Professional Documents
Culture Documents
Live
Live
میدانم...
عمر
چو فردابشود،فکرفردابکند بگذشت؟ که چه سان دی که هیچآواداد دیگری باهمه این احوال ،من نپرسیدم گشت؟ رفت ...بگذرد امروزش،همچنین فردایش دیروزش مصرف همانگونه که مرا چه ره به نیزگفت: سومی عظیم همه قدرت و نگفت... هیچ نیروی کس نپرسیدم و آن من نه تفکر،نه تعمق ونه اندیشه دمی نوجوانی سپری گشت به بازی ،به فراغت ،به نشاط عمر بگذشت به بی حاصلی و مسخرگی... فارغ از نیک و بد و مرگ و حیات چه توانی که زکف دادم ...................... بعد از آن باز نفهمیدم من ......که چه سان عمر گذشت؟ لیک گفتند همه که جوانست هنوز بگذارید جوانی بکند،بهره از عمر برد ،کامروایی بکند بگذارید که خوش باشد و مست بعداز این باز ورا عمری هست...
قدرت عهد شباب، می توانست مرا تا به خدا پیش برد لیک بیهوده تلف گشت جوانی ،هیهات آن کسانی که نمی دانستند“ زندگی یعنی چه؟“رهنمایم بودند
زندگانی کردن
فکر خود بودن و غافل ز جهان بودن نیست
نگفت... هیچ معنی مرا شـتو،کس نیز نفهمیدم فهمم می اش منگذ و صد افسوس که چون عمر
من شدم خلق که با عزمی جزم با دلی آسوده ، فارغ از شهوت و آز و حسد و کینه و بخل