حيات صحابه - جلد 5

You might also like

Download as doc, pdf, or txt
Download as doc, pdf, or txt
You are on page 1of 295

‫حيات صحابه‬

‫مؤلّف‬
‫عّلمه شيخ مح ّ‬
‫مد يوسف كاندهلوى‬
‫مترجم‬
‫مجيب الّرحمن (رحيمى)‬

‫جلد پنجم‬

‫‪1‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫باب يازدهم‬
‫َ‬
‫ايمان اصحاب (رضىالل ّه عنهم) به غيب‬

‫)‬ ‫(‬

‫!!‬

‫عظمت و بزرگى ايمان‪:‬‬


‫پيامبر ص و بشارت جنت براى كسى كه از يقين و صميم قلب شهادت بدهد كه‪ :‬معبودى جز خدا‬
‫نيست‬
‫مسلم از ابوهريره روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬ما در اطراف رسول خداص نشسته‬
‫َ‬
‫بوديم‪ ،‬ابوبكر و عمر (رضىالل ّه عنهما) نيز با چند نفر ديگر همراهمان حضور داشتند‪.‬‬
‫پيامبر خدا ص از ميان ما برخاست‪ ،‬و در بازگشت تأخير نمود‪ .‬ترسيديم كه به دور از‬
‫چشم ما گرفتار شده باشد‪ ،‬و بنابر همين خوف برخاستيم‪ ،‬و من نخستين كسى بودم‬
‫كه ترسيدم‪ ،‬و در طلب و جستجوى رسول خداص بيرون رفتم‪ ،‬تا اين كه به بستانى‬
‫از انصار كه مال بنى نجار بود آمدم‪( .‬در) اطراف آن دور زدم كه آيا دروازهاى برايش‬
‫مىيابم؟ ولى نيافتم‪ ،‬ناگهان به جويبارى برخوردم كه از چاهى از بيرون‪ ،‬داخل بستان‬
‫مىشد‪ .‬خود را جمع نمودم و به نزد رسول خداص رسيدم‪ .‬فرمود‪« :‬ابوهريره؟» پاسخ‬
‫دادم‪ :‬بلى اى رسول خدا! پرسيد‪« :‬چه كار دارى؟» گفتم تو در ميان ما بودى‪،‬‬
‫برخاستى و تاخير نمودى‪ ،‬بنابراين ترسيديم كه دور از ما و به تنهايى گرفتار شده‬
‫باشى‪ ،‬و من نخستين كسى بودم كه ترسيدم‪ ،‬و به اين بستان آمدم‪ ،‬و خود را چنانكه‬
‫روباه جمع مىكند جمع نمودم و داخل شدم‪ ،‬و مردمان هم پشت سر هم هستند‪.‬‬
‫فرمود‪« :‬اى ابوهريره ‪ -‬و هر دو كفشهاى خود را به من داد ‪ ، -‬و گفت‪ :‬با اين دو‬
‫كفش هايم برو‪ ،‬و با هر كه در پشت اين بستان روبرو شدى كه وى شهادت مىدهد‪،‬‬
‫به اين كه معبودى جز خدا نيست‪ ،‬و از قلب به آن يقين دارد‪ ،‬به جنت بشارتش بده»‪.‬‬
‫آن گاه نخستين كسى كه با من روبرو گرديد عمر بود‪ ،‬گفت‪ :‬اى ابوهريره‪ ،‬اين دو‬
‫نعل براى چيست؟ گفتم‪ :‬اين همان نعلهاى رسول خدا ص هستند‪ ،‬مرا با آن دو‬
‫فرستاده است كه با هر كه روبرو شدم كه از صميم و يقين قلب شهادت مىدهد كه‬
‫معبودى جز خدا وجود ندارد‪ ،‬به جنت بشارتش دهم‪ .‬آن گاه عمر (با دست خود) به‬
‫ميان هر دو سينهام زد‪ ،‬در جا نقش زمين شدم‪ ،‬و گفت‪ :‬اى ابوهريره برگرد‪ ،‬من به‬
‫طرف رسول خدا ص برگشتم‪ ،‬و در حالى كه مىگريستم به وى پناه بردم‪ ،‬وى در‬
‫ميان هر دو سينهام چنان ضربهاى زد كه نقش زمين شدم‪ ،‬و گفت‪ :‬برگرد‪ .‬پيامبر خدا‬
‫ص فرمود‪« :‬اى عمر‪ ،‬چه چيزى تو را به اين كار وادار نمود؟» پاسخ داد‪ :‬اى رسول‬
‫خدا‪ ،‬پدر و مادرم فدايت‪ ،‬آيا ابوهريره را با هر دو نعلت فرستادى‪ ،‬كه با هر كه روبرو‬
‫شود كه از يقين و صميم قلب شهادت مىدهد‪ ،‬كه معبودى جز خدا نيست‪ ،‬او را به‬
‫جنت بشارت بدهد؟ گفت‪« :‬بلى»‪ ،‬عمر گفت‪ :‬اين كار را مكن‪ ،‬چون مىترسم مردم‬
‫بر آن اعتماد نمايند‪ ،‬بگذارشان عمل كنند‪ ،‬رسول خدا ص فرمود‪« :‬پس بگذارشان»‪.‬‬
‫اين چنين در جمع الفوائد (‪ )7/1‬آمده ست‪.‬‬

‫‪2‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫بشارت پيامبرص به داخل شدن در بهشت براى كسى كه از دنيا برود و هيچ چيزى را‬
‫با خدا شريك نسازد‬
‫بخارى و مسلم از ابوذر روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬در شبى از شبها بيرون رفتم‪،‬‬
‫ناگهان متوجه گرديدم كه رسول خدا ص به تنهايى راه مىرود و كسى همراهش‬
‫نيست‪ .‬گفتم‪ :‬شايد وى همراهش كسى را با خود ناپسند مىشمارد‪ .‬ابوذر مىگويد‪:‬‬
‫بنابراين سايهى مهتاب به راه افتادم‪ ،‬وى ملتفت شد و مرا ديد و گفت‪« :‬اين‬
‫كيست؟» پاسخ دادم‪ :‬ابوذر‪ ،‬خداوند مرا فدايت گرداند‪ .‬آن حضرت ص فرمود‪« :‬اى‬
‫ابوذر بيا»‪ ،‬ابوذر مىگويد‪ :‬آن گاه ساعتى با وى راه رفتم‪ ،‬آن حضرت ص فرمود‪:‬‬
‫«توانگران در روز قيامت نادار مىباشند‪ ،‬مگر كسى كه خداوند به او مال داده است‪،‬‬
‫و او از آن مال به راست و چپ‪ ،‬و از پيش روى و پشت سر خود انفاق نموده‪ ،‬و با‬
‫آن كار خير انجام داده است»‪ ،‬ابوذر مىگويد‪ :‬باز ساعتى با وى راه رفتم‪ ،‬آن گاه به‬
‫من گفت‪« :‬اينجا بنشين»‪ ،‬ابوذر مىگويد‪ :‬مرا در زمين هموارى كه اطرافش سنگ بود‬
‫نشاند و به من گفت‪« :‬همين جا باش تا به سويت برگردم»‪ ،‬و خود در ميان‬
‫سنگزارهاى سياه رنگ به راه افتاد‪ ،‬تا اندازهاى كه ديگر نمىديدمش‪ ،‬دورتر از من‬
‫درنگ نمود‪ ،‬و اين درنگ نمودنش طولنى شد‪ ،‬بعد در حالى كه به پيش مىآمد از وى‬
‫شنيدم كه مىگفت‪« :‬اگر چه زنا نمايد و دزدى كند»‪ ،‬ابوذر مىگويد‪ :‬هنگامى كه آمد‬
‫ديگر صبر ننمودم و گفتم‪ :‬اى نبى خدا‪ ،‬خداوند مرا فدايت گرداند‪ ،‬در گوشه حره با‬
‫چه كسى صحبت مىكردى؟ من چيزى از كسى نشنيدم كه پاسخ تو را بدهد‪ ،‬گفت‪:‬‬
‫«او جبريل بود‪ ،‬كه در گوشه حره پديدار شده و فت‪ :‬امتت را بشارت بده؟ هركه از‬
‫دنيا رفت در حالى كه با خدا چيزى را شريك قرار نداده‪ ،‬وارد بهشت مىشود؟ گفتم‪:‬‬
‫اى جبريل‪ ،‬اگر چه زنا نمايد و سرقت كند؟ گفت‪« :‬بلى»‪ .‬گفتم‪ :‬اى رسول خدا‪،‬‬
‫اگرچه دزدى نمايد و زنا كند؟ گفت‪« :‬بلى»‪ .‬گفتم‪ :‬اگرچه دزدى نمايد و زنا كند؟‬
‫گفت‪« :‬بلى‪ ،‬اگر چه شراب بنوشد»‪ .‬اين چنين در جمع الفوائد (‪ )7/1‬آمده است‪ .‬و‬
‫گفت‪ :‬بخارى و مسلم همراه با ترمذى در روايت ديگرى كه همانند اين روايت است‪،‬‬
‫بار چهارم افزودهاند‪« :‬به رغم انف ابوذر»‪.‬‬

‫داستان علقمه باديه نشين كه به فقاهت رسيد‬


‫ابن عساكر از انس روايت نموده است‪ ،‬پيرمردى باديه نشين كه نامش علقمه بن‬
‫علثه بود نزد رسول خدا ص آمد و گفت‪ :‬اى رسول خدا من پيرمردى هستم‪ ،‬و‬
‫نمىتوانم قرآن بياموزم‪ ،‬ولى شهادت مىدهم كه معبود بر حقى جز خدا نيست و‬
‫شهادت مىدهم كه محمد بنده و رسول اوست‪ ،‬البته به حق و يقين‪ .‬هنگامى كه‬
‫پيرمرد رفت‪ ،‬نبى ص فرمود‪« :‬اين مرد كامل ً فهميد ‪ -‬يا (اين كه حضرت فرمود)‬
‫دوست تان دانست ‪ ،»-‬اين چنين در الكنز (‪ )70/1‬آمده‪ .‬و اين را خرائطى در مكارم‬
‫الخلق و دار قطنى در الفراد از انس روايت نمودهاند‪ ،‬اسناد آن‪ ،‬چنانكه در الصابه‬
‫(‪ )503/2‬آمده‪ ،‬خيلى ضعيف است‪.‬‬

‫حديث حضرت عثمان در مورد حرام شدن آتش جهنم بر كسى كه كلمه شهادت را بر زبان آورده‬
‫است‬
‫احمد از عثمان بن عفان روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬از رسول خدا ص شنيدم كه‬
‫مىگفت‪« :‬من كلمهاى را مىدانم كه هر بندهاى آن را به حق از قلب خود بگويد‪،‬‬
‫برايش آتش حرام مىشود‪ ،‬عمربن خطاب گفت‪ :‬آيا برايت نگويم كه آن كلمه كدام‬
‫است؛ آرى آن كلمه اخلص است كه خداوند تبارك و تعالى آن را بر محمد ص و‬

‫‪3‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫اصحابش لزم گردانيده است‪ ،‬آن همان كلمه تقواست كه پيامبر ص در اداى آن بر‬
‫عمويش ابوطالب در وقت مرگ اصرار نمود‪ ،‬شهادت به اين كه معبودى جز خدا‬
‫نيست‪ .‬اين چنين در المجمع (‪ )15/1‬آمده است‪ .‬و همچنان اين را ابويعلى‪ ،‬ابن‬
‫خزيمه‪ ،‬ابن حبان‪ ،‬بيهقى و ديگران به طورى كه در الكنز (‪ )74/1‬آمده‪ ،‬روايت‬
‫كردهاند‪.‬‬

‫پيامبر ص و بشارت مغفرت براى اصحابش كه با وى در مجلسى كلمه شهادت را تكرار‬


‫نمودند‬
‫احمد از يعلى بن شداد روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬پدرم شداد كه عباده بن صامت‬
‫حاضر بود و تصديقش مىنمود‪ ،‬برايم حديث بيان نموده گفت‪ :‬ما نزد رسول خدا ص‬
‫بوديم‪ ،‬فرمود‪« :‬آيا در ميان شما بيگانه هست؟» ‪ -‬هدف وى بود اهل كتاب ‪ -‬گفتيم‪:‬‬
‫نخير‪ ،‬اى رسول خدا‪ ،‬آنگاه دستور داد در را ببندند و گفت‪ :‬معبودى «دستهاى خويش‬
‫را بلند كنيد و بگوييد‪ :‬جز خدا نيست»‪ ،‬ما دستهاى مان را ساعتى بلند نموديم‪ ،‬بعد از‬
‫آن دست خويش را پايين آورد و گفت‪« :‬ستايش خدا راست‪ ،‬بار خدايا‪ ،‬تو مرا به اين‬
‫كلمه مبعوث نمودهاى‪ ،‬و مرا به آن امر كردهاى‪ ،‬و برايم جنت را به خاطر آن وعده‬
‫نمودهاى و تو هيچ گاه خلف وعده نمىكنى»‪ ،‬بهد گفت‪ :‬آگاه باشيد بشارت باد براىتان‬
‫كه خداوند شما را بخشيد هيثمى (‪ )19/1‬مىگويد‪ :‬اين را احمد‪ ،‬طبرانى و بزار روايت‬
‫نمودهاند و راويان آن افرادى موثق اند‪.‬‬

‫بشارت پيامبر ص به اصحابش آنگاه كه در كديد بودند‬


‫احمد از رفاعه جهنى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬با رسول خدا ص حركت نموديم تا‬
‫اينكه به كديد ‪ -‬يا گفت‪ :‬قديد ‪ -‬رسيديم‪ ،‬آن گاه افرادى از رسول خدا ص اجازه‬
‫خواستند تا به ديدار اهل و خانواده خود بروند؛ آن حضرت ص به آنها اجازه داد؛ بعد‬
‫رسول خدا ص برخاست‪ ،‬و پس از حمد و ثناى خداوند گفت‪« :‬چرا براى مردانى‬
‫ناحيه درختى كه نزديك رسول خداست‪ ،‬از ناحيه ديگر مبغوضتر است»‪ ،‬در اين هنگام‬
‫همه مردم گريه كردند‪ ،‬آن گاه مردى گفت‪ :‬كسى كه بعد از اين اجازه مىطلبد‪ ،‬بدون‬
‫ترديد احمق است‪ ،‬آن گاه رسول خدا ص خداوند را ستود‪ ،‬و با گفتن خير فرمود‪:‬‬
‫«هر بندهاى كه از صدق دل شهادت بدهد كه معبودى جز خدا نيست و من رسول خدا‬
‫هستم‪ ،‬و بر آن استوار بماند و به همين حال وفات كند‪ ،‬من نزد خداوند گواهى مىدهم‬
‫كه وى داخل جنت مىشود»‪ ،‬فرمود‪« :‬مرا پروردگارم عزوجل وعده نموده است كه‬
‫هفتاد هزار از امتم را كه حساب و عذاب بر آنها نيست‪ ،‬داخل جنت نمايد‪ ،‬و من آرزو‬
‫دارم كه شما‪ ،‬پدران‪ ،‬زنان و اولد صالح تان قبل از دخول آنان به جنت در قصرهاى‬
‫آن جاى بگيريد»‪ ،‬هيثمى (‪ )20/1‬مىگويد‪ :‬اين را احمد روايت نموده‪ ،‬و نزد ابن ماجه‬
‫قسمتى از آن آمده است‪ ،‬و رجال آن موثق و مورد اعتبارند‪ .‬و اين را همچنان‬
‫دارمى‪ ،‬ابن خزيمه‪ ،‬اين حبان و طبرانى به طول آن‪ ،‬چنان كه در الكنز (‪)287/5‬‬
‫آمده‪ ،‬روايت نمودهاند‪ ،‬و در روايت ايشان آمده است‪ :‬آن گاه ابوبكر گفت‪ :‬كسى‬
‫كه بعد از اين براى چيزى از تو اجازه خواهد نادان است‪.‬‬

‫كفاره واقع شدن كلمه شهادت براى كسى كه سوگند دروغ گفت‬
‫بزار از انس روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬رسول خدا ص فرمود‪« :‬اى فلن چنين و چنان‬
‫نمودى؟» گفت‪ :‬نخير‪ ،‬سوگند به ذاتى كه جز او معبود بر حق ديگرى نيست من‬
‫نكردهام‪ ،‬و رسول خدا ص مىدانست كه وى آن كار را انجام داده است‪ ،‬و آن را براى‬

‫‪4‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫وى به مراتب تكرار نمود‪ ،‬رسول خدا ص فرمود‪« :‬از تو به خاطر تصديقت به ل اله‬
‫َ‬
‫الالل ّه محو گرديد»‪ .‬هيثمى (‪ )83/10‬مىگويد‪ :‬اين را بزار روايت نموده است و‬
‫ابويعلى همانند آن را روايت كرده‪ ،‬مگر اين كه وى گفته است‪« :‬دروغ تو در برابر‬
‫َ‬
‫تصديقت به لاله الالل ّه محو گرديد»‪ ،‬و رجال آن دو‪ ،‬رجال صحيح اند‪ ،‬و در حاشيه‬
‫خود از ابن حجر آورده است‪ :‬مىگويم‪ :‬در اين راويان حارث بن عبيد ابوقدامه وجود‬
‫دارد‪ ،‬وى بسيارى از احاديث منكر را روايت كرده است و اين از همان منكرهاى وى‬
‫است‪ ،‬و بزار متذكر شده كه وى در اين روايت تنها مانده است‪ .‬و نزد طبرانى از ابن‬
‫زبير به شكل مرفوع روايت است كه‪ :‬مردى به دروغ سوگند خورد‪ ،‬سوگند به خدايى‬
‫كه جز وى معبودى بر حق نيست‪ ،‬و برايش بخشيده شد‪ .‬هيثمى (‪ )83/10‬مىگويد‪:‬‬
‫رجال وى رجال صحيح اند‪.‬‬

‫خروج شهادت دهندگان از آتش‬


‫طبرانى از ابوموسى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬رسول خدا ص فرمود‪« :‬وقتى كه‬
‫اهل آتش در آتش جمع مىشوند‪ ،‬همراه شان گروهى از اهل قبله نيز مىباشد‪ ،‬كفار به‬
‫مسلمانان مىگويند‪:‬مسلمان نبوديد؟ مىگويند‪ :‬بلى‪ ،‬مىپرسند‪ :‬پس اسلم چه چيز را از‬
‫شما دور ساخت‪ ،‬چون شما هم همراه ما داخل آتش گرديدهايد؟ مىگويند‪ :‬ما گناهانى‬
‫داشتيم‪ ،‬و به آن مؤاخذه شديم‪ ،‬آن گاه خداوند آنچه را كه مىگويند مىشنود‪ ،‬و درباره‬
‫كسانى كه از اهل قبله در آتش بودند امر مىكند تا آنها بيرون كرده شوند‪ ،‬هنگامى كه‬
‫باقيماندههاى كفار آنها را مىبينند مىگويند‪ :‬اى كاش ما هم مسلمان مىبوديم‪ ،‬و چنان‬
‫كه اينها بيرون شدند بيرون مىشديم»‪ ،‬راوى ميگويد‪ :‬بعد از آن رسول خدا ص آيات‬
‫زير را قرائت نمود‪:‬‬
‫[اعوذ بال من الشيطان الرجيم‪ .‬آلر‪ .‬تلك آيات الكتاب و قرآن مبي‪ .‬ربا يودالذين كفروا لو كانوا مسلمي]‪( .‬الحجر‪2:‬‬
‫‪)1 -‬‬
‫ترجمه‪« :‬از شيطان رانده شده به خدا پناه مىبرم‪ ،‬آلر‪ .‬اين آيههاى كتاب‪ ،‬و قرآن‬
‫روشن است و چه بسا كافران آرزو مىكنند اى كاش مسلمان مىبودند»‪.‬‬
‫َ‬
‫و اين را ابن ابى حاتم همانند آن روايت نموده و در آن بسمالل ّه به عوض اعوذ بالله‬
‫آمده است‪ .‬و نزد طبرانى از انس به شكل مرفوع روايت است‪« :‬مردمى از اهل‬
‫توحيد به خاطر گناهان شان داخل آتش مىشوند‪ ،‬آن گاه بت پرستان به آنان مىگويند‪:‬‬
‫َ‬
‫قول لاله الالل ّهتان براىتان چه فايده كرد‪ ،‬حال شما هم با ما در آتش هستيد‪ .‬آن گاه‬
‫خداوند براى آنها به خشم مىآيد‪ ،‬و اهل توحيد را بيرون مىكند و در نهر حيات مىاندازد‪،‬‬
‫و از سوختگى شان چنانكه مهتاب از خسوف درست مىشود‪ ،‬تندرست مىشوند‪ ،‬و‬
‫داخل جنت مىگردند‪ ،‬و با ديدن اين عمل دوزخيان نااميد مىشوند»‪ .‬اين را همچنان‬
‫طبرانى از ابوسعيد خدرى به سياق ديگرى همانند آن روايت كرده است‪ ،‬و در‬
‫روايتى آمده‪« :‬و در جنت به خاطر سياهى روى شان دوزخيان ناميده مىشوند‪ ،‬آن گاه‬
‫مىگويند‪ :‬پروردگارا‪ ،‬اين نام را از ما دور ساز‪ ،‬بنابراين به آنها امر مىكند‪ ،‬و در نهرى‬
‫(در) جنت غسل مىكنند‪ ،‬و آن اسم از ايشان دور مىشود»‪ .‬اين چنين در تفسير ابن‬
‫كثير (‪ )546/2‬آمده است‪.‬‬

‫نجات گروهى ازاهلكلمه شهادت از آتش‬


‫حاكم (‪ )545/4‬از ربعى از حذيفه روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬رسول خدا ص فرمود‪:‬‬
‫«نشانههاى اسلم از بين مىرود هم چنان كه نقش و نگار لباس از بين مىرود‪ ،‬و كسى‬
‫نمىداند كه روزه چيست‪ ،‬صدقه چيست و قربانى چيست ‪،‬و در شبى كتاب خداوند‬

‫‪5‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫عزوجل برده مىشود‪ ،‬و آيتى از آن در زمين نمىماند‪ ،‬و گروه هايى از مردم‪ ،‬بزرگ‬
‫َ‬
‫سال و پيرزن باقى مىمانند‪ ،‬و مىگويند‪ :‬ما پدران مان را بر اين كلمه‪ :‬لاله الالل ّه درك‬
‫َ‬
‫نموديم‪ ،‬بنابراين ما هم آن را مىگوييم»‪ ،‬صله‪ 1‬گفت‪ :‬آن زمان لاله الالل ّه براى شان‬
‫چه فايده دارد‪ ،‬نمىدانند كه روزه چيست‪ ،‬صدقه چيست و قربانى چيست؟! حذيفه از‬
‫وى روى گردانيد‪ ،‬و او آن را سه بار براى وى تكرار نمود‪ ،‬و در هر بار از وى روى‬
‫مىگردانيد‪ ،‬بعد از آن در مرتبه سوم وى روى گردانيده گفت‪ :‬اى صله‪ ،‬آنها را از آتش‬
‫نجات مىدهد‪ ،‬آنها را از آتش نجات مىدهد‪ ،‬آنها را از آتش نجات مىدهد‪ .‬حاكم مىگويد‪:‬‬
‫اين حديث به شرط مسلم صحيح است‪ ،‬ولى آن دو اين را روايت نكردهاند‪ ،‬و ذهبى‬
‫هم گفته‪ :‬به شرط مسلم است‪.‬‬

‫گفتارهاى على‪ ،‬ابودرداء و ابنمسعود درباره كلمه شهادت و اهل آن‬


‫ابونعيم در الحليه از على روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬فصيحترين مردم و عالمترين‬
‫شان به خداوند عزوجل‪ ،‬دوست دارندهترين و تعظيم كنندهترين آنها به حرمت اهل‬
‫َ‬
‫لاله الالل ّه است‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )76/1‬آمده است‪ .‬و ابونعيم در الحليه (‬
‫‪ )219/1‬از سالم بن ابى الجعد روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬به ابودرداء گفته شد‪:‬‬
‫ابوسعد بن منبه صد غلم را آزاد نموده است‪ .‬فرمود‪ :‬صد آزاد شده از مال يك مرد‬
‫بدون ترديد زياد است‪ ،‬و اگر خواسته باشى تو را به آنچه خبر دهم كه از آن افضل‬
‫است‪ :‬ايمان ملتزم در شب وروز‪ ،‬و اينكه زبانت هميشه از ذكر خداوند عزوجلتر‬
‫باشد‪ .‬و اين را ابن ابى الدنيا به شكل موقوف به اسناد حسن از سالم بن ابى الجعد‬
‫روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬به ابودرداء گفته شد‪ :‬مردى‪ ...‬آزاد نموده‪ ...‬و مانند آن را‬
‫َ‬
‫متذكر شده‪ ،‬چنانكه در الترغيب (‪ )55/3‬آمده است‪ .‬و طبرانى از عبدالل ّه بن مسعود‬
‫روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬خداوند در ميان شما اخلق تان را تقسيم نموده‪ ،‬چنانكه در‬
‫ميان شما رزقهاى تان را تقسيم نموده است‪ ،‬و خداوند مال را هم به كسى كه‬
‫دوست دارد‪ ،‬مىدهد و هم به كسى كه دوست ندارد‪ ،‬مىدهد‪ ،‬ولى ايمان را جز براى‬
‫كسى كه دوست دارد به ديگرى نمىدهد‪ ،‬و وقتى كه خداوند بندهاى را دوست بدارد‪،‬‬
‫ايمان را به او مىدهد‪ ،‬وكسى كه در انفاق مال بخل ورزيد‪ ،‬از دشمن ترسيد كه با وى‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫جهاد نمايد و از شب ترسيد كه در آن مشقت نمايد‪ ،‬بايد قول لاله الالل ّه والل ّه اكبر‬
‫َ‬
‫والحمدلله و سبحانهالل ّه را زياد بگويد‪ .‬هيثمى (‪ )90/10‬مىگويد‪ :‬اين را طبرانى به‬
‫شكل موقوف روايت نموده و رجال وى رجال صحيح اند‪ .‬و منذرى در الترغيب (‬
‫‪ )95/3‬مىگويد‪ :‬راويان آن ثقهاند ولى در كتاب من به شكل مرفوع ذكر نشده است‪.‬‬

‫مجالس ايمان‬
‫َّ‬
‫رغبت و علقهمندى عبدالله بن رواحه به مجالس ايمان‬
‫َّ‬
‫احمد به اسناد حسن از انس بن مالك روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬عبدالله بن رواحه‬
‫وقتى با مردى از اصحاب رسول خدا ص روبرو مىشد‪ ،‬مىگفت‪« :‬بيا ساعتى به‬
‫پروردگارمان ايمان بياوريم»‪ ،‬روزى به مردى گفت‪ ،‬و آن مرد خشمگين گرديد و نزد‬
‫پيامبر خدا ص آمده گفت‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬آيا ابن رواحه را نمىبينى كه از ايمان تو به‬
‫سوى ايمان ساعتى بر مىگردد‪ ،‬رسول خدا ص فرمود‪« :‬خداوند ابن رواحه را رحم‬
‫كناد‪ ،‬وى مجالسى را كه ملئك به آن افتخار مىكنند دوست مىدارد»‪ .‬اين چنين در‬
‫الترغيب (‪ )63/3‬آمده است‪ ،‬و حافظ ابن كثير در البدايه (‪ )258/4‬مىگويد‪ :‬اين‬
‫َّ‬
‫حديث خيلى غريب است‪ ،‬و بيهقى به اسناد خود از عطاء بن يسار مىگويد‪ :‬عبدالله‬
‫‪ 1‬يكى از راويان است‪.‬‬

‫‪6‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫بن رواحه به يكى از دوستانش گفت‪ :‬بيا ساعتى ايمان بياوريم‪ ،‬گفت‪ :‬آيا ما مؤمن‬
‫نيستيم؟ پاسخ داد‪ :‬بلى‪ ،‬ولى خداوند را ياد كنيم‪ ،‬تا ايمان مان افزايش يابد‪ .‬و حافظ‬
‫َ‬
‫ابوالقاسم للكائى از شريح بن عبيد روايت نموده كه عبدالل ّه بن رواحه دست مردى‬
‫از يارانش را گرفته مىگفت‪ :‬با ما برخيز‪ ،‬ساعتى ايمان بياوريم و در مجلس ذكر‬
‫بنشينيم‪ .‬اين حديث ازهر دو طريق مرسل است‪.‬‬
‫َّ‬
‫طيالسى از ابودرداء روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬عبدالله بن رواحه دستم را مىگرفت‬
‫ومى گفت‪ :‬بيا ساعتى ايمان بياوريم‪ ،‬زيرا قلب در منقلب شدن و دگرگونى سريعتر‬
‫َ‬
‫از ديگ جوشان است‪ .‬و نزد ابن عساكر از وى روايت است كه گفت‪ :‬عبدالل ّه بن‬
‫رواحه وقتى كه با من روبرو مىشد‪ ،‬به من مىگفت‪ :‬اى عويمر بنشين ساعتى ذكر‬
‫كنيم‪ ،‬آن گاه مىنشستيم و ذكر مىنموديم‪ ،‬بعد از آن مىگفت‪ :‬اين مجلس ايمان است‪،‬‬
‫مثل ايمان‪ ،‬مثل پيراهنت است‪ ،‬در حالى كه آن را در آوردهاى‪ ،‬ناگاه آن را مىپوشى‪،‬‬
‫و در حالى كه آن را پوشيدهاى‪ ،‬آن را در مىآورى‪ ،‬قلب در منقلب شدن و دگرگونى از‬
‫ديگ جوشان سريعتر است‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )101/1‬آمده است‪.‬‬
‫َ‬
‫رغبت و علقهمندى عمر و معاذ (رضىالل ّه عنهما) به مجالس ايمان‬
‫ابن ابى شيبه و للكائى در السنه از ابوذر روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬عمر دست يك‬
‫تن يا دو تن از يارانش را مىگرفت و مىگفت‪ :‬برخيز تا به ايمان بيفزاييم‪ ،‬و خداوند‬
‫عزوجل را ياد مىنمودند‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )207/1‬آمده است‪ .‬و ابونعيم در الحليه‬
‫(‪ )235/1‬از اسودبن هلل روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬با معاذ مىرفتيم‪ ،‬وى به ما‬
‫گفت‪ :‬بنشينيد تا ساعتى ايمان بياوريم‪.‬‬

‫تجديد ايمان‬
‫احمد و طبرانى از ابوهريره روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬رسول خدا ص فرمود‪:‬‬
‫«ايمان تان را تجديد كنيد»‪ ،‬گفته شد‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬چگونه ايمان ما را تجديد كنيم؟‬
‫َ‬
‫فرمود‪« :‬گفتن لاله الالل ّه را زياد كنيد»‪ .‬هيثمى (‪ )82/1‬مىگويد‪ :‬رجال احمد ثقهاند‪،‬‬
‫و منذرى در الترغيب (‪ )75/3‬گفته‪ :‬اسناد احمد حسن است‪.‬‬

‫تكذيب تجربهها و مشاهدات‬


‫قصه مردى كه اسهال پيدا كرد‬
‫بخارى و مسلم از ابوسعيد خدرى روايت نمودهاند كه‪ :‬مردى نزد رسول خدا ص‬
‫آمد و گفت‪ :‬برادرم اسهال پيداه كرده است‪ ،‬گفت‪« :‬به او عسل بنوشان»‪ ،‬رفت و‬
‫به او عسل نوشانيد‪ ،‬بعد از آن آمد و گفت‪ :‬اى پيامبر خدا‪ ،‬به او عسل نوشانيدم‪ ،‬ولى‬
‫اسهالش بيشتر شد‪ ،‬فرمود‪« :‬برو به او عسل بنوشان»‪ ،‬رفت و به او عسل نوشانيد‪،‬‬
‫باز آمد و گفت‪ :‬اى رسول خدا اسهالش را زياد كرد‪ ،‬رسول خدا ص فرمود‪« :‬خداوند‬
‫راست گفته‪ ،‬و شكم برادرت دروغ گفته است‪ ،‬برو و به او عسل بنوشان»‪ ،‬باز رفت‬
‫و به او عسل نوشانيد و او تندرست گرديد‪ .‬اين چنين در تفسير ابن كثير (‪)575/2‬‬
‫آمده است‪.‬‬
‫َ‬
‫قصه عبدالل ّه بن مسعود با همسرش‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫احمد از زينب همسر عبدالل ّه بن مسعود روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬عبدالل ّه وقتى از‬
‫كار بر مىگشت و به دروازه كه مىرسيد‪ ،‬سينهاش را صاف مىنمود و تفش را‬
‫مىانداخت‪ ،‬البته به خاطر كراهيت اين كه ناگهان بر ما وارد شود‪ ،‬و با موردى روبرو‬

‫‪7‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫شود كه بدش مىآيد‪ ،‬وى افزود‪ :‬او روزى در حالى آمد و سينهاش را صاف نمود‪ ،‬كه‬
‫پيره زنى نزدم بود و با دعاى خويش تب مرا درمان مىكرد؛ آن گاه وى را زير تخت‬
‫پنهان نمودم‪ ،‬مىگويد‪ :‬وى داخل شد و در پهلويم نشست‪ ،‬و در گردنم رشتهاى را ديد‪،‬‬
‫گفت‪ :‬اين رشته چيست؟ مىگويد‪ :‬گفتم‪ :‬نخى است كه در آن برايم افسون شده‬
‫َ‬
‫است‪ ،‬وى آن را گرفت و پاره كرد و بعد از آن گفت‪ :‬خانوادهى عبدالل ّه از شرك بى‬
‫نيازاند‪ ،‬از رسول خدا ص شنيدم كه مىگفت‪« :‬افسون مهره حفاظت از زخم چشم‪ ،‬و‬
‫جادوى ايجاد محبت شركاند»‪ ،‬مىگويد‪ :‬برايش گفتم‪ :‬چرا اين را مىگويى‪ ،‬چشمم‬
‫مىپريد‪ ،‬نزد فلن يهودى رفتم او افسونش كرد‪ ،‬وقتى افسونش مىنمود آرام ميگرديد؟‬
‫گفت‪ :‬آن عمل شيطان بود‪ ،‬كه آن را به دست خود فرو مىكرد‪ ،‬و وقتى او افسونش‬
‫مىكرد‪ ،‬از آن دست باز مىداشت‪ .‬در صورتى كه تو را كفايت مىكند‪ ،‬كه مثل گفته‬
‫پيامبر ص را بگويى‪« :‬اذهب الباس رب الناس‪ ،‬اشف و انت الشافى ل شفاء ال‬
‫شفاؤك‪ ،‬شفاء ل يغادر سقما»‪ ،‬ترجمه‪« :‬پروردگار مردم درد را ببر‪ ،‬شفا نصيب‬
‫گردان كه تو شفا دهنده هستى‪ ،‬و شفايى جز شفاى تو نيست‪ ،‬شفايى كه دردى را‬
‫باقى نمىگذارد»‪ .‬اين چنين در تفسير ابن كثير (‪ )494/2‬آمده است‪.‬‬
‫َ‬
‫قصه عبدالل ّه بن رواحه با همسرش‬
‫َ‬
‫دارقطنى (ص ‪ )44‬از عكرمه روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬عبدالل ّه بن رواحه پهلوى‬
‫همسرش خوابيده بود‪ ،‬بعد به سوى يكى از كنيزانش كه در گوشه اتاق خوابيده بود‬
‫رفت و با وى همبستر گرديد‪ .‬همسرش ترسيد و او را در بسترش نيافت‪ ،‬آن گاه‬
‫برخاست و بيرون آمد‪ ،‬او را در كنار كنيزش يافت‪ ،‬دوباره به خانه برگشت و كارد را‬
‫َ‬
‫برداشت و بيرون آمد‪ .‬عبدالل ّه فارغ شد و برخاست و با همسرش در حالى روبرو‬
‫گرديد‪ ،‬كه كارد را در دست داشت‪ ،‬گفت‪ :‬چه شده است؟ همسرش پاسخ داد‪ :‬چه‬
‫شده است‪ ،‬اگر تو را در همان جايى مىيافتم كه ديدمت‪ ،‬با اين كارد به ميان هر دو‬
‫شانه ات مىزدم! پرسيد‪ :‬مرا در كجا ديدى؟ پاسخ داد‪ :‬تو را كناز كنيز ديدم‪ ،‬گفت‪:‬‬
‫مرا نديدهاى‪ ،‬رسول خدا ص ما را از اين كه قرآن را در حال جنابت بخوانيم نهى‬
‫َ‬
‫نموده است‪ ،‬گفت‪ :‬پس بخوان‪ ،‬عبدالل ّه گفت‪:‬‬
‫اتانا رسولاللّه يتلو كتابه‬
‫كما لح مشهور من الفجر ساطع‬
‫اتى بالدى بعدالعمى فقلوبنا‬
‫به موقنات آن ما قال واقع‬
‫يبيت ياف جنبه عن فراشه‬
‫اذا استثقلت بالشركي الضاجع‬
‫همسرش گفت‪ :‬به خدا ايمان آوردم‪ ،‬و چشم خويش را تكذيب نمودم‪ ،‬بعد از آن صبح‬
‫َ‬
‫عبدالل ّه نزد رسول خدا ص رفت‪ ،‬و به او خبر داد‪ ،‬و پيامبر ص خنديد به اندازهاى‬
‫كه دندانهاى پسينش را ديدم‪ .‬و همچنين دار قطنى (ص ‪ )45‬اين را از طريق ديگرى‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫از عكرمه از ابن عباس (رضىالل ّه عنهم) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬عبدالل ّه بن رواحه‬
‫داخل شد‪ ...‬و مانند آن را متذكر شده‪ ،‬و گفته‪ :‬رسول خدا ص از اينكه يكى از ما‬
‫قرآن را در حال جنابت بخواند نهى نموده است‪ .‬در التعليق المغنى (ص ‪ )45‬مىگويد‪:‬‬
‫در اين سلمه بن وهرام آمده‪ ،‬ابن معين و ابوذرعه وى را ثقه دانستهاند‪ ،‬و ابوداود وى‬
‫را ضعيف دانسته است‪.‬‬

‫‪8‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫قصه عمر با پيامبرص در روز حديبيه‬


‫بخارى در التفسير از حبيب بن ابى ثابت روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬نزد ابووائل آمدم تا‬
‫در مورد (خوارج) از وى سئوال كنم‪ .‬گفت‪ :‬ما در صفّين بوديم‪ ،‬و مردى گفت‪ :‬آيا‬
‫آنانى را كه به سوى كتاب خدا فرا خوانده مىشوند نمىبينى؟ على بن ابى طالب‬
‫گفت‪ :‬بلی‪ 1،‬سهل بن حنيف گفت‪ :‬خويشتن را متهم كنيد! ما خود را در روز حديبيه‬
‫‪ -‬صلحى كه ميان پيامبر ص و مشركين صورت گرفت ‪ -‬در حالى دريافتيم‪ ،‬كه اگر‬
‫مجالى براى جنگ مىديديم مىجنگيديم‪ ،‬و عمر آمد و گفت‪ :‬آيا ما بر حق و آنان بر‬
‫باطل نيستند؟ آيا كشتههاى ما در جنت و كشتههاى آنان در آتش نيستند؟ گفت‪:‬‬
‫«بلى»‪ ،‬حضرت عمر افزود‪ :‬پس چرا ذلت را در دين مان قبول مىكنيم‪ ،‬در صورتى‬
‫كه خداوند در ميان ما فيصله ننموده است بر مىگرديم؟! پيامبر ص فرمود‪« :‬اى ابن‬
‫الخطاب من رسول خدا هستم‪ ،‬و خداوند ابدا ً مرا ضايع نخواهد ساخت»‪ ،‬آن گاه‬
‫خشمناك برگشت‪ ،‬و با بى صبرى نزد ابوبكر آمد و گفت‪ :‬اى ابوبكر آيا ما بر حق و‬
‫آنان بر باطل نيستند؟ گفت‪ :‬اى ابن خطاب‪ ،‬وى پيامبر خداست‪ ،‬و خداوند هرگز و‬
‫ابدا ً او را ضايع نخواهد ساخت‪ ،‬و همين بود كه سوره فتح نازل گرديد‪ .‬اين را بخارى‬
‫در جاهاى ديگرى هم روايت نموده‪ ،‬و مسلم و نسايى آن را از طرق ديگرى از سهل‬
‫بن حنيف روايت كردهاند‪ ،‬و در بعضى الفاظ آن آمده‪ :‬اى مردم‪ ،‬نظر و رأى خويش‬
‫را متهم كنيد‪ ،‬و من خود را در روز ابوجندل در حالى ديدم كه اگر قدرت مىداشتم امر‬
‫رسول خدا ص را نمىپذيرفتم‪ ،‬بلكه آن را به طور حتم رد مىنمودم‪ ،‬و در روايتى‬
‫آمده‪ :‬آن گاه سوره فتح نازل گرديد‪ ،‬و رسول خدا ص عمربن خطاب را طلب نمود‬
‫و آن را برايش تلوت نمود‪ .‬اين چنين در تفسير ابن كثير (‪ )200/4‬آمده است‪.‬‬
‫كل اين حديث در باب دعوت به سوى خدا‪ ،‬در قصه صلح حديبيه به روايت بخارى از‬
‫طريق مسوربن مخرمه و مروان گذشت و در آن آمده است كه ابوجندل گفت‪ :‬اى‬
‫گروه مسلمانان‪ ،‬من در حالى كه مسلمان شده‪ ،‬آمدهام‪ ،‬دوبار به طرف مشركين‬
‫برگردانيده مىشوم؟!آيا آنچه را من ديدم نمىدانيد ‪ -‬وى در راه خداوند (جل جلله)‬
‫عذاب سختى ديده بود ‪ -‬عمر مىگويد‪ :‬من در اين هنگام نزد پيامبر ص آمده‬
‫گفتم‪:‬آيا تو به حق‪ ،‬نبى خدا نيستى؟ گفت‪« :‬بلى [هستم]»‪ ،‬گفتم‪:‬آيا ما بر حق و‬
‫دشمن ما بر باطل نيست؟ گفت‪« :‬بلى [هست]»‪ ،‬گفتم‪ :‬پس با اين وضع چرا ما‬
‫خوارى و ذلت را بر خود بخريم و در دين مان زير بار ذلت برويم؟ گفت‪« :‬من رسول‬
‫خدا هستم‪ ،‬و هرگز نافرمانى او را نخواهم كرد‪ ،‬و او نصرت دهنده من است»‪ .‬گفتم‪:‬‬
‫آيا براى ما نمىگفتى كه به خانه‪ 2‬خواهيم رفت و آن را طواف خواهيم نمود؟ گفت‪:‬‬
‫«بلى‪ ،‬ولى من اين را برايت گفته بودم كه ما امسال آن را طواف خواهيم كرد؟»‬
‫گفتم‪ :‬نه‪ ،‬پيامبر ص فرمود‪« :‬تو به سوى آن مىآيى و آن را به طور حتم طواف‬
‫مىكنى»‪ .‬عمر مىگويد‪ ،‬نزد ابوبكر آمده گفتم‪ :‬اى ابوبكر‪ ،‬آيا اين به حق پيامبر‬
‫خدا نيست؟ گفت‪ :‬بلى هست‪ .‬گفتم‪:‬آيا ما بر حق و دشمن ما بر باطل نيست؟ گفت‪:‬‬
‫بلى هست‪ .‬عمر مىگويد‪ :‬گفتم‪ :‬پس با اين وضع چرا ما خوارى را قبول كنيم و در دين‬

‫‪ 1‬مردى كه حرف قبلى را با اقتباس از قرآن گفت‪ ،‬هدف جنگ را دارد‪ ،‬و براى على مىگويد‪ :‬بايد با‬
‫اينها كه باغىاند‪ ،‬و ما بر حق هستيم بجنگيم‪ ،‬و على حرف او را تاييد مىكند‪ ،‬ولى سهل بن حنيف با‬
‫ترديد اين گفتهها‪ ،‬و با اشاره به حالت مسلمانان در صلح حديبيه‪ ،‬كه آماده جنگ بودند‪ ،‬و پيامبر ص‬
‫آن را قبول ننموده‪ ،‬و به صلح تن داد‪ ،‬مسلمانان را به صلح فرا مىخواند‪ ،‬به اقتباس از تيسيرالقارى‪،‬‬
‫بخش تفسير سوره فتح‪ .‬م‪.‬‬
‫‪ 2‬يعنى خانه خدا‪ .‬م‪.‬‬

‫‪9‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫مان زير بار ذلت برويم؟! ابوبكر گفت‪ :‬اى مرد‪ ،‬وى پيامبر خداست‪ ،‬و نافرمانى‬
‫پروردگارش را نمىكند‪ ،‬و پروردگارش ناصر و ياور اوست‪ ،‬به امر وى چنگ زن و با او‬
‫مخالفت مكن‪ ،‬چون به خدا سوگند‪ ،‬وى بر حق است‪ .‬گفتم‪ :‬آيا وى براى ما نمىگفت‬
‫كه ما به خانه مىآييم و آن را طواف مىكنيم؟ گفت‪ :‬بلى‪ ،‬ولى آيا به تو گفته بود كه‬
‫امسال آن را طواف خواهى كرد؟ گفتم‪ :‬نخير‪ .‬ابوبكر گفت‪ :‬تو حتما ً به كعبه مىآيى‪ ،‬و‬
‫آن را طواف مىكنى‪ .‬عمر مىگويد‪ :‬پس من به خاطر اين رفتارم كارهاى نيكى را‬
‫انجام دادم‪.‬‬

‫خوشحال شدن پيامبر ص براى نازل شدن قرآن بر او به مغفرت و فتح‪ ،‬هنگام بازگشتن از‬
‫حديبيه‬
‫احمد از انس بن مالك روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬براى پيامبر ص هنگام بازگشتش از‬
‫حديبيه اين آيه نازل گرديد‪:‬‬
‫[ليفغرلكاللّه ما تقدم من ذنبك و ما تاخر]‪( .‬الفتح‪)2:‬‬
‫َ‬
‫ترجمه‪« :‬تا اين كهالل ّه براى تو گناه گذشته و آيندهاى تو را بيامرزد»‪.‬‬
‫آن گاه پيامبر ص فرمود‪« :‬امشب برايم آيهاى نازل شده‪ ،‬كه از در روى زمين است‪،‬‬
‫برايم محبوبتر است»‪ ،‬بعد از آن پيامبر ص آن را براى شان تلوت نمود‪ ،‬و ياران‬
‫گفتند‪ :‬مبارك و گوارا باد بر تو اى نبى خدا‪ ،‬خداوند عزوجل بيان نموده‪ ،‬كه با تو چه‬
‫مىكند‪ ،‬ولى با ما چه معاملهاى خواهد كرد‪ .‬آنگاه بر او نازل گرديد‪.‬‬
‫[ليدخل الؤمني و الؤمنات جنات ترى من تتهاالنار] تا اين كه به اين جا رسيد [فوزا عظيما]‪( .‬الفتح ‪)5:‬‬
‫ترجمه‪« :‬تا مردان مؤمن و زنان مؤمن را در جنت هايى درآرد كه در زير درختان آن‬
‫جوىها در جريان اند‪ ...‬پيروزى بزرگ»‪.‬‬
‫اين را بخارى و مسلم از انس‪ ،‬چنانكه در تفسير ابن كثير (‪ )183/4‬آمده‪ ،‬نيز روايت‬
‫كردهاند‪ .‬و نزد ابن جرير (‪ )44/26‬درباره اين قول خداوند‪:‬‬
‫[انا فتحنا لك فتحا مبينا]‪( .‬الفتح ‪)1‬‬
‫ترجمه‪« :‬ما براى تو پيروزى آشكارى فراهم ساختيم»‪.‬‬
‫از انس روايت است كه گفت‪ :‬اين براى پيامبر ص هنگام بازگشتش از حديبيه‪ ،‬در‬
‫حالى كه از حج بازداشته شده بود نازل گرديد‪ ،‬و او قربانىها را در حديبيه با اصحابش‪،‬‬
‫در حالى كه همه را رنج و اندوه فرا گرفته بود ذبح نمود‪ ،‬و فرمود‪« :‬برايم آيهاى نازل‬
‫شده كه از همهى دنيا برايم محبوبتر است»‪ ،‬و تلوت نمود‪:‬‬
‫[انا فتحنا لك فتحا مبينا‪ .‬ليفغر لكاللّه ما تقدم من ذنبك و ما تأخر] تا به اين قول خداوند [عزيزا]‪(.‬الفتح‪-3:‬‬
‫‪)1‬‬
‫َّ‬
‫ترجمه‪« :‬ما براى تو پيروزى آشكارى فراهم ساختيم‪ .‬تاالله براى تو گناه گذشته و‬
‫آينده تو را بيامرزد‪ ...‬تواناست»‪.‬‬
‫آن گاه اصحابش گفتند‪ :‬گوارا باد برايت‪ ...‬مثل آن را ذكر نموده است‪.‬‬
‫و احمد از مجمع بن جاريه انصارى ‪ -‬وى يكى از قاريانى بود كه قرآن را خوانده‬
‫بودند ‪ -‬روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬در حديبيه حاضر بوديم‪ ،‬هنگامى كه از آنجا برگشتيم‪،‬‬
‫ناگهان متوجه شديم كه مردم شترها را تند مىرانند‪ ،‬آن گاه مردم به همديگر مىگفتند‪:‬‬
‫مردم را چه شده است؟ گفتند‪ :‬براى رسول خدا ص وحى نازل شده است‪ ،‬به‬
‫سرعت با مردم به سوى پيامبر خدا ص بيرون رفتيم‪ ،‬و متوجه شديم كه رسول خدا‬
‫ص در كراع غميم‪ 1‬بر مركبش سوار است‪ ،‬و مردم در اطرافش جمع شدهاند‪ ،‬و او‬
‫‪ 1‬اسم جايى است در ميان مكه و مدينه‪.‬‬

‫‪10‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫براى شان تلوت نمود‪[ :‬انا فتحنا لك فتحا مبينا]‪ .‬مىگويد‪ :‬آن گاه مردى از ياران رسول خدا‬
‫ص گفت‪ :‬اى رسول خدا ‪،‬آيا اين فتح است؟ فرمود‪« :‬آرى‪ ،‬سوگند به ذاتى كه جان‬
‫محمد در دست اوست اين فتح است»‪ ...‬و حديث را متذكر شد‪ .‬اين را ابوداود در‬
‫الجهاد‪ ،‬چنانكه در تفسير ابن كثير (‪ )183/4‬آمده‪ ،‬روايت كرده است‪ .‬و بخارى از‬
‫براء روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬شما فتح مكه را فتح مىشمريد‪ ...‬فتح مكه هم فتحى‬
‫بود ولى ما بيعت رضوان در روز حديبيه را فتح مىشمريم‪ ...‬و حديث را متذكر شده‪،‬‬
‫چنانكه در تفسير ابن كثير (‪ )182/4‬آمده‪ .‬اين را ابن جرير هم در تفسيرش (‬
‫‪ )44/26‬از براء به مانند آن روايت نموده‪ ،‬و از جابر روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬ما فقط‬
‫روز حديبيه را فتح مىشمرديم‪.‬‬

‫قصه نيل مصر در زمان عمر‬


‫حافظ ابوالقاسم للكائى در السنة از قيس بن حجاج از كسى كه برايش حديث بيان‬
‫نموده‪ ،‬روايت كرده كه گفت‪ :‬هنگامى كه مصر فتح گرديد‪ ،‬اهل آن نزد عمروبن عاص‬
‫كه امير آنجا بود در ماه بؤنه ‪ -‬يكى از ماههاى عجم ‪ -‬آمدند‪ ،‬و گفتند‪ :‬اى امير‪ ،‬اين‬
‫نيل ما سنتى دارد كه به غير آن جريان پيدا نمىكند‪ ،‬پرسيد‪ :‬و آن چيست؟ گفتند‪ :‬وقتى‬
‫كه دوازده شب از اين ماه بگذرد‪ ،‬به سوى دختر باكرهاى مىرويم كه در ميان‬
‫والدينش است‪ ،‬و پدر و مادرش را راضى مىسازيم‪ ،‬و بهترين زيورات و لباسش را بر‬
‫تنش مىكنيم‪ ،‬و بعد او را در نيل مىاندازيم‪ .‬عمرو به آنان گفت‪ :‬اين در اسلم نيست‪،‬‬
‫اسلم هر آنچه را قبل از خودش بوده نابود مىسازد‪ ،‬آن گاه آنان ماه بؤنه را اقامت‬
‫گزيدند و نيل از جريان بازماند تا جايى كه تصميم گرفتند از آنجا كوچ كنند‪ .‬آن گاه‬
‫عمرو اين مسئله را براى عمربن خطاب نوشت‪ ،‬و عمر برايش نوشت‪ ،‬تو در‬
‫عمل خود به حق رسيدهاى‪ ،‬من در داخل اين نامهام‪ ،‬برگه كوچكى برايت‬
‫فرستادهام‪ ،‬آن را در نيل انداز‪ ...‬و حديث را چنانكه در باب تأييدات غيبى در تسخير‬
‫بحرها خواهد آمد دوباره مىآوريم؛ و در آخر آن آمده‪ :‬پس نوشته را در نيل انداخت‪ ،‬و‬
‫آنان در روز شنبه در حالى صبح نمودند‪ ،‬كه خداوند نيل را به ارتفاع شانزده گز فقط‬
‫در يك شب به جريان آورده بود‪ ،‬و خداوند آن روش و سنت را از اهل مصر تا امروز‬
‫قطع نمود‪ .‬چنانكه در تفسير ابن كثير (‪ )464/3‬آمده‪ .‬اين را همچنان ابن عساكر‪،‬‬
‫ابوالشيخ و غير آنان روايت كردهاند‪.‬‬

‫داخل شدن علء بن حضرمى با مسلمانان در دريا‬


‫ابونعيم در الحليه (‪ )7/1‬از سهم بن منجاب روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬با علء بن‬
‫حضرمى به جنگ رفتيم‪ ،‬حركت نموديم تا اينكه به دارين‪ 1‬رسيديم‪ ،‬و دريا در ميان‬
‫ما و آنان قرار داشت‪ ،‬آن گاه گفت‪( :‬يا عليم‪ ،‬يا حليم‪ ،‬يا على‪ ،‬يا عظيم‪ ،‬انا عبيدك‪ ،‬و‬
‫فى سبيلك‪ ،‬نقاتل عدوك‪ ،‬اللهم فاجعل لنا اليهم سبيل)‪ .‬ترجمه‪« :‬اى دانا‪ ،‬اى بردبار‪،‬‬
‫اى بلند مرتبه‪ ،‬اى بزرگ‪ ،‬ما بندگان توييم‪ ،‬و در راه توييم‪ ،‬با دشمنت مىجنگيم‪ ،‬بار‬
‫خدايا‪ ،‬براى ما راهى به سوى آنان بگردان»‪ .‬و با ما داخل بحر گرديد‪ ،‬وقتى داخل‬
‫شديم‪ ،‬آب به نمدهاى زين هاى مان نمىرسيد‪ ،‬بعد به سوىآنان بيرون رفتيم‪ .‬اين را‬
‫همچنان (‪ )8/1‬از ابوهريره همانند آن روايت نموده‪ ،‬و افزوده است‪ :‬هنگامى كه‬
‫ابن مكعبر ‪ -‬فرمانده كسرى ‪ -‬ما را ديد گفت‪ :‬نه‪ ،‬به خدا سوگند با اينان نمىجنگيم!!‬
‫بعد از آن دركشتى نشست و خود را به فارس رسانيد‪ .‬و ابونعيم اين را در الدلئل‬

‫‪ 1‬جزيرهاى است در خليج فارس‪.‬‬

‫‪11‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫(ص ‪ )208‬از ابوهريره و طبرانى نيز از وى‪ ،‬و ابن ابى الدنيا از سهم بن منجاب و‬
‫بيهقى از انس روايت نمودهاند‪ ،‬چنانكه احاديث اينان در تسخير بحرها خواهد آمد‪ ،‬و‬
‫احاديث عبور سعدبن ابى وقاص از دجله در روز قادسيه نيز خواهد آمد‪ ،‬كه در آن‬
‫قول حجربن عدى هم آمده است كه‪ :‬چه شما را از عبور نمودن به سوى دشمن‬
‫تان غير از اين آب اندك ‪ -‬يعنى دجله ‪ -‬بازمى دارد؟‬
‫[و ما كان لنفس آن توت ال باذناللّه كتاب موجل]‪( .‬آل عمران‪)145:‬‬
‫ترجمه‪« :‬و هر نفس به حكم خدا‪ ،‬و در يك وقت نوشته شده و مقرر جان مىدهد»‪.‬‬
‫بعد از آن اسبش را داخل آب نمود‪ ،‬و هنگامى كه وارد شد مردم نيز وارد گرديدند‪،‬‬
‫وقتى دشمن ايشان را ديد‪ ،‬گفتند‪ :‬اينها همانند جنها هستند‪ 1،‬و فرار نمودند‪ .‬ابن ابى‬
‫حاتم اين را از حبيب بن ظبيان روايت كرده است‪.‬‬

‫تميم دارى و دور كردن آتشى كه در حره افتاده بود‬


‫ابونعيم در الدلئل (ص ‪ )212‬از معاويه بن حرمل روايت نموده است‪ ،‬و حديث را‬
‫متذكر شده و در آن آمده است‪ :‬آتشى در حره افتاد‪ ،‬و عمر نزد تميم آمد و‬
‫گفت‪ :‬به سوى اين آتش برو‪ ،‬گفت‪ :‬اى اميرالمؤمنين من كيستم؟ و من چيستم؟ و تا‬
‫آن وقت عمر اصرار ورزيد كه تميم همراهش برخاست‪ ،‬مىگويد‪ :‬من نيز آن دو را‬
‫دنبال نمودم و آنان به سوى آتش به راه افتادند‪ ،‬در ادامه مىگويد‪ :‬و شروع نموده آن‬
‫را اين طور با دستش مىراند‪ ،‬تا اين كه داخل دره شد و تميم به دنبالش وارد گرديد‪،‬‬
‫عمر مىگفت‪ :‬كسى كه ديده مانند كسى نيست كه نديده!!‪ .‬اين را بيهقى و بغوى‪،‬‬
‫چنانكه در تأييدات غيبى در اطاعت آتش خواهد آمد‪ ،‬روايت نمودهاند‪.‬‬

‫آنچه را كه پيامبرص هنگام ضربه زدن به سنگ در روز خندق ديد و بشارتش براى‬
‫اصحابش‬
‫نسائى از ابوسكينه ‪ -‬مردى از بحرين ‪ -‬و او از مردى از اصحاب پيامبر ص روايت‬
‫نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬هنگامى كه رسول خدا ص به حفر خندق امر نمود‪ ،‬سنگى در مسير‬
‫شان پديدار گرديد‪ ،‬و آنان را از كندن بازداشت‪ ،‬آن گاه پيامبر ص برخاست و كلنگ را‬
‫گرفت و عبايش را در كنار خندق گذاشت و گفت‪:‬‬
‫[و تت كلمة ربك صدقا و عدل ل مبدّل لكلماته و هوالسميع العليم]‪( .‬النعام‪)115:‬‬
‫ترجمه‪« :‬و سخن پروردگارت در راستى و انصاف تمام شد‪ ،‬و هيچ تبديل كنندهاى‬
‫براى سخنان او نيست‪ ،‬و او شنوا و داناست»‪.‬‬
‫آن گاه يك سوم سنگ افتاد و سلمان ايستاده بود و نگاه مىكرد‪ ،‬و توأم با ضربه‬
‫رسول خدا ص برقى درخشيد‪ ،‬براى بار دوم زد و گفت‪[ :‬و تت كلمة ربك صدق و عدل ل مبدل‬
‫لكلماته و هوالسميع العليم]‪ .‬آن گاه يك سوم ديگر افتاد و برقى درخشيد كه سلمان آن را‬
‫ديد‪ ،‬باز براى بار سوم زد و گفت‪[ :‬و تت كلمة ربك صدق و عدل ل مبدل لكلماته و هوالسميع العليم]‪.‬‬
‫آن گاه ثلث باقى مانده افتاد‪ .‬و رسول خدا ص بيرون رفت و عبايش را برداشت و‬
‫نشست‪ .‬سلمان گفت‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬تو را در وقت زدن ديدم‪ ،‬كه هر ضربهاى‬
‫مىزدى همراهش برقى مىدرخشيد‪ ،‬رسول خدا ص فرمود‪« :‬اى سلمان آن راديدى؟»‬
‫گفت‪ :‬آرى سوگند به ذاتى كه تو را به حق مبعوث نموده‪ ،‬اى رسول خدا‪ .‬گفت‪« :‬من‬
‫وقتى كه ضربه اول را زدم‪ ،‬شهرهاى كسرى و اطراف آن و شهرهاى زيادى برايم‬

‫‪ 1‬كلمه ديوان در حديث‪ ،‬كه به فارسى يعنى جن و پرى‪.‬‬

‫‪12‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫آشكار شد تا جايى كه آن را به چشمم ديدم»‪ ،‬آن گاه يكى از اصحاب كه نزدش‬


‫حاضر بود به او گفت‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬از خدا بخواه تا آن را براى ما فتح كند‪ ،‬و‬
‫اولدشان را به غنيمت نصيب ما گرداند تا با دستهاى خويش سرزمينهاى شان را‬
‫تخريب نماييم‪ ،‬و رسول خدا همان دعا را فرمود‪ ،‬افزود‪« :‬بعد از آن ضربه دوم را‬
‫وارد آوردم‪ ،‬آن گاه شهرهاى قيصر و اطراف آن برايم نمودار گرديد تا جايى كه آن را‬
‫به چشمم ديدم»‪ .‬گفتند‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬از خداوند بخواه تا آن را براى ما فتح كند‪ ،‬و‬
‫اولدشان را به طور غنيمت نصيب ما گرداند تا با دستهاى خويش سرزمينهاى شان را‬
‫تخريب كنيم‪ ،‬و رسول خدا دعا فرمود‪ .‬بعد از آن گفت‪« :‬باز ضربه سوم را وارد‬
‫آوردم‪ ،‬آن گاه شهرهاى حبشه و قريههاى اطراف آن برايم نمودار گرديد‪ ،‬تا جايى كه‬
‫آن را به چشمم ديدم»‪ ،‬بعد از آن پيامبر خدا ص فرمود‪« :‬تا وقتى كه حبشه شما را‬
‫گذاشته است [و به شما تعرض ننموده است] شما نيز آنان را بگذاريد‪ ،‬و تا وقتى كه‬
‫تُرك شما را ترك نمودهاند‪ ،‬شما نيز آنان را ترك كنيد»‪ ،‬ابن كثير در البدايه (‪)102/4‬‬
‫مىگويد‪ :‬اين چنين اين را نسائى به شكل طولنى روايت نموده است‪ ،‬و ابوداود فقط‬
‫اين بخش آن را روايت كرده است‪« :‬تا وقتى كه حبشىها شما را رها كردهاند شما نيز‬
‫آنان را بگذاريد‪ ،‬و تا وقتى كه ترك شما را ترك نمودند ترك كنيد»‪.‬‬
‫ابن جرير اين را از عمرو بن عوف مزنى روايت نموده‪ ،‬و حديثى را متذكر شده كه‬
‫در آن آمده‪ :‬پيامبر ص آمد و كلنگ را از سلمان گرفت و به سنگ چنان ضربهاى زد‬
‫كه آن را شكافت و از آن برقى درخشيد كه ميان دو حّره مدينه را روشن گردانيد‪،‬‬
‫انگار كه آن برق چراغى در دل شب تاريكى بود‪ ،‬آن گاه رسول خدا ص چون تكبير‬
‫فتح‪ ،‬تكبير گفت‪ :‬و مسلمانان هم تكبير گفتند‪ ،‬باز آن را براى دومين بار زد و عين‬
‫قضيه تكرار شد‪ ،‬باز آن را براى سومين بار زد و عين حادثه تكرار گرديد‪ ،‬و آن را‬
‫سلمان ومسلمانان براى رسول خدا ص يادآور شدند‪ ،‬و او را از آن نور پرسيدند‪،‬‬
‫گفت‪« :‬از برق اول برايم قصرهاى حيره و شهرهاى كسرى روشن شد‪ ،‬انگار كه آنها‬
‫دندانهاى سگان باشند‪ ،‬و جبريل به من خبر داد كه امتم بر آنان غلبه پيدا خواهند كرد‪،‬‬
‫و از برق دومى قصرهاى سرخ از سرزمين روم روشن شد كه گويى آنها دندانهاى‬
‫سگان باشند و جبرئيل به من خبر داد كه امتم برآن غلبه پيدا مىكند‪ ،‬و از سومى‬
‫قصرهاى صنعاء روشن شد‪ ،‬انگار كه آنها دندانهاى سگان باشند‪ ،‬و جبريل به من خبر‬
‫داد كه امتم بر آنان غلبه پيدا مىكنند‪ ،‬بنابراين بشارت بادا براى تان»‪ ،‬و مسلمانان‬
‫شادمان و خوشحال گرديده گفتند‪ :‬الحمدلله‪ ،‬وعده راست است‪ ،‬مىگويد‪ :‬و هنگامى‬
‫كه احزاب آشكار گرديدند‪ ،‬مؤمنان گفتند‪:‬‬
‫[هذا ما وعدنااللّه و رسوله و صدقاللّه و رسوله و مازاد هم ال ايانا وتسليما]‪( .‬الحزاب‪)22:‬‬
‫ترجمه‪« :‬اين همان است كه خداوند و پيامبر او به ما وعده دادهاند‪ ،‬و خدا و رسول او‬
‫راست گفتهاند‪ ،‬و آن جز به ايمان و تسليم ايشان نيفزود»‪.‬‬
‫ومنافقان گفتند‪ :‬او به شما خبر مىدهد‪ ،‬كه از يثرب قصرهاى حيره و شهرهاى كسرى‬
‫را مىبيند‪ ،‬و آنها به وسيله شما فتح مىشود‪ ،‬و شما اكنون خندق حفر مىكنيد و‬
‫نمىتوانيد به ميدان بيرون رويد؟! و درباره ايشان نازل گرديد‪:‬‬
‫[و اذ يقول النافقون والذين ف قلوبم مرض ما وعدنااللّه و رسوله ال غرورا]‪( .‬الحزاب‪)12:‬‬
‫ترجمه‪« :‬و آنگاه كه منافقان و آنانى كه در دلهاىشان مرض است گفتند‪ :‬خدا و رسول‬
‫او براى ما جز فريب وعده نكردهاند»‪.‬‬
‫ابن كثير در البدايه (‪ )100/4‬مىگويد‪ :‬اين حديث غريب است‪.‬‬
‫و طبرانى در حديث طويلى از ابن عباس ‪ ،‬چنانكه در تأييدات غيبى در بركت طعام‬
‫شان در جنگها خواهد آمد‪ ،‬روايت نموده كه‪ :‬رسول خدا ص فرمود‪« :‬به من اجازه‬

‫‪13‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬
‫َ‬
‫دهيد تا نخستين زننده آن من باشم»‪ ،‬گفت‪« :‬بسمالل ّه»‪ ،‬و آن را زد يك سومش پاره‬
‫َ‬
‫شد و افتاد‪ ،‬آن گاه گفت‪« :‬الل ّه اكبر‪ ،‬قصرهاى روم‪ ،‬سوگند به پروردگار كعبه»‪ ،‬بار‬
‫َ‬
‫ديگر زد و پاره شده افتاد‪ ،‬و گفت‪« :‬الل ّه اكبر‪ ،‬قصرهاى فارس‪ ،‬سوگند به پروردگار‬
‫كعبه»‪ ،‬آن گاه منافقان گفتند‪ :‬ما براى نفسهاى خويش خندق حفر مىكنيم و او براى‬
‫مان قصرهاى فارس و روم را وعده مىدهد؟!‪ .‬هيثمى (‪ )132/6‬مىگويد‪ :‬رجال آن‬
‫َ‬
‫رجال صحيح اند‪ ،‬غير عبدالل ّه بن احمد بن حنبل و نعيم عنبرى‪ ،‬و آن دو ثقهاند‪.‬‬

‫خالد و نوشيدن زهر و سخن نصرانى درباره اصحاب‬


‫در تأييدات غيبى در رفتن اثر زهر‪ ،‬زهر نوشيدن خالد و اين قولش خواهد آمد‪ :‬هيچ‬
‫نفسى هرگز تا رسيدن اجلش نمىميرد‪ ،‬و اين قول عمرو‪ 1‬هم خواهد آمد‪ :‬به خدا‬
‫سوگند‪ ،‬اى گروه عرب‪ ،‬مادامى كه يكى از اين قرن‪ 2‬در ميان تان باشد‪ ،‬هر چه را‬
‫بخواهيد مالك مىشويد‪ .‬و همچنين اين سخنش براى اهل حيره است‪ :‬هرگز مانند‬
‫امروز روى آوردن امرى را بدين وضوح نديدهام !!‪.‬‬
‫َ‬
‫اقوال اصحاب (رضىالل ّه عنهم) درباره اين كه پيروزى به تعداد نيست‬
‫در باره اسباب و انگيزههاى پيروزى قول ثابت بن اقرم خواهد آمد‪ :‬اى ابوهريره‪،‬‬
‫انگار تو تعداد زيادى را مىبينى؟! گفتم‪ :‬آرى‪ ،‬گفت‪ :‬تو در بدر با ما نبودى‪ ،‬ما به كثرت‬
‫پيروز نمىشويم‪ .‬و قول خالد هنگامى كه مردى به او گفت‪ :‬رومىها چقدر زياداند و‬
‫مسلمانان چقدر اندك؟! گفت‪ :‬رومىها چقدر اندك اند و مسلمانان چقدر زياد؟!‬
‫رزمندگان با مساعدت خداوند زياد مىشوند‪ ،‬و به يارى ندادن كم مىگردند‪ ،‬نه به تعداد‬
‫مردان‪ .‬به خدا سوگند‪ ،‬دوست دارم كه اشقر‪ 3‬از سايدگى سم پايش تندرست مىبود‪،‬‬
‫و آنان دو چندان مىشدند‪ .‬و هم چنين نامه ابوبكر براى عمروبن عاص اما بعد‪:‬‬
‫نامه ات به من رسيد‪ ،‬متذكر مىشوى كه رومىها به تعداد زيادى جمع شدهاند‪ ،‬ولى‬
‫خداوند ما را همراه پيامبرش ص نه به كثرت عدد نصرت داد و نه به كثرت سربازان‪،‬‬
‫و ما در حالى با پيامبر خدا ص غزا مىنموديم‪ ،‬كه همراه مان جز دو اسب نبود‪ ،‬و ما‬
‫شتران را به نوبت سوار مىشديم‪ .‬در روز احد با پيامبر خدا ص بوديم‪ ،‬و همراه مان‬
‫جز يك اسب نبود‪ ،‬كه آن را رسول خدا ص سوار مىگرديد‪ ،‬ولى خداوند ما را بر كسى‬
‫كه با ما مخالفت مىنمود پيروز مىگردانيد و كمك مان مىكرد‪.‬‬
‫و آنچه ابوبكر در راه اندازى ارتش اسامه انجام داد گذشت‪ ،‬آن هم در فرصتى‬
‫كه عربها بر وى از هر طرف شورش كردند‪ ،‬قاطبه عرب مرتد گرديد و نفاق ظاهر‬
‫شد‪ ،‬يهوديت و نصرانيت سربرآوردند و مسلمانان به سبب نبودن و از دست دادن‬
‫پيامبرشان ص و كمى نيروى خودى و كثرت دشمن شان‪ ،‬چون گوسفندان باران زده‬
‫در شب سرد بودند‪ ،‬بنابراين به ابوبكر عرض كردند كه ارتش اسامه را نگه دارد‪ ،‬آن‬
‫گاه ابوبكر ‪ -‬كه مصممتر و قاطعتر بود ‪ -‬گفت‪ :‬من ارتشى را كه رسول خدا ص روان‬
‫كرده است نگه دارم؟! در اين صورت به كار بزرگى جرأت نمودهام!! سوگند به ذاتى‬
‫كه جانم در دست اوست‪ ،‬اين كه عربها بر من حمله آورند بهتر از آن است‪ ،‬كه‬
‫ارتشى را نگه دارم كه رسول خدا ص آن را روان نموده است!! اى اسامه با ارتشت‬
‫به همان طرفى كه به آن مأمور شدهاى حركت كن‪ ،‬و در همان جايى كه رسول خدا‬
‫ص برايت در ناحيه فلسطين و بر اهل موته دستور داده است بجنگ‪ ،‬چون خداوند‬

‫‪ 1‬وى عمروبن عبدالمسيح از اهل حيره است‪.‬‬


‫‪ 2‬يعنى اصحاب‪.‬‬
‫‪ 3‬نام اسب خالد است‪.‬‬

‫‪14‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬
‫َ‬
‫آنچه را مىگذارى كفايت خواهد نمود‪ .‬و همچنان قول عبدالل ّه بن رواحه در روز مؤته‬
‫كه دويست هزار دشمن جمع شده بود گذشت [كه گفت]‪ :‬اى قوم‪ ،‬به خدا سوگند‪،‬‬
‫آنچه را اكنون بد مىپنداريد‪ ،‬همان چيزى است كه در طلب آن بيرون آمدهايد و آن‪:‬‬
‫شهادت است‪ ،‬ما با مردم به عدد‪ ،‬قوت و كثرت نمىجنگيم‪ ،‬ما با آنها فقط به وسيله‬
‫دينى مىجنگيم كه خداوند ما را به آن عزت بخشيده است‪ ،‬حركت كنيد‪ ،‬كه جز يكى از‬
‫اين دو نيكى نيست‪ :‬يا كاميابى يا شهادت‪ .‬مردم گفتند‪ :‬به خدا سوگند‪ ،‬ابن رواحه‬
‫راست مىگويد‪ .‬و چه بسا قصههاى اصحاب در اين موضوع كه در اين كتاب پراكنده و‬
‫نوشته شده است‪ ،‬و هم چنين در كتب احاديث‪ ،‬مغازى و سير‪ ،‬كه كتاب را به ذكر و‬
‫تكرار آن طولنى نمىكنيم‪.‬‬

‫حقيقت و كمال ايمان‬


‫قول پيامبرص به حارث بن مالك‪ :‬چگونه صبح نمودى؟ و جواب حارث‬
‫ابن عساكر از انس روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬رسول خدا ص در حالى داخل مسجد‬
‫گرديد‪ ،‬كه حارث بن مالك خواب بود‪ ،‬او را با پايش حركت داده گفت‪« :‬سرت را‬
‫بلند كن»‪ ،‬وى سرش را بلند نمود و گفت‪ :‬پدر و مادرم فدايت اى رسول خدا‪،‬‬
‫پيامبرص فرمود‪« :‬اى حارث بن مالك چگونه صبح نمودى؟» گفت‪ :‬اى پيامبر خدا به‬
‫صفت مومن حق صبح نمودم‪ ،‬گفت‪« :‬براى هر حق حقيقتى است‪ ،‬حقيقت آنچه تو‬
‫مىگويى چيست؟» گفت‪ :‬از دنيا روى گردانيدم‪ ،‬روزم را با تشنگى سپرى نمودم‪ ،‬شبم‬
‫را بيدارى كشيدم‪ ،‬گويا كه به عرش پروردگارم نگاه مىكنم و گويا كه به سوى اهل‬
‫بهشت نگاه مىكنم كه يك ديگر را زيارت مىكنند‪ ،‬و به سوى اهل آتش نگاه مىكنم كه‬
‫به يك ديگر بانگ مىزنند‪ ،‬پيامبر ص به او گفت‪« :‬تو شخصى هستى كه خداوند قلبت‬
‫را روشن و منور نموده است‪ ،‬شناختهاى‪ ،‬بنابراين مداومت كن»‪ .‬عسكرى در امثال‬
‫از انس همانند آن روايت كرده‪ ،‬جز اين كه او وى را حارثه بن نعمان ناميده است‪ ،‬و‬
‫در روايت وى آمده است‪ ،‬كه گفت‪« :‬ديدهاى‪ ،‬بنابراين مداومت كن»‪ ،‬بعد از آن‬
‫فرمود‪« :‬بندهاى است كه خداوند ايمان را در قلب وى منور ساخته است»‪ ،‬گفت‪ :‬اى‬
‫نبى خدا‪ ،‬از خداوند بخواه تا به من شهادت عطا فرمايد‪ ،‬و او برايش دعا نمود‪،‬‬
‫مىگويد‪ :‬روزى اعلن شد‪ :‬اى سواركاران خدا سوار شويد‪ ،‬آن گاه او نخستين سوار‬
‫كارى بود كه سوار شد و نخستين سواركارى بود كه شهيد گرديد‪ .‬اين چنين در منتخب‬
‫الكنز (‪ )160/5‬آمده است‪.‬‬
‫ابن نجار اين را از انس روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬در حالى كه پيامبر خدا ص راه‬
‫مىرفت‪ ،‬ناگهان جوانى از انصار با وى روبرو گرديد‪ ،‬پيامبر ص به او گفت‪« :‬اى حارث‬
‫چگونه صبح نمودى؟» گفت‪ :‬در حالى صبح نمودم‪ ،‬كه به حق به خدا مؤمن بودم‪،‬‬
‫گفت‪« :‬ببين كه چه مىگويى‪ ،‬چون براى هر قول حقيقتى است»‪ ،‬پاسخ داد‪ :‬اى‬
‫رسول خدا‪ ،‬نفسم روى گردانيد‪ ...‬و مانند حديث عسكرى را با زيادتى در آخرش‪،‬‬
‫چنانكه در المنتخب (‪ )161/5‬آمده است‪ ،‬ذكر نمود‪ .‬ابن المبارك اين را در الزهد از‬
‫صالح بن مسمار همانند سياق ابن عساكر روايت كرده‪ ،‬و در روايتى آمده است‪:‬‬
‫گفت‪« :‬براى هر قول حقيقتى است‪ ،‬حقيقت ايمان تو چيست؟»‪ ،‬حافظ در الصابه (‬
‫‪ )289/1‬مىگويد‪ :‬اين حديث معضل است‪ ،‬و اين چنين اين را عبدالرزاق از صالحبن‬
‫مسمار و جعفربن برقان روايت نموده و در التفسير اين را از يزيد سلمى روايت‬
‫نموده و گفته‪ :‬به شكل موصول روايت شده است‪ ،...‬و حديث انس را كه ذكر شد‪،‬‬
‫متذكر گرديده و گفت‪ :‬اين را طبرانى و ابن منده روايت كردهاند‪ ،‬و بيهقى اين را در‬
‫شعب از طريق يوسف بن عطيه صفار روايت نموده‪ ،‬كه وى خيلى ضعيف مىباشد‪ ،‬و‬

‫‪15‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫بيهقى مىگويد‪ :‬اين منكر است‪ ،‬و يوسف در آن دچار اشتباه شده‪ ،‬بارى گفته‪ :‬حارث‪،‬‬
‫و بارى گفته‪ :‬حارثه‪ .‬ابن صاعد مىگويد‪ :‬اين حديث به شكل موصول ثابت نيست‪ .‬بزار‬
‫هم اين را از انس روايت نموده‪ ،‬هيثمى (‪ )57/1‬مىگويد‪ :‬در ين يوسف بن عطيه‬
‫جت نيست‪ ،‬طبرانى نيز اين را از حارث بن مالك انصارى روايت‬ ‫آمده‪ ،‬كه وى قابل ح ّ‬
‫نموده كه وى از پهلوى پيامبر ص عبور نمود‪ ،‬و پيامبر ص به او گفت‪« :‬اى حارثه‬
‫چگونه صبح نمودى؟» و مانند حديث ابن عساكر را متذكر شده‪ ،‬هيثمى (‪)57/1‬‬
‫مىگويد‪ :‬در اين ابن لهيعه آمده‪ ،‬و هم چنين در آن كسى هست كه نياز به توضيح و‬
‫آشكار شدن دارد‪.‬‬

‫قول پيامبر ص به معاذ‪ :‬چگونه صبح نمودى؟ و جواب معاذ‬


‫ابونعيم در الحليه (‪ )242/1‬از انس بن مالك روايت نموده كه‪ :‬معاذبن جبل به نزد‬
‫رسول خدا ص وارد شد‪ ،‬پيامبر ص گفت‪« :‬اى معاذ چگونه صبح نمودى؟» گفت‪:‬‬
‫مؤمن به خداوند متعال صبح نمودم‪ .‬فرمود ‪« :‬براى هر قول مصداقى است‪ ،‬و براى‬
‫هر حق حقيقتى است‪ ،‬پس مصداق آنچه تو مىگويى چيست؟» گفت‪ :‬اى نبى خدا‪ ،‬من‬
‫هرگاه صبح كردهام‪ ،‬گمان نمودهام كه شب نمىكنم‪ ،‬و هرگاه شب كردهام‪ ،‬گمان‬
‫نمودهام كه صبح نمىنمايم‪ ،‬و هر قدمى را كه پيش مىگذارم‪ ،‬گمان مىكنم كه قدم‬
‫ديگرى را در پى آن نخواهم گذاشت‪ ،‬و گويى من به سوى هر امت نگاه مىكنم‪ ،‬كه بر‬
‫زانو نشسته و به سوى كتابش فراخوانده مىشود و همراهش نبى اش و بتهايش‬
‫است‪ ،‬كه غير خدا را عبادت مىنمود‪ ،‬و گويى من به سوى عقوبت اهل آتش و ثواب‬
‫اهل جنت نگاه مىكنم‪ ،‬فرمود‪« :‬شناختهاى‪ ،‬پس مداومت كن»‪.‬‬

‫فرموده پيامبرص به سويد بن حارث و يارانش‪ :‬شما چيستيد؟ و جواب آنان‬


‫و در باب دعوت به سوى خدا و پيامبرش در حديث سويد بن حارث گذشت كه‬
‫گفت‪ :‬با شش تن از قومم به نزد پيامبر خدا ص رسيديم‪ ،‬هنگامى كه داخل شديم و‬
‫با وى صحبت نموديم‪ ،‬از عادات و لباس ما خوشش آمد‪ ،‬پرسيد‪« :‬شما چيستيد؟»‬
‫گفتيم‪ :‬مومنان‪ ،‬پيامبر ص تبسمى نموده‪ ،‬فرمود‪« :‬هر قول براى خود حقيقتى دارد‪،‬‬
‫حقيقت قول و ايمان شما چيست؟» سويد مىگويد‪ :‬گفتيم‪[ :‬حقيقت ايمان ما در]‬
‫پانزده خصلت [پنهان است]‪ :‬پنج خصلت آن را فرستاده هايت امر نمودند تا به آنها‬
‫ايمان بياوريم‪ ،‬و پنج خصلت ديگر را فرستاده هايت به ما امر نمودند تا به آن عمل‬
‫كنيم‪ ،‬و پنج خصلت ديگر آن را از زمان جاهليت انتخاب نموده و فرا گرفتهايم‪ ،‬كه‬
‫اكنون هم به آنها عمل مىكنيم‪ ،‬مگر در صورتى كه چيزى از آن را بد ببرى‪ ...‬و حديث‬
‫را در مورد ايمان به خدا‪ ،‬فرشتگان وى‪ ،‬كتاب هايش‪ ،‬پيامبرانش‪ ،‬اندازه خير و‬
‫شرش‪ ،‬اركان اسلم و اخلق نيكو متذكر شده است‪.‬‬

‫قصه منافقى كه نزد پيامبرص آمد تا برايش مغفرت بخواهد و او برايش مغفرت‬
‫خواست‬
‫َّ‬
‫ابونعيم از ابن عمر (رضىالله عنهما) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬نزد پيامبر ص نشسته‬
‫بودم كه ناگهان حرمله بن زيد انصارى ‪ -‬يك تن از بنى حارثه ‪ -‬نزدش آمد‪ ،‬و در‬
‫پيش روى رسول خدا ص نشست و گفت‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬ايمان اينجاست‪ ،‬و با‬
‫دستش به زبانش اشاره نمود‪ ،‬و نفاق اينجاست‪ ،‬و دستش را بر سينهاش گذاشت‪ ،‬و‬
‫خداوند را جز اندك ياد نمىكند‪ .‬رسول خدا ص خاموش باقى ماند‪ ،‬و حرمله آن را‬
‫تكرار نمود‪ .‬آن گاه پيامبر ص زبان حرمله را گرفت و گفت‪« :‬بار خدايا‪ ،‬به او زبانى‬

‫‪16‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫صادق و قلبى شاكر نصيب بگردان‪ ،‬و دوستى مرا و دوستى كسى را كه مرا دوست‬
‫مىدارد‪ ،‬به او عطا فرما‪ ،‬و امرش را به سوى خير رهنمون گردان»‪ ،‬آن گاه حرمله به‬
‫او گفت‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬من برادران منافقى دارم كه بزرگشان بودم‪ ،‬آيا تو را به‬
‫آنان دللت و رهنمايى نكنم؟ پيامبر خدا ص فرمود‪« :‬كسى كه نزدمان آمد‪ ،‬چنان كه‬
‫تو آمدى‪ ،‬برايش مغفرت مىخواهيم؛ چنان كه براى تو مغفرت خواستيم‪ ،‬و كسى كه‬
‫بر آن اصرار ورزد خداوند او را سزاوار است»‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )250/2‬آمده‬
‫است‪ .‬طبرانى هم اين را روايت كرده و در اسنادش اشكالى وجود ندارد‪ ،‬ابن منده‬
‫نيز اين را روايت كرده است‪ ،‬و در فوائد هشام بن عمار روايت احمد بن سليمان را‬
‫به روايت از ابودرداء همانند آن روايت كرديم‪ ،‬اين چنين در الصابه (‪ )320/1‬آمده‬
‫است‪.‬‬

‫ايمان به ذات و صفات خداوند عزوجل‬


‫زياد خواندن سوره اخلص توسط يك صحابه‬
‫َّ‬
‫بيهقى در السماء و الصفات (ص ‪ )208‬از عايشه (رضىالله عنها) روايت نموده كه‪:‬‬
‫پيامبر خدا ص مردى را به عنوان فرمانده سريهاى فرستاد‪ ،‬او در نمازها براى ياران‬
‫َ‬
‫خود پيش نماز بود و فرائتش را به قل هوالل ّه احد خاتمه مىبخشيد‪ ،‬هنگامى كه‬
‫برگشتند آن را براى رسول خدا ص يادآور شدند‪ ،‬فرمود‪« :‬از وى بپرسيد كه اين را به‬
‫چه خاطر انجام مىدهد؟!» او را پرسيدند گفت‪ :‬به علت اين كه اين سوره صفت‬
‫رحمان است‪ ،‬و من دوست مىدارم كه آن را بخوانم‪ ،‬رسول خدا ص فرمود‪« :‬به او‬
‫خبر بدهيد كه خداوند عزوجل دوستش مىدارد»‪ .‬بخارى و مسلم نيز اين را از عايشه‬
‫روايت كردهاند‪ ،‬چنانكه بيهقى گفته است‪.‬‬

‫تصديق پيامبر ص از گفته عالم يهوديى كه از خداوند سبحانه و تعالى صحبت نمود‬
‫َ‬
‫بيهقى در السماء و الصفات (ص ‪ )245‬از عبدالل ّه بن مسعود روايت نموده‪ ،‬كه‬
‫گفت‪ :‬عالم يهوديى نزد رسول خدا ص آمد و گفت‪ :‬اى محمد ‪ -‬يا اى رسول خدا ‪-‬‬
‫خداوند آسمانها را بر انگشتى قرار داده‪ ،‬زمينها را هم بر انگشتى‪ ،‬كوهها و درختها را‬
‫نيز بر انگشتى‪ ،‬آب و گل را هم بر انگشتى و ساير مخلوقات را بر انگشت ديگرى‪ ،‬و‬
‫آنها را تكان داده مىگويد‪ :‬من پادشاه هستم‪ ،‬مىگويد‪ :‬آن گاه پيامبر ص به خاطر‬
‫تصديق قول عالم يهودى خنديد به قدريكه كه دندانهاى پسينش اشكار گرديد‪ ،‬بعد از‬
‫آن گفت‪:‬‬
‫[و ما قدروااللّه حق قدره و الرض جيعا قبضته يوم القيامة] تا آخر آيه‪( .‬الزمر‪)67:‬‬
‫ترجمه‪« :‬آنان خداوند را آن گونه كه شايسته اوست نشناختند‪ ،‬در حالى كه تمام زمين‬
‫در روز قيامت در قبضه اوست»‪.‬‬
‫اين را بخارى و مسلم در صحيح خود‪ ،‬چنانكه بيهقى مىگويد‪ ،‬روايت نمودهاند‪.‬‬

‫حديث انس و ابوذر درباره اين كه چگونه خداوند مردم را حشر مىكند‬
‫بيهقى در السماء و الصفات (ص ‪ )356‬از انس بن مالك روايت نموده كه‪ :‬از پيامبر‬
‫ص پرسيده شد‪ :‬چگونه كافر در روز قيامت بر رويش حشر مىشود؟ فرمود‪« :‬كسى‬
‫كه او را در دنيا بر پاهايش روان ساخت‪ ،‬قادر است كه او را در روز قيامت بر رويش‬
‫روان سازد»‪ .‬اين را بخارى‪ ،‬مسلم‪ ،‬احمد‪ ،‬نسائى‪ ،‬ابن ابى حاتم‪ ،‬حاكم و غير ايشان‬
‫همانند آن از انس‪ ،‬چنانكه در الكنز (‪ )28/7‬آمده‪ ،‬روايت كردهاند‪ .‬احمد از حذيفه بن‬
‫اسيد روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬ابوذر برخاست و گفت‪ :‬اى بنى غفار بگوييد و سوگند‬

‫‪17‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫مخوريد‪ ،‬چون صادق تصديق شده ص برايم حديث بيان داشته كه مردم به سه گروه‬
‫و فوج حشر‪ 1‬مىشوند‪ :‬گروهى كه سوار و سير مىباشند و لباس هم دارند‪ ،‬گروهى كه‬
‫پياده راه مىروند و سعى مىكنند و گروهى كه فرشتگان آنان را بر روىهاى شان‬
‫مىكشند و به سوى آتش حشرشان مىنمايند‪ ،‬آن گاه گويندهاى از ايشان گفت‪ :‬اين دو‬
‫گروه را شناختيم‪ ،‬آنانى را كه پياده مىروند و سعى مىكنند چه شده است؟ گفت‪:‬‬
‫خداوند عزوجل آفتى را بر سواريها نازل مىكند‪ ،‬تا اين كه سواريى باقى نمىماند‪ ،‬تا‬
‫جايى كه شخص باغ خوش منظر خود را به عوض شتر پيرى مىدهد و آن را نمىيابد‪.‬‬
‫اين چنين در تفسير ابن كثير (‪ )65/3‬آمده است‪ .‬حاكم (‪ )564/4‬اين را از حذيفه از‬
‫ابوذر همانند آن رايت نموده است‪ ،‬و گفته‪ :‬اين حديث تا وليد بن جميع اسنادش‬
‫صحيح است‪ ،‬ولى بخارى و مسلم آن را روايت نكردهاند‪ ،‬و ذهبى مىگويد‪ :‬مسلم در‬
‫جت آورده است‪.‬‬ ‫متابعات از وليد روايت نموده‪ ،‬و نسائى آن را ح ّ‬
‫َ‬
‫امر پيامبرص به يارانش كه بگويند‪ :‬ما شاءالل ّه وحده ل شريك له‬
‫َ‬
‫بيهقى در السماء والصفات (ص ‪ )110‬از طفيل بن عبدالل ّه ‪ -‬كه برادر عايشه‬
‫َ‬
‫(رضىالل ّه عنها) از طرف مادرش بود ‪ -‬روايت نموده كه‪ :‬وى در خواب خود ديد كه با‬
‫گروهى از مسيحيان روبرو شد و گفت‪ :‬چه قدر قوم نيكى هستيد شما‪ ،‬اگر بر اين‬
‫‪2‬‬
‫گمان نمىبوديد كه مسيح پسر خداست‪ .‬گفتند شما هم قوم نيكى هستيد اگر نگوييد‪:‬‬
‫َ‬
‫(ما شاءالل ّه و شاء محمد)‪« ،‬آنچه خدا بخواهد و محمد بخواهد»‪ ،‬بعد از آن با گروهى‬
‫از يهود روبرو گرديد و گفت‪ :‬شما قوم نيكى هستيد اگر بر اين گمان نمىبوديد كه‬
‫َ‬
‫عزير پسر خداست‪ ،‬گفتند‪ :‬و شما هم قومى هستيد كه مىگوييد‪( :‬ماشاءالل ّه و شاء‬
‫محمد)‪ ،‬مىافزايد‪ :‬آن گاه نزد پيامبر ص آمد‪ ،‬و آن را برايش تعريف كرد‪ .‬پيامبر ص‬
‫فرمود‪« :‬آيا آن را براى كسى بيان نمودهاى؟» پاسخ داد‪ :‬بلى‪ ،‬آن گاه پس از حمد و‬
‫ثناى خداوند متعال گفت‪« :‬برادر تان آنچه را ديده‪ ،‬كه براى تان رسيده است‪،‬‬
‫َ‬
‫بنابراين آن را مگوييد‪ ،‬وليكن بگوييد‪( :‬ماشاءالل ّه وحده ل شريك له)‪« ،‬آنچه خدا به‬
‫تنهايى اش بخواهد‪ ،‬خدايى كه شريكى ندارد»‪ .‬و نزد وى هم چنين از حذيفه روايت‬
‫است كه گفت‪ :‬مردى از مسلمانان در خواب ديد‪ ،‬كه با مردى از اهل كتاب روبرو‬
‫َ‬
‫شد‪ ،‬وى گفت‪ :‬شما قوم نيكى هستيد‪ ،‬اگر شرك نياوريد و نگوييد‪( :‬ماشاءالل ّه و شاء‬
‫محمد)‪ ،‬وى آن را براى پيامبر ص يادآور شد‪ ،‬فرمود‪« :‬من آن را براى تان بد مىديدم‪،‬‬
‫َ‬
‫بگوييد (ماشاءالل ّه ثم شاء فلن)‪ ،‬آنچه خدا بخواهد و بعد از آن فلن بخواهد»‪ .‬و‬
‫بيهقى در السماء والصفات (ص ‪ )110‬از ابن عباس روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬مردى‬
‫نزد رسول خدا ص آمد‪ ،‬و در مورد موضوعى با وى صحبت كرد‪ ،‬آن مرد به رسول‬
‫َ‬
‫خدا ص گفت‪( :‬ماشاءالل ّه و شئت)‪« ،‬آنچه خدا بخواهد و تو بخواهى»‪ ،‬رسول خدا ص‬
‫گفت‪« :‬آيا مرا مساوى خدا گردانيدى؟ بلكه آنچه را خدا به تنهايى اش بخواهد»‪.‬‬

‫سوال يهودى از پيامبرص درباره مشيت و اراده خداوند و جواب وى به او‬


‫بيهقى در السماء و الصفات (ص ‪ )111‬از اوزاعى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬يهوديى‬
‫نزد پيامبر ص آمد‪ ،‬و او را از مشيّت پرسيد‪ ،‬پيامبر ص فرمود‪« :‬مشيّت از آن خداوند‬
‫متعال است»‪ ،‬يهودى گفت‪ :‬من مىخواهم برخيزم‪ ،‬فرمود‪« :‬خداوند خواسته است كه‬
‫برخيزى»‪ ،‬گفت‪ :‬من مىخواهم كه بنشينم‪ ،‬فرمود‪« :‬خداوند خواسته است كه‬

‫‪ 1‬هدف از اين حشر‪ ،‬همان حشرى است كه قبل از روز قيامت به طرف شام انجام مىشود‪.‬‬
‫‪ 2‬ممكن است درست همينطور باشد كه ذكر نمودهايم و در اصل چنين آمده‪ ،‬گفت‪ :‬شما قوم هستيد‬
‫اگر‪...‬‬

‫‪18‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫بنشينى»‪ ،‬گفت‪ :‬من مىخواهم اين درخت خرما را قطع كنم‪ ،‬فرمود‪« :‬خداوند خواسته‬
‫است كه آن را قطع كنى»‪ ،‬گفت‪ :‬من مىخواهم آن را ترك كنم‪ ،‬فرمود‪« :‬خداوند‬
‫خواسته است كه آن را ترك نمايى»‪ .‬مىافزايد‪ :‬آن گاه جبريل عليه الصله والسلم‬
‫نزدش آمد و گفت‪ :‬حجت و دليلت برايت تلقين شد‪ ،‬چنانكه براى ابراهيم عليه السلم‬
‫تلقين گرديد‪ ،‬مىگويد‪ :‬و قرآن نازل گرديد و گفت‪:‬‬
‫[ما قطعتم من لينة اوتركتموها قائمة على اصولا فباذناللّه و ليخزى الفاسقي]‪(.‬الحشر‪)5:‬‬
‫ترجمه‪« :‬هر درخت با ارزش نخل را كه قطع و يا آن را در حال خود واگذار كرديد‪،‬‬
‫همه به فرمان خدا بود‪ ،‬و هدف اين بود كه فاسقان را خوار و رسوا كند»‪.‬‬
‫بيهقى مىگويد‪ :‬اين گرچه مرسل است‪ ،‬ولى موصولهاى ماقبل آن كه به معناى آن اند‬
‫تأكيدش مىكنند‪.‬‬

‫خواب ماندن پيامبرص و اصحابش از نماز به مشيّت و اراده خدا‬


‫َ‬
‫بيهقى در السماء والصفات (ص ‪ )109‬از عبدالل ّه بن مسعود روايت نموده‪ ،‬كه‬
‫گفت‪ :‬هنگامى كه رسول خدا ص از حديبيه برگشت‪ ،‬در منزلى هنگام آخر شب براى‬
‫َ‬
‫استراحت پايين آمد‪ ،‬و فرمود‪« :‬كى از ما حراست مىكند؟» عبدالل ّه گفت‪ :‬من‪،‬‬
‫فرمود‪« :‬تو» دوبار يا سه بار يعنى تو خواب مىروى ‪ -‬بعد از آن فرمود‪ ،‬و «تو بدرى‬
‫آن هستى» بنابر آن حراست نمودم‪ ،‬هنگامى كه صبح نزديك گرديد‪ ،‬مرا آنچه فرا‬
‫گرفت كه رسول خدا ص گفته بود و به خواب رفتم‪ ،‬و فقط به گرمى آفتاب بر‬
‫پشتهاى مان بيدار شديم‪ ،‬آن گاه رسول خدا ص برخاست‪ ،‬و چنان كه عمل مىنمود‬
‫عمل كرد‪ ،‬و بعد از آن نماز صبح را گزارد و گفت‪« :‬اگر خداوند متعال مىخواست از‬
‫آن نمىخوابيديد‪ ،‬ولى خواسته اين براى كسانى كه بعد از شمااند [دستورالعمل] باشد‬
‫لذا همينطور شد»‪ ،‬يعنى براى كسى كه خواب رفت يا فراموش نمود‪ .‬و نزد وى‬
‫َ‬
‫همچنين از عبدالل ّه بن ابى قتاده از پدرش در حديث جاى وضوء روايت است كه‬
‫گفت‪ :‬پيامبر ص فرمود‪« :‬خداوند متعال وقتى كه بخواهد روحهاى تان را قبض مىكند‬
‫و وقتى كه بخواهد بر مىگرداند»‪ ،‬بعد قضاى حاجت نمودند و وضوء كردند‪ ،‬تا اينكه‬
‫آفتاب سفيد شد‪ ،‬آن گاه برخاست و نماز گزارد‪ .‬بخارى هم اين را در صحيح به اين‬
‫اسناد‪ ،‬چنانكه بيهقى مىگويد‪ ،‬روايت كرده است‪.‬‬
‫سوال يهوديى از عمر بن خطاب درباره اين آيه [و جنة عرضها السموات والرض]‬
‫عبدبن حميد‪ ،‬ابن جرير‪ ،‬ابن منذر و ابن خسرو ‪ -‬كه لفظ از وى است ‪ -‬از طارق بن‬
‫شهاب روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬يهوديى نزد عمربن خطاب آمد و گفت‪ :‬آيا قول‬
‫خداوند متعال را ديدهاى‪:‬‬
‫[و جنة عرضهاالسموات و الرض]‪(.‬آل عمران‪)133 :‬‬
‫ترجمه‪« :‬و بهشتى كه پهنايىاش آسمانها و زمين است»‪.‬‬
‫در اين حال آتش كجاست؟ عمر براى اصحاب محمد ص گفت‪ :‬به او پاسخ دهيد‪،‬‬
‫ولى نزد آنان در اين مورد چيزى نبود‪ ،‬آن گاه عمر گفت‪ :‬روز را ديدهاى‪ ،‬وقتى كه‬
‫شب مىآيد و زمين را فرا مىگيرد‪ ،‬كجا مىباشد؟ گفت‪ :‬جايى كه خدا بخواهد‪ ،‬عمر‬
‫فرمود‪ :‬آتش هم در جايى است كه خدا خواسته‪ ،‬يهودى گفت‪ :‬سوگند به ذاتى كه‬
‫جانم در دست اوست‪ ،‬اى امير المؤمنين‪ ،‬اين مسأله را چنان كه گفتى دركتاب نازل‬
‫شده خداوند آمده است‪ 1.‬اين چنين در الكنز (‪ )277/7‬آمده است‪.‬‬

‫‪ 1‬يعنى‪ :‬تورات‪.‬‬

‫‪19‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫دليل آوردن على براى مردى كه درباره مشيّت سخن مىگفت‬


‫ابن ابى حاتم از جعفربن محمد از پدرش از على روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬به على‬
‫گفته شد‪ :‬اين جا مردى است كه درباره مشيّت چيزى مىگويد‪ ،‬على به او گفت‪ :‬بنده‬
‫خدا‪ ،‬خداوند تو را چنان كه خواسته پيدا نموده يا چنانكه تو خواستهاى؟ گفت‪ :‬بلكه‬
‫چنان كه خواسته‪ ،‬گفت‪ :‬تو را وقتى كه بخواهد‪ .‬گفت‪ :‬مريض مىكند يا وقتى كه تو‬
‫خواستى؟ گفت‪ :‬بلكه وقتى بخواهد‪ ،‬گفت‪ :‬تو را وقتى كه بخواهد شفا مىدهد يا وقتى‬
‫كه تو بخواهى؟ گفت‪ :‬بلكه وقتى كه بخواهد‪ ،‬تو را جايى كه بخواهى داخل مىكند يا‬
‫جايى كه بخواهد؟ گفت‪ :‬جايى كه بخواهد‪ ،‬گفت‪ :‬به خدا سوگند‪ ،‬اگر غير آن را‬
‫مىگفتى‪ ،‬با شمشير همان جايى را مىزدم كه چشم هايت در آن است‪ .‬اين چنين در‬
‫تفسير ابن كثير (‪ )211/3‬آمده است‪.‬‬

‫قول پيامبر (ص) به يارانش‪ :‬اين حالت شما نفاق نيست‬


‫بزار در مسندش از انس روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬گفتند‪ :‬اى پيامبر خدا ما نزدت در‬
‫حالى مىباشيم‪ ،‬و وقتى كه از تو جدا شويم بر غير آن مىباشيم‪ ،‬گفت‪« :‬شما و‬
‫پروردگارتان چطور مىباشيد؟» گفتند‪ :‬خداوند در نهان و آشكار پروردگار ماست‪،‬‬
‫فرمود‪« :‬اين حالت شما نفاق نيست»‪ .‬اين چينن در تفسير ابن كثير (‪ )397/4‬آمده‬
‫است‪.‬‬

‫قصه پيامبر (ص) با اعرابيى درباره حساب‬


‫ابن نجار از ابوهريره روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬اعرابيى نزد پيامبر ص آمد و گفت‪:‬‬
‫اى رسول خدا‪ ،‬خلق را در روز قيامت چه كسى مورد محاسبه قرار مىدهد؟ پيامبر‬
‫ص گفت‪« :‬خداوند عزوجل»‪ ،‬اعرابى گفت‪ :‬سوگند به پروردگار كعبه‪ ،‬كامياب شديم!‬
‫پرسيد‪« :‬و چگونه‪ ،‬اى اعرابى؟» گفت‪ :‬كريم و بخشاينده هرگاه توانا گردد مىبخشد‪.‬‬
‫اين چنين در الكنز (‪ )270/7‬آمده است‪.‬‬

‫قصه معاذ هنگامى كه عمر وى را براى جمع آورى صدقات فرستاد‬


‫عبدالرزاق و محاملى در امالىاش از سعيدبن مسيب روايت نمودهاند كه‪ :‬عمر بن‬
‫خطاب معاذ را براى جمع آورى صدقات به سوى بنى كلب فرستاد‪ ،‬او همان‬
‫صدقه را [كه جمع نموده بود] در ميان ايشان تقسيم نمود و چيزى را باقى نگذاشت‪،‬‬
‫تا اين كه فقط با همان پلس خويش كه با آن بيرون رفته بود‪ ،‬در حالى بازگشت كه‬
‫آن را بر شانهاش حمل مىنمود‪ ،‬همسرش به او گفت‪ :‬سوغاتى را كه متصديان اين‬
‫وظايف براى خانواده شان مىآورند و تو آوردهاى كجاست؟ گفت‪ :‬همراهم نگهبان‬
‫امينى بود‪ ،‬همسرش گفت‪ :‬تو نزد رسول خدا ص و ابوبكر امين بودى‪ ،‬و عمر‬
‫همراهت نگهبان امين فرستاد!! آن گاه همسرش برخاست و از اين موضوع به زنان‬
‫همنشينش از عمر شكايت نمود‪ ،‬و اين خبر به عمر رسيد‪ ،‬وى معاذ را طلب نمود‬
‫و گفت‪ :‬من همراهت نگهبان امين فرستاده بودم؟ پاسخ داد‪ :‬چيزى كه به وسيله آن‬
‫از وى معذرت بخواهم غير آن حرف نيافتم‪ ،‬آن گاه عمر خنديد و به او چيزى داده‬
‫گفت‪ :‬همسرت را به اين راضى ساز‪ .‬ابن جرير مىگويد‪ :‬هدف از قول معاذ‪ :‬نگهبان‬
‫امين‪ ،‬پروردگارش عزوجل است‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )87/7‬آمده است‪.‬‬

‫حديث عايشه در قصه مجادله‬

‫‪20‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬
‫َ‬
‫امام احمد از عايشه (رضىالل ّه عنها) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬ستايش خدايى راست‪،‬‬
‫كه شنوايى اش همه صوتها را احاطه كرده است‪ ،‬مجادله كنندهاى‪ 1‬نزد پيامبر ص آمد‬
‫و با او صحبت مىنمود‪ ،‬و من در گوشه خانه بودم و گفت اش را نمىشنيدم‪ ،‬آن گاه‬
‫خداوند عزوجل اين آيه نازل فرمود‪:‬‬
‫[قد سعاللّه قول الت تادلك ف زوجها] تا آخر آيه‪( .‬المجادله‪)1:‬‬
‫ترجمه‪« :‬خداوند سخن آن زن را كه با تو درباره شوهرش گفتگو مىكرد شنيد»‪.‬‬
‫اين چنين اين را بخارى در كتاب التوحيد به شكل معلق روايت كرده است‪ .‬و اين‬
‫چنين در تفسير ابن كثير (‪ )318/4‬آمده است‪ .‬بيهقى اين را در السماء والصفات‬
‫(ص ‪ )136‬روايت كرده‪ ،‬و در روايتى نزد ابن ابى حاتم‪ ،‬چنانكه در تفسير ابن كثير (‬
‫َ‬
‫‪ )318/4‬آمده‪ ،‬از عايشه (رضىالل ّه عنها) روايت است كه گفت‪ :‬ذاتى مبارك است‪ ،‬كه‬
‫َ‬
‫شنوايىاش همه چيز را در برگرفته‪ ،‬من سخن خوله بنت ثعلبه (رضىالل ّه عنها) را‬
‫مىشنيدم‪ ،‬و بعضى از آن درست به گوشم نمىرسيد‪ ،‬و او از شوهرش به رسول خدا‬
‫ص شكايت مىنمود و مىگفت‪ :‬اى پيامبر خدا‪ ،‬مالم را خورد‪ ،‬جوانى ام را بر باد داد‪،‬‬
‫شكمم را برايش خالى كردم‪ ،‬وقتى كه بزرگ شد‪ ،‬و از اولد باز ماندم با من ظهار‬
‫نمود‪ 2،‬بار خدايا من به تو شكوه مىكنم‪ .‬عايشه مىگويد‪ :‬هنوز از جايش حركت نكرده‬
‫َ‬
‫بود‪ ،‬كه جبريل با اين آيه نازل گرديد‪[ :‬قد سمعالل ّه قول التى تجادلك فى زوجها]‪.‬‬
‫مىگويد‪ :‬همسرش اوس بن صامت بود‪.‬‬

‫سخنان ابوبكر درباره ايمان به خداوند سبحانه و تعالى‬


‫بخارى در تاريخش‪ ،‬عثمان دارمى در رد بر جهميه و اصبهانى در الحجه از ابن عمر‬
‫روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬هنگامى كه رسول خدا ص وفات نمود‪ ،‬ابوبكر گفت‪ :‬اى‬
‫مردم‪ ،‬اگر محمدص خداى تان بود كه عبادتش مىكرديد‪ ،‬وى در گذشته است‪ ،‬و اگر‬
‫خداى تان ذاتى است كه در آسمان مىباشد‪ ،‬خداى تان نمرده است‪ ،‬بعد از آن تلوت‬
‫نمود‪:‬‬
‫[و ما ممد ال رسول قد خلت من قبله الرسل] اليه‪( .‬آل عمران‪)144:‬‬
‫ترجمه‪« :‬محمد فقط پيامبر است‪ ،‬و پيش از وى پيامبران گذشتهاند»‪.‬‬
‫ابن كثير مىگويد‪ :‬رجال اسناد آن ثقهاند‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )51/4‬آمده است‪ .‬و در‬
‫َ‬
‫اجتماع صحابه (رضىالل ّه عنهم) بر ابوبكر صديق خطبه ابوبكر گذشت و در آن آمده‬
‫است‪ :‬خداوند به محمد ص تا آن وقت عمر داد‪ ،‬و وى را باقى داشت كه دين خدا را‬
‫استوار ساخت‪ ،‬و امر خدا را پيروز و غالب گردانيد‪ ،‬و رسالت خداوند را ابلغ نمود‪ ،‬و‬
‫در راه خدا جهاد نمود‪ .‬بعد از آن خداوند وى را بر آن حالت ميرانيد‪ .‬و او شما را بر‬
‫راه و طريقه ترك نمود‪ ،‬و هر كسى هلك شود‪ ،‬بعد از دليل و قرآن‪ 3‬هلك مىشود‪ .‬و‬
‫كسى را كه خداوند پروردگارش بود‪ ،‬خدا زنده است و نمىميرد‪ ،‬و كسى كه محمد را‬
‫عبادت مىنمود‪ ،‬و او را منزلت خدايى مىداد‪ ،‬معبود وى هلك گرديده است‪ .‬اى مردم‬
‫از خدا بترسيد‪ ،‬و به دين تان چنگ زنيد‪ ،‬و بر پروردگارتان توكل كنيد‪ ،‬چون دين خدا‬
‫قايم و استوار است‪ ،‬و كلمهى خدا تمام است‪ ،‬و خداوند نصرت دهندهى كسى است‬

‫‪ 1‬هدفش خوله بنت ثعلبه است‪ .‬م‪.‬‬


‫‪ 2‬ظهار آنست كه انسان همسرش را با يكى از محارم خود تشبيه نمايد‪ ،‬ظهار در دوران جاهليت‬
‫نوعى از طلق بود‪ ،‬ولى اسلم حكمش را تغيير داد و از اقسام طلق خارجش نمود‪ .‬به نقل از‬
‫الفقه السلمى و ادلته‪ .‬با تغيير و اختصار‪ .‬م‪.‬‬
‫‪ 3‬در نص شفاء آمده‪ ،‬كه ممكن هدف از آن قرآن باشد‪.‬‬

‫‪21‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫كه دينش را يارى دهد‪ ،‬و عزت دهنده دينش است‪ ،‬و كتاب خدا در ميان ما هست‪ ،‬و‬
‫همين كتاب نور و شفاء مىباشد و توسط آن‪ ،‬خداوند محمدص را هدايت نموده و در‬
‫آن حلل و حرام خداوند است‪ .‬به خدا سوگند‪ ،‬از تجمع كسى از خلق خدا بر خويش‬
‫باك نداريم‪ ،‬شمشيرهاى خدا از نيام بيرون است‪ ،‬ما هنوز آنها را نگذاشتهايم‪ ،‬و با‬
‫كسى كه با ما مخالفت كند‪ ،‬جهاد مىكنيم‪ ،‬چنانكه در ركاب رسول خدا ص جهاد‬
‫نموديم‪ .‬بيهقى اين را از عروه بن زبير روايت نموده است‪.‬‬
‫َ‬
‫سخن عايشه (رضىالل ّه عنها) هنگام مردن زنى در خانهاش در حال سجده‬
‫حاكم (‪ )476/3‬از علقمه و او از مادرش روايت نموده كه‪ :‬زنى داخل خانه عايشه‬
‫َ‬
‫(رضىالل ّه عنها) شد‪ ،‬و در خانه پيامبر ص در حالى كه تندرست و سالم بود نماز‬
‫َ‬
‫گزارد‪ ،‬وقتى سجده نمود هنوز سرش را بلند نكرده بود كه جان داد‪ .‬عايشه (رضىالل ّه‬
‫عنها) گفت‪ :‬ستايش خدايى راست كه زنده مىكند و مىميراند‪ .‬در اين كار براى من‬
‫عبرتى است درباره عبدالرحمن بن ابى بكر‪ ،‬كه در خوابگاه خويش هنگام چاشت‬
‫خوابش برد‪ .‬رفتند كه بيدارش كنند‪ ،‬ديدند كه مرده است‪ ،‬و در نفس عايشه بدگمانى‬
‫ايجاد شد كه براى وى شرى ساخته شده باشد‪ ،‬يا در مورد وى عجله نموده باشند و‬
‫او را زنده دفن كرده باشند‪ ،‬حال بر اين باور است كه اين حادثه برايش عبرت است‪،‬‬
‫و آنچه در نفسش از آن موضوع بود از بين رفت‪.‬‬

‫ايمان به فرشتگان‬
‫سخن على درباره طغيان آب و باد در روز نوح و روز عاد بر دو فرشته‬
‫ابن جرير از على روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬هر قطرهاى از آب كه نازل مىشود‪ ،‬به‬
‫اندازهاى نازل مىشود كه دردستهاى فرشته است‪ ،‬به استثناى روز نوح عليه السلم‪،‬‬
‫چون براى آب بدون خزانه دار اجازه داده شد‪ ،‬و آب بر خزانه دار‪ 1‬طغيان نمود و‬
‫بيرون شد‪ ،‬و اين همان قول خداوند است‪:‬‬
‫[انا لا طغى الاء]‪(.‬الاقة‪)11:‬‬
‫ترجمه‪« :‬ما وقتى كه آب طغيان كرد‪.»...‬‬
‫و هر اندازه بادى كه مىوزد‪ ،‬به اندازهاى مىوزد كه در دستهاى فرشته است‪ ،‬به‬
‫استثناى روز عاد‪ ،‬چون براى باد بدون خزانه دار اجازه داده شد‪ ،‬و بيرون گرديد‪ ،‬و‬
‫اين همان قول خداوند است‪:‬‬
‫[بريح صرصر عاتية]‪(.‬الاقة‪)6:‬‬
‫ترجمه‪ ...« :‬به وسيله تندبادى طغيانگر و سرد و پرصدا»‪.‬‬
‫و بر خزانه دار طغيان نمود‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )273/1‬آمده است‪.‬‬

‫سخن سلمان هنگام مرگ‪ :‬من زيارت كنندگانى دارم كه به نزدم مىآيند‬
‫ابن سعد (‪ )92/4‬از شعبى از جزل از همسر سلمان بقيره روايت نموده است‪:‬‬
‫وقتى كه مرگ سلمان فرا رسيد‪ ،‬مرا در حالى كه در بالخانهاى بود كه چهار دروازه‬
‫داشت فراخواند و گفت‪ :‬اى بقيره اين دروازهها را بگشاى‪ ،‬چون من امروز زيارت‬
‫كنندگانى دارم‪ ،‬كه نمىدانم از كدام يك از اين دروازهها وارد مىشوند‪ .‬بعد از آن‬
‫مشكى را كه داشت طلب نمود و گفت‪ :‬اين را در تنور با آبتر و مخلوط كن‪ ،‬و من‬
‫چنان نمودم‪ ،‬بعد گفت‪ :‬آن را در اطراف بسترم بپاش و بعد از آن پايين برو و اندكى‬

‫‪ 1‬فرشتهاى كه آب را در خزانه ذخيره مىكند‪.‬‬

‫‪22‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫درنگ نما‪ ،‬بعد به زودى بال بيا و بسترم را ببين‪ .‬آن گاه بلند شدم و ديدم كه روحش‬
‫گرفته شده است‪ ،‬و انگار كه او بر بسترش خواب است‪ ،‬يا مانند آن‪ .‬و نزد وى‬
‫همچنان (‪ )92/4‬از شعبى روايت است كه گفت‪ :‬هنگامى كه مرگ سلمان فرارسيد‪،‬‬
‫براى صاحب‪ 1‬منزلش گفت‪ :‬همان چيز پنهان كرده است را كه به تو داده بودم پنهان‬
‫نمايى بياور‪ ،‬مىگويد‪ :‬كيسهاى از مشك را برايش آوردم‪ .‬مىگويد‪ :‬سلمان گفت‪ :‬جامى‬
‫آب برايم بياور‪ ،‬و مشك را در آن پاشيد‪ ،‬بعد آن را با دستش حل نمود و گفت‪ :‬اين را‬
‫در اطرافم بپاش‪ ،‬چون خلقى از خلق خدا نزدم حاضر مىشوند‪ ،‬بوى را استشمام‬
‫مىكنند و طعام را نمىخورند‪ ،‬بعد از آن دروازه را بر من ببند و پايين برو‪ .‬ميگويد‪ :‬من‬
‫همان طور نمودم‪ ،‬اندكى نشستم و صداى آهستهاى را شنيدم‪ ،‬مىگويد‪ :‬آن گاه بلند‬
‫شدم و او را ديدم كه مرده است‪ .‬ونزد وى هم چنين از عطاء بن سائب روايت است‪،‬‬
‫و اين را به اختصار ذكر نموده‪ ،‬و در آن آمده است‪ :‬چون امشب ملئك نزدم حاضر‬
‫مىشوند‪ ،‬بوى را استشمام مىكنند و طعام را نمىخورند‪ .‬و بعضى قصههاى اين باب در‬
‫باب تاييدات غيبى در كمك توسط ملئك خواهد آمد‪.‬‬

‫ايمان به قدر‬
‫َ‬
‫قول پيامبرص براى عايشه(رضىالل ّهعنها) هنگامى كه در جنازه طفلى از انصار حاضر گرديد‬
‫َ‬
‫مسلم از عايشه (رضىالل ّه عنها) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬پيامبر ص به جنازه طفلى از‬
‫انصار دعوت گرديد‪ ،‬گفتم‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬خوشا به حالش‪ ،‬گنجشكى از گنجشكهاى‬
‫جنّت است!! نه كار بدى انجام داده و نه آن را درك نموده!! پيامبر خدا ص فرمود‪:‬‬
‫«اى عايشه‪ ،‬آيا غير از اين حرفى دارى‪ ،‬خداوند جنت را آفريده است‪ ،‬و اهلى را براى‬
‫آن فريده كه آنان در پشتهاى پدران خويش اند‪ ،‬و دوزخ را آفريده و براى آن اهلى را‬
‫آفريده كه آنان در پشتهاى پدران خويش اند»‪ 2.‬اين چنين در تفسير ابن كثير (‪268/‬‬
‫‪ )2‬آمده است‪.‬‬

‫وصيت عباده بن صامت به پسرش در مورد ايمان به اندازه خير و شر از طرف‬


‫خداوند‬
‫امام احمد از وليد بن عباده روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬نزد عباده در حالى رفتم كه‬
‫مريض بود‪ ،‬و مرگش را تصور مىنمودم‪ ،‬بنابراين گفتم‪ :‬اى پدرم‪ ،‬برايم وصيتى كن و‬
‫در نصيحت برايم بكوش‪ ،‬گفت‪ :‬مرا بنشانيد‪ ،‬هنگامى كه وى را نشانيدند‪ ،‬گفت‪ :‬اى‬
‫پسرم‪ ،‬تا زمانى كه به تقدير خير و شر ايمان نياورى‪ ،‬طعم ايمان را نمىچشى و به‬
‫حق‪ ،‬حقيقت علم به خداوند را درك نمىنمايى‪ ،‬گفتم‪ :‬اى پدرم‪ ،‬چگونه مىتوانم بدانم‬
‫كه تقدير خير و شر چيست؟ گفت‪ :‬اينكه بدانى آنچه از تو رد شده به تو نمىرسيده‪ ،‬و‬
‫آنچه به تو رسيده از تو رد نمىشده‪ .‬اى پسرم‪ ،‬من از رسول خدا ص شنيدم كه‬
‫مىگفت‪« :‬نخستين چيزى كه خداوند آفريد قلم بود‪ ،‬بعد از آن به او گفت‪ :‬بنويس‪ ،‬و‬
‫قلم در آن ساعت هر چيزى را كه تا روز قيامت مىباشد نوشت»‪ .‬اى پسرم‪ ،‬اگر‬
‫بميرى‪ ،‬و به اين معتقد نباشى داخل آتش مىشوى‪ .‬ترمذى اين را از وليد بن عباده از‬
‫پدرش روايت نموده‪ ،‬و گفته‪ :‬حسن‪ ،‬صحيح و غريب است‪ ،‬چنانكه در تفسير ابن كثير‬
‫(‪ )268/4‬آمده است‪.‬‬

‫‪ 1‬يعنى‪ :‬همسرش‪.‬‬
‫‪ 2‬يعنى اهل جنت و دوزخ قبل ً تعيين شدهاند‪ ،‬و كسى كه اهل جنت است‪ ،‬اگرچه هنوز عملى نكرده‬
‫باشد‪ ،‬به جنت برده مىشود و هم چنين اهل دوزخ‪ .‬م‪.‬‬

‫‪23‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫گريه يكى از اصحاب در حال مرگش به سبب اين كه نمىدانست خداوند برايش چه مقدر نموده‬
‫است‬
‫َ‬
‫احمد از ابونضره روايت نموده كه‪ :‬مردى از اصحاب پيامبر ص كه به او ابوعبدالل ّه‬
‫گفته مىشد‪ ،‬يارانش جهت عيادت وى نزدش آمدند در حالى كه وى گريه مىنمود‪ ،‬به او‬
‫گفتند‪ :‬چه تو را مىگرياند؟ آيا رسول خدا ص برايت نگفته است كه‪« :‬بروتت را بگير و‬
‫بعد بر آن مداومت نما تا اينكه با من روبرو شوى»‪ ،‬گفت‪ :‬بلى‪ ،‬ولى از رسول خدا‬
‫ص شنيدم كه مىگفت‪« :‬خداوند عزوجل قبضهاى را با دست راستش گرفت و گفت‪:‬‬
‫اين براى اين‪ 1‬و پرواندارم‪ ،‬و قبضه ديگرى را ‪ -‬با دست ديگرش ‪ -‬گرفت و گفت‪ :‬اين‬
‫براى اين‪ 2‬و پروا ندارم»‪ ،‬و من نمىدانم كه در كدام يكى از آن دو قبضه هستم‪.‬‬
‫هيثمى (‪ )186/7‬مىگويد‪ :‬رجال آن رجال صحيحاند‪.‬‬

‫هنگامى كه مرگش فرا رسيد چون نمىدانست كه خداوند برايش چه مقدر نموده است‬ ‫گريه معاذ‬
‫طبرانى از معاذ بن جبل روايت نموده است‪ ،‬كه گفت‪ :‬هنگامى كه مرگش فرا‬
‫رسيد‪ ،‬گريه نمود‪ ،‬به او گفت‪ 3:‬چه تو را مىگرياند؟ گفت‪ :‬به خدا سوگند‪ ،‬من از‬
‫هراس مرگ و بر دنيايى كه از خود باقى مىگذارم گريه نمىكنم‪ ،‬ولى از رسول خدا‬
‫ص شنيدم كه مىگفت‪« :‬آنان دو قبضهاند‪ :‬قبضهاى در آتش‪ ،‬و قبضهاى در جنت»‪ ،‬و‬
‫من نمىدانم كه در كدام قبضهها مىباشم‪ .‬هيثمى (‪ )187/7‬مىگويد‪ :‬در اين براء بن‬
‫َ‬
‫عبدالل ّه الغنوى آمده و ضعيف مىباشد‪ ،‬و حسن معاذ را درك ننموده است‪.‬‬
‫َ‬
‫قول ابن عباس (رضىالل ّهعنهما) درباره كسى كه در قدر صحبت نموده بود‬
‫َ‬
‫احمد از محمدبن عبيدالملكى از عبدالل ّه بن عباس روايت نموده است‪ ،‬كه گفت‪:‬‬
‫براى ابن عباس گفته شد مردى نزد ما آمده و قدر را تكذيب مىكند‪ ،‬گفت‪ :‬مرا به‬
‫طرف وى راهنمايى كنيد ‪ -‬او در آن روز كور شده بود ‪ -‬گفتند‪ :‬اى ابوعباس تو با وى‬
‫چه كار مىكنى؟ گفت‪ :‬سوگند به ذاتى كه جانم در دست اوست‪ ،‬اگر بر وى دست يابم‬
‫بينىاش را دندان ميگيرم تا قطعش كنم‪ ،‬و اگر گردنش به دستم بيفتد آن را خواهم‬
‫شكست!! چون من از رسول خدا ص شنيدم كه مىگفت‪« :‬گويى من زنان بنى فهر را‬
‫مىبينم كه خزرج‪ 4‬را در حالى كه مشركاند طواف مىكنند و باسرينهاى شان حركت‬
‫مىكند»‪ ،‬اين ‪[ -‬تكذيب به قدر] ‪ -‬نخستين شرك اين امت است‪ ،‬سوگند به ذاتى كه‬
‫جانم در دست اوست‪ ،‬بدى رأى ايشان‪ ،‬اينان را به جايى مىكشاند كه خداوند را از‬
‫اين كه خيرى را مقدر نموده باشد مىكشند‪ ،‬چنان كه وى را از اين كه شرى را مقدر‬
‫نموده باشد كشيدهاند‪ .‬و نزد ابن ابى حاتم از عطاء بن ابى رباح روايت است كه‬
‫َ‬
‫گفت‪ :‬در حالى نزد ابن عباس(رضىالل ّهعنهما) آمدم‪ ،‬كه آب زمزم مىكشيد و پايين‬
‫لباس هايش تر شده بود‪ ،‬به او گفتم‪ :‬درباره قدر سخن گفته شده است‪ ،‬گفت‪ :‬آيا‬
‫اين را نمودهاند؟! گفتم‪ :‬آرى‪ ،‬فرمود‪ :‬به خدا سوگند‪ ،‬اين آيه جز درباره ايشان نازل‬
‫نشده است‪:‬‬
‫[ذوقوا مس سقر‪ .‬انا كل شىء خلقناه بقدر]‪( .‬القمر‪)48 49:‬‬
‫ترجمه‪« :‬بچشيد مزه آتش دوزخ را‪ .‬ما هر چيز را به اندازه پيدا كردهايم»‪.‬‬

‫‪ 1‬براى جنت‪.‬‬
‫‪ 2‬براى دوزخ‪.‬‬
‫‪ 3‬ممكن درست چنين باشد‪ :‬به او گفته شد‪.‬‬
‫‪ 4‬ممكن هدف بتي از بتهاى عرب باشد‪.‬‬

‫‪24‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫اينان شريران اين امتاند‪ ،‬مريضان شان را عيادت نكنيد‪ ،‬بر مردگان شان نماز‬
‫مگزاريد‪ ،‬اگر يكى از ايشان را ديدم چشم هايش را با اين دو انگشتم مىكشم‪ .‬اين‬
‫چنين در تفسير ابن كثير (‪ )267/4‬آمده است‪ .‬و ابونعيم در الحليه (‪ )325/1‬از ابن‬
‫َ‬
‫‪1‬‬
‫عباس (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬دوست دارم كه مردى از اهل قدر‬
‫نزدم باشد و سرش را بزنم! پرسيدند چرا؟ گفت‪ :‬چون خداوند متعال لوح محفوظ را‬
‫از مرواريد سفيد پيدا نموده و دو لبه آن ياقوت سرخ است‪ ،‬قلمش نور‪ ،‬كتابش نور و‬
‫مساحتش چون مابين آسمان و زمين است‪ ،‬هر روز در آن سيصد و شصت بار نظر‬
‫مىكند‪ ،‬و به هر نظر كردنى مىآفريند‪ ،‬مىميراند‪ ،‬زنده ميكند‪ ،‬عزت مىدهد‪ ،‬ذليل‬
‫مىسازد و آنچه بخواهد انجام مىدهد‪.‬‬
‫َ‬
‫قطع رابطه ابن عمر(رضىالل ّهعنهما) با يكى از دوستانش كه درباره قدر چيزى گفته‬
‫بود‬
‫َّ‬
‫احمد از نافع روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬ابن عمر (رضىالله عنهما) رفيقى داشت از اهل‬
‫شام كه با او مكاتبه داشت‪ ،‬ابن عمر به او نوشت‪ :‬به من خبر رسيده‪ ،‬كه تو درباره‬
‫چيزى از قدر سخن گفتهاى‪ ،‬زنهار كه ديگر برايم نامه بنويسى‪ ،‬چون من از رسول‬
‫خدا ص شنيدم كه مىگفت‪« :‬در امتم كسانى خواهد بود كه قدر را تكذيب مىكنند»‪.‬‬
‫ابوداود اين را از احمدبن حنبل به اين لفظ‪ ،‬چنان كه در تفسير ابن كثير (‪)268/4‬‬
‫آمده‪ ،‬روايت نموده است‪.‬‬

‫سخن على درباره قدر و در مورد كسى كه در آن چيزى بگويد‬


‫ابن عبدالبر در العلم از نّزال بن سبره روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬به على گفته شد‪:‬‬
‫اى اميرالمؤمنين‪ ،‬آنجا اقوامى هستند كه مىگويند‪ :‬خداوند آنچه را مىباشد تا واقع‬
‫شدنش نمىداند‪ ،‬فرمود‪ :‬مادرهاى شان آنان را گم كنند‪ ،‬اين را از كجا گفتهاند؟! گفته‬
‫شد‪ :‬اين قول خداوند را در قرآن تأويل مىنمايند‪:‬‬
‫[و لنبلونكم حت نعلم الجاهدين منكم والصابرين و نبلوا اخباركم]‪( .‬محمد‪)31:‬‬
‫ترجمه‪« :‬ما شما را حتما ً مىآزماييم تا مجاهدين و صابران تان را بدانيم و خبرهاى‬
‫شما را مىآزماييم»‪.‬‬
‫على فرمود‪ :‬كسى كه نداند هلك شده است‪ ،‬بعد به منبر رفت و پس از حمد و‬
‫ثناى خداوند گفت‪ :‬اى مردم‪ ،‬علم را بياموزيد‪ ،‬بدان عمل كنيد و به ديگران آن را‬
‫بياموزيد‪ .‬كسى كه چيزى از كتاب خداوند را ندانست و برايش مشكلى پيش آمد از‬
‫من بپرسد‪ ،‬به من خبر رسيد كه قومى مىگويند‪ :‬خداوند آنچه را مىباشد تا واقع‬
‫شدنش نمىداند‪ ،‬البته به استناد اين قول خداوند‪[ :‬ولنبلونكم حت نعلم الجاهدين]‪ ،‬هدف از اين‬
‫قولش‪ :‬تا بدانيم‪ ،‬اين است كه مىگويد‪ :‬تا كسى را كه بر وى جهاد و صبر نوشته شده‬
‫ببنيم‪ ،‬كه آيا او علىرغم رسيدن و آمدن آنچه بر وى فيصله نمودهايم جهاد و صبر‬
‫مىكند يا خير‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )265/1‬آمده است‪ .‬و در توكل‪ ،‬قول على‬
‫گذشت كه‪ :‬در زمين چيزى به وقوع نمىپيوندد‪ ،‬تا اينكه در آسمان فيصله نشود‪ ،‬و‬
‫براى هر كسى دو فرشته مقرر شدهاند‪ ،‬كه از وى دفاع مىكنند و حراست مىنمايند‪ .‬تا‬
‫اين كه قدر وى بيايد‪ ،‬ووقتى كه قدرش آمد‪ ،‬او را با قدرش رها مىكنند‪ ،‬و بر من از‬
‫طرف خداوند وقايه و سپر محكمى است‪ ،‬و وقتى اجلم بيايد از من دور مىشود‪ ،‬و‬
‫انسان تا وقتى طعم و لذ ّت ايمان را نمىچشد كه نداند و بر اين باور نباشد كه آنچه به‬

‫‪ 1‬يعنى منكرين قدر‪ .‬م‪.‬‬

‫‪25‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫او رسيده از وى رد نمىشده‪ ،‬و آنچه به وى نرسيده‪ ،‬به او نمىرسيده است‪ .‬ابوداود‬
‫اين را در القدر روايت نموده است‪.‬‬

‫آنچه عمر درباره قدر بر منبر مىسرود‬


‫بيهقى در السماء و الصفات (ص ‪ )243‬از ابن مسعود روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬عمر‬
‫بن خطاب در اكثر خطبه هايش‪ ،‬بر منبر مىگفت‪:‬‬
‫خفّض عليك فان المور‬
‫بكف الله مقاديرها‬
‫فليس بآتيك منهيّها‬
‫ول قاصر عنك مامورها‬
‫ترجمه‪ :‬بر خود آسان گير‪ ،‬چون اندازه و تقدير امور به دست خداست‪ ،‬آنچه از آنها‬
‫باز داشته شده به سراغت نمىآيد‪ ،‬و آنچه از آنها موظف گرديده از تو كوتاهى‬
‫نمىنمايد‪.‬‬
‫ايمان به نشانههاى قيامت قول پيامبر (ص) هنگامى كه اين آيه نازل شد‪ :‬فاذا نقر ف‬
‫الناقور‬
‫َّ‬
‫ابن ابى شيبه‪ ،‬طبرانى و ابن مردويه از ابن عباس (رضىالله عنهما) روايت نمودهاند‬
‫كه گفت‪ :‬هنگامى كه نازل شد‪:‬‬
‫[فاذا نقر ف الناقور]‪( .‬المدثر‪)8:‬‬
‫ترجمه‪« :‬وقتى كه در صور دميده شود»‪.‬‬
‫پيامبر ص فرمود‪« :‬چگونه راحت سپرى كنم‪ ،‬در حالى كه صاحب صور‪ - ،‬صور را در‬
‫دهن گرفته است‪ ،‬و پيشانيش را پايين نموده‪ ،‬انتظارمى كشد كه چه وقت امر مىشود‬
‫َ‬
‫تا بدمد»‪ .‬آن گاه ياران پيامبر ص گفتند‪ :‬پس چه بگوييم؟ فرمود‪« :‬بگوييد‪ :‬حسبناالل ّه‬
‫َ‬
‫و نعم الوكيل‪ ،‬علىالل ّه توكلنا‪« ،‬خداوند براى ما كافى است و او نيك محافظ و نگهبان‬
‫است‪ ،‬بر خداوند توكل نموديم»‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )270/7‬آمده‪ ،‬و گفته‪ :‬حسن‬
‫است‪ ،‬اين را باوردى از ارقم بن ابى الرقم همانند آن روايت نموده و در روايتى‬
‫آمده‪ :‬هنگامى كه ياران پيامبر خدا ص آن را شنيدند‪ ،‬براى شان گران تمام شد و‬
‫َ‬
‫گفتند‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬چه بكنيم؟ فرمود‪« :‬بگوييد‪ :‬حسبناالل ّه و نعم الوكيل»‪.‬‬
‫َ‬
‫خوف سوده يمانى(رضىالل ّهعنها) از بيرون شدن دجال‬
‫َ‬
‫در معاشره زنان قول حفصه براى سوده (رضىالل ّه عنهما) گذشت‪ :‬اى سوده اعور‬
‫بيرون شده است‪ ،‬گفت‪ :‬آرى‪ ،‬و به شدت ترسيد و به جنيدن و اضطراب پرداخت‪ ،‬و‬
‫گفت‪ :‬كجا پنهان شوم؟ حفصه گفت‪ :‬خود را به خيمه برسان ‪ -‬خيمهاى كه مربوط‬
‫آنها بود و از شاخههاى درخت خرما درست شده بود و در آن پنهان مىشدند ‪ ، -‬آن گاه‬
‫وى رفت و در آن مخفى گرديد‪ ،‬و در آن خيمه كثافات و تارهاى عنكبوت وجود‬
‫داشت‪ ،‬و حديث را ذكر نموده و در آن آمده‪ :‬پيامبر ص رفت و متوجه شد كه سوده‬
‫مىلرزد‪ ،‬به او گفت‪« :‬اى سوده‪ ،‬تو را چه شده است؟» پاسخ داد‪ :‬اى رسول خدا‬
‫اعور بيرون شده است! فرمود‪« :‬بيرون نشده است‪ ،‬و بيرون خواهد شد‪ ،‬بيرون‬
‫نشده است‪ ،‬و بيرون خواهد شد»‪ ،‬ووى را بيرون نمود‪ ،‬و غبار تارهاى عنكبوت را از‬
‫وى مىتكانيد‪ .‬اين را ابويعلى و طبرانى از رزينه كنيز رسول خدا ص روايت نمودهاند‪.‬‬
‫َ‬
‫قول ابوبكر صديق و ابن عباس (رضىالل ّهعنهما) درباره دجال‬

‫‪26‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫ابن ابى شيبه از سعيدبن مسيب روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬ابوبكر فرمود‪ :‬آيا در‬
‫عراق زمينى هست كه به آن خراسان گفته مىشود؟ گفتند‪ :‬بلى‪ ،‬فرمود‪ :‬دجال از‬
‫همانجا بيرون مىآيد‪ .‬و نزد نعيم بن حماد در الفتن از ابوبكر صديق روايت است كه‬
‫گفت‪ :‬دجال از يهوديه مرو‪ 1‬بيرون مىآيد‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )263/7‬آمده است‪ .‬و‬
‫َ‬
‫ابن جرير از عبدالل ّه بن ابى مليكه روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬روزى صبحگاهان نزد ابن‬
‫َ‬
‫عباس (رضىالل ّه عنهما) رفتم‪ ،‬گفت‪ :‬امشب تا صبح خواب نرفتم‪ ،‬پرسيدم‪ :‬چرا؟‬
‫‪2‬‬
‫گفت‪ :‬گفتند‪ :‬ستاره دنباله دار آشكار شده است‪،‬آن گاه ترسيدم كه دود آمده باشد‪،‬‬
‫َ‬
‫لذا تا صبح خواب نرفتم‪ .‬اين چنين اين را ابن ابى حاتم از عبدالل ّه بن ابى مليكه از‬
‫ابن عباس روايت نموده‪ ،‬و اين اسناد تا ابن عباس صحيح است‪ .‬اين چنين در تفسير‬
‫ابن كثير (‪ )139/4‬آمده است‪ .‬و حاكم (‪ )459/4‬اين را از ابن ابى مليكه همانند آن‬
‫روايت كرده‪ ،‬مگر اين كه در روايت وى آمده‪ :‬آن گاه ترسيدم كه دجال آمده باشد‪.‬‬
‫حاكم مىگويد‪ :‬اين حديث به شرط بخارى و مسلم صحيح است‪ ،‬ولى آن دو اين را‬
‫روايت ننمودهاند‪ ،‬و ذهبى هم با وى موافقت نموده است‪.‬‬

‫ايمان به آنچه در قبر و برزخ مىباشد‬


‫سخن ابوبكر صديق در حالى كه در بستر مرگ قرار داشت‬
‫احمد در الزهد از عباده بن نسى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬وقتى كه مرگ ابوبكر‬
‫َ‬
‫صديق فرارسيد‪ ،‬به عايشه (رضىالل ّه عنها) گفت‪ :‬اين دو جامهام را بشوى و مرا در‬
‫آنها كفن كن‪ ،‬چون پدرت يكى از اين دو مرد مىباشد‪ :‬يا بهترين لباس برايش‬
‫پوشانيده مىشود يا به بدترين حالت از تنش بيرون كرده مىشود‪ .‬اين چنين در‬
‫َّ‬
‫المنتخب (‪ )363/4‬آمده‪ ،‬و هم چنين نزد وى و ابن سعد و دغولى از عايشه (رضىالله‬
‫عنها) روايت است كه گفت‪ :‬هنگامى كه مرگ ابوبكر فرارسيد گفتم‪:‬‬
‫لعمرك ما يغنى الثراء عن الفتى‬
‫اذا حشرجت يوما وضاق بهاالصدر‬
‫ترجمه‪« :‬به عمرت سوگند‪ ،‬وقتى كه نفس شخص نزديك به برآمدن شود‪ ،‬و توسط‬
‫آن سينهاش تنگ گردد‪ ،‬آن وقت دارائى و مال به او نفعى نمىرساند»‪.‬‬
‫ابوبكر گفت‪ :‬اى دختركم اينطور مگو‪ ،‬ولى بگو‪:‬‬
‫[و جاءت سكرةالوت بالق‪ ،‬ذلك ما كنت منه تيد]‪( .‬ق‪)19:‬‬
‫ترجمه‪« :‬و سكرات مرگ به درستى فرا رسيد‪ ،‬اين است آنچه از آن فرار مىكردى و‬
‫كناره مىگرفتى»‪.‬‬
‫و افزود‪ :‬اين دو جامهام را ببينيد و هر دو شان را بشوييد بعد مرا در آنها كفن كنيد‪،‬‬
‫چون زنده به جديد از مرده نيازمندتر است و اين فقط براى پوسيده شدن است‪ .‬و‬
‫َ‬
‫نزد ابويعلى‪ ،‬ابونعيم‪ ،‬دغولى و بيهقى از عايشه (رضىالل ّهعنها) روايت است كه گفت‪:‬‬
‫هنگامى كه بيمارى ابوبكر شديد گرديد گريه نمودم‪ ،‬و وقتى بيهوش شد گفتم‪:‬‬
‫من ليزال دمعه مقنعا‬
‫فانه من دمعه مدفوق‬
‫آن گاه وى به هوش آمد و گفت‪ :‬اى دختركم‪ ،‬اين طور نيست كه تو گفتى‪ ،‬ولى‪[ :‬و‬
‫جاءت سكرةالوت بالق‪ ،‬ذلك ما كنت منه تيد]‪ .‬بعد از آن افزود‪ :‬رسول خدا ص در كدام روز‬
‫وفات نمود؟ گفتم‪ :‬روز دوشنبه‪ ،‬پرسيد‪ :‬اين چه روز است؟ گفتم‪ :‬روز دوشنبه‪،‬‬
‫‪ 1‬نام محلهاى است از يهود‪.‬‬
‫‪ 2‬هدف از دود همان «دخان» مذكور در قرآن كه يكى از نشانهاى قيامت است مىباشد‪.‬م‪.‬‬

‫‪27‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫فرمود‪ :‬بنابراين من از خداوند آرزومندم كه تا فرارسيدن شب وفات نمايم‪ ،‬و در شب‬


‫سه شنبه وفات نمود‪ .‬وى گفت‪ :‬پيامبر خدا ص در چند [جامه ] كفن شد؟ گفتم‪ :‬او را‬
‫در سه جامه سحولى‪ 1‬كفن نموديم‪ ،‬كه سفيد و جديد بودند‪ ،‬و در آن پيراهن و دستار‬
‫نبود‪ ،‬گفت‪ :‬اين جامهام را بشوييد‪ ،‬چون لكهاى از زعفران دارد‪ ،‬و همراهش دو جامه‬
‫جديد اضافه كنيد‪ ،‬گفتم‪ :‬اين كهنه است‪ ،‬فرمود‪ :‬زنده از مرده به جديد نيازمندتر‬
‫است‪ ،‬و اين براى پوسيده شدن است‪ .‬اين چنين در المنتخب (‪ )362/4‬آمده است‪ .‬و‬
‫در سياق ابن سعد (‪ )197/3‬آمده‪ :‬اين به سوى نابود شدن و فرسوده شدن مىرود‪.‬‬

‫سخن عمر در حالى كه بر بستر مرگ قرار داشت‬


‫ابن سعد (‪ )358/3‬از يحيى بن ابى راشد نصرى‪ 2‬روايت نموده است‪ ،‬هنگامى كه‬
‫مرگ عمربن خطاب فرارسيد‪ ،‬به پسرش گفت‪ :‬اى پسرم‪ ،‬وقتى مرگم فرارسيد‬
‫مرا به پهلو بخوابان‪ ،‬و زانوهايت را بر پشتم بگذار‪ ،‬دست راستت را بر جبينم بگذار و‬
‫دست چپت را بر چانهام‪ ،‬و وقتى قبض روح شدم چشم هايم را بپوش‪ ،‬و در كفنم‬
‫ميانه روى نماييد‪ ،‬چون اگر نزد خداوند برايم خيرى باشد بهتر از آن را در عوض آن به‬
‫من مىدهد‪ ،‬و اگر بر غير آن باشم‪ ،‬لباسم را از تنم بيرون مىكشد‪ ،‬و در كشيدن لباس‬
‫از تنم تندى مىنمايد‪ .‬در حفرهام نيز ميانه روى كنيد‪ ،‬چون اگر نزد خداوند برايم خيرى‬
‫باشد‪ ،‬به اندازه ديد چشمم آن را برايم وسيع مىنمايد و مىگشايد‪ ،‬و اگر بر غير آن‬
‫باشم آن را بر من تنگ مىكند حتى كه پهلوهايم به هم مىچسبند و از هم تير مىشوند‪.‬‬
‫زنى را همراهم بيرون نكنيد‪ .‬مرا به آنچه در من نيست ستايش و تزكيه نكنيد‪ ،‬چون‬
‫خداوند به من عالمتر است‪ .‬وقتى مرا بيرون نموديد‪ ،‬به شتاب مرا ببريد‪ ،‬چون اگر‬
‫نزد خداوند برايم خيرى باشد‪ ،‬مرا به آنچه عرضه مىكنيد كه برايم بهتر است‪ ،‬و اگر بر‬
‫غير آن باشم‪ ،‬از شانههاى تان شرى را افكندهايد كه حمل مىنماييد‪ .‬اين را ابن ابى‬
‫الدنيا در القبور از يحيى همانند آن‪ ،‬چنانكه در المنتخب (‪ )427/4‬آمده‪ ،‬روايت نموده‬
‫است‪ .‬و در محول ساختن كار شورا براى اهل آن‪ ،‬قول عمر وقتى كه دانست مرگ‬
‫فرا رسيده است‪ ،‬گذشت كه گفت‪ :‬اكنون اگر دنيا همهاش برايم مىبود آن را به‬
‫خاطر رهايى از هول قيامت فديه مىدادم‪ ،‬ولى نيست‪ ،‬و هم چنين گفتارش براى‬
‫َ‬
‫فرزندش كه‪ :‬اى عبدالل ّه بن عمر‪ ،‬گونهام را بر زمين بچسبان‪ .‬و او را از رانم بر ساق‬
‫خود قرار دادم‪ .‬گفت‪ :‬گونهام را بر زمين بچسبان‪ ،‬آن گاه ريش و گونه وى را رها‬
‫نمود تا اين كه بر زمين افتاد‪ ،‬در اين حال گفت‪ :‬واى بر تو‪ ،‬و اى بر مادرت اى عمر‪،‬‬
‫اگر خداوند تو را نبخشد اى عمر! و بعد از آن جان سپرد‪ ،‬خداوند رحمتش كناد‪ .‬اين‬
‫َ‬
‫را طبرانى در يك حديث طولنى از ابن عمر (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده و اسناد‬
‫آن را هيثمى (‪ )76/9‬حسن دانسته است‪.‬‬

‫گريه عثمان هنگامى كه كنار قبرها مىايستاد‬


‫در بخش گريه نمودن به نقل از هانى گذشت كه گفت‪ :‬عثمان وقتى بر قبرى‬
‫مىايستاد‪ ،‬آنقدر مىگريست كه ريشش تر مىشد‪ ،‬به او گفته شد‪ :‬جنت و دوزخ را ياد‬
‫مىكنى ولى گريه نمىنمايى‪ ،‬و قبر را ياد مىكنى و گريه مىكنى‪ ،‬و حديث را متذكر‬
‫شده‪ ،‬اين را ترمذى روايت نموده و حسن دانسته است‪.‬‬

‫قول حذيفه هنگامى كه بر بالين مرگ قرار داشت‬


‫‪ 1‬منسوب به سحول‪ ،‬قريهاى است در يمن‪.‬‬
‫‪ 2‬اين چنين در اصل و ابن سعد آمده‪ ،‬و در المنتخب‪« :‬بصيرى» آمده‪ ،‬و ممكن همين درست باشد‪.‬‬

‫‪28‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫بخارى در الدب (ص ‪ )72‬از خالدبن ربيع روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬هنگامى كه بيمارى‬
‫حذيفه شديد شد‪ ،‬قوم وى و انصار اين را شنيدند‪ ،‬و در دل شب يا هنگام صبح‬
‫نزدش آمدند‪ ،‬گفت‪ :‬اين چه وقت است؟ گفتيم‪ :‬دل شب يا هنگام صبح‪ ،‬گفت‪ :‬از‬
‫رفتن صبحگاهان (به سوى) آتش به خداوند پناه مىبرم! افزود‪ :‬آنچه را به آن كفن‬
‫شوم آوردهايد؟ پاسخ داديم‪ :‬آرى‪ ،‬گفت‪ :‬كفنهاى گران قيمت نياوريد‪ ،‬چون اگر برايم‬
‫نزد خداوند خير باشد‪ ،‬در عوض آن كفن‪ ،‬بهتر از آن به من داده مىشود‪ ،‬و اگر غير آن‬
‫باشد‪ ،‬به سرعت [آن كفن] از تنم بيرون كشيده مىشود‪ .‬و ابونعيم در الحليه (‬
‫‪ )282/1‬از ابووائل روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬هنگامى كه مريضى حذيفه شديد شد‪،‬‬
‫مردمى از بنى عبس نزدش آمدند‪ ،‬خالدبن ربيع عبسى به من خبر داد و گفت‪ :‬در‬
‫مدائن و در دل شب نزدش وارد شديم‪ ...‬و مانند آن رامتذكر شده است‪ .‬حاكم اين‬
‫را در المستدرك (‪ )380/3‬از ابومسعود انصارى به معناى آن به اختصار روايت‬
‫كرده است‪ .‬و نزد ابونعيم در الحليه (‪ )283/1‬از صله بن زفر روايت است كه‪:‬‬
‫حذيفه مرا و ابومسعود را فرستاد و ما برايش كفن از حلّه يمنى به سيصد درهم‬
‫خريديم‪ ،‬گفت‪ :‬آنچه را براى من خريدهايد به من نشان دهيد‪ ،‬و آن را به او نشان‬
‫داديم‪ ،‬گفت‪ :‬اين برايم كفن نيست‪ ،‬دو چادر سفيد كه همراه شان پيراهن هم نباشد‬
‫كفايت مىكند‪ ،‬چون بعد از اندك درنگ يا بهتر از آن دو برايم داده مىشود يا بدتر از آن‬
‫دو‪ ،‬آن گاه برايش دو چادر سفيد خريديم‪ .‬نزد وى هم چنين (‪ 282/19‬از ابومسعود‬
‫به اختصار روايت است‪ ،‬و در روايت وى آمده‪ :‬با اين چه مىكنيد؟ اگر دوست تان‬
‫صالح باشد خداوند تعالى عوض آن را مىدهد‪ ،‬و اگر غير آن باشد گوشههاى قبر را تا‬
‫روز قيامت بر من تنگ خواهد نمود‪ .‬اين را حاكم (‪ )380/3‬از قيس بن ابى حازم‬
‫همانند آن روايت كرده‪ ،‬و در روايت وى آمده است‪ :‬و اگر غير آن باشد خداوند در‬
‫روز قيامت آن را به رويش خواهد زد‪.‬‬

‫قول ابو موسى در حالى كه در احتضار قرار داشت‬


‫ابونعيم در الحليه (‪ )262/1‬از ضحاك بن عبدالرحمن روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬وقتى‬
‫مرگ ابوموسى اشعرى فرارسيد جوانانش را طلب نمود و گفت‪ :‬برويد قبر حفر‬
‫كنيد و وسيع و عميقش بسازيد‪ ،‬آنان آمدند و گفتند‪ :‬حفر نموديم ووسيع و عميقش‬
‫نموديم‪ ،‬گفت‪ :‬به خدا سوگند‪ ،‬اين يكى از اين دو منزل است‪ :‬يا اين كه قبرم بر من‬
‫وسيع مىشود‪ ،‬و هر زاويهاش چهل گز مىباشد و باز دروازه به سوى جنت به رويم‬
‫گشوده مىشود و به سوى همسرانم‪ ،‬و منزل هايم و آنچه خداوند تعالى برايم از عزت‬
‫و كرامت آماده نموده نگاه مىكنم‪ ،‬و بعد از آن به سوى منزلم راه يابتر از امروز به‬
‫سوى خانهام مىباشم‪ .‬بعد از آن از خوشبويى و نسيم گواراى آن تا اينكه برانگيخته‬
‫مىشوم برايم مىرسد‪ .‬اگر غير از اين باشد ‪ -‬كه به خداوند از آن پناه مىبريم ‪ -‬قبرم بر‬
‫من تنگ خواهد شد‪ ،‬حتى كه تنگتر از قرار گرفتن نيزه در آهن پايينيش مىباشد‪ ،‬بعد از‬
‫آن برايم دروازهاى از دروازههاى جهنم گشوده مىشود‪ ،‬و به سوى زنجيرهايم و غل‬
‫هايم و همنشينانم نگاه ميكنم‪ ،‬باز به جاى نشستنم در جهنم راه يابتر از امروزم به‬
‫سوى خانهام مىباشم‪ ،‬و بعد از آن از باد سوران و گرماى آن تا اينكه برانگيخته شوم‬
‫برايم مىرسد‪.‬‬

‫درخواست اسيد بن حضير كه در يكى از احوال سه گانه باشد‬


‫َ‬
‫ابونعيم‪ ،‬بيهقى و ابن عساكر از عايشه (رضىالل ّه عنها) روايت نمودهاند كه گفت‪:‬‬
‫اسيدبن حضير از جمله فضل بود‪ ،‬و مىگفت‪ :‬اگر بر يكى از اين حالتهاى سه گانه‬

‫‪29‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫قرار داشته باشم‪ ،‬از اهل جنّتم و در آن شكى ندارم‪ :‬هنگامى كه قرآن تلوت مىكنم و‬
‫هنگامى كه خوانده مىشود ومن مىشنومش‪ ،‬و وقتى كه خطبه پيامبر خدا ص را‬
‫مىشنوم‪ ،‬و وقتى به جنازهاى حاضر مىگردم‪ ،‬و هرگز در جنازهاى حاضر نشدهام‪ ،‬كه‬
‫براى نفس خودم سواى آنچه را با وى انجام مىگيرد و او به طرف آن مىرود زمزمه‬
‫نموده باشم‪ .‬اين چنين در المنتخب (‪ )138/5‬آمده است‪.‬‬

‫ايمان به آخرت وصف پيامبر (ص) از جنت‬


‫احمد از ابوهريره روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬گفتيم‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬وقتى تو را ببينيم‬
‫قلبهاى ما نرم مىگردد‪ ،‬و از اهل آخرت مىباشيم‪ ،‬و وقتى از تو جدا مىشويم از دنيا‬
‫خوش مان مىآيد و زنان و اولد را مىبوسيم‪ ،‬فرمود‪« :‬اگر شما درهر حال در همان‬
‫حالتى باشيد كه نزد من بر آن مىباشيد‪ ،‬ملئك با دستهاى شان با شما مصافحه‬
‫مىكنند‪ ،‬و در خانههاى تان شما را زيارت مىنمايند‪ ،‬و اگر گناه نكنيد خداوند عزوجل‬
‫قومى را مىآورد كه گناه كنند تا براى شان بيامرزد»‪ ،‬گفتيم‪ :‬اى رسول خدا از جنت و‬
‫اينكه بناى آن از چيست براى مان صحبت كن؟ فرمود‪« :‬يك خشت از طل و يك‬
‫خشت از نقره است‪ ،‬و گل ميان خشتهاى آن مشك خوش بوست‪ ،‬سنگريزههايش‬
‫مرواريد و ياقوت است و خاكش زعفران‪ ،‬كسى كه در آن داخل شود خوش مىباشد و‬
‫خوار نمىشود و هميشه مىباشد و نمىميرد‪ ،‬لباس هايش كهنه نمىشود و جوانى اش‬
‫تمام نمىگردد‪ .‬سه نفراند كه دعاى شان رد نمىشود‪ :‬امام عادل‪ ،‬روزه دار تا اين كه‬
‫افطار نمايد و دعاى مظلوم‪ ،‬كه بالى ابر حمل مىشود و دروازههاى آسمان برايش‬
‫باز مىگردد‪ ،‬خداوند تبارك و تعالى مىگويد‪ :‬و عزتى لنصرنك ولو بعد حين‪« ،‬قسم به‬
‫عزتم‪ ،‬تو را كمك مىكنم اگر چه بعد از مدتى باشد»‪ .‬ترمذى‪ ،‬ابن ماجه بعضى اين را‪،‬‬
‫چنان كه در تفسير ابن كثير (‪ )49/4‬آمده‪ ،‬روايت نمودهاند‪.‬‬
‫َ‬
‫قصه فاطمه(رضىالل ّهعنها) با پدرش ص هنگامى كه براى طلب دنيا رفت و از نزدش‬
‫با فايده اخروى برگشت‬
‫ابوالشيخ در بخشى از حديثش از سويد بن غفله روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬على‬
‫گرسنه شد‪ ،‬و به فاطمه گفت‪ :‬اگر نزد پيامبر ص بروى و از وى چيزى بخواهى بهتر‬
‫َ‬
‫مىشود‪ ،‬وى در حالى نزد پيامبر ص آمد كهام ايمن (رضىالل ّه عنها) نزدش بود‪ ،‬فاطمه‬
‫َ‬
‫(رضىالل ّه عنها) دروازه را زد‪ ،‬آن گاه پيامبر ص بهام ايمن فرمود‪« :‬اين دق الباب‬
‫فاطمه است‪ ،‬و در ساعتى نزدمان آمده‪ ،‬كه عادت آمدن را در آن ساعت نزد ما‬
‫نداشت»‪ ،‬فاطمه گفت‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬طعام ملئك تهليل و تسبيح و تحميد است‪،‬‬
‫طعام ما چيست؟ فرمود‪« :‬سوگند به ذاتى كه مرا به حق مبعوث نموده‪ ،‬در خانه آل‬
‫محمد از ابتداى سى روز تا حال آتشى افروخته نشده‪ 1،‬بزهايى براى ما آمده‪ ،‬اگر‬
‫خواسته باشى پنج بز برايت مىفرستيم‪ ،‬و اگر خواسته باشى پنج كلمه را به تو ياد‬
‫مىدهم كه جبريل آنها را به من ياد داده است»‪ ،‬گفت‪ :‬بلكه همان پنج كلمه را به من‬
‫بياموز كه جبريل آنها را به تو ياد داده است‪ ،‬فرمود‪« :‬بگو‪ :‬يا اول الولين‪ ،‬و يا‬
‫آخرالخرين‪ ،‬و يا ذا القوه المتين و يا راحم المساكين‪ ،‬و يا ارحم الراحمين»‪( ،‬اى اول‬
‫اولينها‪ ،‬و اى آخر آخرينها‪ ،‬و اى صاحب قوت محكم‪ ،‬و اى رحم كننده مسكينان و اى‬
‫رحم كنندهترين رحم كنندگان)‪ .‬آن گاه وى برگشت و نزد على آمد‪ ،‬على گفت‪ :‬چه‬
‫آوردى؟ پاسخ داد‪ :‬از نزد تو براى طلب دنيا رفتم ولى آخرت را برايت آوردم‪ ،‬گفت‪:‬‬
‫اين بهترين روزهايت است‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )302/1‬آمده‪ ،‬و گفته‪ :‬در راويان آن‬
‫‪ 1‬يعنى براى پختن طعام‬

‫‪30‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫كسى را نديدم كه جرح شده باشد‪ ،‬مگر اينكه صورت آن‪ ،‬صورت مرسل است‪ ،‬و اگر‬
‫سويد آن را از على شنيده باشد متصل است‪.‬‬

‫قول ابوموسى درباره سبب روگردانى مردم از آخرت‬


‫ابونعيم در الحليه (‪ )259/1‬از انس بن مالك روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬در يكى از‬
‫سفرهاى ابوموسى همراهش بوديم‪ ،‬وى شنيد كه مردم با هم صحبت مىنمودند‪ ،‬و‬
‫فصاحتى را شنيدى‪ ،‬آن گاه گفت‪ :‬اى انس چرا اينطور مىشنوم؟ بيا تا پروردگارمان را‬
‫ياد كنيم‪ ،‬چون بعضى از اينها نزديك است كه پوست را با زبانش شق نمايد!‪ 1‬بعد از‬
‫آن به من گفت‪ :‬اى انس مردم را از علقمندى به آخرت چه باز داشته و تنبل ساخته‬
‫است؟ مىگويد‪ :‬گفتم‪ :‬شهوتها و شيطان‪ ،‬گفت‪ :‬نه‪ ،‬به خدا سوگند‪ ،‬دنيا براى شان‬
‫تعجيل شده و آخرت به تأخير افكنده شده است‪ ،‬و اگر مىدانستند نه از آخرت روى‬
‫مىگردانيدند و نه به دنيا روى مىآوردند‪.‬‬

‫ايمان به آنچه در روز قيامت مىباشد‬


‫اميد پيامبر ص كه امتش نصف اهل جنت باشد‬
‫ترمذى از عمران بن حصين روايت نموده ‪ -‬و آن را صحيح دانسته ‪ -‬كه گفت‪:‬‬
‫هنگامى كه نازل شد‪:‬‬
‫[يا ايهاالناس اتقوا ربكم] تا به اين قول خداوند [ولكن عذاباللّه شديد]‪( .‬الحج‪)1 2:‬‬
‫ترجمه‪« :‬اى مردم! از پروردگاتان بترسيد‪ ...‬وليكن عذاب خداوند شديد است»‪.‬‬
‫مىگويد‪ :‬و اين آيه در حالى بر وى نازل گرديد كه در سفر بود‪ ،‬و گفت‪« :‬آيا مىدانيد‬
‫كه آن چه روزى مىباشد؟» گفتند‪ :‬خدا و پيامبرش داناترند‪ ،‬گفت‪« :‬آن روزى است كه‬
‫خداوند به آدم مىگويد‪ :‬گروه اهل آتش را بفرست‪ ،‬پاسخ مىدهد‪ :‬اى پروردگارم‪ ،‬گروه‬
‫اهل آتش كدامند؟ مىگويد‪ :‬نهصدونودونه تن به سوى دوزخ اند و يك تن به سوى‬
‫جنت» آن گاه مسلمانان به گريه افتادند‪ ،‬و رسول خدا ص فرمود‪« :‬نزديك شويد و‬
‫عمل نيكو كنيد‪ ،‬چون هرگاه نبوتى آمده‪ ،‬پيش از آن جاهليتى بوده است»‪ ،‬افزود‪:‬‬
‫«همان عدد از جاهليت گرفته مىشود‪ ،‬اگر كامل شد خوب‪ ،‬و اگر نشد از منافقين‬
‫كامل كرده مىشود‪ ،‬مثال شما و مثال امتها چون غدهاى است در بازوى حيوان يا‬
‫مانند خال در پهلوى شتر»‪ ،‬بعد از آن گفت‪« :‬من اميدوارم كه ربع اهل جنت باشيد»‪،‬‬
‫آن گاه آنان تكبير گفتند‪ ،‬بعد از آن گفت‪« :‬من اميدوارم كه ثلث اهل جنت باشيد»‪ ،‬و‬
‫تكبير گفتند‪ :‬بعد از آن فرمود‪« :‬من اميدوارم كه نصف اهل جنت باشيد» و آنان تكبير‬
‫گفتند‪ ،‬راوى مىافزايد‪ :‬نمىدانم كه دو سوم هم گفت يا خير‪ .‬اين چنين اين را امام‬
‫احمد و ابن ابى حاتم روايت نمودهاند‪.‬‬
‫و نزد بخارى در تفسير اين آيه از ابوسعيد روايت است كه گفت‪ :‬پيامبر ص فرمود‪:‬‬
‫«خداوند تعالى روز قيامت مىگويد‪ :‬اى آدم ‪ ،‬پاسخ مىدهد‪ :‬لبيك ربنا و سعديك‪ ،‬آن گاه‬
‫به صدايى فرياد مىكند‪ :‬خداوند تو را امر مىكند كه از ذريه ات گروهى را به سوى‬
‫آتش بيرون كن‪ ،‬مىپرسد‪ :‬اى پروردگار‪ ،‬اهل آتش كىاند؟ مىفرمايد‪ :‬از هر هزار ‪-‬‬
‫مىپندارمش گفت‪ - :‬نهصدونودونه تن‪ ،‬آن گاه است كه هر حاملهاى حملش را‬
‫مىگذارد و پسر پير مىگردد‪.‬‬
‫[وترى الناس سكارى و ما هم بسكارى ولكن عذاباللّه شديد]‪( .‬الحج ‪)2:‬‬

‫‪ 1‬كنايه از فصاحت ايشان است‪.‬‬

‫‪31‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫ترجمه‪« :‬و مردم را مست مىبينى‪ ،‬در حالى كه آنان مست نيستند‪ ،‬بلكه عذاب خداوند‬
‫سخت است»‪.‬‬
‫اين بر مردم گران تمام شد‪ ،‬حتى كه روىهاى شان تغيير نمود‪ ،‬آن گاه پيامبر ص‬
‫فرمود‪« :‬از يأجوج و مأجوج نهصدونودونه تن و از شما يك تن‪ ،‬شما در ميان مردم‬
‫چون موى سياه در پهلوى گاو سفيد‪ ،‬يا چون موى سفيد در پهلوى گاو سياه هستيد‪ ،‬و‬
‫من اميدوارم كه ربع اهل جنت باشيد»‪ ،‬و ما تكبير گفتيم‪ ،‬بعد از آن فرمود‪« :‬ثلث‬
‫اهل جنت» و تكبير گفتيم‪ ،‬بعد از آن گفت‪« :‬نصف اهل جنت» و تكبيرگفتيم‪ .‬اين را‬
‫بخارى در غير اين موضع هم روايت نموده‪ ،‬و مسلم هم روايت كرده‪ ،‬و نسائى آن را‬
‫در تفسيرش روايت نموده است‪ .‬اين چنين در تفسير ابن كثير (‪ )204/3‬آمده است‪.‬‬
‫حاكم (‪568/‬ك ‪ )4‬اين را از ابن عباس به مانند آن روايت نموده‪ ،‬و در روايتش‬
‫آمده‪ :‬اين بر قوم گران تمام شد و اندوه و رنج دامن گيرشان گرديد‪.‬‬

‫سوال زبير از پيامبر ص درباره بعضى از احوال آخرت و پاسخ وى‬


‫ابن ابى حاتم از ابن زبير روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬هنگامى كه اين آيه نازل شد‪:‬‬
‫[ث انكم يوم القيامة عند ربكم تتصمون]‪( .‬الزمر‪)31:‬‬
‫ترجمه‪« :‬باز البته شما روز قيامت نزد پروردگار خود مجادله خواهيد كرد»‪.‬‬
‫زبير گفت‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬آيا خصومت بر ما تكرار مىشود؟‪ 1‬فرمود‪« :‬آرى»‪ ،‬زبير‬
‫گفت‪ :‬پس كار دشوار است!! اين چنين اين را امام احمد هم روايت نموده‪ ،‬و‬
‫نزدش اين زيادت آمده‪ :‬هنگامى كه اين آيه نازل گرديد‪:‬‬
‫[ث لتسئلن يومئذ عن النعيم]‪( .‬التكاثر‪)8:‬‬
‫ترجمه‪« :‬باز در آن روز از نعمتها پرسيده خواهيد شد»‪.‬‬
‫زبير گفت‪ :‬اى پيامبر خدا‪ ،‬از كدام نعمت پرسيده مىشويم؟ نعمت ما فقط دو سياه‬
‫است‪ :‬خرما و آب‪ .‬اين زيادت را ترمذى هم روايت نموده‪ ،‬و آن را حسن دانسته‪ ،‬و‬
‫َ‬
‫ابن ماجه هم روايتش كرده‪ ،‬در نزد احمد از عبدالل ّه بن زبير از زبيرين عوام روايت‬
‫است كه گفت‪ :‬هنگامى كه اين سوره بر پيامبر ص نازل گرديد‪:‬‬
‫[انك ميت و انم ميتون‪ .‬ث انكم يوم القيامة عند ربكم تتصمون]‪( .‬الزمر‪)30 31:‬‬
‫ترجمه‪« :‬به درستى كه تو هم مردنى هستى‪ ،‬و ايشان هم مردنى هستند‪ .‬باز البته‬
‫شما روز قيامت نزد پروردگار خود مجادله خواهيد كرد»‪.‬‬
‫زبير گفت‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬آيا درگيرى كه در دنيا در ميان ما بود با گناهان خاص مان‬
‫بر ما تكرار مىشود؟ گفت‪« :‬آرى‪ ،‬به طور حتمى بر شما تكرارمى شود‪ ،‬تا حق هر‬
‫حق دار به او داده شود»‪ ،‬زبير گفت‪ :‬به خدا سوگند‪ ،‬كار دشوار است!! اين را‬
‫ترمذى هم روايت نموده‪ ،‬و گفته است‪ :‬حسن و صحيح مىباشد‪ .‬اين چنين در تفسير‬
‫ابن كثير (‪ )52/4‬آمده است‪ .‬حاكم اين را در المستدرك (‪ )572/4‬روايت نموده‪ ،‬و‬
‫گفته است‪ :‬اين حديث از اسناد صحيح برخوردار است‪ ،‬ولى بخارى و مسلم آن را‬
‫روايت نكردهاند‪.‬‬
‫َ‬
‫گريه عبدالل ّه بن رواحه هنگام به ياد آوردن آيهاى درباره جهنم‬
‫َ‬
‫عبدالرزاق از قيس بن ابى حازم روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬عبدالل ّه به رواحه در حالى‬
‫كه سرش را در آغوش همسرش گذاشته بود‪ ،‬گريه نمود و همسرش همراهش‬

‫‪ 1‬يعنى‪ :‬چنانكه در دنيا مخاصمه نموديم‪ ،‬در آخرت هم مخاصمه مىكنيم‪.‬‬

‫‪32‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬
‫َ‬
‫گريست‪ ،‬عبدالل ّه پرسيد‪ :‬چه تو را مىگرياند؟ پاسخ داد‪ :‬تو را ديدم گريه مىكنى‪ ،‬من‬
‫َ‬
‫هم گريستم‪ ،‬عبدالل ّه گفت‪ :‬من اين قول خداوند عزوجل را به ياد آوردم‪:‬‬
‫[و ان منكم ال واردها]‪( .‬مريم‪)71:‬‬
‫ترجمه‪« :‬و هر كسى از شما به دوزخ وارد خواهد شد»‪.‬‬
‫و نمىدانم كه از آن نجات مىيابم يا خير؟ و در روايتى آمده كه‪ :‬مريض بود‪ .‬اين چنين‬
‫در تفسير ابنكثير (‪ )132/3‬آمده است‪.‬‬

‫درخواست عباده از خانواده و همسايگان هنگام مرگش تا از وى قصاص گيرند‬


‫بيهقى و ابن عساكر از عباده بن محمد بن عباده بن صامت روايت نمودهاند كه گفت‪:‬‬
‫هنگامى كه مرگ عباده فرا رسيد گفت‪ :‬غلمانم‪ ،‬خدمتكارانم‪ ،‬همسايگانم و كسانى‬
‫را كه نزدم رفت و آمد داشتند نزدم بياوريد‪ ،‬آنان نزدش جمع شدند‪ ،‬و او گفت‪ :‬امروز‬
‫را آخرين روزى مىپندارم كه در دنيا زنده هستم‪ ،‬و شبش را نخستين شب آخرت‬
‫مىپندارم‪ ،‬من نمىدانم شايد چيزى از دستم يا زبانم در مورد شما سر زده باشد‪ ،‬و آن‬
‫عمل‪ ،‬سوگند به ذاتى كه جانم در دست اوست‪ ،‬روز قيامت قصاص در پى دارد‪ ،‬و هر‬
‫يك از شما را سوگند مىدهم كه اگر چيزى از آن در نفسش هست‪ ،‬قبل از اين كه‬
‫نفسم بيرون شود‪ ،‬ازمن قصاص بگيرد‪ ،‬گفتند‪ :‬بلكه تو پدر بودى و مؤدب بودى ‪-‬‬
‫مىگويد‪ :‬وى هرگز براى خادمى بد نگفته بود ‪ ، -‬فرمود‪ :‬آيا آنچه را از من سرزده‬
‫معاف كرديد؟ پاسخ دادند‪ :‬بلى‪ ،‬گفت‪ :‬بار خدايا‪ ،‬شاهد باش‪ ،‬بعد از آن افزود‪ :‬نه‪،‬‬
‫وصيتم را حفظ كنيد‪ :‬هر يك از شما را سوگند مىدهم كه بر من نگريد‪ ،‬وقتى كه جانم‬
‫بر آمد وضو نماييد و وضوء را نيكو كنيد‪ ،‬بعد هر يك تان داخل مسجدى شود و نماز‬
‫بگزارد‪ ،‬و بعد از آن براى عباده و نفس خودش مغفرت بخواهد‪ ،‬چون خداوند تعالى‬
‫گفته است‪:‬‬
‫[استعينوا بالصب والصله ]‪( .‬البقره‪)45:‬‬
‫ترجمه‪« :‬به شكيبايى و نماز مدد جوييد»‪.‬‬
‫مرا به سوى قبرم به شتاب بريد‪ ،‬از دنبالم آتش نياوريد‪ ،‬و در زير پايم ارغوان فرش‬
‫نكنيد‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )79/7‬آمده است‪.‬‬

‫ترس و هراس عمر از حساب آخرت‬


‫در بخش احتياط در مصرف از بيت المال بر خود‪ ،‬قول عمر براى عبدالرحمن بن‬
‫عوف گذشت‪ ،‬البته وقتى كه از وى چهار هزار درهم قرض خواست‪ ،‬و او به‬
‫فرستاده عمر گفت‪ :‬به او بگو آن را از بيت المال بگيرد‪ ،‬و باز مستردش نمايد‪.‬‬
‫هنگامى كه شخص فرستاده شده نزدش آمد و او را از آنچه عبدالرحمن گفت خبر‬
‫داد‪ ،‬آن بر وى گران تمام شد‪ ،‬و عمر با او روبرو شد و گفت‪ :‬تو گوينده هستى كه‪:‬‬
‫آن را از بيت المال بگيرد؟! و اگر قبل از آمدن آن درگذشتم مىگوييد‪ :‬آن را‬
‫اميرالمومنين گرفته است‪ ،‬آن را برايش بگذاريد‪ ،‬و روز قيامت به آن مؤاخذه شوم!!‪.‬‬
‫َ‬
‫گريه ابوهريره و معاويه(رضىالل ّهعنهما) هنگامى كه حديثى را درباره آخرت شنيدند‬
‫در تأثيرپذيرى از علم خداوند تعالى و علم پيامبرش‪ ،‬آه كشيدن شديد ابوهريره‬
‫خواهد آمد و هم چنين افتادنش بر رويش‪ ،‬تا اينكه شفى اصبحى وى را بلند نمود و‬
‫خيلى وقت محكم گرفت‪ ،‬البته هنگامى كه حكم خداوند تبارك و تعالى را درباره‬
‫قارى‪ ،‬صاحب مال و كسى كه در راه خدا كشته شده ذكر نمود‪ ،‬و گريه شديد معاويه‬

‫‪33‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫هم هنگامى كه اين حديث را شنيد ‪ -‬حتى كه گمان نمودند وى هلك شده است ‪-‬‬
‫خواهد آمد‪.‬‬

‫ايمان به شفاعت‬
‫قول پيامبر ص به اين كه شفاعتم در برگيرنده هر آن فرد از امتم است كه بدون‬
‫شريك آوردن چيزى به خداوند از دنيا رفته است‬
‫بغوى و ابن عساكر از عوف بن مالك روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬در آخر شب پيامبر‬
‫ص ما را در جايى پايين آورد‪ ،‬و هر يك از ما سرش را بر بازوى شترش گذاشت‪ ،‬در‬
‫يك وقت شب بيدار شدم‪ ،‬و رسول خدا ص را نزد سواريش نديدم‪ ،‬اين پديده مرا در‬
‫هراس و خوف افكند‪ ،‬بنابر آن در تلش و جستجوى رسول خدا ص به راه افتادم‪،‬‬
‫َ‬
‫ناگهان به معاذ بن جبل و ابوموسى اشعرى (رضىالل ّه عنهما) برخوردم‪ ،‬كه آنان را نيز‬
‫آنچه مرا به ترس و هراس افكنده بود ترسانيده بود‪ ،‬در حالى كه ما در اين حالت‬
‫قرار داشتيم‪ ،‬ناگهان آوازى در بالى دره چون آواز آسياب شنيديم‪ ،‬و او را از‬
‫مسئلهاى كه اتفاق افتاده بود خبر داديم‪ ،‬نبى خدا ص فرمود‪« :‬امشب كسى از نزد‬
‫پروردگارم عزوجل نزدم آمد‪ ،‬و مرا در ميان شفاعت و اين كه نصف امتم داخل جنت‬
‫شود اختيار داد‪ ،‬و من شفاعت را اختيار نمودم»‪ ،‬گفتم‪ :‬اى نبى خدا‪ ،‬تو را به خدا و‬
‫حق صحبت و همراهى سوگند مىدهم‪ ،‬كه ما را از اهل شفاعت بگردانى‪ ،‬فرمود‪:‬‬
‫«شما از اهل شفاعتم هستيد»‪ ،‬آن گاه با پيامبر خداص به راه افتاديم تا اينكه نزد‬
‫مردم رسيديم‪ ،‬و دريافتيم كه آنان نيز وقتى نبى خدا ص را گم نمودهاند در هراس‬
‫افتادهاند‪ ،‬و نبى خدا ص فرمود‪« :‬كسى از نزد پروردگارم آمد‪ ،‬و مرا در ميان‬
‫شفاعت و اينكه نصف امتم داخل جنت شود اختيارى نمود‪ ،‬و من شفاعت را اختيار‬
‫نمودم»‪ ،‬آنان به او گفتند‪ :‬تو را به خدا و صحبت و همراهى سوگند مىدهيم‪ ،‬كه ما را‬
‫از اهل شفاعتت بگردانى‪ ،‬هنگامى كه در اطرافش گرد آمدند‪ ،‬نبى خدا ص فرمود‪:‬‬
‫«من كسى را كه حاضر است گواه مىگيرم‪ ،‬كه شفاعتم در برگيرنده هر آن امتىام‬
‫است كه بدون شريك آوردن چيزى به خداوند در گذشته باشد»‪ .‬اين چنين در الكنز (‬
‫‪ )271/7‬آمده است‪.‬‬

‫دعاى پيامبر ص براى امتش نزد پروردگارش همان شفاعت براى آنان است‬
‫بغوى‪ ،‬ابن منده و ابن عساكر از عبدالرحمن بن ابى عقيل روايت نمودهاند كه‬
‫گفت‪ :‬در هيأت ثقيف نزد رسول خدا ص رفتيم‪ ،‬شترهاى مان را نزد دروازه‬
‫خوابانيديم‪ ،‬و در ميان مردم نزد ما مبغوضتر از كسى كه نزدش مىرفتيم ديگر كسى‬
‫نبود‪ ،‬و هنوز بيرون نرفته بوديم‪ ،‬كه از مردى كه نزدش وارد شديم ديگر كسى در‬
‫ميان مردم براى ما محبوبتر نبود‪ .‬گويندهاى از ما گفت‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬آيا از‬
‫پروردگارت پادشاهى و ملكى چون پادشاهى سليمان عليه السلم نخواستى؟ پيامبر‬
‫خدا ص خنديد‪ ،‬و بعد از آن گفت‪« :‬ممكن است براى صاحب تان نزد خداوند بهتر از‬
‫ملك سليمان باشد‪ ،‬خداوند هر پيامبرى را كه فرستاده است به او دعوت مستجابى‬
‫داده است‪ ،‬كسى از آنان توسط آن ‪ -‬و در لفظى آمده‪ :‬به آن ‪ -‬دنيا را خواست‪ ،‬و‬
‫خداوند به او داد‪ ،‬و كسى از آنان هنگامى كه قومش از وى نافرمانى نمودند بر آنان‬
‫دعا نمود و آنان بدان هلك شدند‪ .‬خداوند به من هم دعاى مستجابى داده است‪ ،‬كه‬
‫آن را نزد پروردگارم پنهان نمودهام‪ ،‬البته به خاطر شفاعت امتم در روز قيامت»‪.‬‬
‫بغوى مىگويد‪ :‬ابن ابى عقيل را نمىدانم كه غير اين حديث را روايت نموده باشد‪ ،‬و‬
‫اين حديث غريب است‪ ،‬و جز به همين طريق روايت نشده است‪ .‬اين چنين در الكنز‬

‫‪34‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫(‪ )272/7‬آمده است‪ .‬اين را بخارى و حارث بن اسامه هم‪ ،‬چنانكه در الصابه (‬
‫‪ )411/2‬آمده‪ ،‬روايت كردهاند‪.‬‬

‫قول پيامبر ص ‪ :‬من چه نيكو مردى براى شريرهاى امتم هستم‬


‫َ‬
‫شيرازى در اللقاب و ابن نجار از ام سلمه (رضىالل ّه عنها) روايت نمودهاند كه گفت‪:‬‬
‫رسول خدا ص فرمود‪« :‬من چه نيكو مردى براى شريرهاى امتم هستم»‪ .‬آن گاه‬
‫مردى از مزينه به او گفت‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬تو براى شريرهاى ايشان هستى‪ ،‬حال‬
‫خوبان آنان چگونه خواهد بود؟ گفت‪« :‬خوبان امتم به اعمال شان داخل جنت‬
‫مىشوند‪ ،‬و شريرهاى امتم انتظار شفاعتم را مىكشند‪ ،‬ولى شفاعتم در روز قيامت‬
‫براى جميع امتم مباح است‪ ،‬مگر براى مردى كه اصحابم را بدگويى نمايد»‪ .‬اين چنين‬
‫در الكنز (‪ )272/7‬آمده است‪.‬‬

‫سخن على درباره اميدبخشترين آيه در كتاب خدا‬


‫ابن مردويه از على بن ابى طالب روايت نموده كه‪ :‬پيامبر خدا ص فرمود‪« :‬براى‬
‫امتم شفاعت مىكنم‪ ،‬تا اين كه پروردگارم صدايم مىنمايد و مىگويد‪ :‬اى محمد‪ ،‬آيا‬
‫راضى شدى؟ مىگويم‪ :‬بلى‪ ،‬راضى شدم»‪ ،‬بعد از آن رويش را به سوى من گردانيد و‬
‫گفت‪ :‬اى اهل عراق شما مىگوييد‪ :‬اميد بخشترين آيه در كتاب خداوند اين است‪:‬‬
‫[ياعبادى الذين اسرفوا على انفسهم ل تقنطوا من رحةاللّه اناللّه يغفر الذنوب جيعا‪ ،‬انه هوالغفورالرحيم]‪( .‬الزمر‪)53:‬‬
‫ترجمه‪« :‬اى بندگان من! آنان كه بر نفسهاى خود اسراف و ستم كردهايد‪ ،‬از رحمت‬
‫خدا نااميد مشويد‪ ،‬چون خداوند همه گناهان را مىآمرزد‪ ،‬و او آمرزگار و مهربان‬
‫است»‪.‬‬
‫پاسخ دادم‪ :‬آرى‪ ،‬ما اين را مىگوييم‪ ،‬افزود‪ :‬ولى ما اهل بيت مىگوييم‪ :‬اميدبخشترين‬
‫آيه در كتاب خدا اين است‪:‬‬
‫[ولسوف يعطيلك ربك فترضى]‪( .‬الضحى‪)5:‬‬
‫ترجمه‪« :‬و پروردگارت به تو عطا خواهد نمود و تو خوشنود خواهى شد»‪.‬‬
‫و اين شفاعت است‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )273/7‬آمده است‪.‬‬

‫سخن بريده درباره شفاعت در پيش روى معاويه‬


‫احمد از ابن بريده و او از پدرش روايت نموده كه‪ :‬وى نزد معاويه در حالى داخل‬
‫شد‪ ،‬كه مردى صحبت مىنمود‪ ،‬بريده گفت‪ :‬اى معاويه برايم به سخن گفتن اجازه‬
‫مىدهى؟ گفت‪ :‬آرى‪ - ،‬وى مىپنداشت كه او هم چون آن ديگر حرف خواهد زد ‪، -‬‬
‫بريده گفت‪ :‬از پيامبر خدا ص شنيدم كه مىگويد‪« :‬من اميدوارم كه در روز قيامت به‬
‫تعداد آنچه در روى زمين درخت و كلوخ است شفاعت كنم»‪ ،‬و افزود‪ :‬تو اى معاويه‬
‫اميدوارش نيست؟! اين چنين در تفسير ابن كثير (‬ ‫اميدوار آن هستى و على‬
‫‪ )56/3‬آمده است‪.‬‬
‫َ‬
‫جواب جابر بن عبدالل ّه به كسى كه شفاعت را تكذيب نمود‬
‫ابن مردويه از طلق بن حبيب روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬من از همه مردم شفاعت را‬
‫َ‬
‫شديدتر تكذيب مىنمودم‪ ،‬تا اينكه با جابربن عبدالل ّه روبرو شدم‪ ،‬براى او هر آيه را‬
‫كه مىتوانستم و خداوند در آن خلود و هميشگى اهل آتش را ياد مىنمود تلوت كردم‪،‬‬
‫وى گفت‪ :‬اى طلق آيا خودت را از من خوانندهتر به كتاب خدا و عالمتر به سنت‬

‫‪35‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫پيامبر ص مىپندارى؟ آنانى كه [درباره شان آيات دال بر خلود را] خواندى‪ ،‬آنان اهل‬
‫آنند‪ ،‬آنان مشركين اند‪ ،‬ولى اينان قومى اند كه مرتكب گناهانى شدند و بر اثر آن‬
‫تعذيب گرديدند و بعد از آن اخراج شدند‪ ،‬سپس دستهايش را به گوش هايش برد و‬
‫گفت‪ :‬اين دو كر شوند‪ ،‬اگر از رسول خدا ص نشنيده باشم كه مىگفت‪« :‬از آتش بعد‬
‫از اينكه داخل شدند بيرون مىشوند»‪ ،‬و آياتى كه تو تلوت نمودى ما هم آن را‬
‫مىخوانيم‪.‬‬
‫َّ‬
‫و نزد ابن ابى حاتم از يزيد فقير روايت است كه گفت‪ :‬نزد جابر بن عبدالله نشستم‪،‬‬
‫و او حديث بيان مىنمود و گفت‪ :‬گروهى از مردم از آتش بيرون مىشوند‪ ،‬مىگويد‪ :‬و‬
‫من تا آن روز آن را منكر بودم‪ ،‬بنابراين خشمگين شده گفتم‪ :‬از مردم تعجب نمىكنم‪،‬‬
‫ولى از شما تعجب مىنمايم اى ياران محمد ص!! گمان مىكنيد‪ ،‬كه خداوند تعدادى را‬
‫از آتش بيرون مىكند‪ ،‬در حالى كه خداوند مىگويد‪:‬‬
‫[يريدون آن يرجوا من النار و ما هم بارجي منها]اليه‪( .‬المائده‪)37:‬‬
‫ترجمه‪« :‬مىخواهند از آتش خارج شوند‪ ،‬ولى آنان از آن خارج نخواهند شد»‪.‬‬
‫آن گاه يارانش مرا نكوهش كردند‪ ،‬و او كه بردبارترين ايشان بود گفت‪ :‬اين مرد را‬
‫بگذاريد‪ ،‬آن آيه درباره كفار است و تلوت نمود‪:‬‬
‫[ان الذين كفروا لو ان لم ما ف الرض جيا و مثله معه ينفتدوا به من عذاب يوم القيامة] تا اين كه به اينجا رسيد‬
‫[و لم عذاب مقيم]‪( .‬المائده‪)36 37 :‬‬
‫ترجمه‪« :‬كسانى كه كافر شدند اگر تمام آنچه روى زمين قرار دارد و همانند آن‪،‬‬
‫براى آنان باشد‪ ،‬و آنها را براى نجات از مجازات روز قيامت بدهند‪ ...‬و براى آنان‬
‫مجازات پايدارى است»‪.‬‬
‫[بعد از آن گفت‪ ]:‬آيا قرآن را نمىخوانى؟ گفتم‪ :‬بلى مىخوانم‪ ،‬آن را حفظ نمودهام‪،‬‬
‫گفت‪ :‬آيا خداوند نمىگويد‪:‬‬
‫[و من الليل فتهجد به نافلة لك‪ ،‬عسى ان يبعثك ربك مقاما ممودا]‪( .‬السراء‪)79:‬‬
‫ترجمه‪« :‬پاسى از شب را از خواب برخيز و قرآن )و نماز( بخوان‪ ،‬اين يك وظيفه‬
‫اضافى براى توست‪ ،‬تا پروردگارت تو را به مقامى در خور ستايش برانگيزد»‪.‬‬
‫اين همان مقام است‪ ،‬خداوند تعالى اقوامى را در آتش به سبب خطاهاى شان تا‬
‫وقتى كه خواست نگه مىدارد و با آنان حرف نمىزند‪ ،‬و وقتى كه خواست ايشان را‬
‫بيرون نمايد‪ ،‬بيرون شان مىكند‪ ،‬مىگويد‪ :‬و بعد از آن ديگر به تكذيب شفاعت عودت‬
‫ننمودم‪ .‬اين چنين در تفسير ابن كثير (‪ )54/2‬آمده است‪.‬‬

‫ايمان به بهشت و دوزخ‬


‫اصحاب و تصور بهشت در مجلس پيامبر ص انگار كه آنان آن را به چشم مىديدند‬
‫حسن بن سفيان و ابونعيم از حنظله اسيدى كاتب ‪ -‬وى از كاتبان پيامبر ص بود ‪-‬‬
‫روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬نزد پيامبر ص بوديم‪ ،‬وى جنت و دوزخ را براى ما ياد نمود‪،‬‬
‫گويى كه در برابر ديدگان ما قرار گرفتند‪ ،‬بعد به سوى خانواده و فرزندانم رفتم و [با‬
‫ايشان] خنديدم و بازى نمودم‪ ،‬آن گاه حالتى را به ياد آوردم كه در آن قرار داشتيم‪ ،‬و‬
‫بيرون رفتم‪ ،‬در اين اثنا به ابوبكر برخوردم و گفتم‪ :‬اى ابوبكر‪ ،‬منافق شدهام!!‬
‫پرسيد‪ :‬چطور؟ پاسخ دادم‪ :‬نزد پيامبر ص مىباشيم‪ ،‬و او جنت و دوزخ را براى مان‬
‫تذكر مىدهد‪ ،‬گويى كه در مقابل ديدگان ما قرار دارد‪ ،‬و وقتى از نزدش بيرون‬
‫مىرويم‪ ،‬به همسران‪ ،‬فرزندان‪ ،‬كشتزار و مشاغل روى مىآوريم‪ ،‬و آن حالت را‬
‫فراموش مىكنيم‪ ،‬ابوبكر گفت‪ :‬ما هم اين عمل را انجام مىدهيم‪ ،‬آنگاه نزد پيامبر ص‬

‫‪36‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫آمدم‪ ،‬و آن را برايش متذكر شدم‪ ،‬گفت‪« :‬اى حنظله‪ ،‬اگر نزد خانوادههاى تان طورى‬
‫باشيد‪ ،‬كه نزد من مىباشيد بدون شك ملئك همراه تان بر فرش تان و در راه‬
‫مصافحه مىكنند‪ .‬اى حنظله‪ ،‬ساعتى اينطور و ساعتى آنطور»‪ .‬اين چنين در الكنز (‬
‫‪ )100/1‬آمده است‪.‬‬

‫صحبت پيامبر ص براى يارانش درباره آخرت‬


‫َ‬
‫ابن ابى حاتم از عبدالل ّه بن مسعود روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬شبى نزد رسول خدا‬
‫ص (صحبت را) طولنى نموديم‪ ،‬بعد از آن صبحگاهان نزدش رفتيم‪ ،‬فرمود‪« :‬انبيا و‬
‫‪1‬‬
‫پيروان شان با امتهاى شان بر من عرضه شدند‪ ،‬و هر نبى از پهلويم عبور مىنمود‪...‬‬
‫نبيى با گروهى بود‪ ،‬نبيى با سه تن بود و نبيى همراهش هيچ كس نبود»‪ ،‬و قتاده اين‬
‫آيه را تلوت نمود‪:‬‬
‫[اليس منكم رجل رشيد]‪( .‬هود‪)78:‬‬
‫فرمود‪« :‬تا اينكه موسى بن عمران عليه السلم با گروه به هم پيوستهاى از بنى‬
‫اسرائيل از پهلويم گذشت»‪ ،‬مىگويد‪« :‬گفتم‪ :‬پروردگارا‪ ،‬اين كيست؟ گفت‪ :‬اين‬
‫برادرت موسى بن عمران است و كسانى كه او را از بنى اسرائيل پيروى نمودهاند»‪،‬‬
‫افزود‪« :‬گفتم‪ :‬پروردگارا‪ ،‬امت من كجاست؟ گفت‪ :‬به سوى راستت بر تپهها بنگر‪،‬‬
‫مىگويد‪ :‬ناگهان به روهاى مردان برخوردم‪ ،‬فرمود‪ :‬آيا راضى شدى؟ گفتم‪ :‬پروردگارا‬
‫راضى شدم‪ ،‬فرمود‪ :‬به طرف چپت به سوى افق ببين‪ ،‬ناگهان به روهاى مردان‬
‫برخوردم‪ ،‬گفت‪ :‬آيا راضى شدى؟ گفتم‪ :‬پروردگارا راضى شدم‪ ،‬فرمود‪ :‬با اينها‬
‫هفتادهزار تن است كه بدون حساب وارد جنت مىشوند»‪ ،‬مىافزايد‪ :‬آن گاه عكاشه بن‬
‫محصن از بنى اسد ‪ -‬سعيد مىگويد‪ :‬وى از اهل بدر بود ‪ -‬گفت‪ :‬اى نبى خدا‪ ،‬از‬
‫خداوند بخواه تا مرا از آنان بگرداند‪ ،‬پيامبر ص فرمود‪« :‬بار خدايا‪ ،‬او را از آنان‬
‫بگردان»‪ ،‬گفت‪ :‬آن گاه مرد ديگرى گفت‪ :‬اى نبى خدا‪ ،‬از خداوند بخواه تا مرا از آنان‬
‫بگرداند‪ ،‬فرود‪« :‬عكاشه از تو بدان سبقت جست»‪ ،‬مىگويد‪ :‬رسول خدا ص فرمود‪:‬‬
‫«اگر توانستيد ‪ -‬پدر و مادرم فداى تان ‪ -‬كه از اصحاب هفتاد باشيد اين كار را بكنيد‪،‬‬
‫وگرنه از اصحاب تپهها باشيد‪ ،‬و گرنه از اصحاب افق باشيد‪ ،‬چون من مردمان زيادى‬
‫را ديدم كه احوال شان خراب بود»‪ ،‬بعد از آن گفت‪« :‬من اميدوارم ربع اهل جنت‬
‫باشيد»‪ ،‬آن گاه تكبير گفتيم‪ ،‬فرمود‪« :‬من اميدوارم ثلث اهل جنت باشيد»‪ .‬مىگويد‪:‬‬
‫پس تكبير گفتيم‪« ،‬من اميدوارم نصف اهل جنت باشيد»‪ ،‬مىگويد‪ :‬باز تكبير گفتيم‪،‬‬
‫مىافزايد‪ :‬بعد از آن پيامبر خداص اين آيه را تلوت نمود‪:‬‬
‫[ثلة من الولي و ثلة من الخرين]‪( .‬الواقعه‪)40:‬‬
‫ترجمه‪« :‬جماعتى از امتان پيشين‪ ،‬و جماعتى از امتان متأخر»‪.‬‬
‫مىگويد‪ :‬در ميان خود گفتيم‪ :‬اين هفتاد هزار چه كسانى هستند؟ گفتيم‪ :‬اينان كسانى‬
‫اند كه در اسلم متولد شده‪ ،‬و شرك نياوردهاند‪ ،‬مىافزايد‪ :‬اين قول به پيامبر ص‬
‫رسيد‪ ،‬فرمود‪« :‬بلكه اينان كسانى اند كه داغ نمىگذارند‪ ،‬رقيه نمىنمايند‪ ،‬بدفالى‬
‫نمىگيرند و به پروردگارشان توكل مىكنند»‪ .‬اين چنين اين را ابن جرير روايت نموده‪ ،‬و‬
‫اين حديث طرق زيادى از غير اين وجه در صحاح و غير آن دارد‪ .‬اين چنين در تفسير‬
‫َ‬
‫ابن كثير (‪ )293/4‬آمده است‪ ،‬و حاكم اين را در المستدرك (‪ )578/4‬از عبدالل ّه بن‬
‫مسعود به طول آن و به مانند آن روايت كرده‪ ،‬و گفته‪ :‬اين حديث از اسناد صحيح‬

‫‪ 1‬در اصل سفيد است‪.‬‬

‫‪37‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫برخوردار است‪ ،‬ولى بخارى و مسلم آن را به اين سياق روايت ننمودهاند‪ ،‬و ذهبى‬
‫گفته است‪ :‬صحيح است‪.‬‬

‫سوال باديه نشين از پيامبر ص درباره درخت جنت‬


‫ابن نجار از سليم بن عامر روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬اصحاب رسول خدا ص مىگفتند‪:‬‬
‫خداوند ما را به اعراب و سئوالهاى ايشان نفع مىرساند‪ ،‬مىافزايد‪ :‬روزى بيابانگردى‬
‫آمد و گفت‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬خداوند در جنت درختى را ياد نموده‪ ،‬كه صاحبش را‬
‫اذيت مىرساند‪ ،‬پيامبر ص پرسيد‪« :‬و آن كدام است؟» پاسخ داد‪ :‬درخت كنار‪ 1‬و آن‬
‫خارى دارد اذيت كننده‪ ،‬آن گاه پيامبر خدا ص فرمود ‪« :‬آيا خداوند متعال نمىگويد‪:‬‬
‫[ف سدر مضود]‪(.‬الواقعه‪)28:‬‬
‫ترجمه‪« :‬در درختان سدر بدون خار»‪.‬‬
‫خداوند خارش را قطع نموده است‪ ،‬و به جاى هر خار ميوهاى گردانيده است‪ ،‬و آن‬
‫درخت ميوه بار مىآورد‪ ،‬و از هر ميوه آن هفتاد و دو رنگ طعام بيرون مىآيد كه رنگى‬
‫از آن به ديگرى مشابهت ندارد»‪ .‬و نزد ابن ابى داود از عتبه بن عبد سلمى روايت‬
‫است كه گفت‪ :‬با پيامبر ص نشسته بودم كه بيابانگردى آمد و گفت‪ :‬اى رسول خدا‪،‬‬
‫از تو مىشنوم درختى را در جنت ياد مىكنى‪ ،‬كه هيچ درختى را خاردارتر از آن نمىدانم‪،‬‬
‫درخت طلح‪ ،‬پيامبر خدا ص فرمود‪« :‬خداوند در جاى هر خار آن ميوهاى مىگرداند كه‬
‫آن ميوه چون قلوه چون خصيه (بيضه) بز كوهى پر از گوشت مىباشد‪ ،‬و در آن هفتاد‬
‫رنگ طعام مىباشد كه يك رنگ آن با ديگرى مشابه نمىباشد»‪ .‬اين چنين در تفسير ابن‬
‫كثير (‪ )288/4‬آمده است‪.‬‬

‫سوال اعرابى از پيامبر ص درباره ميوه جنت و جواب وى‬


‫امام احمد از عتبه بن عبد سلمى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬بيابانگردى آمد‪ ،‬و پيامبر ص‬
‫را از حوض پرسيد و جنت را ياد نمود‪ ،‬بعد از آن اعرابى گفت‪ :‬در آن ميوه هست؟‬
‫پاسخ داد‪« :‬بلى‪ ،‬و در آن درختى است كه به آن طوبى گفته مىشود»‪ ،‬مىافزايد‪ :‬و‬
‫چيزى را ياد نمود كه نمىدانم چه بود‪ ،‬گفت‪ :‬كدام درخت سرزمين ما بدان مشابهت‬
‫دارد؟ پاسخ داد‪« :‬چيزى از درخت سرزمينت بدان مشابهت ندارد»‪ ،‬و پيامبر ص‬
‫افزود‪« :‬شام رفتهاى؟» گفت‪ :‬نخير‪ ،‬فرمود‪« :‬درختى در شام بدان مشابهت دارد‪ ،‬كه‬
‫به آن چهار مغز‪ 2‬گفته مىشود بر يك ساق مىرويد و باليش پهن مىگردد»‪ ،‬پرسيد‪:‬‬
‫بزرگى خوشهاش چقدر است؟ گفت‪ :‬مسير يكماهه كلغى كه اصل ً استراحت نكند‪.‬‬
‫پرسيد بيخ آن چه قدر بزرگ است؟ پاسخ داد‪« :‬اگر شتر جوانى را از خانواده ات‬
‫حركت بدهى‪ ،‬قبل از اينكه اطراف آن را طى نمايد ترقوهاش‪ 3‬از پيرى مىشكند»‪،‬‬
‫گفت‪ :‬در آن انگور هست؟ پاسخ داد‪« :‬بلى»‪ ،‬پرسيد‪ :‬بزرگى دانهاش چقدر است؟‬
‫پاسخ داد‪ :‬هيچ گاه پدرت بز بزرگى را از ميان گوسفندانش ذبح نموده است؟» پاسخ‬
‫داد‪ :‬بلى‪ ،‬فرمود‪« :‬آيا پوستش را كشيد و به مادرت داد و گفت‪ :‬اين را براى مان دلو‬
‫بساز؟» پاسخ داد‪ :‬بلى‪ ،‬اعرابى گفت‪ :‬پس همان دانه مرا و اهل خانوادهام را سير‬
‫مىكند؟ فرمود‪« :‬آرى‪ ،‬و ساير نزديكانت را»‪ .‬اين چنين در تفسير ابن كثير (‪)290/4‬‬
‫آمده است‪.‬‬

‫‪ 1‬در عربى به آن «سدر» مىگويند‪ .‬م‪.‬‬


‫‪ 2‬چهار مغز = گردو‬
‫‪ 3‬تَرقُوه‪ :‬نام دو استخوان بالى سينه و زير گردن در سمت راست و چپ‪.‬‬

‫‪38‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫مردن مرد حبشى در مجلس پيامبر ص هنگامى كه وصف جنت را شنيد‬


‫َ‬
‫طبرانى از ابن عمر (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬مردى از حبشه نزد‬
‫رسول خدا ص آمد‪ ،‬پيامبر خدا ص به او گفت‪« :‬بپرس و بدان»‪ ،‬گفت‪ :‬اى رسول‬
‫خدا‪ ،‬شما بر ما در صورت ها‪ ،‬رنگها و نبوت فضيلت داده شديد‪ ،‬چه فكر مىكنى اگر‬
‫به آنچه ايمان آوردهاى ايمان بياوريم‪ ،‬و به آنچه عمل نمودهاى عمل كنم‪ ،‬من هم با‬
‫تو در جنت مىباشم؟ فرمود‪« :‬آرى‪ ،‬سوگند به ذاتى كه جانم در دست اوست‪ ،‬سفيدى‬
‫سياه در جنت از مسير هزار سال ديده مىشود»‪ ،‬بعد از آن رسول خدا ص فرمود‪:‬‬
‫َ‬
‫«كسى كه بگويد‪ :‬لاله الالل ّه‪ ،‬به سبب آن برايش نزد خداوند عهدى مىباشد‪ ،‬و كسى‬
‫َ‬
‫كه بگويد‪ :‬سبحانالل ّه و بحمده‪ ،‬برايش صد و بيست و چهار هزار نيكى نوشته‬
‫مىشود»‪ ،‬آن گاه مردى گفت‪ :‬اى رسول خدا بعد از اين چگونه هلك مىشويم؟ پيامبر‬
‫خدا ص فرمود‪« :‬انسان در روز قيامت عملى را مىآورد كه اگر بر كوهى گذاشته‬
‫شود‪ ،‬باليش سنگينى مىكند‪ ،‬آن گاه نعمت ‪ -‬يا نعمتهاى خداوند ‪ -‬بر مىخيزد‪ ،‬و نزديك‬
‫مىشود همهاش را نابود مىسازد‪ ،‬مگر اين كه خداوند به رحمت خود به حالش برسد»‪،‬‬
‫و اين سوره نازل گرديد‪:‬‬
‫[هل اتى على النسان حي من الدهر] تا به اين قول خداوند [ملكا كبيا]‪( .‬النسان‪)1-20:‬‬
‫ترجمه‪« :‬بر انسان مدتى از زمانه آمده است‪ ...‬ملك بزرگ»‪.‬‬
‫حبشى گفت‪ :‬چشمم در جنت آنچه را مىبيند كه چشم تو مىبيند؟ فرمود‪« :‬آرى»‪ ،‬آن‬
‫َ‬
‫گاه اعرابى گريست تا اين كه از دنيا رفت‪ .‬ابن عمر(رضىالل ّهعنهما) مىگويد‪ :‬من‬
‫رسول خدا ص را ديدم كه او را به دست خود در قبرش پايين نمود‪ .‬اين چنين در‬
‫تفسير ابن كثير (‪ )457/4‬آمده است‪ .‬و در تفسير وى همچنان (‪ )453/4‬آمده‪:‬‬
‫َ‬
‫عبدالل ّه بن وهب گفت‪ :‬ابن زيد به ما خبر داد كه رسول خدا ص اين سوره را خواند‪:‬‬
‫[هل اتى على النسان حي من الدهر]‪ ،‬و اين در حالى بر وى نازل گرديد كه مرد سياهى نزدش‬
‫بود‪،‬هنگامى كه به صفت جنتها رسيد‪ ،‬مرد سياه نفسى كشيد و جانش برآمد‪ ،‬آن گاه‬
‫رسول خدا ص گفت‪« :‬نفس صاحبتان ‪ -‬يا گفت‪ :‬برادرتان ‪ -‬را شوق به سوى جنت‬
‫كشيد»‪ .‬مرسل غريب است‪.‬‬

‫بشارت على براى عمر به جنت در حال مرگ و احتضارش‬


‫ابن عساكر از ابومطر روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬از على شنيدم كه مىگفت‪ :‬نزد‬
‫عمربن خطاب هنگامى كه ابولؤلؤ وى را زخمى كرده بود در حالى وارد شدم كه‬
‫گريه مىنمود‪ ،‬پرسيدم‪ :‬چه تو را مىگرياند اى اميرالمؤمنين؟ گفت‪ :‬مرا خبر آسمان‬
‫گريانيد‪ ،‬كه آيا به سوى جنت برده مىشوم يا به سوى آتش؟ به او گفتم‪ :‬تو را به جنت‬
‫مژده مىدهم؛ چون من از رسول خدا ص به اندازهاى كه قابل شمارش نيست‪،‬‬
‫شنيدم كه مىگفت‪« :‬سيد بزرگ سالن جنت ابوبكر و عمراند و از فضيلت برخوردار‬
‫اند»‪ ،‬گفت‪ :‬اى علىآيا تو بر اين شاهد هستى كه من از اهل جنتم؟ گفتم‪ :‬آرى‪ ،‬و تو‬
‫اى حسن بر پدرت گواه باش كه پيامبر خدا ص گفته است‪« :‬عمر از اهل جنت‬
‫است»‪ .‬اين چنين در المنتخب (‪ )438/4‬آمده است‪.‬‬

‫گريه عمر هنگام ذكر جنت‬


‫در زهد عمر گفتارش در يكى از مهمانى هايى كه براى او ترتيب داده شده بود‪،‬‬
‫گذشت‪ :‬اين براى ماست‪ ،‬براى آن عده از فقراى مسلمين كه درگذشتند‪ ،‬و از نان‬
‫جو سير نشدند چيست؟ عمربن وليد گفت‪ :‬براى آنان جنت است‪ ،‬آن گاه چشمهاى‬

‫‪39‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫عمر پر از اشك شد و گفت‪ :‬اگر نصيب ما همين متاع دنيا باشد‪ ،‬و آنها بهشت را‬
‫بدست آورده باشند‪ ،‬بدون ترديد از ما سبقت بزرگى گرفتهاند‪ .‬اين را عبدبن حميد و‬
‫غير وى از قتاده روايت نمودهاند‪.‬‬

‫اميدوارى سعدبنابىوقاص به داخل شدن جنت در حال مرگش‬


‫ابن سعد (‪ )147/3‬از مصعب بن سعد روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬سر پدرم هنگام جان‬
‫سپردنش در آغوشم بود‪ ،‬مىگويد‪ :‬آن گاه چشم هايم اشك ريخت‪ ،‬او به سويم نگاه‬
‫نمود و گفت‪ :‬اى پسرم چه تو را مىگرياند؟ گفتم‪ :‬به خاطر جايگاهت و به سبب آنچه‬
‫در تو مشاهده مىكنم‪ ،‬گفت‪ :‬بر من گريه مكن‪ ،‬چون خداوند ابدا ً مرا تعذيب نمىنمايد‪،‬‬
‫و من از اهل جنتم‪ ،‬خداوند براى مؤمنان در عوض نيكىهاى شان كه براى خداوند عمل‬
‫نمودهاند پاداش ميدهد‪ ،‬افزود‪ :‬اما بر كفار به سبب نيكىهاى شان تخفيف داده‬
‫مىشود‪ ،‬و وقتى كه تمام گرديد‪ ،‬مىگويد‪ :‬هر درستكارى ثواب عملش را از كسى كه‬
‫براى وى عمل نموده طلب كند‪.‬‬

‫بى قرارى عمروبن عاص در حال مرگش از هراس آنچه بعد از وفات مىباشد‬
‫ابن سعد (‪ )258/4‬از ابن شماسه مهرى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬نزد عمروبن عاص‬
‫در حالى حاضر شدم كه در حالت مرگ قرار داشت‪ ،‬وى رويش را به سوى ديوار‬
‫گردانيد و گريه طولنى نمود پسرش به او گفت‪ :‬چه تو را مىگرياند؟ آيا رسول خدا‬
‫ص تو را به اين مژده نداده است‪ ،‬آيا تو را به اين بشارت نداده است؟ ‪ -‬مىگويد‪ :‬و او‬
‫در اين حالت گريه مىنمود و رويش به طرف ديوار بود ‪ ، -‬مىافزايد‪ :‬بعد از آن رويش‬
‫را به سوى ما گردانيد و گفت‪ :‬بهترين چيزى كه برايم به شمار مىآيد شهادت‪ :‬لاله‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫الالل ّه و ان محمد رسولالل ّه‪ ،‬است‪ ،‬ولى من بر سه حال قرار داشتم‪ ،‬خود را در حالى‬
‫دريافتم كه در ميان مردم هيچ كسى از رسول خدا ص نزدم مبغوضتر نبود‪ ،‬و هيچ‬
‫عملى از اين عمل برايم محبوبتر نبود كه بر وى دست يابم و او را به قتل برسانم‪،‬‬
‫اگر بر آن حالت مىمردم از اهل آتش مىبودم‪ .‬بعد از آن خداوند اسلم را در قلبم جاى‬
‫داد و نزد رسول خدا ص آمدم تا با او بيعت كنم‪ ،‬و گفتم‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬دست‬
‫راستت را باز كن كه با تو بيعت نمايم‪ ،‬افزود‪ :‬آن گاه دستش را باز نمود‪ ،‬و من دستم‬
‫را باز داشتم‪ ،‬پرسيد‪« :‬اى عمرو تو را چه شد؟» گفت‪ :‬پاسخ دادم‪ :‬مىخواهم شرط‬
‫بگذارم‪ ،‬فرمود‪« :‬چه شرطى مىگذارى؟» پاسخ دادم‪ :‬شرط مىگذارم كه برايم‬
‫بخشيده شود‪ ،‬گفت‪« :‬اى عمرو آيا نميدانى كه اسلم آنچه را كه قبل از آن بوده نابود‬
‫مىسازد‪ ،‬و هجرت آنچه را كه قبل از آن بوده از بين مىبرد و حج آنچه را كه قبل از آن‬
‫بوده نابود مىنمايد»‪ ،‬بعد از آن خود را در حالى دريافتم كه در ميان مردم هيچ كسى‬
‫از رسول خدا ص برايم محبوبتر نبود‪ ،‬و كسى از وى در چشمم بزرگوارتر نبود‪ ،‬و اگر‬
‫پرسيده مىشدم‪ ،‬كه وى را توصيف كنم‪ ،‬نمىتوانستم‪ ،‬چون به خاطر احترام و بزرگ‬
‫داشتش‪ ،‬من توان آن را نداشتم كه به طرفش دقيق متوجه شوم‪ ،‬اگر بر آن حالت‬
‫مىمردم اميدوار بودم كه از اهل جنت باشم‪ ،‬بعد از آن متولى چيزهايى شديم كه‬
‫نمىدانم من در آن چهام يا حالم در آن چيست‪ .‬وقتى من مردم نوحه كنندهاى و آتشى‬
‫مرا همراهى نكند‪ ،‬و وقتى مرا دفن نموديد‪ ،‬خاك را به آرامى بر من اندازيد‪ ،‬و وقتى‬
‫از قبرم فارغ شديد‪ ،‬نزد قبرم به اندازه ذبح شدن شتر و تقسيم شدن گوشت آن‬
‫درنگ كنيد‪ ،‬چون من به شما انس مىگيرم تا بدانم كه براى فرستادگان پروردگارم چه‬
‫پاسخ بدهم‪ .‬مسلم (‪ )76/1‬اين را به سند ابن سعد به سياق وى همانند آن روايت‬
‫كرده است‪.‬‬

‫‪40‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫احمد اين را از عبدالرحمن بن شماسه روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬هنگامى كه وفات‬
‫َ‬
‫عمرو بن عاص فرارسيد‪ ،‬گريست‪ ،‬پسرش عبدالل ّه به او گفت‪ :‬چرا گريه مىكنى؟ آيا‬
‫از ترس مرگ؟ گفت‪ :‬نخير‪ ،‬به خدا سوگند‪ ،‬ولى از ترس آنچه بعد از مرگ است!!‬
‫پسرش به وى گفت‪ :‬تو بر خير بودى‪ ،‬و صحبت رسول خدا و فتوحات شامش را به‬
‫َ‬
‫يادش آورد‪ ،‬عمرو گفت‪ :‬بهتر را ترك نمودى‪ :‬شهادت لاله الالل ّه‪ ،‬و آن را به اختصار‬
‫ذكر نموده‪ ،‬و در آخر آن افزوده‪ :‬وقتى مردم گريه كنندهاى بر من گريه نكند‪ ،‬و مدح‬
‫كننده و آتشى دنبالم ننمايد‪ ،‬و لنگم را بر من ببنديد‪ ،‬چون من مخاصمه كننده هستم‪،‬‬
‫و خاك را به نرمى بر من بپاشيد‪ ،‬و پهلوى راستم به خاك از پهلوى چپم مستحقتر‬
‫نيست و در قبرم چوب و سنگ قرار ندهيد‪ .‬اين چنين در البدايه (‪ )26/8‬آمده‪ ،‬و‬
‫گفته‪ :‬اين حديث را مسلم در صحيح خود روايت نموده‪ ،‬و در آن زيادت هايى بر اين‬
‫سياق‪ ،‬يعنى سياق احمد‪ ،‬هست‪ ،‬و در روايتى آمده‪ :‬وى بعد از اين رويش را به سوى‬
‫ديوار گردانيد و مىگفت‪[ :‬اللهم امرتنا فعصينا‪ ،‬و نهيتنا فما انتهينا‪ ،‬و ل يسعنا ال‬
‫عفوك]‪ .‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬به ما امر كردى و عصيان نموديم‪ ،‬ما را نهى نمودى ولى‬
‫باز نايستاديم و جز عفوت ديگر چيزى [گناهان] ما را در خود نمىگنجاند»‪.‬‬
‫و در روايتى آمده است‪ :‬وى دستش را بر موضع طوق آهنين در گردنش گذاشت و‬
‫سرش را به سوى آسمان بلند نمود و گفت‪( :‬اللهم لقوى فانتصر‪ ،‬ول برىء فأعتذر‪،‬‬
‫و ل مستنكر بل مستغفر‪ ،‬لاله الانت)‪ .‬ترجمه‪« :‬بار خدايا قوى نيستم كه نصرت‬
‫يابم‪ ،‬پاك نيستم كه معذرت بخواهم و انكار كننده هم نيستم‪ ،‬بلكه مغفرت طلب‬
‫كنندهام‪ ،‬معبودى جز تو نيست»‪ .‬و اين را تا آن وقت تكرار نمود كه وفات كرد‪ . ،‬و‬
‫َ‬
‫ابن سعد (‪ )260/4‬از عبدالل ّه بن عمرو روايت نموده‪ ...‬وحديث را در آنچه عمرو‬
‫وصيت نموده است‪ ،‬ذكر كرده و در آخر آن آمده است‪ :‬بعد از آن گفت‪( :‬اللهم انك‬
‫َ‬
‫امرتنا فركبنا‪ ،‬و نهيتنا‪ ،‬فاضعنا‪ ،‬فلبرىء فاعتذر‪ ،‬و ل عزيز فانتصر‪ ،‬و لكن لاله الالل ّه)‪.‬‬
‫ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬تو ما را امر نمودى و ما تابع هوا شديم و ما را نهى نمودى و آن‬
‫را ضايع كرديم‪ ،‬پاك نيستم كه معذرت بخواهم‪ ،‬قوى نيستم كه غالب شوم ولى‬
‫َ‬
‫معبودى جزالل ّه نيست»‪ ،‬اين را تا آن وقت مىگفت كه درگذشت‪.‬‬

‫آنچه از اقوال بعضى اصحاب درباره ايمان به جنت و آتش گذشت‬


‫و در باب نصرت پاسخ انصار گذشت‪ ،‬وقتى كه رسول خدا ص گفت‪« :‬به آنچه بر‬
‫شما واجب بود وفا نموديد‪ ،‬اگر خواسته باشيد كه نفسهاى تان به سهم و نصيب تان‬
‫از خيبر خوش گردد‪ ،‬و ميوههاى تان هم [براى تان] باشد‪ ،‬اين كار را بكنيد»‪ .‬ايشان‬
‫گفتند‪ :‬از تو بر ما شرط هايى بود‪ ،‬و از ما بر تو شرطى‪ ،‬و آن اينكه براى مان جنت‬
‫باشد‪ ،‬و ما آنچه را از ما خواسته بودى انجام داديم‪ ،‬كه براى مان همان شرط مان‬
‫باشد‪ .‬رسول خدا ص فرمود‪« :‬همانها براى شما باشد»‪ .‬اين را بزار روايت نموده‬
‫است‪.‬‬
‫و در باب جهاد قول عميربن حمام هنگامى كه پيامبر خدا ص به جنگ در روز بدر‬
‫ترغيب نمود گذشت‪ :‬بخ‪ ،‬بخ!! آيا در ميان من و اين كه داخل جنت شوم همين باقى‬
‫است كه اينان مرا بكشند؟! مىافزايد‪ :‬بعد از آن خرماها را از دست خود انداخت‪ ،‬و‬
‫شمشير خود را گرفت‪ ،‬و با قوم جنگيد تا اين كه كشته شد‪ .‬و در روايت ديگرى آمده‬
‫است‪:‬‬
‫رسول خدا ص فرمود ‪« :‬چه تو را به اين قولت‪ :‬بخ بخ وامىدارد؟» گفت‪ :‬اى رسول‬
‫خدا‪ ،‬به خدا سوگند وا نمىدارد مرا مگر تمناى اين كه از اهل آن باشم‪ .‬پيامبر ص‬
‫گفت‪« :‬پس تو از اهل آن هستى»‪[ .‬راوى ]مىگويد‪ :‬بعد وى خرماهايى را از تيردان‬

‫‪41‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫خود بيرون آورد‪ ،‬و به خوردن آنها شروع نمود‪ ،‬بعد از آن گفت‪ :‬اگر تا خوردن اين‬
‫خرماهايم زنده بمانم‪ ،‬اين زندگيى طولنى است‪ .‬مىافزايد‪ :‬وى خرماهايى را كه‬
‫همراهش بود انداخت‪ ،‬و بعد با ايشان جنگيد تا اينكه كشته شد‪ .‬اين را احمد و غير‬
‫وى از انس روايت كردهاند‪.‬‬
‫و در بخش نيزه خوردن و جراحت برداشتن در جهاد در راه خدا قول انس بن نضر‬
‫گذشت‪ :‬شگفتا چه خوش است بوى جنت! من آن را از طرف احد احساس مىكنم‪،‬‬
‫پس با ايشان جنگيد تا اينكه كشته شد‪ .‬و قول سعدبن خيثمه در بخش رغبت و‬
‫علقمندى صحابه به مرگ و كشته شدن در راه خدا گذشت‪ :‬اگر غير از جنت مىبود‪،‬‬
‫حتما ً با ايثارگرى تو را در آن ترجيح مىدادم‪ ،‬اما من در اين جهتم خواهان شهادت‬
‫هستم‪ ،‬البته هنگامى كه پدرش به وى گفت‪ :‬لبد يكى مان بماند‪ .‬و قول سعدبن ربيع‬
‫در روز احد گذشت‪ :‬به او بگو‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬من خود را در حالتى مىيابم كه بوى‬
‫جنت را احساس مىكنم‪ ،‬البته هنگامى كه زيدبن ثابت به او گفت‪ :‬رسول خدا ص به‬
‫تو سلم مىگويد‪ ،‬و به تو مىفرمايد‪« :‬به من خبر بده كه خود را در چه حالت‬
‫مىبينى؟»‪ ،‬و قول حرام بن ملحان در روز بئر معونه گذشت‪ :‬سوگند به پرودرگار‬
‫كعبه‪ ،‬كامياب شدم ‪ -‬يعنى به جنت ‪ ، -‬و قول عمار در شجاعت عمار گذشت‪ :‬اى‬
‫هاشم‪ ،‬پيش برو‪ ،‬جنت زير سايههاى شمشيرهاست‪ ،‬و مرگ در نوك نيزهها‪ ،‬و‬
‫دروازههاى جنت باز شدهاند‪ ،‬و حور عين خود را زينت نمودهاند‪ ،‬امروز با دوستان‬
‫ملقات مىكنم‪ ،‬محمد و حزبش‪ .‬بعد از آن او و هاشم حمله نمودند‪ ،‬و به قتل رسيدند‪.‬‬
‫و قول وى همچنان در بخش شجاعتش گذشت‪ :‬اى گروه مسلمين‪ ،‬آيا از جنت فرار‬
‫مىكنيد؟! من عماربن ياسر هستم‪ ،‬آيا از جنت فرار مىكنيد؟! من عماربن ياسر هستم‪،‬‬
‫َ‬
‫به طرف من بياييد‪ .‬وقول ابن عمر (رضىالل ّه عنهما) در اجتناب و انكار از قبول امارت‬
‫گذشت‪ :‬قبل از آن روز ديگر براى نفسم به دنيا صحبت نكرده بودم‪ ،‬رفتم كه بگويم‪:‬‬
‫در آن كسى طمع مىكند‪ ،‬كه تو را و پدرت را بر اسلم زد‪ ،‬تا اينكه در آن داخل تان‬
‫نمود‪ ،‬آن گاه جنت و نعمت آن را به ياد آوردم‪ ،‬و از آن برگشتم و اعراض نمودم‪.‬‬
‫البته هنگامى كه معاويه در دومةالجندل گفت‪ :‬چه كسى در اين امر طمع مىورزد‪ ،‬و‬
‫آن را آرزو مىكند؟ و قول سعيدبن عامر وقتى كه صدقه نمود‪ ،‬و گفتند‪ :‬اهلت هم بر‬
‫تو حق دارد‪ ،‬و خويشاوندانت نيز بر تو حق دارند‪ .‬پاسخ داد‪ :‬من نه بر آنها استبداد‬
‫مىكنم‪ ،‬و نه هم خواهان رضاى احدى از مردم در طلب حورالعين هستم‪ ،‬اگر حورى‬
‫از حورهاى جنت ظاهر شود‪ ،‬زمين از آن‪ ،‬چنانكه از آفتاب روشن مىگردد‪ ،‬روشن‬
‫خواهد شد‪ .‬و در روايت ديگرى آمده است كه وى به همسرش گفت‪ :‬آهسته باش‪،‬‬
‫من يارانى داشتم‪ ،‬كه اندكى قبل از من جدا شدهاند‪ 1‬و من دوست ندارم كه از آنان‬
‫دور شوم‪ ،‬اگر چه دنيا و آنچه در آن است مال من باشد‪ ،‬و اگر حورى‪ ،‬از حوران‬
‫بهشتى از آسمان ظاهر شود اهل زمين را روشن خواهد نمود‪ ،‬و روشنايى رويش بر‬
‫آفتاب و مهتاب چيره خواهد شد‪ ،‬و روسريى كه مىپوشد‪ ،‬از دنيا و آنچه در آن است‬
‫بهتر است‪ ،‬بنابراين نزدم مناسبتر آنست‪ ،‬كه تو را به خاطر آنها بگذارم‪ ،‬نه اينكه آنها‬
‫را به خاطر تو بگذارم‪[ ،‬راوى ]مىگويد‪ :‬آن گاه همسرش نرم شد و راضى گرديد‪ .‬و‬
‫گفتار زنى از انصار در بخش صبر بر همه امراض گذشت‪ ،‬نه‪ ،‬به خدا سوگند‪ ،‬اى‬
‫پيامبر خدا‪ ،‬بلكه صبر مىكنم ‪ -‬سه مرتبه ‪ ، -‬به خدا سوگند‪ ،‬براى جنت وى عوضى‬
‫نمىگردانم! البته هنگامى كه رسول خدا گفت‪« :‬كدام يك از اين دو را دوست دارى‪:‬‬
‫اينكه برايت دعا كنم و آن ‪ -‬يعنى تب ‪ -‬از تو دور گردد‪ ،‬يا اين كه صبر كنى و جنت‬
‫برايت واجب گردد؟»‪ .‬و گفتار ابودرداء ‪ :‬جنت را اشتها دارم‪ ،‬البته وقتى كه مريض‬
‫‪ 1‬هدف وى آن ياران پيامبر ص است كه قبل از وى در گذشتند‪.‬‬

‫‪42‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬
‫َ‬
‫شد‪ ،‬و يارانش به او گفتند‪ :‬چه اشتها دارى؟ و گفتار ام حارثه (رضىالل ّه عنها) در‬
‫بخش صبر بر مرگ اولد‪ ،‬البته هنگامى كه فرزندش در روز بدر به قتل رسيد‪ :‬اى‬
‫رسول خدا‪ ،‬مرا از حارثه خبر بده‪ ،‬اگر در جنت باشد صبر مىكنم‪ ،‬وگرنه‪ ،‬خدا خواهد‬
‫ديد كه چه كار مىكنم ‪ -‬يعنى نوحه و فرياد مىكشم‪ ،‬و نوحه و فرياد تا هنوز حرام‬
‫نشده بود ‪ ، -‬و در روايت ديگرى آمده‪ ،‬كه گفت‪ :‬اى پيامبر خدا‪ ،‬اگر در جنت باشد‪ ،‬نه‬
‫گريه مىكنم‪ ،‬و نه اندوهگين مىشوم‪ ،‬و اگر در آتش باشد‪ ،‬تا در دنيا زنده هستم‪ ،‬گريه‬
‫مىكنم‪ ،‬گفت‪« :‬اى ام حارثه آن در يك جنت نيست‪ ،‬بلكه جنت در جنت هاست‪ ،‬و‬
‫حارث در فردوس اعلى است»‪ .‬آن گاه او در حالى برگشت كه مىخنديد و مىگفت‪ :‬به‬
‫به‪ ،‬اى حارث!!‬
‫َ‬
‫گريه عايشه(رضىالل ّهعنها) در وقت ياد آوردن آتش و گفته پيامبرص به او‬
‫َ‬
‫حاكم (‪ )578/4‬از عايشه (رضىالل ّه عنها) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬آتش را ياد آوردم و‬
‫گريستم‪ ،‬رسول خدا ص فرمود‪« :‬اى عايشه تو را چه شده است؟» پاسخ دادم‪ :‬آتش‬
‫را ياد آوردم و گريستم‪ ،‬آيا شما روز قيامت خانواده تان را به ياد مىآوريد؟ پيامبر خدا‬
‫ص فرمود‪« :‬در سه جا هيچكس كسى را به ياد نمىآورد‪[ :‬در وقت ترازو] تا اينكه‬
‫بداند آيا ترازويش سبك مىشود يا سنگين‪ .‬و نزد كتابها‪ ،‬تا اين كه گفته شود‪ :‬بياييد‬
‫كتاب را بخوانيد‪ ،‬و تا آنكه بداند كتابش در كجا قرار مىگيرد‪ ،‬آيا در دست راستش‬
‫قرار مىگيرد يا در دست چپش يا از پشت سرش به او داده مىشود‪ .‬و نزد [پل]‬
‫صراط ‪ -‬وقتى كه بالى جهنم گذارده شود‪ ،‬و در دو طرفش تيغهاى زياد و خارهاى‬
‫زياد مىباشد‪ ،‬كه توسط آن‪ ،‬خداوند كسى را كه از خلقش بخواهد نگه مىدارد ‪ -‬تا‬
‫بداند كه نجات مىيابد يا خير»‪ .‬حاكم مىگويد‪ :‬اين حديث صحيح است‪ ،‬و اسناد آن به‬
‫شرط بخارى و مسلم مىباشد‪ ،‬اگر در آن ارسالى در ميان حسن و عايشه نمىبود‪ ،‬اين‬
‫چنين ذهبى گفته است‪.‬‬

‫مردن شيخ بزرگى و جوانى در وقت ذكر جهنم‬


‫ابن ابى حاتم از عبدالعزيز ابن ابى رواد روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬به من خبر رسيده‬
‫كه پيامبر خدا ص اين آيه را تلوت نمود‪:‬‬
‫[يا ايهاالذين آمنوا قوا انفسكم و اهليكم نارا و قودها الناس والجارة]‪( .‬التحري‪)6:‬‬
‫ترجمه‪« :‬اى مؤمنان خود را و اهل خويش را از آتشى كه خاشاك آن مردمان و‬
‫سنگهاست نگه داريد»‪.‬‬
‫و نزدش بعضى اصحابش كه در آن ميان شيخى هم بود‪ ،‬حاضر بودند‪ ،‬شيخ گفت‪ :‬اى‬
‫رسول خدا‪ ،‬سنگ جهنم چون سنگ دنياست؟ پيامبر ص گفت‪« :‬سوگند به ذاتى كه‬
‫جانم در دست اوست‪ ،‬سنگى از سنگهاى جهنم از همه كوههاى دنيا بزرگتر است»‪،‬‬
‫مىگويد‪ :‬شيخ بيهوش افتاد‪ ،‬آن گاه پيامبر ص دست خود را به سينه وى گذاشت و‬
‫َ‬
‫متوجه شد كه وى زنده است‪ ،‬و صدايش نموده گفت‪« :‬اى شيخ بگو‪ :‬لاله الالل ّه»‪ ،‬و‬
‫او آن را گفت و پيامبر ص به جنت بشارتش داد‪ ،‬مىگويد‪ :‬اصحابش گفتند‪ :‬اى رسول‬
‫خدا‪ ،‬آيا از ميان ما [وى داخل جنت مىشود]؟ گفت‪« :‬آرى‪ ،‬خداوند تعالى مىگويد‪:‬‬
‫[ذلك لن خاف مقامى وخاف وعيد]‪( .‬ابراهيم‪)14:‬‬
‫ترجمه‪« :‬اين براى كسى است كه از ايستادن به حضور من بترسد‪ ،‬و از وعده عذاب‬
‫بيم داشته باشد»‪.‬‬
‫اين حديث مرسل غريب است‪ .‬اين چنين در تفسير ابن كثير (‪ )391/4‬آمده است‪.‬‬
‫َ‬
‫حاكم به معناى اين را به اختصار از حديث ابن عباس (رضىالل ّه عنهما)‪ ،‬چنانكه در‬

‫‪43‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫خوف گذشت‪ ،‬روايت نموده‪ ،‬و آن را صحيح دانسته‪ ،‬و در روايت وى آمده‪ :‬سپس‬
‫جوانى بيهوش افتاد‪ ،‬به عوض شيخ‪ ،‬و در بخش خوف قصه جوانى از انصار گذشت‪،‬‬
‫كه‪ :‬وى را ترس خداوند فرا گرفت‪ ،‬و در وقت ياد نمودن آتش گريه مىنمود‪ ،‬حتى كه‬
‫اين مسئله او را در خانه حبس نمود‪ ،‬و پيامبر ص نزدش آمد‪ ،‬هنگامى كه جوان به‬
‫سويش نگاه نمود‪ ،‬برخاست و او را در آغوش كشيد‪ ،‬و در حال جان داد و افتاد‪،‬‬
‫سپس پيامبر ص فرمود‪« :‬رفيق تان را آماده كنيد‪ ،‬چون ترس از آتش جگرش را پاره‬
‫نمود»‪ .‬اين را حاكم روايت نموده‪ ،‬و روايتش را از طريق سهل و ابن ابى الدنيا و‬
‫غير وى از حذيقه صحيح دانسته‪.‬‬

‫آنچهاز اقوال بعضى اصحاب درباره ترس از آتش گذشت‬


‫و قصه پهلو خوردن شدادبن اوس بر بسترش گذشت و اين قولش كه‪ :‬بار خدايا‪،‬‬
‫آتش خواب را از من ربوده است‪ ،‬و به همين خاطر بلند مىشد و تا صبح نماز‬
‫مىخواند‪ .‬و بعضى قصههاى اين باب در گريه اصحاب پيامبر ص گذشت‪ .‬و در بخش‬
‫َ‬
‫روز مؤته گريه عبدالل ّه بن رواحه گذشت‪ ،‬و اين قولش كه‪ :‬به خدا سوگند‪ ،‬نه در‬
‫من حب دنياست و نه هم شيفتگى به شما‪ ،‬ولى من از رسول خدا ص شنيدم كه‬
‫آيهاى از كتاب خدا را مىخواند‪ ،‬كه آتش را در آن ياد مىنمود‪:‬‬
‫[و ان منكم ال واردها‪ ،‬كان على ربك حتما مقضيا]‪.‬‬
‫ترجمه‪« :‬و همه شما (بدون استثناء) وارد جهنم مىشويد‪ ،‬اين امرى است حتمى و‬
‫فرمانى است قطعى از پروردگارتان»‪.‬‬
‫و من نمىدانم كه بازگشتم بعد از ورود چگونه خواهد بود؟!‬

‫يقين و باور به آنچه خداوند تبارك و تعالى وعده نموده است‬


‫يقين ابوبكر به آنچه خداوند درباره جنگ روم و فارس وعده نموده بود‬
‫ترمذى از نياربن مكرم اسلمى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬هنگامى كه نازل شد‪:‬‬
‫[ال‪ .‬غلبت الروم‪ .‬ف ادن الرض و هم من بعد غلبهم سيغلبون‪ .‬ف بضع سني]‪(.‬الروم‪)1-4 :‬‬
‫ترجمه‪« :‬الم‪ .‬روميان مغلوب شدند‪( .‬و اين شكست) در سرزمين نزديكى رخ داد‪ ،‬اما‬
‫آنها بعد از مغلوبيت به زودى غلبه خواهند كرد‪ .‬در چند سال»‪.‬‬
‫روزى كه اين آيه نازل شد‪ ،‬فارس بر روم غالب بود‪ ،‬و مسلمانان غلبه روم را بر آنان‬
‫دوست مىداشتند چون آنان و اينان اهل كتاب بودند‪ ،‬و قول خداوند تعالى هم درين‬
‫باره است‪:‬‬
‫[و يومئذ يفرح الؤمنون بنصراللّه‪ .‬ينصر من يشاء و هوالعزيز الرحيم]‪( .‬الروم‪)4 5:‬‬
‫َّ‬
‫ترجمه‪« :‬و در آن روز مؤمنان خوشحال خواهند شد‪ ،‬به سبب يارى و نصرتالله‪ ،‬او هر‬
‫كه را بخواهد نصرت مىدهد‪ ،‬و او عزيز و حكيم است»‪.‬‬
‫و قريش غلبه فارس را دوست مىداشت‪ ،‬چون آنان و اينان اهل كتاب نبودند‪ ،‬و به‬
‫زنده شدن بعد از مرگ ايمان نداشتند‪ ،‬هنگامى كه خداوند اين آيه را نازل فرمود‪:‬‬
‫ابوبكر بيرون رفت و فرياد مىكشيد‪[ :‬ال‪ ،‬غلبت الروم‪ .‬ف ادن الرض و هم من بعد غلبهم سيغلبون‪ .‬ف‬
‫بضع سني]‪ ،‬آن گاه تعدادى از قريش به ابوبكر گفتند‪ :‬اين در ميان ما و شما باشد‪،‬‬
‫صاحب تان گمان نموده‪ ،‬كه روم بر فارس در مدت چند سالى غلبه خواهد نمود‪ ،‬آيا‬
‫بر آن با تو شرط نبنديم؟ پاسخ داد‪ :‬بلى ‪ -‬و اين مسئله قبل از تحريم شرط بود ‪،-‬‬
‫پس ابوبكر و مشركين شرط بستند و به شرط موافقت نمودند‪ .‬مشركين به ابوبكر‬
‫گفتند‪ :‬اين چند سال را كه از سه الى نه سال را در بر مىگيرد‪ ،‬حد وسطش را در‬

‫‪44‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫ميان ما و خودت تعيين و مشخص ساز‪ ،‬تا در همان وقت شرط مان به سر رسد‪،‬‬
‫مىگويند‪ :‬بنابراين در ميان شان شش سال را تعيين كردند‪ ،‬مىافزايد‪ :‬آن شش سال‪،‬‬
‫قبل از اين كه رومىها غلبه حاصل نمايند‪ ،‬گذشت‪ ،‬و مشركين شرط ابوبكر را گرفتند‪.‬‬
‫هنگامى كه سال هفتم داخل شد‪ ،‬رومىها بر اهل فارس غالب گرديدند‪ .‬مىگويد‪:‬‬
‫بنابراين مسلمانان بر اين عمل ابوبكر كه شش سال را تعيين نموده بود‪ ،‬خرده‬
‫گرفتند‪ ،‬مىگويد‪ :‬چون خداوند تعالى مىگويد‪[ :‬ف بضع سني]‪ .‬مىافزايد‪ :‬و در آن هنگام‬
‫تعداد زيادى مسلمان شدند‪ .‬اين چنين اين را ترمذى ذكر نموده‪ ،‬و بعد از آن گفته‪:‬‬
‫اين حديث حسن صحيح است‪ ،‬و آن را جز به روايت از عبدالرحمن بن ابى زناد‬
‫نمىشناسيم‪ .‬و نزد ابوحاتم از براء روايت است كه گفت‪ :‬هنگامى كه نازل شد‪[ :‬ال‪.‬‬
‫غلبت الروم‪ .‬ف ادن الرض و هم من بعد غلبهم سيغلبون]‪ .‬مشركين به ابوبكر گفتند‪ :‬آيا نمىبينى كه‬
‫صاحبت چه مىگويد‪ ،‬گمان مىكند كه رومىها بر فارس غلبه مىكنند!! پاسخ داد‪ :‬صاحبم‬
‫راست گفته است‪ ،‬گفتند‪:‬آيا مىخواهى كه با تو شرط بندى كنيم؟ آن گاه در ميان خود‬
‫و آنان مدتى را تعيين نمود‪ ،‬آن مدت قبل از اينكه روم بر فارس غلبه كند‪ ،‬سپرى شد‪،‬‬
‫و اين خبر به پيامبر ص رسيد‪ ،‬و غمگينش كرد و بدش آمد و به ابوبكر گفت‪« :‬چه تو‬
‫را به اين فرا خواند؟» گفت‪ :‬تصديق خدا و پيامبرش‪ ،‬فرمود‪« :‬نزد آنان برو‪ ،‬و شرط‬
‫را با آنان بزرگتر ساز‪ ،‬و آن را براى چندين سال بگردان»‪ ،‬آن گاه ابوبكر نزدشان آمد‬
‫و گفت آيا مىخواهيد كه برگرديد؟ چون برگشت نيكوست‪ ،‬گفتند‪ :‬آرى‪ ،‬و هنوز آن‬
‫سالها سپرى نشده بود كه روم بر فارس غلبه نمود‪ ،‬و اسب هايشان را در مدائن‬
‫بستند‪ ،‬و روميه را بنا كردند‪ ،‬و ابوبكر نزد پيامبر ص آمد‪ ،‬و او فرمود‪« :‬اين حرام‬
‫است»‪ ،‬و افزود‪« :‬آن را صدقه نما»‪ .‬اين را امام احمد و ترمذى و نسائى و ابن ابى‬
‫َ‬
‫حاتم و ابن جرير از ابن عباس (رضىالل ّه عنهما) به معناى آن به اختصار روايت‬
‫نمودهاند‪ ،‬و ترمذى آن را حسن دانسته‪ ،‬چنانكه در تفسير ابن كثير (‪ )423/3‬آمده‬
‫است‪.‬‬

‫يقين كعببن عدى به وعده خداوند در نصرت و غلبه دينش‬


‫بغوى از كعب بن عدى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬به همراه هيأتى از اهل حيره نزد‬
‫پيامبر ص آمدم‪ ،‬وى اسلم را بر ما عرضه نمود و اسلم آورديم‪ ،‬و بعد از آن به حيره‬
‫برگشتيم‪ ،‬و جز اندكى درنگ نكرده بوديم كه خبر وفات پيامبر خدا ص به ما رسيد‪ ،‬آن‬
‫گاه يارانم در شك افتادند و گفتند‪ :‬اگر نبى مىبود نمىمرد‪ ،‬گفتم‪ :‬انبياى قبل از وى هم‬
‫مردهاند‪ .‬و بر اسلم ثابت ماندم‪ ،‬بعد از آن به سوى مدينه حركت كردم‪ ،‬آن گاه نزد‬
‫راهبى رفتم كه كارى را بدون وى انجام نمىدادم گفتم‪ :‬مرا از امرى خبر بده كه اراده‬
‫نمودهام‪ ،‬و چيزى از آن در سينهام بارور شده است‪ ،‬گفت‪ :‬اسمت را در چيزى از‬
‫اشياء بياور‪ ،‬آن گاه كعب را برايش آوردم‪ ،‬گفت‪ :‬آن را در اين موى انداز ‪ -‬مويى كه‬
‫بيرون نموده بود ‪ ، -‬كعب را در آن انداختم‪ ،‬ناگهان صفت پيامبر ص را چنانكه ديده‬
‫بودم‪ ،‬مشاهده نمودم و مرگش هم در همان وقتى بود كه در آن وقت در گذشته بود‪،‬‬
‫آنگاه بينايى و بصيرتم در ايمانم قوى گرديد و نزد ابوبكر آمدم‪ ،‬و آن را به او خبر‬
‫دادم و نزدش اقامت گزيدم‪ ،‬مرا نزد مقوقس فرستاد و برگشتم‪ ،‬بعد از آن عمر‬
‫نيز مرا فرستاد و نامه وى را بعد از واقعه يرموك كه از آن اطلعى هم نداشتم براى‬
‫مقوقس آوردم‪ ،‬وى گفت‪ :‬خبر شدى كه رومىها عربها را كشتند و شكست شان‬
‫دادند؟ گفتم‪ :‬نخير‪ ،‬گفت‪ :‬چرا؟ گفتم‪ :‬چون خداوند نبى اش را وعده نموده كه وى را‬
‫بر همه اديان غالب گرداند‪ ،‬و خداوند در وعدهاش خلف ورزى نمىكند‪ ،‬گفت‪ :‬عربها‬

‫‪45‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫به خدا سوگند چون كشتن عاد رومىها را به قتل رسانيدهاند!! و نبى تان راست گفته‬
‫است‪ ،‬بعد از آن در مورد بزرگان اصحاب از من سئوال كرد و براى آنان هديه‬
‫فرستاد‪ ،‬به او گفتم‪ :‬عباس عمويش است و زنده است‪ ،‬به وى هم هديه بده‪ ،‬كعب‬
‫مىگويد‪ :‬من شريك عمربن خطاب بودم‪ ،‬هنگامى كه ديوان را نوشت‪ ،‬برايم در بنى‬
‫عدى بن كعب حقوق مقرر نمود‪ .‬بغوى مىگويد‪ :‬براى كعب بن عدى غير اين حديث را‬
‫نمىدانم‪ ،‬اين چنين اين را ابن قانع از بغوى روايت كرده‪ ،‬ولى به اين قول وى اكتفا‬
‫نموده است‪ :‬انبياى قبل از وى هم مردهاند‪ ،‬و ابن شاهين و ابونعيم و ابن سكن آن را‬
‫به طولش روايت نمودهاند‪ ،‬و ابن يونس اين را از وجه ديگرى در تاريخ مصر از كعب‬
‫به طول آن‪ ،‬چنان كه در الصابه (‪ )298/3‬آمده‪ ،‬روايت كرده است‪.‬‬
‫َ‬
‫اقوال ابوبكر‪ ،‬عمر و سعد (رضىالل ّهعنهم) درباره يقين به آنچه خداوند در نصرت‬
‫مومنين وعده نموده است‬
‫و قول ابوبكر در قتال اهل ارتداد گذشت‪ :‬به خدا سوگند‪ ،‬من تا آن وقت به امر‬
‫خداوند قيام مىكنم‪ ،‬و در راه خدا جهاد مىنمايم‪ ،‬كه خداوند (وعدهاش را) براى ما‬
‫كامل نمايد‪ ،‬و عهدش را براى ما به سر رساند‪ ،‬و كسى كه از ما كشته مىشود‪ ،‬شهيد‬
‫است و در جنت مىباشد‪ ،‬و كسى كه از ما باقى مىماند‪ ،‬خليفه خدا در زمينش ووارث‬
‫بندگانش مىباشد خداوند حق را تمام نموده است‪ ،‬و خداوند تعالى ‪ -‬كه در قولش‬
‫خلفى نيست ‪ -‬گفته است‪:‬‬
‫[وعداللّه الذين آمنوا منكم و عملواالصالات ليستخلفنهم ف الرض كما استخلف الذين من قبلهم]‪( .‬النور‪)55:‬‬
‫ترجمه‪« :‬خداوند به كسانى از شما كه ايمان آوردهاند و اعمال صالح انجام دادهاند‬
‫وعده مىدهد كه آنها را قطعا ً خليفه روى زمين خواهد كرد‪ ،‬همانگونه كه پيشينيان را‬
‫خلفت روى زمين بخشيد»‪.‬‬
‫و قول عمر در تحريك نمودنش به جهاد گذشت‪ :‬مهاجرينى كه وارد ميدان مىشدند‪،‬‬
‫اكنون در اين وعده خدا كجايند؟ سوى زمينى كه خداوند دركتاب به شما وعده داده‬
‫است كه آن را براى تان به ميراث دهد‪ ،‬حركت كنيد‪ ،‬چون وى گفته است‪:‬‬
‫[ليظهره على الدين كله]‪( .‬الفتح ‪)28:‬‬
‫ترجمه‪« :‬تا آن را بر هر دين غالب كند»‪.‬‬
‫و خداوند پيروز گرداننده دينش‪ ،‬و عزت دهنده ناصر خود است‪ ،‬و اهل خود را بر‬
‫ميراثهاى امتها مستولى مىگرداند‪ ،‬بندگان صالح خدا كجايند؟ و قول سعد در‬
‫ترغيبش به جهاد گذشت‪ :‬خداوند حق است‪ ،‬و براى وى شريكى در پادشاهى نيست‪،‬‬
‫و نه هم در قول وى خلفى وجود دارد‪ ،‬خداوند كه ثنااش بزرگ و با عظمت است‬
‫گفته‪:‬‬
‫[و لقد كتبنا ف الزبور من بعد الذكر ان الرض يرثها عبادى الصالون]‪(.‬النبياء ‪)105‬‬
‫ترجمه‪« :‬و در زبور بعد از پند (تورات) نوشتهايم‪ ،‬كه زمين را بندگان نيك من مالك‬
‫مىشوند»‪.‬‬
‫اين ميراث شما و وعده پروردگارتان است‪ ،‬كه آن را مدت سه سال است در خدمت‬
‫شما قرار داده است‪ ،‬و شما تا امروز از آن طعام به دست مىآوريد‪ ،‬و از آن مىخوريد‪،‬‬
‫و اهل آن را به قتل مىرسانيد‪ ،‬و از ايشان ماليات مىگيريد‪ ،‬و غلم و كنيزشان‬
‫مىسازيد‪ ،‬البته به خاطر آنچه اصحاب روزگار شما‪ ،‬از ايشان به دست آوردند‪ ،‬و‬
‫‪1‬‬

‫‪ 1‬هدف روزهاى قبل از جنگ قادسيه است كه در آن بخشهاى وسيعى از عراق به دست خالدبن وليد‬
‫َ‬
‫(رضى الل ّه عنه) فتح گرديده بود‪.‬‬

‫‪46‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫اكنون اين گروه و لشكر از طرف ايشان به سوى شما آمده است‪ ،‬شما شناخته‬
‫شدههاى عرب و اعيان آنها و بهتر هر قبيله و عزت كسانى هستيد كه در عقب شما‬
‫قرار دارند‪ ،‬پس اگر از دنيا دل بركنيد و به آخرت روى آورده و رغبت نماييد‪ ،‬خداوند‬
‫براى تان دنيا و آخرت را جمع مىنمايد‪ .‬به اختصار‪.‬‬

‫يقين به آنچه رسول خدا ص خبر داده است‬


‫تصديق پيامبر ص از سوى خزيمهبنثابت در خصومتش با باديه نشينى‬
‫ابن سعد (‪ )378/4‬از عماره بن خزيمه بن ثابت از عمويش كه از اصحاب پيامبر ص‪،‬‬
‫بود روايت نموده است كه پيامبر از مردى باديه نشين اسبى را خريد‪ ،‬و پيامبر خدا‬
‫ص امرش نمود كه در عقبش بيايد تا پولش را بدهد‪ .‬بعد پيامبر ص تند رفت و اعرابى‬
‫آهسته قدم مىزد‪ ،‬آن گاه مردانى با اعرابى روبرو شدند و اسب را قيمت نمودند‪ ،‬و‬
‫نمىدانستند كه رسول خدا ص اسب را خريده است‪ ،‬تا اين كه يكى از آنان بر قيمتى‬
‫كه رسول خدا ص اسب را خريده بود افزود‪ ،‬هنگامى كه اعرابى افزودن وى را شنيد‬
‫رسول خدا ص را صدا زد و گفت‪ :‬اگر اين اسب را مىخرى خوب‪ ،‬در غير اين صورت‬
‫فروختمش‪ ،‬پيامبر ص هنگامى كه قول اعرابى را شنيد ايستاد‪ ،‬تا اينكه اعرابى نزدش‬
‫آمد‪ ،‬رسول خدا ص فرمود‪« :‬آيا آن را از تو نخريدهام؟» اعرابى پاسخ داد‪ :‬نه‪ ،‬به خدا‬
‫سوگند‪ ،‬آن را به تو نفروختهام‪ ،‬پيامبر خدا ص گفت‪« :‬بلكه‪ ،‬آن را از تو خريدهام»‪ ،‬و‬
‫مردم به اطراف پيامبر ص و اعرابى جمع مىشدند و آن دو گفتگو مىكردند‪ ،‬اعرابى‬
‫مىگفت‪ :‬شاهدى بياور شهادت بدهد كه آن را به تو فروختهام‪ ،‬آن گاه كسى كه از‬
‫مسلمانان آمده بود به اعرابى گفت‪ :‬واى بر تو‪ ،‬رسول خدا ص جز حق نمىگويد!! تا‬
‫اين كه خزيمه بن ثابت آمد‪ ،‬و گفتگوى پيامبر خدا ص و پاسخ اعرابى را شنيد‪ ،‬و‬
‫اعرابى مىگفت‪ :‬شاهدى بياور شهادت بدهد كه من آن را به تو فروختهام‪ ،‬آن گاه‬
‫خزيمه گفت‪ :‬من شهادت مىدهم كه تو آن را به وى فروختهاى‪ ،‬رسول خدا ص به‬
‫سوى خزيمه بن ثابت روى گردانيد و گفت‪« :‬به چه شهادت مىدهى؟» گفت‪ :‬به‬
‫تصديق تو اى رسول خدا!! آن گاه پيامبر خدا ص شهادت خزيمه را شهادت دو مرد‬
‫گردانيد‪ .‬ابوداود (‪ )508‬اين را از عماره بن خزيمه از عمويش مانند آن روايت نموده‬
‫است‪ .‬و نزد ابن سعد (‪ )379/4‬هم چنين از محمدبن عماره بن خزيمه روايت است‬
‫كه گفت‪ :‬رسول خدا ص فرمود‪« :‬اى خزيمه به چه شهادت مىدهى‪ ،‬در حالى كه با ما‬
‫نبودى؟» گفت‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬من تو را در خبر آسمان تصديق مىكنم‪ ،‬و به آنچه‬
‫مىگويى تصديق نكنم؟! آن گاه پيامبر خدا ص شهادت وى را شهادت دو مرد گردانيد‪.‬‬
‫و در روايت ديگرى نزد وى آمده كه گفت‪ :‬مىدانم كه تو جز حق نمىگويى‪ ،‬ما تو را بر‬
‫بهتر از آن امين دانستهايم‪ ،‬بر دين ما‪ ،‬بنابر اين شهادت وى را اجازه داد و مجاز‬
‫دانست‪.‬‬

‫تصديق پيامبر ص از سوى ابوبكر در قصه اسراء‬


‫َ‬
‫بيهقى از عايشه (رضىالل ّه عنها) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬هنگامى كه رسول خدا ص به‬
‫مسجد اقصى برده شد‪ ،‬وقتى صبح نمود از آن براى مردم حكايت نمود‪ .‬در اين‬
‫موضوع گروهى از كسانى كه به او ايمان آورده بودند‪ ،‬و تصديقش نموده بودند مرتد‬
‫شدند‪ ،‬و با آن خبر به سرعت نزد ابوبكر رفتند و گفتند‪ :‬آيا از رفيقت خبر دارى‪ ،‬او‬
‫مىپندارد كه امشب به بيت المقدس برده شده است؟ گفت‪ :‬آيا او اين را گفته است؟‬
‫گفتند‪ :‬آرى‪ ،‬گفت‪ :‬اگر آن را گفته باشد راست گفته است‪ .‬گفتند‪ :‬تو او را تصديق‬
‫مىكنى كه امشب به بيت المقدس رفته‪ ،‬و قبل از صبح آمده است؟ گفت‪ :‬آرى‪ ،‬من‬

‫‪47‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫او را در چيزى كه از آن دورتر است تصديق مىكنم‪ ،‬او را در خبر آسمان و صبحگاه و‬
‫شامگاه تصديق مىنمايم‪ ،‬و به اين اساس ابوبكر "صديق" ناميده شد‪ .‬اين چنين در‬
‫َ‬
‫تفسير ابن كثير (‪ )21/3‬آمده است‪ .‬ابونعيم اين را از عايشه(رضىالل ّهعنها) همانند آن‬
‫روايت كرده است‪ ،‬و در روايت وى آمده‪ :‬تعدادى از كسانى كه به وى ايمان آورده‬
‫بودند مرتد شدند‪ ،‬و تعدادى تصديق نمودند و در فتنه و آزمايش قرار گرفتند‪ .‬ابونعيم‬
‫مىگويد‪ :‬در اين محمدبن كثير المصيصى آمده‪ ،‬و احمد او را خيلى ضعيف دانسته‪ ،‬و‬
‫ابن معين گفته‪ :‬راستگوست‪ ،‬و نسائى و غير وى گفتهاند‪ :‬قوى نيست‪ ،‬چنانكه در‬
‫المنتخب (‪ )353/4‬آمده است‪ .‬و ابن ابى حاتم از حديث انس قصه شب اسراء را‬
‫به طول آن ذكر نموده‪ ،‬و در آن آمده‪ :‬هنگامى كه مشركين قول وى را شنيدند‪ ،‬نزد‬
‫ابوبكر آمده گفتند‪ :‬آيا از صاحبت خبر دارى‪ ،‬خبر مىدهد كه وى در همين شبش‬
‫مسير يك ماه را طى نموده و در همين شبش برگشته است؟ ابوبكر گفت‪ ...:‬و‬
‫مانند آن را متذكر شده‪ ،‬چنانكه در تفسير ابن كثير (‪ )7/3‬آمده است‪.‬‬

‫تصديق پيامبرص از سوى عمر درباره خبر وى در مورد هلك امتها‬


‫َ‬ ‫َ‬
‫حافظ ابويعلى از جابر بن عبدالل ّه (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬در يكى از‬
‫سال هايى كه عمر عهده دار امر مسلمانان بود ملخ كم شد‪ ،‬دربارهاش پرسيد ولى‬
‫به او خبرى داده نشد‪ ،‬بنابراين اندوهگين شد و سوارى به فلن مكان فرستاد‪ ،‬ديگرى‬
‫را به شام روانه ساخت و يك تن ديگر را به عراق اعزام داشت‪ ،‬و مىپرسيد كه آيا از‬
‫ملخ چيزى ديده شده يا خير؟ مىگويد‪ :‬قاصدى كه به سوى يمن فرستاده شده بود آمد‬
‫و يك قبضه ملخ را با خود آورده در پيش روى وى انداخت‪ ،‬هنگامى كه آن را ديد سه‬
‫بار تكبير گفت‪ ،‬بعد از آن فرمود‪ :‬از رسول خداص شنيدم كه مىگويد‪« :‬خداوند‬
‫عزوجل هزار امت آفريده است‪ ،‬ششصد آن در دريا و چهار صد در خشكى است‪،‬‬
‫نخستين چيزى كه از اين امتها هلك مىشود ملخ است‪ ،‬و وقتى كه هلك شد‪ ،‬بقيه آن‪،‬‬
‫چون گردن بندى كه رشتهاش قطع شود‪ ،‬وى را دنبال مىكنند»‪ .‬اين چنين در تفسير‬
‫ابن كثير (‪ )131/2‬آمده است‪.‬‬

‫يقين على در مورد خبر پيامبر ص درباره كشته شدنش‬


‫ابن احمد در زوائد خود‪ ،‬ابن ابى شيبه‪ ،‬بزار‪ ،‬حارث‪ ،‬ابونعيم‪ ،‬بيهقى در الدلئل و ابن‬
‫عساكر از فضاله بن ابى فضاله انصارى روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬همراه پدرم جهت‬
‫عيادت على بن ابى طالب به سوى ينبع رفتم‪ ،‬وى در آنجا مريض بود و مريضىاش‬
‫سنگين شده بود‪ .‬پدرم به او گفت‪ :‬چه تو را در اين منزل مقيم مىسازد؟ اگر بميرى‬
‫جز اعراب جهينه به سراغت نمىآيند؟! كوچ كن تا به مدينه بيايى‪ ،‬اگر اجلت فرارسيد‬
‫يارانت به سراغت بيايند و بر تو نماز گزارند ‪ -‬و ابوفضاله از اصحاب بدر بود ‪ -‬على‬
‫پاسخ داد‪ :‬من از اين مريضىام نمىميرم‪ ،‬رسول خدا ص به من قول داده است كه‬
‫تا امير مقرر نشوم نمىميرم‪ ،‬و بعد از آن اين ‪ -‬يعنى ريشش ‪ -‬از خون اين ‪ -‬يعنى‬
‫سرش ‪ -‬رنگين مىشود‪ .‬اين چنين در منتخب الكنز (‪ )59/5‬آمده‪ ،‬و گفته‪ :‬رجال آن‬
‫ثقهاند‪ .‬حميدى‪ ،‬بزار‪ ،‬ابويعلى‪ ،‬ابن حبان‪ ،‬حاكم و غير ايشان از على روايت‬
‫َ‬
‫نمودهاند‪ ،‬كه گفت‪ :‬عبدالل ّه بن سلم در حالى نزدم آمد كه پايم را در ركاب داخل‬
‫‪1‬‬

‫نموده بودم‪ ،‬به من گفت‪ :‬كجا مىخواهى بروى؟ پاسخ دادم‪ :‬عراق‪ ،‬گفت‪ :‬اگر تو آنجا‬

‫‪ 1‬هدف ركاب چرمى شتر است‪ .‬م‪.‬‬

‫‪48‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫بروى لبه شمشير به تو خواهد رسيد‪ .‬على گفت‪ :‬سوگند به خدا‪ ،‬از پيامبر ص قبل از‬
‫اين شنيدم كه آن را مىگفت‪ .‬اين چنين در المنتخب (‪ )59/5‬آمده است‪.‬‬
‫ابن عدى و ابن عساكر از معاويه بن جرير حضرمى روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬على‬
‫از اسب سواران ديدن نمود‪ ،‬در اين هنگام ابن ملجم از مقابلش عبور نمود‪ .‬على‬
‫او را از اسمش ‪ -‬يا گفت از نسبش ‪ -‬پرسيد‪ ،‬و او خود را به غير پدرش نسبت داد‪.‬‬
‫على به او گفت‪ :‬دروغ گفتى‪ ،‬تا اين كه خود را به پدرش نسبت داد‪ .‬آن گاه گفت‪:‬‬
‫راست گفتى‪ ،‬رسول خدا ص به من خبر داده كه قاتلم شبيه يهود و يهوديست برو‪.‬‬
‫اين چنين در المنتخب (‪ )62/5‬آمده است‪ .‬و نزد عبدالرزاق‪ ،‬ابن سعد‪ ،‬و كيع در الغرر‬
‫از عبيده روايت است كه گفت‪ :‬على وقتى ابن ملجم را ديد مىگفت ‪:‬‬
‫اريد حباءه‪ 1‬و يريد قتلى‬
‫عذيرك من خليلك من مراد‬
‫اين چنين در المنتخب (‪ )61/5‬آمده‪ ،‬و نزد ابن سعد و ابونعيم از ابوالطفيل روايت‬
‫است كه گفت‪ :‬نزد على بن ابى طالب بودم كه عبدالرحمن بن ملجم نزدش آمد‪،‬‬
‫بعد از آن معاش وى را برايش امر نمود و گفت‪ :‬بدبخت و شقى قبيله را چه منع‬
‫مىسازد از اين كه اين را از باليش خون آلود و سرخ رنگ سازد‪ ،‬اين را از اين سرخ‬
‫رنگ مىكند ‪ -‬و به سوى ريشش اشاره نمود ‪ -‬بعد از آن گفت‪:‬‬
‫اشدد حيازيمك للموت‬
‫فان الموت آتيكا‬
‫ول تجزع من القتل‬
‫اذا حل بواديكا‬
‫اين چنين در المنتخب (‪ )59/5‬آمده است‪.‬‬

‫يقين عمار در مورد خبر پيامبر ص درباره كشته شدنش‬


‫ابن عساكر از ام عمار ‪ -‬كه عمار را بزرگ كرده است ‪ -‬روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪:‬‬
‫عمار مريض شد‪ ،‬و گفت‪ :‬من در اين مريضى ام نمىميرم‪ ،‬دوستم رسول خدا ص به‬
‫من فرموده است كه‪ :‬من ميان دو گروه مؤمن به قتل مىرسم‪ .‬اين چنين در المنتخب‬
‫(‪ )247/5‬آمده است‪ .‬و در بخش علقمندى و رغبت اصحاب در كشته شدن در راه‬
‫خدا قول عمار گذشت‪ :‬رسول خدا ص برايم عهد و پيمان گذاشته است كه آخرين‬
‫توشه ات از دنيا شير آب دار است‪ .‬و آمدنش در روز صفين نزد على وقتى كه‬
‫مىجنگيد و كشته نمىشد‪ ،‬و اين قولش نيز گذشت كه‪ :‬اى اميرالمؤمنين روز فلن و‬
‫فلن امروز است ‪ -‬اين را سه بار گفت ‪ ، -‬بعد از آن شيرى برايش آورده شد و او‬
‫نوشيدش‪ ،‬بعد گفت‪ :‬رسول خدا ص گفته است‪ :‬اين آخرين نوشيدنى است كه آن را‬
‫از دنيا مىنوشم‪ ،‬بعد برخاست و جنگيد تا اينكه كشته شد‪ .‬و ابويعلى و ابن عساكر از‬
‫خالد بن وليد و او از دختر هشام بن وليدبن مغيره ‪ -‬كه پرستارى عمار را مىنمود ‪-‬‬
‫روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬معاويه جهت عيادت عمار آمد‪ ،‬و هنگامى كه از نزد وى‬
‫بيرون رفت گفت‪ :‬بار خدايا‪ ،‬مرگش را به دست ما مگردان‪ ،‬چون من از رسول خدا‬
‫ص شنيدهام كه مىگفت‪« :‬عمار را گروه باغى به قتل مىرساند»‪ .‬اين چنين در منتخب‬
‫الكنز (‪ )247/5‬آمده است‪.‬‬

‫يقين ابوذر در مورد خبر پيامبر ص به او درباره وفاتش‬

‫‪ 1‬محفوظ و درست «حياته» است‪.‬‬

‫‪49‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫ابن سعد (‪ )233/4‬از ابراهيم بن اشتر از پدرش روايت نموده كه‪ :‬هنگامى مرگ‬
‫ابوذر فرارسيد‪ ،‬همسرش گريست‪ ،‬ابوذر به او گفت‪ :‬چه تو را مىگرياند؟ پاسخ داد‪:‬‬
‫به سببى گريه مىكنم‪ ،‬كه توانايى تدفين تو را ندارم‪ ،‬و جامهاى هم ندارم كه تو را‬
‫بپوشاند‪ ،‬گفت‪ :‬گريه مكن‪ ،‬چون من از پيامبر خدا ص ‪ -‬كه براى جماعتى كه من هم‬
‫در ميان شان بودم صحبت مىنمود ‪ -‬شنيدم كه مىگفت‪« :‬مردى از شما در بيابانى از‬
‫زمين مىميرد و گروهى از مسلمانان در جنازهاش حاضر مىشوند»‪ .‬و هر يك از افراد‬
‫آن جماعت در قريهاى در ميان گروهى از مسلمانان مرده است‪ ،‬و من كسى هستم‬
‫كه در بيابان مىميرم‪ ،‬و به خدا سوگند نه دروغ گفتهام و نه هم به من دروغ گفته شده‬
‫است‪ ،‬راه را ببين‪ ،‬همسرش گفت‪ :‬اين چگونه ممكن است‪ ،‬آمدن حاجيان قطع شده‪،‬‬
‫و راهها بند شدهاند؟! به اين اساس وى به سوى تپهاى دويد و بالى آن ايستاد و به‬
‫اطراف نگريست‪ ،‬و باز بر مىگشت و او را پرستارى مىنمود‪ ،‬و باز به سوى تپه بر‬
‫مىگشت ‪ ،‬در حالى كه وى در اين حالت قرار داشت ناگهان افرادى را ديد كه بر‬
‫سوارىهاى شان نمودار شدند‪ ،‬و گويى كه آنان كركس هايى بر اقامت گاههاى شان‬
‫بودند‪ ،‬آن گاه جامهاش را دور سرش گردانيد‪ ،‬و آنان به سوى وى آمدند و نزدش‬
‫ايستادند و گفتند‪ :‬تو را چه شده و چه مىخواهى؟ گفت‪ :‬شخصى از مسلمانان مىميرد‬
‫وى را كفن نماييد؟ گفتند‪ :‬وى كيست؟ پاسخ داد‪ :‬ابوذر‪ ،‬آن گاه پدران و مادران شان‬
‫را فداى وى نمودند‪ ،‬و با زدن سوارىهاى خويش به طرف وى شتاب نمودند و نزدش‬
‫آمدند‪ .‬گفت‪ :‬مژده بادا براى تان‪ ،‬و حديثى را كه پيامبر خدا ص گفته بود براى شان‬
‫بيان نمود‪ .‬بعد از آن گفت‪ :‬من از رسول خدا ص شنيدم كه مىگويد‪« :‬در ميان هر‬
‫والدين مسلمان اگر دو پسر يا سه پسر بميرد و آنان بر موت وى به نيت پاداش‪،‬‬
‫شكيبايى و صبر پيشه كنند‪ ،‬آتش را نمىبينند»‪ ،‬شما مىشنويد‪ ،‬اگر جامهاى مىداشتم‪،‬‬
‫كه براى كفنم كفايت مىكرد‪ ،‬جز در همان جامه خودم كفن نمىشدم‪ .‬يا اگر همسرم‬
‫جامهاى مىداشت كه مرا مىپوشانيد‪ ،‬جز در جامهاش كفن نمىشدم‪ .‬شما را به خدا و‬
‫اسلم سوگند مىدهم‪ ،‬كه مرا كسى از شما كه امير‪ ،‬نماينده‪ ،‬سردار‪ ،‬يا نامه رسان‬
‫بوده كفن نكند‪ ،‬و همه قوم‪ ،‬جز جوانى از انصار‪ ،‬چيزى از آن اعمال را عهده دار‬
‫شده بودند‪ ،‬آن گاه جوان گفت‪ :‬من تو را كفن مىكنم‪ ،‬من عهده دار چيزى از آنچه‬
‫ذكر نمودى نشدهام‪ ،‬تو را در اين چادرم كه بر دوشم است و در دو جامهاى كه در‬
‫كيسهام است‪ ،‬و مادرم آن را از نخ هايش برايم بافته كفن مىنمايم‪ ،‬گفت‪ :‬تو كفنم‬
‫كن‪ .‬مىگويد‪ :‬آن گاه انصارى او را با كسانى كه نزدش حاضر شده بودند‪ ،‬كفن نمود‪.‬‬
‫در جمله آنان حجربن ادبر‪ ،‬مالك اشتر با تعدادى كه همه شان از اهل يمن بودند‬
‫حضور داشتند‪ .‬اين را ابونعيم از ام ذر همانند آن‪ ،‬چنانكه در المنتخب (‪ )157/5‬آمده‪،‬‬
‫روايت نموده است‪.‬‬
‫و نزد ابن سعد (‪ )234/4‬هم چنين از ابن مسعود روايت است كه گفت‪ :‬هنگامى‬
‫كه عثمان ابوذر را به ربذه تبعيد نمود‪ ،‬و مرگش در همانجا به سراغش آمد‪،‬‬
‫هيچكس جز همسر و غلمش همراهش نبود‪ .‬وى آنان را توصيه نمود كه‪ :‬مرا غسل‬
‫بدهيد‪ ،‬كفنم كنيد و در وسط راه بگذاريد‪ ،‬نخستين قافلهاى كه از كنار شما عبور‬
‫مىكند به آنان بگوييد‪ :‬اين ابوذر صحابى رسول خداص است و ما را در دفن وى كمك‬
‫و يارى نماييد‪ .‬پس هنگامى كه مرد توصيه هايش را عملى نمودند‪ ،‬و بعد از آن در‬
‫َ‬
‫وسط راه جسد او را گذاشتند‪ .‬در اين هنگام عبدالل ّه بن مسعود با گروهى از اهل‬
‫عراق جهت اداى عمره تشريف آورد‪ ،‬و ناگهان به جنازهاى بر روى راه برخوردند كه‬
‫نزديك بود شترها لگدمالش نمايند‪ ،‬آن گاه غلم به سويش برخاست و گفت‪ :‬اين‬
‫ابوذر صاحب رسول خدا ص است‪ ،‬و ما را در دفنش يارى و كمك نماييد‪ .‬آن گاه‬

‫‪50‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬
‫َ‬
‫عبدالل ّه آوازش را بلند كرد و در حالى كه گريه مىنمود مىگفت‪ :‬رسول خدا ص راست‬
‫فرمود‪« :‬به تنهايى راه مىروى‪ ،‬به تنهاى مىميرى و به تنهايى برانگيخته مىشوى» آن‬
‫َ‬
‫گاه او و يارانش پايين آمدند و دفنش كردند‪ .‬بعد از آن عبدالل ّه بن مسعود حديثش را‬
‫براى آنان با آنچه پيامبر خدا ص برايش در راه تبوك گفته بود بيان داشت‪.‬‬

‫يقين خريمبناوس در مورد آنچه پيامبر ص درباره شيما دختر بقيله گفته بود‬
‫ابونعيم در الدلئل (ص ‪ )196‬از حميدبن منهب روايت نموده است‪ ،‬كه جدم خريم بن‬
‫اوس گفت‪ :‬به سوى پيامبر ص هجرت نمودم‪ ،‬و هنگام بازگشتش از تبوك نزدش‬
‫رسيدم و اسلم آوردم‪ .‬از وى شنيدم كه مىگفت‪« :‬حيره سفيد برايم بلند كرده شد‪ ،‬و‬
‫شيما دختر بقيله ازدى بر قاطرى خاكسترى رنگ سوار بود و در چادر سياه خود را‬
‫پوشانيده بود»‪ .‬گفتم‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬اگر وارد حيره شديم‪ ،‬و او را چنانكه وصف‬
‫نمودى يافتيم وى از من باشد؟ فرمود‪« :‬وى از تو باشد»‪ .‬مىگويد‪ :‬بعد از آن حادثه‬
‫ارتداد پيش آمد‪ ،‬و كسى از طى مرتد نشد‪ ،‬و با خالدبن وليد به سوى حيره حركت‬
‫نموديم‪ .‬هنگامى كه به آن وارد شديم‪ ،‬با نخستين كسى كه برخورديم شيما دختر‬
‫بقيله بود‪ ،‬كه بر قاطر خاكسترى رنگ در حالى كه با چادر سياهى خود را پوشانيده‬
‫بود‪ ،‬عينا ً طورى كه رسول خدا ص گفته بود‪ ،‬سوار بود‪ .‬من به وى چنگ انداختم و‬
‫گفتم‪ :‬اين را پيامبر خدا ص برايم وصف نموده است‪ ،‬خالد از من شاهد خواست‪ ،‬و‬
‫َ‬
‫من آن را حاضر نمودم‪ ،‬و شاهدان محمدبن مسلمه و محمدبن بشير (رضىالل ّه عنهما)‬
‫از انصار بودند‪ ،‬بنابراين خالد وى را به من تسليم نمود‪ ،‬و برادرش عبدالمسيح بن‬
‫بقيله نزدش پايين آمد و مىخواست صلح نمايد‪ ،‬و گفت‪ :‬او را به من بفروش‪ ،‬گفتم‪:‬‬
‫وى را به خدا سوگند‪ ،‬از هزار كم نمىكنم‪ ،،‬آن گاه به من هزار درهم داد‪ ،‬و او را به‬
‫وى تسليم نمودم‪ ،‬به من گفتند‪ :‬اگر صد هزار هم مىگفتى به تو مىداد‪ ،‬گفتم‪ :‬تصور‬
‫نمىكردم كه عددى زيادتر از هزار باشد‪ .‬طبرانى اين را از حميد به طول آن‪ ،‬چنان كه‬
‫در الصابه (‪ )224/1‬آمده‪ ،‬روايت نموده‪ ،‬بخارى هم اين را از حميد به اختصار‬
‫روايت نموده‪ ،‬و ابن منده آن را به طولش روايت نموده‪ ،‬و گفته‪ :‬جز به اين اسناد‬
‫شناخته نمىشود‪ ،‬زكريا بن يحيى اين را به تنهايى از زخر )بن حصن( روايت كرده‪ ،‬اين‬
‫چنين در الصابه (‪ )371/3‬آمده است‪.‬‬

‫يقين مغيرهبن شعبه در مورد آنچه پيامبر ص از نصرت و كاميابى براى اصحابش خبر داده‬
‫بود‬
‫ابونعيم در الدلئل (ص ‪ )198‬از جبيربن حيّه روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬بندارفان‪ ،‬كافر‬
‫عجمى [كسى را] فرستاد كه‪ :‬اى گروه عرب يك تن از خويشتن را نزدم بفرستيد تا‬
‫با او سخن بگوييم‪ ،‬مردم مغيره بن شعبه را انتخاب نمودند ‪ -‬جبير مىگويد‪ :‬طورى‬
‫كه من مىديدمش وى موهاى دراز داشت و يك چشم بود ‪ -‬بعد نزدش رفت و هنگامى‬
‫كه برگشت‪ ،‬از وى پرسيديم كه به او چه گفت؟ به ما گفت‪ :‬حمد و ثناى خداوند را به‬
‫جاى آوردم و گفتم‪ :‬ما از همه مردم منزل دورتر داشتيم‪ ،‬از همه مردم گرسنهتر‬
‫بوديم‪ ،‬از همه مردم زيادتر بدبخت بوديم و از همه مردم از هر خير دورتر بوديم‪ ،‬تا‬
‫اين كه خداوند به سوى ما پيامبرى را فرستاد‪ ،‬و او نصرت را در دنيا و جنت را در‬
‫آخرت به ما وعده داد‪ ،‬و از وقتى كه پيامبر خدا ص به سوى ما آمده‪ ،‬تا حال كه نزد‬
‫شما آمدهايم‪ ،‬پيوسته از طرف پروردگارمان عزوجل كاميابى و نصرت به دست‬
‫مىآوريم‪ ،‬و ما به خدا سوگند‪ ،‬ملك و زندگى اى را مىبينيم كه ابدا ً از آن به بدبختى و‬

‫‪51‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫شقاوت برنمىگرديم‪ ،‬تا اين كه بر آنچه در دست شماست غلبه كنيم‪ ،‬يا در زمين شما‬
‫كشته شويم‪ .‬الحديث‪.‬‬
‫و نزد بيهقى در السماء والصفات (ص ‪ )148‬از جبيربن حيه روايت است‪ ،‬و حديث‬
‫طويلى را در فرستادن نعمان بن مقرن به سوى اهل اهواز متذكر شده‪ ،‬و اين را‬
‫نيز متذكر شده كه آنان درخواست نمودند تا مردى را به سوى ايشان بفرستد‪ ،‬وى‬
‫مغيره بن شعبه را فرستاد‪ ،‬ترجمان قوم گفت‪ :‬شما چه هستيد؟ مغيره پاسخ داد‪ :‬ما‬
‫مردمى از عرب هستيم‪ ،‬كه در بدبختى شديد و بلى دراز مدتى قرار داشتيم‪ ،‬پوست‬
‫و هسته خرما را از گرسنگى مىمكيديم‪ ،‬و لباسى از پشم و كرك شتر را مىپوشيديم‪،‬‬
‫و درخت و سنگ را عبادت مىنموديم‪ ،‬و در حالى كه ما در اين وضع قرار داشتيم‪،‬‬
‫پروردگار آسمانها و زمين پيامبرى را از ميان خود ما كه پدر و مادرش را مىشناسيم‬
‫به سوى ما فرستاد‪ ،‬و نبى ما كه فرستاده پروردگار ماست به ما فرمود كه )با شما‬
‫بجنگيم‪ ،‬تا اين كه تنها خداوند را عبادت نماييد‪ ،‬يا جزيه بپردازيد‪ ،‬و نبى ما رسول خدا‬
‫ص به ما خبر داد‪ ،‬البته از رسالت پروردگارمان‪ ،‬كه اگر كسى از ما كشته شود‪ ،‬به‬
‫جنت و نعمتى مىرود كه مثل آن را هرگز نديده است‪ ،‬وكسى كه از ما باقى بماند‬
‫مالك گردنهاى شما مىشود‪ .‬بخارى اين را در صحيح‪ ،‬چنانكه بيهقى گفته‪ ،‬روايت‬
‫َ‬
‫نموده است‪ ،‬و ابونعيم اين را در الدلئل (ص ‪ )99‬از بكربن عبدالل ّه مزنى و زيادبن‬
‫جبير بن حيه به مانند آن‪ ،‬روايت كرده است‪ ،‬و ممكن لفظ «عن»‪« ،‬از» در روايت از‬
‫جبير بن حيه افتاده باشد‪.‬‬

‫يقين ابودرداء در مورد آنچه پيامبر ص درباره حفاظت خداوند از كسى كه كلماتى را‬
‫به زبان آورد گفته بود‬
‫بيهقى از السماء والصفات (ص ‪ )1259‬از طلق روايت نموده است‪ ،‬كه گفت‪ :‬مردى‬
‫نزد ابودرداء آمد و گفت‪ :‬اى ابودرداء خانه ات سوخت‪ ،‬گفت‪ :‬نسوخته است!! بعد‬
‫از آن فرد ديگرى آمد و مثل آن را گفت‪ ،‬پاسخ داد‪ :‬نسوخته است!! بعد از آن فرد‬
‫ديگرى آمد و گفت‪ :‬اى ابودرداء‪ ،‬آتش شعله ور شد تا اين كه به خانهات رسيد و‬
‫خاموش گرديد‪ ،‬گفت‪ :‬من مىدانستم كه خداوند عزوجل آن كار را نمىكند!! گفت‪ :‬اى‬
‫ابودرداء نمىدانيم كه كدام سخن تو شگفت آورتر است؟ گفته ات كه نسوخت‪ ،‬يا‬
‫گفته ات كه‪ :‬من مىدانستم كه خداوند آنطور نمىكند!! پاسخ داد‪ :‬اينها كلماتى اند كه‬
‫از رسول خدا ص شنيدهام‪ ،‬كسى كه آنها را وقتى صبح نمايد بگويد‪ :‬تا هنگام شب‬
‫مصيبتى به او نمىرسد(اللهم انت رب لاله ال انت‪ ،‬عليك توكلت و انت رب العرش الكري‪ .‬ماشاءاللّه كان و مال‬
‫يشا ل يكن‪ ،‬و ل حول و ل قوة ال بال العلى العظيم‪ .‬اعلم آناللّه على كلى شىء قدير‪ ،‬و آناللّه قد احاط بكل شىء علما‪.‬‬
‫اللهم ان اعوذبك من شر نفسى و من شر كل دابة انت آخذ بناصيتها‪ ،‬آن رب على صراط مستقيم)‪.‬‬
‫ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬تو پروردگارم هستى‪ ،‬معبودى جز تو نيست‪ ،‬بر تو توكل نمودم‪ ،‬و‬
‫تو پروردگار عرش كريم هستى‪ .‬چيزى را خدا بخواهد مىباشد و چيزى را نخواهد‬
‫نمىباشد‪ ،‬قوت و توانايى جز به مدد خداوند بلند مرتبه و بزرگ نيست‪ .‬مىدانم كه‬
‫خداوند بر همه چيز قادر است‪ ،‬و همه چيز در حيطه علم خداوند است‪ .‬بار خدايا‪ ،‬من‬
‫از شر نفسم و از شر هر جنبدهاى كه پيشانى اش در دست توست به تو پناه مىبرم‪،‬‬
‫و به درستى كه پروردگارم بر راه راست است»‪.‬‬
‫َ‬
‫آنچه از اخبار اصحاب (رضىالل ّه عنهم) در مورد يقين به خبرهاى پيامبر ص گذشت‬

‫‪52‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫قول عدى بن حاتم در باب دعوت گذشت‪ :‬سوگند به ذاتى كه جانم در دست‬
‫اوست‪ ،‬سومى آن هم به وقوع خواهد پيوست‪ ،‬چون رسول خدا ص آن را گفته است‬
‫و قول هشام بن عاص و غير وى براى جبله بن ايهم در بخش اصحاب و فرستادن‬
‫گروهها براى دعوت گذشت‪ :‬به خدا سوگند‪ ،‬همين جاى نشستنت را از تو خواهيم‬
‫َ‬
‫گرفت‪ ،‬و پادشاهى پادشاه بزرگ را آن شاءالل ّه نيز خواهيم گرفت‪ ،‬چون اين را نبى‬
‫ما محمد ص به ما خبر داده است‪ .‬و قول على به ابوبكر در بخش اهتمام و توجه‬
‫ابوبكر به فرستادن ارتشها به سوى شام گذشت‪ :‬من معتقدم كه اگر خودت به سوى‬
‫َ‬
‫آنها بروى يا كسى را به سوى آنها بفرستى آن شاءالل ّه بر آنان پيروز مىشوى‪ ،‬ابوبكر‬
‫گفت‪ :‬خداوند تو را به خير بشارت دهد‪ ،‬اين را از كجا دانستى؟ گفت‪ :‬از رسول خدا‬
‫ص شنيدم كه ميگويد‪« :‬اين دين هميشه بر كسى كه با آنان مخالفت بكند پيروز‬
‫َ‬
‫مىباشد‪ ،‬تا اينكه اين دين و اهل آن كامياب گردند»‪ ،‬ابوبكر گفت‪ :‬سبحانالل ّه چقدر‬
‫حديث نيكوست‪ ،‬مرا به اين خوشنود ساختى‪ ،‬خداوند خوشنودت بسازد‪ .‬و در بخش‬
‫َ‬
‫تأييدات غيبى قول ابن عمر (رضىالل ّه عنهما) هنگامى كه گوش شير را گرفت و آن را‬
‫ماليد و از راه كنارش زد خواهد آمد‪ :‬رسول خدا ص درباره تو دروغ نگفته است‪ ،‬از‬
‫رسول خدا ص شنيدم كه مىگويد‪« :‬بر ابن آدم آنچه مسلط مىشود كه ابن آدم از آن‬
‫مىترسد‪ ،‬و اگر ابن آدم به جز از خدا نترسد‪ ،‬غير خدا بر وى مسلط نمىشود»‪.‬‬

‫يقين به مجازات اعمال‬


‫يقين ابوبكر در مورد آنچه پيامبر ص درباره مجازات اعمال خبر داده است‬
‫ابن ابى شيبه‪ ،‬ابن راهويه‪ ،‬عبد بن حميد‪ ،‬حاكم و غير ايشان از ابواسماء روايت‬
‫نمودهاند كه گفت‪ :‬در حالى كه ابوبكر همراه پيامبر خدا ص صبحانه را مىخورد‪،‬‬
‫ناگهان اين آيه نازل گرديد‪:‬‬
‫[فمن يعمل مثقال ذرة خيا يره‪ .‬و من يعمل مثقال ذرة شرا يره]‪( .‬الزلزلة‪)7 - 8:‬‬
‫ترجمه‪« :‬كسى كه به اندازه يك ذره نيكى كرده باشد‪ ،‬آن را مىبيند‪ ،‬و كسى كه به‬
‫اندازه يك ذره بدى كرده باشد آن را مىبيند»‪.‬‬
‫آن گاه ابوبكر دست از طعام بازداشت و گفت‪ :‬اى پيامبر خدا‪ ،‬آيا هر چه از بدى عمل‬
‫نمودهايم آن را مىبينيم؟ پاسخ داد‪« :‬هر مكروه و ناپسندى كه به شما مىرسد به‬
‫خاطر سزايى است كه به آن مجازات مىشويد‪ ،‬و خير براى اهلش در آخرت به تأخير‬
‫انداخته مىشود»‪ .‬و نزد ابن مردويه از طريق ابوادريس خولنى روايت است كه پيامبر‬
‫خدا ص فرمود‪« :‬اى ابوبكر‪ ،‬آيا چيزى را كه بد ببرى ديدهاى‪ ،‬آن از همان مثقالهاى‬
‫شر است‪ ،‬و مثقالهاى خير برايت به تأخير انداخته مىشود‪ ،‬تا اين كه روز قيامت كامل‬
‫به تو داده شود‪ ،‬و تصديق اين در كتاب خداوند است‪:‬‬
‫[و ما اصابكم من مصيبة فبما كسبت ايديكم و يعفو عن كثي]‪(.‬الشورى‪)30:‬‬
‫ترجمه‪« :‬هر مصيبتى به شما رسد به خاطر اعمالى است كه انجام دادهايد‪ ،‬و‬
‫بسيارى را نيز عفو مىكند»‪.‬‬
‫اين چنين در الكنز (‪ )275/1‬آمده و گفته‪ ،‬و اين را حافظ بن حجر در الطراف در‬
‫مسند ابوبكر ذكر نموده است‪.‬‬
‫عبدبن حميد‪ ،‬ترمذى و ابن المنذر از ابوبكر روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬نزد رسول‬
‫خدا ص بودم‪ ،‬كه اين آيه نازل گرديد‪:‬‬
‫[من يعمل سوءا يز به وليد له من دوناللّه وليا و لنصيا]‪( .‬النساء‪)123:‬‬

‫‪53‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫ترجمه‪« :‬هر كى كار بد كند به آن جزا داده مىشود‪ ،‬و براى خود غير خدا حامى و‬
‫مددكارى نمىيابد»‪.‬‬
‫آن گاه پيامبر خدا ص فرمود‪« :‬اى ابوبكر‪ ،‬آيا آيهاى را كه بر من نازل شده است‬
‫برايت بخوانم؟» گفتم‪ :‬آرى‪ ،‬اى پيامبر خدا‪ ،‬و آن را برايم تلوت نمود‪ ،‬آن گاه‬
‫شكستگى را در كمرم احساس نمودم‪ ،‬و دست و پايم را راست نمودم‪ ،‬پيامبر خداص‬
‫فرمود‪« :‬تو را چه شده است‪ ،‬اى ابوبكر؟» گفتم‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬و كدام يك از ما‬
‫عمل بدى ننموده است؟ و ما به آنچه عمل نمودهايم جزا داده مىشويم؟ پيامبر خدا‬
‫ص فرمود‪« :‬اما تو اى ابوبكر و مؤمنان‪ ،‬در بدل آن در دنيا مجازات مىشويد‪ ،‬تا اين‬
‫كه با خداوند در حالى روبرو شدى‪ ،‬كه گناهى نداشته باشيد‪ ،‬ولى براى ديگران‪،‬‬
‫خداوند آن را جمع مىكند‪ ،‬تا به آن در روز قيامت مجازات شوند»‪ .‬ترمذى مىگويد‪:‬‬
‫غريب است‪ ،‬و در اسناد آن سخن است‪ ،‬و موسى بن عبيده در حديث ضعيف پنداشته‬
‫مىشود‪ ،‬و مولى ابن سباع مجهول است‪ ،‬و اين حديث از غير اين وجه نيز از ابوبكر‬
‫روايت شده‪ ،‬ولى از اسناد صحيح برخوردار نيست‪.‬‬
‫و نزد احمد‪ ،‬ابن المنذر‪ ،‬ابويعلى‪ ،‬ابن حبان‪ ،‬حاكم‪ ،‬بيهقى و غير ايشان از ابوبكر‬
‫صديق روايت است كه وى گفت‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬بعد از اين آيه صلح چگونه است‪:‬‬
‫[من يعمل سوءا ً يجز به]؟ آيا هر بدى را كه عمل نمودهايم‪ ،‬در عوض آن مجازات‬
‫مىشويم؟! پيامبر خدا ص فرمود‪« :‬اى ابوبكر‪ ،‬خداوند تو را بيامرزد؟ آيا شدت و‬
‫مشقت به تو نمىرسد؟ آيا رنج و درد به تو نمىرسد؟» پاسخ دادم‪ :‬بلى‪ ،‬فرمود‪« :‬اين‬
‫همان چيزى است كه در دنيا به آن مجازات مىشويد»‪ .‬اين چنين در كنزالعمال (‬
‫‪ )239/1‬آمده است‪.‬‬

‫يقين عمربن الخطاب درباره مجازات اعمال‬


‫ابوراهويه از محمدبن منتشر روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬مردى به عمربن خطاب (رضى‬
‫َ‬
‫الل ّه عنه) گفت‪ :‬من شديدترين آيه در كتاب خداوند را مىدانم‪ ،‬عمر او را با دره زده‬
‫گفت‪ :‬چه مىخواستى كه از آن اينقدر جستجو نمودى تا آن را پيدا كردى؟ سپس او‬
‫رفت‪ ،‬تا فرداى آن روز‪ ،‬حضرت عمر به او گفت‪ :‬آيهاى كه ديروز ياد كردى كدام‬
‫است؟ گفت‪:‬‬
‫[من يعمل سوءا يز به]‪(.‬النساء‪)123:‬‬
‫ترجمه‪« :‬هر كه كار بد كند به آن جزا داده مىشود»‪.‬‬
‫و هر كه از ما عمل بد كند‪ ،‬به آن جزا داده مىشود‪ ،‬عمر گفت‪ :‬وقتى اين آيه نازل‬
‫گرديد‪ ،‬اوقات ما چنان سپرى مىشد كه نه طعام براى ما گوارا بود و نه نوشيدنى‪ ،‬تا‬
‫اين كه خداوند آيهاى نازل كرد و در آن رخصت داد و گفت‪:‬‬
‫[و من يعمل سوءا او يظلم نفسه ث يستغفراللّه يداللّه غفورا رحيما]‪(.‬النساء‪)110:‬‬
‫ترجمه‪« :‬و هر كه گناه كند‪ ،‬يا ستم كند بر خود‪ ،‬و از خدا آمرزش طلبد‪ ،‬خدا را‬
‫آمرزگار و مهربان مىيابد»‪.‬‬
‫اين چنين در الكنز (‪ )239/1‬آمده است‪.‬‬

‫يقين عمروبنسمره و عمرانبن حصين به جزاء‬


‫ابن ماجه از عبدالرحمن بن ثعلبه انصارى و او از پدرش روايت نموده است كه‪:‬‬
‫عمروبن سمره بن حبيب بن عبدالشمس نزد پيامبر ص آمد و گفت‪ :‬اى رسول‬
‫خدا‪ ،‬من شترى را از بنى فلن دزديدم‪ ،‬بنابراين پاكم ساز‪ ،‬آن گاه پيامبر ص كسى را‬
‫نزد آنان فرستاد‪ ،‬گفتند‪ :‬ما يك شترمان را گم كردهايم‪ ،‬آن گاه پيامبر ص دستور داد‬

‫‪54‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫و دست وى قطع گرديد‪ ،‬و در آن هنگام مىگفت‪ :‬ستايش خدايى راست‪ ،‬كه مرا به‬
‫وسيله تو‪ 1‬پاك نمود‪ ،‬خواستى جسدم را داخل آتش نمايى‪ .‬اين چنين در تفسير ابن‬
‫كثير (‪ )56/2‬آمده است‪ .‬و ابن ابى حاتم از حسن از عمران بن حصين روايت‬
‫نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬برخى از يارانش نزد وى ‪ -‬در حالى كه مريض شده بود ‪ -‬وارد شدند‬
‫و بعضى آنان به او گفتند‪ :‬ما آنچه را در تو مىبينيم برايت اندوهگين مىشويم‪ ،‬گفت‪ :‬به‬
‫آنچه مىبينى اندوهگين مشو‪ ،‬چون آنچه را مىبينى بر اثر گناهى است‪ ،‬و آنچه را‬
‫خداوند از گناهان عفو مىكند‪ ،‬بيشتر است‪ ،‬بعد از آن اين آيه را تلوت نمود‪:‬‬
‫[و ما اصابكم من مصيبة فبما كسبت ايديكم و يعفو عن كثي]‪(.‬الشورى‪)30:‬‬
‫ترجمه‪« :‬هر مصيبتى به شما رسد به خاطر اعمالى است كه انجام دادهايد‪ ،‬و‬
‫بسيارى را نيز عفو مىكند»‪.‬‬
‫اين چنين در تفسير ابن كثير (‪ )116/4‬آمده است‪.‬‬

‫آنچه در مورد ايمان ابوبكر و مردى از اصحاب درباره جزاء گذشت‬


‫نزد احمد در الزهد و ابونعيم در الحليه از ابوضمره ‪ -‬يعنى ابن حبيب بن ضمره ‪-‬‬
‫گذشت كه گفت‪ :‬مرگ يكى از فرزندان ابوبكر فرارسيد‪ ،‬و آن جوان شروع نمود و‬
‫به طرف بالشتى نگاه مىكرد‪ ،‬هنگامى كه وفات نمود‪ ،‬به ابوبكر گفتند‪ :‬فرزندت را‬
‫ديديم كه به سوى بالشت نگاه مىنمود‪ ،‬آن گاه بالشت را برداشتند‪ ،‬و در زير آن پنج‬
‫دينار يا شش دينار يافتند‪ ،‬ابوبكر با يك دست خود بر ديگرش مىزد و استرجاع‬
‫مىخواند و مىگفت‪( :‬انا لله و انا اليه راجعون)‪ ،‬گمان نمىكنم پوستت توانايى آن را‬
‫داشته باشد‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )145/2‬آمده‪ ،‬و گفته‪ :‬اين حديث حكم مرفوع بودن‬
‫را دارد‪ ،‬چون از حالت برزخ خبر مىدهد‪ ،‬و در دشنام دادن مسلمان قول رسول خدا‬
‫ص به مردى كه نزدش آمد و او را از غلمانش پرسيد‪ ،‬گذشت كه وى گفت‪« :‬وقتى‬
‫روز قيامت فرا رسيد‪ ،‬خيانت‪ ،‬نافرمانى و دروغ آنها در مقابل تو حساب مىشود‪ ،‬و‬
‫همچنان تعذيب تو بر آنها‪( ،‬اگر تعذيب تو بر آنها) به قدر گناهان شان باشد در اين‬
‫صورت كفاف و برابر مىباشد‪ ،‬نه براى تو مىباشد و نه هم بر تو‪ ،‬اگر تعذيب تو بر آنها‬
‫از گناهان شان بيشتر باشد همان زيادى براى آنها از تو قصاص گرفته مىشود» آن‬
‫گاه آن مرد به گوشهاى رفت و فرياد كشيد و گريه كرد‪ .‬پيامبر خدا ص به او گفت‪:‬‬
‫«آيا قول خداوند را نمىخوانى‪:‬‬
‫[و نضع الوازين القسط ليوم القيامة‪ ،‬فل تظلم نفس شيئا و ان كان مثقال حبة من خردل أتينا با و كفى بنا‬
‫حاسبي]؟»‪(.‬النبياء‪)47:‬‬
‫ترجمه‪« :‬ما ترازوهاى عدل و انصاف را در روز قيامت نصب مىكنيم‪ ،‬لذا به هيچ كس‬
‫كمترين سمتى نمىشود‪ ،‬و اگر به مقدار سنگينى يكدانه خردل )نيكى و بدى باشد( ما‬
‫آن را حاضر مىكنيم‪ ،‬وكافى است كه ما حساب كننده باشيم»‪.‬‬
‫آن گاه آن مرد گفت‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬براى خودم و آنان خيرى جز جدايى آنها چيز‬
‫ديگرى نمىيابم‪ ،‬بنابراين تو شاهد باش كه همه آنها آزاد هستند‪ .‬اين را ترمذى از‬
‫َ‬
‫عايشه (رضىالل ّه عنها) روايت نموده و رجال آن ثقهاند‪.‬‬
‫َ‬
‫قوت ايمان اصحاب(رضىالل ّه عنهم أجمعين)‬
‫اصحاب و تحمل اين آيه‪ :‬و ان تبدوا ما فى انفسكم او تخفوه‬

‫‪ 1‬خطاب به دستش است‪.‬‬

‫‪55‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫روايت نموده است‪ ،‬كه گفت‪ :‬هنگامى كه براى پيامبر خدا ص‬ ‫احمد از ابوهريره‬
‫نازل گرديد‪:‬‬
‫[ل ما ف السموات و ما ف الرض‪ ،‬و ان تبدوا ما ف انفسكم او تفوه ياسبكم به اللّه‪ ،‬فيغفر لن يشاء و يعذب من يشاء واللّه‬
‫على كل شىء قدير]‪(.‬البقرة‪)284:‬‬
‫ترجمه‪« :‬آنچه در آسمانها و زمين است از آن خداست‪ ،‬و اگر آنچه را در دل داريد‬
‫آشكار سازيد يا پنهان‪ ،‬خداوند شما را به آن محاسبه مىكند‪ ،‬سپس هر كس را بخواهد‬
‫مىبخشد و هر كس را بخواهد مجازات مىكند‪ ،‬و خداوند به همه چيز قدرت دارد»‪.‬‬
‫اين بر اصحاب پيامبر خدا ص گران تمام شد‪ ،‬و نزد پيامبر خدا ص آمده بر زانوهاى‬
‫خويش نشستند و گفتند‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬مكلف به اعمالى شديم كه توانايى آن را‬
‫داريم‪ :‬نماز‪ ،‬روزه‪ ،‬جهاد و صدقه‪ ،‬و باز بر تو اين آيه نازل شده كه توانايى آن را‬
‫نداريم!! رسول خدا ص فرمود‪« :‬آيا مىخواهيد چنانكه يهود و نصارى قبل از شما‬
‫گفتند بگوييد‪ :‬شنيديم و نافرمانى نموديم؟! بلكه بگوييد‪ :‬شنيدم و اطاعت نموديم‪،‬‬
‫آمرزش تو را مىطلبيم اى پروردگارمان‪ ،‬و برگشت به سوى توست»‪ .‬هنگامى كه قوم‬
‫به آن اقرار نمودند و زبانهاى شان به آن روان گرديد‪ ،‬خداوند در پى آنان نازل فرمود‪:‬‬
‫[آمن الرسول با انزل اليه من ربه والؤمنون‪ ،‬كل آمن بال و ملئكته و كتبه و رسله‪ ،‬ل نفرق بي احد من رسله‪ ،‬و قالوا سعنا‬
‫و اطعنا غفرانك ربنا و اليك الصي]‪(.‬البقرة‪)285:‬‬
‫ترجمه‪« :‬ايمان آورد پيامبر به چيزى كه نازل شده به وى از طرف پروردگارش و‬
‫مؤمنان نيز‪ ،‬همه ايمان آوردهاند به خدا و فرشتگانش و كتابهايش و پيامبرانش‪( ،‬و‬
‫مىگويند) ميان هيچ يك از پيامبر او فرق نمىگذاريم‪ ،‬و گفتند‪ :‬شنيديم و فرمان برديم‪،‬‬
‫اى پروردگار ما آمرزش تو را مىخواهيم‪ ،‬و بازگشت به سوى توست»‪.‬‬
‫هنگامى اين را عملى نمودند‪ ،‬خداوند آن را نسح نمود‪ ،‬و نازل فرمود‪:‬‬
‫[ل يكلفاللّه نفسا ال وسعها‪ ،‬لا ماكسبت و عليها ما اكتسبت‪ ،‬ربنا ل تؤاخذنا ان نسينا او اخطئنا]تا آخر آيت‪( .‬البقرة‪:‬‬
‫‪)286‬‬
‫ترجمه‪« :‬خداوند هيچ كسى را جز به اندازه قدر و طاقتش مكلف نمىكند‪( ،‬به همين‬
‫جهت انسان) هر كار (نيكى) انجام دهد براى خود انجام داده‪ ،‬و هر كار (بدى) كند به‬
‫زيان خود كرده است‪( ،‬مؤمنان مىگويند‪ ):‬پروردگارا! اگر فراموش كرديم يا خطا‬
‫كرديم ما را مؤاخذه مكن‪.»...‬‬
‫و مسلم مثل اين را روايت نموده است‪.‬‬
‫و نزد احمد همچنان از مجاهد روايت است كه گفت‪ :‬نزد ابن عباس رفتم و گفتم‪:‬‬
‫َ‬
‫اى ابوعباس‪ ،‬نزد ابن عمر (رضىالل ّه عنهما) بودم‪ ،‬او اين آيه را خواند و گريست‪،‬‬
‫گفت‪ :‬كدام آيه را؟ پاسخ دادم‪[ :‬و آن تبدوا ما ف انفسكم او تفوه]‪ ،‬ابن عباس گفت‪ :‬وقتى اين‬
‫آيه نازل گرديد‪ ،‬اصحاب رسول خدا ص را به شدت اندوهگين و خشمگين ساخت ‪ -‬و‬
‫گفتند‪ :‬اى پيامبر خدا هلك شديم ‪ -‬ما به آنچه مؤاخذه مىشديم كه سخن مىگفتيم و به‬
‫آنچه مؤاخذه مىشديم كه عمل مىكرديم‪[ ،‬ول حال به آنچه در قلبهاى مان خطور مىكند مؤاخذه‬
‫مىشوي‪ ،‬و تو خود مىدان كه] قلبهاى مان در دست ما نيست‪ ،‬رسول خدا ص به آنان فرمود‪:‬‬
‫«بگوييد‪ :‬شنيديم و اطاعت نموديم»‪ ،‬گفتند‪ :‬شنيديم و اطاعت نموديم‪ ،‬افزود‪ :‬بعد آن‬
‫را اين آيه منسوخ گردانيد‪[ :‬آمن الرسول با انزل اليه من ربه و الؤمنون كل آمن ]تا به اينجا [ل يكلفاللّه‬
‫نفسا ال وسعها‪ ،‬لا ما كسبت و عليها ما اكتسبت]‪ .‬و از صحبت و سخن در نفس معاف شدند و به‬
‫اعمال مأخوذ گرديدند‪ .‬و نزد وى هم چنين از طريق سعيدبن جبير از ابن عباس به‬

‫‪56‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫اختصار روايت است و در آن آمده‪ :‬رسول خدا ص فرمود‪« :‬بگوييد‪ :‬شنيديم و اطاعت‬
‫نموديم و تسليم شديم»‪ ،‬آن گاه خداوند ايمان را در قلبهاى شان انداخت‪ .‬مسلم‬
‫مانند اين را روايت كرده‪ ،‬و ابن جرير اين را از طرق ديگرى از ابن عباس روايت‬
‫نموده‪ ،‬و اينها طريقهاى صحيحى از ابنعباساند‪ ،‬چنان كه در تفسير ابن كثير (‪)338/1‬‬
‫آمده است‪.‬‬

‫آنچه اصحاب هنگام نزول اين آيه انجام دادند‪ :‬و لم يلبسوا ايمانهم بظلم‬
‫َ‬
‫ابن ابى حاتم از عبدالل ّه روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬هنگامى كه نازل شد‪:‬‬
‫[و ل يلبسوا ايانم بظلم]‪(.‬النعام‪)82:‬‬
‫ترجمه‪« :‬و ايمان خويش را با ظلم خلط ننمودهاند»‪.‬‬
‫اين بر ياران رسول خدا ص گران تمام شد‪ ،‬گفتند‪ :‬و كدام يك از ما بر نفسش ظلم‬
‫ننموده است؟ پيامبر خدا ص فرمود‪« :‬نه آن چنان است كه گمان مىكنيد‪ ،‬وى‪ 1‬به‬
‫پسرش گفته‪:‬‬
‫[يا بن لتشرك بال ان الشرك لظلم عظيم]‪(.‬لقمان‪)13:‬‬
‫ترجمه‪« :‬اى پسرم! به خدا شرك مياور‪ ،‬كه شرك طلم بزرگ است»‪.‬‬
‫بخارى هم اين را روايت كرده است‪ .‬و نزد ابن مردويه از وى روايت است كه گفت‪:‬‬
‫هنگامى كه نازل شد‪[ :‬الذين آمنوا و ل يلبسوا ايانم بظلم]‪ .‬رسول خدا ص فرمود‪« :‬به من گفته‬
‫شد‪ :‬تو از آنان هستى»‪ .‬اين چنين در تفسير ابن كثير (‪ )153/2‬آمده است‪.‬‬

‫عملكرد زنان اصحاب هنگام نزول اين آيه‪:‬وليضربنبخمرهن على جيوبهن‬


‫ابن ابى حاتم از صفيه بنت شيبه روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬در حالى كه ما نزد عايشه‬
‫َ‬
‫(رضىالل ّه عنها) بوديم‪ ،‬مىگويد‪ :‬زنان قريش و فضيلت آنان را ذكر نموديم‪ ،‬عايشه‬
‫َ‬
‫(رضىالل ّه عنها) گفت‪ :‬ترديدى نيست كه زنان قريش از فضيلتى برخوردارند‪ ،‬و من به‬
‫خدا سوگند‪ ،‬از زنان انصار بهتر نديدم‪ ،‬آنان در تصديق كتاب خدا و ايمان به قرآن از‬
‫جديت قاطعى برخورداراند!! سوره نور نازل شد‪:‬‬
‫[و ليضربن بمرهن على جيوبن]‪(.‬النور‪)31 :‬‬
‫ترجمه‪« :‬و بايد فرو گذارند چادرهاى خود را بر گريبانهاى خود»‪.‬‬
‫و مردان آنان به سوى شان برگشتند‪ ،‬و آنچه را خداوند براى شان در آن مورد نازل‬
‫فرموده بود‪ ،‬بر آنان تلوت كردند‪ ،‬و هر مردى آن را براى همسرش‪ ،‬دخترش‪،‬‬
‫خواهرش و براى هر صاحب قرابتش تلوت مىنمود‪ ،‬و هر يكى از آن زنان در حال به‬
‫سوى چادر بزرگ و نقش دارش بر مىخاست و خود را به آن مىپوشاند‪ ،‬البته به خاطر‬
‫تصديق و ايمان به آنچه خداوند از كتابش نازل فرموده بود‪ ،‬و در حالى در عقب‬
‫رسول خدا ص صبح نمودند كه بر روهاى شان و سرهاى شان چادر آويخته بودند‪،‬‬
‫انگار كه بر سرهاى شان زاغ باشد‪ .‬ابوداود اين را به چند طريق از صفيه بنت شيبه‬
‫روايت نموده است‪ .‬اين چنين در تفسير ابن كثير (‪ )284/3‬آمده است‪.‬‬

‫قصه شيخ بزرگ سالى كه گناهان زيادى را مرتكب شده بود و نيز قصه ابوفروه‬

‫‪ 1‬يعنى لقمان عليه السلم‪ ،‬هدف اين است كه مراد از ظلمى كه در آيت ذكر شده است همانا‬
‫شرك است‪ ،‬نه ظلمهاى كمتر از آن‪ ،‬طورى كه لقمان عليه السلم‪ ،‬در آيه بعدى شرك را ظلم‬
‫ناميده است‪ .‬م‪.‬‬

‫‪57‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫ابن ابى حاتم از مكحول روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬شيخ بزرگى كه پير شده بود و‬
‫ابروهايش بر چشم هايش افتاده بود آمد و گفت‪ :‬اى رسول خدا مردى است كه‬
‫مرتكب خيانت و فجور شده است‪ ،‬و هر حاجت و آرزومنديى را كه خواسته به دست‬
‫راستش چيده است‪ ،‬و اگر گناهانش در ميان اهل زمين تقسيم شود‪ ،‬حتما ً آنان را‬
‫هلك خواهد نمود‪ ،‬آيا براى وى توبهاى هست؟! پيامبر ص فرمود‪« :‬آيا اسلم‬
‫آوردهاى؟» گفت‪ :‬من شهادت مىدهم معبودى جز خداوند واحد و ل شريك نيست و‬
‫محمد بنده و رسول اوست‪ ،‬بنى ص افزود‪« :‬خداوند غدرها و فجورت را مىآمرزد‪ ،‬و‬
‫بدى هايت را به نيكى تبديل مىكند‪ ،‬البته تا وقتى كه همينطور باشى»‪ ،‬گفت‪ :‬اى‬
‫رسول خدا‪ ،‬غدرها و فجورم؟! فرمود‪« :‬غدرها و فجورت»‪ ،‬آن گاه آن مرد در حالى‬
‫َ‬
‫برگشت كه تكبير و لاله الالل ّه مىگفت‪.‬‬
‫و طبرانى از حديث ابوفروه روايت نموده كه‪ :‬وى نزد رسول خدا ص آمد و گفت‪:‬‬
‫درباره مردى كه همه گناهان را مرتكب شده و حاجت و آرزمنديى را نگذاشته چه‬
‫فكر مىكنى‪ ،‬آيا براى وى توبهاى هست؟ فرمود‪« :‬اسلم آوردهاى؟» گفت‪ :‬آرى‪،‬‬
‫فرمود‪« :‬نيكىها را انجام بده‪ ،‬گناهان و بدىها را بگذار‪ ،‬خداوند همه آن را برايت نيكى‬
‫و خير مىگرداند»‪ .‬گفت‪ :‬غدرها و فجورم؟ فرمود «آرى»‪ ،‬آن گاه وى تا آن وقت تكبير‬
‫مىگفت كه ناپديد شد‪ .‬اين چنين در تفسير ابن كثير (‪ )328/3‬آمده است‪.‬‬

‫قصه زن گنهكارى با ابوهريره‬


‫ابن ابى حاتم از ابوهريره روايت نموده‪ ،‬كه گفت ‪ :‬زنى نزدم آمد و گفت‪ :‬آيا براى‬
‫من توبهاى هست؟ من زنا نمودهام و طفل به دنيا آوردهام و به قتلش رسانيدهام‪،‬‬
‫گفتم‪ :‬نخير‪ ،‬نه خوشحال شوى‪ ،‬و نه عزت يابى!! آن گاه در حالى برخاست كه به‬
‫حسرت دعا مىنمود‪ ،‬بعد از آن همراه پيامبر ص نماز صبح را گزاردم‪ ،‬و قصه آنچه را‬
‫زن گفت و گفته خودم را به او‪ ،‬براى رسول خدا ص بازگو نمودم‪ ،‬پيامبر ص فرمود‪:‬‬
‫«سخن بدى گفتهاى!! آيا آيه را نمىخواندى‪:‬‬
‫[والذين ل يدعون معاللّه الا آخر] تا به اين قول خداوند [الن من تاب] اليه‪(.‬الفرقان‪)68-70:‬‬
‫َ‬
‫ترجمه‪« :‬آنان كه نمىپرستد باالل ّه معبود ديگر‪ ...‬مگر آن كه توبه كند»‪.‬‬
‫پس من اين را براى وى‪ 1‬تلوت نمودم و او به سجده افتاد و گفت‪ :‬ستايش خدايى‬
‫راست كه برايم گشايشى گردانيد‪ .‬اين حديث از اين وجه غريب است‪ ،‬و در رجال آن‬
‫كسى است كه شناخته نمىشود‪ .‬و ابن جرير اين را به سند خود به مانند اين روايت‬
‫كرده‪ ،‬و نزد وى آمده‪ :‬آن گاه در حالى بيرون رفت كه با حسرت دعا مىنمود و‬
‫مىگفت‪ :‬واحسرتا‪ ،‬آيا اين زيبايى براى آتش آفريده شده است؟!‪ .‬و نزد وى آمده‪:‬‬
‫هنگامى كه ابوهريره از نزد پيامبر خدا ص برگشت‪ ،‬او را در همه منزلهاى مدينه‬
‫جستجو نمود ولى نيافتش‪ ،‬و هنگامى كه شب آينده فرارسيد‪ ،‬آن زن نزدش آمد و‬
‫ابوهريره او را از آنچه رسول خدا ص به وى گفته بود‪ ،‬خبر داد‪ ،‬آن گاه وى به سجده‬
‫افتاد و گفت‪ :‬ستايش خدايى راست كه برايم گشايشى گردانيد و توبهاى از آنچه عمل‬
‫كردم ميسر ساخت‪ ،‬و كنيزى را كه همراهش بود با دخترى وى آزاد گردانيد‪ ،‬و به‬
‫درگاه خداوند عزوجل توبه نمود‪ .‬اين چنين در تفسير ابن كثير (‪ )328/3‬آمده است‪.‬‬

‫عملكرد شاعران پيامبر ص هنگام نزول اين آيه‪ :‬والشعراء يتبعهم الغاوون‬
‫ابن اسحاق از ابوالحسن ‪ -‬مولى تميم دارى ‪ -‬روايت نموده است‪ ،‬كه گفت‪:‬‬
‫هنگامى كه نازل شد‪:‬‬
‫‪ 1‬يعنى‪ :‬براى آن زن‪.‬‬

‫‪58‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫[والشعرا يتبعهم الغاوون]‪(.‬الشعراء‪)224:‬‬


‫ترجمه‪« :‬شاعران را گمراهان پيروى مىكنند»‪.‬‬
‫َّ‬ ‫َ‬
‫حسان بن ثابت و عبدالل ّه بن رواحه و كعب بن مالك (رضىالله عنهم) در حالى نزد‬
‫رسول خدا ص آمدند كه گريه مىكردند‪ ،‬و گفتند‪ :‬خداوند در حالى كه اين آيه را نازل‬
‫فرمود‪ ،‬مىدانست كه ما شاعر هستيم‪ ،‬پس پيامبر ص تلوت نمود‪:‬‬
‫[ال الذين آمنوا و عملوالصالات]‪ .‬ترجمه‪« :‬مگر آنانى كه ايمان آوردهاند و عمل نيكو‬
‫نمودهاند»‪ .‬افزود‪« :‬اين شماييد»‪[ ،‬وذكروااللّه كثيا]‪ .‬ترجمه‪« :‬و خدا را زياد ياد‬
‫نمودهاند»‪ ،‬فرمود‪« :‬اين شماييد»‪[ ،‬وانتصروا من بعد ما ظلموا]‪(.‬الشعرا‪ )227:‬ترجمه‪« :‬و‬
‫انتقام گرفتند بعد از اين كه بر آنان ستم شد»‪ .‬افزود‪« :‬اين شماييد»‪ .‬اين را ابن ابى‬
‫حاتم و ابن جرير از روايت ابن اسحاق روايت نمودهاند‪ ،‬و ابن ابى حاتم اين را از‬
‫ابوالحسن ‪ -‬مولى بنى نوفل ‪ -‬به معناى آن روايت نموده‪ ،‬كعب را ذكر نكرده است‪،‬‬
‫چنان كه در تفسير ابن كثير (‪ )354/3‬آمده‪ ،‬و حاكم (‪ )448/3‬اين را از ابوالحسن به‬
‫سياق ابن ابى حاتم روايت نموده است‪.‬‬

‫حقيقت محبت لقاى خداوند و حقيقت كراهيت آن‬


‫احمد از عطاء بن سائب روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬نخستين روزى كه در آن عبدالرحمن‬
‫بن ابى ليلى را شناختم‪ ،‬روزى بود كه او را سوار بر خرى‪ ،‬در حالى كه شيخى مسن‬
‫و داراى سر و ريش سفيدى بود ديدم‪ ،‬و او جنازهاى را دنبال مىنمود‪ ،‬از وى شنيدم‬
‫كه مىگفت‪ :‬فلن بن فلن برايم حديث بيان نمود كه از رسول خداص شنيده كه‬
‫مىگفت‪« :‬كسى كه لقاى خداوند را دوست بدارد‪ ،‬خداوند نيز لقايش را دوست‬
‫مىدارد‪ ،‬و كسى كه لقاى خداوند را ناپسند دارد‪ ،‬خداوند نيز لقايش را ناپسند مىدارد»‪،‬‬
‫مىگويد‪ :‬آن گاه قوم به گريه پرداختند‪ ،‬پرسيد‪ :‬چه شما را مىگرياند؟ گفتند‪ :‬ما از‬
‫مرگ كراهيت داريم‪ ،‬گفت‪ :‬اين آن نيست‪ ،‬ولى وقتى مرگ فرا رسيد‪:‬‬
‫[فاماء اِن كان من القربي‪ ،‬فروح و ريان و جنة نعيم]‪(.‬الواقعه ‪)88 89:‬‬
‫ترجمه‪« :‬اگر آن مرده از جمله مقربين باشد‪) ،‬براى او( راحت و روزى و بهشت پر‬
‫نعمت است»‪.‬‬
‫و وقتى به اين مژده داده شد‪ ،‬لقاى خداوند عزوجل را دوست مىدارد‪ ،‬و خداوند‬
‫عزوجل لقاى وى را دوست دارندهتر است‪.‬‬
‫[و اما اين كان من الكذبي الضآلي‪ .‬فنل من حيم‪ .‬و تصلية جحيم]‪(.‬الواقعه‪)92-94 :‬‬
‫ترجمه‪« :‬و اگر از مكذبين گمراه باشد‪) ،‬براى او( مهمانى از آب جوشان و داخل‬
‫شدن به آتش است»‪.‬‬
‫و وقتى به اين بشارت داده شود‪ ،‬لقاى خداوند را بد مىبرد‪ ،‬و خداوند تعالى لقاى وى‬
‫را بد برندهتر است‪ .‬اين چنين در تفسير ابن كثير (‪ )301/4‬آمده است‪.‬‬

‫گريه ابوبكر صديق وقتى كه اين سوره نازل شد‪ :‬اذا زلزلت‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫ابن جرير از عبدالل ّه بن عمروبن عاص (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪:‬‬
‫هنگامى كه نازل شد‪:‬‬
‫[اذا زلزلت الرض زلزالا]‪(.‬الزلزلة‪)1:‬‬
‫ترجمه‪« :‬وقتى زمين به شدت جنبانيده شود»‪.‬‬

‫‪59‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫ابوبكر صديق نشسته بود‪ ،‬و وقتى اين نازل گرديد گريست‪ ،‬پيامبر خدا ص به او‬
‫گفت‪« :‬چه تو را مىگرياند اى ابوبكر؟» گفت‪ :‬اين سوره مرا مىگرياند‪ ،‬رسول خدا ص‬
‫به او گفت‪« :‬اگر شما خطا نكنيد‪ ،‬و مرتكب گناه نشويد و خداوند براى تان نبخشد‪،‬‬
‫خداوند امتى را مىآفريند كه خطا كنند و مرتكب گناه شوند و خداوند براى شان‬
‫ببخشد»‪ .‬اين چنين در تفسير ابن كثير (‪ )540/4‬آمده است‪.‬‬

‫خبر پيامبر ص براى عمر كه در قبر با وى چه معاملهاى صورت خواهد گرفت‬


‫ابن ابى داود در البعث‪ ،‬ابوالشيخ در السنه‪ ،‬حاكم در الكنى‪ ،‬بيهقى در كتاب عذاب‬
‫القبر‪ ،‬اصبهانى در الحجة و غير ايشان از عمر روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬رسول‬
‫خدا ص به من گفت‪« :‬اى عمر‪ ،‬وقتى در چهار گز بر دو گز زمين قرار داشته باشى‪،‬‬
‫و منكر و نكير را ببينى چه حال پيدا مىكنى؟» گفتم‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬منكر و نكير‬
‫چيست؟ گفت‪« :‬فرشتههاى قبر‪ ،‬قبر را با دندانهاى پيشين مىشكافند‪ ،‬بر موهاى شان‬
‫قدم مىگذارند‪ ،‬صداهاى شان مثل رعد بلند و شديد است‪ ،‬چشمهاى شان چون برق‬
‫برنده است و همراه شان گرزى است كه اگر اهل منى بر آن جمع شوند‪ ،‬توانايى‬
‫بلند كردن آن را ندارند‪ ،‬و آن براى شان از اين عصايم ‪ -‬و در دست رسول خدا ص‬
‫عصائى بود كه حركتش مىداد ‪ -‬سبكتر است و تو را امتحان مىكنند‪ ،‬اگر از جواب‬
‫عاجز آمدى با پيچيدى تو را به آن ضربهاى مىزنند كه بر اثر آن خاكستر مىگردى»‪.‬‬
‫گفتم‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬و من بر همين حالتم مىباشم‪ ،‬گفت‪« :‬آرى» عمر افزود‪:‬‬
‫بنابراين كفايت هر دوى شان را مىكنم‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )121/8‬آمده است‪.‬‬
‫و سعيدبن منصور مانند اين را روايت نموده است‪ ،‬و عبدالواحد مقدسى در كتابش‬
‫التبصير افزوده‪ ،‬و گفته است‪« :‬سوگند به ذاتى كه مرا به حق نبى مبعوث نموده‪،‬‬
‫جبريل به من خبر داد‪ ،‬كه آن دو نزد تو مىآيند و از تو سئوال مىنمايند‪ ،‬و تو مىگويى‪:‬‬
‫خداوند پروردگار من است‪ ،‬پروردگار شما كيست؟ و محمد نبىام است‪ ،‬نبى شما‬
‫كيست؟ و اسلم دينم است‪ ،‬و دين شما چيست؟ مىگويند‪ :‬واعجبا!! نمىدانيم‪ :‬ما به‬
‫سوى تو فرستاده شدهايم‪ ،‬يا تو به سوى ما فرستاده شدهاى»‪ .‬چنان كه در الرياض‬
‫النضره (‪ )34/2‬آمده است‪.‬‬
‫َ‬
‫قول عمر درباره قوت ايمان عثمان(رضىالل ّه عنهما)‬
‫ابن عساكر از ابوبحريه كندى روايت نموده كه‪ :‬عمربن خطاب روزى بيرون شد‪ ،‬و‬
‫ناگهان وارد مجلسى شد‪ ،‬كه عثمان بن عفان در آن بود‪ ،‬و گفت‪ :‬همراه شما‬
‫مردى است كه اگر ايمانش را در ميان لشكرى از لشكرها تقسيم كنند به همه شان‬
‫مىرسد ‪ -‬هدفش عثمان بن عفان بود ‪ .-‬اين چنين در المنتخب (‪ )8/5‬آمده است‪.‬‬
‫َ‬
‫آنچه از اقوال اصحاب (رضىالل ّه عنهم) درباره قوت ايمان گذشت‬
‫َ‬
‫در صفت اصحاب قول ابن عمر (رضىالل ّه عنهما) ‪ -‬وقتى كه پرسيده شد‪ :‬آيا اصحاب‬
‫پيامبر ص خنده مىنمودند ‪ -‬گذشت‪ :‬گفت‪ :‬آرى‪ ،‬و ايمان در قلبهاى شان بزرگتر از‬
‫كوهها بود‪ .‬و قول عمار در تحمل سختىها گذشت‪ :‬قلبم را مطمئن به ايمان مىيابم‪،‬‬
‫البته هنگامى كه رسول خدا ص به او گفت‪« :‬قلبت را چگونه مىيابى؟» آن هم‬
‫هنگامى كه مشركين وى را گرفتند و تا اين كه خدايان آنها را به خوبى ياد نكرد‬
‫رهايش نكردند‪ .‬اين را ابونعيم در الحليه و ابن سعد از ابوعبيده روايت نمودهاند‪ ،‬و‬
‫اين چنين اين را از ابوعبيده ابن جرير و بيهقى‪ ،‬چنان كه در تفسير ابن كثير (‪)587/2‬‬
‫آمده‪ ،‬روايت كردهاند‪ .‬و قول ابوبكر در جانشين تعيين نمودن گذشت‪ :‬آيا مرا از‬

‫‪60‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫پروردگارم مىترسانيد؟ مىگويم‪ :‬بار خدايا‪ ،‬من بر آنها بهترين اهل تو را جانشين تعيين‬
‫نمودم‪ ،‬و در روايت ديگرى آمده است‪ :‬من به خدا و عمر از شما داناترم‪ .‬و گفتار‬
‫عمر در تقسيم همه آنچه در بيت المال وجود داشت براى مردى كه همراه او‬
‫درباره نگهدارى مال براى دشمن يا حادثهاى صحبت نمود‪ ،‬گذشت‪ :‬شيطان اين سخن‬
‫را بر زبان تو جارى ساخت‪ ،‬خداوند حجت و دليل آن را به من تلقين نموده و از شر‬
‫آن حفظم نموده است‪ ،‬براى آن آنچه را آماده مىكنم كه رسول خدا ص برايش آماده‬
‫نموده بود‪ :‬طاعت خداوند عزوجل و رسول وى‪ .‬و در روايت ديگرى آمده است‪ :‬به‬
‫خدا سوگند‪ ،‬به خاطر فردا از خداوند نافرمانى نمىكنم‪ .‬و در روايت ديگرى آمده‬
‫است‪ :‬براى آنها تقواى خداوند تعالى را آماده مىسازم‪:‬‬
‫[و من يتقاللّه يعل له مرجا]اليه‪( :‬الطلق‪)2:‬‬
‫ترجمه‪« :‬و كسى كه از خدا بترسد‪ ،‬خداوند برايش گشايشى مىگرداند»‪.‬‬
‫و قول على در رغبت و علقمندى اصحاب به انفاق گذشت‪ :‬ايمان بندهاى تا آن‬
‫وقت تصديق نمىشود كه به آنچه نزد خداست از آنچه در دست خودش است مطمئنتر‬
‫نباشد‪ .‬البته اين را در وقتى گفت كه خواست به سائلى انفاق نمايد‪ ،‬و فاطمه‬
‫َ‬
‫(رضىالل ّه عنها) گفت‪ :‬فقط شش درهم را براى آرد گذاشتهام‪ .‬و قول عامر ابن ربيعه‬
‫در رد نمودن مال گذشت‪ :‬من به آن زمينت نيازى ندارم‪ ،‬امروز سورهاى نازل‬
‫شده است كه ما را از دنيا غافل گردانيده است‪:‬‬
‫[اقترب للناس حسابم و هم ف غفلة معرضون]‪(.‬النبياء‪)21 :‬‬
‫ترجمه‪« :‬حساب مردم نزديك شده است و آنان در غفلتى روى گرداناند»‪.‬‬
‫َ‬
‫و به روايت از عايشه (رضىالل ّه عنها) گذشت كه وى گفت‪ :‬اسيدبن حضير از جمله‬
‫فضل بود‪ ،‬و مىگفت‪ :‬اگر بر يكى از اين حالتهاى سه گانه قرار داشته باشم‪ ،‬از اهل‬
‫جنتم و در آن شكى ندارم‪ :‬هنگامى كه قرآن تلوت مىكنم و هنگامى كه آن را‬
‫مىشنوم و وقتى كه خطبه پيامبر خدا ص را مىشنوم‪ ،‬و وقتى كه براى تشيع جنازهاى‬
‫حاضر مىگردم‪ ،‬و هرگز در جنازهاى حاضر نشدهام‪ ،‬كه براى نفس خودم سواى آنچه‬
‫را با وى انجام مىگيرد و او به طرف آن مىرود زمزمه نموده باشم‪ .‬اين را حاكم (‬
‫‪ )388/3‬روايت نموده و گفته اين حديث از اسناد صحيح برخوردار است‪ ،‬ولى بخارى‬
‫و مسلم آن را روايت ننمودهاند‪ .‬و ذهبى گفته‪ :‬صحيح است‪.‬‬

‫‪61‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫باب دوازدهم‬

‫اجتماع اصحاب بر نمازها‬

‫!!‬

‫!!‪.‬‬

‫ترغيب پيامبر ص به نماز‬


‫َّ‬
‫حديث عثمان و سلمان (رضىالله عنهما)در اين باره‬
‫احمد به اسناد حسن‪ ،‬ابويعلى و بزار از حارث مولى عثمان روايت نمودهاند كه‬
‫گفت‪ :‬عثمان روزى نشست و ما با او نشستيم‪ ،‬آن گاه مؤذ ّن آمد‪ ،‬و عثمان آبى‬
‫را در ظرفى ‪ -‬گمان مىكنم در آن يك مد ّ آب بود ‪ -‬خواست و وضو نمود‪ ،‬بعد از آن‬
‫گفت‪ :‬رسول خدا ص را ديدم‪ ،‬كه همانند اين وضويم وضو مىگرفت‪ ،‬و سپس گفت‪:‬‬
‫«كسى كه چون اين وضويم وضو كند‪ ،‬بعد از آن برخيزد و نماز ظهر را به جاى آورد‪،‬‬
‫آنچه در ميان صبح و ظهر بود براى او بخشيده مىشود‪ ،‬بعد از آن عصر را بخواند‪،‬‬
‫آنچه در ميان عصر و ظهر بوده براى او بخشيده مىشود‪ ،‬بعد از آن مغرب را بخواند‪،‬‬
‫آنچه در ميان مغرب و عصر بوده براى او بخشيده مىشود‪ ،‬بعد از آن عشاء را بخواند‪،‬‬
‫آنچه در ميان عشاء و مغرب بوده براى او بخشيده مىشود‪ ،‬بعد از آن ممكن است او‬
‫شب را در گناه غلطيده باشد‪ ،‬باز اگر برخيزد و وضوع نمايد و نماز صبح را بگزارد‪،‬‬
‫براى او آنچه در ميان عشاء و صبح بوده بخشيده مىشود‪ ،‬و همينها نيكى هايىاند كه‬
‫گناهان را از بين مىبرند»‪ ،‬گفتند‪ :‬اين حسنات و نيكى هاست‪ ،‬باقيماندنىهاى (صالحات)‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫چيست‪ ،‬اى عثمان؟ گفت‪ :‬آنها اينهااند‪( :‬لاله اللله‪ ،‬و سبحانالل ّه‪ ،‬و الحمدلله‪ ،‬والل ّه‬
‫اكبر‪ ،‬و ل حول و ل قوه ال بالله)‪ .‬اين چنين در الترغيب (‪ )203/1‬آمده‪ ،‬و هيثمى (‬
‫‪ )297/1‬مىكويد‪ :‬اين را احمد‪ ،‬ابويعلى و بزار روايت نمودهاند‪ ،‬و رجال آن صحيح اند‪:‬‬
‫َ‬
‫غير حارث بن عبدالل ّه مولى عثمان بن عفان كه ثقه مىباشد‪ ،‬و در صحيح اندكى از آن‬
‫آمده است‪.‬‬
‫احمد‪ ،‬نسائى و طبرانى از ابوعثمان روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬همراه سلمان (رضى‬
‫َ‬
‫الل ّه عنه) زير درختى بودم‪ ،‬وى شاخه خشكى از آن را گرفت و تكانش داد و‬
‫برگهايش افتاد‪ ،‬بعد از آن گفت‪ :‬اى ابوعثمان آيا از من نمىپرسى كه چرا اين عمل را‬
‫انجام مىدهم؟ گفتم‪ :‬چرا اين را انجام مىدهى؟ گفت‪ :‬رسول خدا ص همراه من‪ ،‬در‬

‫‪62‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫حالى كه زير درختى همراهش بودم چنين نمود‪ ،‬شاخه خشكى از آن را گرفت و‬
‫تكانش داد تا اينكه برگهايش افتاد‪ ،‬و گفت‪« :‬اى سلمان آيا مرا نمىپرسى كه چرا اين‬
‫را انجام مىدهم؟» گفتم‪ :‬چرا اين را انجام مىدهى؟ افزود‪« :‬مسلمان وقتى وضو‬
‫نمايد‪ ،‬و وضوء را نيكو دارد‪ ،‬بعد از آن نمازهاى پنجگانه را به جاى آرد‪ ،‬گناهانش چنان‬
‫مىريزد‪ ،‬كه اين برگ مىريزد‪ ،‬و خداوند فرموده‪:‬‬
‫[و اقم الصله طرف النهار و زلفا من الليل‪ ،‬آن السنات يذهب السيئات‪ ،‬ذلك ذكرى للذاكرين]‪( .‬هود‪)114:‬‬
‫ترجمه‪« :‬و نماز را در دو طرف روز و بخشى از شب برپا دار‪ ،‬چرا كه حسنات‬
‫سيئات را از بين مىبرند‪ ،‬اين تذكرى است‪ ،‬براى آنانى كه پند پذيراند»‪.‬‬
‫منذرى در الترغيب (‪ )201/1‬مىگويد‪ :‬به راويان احمد در صحيح حجت گرفته شده (و‬
‫از آنان حديث نقل كرده شده)‪ ،‬مگر على بن زيد‪.‬‬

‫قصه دو برادر كه يكى شان شهيد شد و ديگرشان باقى ماند‬


‫احمد از عامربن سعد بن ابى وقاص روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬از سعد و جمعى از‬
‫ياران رسول خدا ص شنيدم كه مىگفتند‪ :‬در زمان رسول خدا ص دو شخص كه با هم‬
‫برادر بودند‪ ،‬يكى از آنان از ديگرى بهتر بود‪ ،‬همان بهترشان درگذشت و ديگرى عمر‬
‫كرد و بعدها وفات يافت‪ ،‬نزد پيامبر خدا ص فضيلت اولى بر دومى ذكر گرديد‪،‬‬
‫فرمود‪« :‬آيا نماز نمىگزارد؟» پاسخ دادند‪ :‬بلى‪[ ،‬مىگزارد]‪ ،‬اى رسول خدا‪ ،‬پيامبر خدا‬
‫ص فرمود‪« :‬تو چه مىدانى‪ ،‬كه نمازش او را به كجا رسانيده است؟!» بعد گفت‪:‬‬
‫«مثال نماز‪ ،‬چون مثال نهر جارى‪ ،‬زياد و گوارايى است كه بر دروازه مردى قرار‬
‫داشته باشد‪ ،‬و او هر روز پنج بار در آن داخل شود‪ ،‬چه فكر مىكنيد‪ ،‬آيا از چرك وى‬
‫چيزى باقى مىماند؟»‪ .‬هيثمى (‪ )297/1‬مىگويد‪ :‬اين را احمد و طبرانى در الوسط‬
‫روايت كردهاند‪ ،‬مگر اينكه طبرانى گفته‪ :‬بعد از آن‪ ،‬دومى چهل شب پس از وى عمر‬
‫كرد‪ ،‬و رجال احمد رجال صحيح اند‪ .‬مالك‪ ،‬نسائى و ابن خزيمه در صحيحش نيز آن را‬
‫چنان كه در الترغيب (‪ )206/1‬آمده‪ ،‬روايت نمودهاند‪.‬‬
‫ى ‪ -‬قريهاى است از‬‫و احمد از ابوهريره روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬دو مرد از بَل ِ‬
‫قضاعه ‪ -‬مسلمان شده بودند و نزد رسول خدا ص بودند‪ ،‬يكى از آنان شهيد شد و‬
‫َ‬
‫ديگرى يك سال زنده باقى ماند‪ ،‬طلحه بن عبيدالل ّه گفت‪ :‬من در خواب ديدم كه آن‬
‫فرد باقى مانده قبل از شهيد داخل جنت گرديد‪ ،‬و از آن به شگفت افتادم‪ ،‬بعد وقتى‬
‫صبح نمودم آن را براى پيامبر ص ذكر نمودم ‪ -‬يا براى رسول خدا ص ذكر گرديد ‪، -‬‬
‫پيامبر خدا ص فرمود‪« :‬آيا پس از وى رمضان را روزه نگرفته‪ ،‬و شش هزار ركعت و‬
‫اين قدر و اين قدر ركعت نماز يك سال را نگزارده است؟»‪ .‬در الترغيب (‪)208/1‬‬
‫مىگويد‪ :‬احمد اين را به اسناد حسن روايت نموده‪ ،‬ابن ماجه‪ ،‬ابن حبان در صحيحش‬
‫و بيهقى همه شان اين را از طلحه به مانند آن‪ ،‬و طويلتر از آن روايت كردهاند‪ ،‬و ابن‬
‫ماجه و ابن حبان در آخر آن افزودهاند‪« :‬در ميان آن دو فاصله دورتر از فاصله بين‬
‫زمين و آسمان است»‪.‬‬

‫قول پيامبر ص براى مردى درباره نماز‪ :‬آن كفاره گناهت است‬
‫طبرانى از حارث و او از على روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬ما در مسجد با پيامبر ص‬
‫بوديم‪ ،‬و انتظار نماز را مىكشيديم‪ ،‬آن گاه مردى برخاست و گفت‪ :‬من مرتكب گناهى‬
‫شدم‪ ،‬پيامبر ص از وى اعراض نمود‪ ،‬هنگامى كه پيامبر ص نماز را تمام نمود‪ ،‬همان‬
‫مرد برخاست و گفتهاش را تكرار نمود‪ ،‬پيامبر ص فرمود‪« :‬آيا با من اين نماز را‬
‫نگزاردى‪ ،‬و براى آن وضوى نيكو ننمودى؟» پاسخ داد‪ :‬بلى‪ ،‬افزود‪« :‬همان كفاره‬

‫‪63‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫گناهت است»‪ .‬هيثمى (‪ )301/1‬مىگويد‪ :‬اين را طبرانى الصغير و الوسط روايت‬


‫كرده‪ ،‬و حارث ضعيف مىباشد‪.‬‬

‫قول پيامبر (ص) به مردى كه از او در مورد بهترين اعمال سؤال كرد‬


‫َ‬
‫احمد از عبدالل ّه بن عمرو روايت نموده كه‪ :‬مردى نزد پيامبر ص آمد‪ ،‬و از او در‬
‫مورد بهترين اعمال سئوال كرد‪ ،‬پيامبر ص فرمود‪« :‬نماز»‪ ،‬پرسيد‪ :‬بعد از آن چه؟‬
‫فرمود‪« :‬نماز»‪ ،‬پرسيد‪ :‬باز (چه؟ گفت‪« :‬نماز») سه بار‪ ،‬هنگامى كه بر وى غلبه‬
‫َ‬
‫نمود‪ 1‬پيامبر خدا ص فرمود‪« :‬جهاد فى سبيلالل ّه»‪ ،‬آن مرد گفت‪ :‬من والدين هم‬
‫دارم‪ ،‬پيامبر ص فرمد‪« :‬من تو را درباره والدين به نيكى توصيه مىكنم»‪ ،‬آن مرد‬
‫گفت‪ :‬سوگند به ذاتى كه تو را به حق نبى مبعوث گردانيده است‪ ،‬جهاد خواهم نمود و‬
‫آن دو را خواهم گذشت‪ ،‬رسول خدا ص فرمود‪« :‬خودت داناترى»‪ .‬هيثمى (‪)301/1‬‬
‫مىگويد‪ :‬در اين ابن لهيعه آمده‪ ،‬و ضعيف مىباشد‪ ،‬و ترمذى حديث وى را حسن‬
‫دانسته و بقيه رجال آن رجال صحيح اند‪ .‬اين را هم چنين ابن حبان در صحيحش‪،‬‬
‫چنانكه در الترغيب (‪ )211/1‬آمده‪ ،‬روايت نموده است‪.‬‬

‫قول پيامبر ص به كسى كه اركان اسلم را ادا نمايد‪ :‬تو از صديقين و شهدا هستى‬
‫بزار‪ ،‬ابن خزيمه و ابن حبان هر دودر صحيح شان ‪ -‬و لفظ از ابن حبان است ‪ -‬از‬
‫عمروبن مره جهنى روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬مردى نزد پيامبر ص آمد و گفت‪ :‬اى‬
‫رسول خدا‪ ،‬چه فكر مىكنى‪ ،‬اگر من شهادت بدهم كه معبودى جز خداوند‪ ،‬نيست‪ ،‬تو‬
‫رسول خدا هستى‪ ،‬نمازهاى پنجگانه را به جاى آورم‪ ،‬زكات را بپردازم و رمضان را‬
‫روزه بگيرم و در آن قيام نمايم‪ ،‬آن گاه از جمله چه كسانى هستم؟ فرمود‪« :‬از‬
‫صديقين و شهدا»‪ .‬اين چنين در الترغيب (‪ )200/1‬آمده است‪.‬‬

‫سفارش پيامبر ص به نماز در هنگام مرگش‬


‫بيهقى از انس روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬عامه وصيت رسول خدا ص هنگامى كه‬
‫وفاتش فرارسيد چنين بود‪« :‬نماز‪ ،‬و آنچه را دستهاى تان مالك آن شده است»‪ ،‬حتى‬
‫وقتى كه روحش به حلقومش رسيده بود نيز آنرا تكرار مىنمود و صدايش درست‬
‫شنيده نمىشد‪ .‬اين را نسائى و ابن ماجه نيز روايت كردهاند‪ .‬و نزد احمد از حديث وى‬
‫روايت است كه گفت‪ :‬عامه وصيت رسول خدا ص هنگامى كه مرگش فرارسيد چنين‬
‫بود‪« :‬نماز‪ ،‬و آنچه را دستهاى تان مالك آن شده است»‪ ،‬حتى رسول خدا ص در‬
‫آخرين لحظات جان دادن آن را در سينهاش زمزمه مىنمود‪ ،‬و زبانش درست به آن‬
‫حركت نمىكرد‪ .‬و از حديث على روايت است كه گفت‪ :‬رسول خدا ص به من‬
‫دستور داد تا برايش كاغذى بياورم‪ ،‬و در آن چيزى را بنويسد كه امتش بعد از وى‬
‫گمراه نشود‪ ،‬مىگويد‪ :‬من ترسيدم‪ ،‬كه جانش در غيابم برآيد‪ ،‬مىافزايد‪ :‬بنابراين عرض‬
‫كردم‪ :‬من حفظ مىكنم و به خاطرم مىسپارم‪ ،‬فرمود‪« :‬به نماز‪ ،‬زكات و آنچه‬
‫دستهاى تان مالك آن است توصيه مىكنم»‪ .‬اين چنين در البدايه (‪ )238/5‬آمده است‪.‬‬
‫اين را هم چنين ابن سعد (‪ )243/2‬از انس به مانند آن روايت كرده است‪ .‬و از على‬
‫هم چنين مانند آن را روايت نموده‪ ،‬و افزوده است‪ :‬شروع نمود و درباره نماز و‬
‫زكات و غلمها توصيه مىنمود‪ ،‬مىگويد‪ :‬و همينطور ادامه داد‪ ،‬تا اين كه جانش برآمد‪،‬‬
‫َ‬
‫و به شهادت (لاله الالل ّه ومحمدا ً عبده و رسوله) امر نمود‪ ،‬تا اينكه جانش را به جان‬
‫آفرين سپرد‪« ،‬كسى كه به آن دو شهادت بدهد بر آتش حرام گرديده است»‪ .‬نزد‬
‫‪ 1‬يعنى پرسش خود را ادامه داد‪.‬‬

‫‪64‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫احمد‪ ،‬بخارى در الدب‪ ،‬ابوداود‪ ،‬اينماجه‪ ،‬ابن حرير و صحيحش دانسته ‪ -‬ابولعلى و‬
‫بيهقى‪ ،‬از على روايت است كه گفت‪ :‬آخرين كلم پيامبر ص اين بود‪« :‬نماز‪ ،‬نماز و از‬
‫خدا در آنچه دستهاىتان مالك آنست بترسيد» اينچنين در الكنز (‪ )180/4‬آمده است‪.‬‬

‫ترغيب اصحاب پيامبر ص به نماز‬


‫َ‬
‫قول ابوبكر و عمر(رضىالل ّه عنهما) درباره نماز‬
‫حكيم از ابوبكر روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬نماز امان خدا در روى زمين است‪ .‬و ابن‬
‫سعد از ابوالمليح روايت نموده؛ كه گفت‪ :‬از عمربن خطاب شنيدم كه بر منبر‬
‫مىگفت‪ :‬كسى كه نماز نخواند مسلمان نيست‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )180/4‬آمده‬
‫است‪.‬‬
‫َ‬
‫سخنان زيد‪ ،‬حذيفه‪ ،‬ابن عُمرو ابن عَمرو (رضىالل ّهعنهم) درباره نماز‬
‫عبدالرزاق از زيدبن ثابت روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬نماز مرد در خانهاش نور است‪،‬‬
‫و وقتى كه انسان براى نماز مىايستد‪ ،‬گناهانش بالى سرش آويزان مىشود‪ ،‬و‬
‫هنگامى كه سجده مىكند‪ ،‬خداوند به سبب آن گناهش را مىبخشد‪ .‬و عبدالرزاق از‬
‫حذيفه روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬بنده وقتى وضو نمايد‪ ،‬و وضويش را نيكو سازد و‬
‫بعد از آن به نماز مىايستد‪ ،‬خداوند روبروى وى مىايستد و با وى راز و نياز مىكند‪ ،‬و از‬
‫وى روى نمىگرداند‪ ،‬و منصرف نمىشود‪ ،‬تا اينكه او خودش منصرف شود يا به سوى‬
‫راست و چپ نگاه كند‪ .‬و عبدالرزاق از ابن عمر روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬نماز نيكى‬
‫است‪ ،‬پروا ندارم كه در آن كسى همراهم شركت نمايد‪ .‬اين چنين در الكنز (‪)181/4‬‬
‫آمده است‪ .‬و ابن عساكر از ابن عمرو روايت نموده‪ ،‬كه گفت هر مسلمانى‪ ،‬كه به‬
‫زيارتى‪ 1‬از زمين يا مسجدى كه از سنگ هايش آباد شده بيايد‪ ،‬و در آن نماز گزارد‪،‬‬
‫زمين مىگويد‪ :‬براى خداوند در زمينش نماز گزارد‪ ،‬براى تو در روزى كه با خدا ملقات‬
‫نمايى گواهى مىدهم‪ .‬و نزد عبدالرزاق از وى روايت است كه گفت‪ :‬در گردن آدم‬
‫عليه السلم آبله برآمد‪ ،‬آن گاه وى نماز به جاى آورد‪ ،‬و آن آبله به سينهاش سرايت‬
‫كرد‪ ،‬باز نماز ديگرى گزارد‪ ،‬آن گاه به محل بستن ازار در قسمت كمر رسيد‪ ،‬باز نماز‬
‫ديگرى بر جاى آورد آن گاه به قوزك پا رسيد‪ ،‬بعد از آن نماز ديگرى گذارد و آن آبله‬
‫به انگشت ابهام رسيد باز نماز ديگرى خواند و آن آبله از بين رفت‪ .‬اين چنين در الكنز‬
‫(‪ )181/4‬آمده است‪.‬‬
‫َ‬
‫سخنان ابن مسعود‪ ،‬سلمان و ابو موسى (رضىالل ّه عنهم) درباره نماز‬
‫ابونعيم در الحليه (‪ )130/1‬از ابن مسعود روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬تا وقتى كه در‬
‫نماز هستى‪ ،‬گويا در حال زدن در پادشاهى! و كسى كه در پادشاه را مىزند‪ ،‬براى او‬
‫باز مىگردد‪ .‬و نزد عبدالرزاق از وى روايت است كه گفت‪ :‬نيازهايتان را به وسيله‬
‫نمازهاى فرض برطرف نماييد‪ .‬و نزد وى همچنان از او روايت است كه گفت‪ :‬نمازها‬
‫براى آنچه در ميان شان مىباشند كفارهاند‪ ،‬البته در صورتى كه از گناهان كبيره‬
‫اجتناب شود‪ .‬و نزد ابن عساكر از وى روايت است كه گفت‪ :‬نمازها كفارهاند براى‬
‫آنچه كه بعد از آنها اتفاق مىافتد‪ ،‬در انگشت ابهام پاى آدم آبلهاى بر آمد‪ ،‬بعد به كف‬
‫قدم هايش سرايت كرد‪ ،‬باز به زانوهايش رسيد‪ ،‬بعد به اصل جاى بستن ازارش‬
‫رسيد‪ ،‬باز به بيخ گردنش رسيد‪ ،‬آن گاه برخاست و نماز گزارد و از شانههايش پايين‬
‫آمد‪ ،‬باز نماز گزارد و به جاى بستن ازارش پايين آمد‪ ،‬باز نماز گزارد و به زانوهايش‬
‫‪ 1‬ممكن است «زياره» تصحيفى باشد از «رباوه» كه جاى بلند و مرتفع زمين را افاده مىكند‪.‬‬

‫‪65‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫پايين آمد‪ ،‬باز نماز خواند و به قدم هايش پايين آمد‪ ،‬باز نماز گزارد و آن آبله از بين‬
‫رفت‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )181/4‬آمده است‪.‬‬
‫و عبدالرزاق از سلمان فارسى روايت نموده است‪ ،‬كه گفت‪ :‬بنده وقتى به نماز‬
‫برخيزد‪ ،‬گناهانش بر سرش گذاشته مىشود‪ ،‬و قبل از اينكه از نمازش فارغ شود‪ ،‬از‬
‫وى پراكنده مىشوند‪ ،‬چنانكه خوشههاى خرما پراكنده مىشوند‪ ،‬و به سوى چپ و‬
‫راست مىافتند‪ .‬و نزد ابن زنجويه از وى روايت است كه گفت‪ :‬وقتى بنده نماز‬
‫بگزارد‪ ،‬گناهانش بالى سرش جمع مىشوند‪ ،‬و وقتى سجده كند‪ ،‬آنها چنان مىريزند‪،‬‬
‫كه برگ درخت مىريزد‪ .‬و نزد وى همچنان از طارق بن شهاب روايت است كه‪ :‬وى‬
‫شبى را نزد سلمان سپرى نمود‪ ،‬و كوشش وى را در عبادت مىديد‪ ،‬سلمان در آخر‬
‫شب به نماز ايستاد‪ ،‬و گويا طارق آنچه را كه گمان مىنمود نديد‪ ،‬و آن را براى وى‬
‫متذكر گرديد‪ ،‬سلمان گفت‪ :‬بر نمازهاى پنجگانه مداومت و توجه داشته باشيد‪ ،‬چون‬
‫اينها كفاره اين گناهانند‪ ،‬البته در صورتى كه مرتكب قتل نشود‪ ،‬و وقتى مردم شب‬
‫كنند بر سه حالت مىباشند‪ :‬كسى از آنان چنان مىباشد‪ ،‬كه برايش نفع مىباشد و نه‬
‫ضرر‪ ،‬و كسى از آنان چنان مىباشد كه برايش ضرر مىباشد و نه نفع‪ ،‬و كسى از آنان‬
‫چنان مىباشد‪ ،‬كه برايش نه نفع مىباشد و نه ضرر‪ ،‬مردى كه تاريكى شب و غفلت‬
‫مردم را غنيمت مىشمرد‪ ،‬و بر مىخيزد و تا صبح نماز مىگزارد‪ ،‬اين همان كسى است‬
‫كه برايش نفع است و نه ضرر‪ ،‬و مردى كه غفلت مردم و تاريكى شب را غنيمت‬
‫مىشمرد و دست به گناه مىزند‪ ،‬اين همان كسى است‪ ،‬كه برايش ضرر است و نه‬
‫نفع و مردى كه نماز عشاء را مىگزارد و مىخوابد‪ ،‬اين همان كسى است‪ ،‬كه نه‬
‫برايش نفع است و نه ضرر‪ ،‬و زنهار كه به شتاب روى!! ميانه روى اختيار نما و‬
‫مداومت كن‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )181/4‬آمده است‪ .‬اين را طبرانى در الكبير از‬
‫طارق بن شهاب به مانند آن روايت كرده‪ ،‬و رجال آن موثقاند‪ ،‬چنانكه هيثمى (‬
‫‪ )300/1‬گفته است‪ .‬و عبدالرزاق از ابوموسى اشعرى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬بر‬
‫جانهاى خود آتش مىافروختيم‪ 1،‬و وقتى نماز فرضى را مىگزاردم‪ ،‬نماز ما قبل خود را‬
‫از بين مىبرد‪ ،‬باز بر نفسهاى خويش آتش مىافروختيم‪ ،‬و وقتى نماز را مىگزارديم‪،‬‬
‫نماز‪ ،‬ماقبلش را از بين مىبرد‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )182/4‬آمده است‪.‬‬

‫رغبت پيامبرص به نماز وشدت توجه و اهتمامش به آن‬


‫قول پيامبر ص ‪ :‬روشنى چشمم از نماز گردانيده شده است‪ ،‬و قول جبريل درباره‬
‫آن‬
‫احمد و نسائى از انس بن مالك روايت نمودهاند كه‪ :‬رسول خدا ص فرمود‪:‬‬
‫«خوشبويى و زنان برايم محبوب گردانيده شدهاند‪ ،‬و روشنى چشمم در نماز‬
‫َ‬
‫گردانيده شده است»‪ .‬نزد احمد از ابن عباس (رضىالل ّه عنهما) روايت است كه‪:‬‬
‫جبريل به رسول خدا ص گفت‪ :‬نماز برايت محبوب گردانيده شده است‪ ،‬بنابراين هر‬
‫قدر كه مىخواهى نماز بگزار‪ .‬اين چنين در البدايه (‪ )58/6‬آمده است‪ .‬و طبرانى هم‬
‫چنين اين را از ابن عباس در الكبير به مانند آن روايت نموده‪ ،‬هيثمى (‪)270/2‬‬
‫مىگويد‪ :‬در اين على بن يزيد آمده‪ ،‬كه درباره وى كلم است‪ ،‬و بقيه رجال آن رجال‬
‫صحيح اند‪.‬‬

‫قول پيامبر ص‪ :‬خواهش نفس و ميل و رغبتم در قيام ليل است‬

‫‪ 1‬يعنى‪ :‬مرتكب گناه مىشديم‪ ،‬كه سبب آتش است‪ .‬م‪.‬‬

‫‪66‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬
‫َ‬
‫طبرانى در الكبير از ابن عباس (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده كه‪ :‬پيامبرص روزى‬
‫نشسته بود و مردم در اطرافش قرار داشتند‪ ،‬وى فرمود‪« :‬خداوند براى هر نبى ميل‬
‫و رغبتى است‪ ،‬و خواهش نفس و ميل و رغبتم در قيام ليل است‪ ،‬وقتى ايستادم‬
‫هيچكس عقبم نماز نخواند‪ ،‬و خداوند براى هر نبى خوردنى و طعامى گردانيده است‪،‬‬
‫و طعام من همين خمس است‪ ،‬و وقتى درگذشتم آن براى متوليان امر بعد از من‬
‫َ‬
‫مىباشد»‪ .‬هيثمى (‪ )271/2‬مىگويد‪ :‬در اين اسناد اسحاق بن عبدالل ّه بن كيسان‪ ،‬كه از‬
‫پدرش روايت نموده‪ ،‬آمده است‪ ،‬و اسحاق را ابوحاتم لين الحديث دانسته‪ ،‬و پدرش‬
‫را ابن حبان ثقه دانسته و ابوحاتم و غير وى ضعيفش دانستهاند‪.‬‬

‫اقوال اصحاب درباره قيام ليل پيامبر ص‬


‫ابوداود از انس روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬رسول خدا ص قيام ليل نمود‪ ،‬حتى كه قدم‬
‫هايش ورم كرد ‪ -‬يا گفت‪ :‬ساق هايش ‪ ، -‬به او گفته شد‪ :‬آيا خداوند گناه گذشته و‬
‫آينده تو را نبخشيده است؟ فرمود‪« :‬آيا بندهاى شكرگزار نباشم؟!»‪ .‬اين چنين در‬
‫الكنز (‪ )36/4‬آمده‪ ،‬و اين را ابويعلى‪ ،‬بزار و طبرانى در الوسط روايت نمودهاند‪ ،‬و‬
‫رجال آن‪ ،‬چنانكه هيثمى (‪ )271/2‬مىگويد‪ ،‬رجال صحيح اند‪ .‬و بزار از ابوهريره‬
‫مانند اين را روايت كرده‪ ،‬و در روايت وى آمده كه گفت‪ :‬رسول خدا ص به حدى نماز‬
‫مىگزارد‪ ،‬كه قدم هايش ورم مىنمود‪ .‬هيثمى (‪ )271/2‬مىگويد اين را بزار به سندهايى‬
‫روايت كرده‪ ،‬و رجال يكى از آنها رجال صحيح اند‪ .‬اين چنين آن را طبرانى در الكبير‬
‫از ابوجحيفه روايت نموده‪ .‬و نزد وى همچنان در الصغير والوسط از ابن مسعود‬
‫روايت است كه گفت‪ :‬پيامبر خدا ص هنگام شب نماز مىگزارد‪ ،‬تا جايى كه قدم‬
‫هايش ورم كرد‪ ...‬و مانند آن را متذكر شده‪ .‬و نزد وى همچنان در الوسط از نعمان‬
‫بن بشير روايت است كه گفت‪ :‬رسول خدا ص قيام ليل مىنمود‪ ،‬تا حدّى كه قدم‬
‫هايش شكافته مىشد‪ ...‬و مانند آن را ذكر نموده‪ ،‬چنان كه در المجمع (‪ )271/2‬آمده‬
‫َ‬
‫است‪ .‬و نزد بخارى و مسلم از عايشه (رضىالل ّه عنها) روايت است كه گفت‪ :‬پيامبر‬
‫ص هنگام شب قيام مىنمود‪ ،‬تا جايى كه قدم هايش شكافته مىشد‪ ،‬به او گفتم‪ :‬اى‬
‫رسول خدا چرا اينطور مىكنى‪ ،‬در حالى كه در الرياض (ص ‪ )429‬آمده‪ ،‬روايت است‪.‬‬
‫و نزد ابن نجار ابوهريره روايت است كه‪ :‬پيامبر ص قيام مىنمود تا جايى كه‬
‫پاهايش شكافته مىشد‪ .‬و نزد وى همچنان از انس روايت است كه گفت‪ :‬پيامبر‬
‫خداص عبادت نمود‪ ،‬تا اين كه همانند مشك كهنه گرديد‪ ،‬گفتند‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬چه تو‬
‫را به اين وا مىدارد؟ آيا خداوند گناه گذشته و آينده تو را نبخشيده است؟ فرمود‪:‬‬
‫«آرى‪ ،‬ولى آيا بنده شكرگزار نباشم؟!»‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )36/4‬آمده است‪.‬‬
‫و بخارى و مسلم از حميد روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬از انس بن مالك در مورد نماز‬
‫رسول خدا ص در شب پرسيده شد‪ ،‬گفت‪ :‬هر وقت كه مىخواستيم در شب او را در‬
‫حال نماز گزاردن ببينيم مىديديمش‪ ،‬و هر وقت كه مىخواستيم او را در خواب ببينيم‬
‫مىديديمش‪ ،‬و در ماه روزه مىگرفت‪ ،‬حتى كه مىگفتيم‪ :‬چيزى از آن را افطار نمىكند‪،‬‬
‫َ‬
‫و مىخورد‪ ،‬حتى كه مىگفتيم‪ :‬چيزى از آن روزه نمىگيرد‪ .‬و آن دو هم چنين از عبدالل ّه‬
‫روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬شبى با پيامبر ص نماز گزاردم‪ ،‬تا آن وقت سرپا ماند‪ ،‬كه‬
‫اراده كار بدى را نمودم‪ ،‬گفتيم‪ :‬چه اراده نمودى؟ گفت‪ :‬اراده نمودم‪ ،‬كه بنشينم و او‬
‫را رها كنم‪ .‬اين چنين در صفه الصفوه (‪ )75/1‬آمده است‪ .‬و احمد از ابوذر روايت‬
‫نموده كه‪ :‬رسول خدا ص شبى را تا صبح قيام نمود‪ ،‬و اين آيت را تلوت مىكرد‪:‬‬
‫[ان تعذبم فانم عبادك‪ ،‬و ان تغفرلم فانك انت العزيز الكيم‪(.].‬الائدة‪)118:‬‬

‫‪67‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫ترجمه‪« :‬اگر ايشان را عذاب دهى‪ ،‬آنان بندگان تواند‪ ،‬و اگر ايشان را بيامرزى تو‬
‫غالب و صاحب حكمت هستى»‪.‬‬
‫اين چنين در البدايه (‪ )58/6‬آمده است‪ .‬و ابويعلى از انس روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪:‬‬
‫رسول خدا ص اندكى بيمار شد‪ ،‬هنگامى كه صبح نمود گفته شد‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬اثر‬
‫درد بر تو هويداست‪ ،‬فرمود‪« :‬من بر همين حالتى كه مىبينيد‪ ،‬در همين شب كه‬
‫گذشت سبع طوال را خواندم»‪ 1‬رجال آن‪ ،‬چنان كه هيثمى (‪ )274/2‬گفته‪ ،‬ثقهاند‪.‬‬

‫قصه حذيفه با پيامبر ص در قيام ليل‬


‫مسلم از حذيفه روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬شبى با پيامبر ص نماز گزاردم‪ ،‬وى سوره‬
‫بقره را شروع نمود‪[ ،‬با خود] گفتم‪ ،‬وقت رسيدن به [آيه] صدم ركوع مىكند‪ ،‬مىگويد‪:‬‬
‫از آن هم پيش رفت‪ ،‬گفتم‪ :‬سوره را در يك ركعت مىخواند‪ ،‬از آن هم پيش رفت‪،‬‬
‫گفتم‪ :‬به آن ركوع مىنمايد‪ ،‬پس سوره نساء را شروع نمود‪ ،‬آن را تلوت نمود و بعد‬
‫از آن سوره آل عمران را شروع كرد‪ ،‬و به آهستگى مىخواند‪ ،‬وقتى بر آيتى مرور‬
‫مىنمود كه در آن تسبيح مىبود تسبيح مىگفت‪ ،‬و وقتى بر سئوالى مرور مىنمود‪،‬‬
‫سئوال مىكرد‪ ،‬و وقتى به پناه جستن مرور مىنمود پناه مىجست‪ ،‬بعد از آن ركوع‬
‫نمود‪ ،‬و چنين مىگفت‪( :‬سبحان ربى العظيم)‪ ،‬و ركوعش مانند قيامش بود‪ ،‬بعد از آن‬
‫َ‬
‫گفت‪( :‬سمعالل ّه لمن حمده)‪ ،‬بعد از آن خيلى طولنى تقريبا ً به اندازه ركوعش ايستاد‬
‫بعد از آن سجده نمود و گفت‪( :‬سبحان ربى العلى)‪ ،‬و سجدهاش تقريبا ً به اندازه‬
‫قيامش بود‪ .‬اين را مسلم به تنهايى روايت كرده است‪ ،‬و سوره نساء در اين حديث‬
‫بر آل عمران مقدم ذكر شده است‪ ،‬و اين چنين در مصحف ابن مسعود آمده است‪.‬‬
‫اين چنين در صفه الصفوه (‪ )75/1‬آمده است‪ .‬و نزد طبرانى از وى روايت است كه‬
‫گفت‪ :‬نزد رسول خدا ص آمدم‪ ،‬و در حالى او را ديدم كه نماز مىگزارد‪ ،‬آن گاه من‬
‫هم به نماز وى از پشت سرش بدون اينكه او بداند شروع نمودم‪ ،‬وى سوره بقره را‬
‫‪2‬‬
‫شروع نمود‪ ،‬تا اينكه گمان نمودم وى ركوع خواهد نمود‪ ،‬بعد پيش رفت ‪ -‬سنان‬
‫مىگويد‪ :‬از وى به ياد دارم كه گفت‪ :‬پيامبرص چهار ركعت نماز گزارد‪ ،‬كه ركوعش‬
‫مثل قيامش بود ‪ -‬مىافزايد‪ :‬بعد اين را‪ 3‬براى پيامبر ص يادآور شدم‪ ،‬فرمود‪« :‬چرا‬
‫مرا خبر ننمودى؟» حذيفه پاسخ داد‪ :‬سوگند به ذاتى كه تو را به حق نبى مبعوث‬
‫نموده‪ ،‬من آن را تا اكنون در پشتماحساس مىكنم!! فرمود‪« :‬اگر مىدانستم كه در‬
‫عقبم هستى تخفيف مىنمودم»‪ .‬هيثمى (‪ )275/2‬مىگويد‪ :‬در اين سنان بن هارون‬
‫برجمى آمده‪ ،‬ابن معين گفته‪ :‬سنان بن هارون برادر سيف است‪ ،‬و سنان خوبتر از‬
‫برادرش است‪ ،‬و بارى گفته‪ :‬سنان از سيف ثقهتر است‪ ،‬و غير ابن معين وى را‬
‫ضعيف دانسته است‪.‬‬
‫َ‬
‫حديث عايشه(رضىالل ّهعنها) درباره قرائت پيامبر ص در قيام ليل‬
‫َ‬
‫احمد از عايشه (رضىالل ّه عنها) روايت نموده است كه‪ :‬به وى گفته شد‪ ،‬گروهى قرآن‬
‫را در يك شب يكبار يا دو بار تلوت مىكنند‪ ،‬عايشه گفت‪ :‬آنان خواندهاند و‬
‫نخواندهاند‪ ،‬من با رسول خدا ص تمام شب را قيام مىنمودم‪ ،‬وى سوره بقره‪ ،‬آل‬
‫عمران و نساء رامى خواند‪ ،‬و بر هر آيهاى مرور مىنمود‪ ،‬كه در آن تخويف مىبود‪،‬‬

‫‪ 1‬يعنى‪ :‬من با وجود اين مريضى كه مىبينيد در همين شب كه گذشت هفت سوره دراز را كه اول‬
‫آنها سوره بقره و آخر شان سوره انفاق است در نمازخواندم‪ .‬م‪.‬‬
‫‪ 2‬يكى از راويان‪.‬‬
‫‪ 3‬يعنى‪ :‬بودنم را در عقبش يادآور شدم‪ .‬م‪.‬‬

‫‪68‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫خداوند را دعا مىنمود و پناه مىجست‪ ،‬و بر هر آيهاى مىگذشت كه در آن بشارت و‬


‫مژده مىبود‪ ،‬خداوند را دعا مى كرد و به سويش رغبت مىنمود‪ .‬هيثمى (‪)272/2‬‬
‫مىگويد‪ :‬اين را احمد روايت نموده ‪ -‬و در روايتى نزد وى آمده‪ :‬يكى از آنان قرآن را‬
‫دوبار يا سه بار مىخواند ‪ -‬ابويعلى هم اين را روايت كرده است‪ ،‬و در آن ابن لهيعه‬
‫آمده‪ ،‬و درباره وى كلم است‪.‬‬

‫دستور پيامبر ص در هنگام مريضىاش كه ابوبكر براى مردم نماز بخواند‬


‫بخارى از اسود روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬نزد عايشه بوديم‪ ،‬و مواظبت بر نماز و‬
‫مراعات و توجه به آن را ذكر كرديم‪ ،‬گفت‪ :‬هنگامى كه پيامبر ص مريض شد‪ ،‬البته در‬
‫همان مريضىاش كه در آن درگذشت‪ ،‬نماز حاضر گرديد و بلل اذان داد‪ ،‬فرمود‪:‬‬
‫«ابوبكر را بگوييد تا براى مردم نماز بخواند»‪ ،‬به او گفته شد‪ :‬ابوبكر مردى است زود‬
‫اندوهگين شونده و نازك دل‪ ،‬هرگاه در مقام تو بيايستد‪ ،‬نمىتواند براى مردم نماز‬
‫بدهد‪ ،‬باز حرفش را تكرار نمود‪ ،‬و آن را برايش تكرار كردند‪ ،‬باز سوم سخنش را‬
‫تكرار نموده‪ ،‬گفت‪« :‬شما چون صاحبان يوسف هستيد!!‪ 1‬ابوبكر را بگوييد تا براى‬
‫مردم نماز بخواند»‪ ،‬ابوبكر بيرون گرديد‪ ،‬و آن گاه پيامبر ص در نفسش راحت و‬
‫سبكى احساس نمود‪ ،‬و در حالى كه بر [شانه هاى] دو نفر تكيه زده بود بيرون آمد‪،‬‬
‫گويى من به پاهايش نگاه مىكنم كه از درد بر زمين كشيده مىشوند‪ ،‬آن گاه ابوبكر‬
‫خواست عقب بيايد‪ ،‬ولى پيامبر ص به او اشاره نمود‪ ،‬كه در جايت باش‪ ،‬بعد پيامبر‬
‫ص آورده شد و در پهلوى ابوبكر نشست‪ .‬و نزد وى هم چنين از طريق ديگرى از‬
‫َ‬
‫عايشه (رضىالل ّه عنها) روايت است كه گفت‪ :‬من چندبار آن را‪ 2‬براى پيامبر خدا ص‬
‫تكرار نمودم‪ ،‬و چيزى كه مرا به تكرار اين مسئله واداشت‪ ،‬اين بود كه ترسيدم مردم‬
‫از حضرت ابوبكر بدشان بيايد‪ ،‬و من مىدانستم كه هر كس در مقام وى بيايستد مردم‬
‫به وى بدگمان مىشوند‪ ،‬و دوست داشتم كه پيامبر خداص آن را از ابوبكر به كس‬
‫َ‬
‫ديگرى محول سازد‪ .‬و نزد مسلم از عايشه (رضىالل ّه عنها) روايت است كه گفت‪:‬‬
‫گفتم‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬ابوبكر مردى است نازل و رقيق‪ ،‬وقتى قرآن را بخواند‪،‬‬
‫اشكش را نمىتواند نگه دارد‪ ،‬اى كاش فرد ديگرى غير از ابوبكر را دستور مىدادى!‪،‬‬
‫عايشه مىافزايد‪ :‬به خدا سوگند‪ ،‬انگيزهاى برايم در اين كار وجود نداشت جز كراهيت‬
‫اينكه مردم به اولين كسى كه در مقام پيامبر خدا ص مىايستد بدگمان شوند‪ ،‬مىگويد‪:‬‬
‫به همين خاطر دو بار يا سه بار به او مراجعه نمودم‪ ،‬گفت‪« :‬بايد ابوبكر براى مردم‬
‫نماز بدهد‪ ،‬شما صاحبهاى يوسف هستيد»‪ .‬اين چنين در البدايه (‪ )232/5‬آمده است‪.‬‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫و احمد از عبيدالل ّه بن عبدالل ّه ورايت نموده‪ ،‬گفت‪ :‬نزد عايشه (رضىالل ّه عنها) رفتم و‬
‫گفتم‪ :‬آيا از مريضى رسول خدا ص به من خبر نمىدهى؟ گفت‪ :‬آرى‪ ،‬مريضى پيامبر‬
‫خدا ص و دردش سنگين گرديد‪ ،‬و گفت‪« :‬آيا مردم نماز گزاردهاند؟» گفتيم‪ :‬نخير‪ ،‬اى‬
‫رسول خدا آنان منتظر تو هستند‪ ،‬فرمود‪« :‬آبى برايم در ديگ بريزيد»‪ ،‬و ما چنان‬
‫نموديم‪ ،‬مىافزايد‪ :‬غسل نمود‪ ،‬و حركت كرد كه برخيزد ولى بيهوش گرديد‪ ،‬و باز به‬
‫هوش آمد و گفت‪« :‬آيا مردم نماز گزاردهاند؟» گفتيم‪ :‬نخير‪ ،‬اى رسول خدا آنان‬
‫منتظر تو هستند‪ ،‬گفت‪« :‬آبى برايم در ديگ بريزيد»‪ ،‬ما چنان نموديم‪ ،‬وى غسل‬
‫نمود‪ ،‬و باز حركت كرد كه برخيزد‪ ،‬ولى بيهوش گرديد‪ ،‬باز به هوش آمد و گفت‪« :‬آيا‬
‫مردم نماز گزاردهاند؟» گفتيم‪ :‬نخير‪ ،‬اى رسول خدا آنان منتظر تو هستند‪ ،‬گفت‪:‬‬
‫«آبى برايم در ديگ بريزيد»‪ ،‬و ما چنان نموديم‪ ،‬وى غسل نمود‪ ،‬و حركت كرد كه‬

‫‪ 1‬خطاب به همسرانش است‪.‬‬


‫‪ 2‬يعنى اين قول را كه‪ :‬ابوبكر مردى است زود اندوهگين شونده و نازك دل‪ ...‬م‪.‬‬

‫‪69‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫برخيزد ولى بيهوش گرديد‪ ،‬و باز به هوش آمد و گفت‪« :‬ايا مردم نماز گزاردهاند؟»‬
‫گفتيم‪ :‬نخير‪ ،‬اى رسول خدا آنان منتظر شما هستند‪ ،‬مىافزايد‪ :‬و مردم در مسجد‬
‫نشسته بودند و انتظار رسول خدا ص را براى نماز عشاء مىكشيدند‪ ،‬آن گاه پيامبر‬
‫خدا ص نزد ابوبكر فرستاد تا براى مردم نماز بدهد‪ ،‬و ابوبكر مرد رقيق و نازكى‬
‫بود‪ ،‬وى گفت‪ :‬اى عمر‪ ،‬به مردم نماز بده‪ ،‬پاسخ داد‪ :‬تو به اين مستحقترى‪ ،‬بنابراين‬
‫آن روزها را براى مردم نماز داد‪ ...‬و بيرون شدن پيامبر ص را چنانكه گذشت متذكر‬
‫شده‪ ،‬اين چنين در البدايه (‪ )233/5‬آمده‪ .‬و اين را همچنان بيهقى (‪ )151/8‬و ابن‬
‫ابى شيبه‪ ،‬چنانكه در الكنز (‪ )59/4‬آمده‪ ،‬و ابن سعد (‪ )218/2‬به مانند آن‪ ،‬روايت‬
‫كردهاند‪.‬‬

‫سرور و خوشى مسلمانان به ديدار پيامبر ص هنگامى كه در وقت امامت ابوبكر‪،‬به‬


‫سوى آنان نگاه نمود‬
‫بخارى از انس روايت نموده كه‪ :‬ابوبكر در همان مريضى پيامبرص كه در آن‬
‫درگذشت براى ايشان نماز مىداد‪ ،‬روز دوشنبه‪ ،‬آن گاه مسلمانان در صفها در نماز‬
‫قرار داشتند‪ ،‬پيامبر ص در حالى كه خود ايستاده بود‪ ،‬پرده حجره را بلند نمود و به‬
‫سوى ما نگاه كرد‪ ،‬انگار كه رويش ورقه مصحف بود‪ ،‬و تبسم نموده خنديد‪ ،‬آنگاه‬
‫نزديك بود كه از خوشى ديدن وى نمازمان را رها سازيم‪ ،‬و ابوبكر بر پاشنههاى خود‬
‫عقب آمد‪ ،‬تا به صف برسد‪ ،‬و گمان نمود كه پيامبر ص براى نماز بيرون مىآيد‪ ،‬پيامبر‬
‫ص به سوى ما اشاره نمود كه نمازتان را تمام كنيد‪ ،‬و پرده را پايين نمود و در همان‬
‫روز درگذشت‪ .‬و نزد وى هم چنين از طريق ديگرى از انس روايت است كه گفت‪:‬‬
‫پيامبر ص سه روز بيرون نيامد‪ ،‬و براى نماز اقامت گفته شد و ابوبكر رفت تا پيش‬
‫شود‪ ،‬آن گاه پيامبر خدا ص گفت‪« :‬پرده را بلند كنيد»‪ ،‬و آن را بلند نمود‪ ،‬هنگامى كه‬
‫روى پيامبر ص آشكار شد‪ ،‬ديگر به منظرى نگاه نكرده بوديم‪ ،‬كه از روى پيامبر ص‬
‫وقتى براى ما آشكار شد‪ ،‬به نزدمان محبوبتر مىبود‪ ،‬و پيامبر ص به دست خود به‬
‫سوى ابوبكر اشاره نمود كه پيش رود‪ ،‬و پيامبر ص پرده را پايين نمود‪ ،‬و ديگر براى‬
‫او مقدر نشده بود كه تا لحظه مرگ پيش نماز ما شود‪ .‬اين را مسلم روايت نموده‬
‫است‪ .‬اين چنين در البدايه (‪ )235/5‬آمده است‪ .‬ابويعلى‪ ،‬ابن عساكر‪ ،‬ابن جريمه و‬
‫احمد همچنان به معناى آن را به الفاظ مختلف از انس‪ ،‬چنانكه در الكنز (‪ )57/4‬و‬
‫المجمع (‪ )181/5‬آمده‪ ،‬روايت كردهاند‪ ،‬و بيهقى (‪ )152/8‬و ابن سعد (‪ )216/2‬نيز‬
‫به معناى آن را روايت نمودهاند‪.‬‬
‫َ‬
‫رغبت اصحاب (رضىالل ّه عنهم) به نماز و شدت توجه و عنايت شان به آن‬
‫به هوش آمدن عمر از بيهوشىاش وقتى كه به نماز صدا كرده شد‬
‫طبرانى در الوسط از مسوربن مخرمه روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬نزد عمربن خطاب‬
‫در حالى وارد شدم‪ ،‬كه پوشانيده شده بود‪ ،‬پرسيدم‪ :‬چگونه مىبينيدش؟ گفتند‪ :‬طورى‬
‫كه مىبينى‪ ،‬گفتم‪ :‬با ذكر نماز به هوش بياوريدش‪ ،‬زيرا اين بهترين راه براى به هوش‬
‫آوردنش است‪ ،‬آن گاه گفتند‪ :‬نماز اى اميرالمؤمنين‪ ،‬گفت‪ :‬ها‪ ،‬به خدا سوگند‪ ،‬وقت‬
‫برخاستن است!! و براى كسى كه نماز را ترك كند حقى در اسلم نيست‪ ،‬و در حالى‬
‫نماز گزارد كه از جراحتش خون جارى بود‪ .‬هيثمى (‪ )295/1‬مىگويد ‪ :‬رجال آن رجال‬
‫صحيح اند‪ .‬و ابن سعد (‪ )350/3‬اين را از مسور روايت نموده كه‪ :‬هنگامى عمر به‬
‫خنجر زده شد بيهوش گشت‪ ،‬گفته شد‪ :‬وى اگر زنده باشد‪ ،‬بهترين راه براى به هوش‬
‫آوردنش ذكر نماز است‪ ،‬آن گاه گفت‪ :‬نماز اى اميرالمومنين‪ ،‬نماز خوانده شد‪ ،‬وى به‬

‫‪70‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫هوش آمد و گفت‪ :‬نماز‪ ،‬ها به خدا سوگند وقت برخاستن است!! و در اسلم حصه و‬
‫نصيبى‪ ...‬و مانند آن را ذكر نموده‪.‬‬

‫شب زنده دارى عثمان با يك ركعت و خواندن تمام قرآن در آن ركعت‬


‫طبرانى از محمدبن مسكين روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬همسر عثمان هنگامى كه وى‬
‫را محاصره كردند گفت‪ :‬مىخواهيد وى را به قتل برسانيد؟! اگر وى را بكشيد يا‬
‫بگذاريد‪ ،‬وى همه شب را با يك ركعت كه قرآن را در آن مىخواند زنده مىنمود!‬
‫اسنادش‪ ،‬چنانكه هيثمى (‪ )94/9‬مىگويد‪ :‬حسن است‪ ،‬و اين را ابونعيم در الحليه (‬
‫‪ )57/1‬از محمدبن سرين به مثل آن روايت كرده‪ ،‬مگر اينكه در روايت وى آمده‬
‫است‪ :‬هنگامى كه اطراف وى را گرفتند و مىخواستند به قتلش رسانند‪ .‬و نزد وى هم‬
‫چنين از انس بن مالك روايت است كه گفت‪ :‬همسر عثمان بن عفان وقتى او را‬
‫به قتل رسانيدند گفت‪ :‬آيا كسى را به قتل رسانيديد كه شب را با خواندن همه قرآن‬
‫در يك ركعت زنده نگه مىداشت؟! ابونعيم مىگويد‪ :‬اين چنين انس بن مالك گفته‪ ،‬و‬
‫مردم آن را روايت نموده‪ ،‬گفتند‪ :‬اسن بن سيرين‪.‬‬
‫و ابونعيم در الحليه (‪ )56/1‬از عثمان بن عبدالرحمن تيمى روايت نموده است‪ ،‬كه‬
‫گفت‪ :‬پدرم فرمود‪ :‬امشب را در مقام‪ 1‬با عبادت سپرى خواهم نمود‪ ،‬گفت‪ :‬هنگامى‬
‫نماز عشاء را خواندم‪ ،‬خود را به مقام رسانديم و در آن ايستادم‪ ،‬مىافزايد‪ :‬در حالى‬
‫كه من ايستاده بودم‪ ،‬ناگهان مردى دستش را ميان شانه هايم گذاشت متوجه شدم‬
‫كه عثمان بن عفان است‪ ،‬مىگويد‪ :‬آن گاه از سوره ام القرآن‪ 2‬شروع نمود و‬
‫قرائت كرد تا اينكه قرآن را ختم نمود و ركوع و سجده كرد‪ ،‬بعد از آن كفش هايش را‬
‫گرفت‪ ،‬نمىدانم كه قبل از آن چيزى خوانده بود يا خير‪ .‬و نزد ابن المبارك در الزهد و‬
‫ابن سعد و ابن ابى شيبه و اين منيع و طحاوى و دارقطنى و بيهقى از عبدالرحمن بن‬
‫عثمان تيمى روايت است كه گفت‪ :‬عثمان را شبى نزد مقام ديديم كه جلو رفت‪ ،‬و‬
‫همه قرآن را در يك ركعت خواند و برگشت‪ .‬اين چنين در المنتخب (‪ )9/5‬آمده و‬
‫گفته‪ :‬سند آن حسن است‪ .‬و نزد ابن سعد (‪ )75/3‬از عطاء بن ابى رباح روايت‬
‫است كه‪ :‬عثمان براى مردم نماز خواند‪ ،‬بعد پشت مقام ايستاد و همه كتاب خدا را‬
‫در يك ركعت كه نماز وترش بود خواند‪ .‬و از محمدبن سيرين روايت است كه‪ :‬عثمان‬
‫شب را زنده مىداشت و قرآن را در يك ركعت ختم مىنمود‪ .‬اين چنين در المنتخب (‬
‫‪ )9/5‬آمده است‪.‬‬

‫ابن عباس و قبول ننمودن ترك نماز براى تداوى چشمش پس از اينكه كور شد‬
‫حاكم (‪ )546/3‬از مسيب بن رافع روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬هنگامى كه چشم ابن‬
‫َ‬
‫عباس (رضىالل ّه عنهما) كور شد‪ ،‬مردى نزدش آمد و گفت‪ :‬تو اگر هفت روز برايم‬
‫صبر كنى‪ ،‬و نماز را در حالى كه بر پشت خوابيده به اشاره بخوانى و من مداوايت‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫كنم آن شاءالل ّه تعالى خوب مىشوى‪ ،‬آن گاه وى نزد عايشه و ابوهريره (رضىالل ّه‬
‫عنهما) و ديگر اصحاب محمد ص فرستاد‪ ،‬و هر يكى از آنان مىگفتند‪ :‬چه فكر مىكنى‪،‬‬
‫اگر در اين هفت روز بميرى با نماز چه مىكنى؟! به همين سبب چشمش را گذاشت و‬
‫تداويش ننمود‪ .‬و نزد بزار و طبرانى از ابن عباس روايت است كه گفت‪ :‬هنگامى كه‬
‫بينايىام از بين رفت گفته شد‪ :‬تو را تداوى مىكنيم ولى روزهايى نماز را ترك كن‪،‬‬
‫گفت‪ :‬نخير‪ ،‬رسول خدا ص گفته است‪« :‬كسى نماز را ترك كند‪ ،‬با خداوند در حالى‬
‫‪ 1‬مقام ابراهيم عليه السلم در جوار كعبه‪.‬‬
‫‪ 2‬سوره فاتحه‪.‬‬

‫‪71‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫روبرو مىشود‪ ،‬كه بر وى خشمگين مىباشد»‪ .‬هيثمى (‪ )295/1‬مىگويد‪ :‬اين را بزار و‬


‫طبرانى در الكبير روايت نمودهاند‪ ،‬و در آن سهل بن محمود آمده‪ ،‬و ابن ابى حاتم‬
‫وى را ياد نموده‪ ،‬و گفته‪ :‬از وى احمد بن ابراهيم دورقى و سعدان بن يزيد روايت‬
‫َ‬
‫نمودهاند‪ ،‬مىگويم‪ :‬و از وى محمدبن عبدالل ّه مخزومى هم روايت كرده‪ ،‬و درباره وى‬
‫سخنى نگفته‪ ،‬و بقيه رجال آن رجال صحيح اند‪ .‬و نزد طبرانى در الكبير از على بن‬
‫َ‬
‫ابى جميله و اوزاعى روايت است كه گفتند‪ :‬عبدالل ّه بن عباس‪ 1‬هر روز هزار سجده‬
‫مىنمود‪ .‬هيثمى (‪ )258/2‬مىگويد‪ :‬اسناد آن منقطع است‪.‬‬
‫َ‬
‫رغبت عبدالل ّه بن مسعود به نماز‬
‫َ‬
‫طبرانى از عبدالل ّه بن مسعود روايت نموده كه‪ :‬وى خيلى اندك روزه مىگرفت‪ 2،‬و‬
‫مىگفت‪ :‬من وقتى روزه بگيرم در نماز ضعيف مىگردم‪ ،‬و نماز برايم محبوبتر از روزه‬
‫است‪ ،‬و اگر روزه مىگرفت‪ ،‬سه روز ماه را روزه مىگرفت‪ .‬هيثمى (‪ )257/2‬مىگويد‪:‬‬
‫رجال آن رجال صحيح اند‪ ،‬و در بعض طرق آن آمده‪ :‬و نماز چاشت را نمىخواند‪ .‬و‬
‫َ‬
‫اين را همچنان ابن جرير از عبدالرحمن بن يزيد روايت نموده كه‪ :‬عبدالل ّه بن مسعود‬
‫اندك روزه مىگرفت‪ ،‬به او گفته شد‪ ،‬وى پاسخ داد‪ :‬من وقتى روزه بگيرم‪ ...‬و مثل آن‬
‫را متذكر شده‪ ،‬چنانكه در الكنز (‪ )181/4‬آمده است‪ .‬و ابن سعد (‪ )155/3‬اين را از‬
‫َ‬
‫عبدالرحمن بن يزيد روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬فقيهى كم روزه دارتر از عبدالل ّه بن‬
‫مسعود نديديم‪ ،‬به او گفته شد‪ :‬چرا روزه نمىگيرى؟ پاسخ داد‪ :‬من نماز را از روزه‬
‫ترجيح داده و انتخاب مىكنم‪ ،‬و وقتى روزه بگيرم در نماز ضعيف مىگردم‪.‬‬

‫رغبت سالم مولى حذيفه به نماز‬


‫َّ‬
‫حاكم (‪ )225/3‬از عايشه (رضىالله عنها) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬شبى بعد از نماز‬
‫عشاء در آمدن نزد رسول خدا ص تأخير نمودم‪ ،‬بعد آمدم‪ ،‬وى به من گفت‪« :‬كجا‬
‫بودى؟» گفتم‪ :‬قرائت يكى از اصحابت را در مسجد گوش مىنموديم‪ ،‬كه مثل صدايش‬
‫و قرائتش از هيچ يكى از يارانت نشنيدهام‪ ،‬آن گاه برخاست و من هم همراهش‬
‫برخاستم‪ ،‬و به وى گوش فرا داد و بعد از آن به من نگاه كرد و گفت‪« :‬اين سالم‬
‫مولى ابو حذيفه است!! ستايش خدايى راست كه در امتم مثل اين را گردانيده‬
‫است»‪ .‬حاكم كه ذهبى همراهش موافقه نموده مىگويد‪ :‬به شرط بخارى و مسلم‬
‫صحيح است‪ ،‬ولى آن دو اين را روايت نكردهاند‪.‬‬
‫َ‬
‫رغبت ابوموسى و ابوهريره(رضىالل ّهعنهما) به نماز‬
‫ابونعيم در الحليه (‪ )259/1‬از مسروق روايت نموده‪ ،‬گفت‪ :‬در سفرى با ابوموسى‬
‫اشعرى بوديم‪ ،‬و شب را به بستان مزروعى پناه برديم‪ ،‬آن جا پياده شديم و‬
‫ابوموسى شب به نماز برخاست ‪ -‬و حسن صوت و حسن قرائتش را متذكر شده ‪ -‬و‬
‫افزوده‪ :‬و بر هر چيزى مرور مىنمود‪ ،‬آن را مىگفت‪ 3،‬بعد از آن گفت‪( :‬اللهم انت‬
‫السلم‪ ،‬و منك السلم‪ ،‬و انت المؤمن تحب المؤمن‪ ،‬و انت المهيمن و تحب المهيمن‪،‬‬

‫َ‬
‫‪ 1‬ممكن درست‪ :‬على بن عبدالل ّه باشد و حاكم درباره وى گفته‪ :‬على «سجاد»‪« ،‬بسيار سجده‬
‫كننده» ناميده مىشد‪.‬‬
‫‪ 2‬يعنى روزه نفلى‪ .‬م‪.‬‬
‫‪ 3‬اين چنين در اصل و الحليه آمده است‪ ،‬شايد مراد اين باشد كه‪ :‬وقتى به آيت تسبيح مرور‬
‫مىنمود تسبيح مىگفت و وقتى به آيت سئوال مىگذشت سئوال مىنمود چنانكه در حديث حذيفه‬
‫گذشت‪ .‬م‬

‫‪72‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫و انت الصادق تحب الصادق)‪ .‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬تو سلم هستى‪ ،‬و سلمتى از‬
‫توست‪ ،‬و تو مومن هستى و مؤمن را دوست مىدارى‪ ،‬و تو حفظ كننده هستى و‬
‫حفظ كننده را دوست مىدارى‪ ،‬و تو صادق هستى و صادق را دوست مىدارى»‪.‬‬
‫و ابونعيم در الحليه (‪ )383/1‬از ابوعثمان نهدى روايت نموده گفت‪ :‬هفت شب نزد‬
‫ابوهريره مهمان بودم‪ ،‬او و خادمش و همسرش شب را در سه نوبت قيام‬
‫مىنمودند‪.‬‬

‫رغبت و علقمندى ابوطلحه انصارى و مردى از انصار به نماز‬


‫َ‬
‫مالك از عبدالل ّه بن ابى بكر روايت نموده كه‪ :‬ابوطلحه انصارى در بستانش نماز‬
‫مىخواند‪ ،‬آن گاه پرندهاى‪ 1‬پرواز نمود‪ ،‬و به گردش پرداخت و در طلب راه خارج‬
‫شدن بود ولى راهى نمىيافت‪ ،‬اين حالت خوشش آمد و ساعتى آن را با چشمش‬
‫دنبال و پيگيرى نمود‪ ،‬بعد از آن به نماز خود برگشت‪ ،‬و نمىدانست كه چقدر نماز‬
‫گزارده است‪ ،‬آن گاه گفت‪ :‬من در اين عالم مورد آزمايش قرار گرفتهام‪ ،‬و نزد‬
‫رسول خدا ص آمد‪ ،‬و آن چه را در نمازش به وى رسيده بود براى پيامبرص ذكر‬
‫نمود‪ ،‬و گفت‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬آن باغ صدقه باشد‪ ،‬و جايى كه مىخواهى قرارش بده‪.‬‬
‫َ‬
‫اين چنين در الترغيب (‪ )316/1‬آمده‪ ،‬و گفته‪ :‬عبدالل ّه بن ابى بكر اين قصه را درك‬
‫َ‬
‫ننموده است‪ .‬و مالك هم چنين از عبدالل ّه بن ابى بكر روايت نموده كه‪ :‬مردى از‬
‫انصار در بستانش در قف ‪ -‬وادى است از وادىهاى مدينه ‪ -‬در وقت خرما نماز‬
‫مىگزارد‪ ،‬و خرما با ميوهاش طوق برداشته بود‪ ،‬وى به سوى آن نگاه نمود‪ ،‬و آنچه را‬
‫از ميوههاى آن ديد خوشش آمد‪ ،‬باز به سوى نمازش برگشت و نمىدانست كه چقدر‬
‫خوانده است‪ ،‬آن گاه من به وسيله اين مال مورد آزمايش قرار گرفتهام‪ ،‬و نزد‬
‫عثمان بن عفان ‪ -‬كه در آن روز خليفه بود ‪ -‬آمد‪ ،‬و آن را برايش يادآور شد و گفت‪:‬‬
‫آن باغ صدقه باشد‪ ،‬و در راه خير قرارش بده‪ ،‬و عثمان بن عفان آن را به پنجاه هزار‬
‫فروخت‪ ،‬و آن مال «پنجاه» نايمده شد‪ .‬اين چنين در الوجز (‪ )315/1‬آمده است‪.‬‬

‫رغبت ابنزبير و عدى بن حاتم به نماز‬


‫َّ‬
‫ابونعيم در الحليه (‪ )335/1‬از اسماء (رضىالله عنها) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬ابن‬
‫زبير قيام كننده شب و روزه دار روز بود‪ ،‬و كبوتر مسجد ناميده مىشد‪ .‬و ابن عساكر‬
‫از عدى بن حاتم روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬هر گاه وقت نماز فرا مىرسيد ‪ ،‬من‬
‫آمادگى لزم را براى آن داشتهام‪ ،‬و هنگامى كه وقتش نيامده من به سويش پر از‬
‫شوق و سرور بودهام‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )80/7‬آمده‪ ،‬و اين را ابن المبارك‪ ،‬چنان‬
‫كه در الصابه (‪ )468/2‬آمده‪ ،‬روايت كرده است‪.‬‬

‫بناى مسجد‬
‫حديث ابوهريره و طلقبن على درباره بناى مسجد نبوى‬
‫احمد از ابوهريره روايت نموده كه‪ :‬آنان خشت را براى بناى مسجد حمل مىنمودند‪،‬‬
‫و رسول خدا ص همراه شان بود‪ ،‬مىگويد‪ :‬در حالى با پيامبر خد اص روبرو شدم‪ ،‬كه‬
‫خشتى را بر شكم خود گذاشته و حمل مىنمود‪ ،‬گمان نمودم كه براى وى سنگين‬
‫است و باعث تكليفش گرديده است‪ ،‬بنابراين گفتم‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬آن را به من بده‪،‬‬
‫فرمود‪« :‬اى ابوهريره تكه ديگرى را بگير‪ ،‬چون زندگى غير از زندگى آخرت نيست»‪.‬‬

‫‪ 1‬در نص‪« :‬دبسى» آمده‪ ،‬و هدف از آن پرندهاى كوچك‪ ،‬يا كبوتر نر است‪.‬‬

‫‪73‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫هيثمى (‪ )9/2‬مىگويد‪ :‬رجال آن رجال صحيحاند‪ 1.‬و احمد و طبرانى از طلق بن على‬
‫روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬مسجد را با رسول خدا ص بنا نمودم‪ ،‬وى مىگفت‪:‬‬
‫«يمامى را به گِل نزديك كن‪ 2‬چون او از همه تان در بهم زدن گل خوبتر است و از‬
‫همه تان بازوهاى محكمتر و قوىتر دارد»‪ .‬هيثمى (‪ )9/2‬مىگويد‪ :‬اين را احمد و‬
‫طبرانى در الكبير روايت نمودهاند‪ ،‬و رجال آن موثق اند‪ .‬و نزد احمد هم چنين از وى‬
‫روايت است كه گفت‪ :‬در حالى نزد پيامبر ص آمدم‪ ،‬كه يارانش مسجد را بنا‬
‫مىنمودند‪ ،‬مىگويد‪ :‬گويا كه از عمل آنان خوشش نيامد‪ ،‬مىافزايد‪ :‬پس بيلچه را گرفتم‬
‫و گل را با آن بهم زدم‪ ،‬مىگويد‪ :‬گويا كه از بيل گرفتن و كارم خوشش آمد‪ ،‬بنابراين‬
‫فرمود‪« :‬حنفى‪ 3‬را در كار گل بگذاريد‪ ،‬چون وى از شما در كار گل استوارتر است»‪.‬‬
‫هيثمى (‪ )9/2‬مىگويد‪ :‬در اين ايوب بن عتبه آمده‪ ،‬و در مورد ثقه بودنش اختلف‬
‫شده است‪.‬‬
‫َ‬
‫كوشش و تلش همسر عبدالل ّهبنابىاوفى در بناى مسجد نبوى‬
‫بزار از ابن ابى اوفى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬هنگامى كه همسرش وفات نمود‪،‬‬
‫مىگفت‪ :‬وى را حمل نماييد‪ ،‬و در حملش علقمندى نشان دهيد‪ :‬چون وى و كنيزهايش‬
‫از شب هنگام‪ ،‬سنگ مسجدى را حمل مىنمودند كه بر اساس تقوا بنا شده است‪ ،‬و‬
‫ما در روز دو سنگ دو سنگ حمل مىنموديم‪ .‬هيثمى (‪ )10/2‬مىگويد‪ :‬در اين ابومالك‬
‫نخعى آمده‪ ،‬و ضعيف مىباشد‪.‬‬

‫رغبت پيامبر ص بر اين كه مسجدش چون سايه بان موسى عليه السلم باشد‬
‫طبرانى در الكبير از عباده بن صامت روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬انصار به من گفتند‪:‬‬
‫تا چه وقت رسول خدا ص در اين شاخههاى درخت خرما نماز مىگزارد؟! بنابراين‬
‫دينارهايى را برايش جمع نمودند‪ ،‬و آن را نزد پيامبر ص آورده به او گفتند‪ :‬اين مسجد‬
‫را اصلح مىنماييم و تزيينش مىكنيم‪ ،‬فرمود‪« :‬من از برادرم موسى عليه السلم روى‬
‫گردانى ندارم‪ ،‬سايه بانى باشد چون سايه بان موسى»‪ .‬هيثمى (‪ )16/1‬مىگويد‪ :‬در‬
‫اين عيسى بن سنان آمده‪ ،‬احمد و ديگران او را ضعيف دانستهاند‪ ،‬عجلى‪ ،‬ابن حبان و‬
‫ابن خراش در روايتش وى را ثقه دانستهاند‪ .‬و نزد بيهقى در الدلئل از وى روايت‬
‫است كه‪ :‬انصار مالى را جمع نمود‪ ،‬آن را نزد پيامبر ص آورده گفتند‪ :‬اى رسول خدا‪،‬‬
‫با اين مال مسجد را بنا نما‪ ،‬و تزيينش بده‪ ،‬تا چه وقت زير اين شاخههاى درخت خرما‬
‫نماز مىگزاريم؟! رسول ص فرمود‪« :‬من از برادرم موسى روى گردانى ندارم‪ ،‬سايه‬
‫بانى باشد چون سايه بان موسى»‪ .‬و بيهقى همچنان از حسن درباره چگونگى عريش‬
‫يا سايه بان موسى [عليه السلم] روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪« :‬وقتى دستش را بلند‬
‫مىنمود به سقف سايه بان مىرسيد»‪ .‬و از ابن شهاب روايت است كه‪ :‬ستونهاى‬
‫مسجد در زمان پيامبر خدا ص تنه هايى از درخت خرما بود‪ ،‬و سقفش شاخههاى‬

‫‪ 1‬اگر هدف در اينجا بناى مسجد نبوى در مدينه باشد‪ ،‬آن هم در ابتداى كار‪ ،‬درست و صحيح اين‬
‫است كه ابوهريره در آن حضور نداشته‪ ،‬چون وى سال هفتم هجرى‪ ،‬به مدينه هجرت نموده است‪،‬‬
‫ولى اگر هدف كارهاى بعدى بالى مسجد‪ ،‬يا بناى مسجد ديگرى بوده باشد‪ ،‬در آن صورت اشكالى‬
‫وجود ندارد‪ ،‬چون در نص‪ ،‬برخلف عنوان‪ ،‬كه از طرف محققين بالى كتاب وضع شده‪ ،‬تصريح به‬
‫َ‬
‫چشم نمىخورد‪ ،‬كه تاكيد بر بودن مسجد نبوى نمايد‪ .‬والل ّه اعلم‪ .‬م‪.‬‬
‫‪ 2‬پيامبر ص يكى از يارانش را امر مىكند‪ ،‬كه طلق بن على يمامى را به گل نزديك سازد‪.‬‬
‫‪ 3‬نسبت به سوى بنى حنيف است‪ ،‬كه طلق از آنان بود‪.‬‬

‫‪74‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫درخت خرما و برگهاى خرما بود‪ ،‬و بر سقف گل زيادى وجود نداشت‪ ،‬و وقتى باران‬
‫مىشد‪ ،‬مسجد از گل پر مىگرديد‪ ،‬و به صورت سايه بانى بود‪.‬‬

‫سجده پيامبرص در آب و گل در مسجدش‬


‫در صحيح در [باب] ليله القدر آمده‪« :‬در خواب ديدم‪ ،‬كه در آب و گل سجده مىكنم‪،‬‬
‫بنابراين كسى كه با رسول خدا اعتكاف نموده بود برگردد»‪ ،‬بعد ما برگشتيم‪ 1‬و در‬
‫آسمان پارهاى ابر را هم نمىديديم‪ ،‬آن گاه ابرى آمد و باريد تا اين كه از سقف مسجد‬
‫جارى شد ‪ -‬و سقف آن از شاخه خرما بود ‪ -‬و براى نماز اقامت گفته شد‪ ،‬من رسول‬
‫خدا ص را ديدم كه در آب و گل سجده مىنمود‪ ،‬تا جايى كه اثر گل را در پيشانىاش‬
‫ديدم‪ .‬اين چنين در وفاء الوفاء (‪ )242/1‬آمده است‪.‬‬

‫قبول نكردن پيامبر ص كه مسجدش بر اساس معمارى شام بنيان گذاشته شود‬
‫َّ‬
‫ابن زباله از خالدبن معدان روايت نموده است كه گفت‪ :‬پيامبر خدا ص نزد عبدالله‬
‫بن رواحه و ابودرداء بيرون رفت‪ ،‬در حالى كه همراه آنان چوب نى بود ومسجد را‬
‫به وسيله آن متر مىنمودند‪ ،‬پرسيد‪« :‬چه مىكنيد؟» گفتند‪ :‬مىخواهيم مسجد رسول‬
‫خدا ص را بر اساس معمارى شام بنياد نهيم‪ ،‬و مخارج آن بر انصار تقسيم مىشود‪،‬‬
‫فرمود‪« :‬آن را به من بدهيد»‪ ،‬آن گاه نى را از آنان گرفت‪ ،‬و به طرف درب رفت و‬
‫آن را بيرون انداخت‪ ،‬و فرمود‪« :‬نه هرگز اينطور نيست‪ ،‬گياهى‪ ،‬چوب هايى و سايه‬
‫بانى چون سايه بان موسى باشد‪ ،‬اين كار نزديكتر از آن است»‪ ،‬گفته شد‪ :‬سايه بان‬
‫موسى چيست؟ پاسخ داد‪« :‬وقتى برمى خاست سرش به سقف مىخورد»‪ .‬اين چنين‬
‫در وفاءالوفاء (‪ )241/1‬آمده است‪.‬‬
‫َ‬
‫توسعه مسجد نبوى در زمان عمر و عثمان(رضىالل ّه عنهما)‬
‫احمد از نافع روايت نموده است كه‪ :‬عمر از استوانه تا مقصوره‪ 2‬به مسجد افزود‪،‬‬
‫و عمر گفت‪ :‬اگر از رسول خدا ص نمىشنيدم كه مىگفت‪« :‬لزم است كه بر‬
‫مسجدمان بيفزاييم» نمىافزودم‪ .‬و بخارى و ابوداود از نافع روايت نمودهاند كه‪،‬‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫عبدالل ّه ‪ -‬يعنى ابن عمر (رضىالل ّه عنهما) ‪ -‬به او خبر داد كه‪ :‬مسجد در زمان پيامبر‬
‫خدا ص از خشت خام آماده شده بود‪ ،‬و سقفش شاخههاى درخت خرما بود‪ ،‬و پايه‬
‫هايش هم چوبهاى خرما بود‪ ،‬و ابوبكر چيزى در آن نيفزود‪ ،‬عمر بر آن افزود‪ ،‬و‬
‫آن را بر همان بنيادش كه در زمان رسول خدا ص بود با خشت و شاخههاى خرما‬
‫بنياد گذاشت‪ ،‬و پايه هايش را هم از چوب ساخت‪ ،‬بعد از آن عثمان آن را تغيير داد‪،‬‬
‫و در آن توسعه و افزايش زيادى آورد‪ ،‬و ديوارهايش را با سنگهاى منقوش و گچ‬
‫تعمير نمود‪ ،‬و پايه هايش را نيز از سنگهاى منقوش درست نمود‪ ،‬و سقفش را از‬
‫درخت ساج آماده ساخت‪ .‬ابوداود همچنان ‪ -‬كه بر آن سكوت اختيار نموده ‪ -‬از عطيه‬
‫از ابن عمر روايت نموده است‪ ،‬كه گفت‪ :‬ستونهاى مسجد نبوى ص در زمان رسول‬
‫خدا ص از تنههاى درخت خرما بود‪ ،‬و باليش از شاخههاى درخت خرما سايه شده‬
‫بود‪ ،‬بعد اينها در زمان خلفت ابوبكر كهنه و پوسيده شد‪ ،‬و ابوبكر باز آن را از‬
‫تنههاى درخت خرما و شاخههاى خرما تعمير نمود‪ ،‬و باز اينها در زمان خلفت عثمان‬
‫پوسيده شدند‪ ،‬و او آن را با خشت پخته تعمير نمود‪ ،‬كه تاكنون ثابت است‪.‬‬

‫‪ 1‬گوينده در اينجا‪ :‬ابوسعيد خدرى است‪.‬‬


‫‪ 2‬اطاق كوچكى بود براى خطيب در زمان بنى اميه‪ ،‬و هدف اينجا جاى آن است‪.‬‬

‫‪75‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫و در صحيح مسلم از محمود بن لبيد روايت است كه‪ :‬عثمان بن عفان خواست‬
‫مسجد را بسازد‪ ،‬ولى مردم آن را نپسنديدند‪ ،‬و مناسب ديدند كه آن را بر همان‬
‫حالتش بگذارد‪ ،‬وى گفت‪ :‬من از رسول خدا ص شنيدم كه مىگويد‪« :‬كسى كه براى‬
‫خدا مسجدى بسازد‪ ،‬خداوند براى وى در جنت مثل آن را بنا مىكند»‪ .‬و يحيى از‬
‫َ‬
‫مطلب بن عبدالل ّه بن حنطب روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬هنگامى كه عثمان بن عفان در‬
‫سال بيست و چهارم عهده دار خلفت گرديد‪ ،‬مردم با او صحبت نمودند‪ ،‬تا‬
‫مسجدشان را توسعه بدهد‪ ،‬و از تنگ بودن آن در روز جمعه به او شكايت بردند‪ ،‬حتى‬
‫كه آنان در ميدان نماز مىگزاردند‪ ،‬آن گاه عثمان در اين مورد با اهل رأى و اصحاب‬
‫رسول خدا ص مشورت نمود و آنان اتفاق نمودند‪ ،‬كه آن را منهدم سازد و بر آن‬
‫بيفزايد‪ ،‬وى نماز ظهر را براى مردم امامت نمود و بعد به منبر رفت و پس از حمد و‬
‫ثناى خداوند گفت‪ :‬اى مردم من مىخواهم مسجد رسول خدا ص را منهدم سازم‪ ،‬و بر‬
‫آن بيفزايم‪ ،‬و گواهى مىدهم كه از رسول خدا ص شنيدم كه مىگفت‪« :‬كسى كه براى‬
‫خداوند مسجدى بسازد‪ ،‬خداوند برايش خانهاى در جنت مىسازد»‪ .‬در اين امر من‬
‫سلفى دارم و امامى دارم‪ ،‬كه از من در اين عمل سبقت نموده و قبل از من گذشته‪،‬‬
‫عمربن خطاب‪ ،‬وى بر اين افزوده بود و بنايش نموده بود‪ ،‬و من با اهل رأى اصحاب‬
‫رسول خدا ص مشورت نمودم‪ ،‬و ايشان بر منهدم ساختن و بنا و توسعه آن اتفاق‬
‫نمودند‪ ،‬و مردم آن را در آن روز نيكو پنداشتند و برايش دعا كردند‪ ،‬وى هنگامى كه‬
‫صبح نمود‪ ،‬كارگران را فراخواند و خودش نيز در آن شريك شد‪ ،‬وى مردى بود كه‬
‫هميشه روزه ميگرفت‪ ،‬و از در شب نماز مىگزارد‪ ،‬و از مسجد بيرون نمىرفت‪ ،‬و امر‬
‫نمود تا گچ الك شده در بطن نخل آماده شود‪ ،‬ابتداى كار وى در ماه ربيع الول سال‬
‫بيست و نهم شروع گرديد‪ ،‬و وقتى كه مهتاب محرم سال سىام داخل گرديد از آن‬
‫فارغ شد‪ ،‬به اين صورت مدت كارش ده ماه بود‪ .‬اين چنين در وفاء الوفاء (‪356‬‬
‫‪ )355/1‬آمده است‪.‬‬

‫خط كشيدن پيامبر ص براى قبيله جهينه در مدينه براى مسجد‬


‫طبرانى در الوسط والكبير از جابربن اسامه جهنى روايت نموده است‪ ،‬كه گفت‪ :‬با‬
‫رسول خدا ص و يارانش در بازار روبرو شدم و گفتم‪ :‬رسول خدا ص كجا مىخواهد‬
‫برود؟ گفتند‪ :‬مىخواهد براى قومت خطى براى مسجد بكشد‪ ،‬مىافزايد‪ :‬آمدم كه وى‬
‫براى آنان مسجدى را خط كشيده‪ ،‬و در قبله آن چوبى را نصب نموده و آن را قبله‬
‫َ‬
‫قرار داده‪ .‬هيثمى (‪ )15/2‬مىگويد‪ :‬در اين معاويه بن عبدالل ّه بن حبيب آمده‪ ،‬و كسى‬
‫را نيافتم كه سرگذشت وى را نوشته باشد‪ .‬ابونعيم اين را از جابربن اسامه جهنى‬
‫همانند آن را روايت كرده است‪ .‬چنانكه در الكنز (‪ )262/4‬آمده است‪ .‬و باوردى از‬
‫اسامه جهنى همانند آن را روايت نموده است‪ ،‬چنانكه در الكنز (‪ )263/4‬آمده است‪.‬‬

‫نامه عمر به اميران شهرها تا مسجد بنا نمايند‬


‫ابن عساكر از عثمان به عطاء روايت نموده است‪ ،‬كه گفت‪ :‬هنگامى كه عمربن‬
‫خطاب شهرها را فتح نمود‪ ،‬براى ابوموسى اشعرى كه والى بصره بود نوشت‪ ،‬تا‬
‫يك مسجد جامع بسازد‪ ،‬و يك مسجد هم براى قبايل بنا كند‪ ،‬و وقتى روز جمعه فرا‬
‫رسيد‪ ،‬به مسجد جامع بپيوندند‪ ،‬و در جمعه حاضر شوند‪ ،‬و براى سعدبن ابى وقاص‬
‫كه والى كوفه بود مثل آن را نوشت‪ ،‬و براى عمروبن عاص كه والى مصر بود‬
‫همانند آن را تحرير نمود‪ ،‬و براى اميران لشكرها نوشت كه در قريهها جاى گزين‬
‫نشوند و در شهرها سكونت اختيار نمايند‪ ،‬و در هر شهر يك مسجد بسازند‪ ،‬و قبايل‬

‫‪76‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫مسجد نسازند‪ ،‬چنانكه اهل كوفه‪ ،‬بصره و اهل مصر ساختهاند‪ 1،‬و مردم به امر عمر‬
‫و سفارش وى متسمك بودند‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )259/4‬آمده است‪.‬‬

‫تنظيف و پاك نمودن مساجد‬


‫امر پيامبر ص به بناى مساجد در خانهها و پاك نمودن آنها‬
‫احمد از عروه بن زبير و او از بعضى اصحاب رسول خدا ص روايت نموده است‪ ،‬كه‬
‫گفت‪ :‬رسول خدا ص به ما دستور مىداد‪ ،‬تا در منزلهاى مان مسجد بسازيم‪ ،‬و آن را‬
‫خوب و نيكو آماده سازيم و پاكش نماييم‪ .‬هيثمى (‪ )11/2‬مىگويد‪ :‬اين را احمد روايت‬
‫نموده است‪ ،‬و اسناد آن صحيح است‪ .‬و نزد ابوداود‪ ،‬و ترمذى و ابن ماجه از عايشه‬
‫َ‬
‫(رضىالل ّه عنها) روايت است كه گفت‪ :‬رسول خدا ص به بناى مساجد در منزلها‬
‫دستور داد‪ ،‬و امر نمود كه پاك شوند و صاف نگه داشته شوند‪ .‬اين چنين در المشكوه‬
‫(ص ‪ )61‬آمده است‪.‬‬

‫پيامبر ص و ديدن زنى در جنت كه مسجد را پاك مىنمود‪ ،‬البته بعد از وفات آن زن‬
‫طبرانى از ابن عباس روايت نموده است كه‪ :‬زنى بود آشغال را از مسجد جمع‬
‫مىكرد‪ ،‬وى وفات يافت و پيامبر ص از دفنش با خبر نشد‪ ،‬آن گاه پيامبر ص فرمود‪:‬‬
‫«وقتى كسى از شما مىميرد مرا خبر كنيد»‪ ،‬و بر وى‪ 2‬نماز خواند و گفت‪« :‬من وى‬
‫را در جنت ديدم در حالى كه وى اشغال را از مسجد بر مىدارد»‪ .‬هيثمى (‪)10/2‬‬
‫مىگويد‪ :‬اين را طبرانى در الكبير روايت نموده است‪ ،‬و در تراجم النساء گفته‪ :‬زنى‬
‫كه خاشاك و آشغال را از مسجد رسول خدا ص دور مىنمود‪ ،‬زنى بود كوتاه و سياه‪ ،‬و‬
‫بعد از اين كلم اسنادى را از انس ذكر نموده‪ ،‬و گفته‪ ...:‬و حديث را متذكر شده‪ ،‬و‬
‫رجال اسناد انس رجال صحيح اند‪ ،‬و در اسناد ابن عباس عبدالعزيزبن فائد آمده‪ ،‬كه‬
‫مجهول مىباشد‪ ،‬و گفته شده‪ :‬در آن فائد بن عمر آمده‪ ،‬و اين قول اشتباه است‪.‬‬

‫عمر و خوشبوى نمودن مسجد نبوى توسط دود مشك‬


‫َ‬
‫ابويعلى از ابن عمر (رضىالل ّه عنها) روايت نموده كه‪ :‬عمر هر جمعه مسجد رسول‬
‫َ‬
‫خدا ص را توسط دود خوشبويى مىنمود‪ .‬هيثمى (‪ )011/2‬مىگويد‪ :‬در اين عبدالل ّه بن‬
‫عمر العمرى آمده‪ ،‬احمد و غيرش او را ثقه دانستهاند‪ ،‬و در حجت آوردن وى اختلف‬
‫شده است‪.‬‬

‫پياده رفتن به مسجدها‬


‫قصه انصارى كه از خانه دورش به سوى مسجد شتاب مىنمود‬
‫احمد‪ ،‬مسلم‪ ،‬دارمى‪ ،‬ابوعوانه‪ ،‬ابن خزيمه و ابن حبان از ابى بن كعب روايت‬
‫نمودهاند كه گفت‪ :‬مردى بود‪ ،‬كه خانهاش نسبت به همه از مسجد دورتر بود‪ ،‬ولى‬
‫نماز جماعت را از دست نمىداد‪ ،‬به وى گفته شد‪ :‬چرا خرى نمىخرى كه در تاريكى و‬
‫شدت گرما سوار شوى‪ ،‬گفت‪ :‬دوست ندارم كه منزلم در پهلوى مسجد باشد‪ ،‬من‬
‫مىخواهم كه پياده آمدنم به مسجد و برگشتنم به خانهام برايم نوشته شود!! آن گاه‬
‫رسول خدا ص فرمود‪« :‬خداوند آن را برايت جمع نموده است»‪ .‬و نزد طيالسى‪،‬‬
‫مسلم و ابن ماجه از وى روايت است كه گفت‪ :‬مردى بود از انصار‪ ،‬كه خانهاش‬
‫دورترين خانه در مدينه بود‪ ،‬و نماز را با پيامبر خداص از دست نمىداد‪ ،‬اين حالتش‬
‫‪ 1‬ممكن درست چنين باشد‪ :‬و قبايل مساجدى براى غير نماز جمعه بسازند‪.‬‬
‫‪ 2‬يعنى سر قبرش رفته بر وى نماز جنازه اداء نمود‪ ،‬چنانكه در بخارى (‪ )65/1‬آمده است‪ .‬م‪.‬‬

‫‪77‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫مرا ناراحت كرد و به او گفتم‪ :‬اى فلن‪ ،‬چرا خرى نمىخرى كه تو را از گرما و‬
‫جانوران زمين نگه دارد‪ ،‬گفت‪ :‬به خدا سوگند‪ ،‬دوست ندارم كه خانهام به خانه محمد‬
‫ص متصل باشد‪ ،‬اين حرف وى براى من گران تمام شد‪ ،‬و نزد پيامبر خدا ص آمده و‬
‫به او خبر دادم‪ ،‬وى او را طلب نمود‪ ،‬و آن شخص مثل گفته قبلىاش را به رسول خدا‬
‫ص نيزگفت‪ ،‬و متذكر شد كه وى در قبال آن خواهان اجر و پاداش است‪ ،‬آن گاه‬
‫پيامبر ص به او گفت‪« :‬براى تو آنچه است كه نيت پاداش آن را نمودهاى»‪ .‬اين را‬
‫همچنان ابوداود و حميدى به معناى آن روايت كردهاند‪ ،‬و در روايت حميدى آمده‪:‬‬
‫«براى وى در هر قدمى كه به سوى مسجد بر مىدارد درجهاى است»‪ .‬اين چنين در‬
‫الكنز (‪ )244/4‬آمده است‪.‬‬

‫نزديك گام گذاردن پيامبر ص در رفتنش به سوى مسجد‬


‫طبرانى از زيدبن ثابت روايت نموده است‪ ،‬كه گفت‪ :‬با پيامبر ص راه مىرفتم‪ ،‬و‬
‫مىخواستيم به نماز برويم‪ ،‬وى گامها را نزديك مىگذاشت‪ ،‬و فرمود‪« :‬ايا مىدانيد كه‬
‫چرا گامها را نزديك مىگذارم؟» گفتم‪ :‬خدا و پيامبرش داناتراند‪ ،‬گفت‪« :‬بنده تا وقتى‬
‫در طلب نماز باشد‪ ،‬در نماز مىباشد»‪ .‬هيثمى (‪ )32/2‬مىگويد‪ :‬اين را طبرانى در‬
‫الكبير روايت نموده‪ ،‬و در روايت ديگرى نزد وى مده است‪« :‬اين را به خاطرى‬
‫نمودم‪ ،‬تا گام هايم در طلب نماز افزون باشد»‪ ،‬و در آن ضحاك بن نبراس آمده‪ ،‬و‬
‫ضعيف مىباشد‪ ،‬و آن را موقوف برزيد بن ثابت روايت نموده‪ ،‬و رجال آن رجال صحيح‬
‫اند‪.‬‬

‫انسبن مالك و نزديك گذاشتن گامها در سير به سوى مسجد‬


‫طبرانى از الكبير از ثابت روايت نموده است‪ ،‬كه گفت‪ :‬با انس بن مالك در زاويه‬
‫‪1‬‬

‫راه مىرفتم‪ ،‬كه ناگهان صداى اذان را شنيد‪ ،‬بعد از آن گامها را نزديك گذاشت‪ ،‬تا اين‬
‫كه داخل مسجد شديم‪ ،‬بعد از آن گفت‪ :‬اى ثابت مىدانى‪ ،‬كه چرا با تو چنين راه‬
‫رفتم؟ گفتم‪ :‬خدا و پيامبرش داناتراند‪ ،‬گفت‪ :‬تا عدد گامها در طلب نماز زياد شود‪.‬‬
‫َ‬
‫هيثمى (‪ )32/2‬مىگويد‪ :‬اين را انس از زيدبن ثابت روايت نموده است‪ ،‬والل ّه اعلم‪ ،‬و‬
‫در آن ضحاك بن نبراس آمده‪ ،‬كه ضعيف مىباشد‪.‬‬

‫شتاب ابنمسعود به سوى نماز‬


‫طبرانى در الكبير از مردى از طيىء از پدرش روايت نموده است كه‪ :‬ابن مسعود‬
‫به سوى مسجد بيرون رفت‪ ،‬و در حركتش شتاب نمود‪ ،‬به او گفته شد‪ :‬آيا اين را در‬
‫حالى انجام مىدهى كه خودت از آن نهى مىكنى؟ گفت‪ :‬هدفم دريافت لبه نماز بود‪:‬‬
‫تكبير اولى‪ .‬در اين راوى است كه وى نام برده نشده‪ ،‬چنانكه مىبينى‪ .‬و نزد وى‬
‫همچنان از سلمه بن كهيل روايت است كه‪ :‬ابن مسعود به سوى نماز شتاب نمود‪ ،‬به‬
‫او گفته شد [چرا؟] پاسخ داد‪ :‬آيا مستحقترين چيزى كه به سوى آن شتاب كنيد نماز‬
‫نيست؟‪ .‬و سلمه از ابن مسعود نشنيده‪ ،‬چنانكه هيثمى (‪ )32/2‬گفته‪.‬‬

‫نهى پيامبر ص از شتاب به سوى نماز‬


‫طبرانى در الوسط از ابوقتاده روايت نموده است‪ ،‬كه گفت‪ :‬در حالى كه همراه‬
‫پيامبر خدا ص نماز مىگزارديم‪ ،‬ناگهان غوغا و فرياد درهم و برهم مردانى را در‬
‫عقبش شنيد ‪ ،‬هنگامى كه نمازش را تمام نمود‪ ،‬پرسيد‪« :‬شما را چه شده است؟»‬
‫‪ 1‬اسم موضعى است در بصره‪.‬‬

‫‪78‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫گفتند‪ :‬به سوى نماز شتاب نموديم‪ ،‬فرمود‪« :‬اينطور مكنيد‪ ،‬هر يك از شما آنچه را‬
‫بخواند كه درك نموده‪ ،‬و آنچه را از نزدش فوت شده قضايى بياورد»‪ .‬و رجال آن‬
‫رجال صحيح اند‪ ،‬و اين حديث به اين لفظ متفق عليه است‪« :‬آنچه از شما فوت‬
‫شده‪ ،‬آن را تمام نماييد»‪ ،‬چنانكه هيثمى (‪ )31/2‬گفته است‪.‬‬

‫مساجد چرا بنا شدهاند و در آن چه مىكردند‬


‫انكار اصحاب بر اعرابيى كه در مسجد بول نمود و موقف پيامبر ص در مقابلش‬
‫مسلم (‪ - )138/1‬لفظ هم از وى است ‪ -‬و طحاوى (‪ )8/1‬از انس روايت نمودهاند‬
‫كه گفت‪ :‬در حالى كه ما در مسجد با رسول خدا ص بوديم‪ ،‬ناگهان باديه نشينى آمد‪،‬‬
‫و در مسجد مشغول بول كردن شد‪ ،‬اصحاب رسول خدا ص گفتند‪ :‬باز ايست‪ ،‬باز‬
‫ايست‪ ،‬مىگويد‪ :‬پيامبر خدا ص فرمود‪« :‬بولش را قطع نكنيد‪ ،‬بگذاريدش»‪ ،‬بنابراين‬
‫وى را ترك نمودند‪ ،‬تا اين كه بول نمود‪ ،‬بعد از آن رسول خدا ص وى را طلب نموده‬
‫گفت‪« :‬اين مسجدها براى چيزى از اين بول و ادرار سزاوار نيست‪ ،‬اينها فقط براى‬
‫ذكر خدا‪ ،‬نماز و قرائت قرآناند» ‪ -‬يا چنان كه رسول خدا ص گفت‪ ،:‬مىگويد‪ :‬و مردى‬
‫را از قوم امر نمود‪ ،‬و او دلوى از آب را آورد و بر آن ريخت‪.‬‬

‫قصه پيامبر ص با آنانى كه نشستند و در مسجد ذكر خداوند را مىنمودند‬


‫مسلم از ابوسعيد خدرى روايت نموده است‪ ،‬كه گفت‪ :‬معاويه به سوى حلقهاى‬
‫در مسجد بيرون رفت و گفت‪ :‬چه شما را نشانيده است؟ گفتند‪ :‬نشستهايم خداوند‬
‫را ياد مىكنيم‪ ،‬گفت‪ :‬شما را به خدا سوگند‪ ،‬آيا شما فقط به خاطر ذكر نشستهايد!‬
‫گفتند‪ :‬بلى فقط به خاطر ذكر نشستهايم‪ ،‬گفت‪ :‬من شما را به سبب تهمتى سوگند‬
‫ندادم‪ ،‬هيچ كس نزد رسول خدا ص منزلت مرا نداشت‪ ،‬كه از من كمتر از وى حديث‬
‫روايت كند‪ 1،‬رسول خدا ص بر حلقهاى از يارانش وارد شد و گفت‪« :‬چه شما را‬
‫نشانيده است؟» گفتند‪ :‬نشستهايم‪ ،‬خداوند را ياد مىكنيم‪ ،‬و او را بر هدايت مان به‬
‫اسلم و احسان و منتش بر ما مىستاييم‪ ،‬گفت‪« :‬شما را به خدا سوگند مىدهم‪ ،‬كه‬
‫شما فقط به خاطر ذكر نشستهايد؟» گفتند‪ :‬به خدا سوگند‪ ،‬كه فقط به خاطر ذكر‬
‫نشستهايم‪ ،‬فرمود‪« :‬من شما را به سب هيچ تهمتى بر شما سوگند ندادم‪ ،‬ولى‬
‫جبريل نزدم آمد و به من خبر داد‪ ،‬كه خداوند به شما بر ملئك افتخار مىكند»‪ .‬اين‬
‫چنين در رياض الصالحين (ص ‪ )516‬آمده‪ ،‬و اين را هم چنين ترمذى و نسائى‪ ،‬چنانكه‬
‫در جمع الفوائد (‪ )129/2‬آمده‪ ،‬روايت كردهاند‪.‬‬

‫قصه پيامبر ص با سه تن و نشستنش نزد اصحاب قرآن‬


‫بخارى و مسلم از ابوواقد حارث بن عوف روايت نمودهاند كه‪ :‬رسول خدا ص در‬
‫حالى كه در مسجد نشسته بود‪ ،‬و مردم همراهش بودند‪ ،‬ناگهان سه تن پيش آمدند‪،‬‬
‫دو تن از آنان به سوى پيامبر ص آمد‪ ،‬و يكى شان رفت‪ ،‬آن دو نزد پيامبر ص‬
‫ايستادند‪ ،‬بعد يكى از آنان جايى را در حلقه ديد و در آن نشست‪ ،‬و دومى در عقب‬
‫آنان نشست‪ ،‬و سمى برگشت و رفت‪ ،‬هنگامى كه رسول خدا ص فارغ گرديد‪ ،‬گفت‪:‬‬
‫«آيا شما را از اين سه تن خبر ندهم؟ يكى از آنان به سوى خدا روى آورد و خداوند‬
‫جايش داد‪ ،‬و ديگرى حيا نمود و خداوند نيز از وى حيا كرد‪ ،‬و ديگرشان اعراض نمود‪،‬‬
‫خداوند از وى اعراض كرد»‪ .‬اين چنين در رياض الصالحين (ص ‪ )515‬آمده است‪ .‬و‬

‫‪ 1‬يعنى كسانى كه چون من نزد رسول خدا ص در منزل خوبى قرار داشتند‪ ،‬از وى احاديث زيادى‬
‫روايت مىكنند‪ ،‬و من در ضمن داشتن آن درجه و منزلت از همه شان كمتر حديث روايت مىكنم‪ .‬م‪.‬‬

‫‪79‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫اين را همچنان مالك و ترمذى‪ ،‬چنانكه در جمع الفوائد (‪ )21/1‬آمده‪ ،‬روايت كردهاند‪.‬‬
‫و ابن منده‪ ،‬از ابوالقمراء روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬ما در مسجد رسول خدا ص‬
‫حلقه هايى بوديم و صحبت مىنموديم‪ ،‬كه ناگهان رسول خدا ص از يكى از حجره‬
‫هايش نزد ما بيرون آمدند‪ ،‬و به سوى حلقهها نظر نمود‪ ،‬و بعد از آن نزد اصحاب‬
‫قرآن نشست و گفت‪« :‬به اين مجلس مأمور شدهام»‪ .‬اين چنين در الصابه (‬
‫‪ )160/4‬آمده است‪ .‬و اين را ابن عبدالبر در الستيعاب (‪ )164/4‬روايت نموده‬
‫است‪ .‬اين را هم چنين ابوعمروالدانى در طبقات القراء‪ ،‬چنانكه در الكنز (‪)219/1‬‬
‫آمده‪ ،‬روايت كرده است‪.‬‬

‫قول على درباره خوانندگان قرآن‬


‫طبرانى از الوسط از كليب بن شهاب روايت شده است‪ ،‬كه گفت‪ :‬على بن ابى‬
‫طالب از كسانى كه در مسجد قرآن را مىخواندند و تعليمش مىدادند‪ ،‬آواز و‬
‫غوغايى را شنيد و گفت‪ :‬خوشى باد به اينها!! اينان محبوبترين مردمان نزد رسول‬
‫خدا ص بودند‪ .‬اين چنين در المجمع (‪ )166/7‬آمده است‪ .‬و ابن منيع اين را همانند‬
‫آن‪ ،‬چنان كه در الكنز (‪ )218/1‬آمده‪ ،‬روايت كرده است‪ .‬و نزد بزار‪ ،‬چنانكه در‬
‫المجمع (‪ )162/7‬آمده‪ ،‬از كليب همچنان روايت است كه گفت‪ :‬على در مسجد بود‬
‫‪ -‬گمان مىكنم كه گفت‪ :‬مسجد كوفه ‪ ، -‬آن گاه صداى شديدى را شنيد و گفت‪ :‬اينان‬
‫كيستند؟ پاسخ داد‪ :‬قومى اند‪ ،‬كه قرآن مىخوانند يا قرآن مىآموزند‪ ،‬گفت‪ :‬اينان‬
‫محبوبترين مردم نزد رسول خدا ص بودند‪ .‬هيثمى (‪ )166/7‬مىگويد‪ :‬و در اسناد‬
‫طبرانى حفص بن سليمان غاضرى آمده‪ ،‬و متروك مىباشد‪ ،‬و احمد او را در روايتى‬
‫ثقه دانسته و در غير آن ضعيفش دانسته‪ ،‬و در اسناد بزار اسحاق بن ابراهيم ثقفى‬
‫آمده‪ ،‬كه ضعيف مىباشد‪.‬‬

‫قصه ابوهريره با اهل بازار‬


‫طبرانى از الوسط به اسناد حسن از ابوهريره روايت نموده كه‪ :‬وى بر بازار مدينه‬
‫عبور نمود‪ ،‬و در آن ايستاد و گفت‪ :‬اى اهل بازار‪ ،‬چقدر عاجز هستند؟ گفتند‪ :‬چرا اى‬
‫ابوهريره؟ پاسخ داد‪ :‬ميراث رسول خدا ص تقسيم مىشودو شما اينجا هستيد!! آيا‬
‫نمىرويد كه سهم تان را از آن بگيريد؟ گفتند‪ :‬در كجاست؟ فرمود‪ :‬در مسجد‪ ،‬آن گاه‬
‫به سرعت بيرون رفتند‪ ،‬و ابوهريره براى شان ايستاد تا اين كه برگشتند‪ ،‬آن گاه به‬
‫آنان گفت‪ :‬شما را چه شده؟ گفتند‪ :‬اى ابوهريره به مسجد رفتيم و در آن داخل‬
‫شديم‪ ،‬ولى در آن چيزى را نديديم كه تقسيم شود!! ابوهريره به آنان گفت‪ :‬داخل‬
‫شديم‪ ،‬ولى در آن چيزى را نديديم كه تقسيم شود!! ابوهريره به آنان گفت‪ :‬در‬
‫مسجد هيچكسى را نديديد؟ گفتند‪ :‬بلى‪ ،‬قومى را ديديم كه نماز مىگزاردند‪ ،‬و قومى‬
‫را ديديم كه قرآن مىخواند‪ ،‬و قومى را ديديم كه حلل و حرام را ياد مىنمود‪ ،‬ابوهريره‬
‫بهآنان گفت‪ :‬واى بر شما!! همان ميراث محمد ص است‪ .‬اين چنين در الترغيب (‬
‫‪ )66/1‬آمده است‪.‬‬

‫ستايش عمر از اهل مجالس در مساجد‬


‫مروزى و ابن ابى شيبه از ابن معاويه كندى روايت نمودهاند‪ ،‬كه گفت‪ :‬از شام نزد‬
‫‪1‬‬

‫عمر آمدم‪ ،‬وى از من در مورد مردم پرسيد و گفت‪ :‬ممكن است مردى چون شتر‬

‫‪ 1‬سرزمين شام‪ .‬م‪.‬‬

‫‪80‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫گريزى داخل مسجد شود‪ ،‬اگر مجلس قومش را ديد و كسانى را ديد كه ايشان را‬
‫مىشناسد‪ ،‬نزد شان بنشيند‪ ،‬گفتم‪ :‬نخير‪ ،‬آنجا مجلسهاى مختلف است‪ ،‬مىنشينند و‬
‫خير را مىآموزند و يادش مىكنند‪ ،‬گفت‪ :‬تا وقتى همينطور باشيد‪ ،‬به خير و سلمتى‬
‫مىباشيد‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )229/5‬آمده است‪.‬‬

‫حركت پيامبر ص از مسجد با يارانش به سوى يهود‬


‫بخارى‪ ،‬مسلم و ابوداود از ابوهريره روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬در حالى كه ما‬
‫روزى در مسجد قرار داشتيم ‪ ،‬پيامبر ص بيرون شد و گفت‪« :‬به سوى يهود حركت‬
‫كنيد»‪ ،‬بعدا ً پيامبر ص فرمود‪« :‬اسلم بياوريد‪ ،‬سلمت مىمانيد»‪ ،‬گفتند‪ :‬ابلغ نمودى‪،‬‬
‫گفت‪« :‬همان را مىخواهم‪ ،‬اسلم بياوريد‪ ،‬سلمت مىمانيد»‪ ،‬گفتند‪ :‬ابلغ نمودى‪،‬‬
‫فرمود‪«:‬همان را مىخواهم»‪ ،‬باز آن را براى سومين باز گفت‪ :‬بعد از آن فرمود‪:‬‬
‫«بدانيد كه زمين از خدا و رسول وى است‪ ،‬و من مىخواهم شما را از اين زمين‬
‫بيرون كنم‪ ،‬و كسى كه از شما در مالش چيزى مىيابد بايد آن را بفروشد‪ 1،‬وگرنه‬
‫بدانيد كه زمين از خدا و پيامبرش است»‪ .‬اين چنين در جمع الفوائد (‪ )44/2‬آمده‬
‫است‪.‬‬

‫پيامبر ص و گذاشتن سعدبن معاذ در مسجد هنگامى كه در روز خندق مجروح گرديد‬
‫َ‬
‫بخارى و مسلم از عايشه (رضىالل ّه عنها) روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬سعد در روز‬
‫خندق مجروح گرديد‪ ،‬وى را مردى از قريش كه به او حبان بن عرقه گفته مىشد‪ ،‬به‬
‫تير زد‪ ،‬و تير وى در شاهرگ‪ 2‬او اصابت نموده بود پيامبرص براى او خيمه در مسجد‬
‫برپا نمودم تا او را از نزديك عیادت كند‪ .‬هنگامى كه از خندق برگشت سلح را‬
‫گذاشت و غسل نمود‪ ،‬آنگاه جبرئيل در حالى نزدش آمد كه از سرش غبار مىريخت‬
‫وى گفت سلح را گذاشتى‪ ،‬به خدا سوگند من آن را نگذاشتهام و به سوى آنان بر‪.‬‬
‫فرمود به كدام سو؟ وی به سوى بنى قريظه اشاره نمود‪ .‬آن گاه پيامبر نزد آنان‬
‫رفت و آنان تابع حكم پيامبر شدند‪ :‬پيامبر داورى را در بين آنان به سعد محول‬
‫گردانيد‪ .‬سعد گفت من درباره آنان چنين حكم مىكنم كه جنگ جويان آنان كشته شوند‬
‫و زنان و اولدشان كنيز و برده گرفته شوند‪ ،‬و اموال شان تقسيم گردد‪ ،‬هشام‬
‫َ‬
‫مىگويد‪ :‬پدرم برايم از عايشه (رضىالل ّه عنها) خبر داد كه سعد گفت‪ :‬بار خدايا‪ ،‬تو‬
‫مىدانى كه جهاد عليه هيچكسى در راه تو برايم محبوبتر‪ ،‬از جهاد عليه قومى كه‬
‫پيامبرت را تكذيب و اخراج نمودهاند نيست‪ .‬بار خدايا‪ ،‬من گمان مىكنم كه تو جنگ را‬
‫در ميان ما و ايشان تمام نمودهاى‪ ،‬و اگر از جنگ قريش چيزى باقى مانده باشد‪ ،‬مرا‬
‫براى آنان باقى بگذار تا با ايشان در راه تو جهاد كنم‪ ،‬و اگر جنگ را تمام نموده‬
‫باشى‪ ،‬اين زخم را بتركان و مرگم را در آن بگردان‪ ،‬آن گاه وسط زخمش تركيد ‪ ، -‬و‬
‫در مسجد آنان خيمهاى بود از بنى غفار ‪ -‬ناگهان ديدند كه به طرف شان خون در‬
‫جريان است‪ ،‬آنان گفتند‪ :‬اى اهل خيمه‪ ،‬اين چيست كه از طرف شما به سوى ما‬
‫مىآيد؟ ناگهان ديده شد كه خون از زخم سعد در جريان است‪ ،‬و او بر اثر آن‬
‫درگذشت‪ .‬اين چنين در جمع الفوائد (‪ )52/2‬آمده است‪.‬‬

‫خواب اهل صفه و ابوذر و بعضى اصحاب در مسجد‬

‫‪ 1‬كسى كه در مالش چيزى را مىيابد‪ ،‬و توانايى حمل آن را ندارد‪ ،‬بايد به فروشش برساند‪.‬‬
‫‪ 2‬رگى است در ذراع كه رگ چهار اندام نيز مىگويند‪ ،‬و در عربى برايش اكحل گفته مىشود‪ .‬م‪.‬‬

‫‪81‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬
‫َ‬
‫ابن سعد در الطبقات (‪ )20/2‬از يزيد بن عبدالل ّه بن قسيط روايت نموده است‪ ،‬كه‬
‫گفت‪ :‬اصحاب صفه گروهى از ياران رسول خدا ص بودند كه منزلى براى خود‬
‫نداشتند‪ ،‬و در عهد رسول خدا ص در مسجد مىخوابيدند و در سايه آن زندگى‬
‫مىكردند‪ ،‬و غير آن مأوايى نداشتند‪ ،‬و رسول خدا ص آنان را وقتى كه نان شب فرا‬
‫مىرسيد دعوت مىنمود‪ ،‬و ايشان را بر اصحاب خود تقسيم مىكرد‪ ،‬و گروهى از آنان با‬
‫رسول خدا ص نان شب را صرف مىنمودند‪ ،‬تا اينكه خداوند غنا و فراخى آورد‪ .‬و‬
‫احمد از اسماء ‪ -‬يعنى دختر يزيد‪ - 1‬روايت نموده كه‪ :‬ابوذر غفارى خدمت پيامبر‬
‫خدا ص را مىنمود‪ ،‬و وقتى كه از خدمت وى فارغ مىشد‪ ،‬به مسجد مىرفت‪ ،‬و همان‬
‫مسجد خانهاش بود كه در آن تكيه مىداد‪ ،‬روزى رسول خدا ص داخل گرديد‪ ،‬و ابوذر‬
‫را بر زمين در مسجد افتاده يافت‪ ،‬آن گاه رسول خدا ص پاهاى وى را تكان داد‪ ،‬تا‬
‫اينكه نشست‪ ،‬و پيامبر خدا ص به او گفت‪« :‬آيا تو را در خواب نمىبينم؟» ابوذر گفت‪:‬‬
‫اى رسول خدا پس در كجا بخوابم؟ و آيا من خانهاى غير اين دارم؟ و حديث را در امر‬
‫خلفت متذكر شده‪ .‬هيثمى (‪ )22/2‬مىگويد ‪ :‬اين را احمد روايت نموده‪ ،‬و طبرانى‬
‫بعضى آن را در الكبير روايت كرده است‪ ،‬و در آن شهر بن حوشب آمده‪ ،‬و درباره‬
‫وى كلم است‪ ،‬و ثقه نيز دانسته شده‪ .‬و نزد طبرانى در الوسط از ابوذر روايت‬
‫است كه‪ :‬وى خدمت پيامبر ص را مىنمود‪ ،‬و وقتى از خدمتش فارغ مىشد‪ ،‬به مسجد‬
‫آمده در آن مىخوابيد‪ .‬در اين روايت نيز شهر آمده‪ ،‬چنانكه هيثمى گفته است‪ ،‬و‬
‫قصههاى ابوذر و غير وى از اصحاب در بخش خواب در مسجد در مهمانى مهمانان‬
‫گذشت‪.‬‬
‫و بيهقى و ابن عساكر از حسن روايت نمودهاند كه‪ :‬وى در مورد خواب چاشت در‬
‫مسجد پرسيده شد‪ ،‬پاسخ داد‪ :‬عثمان بن عفان را وقتى كه خليفه بود‪ ،‬ديدم كه در‬
‫وقت چاشت در مسجد مىخوابيد‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )261/4‬آمده است‪ .‬و ابن ابى‬
‫َ‬
‫شيبه از ابن عمر (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬ما در حالى كه جوان بوديم‬
‫در زمان رسول خدا ص در مسجد مىخوابيديم‪ .‬و نزد وى هم چنين از ابن عمر‬
‫روايت است كه‪ :‬ما نماز جماعت را مىخوانديم و باز بر مىگشتيم و در وقت چاشت‬
‫مىخوابيديم‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )261/4‬آمده است‪ .‬و ابن سعد (‪ )294/3‬از زهرى‬
‫روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬عمربن خطاب فرمود‪ :‬وقتى كه يكى از شما در مسجد‬
‫طولنى نشست‪ ،‬ايرادى ندارد كه پهلويش را بر زمين بگذارد‪ ،‬چون اين پسنديده‬
‫است تا او در نشستنش خسته نشود‪ .‬و عبدالرزاق از خليد ابواسحاق روايت نموده‪،‬‬
‫َ‬
‫كه گفت‪ :‬ابن عباس (رضىالل ّه عنهما) را از خواب در مسجد پرسيدم‪ ،‬گفت‪ :‬اگر براى‬
‫نماز و طواف بخوابى اشكالى ندارد‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )261/4‬آمده است‪.‬‬

‫پناه بردن پيامبر ص به مسجد در وقت شدت باد و كسوف‬


‫ابن ابى الدنيا از جابر روايت نموده كه‪ :‬رسول خدا ص وقتى شبى داراى باد شديد‬
‫مىبود‪ ،‬پناه گاهش مسجد بود‪ ،‬تا اينكه باد آرام مىشد‪ ،‬و وقتى در آسمان چيزى از‬
‫كسوف آفتاب يا مهتاب رخ مىداد‪ ،‬پناه بردن وى به محل نماز بود‪ .‬اين چنين در الكنز‬
‫(‪ )289/4‬آمده‪ ،‬و گفته‪ :‬سند آن حسن است‪ .‬و ابونعيم در الحليه (‪ )312/3‬از عطاء‬
‫روايت نموده كه‪ :‬يعلى بن اميه كه از اصحاب بود‪ ،‬ساعتى در مسجد مىنشست و‬
‫بدان نيت اعتكاف مىنمود‪.‬‬

‫پيامبر ص و جابجا كردن وفد ثقيف در مسجد‬


‫‪ 1‬در المجمع و اصل‪ :‬دختر زيد آمده‪ ،‬كه تصحيف است‪.‬‬

‫‪82‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬
‫َ‬
‫طبرانى در الكبير از عطيه بن سفيان بن عبدالل ّه روايت نموده است كه گفت‪ :‬وفد‬
‫ثقيف در رمضان نزد رسول خدا ص آمد‪ ،‬و او براى ايشان قبهاى در مسجد برپا‬
‫داشت‪ ،‬هنگامى كه اسلم آوردند‪ ،‬همراه وى روزه گرفتند‪ .‬هيثمى (‪ )28/2‬مىگويد‪ :‬در‬
‫اين محمد بن اسحاق آمده‪ ،‬وى مدلس است‪ ،‬و اين را به صورت عنعنه روايت كرده‬
‫است‪ .‬و نزد احمد از عثمان بن ابى عاص روايت است كه‪ :‬وفد ثقيف نزد پيامبر‬
‫خدا ص آمد‪ ،‬و او ايشان را در مسجد جايداد‪ ،‬تا در قلبهاى شان نرمش و رقّت پيدا‬
‫گردد‪ .‬و حديث را‪ ،‬چنانكه در داستان اسلم آوردن ثقيف در باب دعوت به سوى خدا‬
‫و پيامبرش‪ ،‬گذشت‪ ،‬متذكر شده است‪.‬‬

‫اعمال پيامبر ص و اصحابش در مسجد به غير از عبادت و ذكر‬


‫َ‬ ‫َ‬
‫طبرانى در الكبير از عبدالل ّه بن زبير (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده است‪ ،‬كه گفت‪ :‬با‬
‫رسول خدا ص روزى در حالى كه در مسجد بوديم گوشت بريان خوردم‪ ،‬پس نماز‬
‫برپا شد‪ ،‬و همينقدر دستهاى مان را در سنگريزهها پاك نموديم‪ .‬هيثمى (‪)21/2‬‬
‫مىگويد‪ :‬در اين ابن لهيعه آمده‪ ،‬و دربارهاش سخن است‪ .‬و نزد احمد از ابن عمر‬
‫روايت است كه‪ :‬براى پيامبر ص شربت خرما در مسجد فضيخ آورده شد‪ ،‬و او آن را‬
‫نوشيد‪ ،‬و آن به اين سبب [مسجد فضيخ] ناميده شد‪ 1.‬و نزد ابويعلى از وى روايت‬
‫است كه براى پيامبر ص كوزهاى از شربت خرماى نارسيده آورده شد‪ ،‬و او در‬
‫مسجد فضيح قرار داشت و آن را نوشيد‪ ،‬و به اين سبب آن مسجد فضيخ ناميده شد‪.‬‬
‫َ‬
‫هيثمى مىگويد‪ :‬در اين عبدالل ّه بن نافع آمده‪ ،‬كه بخارى‪ ،‬ابوحاتم و نسائى ضعيفش‬
‫دانستهاند‪ ،‬و ابن معين گفته‪ :‬حديثش نوشته مىشود‪.‬‬
‫و قصههاى تقسيم طعام و مال در باب انفاق اموال گذشت و قصه بيعت عثمان در‬
‫مسجد در باب بيعت‪ ،‬بيعت ابوبكر در مسجد در باب اجتماع كلمه‪ ،‬قصه دعوت‬
‫ضمام و اسلمش در مسجد‪ ،‬قصه اسلم كعب بن زهير‪ ،‬و سروردن قصيده‬
‫معروفش در مسجد در باب دعوت به سوى خداوند و پيامبرش‪ ،‬نشستن اصحاب‬
‫شورى براى مشورت در مسجد در باب اجتماع كلمه‪ ،‬نشستن اصحاب همراه رسول‬
‫خدا ص در صبحگاهان در مسجد در باب انفاق مال‪ ،‬نشستن عمر در مسجد براى‬
‫ضرورت مردم بعد از نمازها در خوف بر گسترش دنيا و گريه ابوبكر و اصحاب بر‬
‫فراق پيامبر ص در باب چنگ زدن و متعلق بودن به دوستى خدا و دوستى پيامبرش‬
‫همه در ماقبل گذشتند‪.‬‬
‫چيزهايى را كه پيامبر ص و يارانش در مسجدها بد مىبردند‬
‫پيامبر ص و بد دانستن احتباء‪ 2‬در مسجد‬
‫احمد از مولى ابوسعيد خدرى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬در حالى كه من با ابوسعيد‬
‫بودم و او با رسول خدا ص بود‪ ،‬ناگهان داخل مسجد شديم‪ ،‬و متوجه شديم كه مردى‬
‫در وسط مسجد بر سرين نشسته و هر دو زانوهايش را به سينهاش چسبانيده و‬
‫انگشتان دست هايش را يكى در ديگرى داخل نموده است‪ ،‬آن گاه رسول خدا ص به‬
‫سوى وى اشاره نمود‪ ،‬ولى آن مرد به اشاره رسول خدا ص پى نبرد‪ ،‬و به سوى‬
‫ابوسعيد نگاه كرد و گفت‪« :‬اگر يكى از شما در مسجد بود‪ ،‬انگشتان خود را در‬
‫ديگرش داخل نكند‪ ،‬چون داخل نمودن انگشتان در يكديگر از شيطان است‪ ،‬و هر‬
‫يكى از شما تا وقتى در مسجد باشد‪ ،‬در نماز مىباشد‪ ،‬تا اينكه از آن خارج شود»‪.‬‬
‫هيثمى (‪ )25/2‬مىگويد‪ :‬اسناد آن حسن است‪.‬‬
‫‪« 1‬فضيخ» شربت خرما را گويند‪ .‬م‪.‬‬
‫‪ 2‬احتباء‪ :‬نشستن بر سرين‪ ،‬و هر دو ساق را با دست و غيره به سينه چسبانيدن‪ .‬م‪.‬‬

‫‪83‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫بد دانستن پيامبر ص از داخل شدن كسى در مسجد كه سير يا پياز خورده باشد‬
‫طبرانى از ابوبكر صديق روايت نموده است‪ ،‬كه گفت‪ :‬هنگامى كه رسول خدا ص‬
‫خيبر را فتح نمود‪ ،‬مردم در طلب سير افتادند و به خوردن آن شروع نمودند‪ ،‬پيامبر‬
‫خدا ص فرمود‪« :‬كسى كه از اين سبزى بدبود خورده باشد به مسجد ما نزديك‬
‫نشود»‪ .‬هيثمى (‪ )17/2‬مىگويد‪ :‬اين را طبرانى در الوسط از روايت ابوالقاسم‬
‫مولى ابوبكر روايت كرده است‪ ،‬و كسى را نيافتم كه وى را ذكر نموده باشد‪ ،‬و بقيه‬
‫رجال آن‪ ،‬ثقه دانسته شدهاند‪ .‬مسلم‪ ،‬نسائى و ابن ماجه از عمربن خطاب روايت‬
‫نمودهاند كه‪ :‬عمر روز جمعه (براى مردم) سخنرانى مىنمود‪ ،‬و در سخنرانىاش گفت‪:‬‬
‫بعد از اين‪ ،‬شما اى مردم‪ ،‬دو سبزى را مىخوريد‪ ،‬كه هر دو را بدبو مىپندارم‪ :‬پياز و‬
‫سير‪ ،‬من رسول خدا ص را ديدم‪ ،‬كه وقتى بوى آن دو را از مردى استشمام مىنمود‪،‬‬
‫امر مىنمود و آن مرد به بقيع بيرون كرده مىشد‪ ،‬كسى كه آن دو را مىخورد بايد با‬
‫پختن بويشان را از بين ببرد‪ .‬اين چنين در الترغيب (‪ )188/1‬آمده است‪.‬‬

‫پيامبر ص و بد دانستن بلغم انداختن در مسجد‬


‫َّ‬
‫بخارى و مسلم و ابوداود ‪ -‬لفظ از ابوداود است ‪ -‬از ابن عمر (رضىالله عنهما) روايت‬
‫نمودهاند كه گفت‪ :‬در حالى كه رسول خدا ص روزى سخنرانى مىكرد‪ ،‬ناگهان‬
‫بلغمى‪ 1‬را در قبله مسجد ديد‪ ،‬آن گاه بر مردم خشمگين شد و آن را خراشيد‪،‬‬
‫مىافزايد‪ :‬و مىپندارمش كه گفت‪ :‬و زعفرانى را خواست و آن را بدان ماليد‪ ،‬و گفت‪:‬‬
‫«وقتى كه يكى از شما نماز مىگزارد‪ ،‬خداوند در پيش رويش مىباشد‪ ،‬بنابراين در‬
‫پيش رويش تف نيندازيد»‪ .‬و نزد ابن خزيمه در صحيحش از حديث ابوسعيد روايت‬
‫است كه‪ :‬بعد از آن با خشم به طرف مردم روى گردانيده گفت‪« :‬آيا يكى از شما‬
‫دوست دارد‪ ،‬كه مردى همراهش روبرو شود و بر رويش تف نمايد؟ هر يكى از شما‬
‫وقتى به نماز بر مىخيزد‪ ،‬با پروردگارش روبرو مىشود و ملك هم از طرف راستش‬
‫است‪ ،‬بنابراين به طرف پيش رويش و طرف راستش تف ننمايد»‪ .‬اين چنين در‬
‫الترغيب (‪ )163/1‬آمده است‪ .‬و عبدالرزاق از ابوهريره روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪:‬‬
‫مسجد از بلغم و آب بينى منقبض مىشود‪ ،‬چنانكه پاره گوشت يا پوست در آتش‬
‫منقبض مىگردد‪ 2.‬اين چنين در الكنز (‪ )260/4‬آمده است‪.‬‬

‫بد دانستن پيامبر ص و اصحابش از برهنه نمودن شمشير در مسجد‬


‫بغوى‪ ،‬ابن سكن‪ ،‬طبرانى و غير ايشان از جابر روايت نمودهاند كه‪ :‬بنه جهنى (رضى‬
‫َ‬
‫الل ّه عنه) به اوخبر داد كه رسول خدا ص قومى را ديد ‪ -‬و در لفظى آمده‪ :‬بر قومى‬
‫عبور نمود ‪ -‬كه در مسجد حضور داشتند و شمشير برهنهاى را در ميان هم دست به‬
‫دست مىگردانيدند‪ ،‬آن گاه فرمود‪« :‬خداوند كسى را كه اين عمل را بكند لعنت نمايد‪،‬‬
‫آيا از اين نهى ننمودهام ‪ -‬و در لفظى آمده‪ :‬آيا شما را نهى ننمودهام ‪-‬؟ وقتى كه‬
‫يكى از شما شمشير را از نيام بيرون آورد‪ ،‬و وقتى خواست آن را به رفيقش بدهد‪،‬‬
‫بايد آن را داخل نيام نمايد و بعد آن را به او بدهد»‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )262/4‬آمده‬
‫َ‬
‫است‪ .‬و عبدالرزاق از سليمان بن موسى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬جابربن عبدالل ّه‬
‫َ‬
‫(رضىالل ّه عنهما) از برهنه نمودن شمشير در مسجد پرسيده شد‪ ،‬گفت‪ :‬ما اين را بد‬
‫مىدانستيم‪ ،‬مردى تيرها را در مسجد صدقه مىداد‪ ،‬پيامبر ص دستور داد‪ ،‬كه با آنها در‬
‫‪ 1‬در نص‪« :‬نخامه» استعمال شده‪ ،‬كه آب بينى و خلط سينه و بلغم را افاده مىكند‪ .‬م‪.‬‬
‫‪ 2‬گفته شده‪ :‬هدف اهل مسجد است‪ ،‬كه عبارتند از ملئك‪.‬‬

‫‪84‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫مسجد در صورتى عبور نمايد‪ ،‬كه پيكانهاى شان را محكم گرفته باشد‪ .‬اين چنين در‬
‫َ‬
‫الكنز (‪ )262/4‬آمده است‪ .‬و طبرانى در الوسط از محمدبن عبيدالل ّه روايت نموده‪،‬‬
‫كه گفت‪ :‬در مسجد نزد ابوسعيد خدرى بوديم‪ ،‬آن گاه مردى تيرى را واژگون نمود‪،‬‬
‫ابوسعيد گفت‪ :‬آيا اين نمىدانست كه رسول خدا ص از واژگون نمودن و دور گرداندن‬
‫سلح در مسجد نهى نموده است‪ .‬هيثمى (‪ )26/2‬مىگويد ‪ :‬در اين ابوالبلد آمده‪ ،‬و‬
‫ابو حاتم وى را ضعيف دانسته است‪.‬‬

‫كراهيت و بد دانستن پيامبر ص و يارانش از تلش و طلب گمشده در مسجد‬


‫مسلم‪ ،‬نسائى و ابن ماجه از بريده روايت نمودهاند كه‪ :‬مردى در مسجد‬
‫گمشدهاش را طلب نمود‪ ،‬و گفت‪ :‬كى به سوى شتر سرخ فرا مىخواند؟‪ 1‬رسول خدا‬
‫ص فرمود‪« :‬آن را نيابى‪ ،‬مسجدها براى آن ساخته شدهاند‪ ،‬كه براى آن اساس‬
‫گذارى گرديدهاند»‪ .‬اين چنين در الترغيب (‪ )167/1‬آمده است‪ .‬و طبرانى در الكبير‬
‫از ابن سيرين يا غير وى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬ابن مسعود مردى را شنيد كه‬
‫گمشدهاش را در مسجد طلب مىكند‪ ،‬پس وى را خاموش گردانيد و سرزنشش نمود‪،‬‬
‫و گفت‪ :‬ما از اين باز داشته شدهايم‪ .‬و ابن سيرين از ابن مسعود نشنيده است‪ .‬اين‬
‫چنين در الترغيب (‪ )167/1‬آمده است‪ .‬و عبدالرزاق از ابن سيرين روايت نموده‪ ،‬كه‬
‫گفت‪ :‬ابى بن كعب مردى را شنيد كه گمشدهاش را در مسجد طلب مىنمايد‪ ،‬آن‬
‫گاه بر وى خشمگين شد‪ ،‬آن مرد گفت‪ :‬اى ابوالمنذر تو بددهان نبودى‪ ،‬پاسخ داد‪ :‬ما‬
‫به اين مأمور شدهايم‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )260/4‬آمده است‪.‬‬

‫عمر و بد دانستن بلند نمودن صداى آواز و فرياد و بلند خواندن شعر در مسجد‬
‫بخارى و بيهقى از سائب بن يزيد روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬در مسجد خواب بودم‪ ،‬و‬
‫مردى با سنگريزه مرا زد‪ ،‬ناگهان متوجه شدم كه عمربن خطاب است‪ ،‬گفت‪ :‬برو‬
‫و اين دو مرد را نزدم بياور و آن دو را نزدش آوردم‪ ،‬گفت‪ :‬شما كى هستيد؟ پاسخ‬
‫دادند‪ :‬از اهل طائف‪ ،‬گفت‪ :‬اگر از اهل اين شهر مىبوديد‪ ،‬سخت تنبيه تان مىكردم!!‬
‫صداهاى تان را در مسجد رسول خدا ص بلند مىكنيد؟ و نزد ابراهيم بن سعد در‬
‫نسخهاش و ابن المبارك از سعيدبن ابراهيم از پدرش روايت است كه گفت‪ :‬عمربن‬
‫خطاب صداى مردى را در مسجد شنيد و گفت‪ :‬آيا مىدانى كه تو در كجا هستى؟ آيا‬
‫مىدانى كه تو در كجا هستى؟ و آن صدا را بد ديد‪ .‬اين چنين در الكنز (‪)259/4- 260‬‬
‫آمده است‪ .‬عبدالرزاق‪ ،‬ابن ابى شيبه و بيهقى از ابن عمر روايت نمودهاند كه‪:‬‬
‫وقتى عمر به مسجد مىرفت‪ ،‬در مسجد صدا مىنمود‪ :‬زنهار كه آواز و فرياد برپا كنيد!‬
‫و در لفظى آمده‪ :‬با صداى بلندش فرياد مىنمود‪ :‬از لغو در مسجد اجتناب كنيد‪ .‬و نزد‬
‫عبدالرزاق و ابن ابى شيبه از وى روايت است كه‪ :‬عمر از آواز و فرياد كشيدن در‬
‫مسجد نهى نموده‪ ،‬و گفته بود‪ :‬در اين مسجد ما‪ ،‬صداها بلند نمىشوند‪ .‬اين چنين در‬
‫الكنز (‪ )259/4‬آمده است‪ .‬و مالك و بيهقى از سالم روايت نمودهاند كه‪ :‬عمربن‬
‫الخطاب در پهلوى مسجد صحنى ساخت‪ ،‬و آن را بطيحاء نام گذاشت‪ ،‬و مىگفت‪:‬‬
‫كسى كه مىخواهد آواز و فرياد برپا كند‪ ،‬يا شعر بخواند و يا صدايى را بلند كند‪ ،‬بايد به‬
‫اين صحن برود‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )259/4‬آمده است‪ .‬و عبدالرزاق از طارق بن‬
‫شهاب روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬مردى به خاطر كارى نزد عمربن خطاب آورده شد‪،‬‬

‫‪ 1‬هدفش اينست كه‪ :‬هركس آن را دريافت صاحبش را به سوى آن رهنمايى كند‪.‬‬

‫‪85‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫وى فرمود ‪ :‬از مسجد بيرونش كنيد و بعد بزنيدش‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )260/4‬آمده‬
‫است‪.‬‬

‫ابن مسعود و بد دانستن پشت گردانيدن به قبله مسجد‬


‫طبرانى در الكبير از ابن مسعو د روايت نموده كه‪ :‬وى قومى را ديد كه پشتهاى‬
‫شان را‪ ،‬در ميان اذان فجر و اقامت‪ ،‬به قبله مسجد گردانيدهاند‪ ،‬گفت‪ :‬در ميان‬
‫ملئك و نمازشان حائل نشويد‪ .‬هيثمى (‪ )23/2‬مىگويد‪ :‬رجال آن ثقه دانسته شدهاند‪.‬‬

‫حابس طائى و بد دانستن نماز گزاردن در قسمت مقدم مسجد در وقت سحر‬
‫َ‬
‫احمد و طبرانى در الكبير از عبدالل ّه بن عامر الهانى روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬حابس‬
‫بن سعد طائى در وقت سحر داخل مسجد گرديد ‪ -‬وى پيامبر ص را درك نموده بود‬
‫‪ -‬و مردم را ديد كه در قسمت مقدم مسجد نماز مىگزارند‪ ،‬گفت‪ :‬رياكارانند‪ ،‬سوگند‬
‫به پروردگار كعبه‪ ،‬بترسانيد شان‪ ،‬كسى كه ايشان را بترساند‪ ،‬به درستى كه خدا و‬
‫پيامبرش را اطاعت نموده است‪ ،‬آن گاه مردم سوى آنان آمدند و اخراج شان‬
‫نمودند‪ ،‬آن گاه وى فرمود‪ :‬ملئك در وقت سحر در پيش مسجد نماز مىگزارند‪.‬‬
‫َ‬
‫هيثمى (‪ )16/2‬مىگويد‪ :‬در اين عبدالل ّه بن عامر الهانى آمده‪ ،‬كسى را نيافتم كه وى‬
‫را ذكر نموده باشد‪ ،‬و اين را همچنان ابن عساكر و ابونعيم‪ ،‬چنانكه در الكنز (‪)262/4‬‬
‫آمده‪ ،‬روايت نمودهاند‪ ،‬و ابن سعد (‪ )431/7‬نيز مثل اين را روايت كرده است‪.‬‬

‫ابن مسعود و بد دانستن نماز در عقب هر ستون در مسجد‬


‫طبرانى از مره همدانى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬با خود گفتم‪ ،‬كه در عقب هر ستون‬
‫مسجد كوفه دو ركعت نماز بگزارم‪ ،‬در حالى كه نماز مىخواندم‪ ،‬متوجه ابن مسعود‬
‫در مسجد شدم‪ ،‬و نزدش آمدم تا وى را از امر خود خبر بدهم‪ ،‬فردى از من سبقت‬
‫نمود‪ ،‬و او را از آنچه من مىنمودم خبر داد‪ ،‬ابن مسعود گفت‪ :‬اگر بداند‪ ،‬كه خداوند‬
‫جل و عز نزد نزديكترين ستون هست‪ ،‬از آن تا اينكه نمازش را تمام نكند پيش‬
‫نمىرود‪ .‬هيثمى (‪ )16/2‬مىگويد‪ :‬در اين عطاء بن سائب آمده‪ ،‬كه مختلط شده بود‪.‬‬

‫اهتمام و توجه پيامبر ص و اصحابش به اذان‬


‫پيامبر ص و نپذيرفتن ناقوس و بوق جهت اعلم براى نماز قبل از رهنمون شدن به‬
‫اذان‬
‫ابوداود از ابوعمير بن انس از يكى از عموهايش از انصار روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪:‬‬
‫پيامبر ص به نماز اهتمام و توجه نمود‪ ،‬و فكر مىكرد كه چگونه مردم را براى آن جمع‬
‫نمايد‪ ،‬به او گفته شد‪ :‬پرچمى را در وقت حاضر شدن نماز نصب كن‪ ،‬وقت آن را‬
‫ببينند همديگر را خبر مىنمايند‪ ،‬ولى اين خوشش نيامد‪ ،‬مىافزايد‪ :‬برايش بوق ‪ -‬زياد‬
‫مىگويد‪ :‬بوق يهود ‪ -‬ياد شد‪ ،‬آن هم خوشش نيامد‪ ،‬و گفت‪« :‬آن از كار يهود است»‪،‬‬
‫مىگويد‪ :‬برايش ناقوس ياد شد‪ ،‬فرمود‪« :‬آن از امرنصارى است»‪ ،‬در اين موقع‬
‫َ‬
‫عبدالل ّه بن زيد در حالى برگشت‪ ،‬كه بر اثر اندوه رسول خدا ص اندوهگين و‬
‫پريشان بود‪ ،‬و اذان در خوابش به وى نشان داده شد‪ ...‬و حديث را متذكر شده‪.‬‬
‫َ‬
‫و ابوالشيخ از عبدالل ّه بن زيد روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬رسول خدا ص در مورد خبر‬
‫نمودن به نماز توجه و فكر نمود‪ ،‬و هنگامى وقت نماز فرا مىرسيد‪ ،‬مردى بلند كره‬
‫مىشد‪ ،‬و با دستش اشاره مىنمود‪ ،‬به اين صورت كسى كه وى را مىديد مىآمد‪ ،‬و‬
‫كسى كه وى را نمىديد نماز خبر نمىشد‪ ،‬در اين مورد خيلىها اندوهگين و فكرمند‬

‫‪86‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫شدند‪ ،‬آن گاه بعضى از مردم به او گفتند‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬اى كاش به ناقوس امر‬
‫كنى! پيامبر خدا ص فرمود‪« :‬فعل نصارى؟ نخير»‪ ،‬گفتند‪ :‬اى كاش به بوق امر كنى و‬
‫در آن دميده شود‪ ،‬گفت‪« :‬فعل يهود؟ نخير»‪ ،‬بعد به خانوادهام برگشتم‪ ،‬و نظر به‬
‫آنچه از توجه و اندوه رسول خدا ص در آن حالتش ديده بودم‪ ،‬اندوهگين و پريشان‬
‫بودم‪ ،‬تا اينكه در ساعتهاى قبل از فجر شب به خواب كوتاه و سبكى فرو رفتم‪ ،‬و‬
‫مردى را ديدم كه دو جامه سبز بر تن دارد‪ ،‬و من در ميان خواب و بيدارى قرار‬
‫داشتم‪ ،‬آنگاه در سطح مسجد ايستاد و دو انگشتش را در گوش هايش فرو كرد و‬
‫صدا نمود‪.‬‬
‫و نزد وى همچنان از انس روايت است كه گفت‪ :‬وقتى نماز در زمان رسول خدا‬
‫ص حاضر مىشد‪ ،‬مردى در راه به شتاب مىرفت و صدا مىنمود‪ :‬الصله ‪ ،‬الصله ‪ ،‬و‬
‫اين بر مردم گران تمام شد و گفتند‪ :‬اى كاش ناقوس بگيريم‪ ...‬و حديث را متذكر‬
‫شده‪ .‬چنانكه در الكنز (‪ )263/4 265‬آمده است‪.‬‬

‫صدا نمودن‪ :‬الصله جامعه در زمان رسول خدا ص قبل از رهنمون شدن به اذان‬
‫ابن سعد (‪ )246/1‬از نافع بن جبيرو عروه و زيدبن اسلم و سعيدبن مسيب روايت‬
‫نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬در زمان پيامبر ص قبل از اين كه به اذان مأمور شود‪ ،‬منادى پيامبر‬
‫ص براى مردم صدا مىنمود‪( :‬الصله جامعه)‪« ،‬نماز جماعت در حال قيام است»‪ ،‬و‬
‫مردم جمع مىشدند‪ ،‬و هگامى كه قبله به سوى كعبه گرديد‪ ،‬به اذان امر شد‪ ،‬و مسأله‬
‫اذان رسول خدا ص را فكرمند و پريشان ساخته بود‪ ،‬و آنان چيزهايى را به او‬
‫مىگفتند‪ ،‬كه به وسيله مردم را به نماز جمع نمايند‪ ،‬برخى از آنان گفتند‪ :‬بوق‪ ،‬و برخى‬
‫ديگر گفتند‪ :‬ناقوس‪ ...‬و حديث را متذكر شده‪ ،‬در آخر آن آمده‪ :‬گفتند‪ :‬و بهاذان اجازه‬
‫داد‪ ،‬و براى امرى كه پيش مىآمد همان روش قبلى براى مردم باقى ماند‪( :‬الصله‬
‫جامعه)‪ ،‬و آنان براى پاسخ بدان حاضر مىشدند و از آن آگاه مىگرديدند‪ ،‬بنابراين وقتى‬
‫كه خبر فتح خوانده مىشد‪ ،‬يا به امرى مأمور مىگرديدند‪ ،‬به اين صورت صدا مىشد‪:‬‬
‫(الصله جامعه)‪ ،‬اگر چه در غير وقت نماز مىبود‪.‬‬

‫اذان سعد قرظ براى پيامبر ص در قبا‬


‫طبرانى در الكبير از سعد قرظ روايت نموده كه‪ :‬پيامبر ص در هر ساعتى كه به قبا‬
‫تشريف مىآورد‪ ،‬بلل اذان مىداد‪ ،‬تا مردم را آگاه نمايند كه رسول خداص آمده‬
‫است‪ ،‬و آنان نزدش جمع مىشدند‪ ،‬روزى تشريف آورد‪ ،‬و بلل همراهش نبود‪ ،‬آن گاه‬
‫زنگىها به سوى يكديگر نگاه نمودند‪ ،‬در اين فرصت سعد به روى تنه درخت خرمايى‬
‫رفت و اذان داد‪ ،‬بعد پيامبر خدا ص به او گفت‪« :‬چه تو را واداشت كه اذان بدهى اى‬
‫سعد؟» پاسخ داد‪« :‬پدر و مادرم فدايت‪ ،‬تو را در ميان تعداد اندكى از مردم ديدم‪ ،‬و‬
‫بلل را هم همراهت نديدم‪ ،‬و زنگىها را ديدم كه به سوى يكديگر نگاه مىنمودند‪ ،‬و اين‬
‫كار را از تو مىطلبيدند‪ ،‬بنابراين از آنان بر تو ترسيدم و اذان دادم‪ ،‬فرمود‪« :‬به حق‬
‫رسيدى‪ ،‬اى سعد‪ ،‬وقتى بلل را همراهم نديدى اذان بده»‪ ،‬و سعد سه بار در حيات‬
‫رسول خدا ص اذان داد‪ .‬هيثمى (‪ )336/1‬مىگويد‪ :‬در اين عبدالرحمن بن سعد بن‬
‫عمار آمده‪ ،‬كه ضعيف مىباشد‪.‬‬

‫اقوال بعضى اصحاب درباره اذان و مؤذنين‬


‫بيهقى در شعب اليمان از ابوالوقاص روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬سهام مؤذنين روز‬
‫قيامت نزد خداوند چون سهمهاى مجاهدين است‪ ،‬و مؤذن در ميان اذان و اقامت‬

‫‪87‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬
‫َ‬
‫چون غلطيده در خونش در راه خداست‪ ،‬مىافزايد‪ :‬و عبدالل ّه بن مسعود گفت‪ :‬اگر‬
‫مؤذن مىبودم‪ ،‬نگرانى اين را نداشتم كه حج‪ ،‬عمره و جهاد نكردهام! مىگويد‪ :‬و‬
‫عمربن خطاب گفت‪ :‬اگر مؤذن مىبودم‪ ،‬امرم مكمل شده بود‪ ،‬و ديگر نگرانى‬
‫نداشتم كه براى قيام ليل نه ايستادهام و روز را روزه نمىگرفتم‪ ،‬از رسول خدا ص‬
‫شنيدم كه مىگفت‪« :‬بار خدايا‪ ،‬مؤذنين را مغفرت فرما‪ ،‬بار خدايا‪ ،‬مؤذنين را مغفرت‬
‫فرما»‪ ،‬گفتم‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬ما را گذاشتى‪ ،‬در حالى كه ما براى پخش اذان‬
‫شجاعانه شمشير مىزنيم!! گفت‪« :‬نه‪ ،‬اينطور نيست‪ ،‬اى عمر‪ ،‬زمانى فراخواهد‬
‫رسيد كه مردم اذان را براى ضعيفان خود مىگذارند‪ ،‬و آنها گوشت هايىاند كه خداوند‬
‫َ‬
‫بر آتش حرام شان گردانيده است‪ :‬گوشتهاى مؤذنين»‪ ،‬مىگويد‪ :‬و عايشه (رضىالل ّه‬
‫عنها) براى آنان گفت‪ :‬اين آيه درباره [مؤذنين] است‪:‬‬
‫[و من احسن قول من دعا الىاللّه و عمل صالا و قال انن من السلمي]‪(.‬فصلت‪)33:‬‬
‫ترجمه‪« :‬و كيست نيكوتر به اعتبار سخن از آن كس كه مردم را به سوى خدا دعوت‬
‫نمود‪ ،‬و خود كار نيكو انجام داد و گفت‪ :‬من فرمانبرداران هستم»‪.‬‬
‫عايشه افزود‪ :‬وى مؤذن است‪ ،‬وقتى بگويد‪) :‬حى على الصله (‪« :‬شتاب كنيد به‬
‫سوى نماز«‪ ،‬به سوى خداوند دعوت نموده است‪ ،‬و وقتى نماز بگزارد‪ ،‬عمل صالح و‬
‫َ‬
‫نيك انجام داده است‪ ،‬و وقتى بگويد‪( :‬اشهد أن ل اله ال الل ّه)‪« ،‬شهادت مىدهم كه‬
‫معبود بر حقى جز خدا نيست»‪ ،‬وى از مسلمانان است‪ .‬اين چنين در الكنز (‪)265/4‬‬
‫آمده است‪ .‬و ابوالشيخ اين را از رصافى در كتاب الذان به مثل اين روايت كرده‬
‫است‪ ،‬چنانكه در الكنز (‪ )266/4‬آمده است‪.‬‬
‫و در نزد ابن زنجويه از ابومعشر روايت است كه گفت‪ :‬به من خبر رسيده كه عمربن‬
‫خطاب گفت‪ :‬اگر مؤذن مىبودم‪ ،‬نگرانى نداشتم كه حج نمىنمودم و عمره نمىكردم‪،‬‬
‫مگر حج واجب‪ ،‬و اگر ملئك [به زمين] پاين مىآمدند‪ ،‬هيچ كس اذان را از آنان‬
‫نمىتوانست بگيرد‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )265/4‬آمده است‪ .‬عبدالرزاق‪ ،‬ابن ابى‬
‫شيبه‪ ،‬ابن سعد و بيهقى از قيس بن ابى حازم روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬نزد عمر بن‬
‫خطاب آمديم‪ ،‬فرمود‪ :‬مؤذنهاى تان چه كسانى هستند؟ پاسخ داديم‪ :‬غلمها و‬
‫بردگان آزاد‪ ،‬گفت‪ :‬اين براى شما عيب بزرگى است‪ ،‬اگر توانايى اذان را در ضمن‬
‫عهده دار بودن خلفت مىداشتم حتما ً اذان مىدادم‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )265/4‬آمده‬
‫است‪ .‬و طبرانى در الوسط از على روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬از اينكه از رسول خدا‬
‫ص طلب ننمودم كه حسن و حسين را مؤذن بگرداند پشيمان هستم‪ .‬هيثمى (‬
‫‪ )326/1‬مىگويد‪ :‬در اين حارث آمده‪ ،‬و ضعيف مىباشد‪ .‬و طبرانى در الكبير از ابن‬
‫مسعود روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬دوست ندارم كه مؤذنين شما كورهاى تان باشند‪،‬‬
‫و افزود‪ :‬و نه قاريان تان‪ .‬هيثمى (‪ )2/2‬مىگويد‪ :‬رجال آن ثقهاند‪.‬‬

‫قول ابن عمر براى مردى كه در اذانش خوش آوازى مىنمود و بر آن اجر مىگرفت‬
‫طبرانى در الكبير از يحيى البكّاء روايت نموده است‪ ،‬كه گفت‪ :‬مردى به ابن عمر‬
‫َ‬
‫(رضىالل ّه عنهما) گفت‪ :‬من تو را به خاطر خدا دوست دارم‪ ،‬ابن عمر پاسخ داد‪ :‬ولى‬
‫من تو را به خاطر خدا دوست ندارم‪ ،‬پرسيد‪ :‬چرا؟ گفت‪ :‬تو در اذانت خوش آوازى‬
‫مىكنى و براى آن اجر مىگيرى‪ .‬هيثمى (‪ )3/2‬مىگويد‪ :‬در اين يحيى البكّاء آمده‪،‬‬
‫احمد‪ ،‬ابوزرعه‪ ،‬ابوحاتم و ابوداود وى را ضعيف دانستهاند‪ ،‬و يحيى بن سعيدالقطّان‬
‫َ‬
‫وى را ثقه دانسته‪ ،‬و محمدبن سعيد مىگويد‪ :‬ان شاءالل ّه ثقه بود‪.‬‬

‫‪88‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫دستور پيامبرص و ابوبكر به جنگ با قبايلى كه اذان در آنها شنيده نمىشود‬


‫ابن عساكر از خالدبن سعيد و او از پدرش روايت نموده است‪ ،‬كه گفت‪ :‬پيامبر ص‬
‫خالدبن سعيد بن عاص را به سوى يمن فرستاد‪ ،‬و گفت‪« :‬اگر بر قريهاى عبور‬
‫نمودى‪ ،‬و اذان نشنيدى آنان را اسير و برده ساز»‪ 1،‬پس وى بر بنى زبيد عبور نمود‪ ،‬و‬
‫اذانى نشنيد‪ ،‬بنابراين آنان را اسير و برده گرفت‪ ،‬آن گاه عمروبن معديكرب آمد‪ ،‬و با‬
‫او صحبت نمود‪ ،‬و خالد آنان را به وى بخشيد‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )298/2‬آمده‬
‫َ‬
‫است‪ .‬و بيهقى از طلحه بن عبدالل ّه‪ 2‬بن عبدالرحمن بن ابى بكر روايت نموده است‪،‬‬
‫كه گفت‪ :‬ابوبكر هنگامى اميرانش را در جنگ ارتداد مىفرستاد‪ ،‬به آنان دستور داد‪:‬‬
‫وقتى منزلى را فرا گرفتيد و محاصره نموديد‪ ،‬اگر از آن اذانى را (براى نماز) شنيديد‪،‬‬
‫دست بازداريد‪ ،‬تا ايشان را بپرسيد كه‪ :‬چه انتقادى داريد‪ ،‬و اگر اذانى را نشنيديد‪ ،‬از‬
‫هر سو بر آنان هجوم آوريد‪ ،‬بكشيد‪ ،‬بسوزانيد‪ ،‬و در قتل و جرح مبالغه كنيد‪ ،‬و در‬
‫شما سستى به سبب مرگ پيامبر تان ص ديده نشود‪ .‬و نزد عبدالرزاق از زهرى‬
‫روايت است كه گفت‪ :‬هنگامى كه ابوبكر صديق به جنگ اهل ارتداد فرستاد گفت‪:‬‬
‫شب را سپرى كنيد‪ ،‬و هر جايى كه در آن اذان را شنيديد‪ ،‬از آن دست باز داريد‪ ،‬چون‬
‫اذان شعار ايمان است‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )141/3‬آمده است‪.‬‬

‫انتظار پيامبر ص و اصحابش براى نماز روش پيامبر ص در اين باره‬


‫ابوداود از على روايت نموده است‪ ،‬كه گفت‪ :‬وقتى نماز در مسجد برپا مىشد‪ ،‬و‬
‫رسول خدا ص آنان را اندك مىديد‪ ،‬مىنشست و نماز را اقامه نمىكرد‪ ،‬و وقتى آنان را‬
‫َ‬
‫جماعتى مىديد‪ ،‬نماز مىگزارد‪ .‬و نزد ابن ابى شيبه از عبدالل ّه بن ابى اوفى روايت‬
‫است كه‪ :‬پيامبر ص تا وقتى صداى كفشى را مىشنيد انتظار مىكشيد‪ .‬اين چنين در‬
‫الكنز (‪ )246/4 247‬آمده است‪.‬‬

‫اصحاب و انتظار نماز تا اينكه نصف شب گذشت‬


‫ابن ابى شيبه ‪ -‬كه رجال وى ثقهاند ‪ -‬از عمر روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬رسول خدا‬
‫ص ارتشى را آماده ساخت‪ ،‬تا اينكه نصف شب گذشته يا نصف شب رسيد‪ ،‬بعد از آن‬
‫به سوى نماز بيرون گرديد و گفت‪« :‬مردم نماز گزاردند و برگشتند و شما انتظار نماز‬
‫را مىكشيد‪ ،‬و شما تا وقتى كه انتظار آن را بكشيد در نماز مىباشيد»‪ .‬و همچنان نزد‬
‫وى و ابن جرير از جابر به مانند آن روايت است‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )193/4‬آمده‬
‫است‪.‬‬

‫قول پيامبر ص براى كسى كه بعد از مغرب و بعد از ظهر نشست و انتظار نماز دوم را‬
‫مىكشيد‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫ابن جرير از عبدالل ّه بن عمرو (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده است‪ ،‬كه گفت‪ :‬رسول‬
‫خدا ص نماز مغرب را خواند‪ ،‬و تعدادى كه خواست برگشت و تعدادى كه خواست‬
‫باقى ماند‪ ،‬بعد از آن پيامبر خدا ص بيرون شد و گفت‪« :‬پروردگارتان دروازهاى از‬
‫دروازههاى آسمان را گشوده است‪ ،‬و به شما بر ملئك افتخار مىكند‪ ،‬مىگويد‪ :‬بندگانم‬
‫فريضهاى را ادا نمودهاند‪ ،‬و ديگرى را انتظار مىكشند»‪ .‬اين چنين در الكنز (‪)245/4‬‬
‫َ‬
‫آمده است‪ .‬و اين را ابن ماجه از ابن عمر (رضىالل ّه عنهما) همانند آن روايت كرده‬
‫است‪ ،‬و راويان آن ثقهاند‪ ،‬چنانكه در الترغيب (‪ )246/1‬آمده است‪ .‬و طبرانى در‬
‫‪ 1‬در اصل والكنز‪« :‬فاصبهم» آمده‪ ،‬و آن تصحيف است‬
‫َ‬
‫‪ 2‬در اصل و الكنز‪ :‬عبيدالل ّه آمده‪ ،‬و تضحيف مىباشد‪.‬‬

‫‪89‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫وقتى كه نماز ظهر را ادا‬ ‫الكبير از ابوامامه ثقفى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬معاويه‬
‫نمود بيرون گرديد‪ ،‬و گفت‪:‬‬
‫در جاهاى خويش باشيد تا نزدتان باز آيم‪ ،‬بعد نزد ما در حالى وارد شد كه ردايى را بر‬
‫تن نموده بود‪ ،‬هنگامى كه نماز عصر را خواند‪ ،‬گفت‪ :‬آيا براى تان چيزى را كه پيامبر‬
‫خدا ص انجام داده بود خبر ندهم؟ پاسخ داديم‪ :‬بلى‪ ،‬گفت‪ :‬آنان نماز نخستين‪ 1‬را با‬
‫وى گزاردند و بعد از آن نشستند‪ ،‬آن گاه پيامبر ص نزدشان بيرون رفت و گفت‪« :‬تا‬
‫حال از جاى تان حركت ننمودهايد؟» گفتند‪ :‬نخير‪ ،‬گفت‪« :‬اگر پروردگارتان را‬
‫مىديديد‪ ،‬دروازهاى از آسمان را گشوده‪ ،‬و مجلس تان را براى ملئكهاش نشان داده‬
‫است‪ ،‬و بر شما افتخار مىكند‪ ،‬و شما انتظار نماز را مىكشيد»‪ .‬اين چنين در المجمع (‬
‫‪ )38/2‬آمده است‪.‬‬

‫قول پيامبر ص براى كسى كه انتظار نماز عشاء را تا نصف شب كشيده است‬
‫بخارى از انس روايت نموده كه‪ :‬رسول خدا ص شبى نماز عشاء را تا نصف شب‬
‫به تأخير افكند‪ ،‬بعد از آن وقتى نماز را خواند رويش را گردانيده گفت‪« :‬مردم نماز‬
‫گزاردند و خوابيدند‪ ،‬شما از وقتى كه در انتظار نماز بودهاند در نمازيد»‪ .‬و نزد وى هم‬
‫چنين از ابوهريره به شكل مرفوع روايت است كه‪« :‬هر يكى از شما تا وقتى كه به‬
‫خاطر نماز نشسته باشد در نماز است‪ ،‬و ملئك مىگويد‪ :‬بار خدايا‪ ،‬او را بيامرز‪ ،‬بار‬
‫خدايا‪ ،‬رحمش نما‪ ،‬اين حالت تا وقتى ادامه مىيابد كه از جاى نمازش بر نخيزد يا بى‬
‫وضوع نشود»‪ .‬و در روايتى نزد مسلم و ابوداود آمده‪ ،‬كه گفت‪« :‬بنده تا وقتى در‬
‫جاى نمازش در انتظار نماز باشد در نماز است‪ ،‬و ملئك مىگويد‪ :‬بار خدايا‪ ،‬او را‬
‫بيامرز‪ ،‬بار خدايا‪ ،‬رحمش نما‪ ،‬تا اين كه برگردد يا بى وضوع شود»‪ ،‬گفته شد‪ :‬چگونه‬
‫بى وضو مىشود؟ پاسخ داد‪ 2:‬به آهستگى يا فشار بادش را دفع نمايد‪ .‬اين چنين در‬
‫الترغيب (‪ )245/1‬آمده است‪.‬‬

‫ترغيب پيامبر ص به انتظار نماز‬


‫َّ‬ ‫َّ‬
‫ابن حبان در صحيحش از جابربن عبدالله (رضىالله عنهما) روايت نموده است‪ ،‬كه‬
‫گفت‪ :‬رسول خدا ص فرمود‪« :‬آيا شما را به چيزى دللت نكنم به سبب آن خطاها را‬
‫محو مىكند و گناهان را از ميان بر مىدارد؟» گفتند‪ :‬آرى‪ ،‬اى رسول خدا‪ ،‬فرمود‪:‬‬
‫«كامل و درست نمودن وضو در حالت ناگوار‪ ،‬كثرت گام برداشتن به سوى مسجدها‬
‫و انتظار نماز بعد از نماز‪ ،‬اين است سنگردارى تان»‪ .‬اين چنين در الترغيب (‪)247/1‬‬
‫آمده است‪.‬‬

‫قول ابوهريره درباره آمادگى در زمان پيامبر ص‬


‫حاكم ‪ -‬گفته‪ :‬صحيح السناد است ‪ -‬از داود بن صالح روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪:‬‬
‫ابوسلمه به من گفت‪ :‬اى برادرزادهام‪ ،‬مىدانى اين آيت درباره چه نازل شد‪:‬‬
‫[اصبوا و صابروا و رابطوا]‪(.‬آل عمران ‪)200:‬‬
‫ترجمه‪« :‬صبر كنيد و ثابت قدم باشيد و خود را آماده سازيد»‪.‬‬

‫‪ 1‬يعنى‪ :‬نماز ظهر‪.‬‬


‫‪ 2‬پاسخ دهنده ابوهريره است‪.‬‬

‫‪90‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫پاسخ دادم‪ :‬نخير‪ ،‬گفت‪ :‬از ابوهريره شنيدم كه مىگفت‪ :‬در زمان پيامبر ص غذايى‬
‫نبود كه در آن از مرزها حراست و پاسبانى صورت بگيرد‪ 1،‬ولكن انتظار نماز بعد از‬
‫نماز بود‪ .‬اين چنين الترغيب (‪ )251/1‬آمده است‪.‬‬

‫قول انس درباره نزول اين آيت‪ :‬تتجافى جنوبهم عن المضاجع‬


‫ترمذى ‪ -‬كه آن را صحيح دانسته ‪ -‬از انس روايت نموده كه‪ :‬اين آيت‪[ :‬تتجاف جنوبم عن‬
‫االضاجع]‪.‬السجده‪16:‬‬
‫ترجمه‪« :‬پهلوهاى شان را خوابگاها جدا مىشوند‪».‬‬
‫درباره انتظار نازل شده‪ ،‬كه با آن نماز عشاء گفته مىشود‪ .‬اين چنين در الترغيب (‬
‫‪ )246/1‬آمده است‪.‬‬

‫تأكيد بر جماعت و اهتمام و توجه به آن‬


‫توجه پيامبر ص به جماعت و اجازه ندادنش براى كور به ترك آن‬
‫احمد‪ ،‬ابوداود‪ ،‬ابن ماجه‪ ،‬ابن خزيمه در صحيحش و حاكم از عمروبن ام مكتوم‬
‫روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬گفتم ‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬من كور هستم‪ ،‬منزلم دور است و‬
‫راهنمايى هم دارم كه همراهم سازگارى نمىكند‪ ،‬آيا به من اجازه مىدهى كه در خانهام‬
‫نماز بخوانم؟ پرسيد‪« :‬آيا اذان را مىشنوى؟» پاسخ داد‪ :‬آرى‪ ،‬فرمود‪« :‬اجازهاى‬
‫برايت نمىيابم»‪ .‬و در روايتى نزد احمد از وى روايت است كه‪ :‬رسول خدا ص در‬
‫مسجد آمد و در قوم قلتى را احساس نمود‪ ،‬فرمود‪« :‬من اراده مىنمايم كه براى‬
‫مردم امامى تعيين كنم‪ ،‬بعد از آن بيرون روم‪ ،‬و بر هر انسانى دست يافتم كه از نماز‬
‫تخلف نموده و در خانهاش نشسته است‪ ،‬خانهاش را بر وى آتش بزنم»‪ ،‬آنگاه ابن ام‬
‫مكتوم گفت‪ :‬اى رسول خدا در ميان من و مسجد نخلستان و درخت هاست‪ ،‬و هر‬
‫ساعت به راهنمايى دست نمىيابم‪ ،‬آيا برايم گنجايش دارد كه در خانهام نماز بگزارم؟‬
‫گفت‪« :‬آيا اقامت را مىشنوى؟» پاسخ داد‪ :‬آرى‪ ،‬گفت‪« :‬پس به طرف آن بيا»‪ .‬اين‬
‫چنين در الترغيب (‪ )238/1‬آمده است‪.‬‬
‫َ‬
‫قول عبدالل ّه بن مسعود و معاذ بن جبل درباره جماعت‬
‫مسلم‪ ،‬ابوداود‪ ،‬نسائى و ابن ماجه از ابن مسعود (رضى الله عنه) روايت نمودهاند‬
‫كه گفت‪ :‬كسى كه دوست دارد‪ ،‬فردا با خداوند‪ ،‬مسلمان روبرو شود‪ ،‬بايد بر اين‬
‫نمازها‪ ،‬در همان جايى كه براى آنها اذان گفته‪ 2‬مىشود محافظت نمايد‪ ،‬چون خداوند‬
‫تعالى براى نبى تان سنن هدايت را مشروع گردانيده است‪ ،‬و اينها از سنن هدايت‬
‫اند‪ ،‬و اگر شما در خانههاى تان نماز بگذاريد‪ ،‬چنانكه اين متخلف در خانهاش نماز‬
‫مىگزارد‪ ،‬سنت نبى تان را ترك نمودهايد‪ ،‬و اگر سنت نبى تان را ترك نموديد گمراه‬
‫مىشويد‪ ،‬و هر مردى كه خود را پاك سازد‪ ،‬و پاكى را نيكو دارد‪ ،‬و بعد به سوى مسجد‬
‫از اين مسجدها روى بياورد‪ ،‬خداوند به او در هر گامى كه بر مىدارد نيكىاى مىنويسد‪،‬‬
‫و درجهاى بدان بلندش مىكند‪ ،‬و بديى را به سبب آن از وى محو مىكند‪ ،‬و ما خود را‬
‫چنان دريافتيم‪ ،‬كه جز منافق معلوم النفاق‪ ،‬از جماعت تخلف نمىورزيد‪ ،‬و مردى در‬
‫حالى به جماعت آورده مىشد‪ ،‬كه بر شانههاى دو تن ديگر تكيه مىداد و آنان وى را‬
‫‪ 1‬در نص‪« :‬رباط» استعمال شده‪ ،‬و هدف از آن آمادگى در مرزهاى اسلمى و حراست از آن براى‬
‫جهاد است‪ ،‬يا به عبارت ديگر «سنگر رفتن» يا «سنگردارى»‪ .‬م‪.‬‬
‫‪ 2‬يعنى‪ :‬در مساغجد‪ ،‬كه براى نمازها اذان گفته مىشود و نماز با جماعت خوانده مىشود‪ ،‬و مراد از‬
‫سنن هدايت هم جماعت است نه خود نمازها‪ .‬م‪.‬‬

‫‪91‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫مىآوردند‪ ،‬تا اينكه در صف ايستاد كرده مىشد‪ ،‬و در روايتى آمده‪ :‬ما خود را در حال‬
‫يدريافتيم‪ ،‬كه از نماز جز منافقى كه نفاقش دانسته شده بود يا مريض تخلف‬
‫نمىورزيد‪ ،‬حتى كه مردى در ميان دو مرد ديگر راه مىرفت‪ ،‬و به نماز مىآمد‪ ،‬و گفت‪:‬‬
‫رسول خدا ص سنن هدايت را به ما تعليم داده است‪ ،‬و از سنن هدايت نماز در‬
‫مسجدى است كه در آن اذان داده مىشود‪ .‬اين چنين در الترغيب (‪ )224/1‬آمده‬
‫است‪ .‬و اين را هم چنين عبدالرزاق و ضياء در المختارة به طول آن‪ ،‬چنانكه در الكنز‬
‫(‪ )181/4‬آمده‪ ،‬روايت كردهاند‪ .‬و اين را طيالبسى (ص ‪ )40‬هم چنين به مانند آن‬
‫روايت نموده‪ ،‬و افزوده است‪ :‬و من هر يك از شما را چنان مىيابم‪ ،‬كه مسجدى در‬
‫خانهاش دارد‪ ،‬و در آن نماز مىگزارد‪ ،‬و اگر در خانههاى تان نماز بگذاريد و مسجدهاى‬
‫تان را ترك كنيد‪ ،‬سنت نبى تان را ترك نمودهايد‪.‬‬
‫و ابونعيم در الحليه (‪ )235/1‬از معاذبن جبل روايت نموده است‪ ،‬كه گفت‪ :‬كسى‬
‫كه دوست دارد‪ ،‬نزد خداوند عزوجل در امان باشد‪ ،‬بايد به اين نمازهاى پنجگانه‪ ،‬در‬
‫همان جاهايى كه براى آنها صدا مىشود‪ ،‬بيايد‪ ،‬چون اينها از سنن هدايتاند‪ ،‬و از‬
‫چيزهايىاند كه نبى تان براى تان سنت گذاشته است‪ ،‬و نگويد‪ :‬من در خانهام جاى نماز‬
‫گزاردن دارم‪ ،‬و در آنجا نماز مىگزارم‪ ،‬چون اگر شما اين را انجام دهيد‪ ،‬سنت نبى‬
‫تان را ترك نمودهايد‪ ،‬و اگر سنت نبى تان را ترك كنيد گمراه مىشويد‪.‬‬

‫بدگمانى اصحاب در مورد كسى كه جماعت را در فجر و عشاء ترك مىنمود‬


‫َ‬
‫طبرانى و ابن خزيمه در صحيحش از ابن عمر (رضىالل ّه عنهما) روايت نمودهاند كه‬
‫گفت‪ :‬ما وقتى مردى را در فجر و عشاء گم مىنموديم‪ ،‬دربارهاش بدگمان مىشديم‪.‬‬
‫اين چنين در الترغيب (‪ )232/1‬آمده است‪ .‬و سعيدبن منصور از ابن عمر مانند اين‬
‫را‪ ،‬چنانكه در الكنز (‪ )244/4‬آمده‪ ،‬روايت نموده است‪ ،‬و بزار اين را‪ ،‬چنانكه در‬
‫المجمع (‪ )40/2‬آمده‪ ،‬روايت كرده‪ ،‬و صاحب المجمع گفته‪ :‬رجال طبرانى مؤثق اند‪.‬‬

‫قول عمر درباره كسى كه قيام ليل از جماعت فجر او را باز داشت‬
‫مالك از ابوبكر بن سليمان بن ابى حثمه روايت نموده كه‪ :‬عمربن خطاب سليمان‬
‫بن ابى حثمه را در نماز صبح نيافت‪ ،‬و عمر صبحگاهان به سوى بازار رفت ‪ -‬و‬
‫َّ‬
‫مسكن سليمان بين مسجد و بازار بود ‪ -‬عمر ازكنار شفاء مادر سليمان (رضىالله‬
‫عنهما) عبور نمود‪ ،‬و به او گفت‪ :‬سليمان را در [نماز] صبح نديدم‪ ،‬به او پاسخ داد‪:‬‬
‫وى شب را در نماز سپرى نمود‪ ،‬و بعد خواب بر او غلبه نمود‪ ،‬عمر گفت‪ :‬اينكه در‬
‫نماز صبح در جماعت حاضر شوم‪ ،‬برايم از اينكه شبى را قيام كنم محبوبتر است‪ .‬اين‬
‫چنين در الترغيب (‪ )235/1‬آمده است‪ .‬و نزد عبدالرزاق از ابن ابى مليكه روايت‬
‫است كه گفت‪ :‬شفاء ‪ -‬يكى از زنان بنى عدى بن كعب ‪ -‬در رمضان نزد عمر آمد‪،‬‬
‫عمر گفت‪ :‬چرا ابوحثمه ‪ -‬شوهر آن زن ‪ -‬را در نماز صبح حاضر نديدم؟ پاسخ داد‪ :‬اى‬
‫اميرالمؤمنين‪ ،‬شب را در تلش و كوشش پيگير سپرى نمود‪ ،‬و ديگر سست و تنبل‬
‫شد كه بيرون آيد‪ ،‬بنابراين صبح را خواند و خوابيد‪ ،‬عمر گفت‪ :‬به خدا سوگند‪ ،‬اگر به‬
‫آن حاضر مىشد‪ ،‬برايم از كوشش شبش محبوبتر بود‪ .‬و نزد وى همچنان از شفاء بنت‬
‫َ‬
‫عبدالل ّه روايت است كه گفت‪ :‬عمربن خطاب در خانهام نزدم وارد گرديد‪ ،‬و دو مرد‬
‫را نزدم خواب يافت‪ ،‬پرسيد‪ :‬حال اين دو كه با ما در نماز حاضر نشدند چطور است؟‬
‫گفتم‪ :‬اى اميرالمؤمنين‪ ،‬همراه مردم نماز گزاردند ‪ -‬و آن در مضان بود ‪ ، -‬بعد آنقدر‬
‫نماز خواندند كه صبح نمودند‪ ،‬و نماز صبح را گزاردند و خوابيدند‪ ،‬عمر گفت‪ :‬اينكه‬

‫‪92‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫صبح را در جماعت بخوانم‪ ،‬برايم از اينكه شبى را تا صبح نماز بگزارم‪ ،‬محبوبتر‬
‫است‪ .‬اين چنين در كنزالعمال (‪ )243/4‬آمده است‪.‬‬

‫قول ابو دراء درباره جماعت و عملكرد ابن عمر وقتى نماز عشاء به جماعت از‬
‫دستش رفت‬
‫بخارى از ام الدرداء روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬ابودرداء در حالى نزدم وارد شد‪ ،‬كه‬
‫خشمگين بود‪ ،‬پرسيدم‪ :‬چه تو را خشمگين ساخته است؟ گفت‪ :‬به خدا سوگند‪ ،‬از‬
‫امر خداوند محمد ص چيزى نمىبينم‪ ،‬مگر اينكه آنان يك جاى نماز مىگزارند‪ .‬و ابونعيم‬
‫در الحليه (‪ )303/1‬از نافع روايت نموده كه‪ :‬وقتى نماز عشاء از نزد ابن عمر‬
‫َ‬
‫(رضىالل ّه عنهما) از جماعت فوت مىشد‪ ،‬بقيه شبش را زنده مىداشت‪ ،‬و بشربن‬
‫موسى گفته‪ :‬شبش را زنده مىداشت‪ .‬اين را طبرانى نيز روايت كرده است‪ .‬و نزد‬
‫بيهقى روايت است‪ :‬وقتى نماز جماعت از نزدش فوت مىشد‪ ،‬تا نماز ديگر نماز‬
‫مىگزارد‪ .‬چنان كه در الصابه (‪ )349/2‬آمده است‬

‫بيرون شدن حارث بن حسان براى نماز فجر در شب عروسى اش و قولش به كسى كه‬
‫عتابش نمود‬
‫طبرانى در الكبير به اسناد حسن از عنبسه بن ازهر روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬حارث‬
‫بن حسان ‪ -‬كه از اصحاب بود ‪ -‬ازدواج نمود‪ ،‬و مردى وقتى در آن زمان ازدواج‬
‫مىنمود‪ ،‬روزهايى در پرده مىنشست و براى نماز بامداد بيرون نمىگرديد‪ ،‬بنابراين به‬
‫وى گفته شد‪ :‬آيا در حالى بيرون مىآيى‪ ،‬كه امشب با همسرت همبستر شدهاى؟‬
‫گفت‪ :‬به خدا سوگند‪ ،‬زنى كه مرا از نماز بامداد در جماعت بازدارد‪ ،‬بدون تديد زن‬
‫بديست‪ .‬اين چنين در مجمع الزوائد (‪ )41/2‬آمده است‪.‬‬

‫برابر نمودن و ترتيب صف ها توجه و اهتمام پيامبر ص به برابر نمودن صفهاى اصحابش در‬
‫نماز‬
‫ابن خزيمه در صحيحش از براء بن عازب روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬رسول خدا ص‬
‫در به سمت صف مىآمد‪ ،‬و سينهها و شانههاى مردم را برابر مىنمود و مىگفت‪:‬‬
‫«نابرابر و مختلف نشويد كه قلبهاى تان مختلف مىشود‪ ،‬خداوند و ملئك بر صف اول‬
‫درود مىفرستند»‪ .‬اين چنين در الترغيب (‪ )282/1‬آمده است‪ .‬و نزد ابوداود به اسناد‬
‫حسن از براء روايت است كه گفت‪ :‬رسول خداص از يك سمت صف به ناحيه‬
‫ديگرش مىرفت و بر سينهها و شانههاى مان دست مىكشيد و مىگفت‪« :‬مختلف‬
‫نشويد»‪ ...‬و مانند آن را متذكر شده‪ ،‬اين چنين در الترغيب (‪ )289/1‬آمده است‪.‬‬
‫مسلم و ائمه چهارگانه به غير از ترمذى از جابربن سمره روايت نمودهاند كه‪:‬‬
‫رسول خدا ص پيش ما آمد و گفت‪« :‬آيا چنان صف نمىبنديد‪ ،‬كه ملئك نزد‬
‫پروردگارشان صف مىبندند؟» گفتيم‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬ملئك چگونه نزد پروردگار شان‬
‫صف مىبندند؟ فرمود‪« :‬صفهاى اول را تمام مىكنند و در صف به هم مىچسبند و‬
‫ملحق مىشوند»‪ .‬اين چنين در الترغيب (‪ )283/1‬آمده است‪ .‬و نزد ابوداود و ابن‬
‫َ‬
‫ماجه از جابر )بن سمره( (رضى الل ّه عنه) روايت است كه گفت‪ :‬با رسول خدا ص‬
‫نماز گزارديم‪ ،‬به سوى مان اشاره نمود كه بنشينيم و نشستيم‪ ،‬فرمود‪« :‬چه شما را‬
‫باز مىدارد‪ ،‬كه چون ملئك صف بنديد»‪ ...‬و مانند آن را ذكر نموده‪ .‬چنانكه در الكنز (‬
‫‪ )255/4‬آمده است‪.‬‬

‫‪93‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫و مالك و ائمه شش گانه به جز بخارى‪ 1‬از نعمان بن بشير روايت نمودهاند كه‪:‬‬
‫رسول خدا ص صفهاى ما را طورى برابر مىنمود‪ ،‬انگار كه تيرها را برابر مىنمايد‪ ،‬تا‬
‫اينكه دريافت كه ما آن را از وى آموختيم‪ ،‬بعد از آن روزى بيرون آمد و ايستاد و‬
‫نزديك بود تكبير بگويد‪ ،‬آن گاه مردى را ديد كه سينهاش را از صف بيرون كشيده‬
‫است‪ ،‬فرمود‪« :‬بندگان خدا‪ ،‬يا صفهاى تان را برابر كنيد‪ ،‬يا اينكه خداوند در چهرههاى‬
‫تان دگرگونى مىآورد»‪ .‬و در روايتى نزد ابوداود و ابن حبان در صحيحش آمده‪ ،‬كه‬
‫گفت‪ :‬آن گاه من هر مرد را ديدم كه شانهاش را به شانه رفيقش و زانويش را به‬
‫زانوى رفيقش و قوزك پايش را به قوزك پاى وى مىچسباند‪ .‬اين چنين در الترغيب (‬
‫‪ )289/1‬آمده است‪.‬‬
‫َ‬
‫دستور عمر‪ ،‬عثمان و على(رضىالل ّهعنهم) به برابر نمودن صفها قبل از تكبير‬
‫مالك‪ ،‬عبدالرزاق و بيهقى از نافع روايت نمودهاند كه‪ :‬عمر به برابر نمودن صفها‬
‫امر مىنمود‪ ،‬و وقتى نزدش مىآمدند كه برابر شده است تكبير مىگفت‪ .‬ونزد‬
‫عبدالرزاق از ابوعثمان نهدى روايت است كه گفت‪ :‬عمر به برابرى صفها امر‬
‫مىنمود و مىگفت‪ :‬اى فلن جلو بيا‪ ،‬اى فلن جلو بيا‪ ،‬و مىپندارمش كه گفت‪ :‬قومى‬
‫هميشه تأخير مىكنند تا اينكه خداوند مؤخرشان دارد‪ .‬و نزد وى همچنان از او روايت‬
‫است كه گفت‪ :‬عمر را ديدم وقتى براى نماز جلو مىايستاد‪ ،‬به شانهها و قدمها نگاه‬
‫مىكرد‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )254/4 255‬آمده است‪ .‬عبدبن حميد‪ ،‬ابن جرير و ابن‬
‫ابى حاتم از ابونضره روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬عمربن خطاب وقتى به نماز‬
‫مىايستاد مىگفت‪ :‬برابر شويد‪ ،‬اى فلن جلو بيا‪ ،‬اى فلن عقب رو‪ ،‬صفهاى تان را‬
‫درست نماييد‪ ،‬خداوند براى تان روش ملئكه را مىخواهد‪ ،‬بعد از آن تلوت مىنمود‪:‬‬
‫[و انا لنحن الصافون‪ .‬و انا لنحن السبحون]‪(.‬الصافات‪)165 - 166:‬‬
‫ترجمه‪« :‬و ما صف زدگانيم‪ ،‬و ما تسبح گويندگانيم»‪.‬‬
‫اين چنين در الكنز (‪ )255/4‬آمده است‪ .‬و عبدالرزاق و بيهقى از ابوسهيل بن مالك و‬
‫او از پدرش روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬با عثمان بن عفان بودم‪ ،‬كه نماز برپا شد و‬
‫من همراهش صحبت مىنمودم كه برايم چيزى معاش مقرر كند‪ ،‬و تا آن وقت با وى‬
‫صحبت نمودم و او سنگ ريزهها را با كفش هايش برابر مىنمود‪ ،‬كه مردانى نزدش‬
‫آمدند كه آنان را به برابر نمودن صفها مؤظف گردانيده بود‪ ،‬به او خبر دادند كه صفها‬
‫برابر شدهاند‪ ،‬آن گاه گفت‪ :‬در صف برابر شو‪ ،‬و بعد از آن تكبير گفت‪ .‬اين چنين در‬
‫َ‬
‫الكنز (‪ )255/4‬آمده است‪ .‬و ابن ابى شيبه از على (رضى الل ّه عنه) روايت نموده‪،‬‬
‫كه گفت‪ :‬برابر شويد‪ ،‬قلبهاى تان برابر مىشود‪ ،‬و با هم بچسبيد بر يك ديگر مهربان‬
‫مىشويد‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )255/4‬آمده است‪.‬‬

‫قول ابن مسعود درباره برابر نمودن صف ها‬


‫َ‬
‫احمد از عبدالل ّه بن مسعود روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬ما خود را چنان دريافتيم‪ ،‬كه تا‬
‫مكمل شدن صفهاى مان نماز برپا نمىشد‪ .‬هيثمى (‪ )90/2‬مىگويد‪ :‬رجال آن رجال‬
‫صحيح اند‪ .‬و نزد طبرانى از وى روايت است كه گفت‪ :‬خدا و ملئك بر كسانى كه در‬
‫نمازشان در صفهاى پيش مىروند ‪ -‬يعنى صف اول ‪ -‬رحمت و درود مىفرستند‪ .‬در اين‬
‫مرديست كه از وى‪ ،‬چنان كه هيثمى (‪ )92/2‬گفته‪ ،‬نام برده نشده است‪.‬‬

‫‪ 1‬در اصل «و بخارى هم روايت نموده» آمده‪ ،‬كه سهو است‪.‬‬

‫‪94‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫قول پيامبر ص و قول ابن عباس درباره صف اول‬


‫طبرانى در الكبير از عبدالعزيز بن رفيع روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬عامربن مسعود‬
‫قريشى در روزهاى خلفت ابن زبير در مكه نزد مقام در صف اول برايم مزاحمت‬
‫نمود‪ ،‬مىگويد‪ :‬به او گفتم‪ :‬آيا گفته مىشد كه در صف اول خير است؟ آن گاه برايم‬
‫حديث بيان نموده گفت‪ :‬آرى‪ ،‬به خدا سوگند‪ ،‬رسول خدا ص گفته است‪« :‬اگر مردم‬
‫آنچه را در صف اول است بدانند‪ ،‬جز به قرعه يا سهم در آن صف ره نمىيابند»‪.‬‬
‫هيثمى (‪ )92/2‬مىگويد‪ :‬رجال آن ثقهاند‪ ،‬مگر اينكه در صحابى بودن عامر اختلف‬
‫َ‬
‫شده است‪ .‬و طبرانى در الوسط و الكبير از ابن عباس (رضىالل ّه عنهما) روايت‬
‫نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬بر صف اول ملزمت نماييد‪ ،‬و در صف اول به طرف راست آن‬
‫ملزمت كنيد‪ ،‬و زنهار كه در بين ستونها صف ببنديد‪ .‬هيثمى (‪ )92/2‬مىگويد‪ :‬در اين‬
‫اسماعيل بن مسلم مكى آمده‪ ،‬و ضعيف مىباشد‪.‬‬

‫قول پيامبر ص‪ :‬در صف اول جز مهاجرين و انصار كسى نايستد‬


‫حاكم در المستدرك (‪ )303/3‬از قيس بن عباده روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬در مدينه‬
‫حاضر شدم‪ ،‬هنگامى كه نماز برپا شد‪ ،‬جلو رفتم و در صف اول ايستادم‪ ،‬آن گاه‬
‫عمربن خطاب بيرون آمد‪ ،‬و صفها را جدا كرد و بعد از آن جلو رفت‪ ،‬و مردى با او‬
‫بيرون آمد‪ ،‬كه گندمگون بود و ريش نازك و اندكى داشت و به چهرههاى قوم نگاه‬
‫كرد‪ ،‬هنگامى كه مرا ديد‪ ،‬عقبم راند و در جايم ايستاد‪ ،‬اين عمل براى من خيلى گران‬
‫تمام شد‪ ،‬هنگامى كه برگشت به سوى من متلفت شده گفت‪ :‬بدت نيايد و خفه ات‬
‫هم نسازد‪ ،‬آيا آن بر تو گران تمام شد؟ من از رسول خدا ص شنيدم كه مىگويد‪« :‬در‬
‫صف اول جز مهاجرين و انصار كسى نايستد»‪ ،‬پرسيدم‪ :‬اين كيست؟ گفتند‪ :‬ابى بن‬
‫كعب ‪ .‬حاكم كه ذهبى با وى موافقت كرده است مىگويد‪ :‬اين حديثى است‪ ،‬كه حكم‬
‫آن را به تنهايى از قتاده روايت نموده‪ ،‬و صحيح السناد مىباشد‪ .‬و ابونعيم اين را در‬
‫الحليه (‪ )352/1‬به سند ديگرى از قيس روايت كرده كه گفت‪ :‬در حالى كه من در‬
‫مسجد مدينه در صف اول نماز مىخواندم‪ ،‬ناگهان مردى از عقبم آمد و مرا كشيد و از‬
‫جايم دور نمود و در جايم ايستاد‪ ،‬هنگامى كه سلم گردانيد به سويم ملتفت شد‪،‬‬
‫متوجه شدم كه ابى بن كعب است‪ ،‬گفت‪ :‬اى جوان‪ ،‬خداوند به تو بدى نرساند‪ ،‬اين‬
‫عهديست از پيامبر ص براى ما‪ ...‬و حديث را متذكر شد‪.‬‬

‫مشغول شدن امام به كارها و حوائج مسلمانان بعد از اقامت‬


‫مشغوليت پيامبر ص به اين كار‬
‫عبدالرزاق از اسامه بن عمير روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬نماز برپا مىشد‪ ،‬و مردى با‬
‫پيامبر ص در مورد كارى كه داشت صحبت مىنمود‪ ،‬و در ميان او و قبله مىايستاد‪ ،‬و‬
‫خيلى مىماند و با وى صحبت مىكرد‪ ،‬بسا اوقات بعضى قوم را ديدم كه از طول قيام‬
‫پيامبر ص خواب رفتند‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )234/4‬آمده است‪ .‬اين را همچنان‬
‫عبدالرزاق و ابوالشيخ در الذان از انس به مثل آن روايت كردهاند‪ .‬چنانكه در الكنز‬
‫(‪ )273/4‬آمده است‪ .‬و نزد ابن عساكر از انس روايت است كه‪ :‬نماز در وقت عشاء‬
‫برپا مىشد‪ ،‬و پيامبر ص با مردى مىايستاد‪ ،‬و با وى صحبت مىنمود‪ ،‬تا حدّى كه گروه‬
‫هايى از صحابه به خواب مىرفتند‪ ،‬و بعد از آن به نماز بر مىخاستند‪ .‬اين چنين در الكنز‬
‫(‪ )273/4‬آمده است‪.‬‬
‫و ابوالشيخ در الذان از عروه روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬پيامبر ص بعد از اينكه مؤذن‬
‫اقامت مىگفت‪ :‬و خاموش مىشد‪ ،‬در كارى صحبت مىنمود و آن را برآورده مىساخت‪.‬‬

‫‪95‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫مىافزايد‪ :‬و انس بن مالك فرمود‪ :‬وى چوبى داشت كه آن را به دست مىگرفت‪ .‬اين‬
‫چنين در الكنز (‪ )273/4‬آمده است‪ .‬و بخارى در الدب المفرد (ص ‪ )43‬از انس‬
‫روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬پيامبر ص رحيم و مهربان بود‪ ،‬هر كسى نزدش مىآمد به او‬
‫وعده مىداد‪ ،‬و وعدهاش را اگر نزدش مىبود وفا مىكرد‪ ،‬براى نماز اقامت گفته شد‪ ،‬و‬
‫اعرابيى نزدش آمد و از جامهاش گرفته گفت‪ :‬اندكى از كارم مانده است‪ ،‬و مىترسم‬
‫كه آن را فراموش كنم‪ ،‬سپس همراهش برخاست‪ ،‬تا اينكه از كار وى فارغ گرديد‪ ،‬آن‬
‫گاه برگشت و نماز گزارد‪.‬‬
‫َ‬
‫مشغوليت عمر و عثمان (رضىالل ّهعنهما) به اين كار‬
‫ابوربيع زهرانى از ابوعثمان نهدى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬نماز برپا مىشد‪ ،‬و مردى‬
‫نزد عمر مىآمد و با او صحبت مىنمود‪ ،‬حتى كه بسا اوقات بعضى از ما از طول‬
‫قيام مىنشستيم‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )230/4‬آمده است‪ .‬و ابن حبان از موسى بن‬
‫طلحه روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬از عثمان بن عفان كه بر منبر قرار داشت‪ ،‬و مؤذن‬
‫براى نماز اقامت مىگفت‪ ،‬شنيدم كه اخبار و نرخهاى مردم را مىپرسيد‪ .‬اين چنين در‬
‫الكنز (‪ )234/4‬آمده است‪ .‬و ابن سعد (‪ )59/3‬اين را از موسى به مثل آن روايت‬
‫كرده است‪ ،‬و در برابر نمودن صفها به روايت از ابوسهيل بن مالك و او از پدرش‬
‫گذشت كه گفت‪ :‬با عثمان بن عفان بودم‪ ،‬كه نماز برپا شد و من با او صحبت‬
‫مىنمودم‪ ...‬الحديث‪.‬‬
‫َ‬
‫امامت و اقتداء در زمان پيامبر ص و اصحابش (رضى الل ّه عنهم)‬
‫قول ابوسفيان در اطاعت اصحاب از پيامبر ص وقتى كه آنان را ديد نماز مىگزارند‬
‫ابن ابى شيبه از عكرمه روايت نموده‪ ،‬و حديث را به طول آن در صلح حديبيه و فتح‬
‫مكه ذكر نموده‪ ،‬و در آن آمده‪ ،‬به وى گفت‪« :‬اى ابوسفيان‪ ،‬اسلم بياور سلمت‬
‫مىمانى»‪ ،‬آن گاه ابوسفيان اسلم آورد‪ ،‬و عباس (رضي الله عنه) وى را به منزل‬
‫خود برد‪ ،‬هنگامى كه صبح نمودند مردم براى وضو گرفتن برخاستند‪ ،‬ابوسفيان گفت‪:‬‬
‫اى ابوالفضل مردم را چه شده است؟ به چيزى دستور داده شدهاند؟ گفت‪ :‬نه خير‪،‬‬
‫بلكه آنها براى نماز برخاستهاند‪ ،‬آن گاه عباس به وى امر نمود و او وضو گرفت‪ ،‬بعد‬
‫از آن او را با خود نزد رسول خدا ص برد‪ ،‬هنگامى كه رسول خدا ص داخل نماز‬
‫گرديد تكبير گفت و مردم هم تكبير گفتند‪ ،‬بعد از آن ركوع نمود‪ ،‬مردم هم ركوع‬
‫نمودند‪ ،‬بعد بلند شد و آنان نيز بلند شدند‪ ،‬ابوسفيان گفت‪ :‬فرمانبردارى قوم‬
‫پراكندهاى را كه از اينجا و آنجا جمع شده باشند مثل امروز نديده بودم‪ ،‬نه فارسيان‬
‫مانند عزتمند مانند اينها براى بزرگ خود فرمانبرداراند و نه هم گروههاى روم‪،‬‬
‫ابوسفيان افزود‪ :‬اى ابوالفضل پادشاهى برادر زاده ات بزرگ شده است‪ ،‬عباس به او‬
‫گفت‪ :‬اين پادشاهى نيست بلكه نبوت است‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )300/5‬آمده است‪،‬‬
‫َ‬
‫و طبرانى در الصغير و الكبير از ميمونه (رضىالل ّه عنها) اين را روايت نموده‪ ،‬و ميمونه‬
‫حديث را در غزوه فتح متذكر شده و در آن آمده‪ :‬رسول خدا ص براى وضوء‬
‫برخاست‪ ،‬و مسلمانان آب وضوى وى را مىگرفتند و بر روهاى شان مىماليدند‪،‬‬
‫ابوسفيان گفت‪ :‬اى ابوالفضل‪ ،‬پادشاهى برادرزاده ات بزرگ شده است‪ ،‬عباس‬
‫گفت‪ :‬پادشاهى نيست بلكه نبوت است و به خاطر نبوت است كه به وى اين قدر‬
‫دلباختهاند‪ .‬هيثمى (‪ )164/6‬مىگويد‪ :‬در اين يحيى بن سليمان بن نضله آمده و وى‬
‫ضعيف مىباشد‪ .‬و ابن كثير در البدايه (‪ )291/4‬مىگويد‪ :‬و عروه ذكر نموده كه‪:‬‬
‫ابوسفيان وقتى همان شبى را كه نزد عباس بود صبح نمود‪ ،‬و مردم را ديد كه به نماز‬

‫‪96‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫روى مىآورند و براى طهارت پراكنده مىشوند‪ ،‬ترسيد و به عباس گفت‪ :‬اينها چه‬
‫مىكنند؟ پاسخ داد‪ :‬آنان اذان را شنيدهاند‪ ،‬و براى نماز پراكنده مىشوند‪ ،‬و هنگامى كه‬
‫نماز حاضر گرديد و اينان را ديد كه به ركوع وى ركوع مىكنند و به سجدهاش سجده‬
‫مىكنند گفت‪ :‬اى عباس به هر چه ايشان را امر كند انجام مىدهند؟ گفت‪ :‬آرى‪ ،‬به خدا‬
‫سوگند‪ ،‬اگر ايشان را به ترك طعام و نوشيدنى امر كند‪ ،‬اطاعتش مىكنند‪.‬‬

‫نماز مسلمانان در عقب ابوبكر به امر پيامبر ص‬


‫َّ‬
‫در رغبت و علقمندى پيامبر ص به نماز در حديث عايشه (رضىالله عنها) نزد احمد و‬
‫غير او گذشت كه‪ :‬بنابراين پيامبر ص نزد ابوبكر فرستاد تا براى مردم نماز بدهد‪ ،‬و‬
‫ابوبكر مرد رقيق و نازكى بود‪ ،‬پس گفت‪ :‬اى عمر‪ ،‬براى مردم نماز بده‪ ،‬پاسخ داد‪ :‬تو‬
‫به اين مستحقترى‪ ،‬بنابراين آن روزها را براى مردم نماز داد‪ .‬و در حديث وى نزد‬
‫بخارى آمده‪ :‬فرمود‪« :‬ابوبكر را امر كنيد تا براى مردم نماز بدهد»‪ ،‬به او گفته شد‪:‬‬
‫ابوبكر مرديست زود اندوهگين شونده و نازل دل‪ ،‬وقتى در مقام تو بايستد‪ ،‬نمىتواند‬
‫براى مردم نماز بدهد‪ ،‬باز حرفش را تكرار نمود‪ ،‬و آن را برايش تكرار كردند‪ ،‬بار‬
‫سوم سخنش را تكرار نموده گفت‪« :‬شما چون صاحبان يوسف هستيد!!‪ 1‬ابوبكر را‬
‫امر كنيد تا براى مردم نماز بدهد»‪.‬‬
‫َ‬
‫و احمد از عبدالل ّه بن زمعه روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬هنگامى كه بيمارى رسول خدا‬
‫ص سخت و شديد گرديد‪ ،‬من با تنى چند از مسلمانان نزدش بودم‪ ،‬بلل براى نماز‬
‫فراخواند‪ ،‬پيامبر ص فرمود‪« :‬كسى را امر كنيد كه نماز بدهد»‪ ،‬مىگويد‪ :‬آن گاه‬
‫بيرون رفتم و با عمر در ميان مردم روبرو گرديدم‪ ،‬و ابوبكر غايب بود‪ ،‬گفتم‪ :‬اى‬
‫عمر برخيز و براى مردم نماز بده‪ ،‬مىگويد‪ :‬وى برخاست‪ ،‬و هنگامى عمر تكبير گفت‪،‬‬
‫پيامبر خدا ص صدايش را شنيد ‪ -‬عمر مردى بود داراى آواز بلند ‪ ، -‬رسول خدا ص‬
‫گفت‪« :‬ابوبكر كجاست؟ خدا و مسلمانان از اين ابا دارند!! خدا و مسلمانان از اين‬
‫ابا دارند!!» مىگويد‪ :‬بعد دنبال ابوبكر فرستاد و او آمد‪ ،‬البته بعد از اين كه عمر آن‬
‫َ‬
‫نماز را براى مردم امامت نموده بود‪ ،‬وى براى مردم نماز داد‪ ،‬عبدالل ّه بن زمعه‬
‫مىگويد‪ :‬عمر به من گفت‪ :‬واى بر تو!! اى ابن زمعه چه كردى؟ به خدا سوگند‪ ،‬وقتى‬
‫مرا امر نمودى چنان پنداشتم كه رسول خدا ص بدان امرم نموده است! اگر چنان‬
‫نمىبود نماز نمىدادم‪ ،‬مىگويد‪ :‬پاسخ دادم‪ :‬به خدا سوگند‪ ،‬رسول خدا ص امرم ننموده‬
‫بود‪ ،‬ولى وقتى ابوبكر را نديدم‪ ،‬تو را مستحقترين كسانى ديدم كه به نماز حاضر‬
‫شده بودند‪ .‬اين چنين اين را ابوداود‪ ،‬چنانكه در البدايه (‪ )232/5‬آمده‪ ،‬روايت كرده‬
‫است‪ .‬مىگويم‪ :‬اين چنين اين را حاكم (‪ )641/3‬روايت نموده‪ ،‬و گفته‪ :‬اين حديث به‬
‫شرط مسلم صحيح است‪ ،‬ولى بخارى و مسلم اين را روايت ننمودهاند‪ .‬و نزد‬
‫ابوداود‪ ،‬چنانكه در البدايه (‪ )232/5‬آمده‪ ،‬در اين حديث چنين آمده كه گفت‪ :‬وقتى‬
‫پيامبر ص صداى عمر را شنيد‪ ،‬ابن زمعه مىگويد‪ :‬پيامبر ص بيرون شد‪ ،‬تا اينكه‬
‫سرش را از حجرهاش بيرون نمود و بعد از آن گفت‪« :‬نه‪ ،‬نه‪ ،‬براى مردم جز ابن ابى‬
‫قحافه نماز ندهد»‪ .‬و اين را به خشم و قهر مىگفت‪ .‬و در بخش اصحاب و مقدم‬
‫ساختن ابوبكر در خلفت قول ابوعبيده گذشت‪ :‬من در پيش روى مردى پيش‬
‫نمىشوم‪ ،‬كه رسول خدا ص وى را امر نموده بود تا براى امامت كند‪ ،‬و او تا وفات‬
‫َ‬
‫وى ما را امامت نمود‪ ،‬و قول على و زبير (رضىالل ّه عنهما) نيز گذشت‪ :‬ما ابوبكر را‬
‫مستحقترين مردم به آن‪ ،‬بعد از رسول خدا ص مىبينيم‪ ،‬وى رفيق غار و دوم دو تن‬

‫‪ 1‬خطاب به همسرانش است‪.‬‬

‫‪97‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫است‪ ،‬و ما شرف بزرگى وى را مىدانيم‪ ،‬او را رسول خدا ص به نماز دادن به مردم‬
‫در وقتى امر نموده بود كه خودش زنده بود‪.‬‬
‫َ‬
‫قول عمر و على(رضىالل ّهعنهما) درباره امامت ابوبكر‬
‫نسائى از ابن مسعود روايت نموده است‪ :‬هنگامى كه پيامبر ص وفات نمود انصار‬
‫گفتند‪ :‬از ما هم اميرى باشد و از شما هم اميرى‪ ،‬آن گاه عمر نزدشان آمد و گفت‪:‬‬
‫آيا نمىدانيد كه پيامبر ص ابوبكر را امر نمود تا براى مردم نماز بدهد؟ براى كدام‬
‫يك از شما نفسش به طيب خاطر اجازه مىدهد كه از ابوبكر جلو بيفتد؟ گفتند‪ :‬به خدا‬
‫پناه مىبريم كه بر ابوبكر پيش شويم‪ .‬اين چنين در جمع الفوائد (‪ )206/2‬آمده است‪،‬‬
‫و در منتخب الكنز (‪ )354/4‬از على ذكر نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬پيامبر ص ابوبكر را امر‬
‫نمود كه براى مردم نماز بدهد و من حاضر بودم‪ ،‬نه غايب بودم و نه هم مريضى‬
‫داشتم‪ ،‬بنابراين براى دنياى مان‪ ،‬به آنچه پيامبر ص به دين مان راضى گرديد‪ ،‬راضى‬
‫شديم‪.‬‬

‫قول سلمان فارسى درباره امامت عرب‬


‫ابونعيم در الحليه (‪ )189/1‬از ابوالبلى كندى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬سلمان با‬
‫سيزده سوار ‪ -‬يا دوازده سوار ‪ -‬از اصحاب محمد ص تشريف آورد‪ ،‬هنگامى كه نماز‬
‫َ‬
‫حاضر گرديد‪ ،‬گفتند‪ :‬اى ابوعبدالل ّه جلو برو‪ ،‬گفت‪ :‬ما نه امامتتان مىكنيم و نه زنهاى‬
‫تان را نكاح مىنماييم‪ ،‬خداوند تعالى ما را توسط شما هدايت نموده است‪ ،‬مىگويد‪ :‬آن‬
‫گاه مردى از قوم جلو رفت و چهار ركعت نماز گزارد‪ ،‬وقتى سلم داد‪ ،‬سلمان گفت‪:‬‬
‫ما را به چهار ركعت چه‪ ،‬نصف چهار ركعت براى مان كفايت مىكرد‪ ،‬ما به رخصت‬
‫نيازمندتريم‪ ،‬عبدالرزاق مىگويد‪ :‬يعنى در سفر‪ ،‬و طبرانى اين را در الكبير روايت‬
‫كرده‪ ،‬و ابوليلى را ابن معين‪ ،‬چنانكه هيثمى (‪ )156/2‬مىگويد‪ ،‬ضعيف دانسته است‪.‬‬
‫َ‬
‫اقتداى اصحاب(رضى الل ّه عنهم) به غلمان‬
‫عبدالرزاق از ابوقتاده روايت نموده كه‪ :‬ابوسعيد غلم بنى اسيد طعامى ساخت‪،‬‬
‫َ‬
‫بعد از آن ابوذر‪ ،‬حذيفه و ابن مسعود (رضىالل ّه عنهم) را دعوت نمود‪،‬نماز حاضر شد‪،‬‬
‫ابوذر پيش شد تا براى شان نماز بدهد‪ ،‬حذيفه به او گفت‪ :‬در عقبت صاحب خانه‬
‫است‪ ،‬و او به امامت مستحقتر است‪ ،‬ابوذر به او گفت‪ :‬همينطور است اى ابن‬
‫مسعود؟ پاسخ داد‪ :‬آرى‪ ،‬آن گاه ابوذر به عقب برگشت‪ ،‬ابوسعيد مىگويد‪ :‬در حالى‬
‫كه من غلم بودم پيشم نمودند و امامت شان كردم‪ .‬و نزد وى همچنان از نافع روايت‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫است كه گفت‪ :‬نماز در مسجدى در گوشه مدينه برپا شد‪ ،‬و عبدالل ّه بن عمر (رضىالل ّه‬
‫عنهما) آنجا زمينى داشت‪ ،‬و امام آن مسجد غلم بود‪ ،‬و ابن عمر به نماز حاضر‬
‫گرديد‪ ،‬غلم گفت‪ :‬پيش شو و نماز بده‪ ،‬ابن عمر گفت‪ :‬تو مستحقترى كه در‬
‫مسجدت نماز بگزارى‪ ،‬و غلم نماز داد‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )246/4 247‬آمده است‪.‬‬
‫َ‬
‫و بزار از عبدالل ّه بن حنظله روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬در منزل قيس بن سعد بن‬
‫َ‬
‫عباده (رضىالل ّه عنهما) بوديم‪ ،‬و تعدادى از ياران رسول خدا ص نيز همراه مان بودند‪،‬‬
‫َ‬
‫به او گفتيم‪ :‬پيش شو‪ ،‬گفت‪ :‬اين كار را نمىكنم‪ ،‬عبدالل ّه بن حنظله گفت‪ :‬رسول خدا‬
‫ص فرموده است‪« :‬مردى به جاى بالى اتاقش‪ ،‬به قسمت مقدم پشت سواريش و‬
‫اينكه در خانهاش امامت كند مستحقتر است»‪ .‬آن گاه يكى از غلمانش را امر نمود و‬
‫وى پيش شد و نماز داد‪ .‬طبرانى اين را در الوسط و الكبير روايت نموده است‪،‬‬

‫‪98‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫هيثمى (‪ )65/2‬مىگويد‪ :‬در اين اسحاق بن بحيى بن طلحه آمده‪ ،‬و احمد و ابن معين‬
‫و بخارى وى را ضعيف دانستهاند‪ ،‬و يعقوب بن شيبه و ابن حبان وى را ثقه دانستهاند‪.‬‬
‫َ‬
‫نماز ابن مسعود در عقب ابو موسى (رضىالل ّهعنهما) در خانهاش‬
‫َ‬
‫احمد از علقمه روايت نموده كه‪ :‬عبدالل ّه بن مسعود نزد ابوموساى اشعرى به‬
‫منزلش آمد‪ ،‬وقت خواندن نماز فرارسيد‪ ،‬آن گاه ابوموسى گفت‪ :‬اى ابو عبدالرحمن‬
‫جلو برو‪ ،‬چون تو مسنتر و عالمترى‪ ،‬گفت‪ :‬بلكه تو پيش مىشوى‪ ،‬چون ما در منزل و‬
‫مسجدت نزدت آمدهايم‪ ،‬لذا تو مستحقترى‪ ،‬مىگويد‪ :‬آن گاه ابوموسى پيش شد و‬
‫كفش هايش را كشيد‪ ،‬هنگامى كه سلم داد‪ ،‬ابن مسعود به او گفت‪ :‬از كشيدن آنها‬
‫چه هدف داشتى؟ آيا تو در وادى مقدس هستى؟ هيثمى (‪ )66/2‬مىگويد‪ :‬اين را احمد‬
‫روايت نموده‪ ،‬و در آن مرديست كه از وى نام برده نشده است‪ ،‬و طبرانى آن را به‬
‫شكل متصل و به رجال ثقه روايت نموده است‪ .‬طبرانى آن را از ابراهيم هم به‬
‫اختصار روايت نموده‪ ،‬و رجال آن رجال صحيح اند‪ ،‬چنانكه هيثمى گفته‪ ،‬و در حديث‬
‫َ‬
‫وى آمده‪ :‬عبدالل ّه به او گفت‪ :‬ابوموسى‪ ،‬تو مىدانى كه پيش شدن صاحب خانه از‬
‫سنت است‪ ،‬ولى ابوموسى ابا ورزيد‪ ،‬حتى كه غلم يكى شان پيش شد‪.‬‬

‫نماز فرات بن حيان در مسجدش عقب حنظله بن ربيع نظر به امر پيامبر ص به آن‬
‫طبرانى در الكبير از قيس بن زهير روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬با حنظله بن ربيع به‬
‫طرف مسجد فرات بن حيان رفتم‪ ،‬وقت نماز فرارسيد‪ ،‬فرات به او گفت‪ :‬جلو‬
‫برو‪ ،‬حنظله گفت‪ :‬از تو پيش نمىشوم‪ ،‬چون تو از من مسنترى‪ ،‬قبل از من هجرت‬
‫كردهاى و مسجد مسجدتان است‪ ،‬فرات گفت‪ :‬از رسول خدا ص شنيدم كه درباره‬
‫تو چيزى مىگفت‪ ،‬و ابدا ً از تو پيش نمىشوم‪ ،‬گفت‪ :‬آيا روزى كه در غزوه طائف‬
‫نزدش آمدم و مرا به عنوان جاسوس فرستاد نزدش حاضر بودى؟ گفت‪ :‬ارى‪ ،‬بعد‬
‫حنظله جلو رفت و براى شان نماز خواند‪ ،‬فرات گفت‪ :‬اى بنى عجل من اين را به‬
‫سببى پيش نمودم‪ ،‬كه رسول خدا ص وى را به عنوان جاسوس به طائف فرستاد‪،‬‬
‫بعد وى برگشت و آن خبر را به او رسانيد‪ ،‬پيامبر ص فرمود‪« :‬راست گفتى‪ ،‬به‬
‫منزلت برگرد‪ ،‬كه تو امشب را بيدار سپرى نمودى»‪ ،‬هنگامى كه برگشت به ما گفت‪:‬‬
‫«به اين اقتدا كنيد»‪ .‬هيثمى (‪ )65/2‬مىگويد‪ :‬اين را طبرانى در الكبير روايت نموده‪،‬‬
‫و رجال آن ثقهاند‪ ،‬اين را همچنان ابويعلى‪ ،‬بغوى و ابن عساكر از قيس به مانند آن‪،‬‬
‫چنانكه در الكنز (‪ )28/7‬آمده‪ ،‬روايت كردهاند‪.‬‬

‫امير مكه و جانشين ساختن ابن ابزى براى اداى نماز به مردم و ستايش عمر از‬
‫عملكردش‬
‫ابويعلى در مسندش از عبدالرحمن بن ابى ليلى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬با عمربن‬
‫خطاب به سوى مكه رفتيم‪ ،‬امير مكه نافع بن علقمه از ما استقبال نمود‪ ،‬عمر‬
‫گفت‪ :‬كى را بر اهل مكه جانشين تعيين نمودى؟ گفت‪ :‬عبدالرحمن بن ابزى را‪.‬‬
‫گفت‪ :‬به سوى يك تن از غلمان روى آوردى‪ ،‬و در جايى او را جانشين ساختى كه در‬
‫آنجا كسانى از قريش و از اصحاب رسول خدا ص حضور دارند؟ گفت‪ :‬آرى‪ ،‬او را‬
‫قارىتر از همه شان به كتاب خدا يافتم‪ ،‬و مكه سرزمينى است كه همه مردم بدانجا‬
‫حاضر مىشوند‪ ،‬بنابراين خواستم كتاب خداوند را از مردى بشنوند‪ ،‬كه قرائت نيكو‬
‫دارد‪ ،‬عمر گفت‪ :‬امر نيكويى را در نظر گرفتهاى‪ ،‬عبدالرحمن بن ابزى از كسانى‬

‫‪99‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫است كه خداوند وى را به وسيله قرآن ارج بخشيده است‪ .‬اين چنين در منتخب الكنز‬
‫(‪ )216/5‬آمده است‪.‬‬

‫مسور و عقب كشيدن امامى كه كلمش به درستى فهميده نمىشد و رضايت عمر‬
‫به آن‬
‫عبدالرزاق و بيهقى از عبيدبن عمير روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬جماعتى در جايى از‬
‫اطراف مكه و در حج جمع شدند‪ ،‬وقت نماز فرارسيد‪ ،‬و مردى از آل ابوسائب‬
‫مخزومى كه سخنش درست فهميده نمىشد جلو رفت آن گاه مسوربن مخزمه‬
‫وى را به عقب كشيد و ديگرى را پيش نمود‪ ،‬و اين خبر به عمربن خطاب رسيد‪،‬‬
‫ولى او وى را تا اينكه به مدينه نيامد عتابش ننمود‪ ،‬و وقتى كه به مدينه آمد‪ ،‬وى را‬
‫مورد بازخواست قرار داد‪ ،‬مسور پاسخ داد‪ :‬اى اميرالمؤمنين‪ ،‬به من فرصت بده‪ ،‬آن‬
‫مرد سخنش به درستى فهميده نمىشد‪ ،‬و در حج بود‪ ،‬ترسيدم كه بعضى حاجيان‬
‫قرائتش را بشنوند‪ ،‬و از همان قرائت وى با فراگيرى اش پيروى نمايند‪ ،‬گفت‪ :‬آيا‬
‫همانجا رفتى؟‪ 1‬گفت‪ :‬آرى‪ ،‬فرمود‪ :‬به صواب رسيدى‪ .‬اين چنين در الكنز (‪)246/4‬‬
‫آمده است‪.‬‬
‫َ‬
‫قول طلحه بن عبيدالل ّه براى جماعتى كه براى شان نماز داد‪ :‬آيا از نمازم راضى‬
‫شديد‬
‫َّ‬
‫طبرانى از طلحه بن عبيدالله روايت نموده كه وى براى قومى نماز داد‪ ،‬هنامى كه‬
‫برگشت گفت‪ :‬من فراموش نمودم‪ ،‬كه قبل از جلو رفتنم با شما مشورت كنم‪ ،‬آيا از‬
‫نمازم راضى شديد؟ گفتند‪ :‬آرى‪ ،‬و چه كسى از آن بدش مىآيد‪ ،‬اى ناصر و حوارى‬
‫رسول خدا ص‪ ،‬گفت‪ :‬من از رسول خدا ص شنيدم كه مىگفت‪« :‬هر گاه مردى قومى‬
‫را در حالى امامت كند‪ ،‬كه آنان وى را بد ببرند‪ ،‬نمازش از گوش هايش تجاوز‬
‫نمىكند»‪ .‬هيثمى (‪ )68/2‬مىگويد‪ :‬اين را طبرانى در الكبير به روايت سليمان بن ايوب‬
‫طلحى روايت كرده است‪ ،‬و درباره آن ابوزرعه گفته‪ :‬عامه احاديثش تأييد نمىشود‪ ،‬و‬
‫صاحب ميزان گفته‪ :‬منكرهايى دارد‪ ،‬و ثقه هم دانسته شده‪.‬‬

‫مخالفت انس با عمر بن عبدالعزيز و مخالفت ابو ايوب با مروان در نماز‬


‫احمد از انس بن مالك روايت نموده كه‪ :‬وى با عمربن عبدالعزيز مخالفت مىنمود‪،‬‬
‫عمر به او گفت‪ :‬چه تو را به اين وا مىدارد؟ پاسخ داد‪ :‬من رسول خدا ص را ديدم‬
‫كه نمازى مىگزارد‪ ،‬و هر وقت بدان موافقت كنى همراهت نماز مىگزارم‪ ،‬و هرگاه از‬
‫آن مخالفت نمايى‪ ،‬نماز ميگزارم و به خانوادهام بر مىگردم‪ .‬هيثمى (‪ )68/2‬مى‬
‫گويد‪ :‬اين را احمد روايت نموده‪ ،‬و رجال آن ثقهاند‪ .‬و طبرانى از ابوايوب روايت‬
‫نموده‪ ،‬كه وى با مروان بن حكم در نمازش مخالفت مىنمود‪ ،‬مروان به او گفت‪ :‬چه‬
‫تو را به اين وا مىدارد؟ گفت‪ :‬من رسول ص را ديدم كه نمازى مىگزارد‪ ،‬اگر با وى‬
‫موافقت كنى‪ ،‬همراهت موافقت مىكنم‪ ،‬و اگر با وى مخالف نمودى‪ ،‬نماز مىگزارم و‬
‫به خانوادهام بر مىگردم‪ .‬هيثمى (‪ )68/2‬مىگويد‪ :‬اين را طبرانى در الكبير روايت‬
‫كرده‪ ،‬و رجال آن ثقهاند‪.‬‬

‫قول ابو هريره‪ ،‬انس وعدى درباره نماز صحابه در عقب پيامبر ص‬

‫‪ 1‬يعنى‪ :‬اراده ات همين بود‪.‬‬

‫‪100‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫احمد از ابوجابر الوالدى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬به ابوهريره گفتم‪ :‬رسول خدا ص‬
‫اينطور براى تان نماز مىداد؟ گفت‪ :‬چه را از نمازم بد و ناآشنا ديديد؟ گفتم‪ :‬خواستم‬
‫از آن بپرسم‪ ،‬گفت‪ :‬آرى‪ ،‬و كوتاهتر از اين‪ .‬راوى مىگويد‪ :‬و قيام وى به اندازهاى بود‬
‫كه مؤذن از مناره پايين مىآمد و به صف مىرسيد‪ .‬هيثمى (‪ )71/2‬مىگويد‪ :‬اين را‬
‫احمد روايت كرده است‪ .‬ودر روايتى نزد وى آمده‪ :‬ابوهريره را ديدم‪ ،‬كه نمازى را‬
‫خواند و آن را كوتاه به جاى آورد‪ .‬اين را احمد روايت نموده‪ ،‬و ابويعلى روايت اول را‬
‫روايت كرده است‪ ،‬و رجال آن دو ثقهاند‪ .‬و احمد از انس بن مالك روايت نموده‪،‬‬
‫كه گفت‪ :‬ما با رسول خدا ص نمازى مىخوانديم‪ ،‬كه اگر يكى از شما آن را امروز‬
‫بخواند‪ ،‬آن را بر وى عيب مىگيريد‪ .‬هيثمى (‪ )71/2‬مىگويد‪ :‬آن را احمد روايت نموده‪،‬‬
‫و رجال آن ثقهاند‪ .‬و طبرانى از عدى بن حاتم روايت نموده كه‪ :‬وى به سوى‬
‫مجلس ايشان بيرون رفت و نماز برپا شد‪ ،‬آن گاه امام شان جلو رفت و نشستن‬
‫نماز را طولنى نمود‪ ،‬هنگامى كه برگشت عدى بن حاتم گفت‪ :‬كسى كه از شما ما را‬
‫امامت نمود‪ ،‬بايد ركوع و سجده را تمام كند‪ ،‬چون در عقب وى خرد‪ ،‬بزرگ‪ ،‬مريض‪،‬‬
‫مسافر و حاجتمند مىباشد‪ ،‬آن گاه هنگامى كه نماز حاضر گرديد‪ ،‬عدى بن حاتم جلو‬
‫رفت و ركوع و سجده را تمام نمود و نماز را كوتاه و مختصر نمود‪ ،‬وقتى برگشت‬
‫گفت‪ :‬اينطور در عقب پيامبر خدا ص نماز مىگزارديم‪ .‬هيثمى (‪ )73/2‬مىگويد‪ :‬اين را‬
‫طبرانى در الكبير به طول آن روايت نموده‪ ،‬و اين حديث نزد امام احمد به اختصار‬
‫آمد‪ ،‬و رجال هر دو حديث ثقهاند‪.‬‬

‫گريه پيامبر ص و اصحابش در نماز‬


‫گريه پيامبرص در نماز‬
‫َّ‬
‫ابويعلى از عايشه (رضىالله عنها) روايت نموده است‪ :‬كه گفت‪ :‬رسول خدا ص خواب‬
‫مىرفت بعد بلل با اذان صدايش مىنمود‪ ،‬بر مىخاست و غسل مىنمود‪ ،‬و من آب را‬
‫مىديدم كه بر گونه و مويش مىريخت‪ ،‬بعد از آن بيرون مىشد و نماز مىگزارد‪ ،‬و‬
‫گريهاش را مىشنيدم‪ ...‬و حديث را متذكر شده‪ .‬هيثمى (‪ )89/2‬مىگويد‪ :‬رجال آن‬
‫رجال صحيح اند‪ .‬و ابن حبان در صحيحش از عبيدبن عمير روايت نموده كه‪ :‬وى به‬
‫عايشه گفت‪ :‬ما را از عجيبترين چيزى كه از رسول خدا ص ديدهاى خبر بده‪ ،‬مىگويد‪:‬‬
‫خاموش شد و بعد از آن گفت‪ :‬در شبى از شبها پيامبرص گفت‪« :‬اى عايشه بگذار تا‬
‫كه امشب براى پروردگارم عبادت كنم»‪ ،‬گفتم‪ :‬به خدا سوگند‪ ،‬من نزديكى تو را‬
‫دوست مىدارم و چيزى را دوست مىدارم كه خوشت مىسازد‪ ،‬مىگويد‪ :‬آن گاه‬
‫برخاست و خود را پاك نمود‪ ،‬و بعد از آن برخاست و به نماز گزاردن پرداخت‪،‬‬
‫مىگويد‪ :‬آنقدر گريست كه آغوشش تر گرديد‪ ،‬مىافزايد‪ :‬و نشسته بود و آنقدر گريست‬
‫كه ريشش تر شد‪ ،‬مىگويد‪ :‬بعد از آن گريه نمود‪ ،‬حتى كه زمين تر گرديد‪ ،‬آن گاه بلل‬
‫آمد و به نماز خبرش نمود‪ ،‬هنگامى وى را ديد گريه مىكند‪ ،‬گفت‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬در‬
‫حالى گريه مىكنى كه خداوند گناه گذشته و آيندهات را بخشيده است؟ فرمود‪« :‬آيا‬
‫بنده شاكر نباشم؟! امشب بر من آيتى نازل شده‪ ،‬و واى بر كسى كه آن را بخواند‪ ،‬و‬
‫در آن تفكر نكند‪:‬‬
‫[ان ف خلق السموات والرض] همه آيه‪( .‬آل عمران‪)190:‬‬
‫ترجمه‪« :‬به راستى كه در آفرينش آسمانها و زمين‪»...‬‬
‫اين چنين در الترغيب (‪ )32/3‬آمده است‪ .‬و ابوداود از مطّرف و او از پدرش (رضى‬
‫َ‬
‫الل ّه عنه) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬رسول خدا ص را ديدم كه نماز مىخواند‪ ،‬و در‬
‫سينهاش از گريه صدايى چون صداى آسياب بود‪ .‬و نزد نسائى آمده‪ :‬و در سينهاش‬

‫‪101‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫صدايى چون صداى ديگ در حال جوش و غليان داشت‪ ،‬يعنى گريه مىنمود‪ .‬اين چنين‬
‫در الترغيب (‪ )315/1‬آمده‪ .‬و اين را همچنان ترمذى در الشمائل روايت كرده‪ ،‬حافظ‬
‫(‪ )141/2‬مىگويد‪ :‬اسناد آن قويست‪ ،‬و ابن خزيمه و ابن حبان و حاكم آن را صحيح‬
‫دانستهاند‪.‬‬

‫گريه عمر در نماز‬


‫َّ‬
‫عبدالرزان‪ ،‬سعيدبن منصور‪ ،‬ابن ابى شيبه‪ ،‬ابن سعد و بيهقى از عبدالله بن شداد بن‬
‫هاد روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬صداى گريه عمر را در حالى شنيدم كه در آخر صفها‬
‫در نماز صبح قرار داشتم‪ ،‬و او سوره يوسف را مىخواند‪ ،‬تا اينكه بدينجا رسيد‪:‬‬
‫[انا اشكو بثى و حزن الىاللّه]‪(.‬يوسف‪)86:‬‬
‫ترجمه‪« :‬من فقط غم و اندوه خود را براى خداوند بيان مىكنم»‪.‬‬
‫اين چنين در منتخب الكنز (‪ )387/4‬آمده است‪ .‬و نزد ابونعيم در الحليه (‪ )52/1‬از‬
‫َ‬
‫ابن عمر (رضىالل ّه عنهما) روايت است كه گفت‪ :‬عقب عمر نماز خواندم‪ ،‬و صداى‬
‫نالهاش را از پشت سه صف شنيدم‪.‬‬

‫خشوع و خضوع در نماز‬


‫َّ‬ ‫َ‬
‫خشوع ابوبكر و عبدالل ّه بن زبير(رضى الله عنهما)‬
‫احمد در الزهد از سهل بن سعد روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬ابوبكر در نمازش به‬
‫سويى ملتفت نمىشد‪ .‬اين چنين در منتخب الكنز (‪ )347/4‬آمده است‪ .‬ابن سعد و‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫ابن ابى شيبه از مجاهد از عبدالل ّه بن زبير (رضىالل ّه عنهما) روايت نمودهاند كه‪ :‬وى‬
‫در نماز چنان مىايستاد انگار كه چوب باشد‪ ،‬و ابوبكر نيز همينطور مىايستاد‪ ،‬مجاهد‬
‫مىگويد‪ :‬اين خشوع در نماز است‪ .‬اين چنين در منتخب النز (‪ )360/4‬آمده است‪ .‬و‬
‫ابونعيم اين را در الحليه (‪ )335/1‬به اسناد صحيح‪ ،‬چنانكه در الصابه (‪)310/2‬‬
‫َ‬
‫آمده‪ ،‬از مجاهد روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬عبدالل ّه بن زبير وقتى به نماز بر مىخاست‬
‫چون چوب مىبود‪ ،‬و گفته مىشد كه‪ :‬آن از خشوع در نماز است‪ .‬و ابونعيم در الحليه‬
‫(‪ )335/1‬از ابن المنكدر روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬اگر ابن زبير را در حال نماز گزاردن‬
‫مىديدى‪ ،‬مىگفتى‪ :‬شاخه درختى است كه باد تكانش مىدهد‪ ،‬منجنيق اينجا و آنجا‬
‫مىافتاد ولى پروايش را نمىكرد‪ .‬و نزد وى همچنان از عطاء روايت است كه گفت‪ :‬ابن‬
‫زبير وقتى نماز مىخواند‪ ،‬چون استخوان ثابت و استوارمى بود‪ .‬طبرانى اين را در‬
‫الكبير به مانند آن روايت نموده‪ ،‬و هيثمى (‪ )136/2‬مىگويد‪ :‬رجال آن رجال صحيح‬
‫اند‪.‬‬
‫َ‬
‫خشوع ابن عمر و ابن مسعود(رضى الل ّه عنهما) در نماز‬
‫َ‬
‫ابن سعد (‪ )154/4‬از زيدبن عبدالل ّه الشيبانى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬ابن عمر‬
‫َ‬
‫(رضىالل ّه عنهما) را وقتى به سوى نماز مىرفت ديدم‪ ،‬آنقدر به نزمى راه مىرفت‪ ،‬كه‬
‫اگر مورچهاى با او مىرفت او از آن مورچه سبقت نمىگرفت‪ .‬و ابن سعد (‪ )157/4‬از‬
‫واسع به حبان روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬ابن عمر دوست مىداشت‪ ،‬كه همه چيزش‬
‫وقتى نماز مىخواند‪ ،‬روبروى قبله باشد‪ ،‬حتى كه انگشت بزرگش را روبروى قبله‬
‫مىگردانيد‪ .‬و ابونعيم در الحليه (‪ )304/1‬از طاووس روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬نماز‬
‫گزارى را به حالت ابن عمر نديدم‪ ،‬كه روى‪ ،‬كفهاى دست و قدم هايش را آنقدر جدى‬
‫به طرف قبله بگرداند‪ .‬و نزد وى همچنان از ابوبرده روايت است كه گفت‪ :‬در پهلوى‬

‫‪102‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫ابن عمر نماز خواندم‪ ،‬از وى هنگامى كه سجده نمود شنيدم كه مىگفت‪( :‬اللهم‬
‫اجعلك احب شىء الى‪ ،‬و اخشى شىء عندى)‪ ،‬ترجمه‪« :‬بار خدايا تو را محوبترين‬
‫چيز نزدم مىگردانم‪ ،‬و همچنان نظر به هر چيزى از تو زيادتر مىترسم»‪ ،‬و از وى‬
‫شنيدم كه در سجدهاش مىگفت‪« :‬رب بما انعمت على فلن اكون ظهيرا للمجرمين»‪،‬‬
‫ترجمه‪« :‬پروردگارا‪ ،‬با در نظر داشت نعمتى كه بر من نمودهاى‪ ،‬هرگز مددكار‬
‫مجرمان نخواهم بود»‪ ،‬و گفت‪ :‬از وقتى اسلم آوردهام‪ ،‬هرگاه نمازى گزاردهام‪،‬‬
‫اميدوارم كه كفاره باشد‪.‬‬
‫َّ‬
‫و طبرانى در الكبير از اعمش روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬وقتى عبدالله نماز مىگزارد‪،‬‬
‫چون جامه انداخته شده مىبود‪ .‬هيثمى (‪ )136/2‬مىگويد‪ :‬رجال آن ثقه دانسته‬
‫شدهاند‪ ،‬و اعمش ابن مسعود را درك ننموده است‪.‬‬

‫بانگ ابوبكر بر همسرش ام رومان به سبب حركتش در نماز‬


‫ابن عدى‪ ،‬و ابونعيم در الحليه (‪ )304/9‬و ابن عساكر از ام رومان روايت نمودهاند‬
‫كه گفت‪ :‬ابوبكر مرا ديد كه در نماز حركت مىكنم‪ ،‬آن گاه بر من بانگ برآورد‪ ،‬و‬
‫نزديك بود كه از نمازم منصرف شوم‪ ،‬بعد از آن گفت‪ :‬از رسول خداص شنيدم كه‬
‫مىگفت‪« :‬وقتى يكى از شما به نماز برخاست‪ ،‬بايد دستها و پاهايش را آرام بگيرد‪ ،‬و‬
‫چون يهود اين سو و آن سو حركت نكند‪ ،‬چون آرامگيرى دست و پا از كامل نمودن و‬
‫اتمام كردن نماز است»‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )230/4‬آمده است‪.‬‬

‫اهتمام و توجه پيامبر ص به سنتهاى مؤكد‬


‫َ‬
‫قول عايشه (رضى الل ّه عنها) درباره سنتهاى پيامبر ص‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫مسلم از عبدالل ّه بن شقيق روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬عايشه رضىالل ّه عنها( را از نماز‬
‫نفل و تطوع‪ 1‬پيامبر خدا ص پرسيدم‪ ،‬گفت‪ :‬قبل از ظهر چهار ركعت در خانهام‬
‫مىگزارد‪ ،‬بعد از آن بيرون مىرفت و براى مردم نماز مىداد‪ ،‬بعد از آن برمى گشت و‬
‫دو ركعت نماز در خانهام مىخواند‪ .‬و براى مردم نماز مغرب را امامت مىنمود‪ ،‬و باز‬
‫به خانهام بر مىگشت و دو ركعت نماز مىگزارد‪ .‬و نماز عشاء را براىشان مىداد‪ ،‬و بعد‬
‫از آن به خانهام داخل مىگرديد و دو ركعت نماز مىخواند‪ .‬و در هنگام شب نه ركعت‬
‫مىخواند كه وتر هم شامل وقت بود‪ ،‬در هنگام شب گاهى خيلى طولنى ايستاده نماز‬
‫مىخواند‪ ،‬و گاهى در شب خيلى و به صورت طولنى نشسته نماز مىگزارد‪ ،‬وقتى كه‬
‫ايستاده قرائت مىكرد‪ ،‬ركوع و سجده هم ايستاده مىنمود‪ 2،‬و وقتى كه نشسته قرائت‬
‫مىنمود‪ ،‬ركوع و سجده هم‪ ،‬نشسته مىنمود‪ ،‬و وقتى فجر طلوع مىكرد‪ ،‬دو ركعت نماز‬
‫مىخواند و بعد از آن بيرون مىرفت و براى مردم نماز فجر را امامت مىكرد‪ .‬مسلم‬
‫اين را به تنهايى روايت نموده است‪ .‬اين چنين در صفه الصفوه (‪ )75/1‬آمده است‪،‬‬
‫و ابوداود و ترمذى بعضى آن را‪ ،‬چنان كه در جمع الفوائد (‪ )110/1‬آمده‪ ،‬روايت‬
‫كردهاند‪.‬‬

‫شدت اهتمام و توجه پيامبر ص به دو ركعت قبل از نماز صبح‬


‫َ‬
‫بخارى و مسلم و غير ايشان از عايشه (رضىالل ّه عنها) روايت نمودهاند كه گفت‪:‬‬
‫آنقدر كه پيامبر ص دو ركعت صبح را محافظت مىنمود ديگر نوافل را نمىنمود‪ .‬و در‬
‫روايتى نزد ابن خزيمه آمده‪ :‬عايشه گفت‪ :‬رسول خدا ص را آن چنان كه به سوى دو‬
‫‪ 1‬هدف از تطوع نمازهاى سنت و نفليست‪ .‬م‪.‬‬
‫‪ 2‬يعنى از حالت ايستادن به ركوع و سجده مىرفت‪ .‬م‪.‬‬

‫‪103‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫ركعت فجر‪ ،‬شتابان و به سرعت مىديدم‪ ،‬به سوى هيچ چيز ديگرى از خير و غنيمت‬
‫َ‬
‫نمىديدم‪ .‬اين چنين در الترغيب (‪ )361/1‬آمده است‪ .‬و بخارى از عايشه (رضىالل ّه‬
‫عنها) روايت نموده كه‪ :‬پيامبر ص چهار ركعت قبل از ظهر و دو ركعت قبل از بامداد‬
‫را ترك ننموده و نمىگذاشت‪ .‬و ابوداود (‪ )259/2‬از بلل روايت نموده كه‪ :‬وى نزد‬
‫َ‬
‫رسول خدا ص آمد‪ ،‬تا وى را براى نماز بامداد خبر كند‪ ،‬ولى عايشه (رضىالل ّه عنها)‬
‫بلل را به كارى كه از وى خواست مشغول گردانيد‪ ،‬تا اينكه سپيده صبح دميد‪ ،‬و صبح‬
‫خوب روشن شد‪ ،‬آن گاه بلل برخاست و پيامبر ص را براى نماز خبر نمود‪ ،‬و چند بار‬
‫اين كار را تكرار نمود‪ ،‬ولى رسول خدا ص بيرون نشد‪ ،‬هنگامى كه بيرون شد براى‬
‫مردم نماز داد‪ ،‬و بلل به او خبر داد‪ ،‬كه عايشه وى را به كارى كه از وى خواست‬
‫مشغول ساخت‪ ،‬تا اين كه صبح خيلى روشن شد‪ ،‬و در عين حال پيامبر ص در بيرون‬
‫رفتن به سويش تأخير نمود‪ ،‬فرمود‪« :‬من دو ركعت نماز فجر را مىخواندم»‪ ،‬گفت‪:‬‬
‫اى رسول خدا‪ ،‬تو خيلى وقتها صبح را روشن نموده برآمدى‪ ،‬فرمود‪« :‬اگر بيشتر از‬
‫آنچه صبح نمودم صبح را روشنتر مىنمودم‪ ،‬باز هم آن دو ركعت را مىخواندم‪ ،‬و آن را‪،‬‬
‫بجا‪ ،‬درست و خوب مىخواندم»‪ .‬اسناد آن‪ ،‬چنانكه نووى در رياض الصالحين (ص‬
‫‪ )416‬گفته‪ ،‬حسن است‪.‬‬

‫شدت توجه و اهتمام پيامبر ص به چهار ركهت نماز قبل از فريضه ظهر‬
‫ابن ماجه از قابوس و او از پدرش روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬پدرم نزد عايشه رفت كه‪:‬‬
‫كدام نماز رسول خدا ص نزدش محبوبتر بود تا براى آن مواظبت نمايد؟ گفت‪ :‬چهار‬
‫ركعت قبل از ظهر مىخواند‪ ،‬قيام را در آنها طولنى مىنمود و ركوع و سجده شان را‬
‫نيز نيكو انجام مىداد‪ .‬قابوس فرزند ابوظبيان است‪ ،‬ثقه دانسته شده‪ ،‬و ترمذى و ابن‬
‫خزيمه و حاكم از وى روايت را صحيح دانستهاند‪ .‬اما شخص ارسال شده نزد عايشه‬
‫َ‬
‫مبهم است‪ .‬اين چنين در الترغيب (‪ )364/1‬آمده است‪ .‬احمد و ترمذى از عبدالل ّه بن‬
‫سائب روايت نمودهاند كه‪ :‬رسول خدا ص بعد از زوال آقتاب و قبل از ظهر چهار‬
‫ركعت مىخواند‪ ،‬و فرمود‪« :‬اين ساعتى است كه دروازههاى آسمان در آن باز مىشود‪،‬‬
‫و دوست دارم كه عمل صالحى در آن از من بلند شود»‪ .‬ترمذى مىگويد‪ :‬حديث حسن‬
‫و غريب است‪ .‬اين چنين در الترغيب (‪ )364/1‬آمده است‪ .‬و ترمذى (ص ‪ )57‬از على‬
‫روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬پيامبر ص قبل از ظهر چهار ركعت مىخواند و بعد از آن دو‬
‫َ‬
‫ركعت‪ .‬و هم چنان از عايشه (رضىالل ّه عنهما) ‪ -‬و آن را حسن دانسته ‪ -‬روايت نموده‬
‫كه‪ :‬پيامبر ص وقتى چهار ركعت را قبل از ظهر نمىخواند‪ ،‬آنها را بعد از ظهر به جاى‬
‫مىآورد‪ .‬و طبرانى در الكبير والوسط از ابوايوب روايت نموده كه‪ :‬هنگامى رسول‬
‫خدا ص نزد من پايين آمد‪ ،‬ديدمش كه بر چهار ركعت قبل از شهر مداومت مىنمود‪ ،‬و‬
‫فرمود ‪« :‬وقتى آفتاب زوال نمايد‪ ،‬دروازههاى آسمان باز مىشود‪ ،‬و هيچ دروازهاى از‬
‫آنها تا اينكه نماز ظهر خوانده نشود بسته نمىشود‪ ،‬و من دوست دارم‪ ،‬كه در آن‬
‫ساعت برايم خير بلند شود»‪ .‬اين چنين در الترغيب (‪ )364/1‬و در الكنز (‪)189/4‬‬
‫آمده است‪.‬‬

‫نماز پيامبر ص قبل از عصر و بعد از مغرب‬


‫ترمذى (ص ‪ - )58‬كه آن را حسن دانسته ‪ -‬از على روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬پيامبر‬
‫ص قبل از عصر چهار ركعت نماز مىخواند‪ ،‬و در ميان آنها به سلم بر ملئك مقرب و‬
‫مسلمانان و مؤمنانى كه از آنان پيروى نمودهاند فاصله مىآورد‪ .‬و ابوداود از على‬
‫روايت نموده كه‪ :‬پيامبر ص قبل از عصر دو ركعت نماز مىخواند‪ .‬اسناد آن‪ ،‬چنانكه در‬

‫‪104‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫الرياض (ص ‪ )419‬آمده‪ ،‬صحيح است‪ ،‬اين را ابويعلى و طبرانى در الكبير والوسط از‬
‫َ‬
‫ميمونه (رضىالل ّه عنها) به مثل حديث على روايت نمودهاند‪ .‬چنان كه در المجمع (‬
‫َ‬
‫‪ )221/2‬آمده است‪ .‬و طبرانى در الكبير از ابن عباس (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده‬
‫كه‪ :‬پيامبر ص بعد از مغرب دو ركعت نماز مىخواند‪ ،‬و قرائت را در آنها طولنى‬
‫مىنمود‪ ،‬تا اندازهاى كه اهل مسجد پراكنده مىشدند‪ .‬هيثمى (‪ )230/2‬مىگويد‪ :‬در اين‬
‫مانى آمده‪ ،‬و ضعيف مىباشد‪.‬‬ ‫يحيى بن عبدالحميد ح ّ‬

‫اهتمام و توجه اصحاب پيامبر ص به سنتهاى مؤكد‬


‫اهتمام و توجه عمر به سنت قبل از صبح و قبل از ظهر‬
‫ابن ابى شيبه از سعيدبن جبير روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬عمر درباره دو ركعت قبل‬
‫از فجر گفت‪ :‬آن دو از شتران سرخ رنگ برايم محبوبتر اند‪ .‬اين چنين در الكنز (‬
‫َ‬
‫‪ )201/4‬آمده است‪ .‬و ابن جرير از عبدالرحمن بن عبدالل ّه روايت نموده كه‪ :‬وى نزد‬
‫عمربن خطاب در حالى وارد شد‪ ،‬كه وى قبل از ظهر نماز مىخواند‪ ،‬گفت‪ :‬اين چه‬
‫نماز است؟ پاسخ داد‪ :‬اين از نماز شب به حساب مىآيد‪ .‬و نزد ابن ابى شيبه از‬
‫َ‬
‫عبدالل ّه بن عتبه روايت است كه گفت‪ :‬با عمر در خانهاش چهار ركعت قبل از ظهر‬
‫خواند‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )189/4‬آمده است‪.‬‬
‫َ‬
‫اهتمام و توجه على و ابن مسعود (رضى الل ّه عنهما) به سنت قبل از ظهر‬
‫ابن ابى شيبه از حذيفه بن اسيد روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬على بن ابى طالب (رضى‬
‫َ‬
‫الل ّه عنه) را ديدم كه وقتى آفتاب زوال مىنمود‪ ،‬چهار ركعت طولنى به جاى مىآرود‪،‬‬
‫از اين امر پرسيدمش‪ ،‬گفت‪ :‬رسول خدا ص را ديدم كه اين را مىخواند‪ ...‬و مانند‬
‫حديث ابوايوب را ذكر نموده‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )189/4‬آمده است‪ .‬و طبرانى‬
‫َ‬
‫در الكبير از عبدالل ّه بن يزيد روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬متصلترين و نزديكترين مردم به‬
‫َ‬
‫عبدالل ّه بن مسعود برايم حديث بيان نمود كه‪ :‬وى چون آفتاب زوال مىنمود‪ ،‬بر‬
‫مىخاست و چهار ركعت نماز مىخواند‪ ،‬و در آنها دو سوره از مئين‪ 1‬مىخواند‪ ،‬و وقتى‬
‫مؤذنها ندا بر مىآوردند‪ ،‬جامههايش را بر خود محكم مىنمود‪ ،‬و باز براى نماز بيرون‬
‫مىرفت‪ .‬هيثمى (‪ )221/2‬مىگويد‪ :‬در اين راوى است كه از وى نام برده نشده است‪.‬‬
‫َ‬
‫و نزد وى همچنان از اسود و مره و مسروق روايت است كه گفتند‪ :‬عبدالل ّه گفت‪:‬‬
‫چيزى از نماز روز به نماز شب برابر نمىآيد‪ ،‬مگر چهار ركعت قبل از ظهر‪ ،‬و فضيلت‬
‫آنها بر نماز روز چون فضيلت نماز جماعت بر نماز فرد است‪ .‬هيثمى (‪)221/2‬‬
‫مىگويد‪ :‬در اين بشيربن وليد كندى است‪ ،‬گروهى وى را ثقه دانستهاند‪ ،‬ولى باز هم‬
‫دربارهاش كلمى هست‪ ،‬و بقيه رجال آن رجال صحيح اند‪ .‬منذرى در ترغيبش (‬
‫‪ )365/1‬مىگويد‪ :‬اين حديث موقوف است‪ ،‬ولى باكى در آن نيست‪ .‬ابن جرير از ابن‬
‫مسعود روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬چيزى از نماز روز را به نماز شب برابر نمىكردند‪،‬‬
‫مگر چهار ركعت قبل از ظهر را‪ ،‬و آنان بر اين باورند كه آن چهار ركعت ارزش نماز‬
‫شب را دارند‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )179/4‬آمده است‪.‬‬

‫اهتمام و توجه براء وابن عمر به سنت قبل از ظهر‬


‫ابن جرير از براء روايت نموده كه‪ :‬وى قبل از ظهر چهار ركعت نماز مىخواند و از‬
‫َ‬
‫ابن عمر (رضىالل ّه عنهما) مثل آن روايت شده است‪ .‬چنانكه در الكنز (‪ )189/4‬آمده‬

‫‪ 1‬يعنى از سوره هايى كه داراى صد آيه و يا زياده از آن هستند‪ .‬م‪.‬‬

‫‪105‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫است‪ ،‬و همچنان از ابن عمر روايت نموده است كه‪ :‬چون آفتاب زوال مىنمود‪ ،‬وى به‬
‫مسجد مىآمد و دوازده ركعت قبل از ظهر مىخواند و بعد از آن مىنشست‪ .‬و از نافع‬
‫روايت است كه عمر قبل از ظهر هشت ركعت نماز مىخواند‪ ،‬و بعد از آن چهار ركعت‬
‫نماز مىگزارد‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )189/4‬آمده است‪.‬‬

‫اهتمام و توجه على به سنت قبل از عصر و توجه وى وابن عمر به سنت بين مغرب‬
‫و عشاء‬
‫ابن نجار از على روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬رسول خدا ص مرا به سه چيز وصيت‬
‫نموده است‪ ،‬كه تا زندهام آنها را نمىگذارم‪ :‬اينكه قبل از عصر چهار ركعت بخوانم‪ .‬و‬
‫من آنها را تا اينكه زنده هستم ترك نخواهم نمود‪ .‬و زد ابن جرير از وى روايت است‬
‫كه گفت‪ :‬خداوند كسى را كه قبل از عصر چهار ركعت بخواند رحم نمايد‪ .‬اين چنين‬
‫در الكنز (‪ )191/4‬آمده است‪ .‬و ابن ابى شيبه از ابوفاخته و او از على روايت‬
‫نموده كه وى ذكر نمود‪ :‬در ميان مغرب و عشاء نماز غفلت است‪ ،‬على گفت‪ :‬در‬
‫غفلت واقع شدهايد‪ 1.‬اين چنين در الكنز (‪ )192/4‬آمده است‪ .‬و ابن زنجويه از ابن‬
‫عمر روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬كسى كه بعد از مغرب چهار ركعت نماز بخواند‪ ،‬چون‬
‫كسى مىباشد كه از يك جنگ به جنگ ديگرى برود‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )193/4‬آمده‬
‫است‪.‬‬

‫اهتمام و توجه پيامبر ص و اصحابش به نماز تهجد‬


‫قول عايشه درباره توجه پيامبر ص به قيام ليل‬
‫َ‬
‫ابوداود و ابن خزيمه از عبدالل ّه ابن ابى قيس روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬عايشه‬
‫َ‬
‫(رضىالل ّه عنها) گفت‪ :‬قيام ليل را مگذار‪ ،‬چون رسول خدا ص آن را نمىگذاشت‪ ،‬و‬
‫وقتى مريض يا كسل مىشد نشسته نماز مىخواند‪ .‬اين چنين در الترغيب (‪)401/1‬‬
‫آمده است‪.‬‬

‫قول جابر درباره فرضيت قيام ليل و باز نزول رخصت‬


‫بزار از جابر روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬قيام ليل بر ما فرض گرديد‪:‬‬
‫[يا ايهاالزمل‪ .‬قم الليل ال قليل]‪(.‬الزمل‪)1 2:‬‬
‫ترجمه‪« :‬اى در جامه پيچيده‪ .‬شب را (به نماز) به استثناى اندك آن‪ ،‬قيام كن»‪.‬‬
‫بنابراين برخاستيم و ايستاديم‪ ،‬حتى كه قدمهاى مان ورم نمود‪ ،‬آن گاه خداوند تبارك‬
‫و تعالى رخصت و اجازه نازل فرمود‪:‬‬
‫[علم آن سيكون منكم مرضى]تا آخر سوره‪(.‬المزمل‪)20:‬‬
‫ترجمه‪« :‬خداوند دانست كه از شما مريض هايى خواهد بود»‪.‬‬
‫هيثمى (‪ )251/2‬مىگويد‪ :‬در اين على بن زيد آمده‪ ،‬و دربارهاش سخن است‪ ،‬و ثقه‬
‫هم دانسته شده‪.‬‬

‫سوال سعيد بن هشام از عايشه درباره وتر پيامبر ص و پاسخش‬


‫امام احمد در مسندش از سعيدبن هشام روايت نموده كه‪ :‬وى همسرش را طلق‬
‫داد‪ ،‬بعد از آن به طرف مدينه رفت تا اموال غير منقولش را كه در آنجا داشت‬
‫بفروشد‪ ،‬و آن را براى خريدارى اسب و سلح اختصاص بدهد‪ ،‬و بعد از آن تا مردن با‬

‫‪ 1‬يعنى اين نماز را ترك نمودهايد‪.‬‬

‫‪106‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫روم بجنگد‪ ،‬وى با گروهى از قومش روبرو شد‪ ،‬و به وى گفتند كه يك گروه شش‬
‫نفرى از قومش اين را در زمان پيامبر خدا ص اراده نمودند‪ ،‬پيامبر ص فرمود‪« :‬آيا‬
‫در من براى تان اقتداى نيكو نيست؟» و آنان را از آن بازداشت‪ ،‬آن گاه سعيد ايشان‬
‫را بر برگردانيدن همسرش شاهد گرفت‪ ،‬بعد از آن به سوى ما برگشت و به ما گفت‪،‬‬
‫َ‬
‫كه وى نزد ابن عباس (رضىالل ّه عنهما) رفت و او را از وتر پرسيد‪ ،‬گفت‪ :‬آيا تو را به‬
‫عالمترين اهل زمين به وتر رسول خدا ص آگاه نسازم؟ گفت‪ :‬ارى‪ ،‬فرمود‪ :‬نزد‬
‫َ‬
‫عايشه (رضىالل ّه عنها) برو‪ ،‬و باز نزدم برگرد‪ ،‬و مرا از پاسخى كه به تو داده است‬
‫خبر بده‪ ،‬مىگويد‪ :‬نزد حكيم بن افلج آمدم‪ ،‬و از او خواستم كه با من نزد عايشه بيايد‪،‬‬
‫گفت ‪ :‬من به وى نزديك نمىشوم‪ ،‬من وى را از اين باز داشتم كه درباره اين دو‬
‫گروه‪ 1‬چيزى بگويد‪ ،‬ولى او ابا ورزيد و ادامه داد‪[ ،‬سعيد مىگويد] من وى را سوگند‬
‫دادم‪ 2،‬بنابراين با من آمد‪ ،‬و نزد وى داخل شديم‪ ،‬گفت‪ :‬حكيم است‪ ،‬و او را شناخت‪،‬‬
‫حكيم گفت‪ :‬بلى‪ ،‬مىافزايد‪ :‬عايشه باز پرسيد‪ :‬اين همراهت كيست؟ گفت‪ :‬سعيدبن‬
‫هشام‪ ،‬عايشه پرسيد‪ :‬هشام كيست؟ پاسخ داد‪ :‬ابن عامر‪ ،‬مىافزايد‪ :‬آن گاه براى وى‬
‫دعاى رحمت نمود و گفت‪ :‬عامر شخص نيكويى بود‪ ،‬گفتم‪ :‬اى ام المؤمنين‪ ،‬مرا از‬
‫اخلق رسول خداص خبر بده گفت آيا قرآن نمىخوانى گفتم بلى مىخوانم‪ .‬گفت‪:‬‬
‫اخلق رسول خداص قرآن بود‪ .‬خواستم برخيزم ‪ ،‬آن گاه قيام پيامبر خدا ص به يادم‬
‫آمد‪ ،‬گفتم‪ :‬اى ام المؤمنين‪ ،‬مرا از قيام پيامبر خدا ص خبر بده؟ گفت‪ :‬آيا اين سوره‬
‫را نمىخوانى‪[ :‬يا ايهاالمزمل]؟ گفتم‪ :‬آرى‪ ،‬فرمود‪ :‬خداوند قيام ليل را در اول اين‬
‫سوره فرض گردانيد‪ ،‬و رسول خدا ص و يارانش يك سال قيام نمودند‪ ،‬حتى كه‬
‫قدمهاى شان ورم نمود‪ ،‬و خداوند خاتمه سوره را دوازده ماه در آسمان نگه داشت‪،‬‬
‫بعد از آن خداوند تخفيف را در آخر اين سوره نازل فرمود‪ ،‬بنا بر آن‪ ،‬قيام شب پس‬
‫از فرضيت نفل گرديد‪ .‬باز خواستم برخيزم‪ ،‬آن گاه وتر رسول خدا ص به يادم آمد‪ ،‬و‬
‫گفتم‪ :‬اى ام المؤمنين‪ ،‬مرا از وتر رسول خدا ص خبر بده؟ گفت‪ :‬ما برايش مسواك‬
‫و آب وضويش را آماده مىساختيم‪ ،‬و خداوند او را وقتى كه مىخواست در شب بيدار‬
‫مىنمود‪ ،‬و او مسواك مىنمود و باز وضو مىكرد‪ ،‬و بعد از آن هشت ركعت نماز‬
‫مىخواند‪ ،‬كه در آنها جز در ركعت هشتم نمىنشست‪ ،‬بعد مىنشست و پروردگارش‬
‫[تبارك] و تعالى را ياد مىنمود‪ ،‬و دعا مىكرد‪ ،‬و باز بر مىخاست و سلم نمىداد‪ ،‬بعد‬
‫مىايستاد تا نهم را بخواند‪ ،‬باز مىنشست و خداوند واحد را ذكر مىنمود‪ ،‬و بعد از آن‬
‫وى را دعا مىكرد و باز سلم مىداد كه ما مىشنيديم‪ ،‬آن گاه بعد از سلم دادنش دو‬
‫ركعت نماز ديگر را نشسته مىخواند‪ ،‬و مجموع آنها‪ ،‬اى پسرم‪ ،‬يازده ركعت مىگرديد‪،‬‬
‫و هنگامى كه رسول خدا ص مسن گرديد و چاق شدند‪ ،‬به هفت ركعت وتر نمود‪ ،‬و‬
‫بعد از آن دو ركعت ديگر را پس از سلم دادنش نشسته خواند‪ ،‬و اينها در مجموع‪ ،‬اى‬
‫پسرم‪ ،‬نه ركعت بود‪ ،‬و رسول خدا ص وقتى نمازى را مىخواند‪ ،‬دوست مىداشت كه‬
‫بر آن مداومت نمايد‪ ،‬و او را وقتى از قيام شب‪ ،‬خوابى‪ ،‬دردى يا مرضى مشغول‬
‫مىداشت‪ ،‬از طرف روز دوازده ركعت نماز مىگزارد‪ ،‬و رسول خدا ص را بياد ندارم كه‬
‫همه قرآن را در يك شب تا صبح خوانده باشد‪ ،‬و ماهى را كامل ً بدون رمضان روزه‬
‫گرفته باشد‪ .‬بعد نزد ابن عباس آمدم‪ ،‬و حديث وى را برايش بيان نمودم‪ ،‬گفت‪:‬‬
‫راست گفته‪ ،‬اما اگر من نزدش رفت و آمد مىداشتم‪ ،‬نزدش مىرفتم تا از خودش‬
‫مىشنيدم‪ 3.‬مسلم اين را در صحيحش به مثل آن روايت كرده است‪ .‬اين چنين در‬

‫‪ 1‬گروه على و گروه معاويه‪.‬‬


‫‪ 2‬يعنى حكيم را سوگند دادم كه بايد همراه من برود‪ .‬م‪.‬‬
‫‪ 3‬چنان مىنمايد كه اين حديث بعد از واقعه جمل بوده است‪.‬‬

‫‪107‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫تفسير ابن كثير (‪ )435/4‬آمده است‪.‬‬

‫قول ابن عباس درباره وتر اصحاب هنگامى كه سوره مزمل نازل شد‬
‫ابن ابى شيبه از ابن عباس روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬هنگامى كه اول مزمل نازل شد‪،‬‬
‫مانند قيام شان در ماه رمضان قيام مىنمودند‪ ،‬و در ميان اول و آخر آن يك سال‬
‫فاصله بود‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )281/4‬آمده است‪.‬‬
‫َ‬
‫تهجد ابوبكر و عمر(رضى الل ّه عنهما)‬
‫ابن ابى شيبه از يحيى بن سعيد از ابوبكر روايت نموده كه‪ :‬وى در اول شب وتر‬
‫مىخواند‪ ،‬و وقتى براى نماز بر مىخاست دو دو ركعت نماز مىگزارد‪ .‬اين چنين در الكنز‬
‫(‪ )278/4‬آمده است‪ .‬مالك و بيهقى از اسلم روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬عمربن‬
‫خطاب در طول شب همانقدر كه خدا مىخواست‪ ،‬نماز مىگزارد‪ ،‬چون نصف شب‬
‫مىشد‪ ،‬خانوادهاش را براى نماز بيدار مىنمود‪ ،‬و بعد از آن به آنها مىگفت‪ :‬نماز‪ ،‬و اين‬
‫آيه را تلوت مىنمود‪:‬‬
‫[و امر اهلك بالصله ] تا به اين قول خداوند [والعاقية اللتقوى]‪(.‬طه‪)132:‬‬
‫ترجمه‪« :‬خانواده ات را به نماز امر كن‪ ...‬عاقيت از آن پرهيزگاران است»‪.‬‬
‫اين چنين در منتخب الكنز (‪ )380/4‬آمده است‪ .‬و طبرانى ‪ -‬كه رجالش ثقهاند ‪، -‬‬
‫چنانكه هيثمى (‪ )73/9‬گفته‪ ،‬از حسن روايت نموده كه‪ :‬عثمان بن ابى العاص با يكى‬
‫از همسران عمربن خطاب ازدواج نمود‪ ،‬و گفت‪ :‬به خدا سوگند‪ ،‬او را به سبب‬
‫علقمندى به مال و فرزند نكاح ننمودم‪ ،‬فقط خواستم مرا از شب عمر خبر دهد‪ ،‬و از‬
‫وى پرسيد كه‪ :‬نماز عمر در شب چطور بود؟ پاسخ داد‪ :‬وى نماز عشاء را مىخواند‪،‬‬
‫بعد از آن امر مىنمود تا نزد سرش ظرفى را پر از آب نموده بگذاريم و سر آن را‬
‫بپوشانيم‪ ،‬و در طول شب بيدار مىشد‪ ،‬و دست هايش را در آب مىگذاشت و بدان‬
‫روى و دستش را مىشست و بعد از آن خداوند را‪ ،‬آنقدر كه خدا مىخواست‪ ،‬ياد‬
‫مىنمود‪ ،‬بعد از آن چندين بار پى در پى بيدار ميشد‪ ،‬تا اينكه بر همان ساعتى مىرسيد‪،‬‬
‫كه در آن براى نمازش بر مىخاست‪ .‬ابن بريده گفت‪ :‬چه كسى اين را براى تو بيان‬
‫داشت؟ پاسخ داد‪ :‬اين را دختر عثمان بن ابى العاص برايم بيان نمود‪ ،‬گفت‪ :‬ثقه‬
‫است‪ .‬و ابن سعد از سعيدبن المسيب روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬عمربن خطاب نماز را‬
‫در دل شب ‪ -‬يعنى در وسط شب ‪ -‬دوست مىداشت‪ .‬اين چنين در الكنز (‪)279/4‬‬
‫آمده است‪.‬‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫تهجد عبدالل ّه بن عمر (رضى الل ّه عنهما)‬
‫ابونعيم در الحليه (‪ )303/1‬به سند جيد‪ ،‬چنانكه در الصابه (‪ )349/1‬آمده‪ ،‬از نافع‬
‫َ‬
‫از ابن عمر (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده كه‪ :‬وى شب را به نماز زنده مىداشت‪ ،‬و‬
‫بعد از آن مىگفت‪ :‬از نافع در سحر داخل شدهايم؟ پاسخ مىداد‪ :‬نخير‪ ،‬باز نماز را‬
‫شروع مىنمود‪ ،‬و بعد از آن مىگفت‪ :‬اى نافع‪ ،‬در سحر داخل شدهايم؟ مىگفت‪ :‬آرى‪،‬‬
‫آن گاه مىنشست و آمرزش مىخواست و دعا مىنمود تا اينكه صبح مىشد‪ .‬طبرانى‬
‫مثل اين را روايت نموده‪ ،‬رجال آن رجال صحيح اند‪ ،‬غير اسدبن موسى كه ثقه است‪.‬‬
‫و ابونعيم همچنان (‪ )304/1‬از محمد روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬ابن عمر هر بار كه در‬
‫شب بيدار مىشد نماز مىگزارد‪ ،‬و نزد وى همچنان از ابوغالب روايت است كه گفت‪:‬‬
‫ابن عمر در مكه نزد ما پايين مىآمد‪ ،‬و در هنگام شب تهجد مىخواند‪ ،‬و شبى‬
‫نزديكىهاى صبح به من گفت‪ :‬اى ابوغالب آيا بلند نمىشوى تا نماز بخوانى؟ اگر چه‬

‫‪108‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫ثلث قرآن را بخوانى‪ ،‬گفتم‪ :‬صبح نزديك شده‪ ،‬ثلث قرآن را چگونه بخوانم؟ گفت‪:‬‬
‫َ‬
‫سوره اخلص [قل هوالل ّه احد] معادل ثلث قرآن است‪.‬‬
‫َ‬
‫تهجد ابن مسعود و سلمان (رضى الل ّه عنهما)‬
‫َ‬
‫طبرانى از علقمه بن قيس روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬شبى با عبدالل ّه بن مسعود (رضى‬
‫َ‬
‫الل ّه عنه) خوابيدم‪ ،‬وى در اول شب قيام نمود‪ 1،‬بعد از آن برخاست‪ ،‬و مثل قرائت‬
‫امام در مسجد قبيلهاش قرائت مىنمود‪ ،‬به ترتيل مىخواند و تكرار نمىكرد‪ ،‬كسانى كه‬
‫در اطرافش بودند مىشنيدند‪ ،‬و صدايش را نيز تكرار نمىنمود‪ ،‬تا اينكه از تاريكى آخر‬
‫شب‪ ،‬جز مانند فاصله ميان اذان مغرب و عودت از آن باقى نماند‪ ،‬بعد از آن وى وتر‬
‫خواند‪ .‬هيثمى (‪ )266/2‬مىگويد‪ :‬اين را طبرانى در الكبير روايت نموده‪ ،‬و رجال آن‬
‫رجال صحيح اند‪ .‬و طبرانى از طارق بن شهاب روايت نموده كه‪ :‬وى نزد سلمان‬
‫خوابيد‪ ،‬تا ببيند كه تلش وى چگونه است‪ ،‬مىگويد‪ :‬سلمان در آخر شب به نماز‬
‫ايستاد‪ ،‬و گوييى طارق آنچه را گمان مىنمود نديد‪ ،‬و آن را براى وى متذكر گرديد‪،‬‬
‫سلمان گفت‪ :‬بر نمازهاى پنجگانه مداومت و توجه داشته باشيد‪ ،‬چون اينها كفاره اين‬
‫گناهانند‪ ،‬البته در صورتى كه مرتكب قتل نشود‪ ،‬و وقتى مردم شب نمايند بر سه‬
‫حالت مىباشند‪ :‬كسى از آنان چنان مىباشد‪ ،‬كه او را نفع مىباشد و نه ضرر‪ ،‬و كسى از‬
‫آنان چنان مىباشد كه براى او ضرر مىباشد و نه نفع‪ ،‬و كسى از آنان چنان مىباشد‪ ،‬كه‬
‫براى او نه نفع مىباشد و نه ضرر‪ ،‬مردى كه تاريكى شب و غفلت مردم را غنيمت‬
‫مىشمرد‪ ،‬و بر مىخيزد و تا صبح نماز مىگزارد‪ ،‬اين همان كسى است‪ ،‬كه برايش نفع‬
‫است و نه ضرر‪ ،‬و مردى كه غفلت مردم و تاريكى شب را غنيمت مىشمرد و دست‬
‫به گناه مىزند‪ ،‬اين همان كسى است‪ ،‬كه برايش ضرر است و نه نفع و مردى كه نماز‬
‫عشاء را مىگزارد و مىخوابد‪ ،‬اين همان كسى است ‪ ،‬كه نه برايش نفع است و نه‬
‫ضرر‪ ،‬و زنهار كه به شتاب روى!! ميانه روى اختيار نما و مداومت كن‪ .‬منذرى در‬
‫ترغيب خود (‪ )401/1‬گفته‪ :‬اين را طبرانى در الكبير‪ ،‬به صورت موقوف‪ ،‬به اسنادى‬
‫كه در آن باكى نيست‪ ،‬روايت نموده‪ ،‬و گروهى هم اين را به صورت مرفوع روايت‬
‫كردهاند‪.‬‬

‫اهتمام و توجه پيامبر ص و يارانش به نوافل در ميان طلوع آفتاب و زوال آن‬
‫حديث ام هانى و عايشه درباره نماز چاشت پيامبر ص‬
‫َّ‬
‫بخارى و مسلم از ام هانى ‪ -‬فاخته بنت ابى طالب (رضىالله عنها) ‪ -‬روايت نمودهاند‬
‫كه گفت‪ :‬نزد رسول خدا ص در سال فتح رفتم‪ ،‬و ملحظه نمودم كه غسل مىكند‪،‬‬
‫هنگامى كه از غسلش فارغ گرديد‪ ،‬هشت ركعت نماز خواند البته در آن وقت چاشت‬
‫َ‬
‫بود‪ .‬اين چنين در الرياض (ص ‪ )424‬آمده است‪ .‬و مسلم از عايشه (رضى الل ّه عنها)‬
‫روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬رسول خدا ص نماز چاشت‪ 2‬را چهار ركعت مىخواند‪ ،‬و‬
‫مقدارى كه خدا مىخواست اضافه مىنمود‪ .‬اين چنين در الرياض آمده است‪.‬‬
‫َ‬
‫حديث انس و عبدالل ّه بن ابى اوفى درباره نماز چاشت پيامبر ص‬
‫طبرانى در الوسط از انس بن مالك روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬رسول خدا ص را‬
‫ديدم كه نماز چاشت را شش ركعت مىخواند‪ ،‬و آنها را ديگر ترك ننمودم‪ .‬هيثمى (‬
‫‪ )337/2‬مىگويد‪ :‬در اين سعدبن مسلم اموى آمده‪ ،‬و بخارى و ابن معين و گروهى‬

‫‪ 1‬اين چنين در اصل آمده‪ ،‬و ممكن درست «خواب نمود» باشد‪.‬‬
‫‪ 2‬يعنى‪ :‬صله الضحى‪ .‬م‪.‬‬

‫‪109‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫ضعيفش دانستهاند‪ ،‬و ابن حبان در ثقهها ذكرش نموده‪ ،‬و گفته‪ :‬خطا مىكند‪ .‬اين چنين‬
‫طبرانى در الكبير والوسط به اسناد حسن‪ ،‬چنانكه هيثمى (‪ )238/2‬گفته‪ ،‬از ام هانى‬
‫روايت نموده كه‪ :‬پيامبر ص روز فتح نزد وى آمد‪ ،‬و نماز چاشت را شش ركعت‬
‫َ‬
‫خواند‪ .‬و بزار از عبدالل ّه بن ابى اوفى روايت نموده كه‪ :‬وى نماز چاشت را دو‬
‫ركعت خواند‪ ،‬آن گاه همسرش به او گفت‪ :‬دو ركعت خواند؟ پاسخ داد‪ :‬رسول خدا‬
‫ص هنگامى كه به فتح بشارت داده شد‪ ،‬و هم چنين وقتى كه به بريده شدن سر‬
‫ابوجهل بشارت داده شد‪ ،‬دو ركعت نماز چاشت را خواندى‪ .‬هيثمى (‪ )238/2‬مىگويد‪:‬‬
‫اين را بزار روايت كرده است‪ ،‬و طبرانى در الكبير بعضى آن را روايت نموده ‪ ،‬و در‬
‫آن شعثاء آمده‪ ،‬و من كسى را نيافتم كه او را ثقه دانسته باشد‪ ،‬و نه هم كسى را كه‬
‫جرحش نموده باشد‪ .‬و ابنماجه فقط نماز را وقتى كه به سر ابوجهل بشارت داده شد‬
‫روايت نموده است‪.‬‬

‫حديث ابن عباس از امهانى درباره نماز چاشت پيامبر ص‬


‫َ‬
‫طبرانى در الكبير از ابن عباس (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬اين آيه را‬
‫مرور مىنمودم‪ ،‬و نمىدانستم كه اين چيست‪ ،‬قول خداوند‪:‬‬
‫[بالعشى و الشراق]‪(.‬ص‪)18:‬‬
‫ترجمه‪« :‬در وقت عشاء و برآمدن آفتاب»‪.‬‬
‫تا اينكه ام هانى دختر ابوطالب به من گفت كه‪ :‬رسول خدا ص نزد وى آمد‪ ،‬و‬
‫كاسهاى آب وضو خواست‪ ،‬انگار كه من اثر خمير را در آن مىبينم‪ ،‬وضو نمود‪ ،‬و نماز‬
‫چاشت [يا اشراق] را به جاى آورد و گفت‪« :‬اى ام هانى اين نماز اشراق است»‪.‬‬
‫هيثمى (‪ )238/2‬مىگويد‪ :‬در اين حجاج بن نصير آمده‪ ،‬و ابن المدينى و گروهى‬
‫ضعيفش دانستهاند‪ ،‬و اين معين و ابن حبان ثقهاش دانستهاند‪ ،‬و اين حديث در صحيح‬
‫آمده‪ ،‬ولى به غير سياق وى‪.‬‬

‫تشويق و ترغيب پيامبر ص به نماز اشراق و بيان نمودن فضيلت آن‬


‫ابويعلى از ابوهريره روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬رسول خدا ص لشكرى را فرستاد‪،‬‬
‫آنان غنيمت بزرگى به دست آوردند‪ ،‬و به سرعت برگشتند‪ ،‬مردى گفت‪ :‬اى رسول‬
‫خدا‪ ،‬لشكرى را نديديم كه از اينها زودتر و سريعتر عودت نموده باشد‪ ،‬و غنيمت‬
‫بزرگتر به دست آورده باشد‪ ،‬فرمود‪« :‬ايا شما را به زود برگردندهتر و به دست‬
‫آوردنده غنيمت بزرگتر از اينها خبر ندهم‪ ،‬مردى كه وضو نمود‪ ،‬وضو را نيكو و تمام‬
‫كرد‪ ،‬و باز به سوى مسجدى روى آورد‪ ،‬و نماز بامداد را در آن به جاى آورد‪ ،‬و بعد از‬
‫آن نماز اشراق را در عقبش گزارد‪ ،‬اين مرد به سرعتتر برگشته و غنيمت بزرگتر به‬
‫دست آورده است»‪ .‬منذرى در الترغيب (‪ )428/1‬مىگويد‪ :‬اين را ابويعلى روايت‬
‫نموده‪ ،‬و رجال اسناد وى رجال صحيحاند‪ ،‬و بزار و ابن حبان در صحيحش هم اين را‬
‫روايت نمودهاند‪ ،‬و بزار در روايتش بيان نموده كه‪ :‬آن مرد ابوبكر بود‪ .‬و اين حديث‬
‫َ‬
‫را ترمذى در بخش الدعوات در جامعش از عمر (رضىالل ّه عنهما)روايت كرده است‪ .‬و‬
‫اين را همچنان احمد به روايت ابن لهيعه روايت نموده‪ ،‬و طبرانى به اسناد جيد آن را‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫از عبدالل ّه بن عمرو (رضىالل ّه عنهما)‪ ،‬چنانكه در الترغيب (‪ )427/1‬آمده‪ ،‬روايت‬
‫نموده است‪.‬‬
‫َ‬
‫نماز اشراق على‪ ،‬ابن عباس و سعد (رضىالل ّهعنهم)‬

‫‪110‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫طبرانى در جزئى كه براى افراد عطاء نام تخصيص داده است‪ ،‬از عطاء ابومحمد‬
‫روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬على را ديدم كه نماز چاشت را در مسجد مىخواند‪ .‬اين‬
‫چنين در الكنز (‪ )281/4‬آمده است‪ .‬و ابن جرير از عكرمه روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪:‬‬
‫َ‬
‫ابن عباس (رضىالل ّه عنهما) نماز چاشت را روزى مىخواند و ده روز ديگر ترك مىنمود‪.‬‬
‫اين چنين در الكنز (‪ )282/4‬آمده است‪ .‬و ابن جرير از عايشه بنت سعد‪ 1‬روايت‬
‫نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬سعد نماز چاشت را هشت ركعت مىخواند‪ .‬اين چنين در الكنز (‬
‫‪ )283/4‬آمده است‪.‬‬

‫اهتمام و توجه به نفلها در ميان ظهر و عصر‬


‫طبرانى در الكبير از شعبى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬ابن مسعود نماز چاشت را‬
‫نمىخواند‪ ،‬و در ميان ظهر و عصر و هم چنان يك نوبت و بخش طولنى از شب نماز‬
‫مىخواند‪ .‬هيثمى (‪ )258/2‬مىگويد‪ :‬در اين مردى است كه از وى نام برده نشده‬
‫َ‬
‫است‪ .‬و ابونعيم در الحليه (‪ )304/1‬از نافع از ابن عمر (رضىالل ّه عنهما) روايت‬
‫‪2‬‬
‫نموده كه‪ :‬وى بين ظهر تا عصر را زنده مىداشت‪.‬‬
‫اهتمام و توجه به نفلها ميان مغرب و عشاء نماز پيامبر ص در ميان مغرب و عشاء و‬
‫همچنان نماز عمار‬
‫نسائى به اسناد جيد از حذيفه روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬نزد پيامبر ص آمدم‪ ،‬و‬
‫همراهش مغرب را خواندم‪ ،‬بعد از آن وى تا به عشاء نماز گزارد‪ .‬اين چنين در‬
‫الترغيب (‪ )369/1‬آمده است‪ .‬و طبرانى در هر سه كتابش‪ 3‬از محمدبن عماربن‬
‫َ‬
‫ياسر روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬عماربن ياسر (رضىالل ّه عنهما) را ديدم كه بعد از مغرب‬
‫شش ركعت نماز مىخواند‪ ،‬و گفت‪ :‬دوستم رسول خدا ص را ديدم كه بعد از مغرب‬
‫شش ركعت نماز مىخواند‪ ،‬و فرمود‪« :‬كسى كه بعد از مغرب شش ركعت نماز‬
‫بخواند‪ ،‬گناهانش بخشيده مىشود‪ ،‬هر چند كه همانند كف بحر باشد»‪ .‬طبرانى مىگويد‪:‬‬
‫اين را صالح بن قطن بخارى به تنهايى روايت نموده‪ ،‬و منذرى در ترغيبش (‪)368/1‬‬
‫مىگويد‪ :‬درباره صالح اكنون در ذهنم نه جرحى مىآيد و نه تعديلى‪.‬‬

‫نماز ابن مسعود و ابن عباس در ميان مغرب و عشاء‬


‫طبرانى در الكبير از عبدالرحمن بن يزيد روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬در يك ساعتى‬
‫هرگاه كه نزد ابن مسعود مىآمدم‪ ،‬او را مىيافتم كه نماز مىگزارد‪ ،‬ما بين مغرب و‬
‫َ‬
‫عشاء‪ ،‬بنا بر اين عبدالل ّه را پرسيده گفتم‪ :‬در يك ساعتى هر گاهى كه نزدت آمدم‪ ،‬تو‬
‫را دريافتم كه نماز مىگزارى‪ ،‬گفت‪ :‬اين ساعت غفلت است‪ .‬هيثمى (‪)230/2‬‬
‫مىگويد‪ :‬در اين ليث بن ابى سليم آمده‪ ،‬و دربارهاش سخن است‪ .‬و نزد وى همچنان‬
‫َ‬
‫از اسودبن يزيد روايت است كه گفت‪ :‬عبدالل ّه بن مسعود فرمود‪ :‬چه ساعت نيكويى‬
‫است وقت غفلت ‪ -‬يعنى نماز در ميان مغرب و عشاء ‪ .-‬هيثمى (‪ )230/2‬مىگويد‪ :‬در‬
‫اين جابر جعفى آمده‪ ،‬و دربارهاش كلم زيادى است‪ .‬و ابن زنجويه از ابن عباس‬
‫َ‬
‫(رضىالل ّه عنهما) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬ملئك اطراف كسانى را كه در ميان مغرب‬
‫و عشاء نماز مىگزارند احاطه مىكنند‪ ،‬و اين نماز باز گردندگان به سوى حق و توبه‬
‫كنندگان است‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )193/4‬آمده است‪.‬‬

‫‪ 1‬يعنى‪ :‬دختر سعدبن ابى وقاص‪.‬‬


‫‪ 2‬يعنى‪ :‬عبادت مىنمود و نماز مىگزارد‪ .‬م‪.‬‬
‫‪ 3‬يعنى در المعجم الكبير والمعجم الوسط والمعجم الصغير‪ .‬م‪.‬‬

‫‪111‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫اهتمام و توجه به نفلها در وقت داخل شدن به منزل و بيرون شدن از آن‬
‫ابن المبارك در الزهد به سند صحيح از عبدالرحمن بن ابى ليلى روايت نموده‪ ،‬كه‬
‫َ‬
‫گفت‪ :‬مردى با همسر عبدالل ّه بن رواحه ازدواج نمود‪ ،‬و او را از عملكرد ابن رواحه‬
‫پرسيد‪ ،‬پاسخ داد‪ :‬وى چون مىخواست ازخانهاش بيرون برود دو ركعت نماز مىخواند‪،‬‬
‫و وقتى به خانهاش بر ميگشت‪ ،‬دو ركعت نماز مىگزارد‪ ،‬و آن را ترك نمىنمود‪ .‬اين‬
‫چنين در الصابه (‪ )306/2‬آمده است‪.‬‬

‫نماز تراويح ترغيب پيامبر ص به نماز تراويح‬


‫مسلم از ابوهريره روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬رسول خدا ص به قيام رمضان ترغيب‬
‫مىنمود‪ ،‬بدون اينكه ايشان را به انجام آن مأمور سازد‪ ،‬و مىگفت‪« :‬كسى كه در‬
‫رمضان با ايمان و نيت اجر و ثواب قيام نمايد‪ ،‬گناهان گذشتهاش بخشيده مىشود»‪.‬‬
‫اين چنين در الرياض آمده‪ ،‬و آن را در جمع الفوائد از ائمه شش گانه ذكر نموده و‬
‫افزوده است‪ :‬بعد پيامبر ص درگذشت و مسئله در زمان خلفت ابوبكر و ابتداى‬
‫خلفت عمر بدين منوال بود‪.‬‬

‫ابى بن كعب و امامت تراويح براى مردم در زمان پيامبر ص و در زمان عمر‬
‫ابوداود به اسناد ضعيف از ابوهريره روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬رسول خداص در رمضان‬
‫در حالى نزد مردم بيرون رفت‪ ،‬كه آنان در يك گوشه مسجد نماز مىگزاردند‪ ،‬آن گاه‬
‫گفت‪« :‬اينان كيستند؟» به او گفته شد‪ :‬اينان مردمانىاند‪ ،‬كه قرآن حفظ ندارند‪ ،‬و ابى‬
‫بن كعب براى شان نماز مىدهد‪ ،‬وآنان در عقب وى نماز مىگزارند‪ ،‬فرمود‪« :‬به حق‬
‫رسيدهاند‪ ،‬و كار نيكويى انجام دادهاند»‪ .‬اين چنين در جمع الفوائد آمده است‪ .‬مالك‪،‬‬
‫بخارى‪ ،‬ابن خزيمه و غير ايشان از عبدالرحمن بن عبدالقارى روايت نمودهاند كه‬
‫گفت‪ :‬با عمر بن خطاب شبى در رمضان به سوى مسجد بيرون رفتم‪ ،‬ناگهان‬
‫متوجه شديم‪ ،‬كه مردى پراكنده و متفرقاند‪ ،‬مردى براى خودش نماز مىخواند‪ ،‬و‬
‫گروهى از عقبش همان نماز روى را مىگزارند‪ ،‬آن گاه عمر گفت‪ :‬من بر اين باور‬
‫هستم كه اگر اينان را بر يك قارى جمع نمايم بهتر و افضل خواهد بود‪ ،‬بعد از آن‬
‫تصميم گرفت و ايشان را بر ابى بن كعب جمع نمود‪ .‬باز شب ديگرى با وى بيرون‬
‫رفتم و مردم در عقب قارى خويش نماز مىگزاردند‪ ،‬عمر گفت‪ :‬بدعت نيكويى است‬
‫اين!! آنچه از آن مىخوابيد‪ ،‬از آنچه برايش قيام مىكند بهتر است ‪ -‬هدفش آخر شب‬
‫است ‪ -‬و مردم در اول شب قيام مىنمودند‪ 1.‬اين چنين در الكنز و جمع الفوائد آمده‬
‫است‪ .‬و ابن سعد (‪ )59/5‬از نوفل بن اياس هذلى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬ما در‬
‫زمان عمربن خطاب به صورت پراكنده و متفرق در مسجد در رمضان اينجا و آنجا‬
‫مىايستاديم‪ 2،‬و مردم به سوى خوش صداتر شان ميل مىنمودند‪ ،‬آن گاه عمر گفت‪ :‬آيا‬
‫اينان را نمىبينم كه قرآن را به خوش آوازى گرفتهاند؟ به خدا سوگند‪ ،‬اگر بتوانم اين‬
‫را تغيير خواهم داد‪ ،‬مىگويد‪ :‬جز سه شب درنگ ننموده بود‪ ،‬كه ابى بن كعب را امر‬
‫نمود‪ ،‬و او براى شان امامت كرد‪ ،‬بعد از آن در آخر صفها ايستاد و گفت‪ :‬اگر اين‬
‫بدعت باشد‪ ،‬به درستى كه بدعت نيكويى است‪.‬‬

‫‪ 1‬يعنى‪ :‬اگر شما همين قيام را از طرف اخير شب مىنموديد براى تان در ثواب بهتر بود‪ ،‬و حال كه‬
‫نماز مىخوانيد و مىخوابيد‪ ،‬اجرش نظر به آخر شب كمتر است‪ .‬م‪.‬‬
‫‪ 2‬البته براى نماز‪ .‬م‪.‬‬

‫‪112‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫عمر و روشن نمودن مساجد تا در آن ها تراويح خوانده شود و دعاى على به اين‬
‫سبب برايش‬
‫ابن شاهين از ابواسحاق همدانى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬على ابن بى طالب (رضى‬
‫َ‬
‫الل ّه عنه) در نخستين شب رمضان بيرون رفت‪[ :‬و ديد] كه چراغها روشن است و‬
‫مىدرخشد و كتاب خداوند تلوت مىشود ‪ ،‬فرمود‪ :‬اى ابن خطاب! خداوند در قبرت‬
‫نور و روشنايى بياورد‪ ،‬چنانكه مساجد خداوند تعالى را به قرآن منور و روشن‬
‫ساختى‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )284/4‬آمده است‪.‬‬
‫و خطيب اين را در امالى خود از ابواسحاق همدانى‪ ،‬و ابن عساكر از اسماعيل بن‬
‫زياد به معناى آن به اختصار‪ ،‬روايت كردهاند‪ .‬چنانكه در منتخب الكنز (‪ )387/4‬آمده‬
‫است‪.‬‬

‫ابى‪ ،‬تميم دارى و سليمان بن حثمه و امامت مردم در تراويح‬


‫فريابى و بيهقى از عروه روايت نمودهاند كه‪ :‬عمربن خطاب مردم را بر قيام ماه‬
‫رمضان جمع نمود‪ :‬مردان را بر ابى بن كعب و زنان را بر سليمان بن ابى حثمه‪.‬‬
‫َ‬
‫اين چنين در الكنز (‪ )283/4‬آمده است‪ .‬و ابن سعد (‪ )26/5‬از عمربن عبدالل ّه‬
‫َ‬
‫عنسى روايت نموده كه‪ :‬ابى بن كعب و تميم دارى (رضىالل ّه عنهما) در مقام پيامبر‬
‫‪1‬‬
‫ص مىايستادند‪ ،‬و براى مردان نماز مىدادند‪ ،‬و سليمان بن ابى حثمه با زنان در صفه‬
‫مسجد مىايستاد‪ ،‬چون زمان عثمان بن عفان فرا رسيد‪ ،‬مردان و زنان را بر يك‬
‫قارى جمع نمود‪ ،‬بر سليمان بن ابى حثمه‪ ،‬وى زنان را امر مىنمود و نگه داشته‬
‫مىشدند‪ ،‬تا اينكه مردان مىرفتند‪ ،‬آن گاه رها مىگريدند‪ .‬و بيهقى از عرفجه روايت‬
‫نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬على بن ابى طالب مردم را به قيام ماه رمضان امر مىنمود‪ ،‬و‬
‫براى مردان امامى مىگردانيد و براى زنان امامى‪ ،‬عرفجه مىگويد‪ :‬و من امام زنان‬
‫بودم‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )284/4‬آمده است‪.‬‬

‫ابى و امامت نمودن به زنانش در نماز تراويح در خانه اش‬


‫َ‬ ‫َ‬
‫ابويعلى از جابربن عبدالل ّه (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬ابن بن كعب‬
‫نزد رسول خدا ص آمد و گفت‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬امشب چيزى انجام دادم ‪ -‬البته در‬
‫رمضان ‪ -‬پرسيد‪« :‬آن چيست اى ابى؟» گفت‪ :‬زنانى در منزلم گفتند‪ :‬نمىتوانيم قرآن‬
‫بخوانيم‪ ،‬بنابراين پشت سر تو تو نماز مىگزاريم‪ ،‬افزود‪ :‬بنابراين براى شان هشت‬
‫ركعت نماز خواندم و وتر هم به جاى آوردم‪ ،‬پيامبر ص بدان رضايت نشان داد و‬
‫چيزى نگفت‪ .‬هيثمى (‪ )74/2‬مىگويد‪ :‬اين را ابويعلى و طبرانى به مانند آن در‬
‫الوسط روايت نمودهاند‪ ،‬و اسناد آن حسن است‪.‬‬

‫نماز توبه‬
‫َّ‬
‫ابن خزيمه در صحيحش از عبدالله بن بريده و او از پدرش روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪:‬‬
‫روزى رسول خدا ص صبح نمود‪ ،‬و بلل را فراخواند و گفت‪« :‬اى بلل به چه چيز از‬
‫من به سوى جنت سبقت نمودى؟ من ديشب داخل جنت شدم‪ ،‬و صداى حركتت را‬
‫در پيش رويم شنيدم»‪ ،‬گفت‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬هرگاه گناهى نمودم‪ 2،‬دو ركعت نماز‬
‫خواندم‪ ،‬و هرگاه برايم بى وضويى پيش آمده‪ ،‬وضو نمودهام‪ ،‬و دو ركعت نماز‬
‫گزاردهام‪ .‬اين چنين در الترغيب (‪ )437/1‬آمده است‪.‬‬
‫‪ 1‬جايى كه عمر بيرون از مسجد بناء نموده بود‪.‬‬
‫‪ 2‬منذرى گفته‪ :‬و در روايتى آمده‪ :‬هرگاه اذان دادم‪ .‬و ممكن اين صحيح باشد‪.‬‬

‫‪113‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫نماز حاجت‬
‫نماز انس به خاطر حاجت و برطرف شدن حاجتش‬
‫َ‬
‫ابن سعد (‪ )21/7‬از ثمامه بن عبدالل ّه روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬باغبان انس در‬
‫تابستان نزدش آمد‪ ،‬و از بى آبى شكايت نمود‪ ،‬آن گاه انس آب خواست و وضو نمود‬
‫و نماز گزارد‪ ،‬بعد از آن گفت‪ :‬آيا چيزى را مىبينى؟ گفت‪ :‬نه چيزى را مىبينم‪،‬‬
‫مىافزايد‪ :‬باز داخل شد و نماز گزارد‪ ،‬و بار سوم ‪ -‬يا چهارم ‪ -‬گفت‪ :‬ببين‪ ،‬پاسخ داد‪:‬‬
‫ابرى را به اندازه بال پرنده مىبينم‪ ،‬مىگويد‪ :‬باز شروع به نماز گزاردن و دعا نمود‪ ،‬تا‬
‫اينكه همان دهقان نزدش آمد و گفت‪ :‬آسمان را ابر فرا گرفت و باريد‪ ،‬انس گفت‪:‬‬
‫اسبى را كه بشربن شغاف فرستاده سوار شو‪ ،‬و ببين كه باران به كجا رسيده است؟‬
‫مىگويد‪ :‬آن را سوار گرديد و ديد‪ ،‬مىافزايد ‪ :‬و دريافت كه باران از قصرهاى مسيرين‬
‫و قصر غضبان تجاوز ننموده است‪.‬‬

‫نماز پيامبر ص به خاطر شفاى على و شفاى على به آن‬


‫ابن ابى عاصم‪ ،‬ابن جرير ‪ -‬كه صحيحش دانسته ‪ ، -‬طبرانى در الوسط و ابن شاهين‬
‫در السنة از على روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬دچار دردى شدم‪ ،‬و نزد پيامبر ص‬
‫آمدم‪ ،‬و مرا در كنار خويش قرار داد‪ ،‬و به نماز خواندن شروع كرد‪ ،‬و گوشه جامهاش‬
‫را بر روى من انداخت‪ ،‬بعد از آن گفت‪« :‬اى پسر ابوطالب تندرست شدى و تو‬
‫مشكلى ندارى‪ ،‬از خداوند هر چه براى خود خواستهام‪ ،‬مثل آن را براى تو هم‬
‫خواستهام‪ ،‬و از خداوند هر چه خواستم آن را به من داده است‪ ،‬مگر اينكه به من‬
‫گفته شد‪ :‬بعد از تو ديگر نبى نيست»‪( ،‬آن گاه برخاستم) و انگار كه هيچ مريض‬
‫نشده بودم‪ .‬اين چنين در المنتخب (‪ )43/5‬آمده است‪.‬‬

‫قبول شدن دعاى صحابى جليل القدر ابومعلق وقتى كه دزدى خواست او را به قتل‬
‫برساند‬
‫ابن ابى الدنيا در كتاب مجابى الدعوة از انس بن مالك روايت نموده است‪ ،‬كه‬
‫گفت‪ :‬مردى از اصحاب رسول خدا ص كه ابومعلق ناميده مىشد‪ ،‬و تاجر بود‪ ،‬با مال‬
‫خودش و ديگران تجارت مىنمود‪ ،‬وى فردى عابد و پرهيزگار بود‪ ،‬بارى بيرون رفت و‬
‫دزدى كه سلح بر تن داشت با او روبرو گرديد و گفت‪ :‬متاعت را بگذار كه مىكشمت‪،‬‬
‫گفت‪ :‬اگر مال مىخواهى در خدمتت است‪ ،‬گفت‪ :‬جز خونت را نمىخواهم‪ ،‬ابومعلق‬
‫گفت‪ :‬پس بگذار نماز بخوانم‪ ،‬گفت‪ :‬آنقدرى كه مىخواهى بخوان‪ .‬آن گاه وضو ساخت‬
‫و بعد از آن دو ركعت نماز گزارد‪ ،‬و چنين دعا نمود‪( :‬ياودود يا ذالعرش المجيد‪ ،‬يا‬
‫فعال لما يريد‪ ،‬اسالك بعزتك التى ل ترام‪ ،‬و ملكك الذى ل يضام‪ ،‬و بنورك الذى مل‬
‫اركان عرشك آن تكفينى شر هذا اللص‪ ،‬يا مغيث اغثنى)‪ .‬ترجمه‪« :‬اى ودود‪ ،‬و اى‬
‫صاحب عرش بزرگ‪ ،‬اى كننده آنچه بخواهد‪ ،‬تو را به بزرگى و عزتت كه قصد كرده‬
‫نمىشود‪ ،‬و به پادشاهيت كه مزاحمت كرده نمىشود‪ ،‬و به نورت كه اطراف عرشت را‬
‫پر نموده ‪ ،‬سوال مىكنم كه شر اين دزد را از من دفع كنى‪ ،‬اى فريادرس به فريادم‬
‫برس»‪ .‬اين را سه بار گفت‪ ،‬ناگهان متوجه شد سواركارى كه حربهاى در دست دارد‪،‬‬
‫حربهاش را تا برابر هر دو گوشش بلند كرده است‪ ،‬وى دزد را زد و به قتل رسانيد‪ ،‬و‬
‫آن گاه به سوى تاجر آمد‪ ،‬تاجر پرسيد‪ :‬تو كيستى؟ كه خداوند توسط تو به فريادم‬
‫رسيد‪ ،‬گفت‪ :‬من ملكى از اهل آسمان چهارم هستم‪ ،‬هنگامى كه دعا نمودى‪ ،‬صداى‬
‫دروازههاى آسمان را شنيدم‪ ،‬باز براى دومين بار دعا نمودى‪ ،‬آن گاه ضجهاى را از‬

‫‪114‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫اهل آسمان شنيدم‪ ،‬باز سومين بار دعا نمودى‪ ،‬آن گاه گفته شد‪ :‬دعاى مصيبت زده‬
‫است‪ ،‬و من از خداوند خواستم كه قتل آن را به عهده من بسپارد‪ ،‬بعد از آن همان‬
‫ملك گفت‪ :‬مژده بادا برايت و بدان‪ ،‬كه كسى وضو بكند‪ ،‬و چهار ركعت نماز بگذارد‪ ،‬و‬
‫به اين دعاء دعاء نمايد‪ ،‬دعايش قبول و پاسخ داده مىشود‪ ،‬خواه در مصيبت باشد يا‬
‫بدون مصيبت‪ .‬ابوموسى اين را در كتاب الوظائف‪ ،‬به صورت كاملش روايت نموده‪.‬‬
‫اين چنين در الصابه (‪ )182/4‬آمده است‪.‬‬

‫‪115‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫باب سيزدهم‬

‫رغبت و علقمندى اصحاب به علم و ترغيبشان به آن‬

‫‪.‬‬

‫ترغيب پيامبر ص به علم‬


‫خوش آمد گويى پيامبر ص به صفوان بن عسال كه به طلب علم آمده بود‬
‫احمد‪ ،‬طبرانى به اسناد جيد ‪ -‬لفظ هم از وى است‪ ،‬ابن حبان در صحيحش و حاكم ‪-‬‬
‫كه گفته‪ :‬صحيح السناد مىباشد ‪ -‬از صفوان بن عسال مرادى روايت نمودهاند كه‬
‫گفت‪ :‬نزد پيامبر ص در حالى آمدم كه در مسجد بر جامه سرخش تكيه نموده بود‪ ،‬به‬
‫او گفتم‪ :‬اى رسول خدا‪ :‬من در طلب علم آمدهام‪ ،‬فرمود‪« :‬مرحبا به طالب علم‪،‬‬
‫طالب عمل را ملئك‪ ،‬از فرط محبت شان به آنچه وى طلب مىكند‪ ،‬با بالهاى شان‬
‫احاطه مىكنند‪ ،‬و بعد از آن يكى بالى ديگرى سوار مىشوند‪ ،‬تا اينكه به آسمان دنيا‬
‫مىرسند»‪ .‬اين چنين در الترغيب (‪ )59/1‬آمده است‪.‬‬

‫آمدن قبيصه نزد پيامبر ص براى طلب علم و قول پيامبر ص برايش‬
‫احمد از قبيصه بن مخارق روايت نموده است‪ ،‬كه گفت‪ :‬نزد پيامبر ص آمدم‪،‬‬
‫سنّم بزرگ شده و استخوانم نازك گرديده‪،‬‬ ‫پرسيد‪« :‬چه تو را آورده است؟» گفتم‪ِ :‬‬
‫بنابراين نزد تو آمدم‪ ،‬تا چيزى به من بياموزى كه خداوند به وسيله آن به من نفع‬
‫رساند‪ ،‬گفت‪« :‬به هر سنگ‪ ،‬درخت و كلوخى كه مرور نمودهاى‪ ،‬برايت مغفرت‬
‫َ‬
‫خواستهاند‪ .‬اى قبيصه وقتى نماز صبح را خواندى سه بار بگو‪ :‬سبحانالل ّه العظيم و‬
‫بحمده‪ ،‬از كورى‪ ،‬جذام و فلج عافيت مىيابى‪ ،‬اى قبيصه بگو‪ :‬اللهم انى اسالك مما‬
‫عندك‪ ،‬و افض على من فضلك‪ ،‬و انشر على من رحمتك‪ ،‬و انزل على من بركتك‪،‬‬
‫«بار خدايا‪ ،‬من از تو از آنچه نزدت هست مىخواهم‪ ،‬و از فضلت برمن فرو ريز‪ ،‬و از‬
‫رحمتت بر من فرو ريز‪ ،‬و از بركتت بر من نازل فرما»‪ .‬اين چنين در جمع الفوائد (‬

‫‪116‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫‪ )21/1‬آمده است‪ ،‬منذرى و هيثمى مىگويند‪ ،‬در آن مردى است كه از وى نام برده‬
‫نشده است‪.‬‬

‫خبر پيامبر ص كه طلب علم گناهان را از بين مىبرد‬


‫ترمذى به اختصار و طبرانى در الكبير ‪ -‬و لفظ از طبرانى است ‪ -‬از سخبره روايت‬
‫نمودهاند كه گفت‪ :‬دو مرد از نزد رسول خدا ص در حالى عبور نمودند‪ ،‬كه وى ذكر‬
‫مىنمود‪ ،‬در همان حال به آنها گفت‪« :‬بنشينيد كه شما بر خير هستيد»‪ ،‬هنگامى كه‬
‫رسول خدا ص برخاست و يارانش از نزدش پراكنده و متفرق شدند‪ ،‬آن دو تن‬
‫برخاسته گفتند‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬تو به ما گفتى‪« :‬بنشينيد كه شما بر خير هستيد»‪ ،‬آيا‬
‫اين براى ما خاص است‪ ،‬يا براى عموم مردم است؟ فرمود‪« :‬هر بندهاى كه طلب‬
‫علم نمايد‪ ،‬همان طلب علمش كفاره آنچه گذشته است‪ ،‬مىباشد»‪ .‬اين چنين در‬
‫الترغيب (‪ )60/1‬آمده است‪.‬‬

‫قول پيامبر ص درباره فضيلت عالم بر عابد‬


‫ترمذى از ابوامامه باهلى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬براى رسول خداص دو مرد ياد‬
‫شد‪ :‬يكى شان عابد بود و ديگرى عالم‪ ،‬رسول خدا ص فرمود‪« :‬فضيلت عالم بر عابد‬
‫چون فضيلت من بر ادناى شماست»‪ ،‬بعد از آن پيامبر خداص فرمود‪« :‬خداوند‪،‬‬
‫ملئك و اهل آسمانها حتى مورچه در سوراخش و حتى ماهى بر معلم و آموزاننده‬
‫خير براى مردم دعاى رحمت مىكنند»‪ .‬دارمى اين رااز مكحول به صورت مرسل‬
‫روايت نموده‪ ،‬بر ادناى شماست»‪ ،‬بعد از آن آيه را تلوت نمود‪:‬‬
‫[انا يشىاللّه من عباده العلماء]‪(.‬فاطر‪)28:‬‬
‫َ‬
‫ترجمه‪« :‬ازالل ّه تعالى فقط بندگان عالمش مىترسند»‪.‬‬
‫و حديث را تا آخرش ذكر نموده است‪ .‬و دارمى هم چنين از حسن به شكل مرسل‬
‫روايت نموده است‪ ،‬كه گفت‪ :‬رسول خد اص از دو مرد كه در بنى اسرائيل بودند و‬
‫يكى شان عالم بود و نماز فرض را مىخواند‪ ،‬و بعد از آن مىنشست و براى مردم خير‬
‫ياد مىداد‪ ،‬و ديگرى روز را روزه مىگرفت‪ ،‬و شب را قيام مىنمود‪ ،‬پرسيده شد كه‬
‫كدام شان بهتر است؟ رسول خدا ص فرمود‪« :‬فضيلت همين عالمى كه نماز فرض‬
‫را مىخواند‪ ،‬و بعد از آن مىنشيند و به مردم خير ياد مىدهد‪ ،‬بر همان عابدى كه روز را‬
‫روزه مىگيرد و شب را قيام مىكند‪ ،‬چون فضيلت من بر كمترين شما است»‪ .‬اين‬
‫چنين در المشكوه (‪ )26 - 28‬آمده است‪.‬‬

‫ترغيب پيامبر ص به طلب علم‬


‫مسلم از عقبه بن عامر روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬رسول خدا ص در حالى بيرون‬
‫رفت‪ ،‬كه ما در صفه بوديم‪ ،‬فرمود‪« :‬كدام يك از شما دوست دارد كه هر بامداد به‬
‫بطحان يا عقيق‪ 1‬برود‪ ،‬و دو شتر كوهان دار را بدون گناه و قطع صله رحمى‬
‫بياورد؟» پاسخ داديم‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬همه ما اين را دوست داريم‪ ،‬گفت‪« :‬آيا يكى از‬
‫شما صبحگاهان به مسجد نمىرود‪ ،‬تا دو آيه از كتاب خدا را ياد بدهد يا بخواند‪ ،‬اين‬
‫براى او از دو شتر بهتر است‪ ،‬و اگر سه آيه شد از سه شتر برايش بهتر است‪ ،‬و‬
‫چهار آيه برايش از چهار شتر بهتر است‪ ،‬و هر قدر كه بال برود‪ ،‬به همان اندازه از‬

‫‪ 1‬بطحان و عقيق دو وادى در مدينهاند‪.‬‬

‫‪117‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫شترها برايش بهتر است»‪ .‬اين چنين در المشكوه (ص ‪ )175‬آمده است‪ ،‬و ابونعيم‬
‫اين را در الحليه (‪ )341/1‬روايت نموده‪ ،‬و در روايت وى آمده‪« :‬بياموزد يا بخواند»‪.‬‬

‫قول پيامبر ص براى مرد پيشه گرى كه از برادرش كه طلب علم مىنمود شكايت كرد‬
‫ترمذى از انس روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬در زمان پيامبر ص دو برادر بودند‪ ،‬يكى‬
‫پيشه گر بود و كار مىنمود‪ ،‬و ديگرى ملزمت و همراهى پيامبر ص را ميكرد‪ ،‬و از وى‬
‫مىآموخت‪،‬پيشه گر از برادرش نزد پيامبر ص شكايت كرد‪ ،‬پيامبر ص فرمود‪« :‬ممكن‬
‫است تو به سبب وى رزق داده شودى»‪ .‬اين چنين در جمع الفوائد (‪ )20/1‬آمده‪ ،‬و‬
‫ابن عبدالبر اين را در جامع بين العلم (‪ )59/1‬به معناى آن روايت كرده است‪ ،‬و‬
‫حاكم آن را در المستدرك (‪ )94/1‬روايت نموده‪ ،‬و به شرط مسلم صحيحش دانسته‪،‬‬
‫و ذهبى هم با او موافقت نموده است‪.‬‬

‫ترغيب اصحاب پيامبر ص به علم‬


‫ترغيب على به علم و حديث كميل بن زياد از وى در اين باره‬
‫للكائى از ابوطفيل روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬على مىگفت‪ :‬نزديكترين و مستحقترين‬
‫مردم به انبياء عالمترين شان به آنچه است كه انبياء آوردهاند‪ ،‬بعد از آن اين آيه را‬
‫تلوت نمود‪:‬‬
‫[ان اول الناس بابراهيم للذين اتبعوه و هذا النب]‪(.‬آل عمران‪)68:‬‬
‫ترجمه‪« :‬سزاوارترين مردم به ابراهيم آنهايى هستند كه از او پيروى كردند‪ ،‬و اين‬
‫پيامبر‪.»...‬‬
‫يعنى محمد ص و كسانى كه از وى پيروى نمودهاند‪ ،‬بنابراين تغيير نخوريد‪ ،‬دوست و‬
‫ولى محمد ص كسى است كه از خدا اطاعت نمايد‪ ،‬و دشمن محمد ص كسى است‬
‫كه از خدا نافرمانى كند‪ ،‬هر چند كه قرابتش نزديك باشد‪ .‬اين چنين در الكنز (‪)96/1‬‬
‫آمده است‪.‬‬
‫و ابونعيم در الحليه (‪ )79/1‬از كميل بن زياد روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬علىبن ابى‬
‫طالب دستم را گرفت و به گوشهاى از صحرا بيرون برد‪ ،‬هنگامى كه به صحرا‬
‫بيرون رفتيم‪ ،‬نشست و نفس كشيد و گفت‪ :‬اى كميل بن زياد‪ ،‬قلبها ظرفهايىاند‪ ،‬و‬
‫بهترين آنها فراگيرندهترين آنهاست‪ ،‬آنچه را به تو مىگويم حفظ كن‪ :‬مردم سه‬
‫گونهاند‪ :‬عالم ربانى‪ ،‬متعلم بر راه نجات و رذيل و بى بند وبار و دنباله رو براى هر‬
‫فرياد كننده‪ ،‬كه با هر باد تغيير مىخورند‪ ،‬و از نور علم روشنايى حاصل نكردهاند و به‬
‫ركن و جايگاه محكمى پناه نبردهاند‪ .‬علم بهتر از مال است‪ ،‬علم تو را حراست‬
‫مىكند‪ ،‬مال را تو حراست مىكنى‪ ،‬علم به عمل زياد و افزون مىشود‪ ،‬مال را مصرف‬
‫كم مىنمايد‪ ،‬و محبت عالم جزء دين است كه به آن پاداش داده مىشود‪ ،‬علم براى‬
‫عالم در زندگى اش طاعت به بار مىآورد‪ ،‬و بعد از مرگش‪ ،‬از وى ياد نيكو به جا‬
‫مىگذارد‪ ،‬ولى ساخته شده مال به زوال مال از بين مىرود‪ ،‬خزانه كنندگان مال‪ ،‬در‬
‫حال زندگى شان در زمره مردگاناند‪ ،‬و علما تا وقتى دهر باقى است باقىاند‪،‬‬
‫جسدهاى شان مفقود است‪ ،‬ولى چهرههاى شان در قلبهاى مردم جايگزين است‪.‬‬
‫هاه! اينجا ‪ -‬و با دست خود به سينهاش اشاره نمود ‪ -‬علم است‪ ،‬كاش براى آن حمل‬
‫كنندگانى را دريابيم؟! آرى‪ ،‬حمل كنندهاى براى آن يافتم كه به سرعت و ذكاوت‬
‫فرايش ميگيرد‪ ،‬اما بر آن امين نيست‪ ،‬بلكه دين را به عنوان وسيله براى حصول دنيا‬
‫به كار مىاندازد‪ ،‬با دليل خداوند در مقابل كتابش مقابله مىكند‪ ،‬و با نعمت هايش در‬
‫برابر بندگانش مقابله مىنمايد‪ ،‬يا كسى را دريافتم كه براى اهل حق منقاد است‪ ،‬ولى‬

‫‪118‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫بصيرتى در احياى اين علم ندارد‪ ،‬و با نخستين عارضه شبه شك در قلبش ظاهر‬
‫مىشود‪ ،‬نه اين در كار است و نه آن‪ ،‬يا كسى را دريافتم كه غرق در لذتها و تابع‬
‫شهوتهاست‪ ،‬يا كسى را دريافتم كه حريص جمع آورى مال و ذخيره نمودن آن است‪،‬‬
‫اين دو تن هم از داعيان دين نيستند‪ ،‬شبيهترين چيز را به اين دو حيوانات چرندهاند‪،‬‬
‫همينطور علم با مرگ حاملين آن مىميرد‪ ،‬بار خدايا‪ ،‬نه‪ ،‬اين چنين نيست‪ ،‬زمين از‬
‫وجود قيام كنندهاى به دليل در راه خدا خالى نمىباشد‪ ،‬تا دليل و حجتهاى خداوند‬
‫باطل نشوند‪ ،‬آنان كسانىاند كه در عدد اندكاند‪ ،‬و نزد خداوند از قدر و منزلت بزرگ‬
‫برخورداراند‪ ،‬توسط اينان خداوند از حجتهاى خود دفاع مىكند‪ ،‬تا اينكه آن را به امثال‬
‫خويش ادا نمايند‪ ،‬و آن را در قلبهاى مشابهان خود بكارند‪ ،‬علم اينان را به حقيقت‬
‫امر رسانيده است‪ ،‬بنابراين آنچه را مسرفين مشكل مىدانند نزد اينان آسان است‪ ،‬و‬
‫از آنچه جاهلن وحشت دارند اينان به آن انس و خو گرفتهاند‪ ،‬اينان دنيا را با بدن‬
‫هايى همراهى مىكنند‪ ،‬كه ارواح آنها به منظر اعلى معلق است‪ ،‬اينان خليفههاى‬
‫خداوند در سرزمينش و دعوتگران به سوى دين وى اند‪،‬هاه‪ ،‬هاه!! چقدر مشتاقم به‬
‫رؤيت آنان‪ ،‬و براى خودم و تو از خداوند مغفرت مىطلبم‪ ،‬اگر خواسته باشى برخيز‪ .‬و‬
‫اين را هم چنين ابن انبارى در المصاحف‪ ،‬مرهبى در العلم‪ ،‬نصر در الحجة و ابن‬
‫عساكر چنانكه در الكنز (‪ 31/59‬آمده‪ ،‬به مانند آن با اختلف اندك در الفاظ و زيادت‬
‫هايى روايت كردهاند‪ ،‬و ابن عبدالبر در كتابش جامع بيان العمل (‪ )112/2‬بخشى از‬
‫آن را روايت نموده است‪ ،‬و بعد از آن گفته‪ :‬اين حديث نزد اهل علم مشهور است‪ ،‬و‬
‫به اسناد‪ ،‬به سبب شهرت آن نزدشان‪ ،‬ضرورتى ندارد‪.‬‬

‫ترغيب معاذ بن جبل به علم‬


‫ابونعيم در الحليه (‪ )239/1‬از معاذبن جبل روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬علم بياموزيد‪،‬‬
‫چون آموختن آن ترس خداوند تعالى‪ ،‬طلبش عبادت‪ ،‬تكرارش تسبيح‪ ،‬بحث و جستجو‬
‫از آن جهاد‪ ،‬تعليمش به كسى كه نمىداند صدقه و بذل آن براى اهلش سبب قربت‬
‫است‪ ،‬چون علم نشانههاى حلل و حرام‪ ،‬منار )راههاى( اهل جنت‪ ،‬همراه و انيس در‬
‫وحشت‪ ،‬همراه در تنهايى و بيگانگى‪ ،‬صحبت كننده در خلوت‪ ،‬رهنما در خوشى و‬
‫مصيبت‪ ،‬سلح بر دشمنان و صفت نيكو نزد دوستان است‪ ،‬خداوند تعالى به آن‬
‫اقوامى را بلند مىكند‪ ،‬وآنان را در خير رهبر و امام مىگرداند‪ ،‬آثارشان اقتباس مىشود‪،‬‬
‫و به عملكردهاى شان اقتدا مىگردد‪ ،‬و نظر ايشان نظر نهايى مىباشد كه بدان چنگ‬
‫زده مىشود‪ ،‬ملئك به دوستى اينها رغبت دارند‪ ،‬و به با بالهاى شان آن را مسح‬
‫مىكند‪ ،‬هر تر و خشك براى شان مغفرت مىطلبد‪ ،‬حتى ماهىهاى بحر و خزندگان آن‪ ،‬و‬
‫درنگان خشكى و حيوانات آن‪ ،‬چون علم زندگى قلبها از جهل و چراغ بينايى از‬
‫تاريكى هاست‪( ،‬بنده) به علم به منزلت برگزيدگان مىرسد‪ ،‬و درجه بلندى را در دنيا و‬
‫آخرت به دست مىآورد‪ ،‬تفكر در علم برابر است با روزه‪ ،‬و خواندنش برابر است با‬
‫قيام‪ 1،‬توسط آن صله رحمىها صورت مىگيرد‪ ،‬و حلل از حرام دانسته مىشود‪( ،‬و‬
‫علم) امام عمل و عمل پيرو و تابع آن است‪ ،‬نيك بختان بدان الهام شده‪ ،‬و بدبختان‬
‫از آن محروم مىگردند‪ .‬ابن عبدالبر اين را در جامع بيان العلم (‪ )55/1‬از معاذ به‬
‫شكل مرفوع به مثل آن روايت نموده‪ ،‬و بعد گفته‪ :‬حديث خيلى نيكوست‪ ،‬ولى از‬
‫اسناد قوى برخوردار نيست‪ ،‬و آن را از طرق مختلفى به شكل موقوف روايت‬
‫نمودهايم‪ ،‬بعد بعضى اسنادهاى موقوف را متذكر شده‪ ،‬و بعد از آن گفته‪ :‬حديث را‬

‫‪ 1‬هدف از قيام‪ ،‬قيام الليل و نماز شب مىباشد‪ .‬م‪.‬‬

‫‪119‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫بر همان حالتش‪ 1‬موقوف بر معاذ ذكر نموده است‪ .‬و منذرى در الترغيب (‪)58/1‬‬
‫مىگويد‪ :‬اين چنين گفته‪ ،‬و رفع آن خيلى غريب است‪.‬‬
‫َ‬
‫ترغيب عبدالل ّه بن مسعود به علم‬
‫ابن عبدالبر در جامع بين العلم (‪ )29/1‬از هارون بن رباب روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪:‬‬
‫ابن مسعود مىگفت‪ :‬صبحگاهان يا عالم بيرون شو يا متعلم‪ ،‬و در ميان اين دو‬
‫بيرون مشو‪ ،‬چون در ميان اين دو جاهل است يا جاهلن‪ ،‬و ملئك بال هايش را براى‬
‫مردى كه صبحگاهان در طلب علم بيرون مىشود‪ ،‬به سبب رضايت از آنچه او انجام‬
‫مىدهد‪ ،‬هموار مىكند‪ .‬و ابن عبدالبر در جامعش (‪ )29/1‬از زيد روايت نموده‪ ،‬كه‬
‫َ‬
‫گفت‪ :‬عبدالل ّه فرمود‪ :‬صبحگاهان عالم بيرون شو يا متعلم‪ ،‬و در ميان اين دو امعه‬
‫‪2‬‬
‫بيرون مشو‪ .‬ابويوسف مىگويد‪ :‬اهل علم گفتهاند‪ :‬امعه اهل رأى را گويند‪.‬‬
‫طبرانى در الكبير از ابن مسعود روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬اى مردم علم را قبل از‬
‫اينكه قبض شود به دست بياوريد‪ ،‬و قبض آن از ميان رفتن اهلش است‪ ،‬و به علم‬
‫چنگ زنيد چون هيچ يك از شما نمىداند كه به آنچه نزدش است چه وقت نيازمندى‬
‫پيدا مىشود‪ ،‬و به علم چنگ زنيد و از غور و گنجكاوى بيش از حد و تعمق دست‬
‫برداريد و برحذر باشيد‪ ،‬و به امر قديم‪ 3‬دست يازيد‪ ،‬چون قومى خواهد آمد كه كتاب‬
‫خدا را تلوت مىكنند و سپس آن را پشت سرشان مىاندازند‪ .‬هيثمى (‪)126/1‬‬
‫مىگويد‪ :‬ابوقلبه از ابن مسعود نشنيده است‪ .‬و عبدالرزاق بخشى از آن را از ايوب از‬
‫ابوقلبه از ابن مسعود‪ ،‬چنانكه در جامع ابن عبدالبر (‪ )87/1‬آمده‪ ،‬روايت كرده است‪،‬‬
‫ابن عبدالبر هم چنين آن را در جامعش از طريق شقيق از ابن مسعود روايت كرده‬
‫است‪ .‬و ابن عبدالبر در جامعش (‪ )100/1‬از ابوالحوص روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪:‬‬
‫َ‬
‫عبدالل ّه فرمود‪ :‬انسان عالم تولد نمىشود‪ ،‬علم به وسيله تعلم اندوخته مىشود‪ .‬و‬
‫َ‬
‫طبرانى در الكبير از عبدالل ّه روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬صبحگاهان يا عالم بيرون شود يا‬
‫متعلم‪ ،‬و در ميان اين دو بيرون مشو‪ ،‬اگر چنان ننمودى‪ ،‬عالمان را دوست داشته‬
‫باش و بدشان مبر‪ .‬هيثمى (‪ )122/1‬مىگويد‪ :‬رجال آن رجال صحيح اند‪ ،‬مگر اين كه‬
‫عبدالملك بن عميرابن مسعود را درك نكرده است‪.‬‬

‫ترغيب ابو درداء به علم‬


‫ابن عبدالبر در جامعش (‪ )28/1‬از حميد و او از حسن روايت نموده كه‪ :‬ابودرداء‬
‫گفت‪ :‬عالم باش يا متعلم يا دوست دار يا پيرو باش‪ ،‬و پنجم مباش كه هلك مىگردى‪.‬‬
‫مىگويد‪ :‬به حسن گفتم‪ :‬پنجم كيست؟ گفت‪ :‬متبدع‪ .‬و ابونعيم در الحليه (‪ )213/1‬از‬
‫ضحاك روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬ابودرداء گفت‪ :‬اى اهل دمشق‪ ،‬شما برادران در دين‬
‫هستيد‪ ،‬و همسايهها در منزل و مددكاران بر دشمنان‪ ،‬چه شما را از مودت و دوستى‬
‫ام باز مىدارد؟ تكليف من بر غير از شماست‪ ،‬چرا من شما را در حالى مىبينم كه‬
‫علماى تان از دنيا مىروند و جاهلن تان نمىآموزند؟ و شما را مىبينم كه به چيزى روى‬
‫آوردهايد كه براى تان تضمين شده است‪ 4،‬و چيزى را ترك نمودهايد كه بدان امر‬
‫شدهايد؟ آگاه باشيد‪ ،‬قومى ساختمانهاى شامخى ساختند‪ ،‬زياد جمع نمودند و‬
‫‪ 1‬چنانكه گذشت‪.‬‬
‫‪ 2‬در النهايه مىگويد‪ :‬امعه كسى است كه از خودرأى و نظرى ندارد‪ ،‬و از هر كس با پيروى از نظر‬
‫وى متابعت مىكند‪.‬‬
‫‪ 3‬امرى كه اصحاب بر آن بودند‪.‬‬
‫‪ 4‬يعنى‪ :‬رزق‪.‬‬

‫‪120‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫آرزوهايشان دراز شد‪ ،‬ولى قبرها ساختمانهاى شان شد‪ ،‬و آرزوهايشان به غرور مبدل‬
‫شد و فرا آوردهها و دست آورد هايشان نابود شد‪ ،‬آگاه باشيد‪ ،‬بياموزيد و بياموزانيد‪،‬‬
‫چون عالم و متعلم در اجر برابراند‪ ،‬و در مردم بعد از آن خبرى نيست‪.‬‬
‫و نزد وى همچنان (‪ )222/1‬از حسان روايت است كه گفت‪ :‬ابودرداء به اهل دمشق‬
‫گفت‪ :‬آيا بر اين كه از نان گندم سال به سال سير شديد راضى گرديديد؟ در مجالس‬
‫تان ذكر خداوند نمىشود‪ ،‬چرا علماى تان مىروند و جهال تان نمىآموزند؟ اگر علماى‬
‫تان بخواهند زياد مىشوند‪ ،‬و اگر جاهلن علم را جستجو كنند در مىيابند‪ ،‬رزق و منافع‬
‫را با اداى فرايض و احكامى كه بر شما لزم گردانيده شده به دست آوريد‪ 1،‬سوگند‬
‫به ذاتى كه جانم در دست اوست‪ ،‬هر امتى كه هلك گرديده است‪ ،‬به سبب پيروى‬
‫خواهشاتش و پاك دانستن و تزكيه نمودن خودش هلك گرديده است‪ .‬و نزد وى (‬
‫‪ )213/1‬از معاويه بن قره از پدرش از ابودرداء روايت است كه گفت‪ :‬قبل از اينكه‬
‫علم برداشته شود بياموزيد‪ ،‬برداشته شدن علم رفتن علما است‪ ،‬عالم و متعلم در‬
‫اجر و پاداش برابراند‪ ،‬و مردم دو نوع اند‪ :‬عالم يا متعلم‪ ،‬و در ميان اين دو خير‬
‫نيست‪ .‬و ابن عبدالبر در جامعش (‪ )32/1‬از عبدالرحمنابن مسعود فزارى روايت‬
‫نموده‪ ،‬كه ابودرداء گفت‪ :‬هر كسى كه صبحگاهان به مسجد براى آموختن يا ياد دادن‬
‫خيرى برود‪ ،‬برايش اجر و پاداش مجاهدى نوشته مىشود كه با غنيمت بر مىگردد‪ .‬و‬
‫نزد وى همچنان (‪ )31/1‬از ابن ابى هذيل روايت است كه گفت‪ :‬ابودرداء فرمود‪:‬‬
‫كسى كه رفتن بامداد و شامگاه براى علم را جهاد ندارند‪ ،‬عقل و رأيش ناقص شده‬
‫است‪ .‬و نزد وى همچنان (‪ )100/1‬از رجاء بن حيوه از ابودرداء روايت است كه‬
‫گفت‪ :‬علم منوط به آموختن است‪.‬‬
‫َ‬
‫ترغيب ابوذر و ابوهريره(رضىالل ّهعنهما) به علم‬
‫َ‬
‫بزار از ابوذر و ابوهريره (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده‪ ،‬كه گفتند‪ :‬مسئلهاى را كه‬
‫مردى مىآموزد‪ ،‬نزدم از هزار ركعت نفل محبوبتر است‪ .‬و گفتند‪ :‬رسول خداص‬
‫فرمود‪« :‬وقتى مرگ به سراغ طالب علم بيايد‪ ،‬و او بر همان حالت باشد شهيد‬
‫درگذشته است»‪ .‬منذرى در الترغيب (‪ )61/1‬مىگويد‪ :‬اين را بزار و طبرانى در‬
‫الوسط روايت نمودهاند‪ ،‬مگر اينكه طبرانى گفته‪ :‬برايش از هزار ركعت بهتر است‪.‬‬
‫و ابن عبدالبر اين را در جامع بيان العلم (‪ )25/1‬از آن دو به مانند آن‪ ،‬به زيادت‬
‫تطوع يا نفل‪ ،‬روايت كرده است‪ ،‬و در موقوف از آن دو افزوده است‪ :‬و مسئلهاى از‬
‫علم را كه ياد مىدهد ‪ -‬بدان عمل شود يا عمل نشود ‪ -‬نزد ما از صد ركعت نفل‬
‫محبوبتر است‪.‬‬

‫ترغيب ابن عباس به علم‬


‫َّ‬
‫ابن زنجويه از على ازدى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬ابن عباس (رضىالله عنهما) را از‬
‫جهاد پرسيدم گفت‪ :‬آيا تو را به چيزى دللت نكنم كه برايت ازجهاد بهتر است؟ به‬
‫مسجدى مىآيى و در آن قرآن و فقه دين مىآموزى ‪ -‬يا گفت‪ :‬سنت را ‪ .-‬اين چنين در‬
‫الكنز (‪ )230/5‬آمده است‪ .‬و نزد ابن عبدالبر در جامع بين العلم (‪ )62/1‬از على‬
‫ازدى روايت است كه گفت‪ :‬ابن عباس را از جهاد پرسيدم‪ ،‬گفت‪ :‬آيا تو را به چيزى‬
‫كه برايت از جهاد بهتر است دللت نكنم؟ مسجدى بنا كن‪ ،‬كه در آن قرآن‪ ،‬سنتهاى‬
‫پيامبر ص و فقه دين تعليم داده شود‪ .‬و نزد وى همچنان (ص ‪ )124‬از ابن عباس‬
‫روايت است كه گفت‪ :‬براى معلم خير همه چيز مغفرت مىخواهد‪ ،‬حتى ماهى در بحر‪.‬‬
‫‪ 1‬كه از جمله آنها طلب علم است‪.‬‬

‫‪121‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫ترغيب صفوان بن عسال به علم‬


‫طبرانى در الوسط از زّرين حبيش روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬صبحگاهان نزد صفوان‬
‫بن عسال مرادى رفتم‪ ،‬گفت‪ :‬چه تو را در اين صبحگاهان آورده است اى زّر؟‪.‬‬
‫پاسخ دادم‪ :‬در طلب و جستجوى علم برآمدهام‪ ،‬گفت‪ :‬صبحگاهان يا عالم بيرون شود‬
‫يا متعلم‪ ،‬و در ميان اين دو بيرون مشو‪ .‬هيثمى (‪ )122/1‬مىگويد‪ :‬در اين حفص بن‬
‫سليمان آمده‪ ،‬احمد وى را ثقه دانسته و حماعت زيادى ضعيفش دانستهاند‪ .‬و نزد وى‬
‫همچنان در الكبير از صفوان روايت است كه گفت‪ :‬كسى كه از خانهاش در طلب‬
‫علم بر ايد‪ ،‬ملئك بال هايش را براى متعلم و عالم مىگستراند‪ .‬هيثمى (‪)123/1‬‬
‫مىگويد‪ :‬در اين عبدالكريم بن ابى المخارق آمده‪ ،‬و ضعيف مىباشد‪.‬‬

‫رغبت و علقمندى اصحاب پيامبر ص به علم‬


‫قول معاذ هنگام وفاتش درباره علقمندىاش به علم‬
‫ابونعيم در الحليه (‪ )239/1‬از معاذبن جبل روايت نموده كه‪ :‬وقتى مرگ به سراغ‬
‫وى آمد‪ ،‬گفت‪ :‬ببينيد كه صبح نمودهايم؟ كسى آمد و گفت‪ :‬صبح نشده است‪ ،‬باز‬
‫فرمود‪ :‬بببينيد كه صبح نمودهايم؟ كسى آمد و گفت‪ :‬صبح نشده است‪ ،‬تا اينكه در آن‬
‫جريان كسى آمد و گفت‪ :‬حال صبح نمودى‪ ،‬گفت‪ :‬به خداوند از شبى پناه مىبرم كه‬
‫صبح آن به سوى آتش باشد‪ ،‬مرحبا به مرگ‪ ،‬مرحبا به زيارت كنندهاى كه بعد از‬
‫غيابت آمده‪ ،‬دوستى كه در حال فقر و تنگدستى آمده‪ ،‬بار خدايا‪ ،‬من از تو مىترسيدم‪،‬‬
‫اما امروز به تو اميد دارم‪ ،‬بار خدايا‪ ،‬تو مىدانى كه من دنيا را و طول بقا را در آن به‬
‫خاطر جارى بودن نهرها و نشانيدن درختها دوست نداشتم‪ ،‬ولى آن را به خاطر‬
‫تشنگى در وقت گرماى روز و تحمل ساعتهاى سخت و مزاحت علما آن هم در جمع‬
‫زيادى در حلقههاى ذكر‪ 1‬دوست داشتم‪ .‬ابن عبدالبر اين را در جامع بيان العلم (‪51/‬‬
‫‪ )1‬بدون اسناد ذكر نموده است‪.‬‬

‫رغبت و علقمندى ابو درداء به علم‬


‫ابونعيم در الحليه (‪ )212/1‬از ابودرداء روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬اگر سه خصلت‬
‫نمىبود‪ ،‬دوست مىداشتم كه در دنيا باقى نمانم‪ ،‬پرسيدم‪ :‬آنها كدام اند؟ گفت‪ :‬اگر‬
‫گذاشتن رويم به سجده براى خالقم نمىبود‪ ،‬گذشت و رفت و آمد شب و روز نمىبود‪،‬‬
‫كه تقديم و پيشكشى است‪ ،‬براى زندگىام‪ 2‬و تشنگى نصف روز و هم نشينى اقوامى‬
‫كه چنان سخنى به زبان مىآورند‪ ،‬كه ميوه بيرون آورده مىشود‪ ...‬و حديث را ذكر‬
‫نموده است‪.‬‬
‫َ‬
‫رغبت و علقمندى ابن عباس(رضىالل ّهعنهما) به طلب علم‬
‫َ‬
‫حاكم در المستدرك (‪ )106/1‬از ابن عباس (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪:‬‬
‫هنگامى كه رسول خدا ص وفات نمود‪ ،‬به مردى از انصار گفتم‪ :‬بيا كه اصحاب رسول‬
‫خدا ص را سئوال كنيم‪ ،‬چون آنان امروز زياداند‪ ،‬گفت‪ :‬شگفتا به تو اى ابن عباس!!‬
‫آيا مردم را چنان مىپندارى كه با وجود اين همه اصحاب رسول خدا ص در ميان شان‬
‫به تو محتاج و نيازمند شوند؟! مىافزايد‪ :‬آن گاه وى را ترك نمودم‪ ،‬و به پرسيدن از‬
‫ياران رسول خدا ص شروع كردم‪ ،‬و اگر حديثى از مردى به من مىرسيد‪ ،‬به‬
‫‪ 1‬يعنى‪ :‬علم‪.‬‬
‫‪ 2‬يعنى‪ :‬در آخرت‪.‬‬

‫‪122‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫دروازهاش مىآمدم و او در وقت چاشت خواب مىبود‪ .‬آنگاه چادرم را نزديك‬


‫دروازهاش پهن كردم‪ ،‬و باد باليم خاك مىانداخت‪ ،‬بعد وى بيرون مىگرديد‪ ،‬و مرا‬
‫مىديد و مىگفت‪ :‬اى فرزند عموى رسول خدا ص چه تو را آورده است؟! چرا كسى‬
‫نزدم روان نكردى كه نزدت مىآمدم؟! پاسخ مىدادم‪ :‬نخير‪ ،‬من مستحق ترم كه نزدت‬
‫بيايم‪ ،‬مىگويد‪ :‬و او را از حديث مىپرسيدم‪ ،‬همان مرد انصارى هنوز زنده بود‪ ،‬و مىديد‬
‫كه مردم در اطرافم جمع شدهاند و سوالم مىنمايند‪ ،‬وى مىگفت‪ :‬اين جوان از من‬
‫عاقلتر بود!!‪ .‬حاكم كه ذهبى با او موافقت نموده‪ ،‬مىگويد‪ :‬اين حديث به شرط بخارى‬
‫صحيح است‪ ،‬و اين را هم چنين دارمى و حارث در مسندهاى شان از ابن عباس به‬
‫مثل آن‪ ،‬چنانكه در الصابه (‪ )331/2‬آمده‪ ،‬روايت كردهاند‪ ،‬و طبرانى نيز آن را‬
‫روايت نموده است آن‪ ،‬چنانكه هيثمى (‪ )277/9‬گفته‪ ،‬رجال صحيح اند‪ ،‬و ابن عبدالبر‬
‫اين را در جامع بيان العلم (‪ )85/1‬و ابن سعد در طبقاتش (‪ )182/4‬به مثل آن‬
‫روايت نمودهاند‪ .‬و بزار از ابن عباس روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬هنگامى كه مدائن فتح‬
‫گرديد‪ ،‬مردم به سوى دنيا روى آوردند‪ ،‬و من به سوى عمر روى آوردم‪ .‬به اين‬
‫صورت اكثر احاديث وى از عمر بود‪ .‬هيثمى (‪ )161/1‬مىگويد‪ :‬رجال آن رجال‬
‫صحيح اند‪.‬‬

‫رغبت و علقمندى ابوهريره به علم‬


‫ابونعيم در الحليه (‪ )381/1‬از ابوهريره روايت نموده‪ ،‬كه رسول خدا ص فرمود‪:‬‬
‫«آيا از اين غنايم نمىخواهى‪ ،‬كه يارانت از آن مىخواهند؟» گفتم‪ :‬از تو مىخواهم‪ ،‬به‬
‫من از چيزى بياموزى كه خداوند به تو آموزش داده است‪ ،‬مىگويد‪ :‬لباس راه راهى را‬
‫كه بر پشتم داشتم كشيدم‪ ،‬و آن را در ميان خودم و او پهن كردم‪ ،‬انگار كه من به‬
‫شپش نگاه مىكنم كه روى آن جامه راه مىرود‪ ،‬وى ص با من صحبت نمود‪ ،‬و صحبتش‬
‫را فرا گرفتم‪ ،‬فرمود‪« :‬آن را جمع كن و بر خودت بپيچان»‪ .‬بعد از آن حرفى را هم‬
‫از آنچه برايم بيان داشته بود‪ ،‬فراموش نكردم‪.‬‬
‫و نزد بخارى (‪ )316/1‬از ابوهريره روايت است كه گفت‪ :‬مىگويند‪ :‬ابوهريره زياد‬
‫حديث روايت مىكند!! موعد نزد خداست!! و مىگويند‪ :‬مهاجرين و انصار را چه شده‬
‫كه مثل احاديث وى حديث بيان نمىنمايند؟! برادران مهاجرم را خريدوفروش در‬
‫بازارها مشغول مىداشت‪ ،‬و برادران انصارم را كاروبارشان و من مرد مسكينى بودم‬
‫كه فقط به پُرى شكمم ملزمت رسول خدا ص را مىنمودم‪ ،‬بنابراين وقتى كه آنان‬
‫غايب مىشدند حاضر مىبودم‪ ،‬و هنگامى فراموش مىنمودند‪ ،‬فرا مىگرفتم‪ ،‬و پيامبر ص‬
‫روزى گفت‪« :‬هر يك از شما تا تمام نمودن اين مقالهام اگر جامهاش را پهن نمايد‪ ،‬و‬
‫باز آن را به سينهاش جمع كند‪ ،‬چيزى از مقالهام را ابدا ً فراموش نمىكند»‪ ،‬من جامه‬
‫راه راهى را كه داشتم‪ ،‬و غير آن ديگر جامهاى هم بر تن نداشتم‪ ،‬پهن كردم‪ ،‬تا اينكه‬
‫پيامبر ص مقالهاش را تمام نمود‪ ،‬بعد آن را در سينهام جمع نمودم‪ ،‬سوگند به ذاتى‬
‫كه او را به حق مبعوث نموده‪ ،‬چيزى ار آن مقالهاش را تا امروزم فراموش‬
‫ننمودهام‪ .‬به خدا سوگند‪ ،‬اگر دو آيه در كتاب خدا نمىبود‪ ،‬ابدا ً چيزى از حديث را براى‬
‫تان بيان نمىنمودم‪:‬‬
‫[ان الذين يكتمون ما انزلنا من البينات و الدى] تا به اين قول خداوند [الرحيم]‪(.‬البقرة‪)159 -160:‬‬
‫ترجمه‪« :‬آنانى كه آنچه را ما از دليل روشن و هدايت نازل كردهايم مىپوشانند‪...‬‬
‫مهربان»‪.‬‬
‫و بخارى همچنان از ابوهريره روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬مردم مىگفتند‪ :‬ابوهريره زيادت‬
‫نموده است!! من به سيرى شكمم ملزمت رسول خدا ص را مىنمودم‪ ،‬آن هم‬

‫‪123‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫هنگامى كه نان را نمىخوردم و ابريشم را نمىپوشيدم و فلن مرد و فلن زن خدمتم‬


‫نمىنمود‪ ،‬و شكمم را از گرسنگى بر سنگريزهها مىچسبانيدم‪ ،‬و قرائت آيهاى را كه‬
‫خودم مىدانستم از مردى مىپرسيدم تا مرا با خود ببرد و طعامم بدهد‪ ،‬و بهترين مردم‬
‫براى مسكينان جعفربن ابى طالب بود‪ ،‬وى ما را با خود مىبرد و آنچه در خانهاش‬
‫مىبود به ما مىداد‪ ،‬حتى مشكيزهاى‪ 1‬را كه در آن چيزى نمىبود براى ما بيرون مىنمود‪،‬‬
‫و ما آن را پاره مىساختيم و آنچه را در آن مىبود مىليسيديم‪ .‬اين چنين در الترغيب (‬
‫‪ )175/5‬آمده است‪.‬‬

‫حقيقت علم و آنچه مطلقا ً بر آن اسم علم اطلق مىشود‬


‫آنچه از پيامبر ص درباره حقيقت علم روايت شده است‬
‫بخارى و مسلم از ابوموسى روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬رسول خدا ص فرمود‪:‬‬
‫«مثال هدايت و علمى كه خداوند مرا بدان مبعوث نموده‪ ،‬چون باران زيادى است كه‬
‫به زمينى رسيده باشد‪ ،‬و پارهاى از آن زمين خوب بوده و آب را پذيرفته و علف و‬
‫گياه زياده رويانيده باشد‪ ،‬و پارهاى از آن سخت و بى گياه بوده و آب را نگه داشته‬
‫باشد‪ ،‬و خداوند توسط آن به مردم نفع رساند‪ ،‬كه از آن مىنوشند و مىنوشانند و‬
‫زراعت مىكنند‪ ،‬و بخش ديگرى از آن زمين كه باران رسيده زمين است هموار و‬
‫وسيع‪ ،‬كه نه آبى را نگه مىدارد و نه علف و گياهى مىروياند‪ ،‬اين مثال كسى است كه‬
‫در دين خدا عالم و فقيه شده‪ ،‬و آنچه خداوند مرا بدان مبعوث نموده به او نفع‬
‫رسانيده‪ ،‬و آموخته و آموزش داده است‪ ،‬و مثال كسى است كه به آن سربلند ننموده‬
‫و هدايت خداوند را كه بدان ارسال شدهام نپذيرفته است»‪ .‬اين چنين در المشكوه‬
‫(ص ‪ )20‬آمده است‪ .‬و مسلم از ابن مسعود روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬رسول خدا‬
‫ص فرمود‪« :‬هر نبيى را كه خداوند در امتش قبل از من مبعوث نموده‪ ،‬از امتش‬
‫براى وى حواريون و يارانى بوده‪ ،‬كه به سنت وى چنگ مىزدهاند و به امرش اقتدا‬
‫مىنمودهاند‪ ،‬باز بعد از آنان جانشين هايى مىيابند‪ ،‬كه آنچه را مىگويند بدان عمل‬
‫نمىكنند‪ ،‬و آنچه را انجام مىدهند كه بدان مأمور نيستند‪ ،‬بنابراين كسى كه با دستش با‬
‫آنان جهاد كند مؤمن است‪ ،‬و كسى كه با زبانش با ايشان جهاد كند مؤمن است‪ ،‬و‬
‫كسى كه با قلبش با ايشان جهاد كند مؤمن است‪ ،‬و گذشته از اينها از ايمان به اندازه‬
‫دانه خردل هم موجود نيست»‪ .‬اين چنين در المشكوه (ص ‪ )21‬آمده است‪.‬‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫ابوداود و ابن ماجه از عبدالل ّه بن عمرو (رضىالل ّه عنهما) روايت نمودهاند كه گفت‪:‬‬
‫رسول خدا ص فرمود‪« :‬علم سه چيز است‪ :‬آيه محكم يا سنت قايم يا فريضه عادل‪،‬‬
‫و چيزى كه سواى اينها باشد اضافه است»‪ .‬اين چنين در المشكوه (ص ‪ )27‬آمده‬
‫است‪ .‬و ابن عبدالبر در جامع بنى العلم (‪ )23/2‬مانند اين را روايت كرده است‪ ،‬و‬
‫نزد وى هم چنين (‪ )24/2‬از عمروبن عوف به شكل مرفوع روايت است‪« :‬در‬
‫ميان شما دو امر را گذاشتهام‪ ،‬تا وقتى به آنها چنگ زنيد هرگز گمراه نمىشويد‪ :‬كتاب‬
‫خدا و سنت نبى اش»‪ .‬و ابن عبدالبر در جامع بيان العلم (‪ )23/2‬از ابوهريره‬
‫روايت نموده كه‪ :‬پيامبر ص داخل مسجد گرديد‪ ،‬و جماعتى از مردم را نزد مردى ديد‪،‬‬
‫فرمود‪« :‬اين چيست؟» گفتند‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬مردى است علمه‪ ،‬پرسيد‪« :‬علمه‬
‫چيست؟» پاسخ دادند‪ :‬عالمترين مردم به نسبهاى عرب‪ ،‬عالمترين مردم به عربى‪،‬‬
‫عالمترين مردم به شعر و عالمترين مردم به آنچه عربها در آن اختلف نمودهاند‪،‬‬
‫رسول خدا ص فرمود‪« :‬اين علمى است كه نفع نمىرساند و جهلى است كه ضرر‬
‫نمىرساند»‪.‬‬
‫‪ 1‬مشكيزه يا خيك‪ ،‬ظرفى است كه در آن روغن يا عسل نگه مىدارند‪.‬‬

‫‪124‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫َ‬
‫قول ابن عمر و ابن عباس(رضىالل ّهعنهم) درباره حقيقت علم‬
‫َ‬
‫ابن عبدالبر در جامعش (‪ )24/2‬از ابن عمر (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪:‬‬
‫عمل سه چيز است‪ :‬كتاب ناطق‪ ،‬سنت گذشته و نمىدانم‪ .‬و نزد وى همچنان (‪)26/2‬‬
‫َ‬
‫از ابن عباس (رضىالل ّه عنهما) روايت است كه گفت‪ :‬علم فقط كتاب خدا و سنت‬
‫پيامبرش ص است‪ ،‬و كسى كه بعد از آن چيزى را به رأى خود بگويد‪ ،‬نمىدانم كه آيا‬
‫آن را در حسناتش مىيابد يا در گناهانش‪.‬‬
‫و ابن عساكر به سند حسن از مجاهد روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬در حالى كه ما ياران‬
‫َ‬
‫ابن عباس (رضىالل ّه عنهما) نشسته بوديم‪ :‬عطاء‪ ،‬طاووس و عكرمه‪ ،‬ناگهان مردى‬
‫آمد‪ ،‬و ابن عباس ايستاده بود و نماز مىگزارد‪ ،‬آن مرد گفت‪ :‬فتوا دهندهاى هست؟‬
‫گفتم‪ :‬بپرس‪ ،‬گفت‪ :‬من هرگاه كه بول كنم‪ ،‬بعد از آن آب جهنده بيرون مىآيد‪ 1،‬گفتيم‪:‬‬
‫همان آبى كه از آن فرزند به وجود مىآيد؟ گفت‪ :‬آرى‪ ،‬گفتيم‪ :‬بنابراين بر تو غسل‬
‫لزم است‪ ،‬آن مرد استرجاع گويان‪ 2‬برگشت ابن عباس در نمازش عجله نمود‪ ،‬و‬
‫هنگامى كه سلم گردانيد گفت‪ :‬اى عكرمه‪ ،‬آن مرد را نزدم حاضر كن‪ ،‬وى آن مرد را‬
‫نزدش آورد‪ ،‬آن گاه رويش را به سوى ما گردانيد و گفت‪ :‬آيا آنچه اين مرد را به آن‬
‫فتوا داديد از كتاب خدا بود؟ گفتيم‪ :‬نخير‪ ،‬گفت‪ :‬از سنت رسول خدا ص بود؟ گفتيم‪:‬‬
‫نخير‪ ،‬گفت‪ :‬از اصحاب رسول خدا ص بود؟ گفتيم‪ :‬نخير‪ ،‬گفت‪ :‬پس از كى بود؟‬
‫پاسخ داديم‪ :‬از رأى خودمان‪ ،‬فرمود‪ :‬به اين سبب است كه رسول خدا ص مىگويد‪:‬‬
‫«يك فقيه از هزار عابد بر شيطان شديدتر است»‪ ،‬بعد از آن به سوى آن مرد روى‬
‫خود را گردانيد و گفت‪ :‬وقتى آن آب از تو بيرون مىشود شهوتى را در قلبت مىيابى؟‬
‫گفت‪ :‬نخير‪ ،‬گفت‪ :‬آيا سستى را در جسدت احساس مىكنى؟ گفت‪ :‬نخير‪ ،‬فرمود‪ :‬اين‬
‫فقط يك سردى است و وضو از آن برايت كافى است‪ .‬اين چنين در كنزالعمال (‬
‫‪ )118/5‬آمده است‪.‬‬

‫انكار و تشديد بر كسى كه به علم ديگرى غير آنچه پيامبر ص آورده اشتغال ورزد‬
‫انكار و ناخوشايندى پيامبر ص بر قومى كه اين عمل را نمودند‬
‫ابن عبدالبر در جامع بيان العلم (‪ )40/2‬از عمروبن يحيى بن جعده روايت نموده‪ ،‬كه‬
‫گفت‪ :‬كتابى كه در استخوان شانه نوشته شده بود براى پيامبر ص آورده شد‪ ،‬وى‬
‫فرمود‪« :‬براى يك قومى همينقدر حماقت ‪ -‬يا گمراهى ‪ -‬كافى است‪ ،‬كه از آنچه نبى‬
‫شان براى آنان آورده‪ ،‬به نبيى غير نبى شان يا كتابى غير كتاب شان ميل نموده و‬
‫روى آورند»‪ ،‬آن گاه خداوند عزوجل نازل فرمود‪:‬‬
‫[اول يكفهم انا انزلنا عليك الكتاب يتلى عليهم]‪(.‬العنكبوت‪)51:‬‬
‫ترجمه‪« :‬آيا اين براى شان كفايت نكرد‪ ،‬كه ما قرآن را برايت نازل نموديم و براى‬
‫آنان تلوت مىشود»‪.‬‬

‫انكار عمر به كسى كه كتاب دانيال را نوشته بود و قصهاش در اين باره با پيامبر ص‬
‫ابويعلى از خالد بن عرفطه روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬نزد عمر نشسته بودم‪ ،‬كه‬
‫مردى از عبدالقيس آورده شد‪ ،‬و مسكن وى در شوش‪ 3‬بود‪ ،‬عمر به او گفت‪ :‬تو فلن‬
‫بن فلن عبدى هستى؟ گفت‪ :‬آرى‪ ،‬آن گاه وى را با عصايى كه داشت مورد ضرب‬
‫‪ 1‬يعنى‪ :‬آب منى‪.‬‬
‫‪ 2‬مىگفت‪ :‬انالله و انااليه راجعون‪ .‬م‪.‬‬
‫‪ 3‬شهرى است در اهواز‪.‬‬

‫‪125‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫قرار داد‪ ،‬آن مرد گفت‪ :‬اى اميرالمؤمنين من چه كردهام؟ عمر به او گفت‪ :‬بنشين‪،‬‬
‫وى نشست و عمر برايش تلوت نمود‪:‬‬
‫بسماللّه الرحن الرحيم [ الر‪ .‬تلك آيات الكتاب البي‪ .‬انا انزلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون‪ .‬نمن نقص عليك احسن القصص‬
‫با اوحينا اليك هذا القرآن و ان كنت من قبله لن الغافلي]‪(.‬يوسف‪)1-3:‬‬
‫ترجمه‪ :‬به نام خداوند بخشاينده مهربان‪« .‬اين آيات كتاب روشن است‪ .‬ما قرآن را به‬
‫زبان عربى فرو فرستاديم‪ ،‬تا شما بدانيد‪ .‬ما با وحى نمودن همين قرآن براى تو‬
‫بهترين و نيكوترين قصهها را بيان مىكنيم‪ ،‬و تو قبل از اين از بى خبران بودى»‪.‬‬
‫و آن را سه بار برايش خواند و سه بار او را زد‪ ،‬آن مرد گفت‪ :‬اى اميرالمؤمنين من‬
‫چه كردهام؟ گفت‪ :‬تو كسى هستى كه كتاب دانيال را رونويسى نمودهاى‪ ،‬گفت‪:‬‬
‫امرت را به من بگو از آن پيروى مىكنم‪ ،‬فرمود‪ :‬برو آن را با آب گرم و پشم سفيد‬
‫محو گردان‪ ،‬بعد نه خودت آن را بخوان و نه هم براى كسى بخوانش‪ ،‬اگر به من خبر‬
‫رسيد كه تو آن را خواندهاى يا براى كسى از مردم خواندهاى به شدت شكنجه ات‬
‫خواهم نمود‪ .‬بعد از آن به او گفت‪ :‬بنشين‪ ،‬و او پيش رويش نشست‪ ،‬عمر گفت‪ :‬من‬
‫رفتم و كتابى را از اهل كتاب در پوستى رونويس نمودم‪ ،‬و بعد آن را آوردم‪ ،‬رسول‬
‫خدا ص به من گفت‪« :‬اى عمر اين كه در دستت است چيست؟» پاسخ دادم‪ :‬اى‬
‫رسول خدا‪ ،‬كتابى است كه آن را رونويس نمودهام‪ ،‬تا علمى بر علم مان بيفزاييم‪،‬‬
‫آن گاه رسول خدا ص خشم گرفت‪ ،‬تا اين كه گونه هايش سرخ گرديد‪ ،‬بعد صدا شد‪:‬‬
‫(الصله جامعه)‪ ،‬انصار گفت‪ :‬نبى تان خشمگين شده است‪ ،‬سلح برداريد‪ ،‬سلح‬
‫برداريد‪ ،‬بعد آمدند و در اطراف منبر رسول خدا ص حلقه زدند‪ ،‬رسول خداص‬
‫فرمود‪« :‬اى مردم‪ ،‬به من جوامع سخن و خاتمههاى آن داده شده‪ ،‬و برايم خيلى‬
‫اختصار گرديده است‪ ،‬من آن را سفيد و پاك براى تان آوردهام‪ ،‬پس متحير نشويد‪ ،‬و‬
‫در حيرت افتادگان شما را به غرور و فريب نيندازند»‪ ،‬عمر گفت‪ :‬آن گاه من‬
‫برخاستم و گفتم‪ :‬به خدا به عنوان پروردگار‪ ،‬به اسلم به عنوان دين و به تو به عنوان‬
‫رسول راضى شدم‪ ،‬بعد از آن پيامبر خدا ص پايين آمد‪ .‬هيثمى (‪ )182/1‬مىگويد‪ :‬در‬
‫اين عبدالرحمن بن اسحاق واسطى آمده‪ ،‬احمد و گروهى وى را ضعيف دانستهاند‪.‬‬
‫اين را همچنان ابن المنذر‪ ،‬ابن ابى حاتم‪ ،‬عقيلى‪ ،‬نصرالمقدسى و سعيدبن منصور‪،‬‬
‫چنانكه در الكنز (‪ )94/1‬آمده‪ ،‬روايت كردهاند‪ .‬و اين را عبدالرزاق و غير وى از‬
‫ابراهيم نخعى به اختصار‪ ،‬بخش تنها موقوف آن را‪ ،‬چنانكه در الكنز آمده‪ ،‬روايت‬
‫نمودهاند‪.‬‬

‫روايت جابر درباره انكار پيامبر ص بر عمر به سبب رونويسى بعضى چيزها از تورات‬
‫ابن عبدالبر در جامع بيان العلم (‪ )42/2‬از طريق ابن ابى شيبه به اسناد وى به جابر‬
‫روايت نموده كه‪ :‬عمربن خطاب كتابى را نزد پيامبر ص آورد كه از بعضى كتابها‬
‫به دست آورده بود‪ ،‬و گفت‪ :‬اى رسول خدا‪ :‬من كتاب خوبى از نزد بعض اهل كتاب‬
‫به دست آوردهام‪ ،‬مىگويد‪ :‬رسول خدا ص خشمگين شد و گفت‪« :‬اى ابن خطاب آيا‬
‫در اين حيرت قرار داريد؟ سوگند به ذاتى كه جانم در دست اوست‪ ،‬من آن را براى‬
‫تان سفيد و پاك آوردهام‪ ،‬از چيزى آنان را نپرسيد‪ ،‬تا [نشود] آنان حق را براى تان‬
‫بيان كنند و شما آن را تكذيب كنيد‪ ،‬يا باطل را براى تان بيان نمايند و آن را تصديق‬
‫نماييد‪ ،‬سوگند به ذاتى كه جانم در دست اوست‪ ،‬اگر موسى زنده مىبود‪ ،‬چارهاى جز‬
‫پيروى من نداشت»‪ .‬اين را همچنان احمد‪ ،‬ابويعلى و بزار از جابر به مانند آن روايت‬
‫كردهاند‪ .‬هيثمى (‪ )174/1‬مىگويد‪ :‬در اين مجالدبن سعيد آمده‪ ،‬احمد و يحيى بن‬

‫‪126‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬
‫َ‬
‫سعيد و غير ايشان وى را ضعيف دانستهاند‪ .‬و احمد و طبرانى اين را از عبدالل ّه بن‬
‫ثابت روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬عمربن خطاب نزد رسول خدا ص آمد و گفت‪ :‬اى‬
‫رسول خدا‪ ،‬من كنار يكى از برادرانم از بنى قريظه عبور نمودم‪ ،‬و او جوامعى از‬
‫تورات را برايم نوشت‪ ،‬آيا آن را برايت عرضه نكنم؟ مىگويد‪ :‬آن گاه روى پيامبر ص‬
‫َ‬
‫تغيير نمود‪ ،‬عبدالل ّه ‪ -‬يعنى ابن ثابت ‪ -‬مىگويد‪ :‬گفتم‪ :‬آيا آنچه را در روى رسول خدا‬
‫ص است نمىبينى؟ آن گاه عمر گفت‪ :‬به خداوند به عنوان پروردگار‪ ،‬به اسلم به‬
‫عنوان دين و به محمد به عنوان رسول راضى شديم‪ ،‬مىافزايد‪ :‬پس آن حالت از‬
‫پيامبر خدا ص زايل گرديد‪ ،‬و فرمود‪« :‬سوگند به ذاتى كه جان محمد در دست‬
‫اوست‪ ،‬اگر موسى در ميان شما پيدا گردد‪ ،‬و باز شما وى را پيروى نماييد و مرا ترك‬
‫كنيد‪ ،‬باز هم گمراه شدهايد‪ ،‬شما از ميان امتها سهم و نصيب من هستيد‪ ،‬و من از‬
‫ميان انبيا سهم و نصيب شما هستم»‪ .‬هيثمى مىگويد‪ :‬رجال آن رجال صحيح اند‪ ،‬مگر‬
‫اينكه در آن جابر جعفى آمده‪ ،‬و ضعيف مىباشد‪ .‬و طبرانى اين را در الكبير از‬
‫ابودردائ به مثل آن‪ ،‬چنان كه در المجمع آمده‪ ،‬روايت نموده است‪.‬‬

‫انكار عمر بر مردى كه به او گفت‪ :‬كتابى به دست آوردهام كه در آن سخن شگفت‬


‫آور است‬
‫نصر المقدسى از ميمون بن مهران روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬مردى نزد عمربن خطاب‬
‫امد و گفت‪ :‬اى اميرالمؤمنين‪ ،‬ما هنگامى كه مدائن را فتح نموديم‪ ،‬از آنجا كتابى به‬
‫‪1‬‬
‫دست آوردم كه در آن سخن شگفت آور است‪ ،‬فرمود‪ :‬آيا از كتاب خداست؟ گفتم‪:‬‬
‫نخير‪ ،‬آن گاه دره را طلب نمود و به زدن وى پرداخت‪ ،‬و اين تلوت نمود‪:‬‬
‫[الر‪ .‬تلك آيات الكتاب البي‪ .‬انا انزلناه قرآنا عربيا] تا به اين قول خداوند [و إن كت من قبله لن‬
‫الغافلي]‪(.‬يوسف‪)1-3:‬‬
‫ترجمه‪« :‬اين آيات كتاب روشن است‪ .‬ما قرآن را به زبان عربى فرو فرستاديم‪ ...‬و‬
‫تو قبل از اين از بى خبران بودى»‪.‬‬
‫بعد از آن گفت‪« :‬كسانى كه قبل از شما بودند‪ ،‬به سببى هلك شدند‪ ،‬كه به آنچه‬
‫علماى شان و اُسقفهاى شان نوشته بودند روى آوردند‪ ،‬و تورات و انجيل را گذاشتند‬
‫تا اينكه كهنه شدند و علمى كه در آنها بود از ميان رفت»‪ .‬اين چنين در الكنز (‪)95/1‬‬
‫آمده است‪.‬‬
‫َ‬
‫انكار ابن مسعود و ابن عباس(رضىالل ّهعنهم) از سئوال نمودن اهل كتاب‬
‫ابن عبدالبر در جامع بيان العلم (‪ )40/2‬از حريث بن ظهير روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪:‬‬
‫َ‬
‫عبدالل ّه بن مسعود فرمود‪ :‬اهل كتاب را از چيزى سئوال نكنيد‪ ،‬چون آنان شما را‬
‫هرگز هدايت نمىكنند‪ ،‬به خاطر اين كه خودشان گمراه شدهاند‪ .‬چون مىشود كه شما‬
‫در آن صورت حقى را تكذيب و باطلى را تصديق نماييد‪ .‬عبدالرزاق اين را همچنان از‬
‫َ‬
‫حريث به مانند آن روايت كرده است‪ ،‬و از قاسم بن عبدالرحمن از عبدالل ّه روايت‬
‫نموده‪ ،‬و در اين حديث افزوده‪ :‬وى گفت‪ :‬اگر مجبور هستيد از ايشان بپرسيد‪ ،‬پس‬
‫ببينيد آنچه با كتاب خدا موافقت نمود آن را بگيريد‪ ،‬و آنچه با كتاب خدا مخالفت نمود‪،‬‬
‫آن را بگذاريد‪ .‬اين را ابن عبدالبر در جامعش (‪ 42/29‬گفته است‪ .‬و طبرانى آن را در‬
‫الكبير به مثل سياق اول روايت نموده‪ ،‬و رجال آن موثق اند‪ ،‬چنان كه هيثمى (‬
‫َ‬
‫‪ )192/1‬گفته است‪ .‬و ابن عبدالبر در جامعش (‪ )42/2‬از ابن عباس(رضىالل ّه عنهما)‬

‫‪ 1‬اين چنين در اصل آمده‪ ،‬ولى ظاهر «گفت» است‪.‬‬

‫‪127‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬چگونه از اهل كتاب از چيزى سئوال مىكنيد‪ ،‬در حالى كه‬
‫كتاب تان كه خداوند آن را بر نبى اش نازل فرموده در ميان تان است‪ ،‬و آن‬
‫تازهترين كتابها از نگاه زمانى به پروردگارش است‪ ،‬جوان و شاداب است و پير‬
‫نشده؟! آيا خداوند در كتابش براى تان خبر نداده است‪ ،‬كه آنان كتاب خدا را تغيير‬
‫دادهاند‪ ،‬و كتاب را با دستهاى خويش نوشته و گفتهاند‪ :‬اين از نزد خداوند است‪ ،‬تا آن‬
‫را به بهاى اندك بفروشند؟! آيا علمى كه براى تان آمده شما ار از سئوال نمودن‬
‫ايشان باز نمىدارد؟! به خدا سوگند‪ ،‬مردى از آنان را نديدهايم‪ ،‬كه هرگز شما را از‬
‫آنچه خداوند براى تان نازل فرموده است بپرسد!!‪ .‬و نزد ابن ابى شيبه از ابن عباس‬
‫روايت است كه گفت‪ :‬اهل كتاب را از كتابهاى شان مىپرسيد‪ ،‬در حالى كه كتاب‬
‫خداوند نزدتان هست‪ ،‬كتابى كه از نگاه زمانى نزديكترين كتابها به خداست و آن را تر‬
‫و شاداب مىخوانيد و كهنه و پير نشده است‪ .‬اين چنين در جامع ابن عبدالبّر آمده‬
‫است‪.‬‬

‫تأثيرپذيرى از علم خداوند تعالى و پيامبرش ص‬


‫تأثيرپذيرى ابوهريره و معاويه از حديث پيامبر ص‬
‫ترمذى (‪ )61/2‬از ابوعثمان وليد بن ابى الوليد المدنى روايت نموده كه‪ :‬عقبه بن‬
‫مسلم برايش حديث بيان داشت كه‪ :‬شفى اصبحى برايش حديث بيان نمود‪ :‬وى‬
‫داخل مدينه شد‪ ،‬و ناگهان با مردى برخورد كرد كه مردم نزد وى جمع شده بودند‪،‬‬
‫پرسيد‪ :‬اين كيست؟ گفتند‪ :‬ابوهريره مىگويد‪ :‬پس به وى نزديك شدم‪ ،‬تا اين كه در‬
‫پيش رويش نشستم‪ ،‬وى براى مردم حديث بيان مىنمود‪ ،‬هنگامى كه خاموش گرديد‪،‬‬
‫و خلوت شد‪ ،‬به او گفتم‪ :‬تو را به حق سئوال مىكنم‪ ،‬و به حق مىپرسم كه حديثى را‬
‫از پيامبر خدا ص به من خبر بده‪[ ،‬البته حديثى را] كه از وى شنيدهاى‪ ،‬دانستهاى و‬
‫فهميدهاى‪ ،‬ابوهريره گفت‪ :‬همينطور مىكنم‪ ،‬حديثى را برايت بيان مىكنم‪ ،‬كه رسول‬
‫خدا ص آن را برايم بيان داشته است‪ ،‬ومن آن را دانسته و فهميدهام‪ ،‬بعد از آن‬
‫ابوهريره نفس عميقى كشيد‪ ،‬و ما اندكى درنگ نموديم و او به حال آمد و گفت‪:‬‬
‫حديثى را برايت بيان مىكنم كه رسول خدا ص آن را در حالى برايم بيان داشت كه‬
‫من و او در اين خانه بوديم‪ ،‬و غير از من و او ديگر هيچكسى نبود‪ ،‬باز ابوهريره نفس‬
‫عميقى‪ ،‬و اين بار شديدتر كشيد‪ ،‬و بعد از آن به حال آمد و روى خود را پاك كرد و‬
‫گفت‪ :‬بيان مىكنم‪ ،‬حديثى را برايت بيان مىكنم كه رسول خدا ص آن را در حالى‬
‫برايم بيان داشت كه من و او در اين خانه بوديم و غير از من و او ديگر هيچ كسى‬
‫نبود‪ ،‬باز ابوهريره نفس عميق و شديدى كشيد و به رويش بر زمين افتاد‪ ،‬و من براى‬
‫مدت طولنى او را به خود تكيه دادم‪ ،‬باز به هوش آمد‪ ،‬و گفت‪ :‬رسول خدا ص برايم‬
‫بيان داشت‪« :‬وقتى روز قيامت مىشود‪ ،‬خداوند تعالى نزد بندگان پايين مىآيد‪ ،‬تا در‬
‫ميان آنان فيصله نمايد‪ ،‬و هر امتى بر زانو نشسته است‪ ،‬نخستين كسى كه فرا‬
‫خوانده مىشود‪ ،‬مردى است كه قرآن را حفظ كرده است‪ ،‬و مردى كه در راه خدا‬
‫كشته شده‪ .‬و مردى كه حال زيادى جمع كرده است‪ .‬آن گاه خداوند به قارى مىگويد‪:‬‬
‫آيا به تو آنچه را براى رسولم نازل نمودم نياموختم؟ مىگويد‪ :‬آرى‪ ،‬اى پروردگار‪،‬‬
‫مىگويد‪ :‬پس با آنچه آموختى چه عمل نمودى؟ مىگويد‪ :‬ساعتهاى روز و شب به آن‬
‫قيام مىنمودم‪ ،‬خداوند به او مىگويد‪ :‬دروغ گفتى‪ ،‬و ملئك به او مىگويند‪ :‬دروغ گفتى‪،‬‬
‫و خداوند به او مىگويد‪ :‬بلكه خواستى به تو گفته شود‪ :‬فلن قارى است‪ ،‬و آن هم‬
‫گفته شد‪ .‬و صاحب مال آورده مىشود‪ ،‬خداوند به او مىگويد‪ :‬آيا برايت فراوانى و‬
‫فراخى در نعمت نياوردم‪ ،‬تا حدّى كه نگذاشتم به كسى محتاج شوى؟ مىگويد‪ :‬آرى‪،‬‬

‫‪128‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫اى پروردگارا‪ ،‬مىگويد‪ :‬پس در آنچه برايت دادم چه عمل نمودى؟ مىگويد‪ :‬صله رحمى‬
‫مىنمودم و صدقه مىدادم‪ ،‬خداوند به او مىگويد‪ :‬دروغ گفتى‪ ،‬و ملئك مىگويند‪ :‬دروغ‬
‫گفتى‪ ،‬و خداوند مىفرمايد‪ :‬بلكه خواستى به تو گفته شود‪ :‬فلن سخاوتمند است‪ ،‬و آن‬
‫هم گفته شد‪ .‬و كسى كه در راه خدا كشته شده بود آورده مىشود‪ ،‬خداوند به او‬
‫مىگويد‪ :‬چرا كشته شدى؟ پاسخ مىدهد‪ :‬به جهاد در راهت مأمور شدم‪ ،‬بنابراين‬
‫جنگيدم تا اينكه كشته شدم‪ ،‬خداوند به او مىگويد‪ :‬دروغ گفتى‪ ،‬و ملئك به او مىگويند‪:‬‬
‫دروغ گفتى‪ ،‬و خداوند مىفرمايد‪ :‬بلكه خواستى گفته شود‪ :‬فلنى شجاع است‪ ،‬و آن‬
‫هم گفته شد»‪ ،‬بعد از آن رسول خدا ص به زانوهايم زد و گفت‪« :‬اى ابوهريره‪ ،‬اين‬
‫سه گروه نخستين خلق خدا اند‪ ،‬كه آتش بر آنان در روز قيامت افروخته مىشود»‪.‬‬
‫وليد ابوعثمان مدنى مىگويد‪ :‬عقبه به من خبر داد‪ ،‬كه شفى كسى بود كه نزد معاويه‬
‫داخل گرديد‪ ،‬و اين حديث را براى او بيان كرد‪ .‬ابوعثمان مىگويد‪ :‬و علء بن ابى‬
‫حكيم كه صاحب شمشير معاويه بود به من خبر داد و افزود‪ :‬مردى نزدش وارد‬
‫گرديد‪ ،‬و اين حديث را از ابوهريره به وى خبر داد‪ ،‬معاويه گفت‪ :‬با اينها اينطور شده‬
‫است‪ ،‬پس با مردمى كه باقى مانده چطور خواهد شد؟! بعد از آن معاويه به شدت و‬
‫سختى گريست‪ ،‬به حدى كه گمان نموديم وى هلك مىشود‪ ،‬و گفتيم‪ :‬اين مرد براى‬
‫مان شر آورده است‪ ،‬سپس معاويه به هوش آمد‪ ،‬و رويش را پاك نموده گفت‪ :‬خدا و‬
‫پيامبرش راست گفتهاند‪:‬‬
‫[من كان يريدالياةالدنيا و زينتها نوف اليهم اعمالم فيها و هم فيها ل يبخسون‪ .‬اولئك الذين ليس لم ف الخرة ال النار‪ .‬و‬
‫حبط ما صنعوا فيها‪ ،‬و باطل ما كانوا يعملون]‪(.‬هود‪)15 - 16:‬‬
‫ترجمه‪« :‬كسانى كه زندگى دنيا و زينت آن را طلب باشند‪ ،‬اعمالشان را در اين جهان‬
‫بى كم و كاست به آنها مىدهيم‪( .‬ولى) آنها در آخرت جز آتش سهمى نخواهند داشت‬
‫و آن چه در دنيا انجام دادند برباد مىرود‪ ،‬و اعمال شان باطل مىگردد»‪.‬‬
‫ترمذى مىگويد‪ :‬اى حديث حسن و غريب است‪ ،‬و منذرى در الترغيب (‪ )28/1‬مىگويد‪:‬‬
‫ابن خزيمه اين را در صحيحش به مانند آن روايت نموده‪ ،‬و جز در يك حرف يا دو‬
‫حرف اختلف نكرده است‪ ،‬و ابن حبان در صحيحش آن را به لفظ ترمذى روايت‬
‫كرده است‪.‬‬

‫گريه ابن عمر به خاطر شنيدن حديثى از ابن عمر و از پيامبر ص‬


‫احمد ‪ -‬كه راويانش راويان صحيح اند ‪ -‬از ابوسلمه بن عبدالرحمن بن عوف روايت‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬عبدالل ّه بن عمر و عبداله بن عمروبن عاص (رضىالل ّه عنهم) در‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫مروه با هم روبرو شدند و صحبت نمودند‪ ،‬بعد از آن عبدالل ّه بن عمرو رفت و عبدالل ّه‬
‫بن عمر در حالى باقى ماند كه مىگريست‪ ،‬مردى به او گفت‪ :‬اى ابوعبدالرحمن چه تو‬
‫َ‬
‫را مىگرياند؟ گفت‪ :‬اين ‪ -‬يعنى عبدالل ّه بن عمرو ‪ -‬مىگويد كه از رسول خدا ص شنيده‬
‫كه مىگفت‪« :‬كسى كه در قلبش به اندازه يك دانه (خردل) از كبر باشد‪ ،‬خداوند وى‬
‫را بر رويش در آتش مىاندازد»‪.‬‬
‫اين چنين در الترغيب (‪ )3454‬آمده است‪.‬‬

‫گريه ابن رواحه و حسان وقتى كه اين آيه نازل شد‪ :‬والشعراء يتبعهم الغاوون‬
‫َ‬
‫حاكم (‪ )488/3‬از ابوالحسن مولى بنى نوفل روايت نموده كه‪ :‬عبدالل ّه بن رواحه و‬
‫َ‬
‫حسان بن ثابت (رضىالل ّه عنهما) هنگامى كه (طسم الشعراء) نازل شد‪ ،‬نزد پيامبر‬
‫خدا ص آمدند و او براى شان تلوت نمود‪:‬‬

‫‪129‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫[والشعراء يتبعهم الغاوون]‪ .‬ترجمه‪« :‬شاعران را گمراهان پيروى مىكنند»‪ .‬در اين حال آن دو‬
‫مىگريستند‪ ،‬تا اينكه به اينجا رسيد [و عملوا الصالات]‪ .‬ترجمه‪« :‬و عملهاى نيكو كردند»‪،‬‬
‫فرمود‪« :‬شما هستيد» [وذكروااللّه كثيا]‪ .‬ترجمه‪« :‬و خداوند را زياد ياد نمودند»‪ ،‬فرمود‪:‬‬
‫«شما هستيد»‪[ .‬وانتصروا من بعد ما ظلموا]‪(.‬الشعراء‪.)224-227:‬‬
‫ترجمه‪« :‬و انتقام گرفتند بعد از آن كه بر ايشان ستم شد»‪ ،‬گفت‪« :‬شما هستيد»‪.‬‬

‫گريه اهل يمن هنگامى كه قرآن را در زمان ابوبكر شنيدند‬


‫ابونعيم در الحليه از ابوصالح روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬هنگامى كه اهل يمن در زمان‬
‫ابوبكر آمدند و قرآن را شنيدند به گريستن پرداختند‪ ،‬ابوبكر گفت‪ :‬ما هم همين‬
‫طور بوديم‪ ،‬ولى بعد از آن قلبها سخت شدند‪ .‬ابونعيم درباره معناى «قست‬
‫القلوب»‪ ،‬قلبها سخت شدند‪ .‬مىگويد‪ :‬به معرفت خداوند تعالى قوى و مطمئن گرديد‪.‬‬
‫اين چنين در الكنز (‪ )224/1‬آمده است‪.‬‬

‫تهديد بر عالمى كه آموزش نمىدهد و بر جاهلى كه نمىآموزد‬


‫ابن راهويه‪ ،‬بخارى در الوحدان‪ ،‬ابن اسكن‪ ،‬ابن منده‪ ،‬طبرانى‪ ،‬ابونعيم‪ ،‬ابن عساكر‪،‬‬
‫باوردى و ابن مردويه از ابزاى خزاعى پدر عبدالرحمن روايت نمودهاند كه گفت‪:‬‬
‫رسول خدا ص روزى سخنرانى ايراد فرمود‪ ،‬و از گروه هايى از مسلمانان ستايش به‬
‫عمل آورد‪ ،‬و بعد از آن گفت‪« :‬چه شده است قوم هايى را كه به همسايگان خود ياد‬
‫نمىدهند و آنان را دانا نمىنمايند و تيزهوش نمىسازند‪ ،‬و نه آنان را امر مىنمايند و نه‬
‫نهى شان مىكنند؟ و چه شده است قوم هايى را كه از همسايگان شان نمىآموزند و‬
‫تفقُه حاصل نمىكنند و تيز هوشى به دست نمىآورند؟ به خدا سوگند‪ ،‬بايد قوم هايى‬
‫همسايگان شان را تعليم بدهند‪ ،‬تيزهوش شان بسازند و تفقه براى شان بياموزانند و‬
‫امرشان بكنند و نهى شان نمايند‪ ،‬و بايد هر قوم از همسايگان شان بياموزد‪،‬‬
‫تيزهوشى حاصل كند و تفقه به دست آورد‪ ،‬يا اينكه در دار دنيا عذاب را براى شان‬
‫تعجيل مىكنم»‪ .‬بعد از آن پايين آمد و داخل خانهاش گرديد‪ .‬آن گاه قومى گفت‪ :‬چه‬
‫فكر ميكنى‪ ،‬هدفش از اينها كى بود؟ گفتند‪ :‬مىپنداريى كه هدفش اشعرىها بود‪ ،‬چون‬
‫آنان قومى اند فقيه و از اهل آبها و باديه نشينان‪ ،‬همسايگان خشك و بى علم دارند‪،‬‬
‫اين حرف به اشعرىها رسيد‪ ،‬آنان نزد رسول خدا ص آمدند و گفتند‪ :‬اى رسول خدا‬
‫قومى را به خير ياد نمودى‪ ،‬و ما را به شر ياد كردى‪ ،‬گناه ما چيست؟ فرمود‪« :‬بايد‬
‫هر قوم همسايگانش را بياموزاند به آنان ياد دهند‪ ،‬تيزهوش شان بسازد‪ ،‬امرشان كند‬
‫و نهى شان نمايد‪ ،‬و بايد هر قوم از همسايگان شان بياموزد‪ ،‬تيزهوشى و فهم حاصل‬
‫نمايد و تفقه به دست آورد‪ ،‬يا اين كه عقوبت را در دار دنيا براى شان تعجيل خواهم‬
‫نمود»‪ ،‬گفتند‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬آيا غير از خودمان را بفهمانيم و تيزهوش گردانيم؟ باز‬
‫سخنش را تكرار كرد‪ ،‬و آنان هم قول شان را اعاده نمودند كه‪ :‬آيا غير از خودمان را‬
‫بفهمانيم و تيز هوش گردانيم؟ رسول خدا ص باز هم همان حرف قبلى را گفت‪،‬‬
‫گفتند‪ :‬پس يك سال به ما مهلت بده‪ ،‬و او ايشان را يك سال مهلت داد‪ ،‬تا به آنان‬
‫مسايل دينى را ياد دهند‪ ،‬به آنان آموزش دهند و تيزهوش و زكى شان سازند‪ ،‬بعد از‬
‫آن رسول خدا ص قرائت فرمود‪:‬‬
‫[لعن الذين كفروا من بن اسرائل على لسان داود و عيسى بن مري‪ ،‬ذلك با عصوا و كانو يعتدون‪ ،‬كانوا ل يتناهون عن منكر‬
‫فعلوه لبئس ما كانوا يفغلون]‪(.‬الائدة‪)78 79:‬‬

‫‪130‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫ترجمه‪« :‬لعنت كرده شد كافران از بنى اسرائيل بر زبان داود و عيسى پسر مريم‬
‫اين به سبب آن بود كه نافرمانى كردند و از حد ّ در مىگذشتند‪ ،‬يكديگر را از عمل‬
‫زشتى كه انجام مىدادند‪ ،‬منع نمىكردند‪ ،‬به درستى آنچه مىنمودند‪ ،‬كار بد و زشتى‬
‫بود»‪.‬‬
‫ابن سكن مىگويد‪ :‬غير از وى ديگرى اين حديث را روايت ننموده است‪ ،‬و اسناد آن‬
‫‪1‬‬

‫صالح است‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )139/2‬آمده است‪.‬‬

‫كسى كه اراده علم و ايمان را نمايد خداوند به او مىدهد‬


‫اقوال معاذ در اين باره براى كسى كه هنگام مرگش بر وى گريست‬
‫َ‬
‫ابونعيم در الحليه (‪ )234/1‬از عبدالل ّه بن سلمه روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬مردى نزد‬
‫معاذ آمد‪ ،‬و به گريه نمودن پرداخت‪ ،‬معاذ پرسيد‪ :‬چه تو را مىگرياند؟ پاسخ داد‪ :‬به‬
‫خدا سوگند‪ ،‬به سبب قرابتى در ميان خودم و تو گريه نمىكنم‪ ،‬و نه هم به سبب‬
‫دنيايى كه از تو به دست مىآوردم‪ ،‬ولى از تو علم حاصل مىنمودم‪ ،‬و مىترسم كه ديگر‬
‫قطع شده باشد‪ ،‬گفت‪ :‬گريه مكن‪ ،‬چون كسى كه اراده علم و ايمان را نمايد‪ ،‬خداوند‬
‫تعالى به او مىدهد‪ ،‬چنان كه به ابراهيم عليه السلم داد‪ ،‬و در آن روز نه علمى بود و‬
‫نه ايمانى‪ .‬و نزد ابن عساكر و سيف‪ ،‬چنان كه در الكنز (‪ )87/7‬آمده‪ ،‬از حارث بن‬
‫عميره روايت است كه گفت‪ :‬هنگامى كه مرگ معاذ فرا رسيد‪ ،‬كسانى كه در‬
‫اطرافش بودند‪ ،‬گريه نمودند‪ ،‬پرسيد‪ :‬چه شما را مىگرياند؟ پاسخ دادند‪ :‬بر همان‬
‫علمى گريه مىكنيم‪ ،‬كه از ما در اثناى مرگت قطع مىشود‪ ،‬گفت‪ :‬علم و ايمان تا روز‬
‫قيامت درجاهاى خويش هستند‪ ،‬و كسى كه آنها را طلب نمايد‪ ،‬آنها را مىيابد‪ :‬قرآن و‬
‫سنت‪ ،‬همه سخنها را بر قرآن عرضه داريد‪ ،‬ولى آن را بر چيزى از سخنها عرضه‬
‫نكنيد‪ ،‬و علم را از نزد عمر‪ ،‬عثمان و على جستجو و طلب نماييد‪ ،‬اگر آنان را از‬
‫دست داديد‪ ،‬آن را نزد چهار تن طلب كنيد‪ :‬عويمر‪ 2،‬ابن مسعود‪ ،‬سلمان و ابن سلم‬
‫َ‬
‫كه يهودى بود و اسلم آورد (رضىالل ّه عنهم)‪ ،‬چون من از رسول خدا ص شنيدم كه‬
‫مىگفت‪« :‬وى دهمين تن در جنت است»‪ ،‬و از لغزش و خطاى عالم بترسيد‪ ،‬حق را‬
‫هركسى كه آورد بگيريد‪ ،‬و باطل را بر هر كسى كه آورد رد نماييد‪ ،‬ولو كه آورنده آن‬
‫هر كسى باشد‪.‬‬
‫و حاكم (‪ )466/4‬از يزيد بن عميره روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬هنگامى كه معاذبن جبل‬
‫به همان مريضى اش كه در آن درگذشت مبتل گرديد‪ ،‬گاهى اوقات بيهوش مىشد و‬
‫احيانا ً به هوش مىآمد‪ ،‬و يكبار چنان بيهوش شد كه گمان نموديم قبض روح گرديد‪ ،‬بعد‬
‫از آن باز به هوش آمد‪ ،‬و من در مقابلش قرار داشتم و گريه مىكردم‪ ،‬پرسيد‪ :‬چه تو‬
‫را مىگرياند؟ گفتم‪ :‬به خدا سوگند‪ ،‬بر دنيايى كه از تو به دست مىآوردم گريه نمىكنم‪،‬‬
‫و نه هم بر نسبى كه درميان من و تو موجود است‪ ،‬ولى بر علم و حكمى‪ 3‬كه از تو‬
‫مىشنوم و مىرود گريه مىنمايم‪ ،‬گفت‪ :‬گريه مكن‪ ،‬چون علم و ايمان در جاهاى خويش‬
‫هستند‪ ،‬كسى كه آنها را طلب نمايد‪ ،‬مىيابد شان‪ ،‬و آن را از جايى بخواه كه ابراهيم‬
‫عليه الصله والسلم خواست‪ ،‬وى را خداوند تعالى‪ ،‬در حاى كه نمىدانست‪ ،‬سئوال‬
‫نمود‪ ،‬و تلوت كرد‪:‬‬
‫[ان ذاهب ال رب سيهدين]‪(.‬الصافات‪)99:‬‬
‫ترجمه‪« :‬من به طرف پروردگارم روانهام‪ ،‬و او هدايتم خواهد نمود»‪.‬‬
‫‪ 1‬يعنى‪ :‬ابزاى خزاعى‪.‬‬
‫‪ 2‬وى ابودرداء است‪.‬‬
‫‪ 3‬يعنى‪ :‬علم و فقه و قضاوت به عدل‪.‬‬

‫‪131‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫و آن را بعد از من نزد چهار تن طلب نما و اگر آن را نزد يكى شان هم نيافتى‪ ،‬از‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫اعيان مردم بپرس‪ :‬عبدالل ّه بن مسعود‪ ،‬عبدالل ّه بن سلم‪ ،‬سلمان و عويمر ابودرداء‪،‬‬
‫و از كجى حكيم و حكم منافق بر حذر باش‪ ،‬مىگويد‪ :‬گفتم‪ :‬من چگونه مىتوانم كجى‬
‫حكيم را بدانم؟ گفت‪ :‬كلمه گمراهى را شيطان بر زبان مردى مىاندازد‪ ،‬كه او خود‬
‫حامل آن نيست‪ ،‬و نه آن از وى توقع برده مىشود‪ ،‬و منافق گاهى حق مىگويد‪ ،‬علم را‬
‫ازهر جايى كه برايت آمد بگير‪ ،‬چون حق از نورى برخوردار است‪ ،‬و از امور مشكل‬
‫برحذر باش‪ .‬حاكم مىگويد‪ :‬اين حديث به شرط مسلم صحيح است‪ ،‬ولى بخارى و‬
‫مسلم آن را روايت نكردهاند‪.‬‬
‫و نزد ابن عساكر همچنان از عمروبن ميمون روايت است كه گفت‪ :‬معاذبن جبل در‬
‫حالى تشريف آورد‪ ،‬كه ما در يمن حضور داشتيم‪ ،‬و فرمود‪ :‬اى اهل يمن‪ ،‬اسلم‬
‫بياوريد در امان مىباشيد‪ ،‬من فرستاده رسول خدا ص به سوى شما هستم‪ .‬عمرو‬
‫مىگويد‪ :‬از همان جا محبتى نسبت به او در قلبم جاى گرفت‪ ،‬و از او تا اينكه‬
‫درگذشت جدا نشدم‪ ،‬هنگامى كه مرگش فرارسيد گريستم‪ ،‬معاذ گفت‪ :‬علم و ايمان‬
‫تا روز قيامت هر دو ثابتاند‪ ...‬و حديث را ذكر نموده‪ ،‬چنان كه در الكنز (‪ )87/7‬آمده‬
‫است‪.‬‬

‫آموختن ايمان‪ ،‬علم و عمل با هم‬


‫َّ‬ ‫َ‬
‫اقوال ابن عمر‪ ،‬جندب بن عبدالل ّه و على(رضى الله عنهم) در اين باره‬
‫َ‬
‫طبرانى در الوسط از ابن عمر (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬برههاى از‬
‫زندگى خود را چنان سپرى نمودم‪ ،‬كه هر يكى از ما ايمان برايش قبل از قرآن نصيب‬
‫مىشد‪ ،‬و سورهاى بر محمد ص نازل مىشد‪ ،‬و او حلل و حرام آن را و آنچه را لزم‬
‫مىبود نزد آن توقف كند فرا مىگرفت‪ ،‬چنان كه شما قرآن را مىآموزيد‪ ،‬بعد از آن‬
‫مردانى را ديدم‪ ،‬كه براى يكى از آنان قرآن قبل از ايمان نصيب مىشد‪ ،‬و از فاتحة‬
‫الكتاب تا آخر كتاب مىخواند و نمىدانست كه به چه امرش مىكند و از چه نهيش‬
‫مىنمايد‪ ،‬و چه لزم است كه بايد نزد آن توقف نمايد‪ ،‬و آن را چون خرمايى نامرغوب‬
‫مىپاشد و پراكنده مىكند‪ .‬هيثمى (‪ )165/1‬مىگويد‪ :‬رجال آن رجال صحيح اند‪ .‬وابن‬
‫َ‬
‫ماجه (ص ‪ )11‬از جندب بن عبدالل ّه روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬ما با پيامبر ص در‬
‫حالى بوديم كه جوانان نورسى بوديم‪ ،‬و ايمان را قبل از آموختن قرآن فرا گرفتيم‪،‬‬
‫بعد از آن قرآن را آموختيم‪ ،‬و با خواندن آن به ايمان ما افزوديم‪ .‬عسكرى و ابن‬
‫مردويه ‪ -‬كه سند آن حسن است ‪ -‬از على روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬وقتى‬
‫سورهاى در زمان رسول خدا ص يا آيهاى يا زيادتر از آن نازل مىشد‪ ،‬ايمان مؤمنان و‬
‫خشوع شان افزايش مىيافت‪ ،‬و آنان را نهى مىنمود و باز مىايستادند‪ .‬اين چنين در‬
‫الكنز (‪ )232/1‬آمده است‪.‬‬

‫چگونه اصحاب آيات را مىآموختند و تا آموختن عمل به آن از آنها پيش نمىرفتند‬


‫احمد (‪ )410/5‬از ابوعبدالرحمن سلمى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬فردى از اصحاب‬
‫رسول خدا ص كه به ما قرائت قرآن را يادمى داد براى ما بيان داشت كه‪ :‬آنان از‬
‫رسول خدا ص ده آيه مىآموختند‪ ،‬و تا اينكه علم و عمل هر دو را آموختيم‪ .‬هيثمى (‬
‫‪ )165/1‬مىگويد‪ :‬در اين عطاء بن سائب آمده‪ ،‬وى در آخر عمرش مختلط شده بود‪.‬‬
‫و ابن ابى شيبه اين را از ابو عبدالرحمن سلمى به مانند آن‪ ،‬چنان كه در الكنز (‬
‫‪ )232/1‬آمده‪ ،‬روايت نموده است‪ .‬و ابن سعد (‪ )172/6‬از ابوعبدالرحمن مانند آن‬
‫را روايت نموده‪ ،‬و افزوده است‪ :‬بنابراين ما قرآن و عمل به آن را مىآموختيم‪ ،‬و بعد‬

‫‪132‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫ازما قرآن را قومى به ميراث خواهند برد‪ ،‬كه آن را چون آب مىنوشند و از گلويشان‬
‫تجاوز نمىكند‪ ،‬بلكه از اينجا تجاوز نمىكند ‪ -‬و دستش را بر حلق گذاشت ‪ .-‬و ابن‬
‫عساكر از ابن مسعود روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬ما وقتى كه ده آيه قرآن را از پيامبر‬
‫ص مىآموختيم‪ ،‬ده آيه بعدى آن را نمىآموختيم‪ ،‬تا اينكه آن چه را در آن مىبود‬
‫نمىدانستيم‪ ،‬براى شريك گفته شد‪ :‬از عمل؟ گفت‪ :‬آرى‪ .‬اين چنين در الكنز (‪)232/1‬‬
‫آمده است‪.‬‬

‫فرا گرفتن علم به اندازهاى كه انسان در امور دين خود به آن محتاج است‬
‫قول سلمان براى مرد عبسى در اين باره‬
‫ابونعيم در الحليه (‪ )189/1‬از حفص بن عمر سعدى از عمويش روايت نموده‪ ،‬كه‬
‫َ‬
‫گفت‪ :‬سلمان براى حذيفه (رضىالل ّه عنهما) گفت‪ :‬اى برادر بنى عبس‪ ،‬علم زياد ست‬
‫و عمر اندك‪ ،‬بنابراين از علم همان قدر را بگير‪ ،‬كه در امر دينت به آن نيازمند‬
‫هستى‪ ،‬و ما سواى آن را بگذار و بدان خود را مشغول مساز‪ .‬و نزد وى همچنان (‬
‫‪ )188/1‬از ابوالبخترى روايت است كه گفت‪ :‬مردى از بنى عبس سلمان را همراهى‬
‫نمود‪ ،‬مىگويد‪ :‬وى از دجله آبى نوشيد‪ ،‬سلمان به او گفت‪ :‬برگرد و دوباره بنوش‪،‬‬
‫گفت‪ :‬سيراب شدهام‪ ،‬سلمان گفت‪ :‬درباره اين نوشيدنت چه فكر مىكنى‪ ،‬آيا از دجله‬
‫چيزى را كم نموده است؟ گفت‪ :‬يك نوشيدنى من از آن چه كم مىكند؟! فرمود‪ :‬علم‬
‫هم چنين است و كم نمىشود‪ ،‬بنابراين از علم چيزى را بگير كه تو را نفع مىرساند‪.‬‬
‫َ‬
‫قول ابن عمر(رضىالل ّهعنهما) براى مردى كه برايش نامه نوشت و او را از علم‬
‫پرسيد‬
‫َّ‬
‫ابن عساكر از محمدبن ابى قيله روايت نموده كه‪ :‬مردى براى ابن عمر (رضىالله‬
‫عنهما) نوشت‪ ،‬و او را از علم پرسيد‪ ،‬ابن عمر به او نوشت‪ :‬تو برايم نوشتهاى و مرا‬
‫از علم مىپرسيد‪ ،‬علم بزرگتر از آن است كه آن را برايت بنويسم‪ ،‬ولى اگر توانستى‬
‫باخداوند در حالى روبرو شو‪ ،‬كه زبانت در مورد ناموس مسلمانان بند باشد‪ ،‬از‬
‫خونهاى شان پشت سبك‪ ،‬از مالهاى شان شكم لغر و ملزم جماعت شان باشى‪ .‬اين‬
‫چنين در الكنز (‪ )230/5‬آمده است‪.‬‬

‫تعليم دين‪ ،‬اسلم و فرائض‬


‫پيامبر ص و تعليم دادن دين به ابو رفاعه‬
‫مسلم (‪ )287/1‬از ابورفاعه روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬در حالى به خدمت پيامبر ص‬
‫رسيدم كه سخنرانى مىكرد‪ ،‬مىگويد‪ :‬گفتم‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬مرد بيگانهاى آمده و از‬
‫دينش سئوال مىكند‪ ،‬و نمىداند كه دينش چيست؟ مىافزايد‪ :‬آن گاه رسول خداص به‬
‫سومى من متوجه شد‪ ،‬و خطبهاش را ترك نمود و نزدم آمد‪ ،‬آن گاه صندلى آورده‬
‫شد كه‪ ،‬گمان مىكنم‪ ،‬پايه هايش از آهن بود‪ ،‬ميگويد‪ :‬رسول خدا ص بر آن نشست‪ ،‬و‬
‫شروع به آموزش دادن چيزى به من نمود كه خداوند به او آموزش داده بود‪ ،‬باز به‬
‫سوى خطبهاش عودت نمود و آخرش را تمام كرد‪ .‬بخارى اين را در الدب (ص ‪)171‬‬
‫به مثل آن روايت نموده‪ ،‬و نسائى آن را در الزينه‪ ،‬چنانكه در ذخائرالمواريث آمده‪،‬‬
‫روايت كرده است‪ ،‬و طبرانى و ابونعيم آن را‪ ،‬چنانكه در كنزالعمال (‪ )242/5‬آمده‬
‫است‪ ،‬روايت نمودهاند‪.‬‬

‫پيامبر ص و تعليم دين براى اعرابى‪ ،‬فروه بن مسيك و وفد بهراء‬

‫‪133‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫ابن جرير از جرير روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬اعرابيى نزد پيامبر ص آمد و گفت‪ :‬اسلم‬
‫را به من بياموز‪ ،‬فرمود‪« :‬گواهى مىدهى كه معبود بر حقى جز خداوند نيست‪ ،‬و‬
‫محمد بنده و رسول اوست‪ ،‬نماز را برپا مىدارى‪ ،‬زكات را مىدهى‪ ،‬رمضان را روزه‬
‫مىگيرى‪ ،‬حج خانه را به جاى مىآورى‪ ،‬براى مردم آنچه را دوست مىدارى كه براى‬
‫خودت دوست مىدارى و براى شان آنچه را بد مىبرى كه براى خودت بد مىبرى»‪ .‬اين‬
‫چنين در الكنز (‪ )70/1‬آمده است‪ .‬و ابن سعد (‪ )327/1‬از محمدبن عماره بن‬
‫خزيمه بن ثابت روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬فروه بن مسيك مرادى نزد پيامبر خدا ص‬
‫در حالى آمد كه از پادشاهان كنده جدا شده بود و پيروى پيامبر ص را قبول كرده بود‪،‬‬
‫وى نزد سعد بن عباده پايين آمد‪ ،‬و قرآن و فرائض اسلم و شرائع آن را‬
‫مىآموخت‪ ...‬و حديث را ذكر نموده‪ .‬و هم چنين (‪ )331/1‬از ضباعه بنت زبير بن‬
‫َ‬
‫عبدالمطلب (رضىالل ّه عنها) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬وفد بهراء از يمن كه سيزده تن‬
‫بودند آمدند‪ ،‬و شترهاى شان را حركت مىدادند تا اين كه به دروازه مقداد بن عمرو‬
‫در بنى جديله رسيدند‪ ،‬آن گاه مقداد به طرف شان بيرون آمد و به آنها خوش آمد‬
‫گفت و در جايى از منزل پايين شان ساخت‪ ،‬بعد نزد پيامبر ص آمدند‪ ،‬اسلم آوردند‪،‬‬
‫فرائض را آموختند و روزهايى اقامت كردند‪ ،‬بعد نزد رسول خدا ص جهت خداحافظى‬
‫آمدند‪ ،‬و پيامبرص براى شان اعطاى جوائز را امر نمود و به سوى اهل خود برگشتند‪.‬‬
‫َ‬
‫ابوبكر و عمر (رضى الل ّه عنهما) و تعليم دين‬
‫عبدالرزاق‪ ،‬ابن ابى شيبه‪ ،‬ابن جرير و رسته در ايمان از ابن سيرين روايت نمودهاند‬
‫َ‬
‫كه گفت‪ :‬ابوبكر و عمر (رضىالل ّه عنهما) به مردم اسلم را مىآموختند به اين صورت‬
‫كه‪ :‬خداوند را عبادت مىكنى‪ ،‬به وى چيزى را شريك نمىآورى‪ ،‬نمازى را كه خداوند بر‬
‫تو فرض گردانيده در وقتش ادا مىكنى‪ ،‬زيرا تقصير در آن هلكت و برباديست‪ ،‬زكات‬
‫را در حالى كه روان و نفست به آن پاك و صاف مىباشد مىپردازى‪ ،‬رمضان را روزه‬
‫مىگيرى و از كسى كه متولى امر مىشود مىشنوى و اطاعت مىكنى‪ .‬اين چنين در‬
‫الكنز (‪ )69/1‬آمده است‪.‬‬
‫بيهقى و اصبهانى در الحجه از حسن روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬اعرابيى نزد عمر‬
‫آمد و گفت‪ :‬اى اميرالمؤمنين دين را به من بياموز‪ ،‬گفت‪ :‬گواهى مىدهى كه معبود بر‬
‫حقى جز خداوند وجود ندارد و محمد رسول خدا‪ ،‬نماز را برپا مىدارى‪ ،‬زكات را ادا‬
‫مىكنى‪ ،‬حج بيت را انجام مىدهى و رمضان را روزه مىگيرى‪ ،‬كار علنى و آشكار را‬
‫انجام ده‪ ،‬و از سرو پنهان برحذر باش‪ ،‬و از هر چيزى كه شرم اور است نيز بر حذر‬
‫باش‪ ،‬تو اگر با خدا روبرو شدى بگو‪ :‬عمر مرا به اين امر نموده است‪ .‬اين را هم‬
‫چنين ابن عدى‪ ،‬بيهقى و للكائى از حسن روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬اعرابيى نزد عمر‬
‫آمد و گفت‪ :‬اى اميرالمؤمنين‪ ،‬دين را به من بياموز‪ ...‬و مثل آن را ذكر نموده است‪،‬‬
‫و در آخر آن افزوده‪ :‬بعد از آن فرمود‪ :‬اى بنده خدا‪ ،‬به اين عمل كن‪ ،‬و وقتى با‬
‫خداوند روبرو شدى‪ ،‬هر چه خواستى بگو‪ .‬بيهقى مىگويد‪ :‬بخارى گفته است‪ :‬اين‬
‫مرسل است‪ ،‬چون حسن عمر را درك ننموده بود‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )70/1‬آمده‬
‫است‪.‬‬
‫و ابن عساكر اين را از حسن روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬مردى نزد عمربن خطاب آمد و‬
‫گفت‪ :‬اى اميرالمؤمنين‪ ،‬من مردى هستم از اهل باديه‪ ،‬و كارهايى دارم‪ ،‬بنابراين مرا‬
‫به امرى توصيه كن‪ ،‬كه برايم قابل اعتماد باشد و بدان برسم‪ ،‬گفت‪ :‬بدان و دستت را‬
‫به من نشان بده‪ ،‬و او دستش را به وى داد‪ ،‬عمر گفت‪ :‬خداوند را عبادت مىكنى و به‬
‫وى چيزى را شريك نمىآورى‪ ،‬نماز را برپا مىكنى‪ ،‬زكات فرض شده را ادا مىنمايى‪،‬‬

‫‪134‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫حج مىكنيم و عمره به جاى مىآورى و اطاعت مىنمايى‪ ،‬آن چه علنى و اشكار است‬
‫به آن عمل كن و از پوشيده و سر برحذر باش‪ ،‬به هر چيزى كه وقتى ياد شد و پخش‬
‫و نشر گرديد حيا ننمودى و رسوايت نساخت چنگ زن‪ ،‬و از هر چيزى كه وقتى ياد‬
‫شد و پخش و نشر گرديد حيايت آمد و رسوايت ساخت برحذر باش‪ ،‬آن مرد گفت‪:‬‬
‫اى اميرالمؤمنين‪ ،‬به اينها عمل مىكنم‪ ،‬و وقتى با پروردگارم روبرو شدم مىگويم‪:‬‬
‫عمربن خطاب از آنها برايم خبر داد‪ ،‬فرمود‪ :‬به آنها عمل كن‪ ،‬و وقتى با پروردگارت‬
‫روبرو شدى هر چه خواستى بگو‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )208/8‬آمده است‪.‬‬

‫تعليم نماز‬
‫پيامبر ص و تعليم نماز به يارانش‬
‫طبرانى در الكبير و بزار از ابو مالك اشجعى و او از پدرش روايت نمودهاند كه‬
‫گفت‪ :‬رسول خدا ص وقتى مردى اسلم مىآورد‪ ،‬نخستين چيزى كه به ما ياد مىداد‬
‫نماز بود ‪ -‬يا گفت‪ :‬به او مىآموخت نماز بود ‪ .-‬هيثمى (‪ )293/1‬مىگويد‪ :‬رجال آن‬
‫رجال صحيح اند‪ .‬و ابونعيم از حكم بن عمير روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬رسول خدا ص‬
‫به ما مىآموخت‪« :‬وقتى كه به سوى نماز ايستاديد تكبير بگوييد‪ ،‬و دستهاى تان را بلند‬
‫كنيد‪ ،‬و از گوشهاى تان بال ننماييد‪ ،‬و بگوييد‪ :‬سبحانك اللهم و بحمدك‪ ،‬و تبارك‬
‫اسمك‪ ،‬و تعالى جدك‪ ،‬و لاله غيرك‪« ،‬بار خدايا تو پاك و قابل ستايش هستى‪ ،‬اسمت‬
‫مبارك است‪ ،‬و عظمت و جللت از منزلت و مرتبه بلند برخوردار است‪ ،‬و معبودى‬
‫قابل پرستش غير از تو نيست»‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )203/4‬آمده است‪.‬‬
‫َ‬
‫پيامبر ص‪ ،‬ابوبكر‪ ،‬عمر و ابن مسعود (رضىالل ّهعنهم) و تعليم تشهد‬
‫َ‬
‫مسدد و طحاوى از ابن عمر (رضىالل ّه عنهما) روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬ابوبكر‬
‫تشهد‪ 1‬را بر روى منبر به ما مىآموخت‪ ،‬مثل اينكه معلم اطفال را در مكتب آموزش‬
‫مىدهد‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )217/4‬آمده است‪ ،‬دارقطنى ‪ -‬كه آن را حسن دانسته ‪-‬‬
‫َ‬
‫از ابن عباس (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬عمربن خطاب از دستم‬
‫گرفت و تشهد را به من آموخت‪ ،‬و فرمود كه رسول خدا ص دست وى را گرفته و‬
‫تشهد را به او ياد داده بود‪( :‬التحيات لله‪ ،‬الصلوات الطيبات المباركات لله)‪ .‬ترجمه‪:‬‬
‫«عبادات قولى براى خداست‪ ،‬هم چنان عبادات فعلى و مالى با بركت خاصه‬
‫خداست»‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )217/4‬آمده است‪ .‬مالك‪ ،‬شافعى‪ ،‬طحاوى‪،‬‬
‫عبدالرزاق و غير ايشان از عبدالرحمن بن عبدالقارى روايت نمودهاند كه‪ :‬وى از‬
‫عمربن خطاب در حالى شنيد كه بر منبر قرار داشت و به مردم تشهد را ياد مىداد و‬
‫مىگفت‪ :‬بگوييد‪ :‬التحيات لله‪ ...‬و آن را ذكر نموده‪ .‬و نزد ابن ابى شيبه از ابن عباس‬
‫روايت است كه گفت‪ :‬رسول خدا ص تشهد را به ما مىآموخت‪ ،‬مثل اين كه سورهاى‬
‫از قرآن را به ما بياموزد‪ .‬و نزد وى هم چنان از ابن مسعود به لفظ وى روايت‬
‫است‪ .‬و زد وى همچنان از ابن مسعود روايت است كه گفت‪ :‬رسول خدا ص تشهد را‬
‫به من در حالى آموزش داد كه كف دستم در ميان كفهاى دستش بود‪ ،‬چنان كه‬
‫سورهاى از قرآن را به من ياد مىدهد‪ ...‬و تشهد را ذكر نموده است‪.‬و نزد عسكرى در‬
‫المثال از وى روايت است كه گفت‪ :‬رسول خدا ص فواتح سخنان ‪ -‬يا جوامع سخنان‬
‫را با فواتح آن به ما آموزش مىداد ‪ -‬و بعد از آن براى ما خطبه نماز و خطبه حاجت را‬
‫آموزش داد‪ ،‬و بعد از آن تشهد را ذكر نموده است‪ .‬و نزد ابن نجار از اسود روايت‬
‫َ‬
‫است كه گفت‪ :‬عبدالل ّه به ما تشهد را ياد مىداد‪ ،‬مثل اين كه سورهاى از قرآن را به‬
‫‪ 1‬يعنى‪ :‬التحيات را‪ .‬م‪.‬‬

‫‪135‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫ما آموزش دهد‪ ،‬و درآن بر ما الف و واو را عيب مىگرفت‪ .‬اين چنين در كنزالعمال (‬
‫‪ )218/4 219‬آمده است‪.‬‬

‫حذيفه و تعليم نماز به كسى كه آن را درست ادا نمىنمود‬


‫عبدالرزاق‪ ،‬ابن ابى شيبه‪ ،‬بخارى و نسائى از زيدبن وهب روايت نمودهاند كه گفت‪:‬‬
‫حذيفه وارد مسجد گرديد‪ ،‬ناگهان متوجه شد كه مردى نماز ميگزارد و ركوع و‬
‫سجده را تمام نمىكند‪ ،‬هنگامى كه از نماز منصرف شد حذيفه به او گفت‪ :‬از چه‬
‫وقت تا حال همين طور نماز مىخوانى؟ گفت‪ :‬از چهل سال به اين طرف‪ ،‬حذيفه‬
‫فرمود‪ :‬از چهل سال به اين طواف نماز نگزاردهاى‪ ،‬و اگر بميرى و نمازت همين طور‬
‫باشد‪ ،‬بر غير فطرتى مردهاى كه محمد ص بر آن فطرت بود‪ ،‬بعد از آن به تعليم‬
‫دادنش پرداخت‪ ،‬و گفت‪ :‬انسان نماز را به تخفيف مىخواند ولى ركوع و سجده را‬
‫تمام مىكند‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )230/4‬آمده است‪.‬‬

‫تعليم اذكار و دعاها‬


‫پيامبر ص و تعليم اذكار و دعاها براى على‬
‫ابن نجار از على بن ابى طالب روايت نموده كه‪ ،‬پيامبر ص به من گفت‪« :‬به تو پنج‬
‫هزار گوسفند بدهم‪ ،‬يا اين كه پنج كلمه به تو بياموزم كه در آنها صلح دين و دنيايت‬
‫است؟» عرض كردم‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬پنج هزار گوسفند زياد است‪ ،‬ولى به من‬
‫بياموز‪ ،‬فرمود‪« :‬بگو‪ :‬اللهم اغفر لى ذنبى‪ ،‬و وسع لى خلقى‪ ،‬و طيب لى كسبى‪ ،‬و‬
‫قنعنى بما رزقتنى‪ ،‬و ل تذهب قلبى الى شىء صرفته عنى‪« ،‬بار خدايا‪ ،‬گناهم را برايم‬
‫بيامرز‪ ،‬اخلقم را برايم وسيع بگردان‪ ،‬كسبم را برايم خوب و نيكو برگردان‪ ،‬به آنچه‬
‫برايم رزق دادهاى قناعتم ده و قلبم را به سوى چيزى مبر‪ ،‬كه آن را از من منصرف‬
‫گردانيدهاى»‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )305/1‬آمده است‪.‬‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫على و تعليم اذكار و دعاها به عبدالل ّه بن جعفر (رضىالل ّهعنهم)‬
‫َ‬
‫نسائى و ابونعيم از عبدالل ّه ابنجعفر روايت نمودهاند كه وى به دخترانش اين كلمات‬
‫را ياد مىداد‪ ،‬و به آنها ايشان را امر مىنود‪ ،‬و متذكر مىشد كه وى آنها را از على فرا‬
‫گرفته است‪ ،‬و على گفته كه‪ :‬رسول خدا ص را وقتى امرى به مشكل و سختى‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫مىانداخت آنها را مىگفت‪( :‬لاله الالل ّه الحليم الكريم‪ ،‬سبحانه‪ ،‬تباركالل ّه رب العالمين‬
‫و رب العرش العظيم‪ ،‬و الحمدلله رب العالمين)‪ ..‬ترجمه‪« :‬هيچ معبودى بر حق‪ ،‬جز‬
‫خداوند حليم و كريم وجود ندارد‪ ،‬و او پاك است‪ ،‬پروردگار عالميان و پروردگار عرض‬
‫َ‬
‫بزرگ مبارك است‪ ،‬و ستايش خاص براىالل ّه است كه پروردگار عالميان است»‪ .‬اين‬
‫چنين در الكنز (‪ )298/1‬آمده است‪ .‬و خرائطى در مكارم الخلق ‪ -‬كه سند آن حسن‬
‫َ‬
‫است ‪ -‬از عبدالل ّه بن جعفر روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬على به من گفت‪ :‬اى‬
‫برادرزادهام‪ ،‬من كلماتى را به تو مىآموزم‪ ،‬كه آنها را از رسول خدا ص شنيدم‪ ،‬كسى‬
‫َ‬
‫كه آنها را در وقت وفاتش بگويد داخل جنت مىشود‪( :‬لاله الالل ّه الحليم الكريم ‪ -‬سه‬
‫بار ‪ -‬الحمدلله رب العالمين ‪ -‬سه بار ‪ -‬تبار الذى بيده الملك يحيى و يميت و هو على‬
‫كل شىء قدير)‪ .‬ترجمه‪« :‬هيچ معبود بر حق‪ ،‬جز خداوند حليم و كريم نيست‪ ،‬ستايش‬
‫خاص براى پروردگار عالميان است‪ ،‬مبارك است ذاتى كه به دست وى پادشاهى‬
‫است‪ ،‬ذاتى كه زنده مىكند و مىميراند و بر همه چيز قادر است»‪ .‬اين چنين در الكنز (‬
‫‪ )111/8‬آمده است‪.‬‬

‫‪136‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫پيامبر ص و تعليم بعضى اذكار و دعاها به بعضى اصحابش‬


‫طبرانى از سعد بن جناده روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬من از نخستين كسانى بودم‪ ،‬كه‬
‫از اهل طائف نزد پيامبر ص آمدند‪ ،‬از بالى طائف از بلندترين نقطه آن صبحگاهان‬
‫بيرون آمدم‪ ،‬و در وقت عصر به منى رسيدم‪ ،‬آن گاه بالى كوه رفتم‪ ،‬باز پايين‬
‫َ‬
‫گرديدم و نزد پيامبر ص آمدم و اسلم آوردم‪ ،‬وى به من [قل هوالل ّه احد] و (اذا‬
‫َ‬
‫زلزلت) را آموخت‪ ،‬و اين كلمات را به من ياد داد‪( :‬سبحانالل ّه‪ ،‬والحمدلله‪ ،‬ولاله‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫الالل ّه‪ ،‬والل ّه اكبر)‪ .‬ترجمه‪« :‬خداوند پاك ومنزه است‪ ،‬ثنا و ستايش خاص براى‬
‫اوست‪ ،‬و معبودى جز او وجود ندارد و خداوند بزرگتر است»‪ ،‬و فرمود‪« :‬اينها باقيات‬
‫َ‬
‫صالحات اند»‪ .‬اين چنين در تفسير ابن كثير (‪ )86/3‬آمده است‪ .‬و عبدالل ّه بن احمد‬
‫در زوائدش از ابى بن كعب روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬رسول خدا ص وقتى كه صبح‬
‫مىنموديم به ما آموزش مىداد و مىگفت‪( :‬اصبحنا على فطرة السلم‪ ،‬و كلمة الخلص‪ ،‬و سنة نبينا ممد‬
‫وملة ابراهيم حنيفا و ماكان من الشركي)‪ .‬ترجمه‪« :‬بر فطرت اسلم صبح نموديم و بر كلمه‬
‫اخلص و سنت نبى مان محمد و ملت ابراهيم كه مايل به حق بود و از مشركان‬
‫نبود»‪ ،‬و وقتى شب فرا مىرسيد مثل اين را انجام مىداد‪ .‬اين چنين در الكنز (‪)294/1‬‬
‫آمده است‪ .‬و ابن جرير از سعد روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬رسول خدا ص اين كلمات‬
‫را چنان به ماياد مىداد‪ ،‬كه نويسنده به اطفال نوشتن را ياد مىدهد‪( :‬اللهم ان اعوذبك من‬
‫البخل‪ ،‬و اعوذبك من الب‪ ،‬و اعوذبك آن ارد ال ارذل العمر‪ ،‬و اعوذ بك من فتنة الدنيا و عذاب القب)‪ .‬ترجمه‪« :‬بار‬
‫خدايا‪ ،‬من به تو از بخل پناه مىبرم‪ ،‬و به تو از جبن و ترس پناه مىبرم‪ ،‬و به تو از اين‬
‫كه به خوارترين درجه عمر رد شويم پناه مىبرم‪ ،‬و به تو از فتنه دنيا و عذاب قبر پناه‬
‫مىبرم»‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )307/1‬آمده است‪.‬‬
‫َ‬
‫و ابونعيم از عبدالل ّه بن حارث بن نوفل و او از پدرش روايت نموده كه‪ :‬پيامبر ص‬
‫نماز بر مرده را به آنان ياد داد‪( :‬اللهم اغفر لخواننا و اخواتنا‪ ،‬واصلح ذات بيننا‪ ،‬و الف‬
‫بين قلوبنا‪ .‬اللهم هذا عبدك فلن بن فلن و ل نعلم ال خيرا‪ ،‬و انت اعلُم به منا‪،‬‬
‫فاغفرلنا و له)‪ .‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬براى برادران و خواهران ما بيامرز‪ ،‬و در ميان ما‬
‫صبح عنايت فرما‪ ،‬و در ميان قلبهاى مان الفت ايجاد كن‪ .‬بار خدايا‪ ،‬اين بنده ات فلن‬
‫بن فلن است‪ ،‬و ما جز خير نمىدانيم‪ ،‬و تو به وى از ما عالمترى‪ ،‬پس براى ما و براى‬
‫او بيامرز(‪ ،‬من ‪ -‬كه خردترين قوم بودم ‪ -‬گفتم‪ :‬اگر خير ندانم؟ گفت‪« :‬جز چيزى را‬
‫كه مىدانى مگو»‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )114/8‬آمده است‪ .‬طبرانى در الدعاء و‬
‫ديلمى ‪ -‬كه سندش حسن است ‪ -‬از عباده بن صامت روايت نمودهاند كه گفت‪:‬‬
‫رسول خدا ص وقتى رمضان مىآمد‪ ،‬اين كلمات را به ما مىآموخت‪( :‬اللهم سلمن لرمضان‪ ،‬و‬
‫سلم رمضان ل‪ ،‬و سلمه ل متقبل)‪ ،‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬مرا براى رمضان سالم بگردان و رمضان‬
‫را براى من سالم گردان و آن را به حفاظت و سلمت از من قبول فرما»‪ .‬اين چنين‬
‫در الكنز (‪ )323/4‬آمده است‪.‬‬

‫على و تعليم درود بر پيامبر ص‬


‫طبرانى در الوسط‪ ،‬ابونعيم در عوالى و سعيدبن منصور از سلمه كندى روايت‬
‫نمودهاند كه گفت‪ :‬عل درود بر پيامبر ص را به مردم مىآموخت و مىگفت‪( :‬اللهم داحى‬
‫الدحوات‪ ،‬و بارىء السموكات‪ ،‬و جبارالقلوب على فطرتا شقيها و سعيدها‪ ،‬اجعل شرائف صلواتك‪ ،‬و نوامى بركاتك‪ ،‬و‬
‫رأفة تننك على ممد عبدك و رسولك‪ ،‬الات لا سبق‪ ،‬والفاتح لا اغلق‪ ،‬والعلن الق بالق‪ ،‬والدامغ ليشات الباطيل‪ ،‬كما‬

‫‪137‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫حل فاضطلع بامرك بطاعتك‪ ،‬مستو فزا ف مرضاتك غي نكل عن قدم‪ ،‬و ل وهن ف عزم‪ ،‬و اعيا لوحيك‪ ،‬حافظا لعهدك‪ ،‬ما‬
‫ضيا على نفاذ امرك حت اورى قبسالقابسٍ‪ ،‬به هديت القلوب بعد خوضات الفت و الث‪( ،‬و ابج) موضحات العلم‪ ،‬و‬
‫منيات السلم‪ ،‬و نائرات الحكام‪ ،‬فهو امينك الأمون‪ ،‬و خازن علمك الخزون‪ ،‬و شهيدك يوم الدين‪ ،‬و بعيثك نعمتة‪ ،‬و‬
‫رسولك بالق (رحة)‪ ،‬اللهم افسح له مفسحا ف عدنك‪ ،‬و اجزه مضاعفات الي من فضلك‪ ،‬مهنات غي مكدرات‪ ،‬من فوز‬
‫ثوابك العلول و جزيل عطائك الخزون‪ ،‬اللهم اعل على )بناء( الناس بناءه‪ ،‬و اكرم مثواه لديك و نزله‪ ،‬و اتم له نوره‪ ،‬و اجزه‬
‫من ابتعاثك له مقبول الشهادة و مرضي القالة‪ ،‬ذا منطق عدل و كلم فصل و حجة و برهان عظيم)‪.‬‬
‫ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬اى گسترنده زمين‪ ،‬و آفرينده آسمانها‪ ،‬و گرداننده دلها بر فطرت‬
‫شان‪ ،‬اعم از بدبخت و نيكبخت آنها‪ ،‬خوبترين درودها و رحمتهاى خويش را با‬
‫پرفيضترين بركتها و پر لطفترين مهربانيت بر محمد نازل گردان‪ ،‬محمدى كه بنده و‬
‫رسول توست‪ ،‬و خاتم پيامبران است‪ ،‬محمدى كه گشاينده مغلقات‪ ،‬آشكار كننده حق‬
‫توسط حق‪ ،‬از بين برنده و ريشه كن كننده موجهاى باطلهاست‪ ،‬چنان كه وقتى‬
‫مسؤوليت رسالت به دوشش گذاشته شد‪ ،‬با قوت تمام به امر تو توأم با طاعتت‬
‫اقدام نمود‪ ،‬و در كسب رضاى تو سعى و تلش نمود‪ ،‬و از هيچ گونه اقدام خيرى‬
‫عقب نرفت و نترسيد‪ ،‬و در عزم و ارادهاش هيچ گونه سستى راه نيافت‪ ،‬وى‬
‫فراگيرنده وصيت و حافظ و نگهدارنده عهدت بود‪ ،‬و بر اجراى امرت در حركت بود‪،‬‬
‫حتى كه چراغ روشن را بر فراراه روندگان و ره نوردان به سوى هدايت روشن‬
‫گردانيد وبر افروخت‪ ،‬و قلبها توسط وى پس از فرو رفتن در گودالهاى فتنه و گناه‬
‫هدايت و رهنمون گرديد‪ ،‬وى نشانههاى واضح را پر نور و درخشان ساخت‪ ،‬و‬
‫فانوسهاى اسلم را روشن گردانيد‪ ،‬وى نشانههاى واضح را پر نور و درخشان ساخت‪،‬‬
‫و احكام اسلم را تازه و خرم ساخت‪ ،‬بنابراين او امانت دار مطمئن و معتمد توست‪،‬‬
‫و خزانه دار علم ذخيره شده توست و شاهد و گواه تو در روز قيامت است‪ ،‬وكسى‬
‫است كه وى را به حيث نعمت مبعوث گردانيدهاى‪ ،‬و او به حق رسول رحمت توست‪،‬‬
‫بار خدايا‪ ،‬براى وى جاى فراخى در جنت عدن خويش نصيب گردان‪ ،‬و برايش چندين‬
‫برابر پاداش خير از فضل خود عطا فرما‪ ،‬پاداش و خيرى كه گوارا باشد‪ ،‬نه مكدر‪،‬‬
‫البته از دست يابى به ثواب مكررت‪ ،‬و از عطاى افزون ذخيره شده ات‪ ،‬بار خدايا‪ ،‬بر‬
‫بناى مردم‪ ،‬بناى وى را بلند گردان‪ ،‬و جايگاه و مهمانيش را نزدت گرامى دار‪ ،‬و‬
‫نورش را برايش كامل گردان‪ ،‬و پاداش مبعوث شدنش را از طرف خود برايش بده‪،‬‬
‫شهادت وى مقبول و گفتارش رضايت بخش بود‪ ،‬و از سخن متعادل و روشن و كلم‬
‫قاطع و فيصله كن و حجت و دليل بزرگ برخوردار بود»‪ .‬اين چنين در الكنز (‪)214/1‬‬
‫آمده است‪ .‬ابن كثير در تفسير ود (‪ )509/3‬مىگويد‪ :‬اين كلم على مشهور است‪،‬‬
‫و ابن قتيبه در مشكل الحديث درباره اين حديث سخن گفته است‪ ،‬و هم چنين‬
‫ابوالحسين احمدبن فارس كفوى در رسالهاى كه درباره فضيلت درود بر پيامبر ص‬
‫نوشته‪ ،‬درباره اين حديث چيزى گفته است‪ ،‬ولى در اسنادش نظرى هست‪ ،‬و حافظ‬
‫ابوالقاسم طبرانى هم اين اثر را روايت كرده است‪.‬‬

‫تعليم مهمانان تازه وارد به مدينه طيبه‬


‫دستور پيامبر ص به يارانش در مورد تعليم وفد عبدالقيس‬
‫امام احمد (‪ )206/4‬از شهاب بن عباد روايت نموده كه‪ :‬وى از يكى از اعضاى وفد‬
‫عبدالقيس شنيد كه مىگفت‪ :‬نزد رسول خدا ص آمديم‪ ،‬و خوشى شان به آمدن ما‬
‫افزون گرديد‪ ،‬هنگامىكه نزد قوم رسيديم‪ ،‬براى ما جاى گشودند و نشستيم‪ ،‬آن گاه‬

‫‪138‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫پيامبر ص به ما خوش آمد گفت‪ ،‬و براى ما دعا نمود و بعد از آن به سوى ما‬
‫نگريست و گفت‪« :‬سيد و زعيم تان كيست؟» همه به سوى منذربن عائذ اشاره‬
‫نموديم‪ ،‬پيامبرص فرمود‪« :‬آيا همين روى شكسته؟» و آن نخستين روزى بود كه اين‬
‫اسم بر وى گذاشته شد‪ ،‬البته به خاطر ضربه سم خرى كه در رويش بود‪ ،‬گفتيم‪:‬‬
‫آرى‪ ،‬اى رسول خدا‪ ،‬وى از قوم عقب مانده بود‪ ،‬و شترهاى قوم را بست و بارها و‬
‫متاع شان را جمع نمود‪ ،‬باز كيسهاش را بيرون نمود‪ ،‬و لباسهاى سفر را از تن كشيد‬
‫و لباسهاى نيكويش را بر تن نمود‪ ،‬بعد به سوى پيامبر ص در حالى آمد‪ ،‬كه وى پايش‬
‫را دراز نموده و تكيه زده بود‪ ،‬هنگامى كه الشج «روى شكسته» به وى نزديك گرديد‪،‬‬
‫قوم برايش جاى گشودند و گفتند‪ :‬اينجا اى اشج‪ ،‬پيامبر ص نشست و خود را برابر‬
‫نمود و پايش را جمع كرد و گفت‪« :‬اينجا اى اشج»‪ ،‬وى در طرف راست پيامبر ص‬
‫نشست‪ ،‬و پيامبر ص برابر نشست و او را خوش آمد گفت و با او مهربانى نمود‪ ،‬بعد‬
‫از آن او را از سرزمينش پرسيد‪ ،‬و برايش قريههاى صفا‪ ،‬مشقر و غيره قريههاى هجر‬
‫را نام برد‪ ،‬منذر گفت‪ :‬پدر و مادرم فدايت اى رسول خدا‪ ،‬تو به آسمان قريههاى ما‬
‫از ما عالمترى!! فرمود‪« :‬من به سرزمين تان قدم گذاشتهام و در آن برايم وسعت‬
‫آورده شده است»‪ ،‬مىگويد‪ :‬بعد از آن به سوى انصار متوجه شد وگفت‪ :‬اى گروه‬
‫انصار‪ ،‬برادران تان را عزت كنيد‪ ،‬چون آنان در اسلم شبيه شما هستند‪ ،‬و در موى و‬
‫پوست مشابهترين مردم به شمااند‪ ،‬به رضايت و بدون اكراه و بدون هلك شدن‪،‬‬
‫اسلم آوردهاند‪ ،‬نه چون قومى كه از اسلم آوردن انكار نمودند و كشته شدند»‪.‬‬
‫هنگامى كه (صبح نمودند) پيامبر ص فرمود‪« :‬عزت و مهمان نوازى برادران تان را‬
‫براى تان چگونه يافتيد؟» گفتند‪ :‬آنان را برادران نيكويى يافتيم‪ ،‬فرشهاى مان را نرم‬
‫نمودند‪ ،‬طعام مان را نيكو ساختند و شب و روز را در تعليم كتاب پروردگارمان و‬
‫سنت نبى مان براى ما سپرى نمودند‪ .‬آن عمل پيامبر را ص خوش آمد‪ ،‬و از آن‬
‫خوشحال شد‪ ،‬بعد از آن فرد‪ ،‬فرد ما را از نزديك ملحظه نمود و چيزهايى را كه ياد‬
‫گرفته بوديم‪ ،‬و به ما آموزش داده شده بود از ما پرسيد‪ ،‬كسى از ما التحيات‪ ،‬ام‬
‫الكتاب يك سوره و دو سوره‪ ،‬يك سنت و دو سنت را آموخته بود‪ ...‬و حديث را به‬
‫طول آن متذكر شده‪ .‬منذرى در الترغيب (‪ )152/4‬مىگويد‪ :‬اين حديث را به طولش‬
‫احمد به اسناد صحيح روايت نموده‪ ،‬و هيثمى (‪ )178/8‬مىگويد‪ :‬رجال آن ثقهاند‪.‬‬
‫و عبدالرزاق از ابوسعيد خدرى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬نزد پيامبر ص نشسته‬
‫بوديم‪ ،‬فرمود‪« :‬وفد عبدالقيس نزدتان آمد»‪ ،‬و ما چيزى را نمىديديم‪ ،‬بعد ساعتى‬
‫درنگ نموديم‪ ،‬ناگهان متوجه شديم كه آمدند‪ ،‬براى پيامبر ص سلم دادند‪ ،‬و پيامبر ص‬
‫به آنان گفت‪« :‬ايا چيزى از خرماى تان همراه تان هست ‪ -‬يا گفت‪ :‬از توشه تان ‪-‬؟»‬
‫گفتند‪ :‬آرى‪ ،‬بعد امر نمود و پارچهاى چرمى پهن گرديد‪ ،‬و آنان خرماهاى باقيمانده را‬
‫كه همراه شان بود روى آن ريختند‪ ،‬بعد پيامبر ص يارانش را جمع نمود‪ ،‬و گفت‪« :‬اين‬
‫خرما را برنى مىناميد و اين را اين چيز‪ ،‬و اين را اين چيز» ‪ -‬اشاره به رنگهاى خرما ‪-‬‬
‫گفتند‪ :‬آرى‪ ،‬بعد از آن هر يك از آنان را به مردى از مسلمانان سپرد‪ ،‬و دستور داد كه‬
‫وى را نزد خود مهمان نگه دارد و به او قرائت و نماز ياد دهد‪ ،‬و آنان يك هفته درنگ‬
‫نمودند‪ ،‬باز ايشان را طلب نمود و دريافت كه نزديك شده بياموزند و بفهمند‪ ،‬و آنان‬
‫را به ديگران سپردند‪ 1،‬و ايشان را يك هفته ديگر گذاشت‪ ،‬باز طلب شان نمود و‬
‫دريافت كه خواندهاند و فهميدهاند‪ ،‬آنان گفتند‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬به سوى سرزمين‬
‫خويش مشتاق شدهايم‪ ،‬و خداوند خير را به ما آموخته و ما را فهمانيده است‪،‬‬
‫فرمود‪« :‬به سوى سرزمين تان برگرديد»‪[ ،‬با خود ] گفتند‪ :‬اگر پيامبر خدا ص را از‬
‫‪ 1‬اين چنين در اصل آمده‪ ،‬و در منصنف عبدالرزاق آمده‪« :‬به غير آنان» يعنى كسان اولى‪.‬‬

‫‪139‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫نوشيدنى بپرسيم كه در سرزمينمان مىنوشيم‪ ...‬و حديث را در نهى از نبيذ ساختن در‬
‫دباء‪ ،‬نفير و حنتم‪ 1،‬ذكر نموده‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )113/3‬آمده است‪.‬‬

‫فرا گرفتن علم در سفر‬


‫پيامبر ص و تعليم امور دين در سفرش در حجه الوداع‬
‫احمد از جابر روايت نموده كه‪ :‬رسول خدا ص نه سال در مدينه بدون انجام حج‬
‫درنگ نمود‪ ،‬بعد از آن در ميان مردم اعلن نمود كه‪ :‬رسول خداص امسال به حج‬
‫مىرود‪ ،‬مىافزايد‪ :‬آن گاه تعداد زيادى از مردم در مدينه فرود آمدند و همه شان‬
‫مىخواستند به رسول خدا ص اقتدا نمايند و چون عملكرد وى عمل كنند‪ ،‬و پيامبر خدا‬
‫ص آن گاه كه پنج روز از ذى القعده باقى مانده بود بيرون گرديد‪ ،‬و ما هم همراهش‬
‫بيرون شديم‪ ،‬تا اين كه به ذى الحليفه رسيد‪ ،‬در آنجا اسماء بنت عميس به سبب به‬
‫دنيا آوردن محمدبن ابى بكر دوره نفاس خود را شروع كرد‪ ،‬بنابراين كسى را نزد‬
‫رسول خدا ص فرستاد كه‪ :‬چه بكنم؟ پيامبر ص فرمود‪« :‬غسل بكن‪ ،‬بعد از آن تكهاى‬
‫را محكم بر فرجت ببند و باز تلببيه بگو»‪ .‬بعد از آن رسول خدا ص بيرون گرديد‪ ،‬تا‬
‫اينكه شترش او را به بيدائ رسانيد‪ ،‬و در آنجا به توحيد تلبيه گفت‪( :‬لبيك اللهم لبيك‪ ،‬لبيك ل‬
‫شريك لك لبيك‪ ،‬ان المد و النعمة لك و اللك ل شريك لك)‪ .‬ترجمه‪« :‬به خدمت ايستادهام‪ ،‬خداوندا‬
‫به خدمت ايستادهام‪ ،‬به خدمت ايستادهام هيچ شريكى برايت نيست‪ ،‬به خدمت‬
‫ايستادهام‪ ،‬ستايش‪ ،‬نعمت و پادشاهى از آن توست و شريكى برايت نيست»‪ ،‬و‬
‫مردم همه تلبيه گفتند ‪ -‬و مردم ذاالمعارج ‪ -‬و سخن مثل آن را اضافه مىنمودند و‬
‫پيامبر مىشنيد ولى به آنها چيزى نگفت‪ ،‬آن گاه نظر نمودم‪ ،‬و تا جايى كه چشمم كار‬
‫مىنمود در پيش روى رسول خدا ص سوار و پياده قرار داشت‪ ،‬و از عقبش همچنان‪،‬‬
‫و از طرف راستش مثل آن و از طرف چپش مثل آن‪ .‬جابر مىگويد‪ :‬و رسول خدا ص‬
‫در ميان ما بود و قرآن برايش نازل مىشد و تأويلش را هم مىدانست‪ ،‬و عملى را كه‬
‫او انجام داد ما نيز انجام داديم‪ ...‬و حديث را متذكر شده‪ ،‬چنانكه در البدايه (‪)146/5‬‬
‫آمده است‪ .‬و تعليم پيامبر ص براى شان در سفر حج در خطبه هايش در حج خواهد‬
‫آمد‪ ،‬و بعضى چيزهايى كه به اين باب تعلق داشت در بخش تعليم در جهاد گذشت‪.‬‬

‫قصه جابر غاضرى در مورد طلب علم در سفر پيامبر ص‬


‫ابونعيم از جابربن ازرق غاضرى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬با سوارى و متاع نزد‬
‫رسول خدا ص آمدم‪ ،‬و بطور مداوم در پهلويش حركت مىنمودم تا اين كه رسيديم و‬
‫در كنار چادرى از پوست پايين آمد ودر آن داخل گرديد‪ ،‬و بر دروازهاش بيشتر از سى‬
‫مرد كه همراه شان تازيانه بود ايستادند‪ ،‬من نزديك شدم‪ ،‬ناگهان متوجه شدم كه‬
‫مردى دفعم مىكند‪ ،‬گفتم‪ :‬اگر دفعم نمودى دفعت مىكنم‪ ،‬و اگر مرا زدى مىزنمت!!‬
‫گفت‪ :‬اى شرترين مردان!! گفتم‪ :‬به خدا سوگند‪ ،‬تو از من شرترى‪ ،‬گفت‪ :‬چگونه؟‬
‫گفتم‪ :‬من از اطراف يمن آمدهام‪ ،‬تا از پيامبر ص بشنوم‪ ،‬و برگردم و براى كسانى‬
‫كه در عقبم قرار دارند بيان نمايم و تو بازم مىدارى؟ گفت‪ :‬راست گفتى‪ ،‬به خدا‬
‫سوگند‪ ،‬من از تو شرترم‪ ،‬باز پيامبر ص سوار شد‪ ،‬و مردم نزد عقبه در منى‬
‫اطرافش جمع گرديدند‪ ،‬و نزد وى زياد شدند و از وى سئوال مىكردند‪ ،‬و از كثرت‬
‫آنان كسى نمىتوانست به وى برسد‪ ،‬آن گاه مردى كه مويش را كوتاه نموده بود‬
‫‪« 1‬دباء» كدو را گفته مىشود و مراد در اينجا ظرفى است كه از كدو درست كرده مىشد‪« .‬نقير»‬
‫ظرفى را گويند كه از بيخ درخت خرما درست كرده شود‪« .‬حنتم» كوزه گلى را گويند كه به خاطر‬
‫طول مكث سبز شده باشد يا رنگ شده باشد‪.‬‬

‫‪140‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫نزدش آمد و گفت‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬برايم دعاى رحمت كن‪ ،‬پيامبر ص فرمود‪:‬‬
‫«خداوند به كسانى كه سرهاى شان را تراشيدهاند رحمت كند»‪ ،‬باز گفت‪ :‬برايم‬
‫دعاى رحمت كن‪ ،‬فرمود‪« :‬خداوند به كسانى كه سرهاى شان را تراشيدهاند رحمت‬
‫كند»‪ ،‬وى سه بار گفت‪ ،‬و بعد ز آن حركت نمود و سرش را تراشيد ‪ ،‬و من ديگر هر‬
‫مردى را كه مىديدم سرش را تراشيده بود‪ 1.‬اين چنين در الكنز (‪ )49/3‬آمده است‪،‬‬
‫و اين را ابن منده روايت نموده و گفته‪ :‬غريب است‪ ،‬جز به اين اسناد شناخته‬
‫نمىشود‪ ،‬چنانكه الصابه (‪ )211/1‬آمده است‪.‬‬
‫تفسير ابن جرير درباره اين قول خداوند تعالى‪ :‬و ما كان المؤمنون لينفروا كافه‬
‫ابن جرير (‪ )51/11‬بعد از اين كه اقوال مختلف را در تفسير اين قول خداوند تعالى‪:‬‬
‫[و ما كان الؤمنون لينفروا كافة] اليه‪ ،‬ذكر ميكند‪ :‬درباره اين قول خداوند [ليتفقهوا ف الدين و لينذروا‬
‫قومهم اذا رجعوا اليهم]‪( .‬التوبة‪)122:‬‬
‫ترجمه‪« :‬تا كه در دين تفقه و علم حاصل كنند‪ ،‬و وقتى به طرف قوم شان بازگشتند‬
‫آنان را بيم دهند»‪.‬‬
‫بهترين و راجحترين قولها به صواب قول كسى است كه گفت‪ :‬تا طايفهاى كه بسيج‬
‫شده تفقه حاصل كند‪ ،‬البته از خلل مشاهده و ديدن نصرت خداوند براى اهل دينش‬
‫و براى ياران پيامبرش‪ ،‬بر ضد دشمنانش و كافران‪ ،‬اين گروه با ديدن و مشاهده‬
‫عملى‪ ،‬حقيقت علم و جايگاه اسلم را مىداند‪ ،‬و پيروزى و غلبهاش را بر اديان ديگر‬
‫درك مىكند‪ ،‬امرى كه اگر كسى آن را نمىدانست حال بعد از شركت عملى مىداند‪ ،‬و‬
‫بايد قوم شان را بيم دهنده‪ ،‬يعنى آنان را پس از ديدن و مشاهده عملى حالت كفار و‬
‫اهل شرك كسانى كه مسلمانان بر آنها پيروزى حاصل كردند‪ ،‬دروقت برگشت به‬
‫سوى شان بترسانند‪ ،‬كه اينان هم اگر محتاط نباشند‪ ،‬ممكن است همان غضب و قهر‬
‫خداوند كه بر اهل شرك نازل گرديد‪ ،‬و اين گروه شاهدش بودند‪ ،‬بر اين قوم نيز نازل‬
‫گردد‪ ،‬و اين عمل را گروه شركت كننده در جهاد در وقت برگشت خود از جنگ به‬
‫سوى قوم شان انجام دهد‪ ،‬تا باشد قوم آنان بترسند‪ ،‬مىافزايد‪ :‬ممكن است قوم‬
‫آنان‪ ،‬وقتى آنان مشاهدات عملى خويش را براى شان بيان كنند و آنان را بترسانند‪،‬‬
‫بر اثر اين بترسند و به خدا و پيامبرش ايمان بياورند‪ ،‬البته از ترس اين كه بر سرشان‬
‫همان چيزى نازل شود‪ ،‬كه بر سركسانى كه خبرشان را شنيدند‪ ،‬نازل شده بود‪.‬‬

‫جمع نمودن بين جهاد و علم‬


‫قول ابوسعيد در مورد اينكه اصحاب هم جنگ مىنمودند و هم علم مىآموختند‬
‫ابن ابى خيثمه و اين عساكر از ابوسعيد روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬ما به جهاد‬
‫مىرفتيم و يك تن و دو تن را براى حديث رسول خدا ص مىگذاشتيم‪ ،‬بعد از جنگ‬
‫مىآمديم‪ ،‬و آنان حديث رسول خدا ص را براى ما بيان مىنمودند‪ ،‬بعد ما آن را بيان‬
‫نموده مىگفتيم‪ :‬رسول خدا ص گفته است‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )240/5‬آمده است‪.‬‬

‫جمع نمودن بين كسب و علم‬


‫حديث انس درباره جمع نمودن اصحاب بين كسب و علم‬
‫ابونعيم در الحليه (‪ )123/1‬از ثابت بنانى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬انس بن مالك‬
‫هفتاد تن مردان انصار را ذكر نمود‪ ،‬كه وقتى شب فرا مىرسيد‪ ،‬به محل درس وى در‬

‫‪ 1‬اين البته بعد از فراغت از حج است‪ ،‬كه در آن وقت تراشيدن يا كوتاه كردن موى سر سنت است‪،‬‬
‫ولى تراشيدن آن بهتر مىباشد‪ ،‬اما در غير آن گذاشتن موى و تراشيدن آن هيچ اشكالى ندارد‪ .‬م‪.‬‬

‫‪141‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫مدينه روى مىآوردند‪ ،‬و در آنجا شب را سپرى مىنمودند و قرآن مىخواندند‪ ،‬و وقتى‬
‫صبح مىكردند كسى كه قوت و زور مىداشت هيزم فراهم مىآورد و آب شيرين‬
‫مىآورد‪ 1‬و كسانى كه دارنده مىبودند‪ ،‬گوسفند مىگرفتند و آن را آماده مىكردند و‬
‫صبحگاهان در حجرههاى رسول خدا ص آويزان مىبود‪ ،‬هنگامى كه خبيب (رضى الله‬
‫عنه) به قتل رسيد‪ ،‬رسول خدا ص آنان را فرستاد‪ ،‬و در ميان آنان دايى من حرام بن‬
‫ملحان هم بود‪ ،‬ايشان به قريهاى از بنى سليم رسيدند‪ ،‬آنجا حرام به اميرشان‬
‫گفت‪ :‬آيا به اينان خبر ندهم كه ايشان هدف ما نيستند و به اين صورت راه ما را رها‬
‫نمايند و به طرف مطلوب برويم؟ گفتند‪ :‬آرى‪ ،‬بنابراين نزد ايشان آمد و آن حرف را‬
‫به آنان گفت‪ ،‬ولى مردى با نيزهاى از روبرويش آمد و به قتلش رسانيد‪ ،‬هنگامى كه‬
‫َ‬
‫حرام اثر نيزه را در جوفش احساس نمود گفت‪ :‬الل ّه اكبر‪ ،‬سوگند به پروردگار كعبه‪،‬‬
‫كامياب شدم‪ ،‬آن گاه آنان را محاصره نمودند و خبر دهندهاى هم از ايشان باقى‬
‫نماند‪ ،‬من پيامبر خدا ص را نديدم كه چون حزن و اندوهش بر آنان‪ ،‬بر سريه ديگرى‬
‫اندوهگين شده باشد‪ ،‬پيامبر خدا صرا ديدم كه هرگاه نماز بامداد را مىخواند دست‬
‫هايش را بلند مىنمود و بر آنان دعا مىكرد‪.‬‬
‫و نزد ابن سعد (‪ )514/3‬از ثابت بن انس روايت است كه گفت‪ :‬مردمانى نزد پيامبر‬
‫ص آمدند و گفتند‪ :‬مردانى را با ما بفرست كه به ما قرآن و سنت را ياد دهند‪ ،‬آن گاه‬
‫هفتاد مرد از انصار را به سوى ايشان فرستاد‪ ،‬كه به آنان قاريان گفته مىشد‪ ،‬و در‬
‫ميان آنها دايى من حرام نيز حضور داشت‪ ،‬آنان قرآن مىخواندند‪ ،‬از طرف شب درس‬
‫مىخواندند و مىآموختند‪ ،‬و از طرف روز آب مىآوردند و درمسجد ميگذاشتند‪ ،‬و هيزم‬
‫فراهم مىآوردند و آن را به فروش مىرسانيدند‪ ،‬و توسط آن براى اهل صفه و فقيران‬
‫طعام مىخريدند‪ ،‬پيامبر ص ايشان را به سوى آنان روان نمود‪ ،‬آنان به ايشان متعرض‬
‫شدند و قبل از اين كه به جاى مطلوب برسند همه شان را به قتل رسانيدند‪ ،‬آنان‬
‫گفتند‪ :‬بار خداى‪ ،‬از سوى ما براى نبى ات برسان كه ما با تو ملقات نموديم‪ ،‬از تو‬
‫راضى شديم و تو از ما راضى شدى‪ .‬مىگويد‪ :‬ومردى نزد حرام ‪ -‬دايى انس از‬
‫عقبش امد و او را به نيزه زد و نيزهاش را در وى فرو برد‪ ،‬حرام گفت‪ :‬كامياب‬
‫شدم‪ ،‬سوگند به پروردگار كعبه!! رسول خدا ص براى برادرانش گفت‪« :‬برادرانتان به‬
‫قتل رسيدند‪ ،‬و ايشان گفتند‪ :‬بار خدايا‪ ،‬از سوى ما براى نبى ات برسان كه ما با تو‬
‫ملقت نموديم‪ ،‬از تو راضى شديم و تو از ما راضى شدى»‪.‬‬

‫نوبت گذاشتن عمر و همسايه انصارى اش در طلب علم‬


‫َ‬
‫بخارى (‪ )19/1‬از ابن عباس (رضىالل ّه عنهما) از عمر روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬من‬
‫و همسايه انصارى ام در بنى اميه بن زيد كه در عوالى مدينه قرار داشت بوديم‪ ،‬و‬
‫من و او حضور يافتن نزد رسول خدا ص را نوبت مىگذاشتيم‪ ،‬روزى وى پايين مىآمد و‬
‫روزى من‪ ،‬وقتى من حضور مىيافتم‪ ،‬خبر همان روز را از وحى و غيره براى او‬
‫مىآوردم‪ ،‬و وقتى او حضور مىيافت‪ ،‬مثل اين عمل را انجام مىداد‪[ ،‬بارى] همان رفيق‬
‫انصارى ام در روز نوبتش پايين گرديد‪ ،‬و دروازهام را به شدت كوبيد و گفت‪ :‬وى‬
‫خانه است؟ من ترسيدم و به سويش بيرون دويدم‪ ،‬گفت‪ :‬امر عظيم و بزرگى اتفاق‬
‫افتاده است‪( ...‬مىگويد(‪ :‬آن گاه نزد حفصه وارد شدم كه گريه مىكند‪ ،‬گفتم‪ :‬آيا‬
‫رسول خدا ص شما را طلق داده است؟ پاسخ داد‪ :‬نمىدانم‪ ،‬بعد از آن نزد پيامبر ص‬
‫داخل شدم و در حالى كه ايستاده بودم گفتم‪ :‬آيا زنانت را طلق دادهاى؟ گفت‪:‬‬
‫َ‬
‫«نخير»‪ ،‬گفتم‪:‬الل ّه اكبر‪.‬‬
‫‪ 1‬و از اين طريق امرار معاش مىنمود‪ .‬م‪.‬‬

‫‪142‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫قول براء‪ :‬همه ما از پيامبر خدا ص حديث نشنيدهايم‬


‫حاكم در المستدرك (‪ )127/1‬از براء روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬همه ما از رسول‬
‫خدا ص حديث نشنيدهايم‪ ،‬ما كشتزار و كارهاى ديگرى داشتيم‪ ،‬ولى مردم در آن روز‬
‫دروغ نمىگفتند‪ ،‬و به اين صورت حاضر براى غائب حديث بيان مىنمود‪ .‬حاكم مىگويد‪:‬‬
‫اين حديث به شرط بخارى و مسلم صحيح است‪ ،‬ولى آن دو اين را روايت نكردهاند‪،‬‬
‫و ذهبى هم با وى موافقت نموده است‪ .‬اين را هم چنين حاكم در معرفة علوم‬
‫الحديث (ص ‪ )14‬از براء روايت كرده كه گفت‪ :‬همه حديث را از رسول خدا ص‬
‫نشنيدهايم‪ ،‬اصحاب ما براى ما حديث بيان مىنمودند و ما به چرانيدن شتران مشغول‬
‫بودمى‪ ،‬اين چنين اين را احمد روايت نموده‪ ،‬و رجال آن‪ ،‬چنانكه هيثمى (‪)154/1‬‬
‫گفته‪ ،‬رجال صحيح اند‪ .‬و ابونعيم به معناى اين را‪ ،‬چنانكه در الكنز (‪ )238/5‬آمده‪،‬‬
‫روايت كرده است‪.‬‬
‫َ‬
‫قول طلحه بن عبيدالل ّه ‪ :‬ما در دو طرف روز نزد پيامبر خدا ص مىآمديم‬
‫حاكم در المستدرك (‪ )512/3‬از ابوانس مالك بن ابى عامر (الصبحى)‪ 1‬روايت‬
‫َ‬
‫نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬نزد طلحه بن عبيدالل ّه بوديم‪ ،‬كه مردى نزدش آمد و گفت‪ :‬اى‬
‫ابومحمد‪ ،‬به خدا سوگند‪ ،‬نمىدانيم‪ :‬اين يمانى به رسول خدا ص عالمتر است يا‬
‫شما؟! بر رسول خدا ص سخن دروغى بافته كه وى نگفته است ‪ -‬هدفش ابن هريره‬
‫بود ‪ -‬طلحه گفت‪ :‬به خدا سوگند‪ ،‬شك نداريم كه وى از رسول خدا ص چيزى را‬
‫شنيده كه ما نشنيدهايم‪ ،‬و چيزى را دانسته كه ما ندانستهايم ‪ ،‬ما قوم توانگر بوديم و‬
‫خانهها و خانوادهها داشتيم‪ ،‬در دو طرف روز نزد رسول خدا ص مىآمديم و باز عودت‬
‫ميكرديم‪ ،‬و ابوهريره آدم مسكينى بود كه نه مال داشت‪ ،‬نه خانواده و نه هم فرزند‪،‬‬
‫و دستش با دست پيامبر ص بود‪ ،‬و با وى هر جايى كه دور مىنمود دور مىكرد‪ ،‬و شك‬
‫نداريم كه وى چيزى را دانسته كه ما ندانستهايم و چيزى را شنيده كه ما نشنيدهايم‪،‬‬
‫و هيچكس از ما وى را متهم نساخته كه وى بر رسول خدا ص دروغى بافته كه وى‬
‫نگفته است‪ .‬حاكم مىگويد‪ :‬اين حديث به شرط بخارى و مسلم صحيح اند‪ ،‬ولى آن دو‬
‫اين را روايت نكردهاند‪.‬‬

‫آموختن دين قبل از كسب‬


‫ترمذى از عمر روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬در اين بازار ما به جز از كسى كه در دين‬
‫تفقه حاصل نموده باشد ديگر كسى حق خريد و فروش را ندارد‪ .‬اين چنين در الكنز (‬
‫‪ )218/2‬آمده است‪.‬‬

‫آموزش دادن شخص خانوادهاش را‬


‫قول على در تفسير اين آيه‪ :‬قوا أنفسكم و أهليكم ناراً‬
‫حاكم كه به شرط بخارى و مسلم آن را صحيح دانسته از على درباره اين قول‬
‫خداوند تعالى‪:‬‬
‫[قوا انفسكم و اهليكم نارا]‪(.‬التحري‪)6:‬‬
‫ترجمه‪« :‬نفسهاى خويشتن وخانوادههاى تان را از آتش نگه داريد»‪.‬‬

‫‪ 1‬وى جد امام مالك بن انس است‪.‬‬

‫‪143‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫روايت نموده كه فرمود‪( :‬خودتان) و خانوادهتان را خير بياموزيد‪ .‬اين چنين در‬
‫الترغيب (‪ )85/1‬آمده است‪ .‬و طبرى اين را در تفسيرش (‪ )107/28‬به اين لفظ‬
‫روايت نموده است‪ :‬تعليم شان بدهيد و تأديب شان كنيد‪.‬‬

‫دستور پيامبر ص در مورد تعليم خانواده‬


‫بخارى در الدب (‪ )33‬از مالك بن حويرث روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬نزد پيامبر ص در‬
‫حالى آمديم كه همه جوان و هم سن بوديم‪ ،‬و نزدش بيست شب اقامت نموديم‪ ،‬وى‬
‫گمان نمود كه ما به خانوادههاى مان اشتهاء پيدا نمودهايم‪ ،‬و ما را از كسانى كه در‬
‫خانوادههاى مان گذاشتهايم پرسيد و ما خبرش داديم ‪ -‬وى رفيق و مهربان بود ‪-‬‬
‫فرمود‪« :‬به سوى خانوادههاى تان برگرديد و تعليم شان دهيد و امرشان كنيد‪ ،‬و نماز‬
‫بگزاريد‪ ،‬چنان كه مرا ديديد نماز مىگزارم‪ ،‬وقتى كه نماز حاضر شد‪ ،‬بايد يكى تان‬
‫براى تان اذان بدهد و بزرگ تان امامت تان نمايد»‪.‬‬

‫آموختن زبان دشمنان و غيره براى ضرورت دينى‬


‫دستور پيامبر ص به زيد در مورد آموختن زبان يهود‬
‫ابويعلى و ابن عساكر از زيدبن ثابت روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬در وقت تشريف‬
‫آورى پيامبر ص به مدينه من نزدش آورده شدم‪ ،‬و گفتند‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬اين بچه از‬
‫بنى نجار است‪ ،‬و از آنچه بر تو نازل شده هفده سوره را خوانده است‪ ،‬و من براى‬
‫رسول خدا ص تلوت نمودم و آن خوشش آمد و گفت‪« :‬اى زيد نوشتن يهود را به‬
‫من بياموز‪ ،‬چون من به خدا سوگند‪ ،‬بر يهود در نوشتهام مطمئن نيستم»‪ 1،‬بنابراين‬
‫من آن را آموختم‪ ،‬نيم ماه بر من نگذشته بود‪ ،‬كه آن را به خوبى و مهارت فرا‬
‫گرفتم‪ ،‬بعد از آن‪ ،‬من براى رسول خدا ص وقتى براى آنان مىنوشت مىنوشتم‪ ،‬و نامه‬
‫شان را براى وى وقتى برايش مىنوشتند مىخواندم‪ ،‬و هم چنين نزد آن دو و ابن ابى‬
‫داود از زيد روايت است كه گفت‪ :‬رسول خدا ص به من گفت‪« :‬آيا سريانى را خوب‬
‫ياد دارى‪ ،‬چون برايم نامه هايى مىآيد؟» گفتم‪ :‬نخير‪ ،‬گفت‪« :‬آن را بياموز» و من آن‬
‫را در مدت هفده روز آموختم‪ .‬و نزد ابن ابى داود و ابن عساكر هم چنان از زيد‬
‫روايت است كه گفت‪ :‬رسول خدا ص به من گفت‪« :‬برايم نامه هايى مىآيد‪ ،‬دوست‬
‫ندارم آنها را هر كس بخواند‪ ،‬آيا مىتوانى نوشته عبرانى ‪ -‬يا گفت‪ :‬سريانى ‪ -‬را‬
‫بياموزى پاسخ دادم‪ ،‬آرى‪ ،‬و آن را در مدت هفده شب آموختم‪ .‬اين چنين در منتخب‬
‫الكنز (‪ )185/5‬آمده است‪ .‬و ابن سعد (‪ )174/4‬اين را از زيد به مانند آن روايت‬
‫كرده است‪.‬‬

‫ابن زبير و فهميدن زبان غلم هايش‬


‫حاكم در المستدرك (‪ )549/3‬و ابونعيم در الحليه (‪ )334/1‬از عمربن قيس روايت‬
‫َ‬
‫نمودهاند كه گفت‪ :‬ابن زبير (رضىالل ّه عنهما) صد غلم داشت‪ ،‬هر يكى از آن غالمها‬
‫به زبان ويژهاى صحبت مىنمود‪ ،‬و ابن زبير با هر يكى از ايشان به زبان خودش‬
‫صحبت مىكرد‪ ،‬من چون به وى در كار دنيايش نظر مىنمودم مىگفتم‪ :‬اين مردى است‬
‫كه خدا را يك لحظه هم نخواسته است‪ ،‬و وقتى به وى در امر آخرتش نگاه مىنمودم‬
‫مىگفتم‪ :‬اين مردى است كه دنيا را يك لحظه هم نخواسته است‪.‬‬

‫دستور عمر در مورد آموختن علم نجوم و نسب ها‬


‫‪ 1‬يعنى‪ :‬بر يهود اعتماد ندارم كه مكتوب هايم را به عبرانى نوشته كنند‪.‬‬

‫‪144‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫ابن عبدالبر در العلم از عمر روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬از اين نجوم چيزى را‬
‫بياموزيد‪ ،‬كه به آن در تاريكى خشكى و بحر رهنمون شويد و بعد از آن دست‬
‫بازداريد‪ .‬و نزد هناد از وى روايت است كه گفت‪ :‬از نجوم همانقدر بياموزيد كه به آن‬
‫رهنمون شويد‪ ،‬و از نسبها همان قدر بياموزيد كه به آن صله رحمى نماييد‪ .‬اين چنين‬
‫در الكنز (‪ )234/5‬آمدهاست‪.‬‬

‫دستور على به ابو السود دؤلى جهت گذاشتن قاعده رفع و نصب و جر براى قرآن‬
‫بيهقى‪ ،‬ابن عساكر و ابن نجار ار صعصعه بن صوحان روايت نمودهاند كه گفت‪:‬‬
‫صحرانشينى نزد على ابى ابى طالب آمد و گفت‪ :‬اى اميرالمؤمنين اين حرف را‬
‫چگونه مىخوانى‪( :‬لياكله ال الخاطون)‪ .‬ترجمه‪« :‬آن را فقط گام زنندگان مىخورند»‪،‬‬
‫و هر كس‪ ،‬به خدا سوگند‪ ،‬گام مىزند‪ ،‬آن گاه علی تبسم نمود و گفت‪:‬‬
‫[لياكله ال الاطئون]‪(.‬الاقة‪)37:‬‬
‫ترجمه‪« :‬آن را فقط خطاكاران مىخورند»‪.‬‬
‫گفت‪ :‬راست گفتى‪ ،‬اى اميرالمؤمنين‪ ،‬خداوند چنان نيست كه بندهاش را [به آتش‬
‫دوزخ] بسپارد‪ ،‬بعد از آن على به سوى ابوالسود دؤلى ملتفت شد و گفت‪ :‬كل‬
‫عجمها به دين داخل شدهاند‪ ،‬بنابراين براى مردم چيزى وضع كن‪ ،‬كه با مراجعه به آن‬
‫به اصلح زبانهاى شان اقدام كنند‪ ،‬و براى وى رفع و نصب و جر را رسم نمود‪ .‬اين‬
‫چنين در الكنز (‪ )237/5‬آمده است‪.‬‬

‫امام و گذاشتن مردى از اصحابش براى تعليم‬


‫حاكم (‪ )270/3‬از عروه روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬رسول خدا ص وقتى كه به سوى‬
‫حنين بيرون گرديد‪ ،‬معاذبن جبل را بر اهل مكه امير گذاشته بود‪ ،‬و رسول خدا ص‬
‫امرش نموده بود كه به مردم قرآن بياموزد‪ ،‬و در دين آگاه شان سازد‪ ،‬بعد از آن‬
‫رسول خدا ص به سوى مدينه آمد‪ ،‬و معاذبن جبل را بر اهل مكه به جاى گذاشت‪ .‬و‬
‫ابن سعد (‪ )164/4‬اين را از مجاهد روايت كرده كه‪ :‬رسول خدا ص معاذبن جبل را‬
‫وقتى كه به سوى حنين حركت نمود در مكه به جاى گذاشت‪ ،‬و او براى اهل مكه فقه‬
‫مىآموخت و قرآن تعليم مىداد‪.‬‬

‫آيا امام مردى از اصحابش را از بيرون شدن در راه خدا به سبب علم باز مىدارد؟‬
‫عمر ونگه داشتن زيد بن ثابت در مدينه براى تعليم مردم‬
‫ابن سعد (‪ )174/4‬از قاسم روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬عمر زيدبن ثابت را در هر‬
‫سفرى كه مىنمود جانشين خود تعيين مىكرد‪ ،‬مردم را در شهرها پراكنده مىساخت و‬
‫در كارها و امور مهم مىفرستاد‪ ،‬و بعضى افراد نامزد شده از وى طلب مىگرديدند‪ ،‬به‬
‫او گفته مىشد‪ :‬زيدبن ثابت‪ ،‬مىگفت‪ :‬از مكان و جاى زيد غافل نشدهام‪ ،‬ولى اهل‬
‫شهر و سرزمين محتاج زيداند‪ ،‬البته در آنچه براى شان رخ مىدهد و نزد وى مىيابند‪،‬‬
‫َ‬
‫چيزى كه نزد غيرش نمىيابند‪ .‬ونزد وى (‪ )176/4‬هم چنان از سالم بن عبدالل ّه روايت‬
‫َ‬
‫است كه گفت‪ :‬روزى كه زيدبن ثابت (رضى الله عنه) در گذشت با ابن عمر (رضىالل ّه‬
‫عنهما) بوديم‪ ،‬گفتم‪ :‬عالم مردم امروز درگذشت‪ ،‬ابن عمر گفت‪ :‬خداوند او را امروز‬
‫رحم نمايد‪ ،‬وى عالم مردم و دانشمند آنان در خلفت عمر بود‪ ،‬عمر ايشان را در‬
‫شهرها و سرزمينها پراكنده و متفرق گردانيد‪ ،‬ونهى شان نمود كه به رأى خود فتوا‬
‫دهند‪ ،‬و زيدبن ثابت در مدينه نشست‪ ،‬و براى اهل مدينه و غير ايشان از واردين فتوا‬
‫مىداد‪.‬‬

‫‪145‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫تعليم زيد به مردم در خلفت عثمان‪ ،‬و قول عمر در بيرون شدن معاذ به سوى شام‬
‫نزد ابن النبارى از ابوعبدالرحمن سلمى روايت است كه‪ :‬وى نزد عثمان قرائت‬
‫خواند‪ ،‬مىگويد‪ :‬به من گفت‪ :‬تو در اين صورت مرا از نظر به امور مردم مشغول‬
‫مىسازى‪ ،‬نزد زيدن بن ثابت برو‪ ،‬چون وى براى اين كار وقت كافى دارد‪ ،‬و نزدش‬
‫قرائت بخوان‪ ،‬چون قرائت من و او يكى است‪ ،‬و در ميان من و او در آن اختلفى‬
‫نيست‪ .‬اين چنين در منتخب الكنز (‪)184/5‬آمده است‪ ،‬و در (‪ )230/2‬آنچه ابن سعد‬
‫از كعب روايت نموده گذشت كه گفت‪ :‬عمربن خطاب مىگفت‪ :‬معاذ به طرف شام‬
‫بيرون گشت و رفتن وى به مدينه و اهل آن در فقه و فتوايى كه وى براى شان مىداد‬
‫َ‬
‫خلل وارد نمود‪ ،‬و من با ابوبكر رحمهالل ّه صحبت نموده بودم كه او را به خاطر‬
‫نيازمندى مردم به وى نگه دارد‪ ،‬ولى او اين را از من قبول نكرد و گفت‪ :‬مردى‬
‫طرفى را انتخاب نموده‪ ،‬و شهادت را مىطلبد‪ ،‬بنابراين من وى را نگه نمىدارم‪ ...‬و‬
‫حديث را متذكر شده است‪.‬‬

‫فرستادن اصحاب به سوى شهرها و سرزمينها براى تعليم‬


‫پيامبر ص و روان نمودن جماعتى از اصحابش به سوى عضل وقاره‬
‫حاكم (‪ )222/3‬از عاصم بن عمر (بن قتاده) روايت نموده كه‪ :‬مردمانى از عضل‬
‫وقاره ‪ -‬دو قبيلهاند از جديله‪ - 1‬بعد از احد نزد پيامبر ص آمدند و گفتند‪ :‬در سرزمين‬
‫ما علقمندى به اسلم وجود دارد‪ ،‬بنابراين تنى چند از يارانت را با ما بفرست‪ ،‬كه به‬
‫ما قرآن بياموزد و اسلم را به ما بفهمانند‪ ،‬رسول خدا ص شش تن از يارانش را با‬
‫آنان فرستاده كه از جمله آنان مرثدبن ابى مرثد غنوى هم پيمان حمزه بن‬
‫َ‬
‫عبدالمطلب (رضىالل ّه عنهما) نيز بود و امارت شان را به عهده داشت‪ ...‬و قصه‬
‫اصحاب رجيع را به اختصار ذكر نموده است‪.‬‬

‫پيامبر ص و فرستادن على و ابوعبيده به سوى يمن‬


‫ابن جرير از على روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬مردمانى از يمن نزد پيامبرص آمدند و‬
‫گفتند‪ :‬كسى را به سوى ما بفرست كه دين را به ما بياموزد‪ ،‬و سنتها را به ما تعليم‬
‫بدهد و در ميان ما به كتاب خدا حكم نما پيامبر گفت اى على بسوى اهل يمن حركت‬
‫كن دين را به آنان بياموز‪ ،‬سنتها را به آنان تعليم بده و به كنايه در ميان نشان فيصله‬
‫و حكم نما»‪ .‬گفتم‪ :‬اهل يمن قومى جاهل و ناداناند‪ ،‬در قضا چيزهايى را برايم‬
‫مىآورند كه من به آن آگاهى نمىيابم‪ ،‬آن گاه پيامر ص بر سينهام زد و گفت‪« :‬برو‬
‫خداوند قلبت را هدايت خواهد نمود و زبانت را ثابت خواهد گردانيد»‪ ،‬بعد تا همين‬
‫ساعت در قضاوت ميان دو تن شك ننمودهام‪ .‬اين چنين در منتخب الكنز (‪)37/5‬‬
‫آمده است‪ .‬و حاكم در المستدرك (‪ )267/3‬از انس روايت نموده كه‪ :‬اهل يمن نزد‬
‫رسول خدا ص آمدند و گفتند‪ :‬همراه ما مردى بفرست كه به ما قرآن مياموزاد‪ ،‬وى‬
‫دست ابوعبيده را گرفت و او را با ايشان فرستاد و گفت‪« :‬اين امين اين امت‬
‫است»‪ .‬حاكم مىگويد‪ :‬به شرط مسلم صحيح است‪ ،‬ولى بخارى و مسلم آن رابا ذكر‬
‫قرآن روايت نكردهاند‪ ،‬و ذهبى با او موافقت نموده‪ ،‬و گفته‪ :‬مسلم آن را بدون ذكر‬
‫قرآن روايت نموده است‪ .‬ابن سعد (‪ )299/3‬اين را از انس به مانند آن روايت‬

‫‪ 1‬صحيح آن است كه‪ :‬عضل و قاره دو قبيله از بنى هون بن خزيمهاند‪ ،‬و اين يك قبيله مضرى است‪،‬‬
‫امام جديله قبيلهاى يمنى است‪.‬‬

‫‪146‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫نموده‪ ،‬و در روايت وى آمده‪ :‬اهل يمن از وى خواستند تا با آنان مردى را بفرستد كه‬
‫به آنان سنت و اسلم را ياد دهد‪.‬‬

‫پيامبر ص و فرستادن عمر و بن حزم‪ ،‬ابو موسى و معاذ به سوى يمن‬


‫َ‬
‫ابن ابى حاتم از عبدالل ّه بن ابى بكر بن محمدبن عمروبن حزم و او از پدرش روايت‬
‫نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬اين نامه رسول خدا ص نزد ماست‪ ،‬كه براى عمروبن حزم (رضى‬
‫َ‬
‫الل ّه عنه) در وقت فرستادنش به سوى يمن نوشته بود‪ ،‬و او اهل يمن را فقه در دين‬
‫ياد مىداد‪ ،‬سنت را به آنان تعليم مىداد و صدقات شان را مىگرفت‪ ،‬براى اين عمل‬
‫رسول خدا ص به سوى وى نامه و عهدى نوشت و امرش نموده كتابت فرمود‪( :‬بسماللّه‬
‫الرحن الرحيم‪ .‬هذا كتاب مناللّه و رسوله‪ ،‬يا ايهاالذين آمنوا اوفوا بالعقود‪ ،‬عهد من ممد رسولاللّه لعمروبن حزم حي بعثه ال‬
‫اليمن‪ ،‬امره بتقوىاللّه ف امره كله فاناللّه مع الذين اتقوا والذين هم مسنون)‪ .‬ترجمه‪« :‬به نام خداوند‬
‫بخشاينده و مهربان‪ .‬اين نامهاى است از طرف خدا و پيامبرش‪ ،‬اى كسانى كه ايمان‬
‫آوردهايد به پيمانها وفا نماييد‪ ،‬عهدى است از محمد رسول خدا براى عمروبن حزم‪،‬‬
‫هنگامى كه او را به سوى يمن فرستاد‪ ،‬او را به تقوى و ترس خدا در همه امرش امر‬
‫نمود‪ ،‬چون خداوند با كسانى است كه تقوى پيشه نموده‪ ،‬و نيكوكاراند»‪ .‬اين چنين در‬
‫تفسير ابن كثير (‪ )3/2‬آمده است‪ .‬و ابونعيم در الحليه (‪ )0256/1‬از ابوموسى‬
‫َ‬
‫روايت نموده كه‪ :‬رسول خدا ص معاذ و ابوموسى (رضىالل ّه عنهما) را به سوى يمن‬
‫فرستاد و دستورشان داد‪ ،‬براى مردم قرآن بياموزانند‪.‬‬

‫پيامبر ص و فرستادن عمار به سوى قبيلهاى از قيس‬


‫َ‬
‫بزار و طبرانى در الكبير از عماربن ياسر (رضىالل ّه عنهما) روايت نمودهاند كه گفت‪:‬‬
‫رسول خدا ص مرا به سوى قبيلهاى از قيس فرستاد‪ ،‬كه به آنها شرايع اسلم را‬
‫بياموزيم‪ ،‬ناگهان آنان را قومى يافتم كه چون شتران وحشى‪ ،‬متكبر بودند‪ ،‬كار و‬
‫مشكلى جز گوسفند يا شتر نداشتند‪ ،‬بعد دوباره به سوى رسول خدا ص برگشتم‪،‬‬
‫گفت‪« :‬اى عمار چه كردى؟» آن گاه برايش قصه قوم را بازگو نمودم‪ ،‬و غفلتى را‬
‫كه در ميان شان وجود داشت به او خبر دادم‪ ،‬فرمود‪« :‬اى عمار‪ ،‬آيا تو را به عجيبتر‬
‫از آنان خبر ندهم‪ ،‬قومى كه آنچه را آنان از آن جاهل اند دانستند‪ ،‬و باز چون غفلت‬
‫آنان غافل شدند»‪ .‬اين چنين در الترغيب (‪ )91/1‬آمده است‪.‬‬

‫عمر و فرستادن عمار و ابن مسعود به سوى كوفه و فرستادن عمران به سوى بصره‬
‫ابن سعد (‪ )7/6‬از حارثه بن مضرب روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬من نامه عمربن خطاب‬
‫را براى اهل كوفه خواندم‪( :‬اما بعد فان بعثت اليكم عمارا اميا و عبداللّه معلما و وزيرا‪ ،‬و ها من النجباء‬
‫من اصحاب رسولاللّه ص‪ ،‬فاسعوا لما و اقتدوا بما‪ ،‬و ان قد آثرتكم بعبداللّه على نفسى اثرة)‪ .‬ترجمه‪« :‬اما بعد‪:‬‬
‫َ‬
‫من عمار را به عنوان امير و عبدالل ّه را به عنوان معلم و وزير به سوى شما‬
‫فرستادم‪ ،‬و اين دو تن از نجباى اصحاب رسول خدا صاند‪ ،‬از آن دو بشنويد و به‬
‫َ‬
‫ايشان اقتدا كنيد‪ ،‬و من با ترجيح دادن شما بر خودم عبدالل ّه را به سوى تان‬
‫فرستادم‪ ،‬در حالى كه خودم به وى نياز داشتم‪».‬‬
‫و ابن سعد (‪ )10/7‬از ابوالسود دؤلى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬بصره آمدم‪ ،‬و در آنجا‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫عمران بن حصين ابونجيد (رضىالل ّه عنهما) را يافتم‪ ،‬وى را عمربن خطاب (رضى الل ّه‬
‫عنه) فرستاده بود‪ ،‬و به اهل بصره فقه ياد مىداد‪.‬‬

‫‪147‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫عمر و فرستادن معاذ‪ ،‬عباده و ابو درداء به سوى شام‬


‫ابن سعد (‪ )172/4‬و حاكم از محمدبن كعب القرظى روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬در‬
‫زمان پيامبر ص پنج تن از انصار قرآن را حفظ نموده بودند‪ :‬معاذبن جبل‪ ،‬عباده بن‬
‫َ‬
‫صامت‪ ،‬ابى بن كعب‪ ،‬ابوايوب و ابودرداء (رضىالل ّه عنهم) در زمان عمربن خطاب‬
‫َ‬
‫يزيدبن ابى سفيان (رضىالل ّه عنهم) به او نوشت‪ ،‬اهل شام زياد شده‪ ،‬خشن گرديده و‬
‫شهرها را پر نمودهاند‪ ،‬به كسى نيازمندند كه به آنان قرآن بياموزد‪ ،‬و دين را به آنان‬
‫تعليم بدهد‪ ،‬بنابراين اى اميرالمؤمنين مرا به مردانى يارى رسان كه ايشان را تعليم‬
‫دهند‪ ،‬آن گاه عمر همان پنج تن را خواست و به آنان گفت‪ :‬برادران تان از اهل شام‪،‬‬
‫از من مدد خواستهاند‪ ،‬تا كسانى را به سوى شان بفرستم كه قرآن به آنان بياموزند‪،‬‬
‫و دين را به آنان تعليم بدهند‪ ،‬پس مرا ‪ -‬خداوند رحم تان كند ‪ -‬به سه تن از ميان خود‬
‫كمك و يارى رسانيد‪ ،‬اگر خواسته باشيد قرعه اندازى كنيد‪ ،‬و اگر سه تن از شما‬
‫تصميم بيرون شدن دارند‪ ،‬بايد بيرون شوند‪ ،‬پاسخ دادند‪ :‬ما قرعه اندازى نمىكنيم‪،‬‬
‫اين مرد بزرگ سالى است ‪ -‬براى ابوايوب ‪ -‬و اما اين مريض است ‪ -‬اشاره به ابى‬
‫بن كعب ‪ ، -‬آن گاه معاذبن جبل‪ ،‬عباده و ابودرداء بيرون شدند‪ ،‬عمر گفت‪ :‬از حمص‬
‫شروع كنيد‪ :‬شما در آنجا مردمان را به انواع مختلف مىبينيد‪ ،‬كسى از آنها به سرعت‬
‫فرا مىگيرد‪ ،‬و وقتى آن را ديديد‪ ،‬طائفهى از مردم را به سويش حواله كنيد‪ ،‬و‬
‫هنگامى كه از آنان راضى گرديديد‪ 1‬بايد يكى از شما در آنجا اقامت گزيند‪ ،‬و يكى‬
‫ديگرتان به سوى دمشق برود و ديگرى به سوى فلسطين برود‪ .‬بعد آنان به حمص‬
‫آمدند‪ ،‬و در آنجا اقامت گزيدند تا اين كه از مردم راضى گرديدند‪ ،‬آن گاه عباده در‬
‫آنجا اقامت گزيد‪ ،‬ابودرداء به سوى دمشق رفت و معاذ به سوى فلسطين‪ ،‬بعد معاذ‬
‫در طاعون عمواس درگذشت‪ ،‬و عباده به فلسطين رفت و در آنجا وفات نمود و‬
‫ابودرداء تا مرگش در دمشق بود‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )281/1‬آمده است‪ .‬و بخارى‬
‫اين را در التاريخ الصغير (ص ‪ )22‬از محمدبن كعب به سياق مذكور به اختصار روايت‬
‫كرده است‪.‬‬

‫سفر در طلب علم‬


‫سفر جابر به سوى شام و مصر تا دو حديثى را كه از پيامبر ص بود بشنود‬
‫َ‬
‫احمد و طبرانى در الكبير از عبدالل ّه بن محمدبن عقيل روايت نمودهاند كه‪ :‬وى از‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫جابربن عبدالل ّه (رضىالل ّه عنهما) شنيد كه مىگويد‪ :‬حديثى از مردى به من رسيد‪ ،‬كه‬
‫آن را از رسول خدا ص شنيده بود‪ ،‬آن گاه شترى خريدم و خود را آماده سفر‬
‫ساختم‪ ،‬و يك ماه به سوى وى حركت نمودم تا اين كه به شام رسيدم‪ ،‬ناگهان متوجه‬
‫َ‬
‫شدم كه عبدالل ّه بن انيس است‪ ،‬به دروازه بان گفتم‪ :‬به او بگو‪ :‬جابر بر دروازه‬
‫َ‬
‫است‪ ،‬گفت ‪ :‬ابن عبدالل ّه؟ پاسخ دادم‪ :‬آرى‪ ،‬آن گاه در حالى بيرون گرديد كه بر‬
‫جامهاش پاى مىگذاشت‪ ،‬و با من روبروسى نمود و من نيز با او روبوسى كردم و‬
‫گفتم‪ :‬حديثى از تو به من رسيده‪ ،‬كه تو آن را از رسول خدا ص درباره قصاص‬
‫شنيدهاى‪ ،‬پس ترسيدم كه قبل از اينكه آن را بشنوم تو بميرى يا من بميرم‪ ،‬گفت‪ :‬از‬
‫رسول خدا ص شنيدم كه مىگفت‪« :‬خداوند مردم را روز قيامت ‪ -‬يا گفت‪ :‬بندگان را‬
‫‪ -‬برهنه‪ ،‬ختنه نشده و بهم حشر مىكند‪ .‬راوى مىگويد‪ :‬پرسيدم‪ :‬بهم چه معنى مىدهد؟‬
‫گفت‪ :‬چيزى همراه شان نمىباشد‪ ،‬بعد با صدايى فريادشان مىكند‪ ،‬كه دور آن را چون‬
‫كسى كه قريب و نزديك است مىشنود‪ :‬من ديان‪ 2‬هستم‪ ،‬من مالك هستم‪ ،‬براى هيچ‬

‫‪ 1‬يعنى‪ :‬از علم و آموختن شان راضى شديد و دانستيد كه به قدر كافى آموختهاند‪ .‬م‪.‬‬
‫‪ 2‬از نامهاى خداى تعالى‪ ،‬قاضى‪ ،‬حاكم‪ ،‬حسابگر‪ ،‬پداش دهنده به نيكى يا به بدى‪ .‬م‪.‬‬

‫‪148‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫يك از اهل آتش لزم نيست كه داخل آتش شود‪ ،‬در حالى كه برگردن يكى از اهل‬
‫جنت حق داشته باشد تا اين كه آن را از وى برايش بگيرم‪ ،‬و براى هيچ يك از اهل‬
‫جنت لزم نيست كه داخل جنت شود‪ ،‬در حالى كه از يكى از اهل آتش بر وى حقى‬
‫باشد‪ ،‬تا اينكه آن را از وى بگيرم‪ ،‬حتى اگر سيلى هم باشد»‪ .‬مىگويد‪ :‬گفتيم‪ :‬اين‬
‫چگونه ممكن مىباشد‪ ،‬در حالى كه ما برهنه‪ ،‬ختنه نشده و بى چيز مىياييم؟ گفت‪:‬‬
‫َ‬
‫«نيكىها و بدىها»‪ 1.‬هيثمى (‪ )133/1‬مىگويد‪ :‬و عبدالل ّه بن محمد ضعيف است‪ .‬بخارى‬
‫اين را در الدب المفرد و ابويعلى در مسندش‪ ،‬چنانكه حافظ در الفتح (‪)127/1‬‬
‫گفته‪ ،‬روايت نمودهاند‪ .‬و ابن عبدالبر اين را در جامع بيان العلم (‪ )93/1‬به طول آن‬
‫َ‬
‫روايت كرده است‪ .‬و حاكم اين را در المستدرك (‪ )574/4‬از طريق عبدالل ّه بن محمد‬
‫بن عقيل از جابر به طول آن روايت نموده‪ ،‬و گفته‪ :‬اين حديث از اسناد صحيح‬
‫برخوردار است‪ ،‬ولى بخارى و مسلم آن را روايت نكردهاند‪ ،‬و ذهبى گفته‪ :‬صحيح‬
‫است‪ .‬حافظ مىگويد ‪ :‬اين حديث طريق ديگرى هم دارد‪ ،‬طبرانى آن را در مسند‬
‫شامىها روايت نموده‪ ،‬و تمام در فوائدش از طريق حجاج بن دينار از محمدبن منكدر‬
‫از جابر روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬حديثى از پيامبرص درباره قصاص به من رسيد‪ ،‬و‬
‫صاحب حديث در مصر بود‪ ،‬آن گاه شترى خريدم و حركت نمودم تا اين كه وارد مصر‬
‫شدم‪ ،‬و به منزل آن مرد روى آوردم‪ ...‬و مانند آن را متذكر شده و اسنادش صالح‬
‫است‪ .‬حديث فوق طريق سومى نيز دارد‪ ،‬كه خطيب آن را در الرحله از طريق‬
‫ابوالجارود عنسى از جابر روايت نموده‪ ،‬كه گفت ‪ :‬حديثى درباره قصاص به من‬
‫رسيد‪ ...‬و حديث را مثل آن متذكر شده و در اسنادش ضعف است‪.‬‬
‫و طبرانى در الوسط از مسلمه بن مخلد روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬در حالى كه من‬
‫والى مصر بودم‪ ،‬ناگهان نگهبان آمد و گفت‪ :‬اعرابيى سوار بر شترى در جلوى دروازه‬
‫َ‬
‫است و اجازه مىخواهد‪ ،‬گفتم‪ :‬تو كيستى؟ گفت‪ :‬جابربن عبدالل ّه انصارى‪ ،‬مىگويد‪ :‬من‬
‫خود را به وى ظاهر نموده گفتم‪ :‬نزدت پايين بيايم يا بلند مىشوى؟ گفت‪ :‬نه پايين شو‬
‫و نه بال مىآيم‪ ،‬حديثى به من رسيد‪ ،‬كه تو آن را از رسول خدا درباره ستر مومن‬
‫روايت مىكنى آمدهام كه آنرا بشنوم‪ ،‬گفتم‪ :‬از رسول خدا ص شنيدم كه مىگويد‪:‬‬
‫«كسى كه عورتى را بر مؤمنى پنهان دارد‪ ،‬گويى كه زنده به گور شدهاى ار زنده‬
‫نموده باشد»‪ ،‬آن گاه شترش را زد و برگشت‪ .‬هيثمى مىگويد‪ :‬در اين ابوسنان‬
‫قسملى آمده‪ ،‬ابن حبان وى را ثقه دانسته‪ ،‬و ابن خراش هم او را در روايتى ثقه‬
‫دانسته است‪ ،‬ولى احمد‪ ،‬بخارى و يحيى بن معين او را ضعيف دانستهاند‪ .‬و احمد از‬
‫عبدالملك بن عمير از منيب از عمويش روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬براى مردى از‬
‫اصحاب پيامبر ص از مردى از اصحاب پيامبر ص خبر رسيد كه وى از پيامبر ص‬
‫حديث بيان مىكند‪ ،‬كه وى گفت‪« :‬كسى كه برادر مسلمانش را در دنيا بپوشاند‪،‬‬
‫خداوند وى را در روز قيامت مىپوشاند»‪ ،‬به اين سبب كه طرف وى در حالى كه در‬
‫مصر بود سفر نمود و او را از حديث پرسيد‪ ،‬گفت‪ :‬آرى‪ ،‬از رسول خداص شنيدم كه‬
‫مىگويد‪« :‬كسى كه در دنيا برادر مسلمانش را بپوشاند‪ ،‬خداوند وى را روز قيامت‬
‫مىپوشاند»‪ ،‬مىگويد‪ :‬گفت‪ :‬و من هم آن را از رسول خدا ص شنيدهام‪ .‬هيثمى (‬
‫َ‬
‫‪ )134/1‬مىگويد‪ :‬واين منيب اگر ابن عبدالل ّه باشد‪ ،‬ابن حبان وى را ثقه دانسته‪ ،‬و‬
‫اگر غير وى باشد من كسى را نديدهام كه او را ياد نموده باشد‪.‬‬

‫سفر ابو ايوب به مصر تا حديثى را از عقبه بن عامر بشنود‬

‫‪ 1‬يعنى‪ :‬قصاص از نيكىها و بدىها مىباشد‪.‬‬

‫‪149‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫ابن جريج مىگويد‪ :‬ابوايوب به سوى عقبه بن عامر كه در مصر تشريف داشت سفر‬
‫نمود‪ ،‬و گفت‪ :‬من تو را از امرى مىپرسم‪ ،‬كه كسى از اصحاب رسول خدا ص كه در‬
‫آن حضور داشت جز من و تو باقى نمانده است‪ ،‬از پيامبر خدا ص چگونه شنيدى كه‬
‫درباره ستر مسلمان صحبت مىنمود؟ گفت‪ :‬از رسول خدا ص شنيدم كه مىگويد‪:‬‬
‫«كسى كه عورت مسلمانى را در دنيا بپوشاند‪ ،‬خداوند عزوجل روز قيامت وى را‬
‫مىپوشاند»‪ .‬آن گاه دوباره به مدينه برگشت‪ ،‬و هنوز پالن شترش را پايين نياورده بود‬
‫كه اين حديث را بيان داشت‪ .‬احمد هم اين را همين طور به شكل منقطع السناد‬
‫روايت كرده است‪ ،‬گفته هيثمى خاتمه يافت‪ .‬من مىگويم‪ :‬و ابن عبدالبر در جامع بيان‬
‫العلم (‪ )93/1‬مىگويد‪ :‬و سفيان بن عيينه از ابن جريح روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬از‬
‫شيخى از اهل مدينه ‪ -‬سفيان مىگويد‪ :‬وى ابوسعيد كور است ‪ -‬شنيدم كه براى عطاء‬
‫حديث بيان مىنمود كه‪ :‬ابوايوب به سوى عقبه بن عامر مسافرت نمود‪ ،‬و هنگامى كه‬
‫به مصر آمد‪ ،‬براى عقبه خبر دادند‪ ،‬و او به سويش بيرون رفت‪ ...‬و به معناى آنچه را‬
‫احمد ذكر نمود‪ ،‬ذكر كرده است ‪ ،‬و در آخر آن آمده‪ ،‬بعد ابوايوب به سوى سواريش‬
‫آمد‪ ،‬و سوار آن گرديد‪ ،‬و به سوى مدينه برگشت و پالنش را نگرفت‪.‬‬

‫سفر عقبه بن عامر به سوى مسلمه بن مخلد و سفر صحابيى ديگرى به سوى فضاله‬
‫بن عبيد‬
‫طبرانى از مكحول روايت نموده كه‪ :‬عقبه بن عامر نزد مسلمه بن مخلد آمد‪ ،‬و در‬
‫ميان او و دربان درگيرى پيدا شد‪ ،‬بنابرا آن مسلمه صدايش را شنيد و به وى اجازه‬
‫داد‪ ،‬عقبه گفت‪ :‬من به زيارت تو نيآمدهام‪ ،‬بلكه به خاطر ضرورت و كارى نزدت‬
‫آمدهام‪ ،‬آيا روزى را به ياد دارى كه رسول خدا ص فرمود‪« :‬كسى كه بديى را از‬
‫برادرش دانست و آن را پوشانيد ‪ ،‬خداوند روز قيامت بر وى مىپوشاند؟»‪ .‬گفت‪ :‬آرى‪،‬‬
‫افزود‪ :‬من به خاطر اين آمدهام‪ .‬هيثمى (‪ )134/1‬مىگويد‪ :‬اين را طبرانى در الكبير‬
‫اين چنين روايت نموده است‪ ،‬و در الوسط از محمدبن سيرين روايت نموده‪ ،‬كه‬
‫گفت‪ :‬عقبه بن عامر بيرون گرديد‪ ...‬و آن را به اختصار ذكر كرده‪ ،‬و رجال الكبير‬
‫َ‬
‫رجال صحيحاند‪ .‬و ابوداود از طريق عبدالل ّه بن بريده روايت نموده كه‪ :‬مردى از‬
‫اصحاب به خاطر حديثى به سوى فضاله بن عبيد كه در مصر قرار داشت سفر‬
‫نمود‪ .‬اين چنين در فتح البارى (‪ )128/1‬آمده است‪ .‬و دارمى (ص ‪ )55‬از طريق‬
‫َ‬
‫عبدالل ّه مثل اين را روايت نموده‪ ،‬و بعد از اين قولش كه وى در مصر قرار داشت‬
‫افزوده‪ :‬او در حالى نزدش رسيد‪ ،‬كه وى يكى از شترانش را علف مىداد‪ ،‬گفت‪:‬‬
‫خوش آمدى‪ ،‬صحابى گفت‪ :‬من به زيارت تو نيآمدهام‪ ،‬ولى من و تو حديثى را از‬
‫رسول خدا ص شنيديم‪ ،‬اميدواريم كه علمى از آن نزدت باشد‪ ،‬گفت‪ :‬آن كدام است؟‬
‫پاسخ داد‪ :‬اين و اين‪.‬‬
‫َ‬
‫سفر عبيدالل ّه بن عدى به سوى على و قول ابن مسعود درباره سفر در طلب علم‬
‫َ‬
‫خطيب از عبيدالل ّه بن عدى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬حديثى به من رسيد كه نزد على‬
‫بود‪ ،‬و ترسيدم كه اگر بميرد آن را نزد غير از وى نيابم‪ ،‬آن گاه سفر نمودم تا اينكه‬
‫نزد وى به عراق آمدم‪ .‬اين چنين در الفتح (‪ )128/1‬آمده است‪ .‬ابن عساكر اين را از‬
‫َ‬
‫عبيدالل ّه به مثل آن‪ ،‬چنانكه كنزالعمال (‪ )239/5‬آمده‪ ،‬روايت كرده است‪ ،‬و افزوده‪:‬‬
‫بعد من وى را از همان حديث پرسيدم‪ ،‬و او آن را برايم بيان داشت و از من عهد‬
‫گرفت كه آن را براى هيچ كس خبر ندهم‪ ،‬دوست دارم‪ ،‬كه اگر او اين كار را نمىنمود‪،‬‬
‫من آن را براى تان بيان مىداشتم‪ .‬و قول ابن مسعود خواهد آمد كه‪ :‬اگر كسى را‬

‫‪150‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫عالمتر از خود به كتاب خدا بدانم حتما ً به سويش سفر مىكنم‪ .‬اين را بخارى روايت‬
‫نموده است‪ .‬و نزد ابن عساكر روايت است‪ :‬اگر كسى را بشناسم كه شتر مىتواند‬
‫مرا نزدش برساند‪ ،‬و او به آنچه بر محمد ص نازل شده عالمتر باشد‪ ،‬حتما ً به سويش‬
‫سفر مىكنم تا علمى بر علمم بيفزايم‪.‬‬

‫گرفتن علم از اهل آن و از اشخاص معتمد‪ ،‬و چگونگى حال علم وقتى كه نزد غير‬
‫اهلش باشد‬
‫پيامبر ص و روان نمودن ابوثعلبه نزد ابوعبيده تا از وى بياموزد و ستايشش از وى‬
‫ابن عساكر از ابوثعلبه روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬با رسول خدا ص روبرو شده گفتم‪:‬‬
‫اى پيامبر خدا‪ ،‬مرا به كسى بسپار و حواله كن كه بتواند خوب تعليم دهد‪ ،‬بنابراين مرا‬
‫به ابوعبيده بن جراح حواله نمود‪ ،‬و بعد از آن گفت‪« :‬تو را به مردى حواله نمودم‪،‬‬
‫كه تعليم و ادبت را نيكو مىدارد»‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )95/7‬آمده است‪ .‬اين را‬
‫طبرانى از ابوثعلبه به مثل آن روايت نموده‪ ،‬و افزوده است‪ :‬آن گاه آمدم و دريافتم‬
‫كه او و بشيربن سعد ابونعمان با هم صحبت مىنمودند‪ ،‬هنگامى كه مرا ديدند‬
‫خاموش شدند‪ ،‬گفتم‪ :‬اى ابوعبيده به خدا سوگند‪ ،‬رسول خدا ص اين طور برايم‬
‫صحبت ننموده است‪ ،‬گفت‪ :‬بنشين تا برايت حديث بيان كنيم‪ ،‬فرمود‪ :‬رسول خدا ص‬
‫فرموده است‪« :‬در ميان شما نبوت است‪ ،‬بعد از آن خلفت بر منهج نبوت مىباشد و‬
‫بعد از آن پادشاهى و جبر مىباشد»‪ .‬هيثمى (‪ )0189/5‬مىگويد‪ :‬در اين مردى است‬
‫كه از وى نام برده نشده‪ ،‬و مرد مجهولى نيز است‪.‬‬

‫خبر دادن پيامبر ص كه از علئم قيامت طلب نمودن علم از نزد غير اهلش است‬
‫ابن عساكر و ابن نجار از انس روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬گفتم‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬چه‬
‫وقت امر به معروف و نهى از منكر ترك مىشود؟ گفت‪« :‬وقتى كه در ميان شما آنچه‬
‫ظاهر شود كه قبل از شما در ميان بنى اسرائيل ظاهر شده بود»‪ ،‬گفتم‪ :‬و آن‬
‫چيست اى رسول خدا؟ گفت‪« :‬وقتى كه دروغ در برگزيدههاى شما ظاهر شود‪ ،‬و‬
‫فاحشه در شريرهاى تان‪ ،‬و پادشاهى به دست خردهاىتان بيفتد و فقه نزد ناكس و‬
‫فرومايههاى تان باشد»‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )139/2‬آمده است‪ .‬و ابن عبدالبر اين را‬
‫در جامع بيان العلم (‪ )157/1‬از انس به مانند آن روايت كرده است‪ .‬و در روايت وى‬
‫آمده‪« :‬وفقه نزد رذيلهاى تان باشد»‪ .‬و در لفظ ديگرى نزد وى از انس روايت است‪:‬‬
‫«و علم نزد رذيلهاى تان باشد»‪ .‬و نزد وى هم چنان از ابواميه جمحى روايت است‬
‫كه گفت‪ :‬رسول خدا ص از عليم قيامت پرسيده شد‪ ،‬فرمود‪« :‬از عليم آن اين است‬
‫كه علم از نزد خردها جستجو شود»‪ .‬و طبرانى اين را از ابواميه به مثل آن روايت‬
‫كرده است‪ .‬هيثمى (‪ )135/1‬مىگويد‪ :‬در اين ابن لهيعه آمده‪ ،‬و ضعيف مىباشد‪.‬‬

‫اقوال عمر و ابن مسعود درباره گرفتن علم از بزرگان‬


‫َّ‬
‫ابن عبدالبر در جامع العلم (‪ )158/1‬از هلل وزان (از عبدالله بن عكيم) روايت‬
‫نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬عمر مىگفت‪ :‬آگاه باشيد‪ ،‬كه صادقترين گفته‪ ،‬گفته خداست‪ ،‬و‬
‫بهترين هدايت‪ ،‬هدايت محمد ص است‪ ،‬و بدترين كارها نوآورى در دين است‪ ،‬آگاه‬
‫باشيد‪ ،‬مردم تا وقتى كه علم از بزرگان شان به سوى آنها بيايد به خير مىباشند‪ .‬و نزد‬
‫وى هم چنين از بلل بن يحيى روايت است كه عمربن خطاب گفت‪ :‬من دانستم صلح‬
‫مردم چه وقت است‪ ،‬و فسادشان چه وقت است‪ ،‬وقتى كه فقه از طرف خرد بيايد‪،‬‬
‫بزرگ از وى نافرمانى مىكند‪ ،‬و وقتى كه فقه از طرف بزرگ بيايد خرد وى را پيروى‬

‫‪151‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫مىنمايد و هر دو هدايت مىشوند‪ .‬و طبرانى در الكبير و الوسط از ابن مسعود‬


‫روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬مردم هميشه صالح و متمسك مىباشند‪ ،‬تا وقتى كه علم براى‬
‫شان از اصحاب محمد ص و از بزرگان شان بيايد‪ ،‬و وقتى كه از خردهاى شان براى‬
‫شان بيايد هلك شدهاند‪ .‬هيثمى (‪ )135/1‬مىگويد‪ :‬رجال آن ثقه دانسته شدهاند‪ .‬و‬
‫ابن عبدالبر اين را در جامع العلم (‪ )159/1‬از ابن مسعود به مثل آن روايت كرده‬
‫است‪ .‬و نزد وى همچنان از او روايت است كه گفت‪ :‬مردم تا وقتى كه علم را از‬
‫بزرگانشان بگيرند به خير مىباشندِ‪ ،‬و وقتى آن را از خردها و شريرهاىشان بگيرند‬
‫هلك مىگردند و نزد وى همچنين از او روايت است كه گفت‪ :‬شما تا وقتى كه علم در‬
‫بزرگانتان باشد‪ .‬بخير مىباشيد‪ .‬و وقتى كه علم در خردهاى تان باشد‪ ،‬خرد بزرگ را‬
‫نادان و بى خرد مىانگارد‪.‬‬
‫َ‬
‫زنهار و ترسانيدن معاويه و عمر(رضىالل ّهعنهما) از گرفتن علم از غير اهل آن‬
‫ابن عبدالبر در جامع بيان العلم (‪ )194/2‬از معاويه روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬بدترين‬
‫گمراهى‪[ ،‬گمراهى] مردى است كه قرآن را مىخواند و آن را نمىداند و در آن تفقه‬
‫حاصل نمىكند‪ ،‬بعد آن را به طفل و غلم و زن و كنيز ياد مىدهند‪ ،‬و آنها به آن با اهل‬
‫عمل مجادله مىكنند‪ .‬و هم چنين از ابوحازم روايت نموده‪ ،‬كه عمربن خطاب گفت‪:‬‬
‫من بر اين امت‪ ،‬از مومنى كه ايمانش وى را باز مىدارد‪ ،‬و از فاسقى كه فسقش‬
‫آشكار است نمىترسم‪ ،‬ولى بر آن از مردى مىترسم كه قرآن راخواند تا اينكه آن را‬
‫به زبان تيز و فصيح فرا گرفت‪ ،‬و بعد آن را به غير تأويل آن تأويل نمود‪.‬‬

‫وصيت عقبه بن عامر براى اولدش تا حديث را جز از ثقه قبول نكنند‬


‫طبرانى در الكبير از عقبه بن عامر روايت نموده كه‪ :‬وقتى وفات وى فرا رسيد‪،‬‬
‫گفت‪ :‬اى پسرانم من شما را از سه چيز نهى مىكنم و آن را مراعات كنيد‪ :‬حديث‬
‫رسول خدا ص را جز از ثقه قبول نكنيد‪ ،‬قرض نگيريد‪ ،‬اگر چه عباء پوشيديد و شعر‬
‫ننويسيد‪ ،‬كه قلبهاى تان را به آن از قرآن مشغول مىسازد‪ .‬هيثمى (‪ )140/1‬مىگويد‪:‬‬
‫در اسناد آن ابنلهيعه آمده‪ ،‬و اين احتمال ضعيفش را پديد مىآورد‪.‬‬

‫خطبه عمر در جابيه درباره گرفتن علم از علماى اصحاب‬


‫َ‬
‫طبرانى در الوسط از ابن عباس (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬عمربن‬
‫خطاب در جابيه براى مردم صحبت نمود و گفت‪ :‬اى مردم‪ ،‬كسى كه خواست از‬
‫قرآن بپرسد‪ ،‬بايد نزد ابى بن كعب بيايد‪ ،‬و كسى كه خواست از فرائض سئوال نمايد‪،‬‬
‫بايد نزد زيدبن ثابت بيايد‪ ،‬و كسى كه خواست از فقه سئوال نمايد‪ ،‬بايد نزد معاذبن‬
‫جبل بيايد‪ ،‬و كسى كه مال مىخواست‪ ،‬بايد نزد من بيايد‪ ،‬چون خداوند مرا براى آن‬
‫والى و تقسيم كننده گردانيده است‪ .‬هيثمى (‪ )1351‬مىگويد‪ :‬در اين سليمان بن داود‬
‫بن حصين آمده‪ ،‬و كسى را نديديم كه وى را ذكر نموده باشد‪.‬‬

‫خوش آمد گويى و بشارت دادن براى طالب علم‬


‫خوش آمد گويى پيامبر ص براى صفوان بن عسال مرادى‬
‫طبرانى و احمد از صفوان بن عسال مرادى روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬نزد پيامبر‬
‫ص در حالى آمدم‪ ،‬كه در مسجد بر جامه راه راه سرخش تكيه نموده بود‪ ،‬به او‬
‫گفتم‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬من در طلب علم آمدهام‪ ،‬فرمود‪« :‬مرحبا به طالب علم»‪ ...‬و‬
‫حديث را چنانكه در اول باب گذشت ذكر نموده است‪.‬‬

‫‪152‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫خوش آمد گويى ابوسعيد خدرى براى طالب علم‬


‫ترمذى از ابوهارون روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬ما نزد ابوسعيد مىآمديم وى مىگفت‪:‬‬
‫مرحبا به كسانى كه پيامبر خدا ص درباره شان توصيه نموده است‪ .‬پيامبر ص گفت‪:‬‬
‫«مردم پيرو شمااند‪ ،‬و مردانى از گوشهها و اقليمهاى زمين نزد تان مىآيند و در دين‬
‫تفقه حاصل مىكنند‪ ،‬وقتى كه نزدتان آمدند‪ ،‬با آنان معامله نيكو انجام دهيد»‪ .‬و نزد‬
‫وى همچنان از ابوهارون از ابوسعيد به شكل مرفوع روايت است كه گفت‪« :‬مردانى‬
‫از طرف مشرق نزد شما مىايند و مىآموزند‪ ،‬وقتى كه آنان نزدتان آمدند‪ ،‬با ايشان‬
‫معامله نيكو انجام دهيد»‪ ،‬مىافزايد‪ :‬وقتى كه ابوسعيد ما را مىديد مىگفت‪ :‬مرحبا به‬
‫سفارشهاى رسول خدا ص اين را ابن ماجه (ص ‪ )37‬از وى از ابوسعيد به معناى آن‬
‫به اختصار روايت كرده است‪.‬‬
‫و حاكم (‪ )88/1‬همچنان از طريق ابونضره از ابوسعيد اين را به اختصار روايت كرده‬
‫است‪ ،‬و حاكم مىگويد‪ :‬اين حديث صحيح است‪ ،‬و ذهبى با او موافقت نموده‪ ،‬و گفته‪:‬‬
‫علتى ندارد‪ .‬و ابن جرير و ابن عساكر اين را به سياق اول كه نزد ترمذى آمده روايت‬
‫كردهاند‪ ،‬و ابن عساكر افزوده‪« :‬و به ايشان آنچه را بياموزيد كه خداوند به شما‬
‫آموخته است» و در لفظى آمده‪« :‬قومى از گوشههاى زمين نزدتان خواهند آمد‪ ،‬و‬
‫شما را از دين خواهند پرسيد‪ ،‬وقتى كه آنان نزدتان آمدند‪ ،‬براى شان جاى فراخ كنيد‪،‬‬
‫و با آنان معامله نيكو نماييد و به آنها ياد دهيد»‪ ،‬و در لفظى نزد ابن عساكر آمده‪« :‬به‬
‫ايشان بياموزيد‪ ،‬و بعد از آن بگوييد‪ :‬خوش آمديد‪ ،‬خوش آمديد‪ ،‬نزديك شويد»‪ .‬چنانكه‬
‫در الكنز (‪ )243/5‬آمده است‪.‬‬
‫و ابن نجار از ابوسعيد روايت نموده كه‪ :‬وقتى نو واردان نزدش مىآمدند‪ ،‬مىگفت‪:‬‬
‫مرحبا به سفارشهاى رسول خدا ص‪ ،‬رسول خدا ص ما را امر نموده است‪ ،‬در‬
‫مجالس براى شان جا باز كنيم و حديث براى شان بگوييم‪ ،‬چون شما جانشينها و‬
‫محدثين بعد از ماييد‪ ،‬و از آنچه براى تازه وارد مىگفت‪ :‬اين بود‪ :‬وقتى تو چيزى را‬
‫نفهميدى‪ ،‬از من بخواهى تا آن را به تو بفهمانم‪ ،‬چون براى من اگر تو در حالى‬
‫برخيزى كه آن را فهميده باشى محبوبتر از آن است كه بر خيزى و آن را نفهميده‬
‫باشى‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )243/5‬آمده است‪.‬‬

‫خوش آمد گويى ابو هريره به طلب علم‬


‫ابن ماجه (ص ‪ )37‬از اسماعيل روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬جهت عيادت حسن نزدش‬
‫‪1‬‬

‫رفتيم‪ ،‬حتى كه خانه را پر نموديم‪ ،‬وى پاهايش را جمع نمود‪ ،‬و بعد از آن گفت‪ :‬نزد‬
‫ابوهريره جهت عيادتش رفتيم‪ ،‬حتى كه خانه را پر نموديم‪ ،‬وى پاهايش را جمع نمود و‬
‫بعد از آن گفت‪ :‬نزد رسول خدا ص رفتيم‪ ،‬حتى كه خانه را پر نموديم‪ ،‬و او بر‬
‫پهلويش خوابيده بود‪ ،‬هنگامى كه ما را ديد پاهايش را جمع نمود‪ ،‬و بعد از آن گفت‪:‬‬
‫«بعد از من قوم هايى نزدتان مىآيند و علم مىطلبند‪ ،‬براى آنان خوش آمد بگوييد‪ ،‬به‬
‫آنها سلم بدهيد و به آنهابياموزيد»‪ ،‬گفت‪ :‬به خدا سوگند‪ ،‬ما اقوامى را درك نموديم‪،‬‬
‫كه نه به ما خوش آمد گفتند‪ ،‬نه به ما سلم دادند و نه به ما آموزش دادند‪ ،‬بلكه وقتى‬
‫ما نزدشان مىرفتيم همراه ما غلظت و خشونت مىنمودند‪.‬‬

‫تبسم ابودرداء در حديث بيان نمودنش براى مردم‬

‫‪ 1‬وى حسن بصرى است‪.‬‬

‫‪153‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫احمد و طبرانى در الكبير از ام درداء روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬ابودرداء هر حديثى‬


‫را كه بيان مىنمود در آن تبسم مىكرد‪ ،‬به او گفتم‪ :‬من مىترسم كه مردم ترا احمق‬
‫پندارند‪ ،‬گفت‪ :‬رسول خدا ص هر حديثى را كه بيان مىنمود‪ ،‬در آن تبسم مىكرد‪.‬‬
‫هيثمى (‪ )131/1‬مىگويد‪ :،‬در اين حبيب بن عمرو آمده‪ ،‬دارقطنى مىگويد‪ :‬مجهول‬
‫است‪.‬‬

‫مجالس تعليم و همنشينى علما‬


‫ترغيب پيامبر ص به مجالس علم و نشستن اصحابش به شكل حلقهاى در اطرافش‬
‫َ‬
‫ابويعلى از ابن عباس (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬گفته شد‪ :‬اى رسول‬
‫خدا‪ ،‬كدام يك از همنشينان ما بهتراند؟ گفت‪« :‬كسى كه رؤيت وى شما را به ياد خدا‬
‫بيندازد‪ ،‬و منطقش بر علم شما بيفزايد و عملش آخرت را به يادتان بياورد»‪ .‬منذرى (‬
‫‪ )76/1‬مىگويد ‪ :‬راويان آن را راويان صحيح اند‪ ،‬مگر مبارك بن حسان‪ .‬و بزار ازقره‬
‫روايت نموده كه‪ :‬رسول خدا ص وقتى مىنشست‪ ،‬اصحابش نزد وى به صورت‬
‫حلقه مىنشستند‪ ،‬در اين سعد بن سلم آمده و احمد وى را دروغگو خوانده است‪.‬‬

‫مجالس اصحاب بعد از نماز صبح‬


‫از يزيد رقاشى روايت است كه گفت‪ :‬انس از چيزهايى كه در وقت بيان حديث به‬
‫ما مىگفت‪ :‬اين بود‪ :‬به خدا سوگند‪ ،‬اين آنطور نيست كه تو اصحابت انجام مىدهيد ‪-‬‬
‫‪1‬‬
‫يعنى يكى از شما مىنشيند و اطراف وى جمع مىشوند و او صحبت مىنايد ‪ -‬آنان‬
‫وقتى كه نماز بامداد را ادا مىنمودند‪ ،‬به صورت حلقه حلقه مىنشستند و قرآن‬
‫مىخواندن و فرائض و سنن را مىآموختند‪ .‬و يزيد رقاشى ضعيف است‪ .‬اين چنين در‬
‫مجمع الزوائد (‪ )132/1‬آمده است‪.‬‬

‫نشستن پيامبر ص در مجلسى كه مشتمل بر فقراى اصحابش بود‬


‫بيهقى از ابوسعيد خدرى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬در ميان گروهى از مهاجرين قرار‬
‫داشتم و با آنان نشسته بودم‪ ،‬و بعضى از آنان خود را با ديگرى از برهنگى‬
‫مىپوشانيدند‪ ،‬و يكى از قارىهاى ما براى ما تلوت مىكرد‪ ،‬و ما به كتاب خدا گوش فرا‬
‫مىداديم‪ ،‬آن گاه رسول خدا ص گفت‪« :‬ستايش خدايى راست‪ ،‬كه از امتم كسانى را‬
‫قرار داده كه من به نگه داشتن نفسم با آنها مأمور شدهام»‪ ،‬مىگويد‪ :‬آن گاه حلقه‬
‫مدور شد و روهايشان اشكار گرديد‪ ،‬مىافزايد‪ :‬و رسول خدا ص يكى از آنان را غير از‬
‫من نشناخت‪ ،‬پيامبر ص فرمود‪« :‬اى گروههاى فقير مهاجرين شما را به نور در روز‬
‫قيامت بشارت و مژده مىدهم‪ ،‬نصف روز قبل از اغنيا داخل مىشويد‪ ،‬و آن پانصد‬
‫سال است»‪ .‬اين چنين در البدايه (‪ )57/6‬آمده است‪ .‬و ابونعيم اين را در الحليه (‬
‫‪ )342/1‬طويلتر از آن روايت نموده است‪.‬‬

‫پيامبر ص و ترجيح دادن نشستن در مجلس علم بر نشستن در مجلس ذكر‬


‫َ‬ ‫َ‬
‫ابن عبدالبر در جامع العلم (‪ )50/1‬از عبدالل ّه بن عمرو (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده‬
‫است كه‪ :‬رسول خدا ص بر دو مسجدش مرور نمود‪ ،‬در يكى از مجلسها خداوند را‬
‫دعا مىنمودند و به سوى آن تضرع مىكردند‪ .‬و در ديگرى فقه مىآموختند و آموزش‬
‫مىدادند‪ ،‬رسول خدا ص فرمود‪« :‬هر دومجلس خيراند‪ ،‬و يكى از آنان از ديگرى‬
‫فضيلت دارد‪ .‬اينها خداوند را دعا مىكنند و به سويش تضرع مىنمايند‪ ،‬اگر بخواهد به‬
‫‪ 1‬اصحاب‪.‬‬

‫‪154‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫آنها مىدهد‪ ،‬و اگر بخواهد به آنها نمىدهد‪ ،‬اما اينان مىآموزند و جاهل را آموزش‬
‫مىدهند‪ ،‬و بى شك كه من هم معلم برانگيخته شدهام»‪( .‬بعد از آن آمد و با آنان‬
‫نشست)‪ .‬دارمى اين را به مثل آن روايت كرده است‪.‬‬
‫َ‬
‫نشستن ابو موسى و عمر(رضىالل ّهعنهما) يك شب در مجلس علم‬
‫عبدالرزاق و ابن ابى شيبه از ابوبكر بن ابى موسى روايت نمودهاند كه‪ :‬ابوموسى‬
‫بعد از عشاء نزد عمربن خطاب آمد‪ ،‬عمر به او گفت‪ :‬چه تو را آورده است؟ گفت‪:‬‬
‫آمدهام با تو صحبت كنم‪ ،‬پرسيد‪ :،‬در اين ساعت؟ گفت‪ :‬مسأله فقيهى است‪ ،‬و عمر‬
‫نشست و خيلى طولنى صحبت كردند‪ ،‬بعد از آن ابوموسى گفت‪ :‬نماز اى‬
‫اميرالمومنين‪ ،‬گفت‪ :‬ما در نماز هستيم‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )228/5‬آمده است‪.‬‬

‫قصه جندب بجلى با ابى كعب در طلب علم‬


‫َ‬
‫ابن سعد (‪ )501/3‬از جندب بن عبدالل ّه بجلى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬در طلب علم‬
‫مدينه آمدم‪ ،‬و داخل مسجد رسول خدا ص شدم‪ ،‬ناگهان ديدم كه مردم حلقههايى‬
‫تشكيل دادهاند و صحبت مىكنند‪ ،‬من از حلقهها عبور نمودم‪ ،‬تا اين كه به حلقهاى‬
‫آمدم‪ ،‬كه در آن مرد رنگ پريدهاى بود‪ ،‬و دو جامه بر تن داشت‪ ،‬گويى كه از سفر‬
‫آمده باشد‪ ،‬مىگويد‪ :‬از وى شنيدم كه مىگفت‪ :‬سوگند به پروردگار كعبه‪ ،‬زمامداران‬
‫وليتها هلك شدند‪ ،‬و بر آنان باكى هم ندارم ‪ -‬مىپندارمش كه اين را مكررا ً گفت ‪-‬‬
‫مىگويد‪ :‬نزدش نشستم‪ ،‬و همان قدرى كه برايش مقدر شده بود صحبت نمود و بعد‬
‫از آن برخاست‪ ،‬مىافزايد‪ :‬بعد از اين كه برخاست از وى پرسيدم‪ ،‬گفتم‪ :‬اين كيست؟‬
‫گفتند‪ :‬سيد مسلمانان ابى بن كعب ‪ ،‬مىگويد‪ :‬بعد وى را دنبال نمودم‪ ،‬تا اين كه به‬
‫منزلش آمد‪ ،‬متوجه شدم كه منزل كهنه و حال بدى دارد‪ ،‬او را مردى زاهد و گوشه‬
‫گير يافتم و تمام امور و كارهايش با هم مشابهت داشت‪ ،‬به او سلم دادم‪ ،‬وى جواب‬
‫سلمم را داد و بعد از آن پرسيد‪ ،‬تو از كجا هستى؟ گفتم‪ :‬از اهل عراق گفت‪ :‬از من‬
‫به كثرت سئوال نمودند‪ ،‬هنگامى كه اين را گفت‪ ،‬خشمگين شدم‪ ،‬مىافزايد‪ :‬آن گاه بر‬
‫زانوهايم نشستم و دست هايم را اين طور ‪ -‬برابر رويش بلند نمود ‪ -‬بلند نمودم و‬
‫رويم را به سوى قبله گردانيدم‪ ،‬مىافزايد‪ :‬گفتم‪ :‬بار خدايا‪ ،‬از آنان به تو شكوه‬
‫مىكنيم‪ ،‬ما در طلب علم مال مصرف مىكنيم‪ ،‬بدنهاى مان را در تكليف و مشقت‬
‫مىاندازيم‪ ،‬و سوارىهاى مان را به راه مىاندازيم‪ ،‬و وقتى همراه شان روبرو گرديديم‪،‬‬
‫براى مان ترش روى مىكنند و به ما مىگويند‪ ،‬مىافزايد‪ :‬آن گاه ابى گريست و شروع‬
‫‪1‬‬
‫به راضى ساختن من نمود و مىگفت‪ :‬واى بر تو‪ ،‬من آنجا نرفتم من آنجا نرفتم‪،‬‬
‫مىگويد‪ :‬بعد از آن گفت‪ :‬بار خدايا‪ ،‬من به تو تعهد مىسپارم كه اگر مرا تا روز جمعه‬
‫باقى گذاشتى‪ ،‬آنچه را از پيامبر ص شنيدهام بيان مىكنم‪ ،‬و در آن از ملمت ملمتگر‬
‫نمىترسم‪ ،‬مىگويد‪ :‬هنگامى كه آن را گفت‪ ،‬از نزدش برگشتم و انتظار جمعه را‬
‫مىكشيدم‪ ،‬وقتى روز پنج شنبه فرا رسيد براى بعضى كارهايم بيرون شدم‪ ،‬ناگهان‬
‫متوجه شدم كه كوچهها مملو از مردماند‪ ،‬به هر كوچهاى كه مىرفتم و نگاه مىنمودم‬
‫مردم در آن با من روبرو مىشدند‪ ،‬مىگويد‪ :‬گفتم‪ :‬مردم را چه شده است و چه‬
‫مىكنند؟ گفتند‪ :‬تو را بيگانه مىپنداريم‪ ،‬مىگويد‪ :‬پاسخ دادم‪ :‬آرى‪ ،‬گفتند‪ :‬سيد مسلمانان‬
‫ابى بن كعب مرده است‪ ،‬جندب مىگويد‪ :‬بعد با ابوموسى در عراق روبرو شدم‪ ،‬و‬
‫حديث و صحبت ابى را برايش نقل نمودم‪ ،‬گفت‪ :‬واحسرتا‪ ،‬كاش باقى مىماند تا‬
‫گفتهاش به دست ما مىرسيد‪.‬‬
‫‪ 1‬يعنى هدفم آنچه نبود كه تو برداشت نمودى‪ .‬م‪.‬‬

‫‪155‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫حديث بيان نمودن عمران بن حصين در مسجد بصره‬


‫ابن سعد (‪ )291/4‬از هلل بن يساف روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬بصره آمدم و داخل‬
‫مسجد شدم‪ ،‬ناگهان با شيخ سر سفيد و ريش سفيدى برخوردم‪ ،‬كه بر ستونى در‬
‫حلقهاى تكيه نموده بود و براى آنها حديث بيان مىنمود‪ ،‬پرسيدم‪ :‬اين كيست؟ گفتند‪:‬‬
‫َ‬
‫عمران بن حصين (رضىالل ّه عنهما)‪.‬‬

‫تجمع مردم بر دروازه ابن عباس و ياد دادن همه مسائل علم به آنان‬
‫ابونعيم در الحليه (‪ )320/1‬از ابوصالح روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬از ابن عباس (رضى‬
‫َ‬
‫الل ّه عنهما) مجلسى را ديدم‪ ،‬كه اگر همه قريش به آن فخر كنند‪ ،‬براى شان مايه‬
‫فخر است‪ ،‬مردم را ديدم كه جمع شدند‪ ،‬به حدّى كه راهها براى شان ضيق و تنگ‬
‫گرديد‪ ،‬و هيچ كس قادر نبود كه بيايد يا رود‪ ،‬مىگويد‪ :‬نزد وى رفتم‪ ،‬و از وجود آنان بر‬
‫دروازهاش روى را خبر دادم‪ ،‬به من گفت ‪ :‬برايم اب وضو بگذار‪ ،‬مىافزايد‪ :‬وضو نمود‬
‫و نشست و گفت‪ :‬بيرون شو و به آنان بگو‪ :‬كسى كه مىخواهد از قرآن و حروف آن‬
‫چيزى مربوط به آن بپرسد بايد داخل شود‪ ،‬مىگويد ‪ :‬بيرون شدم و آنان را خبر دادم‪،‬‬
‫و داخل شدند تا حدّى كه خانه و اتاق را پر نمودند و هر چيزى را كه از وى پرسيدند‬
‫به آنان جواب داد‪ ،‬و مثل آنچه را از وى پرسيده بودند يا زياده از آن براى شان‬
‫افزود‪ ،‬بعد از آن گفت‪ :‬برادران تان [منتظرند]‪ ،‬و آنان بيرون رفتند‪ .‬باز گفت‪ :‬بيرون‬
‫برو و بگو‪ :‬كسى كه مىخواهد از تفسير قران و تأويل آن بپرسد داخل شود‪ ،‬مىگويد‪:‬‬
‫بيرون رفتم و به آنها خبر دادم‪ ،‬و آنان داخل شدند حتى كه خانه و اتاق را پر نمودند‪،‬‬
‫و از هر چيزى كه وى را پرسيدند به آنها جواب داد‪ ،‬و مثل آنچه را از وى پرسيده‬
‫بودند براى شان افزود يا زيادتر از آن‪ ،‬بعد از آن گفت‪ :‬برادران تان [منتظرند]‪ ،‬و‬
‫آنان بيرون آمدند‪ ،‬باز گفت‪ :‬بيرون برو و بگو‪ :‬كسى كه مىخواهد از حلل و حرام و‬
‫فقه بپرسد بايد داخل شود‪ ،‬بيرون رفتم به آنان گفتم‪ :‬مىافزايد‪ :‬آنان داخل آمدند تا‬
‫جايى كه خانه و اتاق را پر نمودند‪ ،‬و هر چيزى را كه از وى پرسيدند به آنان جواب‬
‫داد‪ ،‬و مثل آنچه را ازوى پرسيده بودند براى شان افزود‪ ،‬بعد از آن گفت‪ :‬برادران تان‬
‫[منتظرند]‪ ،‬و آنان بيرون رفتند‪ ،‬باز گفت‪ :‬بيرون برو و بگو‪ :‬هر كسى كه مىخواهد از‬
‫فرائض و چيزى كه مشابه آن باشد بپرسد بايد داخل شود‪ ،‬مىگويد‪ :‬بيرون رفتم و آنان‬
‫را خبر دادم‪ ،‬و داخل شدند حتى كه خانه و اتاق را پر نمودند‪ ،‬و هر چيزى را كه از وى‬
‫پرسيدند‪ ،‬به آنان خبر داد‪ ،‬و مثل آن چه را از وى پرسيده بودند براى شان افزود‪ ،‬باز‬
‫گفت‪ :‬برادران تان [منتظراند] و آنان بيرون شدند‪ .‬باز گفت‪ :‬بيرون برو و بگو‪ :‬كسى‬
‫كه مىخواهد از عربى‪ ،‬شعر و غريب الكلم بپرسد بايد داخل شود‪ ،‬مىگويد‪ :‬داخل‬
‫شدند حتى كه خانه و اتاق را پر نمودند و از هر چيزى را كه از وى پرسيدند به آنان‬
‫خبر داد‪ ،‬و مثل آن چه را از وى پرسيده بودند‪ ،‬براى شان افزود‪ .‬ابوصالح مىگويد‪ :‬اگر‬
‫همه قريش به آن فخر كنند‪ ،‬به درستى كه مايه فخر است‪ ،‬من مثل اين را براى هيچ‬
‫يكى از مردم نديدم‪ .‬حاكم (‪ )538/3‬مثل اين را روايت كرده است‪.‬‬

‫ستايش ابن مسعود از مجالس علم‬


‫طبرانى در الكبير از ابن مسعود روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬نيكى مجلسى است‪،‬‬
‫مجلسى كه در آن حكم ياد مىشود‪ .‬اسناد آن‪ ،‬چنان كه هيثمى (‪ )167/1‬گفته‪ ،‬حسن‬
‫است‪ .‬ابن عبدالبر اين را در جامع العلم (‪ )50/1‬به اين لفظ روايت نموده است‪:‬‬
‫نيكو مجلسى است‪ ،‬مجلسى كه حكمت در آن پخش مىشود‪ ،‬و رحمت از آن تمنى‬

‫‪156‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬
‫َ‬
‫مىگردد‪ .‬و طبرانى در الكبير از عبدالل ّه بن مسعود روايت نموده‪ ،‬كه وى مىگفت‪:‬‬
‫پرهيزگاران سادات اند‪ ،‬فقها رهبراناند و همنشينى شان زيادت است‪ .‬هيثمى (‬
‫‪ )126/1‬مىگويد‪ :‬اين را در حديث طويلى ذكر نموده‪ ،‬و رجال آن ثقهاند‪.‬‬

‫قول ابو جحيفه و ابو درداء در اين باره‬


‫ابن عبدالبر در جامعش (‪ )126/1‬از ابوجحيفه روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬گفته مىشد‪:‬‬
‫با بزرگان همنشينى داشته باش‪ ،‬با علما دوستى نما و با حكما مخالطت داشته باش‪.‬‬
‫و نز وى (‪ )127/1‬از ابودرداء روايت است كه مىگفت‪ :‬از دانايى مرد اين است كه‬
‫رفتن‪ ،‬داخل شدن و بيرون شدنش با اهل علم باسد‪ .‬ابونعيم اين را در الحليه (‬
‫‪ )211/1‬از ابودرداء به مثل آن روايت نموده‪ ،‬و افزوده است‪ :‬و مجلسش‪.‬‬

‫احترام و تعظيم مجلس علم‬


‫خشم سهل بن سعد ساعدى بر كسى كه در مجلس وى به چيز ديگرى خود را‬
‫مشغول گردانيد‬
‫طبرانى در الكبير از ابوحازم از سهل روايت نوده كه‪ :‬وى در مجلس قومش بود‪ ،‬و‬
‫براى شان از رسول خدا ص حديث بيان مىنمود‪ ،‬و آنان يكى به سوى ديگرى متوجه‬
‫مىشدند‪ ،‬و با هم صحبت مىكردند‪ ،‬آن گاه وى خشمگين شد و گفت‪ :‬اينها را نگاه كن‪،‬‬
‫من براى شان از رسول خدا ص از آنچه چشم هايم ديده و گوش هايم شنيده صحبت‬
‫مىكنم‪ ،‬و اينان با خود مشغولاند!! به خدا سوگند از بين شما خارج خواهم شد و ابداً‬
‫به طرف شما رجوع نخواهم كرد‪ .‬به او گفتم‪ :‬كجا مىروى؟ گفت‪ :‬مىروم و در راه خدا‬
‫جهاد مىكنم‪ ،‬گفتم‪ :‬جهاد بر تو لزم نيست‪ ،‬و خود را بر اسب نمىتوانى محكم بگيرى‪،‬‬
‫و نمىتوانى با شمشير بزنى‪ ،‬و نمىتوانى با نيزه بزنى‪ ،‬گفت‪ :‬اى ابوحازم‪ ،‬مىروم و در‬
‫صف مىباشم‪ ،‬و تير نامعلومى يا سنگى به سراغم مىآيد‪ ،‬و خداوند برايم شهادت‬
‫نصيب مىگرداند‪ .‬هيثمى (‪ )155/1‬مىگويد‪ :‬در اين عبدالحميد بن سليمان آمده‪ ،‬و‬
‫ضعيف مىباشد‪.‬‬

‫آداب علما و طلب‬


‫نيكويى منطق و صحبت پيامبر ص با جوانى كه از وى خواست به وى اجازه زنابدهد‬
‫احمد و طبرانى از ابوامامه روايت نمودهاند كه‪ :‬جوانى از قريش نزد پيامبر ص آمد‬
‫و گفت‪ :‬اى رسول خدا به من اجازه زنا بده‪ ،‬آن گاه قوم به سويش روى آورده و‬
‫توبيخش نموده گفتند‪ :‬باز ايست‪ ،‬باز ايست‪ ،‬پيامبر ص گفت‪« :‬نزديك شو»‪ ،‬به وى‬
‫نزديك گرديد‪ ،‬پيامبر ص فرمود‪« :‬آيا آن را براى مادرت دوست مىدارى؟» گفت‪ :‬نه‪،‬‬
‫به خدا سوگند‪ ،‬خداوند مرا فدايت گرداند‪ ،‬فرمود‪« :‬مردم هم اين را براى مادران‬
‫خويش دوست نمىدارند»‪ ،‬گفت‪« :‬آيا آن را براى دخترت دوست مىدارى؟» گفت‪:‬‬
‫نخير‪ ،‬به خدا سوگند‪ ،‬اى رسول خدا‪ ،‬خداوند مرا فدايت گرداند‪ ،‬گفت‪« :‬مردم هم آن‬
‫را براى دختران خود دوست نمىدارند»‪ ،‬فرمود‪« :‬آيا آن را براى خواهرت دوست‬
‫مىدارى؟» گفت‪ :‬نخير‪ ،‬به خدا سوگند‪ ،‬اى رسول خدا‪ ،‬خداوند مرا فدايت گرداند‪،‬‬
‫گفت‪« :‬مردم هم آن را براى خواهران شان دوست نمىدارند»‪ ،‬گفت‪« :‬آيا آن را براى‬
‫عمه ات دوست مىدارى؟» گفت‪ :‬نخير‪ ،‬به خدا سوگند‪ ،‬اى رسول خدا‪ ،‬خداوند مرا‬
‫فدايت گرداند‪ ،‬گفت‪« :‬و مردم هم آن را براى عمههاى شان دوست نمىدارند»‪ ،‬گفت‪:‬‬
‫«آيا آن را براى خاله ات دوست مىدارى» گفت‪ :‬نخير‪ ،‬اى رسول خدا‪ ،‬خداوند مرا‬
‫فدايت گرداند‪ ،‬گفت‪« :‬و مردم هم آن را براى خالههاى شان دوست نمىدارند»‪ ،‬راوى‬

‫‪157‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫مىگويد‪ :‬آن گاه پيامبر ص دستش را بر وى گذاشت و گفت‪) :‬اللهم اغفر ذنبه‪ ،‬وطهر‬
‫قلبه‪ ،‬و حصن فرجه(‪« ،‬بار خدايا‪ ،‬گناهش را ببخش‪ ،‬قلبش را پاك كن و فرجش را‬
‫نگه دار»‪ ،‬مىگويد‪ :‬و بعد از آن‪ ،‬آن جوان به سوى چيزى نگاه نمىنمود‪ .‬هيثمى (‬
‫‪ )129/1‬مىگويد‪ :‬اين را احمد و طبرانى در الكبير روايت نمودهاند‪ ،‬و رجال آن رجال‬
‫صحيحاند‪.‬‬

‫سه بار حرف زدن پيامبر ص تا از وى دانسته شود‬


‫طبرانى در الكبير از ابوامامه روايت نموده كه‪ :‬پيامبر ص وقتى صحبت مىنمود‪ ،‬سه‬
‫بار حرف مىزد تا از وى فهميده شود‪ .‬اسناد آن‪ ،‬چنان كه هيثمى (‪ )129/1‬مىگويد‪،‬‬
‫حسن است‪.‬‬

‫دستور عايشه براى ابن ابى السائب به التزام سه امر در تعليمش‬


‫احمد از شعبى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬عايشه براى ابن ابى السائب داستان سراى‬
‫اهل مدينه گفت‪ :‬در سه چيز يا از من پيروى نما‪ ،‬يا با تو مىجنگم‪ ،‬گفت‪ :‬آنها چهاند‪،‬‬
‫بلكه من از تو متابعت مىكنم اى امالمؤمنين‪ ،‬گفت‪ :‬از سجع در دعا اجتناب كن‪ ،‬چون‬
‫رسول خدا ص و اصحابش اين را انجام نمىدادند‪ ،‬و در هر جمعه براى مردم يك بار‬
‫وعظ نما‪ ،‬اگر از آن هم ابا ورزيدى سه بار‪ ،‬و مردم را از اين كتاب خسته مكن‪ ،‬و تو‬
‫را چنان نيابم كه در حالى نزد قومى بيايى كه آنان در صحبتى از صحبتهاى شان قرار‬
‫داشته باشند و تو صحبت شان قطع نمايى‪ ،‬بلكه آنان را بگذار‪ ،‬وقتى كه تو را به آن‬
‫تشويق نمودند و بدان امرت كردند‪ ،‬آن گاه براى شان صحبت كن‪ .‬هيثمى (‪)191/1‬‬
‫مىگويد‪ :‬احمد اين را روايت نموده‪ ،‬و رجال آن رجال صحيح اند‪ ،‬و ابويعلى مانند آن را‬
‫روايت كرده است‪.‬‬

‫ادب ابن مسعود در تعليم‬


‫ابن عبدالبر در جامع العلم (‪ )105/1‬از شقيق بن سلمه روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪:‬‬
‫َ‬
‫عبدالل ّه بن مسعود نزد ما آمد و گفت‪ :‬من از مجلس شما با خبر مىشوم‪ ،‬ولى مرا‬
‫از آمدن به سوى تان‪ ،‬جز كراهيت خستگى تان باز نمىدارد‪ ،‬و رسول خدا ص به سبب‬
‫خوف از به زحمت افتادن ما (وقات) وعظ مراعات مىنمود‪ .‬و نزد طبرانى در الكبير‬
‫از اعمش روايت است كه ابن مسعود بر مردى عبور نمود‪ ،‬كه براى قومى وعظ‬
‫مىنمود‪ ،‬گفت‪ :‬اى وعظ كننده‪ ،‬مردم را نااميد مساز‪ .‬و رجال آن رجال صحيحاند‪ ،‬مگر‬
‫اينكه اعمش ابن مسعود را درك ننموده است‪ ،‬چنانكه هيثمى (‪ )191/1‬گفته است‪.‬‬

‫وصف على از فقيه حقيقى‬


‫ابن ضريس و ابونعيم در الحليه (‪ )77/1‬و ابن عساكر و غير ايشان از على روايت‬
‫نمودهاند كه گفت‪ :‬آيا شما را از فقيه واقعى و حقيقى خبر ندهم؟ كسى كه مردم را‬
‫از رحمت خدا نااميد نسازد‪ ،‬و به آنان در معاصى خداوند تعالى اجازه و رخصت ندهد‪،‬‬
‫و از مكر خدا در امان شان نسازد‪ ،‬و قرآن را با روى آوردن به غيرش كنار نگذارد و‬
‫ترك نكند‪ ،‬و در عبادتى كه در آن تفقه نباشد خيرى نيست‪ ،‬و در فقهى كه در آن فهم‬
‫نباشد‪ ،‬خيرى نيست ‪ -‬و در لفظى آمده‪ :‬كه در آن تقوا نباشد ‪ ، -‬و در قرائتى كه در‬
‫آن تدبر و تفكر نباشد خيرى نيست‪ .‬اين چنين در كنزالعمال (‪ )231/59‬آمده است‪ .‬و‬
‫ابن عبدالبر اين را در جامع العلم (‪ )44/2‬به شكل مرفوع به مثل آن روايت كرده‪ ،‬و‬

‫‪158‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫بعد از آن گفته‪ :‬اين حديث جز از اين طريق مرفوع نقل نشده است‪ ،‬و اكثرشان آن‬
‫را بر على موقوف مىدانند‪.‬‬

‫قول پيامبر ص براى معاذ و ابوموسى وقتى كه ايشان را به سوى يمن اعزام داشت‬
‫َ‬
‫طبرانى در الوسط از ابن عمر (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬رسول خدا‬
‫َ‬
‫ص معاذبن جبل و ابوموسى (رضىالل ّه عنهما) را به سوى يمن فرستاد و گفت‪« :‬با هم‬
‫همكارى نماييد و از يك ديگر اطاعت كنيد‪ ،‬و بشارت بدهيد و متنفر نسازيد»‪ ،‬معاذ‬
‫سخنرانى ايراد نمود‪ ،‬و آنان را به سوى اسلم و تفقه و قرآن تشويق نمود و گفت‪:‬‬
‫شما را به اهل جنت و اهل آتش خبر مىدهم‪ :‬وقتى مردى به خير ياد شود وى از اهل‬
‫جنت است‪ ،‬و وقتى به شر ياد شود از اهل آتش است‪ .‬هيثمى (‪ )166/1‬مىگويد‪:‬‬
‫رجال آن موثق اند‪.‬‬

‫قول ابوسعيد درباره مجالس اصحاب و قول ابن عمر درباره عالم حق‬
‫حاكم (‪ )94/1‬از ابوسعيد روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬اصحاب رسول ص وقتى‬
‫مىنشستند حديث شان فقه مىبود‪ ،‬مگر اين كه مردى سورهاى مىخواند‪ ،‬يا مردى را به‬
‫خواندن سورهاى امر مىنمودند‪ .‬حاكم مىگويد‪ :‬اين حديث به شرط مسلم صحيح‬
‫است‪ ،‬و ذهبى با او موافقت نموده است‪ .‬و ابونعيم در الحليه (‪ )306/1‬از ابن عمر‬
‫َ‬
‫(رضىالل ّه عنهما) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬انسان در علم در جاى شايسته‪ ،‬آن وقت‬
‫قرار مىگيرد‪ ،‬كه به كسى مافوقش است حسد نورزد‪ ،‬و كسى را كه مادونش است‬
‫تحقير ننمايد‪ ،‬و به علم پول طلب نكند‪.‬‬

‫قول عمر درباره آداب عالم‬


‫ابن عبدالبر در جامع العلم (‪ )135/1‬از عمر روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬علم را‬
‫بياموزيد‪ ،‬و به مردم بياموزانيد‪ ،‬و براى آن وقار و آرامش را فرا گيريد‪ ،‬و براى كسى‬
‫كه از وى آموختهايد و براى كسى كه ياد دادهايد تواضع پيشه نماييد‪ ،‬و علماى سركش‬
‫نباشيد‪ ،‬و جهل تان از علم تان افزون نباشد‪ .‬احمد اين را در الزهد و بيهقى و ابن ابى‬
‫شيبه و غير ايشان‪ ،‬چنانكه در الكنز (‪ )228/5‬آمده‪ ،‬روايت كردهاند‪ ،‬و در نقل وى‬
‫آمده‪ :‬علم تان بر جهل تان‪.‬‬

‫قول على درباره آداب متعلم‬


‫مرهبى و ابن عبدالبر در العلم از على روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬از حقوق عالم اين‬
‫است كه از وى به كثرت سئوال نكنى‪ ،‬در جواب كنجكاوى نكنى‪ ،‬وقتى روى گردانيد‬
‫بر وى اصرار ننمايى‪ ،‬وقتى سست و مانده شد از جامهاش نگيرى‪ ،‬با دستت به‬
‫سويش اشاره نكنى‪ ،‬با چشمت به طرفش چشمك زده اشاره ننمايى‪ ،‬در مجلسش‬
‫پرسان و سئوال نكنى‪ ،‬در طلب خطا و لغزشش نباشى و اگر خطا نمود‪ ،‬منتظر‬
‫برگشتش باش و برگشتش را قبول كن‪ ،‬و اين كه نگويى‪ :‬فلن خلف قولت را گفت‪،‬‬
‫رازش را افشا نكنى‪ ،‬كسى را نزدش غيبت ننمايى‪ ،‬او را در حضور و غيابش حفاظت‬
‫كنى‪ ،‬قوم را به طور عموم سلم بدهى و او را به تحيه خاص بگردانى‪ ،‬در پيش‬
‫رويش بنشينى‪ ،‬اگر كار و حاجتى داشت‪ ،‬به خدمت وى از قوم سبقت جويى و از‬
‫طول صحبت وى خسته نشوى‪ ،‬چون وى مثل درخت خرماست‪ ،‬منتظر باشى كه چه‬
‫وقت از آن برايت منفعت مىرسد‪ ،‬و عالم به منزله روزه دار مجاهد در راه خداست‪،‬‬
‫وقتى عالم بميرد‪ ،‬در اسلم شكاف و درزى ايجاد مىشود‪ ،‬كه تا روز قيامت بند‬

‫‪159‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫نمىگردد‪ ،‬طالب علم را هفتاد هزار از مقربين آسمان مشايعت مىكنند‪ .‬اين چنين در‬
‫الكنز (‪ ،)2425‬و المنتخب (‪ )73/4‬آمده است‪ .‬و خطيب اين را در الجامع از على به‬
‫معناى آن به اختصار‪ ،‬چنان كه در الكنز (‪ )229/5‬آمده‪ ،‬روايت كرده است‪.‬‬

‫ادب ثابت بنانى با استادش انس‬


‫ابويعلى از جميلهام ولد انس بن مالك روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬ثابت وقتى نزد انس‬
‫مىآمد‪ ،‬انس مىگفت‪ :‬اى غلم برايم خوشبويى بياور كه دستهايم را بمالم‪ ،‬چون ابن ام‬
‫ثابت تا دستهايم را نبوسد راضى نمىشود‪ .‬هيثمى (‪ )130/1‬مىگويد‪ :‬نديدم كه كسى‬
‫زندگى جميله را نوشته باشد‪.‬‬
‫َ‬
‫ادب ابن عباس با عمر(رضىالل ّهعنهم) و هيبتش از وى‬
‫َ‬
‫ابن عبدالبر در العلم (‪ )112/1‬از ابن عباس (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪:‬‬
‫دو سال درنگ نمودم و مىخواستم از عمر بن خطاب حديثى را بپرسم‪ ،‬ولى هيبتش‬
‫مرا از آن باز مىداشت‪ ،‬تا اين كه در حج يا عمرهاى در اراك كه در بطن مر ظهران‬
‫است براى حاجتش عقب ايستاد‪ ،‬هنگامى كه آمد و با او خلوت نمودم گفتم‪ :‬اى امير‬
‫المومنين از ابتداى دو سال است كه مىخواهم تو را از حديثى بپرسم‪ ،‬ولى هيبتت مرا‬
‫از آن باز مىدارد‪ ،‬گفت‪ :‬اين طور مكن‪ ،‬وقتى خواستى سئوال بكنى بپرس‪ ،‬اگر از آن‬
‫نزدم علمى باشد برايت خبر مىدهم‪ ،‬در غير آن مىگويم‪ :‬نمىدانم‪ ،‬در آن صورت كسى‬
‫را مىپرسى كه مىداند‪ ،‬گفتم‪ :‬آن دو زنى كه خداوند آنان را ياد نموده كه آن دو بر‬
‫رسول خدا ص با هم همدستى نموده بودند چه كسانى هستند؟ گفت‪ :‬عايشه‪،‬‬
‫حفصه‪ ...‬و حديث را به طول آن ذكر نموده است‪.‬‬
‫َ‬
‫هيبت سعيد بن مسيب از سعد بن ابى وقاص(رضىالل ّهعنهم)‬
‫وى همچنان از سعيدبن مسيب روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬به سعدبن مالك‪ 1‬گفتم‪:‬‬
‫مىخواهم از تو درباره چيزى سئوال بكنم‪ ،‬ولى از تو هيبت دارم‪ ،‬گفت‪ :‬اى برادر‬
‫زادهام‪ ،‬از من هيبت نداشته باش‪ ،‬وقتى دانستى نزدم عمل هست مرا از آن بپرس‪،‬‬
‫مىگويد‪ :‬گفتم‪ :‬قول رسول خدا ص براى على در غزوه تبوك وقتى او را جانشين‬
‫خود باقى گذاشت‪ ،‬سعد گفت‪ :‬رسول خدا ص فرمود‪« :‬اى على آيا راضى نمىشوى‬
‫كه براى من به منزله هارون به موسى باشى»‪ .‬ابن سعد (‪ )24/3‬اين را از سعيد به‬
‫مثل آن با زيادت هايى روايت كرده است‪.‬‬

‫قول جبير بن مطعم در سوالى‪ :‬من نمىدانم‬


‫َ‬
‫ابن سعد از عثمان بن عبدالل ّه بن موهب روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬جبير بن مطعم بر‬
‫آبى مرور نمود‪ ،‬و او را از فريضهاى پرسيدند‪ ،‬گفت‪ :‬من نمىدانم‪ ،‬ولى كسى را با من‬
‫بفرستيد‪ ،‬تا براى تان از آن سئوال نمايم‪ ،‬پس كسى را با وى فرستادند و او نزد عمر‬
‫آمد و از وى پرسيد‪ ،‬عمر گفت‪ :‬كسى كه دوست دارد فقيه و عالم باشد‪ ،‬بايد چون‬
‫عمل جبيربن مطعم عمل كند‪ ،‬از چيزى كه نمىدانست پرسيده شد‪ ،‬پاسخ داد‪ :‬خداوند‬
‫داناتر است‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )241/5‬آمده است‪.‬‬
‫َ‬
‫ادب ابن عمر(رضىالل ّهعنهما) در تعليمش‬

‫‪ 1‬وى سعدبن ابى وقاص مىباشد‪.‬‬

‫‪160‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫ابن عبدالبر در جامع العلم (‪ )52/2‬از مجاهد روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬ابن عمر‬
‫َ‬
‫(رضىالل ّه عنهما) از ميراثى از اولد صلبى پرسيده شد‪ ،‬گفت‪ :‬نمىدانم‪ ،‬به او گفته شد‪:‬‬
‫چه تو را باز مىدارد كه جوابش را بدهى؟ گفت ‪ :‬ابن عمر از چيزى پرسيده شد‪،‬‬
‫گفت‪ :‬نمىدانم‪ .‬و نزد ابن سعد (‪ )144/4‬از عروه روايت است كه گفت‪ :‬ابن عمر از‬
‫چيزى كه نمىدانست پرسيده شد‪ ،‬گفت‪ :‬من به آن علم ندارم‪ ،‬هنگامى كه آن مرد‬
‫روى گردانيد به نفس خودش گفت‪ :‬ابن عمر از چيزى كه بدان علم نداشت پرسيده‬
‫شد‪ ،‬گفت‪ :‬من به آن علم ندارم‪ .‬و ابن عبدالبر در جامع العلم (‪ )54/2‬از عقبه بن‬
‫مسلم روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬سى و چهار ماه همراهى و مصاحبت ابن عمر را‬
‫نمودم‪ ،‬در بيشتر سوالهايى كه از وى مىشد‪ ،‬مىگفت ‪ :‬نمىدانم‪ ،‬بعد از آن به من‬
‫ملتفت شده مىگفت‪ :‬آيا مىدانى كه اينان چه مىخواهند؟ مىخواهند پشتهاى ما را پلى‬
‫به سوى جهنم سازند‪ .‬و ابن سعد (‪ )168/4‬از نافع روايت نموده كه‪ :‬مردى از ابن‬
‫عمر مسئلهاى را پرسيد‪ ،‬ابن عمر سرش را فرود آورد‪ ،‬و به او پاسخ نداد ‪ ،‬حتى‬
‫مردم گمان نمودند‪ ،‬كه وى مساله او را نشنيده است‪ ،‬مىگويد‪ :‬آن مرد به او گفت‪- :‬‬
‫خداوند تو را رحم كناد آيا مسئلهام را نشنيدى؟ گفت‪ :‬بلى‪ ،‬ولى شما چنان مىپنداريد‪،‬‬
‫كه خداوند ما را از آنچه شما مىپرسيد‪ ،‬سئوال نمىكند‪ ،‬بگذارمان ‪ -‬خداوند تو را رحم‬
‫كناد ‪ ، -‬تا در مسئله ات فكر و غور كنيم ‪ ،‬اگر براى آن جوابى نزدمان بود خوب‪ ،‬در‬
‫غير آن برايت مىگوييم كه ما بدان علم نداريم‪.‬‬

‫اقوال ابن مسعود‪ ،‬على و ابن عباس درباره قول عالم‪ :‬نمىدانم‬
‫ابن عبدالبر در جامع العلم (‪ )51/2‬از ابن مسعود روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬اى‬
‫مردم كسى كه از علمى پرسيده شد‪ ،‬و آن را مىدانست‪ ،‬بايد آن را بگويد‪ ،‬و كسى كه‬
‫نزدش علم نبود‪ ،‬بايد بگويد‪ :‬خدا داناتر است‪ ،‬چون اين از علم است‪ ،‬كه براى آنچه‬
‫نمىداند بگويد‪ :‬خدا داناتر است‪ ،‬خداوند تبارك و تعالى به نبى اش گفته‪:‬‬
‫[قل ما اسئلكم عليه من اجر و ما انا من التكلفي]‪(.‬ص‪)86:‬‬
‫ترجمه‪« :‬بگو از شما بر تبليغ حق هيچ مزدى نمىطلبم و از تكليف كنندگان نيستم»‪.‬‬
‫َ‬
‫و سعد بن نصر از عبدالل ّه بن بشير روايت نموده كه‪ :‬على بن ابى طالب از‬
‫مسئلهاى پرسيده شد‪ ،‬گفت‪ :‬من بدان علم ندارم‪ ،‬بعد از آن گفت‪ :‬آه از سردى اش‬
‫بر جگر‪ ،‬از آنچه نمىدانستم پرسيده شدم‪ ،‬و گفتم‪ :‬نمىدانم‪ .‬اين چنين در الكنز (‬
‫‪ )241/5‬آمده است‪ .‬و دارمى اين را از ابوالبخترى و زاذان از على‪ ،‬به اختصار تا‬
‫همان قول خودش‪ ،‬روايت كرده است‪ ،‬چنانكه در الكنز (‪ )243/5‬آمده است‪ ،‬و‬
‫ابوداود در تصنيف خود براى حديث مالك‪ ،‬از يحيى بن سعيد روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪:‬‬
‫َ‬
‫ابن عباس (رضىالل ّه عنهما) گفت‪ :‬وقتى كه عالم (لاعلم)‪« ،‬نمىدانم»‪ ،‬را ترك نمود‪،‬‬
‫كلم و مقالهاش مصيبت زده شده است‪ .‬و از مالك روايت است كه گفت‪ :‬ابن عباس‬
‫مىگفت‪ :‬وقتى عالم (لادرى) «خبر ندارم» را ترك كند كلم و مقالهاش مصيبت زده‬
‫شده است‪ .‬اين چنين در جامع بيان العلم (‪ )54/2‬آمده است‪.‬‬
‫َ‬
‫ادب عمر‪ ،‬على و عثمان(رضىالل ّهعنهم) در تعليم‬
‫ابن سمعانى از مكحول روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬عمر براى مردم صحبت مىنمود و‬
‫حديث بيان مىكرد‪ ،‬وقتى آنان را مىديد صداهاى شان را بلند مىكنند و خسته شدهاند‪،‬‬
‫آنان را به بوستانى مىبرد‪ 1.‬اين چنين در الكنز (‪ )241/5‬آمده است‪ .‬و ابن عبدالبر در‬
‫َ‬
‫‪ 1‬يعنى‪ :‬سخن را در نهال شانى و اشباه آن تغيير مىداد تا رفع خستگى آنان شود‪ .‬والل ّه اعلم‪ .‬م‪.‬‬

‫‪161‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬
‫َ‬
‫جامع العلم (‪ )131/1‬از عبدالل ّه بن مصعب روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬عمربن خطاب‬
‫فرمود‪ :‬در مهرهاى زنان بر چهل اوقيه زيادت نكنيد‪ ،‬اگرچه دختر ذى الغصه ‪ -‬يعنى‬
‫قيس بن حصين حارثى ‪ -‬باشد‪ ،‬اگر كسى زيادت كند‪ ،‬زيادتش را در بيت المال‬
‫مىاندازم‪ ،‬آن گاه زنى از صف زنان‪ ،‬كه قامتى بلند و بينى پهنى داشت برخاست و‬
‫گفت‪ :‬اين حق تو نيست‪ ،‬پرسيد‪ :‬چرا؟ گفت‪ :‬به علت اين كه خداوند عزوجل مىگويد‪:‬‬
‫[و آتيتم احدا هنّ قنطارا فل تاخدوامنه شيئا]‪(.‬النساء‪)20:‬‬
‫ترجمه‪« :‬و براى يكى آنان اگر مال زيادى هم داده باشيد‪ ،‬از آن هيچ چيزى مگيريد»‪.‬‬
‫عمر گفت‪ :‬زنى به صواب رسيد و مردى خطا نمود‪.‬‬
‫و ابن عبدالبر در جامعش از محمدبن كعب قرظى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬مردى از‬
‫على مسئلهاى را پرسيد‪ ،‬و او درباره چيزى گفت‪ ،‬آن مرد گفت‪ :‬اميرالمؤمنين‪ ،‬اين‬
‫طور نيست‪ ،‬ولى اين طور و اين طور است‪ ،‬على گفت‪ :‬به صواب رسيدى و خطا‬
‫نمودم‪:‬‬
‫[و فوق كل ذى علم عليم]‪(.‬يوسف‪)76:‬‬
‫ترجمه‪« :‬و بالى هر صاحب علم عالمى است»‪.‬‬
‫و ابن جرير اين را به لفظ آن روايت نموده است‪ ،‬چنانكه در الكنز (‪ )241/5‬آمده‪ .‬و‬
‫خطيب در راويان مالك از سعيدبن مسيب روايت نموده كه‪ :‬عمربن خطاب و عثمان‬
‫َ‬
‫بن عفان (رضىالل ّه عنهما) در مسئلهاى منازعه مىنمودند‪ ،‬تا جايى كه بيننده به سوى‬
‫ايشان مىگفت‪ :‬ابدا ً با هم موافقت نخواهند كرد‪ ،‬ولى قبل از جدا شدن برسد بهتر و‬
‫نيكوتر آن موافقت مىنمودند‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )241/5‬آمده است‪.‬‬

‫حاضر نشدن يك نفر در مجلس علم براى اين كه جماعتى علم حاصل كنند‬
‫قصه عقبه بن عامر با قومش هنگامى كه نزد پيامبر ص آمدند‬
‫ابن عساكر از عقبه بن عامر روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬با دوازده سوار آمدم‪ ،‬و نزد‬
‫رسول خدا ص فرود آمديم‪ ،‬يارانم گفتند‪ :‬آيا كسى براى ما شترهاى مان را مىچراند‪،‬‬
‫تا ما برويم و از پيامبر خدا ص علم بياموزيم‪ ،‬و وقتى او رفت و ما عودت نموديم‬
‫آنچه را از رسول خدا ص شنيدهايم‪ ،‬به او ياد دهيم؟ آن گاه من روزهايى آن عمل را‬
‫انجام دادم‪ ،‬باز فكر نمودم و با خود گفتم‪ :‬ممكن است من زيانمند باشم!! يارانم‬
‫آنچه را مىشنوند كه من نمىشنوم‪ ،‬و چيزى را فرا مىگيرند‪ ،‬كه من از نبى خدا ص فرا‬
‫نمىگيرم‪ ،‬بنابراين روزى حاضر شدم‪ ،‬و از مردى شنيدم كه مىگويد‪ :‬نبى خدا ص‬
‫گفت‪« :‬كسى كه وضوى كامل نمايد‪ ،‬از گناهش چون طفل نوزاد پاك مىگردد»‪ ،‬من‬
‫از آن به تعجب افتادم‪ ،‬عمربن خطاب گفت‪ :‬چگونه‪ ،‬اگر سخن اول را مىشنيدى‬
‫متعجبتر مىبودى؟ گفتم‪ :‬آن را برايم اعاده كن ‪ -‬خداوند مرا فدايت گرداند ‪ ، -‬گفت‪:‬‬
‫رسول خدا فرمود‪« :‬كسى در حالى بميرد كه به خدا شريك نمىآورد‪ ،‬خداوند برايش‬
‫دروازههاى جنت را باز مىكند‪ ،‬و از هر كدامش كه بخواهد داخل مىشود‪ ،‬و جنت‬
‫هشت دروازه دارد»‪ ،‬بعد از آن رسول خدا ص نزد ما بيرون گرديد‪ ،‬و من روبرويش‬
‫نشستم‪ ،‬او رويش را از من گردانيد‪ ،‬و اين عمل را چندين بار انجام داد‪ ،‬وقتى كه بار‬
‫چهارم بود‪ ،‬گفتم‪ :‬اى نبى خدا ‪ -‬پدر و مادرم فدايت ‪ -‬چرا رويت را از من مىگردانى؟‬
‫آن گاه رويش را به سويم گردانيد و گفت‪« :‬آيا يكى برايت محبوبتر است يا دوازده؟»‬
‫هنگامى كه اين حالت را ديدم به سوى يارانم برگشتم‪ .‬اين چنين در الكنز (‪)77/1‬‬
‫آمده‪ ،‬و ابونعيم در الحليه (‪ )307/9‬مثل آن را روايت نموده است‪.‬‬

‫‪162‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫قصه عثمان بن ابى العاص همراه قومش هنگامى كه نزد پيامبر ص آمدند‬
‫طبرانى از عثمان بن ابى العاص روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬در وفد ثقيف هنگامى كه‬
‫نزد رسول خدا ص آمدند من هم آمدم‪ ،‬ما لباسهاى خوب خويش را نزد دروازه پيامبر‬
‫ص بر تن نموديم‪ ،‬و گفتند‪ :‬چه كسى سوارىهاى ما را براى ما حفاظت مىكند؟ همه‬
‫قوم رفتن نزد پيامبر ص را دوست داشتند و تخلف و بازماندن از وى براى شان‬
‫ناخوشايند بود‪ ،‬عثمان مىگويد‪ :‬من كه خردترين ايشان بودم گفتم‪ :‬اگر خواسته باشيد‬
‫سوارىهاى تان را به اين شرط نگه مىدارم‪ ،‬كه وقتى بيرون شديد سواريم را براى من‬
‫نيز نگه داريد‪ ،‬گفتند‪ :‬اين حق تو باشد‪ ،‬و آنان نزدش داخل شدند‪ ،‬و باز بيرون گرديده‬
‫گفتند‪ :‬با ما حركت كن‪ ،‬گفتم‪ :‬كجا؟ گفتند‪ :‬به سوى اهلت‪ ،‬گفتم‪ :‬از خانوادهام بيرون‬
‫شدم‪ ،‬تا اينكه به دروازه پيامبر ص رسيدم‪ ،‬و حال همينطور بدون داخل شدن نزدش‬
‫برگردم‪ ،‬و شما هم تعهدى به من سپردهايد كه خود مىدانيد؟! گفتند‪ :‬پس عجله كن‪،‬‬
‫ما همه سئوالها را از وى نمودهايم و ديگر نيازى براى سئوال كردن خود نيست‪ ،‬آن‬
‫گاه داخل شدم و گفتم‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬اى رسول خدا‪ ،‬به خداوند دعا كن كه مرا در‬
‫دين فقيه گرداند و علم نصيبم نمايد‪ ،‬گفت‪« :‬چه گفتى؟» گفتهام را برايش اعاده‬
‫نمودم‪ ،‬فرمود‪« :‬مرا از چيزى سئوال نمودى‪ ،‬كه هيچ يك از يارانت مرا از آن‬
‫نپرسيدهاند‪ ،‬برو تو بر آنان امير هستى و همچنان بر كسانى از قومت كه نزدت‬
‫مىآيند»‪ ...‬و حديث را متذكر شده‪ .‬هيثمى (‪ )371/9‬مىگويد‪ :‬اين را طبرانى روايت‬
‫نموده‪ ،‬و رجال آن رجال صحيح اند‪ ،‬غير حكيم بن حكيم بن عباد كه ثقه دانسته شده‪،‬‬
‫و در روايت ديگرى به اختصار آمده‪ ،‬و در آن گفته‪ :‬آن گاه نزد رسول خدا ص وارد‬
‫شدم‪ ،‬و از وى مصحفى‪ 1‬را كه در نزدش بود خواستم و او آن را به من داد‪.‬‬

‫فراگيرى و تكرار علم‪ ،‬سوال هايى كه لزم است و سوال هايى كه لزم نيست‬
‫اصحاب و تكرار علم در مجلس پيامبر ص و سوالهاى شان از وى‬
‫ابويعلى از انس روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬ما با نبى خدا ص نشسته بوديم‪ - ،‬و شايد‬
‫گفته باشد‪ :‬تعداد ما شصت مرد بود ‪ -‬و براى ما حديثى را بيان مىنمود‪ ،‬سپس براى‬
‫كارش داخل مىشد‪ ،‬و ما آن را در ميان خويش تكرار مىكرديم‪ ،‬اين را و باز اين را‪ ،‬و‬
‫در حالى بر مىخاستيم كه گويى در قلبهاى ما كاشته شده باشد‪ .‬هيثمى (‪)161/1‬‬
‫مىگويد‪ :‬در اين يزيد رقاشى آمده‪ ،‬و ضعيف مىباشد‪ .‬و طبرانى در الكبير از ابوموسى‬
‫روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬پيامبر ص وقتى نماز فجر را مىگزارد‪ ،‬نزديك او مىشديم‪،‬‬
‫كسى از ما قرآن را از او مىپرسيد‪ ،‬و كسى از ما فرائض را از او مىپرسيد و كسى از‬
‫ما تعبير خواب را از مىپرسيد‪ .‬هيثمى (‪ )159/1‬مىگويد‪ :‬در اين محمدبن عمر رومى‬
‫آمده‪ ،‬ابوداود و ابوزرعه وى را ضعيف دانستهاند‪ ،‬و ابن حبان ثقهاش دانسته‪.‬‬

‫قول فضاله بن عبيد براى يارانش در اين باره‬


‫طبرانى در الكبير از فضاله بن عبيد روايت نموده است‪ ،‬زمانى كه اصحابش نزد‬
‫وى مىآمدند مىگفت‪ :‬درس بخوانيد و بشارت بدهيد و زيادت نماييد ‪ -‬خداوند براى شما‬
‫خير بيفزايد‪ ،‬و شما را دوست داشته باشد و كسى كه شما را دوست مىدارد دوست‬
‫بدارد ‪ -‬مسائل را بر ما عرضه كنيد‪ ،‬چون اجر آخر آن مثل اجر اول آنست‪ ،‬و كلمتان‬
‫را با استغفار همراه سازيد‪ .‬هيثمى (‪ )161/1‬مىگويد‪ :‬رجال آن ثقه دانسته شدهاند‪.‬‬
‫َ‬
‫سخنان ابوسعيد‪ ،‬على‪ ،‬ابن مسعود و ابن عباس(رضىالل ّهعنهم) درباره تكرار علم‬
‫‪ 1‬صحيفهاى را كه در آن آياتى از قرآن بود‪.‬‬

‫‪163‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫طبرانى در الوسط از ابونضره روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬به ابوسعيد گفتم‪ :‬براى ما‬
‫بنويس‪ ،‬گفت‪ :‬براى تان نمىنويسم و هرگز آن را قرآن نمىگردانم‪ ،‬ولى از ما چنانكه از‬
‫نبى خدا گرفتيم بگيريد‪ ،‬ابوسعيد مىگفت‪ :‬حديث بيان كنيد‪ ،‬زيرا برخى از حديث برخى‬
‫ديگر را به ياد مىآورد‪ .‬هيثمى (‪ )161/1‬مىگويد‪ :‬رجال آن رجال صحيح اند‪ .‬و حاكم (‬
‫‪ )94/1‬و ابن عبدالبر در جامع العلم (‪ )111/1‬اين را از ابوسعيد روايت نمودهاند كه‬
‫گفت‪ :‬حديث را تكرار كنيد‪ ،‬چون تكرار حديث‪ ،‬حديث را تازه نگه مىدارد‪ .‬و حاكم (‬
‫‪ )95/1‬از على روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬حديث را تكرار نماييد‪ ،‬اگر چنين نكنيد كهنه‬
‫مىشود‪ .‬ابن ابى شيبه هم اين را از على چنانكه در جامع العلم (‪ )101/1‬آمده‪،‬‬
‫روايت نموده‪ ،‬و در اولش افزوده‪ :‬يك ديگر را زيارت كنيد‪ ،‬و در روايتش آمده‪( :‬علم‬
‫تان) كهنه مىشود‪ .‬و حاكم (‪ )95/1‬از ابن مسعود روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬حديث را‬
‫تكرار نماييد‪ ،‬چون ذكر حديث حياتش است‪ .‬و نزد ابن عبدالبر در العلم (‪ )22/1‬از‬
‫ابن مسعود روايت است كه گفت‪ :‬درس خواندن نماز است‪ .‬و نزد وى (‪ )24/1‬از ابن‬
‫َ‬
‫عباس (رضىالل ّه عنهما) روايت است كه گفت‪ :‬تكرار و ياد علم در برخى از شب‪ ،‬از‬
‫زنده دارى آن برايم محبوبتر است‪.‬‬

‫عمر و پرسيدن سه مسئله از على و خوشحاليش به پاسخ وى‬


‫َ‬
‫طبرانى در الوسط از ابن عمر (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬عمربن‬
‫خطاب به على بن ابى طالب گفت‪ :‬اى ابوالحسن بسا اوقات حاضر بودهاى و ما‬
‫غائب بودهايم‪ ،‬و بسا اوقات حاضر بودهايم و غائب بودهاى‪ ،‬سه مسئله را از تو‬
‫مىپرسم‪ ،‬آيا درباره آنها علم دارى؟ على گفت‪ :‬آنها كدام اند؟ گفت‪ :‬مردى‪ ،‬مردى را‬
‫دوست مىدارد‪ ،‬در حالى كه خيرى را از وى نديده است‪ ،‬و مردى ‪ ،‬مردى را بد مىبرد‪،‬‬
‫در حالى كه شرى را از وى نديده است‪ ،‬گفت ‪ :‬آرى‪ ،‬رسول خدا ص فرمود‪« :‬ارواح‬
‫در هوا لشكرهاى بسيج شدهاند‪ ،‬و با هم روبرو مىشوند و نزديك مىگردند‪ ،‬آنانى كه از‬
‫ايشان باهم تعارف حاصل نمودند نزديك مىشوند‪ ،‬و آنانى كه يكديگر را نشناختند با‬
‫هم اختلف مىكنند»‪ ،‬گفت ‪ :‬يكى‪ ،‬و افزود‪ :‬مردى حديثى را بيان مىكند و ناگهان آن را‬
‫فراموش مىنمايد‪ ،‬و ناگهان آن را به ياد مىآورد‪ ،‬على گفت‪ :‬از رسول خدا ص شنيدم‬
‫كه مىگفت‪« :‬هر قلبى براى خود ابرى چون ابر مهتاب دارد‪ ،‬در حالى كه مهتاب‬
‫روشنى مىدهد ناگهان ابرى جلويش را مىگيرد و تاريك مىشود‪ ،‬و ناگهان از او دور‬
‫مىگردد و روشن مىشود‪ ،‬و در حالى كه مرد حديث را بيان مىكند‪ ،‬ناگهان همان ابر‬
‫جلويش را مىگيرد و فراموش مىنمايد‪ ،‬و وقتى از وى دور مىشود به ياد مىآورد»‪ ،‬عمر‬
‫گفت‪ :‬دو‪ ،‬گفت‪ :‬و مردى خواب مىبيند بعضى از آنها راست مىباشد‪ ،‬و برخى شان‬
‫دروغ‪ ،‬گفت‪ :‬آرى‪ ،‬از رسول خدا ص شنيديم كه مىگفت ‪« :‬هر بنده و كنيز‪ 1‬كه‬
‫مىخوابد‪ ،‬و در خواب فرو مىرود‪ ،‬روحش به عرش برده مىشود‪ ،‬روح شخصى كه نزد‬
‫عرش بيدار مىشود‪ ،‬خوابش راست مىآيد‪ ،‬و روح شخصى كه به عرش نرسيده بيدار‬
‫مىشود‪ ،‬خوابش دروغ مىآيد»‪ ،‬عمر گفت‪ :‬سه چيز بود كه در طلب آنها بودم‪ ،‬ستايش‬
‫خدايى راست كه قبل از مرگ آنها را به دست آوردم‪ .‬هيثمى (‪ )162/1‬مىگويد‪ :‬در‬
‫َ‬
‫اين ازهر بن عبدالل ّه آمده‪ ،‬عقيلى گفته‪ :‬حديث وى از ابن عجلن غير محفوظ است‪،‬‬
‫و اين حديث از حديث اسرائيل از ابواسحاق از حارث از على به شكل موقوف‬
‫دانسته و شناخته مىشود‪ ،‬و بقيه رجال آن ثقه دانسته شدهاند‪.‬‬

‫‪ 1‬يعنى بنده و كنيز خداوند عزوجل كه تمام انسانان را شامل مىشود نه غلم و كنيز انسانها‪ ،‬و هدف‬
‫از آن مرد و زن مىباشد‪ .‬م‪.‬‬

‫‪164‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬
‫َ‬
‫سئوال عمر از ابن عباس(رضىالل ّهعنهما) در مورد اختلف اين امت‬
‫سعيدبن منصور‪ ،‬بيهقى و خطيب در الجامع از ابراهيم تيمى روايت نمودهاند كه‬
‫گفت‪ :‬عمربن خطاب روزى خلوت اختيار نمود‪ ،‬و با خودش صحبت مىكرد‪ ،‬در اين‬
‫َ‬
‫موقع كسى را نزد ابن عباس (رضىالل ّه عنهما) فرستاد و گفت‪ :‬اين امت چگونه‬
‫اختلف مىكد‪ ،‬در حالى كه كتابش يكى است‪ ،‬نبى اش يكى است و قبلهاش يكى‬
‫است؟ ابن عباس گفت‪ :‬اى اميرالمؤمنين‪ ،‬قرآن بر ما نازل گرديد‪ ،‬ما آن را خوانديم‬
‫و دانستيم كه در مورد چه نازل شده است‪ ،‬بعد از ما اقوامى مىآيند‪ ،‬قرآن را‬
‫مىخوانند و نمىدانند كه در مورد چه نازل شده است‪ ،‬بنابراين براى هر قومى درباره‬
‫آن رأيى مىباشد‪ ،‬و وقتى هر قومى در آن رأيى پيدا نمود اختلف مىكنند‪ ،‬وقتى‬
‫اختلف نمودند‪ ،‬با هم مىجنگند‪ ،‬عمر وى را توبيخ نمود و بر وى بانگ برآورد‪ ،‬و ابن‬
‫عباس برگشت‪ ،‬باز وى را بعد از اين كه آنچه را او گفته بود درك نمود و درست يافت‬
‫طلب نمود‪ ،‬مىگويد‪ :‬باز وى را بعد از اين كه آنچه را او گفته بود درك نمود و درست‬
‫يافت طلب نمود‪ ،‬مىگويد‪ :‬بعد از آن گفت‪ :‬آرى‪ ،‬دوباره بگو‪ .‬اين چنين در الكنز (‬
‫‪ )228/1‬آمده است‪.‬‬

‫سئوال عمر از اصحابش درباره معناى آيهاى و تعجب او از جواب ابن عباس‬
‫عبدبن حميد و ابن المنذر از ابن عباس روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬عمربن خطاب‬
‫فرمود‪ :‬امشب آيهاى را خواندم كه خوابم نبرد‪:‬‬
‫[ايود احدكم آن تكون له جنة من نيل و اعناب]‪(.‬البقرة‪)226:‬‬
‫ترجمه‪« :‬آيا دوست دارد يكى از شما كه باشد برايش باغى از درختان خرما و‬
‫انگور»‪.‬‬
‫هدف از اين چيست؟ برخى از قوم گفتند‪ :‬خدا داناتر است؟ گفت‪ :‬من مىدانم كه خدا‬
‫داناتر است‪ ،‬ولى براى علتى پرسيدم‪ ،‬كه اگر نزد يكى از شما علمى باشد و در آن‬
‫باره چيزى شنيده باشد‪ ،‬آنچه را شنيده خبر بدهد‪ ،‬آنان سكوت اختيار نمودند‪ ،‬مرا ديد‬
‫كه آهسته صحبت مىنمايم‪ ،‬گفت‪ :‬اى برادرزادهام بگو‪ ،‬و خود را حقير مشمار‪ ،‬گفتم‪:‬‬
‫هدف و مطلوب آن عمل است‪ ،‬گفت‪ :‬چگونه هدف آن عمل است؟ گفتم‪ :‬چيزى بود‬
‫كه در قلبم انداخته شد و آن را گفتم‪ ،‬آن گاه وى مرا ترك نمود‪ ،‬و خودش شروع به‬
‫تفسير آن نمود‪ ،‬راست گفتى اى برادرزادهام‪ ،‬هدف آن عمل است‪ ،‬ابن آدم وقتى‬
‫سنش بزرگ شود و عيالش زياد گردد‪ ،‬خيلىها به باغ نيازمند مىباشد‪ ،‬و ابن آدم روز‬
‫قيامت خيلىها به عملش نيازمند مىباشد‪ ،‬راست گفتى‪ ،‬اى برادرزادهام‪ .‬اين را‬
‫همچنان ابن المبارك و ابن جرير و ابن ابى حاتم و حاكم به معناى آن به اختصار‬
‫روايت كردهاند‪ ،‬چنانكه در الكنز (‪ )234/1‬آمده‪ ،‬و حاكم (‪ )542/3‬آن را به شرط‬
‫شيخين صحيح دانسته است‪.‬‬
‫َ‬
‫سئوال عمر از ابن عباس (رضىالل ّه عنهما) درباره آنچه از سوره نصر او را به‬
‫دشوارى افكنده بود‬
‫سعيدبن منصور‪ ،‬ابن سعد‪ ،‬ابويعلى‪ ،‬ابن جرير‪ ،‬ابن المنذر‪ ،‬طبرانى‪ ،‬ابن مردويه‪ ،‬ابن‬
‫نعيم و بيهقى هر دو در الدلئل از ابن عباس روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬عمر مرا با‬
‫شيخهاى بدر داخل مىنمود‪ ،‬عبدالرحمن بن عوف به او گفت‪ :‬چرا اين جوان را با ما‬
‫داخل مىكنى‪ ،‬در حالى كه ما پسرانى مثل وى داريم؟ گفت‪ :‬وى از كسانى است كه‬
‫مىدانيد و روزى ايشان را دعوت نمود و مرا هم فراخواند‪ ،‬و در آن روز دانستم مرا‬

‫‪165‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫فقط به خاطرى فراخوانده است كه چيزى از من به شما نشان دهد‪ ،‬گفت‪ :‬درباره‬
‫قول خداوند متعال چه مىگوييد‪:‬‬
‫[اذا جاء نصراللّه و الفتح]‪(.‬النصر‪)1:‬‬
‫ترجمه‪« :‬وقتى كه نصرت خدا و فتح فرا رسيد»‪.‬‬
‫تا اين كه سوره را ختم نمود‪ ،‬بعضى از ايشان گفتند‪ :‬خداوند متعال به ما امر نموده‬
‫است‪ ،‬وقتى كه نصرت خدا آمد و فتح نصيب ما شد‪ ،‬وى را بستاييم‪ ،‬و از وى طلب‬
‫مغفرت نماييم‪ ،‬و برخى ديگر گفتند‪ :‬نمىدانيم‪ ،‬بعضى ديگر هم چيزى نگفتند‪ :‬آن گاه‬
‫به من گفت‪ :‬اى ابن عباس‪ ،‬تو هم همينطور مىگويى؟ گفتم‪ :‬نخير‪ ،‬گفت‪ :‬پس چه‬
‫مىگويى؟ گفتم‪ :‬هدف از آن اخل رسول خداست‪ ،‬كه خداوند بدين وسيله به او خبر‬
‫داد‪ ،‬وقتى نصرت خدا بيايد و فتح نصيب گردد و مردم را ببينى‪ ،‬و فتح هم فتح مكه‬
‫است‪ ،‬همان نشانه مرگ تو است‪ ،‬بنابراين‪:‬‬
‫[فسبح بمد ربك و استغفره انه كان توابا]‪.‬‬
‫ترجمه‪« :‬پروردگارت را به پاكى ياد كن‪ ،‬و از وى آمرزش بخواه‪ ،‬كه او پذيرنده توبه‬
‫است»‪.‬‬
‫عمر گفت‪ :‬من هم همان را مىدانم كه تو مىدانى‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )276/1‬آمده‬
‫است‪ .‬و ابونعيم آن را در الحليه (‪ )317/1‬به مثل آن روايت كرده است‪ .‬و حاكم (‬
‫‪ )539/3‬آن را از ابن عباس روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬عمر مرا با اصحاب پيامبر ص‬
‫سئوال مىنمود‪ ،‬عبدالرحمن بن عوف به او گفت‪ :‬آيا از وى سئوال مىكنى‪ ...‬ومثل آن‬
‫را به اختصار ذكر نموده‪ ،‬و باز گفته است‪ :‬اين حديث به شرط شيخين صحيح است‪،‬‬
‫و ذهبى هم با او موافقت كرده است‪.‬‬
‫َ‬
‫مذاكره و گفت و شنود عمر و ابن عباس (رضىالل ّه عنهما) درباره آيهاى و در مورد‬
‫على‬
‫َّ‬
‫زبير بن بكار در الموفقيات از ابن عباس (رضىالله عنهما) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬از‬
‫عمربن خطاب درباره قول خداوند عزوجل پرسيدم‪:‬‬
‫[يا ايهاالذين آمنوا ل تسالوا عن اشياء آن تبدلكم تسؤكم]‪(.‬الائدة‪)101:‬‬
‫ترجمه‪« :‬اى مؤمنان از چيزهايى سئوال مكنيد كه اگر براى تان آشكار شود شما را‬
‫غمگين سازد»‪.‬‬
‫گفت‪ :‬مردانى از مهاجرين بودند‪ ،‬كه در نسبهاى شان چيزى بود‪ ،‬بنابراين روزى‬
‫گفتند‪ :‬به خدا سوگند‪ ،‬دوست داريم‪ ،‬كه خداوند درباره نسب ما قرآن نازل كند‪ ،‬آن‬
‫گاه خداوند آنچه را نازل نمود‪ ،‬كه تلوت نمودى‪ ،‬بعد از آن به من گفت‪ :‬اين صاحب‬
‫تان ‪ -‬يعنى على بن ابى طالب ‪ -‬اگر متولى [خلفت] شود زهد پيشه كند‪ ،‬ولى از‬
‫عجب وى به نفس خودش مىترسم كه وى را ببرد‪ ،‬گفتم‪ :‬اى اميرالمؤمنين‪ ،‬صاحب ما‬
‫كسى است كه قسم به خدا خودت او را دانستهاى!! چه مىگويى‪ :‬وى نه تغيير نموده‬
‫و نه تبديلى در خود آورده و نه رسول خدا ص را در روزهاى صحبتش خشمگين‬
‫ساخته است؟ گفت‪ :‬و نه دختر ابوجهل كه وى مىخواست او را بالى فاطمه‬
‫خواستگارى نمايد؟‪ 1‬گفتم‪ :‬خداوند درباره معصيت آدم عليه السلم گفته‪:‬‬
‫َ‬
‫‪ 1‬على دختر ابوجهل را خواستگارى نمود‪ ،‬و از اين فاطمه (رضىالل ّه عنها) خبر شد‪ ،‬و نزد رسول‬
‫خدا ص آمد و گفت‪ :‬قومت مىپندارند كه تو براى دخترانت خشمگين نمىشوى‪ ،‬و على دختر ابوجهل‬
‫را نكاح مىكند‪ ،‬آن گاه رسول خدا ص برخاست و گفت‪« :‬فاطمه پارهاى از من است‪ ،‬و من بد‬
‫مىبرم كه برايش بدى برسد‪ ،‬به خدا سوگند‪ ،‬دختر رسول خدا و دختر دشمن خدا نزد يك مرد جمع‬

‫‪166‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫[ول ند له عزما]‪(.‬طه‪)115 :‬‬


‫ترجمه‪« :‬و برايش عزمى نيافتيم»‪.‬‬
‫صاحب ما نيز خشمگين ساختن رسول خدا ص را اراده ننموده بود‪ ،‬وليكن خيال و‬
‫انديشه هايى هستند كه هيچ كس توانايى دفع آنان را از نفس خود ندارد‪ ،‬و بسا‬
‫اوقات اين امر از فقيه در دين خدا و عالم به امر خدا نيز سر مىزند‪ ،‬ولى وقتى بر آن‬
‫تنبيه شود بر مىگردد و رجوع مىكند‪ ،‬گفت‪ :‬اى ابن عباس‪ :‬كسى گمان كند‪ ،‬كه وى‬
‫وارد بحرهاى شما مىشود و در آن همراه تان فرو مىرود‪ ،‬و به قعر و ژرفناى آن‬
‫مىرسد‪ ،‬بدون ترديد يك عمل ناشدنى را پنداشته است‪ .‬اين چنين در المنتخب (‬
‫‪ )229/5‬آمده است‪.‬‬

‫سئوال ابن عمر از عايشه در مورد حديثى كه ابوهريره آن را درباره جنازهها روايت‬
‫مىكرد‬
‫مسلم از عامربن سعد بن ابى وقاص روايت نموده كه وى از پدرش حديث بيان نمود‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫كه وى نزد عبدالل ّه بن عمر (رضىالل ّه عنهما) نشسته بود‪ ،‬كه ناگهان خباب‪ - 1‬صاحب‬
‫َ‬
‫المقصوره ‪ -‬ظاهر شد و گفت‪ :‬اى عبدالل ّه بن عمر‪ ،‬آيا آن چه را ابوهريره مىگويد‬
‫نمىشنوى!! مىگويد‪ :‬وى از رسول خدا ص شنيده كه مىگفت‪« :‬كسى كه با جنازهاى‬
‫از خانه صاحب جنازه بيرون شود و بر وى نماز بگزارد و تا دفن شدنش دنبالش كند‪،‬‬
‫برايش دو قيراط اجرا مىباشد‪ ،‬هر قيراط مثل احد‪ ،‬و كسى كه بر وى نماز بگزارد و‬
‫باز برگردد‪ ،‬برايش اجرى مثل احد مىباشد»‪ ،‬آن گاه ابن عمر خباب را نزد عايشه‬
‫َ‬
‫(رضىالل ّه عنها) فرستاد‪ ،‬كه وى را از قول ابوهريره بپرسد و باز برگشته او را از قول‬
‫عايشه باخبر سازد‪ ،‬ابن عمر قبضهاى از سنگ ريزههاى مسجد را گرفت‪ ،‬و آن را در‬
‫دستش پهلو مىداد‪ ،‬تا اين كه برگشت‪ ،‬و گفت‪ :‬عايشه فرمود‪ :‬ابوهريره راست گفته‬
‫است‪ ،‬آن گاه ابن عمر سنگ ريزههايى را كه در دستش بود بر زمين زد‪ ،‬و بعد از آن‬
‫گفت ‪ :‬به درستى ما در قيراطهاى زيادى تقصير نموديم‪ .‬اين چنين در الترغيب (‬
‫‪ )302/5‬آمده است‪ .‬و حاكم (‪ )510/3‬اين را از وليد بن عبدالرحمن به سياق ديگرى‬
‫به معناى آن روايت نموده‪ ،‬و افزوده است‪ :‬ابوهريره گفت‪ :‬ما را از رسول خدا ص‬
‫درخت كارى مصروف و مشغول نگه نمىداشت و نه خريد و فروش در بازارها‪ ،‬من‬
‫فقط از رسول خدا ص كلمهاى را طلب مىنمودم‪ ،‬كه به من مىآموخت‪ ،‬يا خوردنى را‬
‫كه به من مىخوراند‪ ،‬ابن عمر گفت‪ :‬اى ابوهريره‪ ،‬تو از ما ملتزمتر با رسول خدا‬
‫بودى‪ ،‬و عالمتر به حديث وى هستى‪ .‬و به اين سياق اين را ابن سعد (‪ )332/4‬از‬
‫وليد روايت نموده‪ ،‬مگر اين كه وى قول ابن عمر را ذكر ننموده است‪ .‬حاكم مىگويد‪:‬‬
‫اين حديث صحيح السناد است‪ ،‬ولى بخار يو مسلم آن را روايت نكردهاند‪.‬‬

‫قول ابن عباس درباره قلت و كمى سئوالهاى اصحاب از پيامبر ص‬


‫َ‬
‫طبرانى در الكبير از ابن عباس (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬قومى را‬
‫بهتر از اصحاب رسول خدا ص نديدم‪ ،‬وى را به جز از سيزده مسئله تا وفات‬
‫نمودنش ديگر سئوال ننمودند‪ ،‬و همه آنها در قرآن است‪:‬‬
‫[يسئلونك عن الشهرالرام]‪،‬‬
‫«تو را از ماه حرام مىپرسند»‪،‬‬

‫نمىشوند»‪ ،‬بنابراين على خواستگارى وى را گذاشت‪ .‬به نقل از بخارى‪.‬‬


‫‪ 1‬مدنى است‪ ،‬و گفته شده كه از اصحاب است‪،‬و از ابوهريره و عايشه روايت نموده است‪.‬‬

‫‪167‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫و [يسألونك عن المر واليسر]‪،‬‬


‫«تو را از شراب و قمار مىپرسند»‪،‬‬
‫و [يسألونك عن اليتمى]‪،‬‬
‫«تو را از يتيمان مىپرسند»‪،‬‬
‫و [يسألونك عن الحيض]‪،‬‬
‫«تو را از حيض مىپرسند»‪،‬‬
‫و [يسألونك عن النفال]‪،‬‬
‫«تو را از مال غنيمت مىپرسند»‪،‬‬
‫و [يسألونك ماذا ينفقون]‪،‬‬
‫«تو را مىپرسند كه چه نفقه كنند»‪.‬‬
‫و جز از آنچه كه به نفع شان بود نمىپرسيدند‪ ،‬گفت‪ :‬نخستين كسى كه در خانه طواف‬
‫نموده‪ ،‬ملئك است‪ ،‬و در ميان حجر تا ركن يمانى قبرهايى از قبور انبياست‪ ،‬و نبيى‬
‫را چون قومش اذيت مىنمود‪ ،‬از ميان آنان بيرون مىشد‪ ،‬و در آنجا خداوند را عبادت‬
‫مىكرد تا اين كه مىمرد‪ .‬هيثمى (‪ )158/1‬مىگويد‪ :‬در اين عطاء بن سائب آمده‪ ،‬و ثقه‬
‫مىباشد‪ ،‬ولى مختلط شده بود و بقيه رجال آن رجال ثقهاند‪ .‬بزار هم اين را‪ ،‬چنانكه‬
‫در التقان آمده‪ ،‬روايت نموده است‪.‬‬

‫سئوال زنان انصار از دين و سئوال ام سلمه از پيامبر ص درباره احتلم‬


‫َ‬
‫ابن عبدالبر در العلم (‪ )88/1‬از عايشه (رضىالل ّه عنها) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬چه‬
‫زنان نيكو و خوبى اند زنان انصار‪ ،‬حيا آنان را باز نمىداشت كه از دين بپرسند و در آن‬
‫َ‬
‫تفقه حاصل نمايند‪ .‬و احمد از ام سلمه (رضىالل ّه عنها) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬من‬
‫َ‬
‫مجاور و نزديك ام سلمه (رضىالل ّه عنها)‪ ،‬همسر پيامبر ص بودم‪ ،‬ام سليم گفت‪ :‬اى‬
‫رسول خدا‪ ،‬چه فكر مىكنى وقتى زن در خواب ببيند كه شوهرش با وى جماع و‬
‫مقاربت نمود آيا غسل مىكند؟ او سليم گفت‪ :‬دست هايت در خاك اى ام سليم!!‬
‫زنان را نزد رسول خدا ص رسوا نمودى‪ ،‬ام سليم گفت‪ :‬خداوند از حق حيا نمىكند‪ ،‬و‬
‫بر ما لزم است كه پيامبر ص را از آنچه براى مان اشكال ايجاد مىكند بپرسيم‪ ،‬چون‬
‫اين پرسيدن از كور بودن مان در آن مورد بهتر است‪ ،‬آن گاه پيامبر ص فرمود‪:‬‬
‫«دست هايت در خاك‪ ،‬اى ام سليم‪ ،‬وقتى آب را بيابد‪ 1‬بر وى غسل لزم است»‪ ،‬ام‬
‫سلمه گفت‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬آيا زن آب دارد؟ پيامبر ص گفت‪« :‬پس چگونه پسرش‬
‫مشابه وى مىآيد؟ آنان امثال مردان اند»‪ .‬هيثمى (‪ )165/1‬مىگويد‪ :‬اين حديث در‬
‫صحيح به اختصار آمده‪ ،‬و در اسناد احمد در ميان ام سليم و اسحاق انقطاع است‪.‬‬

‫آن چه از كثرت سئوال ناشى مىشد‪ ،‬و انكار ابن مسعود در آن مورد‬
‫بزار از سعد روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬مردم گاهى درباره چيزى كه حلل بود از‬
‫رسول خدا ص سئوال مىنمودند و به سبب اصرار ورزيدن شان در سئوال آن چيز‬
‫حرام مىشد‪ .‬هيثمى (‪ )158/1‬مىگويد‪ :‬در اين قيس بن ربيع آمده‪ ،‬شعبه و سفيان‬
‫ثقهاش دانستهاند‪ ،‬و احمد و يحيى بن معين و غيرشان ضعيفش دانستهاند‪ .‬و بزار از‬
‫جابر روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬آيه لعان بر اثر كثرت سئوال نازل گرديد‪ .‬هيثمى‬
‫مىگويد‪ :‬و رجال آن ثقهاند‪ .‬و طبرانى در الكبير از ابن مسعود روايت نموده‪ ،‬كه‬

‫‪ 1‬يعنى‪ :‬اگر انزال شود و آب منى از وى خارج شود‪ .‬م‪.‬‬

‫‪168‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫گفت‪ :‬روزى از وى بسيار سئوال نمودند‪ ،‬وى گفت‪ :‬اى حاربن قيس ‪ -‬يعنى حارث بن‬
‫قيس ‪ -‬چه فكر مىكنى هدف از سئوالهاى شان چيست؟ گفت‪ :‬تا آن را بدانند و باز‬
‫تركش كنند‪ ،‬گفت‪ :‬راست گفتى‪ ،‬سوگند به ذاتى كه معبودى جز وى نيست‪ .‬هيثمى‬
‫گفته‪ :‬رجال آن ثقه دانسته شدهاند‪.‬‬

‫انكار اصحاب از سئوال درباره آنچه واقع نشده‬


‫َّ‬
‫ابن عبدالبر در العلم (‪ )143/2‬از ابن عمر (رضىالله عنهما) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‬
‫اى مردم از آنچه واقع نشده و نيست سئوال نكنيد‪ ،‬چون عمر كسى را كه از چيزى‬
‫سئوال مىنمود كه واقع نشده بود و نبود لعنت مىنمود‪ .‬و نزد وى (‪ )142/2‬هم چنان‬
‫از طاووسس روايت است كه گفت‪ :‬براى هيچ كسى حلل نيست‪ ،‬از چيزى سئوال‬
‫كند كه واقع نشده و نيست‪ ،‬خداوند تبارك و تعالى درباره آن چه شدنى است فيصله‬
‫نموده است‪ .‬و هم چنين (‪ )142/2‬از خارجه بن زيد بن ثابت و او از پدرش روايت‬
‫نموده كه‪ :‬وى نظرش را در مورد چيزى كه از وى پرسيده مىشد نمىگفت‪ :‬تا اين كه‬
‫مىپرسيد‪:‬اين واقع شده يا خير؟ اگر واقع نشده بود‪ ،‬دربارهاش چيزى نمىگفت‪ :‬و اگر‬
‫واقع شده بود‪ ،‬دربارهاش سخن مىگفت‪ .‬مىگويد‪ :‬و چون از مسئلهاى پرسيده مىشد‬
‫مىگفت‪ :‬آيا واقع شده؟ به وى گفته مىشد‪ :‬اى ابوسعيد واقع نشده‪ ،‬ولى ما آن را‬
‫پيش بينى مىكنيم‪ ،‬مىگفت ‪ :‬بگذاريدش‪ .‬اگر واقع شده بود‪ ،‬به آنها خبر مىداد‪ .‬و از‬
‫مسروق روايت است كه گفت‪ :‬ابى بن كعب را از مسئلهاى پرسيدم‪ ،‬گفت‪ :‬آيا اين‬
‫تا به حال اتفاق افتاده؟ گفتم‪ :‬نخير‪ ،‬گفت‪ :‬تا پيدا شدنش راحتم بگذار‪ .‬و ابن سعد (‬
‫‪ )500/3‬اين را از مسروق روايت نموده‪ ،‬و افزوده است‪ :‬گفت‪ :‬راحتمان بگذار تا‬
‫پيدا شود‪ ،‬و چون به وجود آمد درباره رأى مان برايت كوشش و اجتهاد مىكنيم‪ .‬و ابن‬
‫سعد (‪ )256/3‬از عامر روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬عمار از مسئلهاى پرسيده شد و‬
‫گفت‪ :‬آيا اين تاكنون اتفاق افتاده؟ گفتند‪ :‬نخير‪ ،‬گفت‪ :‬پس ما را‪ ،‬تا اتفاق بيفتد و به‬
‫وجود آيد‪ ،‬بگذاريد و وقتى به وجود آمد‪ ،‬براى شما بيان مىكنيم‪.‬‬

‫آموختن قرآن و تعليم و قرائت آن براى قوم‬


‫پيامبر ص و ترغيب مردى به آموختن قرآن كه از خريدن و فايده نمودن خود برايش حكايت‬
‫كرد‬
‫طبرانى از ابوامامه روايت نموده كه‪ :‬مردى نزد پيامبر ص آمد و گفت‪ :‬اى رسول‬
‫خدا‪ ،‬سهم بنى فلن را خريدم و در آن اينقدر و اينقدر فايده نمودم‪ ،‬گفت‪« :‬آيا تو را‬
‫به آن چه كه از آن فايده بيشترى دارد خبر ندهم؟» گفت‪ :‬آيا پيدا مىشود؟ گفت‪:‬‬
‫«مردى كه ده آيت را بياموزد»‪ ،‬آن مرد رفت و ده آيت را آموخت و نزد پيامبر ص‬
‫آمد و خبرش داد‪ .‬هيثمى (‪ )165/7‬مىگويد‪ :‬اين را طبرانى در الكبير و الوسط روايت‬
‫نموده است و رجال آن رجال صحيح اند‪.‬‬

‫پيامبر ص و تعليم دادن فضيلت سوره فاتحه براى ابى بن كعب‬


‫بيهقى از ابى بن كعب روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬رسول خدا ص فرمود‪« :‬آيا تو را از‬
‫سورهاى آگاه نسازم كه مثل آن نه در تورات نازل شده‪ ،‬نه در انجيل‪ ،‬نه در زبور و نه‬
‫هم در قرآن؟» گفتم‪ :‬آرى‪ ،‬گفت‪« :‬من اميدوارم كه قبل از بيرون رفتنت از در آن را‬
‫فرا بگيرى»‪ ،‬بعد رسول خدا ص برخاست و من هم با او برخاستم‪ ،‬و شروع به‬
‫صحبت نمود‪ ،‬دستم در دستش بود‪ ،‬و من از ترس اين كه قبل از خبر دادن آن به من‬
‫بيرون رود‪ ،‬شروع به تأخير نمودن كردم‪ ،‬هنگامى كه به در نزديك شدم گفتم‪ :‬اى‬

‫‪169‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫رسول خدا‪ ،‬سورهاى كه به من وعده نمودى؟ گفت‪« :‬وقتى كه به نماز ايستادى‬


‫چگونه مىخوانى؟» من فاتحةالكتاب را خواندم‪ ،‬فرمود‪« :‬اين است‪ ،‬اين است‪ ،‬و اين‬
‫سبع مثانى است‪ ،‬كه خداوند تعالى گفته است‪:‬‬
‫[و لقد آتينا سبعا من الثان و القرآن العظيم]‪(.‬الجر‪)87:‬‬
‫ترجمه‪« :‬ما به تو سروه حمد و قرآن عظيم داديم»‪.‬‬
‫و اين همان است كه به من داده شده است»‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )220/1‬آمده‬
‫است‪.‬‬

‫پيامبر ص و تعليم اهل صفه‬


‫ابونعيم در الحليه (‪ )342/1‬روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬روزى ابوطلحه در حالى آمد‪ ،‬كه‬
‫رسول خدا ص ايستاد بود‪ ،‬و به اصحاب صفه قرائت مىآموخت‪ ،‬و پاره سنگى بر‬
‫شكمش بود‪ ،‬كه بدان كمرش را از گرسنگى استوار نگه مىداشت‪.‬‬

‫ابوموسى و قرائت قرآن براى قومى و گوش دادن پيامبر ص برايش‬


‫ابويعلى از انس روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬ابوموسى در خانهاش نشست‪ ،‬و تعدادى‬
‫از مردم نزدش جمع شدند‪ ،‬وى شروع نمود و قرآن را براى آنان تلوت مىكرد‪ ،‬آن‬
‫گاه مردى نزد رسول خدا ص آمد و گفت‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬آيا خبر شگفت انگيزى را‬
‫از ابوموسى به تو نرسانم‪ ،‬در خانهاى نشسته و مردمانى نزدش جمع شدهاند‪ ،‬و او‬
‫براى شان قرآن تلوت مىكند‪ ،‬رسول خدا ص گفت‪« :‬آيا مىتوانى مرا در جايى بنشانى‬
‫كه هيچ كسى از ايشان مرا نبيند؟» گفت‪ :‬آرى‪ ،‬مىافزايد‪ :‬آن گاه رسول خدا ص‬
‫بيرون گرديد‪ ،‬مىگويد‪ :‬و آن مرد وى را در جايى نشانيد‪ ،‬كه هيچ كسى از ايشان او را‬
‫نمىديد‪ ،‬و قرائت ابوموسى را شنيد‪ ،‬فرمود‪« :‬وى بر نيى از نىهاى‪ 1‬آل داود قرائت‬
‫مىكند»‪ .‬هيثمى (‪ )360/9‬مىگويد‪ :‬اين را ابويعلى روايت نموده‪ ،‬و اسناد آن حسن‬
‫است‪ .‬و ابن عساكر اين را به مثل آن‪ ،‬چنانكه در الكنز (‪ )94/7‬آمده‪ ،‬روايت كرده‬
‫است‪.‬‬

‫ابوموسى و تعليم قرآن در جامع بصره‬


‫ابن سعد (‪ )162/4‬از انس به مالك روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬اشعرى مرا نزد عمر‬
‫فرستاد‪ ،‬عمر گفت‪ :‬اشعرى را چگونه ترك نمودى؟ به او گفتم‪ :‬وى را در حالى ترك‬
‫نمودم‪ ،‬كه به مردم قرآن مىآموخت گفت‪ :‬وى عاقل و زيرك است‪ ،‬ولى اين سخن را‬
‫به گوشش نرسان‪ .‬بعد از آن به من گفت‪ :‬اعراب را چگونه ترك نمودى؟ گفتم ‪:‬‬
‫اشعرىها را؟ گفت‪ :‬نخير‪ ،‬بلكه اهل بصره را‪ ،‬گفتم‪ :‬آنان اگر اين را بنشوند‪ ،‬براى‬
‫شان گران تمام مىشود‪ ،‬گفت‪ :‬پس اين را به آنان نرسان‪ ،‬آنان اعراباند‪ ،‬مگر اين كه‬
‫خداوند مردى را جهاد در راه خدا نصيب گرداند‪ .‬و ابونعيم در الحليه (‪ )256/1‬از‬
‫ابورجاى عطاردى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬ابوموسى اشعرى در اين مسجد‪ ،‬مسجد‬
‫بصره دور ما مىگشت‪ ،‬و در حلقه ما مىنشست‪ ،‬و انگار كه من به سويش در ميان‬
‫دو جامه سفيد نگاه مىكنم‪ ،‬و او به من قرآن مىآموزد‪ ،‬و اين سوره را از وى فرا‬
‫گرفتم‪:‬‬
‫[اقرا باسم ربك الذى خلق]‪(.‬العلق‪)1:‬‬
‫ترجمه‪« :‬بخوان به نام پروردگارت‪ ،‬ذاتيكه آفريده است»‪.‬‬

‫‪ 1‬يعنى‪ :‬بر لهجههاى آل داود عليه السلم قرآن مىخواند‪ .‬م‪.‬‬

‫‪170‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫ابورجاء گفت‪ :‬اين نخستين سورهاى بود كه بر محمد رسول خدا ص نازل شد‪.‬‬

‫على و حفظ قرآن بعد از وفات پيامبر ص‬


‫ابونعيم در الحليه (‪ )67/1‬از على روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬هنگامى كه رسول خدا‬
‫ص درگذشت‪ ،‬قسم خوردم ‪ -‬يا سوگند ياد نمودم ‪ -‬كه چادرم را از پشتم تا جمع‬
‫نمودن و حفظ كردن آنچه در ميان دو لوح است نگذارم‪ ،‬بنابراين تا حفظ قرآن‬
‫چادرم را از پشتم نگذاشتم‪.‬‬

‫ابن عمر و فراگيرى سوره بقره در چهار سال‬


‫َّ‬
‫ابن سعد (‪ )121/4‬از ميمون روايت نموده كه‪ :‬ابن عمر (رضىالله عنهما) سوره بقره‬
‫رادر چهار سال فرا گرفت‪.‬‬

‫سلمان و قرائت سوره يوسف در مسجد مدائن‬


‫ابونعيم در الحليه (‪ )203/1‬از عبيدبن ابى الجعد از مردى از اشجع روايت نموده‪ ،‬كه‬
‫گفت‪ :‬مردم در مدائن شنيدند‪ ،‬كه سلمان در مسجد است‪ ،‬بنابراين نزدش آمدند‪ ،‬و‬
‫به سويش رجوع نمودند حتى كه در حدود يك هزار نفر جمع گرديد‪ ،‬مىگويد‪ :‬آن گاه‬
‫وى برخاست‪ ،‬و شروع نموده گفت‪:‬‬
‫بنشينيد‪ ،‬بنشينيد‪ ،‬هنگامى كه نشستند‪ ،‬سوره يوسف را تلوت كرد‪ ،‬آنان پراكنده‬
‫شدند و رفتند حتى كه در حدود صد تن باقى ماند‪ ،‬در اين فرصت وى خشمگين شد و‬
‫گفت‪ :‬سخن آراسته به دروغ را مىخواستيد!! من كه كتاب خدا را براى تان خواندم‬
‫رفتيد!!‬

‫ابن مسعود و تعليم قرآن و ترغيبش به آن برگردد و قرآن بياموزد‬


‫َ‬
‫طبرانى از عبدالل ّه بن مسعود روايت نموده كه‪ :‬وى آيهاى را به مردى تعليم مىداد‬
‫و مىخواند‪ ،‬و بعد از آن مىگفت ‪ :‬اين از آنچه آفتاب بر آن طلوع نموده بهتر است ‪ -‬يا‬
‫از آنچه بر روى زمين است ‪ ، -‬و اين سخن را در همه قرآن مىگفت‪ .‬و در روايتى‬
‫آمده‪ :‬ابن مسعود وقتى صبح مىنمود‪ ،‬مردم در منزلش نزد وى مىآمدند‪ ،‬مىگفت‪ :‬در‬
‫جاهاى تان باشيد‪ ،‬بعد از آن كنارشان عبور مىنمود و به آنان قرآن را مىآموخت‪ ،‬و‬
‫مىگفت‪ :‬اى فلن در كدام سوره هستى؟ و او برايش خبر مىداد كه در كدام آيت‬
‫است‪ ،‬و او همان آيتى را شروع مىنمود‪ ،‬كه دنبال آن قرار داشت‪ ،‬و باز مىگفت‪ :‬آن‬
‫را فراگير‪ ،‬كه برايت از آنچه در ميان آسمان و زمين است‪ ،‬بهتر است‪ ،‬و آن مرد در‬
‫مورد همان آيت بر اين باور مىشد‪ ،‬كه در قرآن از آن بهتر نيست‪ ،‬باز كنار ديگرى‬
‫عبور مىنمود‪ ،‬و در مورد آيتى [كه مىخواند] برايش مثل قولى قبلى را مىگفت‪ ،‬تا اين‬
‫كه آن را به همه شان مىگفت‪ .‬هيثمى (‪ )167/7‬مىگويد‪ :‬همهاش را طبرانى روايت‬
‫نموده‪ ،‬و رجال همهاش ثقهاند‪ .‬و بزار از ابن مسعود روايت نموده‪ ،‬كه وى مىگفت ‪:‬‬
‫به اين قرآن چنگ زنيد‪ ،‬چون قرآن مهمانى خداست‪ ،‬و كسى از شما كه توانست‬
‫چيزى از مهمانى خدا بگيرد‪ ،‬بايد اين كار را انجام دهد‪ ،‬به دليل اين كه علم منوط به‬
‫فرا گرفتن است‪ .‬هيثمى (‪ )129/1‬مىگويد‪ :‬بزار اين را در حديث طويلى روايت‬
‫نموده‪ ،‬و رجال آن ثقه دانسته شدهاند‪ .‬و نزد ابونعيم در الحليه (‪ )130/1‬از ابن‬
‫مسعود روايت است كه گفت‪ :‬اين قرآن مهمانى خداست‪ ،‬كسى كه از شما توانست‬
‫چيزى از آن را بياموزد‪ ،‬بايد اين كار را انجام بدهد‪ ،‬چون خالىترين خانهها از خير‬
‫خانهاى است‪ ،‬كه در آن از كتاب خدا چيزى نيست‪ ،‬و خانهاى كه در آن از كتاب خدا‬

‫‪171‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫چيزى نيست‪ ،‬چون خانه خراب است كه آباد كنندهاى ندارد‪ ،‬و شيطان از خانهاى كه‬
‫در آن سوره بقره شنيده مىشود بيرون مىگردد‪.‬‬

‫دستور عمر براى مردى كه از نزد دروازهاش برگردد و قرآن بياموزد‬


‫ابن ابى شيبه از حسن روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬مردى بود كه به كثرت به درب عمر‬
‫مىآمد‪ ،‬عمر به او گفت‪ :‬برو و كتاب خدا را بياموز‪ ،‬آن مرد رفت‪ ،‬و عمر مدتى وى‬
‫رانديد‪ ،‬تا اين كه بار ديگر با وى روبرو گرديد‪ ،‬و گويى كه مىخواست با اين برخورد‬
‫حضرت عمر را سرزنش كند گفت‪ :‬در كتاب خدا چيزى را يافتم‪ ،‬كه از درب عمر مرا‬
‫بى نياز گردانيد‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )217/1‬آمده است‪.‬‬

‫چه اندازهاى از قرآن براى هر مسلمان لزم است كه فراگيرد‬


‫عبدالرزاق از عمر روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬براى هر مرد مسلمان لزم است كه شش‬
‫سوره را فراگيرد‪ :‬دو سوره براى نماز صبح‪ ،‬دو سوره براى مغرب و دو سوره براى‬
‫نماز عشاء‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )217/1‬آمده است‪ .‬و حاكم و بيهقى از مسوربن‬
‫مخرمه روايت نمودهاند كه وى از عمربن خطاب شنيد كه مىگفت‪ :‬سوره بقره‪،‬‬
‫سوره نساء‪ ،‬سوره مائده‪ ،‬سوره حج‪ ،‬و سوره نور را فراگيريد‪ ،‬چون در اينها فرائض‬
‫است‪ .‬و نزد ابوعبيد از حارثه بن مضرب روايت است كه گفت‪ :‬عمر به ما نوشت كه‬
‫سورههاى نساء‪ ،‬احزاب و نور را فراگيريد‪ .‬و هم چنان نزد وى و سعيدبن منصور و‬
‫ابوالشيخ و بيهقى از عمر روايت است كه گفت‪ :‬سوره توبه را بياموزيد‪ :،‬و سوره نور‬
‫را به زنان تان ياد دهيد‪ ،‬و به آنان زيورآلت نقره بپوشانيد‪ .‬اين چنين در الكنز (‬
‫‪ )224/1‬آمده است‪.‬‬

‫كسى كه قرآن برايش مشقت آورد و گران تمام شود چه بكند‬


‫عبدالغافر بن سلمه حمصى در تاريخش از ابوريحانه يار پيامبر ص روايت نموده‪،‬‬
‫كه گفت‪ :‬نزد رسول خدا ص آمدم‪ ،‬و به او از فراموش كردن قرآن و مشقتش‬
‫شكايت بردم‪ ،‬گفت ‪« :‬آن چه را توانايى اش را ندارى به دوش مكش‪ ،‬و زياد سجده‬
‫نما»‪ .‬عميره مىگويد‪ :‬ابوريحانه به عسقلن آمد‪ ،‬و خيلى زياد سجده مىنمود‪ .‬اين چنين‬
‫در الصابه (‪ )156/2‬آمده است‪.‬‬

‫ترجيح اشتغال به قرآن‬


‫حاكم (‪ )102/1‬از قرظه بن كعب روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬به قصد عراق بيرون‬
‫شديم‪ ،‬عمربن خطاب نيز همراه مان تا صرار‪ 1‬تشريف آورد‪ ،‬در آنجا وضو نمود و‬
‫گفت‪ :‬آيا مىدانيد كه چرا همراه تان تا بدينجا آمدم؟ گفتند‪ :‬آرى‪ ،‬ما اصحاب رسول‬
‫‪2‬‬
‫خدا ص هستيم و تو همراه مان پياده آمدى‪ ،‬گفت‪ :‬شما به سوى اهل قريهاى‬
‫مىرويد‪ ،‬كه قرآن خواندن شان چون صداى زنبور عسل است‪ ،‬با آنان از احاديث‬
‫شروع نكنيد زيرا كه مشغول تان مىسازند‪ ،‬فقط قرآن را به آنان ياد دهيد‪ ،‬و روايت از‬
‫رسول خدا ص را كم نماييد‪ ،‬حركت كنيد و من هم شريك تان هستم‪ ،‬هنگامى كه‬
‫قرظه آمد‪ ،‬گفتند‪ :‬براى مان حديث بيان نما‪ ،‬گفت‪ :‬ابن خطاب ما را نهى نموده‬
‫است‪ .‬حاكم مىگويد‪ :‬اين حديث صحيح السناد است‪ ،‬و طرقى دارد كه جمع مىشود‪ ،‬و‬
‫به آنها تذكر مىشود‪ ،‬و قرظه بن كعب انصارى‪ ،‬صحابى است كه از رسول خدا ص‬
‫‪ 1‬جاه قديمى است در سه ميلى مدينه بر سر راه عراق‪ ،‬و گفته شده كه نام جايى است‪.‬‬
‫‪ 2‬عراق‪.‬‬

‫‪172‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫شنيده است‪ ،‬و ساير راويان آن را‪ ،‬بخارى و مسلم نيز حجت گرفتهاند‪ .‬ذهبى هم با او‬
‫موافقت نموده‪ ،‬و گفته‪ :‬صحيح است‪ ،‬و طرقى دارد‪ .‬ابن عبدالبر هم آن را در جامع‬
‫العلم (‪ )120/2‬از قرظه مثل آن روايت كرده است‪ ،‬و در روايت وى آمده‪ :‬آنان را با‬
‫احاديث بند نيندازيد‪ ،‬كه مشغول شان مىسازيد‪ ،‬قرآن را نيكو سازيد‪ ،‬و در روايت‬
‫ديگرى نزد وى آمده‪ :‬بعد از آن به ما گفت‪ :‬آيا مىدانيد كه چرا با شما بيرون شدم؟‬
‫گفتيم‪ :‬خواستى ما را مشايعت كنى و عزت مان نمايى‪ ،‬گفت‪ :‬در ضمن آن كارى‬
‫هست كه به خاطر آن بيرون آمدهام‪ ،‬شما به سرزمينى مىرويد كه اهل آن صدايى‬
‫دارند‪ ...‬و حديث را به مثل آن ذكر نموده‪ .‬و ابن سعد (‪ )7/6‬اين را به سياق ابن‬
‫عبدالبر روايت نموده‪ ،‬مگر اين كه در روايت وى آمده‪ ،‬قرآن را تنها سازيد‪.‬‬

‫سختگيرى بر كسى كه از متشابه قرآن سئوال نمايد‬


‫سزا ديدن شبيغ از طرف عمر به خاطر سئوالش از متشابه قرآن‬
‫َ‬
‫دارمى‪ ،‬ابن عبدالحكم و ابن عساكر ازمولى ابن عمر (رضىالل ّه عنهما) روايت‬
‫نمودهاند كه‪ :‬صبيغ عراقى از چيزهايى از قرآن در ميان لشكر مسلمانان مىپرسيد تا‬
‫َ‬
‫اينكه به مصر آمد‪ ،‬آن گاه عمروبن عاص وى را نزد عمربن خطاب (رضىالل ّه عنهما)‬
‫فرستاد‪ ،‬هنگامى كه فرستاده عمرو نامه را برايش آورد و او آن را خواند‪ ،‬گفت‪ :‬آن‬
‫مرد كجاست؟ پاسخ داد‪ :‬در اقامت گاه‪ ،‬عمر گفت‪ :‬ببين‪ ،‬اگر رفته باشد‪ ،‬از طرفم‬
‫سزاى دردناكى به تو خواهد رسيد‪ ،‬بعد نزدش آمد و عمر به او گفت‪ :‬از چه‬
‫مىپرسى؟ و او برايش بيان داشت‪ ،‬آن گاه عمر از من شاخه درخت خرما خواست‪ ،‬و‬
‫او را به آن مورد ضرب قرار داد حتى كه پشتش را مجروح گردانيد‪ ،‬باز وى را رها‬
‫نمود تا اينكه تندرست شد باز دوباره زدش او را رها كرد تا اينكه خوب شد باز وى را‬
‫طلب نمود‪ ،‬تا وى را شلق زند‪ ،‬صبيغ گفت‪ :‬اى اميرالمؤمنين‪ ،‬اگر قتلم را مىخواهى‪،‬‬
‫به درستى و خوبى مرا بكش‪ ،‬و اگر مىخواهى مرا تداوى نمايى‪ ،‬به خدا سوگند‪ ،‬كه‬
‫درست شدهام‪ ،‬آن گاه به او اجازه داد كه به سرزمينش برگردد‪ ،‬و به ابوموسى‬
‫اشعرى نوشت‪ ،‬كه هيچ كسى از مسلمانان با وى مجالست ننمايد‪ ،‬اين امر بر آن‬
‫مرد گران تمام شد‪ ،‬و ابوموسى به عمر نوشت كه عادتش خوب شده است‪ ،‬آن گاه‬
‫نوشت كه براى مردم در مجالست با وى اجازه بده‪.‬‬
‫و هم چنان نزد دارمى و ابن النبارى و غير ايشان از سليمان بن يسار روايت است‬
‫كه مردى از بنى تميم كه برايش صبيغ بن عسل گفته مىشد‪ ،‬به مدينه آمد و نزدش‬
‫كتاب هايى بود‪ ،‬و از متشابه قرآن سئوال مىنمود‪ ،‬اين خبر به عمر رسيد‪ ،‬وى كسى‬
‫را دنبالش روان نمود‪ ،‬در حالى كه برايش چوبهاى خوشه خرما را آماده ساخته بود‪،‬‬
‫َ‬
‫هنگامى كه نزدش وارد گرديد‪ ،‬گفت‪ :‬تو كيستى؟ پاسخ داد‪ :‬من عبدالل ّه صبيغ هستم‪،‬‬
‫َ‬
‫عمر گفت‪ :‬و من عبدالل ّه عمر هستم‪ ،‬و به سويش اشاره نمود‪ ،‬و او را با همان‬
‫چوبهاى خوشه خرما مىزد و تا آن وقت وى را زد كه او را زخمى ساخت‪ ،‬و خون از‬
‫رويش مىريخت‪ ،‬گفت‪ :‬اى اميرالمؤمنين‪ ،‬اين برايت كافى است‪ ،‬به خدا سوگند‪ ،‬آنچه‬
‫در سرم ميافتم رفت‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )228/1‬آمده است‪ .‬اين را هم چنان‬
‫خطيب و ابن عساكر از طريق انس وسائب بن يزيد و ابوعثمان نهدى به شكل‬
‫طولنى و مختصر روايت نمودهاند‪ ،‬و در روايت ابوعثمان آمده‪ :‬عمر به ما نوشت‪،‬‬
‫همراهش مجالست ننماييد‪ ،‬افزود ‪ :‬اگر مىآمد و ما صد تن مىبوديم پراكنده مىشديم‪.‬‬
‫دارقطنى اين را در الفراد به سند ضعيف از سعيدبن مسيب روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪:‬‬
‫صبيغ تميمى نزد عمر آمد و او را از الذاريات پرسيد‪ ...‬الحديث‪ .‬و ابن النبارى اين را‬
‫از وجه ديگرى از سائب بن يزيد از عمر به سند صحيح روايت نموده‪ ،‬و در آن آمده‪:‬‬

‫‪173‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫صبيغ براى هميشه در قوم خود آدم خوار و پستى باقى ماند‪ ،‬در حالى كه قبل از آن‬
‫در ميان آنان سيد و بزرگ بود‪ .‬اين را اسماعيلى در گردآورى حديث يحيى بن سعيد‬
‫از اين وجه روايت نموده‪ ،‬چنانكه در الصابه (‪ )198/2‬آمده است‪.‬‬

‫آنچه ميان عمر و مردمانى كه از مصر آمده بودند در اين باره اتفاق افتاد‬
‫َّ‬ ‫َ‬
‫ابن جرير از حسن روايت نموده كه‪ :‬مردمانى با عبدالل ّه بن عمرو (رضىالله عنهما) در‬
‫مصر روبرو شدند‪ ،‬و گفتند‪ :‬چيزهايى را از كتاب خدا مىبينيم‪ ،‬كه امر نموده تا بدان‬
‫عمل شود‪ ،‬ولى (بدان) عمل نمىشود‪ ،‬و اراده نمودهايم در اين مورد با اميرالمؤمنين‬
‫ملقات نماييم‪ ،‬بنابراين وى آمد و آنان نيز همراهش آمدند‪ ،‬وى با عمر روبرو گرديد‪ ،‬و‬
‫گفت‪ :‬اى اميرالمؤمنين‪ ،‬مردمانى در مصر با من روبرو شدند و گفتند‪ :‬ما چيزهايى را‬
‫از كتاب خدا مىبينيم كه امر نموده كه بدان عمل شود‪ ،‬ولى بدان عمل نمىشود‪ ،‬و‬
‫خواستند در اين مورد با خودت ملقات نمايند‪ ،‬گفت‪ :‬آنان را برايم جمع نما‪ ،‬و او‬
‫ايشان را برايش جمع نمود‪ ،‬آن گاه وى از پايينترين مردشان شروع نمود و گفت‪ :‬تو‬
‫را به خدا سوگند مىدهم‪ ،‬و به حق اسلم كه بر توست ‪ ،‬آيا همه قرآن را خواندهاى؟‬
‫گفت‪ :‬آرى‪ ،‬پرسيد‪ :‬آيا آن را در نفست حساب كردهاى؟ گفت‪ :‬نخير‪ ،‬گفت‪ :‬آيا آن را‬
‫در چشمت حساب نمودهاى گفت نخير‪ .‬گفت آيا آنرا در لفظت حساب نمودهاى و آيا‬
‫آن را در فعلت و عملت تطبيق كردهاى؟ بعد از آن از همه آنان پرسيد‪ ،‬تا اين كه به‬
‫آخر ايشان رسيد‪ ،‬گفت‪ :‬عمر را مادرش گم كند! آيا وى را مكلف مىسازيد‪ ،‬كه مردم‬
‫را بر كتاب خدا قايم نگه دارد؟ پروردگارمان مىداند كه از ما گناهانى خواهد بود‪ ،‬و‬
‫تلوت فرمود‪:‬‬
‫[ان تتنبوا كبائر ما تنهون عنه نكفر عنكم سيئاتكم و ندخلكم مدخل كريا]‪(.‬النساء‪)31:‬‬
‫ترجمه‪« :‬آيا شما از گناهان بزرگى كه از آن نهى شدهايد‪ ،‬اجتناب كنيد گناهان صغيره‬
‫شما را مىبخشيم و شما را در مقام گرامى و نيكو داخل مىگردانيم»‪.‬‬
‫آيا اهل مدينه دانستهاند‪ ،‬كه براى چه آمدهايد؟ گفتند‪ :‬نخير‪ ،‬گفت‪ :‬اگر مىدانستند‪،‬‬
‫براى تان وعظ مىنمودم‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )228/1‬آمده است‪.‬‬

‫كراهيت گرفتن مزد بر تعليم قرآن و آموختن آن‬


‫قول پيامبر ص براى عباده و ابى در اين باره‬
‫طبرانى‪ ،‬حاكم و بيهقى از عباده بن صامت روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬رسول خدا‬
‫ص مشغول مىبود‪ ،‬و وقتى مردى نزد رسول خدا ص مهاجر مىشد‪ ،‬او را به دست‬
‫يكى از ما مىسپرد كه قرآن را به او تعليم بدهد‪ ،‬در اين راستا رسول خدا ص مردى‬
‫را به من سپرد‪ ،‬وى همراهم در خانه مىبود‪ ،‬و من نان شب را نيز به او در خانه‬
‫مىدادم‪ ،‬و به او قرآن را مىآموختم‪ ،‬او به سوى خانوادهاش برگشت‪ ،‬و چنان ديد كه بر‬
‫گردنش حقى است‪ ،‬لذا به من كمانى اهد نمود‪ ،‬كه چوب و ساخت بهتر ازآن ديگر‬
‫نديده بودم‪ ،‬نزد پيامبر خدا ص آمده گفتم‪ :‬چه مىبينى اى رسول خدا؟ گفت‪« :‬شعله‬
‫آتشى در ميان شانه هايت‪ ،‬اگر آن را آويختى‪ ،‬يا گفت‪ :‬به گردن انداختى»‪ .‬اين چنين‬
‫در الكنز (‪ )231/1‬آمده است‪ .‬حاكم (‪ )356/3‬بعد از اين كه آن را روايت نموده‬
‫مىگويد‪ :‬اين حديث از اسناد صحيح برخوردار است‪ ،‬ولى بخارى و مسلم آن را روايت‬
‫نكردهاند‪ ،‬و ذهبى هم با او موافقت نموده است‪.‬‬
‫و عبدبن حميد از ابى بن كعب روايت نموده كه‪ :‬وى به مردى سورهاى از قرآن را‬
‫ياد داد‪ ،‬و او براى وى جامهاى‪ ،‬يا پيراهنى فرستاد‪ ،‬او آن را براى پيامبر ص ذكر نمود‪،‬‬
‫پيامبر ص فرمود‪« :‬تو اگر آن را بگيرى‪ ،‬جامهاى از آتش بر خودت پوشانيده شده‬

‫‪174‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫است»‪ .‬در الكنز (‪ )231/1‬مىگويد‪ :‬راويان آن ثقهاند‪ .‬اين را هم چنان ابن ماجه‪،‬‬
‫رويانى‪ ،‬بيهقى ‪ -‬و آن را ضعيف دانسته ‪ -‬و سعيد بن منصور از وى روايت نمودهاند‬
‫كه گفت‪ :‬به مردى قرآن ياد دادم‪ ،‬و او به من كمانى اهدا نمود‪ ...‬و مثل آن را متذكر‬
‫شده‪ ،‬چنا كه در الكنز (‪ )230/1‬آمده است‪ .‬و بغوى و ابن عساكر از طفيل بن عمرو‬
‫روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬ابى بن كعب به من قرآن ياد داد‪ ،‬و من به او كمانى‬
‫اهدا نمودم‪ ،‬وى صبحگاهان در حالى كه آن را بر گردن آويخته بود نزد پيامبر ص‬
‫رفت‪ ،‬پيامبر ص به او گفت‪ :‬ابى بن كعب اين كمان را به تو داده است؟ گفت‪ :‬طفيل‬
‫بن عمرو دوسى ‪ ،‬قرآن را به او آموختم‪ ،‬پيامبر خدا ص به او گفت‪« :‬قطعهاى از‬
‫جهنم بدان آويزان شده است»‪ ،‬گفت‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬ما از طعام ايشان مىخوريم‪،‬‬
‫فرمود‪« :‬طعامى كه براى غير از خودت ساخته شده باشد و در آن حاضر شوى‪ ،‬و از‬
‫آن بخورى باكى نيست‪ ،‬ولى اگر از آنچه برايت ساخته شده باشد بخورى‪ ،‬از حصه‬
‫ات [از دين] خوردهاى»‪ ،‬بغوى مىگويد‪ :‬حديث غريب است‪ .‬اين چنين در الكنز (‬
‫‪ )231/1‬آمده است‪ .‬و طبرانى اين را در الوسط به مثل آن روايت نموده‪ ،‬و در آن‬
‫َ‬
‫عبدالل ّه بن سليمان بن عمير آمده‪ ،‬و من كسى را نيافتم كه زندگى نامه وى را درج‬
‫نموده باشد‪ ،‬و گمان نمىكنم كه طفيل را درك نموده باشد‪ ،‬اين را هيثمى (‪)95/4‬‬
‫گفته است‪.‬‬

‫قول پيامبر ص براى عوف بن مالك و براى مردى از يارانش در اين باره‬
‫طبرانى در الكبير از عوف بن مالك روايت نموده كه‪ :‬مردى با وى بود‪ ،‬و او به وى‬
‫قرآن آموخت‪ ،‬بعد آن مرد به وى كمانى اهدا نمود‪ ،‬و او آن را براى پيامبر ص ياد‬
‫نمود‪ ،‬پيامبر ص فرمود‪« :‬اى عوف آيا مىخواهى با خداوند در حالى روبرو شوى و‬
‫ملقات نمايى كه در بين شانه هايت شعلهاى از آتش باشد»‪ .‬اين چنين در الكنز (‬
‫‪ )232/1‬آمده است‪ .‬هيثمى در المجمع (‪ )96/4‬آن را طويلتر از اين از وى روايت‬
‫نموده‪ ،‬و گفته است‪ :‬در اين محمدبن اسماعيل بن عياش آمده‪ ،‬كه ضعيف مىباشد‪ .‬و‬
‫َ‬
‫‪1‬‬
‫طبرانى در الكبير از مثنى بن وائل روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬نزد عبدالل ّه بن بسر‬
‫(رضى الله عنه) آمدم‪ ،‬وى بر سرم دست كشيد‪ ،‬و من دست هايم را بر بازويش‬
‫گذاشت‪ ،‬آن گاه مردى وى را از اجر معلم پرسيد‪ ،‬گفت‪ :‬مردى در حال ينزد پيامبر‬
‫خدا ص وارد شد‪ ،‬كه كمانى را بر گردن آويخته بود‪ ،‬پيامبر از آن كمان خوشش آمد و‬
‫گفت‪« :‬كمانت چقدر نيكو و خوب است!! آن را خريدهاى؟» گفت‪ :‬نخير‪ ،‬آن را مردى‬
‫به من اهدا نموده كه به پسرش قرآن را ياد دادم‪ ،‬فرمود‪« :‬آيا دوست مىدارى كه‬
‫خداوند كمانى از آتش بر گردنت آويزد؟» گفت‪ :‬نخير‪ ،‬فرمود‪« :‬پس مستردش كنيد»‪.‬‬
‫هيثمى (‪ )96/4‬مىگويد‪ :‬مثنى و پسرش را ابن ابى حاتم ذكر نموده‪ ،‬و هيچ يك از آنان‬
‫را جرح ننموده‪ ،‬و بقيه رجال آن ثقهاند‪.‬‬

‫عمر و بد ديدن گرفتن اجر بر قرآن‬


‫ابوعبيد و غير وى از اسيربن عمرو روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬به عمربن خطاب خبر‬
‫رسيد‪ ،‬كه سعد گفته‪ :‬كسى كه قرآن را آموخت‪ ،‬او را شامل دو هزار مىكنم‪ 2،‬عمر‬
‫گفت‪ :‬اف‪ ،‬اف‪ ،‬آيا بر كتاب خداوند عزوجل پاداش داده مىشود؟! اين چنين در الكنز (‬
‫‪ )228/1‬آمده است‪ .‬و ابوعبيد از سعدبن ابراهيم روايت نموده كه‪ :‬عمربن خطاب به‬
‫يكى از والى هايش نوشت‪ :‬به مردم به خاطر ياد گرفتن قرآن معاش بده‪ ،‬وى در‬
‫‪ 1‬در اصل «بشر» آمده‪ ،‬كه خطاست‪.‬‬
‫‪ 2‬يعنى معاشش را دو هزار مىسازم‪.‬‬

‫‪175‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫جواب نوشت‪ :‬تو به من نوشتهاى كه به مردم به خاطر ياد گرفتن قرآن معاش بده‪،‬‬
‫در اين حال كسى آن را فرا مىگيرد‪ ،‬كه علقمندى جز مانند علقمندى سرباز ندارد‪،‬‬
‫آن گاه به او نوشت‪ :‬پس براى مردم به دوستى و همنشينى معاش و پول بده‪ .‬اين‬
‫چنين در الكنز (‪ )229/1‬آمده است‪ .‬و خطيب در الجامع از مجاهد روايت نموده‪ ،‬كه‬
‫گفت‪ :‬عمربن خطاب فرمود‪ :‬اى اهل علم و قرآن‪ ،‬از علم و قرآن پول نگيريد‪ ،‬كه‬
‫زانيان از شما در دخول به جنت سبقت مىگيرند‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )229/1‬آمده‬
‫است‪.‬‬

‫خوف اختلف هنگام ظاهر شدن قرآن در ميان مردم‬


‫ترس و خوف ابن عباس و قصهاش با عمر در اين باره‬
‫َ‬
‫حاكم (‪ )540/3‬از ابن عباس (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬نزد عمربن‬
‫خطاب نشسته بودم‪ ،‬كه ناگهان نامهاى به دستش رسيد‪ :‬عدهاى از اهل كوفه قرآن‬
‫َ‬
‫را اينطور و اينطور خواندهاند‪ ،‬وى (رحمه الل ّه) تكبير گفت‪ ،‬گفتم‪ :‬اختلف نمودند‪،‬‬
‫گفت‪ :‬اف! چه تو را آگاه كرد؟ مىگويد‪ :‬و خشمگين شد‪ ،‬بعد من به منزلم آمدم‪،‬‬
‫مىافزايد ‪ :‬بعد از آن كسى را دنبالم فرستاد‪ ،‬و من از وى معذرت خواستم گفت‪ :‬تو‬
‫را سوگند مىدهم كه نزدم بيايى‪ ،‬آن گاه نزدش آمدم‪ ،‬گفت‪ :‬چيزى گفته بودى‪ ،‬گفتم‬
‫از خداوند مغفرت مىخواهم‪ ،‬و بعد از آن به چيزى بر نمىگردم‪ ،‬گفت‪ :‬تو را سوگند‬
‫مىدهم‪ ،‬كه آنچه را گفته بودى برايم تكرار نمايى‪ ،‬گفتم‪ :‬گفتى‪ :‬برايم نوشته شده‪:‬‬
‫قرآن اينطور و اينطور خوانده شده‪ ،‬گفتم‪ :‬اختلف نمودهاند‪ ،‬پرسيد‪ :‬از چه دانستى؟‬
‫گفتم‪ :‬تلوت نمودم‪:‬‬
‫[و من الناس من يعجبك قوله ف الياةالدنيا و يشهداللّه على ما ف قلبه] تا اين كه به اينجا رسيدم [واللّه ل يب‬
‫الفساد]‪(.‬البقرة‪)205:‬‬
‫ترجمه‪« :‬و بعضى از مردمان كسى است كه سخن او تو را درباره زندگانى دنيا به‬
‫شگفت مىآورد‪ ،‬و خدا را بر آنچه در دلش است گواه مىگرداند‪ ...‬و خداوند فساد را‬
‫دوست نمىدارد»‪.‬‬
‫و وقتى اين عمل را نمودند‪ ،‬صاحب قرآن صبر نمىكند‪ ،‬باز خواندم‪:‬‬
‫[و اذا قيل له اتقاللّه اخذته العزة بالث‪ ،‬فحسبه جهنم و لبئس الهاد‪ .‬و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضاةاللّه واللّه‬
‫رؤوف بالعباد]‪(.‬البقرة‪)206 - 207 :‬‬
‫ترجمه‪« :‬و وقتى به او گفته شود از خدا بترس‪ ،‬تكبر و لجاجت او را به گناه مىكشاند‪،‬‬
‫آتش دوزخ برايش كافى است‪ ،‬و چه بد جايگاهى است‪ .‬و بعضى از مردمان كسى‬
‫َ‬
‫است كه نفس خود را براى طلب رضاى خدا مىفروشد‪ ،‬والل ّه بر بندگان بسيار‬
‫مهربان است»‪.‬‬
‫گفت‪ :‬راست گفتى‪ ،،‬سوگند به ذاتى كه جانم در دست اوست‪ .‬حاكم مىگويد‪ :‬اين‬
‫حديث به شرط بخارى و مسلم صحيح است‪ ،‬و ذهبى هم با او موافقت نموده است‪.‬‬

‫قصه ديگرى از ابن عباس در مورد خوفش از اين امر‬


‫َ‬
‫نزد وى هم چنان از عبدالل ّه بن عبيد بن عمير روايت است كه گفت‪ :‬در حالى كه ابن‬
‫عباس همراه عمر بود‪ ،‬و او دستش را گرفته بود‪ ،‬عمر گفت‪ :‬قرآن را مىبينم كه در‬
‫ميان مردم ظاهر شده است‪ ،‬گفتم اى اميرالمؤمنين من اين را دوست ندارم مىگويد‬
‫دستش را از دست من كشيد و گفت‪ :‬چرا؟ گفتم‪ :‬چون آنان هر زمانى كه خواندند‬
‫تتبع مىكنند‪ ،‬و وقتى تتبع نمايند اختلف مىكنند‪ ،‬و وقتى اختلف كردند گردن يكديگر را‬

‫‪176‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫مىزنند‪ ،‬مىگويد‪ :‬از من كنار گرفته نشست و تركم نمود‪ ،‬و روزى از وى جدا باقى‬
‫ماندم‪ ،‬كه جزخدا آن را نمىدانست‪ ،‬بعد از آن فرستادهاش در وقت ظهر نزدم آمد و‬
‫گفت‪ :‬نزد اميرالمومنين حاضر شو‪ ،‬من نزدش آمدم‪ ،‬گفت‪ :‬چگونه گفتى؟ من گفتهام‬
‫را تكرار نمودم‪ ،‬عمر گفت‪ :‬من اين امر را ازمردم پوشيده نگه مىداشتم‪.‬‬

‫نصيحتها و مواعظ اصحاب پيامبر ص براى قاريان قرآن‬


‫اندرز و موعظه عمربن الخطاب‬
‫ابن زنجويه از كنانه عدوى روايت نموده است‪ ،‬كه گفت‪ :‬عمربن خطاب براى اميران‬
‫ارتش نوشت كه فهرست همه حافظان قرآن را برايم بفرستيد‪ ،‬تا براى آنها در‬
‫اعطاى معاش جايگاه خوبى را در نظر بگيرم‪ ،‬و آنان را به سوى بخشهاى مختلف‬
‫ارسال نمايم تا به مردم قرآن ياد دهند‪ .‬اشعرى به او نوشت‪ :‬تعداد حافظان قرآن‬
‫نزد من به سيصد و چند مرد رسيده است‪ ،‬آن گاه عمر به آنان نوشت‪:‬‬
‫(بسماللّه الرحن الرحيم‪ ،‬من عبداللّه عمر ال عبداللّه بن قيس و من معه من حلة القرآن‪ .‬سلم عليكم‪ ،‬اما بعد‪ :‬فلن هذا‬
‫القرآن كائن لكم اجرا و كائن لكم شرفا و ذخرا‪ ،‬فاتبعوه و ل يتبعنكم‪ ،‬فانه من اتبعه القرآن زخ ف قفاه حت يقذفه ف النار‪ ،‬و‬
‫من تبع القرآن و رد به القرآن جنات الفردوس‪ ،‬فليكونن لكم شافعا آن استطعتم و ل يكونن بكم ما حل‪ ،‬فانه من شفع له‬
‫القرآن دخل النة‪ ،‬و من مل به القرآن دخل اسناد‪ .‬واعلموا آن هذا القرآن ينابيع الدى‪ .‬و زهرة العلم‪ ،‬و هو احدث الكتب‬
‫عهدا بالرحن‪ ،‬به يفتحاللّه اعينا عميا و آذانا صما و قلوبا غلفا‪ .‬و اعلموا آن العبد اذا قام من الليل فتسوك و توضا ث كب و‬
‫قرا و ضع اللك فاه على فيه و يقول‪ :‬اتل اتل فقد طبت و طاب لك‪ ،‬و آن توضا و ل يستك حفظ عليه و ل بعد ذلك‪ .‬ال و‬
‫آن قرآءةالقرآن مع الصله كن مكنون و خي موضوع‪ ،‬فاستكثروا منه ما استطعتم‪ ،‬فان الصله نور‪ ،‬والزكاة برهان‪ ،‬و‬
‫الصب ضياء والصوم جنة‪ ،‬والقرآن حجة لكم او عليكم‪ ،‬فاكرمواالقرآنو ل تينوه‪ ،‬فاناللّه مكرم من اكرمه و مهي من اهانه‪ ،‬و‬
‫اعلموا انه من تله و حفظه و عمل به واتبع مافيه كانت له عنداللّه دعوة مستجابة ‪ ،‬آن شاء اجلها له ف الدنيا الّا كان له ذخرا‬
‫ف الخرة و اعلموا انا عنداللّه خي وابقى للذين آمنوا و على ربم يتوكلون)‪.‬‬
‫َّ‬
‫ترجمه‪« :‬به نام خداود بخشاينده و مهربان‪ ،‬از طرف بنده خدا عمر براى عبدالله بن‬
‫قيس و كسانى كه از حافظان قرآن با وى اند‪ ،‬سلم بر شما باد‪ ،‬اما بعد‪ :‬اين قرآن‬
‫براى تان مايه اجر‪ ،‬شرف و ذخيره است‪ ،‬از آن پيروى كنيد و او شما را دنبال نكند‪،‬‬
‫چون كسى را كه قرآن دنبال نمايد‪ ،‬او را از عقبش مىراند تا در آتش اندازدش‪ ،‬و‬
‫كسى كه از قرآن پيروى كند‪ ،‬قرآن وى را وارد جنتهاى فردوس مىسازد‪ ،‬بايد قرآن‬
‫براى شما‪ ،‬اگر توانستيد‪ ،‬شفاعت كننده باشد‪ ،‬و نبايد با شما خصم و مجادله كننده‬
‫باشد‪ ،‬چون براى كسى كه قرآن شفاعت نمايد‪ ،‬وارد جنت مىشود‪ ،‬و با كسى قرآن‬
‫مجادله نمايد داخل آتش مىگردد‪ .‬وبدانيد كه اين قرآن چشمههاى هدايت و روشنى‬
‫علم است‪ ،‬و او نگاه زمانى نزديكترين كتابها به رحمان است‪ ،‬توسط همين قرآن‬
‫است كه خداوند چشمهاى كور‪ ،‬گوشهاى كر و قلبهاى بسته را باز مىكند‪ .‬و بدانيد كه‬
‫بنده وقتى از طرف شب برخيزد‪ ،‬مسواك نمايد‪ ،‬وضو كند و بعد از آن تكبير بگويد و‬
‫بخواند‪ ،‬فرشته دماغش را بر دهن وى مىگذارد‪ ،‬و مىگويد‪ :‬تلوت كن‪ ،‬تلوت كن‪،‬‬
‫خودت خوب هستى و برايت خوبى است‪ ،‬و اگر وضو نمايد و مسواك نكند‪ ،‬از وى‬
‫حفاظت مىنمايد‪ ،‬ولى چنين معامله نمىكند‪ .‬آگاه باشيد‪ ،‬كه قرائت قرآن با نماز گنجى‬
‫پوشيده و خيرى رها شده است‪ ،‬بنابراين هر قدر كه مىتوانيد آن را زياد تلوت نماييد‪.‬‬
‫زيرا نماز نور است‪ ،‬زكات دليل و برهان است‪ ،‬صبر روشنى است‪ ،‬روزه سپر است و‬
‫قرآن يا براى تان حجت است‪ ،‬يا بر خلفتان‪ ،‬قرآن را عزت نماييد‪ ،‬و خوارش‬

‫‪177‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫مسازيد‪ ،‬چون خداوند عزت دهنده كسى است كه آن را عزت نمايد‪ ،‬و ذليل كننده‬
‫كسى است كه آن را اهانت كند‪ ،‬و بدانيد كه كسى آن را تلوت نمايد‪ .‬و حفظش كند‪،‬‬
‫و بدان عمل نمايد و از آن چه در آن است پيروى كند بررسى وى نزد خداوند دعاى‬
‫مستجاب مىباشد اگر بخواهم آنرا در دنيا به زودى به او مىدهد‪ .‬در غير اين صورت در‬
‫آخرت برايش ذخيره مىباشد‪ ،‬و بدانيد كه آنچه نزد خداست بهتر است و باقى مدنى‬
‫است‪ ،‬البته براى آنانى كه ايمان آوردهاند و بر پروردگاشان توكل مىكنند»‪ .‬اين چنين‬
‫در الكنز (‪ )217/1‬آمده است‪.‬‬

‫اندرز و موعظه ابوموسى اشعرى‬


‫ابونعيم در الحليه (‪ )257/1‬از ابوكنانه از ابوموسى روايت نموده كه‪ :‬وى آنانى را كه‬
‫قرآن را حفظ نموده بودند جمع كرد‪ ،‬و متوجه شد كه تعدادشان به سيصد تن مىرسد‪،‬‬
‫وى عظمت و بزرگى قرآن را بيان داشته و گفت‪ :‬اين قرآن براىتان اجرهم مىباشد و‬
‫گناه هم مىباشد قرآن را پيروى كنيد و قرآن شما را دنبال نكند‪ ،‬چون كسى كه قرآن‬
‫را پيروى نمايد‪ ،‬وى را در باغچه جنت پايين مىنمايد‪ ،‬و كسى را كه قرآن دنبال نمايد‪،‬‬
‫او را از عقبش مىراند و در آتش مىاندازد‪ .‬و نزد وى همچنان از ابواسود ديلى (از‬
‫پدرش) روايت است كه گفت‪ :‬ابوموسى قاريان را جمع نمود‪ ،‬و گفت‪ :‬جز حافظ‬
‫قرآن را براى ورود نزدم اجازه ندهيد‪ ،‬مىگويد‪ :‬در حدود سيصد تن نزدش وارد شديم‪،‬‬
‫وى براى ما وعظ نمود و گفت‪ :‬شما قاريان اهل اين سرزمين ايد‪ ،‬چنين نشود كه‬
‫درازى زمان روى شما اثر بگذارد‪ ،‬و قلبهاى تان سخت گردد‪ ،‬چنان كه قلبهاى اهل‬
‫كتاب سخت شده بود‪ ،‬بعد از آن گفت‪ :‬براى ما سورهاى نازل شد‪ ،‬كه آن را در‬
‫درازى و تشديد به برائت تشبيه مىداديم‪ ،‬من آيه را از آن حفظ نمودم‪ :‬اگر براى‬
‫فرزند آدم‪ ،‬دو وادى از طل باشد‪ ،‬در طلب وادى سومى در ضمن آنها مىباشد‪ ،‬و شكم‬
‫ابن آدم را جز خاك چيزى نمىتواند پُر كند‪ 1،‬سوره ديگرى نازل شد‪ ،‬كه ما آن را به‬
‫مسبحات‪ 2‬تشبيه مىداديم‪ ،‬اولش چنين بود ‪ :‬سبح لله‪ ،‬من آيهاى را از آن حفظ‬
‫نمودم‪:‬‬
‫[يا ايهاالذين آمنوا ل تقولون ما ل تفعلون]‪(.‬الصف‪)2 :‬‬
‫ترجمه‪« :‬اى مؤمنان! آنچه را به آن عمل نمىكنيد چرا مىگوييد؟»‬
‫‪3‬‬
‫[فتكتب شهادة ف اعناقكم ث تسالون عنها يوم القيامة]‬
‫«شهادتى بر گردنهاى تان نوشته مىشود‪ ،‬و باز از آن در روز قيامت پرسيده مىشويد‪.‬‬
‫َ‬
‫اندرز و موعظه عبدالل ّه بن مسعود‬
‫ابن عساكر از ابن مسعود روايت نموده كه‪ :‬مردمانى از اهل كوفه نزدش آمدند‪ ،‬او‬
‫به آنها سلم داد و به ترس خدا دستورشان داد‪ ،‬و ارشاد فرمود كه در قرآن اختلف‬
‫نكنند‪ ،‬و در آن منازعه ننمايند‪ ،‬چون قرآن مختلف نمىشود و فراموش نميگردد‪ ،‬و نظر‬
‫به كثرت تداول و داد و گرفت نابود نمىشود‪ ،‬آيا نمىبينيد كه حدود و فرائض شريعت‬
‫اسلم و امر خداوند درآن يكى است؟ و اگر يكى از دو آيت به چيزى امر مىكرد و‬
‫ديگرش از آن نهى مىنمود‪ ،‬در آن صورت اختلف بود‪ ،‬ولى قرآن همه آن را جمع‬
‫نموده است‪ ،‬و من اميدوارم فقه و علمى در ميان شما فراهم آمده باشد‪ ،‬كه از‬

‫‪ 1‬اين از منسوخ قرآن است‪.‬‬


‫‪ 2‬يعنى سوره هايى كه شروع شان به «سبح لله» و يا لفظ مشابه به آن شده است‪.‬‬
‫‪ 3‬اين جزء دوم آيت نيز از قرآن منسوخ است‪.‬‬

‫‪178‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫بهترين فقه و علم موجود در ميان مردم باشد‪ ،‬و اگر احدى را بدانم كه وى به آنچه بر‬
‫محمد ص نازل شده عالمتر است‪ ،‬و شتر مىتواند مرا به او برساند‪ ،‬حتما ً به سويش‬
‫حركت مىكنم‪ ،‬تا علمى بر علمم بيفزايم‪ ،‬من دانستم كه قرآن در هر سال يكبار براى‬
‫رسول خدا ص عرضه مىشد‪ ،‬و در سالى كه وفات نمود‪ ،‬دوبار به او عرضه گرديد‪،‬‬
‫من وقتى كه براى او مىخواندم‪ ،‬برايم خبر مىداد كه نيكو مىخوانم‪ ،‬كسى كه به قرائت‬
‫من بخواند‪ ،‬بايد از آن روى نگرداند و آن را ترك نكند‪ ،‬و كسى كه بر هر يكى از اين‬
‫لهجهها خواند‪ ،‬بايد از آن اعراض نكند و آن را رها نكند‪ ،‬چون كسى كه از حرفى از آن‬
‫انكار نمايد‪ ،‬از همهاش انكار نموده است‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )232/1‬آمده است‪ .‬و‬
‫َ‬
‫امام احمد (‪ )450/1‬اين را از مردى از همدان از اصحاب عبدالل ّه روايت نموده‬
‫َ‬
‫است‪ ،‬كه گفت‪ :‬هنگامى كه عبدالل ّه خواست به مدينه بيايد‪ ،‬يارانش را جمع نمود و‬
‫گفت‪ :‬به خدا سوگند‪ ،‬من اميدوارم كه امروز دين‪ ،‬فقه و علم به قرآن در ميان شما‪،‬‬
‫در بهترين حالتى قرار داشته باشد‪ ،‬كه در ميان لشكر مسلمانان متصور است‪ ...‬و‬
‫حديث را به طول آن ذكر نموده‪ ،‬و در روايت وى آمده‪ :‬اين قرآن نه مختلف مىشود‪،‬‬
‫و نه براثر كثرت تداول وداد و گرفت كهنه و حقير مىگردد‪ .‬اين را طبرانى نيز روايت‬
‫كرده است‪ .‬هيثمى (‪ )153/7‬مىگويد‪ :‬در اين كسى آمده‪ ،‬كه از وى نام برده نشده‪ ،‬و‬
‫بقيه رجال آن رجال صحيح اند‪ .‬و ابونعيم در الحليه (‪ )130/1‬از ابن مسعود روايت‬
‫نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬براى حامل قرآن شايسته است‪ ،‬كه به شبش در حالى كه مردمان‬
‫در خواب اند‪ ،‬و به روزش در حالى كه مردمان مىخورند‪ ،‬و به اندوهش درحالى كه‬
‫مردمان خوش مىشوند‪ ،‬و به گريهاش در حالى كه مردم مىخندند‪ ،‬و به خاموشى اش‬
‫در حالى كه مردم با همديگر مزاح و صحبت مىكنند‪ ،‬و به خشوعش در حالى كه مردم‬
‫تكبر مىنمايند شناخته شود‪ ،‬و براى حامل قرآن شايسته است كه گريان و اندوهگين با‬
‫حكمت و بردبار عالم و خاموش باشد و بررسى حامل قرآن شايسته نيست كه خشك‬
‫و غافل‪ ،‬فرياد كننده و غوغاگر و زود غضب شونده باشد‪ .‬و نزد وى هم چنان از وى‬
‫روايت است كه گفت‪ :‬اگر توانستى كه طرف صحبت و مخاطب باشى‪ ،‬وقتى از‬
‫خداوند شنيدى كه مىگويد‪ :‬اى كسانى كه ايمان آوردهايد‪ ،‬گوشت را بدان فرا بده‪،‬‬
‫چون وى يا به خيرى امر مىكند و يا از شرى منع مىنمايد‪.‬‬

‫اشتغال به احاديث رسول خدا ص و آنچه براى مشغول به آن لزم است‬


‫سئوال اعرابى از پيامبر ص درباره قيامت‪ ،‬در حالى كه پيامبر ص صحبت مىنمود‬
‫بخارى (‪ )14/1‬از ابوهريره روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬در حالى كه پيامبر ص در‬
‫مجلسى براى مردم صحبت مىنمود‪ ،‬اعرابيى نزدش آمد و گفت‪ :‬قيامت چه وقت‬
‫است؟ رسول خدا ص به صحبت خود ادامه داد‪ ،‬بعضى قوم گفتند‪ :‬گفته وى را شنيد‪،‬‬
‫و آن را بد ديد‪ ،‬برخى ديگر گفتند‪ :‬بلكه نشنيده است‪ ،‬تا اين كه صحبتش را تمام‬
‫نمود‪ ،‬آن گاه گفت‪« :‬كجاست؟» ‪ -‬مىپندارمش‪« 1‬سئوال كننده از قيامت» ‪ -‬پاسخ‬
‫داد‪ :‬اينجا هستم اى رسول خدا‪ ،‬فرمود‪« :‬وقتى كه امانت ضايع شد‪ ،‬آن گاه منتظر‬
‫قيامت باش»‪ ،‬پرسيد‪ :‬ضايع شدن آن چطور است؟ فرمود‪« :‬وقتى كه كار به غير‬
‫اهلش سپرده شد‪ ،‬آن گاه منتظر قيامت باش»‪.‬‬

‫وابصه و تبليغ حديث پيامبر ص در راستاى عمل نمودن به امر پيامبر ص در خطبه‬
‫حجه الوداع‬

‫‪ 1‬راوى در اينجا شك نموده كه پيامبر ص آيا بعد از لفظ «كجاست» لفظ «سئوال كننده از قيامت»‬
‫را هم افزوده است يا خير‪ .‬م‪.‬‬

‫‪179‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫بزار از وابصه روايت نموده كه‪ :‬وى در رقه درمسجد بزرگ روز عيد فطر‪ ،‬و عيد‬
‫اضحى مىايستاد و مىگفت‪ :‬من نزد رسول خدا ص در حجةالوداع حاضر بودم‪ ،‬كه وى‬
‫براى مردم صحبت مىنمود‪ ،‬وى فرمود‪« :‬اى مردم‪ ،‬كدام ماه حرامتر است؟» گفتند‪:‬‬
‫همين ماه‪ ،‬گفت‪« :‬اى مردم‪ ،‬كدام شهر حرامتر است؟» گفتند‪ :‬اين شهر‪ ،‬گفت‪:‬‬
‫«خونهاى شما‪ ،‬اموال تان و ناموسهاى تان بر شما چون حرمت امروزتان در همين‬
‫ماه تان در همين شهرتان‪ ،‬تا روزى كه با پروردگارتان ملقات مىكنيد حرام است‪ ،‬آيا‬
‫ابلغ نمودم؟» مردم گفتند‪ :‬آرى‪ ،‬آن گاه دست هايش را به سوى آسمان بلند نمود و‬
‫گفت‪« :‬بار خدايا! گواه باش»‪ .‬بعد از آن فرمود‪« :‬اى مردم‪ ،‬بايد حاضر شما به غايب‬
‫تان برساند»‪ .‬نزديك شويد‪ :،‬تا براى تان چنان كه رسول خدا ص براى مان گفته‬
‫است برسانيم‪ .‬هيثمى (‪ )139/1‬مىگويد‪ :‬رجال آن ثقه دانسته شدهاند‪.‬‬

‫دستور ابوامامه به يارانش تا از وى برسانند‬


‫طبرانى از مكحول روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬من و ابن ابى زكريا و سليمان بن حبيب‬
‫نزد ابوامامه در حمص وارد شديم‪ ،‬به او سلم داديم‪ ،‬گفت‪ :‬اين مجلس تان‪ ،‬از تبليغ‬
‫خدا براى تان و برهانش بر شماست‪ ،‬رسول خدا ص ابلغ نموده است‪ ،‬شما هم ابلغ‬
‫نماييد‪ .‬و در روايتى از سليم بن عامر روايت است كه گفت‪ :‬ما نزد ابوامامه‬
‫مىنشستيم‪ ،‬و از رسول خدا ص احاديث زيادى براى مان بيان مىنمود‪ ،‬و وقتى‬
‫خاموش مىشد‪ ،‬مىگفت‪ :‬آيا دانستيد؟ چنانكه براى تان ابلغ شد‪ ،‬همانطور ابلغ كنيد‪.‬‬
‫هيثمى (‪ )140/1‬مىگويد‪ :‬اين دو روايت را طبرانى در الكبير روايت نموده‪ ،‬و اسناد‬
‫آنها حسن است‪.‬‬

‫دعاى پيامبر ص براى كسانى كه احاديثش را روايت مىكنند و به مردم مىآموزند‬


‫َ‬
‫طبرانى در الوسط از ابن عباس (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬رسول ص‬
‫فرمود‪« :‬بار خدايا‪ ،‬خليفه هايم را رحم كن»‪ ،‬گفتيم‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬خليفه هايت‬
‫كيستند؟ گفت‪« :‬آنانى كه بعد از من مىآيند‪ ،‬احاديثم را روايت مىكنند و آن را به مردم‬
‫مىآموزند»‪ .‬اين چنين در الترغيب (‪ )74/1‬آمده است‪ ،‬و اين را همچنان ابن نجار و‬
‫خطيب در شرف اصحاب الحديث و غير ايشان‪ ،‬چنان كه در الكنز – (‪ )240/5‬آمده‪،‬‬
‫روايت كردهاند‪.‬‬

‫حديث بيان نمودن ابوهريره در مسجد نبوى قبل از نماز جمعه‬


‫حاكم (‪ )512/3‬از عاصم بن محمد از پدرش روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬ابوهريره را‬
‫ديدم كه روز جمعه بيرون مىآمد‪ ،‬و از شاهينهاى منبر در حالى كه ايستاده بود‬
‫مىگرفت و مىگفت‪ :‬ابوالقاسم رسول خدا ص كه صادق و تصديق كرده شده است‬
‫براى ما حديث بيان كرد‪ ،‬آن گاه ابوهريره حديث بيان مىنمود‪،‬و وقتى صداى باز شدن‬
‫دروازه مقصوره را براى بيرون شدن امام به نماز مىشنيد مىنشست‪ .‬حاكم مىگويد‪:‬‬
‫اين حديث صحيح السناد است‪ ،‬ولى بخارى و مسلم آن را روايت نكردهاند‪ ،‬و ذهبى‬
‫هم با او موافقت نموده است‪.‬‬
‫َ‬
‫خوددارى عمر‪ ،‬عثمان و على (رضىالل ّه عنهم) از روايت حديث‬
‫احمد‪ ،‬ابن عدى‪ ،‬عقيلى و ابونعيم در المعرفة از اسلم روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬ما‬
‫وقتى به عمر مىگفتيم‪ :‬از رسول خدا ص براى ما حديث بيان كن‪ ،‬مىگفت‪ :‬از اين‬
‫مىترسم كه حرفى زياد نمايم يا حرفى كم كنم‪ ،‬رسول خدا ص گفته است‪« :‬كسى كه‬

‫‪180‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫به قصد و عمدى بر من دروغ بندد در آتش است»‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )239/5‬آمده‬
‫است‪ .‬و ابن سعد و ابن عساكر از عبدالرحمن بن حاطب روايت نمودهاند كه گفت‪:‬‬
‫هيچ كسى از اصحاب رسول خدا ص را نديدم‪ ،‬كه در حديث بيان نمودن از عثمان‬
‫تمامتر و نيكوتر حديث روايت كند‪ ،‬مگر اين كه وى از حديث بيان نمودن مىترسيد‪.‬‬
‫اين چنين در المنتخب (‪ )9/5‬آمده است‪ .‬و نزد احمد‪ ،‬ابويعلى و بزار از عثمان روايت‬
‫است كه مىگفت‪ :‬مرا از حديث بيان نمودن از رسول خدا ص اين باز نمىدارد‪ ،‬كه از‬
‫خوب فرا گرفتگان اصحابش نباشم‪ ،‬ولى من گواهى مىدهم كه از وى شنيدم مىگفت‪:‬‬
‫«كسى كه بر من چيزى را بگويد كه نگفتهام‪ ،‬بايد جايگاهش را در آتش ببيند»‪ .‬و در‬
‫روايت ديگرى نزد ايشان از وى به شكل مرفوع آمده‪« :‬كسى كه بر من دروغ گويد‬
‫بايد خانهاى در آتش بگيرد»‪ .‬هيثمى (‪ )143/1‬مىگويد‪ :‬اين حديثى است‪ ،‬كه رجالش‬
‫رجال صحيح اند‪ ،‬و در طريق اول عبدالرحمن بن ابى زناد آمده‪ ،‬كه ضعيف مىباشد‪ ،‬و‬
‫[نزد بعضى] ثقه دانسته شده‪ .‬بخارى و مسلم و غير ايشان از على روايت‬
‫نمودهاند كه گفت‪ :‬وقتى براى شما از رسول خدا ص حديث بيان مىكنم‪ ،‬اين كه از‬
‫آسمان بيفتم برايم محبوبتر است‪ ،‬از اين كه آنچه را بگويم كه وى نگفته است‪ ،‬و‬
‫وقتى كه در ميان خود و شما براى تان صحبت نمودم جنگ فريب است‪ .‬اين چنين در‬
‫الكنز (‪ )240/5‬آمده است‪.‬‬

‫خوف و خوددارى ابن مسعود از روايت حديث‬


‫َّ‬
‫حاكم (‪ )314/3‬از عمروبن ميمون روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬عبدالله چنان بود‪ ،‬كه‬
‫سالى بر او مىگذشت ولى از رسول خدا ص حديث بيان نمىنمود‪ ،‬روزى از رسول خدا‬
‫ص حديثى بيان داشت‪ ،‬و دشوارى و سختى بر او مستولى گرديد‪ ،‬و عرق از پيشانيش‬
‫شروع به ريختن نمود‪ ،‬و مىگفت‪ :‬مثل اين‪ ،‬يا نزديك به اين‪ .‬حاكم مىگويد‪ :‬اين حديث‬
‫به شرط بخارى و مسلم صحيح است‪ ،‬ولى آن دو اين را روايت نكردهاند‪ ،‬و ذهبى هم‬
‫با اوموافقت نموده است‪ .‬ابن عبدالبر اين را در جامع العلم (‪ )79/1‬از مسروق از‬
‫َ‬
‫عبدالل ّه روايت نموده‪ ،‬كه وى روزى حديثى را بيان نمود و گفت‪ :‬از رسول خدا ص‬
‫شنيدم ‪ ،‬بعد از آن لرزيد‪ ،‬و لباس هايش نيز لرزيد‪ ،‬و گفت‪ :‬مثل اين‪ ،‬يا شبه اين‪ .‬ابن‬
‫سعد (‪ )156/3‬اين را از عمرو به معناى آن‪ ،‬و از مسروق به مثل آن روايت كرده‬
‫است‪.‬‬
‫َ‬
‫قول ابودرداء‪ ،‬انس و ابن عمر (رضىالل ّه عنهم) در روايت حديث شان‪ :‬مثل اين يا‬
‫شبه اين‬
‫طبرانى در الكبير ور جالش هم ثقهاند از ابوادريس خولنى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‬
‫ابودرداء را ديدم وقتى از بيان حديث از رسول خدا ص فارغ مىشد مىگفت‪ :‬اين يا‬
‫مثل اين يا به شكل اين‪ .‬اين چنين در مجمع الزوائد (‪ )141/1‬آمده است‪ .‬و ابن‬
‫عبدالبر اين را در الجامع (‪ )78/1‬از ربيعه بن زيد روايت نموده كه‪ :‬ابودرداء چنان‬
‫بود‪ ...‬و مثل آن را ذكر نموده‪ ،‬و در حديثش آمده‪ :‬بار خدايا‪ ،‬اگر اين نبود‪ ،‬به شكل‬
‫اين بود‪ .‬اين را ابويعلى‪ ،‬رويانى و ابن عساكر از ابودرداء به مثل آن‪ ،‬چنانكه در الكنز‬
‫(‪ )242/5‬آمده‪ ،‬روايت نمودهاند‪.‬‬
‫ابن عبدالبر در جامع العلم (‪ )79/1‬از محمدبن سيرين روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬انس‬
‫بن مالك چنان بود‪ ،‬كه وقتى حديثى را از رسول خدا ص بيان مىنمود‪ ،‬و از آن فارغ‬
‫مىگرديد‪ ،‬مىگفت‪ :‬يا چنان كه رسول خدا ص گفت‪ .‬اين را هم چنان احمد‪ ،‬ابويعلى‪ ،‬و‬
‫حاكم از ابن سيرين روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬انس از رسول خدا ص كم حديث بيان‬

‫‪181‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫مىنمود‪ ،‬و وقتى حديث بيان مىداشت‪ ...‬و مثل آن را ذكر نموده‪ ،‬چنان كه در الكنز (‬
‫‪ )240/5‬آمده است‪.‬‬
‫ابن سعد (‪ )144/4‬از ابوجعفر محمدبن على روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬هيچ يكى از‬
‫َ‬
‫ياران رسول خدا ص از عبدالل ّه بن عمر‪ ،‬در اين كه وقتى چيزى را از رسول خدا ص‬
‫بشنود‪ ،‬و در آن زيادت و نقصان ننمايد و اينطور و آنطور نكند‪ ،‬بر حذرتر نبود‪ .‬و نزد‬
‫وى (‪ )145/4‬هم چنان از شعبى روايت است كه گفت‪ :‬يك سال با ابى عمر‬
‫مجالست نمودم‪ ،‬ولى از وى نشنيدم كه حديثى از رسول خدا ص بيان كند‪.‬‬

‫اعتماد عمران بن حصين در حفظ حديث و روايتش‬


‫َ‬
‫طبرانى در الكبير از عمران بن حصين (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬از‬
‫رسول خدا ص احاديثى شنيدم‪ ،‬و آنها را حفظ نمودم‪ ،‬و از بيان آنها فقط اين مرا باز‬
‫مىدارد‪ ،‬كه يارانم در آنها با من مخالفت مىكنند‪ .‬هيثمى مىگويد‪ :‬رجال آن ثقه دانسته‬
‫شدهاند‪ .‬و نزد احمد از مطرف روايت است كه گفت‪ :‬عمران بن حصين به من گفت‪:‬‬
‫اى مطرف‪ ،‬به خدا سوگند‪ ،‬مىدانم كه اگر بخواهم از رسول خدا ص دو روز پى در پى‬
‫حديث بيان كنم‪ ،‬حديثى را مكرر نمىكنم‪ ،‬باز مرا از اين عمل اين پديده سست ساخت‬
‫و بدان بدبينم گردانيد‪ ،‬كه مردانى از اصحاب محمد ص يا بعضى از اصحاب محمد‬
‫ص‪ ،‬چنان كه من حاضر بودم حاضر بودند‪ ،‬و چنان كه من شنيدم شنيدند‪ ،‬ولى‬
‫احاديثى را بيان مىكند كه برايش شان مشتبه شده است‪ ،‬و احيانا ً مىگفت‪ :‬اگر من‬
‫براى تان حديث بيان نمودم كه از نبى خدا ص شنيدم كه اين چنين و آن چنان مىگويد‪،‬‬
‫مىدانم كه راست گفتهام‪ ،‬و احيانا ً سوگند ياد نموده مى گفت‪ :‬از نبى خدا ص شنيدم‬
‫كه اين چنين و آن چنان مىگويد‪ .‬هيثمى (‪ )141/1‬مىگويد‪ :‬در اين ابوهارون غنوى‬
‫آمده‪ ،‬و من كسى را نيافتم كه زندگى نامه وى را نوشته باشد‪.‬‬

‫ترس و هراس صهيب از اينكه بگويد‪ :‬رسول خدا ص گفت‬


‫َّ‬
‫ابن سعد (‪ )229/3‬و ابن عساكر از سليمان بن ابى عبدالله روايت نمودهاند كه‬
‫گفت‪ :‬از صهيب شنيدم كه گفت‪ :‬به خدا سوگند‪ ،‬به قصد براى تان حديث بيان‬
‫نمىكنم‪ ،‬كه بگويم‪ :‬رسول خدا ص گفت‪ ،‬ولى بياييد‪ ،‬از غزاهايش از آنچه شاهدش‬
‫بودم و ديدم براى تان حكايت كنم‪ ،‬اما اينكه بگويم‪ :‬رسول خدا ص گفت‪ :‬نخير‪ .‬اين‬
‫چنين در المنتخب (‪ )203/5‬آمده است‪.‬‬

‫واثله بن اسقع و روايت نمودن احاديث به معنى‬


‫ابن عبدالبر در جامع العلم (‪ )79/1‬از مكحول روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬من و ابوالزهر‬
‫نزد واثله بن اسقع وارد شديم‪ ،‬و گفتيم‪ :‬اى ابوالسقع‪ ،‬براى مان حديثى را بيان‬
‫كن‪ ،‬كه آن را از رسول خدا ص شنيده باشى‪ ،‬نه در آن وهمى باشد‪ ،‬نه زيادتى و نه‬
‫هم نقصانى‪ ،‬گفت‪ :‬آيا هيچ يكى از شما امشب چيزى از قرآن تلوت نموده است؟‬
‫گفتيم‪ :‬آرى‪ ،‬ولى ما آن را دقيق حفظ نداريم‪ ،‬حتى كه واو و الف را در آن اضافه‬
‫مىكنيم‪ ،‬گفت‪ :‬اين قرآن‪ ،‬از ابتداى فلن وقت تا حال در ميان تان است‪ ،‬و در حفظ‬
‫آن هم تقصير نمىكنيد و باز هم شما‪ ،‬مىپنداريد كه زيادت و نقصان مىنماييد‪ ،‬پس در‬
‫مورد احاديثى كه از رسول خدا ص شنيدهايم‪ ،‬چه فكر مىكنيد‪ ،‬بسا اوقات كه ما آن را‬
‫فقط يكبار از وى شنيدهايم‪ ،‬همين براى تان كافى است‪ ،‬كه حديث را به معنى براى‬
‫تان بيان كنم‪.‬‬

‫‪182‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫انكار عمر بر كسى از اصحاب كه زياد حديث روايت مىنمود‬


‫ابن عساكر از ابراهيم بن عبدالرحمن بن عوف روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬به خدا‬
‫سوگند‪ ،‬عمربن خطاب قبل از اين كه وفات نمايد‪ ،‬دنبال اصحاب رسول خدا ص‬
‫فرستاد‪ ،‬و ايشان را از بخشهاى مختلف [سرزمين خلفت اسلمى] جمع آورى نمود‪:‬‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫عبدالل ّه بن حذافه‪ ،‬ابودرداء‪ ،‬ابوذر‪ ،‬عقبه بن عامر (رضى الل ّه عنهم)‪ ،‬و گفت‪ :‬اين‬
‫همه احاديثى كه از رسول خدا ص در سرزمين خلفت پخش نمودهايد چيست؟ گفتند‪:‬‬
‫ما را باز مىداريد؟ گفت‪ :‬نخير‪ ،‬نزدم اقامت گزينيد‪ ،‬نخير‪ ،‬به خدا سوگند‪ ،‬از من تا‬
‫زنده هستم جدا نمىشويد‪ ،‬ما داناتريم‪ ،‬مىگيريم و بر شما رد مىكنيم‪ ،‬و تا اين كه‬
‫درگذشت از وى جدا نشدند‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )239/5‬آمده است‪ .‬و طبرانى اين‬
‫را در الوسط از ابراهيم بن عبدالرحمن روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬عمربن خطاب نزد‬
‫َ‬
‫ابن مسعود‪ ،‬ابومسعود انصارى و ابودرداء (رضىالل ّه عنهم) فرستاد و گفت‪ :‬اين‬
‫احاديثى كه به كثرت از رسول خدا ص روايت مىكنيد چيست؟ و آنان را در مدينه‪ ،‬تا‬
‫اين كه به شهادت رسيد نگه داشت‪ ،‬هيثمى (‪ )149/1‬مىگويد‪ :‬اين يك اثر منقطع‬
‫است‪ ،‬و ابراهيم در سال بيستم تولد شد‪ ،‬و از زندگى عمر جز سه سال را درك‬
‫ننموده است‪ .‬و ابن سعد (‪ )153/4‬از ابراهيم مثل اين را روايت نموده‪ ،‬و ابوذر را به‬
‫عوض ابومسعود ذكر كرده است‪.‬‬

‫خوددارى زيد بن ارقم از روايت حديث هنگامى كه مسن گرديد‬


‫ابن عساكر از ابن ابى اوفى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬وقتى كه نزد زيدبن ارقم (رضى‬
‫َ‬
‫الل ّه عنه) مىآمديم‪ ،‬مىگفتيم‪ :‬از رسول خدا ص براى مان حديث بيان كن‪ ،‬مىگفت‪:‬‬
‫مسن شديم و فراموش نموديم‪ ،‬و حديث بيان داشت از رسول خدا ص سخت است‪.‬‬
‫اين چنين در الكنز (‪ )239/5‬آمده است‪.‬‬

‫اعتنا به عمل زيادتر از اعتنا به علم‬


‫َ‬
‫قول معاذ‪ ،‬ابودرداء و انس (رضىالل ّه عنهم) در اين باره‬
‫ابن عدى و خطيب از معاذ و ابن عساكر از ابودرداء به شكل مرفوع روايت‬
‫نمودهاند كه‪« :‬آن چه مىخواهيد بياموزيد بياموزيد‪ ،‬ولى هرگز خداوند براى تان نفعى‬
‫نخواهد رسانيد‪ ،‬تا اين كه بدان چه مىدانيد عمل نكنيد»‪ .‬و در نزد ابوالحسن بن اخرم‬
‫مدينى در امالى اش از انس به شكل مرفوع روايت است‪« :‬از علم آنچه مىخواهيد‬
‫بياموزيد‪ ،‬ولى به خدا سوگند‪ ،‬به همه علم تا اين كه عمل نكنيد اجر و پاداش داده‬
‫نمىشويد»‪ .‬اين چنين در جامع الصغير آمده است‪ .‬و ابن عبدالبر در العلم (‪ )6/2‬از‬
‫مكحول از عبدالرحمن بن غنم روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬ده تن از اصحاب رسول خدا‬
‫ص برايم حديث بيان نموده گفتند‪ :‬ما در مسجد قبا علم مىآموختيم‪ ،‬وقتى رسول خدا‬
‫ص نزدما بيرون مىشد‪ ،‬مىگفت‪« :‬بياموزيد»‪ ،‬و مثل آن را ذكر نموده‪.‬‬

‫قول پيامبر ص براى مردى در اين باره و قول عمر‬


‫خطيب در الجامع از على روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬مردى گفت‪ :‬اى رسول خدا‪،‬‬
‫حجت جهل را چه از من دور مىكند؟ گفت‪« :‬علم»‪ ،‬پرسيد‪ :‬حجت علم را چه از من‬
‫َ‬
‫نفى مىنمايد؟ فرمود‪« :‬عمل»‪ .‬در اين عبدالل ّه بن خراش آمده‪ ،‬و ضعيف مىباشد‪ ،‬اين‬
‫چنين در الكنز (‪ )229/5‬آمده است‪ .‬و ابن ابى شيبه از عمر روايت نموده‪ ،‬كه‬
‫گفت‪ :‬كتاب خدا را بياموزيد‪ ،‬به آن شناخته مىشويد‪ ،‬و به آن عمل كنيد از اهل آن‬
‫مىباشيد‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )229/5‬آمده است‪.‬‬

‫‪183‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫اقوال على در اين باره‬


‫احمد در الزهد‪ ،‬ابوعبيد‪ ،‬دينورى در الغريب و ابن عساكر از على روايت نمودهاند‬
‫كه گفت‪ :‬علم را بياموزيد‪ ،‬به آن شناخته مىشويد‪ ،‬به آن عمل كنيد از اهلش مىباشيد‪،‬‬
‫بعد از شما زمانى خواهد آمد‪ ،‬كه نود درصد حق انكار مىشود‪ ،‬و در آن جز هر فرد‬
‫گمنام و گوشه گير كامياب نمىشود‪ ،‬ترديد نيست كه آنان امامان هدايت‪ ،‬و چراغهاى‬
‫علماند‪ ،‬و كسانى نيستند كه به شتاب و عجله فواحش را پخش و گسترش دهند‪ .‬اين‬
‫چنين در الكنز (‪ )229/5‬آمده است‪ .‬و ابن عبدالبر (‪ )7/2‬از على متذكر شده‪ ،‬كه‬
‫وى گفت‪ :‬اى حاملن‪ ،‬قرآن‪ ،‬به آن عمل كنيد‪ ،‬چون عالم كسى است كه دانست و‬
‫بعد از آن عمل نمود‪ ،‬و علمش با عملش موافقيت كرد‪ ،‬و اقوامى خواهند آمد‪ ،‬كه‬
‫حامل علم اند‪ ،‬اما عملشان از حلق هايشان تجاوز نمىكند‪ ،‬پنهانىهاى شان يا‬
‫آشكارشان مخالفت مىكند‪ ،‬و عمل شان مخالف علم شان مىباشد‪ ،‬حلقه وار‬
‫مىنشينند و در مقابل همديگر افتخار مىنمايند‪ ،‬حتى كه مردى بر همنشينش خشمگين‬
‫مىشود‪ ،‬كه نزد غير از وى بنشيند‪ ،‬و او را بگذارد‪ ،‬اينان كسانى اند‪ ،‬كه اعمال شان از‬
‫همان مجالس شان به سوى خداوند عزوجل بلند نمىشود‪ .‬دارقطنى اين را در الجامع‬
‫و ابن عساكر و نرسى از على مثل اين را روايت نمودهاند‪ .‬چنان كه در الكنز (‬
‫‪ )233/5‬آمده است‪.‬‬

‫ترغيب ابن مسعود به جمع نمودن علم و عمل‬


‫َ‬
‫طبرانى از عبدالل ّه بن مسعود روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬اى مردم بياموزيد‪ ،‬و كسى‬
‫كه دانست بايد عمل نمايد‪ .‬هيثمى (‪ )164/1‬مىگويد‪ :‬رجال آن ثقه دانسته شدهاند‪،‬‬
‫مگر اين كه ابوعبيده از پدرش نشنيده است‪ .‬و ابونعيم اين را در الحليه (‪ )131/1‬از‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫علقمه از عبدالل ّه به مثل آن روايت نموده است‪ .‬و از عبدالل ّه بن عكيم روايت است‬
‫كه گفت‪ :‬از ابن مسعود در همين مسجد شنيدم كه صحبت را با سوگند شروع‬
‫مىنمود‪ ،‬و مىگفت‪ :‬با هر يكى از شما پروردگارش سبحانه و تعالى چنان خلوت مىكند‪،‬‬
‫كه يكى از شما با مهتاب در شب چهاردهم خلوت مىكند‪ ،‬مىگويد‪ :‬اى ابن آدم‪ ،‬چه تو‬
‫را در مقابل من فريفته و مغرور ساخت؟ اى ابن آدم‪ ،‬به رسولن چه پاسخ دادى؟ اى‬
‫ابن آدم چه عمل نمودى؟ در چه مورد آموختى و تعليم نمودى؟‪ .‬و از عدى بن عدى‬
‫روايت است كه گفت‪ :‬ابن مسعود گفت‪ :‬واى بر كسى كه نمىداند‪ ،‬اگر خداوند‬
‫خواسته بود‪ ،‬دانا مىشد!! واى بر كسى كه مىداند و باز عمل نمىكند‪ ،‬هفت بار‪ .‬و ابن‬
‫َ‬
‫عبدالبر اين را در العلم (‪ )2/2‬از عبدالل ّه بن عكيم از ابن مسعود به مثل آن چه‬
‫گذشت روايت كرده است‪ .‬و ابن عبدالبر در جامع العلم (‪ )6/2‬از ابن مسعود روايت‬
‫نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬همه مردم قول و گفتار خود را نيكو نمودهاند‪ ،‬كسى كه فعلش‬
‫موافق قولش باشد‪ ،‬همان كسى است كه سهم خود را به دست آورده است‪ ،‬و‬
‫كسى كه قولش مخالف عملش باشد‪ ،‬فقط نفس خودش را هلك مىكند‪ .‬و نزد وى (‬
‫‪ )10/2‬هم چنان از وى روايت است كه گفت‪ :‬هر كسى كه با اتكا به خداوند استغنا‬
‫پيشه نمايد‪ ،‬مردم به وى محتاج مىشوند‪ ،‬و هر كسى به آنچه خداوند به او ياد داده‬
‫عمل نمايد‪ ،‬مردم به آن چه نزدش هست محتاج مىشوند‪ .‬و ابن عساكر نيز حديث‬
‫اوّل را مثل آن‪ ،‬چنان كه در الكنز (‪ )243/5‬آمده‪ ،‬روايت نموده است‪.‬‬

‫خوف ابودرداء از اينكه روز قيامت به او گفته شود‪ :‬در آنچه آموختى چه عمل‬
‫نمودى؟‬

‫‪184‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫بيهقى از لقمان ابن عامر روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬ابودرداء مىگفت‪ :‬من از‬
‫پروردگارم‪ ،‬روز قيامت از اين مىترسم كه مرا در حضور مخلوق فراخواند و به من‬
‫بگويد‪ :‬اى عويمر‪ ،‬بگويم‪ :‬لبيك‪ ،‬پروردگارم‪ ،‬بگويد‪ :‬آنچه را كه آموختى چه عمل‬
‫نمودى؟‪ .‬اين چنين در الترغيب (‪ )90/1‬آمده است‪ .‬و ابونعيم در الحليه (‪ )214/1‬از‬
‫لقمان مثل اين را روايت كرده است‪ .‬و نزد وى هم چنان از ابودرداء روايت است‬
‫كه گفت‪ :‬سختترين چيزى كه از آن مىترسم‪ ،‬اين است كه در روز قيامت به من گفته‬
‫شود‪ :‬اى عويمر‪ ،‬آموختى يا جاهل بودى؟ اگر بگويم‪ :‬آموختم و دانستم‪ ،‬هر آيهاى كه‬
‫امر مىكند يا نهى مىنمايد از فريضهاش مىپرسد‪ :‬آيت امر كننده مىپرسد‪ :‬آيا تمثيل و‬
‫عملى نمودى؟ و نهى كننده مىپرسد‪ :‬آيا خود را بازداشتى؟ و از علمى كه نفع‬
‫نمىرساند و نفسى كه سير نمىشود و دعايى كه شنيده نمىشود به خداوند پناه مىبرم‪،‬‬
‫و ابونعيم در الحليه (‪ )213/1‬از ابودرداء روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬انسان تا عالم‬
‫نباشد‪ ،‬متقى و پرهيزگار نمىباشد‪ ،‬و به علم تا اين كه عمل ننمايد هرگز زيبا نمىباشد‪.‬‬
‫و نزد وى (‪ )211/1‬هم چنان از وى مثل قول ابن مسعود از طريق عدى روايت‬
‫است‪ .‬و نزد وى (‪ )223/1‬از وى روايت است كه گفت‪ :‬بدترين مردم در منزلت نزد‬
‫خداوند عزوجل در روز قيامت عالمى است كه از علمش نفع برده نمىشود‪.‬‬

‫ترغيب معاذ و انس به جمع نمودن ميان علم و عمل‬


‫ابن عبدالبر در جامع العلم (‪ )3/2‬از معاذ روايت نموده است‪ ،‬كه گفت‪ :‬بنده در‬
‫روز قيامت قبل از اين كه از جايش حركت كند‪ ،‬از چهار چيز پرسيده شود‪ :‬از‬
‫جسدش كه آن را در چه به كار انداخت‪ ،‬از عمرش كه آن را در چه گذرانيد‪ ،‬از مالش‬
‫كه آن را از كجا كسب نمود و در چه مصرفش نمود و از علمش كه چگونه بدان عمل‬
‫كرد‪ .‬و نزد وى (‪ )6/2‬هم چنين از معاذ روايت است كه گفت‪ :‬هرچه مىخواهيد‬
‫بياموزيد‪ ،‬ولى تا عمل نكنيد خداوند به آن علم هرگز براى تان اجر و پاداش نمىدهد‪ .‬و‬
‫ابونعيم اين را در الحليه (‪ )236/1‬از معاذ به مثل آن روايت نموده است‪ .‬و ابن‬
‫عبدالبر در جامع العلم (‪ )6/2‬از انس روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬آنچه مىخواهيد‬
‫بياموزيد‪ ،‬بياموزيد‪ ،‬ولى خداوند بر علم تا اين كه به آن عمل نكنيد به شما اجر و‬
‫پاداش نمىدهد‪ ،‬اهتمام و توجه علما فهم و عمل به علم است‪ ،‬و اهتمام و توجه بى‬
‫خردان روايت است‪.‬‬

‫پيروى سنت‪ ،‬اقتداى سلف و انكار بر بدعت‬


‫ترغيب ابى بن كعب در اين باره‬
‫للكائى در السنه از ابى بن كعب روايت نموده است‪ ،‬كه گفت‪ :‬بايد بر راه و بر‬
‫سنت قرار داشته باشيد‪ ،‬چون در روى زمين بندهاى نيست كه بر راه و سنت قرار‬
‫داشته باشد‪ ،‬و خداوند را ياد نمايد و چشمهايش از ترس خدا اشك بريزد‪ ،‬بعد خداوند‬
‫وى را تعذيب نمايد‪ ،‬و در روى زمين هر بندهاى كه بر راه و سنت قرار داشته باشد و‬
‫خداوند را در نفس خود ياد نمايد و موى بر پوستش از ترس خداوند برخيزد‪ ،‬گناهان‬
‫وى را خداوند عزوجل آنطور دور مىكند و مىريزاند كه درختى برگهايش بر سرش‬
‫خشك شده باشد‪ ،‬و ناگهان باد شديدى بر آن بوزد و برگ هايش از آن بيفتد‪ ،‬و به‬
‫درستى كه ميانه روى بر راه خدا و سنت‪ ،‬از اجتهاد بر خلف راه خدا و سنت بهتر‬
‫است‪ .‬بنابراين متوجه باشيد كه عمل تان‪ ،‬اگر مجاهدانه و پيشگامانه باشد‪ ،‬يا‬
‫اقتصادى و ميانه روى‪ ،‬براساس روش انبيا و سنت ايشان است‪ .‬اين چنين در الكنز (‬
‫‪ )97/1‬آمده است‪ ،‬و ابونعيم در الحليه (‪ )253/1‬مثل اين را روايت كرده است‪.‬‬

‫‪185‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫َ‬
‫ترغيب عمر و ابن مسعود (رضىالل ّه عنهما) در اين باره‬
‫ابن عبدالبر در جامع العلم (‪ )187/2‬از سعيدبن مسيب روايت نموده كه‪ :‬عمربن‬
‫خطاب هنگامى كه به مدينه آمد براى ايراد خطبه به پا شد و پس از حمد وثناى‬
‫خداوند گفت‪ :‬اى مردم! سنتها براى شما نهاده شده و مشخص گشتهاند‪ ،‬و فرايض بر‬
‫گردن شما فرض گرديدهاند‪ ،‬و بر امر روشن و واضحى گذاشته شدهايد‪ ،‬مگر اين كه‬
‫خودتان مردم را به طرف راست و چپ گمراه سازيد‪ .‬و ابن عبدالبر در العلم (‬
‫َ‬
‫‪ )181/2‬از عبدالل ّه بن مسعود روايت نموده كه‪ :‬وى در روز پنج شنبه بر مىخاست‬
‫و مىگفت‪ :‬فقط دو چيز است‪ :‬روش و كلم‪ ،‬بهترين كلم ‪ -‬صادقترين كلم ‪ -‬كلم‬
‫خداست‪ ،‬و بهترين روش روش و سنت محمد ص است‪ ،‬و بدترين امور نوآورىهاى‬
‫دينى است‪ ،‬آگاه باشيد كه هر نوآورى دينى بدعت است‪ ،‬اگاه باشيد امر در نظرتان‬
‫طولنى جلوه نكند و قلبهاى تان سخت نگردد‪ ،‬و اميد و آرزو شما را مشغول نگرداند‪،‬‬
‫چون همه چيزهايى كه آمدنى اند قريباند‪ ،‬و آنچه آمدنى نيست دور است‪ .‬و حاكم (‬
‫‪ )103/1‬از ابن مسعود روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬ميانه روى در سنت از اجتهاد در‬
‫بدعت بهتر است‪ .‬حاكم مىگويد‪ :‬اين حديث از اسناد صحيح برخوردار است‪ ،‬ولى‬
‫بخارى و مسلم آن را روايت نكردهاند‪ ،‬و ذهبى هم با او موافقت نموده است‪،‬‬
‫طبرانى هم اين را در الكبير‪ ،‬چنانكه در المجمع (‪ )173/1‬آمده‪ ،‬روايت نموده است‪.‬‬
‫َ‬
‫ترغيب عمران بن حصين (رضىالل ّه عنهما) در اين باره‬
‫َ‬
‫احمد از عمران بن حصين (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده است‪ ،‬كه گفت‪ :‬قرآن نازل‬
‫گرديد‪ ،‬و رسول خدا ص سنت هايى را به جا گذاشت‪ ،‬بعد از آن گفت‪ :‬از ما پيروى‬
‫كنيد به خدا سوگند‪ ،‬اگر چنين ننماييد‪ ،‬گمراه مىشويد‪ .‬هيثمى (‪ )173/1‬مىگويد‪ :‬در‬
‫اين على بن زيدبن جدعان آمده‪ ،‬و ضعيف مىباشد‪ ،‬و ابن عبدالبر در جامع بيان العلم‬
‫(‪ )191/2‬از عمران بن حصين روايت نموده است‪ ،‬كه وى به مردى گفت‪ :‬تو شخص‬
‫احمقى هستى!! آيا اين را در كتاب خدا ديدهاى كه ظهر چهار ركعت است‪ ،‬و قرائت‬
‫در آن به جهر خوانده نمىشود؟ بعد نماز را براى او و زكات و مانند اين را برشمرد‪،‬‬
‫سپس گفت‪ :‬آيا در كتاب خدا مفسرى‪ 1‬مىيابى؟ كتاب خدا اين را مبهم گذاشته‪ ،‬و‬
‫سنت آن را تفسير و تشريح مىكند‪.‬‬

‫در مورد پيروى از اصحاب پيامبر ص‬ ‫ترغيب ابن مسعود‬


‫ابن عبدالبر در جامع العلم (‪ )97/2‬از ابن مسعود روايت نموده است‪ ،‬كه گفت‪:‬‬
‫كسى كه از شما مىخواهد پيروى نمايد‪ ،‬بايد از اصحاب محمد ص پيروى كند‪ ،‬چون‬
‫آنان در اين مدت از پاكترين و خوبترين قلبها برخوردار بودند‪ ،‬و از عميقترين علم‬
‫بهرهمند بودند‪ ،‬و خيلى كم تكلف و مستقيم كردار بودند و حالت شان خيلى خوب‬
‫بود‪ ،‬قومى بودند‪ ،‬كه خداوند ايشان را به صحبت نبىاش و اقامه دينش برگزيد‪،‬‬
‫فضيلت آنان را براى شان بدانيد‪ ،‬در آثارشان از آنان پيروى كنيد‪ ،‬چون آنان بر هدايت‬
‫راست و مستقيم قرار داشتند‪ .‬و ابونعيم در الحليه (‪ )305/1‬به معناى آن را از ابن‬
‫َ‬
‫عمر (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده‪ ،‬چنانكه در بخش صفت اصحاب كرام گذشت‪.‬‬

‫حذيفه و ترغيب قاريان در مورد اتخاذ روش كسانى كه قبل از ايشان بودند‬

‫‪ 1‬يعنى بيانى براى تعداد ركعات نماز و مقدار زكات و غيره‪ .‬م‪.‬‬

‫‪186‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫ابن عبدالبر در العلم (‪ )97/2‬از حذيفه روايت نموده‪ ،‬كه وى مىگفت‪ :‬اى گروه‬
‫قاريان از خدا بترسيد‪ ،‬و روش كسانى را اتخاذ نماييد كه قبل از شما بودند‪.‬به جانم‬
‫سوگند‪ ،‬اگر آنان را پيروى كنيد‪ ،‬سبقت طولنى نمودهايد‪ ،‬و اگر آنان را به طرف‬
‫راست و چپ گذاشتيد‪ ،‬دچار گمراهى دور و درازى گرديدهايد‪ .‬اين را ابن ابى شيبه و‬
‫ابن عساكر از حديفه به مثل آن‪ ،‬چنانكه در الكنز (‪ )233/5‬آمده‪ ،‬روايت كردهاند‪.‬‬

‫قول سعد بن ابى وقاص به پسرش‪ :‬ما امامانى هستيم كه به ما اقتدا مىشود‬
‫طبرانى در الكبير از مصعب بن سعد روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬پدرم وقتى كه در‬
‫مسجد نماز مىگزارد ‪ ،‬آن را مختصر مىنمود ركوع و سجده را كامل ادا مىكرد‪ ،‬و‬
‫وقتى در خانه نماز مىگزارد‪ ،‬ركوع‪ ،‬سجده و نماز همه را طولنى مىنمود‪ ،‬گفتم‪ :‬اى‬
‫پدرم‪ ،‬وقتى در مسجد نماز بگزارى‪ ،‬كوتاه مىگزارى‪ ،‬و وقتى در خانه نماز بگزارى‪،‬‬
‫طولنى مىگزارى؟ گفت‪ :‬اى پسرم‪ ،‬ما امامانى هستيم كه به ما اقتدا مىشود‪ .‬هيثمى‬
‫(‪ )182/1‬مىگويد‪ :‬رجال آن رجال صحيح اند‪.‬‬

‫قول ابن مسعود‪ :‬پيروى كنيد و بدعت ايجاد ننماييد‪ ،‬و قولش درباره حب ابوبكر و‬
‫َ‬
‫عمر (رضىالل ّه عنهما)‬
‫َ‬
‫طبرانى در الكبير از عبدالل ّه بن مسعود روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬پيروى نماييد‪ ،‬و‬
‫بدعت ايجاد نكنيد‪ ،‬چون اين عمل از طرف شما انجام شده است‪ 1.‬هيثمى (‪)181/1‬‬
‫مىگويد ‪ :‬رجال آن رجال صحيح اند‪ .‬و نزد ابن عبدالبر در العلم (‪ )187/2‬از وى‬
‫َ‬
‫روايت است كه گفت‪ :‬دوست داشتن ابوبكر و عمر (رضىالل ّه عنهما) و شناخت‬
‫فضيلت ايشان از سنت است‪.‬‬

‫نهى على از اقتدا به اشخاص‬


‫ابن عبدالبر در العلم (‪ )114/2‬از على روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬شما را از پيروى‬
‫مردان برحذر مىدارم‪ .‬چون مردى به عمل اهل جنت عمل مىكند‪ ،‬باز نظر به علم‬
‫خداوند درباره وى بر مىگردد‪ ،‬و عمل اهل آتش را انجام مىدهد‪ ،‬و در حالى مىميرد كه‬
‫از اهل آتش مىباشد‪ ،‬و مردى عمل اهل آتش را انجام مىدهد‪ ،‬و نظر به علم خداوند‬
‫(دربارهاش) بر مىگردد‪ ،‬و عمل اهل جنت را انجام مىدهد‪ ،‬و در حالى مىميرد كه از‬
‫اهل جنت مىباشد‪ ،‬اگر به طور حتم بايد اين عمل را انجام دهيد‪ ،‬به مردگان [اقتدا]‬
‫كنيد و نه به زندگان‪.‬‬

‫انكار ابن مسعود بر گروهى كه خلف نموده و در ذكر تغييرات آوردند‬


‫ابونعيم در الحليه (‪ )381/4‬از ابوالبخترى روايت نموده است‪ ،‬كه گفت‪ :‬مردى به‬
‫َ‬
‫عبدالل ّه بن مسعود خبر داد‪ ،‬كه قومى بعد از مغرب در مسجد مىنشينند‪ ،‬و در ميان‬
‫شان مردى است كه مىگويد‪ :‬خداوند را اينقدر و اينقدر به بزرگى ياد كنيد‪ 2،‬و خداوند‬
‫‪4‬‬
‫را اينقدر و اينقدر به پاكى ياد نماييد‪ 3،‬و خداوند را اينقدر و اينقدر ستايش نماييد‪،‬‬
‫عبدالله پرسيد‪ :‬و آنان مىگويند؟ گفت‪ :‬آرى‪ ،‬فرمود‪ :‬وقتى ايشان را ديدى كه چنين‬

‫‪ 1‬يعنى‪ :‬شما در دين روش و طريق جديدى مسازيد‪ ،‬چون دين‪ ،‬قبل از شما تكميل شده و حدود و‬
‫طرق آن قبل ً تعيين گرديده است‪ .‬م‪.‬‬
‫َ‬
‫‪ 2‬الل ّه اكبر بگوييد‪ .‬م‪.‬‬
‫َّ‬
‫‪ 3‬سبحانالله بگوييد‪ .‬م‪.‬‬
‫َ‬
‫‪ 4‬الحمدالل ّه بگوييد‪ .‬م‪.‬‬

‫‪187‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫نمودند‪ ،‬نزدم بيا و مرا از مجلس شان خبر كن‪ ،‬بعد وى در حالى نزدشان آمد كه كله‬
‫بلندی‪ 1‬بر سر داشت‪ ،‬نزدشان نشست‪ ،‬هنگامى كه آنچه را مىگفتند شنيد‪ ،‬برخاست ‪-‬‬
‫َ‬
‫وى مرد خشمناكى بود ‪ -‬و گفت‪ :‬من عبدالل ّه بن مسعود هستم‪ ،‬سوگند به خدايى كه‬
‫جز وى معبودى نيست‪ ،‬بدعتى را از روى ظلم آوردهايد‪ ،‬يا اين كه در علم از اصحاب‬
‫َ‬
‫محمد ص فضيلت حاصل نمودهايد‪ ،‬معضد گفت ‪ :‬والل ّه كه نه بدعتى را از روى ظلم‬
‫آوردهايم و نه در علم از اصحاب محمد ص فضيلت حاصل نموده ايم‪ ،‬آن گاه عمروبن‬
‫عتبه گفت‪ :‬اى ابو عبدالرحمن‪ ،‬از خداوند مغفرت و آمرزش مىخواهيم‪ ،‬گفت‪ :‬بر راه‬
‫قرار داشته باشيد‪ ،‬و آن را محكم بگيريد‪ ،‬به خدا سوگند‪ ،‬اگر چنين نماييد‪ ،‬سبقت‬
‫طولنى حاصل نمودهايد‪ ،‬و اگر به راست و چپ دست درازى نموديد‪ ،‬دچار گمراهى‬
‫دور و درازى خواهيد شد‪ .‬اين را هم چنان از طريق ابوزعراء روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪:‬‬
‫َ‬
‫مسيب بن نجبه نزد عبدالل ّه آمد و گفت‪ :‬من قومى را در مسجد پشت سر گذاشتم‪...‬‬
‫و مثل آن را ذكر نموده‪ .‬و طبرانى اين را در الكبير از ابوالبخترى روايت نموده‪ ،‬كه‬
‫َ‬
‫گفت‪ :‬به عبدالل ّه بن مسعود خبر رسيد كه قومى در ميان مغرب و عشاء مىنشينند‪....‬‬
‫و مانند آن را متذكر شده‪ ،‬مگر اين كه در روايت وى آمده‪ :‬وى گفت‪ :‬بدعتى را از‬
‫روى ظلم آوردهايد‪ ،‬در غير آن ما اصحاب محمد ص گمراه شدهايم!! آن گاه عمروبن‬
‫عتبه بن فرقد گفت‪ :‬اى ابومسعود ازخداوند مغفرت و آموزش مىخواهم‪ ،‬و به سويش‬
‫توبه مىكنم‪ ،‬آن گاه دستور داد كه متفرق و پراكنده شوند‪ .‬مىگويد‪ :‬و ابن مسعود‬
‫دوحلقه را در مسجد كوفه ديد‪ ،‬و در ميان شان ايستاد و گفت‪ :‬كدام تان قبل از‬
‫ديگرتان بود؟ يكى شان گفت‪ :‬ما‪ ،‬آن گاه به ديگرى گفت‪ :‬به سوى آن برخيزيد‪ ،‬و‬
‫آنان را در يك حلقه گردانيد‪ .‬هيثمى (‪ )181/1‬مىگويد‪ :‬اين را طبرانى در الكبير روايت‬
‫نموده‪ ،‬و در آن عطاء بن سائب آمده‪ ،‬وى ثقه مىباشد‪ ،‬ولى مختلط گرديده بود‪ ،‬و در‬
‫َ‬
‫بعضى طرق طبرانى كه صحيح است به صورت مختصر آمده‪ :‬عبدالل ّه بن مسعود در‬
‫حالى كه سرش را پوشانيده بود آمد و گفت‪ :‬كسى كه مرا شناخت‪ ،‬شناخت‪ ،‬و كسى‬
‫َ‬
‫كه مرا نشناخت‪ ،‬من عبدالل ّه بن مسعود هستم‪ ،‬شما از محمد ص و اصحابش با‬
‫هدايت تريد‪ ،‬يا اين كه به دم گمراهى چنگ زده و خود را آويزان مىكنيد‪.‬‬
‫و طبرانى هم چنان در الكبير از عمروبن سلمه روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬ما بر دروازه‬
‫ابن مسعود در بين مغرب و عشاء نشسته بوديم‪ ،‬آن گاه ابوموسى آمد و گفت‪:‬‬
‫اى ابوعبدالرحمن به نزد ما بيا‪ ،‬آن گاه ابن مسعود بيرون گرديد و گفت‪ :‬ابوموسى!‬
‫چه تو را در اين ساعت آورده است؟ گفت‪ :‬به خدا سوگند‪ ،‬من كارى را ديدم كه از‬
‫آن وحشت ده شدم و ترسيدم‪ ،‬آن كار خيرى است‪ ،‬ولى على رغم خير بودنش مرا‬
‫ترسانده است‪ ،‬قومى در مسجد نشستهاند‪ ،‬و مردى مىگويد‪ :‬اينقدر و اينقدر‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫سبحانالل ّه بگوييد‪ ،‬و اينقدر و اينقدر الحمدلله بگوييد‪ ،‬مىگويد‪ :‬آن گاه عبدالل ّه حركت‬
‫نمود و ما هم با او حركت نموديم‪ ،‬تا اين كه نزدشان آمد و گفت‪ :‬چه قدر به سرعت‬
‫گمراه شديد‪ ،‬در حالى كه اصحاب رسول خدا ص زندهاند‪ ،‬همسرانش جوان اند و‬
‫لباسها و ظرف هايش تغيير نخوردهاند‪ ،‬گناهان تان را حساب كنيد‪ ،‬من از طرف‬
‫خداوند براى تان ضمانت مىكنم‪ ،‬كه نيكىهاى تان را حساب نمايد‪ .‬هيثمى (‪)181/1‬‬
‫مىگويد‪ :‬در اين مجالد بن سعيد آمده‪ ،‬نسائى ثقهاش دانسته‪ ،‬و بخارى و احمدبن حنبل‬
‫و يحيى ضعيفش دانستهاند‪.‬‬

‫‪ 1‬در نص «برنس» استعمال شده‪ ،‬و آن كله بلندى است كه عابدين در صدر اسلم بر سر مىنهادند‪.‬‬
‫م‪.‬‬

‫‪188‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫قول ابن زبير به پسرش هنگامى كه با گروهى نشست كه خدا را ياد مىنمودند و‬
‫مىلرزيدند‬
‫َّ‬
‫ابونعيم در الحليه (‪ )167/3‬از عامربن عبدالله بن زبير روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬نزد‬
‫پدرم آمدم‪ ،‬گفت‪ :‬كجا بودى؟ گفتم‪ :‬اقوامى را يافتم‪ ،‬كه از آنان بهتر نديدهام‪ ،‬خداوند‬
‫تعالى را ياد مىكنند‪ ،‬آن گاه بعضى از ايشان از ترس خداوند تعالى مىلرزد حتى كه‬
‫بيهوش مىگردد‪ ،‬بنابراين همراه شان نشستم‪ ،‬گفت‪ :‬بعد از اين با ايشان منشين‪ ،‬و‬
‫ملحظه نمود‪ ،‬كه آن سخن بر من اثرى نگذاشت‪ ،‬آن گاه گفت‪ :‬رسول خدا ص را‬
‫َ‬
‫ديدم كه قرآن تلوت مىنمود‪ ،‬و ابوبكر و عمر (رضىالل ّه عنهما) را هم ديدم كه قرآن‬
‫تلوت مىكردند ولى اين حالت براى شان عائد نمىگرديد‪ ،‬آيا تو ايشان را از ابوبكر و‬
‫عمر براى خداوند تعالى خاشعتر مىبينى؟! آن گاه متوجه شدم كه مسئله همينطور‬
‫است‪ ،‬و تركشان نمودم‪.‬‬

‫انكار صله بن حارث و ابن مسعود بر كسى كه در مسجد ايستاده قصه نمايد‬
‫طبرانى در الكبير از ابوصالح سعيدبن عبدالرحمن بن عنز تحبيبى روايت نموده‪ ،‬كه‪:‬‬
‫وى براى مردم در حال ايستاده قصه مىگفت‪ ،‬صله بن حارث غفارى ‪ -‬وى از‬
‫اصحاب پيامبر ص است ‪ -‬به او گفت‪ :‬به خدا سوگند‪ ،‬ما عهد نبى مان را ترك‬
‫ننمودهايم‪ ،‬رحمهاى مان را قطع نكردهايم‪ ،‬كه تو و يارانت در ميان ما ايستادهايد‪.‬‬
‫هيثمى (‪ )189/1‬مىگويد‪ :‬اسناد آن حسن است‪ .‬اين را هم چنان بخارى‪ ،‬بغوى‪،‬‬
‫محمدبن ربيع جيزى و ابن سكن روايت نمودهاند‪ ،‬و ابن سكن مىگويد‪ :‬غير اين حديث‬
‫از صله ديگر حديثى نيست‪ .‬اين چنين در الصابه (‪ )193/2‬آمده است‪ .‬و طبرانى از‬
‫َ‬
‫عمروبن زراره روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬عبدالل ّه ‪ -‬يعنى ابن مسعود ‪ -‬كنار من در‬
‫حالى ايستاد كه قصه مىگفتم‪ ،‬و گفت‪ :‬اى عمرو بدعت و گمراهى را ايجاد نمودهاى‪،‬‬
‫يا اين كه تو از محمد ص و اصحابش با هدايتترى؟ آن گاه من ايشان را ديدم‪ ،‬كه از‬
‫نزدم پراكنده شدند‪ ،‬و ديدم كه هيچ كسى نزدم باقى نماند‪ .‬هيثمى (‪ )189/1‬مىگويد‪:‬‬
‫اين را طبرانى در الكبير روايت نموده‪ ،‬و دو اسناد دارد‪ ،‬كه رجال يكى از آنها رجال‬
‫صحيح اند‪.‬‬

‫احتراز و خوددارى از پيروى رأى بدون اصل‬


‫سخنان عمر در اين باره‬
‫ابن عبدالبر در جامع العلم (‪ )134/2‬از ابن شهاب روايت نموده است كه‪ :‬عمربن‬
‫خطاب در حالى كه بر منبر قرار داشت فرمود‪ :‬اى مردم‪ ،‬فقط رأى رسول خدا ص‬
‫درست بود‪ ،‬چون خداوند به او نشان مىداد و از ما فقط گمان و تكلف است و نزد‬
‫َ‬
‫وى (‪ )135/2‬از صدقه بن ابى عبدالل ّه روايت است كه عمربن خطاب مىگفت‪:‬‬
‫اصحاب رأى دشمنان سنناند‪ ،‬حفظ سنت آنان را خسته ساخته است‪ ،‬به اين اساس‬
‫سنت از نزدشان رفته است‪ ،‬و آن را حفظ ندارند‪ ،‬لذا وقتى سئوال شدند‪ ،‬حيا نمودند‬
‫كه بگويند‪ :‬نمىدانيم‪ ،‬و با سنتها با رأى شان به معارضه برخاستند‪ ،‬بنابراين من شما را‬
‫از آن بر حذر مىسازم‪ .‬و نزد وى (‪ )136/2‬هم چنان از عمر روايت است كه گفت‪:‬‬
‫سنت آنست كه خدا و رسولش ترسيم نموده و به جاى گذاشته باشند‪ ،‬خطاى رأى را‬
‫براى امت سنت مگردانيد‪ .‬و حديث اول را ابن ابى حاتم و بيهقى نيز از عمر به مثل‬
‫آن روايت كردهاند‪ ،‬چنان كه در الكنز (‪ )241/5‬آمده است‪ ،‬و بيهقى افزوده‪:‬‬
‫[و ان الظن ل يغن من الق شيئا]‪(.‬النجم‪)28:‬‬

‫‪189‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫ترجمه‪« :‬و به درستى كه و هم در شناخت حقيقت چيزى نفع نمىرساند»‪.‬‬


‫و ابن المنذر از عمروبن دينار روايت نموده‪ ،‬كه مردى به عمر گفت‪ :‬به آنچه خداوند‬
‫برايت نشان مىدهد حكم كن‪ ،1‬گفت‪ :‬باز ايست‪ ،‬اين ويژه پيامبر ص است‪ .‬اين چنين‬
‫در الكنز (‪ )241/5‬آمده است‪.‬‬
‫َ‬
‫قول ابن مسعود و ابن عباس (رضىالل ّه عنهما) در اين باره‬
‫طبرانى از شعبى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬ابن مسعود گفت‪ :‬شما را از چه رأى‬
‫دارى؟ چه رأى دارى؟ بر حذر مىدارم‪ ،‬چون كسانى كه قبل از شما بودند‪ ،‬به سبب‬
‫همين چه رأى دارى؟ چه رأى دارى؟ هلك شدهاند‪ ،‬و چيزى را به چيزى قياس نكنيد‪،‬‬
‫كه قدم بعد از ثباتش مىلغزد‪ ،‬و وقتى يكى از شما از آنچه نمىداند پرسيده شد‪ ،‬بايد‬
‫بگويد ‪ :‬خدا داناتر است‪ ،‬چون اين ثلث علم است‪ .‬هيثمى (‪ )180/1‬مىگويد‪ :‬و شعبى‬
‫از ابن مسعود نشنيده است‪ ،‬و در اين جابر جعفى آمده‪ ،‬و ضعيف مىباشد‪ .‬و طبرانى‬
‫در الكبير از ابن مسعود روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬هيچ سالى نيست‪ ،‬مگر اين كه سال‬
‫بعدش از آن شرتر است و سالى از سال ديگر بهتر نمىباشد‪ ،‬و نه نسلى از نسل‬
‫ديگر بهتر مىباشد‪ ،‬و فقط در آنها رفتن علماى تان و برگزيدگان تان مضمر است‪ .‬و‬
‫اقوامى مىآيند كه امور را به رأى خويش قياس مىكنند‪ ،‬اينجاست كه اسلم منهدم‬
‫مىشود و درز بر مىدارد‪ .‬هيثمى (‪ )180/1‬مىگويد‪ :‬در اين مجالد بن سعيد آمده‪ ،‬وى‬
‫مختلط شده بود‪ .‬ابن عبدالبر در العلم (‪ )135/2‬مثل اين را روايت كرده است‪ .‬و ابن‬
‫َ‬
‫عبدالبر در العلم (‪ )136/2‬از ابن عباس (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪:‬‬
‫ملك و معيار كتاب خدا و سنت رسولش است‪ ،‬كسى كه بعد از آن از رأى خود‬
‫بگويد‪ ،‬نمىدانم كه آن را در نيكى هايش مىيابد يا در بدى هايش‪ ،‬و ابن عبدالبر در‬
‫العلم (‪ )33/2‬از عطاء و او از پدرش روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬يكى از ياران پيامبر ص‬
‫از چيزى پرسيده شد‪ ،‬گفت‪ :‬من از پروردگارم حياء مىكنم‪ ،‬كه در امت محمد به رأى‬
‫خودم بگويم‪.‬‬

‫اجتهاد اصحاب پيامبر ص‬


‫قول معاذ براى پيامبر ص‪ :‬به رأى خود اجتهاد مىكنم‪ ،‬و كوتاهى نمىكنم‬
‫ابوداود‪ ،‬ترمذى و دارمى از معاذبن جبل روايت نمودهاند كه‪ :‬رسول خدا ص وقتى‬
‫وى رابه سوى يمن فرستاد گفت‪« :‬وقتى قضاوتى برايت پيش بيايد چگونه فيصله و‬
‫قضاوت مىكنى؟ گفت‪ :‬به كتاب خدا فيصله مىنمايم‪ ،‬فرمود‪« :‬اگر در كتاب خدا‬
‫نيافتى؟» گفت‪ :‬به سنت رسول خدا ص‪ ،‬فرمود‪« :‬اگر در سنت رسول خدا نيافتى؟»‬
‫گفت‪ :‬به رأى خود اجتهاد مىكنم و تقصيرى نمىنمايم‪ ،‬مىگويد‪ :‬آن گاه رسول خدا ص‬
‫بر سينهاش زد و گفت‪« :‬ستايش خدايى راست‪ ،‬كه رسول رسول خدا را به آنچه در‬
‫آن رسول خدا راضى مىشود موفق گردانيد‪ .‬اين چنين در المشكوه (ص ‪ )316‬آمده‬
‫است‪.‬‬
‫َ‬
‫هيبت و ترس ابوبكر و عمر (رضىالل ّه عنهما) در آنچه نمىدانستند‬
‫ابن سعد و اين عبدالبر در العلم از محمدبن سيرين روايت نمودهاند‪ ،‬كه گفت‪ :‬بعد از‬
‫پيامبر ص هيچ كسى از ابوبكر در آنچه نمىدانست پرترس و هراسانتر نبود‪ ،‬و بعد از‬
‫‪ 1‬يعنى بدانچه حكم نما‪ ،‬كه خداوند برايت نشان ميدهد و الهام مىكند‪ ،‬چون تو از طرف خداوند‬
‫رهبرى و هدايت مىشوى‪ ،‬ولى عمر گفتهاش را رد نمود‪ ،‬و گفت‪ :‬اين كار ويژه پيامبر ص بود‪ ،‬و ما‬
‫ملزم هستيم كه طبق احكام الهى و سنت نبوى حكم نماييم‪ ،‬نه از دل خود‪ .‬م‪.‬‬

‫‪190‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫ابوبكر هيچ كسى از عمر در آنچه نمىدانست پرترس و هراسانتر نبود‪ ،‬براى ابوبكر‬
‫قضيهاى پيش آمد‪ ،‬و اصلى براى آن در كتاب خداوند تعالى و اثرى در سنت نيافت‪،‬‬
‫آن گاه گفت‪ :‬به رأى خودم اجتهاد مىكنم‪ ،‬اگر صواب و درست آمد‪ ،‬از خداوند است‪،‬‬
‫و اگر خطا آمد از من است‪ ،‬و از خداوند مغفرت مىخواهم‪ .‬اين چنين در الكنز (‬
‫‪ )241/5‬آمده است‪.‬‬

‫نامه عمر براى شريح در اين باره‬


‫ابن عبدالبر در العلم (‪ )56/2‬از شعبى از شريح روايت نموده‪ ،‬كه عمر به او‬
‫نوشت‪ :‬وقتى امرى نزدت آمد‪ ،‬در مورد آن به آنچه در كتاب خداست حكم كن‪ ،‬و اگر‬
‫چيزى نزدت آمد‪ ،‬كه در كتاب خدا نيست‪ ،‬به آنچه رسول خدا سنت به جا گذاشته‬
‫فيصله نما‪ ،‬و اگر آنچه نزدت آمد‪ ،‬كه نه در كتاب خداست و نه هم پيامبر ص در آن‬
‫سنتى به جا گذاشته‪ ،‬در باره آن به آنچه فيصله نما كه مردم بر آن اجماع نمودهاند‪ ،‬و‬
‫اگر آنچه نزدت آمد‪ ،‬كه نه در كتاب خداست و نه رسول خدا ص در آن سنتى از خود‬
‫به جاى گذاشته و نه هم هيچكسى دربارهاش صحبت نموده‪ ،‬آن گاه به هر يك از دو‬
‫امر كه خواستى اقدام كن‪ .‬و در روايت ديگرى نزدش آمده‪ :‬اگر خواستى كه به رأى‬
‫خودت در آن اجتهاد كنى‪ ،‬پيش شو‪ ،‬و اگر خواستى خود را عقب بكشى‪ ،‬عقب بكش‪،‬‬
‫ومن عقب كشيدن را برايت خير مىپندارم‪.‬‬

‫قول ابن مسعود درباره اجتهاد به رأى‬


‫ابن عبدالبر در العلم (‪ )57/2‬از ابن مسعود روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬اگر كسى‬
‫قضاوتى به او واگذار شد‪ ،‬بايد به آنچه در كتاب خداست فيصله و قضاوت كند‪ ،‬و اگر‬
‫چيزى نزدش آمد كه در كتاب خدا نيست‪ ،‬بايد به آنچه فيصله نمايد كه پيامبر ص بدان‬
‫فيصله نموده‪ ،‬و اگر امرى نزدش آمد‪ ،‬كه نه در كتاب خدا بود و نه پيامبرش ص در‬
‫مورد آن فيصلهاى نموده بود‪ ،‬بايد به آنچه فيصله كند‪ ،‬كه صالحان به آن فيصله‬
‫نمودهاند‪ ،‬و اگر امرى نزدش آمد‪ ،‬كه نه در كتاب خدا بود‪ ،‬نه پيامبرش در مورد آن‬
‫فيصله كرده بود و نه صالحان در آن مورد فيصلهاى داشتند‪ ،‬بايد به رأى خود اجتهاد‬
‫كند‪ ،‬و بايد اقرار كند و حيا ننمايد‪ .‬و در روايت ديگرى نزد وى آمده‪ :‬بايد به رأى خود‬
‫اجتهاد كند‪ ،‬و نگويد‪ :‬من چنين مىبينم و مىترسم‪ ،‬چون حلل آشكار است و حرام‬
‫آشكار است‪ ،‬و در ميان اين امور مشتبه است‪ ،‬بنابراين آنچه شما را به شك مىاندازد‪،‬‬
‫آن را بگذاريد و به آن چه عمل نماييد كه شما را به شك نمىاندازد‪.‬‬
‫َ‬
‫اجتهاد ابن عباس و ابى (رضىالل ّه عنهما)‬
‫َ‬
‫ابن عبدالبر در العلم (‪ )57/2‬از عبدالل ّه بن ابى يزيد روايت نموده است‪ ،‬كه گفت‪:‬‬
‫َ‬
‫ابن عباس (رضىالل ّه عنهما) وقتى از چيزى پرسيده مىشد‪ ،‬اگر [جواب آن] در كتاب‬
‫خدا مىبود همان را مىگفت‪ :‬و اگر در كتاب خدا نمىبود‪ ،‬و از رسول خدا ص مىبود آن‬
‫را مىگفت‪ :‬و اگر در كتاب خدا نمىبود‪ ،‬و از رسول خدا ص هم نمىبود‪ ،‬و از ابوبكر و‬
‫َ‬
‫عمر (رضىالل ّه عنهما) مىبود آن را مىگفت‪ :‬و اگر در كتاب خدا نمىبود‪ ،‬و از رسول خدا‬
‫ص هم نمىبود و از ابوبكر و عمر هم نمىبود‪ ،‬به رأى خود اجتهاد مىنمود‪ .‬و نزد وى هم‬
‫چنان از ابن عباس روايت است كه گفت‪ :‬وقتى حجت و دليل از على براى مامى‬
‫آمد‪ ،‬از آن عدول نمىنموديم‪ .‬و ابن سعد (‪ )181/4‬حديث اول را به معناى آن روايت‬
‫كرده است‪ .‬و ابن عبدالبر در العلم (‪ )58/2‬از مسروق روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬ابى‬
‫َ‬
‫بن كعب (رضى الل ّه عنه) را از چيزى پرسيدم‪ ،‬گفت ‪ :‬آيا اين اتفاق افتاده است؟‬

‫‪191‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫گفتم‪ :‬نخير‪ ،‬گفت‪ :‬راحتمان بگذار‪ ،‬وقتى كه اتفاق افتاد‪ ،‬در آن به رأى خود برايت‬
‫اجتهاد مىكنيم‪.‬‬

‫احتياط در فتوا و چه كسى از اصحاب فتوا مىداد‬


‫قول عبدالرحمن بن ابى ليلى درباره احتياط اصحاب در فتوا‬
‫ابن عبدالبر در الجامع (‪ )163/2‬از عبدالرحمن بن ابى ليلى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪:‬‬
‫يك صدو بيست تن از اصحاب رسول خدا ص را درك نمودم ‪ -‬گمان مىكنم گفت‪ :‬در‬
‫مسجد ‪ ، -‬هر يكى از آنان كه محدث بود‪ ،‬دوست مىداشت كه برادرش حديث بيان‬
‫نمودن را از طرف وى به عهده بگيرد‪ ،‬و هر يكى از آنان كه مفتى بود‪ ،‬دوست‬
‫مىداشت كه برادرش فتوا دادن را از طرف وى به عهده بگيرد‪ .‬و ابن سعد (‪)110/6‬‬
‫اين را از عبدالرحمن به مثل آن روايت نموده‪ ،‬و افزوده است‪ :‬از انصار‪.‬‬

‫قول ابن مسعود‪ ،‬حذيفه و عمر درباره احتياط در فتوى‬


‫ابن عبدالبر در جامع العلم (‪ )165/2‬از ابن مسعود روايت نموده‪ :‬كه گفت‪ :‬كسى‬
‫كه مردم را در هر آنچه از وى فتوا بخواهند فتوا بدهد ديوانه است‪ .‬و اين چنين اين را‬
‫َ‬
‫از ابن عباس (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده است‪ .‬و طبرانى در الكبير از ابن مسعود‬
‫مانند اين را روايت كرده‪ ،‬و رجال آن ثقه داسنته شدهاند‪ ،‬چنانكه هيثمى (‪)183/1‬‬
‫گفته است‪ .‬و ابن عبدالبر در جامع العلم (‪ )166/2‬از حذيفه روايت نموده‪ ،‬كه‬
‫گفت‪ :‬براى مردم يكى از اين سه تن فتوا مىدهد‪ :‬مردى كه ناسخ و منسوخ قرآن را‬
‫مىداند‪ ،‬اميرى كه گزيرى نمىيابد و احمقى كه خود را به تكليف مىاندازد‪ .‬و ابن عبدالبر‬
‫در جامع العلم (‪ )166/2‬از ابن سيرين روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬عمر براى ابومسعود‬
‫َ‬
‫‪ -‬عقبه بن عمر (رضىالل ّه عنهما) ‪ -‬گفت‪ :‬آيا به من خبر نرسيده كه براى مردم فتوا‬
‫مىدهى؟ گرم آن را هم براى كسى بسپار كه سردش را به عهده گرفته است‪ 1.‬و در‬
‫روايت ديگرى (‪ )143/2‬افزوده است‪ :‬تو امير نيستى‪.‬‬

‫احتياط زيدبن ارقم و براء در ارائه پاسخ به سئوال و فعلى از اين قبيل‬
‫ابن عبدالبر در جامع العلم (‪ )166/2‬از ابوالمنهال روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬زيد بن‬
‫َ‬
‫ارقم و براء بن عازب (رضىالل ّه عنهما) را از مبادله پول پرسيدم‪ ،‬هر بارى كه يكى‬
‫شان را مىپرسيدم مىگفت‪ :‬از ديگرى بپرس‪ ،‬چون وى از من بهتر و عالم تراست‪ ...‬و‬
‫حديث را درمبادله پول‪ 2‬ذكر نموده است‪ .‬و ابن عساكر از ابوحصين روايت نموده‪ ،‬كه‬
‫گفت‪ :‬هر يكى شان در مسئلهاى فتوا مىدهد كه اگر براى عمربن خطاب پيش‬
‫مىشد‪ ،‬براى آن اهل بدر را جمع مىنمود‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )241/5‬آمده است‪.‬‬
‫َ‬
‫فتواى ابوبكر‪ ،‬عمر‪ ،‬عثمان على و عبدالرحمن (رضىالل ّه عنهم) براى مردم در زمان پيامبر‬
‫ص‬
‫َ‬
‫ابن سعد (‪ )151/4‬از ابن عمر (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده كه‪ :‬از وى پرسيدند چه‬
‫َ‬
‫كسى براى مردم در زمان پيامبر خدا ص فتوا مىداد؟ گفت‪ :‬ابوبكر و عمر (رضىالل ّه‬
‫عنهما) فتوا مىدادند‪ ،‬اما غير آنان را نمىدانم‪ ،‬و نزد وى همچنان از قاسم بن محمد‬
‫َ‬
‫روايت است كه گفت‪ :‬ابوبكر‪ ،‬عمر‪ ،‬عثمان و على (رضىالل ّه عنهم) در زمان رسول‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫خدا ص فتوا مىدادند‪ .‬و نزد وى (‪ )157/4‬از فضيل بن ابى عبدالل ّه (از عبدالل ّه) بن‬
‫‪ 1‬ضمير به فتوا راجع است‪ ،‬و هدف اين است كه آن را براى امير بگذار‪.‬‬
‫‪ 2‬الصرف‪ .‬م‪.‬‬

‫‪192‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫دينار از پدرش روايت است كه گفت‪ :‬عبدالرحمن بن عوف از كسانى بود كه در‬
‫عهد رسول خدا ص چون ابوبكر و عمر و عثمان به آنچه از پيامبر ص شنيده بود فتوا‬
‫َ‬
‫مىداد‪ .‬و ابن عساكر اين را از عبدالل ّه بندينار اسلمى از پدرش به مثل آن‪ ،‬چنانكه‬
‫دارالمنتخب (‪ )77/5‬آمده‪ ،‬روايت كرده است‪.‬‬

‫قول ابوموسى درباره ابن مسعود‪ :‬وقتى اين عالم بزرگ در ميان تان هست از من‬
‫مپرسيد‬
‫َّ‬
‫ابن سعد (‪ )0160/4‬از ابوعطيه همدانى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬من نزد عبدالله بن‬
‫مسعود نشسته بودم‪ ،‬كه مردى نزدش آمد و او را از مسئلهاى پرسيد‪ ،‬گفت‪ :‬آيا از‬
‫آن كسى را غير از من پرسيدهاى؟ پاسخ داد‪ :‬آرى‪ ،‬ابوموسى را پرسيدم‪ ،‬و قول‬
‫َ‬
‫وى را برايش حكايت كرد و عبدالل ّه با وى مخالفت نمود‪ ،‬بعد از آن برخاست و‬
‫[ابوموسى] گفت‪ :‬وقتى اين عالم بزرگ در ميان تان هست مرا از چيزى مپرسيد‪ .‬و‬
‫نزد وى هم چنان از ابوعمر و شيبانى روايت است كه گفت‪ :‬ابوموسى اشعرى گفت‪:‬‬
‫مادامى كه اين عالم بزرگ در ميان تان هست ‪ -‬يعنى ابن مسعود ‪ -‬از من مپرسيد‪ .‬و‬
‫ابونعيم اين را در الحليه (‪ )129/1‬از ابوعطيه و عامر از ابوموسى قولش را به مثل‬
‫اين روايت كرده است‪.‬‬

‫چه كسى براى مردم در زمان پيامبر ص و خلفاى راشدين فتوا مىداد‬
‫ابن سعد (‪ )167/4‬از سهل بن ابى خيثمه روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬كسانى كه در‬
‫زمان پيامبر خدا ص فتوا مىدادند‪ ،‬سه تن از مهاجرين بودند و سه تن از انصار‪ :‬عمر‪،‬‬
‫َ‬
‫عثمان‪ ،‬على‪ ،‬ابى بن كعب‪ ،‬معاذبن جبل و زيدبن ثابت (رضىالل ّه عنهم)‪ .‬و در نزد وى‬
‫هم چنان (‪ )168/4‬از مسروق روايت است كه گفت‪ :‬اصحاب فتوا از ياران پيامبر‬
‫خدا ص اينان بودند‪ :‬على‪ ،‬ابن مسعود‪ ،‬زيد‪ ،‬ابى بن كعب و ابوموساى اشعرى‪ ،‬و ابن‬
‫سعد (‪ )175/4‬از قبيصه بن ذؤيب بن حلحله روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬زيدبن ثابت در‬
‫مدينه در قضا‪ ،‬فتوا ‪ ،‬قرائت و فرائض در زمان عمر‪ ،‬عثمان‪ ،‬وقت اقامت على در‬
‫مدينه‪ ،‬و پنج سال بعد از آن‪ ،‬تا اين كه معاويه در سال چهلم خلفت را به عهده‬
‫گرفت‪ ،‬رئيس بود‪ ،‬و همينطور در مقام خود باقى بود‪ ،‬تا اينكه زيد در سال چهل و‬
‫پنجم درگذشت‪.‬‬
‫َّ‬
‫و ابن سعد (‪ )181/4‬از عطاء بن يسار روايت نموده كه‪ :‬عمر و عثمان (رضىالله‬
‫َ‬
‫عنهما) ابن عباس (رضىالل ّه عنهما) را فرا مىخواندند‪ ،‬و با اهل بدر مشوره مىداد‪ ،‬و در‬
‫زمان عمر و عثمان تا روزى كه درگذشت فتوا مىداد‪ .‬و ابن سعد (‪ )187/4‬از زيادبن‬
‫َّ‬
‫ميناء روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬ابن عباس‪ ،‬ابن عمر‪ ،‬ابوسعيد خدرى‪ ،‬ابوهريره‪ ،‬عبدالله‬
‫َ‬
‫بن عمروبن العاص‪ ،‬جابربن عبدالل ّه‪ ،‬رافع بن خديج‪ ،‬سلمه بن اكوع‪ ،‬ابوواقد ليثى و‬
‫َ‬
‫عبدالل ّه بن بحينه و امثال اينها از اصحاب رسول خدا ص درمدينه فتوا مىدادند و از‬
‫رسول خدا ص از ابتداى وفات عثمان تا درگذشت خودشان حديث بيان مىكردند‪ ،‬و‬
‫كسانى كه از جمله اينان فتوا به آنان محول گرديد‪ :‬ابن عباس‪ ،‬ابن عمر‪ ،‬ابوسعيد‬
‫َ‬
‫خدرى‪ ،‬ابوهريره‪ ،‬و جابربن عبدالل ّه بودند‪ .‬و ابن سعد (‪ )189/4‬از قاسم‪ 1‬روايت‬
‫َ‬
‫نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬عايشه (رضىالل ّه عنها) در خلفت ابوبكر‪ ،‬عمر و عثمان و از آن به‬
‫بعد تا اين كه درگذشت فتوا مىداد‪ ،‬خداوند رحمتش كناد‪ ،‬و من ملزمش بودم و او به‬
‫من احسان و نيكويى مىنمود‪ ...‬و حديث را ذكر نموده‪.‬‬

‫‪ 1‬وى قاسم بن محمدبن ابى بكر الصديق (برادرزاده عايشه) است‪.‬‬

‫‪193‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬
‫َ‬
‫علوم اصحاب النبى (رضىالل ّه عنهم) قول ابوذر درباره وسعت علم اصحاب‬
‫احمد از ابوذر روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬رسول خدا ص ما را در حالى ترك نمود‪ ،‬كه‬
‫اگر پرندهاى بال هايش را در آسمان حركت مىداد‪ ،‬دربارن آن علمى به ما ياد داده‬
‫بودند‪ .‬هيثمى (‪ )263/8‬مىگويد‪ :‬اين را احمد و طبرانى روايت نمودهاند‪ ،‬و طبرانى‬
‫افزوده‪ :‬پيامبر ص فرمود‪« :‬هر چيزى كه به جنت نزديك مىگرداند و از آتش دور‬
‫مىسازد براى تان بيان گرديده است»‪ .‬و رجال طبرانى رجال صحيح اند‪ ،‬غير محمدبن‬
‫َ‬
‫عبدالل ّه بن يزيدمقرى و او ثقه مىباشد‪ ،‬در اسناد احمد كسى آمده‪ ،‬كه از وى نام برده‬
‫نشده‪ .‬طبرانى اين را از ابودرداء به مثل حديث ابوذر كه نزد احمد آمده‪ ،‬روايت‬
‫نموده است‪ .‬هيثمى (‪ )124/8‬مىگويد‪ :‬رجال آن رجال صحيح اند‪ .‬ابن سعد (‪)170/4‬‬
‫از ابوذر مثل آن را روايت نموده است‪.‬‬

‫قول عمروبن عاص درباره آنچه از پيامبرص فرا گرفت‪ ،‬و قول عايشه درباره علم‬
‫ابوبكر صديق‬
‫احمد از عمروبن عاص روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬از رسول خدا ص هزار مثل‬
‫آموختم‪ .‬هيثمى (‪ )264/8‬مىگويد‪ :‬اسنادش حسن است‪ .‬بغوى‪ ،‬ابن عساكر و غير‬
‫َ‬
‫ايشان از عايشه (رضىالل ّه عنهما) روايت نمودهاند‪ ،‬و عايشه حديث را ذكر نموده‪ ،‬و‬
‫در آن آمده‪ :‬در هر نقطهاى كه اختلف مىنمودند‪ ،‬پدرم به حل و فصل آن اقدام‬
‫مىنمود رسول خدا ص كجا دفن شود؟ نزد هيچ كسى علمى درباره آن نيافتيم‪ ،‬آن گاه‬
‫ابوبكر گفت ‪ :‬از رسول خدا ص شنيدم كه مىگفت‪« :‬هر نبيى كه وفات نموده‪ ،‬در‬
‫همان جاى خوابش كه در آن مرده دفن گرديده است»‪ ،‬مىافزايد‪ :‬و در مورد ميراثش‬
‫اختلف كردند‪ ،‬و نزد هيچ كسى درباره آن علم نيافتند‪ ،‬آن گاه ابوبكر گفت‪ :‬از رسول‬
‫خدا ص شنيدم كه مىگفت‪« :‬از ما گروه انبيا ميراث برده نمىشود‪ ،‬آن چه از خود به‬
‫جاى گذاشتيم صدقه است»‪ .‬اين چنين در منتخب الكنز (‪ )346/4‬آمده است‪.‬‬

‫قول ابن مسعود و حذيفه درباره علم عمر‬


‫َّ‬
‫طبرانى از ابووائل روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬عبدالله گفت‪ :‬اگر علم عمر در يك‬
‫پله ترازو گذاشته شود و علم اهل زمين در پله ديگر‪ ،‬علم وى از علم ايشان سنگينتر‬
‫خواهد شد‪ .‬وكيع مىگويد‪ :‬اعمش گفت‪ :‬من اين را نپذيرفتم و نزد ابراهيم‪ 1‬آمده آن را‬
‫َ‬
‫برايش يادآورد شدم‪ ،‬گفت‪ :‬چه چيز آن را انكار نمودى؟ به خدا سوگند‪ ،‬عبدالل ّه بهتر‬
‫از آن را گفته‪ ،‬گفته است‪ :‬مىپندارم كه از ده جزء علم نه جزء آن روزى كه عمر‬
‫رحلت نمود رفت‪ .‬هيثمى (‪ )69/9‬مىگويد‪ :‬طبرانى آن را به چند اسناد روايت نموده‪،‬‬
‫و رجال اين اسناد رجال صحيح اند‪ ،‬غير اسد بن موسى كه ثقه است‪ .‬ابن سعد (‬
‫‪ )153/4‬هم مانند اين را روايت نموده است‪ .‬و طبرانى در حديث طويلى در وفات‬
‫َ‬
‫عمر از عبدالل ّه ‪ -‬يعنى ابن مسعود ‪ -‬روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬عمر عالمترين ما به‬
‫خدا‪ ،‬خوانندهترين ما به كتاب خدا و فقيهترين ما در دين خدا بود‪ .‬اين چنين در مجمع‬
‫الزوائد (‪ )69/9‬آمده است‪ .‬و ابن سعد (‪ )153/4‬از حذيفه روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪:‬‬
‫انگار كه علم مردم در وقت موجوديت عمر در سوراخى پنهان بود‪ .‬و نزد وى هم‬
‫چنان از مردى از اهل مدينه روايت است كه گفت‪ :‬نزد عمربن خطاب حاضر شدم‪ ،‬و‬
‫دريافتم كه فقها نزدش چون اطفال بودند‪ ،‬و او در فقه و علمش بر آنان برترى و‬
‫بلندى داشت‪.‬‬

‫‪ 1‬وى ابراهيم نخعى از كبار تابعين است‪.‬‬

‫‪194‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫قول پيامبر ص درباره على‪ :‬وى از همه اصحابم زيادتر علم دارد‪ ،‬و قول على درباره‬
‫علمش به قرآن‬
‫َّ‬
‫طبرانى از ابواسحاق روايت نموده كه‪ :‬على هنگامى كه با فاطمه (رضىالله عنها)‬
‫ازدواج نمود‪ ،‬فاطمه به پيامبر ص گفت‪ :‬مرا در حالى به همسرى وى دادى‪ ،‬كه به‬
‫ضعف بينايى مبتلست و شكم بزرگى دارد؟! پيامبر ص فرمود‪« :‬تو را در حالى به‬
‫نكاحش درآوردم‪ ،‬كه او از همه اصحابم اول اسلم اورده‪ ،‬و از همه شان زيادتر علم‬
‫دارد و در ميان شان از بردبارى بزرگى برخوردار است»‪ .‬هيثمى (‪ )102/9‬مىگويد‪:‬‬
‫اين حديث مرسل صحيح السناد است‪ .‬و طبرانى و احمد اين را از معقل بن يسار‬
‫روايت نمودهاند‪ ...‬و حديث را [هيثمى ]متذكر شده و در آن آمده‪« :‬آيا راضى‬
‫نمىشوى؛ كه تو را به نكاح كسى درآوردم كه از همه امتم سابقتر اسلم آورده‪ ،‬و از‬
‫همه شان زيادتر علم دارد‪ ،‬و در ميان شان از بردبارى بزرگى بهرهمند است»‪ .‬هيثمى‬
‫(‪ )101/9‬مىگويد‪ :‬در اين خالدبن طهمان آمده‪ ،‬ابوحاتم و غير وى ثقهاش دانستهاند‪،‬‬
‫و بقيه رجالش ثقهاند‪ .‬و ابن سعد (‪ )154/4‬از على روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬به خدا‬
‫سوگند‪ ،‬هر آيهاى كه نازل شده‪ ،‬من دانستهام كه در چه نازل شده‪ ،‬در كجا نازل شده‬
‫و براى كى نازل شده است‪ ،‬پروردگارم به من قلب عقلمند و زبان فصيح و روان‬
‫بخشيده است‪ .‬و نزد وى (‪ )156/4‬هم چنان از يحى بن سعيد از سعيدبن مسيب‬
‫روايت است كه گفت‪ :‬عمر از معضلهاى كه در آن ابوالحسن نمىبود به خدا پناه‬
‫مىجست‪.‬‬
‫َ‬
‫علم عبدالل ّه بن مسعود‬
‫َ‬
‫ابن سعد (‪ )159/4‬از مسروق روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬عبدالل ّه فرمود‪ :‬هر سورهاى‬
‫كه نازل شده‪ ،‬من مىدانم كه در چه مورد نازل گرديده است‪ ،‬و اگر بدانم كسى از‬
‫من به كتاب خدا عالمتر است‪ ،‬و شتر يا سوارىها نزدش مىرسند حتما ً نزدش مىروم‪.‬‬
‫و نزد وى هم چنان از مسروق روايت است كه گفت‪ :‬با اصحاب محمد ص مجالست‬
‫نمودم‪ ،‬و آنان را چون حوض آب يافتم‪ ،‬بعضى از آن حوضها مردى را سيراب مىنمود‪،‬‬
‫حوضى دو تن را سيراب مىنمود‪ ،‬حوضى ده تن را سيراب مىنمود و حوضى صد تن را‬
‫سيراب مىنمود و چنان حوضى هم بود كه اگر اهل زمين در آن وارد مىشدند‪ ،‬براى‬
‫َ‬
‫شان كفايت مىنمود‪ ،‬و عبدالل ّه بن مسعود را مثل همين حوض يافتم‪ .‬و ابن سعد (‬
‫َ‬
‫‪ )161/4‬از زيدبن وهب روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬عبدالل ّه روزى در حالى آمد كه عمر‬
‫نشسته بود‪ ،‬هنگامى كه عمر وى را ديد مىآيد‪ ،‬گفت‪ :‬وى كيسهاى است كه از فقه پر‬
‫شده است ‪ -‬و گاهى اعمش گفته‪ :‬از علم ‪ .-‬و از اسدبن وداعه روايت است كه عمر‬
‫ابن مسعود را ياد نمود و گفت‪ :‬وى كيسهاى است كه از علم پر شده‪ ،‬او را در ضمن‬
‫با اين كه به اونياز داشتم او را به اهل قادسيه محول ساختم‪.‬‬

‫قول على درباره علم ابن مسعود‪ ،‬ابوموسى‪ ،‬عمار‪ ،‬حذيفه‪ ،‬سلمان و درباره علم‬
‫خودش‬
‫ابن سعد (‪ )162/4‬از ابوالبخترى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬نزد على آمديم و از او‬
‫َّ‬
‫درمورد اصحاب محمد ص پرسيديم‪ ،‬گفت‪ :‬از كدام شان؟ مىگويد‪ :‬گفتيم‪ :‬از عبدالله‬
‫بن مسعود براى ما صحبت كن‪ ،‬گفت‪ :‬قرآن و سنت را آموخت‪ ،‬بعد از آن باز‬
‫ايستاد و پيش نرفت‪ ،‬و دانستن آن دو به عنوان همه علم و دانش كافى است‪،‬‬
‫مىگويد‪ :‬گفتيم‪ :‬از ابوموسى براى ما صحبت كن‪ ،‬گفت‪ :‬در علم رنگ كرده شد و باز‬
‫از آن بيرون گرديد‪ ،‬مىافزايد‪ :‬گفتيم‪ :‬از عماربن ياسر براى ما صحبت كن‪ ،‬گفت‪:‬‬

‫‪195‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫مومن فراموش كار است‪ ،‬و وقتى به او تذكر داده شود‪ ،‬به ياد مىآورد‪ ،‬مىگويد‪:‬‬
‫گفتيم‪ :‬از حذيفه براى ما صحبت كن‪ ،‬گفت‪ :‬علمى را فرا گرفت‪ ،‬و از قيام بدان‬
‫عاجز آمد‪ ،‬مىگويد‪ :‬گفتيم‪ :‬از سلمان براى ما صحبت نما‪ ،‬گفت‪ :‬علم اول و علم آخر‬
‫را درك نمود‪ 1،‬بحريست كه قعرش ناپيداست‪ ،‬و از جمله اهل بيت ماست‪ ،‬مىگويد‪:‬‬
‫گفتيم ‪ :‬اى اميرالمومنين ما را از نفس خودت خبر بده‪ ،‬گفت‪ :‬اين را اراده نموديد!!‬
‫وقتى مىپرسيدم‪ ،‬به من داده مىشد‪ ،‬و وقتى خاموش مىشدم‪ ،‬به تعليمم شروع‬
‫‪2‬‬
‫مىشد‪.‬‬

‫قول ابن مسعود درباره معاذ بن جبل‬


‫ابن سعد (‪ )165/4‬از ابن مسعود روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬معاذبن جبل امت‬
‫فرمانبردار براى خدا و مايل به حق بود و از مشركان نبود‪ ،‬گفتم‪ 3‬ابوعبدالرحمن‬
‫اشتباه كرده است‪ ،‬خداوند تعالى اينطور گفته است‪.‬‬
‫[ان ابراهيم كان امة قانتا ل حنيفا ول يكن من الشركي]‪(.‬النحل‪)120:‬‬
‫ترجمه‪« :‬ابراهيم امتى فرمانبردار براى خدا و مايل از اديان باطل به دين حق بود و‬
‫از مشركين نبود»‪.‬‬
‫او آن را باز برايم تكرار نمود و گفت‪ :‬معاذبن جبل امت فرمانبردار براى خدا و مايل‬
‫به حق بود و از مشركان نبود‪ ،‬آن گاه دانستم كه وى اين حرف را به قصد مىگويد و‬
‫خاموش گرديدم‪ ،‬گفت‪ :‬آيا مىدانى كه كه امت چيست؟ و فرمانبردار‪ 4‬كيست؟ گفتم‪:‬‬
‫خدا داناتر است‪ ،‬گفت‪ :‬امت كسى است كه به مردم خير مىآموزد‪ ،‬و فرمانبردار‬
‫كسى است كه فرمانبردار خدا و رسولش باشد‪ ،‬و معاذ اين چنين بود‪ ،‬به مردم خير‬
‫مىآموخت و فرمانبردار خدا و رسولش بود‪.‬‬

‫اقوال مسروق درباره علم صحابه‬


‫ابن سعد (‪ )167/4‬از مسروق‪ 5‬روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬با اصحاب رسول خدا ص‬
‫مجالست و همنشينى نمودم‪ ،‬دانستم كه علم شان به شش تن مىرسد‪ :‬به عمر‪،‬‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫على‪ ،‬عبدالل ّه‪ ،‬معاذ‪ ،‬ابودرداء و زيدبن ثابت (رضىالل ّه عنهم) ‪،‬با اين شش تن نيز‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫همنشينى نمودم و علم شان را درك كردم كه به على و عبدالل ّه (رضىالل ّه عنهما)‬
‫مىرسد‪ .‬و ابن سعد (‪ )176/4‬از مسروق روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬به مدينه آمدم‪ ،‬و از‬
‫اصحاب پيامبر ص پرسيدم‪ ،‬ناگهان متوجه شدم كه زيدبن ثابت از راسخين در علم‬
‫است‪.‬‬
‫َ‬
‫علم عبدالل ّه بن عباس‬
‫َ‬
‫ابن سعد (‪ )181/4‬از مسروق روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬عبدالل ّه فرمود‪ :‬اگر ابن عباس‬
‫سن و سالهاى ما را درك مىنمود‪ ،‬علم هيچ مردى از ما به ده يك علم وى نمىرسيد‪ .‬و‬
‫نضر در اين حديث افزوده است‪ :‬ابن عباس چه نيكو مفسر قران است‪ .‬و ابن سعد (‬
‫‪ )181/4‬از مجاهد روايت نموده كه‪ :‬ابن عباس را به خاطر كثرت علمش بحر‬

‫‪ 1‬علم اول‪ :‬علم كتب سابقه‪ ،‬و علم آخر‪ :‬عمل قرآن كريم است‪.‬‬
‫‪ 2‬يعنى‪ :‬وقتى از پيامبر ص مىپرسيدم‪ ،‬براى پاسخ مىداد‪ ،‬و اگر خاموش مىبودم‪ ،‬او به تعليمم شروع‬
‫مىنمود‪.‬‬
‫‪ 3‬گوينده فروه بن نوفل اشجعى است‪.‬‬
‫‪« 4‬قانت»‪.‬‬
‫‪ 5‬وى مسروق بن اجدع همدانى است‪ ،‬و از شاگردان بزرگ ابن مسعود مىباشد‪.‬‬

‫‪196‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫مىگفتند‪ .‬و ابن سعد (‪ )181/4‬از ليث بن ابى سليم روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬به‬
‫طاووس گفتم‪ :‬ملزمت اين بچه را نمودى ‪ -‬هدفش ابن عباس است ‪ -‬و بزرگان‬
‫اصحاب رسول خدا ص را ترك نمودى؟! گفت‪ :‬من هفتاد تن از اصحاب رسول خدا‬
‫ص را ديدم‪ ،‬كه وقتى در چيزى اختلف و مجادله مىنمودند‪ ،‬به قول ابن عباس بر‬
‫مىگشتند‪ ،‬و آن را مىپذيرفتند‪ .‬و ابن سعد (‪ )183/4‬از عامربن سعد بن ابى وقاص‬
‫روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬از پدرم شنيدم كه مىگفت‪ :‬كسى را حاضر فهمتر‪ ،‬عقلمندتر‪،‬‬
‫عالمتر و بردبارتر از ابن عباس نديدم‪ ،‬و عمربن خطاب را ديدم كه وى را براى‬
‫معضلت فرا مىخواند و بعد از آن مىگفت‪ :‬نزدت هست‪ ،‬معضلهاى برايت آمده‪ ،‬و باز‬
‫از قول وى نمىگذشت‪ ،‬و در اطرافش اهل بدر از مهاجرين و انصار حاضر مىبودند‪ .‬و‬
‫ابن اسعد (‪ )185/4‬از ابوالزناد روايت نموده كه‪ :‬عمربن خطاب نزد ابن عباس جهت‬
‫عيادتش كه تب داشت داخل گرديد‪ ،‬عمر گفت‪ :‬مرضت به ما خلل وارد نموده‪ ،‬به آن‬
‫َ‬
‫هم خدا كمك كننده است!! و ابن سعد (‪ )185/4‬از طلحه بن عبيدالل ّه روايت‬
‫نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬براى ابن عباس فهم‪ ،‬تيزهوشى و علم داده شده است‪ ،‬من عمربن‬
‫خطاب را نمىديدم كه كسى را از وى پيش نمايد‪.‬‬
‫ابن سعد (‪ )185/4‬از محمدبن ابى كعب روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬از ابى بن كعب ‪-‬‬
‫َ‬
‫آن گاه كه ابن عباس (رضىالل ّه عنهما) نزدش نشسته بود و بعد برخاست ‪ -‬شنيدم كه‬
‫گفت‪ :‬اين عالم بزرگ اين امت مىباشد‪ ،‬به او عقل و فهم داده شده است‪ ،‬و رسول‬
‫خدا ص برايش دعا نموده‪ ،‬كه فقه در دين نصيبش گردد‪ .‬و ابن سعد (‪ )185/4‬از‬
‫َ‬
‫طاووس روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬ابن عباس (رضىالل ّه عنهما) در علم از مردم چنان‬
‫بلند و مرتفع شده بود‪ ،‬كه خرماى رسا بر كوتاه و كوچك بلند مىشود‪ .‬و حاكم (‬
‫‪ )536/3‬از ابووائل روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬من و يك همراهم با ابن عباس كه امير‬
‫حج بود حج به جاى آورديم‪ ،‬وى سوره نور را مىخواند و تفسيرش مىنمود‪ ،‬همراهم‬
‫َ‬
‫گفت‪ :‬يا سبحانالل ّه!! از سر اين مرد چه بيرون مىشود؟ اگر ترك اين را بشنود اسلم‬
‫مىآورد‪ .‬حاكم مىگويد‪ :‬اين حديث صحيح السناد است‪ ،‬ولى بخارى و مسلم آن را‬
‫روايت ننمودهاند‪ ،‬و در روايت ديگرى نزدش آمده‪ :‬من مىگفتم‪ :‬كلم هيچ مردى را‬
‫مثل اين نديدهام و نه شنيدهام‪ ،‬اگر فارس و روم اين را بشنوند اسلم مىآورند!! و‬
‫ابن سعد (‪ )184/4‬از ابن عباس روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬روزى نزد عمربن خطاب‬
‫وارد شدم‪ ،‬او مرا از مسئلهاى پرسيد‪ ،‬كه آن را يعلى بن اميه از يمن برايش نوشته‬
‫بود‪ ،‬و آن را برايش پاسخ دادم‪ ،‬عمر گفت‪ :‬شهادت مىدهم كه تو از خانه نبوت حرف‬
‫مىزنى‪ .‬و ابن سعد (‪ )182/4‬از عطاء روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬مردمانى نزد ابن‬
‫عباس براى [آموختن] شعر مىآمدند‪ ،‬مردمانى براى [آموختن علم] نسبها مىآمدند‪،‬‬
‫مردمانى براى روزهاى عرب و وقايع آن مىآمدند‪ ،‬هر صنف و گروه آنچه را مىخواست‬
‫به او عرضه مىنمود‪.‬‬
‫َّ‬ ‫َّ‬
‫ابن سعد (‪ )183/4‬از عبيدالله بن عبدالله بن عتبه روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬ابن عباس‬
‫در چند خصلت از مردم سبقت داشت‪ :‬به علمى كه كسى از وى در آن سبقت‬
‫نداشت‪ ،‬به فقيهى كه در آن به رأيش ضرورت مىشد و به بردبارى و عطا و كرم‪ ،‬و‬
‫هيچ كسى را نديدم كه در آن چه از حديث رسول خدا ص گذشته بود از وى عالمتر‬
‫َ‬
‫باشد‪ ،‬وهيچ كسى را نديدم كه از وى به قضاوت ابوبكر و عمر و عثمان (رضىالل ّه‬
‫عنهم) داناتر باشد‪ ،‬و هيچ كسى را نديدم كه در رأى و نظر از وى فقيهتر باشد‪ ،‬و‬
‫هيچ كسى را نديدم كه از وى به شعر و عربى عالمتر باشد‪ ،‬و هيچ كسى را نديدم كه‬
‫از وى به تفسير قرآن‪ ،‬حساب و فريضهاى داناتر باشد‪ ،‬و هيچ كسى را نديدم كه از‬
‫وى به آنچه گذشته عالمتر بوده باشد‪ ،‬و نه كسى را ديدم كه در رأى و نظريهاى كه‬

‫‪197‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫ضرورت مىشد از او روشنتر و منورتر بوده باشد‪ ،‬وى يك روز تمام مىنشست‪ ،‬و در‬
‫آن فقط صحبت و بيانش از فقه فى بود و روزى از تفسير‪ ،‬روزى از مغازى‪ ،‬روزى از‬
‫شعر و روزى هم از تاريخ ووقايع عرب صحبت مىنمود‪ ،‬و من هرگز عالمى را نديدم‬
‫كه نزدش نشسته باشد مگر اينكه به ريش گردن نهاده است و هرگز سئوال كنندهاى‬
‫را نديدم كه از وى سئوال نموده باشد‪ ،‬مگر اين كه نزدش علمى دريافته است‪.‬‬
‫و ابن سعد (‪ )186/4‬از ابن عباس روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬من ملزمت بزرگان‬
‫اصحاب رسول خدا ص از مهاجرين و انصار را مىنمودم‪ ،‬و آنان را از مغازى پيامبر‬
‫خدا ص و آنچه از قرآن در آن باره نازل شده بود مىپرسيدم‪ ،‬و نزد هر يكى شان كه‬
‫مىآمدم‪ ،‬از آمدنم به سبب قرابت و نزديكى ام به رسول خدا ص خوشحالى مىنمود‪،‬‬
‫روزى ابى بن كعب ‪ -‬وى از راسخين در علم بود ‪ -‬را از آنچه از قرآن در مدينه نازل‬
‫شده بود مىپرسيدم‪ ،‬وى گفت‪ :‬بيست و هفت سوره در مدينه نازل شده‪ ،‬و ساير آنها‬
‫در مكه نازل شدهاند‪.‬‬
‫َّ‬
‫و ابن سعد (‪ )186/4‬از عكرمه روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬عبدالله بن عمروبن عاص‬
‫َ‬
‫(رضىالل ّه عنهما) را شنيدم كه مىگفت‪ :‬ابن عباس عالمترين ما به آنچه است كه‬
‫گذشته‪ ،‬و فقيهترين ما در آنچه است كه پيش مىآيد و دربارهاش چيزى منقول‬
‫نمىباشد‪ ،‬عكرمه مىگويد‪ :‬اين قول وى را براى ابن عباس خبر دادم‪ ،‬گفت‪ :‬وى از علم‬
‫بهرهمند است‪ ،‬او رسول خدا ص را از حلل و حرام سئوال مىنمود‪.‬‬
‫َ‬
‫ابن سعد (‪ )184/4‬از عايشه (رضىالل ّه عنها) روايت نموده كه‪ :‬وى در شبهاى حج به‬
‫سوى ابن عباس نگريست‪ ،‬و ديد كه همراهش حلقه هايى است و از مناسك پرسيده‬
‫مىشود‪ ،‬گفت‪ :‬او عالمترين فرد به مناسك در ميان آنانى است كه باقى ماندهاند‪.‬‬

‫آنچه هنگام مرگ ابن عباس گفته شد‬


‫ابن سعد (‪ )186/4‬از يعقوب بن زيد از پدرش روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬از جابربن‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫عبدالل ّه (رضىالل ّه عنهما) وقتى كه خبر مرگ ابن عباس (رضىالل ّه عنهما) به او رسيد‪،‬‬
‫در حالى كه يك دستش را در دست ديگر زد شنيدم كه مىگفت‪ :‬عالمترين و‬
‫بردبارترين مردم در گذشت‪ ،‬و به مرگ وى اين امت را مصيبتى رسيد كه ديگر كم‬
‫نمىشود!! و ابن سعد (‪ )187/4‬از ابوبكر بن محمد بن عمروبن حزم روايت نموده‪،‬‬
‫كه گفت‪ :‬هنگامى كه ابن عباس درگذشت‪ ،‬رافع بن خديج گفت‪ :‬امروز كسى‬
‫درگذشت كه مردمان مشرق و مغرب در علم به وى نيازمند بودند!! و ابن سعد (‬
‫‪ )183/4‬از ابوكلثوم روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬هنگامى كه ابن عباس دفن گرديد‪ ،‬ابن‬
‫حنفيه گفت‪ :‬امروز ربانى اين امت درگذشت‪.‬‬

‫علم ابن عمر‪ ،‬عباده‪ ،‬شدادبن اوس و ابوسعيد‬


‫َّ‬
‫ابن سعد (‪ )187/4‬از عمروبن دينار روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬ابن عمر (رضىالله‬
‫عنهما) از فقهاى جوان به شمار مىرفت‪ .‬و ابن سعد (‪ )188/4‬از خالدبن معدان‬
‫روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬از اصحاب رسول خدا ص در شام هيچ كسى باقى نمانده‬
‫َ‬
‫بود‪ ،‬كه از عباده بن صامت و شدادبن اوس (رضىالل ّه عنهما) ثقه تر‪ ،‬فقيهتر و رضايت‬
‫بخشتر مىبود‪ .‬و ابن سعد (‪ )188/4‬از حنظله بن ابى سفيان از شيخهاى وى روايت‬
‫نموده‪ ،‬كه گفتند‪ :‬هيچ يك از جوانان اصحاب رسول خدا ص از ابوسعيد خدرى‬
‫فقيهتر نبود‪.‬‬

‫علم ابوهريره‬

‫‪198‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫حاكم (‪ )510/3‬از ابوزعيزعه كاتب مروان بن حكم روايت نموده كه‪ :‬مروان ابوهريره‬
‫را طلب نمود‪ ،‬و مرا در عقب تخت نشانيد‪ ،‬و به سئوال نمودن از وى شروع نمود و‬
‫من مىنوشتم‪ ،‬و وقتى كه يك سال تمام گذشت باز وى را طلب نمود‪ ،‬پشت پرده‬
‫نشاندش و شروع به پرسيدن وى از همان چيزها نمود‪ ،‬آن گاه وى نه زياد نمود‪ ،‬نه‬
‫كم‪ ،‬نه پيش و نه هم پس‪ .‬حاكم مىگويد‪ :‬اين حديث صحيح السناد است‪ ،‬ولى بخارى‬
‫و مسلم آن را روايت نكردهاند‪ ،‬و ذهبى گفته‪ :‬صحيح است‪.‬‬
‫َ‬
‫علم ام المؤمنين عايشه (رضىالل ّه عنهما)‬
‫ابن سعد (‪ )189/4‬از ابوموسى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬اصحاب رسول خدا ص در‬
‫َ‬
‫هر چيزى كه شك مىنمودند‪ ،‬از عايشه (رضىالل ّه عنها) مىپرسيدند‪ ،‬و نزد وى درباره آن‬
‫علم مىيافتند‪ .‬و ابن سعد (‪ )189/4‬از قبيصه بن ذؤيب روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪:‬‬
‫َ‬
‫عايشه (رضىالل ّه عنها) عالمترين مردم بود‪ ،‬بزرگان صحابه رسول خدا ص از وى‬
‫مىپرسيدند‪ ،‬و نزد وى هم چنان از ابوسلمه روايت است كه گفت‪ :‬هيچ كسى را‬
‫عالمتر به سنتهاى رسول خدا ص‪ ،‬فقيهتر در رأى و نظرى كه به آن ضرورت مىشد‪،‬‬
‫َ‬
‫عالمتر به آيتى كه درباره چه نازل شده و عالمتر به ميراث از عايشه (رضىالل ّه عنها)‬
‫نديدم‪ .‬و ابن سعد (‪ )189/4‬از مسروق روايت نموده‪ ،‬كه به او گفته شد‪ :‬آيا عايشه‬
‫َ‬
‫(رضىالل ّه عنها) علم ميراث را نيكو مىدانست؟ گفت‪ :‬آرى‪ ،‬سوگند به ذاتى كه جانم در‬
‫دست اوست‪ ،‬من شيخها و بزرگان اصحاب رسول خدا ص را ديدم كه او را از علم‬
‫ميراث سئوال مىنمودند‪ .‬اين را طبرانى به لفظ وى روايت نموده‪ ،‬و اسنادش حسن‬
‫است‪ ،‬چنانكه هيثمى (‪ )242/9‬گفته است‪ .‬ابن سعد (‪ )189/4‬از محمدبن لبيد‬
‫روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬ازواج پيامبر ص از احاديث پيامبر ص به پيمانه زيادى حفظ‬
‫َ‬
‫مىنمودند‪ ،‬ولى نه چون عايشه و ام سلمه (رضىالل ّه عنهما)‪ ،‬و عايشه در عهد عمر و‬
‫عثمان تا اين كه درگذشت‪ ،‬خدا رحمتش كناد‪ ،‬فتوا مىداد‪ ،‬و بزرگان اصحاب رسول‬
‫خدا ص چون عمر و عثمان بعد از رسول خدا ص نزد وى مىفرستادند‪ ،‬و او را از سنن‬
‫مىپرسيدند‪.‬‬
‫و طبرانى از معاويه روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬سوگند به خدا هيچ خطيبى را هرگز‬
‫بليغتر‪ ،‬فصيحتر و تيزفهمتر از عايشه نديدم‪ .‬هيثمى (‪ )243/9‬مىگويد ‪ :‬رجال آن‬
‫رجال صحيح اند‪ .‬و نزد وى هم چنان از عروه روايت است كه گفت‪ :‬زنى را عالمتر به‬
‫طب‪ ،‬فقه‪ ،‬و شعر از عايشه نديدم‪ .‬اسناد آن‪ ،‬چنانكه هيثمى (‪ )242/9‬ذكر نموده‪،‬‬
‫حسن است‪ .‬بزار ‪ -‬لفظ هم ازوى است ‪ -‬احمد‪ ،‬طبرانى در الوسط و الكبير از عروه‬
‫روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬به عايشه گفتم‪ :‬من در امر تو فكر مىكنم‪ ،‬و تعجب‬
‫مىنمايم‪ ،‬تو را از فقيهترين مردم مىيابم‪[ ،‬و با خود] گفتم‪ 1:‬چه بازش مىدارد‪ ،‬همسر‬
‫رسول خدا ص و دختر ابوبكر است!! و تو را عالم به تاريخ وقايع عرب‪ ،‬نسبهاى آنان‬
‫و اشعارشان مىيابم‪[ ،‬و با خود] گفتم‪ :‬چه بازش مىدارد‪ ،‬پدرش علمه قريش است!!‬
‫ولى تعجب مىكنم كه تو عالم به طب يافتم‪ ،‬اين از كجا آمده است؟ آن گاه وى از‬
‫دستم گرفت و گفت‪ :‬اى عريّه‪ 2‬مريضىهاى رسول خدا ص زياد شد‪ ،‬و اطباى عرب و‬
‫عجم براى او [هر قسم دوا ]مىفرستادند‪ ،‬و من آن را آموختم‪ .‬و در روايت احمد‬
‫آمده‪ :‬من او را در مريضى هايش معالجه نمودم‪ ،‬و از همانجا فرا گرفتم‪ .‬هيثمى (‬

‫‪ 1‬در اصل «گفت» آمده‪ ،‬ولى ظاهر «گفتم» است‪ ،‬و روايت احمد (‪ )67/6‬نيز اين را تأييد مىكند‪ ،‬كه‬
‫به لفظ «مىگويم»‪ ،‬آمده‪.‬‬
‫‪ 2‬تصغير «عروه» است و او خواهرزادهاش مىشد‪.‬‬

‫‪199‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬
‫َ‬
‫‪ )242/9‬مىگويد‪ :‬در اين عبدالل ّه بن معاويه زبيرى آمده‪ ،‬ابوحاتم گفته‪ :‬حديثش راست‬
‫است‪ ،‬ولى در وى ضعفى وجود دارد‪ ،‬و بقيه رجال احمد و طبرانى در الكبير ثقهاند‪.‬‬

‫علماى ربانى و علماى سوء قول ابن مسعود به يارانش در اين باره‬
‫َ‬
‫ابن عبدالبر در جامع العلم (‪ )126/1‬از عبدالل ّه بن مسعود روايت نموده‪ ،‬كه وى به‬
‫يارانش گفت‪ :‬سرچشمههاى علم‪ ،‬چراغهاى هدايت‪ ،‬ملزم خانهها‪ ،‬چراغهاى شب‪،‬‬
‫داراى دلهاى تازه و لباسهاى كهنه باشيد‪ ،‬تا در آسمان شناخته شويد‪ ،‬و بر اهل زمين‬
‫پنهان بمانيد‪ .‬ابونعيم اين را در الحليه (‪ )77/1‬از على به معناى آن روايت نموده‪،‬‬
‫مگر اينكه در روايت وى آمده‪ :‬و به آن در زمين ياد شويد‪ ،‬در بدل اين قولش‪ :‬و بر‬
‫اهل زمين پنهان بمانيد‪.‬‬

‫قول ابن عباس درباره علماى ربانى‬


‫ابونعيم در الحليه (‪ )325/1‬از وهب بن منبه روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬به ابن عباس‬
‫َ‬
‫(رضىالل ّه عنهما) خبر داده شد‪ ،‬كه قومى كنار در بنى سهم مخاصمه و مجادله مىكنند‬
‫‪ -‬گمان مىكنم كه گفت‪ :‬درباره قدر وى به طرف آنان برخاست‪ ،‬و عصايش را به‬
‫عكرمه داد‪ ،‬و يكدستش را بر وى گذاشت و ديگرى را بر طاووس‪ ،‬هنگامى كه نزد‬
‫آنان رسيد‪ ،‬برايش جاى گشودند و خوش آمد گفتند‪ ،‬ولى وى ننشست‪ ،‬و به آنان‬
‫گفت‪ :‬نسبهاى تان را برايم بيان كنيد تا شما را بشناسم‪ ،‬آنان نسبهاى شان را براى‬
‫وى بيان نمودند ‪ -‬يا تعدادى از آنان نسبهاى خود را بيان داشتند ‪ -‬آن گاه فرمود‪ :‬آيا‬
‫نمىدانيد كه براى خداوند تعالى بندگانى هست‪ ،‬كه ترس وى آنان را بدون گنگى و‬
‫لكنت زبان خاموش گردانيده است‪ ،‬و آنان عالم اند‪ ،‬و از فصاحت و روان بودن زبان‬
‫و نجابت بهرهمنداند‪ ،‬به روزهاى خداوند عزوجل عالم اند‪ ،‬ولى آنان وقتى عظمت و‬
‫بزرگى خداوند عزوجل را به ياد مىاورند‪ ،‬به سبب آن عقلهاى شان بى فكر مىشود‪ ،‬و‬
‫قلبهاى شان مىشكند‪ ،‬و زبانهاى شان قطع مىگردد‪ ،‬حتى وقتى از آن حالت به هوش‬
‫مىآيند‪ ،‬به سوى خداوند عزوجل به اعمال پاك شتاب مىنمايند‪ ،‬خويشتن را مقصر‬
‫مىشمارند‪ ،‬در حالى كه تيز هوش و قوى اند‪ ،‬و خود را با ظالمان و خطاكاران‬
‫مىشمارند‪ ،‬در حالى كه آنان نيكوكار و پاك اند‪ ،‬ولى آنان زياد را برايش‪ 1‬زياد نمىدانند‪،‬‬
‫و به كم برايش راضى نمىگردند‪ ،‬و به سبب اعمال بر خداوند نمىنازند‪ ،‬آنان را هر‬
‫جايى كه بيابى‪ ،‬اندوهگين و در ترس و هراس و خوف اند‪ .‬مىگويد‪ :‬بعد از نزد ايشان‬
‫برگشت‪ ،‬و به مجلسش عودت نمود‪.‬‬

‫اقوال ابن مسعود و ابن عباس درباره علماى سوء‬


‫ابن عساكر از ابن مسعود روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬اگر اهل علم‪ ،‬علم را نگه دارند و‬
‫نزد اهلش بگذارند‪ ،‬آقايان اهل زمان شان مىباشند‪ ،‬ولى آن را نزد اهل دنيا‬
‫گذاشتهاند‪ ،‬تا از دنياى شان چيزى به دست آورند‪ ،‬و به اين اساس نزد آنان ذليل و‬
‫خوار گرديدهاند‪ ،‬از نبى تان ص شنيدم كه مىگويد‪« :‬كسى كه همه قصدها را يك قصد‬
‫بگرداند ‪ -‬قصد آخرت ‪ -‬خداوند كفايت ساير قصدها را براى او مىكند‪ ،‬و كسى كه‬
‫قصدهاى مختلف در احوال دنيا در سربپروراند او را كفايت نمىكند و فرقى ندارد كه‬
‫در كدام وادى هلك گردد»‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )243/5‬آمده است‪ .‬ابن عبدالبر اين‬
‫را در جامع العلم (‪ )187/1‬از ابن مسعود به مثل آن روايت كرده است‪ .‬و ابن‬
‫عبدالبر در جامع العلم (‪ )188/1‬از سفيان بن عيينه روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬از ابن‬
‫‪ 1‬براى خداوند تعالى‪ .‬م‪.‬‬

‫‪200‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫عباس به ما خبر رسيد كه وى گفت‪ :‬اگر حاملين علم آن را به حقش و آن طورى كه‬
‫لزم است بگيرند‪ ،‬خداوند و ملئكه و صالحان ايشان را دوست مىدارند‪ ،‬و مردم از‬
‫آنان هيبت پيدا مىكنند‪ ،‬ولى به آن دنبا را طلب نمودهاند‪ ،‬بنابراين خداوند بدشان ديده‬
‫و نزد مردم نيز خوار گرديدهاند‪ .‬و عبدالرزاق از ابن مسعود روايت نموده‪ ،‬كه وى‬
‫گفت‪ :‬وقتى فتنهاى شما را فرا گيرد‪ ،‬كه در آن خرد بزرگ شود و بزرگ پير شود‪ ،‬راه‬
‫و روش [چون سنت و دين] مورد استفاده قرار گيرد حال تان چگونه خواهد بود‪ ،‬كه‬
‫اگر آن راه و روش روزى تغيير داده شود‪ ،‬گفته مىشود‪ :‬اين منكر است‪ ،‬گفته شد‪:‬‬
‫اين چه وقت مىباشد؟ گفت‪ :‬وقتى امينهاى تان كم شوند‪ ،‬اميران تان زياد گردند‪،‬‬
‫فقيههاى تان كم شوند‪ ،‬قاريان تان زياد گردند‪ ،‬آموزش غير دينى صورت پذيرد و به‬
‫عمل آخرت دنيا طلب و جستجو گردد‪ .‬اين چنين در الترغيب (‪ )82/1‬آمده است‪ .‬ابن‬
‫عبدالبر در العلم (‪ )188/1‬به معناى اين را روايت كرده است‪ ،‬و در روايت وى آمده‪:‬‬
‫و سنت نو پيدايى ايجاد مىگردد‪ ،‬و مردم به آن عمل مىكنند‪ ،‬وقتى چيزى از آن تغيير‬
‫داده شود‪ ،‬گفته مىشود‪ :‬سنت تغيير داده شد‪ ،‬و افزوده‪ :‬و فقهاى تان كم گردند و‬
‫اميران تان ذخيره نمايند‪.‬‬

‫اقوال ابوذر‪ ،‬كعب و على در مورد طلب علم براى دنيا‬


‫ابن عبدالبر در العلم (‪ )187/1‬از ابوذر روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬بايد بدانيد‪ ،‬اين‬
‫احاديثى كه بدان رضاى خداوند تعالى طلب مىشود‪ ،‬هر كس آن را براى طلب متاع‬
‫دنيا ‪ -‬يا گفت‪ :‬فقط به خاطر طلب متاع دنيا ‪ -‬بياموزد‪ ،‬ابدا ً بوى خوش جنت را‬
‫استشمام نمىكند‪ .‬و نزد وى (‪ )6/2‬هم چنان از ابومعن روايت است كه گفت‪ :‬عمر به‬
‫كعب گفت‪ :‬چه چيز علم را از قلبهاى علما بعد از اين كه آن را حفظ نمودهاند و‬
‫فراگرفتهاند مىبرد؟ گفت‪ :‬طمع و درخواست نيازمندىها از مردم مىبردش‪ .‬و‬
‫عبدالرزاق از على روايت نموده كه‪ :‬وى فتنه هايى را ذكر نمود‪ ،‬كه در آخر الزمان‬
‫مىباشد‪ ،‬عمر به او گفت‪ :‬اى على اين چه وقت مىباشد؟ گفت‪ :‬وقتى فقه براى غير‬
‫دين آموخته شود‪ ،‬و علم براى غير عمل آموخته شود و دنيا به علم آخرت طلب گردد‪.‬‬
‫اين چنين در الترغيب (‪ )82/1‬آمده است‪.‬‬

‫هراس عمر در قبال امت از علماى سوء‬


‫ابن عبدالبر در العلم (‪ )194/2‬از عمر روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬بر شما از دو مرد‬
‫مىترسم‪ :‬مردى كه قرآن را بر غير تأويلش تأويل مىكند‪ ،‬و مردى كه در پادشاهى با‬
‫برادرش مسابقه مىنمايد‪ 1‬ابن ابى شيبه جزء اول اين را‪ ،‬چنان كه در الكنز (‪)233/5‬‬
‫آمده‪ ،‬روايت كرده است‪ .‬ابن سعد و ابويعلى از حسن روايت نمودهاند كه گفت‪:‬‬
‫وقتى كه وفد بصره نزد عمر آمد‪ ،‬احنف بن قيس در ميان شان بود‪ ،‬وى وفد را‬
‫مرخص نمود‪ ،‬و احنف را براى يك سال نزدش نگه داشت‪ ،‬بعد از آن گفت‪ :‬آيا مىدانى‬
‫چرا تو را نگه داشتم؟ رسول خدا ص ما را از هر منافق سخنور برحذر داشته است‪،‬‬
‫َ‬
‫و من ترسيدم كه از آنان باشى‪ ،‬و ان شاءالل ّه از آنان نيستى‪ .‬و بيهقى و ابن نجار از‬
‫ابوعثمان نهدى روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬از عمربن خطاب شنيدم كه بر منبر‬
‫مىگويد‪ :‬شما را از منافق عالم بر حذر مىدارم‪ ،‬گفتند‪ :‬منافق چگونه عالم مىباشد؟‬
‫پاسخ داد‪ :‬به حق صحبت مىكند و به منكر عمل مىنمايد‪ .‬و نزد جعفر فريابى‪ ،‬ابويعلى‪،‬‬
‫نصر و ابن عساكر از عمر روايت است كه گفت‪ :‬ما صحبت مىنموديم‪ ،‬كه اين امت را‬
‫‪ 1‬يعنى‪ :‬مىخواهد آن را با تك روى و ديكتاتورى كامل در اختيار خود داشته باشد‪ ،‬و دست برادر‬
‫مسلمانش را از شريك بودن در قدرت باز دارد‪.‬‬

‫‪201‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫هر منافق زبان باز هلك مىكند‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )232/5‬آمده است‪ ،‬و نزد مسدد‬
‫و جعفر فريابى از ابوعثمان نهدى روايت است كه گفت‪ :‬از عمربن خطاب كه بر منبر‬
‫قرار داشت شنيدم كه مىگفت‪ :‬عمدهترين چيزى كه از آن بر اين امت مىترسم‪،‬‬
‫منافق عالم است‪ ،‬گفتند‪ :‬اى اميرالمؤمنين منافق چگونه عالم مىباشد؟ گفت‪ :‬عالم‬
‫در زبان و جاهل در قلب و عمل‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )233/5‬آمده است‪.‬‬

‫هشدار حذيفه و ابن مسعود به علما درمورد دروازههاى اميران‬


‫ابن عبدالبر در العلم (‪ )167/1‬از حذيفه روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬شما را از‬
‫َ‬
‫جايگاههاى فتنهها برحذر مىدارم‪ ،‬گفته شد‪ :‬اى ابوعبدالل ّه‪ ،‬جايگاههاى فتنهها چيست؟‬
‫گفت‪ :‬دروازههاى اميران‪ ،‬يكى از شما نزد امير وارد مىشود‪ ،‬و او را در دروغ تصديق‬
‫مىكند‪ ،‬و برايش چيزى مىگويد كه در وى نيست‪ .‬و از ابن مسعود روايت است كه‬
‫گفت‪ :‬بر دروازههاى سلطين‪ ،‬فتنهها مثل شتران خوابيدهاند‪ ،‬سوگند به ذاتى كه جانم‬
‫در دست اوست‪ ،‬آنچه شما از دنياى ايشان به دست مىآوريد‪ ،‬مثل آن را آنان از دين‬
‫شما مىبرند ‪ -‬گفت‪ :‬يا دو چند آن را ‪.-‬‬

‫رفتن علم و فراموش شدنش قول پيامبر ص‪« :‬اين وقتى است كه علم برداشته‬
‫مىشود» و معناى آن‬
‫حاكم (‪ )99/1‬از عوف بن مالك اشجعى روايت نموده كه‪ :‬رسول خدا ص روزى به‬
‫سوى آسمان نگريست و گفت‪« :‬اين وقتى است كه علم برداشته مىشود»‪ ،‬آن گاه‬
‫مردى از انصار كه به او ابن لبيد گفته مىشد به رسول خدا ص گفت‪ :‬اى رسول خدا‬
‫چگونه عمل برداشته مىشود‪ ،‬در حالى كه در كتاب ثبت گرديده‪ ،‬و قلبها آن را‬
‫فراگرفتهاند؟ رسول خدا ص فرمود‪« :‬من تو را از فقيهترين اهل مدينه مىپنداشتم»‪،‬‬
‫بعد از آن گمراهى يهود و نصارى را در ضمن موجوديت كتاب خدا در دست شان ياد‬
‫نمود‪ ،‬مىگويد‪ :‬بعد با شداد بن اوس روبرو شدم‪ ،‬و حديث عوف بن مالك را برايش‬
‫بيان داشتم‪ ،‬گفت‪ :‬عوف راست گفته‪ ،‬آيا تو را از اول آن كه برداشته مىشود خبر‬
‫ندهم؟ گفتم‪ :‬آرى‪ ،‬خبر بده‪ ،‬گفت‪ :‬خشوع‪ ،‬حتى كه خاشعى را نمىبينى‪ ،‬حاكم مىگويد‪:‬‬
‫اين صحيح است‪ ،‬و بخارى و مسلم همه راويان آن را حجت گرفتهاند‪ ،‬ذهبى نيز‬
‫همينطور گفته است‪ .‬بزار و طبرانى در الكبير از عوف مثل اين را روايت كردهاند‪،‬‬
‫چنان كه در مجمع الزوائد (‪ )200/1‬آمده است‪ .‬و ابن عبدالبر اين را در العلم (‬
‫‪ )152/1‬مثل آن روايت نموده‪ ،‬و در روايت وى آمده‪ :‬آن گاه مردى از انصار كه به او‬
‫زياد بن لبيد گفته مىشد به پيامبر ص گفت‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬در حالى از نزد ما‬
‫برداشته مىشود‪ ،‬كه در ميان ما كتاب خداست‪ ،‬و ما آن را به پسران و زنان خود‬
‫مىآموزيم!! و در روايت وى آمده‪ :‬بعد از آن شداد گفت‪ :‬آيا مىدانى بلند شدن و‬
‫برداشته شدن علم چيست؟ مىگويد‪ :‬گفتم‪ :‬نخير‪ ،‬نمىدانم‪ ،‬گفت‪ :‬رفتن ظرفهاى‬
‫آنست‪ ،‬و مىدانى كدام علم برداشته مىشود؟ مىگويد‪ :‬گفتم‪ :‬نخير نمىدانم‪ ،‬گفت‪:‬‬
‫خشوع‪ ،‬حتى كه خاشعى ديده نمىشود‪ .‬حاكم نيز اين را به روايت ابودرداء و ابن لبيد‬
‫َ‬
‫(رضىالل ّه عنهما) روايت نموده‪ ،‬و طبرانى در الكبير از صفوان بن عسال و وحشى بن‬
‫َ‬
‫حرب (رضىالل ّه عنهما)به معناى آن روايت نموده‪ ،‬چنان كه در المجمع آمده است‪ .‬و‬
‫در روايت ابودرداء آمده‪ :‬تورات و انجيل نزد يهود و نصارا هست‪ ،‬چه نفعى به آنها‬
‫رسانده است؟‪ .‬و در روايت وحشى آمده‪ :‬به آن سربلند نمىكنند‪ .‬و در روايت ابن لبيد‬
‫آمده‪ :‬از آن هيچ نفع نمىبرند‪.‬‬

‫‪202‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫قول ابن مسعود و ابن عباس درباره رفتن علم و قول ابن عباس وقتى كه زيد در‬
‫گذشت‬
‫َّ‬
‫طبرانى در الكبير از عبدالله بن مسعود روايت نمود‪ ،‬كه گفت‪ :‬مىدانيد كه اسلم‬
‫چگونه كم مىشود؟ گفتند‪ :‬چنان كه رنگ لباس كم شود‪ ،‬و چنان كه چربى چهارپايان‬
‫كم مىشود و چنانكه در هم از طول پنهان ماندن ناقص و كم مىشود‪ .‬گفت‪ :‬كم شدن‬
‫اسلم هم همينطور است‪ ،‬و بزرگتر از اين مرگ ‪ -‬يا رفتن ‪ -‬علما است‪ .‬هيثمى (‬
‫‪ )202/1‬مىگويد‪ :‬و رجال آن ثقه دانسته شدهاند‪ .‬و طبرانى در الكبير از سعيدبن‬
‫مسيب روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬در جنازه زيدبن ثابت حاضر بودم‪ ،‬هنگامى كه در‬
‫َ‬
‫قبرش دفن گرديد‪ ،‬ابن عباس (رضىالل ّه عنهما) گفت‪ :‬اى مردم‪ ،‬كسى كه دوست دارد‬
‫بداند‪ ،‬رفتن علم چگونه است‪ ،‬رفتن علم اينطور است‪ ،‬به خدا سوگند‪ ،‬امروز علم‬
‫زيادى رفت‪ .‬هيثمى (‪ )202/1‬مىگويد‪ :‬در اين على بن زيدبن جدعان آمده‪ ،‬و در وى‬
‫ضعف مىباشد‪ .‬و نزد ابن سعد (‪ )177/4‬از عماربن ابى عمار روايت است كه گفت‪:‬‬
‫هنگامى كه زيدبن ثابت درگذشت‪ ،‬نزد ابن عباس در سايه قصر نشستيم‪ ،‬گفت‪ :‬رفتن‬
‫علم اينطور است‪ ،‬امروز علم زيادى دفن گرديد‪ .‬و نزد وى هم چنان از ابن عباس‬
‫روايت است كه گفت‪ :‬علم اينطورمى رود‪ - ،‬و با دستش به سوى قبر وى اشاره‬
‫نمود ‪ ، -‬مردى كه چيزى را مىداند مىميرد‪ ،‬و غيرش آن را نمىداند‪ ،‬به اين صورت آنچه‬
‫با وى مىباشد مىرود‪ .‬و نزد احمد در حديثى از وى روايت است كه گفت‪ :‬آيا مىدانيد‬
‫كه رفتن علم چگونه است؟ گفت‪ :‬رفتن علم رفتن علما از زمين است‪ .‬اين چنين در‬
‫المجمع (‪ )202/1‬آمده است‪ .‬و ابونعيم در الحليه (‪ )131/1‬از ابن مسعود روايت‬
‫نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬من مىپندارم‪ ،‬مردى كه علمى را آموخته است به سبب گناهى كه‬
‫مرتكب مىشود فراموش مىنمايد‪ .‬و طبرانى اين را در الكبير روايت نموده‪ ،‬و رجال‬
‫آن ثقه دانسته شدهاند‪ ،‬مگر اين كه قاسم از جدش نشنيده است‪ ،‬چنان كه هيثمى (‬
‫‪ )199/1‬و منذرى در الترغيب (‪ )92/1‬گفتهاند‪ .‬و ابن ابى شيبه از قاسم روايت‬
‫َ‬
‫نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬عبدالل ّه فرمود‪ :‬آفت علم فراموشى است‪ .‬اين چنين در جامع العلم‬
‫(‪ )108/1‬آمده‪.‬‬

‫تبليغ علم اگرچه به آن عمل نشود و پناه جستن از علمى كه نفع نمىرساند‬
‫قول حذيفه درباره تبليغ علم‬
‫َّ‬ ‫َّ‬
‫بيهقى و ابن عساكر از جابربن عبدالله (رضىالله عنهما) روايت نموده كه گفت‪ :‬حذيفه‬
‫براى ما گفت‪ :‬اين علم به عهده ما گذاشته شده است‪ ،‬و ما آن را براى شما ادا‬
‫مىكنيم‪ ،‬اگر چه به آن عمل نمىنموديم‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )24/7‬آمده است‪.‬‬

‫پناه جستن پيامبر ص از علمى كه نفع نمىرساند‬


‫حاكم (‪ )104/1‬از ابوهريره روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬رسول خدا ص دعا مىنمود و‬
‫مىگفت‪( :‬اللهم انى اعوذبك من الربع‪ :‬من علم لينفع‪ ،‬و قلب ل يخشع‪ ،‬و نفس ل‬
‫تشبع‪ ،‬و دعاء ليسمع)‪ ،‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬من به تو از چهار چيز پناه مىبرم‪ :‬از علمى‬
‫كه نفع نمىرساند‪ ،‬قلبى كه خشوع نمىنمايد‪ ،‬نفسى كه سير نمىگردد و دعايى كه‬
‫شنيده نمىشود»‪ .‬حاكم مىگويد‪ :‬اين حديث صحيح است‪ ،‬ولى بخارى و مسلم آن را‬
‫روايت نكردهاند‪ ،‬و ذهبى مىگويد‪ :‬صحيح است‪ ،‬اين را هم چنان وى به روايت از انس‬
‫روايت نموده‪ ،‬و آن را به شرط مسلم صحيح دانسته است‪.‬‬

‫‪203‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫‪204‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫باب چهاردهم‬

‫رغبت اصحاب به ذكر و ترغيب شان به آن‬

‫(‬
‫)‬

‫باب رغبت اصحاب به ذكر و ترغيبشان به آن‬


‫ترغيب پيامبر ص به ذكر خداوند تبارك و تعالى‪ :‬قول پيامبرص‪ :‬بايد هر يكى از شما‬
‫زبان ذاكر اتخاذ نمايد‬
‫ابونعيم در الحليه (‪ )182/1‬از ثوبان روايت نموده است‪ ،‬كه گفت‪ :‬در يك مسير با‬
‫رسول خدا ص در حركت بوديم‪ ،‬ما همراهش بوديم كه ناگهان مهاجرين گفتند‪ :‬اگر‬
‫بدانيم كدام مال بهتر است خوب مىشود‪ ،‬چون درباره طل و نقره آنچه نازل شده كه‬
‫مىدانيم‪ ،‬آن گاه عمر گفت‪ :‬اگر خواسته باشيد‪ ،‬از رسول خدا ص درباره اين براى‬
‫تان مىپرسم‪ ،‬گفتند‪ :‬آرى‪ ،‬آن گاه به سوى رسول خدا ص به راه افتاد‪ ،‬و من نيز سوار‬
‫بر شترم به دنبالش رفتم‪ ،‬وى گفت‪ :‬اى رسول خدا ص‪ ،‬هنگامى كه درباره طل و‬
‫نقره آنچه نازل گرديده است نازل گرديد‪ ،‬مهاجرين گفتند‪ :‬اگر حال بدانيم كه كدام‬
‫مال بهتر است خوب مىشود‪ ،‬چون درباره طل و نقره آن حرفها نازل گرديده است‪.‬‬
‫فرمود‪« :‬بايد هر يكى از شما زبان ذاكر‪ ،‬قلب شاكر و زن مؤمن كه وى را در ايمانش‬
‫كمك كند بگيرد»‪ .‬و در روايت ديگرى از وى نزد او آمده‪« :‬و زنى كه به آخرت برايش‬
‫كمك كند»‪ .‬اين را احمد ترمذى ‪ -‬و حسن دانسته ‪ -‬و ابن ماجه از ثوبان به معناى آن‬
‫روايت نمودهاند و عبدالرزاق آن را از على درباره اين قول خداوند تعالى روايت‬
‫نموده‪:‬‬
‫[والذين يكنون الذهب و الفضة]‪.‬اليه‪)34:‬‬
‫ترجمه‪« :‬آنانى كه طل و نقره را ذخيره مىكنند‪.»...‬‬
‫پيامبر ص فرمود‪« :‬هلكت باد براى طل هلكت باد براى نقره»‪ ،‬آن را سه بار گفت‪،‬‬
‫مى گويد‪ :‬اين امر بر اصحاب رسول خدا ص گران تمام شد و گفتند‪ :‬پس كدام مال‬
‫را بگيريم و عمر گفت حديث را به مثل آن به اختصار ذكر نموده و چنانكه در‬
‫تفسير ابن كثير (‪ )351/2‬آمده است‪.‬‬

‫قول پيامبر ص‪« :‬مفردون» سبقت نمودند‪ ،‬و معناى آن‬


‫مسلم از ابوهريره روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬رسول خدا ص در راه مكه حركت‬
‫مىنمود‪ ،‬بر كوهى مرور نمود كه به آن جمدان گفته مىشد‪ ،‬فرمود‪« :‬حركت كنيد‪ ،‬اين‬
‫جمدان است‪ ،‬مفردون سبقت نمودند»‪ ،‬گفتند‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬مفردون كيستند؟‬
‫گفت‪« :‬كسانى كه خداوند را به كثرت ياد مىكنند»‪ .‬و نزد ترمذى آمده‪ :‬اى رسول خدا‬
‫مفردون كيستند؟ گفت‪« :‬مداومت كنندگان به ذكر خدا‪ ،‬ذكر بارهاى سنگين را از آنان‬
‫دور مىسازد‪ ،‬و روز قيامت سبك بار مىآيند»‪ .‬اين چنين در الترغيب (‪ )59/3‬آمده‬

‫‪205‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫به سياق ترمذى‪ ،‬چنانكه در المجمع (‪)75/10‬‬ ‫است‪ .‬و طبرانى اين از ابودرداء‬
‫آمده‪ ،‬روايت نموده است‪.‬‬

‫قول پيامبر ص ‪ :‬كسى كه دوست دارد در باغهاى جنت بچرد بايد ذكر خدا را زياد‬
‫نمايد‬
‫طبرانى از معاذ بن جبل روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬در حالى كه ما با رسول خدا ص‬
‫راه مىپيموديم ناگهان گفت‪« :‬سابقان كجايند؟» گفتند‪ :‬عدهاى از مردم رفتهاند‪ ،‬و‬
‫عدهاى از مردم بازماندهاند‪ ،‬گفت‪« :‬سابقانى كه به ذكر خدا مداومت مىكنند كجايند؟‬
‫كسى كه دوست دارد در باغهاى جنت بچرد بايد ذكر خدا را زياد نمايد»‪ .‬هيثمى (‬
‫‪ )75/10‬مىگويد‪ :‬در اين موسى بن عبيده آمده‪ ،‬و ضعيف مىباشد‪.‬‬

‫خبر دادن پيامبر ص‪ :‬بهترين بندگان خدا آنانى اند كه خدا را زياد ياد مىكنند‬
‫ترمذى از ابوسعيد خدرى روايت نموده كه‪ :‬از رسول خدا ص پرسيده شد‪ :‬كدام‬
‫بندگان نزد خداوند روز قيامت بهترين درجه را دارند؟ گفت‪« :‬آنانى كه خداوند را به‬
‫َ‬
‫كثرت ياد مىكنند»‪ ،‬مىگويد‪ :‬گفتم‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬از رزمنده فى سبيلالل ّه هم؟ گفت‪:‬‬
‫«اگر با شمشيرش در ميان كافران و مشركان آنقدر بزند‪ ،‬كه شمشيرش بشكند و پر‬
‫خون شود‪ ،‬باز هم آنانى كه خداوند را به كثرت ياد مىكنند از وى درجهاى بهتر دارند»‪.‬‬
‫ترمذى مىگويد‪ :‬حديث غريب است‪ ،‬بيهقى نيز آن را به اختصار روايت نموده‪ .‬اين‬
‫چنين در الترغيب (‪ )56/3‬آمده است‪.‬‬

‫ذكر خداوند تعالى نجات بخش ترين اعمال از آتش و بزرگترين آنها در پاداش است‬
‫طبرانى در الصغير و الوسط از جابر كه وى آن را به پيامبر ص مرفوع گردانيده‪،‬‬
‫روايت نموده كه رسول ص فرمود ‪« :‬هيچ عمل فرزند آدم برايش نجات بخشتر از‬
‫عذاب‪ ،‬از ذكر خداوند تعالى نيست»‪ ،‬گفته شد‪ :‬و نه جهاد در راه خدا؟ گفت‪« :‬و نه‬
‫جهاد در راه خدا‪ ،‬مگر در صورتى كه با شمشيرش آن قدر بزند كه قطع گردد»‪.‬‬
‫منذرى (‪ )56/3‬و هيثمى (‪ )73/10‬مىگويند‪ :‬رجال آن دو رجال صحيح اند‪ ،‬و طبرانى‬
‫آن را از معاذ بن جبل مثل آن‪ ،‬چنان كه در المجمع (‪ )73/10‬آمده‪ ،‬روايت نموده‬
‫است‪ ،‬و احمد ازمعاذ بن انس از رسول خدا ص روايت نموده‪ ،‬كه مردى از وى‬
‫پرسيد و گفت‪ :‬كدام جهاد بزرگترين پاداش را در بر دارد؟ گفت‪« :‬جهاد آنانى كه ذكر‬
‫خداوند تبارك و تعالى را بيشتر مىگويند»‪ ،‬پرسيد‪ :‬كدام صالحان پاداش بزرگتر دارند؟‬
‫گفت‪« :‬آنانى كه خداوند تبارك و تعالى را به كثرت ياد مىكنند»‪ ،‬بعد از آن نماز‪،‬‬
‫زكات‪ ،‬حج و صدقه را يادآور شد‪ ،‬در هر بار پيامبر ص مىگفت‪« :‬انانى كه خداوند‬
‫َ‬
‫تبارك و تعالى را به كثرت ياد مىكنند»‪ ،‬آن گاه ابوبكر به عمر (رضىالل ّه عنهما) گفت‪:‬‬
‫اى ابوحفص‪ ،‬ذكر كنندگان همه خير را بردند!! رسول خدا ص فرمود‪« :‬آرى»‪ .‬هيثمى‬
‫(‪ )74/10‬مىگويد‪ :‬اين را احمد و طبرانى روايت نمودهاند‪ ،‬مگر اين كه طبرانى گفته‪:‬‬
‫وى را پرسيد و گفت‪ :‬كدام مجاهدين پاداش بزرگتر دارند؟ و در آن زبّان بن فائد‬
‫آمده‪ ،‬و ضعيف مىباشد‪ ،‬و از طرف بعضى ثقه دانسته شده‪ ،‬و هم چنان ابن لهيعه‬
‫آمده‪ ،‬و بقيه رجال احمد ثقهاند‪.‬‬

‫قول پيامبر ص‪ :‬زبانت هميشه از ذكر خدا تازه باشد‬


‫َ‬
‫ترمذى از عبدالل ّه بن بسر روايت نموده كه‪ :‬مردى گفت‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬شرائع‬
‫اسلم (برمن) زياد شده است‪ ،‬بنابراين مرا از چيزى خبر بده كه بدان چنگ بزنم‪،‬‬

‫‪206‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫فرمود‪« :‬زبانت هميشه از ذكر خدا تازه باشد»‪ .‬ترمذى مىگويد‪ :‬حديث حسن و غريب‬
‫است‪ ،‬حاكم نيز اين را روايت نموده‪ ،‬و گفته صحيح السناد است‪ ،‬و هم چنين اين را‬
‫ابن ماجه و ابن حبان در صحيحش‪ ،‬چنان كه در الترغيب (‪ )54/3‬آمده‪ ،‬روايت‬
‫كردهاند‪ .‬و نزد طبرانى از مالك بن يخامر روايت است كه‪ :‬معاذبن جبل به آنان گفت‪:‬‬
‫آخرين كلمى‪ ،‬كه از رسول خدا ص شنيدم و از وى جدا شدم اين بود كه گفتم‪ :‬كدام‬
‫اعمال نزد خداوند محبوبتر است؟ گفت‪« :‬در حالى بميرى كه زبانت از ذكر خداوند‬
‫تازه و تر باشد»‪ .‬هيثمى (‪ )74/10‬مىگويد‪ :‬اين را طبرانى به اسنادهايى روايت‬
‫نموده‪ ،‬و در اين طريق خالدبن يزيد بن عبدالرحمن بن ابى مالك آمده‪ ،‬گروهى وى را‬
‫ضعيف دانستهاند‪ ،‬و ابوذرعه دمشقى و غيرش وى را ثقه دانستهاند‪ ،‬و بقيه رجال آن‬
‫ثقهاند‪ ،‬بزار اين را از غير طريق وى روايت نموده‪ ،‬مگر اين كه وى گفته‪ :‬مرا از‬
‫بهترين اعمال و نزديكترين آن به سوى خدا خبر بده‪ ،‬و اسناد آن حسن است‪ .‬ابن ابى‬
‫الدنيا و ابن حبان در صحيحش اين را‪ ،‬چنان كه در الترغيب (‪ )55/3‬آمده‪ ،‬روايت‬
‫كردهاند‪ ،‬و ابن نجار آن را‪ ،‬چنان كه در الكنز (‪ )208/1‬آمده‪ ،‬روايت نموده است‪.‬‬

‫ترغيب اصحاب پيامبر ص به ذكر‬


‫َّ‬
‫ترغيب عمر‪ ،‬عثمان و ابن مسعود (رضىالله عنهم) به ذكر‬
‫ابن ابى الدنيا از عمر روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬خودتان را به ذكر مردم مشغول‬
‫نسازيد‪ ،‬چون اين بلست‪ ،‬ولى به ذكر خدا دست يازيد‪ .‬و هم چنين نزد وى و احمد در‬
‫الزهد و نزد هناد از عمر روايت است كه گفت‪ :‬به ذكر خدا چنگ زنيد چون اين عمل‬
‫شفا است‪ ،‬و از ذكر مردم بر حذر باشيد چون اين عمل بيماريست‪ .‬اين چنين در‬
‫الكنز (‪ )207/1‬آمده است‪ .‬و ابن المبارك در الزهد از عثمان روايت نموده كه‬
‫گفت‪ :‬اگر قلبهاى ما پاك شود‪ ،‬از ذكر خدا خسته نمىشود‪ .‬اين چنين در الكنز (‬
‫‪ )218/1‬آمده است‪ .‬و بيهقى از ابن مسعود روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬ذكر خداوند‬
‫عزوجل را زياد نماييد‪ ،‬و بر تو باكى نيست‪ ،‬كه كسى را همراهى نكنى جز آن را كه‬
‫تو را بر ذكر خداوند اعانت نمايد‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )208/1‬آمده است‪.‬‬
‫َ‬
‫ترغيب سلمان و ابودرداء (رضىالل ّه عنهما) به ذكر‬
‫ابونعيم در الحليه (‪ )204/1‬از سلمان روايت نموده است‪ ،‬كه گفت‪ :‬اگر مردى‬
‫شب را در بخشش كنيزان سفيد سپرى نمايد‪ ،‬و فرد ديگر شب در تلوت كتاب‬
‫خداوند عزوجل و ذكر خداوند تعالى سپرى نمايد‪[ ،‬شبى دومى از شب اولى در اجر‬
‫بهتر است]‪ - ،‬سليمان مىگويد‪ :‬انگار وى بر اين باور است‪ ،‬كه كسى ذكر مىنمايد بهتر‬
‫است ‪ .-‬و احمد از حبيب بن عبيد روايت نموده‪ ،‬كه مردى نزد ابودرداء (رضى الله‬
‫عنه) آمد و به او گفت‪ :‬به من وصيت نما‪ ،‬به او گفت‪ :‬خداوند عزوجل را در خوشى‬
‫ياد كن در سختى يادت مىكند‪ ،‬و وقتى بر چيزى از دنيا دست يافتى بنگر كه فرجامش‬
‫به كدام سوست‪ .‬اين چنين در صفه الصفوه (‪ )258/1‬آمده است‪ .‬و ابونعيم در‬
‫الحليه (‪ )219/1‬از ابودرداء روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬آيا شما را از بهترين اعمال تان‪،‬‬
‫محبوبترين آن نزد پادشاه تان و پر نموترين آن در درجههاى تان خبر ندهم؟ از اين كه‬
‫با دشمن تان غزا كنيد و گردنهاى شما را بزنند و گردنهاى شان را بزنيد بهتر است‪ ،‬از‬
‫دادن درهمها و دينارها هم بهتر است‪ ،‬گفتند‪ :‬اى ابودرداء آن چيست؟ گفت‪ :‬ذكر‬
‫خداوند‪ ،‬و ذكر خداوند بزرگتر است‪ .‬و ابونعيم در الحليه (‪ )219/1‬از ابودرداء روايت‬
‫نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬كسانى كه زبانهاى شان به ذكر خداوند عزوجل تر و تازه است‪ ،‬هر‬
‫يكى شان در حالى وارد جنت مىشود كه مىخندد‪.‬‬

‫‪207‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫َ‬
‫ترغيب معاذ و ابن عمرو (رضىالل ّه عنهم) به ذكر‬
‫ابونعيم در الحليه (‪ )235/1‬از معاذبن جبل روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬ابن آدم‪ ،‬عملى‬
‫انجام نداده است‪ ،‬كه برايش از ذكر خدا بيشتر نجات دهندهتر از عذاب خدا باشد‪،‬‬
‫َ‬
‫گفتند‪ :‬اى ابوعبدالرحمن‪ ،‬و نه جهاد فى سبيلالل ّه؟ گفت‪ :‬نخير‪ ،‬مگر در صورتى كه با‬
‫شمشيرش آنقدر بزند‪ ،‬كه قطع شود‪ ،‬چون خداوند تعالى در كتابش مىگويد‪:‬‬
‫[و لذكراللّه اكب]‪(.‬العنكبوت‪)45:‬‬
‫ترجمه‪« :‬و ذكر خداوند بزرگتر است»‪.‬‬
‫َّ‬ ‫َ‬
‫و ابن ابى شيبه از عبدالل ّه بن عمرو (رضىالله عنهما) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬ذكر‬
‫خداوند در بامداد و شامگاه از شكستن شمشيرها در راه خدا و دادن مال به كثرت‬
‫بهتر و افضل است‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )207/1‬آمده است‪.‬‬

‫رغبت و علقمندى پيامبر ص به ذكر‬


‫پيامبر ص و بهتر دانستن ذكر خداوند بر آزادسازى بردگان‬
‫ابويعلى از انس روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬رسول خدا ص فرمود‪« :‬اينكه با قومى‬
‫بنشينم كه خداوند را پس از نماز فجر تا طلوع آفتاب ذكر مىكنند‪ ،‬برايم محبوبتر از آن‬
‫است كه چهارتن از فرزندان اسماعيل را آزاد سازم‪ ،‬كه خون بها [و ارزش] هر مرد‬
‫از آنان دوازده هزار باشد‪ ،‬و اين كه با قومى بنشينم كه خداوند را پس از نماز عصر‬
‫تا غروب آفتاب ذكر مىنمايند‪ ،‬برايم محبوبتر از آن است كه چهارتن از فرزندان‬
‫اسماعيل را آزاد سازم‪ ،‬كه ديه هر مرد از آنان دوازده هزار باشد»‪ .‬هيثمى (‬
‫‪ )105/10‬مىگويد‪ :‬در اين ابوعائذ محتسب آمده‪ ،‬ابن حبان وى را ثقه دانسته و غير‬
‫وى ضعيفش دانستهاند‪ .‬و نزد احمد و ابويعلى از انس به شكل مرفوع روايت است‪:‬‬
‫«كسى كه عصر را بخواند و بعد از آن بنشيند و تا غروب ذكر بگويد‪ ،‬از كسى كه‬
‫هشت تن از پسران اسماعيل را آزاد نمايد بهتر است»‪ .‬و در روايتى نزد ابويعلى‬
‫آمده‪« :‬اين كه با قومى بنشينم كه خداوند را از بامداد تا طلوع آفتاب ذكر مىكنند‪،‬‬
‫برايم از آنچه آفتاب بر آن طلوع نموده محبوبتر است»‪ .‬هيثمى (‪ )105/10‬مىگويد‪:‬‬
‫در روايت ابويعلى يزيد رقاشى آمده‪ ،‬كه جمهور وى را ضعيف دانستهاند‪ ،‬و از طرف‬
‫بعضى ثقه دانسته شده‪ ،‬و در روايت احمد يزيد رقاشى را ياد ننموده است‪.‬‬

‫پيامبر ص و بهتر دانستن ذكر از فرستادن مجاهدين بر اسبان نيكو و از آزادسازى‬


‫غلمان‬
‫َّ‬
‫طبرانى در الكبير و الوسط به اسنادهاى ضعيف از سهل بن سعد ساعدى (رضى الله‬
‫عنه) روايت نموده كه‪ :‬رسول خدا ص فرمود‪« :‬اينكه در نماز صبح حاضر باشم‪ ،‬و بعد‬
‫از آن بنشينم و خداوند عزوجل را تا طلوع آفتاب ياد نمايم‪ ،‬برايم خوبتر از آن است‬
‫كه مجاهدين را بر اسبهاى نيكو سوار نموده تا طلوع آفتاب در راه خدا بفرستم»‪ .‬اين‬
‫چنين در مجمع الزوائد (‪ )105/10‬آمده است‪ .‬و بزار از عباس بن عبدالمطلب‬
‫روايت نموده‪ ،‬كه رسول خدا ص گفت‪« :‬اينكه از نماز بامداد تا طلوع افتاب بنشينم‪،‬‬
‫برايم محبوبتر از آن است كه چهارتن از فرزندان اسماعيل را آزاد سازم»‪ .‬هيثمى (‬
‫‪ )106/10‬مىگويد‪ :‬اين را بزار و طبرانى روايت نمودهاند‪ ،‬مگر اين كه طبرانى گفته‪:‬‬
‫«اينكه نماز بامداد را بخوانم و خداوند تعالى را ذكر نمايم تا آفتاب طلوع كند‪ ،‬برايم‬
‫از حمله سوار بر اسب در راه خدا تا طلوع آفتاب محبوبتر است»‪ .‬در اسناد آنها‬
‫محمدبن ابى حميد آمده‪ ،‬و ضعيف مىباشد‪.‬‬

‫‪208‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫پيامبر ص و بهتر دانستن تسبيح‪ ،‬تحميد‪ ،‬تهليل و تكبير از آنچه در دنياست‬


‫مسلم و ترمذى از ابوهريره روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬رسول خدا ص فرمود‪:‬‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫«اينكه بگويم‪ :‬سبحانالل ّه‪ ،‬والحمدلله‪ ،‬و ل اله الالل ّه‪ ،‬والل ّه اكبر برايم از آنچه آفتاب بر‬
‫آن طلوع نموده‪ ،‬محبوبتر است»‪ .‬اين چنين در الترغيب (‪ )84/3‬آمده است‪ .‬و احمد‬
‫از ابوامامه روايت نموده كه‪ ،‬رسول خدا ص گفت‪« :‬اينكه بنشينم و تا طلوع آفتاب‬
‫خداوند را ذكر نمايم‪ ،‬به بزرگى يادش كنم‪ ،‬تسبيحش بگويم و تهليلش بگويم‪ ،‬برايم از‬
‫اين كه دو برده از پسران اسماعيل رها سازم محبوبتر است‪ ،‬و بعد از نماز عصر تا‬
‫اينكه آفتاب غروب كند‪ ،‬برايم محبوبتر از آنست كه چهار برده را از پسران اسماعيل‬
‫َ‬
‫رها سازم»‪ .‬و در روايتى آمده‪« :‬اينكه خداوند را تا طلوع آفتاب ذكر نمايم‪،‬الل ّه اكبر‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫بگويم‪ ،‬ل اله الالل ّه بگويم و سبحانالل ّه بگويم‪ ،‬برايم محبوبتر از آن است كه چهارتن از‬
‫پسران اسماعيل را رها سازم‪ ،‬و اينكه خداوند را از نماز عصر تا غايب شدن آفتاب‬
‫ذكر نمايم‪ ،‬برايم محبوبتر از آنست كه اينقدر و اينقدر از پسران اسماعيل را آزاد‬
‫نمايم»‪ .‬هيثمى (‪ )104/10‬مىگويد‪ :‬همه اينها را احمد روايت نموده‪ ،‬و طبرانى هم به‬
‫مثل روايت دوم روايت نموده‪ ،‬و اسنادهاى آن حسن است‪.‬‬

‫رغبت و علقمندى اصحاب پيامبر ص به ذكر‬


‫رغبت و علقمندى ابن مسعود به ذكر‬
‫َ‬
‫طبرانى از عبدالل ّه بن مسعود روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬اينكه خداوند عزوجل را از‬
‫روز تا شب ذكر نمايم‪ ،‬برايم محبوبتر از آن است كه از روز تا شب به اسبهاى نيكو‬
‫[مردم را] سوار نموده و [در راه خدا] بفرستم‪ .‬هيثمى (‪ )75/10‬مىگويد‪ :‬اين را‬
‫طبرانى از طريق قاسم از جدش ابن مسعود روايت نموده‪ ،‬ولى او از وى نشنيده‬
‫َ‬
‫است‪ .‬و نزد طبرانى از ابوعبيده بن عبدالل ّه بن مسعود روايت است‪ ،‬كه گفت‪ :‬براى‬
‫َ‬
‫عبدالل ّه بن مسعود دشوار بود كه بدون ذكر خداوند صحبت نمايد‪ .‬هيثمى (‪)219/2‬‬
‫مىگويد‪ :‬و ابوعبيده از پدرش نشنيده‪ ،‬ولى بقيه رجال آن ثقهاند‪ .‬در روايتى نزد وى‬
‫آمده‪ :‬بر وى دشوار تمام مىشد كه سخن متكلمى را بعد از طلوع فجر تا خواندن نماز‬
‫صبح بشنود‪ .‬و نزد وى هم چنين در اين مورد از عطاء روايت است كه گفت‪ :‬ابن‬
‫مسعود نزد قومى بيرون رفت‪ ،‬كه بعد از صبح صحبت مىنمودند‪ ،‬آنان را از صحبت‬
‫نهى نمود و گفت‪ :‬شما براى نماز آمده ايد‪ ،‬يا نماز بگزاريد‪ ،‬يا خاموش باشيد‪ .‬هيثمى‬
‫(‪ )219/2‬مىگويد‪ :‬و عطاء از ابن مسعود نشنيده‪ ،‬ولى بقيه رجال آن ثقهاند‪.‬‬
‫َ‬
‫رغبت و علقمندى ابودرداء و معاذ (رضىالل ّه عنهما) به ذكر‬
‫ابونعيم در الحليه (‪ )219/1‬از ابودرداء روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬اينكه خداوند را‬
‫صدبار به بزرگى ياد كنم‪ 1،‬برايم محبوبتر از آنست كه صد دينار صدقه نمايم‪ .‬و‬
‫ابونعيم در الحليه (‪ )235/1‬از معاذبن جبل روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬اينكه خداوند‬
‫را از صبحگاهان تا شب ذكر نمايم‪ ،‬برايم محبوبتر از آنست كه بر اسبهاى خوب از‬
‫صبحگاهان تا شامگاه در راه خدا نفر سوار نمايم‪.‬‬
‫َ‬
‫رغبت و علقمندى انس‪ ،‬ابوموسى و ابن عمر (رضىالل ّه عنهم) به ذكر‬
‫ابونعيم در الحليه (‪ )259/1‬از انس بن مالك روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬در يكى از‬
‫سفرهاى ابوموسى با وى همراه بوديم‪ ،‬وى مردم را شنيد كه با فصاحت صحبت‬
‫َ‬
‫‪ 1‬الل ّه اكبر بگويم‪ .‬م‪.‬‬

‫‪209‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫مىنمودند‪ ،‬پس گفت‪ :‬اى انس چرا اينطور مىشنوم؟ بيا تا پروردگارمان را ياد نماييم‪،‬‬
‫چون يكى از اينان نزديك است پوست را با زبانش بدرد‪ ...‬و حديث را چنان كه در‬
‫َ‬
‫ايمان به آخرت گذشت ذكر نموده‪ .‬و طبرانى از معاذبن عبدالل ّه بن رافع روايت‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬در مجلسى بودم‪ ،‬كه در آن عبدالل ّه بن عمر و عبدالل ّه بن جعفر و‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫عبدالل ّه بن ابى عميره (رضىالل ّه عنهم) حاضر بودند‪ ،‬ابن ابى عميره گفت‪ :‬از معاذبن‬
‫جبل شنيدم كه مىگويد‪ :‬از رسول خدا ص شنيدم كه مىفرمود‪« :‬دو كلمهاى هست‪ ،‬كه‬
‫براى يكى ازآنان به رسيدن به عرش بازدارندهاى وجود ندارد‪ ،‬و ديگرى مابين آسمان‪،‬‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫و زمين را پر مىكند‪ :‬لاله الالل ّه‪ ،‬والل ّه اكبر»‪ ،‬آن گاه ابن عمر براى ابن ابى عميره‬
‫َ‬
‫گفت‪ :‬تو از وى شنيدى كه اين را مىگويد؟ گفت‪ :‬آرى‪ ،‬سپس عبدالل ّه بن عمر‬
‫گريست‪ ،‬تا اين كه ريشش از اشك هايش تر گرديد‪ ،‬و گفت‪ :‬اين دو كلمهاى اند كه‬
‫دوست شان داريم و با آنها الفت داريم‪ .‬منذرى در الترغيب (‪)94/3‬مىگويد‪ :‬راويان‬
‫َ‬
‫وى تا معاذبن عبدالل ّه ثقهاند‪ ،‬بهجز ابن لهيعه‪ ،‬و اين حديثش شواهدى هم دارد‪ ،‬و‬
‫َ‬
‫هيثمى (‪ )86/10‬مىگويد‪ :‬معاذبن عبدالل ّه را نشناختم‪ ،‬و ابن لهيعه حديثش حسن‬
‫است‪ ،‬و بقيه رجال آن ثقهاند‪ .‬و ابن سعد (‪ )22/7‬از جريرى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪:‬‬
‫انس بن مالك از ذات عرق احرام بست‪ ،‬مىگويد‪ :‬از وى تا اين كه حلل نشد‪ ،‬نشنيديم‬
‫كه به جز از ذكر خدا حرف زده باشد‪ ،‬مىگويد‪ :‬وى به او گفت‪ :‬اى برادرزادهام احرام‬
‫اينطور است‪.‬‬

‫مجالس ذكر خداوند تبارك و تعالى فضيلت اهل مجالس ذكر در روز قيامت‬
‫احمد‪ ،‬ابويعلى‪ ،‬ابن حبان در صحيحش‪ ،‬بيهقى و غير ايشان از ابوسعيد خدرى‬
‫روايت نمودهاند كه رسول خدا ص گفت‪« :‬خداوند عزوجل روز قيامت مىگويد‪ :‬اهل‬
‫جمع خواهند دانست كه اهل سخاوت چه كسانىاند»‪ ،‬گفته شد‪ :‬اى رسول خدا ص‬
‫اهل سخاوت چه كسانى اند؟ گفت‪« :‬اهل مجالس ذكر»‪ .‬اين چنين در الترغيب (‬
‫‪ )63/3‬آمده است‪ .‬هيثمى (‪ )76/10‬مىگويد‪ :‬احمد اين را به دو اسناد روايت نموده‪،‬‬
‫يكى از آنان حسن است‪ ،‬و ابويعلى نيز اين را روايت كرده است‪.‬‬

‫قصه لشكرى كه رسول خدا ص فرستاده بود و ترجيح دادن اهل ذكر بر آنان‬
‫ابن زنجويه و ترمذى از عمر روايت نمودهاند كه‪ :‬پيامبر ص لشكرى را به سوى‬
‫نجد فرستاد‪ ،‬آنان غنيمتهاى زيادى به دست آوردند و به شتاب برگشتند‪ ،‬آن گاه مردى‬
‫از آنانى كه بيرون نشده بود گفت‪ :‬لشكرى را نديدم‪ ،‬كه از اين لشكر شتابتر برگشته‬
‫باشد و غنيمت بهترى به دست آورده باشد‪ ،‬پيامبر ص گفت‪« :‬آيا شما را به قومى‬
‫دللت نكنم‪ ،‬كه غنيمت بهترى دارند‪ ،‬و شتابتر بر مىگردند؟ قومى كه در نماز صبح‬
‫حاضر شدند‪ ،‬بعد از آن در جاهاى شان نشستند و به ذكر خداوند مشغول گرديدند‪ ،‬تا‬
‫اين كه آفتاب طلوع نمود‪ ،‬اينان در برگشت به شتاب تراند‪ ،‬و از غنيمت بهترى‬
‫برخوردارند»‪ .‬و در لفظى آمده‪« :‬اقوامى اند كه نماز صبح را مىگزارند‪ ،‬و باز در‬
‫جاهاى خويش مىنشينند و خداوند را ذكر مىنمايند تا اين كه آفتاب طلوع مىكند‪ ،‬باز دو‬
‫ركعت نماز مىگزارند و بعد از آن به سوى خانوادههاى خويش بر مىگردند‪ ،‬اينان در‬
‫برگشت تيزتراند‪ ،‬و از آنان غنيمت بزرگتر دارند»‪ .‬ترمذى مىگويد‪ :‬غريب است‪ ،‬وجز‬
‫از اين وجه نمىدانيمش‪ ،‬و در آن حمادبن ابى حميد آمده كه ضعيف مىباشد‪ .‬اين چنين‬
‫در الكنز (‪ )298/1‬آمده است‪ .‬و بزار اين را از ابوهريره به معناى آن روايت كرده‬
‫است‪ ،‬و در روايت وى آمده‪ :‬ابوبكر گفت‪ :‬اى رسول خدا ما لشكرى را نديدهايم‪.‬‬
‫هيثمى (‪ )107/10‬مىگويد‪ :‬در اين حميد مولى ابن علقمه آمده‪ ،‬و ضعيف مىباشد‪.‬‬

‫‪210‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫نشستن پيامبر ص با اهل ذكر بعد از نزول‪ :‬و اصبر نفسك‬


‫طبرانى از عبدالرحمن بن سهل بن حنيف روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬اين آيه براى‬
‫رسول خدا ص در حالى نازل گرديد‪ ،‬كه در يكى از خانه هايش تشريف داشت‪:‬‬
‫[ واصب نفسك مع الذين يدعون ربم بالغداوة والعشى] اليه‪( .‬الكهف‪)28:‬‬
‫ترجمه‪« :‬و نفس خود را با آنان كه پروردگان خود را در صبح و شام ياد مىكنند نگه‬
‫دار‪.»...‬‬
‫آن گاه در طلب و جستجوى ايشان بيرون گرديد‪ ،‬قومى را دريافت كه خداوند تعالى‬
‫را ذكر مىنمودند‪ ،‬برخى از آنان موى شان پراكنده و ژوليده بود و پوست شان سخت‬
‫و بعضى شان يك لباس داشت‪ ،‬هنگامى كه ايشان را ديد همراه شان نشست و‬
‫گفت‪« :‬ستايش خدايى راست‪ ،‬كه در امتم كسانى را گردانيده كه مرا امر نموده تا‬
‫نفس خودم را با ايشان نگه دارم»‪ .‬اين چنين در تفسير ابن كثير (‪ )81/3‬آمده است‪.‬‬

‫نشستن پيامبر ص در مجلسى كه ابن رواحه هم حضور داشت و قول وى براىشان‬


‫َ‬
‫طبرانى در الصغير از ابن عباس (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬پيامبر ص‬
‫َ‬
‫از نزد عبدالل ّه بن رواحه ‪ ،‬كه براى اصحابش ذكر تلقين مىنمود مرور كرد‪ ،‬آن گاه‬
‫رسول خدا ص فرمود‪« :‬شما گروهى هستيد كه خداوند امرم نموده تا نفس خودم را‬
‫با شما نگه دارم»‪ ،‬بعد از آن اين آيت را تلوت نمود‪:‬‬
‫[واصب نفسك مع الذين يدعون ربم بالغداوة والعشى] تا به اين قول خداوند [و كان امره فرطا]‪(.‬الكهف‪)28:‬‬
‫ترجمه‪« :‬و نفس خود را با آنان كه پروردگار خود را در صبح و شام ياد مىكنند نگه‬
‫دار‪ ...‬كارش اسراف و هلك نمودن است»‪.‬‬
‫همين تعدادى كه با شما اينجا مىنشينند‪ ،‬به همين تعداد ملئك همراه شان مىنشينند‪،‬‬
‫اگر خداوند تعالى را تسبيح بگويند آنان نيز تسبيح مىگويند‪ ،‬و اگر خداوند تعالى را‬
‫ستايش نمايند آنان هم ستايش مىكنند‪ ،‬و اگر خداوند را به بزرگى ياد كنند‪ ،‬آنان نيز به‬
‫بزرگى ياد مىنمايند‪ ،‬باز به سوى پروردگار جل ثناؤه بلند مىشوند و ‪ -‬در حالى كه او از‬
‫ايشان عالمتر است ‪ -‬مىگويند‪ :‬اى پروردگار ما‪ ،‬بندگانت تو را تسبيح گفتند ما هم‬
‫تسبيح گفتيم‪ ،‬و تو را به بزرگى ياد نمودند و ما هم به بزرگى ياد كرديم‪ ،‬و تو را‬
‫ستايش نمودند ما هم ستايش نموديم‪ ،‬آن گاه پروردگارمان مىگويد‪ :‬اى ملئكهام‪ ،‬من‬
‫شما را گواه مىگيرم كه آنان را بخشيدم‪ ،‬مىگويند‪ :‬در ميان آنان فلن و فلن خطاكار‬
‫است‪ ،‬مىگويند‪ :‬آنان قومى اند كه همنشين شان به سبب شان بدبخت نمىگردد»‪.‬‬
‫هيثمى (‪ )76/10‬مىگويد‪ :‬درين محمد بن حماد كوفى آمده‪ ،‬و ضعيف است‪.‬‬

‫نشستن پيامبر ص با جماعتى كه سلمان درميان شان بود و قولش براى آنان‬
‫ابونعيم در الحليه (‪ )342/1‬از ثابت بنانى روايت نموده‪ :‬كه گفت‪ :‬سلمان در‬
‫گروهى بود كه خداوند عزوجل را ذكر مىنمودند‪ ،‬مىگويد‪ :‬آن گاه پيامبر ص مرور نمود‬
‫و آنان باز ايستادند‪ ،‬فرمود‪« :‬چه مىگفتيد؟» گفتيم‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬خداوند را ذكر‬
‫مىكنيم‪ ،‬فرمود‪« :‬بگوييد‪ ،‬چون من رحمت را ديدم كه بر شما نازل مىشود‪ ،‬بنابراين‬
‫خواستم در آن با شما شريك شوم»‪ ،‬بعد از آن گفت‪« :‬ستايش خداوندى راست‪ ،‬كه‬
‫در امتم كسانى را گردانيده كه من مأمور شدهام كه نفس خود را با ايشان نگه‬
‫دارم»‪.‬‬

‫نشستن پيامبر ص در مجلس ديگر و قولش براى اهل آن‪ :‬در باغچه جنت بچريد‬

‫‪211‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫ابن ابى الدنيا‪ ،‬ابويعلى‪ ،‬بزار ‪ ،‬طبرانى‪ ،‬حاكم ‪ -‬و آن را صحيح دانسته ‪ -‬و بيهقى از‬
‫جابر روايت نمودهاند‪ ،‬كه گفت‪ :‬رسول خدا ص نزد ما بيرون شده گفت‪« :‬اى‬
‫مردم‪ ،‬خداوند گروههايى از ملئك دارد‪ ،‬كه مىگردند و بر مجالس ذكر در زمين توقف‬
‫مىنمايند‪ ،‬پس در باغچه جنت بچريد»‪ ،‬گفتند‪ :‬باغچه جنت كجاست؟ گفت‪« :‬مجالس‬
‫ذكر‪ ،‬بامداد يا شامگاه به ذكر خداوند بپردازيد‪ ،‬و او را در نفسهاى تان به ياد آوريد‪،‬‬
‫كسى كه دوست دارد منزلتش را نزد خداوند بداند‪ ،‬بايد ببيند كه منزلت خداوند نزدش‬
‫چگونه است‪ ،‬چون خداوند براى بنده نزدش همان منزلتى را قايل مىشود كه بنده آن‬
‫را براى وى در نفسش قايل شده است»‪ .‬منذر در الترغيب (‪ )65/3‬مىگويد‪ :‬در همه‬
‫اسنادهاى آن عمر مولى غفره آمد‪ ،‬و بيان حال وى خواهد آمد‪ ،‬ولى بقيه اسنادهاى‬
‫آنان ثقه و مشهوراند‪ ،‬و به آنان حجت گرفته شده‪ ،‬و حديث حسن است‪ .‬هيثمى (‬
‫َ‬
‫‪ )77/10‬مىگويد‪ :‬درين عمربن عبدالل ّه مولى غفره آمده‪ ،‬زياده از يك تن وى را ثقه‬
‫دانسته‪ ،‬و گروهى ضعيفش دانستهاند‪ ،‬و بقيه رجال آن رجال صحيح اند‪ .‬و طبرانى در‬
‫الصغير از جابر بن سمره روايت نموده كه‪ :‬پيامبر ص وقتى كه نماز صبح رامى‬
‫گزارد‪ ،‬تا طلوع آفتاب مىنشست و خداوند را ذكر مىنمود‪ .‬هيثمى (‪ )107/10‬مىگويد‪:‬‬
‫رجال آن ثقهاند‪ ،‬و اين در صحيح بدون قولش؛ خداوند را ذكر مىنمود‪ ،‬آمده است‪.‬‬

‫قول پيامبر ص درباره غنيمت مجالس ذكر و قول ابن مسعود در اين باره‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫احمد و طبرانى از عبدالل ّه بن عمرو (رضىالل ّه عنهما) روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬گفتم‪:‬‬
‫اى رسول خدا‪ ،‬غنيمت مجالس ذكر چنيست؟ فرمود‪« :‬غنيمت مجالس ذكر جنت‬
‫است‪ ،‬جنت»‪ .‬و اسناد احمد‪ ،‬چنان كه هيثمى (‪ )78/10‬و منذرى (‪ )56/3‬گفتهاند‪،‬‬
‫حسن است‪ .‬و ابن عساكر از ابن مسعود روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬مجالس ذكر‬
‫زنده كننده علم اند‪ ،‬و براى قلبها خشوع پديد مىآورند‪ .‬اين چنين در الكنز (‪)208/1‬‬
‫آمده‪.‬‬

‫كفاره مجلس قول پيامبر ص‪ :‬كفاره مجلس سبحانك اللهم و بحمدك است‬
‫ابن ابى الدنيا‪ ،‬نسائى ‪ -‬لفظ از هر دوى شان است ‪ ، -‬حاكم و بيهقى از عايشه‬
‫َ‬
‫(رضى الل ّه عنها) روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬رسول خداص وقتى كه در مجلس‬
‫مىنشست يا نماز مىگزارد كلماتى را به زبان مىآورد‪ ،‬عايشه وى را از آن كلمات‬
‫پرسيد‪ :‬فرمود ‪« :‬اگر صحبت خير نموده باشد آن كلمات بر صحبتهاى وى تا روز‬
‫قيامت مهر مىباشد‪ ،‬و اگر به شر صحبت نموده باشد‪ ،‬آن كلمات برايش كفاره‬
‫مىباشد‪ :‬سبحانك اللهم و بحمدك ل اله ال انت استغفرك و اتوب اليك‪« ،‬بار خدايا! تو‬
‫پاك هستى‪ ،‬و ثنا و ستايش براى توست‪ ،‬معودى جز تو نيست‪ ،‬از تو آمرزش مىطلبم‬
‫َ‬
‫و به سويت توبه مىنمايم»‪ .‬و نزد ابوداود از ابوبرزه اسلمى (رضى الل ّه عنه) روايت‬
‫است كه گفت‪ :‬رسول خدا ص در پايان كارش وقتى كه مىخواست از مجلس برخيزد‬
‫مىگفت‪( :‬سبحانك اللهم و بحمدك‪ ،‬اشهد أن ل اله ال انت‪ ،‬استغفرك و اتوب اليك)‪،‬‬
‫ترجمه‪« :‬بار خدايا تو پاك هستى‪ ،‬و ثنا و ستايش براى توست‪ ،‬شهادت مىدهم كه‬
‫معبودى جز تو نيست‪ ،‬از تو مغفرت مىخواهم و به سوى تو توبه مىكنم»‪ ،‬آن گاه‬
‫مردى گفت‪ :‬اى رسول خدا تو قولى را مىگويى‪ ،‬كه درگذشته نمىگفتى‪ ،‬فرمود ‪:‬‬
‫«كفاره آنچه است كه در مجلس مىباشد»‪ .‬اين را هم چنان نسائى روايت نموده ‪-‬‬
‫لفظ از وى است ‪ -‬و حاكم هم روايت كرده ‪ -‬و صحيحش دانسته ‪ -‬و طبرانى هم در‬
‫هر سه كتابش مختصرا ً به اسناد جيد از رافع بن خديج روايت كرده‪ ،‬و مثل حديث‬
‫ابوبرزه را متذكر شده‪ ،‬و بعد از اين قولش (و اتوب اليك) افزوده‪( :‬عملت سوءا ً و‬

‫‪212‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫ظلمت نفسى فاغفرلى انه ل يغفر الذنوب ال انت)‪ ،‬ترجمه‪« :‬عمل بد نمودم و بر‬
‫نفسم ظلم كردم‪ ،‬پس برايم بيامرز‪ ،‬چون گناهان را جز تو ديگر كسى نمىبخشد»‪.‬‬
‫مىگويد‪ :‬گفتم‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬اين كلمات را نو پيدا نمودهاى‪ ،‬گفت‪« :‬آرى‪ ،‬جبرئيل‬
‫نزدم آمد و گفت‪ :‬اى محمد اينها كفارههاى مجلساند»‪ .‬اين چنين در الترغيب (‪)72/3‬‬
‫آمده است‪.‬‬

‫ترغيب پيامبر ص و ترغيب ابن عمرو به دعاى كفاره مجلس‬


‫طبرانى در الصغير و الوسط از زبيربن عوام روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬گفتيم‪ :‬اى‬
‫رسول خدا‪ ،‬ما وقتى از نزد تو بر مىخيزيم‪ ،‬در مورد مسائل جاهليت صحبت مىكنيم‪،‬‬
‫فرمود‪« :‬وقتى كه در مجالسى نشستيد كه از آن بر نفسهاى خويش مىترسيديد‪،‬‬
‫هنگام برخاستن تان بگوييد‪ :‬سبحانك اللهم و بحمدك‪ ،‬نشهد آن ل اله ال انت‪،‬‬
‫نستغفرك و نتوب اليك‪ ،‬بار خدايا! تو پاك هستى‪ ،‬و حمد و ثنا براى توست‪ ،‬شهادت‬
‫مىدهم كه معبودى جز تو نيست‪ ،‬از تو مغفرت مىطلبيم و به سوى تو توبه مىكنيم‪،‬‬
‫آنچه در آن مجلسها مرتكب شدهايد از شما دور و محو مىشود»‪ .‬هيثمى (‪)142/10‬‬
‫مىگويد‪ :‬در اين كسى آمده كه نشناختمش‪ .‬وابوداود و ابن حبان در صحيحش از‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫عبدالل ّه بن عمروبن العاص (رضىالل ّه عنهما) روايت نمودهاند كه وى گفت‪ :‬كلماتى‬
‫هست كه اگر كسى آن را هنگام برخاستنش سه بار در مجلس حق يا مجلس باطل‬
‫بگويد‪ ،‬توسط آن برايش كفاره مىشود‪ ،‬و اگر آن را در مجلس خير يا مجلس ذكر‬
‫بگويد‪ :‬خداوند به سبب آن برايش مهر مىزند‪ ،‬چنان كه با مهر بر صحيفه مهر زده‬
‫مىشود‪( :‬سبحانك اللهم‪ )...‬و مثل حديث عايشه را ذكر نموده‪ .‬اين چنين در الترغيب (‬
‫‪ )72/3‬آمده است‪.‬‬

‫تلوت قرآن عظيم‬


‫وصيت پيامبر ص براى ابوذر در مورد تلوت قرآن‬
‫ابن حبان در حديث طويلى از ابوذر روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬گفتم‪ :‬اى رسول خدا‬
‫وصيتم كن‪ ،‬گفت‪« :‬تقواى خداوند را پيشه كن‪ ،‬چون تقوا رأس همه كارهاست»‪،‬‬
‫گفتم‪ :‬اى رسول خدا برايم بيفزاى‪ :‬فرمود‪« :‬قرآن تلوت نما‪ ،‬چون تلوت قرآن‬
‫برايت در زمين نور است و در آسمان ذخيره»‪ .‬اين چنين در الترغيب (‪ )8/3‬آمده‬
‫است‪.‬‬

‫پيامبر ص و خواندن بخشى از قرآن در هر شب‬


‫طيالسى‪ ،‬احمد‪ ،‬ابن جرير‪ ،‬طبرانى و ابونعيم از اوس بن حذيفه ثقفى روايت‬
‫نمودهاند كه گفت‪ :‬دروفد ثقيف نزد رسول خدا ص آمديم‪ ،‬احلفىها نزد مغيره بن‬
‫شعبه پايين آمدند‪ ،‬و مالكىها را پيامبر ص در قبهاش پايين نمود‪ ،‬رسول خدا ص پس‬
‫از عشاء نزد ما مىآمد و براى ما صحبت مىنمود‪ ،‬حتى كه از طول قيام بر قدم هايش‬
‫دم راستى مىنمود‪ ،‬و اكثر صحبت هايش براى ما در شكايت از قريش مىبود‪ ،‬مىگفت‪:‬‬
‫«در مكه مستضعف بوديم‪ ،‬هنگامى كه به مدينه آمديم از قوم حق خود را گرفتيم‪ ،‬و‬
‫نوبت جنگ گاهى به ضررمان بود و گاهى به نفع ما»‪ .‬وى شبى از همان وقتى كه‬
‫نزدمان مىآمد تأخير نمود‪ ،‬بعد از آن نزد ما تشريف آورد‪ ،‬گفتيم‪ :‬اى رسول خدا‪،‬‬
‫امشب از همان وقتى كه در آن نزدمان مىآمدى تأخير نمودى؟ فرمود‪« :‬بخشى از‬
‫قرآن را كه تلوت مىنمودم وقتش فرا رسيد‪ ،‬بنابراين نخواستم قبل از خواندن آن‬
‫بيرون بيايم ‪ -‬يا گفت‪ :‬تا تمامش نكنم ‪ .»-‬هنگامى كه صبح نموديم‪ ،‬اصحاب رسول‬

‫‪213‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫خدا ص را از بخشهاى قرآن پرسيديم كه آن را چگونه تقسيمبندى مىكنند؟ گفتند‪ :‬سه‬


‫و پنج و هفت و نه و ده و يازده و سيزده و حزب مفصل‪ 1.‬اين چنين در الكنز (‪232/‬‬
‫‪ )1‬آمده است‪ .‬و ابودرداء (‪ )310/2‬از اوس بن حذيفه مثل اين را به شكل طولنى‬
‫روايت نموده‪ ،‬و در روايت وى آمده‪« :‬خوب ندانستم قبل از اتمام آن بيايم»‪ .‬و ابن‬
‫ابى داود در المصاحف از مغيره بن شعبه روايت نموده كه گفت مردى براى ورود نزد‬
‫رسول خدا ص در حاليكه در ميان مكه ومدينه قرار داشت اجازه خواست‪ ،‬پيامبر ص‬
‫فرمود‪« :‬امشب وظيفهام از قرآن از نزدم فوت شده است‪ ،‬و من چيزى را بر آن‬
‫ترجيح نمىدهم»‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )226/1‬آمده است‪.‬‬

‫به تلوت قرآن و درخواستش از ابوموسى براى تلوت و‬ ‫رغبت و علقمندى عمر‬
‫گوش فرادادنش به آن‬
‫ابونعيم در الحليه (‪ )258/10‬از ابوسلمه روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬عمربن خطاب‬
‫به ابوموسى مىگفت‪ :‬پروردگارمان عزوجل را به يادمان بياور‪ ،‬سپس وى قرائت‬
‫مىنمود‪ .‬و ابن سعد (‪ )109/4‬از ابوسلمه مانند اين را روايت كرده است‪ .‬و از حبيب‬
‫بن ابى مرزوق روايت است كه گفت‪ :‬به ما خبر رسيده كه عمربن خطاب بسا اوقات‬
‫به اموسى اشعرى مىگفت‪ :‬پروردگارمان را به يادمان بياور‪ ،‬و ابوموسى برايش‬
‫تلوت مىنمود‪ ،‬و وى در تلوت قرآن صداى نيكويى داشت‪ .‬و از ابونضره روايت است‬
‫كه عمر به ابوموسى گفت‪ :‬ما را به سوى پروردگارمان تشويق و ترغيب كن‪ ،‬و او‬
‫قرائت نمود‪ ،‬گفتند‪ :‬نماز‪ ،‬عمر گفت‪ :‬آيا در نماز نيستيم‪ .‬و ابن ابى داود از ابن عباس‬
‫َ‬
‫(رضىالل ّه عنهما) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬عمربن خطاب وقتى كه داخل خانه مىشد‪،‬‬
‫قرآن شريف را باز مىنمود و تلوت مىكرد‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )224/1‬آمده است‪.‬‬

‫رغبت عثمان بن عفان به تلوت قرآن‬


‫احمد در الزهد و ابن عساكر از عثمان روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬دوست دارم در‬
‫هر روز و شبى كه بر من مىگذرد به كتاب خدا نگاه كنم ‪ -‬يعنى از روى قرآن تلوت‬
‫نمايم ‪ .-‬اين چنين در الكنز (‪ )225/1‬آمده است‪ .‬و نزد هر دوى شان هم چنان از‬
‫عثمان روايت است كه گفت‪ :‬اگر قلبهاى تان پاك شود از كلم خداوند عزوجل سير‬
‫نمىشويد‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )0218/1‬آمده است‪ .‬و نزد بيهقى در السماء الصفات‬
‫(ص ‪ )182‬از حسن روايت است كه گفت‪ :‬اميرالمؤمنين عثمان بن عفان فرمود‪:‬‬
‫اگر قلبهاى مان پاك شود‪ ،‬از كلم پروردگارمان سير نمىشويم‪ ،‬و من بد مىبينم روزى‬
‫بر من بگذرد كه به قرآن نگاه نكنم‪ .‬و قبل از اين كه عثمان وفات نمايد‪ ،‬قرآن‬
‫شريفش را از كثرت نظر كردن به آن پاره ساخته بود‪.‬‬

‫رغبت و علقمندى ابن مسعود‪ ،‬ابن عمر و عكرمه بن ابى جهل به تلوت قرآن‬
‫ابن ابى داود در المصاحف از ابن مسعود روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬هميشه به قرآن‬
‫نگاه كنيد‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )226/1‬آمده است‪ .‬و ابن سعد (‪ )170/4‬از حبيب بن‬
‫شعيد روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬به نافع گفته شد‪ :‬ابن عمر در منزلش چه مىكرد‪.‬‬
‫گفت‪ :‬توانايى آن را ندارند وضو براى هر نماز و تلوت قرآن در ميان آن‪ .‬و حاكم (‬
‫‪ )243/3‬از ابن ابى مليكه روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬عكرمه بن ابى جهل قرآن را‬
‫مىگرفت و بر رويش مىگذاشت و مىگريست و مىگفت‪ :‬كلم پروردگارم‪ ،‬كتاب‬

‫‪ 1‬سورههاى مفصل از حجرات تا سوره الناس اند‪.‬‬

‫‪214‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫پروردگارم‪ .‬ذهبى مىگويد‪ :‬مرسل است‪ .‬و ابن ابى داود از ابن عمر روايت نموده‪ ،‬كه‬
‫گفت‪ :‬كسى كه بر پيامبر ص درود بفرستد‪ ،‬برايش ده نيكى نوشته ميشود‪ ،‬و افزود‪:‬‬
‫وقتى كه يكى از شما از بازار به منزلش برگشت‪ ،‬بايد قرآن را باز نمايد و تلوت كند‪،‬‬
‫چون برايش در هر حرف ده نيكى است‪ .‬و نزد وى هم چنان در روايت ديگرى از‬
‫َ‬
‫عبدالل ّه بن عمر روايت است‪ :‬خداوند برايش درهر حرف ده نيكى خواهد نوشت‪ ،‬من‬
‫نمىگويم‪[ :‬الم] ولى مىگويم‪ :‬الف ده‪ ،‬لم ده و ميم ده‪ .‬در اسناد هر دوى شان ثوير‬
‫مولى جعده بن هبيره آمده‪ ،‬چنان كه در الكنز (‪ )219/1‬آمده است‪.‬‬

‫قرائت سورههايى از قرآن در شب و روز و سفر و اقامت‬


‫وصيت پيامبر ص براى عقبه بن عامر جهنى تا هر شب سوره اخلص و معوذتين را‬
‫تلوت نمايد‬
‫ابن عساكر از عقبه بن عامر جهنى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬با پيامبر ص روبرو‬
‫شدم‪ ،‬به من گفت‪« :‬اى عقبه با كسى كه با تو قطع رابطه كرده است صله رحمى‬
‫كن‪ ،‬و با كسى كه محرومت ساخته ونداد بده و از كسى كه بر تو ظلم نمود درگذر»‪.‬‬
‫باز با رسول خدا ص ملقات نمودم‪ ،‬به من فرمود‪« :‬اى عقبه آيا سوره هايى را به تو‬
‫ياد ندهم كه خداوند مثل آنها را نه در تورات نازل نموده و نه در زبور ونه در انجيل و‬
‫َ‬
‫نه در قرآن‪ ،‬هر شبى كه به آنها مىآيد‪ 1،‬در همان شب تلوت شان كن‪ :‬قل هوالل ّه‬
‫احد‪ ،‬و قل اعوذ برب الفلق‪ ،‬و قل اعوذ برب الناس»‪ ،‬و از ابتدايى كه رسول خدا ص‬
‫مرا به آنها مأمور نموده‪ ،‬هر شبى كه بر من گذشته من آنها را تلوت نمودهام‪ ،‬و بر‬
‫من واجب است كه آنها را ترك نكنم‪ ،‬به علت اين كه رسول خدا ص مرا به آنها‬
‫دستور داده است‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )223/1‬آمده است‪ .‬و نسائى از عايشه‬
‫َ‬
‫(رضىالل ّه عنها) روايت نموده‪ ،‬كه‪ :‬رسول خدا ص وقتى كه به بستر خود مىرفت‪،‬‬
‫َ‬
‫كفهاى دستش را جمع مىنمود و با خواندن قل هوالل ّه احد و قل اعوذ برب فلق در‬
‫آنها مىدميد‪ ،‬بعد از آنها هر جاى جسدش را كه مىتوانست مسح مىنمود‪ ،‬با آنها از سر‬
‫و روى و بخشهاى پيش روى جسدش روع مىكرد‪ ،‬و اين عمل را سه بار انجام مىداد‪.‬‬
‫و نزد ابن نجار از عايشه روايت است كه گفت‪ :‬وقتى كه رسول خدا ص به بستر خود‬
‫َ‬
‫جاى مىگرفت‪ ،‬قل هوالل ّه احد و معوذتين را در كفهاى دستش مىدميد‪ ،‬و با آن روى‪،‬‬
‫بازوها‪ ،‬سينه و جايهايى از جسدش را كه دستهايش رسيد مسح مىنمود‪ ،‬عايشه‬
‫مىگويد‪ :‬هنگامى كه مريضى اش شديد گرديد‪ ،‬مرا دستور مىداد تا آن را به وى انجام‬
‫دهم‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )68/8‬آمده است‪ ،‬و درجمع الفوائد (‪ )259/2‬آن را به‬
‫امامهاى شش گانه به استثناى نسائى‪ ،‬به معناى حديث ابن نجار نسبت داده‪ ،‬مگر اين‬
‫َ‬
‫كه وى گفته‪ :‬المعوذات و قل هوالل ّه احد‪.‬‬

‫آنچه پيامبر ص قبل از خواب مىخواند‬


‫ترمذى از جابر روايت نموده كه‪ :‬رسول خدا ص تا اين كه الم تنزيل و تبارك الذين‬
‫‪2‬‬

‫بيده الملك را تلوت مىنمود استراحت نمىكرد‪ .‬طاووس مى گويد‪ :‬اين دو هفتاد نيكى‬
‫از سورههاى ديگر قرآن فضيلت دارند‪ .‬اين چنين در جمع الفوائد (‪ )76/2‬آمده است‪.‬‬
‫و ترمذى و ابواود از عرباض بن ساريه روايت نمودهاند كه‪ :‬رسول خدا ص‬
‫مسبحات‪ 3‬را وقتى كه پهلو مىزد قبل از اين كه بخوابد مىخواند‪ ،‬و فرمود‪« :‬در اينها‬

‫‪ 1‬ممكن است درست «بر تو» باشد‪.‬‬


‫‪ 2‬سوره سجده‪.‬‬
‫‪ 3‬سوره هايى را كه با «سبح» شروع مىشوند‪ .‬م‪.‬‬

‫‪215‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫آيهاى هست كه از هزار آيت افضل است»‪ .‬و در ترمذى از عايشه روايت است كه‬
‫پيامبر ص تا اين كه الزمر و بنى اسرائيل‪ 1‬را نمىخواند به خواب نمىرفت‪ .‬اين چنين در‬
‫جمع الفوائد (‪ )260/2‬آمده است‪ .‬و نزد ترمذى هم چنان (‪ )176/2‬از فروه بن نوفل‬
‫روايت است كه وى نزد پيامبر ص آمد و گفت‪ :‬اى رسول خدا چيزى را به من‬
‫بياموز كه وقتى به بسترم جاى گرفتم آن را بگويم‪ ،‬فرمود‪«« :‬قل يا ايهاالكافرون را‬
‫تلوت كن‪ ،‬چون آن برائت از شرك است‪.‬‬

‫قول ابن مسعود در قرائت سوره ملك و قول عمر درباره قرائت سورههاى بقره‪ ،‬آل‬
‫عمران و نساء‬
‫َ‬
‫حاكم از عبدالل ّه بن مسعود (رضى الله عنه) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬در قبر نزد‬
‫انسان [فرشتههاى عذاب] مىآيند‪ ،‬از طرف پاهايش پيش مىآيند‪ ،‬پا مىگويد‪ :‬براى شما‬
‫از طرف من راهى نيست وى سوره ملك را ميخواند باز از طرف سينه ‪ -‬يا گفت‬
‫شكمش ‪ -‬پيش مىآيند‪ ،‬مىگويد‪ :‬براى شما از طرف من راهى نيست‪ ،‬وى در من‬
‫سوره ملك را مىخواند‪ ،‬باز از طرف سرش مىآيند‪ ،‬مىگويد‪ :‬براى شما از طرف من‬
‫راهى نيست‪ ،‬وى در من سوره ملك را مىخواند‪ ،‬بنابر اين سوره باز دارنده است و از‬
‫عذاب قبر باز مىدارد‪ ،‬و اين در تورات هم سوره ملك است‪ ،‬كسى كه آن را در شب‬
‫بخواند‪ ،‬عمل زيادى انجام داده و نيكويى كرده است‪ .‬حاكم مىگويد‪ :‬صحيح السناد‬
‫است‪ ،‬و اين حديث در نسائى به اختصار آمده است‪ :‬كسى كه «تبارك الذى بيده‬
‫الملك» را هر شب بخواند‪ ،‬خداوند وى را به سبب آن از عذاب قبر باز مىدارد‪ ،‬و ما‬
‫آن را در زمان رسول خدا ص باز دارنده مىناميديم‪ ،‬و اين در كتاب خداوند عزوجل‬
‫سورهاى است كه كسى آن را در هر شب بخواند عمل زيادى انجام داده و نيكويى‬
‫كرده است‪ .‬اين چنين در الترغيب (‪ )38/3‬آمده است‪ .‬و بيهقى اين را دركتاب عذاب‬
‫َ‬
‫القبر از عبدالل ّه بن مسعود به طول آن چنانكه در الكبير (‪ )223/1‬آمده‪ ،‬روايت‬
‫نموده است‪ .‬و ابوعبيد و سعيدبن منصور و عبدبن حميد و بيهقى در شعب اليمان از‬
‫عمر بن خطاب روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬كسى كه سوره بقره‪ ،‬آل عمران و نساء‬
‫را در يك شب بخواند از جمله فرمانبرداران نوشته مىشود‪ .‬اين چنين در الكنز (‬
‫‪ )222/1‬آمده است‪.‬‬

‫پيامبر ص و تعليم دادن جبيربن مطعم كه سورههاى پنجگانه اخير قرآن را بخواند‬
‫ابويعلى از جبيربن مطعم روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬رسول خدا ص به من گفت‪« :‬اى‬
‫جبير آيا دوست دارى كه وقتى در سفر بيرون شدى در ميان يارانت از بهترين شكل و‬
‫زيادترين توشه برخوردار باشى؟» گفتم‪ :‬آرى‪ ،‬پدر و مادرم فدايت‪ ،‬گفت‪« :‬پس اين‬
‫َ‬
‫سورههاى پنجگانه را بخوان‪ :‬قل يا ايهاالكافرون‪ ،‬و اذا جاء نصرالل ّه والفتح‪ ،‬و قل‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫هوالل ّه احد‪ ،‬و قل اعوذ برب الفق‪ ،‬و قل اعوذ برب الناس و هر سوره را به بسمالل ّه‬
‫َ‬
‫الرحمن الرحيم آغاز كن‪ ،‬و قرائتت را به بسمالل ّه ارلحمن الرحيم خاتمه بخش»‪ .‬جبير‬
‫مىگويد‪ :‬من غنى بودم و مال زيادى داشتم‪ ،‬وقتى به سفر رفتم از همه شان پايينتر‬
‫مىپوشيدم و توشه كمتر برمى داشتم‪ ،‬ولى از وقتى كه رسول خدا ص اين سورهها را‬
‫به من ياد داد‪ ،‬و اينها را خواندم‪ ،‬هميشه در سفر تا بازگشتم از همه شان شكل و‬
‫هيئت نيكو و توشه زياد داشتهام‪ .‬هيثمى (‪ )134/10‬مىگويد‪ :‬در اين كسانى است كه‬
‫من آنها را نشناختم‪.‬‬

‫‪ 1‬سوره السراء‪.‬‬

‫‪216‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬
‫َ‬
‫پيامبر ص و آموزش سوره اخلص و معوذتين به عبدالل ّه بن خبيب كه در صبح و شب‬
‫بخواند‬
‫َّ‬
‫ابوداود‪ ،‬ترمذى و نسائى به اسنادهاى صحيح از عبدالله بن خبيب روايت نمودهاند‬
‫كه گفت‪ :‬در يك شب بارانى و تاريكى شديد در طلب پيامبر ص بيرون رفتيم تا براى‬
‫مان نماز بدهد‪ ،‬وى را دريافتيم‪ ،‬گفت‪« :‬بگو» من چيزى نگفتم‪ ،‬باز گفت‪« :‬بگو»‬
‫َّ‬
‫چيزى نگفتم‪ ،‬باز گفت‪« :‬بگو»‪ ،‬گفتم‪ :‬اى رسول خدا چه بگويم؟ گفت‪« :‬قل هوالله‬
‫احد و معوذتين را وقتى كه غروب نمودى و وقتى صبح نمودى سه بار بگو‪ ،‬عوض همه‬
‫چيز برايت كفايت مىكند»‪ .‬ترمذى مىگويد‪ :‬حديث حسن و صحيح است‪ .‬اين چنين در‬
‫اذكار نووى (ص ‪ )96‬آمده است‪.‬‬

‫قول على درباره قرائت سوره اخلص بعد از نماز صبح‬


‫سعيدبن منصور و ابن ضريس از على روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬كسى كه قل‬
‫َ‬
‫هوالل ّه احد را ده بار در عقب نماز بامداد بخواند‪ ،‬همان روز مرتكب گناهى نمىشود‪،‬‬
‫اگر چه شيطان تلش و كوشش نمايد‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )223/1‬آمده است‪.‬‬

‫قرائت آياتى از قرآن در شب و روز و در سفر و اقامت‬


‫قول پيامبر ص و قول على درباره قرائت آيت الكرسى‬
‫َ‬
‫بيهقى در شعب اليمان از على (رضى الل ّه عنه) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬از رسول‬
‫خدا ص كه بر چوبهاى اين منبر قرار داشت شنيدم كه مىگفت‪« :‬كسى كه آيت‬
‫الكرسى را در عقب هر نماز بخواند‪ ،‬وى را از داخل شدن جنت جز مرگ باز نمىدارد‪،‬‬
‫كسى كه آن را هنگام قرار گرفتن در جاى خوابش بخواند‪ ،‬خداوند او را‪ ،‬منزلش را‪،‬‬
‫منزل همسايهاش را و اهل منزلهاى اطرافش را در امان مىدارد»‪ .‬بيهقى مىگويد‪:‬‬
‫اسنادش ضعيف است‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )221/1‬آمده است‪ .‬ابوعبيد در فضائلش‪،‬‬
‫ابن ابى شيبه‪ ،‬دارمى و غير ايشان از على روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬فكر نمىكنم‪،‬‬
‫كسى در اسلم تولد شده باشد يا صاحب عقل گرديده باشد و قل از خواندن اين آيت‬
‫َ‬
‫بخوابد‪[ :‬الل ّه ل ال هو الحى القيوم] و كاش بدانيد كه اين چيست؟! اين چيزى است‬
‫كه براى پيامبرتان از كنزى از زير عرش داده شده‪ ،‬و براى احدى قبل از نبى تان‬
‫داده نشده بود‪ ،‬و من هرگز شبى قبل از سه بار خواندن و آن نخوابيدهام‪ ،‬آن را در‬
‫دو ركعت بعد از نماز خفتن‪ ،‬در وترم و هنگامى كه در بستر خوابم قرار مىگيرد‬
‫مىخوانم‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )221/1‬آمده است‪.‬‬
‫َ‬
‫قول على‪ ،‬عثمان و ابن مسعود (رضىالل ّه عنهم) درباره قرائت آياتى از سوره بقره و‬
‫آل عمران‬
‫دارمى ‪ ،‬مسدد‪ ،‬محمدبن نصر‪ ،‬ابن الضريس و ابن مردويه از على روايت نمودهاند‬
‫كه گفت‪ :‬هيچ عاقلى را نمىديدم كه قبل از قرائت آيات آخر سوره بقره بخوابد‪ ،‬چون‬
‫آنها از كنزى از زير عرش اند‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )222/1‬آمده است‪ .‬و دارمى از‬
‫عثمان روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬كسى كه آخر آل عمران را در شب بخواند‪ ،‬براى او‬
‫پاداش قيام يك شب نوشته مىشود‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )222/1‬آمده است‪ .‬و‬
‫َ‬
‫طبرانى از شعبى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬عبدالل ّه بن مسعود فرمود‪ :‬كسى كه ده‬
‫آيت از سوره بقره را در خانهاى بخواند‪ ،‬شيطان تا صبح نمودنش در آن خانه داخل‬
‫نمىشود‪ :‬چهار آيت از اولش‪ ،‬آيةالكرسى‪ ،‬دو آيت بعد از آن و آخرش‪ .‬هيثمى (‬

‫‪217‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫‪ )118/10‬مىگويد‪ :‬رجال آن رجال صحيح اند‪ ،‬مگر اين كه شعبى از ابن مسعود‬
‫نشنيده است‪.‬‬

‫قصه ابى بن كعب با يك جن درباره آية الكرسى‬


‫نسائى‪ ،‬حاكم‪ ،‬طبرانى‪ ،‬ابونعيم و بيهقى هر دو در الدلئل‪ ،‬سعيدبن منصور و غير‬
‫ايشان از ابى ابن كعب روايت نمودهاند كه‪ :‬وى مكانى داشت براى خشك كردن‬
‫خرما و در آن جا خرما بود‪ ،‬وى هميشه از آن خبر مىگرفت وبدان رسيدگى مىنمود‪،‬‬
‫وى دريافت كه خرما كم مىشود‪ ،‬شبى از آن حراست به عمل آورد‪ ،‬ناگهان به حيوانى‬
‫شبيه به بچه بالغ برخورد‪ ،‬مىگويد‪ :‬سلم دادم‪ ،‬جواب سلم را داد‪ ،‬گفتم‪ :‬تو چيستى؟‬
‫جن هستى يا انس؟ گفت‪ :‬جن‪ ،‬گفتم‪ :‬دستت را به من بده‪ ،‬دستش را به من داد‪،‬‬
‫ناگهان متوجه شدم كه دستش مثل دست سگ است و مويش هم موى سگ‪ ،‬گفتم‪:‬‬
‫جن همينطور آفريده شده است‪ ،‬گفت‪ :‬جنها مىدانند كه در ميان شان كسى قوىتر از‬
‫من نيست‪ ،‬گفتم‪ :‬چه تو را به اين عملت واداشت؟ گفت‪ :‬به ما خبر رسيده كه تو‬
‫مردى هستى كه صدقه را دوست مىدارى‪ ،‬بنابراين خواستيم از طعامت حصهاى‬
‫داشته باشيم‪ ،‬گفتم‪ :‬چه ما را از شما در امان مىدارد؟ گفت‪ :‬اين آيه‪ ،‬آيه الكرسى كه‬
‫در سوره بقره است‪ ،‬كسى كه آن را در هنگام شب بگويد تا صبح از ما در امان‬
‫مىباشد‪ ،‬و كسى كه وقتى صبح مىكند آن را بگويد تا هنگام شب از ما در امان نگه‬
‫داشته مىشود‪ .‬هنگامى كه ابى صبح نمود‪ ،‬نزد رسول خدا ص رفت و به او مسئله را‬
‫خبر داد‪ ،‬فرمود‪« :‬خبيث راست گفته است»‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )222/1‬آمده‬
‫است‪ .‬و هيثمى (‪ )118/10‬مىگويد‪ :‬طبرانى اين را روايت نموده‪ ،‬و رجال آن ثقهاند‪.‬‬
‫َ‬
‫قصه عبدالل ّه بن بسر همراه گروهى از جن و آنچه بر آنان از قرآن تلوت نمود‬
‫َ‬
‫طبرانى از عبدالل ّه بن بسر (رضى الله عنه) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬از حمص بيرون‬
‫رفتم‪ ،‬و در منطقهاى شب فرا رسيد‪ ،‬آن گاه از اهل زمين نزدم حاضر شدند‪ 1،‬و من‬
‫اين آيت را از سوره اعراف تلوت نمودم‪:‬‬
‫[ان ربكماللّه الذى خلق السموات و الرض] تا آخر آيت‪( .‬العراف‪)54:‬‬
‫َ‬
‫ترجمه‪« :‬پروردگارتانالل ّه است‪ ،‬ذاتى كه آسمانها و زمين را آفريده است»‪.‬‬
‫آن گاه با يكديگر گفتند‪ :‬حال حراستش كنيد تا صبح نمايد‪ ،‬هنگامى كه صبح نمودم‬
‫سواريم را سوار شدم‪ .‬هيثمى (‪ )133/10‬مىگويد‪ :‬در اين مسيب بن واضح آمده‪،‬‬
‫بيشتر از يك تن وى ار ثقه دانسته‪ ،‬و گروهى ضعيفش دانستهاند‪ ،‬ولى بقيه رجال آن‬
‫رجال صحيح اند‪.‬‬

‫وصيت علءبن لجلج براى پسرانش كه وقتى در قبر داخلش نمودند چه عملى انجام‬
‫دهند‬
‫ابن عساكر از علء بن لجلج روايت نموده كه وى به پسرانش گفت‪ :‬وقتى كه مرا در‬
‫قبرم داخل نموديد‪ ،‬در لحد بگذاريم‪ ،‬و بگوييد‪( :‬بسماللّه و على ملة رسولاللّه ص) و خاك را به‬
‫آهستگى بر من بريزد‪ ،‬و نزد سرم اول سوره بقره و آخرش را بخوانيد‪ ،‬چون من ابن‬
‫َ‬
‫عمر (رضىالل ّه عنهما) را ديدم كه اين را مستحب مىدانست‪ .‬اين چنين در الكنز (‬
‫‪ )119/8‬آمده است‪.‬‬

‫‪ 1‬يعنى‪ :‬جن‪.‬‬

‫‪218‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫قول على درباره [سبحان ربك رب العزه] و قرائت آيةالكرسى از طرف ابن‬
‫عوف در چهارگوش خانه اش‬
‫ابن زنجويه در ترغيبش از على روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬كسى كه خوش دارد به‬
‫پيمانه كافى و پر برايش اندازه گردد‪ ،‬بايد اين ايت را سه مرتبه بخواند‪:‬‬
‫[سبحان ربك رب العزة عما يصفون] تا آخرش‪:‬‬
‫ترجمه‪« :‬پروردگار تو پاك و صاحب عزت است از آنچه توصيف مىكنند»‪.‬‬
‫َ‬
‫اين چنين در الكنز (‪ )222/1‬آمده است‪ .‬و ابويعلى از عبدالل ّه بن عبيدبن عمير روايت‬
‫نموده‪،‬كه گفت‪ :‬عبدالرحمن بن عوف وقتى كه داخل منزلش مىگرديد‪ ،‬در چهار‬
‫گوش آن آيه الكرسى را مىخواند‪ .‬هيثمى (‪ )128/10‬مىگويد‪ :‬رجال آن ثقهاند‪ ،‬مگر‬
‫َ‬
‫اينكه عبدالل ّه از ابن عوف نشنيده است‪.‬‬
‫َ‬
‫ذكر كلمه طيبه‪ :‬لاله الالل ّه‬
‫قول پيامبر ص‪ :‬نيكبختترين مردم به شفاعتم كسى هست كه از صميم قلبش لاله‬
‫َ‬
‫الالل ّه گفته باشد‬
‫بخارى از ابوهريره روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬گفتم‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬نيكبختترين مردم‬
‫به شفاعتت در روز قيامت كيست؟ پيامبر خدا ص فرمود‪« :‬اى ابوهريره من هم‬
‫گمان نموده بودم كه هيچ كس مرا پيش از تو از اين حديث‪ ،‬نخواهد پرسيد‪ ،‬آن هم به‬
‫سبب حرصى كه از تو درباره حديث مىديدم‪ ،‬نيكبختترين مردم به شفاعتم روز قيامت‬
‫َ‬
‫كسى است كه از صميم قلبش ‪ -‬يا نفسش ‪ -‬ل اله الالل ّه گفته باشد»‪ .‬اين چنين در‬
‫الترغيب (‪ )72/3‬آمده است‪ .‬و نزد طبرانى در الوسط از زيدبن ارقم به شكل‬
‫َ‬
‫مرفوع روايت است‪« :‬كسى كه به اخلص لاله الالل ّه گفت داخل جنت مىشود»‪،‬‬
‫گفته شد‪ :‬اخلص آن چيست؟ گفت‪« :‬اين كه او را از محارم خدا باز دارد»‪ .‬اين چنين‬
‫در الترغيب (‪ )74/3‬آمده است‪.‬‬
‫َ‬
‫خبر دادن خداوند تبارك و تعالى به موسى عليه السالم درباره فضيلت لاله الالل ّه‬
‫نسائى‪ ،‬ابن حبان در صحيحش و حاكم ‪ -‬و آن را صحيح هم دانسته ‪ -‬از ابوسعيد‬
‫خدرى از پيامبر ص روايت نمودهاند كه وى گفت‪« :‬موسى عليه السلم گفت‪ :‬اى‬
‫پروردگارم‪ ،‬چيزى به من بياموز كه تو را به آن ياد كنم و به آن دعايت نمايم‪ ،‬فرمود‪:‬‬
‫َ‬
‫بگو‪ :‬لاله الالل ّه‪ ،‬گفت‪ :‬اى پروردگارم‪ ،‬همه بندگانت اين را مىگويند‪ ،‬گفت‪ :‬بگو‪ :‬لاله‬
‫َ‬
‫الالل ّه‪ ،‬گفت‪ :‬چيزى مىخواهم كه مرا به آن خاص گردانى‪ ،‬گفت‪ :‬اى موسى اگر‬
‫َ‬
‫آسمانهاى هفت گانه و زمينهاى هفتگانه در يك پله باشند و لاله الالل ّه در پله ديگر‪،‬‬
‫َ‬
‫پله لاله الالل ّه بر آنها ثقيلتر مىشود»‪ .‬اين چنين در الترغيب (‪ )75/3‬آمده است‪ .‬و‬
‫ابويعلى از ابوسعيد مثل اين را روايت نموده است‪ ،‬و در روايت وى آمده‪« :‬اگر‬
‫آسمانهاى هفتگانه وموجودات آنها غير از من و زمينهاى هفتگانه در يك پله باشند و‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫لاله الالل ّه در پله ديگر‪ ،‬پله لاله الالل ّه بر آنها سنگينى مىكند»‪ .‬هيثمى (‪)82/10‬‬
‫مىگويد‪ :‬رجال آن ثقه دانسته شدهاند‪ ،‬و در ايشان ضعف هم هست‪.‬‬

‫خبر دادن پيامبر در مورد وصيت برادرش نوح عليهماالسلم به پسرش‬


‫َ‬ ‫َ‬
‫بزار از عبدالل ّه بن عمر (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬رسول خدا ص‬
‫فرمود‪« :‬آيا شما را از وصيت نوح عليه السلم به پسرش خبر ندهم؟» گفتند‪ ،‬آرى‪،‬‬
‫فرمود‪« :‬نوح براى پسرش وصيت نموده گفت‪ :‬اى پسرم من تو را به دو چيز توصيه‬
‫َ‬
‫مىكنم و از دو چيز نهى مىنمايم‪ :‬تو را به گفتن‪ :‬لاله الالل ّه سفارش مىكنم‪ ،‬چون اگر‬

‫‪219‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫اين در پلهاى گذاشته شود و آسمانها و زمين در پله ديگر گذاشته شوند از آنها ثقيل‬
‫مىشود‪ ،‬و اگر آسمانها و زمين حلقه و زنجير باشند اين كلمه آنها را شكسته و به خدا‬
‫َ‬
‫خواهد رسيد‪ ،‬و به گفتن‪ :‬سبحانالل ّه العظيم و بحمده تو را توصيه مىكنم‪ ،‬چون اين‬
‫عبادت خلق است و توسط اين به آنها رزق داده مىشود‪ ،‬و تو را از دو چيز باز‬
‫مىدارم‪ :‬از شرك و كبر‪ ،‬چون اين دو از خداوند بازمى دارد»‪ .‬مىگويد گفته شد‪ :‬اى‬
‫رسول خدا‪ ،‬آيا اين از كبر است كه مردى طعامى آماده سازد‪ ،‬وجماعتى نزد وى‬
‫حاضر شوند يا لباس نظيف بر تن نمايد؟ گفت‪« :‬نيست ‪ -‬يعنى كبر نيست ‪ -‬كبر‬
‫آنست كه مخلوق را احمق بدانى و مردم را تحقير نمايى»‪ .‬هيثمى (‪ )84/10‬مىگويد‪:‬‬
‫در اين محمدبن اسحاق آمده‪ ،‬و او مدلس و ثقه است‪ ،‬و بقيه رجال آن رجال صحيح‬
‫َ‬
‫اند‪ .‬و حاكم اين را از عبدالل ّه مانند آن روايت نموده‪ ،‬و گفته‪ :‬صحيح السناد است‪،‬‬
‫چنانكه در الترغيب (‪ )77/3‬آمده است‪ ،‬و در روايت وى آمده‪« :‬اگر آسمانها و زمين‬
‫َ‬
‫و آنچه در آن هاست حلقهاى باشند‪ ،‬و لاله الالل ّه بر آن دو گذاشه شود هر دوىشان‬
‫را مىشكند‪.‬‬

‫مژده پيامبر ص به مغفرت براى آن عده از اصحابش كه در مجلسى با وى كلمه‬


‫شهادت را به زبان آوردند‬
‫احمد ‪ -‬به اسناد حسن ‪ ، -‬طبرانى و غير ايشان از يعلى بن شداد روايت نمودهاند‪ ،‬كه‬
‫َ‬
‫گفت‪ :‬پدرم ‪ -‬شداد بن اوس (رضىالل ّه عنهما) ‪ -‬در حالى برايم حديث بيان نمود‪ ،‬كه‬
‫َ‬
‫عباده بن صامت (رضىالل ّه عنهما) حاضر بود و تصديقش مىنمود‪ ،‬پدرم گفت‪ :‬نزد‬
‫پيامبر ص بوديم فرمود‪« :‬آيا در ميان تان بيگانه هست؟» ‪ -‬يعنى اهل كتاب ‪ ، -‬گفتيم‪:‬‬
‫نخير‪ ،‬اى رسول خدا‪ ،‬آن گاه به بستن در امر نمود و گفت‪« :‬دستهاى تان را بلند كنيد‬
‫َ‬
‫و بگوييد‪ :‬ل اله الالل ّه»‪ ،‬آن گاه دستهاى مان را ساعتى بلند نموديم‪ ،‬باز گفت‪:‬‬
‫«ستايش خدا راست‪ ،‬بار خدايا تو مرا به اين كلمه مبعوث نمودى‪ ،‬و به آن امرم‬
‫كردى‪ ،‬و بر آن برايم جنت را وعده دادى و تو ذاتى هستى كه در وعده تخلف‬
‫نمىكنى»‪ ،‬بعد از آن فرمود‪« :‬مژده بادا براى تان‪ ،‬خداوند براى تان بخشيد»‪ .‬اين‬
‫چنين در الترغيب (‪ )75/3‬آمده است‪ .‬هيثمى (‪ )81/10‬مىگويد‪ :‬اين را احمد روايت‬
‫نموده‪ ،‬و در آن راشد بن داود آمده‪ ،‬كه بيشتر از يك تن وى را ثقه دانستهاند‪ ،‬و در‬
‫وى ضعف است‪ ،‬ولى بقيه رجال آن ثقهاند‪.‬‬
‫َ‬
‫قول پيامبر ص درباره ل اله الالل ّه كه اين بهترين نيكىهاست‬
‫احمد از ابوذر روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬گفتم‪ :‬اى رسول خدا وصيتم كن‪ ،‬فرمود‪:‬‬
‫«وقتى عمل بدى انجام دادى از عقبش كار نيكو كن آن را محو ميسازد»‪ ،‬مىگويد‪:‬‬
‫َ‬
‫گفتم‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬آيا لاله الالل ّه از جمله حسنات و نيكى هاست؟ گفت‪« :‬اين‬
‫بهترين نيكى هاست»‪ .‬هيثمى (‪ )81/10‬مىگويد‪ :‬رجال آن ثقهاند‪ ،‬مگر اين كه شمربن‬
‫عطيه آن را از شيخهاى خود به نقل از ابوذر بيان نموده و نام هيچ يك از آن شيخها را‬
‫نگرفته است‪.‬‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫قول عمر و على (رضىالل ّه عنهما) درباره لاله الالل ّه كه اين كلمه تقواست‬
‫ابن خسرو از عمربن خطاب روايت نموده‪ ،‬كه وى ايشان را در حالى ديد كه تهليل‬
‫و تكبير مىگفتند‪ :‬فرمود‪ :‬اين است‪ ،‬اين است سوگند به پروردگار كعبه‪ ،‬به او گفته‬
‫شد‪ :‬اين چيست؟ فرمود‪ :‬فرمود‪ :‬كلمه تقوى‪ ،‬و آنان به اين مستحقتر و اهلش بودند‪.‬‬

‫‪220‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫اين چنين در الكنز (‪ )207/1‬آمده است‪ .‬و عبدالرزاق و ابن جرير و ابن المنذر و ابن‬
‫ابى حاتم و حاكم و بيهقى در السماء والصفات از على درباره اين قول خداوند‪:‬‬
‫[والزمهم كلمةالتقوى]‪(.‬الفتح‪)26:‬‬
‫ترجمه‪« :‬و لزم گردانيد برايشان كلمه تقوى را»‪.‬‬
‫َ‬
‫روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬اين لاله الالل ّه است‪ .‬و نزد ابن جرير و غيرش از وى به‬
‫َ‬
‫مثل آن روايت است‪ ،‬و افزود‪ :‬والل ّه اكبر‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )265/1‬آمده است‪.‬‬

‫اذكار تسبيح‪ ،‬تحميد‪ ،‬تهليل‪ ،‬تكبير و حوقله‬


‫‪1‬‬

‫‪2‬‬
‫فرموده پيامبر ص در مورد اين اذكار كه همينها چيزهاى باقيماندنى و نيكواند‬
‫حمد‪ ،‬ابويعلى‪ ،‬نسائى ‪ -‬لفظ از وى است ‪ ، -‬ابن حبان در صحيحش و حاكم ‪ -‬كه آن‬
‫را صحيح دانسته ‪ -‬از ابوسعيد خدرى روايت نمودهاند كه رسول خدا ص فرمود‪:‬‬
‫«باقيات صالحات را زياد بگوييد»‪ ،‬گفته شد‪ :‬اى رسول خدا آنها كدامند؟ فرمود‪( :‬تكبي‪،‬‬
‫تليل‪ ،‬تسبيح‪ ،‬المدل و ل حول و ل قوة ال بال)‪ .‬اين چنين در الترغيب (‪ )91/3‬آمده‪ ،‬و هيثمى (‬
‫‪ )87/10‬در مورد روايت احمد و ابويعلى گفته‪ :‬اسناد هر دوى شان حسن است‪.‬‬

‫خبر دادن پيامبر ص كه اين اذكار وقايه از آتش اند‬


‫نسائى ‪ -‬و لفظ هم از وى است ‪ ، -‬حاكم و بيهقى از ابوهريره روايت نمودهاند كه‬
‫رسول خدا ص گفت‪« :‬سپرهاى تان را بگيريد»‪ ،‬گفتند‪ :‬اى رسول خدا آيا دشمنى‬
‫َّ‬
‫آمده است؟ گفت‪« :‬نخير بلكه سپرتان را در مقابل آتش بگيريد‪ ،‬بگوييد‪ :‬سبحانالله و‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫الحمدلله والله الالل ّه والل ّه اكبر اينها روز قيامت از پيش روى و عقب تان مىآيند و‬
‫اينها باقيات صالحات اند»‪ .‬حاكم مىگويد‪ :‬به شرط مسلم صحيح است‪ ،‬و در روايتى‬
‫آمده و طبرزنى اين را در الوسط از انس روايت نموده و در روايتى آمده‪:‬‬
‫«منجيات» «نجات دهندگانند» به تقديم نون بر جيم‪ 3،‬هم چنان اين را طبرانى در‬
‫الوسط روايت نموده‪ ،‬و افزوده است‪( :‬و ل حول و ل قوة ال بال)‪ ،‬و در الصغير آن را از‬
‫حديث ابوهريره روايت كرده‪ ،‬و هر دو لفظ را يكجا ذكر نموده و گفته‪( :‬منجيات و‬
‫مجنبات)‪ ،‬و سندش جيد و قوى است‪ .‬اين چنين در الترغيب (‪ )92/3‬آمده‪« :‬اينها از‬
‫پيش روى اند‪ ،‬اينها نجات دهندهاند‪ ،‬اينها از عقب اند و اينها باقيات صالحات اند»‪ .‬و‬
‫در اين روايت كثير بن سليم آمده‪ ،‬و ضعيف مىباشد‪ ،‬چنانكه هيثمى (‪ )89/10‬گفته‬
‫است‪.‬‬

‫خبر دادن پيامبر ص كه ثواب اين اذكار چون كوه احد بزرگ است‬
‫ابن ابى الدنيا‪ ،‬نسائى‪ ،‬طبرانى و بزار از عمران ‪ -‬يعنى ابن حصين ‪ -‬روايت‬
‫نمودهاند كه گفت‪ :‬رسول خدا ص فرمود‪« :‬آيا يكى از شما نمىتواند هر روز عملى به‬
‫اندازه كوه احد انجام دهد؟» گفتند‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬كى مىتواند هر روز عملى مثل‬
‫احد انجام دهد؟ فرمود‪« :‬همه تان آن را مىتوانيد؟» گفتند‪ :‬اى رسول خدا چگونه؟‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫گفت‪« :‬سبحانالل ّه بزرگتر از احد است‪ ،‬الحمدلله بزرگتر از احد است‪ ،‬لاله الالل ّه‬
‫َ‬
‫بزرگتر از احد است‪ ،‬والل ّه اكبر بزرگتر از احد»‪ .‬هيثمى (‪ )91/10‬مىگويد‪ :‬اين را‬

‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬


‫‪ 1‬يعنى‪ :‬سبحانالل ّه‪ ،‬الحمدلله‪ ،‬ل اله الالل ّه الل ّهاكبر و ل حول و لقوة ال بالله‪.‬‬
‫‪ 2‬الباقيات الصالحات‪.‬‬
‫‪ 3‬چون در قبل «مجنبات» آمده‪ ،‬كه «پيشروى» را افاده مىكند‪ .‬م‪.‬‬

‫‪221‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫طبرانى و بزار روايت نمودهاند‪ ،‬و رجال هر دو رجال صحيح اند‪ ،‬و منذرى در الترغيب‬
‫(‪ )94/3‬مىگويد‪ :‬اين را ابن ابى الدنيا‪ ،‬نسائى‪ ،‬طبرانى و بزار همه شان از حسن از‬
‫عمران روايت نمودهاند‪ ،‬و حسن از عمران نشنيده‪ ،‬و بعضى گفته‪ :‬بلكه شنيده‪ ،‬و‬
‫رجال شان رجال صحيح اند‪ ،‬مگر شيخ نسائى عمروبن منصور‪ ،‬ولى ثقه است‪.‬‬

‫خبر دادن پيامبر ص از نهال بهشتى و دستورش براى چريدن در بوستان ها‬
‫ابن ماجه ‪ -‬به اسناد حسن و لفظ هم ازوى است ‪ -‬و حاكم ‪ -‬كه گفته‪ :‬صحيح السناد‬
‫است ‪ -‬از ابوهريره روايت نمودهاند‪ ،‬كه پيامبر ص ازنزد وى در حالى عبور نمود كه‬
‫نهالى را مىنشانيد‪ ،‬گفت‪« :‬اى ابوهريره چه مىنشانى؟» گفتم‪ :‬نهال‪ ،‬گفت‪« :‬ايا تو را‬
‫َ‬
‫به نهالى بهتر از اين براى نشانيدن دللت نكنم؟ (سبحانالل ّه‪ ،‬والحمدلله‪ ،‬و ل اله‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫الالل ّه‪ ،‬والل ّه اكبر)‪ ،‬در مقابل هر يكى از اينها برايت در جنت يك درخت نشانيده‬
‫مىشود»‪ .‬اين چنين در الترغيب (‪ )84/3‬آمده است‪ .‬و ترمذى از ابوهريره روايت‬
‫نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬رسول خدا ص فرمود‪« :‬وقتى كه بر بوستانهاى بهشت عبور نموديد‬
‫بچريد»‪ ،‬گفتم‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬باغچه جنت چيست؟ گفت‪« :‬مساجد»‪ ،‬گفتم‪ :‬چريدن‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫چيست؟ فرمود‪( :‬سبحانالل ّه‪ ،‬و الحمدلله‪ ،‬و لاله الالل ّه‪ ،‬والل ّه اكبر)‪ .‬ترمذى مىگويد‪:‬‬
‫حديث غريب است‪ ،‬و منذرى در الترغيب (‪ )97/3‬گفته‪ :‬اين حديث على الرغم غريب‬
‫بودنش حسن السناد است‪.‬‬

‫خبر دادن پيامبر ص از چند كلمه ذكر كه خطاها را دور مىسازند‬


‫احمد از انس روايت نموده كه رسول خدا ص شاخهاى را گرفت و آن را تكان داد‬
‫ولى چيزى نريخت‪ ،‬باز تكانش داد ولى چيزى نريخت‪ ،‬باز تكانش داد و اين بار برگ‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫هايش ريخت‪ ،‬آن گاه رسول خدا ص فرمود‪« :‬سبحانالل ّه و الحمدلله و الاله الالل ّه‬
‫َ‬
‫والل ّه اكبر‪ ،‬گناهان را چنان مىريزند كه درخت برگش را مىريزد»‪ .‬در الترغيب (‪)93/3‬‬
‫مىگويد‪ :‬رجال آن رجال صحيح اند‪ .‬ترمذى اين را به معناى آن روايت كرده است‪.‬‬

‫پيامبر ص و تعليم ذكر به يك اعرابى‬


‫مسلم ازسعد بن ابى وقاص روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬اعرابيى نزد پيامبر ص آمد و‬
‫گفت‪ :‬كلمى به من بياموز كه بگويمش‪ ،‬گفت‪« :‬بگو‪ :‬لاله الاللّه وحده لشريك له‪،‬اللّه اكب كبيا‪،‬‬
‫والمدل كثيا‪ ،‬و سبحاناللّه رب العالي‪ ،‬ول حول و ل قوة ال بال العزيز الكيم»‪ .‬گفت‪ :‬اينها براى‬
‫پروردگارم اند‪ ،‬براى خودم چيست؟ گفت‪« :‬بگو‪ :‬اللهم اغفرلى و ارحمنى و اهدنى و‬
‫ارزقنى‪« ،‬بار خدايا برايم بيامرز‪ ،‬رحمم نما‪ ،‬هدايتم كن و رزقم عنايت فرما»‪ ،‬و به‬
‫روايت از ابومالك اشجعى افزوده‪« :‬و عافيتم بده»‪ ،‬و در روايتى گفته‪« :‬اينها برايت‬
‫دنيا و آخرت را جمع مىكنند»‪ .‬و نزد ابن ابى الدنيا از ابن ابى اوفى روايت است كه‬
‫گفت‪ :‬اعرابيى گفت‪ :‬اى رسول خدا من كوشش نمودم كه قرآن را حفظ كنم ولى‬
‫نتوانستم‪ ،‬پس به من چيزى بياموز كه در ثواب معادل قرآن باشد‪ ،‬فرمود‪« :‬بگو‪:‬‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫سبحانالل ّه‪ ،‬و الحمدلله‪ ،‬ولاله اللله‪ ،‬والل ّه اكبر»‪ ،‬وى آن را گرفت‪ ،‬و با انگشتانش‬
‫شمرد و افزود‪ :‬اى رسول خدا اين براى پروردگارم است‪ ،‬براى خودم چيست؟ گفت‪:‬‬
‫«مىگويى‪ :‬اللهم اغفرلى و ارحمنى و عافنى وارزقنى ‪ -‬و مىپندارمش گفت ‪-‬‬
‫واهدنى»‪ ،‬و اعرابى رفت‪ .‬آنگاه رسول خدا فرمود اعرابى در حالى رفت كه‬
‫دستهايش را از خير پُر نمود‪ .‬بيهقى اين را به اختصار روايت نموده‪ ،‬و افزوده است‪:‬‬

‫‪222‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫(و ل حول و ل قوة ال بال)‪ ،‬و اسناد آن جيد است‪ .‬اين چنين در الترغيب (‪ )90/3‬آمده است‪.‬‬
‫ابوداود اين را به شكل كامل روايت نموده‪.‬‬

‫خبر دادن پيامبر ص به ابوذر در مورد محبوبترين كلم نزد خداوند‬


‫مسلم و نسائى از ابوذر روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬رسول خدا ص فرمود‪« :‬آيا تو را‬
‫از محبوبترين كلم نزد خداوند باخبر نسازم؟» گفتم‪ :‬آرى‪ ،‬اى رسول خدا‪ ،‬مرا از‬
‫محبوبترين كلم نزد خداوند باخبر ساز‪ ،‬فرمود‪« :‬محبوبترين كلم نزد خداوند‪:‬‬
‫َ‬
‫سبحانالل ّه و بحمده است»‪ .‬اين را ترمذى هم روايت نموده‪ ،‬مگر اين كه وى گفته‪:‬‬
‫(سبحان ربى و بحمده) و افزوده‪ :‬حديث حسن و صحيح است‪ .‬و در روايتى نزد‬
‫مسلم آمده‪ :‬كه از رسول خدا ص پرسيده شد‪ :‬كدام كلم بهتر است؟ گفت‪« :‬آن چه‬
‫َ‬
‫را خداوند براى ملئكهاش ‪ -‬يا براى بندگانش ‪ -‬برگزيده است‪ ،‬سبحان الل ّه و بحمده»‪.‬‬

‫خبر دادن پيامبر ص در مورد ثواب بزرگ تهليل‬


‫َّ‬
‫حاكم ‪ -‬و آن را صحيح دانسته ‪ -‬به روايت از اسحاق بن عبدالله بن ابى طلحه از‬
‫پدرش از جدش روايت نموده‪ ،‬و لفظ آن چنين است‪ :‬رسول خدا ص فرمود‪:‬‬
‫«كسى كه لاله اللله بگويد داخل جنت شده است ‪ -‬يا جنت برايش واجب شده ‪ ، -‬و‬
‫َ‬
‫كسى كه سبحانالل ّه و بحمده صدبار بگويد‪ ،‬برايش يك صدوبيست و چهار هزار نيكى‬
‫نوشته مىشود»‪ .‬گفتند‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬بنابراين هيچ كسى از ما هلك نمىشود‪ ،‬گفت‪:‬‬
‫«چنين نيست‪ ،‬يكى از شما آن چنان نيكى مىآورد‪ ،‬كه اگر بر كوهى گذاشته شود ‪ ،‬از‬
‫آن سنگين مىگردد‪ ،‬باز نعمتها مىآيند‪ ،‬و آن نيكىها در مقابل اين نعمتها مىروند‪ ،‬آن گاه‬
‫خداوند به رحمت خود مهربانى مىكند»‪ .‬اين چنين در الترغيب (‪ )81/3‬آمده است‪.‬‬
‫مسلم‪ ،‬ترمذى ‪ -‬و آن را صحيح دانسته ‪ -‬و نسائى از سعد روايت نمودهاند كه‬
‫گفت‪ :‬نزد رسول خدا ص بوديم‪ ،‬فرمود‪« :‬آيا يكى از شما از اين عاجز مىآيد كه هر‬
‫روز هزار نيكى كسب نمايد؟» آن گاه يكى از همنشينانش از وى پرسيد‪ :‬چگونه يكى‬
‫از ما هزار نيكى كسب مىكند؟ گفت‪« :‬صد تسبيح مىگويد‪ ،‬و برايش به سبب آن هزار‬
‫نيكى نوشته مىشود‪ ،‬يا از وى هزار خطا محو مىگردد»‪ .‬در الترغيب (‪ )83/3‬مىگويد‪:‬‬
‫روايت مسلم همين طور است‪ ،‬اما ترمذى و نسائى گفتهاند‪« :‬و [از وى هزار خطا]‬
‫َ‬
‫محو مىگردد»‪ ،‬بدون الف‪ 1،‬والل ّه اعلم‪ .‬اين را هم چنان ابن ابى شيبه‪ ،‬احمد‪ ،‬عبدبن‬
‫حميد‪ ،‬ابن حبان و ابونعيم‪ ،‬چنانكه در الكنز (‪ )211/1‬آمده‪ ،‬روايت كردهاند‪.‬‬

‫خبر دادن پيامبر ص در مورد اجر بزرگ حوقله‬


‫حاكم ‪ -‬و آن را صحيح دانسته ‪ -‬از قيس بن سعد بن عباده روايت نموده است كه‪:‬‬
‫پدرش وى را براى پيامبر ص جهت خدمت سپرد‪ ،‬مىگويد‪ :‬پيامبر ص در حالى نزدم‬
‫آمد كه دو ركعت نماز گزارده بودم‪ ،‬آن گاه مرا با پايش زد و گفت‪« :‬آيا تو را به‬
‫دروازهاى از دروازههاى جنت دللت نكنم؟» گفتم‪ :‬آرى‪ ،‬گفت‪( :‬ل حول و ل قوة ال بال)‪.‬‬
‫اين چنين در الترغيب (‪ )104/3‬آمده است‪ .‬ابن ماجه‪ ،‬ابن ابى الدنيا و ابن حبان در‬
‫صحيحش از ابوذر روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬من به دنبال پيامبر ص راه مىرفتم‪ ،‬به‬
‫من گفت‪« :‬اى ابوذر‪ ،‬آيا تو را به كنزى از كنزهاى جنت دللت نكنم؟» گفتم‪ :‬بلى‪،‬‬
‫گفت‪( :‬لحول و ل قوة ال بال)‪ .‬اين چنين در الترغيب (‪ )105/3‬آمده است‪ .‬و طبرانى از‬
‫َ‬
‫عبدالل ّه بن سعدبن ابى وقاص روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬ابوايوب انصارى به من گفت‪:‬‬
‫‪ 1‬يعنى در روايت مسلم «اوتحط» آمده و در روايت ترمذى و نسائى «و تحط»‪ .‬م‪.‬‬

‫‪223‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫آيا كلمهاى را به تو نياموزم كه رسول خدا ص آن را به من ياد داده است؟ گفتم‪:‬‬


‫بلى‪ ،‬اى عمو‪ ،‬گفت‪ :‬رسول خدا ص وقتى كه نزدم پايين آمد فرمود‪« :‬اى ابوايوب آيا‬
‫كلمهاى از كنز جنت به تو ياد ندهم؟» گفتم‪ :‬بلى‪ ،‬اى رسول خدا‪ ،‬پدر و مادرم فدايت‪،‬‬
‫گفت‪« :‬ل حول و ل قوة ال بال را زياد بگو»‪ .‬هيثمى (‪ )98/10‬مىگويد‪ :‬اين را طبرانى در‬
‫الكبير و الوسط به دو اسناد روايت كرده‪ ،‬و رجال يكى از آنها ثقهاند‪.‬‬

‫قول ابراهيم عليهالسلم درباره حوقله‬


‫احمد ‪ -‬به اسناد حسن ‪ ، -‬ابن ابى الدنيا و ابن حبان در صحيحش از ابوايوب انصارى‬
‫روايت نمودهاند‪ :‬شبى كه رسول خدا ص به معراج برده شد‪ ،‬از نزد ابراهيم عليه‬
‫الصله والسلم عبور نمود‪ ،‬ابراهيم عليه السلم گفت‪ :‬اى جبرائيل همراهت كيست؟‬
‫گفت‪ :‬اين محمد ص‪ ،‬است‪ ،‬ابراهيم عليه الصله والسلم به او گفت‪ :‬اى محمد امتت‬
‫را امر كن كه در جنت زياد نهال بكارند‪ ،‬چون خاكش خوب و زمينش وسيع است‪،‬‬
‫گفت‪« :‬نهال جنت چيست؟» فرمود‪( :‬ل حول و ل قوة ال بال)‪ .‬اين چنين در الترغيب (‬
‫‪ )105/3‬آمده است‪ .‬اين را هم چنان طبرانى روايت نموده‪ ،‬و در روايتى آمده‪:‬‬
‫«برايم سلم داد‪ ،‬و خوش آمد گفت و فرمود‪ :‬امتت را امر كن»‪ .‬هيثمى (‪)97/10‬‬
‫َ‬
‫مىگويد‪ :‬رجال احمد رجال صحيح اند‪ .‬غير عبدالل ّه بن عمر كه ثقه است‪.‬‬

‫قول ابن عباس درباره فضيلت حوقله و قول عمران درباره فضيلت حمد‬
‫َ‬
‫ابونعيم در الحليه (‪ )322/1‬از ابن عباس (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪:‬‬
‫َ‬
‫كسى كه بگويد‪ :‬بسمالل ّه خداوند را ياد نموده است‪ ،‬و كسى كه بگويد‪ :‬الحمدلله‪،‬‬
‫َ‬
‫شكر خداوند را بجا آورده است‪ ،‬و كسى كه بگويد‪:‬الل ّه اكبر‪ ،‬خداوند را به بزرگى‬
‫َ‬
‫يادكرده است‪ ،‬و كسى كه بگويد‪ :‬لاله الالل ّه‪ ،‬خداوند را به وحدانيت ياد نموده است‬
‫و كسى كه بگويد‪ :‬ل حول و ل قوة ال بال به درستى كه اسلم آورده و تسليم شده‪ ،‬و در‬
‫عوض آن برايش جمال و كنزى در جنت است‪ .‬و احمد از مطرف روايت نموده‪ ،‬كه‬
‫گفت‪ :‬عمران به من گفت‪ :‬من امروز براى تو حديث بيان مىكنم‪ ،‬ممكن است‬
‫خداوند به آن بعد از اين روز به تو نفع رساند‪ ،‬بدان كه برگزيدگان و نيكان بندگان خدا‬
‫روز قيامت حمد گويان اند‪ .‬هيثمى (‪ )95/10‬مىگويد‪ :‬اين را احمد به شكل موقوف‬
‫روايت نموده‪ ،‬و آن شبه مرفوع است‪ ،‬و رجالش رجال صحيح اند‪.‬‬

‫قول على درباره معناى حمد و تسبيح‬


‫َ‬
‫ابن ابى حاتم از ابن عباس (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬عمر گفت‪:‬‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫(سبحانالل ّه و ال اله الالل ّه) را دانستيم‪ ،‬الحمدلله چيست؟ على (رضى الل ّه عنه)‬
‫گفت‪ :‬كلمهاى است‪ ،‬كه خداوند آن را براى نفس خود اختيار نموده‪ ،‬و دوست مىدارد‬
‫كه گفته شود‪ .‬و نزد عسكرى در المثال از ابوظبيان روايت است كه‪ :‬ابن الكواء از‬
‫َ‬
‫على در مورد سبحانالل ّه پرسيد‪ ،‬گفت‪ :‬كلمهاى است‪ ،‬كه خداوند آن را براى نفسش‬
‫اختيار نموده‪ ،‬و نسبت نمودن پاكى به خداوند از بدى است‪ .‬و ابوالحسن البكالى از‬
‫وى به مانند اين را‪ ،‬چنانكه در الكنز (‪ )210/1‬آمده‪ ،‬روايت نموده است‪.‬‬

‫تخفيف عمر در مورد مردى كه در وقت زده شدن تسبيح مىگفت‬


‫بيهقى در شعب اليمان از عمر روايت نموده كه‪ :‬وى به زدن دو مرد دستور داد‪،‬‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫يكى از آنان مىگفت‪ :‬بسمالل ّه‪ ،‬و دومى مىگفت‪ :‬سبحانالل ّه‪ ،‬عمر (رضى الل ّه عنه)‬

‫‪224‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫گفت‪ :‬واى بر تو‪ ،‬بر تسبيح گوينده تخفيف بياور‪ ،‬چون تسبيح جز در قلب مؤمن‬
‫استقرار پيدا نمىكند‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )210/1‬آمده است‪.‬‬

‫قول ابن مسعود درباره معناى‪ :‬اليه يصعد الكلم الطيب‬


‫َ‬
‫طبرانى از عبدالل ّه بن مسعود روايت نموده‪ ،‬كه وى مىگفت‪ :‬وقتى كه حديثى براى‬
‫تان بيان نمودم‪ ،‬تصديق آن را از كتاب خداوند عزوجل براى تان مىآورم‪ ،‬بنده‬
‫َّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫مسلمان وقتى كه بگويد‪( :‬سبحانالل ّه والحمدلله و لاله الالل ّه والل ّه اكبر و تباركالله)‬
‫ملكى آن را قبض مىكند‪ ،‬و زير بالش قرار مىدهد‪ ،‬بعد با آن بلند مىشود‪ ،‬و بر هر‬
‫گروه ملئكى كه عبور نمايد‪ ،‬براى گوينده آن مغفرت مىخواهند‪ ،‬تا اينكه با آن در‬
‫َ‬
‫مقابل و پيش روى خداوند رحمن تبارك و تعالى مىآيد‪ ،‬بعد از آن عبدالل ّه تلوت نمود‪:‬‬
‫[البه يصعد الكلم الطيب و العمل الصال يرفعه]‪(.‬فاطر‪)10:‬‬
‫ترجمه‪« :‬كلم پاك به طرف خداوند بال مىرود و عمل نيكو آن را بلند مىگرداند»‪.‬‬
‫هيثمى (‪ )90/10‬مىگويد‪ :‬در اين مسعودى آمده‪ ،‬وى ثقه است ولى مختلط شده بود‪،‬‬
‫اما بقيه رجال آن ثقهاند‪ .‬حاكم اين را روايت نموده‪ ،‬و گفته‪ :‬صحيح السناد است‪ ،‬و‬
‫در روايت وى آمده‪ :‬تا اينكه با آن پيش روى رحمن مىشتابد‪ .‬منذرى در ترغيبش (‬
‫‪ )93/3‬مىگويد‪ :‬اين چنين در نسخه من آمده «يحياً»‪« ،‬مىشتابد» ‪ -‬به حاى مهمله و‬
‫تشديد يا ‪ ، -‬طبرانى هم اين را روايت نموده‪ ،‬و گفته‪« :‬حتى يجىء»‪« ،‬تا اين كه‬
‫مىآيد»‪ ،‬به جيم و ممكن اين درست باشد‪.‬‬

‫انتخاب اذكار جامع از ميان ذكرهاى زياد ديگر‬


‫پيامبر ص و آموختن ذكر جامع به جويريه‬
‫َّ‬
‫امامان ششگانه به استثناى بخارى از جويريه (رضىالله عنها) روايت نمودهاند كه‪:‬‬
‫پيامبر ص از نزد وى بيرون گرديد‪ ،‬باز در حالى عودت نمود كه چاشت را سپرى‬
‫نموده بود‪ ،‬و او همينطور نشسته بود‪ ،‬گفت‪« :‬تا حال بر همان حالتى هستى كه من‬
‫تركت نمودم؟» پاسخ داد‪ :‬آرى‪ ،‬پيامبر ص فرمود‪« :‬بعد از تو چهار كلمه را سه بار‬
‫گفتم‪ ،‬اگر آنها با آنچه تو امروز گفتهاى وزن كرده شوند‪ ،‬از آنها سنگين مىشوند‪:‬‬
‫َ‬
‫سبحانالل ّه و بحمده‪ ،‬عدد خلقه‪ ،‬و رضاء نفسه‪ ،‬وزنة عرشه‪ ،‬و مداد كلماته‪« ،‬نسبت‬
‫پاكى است خدا را و ستايش است براى او‪ ،‬به عدد خلقش‪ ،‬به رضاى نفسش‪ ،‬به وزن‬
‫عرشش‪ ،‬و به تعداد كلماتش»‪ .‬و در روايتى نزد مسلم آمده‪( :‬سبحاناللّه عدد خلقه‪ ،‬سبحاناللّه‬
‫رضاء نفسه‪ ،‬سبحاناللّه زنة عرشه‪ ،‬سبحاناللّه مداد كلماته)‪ .‬نسائى در آخرش افزوده‪( :‬والمدل كذلك)‪ .‬و در‬
‫روايتى باز هم نزد وى آمده‪( :‬سبحاناللّه و بمده‪ ،‬و لاله الاللّه واللّه اكب‪ ،‬عدد خلقه‪ ،‬و رضاء نفسه‪ ،‬وزنة‬
‫عرشه‪ ،‬و عدد كلماته)‪ .‬اين چنين در الترغيب (‪ )98/3‬آمده است‪.‬‬

‫پيامبر ص و آموزش يك ذكر جامع به يك زن‬


‫ابوداود‪ ،‬ترمذى ‪ -‬و آن را حسن دانسته‪ - ،‬نسائى‪ ،‬ابن حبان در صحيحش و حاكم ‪ -‬كه‬
‫آن را صحيح دانسته ‪ -‬از سعدبن ابى وقاص روايت نمودهاند كه‪ :‬وى با رسول خدا‬
‫ص نزد زنى وارد گرديد‪ ،‬و در پيش روى وى هستههاى خرما ‪ -‬يا سنگريزه ‪ -‬بود‪ ،‬و با‬
‫آن تسبيح مىگفت‪ ،‬پيامبر ص فرمود‪« :‬تو را از آنچه خبر مىدهم كه برايت از اين‬
‫آسانتر ‪ -‬يا بهتر ‪ -‬است»‪ ،‬فرمود‪( :‬سبحاناللّه عدد ما خلق ف السماء‪ ،‬سبحاناللّه عدد ما خلق ف الرض‪،‬‬

‫‪225‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫سبحاناللّه عدد ما بي ذلك‪ ،‬سبحاناللّه عدد ما هو خالق‪ ،‬واللّه اكب مثل ذلك‪ ،‬و المدل مثل ذلك‪ ،‬و ل اله الاللّه مثل ذلك‪،‬‬
‫و ل حول و ل قوة ال بال مثل ذلك)‪ .‬اين چنين در الترغيب (‪ )99/3‬آمده است‪.‬‬

‫پيامبر ص و آموزش ذكر جامعى براى ابوامامه‬


‫احمد‪ ،‬ابن ابى الدنيا ‪ -‬لفظ هم از وى است ‪ ، -‬نسائى‪ ،‬ابن خزيمه و ابن حبان در‬
‫صحاح خويش به اختصار و حاكم ‪ -‬كه آن را به شرط بخارى و مسلم صحيح دانسته ‪-‬‬
‫از ابوامامه روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬پيامبر ص مرا در حالى ديد كه لب هايم را‬
‫حركت مىدهم‪ ،‬به من گفت‪« :‬اى ابوامامه براى چه لبهايت را حركت مىدهى؟» گفتم‪:‬‬
‫اى رسول خدا‪ ،‬خداوند را ياد مىكنم‪ ،‬گفت‪« :‬آيا تو را به بيشتر و بهتر از ذكر شب و‬
‫روزت خبر ندهم؟» گفتم‪ :‬آرى‪ ،‬اى رسول خدا‪ ،‬گفت‪« :‬مىگويى‪ :‬سبحان اله عدد ما خلق‪،‬‬
‫سبحاناللّه مل ما خلق‪ ،‬سبحاناللّه عدد ما ف الرض‪ ،‬سبحاناللّه ملء ما ف الرض والسماء‪ ،‬سبحاناللّه عدد ما احصى كتابه‪،‬‬
‫سبحاناللّه ملء ما احصى كتابه‪ ،‬سبحاناللّه ملء كل شىء‪ ،‬المدل عدد ما خلق والمدل ملء ما خلق‪ ،‬و المدل عددما ف‬
‫الرض والسماء‪ ،‬والمدل ملء ما ف الرض و السماء‪ ،‬و المدل عدد ما احصى كتابه‪ ،‬والمدل ملء ما احصى كتابه‪ ،‬و‬
‫المدل عدد كل شىء و المدل ملء كل شىء‪« ،‬نسبت پاكى است خداوند را به عدد آنچه آفريده‪،‬‬
‫نسبت پاكى است خداوند را به پُرى آنچه آفريده‪ ،‬نسبت پاكى است خداوند را به عدد‬
‫آنچه در زمين است‪ ،‬نسبت پاكى است خداوند را به پرى آنچه در زمين و آسمان‬
‫است‪ ،‬نسبت پاكى است خداوند را به عدد آنچه كتابش شمرده‪ ،‬نسبت پاكى است‬
‫خداوند را به پرى آنچه كتابش شمرده‪ ،‬نسبت پاكى است خداوند را به پرى همه چيز‪،‬‬
‫ستايش خدا راست‪ ،‬به عدد آن چه آفريده‪ ،‬ستايش خدا راست به پرى آنچه آفريده‪،‬‬
‫ستايش خدا راست به عدد آنچه در زمين و آسمان است‪ ،‬ستايش خدا راست‪ ،‬به عدد‬
‫آنچه كتابش شمرده‪ ،‬ستايش خدا راست به پرى آنچه كتابش شمرده ‪ ،‬ستايش خدا‬
‫راست به عدد همه چيز و ستايش خدا راست به پرى همه چيز»‪ .‬طبرانى اين را به دو‬
‫اسناد روايت نموده‪ ،‬يكى از آنها حسن است و لفظش چنين است‪« :‬آيا تو را از‬
‫چيزى خبر ندهم‪ ،‬كه وقتى آن را بگويى‪ ،‬و بعد شب و روز زحمت بكشى و بدان‬
‫نرسى؟» گفتم ‪ :‬ارى‪ ،‬گفت‪ :‬مىگويد‪( :‬الحمدلله) آن را به اختصار ذكر نموده‪ ،‬و گفته‪:‬‬
‫«و مثل آن تسبيح مىگويى و مثل آن تكبير مىگويى»‪ .‬اين چنين در الترغيب (‪)99/3‬‬
‫آمده است‪ .‬طبرانى اين را هم چنان به اسناد ديگرى روايت نموده‪ ،‬و در آن گفته‪:‬‬
‫«آيا تو را به چيزى دللت نكنم كه از ذكر شب و روز بزرگتر است؟ مىگويى‪:‬‬
‫الحمدلله» و آن را به اختصار ذكر نموده‪ .‬و در روايتى آمده‪« :‬و به مثل آنها خداوند را‬
‫تسبيح مىگويى»‪ ،‬بعد از آن گفت‪« :‬اينها را بياموز و براى آنانى كه بعد از تو مىآيند‬
‫بياموز»‪ .‬در اين ليث بن ابى سليم آمده‪ ،‬وى چنان كه هيثمى (‪ )93/10‬گفته‪ ،‬مدلس‬
‫مىباشد‪.‬‬

‫پيامبر ص و آموزش ذكر جامعى به ابودرداء‬


‫طبرانى و بزار از ابودرداء روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬پيامبر خدا ص در حالى مرا‬
‫ديد كه لب هايم را حركت مىدادم‪ ،‬گفت‪« :‬اى ابودرداء چه مىگويى؟» گفتم‪ :‬خداوند‬
‫را ياد مىكنم‪ ،‬گفت‪« :‬آيا چيزى را به تو نياموزانم كه از ذكر شب با روز و ذكر روز با‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫شب بهتر است؟» گفتم‪ :‬آرى‪ ،‬گفت‪( :‬سبحانالل ّه عدد ما خلق‪ ،‬سبحانالل ّه عدد كل‬
‫َ‬
‫شىء‪ ،‬سبحانالل ّه ملء ما احصى كتابه‪ ،‬و الحمدلله عدد ما خلق‪ ،‬والحمدلله ملء ما‬
‫خلق‪ ،‬و الحمدلله ملء ما احصى كتابه)‪ .‬هيثمى (‪ )94/10‬مىگويد‪ :‬در اين ليث بن ابى‬

‫‪226‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫سليم آمده‪ ،‬وى ثقه مىباشد ولى دچار اختلط شده‪ ،‬اما ابو اسرائيل الملئى حسن‬
‫الحديث است‪ ،‬و بقيه رجال آنها رجال صحيح اند‪ .‬و در حاشيه آن از ابن حجر نقل‬
‫شده‪ :‬بلكه اكثريت بر تضعيف وىاند‪ ،‬و بعضى شان او را على رغم سوء حفظ و‬
‫اضطراب به صدق توصيف نمودهاند‪.‬‬

‫قول پيامبر ص درباره تعظيم كلماتى كه يكى از يارانش در مجلسى گفت‬


‫احمد از انس روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬با پيامبر ص در مجلسى در حلقهاى نشسته‬
‫بودم كه مردى آمد و به پيامبر ص و به قوم سلم داد و گفت‪ :‬السلم عليكم و رحمه‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫الل ّه‪ ،‬پيامبر ص پاسخ داد‪( ،‬و عليك السلم و رحمه الل ّه و بركاته)‪ ،‬هنگامى كه آن مرد‬
‫نشست گفت‪( :‬الحمدلله حمدا كثيرا طيبا مباركا فيه كما يحب ربنا آن يحمد و ينبغى‬
‫له)‪ ،‬ترجمه‪« :‬ثنا و ستايش فراوان بادا براى خداوند‪ ،‬ستايش نيكو و مبارك‪ ،‬آن‬
‫طورى كه پروردگارمان دوست مىدارد ستايش شود‪ ،‬و برايش سزاوار است»‪ .‬پيامبر‬
‫خدا ص به او گفت‪« :‬چطور گفتى؟» او همان گفتهاش را براى وى تكرار نمود‪ ،‬پيامبر‬
‫ص فرمود‪« :‬سوگند به ذاتى كه جانم در دست اوست‪ ،‬ده ملك براى گرفتن آن فرا‬
‫رسيدند‪ ،‬هر يكى شان حريص بود كه آن را بنويسد‪ ،‬بعد ندانستند كه چگونه آن را‬
‫بنويسند‪ ،‬تا اين كه آن را به سوى خداوند صاحب عزت بال بردند‪ ،‬فرمود‪ :‬آن را‬
‫طورى كه بندهام گفته بنويسد»‪ .‬منذرى در الترغيب (‪ )103/3‬مىگويد‪ :‬اين را احمد‬
‫روايت نموده‪ ،‬و راويان آن ثقهاند‪ ،‬و نسائى و ابن حبان در صحيحش نيز آن را روايت‬
‫نمودهاند‪ ،‬مگر اين كه آن دو گفته اند‪ :‬طورى كه پروردگارمان دوست مىدارد و راضى‬
‫مىشود‪.‬‬
‫نزد طبرانى به اسناد حسن ‪ -‬لفظ هم از وى است ‪ ، -‬بيهقى و ابن ابى الدنيا از‬
‫ابوايوب روايت است كه گفت‪ :‬مردى نزد رسول خدا ص گفت‪( :‬الحمدلله‪ ،‬حمدا‬
‫كثيرا طيبا مباركا فيه)‪ ،‬رسول خدا ص پرسيد‪« :‬صاحب اين كلمه كيست؟» آن مرد‬
‫خاموش ماند‪ ،‬و پنداشت كه در حضور پيامبر ص حرفى زده كه براى وى ناپسند‬
‫است‪ ،‬پيامبر خدا ص گفت‪« :‬وى كيست؟ وى راست گفته است»‪ ،‬آن مرد گفت‪ :‬اى‬
‫رسول خدا من آن را گفتم‪ ،‬و بدان خير مىطلبم‪ ،‬فرمود‪« :‬سوگند به ذاتى كه جانم در‬
‫دست اوست من سيزده ملك را ديدم كه به سوى كلمه ات مىشتافتند و هر يكى‬
‫سعى مىنمود‪ ،‬كه آن را به سوى خداوند تبارك و تعالى بلند نمايد»‪ .‬اين چنين در‬
‫الترغيب (‪ )102/3‬آمده است‪.‬‬

‫قول عمر هنگامى كه مردى را ديد با تسبيحها تسبيح مىگفت‬


‫ابن ابى شيبه از سعيدبن جبير روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬عمر انسانى را ديد كه با‬
‫تسبيح هايى كه همراهش بود تسبيح مىگفت‪ ،‬عمر فرمود‪ :‬در بدل آن عمل اين‬
‫َ‬
‫برايش كفايت مىكند كه بگويد‪( :‬سبحانالل ّه ملء السماوات و ملء ماشاء من شىء‬
‫بعد)‪ ،‬و بگويد‪( :‬الحمدلله مل السماوات الرض و ملء ماشاء من شىء بعد)‪ ،‬و بگويد‪:‬‬
‫َ‬
‫(الل ّه اكبر ملء السماوات والرض و ملء ماشاء من شىء بعد)‪ .‬ترجمه‪« :‬نسبت‬
‫پاكى است خداوند را به پرى آسمان و زمين و به پرى چيزى كه خودش بعد از آن‬
‫مىخواهد‪ ...‬ستايش خدا راست به پرى آسمان و زمين و به پرى چيزى كه خودش بعد‬
‫از آن مىخواهد‪ ...‬خداوند بزرگتر است به پرى آسمانها و زمين و به پرى چيزى كه‬
‫خودش بعد از آن مىخواهد»‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )210/1‬آمده است‪.‬‬

‫ذكرها بعد از نماز و هنگام خواب‬

‫‪227‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫پيامبر ص و آموزش اذكارى به فقيران اصحاب كه به آن اجر داده شوند‬


‫بخارى و مسلم ‪ -‬لفظ از مسلم است ‪ -‬از ابوهريره روايت نمودهاند كه‪ :‬فقراى‬
‫مهاجرين نزد رسول خدا ص آمدند و گفتند‪ :‬ثروتمندان درجههاى بلند و نعمت‬
‫هميشگى را بردند! پرسيد‪« :‬و آن كدام است؟» گفتند‪ :‬آنان طورى كه ما نماز‬
‫مىگزاريم نماز مىگزارند‪ ،‬و طورى كه روزه مىگيريم روزه مىگيرند‪ ،‬ولى آنان صدقه‬
‫مىدهند و ما صدقه نمىدهيم‪ ،‬غلم آزاد مىكنند و ما آزاد نمىكنيم‪ ،‬رسول خدا ص فرمود‬
‫‪« :‬آيا شما را چيزى نياموزم‪ ،‬كه آن كسانى را كه از شما سبقت نمودهاند درك‬
‫نماييد‪ ،‬و از كسانى كه بعد از شمايند سبقت نماييد؟ و هيچ كسى بهتر از شما نباشد‪،‬‬
‫مگر كسى كه مثل عمل شما انجام دهد»‪ ،‬گفتند‪ :‬آرى‪ ،‬اى رسول خدا‪ ،‬گفت‪« :‬بعد از‬
‫هر نماز سى و سه بار تسبيح‪ ،‬تكبير و حمد بگوييد»‪ ،‬ابوصالح مىگويد‪ :‬دوباره فقراى‬
‫مهاجرين به سوى رسول خدا ص برگشتند و گفتند‪ :‬برادران مال دار ما از آنچه ما‬
‫نموديم شنيدند‪ ،‬و آنان نيز مثل آن را انجام دادند‪ ،‬رسول خدا ص فرمود‪« :‬آن فضل‬
‫ى مىگويد‪ :‬براى يكى از اهل‬ ‫م ّ‬ ‫س َ‬
‫خداوند است‪ ،‬كه براى هر كسى بخواهد مىدهد»‪ُ .‬‬
‫خانوادهام اين حديث را بيان نمودم‪ ،‬گفت‪ :‬دچار وهم شدهاى‪ ،‬برايت گفته است‪ :‬سى‬
‫و سه بار تسبيح مىگويى‪ ،‬سى و سه بار حمد مىگويى و سى و چهار بار تكبير مىگويى‪،‬‬
‫مىگويد ‪ :‬آن گاه به طرف ابوصالح برگشتم و آن را برايش يادآور گرديدم‪ ،‬وى دستم‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫را گرفت و گفت‪( :‬الل ّه اكبر و سبحانالل ّه و الحمدلله‪،‬الل ّه اكبر و سبحانالل ّه و الحمدلله)‬
‫تا اين كه تعداد همه شان به سى و سه برسد‪ .‬اين را ابوداود هم روايت نموده‪ ،‬و‬
‫َ‬
‫لفظش چنين است‪ :‬ابوهريره گفت‪ ،‬ابوذر (رضى الل ّه عنه) فرمود‪ :‬اى رسول خدا‪،‬‬
‫ثروتمندان اجرها و پاداشها را بردند‪ ،‬و به معناى آن را متذكر شده‪ .‬و در روايتش‬
‫آمده‪« :‬بعد از هر نماز خداوند را سى و سه بار به بزرگى ياد مىكنى‪ ،‬و سى و سه بار‬
‫َ‬
‫حمدش مىگويى و سى و سه بار تسبيحش‪ ،‬و آن را (لاله الالل ّه وحده ل شريك له‪ ،‬له‬
‫الملك و له الحمد و هو على كل شىء قدير) خاتمه مىبخشى‪ ،‬به اين صورت گناهانت‬
‫بخشيده مىشوند‪ ،‬اگرچه مثل كف بحر باشند»‪ .‬ترمذى هم اين را روايت نموده‪ ،‬و‬
‫َ‬
‫حسنش دانسته‪ ،‬و نسائى آن را از ابن عباس (رضىالل ّه عنهما) به مثل آن روايت‬
‫َ‬
‫كرده‪ ،‬و هر دو در آن گفتهاند‪« :‬وقتى كه نماز گزارديد بگوييد‪ :‬سبحانالل ّه‪ ،‬سى و سه‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫بار‪ ،‬الحمدلله سى و سه بار‪،‬الل ّه اكبر سى و چهار بار و لاله الالل ّه ده بار»‪ .‬اين چنين‬
‫در الترغيب (‪ )110/3‬آمده روايت نموده و بخارى در التاريخ و طياليسى و ابن‬
‫عساكر از ابوذر مثل اين را روايت كرده و افزودهاند‪ :‬و بعد از آن صدقهها را ياد نمود‬
‫چنان كه در الكنز (‪ )296/1‬آمده است‪ .‬ابن عساكر اين را از ابوهريره مثل روايت‬
‫ابوداود‪ ،‬چنان كه در الكنز (‪ )315/3‬آمده‪ ،‬و گفته‪ :‬سندش حسن است‪ .‬و بزار اين را‬
‫َ‬
‫از ابن عمر (رضىالل ّه عنهما) آمده‪ ،‬و گفته‪ :‬سندش حسن است‪ .‬و بزار اين را از ابن‬
‫َ‬
‫عمر (رضىالل ّه عنهما) خيلى طولنى‪ ،‬چنان كه در المجمع (‪ )101/10‬آمده‪ ،‬روايت‬
‫نموده است‪.‬‬

‫پيامبر ص و تعليم اذكارى به ابودرداء كه آنها را بعد از نماز بگويد‬


‫َ‬
‫احمد‪ ،‬بزار و طبرانى به اسنادهايى از ام درداء (رضىالل ّه عنها) روايت نمودهاند كه‬
‫گفت‪ :‬مردى نزد ابودرداء آمد ‪،‬ابودرداء گفت‪ :‬مىمانى تا چراغ را بر افروزيم‪ ،‬يا‬
‫رونده هستى كه [به سواريت] علف بدهيم؟ گفت‪ :‬بلكه رونده هستم‪ ،‬ابودرداء گفت‪:‬‬
‫پس من برايت توشهاى مىافزايم‪ ،‬كه اگر بهتر از آن را نزدم مىيافتم حتما ً به تو توشه‬
‫مىدادم‪ ،‬نزد رسول خدا ص آمدم و گفتم ‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬اغنيا دنيا و آخرت را بردند‪،‬‬
‫نماز مىگزاريم آنان هم نماز مىگزارند‪ ،‬روزه مىگيريم آنان هم روزه مىگيرند و صدقه‬

‫‪228‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫مىدهند و ما صدقه نمىدهيم‪ ،‬گفت‪« :‬آيا تو را به چيزى دللت نكنم‪ ،‬كه وقتى تو آن را‬
‫عمل نمودى‪ ،‬كسى كه از تو پيش برده از تو پيش نشود‪ ،‬و كسى كه بعد از تو بوده تو‬
‫را درك نتواند‪ ،‬مگر كسى كه مثل آنچه تو انجام مىدهى انجام دهد‪ ،‬بعد از هر نماز‬
‫سى و سه بار تسبيح مىگويى‪ ،‬و سى و سه بار حمد و سى و چهار بار تكبير»‪ .‬هيثمى‬
‫(‪ )100/10‬مىگويد ‪ :‬رجال يكى از اسنادهاى طبرانى رجال صحيح اند‪ .‬عبدالرزاق مثل‬
‫اين را‪ ،‬چنان كه در الكنز (‪ )296/1‬آمده‪ ،‬روايت نموده‪ ،‬و افزوده‪ :‬و جهاد مىكنند‬
‫طورى كه ما جهاد مىكنيم و همينطور نماز فرضى [به جاى مىآورند]‪.‬‬
‫عبدالرزاق و ابن زنجويه از قتاده به شكل مرسل روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬تعدادى‬
‫از فقيران مهاجرين گفتند‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬ثروتمندان اجرها را بردند‪ ،‬صدقه مىكنند و‬
‫ما صدقه نمىكنيم‪ ،‬انفاق مىنمايند و ما انفاق نمىنماييم‪ ،‬گفت‪« :‬چه فكر مىكنيد‪ ،‬اگر‬
‫مال دنيا بعضى روى بعض ديگر گذاشته شود به آسمان مىرسد؟» پاسخ دادند‪ :‬نخير‪،‬‬
‫اى رسول خدا‪ ،‬گفت‪« :‬آيا براىتان چيزى را خبر ندهم كه ريشه و اصلش در زمين‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫است‪ ،‬و شاخه هايش در آسمان؟ اين كه بعد از هر نماز بگوييد‪ :‬لاله الالل ّه‪ ،‬والل ّه‬
‫َ‬
‫اكبر‪ ،‬و سبحانالل ّه و الحمدلله‪ ،‬البته ده بار‪ ،‬چون اصل اينها در زمين و شاخههاى شان‬
‫در آسمان است»‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )297/1‬آمده است‪.‬‬

‫پيامبر ص و آموزش ذكرى به على و فاطمه كه بعد از نماز و قبل از خواب آن را‬
‫بگويند‬
‫َّ‬
‫احمد از على روايت نموده كه‪ :‬هنگامى رسول خدا ص فاطمه (رضىالله عنها) را به‬
‫نكاح وى درآورد‪ ،‬براى او چيزهاى ذيل را فرستاد‪ :‬يك قطيفه‪ ،‬يك بالشت پوستى‪ ،‬كه‬
‫از پوست خرما پر شده بود‪ ،‬دو سنگ آسياب‪ ،‬يك مشك و دو كوزه‪ ،‬روزى على به‬
‫فاطمه گفت‪ :‬به خدا سوگند‪ ،‬از فرط آبكشى سينهام درد مىكند‪ ،‬و خداوند براى پدرت‬
‫اسيرانى نصيب فرموده است‪ ،‬بنابراين نزدش برو و از وى خادمى طلب نما‪ ،‬فاطمه‬
‫گفت‪ :‬و من هم به خدا سوگند‪ ،‬از فرط آرد نمودن‪ 1‬دست هايم تاول زده است‪،‬‬
‫سپس فاطمه نزد رسول خدا ص آمد‪ ،‬پيامبر ص فرمود ‪« :‬اى دخترم چه تو را آورده‬
‫است؟» گفت‪ :‬آمدهام تا به تو سلم بدهم‪ ،‬و حيا نمود كه از وى طلب كند و برگشت‬
‫على پرسيد چه كردى؟ پاسخ داد حيا نمودم كه از وى طلب نمايم‪ .‬آن گاه هر دو نزد‬
‫پيامبر ص آمدند‪ ،‬على گفت‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬آنقدر آب كشيدم كه سينهام درد مىكند‪،‬‬
‫و فاطمه گفت‪ :‬آنقدر آرد نمودم كه دست هايم آبله نمودهاند‪ ،‬و خداوند براى تو‬
‫اسيران و گشايش آورده‪ ،‬بنابراين به ما خادم بده‪ ،‬پيامبر ص فرمود‪« :‬به خدا سوگند‪،‬‬
‫به شما نمىدهم و اهل صفه را نمىگذارم‪ ،‬كه شكمهاى شان از گرسنگى بپيچد‪ ،‬و من‬
‫چيزى نيابم كه براى آنان انفاق نمايم‪ ،‬بلكه اينان را مىفروشم و قيمت شان را براى‬
‫آنان مصرف مىنمايم»‪ .‬بعد هر دوى شان برگشتند‪ ،‬بعد از آن پيامبر ص در حالى‬
‫نزدشان آمد‪ ،‬كه زير قطيفه خود در آمده بودند‪ ،‬و وقتى سرهاى شان را مىپوشانيد‬
‫پاهاى شان برهنه مىشد‪ ،‬و وقتى قدمهاى شان را مىپوشانيد‪ ،‬سرهاى شان برهنه‬
‫مىگرديد‪ ،‬آن گاه هر دو به شتاب برخاستند‪ ،‬فرمود‪« :‬در جاى تان باشيد»‪ ،‬بعد از آن‬
‫فرمود‪« :‬آيا شما را به بهتر از آنچه از من خواستيد خبر ندهم؟» گفتند‪ :‬آرى‪ ،‬گفت‪:‬‬
‫«كلماتى كه جبرائيل آنها را به من آموزش داده است»‪ ،‬فرمود‪« :‬و بعد از هر نماز ده‬
‫بار خداوند را تسبيح مىگوييد‪ ،‬ده بار حمد و ده بار هم تكبير‪ ،‬و وقتى كه در بسترتان‬
‫قرار گرفتيد‪ ،‬سى و سه بار تسبيح بگوييد‪ ،‬سى و سه بار حمد بگوييد و سى و چهار‬

‫‪ 1‬در نص‪ :‬آسياب نمودن استعمال شده‪ ،‬البته در آن زمان گندم يا جحو را توسط آسيباب دستى آرد‬
‫مىنمودند‪ ،‬كه در ذات خود عمل شاقى است‪ .‬م‪.‬‬

‫‪229‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫بار تكبير»‪ ،‬على فرمود‪ :‬به خدا سوگند‪ ،‬از وقتى كه آنها را از پيامبر خدا ص شنيدم‬
‫تا حال ترك شان ننمودهام‪ ،‬مىگويد‪ :‬ابن الكواء به او گفت‪ :‬در شب صفين هم ترك‬
‫ننمودى؟ گفت‪ :‬اى اهل عراق خداوند شما را بكشد‪ ،‬در شب صفين هم ترك ننمودم‪.‬‬
‫منذرى در الترغيب (‪ )112/3‬مىگويد‪ :‬اين را احمد روايت نموده‪ ،‬و لفظ هم از وى‬
‫است‪ ،‬و بخارى و مسلم وابودرداء و ترمذى هم روايتش كردهاند‪ ،‬و در اين سياق‬
‫چيزى هست كه غريب مىنمايد‪ ،‬اسنادش جيد است و راويانش ثقه‪ ،‬عطاء بن سائب‬
‫ثقه است و حماد ابن سلمه قبل از خلط شدنش از وى شنيده است‪ .‬ابن سعد (‬
‫‪ )25/8‬از على مثل اين را روايت نموده است‪.‬‬
‫اين را هم چنان حميدى‪ ،‬ابن ابى شيبه‪ ،‬عبدالرزاق‪ ،‬عدنى‪ ،‬ابن جرير‪ ،‬حاكم و غير‬
‫ايشان از عطاء بن سائب از پدرش از على به شكل طولنى روايت كردهاند‪ ،‬و‬
‫نسائى و ابن ماجه برخى آن را ‪ ،‬چنان كه در الكنز (‪ )66/8‬آمده‪ ،‬روايت نمودهاند و‬
‫نزد ابن ابى شيبه به نقل از على روايت است كه پيامبر ص گفت‪« :‬آيا شما را به‬
‫چيزى دللت نكنم كه از خادم براى تان بهتر است؟ خداوند را بعد از هر نماز سى و‬
‫سه بار تسبيح بگوييد‪ ،‬سيه و سه بار حمد و سى و چهار بار تكبير‪ ،‬و هم چنان وقتى‬
‫شب در جاى خوابتان قرار گرفتيد‪ ،‬به اين صورت اينها صد تااند»‪ .‬اين چنين در الكنز‬
‫آمده‪ ،‬و در آن طرق حديث على به تفصيل آورده شده است‪.‬‬
‫َّ‬ ‫َ‬
‫و نزد احمد به نقل از ام سلمه (رضىالل ّه عنها) روايت است كه‪ :‬فاطمه (رضىالله‬
‫عنها) نزد پيامبر ص آمد‪ ،‬و از خدمت به او شكايت نمود‪ ،‬گفت‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬دست‬
‫هايم از سنگ آسياب تاول زدهاند‪ ،‬يكبار آرد مىكنم‪ ،‬و يكبار خمير مىنمايم‪ ،‬رسول خدا‬
‫ص به او گفت‪« :‬اگر خداوند به تو رزقى بدهد به سويت مىآيد‪ ،‬و من تو را به بهتر از‬
‫آن دللت خواهم نمود‪ ،‬وقتى كه بر بسترت قرار گرفتى‪ ،‬سى و سه بار خداوند را‬
‫تسبيح بگو‪ ،‬سى و سه بار تكبير بگو و سى و چهار بار حمد بگو‪ ،‬اينها صدتا مىشوند‪ ،‬و‬
‫َ‬
‫اينها ازخادم براى تو بهتراند‪ ،‬و وقتى كه نماز صبح را خواندى اين را بگو‪ :‬لاله الالل ّه‬
‫وحده ل شريك له‪ ،‬له الملك و له الحمد‪ ،‬يحيى و يميت‪ ،‬بيده الخير و هو على كل‬
‫شىء قدير‪ ،‬ده بار بعد از نماز صبح‪ ،‬ده بار بعد از نماز مغرب‪ ،‬چون به هر يكى از‬
‫اينها ده نيكى نوشته مىشود‪ ،‬و ده بدى و گناه از ميان مىرود‪ ،‬و هر يكى از اينها مانند‬
‫آزادسازى گردن يكى از پسران اسماعيل است‪ ،‬و براى هيچ گناهى كه در آن روز‬
‫َ‬
‫نوشته شده حلل نيست كه آن را درك نمايد‪ ،‬مگر اين كه شرك باشد‪ ،‬لاله الالل ّه‬
‫وحده لشريك له‪ ،‬از هر شيطان و هر بدى درميان مدتى كه آن را صبحگاهان‬
‫مىگويى‪ ،‬و ديگر بار شامگاه مىگويى نگهبان و حارس توست»‪ .‬هيثمى (‪)108/10‬‬
‫مىگويد‪ :‬اين را احمد و طبرانى به مانند آن و مختصرتر از آن روايت نمودهاند‪ ،‬و‬
‫گفته‪« :‬هى تحرسك» در عوض‪« :‬و هو حرسك» و اسناد آن دو حسن است‪.‬‬

‫آن چه پيامبر ص بعد از نماز مىگفت‬


‫بزار از ‪ -‬جابر روايت نموده كه رسول خدا ص وقتى نماز مىخواند مىگفت‪( :‬الاله‬
‫َ‬
‫الالل ّه وحده ل شريك له‪ ،‬له الملك‪ ،‬و له الحمد يحيى و يميت و هو على كل شىء‬
‫قدير‪ ،‬اللهم ل مانع لما اعطيت و ل معطى لما منعت‪ ،‬و ل راد لما قضيت‪ ،‬و ل ينفع ذا‬
‫الجد منك الجد)‪ .‬ترجمه‪« :‬معبود بر حقى جز خداى ل شريك وجود ندارد‪ ،‬پادشاهى از‬
‫آن اوست‪ ،‬ستايش هم از آن اوست‪ ،‬ذاتى كه زنده مىكند و مىميراند و بر همه چيز‬
‫قادر است‪ ،‬بار خدايا‪ ،‬هيچ باز دارندهاى براى آنچه دادهاى نيست‪ ،‬و دهندهاى براى‬
‫آنچه بازداشتهاى نيست‪ ،‬هيچ رد كنندهاى براى آنچه فيصله نمودهاى وجود ندارد‪ ،‬و در‬
‫گرفت تو هيچ عزتمندى را عزتش نفع نمىرساند»‪ .‬هيثمى (‪ )103/10‬مىگويد‪ :‬اسناد‬

‫‪230‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬
‫َ‬
‫آن حسن است‪ .‬بزار اين را از ابن عباس (رضىالل ّه عنهما) نيز به مثل آن روايت‬
‫نموده‪ ،‬مگر اينكه در روايت وى آمده‪ :‬وقتى كه از نمازش منصرف مىشد‪ ،‬و افزود‪:‬‬
‫(بيده الخير) «به دستش خير است»‪ ،‬و (يحيى و يميت) را ذكر ننموده‪ ،‬و نه اين‬
‫قولش را‪( :‬ولراد لما قضيت)‪ .‬هيثمى مىگويد‪ :‬اين را بزار و طبرانى به مثل آن روايت‬
‫نمودهاند‪ ،‬مگر اين كه طبرانى افزوده‪( :‬يحيى و يميت) و نگفته‪( :‬بيده الخير)‪ ،‬و اسناد‬
‫هر دوى شان حسن است‪ .‬اين را طبرانى از مغيره به مثل حديث جابر روايت‬
‫نموده‪ ،‬مگر اينكه در روايت وى آمده‪« :‬در عقب هر نماز» و افزوده‪( :‬وهو حى ل‬
‫يموت بيده الخير)‪ ،‬ترجمه‪« :‬و او ذاتى است زنده و نمىميرد و خير به دستش است»‪،‬‬
‫و از اين قولش به بعد را ذكر نكرده‪( :‬اللهم ل مانع) تا آخرش‪ .‬هيثمى (‪)103/10‬‬
‫مىگويد‪ :‬رجال آن رجال صحيح اند‪ ،‬و اين حديث در صحيح به اختصار آمده است‪.‬‬

‫اذكار صبح و شام‬


‫ابوداود و نسائى از عبدالحميد مولى بنى هاشم روايت نمودهاند كه مادرش ‪ -‬وى‬
‫خدمت يكى از دختران رسول خدا ص را مىنموده ‪ -‬براى وى حديث بيان نمود‪ ،‬كه‬
‫دختر پيامبر ص برايش حديث بيان داشت‪ ،‬كه پيامبر ص وى را تعليم مىداد و مىگفت‪:‬‬
‫«وقتى صبح نمودى بگو‪ :‬سبحاناللّه و بمده‪ ،‬و ل قوة ال بال‪ ،‬ماشاءاللّه كان و مال يشأل يكن‪ ،‬اعلم آناللّه على‬
‫كل شىء قدير‪ ،‬و آناللّه قداحاط بكل شىء علما‪« ،‬خداوند پاك و منزه است و من او رامى ستايم‪ ،‬و‬
‫قوت و توانايى جز به توفيق و مدد خداوجود ندارد‪ ،‬آنچه را خدا بخواهد مىباشد‪ ،‬و‬
‫آنچه را نخواهد نمىباشد‪ ،‬من مىدانم كه خداوند به همه چيز قادر است‪ ،‬و خداوند همه‬
‫چيز را به علم خود مىداند»‪ ،‬كسى كه اينها را وقتى صبح مىنمايد بگويد‪ ،‬تا شامگاه‬
‫حفاظت مىشود‪ ،‬و كسى كه اينها را وقتى شب مىكند بگويد‪ ،‬تا صبح نمودنش حفاظت‬
‫مىشود» منذرى درمختصر السنن مىگويد‪ :‬در اسنادش يك زن مجهول است‪ .‬اين را‬
‫هم چنان ابن السنى‪ ،‬چنانكه در تحفةالذاكرين (ص ‪ )66‬آمده‪ ،‬روايت نموده است‪.‬‬
‫و ابوداود از ابودرداء روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬كسى كه وقتى صبح و شام مىنمايد‬
‫َ‬
‫هفت بار بگويد‪( :‬حسبىالل ّه ل اله ال هو عليه توكلت و هو رب العرش العظيم)‪،‬‬
‫ترجمه‪« :‬خداوند برايم كافى است‪ ،‬معبود جز او وجود ندارد‪ ،‬بر وى توكل نمودم‪ ،‬و او‬
‫پروردگار عرش بزرگ است»‪ ،‬خداوند كفايت تكليف و رنجش را مىكند‪ ،‬خواه آن را از‬
‫صدق دل گفته باشد يا به دروغ‪.‬‬

‫ذكر در بازارها و مواقع غفلت‬


‫طبرانى از عصمه روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬رسول خدا ص فرمود ‪« :‬بهترين عمل‬
‫نزد خداوند عزوجل (سبحة الديث) است‪ ،‬و بدترين عمل نزد خداوند عزوجل تحريف‬
‫است»‪ ،‬گفتيم‪ :‬اى رسول خدا )سبحة الديث(چيست؟ گفت‪« :‬مردم در حال صحبت‬
‫مىباشند ومردى تسبيح مىگويد»‪ ،‬گفتيم‪ :‬تحريف چيست؟ گفت‪« :‬قوم در حالت خوب‬
‫قرار دارند‪ ،‬همسايه يا رفيق از ايشان مىپرسد‪ ،‬مىگويند‪ :‬در حال بدى قرار داريم»‪.‬‬
‫اين چنين در الترغيب (‪ )193/3‬آمده است‪ .‬هيثمى (‪ )81/10‬مىگويد‪ :‬در اين فضل‬
‫بن مختار آمده‪ ،‬و ضعيف مىباشد‪.‬‬
‫و ابونعيم در الحليه (‪ )236/1‬از ابو ادريس خولنى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬معاذ‬
‫گفت‪ :‬تو با قومى مجالست مىنمايى كه در هر صورت داخل صحبت مىشوند‪ ،‬و وقتى‬

‫‪231‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫ايشان را ديدى غافل شدهاند‪ ،‬در آن هنگام به سوى پروردگارت عزوجل روى بياور‪،‬‬
‫‪1‬‬

‫وليد مىگويد‪ :‬اين را براى عبدالرحمن بن يزيد بن جابر ذكر نمود وى گفت‪ :‬آرى‪،‬‬
‫ابوطلحه حكيم بن دينار برايم حديث بيان داشت كه آنان مىگفتند‪ :‬نشانه دعاى‬
‫مستجاب اين است‪ ،‬كه وقتى مردم را ديدى غافل شدهاند‪ ،‬در آن هنگام به سوى‬
‫پروردگارت تبارك و تعالى روى بياور و رغبت نما‪.‬‬
‫و ابن ابى الدنيا و غير وى از ابوقلبه روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬دو مرد در بازار با هم‬
‫روبرو شدند‪ ،‬يكى از آنان به ديگرى گفت‪ :‬بيا هنگام غفلت مردم از خداوند مغفرت و‬
‫آمرزش بخواهيم‪ ،‬و او چنين نمود‪ ،‬بعد يكى از آن درگذشت‪ ،‬دومى او را در خواب‬
‫ديد‪ ،‬و به او گفت‪ :‬دانستى كه خداوند براى ما در همان بيگاهى كه در بازار روبرو‬
‫شديم بخشيد؟‪ .‬اين چنين در الترغيب (‪ )191/3‬آمده است‪.‬‬

‫اذكار در سفر‬
‫دستور پيامبر ص براى آنانى كه بر شترهاى صدقه براى اداى حج سوارشان نمود‪ ،‬كه‬
‫وقتى شترها را سوار شدند خداوند را ياد نمايند‬
‫احمد و طبرانى از ابولس خزاعى روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬رسول خدا ص ما را‬
‫بر شترهاى صدقه جهت اداى حج سوار نمود‪ ،‬گفتيم‪ :‬اى رسول خدا ما بر آن نيستيم‬
‫كه ما را بر اينها سوار كنى‪ ،‬گفت‪« :‬در كوهان هر شتر شيطان است وقتى آنان را‬
‫سوار شديد‪ ،‬نام خداوند عزوجل را چنانكه خدا امرتان نموده ياد كنيد‪ ،‬بعد آنان را در‬
‫خدمت خويش قرار دهيد‪ ،‬چون آنها به اجازه خداوند عزوجل حمل مىكنند»‪ .‬هيثمى (‬
‫‪ )131/10‬مىگويد‪ :‬اين را احمد و طبرانى به چند اسناد روايت نمودهاند‪ ،‬و رجال يكى‬
‫از آنها رجال صحيح اند‪ ،‬غير محمدبن اسحاق‪ ،‬ولى وى در يكى از آنها به سماع تصريح‬
‫نموده است‪ .‬و در الصابه (‪ )168/4‬در زندگى نامه ابولس ذكر نموده‪ :‬از پيامبر ص‬
‫در سوار نمودن بر شتران صدقه در حج روايت نموده‪ ،‬و بخارى حديث وى را در‬
‫صحيح به شكل معلق ذكر نموده‪ ،‬و بغوى و غير وى از ابوسهل خزاعى روايت‬
‫نمودهاند كه گفت‪ :‬رسول خدا ص ما را بر شتران صدقه سوار نمود‪ ...‬الحديث‪.‬‬

‫گفته پيامبر ص براى ابن عباس هنگامى كه وى را در عقب خود سوار نمود‬
‫َ‬
‫احمد از ابن عباس (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده كه‪ :‬رسول خدا ص وى را در عقب‬
‫خود بر سواريش سوار نمود‪ ،‬هنگامى كه بر آن برابر گرديد رسول خدا ص سه بار‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫تكبير گفت ‪ :‬سه بار سبحانالل ّه گفت و يكبار لاله الالل ّه گفت‪ ،‬بعد از آن بر وى به‬
‫پشت خوابيد و خنديد‪ ،‬باز روى خود را به سوى ابن عباس گردانيد و گفت‪« :‬هر‬
‫شخصى كه سواريش را سوار شود‪ ،‬و چون عمل من عمل كند‪ ،‬خداوند عزوجل به‬
‫سويش مىخندد‪ ،‬مثلى كه من به سوى تو خنديدم»‪ .‬هيثمى (‪ )131/10‬مىگويد‪ :‬در اين‬
‫روايت ابوبكر بن ابى مريم آمده‪ ،‬و ضعيف مىباشد‪.‬‬

‫پيامبر ص و تعليم ذكرى به مردى كه او را در عقب خود سوار نموده بود كه در وقت‬
‫به روى افتادن سواريش بگويد‬
‫طبرانى از ابومليح بن اسامه از پدرش روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬در عقب رسول خدا‬
‫ص بودم‪ ،‬پاى شتر ما گير كرد و بر زمين افتاد‪ ،‬گفتم‪( :‬تعس الشيطان) «هلكت بادا‬
‫براى شيطان»‪ ،‬رسول خدا ص فرمود ‪« :‬مگو‪ :‬تعس الشيطان‪ ،‬چون وى بزرگ‬
‫مىگردد‪ ،‬حتى كه مثل خانه مىگردد‪ ،‬و مىگويد‪ :‬به قوت من اين عمل انجام يافت‪ ،‬ولى‬
‫‪ 1‬يعنى‪ :‬خداوند را به كثرت ياد كن‪ .‬م‪.‬‬

‫‪232‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬
‫َ‬
‫بگو‪ :‬بسمالل ّه‪ ،‬در اين صورت وى مثل مگس مىگردد»‪ .‬هيثمى (‪ )132/10‬مىگويد‪:‬‬
‫رجال آن رجال صحيح اند‪ ،‬غير محمدبن حمران كه ثقه است‪ ،‬و احمد اين را به‬
‫اسنادهايى از ابوتيمه هجيمى از كسى كه در عقب رسول خدا ص بود روايت نموده‪،‬‬
‫كه گفت‪ :‬بر خرى در عقبش بودم‪ ،‬خر پايش گير كرد و بر روى زمين افتاد و مثل آن‬
‫را متذكر شده‪ .‬و در روايت وى آمده‪ :‬و گفت‪[« :‬شيطان مىگويد ]من وى را به قوت‬
‫َ‬
‫خود انداختم‪ ،‬و وقتى بگويى‪ :‬بسمالل ّه‪ ،‬نفسش نزدش خرد مىگردد‪ ،‬حتى كه از مگس‬
‫هم خردتر مىباشد»‪ ،‬و رجالش همه رجال صحيح اند‪.‬‬

‫قول پيامبر ص وقتى كه به بلندى بال مىرفت و قول اصحاب وقتى به منزلى پايين‬
‫مىآمدند‬
‫احمد و ابويعلى از انس بن مالك روايت نمودهاند كه‪ :‬رسول خدا ص وقتى به جاى‬
‫مرتفع و بلندى زمين بلند مىشد مىگفت‪( :‬اللهم لك الشرف على كل شرف‪ ،‬و لك‬
‫الحمد على كل حال)‪ ،‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬تو از هر بلندى بلندترى‪ ،‬و بر هر حال‬
‫ستايش براى توست»‪ .‬هيثمى مىگويد‪ :‬در اين زياد نميرى آمده‪ ،‬و على رغم ضعفش‬
‫ثقه دانسته شده‪ ،‬بقيه رجال آن ثقهاند‪ .‬و طبرانى در الوسط از انس روايت نموده‪،‬‬
‫كه گفت‪ :‬وقتى ما به منزلى پايين مىشديم‪ ،‬تا اينكه بارها را باز مىنموديم نموده‪ ،‬كه‬
‫گفت‪ :‬وقتى ما به منزلى پايين مىشديم‪ ،‬تا اينكه بارها را باز مىنموديم تسبيح مىگفتيم‪.‬‬
‫شعبه مىگويد‪ :‬تسبيح به زبان‪ ،‬و اسناد آن‪ ،‬چنانكه هيثمى (‪ )133/10‬گفته‪ ،‬جيد است‪،‬‬
‫و بعضى قصههاى باب ذكر در بخش جهاد گذشت‪.‬‬

‫آنچه ابن مسعود در وقت بيرون شدن از خانهاش مىگفت‬


‫َ‬
‫طبرانى از عوف روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬وقتى كه عبدالل ّه بن مسعود از خانهاش‬
‫بيرون مىشد مىگفت‪( :‬بسماللّه‪ ،‬توكلت علىاللّه‪ ،‬ل حول و ل قوة ال بال)‪ .‬ترجمه‪« :‬به نام خدا‪ ،‬بر‬
‫خداوند توكل نمودم‪ ،‬كسى از قوت و توانايى جز خدا برخوردار نيست»‪ .‬محمدبن‬
‫كعب قرظى ميگويد‪ :‬اين در قرآن است‪:‬‬
‫[اركبوا فيها بسماللّه]‪(.‬هود‪)41:‬‬
‫َ‬
‫ترجمه‪« :‬به نامالل ّه در آن سوار شويد»‪.‬‬
‫و خداوند گفته‪:‬‬
‫[علىاللّه توكلنا]‪(.‬العراف‪)89:‬‬
‫ترجمه‪« :‬بر خداوند توكل نموديم»‪.‬‬
‫هيثمى (‪ )129/10‬مىگويد‪ :‬اين را طبرانى به شكل موقوف روايت نموده‪ ،‬و اسناد آن‬
‫منقطع است‪ ،‬و در اين مسعودى آمده‪ ،‬كه دچار اختلط شده بود‪.‬‬

‫درود بر پيامبر ص قول ابى بن كعب به پيامبر ص ‪ :‬همه درودم را بر خودت بگردان‬
‫احمد‪ ،‬ابن منيع‪ ،‬رويانى‪ ،‬حاكم‪ ،‬بيهقى در شعب اليمان‪ ،‬سعدبن منصور و عبدبن‬
‫حميد از ابى بن كعب روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬رسول خدا ص وقتى كه دو سوم‬
‫شب مىگذشت بر مىخاست و مىگفت‪« :‬اى مردم خدا را ياد كنيد‪ ،‬خدا را ياد كنيد‪،‬‬
‫راجفه آمده و رادفه‪ 1‬در پى آن است و مرگ با آنچه در آن هست فرا رسيده است»‪،‬‬
‫گفتم‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬من برايت بسيار درود مىفرستم‪ ،‬پس چقدر درودم را بر تو‬
‫گردانم؟ گفت‪« :‬آنقدر كه مىخواهى؟» گفتم‪ :‬ربع‪ ،‬گفت‪« :‬آنقدر كه مىخواهى‪ ،‬اگر‬
‫‪ 1‬راجفه دميدن اول صور است و رادفه دميدن دوم آن‪ .‬م‪.‬‬

‫‪233‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫زياد نمودى برايت بهتر است»‪ ،‬گفتم‪ :‬نصف؟ گفت‪« :‬آنقدر كه مىخواهى‪ ،‬اگر زياد‬
‫كنى برايت بهتر است» گفتم‪ :‬دو سوم؟ گفت‪« :‬آنقدر كه مىخواهى‪ ،‬اگر زياد كنى‬
‫برايت بهتر است»‪ ،‬گفتم‪ :‬پس همه درودم را بر تو مىگردانم‪ 1،‬گفت‪« :‬حال رنجت‬
‫برايت كفايت مىشود‪ ،‬و گناهت برايت بخشيده مىشود»‪ .‬اين چنين در الكنز (‪)215/1‬‬
‫آمده‪ ،‬و در مورد روايت ابن منيع گفته‪ :‬حسن است‪ .‬و ترمذى اين را روايت نموده و‬
‫گفته‪ :‬حسن و صحيح است‪ ،‬و حاكم هم آن را صحيح دانسته‪ ،‬چنانكه در الترغيب (‬
‫‪ )161/3‬آمده‪ .‬و طبرانى آن را به اسناد حسن‪ ،‬چنانكه در الترغيب (‪ )161/3‬آمده‪ ،‬و‬
‫ابونعيم آن را‪ ،‬چنانكه در الكنز (‪ )215/1‬آمده‪ ،‬از حبان بن منقذ به شكل مختصر‪،‬‬
‫البته با اكتفا به بخش آخرش‪ ،‬روايت نمودهاند‪.‬‬

‫قصه پيامبر ص با ابن عوف و قولش درباره فضيلت درود بر وى‬


‫ابويعلى ‪ -‬لفظ از وى است ‪ -‬و ابن ابى الدنيا از عبدالرحمن بن عوف روايت‬
‫نمودهاند كه گفت‪ :‬پنج يا چهارتن از ما هميشه با پيامبر ص به خاطر ضرورت هايى‬
‫كه برايش در شب و روز پيش مىآمد حاضر مىبودند‪ ،‬مىگويد‪ :‬در حالى نزدش آمدم كه‬
‫بيرون شده بود‪ ،‬و دنبالش نمودم‪ ،‬وى داخل بستانى از بستانهاى اشراف‪ 2‬گرديد‪ ،‬نماز‬
‫گزارد و سجده نمود‪ ،‬سجده را خيلى طولنى كرد و من گريستم و گفتم‪ :‬خداوند‬
‫روحش را قبض نمود‪ ،‬مىگويد‪ :‬پس سرش را بلند نمود و مرا طلب نموده گفت‪« :‬تو‬
‫را چه شده؟» گفتم‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬سجده را طولنى نمودى گفتم‪ :‬خداوند روح‬
‫رسولش را قبض نمود و ديگر ابدا ً نمىبينمش‪ ،‬گفت‪« :‬براى شكر به پيشگاه‬
‫پروردگارم سجده نمودم‪ ،‬البته به سبب آنچه در مورد امتم برايم احسان نمود‪ ،‬كسى‬
‫كه از امتم بر من درود بفرستد‪ ،‬خداوند برايش ده نيكى مىنويسد و ده گناه را ازوى‬
‫محو مىسازد»‪ .‬احمد و حاكم اين را از عبدالرحمن به معناى آن روايت نمودهاند‪ ،‬و در‬
‫روايت شان آمده كه گفت‪ :‬پيامبر ص فرمود‪« :‬جبريل عليه السلم به من گفت‪ :‬آيا تو‬
‫را بشارت ندهم‪ ،‬خداوند عزوجل مىگويد‪ :‬كسى كه بر تو درود بفرستد من بر وى‬
‫رحمت مىفرستم‪ ،‬و كسى كه بر تو سلم بفرستد‪ ،‬بر وى سلمتى مىفرستم»‪ .‬در‬
‫روايتى افزوده‪« :‬بنابراين براى خداوند جهت اداى شكر سجده نمودم»‪ .‬حاكم مىگويد‪:‬‬
‫صحيح است‪ .‬اين چنين در الترغيب (‪ )155/3‬آمده‪ ،‬و گفته‪ :‬در روايت آنها ‪ -‬يعنى‬
‫ابويعلى و ابن ابى الدنيا ‪ -‬موسى بن عبيده ربذى آمده و هيثمى (‪ )161/10‬گفته وى‬
‫ضعيف است‪.‬‬

‫قول پيامبر ص درباره فضيلت درود بر وى‬


‫احمد و نسائى از ابوطلحه انصارى روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬روزى رسول خدا ص در‬
‫حالى صبح نمود كه خوش طبيعت بود وخوشى و بشاشت در رويش ديده مىشد‪،‬‬
‫گفتند‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬امروز خوش طبع صبح نمودى و خوشى و بشاشت در رويت‬
‫ديده مىشود‪ ،‬گفت‪« :‬آرى‪ ،‬كسى از طرف پروردگارم عزوجل نزدم آمدو گفت‪ :‬كسى‬
‫كه از امتت بر تو درود بفرستد‪ ،‬خداوند در مقابل آن برايش ده نيكى مىنويسد و ده‬
‫گناه را از وى محو مىسازد‪ ،‬و ده درجه بلندش مىنمايد‪ ،‬و همانقدر خداوند بر او‬
‫رحمت نازل مىفرمايد»‪ .‬ابن حبان هم اين را در صحيح خود روايت نموده و طبرانى‬
‫نيز مثلش را روايت كرده است‪ .‬اين چنين در الترغيب (‪ )157/3‬آمده‪ ،‬و عبدالرزاق‬

‫‪ 1‬يعنى در عوض همه دعاهايم براى تو درود مىفرستم‪ .‬م‪.‬‬


‫‪ 2‬رؤساى انصار‪.‬‬

‫‪234‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫نيز مانند آن را‪ ،‬چنانكه در الكنز (‪ )216/1‬آمده‪ ،‬روايت نموده است‪ .‬اين حديث طرق‬
‫زياد و الفاظ مختلف دارد‪.‬‬
‫حاكم ‪ -‬كه آن را صحيح دانسته ‪ -‬از كعب بن عجره روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬رسول‬
‫خدا ص فرمود‪« :‬نزد منبر حاضر شويد»‪ ،‬حاضر شديم‪ ،‬وقتى كه يك پله بال رفت‬
‫گفت‪« :‬آمين»‪ ،‬باز وقتى بر پله دوم بال رفت گفت‪« :‬آمين»‪ ،‬و هنگامى كه بر پله‬
‫سوم بال رفت گفت‪« :‬آمين»‪ ،‬وقتى كه پايين آمد‪ ،‬گفتيم‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬امروز از تو‬
‫چيزى را شنيديم كه نمىشنيديم‪ ،‬گفت‪« :‬جبريل نزدم حاضر شد و گفت‪ :‬هلك بادا‬
‫كسى كه رمضان را دريابد و برايش بخشيده نشود‪ ،‬گفتم‪ :‬آمين‪ ،‬هنگامى كه بر دومى‬
‫بال رفتم‪ ،‬گفت‪ :‬هلك بادا كسى كه نزدش ياد شوى و بر تو درود نفرستد‪ ،‬گفتم‪:‬‬
‫آمين‪ ،‬هنگامى كه به سوى سومى بلند گرديدم گفت‪ :‬هلك بادا كسى كه‪ ،‬پدر و‬
‫مادرش را نزد وى پيرى فرا رسد‪ ،‬يا يكى شان را و آنها وى را داخل جنت ننمايند‪،‬‬
‫گفتم‪ :‬آمين»‪ .‬ابن حبان اين را در صحيح خود از مالك بن حويرث روايت نموده و‬
‫َ‬
‫بّزار‪ ،‬و طبرانى اين را از عبدالل ّه ابن حارث بن جزء زبيدى روايت كردهاند و ابن‬
‫خزيمه و ابن حبان اين را از الوهريره روايت نمودهاند و طبرانى از ابنعباس به‬
‫مثل آنرا چنانكه در الترغيب (‪ )166/3‬آماده روايت نموده است و طبرانى هم چنان‬
‫حديث كعب را روايت نموده‪ ،‬و رجال آن‪ ،‬چنانكه هيثمى گفته‪ ،‬ثقهاند‪ ،‬و حديث مالك‬
‫را نيز روايت نموده و در آن عمران بن ابان آمده‪ ،‬وى را ابن حبان ثقه دانسته و‬
‫بيشتر از يك تن ضعيفش دانستهاند‪ .‬و از اين طريق اين را ابن حبان روايت نموده‪،‬‬
‫چنانكه هيثمى (‪ )166/10‬گفته است‪.‬‬

‫قول پيامبر ص‪ :‬بخيلترين مردم كسى است كه نزدش ياد شوم و بر من درود نفرستد‬
‫ابن ابى عاصم در كتاب الصله از ابوذر روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬روزى بيرون رفتم‬
‫و نزد رسول خدا ص آمدم‪ ،‬گفت‪« :‬آيا شما را از بخيلترين مردم خبر ندهم؟» گفتند‪:‬‬
‫آرى‪ ،‬اى رسول خدا‪ ،‬گفت‪« :‬كسى كه نزدش ياد شوم و بر من درود نفرستد‪ ،‬اين‬
‫بخيلترين مردم است»‪ .‬اين چنين در الترغيب (‪ )170/3‬آمده است‪.‬‬

‫پيامبر ص و تعليم دادن اصحابش كه چگونه بر وى درود بفرستند‬


‫مالك‪ ،‬ابن ابى شيبه‪ ،‬مسلم‪ ،‬امامهاى چهارگانه به جز ابن ماجه‪ ،‬عبدالرزاق و عبدبن‬
‫حميد از ابومسعود روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬رسول خدا ص نزدمان آمد‪ ،‬و‬
‫همراهمان در مجلس سعدبن عباده نشست‪ ،‬آن گاه بشيربن سعد ‪ -‬وى ابونعمان‬
‫َ‬
‫بن بشير (رضىالل ّه عنهما) است ‪ -‬برايش گفت‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬خداوند ما را امر‬
‫نموده كه بر تو درود بفرستيم‪ ،‬پس چگونه بر تو درود بگوييم اى رسول خدا‪ ،‬آن گاه‬
‫پيامبر خدا ص خاموش شد‪ ،‬حتى تمنا نموديم كه از وى سئوال نمىكرد‪ ،‬بعد از آن‬
‫گفت‪« :‬بگوييد‪ :‬اللهم صل على محمد و على آل محمد كما صليت على ابراهيم‪ ،‬و‬
‫بارك على محمد و على آل محمد كما باركت على ابراهيم فى العالمين‪ ،‬انك حميد‬
‫مجيد‪« ،‬بار خدايا‪ ،‬بر محمد و بر ال محمد درود بفرست‪ ،‬چنانكه بر ابراهيم درود‬
‫فرستادى‪ ،‬و بر محمد و آل محمد بركت نازل فرما‪ ،‬چنان كه بر ابراهيم در عالميان‬
‫بركت نازل فرمودى‪ ،‬به درستى كه تو ستوده شده و بزرگوار هستى‪ ،‬و سلم طورى‬
‫بفرستيد كه آموزانيده شدهايد»‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )217/1‬آمده است‪.‬‬

‫ابن مسعود و آموزش چگونگى درود بر پيامبر ص‬

‫‪235‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫ابن ماجه از ابن مسعود به شكل موقوف به اسناد حسن روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪:‬‬
‫وقتى كه بر رسول خدا ص درود گفتيد نيكو درود بفرستيد‪ ،‬چون شما نمىدانيد شايد‬
‫اين بر وى عرضه شود‪ ،‬مىگويد‪ :‬آن گاه به او گفتند‪ :‬براى مان بياموزان‪ ،‬گفت‪:‬‬
‫بگوييد‪« :‬اللهم اجعل صلواتك و رحتك و بركاتك على سيدالرسلي‪ ،‬و امام التقي‪ ،‬و خات النبيي‪ ،‬ممد عبدك و رسولك‬
‫امام الي‪ ،‬و قائد الي‪ ،‬و رسول الرحة‪ .‬اللهم ابعثه مقاما ممودا يغبطه به الولون و الخرون‪ .‬اللهم صل على ممد و على‬
‫آل ممد كما صليت على ابراهيم و على آل ابراهيم انك حيد ميد‪ .‬اللهم بارك على ممد و على آل ممد كما باركت على‬
‫ابراهيم و على آل ابراهيم انك حيد ميد» ‪،‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬درودها‪ ،‬رحمت و بركت هايت را‬
‫برسيد پيامبران‪ ،‬امام متقيان‪ ،‬خاتم انبياء محمد بنده و رسولت‪ ،‬امام خير‪ ،‬رهبر خير و‬
‫رسول رحمت نازل فرما‪ .‬بار خدايا‪ ،‬او را به مقام شايستهاى برانگيز‪ ،‬كه پيشينيان و‬
‫آيندگان به آن غبطه ورزند‪ .‬بار خدايا‪ ،‬بر محمد و بر آل محمد درود بفرست‪ ،‬چنان كه‬
‫بر ابراهيم و بر آل ابراهيم درود فرستادى‪ ،‬به درستى كه تو ستوده شده و بزرگوار‬
‫هستى‪ .‬بار خدايا‪ ،‬بر محمد و بر آل محمد بركت نازل فرما‪ ،‬چنانكه بر ابراهيم و آل‬
‫ابراهيم بركت نازل فرمودى‪ ،‬به درستى كه تو ستوده شده و بزرگوار هستى»‪ .‬اين‬
‫چنين در الترغيب (‪ )165/3‬آمده است‪ .‬و الفاظى كه على در مورد تعليم درود بر‬
‫پيامبر ص براى اصحاب مىآموخت قبل ً گذشت‪.‬‬
‫َ‬
‫قول ابوبكر و عمر (رضىالل ّه عنهما) درباره درود بر پيامبر ص‬
‫َ‬
‫خطيب و اصبهانى از ابوبكر صديق (رضىالل ّه عنهما) روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬درود‬
‫بر پيامبر ص گناهان را قوىتر از نابودن شدن آتش توسط آب نابود مىسازد‪ ،‬و سلم‬
‫بر پيامبر ص از آزاد ساختن بردهها افضل است و دوست داشتن رسول خدا ص از‬
‫آزاد ساختن نفسها بهتر است ‪ -‬يا گفت‪ :‬از شمشير زدن در راه خداوند عروجل ‪ .-‬اين‬
‫چنين در الكنز (‪ )213/1‬آمده است‪.‬‬
‫و ترمذى از عمربن خطاب روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬دعاها ميان آسمان و زمين‬
‫مىايستند و تا وقتى كه به پيامبر ص درود نفرستى چيزى از آن بال نمىرود‪ .‬و نزد ابن‬
‫راهويه به سند صحيح از عمر روايت است كه گفت‪ :‬به من تذكر داده شد كه دعا‬
‫ميان آسمان و زمين مىباشد‪ ...‬و مثل آن را ذكر نموده‪ ،‬و نزد رهاوى از روى روايت‬
‫است كه گفت‪ :‬همه دعا از گذشتن از آسمان بازداشته مىشود‪ ،‬تا اين كه بر پيامبر‬
‫ص درود گفته شود‪ ،‬و وقتى درود بيايد دعا بلند مىشود‪ .‬اين را ديلمى هم روايت‬
‫نمودهاند‪ ،‬و عبدالقادر رهاوى در الربعين نيز اين را از عمر به شكل مرفوع مانند‬
‫سياق ترمذى روايت كرده‪ ،‬وگفته ‪:‬از عمر موقوف بر قول خودش روايت شده‪ ،‬و آن‬
‫از مرفوع صحيحتر است‪ ،‬و حافظ عراقى گفته‪ :‬اين اگر چه بر وى موقوف باشد‪،‬‬
‫مثل آن از رأى و نظر گفته نمىشود‪ ،‬بلكه امر توقيفى است‪ 1،‬و حكمش حكم مرفوع‬
‫است‪ ،‬چنان كه جماعتى از امامان اهل حديث و اصول به اين تصريح نمودهاند‪ .‬اين‬
‫چنين در الكنز (‪ )213/1‬آمده است‪.‬‬
‫َ‬
‫قول على و ابن عباس (رضىالل ّه عنهم) درباره درود بر پيامبر ص‬
‫طبرانى در الوسط به شكل موقوف از على روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬هر دعا‬
‫بازداشته مىشود‪ ،‬تا اين كه بر پيامبر ص درود فرستاده شود‪ .‬منذرى در ترغيبش‬
‫مىگويد‪ :‬راويانش ثقهاند‪ ،‬بعضى شان آن را موفوع دانستهاند‪ ،‬ولى موقوف بودنش‬
‫َ‬
‫صحيحتر است‪ .‬اين را همچنان بيهقى در شعب اليمان و عبيدالل ّه عيشى در حديثش‬
‫‪ 1‬يعنى‪ :‬تعليمى از طرف پيامبر ص است‪.‬‬

‫‪236‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫و عبدالقارد رهاوى در الربعين‪ ،‬چنانكه در الكنز (‪ )214/1‬آمده‪ ،‬روايت نمودهاند‪ .‬و‬


‫بيهقى در شعب اليمان از على روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬كسى كه روز جمعه صدبار بر‬
‫پيامبر ص درود بفرستد‪ ،‬روز قيامت در حالى مىآيد كه بر رويش نور مىباشد‪ ،‬مردم‬
‫مىگويند‪ :‬اين چه عمل مىكرد؟! اين چنين در الكنز (‪ )214/1‬آمده است‪ .‬و عبدالرزاق‬
‫َ‬
‫از ابن عباس (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬درود جز بر انبيا بر هيچ كسى‬
‫نمىسزد‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )216/1‬آمده است‪ .‬و نزد طبرانى از وى روايت است‬
‫كه گفت‪ :‬درود جز بر پيامبر ص بر هيچ كسى نمىسزد‪ .‬هيثمى (‪ )1676/10‬مىگويد‪:‬‬
‫طبرانى اين را موقوف روايت نموده‪ ،‬و رجالش صحيح اند‪.‬‬

‫استغفار و آمرزش طلبيدن قول ابن عمر درباره استغفار پيامبر ص در يك مجلس‬
‫َ‬
‫ابوداود و ترمذى از ابن عمر (رضىالل ّه عنهما) روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬از پيامبر خدا‬
‫ص در يك مجلس صدبار اين را مىشمرديم‪( :‬رب اغفرلى و تب على انك انت التواب‬
‫الرحيم)‪ ،‬ترجمه‪« :‬خداوندا‪ ،‬برايم ببخش و توبهام را بپذير‪ ،‬بى شك كه تو پذيرنده‬
‫توبه و مهربان هستى»‪.‬‬

‫گفته پيامبر ص به حذيفه وقتى كه براى وى از تيزى زبانش شكايت نمود‬


‫ابونعيم در الحليه (‪ )376/1‬از حذيفه روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬براى رسول خدا ص‬
‫از تيزى زبانم شكايت بردم‪ ،‬گفت‪« :‬در مغفرت خواستن چطورى؟ من هر روز صدبار‬
‫ازخداوند عزوجل آمرزش مىطلبم»‪ .‬ابن ابى شيبه اين را از حذيفه به مثل آن‪ ،‬چنانه‬
‫در الكنز (‪ )212/1‬آمده‪ ،‬روايت كرده است‪ .‬و در روايت ديگرى از وى نزد ابونعيم‬
‫آمده‪ ،‬كه گفت‪ :‬نزد پيامبر ص آمدم و گفم‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬من بر خانوادهام زبان تيز‬
‫دارم‪ ،‬و ترسيدم كه اين مرا داخل آتش سازد‪ ...‬و مثل آن را ذكر نموده است‪.‬‬

‫قول پيامبر ص درباره هفتاد بار آمرزش خواستن در هر روز‬


‫ابن ابى الدنيا‪ ،‬بيهقى و اصبهانى از انس بن مالك روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬رسول‬
‫خدا ص در سفرش قرار داشت‪ ،‬فرمود‪« :‬از خداوند آمرزش بخواهيد»‪ ،‬و ما آمرزش‬
‫خواستيم‪ ،‬گفت‪« :‬آن را هفتاد بار تمام كنيد»‪ ،‬و تمامش نموديم‪ ،‬آن گاه رسول خدا‬
‫ص گفت‪0 :‬هر بنده و كنيزى‪ 1‬كه هر روز هفتاد بار از خداوند آمرزش بخواهد‪ ،‬خداوند‬
‫هفتصد گناهش را مىبخشد‪ ،‬و بنده و كنيزى كه در يك روز و شب زيادتر از هفت صد‬
‫گناه نمايد زيانمند و نااميد شده است»‪ .‬اين چنين در الترغيب (‪ )131/3‬آمده است‪.‬‬
‫ابن نجار مثل اين را‪ ،‬چنانكه در الكنز (‪ )212/1‬آمده‪ ،‬روايت نموده است‪.‬‬

‫قصه على با پيامبر ص درباره مغفرت خواستنش و خندهاش در گوشه حره‬


‫ابن ابى شيبه و ابن منيع ‪ -‬كه آن را صحيح دانسته ‪ -‬از على بن ربيعه روايت نمودهاند‬
‫كه گفت‪ :‬على مرا در پشت سرش سوار نمود‪ ،‬و به گوشه حره برد‪ ،‬آن گاه سرش‬
‫را به سوى آسمان بلند نمود و گفت‪( :‬اللهم اغفرلى ذنوبى‪ ،‬انه ل يغفرالذنوب احد‬
‫غيرك)‪ .‬ترجمه «بار خدايا‪ ،‬گناهانم را برايم ببخش‪ ،‬چون گناهان را كسى غير از تو‬
‫نمىبخشد»‪ .‬باز به سوى من متلفت شد و خنديد‪ ،‬گفتم‪ :‬اى اميرالمؤمنين‪ ،‬از‬
‫پروردگارت مغفرت خواستى و به سوى من ملتفت شد و خنديدى [اين چه معنى‬
‫دارد؟] گفت‪ :‬رسول خدا ص مرا در پشت سر خود سوار نمود‪ ،‬و مرا برد تا كه به‬
‫گوشه حره رسيد‪ ،‬باز سرش را به سوى آسمان بلند نمود و گفت‪« :‬اللهم اغفرلى لى‬
‫‪ 1‬يعنى هر مرد و زن مسلمان‪ .‬م‪.‬‬

‫‪237‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫ذنوبى‪ ،‬فانه ل يغفر الذنوب احد غيرك»‪ ،‬بعد به سوى من ملتفت شد و خنديد‪ ،‬گفتم‪:‬‬
‫اى رسول خدا‪ ،‬مغفرت خواستنت از پروردگارت‪ ،‬و ملتفت شدنت به سوى من كه‬
‫مىخندى؟ گفت‪« :‬به سبب خنده پروردگارم خنديدم‪ ،‬آن هم به خاطر خوشىاش از‬
‫بندهاش كه مىداند گناهان را احدى غير از وى نمىبخشد»‪ .‬اين چنين در الكنز (‬
‫‪ )211/1‬آمده است‪.‬‬

‫قول ابوهريره درباره كثرت استغفار پيامبر ص‬


‫ابويعلى و ابن عساكر از ابوهريره روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬بعد از رسول خدا ص‬
‫َ‬
‫هيچ كسى را نديدم‪ ،‬كه از رسول خدا ص زيادتر اين را بگويد‪« :‬استغفرالل ّه و اتوب‬
‫اليه»‪ ،‬ترجمه‪« :‬از خداوند مغفرت مىخواهم و به سويش توبه مىكنم»‪ .‬اين چنين در‬
‫الكنز (‪ )212/1‬آمده است‪.‬‬

‫پيامبر ص و آموزش دعاى آمرزش به مردى كثيرالذنوب‬


‫َ‬ ‫َ‬
‫حاكم از محمدبن عبدالل ّه بن محمدبن جابربن عبدالل ّه از پدرش از جدش روايت‬
‫نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬مردى نزد رسول خدا ص آمد و گفت‪ :‬واى گناهانم! واى گناهانم!‬
‫اين قول را دو بار يا سه بار گفت‪ :‬رسول خدا ص به او گفت‪« :‬بگو‪ :‬اللهم مغفرتك‬
‫اوسع من ذنوبى‪ ،‬و رحمتك ارجى عندى من عملى»‪ .‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬آمرزشت از‬
‫گناهانم وسيعتر است‪ ،‬و رحمتت نزدم از عملم اميدبخشتر است»‪ .‬او آن را گفت ‪:‬‬
‫باز پيامبر ص گفت‪« :‬دوباره بگو»‪ ،‬وى گفت‪ :‬باز فرمود‪« :‬دوباره بگو»‪ ،‬وى گفت‪،‬‬
‫بعد از آن گفت‪« :‬برخيز خداوند برايت بخشيد»‪ .‬حاكم مىگويد‪ :‬راويانش مدنى اند‪ ،‬و‬
‫بر هيچ كدام شان جرح وارد نشده است‪ .‬اين چنين در الترغيب (‪ )132/3‬آمده است‪.‬‬
‫َ‬
‫ترغيب نمودن عمر‪ ،‬على و ابودرداء (رضىالل ّه عنهم) به استغفار‬
‫احمد در الزهد وهناد از عمر روايت نمودهاند كه‪ :‬وى مردى را شنيد كه مىگويد‪:‬‬
‫َ‬
‫(استغفرالل ّه واتوب اليه)‪ ،‬ترجمه‪« :‬از خدا آمرزش مىطلبم و به سويش توبه مىكنم»‪،‬‬
‫گفت‪ :‬واى بر تو‪ ،‬دنبال آن را نيز بگو‪( ،‬فاغفرلى و تب على)‪ ،‬ترجمه‪« :‬برايم بيامرز و‬
‫توبهام را قبول فرما»‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )211/1‬آمده است‪ .‬و ابن ابى شيبه از‬
‫ابودرداء روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬خوشى بادا براى كسى كه در صحيفهاش مختصر‬
‫و چكيدهاى از استغفار را در يابد‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )212/1‬آمده است‪.‬‬

‫قول ابن مسعود درباره استغفار‬


‫َّ‬
‫طبرانى به شكل موقوف از عبدالله بن مسعود روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬هر مردى‬
‫َ‬
‫كه سه بار بگويد‪( :‬استغفرالل ّه الذى لاله ال هوالحى القيوم و اتوب اليه)‪ ،‬ترجمه‪« :‬از‬
‫خداوندى آمرزش مىطلبم كه معبودى جز او وجود ندارد‪ ،‬و او زنده و قايم به ذات‬
‫است و به سويش توبه مىكنم»‪ .‬برايش بخشيده مىشود‪ ،‬اگر چه از معركه فرار‬
‫نموده باشد‪ .‬هيثمى (‪ )210/10‬مىگويد‪ :‬رجالش ثقه دانسته شدهاند‪ .‬و حاكم ‪316-‬‬
‫َ‬
‫‪ )/3‬از عبدالل ّه بن مسعود روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬اگر گناهان مرا بدانيد‪ ،‬دو مرد هم‬
‫در عقبم نمىآيند‪ ،‬و بر سرم خاك مىريزيد‪ ،‬دوست دارم خداوند گناهى از گناهانم را‬
‫َ‬
‫ببخشد و من عبدالل ّه بن روثه‪ 1‬خوانده شوم‪ .‬حاكم و ذهبى اين را صحيح دانستهاند‪.‬‬

‫قول ابوهريره و براء بن عازب درباره استغفار‬


‫‪« 1‬روثه» سرگين را مىگويند‪ .‬م‪.‬‬

‫‪238‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫ابونعيم در الحليه (‪ )383/1‬از ابوهريره روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬من هر روز‬
‫دوازده هزار بار از خداوند مغفرت مىخواهم و به سويش توبه مىكنم‪ ،‬و اين به اندازه‬
‫دينم است ‪ -‬يا به اندازه دينش ‪ -‬و و در آنچه در صفةالصفوة (‪ )288/1‬ذكر شده‪ ،‬آمده‪:‬‬
‫به اندازه گناهم است‪ 1.‬و حاكم به شكل موقوف از برائ روايت نموده كه مردى به‬
‫او گفت‪ :‬اى ابوعماره [و لتلقوا بايديكم ال التهلكة ] همين است‪ ،‬كه مردى با دشمن روبرو‬
‫شود‪ ،‬و بجنگند تا اين كه كشته شود؟ گفت‪ :‬نخير‪ ،‬اين همان مردى است كه گناهى را‬
‫مرتكب مىشود و مىگويد‪ :‬خداوند اين را نمىبخشد‪ .‬حاكم مىگويد‪ :‬به شرط بخارى و‬
‫مسلم صحيح است‪ .‬اين چنين در الترغيب ‪ )132/3-‬آمده است‪.‬‬

‫آنچه در ذكر داخل مىشود قول پيامبر ص درباره دوست دارندگان براى خدا‬
‫طبرانى به اسناد حسن از ابودرداء روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬رسول خدا ص گفت‪:‬‬
‫«خداوند روز قيامت مردانى را بر مىانگيزد كه چهره هايشان نورانى است و بر‬
‫منبرهاى لؤلؤ قرار مىگيرند‪ ،‬مردم بر مقام آن غبطه مىخورند‪ ،‬مردم در مقام آنان‬
‫غبطه مىخورند آنان به انبياء و نه شهداء»‪ ،‬مىگويد‪ :‬آن گاه اعرابيى بر زانوهايش‬
‫نشست و گفت‪ :‬اى رسول خدا براى ما آنان را توصيف كن تا آنان را بشناسيم‪ .‬گفت‬
‫آنان دوست دارندگان براى خدااند‪ ،‬كه از قبايل مختلف و سرزمينهاى مختلف اند‪ ،‬و‬
‫براى ذكر خداوند جمع مىشوند و ذكرش مىنمايند»‪ .‬ونزدوى هم چنان از عمروبن‬
‫عبيسه روايت ست كه گفت‪ :‬از رسول خدا ص شنيدم كه مىگويد‪« :‬از راست‬
‫رحمان ‪ -‬هر دو دستش راست اند ‪ -‬مردانى اند‪ ،‬كه نه انبيااند و نه شهدا‪ ،‬سفيدى‬
‫روى شان نظر بينندهگان را فرا مىگيرد‪ ،‬انبيا و شهدا بر جايگاه و قرب آنان به خداوند‬
‫عزوجل غبطه مىنمايند»‪ .‬گفته شد‪ :‬اى رسول خدا ‪ ،‬آنان كيانند؟ گفت‪« :‬آنان‬
‫گروههاى مختلف از قبايل مختلفى اند‪ ،‬كه براى ذكر خداوند جمع مىشوند‪ ،‬و سخنهاى‬
‫نيكو را مىچينند‪ ،‬چنانكه خورنده خرما خرماهاى نيكو را مىچيند»‪ .‬اسناد آن مقارب‬
‫است‪ ،‬و بر آن باكى نيست‪ .‬اين چنين در الترغيب (‪ )66/3‬آمده است‪ .‬و هيثمى (‬
‫‪ )77/10‬درباره حديث عمروبن عبسه مىگويد‪ :‬اين را طبرانى روايت نموده‪ ،‬كه رجال‬
‫آن ثقه دانسته شدهاند‪.‬‬

‫قول پيامبر ص به يارانش هنگامى كه نشسته بودند و جاهليت و نعمت ايمان را ياد‬
‫مىكردند‬
‫طبرانى در الوسط از انس بن مالك روايت نوده كه‪ :‬رسول خدا ص در حالى نزد‬
‫يارانش آمد كه آنان صحبت مىنمودند‪ ،‬گفتند‪ :‬جاهليتى را كه در آن قرار داشتيم و‬
‫هدايتى را كه خداوند عزوجل نصيب ما ن فرمود‪ ،‬و گمراهى را كه در آن بسر‬
‫مىبرديم ياد مىنموديم‪ ،‬پيامبر خدا ص گفت‪« :‬نيك نموديد ‪ -‬و خوشش آمد ‪ -‬اين طور‬
‫باشيد و اينطور عمل نماييد»‪ .‬هيثمى (‪ )80/10‬مىگويد‪ :‬در اين مبارك بن فضاله‬
‫آمده‪ ،‬و ثقه دانسته شده‪ ،‬و بيشتر از يك تن ضعيفش دانستهاند‪ ،‬ولى بقيه رجال آن‬
‫رجال صحيح اند‪.‬‬

‫قول ابن عباس و عايشه درباره ذكر‪ ،‬و قول عايشه درباره درود بر پيامبر ص‬
‫َ‬
‫ابن عساكر از ابن عباس (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬عمر را زياد ياد‬
‫كنيد‪ ،‬چون وقتى عمر ياد شود‪ ،‬عدل ياد مىشود‪ ،‬و وقتى عدل ياد گردد خداوند ياد‬

‫‪ 1‬ممكن است اين درستترين روايتها باشد‪.‬‬

‫‪239‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫مىشود‪ .‬اين چنين در المنتخب (‪ )394/4‬آمده است‪ .‬و نزد وى هم چنين از عايشه‬
‫َ‬
‫(رضىالل ّه عنها) مجالس تان را زينت بخشيد و اين چنين درالمنتخب (‪ )394/4‬آمده‪.‬‬

‫آثار ذكر و حقيقت آن قول پيامبر ص درباره اولياى خداوند عزوجل‬


‫َ‬
‫بزار از ابن عباس (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬مردى گفت‪ :‬اى رسول‬
‫خدا‪ ،‬اولياى خداوند كيانند؟ فت‪« :‬آنانى كه وقتى ديده شوند خدا به ياد بيايد»‪ .‬هيثمى‬
‫(‪ )78/10‬مىگويد‪ :‬اين را بزار از شيخش على بن حرب رازى روايت نموده‪ ،‬ولى‬
‫نشناختمش‪ ،‬اما بقيه رجالش ثقه داسنته شدهاند‪.‬‬

‫قول پيامبر ص براى حنظله و ابوهريره‪ :‬اگر چنان باشيد كه نزد من مىباشيد‪...‬‬
‫حسن بن سفيان و ابونعيم از حنظله‪ ،‬اسيدى كاتب ‪ -‬وى از كاتبان پيامبر ص بود ‪-‬‬
‫روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬نزد پيامبر ص بوديم وى جنت و دوزخ را براى ما ياد نمود‪،‬‬
‫تا حدى كه در برابر ديدگان مان قرار گرفتند‪ ،‬بعد من به سوى خانواده و پسرانم‬
‫برخاستم و [با ايشان] خنديدم و بازى نمودم‪ ،‬آن گاه حالتى را به ياد آوردم كه در آن‬
‫قرار داشتيم و بيرون شدم‪ ...‬و حديث را چنانكه در بخش ايمان به جنت و دوزخ‬
‫گذشت ذكر نموده‪ ،‬و در آخرش آمده‪ :‬فرمود‪« :‬اى حنظله‪ ،‬اگر نزد خانواده تان‬
‫طورى باشيد كه نزد من مىباشيد‪ ،‬خواه ناخواه ملئك همراهتان بر فرشتان و در راه‬
‫مصافحه مىكنند‪ ،‬اى حنظله‪ ،‬ساعتى اينطور و ساعتى آن طور»‪ 1.‬و نزد طيالسى و‬
‫ابونعيم آمد‪« :‬اگر چنان باشيد كه نزد من مىباشيد ملئك با بالهايشان بر شما سايه‬
‫خواهند نمود»‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )100/1‬آمده است‪ .‬و ابن نجار از ابوهريره‬
‫روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬گفتم‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬وقتى نزد تو باشيم قلبهاى مان نرم‬
‫مىشود‪ ،‬و از دنيا بىرغبت مىشويم و به آخرت راغب و علقمند مىگرديم‪ ،‬گفت‪« :‬اگر‬
‫وقتى بيرون مىشويد چنان باشيد كه نزد من مىباشيد‪ ،‬ملئك زيارت تان مىكنند و‬
‫همراه تان در راه مصافحه مىنمايند‪ ،‬و اگر گناه نكنيد‪ ،‬خداوند قومى را مىآورد كه گناه‬
‫كنند‪ ،‬تا اين كه خطاهاى شان به بلندى آسمان برسد‪ ،‬آن گاه از خداوند آمرزش طلبند‬
‫و براى شان على رغم آنچه از ايشان بوده ببخشد و پروايى هم نمىكند»‪ .‬اين چنين در‬
‫الكنز (‪ )101/1‬آمده است‪.‬‬

‫ابن عمر و خيال نمودن خداوند عزوجل در مقابل چشمانش در حاليكه طواف مىنمود‬
‫ابونعيم در الحليه (‪ )0309/1‬از عروه بن زبير روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬در حالى كه‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫در طواف بوديم‪ ،‬از عبدالل ّه بن عمر (رضىالل ّه عنهما) دخترش را خواستگارى نمودم‪،‬‬
‫وى خاموشى اختيار نمود و به كلمهاى هم پاسخم نداد‪ ،‬گفتم‪ :‬اگر راضى مىشد جوابم‬
‫را مىداد‪ ،‬به خدا سوگند‪ ،‬در اين مورد ابدا ً كلمهاى به او بار ديگر نمىگويم‪ ،‬و براى وى‬
‫چنان مقدر شد كه قبل از من به مدينه رفت و سپس من آمدم‪ ،‬داخل مسجد رسول‬
‫خدا ص شدم‪ ،‬به او سلم دادم‪ ،‬و حقش را كه وى اهل آن بود برايش ادا نمودم‪،‬‬
‫نزدش آمدم‪ ،‬برايم خوش آمد گفت و افزود‪ :‬چه وقت آمدى؟ گفتم‪ :‬اين وقت آمدنم‬
‫َ‬
‫است‪ ،‬گفت‪ :‬آيا تو سوده دختر عبدالل ّه را در حالى كه در طواف بوديم‪ ،‬و خداوند‬
‫عزوجل را درميان چشمهاى مان خيال مىنموديم‪ ،‬برايم ياد نمودى‪ ،‬در حالى كه قادر‬
‫بودى با من در غير آن مكان روبرو شوى؟ گفتم‪ :‬امرى بود مقدر شده‪ ،‬گفت‪ :‬امروز‬
‫نظرت چيست؟ گفتم‪ :‬بيشتر از گذشته به آن حريص ترم‪ ،‬آن گاه پسرانش‪ :‬سالم و‬

‫‪ 1‬يعنى انسان هميش به يك حال نمىباشد بلكه ساعتى چنين مىباشد و ساعتى چنان مىباشد‪.‬‬

‫‪240‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬
‫َ‬
‫عبدالل ّه را طلب نموده و او را به نكاحم در آورد‪ .‬ابن سعد (‪ )167/4‬اين را از نافع به‬
‫معناى آن با زيادتى روايت نموده است‪.‬‬

‫ذكر خفى و بلند نمودن آواز به ذكر قول پيامبر ص درباره فضيلت ذكر حقى‬
‫َ‬
‫ابويعلى از عايشه (رضىالل ّه عنها) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬رسول خدا ص نمازى را كه‬
‫در آن مسواك مىشد‪ ،‬بر نمازى كه در آن مسواك نمىگرديد‪ ،‬هفتاد و چند فضيلت‬
‫مىداد و رسول خدا ص فرمود‪« :‬فضيلت ذكر خفى كه آن را نمىشنوند هفتاد و چند‬
‫است»‪ ،‬مىگويد‪« :‬وقتى روز قيامت مىباشد‪ ،‬و خداوند مخلوقات را براى حساب شان‬
‫جمع ميكند‪ ،‬فرشتگان حفظ كننده به آنچه حفظ نمودهاند و نوشتهاند مىآيند‪ ،‬خداوند‬
‫به آنان مىگويد‪ :‬ببينيد‪ ،‬آيا براى وى چيزى باقى مانده؟ مىگويند پروردگارا هر آنچه‬
‫دانسته بوديم و حفظ نموده بوديم حساب نموديم و نوشتيم و تركش نكردهايم آن گاه‬
‫خداوند تبارك و تعالى به او مىگويد ‪ :‬نزد من براى تو چيز پوشيدهاى هست‪ ،‬كه تو آن‬
‫را نمىدانى‪ ،‬و من تو را به آن پاداش مىدهم‪ ،‬و آن را ذكر پنهان است»‪ .‬هيثمى (‬
‫‪ )81/10‬مىگويد‪ :‬در اين معاويه بن يحيى صدفى آمده‪ ،‬وى ضعيف مىباشد‪.‬‬
‫َ‬
‫قصه دفن مردى كه صدايش را به ذكر بلند مىنمود و دفن عبدالل ّه ذى البجادين‬
‫ابوداود از جابر روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬آتشى را در بقيع ديديم و به آنجا آمديم‪،‬‬
‫ناگهان متوجه شدم كه رسول خدا ص قبر است و مىگويد‪« :‬اين مرد را به من‬
‫بدهيد»‪ ،‬و او را از طرف پايين قبر به اودادند‪ ،‬ديدم و ناگهان دريافتم‪ ،‬كه وى همان‬
‫كسى است‪ ،‬كه صدايش را به ذكر بلند مىنمود‪ .‬اين چنين در جمع الفوائد (‪)137/1‬‬
‫آمده است‪ .‬ابونعيم در الحليه (‪ )351/3‬اين را از جابر به مثل آن به اختصار روايت‬
‫نموده است‪.‬‬
‫حافظ در الصابه (‪ )338/2‬مىگويد‪ :‬محمدبن ابراهيم تيمى برايم حديث بيان نموده‪،‬‬
‫َ‬
‫گفت‪ :‬عبدالل ّه مردى بود از مزينه‪ ،‬وى همان كسى است كه به او ذوالبجادين گفته‬
‫مىشد‪ ،‬موصوف يتيم بود و زير سرپرستى عمويش به سر مىبرد‪ ،‬و عمويش به وى‬
‫نيكى مىنمود‪ ،‬به عمويش خبر رسيد كه وى اسلم آورده است‪ ،‬آنگاه همه چيزى را كه‬
‫به وى داده بود پس گرفت‪ ،‬حتى كه او را از لباسش هم برهنه ساخت‪ ،‬وى دوباره‬
‫نزد مادرش آمد‪ ،‬مادرش جامهاى را كه داشت براى وى دو قطعه نمود‪ ،‬وى نصف آن‬
‫را ازار ساخت و نصف ديگرش را قطيفه‪ ،‬بعد از آن وقتى صبح نمود‪ ،‬پيامبر ص به او‬
‫َ‬
‫گفت‪« :‬تو عبدالل ّه ذوالبجادين ‪« -‬صاحب دو جامه» ‪ -‬هستى‪ ،‬ملزم دروازه من‬
‫باش»‪ ،‬بنابراين وى بر دروازه پيامبر ص مىبود‪ ،‬و صدايش را به ذكر بلند مىنمود‪ ،‬عمر‬
‫گفت‪ :‬آيا وى ريا كار است؟ پيامبر ص فرمود‪« :‬بلكه وى يكى از تضرع كنندگان‬
‫است»‪ .‬تيمى مىگويد‪ :‬ابن مسعود حديث بيان نمود و گفت‪ :‬در غزوه تبوك در دل‬
‫شب برخاستم‪ ،‬و شعلهاى از آتش را در ناحيهاى از اردوگاه ديدم‪ ،‬آن را دنبال نمودم‪،‬‬
‫َ‬
‫ناگهان متوجه شدم كه رسول خدا ص و ابوبكر و عمر (رضىالل ّه عنهما) در آنجا‬
‫َ‬
‫تشريف دارند‪ ،‬و عبدالل ّه ذوالبجادين درگذشته است‪ ،‬و آنان برايش حفرهاى ايجاد‬
‫نمودهاند و رسول خدا ص در حفرهاش است‪ ،‬هنگامى كه وى را دفن نموديم‪ ،‬گفت‪:‬‬
‫«بار خدايا‪ ،‬من از وى راضى هستم‪ ،‬تو هم از وى راضى شو»‪ .‬بغوى اين را به‬
‫طولش از اين وجه روايت نموده‪ ،‬و رجال آن ثقهاند‪ ،‬مگر اين كه در آن انقطاع است‪.‬‬
‫َ‬
‫و ابن منده اين را از طريق سعدبن صلت از اعمش از ابووائل از عبدالل ّه بن مسعود‪،‬‬
‫َ‬
‫و از طريق كثيربن عبدالل ّه بن عمرو بن عوف از پدرش ازجدش به مثل آن رويت‬
‫نموده است‪ .‬و احمد و جعفر بن محمد الفريابى در كتاب الذكر از عقبه بن عامر‬

‫‪241‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫روايت نمودهاند كه‪ :‬رسول خدا ص درباره مردى كه به او ذوالبجادين گفته مىشد‬
‫فرمود‪« :‬وى متضرع است»‪ ،‬و اين را به سببى گفت‪ ،‬كه وى ذكر خداوند را به قرآن‬
‫و دعا زياد مىنمود‪ ،‬و صدايش را بلند مىكرد‪.‬‬

‫شمارش تسبيح و اصل تسبيح‬


‫‪1‬‬

‫قول پيامبر ص براى صفيه وقتى وى را ديد با هسته خرما تسبيح مىگويد‬
‫َ‬
‫ترمذى و حاكم از صفيه (رضىالل ّه عنها) روايت نمودهاند كه‪ :‬پيامبر ص در حالى نزد‬
‫وى وارد شد‪ ،‬كه چهارهزار هسته خرما نزدش بود‪ ،‬و با آنها تسبيح مىگفت‪ ،‬فرمود‪:‬‬
‫«آيا تو را به چيزى زيادتر از آنچه تسبيح گفتى خبر ندهم؟» پاسخ داد‪ :‬بلكه مرا بياموز‬
‫َ‬
‫فرمود‪« :‬بگو‪ :‬سبحانالل ّه عدد خلقه»‪ ،‬ترجمه‪« :‬نسبت پاكى است خدا را به عدد‬
‫َ‬
‫خلقش»‪ .‬و حاكم گفته‪« :‬بگو‪ ،‬سبحانالل ّه عدد ما خلق من شىء»‪ ،‬ترجمه ‪« :‬نسبت‬
‫پاكى است خدا را به عدد آنچه آفريد»‪ .‬و ترمذى گفته‪ :‬حديث غريب است‪ ،‬و اين‬
‫حديث را به روايت از صفيه جز از اين طريق‪ ،‬به روايت از هاشم ابن سعيد الكوفى‪،‬‬
‫نمىشناسيم‪ ،‬و اسناد آن معروف نيست‪ .‬اين چنين در الترغيب (‪ )99/3‬آمده است‪ .‬و‬
‫چيزى از اين قبيل در اذكار جامع گذشت‪.‬‬

‫تسبيح ابوصفيه‪ ،‬ابوهريره و سعد با سنگريزه ها‬


‫بغوى از ابوسفيه مولى پيامبر ص روايت نموده كه به او پوستى انداخته مىشد‪ ،‬و‬
‫زنبيلى كه در آن سنگريزهها مىبود آورده مىشد‪ ،‬و به آن تا نصف روز تصبيح مىگفت و‬
‫بعد از آن برداشته مىشد‪ ،‬و وقتى نماز اول [ظهر] را مىگزارد‪ ،‬تا شب تسبيح مىگفت‪.‬‬
‫اين چنين در البدايه (‪ )322/5‬آمده است‪ .‬و بغوى هم چنان از يونس بن عبيد از‬
‫مادرش روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬ابوصفيه ‪ -‬مردى از مهاجرين ‪ -‬را ديدم كه با هسته‬
‫خرما تسبيح مىگفت‪ .‬اين چنين در بخارى روايت نموده است ‪ -‬البته در غير صحيح‬
‫[البخارى] ‪ .-‬اين چنين در الصابه (‪ )109/4‬آمده‪ ،‬و همين طور ابن سعد (‪)60/7‬‬
‫روايتش نموده‪ .‬وابونعيم در الحليه (‪ )383/1‬از ابوهريره روايت نموده كه‪ :‬وى‬
‫تارى داشت و در آن هزار گره زده شده بود‪ ،‬و تا اينكه به آن تسبيح نمىگفت به‬
‫خواب نمىرفت‪ .‬و نزد ابوداود (‪ )55/3‬از ابونضره روايت است كه گفت‪ :‬شيخى از‬
‫طفاوه برايم حديث بيان نموده گفت‪ :‬در مدينه نزد ابوهريره مهمان شدم‪ ،‬مردى را‬
‫از اصحاب رسول خدا ص نديدم كه از وى بهتر و خوبتر در خدمت مهمان باشد‪،‬‬
‫روزى در حالى كه من نزدش بودم‪ ،‬و او بر تختش قرار داشت‪ ،‬همراهش كيسهاى‬
‫بود و در آن سنگريزه يا هسته خرما قرار داشت‪ ،‬در پايينش كنيز سياهش بود و او به‬
‫آن تسبيح مىگفت‪ ،‬و وقتى آنچه در كيسه بود تمام شد‪ ،‬كيسه را به سوى همان كنيز‬
‫انداخت‪ ،‬و او آنها را دوباره جمع نمود و در كيسه انداخت و براى ابوهريره بلندش‬
‫نمود‪ ...‬و حديث را به طول آن ذكر نموده‪ .‬و ابن سعد (‪ )143/3‬از حكيم بن ديلمى‬
‫روايت نموده كه‪ :‬سعد با سنگريزهها تسبيح مىگفت‪.‬‬

‫ادب ذكر و دو برابر شدن نيكى‬


‫َ‬
‫ابن جرير از ابن عمر (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬اگر توانستى كه خدا‬
‫را فقط در وقت پاك بودنت ذكر كنى اين كار را انجام بده‪ .‬اين چنين در الكنز (‬
‫‪ )209/1‬آمده است‪ .‬و احمد از ابوعثمان نهدى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬از ابوهريره‬
‫َ‬
‫‪ 1‬مراد از «تسبيح» اول‪ ،‬ذكر و سبحانالل ّه گفتن است و مرا در از «تسبيح» دوم‪ ،‬همان تسبيح‬
‫معروف است كه به آن ذكر مىگويند‪ .‬م‪.‬‬

‫‪242‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫به من خبر رسيد كه وى گفته‪ :‬به من خبر رسيده‪ ،‬كه خداوند عزوجل براى بندهاش‬
‫در بدل يك نيكى يك ميلون نيكى مىدهد‪[ ،‬من به او گفتم كه تو چنين گفتهاى؟ ]‬
‫ابوهريره گفت‪ :‬نه اينطور نيست‪ ،‬از رسول خدا ص شنيدم كه مىگويد‪« :‬خداوند‬
‫عزوجل برايش دو مليون نيكى مىدهد»‪ ،‬بعد از آن تلوت نمود‪:‬‬
‫[يضاعفها و يؤت من لدنه اجرا عظيما]‪(.‬النساء‪)40،‬‬
‫ترجمه‪« :‬آن را و چند مىسازد و ار نزد خود اجر بزرگ مىدهد»‪.‬‬
‫و گفت‪« :‬وقتى خداوند عزوجل بگويد‪ :‬اجر بزرگ‪ ،‬پس چه كسى اندازهاش را وزن‬
‫مىكند»‪ ،‬و در روايتى آمده‪ :‬نزد ابوهريره آمدم و گفتم‪ :‬به من خبر رسيده كه تو‬
‫مىگويى‪ :‬يك نيكى به يك مليون نيكى زياد مىشود‪ ،‬گفت‪ :‬چه از آن تو را به شگفت‬
‫انداخته است؟ به خدا سوگند از وى شنيدم‪ ...‬و مثل آن را متذكر شده‪ .‬هيثمى (‬
‫‪ )145/10‬مىگويد‪ :‬اين را احمد به دواسناد و بزار به مثل آن روايت نمودهاند‪ ،‬و يكى‬
‫از اسنادهاى احمد جيد است‬

‫‪243‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫باب پانزدهم‬

‫دعاهاى اصحاب‬
‫َ‬
‫چگونه پيامبر ص و اصحابش (رضىالل ّه عنهم) به سوى خداوند تبارك و تعالى با دعاها‬
‫فرياد بر مىآوردند‪ ،‬براى چه امورى دعا مىكردند‪ ،‬در چه وقت دعا مىنمودند و دعاهاى‬
‫شان چگونه بود؟‬

‫آداب دعا پيامبر ص و تعليم آداب دعا به بعضى از اصحابش‬


‫ابن ابى شيبه از معاذ بن جبل روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬رسول خدا ص از كنار‬
‫مردمى در حالى گذشت كه مىگفت ‪ :‬بار خدايا من از تو صبر مىخواهم‪ ،‬پيامبر خدا‬
‫ص فرمود‪« :‬از خداوند بل خواستى‪ ،‬عافيتش را هم طلب كن»‪ ،‬و بر مردى در حالى‬
‫گذشت كه مىگفت‪ :‬بار خدايا من از تو تمام نعمتت را مىطلبم‪ ،‬فرمود‪« :‬اى ابن آدم‪،‬‬
‫آيا مىدانى كه تمام نعمت چيست؟» گفت‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬دعايى بود و به آن به اميد‬
‫خير دعا نمودم‪ ،‬گفت‪« :‬از جمله تمام نعمت دخول جنت و رهايى از آتش است»‪ ،‬و‬
‫بر مردى گذشت كه مى گفت‪( :‬يا ذالجلل والكرام)‪ ،‬ترجمه‪« :‬اى صاحب بزرگى و‬
‫عزت»‪ ،‬فرمود‪« :‬از تو پذيرفته شد‪ ،‬سئوال نما»‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )292/1‬آمده‬
‫است‪.‬‬

‫قصه پيامبر ص با مردى كه دعا مىنمود تا عذابش به سرعت بيايد‬


‫ابن ابى شيبه از انس بن مالك روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬رسول خدا ص نزد مردى‬
‫وارد شد‪ ،‬گويى كه وى از فرط تكليف و رنج چون جوجه پرندهاى است كه پرهايش‬
‫كنده شده باشد‪ ،‬پيامبر ص به او گفت‪« :‬آيا خداوند را به چيزى دعا مىنمودى؟ پاسخ‬
‫داد‪ :‬مىگفتم‪ :‬بار خدايا‪ ،‬عذابى را كه در آخرت به من مىدهى‪ ،‬در دنيا برايم تعجليلش‬
‫كن‪ ،‬آن گاه پيامبر ص به او گفت‪« :‬چرا نگفتى‪ :‬اللهم آتنا فى الدنيا حسنة و فى‬
‫الخرة حسنة‪ ،‬و قنا عذاب النار‪"« ،‬بار خدايا‪ ،‬براىمان در دنيا و آخرت نيكى نصيب‬
‫فرما و از عذاب آتش نگاه مان دار"»‪ ،‬آن گاه خداوند را دعا نمود و او برايش شفا‬
‫داد‪ ،‬اين چنين در الكنز (‪ )290/1‬آمده است‪ .‬و ابن النجار اين را از وى به مثل آن‪،‬‬
‫چنانكه در الكنز آمده‪ ،‬روايت نموده است‪.‬‬

‫امتناع پيامبر ص از اين كه براى بشير بن خصاصيه دعا نمايد كه خداوند او را قبل از‬
‫وى بميراند‬
‫ابونعيم از بشيربن خصاصيه روايت نموده‪ ،‬كه گفت ‪ :‬رسول خدا ص گفت‪ :‬خدايى را‬
‫مىستايم كه تو را از ربيعه قشعم‪ 1‬آورد‪ ،‬و به دست رسول خدا اسلم آوردهاى»‪.‬‬
‫گفتم‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬خداوند را دعا كن تا مرا قبل از تو بميراند‪ ،‬گفت‪« :‬اين طور‬
‫براى هيچ كسى دعا نمىكنم»‪ .‬اين چنين در المنتخب (‪ )147/5‬آمده است‪.‬‬

‫‪2‬‬
‫پيامبر ص و ابتدا نمودن از خودش به دعا و اجتنابش از سجع‬

‫‪ 1‬قشعم لقب ربيعه بن نزار است‪ ،‬و يكى از معانى آن شير است‪.‬‬
‫‪ 2‬الفاظ همانند و مشابهى كه در اواخر جملت نثر مىآيد «سجع» گفته مىشود چنانكه همين گونه‬
‫الفاظ را در نظم قافيه مىگويند‪.‬‬

‫‪244‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫ابن ابى شيبه‪ ،‬احمد‪ ،‬ابوداود‪ ،‬نسائى و غير ايشان از ابى بن كعب روايت نمودهاند‬
‫كه گفت‪ :‬رسول خدا ص وقتى كه براى كسى دعا مىنمود‪ ،‬از نفس خودش شروع‬
‫مىنمود‪ ،‬روزى موسى عليه السلم را ياد نمود و گفت‪« :‬رحمت خدا بر ما باد و بر‬
‫موسى‪ ،‬اگر صبر مىنمود‪ ،‬از همراهش شگفت انگيزترين چيزها را مىديد‪ ،‬ولى وى‬
‫گفت‪:‬‬
‫[ ان سالتك عن شىء بعدها فل تصاحب قد بلغت من لدن عذرا]‪(.‬الكهف‪)76:‬‬
‫ترجمه‪« :‬اگر تو را بعد از اين از چيزى پرسيدم‪ ،‬از همراهى من دست بردار‪ ،‬چون تو‬
‫از جانب من معذور شناخته شدى»‪.‬‬
‫و آن را طولنى نمود‪ 1.‬ترمذى مثل اين را روايت نموده‪ ،‬و اين قولش را ذكر ننموده‪:‬‬
‫روزى موسى عليه السلم را ياد نمود‪ ...‬تا آخرش‪ ،‬و گفته‪ :‬حسن‪ ،‬غريب و صحيح‬
‫است‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )290/1‬آمده است‪ .‬و طبرانى اين را به اسناد حسن از‬
‫ابوايوب به اين لفظ روايت نموده‪ :‬وقتى دعا مىنمود ازخودش شروع مىكرد‪ .‬اين‬
‫چنين در المجمع آمده‪ .‬ابن ابى شيبه از شعبى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬عايشه‬
‫َ‬
‫(رضىالل ّه عنها) براى واعظ مدينه ابن [ابى] السائب گفت‪ :‬از سجع در دعا اجتناب‬
‫نما‪ ،‬چون من با رسول خدا ص و يارانش همره بودم و آنها را ملزمت نمودم‪ ،‬ايشان‬
‫اينطور نمىنمودند‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )292/1‬آمده است‪.‬‬

‫عمر و تعليم آداب دعا به مردى و دعاى ابن مسعود در وقت سحر‬
‫ابن ابى شيبه و ابوعبيد از عمر روايت نمودهاند كه‪ :‬وى از مردى شنيد كه از فتنه‬
‫پناه مىجست‪ ،‬عمر گفت‪ :‬بار خدايا‪ ،‬من به تو از الفاظش پناه مىجويم‪ ،‬آيا از‬
‫پروردگارت سئوال مىكنى‪ ،‬كه برايت اهل و مال نصيب نكند ‪ -‬يا گفت‪ :‬اهل و فرزند ‪-‬‬
‫‪ ،‬و در لفظى آمده‪ :‬آيا دوست مىدارى‪ ،‬كه خداوند برايت مال و پسر نصيب نكند؟ هر‬
‫يكى از شما وقتى از فتنه پناه جست‪ ،‬بايد از گمراه كنندههاى آن پناه بجويد‪ .‬اين‬
‫چنين در الكنز (‪ )289/1‬آمده است‪ .‬و طبرانى از محارب بن دثار از عمويش روايت‬
‫َ‬
‫نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬سحرگاهان از كنار منزل عبدالل ّه بن مسعود عبور مىنمودم‪ ،‬از وى‬
‫مىشنيدم كه مىگفت‪ :‬بار خدايا‪ ،‬دعوتم نمودى اجابت كردم‪ ،‬امرم فرمودى اطاعت‬
‫نمودم و اين وقت سحر است پس برايم بيامرز‪ .‬بعد با او روبرو شدم و گفتم‪ :‬كلماتى‬
‫را از تو شنيدم كه در وقت سحر مىگفتى‪ ،‬و آن كلمات را برايش يادآورى نموم‪،‬‬
‫گفت‪ :‬يعقوب [استغفار براى] فرزندانش را تا سرح به تأخير انداخت‪ 2.‬هيثمى (‪155/‬‬
‫‪ )10‬مىگويد‪ :‬در اين عبدالرحمن بن اسحاق كوفى آمده‪ ،‬وى ضعيف مىباشد‪.‬‬

‫بلند نمودن دستها در دعا و مسح نمودن روى با آن ها‬


‫پيامبر ص و انجام دادن اين عمل‬
‫حاكم از عمر روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬رسول خدا ص وقتى دعا مىنمود‪ ،‬دست‬
‫هايش را بلندمى كرد‪ ،‬و وقتى فارغ مىشد‪ ،‬آنها را رويش مىماليد‪ .‬و هم چنين نزد وى‬
‫و ترمذى ‪ -‬كه آن را صحيح دانسته ‪ -‬از وى روايت است كه گفت‪ :‬رسول خدا ص‬
‫هنگامى كه دست هايش را در دعا بلند مىنمود‪ ،‬تا وقتى كه با انها رويش را مسح‬
‫نمىكرد‪ ،‬پايين نمىنمود‪ .‬و نزد عبدالغنى در ايضاح الشكال از وى روايت است كه‬

‫‪ 1‬يعنى پيامبر ص كلمه اخير را كه «عذرا» است طولنى خواند‪.‬‬


‫‪ 2‬اين در وقتى بود كه پسرانش از وى طلب استغفار نمودند و او براى شان گفت‪[ :‬سوف استغفر‬
‫لكم ربى]‪ ،‬البته آن هم بعد از سفرشان به مصر‪.‬‬

‫‪245‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫گفت‪ :‬پيامبر ص را نزد سنگهاى زيت‪ 1‬ديدم كه با كف دستهايش دعا مىنمود‪ ،‬و‬
‫هنگامى كه فارغ شد با آنها رويش را مسح نمود‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )289/1‬آمده‬
‫است‪.‬‬
‫َّ‬
‫و احمد از عايشه (رضىالله عنها) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬رسول خدا ص دست هايش‬
‫را بلند مىنمود و دعا مىكرد‪ ،‬تا حدى كه من از زياد بلند نگه داشتن آنها ملول مىشدم‪.‬‬
‫هيثمى (‪ )168/10‬مىگويد‪ :‬احمد اين را به سه اسناد روايت نموده‪ ،‬و رجال همه آنها‬
‫رجال صحيحاند‪ .‬و عبدالرزاق از وى مثل اين را روايت نموده و افزوده است‪( :‬اللهم‬
‫انما انا بشر فل تعذبنى بشتم رجل شتمته او آذيته)‪ ،‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬من بشر‬
‫هستم‪ ،‬پس مرا به دشنام مردى كه دشنامش دادهام يا اذيتش رسانيدهام عذاب‬
‫مده»‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )291/1‬آمده است‪ .‬نزد بخارى در الدب المفرد (ص ‪)90‬‬
‫َ‬
‫از عايشه (رضىالل ّه عنها) روايت است كه وى پيامبر ص را در حالى ديد كه دست‬
‫هايش را بلند نموده دعا مىكرد و مىگفت‪( :‬انما انا بشر فل تعاقبنى‪ .‬ايما رجل من‬
‫المومنين آذيته و او شتمته فل تعاقبنى فيه)‪ ،‬ترجمه‪« :‬من بشر هستم بنابراين عقابم‬
‫من‪ ،‬هر مردى را كه از مومنين اذيت نمودهام يا دشنام دادهام‪ ،‬مرا در آن مورد‬
‫مؤاخذه منما‪.‬‬

‫عملكرد پيامبر ص در اين مورد وقتى كه بر احزاب دعا نمود و عملكرد ابن عمر و‬
‫ابن زبير‬
‫عبدالرزاق از عروه روايت نموده كه‪ :‬رسول خدا ص بر قومى از اعراب عبور نمود‪،‬‬
‫آنان اسلم اورده بودند‪ ،‬و احزاب ديارشان را خراب كرده بودند‪ ،‬آن گاه رسول خدا‬
‫ص دستهاى خود را به سوى رويش بلند نمود و بر آنان دعا نمود‪ ،‬اعرابيى به او گفت‪:‬‬
‫اى رسول خدا‪ ،‬رسا كن پدر و مادرم فدايت‪ ،‬ولى پيامبر خدا ص دستش را برابر‬
‫رويش بلند نمود‪ ،‬و [از آن بالتر] به طرف آسمان بلندشان نكرد‪ .‬اين چنين در الكنز (‬
‫‪ )291/1‬آمده است‪.‬و بخارى در الدب المفرد [ص ‪ ]90‬از ابونعيم وهب روايت‬
‫َ‬
‫نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬اين عمروبن زبير (رضىالل ّه عنهم) را ديدم كه دعا مىكردند و كفهاى‬
‫دست شان را بر روى مىماليدند‪.‬‬

‫دعا در جماعت و بلند نمودن آواز و آمين‬


‫آمين گفتن پيامبر ص بر دعاى زيد‪ ،‬ابوهريره و مرد ديگرى‬
‫طبرانى در الوسط از قيس مدنى روايت نموده كه‪ :‬مردى نزد زيدبن ثابت (رضى‬
‫الله عنه) آمد‪ ،‬و چيزى از وى پرسيد‪ ،‬زيد به او گفت‪ :‬نزد ابوهريره برو‪ ،‬در حالى كه‬
‫من ‪،‬ابوهريره و فلن در مسجد بوديم دعا مىكرديم‪ ،‬و پروردگار مان عزوجل را ذكر‬
‫مىنموديم‪ ،‬كه ناگهان رسول خدا ص به سوى ما آمد و نزد مان نشست‪ ،‬و ما خاموش‬
‫شديم‪ ،‬گفت‪« :‬به آنچه كه در آن قرار داشتيد برگرديد»‪ ،‬زيد مىگويد‪ :‬پس من و‬
‫همراهم قبل از ابوهريره دعا نموديم‪ ،‬و رسول خدا ص براى ما آمين مىگويد‪ ،‬بعد از‬
‫آن ابوهريره دعا نموده گفت ‪ :‬بار خداى‪ ،‬من از تو مثل آنچه را مىخواهم كه دو‬
‫همراهم خواستند‪ ،‬و از تو علمى مىخواهم كه فراموش نشود‪ ،‬پيامبر ص گفت‪:‬‬
‫«آمين»‪ ،‬گفتيم‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬ما هم از خداوند علمى مىخواهيم كه فراموش‬
‫نشود‪ 2،‬پيامبر ص فرمود‪« :‬بچه درسى‪ 3‬از شما به آن سبقت جست»‪ .‬هيثمى (‪361/‬‬

‫‪ 1‬نام مكانى است در مدينه منوره‪.‬‬


‫‪ 2‬به نقل از الصابه و تهذيب التهذيب‪.‬‬
‫‪ 3‬هدف ابوهريره است چون وى از قبيله دوس است‪ .‬م‪.‬‬

‫‪246‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫‪ )9‬مىگويد‪ :‬اين قيس‪ ،‬واعظ عمربن العزيز بود‪ ،‬و غير از پسرش محمد ديگر كسى‬
‫از وى روايت نكرده است‪ ،‬ولى بقيه رجال ثقهاند‪.‬‬

‫دعاى عمر و درخواستش از مردم كه آمين بگويند و دعايش در عام الرماده‬


‫ابن سعد (‪ )275/3‬از جامع بن شداد از يكى از اقربايش روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬از‬
‫عمربن خطاب شنيدم كه مىگفت‪ :‬سه كلمه است كه وقتى آنها را گفتم بر آن آمين‬
‫بگوييد‪« :‬اللهم انى ضعيف فقونى‪ ،‬اللهم انى غليظ فلينى‪ ،‬اللهم انى بخيل فسخنى»‪.‬‬
‫ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬من ضعيف هستم قويم بساز‪ ،‬بار خدايا‪ ،‬من خشن هستم نرمم‬
‫بساز‪ ،‬بار خدايا من بخيل هستم سخيم بساز»‪.‬‬
‫وى هم چنان (‪ )321/3‬از سائب بن يزيد روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬سوى عمربن‬
‫خطاب روزى در [عام] الرمادة در صبحگاهان نگاه نمودم‪ ،‬وى در يك حالت توأم با‬
‫خشوع و تضّرع قرار داشت و چادرى بر تن داشت كه به زانوهايش نمىرسيد صدايش‬
‫را به استغفار بلند مىنمود و چشمهايش بر گونههايش اشك مىريختند‪ ،‬و در طرف‬
‫راستش عباس بن عبدالمطلب قرار داشت‪،‬وى در آن روز در حالى كه روبروى‬
‫قبله قرار داشت و دستهايش را به سوى پروردگارش فرياد بلند نمود‪ ،‬و دعا نمود و‬
‫مردم هم با او دعا كردند‪ ،‬بعد از آن دست عباس را گرفت و گفت‪( :‬الهم انا نستشفع‬
‫بعم رسولك اليك)‪ .‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬عموى رسولت را نزد تو شفاعت كننده‬
‫مىآوريم»‪ ،‬و عباس براى مدت طولنى در پهلويش ايستاد‪ ،‬و عباس هم دعا مىنمود و‬
‫چشم هايش اشك مىريخت‪.‬‬

‫نشستن عمر همراه گروهى در مسجد و دعاى همه شان يكى بعد از ديگرى‬
‫ابن سعد (‪ )294/3‬از ابوسعيد مولى ابواسيد روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬عمربن خطاب‬
‫از طرف شب بعد از عشاء در مسجد گشت مىزد‪ ،‬هر كى را در آن مىديد بيرونش‬
‫مىنمود‪ ،‬مگر كسى را كه ايستاده بود و نماز مىگزارد‪ ،‬بارى بر تعدادى از اصحاب‬
‫رسول خدا ص عبور نمود كه در ميان شان ابى بن كعب هم تشريف داشت‪،‬‬
‫پرسيد‪ ،‬اينها كيانند؟ ابى گفت‪ :‬افرادى از خانوادهات‪ ،‬اى اميرالمؤمنين‪ ،‬پرسيد‪ :‬بعد از‬
‫نماز چه شما را نگه داشته است؟ گفت‪ :‬نشستيم و خدا را ذكر مىكنيم‪ ،‬اضافه مىكند‪:‬‬
‫آن گاه با ايشان نشست‪ ،‬و براى نزديكترين شان به خودش گفت‪ :‬به دعا شروع كن‪،‬‬
‫مىگويد‪ :‬وى دعا نمود‪ ،‬بعد از هر يك آنها طالب دعا گرديد و آنان دعا نمودند تا اين كه‬
‫به من رسيد و من در پهلويش قرار داشتم‪ ،‬گفت‪ :‬تو بگو‪ ،‬من بند ماندم و از ترس‬
‫لرزهاى فرايم گرفت‪ ،‬كه او نيز آن را از من احساس نمود‪ ،‬گفت‪ :‬اگر بگويى‪ :‬بار‬
‫خدايا براى مان بيامرز‪ ،‬بار خدايا رحم مان فرما كافى است‪ ،‬مىگويد‪ :‬بعد از آن عمر‬
‫شروع نمود‪ ،‬و هيچ كسى در قوم از وى پر اشكتر و شديد گريه كنندهتر نبود‪ ،‬بعد از‬
‫آن فرمود‪ :‬بس است‪ ،‬اكنون پراكنده شويد‪.‬‬

‫دعاى حبيب بن مسلمه و نعمان بن مقّرن قبل از قتال‬


‫طبرانى از ابوهبيره از حبيب بن مسلمه فهرى كه مستجاب الدعا بود روايت نموده‬
‫كه‪ :‬وى بر ارتشى امير مقرر شد‪ ،‬مرزهاى روم را در نور ديد و هنگامى كه با دشمن‬
‫روبرو گرديد به مردم گفت‪ :‬از رسول خدا ص شنيدم كه مىگويد‪« :‬اگر جماعتى جمع‬
‫شود و برخى شان دعا نمايند و سايرشان آمين بگويند خداوند دعاى شان را قبول‬
‫مىكند»‪ ،‬بعد از آن وى پس از حمد و ثناى خداوند گفت‪( :‬اللهم احقن دماءنا‪ ،‬و اجعل‬
‫اجورنا اجورالشهداء)‪ ،‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬خونهاى مان را از ريختن باز دار‪ ،‬و‬

‫‪247‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫پاداشهاى مان را پاداش شهيدان بگردان»‪ ،‬در حالى كه آنان در اين حالت قرار‬
‫داشتند‪ ،‬ناگهان هنباط‪ ،‬كه امير دشمن بود‪ ،‬پايين آمد و نزد حبيب در خيمهاش داخل‬
‫گرديد‪ .‬هيثمى (‪ )170/10‬مىگويد‪ :‬اين را طبرانى روايت نموده‪ ،‬و گفته است‪ :‬هنباط‬
‫به لغت رومى امير ارتش را مىگويند‪ ،‬و رجال آن‪ :‬غير از ابن لهيعه كه حسن الحديث‬
‫است‪ ،‬رجال صحيح اند‪ .‬و در بخش تمناى شهادت و دعا براى آن از معقل بن يسار‬
‫گذشت‪ ...‬و حديث را به طول آن متذكر شده‪ ،‬و در آن قول نعمان بن مقرن آمده‪:‬‬
‫من براى خداوند عز و جل دعايى مىكنم‪ ،‬و هر يكى از شما را سوگند مىدهم كه بر آن‬
‫آمين بگويد‪( :‬اللهم اعط اليوم النعمان الشهادة ف نصر السلمي وافتح عليهم)‪ ،‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬امروز‬
‫براى نعمان شهادت را در نصرت مسلمانان نصيب فرما‪ ،‬و براى شان فتح عطا نما»‪.‬‬
‫اين را طبرى هم روايت كرده‪ ،‬و اين چنين اين را طبرانى روايت نموده‪ ،‬و رجال آن‬
‫رجال صحيح اند‪ ،‬و در روايتى افزوده‪ :‬و قوم آمين گفتند‪ ،‬چنان كه در المجمع (‬
‫‪ )216/6‬آمده است‪ .‬اين چنين اين را حاكم (‪ )294/3‬در حديث طويلى روايت كرده‬
‫است‪.‬‬

‫ذى البجادين و بلند نمودن صدايش به دعا و قول پيامبر ص دربارهاش‪ :‬وى متضرع‬
‫است‬
‫احمد و طبرانى از عقبه بن عامر روايت نمودهاند كه‪ :‬پيامبر ص براى مردى كه به‬
‫او ذوالجبادين گفته مىشد فرمود‪« :‬وى متضرع است»‪ ،‬اين را به سببى گفت كه وى‬
‫خداوند عزوجل را به كثرت با خواندن قرآن ياد مىنمود‪ ،‬و صدايش را در دعا بلند‬
‫مىكرد‪ .‬هيثمى (‪ )369/9‬مىگويد‪ :‬اسناد آنها حسن است‪ .‬و ابن جرير هم چنان اين را‬
‫از عقبه به مثل آن روايت نموده‪ ،‬چنانكه در تفسير ابن كثير (‪ )395/2‬آمده است‪.‬‬

‫طلب دعا از صالحين‬


‫پيامبر ص و طلب دعا از عمر و ابوامامه و درخواست دعا از پيامبر ص‬
‫ابوداود و ترمذى از عمر روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬از پيامبر ص اجازه عمره‬
‫خواستم‪ ،‬به من اجازه داد و گفت‪« :‬اى برادرم از دعايت فراموشم مكن»‪ ،‬عمر‬
‫گفت‪ :‬كلمهاى است كه دوست ندارم در بدل آن دنيا برايم باشد‪ .‬ابن سعد (‪)273/3‬‬
‫از عمر به معناى اين را روايت نموده است‪ ،‬و ابن ابى شيبه از ابوامامه باهلى‬
‫روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬پيامبر ص بيرون گرديد‪ ،‬گويى ما علقمند شديم كه براى مان‬
‫دعا كند‪ ،‬آن گاه فرمود‪( :‬اللهم اغفرلنا والرحمنا‪ ،‬و ارض عنا و تقبل منا‪ ،‬و ادخلنا‬
‫الجنة و نجنا من النار‪ ،‬اصلح لنا شأنناكله)‪ ،‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬براى ما بيامرز و رحم‬
‫مان فرما‪ ،‬ازما راضى شو و از ما قبول فرما‪ ،‬داخل جنت مان ساز و از آتش نجات‬
‫مان ده و همه امور ما را براى مان اصلح گردان»‪ ،‬گويى باز هم ما علقمندى نشان‬
‫داديم كه براى مان بيفزايد‪ ،‬گفت‪« :‬امر را براى تان جمع نمودم»‪ .‬اين چنين در الكنز‬
‫(‪ )291/1‬آمده است‪.‬‬

‫قصه مردى كه خود را در زمين داغ و گرم غلت مىداد‪ ،‬و درخواست پيامبر ص از وى‬
‫كه براى برادرانش دعا كند‬
‫َّ‬
‫ابن ابى الدنيا از طلحه بن عبيدالله روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬مردى روزى به راه‬
‫افتاد و لباس هايش را كشيد‪ ،‬و در زمين داغ و گرم به غلت زدن پرداخت‪ ،‬و براى‬
‫نفسش مىگفت‪ :‬آتش جهنم را بچش‪ ،‬آيا در شب مرده هستى و در روز پهلوان؟!‬
‫مىافزايد ‪ :‬در حالى كه وى در اين حالت قرار داشت‪ ،‬ناگهان پيامبر ص را در سايه‬

‫‪248‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫درختى ديد‪ ،‬نزدش آمد و گفت‪ :‬نفسم بر من غالب شد‪ ،‬رسول خدا ص به او گفت‪:‬‬
‫«دروازههاى آسمان برايت باز گرديد‪ ،‬و ملئك بر تو افتخار نمودند»‪ ،‬سپس به‬
‫اصحابش فرمود‪« :‬از برادرتان توشه به دست آوريد» آن گاه هر كس مىگفت‪ :‬اى‬
‫فلن برايم دعا كن‪ ،‬پيامبر ص به او گفت‪« :‬همه شان را شامل دعايت بساز»‪ ،‬آن‬
‫گاه گفت‪( :‬اللهم اجعل التقوى زادهم‪ ،‬واجمع على الهدى امرهم)‪ ،‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪،‬‬
‫توشه شان را تقوى بگردان‪ ،‬و امرشان را بر هدايت جمع نما‪ ،‬پيامبر ص مىگفت‪« :‬بار‬
‫خدايا‪ ،‬استوارش بگردان»‪ .‬گفت‪( :‬واجعل النة مآبم)‪ ،‬ترجمه‪« :‬و جنت را جاى برگشت‬
‫شان بگردان»‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )290/1‬آمده است‪ .‬طبرانى اين را از بريده‬
‫روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬در حالى كه پيامبر ص در يكى از سفرهايش قرار داشت‪،‬‬
‫ناگهان به مردى رسيد كه در زمين گرم و داغ بر پشت و شكم خود غلت مىخوردو‬
‫مىگفت‪ :‬اى نفس با خواب نمودن در شب و باطل بودن در روز باز هم اميد جنت را‬
‫مىكنى؟! هنگامى كه عمل دلخواهش را تمام نمود به سوى ما آمد‪ ،‬پيامبر ص گفت ‪:‬‬
‫«به خدمت برادرتان فرارسيد»‪ ،‬گفتيم‪ :‬براى مان دعا كن‪ ،‬خدا رحمت كناد‪ ،‬گفت‪:‬‬
‫(اللهم اجمع على الهدى امرهم)‪ ،‬گفتيم‪ :‬براى ما بيفزاى‪ ،‬گفت‪( :‬اللهم اجعل التقوى‬
‫زادهم)‪ ،‬گفتيم‪ :‬براى مان بيفزاى‪ ،‬و پيامبر ص گفت‪« :‬برايشان بيفزاى» و گفت‪« :‬بار‬
‫خدايا‪ ،‬توفيقش بده»‪ ،‬گفت‪( :‬اللهم اجعل النة مآبم)‪ .‬هيثمى (‪ )185/10‬مىگويد‪ :‬اين را‬
‫َ‬
‫طبرانى از طريق ابوعبدالل ّه صاحب صدقه از علقمه بن مرثد روايت نموده‪ ،‬و من وى‬
‫را نشناختم‪ ،‬ولى بقيه رجال آن ثقهاند‪ .‬و ابونعيم اين را از بريده به مثل آن‪ ،‬چنانكه‬
‫در الكنز (‪ )308/1‬آمده‪ ،‬روايت نموده است‪.‬‬

‫درخواست پيامبر ص كه‪ :‬كسى با اويس قرنى ملقات نمود بايد از وى طلب استغفار‬
‫كند‬
‫ابن سعد (‪ )163/6‬از اسيربن جابر از عمر روايت نموده‪ ،‬كه وى به اويس گفت‪:‬‬
‫برايم مغفرت بخواه‪ ،‬گفت‪ :‬چگونه برايت مغفرت بخواهم‪ ،‬در حالى كه تو يار رسول‬
‫خدا ص هستى؟ گفت‪ :‬از رسول خدا ص شنيدم كه مىگفت‪« :‬بهترين تابعين مردى‬
‫است كه به او اويس گفته مىشود»‪ .‬اين حديث دنباله طولنى دارد‪ ،‬بخش مرفوع آن‬
‫را مسلم در صحيحش روايت نموده‪ ،‬چنان كه در الصابه (‪ )115/1‬آمده‪ ،‬و در‬
‫روايت وى در اين مورد آمده‪« :‬كسى كه از شما با وى ملقات نمود‪ ،‬امرش كنيد تا‬
‫براى تان مغفرت بخواهد»‪.‬‬

‫دعاى انس براى يارانش وقتى كه از وى طلب نمودند تا براى شان دعا كند‬
‫َ‬
‫بخارى در الدب المفرد (ص ‪ )93‬از عبدالل ّه (بن) الرومى از انس بن مالك روايت‬
‫نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬به وى گفته شد‪ :‬برادرانت از بصره نزدت آمدهاند ‪ -‬و او در آن روز‬
‫در زاويه‪ 1‬سكونت داشته ‪ -‬تا براى شان به خدا دعا كنى‪ ،‬گفت‪( :‬اللهم اغفرلنا و ارحنا‪ ،‬و آتنا‬
‫ف الدنيا حسنة و ف الخرة حسنة‪ ،‬و قنا عذاب النار)‪ ،‬ترجمه‪« :‬بار خدايا براى ما ببخش و رحم مان‬
‫نما‪ ،‬و در دنيا براى ما نيكى نصيب فرما‪ ،‬و در آخرت هم براى ما نيكى عطا نما و از‬
‫عذاب آتش نگاه مان دارد‪ .‬از وى خواستند كه بر آن اضافه نمايد‪ ،‬او باز مثل آن را‬
‫گفت‪ ،‬و گفت‪ :‬اگر اين براىتان داده شود خير دنيا و آخرت براىتان داده شده است‪.‬‬

‫دعا براى كسى كه عصيان نموده است‬


‫‪ 1‬جايى است نزديك بصره‪.‬‬

‫‪249‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫قصه عمر با مردى كه با شراب نوشى ادامه داد‪ ،‬و اين كه عمر برايش نامه نوشت و‬
‫دعا نمود و او از آن دست كشيد‬
‫ابن ابى حاتم از يزيد بن اصم روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬مردى از اهل شام كه انسان‬
‫پيكارگر و جنگجويى بود‪ ،‬نزد عمربن خطاب مىآمد‪ ،‬عمر وى را مدتى نيافت و‬
‫گفت‪ :‬فلن بن فلن چه شد؟ گفتند‪ :‬اى اميرالمؤمنين‪ ،‬شراب نوشى را زياد نموده‬
‫است‪ ،‬مىافزايد‪ :‬عمر كاتبش را خواست و گفت‪ :‬از طرف عمربن خطاب براى فلن‬
‫بن فلن بنويس‪ ،‬سلم بر تو تقديم باد‪ ،‬من با ارسال اين نامه به سويت خداوند را‬
‫ستايش مىكنم‪ ،‬كه جز وى ديگر معبودى نيست‪ ،‬خداوندى كه بخشنده گناه‪ ،‬قبول‬
‫كننده توبه‪ ،‬سخت عذاب دهنده صاحب انعام و فضل است‪ ،‬خدايى جز وى نيست و‬
‫برگشت به سوى اوست‪ .‬بعد از آن به يارانش گفت‪ :‬از خداوند درباره دعا كنيد‪ ،‬كه به‬
‫قلبش متوجه شود و خداوند توبهاش را بپذيرد‪ ،‬هنگامى كه نامه عمر به آن مرد‬
‫رسيد‪ ،‬به خواندن آن پرداخت و آن را تكرار نمود‪ ،‬گفت‪ :‬بخشنده گناه‪ ،‬قبول كننده‬
‫توبه‪ ،‬سخت عذاب دهنده و صاحب انعام و فضل‪ ،‬مرا از عذابش ترسانيده و وعدهام‬
‫نموده كه برايم بيامرزد‪ .‬اين را حافظ ابونعيم هم به نقل از جعفربن برقان روايت‬
‫نموده و افزوده است‪ :‬توبهاش را هميشه با خود تكرار مىنمود‪ ،‬بعد از آن گريست و‬
‫شراب نوشى را ترك نمود‪ ،‬و بر آن استوار ماند‪ ،‬وقتى خبرش به عمر رسيد‪ ،‬گفت‪:‬‬
‫اينطور نماييد‪ ،‬وقتى يكى از برادران تان را ديد كه مرتكب لغزشى گرديده است‬
‫استوارش سازيد‪ ،‬و اطمينانش دهيد‪ ،‬و به خداوند دعا نماييد تا توبهاش را بپذيرد‪ ،‬و از‬
‫همكاران شيطان بر ضد وى نباشد‪ .‬اين چنين در تفسير ابن كثير (‪ )70/41‬آمده‬
‫است‪.‬‬

‫كلماتى كه دعا با آنها آغاز مىشود‬


‫قول پيامبر ص به مردى كه دعا نمود و به ابوعياش‪ :‬خداوند را به اسم اعظمش‬
‫سئوال نمودى‬
‫ابوداود‪ ،‬ترمذى ‪ -‬و آن را حسن دانسته ‪ ، -‬ابن ماجه و ابن حبان در صحيحش از‬
‫بريده روايت نمودهاند كه‪ :‬رسول خدا ص از مردى شنيد كه مىگفت‪( :‬اللهم انى‬
‫َ‬
‫اسالك بانى اشهد انك انتالل ّه ل اله ال انت‪ ،‬الحد الصمد‪ ،‬الذى لم يلد و لم يولد و لم‬
‫يكن له كفوا احد)‪ ،‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬من از تو سئوال مىكنم‪ ،‬به اين كه شهادت‬
‫مىدهم‪ :‬تو خدا هستى و معبودى جز تو نيست‪ ،‬خداوند يكتا و بى نياز‪ ،‬ذاتى كه نه از‬
‫كسى زاده شده و نه هم كسى از او زاده شده است‪ ،‬و برايش همتايى نيست»‪.‬‬
‫پيامبر ص فرمود ‪« :‬به درستى خداوند را به اسم اعظمش سئوال نمودى‪ ،‬اسمى كه‬
‫وقتى به آن سئوال شود مىدهد‪ ،‬و وقتى به آن دعا گردد قبول مىكند»‪ .‬اين را حاكم‬
‫نيز روايت نموده‪ ،‬مگر اين كه وى گفته‪« :‬به درستى خداوند را به اسم اعظمش‬
‫سئوال نمودى»‪ ،‬و گفته‪ :‬به شرط بخارى و مسلم صحيح است‪ .‬اين چنين در الترغيب‬
‫(‪ )145/3‬آمده است‪ .‬و اين را هم چنان نسائى‪ ،‬چنانكه در اذكار النووى (ص ‪)501‬‬
‫آمده‪ ،‬روايت كرده است‪.‬‬
‫ترمذى ‪ -‬كه آن را حسن دانسته ‪ -‬از معاذ بن جبل روايت نموده‪ ،‬كه گفت ‪ :‬پيامبر‬
‫ص از مردى شنيد كه ميگويد‪( :‬يا ذالجلل والكرام) ‪،‬ترجمه‪« :‬اى صاحب عظمت و‬
‫عزت»‪ ،‬فرمود‪« :‬از تو قبول شده‪ ،‬سئوال كن»‪ .‬اين چنين در الترغيب (‪)145/3‬‬
‫آمده است‪.‬‬
‫احمد ‪ -‬لفظ هم از وى است ‪ -‬و ابن ماجه از انس بن مالك روايت نمودهاند كه‬
‫گفت‪ :‬پيامبر ص از نزد ابوعياش زيدبن صامت زرقى در حالى عبور نمود كه وى نماز‬

‫‪250‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫مى گزارد‪ ،‬مىگفت‪( :‬اللهم انى اسألك بان لك الحمد‪ ،‬ل اله ال انت‪ ،‬يا حنان‪ ،‬يا منان‬
‫يا بديع السماوات و الرض‪ ،‬يا ذالجلل والكرام)‪ ،‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬من از تو سئوال‬
‫مىكنم‪ ،‬به اينكه ستايش تو راست‪ ،‬معبود بر حقى جز تو نيست‪ ،‬اى بخشانده مهربان‪،‬‬
‫اى منت گذارنده‪ ،‬اى آفريننده آسمانها و زمين‪ ،‬اى صاحب عظمت و عزت»‪ ،‬رسول‬
‫خدا ص گفت‪« :‬به درستى خداوند را به اسم اعظمش سئوال نمودى‪ ،‬اسمى كه‬
‫وقتى به آن فراخوانده شود قبول مىكند‪ ،‬و وقتى به آن سئوال شود مىدهد»‪ .‬اين را‬
‫ابوداود‪ ،‬نسائى ‪ ،‬ابن حبان در صحيحش و حاكم روايت نمودهاند‪ ،‬واين چهار تن‬
‫افزودهاند‪( :‬يا حتى يا قيوم)‪ ،‬ترجمه‪« :‬اى زنده و اى قايم به ذات»‪ .‬و حاكم گفته‪ :‬به‬
‫شرط مسلم صحيح است‪ ،‬و حاكم در يكى از روايتهايش افزوده‪( :‬اسألك النة و اعوذبك من‬
‫النار) ‪ ،‬ترجمه‪« :‬از تو جنت را مىطلبم و به تو از آتش پناه مىبرم»‪ .‬اين چنين در‬
‫الترغيب (‪ )146/3‬آمده است‪.‬‬

‫پيامبر ص و اهدا نمودن طل براى اعرابيى كه در دعايش خداوند را به وجه نيكو‬


‫ستوده‬
‫طبرانى در الوسط از انس روايت نموده كه‪ :‬رسول خدا ص از نزد اعرابيى مرور‬
‫نمود‪ ،‬كه در نمازش دعا مىنمود ومى گفت‪« :‬يا من ل تراه العيون‪ ،‬و ل تخالطه‬
‫الظنون و ل يصفه الواصفون‪ ،‬و ل تغيره الحوادث و ل يخشى الدوائر‪ ،‬يعلم مثاقيل‬
‫الجبال و مكاييل البحار‪ ،‬و عدد قطر المطار‪ ،‬و عدد ورق الشجار‪ ،‬و عدد ما اظلم‬
‫عليه الليل و اشرق عليه النهار‪ ،‬و ل توارى منه سماء سماء والرض ارضا‪ ،‬و ل بحر‬
‫مافى قعره‪ ،‬و ل جبل ما فى و عره‪ ،‬اجعل خير عمرى آخره‪ ،‬و خير عملى خواتيمه‪ ،‬و‬
‫خير ايامى يوم القاك فيه»‪ ،‬ترجمه‪« :‬اى كسى كه چشمها او را نمىبيند‪ 1،‬گمانها‬
‫دركش نمىتوانند وصف كنندگان وصفش كرده نمىتوانند‪ ،‬حوادث تغييرش نمىدهد‪ ،‬از‬
‫تحولت و پيشآمدها نمىترسد‪ ،‬وزن كوهها‪ ،‬اندازه و مقدار بحرها‪ ،‬عدد قطرههاى‬
‫باران‪ ،‬عدد برگ درختان و عدد آنچه را شب بر آن تاريكى نموده و روز بر آن دميده‬
‫مىداند‪ ،‬و آسمانى از وى آسمان ديگر را مخفى كرده نمىتواند و نه زمين زمينى را‪،‬‬
‫ونه بحرى آنچه را در قعرش است و نه كوهى آنچه را در داخلش است‪ ،‬بهترين عمرم‬
‫آخرش را بگردان و بهترين عملم خاتمه هايش را و بهترين روزهايم روزى را كه در‬
‫آن با تو ملقات مىكنم»‪ ،‬آن گاه رسول خدا ص كسى را موظف اعرابى گردانيد و‬
‫گفت‪« :‬وقتى نمازش را گزارد برايم بياورش»‪ ،‬هنگامى كه نمازش را خواند نزدش‬
‫آمد و براى رسول خدا ص طليى يكى از معادن اهدا شده بود‪ ،‬وقتى اعرابى نزدش‬
‫آمد‪ ،‬طل را به او بخشيد و گفت‪« :‬از كدام قبيله هستى اى اعرابى؟» گفت‪ :‬از بنى‬
‫عامربن صعصعه اى رسول خدا‪ ،‬رسول خدا ص گفت‪« :‬آيا مىدانى چرا طل را به تو‬
‫‪2‬‬
‫بخشيدم؟» گفت‪ :‬به سبب صله رحمى كه در ميان ما و خودت است اى رسول خدا‪،‬‬
‫پيامبر ص فرمود ‪« :‬درست است رحم حقى دارد‪ ،‬ولى طل را به خاطرحسن ثنايت‬
‫بر خداوند عزوجل بخشيدم»‪ .‬هيثمى (‪ )158/10‬مىگويد‪ :‬رجال آن رجال صحيح اند‪،‬‬
‫َ‬
‫غير عبدالل ّه بن محمد ابى عبدالرحمن اذرمى‪ ،‬كه ثقه است‪.‬‬

‫دعاى پيامبر ص در پيش روى عايشه به اسم اعظم خداوند‬

‫‪ 1‬يعنى در دنيا‪.‬‬
‫‪ 2‬يكى از بى بىهاى پيامبر ص از بنى عامر بود‪ ،‬هدف اعرابى همان قرابت است‪.‬‬

‫‪251‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬
‫َ‬
‫ابن ماجه (ص ‪ )698‬از عايشه (رضىالل ّه عنها) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬از رسول خدا‬
‫ص شنيدم كه مىگفت‪( :‬اللهم انى اسالك باسمك الطاهر الطيب المبارك الحب اليك‪،‬‬
‫الذى اذا دعيت به اجبت‪ ،‬و اذا سئلت به اعطيت‪ ،‬و اذا استرحمت به رحمت‪ ،‬و اذا‬
‫استفرجت به فرجت)‪ ،‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬من تو را به اسم پاك‪ ،‬نيكو‪ ،‬مبارك و‬
‫محبوبترت سئوال مىكنم‪ ،‬اسمى كه وقتى به آن دعا شوى قبول مىكنى‪ ،‬و وقتى به‬
‫آن سئوال شوى مىدهى و وقتى به آن رحمت تو خواسته شود رحم مىنمائى‪ ،‬و وقتى‬
‫به آن گشايشت خواسته شود‪ ،‬گشايش مىآورى»‪ .‬عايشه اضافه مىكند‪ :‬و روزى‬
‫گفت‪« :‬اى عايشه‪ ،‬آيا مىدانى‪ ،‬خداوند مرا به همان اسمش آگاه گردانيده كه وقتى به‬
‫آن دعا شود پاسخ مىدهد؟» مىگويد‪ :‬گفتم‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬پدر و مادرم فدايت‪ ،‬آن را‬
‫به من بياموز‪ ،‬گفت‪« :‬آن برايت لزم نيست اى عايشه»‪ ،‬مىگويد‪ :‬آن گاه به گوشهاى‬
‫رفتم و ساعتى نشستم‪ ،‬باز برخاستم و سرش را بوسيدم و گفتم‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬آن‬
‫را به من بياموز‪ ،‬گفت‪« :‬اى عايشه برايت مناسب نيست كه آن را به تو بياموزم‪ ،‬و‬
‫برايت سزاوار نيست‪ ،‬كه به آن چيزى از دنيا را سئوال نمايى»‪ .‬مىافزايد‪ :‬آن گاه‬
‫برخاستم‪ ،‬وضو نمودم و دو ركعت نماز گزاردم و بعد از آن گفتم‪( :‬اللهم انى‬
‫َ‬
‫ادعوكالل ّه‪ ،‬و ادعوك الرحمن‪ ،‬و ادعوك البر الرحيم‪ ،‬و ادعوك باسمائك الحسنى كلها‬
‫ما علمت منها و مالم اعلم آن تغفرلى و ترحمنى)‪ ،‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬من تو را به‬
‫َ‬
‫نامالل ّه دعا مىكنم‪ ،‬و تو را به نام رحمان دعا مىكنم‪ ،‬و تو را به نام نيكويى كننده و‬
‫رحيم دعا مىكنم‪ ،‬و تو را به همه اسماى حسنايت‪ ،‬با آنهايى كه از نامهايت مىدانم و‬
‫نمىدانم‪ ،‬دعا مىنمايم‪ ،‬كه برايم ببخشى و رحمم نمايى»‪ .‬مىگويد‪ :‬آن گاه رسول خدا‬
‫ص خنديد و گفت‪« :‬آن‪ 1‬در جمله همين اسمايى هست كه به آنها دعا نمودى»‪.‬‬

‫آغاز و اختتام دعاى پيامبر ص‬


‫احمد از سلمه بن اكوع اسلمى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬هر دعايى را كه از پيامبر‬
‫ص شنيدم به اين عبارت شروع نمود‪( :‬سبحان ربى العلى العلى الوهاب)‪ ،‬ترجمه‪:‬‬
‫«نسبت پاكى است پروردگار عالى برتر و بخشش كنندهام را»‪ .‬هيثمى (‪)156/10‬‬
‫مىگويد‪ :‬اين را احمد و طبرانى به مثل آن روايت نمودهاند‪ ،‬و در آن عمربن رشد‬
‫يمامى آمده‪ ،‬بيشتر از يك تن وى را ثقه دانستهاند‪ ،‬و بقيه رجال آن رجال صحيح اند‪.‬‬
‫و ابن ابى شيبه از سلمه مثل اين را روايت نموده‪ ،‬چنان كه در الكنز (‪ )290/1‬آمده‬
‫است‪ .‬و ابن النجار از انس روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬رسول خدا ص اگر صد دعا هم‬
‫مىنمود‪ ،‬در ابتدا و خاتمه و وسطش اين را به زبان مىآورد‪( :‬ربنا آتنا ف الدنيا حسنة و ف الخرة‬
‫حسنة و قنا عذاب النار)‪ ،‬ترجمه‪« :‬پروردگار ما‪ ،‬در دنيا و آخرت براى مان نيكى بده‪ ،‬و از‬
‫عذاب آتش نگاه مان دارد»‪ ،‬اين چنين در الكنز (‪ )290/1‬آمده است‪.‬‬

‫قصه پيامبر ص با دو مردى كه نماز گزاردند و خداوند را دعا كردند‬


‫احمد‪ ،‬ابوداود‪ ،‬ترمذى ‪ -‬كه لفظ هم از وى است و آن را حسن دانسته ‪ ، -‬نسائى‪،‬‬
‫ابن خزيمه و ابن حبان در صحيحهاى شان از فضاله بن عبيد روايت نمودهاند كه‬
‫گفت‪ :‬در حالى كه رسول خدا ص نشسته بود‪ ،‬ناگهان مردى داخل گرديد و نماز خواند‬
‫و گفت‪( :‬اللهم اغفرلى و ارحمنى)‪ ،‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬مرا بيامرز و رحمم نما»‪،‬‬
‫رسول خدا ص گفت‪ :‬اى نمازگزار‪ ،‬عجله نمودى‪ ،‬وقتى كه نماز خواندى و نشستى‪،‬‬
‫ستايش خداوند را به آنچه وى سزاوارش است به جاى آر‪ ،‬بر من درود بفرست و بعد‬

‫‪ 1‬يعنى اسم اعظم خداوند عزوجل‪.‬‬

‫‪252‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫از آن دعا كن»‪ .‬مىگويد‪ :‬بعد از آن مرد ديگرى نماز گزارد‪ ،‬ستايش خداوند را به جاى‬
‫آورد‪ ،‬و بر پيامبر ص درود فرستاد‪ ،‬آن گاه پيامبر ص به او گفت‪« :‬اى نمازگزار‪ ،‬دعا‬
‫كن‪ ،‬پاسخ داده مىشوى»‪ .‬اين چنين در الترغيب (‪ )147/3‬آمده است‪ .‬و طبرانى نيز‬
‫اين را به مثل آنچه گذشت‪ ،‬چنانكه در المجمع (‪ )155/10‬آمده‪ ،‬روايت نموده است‪.‬‬

‫درخواست ابن مسعود از كسى كه دعا مىكند كه بايد به ثنا و ستايش شروع نمايد‬
‫َ‬
‫طبرانى از عبدالل ّه بن مسعود روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬وقتى كه يكى از شما‬
‫خواست دعا نمايد‪ ،‬بايد به مدح و ثنا بر خداوند‪ ،‬به آنچه وى اهل آن است‪ ،‬آغاز نمايد‪،‬‬
‫بعد از آن بايد بر پيامبر ص درود بفرستد‪ ،‬و بعد از آن بايد سئوال كند‪ ،‬چون به اين‬
‫صورت وى سزاوارتر است كه به مقصد برسد‪ .‬هيثمى (‪ )155/10‬مىگويد‪ :‬رجال آن‬
‫رجال صحيح اند‪ ،‬ولى ابوعبيده از پدرش نشنيده است‪.‬‬

‫دعاهاى پيامبر ص براى امتش‬


‫دعاى پيامبر ص به مغفرت براى امتش در شب عرفه‬
‫بيهقى از عباس بن مرداس روايت نموده كه‪ :‬رسول خدا ص شب عرفه براى‬
‫امتش به مغفرت و رحمت دعا نمود‪ ،‬و دعا را زياد كرد‪ ،‬آن گاه خداوند به سوى او‬
‫وحى فرستاد كه من چنان نمودم‪ ،‬مگر ظلم فيمابين شان را‪ ،‬و گناهان شان را كه در‬
‫ميان من و ايشان است بخشيدم‪ ،‬گفت‪« :‬اى پروردگارم‪ ،‬تو قادر هستى كه براى‬
‫مظلوم در بدل ظلمى كه بر وى انجام شده نيكى دهى و براى ظالم بيامرزى»‪ ،‬ولى‬
‫خداوند آن شب از وى نپذيرفت‪ ،‬وقتى كه بامداد مزدلفه فرا رسيد‪ ،‬وى دعا را اعاده‬
‫نمود و خداوند تعالى به او پاسخ داد‪« :‬من براى شان بخشيدم»‪ ،‬آن گاه رسول خدا‬
‫ص تبسم نمود‪ ،‬يكى از اصحابش به او گفت‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬در ساعتى تبسم نمودى‬
‫كه در آن تبسم نمىكردى‪ ،‬گفت‪« :‬بر ابليس دشمن خدا خنديدم‪ ،‬وى وقتى دانست كه‬
‫خداوند عزوجل از من درباره امتم قبول نموده‪ ،‬به دعاى به هلكت بر بادى پرداخت‪،‬‬
‫و بر سرش خاك مىافكند‪.‬‬

‫دعاى پيامبر ص براى امتش و قول خداوند به وى‪ :‬ما تو را درباره امتت راضى‬
‫خواهيم نمود‬
‫َّ‬ ‫َّ‬
‫ابن وهب از عبدالله بن عمرو (رضىالله عنهما) روايت نموده كه‪ :‬رسول خدا ص قول‬
‫ابراهيم عليه السلم را تلوت نمود‪:‬‬
‫[رب انن اضللن كثيا من الناس]اليه‪( .‬ابراهيم ‪)36:‬‬
‫ترجمه‪« :‬پروردگارا! اينها بسيارى از مردم را گمراه كردهاند»‪.‬‬
‫و قول عيسى عليه السلم را‪:‬‬
‫[ان تعذبم فانم عبادك]اليه‪( .‬الائده‪)118:‬‬
‫ترجمه‪« :‬اگر ايشان را عذاب كنى آنان بندگان تواند»‪.‬‬
‫بعد از آن دست هايش را بلند نموده گفت‪( :‬اللهم امتى‪ ،‬اللهم امتى‪ ،‬اللهم امتى)‪،‬‬
‫ترجمه‪« :‬بار خدايا امتم‪ ،‬بار خدايا امتم‪ ،‬بار خدايا امتم» و گريست‪ ،‬آن گاه خداوند‬
‫گفت‪ :‬اى جبريل نزد محمد برو ‪ -‬و پروردگارت عالمتر است ‪ -‬و از او بپرس كه چه تو‬
‫را مىگرياند؟ جبريل عليه السلم نزدش آمد‪ ،‬و رسول خدا ص از آنچه گفته بود‬
‫خبرش داد‪ ،‬خداوند فرمود‪ :‬نزد محمد برو و به او بگو‪ :‬ما تو را درباره امتت راضى‬

‫‪253‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫خواهيم ساخت و غمگينت نمىكنيم‪ .‬اين چنين در تفسير ابن كثير (‪ )540/2‬آمده‬
‫است‪.‬‬

‫دعاى پيامبر ص براى امتش و دعايش براى عايشه‬


‫طبرانى از انس روايت نموده‪ ،‬كه گفت ‪ :‬رسول خدا ص براى امتش دعا نموده‬
‫گفت‪( :‬اللهم اقبل بقلوبهم عل طاعتك‪ ،‬و حط من و رائهم برحمتك)‪ ،‬ترجمه‪« :‬بار‬
‫خدايا‪ ،‬قلبهاى شان را به طاعتت بكشان و به رحمتت از عقب شان احاطه شان‬
‫فرما»‪ .‬هيثمى (‪ )69/10‬مىگويد‪ :‬در اين ابوشيبه آمده‪ ،‬و ضعيف مىباشد‪ .‬و بزار از‬
‫َ‬
‫عايشه (رضىالل ّه عنها) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬بارى چون طبيعت نبى ص را خوش‬
‫ديدم گفتم‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬خداوند را برايم دعا كن‪ ،‬گفت‪( :‬اللهم اغفر لعائشة ما‬
‫تقدم من ذنبها و ما تأخر‪ ،‬و ما اسرت و ما اعلنت)‪ ،‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬براى عايشه‬
‫گناهان گذشته و بعدى اش را‪ ،‬و آنچه را علنى نموده و پنهان نموده ببخش»‪ ،‬آن گاه‬
‫عايشه خنديد‪ ،‬حتى كه سرش از خده به آغوشش افتاد‪ ،‬رسول خدا ص فرمود‪« :‬آيا‬
‫دعاى من خوشت مىسازد؟» گفت‪ :‬مرا چه شده كه دعايت خوشم نسازد؟ فرمود‪:‬‬
‫«به خدا سوگند‪ ،‬اين دعايم براى امتم در هر نماز است»‪ .‬هيثمى (‪ )244/9‬مىگويد‪:‬‬
‫رجال آن رجال صحيح اند‪ ،‬غير احمدبن منصور رمادى كه ثقه است‪.‬‬

‫دعاهاى پيامبر ص براى خلفاى چهارگانه‬


‫َّ‬
‫دعاى پيامبر ص براى ابوبكر و عمر (رضىالله عنهما)‬
‫ابونعيم در الحليه از انس به شكل مرفوع روايت نموده‪ :‬اللهم اجعل ابابكر معى‬
‫فى درجتى يوم القيامة(‪ ،‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬ابوبكر را روز قيامت با من در درجهام‬
‫قرار بده»‪ .‬اين چنين در المنتخب (‪ )345/4‬آمده است‪ .‬احمد‪ ،‬ترمذى ‪ -‬كه آن را‬
‫صحيح دانسته ‪ ، -‬ابن سعد و غير ايشان از عمر و نسائى از خباب به شكل‬
‫مرفوع روايت نمودهاند‪( :‬اللهم اعزالسلم باحب هذين الرجلي اليك‪ :‬بعمربن خطاب‪ ،‬او باب جهل بن هشام)‪،‬‬
‫ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬اسلم را به محبوبترين اين دو مرد نزدت عزت بده‪ :‬به عمربن‬
‫َ‬
‫خطاب‪ ،‬يا ابوجهل بن هشام»‪ .‬و نزد ابن ماجه‪ ،‬حاكم و بيهقى از عايشه (رضىالل ّه‬
‫عنها) به شكل مرفوع روايت است‪( :‬اللهم اعزالسلم بعمر بن الطاب خاصة)‪،‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪،‬‬
‫اسلم را به ويژه عمربن خطاب عزت بخش»‪ .‬و نزد طبرانى و احمد از ابن مسعود‬
‫به اين لفظ روايت است‪( :‬اللهم ايد السلم بعمر)‪ ،‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬اسلم را توسط عمر‬
‫تقويت نما»‪ .‬اين چنين در المنتخب (‪ )370/4‬آمده است‪.‬‬

‫دعاى پيامبر ص براى عثمان‬


‫ابن عساكر از زيدبن اسلم روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬عثمان (رضى الله عنه) شترى را‬
‫كه رنگ سرخ مايلى به سياهى داشت براى پيامبر ص فرستاد‪ ،‬پيامبر ص فرمود‪« :‬بار‬
‫َ‬
‫خدايا‪ ،‬از پل صراط بگذرانش»‪ .‬و نزد وى هم چنان از عايشه‪ ،‬و ابوسعيد (رضىالل ّه‬
‫عنهما) و نزد ابونعيم از ابوسعيد به شكل مرفوع روايت است‪« :‬بارخدايا‪ ،‬از عثمان‬
‫راضى شدم‪ ،‬از وى راضى شو»‪ ،‬سه بار‪ .‬و نزد طبرانى در الوسط و ابونعيم در‬
‫الحليه و ابن عساكر از ابن مسعود بشكل مرفوع روايت است‪ :‬بار خدايا براى عثمان‬
‫آنچه پيش روى دارد و آنچه را پشت سر گذاشته و آنچه را پنهانى نموده و آنچه را‬
‫علنى انجام داده‪ ،‬و آنچه را پنهان نموده و آنچه را آشكار انجام داده ببخش»‪ .‬اين‬
‫چنين در المنتخب (‪ )6/5‬آمده است‪.‬‬

‫‪254‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫دعاى پيامبر ص براى على‬


‫ابن ابى عاصم‪ ،‬ابن جرير ‪ -‬و آن را صحيح دانسته ‪ ، -‬طبرانى در الوسط و ابن‬
‫شاهين در السنة از على روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬دچار دردى شدم‪ ،‬و نزد پيامبر‬
‫ص آمدم‪ ،‬مرا در جايش سرپا نگه داشت‪ ،‬و به نماز خواندن برخاست‪ ،‬و گوشهاى از‬
‫لباسش را بر من انداخت‪ ،‬بعد از آن گفت‪« :‬اى پسر ابوطالب تندرست شدى و باكى‬
‫بر تو نيست‪ ،‬هر چه از خداوند براى خودم خواستم مثل آن را براى تو نيز طلب‬
‫نمودم‪ ،‬و هرچه را از خدا خواستم به من داد‪ ،‬مگر اينكه به من گفته شد‪ :‬بعد از تو‬
‫نبى نيست»‪ ،‬سپس در حالى برخاستم‪ ،‬كه گويى تكليف و شكايتى نداشتم‪ .‬اين چنين‬
‫در المنتخب (‪ )43/5‬آمده است‪.‬‬
‫و بزار از زيد بن يثيع و سعيدبن وهب و عمروبن ذى مر روايت نموده‪ ،‬كه گفتند‪ :‬از‬
‫على شنيديم كه مىگويد‪ :‬هر كسى را كه سخن رسول خدا ص را در روز غدير خم‬
‫شنيده باشد سوگند مىدهم كه برخيزد‪ ،‬آن گاه سيزده مرد برخاستند و شهادت دادند‬
‫كه رسول خدا ص گفت‪« :‬آيا من براى مومنين از نفسهاى شان اولى نيستم؟»‬
‫گفتند‪ :‬بلى‪ ،‬اى رسول خدا‪ ،‬مىگويد‪ :‬بعد از آن دست على را گرفت و گفت‪« :‬كسى‬
‫را كه من موليش هستم‪ ،‬اين هم موليش‪ 1‬است‪ ،‬بار خدايا‪ ،‬با كسى كه با او دوستى‬
‫مىكند دوستى كن‪ ،‬و با كسى كه با او دشمنى مىكند دشمنى كن‪ ،‬و كسى را كه‬
‫دوستش مىدارد دوست بدار‪ ،‬و كسى را كه بدش مىبرد بد ببر‪ ،‬و كسى را كه ياريش‬
‫مىدهد يارى بده و كسى را كه وى را ترك مىكند و با او همكارى نمىكند كنار بگذار و‬
‫ياريش مكن»‪ .‬هيثمى (‪ )105/9‬مىگويد‪ :‬رجال آن رجال صحيح اند‪ ،‬غير فطربن خليفه‬
‫كه وى ثقه است‪ .‬و در حاشيه المجمع آمده‪ :‬بخارى نيز از وى ‪[ -‬يعنى از فطر] ‪-‬‬
‫َ‬
‫روايت نموده است‪ .‬و نزد طبرانى از ابن عباس (رضىالل ّه عنهما) به اين لفظ روايت‬
‫است‪« :‬بار خدايا‪ ،‬كمكش كن‪ ،‬و توسط وى كمك نما‪ ،‬رحمش كن و توسط وى رحم‬
‫نما‪ ،‬نصرتش بده و توسط وى نصرت بده‪ ،‬بار خدايا‪ ،‬با كسى كه با او دوستى مىكند‬
‫دوستى كن و با كسى كه با او دشمنى مىكند دشمنى نما» ‪ -‬يعنى با على ‪ .-‬اين چنين‬
‫در المنتخب (‪ )32/5‬آمده است‪ .‬و نزد حاكم از على به شكل مرفوع روايت است‪:‬‬
‫«بار خدايا‪ ،‬لسانش را ثابت گردان و قلبش را هدايت فرما»‪ ،‬و از ابن عباس به اين‬
‫لفظ روايت است‪« :‬بار خدايا‪ ،‬به قضاوت هدايتش نما»‪ ،‬چنانكه در المنتخب (‪)35/5‬‬
‫آمده است‪.‬‬
‫َ‬
‫دعاهاى پيامبر ص براى سعدبن ابى وقاص و زبير بن عوام (رضىالل ّه عنهما)‬
‫ابن عساكر و ابن نجار از ابوبكر روايت نمودهاند‪ ،‬كه گفت‪ :‬از رسول خدا ص‬
‫شنيدم كه به سعد مىگفت‪« :‬بار خدايا‪ ،‬تيرش را استوار بگردان‪ ،‬دعوتش را قبول كن‬
‫و دوستش بدار»‪ .‬و نزد ترمذى‪ ،‬ابن حبان و حاكم از سعد به شكل مرفوع روايت‬
‫است‪« :‬بار خدايا‪ ،‬دعاى سعد را وقتى دعايت نمود قبول نما»‪ .‬اين چنين در المنتخب‬
‫(‪ )70/5‬آمده است‪ .‬و ابويعلى و ابن عساكر از زبيربن عوام روايت نمودهاند‪ ،‬كه‬
‫گفت‪ :‬رسول خدا ص براى خودم‪ ،‬براى پسرم و پسر پسرم دعا نمود‪ .‬اين چنين در‬
‫المنتخب (‪ )70/5‬آمده است‪.‬‬

‫دعاهايش براى خانواده اش‬


‫‪ 1‬يعنى‪ :‬كسى را كه من ياورش هستم على نيز ياورش است‪ .‬اين معنى را امام شافعى گفته است‪،‬‬
‫ابوالعبس گفته‪ :‬يعنى‪ :‬كسى كه با من محبت و دوستى دارد بايد با وى نيز داشته باشد‪.‬‬

‫‪255‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬
‫َ‬
‫ابويعلى از ام سلمه (رضىالل ّه عنها) همسر پيامبر ص روايت نموده كه‪ :‬رسول خدا‬
‫ص براى فاطمه گفت‪« :‬شوهر و پسرانت را نزدم بياور»‪ ،‬وى آنان را آورد‪ ،‬رسول‬
‫خدا ص جامه خيبريى را كه زير پايم بود‪ ،‬و از خيبر به دست آورده بوديم بر سرشان‬
‫انداخت‪ ،‬و بعد از آن گفت‪ :‬اللهم هولء آل محمد فاجعل صلواتك و بركاتك على آل‬
‫محمد كما جعلتها على آل ابراهيم انك حميد مجيد‪ ،‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬اينان آل‬
‫محمداند‪ ،‬پس رحمتها و بركت هايت را بر آل محمد نازل بگردان‪ ،‬چنانكه آن را بر آل‬
‫ابراهيم نازل گردانيدى‪ ،‬چون تو ستوده شده و با عظمت هستى»‪ .‬هيثمى (‪)166/9‬‬
‫َ‬
‫مىگويد‪ :‬در اين عقبه بن عبدالل ّه رفاعى آمده‪ ،‬و ضعيف مىباشد‪ ،‬و ترمذى اين را به‬
‫اختصار درود روايت كرده است‪.‬‬
‫و طبرانى از ابوعمار روايت نموده كه گفت‪ :‬من نزد واثله بن اسقع نشسته بودم‪،‬‬
‫كه على را ياد نمودند و دشنامش دادند‪ ،‬هنگامى كه برخاستند گفت‪ :‬بنشين تا تو را‬
‫از كسى خبر دهم كه دشنامش دادند‪ ،‬من روزى نزد رسول خدا ص بودم‪ ،‬كه ناگهان‬
‫َ‬
‫على‪ ،‬فاطمه‪ ،‬حسن و حسين (رضىالل ّه عنهم) آمدند‪ ،‬وى جامهاى را كه داشت بر آنان‬
‫انداخت و بعد از آن گفت‪( :‬اللهم اهل بيتى‪ ،‬فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا)‪،‬‬
‫ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬اينان خانوادهام مىباشند‪ ،‬پليدى را از آنان دور بساز‪ ،‬و خوب پاك‬
‫شان نما»‪ ،‬گفتم‪ :‬اى رسول خدا و من‪ ،‬گفت‪« :‬و تو» ‪،‬افزود ‪ :‬به خدا سوگند‪ ،‬آن‬
‫مطمئنترين عملم در نفسم است‪ .‬و در روايتى آمده‪ :‬آن اميدبخشترين چيزى است‬
‫كه من آرزويش را مىكنم‪ .‬هيثمى (‪ )167/9‬مىگويد‪ :‬طبرانى اين را به دو اسناد‬
‫روايت نموده‪ ،‬و رجال سياق اول رجال صحيح اند‪ ،‬غير كلثوم بن زياد كه ابن حبّان‬
‫ثقهاش دانسته ولى در وى ضعف است‪.‬‬
‫طبرانى در الوسط از على روايت نموده كه‪ :‬وى نزد پيامبر ص در حالى وارد گرديد‪،‬‬
‫كه پيامبر ص چادرى را هموار نموده بود‪ .‬بعد وى على‪ ،‬فاطمه‪ ،‬حسن و حسين بر آن‬
‫نشستند‪ .‬بعد از آن پيامبر ص از اطراف چادر را گرفت و بر آنان گره نمود‪ :‬و گفت‪:‬‬
‫(اللهم ارض عنهم كما انا عنهم راض)‪ ،‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬از ايشان راضى شو‪،‬‬
‫چنانكه من از ايشان راضى هستم»‪ .‬هيثمى (‪ )169/9‬مىگويد‪ :‬رجال آن رجال صحيح‬
‫اند‪ ،‬غير عبيدبن طفيل كه ثقه مىباشد‪ ،‬و كنيهاش ابوسيدان است‪.‬‬
‫َ‬
‫دعاهايش براى حسن و حسين (رضىالل ّه عنهما)‬
‫َ‬
‫بزار از ابن مسعود روايت نموده كه‪ :‬پيامبر ص براى حسن و حسين (رضىالل ّه‬
‫عنهما) گفت‪( :‬اللهم انى احبهما فاحبهما‪ ،‬و من احبهما فقد احبنى)‪ ،‬ترجمه‪« :‬بار‬
‫خدايا‪ ،‬من اين دو را دوست مىدارم‪ ،‬پس تو هم دوست شان بدار‪ ،‬و كسى ايشان را‬
‫دوست بدارد‪ ،‬به درستى كه مرا دوست مىدارد»‪ .‬هيثمى (‪ )180/9‬مىگويد‪ :‬اسناد آن‬
‫جيد است‪.‬‬
‫و نزد وى هم چنان از ابوهريره به اين لفظ روايت است‪( :‬اللهم انى احبهما‬
‫فاحبهما)‪ .‬اسناد آن‪ ،‬چنان كه هيثمى گفته‪ ،‬حسن است‪ .‬و اينطور اين را نسائى و ابن‬
‫حبان از اسامه روايت نمودهاند‪ ،‬و در آخرش افزودهاند‪( :‬و احب من يحبهما)‪،‬‬
‫ترجمه‪« :‬و دوست بدار كسى را كه ايشان را دوست مىدارد»‪ .‬و در اولش آمده‪:‬‬
‫«اينان پسرانم اند‪ ،‬و پسران دخترم»‪ .‬چنانكه در المنتخب (‪ )105/5‬آمده است‪ .‬و‬
‫اين را ابن ابى شيبه و طباليسى از ابوهريره مثل حديث اولين روايت نموده و‬
‫افزودهاند‪« :‬و كسى را كه ايشان را بد مىبرد‪ ،‬بد ببر»‪ .‬چنانكه در المنتخب (‪)106/5‬‬
‫آمده است‪.‬‬

‫‪256‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫بخارى و مسلم و غير آن دو از ابوهريره و طبرانى از سعبدبن زيد و عايشه‬


‫َ‬
‫(رضىالل ّه عنهما) به شكل مرفوع روايت نمودهاند‪« :‬بار خدايا‪ ،‬من حسن را دوست‬
‫مىدارم‪ ،‬تو هم دوستش بدار‪ ،‬و كسى را دوست بدار كه دوستش مىدارد»‪ .‬اين چنين‬
‫در المنتخب (‪ )102/5‬آمده است‪ .‬و نزد ابن عساكر از محمدبن سيرين به اين لفظ‬
‫روايت است‪« :‬بار خدايا ‪ ،‬سالمش دار‪ ،‬و توسط وى سالم بگردان»‪ ،‬چنانكه در‬
‫المنتخب (‪ )104/5‬آمده است‪ .‬امامهاى ششگانه‪ :‬غير ابودرداء‪ ،‬از براء روايت‬
‫نمودهاند كه گفت‪ :‬نبى ص را ديدم كه حسين را بر شانهاش حمل نمود و گفت‪:‬‬
‫«بار خدايا‪ ،‬من دوستش مىدارم و تو هم دوستش بدار»‪ .‬اين چنين در المنتخب (‬
‫‪ )105/5‬آمده است‪.‬‬

‫دعاهايش براى عباس و فرزندانش‬


‫َّ‬
‫ترمذى ‪ -‬كه آن را حسن دانسته ‪ -‬و ابويعلى از ابن عباس (رضىالله عنهما) به شكل‬
‫مرفوع روايت نمودهاند‪« :‬بار خدايا‪ ،‬براى عباس و فرزندانش مغفرت ظاهرى و‬
‫باطنى نما‪ ،‬و به عوض وى در پسرانش جانشينش باش»‪ .‬و نزد ابن عساكر از‬
‫ابوهريره به شكل مرفوع روايت است‪« :‬بار خدايا‪ ،‬براى عباس آنچه را سرى نموده‬
‫و انچه را علنى نموده‪ ،‬آنچه را ظاهر ساخته و آنچه را پنهان داشته و آنچه از وى و از‬
‫ذريهاش تا روز قيامت مىباشد ببخش»‪ .‬و هم چنان نزد وى و خطيب از ابوهريره به‬
‫شكل مرفوع روايت است‪« :‬بار خدايا‪ ،‬براى عباس‪ ،‬براى پسران عباس و براى كسى‬
‫كه دوست شان مىدارد ببخش»‪ .‬و نزد ابن عساكر از عاصم از پدرش به شكل‬
‫مرفوع روايت است‪« :‬عباس عمويم است‪ ،‬مثل پدرم است‪ ،‬بازمانده پدرانم است‪،‬‬
‫بار خدا‪ ،‬گناهش را برايش بيامرز‪ ،‬و عملهاى نيكش را قبول نما‪ ،‬و از عملهاى‬
‫ناپسنديدهاش درگذر و ذريهاش را برايش صالح بگردان»‪ .‬اين چنين در المنتخب (‬
‫‪ )207/5‬آمده است‪.‬‬
‫و طبرانى از ابواسيد الساعدى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬رسول خدا ص براى عباس‬
‫بن عبدالمطلب گفت‪« :‬فردا خودت و فرزندانت‪ ،‬تا من نزدتان نيآمدهام از منزلت‬
‫بيرون نشويد‪ ،‬چون من با شما كارى دارم»‪ ،‬براى وى انتظار كشيدند‪ ،‬تا اينكه بعد از‬
‫َّ‬
‫چاشت نزد آنان وارد شد و گفت‪( :‬السلم عليكم)‪ ،‬گفتند‪( :‬عليكم السلم و رحمه الله‬
‫و بركاته)‪ ،‬پرسيد‪« :‬چگونه صبح نموديد؟» گفتند‪ :‬خداوند را مىستاييم‪ ،‬فرمود‪« :‬به‬
‫يكديگر خوب نزديك شويد»‪ ،‬وقتى كه به هم نزديك شدند و خود را آماده ساختند‬
‫چادرش را بر آنان پهن نمود‪ ،‬بعد از آن گفت‪« :‬اى پروردگارم‪ ،‬اين عمويم و شقيق‬
‫پدرم است‪ ،‬و اينان اهل بيتم اند‪ ،‬بنابراين ايشان را از آتش بپوشان‪ ،‬چنان كه من با‬
‫اين چادرم آنان را پوشاندهام»‪ ،‬آن گاه زير درى دروازه و ديوارهاى خانه آمين گفتند‬
‫و صدا كشيدند‪ :‬آمين‪ ،‬آمين‪ ،‬آمين‪ .‬هيثمى (‪ )270/9‬مىگويد‪ :‬اسناد آن حسن است‪ .‬و‬
‫اين را هم چنان بيهقى از ابواسيد به مثل آن‪ ،‬و ابن ماجه به اختصار از وى روايت‬
‫نمودهاند‪ ،‬چنانكه در البدايه (‪ )133/6‬آمده‪ ،‬و ابونعيم آن را در الدليل (ص ‪ )154‬از‬
‫وى به طولش روايت كرده است‪.‬‬
‫َّ‬
‫و ابن ابى شيبه از ابن عباس (رضىالله عنهما) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬در خانه‬
‫َ‬
‫ميمونه (رضىالل ّه عنها) بودم‪ ،‬و براى رسول خدا ص آب وضويش را گذاشتم‪ ،‬پرسيد‪:‬‬
‫َ‬
‫«كى اين را براى من گذاشته است؟» ميمونه گفت‪ :‬عبدالل ّه‪ ،‬فرمود‪( :‬اللهم فقهه‬
‫فى الدين‪ ،‬و علمه التأويل)‪ ،‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬فقيه در دين بگردانش‪ ،‬و تفسير‬
‫قرآن را بياموزانش»‪ .‬و نزد ابن نجار فقط دعا روايت شده است به اين لفظ‪( :‬اللهم‬
‫علمه الكتاب‪ ،‬و فقهه فى الدين)‪ ،‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬كتاب را به او بياموز‪ ،‬و فقيه در‬

‫‪257‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫دين بگردانش»‪ .‬اين چنين در المنتخب (‪ )231/5‬آمده است‪ .‬و نزد ابن ماجه‪ ،‬ابن‬
‫سعد و طبرانى از وى به اين لفظ روايت است‪( :‬اللهم علمه الكمة‪ ،‬و تأويل الكتاب)‪ ،‬ترجمه‪:‬‬
‫«بار خدايا‪ ،‬حكمت را به او بياموز‪ ،‬و هم چنين تفسير كتاب را»‪ .‬و نزد ابونعيم در‬
‫َ‬
‫الحليه از ابن عمر (رضىالل ّه عنهما) به اين لفظ روايت است‪( :‬اللهم بارك فيه‪ ،‬و‬
‫انشر منه)‪ ،‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬در وى بركت انداز‪ ،‬و از وى منتشر گردان»‪ 1.‬اين‬
‫چنين در المنتخب (‪ )228/5‬آمده است‪.‬‬
‫َ‬
‫دعاهاى پيامبر ص براى جعفر‪ ،‬فرزندانش‪ ،‬زيدبن حارثه و ابن رواحه (رضىالل ّه عنهم)‬
‫َ‬
‫طبرانى و ابن عساكر از ابن عباس‪ ،‬و احمد و ابن عساكر از عبدالل ّه بن جعفر به‬
‫شكل مرفوع روايت نمودهاند‪( :‬اللهم اخلف جعفرا فى ولده)‪ ،‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪،‬‬
‫جانشين جعفر در فرزندانش باش»‪ .‬و نزد طيالسى‪ ،‬ابن سعد‪ ،‬احمد و غير ايشان از‬
‫َ‬
‫عبدالل ّه بن جعفر به شكل مرفوع روايت است‪( :‬اللهم اخلف جعفرا ف اهله‪ ،‬و بارك لعبداللّه ف صفقة‬
‫َ‬
‫يينه)‪ ،‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬جانشين جعفر در خانوادهاش باش‪ ،‬و براى عبدالل ّه در خريد‬
‫و فروشش بركت انداز»‪ ،‬سه بار‪ .‬و نزد ابن ابى شيبه از شعبى روايت است كه‬
‫جعفربن ابى طالب روز موته در بلقاء به قتل رسيد‪ ،‬رسول خدا ص فرمود‪( :‬اللهم‬
‫اخلف جعفرا فى اهله بافضل ما خلفت عبادك الصالحين)‪ ،‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪،‬‬
‫جانشين جعفر در خانوادهاش باش‪ ،‬البته به بهترين صورتى كه جانشينى بندگان‬
‫صالحت را مىنمايى»‪ .‬اين چنين در المنتخب (‪ )155/5‬آمده‪ ،‬و ابن سعد (‪ )39/4‬از‬
‫شعبى مانند اين را روايت نموده است‪.‬‬
‫و ابن سعد (‪ )46/3‬از ابوميسره روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬هنگامى كه خبر كشته شدن‬
‫َ‬
‫زيدبن حارثه‪ ،‬جعفر و ابن رواحه (رضىالل ّه عنهم) به رسول خدا ص رسيد‪ ،‬رسول خدا‬
‫ص برخاست و حال و شأن آنان را ذكر نمود‪ ،‬و از زيد شروع نموده گفت‪( :‬اللهم اغفر‬
‫لزيد‪ ،‬اللهم اغفر لزيد‪ ،‬اللهم اغفر لزيد‪ ،‬اللهم اغفر لزيد لعفر و لعبداللّه بن رواحة)‪ ،‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬براى‬
‫زيد بيامرز‪ ،‬بار خدايا‪ ،‬براى زيد بيامرز‪ ،‬بار خدايا براى زيد بيامرز‪ ،‬بار خدايا‪ ،‬براى‬
‫َ‬
‫جعفر و عبدالل ّه بن رواحه بيامرز»‪.‬‬

‫دعاهاى پيامبر ص براى آل ياسر و ابوسلمه و اسامه بن زيد‬


‫احمد و ابن سعد از عثمان بن عفان به شكل مرفوع روايت نمودهاند‪( :‬اللهم اغفر‬
‫لل ياسر و قد فعلت)‪ ،‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬براى آل ياسر ببخشاى‪ ،‬و اينطور‬
‫َ‬
‫نمودهاى»‪ .‬و نزد ابن عساكر از عايشه (رضىالل ّه عنها) به شكل مرفوع روايت است‪:‬‬
‫(اللهم بارك فى عمار)‪ ،‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬براى عمار بركت بده»‪ ،‬و حديث را متذكر‬
‫شده‪ ،‬چنانكه در المنتخب (‪ )245/5‬آمده است‪.‬‬
‫َ‬
‫احمد‪ ،‬مسلم و ابوداود از ام سلمه (رضىالل ّه عنها) به شكل مرفوع روايت نمودهاند‪:‬‬
‫(اللهم اغفر لب سلمة‪ ،‬و ارفع درجته ف القربي‪ ،‬واخلفه ف عقبه ف الغابرين‪ ،‬و اغفرلنا و له يارب العالي‪ ،‬وافسح له ف قبه‬
‫و نور له فيه)‪ ،‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬براى ابوسلمة ببخشاى‪ ،‬و درجهاش را در مقربين بلند‬
‫گردان‪ ،‬و درعقبش جانشين وى در بازماندگان باش‪ ،‬و براى ما و او اى پروردگار‬
‫عالميان ببخشاى‪ ،‬و قبرش را براى وى وسيع گردان و در آن برايش نور و روشنى‬
‫عنايت فرما»‪ .‬اين چنين در المنتخب (‪ )219/5‬آمده است‪.‬‬

‫‪ 1‬از وى ذريهاى بگردان‪.‬‬

‫‪258‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬
‫َ‬
‫احمد‪ ،‬ابويعلى‪ ،‬نسائى و ابن حبان از اسامه بن زيد (رضىالل ّه عنهما) روايت نمودهاند‬
‫َ‬
‫كه گفت‪ :‬پيامبر ص مرا مىگرفت و بر رانش مىنشانيد و حسن بن على (رضىالل ّه‬
‫عنهما) را بر ران چپش مىنشانيد‪ ،‬باز ما را به خودمى چسباند و مىگفت‪( :‬اللهم انى‬
‫ارحمهما فارحمهما)‪ ،‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬من بر اين دو رحم و مهربانى مىكنم‪ ،‬تو نيز‬
‫بر آنان رحم فرما»‪ .‬ابن سعد (‪ )62/4‬از اسامه مثل اين را روايت نموده است‪ .‬و در‬
‫روايت ديگرى نزد وى از او به اين لفظ آمده‪« :‬بار خدايا‪ ،‬من اينان را دوست مىدارم‪،‬‬
‫تو هم دوست شان بدار»‪.‬‬
‫و نزد احمد‪ ،‬ترمذى ‪ -‬كه آن را حسن دانسته ‪ ، -‬طبرانى و غير ايشان از وى روايت‬
‫است كه گفت‪ :‬هنگامى كه مريضى رسول خدا ص سنگين شد‪ ،‬به مدينه آمدم‪ 1‬و‬
‫مردم هم آمدند‪ ،‬من نزد رسول خدا ص رسيدم در حالى كه از حرف زدن بازمانده‬
‫بود‪ ،‬بنابراين صحبت نكرد‪ ،‬آن گاه رسول خدا ص دستهايش را بر من مىگذاشت و‬
‫بلندشان مىنمود‪ ،‬و من مىدانستم كه وى برايم دعا مىنمايد‪ .‬اين چنين در الكنز (‪)5/7‬‬
‫و المنتخب (‪ )136/5‬آمده است‪.‬‬
‫َ‬
‫دعاهاى پيامبر ص براى عمرو بن عاص‪ ،‬حكيم بن حزام‪ ،‬جرير و آل بسر (رضىالل ّه‬
‫عنهم)‬
‫ابن عدى از جابر به شكل مرفوع روايت نموده‪« :‬بار خدايا‪ ،‬براى عمروبن عاص‬
‫بيامرز‪ ،‬سه بار‪ ،‬وقتى او را براى صدقه صدا مىنمودم آن را برايم مىآورد»‪ .‬اين چنين‬
‫در المنتخب (‪ )250/5‬آمده است‪ .‬و طبرانى از حكيم به شكل مرفوع روايت نموده‪:‬‬
‫«بار خدايا‪ ،‬برايش در خريد و فروشش بركت بده»‪ ،‬اين را براى حكيم بن حزام گفته‬
‫است و نزد عبدالرزاق و ابن ابى شيبه از وى روايت است كه‪ :‬پيامبر ص وى را‬
‫فرستاد‪ ،‬تا به يك دينار برايش قربانى بخرد‪ ،‬وى آن را خريد و باز به دو دينار‬
‫فروختش‪ ،‬بعد به يك دينار گوسفندى را خريدارى نمود‪ ،‬و دينار ديگر را آورد‪ ،‬آن گاه‬
‫نبى خدا ص برايش به بركت دعا نمود‪ ،‬و دستورش داد كه يك دينار را صدقه كند‪ :‬اين‬
‫چنين در المنتخب (‪ )169/5‬آمده است‪.‬‬
‫و طبرانى از جرير روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬من بر اسب استوار و ثابت نمىماندم‪،‬‬
‫اين را براى رسول خدا ص ياد نمودم‪ ،‬وى دستش را بر سينهام زد‪ ،‬حتى كه اثر‬
‫دستش را بر سينهام احساس نمودم‪ ،‬فرمود‪« :‬بار خدايا‪ ،‬ثابتش دار‪ ،‬و هدايت كننده و‬
‫هدايت شدهاش بگردان»‪ ،‬بعد از آن ديگر از اسبم نيافتادم‪ .‬ابن ابى شيبه هم اين را‬
‫از وى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬رسول خدا ص به من گفت‪« :‬آيا مرا از ذى الخلصة‬
‫راحت نمىسازى» ‪ -‬خانهاى بود متعلق قبيله خثعم در جاهليت كه كعبه يمانى ناميده‬
‫ذكر نموده‪ ،‬چنانكه در المنتخب (‪ )152/5‬آمده است‪.‬‬
‫َ‬
‫ابن عساكر از عبدالل ّه بن بسر روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬من و پدرم بر دروازه خانه‬
‫مان نشسته بوديم‪ ،‬كه ناگهان رسول خدا ص بر قاطرش پديدار گرديد‪ ،‬پدرم به او‬
‫گفت‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬آيا پايين نمىآيى‪ ،‬تا طعام صرف كنى و به بركت دعا نمايى؟‬
‫بنابراين وى پايين آمد ‪،‬نان صرف نمود و بعد از آن گفت‪( :‬اللهم ارحمهم و اغفرلهم و‬
‫بارك لهم فى رزقهم)‪ ،‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬رحم شان نما‪ ،‬براى شان بيامرز و براى‬
‫شان در رزق شان بركت عنايت فرما»‪ .‬طبرانى اين را به شكل طولنى روايت‬
‫نموده‪ :‬و افزوده‪ :‬ما براى هميشه وسعت در رزق را از خداوند عزوجل احساس‬
‫مىنماييم‪ .‬اين چنين در المنتخب (‪ )220/5‬آمده است‪.‬‬

‫‪ 1‬البته از جرف‪ ،‬جايى كه با عساكرش اردگاه داشت‪.‬‬

‫‪259‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬
‫َ‬
‫دعاهاى پيامبر ص براى براء بن معرور‪ ،‬سعدبن عباده و ابوقتاده (رضىالل ّه عنهم)‬
‫ابن منده و ابن عساكر از نضله بن عمرو غفارى روايت نمودهاند كه‪ :‬مردى از غفار‬
‫نزد پيامبر ص آمد‪ ،‬رسول خدا ص پرسيد‪« :‬نامت چيست؟» گفت‪ :‬نبهان‪ ،‬فرمود ‪:‬‬
‫«تو مكرم هستى»‪ ،،‬و پيامبر ص بر براء بن معرور بعد از اينكه به مدينه آمد نماز‬
‫گزارد‪( :‬اللهم صل على براء بن معرور و ل تجبه عنك يوم القيامة و ادخله النة‪ ،‬و قد فعلت)‪ ،‬ترجمه‪« :‬بار‬
‫خدايا‪ ،‬بر براء بن معرور درود بفرست‪ ،‬و او را روز قيامت از خود باز مدار و داخل‬
‫جنتش نما و اين كار رانمودهاى»‪ .‬اين چنين در المنتخب (‪ )144/5‬آمده است‪ .‬و نزد‬
‫َ‬
‫ابن سعد (‪ )620/3‬از عبدالل ّه بن ابى قتاده روايت است كه گفت‪ :‬نخستين كسى كه‬
‫پيامبر ص بعد از ورودش به مدينه بر وى نماز گزارد‪ ،‬براء بن معرور بود‪ ،‬با اصحابش‬
‫رفت و بر وى صف بسته گفت‪( :‬اللهم اغفر له و ارحمه و ارض عنه‪ ،‬و قد فعلت)‪،‬‬
‫ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬برايش بيامرز‪ ،‬رحمش نما و از وى راضى شو و اين را نمودهاى‪.‬‬
‫و ابوداود از قيس بن سعد به شكل مرفوع روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪( :‬اللهم اجعل صلتك و‬
‫رحتك على آل سعد بن عبادة) ترجمه‪« :‬بار خدايا و رحمتت را صلتك و حرمتك على آل سعد‬
‫بن عباده نازل فرما»‪ .‬اين چنين در المنتخب (‪ )190/5‬آمده است‪.‬‬
‫و ابونعيم از ابوقتاده روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬در يكى از سفرهاى رسول خدا ص‬
‫همراهش بوديم‪ ،‬وى از سواريش يكطرف شد‪ ،‬من با دستم وى را تكيه دادم‪ ،‬تا اين‬
‫كه بيدار شد‪ ،‬باز يكطرف شد و من تكيه دادم‪ ،‬تا اينكه بيدار گرديد‪ ،‬فرمود‪( :‬اللهم احفظ‬
‫ابا قتادة كما حفظن‪ ،‬منذالليلة‪ ،‬ما ارانا ال شققنا عليك)‪ ،‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬ابوقتاده را حفظ نما‪،‬‬
‫چنانكه مرا از ابتداى شب حفاظت نمود‪ ،‬مىپندارم بر تو باعث مشقت و تكليف‬
‫شديم»‪ .‬طبرانى اين را فقط با اكتفا به دعا روايت كرده است‪ .‬اين چنين در المنتخب‬
‫(‪ )161/5‬آمده است‪.‬‬
‫َ‬
‫دعاهاى پيامبر ص براى انس بن مالك و غير وى از اصحاب (رضىالل ّه عنهم)‬
‫ابونعيم از انس روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬ام سليم گفت‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬براى انس‬
‫دعا كن‪ ،‬فرمود‪( :‬اللهم اكثر ماله و ولده‪ ،‬و بارك له فيه)‪ .‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬مال و‬
‫فرزندانش را زياد فرما‪ ،‬و در آن برايش بركت بده»‪ .‬و حديث را‪ ،‬چنانكه در المنتخب‬
‫(‪ )142/5‬آمده‪ ،‬متذكر گرديده است‪.‬‬
‫و طبرانى از ابودرداء روايت نموده‪ :‬مردى كه به او حرمله گفته مىشد نزد نبى ص‬
‫آمد و گفت‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬ايمان اينجاست‪ ،‬و به سوى زبانش اشاره نمود‪ ،‬و نفاق‬
‫اينجاست‪ ،‬و به سوى قلبش اشاره نمود‪ ،‬و خداوند را جز اندك ياد نمىكنم‪ ،‬پيامبر ص‬
‫فرمود‪( :‬اللهم اجعل له لسانا ذاكرا‪ ،‬و قلبا شاكرا‪ ،‬و ارزقه حتى يحب من يحبنى و‬
‫صير امره الى خير)‪ ،‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬برايش زبان ذاكر بگردان‪ ،‬و قلب شكرگزار‪،‬‬
‫و برايش توفيق عنايت فرما تا كسى را دوست بدارد كه مرا دوست مىدارد‪ ،‬و امرش‬
‫را به سوى خير رهنمون ساز»‪ .‬هيثمى (‪ )402/9‬مىگويد‪ :‬در اين راوى است كه از‬
‫وى نام برده نشده‪ ،‬ولى بقيه رجال آن ثقهاند‪.‬‬
‫و طبرانى از تلب روايت نموده‪ ،‬كه وى نزد پيامبر ص آمد‪ ،‬رسول خدا ص گفت‪:‬‬
‫«وقتى اجازه داده شود ‪ -‬يا حتى برايت اجازه داده شود ‪ 1،»-‬مىگويد‪ :‬بعد رسول خدا‬
‫ص آنقدر كه خدا خواست درنگ نمود‪ ،‬سپس او را خواست و دستش را بر رويش‬

‫‪ 1‬يعنى‪ :‬تا اينكه خداوند برايم در مورد دعاء درباره تو اجازه بدهد‪ ،‬و اين تلب در وفد بنى تميم بود‪،‬‬
‫آنانى كه پيامبر ص را از عقب حجرهها صدا نمودند‪.‬‬

‫‪260‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫كشيد و گفت‪« :‬بار خدايا‪ ،‬براى تلب ببخش و رحمش نما»‪ ،‬سه بار‪ .‬هيثمى (‪)402/9‬‬
‫مىگويد‪ :‬از ملقام بن تلب دو تن روايت نمودهاند‪ ،‬و بقيه رجال آن ثقهاند‪ .‬و ابن سعد‬
‫هم (‪ )42/7‬اين را روايت نموده است‪ ،‬در روايت وى آمده‪ :‬مىگويد‪ :‬گفتم‪ :‬اى رسول‬
‫خدا‪ ،‬برايم مغفرت بخواه‪ ،‬به من گفت‪« :‬وقتى اجازه داده شود»‪ ،‬و مثل آن را ذكر‬
‫نموده‪.‬‬
‫و ابن سعد و طبرانى از ابوموسى به شكل مرفوع روايت نمودهاند‪( :‬اللهم اجعل عبيدا ابا‬
‫عامر فوق اكثر الناس يوم القيامة)‪ ،‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،،‬عبيد ابوعامر را روز قيامت بلندتر از‬
‫اكثر مردم بگردان»‪ .‬اين چنين در المنتخب (‪ )239/5‬آمده است‪.‬‬
‫و ابونعيم از احسان بن شداد روايت نموده كه‪ :‬مادرش نزد پيامبر ص آمد و گفت‪:‬‬
‫اى رسول خدا‪ ،‬من نزدت آمدهام تا براى اين فرزندم دعا كنى‪ ،‬و او را بزرگ و نيك‬
‫بگردانى‪ 1،‬آن گاه از باقيمانده وضويش وضو نمود و رويش را مسح كرد‪ 2،‬و گفت‪:‬‬
‫(اللهم بارك لا فيه‪ ،‬واجعله كبيا طيبا)‪ ،‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬در وى برايش بركت بده‪ ،‬و او را‬
‫بزرگ و نيكو بگردان»‪ .‬اين چنين در المنتخب (‪ )167/5‬آمده است‪.‬‬

‫دعايش براى ضعيفان اصحابش‬


‫بزار از ابوهريره روايت نموده كه‪ :‬رسول خدا ص بعد از اين كه سلم داد سرش را‬
‫در حالى بلند نمود كه ربروى قبله بود و گفت‪« :‬بار خدايا‪ ،‬سلمه بن هشام‪ ،‬عياش بن‬
‫ابى ربيعه‪ ،‬وليدبن وليد و ضعيفان مسلمانان‪ ،‬آنانى را كه نه حيلهاى در توان دارند و‬
‫نه راهى مىيابند‪ ،‬نجات بخش»‪ .‬هيثمى (‪ )152/10‬مىگويد‪ :‬در اين عل بن زيد آمده و‬
‫دربارهاش اختلف است‪ ،‬ولى بقيه رجال آن ثقهاند‪ ،‬ودر صحيح آمده‪ ،‬كه پيامبر ص به‬
‫آن قنوت خواند‪ .‬ابن سعد (‪ )130/4‬اين را از ابوهريره به مثل آن روايت نموده‪ ،‬و در‬
‫روايت وى آمده‪( :‬اللهم انج)‪ ،‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬نجات بده»‪ .‬و در روايت ديگرى نزد‬
‫وى از او روايت است كه گفت‪ :‬هنگامى كه نبى ص سرش را از ركعت نماز فجر بلند‬
‫نمود گفت‪« :‬بار خدايا‪ ،‬وليد بن وليد سلمه بن هشام عياش بن ربيعه و مستضعفان‬
‫مكه را نجات ببخش‪ ،‬بار خدايا فشارت را بر مضر سختتر كن‪ ،‬بار خدايا‪ ،‬سالهاى شان‬
‫را چون قحط سالىهاى يوسف بگردان»‪.‬‬

‫دعاهايش ص بعد از نمازها‬


‫دعاى پيامبر ص‪ :‬بار خدايا‪ :‬مرا به ذكر‪ ،‬شكر و حسن عبادت كمك فرما‬
‫ابوداود‪ ،‬نسائى ‪ -‬لفظ از وى است ‪ ، -‬ابن خزيمه‪ ،‬ابن حبان هر دو در صحيح خود و‬
‫حاكم ‪ -‬كه آن را به شرط بخارى و مسلم صحيح دانسته ‪ -‬از معاذبن جبل روايت‬
‫نمودهاند كه‪ :‬رسول خدا ص روزى دستش را گرفت‪ ،‬بعد از آن گفت‪« :‬اى معاذ‪ ،‬به‬
‫خدا سوگند‪ ،‬من دوستت دارم»‪ ،‬معاذ به او گفت‪ :‬پدر و مادرم فدايت اى رسول خدا‪،‬‬
‫من هم به خدا سوگند‪ ،‬تو را دوست دارم‪ ،‬فرمود‪« :‬اى معاذ‪ ،‬توصيه ات مىكنم كه‬
‫گفتن اين را در عقب هر نماز مگذارى‪ :‬اللهم اعنى على ذكرك و شكرك و حسن‬
‫عبادتك‪" ،‬بار خدايا‪ ،‬مرا به ذكرت‪ ،‬شكرت‪ ،‬و حسن عبادت كمك فرما"» و معاذ به آن‬
‫صنابحى را توصيه نمود‪ ،‬و صنابحى ابوعبدالرحمن را به آن توصيه نمود‪ ،‬و‬
‫ابوعبدالرحمن عقبه بن مسلمه را به آن توصيه نمود‪ .‬اين چنين در الترغيب (‪)114/3‬‬
‫آمده است‪.‬‬
‫‪ 1‬و در الصابه آمده‪ :‬تا برايش دعا كنى‪ ،‬كه خداوند در وى بركت اندازد‪.‬‬
‫‪ 2‬و در الصابه آمده‪ :‬آن گاه وضو نمود‪ ،‬و از وضويش اضافه ماند و رويش را با آن مسح نمود‪.‬‬

‫‪261‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫قول پيامبر ص‪ :‬بار خدايا‪ ،‬تو سلم هستى‪ ،‬و سلمتى از توست‪ ،‬تو با بركت هستى‪،‬‬
‫اى صاحب بزرگى و عزت‬
‫َّ‬ ‫َّ‬
‫طبرانى از عون بن عبدالله بن عتبه روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬مردى در پهلوى عبدالله‬
‫َ‬
‫بن عمروبن عاص نماز گزارد‪ ،‬و از عبدالل ّه شنيد كه بعد از سلم دادنش چنين‬
‫مىگويد‪( :‬اللهم انت السلم‪ ،‬و منك السلم‪ ،‬تباركت يا ذالجلل والكرام)‪ ،1‬بعد از آن‬
‫َ‬
‫در پهلوى عبدالل ّه بن عمر نماز خواند‪ ،‬و از وى نيز شنيد كه باد از سلم دادنش آن‬
‫را مىگويد‪ ،‬آن مرد خنديد‪ ،‬ابن عمر به او گفت‪ :‬چه تو را خنداند؟ گفت‪ :‬من در پهلوى‬
‫َ‬
‫عبدالل ّه بن عمرو نماز گزاردم‪ ،‬و از وى شنيدم كه مثل اين را مىگويد‪ ،‬ابن عمر پاسخ‬
‫خدا‪ :‬رسول خدا ص اين را مىگفت‪ .‬هيثمى (‪ )102/10‬مىگويد ‪ :‬رجالرجال صحيح اند‪.‬‬
‫و ابن ابى شيبه از صله بن زفر روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬از ابن عمر شنيدم كه در‬
‫عقب نماز مىگويد‪ ...‬و حديث را به مثل آن ذكر نموده‪ ،‬مگر اين كه وى مرفوع را از‬
‫َ‬
‫عبدالل ّه بن عمرو نقل نموده است‪ ،‬چنانكه در الكنز (‪ )295/1‬آمده است‪ .‬و ابوداود (‬
‫َ‬
‫‪ )359/2‬از عايشه (رضىالل ّه عنها) روايت نموده كه‪ :‬وقتى پيامبر ص سلم مىداد‪،‬‬
‫مىگفت‪ ...‬و آن را متذكر شده‪.‬‬

‫دعاى پيامبر ص‪ :‬اللهم اذهب عنى الهم و الحزن‬


‫طبرانى از انس بن مالك روايت نموده كه‪ :‬پيامبر ص وقتى نماز مىگزارد و از‬
‫َّ‬
‫نمازش فارغ مىگرديد‪ ،‬با دست راستش بر سرش مسح مىنمود و مىگفت‪( :‬بسمالله‬
‫الذى‪ ،‬لاله ال هو الرحمن الرحيم‪ ،‬اللهم اذهب عنى الهم والحزن)‪ ،‬ترجمه‪« :‬به نام‬
‫خداوندى كه معبودى جز وى نيست‪ ،‬خدايى كه بى اندازه مهربان و نهايت با رحم‬
‫است‪ ،‬بار خدايا‪ ،‬غم و رنجم را از من دور ساز»‪ .‬و در روايتى آمده‪ :‬پيشانيش را با‬
‫دست راستش مسح مىنمود و مىگفت‪( :‬اللهم اذهب عنى الغم و الحزن)‪ ،‬ترجمه‪:‬‬
‫«بار خدايا‪ ،‬غم و رنج را از من دور ساز»‪ .‬هيثمى (‪ )110/10‬مىگويد‪ :‬طبرانى اين را‬
‫در الوسط و بزار به مثل آن به اسنادهايى روايت نمودهاند‪ ،‬و در آن زيدالعمى آمده‪،‬‬
‫وى را بيشتر از يك تن ثقه دانسته‪ ،‬و جمهور ضعيفش دانسته اند‪ ،‬و بقيه رجال يكى‬
‫از اسنادهاى طبرانى ثقهاند و درباره بعضى شان اختلف است‪.‬‬

‫قول ابوايوب و ابن عمر درباره دعاى پيامبر ص در عقب نماز‬


‫طبرانى از ابوايوب روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬هميشه وقتى عقب نبى تان نماز‬
‫خواندم‪ ،‬از او هنگامى منصرف مىشد شنيدم كه مىگفت‪( :‬اللهم اغفر خطاياى و‬
‫ذنوبى كلها‪ ،‬اللهم و انعشنى واجبرنى واهدنى لصالح العمال والخلق‪ ،‬ليهدى‬
‫لصالحها‪ ،‬و ل يصرف سيئها ال انت)‪ ،‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬همه خطاها و گناهانم را‬
‫ببخش‪ ،‬بار خدايا‪ ،‬مرا سر فراز گردان‪ ،‬و كمبودهايم را جبران نما‪ ،‬و به سوى اعمال‬
‫و اخلق صالح هدايتم كن‪ ،‬چون به جز تو به سوى اعمال صالح كسى هدايت نمىكند و‬
‫هم چنان بد آن را جز تو منصرف نمىسازد»‪ .‬هيثمى (‪ )111/10‬مىگويد‪ :‬طبرانى اين‬
‫را در الصغير والوسط روايت نموده‪ ،‬و اسناد آن جيد است‪ .‬و طبرانى از ابن عمر‬
‫روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬هميشه وقتى كه عقب نبى تان ص نماز خواندم‪ ،‬از وى‬
‫هنگامى منصرف مىشد شنيدم كه مىگويد‪( :‬اللهم اغفرلى خطئى و عمدى‪ ،‬اللهم‬
‫اهدنى لصالح العمال و الخلق‪ ،‬انه ل يهدى لصالحها و ل يصرف سيئها ال انت)‪.‬‬
‫هيثمى (‪ )173/10‬مىگويد‪ :‬رجال آن ثقه دانسته شدهاند‪.‬‬
‫‪ 1‬ترجمهاش همان است كه در عنوان ذكر شد‪.‬‬

‫‪262‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫حديث ام سلمه و عايشه درباره دعاى پيامبر ص در عقب نماز‬


‫َ‬
‫طبرانى در الصغير از ام سلمه (رضىالل ّه عنها) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬پيامبر ص بعد‬
‫از نماز فجر مىگفت‪( :‬اللهم انى اسالك رزقا طيبا‪ ،‬و علما نافعا‪ ،‬و عمل متقبل)‪،‬‬
‫ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬من از تو رزق پاك و نيكو‪ ،‬علم نافع و عمل قبول شده‬
‫مىخواهم»‪ .‬هيثمى (‪ )111/10‬مىگويد ‪ :‬رجال آن ثقهاند‪ .‬و طبرانى از عايشه‬
‫َ‬
‫(رضىالل ّه عنها) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬رسول خدا ص در عقب هر نماز مىگفت‪:‬‬
‫(اللهم رب جبريل و ميكائيل و اسرافيل اعذنى من حر النار و عذاب القبر)‪ ،‬ترجمه‪:‬‬
‫«بار خدايا‪ ،‬پروردگار جبريل‪ ،‬ميكائيل و اسرافيل‪ ،‬مرا از گرماى آتش و عذاب قبر پناه‬
‫بده»‪ .‬هيثمى (‪ )110/10‬مىگويد‪ :‬اين را طبرانى در الوسط از شيخش على بن سعيد‬
‫الرازى روايت نموده‪ ،‬و در آن كلمى هست كه ضررى نمىرساند‪ ،‬و بقيه رجال آن‬
‫ثقهاند‪ ،‬نسائى اين را به غير قولش‪« ،‬در عقب هر نماز»‪ ،‬روايت نموده است‪.‬‬

‫قول ابوبكره‪ ،‬معاويه و ابوموسى درباره دعاى پيامبر ص در عقب نماز‬


‫ابن ابى شيبه از ابوبكره روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬نبى خدا ص در عقب نماز دعا‬
‫نموده مىگفت‪( :‬اللهم انى اعوذ بك من الكفر والفقر و عذاب القبر)‪ ،‬ترجمه‪« :‬بار‬
‫خدايا‪ ،‬من به تو از كفر‪ ،‬فقر و عذاب قبر پناه مىبرم»‪ .‬اين چنين در الكنز (‪)296/1‬‬
‫آمده است‪ .‬و نسائى از معاويه روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬از رسول خدا ص شنيدم‪،‬‬
‫وقتى از نماز منصرف مىشد مىگفت‪( :‬اللهم ل مانع لما اعطيت‪ ،‬و ل معطى لما‬
‫منعت‪ ،‬و ل ينفع ذا الجد منك الجد)‪ ،‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬هيچ بازدارنده براى آنچه تو‬
‫دادهاى نيست‪ ،‬و هيچ دهندهاى از آنچه تو بازداشتهاى نيست‪ ،‬و هيچ صاحب عظمت‬
‫را در گرفت تو عظمتش نفع نمىرساند»‪ ،‬اين چنين در الكنز (‪ )296/1‬آمده است‪ .‬و‬
‫ابن ابى شيبه از ابوموسى اشعرى روايت نموده‪ ،‬كه گفت ‪ :‬براى نبى ص آب وضو‬
‫آوردم‪ ،‬و او وضو نمود و نماز گزارد‪ ،‬بعد از آن گفت‪( :‬اللهم اغفرلى ذنبى‪ ،‬و وسع لى‬
‫فى دارى‪ ،‬و بارك لى فى رزقى)‪ ،‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬گناهم را برايم ببخش‪ ،‬منزلم را‬
‫برايم وسيع ساز و در رزقم برايم بركت ده»‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )306/1‬آمده‬
‫است‪.‬‬

‫قول زيد بن ارقم و على درباره دعاى پيامبر ص در عقب نماز‬


‫ابوداود (‪ )358/2‬از زيدبن ارقم روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬رسول خدا ص در عقب‬
‫نمازش مىگفت‪( :‬اللهم ربنا و رب كل شىء انا شهيد انك انت الرب وحدك ل شريك لك‪ ،‬اللهم ربنا و رب كل‬
‫شىء انا شهيد آن ممدا عبدك و رسولك‪ ،‬اللهم ربنا و رب كل شىء انا شهيد آن العباد كلهم اخوة‪ ،‬اللهم ربنا و رب كل‬
‫شىء اجعلن ملصا لك و اهلى ف كل ساعة ف الدنيا و الخرة‪ ،‬يا ذا اللل و الكرام‪ ،‬اسع و استجب‪،‬اللّه اكب الكب‪،‬‬
‫اللهم نور السماوات والرض‪،‬اللّه اكبالكب‪ ،‬حسبىاللّه و نعم الوكيل‪،‬اللّه اكب الكب)‪ ،‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪،‬‬
‫پروردگار ما و پروردگار همه چيز‪ ،‬من گواه هستم كه تو به تنهاييت پروردگارى‪ ،‬و‬
‫شريكى برايت نيست‪ ،‬بار خدايا‪ ،‬پروردگار ما و پرورگار همه چيز‪ ،‬من گواه هستم كه‬
‫محمد بنده و فرستاده توست بارخدايا پروردگار ما پروردگار همه چيز من گواه هستم‬
‫كه بندگان همه برادراند‪ ،‬بار خدايا‪ ،‬پروردگار ما‪ ،‬و پروردگار همه چيز‪ ،‬مرا و‬
‫خانوادهام را در هر ساعت‪ ،‬در دنيا و آخرت برايت مخلص بگردان‪ ،‬اى صاحب‬
‫عظمت و عزت ‪ ،‬بشنو و پاسخ بده‪ ،‬خدا بزرگ و بزرگتر است‪ ،‬بار خدايا‪ ،‬اى نور‬
‫آسمانها و زمين‪ ،‬خدا بزرگ و بزرگتر است‪ ،‬خدا برايم كافى است و نيك نگهبان‬

‫‪263‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫است‪ ،‬خدا بزرگ و بزرگتر است»‪ .‬نزد وى هم چنان از على روايت است كه گفت‪:‬‬
‫نبى خدا ص وقتى از نماز سلم مىداد مىگفت‪( :‬اللهم اغفرلى ما قدمت و ما اخرت‪ ،‬و‬
‫ما اسررت و ما اعلنت‪ ،‬و ما اسرفت‪ ،‬و ما انت اعلم به منى‪ ،‬انت المقدم و الموخر‬
‫لاله ال انت)‪ ،‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬برايم آنچه را در گذشته نمودهام و آنچه را در ما‬
‫بعد نمودهام‪ ،‬و آنچه را پنهانى نمودهام و انچه را علنى نمودهام‪ ،‬و آن چه را اسراف‬
‫نمودهام و آن چه را تو به آن از من عالمترى ببخشاى‪ ،‬تو پيش كننده و عقب كننده‬
‫هستى و معبودى چز تو نيست»‪.‬‬

‫دعاهاى پيامبر ص در صبح و شام‬


‫قول پيامبر ص‪ :‬اللهم انى اعوذبك من عذاب القبر و من فتنةالقبر‬
‫َ‬
‫احمد از عبدالل ّه بن قاسم روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬زنى از همسايگان پيامبر ص برايم‬
‫حديث بيان نمود‪ ،‬كه وى از رسول خدا ص در وقت طلوع فجر مىشنيد كه مىگفت‪:‬‬
‫(اللهم ان اعوذبك من عذاب القب و من فتنة القب)‪ ،‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬من به تو از عذاب قبر و فتنه‬
‫قبر پناه مىبرم»‪ .‬هيثمى (‪ )115/10‬مىگويد‪ :‬رجال آن ثقهاند‪.‬‬

‫قول پيامبر ص‪ :‬اصبحنا و اصبح الملك لله‬


‫بزار از ابوهريره و او از پيامبر ص روايت نموده‪ ،‬كه وى وقتى صبح مىنمود مىگفت‪:‬‬
‫(اصبحنا و اصبح الملك لله و الحمدلله ل شريك له‪ ،‬ل اله ال هو و اليه النشور)‪،‬‬
‫ترجمه‪« :‬صبح نموديم و ملك هم براى خداوند صبح نمود‪ ،‬ستايش خدايى راست كه‬
‫شريكى ندارد‪ ،‬معبود بر حقى جز وى نيست‪ ،‬و برگشت به سوى اوست»‪ ،‬وقتى شب‬
‫مىنمود مىگفت‪( :‬امسينا و امسى الملك لله و الحمدلله ل شريك له‪ ،‬ل اله ال هو و‬
‫اليه المصير)‪ .‬ترجمه‪« :‬شب نموديم و ملك براى خدا شب كرد‪ ،‬ستايش خدايى‬
‫راست كه شريكى ندارد‪ ،‬معبود بر حقى جز وى نيست‪ ،‬و بازگشت به سوى اوست»‪.‬‬
‫هيثمى (‪ )114/10‬مىگويد‪ :‬اسناد آن جيد است‪ .‬و نزد مسلم و ترمذى وابوداود‪،‬‬
‫چنانكه در جمع الفوائد (‪ )258/2‬آمده‪ ،‬از ابن مسعود روايت است كه گفت‪:‬‬
‫رسول ص وقتى شب مىنمود مىگفت‪( :‬امسينا و امسى اللك ل‪ ،‬والمدل لاله الاللّه وحده ل شريك له‪،‬‬
‫له اللك و له المد و هو على كل شىء قدير‪ ،‬رب اسألك خي ما ف هذه الليلة و خي ما بعدها‪ ،‬و اعوذبك من شر ما ف هذه‬
‫الليلة و شر ما بعدها‪ ،‬رب اعوذبك من الكسل و سوء الكب‪ ،‬رب اعوذبك من عذاب ف النار و عذاب ف القب)‪ ،‬ترجه‪:‬‬
‫«شب نموديم‪ ،‬و ملك براى خداوند شب كرد‪ ،‬و ستايش خدا راست‪ ،‬معبود بر حقى‬
‫جز خداوند واحد و ل شريك نيست‪ ،‬پادشاهى و ستايش او راست‪ ،‬و او بر همه چيز‬
‫تواناست‪ ،‬پروردگارا من از تو خير انچه را در اين شب است سئوال مىنمايم و خير ما‬
‫بعد آن را‪ ،‬و به تو از شر آنچه در اين شب است و شر ما بعد آن پناه مىبرم‪،‬‬
‫پروردگارا‪ ،‬به تو از كسل و بدى پيرى پناه مىبرم‪ ،‬پروردگارا به تو از عذاب در آتش و‬
‫عذاب در قبر پناه مىبرم»‪ .‬و وقتى صبح مىنمود هم چنان اين را مىگفت‪( :‬اصبحنا و‬
‫اصبح الملك لله‪.)...‬‬

‫قول پيامبر ص‪ :‬اصبحنا على مله السلم و على كلمه االخلص الى آخره‬
‫احمد و طبرانى از عبدالرحمن بن ابزى روايت نمودهاند كه‪ :‬رسول ص وقتى صبح‬
‫و شام مىنمود مىگفت‪( :‬أصبحنا على ملة السلم ‪ -‬او امسينا على فطرة السلم ‪ -‬و على كلمة الخلص و على‬
‫دين نبينا ممد ص و على ملة ابينا ابراهيم حنيفا مسلما و ما كان من الشركي)‪ ،‬ترجمه‪« :‬بر ملت اسلم صبح‬

‫‪264‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫نموديم ‪ -‬يا بر فطرت اسلم شام كرديم ‪ -‬و بر كلمه اخلص‪ ،‬و بر دين نبى مان محمد‬
‫ص و بر ملت پدرمان ابراهيم‪ ،‬كه حنيف و مسلمان بود و از مشركان نبود»‪ .‬و رجال‬
‫آن دو صحيح اند‪ ،‬چنان كه هيثمى (‪ )116/10‬گفته است‪.‬‬

‫قول پيامبر ص‪ :‬رضيت بالله ربا و بالسلم دينا‬


‫احمد از ابوسلم روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬مردى در مسجد حمص عبور نمود‪ ،‬گفتند‪:‬‬
‫اين خدمت نبى ص را نموده است‪ ،‬مىگويد‪ :‬من به سويش برخاستم و گفتم ‪ :‬حديثى‬
‫برايم بيان كن كه آن را از رسول خدا ص شنيده باشى‪ ،‬و ديگر مردان در ميان تو و‬
‫وى آن را روايت ننموده باشند‪ ،‬گفت‪ :‬رسول خدا ص فرمود‪« :‬هر بنده مسلمانى كه‬
‫وقتى صبح و شام نمايد و سه بار بگويد‪" :‬رضيت بالله ربا‪ ،‬و بالسلم دينا و بمحمد‬
‫نبيا‪ ،‬به خدا به عنوان پروردگار‪ ،‬و به اسلم به عنوان دين و به محمد به عنوان نبى‬
‫راضى شدم"‪ ،‬بر خداوند حق مىباشد‪ ،‬كه وى را روز قيامت راضى بسازد»‪ .‬طبرانى‬
‫اين را به مثل آن روايت نموده‪ ،‬و رجال هر دوى آنها ثقهاند‪ ،‬چنانكه هيثمى (‬
‫‪ )116/10‬گفته است‪ .‬اين را ابوداود و نسائى هم روايت نمودهاند‪.‬‬

‫حديث ابن عمر درباره دعاى پيامبر ص در صبح و شام‬


‫َ‬ ‫َ‬
‫ابن ابى شيبه از عبدالل ّه بن عمر (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬از رسول‬
‫خدا ص شنيدم كه در دعايش هنگامى كه شام و صبح مىنمود‪ ،‬مىگفت‪ ،‬و آن را تا ترك‬
‫گفتن دنيا ‪ -‬يا تا وقت مردن ‪ -‬ترك ننمود‪ :‬اللهم ان اسالك العافية ف الدنيا و الخرة‪ ،‬اللهم ان اسالك‬
‫العفو و العافية ف دين و دنياى و اهلى و مال‪ ،‬اللهم استرعوراتى و امن روعاتى‪ ،‬اللهم احفظن من بي يدى و من خلفى و عن‬
‫يين و عن شال و من فوقى‪ ،‬و اعوذ بعظمتك آن اغتال من تت‪ ،‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬من از تو در دنيا و‬
‫آخرت عافيت مىخواهم‪ ،‬بار خدايا‪ ،‬من از تو عفو و عافيت را در دين و دنيايم و‬
‫خانواده و مالم سئوال مىنمايم‪ ،‬بار خدايا‪ ،‬عورت هايم را بپوشان و ترس هايم را به‬
‫امن و آرامش مبدل گردان‪ ،‬بار خدايا مرا از پيش رويم‪ ،‬از عقبم‪ ،‬از راستم‪ ،‬از چپم و‬
‫از باليم حفاظت نما‪ ،‬و به عظمتت پناه مىبرم كه از زير پايم هلك كرده شوم»‪ ،‬جبير‬
‫بن سليمان مىگويد‪ :‬هدف از (اغتال من تحتى)‪« ،‬از زير پايم هلك كرده شوم»‪،‬‬
‫خسف يا در زمين فرو رفتن است‪ ،‬و نمىدانيم اين تفسير‪ ،‬قول پيامبر ص است يا‬
‫قول جبير‪ ،‬اين چنين در الكنز (‪ )294/1‬آمده است‪.‬‬

‫آنچه پيامبر ص به ابوبكر هدايت داد تا در صبح و شام بگويد‬


‫احمد‪ ،‬ابن منيع‪ ،‬ابويعلى و ابن السنى در عمل اليوم والليله از ابوبكر روايت‬
‫نمودهاند كه گفت‪ :‬رسول خدا ص دستورم داد‪ ،‬كه وقتى صبح نمودم و بيگاه نمودم و‬
‫وقتى در جايم از طرف شب قرار گرفتم بگويم‪( :‬اللهم فاطر السماوات والرض‪ ،‬عال الغيب و‬
‫الشهادة‪ ،‬انت رب كل شىء و مليكه‪ ،‬اشهد آن ل اله ال انت وحدك ل شريك لك و آن ممدا عبدك و رسولك‪ ،‬و اعوذبك‬
‫من شر نفسى و شر الشيطان و شركه و آن اقترف على نفسى سوءااو اجره ال مسلم)‪ ،‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪،‬‬
‫آفريننده آسمانها و زمين عالم غيب و حاضر‪ ،‬تو پروردگار همه چيز و پادشاه آنها‬
‫هستى‪ ،‬شهادت مىدهم كه معبود بر حقى جز تو كه واحد و لشريك هستى نيست‪ ،‬و‬
‫محمد بنده و رسولت است‪ ،‬به تو از شر نفسم و شر شيطان و شرك وى و اينكه‬
‫خودم مرتكب گناهى شوم‪ ،‬يا مسلمانى را مرتكب آن سازم پناه مىبرم»‪ .‬اين چنين‬

‫‪265‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫در الكنز (‪ )294/1‬آمده است‪ .‬و ابوداود و ترمذى به فرق اندكى در الفاظ اين را به‬
‫نقل از ابوهريره روايت نمودهاند‪.‬‬

‫دعاى پيامبر ص براى مردى كه در قبال خودش و مال و خانوادهاش مىترسيد‬


‫ابن عساكر از ابن مسعود روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬مردى نزد پيامبر ص آمد و‬
‫گفت‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬به خدا سوگند‪ ،‬من در مورد نفس خودم‪ ،‬پسرم‪ ،‬خانوادهام و‬
‫مالم مىترسم‪ ،‬رسول خدا ص به او گفت‪« :‬هر وقت كه صبح نمودى و شب كردى‬
‫بگو‪ :‬بسم اله على دينى و نفسى و ولدى و اهلى و مالى‪ ،‬به نام خدا‪ ،‬بر دينم‪ ،‬نفسم‪،‬‬
‫پسرم‪ ،‬خانوادهام و مالم [كمك مىطلبم]»‪ ،‬آن مرد آن را گفت‪ ،‬و باز نزد پيامبر ص‬
‫آمد‪ ،‬پيامبر ص به او گفت‪« :‬در آنچه مىيافتى چه كردى؟» گفت‪ :‬سوگند به ذاتى كه‬
‫تو را به حق مبعوث نموده‪ ،‬آنچه را احساس مىكردم از بين رفت‪ .‬اين چنين در الكنز‬
‫‪ )294/1‬آمده است‪.‬‬

‫دعاهاى پيامبر ص در وقت خواب و بيدارى‬


‫قول پيامبر ص‪ :‬الحمدلله الذى اطعمنا و سقانا و كفانا‬
‫مسلم‪ ،‬ترمذى و ابوداود از انس روايت نمودهاند كه‪ :‬وقتى پيامبر ص به بسترش‬
‫جاى مىگرفت مىگفت‪:‬‬
‫(الحمدلله الذى اطعمنا وسقانا‪ ،‬كفانا و آوانا‪ ،‬فكم ممن ل كافى له و ل مؤوى)‬
‫ترجمه‪ :‬ستايش خداى راست كه ما را طعام داد‪ ،‬آب نوشانيد كفايتمان را نمود و‬
‫جاىمان داد چه بسا كسانىاند كه نه كفايتكنندهاى دارند و نه جاى دهندهاى و نزد ابو‬
‫َ‬
‫داود از ابن عمر (رضىالل ّه عنهما) روايت است كه نبى ص وقتى در جاى خودش قرار‬
‫مىگرفت مىگفت‪:‬‬
‫(الحمدلله الذى كفانى و آوانى‪ ،‬و اطعمنى و سقانى‪ ،‬و الحمدلله الذى من على‬
‫فافضل‪ ،‬و اعطانى فاجزل‪ ،‬الحمدلله على كل حال‪ ،‬اللهم رب كل شىء و مليكه‪،‬‬
‫اعوذ بالله من النار)‪ ،‬ترجمه‪« :‬ستايش خدايى راست‪ ،‬كه كفايتم نمود و جايم داد‪ ،‬و‬
‫طعامم داد و برايم نوشانيد‪ ،‬و ستايش خدايى راست‪ ،‬كه بر من احسان نمود و به‬
‫بهترين وجه احسان نمود‪ ،‬و برايم داد و خوب فراوان داد‪ ،‬ستايش خدا راست در هر‬
‫حال‪ ،‬بار خدايا‪ ،‬پروردگار همه چيز و پادشاهش‪ ،‬از آتش به خدا پناه مىبرم»‪ .‬اين چنين‬
‫در جمع الفوائد (‪ )259/2‬آمده است‪.‬‬

‫قول پيامبر ص‪ :‬اللهم قنى عذابك يوم تبعث عبادك‬


‫ترمذى از حذيفه روايت نموده كه‪ :‬نبى خدا ص وقتى مىخواست بخوابد‪ ،‬دستش را‬
‫زير سرش مىگذاشت و بعد از آن مىگفت (اللهم قنى عذابك يوم تجمع ‪ -‬او تبعث –‬
‫عبادك)‪ ،‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬مرا از عذابت روزى كه بندگانت را جمع مىنمايى ‪ -‬يا بر‬
‫مىانگيزى ‪ -‬نگه دار و نجات بخش»‪ .‬اين چنين در جمع الفوائد (‪ )260/2‬آمده است‪ .‬و‬
‫بزار اين را از انس به مثل آن روايت كرده و به اين لفظ جزم نموده‪« :‬روزى كه‬
‫بر مىانگيزى» و اسناد آن حسن است‪ ،‬چنانكه هيثمى (‪ )123/10‬گفته‪ .‬و اين را ابن‬
‫ابى شيبه و ابن جرير ‪ -‬و آن را صحيح دانسته ‪ -‬به هر دو لفظ روايت نمودهاند‪،‬‬
‫چنانكه در الكنز (‪ )67/8‬آمده است‪.‬‬
‫َ‬
‫قول پيامبر ص‪ :‬بسمالل ّه وضعت جنبى لله‬

‫‪266‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫ابوداود از ابوازهر انمارى روايت نموده كه‪ :‬نبى خدا ص وقتى در شب به بستر‬
‫َ‬
‫خوابش مىرفت مىگفت ‪( :‬بسمالل ّه‪ ،‬وضعت جنبى لله‪ ،‬اللهم اغفرلى ذنبى‪ ،‬و اخسا‬
‫شيطانى‪ ،‬وفك رهانى‪ ،‬واجعلنى فى الندى العلى)‪ ،‬ترجمه‪« :‬به نام خدا‪ ،‬پهلويم را‬
‫براى خداوند گذاشتم‪ ،‬بار خدايا‪ ،‬گناهم را ببخش‪ ،‬شيطانم را بران‪ ،‬گروشدگانم را‬
‫آزاد ساز و مرا با مل اعلى بگردان»‪ .‬اين چنين در المجمع (‪ )260/2‬آمده است‪.‬‬

‫قول پيامبر ص‪ :‬اللهم انى اعوذ بوجهك الكريم‬


‫ابوداود از على روايت نموده كه‪ :‬پيامبر ص وقت خوابش مىگفت ‪( :‬اللهم ان اعوذ بوجهك‬
‫الكري‪ ،‬بكلماتك التامات‪ ،‬من شر كل دابة انت آخذ بناصيتها‪ .‬اللهم انت تكشف الغرم والأث‪ .‬اللهم ليهزم جندك‪ ،‬و ل‬
‫يلف وعدك‪ ،‬و ل ينفع ذا الد منك الد‪ ،‬سبحانك اللهم و حدك)‪ ،‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬من به وجه كريمت‬
‫و به كلمههاى تامت‪ ،‬از شر هر جنبدهاى كه پيشانيش در دست توست به تو پناه‬
‫مىبرم‪ .‬بار خدايا‪ ،‬تو تاوان و گناه را برطرف مىسازى‪ .‬بار خدايا‪ ،‬سپاهت شكست‬
‫نمىخورد‪ ،‬و عدهات خلف نمىشود‪ ،‬و براى غنيى غنايش در پيشگاه تو نفع نمىرساند‪،‬‬
‫نسبت پاكى است تو را خدايا‪ ،‬و ستايش هم از آن توست»‪ .‬و در أذكار نووى آمده‪،‬‬
‫كه اين را نسائى نيز روايت نموده است‪ ،‬و در الكنز (‪ )67/8‬اين را نيز به نسائى و‬
‫ابن جرير و ابن ابى الدنيا به مانند آن نسبت داده است‪.‬‬

‫قول پيامبر ص‪ :‬اللهم فاطرالسموات والرض‬


‫َ‬ ‫َ‬
‫احمد از عبدالل ّه بن عمر (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬رسول خدا ص‬
‫وقتى مىخاست بخوابد مىگفت‪( :‬اللهم فاطرالسماوات والرض‪ ،‬عال الغيب والشهادة‪ ،‬رب كل شىء‪ ،‬اشهد ان‬
‫ل اله ال انت وحدك ل شريك لك و آن ممدا عبدك و رسولك و اللئكة يشهدون‪ .‬اللهم ان اعوذبك من الشيطان و شركه‪،‬‬
‫او آن اقترف على نفسى سوءا او اجره ال مسلم)‪ ،‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬آفريننده آسمانها و زمين‪،‬عالم‬
‫غيب و حاضر‪ ،‬پروردگار همه چيز و خداى همه چيز‪ ،‬شهادت مىدهم كه خدايى جز تو‬
‫كه واحد و ل شريك هستى نيست‪ ،‬و محمد بنده و رسولت است‪ ،‬و ملئك هم شهادت‬
‫مىدهند‪ .‬بار خدايا‪ ،‬من به تو از شيطان و شركش پناه مىبرم‪ ،‬و از اين پناه مىبرم كه‬
‫براى خودم گناهى كسب كنم يا آن را براى مسلمانى برسانم»‪ .‬ابو عبدالرحمن‬
‫َ‬
‫مىگويد‪ :‬رسول خدا ص اين را به عبدالل ّه بن عمرو مىآموخت‪ ،‬و وقتى مىخواست‬
‫بخوابد اين را مىگفت‪ ،‬اسناد آن حسن است‪ ،‬چنانكه هيثمى (‪ )122/10‬گفته‪ ،‬و در‬
‫روايت ديگرى نزد وى به اسناد حسن آمده‪( :‬و اعوذبك آن اقترف) در بدل (اوان‬
‫اقترف)‪ ،‬طبرانى اين را به مثل آن روايت نموده‪ ،‬مگر اينكه در روايت وى آمده‪:‬‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫(على نفسى اثما)‪ ،‬و در روايتى از عبدالل ّه بن عمرو آمده‪ ،‬كه وى به عبدالل ّه بن يزيد‬
‫گفت‪ :‬آيا كلماتى را به تو نياموزم‪ ،‬كه رسول خدا ص آنها را به ابوبكر وقتى‬
‫مىخواست بخوابد‪ ،‬مىآموخت‪ ...‬و مثل آن را متذكر شده‪ .‬هيثمى (‪ )123/10‬مىگويد‪:‬‬
‫اين را طبرانى به دو اسناد روايت نموده‪ ،‬و رجال روايت اول رجال صحيح اند‪ ،‬غير‬
‫َ‬
‫حيى بن عبدالل ّه المعافرى‪ ،‬كه گروهى ثقهاش دانسته‪ ،‬و غير آنان ضعيفش دانستهاند‪.‬‬
‫َ‬
‫و حديث ابوبكر در اين مورد گذشت‪ .‬و احمد به اسناد حسن از عبدالل ّه بن عمرو‬
‫َ‬
‫(رضىالل ّه عنهما) روايت نموده كه‪ :‬رسول ص وقتى براى خواب پهلو مىزد مىگفت‪:‬‬
‫(باسمك ربى فاغفرلى ذنبى)‪ ،‬ترجمه‪« :‬به نامت پروردگارم‪ ،‬گناهم را برايم ببخش»‪.‬‬
‫اين چنين در المجمع ‪ )123/10 -‬آمده است‪.‬‬

‫‪267‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫قول على درباره دعاى پيامبر ص هنگام خواب‬


‫طبرانى در الوسط از على روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬شبى نزد رسول خدا ص‬
‫خوابديم‪ ،‬از وى وقتى از نمازش فارغ مىشدو جاى خوابش را مىگرفت مىشنيدم كه‬
‫مىگفت‪( :‬اللهم اعوذ بعافاتك من عقوبتك‪ ،‬و اعوذ برضاك من سخطك‪ ،‬و اعوذبك منك‪ .‬اللهم ل استعطيع ثناء عليك و‬
‫لو حرصت‪ ،‬ولكن انت كما اثنيت على نفسك)‪ ،‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬به عافيتت از عقوبتت پناه‬
‫مىبرم‪ ،‬و به رضايت از قهرت پناه مىبرم‪ ،‬و به تو از تو پناه مىبرم‪ .‬بار خدايا‪ ،‬من‬
‫توانايى ستايش و ثنايت را اگرچه تلش نمايم ندارم‪ ،‬ولى تو چنانى كه بر نفس خود‬
‫ثنا گفتهاى»‪ .‬هيثمى (‪ )124/10‬مىگويد‪ :‬رجال آن رجال صحيح اند‪ ،‬غير ابراهيم بن‬
‫َ‬
‫عبدالل ّه بن عبدالقارى‪ ،‬و ابن حبان وى را ثقه دانسته است‪ .‬و اين را هم چنان نسائى‬
‫و يوسف القاضى در سننش از على به مثل آن‪ ،‬چنانكه در الكنز (‪ )304/1‬آمده‪،‬‬
‫روايت نمودهاند‪.‬‬

‫قول براء درباره دعاى پيامبر ص در وقت خواب‬


‫ابن جرير ‪ -‬و آن را صحيح دانسته ‪ -‬و ابن ابى شيبه از براء روايت نمودهاند كه‬
‫گفت‪ :‬پيامبر ص وقتى به بستر خوابش مىرفت مىگفت‪( :‬اللهم اليك اسلمت نفسى‪ ،‬و وجهت‬
‫وجهى‪ ،‬واليك فوضت امرى‪ ،‬و اليك الأت ظهرى‪ ،‬رغبة و رهبة اليك‪ ،‬لملجا و ل منجا منك ال اليك‪ ،‬آمنت بكتابك الذى‬
‫انزلت و نبيك الذى ارسلت)‪ ،‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬نفسم را به تو تسليم نمودم‪ ،‬و رويم را‬
‫متوجه تو ساختم‪ ،‬و امرم را به تو سپردم‪ ،‬و پشتم را به سوى تو جاى دادم‪ ،‬اين همه‬
‫به خاطر ترس و رغبت به سوى تو بوده است‪ ،‬پناهگاه نجاتى از تو جز به سوى تو‬
‫نيست‪ ،‬به كتابت كه نازل نمودهاى و نبىات كه ارسال كردهاى ايمان آوردم»‪ .‬اين‬
‫چنين در الكنز (‪ )67/8‬آمده است‪.‬‬

‫قول حذيفه در اين باره‬


‫بخارى‪ ،‬ابوداود و ترمذى از حذيفه روايت نمودهاند كه‪ :‬رسول ص وقتى بر بسترش‬
‫مىگرفت مىگفت‪( :‬باسمك اللهم احيا و اموت)‪ ،‬ترجمه‪« :‬به نامت بار خدايا زنده‬
‫مىشوم و مىميرم»‪ ،‬و وقتى صبح مىنمود مىگفت‪( :‬الحمدلله الذى احيانا بعد ما اماتنا‬
‫و اليه النشور)‪ ،‬ترجمه‪« :‬ستايش خداوندى راست‪ ،‬كه ما را بعد از اينكه كشت زنده‬
‫نمود‪ ،‬و بازگشت به سوى اوست»‪ .‬اين چنين در جمع الفوائد (‪ )259/2‬آمده است‪ .‬و‬
‫ابن جرير كه اين را صحيح دانسته از ابوذر به مثل آن روايت نموده‪ ،‬مگر اين كه وى‬
‫گفته‪) :‬اللهم باسمك نموت و نحيا(‪ ،‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬به نام تو مىميريم و زنده‬
‫مىشويم»‪ ،‬چنانكه در الكنز (‪ )67/8‬آمده است‪.‬‬
‫َ‬
‫قول عايشه (رضىالل ّه عنها) در اين مورد‬
‫َ‬
‫ابوداود ازعايشه (رضىالل ّه عنها) روايت نموده كه‪ :‬وقتى نبى خدا ص از طرف شب از‬
‫خواب بر مىخاست مىگفت‪( :‬ل اله ال انت‪ ،‬سبحانك اللهم و بمدك‪ ،‬استغفرك لذنب و اسالك رحتك‪ ،‬اللهم‬
‫زدن علما‪ ،‬و ل تزغ قلب بعد اذهديتن‪ ،‬و هب ل من لدنك رحة انك انت الوهاب)‪ ،‬ترجمه‪« :‬معبود بر حقى‬
‫جز تو نيست‪ ،‬نسبت پاكى است تو را خداوندا و ستايش هم از آن توست‪ ،‬ازتو براى‬
‫گناهم مغفرت مىطلبم‪ ،‬و رحمتت را سئوال مىكنم‪ ،‬بار خدايا علمم را بيفزاى‪ ،‬و قلبم‬
‫را بعد از اينكه هدايتم نمودى‪ ،‬بيراه و كج مكن‪ ،‬و از سوى خودت برايم رحمت بخش‪،‬‬
‫چون تو بخشنده هستى»‪ .‬اين چنين در الجمع (‪ )260/2‬آمده است‪.‬‬

‫‪268‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫دعاهايش ص در مجالس‪ ،‬وقت داخل شدن مسجد‪ ،‬خانه و بيرون شدن از آن ها‬
‫دعاى پيامبر ص وقتى از مجلس بر مىخاست‬
‫َ‬
‫ترمذى از ابن عمر (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬به ندرت رسول خدا ص‬
‫از مجلس قبل از دعا نمودن به اين دعاها براى يارانش بر مىخاست‪( :‬اللهم اقسم لنا من‬
‫خشيتك ما تول به بيننا و بي معصيتك‪ ،‬و من طاعتك ما تبلغنا به جنتك‪ ،‬و من اليقي ماتون به علينا مصيبات الدنيا‪ ،‬متعنا‬
‫باساعنا و ابصارنا و قوتنا ما احييتنا‪ ،‬واجعله الوارث منا‪ ،‬و اجعل ثارنا على من ظلمنا‪ ،‬و انصرنا على من عادانا‪ ،‬و ل تعل‬
‫مصيبتنا ف ديننا‪ ،‬و ل تعل الدنيا اكب هنا و ل مبلغ علمنا‪ ،‬ول تسلط علينا من ل يرحنا)‪ ،‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪،‬‬
‫براى ما از ترس و خوف از خودت آنقدر تقسيم نما‪ ،‬كه در ميان ما و معصيت و‬
‫نافرمانيت حايل واقع گردد‪ ،‬و از طاعتت آنقدر براى مان نصيب فرما كه ما را به آن‬
‫به جنتت برسانى‪ ،‬و از يقين آنقدر عطاء نما‪ ،‬كه به سبب آن مصيبتهاى دنيا را براى ما‬
‫آسان گردانى‪ ،‬و تا وقتى كه ما زنده نگه مىدارى‪ ،‬از گوشهاى مان‪ ،‬چشمهاى مان و‬
‫قوت مان براى مان لذت و بهره نصيب گردان‪ ،‬و آن را تا آخر زندگى براى مان‬
‫محفوظ دار‪ ،‬انتقام مان را بر كسى بگردان كه بر ما ظلم نموده است‪ ،‬بر كسى‬
‫نصرت مان بده كه با ما دشمنى نموده‪ ،‬مصيبت مان را در دين مان مگردان‪ ،‬دنيا را‬
‫بزرگترين مقصودمان مگردان‪ ،‬و نه آخرين جاى رسيدن علم مان‪ ،‬و بر ما كسى را‬
‫مسلط مگردان كه رحم مان نمىنمايد»‪ .‬اين چنين در جمع الفوائد (‪ )261/2‬آمده‬
‫است‪ .‬و در بخش كفاره مجلس بعضى آنچه به اين باب تعلق مىگيرد گذشت‪.‬‬

‫دعاى پيامبر ص در وقت داخل شدنش به خانه و مسجد و بيرون شدن از آن ها‬
‫َ‬
‫ابوداود‪ ،‬ترمذى و نسائى از ام سلمه (رضىالل ّه عنها) روايت نمودهاند كه‪ :‬نبى خدا ص‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫وقتى از خانهاش بيرون مىشد مىگفت‪( :‬بسمالل ّه‪ ،‬توكلت علىالل ّه‪ ،‬اللهم انا نعوذبك آن‬
‫نزل او نضل‪ ،‬او نَظلم او نُظلم‪ ،‬او نجهل او يجهل علينا)‪ ،‬ترجمه‪« :‬به نام خدا‪ ،‬بر‬
‫خداوند توكل نمودم‪ ،‬بار خدايا‪ ،‬ما از اينكه لغزش نماييم يا گمراه شويم‪ ،‬يا ظلم روا‬
‫داريم يا بر ما ظلم شود‪ ،‬يا جهل پيشه نماييم يا بر ما جهل صورت بگيرد‪ ،‬به تو پناه‬
‫مىبريم»‪ .‬اين چنين در الجمع (‪ )261/2‬آمده است‪.‬‬
‫َ‬
‫و ابوداود از ابن عمروبن عاص (رضىالل ّه عنهما) از پيامبر ص روايت نموده كه‪ :‬وى‬
‫وقتى داخل مسجد مىشد مىگفت‪« :‬اعوذ بالله العظيم‪ ،‬و بوجهه الكريم‪ ،‬و سلطانه‬
‫القديم‪ ،‬من الشيطان الرجيم‪ ،‬به خداوند بزرگ و به وجه كريمش و پادشاهى قديمش‬
‫از شيطان رانده شده پناه مىبرم" و گفت‪ :‬وقتى اين را بگويد‪ ،‬شيطان مىگويد‪ :‬ساير‬
‫روز از من حفاظت شد»‪.‬‬
‫َّ‬
‫و ترمذى از فاطمه دختر حسين از جدهاش فاطمه كبرى (رضىالله عنهم) روايت‬
‫نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬پيامبر ص وقتى داخل مسجد مىگرديد‪ ،‬بر محمد ص درود و سلم‬
‫مىفرستاد‪ ،‬و مىگفت‪( :‬رب اغفرلى ذنوبى‪ ،‬وافتح لى ابواب رحمتك)‪ ،‬ترجمه‪:‬‬
‫«پروردگارا‪ ،‬گناهانم را برايم بيامرز‪ ،‬و دروازههاى رحمتت را برايم بگشاى»‪ ،‬و وقتى‬
‫بيرون مىشد بر محمد ص درود و سلم مىفرستاد و مىگفت ‪( :‬رب اغفرلى ذنوبى‪،‬‬
‫وافتح لى ابواب فضلك)‪ ،‬ترجمه‪« :‬پروردگارا‪ ،‬گناهانم را ببخش و دروازههاى فضلت‬
‫را برايم بگشاى»‪ .‬اين را احمد و ابن ماجه‪ ،‬چنانكه در مشكوة (ص ‪ )62‬آمده‪ ،‬روايت‬
‫كردهاند‪ ،‬و در روايت آن دو آمده‪ :‬گفت‪ :‬وقتى داخل مسجد مىشد و بيرون مىشد‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫چنين مىگفت‪( :‬بسمالل ّه والسلم على رسولالل ّه)‪ ،‬ترجمه‪« :‬به نام خدا‪ ،‬و سلم بر‬

‫‪269‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫رسول خدا»‪ ،‬در بدل‪ :‬بر محمد ص درود و سلم مىفرستاد‪ .‬و ترمذى مىگويد‪ :‬اسناد‬
‫آن متصل نيست‪ ،‬و فاطمه دختر حسين فاطمه كبرى را درك نكرده است‪.‬‬

‫دعاهاى پيامبر ص در سفر‬


‫َّ‬
‫حديث على درباره دعاى پيامبر صلىالله عليه وسلم در سفر‬
‫احد و بزار از على روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬پيامبر ص وقتى اراده سفرى را‬
‫مىنمود مىگفت‪( :‬اللهم بك اصول‪ ،‬و بك اجول‪ ،‬و بك اسير)‪ ،‬ترجمه‪« :‬بار خدايا به‬
‫يارى تو حمله مىكنم‪ ،‬و به يارى توجولن مىكنم‪ ،‬و به يارى تو سير مىكنم»‪ .‬هيثمى (‬
‫‪ )130/10‬مىگويد ‪ :‬رجال آن دو ثقهاند‪.‬‬

‫حديث ابن عمر و براء درباره دعاى پيامبر ص در سفر‬


‫مسلم‪ ،‬ابوداود و ترمذى از ابن عمر روايت نمودهاند كه‪ :‬پيامبر ص وقتى به قصد‬
‫سفر بر شترش سوار مىشد‪ ،‬سه بار حمد‪ ،‬تسبيح و تكبير خداوند را مىگفت و بعد از‬
‫آن مىفرمود‪:‬‬
‫(سبحان الذى سخرلنا هذا و ما كنا له مقرني‪ ،‬و انا ال ربنا لنقلبون‪ ،‬اللهم انا نسالك ف سفرنا هذا الب والتقوى و من العمل‬
‫‪1‬‬

‫ما ترضى‪ ،‬اللهم هون علينا سفرنا هذا و اطوعنا بعد الرض‪ .‬اللهم انت الصاحب ف السفر والليفة ف الهل‪ .‬اللهم ان‬
‫اعوذبك من و عثاء السفر‪ ،‬و كآبة النظر‪ ،‬و سوء النقلب ف الهل و الال)‪.‬‬
‫ترجمه‪« :‬پاك و منزه است‪ ،‬خدايى كه اين را براى ما مسخر ساخت‪ ،‬وگرنه ما‬
‫توانايى ضبط و نگهدارى آن را نداشتيم‪ ،‬و ما به سوى پروردگارمان باز ميگرديم‪،‬‬
‫خداوندا‪ ،‬ما در اين سفرمان از تو نيكى‪ ،‬تقوا و عملى را كه از آن راضى مىشوى‬
‫طلب مىكنيم‪ ،‬بار خدايا‪ ،‬اين سفر ما را براى ما آسان گردان‪ ،‬و بعد زمين را كوتاه‬
‫ساز‪ .‬بار خدايا‪ ،‬تو رفيق در سفر و جانشين در خانواده هستى‪ ،‬خداوندا من از‬
‫مشقتهاى سفر و منظر بد‪ ،‬و از ديدن بدى در خانواده و مال در وقت برگشتم به تو‬
‫پناه مىبرم»‪.‬‬
‫و وقتى بر مىگشت اين را مىگفت‪ ،‬و بر آن مىافزايد‪( :‬آيبون تائبون عابدون لربنا‬
‫ساجدون) ‪،‬ترجمه‪« :‬ما برگردندگان‪ ،‬توبه كنندگان‪ ،‬عبادت كنندگان و براى‬
‫پروردگارمان سجده كنندگان هستيم»‪ .‬اين چنين در جمع الفوائد (‪ )261/2‬آمده‬
‫است‪ .‬و نزد ابويعلى از براء روايت است كه گفت‪ :‬رسول خدا ص وقتى براى‬
‫سفرى بيرون مىشد مىگفت‪:‬‬
‫(اللهم بلغا يبلغ خيا‪ ،‬مغفرةً منك و رضوانا‪ ،‬بيدك الي انك على كل شىء قدير‪ .‬اللهم انت الصاحب ف السفر و الليفة ف‬
‫الهل‪ ،‬اللهم هون علينا السفر و اطولنا الرض‪ .‬اللهم اعوذبك من و عثاء السفر و كآبة النقلب)‪.‬‬
‫ترجمه‪« :‬خداوندا‪ ،‬من رسيدنى مىخواهم كه توأم با خير باشد‪ ،‬و از تو مغفرت و‬
‫رضامندى طلب دارم‪ ،‬خير در دست توست و تو بر هر چيز قادر و توانايى‪ ،‬بار خدايا‪،‬‬
‫تو رفيق در سفر و جانشين در خانواده هستى‪ ،‬بار خدايا‪ ،‬سفر ما را براى ما آسان‬
‫گردان و زمين را براى ما نزديك و كوتاه ساز‪ .‬خداوندا‪ ،‬من به تو از مشقتهاى سفر و‬
‫بدى و رنج بازگشت پناه مىبرم»‪ .‬هيثمى (‪ )130/10‬مىگويد‪ :‬رجال آن رجال صحيح‬
‫اند‪ ،‬غير فطربن خليفه‪ ،‬كه ثقه مىباشد‪.‬‬

‫‪ 1‬زخرف‪)13:‬‬

‫‪270‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫دعاى پيامبر ص هنگام سحر در سفر و هنگام ديدن قريهاى كه مىخواست به آن داخل‬
‫شود‬
‫مسلم و ابوداود از ابوهريره روايت نمودهاند كه‪ :‬پيامبر ص وقتى در سفرى مىبود‬
‫و سحر مىنمود مىگفت‪( :‬سع سامع بمداللّه و حسن بلئه علينا‪ ،‬ربنا صاحبنا و افضل علينا‪ ،‬عائذا بال من النار)‪.‬‬
‫ترجمه‪« :‬شنوندهاى ستايش خداوند را و خوبى نعمتش را بر ما شنيد‪ ،‬پروردگار ما‪،‬‬
‫رفيق و همراه مان باش و بر ما فضل فرما‪ ،‬به خداوند از آتش پناه مىجوييم»‪ .‬اين‬
‫چنين در جمع الفوائد (‪ )262/2‬آمده است‪.‬‬
‫و طبرانى در الوسط از ابن عمر روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬همراه رسول خدا سفر‬
‫مىنموديم‪ ،‬وقتى قريهاى را مىديد كه مىخواست به آن داخل شود مىگفت‪( :‬اللهم بارك‬
‫لنا فيها ‪ -‬ثلث مرات ‪ -‬اللهم ارزقنا حياها‪ ،‬و حببنا الى اهلها‪ ،‬و حبب صالحى اهلها‬
‫الينا)‪ .‬ترجمه‪« :‬خداوندا‪ ،‬براى ما در آن بركت نصيب فرما ‪ -‬سه بار ‪ -‬بار خدايا از‬
‫قوام زندگى آن براى ما رزق بده و ما را براى اهل آن محبوب گردان و صالحين اهل‬
‫آن را براى ما دوست و محبوب بگردان»‪ .‬هيثمى (‪ )134/10‬مىگويد‪ :‬اسناد آن جيد‬
‫است‪.‬‬
‫و طبرانى از صهيب روايت نموده‪ ،‬كه‪ :‬رسول خدا ص هر قريهاى را كه مىديد و‬
‫مىخواست به آن داخل شود مىگفت‪( :‬اللهم رب السماوات السبع و ما اظللن‪ ،‬و رب الرياح و ما ذررن ‪،‬‬
‫انا نسال خي هذه القرية‪ ،‬و نعوذ بك من شرها و شر اهلها و شر ما فيها)‪ .‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬پروردگار‬
‫آسمانهاى هفتگانه و آنچه را آنها سايه نمودهاند‪ ،‬و پروردگار بادها و آنچه را به هوا‬
‫بلند نمودهاند‪ ،‬ما خير اين قريه را مىطلبيم‪ ،‬و به تو از شر آن وشر اهل آن و شر‬
‫انچه در آن است پناه مىبريم»‪ .‬هيثمى (‪ )135/10‬مىگويد‪ :‬رجال آن رجال صحيح اند‬
‫غير عطاء بن مروان و پدرش كه هر دو ثقهاند‪ .‬و دعاهاى پيامبر ص در سفر‪ ،‬در‬
‫َ‬
‫بخش توجه و اهتمام به دعاها در جهاد فى سبيلالل ّه گذشت‪.‬‬

‫دعاهاى پيامبر ص هنگام وداع و خداحافظى‬


‫َ‬
‫قول پيامبر ص در وداع‪ :‬استودعالل ّه دينك‬
‫َ‬
‫ابوداود (‪ )232/3‬از قزعه روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬ابن عمر (رضىالل ّه عنهما) گفت‪:‬‬
‫بيا با تو چنان خداحافظى نمايم كه رسول خدا ص با من خداحافظى نمود‪،‬‬
‫َ‬
‫(استودعالل ّه دينك و امانتك و خواتيم عملك)‪ .‬ترجمه‪« :‬دينت را‪ ،‬امانتت را‪ ،‬و خاتمه‬
‫عملت را به خداوند مىسپارم»‪ .‬ترمذى (‪ )182/2‬اين را از سالم روايت نموده كه‪:‬‬
‫ابن عمر براى مردى كه مىخواست سفر نمايد مىگفت‪ :‬به من نزديك شو‪ ،‬كه با تو‬
‫چنان خداحافظى كنم‪ ،‬كه رسول خدا ص با ما خداحافظى مىنمود و مىگفت‬
‫َ‬
‫استودعالل ّه‪ ...‬و مثل آن را ذكر نموده‪ .‬ترمذى مىگويد‪ :‬اين حديث حسن و صحيح و‬
‫غريب است‪.‬‬

‫قول پيامبر ص به مردى كه خبرش داد وى سفر مىكند‬


‫ترمذى (‪ )0182/2‬از انس روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬مردى نزد رسول خدا ص آمد و‬
‫گفت‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬من سفرى در پيش دارم‪ ،‬به من توشه بده‪ ،‬گفت‪« :‬خداوند به‬
‫تو توشه تقوى عطا فرمايد»‪ ،‬گفت‪ :‬برايم اضافه نما‪ ،‬فرمود‪« :‬و گناهت را ببخشد»‪،‬‬
‫گفت‪ :‬برايم بيفزاى‪ ،‬پدر و مادرم فدايت‪ ،‬گفت‪« :‬و خير را هر جايى كه باشى برايت‬
‫آسان گرداند»‪ .‬ترمذى مىگويد‪ :‬اين حديث حسن و غريب است‪.‬‬

‫‪271‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫قول پيامبر ص هنگام وداع قتاده رهاوى و مرد ديگرى‬


‫طبرانى و بزار از هشام بن قتاده ورهاوى از پدرش قتاده روايت نمودهاند كه گفت‪:‬‬
‫هنگامى كه ص مرا والى قومم گردانيد‪ ،‬دستش را گرفتم و با او وداع كردم‪ ،‬پيامبر‬
‫خدا ص به من گفت‪« :‬خداوند تقوى را توشه ات بگرداند‪ .‬گناهت را ببخشد و هر‬
‫جايى كه روى آورى به سوى خير رهنمونت سازد»‪ .‬هيثمى (‪ )131/10‬مىگويد‪ :‬رجال‬
‫آن دو ثقهاند‪ .‬و ترمذى (‪ )182/2‬از ابوهريره روايت نموده كه مردى گفت‪ :‬اى‬
‫رسول خدا‪ ،‬مىخواهم سفر كنم‪ ،‬به من توصيه نما‪ ،‬فرمود‪« :‬تقوى و ترس خدا را در‬
‫َ‬
‫پيش گير و بر هر بلندىالل ّه اكبر بگو»‪ ،‬هنگامى كه آن مرد روى گردانيد‪ ،‬گفت‪( :‬اللهم‬
‫اطوله العبد‪ ،‬و هون عليه السفر)‪ ،‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬دورى را برايش نزديك ساز‪ ،‬و‬
‫سفر را برايش آسان گردان»‪ .‬ترمذى مىگويد‪ :‬اين حديث حسن است‪.‬‬

‫دعاهاى پيامبر ص در وقت خوردن‪ ،‬نوشيدن و پوشيدن لباس‬


‫بخارى‪ ،‬ابوداود و ترمذى از ابوامامه روايت نمودهاند كه‪ :‬وقتى سفره پيامبر ص‬
‫َ‬
‫جمع مىشد مىگفت‪( :‬الحمدُلل ّه كثيرا طيبا مباركا فيه غير مكفى و ل مودع و ل‬
‫مستغنى عنه ربنا)‪ ،‬ترجمه‪« :‬ستايش زياد‪ ،‬پاك و مبارك براى خداست‪ ،‬ستايشى كه‬
‫بر آن اكتفا نمىشود و نه آن ترك كرده مىشود و نه از آن بى پروايى صورت مىگيرد‪،‬‬
‫اى پروردگار ما»‪.‬‬
‫و نزد ترمذى و ابوداود از ابوسعيد روايت است كه گفت‪ :‬پيامبر ص وقتى لباس‬
‫جديدى را بر تن مىنمود مىگفت‪( :‬الحمدلله الذى اطعمنا و سقانا و جعلنا من‬
‫المسلمين)‬
‫(اللهم لك المد انت كسوتن هذا ‪ -‬ويسميه باسه اما قميصاو اما عمامة او رداء ‪ -‬اسالك خيه و خي ما صنع له‪ ،‬و‬
‫اعوذبك من شره و شر ما صنع له)‪ ،‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬ستايش تو راست‪ ،‬تو اين را به من‬
‫پوشانيدهاى ‪ -‬و نام آن را مىگرفت‪ ،‬يا پيراهن يا دستار يا چادر ‪ -‬از تو خير اين و خير‬
‫آنچه را براى آن ساخته شده مىخواهم‪ ،‬و به تو از شر آن و شر آنچه براى آن ساخته‬
‫شده پناه مىبرم»‪ .‬اين چنين در جمع الفوائد (‪ )264/2‬آمده است‪.‬‬

‫دعاهاى پيامبر ص در وقت ديدن مهتاب‪ ،‬و هنگام رعد و ابر و باد‬
‫دعاى پيامبر ص در وقت ديدن مهتاب‬
‫ترمذى (‪ )183/2‬از طلحه روايت نموده كه‪ :‬پيامبر ص وقتى مهتاب نو را مىديد‬
‫مىگفت‪( :‬اللهم اهله علينا باليمن و اليان والسلمة و السلم‪ ،‬رب و ربكاللّه)‪ ،‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬آن را بر‬
‫ما با بركت‪ ،‬ايمان‪ ،‬سلمت و اسلم نو بگردان‪ ،‬پروردگار من و پروردگار تو‬
‫خداست»‪ .‬و ابن عساكر اين را از ابن عمر به اين لفظ روايت نموده است‪( :‬اللّه اكب‪،‬‬
‫اللهم اهله علينا بالمن و المان والسلمة و السلم والتوفيق لا تب و ترضى‪ ،‬ربنا و ربكاللّه)‪ ،‬ترجمه‪« :‬خداوند‬
‫بزرگ است ‪ ،‬بار خدايا‪ ،‬آن را بر ما به امن و امان و سلمتى و اسلم و توفيق به‬
‫َ‬
‫آنچه دوست مىدارى و راضى مىشوى نو گردان‪ ،‬پروردگار ما و پروردگار توالل ّه‬
‫است»‪ .‬چنانكه در الكنز (‪ )326/4‬آمده است‪ .‬و طبرانى نيز اين را از ابن عمر به‬
‫َ‬
‫مثل آن روايت نموده مگر اينكه وى اين را ذكر ننموده است‪:‬الل ّه اكبر‪( ،‬و نزد وى‬
‫ايمان در بدل امان است) آمده است‪ .‬هيثمى (‪ )139/10‬مىگويد‪ :‬در اين روايت‬
‫عثمان بن ابراهيم (حاطبى) آمده‪ ،‬و در وى ضعف مىباشد‪.‬‬

‫‪272‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫و طبرانى از رافع بن خديج روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬رسول خدا ص وقتى مهتاب نو‬
‫را مىديد مىگفت‪( :‬هلل خير و رشد)‪ ،‬ترجمه‪« :‬مهتاب خير و رهنمونى»‪ ،‬و بعد از آن‬
‫مىگفت‪( :‬اللهم انى اسالك من خير هذا الشهر و خير القدر‪ ،‬واعوذبك من شره)‪،‬‬
‫ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬من از تو خير اين ماه و خير قدر را سئوال مىكنم‪ ،‬و از شر آن به‬
‫تو پناه مىبرم»‪ ،‬سه بار‪ .‬اسناد آن‪ ،‬چنانكه هيثمى (‪ )139/10‬گفته‪ ،‬حسن است‪.‬‬

‫دعاى پيامبر ص هنگام رعد‪ ،‬ابر و باد‬


‫ترمذى از ابن عمر روايت نموده كه‪ :‬پيامبر ص روايت نموده كه‪ :‬پيامبر ص وقتى‬
‫صداى رعد و صاعقه را مىشنيد مىگفت‪( :‬اللهم ل تقتلنا بغضبك‪ ،‬و ل تلكنا بعذابك‪ ،‬وعافنا قبل ذلك)‪،‬‬
‫ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬ما را به غضبت مكش و به عذابت هلك مگردان و قبل از آن‬
‫عافيت مان بده»‪ .‬اين چنين در جمع الفوائد (‪ )264/2‬آمده است‪.‬‬
‫َ‬
‫بخارى‪ ،‬مسلم و ترمذى از عايشه (رضىالل ّه عنها) روايت نمودهاند كه‪ :‬وقتى باد شديد‬
‫مىشد‪ ،‬نبى خدا ص مىگفت‪( :‬اللهم ان اسالك خيها و خي ما فيها و خي ما ارسلت به‪ ،‬و اعوذبك من شرها و‬
‫شرما فيها و شرما ارسلت به)‪ ،‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬من ازتو خير آن را ‪ ،‬خير آنچه را در آن‬
‫است و خير آنچه را به آن فرستاده شده است مىطلبم‪ ،‬و به تو از شر ان‪ ،‬شر آنچه‬
‫در آن است و شر انچه به آن فرستاده شده است پناه مىبرم»‪ ،‬و نزد ابوداود از وى‬
‫روايت است كه‪ :‬وقتى پيامبر ص ابر را در كناره آسمان مىديد كار را ترك مىنمود‪ ،‬و‬
‫اگر در نماز مىبود آن را زود ادا مىكرد‪ ،‬و بعد از آن مىگفت‪( :‬اللهم انى اعوذبك من‬
‫شرها)‪ ،‬ترجمه‪« :‬بار خدايا من از شرش به تو پناه مىبرم»‪ .‬و اگر باران مىباريد‬
‫مىگفت‪( :‬اللهم صيبا هنيئا)‪ ،‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬باران گوارا»‪ .‬اين چنين در جمع‬
‫الفوائد (‪ )265/2‬آمده است‪.‬‬
‫َّ‬
‫ابن ابى شيبه از عايشه (رضىالله عنها) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬رسول خدا ص وقتى‬
‫ابر سنگينى را در كنارهاى از كنارههاى آسمان مىديد‪ ،‬عملى را كه در آن قرار‬
‫مىداشت ترك مىنمود‪ ،‬اگرچه در نماز مىبود‪ ،‬و خود را روبروى قرار مىداد و مىگفت‪:‬‬
‫(اللهم انا نعوذبك من شر ما ارسل به)‪ ،‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬ما از شر انچه به آن‬
‫فرستاده شده به تو پناه مىبريم» و اگر باران مىباريد مىگفت‪( :‬اللهم صيبا نافعا)‪،‬‬
‫ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬باران نافع»‪ ،‬دو بار يا سه بار‪ ،‬و اگر خداوند آن را دور مىساخت و‬
‫نمىباريد‪ ،‬خداوند تعالى را بر آن مىستود‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )290/4‬آمده است‪.‬‬
‫و طبرانى در الكبير والوسط از سلمه بن اكوع روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬وقتى كه‬
‫باد شديد مىشد‪ ،‬رسول خدا ص مىگفت ‪( :‬اللهم لقحا ل عقيما)‪ ،‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪،‬‬
‫مثمر باشد و نه عقيم»‪ .‬هيثمى (‪ )135/10‬مىگويد‪ :‬رجال آن رجال صحيح اند‪ ،‬غير‬
‫مغيره بن عبدالرحمن كه ثقه مىباشد‪.‬‬

‫دعاهاى پيامبر ص بدون در نظر داشت وقت معينى‬


‫مسلم از ابن مسعود روايت نموده كه‪ :‬نبى خدا ص مىگفت‪( :‬اللهم انى اسالك‬
‫الهدى و العفاف و الغنى)‪ ،‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬من از تو هدايت‪ ،‬تقوى‪ ،‬عفاف و غنا‬
‫مىطلبم»‪.‬‬
‫و هم چنان نزد وى و بخارى از ابوموسى اشعرى از پيامبر ص روايت است‪ ،‬كه وى‬
‫به اين دعا‪ ،‬دعا مىنمود‪( :‬اللهم اغفرل خطيئت و جهلى‪ ،‬و اسراف ف امرى‪ ،‬و ما انت اعلم به من‪ .‬اللهم اغفرل‬
‫جدى و هزل و خطئى و عمدى‪ ،‬و كل ذلك عندى‪ .‬اللهم اغفرل ما قدمت و ما اخرت و ما اسررت و ما اعلنت و ما انت‬

‫‪273‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫اعلم به من‪ ،‬انت القدم و انت الؤخر و انت على كل شىء قدير)‪ .‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬برايم خطايم و‬
‫جهلم‪ ،‬اسرافم در كارم و آنچه را تو به آن از من عالمترى ببخشاى‪ .‬خداوندا‪ ،‬گناه‬
‫جدّيم‪ ،‬شوخيم‪ ،‬خطايم و قصديم را ببخشاى و همه آن نزدم هست‪ .‬بار خدايا‪ ،‬برايم‬
‫آنچه مىنمايم‪ ،‬و آنچه را پنهان نمودهام‪ ،‬و آنچه را علنى انجام دادهام و آنچه را تو به‬
‫آن از من عالمتر هستى برايم بيامرز‪ ،‬تو پيش كننده و عقب برنده هستى ‪ ،‬و تو بر‬
‫همه چيز قادر و توانايى»‪.‬‬
‫و نزد مسلم از ابوهريره روايت است كه گفت‪ :‬رسول خدا ص مىگفت‪( :‬اللهم اصلح ل‬
‫دين الذى هو عصمت امرى‪ ،‬و اصلح ل دنياى الت فيها معاشى‪ ،‬و اصلح ل اخرتى الت فيها معادى‪ ،‬و اجعل الياة زيادة ل‬
‫ف كل خي‪ ،‬و اجعل الوت راحة ل من كل شر)‪ ،‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬دينم را برايم اصلح بگردان‪ ،‬كه‬
‫عصمت امرم است‪ ،‬و دنيايم را برايم اصلح بگردان‪ ،‬كه در آن زندگى ام است‪ ،‬و‬
‫آخرتم را برايم اصلح بگردان كه در آن معاد و برگشتم است‪ ،‬و زندگى را برايم‬
‫زيادتى در هر خير بگردان و مرگ را برايم راحتى از هر شر بگردان»‪.‬‬
‫َ‬
‫هم چنان نزد وى بخارى از ابن عباس (رضىالل ّه عنهما) روايت است كه‪ :‬رسول خدا‬
‫ص مىگفت‪( :‬اللهم لك اسلمت‪ ،‬و بك آمنت‪ ،‬و عليك توكلت‪ ،‬و اليك انبت‪ ،‬و بك‬
‫خاصمت‪ .‬اللهم انى اعوذ بعزتك لاله ال انت‪ ،‬آن تضلنى‪ ،‬انت الحى الذى ل تموت‬
‫والجن والنس يموتون)‪ ،‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬براى تو اسلم آوردم‪ ،‬به تو ايمان آوردم‪،‬‬
‫بر تو توكل نمودم‪ ،‬به سويت برگشتم و به مدد تو مخاصمه نمودم‪ .‬بار خدايا‪ ،‬من به‬
‫عزت تو پناه مىبرم از اينكه گمراهم سازى‪ ،‬خدايى جز تو نيست‪ ،‬تو زندهاى هستى‬
‫كه نمىميرى‪ ،‬و جن و انس مىميرند»‪.‬‬
‫َ‬
‫و نزد ترمذى از ام سلمه (رضىالل ّه عنها) روايت است كه گفت‪ :‬اكثر دعاى پيامبر ص‬
‫اين بود‪( :‬يا مقلب القلوب ثبت قلبى على دينك)‪ ،‬ترجمه‪« :‬اى گرداننده قلبها‪ ،‬قلبم را‬
‫بر دينت ثابت گردان»‪ .‬ترمذى مىگويد‪ :‬حديث حسن است‪.‬‬
‫َ‬
‫و نزد وى هم چنان از عايشه (رضىالل ّه عنها) روايت است كه گفت‪ :‬رسول خدا ص‬
‫مىگفت‪( :‬اللهم عافنى فى جسدى‪ ،‬و عافنى فى بصرى‪ ،‬واجعله الوارث منى‪ ،‬لاله ال‬
‫َ‬
‫انت الحليم الكريم‪ ،‬سبحانالل ّه رب العرش العظيم‪ ،‬والحمدلله رب العالمين)‪ ،.‬ترجمه‪:‬‬
‫«بار خدايا‪ ،‬در جسدم برايم عافيت نصيب فرما در چشمم برايم عافيت نصيب نما‪ ،‬و‬
‫آن را تا آخر همينطور نگه دار‪ ،‬خدايى جز تو كه بردبار و كريم هستى وجود ندارد‪،‬‬
‫پاكى است خدايى را كه پروردگار عرش عظيم است و ستايش خدايى راست كه‬
‫پروردگار جهانيان است»‪.‬‬
‫َّ‬
‫و هم چنان نزد وى و ابوداود و ابن ماجه از ابن عباس (رضىالله عنهما) روايت است‬
‫كه گفت‪ :‬پيامبر ص دعا نموده مىگفت‪( :‬رب اعن و ل تعن على‪ ،‬وانصرن و ل تنصر على‪ ،‬وامكر ب و ل‬
‫تكر على‪ ،‬و اهدن و يسر هداى‪ ،‬وانصرن على من بغى على‪ ،‬رب اجعلن لك شاكرا‪ ،‬لك ذاكرا‪ ،‬لك راهبا‪ ،‬لك مطواعا‪،‬‬
‫اليك ميبا ‪ -‬او منيبا ‪ -‬تقبل توبت‪ ،‬و اغسل حوبت‪ ،‬واجب دعوتى‪ ،‬و ثبت حجت‪ ،‬و اهد قلب‪ ،‬و سدد لسان‪ ،‬و اسلل‬
‫سخيمة قلب)‪ ،‬ترجمه‪« :‬پروردگارا‪ ،‬كمكم نما‪ ،‬و بر من كسى را كمك مكن‪ ،‬نصرتم بده و‬
‫بر من كسى را نصرت مده‪ ،‬برآيم تدبير و حيله فراهم ساز‪ ،‬و بر ضد من تدبير و حيله‬
‫فراهم مساز‪ ،‬هدايتم نما و هدايتم را آسان گردان‪ ،‬و بر كسى كه بر من بغاوت نموده‬
‫نصرتم بده‪ ،‬پروردگارا‪ ،‬مرا برايت شاكر‪ ،‬ذاكر‪ ،‬ترسنده‪ ،‬مطيع‪ ،‬جواب دهنده ‪ -‬يا‬
‫برگشت كننده ‪ -‬بگردان‪ ،‬توبهام را قبول فرما‪ ،‬گناهم را بشوى‪ ،‬دعايم را قبول كن‪،‬‬
‫دليل و حجتم را ثابت ساز‪ ،‬قلبم را هدايت نما‪ ،‬زبانم را استوار ساز و كينه قلبم را‬

‫‪274‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫بيرون كش»‪ .‬و در روايت ترمذى آمده‪( :‬او اها منيبا)‪ .‬ترمذى مىگويد‪ :‬حديث حسن و‬
‫صحيح است‪.‬‬
‫و نزد حاكم از ابن مسعود ‪ -‬كه آن را به شرط مسلم صحيح دانسته ‪ -‬روايت است‬
‫كه گفت‪ :‬از دعاى رسول خدا ص اين بود‪( :‬اللهم انا نسالك موجبات رحتك‪ ،‬و عزائم مغفرتك‪ ،‬و‬
‫السلمة من كل اث‪ ،‬و الغنيمة من كل بر‪ ،‬والفوز بالنة والنجاة من النار)‪ ،‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬ما از تو‬
‫موجبات رحمتت را‪ ،‬اسباب واقعى آمرزشت را‪ ،‬سلمتى از هر گناه را‪ ،‬غنيمت از هر‬
‫نيكى را و كاميابى به جنت و نجات از آتش را مىطلبيم»‪ .‬اين چنين در كتاب أذكار‬
‫نووى (‪ )498‬آمده است‪.‬‬
‫َّ‬ ‫َّ‬
‫احمد و طبرانى از عبدالله بن عمرو (رضىالله عنهما) روايت نمودهاند كه‪ :‬رسول خدا‬
‫ص دعا مىنمود‪( :‬اللهم اغفرلنا ذنوبنا و ظلمنا و هزلنا و جدنا و عمدنا‪ ،‬و كل ذلك‬
‫عندنا)‪ ،‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬گناهان ما را‪ ،‬ظلم ما را‪ ،‬شوخى ما را‪ ،‬عمل جدى ما را و‬
‫قصدى و عمدى ما را ببخشاى‪ ،‬و همه اينها نزد ما هست»‪ .‬هيثمى (‪)172/10‬‬
‫مىگويد‪ :‬اسناد اين دو حسن است‪.‬‬
‫َّ‬
‫و هم چنان نزد آن دو و بزار از عمران بن حصين (رضىالله عنهما) روايت است كه‬
‫گفت‪ :‬دعاى پيامبر ص به طور اغلب اين بود‪( :‬اللهم اغفرلى ما اخطات و ماتعمدت و‬
‫ما اسررت و ما اعلنت و ما جهلت و ماتعمدت)‪ ،‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬آنچه را خطا‬
‫نمودم و آنچه را عمدى انجام دادم‪ ،‬آنچه را سرى نمودم و آنچه را علنى كردم و آنچه‬
‫را ندانستم و به جهالت مرتكب شدم و آنچه را عمدى انجام دادم‪ ،‬برايم ببخش»‪.‬‬
‫هيثمى (‪ )172/10‬مىگويد‪ :‬رجال آنها رجال صحيح اند‪ ،‬غير عون عقيلى كه ثقه‬
‫مىباشد‪.‬‬
‫َّ‬
‫و احمد از عايشه (رضىالله عنها) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬رسول خدا ص مىگفت‪:‬‬
‫(اللهم احسنت خلقى فاحسن خلقى)‪ ،‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬خلقم را نيكو نمودهاى‪،‬‬
‫اخلقم را هم نيكو ساز»‪ .‬هيثمى (‪ )173/10‬مىگويد‪ :‬رجال آن رجال صحيح اند‪ ،‬احمد‬
‫و ابويعلى نيز اين را از ابن مسعود به مثل آن به اسناد صحيح روايت كردهاند‪.‬‬
‫َ‬
‫احمد و ابويعلى به دو اسناد حسن از ام سلمه (رضىالل ّه عنها) روايت نمودهاند كه‪:‬‬
‫رسول خدا ص مىگفت‪( :‬رب اغفر و ارحم واهدنى السبيل القوم)‪ ،‬ترجمه‪« :‬بار‬
‫خدايا‪ ،‬برايم بيامرز‪ ،‬رحمم نما‪ ،‬و به راه استوارتر هدايتم كن»‪ .‬و نزد طبرانى در‬
‫الوسط از انس بن مالك روايت است كه رسول خدا ص مىگفت‪( ،‬يا ولى السلم‬
‫واهله‪ ،‬ثبتنى به حتى القاك)‪ ،‬ترجمه‪« :‬اى كارساز اسلم و اهل اسلم‪ ،‬مرا بر اسلم‬
‫تا ملقاتت ثابت گردان»‪ .‬رجال آن‪ ،‬چنانكه هيثمى (‪ )174/10 176‬گفته‪ ،‬ثقهاند‪.‬‬
‫احمد و طبرانى از بسربن ابى ارطات قريشى روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬از رسول‬
‫خدا ص شنيدم كه دعا مىنمود‪( :‬اللهم احسن عاقبتنا ف المور كلها‪ ،‬و اجرنا من خزى الدنيا و عذاب الخرة)‪،‬‬
‫ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬فرجام ما را در همه امور نيك گردان‪ ،‬و از رسوايى دنيا و عذاب‬
‫آخرت امان مان ده»‪ ،‬و طبرانى افزوده‪ ،‬كه گفت‪« :‬كسى كه اين دعايش باشد‪ ،‬قبل‬
‫از رسيدن بل برايش مىميرد»‪ .‬هيثمى(‪ )178/10‬مىگويد‪ :‬رجال احمد و يكى از‬
‫اسنادهاى طبرانى ثقهاند‪.‬‬
‫و هم چنان نزد هر دوى آنان از ابوصرمه روايت است كه‪ :‬رسول خدا ص مىگفت‪:‬‬
‫(اللهم انى اسالك غناى و غنى مولى)‪ ،‬ترجمه‪« :‬بار خدايا ‪ ،‬من از تو غناى خود و‬

‫‪275‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫غناى موليم‪ 1‬را طلب مىكنم»‪ .‬هيثمى (‪ )178/10‬مىگويد‪ :‬رجال يكى از اسنادهاى‬
‫احمد رجال صحيحاند‪.‬‬
‫و نزد بزار از ثوبان روايت است كه رسول خدا ص مىگفت‪( :‬اللهم ان اسالك الطيبات و ترك‬
‫النكرات‪ ،‬و حب الساكي‪ ،‬و آن تتوب على‪ ،‬و آن اردت بعبادك فتنة آن تقبضن غي مفتون)‪ ،‬ترجمه‪« :‬خداوندا‪،‬‬
‫من از تو خوبى ها و پاكىها را سئوال مىنمايم‪ ،‬و ترك منكرات و دوستى مسكينان را و‬
‫اينكه توبهام را قبول فرمايى‪ ،‬و اگر به بندگانت اراده فتنهاى را نمودى‪ ،‬مرا بدون‬
‫افتادن در دام فتنه قبض نمايى»‪ .‬هيثمى (‪ )181/10‬مىگويد‪ :‬اسنادش حسن است‪.‬‬
‫َ‬
‫و نزد طبرانى از عايشه (رضىالل ّه عنها) روايت است كه رسول خدا ص مىگفت‪:‬‬
‫(اللهم اجعل اوسع رزقك على عند كبر سنى و انقطاع عمرى)‪ ،‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪،‬‬
‫فراخترين رزقت را بر من در وقت بزرگ سنم و انقطاع عمرم نصيب گردان»‪ .‬اسناد‬
‫آن‪ ،‬چنانكه هيثمى (‪ )182/10‬گفته‪ ،‬حسن است‪.‬‬

‫دعاهاى جامع پيامبر ص و دوست داشتن دعاهاى جامع و آموزش آن به عايشه‬


‫َ‬
‫ابن ابى شيبه از عايشه (رضىالل ّه عنها) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬رسول خدا ص از‬
‫جمله دعاها‪ ،‬دعاى جامع را دوست مىداشت و ما سواى آن را مىگذاشت‪ .‬اين چنين‬
‫َ‬
‫در الكنز (‪ )291/1‬آمده است‪ .‬و حاكم از عايشه (رضىالل ّه عنها) روايت نموده كه‪:‬‬
‫ابوبكر صديق نزد رسول خدا ص داخل شد‪ ،‬و درباره چيزى كه آن را از عايشه‬
‫پنهان مىداشت‪ ،‬همراه رسول خدا ص صحبت نمود‪ ،‬و عايشه در آن فرصت نماز‬
‫مىگزارد‪ ،‬پيامبر ص به او گفت‪« :‬اى عايشه‪ ،‬دعاهاى كامل را اختيار نما يا كلمه‬
‫ديگرى ‪ ،»-‬هنگامى كه عايشه فارغ شد‪ ،‬پيامبر ص را از آن پرسيد‪ ،‬برايش گفت‪:‬‬
‫«بگو‪ :‬اللهم ان اسالك من الي كله عاجله و آجله ما علمت منه و مال اعلم‪ ،‬و اعوذ بك من الشركله عاجله و آجله ما‬
‫علمت منه و مال اعلم‪ ،‬و اسالك النة و ما قرب اليها من قول او عمل‪ ،‬و اعوذبك من النار و ما قرب اليها من قول او عمل‪،‬‬
‫و اسالك من خي ما سالك منه عبدك و رسولك ممد ص و اعوذبك من شرما استعاذبك منه عبدك و رسولك ممد ص‪ ،‬و‬
‫اسالك ما قضيت ل من امر آن تعل عاقبته رشدا»‪ .‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬من از تو همه خير را‬
‫مىخواهم‪ ،‬نزديك و عاجل باشد يا در آينده‪ ،‬آنچه از آن رامى دانم و آنچه را نمىدانم‪ ،‬و‬
‫به تو از همه شر پناه مىبرم‪ ،‬عاجل باشد يا در آينده‪ ،‬آنچه از آن را مىدانم و آنچه را‬
‫نمىدانم‪ ،‬و از تو جنت را طلب مىكنم‪ ،‬و هر قول و عملى را كه به آن نزديك سازد‪ ،‬و‬
‫به تو از آتش پناه مىبرم‪ ،‬و از هر قول و عملى كه به آن نزديك سازد‪ ،‬و از تو از خير‬
‫آنچه سئوال مىكنم‪ ،‬كه بنده و رسولت محمد ص آن را از تو سئوال نموده است‪ ،‬و از‬
‫شر آنچه به تو پناه مىجويم‪ ،‬كه بنده و رسولت محمد ص از آن به تو پناه جسته‪ ،‬و از‬
‫تو سئوال مىنمايم‪ ،‬كه هر امرى را درباره من فيصله نمودهاى‪ ،‬عاقبتش را برايم‬
‫رهيابى و رشد بگردانى»‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )306/1‬آمده است‪.‬‬
‫احمد و ابن ماجه اين را از عايشه به مثل آن روايت نمودهاند‪ ،‬و ابن ماجه افزوده‪:‬‬
‫(اعوذ بك من النار و ما قرب اليها من قول و عمل)‪ 2.‬حاكم مىگويد‪ :‬اين حديث از‬
‫اسناد صحيح برخوردار است‪ ،‬چنان كه در أذكار نووى (ص ‪ )506‬آمده‪ ،‬و بخارى اين را‬
‫در الدب المفرد (ص ‪ )94‬از عايشه روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬نبى خدا ص در حالى‬
‫نزدم وارد شد كه من نماز مىگزاردم‪ ،‬وى كارى داشت و من به سوى او تأخير نمودم‪،‬‬

‫‪ 1‬اين كلمه در عربى در برگيرنده معانى زيادى است از جمله‪ :‬پسر عمو همسايه‪ ،‬پيرو‪ ،‬دوست‬
‫دارنده‪ ،‬غلم‪ ،‬خسر و‪ ...‬اين چنين در النهايه آمده است‪.‬‬
‫‪ 2‬صحيح آنست كه وى اين جمله را نيفزوده‪ ،‬و اين جمله در نزد حاكم موجود است‪.‬‬

‫‪276‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫گفت‪« :‬اى عايشه‪ ،‬دعاهاى نيكو و جامع را اختيار نما»‪ ،‬هنگامى كه فارغ شدم‪،‬‬
‫پرسيدم‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬دعاهاى نيكو و جامع كدام اند؟ گفت‪« :‬بگو‪ »...‬و دعا را توأم‬
‫با زيادت حاكم ذكر نموده‪.‬‬

‫پيامبر ص و آموزش دعاى جامع براى ابوامامه و اصحابش‬


‫ترمذى (‪ )190/2‬از ابوامامه روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬رسول خدا ص دعاى‬
‫زيادىنمود‪ ،‬و ما هيچ چيزى از آن را حفظ نكردهايم‪ ،‬گفتيم‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬دعاى‬
‫زيادى نمودى و ما هيچ چيزى از آن را حفظ ننموديم‪ ،‬فرمود‪« :‬آيا شما را به چيزى‬
‫دللت نكنم كه همه آن دعا را در برداشته باشد؟ مىگويى‪ :‬اللهم انا نسالك من خير ما‬
‫سالك منه نبيك محمد ص‪ ،‬و نعوذبك من شر ما استعاذ منه نبيك محمد ص‪ ،‬و انت‬
‫المستعان‪ ،‬و عليك البلغ‪ ،‬و ل حول و ل قوة ال بالله‪" ،‬بار خدايا‪ ،‬ما از تو خير آنچه را‬
‫مىطلبيم كه نبىات محمد ص از تو سئوال نموده است‪ ،‬و به تو از شر آنچه پناه‬
‫مىبريم‪ ،‬كه نبى ات محمد ص از آن پناه جسته است‪ ،‬تو كمك كننده هستى‪ ،‬و‬
‫رسانيدن بر توست‪ ،‬و هيچ كس از توانايى و قوت جز خدا برخوردار نيست"»‪ .‬ترمذى‬
‫مىگويد‪ :‬اين حديث حسن و غريب است‪ ،‬و بخارى اين را در الدب المفرد (ص ‪ )99‬به‬
‫معناى آن روايت كرده است‪.‬‬

‫استعاذه و پناه جستن از آنچه پيامبر ص پناه مىجست‬


‫بخارى و مسلم از انس روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬رسول خدا ص مىگفت‪( :‬اللهم ان‬
‫اعوذبك من العجز والكسل‪ ،‬والب والرم والبخل‪ ،‬و اعوذبك من عذاب القب‪ ،‬و اعوذبك من فتنة الحيا و المات)‪،‬‬
‫ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬من به تو از ناتوانى‪ ،‬كسل‪ ،‬ترس‪ ،‬پيرى و بخل پناه مىبرم‪ ،‬و به تو‬
‫ازعذاب قبر پناه مىبرم‪ ،‬و به تو از فتنه زندگى و مردن پناه مىبرم»‪ .‬و در روايتى‬
‫آمده‪( :‬و ضلع الدين و غلبة الرجال)‪ ،‬ترجمه‪« :‬و از سنگينى قرض و غلبه مردان»‪.‬‬
‫َ‬
‫و نزد مسلم از عايشه (رضىالل ّه عنها) روايت است كه‪ :‬پيامبر ص در دعايش‬
‫مىگفت‪( :‬اللهم انى اعوذبك من شر ما عملت‪ ،‬و من شر مالم اعمل)‪ ،‬ترجمه‪« :‬بار‬
‫خدايا‪ ،‬من به تو از شر آنچه عمل نمودهام‪ ،‬و از شر آنچه عمل ننمودهام پناه مىبرم»‪.‬‬
‫و از ابن عمر روايت است كه گفت‪ :‬از دعاى رسول خدا ص اين بود‪( :‬اللهم ان اعوذبك‬
‫من زوال نعمتك‪ ،‬و تول عافيتك‪ ،‬فجأة نقمتك‪ ،‬وجيمع سخطك)‪ .‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ :‬من به تو از زوال‬
‫نعمتت‪ ،‬بر گشتن عافيتت‪ ،‬ناگهانى آمدن انتقامت و همه قهر و خشمت پناه مىبرم»‪.‬‬
‫و از زيد بن ارقم روايت است كه گفت‪ :‬من همانطورى براى تان مىگويم كه رسول‬
‫خدا ص مىگفت‪ :‬وى مىفرمود ‪( :‬اللهم ان اعوذبك من العجز و الكسل‪ ،‬والب والبخل‪ ،‬والم و عذاب القب‪.‬‬
‫اللهم آت نفسى تقواها و زكها انت خي من زكاها‪ ،‬انت وليها‪ ،‬و مولها‪ .‬اللهم ان اعوذبك من علم لينفع‪ ،‬و من قلب ل‬
‫يشع‪ ،‬و من نفس ل تشبع‪ ،‬و من دعوة ل يستجاب لا)‪ .‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬من به تو از ناتوانى‪،‬‬
‫كسالت‪ ،‬ترس‪ ،‬بخل‪ ،‬رنج و عذاب قبر پناه مىبرم‪ .‬بار خدايا‪ ،‬براى نفسم تقوايش را‬
‫نصيب گردان و پاكش بساز‪ ،‬چون تو بهترين كسى هستى كه آن را پاك سازد‪ ،‬و تو‬
‫ولى و مالك آن هستى‪ .‬بار خدايا‪ ،‬من به تو از علمى كه نفع نمىرساند‪ ،‬قلبى كه‬
‫نمىترسد‪ ،‬نفسى كه سير نمىشود و دعايى كه برايش اجابت كرده نمىشود پناه‬
‫مىبرم»‪.‬‬

‫‪277‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬
‫َ‬
‫و نزد امامهاى چهارگانه به اسنادهاى صحيح از عايشه (رضىالل ّه عنها) روايت است‬
‫كه‪ :‬پيامبر ص با اين كلمات دعا مىنمود‪( :‬اللهم ان اعوذبك من فتنةالنار و عذاب النار‪ ،‬و من شر الغن و‬
‫الفقر)‬
‫ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬من به تو از فتنه آتش و عذاب آتش‪ ،‬از شر غنا و فقر پناه‬
‫مىبرم»‪.‬‬
‫و نزد ترمذى از قطبه بن مالك روايت است كه گفت‪ :‬پيامبر ص مىگفت‪( :‬اللهم‬
‫انى اعوذبك من منكرات الخلق و العمال والهواء)‪ ،‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬من به تو از‬
‫منكرات اخلق‪ ،‬اعمال و خواهشات پناه مىبرم»‪ .‬ترمذى مىگويد‪ :‬حديث حسن است‪.‬‬
‫و نزد ابوداود و نسائى به دو اسناد صحيح از انس روايت است كه پيامبر ص‬
‫مىگفت‪( :‬اللهم انى اعوذبك من البرص و الجنون والجذام و سىء السقام)‪ ،‬ترجمه‪:‬‬
‫«بار خدايا‪ ،‬من به تو از بيمارى سالك‪ ،‬ديوانگى‪ ،‬جذام‪ ،‬و مرضهاى بد پناه مىبرم»‪.‬‬
‫و نزد ن دو از ابويسر صحابى روايت است كه‪ :‬رسول خدا ص دعا مىنمود‪( :‬اللهم ان‬
‫اعوذبك من الدم‪ ،‬و اعوذبك من التردى‪ ،‬و اعوذبك من الغرق و الرق و الرم‪ ،‬و اعوذبك أن يتخبطن الشيطان عند الوت‪،‬‬
‫و اعوذبك أن اموت ف سبيلك مدبرا و اعوذبك آن اموت لديغا)‪ .‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬من به تو از فرو‬
‫ريختن منزل و واقع شدن در آن پناه مىبرم‪ ،‬و به تو از افتادن پناه مىبرم‪ ،‬و به تو از‬
‫غرق شدن‪ ،‬سوختن و پير شدن بسيار زياد پناه مىبرم‪ ،‬و به تو از اين پناه مىبرم كه‬
‫شيطان هنگام مرگ مرا پامال يا ديوانه وار سازد‪،‬و به تو از اين پناه مىبرم‪ ،‬كه در‬
‫راهت روى گردان بميرم‪ ،‬و از اين پناه مىبرم كه بر اثر گزيده شدن جان دهم»‪ .‬اين‬
‫لفظ ابوداود است‪.‬‬
‫و نزد آن دو به اسناد صحيح از ابوهريره روايت است كه گفت‪ :‬رسول خدا ص‬
‫گفت‪( :‬اللهم ان اعوذبك من الوع فانه بئيس الضجيع‪ ،‬و اعوذبك من اليانة فانا بئست البطانة)‪ ،‬ترجمه‪« :‬بار‬
‫خدايا‪ ،‬من به تو از گرسنگى پناه مىبرم‪ ،‬چون گرسنگى همبستر بدى است‪ ،‬و به تو از‬
‫خيانت پناه مىجويم‪ ،‬چون خيانت رفيق بدى است»‪ .‬اين چنين در كتاب الذكار (ص‬
‫‪ )499‬آمده است‪.‬‬
‫و نزد آن دو روايت است كه گفت‪ :‬رسول خدا ص مىگفت‪( :‬اللهم انى اعوذبك من‬
‫الشقاق‪ ،‬و النفاق و سوء الخلق)‪ ،‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬من به تو از شقاق‪ ،‬نفاق و‬
‫اخلق بد پناه مىبرم»‪ .‬اين چنين در تيسير الوصول (‪ )83/2‬آمده است‪.‬‬
‫و طبرانى در الصغير از انس روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬رسول خدا ص چنين مىگفت‪:‬‬
‫(اللهم ان اعوذبك من العجز و الكسل‪ ،‬و اعوذبك من القسوة‪ ،‬والغفلة و العيلة و الذلة والسكنة‪ ،‬و اعوذبك من الفسوق‬
‫والشقاق والنفاق والسمعة والرياء‪ ،‬و اعوذبك من الصمم‪ ،‬والبكم والنون والذام و سىء السقام)‪ ،‬ترجمه‪« :‬بار‬
‫خدايا‪ ،‬من به تو از ناتوانى و سستى پناه مىبرم‪ ،‬و به تو از سخت دلى‪ ،‬غفلت‪ ،‬فقر‪،‬‬
‫ذلت و درويشى پناه مىبرم‪ ،‬و به تو از فسق‪ ،‬شقاق‪ ،‬نفاق‪ ،‬خودنگرى و شهرت و ريا‬
‫پناه مىبرم‪ .‬وبه تو از كرى‪ ،‬گنگى‪ ،‬ديوانگى‪ ،‬جذام و امراض بد پناه مىبرم»‪ .‬هيثمى (‬
‫‪ )143/10‬مىگويد‪ :‬رجال آن رجال صحيحاند‪ .‬و نزد وى هم چنان از عقبه بن عامر‬
‫روايت است كه گفت‪ :‬نبى خدا ص مىگفت‪( :‬اللهم ان اعوذبك من يوم السوء‪ ،‬و من ليلةالسوء‪ ،‬ومن‬
‫ساعة السوء‪ ،‬و من صاحب السوء و من جار السوء ف دار القامة)‪ ،‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬من به تو از روز بد‪،‬‬
‫از شب بد‪ ،‬از ساعت بد‪ ،‬از همراه بد‪ ،‬و از همسايه بد در جاى اقامت دايمى پناه‬
‫مىبرم»‪ .‬هيثمى (‪ )144/10‬مىگويد‪ :‬رجال آن رجال صحيحاند‪ :‬غير بشر بن ثابت‬
‫(البزار) كه وى ثقه مىباشد‪.‬‬

‫‪278‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫احمد ابن ابى شيبه‪ ،‬از ابوداوُد‪ ،‬نسائى و غير ايشان از عمر روايت نمودهاند كه‪:‬‬
‫رسول خدا ص از پنج چيز پناه مىجست‪( :‬اللهم ان اعوذبك من البخل‪ ،‬والب‪ ،‬و فتنة الصدر و عذاب‬
‫القب و سوءالعمر)‪.‬‬
‫ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬من به تو از بخل‪ ،‬بزدلى‪ ،‬فتنه سينه‪ ،‬عذاب قبر و بدى عمر پناه‬
‫مىبرم»‪ .‬و نزد ابونعيم در الحليه از عمر روايت است كه‪ :‬پيامبر ص حسن و‬
‫حسين را در پناه خدا سپرده مىگفت‪( :‬اعيذكما بكلماتاللّه التامة‪ ،‬من كل شيطان و هامة‪ ،‬و من كل عي‬
‫لمة)‪ ،‬ترجمه‪« :‬شما را با كلمههاى تام خداوند‪ ،‬از هر شيطان و گزنده و از هر چشم‬
‫ضرر رساننده‪ ،‬در پناه خدا قرار مىدهم»‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )212/1‬آمده است‪.‬‬

‫پناه جستن از جن آنچه پيامبر ص در شبى كه جنها براى او دسيسه كردند گفت‬
‫احمد و ابويعلى از ابوتياح روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬براى عبدالرحمن بن خنبش‬
‫تميمى كه بزرگ بود گفتم‪ :‬رسول خدا ص را درك نمودى؟ گفت‪ :‬ارى‪ ،‬گفتم‪:‬‬
‫رسول خدا ص شبى كه جنها براى او دسيسه كردند چه عملى انجام داد؟ گفت‪:‬‬
‫شيطانها در آن شب از وادىها و كوهها به سوى رسول خدا ص پائين آمدند و در ميان‬
‫آنان شيطان بزرگ نيز بود كه در دست آن آتش قرار داشت و مىخواست به روى‬
‫رسول خدا را بسوزاند‪ ،‬آن گاه جبريل نزدش فرود آمد و گفت‪ :‬اى محمد‪ ،‬بگو‪ ،‬گفت‪:‬‬
‫«چه بگويم؟» گفت‪ :‬بگو‪( :‬اعوذ بكلماتاللّه التامة من شر ما خلق و ذراو برا و من شر ما ينل من السماء و من‬
‫شر ما يعرج فيها و من شر فت الليل و النهار و من شر كل طارق ال طارقا يطرق بي‪ ،‬يارحن)‪ .‬ترجمه‪« :‬به‬
‫كلمههاى تام خداوند از شر آنچه خلق نموده‪ ،‬آفريده و پيدا نموده‪ ،‬و از شر آنچه از‬
‫آسمان نازل مىشود‪ ،‬و از شر آنچه به آن بلند مىشود‪ ،‬و از شر فتنههاى شب و روز‪ ،‬و‬
‫از شر هر پيامد در شب‪ ،‬مگر آنچه خير مىآورد‪ ،‬پناه مىبرم اى رحمن»‪ ،‬آن گاه آتش‬
‫آنان خاموش گرديد و خداوند تبارك و تعالى شكست شان داد‪ .‬منذرى در الترغيب (‬
‫‪ )117/3‬مىگويد‪ :‬هر يكى از آن دو ‪[ -‬احمد و ابويعلى] ‪ -‬اسناد جيد دارند‪ ،‬كه قابل‬
‫حجت آوردن است‪ ،‬و مالك اين را در الموطا از يحيى بن سعيد به شكل مرسل‬
‫روايت نموده‪ ،‬و نسائى هم اين را به نقل از ابن مسعود به مثل آن روايت كرده‬
‫است‪ .‬و ابن ابى شيبه از مكحول به معناى اين را به اختصار‪ ،‬با فرق در الفاظ‬
‫استعاذه‪ ،‬چنانكه در الكنز (‪ )212/1‬آمده‪ ،‬روايت نموده است‪.‬‬

‫پيامبر ص و چگونگى به خدا سپردن يك اعرابى‬


‫احمد‪ ،‬حاكم و ترمذى در الدعوات از ابى بن كعب روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬نزد‬
‫پيامبر ص بودم‪ ،‬آن گاه اعرابيى آمد و گفت‪ :‬اى نبى خدا‪ ،‬من برادرى دارم‪ ،‬و از‬
‫دردى رنج مىبرد‪ ،‬پرسيد‪« :‬دردش چيست؟» گفت‪ :‬وى ديوانگى خفيفى دارد‪ ،‬فرمود‪:‬‬
‫«وى را نزدم بياور»‪ ،‬وى او را در پيش رويش گذاشت‪ ،‬پيامبر ص با خواندن چيزهاى‬
‫زير او را به خدا سپرد‪ :‬سوره فاتحه‪ ،‬چهار آيه از اول سوره بقره‪ ،‬اين دو آيت‪[ :‬والكم‬
‫اله واحد]‪(.‬البقره‪ )163:‬و آيت الكرسى‪ ،‬و سه آيه از آخر سوره بقره‪ ،‬و يك آيه از آل‬
‫عمران‪[ :‬شهداللّه انه لاله ال هو]‪( .‬آل عمران‪ )18:‬و يك آيه از اعراف‪[ :‬ان ربكماللّه]‪(.‬العراف‪:‬‬
‫‪ )54‬و آخر سوره مومنين‪[ :‬فتعالىاللّه اللك الق]‪(.‬المؤمنون‪ )114:‬و يك آيه از سوره جن‪:‬‬
‫[و انه تعال جد ربنا]‪(.‬الجن‪ )3:‬و ده آيه از اول سوره صافات‪ ،‬و سه آيه از آخر سوره‬

‫‪279‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫حشر‪ ،‬و [قل هواللّه احد]‪ ،‬و معوذتين‪ .‬آن گاه آن مرد برخاست‪ ،‬انگار كه هرگز مريض‬
‫نبوده است‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )212/1‬آمده است‪.‬‬

‫آنچه را وقتى كسى در شب خوابش نمىبرد يا مىترسد بايد بگويد‬


‫آنچه را پيامبر ص به خالدبن وليد ياد داد تا براى طرد آنچه در خوابش مىبيند بگويد‬
‫طبرانى در الوسط از ابوامامه روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬خالدبن وليد براى رسول‬
‫خدا ص از چيزهاى ترسانندهاى كه در شب مىديد صحبت نمود‪ ،‬به حدى كه آنها مانع‬
‫برخاستن وى براى نماز شب شده بود‪ ،‬رسول خدا ص فرمود ‪« :‬اى خالدبن وليد‪ ،‬آيا‬
‫برايت كلماتى نياموزانم‪ ،‬كه اگر آنها را سه بار بگويى‪ ،‬خداوند آن را از تو دور‬
‫نمايد؟» گفت‪ :‬آرى‪ ،‬اى رسول خدا‪ ،‬پدر و مادرم فدايت‪ ،‬به همين اميد برايت شكايت‬
‫نمودم‪ ،‬گفت‪« :‬بگو‪ :‬اعوذ بكلماتاللّه التامة من غضبه و عقابه و شر عباده‪ ،‬و من هزات الشياطي و آن يضرون» ‪،‬‬
‫ترجمه‪« :‬به كلمههاى تام خداوند از غضبش‪ ،‬تعذيبش‪ ،‬شربندگانش‪ ،‬از وسوسههاى‬
‫َ‬
‫شيطانها و از اينكه حاضر شوند پناه مىبرم»‪ .‬عايشه (رضىالل ّه عنها) مىگويد‪ :‬تا هنوز‬
‫جز شب هايى درنگ ننموده بودم‪ ،‬كه خالد بن وليد آمد و گفت‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬پدر و‬
‫مادرم فدايت‪ ،‬سوگند به ذاتى كه تو را به حق مبعوث نموده‪ ،‬تا هنوز كلماتى را كه‬
‫برايم آموزانيده بودى سه بار تمام ننموده بودم‪ ،‬كه خداوند آنچه را در خود مىيافتم از‬
‫من دور نمود‪ ،‬و حال اگر بر شيرى در بيشهاش شب هنگام هم داخل شوم پروا‬
‫ندارم‪ .‬اين چنين در الترغيب (‪ )166/3‬آمده است‪ .‬هيثمى (‪ )127/10‬مىگويد‪ :‬در اين‬
‫َ‬
‫حكم بن عبدالل ّه ايلى آمده‪ ،‬و متروك مىباشد‪ .‬و نزد نسائى‪ ،‬ابوداود‪ ،‬حاكم ‪ -‬كه آن را‬
‫صحيح دانسته ‪ -‬و ترمذى ‪ -‬كه آن را حسن دانسته و لفظ هم از وى است ‪ -‬از‬
‫عمروبن شعيب از پدرش از جدش به شكل مرفوع روايت است‪« :‬وقتى كه يكى از‬
‫َ‬
‫شما در خواب ترسيد بايد بگويد‪ :‬اعوذ بكلماتالل ّه التامات»‪ ...‬و دعا را به مثل آن‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫متذكر شده‪ ،‬مىگويد‪ :‬و عبدالل ّه بن عمرو (رضىالل ّه عنهما) آن را براى كسى از‬
‫پسرانش كه به عقل مىشد تلقين مىنمود‪ ،‬و كسى كه از آنان به عقل نمىبود‪ ،‬آن را بر‬
‫ورقى مىنوشت و بر گردنش مىآويخت‪ .‬و درروايتى نزد نسائى آمده‪ ،‬كه گفت‪ :‬خالدبن‬
‫وليد مردى بود‪ ،‬كه در خوابش مىترسيد‪ ،‬بعد آن را براى رسول خدا ص ياد نمود‪،‬‬
‫پيامبر ص فرمود‪« :‬وقتى خوابيدى بگو‪ :‬بسماللّه‪ ،‬اعوذ بكلماتاللّه التامة»‪ ،‬مثل آن را متذكر‬
‫شده است‪.‬‬
‫و مالك در الموطا گفته‪ :‬خالدبن وليد براى رسول خدا ص گفت‪ :‬من در خوابم‬
‫ترسانيده مىشوم‪ ،‬رسول خدا ص براى شگفت‪« :‬بگو‪ »...‬و مثل آن را ذكر نموده‪.‬‬
‫اين چنين در الترغيب (‪ )116/3‬آمده است‪ .‬و نزد احمد از وليدبن وليد روايت است‬
‫كه وى گفت‪ :‬اى رسول خدا من خوف و وحشتى را در خود مىيابم‪ ،‬پيامبر ص گفت‪:‬‬
‫«وقتى كه در جاى خوابت قرار گرفتى بگو‪ »...‬و مثل آن را ذكر نموده‪ ،‬اين چنين در‬
‫الترغيب (‪ )116/3‬آمده است‪.‬‬

‫دعاهاى دشوارى‪ ،‬اندوه و غم‬


‫پيامبر ص و آموزش دعاى دشوارى براى على‬
‫احمد‪ ،‬نسائى‪ ،‬ابن جرير ‪ -‬كه آن را صحيح دانسته ‪ ، -‬ابن حبان و غير ايشان از على‬
‫روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬رسول خدا ص اين كلمات را به من آموخت‪ ،‬و دستورم داد‬
‫َ‬
‫كه اگر دشوارى و يا شدتى بر من نازل گرديد آن رابر زبان آورم‪( :‬ل اله الالل ّه الحليم‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫الكريم‪ ،‬سبحانالل ّه و تباركالل ّه رب العرش العظيم‪ ،‬و الحمدلله رب العالمين)‪ .‬ترجمه‪:‬‬

‫‪280‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫«معبود بر حقى جز خداوند بردبار و كريم نيست‪ ،‬خداوند پاك و با بركت است و‬
‫پروردگار عرش بزرگ است‪ ،‬و ستايش خداوند راست كه پروردگار عالميان است»‪.‬‬
‫اين چنين در الكنز (‪ )298/1‬آمده‪ ،‬و ابن حبان آن را صحيح دانسته‪ ،‬و حاكم نيز آن‬
‫روايت كرده‪ ،‬و به شرط مسلم صحيحش دانسته‪ ،‬چنانكه در تحفة الذاكرين (ص‬
‫‪ )194‬آمده‪ ،‬و طريقى براى اين حديث در بخش تعليم اذكار (ص ‪ )223‬گذشت‪.‬‬

‫آنچه پيامبر ص وقتى دشوارى بر وى نازل مىشد مىگفت و آنچه را به بنى‬


‫عبدالمطلب آموزش داد‬
‫ابن نجار از انس روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬بر رسول خدا ص امرى دشوارى مىنمود‪،‬‬
‫مىگفت‪( :‬يا حى يا قيوم برحمتك استغيث)‪ ،‬ترجمه‪« :‬اى زنده و قائم به ذات‪ ،‬به‬
‫رحمتت تو را به فريادرسى فرا مىخوانم»‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )299/1‬آمده است‪.‬‬
‫َ‬
‫ابن جرير از اسماء بنت عميس (رضىالل ّه عنها) روايت نموده كه‪ :‬بر رسول خدا ص‬
‫وقتى امرى نازل مىشد‪ ،‬و اندوهش مىداد‪ ،‬يا بر وى رنجى و دشواريى نازل مىگرديد‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫مىگفت‪( :‬الل ّه‪،‬الل ّه ربى ل اشرك به شيئا)‪ .‬ترجمه‪« :‬خداوند‪ ،‬خداوند پروردگارم است‪،‬‬
‫به وى چيزى را شريك نمىآورم»‪ .‬و هم چنان نزد وى و ابن ابى شيبه به اين لفظ‬
‫روايت است‪ :‬رسول خدا ص به من كلماتى را آموخت‪ ،‬كه آنها را هنگام دشوارى بر‬
‫زبان بياورم‪ ...‬و آن را ذكر نموده‪ .‬چنانكه در الكنز (‪ )300/1‬آمده است‪.‬‬
‫َ‬
‫و نزد طبرانى در الوسط والكبير از ابن عباس (رضىالل ّه عنهما) روايت است كه‬
‫گفت‪ :‬رسول خدا ص ستونهاى در را گرفت‪ ،‬و ما در خانه قرار داشتيم‪ ،‬و گفت‪« :‬اى‬
‫بنى عبدالمطلب‪ ،‬وقتى بر شما دشوارى‪ ،‬يا مشقتى يا سختيى نازل گرديد بگوييد‪:‬‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫الل ّه‪،‬الل ّه ربنا‪ ،‬لنشرك به شيئاً‪ ،،‬خداوند‪ ،‬خداوند پروردگار ماست‪ ،‬به وى هيچ چيزى را‬
‫َ‬
‫شريك نمىآوريم»‪ .‬هيثمى (‪ )137/10‬مىگويد‪ :‬در اين صالح بن عبدالل ّه ابويحيى آمده‪،‬‬
‫و ضعيف مىباشد‪ .‬ابن جرير اين را از وى به مانند آن‪ ،‬با زيادتى‪ ،‬و به اين لفظ روايت‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫نموده است‪( :‬الل ّه‪،‬الل ّه ل شريك له)‪ .‬چنانكه در الكنز (‪ )300/1‬آمده است‪.‬‬
‫و بخارى و مسلم از ابن عباس روايت نمودهاند كه‪ :‬رسول خدا ص در وقت دشوارى‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫مىگفت‪( :‬ل اله الالل ّه العظيم الحليم‪ ،‬ل اله الالل ّه رب العرش العظيم‪ ،‬ل اله الالل ّه‬
‫رب السماوات و رب الرض و رب العرش الكريم)‪ .‬ترجمه‪« :‬معبودى جز خداوند‬
‫بزرگ و بردبار نيست‪ ،‬معبودى جز خداوند‪ ،‬كه پروردگار عرش بزرگ است‪ ،‬وجود‬
‫ندارد‪ ،‬معبودى جز خداوند‪ ،‬كه پروردگار آسمانها و پروردگار زمين و پروردگار عرش‬
‫كريم است‪ ،‬وجود ندارد»‪ .‬چنانكه در تحفه الذاكرين (‪ )193‬آمده است‪.‬‬
‫و نزد ابن عساكر از ثوبان به شكل مرفوع روايت است‪ ،‬كه وقتى امرى او ص را‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫به وحشت مىانداخت مىگفت‪( :‬الل ّه‪،‬الل ّه ربى ل اشرك بى شيئا)‪ .‬اين چنين در الكنز (‬
‫‪ )300/1‬آمده است‪.‬‬
‫َ‬
‫دعاى ابودرداء و ابن عباس (رضىالل ّه عنهما) براى برطرف ساختن دشوارى و سختى‬
‫َ‬
‫حاكم از ابودرداء روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬هر بندهاى كه بگويد‪( :‬حسبىالل ّه ل اله ال‬
‫هو‪ ،‬عليه توكلت‪ ،‬و هو رب العرش العظيم)‪ ،‬ترجمه‪« :‬خداوند برايم كافى است‪،‬‬
‫معبودى جز وى وجود ندارد‪ ،‬بر وى توكل نمودم و او پروردگار عرش بزرگ است»‪،‬‬
‫هفت بار ‪ ،‬به آن صادق باشد يا كاذب‪ ،‬خداوند كفايت اراده و هدفش را مىنمايد‪ .‬اين‬
‫چنين در الكنز (‪ )300/1‬آمده است‪.‬‬
‫و بخارى در الدب المفرد (ص ‪ )105‬از ابن عباس روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬كسى كه‬
‫برايش اندوه‪ ،‬غم يا دشوارى نازل شود يا از سلطان بترسد‪ ،‬و با اين كلمات دعا كند‪،‬‬

‫‪281‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫از وى قبول مىشود‪( :‬اسالك بل اله ال انت رب السماوات السبع و رب العرش‬


‫العظيم‪ ،‬و اسالك بل اله ال انت رب السماوات السبع و رب العرش الكريم‪ ،‬و اسالك‬
‫بل اله ال انت رب السماوات السبع والرضين السبع و ما فيهن‪ ،‬انك على كل شىء‬
‫قدير)‪ ،‬ترجمه‪« :‬تو را به اين سئوال مىكنم‪ ،‬كه معبودى جز تو‪ ،‬كه پروردگار آسمانهاى‬
‫هفتگانه و پروردگار عرش بزرگ هستى وجود ندارد‪ ،‬و تو را به اين سئوال مىكنم‪ ،‬كه‬
‫معبودى جز تو‪ ،‬كه پروردگار آسمانهاى هفتگانه و پروردگار عرش كريم هستى وجود‬
‫ندارد‪ ،‬و تو را به اين سئوال مىكنم‪ ،‬كه معبودى جز تو‪ ،‬كه پروردگار آسمانهاى هفتگانه‬
‫و زمينهاى هفتگانه و آنچه در آن هاست هستى وجود ندارد‪ ،‬تو بر همه چيز قادر و‬
‫توانا هستى»‪ .‬بعد از آن نياز و حاجتت را از خداوند سئوال كن‪.‬‬

‫دعاهاى خوف سلطان‬


‫َّ‬
‫پيامبر ص و تعليم اين دعا به على و تعليم اين دعا از طرف عبدالله بن جعفر به‬
‫دخترش‬
‫خرائطى در مكارم الخلق از على روايت نموده كه‪ :‬رسول خدا ص به او كلماتى‬
‫َ‬
‫را ياد داد كه آن را نزد سلطان و هر چيزى كه او راترساند بگويد‪( :‬لاله الالل ّه الحليم‬
‫َ‬
‫الكريم‪ ،‬سبحانالل ّه رب السماوات السبع و رب العرش العظيم‪ ،‬و الحمدلله رب‬
‫العالمين)‪ .‬ترجمه‪« :‬معبودى جز خداوند بردبار و كريم نيست‪ ،‬نسبت پاكى است‬
‫پروردگار آسمانهاى هفتگانه و پروردگار عرش بزرگ را‪ ،‬و ستايش خدايى راست كه‬
‫پروردگار عالميان است»‪ ،‬و در پهلوى اينها بگويد‪( :‬انى اعوذبك من شر عبادك)‪،‬‬
‫ترجمه‪« :‬من به تو از شر بندگانت پناه مىبرم»‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )2991‬آمده‬
‫َ‬
‫است‪ .‬و نزد ابن عساكر از ابورافع روايت است كه‪ :‬عبدالل ّه بن جعفر دخترش را به‬
‫نكاح حجاج بن يوسف درآورد‪ ،‬و به او گفت‪ :‬وقتى نزدت داخل شد بگو‪( :‬لاله اللله‬
‫َ‬
‫الحليم الكريم‪ ،‬سبحانالل ّه رب العرش العظيم‪ ،‬والحمدلله رب العالمين)‪ ،‬و گفت‪:‬‬
‫وقتى كارى رسول خدا ص را به مشكل مىانداخت اين را مىگفت مىافزايد‪ :‬و حجاج‬
‫نمىتوانست به وى نزديك شود‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )300/1‬آمده است‪.‬‬

‫ابن عباس و آموزش اين دعا‬


‫َّ‬
‫ابن ابى شيبه از ابن عباس (رضىالله عنهما) روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬وقتى نزد پادشاه‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫ترسناكى آمدى‪ ،‬كه از قهر و خشم وى در قبال خود مىترسيدى بگو‪« :‬الل ّه اكبر‪،‬الل ّه‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫اكبر‪،‬الل ّه اعز من خلقه جميعاً‪ ،‬الل ّه اعز مما اخاف و احذر‪ ،‬اعوذبالله الذى لاله ال هو‪،‬‬
‫الممسك السماوات السبع‪ ،‬أن يقعن على الرض‪ ،‬ال باذنه من شر عبدك فلن و‬
‫جنوده و اتباعه و اشياعه من الجن و النس‪ ،‬اللهم كن لى جارا من شر هم‪ ،‬جل‬
‫ثناؤك‪ ،‬و عز جارك‪ ،‬و تبارك اسمك‪ ،‬و ل اله غيرك»‪ ،‬ترجمه‪« :‬خدا بزرگ است‪ ،‬خدا‬
‫بزرگ است‪ ،‬خداوند از همه خلقش با عزتتر است‪ ،‬خداوند از آنچه مىترسم و حذر‬
‫مىنمايم با عزتتر است‪ ،‬به خداوندى كه معبودى جز وى نيست‪ ،‬ذاتى كه نگه دارنده‬
‫آسمانهاى هفتگانه است‪ ،‬تا بر زمين نيفتند مگر به اجازهاش‪ ،‬از شر بنده ات فلن و‬
‫عساكرش و پيروانش و كسانى كه در دنبالش از جن و انس قرار دارند پناه مىبرم‪،‬‬
‫بار خدايا‪ ،‬پناه دهندهام از شر آنان باش‪ ،‬ثناء و ستايشت بزرگ و برتر است‪ ،‬و كسى‬
‫در پناهت باشد با عزت است‪ ،‬اسمت با بركت است و خدايى جز تو نيست»‪ ،‬سه بار‪.‬‬
‫اين چنين در الكنز (‪ )300/1‬آمده است‪ .‬و طبرانى اين را از ابن عباس به مانند آن‪،‬‬
‫با فرق اندك در الفاظ روايت نموده است‪ ،‬و رجال آن رجال صحيح اند‪ ،‬چنان كه‬

‫‪282‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫هيثمى (‪ )137/10‬گفته است‪ ،‬و بخارى اين را در الدب المفرد (ص ‪ )104‬از ابن‬
‫عباس به مثل آن روايت كرده است‪.‬‬

‫ابن مسعود و آموزش اين دعا‬


‫ابن ابى شيبه و ابن جرير از ابن مسعود روايت نمودهاند كه گفت‪ :‬وقتى بر يكى‬
‫از شما پادشاهى بود‪ ،‬كه از كبر و ظلم وى مىترسيد بايد بگويد‪( :‬اللهم رب السماوات‬
‫السبع و رب العرش العظيم‪ ،‬كن لى جارا من فلن و احزابه و اشياعه من الجن و‬
‫النس يفرطوا على و آن يطغوا‪ ،‬عز جارك‪ ،‬و جل ثناؤك‪ ،‬و ل اله غيرك)‪ ،‬ترجمه‪« :‬بار‬
‫خدايا‪ ،‬اى پروردگار آسمانهاى هفتگانه و پروردگار عرش بزرگ‪ ،‬از تجاوز و ظلم فلن‪،‬‬
‫لشكريان وى و پيروانش‪ ،‬از انس و جن‪ ،‬پناهم بده‪ ،‬پناهنده ات با عزت است و ثنا و‬
‫ستايشت بزرگ است و معبودى جز تو نيست»‪ ،‬به اين صورت از وى چيزى به شما‬
‫نمىرسد كه بدش بريد‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )300/1‬آمده است‪ .‬و بخارى در الدب‬
‫المفرد (ص ‪ )104‬از ابن مسعود اين را به شكل موقوف به معناى آنچه گذشت و‬
‫مختصرتر از آن روايت نموده است‪.‬‬
‫و طبرانى از ابن مسعود به شكل مرفوع روايت نموده كه‪ :‬وقتى يكى از شما از‬
‫پادشاه ترسيد بايد بگويد‪ ...‬و آن را متذكر شده‪ ،‬و در روايت وى آمده‪( :‬كن لى جارا‬
‫من شر فلن بن فلن ‪ -‬همان كسى را ذكر كند كه اراده دارد ‪ -‬و شر الجن و النس و‬
‫اتباعهم آن يفرط على احد منهم‪ ،‬عز جارك و جل ثناؤك‪ ،‬و ل اله غيرك)‪ .‬هيثمى (‬
‫‪ )137/10‬مىگويد‪ :‬در اين جناده بن اسلم آمده‪ ،‬ابن حبان وى را ثقه دانسته‪ ،‬و غير‬
‫وى ضعيفش دانستهاند‪ ،‬ولى بقيه رجال آن رجال صحيح اند‪.‬‬
‫‪1‬‬
‫دعاهاى قضاى دين على و آموزش اين دعا براى يك مكاتب‬
‫ترمذى (‪ )195/2‬از ابووائل از على روايت نموده كه‪ :‬مكاتبى نزدش آمد و گفت‪:‬‬
‫من از به دست آوردن مبلغ كتابتم عاجز آمدهام‪ ،‬بنابراين كمكم نما‪ ،‬گفت‪ :‬آيا به تو‬
‫كلماتى را نياموزم‪ ،‬كه رسول خدا ص آنها را به من آموخته است؟ اگر مثل كوه صير‬
‫بر گردن تو دين باشد‪ ،‬خداوند آن را از طرفت ادا مىنمايد‪ :‬گفت‪ :‬بگو‪( :‬اللهم اكفنى‬
‫بحللك عن حرامك‪ ،‬و اغننى بفضلك عمن سواك)‪ ،‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬به حللت از‬
‫حرامت كفايتم را نما‪ ،‬و به فضلت از غير خودت بى نيازم ساز»‪ .‬ترمذى مىگويد‪ :‬اين‬
‫حديث حسن و غريب است‪.‬‬

‫پيامبر ص و آموزش اين دعا به ابوامامه انصارى‬


‫ابوداود (‪ )370/2‬از ابوسعيد خدرى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬روزى رسول خدا ص‬
‫داخل مسجد گرديد‪ ،‬ناگهان با مردى از انضار برخورد‪ ،‬كه به او ابوامامه گفته مىشد‪،‬‬
‫(و در مسجد نشسته بود)‪ ،‬فرمود‪« :‬اى ابوامامه‪ ،‬چرا تو را در غير وقت نماز در‬
‫مسجد نشسته مىبينم؟» گفت‪ :‬رنجها و فكرهايى فرايم گرفتهاند‪ ،‬و دين هايى بر من‬
‫است اى رسول خدا‪ ،‬فرمود‪« :‬آيا برايت كلمى نياموزانم‪ ،‬كه وقتى آن را بگويى‪،‬‬
‫خداوند عزوجل رنجت را از ميان ببرد‪ ،‬و دينت را از طرف تو ادا نمايد؟» مىافزايد‬
‫گفت‪ :‬آرى‪ ،‬اى رسول خدا‪ ،‬فرمود‪« :‬وقتى صبح نمودى و بيگاه نمودى بگو‪ :‬اللهم انى‬
‫عوذبك من الهم و الحزن‪ ،‬و اعوذبك من العجز والكسل‪ ،‬و اعوذبك من البخل والجبن‪،‬‬
‫و اعوذبك من غلبة الدين و قهرالرجال‪« ،‬بار خدايا! من به تو از رنج و اندوه پناه‬
‫‪ 1‬مكاتب غلمى است كه با صاحبش موافقت نموده باشد كه به او مقدارى مال بدهد تا در بدل آن‬
‫آزاد گردد‪.‬‬

‫‪283‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫مىبرم‪ ،‬و به تو از ناتوانى و سستى پناه مىجويم‪ ،‬و به تو از بخل و بزدلى پناه مىبرم‪ ،‬و‬
‫به تو از غلبه دين و قهر و خشم مردان پناه مىبرم»‪ .‬مىافزايد‪ :‬اين را گفتم‪ ،‬و خداوند‬
‫اندوهم را از من دور نمود و دينم را از من ادا كرد‪.‬‬

‫پيامبر ص و آموزش اين دعا به معاذ‬


‫طبرانى از معاذبن جبل روايت نموده كه‪ :‬پيامبر ص روز جمعه از وى جستجو به‬
‫عمل آورد‪ ،‬هنگامى كه رسول خدا ص نمازش را گزارد‪ ،‬نزد معاذ آمده گفت‪« :‬اى‬
‫معاذ چرا من تو را نمىبينم؟» پاسخ داد‪ :‬اى رسول خدا‪ ،‬از يهوديى نزدم يك وقيه‬
‫طلست‪ ،‬به سويت بيرون شدم ولى مرا از تو بازداشت و نگاهم نمود‪ ،‬رسول خدا‬
‫ص به او گفت‪« :‬اى معاذ‪ ،‬آيا به تو دعايى نياموزم كه به آن دعا نمايى؟ اگر بر تو‬
‫دينى چون صير باشد آن را از تو ادا نمايد ‪ -‬صير كوهى است در يمن ‪ ، -‬اى معاذ‬
‫خداوند را دعا كن و بگو‪ :‬اللهم مالك الملك‪ ،‬تؤتى الملك من تشاء و تنزع الملك ممن‬
‫تشاء‪ ،‬و تعزمن تشاء و تذل من تشاء‪ ،‬بيدك الخير‪ ،‬انك على كل شىء قدير‪ ،‬تولج‬
‫الليل فى النهار و تولج النهار فى الليل‪ ،‬و تخرج الحى من الميت و تخرج الميت من‬
‫الحى‪ ،‬و ترزق من تشاء بغير حساب‪ ،‬رحمن الدنيا و الخرة و رحيمهما‪ ،‬تعطى منهما‬
‫من تشاء و تمنع من تشاء‪ ،‬ارحمنى رحمة تغنينى بها عن رحمة من سواك‪« ،‬بار خدايا‪،‬‬
‫خداوند سلطنت و پادشاهى‪ ،‬پادشاهى را براى هر كى را خواهى مىدهى‪ ،‬و پادشاهى‬
‫را از هر كسى خواهى باز مىگيرى و هر كسى را خواهى عزت مىدهى و هر كه را‬
‫خواهى خوار و ذليل مىگردانى‪ ،‬همه نيكى به دست توست‪ ،‬و تو بر هر چيز توانايى‪،‬‬
‫شب را در روز مىدرآرى‪ ،‬و روز را در شب مىدرآرى‪ ،‬و زنده را از مردهمى برآرى‪ ،‬و‬
‫مرده را از زنده مىبرآرى‪ ،‬و هر كسى را خواهى بى شمار روزى مىدهى‪ .‬اى رحمان‬
‫دنيا و آخرت و رحيم آن دو‪ ،‬براى كسى كه بخواهى از آن دو مىدهى و از كسى كه‬
‫بخواهى باز مىدارى‪ ،‬بر من رحم نما‪ ،‬چنان رحمتى كه به آن از رحمت ما سوايت‬
‫غنيم گردانى»‪ .‬هيثمى (‪ )0186/10‬مىگويد‪ :‬در اين نصربن مرزوق آمده‪ ،‬و وى را‬
‫نشناختم‪ ،‬ولى بقيه رجال آن ثقهاند‪ ،‬مگر اين كه سعيدبن مسيب از معاذ نشنيده‬
‫است‪.‬‬
‫و نزد طبرانى در الصغير از انس بن مالك روايت است كه گفت‪ :‬رسول خدا ص به‬
‫معاذ گفت‪« :‬آيا به تو دعايى نياموزم كه به آن دعا كنى؟ اگر برگردنت مثل كوه احد‬
‫دين باشد خداوند آن را از طرف تو ادا نمايد‪ ،‬اى معاذ بگو‪ :‬اللهم مالك الملك‪ »...‬و‬
‫آن را متذكر شده‪ ،‬مگر اينكه وى اين را متذكر شنده‪( :‬تولج الليل) تا آخرش‪ ،‬و در‬
‫روايت وى آمده‪( :‬رحان الدنيا و الخرة‪ ،‬تعطيهما من تشاء‪ ،‬و تنع منهما من تشاء)‪ ،‬ترجمه‪« :‬مهربان دنيا‬
‫و آخرت‪ ،‬آنها را براى كسى بخواهى مىدهى‪ ،‬كسى را بخواهى از آنها باز مىدارى»‪...‬‬
‫و مثل آن را ذكر كرده است‪ ،‬هيثمى (‪ )186/10‬مىگويد‪ :‬رجال آن ثقهاند‪.‬‬

‫دعاى حفظ پيامبر ص و آموزش اين دعا به على ص‬


‫ترمذى (‪ )196/2‬از ابن عباس روايت نموده‪ ،‬كه وى گفت‪ :‬در حالى كه ما نزد‬
‫رسول خدا ص بوديم‪ ،‬ناگهان على بن ابى طالب نزدش آمد و گفت‪ :‬پدر و مادرم‬
‫فدايت‪ ،‬اين قرآن از سينهام رفته است‪ ،‬و خود را بر آن قادر احساس نمىكنم‪ ،‬رسول‬
‫خدا ص به او گفت‪« :‬اى ابوالحسن‪ ،‬آيا كلماتى به تو نياموزم‪ ،‬كه خداوند به آنها‬
‫برايت نفع رساند‪ ،‬و براى كسى [نفع رساند] كه به او بياموزى‪ ،‬و آنچه را در سينه ات‬
‫فرا گرفتهاى‪ ،‬ثابت بسازد؟» پاسخ داد‪ :‬آرى‪ ،‬اى رسول خدا‪ ،‬آن را به من بياموز‪،‬‬
‫فرمود ‪« :‬وقتى شب جمعه فرارسيد‪ ،‬اگر توانستى در ثلث آخر شب برخيز چون آن‬

‫‪284‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫ساعتى است كه ملئك در آن حاضر مىباشند‪ ،‬و دعا در آن مستجاب است‪ ،‬و برادرم‬
‫يعقوب به پسرانش گفت‪[:‬سوف استغفرلكم ربى]‪(.‬يوسف‪ ،)98:‬هدفش اين است‬
‫كه تا شب جمعه بيايد‪ ،‬و اگر نتوانستى در وسط آن برخيز‪ ،‬و اگر نتوانستى در اول آن‬
‫برخيز و چهار ركعت نماز بگزار‪ ،‬در ركعت اول سوره حمد و ياسين را بخوان‪ ،‬در‬
‫ركعت دوم سوره حمد و حم الدخان را بخوان‪ ،‬و در ركعت سوم سوره حمد و الم‬
‫صل را بخوان‪،‬‬ ‫تنزيل السجده را بخوان‪ ،‬و در ركعت چهارم سوره حمد و تبارك المف ّ‬
‫وقتى از تشهد فارغ شدى ستايش خداوند را به جاى آر‪ ،‬و بر خداوند ثنا را نيكو دار‪ ،‬و‬
‫بر من درود بفرست ‪ -‬و آن را نيكو انجام ده ‪ -‬و هم چنان بر ساير انبيا درود بفرست‪،‬‬
‫و براى مردان و زنان مومن و برادرانت كه در ايمان بر تو سبقت نمودهاند آمرزش‬
‫بطلب‪ ،‬و بعد در آخر آن بگو‪ :‬اللهم ارحن بترك العاصى ابدا ما ابقيتن‪ ،‬و ارحن آن اتكلف ما ل يعنين‪ ،‬و‬
‫ارزقن حسن النظر فيما يرضيك عن‪ ،‬اللهم بديع السماوات والرض ذا اللل و الكرام و العزة الت ل ترام‪ ،‬اسالك يااللّه يا‬
‫رحان بللك و نور و جهك آن تلزم قلب حفظ كتابك كما علمتن‪ ،‬و ارزقن آن اتلوه على نو الذى يرضيك عن‪ ،‬اللهم‬
‫بديع السماوات والرض ذاللل والكرام و العزة الت ل ترام‪ ،‬اسالك يااللّه يا رحن بللك و نور وجهك أن تنوّر بكتابك‬
‫بصرى‪ ،‬و آن تطلق به لسان‪ ،‬و آن تفرج به عن قلب‪ ،‬و آن تشرح به صدرى‪ ،‬و آن تغسل به بدن‪ ،‬فانه ل يعينن على الق‬
‫غيك‪ ،‬و ل يؤتيه ال انت و ل حول و ل قوة ال بال العلى العظيم‪ ،‬بار خدايا‪ ،‬مرا به ترك گناهان به صورت‬
‫مطلق تا وقتى باقيم مىمانى رحم فرما‪ ،‬و رحمم نما تا به چيزى تكليف ننمايم كه‬
‫برايم ارتباط و نفع ندارد‪ ،‬و برايم حسن نظر در آنچه از من راضيت مىسازد‪ ،‬نصيب‬
‫فرما‪ ،‬بار خدايا‪ ،‬آفريننده آسمانها و زمين‪ ،‬صاحب عظمت و بزرگى و عزتى كه قصد‬
‫َ‬
‫آن كرده نمىشود‪ 1،‬از تو سئوال مىكنم‪ ،‬اىالل ّه و اى رحمن‪ ،‬به عظمت و بزرگيت و نور‬
‫و جهت كه قلبم را استطاعت حفظ كتابت را عنايت فرما‪ ،‬چنان كه آن را به من‬
‫آموختى‪ ،‬و به من اين توانايى را نصيب گردان‪ ،‬كه آن را همانطورى تلوت نمايم كه‬
‫تو را از من راضى مىسازد‪ ،‬بار خدايا‪ ،‬آفريننده آسمانها و زمين‪ ،‬صاحب عظمت و‬
‫َ‬
‫بزرگى و عزتى كه قصد آن كرده نمىشود‪ ،‬از تو سئوال مىكنم‪ ،‬اىالل ّه و اى رحمان‪ ،‬به‬
‫عظمت و بزرگيت و به نور و جهت‪ ،‬كه با كتابت ديدهام را منور سازى‪ ،‬زبانم را به آن‬
‫روان گردانى‪ ،‬قلبم را به آن شادمان سازى‪ ،‬سينهام را به آن بازسازى و بدنم را به‬
‫آن غسل دهى‪ ،‬چون غير از تو مرا به حق كمك نمىكند‪ ،‬و نه غير از تو كسى اين را‬
‫مىدهد‪ ،‬و هيچ كسى از توانايى و قوت جز خداوند بلندمرتبه و بزرگ برخوردار نيست‪،‬‬
‫اى ابوالحسن اين را سه جمعه‪ ،‬يا پنج يا هفت جمعه انجام مىدهى‪ ،‬به اجازه خدا‬
‫دعايت قبول مىشود‪ ،‬سوگند به ذاتى كه مرا بر حق فرستاده است‪ ،‬هر مؤمنى كه‬
‫اين را انجام دهد هرگز خطا نمىشود»‪ .‬ابن عباس مىگويد‪ :‬به خدا سوگند‪ ،‬على فقط‬
‫پنج يا هفت (جمعه) را سپرى نموده بود كه‪ :‬در همچو مجلس نزد رسول خدا ص آمد‬
‫گفت‪ :‬اى رسول خدا من در گذشته چهار آيه يا نزديك به آن فرا را مىگرفتم‪ ،‬و وقتى‬
‫آن را پيش خودم مىخواندم از نزدم پراكنده مىشدند و امروز من چهل آيه يا نزديك به‬
‫آنرا فرا مىگيرم و وقتى آنرا پيش خودم مىخوانم انگار كه كتاب خدا در پيش چشمانم‬
‫است‪ ،‬و حديث را مىشنيدم‪ ،‬وقتى مىخواستم آن را تكرار نمايم از نزدم فراموش‬
‫مىشد ولى امروز احاديث را مىشنوم و وقتى آنها را بيان مىنمايم حرفى از آنها را‬
‫نمىگذارم‪ ،‬آن گاه رسول خدا ص به او گفت‪« :‬ابوالحسن‪ ،‬سوگند به پروردگار كعبه‬
‫كه مؤمن هستى»‪ .‬ترمذى مىگويد‪ :‬اين حديث حسن غريب است‪.‬‬

‫‪ 1‬يعنى هيچ كسى از مخلوقات قصد رسيدن را به آن مرتبه نمىكند زيرا از دائره توانش بال و برتر‬
‫است‪ .‬م‪.‬‬

‫‪285‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫َ‬
‫دعاهاى اصحاب (رضىالل ّه عنهم) دعاهاى ابوبكر‬
‫در دعايش مىگفت‪( :‬اللهم ان‬ ‫احمد در الزهد از حسن روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬ابوبكر‬
‫اسالك الذى هو خي ف عاقبة امرى‪ ،‬اللهم اجعل ما تعطين (من) الي رضوانك و الدرجات العلى ف جنات النعيم)‬
‫ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬من از تو آنچه را مىخواهم‪ ،‬كه در فرجام كارم خير باشد‪ ،‬بار‬
‫خدايا‪ ،‬آنچه از خير را به من ميدهى‪ ،‬آن را رضايتت و درجههاى بلند در جنتهاى نعيم‬
‫بگردان»‪ .‬و نزد سعيدبن منصور و غير وى از معاويه بن قره روايت است كه ابوبكر‬
‫صديق در دعايش مىگفت‪( :‬اللهم اجعل خير عمرى اخره‪ ،‬و خير عملى خواتمه‪ ،‬و خير‬
‫ايامى يوم القاك)‪ .‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬خير عمرم آخرش را بگردان‪ ،‬و خير عملم‬
‫عملهاى آخرى ام را بگردان‪ ،‬و بهترين روزهايم روزى را بگردان كه با تو ملقات‬
‫مىكنم»‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )303/1‬آمده است‪.‬‬
‫ابن ابى الدنيا از عبدالعزيز بن سلمه ماجشون روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬كسى كه‬
‫تصديقش مىكنم برايم حديث بيان نموده‪ ،‬كه ابوبكر صديق در دعايش مىگفت‪( :‬سالك‬
‫تام النعمة ف الشياء كلها‪ ،‬والشكر لك عليها حت ترضى و بعدالرضا‪ ،‬و الية ف جيع ما يكون فيه الية بميع ميسور‬
‫المور كلها ل بعسورها يا كري)‪ .‬ترجمه‪« :‬من از تو نعمت كامل در همه چيزها را سئوال‬
‫مىكنم‪ ،‬و هم چنان توفيق شكرگزارى را برايت در مقابل اين نعمت تا راضى شوى‪ ،‬و‬
‫هم چنان بعد از رضايت منديت‪ ،‬و از تو خير مىطلبم در همه آنچه در آن خير است‪،‬‬
‫البته با همه آسانى كارها نه با مشكلت و دشوارىهاى آن‪ ،‬اى كريم»‪.‬‬
‫و نزد وى هم چنان از ابويزيد مدائنى روايت است كه گفت‪ :‬از دعاى ابوبكر صديق‬
‫اين بود‪( :‬اللهم هب ل ايانا و يقينا و معافاة و نية)‪ ،‬ترجمه‪« :‬بار خدايا برايم ايمان‪ ،‬يقين‪ ،‬عافيت و‬
‫نيت ببخش»‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )303/1‬آمده است‪.‬‬

‫دعاهاى عمر‬
‫روايت نمودهاند كه مىگفت‪( :‬اللهم ان‬ ‫ابن ابى شيبه و ابونعيم در الحليه از عمر‬
‫اعوذبك آن تاخذن على غرة‪ ،‬او تذرن ف غفلة‪ ،‬او تعلن من الغافلي)‪ .‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬من به تو پناه‬
‫مىبرم از اين كه مرا در غفلت مؤاخذه كنى‪ ،‬يا در غفلت بگذارى ام يا از غافلين‬
‫بگردانى ام»‪.‬‬
‫و نزد احمد در الزهد ازحسن روايت است كه عمر مىگفت‪( :‬اللهم اجعل عملى‬
‫صالحا‪ ،‬واجعله لك خالصا‪ ،‬و ل تجعل ل حد فيه شيئا)‪ ،‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬عملم را‬
‫صالح گردان‪ ،‬و آن را براى خودت خالص گردان‪ ،‬و براى هيچ كسى در آن چيزى‬
‫مگردان»‪ .‬و نزد ابن سعد و بخارى در الدب از عمروبن ميمون روايت است كه‪:‬‬
‫عمربن خطاب در دعايش كه به آن دعا مىنمود مىگفت‪( :‬اللهم توفنى مع البرار‪ ،‬و ل‬
‫تجعلنى فى الشرار‪ ،‬وقنى عذاب النار‪ ،‬والحقنى بالخيار)‪ .‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬مرا با‬
‫نيكان بميران‪ ،‬و در اشرار مگردانم‪ ،‬و از عذاب آتش نگاهم دار‪ ،‬و به برگزيدگان‬
‫محلقم ساز»‪.‬‬
‫و نزد احمد در الزهد از ابوالعاليه روايت است كه گفت‪ :‬غالب اوقات از عمربن‬
‫خطاب مىشنيدم كه مىگفت‪( :‬اللهم عافنا و اعف عنا)‪ .‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬عافيت‬
‫مان ده‪ ،‬و از ما درگذر»‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )303/1‬آمده است‪.‬‬

‫‪286‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬
‫َ‬
‫و نزد ابن سعد و ابونعيم در الحليه از حفصه (رضىالل ّه عنها) روايت است كه وى از‬
‫پدرش شنيد كه مىگفت‪( :‬اللهم ارزقن قتل ف سبيلك‪ ،‬و وفاة ف بلد نبيك)‪ .‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪،‬‬
‫شهادت در راهت را‪ ،‬و وفات در شهر پيامبرت را نصيبم بگردان»‪ ،‬گفتم‪ :‬اين چگونه‬
‫ممكن است؟ گفت‪ :‬خداوند هر جايى بخواهد امرش را در همانجا مىآورد و جارى‬
‫مىسازد‪.‬‬
‫و نزد ابن ابى حاتم از عمر روايت است كه وى گفت‪( :‬اللهم اغفرلى ظلمى و‬
‫كفرى)‪ .‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬ظلم و كفرم را برايم ببخشاى»‪ ،‬گويندهاى گفت‪ :‬اى‬
‫اميرالمؤمنين‪ ،‬ظلم را دانستيم هدف از كفر چيست؟ پاسخ داد‪( :‬ان النسان لظلوم‬
‫كفار)‪ ،‬ترجمه‪« :‬انسان ظالم و ناسپاس است»‪.‬‬
‫و نزد للكائى از ابوعثمان نهدى روايت است كه گفت‪ :‬از عمربن خطاب در حالى كه‬
‫در خانه كعبه طواف مىنمود شنيدم كه مىگفت‪( :‬اللهم آن كنت كتبتن ف السعادة فاثبتن فيها‪ ،‬و آن‬
‫كنت كتبتن ف الشقاوة فامن منها و اثبتن ف السعادة‪ ،‬فانّك تحو ماتشاء و تثبت‪ ،‬و عندك ام الكتاب)‪ .‬ترجمه‪« :‬بار‬
‫خدايا‪ ،‬اگر مرا در اهل سعادت نوشتهاى‪ ،‬در آن ثابتم دار‪ ،‬و اگر مرا در اهل بدبختى‬
‫نوشتهاى‪ ،‬از آن محوم نما‪ ،‬و در اهل سعادت ثابتم ساز‪ ،‬چون تو آنچه را خواهى محو‬
‫مىنمايى و آنچه را خواهى ثابت نگه ميدارى‪ ،‬و كتاب اساس نزد توست»‪ .‬اين چنين در‬
‫الكنز (‪ )304/3‬آمده است‪ .‬و عبدبن حميد‪ ،‬ابن جرير و ابن منذر اين را كوتاهتر از آن‬
‫روايت كردهاند‪ .‬چنانكه در الكنز (‪ )304/1‬آمده است‪.‬‬
‫و ابن سعد (‪ )319/3‬از سائب بن يزيد از پدرش روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬عمربن‬
‫خطاب را در دل شب در مسجد رسول خدا ص در زمان [عام] الرماده‪ 1‬ديدم كه نماز‬
‫مىخواند و مىگفت‪:‬‬
‫(اللهم لتهلكنا بالسنين‪ ،‬وارفع عنا البلء) ‪.‬‬
‫ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬ما را به قحطى هلك مساز‪ ،‬و مصيبت و آزمايش را از ما بردار و‬
‫اين كلمه را تكرار مىنمود‪.‬‬
‫و نزد وى (‪ )320/3‬هم چنان از وى روايت است كه گفت‪ :‬بر تن عمربن خطاب در‬
‫زمان رماده ازارى را ديدم كه شانزده پيوند داشت‪ ،‬و چادرش پنج‪ 2‬و يك وجب بود‪ ،‬و‬
‫مىگفت‪( :‬اللهم ل تعل هلكة امة ممد ص على رجلى)‪ .‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬هلكت امت محمد ص‬
‫را بر پاهاى من مگردان»‪.‬‬
‫بخارى‪ ،‬مالك‪ ،‬ابن راهويه و ابونعيم در الحليه ‪ -‬كه آن را صحيح دانسته ‪ -‬از زيدبن‬
‫اسلم از پدرش روايت نمودهاند كه عمربن خطاب مىگفت‪( :‬اللهم ل تعل قتلى بيد رجل صلى‬
‫ركعة او سجدة واحدة‪ ،‬ياجن با عندك يوم القيامة)‪ .‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬قتلم را به دست مردى‬
‫مگردان‪ ،‬كه يك ركعت نماز خوانده يا يك سجده نموده باشد‪ ،‬كه به آن در روز قيامت‬
‫نزدت در مقابلم حجت ودليل بياورد»‪ .‬اين چنين در المنتخب (‪ )413/4‬آمده است‪.‬‬
‫و ابونعيم در الحليه (‪ )54/1‬از سعيدبن مسيب روايت نموده كه‪ :‬عمربن خطاب‬
‫سنگريزه هايى را جمع نمود‪ ،‬بعد از آن گوشهاى از جامهاش را بر آن پهن نمود‪ ،‬و بر‬
‫پشت بر آن خوابيد‪ ،‬آن گاه دست هايش را به سوى آسمان بلند نمود و گفت‪( :‬اللهم‬
‫كبرت سنى‪ ،‬و ضعفت قوتى‪ ،‬و انتشرت رعيتى‪ ،‬فاقبضنى اليك غير مضيع و ل‬
‫مفرط)‪ .‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬سنم بزرگ شده‪ ،‬قوتم ضعيف گرديده و رعيتم منتشر‬

‫‪ 1‬عام الرماده خشك سالى و قحطيى بود كه در زمان خلفت عمر (رضى الله عنه) به وقوع‬
‫پيوست‪ .‬م‪.‬‬
‫‪ 2‬اين چنين در كتاب آمده است و شايد مراد پنج گز و يك وجب باشد‪ .‬م‪.‬‬

‫‪287‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫شده‪ 3،‬بنابراين مرا به سوى خودت در حالى قبض نما‪ ،‬كه نه حقى را ضايع كرده‬
‫باشم و نه هم دچار افراط و از حد گذرى شده باشم»‪.‬‬
‫و نزد وى (‪ )53/1‬از اسودبن هلل محاربى روايت است كه گفت‪ :‬هنگامى كه عمربن‬
‫خطاب به خلفت برگزيده شد‪ ،‬به منبر بلند شد و پس از حمد و ثناى خداوند گفت‪:‬‬
‫اى مردم من دعا مىكنم آمين بگوييد‪( :‬اللهم انى غليظ فلينى‪ ،‬و شحيح فسخنى و‬
‫ضعيف فقونى)‪ ،‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬من غليط و درشتم نرمم ساز‪ ،‬و بخليم سخيم‬
‫ساز‪ ،‬و ضعيفم قوى ام گردان»‪.‬‬
‫و ابويعلى به اسناد صحيح از سعيدبن مسيب روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬عمر وقتى بر‬
‫جنازهاى نماز مىگزارد مىگفت‪ :‬اين بنده ات حال از دنيا دست كشيده و آن را براى‬
‫اهل آن گذاشته‪ ،‬و به سوى تو نيازمند گرديده است‪ ،‬و تو از وى بى نياز هستى‪ ،‬وى‬
‫شهادت مىداد كه‪ :‬معبود بر حقى به جز خدا نيست‪ ،‬و محمد بنده و رسول توست‪،‬‬
‫(اللهم اغفرله و تجاوز عنه والحقه بنبيه)‪ ،‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬برايش بيامرز‪ ،‬از وى‬
‫درگذر‪ ،‬و به نبى اش محلقش گردان»‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )113/8‬آمده است‪.‬‬
‫و نزد بيهقى از كثيربن مدرك روايت است كه‪ :‬وقتى بر مرده خاك افكنده مىشد‬
‫عمر مىگفت‪( :‬اللهم اسلم اليك الهل و الال و العشية و ذنبه عظيم فاغفرله)‪.‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪،‬‬
‫خانواده‪ ،‬مال و اقارب را براى تو سپرده و گناهش بزرگ است‪ ،‬پس برايش بيامرز»‪.‬‬
‫اين چنين در الكنز (‪ )119/9‬آمده است‪.‬‬

‫دعاهاى على‬
‫روايت نموده‪ ،‬كه وى مىگفت‪( :‬اعوذبك من جهد البلء‪ ،‬و درك الشقاء‪ ،‬و‬ ‫قاضى يوسف از على‬
‫شاتة العداء‪ ،‬و اعوذبك من السجن و القيد و السوط)‪ .‬ترجمه‪« :‬به تو از سختى و مشقت آزمايش‪،‬‬
‫درك بدبختى و خنده دشمنان پناه مىبرم‪ ،‬و به تو از زندان‪ ،‬در بند افتادن و تازيانه‬
‫خوردن پناه مىبرم»‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )304/1‬آمده است‪ .‬و نزد دينورى از سفيان‬
‫ثورى روايت است كه گفت‪ :‬به من خبر رسيده كه على بن ابى طالب دعا مىنمود‪:‬‬
‫(اللهم آن ذنوبى ل تضرك‪ ،‬و آن رحمتك اياى ل تنقصك)‪ .‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬گناهانم‬
‫به تو ضرر نمىرساند‪ ،‬و رحمتت به من تو را كم نمىسازد»‪ .‬اين چنين در الكنز (‬
‫‪ )305/1‬آمده است‪.‬‬
‫ابن نجار از على روايت نموده‪ ،‬كه وى وقتى ماه نو را مىديد مىگفت‪( :‬اللهم انى‬
‫اسالك خير هذا الشهر و فتحه و نصره و بركته و رزقه و نوره و طهوره و هداه‪ ،‬و‬
‫اعوذبك من شره و شر مافيه و شرما بعده)‪ .‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬من از تو خير اين‬
‫ماه‪ ،‬فتحش‪ ،‬نصرتش‪ ،‬بركتش‪ ،‬رزقش‪ ،‬پاكيش و هدايتش را مىطلبم‪ ،‬و به تو از‬
‫شرش‪ ،‬شر آن چه در آن هست و شر ما بعدش پناه مىبرم»‪ .‬اين چنين در الكنز (‬
‫‪ )326/4‬آمده است‪.‬‬
‫و بيهقى از عمربن سعيد نخعى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬پشت سر على ابن على‬
‫طالب بر ابن مكنف نماز گزاردم‪ ،‬وى بر او چهار بار تكبير گفت‪ ،‬و يك بار سلم داد‪،‬‬
‫باز وى را در قبرش داخل نمود و گفت‪( :‬اللهم عبدك و ولد عبديك‪،‬نزل بك و انت خير‬
‫منزول به‪ ،‬اللهم وسع له مدخله‪ ،‬واغفرله ذنبه‪ ،‬فانا ل نعلم ال خيرا و انت اعلم‪ ،‬كان‬
‫َ‬
‫يشهد أن ل اله ال انت و آن محمدا رسولالل ّه)‪ .‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬بندهات است‪ ،‬و‬
‫فرزند بندگانت‪ ،‬نزد تو پايين آمده است‪ ،‬و تو بهترين كسى هستى كه نزدش پايين‬
‫‪ 3‬يعنى چون خلفت اسلمى فراخ و بزرگ گرديده بنابراين رعيتم در اطراف عالم منتشر شدهاند‪.‬‬
‫م‪.‬‬

‫‪288‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫آمدن مىسزد‪ ،‬بار خدايا‪ ،‬مدخلش را برايش وسيع بگردان‪ ،‬گناهش را برايش بيامرز‪ ،‬و‬
‫ما جز خير نمىدانيم‪ ،‬و تو خودت داناترى‪ ،‬وى شهادت مىداد‪ ،‬كه خدايى جز تو نيست و‬
‫محمد رسول خداست»‪ .‬اين چنين در الكنز (‪ )119/8‬آمده است‪.‬‬

‫دعاى عبدالرحمن بن عوف‬


‫َّ‬
‫ابن جرير از ابوالهياج اسدى روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬بيتالله را طواف مىنمودم‪ ،‬مردى‬
‫را ديدم كه مىگويد‪( :‬اللهم قنى شح نفسى)‪ .‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬مرا از بخل نفسم‬
‫نگه دار»‪ .‬و بر اين نمىافزود‪ ،‬من اين مسئله را به او يادآوور شدم‪ ،‬گفت‪ :‬وقتى از‬
‫بخل نفسم نگه داشته شوم‪ ،‬دزدى نمىكنم‪ ،‬زنا نمىنمايم و اينطور نمىكنم‪ .‬ناگهان‬
‫دانستم كه اين مرد عبدالرحمن بن عوف است‪ .‬اين چنين در تفسير ابن كثير (‬
‫‪ )339/4‬آمده است‪.‬‬
‫َ‬
‫دعاهاى عبدالل ّه بن مسعود‬
‫َ‬
‫ابن ابى شيبه از ابوعبيده‪ 1‬روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬عبدالل ّه پرسيده شد‪ :‬در شبى‬
‫كه رسول خدا ص به تو گفت‪« :‬سئوال كن به تو داده مىشود كدام دعا را نمودى؟‬
‫گفت‪ :‬گفتم‪( :‬اللهم ان اسالك ايانا ليرتد‪ ،‬و نعيما ل ينفد‪ ،‬و مرافقة نبيك ف اعلى درجةالنة‪ ،‬جنة اللد)‪ .‬ترجمه‪:‬‬
‫«بار خداى‪ ،‬من از تو ايمانى مىخواهم‪ ،‬كه به ارتداد نينجامد و نعمتى كه پايان نيابد و‬
‫همراهى نبى ات را در بلندترين درجه جنت‪ ،‬جنت برين»‪ .‬اين چنين در الكنز (‬
‫‪ )307/1‬آمده است‪ .‬و ابن عساكر اين را از كميل از عمر با زياده نمودن قصه‬
‫نمازش و دعايش‪ ،‬چنانكه در المنتخب (‪ )236/5‬آمده‪ ،‬روايت كرده است‪.‬‬
‫و ابونعيم اين را در الحليه (‪ )127/1‬از ابوعبيده از پدرش روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬در‬
‫َ‬
‫حالى كه من شبى نماز مىگزاردم‪ ،‬ناگهان پيامبر ص ابوبكر و عمر (رضىالل ّه عنهما) از‬
‫پهلويم عبور نمودند‪ ،‬نبى خدا ص گفت‪« :‬سئوال كن به تو داده مىشود‪ ،‬عمر مىگويد‪:‬‬
‫َ‬
‫بعد از آن من به سويش به راه افتادم‪ ،‬عبدالل ّه گفت‪ :‬من دعايى دارم‪ ،‬كه حاضر‬
‫نيستم آن را فرو گذارم‪( :‬اللهم انى اسالك ايمان ل يبيد)‪ ...‬و مثل آن را متذكر شده و‬
‫افزوده‪( :‬و قرة عي ل تنقطع)‪ .‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬من از تو ايمان مىخواهم كه از بين‬
‫نرود‪ ...‬و روشنى چشمى كه قطع نشود»‪.‬‬
‫َّ‬
‫و در روايت ديگرى نزد وى از عون بن عبدالله روايت است كه گفت‪ :‬آن گاه ابوبكر‬
‫َ‬
‫به سوى عبدالل ّه برگشت و گفت‪ :‬دعايى را كه همين پيشتر مىنمودى‪ ،‬برايم تكرار‬
‫نما‪ ،‬گفت‪ :‬خداوند را ستودم و به بزرگى ياد كردم و بعد از آن گفتم‪( :‬لاله ال انت‪ ،‬و‬
‫عدك حق‪ ،‬و لقاؤك حق‪ ،‬والجنة حق‪ ،‬والنار حق‪ ،‬و رسلك حق‪ ،‬وكتابك حق‪ ،‬والنييون‬
‫حق و محمد ص حق)‪ .‬ترجمه‪« :‬معبود بر حقى جز تو نيست‪ ،‬وعده ات حق است‪،‬‬
‫ملقاتت حق است‪ ،‬جنت حق است‪ ،‬آتش حق است‪ ،‬رسولنت حقاند‪ ،‬كتابت حق‬
‫است‪ ،‬انبيا حق اند و محمدص حق است»‪ .‬ابونعيم (‪ )128/1‬مىگويد‪ :‬اين را سعيدبن‬
‫َ‬
‫ابى حسام از شريك روايت كرده و سعيدبن مسيب را در ميان عون و عبدالل ّه داخل‬
‫گردانيده‪ ،‬و باز آن را از طريق وى روايت نموده است‪.‬‬
‫َّ‬
‫و بخارى در الدب المفرد (ص ‪ )93‬از شقيق روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬عبدالله بيشتر با‬
‫اين كلمات دعا مىنمود‪( :‬ربنا اصلح بيننا‪ ،‬و اهدنا سبل السلم‪ ،‬و ننا من الظلمات ال النور‪ ،‬و اصرف عنا‬
‫الفواحش ما ظهر منها و مابطن‪ ،‬و بارك لنا ف اساعنا و ابصارنا و قلوبنا و ازواجنا و ذرياتنا‪ ،‬و تب علينا انك انت التواب‬

‫َ‬
‫‪ 1‬وى پسر عبدالل ّه بن مسعود است‪.‬‬

‫‪289‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫الرحيم‪ ،‬واجعلنا شاكرين لنعمتك‪ ،‬مثني با‪ ،‬قائلي با‪ ،‬و اتمها علينا)‪ .‬ترجمه‪« :‬پروردگارا‪ ،‬در ميان ما‬
‫اصلح آور‪ ،‬به راههاى اسلم هدايت نما‪ ،‬از تاريكىها به سوى نور نجات بخش‪ ،‬فواحش‬
‫آشكار و پنهان را از ما برگردان‪ ،‬براى ما در گوشهاى مان‪ ،‬چشمهاى مان‪ ،‬قلبهاى‬
‫مان‪ ،‬همسرهاى مان و ذريههاى مان بركت بده و توبه ما را بپذير‪ ،‬به درستى تو قبول‬
‫كننده توبه و مهربان هستى‪ ،‬و ما را در مقابل نعمتت شكرگزار بگردان‪ ،‬كه آن را‬
‫توصيف نماييم‪ ،‬آن را بر زبان آريم و آن را براى ما كامل گردان»‪.‬‬
‫َ‬
‫و طبرانى از ابوالحوص روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬از عبدالل ّه ‪ -‬يعنى ابن مسعود ‪-‬‬
‫شنيدم كه به اين دعا‪ ،‬دعا مىنمود‪( :‬اللهم ان اسالك بنعمتك السابغةالت انعمت با‪ ،‬و بلئك الذى ابتليتن‪ ،‬و‬
‫بفضلك الذى افضلت على آن تدخلن النة‪ ،‬اللهم ادخلن النة بفضلك و منك و رحتك)‪ .‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪،‬‬
‫من تو را به همان نعمت كاملت كه بر من انعام نمودهاى‪ ،‬و به همان آزمايشت كه‬
‫مرا به آن آزمودهاى و به فضلت كه بر من ارزانى فرمودهاى سئوال مىكنم كه داخل‬
‫جنتم نمايى‪ ،‬بار خدايا‪ ،‬مرا به فضل‪ ،‬احسان و رحمتت داخل جنت گردان»‪ .‬هيثمى (‬
‫‪ )185/10‬مىگويد‪ :‬رجال آن رجال صحيح اند‪.‬‬
‫و نزد وى همچنان از ابوقلبه از ابن مسعود روايت است كه وى مىگفت‪( :‬اللهم ان‬
‫كنت كتبتن ف اهل الشقاء فامن و اثبتن ف اهل السعادة)‪ .‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬اگر مرا در اهل بدبختى‬
‫نوشته باشى از آن محوم گردان‪ ،‬و در اهل سعادت ثابتم ساز»‪ .‬هيثمى مىگويد‪ :‬رجال‬
‫آن رجال صحيح اند‪ ،‬مگر اين كه ابوقلبه ابن مسعود را درك ننموده است‪.‬‬
‫َ‬
‫و نزد وى هم چنان از عبدالل ّه بن عكيم روايت است كه‪ :‬ابن مسعود دعا مىنمود‪:‬‬
‫(اللهم زدنى ايمانا و يقينا و فهما ‪ -‬او قال‪ :‬علما ‪ . )-‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬برايم ايمان‪،‬‬
‫يقين و فهم ‪ -‬يا گفت‪ :‬علم ‪ -‬بيفزاى»‪ .‬هيثمى (‪ )185/10‬مىگويد‪ :‬اسناد آن جيد‬
‫است‪.‬‬
‫و زد وى هم چنان از ابووائل روايت است كه گفت‪ :‬روزى‪ ،‬بعد از اين كه از نماز‬
‫بامداد برگشتيم از ابن مسعود پرسيدم‪ 1‬و براى ورود نزدش اجازه خواستيم‪ ،‬گفت‪:‬‬
‫داخل شويد‪ ،‬گفتيم‪ :‬اندك درنگ مىكنيم‪ ،‬ممكن است بعضى از اهل منزل كار داشته‬
‫َ‬
‫باشند‪ ،‬وى تسبيح گويان آمد و گفت‪ :‬گمان نموديد كه آل عبدالل ّه در غفلت است‪ ،‬بعد‬
‫از آن گفت‪ :‬اى كنيز ببين‪ ،‬آيا آفتاب طلوع نموده است‪ ،‬پاسخ داد‪ :‬نخير‪ ،‬باز براى وى‬
‫بار سوم گفت‪ :‬ببين آيا آفتاب طلوع نموده است‪ ،‬گفت‪ :‬آرى‪ :‬فرمود‪( :‬الحمدلله الذى‬
‫وهبنا هذااليوم و اقالنا فيه عثراتنا‪ -‬و مىپندارمش گفت ‪ -‬و لم يعذبنا بالنار)‪ .‬ترجمه‪:‬‬
‫«ستايش خدايى راست كه اين روز را براى مان بخشيد‪ ،‬و در آن خطاهاى مان را‬
‫عفو نمود‪ ...‬و با آتش تعذيب مان ننمود»‪ .‬هيثمى (‪ )118/10‬مىگويد‪ :‬رجال آن رجال‬
‫صحيح اند‪.‬‬
‫َّ‬
‫و نزد وى هم چنان از سليم بن حنظله روايت است كه‪ :‬عبدالله ‪ -‬يعنى ابن مسعود ‪-‬‬
‫نزديك بازار آمد و گفت‪( :‬اللهم انى اسالك من خيرها و خير أهلها‪ ،‬و اعوذبك من‬
‫شرها و شر اهلها)‪ .‬ترجمه‪« :‬بار خدا‪ ،‬من از تو خير آن و خير اهلش را مىطلبم‪ ،‬و به‬
‫تو از شر آن و شر اهلش پناه مىبرم»‪ .‬هيثمى (‪ )129/10‬مىگويد‪ :‬طبرانى اين را به‬
‫شكل موقوف روايت نموده‪ ،‬و رجال آن‪ ،‬غير سليم بن حنظله كه ثقه مىباشد‪ ،‬رجال‬
‫صحيح اند‪.‬‬

‫‪ 1‬ممكن درست «آمدم» باشد‪ ،‬اگر اين درست باشد‪ ،‬حرف ربط «از» بعد از «برگشتم» بايد به‬
‫«نزد» تبديل شود‪.‬‬

‫‪290‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫و نزد وى هم چنان از قتاده روايت است كه گفت‪ :‬ابن مسعود وقتى ميخواست‬
‫داخل قريهاى شود مىگفت‪( :‬اللهم رب السماوات و ما اظلت‪ ،‬و رب الشياطين و ما‬
‫اضلت‪ ،‬و رب الرياح و ما اذرت‪ ،‬اسالك خيرها و خير ما فيها‪ ،‬و اعوذبك من شرها و‬
‫شر مافيها)‪ .‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬پروردگار آسمانها و آنچه را سايه نمودهاند‪ ،‬پروردگار‬
‫شيطانها و آن چه را گمراه نمودهاند و پروردگار بادها و آن چه را به هوا بلندنموده و‬
‫پراكنده ساختهاند‪ ،‬من از تو خير اين و خير آنچه را در آن هست سئوال مىكنم‪ ،‬و به‬
‫تو از شر آن و شر آنچه در آن هست پناه مىبرم»‪ .‬هيثمى ‪ )0135/10‬مىگويد‪ :‬رجال‬
‫آن رجال صحيح اند‪ ،‬مگر اين كه قتاده ابن مسعود را درك ننموده است‪.‬‬
‫َ‬
‫دعاى معاذ و بلل (رضىالل ّه عنهما)‬
‫ابونعيم در الحليه (‪ )233/1‬از ثوره بن يزيد روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬معاذبن جبل‬
‫وقتى از طرف شب تهجد به جاى مىآورد‪ ،‬مىگفت‪( :‬اللهم قدنامت العيون‪ ،‬وغارت النجوم‪ ،‬و انت حى‬
‫قيوم‪ ،‬اللهمطلب اللجنة بطىء و هرب من النار ضعيف‪ .‬اللهم اجعل ل عندك هدى ترده ال يوم القيامة‪ ،‬انك ل تلف اليعاد)‪.‬‬
‫ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬چشمها خوابيدهاند‪ ،‬ستارهها ناپديد شدهاند‪ ،‬و تو زنده و قيوم‬
‫هستى‪ ،‬بار خدايا‪ ،‬كوشش و طلبم براى جنت سست است‪ ،‬و فرارم از آتش ضعيف‬
‫است‪ .‬بار خدايا‪ ،‬برايم نزدت هدايتى بگردان‪ 1‬كه آن را روز قيامت برايم برگردانى و‬
‫تو وعدهات را خلف نمىنمايى»‪ .‬اين را طبرانى روايت نموده‪ ،‬و اسناد آن منقطع‬
‫است‪ ،‬چنانكه هيثمى (‪ )185/10‬گفته است‪ .‬ابن اسحاق از طريق عروه از زنى از‬
‫بنى نجار روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬خانهام از بلندترين خانهها در اطراف مسجد بود‪ ،‬و‬
‫بلل از فراز آن هر بامداد براى فجر اذان مىداد‪ ،‬سحرگاهان مىآمد و در خانه‬
‫مىنشست و انتظار فجر را مىكشيد‪ ،‬وقتى آن را مىديد قامتش را راست مىنمود و بعد‬
‫از آن مىگفت‪( :‬اللهم احمدك و استعينك على قريش آن يقيموا دينك)‪ .‬ترجمه‪« :‬بار‬
‫خدايا‪ ،‬من تو را مىستايم و از تو براى قريش مدد مىطلبم كه دينت را برپا دارند»‪.‬‬
‫مىافزايد‪ :‬بعد از آن اذان مىداد‪ ،‬مىگويد‪ :‬به خدا سوگند‪ ،‬من وى را به ياد ندارم كه‬
‫شبى آن كلمات را ترك نموده باشد‪ .‬ابوداود اين را به نقل از وى به تنهاييش روايت‬
‫كرده است‪ .‬اين چنين در البدايه (‪ )233/3‬آمده است‪.‬‬
‫و طبرانى از هند ‪ -‬زن بلل ‪ -‬روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬بلل وقتى بر بستر خوابش‬
‫قرار مىگرفت مىگفت‪( :‬اللهم تجاوز عن سيئاتى‪ ،‬و اعذرنى بعلتى)‪ .‬ترجمه‪« :‬بار‬
‫خدايا‪ ،‬از گناهانم درگذر‪ ،‬و با علت هايم معذورم دار»‪ .‬هيثمى (‪ )125/10‬مىگويد‪ :‬هند‬
‫را نشناختم‪ ،‬ولى بقيه رجال آن رجال صحيح اند‪.‬‬
‫َ‬
‫دعاى زيد و سعدبن عباده (رضىالل ّه عنهما)‬
‫طبرانى از زيد بن ثابت روايت نموده كه‪ :‬وى وقتى براى خوابيدن بر بسترش پهلو‬
‫مىزد مىگفت‪( :‬اللهم انى اسالك غنى الهل والمولى‪ ،‬و اعوذبك آن تدعو على رحم‬
‫قطعتها)‪ .‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬من از تو غناى خانواده ومول را مىطلبم‪ ،‬و به تو از اين‬
‫پناه مىبرم‪ ،‬كه بر من رحمى دعا نمايد كه قطعش نموده باشم»‪ .‬هيثمى (‪)125/10‬‬
‫مىگويد‪ :‬اسناد آن جيد است‪.‬‬
‫و ابن سعد (‪ )614/3‬از عروه روايت نموده كه‪ :‬سعدبن عباده دعا مىنمود‪( :‬اللهم‬
‫هب لى حمدا‪ ،‬و هب لى مجدا‪ ،‬لمجد ال بفعال و ل فعال ال بمال‪ ،‬اللهم ل يصلحنى‬
‫القليل و ل اصلح عليه)‪ .‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬برايم ستايش ببخش‪ ،‬و برايم بزرگى‬
‫‪ 1‬ممكن درست‪« :‬برايم در نزدت عهدى بگردان» باشد‪.‬‬

‫‪291‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫ببخش‪ ،‬بزرگى جز به عمل قابل دست رسى نيست‪ ،‬و عمل جز به مال ممكن نيست‪،‬‬
‫بار خدايا‪ ،‬مال كم مرا اصلح نمىسازد‪ ،‬و نه من خود را به آن اصلح كرده مىتوانم‪.».‬‬

‫دعاهاى ابودرداء‬
‫ابونعيم در الحليه (‪ )219/1‬از بلل بن سعد روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬ابودرداء (رضى‬
‫َ‬
‫الل ّه عنه) مىگفت‪( :‬اللهم ان اعوذبك من تفرقةالقلب)‪ .‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬من به تو از پراندگى‬
‫قلب پناه مىبرم»‪ .‬گفته شد‪ :‬پراندگى قلب چيست؟ پاسخ داد‪ :‬اين كه برايم در هر‬
‫وادى مال گذاشته شود‪.‬‬
‫َّ‬
‫و نزد وى هم چنان (‪ )220/1‬از اسماعيل بن عبيدالله روايت است كه‪ :‬ابودرداء‬
‫مىگفت‪( :‬اللهم توفنى مع البرار‪ ،‬و ل تبقنى مع الشرار)‪ .‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬مرا با‬
‫نيكان بميران‪ ،‬و با اشرار باقيم مگذار»‪ .‬و از لقمان بن عامر از ابودرداء روايت است‬
‫كه وى مىگفت‪« :‬اللهم ل تبتلنى بعمل سوء فادعى به رجل سوء»‪ .‬ترجمه‪« :‬بار‬
‫خدايا‪ ،‬مرا به عمل بدى مبتل مگردان‪ ،‬كه بر اثر آن آدم بد خوانده شوم»‪.‬‬
‫و در نزد وى (‪ )223/1‬هم چنان از حسان بن عطيه روايت است كه‪ ،‬ابودرداء‬
‫مىگفت‪( :‬اللهم انى اعوذبك آن تلعننى قلوب العلماء)‪ .‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬بمن به تو‬
‫از اين پناه مبرم كه قلوب علما لعنتم نمايند»‪ .‬گفته شد‪ :‬قلبهاى ايشان تو را چگونه‬
‫لعنت مىنمايند؟ پاسخ داد‪ :‬اينكه مرا بد ببينند [و همين لعنت است]‪.‬‬
‫َ‬
‫و ابونعيم در الحليه (‪ )224/1‬از عبدالل ّه بن يزيد بن ربيعه دمشقى روايت نموده‪ ،‬كه‬
‫گفت‪ :‬ابودرداء گفت‪ :‬در بخش اول شبى به مسجد رفتم‪ ،‬هنگامى كه داخل شدم‪ ،‬از‬
‫پهلوى مردى عبور نمودم كه به سجده افتاد بود و مىگفت‪( :‬اللهم ان خائف مستجي فاجرن من‬
‫عذابك‪ ،‬و سائل فقي فارزقن من فضلك‪ ،‬لمذنب فاعتذر‪ ،‬و ل ذوقوة فانتصر‪ ،‬ولكن مذنب مستغفر)‪ .‬ترجمه‪« :‬بار‬
‫خدايا‪ ،‬من وحشت زده پناه جويم‪ ،‬برايم از عذابت امان ده‪ ،‬و سئوال كننده بينوايم‪ ،‬از‬
‫فضلت برايم رزق ده‪ ،‬نه گناهكارم كه معذرت بخواهم‪ 1،‬و نه از قوتى برخوردارم كه‬
‫كامياب شوم‪ ،‬ولى گناهكارم و مغفرت مىطلبم»‪ .‬مىگويد‪ :‬بعد ابودرداء صبح نمود‪ ،‬و‬
‫آنها را براى يارانش‪ ،‬از بس كه خوشش آمده بودند‪ ،‬مياموزانيد‪.‬‬
‫و بخارى در الدب المفرد (ص ‪ )99‬از تمامه بن حزن روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬شيخى‬
‫را شنيدم كه به صداى بلندش فرياد مىنمود‪( :‬اللهم انى اعوذبك من الشر ل يخلط‬
‫شىء)‪ .‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬من به تو از شرى پناه مىبرم‪ ،‬كه چيزى همراهش خلط‬
‫نباشد»‪ .‬گفتم‪ :‬اين [شيخ] كيست؟ گفته شد‪ :‬ابودرداء‪.‬‬
‫و حاكم از ابودرداء روايت نموده كه وى مىگفت‪( :‬اللهم ان اعوذبك آن تعرض على اخى عبداللّه بن‬
‫رواحة من عملى ما يستحى منه)‪ .‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬من به تو پناه مىبرم‪ ،‬از اين كه از عملم بر‬
‫َ‬
‫برادرم عبدالل ّه بن رواحه چيزى را عرضه نمايى كه ازآن حيا نمايد»‪ .‬اين چنين در‬
‫الكنز (‪ )306/1‬آمده است‪.‬‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫دعاهاى عبدالل ّه بن عمر (رضىالل ّه عنهما)‬
‫َ‬
‫ابونعيم در الحليه (‪ )308/1‬از نافع از ابن عمر (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده‪ ،‬كه‬
‫وى بر صفا دعا مىنمود‪( :‬اللهم اعصمن بدينك و طواعيتك و طواعية رسولك‪ .‬اللهم جنبن حدودك‪ .‬اللهم اجعلن‬
‫من يبك‪ ،‬و يب ملئكتك‪ ،‬و يب رسلك‪ ،‬و يب عبادك الصالي‪ .‬اللهم حببن اليك و ال ملئكتك و ال رسلك و ال‬
‫‪ 1‬ممكن است درست چنين باشد‪( :‬ل مذنب معذور فأعتذر)‪ ،‬نه «گناهكار معذورم كه معذرت‬
‫بخواهم»‪.‬‬

‫‪292‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫عبادك الصالي‪ .‬اللهم يسرن لليسرى‪ ،‬و جنبن العسرى‪ ،‬و اغفرل ف الخرة و الول‪ ،‬واجعلن من ائمة التقي‪ .‬اللهم انك‬
‫قلت‪[ :‬ادعون استجب لكم] و انك ل تلف اليعاد‪ .‬اللهم اذ هديتن للسلم فل تنعن منه و ل تنعه من حت تقبضن و انا‬
‫عليه)‪.‬‬
‫ترجمه‪« :‬بار خدايا‪،‬مرا بر دينت‪ ،‬طاعتت و طاعت رسولت نگه دار‪ .‬بار خدايا‪ ،‬مرا از‬
‫حدودت باز دار‪ .‬بار خدايا مرا از كسانى بگردان كه دوستت مىدارند‪ ،‬ملئكت را‬
‫دوست مىدارند ‪ ،‬رسولنت را دوست مىدارند و بندگان صالحت را دوست مىدارند‪ .‬بار‬
‫خدايا‪ ،‬مرا نزد خودت‪ ،‬ملئكت‪ ،‬رسولنت و بندگان صالحت محبوب گردان‪ .‬بار خدايا‪،‬‬
‫مرا براى آسانى آماده و آسان گردان‪ ،‬و از سختى و مشكل بازم دار‪ ،‬و برايم در‬
‫آخرت و دنيا ببخشاى‪ ،‬و مرا از امامان متقى بگردان‪ .‬بار خدايا‪ ،‬تو گفته اى‪« :‬دعايم‬
‫كنيد‪ ،‬براى تان قبولش مىكنم» و تو وعدهات را خلف نمىكنى‪ .‬بار خدايا وقتى مرا به‬
‫اسلم هدايت نمودى‪ ،‬ديگر مرا از آن بيرون مكن و آن را از من بيرون مكن‪ ،‬تا در‬
‫حالى قبضم نمايى كه من بر آن باشم»‪ .‬وى به اين دعا‪ ،‬و دعاى طويل ديگرى كه‬
‫داشت بر صفا و مروه‪ ،‬و در عرفه و جمع‪ 1‬و بين دو جمره‪ 2‬و در طواف دعا مىنمود‪.‬‬
‫َ‬
‫و ابونعيم در الحليه (‪ )304/1‬از عبدالل ّه بن سيره روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬ابن عمر‬
‫َ‬
‫(رضىالل ّه عنهما) وقتى صبح مىنمود مىگفت‪( :‬اللهم اجعلن من اعظم عبادك عندك نصيبا ف كل خي‬
‫تقسمه الغداء‪ ،‬و نورا تدى به‪ ،‬و رحة تنشرها وزرقا تبسطه‪ ،‬و ضرا تكشفه‪ ،‬و لء ترفعه‪ ،‬و فتنةً تصرفها)‪ .‬ترجمه‪« :‬بار‬
‫خدايا‪ ،‬مرا بزرگترين بهرهمند از ميان بندگانت در هر خيرى كه اين بامداد تقسيم‬
‫مىكنى‪ ،‬و هم چنان بزرگترين بهرهمند از نورى كه به آن هدايت مىنمايى‪ ،‬رحمتى كه‬
‫پراكنده و منتشر مىسازى‪ ،‬رزقى كه پهن مىگردانى‪ ،‬ضررى كه دور مىسازى‪ ،‬بليى‬
‫كه بلندش مىنمايى و فتنهاى كه بر مىگردانى بگردان»‪ .‬طبرانى اين را ازوى به مثل‬
‫آن روايت نموده است‪.‬هيثمى (‪ )184/10‬مىگويد‪ :‬رجال آن رجال صحيح اند‪.‬‬
‫َ‬
‫دعاهاى عبدالل ّه بن عباس‬
‫َ‬
‫بزار از سعيدبن جبير روايت نموده كه ابن عباس (رضىالل ّه عنهما) مىگفت‪( :‬اللهم انى‬
‫اسالك بنور و جهك الذى اشرقت له السماوات والرض‪ ،‬ان تجعلنى فى حرزك و‬
‫حفظك و جوارك و تحت كنفك)‪ .‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬من تو را به نور و جهت كه‬
‫آسمانها و زمين از آن روشن گرديدهاند سئوال مىكنم‪ ،‬كه مرا در پناه‪ ،‬حفظ‪ ،‬امان و‬
‫زير رعايت خود بگردانى»‪ .‬هيثمى (‪ )184/10‬مىگويد‪ :‬رجال آن رجال صحيحاند‪.‬‬
‫وبخارى در الدب المفرد (ص ‪ )100‬از سعيد روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬ابن عباس‬
‫مىگفت‪( :‬اللهم قنعن و بارك ل فيه‪ ،‬واخلف على كل غائبة بي)‪ .‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬برايم قناعت‬
‫نصيب گردان‪ ،‬و در آن‪ 3‬برايم بركت بده‪ ،‬و بر هر غائبم به خير و سلمتى جانشين و‬
‫نگهبان باش‪.‬‬
‫و اسماعيل قاضى از طاووس روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬از ابن عباس شنيدم كه‬
‫مىگويد‪« :‬اللهم تقبل شفاعة ممدالكبى‪ ،‬وارفع درجة العليا‪ ،‬و اعطه سؤله ف الخرة و الول كما آتيت ابراي و موسى‬
‫عليهما السلم»‪ .‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬شفاعت بزرگ محمد ص را قبول فرما‪ ،‬و درجه‬
‫بلندش را بلند گردان‪ ،‬و سئوالش را در آخرت و دنيا بده‪ ،‬چنان كه براى ابراهيم و‬

‫‪ 1‬يعنى مزدلفه‪.‬‬
‫‪ 2‬يعنى در منى‪.‬‬
‫‪ 3‬البته در آنچه رزق دادهاى‪.‬‬

‫‪293‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬

‫موسى عليهماالسلم دادى»‪ .‬ابن كثير در تفسيرش (‪ )513/3‬مىگويد‪ :‬اسناد آن جيد‪،‬‬


‫قوى و صحيح است‪.‬‬

‫دعاى فضاله بن عبيد‬


‫َّ‬
‫طبرانى از ام الدرداء (رضىالله عنها) روايت نموده‪ ،‬كه گفت ‪ :‬فضاله بن عبيد (رضى‬
‫َ‬
‫الل ّه عنه) مىگفت‪( :‬اللهم ان اسالك الرضى بالقضاء و القدر‪ ،‬و برد العيش بعدالوت‪ ،‬و لذة النظر ال وجهك‪،‬‬
‫والشوق ال لقائك ف غي ضراء مضرة و ل فتنة مضلة)‪ .‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬من از تو رضاى به قضا و‬
‫قدر‪ ،‬سردى زندگى بعد از مردن‪ ،‬لذت ديدن به سويت و شوق لقايت را‪ ،‬بدون عائد‬
‫شدن ضرر مضر و فتنه گمراه كننده‪ ،‬طلب مىكنم»‪ .‬و ادعا مىنمود‪ ،‬كه اينها دعاهايى‬
‫اند كه رسول خدا ص به آنها دعا مىنمود‪ .‬هيثمى (‪ )177/10‬مىگويد‪ :‬اين را طبرانى‬
‫در الوسط و الكبير روايت نموده‪ ،‬و رجال آنها ثقهاند‪.‬‬

‫دعاى ابوهريره ‪ :‬اللهم انى احب لقاءك فاحب لقائى‬


‫ابن سعد (‪ )339/4‬از مقبرى از ابوهريره روايت نموده كه‪ :‬مروان نزد وى در‬
‫همان مريضى اش كه در آن درگذشت داخل شد‪ ،‬و گفت‪ :‬اى ابوهريره‪ ،‬خداوند‬
‫برايت شفا دهد‪ ،‬ابوهريره گفت‪( :‬اللهم انى احب لقاءك فاحب لقائى)‪ .‬ترجمه‪« :‬بار‬
‫خدايا‪ ،‬من ملقاتت را دوست مىدارم‪ ،‬بنابراين ملقاتم را دوست بدار»‪ .‬مىگويد‪ :‬تا‬
‫هنوز مروان به اصحاب القطا نرسيده بود‪ ،‬كه ابوهريره درگذشت‪.‬‬
‫َ‬
‫دعاى اصحاب (رضىالل ّه عنها) وقتى سال يا ماه داخل مىشد و وقتى داخل قريهاى‬
‫مىشدند‬
‫َّ‬
‫طبرانى در الوسط از عبدالله بن هشام روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬اصحاب رسول خدا‬
‫ص وقتى سال يا ماه داخل مىشد‪ ،‬اين دعا را مىآموختند‪( :‬اللهم ادخله علينا بالمن واليان‪،‬‬
‫السلمة والسلم‪ ،‬و رضوان من الرحن‪ ،‬جوار من الشيطان)‪ .‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬آن را بر ما به امن‪،‬‬
‫ايمان‪ ،‬سلمتى‪ ،‬اسلم‪ ،‬رضامندى رحمان و پناه از شيان داخل گردان»‪ .‬هيثمى (‬
‫‪ )139/10‬مىگويد‪ :‬اسناد آن حسن است‪ ،‬و در حاشيهاش از ابن حجر نقل شده‪ :‬در‬
‫آن رشدين بن سعد آمده‪ ،‬و ضعيف مىباشد‪.‬‬
‫و بزار از ابوامامه بن سهل از ابوهريره روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬برايش گفتم‪ :‬قوم‬
‫وقتى وارد قريهاى مىشدند يا به قريهاى آشكار مىگرديدند‪ ،‬از چه مىترسيدند كه اين را‬
‫مىگفتند‪( :‬اللهم اجعل فنا فيها رزقا)‪ .‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬در آن براى ما رزق‬
‫بگردان»‪ .‬گفت‪ :‬از ستم واليان و قحط باران مىترسيدند‪ .‬هيثمى (‪ )135/10‬مىگويد‪:‬‬
‫رجال آن رجال صحيح اند‪ ،‬غير قيس بن سالم كه ثقه مىباشد‪.‬‬

‫دعاى انس‬
‫بخارى در الدب المفرد (ص ‪ )93‬از ثابت روايت نموده‪ ،‬كه گفت‪ :‬انس وقتى براى‬
‫برادرش دعا مىنمود مىگفت‪( :‬جعلاللّه عليه صلة قوم ابرار‪ ،‬ليسوا بظلمة و ل فجار يقومون الليل و يصومون‬
‫النهار)‪ .‬ترجمه‪« :‬خداوند براى وى دعاى قوم نيكان را نصيب گرداند‪ ،‬قومى كه نه‬
‫ظالماند و نه فاجر‪ ،‬در شب قيام مىنمايند و روز را روزه مىگيرند»‪.‬‬
‫َ‬
‫آنچه را عبدالل ّه بن زبير در وقت شنيدن رعد مىگفت‬

‫‪294‬‬ ‫جلد پنجم‬


‫حيات صحابه‬
‫َ‬
‫بخارى در الدب المفرد (ص ‪ )106‬از عبدالل ّه بن زبير روايت نموده كه‪ :‬وى وقتى رعد‬
‫را مىشنيد صحبت را قطع مىنمود و مىگفت‪( :‬سبحان الذى يسبح الرعد بمده واللئكة من خيفته)‪.‬‬
‫ترجمه‪« :‬پاكى است ذاتى را كه رعد تسبيح و حمد وى را مىگويد و ملئك نيز از خوف‬
‫وى (تسبيح و حمدش را مىگويند)»‪ .‬و بعد از آن مىگفت‪ :‬اين بيم دادن شديد براى‬
‫اهل زمين است‪ .‬اين را همچنان مالك از ابن زبير به مثل آن‪ ،‬چنانكه در مشكاة آمده‪،‬‬
‫روايت كرده است‪ ،‬مگر اين كه وى اين قولش را‪ :‬بعد از آن مىگفت‪ ...‬تا آخرش‬
‫متذكر نشده است‪.‬‬
‫َ‬
‫دعاهاى اصحاب براى يكديگر (رضىالل ّه عنهم)‬
‫دعاى عمر براى سماك بن مخرمه و دو مرد ديگر‬
‫ابن عساكر از سيف بن عمر از محمد و طلحه و مهلب و عمرو و سعيد روايت‬
‫نموده‪ ،‬كه گفتند‪ :‬سماك بن مخرمه‪ ،‬سماك بن عبيد و سماك بن خرشه در يك وفد‬
‫َ‬
‫نزد عمر آمدند‪ ،‬عمر گفت‪( :‬باركالل ّه فيكم‪ ،‬اللهم اسمك بهم السلم‪ ،‬وايديهم‬
‫السلم)‪ .‬ترجمه‪« :‬بار خدايا‪ ،‬اسلم را توسط ايشان بلند بگردان و اسلم را توسط‬
‫ايشان نصرت ده»‪ .‬اين چنين در المنتخب (‪ )131/5‬آمده است‪.‬‬

‫دعاى كعب بن مالك براى اسعد بن زراره‬


‫ابن ابى شيبه‪ ،‬طبرانى و ابونعيم در المعرفه از عبدالرحمن بن كعب بن مالك روايت‬
‫نمودهاند كه گفت‪ :‬وقتى چشم پدرم كور شد و بينايى اش را از دست داد‪ ،‬من‬
‫رهنمايش بودم‪ ،‬وقتى با او براى جمعه بيرون مىشدم‪ ،‬و اذان را مىشنيد‪ ،‬براى‬
‫ابوامامه اسعدبن زراره مغفرت مىخواست‪ ،‬و برايش دعا مىنمود‪ ،‬براى او گفتم‪ :‬اى‬
‫پدر‪ ،‬چه مسئله است وقتى كه اذان را مىشنوى براى ابوامامه مغفرت مىخواهى و‬
‫براى وى دعا مىكنى؟ گفت‪ :‬اى پسرم‪ ،‬او نخستين كسى بود‪ ،‬كه براى ما قبل از‬
‫قدوم پيامبر ص در نقيع خضمات در هزم (النبيت حره) كه مربوط بنى بياضه است‬
‫نماز جمعه داد‪ ،‬گفتم‪ :‬در آن روز تعدادتان چقدر بود؟ گفت‪ :‬چهل مرد بوديم‪ .‬اين‬
‫چنين در المنتخب (‪ )136/5‬آمده است‪.‬‬
‫َ‬
‫دعاى بريده اسلمى براى على‪ ،‬عثمان‪ ،‬طلحه و زبير (رضىالل ّه عنهم)‬
‫ابن سعد (‪ )243/4‬از ابوالعلء بن شخير از مردى از بنى بكربن وائل روايت نموده‪،‬‬
‫كه گفت‪ :‬با بريده اسلمى در سيستان بودم‪ ،‬مىگويد‪ ،‬به على‪ ،‬عثمان‪ ،‬طلحه و زبير‬
‫َ‬
‫(رضىالل ّه عنهم) اعتراض مىنمودم‪ ،‬تا نظر و رأى وى را دريابم‪ ،‬مىگويد‪ :‬وى رويش را‬
‫به سوى قبله گردانيد و دست هايش را بلند نمود و گفت‪ :‬بار خدايا‪ ،‬براى عثمان‬
‫َ‬
‫بيامرز‪ ،‬و براى على بن ابى طالب بيامرز‪ ،‬و براى طلحه بن عبيدالل ّه بيامرزد و براى‬
‫زبيربن عوام بيامرز‪ .‬مىگويد‪ :‬بعد از آن رويش را به سوى من گردانيد و به من گفت‪:‬‬
‫پدر برايت نباشد‪ ،‬مىخواهى مرا بكشى؟ مىگويد‪ :‬گفتم‪ :‬به خدا سوگند‪ ،‬قصد كشتنت‬
‫را نداشتم‪ ،‬ولى همين را از تو مىخواستم‪ ،‬افزود‪ :‬قومى اند‪ ،‬كه چيزهاى خوبى از‬
‫خداوند براى شان سبقت نموده است‪ ،‬اگر خداوند بخواهد براى شان به سبب فعلهاى‬
‫قبلى كه انجام دادهاند مىبخشد‪ ،‬و اگر بخواهد به سبب عملهاى نوى كه انجام دادند‬
‫عذاب مىنمايد‪ ،‬حساب آنان بر خداوند است‪.‬‬

‫‪295‬‬ ‫جلد پنجم‬

You might also like