Professional Documents
Culture Documents
حيات صحابه - جلد 5
حيات صحابه - جلد 5
حيات صحابه - جلد 5
مؤلّف
عّلمه شيخ مح ّ
مد يوسف كاندهلوى
مترجم
مجيب الّرحمن (رحيمى)
جلد پنجم
باب يازدهم
َ
ايمان اصحاب (رضىالل ّه عنهم) به غيب
) (
!!
بشارت پيامبرص به داخل شدن در بهشت براى كسى كه از دنيا برود و هيچ چيزى را
با خدا شريك نسازد
بخارى و مسلم از ابوذر روايت نمودهاند كه گفت :در شبى از شبها بيرون رفتم،
ناگهان متوجه گرديدم كه رسول خدا ص به تنهايى راه مىرود و كسى همراهش
نيست .گفتم :شايد وى همراهش كسى را با خود ناپسند مىشمارد .ابوذر مىگويد:
بنابراين سايهى مهتاب به راه افتادم ،وى ملتفت شد و مرا ديد و گفت« :اين
كيست؟» پاسخ دادم :ابوذر ،خداوند مرا فدايت گرداند .آن حضرت ص فرمود« :اى
ابوذر بيا» ،ابوذر مىگويد :آن گاه ساعتى با وى راه رفتم ،آن حضرت ص فرمود:
«توانگران در روز قيامت نادار مىباشند ،مگر كسى كه خداوند به او مال داده است،
و او از آن مال به راست و چپ ،و از پيش روى و پشت سر خود انفاق نموده ،و با
آن كار خير انجام داده است» ،ابوذر مىگويد :باز ساعتى با وى راه رفتم ،آن گاه به
من گفت« :اينجا بنشين» ،ابوذر مىگويد :مرا در زمين هموارى كه اطرافش سنگ بود
نشاند و به من گفت« :همين جا باش تا به سويت برگردم» ،و خود در ميان
سنگزارهاى سياه رنگ به راه افتاد ،تا اندازهاى كه ديگر نمىديدمش ،دورتر از من
درنگ نمود ،و اين درنگ نمودنش طولنى شد ،بعد در حالى كه به پيش مىآمد از وى
شنيدم كه مىگفت« :اگر چه زنا نمايد و دزدى كند» ،ابوذر مىگويد :هنگامى كه آمد
ديگر صبر ننمودم و گفتم :اى نبى خدا ،خداوند مرا فدايت گرداند ،در گوشه حره با
چه كسى صحبت مىكردى؟ من چيزى از كسى نشنيدم كه پاسخ تو را بدهد ،گفت:
«او جبريل بود ،كه در گوشه حره پديدار شده و فت :امتت را بشارت بده؟ هركه از
دنيا رفت در حالى كه با خدا چيزى را شريك قرار نداده ،وارد بهشت مىشود؟ گفتم:
اى جبريل ،اگر چه زنا نمايد و سرقت كند؟ گفت« :بلى» .گفتم :اى رسول خدا،
اگرچه دزدى نمايد و زنا كند؟ گفت« :بلى» .گفتم :اگرچه دزدى نمايد و زنا كند؟
گفت« :بلى ،اگر چه شراب بنوشد» .اين چنين در جمع الفوائد ( )7/1آمده است .و
گفت :بخارى و مسلم همراه با ترمذى در روايت ديگرى كه همانند اين روايت است،
بار چهارم افزودهاند« :به رغم انف ابوذر».
حديث حضرت عثمان در مورد حرام شدن آتش جهنم بر كسى كه كلمه شهادت را بر زبان آورده
است
احمد از عثمان بن عفان روايت نموده ،كه گفت :از رسول خدا ص شنيدم كه
مىگفت« :من كلمهاى را مىدانم كه هر بندهاى آن را به حق از قلب خود بگويد،
برايش آتش حرام مىشود ،عمربن خطاب گفت :آيا برايت نگويم كه آن كلمه كدام
است؛ آرى آن كلمه اخلص است كه خداوند تبارك و تعالى آن را بر محمد ص و
اصحابش لزم گردانيده است ،آن همان كلمه تقواست كه پيامبر ص در اداى آن بر
عمويش ابوطالب در وقت مرگ اصرار نمود ،شهادت به اين كه معبودى جز خدا
نيست .اين چنين در المجمع ( )15/1آمده است .و همچنان اين را ابويعلى ،ابن
خزيمه ،ابن حبان ،بيهقى و ديگران به طورى كه در الكنز ( )74/1آمده ،روايت
كردهاند.
كفاره واقع شدن كلمه شهادت براى كسى كه سوگند دروغ گفت
بزار از انس روايت نموده ،كه گفت :رسول خدا ص فرمود« :اى فلن چنين و چنان
نمودى؟» گفت :نخير ،سوگند به ذاتى كه جز او معبود بر حق ديگرى نيست من
نكردهام ،و رسول خدا ص مىدانست كه وى آن كار را انجام داده است ،و آن را براى
وى به مراتب تكرار نمود ،رسول خدا ص فرمود« :از تو به خاطر تصديقت به ل اله
َ
الالل ّه محو گرديد» .هيثمى ( )83/10مىگويد :اين را بزار روايت نموده است و
ابويعلى همانند آن را روايت كرده ،مگر اين كه وى گفته است« :دروغ تو در برابر
َ
تصديقت به لاله الالل ّه محو گرديد» ،و رجال آن دو ،رجال صحيح اند ،و در حاشيه
خود از ابن حجر آورده است :مىگويم :در اين راويان حارث بن عبيد ابوقدامه وجود
دارد ،وى بسيارى از احاديث منكر را روايت كرده است و اين از همان منكرهاى وى
است ،و بزار متذكر شده كه وى در اين روايت تنها مانده است .و نزد طبرانى از ابن
زبير به شكل مرفوع روايت است كه :مردى به دروغ سوگند خورد ،سوگند به خدايى
كه جز وى معبودى بر حق نيست ،و برايش بخشيده شد .هيثمى ( )83/10مىگويد:
رجال وى رجال صحيح اند.
عزوجل برده مىشود ،و آيتى از آن در زمين نمىماند ،و گروه هايى از مردم ،بزرگ
َ
سال و پيرزن باقى مىمانند ،و مىگويند :ما پدران مان را بر اين كلمه :لاله الالل ّه درك
َ
نموديم ،بنابراين ما هم آن را مىگوييم» ،صله 1گفت :آن زمان لاله الالل ّه براى شان
چه فايده دارد ،نمىدانند كه روزه چيست ،صدقه چيست و قربانى چيست؟! حذيفه از
وى روى گردانيد ،و او آن را سه بار براى وى تكرار نمود ،و در هر بار از وى روى
مىگردانيد ،بعد از آن در مرتبه سوم وى روى گردانيده گفت :اى صله ،آنها را از آتش
نجات مىدهد ،آنها را از آتش نجات مىدهد ،آنها را از آتش نجات مىدهد .حاكم مىگويد:
اين حديث به شرط مسلم صحيح است ،ولى آن دو اين را روايت نكردهاند ،و ذهبى
هم گفته :به شرط مسلم است.
مجالس ايمان
َّ
رغبت و علقهمندى عبدالله بن رواحه به مجالس ايمان
َّ
احمد به اسناد حسن از انس بن مالك روايت نموده ،كه گفت :عبدالله بن رواحه
وقتى با مردى از اصحاب رسول خدا ص روبرو مىشد ،مىگفت« :بيا ساعتى به
پروردگارمان ايمان بياوريم» ،روزى به مردى گفت ،و آن مرد خشمگين گرديد و نزد
پيامبر خدا ص آمده گفت :اى رسول خدا ،آيا ابن رواحه را نمىبينى كه از ايمان تو به
سوى ايمان ساعتى بر مىگردد ،رسول خدا ص فرمود« :خداوند ابن رواحه را رحم
كناد ،وى مجالسى را كه ملئك به آن افتخار مىكنند دوست مىدارد» .اين چنين در
الترغيب ( )63/3آمده است ،و حافظ ابن كثير در البدايه ( )258/4مىگويد :اين
َّ
حديث خيلى غريب است ،و بيهقى به اسناد خود از عطاء بن يسار مىگويد :عبدالله
1يكى از راويان است.
بن رواحه به يكى از دوستانش گفت :بيا ساعتى ايمان بياوريم ،گفت :آيا ما مؤمن
نيستيم؟ پاسخ داد :بلى ،ولى خداوند را ياد كنيم ،تا ايمان مان افزايش يابد .و حافظ
َ
ابوالقاسم للكائى از شريح بن عبيد روايت نموده كه عبدالل ّه بن رواحه دست مردى
از يارانش را گرفته مىگفت :با ما برخيز ،ساعتى ايمان بياوريم و در مجلس ذكر
بنشينيم .اين حديث ازهر دو طريق مرسل است.
َّ
طيالسى از ابودرداء روايت نموده ،كه گفت :عبدالله بن رواحه دستم را مىگرفت
ومى گفت :بيا ساعتى ايمان بياوريم ،زيرا قلب در منقلب شدن و دگرگونى سريعتر
َ
از ديگ جوشان است .و نزد ابن عساكر از وى روايت است كه گفت :عبدالل ّه بن
رواحه وقتى كه با من روبرو مىشد ،به من مىگفت :اى عويمر بنشين ساعتى ذكر
كنيم ،آن گاه مىنشستيم و ذكر مىنموديم ،بعد از آن مىگفت :اين مجلس ايمان است،
مثل ايمان ،مثل پيراهنت است ،در حالى كه آن را در آوردهاى ،ناگاه آن را مىپوشى،
و در حالى كه آن را پوشيدهاى ،آن را در مىآورى ،قلب در منقلب شدن و دگرگونى از
ديگ جوشان سريعتر است .اين چنين در الكنز ( )101/1آمده است.
َ
رغبت و علقهمندى عمر و معاذ (رضىالل ّه عنهما) به مجالس ايمان
ابن ابى شيبه و للكائى در السنه از ابوذر روايت نمودهاند كه گفت :عمر دست يك
تن يا دو تن از يارانش را مىگرفت و مىگفت :برخيز تا به ايمان بيفزاييم ،و خداوند
عزوجل را ياد مىنمودند .اين چنين در الكنز ( )207/1آمده است .و ابونعيم در الحليه
( )235/1از اسودبن هلل روايت نموده ،كه گفت :با معاذ مىرفتيم ،وى به ما
گفت :بنشينيد تا ساعتى ايمان بياوريم.
تجديد ايمان
احمد و طبرانى از ابوهريره روايت نمودهاند كه گفت :رسول خدا ص فرمود:
«ايمان تان را تجديد كنيد» ،گفته شد :اى رسول خدا ،چگونه ايمان ما را تجديد كنيم؟
َ
فرمود« :گفتن لاله الالل ّه را زياد كنيد» .هيثمى ( )82/1مىگويد :رجال احمد ثقهاند،
و منذرى در الترغيب ( )75/3گفته :اسناد احمد حسن است.
شود كه بدش مىآيد ،وى افزود :او روزى در حالى آمد و سينهاش را صاف نمود ،كه
پيره زنى نزدم بود و با دعاى خويش تب مرا درمان مىكرد؛ آن گاه وى را زير تخت
پنهان نمودم ،مىگويد :وى داخل شد و در پهلويم نشست ،و در گردنم رشتهاى را ديد،
گفت :اين رشته چيست؟ مىگويد :گفتم :نخى است كه در آن برايم افسون شده
َ
است ،وى آن را گرفت و پاره كرد و بعد از آن گفت :خانوادهى عبدالل ّه از شرك بى
نيازاند ،از رسول خدا ص شنيدم كه مىگفت« :افسون مهره حفاظت از زخم چشم ،و
جادوى ايجاد محبت شركاند» ،مىگويد :برايش گفتم :چرا اين را مىگويى ،چشمم
مىپريد ،نزد فلن يهودى رفتم او افسونش كرد ،وقتى افسونش مىنمود آرام ميگرديد؟
گفت :آن عمل شيطان بود ،كه آن را به دست خود فرو مىكرد ،و وقتى او افسونش
مىكرد ،از آن دست باز مىداشت .در صورتى كه تو را كفايت مىكند ،كه مثل گفته
پيامبر ص را بگويى« :اذهب الباس رب الناس ،اشف و انت الشافى ل شفاء ال
شفاؤك ،شفاء ل يغادر سقما» ،ترجمه« :پروردگار مردم درد را ببر ،شفا نصيب
گردان كه تو شفا دهنده هستى ،و شفايى جز شفاى تو نيست ،شفايى كه دردى را
باقى نمىگذارد» .اين چنين در تفسير ابن كثير ( )494/2آمده است.
َ
قصه عبدالل ّه بن رواحه با همسرش
َ
دارقطنى (ص )44از عكرمه روايت نموده ،كه گفت :عبدالل ّه بن رواحه پهلوى
همسرش خوابيده بود ،بعد به سوى يكى از كنيزانش كه در گوشه اتاق خوابيده بود
رفت و با وى همبستر گرديد .همسرش ترسيد و او را در بسترش نيافت ،آن گاه
برخاست و بيرون آمد ،او را در كنار كنيزش يافت ،دوباره به خانه برگشت و كارد را
َ
برداشت و بيرون آمد .عبدالل ّه فارغ شد و برخاست و با همسرش در حالى روبرو
گرديد ،كه كارد را در دست داشت ،گفت :چه شده است؟ همسرش پاسخ داد :چه
شده است ،اگر تو را در همان جايى مىيافتم كه ديدمت ،با اين كارد به ميان هر دو
شانه ات مىزدم! پرسيد :مرا در كجا ديدى؟ پاسخ داد :تو را كناز كنيز ديدم ،گفت:
مرا نديدهاى ،رسول خدا ص ما را از اين كه قرآن را در حال جنابت بخوانيم نهى
َ
نموده است ،گفت :پس بخوان ،عبدالل ّه گفت:
اتانا رسولاللّه يتلو كتابه
كما لح مشهور من الفجر ساطع
اتى بالدى بعدالعمى فقلوبنا
به موقنات آن ما قال واقع
يبيت ياف جنبه عن فراشه
اذا استثقلت بالشركي الضاجع
همسرش گفت :به خدا ايمان آوردم ،و چشم خويش را تكذيب نمودم ،بعد از آن صبح
َ
عبدالل ّه نزد رسول خدا ص رفت ،و به او خبر داد ،و پيامبر ص خنديد به اندازهاى
كه دندانهاى پسينش را ديدم .و همچنين دار قطنى (ص )45اين را از طريق ديگرى
َ َ
از عكرمه از ابن عباس (رضىالل ّه عنهم) روايت نموده ،كه گفت :عبدالل ّه بن رواحه
داخل شد ...و مانند آن را متذكر شده ،و گفته :رسول خدا ص از اينكه يكى از ما
قرآن را در حال جنابت بخواند نهى نموده است .در التعليق المغنى (ص )45مىگويد:
در اين سلمه بن وهرام آمده ،ابن معين و ابوذرعه وى را ثقه دانستهاند ،و ابوداود وى
را ضعيف دانسته است.
1مردى كه حرف قبلى را با اقتباس از قرآن گفت ،هدف جنگ را دارد ،و براى على مىگويد :بايد با
اينها كه باغىاند ،و ما بر حق هستيم بجنگيم ،و على حرف او را تاييد مىكند ،ولى سهل بن حنيف با
ترديد اين گفتهها ،و با اشاره به حالت مسلمانان در صلح حديبيه ،كه آماده جنگ بودند ،و پيامبر ص
آن را قبول ننموده ،و به صلح تن داد ،مسلمانان را به صلح فرا مىخواند ،به اقتباس از تيسيرالقارى،
بخش تفسير سوره فتح .م.
2يعنى خانه خدا .م.
مان زير بار ذلت برويم؟! ابوبكر گفت :اى مرد ،وى پيامبر خداست ،و نافرمانى
پروردگارش را نمىكند ،و پروردگارش ناصر و ياور اوست ،به امر وى چنگ زن و با او
مخالفت مكن ،چون به خدا سوگند ،وى بر حق است .گفتم :آيا وى براى ما نمىگفت
كه ما به خانه مىآييم و آن را طواف مىكنيم؟ گفت :بلى ،ولى آيا به تو گفته بود كه
امسال آن را طواف خواهى كرد؟ گفتم :نخير .ابوبكر گفت :تو حتما ً به كعبه مىآيى ،و
آن را طواف مىكنى .عمر مىگويد :پس من به خاطر اين رفتارم كارهاى نيكى را
انجام دادم.
خوشحال شدن پيامبر ص براى نازل شدن قرآن بر او به مغفرت و فتح ،هنگام بازگشتن از
حديبيه
احمد از انس بن مالك روايت نموده ،كه گفت :براى پيامبر ص هنگام بازگشتش از
حديبيه اين آيه نازل گرديد:
[ليفغرلكاللّه ما تقدم من ذنبك و ما تاخر]( .الفتح)2:
َ
ترجمه« :تا اين كهالل ّه براى تو گناه گذشته و آيندهاى تو را بيامرزد».
آن گاه پيامبر ص فرمود« :امشب برايم آيهاى نازل شده ،كه از در روى زمين است،
برايم محبوبتر است» ،بعد از آن پيامبر ص آن را براى شان تلوت نمود ،و ياران
گفتند :مبارك و گوارا باد بر تو اى نبى خدا ،خداوند عزوجل بيان نموده ،كه با تو چه
مىكند ،ولى با ما چه معاملهاى خواهد كرد .آنگاه بر او نازل گرديد.
[ليدخل الؤمني و الؤمنات جنات ترى من تتهاالنار] تا اين كه به اين جا رسيد [فوزا عظيما]( .الفتح )5:
ترجمه« :تا مردان مؤمن و زنان مؤمن را در جنت هايى درآرد كه در زير درختان آن
جوىها در جريان اند ...پيروزى بزرگ».
اين را بخارى و مسلم از انس ،چنانكه در تفسير ابن كثير ( )183/4آمده ،نيز روايت
كردهاند .و نزد ابن جرير ( )44/26درباره اين قول خداوند:
[انا فتحنا لك فتحا مبينا]( .الفتح )1
ترجمه« :ما براى تو پيروزى آشكارى فراهم ساختيم».
از انس روايت است كه گفت :اين براى پيامبر ص هنگام بازگشتش از حديبيه ،در
حالى كه از حج بازداشته شده بود نازل گرديد ،و او قربانىها را در حديبيه با اصحابش،
در حالى كه همه را رنج و اندوه فرا گرفته بود ذبح نمود ،و فرمود« :برايم آيهاى نازل
شده كه از همهى دنيا برايم محبوبتر است» ،و تلوت نمود:
[انا فتحنا لك فتحا مبينا .ليفغر لكاللّه ما تقدم من ذنبك و ما تأخر] تا به اين قول خداوند [عزيزا](.الفتح-3:
)1
َّ
ترجمه« :ما براى تو پيروزى آشكارى فراهم ساختيم .تاالله براى تو گناه گذشته و
آينده تو را بيامرزد ...تواناست».
آن گاه اصحابش گفتند :گوارا باد برايت ...مثل آن را ذكر نموده است.
و احمد از مجمع بن جاريه انصارى -وى يكى از قاريانى بود كه قرآن را خوانده
بودند -روايت نموده ،كه گفت :در حديبيه حاضر بوديم ،هنگامى كه از آنجا برگشتيم،
ناگهان متوجه شديم كه مردم شترها را تند مىرانند ،آن گاه مردم به همديگر مىگفتند:
مردم را چه شده است؟ گفتند :براى رسول خدا ص وحى نازل شده است ،به
سرعت با مردم به سوى پيامبر خدا ص بيرون رفتيم ،و متوجه شديم كه رسول خدا
ص در كراع غميم 1بر مركبش سوار است ،و مردم در اطرافش جمع شدهاند ،و او
1اسم جايى است در ميان مكه و مدينه.
براى شان تلوت نمود[ :انا فتحنا لك فتحا مبينا] .مىگويد :آن گاه مردى از ياران رسول خدا
ص گفت :اى رسول خدا ،آيا اين فتح است؟ فرمود« :آرى ،سوگند به ذاتى كه جان
محمد در دست اوست اين فتح است» ...و حديث را متذكر شد .اين را ابوداود در
الجهاد ،چنانكه در تفسير ابن كثير ( )183/4آمده ،روايت كرده است .و بخارى از
براء روايت نموده ،كه گفت :شما فتح مكه را فتح مىشمريد ...فتح مكه هم فتحى
بود ولى ما بيعت رضوان در روز حديبيه را فتح مىشمريم ...و حديث را متذكر شده،
چنانكه در تفسير ابن كثير ( )182/4آمده .اين را ابن جرير هم در تفسيرش (
)44/26از براء به مانند آن روايت نموده ،و از جابر روايت نموده ،كه گفت :ما فقط
روز حديبيه را فتح مىشمرديم.
(ص )208از ابوهريره و طبرانى نيز از وى ،و ابن ابى الدنيا از سهم بن منجاب و
بيهقى از انس روايت نمودهاند ،چنانكه احاديث اينان در تسخير بحرها خواهد آمد ،و
احاديث عبور سعدبن ابى وقاص از دجله در روز قادسيه نيز خواهد آمد ،كه در آن
قول حجربن عدى هم آمده است كه :چه شما را از عبور نمودن به سوى دشمن
تان غير از اين آب اندك -يعنى دجله -بازمى دارد؟
[و ما كان لنفس آن توت ال باذناللّه كتاب موجل]( .آل عمران)145:
ترجمه« :و هر نفس به حكم خدا ،و در يك وقت نوشته شده و مقرر جان مىدهد».
بعد از آن اسبش را داخل آب نمود ،و هنگامى كه وارد شد مردم نيز وارد گرديدند،
وقتى دشمن ايشان را ديد ،گفتند :اينها همانند جنها هستند 1،و فرار نمودند .ابن ابى
حاتم اين را از حبيب بن ظبيان روايت كرده است.
آنچه را كه پيامبرص هنگام ضربه زدن به سنگ در روز خندق ديد و بشارتش براى
اصحابش
نسائى از ابوسكينه -مردى از بحرين -و او از مردى از اصحاب پيامبر ص روايت
نموده ،كه گفت :هنگامى كه رسول خدا ص به حفر خندق امر نمود ،سنگى در مسير
شان پديدار گرديد ،و آنان را از كندن بازداشت ،آن گاه پيامبر ص برخاست و كلنگ را
گرفت و عبايش را در كنار خندق گذاشت و گفت:
[و تت كلمة ربك صدقا و عدل ل مبدّل لكلماته و هوالسميع العليم]( .النعام)115:
ترجمه« :و سخن پروردگارت در راستى و انصاف تمام شد ،و هيچ تبديل كنندهاى
براى سخنان او نيست ،و او شنوا و داناست».
آن گاه يك سوم سنگ افتاد و سلمان ايستاده بود و نگاه مىكرد ،و توأم با ضربه
رسول خدا ص برقى درخشيد ،براى بار دوم زد و گفت[ :و تت كلمة ربك صدق و عدل ل مبدل
لكلماته و هوالسميع العليم] .آن گاه يك سوم ديگر افتاد و برقى درخشيد كه سلمان آن را
ديد ،باز براى بار سوم زد و گفت[ :و تت كلمة ربك صدق و عدل ل مبدل لكلماته و هوالسميع العليم].
آن گاه ثلث باقى مانده افتاد .و رسول خدا ص بيرون رفت و عبايش را برداشت و
نشست .سلمان گفت :اى رسول خدا ،تو را در وقت زدن ديدم ،كه هر ضربهاى
مىزدى همراهش برقى مىدرخشيد ،رسول خدا ص فرمود« :اى سلمان آن راديدى؟»
گفت :آرى سوگند به ذاتى كه تو را به حق مبعوث نموده ،اى رسول خدا .گفت« :من
وقتى كه ضربه اول را زدم ،شهرهاى كسرى و اطراف آن و شهرهاى زيادى برايم
بيهقى مىگويد :اين منكر است ،و يوسف در آن دچار اشتباه شده ،بارى گفته :حارث،
و بارى گفته :حارثه .ابن صاعد مىگويد :اين حديث به شكل موصول ثابت نيست .بزار
هم اين را از انس روايت نموده ،هيثمى ( )57/1مىگويد :در ين يوسف بن عطيه
جت نيست ،طبرانى نيز اين را از حارث بن مالك انصارى روايت آمده ،كه وى قابل ح ّ
نموده كه وى از پهلوى پيامبر ص عبور نمود ،و پيامبر ص به او گفت« :اى حارثه
چگونه صبح نمودى؟» و مانند حديث ابن عساكر را متذكر شده ،هيثمى ()57/1
مىگويد :در اين ابن لهيعه آمده ،و هم چنين در آن كسى هست كه نياز به توضيح و
آشكار شدن دارد.
قصه منافقى كه نزد پيامبرص آمد تا برايش مغفرت بخواهد و او برايش مغفرت
خواست
َّ
ابونعيم از ابن عمر (رضىالله عنهما) روايت نموده ،كه گفت :نزد پيامبر ص نشسته
بودم كه ناگهان حرمله بن زيد انصارى -يك تن از بنى حارثه -نزدش آمد ،و در
پيش روى رسول خدا ص نشست و گفت :اى رسول خدا ،ايمان اينجاست ،و با
دستش به زبانش اشاره نمود ،و نفاق اينجاست ،و دستش را بر سينهاش گذاشت ،و
خداوند را جز اندك ياد نمىكند .رسول خدا ص خاموش باقى ماند ،و حرمله آن را
تكرار نمود .آن گاه پيامبر ص زبان حرمله را گرفت و گفت« :بار خدايا ،به او زبانى
صادق و قلبى شاكر نصيب بگردان ،و دوستى مرا و دوستى كسى را كه مرا دوست
مىدارد ،به او عطا فرما ،و امرش را به سوى خير رهنمون گردان» ،آن گاه حرمله به
او گفت :اى رسول خدا ،من برادران منافقى دارم كه بزرگشان بودم ،آيا تو را به
آنان دللت و رهنمايى نكنم؟ پيامبر خدا ص فرمود« :كسى كه نزدمان آمد ،چنان كه
تو آمدى ،برايش مغفرت مىخواهيم؛ چنان كه براى تو مغفرت خواستيم ،و كسى كه
بر آن اصرار ورزد خداوند او را سزاوار است» .اين چنين در الكنز ( )250/2آمده
است .طبرانى هم اين را روايت كرده و در اسنادش اشكالى وجود ندارد ،ابن منده
نيز اين را روايت كرده است ،و در فوائد هشام بن عمار روايت احمد بن سليمان را
به روايت از ابودرداء همانند آن روايت كرديم ،اين چنين در الصابه ( )320/1آمده
است.
تصديق پيامبر ص از گفته عالم يهوديى كه از خداوند سبحانه و تعالى صحبت نمود
َ
بيهقى در السماء و الصفات (ص )245از عبدالل ّه بن مسعود روايت نموده ،كه
گفت :عالم يهوديى نزد رسول خدا ص آمد و گفت :اى محمد -يا اى رسول خدا -
خداوند آسمانها را بر انگشتى قرار داده ،زمينها را هم بر انگشتى ،كوهها و درختها را
نيز بر انگشتى ،آب و گل را هم بر انگشتى و ساير مخلوقات را بر انگشت ديگرى ،و
آنها را تكان داده مىگويد :من پادشاه هستم ،مىگويد :آن گاه پيامبر ص به خاطر
تصديق قول عالم يهودى خنديد به قدريكه كه دندانهاى پسينش اشكار گرديد ،بعد از
آن گفت:
[و ما قدروااللّه حق قدره و الرض جيعا قبضته يوم القيامة] تا آخر آيه( .الزمر)67:
ترجمه« :آنان خداوند را آن گونه كه شايسته اوست نشناختند ،در حالى كه تمام زمين
در روز قيامت در قبضه اوست».
اين را بخارى و مسلم در صحيح خود ،چنانكه بيهقى مىگويد ،روايت نمودهاند.
حديث انس و ابوذر درباره اين كه چگونه خداوند مردم را حشر مىكند
بيهقى در السماء و الصفات (ص )356از انس بن مالك روايت نموده كه :از پيامبر
ص پرسيده شد :چگونه كافر در روز قيامت بر رويش حشر مىشود؟ فرمود« :كسى
كه او را در دنيا بر پاهايش روان ساخت ،قادر است كه او را در روز قيامت بر رويش
روان سازد» .اين را بخارى ،مسلم ،احمد ،نسائى ،ابن ابى حاتم ،حاكم و غير ايشان
همانند آن از انس ،چنانكه در الكنز ( )28/7آمده ،روايت كردهاند .احمد از حذيفه بن
اسيد روايت نموده ،كه گفت :ابوذر برخاست و گفت :اى بنى غفار بگوييد و سوگند
مخوريد ،چون صادق تصديق شده ص برايم حديث بيان داشته كه مردم به سه گروه
و فوج حشر 1مىشوند :گروهى كه سوار و سير مىباشند و لباس هم دارند ،گروهى كه
پياده راه مىروند و سعى مىكنند و گروهى كه فرشتگان آنان را بر روىهاى شان
مىكشند و به سوى آتش حشرشان مىنمايند ،آن گاه گويندهاى از ايشان گفت :اين دو
گروه را شناختيم ،آنانى را كه پياده مىروند و سعى مىكنند چه شده است؟ گفت:
خداوند عزوجل آفتى را بر سواريها نازل مىكند ،تا اين كه سواريى باقى نمىماند ،تا
جايى كه شخص باغ خوش منظر خود را به عوض شتر پيرى مىدهد و آن را نمىيابد.
اين چنين در تفسير ابن كثير ( )65/3آمده است .حاكم ( )564/4اين را از حذيفه از
ابوذر همانند آن رايت نموده است ،و گفته :اين حديث تا وليد بن جميع اسنادش
صحيح است ،ولى بخارى و مسلم آن را روايت نكردهاند ،و ذهبى مىگويد :مسلم در
جت آورده است. متابعات از وليد روايت نموده ،و نسائى آن را ح ّ
َ
امر پيامبرص به يارانش كه بگويند :ما شاءالل ّه وحده ل شريك له
َ
بيهقى در السماء والصفات (ص )110از طفيل بن عبدالل ّه -كه برادر عايشه
َ
(رضىالل ّه عنها) از طرف مادرش بود -روايت نموده كه :وى در خواب خود ديد كه با
گروهى از مسيحيان روبرو شد و گفت :چه قدر قوم نيكى هستيد شما ،اگر بر اين
2
گمان نمىبوديد كه مسيح پسر خداست .گفتند شما هم قوم نيكى هستيد اگر نگوييد:
َ
(ما شاءالل ّه و شاء محمد)« ،آنچه خدا بخواهد و محمد بخواهد» ،بعد از آن با گروهى
از يهود روبرو گرديد و گفت :شما قوم نيكى هستيد اگر بر اين گمان نمىبوديد كه
َ
عزير پسر خداست ،گفتند :و شما هم قومى هستيد كه مىگوييد( :ماشاءالل ّه و شاء
محمد) ،مىافزايد :آن گاه نزد پيامبر ص آمد ،و آن را برايش تعريف كرد .پيامبر ص
فرمود« :آيا آن را براى كسى بيان نمودهاى؟» پاسخ داد :بلى ،آن گاه پس از حمد و
ثناى خداوند متعال گفت« :برادر تان آنچه را ديده ،كه براى تان رسيده است،
َ
بنابراين آن را مگوييد ،وليكن بگوييد( :ماشاءالل ّه وحده ل شريك له)« ،آنچه خدا به
تنهايى اش بخواهد ،خدايى كه شريكى ندارد» .و نزد وى هم چنين از حذيفه روايت
است كه گفت :مردى از مسلمانان در خواب ديد ،كه با مردى از اهل كتاب روبرو
َ
شد ،وى گفت :شما قوم نيكى هستيد ،اگر شرك نياوريد و نگوييد( :ماشاءالل ّه و شاء
محمد) ،وى آن را براى پيامبر ص يادآور شد ،فرمود« :من آن را براى تان بد مىديدم،
َ
بگوييد (ماشاءالل ّه ثم شاء فلن) ،آنچه خدا بخواهد و بعد از آن فلن بخواهد» .و
بيهقى در السماء والصفات (ص )110از ابن عباس روايت نموده ،كه گفت :مردى
نزد رسول خدا ص آمد ،و در مورد موضوعى با وى صحبت كرد ،آن مرد به رسول
َ
خدا ص گفت( :ماشاءالل ّه و شئت)« ،آنچه خدا بخواهد و تو بخواهى» ،رسول خدا ص
گفت« :آيا مرا مساوى خدا گردانيدى؟ بلكه آنچه را خدا به تنهايى اش بخواهد».
1هدف از اين حشر ،همان حشرى است كه قبل از روز قيامت به طرف شام انجام مىشود.
2ممكن است درست همينطور باشد كه ذكر نمودهايم و در اصل چنين آمده ،گفت :شما قوم هستيد
اگر...
بنشينى» ،گفت :من مىخواهم اين درخت خرما را قطع كنم ،فرمود« :خداوند خواسته
است كه آن را قطع كنى» ،گفت :من مىخواهم آن را ترك كنم ،فرمود« :خداوند
خواسته است كه آن را ترك نمايى» .مىافزايد :آن گاه جبريل عليه الصله والسلم
نزدش آمد و گفت :حجت و دليلت برايت تلقين شد ،چنانكه براى ابراهيم عليه السلم
تلقين گرديد ،مىگويد :و قرآن نازل گرديد و گفت:
[ما قطعتم من لينة اوتركتموها قائمة على اصولا فباذناللّه و ليخزى الفاسقي](.الحشر)5:
ترجمه« :هر درخت با ارزش نخل را كه قطع و يا آن را در حال خود واگذار كرديد،
همه به فرمان خدا بود ،و هدف اين بود كه فاسقان را خوار و رسوا كند».
بيهقى مىگويد :اين گرچه مرسل است ،ولى موصولهاى ماقبل آن كه به معناى آن اند
تأكيدش مىكنند.
1يعنى :تورات.
كه دينش را يارى دهد ،و عزت دهنده دينش است ،و كتاب خدا در ميان ما هست ،و
همين كتاب نور و شفاء مىباشد و توسط آن ،خداوند محمدص را هدايت نموده و در
آن حلل و حرام خداوند است .به خدا سوگند ،از تجمع كسى از خلق خدا بر خويش
باك نداريم ،شمشيرهاى خدا از نيام بيرون است ،ما هنوز آنها را نگذاشتهايم ،و با
كسى كه با ما مخالفت كند ،جهاد مىكنيم ،چنانكه در ركاب رسول خدا ص جهاد
نموديم .بيهقى اين را از عروه بن زبير روايت نموده است.
َ
سخن عايشه (رضىالل ّه عنها) هنگام مردن زنى در خانهاش در حال سجده
حاكم ( )476/3از علقمه و او از مادرش روايت نموده كه :زنى داخل خانه عايشه
َ
(رضىالل ّه عنها) شد ،و در خانه پيامبر ص در حالى كه تندرست و سالم بود نماز
َ
گزارد ،وقتى سجده نمود هنوز سرش را بلند نكرده بود كه جان داد .عايشه (رضىالل ّه
عنها) گفت :ستايش خدايى راست كه زنده مىكند و مىميراند .در اين كار براى من
عبرتى است درباره عبدالرحمن بن ابى بكر ،كه در خوابگاه خويش هنگام چاشت
خوابش برد .رفتند كه بيدارش كنند ،ديدند كه مرده است ،و در نفس عايشه بدگمانى
ايجاد شد كه براى وى شرى ساخته شده باشد ،يا در مورد وى عجله نموده باشند و
او را زنده دفن كرده باشند ،حال بر اين باور است كه اين حادثه برايش عبرت است،
و آنچه در نفسش از آن موضوع بود از بين رفت.
ايمان به فرشتگان
سخن على درباره طغيان آب و باد در روز نوح و روز عاد بر دو فرشته
ابن جرير از على روايت نموده ،كه گفت :هر قطرهاى از آب كه نازل مىشود ،به
اندازهاى نازل مىشود كه دردستهاى فرشته است ،به استثناى روز نوح عليه السلم،
چون براى آب بدون خزانه دار اجازه داده شد ،و آب بر خزانه دار 1طغيان نمود و
بيرون شد ،و اين همان قول خداوند است:
[انا لا طغى الاء](.الاقة)11:
ترجمه« :ما وقتى كه آب طغيان كرد.»...
و هر اندازه بادى كه مىوزد ،به اندازهاى مىوزد كه در دستهاى فرشته است ،به
استثناى روز عاد ،چون براى باد بدون خزانه دار اجازه داده شد ،و بيرون گرديد ،و
اين همان قول خداوند است:
[بريح صرصر عاتية](.الاقة)6:
ترجمه ...« :به وسيله تندبادى طغيانگر و سرد و پرصدا».
و بر خزانه دار طغيان نمود .اين چنين در الكنز ( )273/1آمده است.
سخن سلمان هنگام مرگ :من زيارت كنندگانى دارم كه به نزدم مىآيند
ابن سعد ( )92/4از شعبى از جزل از همسر سلمان بقيره روايت نموده است:
وقتى كه مرگ سلمان فرا رسيد ،مرا در حالى كه در بالخانهاى بود كه چهار دروازه
داشت فراخواند و گفت :اى بقيره اين دروازهها را بگشاى ،چون من امروز زيارت
كنندگانى دارم ،كه نمىدانم از كدام يك از اين دروازهها وارد مىشوند .بعد از آن
مشكى را كه داشت طلب نمود و گفت :اين را در تنور با آبتر و مخلوط كن ،و من
چنان نمودم ،بعد گفت :آن را در اطراف بسترم بپاش و بعد از آن پايين برو و اندكى
درنگ نما ،بعد به زودى بال بيا و بسترم را ببين .آن گاه بلند شدم و ديدم كه روحش
گرفته شده است ،و انگار كه او بر بسترش خواب است ،يا مانند آن .و نزد وى
همچنان ( )92/4از شعبى روايت است كه گفت :هنگامى كه مرگ سلمان فرارسيد،
براى صاحب 1منزلش گفت :همان چيز پنهان كرده است را كه به تو داده بودم پنهان
نمايى بياور ،مىگويد :كيسهاى از مشك را برايش آوردم .مىگويد :سلمان گفت :جامى
آب برايم بياور ،و مشك را در آن پاشيد ،بعد آن را با دستش حل نمود و گفت :اين را
در اطرافم بپاش ،چون خلقى از خلق خدا نزدم حاضر مىشوند ،بوى را استشمام
مىكنند و طعام را نمىخورند ،بعد از آن دروازه را بر من ببند و پايين برو .ميگويد :من
همان طور نمودم ،اندكى نشستم و صداى آهستهاى را شنيدم ،مىگويد :آن گاه بلند
شدم و او را ديدم كه مرده است .ونزد وى هم چنين از عطاء بن سائب روايت است،
و اين را به اختصار ذكر نموده ،و در آن آمده است :چون امشب ملئك نزدم حاضر
مىشوند ،بوى را استشمام مىكنند و طعام را نمىخورند .و بعضى قصههاى اين باب در
باب تاييدات غيبى در كمك توسط ملئك خواهد آمد.
ايمان به قدر
َ
قول پيامبرص براى عايشه(رضىالل ّهعنها) هنگامى كه در جنازه طفلى از انصار حاضر گرديد
َ
مسلم از عايشه (رضىالل ّه عنها) روايت نموده ،كه گفت :پيامبر ص به جنازه طفلى از
انصار دعوت گرديد ،گفتم :اى رسول خدا ،خوشا به حالش ،گنجشكى از گنجشكهاى
جنّت است!! نه كار بدى انجام داده و نه آن را درك نموده!! پيامبر خدا ص فرمود:
«اى عايشه ،آيا غير از اين حرفى دارى ،خداوند جنت را آفريده است ،و اهلى را براى
آن فريده كه آنان در پشتهاى پدران خويش اند ،و دوزخ را آفريده و براى آن اهلى را
آفريده كه آنان در پشتهاى پدران خويش اند» 2.اين چنين در تفسير ابن كثير (268/
)2آمده است.
1يعنى :همسرش.
2يعنى اهل جنت و دوزخ قبل ً تعيين شدهاند ،و كسى كه اهل جنت است ،اگرچه هنوز عملى نكرده
باشد ،به جنت برده مىشود و هم چنين اهل دوزخ .م.
گريه يكى از اصحاب در حال مرگش به سبب اين كه نمىدانست خداوند برايش چه مقدر نموده
است
َ
احمد از ابونضره روايت نموده كه :مردى از اصحاب پيامبر ص كه به او ابوعبدالل ّه
گفته مىشد ،يارانش جهت عيادت وى نزدش آمدند در حالى كه وى گريه مىنمود ،به او
گفتند :چه تو را مىگرياند؟ آيا رسول خدا ص برايت نگفته است كه« :بروتت را بگير و
بعد بر آن مداومت نما تا اينكه با من روبرو شوى» ،گفت :بلى ،ولى از رسول خدا
ص شنيدم كه مىگفت« :خداوند عزوجل قبضهاى را با دست راستش گرفت و گفت:
اين براى اين 1و پرواندارم ،و قبضه ديگرى را -با دست ديگرش -گرفت و گفت :اين
براى اين 2و پروا ندارم» ،و من نمىدانم كه در كدام يكى از آن دو قبضه هستم.
هيثمى ( )186/7مىگويد :رجال آن رجال صحيحاند.
هنگامى كه مرگش فرا رسيد چون نمىدانست كه خداوند برايش چه مقدر نموده است گريه معاذ
طبرانى از معاذ بن جبل روايت نموده است ،كه گفت :هنگامى كه مرگش فرا
رسيد ،گريه نمود ،به او گفت 3:چه تو را مىگرياند؟ گفت :به خدا سوگند ،من از
هراس مرگ و بر دنيايى كه از خود باقى مىگذارم گريه نمىكنم ،ولى از رسول خدا
ص شنيدم كه مىگفت« :آنان دو قبضهاند :قبضهاى در آتش ،و قبضهاى در جنت» ،و
من نمىدانم كه در كدام قبضهها مىباشم .هيثمى ( )187/7مىگويد :در اين براء بن
َ
عبدالل ّه الغنوى آمده و ضعيف مىباشد ،و حسن معاذ را درك ننموده است.
َ
قول ابن عباس (رضىالل ّهعنهما) درباره كسى كه در قدر صحبت نموده بود
َ
احمد از محمدبن عبيدالملكى از عبدالل ّه بن عباس روايت نموده است ،كه گفت:
براى ابن عباس گفته شد مردى نزد ما آمده و قدر را تكذيب مىكند ،گفت :مرا به
طرف وى راهنمايى كنيد -او در آن روز كور شده بود -گفتند :اى ابوعباس تو با وى
چه كار مىكنى؟ گفت :سوگند به ذاتى كه جانم در دست اوست ،اگر بر وى دست يابم
بينىاش را دندان ميگيرم تا قطعش كنم ،و اگر گردنش به دستم بيفتد آن را خواهم
شكست!! چون من از رسول خدا ص شنيدم كه مىگفت« :گويى من زنان بنى فهر را
مىبينم كه خزرج 4را در حالى كه مشركاند طواف مىكنند و باسرينهاى شان حركت
مىكند» ،اين [ -تكذيب به قدر] -نخستين شرك اين امت است ،سوگند به ذاتى كه
جانم در دست اوست ،بدى رأى ايشان ،اينان را به جايى مىكشاند كه خداوند را از
اين كه خيرى را مقدر نموده باشد مىكشند ،چنان كه وى را از اين كه شرى را مقدر
نموده باشد كشيدهاند .و نزد ابن ابى حاتم از عطاء بن ابى رباح روايت است كه
َ
گفت :در حالى نزد ابن عباس(رضىالل ّهعنهما) آمدم ،كه آب زمزم مىكشيد و پايين
لباس هايش تر شده بود ،به او گفتم :درباره قدر سخن گفته شده است ،گفت :آيا
اين را نمودهاند؟! گفتم :آرى ،فرمود :به خدا سوگند ،اين آيه جز درباره ايشان نازل
نشده است:
[ذوقوا مس سقر .انا كل شىء خلقناه بقدر]( .القمر)48 49:
ترجمه« :بچشيد مزه آتش دوزخ را .ما هر چيز را به اندازه پيدا كردهايم».
1براى جنت.
2براى دوزخ.
3ممكن درست چنين باشد :به او گفته شد.
4ممكن هدف بتي از بتهاى عرب باشد.
اينان شريران اين امتاند ،مريضان شان را عيادت نكنيد ،بر مردگان شان نماز
مگزاريد ،اگر يكى از ايشان را ديدم چشم هايش را با اين دو انگشتم مىكشم .اين
چنين در تفسير ابن كثير ( )267/4آمده است .و ابونعيم در الحليه ( )325/1از ابن
َ
1
عباس (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده ،كه گفت :دوست دارم كه مردى از اهل قدر
نزدم باشد و سرش را بزنم! پرسيدند چرا؟ گفت :چون خداوند متعال لوح محفوظ را
از مرواريد سفيد پيدا نموده و دو لبه آن ياقوت سرخ است ،قلمش نور ،كتابش نور و
مساحتش چون مابين آسمان و زمين است ،هر روز در آن سيصد و شصت بار نظر
مىكند ،و به هر نظر كردنى مىآفريند ،مىميراند ،زنده ميكند ،عزت مىدهد ،ذليل
مىسازد و آنچه بخواهد انجام مىدهد.
َ
قطع رابطه ابن عمر(رضىالل ّهعنهما) با يكى از دوستانش كه درباره قدر چيزى گفته
بود
َّ
احمد از نافع روايت نموده ،كه گفت :ابن عمر (رضىالله عنهما) رفيقى داشت از اهل
شام كه با او مكاتبه داشت ،ابن عمر به او نوشت :به من خبر رسيده ،كه تو درباره
چيزى از قدر سخن گفتهاى ،زنهار كه ديگر برايم نامه بنويسى ،چون من از رسول
خدا ص شنيدم كه مىگفت« :در امتم كسانى خواهد بود كه قدر را تكذيب مىكنند».
ابوداود اين را از احمدبن حنبل به اين لفظ ،چنان كه در تفسير ابن كثير ()268/4
آمده ،روايت نموده است.
او رسيده از وى رد نمىشده ،و آنچه به وى نرسيده ،به او نمىرسيده است .ابوداود
اين را در القدر روايت نموده است.
ابن ابى شيبه از سعيدبن مسيب روايت نموده ،كه گفت :ابوبكر فرمود :آيا در
عراق زمينى هست كه به آن خراسان گفته مىشود؟ گفتند :بلى ،فرمود :دجال از
همانجا بيرون مىآيد .و نزد نعيم بن حماد در الفتن از ابوبكر صديق روايت است كه
گفت :دجال از يهوديه مرو 1بيرون مىآيد .اين چنين در الكنز ( )263/7آمده است .و
َ
ابن جرير از عبدالل ّه بن ابى مليكه روايت نموده ،كه گفت :روزى صبحگاهان نزد ابن
َ
عباس (رضىالل ّه عنهما) رفتم ،گفت :امشب تا صبح خواب نرفتم ،پرسيدم :چرا؟
2
گفت :گفتند :ستاره دنباله دار آشكار شده است،آن گاه ترسيدم كه دود آمده باشد،
َ
لذا تا صبح خواب نرفتم .اين چنين اين را ابن ابى حاتم از عبدالل ّه بن ابى مليكه از
ابن عباس روايت نموده ،و اين اسناد تا ابن عباس صحيح است .اين چنين در تفسير
ابن كثير ( )139/4آمده است .و حاكم ( )459/4اين را از ابن ابى مليكه همانند آن
روايت كرده ،مگر اين كه در روايت وى آمده :آن گاه ترسيدم كه دجال آمده باشد.
حاكم مىگويد :اين حديث به شرط بخارى و مسلم صحيح است ،ولى آن دو اين را
روايت ننمودهاند ،و ذهبى هم با وى موافقت نموده است.
بخارى در الدب (ص )72از خالدبن ربيع روايت نموده ،كه گفت :هنگامى كه بيمارى
حذيفه شديد شد ،قوم وى و انصار اين را شنيدند ،و در دل شب يا هنگام صبح
نزدش آمدند ،گفت :اين چه وقت است؟ گفتيم :دل شب يا هنگام صبح ،گفت :از
رفتن صبحگاهان (به سوى) آتش به خداوند پناه مىبرم! افزود :آنچه را به آن كفن
شوم آوردهايد؟ پاسخ داديم :آرى ،گفت :كفنهاى گران قيمت نياوريد ،چون اگر برايم
نزد خداوند خير باشد ،در عوض آن كفن ،بهتر از آن به من داده مىشود ،و اگر غير آن
باشد ،به سرعت [آن كفن] از تنم بيرون كشيده مىشود .و ابونعيم در الحليه (
)282/1از ابووائل روايت نموده ،كه گفت :هنگامى كه مريضى حذيفه شديد شد،
مردمى از بنى عبس نزدش آمدند ،خالدبن ربيع عبسى به من خبر داد و گفت :در
مدائن و در دل شب نزدش وارد شديم ...و مانند آن رامتذكر شده است .حاكم اين
را در المستدرك ( )380/3از ابومسعود انصارى به معناى آن به اختصار روايت
كرده است .و نزد ابونعيم در الحليه ( )283/1از صله بن زفر روايت است كه:
حذيفه مرا و ابومسعود را فرستاد و ما برايش كفن از حلّه يمنى به سيصد درهم
خريديم ،گفت :آنچه را براى من خريدهايد به من نشان دهيد ،و آن را به او نشان
داديم ،گفت :اين برايم كفن نيست ،دو چادر سفيد كه همراه شان پيراهن هم نباشد
كفايت مىكند ،چون بعد از اندك درنگ يا بهتر از آن دو برايم داده مىشود يا بدتر از آن
دو ،آن گاه برايش دو چادر سفيد خريديم .نزد وى هم چنين ( 282/19از ابومسعود
به اختصار روايت است ،و در روايت وى آمده :با اين چه مىكنيد؟ اگر دوست تان
صالح باشد خداوند تعالى عوض آن را مىدهد ،و اگر غير آن باشد گوشههاى قبر را تا
روز قيامت بر من تنگ خواهد نمود .اين را حاكم ( )380/3از قيس بن ابى حازم
همانند آن روايت كرده ،و در روايت وى آمده است :و اگر غير آن باشد خداوند در
روز قيامت آن را به رويش خواهد زد.
قرار داشته باشم ،از اهل جنّتم و در آن شكى ندارم :هنگامى كه قرآن تلوت مىكنم و
هنگامى كه خوانده مىشود ومن مىشنومش ،و وقتى كه خطبه پيامبر خدا ص را
مىشنوم ،و وقتى به جنازهاى حاضر مىگردم ،و هرگز در جنازهاى حاضر نشدهام ،كه
براى نفس خودم سواى آنچه را با وى انجام مىگيرد و او به طرف آن مىرود زمزمه
نموده باشم .اين چنين در المنتخب ( )138/5آمده است.
كسى را نديدم كه جرح شده باشد ،مگر اينكه صورت آن ،صورت مرسل است ،و اگر
سويد آن را از على شنيده باشد متصل است.
ترجمه« :و مردم را مست مىبينى ،در حالى كه آنان مست نيستند ،بلكه عذاب خداوند
سخت است».
اين بر مردم گران تمام شد ،حتى كه روىهاى شان تغيير نمود ،آن گاه پيامبر ص
فرمود« :از يأجوج و مأجوج نهصدونودونه تن و از شما يك تن ،شما در ميان مردم
چون موى سياه در پهلوى گاو سفيد ،يا چون موى سفيد در پهلوى گاو سياه هستيد ،و
من اميدوارم كه ربع اهل جنت باشيد» ،و ما تكبير گفتيم ،بعد از آن فرمود« :ثلث
اهل جنت» و تكبير گفتيم ،بعد از آن گفت« :نصف اهل جنت» و تكبيرگفتيم .اين را
بخارى در غير اين موضع هم روايت نموده ،و مسلم هم روايت كرده ،و نسائى آن را
در تفسيرش روايت نموده است .اين چنين در تفسير ابن كثير ( )204/3آمده است.
حاكم (568/ك )4اين را از ابن عباس به مانند آن روايت نموده ،و در روايتش
آمده :اين بر قوم گران تمام شد و اندوه و رنج دامن گيرشان گرديد.
هم هنگامى كه اين حديث را شنيد -حتى كه گمان نمودند وى هلك شده است -
خواهد آمد.
ايمان به شفاعت
قول پيامبر ص به اين كه شفاعتم در برگيرنده هر آن فرد از امتم است كه بدون
شريك آوردن چيزى به خداوند از دنيا رفته است
بغوى و ابن عساكر از عوف بن مالك روايت نمودهاند كه گفت :در آخر شب پيامبر
ص ما را در جايى پايين آورد ،و هر يك از ما سرش را بر بازوى شترش گذاشت ،در
يك وقت شب بيدار شدم ،و رسول خدا ص را نزد سواريش نديدم ،اين پديده مرا در
هراس و خوف افكند ،بنابر آن در تلش و جستجوى رسول خدا ص به راه افتادم،
َ
ناگهان به معاذ بن جبل و ابوموسى اشعرى (رضىالل ّه عنهما) برخوردم ،كه آنان را نيز
آنچه مرا به ترس و هراس افكنده بود ترسانيده بود ،در حالى كه ما در اين حالت
قرار داشتيم ،ناگهان آوازى در بالى دره چون آواز آسياب شنيديم ،و او را از
مسئلهاى كه اتفاق افتاده بود خبر داديم ،نبى خدا ص فرمود« :امشب كسى از نزد
پروردگارم عزوجل نزدم آمد ،و مرا در ميان شفاعت و اين كه نصف امتم داخل جنت
شود اختيار داد ،و من شفاعت را اختيار نمودم» ،گفتم :اى نبى خدا ،تو را به خدا و
حق صحبت و همراهى سوگند مىدهم ،كه ما را از اهل شفاعت بگردانى ،فرمود:
«شما از اهل شفاعتم هستيد» ،آن گاه با پيامبر خداص به راه افتاديم تا اينكه نزد
مردم رسيديم ،و دريافتيم كه آنان نيز وقتى نبى خدا ص را گم نمودهاند در هراس
افتادهاند ،و نبى خدا ص فرمود« :كسى از نزد پروردگارم آمد ،و مرا در ميان
شفاعت و اينكه نصف امتم داخل جنت شود اختيارى نمود ،و من شفاعت را اختيار
نمودم» ،آنان به او گفتند :تو را به خدا و صحبت و همراهى سوگند مىدهيم ،كه ما را
از اهل شفاعتت بگردانى ،هنگامى كه در اطرافش گرد آمدند ،نبى خدا ص فرمود:
«من كسى را كه حاضر است گواه مىگيرم ،كه شفاعتم در برگيرنده هر آن امتىام
است كه بدون شريك آوردن چيزى به خداوند در گذشته باشد» .اين چنين در الكنز (
)271/7آمده است.
دعاى پيامبر ص براى امتش نزد پروردگارش همان شفاعت براى آنان است
بغوى ،ابن منده و ابن عساكر از عبدالرحمن بن ابى عقيل روايت نمودهاند كه
گفت :در هيأت ثقيف نزد رسول خدا ص رفتيم ،شترهاى مان را نزد دروازه
خوابانيديم ،و در ميان مردم نزد ما مبغوضتر از كسى كه نزدش مىرفتيم ديگر كسى
نبود ،و هنوز بيرون نرفته بوديم ،كه از مردى كه نزدش وارد شديم ديگر كسى در
ميان مردم براى ما محبوبتر نبود .گويندهاى از ما گفت :اى رسول خدا ،آيا از
پروردگارت پادشاهى و ملكى چون پادشاهى سليمان عليه السلم نخواستى؟ پيامبر
خدا ص خنديد ،و بعد از آن گفت« :ممكن است براى صاحب تان نزد خداوند بهتر از
ملك سليمان باشد ،خداوند هر پيامبرى را كه فرستاده است به او دعوت مستجابى
داده است ،كسى از آنان توسط آن -و در لفظى آمده :به آن -دنيا را خواست ،و
خداوند به او داد ،و كسى از آنان هنگامى كه قومش از وى نافرمانى نمودند بر آنان
دعا نمود و آنان بدان هلك شدند .خداوند به من هم دعاى مستجابى داده است ،كه
آن را نزد پروردگارم پنهان نمودهام ،البته به خاطر شفاعت امتم در روز قيامت».
بغوى مىگويد :ابن ابى عقيل را نمىدانم كه غير اين حديث را روايت نموده باشد ،و
اين حديث غريب است ،و جز به همين طريق روايت نشده است .اين چنين در الكنز
( )272/7آمده است .اين را بخارى و حارث بن اسامه هم ،چنانكه در الصابه (
)411/2آمده ،روايت كردهاند.
پيامبر ص مىپندارى؟ آنانى كه [درباره شان آيات دال بر خلود را] خواندى ،آنان اهل
آنند ،آنان مشركين اند ،ولى اينان قومى اند كه مرتكب گناهانى شدند و بر اثر آن
تعذيب گرديدند و بعد از آن اخراج شدند ،سپس دستهايش را به گوش هايش برد و
گفت :اين دو كر شوند ،اگر از رسول خدا ص نشنيده باشم كه مىگفت« :از آتش بعد
از اينكه داخل شدند بيرون مىشوند» ،و آياتى كه تو تلوت نمودى ما هم آن را
مىخوانيم.
َّ
و نزد ابن ابى حاتم از يزيد فقير روايت است كه گفت :نزد جابر بن عبدالله نشستم،
و او حديث بيان مىنمود و گفت :گروهى از مردم از آتش بيرون مىشوند ،مىگويد :و
من تا آن روز آن را منكر بودم ،بنابراين خشمگين شده گفتم :از مردم تعجب نمىكنم،
ولى از شما تعجب مىنمايم اى ياران محمد ص!! گمان مىكنيد ،كه خداوند تعدادى را
از آتش بيرون مىكند ،در حالى كه خداوند مىگويد:
[يريدون آن يرجوا من النار و ما هم بارجي منها]اليه( .المائده)37:
ترجمه« :مىخواهند از آتش خارج شوند ،ولى آنان از آن خارج نخواهند شد».
آن گاه يارانش مرا نكوهش كردند ،و او كه بردبارترين ايشان بود گفت :اين مرد را
بگذاريد ،آن آيه درباره كفار است و تلوت نمود:
[ان الذين كفروا لو ان لم ما ف الرض جيا و مثله معه ينفتدوا به من عذاب يوم القيامة] تا اين كه به اينجا رسيد
[و لم عذاب مقيم]( .المائده)36 37 :
ترجمه« :كسانى كه كافر شدند اگر تمام آنچه روى زمين قرار دارد و همانند آن،
براى آنان باشد ،و آنها را براى نجات از مجازات روز قيامت بدهند ...و براى آنان
مجازات پايدارى است».
[بعد از آن گفت ]:آيا قرآن را نمىخوانى؟ گفتم :بلى مىخوانم ،آن را حفظ نمودهام،
گفت :آيا خداوند نمىگويد:
[و من الليل فتهجد به نافلة لك ،عسى ان يبعثك ربك مقاما ممودا]( .السراء)79:
ترجمه« :پاسى از شب را از خواب برخيز و قرآن )و نماز( بخوان ،اين يك وظيفه
اضافى براى توست ،تا پروردگارت تو را به مقامى در خور ستايش برانگيزد».
اين همان مقام است ،خداوند تعالى اقوامى را در آتش به سبب خطاهاى شان تا
وقتى كه خواست نگه مىدارد و با آنان حرف نمىزند ،و وقتى كه خواست ايشان را
بيرون نمايد ،بيرون شان مىكند ،مىگويد :و بعد از آن ديگر به تكذيب شفاعت عودت
ننمودم .اين چنين در تفسير ابن كثير ( )54/2آمده است.
آمدم ،و آن را برايش متذكر شدم ،گفت« :اى حنظله ،اگر نزد خانوادههاى تان طورى
باشيد ،كه نزد من مىباشيد بدون شك ملئك همراه تان بر فرش تان و در راه
مصافحه مىكنند .اى حنظله ،ساعتى اينطور و ساعتى آنطور» .اين چنين در الكنز (
)100/1آمده است.
برخوردار است ،ولى بخارى و مسلم آن را به اين سياق روايت ننمودهاند ،و ذهبى
گفته است :صحيح است.
عمر پر از اشك شد و گفت :اگر نصيب ما همين متاع دنيا باشد ،و آنها بهشت را
بدست آورده باشند ،بدون ترديد از ما سبقت بزرگى گرفتهاند .اين را عبدبن حميد و
غير وى از قتاده روايت نمودهاند.
بى قرارى عمروبن عاص در حال مرگش از هراس آنچه بعد از وفات مىباشد
ابن سعد ( )258/4از ابن شماسه مهرى روايت نموده ،كه گفت :نزد عمروبن عاص
در حالى حاضر شدم كه در حالت مرگ قرار داشت ،وى رويش را به سوى ديوار
گردانيد و گريه طولنى نمود پسرش به او گفت :چه تو را مىگرياند؟ آيا رسول خدا
ص تو را به اين مژده نداده است ،آيا تو را به اين بشارت نداده است؟ -مىگويد :و او
در اين حالت گريه مىنمود و رويش به طرف ديوار بود ، -مىافزايد :بعد از آن رويش
را به سوى ما گردانيد و گفت :بهترين چيزى كه برايم به شمار مىآيد شهادت :لاله
َ َ
الالل ّه و ان محمد رسولالل ّه ،است ،ولى من بر سه حال قرار داشتم ،خود را در حالى
دريافتم كه در ميان مردم هيچ كسى از رسول خدا ص نزدم مبغوضتر نبود ،و هيچ
عملى از اين عمل برايم محبوبتر نبود كه بر وى دست يابم و او را به قتل برسانم،
اگر بر آن حالت مىمردم از اهل آتش مىبودم .بعد از آن خداوند اسلم را در قلبم جاى
داد و نزد رسول خدا ص آمدم تا با او بيعت كنم ،و گفتم :اى رسول خدا ،دست
راستت را باز كن كه با تو بيعت نمايم ،افزود :آن گاه دستش را باز نمود ،و من دستم
را باز داشتم ،پرسيد« :اى عمرو تو را چه شد؟» گفت :پاسخ دادم :مىخواهم شرط
بگذارم ،فرمود« :چه شرطى مىگذارى؟» پاسخ دادم :شرط مىگذارم كه برايم
بخشيده شود ،گفت« :اى عمرو آيا نميدانى كه اسلم آنچه را كه قبل از آن بوده نابود
مىسازد ،و هجرت آنچه را كه قبل از آن بوده از بين مىبرد و حج آنچه را كه قبل از آن
بوده نابود مىنمايد» ،بعد از آن خود را در حالى دريافتم كه در ميان مردم هيچ كسى
از رسول خدا ص برايم محبوبتر نبود ،و كسى از وى در چشمم بزرگوارتر نبود ،و اگر
پرسيده مىشدم ،كه وى را توصيف كنم ،نمىتوانستم ،چون به خاطر احترام و بزرگ
داشتش ،من توان آن را نداشتم كه به طرفش دقيق متوجه شوم ،اگر بر آن حالت
مىمردم اميدوار بودم كه از اهل جنت باشم ،بعد از آن متولى چيزهايى شديم كه
نمىدانم من در آن چهام يا حالم در آن چيست .وقتى من مردم نوحه كنندهاى و آتشى
مرا همراهى نكند ،و وقتى مرا دفن نموديد ،خاك را به آرامى بر من اندازيد ،و وقتى
از قبرم فارغ شديد ،نزد قبرم به اندازه ذبح شدن شتر و تقسيم شدن گوشت آن
درنگ كنيد ،چون من به شما انس مىگيرم تا بدانم كه براى فرستادگان پروردگارم چه
پاسخ بدهم .مسلم ( )76/1اين را به سند ابن سعد به سياق وى همانند آن روايت
كرده است.
احمد اين را از عبدالرحمن بن شماسه روايت نموده ،كه گفت :هنگامى كه وفات
َ
عمرو بن عاص فرارسيد ،گريست ،پسرش عبدالل ّه به او گفت :چرا گريه مىكنى؟ آيا
از ترس مرگ؟ گفت :نخير ،به خدا سوگند ،ولى از ترس آنچه بعد از مرگ است!!
پسرش به وى گفت :تو بر خير بودى ،و صحبت رسول خدا و فتوحات شامش را به
َ
يادش آورد ،عمرو گفت :بهتر را ترك نمودى :شهادت لاله الالل ّه ،و آن را به اختصار
ذكر نموده ،و در آخر آن افزوده :وقتى مردم گريه كنندهاى بر من گريه نكند ،و مدح
كننده و آتشى دنبالم ننمايد ،و لنگم را بر من ببنديد ،چون من مخاصمه كننده هستم،
و خاك را به نرمى بر من بپاشيد ،و پهلوى راستم به خاك از پهلوى چپم مستحقتر
نيست و در قبرم چوب و سنگ قرار ندهيد .اين چنين در البدايه ( )26/8آمده ،و
گفته :اين حديث را مسلم در صحيح خود روايت نموده ،و در آن زيادت هايى بر اين
سياق ،يعنى سياق احمد ،هست ،و در روايتى آمده :وى بعد از اين رويش را به سوى
ديوار گردانيد و مىگفت[ :اللهم امرتنا فعصينا ،و نهيتنا فما انتهينا ،و ل يسعنا ال
عفوك] .ترجمه« :بار خدايا ،به ما امر كردى و عصيان نموديم ،ما را نهى نمودى ولى
باز نايستاديم و جز عفوت ديگر چيزى [گناهان] ما را در خود نمىگنجاند».
و در روايتى آمده است :وى دستش را بر موضع طوق آهنين در گردنش گذاشت و
سرش را به سوى آسمان بلند نمود و گفت( :اللهم لقوى فانتصر ،ول برىء فأعتذر،
و ل مستنكر بل مستغفر ،لاله الانت) .ترجمه« :بار خدايا قوى نيستم كه نصرت
يابم ،پاك نيستم كه معذرت بخواهم و انكار كننده هم نيستم ،بلكه مغفرت طلب
كنندهام ،معبودى جز تو نيست» .و اين را تا آن وقت تكرار نمود كه وفات كرد . ،و
َ
ابن سعد ( )260/4از عبدالل ّه بن عمرو روايت نموده ...وحديث را در آنچه عمرو
وصيت نموده است ،ذكر كرده و در آخر آن آمده است :بعد از آن گفت( :اللهم انك
َ
امرتنا فركبنا ،و نهيتنا ،فاضعنا ،فلبرىء فاعتذر ،و ل عزيز فانتصر ،و لكن لاله الالل ّه).
ترجمه« :بار خدايا ،تو ما را امر نمودى و ما تابع هوا شديم و ما را نهى نمودى و آن
را ضايع كرديم ،پاك نيستم كه معذرت بخواهم ،قوى نيستم كه غالب شوم ولى
َ
معبودى جزالل ّه نيست» ،اين را تا آن وقت مىگفت كه درگذشت.
خود بيرون آورد ،و به خوردن آنها شروع نمود ،بعد از آن گفت :اگر تا خوردن اين
خرماهايم زنده بمانم ،اين زندگيى طولنى است .مىافزايد :وى خرماهايى را كه
همراهش بود انداخت ،و بعد با ايشان جنگيد تا اينكه كشته شد .اين را احمد و غير
وى از انس روايت كردهاند.
و در بخش نيزه خوردن و جراحت برداشتن در جهاد در راه خدا قول انس بن نضر
گذشت :شگفتا چه خوش است بوى جنت! من آن را از طرف احد احساس مىكنم،
پس با ايشان جنگيد تا اينكه كشته شد .و قول سعدبن خيثمه در بخش رغبت و
علقمندى صحابه به مرگ و كشته شدن در راه خدا گذشت :اگر غير از جنت مىبود،
حتما ً با ايثارگرى تو را در آن ترجيح مىدادم ،اما من در اين جهتم خواهان شهادت
هستم ،البته هنگامى كه پدرش به وى گفت :لبد يكى مان بماند .و قول سعدبن ربيع
در روز احد گذشت :به او بگو :اى رسول خدا ،من خود را در حالتى مىيابم كه بوى
جنت را احساس مىكنم ،البته هنگامى كه زيدبن ثابت به او گفت :رسول خدا ص به
تو سلم مىگويد ،و به تو مىفرمايد« :به من خبر بده كه خود را در چه حالت
مىبينى؟» ،و قول حرام بن ملحان در روز بئر معونه گذشت :سوگند به پرودرگار
كعبه ،كامياب شدم -يعنى به جنت ، -و قول عمار در شجاعت عمار گذشت :اى
هاشم ،پيش برو ،جنت زير سايههاى شمشيرهاست ،و مرگ در نوك نيزهها ،و
دروازههاى جنت باز شدهاند ،و حور عين خود را زينت نمودهاند ،امروز با دوستان
ملقات مىكنم ،محمد و حزبش .بعد از آن او و هاشم حمله نمودند ،و به قتل رسيدند.
و قول وى همچنان در بخش شجاعتش گذشت :اى گروه مسلمين ،آيا از جنت فرار
مىكنيد؟! من عماربن ياسر هستم ،آيا از جنت فرار مىكنيد؟! من عماربن ياسر هستم،
َ
به طرف من بياييد .وقول ابن عمر (رضىالل ّه عنهما) در اجتناب و انكار از قبول امارت
گذشت :قبل از آن روز ديگر براى نفسم به دنيا صحبت نكرده بودم ،رفتم كه بگويم:
در آن كسى طمع مىكند ،كه تو را و پدرت را بر اسلم زد ،تا اينكه در آن داخل تان
نمود ،آن گاه جنت و نعمت آن را به ياد آوردم ،و از آن برگشتم و اعراض نمودم.
البته هنگامى كه معاويه در دومةالجندل گفت :چه كسى در اين امر طمع مىورزد ،و
آن را آرزو مىكند؟ و قول سعيدبن عامر وقتى كه صدقه نمود ،و گفتند :اهلت هم بر
تو حق دارد ،و خويشاوندانت نيز بر تو حق دارند .پاسخ داد :من نه بر آنها استبداد
مىكنم ،و نه هم خواهان رضاى احدى از مردم در طلب حورالعين هستم ،اگر حورى
از حورهاى جنت ظاهر شود ،زمين از آن ،چنانكه از آفتاب روشن مىگردد ،روشن
خواهد شد .و در روايت ديگرى آمده است كه وى به همسرش گفت :آهسته باش،
من يارانى داشتم ،كه اندكى قبل از من جدا شدهاند 1و من دوست ندارم كه از آنان
دور شوم ،اگر چه دنيا و آنچه در آن است مال من باشد ،و اگر حورى ،از حوران
بهشتى از آسمان ظاهر شود اهل زمين را روشن خواهد نمود ،و روشنايى رويش بر
آفتاب و مهتاب چيره خواهد شد ،و روسريى كه مىپوشد ،از دنيا و آنچه در آن است
بهتر است ،بنابراين نزدم مناسبتر آنست ،كه تو را به خاطر آنها بگذارم ،نه اينكه آنها
را به خاطر تو بگذارم[ ،راوى ]مىگويد :آن گاه همسرش نرم شد و راضى گرديد .و
گفتار زنى از انصار در بخش صبر بر همه امراض گذشت ،نه ،به خدا سوگند ،اى
پيامبر خدا ،بلكه صبر مىكنم -سه مرتبه ، -به خدا سوگند ،براى جنت وى عوضى
نمىگردانم! البته هنگامى كه رسول خدا گفت« :كدام يك از اين دو را دوست دارى:
اينكه برايت دعا كنم و آن -يعنى تب -از تو دور گردد ،يا اين كه صبر كنى و جنت
برايت واجب گردد؟» .و گفتار ابودرداء :جنت را اشتها دارم ،البته وقتى كه مريض
1هدف وى آن ياران پيامبر ص است كه قبل از وى در گذشتند.
خوف گذشت ،روايت نموده ،و آن را صحيح دانسته ،و در روايت وى آمده :سپس
جوانى بيهوش افتاد ،به عوض شيخ ،و در بخش خوف قصه جوانى از انصار گذشت،
كه :وى را ترس خداوند فرا گرفت ،و در وقت ياد نمودن آتش گريه مىنمود ،حتى كه
اين مسئله او را در خانه حبس نمود ،و پيامبر ص نزدش آمد ،هنگامى كه جوان به
سويش نگاه نمود ،برخاست و او را در آغوش كشيد ،و در حال جان داد و افتاد،
سپس پيامبر ص فرمود« :رفيق تان را آماده كنيد ،چون ترس از آتش جگرش را پاره
نمود» .اين را حاكم روايت نموده ،و روايتش را از طريق سهل و ابن ابى الدنيا و
غير وى از حذيقه صحيح دانسته.
ميان ما و خودت تعيين و مشخص ساز ،تا در همان وقت شرط مان به سر رسد،
مىگويند :بنابراين در ميان شان شش سال را تعيين كردند ،مىافزايد :آن شش سال،
قبل از اين كه رومىها غلبه حاصل نمايند ،گذشت ،و مشركين شرط ابوبكر را گرفتند.
هنگامى كه سال هفتم داخل شد ،رومىها بر اهل فارس غالب گرديدند .مىگويد:
بنابراين مسلمانان بر اين عمل ابوبكر كه شش سال را تعيين نموده بود ،خرده
گرفتند ،مىگويد :چون خداوند تعالى مىگويد[ :ف بضع سني] .مىافزايد :و در آن هنگام
تعداد زيادى مسلمان شدند .اين چنين اين را ترمذى ذكر نموده ،و بعد از آن گفته:
اين حديث حسن صحيح است ،و آن را جز به روايت از عبدالرحمن بن ابى زناد
نمىشناسيم .و نزد ابوحاتم از براء روايت است كه گفت :هنگامى كه نازل شد[ :ال.
غلبت الروم .ف ادن الرض و هم من بعد غلبهم سيغلبون] .مشركين به ابوبكر گفتند :آيا نمىبينى كه
صاحبت چه مىگويد ،گمان مىكند كه رومىها بر فارس غلبه مىكنند!! پاسخ داد :صاحبم
راست گفته است ،گفتند:آيا مىخواهى كه با تو شرط بندى كنيم؟ آن گاه در ميان خود
و آنان مدتى را تعيين نمود ،آن مدت قبل از اينكه روم بر فارس غلبه كند ،سپرى شد،
و اين خبر به پيامبر ص رسيد ،و غمگينش كرد و بدش آمد و به ابوبكر گفت« :چه تو
را به اين فرا خواند؟» گفت :تصديق خدا و پيامبرش ،فرمود« :نزد آنان برو ،و شرط
را با آنان بزرگتر ساز ،و آن را براى چندين سال بگردان» ،آن گاه ابوبكر نزدشان آمد
و گفت آيا مىخواهيد كه برگرديد؟ چون برگشت نيكوست ،گفتند :آرى ،و هنوز آن
سالها سپرى نشده بود كه روم بر فارس غلبه نمود ،و اسب هايشان را در مدائن
بستند ،و روميه را بنا كردند ،و ابوبكر نزد پيامبر ص آمد ،و او فرمود« :اين حرام
است» ،و افزود« :آن را صدقه نما» .اين را امام احمد و ترمذى و نسائى و ابن ابى
َ
حاتم و ابن جرير از ابن عباس (رضىالل ّه عنهما) به معناى آن به اختصار روايت
نمودهاند ،و ترمذى آن را حسن دانسته ،چنانكه در تفسير ابن كثير ( )423/3آمده
است.
به خدا سوگند چون كشتن عاد رومىها را به قتل رسانيدهاند!! و نبى تان راست گفته
است ،بعد از آن در مورد بزرگان اصحاب از من سئوال كرد و براى آنان هديه
فرستاد ،به او گفتم :عباس عمويش است و زنده است ،به وى هم هديه بده ،كعب
مىگويد :من شريك عمربن خطاب بودم ،هنگامى كه ديوان را نوشت ،برايم در بنى
عدى بن كعب حقوق مقرر نمود .بغوى مىگويد :براى كعب بن عدى غير اين حديث را
نمىدانم ،اين چنين اين را ابن قانع از بغوى روايت كرده ،ولى به اين قول وى اكتفا
نموده است :انبياى قبل از وى هم مردهاند ،و ابن شاهين و ابونعيم و ابن سكن آن را
به طولش روايت نمودهاند ،و ابن يونس اين را از وجه ديگرى در تاريخ مصر از كعب
به طول آن ،چنان كه در الصابه ( )298/3آمده ،روايت كرده است.
َ
اقوال ابوبكر ،عمر و سعد (رضىالل ّهعنهم) درباره يقين به آنچه خداوند در نصرت
مومنين وعده نموده است
و قول ابوبكر در قتال اهل ارتداد گذشت :به خدا سوگند ،من تا آن وقت به امر
خداوند قيام مىكنم ،و در راه خدا جهاد مىنمايم ،كه خداوند (وعدهاش را) براى ما
كامل نمايد ،و عهدش را براى ما به سر رساند ،و كسى كه از ما كشته مىشود ،شهيد
است و در جنت مىباشد ،و كسى كه از ما باقى مىماند ،خليفه خدا در زمينش ووارث
بندگانش مىباشد خداوند حق را تمام نموده است ،و خداوند تعالى -كه در قولش
خلفى نيست -گفته است:
[وعداللّه الذين آمنوا منكم و عملواالصالات ليستخلفنهم ف الرض كما استخلف الذين من قبلهم]( .النور)55:
ترجمه« :خداوند به كسانى از شما كه ايمان آوردهاند و اعمال صالح انجام دادهاند
وعده مىدهد كه آنها را قطعا ً خليفه روى زمين خواهد كرد ،همانگونه كه پيشينيان را
خلفت روى زمين بخشيد».
و قول عمر در تحريك نمودنش به جهاد گذشت :مهاجرينى كه وارد ميدان مىشدند،
اكنون در اين وعده خدا كجايند؟ سوى زمينى كه خداوند دركتاب به شما وعده داده
است كه آن را براى تان به ميراث دهد ،حركت كنيد ،چون وى گفته است:
[ليظهره على الدين كله]( .الفتح )28:
ترجمه« :تا آن را بر هر دين غالب كند».
و خداوند پيروز گرداننده دينش ،و عزت دهنده ناصر خود است ،و اهل خود را بر
ميراثهاى امتها مستولى مىگرداند ،بندگان صالح خدا كجايند؟ و قول سعد در
ترغيبش به جهاد گذشت :خداوند حق است ،و براى وى شريكى در پادشاهى نيست،
و نه هم در قول وى خلفى وجود دارد ،خداوند كه ثنااش بزرگ و با عظمت است
گفته:
[و لقد كتبنا ف الزبور من بعد الذكر ان الرض يرثها عبادى الصالون](.النبياء )105
ترجمه« :و در زبور بعد از پند (تورات) نوشتهايم ،كه زمين را بندگان نيك من مالك
مىشوند».
اين ميراث شما و وعده پروردگارتان است ،كه آن را مدت سه سال است در خدمت
شما قرار داده است ،و شما تا امروز از آن طعام به دست مىآوريد ،و از آن مىخوريد،
و اهل آن را به قتل مىرسانيد ،و از ايشان ماليات مىگيريد ،و غلم و كنيزشان
مىسازيد ،البته به خاطر آنچه اصحاب روزگار شما ،از ايشان به دست آوردند ،و
1
1هدف روزهاى قبل از جنگ قادسيه است كه در آن بخشهاى وسيعى از عراق به دست خالدبن وليد
َ
(رضى الل ّه عنه) فتح گرديده بود.
اكنون اين گروه و لشكر از طرف ايشان به سوى شما آمده است ،شما شناخته
شدههاى عرب و اعيان آنها و بهتر هر قبيله و عزت كسانى هستيد كه در عقب شما
قرار دارند ،پس اگر از دنيا دل بركنيد و به آخرت روى آورده و رغبت نماييد ،خداوند
براى تان دنيا و آخرت را جمع مىنمايد .به اختصار.
او را در چيزى كه از آن دورتر است تصديق مىكنم ،او را در خبر آسمان و صبحگاه و
شامگاه تصديق مىنمايم ،و به اين اساس ابوبكر "صديق" ناميده شد .اين چنين در
َ
تفسير ابن كثير ( )21/3آمده است .ابونعيم اين را از عايشه(رضىالل ّهعنها) همانند آن
روايت كرده است ،و در روايت وى آمده :تعدادى از كسانى كه به وى ايمان آورده
بودند مرتد شدند ،و تعدادى تصديق نمودند و در فتنه و آزمايش قرار گرفتند .ابونعيم
مىگويد :در اين محمدبن كثير المصيصى آمده ،و احمد او را خيلى ضعيف دانسته ،و
ابن معين گفته :راستگوست ،و نسائى و غير وى گفتهاند :قوى نيست ،چنانكه در
المنتخب ( )353/4آمده است .و ابن ابى حاتم از حديث انس قصه شب اسراء را
به طول آن ذكر نموده ،و در آن آمده :هنگامى كه مشركين قول وى را شنيدند ،نزد
ابوبكر آمده گفتند :آيا از صاحبت خبر دارى ،خبر مىدهد كه وى در همين شبش
مسير يك ماه را طى نموده و در همين شبش برگشته است؟ ابوبكر گفت ...:و
مانند آن را متذكر شده ،چنانكه در تفسير ابن كثير ( )7/3آمده است.
نموده بودم ،به من گفت :كجا مىخواهى بروى؟ پاسخ دادم :عراق ،گفت :اگر تو آنجا
بروى لبه شمشير به تو خواهد رسيد .على گفت :سوگند به خدا ،از پيامبر ص قبل از
اين شنيدم كه آن را مىگفت .اين چنين در المنتخب ( )59/5آمده است.
ابن عدى و ابن عساكر از معاويه بن جرير حضرمى روايت نمودهاند كه گفت :على
از اسب سواران ديدن نمود ،در اين هنگام ابن ملجم از مقابلش عبور نمود .على
او را از اسمش -يا گفت از نسبش -پرسيد ،و او خود را به غير پدرش نسبت داد.
على به او گفت :دروغ گفتى ،تا اين كه خود را به پدرش نسبت داد .آن گاه گفت:
راست گفتى ،رسول خدا ص به من خبر داده كه قاتلم شبيه يهود و يهوديست برو.
اين چنين در المنتخب ( )62/5آمده است .و نزد عبدالرزاق ،ابن سعد ،و كيع در الغرر
از عبيده روايت است كه گفت :على وقتى ابن ملجم را ديد مىگفت :
اريد حباءه 1و يريد قتلى
عذيرك من خليلك من مراد
اين چنين در المنتخب ( )61/5آمده ،و نزد ابن سعد و ابونعيم از ابوالطفيل روايت
است كه گفت :نزد على بن ابى طالب بودم كه عبدالرحمن بن ملجم نزدش آمد،
بعد از آن معاش وى را برايش امر نمود و گفت :بدبخت و شقى قبيله را چه منع
مىسازد از اين كه اين را از باليش خون آلود و سرخ رنگ سازد ،اين را از اين سرخ
رنگ مىكند -و به سوى ريشش اشاره نمود -بعد از آن گفت:
اشدد حيازيمك للموت
فان الموت آتيكا
ول تجزع من القتل
اذا حل بواديكا
اين چنين در المنتخب ( )59/5آمده است.
ابن سعد ( )233/4از ابراهيم بن اشتر از پدرش روايت نموده كه :هنگامى مرگ
ابوذر فرارسيد ،همسرش گريست ،ابوذر به او گفت :چه تو را مىگرياند؟ پاسخ داد:
به سببى گريه مىكنم ،كه توانايى تدفين تو را ندارم ،و جامهاى هم ندارم كه تو را
بپوشاند ،گفت :گريه مكن ،چون من از پيامبر خدا ص -كه براى جماعتى كه من هم
در ميان شان بودم صحبت مىنمود -شنيدم كه مىگفت« :مردى از شما در بيابانى از
زمين مىميرد و گروهى از مسلمانان در جنازهاش حاضر مىشوند» .و هر يك از افراد
آن جماعت در قريهاى در ميان گروهى از مسلمانان مرده است ،و من كسى هستم
كه در بيابان مىميرم ،و به خدا سوگند نه دروغ گفتهام و نه هم به من دروغ گفته شده
است ،راه را ببين ،همسرش گفت :اين چگونه ممكن است ،آمدن حاجيان قطع شده،
و راهها بند شدهاند؟! به اين اساس وى به سوى تپهاى دويد و بالى آن ايستاد و به
اطراف نگريست ،و باز بر مىگشت و او را پرستارى مىنمود ،و باز به سوى تپه بر
مىگشت ،در حالى كه وى در اين حالت قرار داشت ناگهان افرادى را ديد كه بر
سوارىهاى شان نمودار شدند ،و گويى كه آنان كركس هايى بر اقامت گاههاى شان
بودند ،آن گاه جامهاش را دور سرش گردانيد ،و آنان به سوى وى آمدند و نزدش
ايستادند و گفتند :تو را چه شده و چه مىخواهى؟ گفت :شخصى از مسلمانان مىميرد
وى را كفن نماييد؟ گفتند :وى كيست؟ پاسخ داد :ابوذر ،آن گاه پدران و مادران شان
را فداى وى نمودند ،و با زدن سوارىهاى خويش به طرف وى شتاب نمودند و نزدش
آمدند .گفت :مژده بادا براى تان ،و حديثى را كه پيامبر خدا ص گفته بود براى شان
بيان نمود .بعد از آن گفت :من از رسول خدا ص شنيدم كه مىگويد« :در ميان هر
والدين مسلمان اگر دو پسر يا سه پسر بميرد و آنان بر موت وى به نيت پاداش،
شكيبايى و صبر پيشه كنند ،آتش را نمىبينند» ،شما مىشنويد ،اگر جامهاى مىداشتم،
كه براى كفنم كفايت مىكرد ،جز در همان جامه خودم كفن نمىشدم .يا اگر همسرم
جامهاى مىداشت كه مرا مىپوشانيد ،جز در جامهاش كفن نمىشدم .شما را به خدا و
اسلم سوگند مىدهم ،كه مرا كسى از شما كه امير ،نماينده ،سردار ،يا نامه رسان
بوده كفن نكند ،و همه قوم ،جز جوانى از انصار ،چيزى از آن اعمال را عهده دار
شده بودند ،آن گاه جوان گفت :من تو را كفن مىكنم ،من عهده دار چيزى از آنچه
ذكر نمودى نشدهام ،تو را در اين چادرم كه بر دوشم است و در دو جامهاى كه در
كيسهام است ،و مادرم آن را از نخ هايش برايم بافته كفن مىنمايم ،گفت :تو كفنم
كن .مىگويد :آن گاه انصارى او را با كسانى كه نزدش حاضر شده بودند ،كفن نمود.
در جمله آنان حجربن ادبر ،مالك اشتر با تعدادى كه همه شان از اهل يمن بودند
حضور داشتند .اين را ابونعيم از ام ذر همانند آن ،چنانكه در المنتخب ( )157/5آمده،
روايت نموده است.
و نزد ابن سعد ( )234/4هم چنين از ابن مسعود روايت است كه گفت :هنگامى
كه عثمان ابوذر را به ربذه تبعيد نمود ،و مرگش در همانجا به سراغش آمد،
هيچكس جز همسر و غلمش همراهش نبود .وى آنان را توصيه نمود كه :مرا غسل
بدهيد ،كفنم كنيد و در وسط راه بگذاريد ،نخستين قافلهاى كه از كنار شما عبور
مىكند به آنان بگوييد :اين ابوذر صحابى رسول خداص است و ما را در دفن وى كمك
و يارى نماييد .پس هنگامى كه مرد توصيه هايش را عملى نمودند ،و بعد از آن در
َ
وسط راه جسد او را گذاشتند .در اين هنگام عبدالل ّه بن مسعود با گروهى از اهل
عراق جهت اداى عمره تشريف آورد ،و ناگهان به جنازهاى بر روى راه برخوردند كه
نزديك بود شترها لگدمالش نمايند ،آن گاه غلم به سويش برخاست و گفت :اين
ابوذر صاحب رسول خدا ص است ،و ما را در دفنش يارى و كمك نماييد .آن گاه
يقين خريمبناوس در مورد آنچه پيامبر ص درباره شيما دختر بقيله گفته بود
ابونعيم در الدلئل (ص )196از حميدبن منهب روايت نموده است ،كه جدم خريم بن
اوس گفت :به سوى پيامبر ص هجرت نمودم ،و هنگام بازگشتش از تبوك نزدش
رسيدم و اسلم آوردم .از وى شنيدم كه مىگفت« :حيره سفيد برايم بلند كرده شد ،و
شيما دختر بقيله ازدى بر قاطرى خاكسترى رنگ سوار بود و در چادر سياه خود را
پوشانيده بود» .گفتم :اى رسول خدا ،اگر وارد حيره شديم ،و او را چنانكه وصف
نمودى يافتيم وى از من باشد؟ فرمود« :وى از تو باشد» .مىگويد :بعد از آن حادثه
ارتداد پيش آمد ،و كسى از طى مرتد نشد ،و با خالدبن وليد به سوى حيره حركت
نموديم .هنگامى كه به آن وارد شديم ،با نخستين كسى كه برخورديم شيما دختر
بقيله بود ،كه بر قاطر خاكسترى رنگ در حالى كه با چادر سياهى خود را پوشانيده
بود ،عينا ً طورى كه رسول خدا ص گفته بود ،سوار بود .من به وى چنگ انداختم و
گفتم :اين را پيامبر خدا ص برايم وصف نموده است ،خالد از من شاهد خواست ،و
َ
من آن را حاضر نمودم ،و شاهدان محمدبن مسلمه و محمدبن بشير (رضىالل ّه عنهما)
از انصار بودند ،بنابراين خالد وى را به من تسليم نمود ،و برادرش عبدالمسيح بن
بقيله نزدش پايين آمد و مىخواست صلح نمايد ،و گفت :او را به من بفروش ،گفتم:
وى را به خدا سوگند ،از هزار كم نمىكنم ،،آن گاه به من هزار درهم داد ،و او را به
وى تسليم نمودم ،به من گفتند :اگر صد هزار هم مىگفتى به تو مىداد ،گفتم :تصور
نمىكردم كه عددى زيادتر از هزار باشد .طبرانى اين را از حميد به طول آن ،چنان كه
در الصابه ( )224/1آمده ،روايت نموده ،بخارى هم اين را از حميد به اختصار
روايت نموده ،و ابن منده آن را به طولش روايت نموده ،و گفته :جز به اين اسناد
شناخته نمىشود ،زكريا بن يحيى اين را به تنهايى از زخر )بن حصن( روايت كرده ،اين
چنين در الصابه ( )371/3آمده است.
يقين مغيرهبن شعبه در مورد آنچه پيامبر ص از نصرت و كاميابى براى اصحابش خبر داده
بود
ابونعيم در الدلئل (ص )198از جبيربن حيّه روايت نموده ،كه گفت :بندارفان ،كافر
عجمى [كسى را] فرستاد كه :اى گروه عرب يك تن از خويشتن را نزدم بفرستيد تا
با او سخن بگوييم ،مردم مغيره بن شعبه را انتخاب نمودند -جبير مىگويد :طورى
كه من مىديدمش وى موهاى دراز داشت و يك چشم بود -بعد نزدش رفت و هنگامى
كه برگشت ،از وى پرسيديم كه به او چه گفت؟ به ما گفت :حمد و ثناى خداوند را به
جاى آوردم و گفتم :ما از همه مردم منزل دورتر داشتيم ،از همه مردم گرسنهتر
بوديم ،از همه مردم زيادتر بدبخت بوديم و از همه مردم از هر خير دورتر بوديم ،تا
اين كه خداوند به سوى ما پيامبرى را فرستاد ،و او نصرت را در دنيا و جنت را در
آخرت به ما وعده داد ،و از وقتى كه پيامبر خدا ص به سوى ما آمده ،تا حال كه نزد
شما آمدهايم ،پيوسته از طرف پروردگارمان عزوجل كاميابى و نصرت به دست
مىآوريم ،و ما به خدا سوگند ،ملك و زندگى اى را مىبينيم كه ابدا ً از آن به بدبختى و
شقاوت برنمىگرديم ،تا اين كه بر آنچه در دست شماست غلبه كنيم ،يا در زمين شما
كشته شويم .الحديث.
و نزد بيهقى در السماء والصفات (ص )148از جبيربن حيه روايت است ،و حديث
طويلى را در فرستادن نعمان بن مقرن به سوى اهل اهواز متذكر شده ،و اين را
نيز متذكر شده كه آنان درخواست نمودند تا مردى را به سوى ايشان بفرستد ،وى
مغيره بن شعبه را فرستاد ،ترجمان قوم گفت :شما چه هستيد؟ مغيره پاسخ داد :ما
مردمى از عرب هستيم ،كه در بدبختى شديد و بلى دراز مدتى قرار داشتيم ،پوست
و هسته خرما را از گرسنگى مىمكيديم ،و لباسى از پشم و كرك شتر را مىپوشيديم،
و درخت و سنگ را عبادت مىنموديم ،و در حالى كه ما در اين وضع قرار داشتيم،
پروردگار آسمانها و زمين پيامبرى را از ميان خود ما كه پدر و مادرش را مىشناسيم
به سوى ما فرستاد ،و نبى ما كه فرستاده پروردگار ماست به ما فرمود كه )با شما
بجنگيم ،تا اين كه تنها خداوند را عبادت نماييد ،يا جزيه بپردازيد ،و نبى ما رسول خدا
ص به ما خبر داد ،البته از رسالت پروردگارمان ،كه اگر كسى از ما كشته شود ،به
جنت و نعمتى مىرود كه مثل آن را هرگز نديده است ،وكسى كه از ما باقى بماند
مالك گردنهاى شما مىشود .بخارى اين را در صحيح ،چنانكه بيهقى گفته ،روايت
َ
نموده است ،و ابونعيم اين را در الدلئل (ص )99از بكربن عبدالل ّه مزنى و زيادبن
جبير بن حيه به مانند آن ،روايت كرده است ،و ممكن لفظ «عن»« ،از» در روايت از
جبير بن حيه افتاده باشد.
يقين ابودرداء در مورد آنچه پيامبر ص درباره حفاظت خداوند از كسى كه كلماتى را
به زبان آورد گفته بود
بيهقى از السماء والصفات (ص )1259از طلق روايت نموده است ،كه گفت :مردى
نزد ابودرداء آمد و گفت :اى ابودرداء خانه ات سوخت ،گفت :نسوخته است!! بعد
از آن فرد ديگرى آمد و مثل آن را گفت ،پاسخ داد :نسوخته است!! بعد از آن فرد
ديگرى آمد و گفت :اى ابودرداء ،آتش شعله ور شد تا اين كه به خانهات رسيد و
خاموش گرديد ،گفت :من مىدانستم كه خداوند عزوجل آن كار را نمىكند!! گفت :اى
ابودرداء نمىدانيم كه كدام سخن تو شگفت آورتر است؟ گفته ات كه نسوخت ،يا
گفته ات كه :من مىدانستم كه خداوند آنطور نمىكند!! پاسخ داد :اينها كلماتى اند كه
از رسول خدا ص شنيدهام ،كسى كه آنها را وقتى صبح نمايد بگويد :تا هنگام شب
مصيبتى به او نمىرسد(اللهم انت رب لاله ال انت ،عليك توكلت و انت رب العرش الكري .ماشاءاللّه كان و مال
يشا ل يكن ،و ل حول و ل قوة ال بال العلى العظيم .اعلم آناللّه على كلى شىء قدير ،و آناللّه قد احاط بكل شىء علما.
اللهم ان اعوذبك من شر نفسى و من شر كل دابة انت آخذ بناصيتها ،آن رب على صراط مستقيم).
ترجمه« :بار خدايا ،تو پروردگارم هستى ،معبودى جز تو نيست ،بر تو توكل نمودم ،و
تو پروردگار عرش كريم هستى .چيزى را خدا بخواهد مىباشد و چيزى را نخواهد
نمىباشد ،قوت و توانايى جز به مدد خداوند بلند مرتبه و بزرگ نيست .مىدانم كه
خداوند بر همه چيز قادر است ،و همه چيز در حيطه علم خداوند است .بار خدايا ،من
از شر نفسم و از شر هر جنبدهاى كه پيشانى اش در دست توست به تو پناه مىبرم،
و به درستى كه پروردگارم بر راه راست است».
َ
آنچه از اخبار اصحاب (رضىالل ّه عنهم) در مورد يقين به خبرهاى پيامبر ص گذشت
قول عدى بن حاتم در باب دعوت گذشت :سوگند به ذاتى كه جانم در دست
اوست ،سومى آن هم به وقوع خواهد پيوست ،چون رسول خدا ص آن را گفته است
و قول هشام بن عاص و غير وى براى جبله بن ايهم در بخش اصحاب و فرستادن
گروهها براى دعوت گذشت :به خدا سوگند ،همين جاى نشستنت را از تو خواهيم
َ
گرفت ،و پادشاهى پادشاه بزرگ را آن شاءالل ّه نيز خواهيم گرفت ،چون اين را نبى
ما محمد ص به ما خبر داده است .و قول على به ابوبكر در بخش اهتمام و توجه
ابوبكر به فرستادن ارتشها به سوى شام گذشت :من معتقدم كه اگر خودت به سوى
َ
آنها بروى يا كسى را به سوى آنها بفرستى آن شاءالل ّه بر آنان پيروز مىشوى ،ابوبكر
گفت :خداوند تو را به خير بشارت دهد ،اين را از كجا دانستى؟ گفت :از رسول خدا
ص شنيدم كه ميگويد« :اين دين هميشه بر كسى كه با آنان مخالفت بكند پيروز
َ
مىباشد ،تا اينكه اين دين و اهل آن كامياب گردند» ،ابوبكر گفت :سبحانالل ّه چقدر
حديث نيكوست ،مرا به اين خوشنود ساختى ،خداوند خوشنودت بسازد .و در بخش
َ
تأييدات غيبى قول ابن عمر (رضىالل ّه عنهما) هنگامى كه گوش شير را گرفت و آن را
ماليد و از راه كنارش زد خواهد آمد :رسول خدا ص درباره تو دروغ نگفته است ،از
رسول خدا ص شنيدم كه مىگويد« :بر ابن آدم آنچه مسلط مىشود كه ابن آدم از آن
مىترسد ،و اگر ابن آدم به جز از خدا نترسد ،غير خدا بر وى مسلط نمىشود».
ترجمه« :هر كى كار بد كند به آن جزا داده مىشود ،و براى خود غير خدا حامى و
مددكارى نمىيابد».
آن گاه پيامبر خدا ص فرمود« :اى ابوبكر ،آيا آيهاى را كه بر من نازل شده است
برايت بخوانم؟» گفتم :آرى ،اى پيامبر خدا ،و آن را برايم تلوت نمود ،آن گاه
شكستگى را در كمرم احساس نمودم ،و دست و پايم را راست نمودم ،پيامبر خداص
فرمود« :تو را چه شده است ،اى ابوبكر؟» گفتم :اى رسول خدا ،و كدام يك از ما
عمل بدى ننموده است؟ و ما به آنچه عمل نمودهايم جزا داده مىشويم؟ پيامبر خدا
ص فرمود« :اما تو اى ابوبكر و مؤمنان ،در بدل آن در دنيا مجازات مىشويد ،تا اين
كه با خداوند در حالى روبرو شدى ،كه گناهى نداشته باشيد ،ولى براى ديگران،
خداوند آن را جمع مىكند ،تا به آن در روز قيامت مجازات شوند» .ترمذى مىگويد:
غريب است ،و در اسناد آن سخن است ،و موسى بن عبيده در حديث ضعيف پنداشته
مىشود ،و مولى ابن سباع مجهول است ،و اين حديث از غير اين وجه نيز از ابوبكر
روايت شده ،ولى از اسناد صحيح برخوردار نيست.
و نزد احمد ،ابن المنذر ،ابويعلى ،ابن حبان ،حاكم ،بيهقى و غير ايشان از ابوبكر
صديق روايت است كه وى گفت :اى رسول خدا ،بعد از اين آيه صلح چگونه است:
[من يعمل سوءا ً يجز به]؟ آيا هر بدى را كه عمل نمودهايم ،در عوض آن مجازات
مىشويم؟! پيامبر خدا ص فرمود« :اى ابوبكر ،خداوند تو را بيامرزد؟ آيا شدت و
مشقت به تو نمىرسد؟ آيا رنج و درد به تو نمىرسد؟» پاسخ دادم :بلى ،فرمود« :اين
همان چيزى است كه در دنيا به آن مجازات مىشويد» .اين چنين در كنزالعمال (
)239/1آمده است.
و دست وى قطع گرديد ،و در آن هنگام مىگفت :ستايش خدايى راست ،كه مرا به
وسيله تو 1پاك نمود ،خواستى جسدم را داخل آتش نمايى .اين چنين در تفسير ابن
كثير ( )56/2آمده است .و ابن ابى حاتم از حسن از عمران بن حصين روايت
نموده ،كه گفت :برخى از يارانش نزد وى -در حالى كه مريض شده بود -وارد شدند
و بعضى آنان به او گفتند :ما آنچه را در تو مىبينيم برايت اندوهگين مىشويم ،گفت :به
آنچه مىبينى اندوهگين مشو ،چون آنچه را مىبينى بر اثر گناهى است ،و آنچه را
خداوند از گناهان عفو مىكند ،بيشتر است ،بعد از آن اين آيه را تلوت نمود:
[و ما اصابكم من مصيبة فبما كسبت ايديكم و يعفو عن كثي](.الشورى)30:
ترجمه« :هر مصيبتى به شما رسد به خاطر اعمالى است كه انجام دادهايد ،و
بسيارى را نيز عفو مىكند».
اين چنين در تفسير ابن كثير ( )116/4آمده است.
روايت نموده است ،كه گفت :هنگامى كه براى پيامبر خدا ص احمد از ابوهريره
نازل گرديد:
[ل ما ف السموات و ما ف الرض ،و ان تبدوا ما ف انفسكم او تفوه ياسبكم به اللّه ،فيغفر لن يشاء و يعذب من يشاء واللّه
على كل شىء قدير](.البقرة)284:
ترجمه« :آنچه در آسمانها و زمين است از آن خداست ،و اگر آنچه را در دل داريد
آشكار سازيد يا پنهان ،خداوند شما را به آن محاسبه مىكند ،سپس هر كس را بخواهد
مىبخشد و هر كس را بخواهد مجازات مىكند ،و خداوند به همه چيز قدرت دارد».
اين بر اصحاب پيامبر خدا ص گران تمام شد ،و نزد پيامبر خدا ص آمده بر زانوهاى
خويش نشستند و گفتند :اى رسول خدا ،مكلف به اعمالى شديم كه توانايى آن را
داريم :نماز ،روزه ،جهاد و صدقه ،و باز بر تو اين آيه نازل شده كه توانايى آن را
نداريم!! رسول خدا ص فرمود« :آيا مىخواهيد چنانكه يهود و نصارى قبل از شما
گفتند بگوييد :شنيديم و نافرمانى نموديم؟! بلكه بگوييد :شنيدم و اطاعت نموديم،
آمرزش تو را مىطلبيم اى پروردگارمان ،و برگشت به سوى توست» .هنگامى كه قوم
به آن اقرار نمودند و زبانهاى شان به آن روان گرديد ،خداوند در پى آنان نازل فرمود:
[آمن الرسول با انزل اليه من ربه والؤمنون ،كل آمن بال و ملئكته و كتبه و رسله ،ل نفرق بي احد من رسله ،و قالوا سعنا
و اطعنا غفرانك ربنا و اليك الصي](.البقرة)285:
ترجمه« :ايمان آورد پيامبر به چيزى كه نازل شده به وى از طرف پروردگارش و
مؤمنان نيز ،همه ايمان آوردهاند به خدا و فرشتگانش و كتابهايش و پيامبرانش( ،و
مىگويند) ميان هيچ يك از پيامبر او فرق نمىگذاريم ،و گفتند :شنيديم و فرمان برديم،
اى پروردگار ما آمرزش تو را مىخواهيم ،و بازگشت به سوى توست».
هنگامى اين را عملى نمودند ،خداوند آن را نسح نمود ،و نازل فرمود:
[ل يكلفاللّه نفسا ال وسعها ،لا ماكسبت و عليها ما اكتسبت ،ربنا ل تؤاخذنا ان نسينا او اخطئنا]تا آخر آيت( .البقرة:
)286
ترجمه« :خداوند هيچ كسى را جز به اندازه قدر و طاقتش مكلف نمىكند( ،به همين
جهت انسان) هر كار (نيكى) انجام دهد براى خود انجام داده ،و هر كار (بدى) كند به
زيان خود كرده است( ،مؤمنان مىگويند ):پروردگارا! اگر فراموش كرديم يا خطا
كرديم ما را مؤاخذه مكن.»...
و مسلم مثل اين را روايت نموده است.
و نزد احمد همچنان از مجاهد روايت است كه گفت :نزد ابن عباس رفتم و گفتم:
َ
اى ابوعباس ،نزد ابن عمر (رضىالل ّه عنهما) بودم ،او اين آيه را خواند و گريست،
گفت :كدام آيه را؟ پاسخ دادم[ :و آن تبدوا ما ف انفسكم او تفوه] ،ابن عباس گفت :وقتى اين
آيه نازل گرديد ،اصحاب رسول خدا ص را به شدت اندوهگين و خشمگين ساخت -و
گفتند :اى پيامبر خدا هلك شديم -ما به آنچه مؤاخذه مىشديم كه سخن مىگفتيم و به
آنچه مؤاخذه مىشديم كه عمل مىكرديم[ ،ول حال به آنچه در قلبهاى مان خطور مىكند مؤاخذه
مىشوي ،و تو خود مىدان كه] قلبهاى مان در دست ما نيست ،رسول خدا ص به آنان فرمود:
«بگوييد :شنيديم و اطاعت نموديم» ،گفتند :شنيديم و اطاعت نموديم ،افزود :بعد آن
را اين آيه منسوخ گردانيد[ :آمن الرسول با انزل اليه من ربه و الؤمنون كل آمن ]تا به اينجا [ل يكلفاللّه
نفسا ال وسعها ،لا ما كسبت و عليها ما اكتسبت] .و از صحبت و سخن در نفس معاف شدند و به
اعمال مأخوذ گرديدند .و نزد وى هم چنين از طريق سعيدبن جبير از ابن عباس به
اختصار روايت است و در آن آمده :رسول خدا ص فرمود« :بگوييد :شنيديم و اطاعت
نموديم و تسليم شديم» ،آن گاه خداوند ايمان را در قلبهاى شان انداخت .مسلم
مانند اين را روايت كرده ،و ابن جرير اين را از طرق ديگرى از ابن عباس روايت
نموده ،و اينها طريقهاى صحيحى از ابنعباساند ،چنان كه در تفسير ابن كثير ()338/1
آمده است.
آنچه اصحاب هنگام نزول اين آيه انجام دادند :و لم يلبسوا ايمانهم بظلم
َ
ابن ابى حاتم از عبدالل ّه روايت نموده ،كه گفت :هنگامى كه نازل شد:
[و ل يلبسوا ايانم بظلم](.النعام)82:
ترجمه« :و ايمان خويش را با ظلم خلط ننمودهاند».
اين بر ياران رسول خدا ص گران تمام شد ،گفتند :و كدام يك از ما بر نفسش ظلم
ننموده است؟ پيامبر خدا ص فرمود« :نه آن چنان است كه گمان مىكنيد ،وى 1به
پسرش گفته:
[يا بن لتشرك بال ان الشرك لظلم عظيم](.لقمان)13:
ترجمه« :اى پسرم! به خدا شرك مياور ،كه شرك طلم بزرگ است».
بخارى هم اين را روايت كرده است .و نزد ابن مردويه از وى روايت است كه گفت:
هنگامى كه نازل شد[ :الذين آمنوا و ل يلبسوا ايانم بظلم] .رسول خدا ص فرمود« :به من گفته
شد :تو از آنان هستى» .اين چنين در تفسير ابن كثير ( )153/2آمده است.
قصه شيخ بزرگ سالى كه گناهان زيادى را مرتكب شده بود و نيز قصه ابوفروه
1يعنى لقمان عليه السلم ،هدف اين است كه مراد از ظلمى كه در آيت ذكر شده است همانا
شرك است ،نه ظلمهاى كمتر از آن ،طورى كه لقمان عليه السلم ،در آيه بعدى شرك را ظلم
ناميده است .م.
ابن ابى حاتم از مكحول روايت نموده ،كه گفت :شيخ بزرگى كه پير شده بود و
ابروهايش بر چشم هايش افتاده بود آمد و گفت :اى رسول خدا مردى است كه
مرتكب خيانت و فجور شده است ،و هر حاجت و آرزومنديى را كه خواسته به دست
راستش چيده است ،و اگر گناهانش در ميان اهل زمين تقسيم شود ،حتما ً آنان را
هلك خواهد نمود ،آيا براى وى توبهاى هست؟! پيامبر ص فرمود« :آيا اسلم
آوردهاى؟» گفت :من شهادت مىدهم معبودى جز خداوند واحد و ل شريك نيست و
محمد بنده و رسول اوست ،بنى ص افزود« :خداوند غدرها و فجورت را مىآمرزد ،و
بدى هايت را به نيكى تبديل مىكند ،البته تا وقتى كه همينطور باشى» ،گفت :اى
رسول خدا ،غدرها و فجورم؟! فرمود« :غدرها و فجورت» ،آن گاه آن مرد در حالى
َ
برگشت كه تكبير و لاله الالل ّه مىگفت.
و طبرانى از حديث ابوفروه روايت نموده كه :وى نزد رسول خدا ص آمد و گفت:
درباره مردى كه همه گناهان را مرتكب شده و حاجت و آرزمنديى را نگذاشته چه
فكر مىكنى ،آيا براى وى توبهاى هست؟ فرمود« :اسلم آوردهاى؟» گفت :آرى،
فرمود« :نيكىها را انجام بده ،گناهان و بدىها را بگذار ،خداوند همه آن را برايت نيكى
و خير مىگرداند» .گفت :غدرها و فجورم؟ فرمود «آرى» ،آن گاه وى تا آن وقت تكبير
مىگفت كه ناپديد شد .اين چنين در تفسير ابن كثير ( )328/3آمده است.
عملكرد شاعران پيامبر ص هنگام نزول اين آيه :والشعراء يتبعهم الغاوون
ابن اسحاق از ابوالحسن -مولى تميم دارى -روايت نموده است ،كه گفت:
هنگامى كه نازل شد:
1يعنى :براى آن زن.
گريه ابوبكر صديق وقتى كه اين سوره نازل شد :اذا زلزلت
َ َ
ابن جرير از عبدالل ّه بن عمروبن عاص (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده ،كه گفت:
هنگامى كه نازل شد:
[اذا زلزلت الرض زلزالا](.الزلزلة)1:
ترجمه« :وقتى زمين به شدت جنبانيده شود».
ابوبكر صديق نشسته بود ،و وقتى اين نازل گرديد گريست ،پيامبر خدا ص به او
گفت« :چه تو را مىگرياند اى ابوبكر؟» گفت :اين سوره مرا مىگرياند ،رسول خدا ص
به او گفت« :اگر شما خطا نكنيد ،و مرتكب گناه نشويد و خداوند براى تان نبخشد،
خداوند امتى را مىآفريند كه خطا كنند و مرتكب گناه شوند و خداوند براى شان
ببخشد» .اين چنين در تفسير ابن كثير ( )540/4آمده است.
پروردگارم مىترسانيد؟ مىگويم :بار خدايا ،من بر آنها بهترين اهل تو را جانشين تعيين
نمودم ،و در روايت ديگرى آمده است :من به خدا و عمر از شما داناترم .و گفتار
عمر در تقسيم همه آنچه در بيت المال وجود داشت براى مردى كه همراه او
درباره نگهدارى مال براى دشمن يا حادثهاى صحبت نمود ،گذشت :شيطان اين سخن
را بر زبان تو جارى ساخت ،خداوند حجت و دليل آن را به من تلقين نموده و از شر
آن حفظم نموده است ،براى آن آنچه را آماده مىكنم كه رسول خدا ص برايش آماده
نموده بود :طاعت خداوند عزوجل و رسول وى .و در روايت ديگرى آمده است :به
خدا سوگند ،به خاطر فردا از خداوند نافرمانى نمىكنم .و در روايت ديگرى آمده
است :براى آنها تقواى خداوند تعالى را آماده مىسازم:
[و من يتقاللّه يعل له مرجا]اليه( :الطلق)2:
ترجمه« :و كسى كه از خدا بترسد ،خداوند برايش گشايشى مىگرداند».
و قول على در رغبت و علقمندى اصحاب به انفاق گذشت :ايمان بندهاى تا آن
وقت تصديق نمىشود كه به آنچه نزد خداست از آنچه در دست خودش است مطمئنتر
نباشد .البته اين را در وقتى گفت كه خواست به سائلى انفاق نمايد ،و فاطمه
َ
(رضىالل ّه عنها) گفت :فقط شش درهم را براى آرد گذاشتهام .و قول عامر ابن ربيعه
در رد نمودن مال گذشت :من به آن زمينت نيازى ندارم ،امروز سورهاى نازل
شده است كه ما را از دنيا غافل گردانيده است:
[اقترب للناس حسابم و هم ف غفلة معرضون](.النبياء)21 :
ترجمه« :حساب مردم نزديك شده است و آنان در غفلتى روى گرداناند».
َ
و به روايت از عايشه (رضىالل ّه عنها) گذشت كه وى گفت :اسيدبن حضير از جمله
فضل بود ،و مىگفت :اگر بر يكى از اين حالتهاى سه گانه قرار داشته باشم ،از اهل
جنتم و در آن شكى ندارم :هنگامى كه قرآن تلوت مىكنم و هنگامى كه آن را
مىشنوم و وقتى كه خطبه پيامبر خدا ص را مىشنوم ،و وقتى كه براى تشيع جنازهاى
حاضر مىگردم ،و هرگز در جنازهاى حاضر نشدهام ،كه براى نفس خودم سواى آنچه
را با وى انجام مىگيرد و او به طرف آن مىرود زمزمه نموده باشم .اين را حاكم (
)388/3روايت نموده و گفته اين حديث از اسناد صحيح برخوردار است ،ولى بخارى
و مسلم آن را روايت ننمودهاند .و ذهبى گفته :صحيح است.
باب دوازدهم
!!
!!.
حالى كه زير درختى همراهش بودم چنين نمود ،شاخه خشكى از آن را گرفت و
تكانش داد تا اينكه برگهايش افتاد ،و گفت« :اى سلمان آيا مرا نمىپرسى كه چرا اين
را انجام مىدهم؟» گفتم :چرا اين را انجام مىدهى؟ افزود« :مسلمان وقتى وضو
نمايد ،و وضوء را نيكو دارد ،بعد از آن نمازهاى پنجگانه را به جاى آرد ،گناهانش چنان
مىريزد ،كه اين برگ مىريزد ،و خداوند فرموده:
[و اقم الصله طرف النهار و زلفا من الليل ،آن السنات يذهب السيئات ،ذلك ذكرى للذاكرين]( .هود)114:
ترجمه« :و نماز را در دو طرف روز و بخشى از شب برپا دار ،چرا كه حسنات
سيئات را از بين مىبرند ،اين تذكرى است ،براى آنانى كه پند پذيراند».
منذرى در الترغيب ( )201/1مىگويد :به راويان احمد در صحيح حجت گرفته شده (و
از آنان حديث نقل كرده شده) ،مگر على بن زيد.
قول پيامبر ص براى مردى درباره نماز :آن كفاره گناهت است
طبرانى از حارث و او از على روايت نموده ،كه گفت :ما در مسجد با پيامبر ص
بوديم ،و انتظار نماز را مىكشيديم ،آن گاه مردى برخاست و گفت :من مرتكب گناهى
شدم ،پيامبر ص از وى اعراض نمود ،هنگامى كه پيامبر ص نماز را تمام نمود ،همان
مرد برخاست و گفتهاش را تكرار نمود ،پيامبر ص فرمود« :آيا با من اين نماز را
نگزاردى ،و براى آن وضوى نيكو ننمودى؟» پاسخ داد :بلى ،افزود« :همان كفاره
قول پيامبر ص به كسى كه اركان اسلم را ادا نمايد :تو از صديقين و شهدا هستى
بزار ،ابن خزيمه و ابن حبان هر دودر صحيح شان -و لفظ از ابن حبان است -از
عمروبن مره جهنى روايت نمودهاند كه گفت :مردى نزد پيامبر ص آمد و گفت :اى
رسول خدا ،چه فكر مىكنى ،اگر من شهادت بدهم كه معبودى جز خداوند ،نيست ،تو
رسول خدا هستى ،نمازهاى پنجگانه را به جاى آورم ،زكات را بپردازم و رمضان را
روزه بگيرم و در آن قيام نمايم ،آن گاه از جمله چه كسانى هستم؟ فرمود« :از
صديقين و شهدا» .اين چنين در الترغيب ( )200/1آمده است.
احمد ،بخارى در الدب ،ابوداود ،اينماجه ،ابن حرير و صحيحش دانسته -ابولعلى و
بيهقى ،از على روايت است كه گفت :آخرين كلم پيامبر ص اين بود« :نماز ،نماز و از
خدا در آنچه دستهاىتان مالك آنست بترسيد» اينچنين در الكنز ( )180/4آمده است.
پايين آمد ،باز نماز خواند و به قدم هايش پايين آمد ،باز نماز گزارد و آن آبله از بين
رفت .اين چنين در الكنز ( )181/4آمده است.
و عبدالرزاق از سلمان فارسى روايت نموده است ،كه گفت :بنده وقتى به نماز
برخيزد ،گناهانش بر سرش گذاشته مىشود ،و قبل از اينكه از نمازش فارغ شود ،از
وى پراكنده مىشوند ،چنانكه خوشههاى خرما پراكنده مىشوند ،و به سوى چپ و
راست مىافتند .و نزد ابن زنجويه از وى روايت است كه گفت :وقتى بنده نماز
بگزارد ،گناهانش بالى سرش جمع مىشوند ،و وقتى سجده كند ،آنها چنان مىريزند،
كه برگ درخت مىريزد .و نزد وى همچنان از طارق بن شهاب روايت است كه :وى
شبى را نزد سلمان سپرى نمود ،و كوشش وى را در عبادت مىديد ،سلمان در آخر
شب به نماز ايستاد ،و گويا طارق آنچه را كه گمان مىنمود نديد ،و آن را براى وى
متذكر گرديد ،سلمان گفت :بر نمازهاى پنجگانه مداومت و توجه داشته باشيد ،چون
اينها كفاره اين گناهانند ،البته در صورتى كه مرتكب قتل نشود ،و وقتى مردم شب
كنند بر سه حالت مىباشند :كسى از آنان چنان مىباشد ،كه برايش نفع مىباشد و نه
ضرر ،و كسى از آنان چنان مىباشد كه برايش ضرر مىباشد و نه نفع ،و كسى از آنان
چنان مىباشد ،كه برايش نه نفع مىباشد و نه ضرر ،مردى كه تاريكى شب و غفلت
مردم را غنيمت مىشمرد ،و بر مىخيزد و تا صبح نماز مىگزارد ،اين همان كسى است
كه برايش نفع است و نه ضرر ،و مردى كه غفلت مردم و تاريكى شب را غنيمت
مىشمرد و دست به گناه مىزند ،اين همان كسى است ،كه برايش ضرر است و نه
نفع و مردى كه نماز عشاء را مىگزارد و مىخوابد ،اين همان كسى است ،كه نه
برايش نفع است و نه ضرر ،و زنهار كه به شتاب روى!! ميانه روى اختيار نما و
مداومت كن .اين چنين در الكنز ( )181/4آمده است .اين را طبرانى در الكبير از
طارق بن شهاب به مانند آن روايت كرده ،و رجال آن موثقاند ،چنانكه هيثمى (
)300/1گفته است .و عبدالرزاق از ابوموسى اشعرى روايت نموده ،كه گفت :بر
جانهاى خود آتش مىافروختيم 1،و وقتى نماز فرضى را مىگزاردم ،نماز ما قبل خود را
از بين مىبرد ،باز بر نفسهاى خويش آتش مىافروختيم ،و وقتى نماز را مىگزارديم،
نماز ،ماقبلش را از بين مىبرد .اين چنين در الكنز ( )182/4آمده است.
ترجمه« :اگر ايشان را عذاب دهى ،آنان بندگان تواند ،و اگر ايشان را بيامرزى تو
غالب و صاحب حكمت هستى».
اين چنين در البدايه ( )58/6آمده است .و ابويعلى از انس روايت نموده ،كه گفت:
رسول خدا ص اندكى بيمار شد ،هنگامى كه صبح نمود گفته شد :اى رسول خدا ،اثر
درد بر تو هويداست ،فرمود« :من بر همين حالتى كه مىبينيد ،در همين شب كه
گذشت سبع طوال را خواندم» 1رجال آن ،چنان كه هيثمى ( )274/2گفته ،ثقهاند.
1يعنى :من با وجود اين مريضى كه مىبينيد در همين شب كه گذشت هفت سوره دراز را كه اول
آنها سوره بقره و آخر شان سوره انفاق است در نمازخواندم .م.
2يكى از راويان.
3يعنى :بودنم را در عقبش يادآور شدم .م.
برخيزد ولى بيهوش گرديد ،و باز به هوش آمد و گفت« :ايا مردم نماز گزاردهاند؟»
گفتيم :نخير ،اى رسول خدا آنان منتظر شما هستند ،مىافزايد :و مردم در مسجد
نشسته بودند و انتظار رسول خدا ص را براى نماز عشاء مىكشيدند ،آن گاه پيامبر
خدا ص نزد ابوبكر فرستاد تا براى مردم نماز بدهد ،و ابوبكر مرد رقيق و نازكى
بود ،وى گفت :اى عمر ،به مردم نماز بده ،پاسخ داد :تو به اين مستحقترى ،بنابراين
آن روزها را براى مردم نماز داد ...و بيرون شدن پيامبر ص را چنانكه گذشت متذكر
شده ،اين چنين در البدايه ( )233/5آمده .و اين را همچنان بيهقى ( )151/8و ابن
ابى شيبه ،چنانكه در الكنز ( )59/4آمده ،و ابن سعد ( )218/2به مانند آن ،روايت
كردهاند.
هوش آمد و گفت :نماز ،ها به خدا سوگند وقت برخاستن است!! و در اسلم حصه و
نصيبى ...و مانند آن را ذكر نموده.
ابن عباس و قبول ننمودن ترك نماز براى تداوى چشمش پس از اينكه كور شد
حاكم ( )546/3از مسيب بن رافع روايت نموده ،كه گفت :هنگامى كه چشم ابن
َ
عباس (رضىالل ّه عنهما) كور شد ،مردى نزدش آمد و گفت :تو اگر هفت روز برايم
صبر كنى ،و نماز را در حالى كه بر پشت خوابيده به اشاره بخوانى و من مداوايت
َ َ
كنم آن شاءالل ّه تعالى خوب مىشوى ،آن گاه وى نزد عايشه و ابوهريره (رضىالل ّه
عنهما) و ديگر اصحاب محمد ص فرستاد ،و هر يكى از آنان مىگفتند :چه فكر مىكنى،
اگر در اين هفت روز بميرى با نماز چه مىكنى؟! به همين سبب چشمش را گذاشت و
تداويش ننمود .و نزد بزار و طبرانى از ابن عباس روايت است كه گفت :هنگامى كه
بينايىام از بين رفت گفته شد :تو را تداوى مىكنيم ولى روزهايى نماز را ترك كن،
گفت :نخير ،رسول خدا ص گفته است« :كسى نماز را ترك كند ،با خداوند در حالى
1مقام ابراهيم عليه السلم در جوار كعبه.
2سوره فاتحه.
َ
1ممكن درست :على بن عبدالل ّه باشد و حاكم درباره وى گفته :على «سجاد»« ،بسيار سجده
كننده» ناميده مىشد.
2يعنى روزه نفلى .م.
3اين چنين در اصل و الحليه آمده است ،شايد مراد اين باشد كه :وقتى به آيت تسبيح مرور
مىنمود تسبيح مىگفت و وقتى به آيت سئوال مىگذشت سئوال مىنمود چنانكه در حديث حذيفه
گذشت .م
و انت الصادق تحب الصادق) .ترجمه« :بار خدايا ،تو سلم هستى ،و سلمتى از
توست ،و تو مومن هستى و مؤمن را دوست مىدارى ،و تو حفظ كننده هستى و
حفظ كننده را دوست مىدارى ،و تو صادق هستى و صادق را دوست مىدارى».
و ابونعيم در الحليه ( )383/1از ابوعثمان نهدى روايت نموده گفت :هفت شب نزد
ابوهريره مهمان بودم ،او و خادمش و همسرش شب را در سه نوبت قيام
مىنمودند.
بناى مسجد
حديث ابوهريره و طلقبن على درباره بناى مسجد نبوى
احمد از ابوهريره روايت نموده كه :آنان خشت را براى بناى مسجد حمل مىنمودند،
و رسول خدا ص همراه شان بود ،مىگويد :در حالى با پيامبر خد اص روبرو شدم ،كه
خشتى را بر شكم خود گذاشته و حمل مىنمود ،گمان نمودم كه براى وى سنگين
است و باعث تكليفش گرديده است ،بنابراين گفتم :اى رسول خدا ،آن را به من بده،
فرمود« :اى ابوهريره تكه ديگرى را بگير ،چون زندگى غير از زندگى آخرت نيست».
1در نص« :دبسى» آمده ،و هدف از آن پرندهاى كوچك ،يا كبوتر نر است.
هيثمى ( )9/2مىگويد :رجال آن رجال صحيحاند 1.و احمد و طبرانى از طلق بن على
روايت نمودهاند كه گفت :مسجد را با رسول خدا ص بنا نمودم ،وى مىگفت:
«يمامى را به گِل نزديك كن 2چون او از همه تان در بهم زدن گل خوبتر است و از
همه تان بازوهاى محكمتر و قوىتر دارد» .هيثمى ( )9/2مىگويد :اين را احمد و
طبرانى در الكبير روايت نمودهاند ،و رجال آن موثق اند .و نزد احمد هم چنين از وى
روايت است كه گفت :در حالى نزد پيامبر ص آمدم ،كه يارانش مسجد را بنا
مىنمودند ،مىگويد :گويا كه از عمل آنان خوشش نيامد ،مىافزايد :پس بيلچه را گرفتم
و گل را با آن بهم زدم ،مىگويد :گويا كه از بيل گرفتن و كارم خوشش آمد ،بنابراين
فرمود« :حنفى 3را در كار گل بگذاريد ،چون وى از شما در كار گل استوارتر است».
هيثمى ( )9/2مىگويد :در اين ايوب بن عتبه آمده ،و در مورد ثقه بودنش اختلف
شده است.
َ
كوشش و تلش همسر عبدالل ّهبنابىاوفى در بناى مسجد نبوى
بزار از ابن ابى اوفى روايت نموده ،كه گفت :هنگامى كه همسرش وفات نمود،
مىگفت :وى را حمل نماييد ،و در حملش علقمندى نشان دهيد :چون وى و كنيزهايش
از شب هنگام ،سنگ مسجدى را حمل مىنمودند كه بر اساس تقوا بنا شده است ،و
ما در روز دو سنگ دو سنگ حمل مىنموديم .هيثمى ( )10/2مىگويد :در اين ابومالك
نخعى آمده ،و ضعيف مىباشد.
رغبت پيامبر ص بر اين كه مسجدش چون سايه بان موسى عليه السلم باشد
طبرانى در الكبير از عباده بن صامت روايت نموده ،كه گفت :انصار به من گفتند:
تا چه وقت رسول خدا ص در اين شاخههاى درخت خرما نماز مىگزارد؟! بنابراين
دينارهايى را برايش جمع نمودند ،و آن را نزد پيامبر ص آورده به او گفتند :اين مسجد
را اصلح مىنماييم و تزيينش مىكنيم ،فرمود« :من از برادرم موسى عليه السلم روى
گردانى ندارم ،سايه بانى باشد چون سايه بان موسى» .هيثمى ( )16/1مىگويد :در
اين عيسى بن سنان آمده ،احمد و ديگران او را ضعيف دانستهاند ،عجلى ،ابن حبان و
ابن خراش در روايتش وى را ثقه دانستهاند .و نزد بيهقى در الدلئل از وى روايت
است كه :انصار مالى را جمع نمود ،آن را نزد پيامبر ص آورده گفتند :اى رسول خدا،
با اين مال مسجد را بنا نما ،و تزيينش بده ،تا چه وقت زير اين شاخههاى درخت خرما
نماز مىگزاريم؟! رسول ص فرمود« :من از برادرم موسى روى گردانى ندارم ،سايه
بانى باشد چون سايه بان موسى» .و بيهقى همچنان از حسن درباره چگونگى عريش
يا سايه بان موسى [عليه السلم] روايت نموده ،كه گفت« :وقتى دستش را بلند
مىنمود به سقف سايه بان مىرسيد» .و از ابن شهاب روايت است كه :ستونهاى
مسجد در زمان پيامبر خدا ص تنه هايى از درخت خرما بود ،و سقفش شاخههاى
1اگر هدف در اينجا بناى مسجد نبوى در مدينه باشد ،آن هم در ابتداى كار ،درست و صحيح اين
است كه ابوهريره در آن حضور نداشته ،چون وى سال هفتم هجرى ،به مدينه هجرت نموده است،
ولى اگر هدف كارهاى بعدى بالى مسجد ،يا بناى مسجد ديگرى بوده باشد ،در آن صورت اشكالى
وجود ندارد ،چون در نص ،برخلف عنوان ،كه از طرف محققين بالى كتاب وضع شده ،تصريح به
َ
چشم نمىخورد ،كه تاكيد بر بودن مسجد نبوى نمايد .والل ّه اعلم .م.
2پيامبر ص يكى از يارانش را امر مىكند ،كه طلق بن على يمامى را به گل نزديك سازد.
3نسبت به سوى بنى حنيف است ،كه طلق از آنان بود.
درخت خرما و برگهاى خرما بود ،و بر سقف گل زيادى وجود نداشت ،و وقتى باران
مىشد ،مسجد از گل پر مىگرديد ،و به صورت سايه بانى بود.
قبول نكردن پيامبر ص كه مسجدش بر اساس معمارى شام بنيان گذاشته شود
َّ
ابن زباله از خالدبن معدان روايت نموده است كه گفت :پيامبر خدا ص نزد عبدالله
بن رواحه و ابودرداء بيرون رفت ،در حالى كه همراه آنان چوب نى بود ومسجد را
به وسيله آن متر مىنمودند ،پرسيد« :چه مىكنيد؟» گفتند :مىخواهيم مسجد رسول
خدا ص را بر اساس معمارى شام بنياد نهيم ،و مخارج آن بر انصار تقسيم مىشود،
فرمود« :آن را به من بدهيد» ،آن گاه نى را از آنان گرفت ،و به طرف درب رفت و
آن را بيرون انداخت ،و فرمود« :نه هرگز اينطور نيست ،گياهى ،چوب هايى و سايه
بانى چون سايه بان موسى باشد ،اين كار نزديكتر از آن است» ،گفته شد :سايه بان
موسى چيست؟ پاسخ داد« :وقتى برمى خاست سرش به سقف مىخورد» .اين چنين
در وفاءالوفاء ( )241/1آمده است.
َ
توسعه مسجد نبوى در زمان عمر و عثمان(رضىالل ّه عنهما)
احمد از نافع روايت نموده است كه :عمر از استوانه تا مقصوره 2به مسجد افزود،
و عمر گفت :اگر از رسول خدا ص نمىشنيدم كه مىگفت« :لزم است كه بر
مسجدمان بيفزاييم» نمىافزودم .و بخارى و ابوداود از نافع روايت نمودهاند كه،
َ َ
عبدالل ّه -يعنى ابن عمر (رضىالل ّه عنهما) -به او خبر داد كه :مسجد در زمان پيامبر
خدا ص از خشت خام آماده شده بود ،و سقفش شاخههاى درخت خرما بود ،و پايه
هايش هم چوبهاى خرما بود ،و ابوبكر چيزى در آن نيفزود ،عمر بر آن افزود ،و
آن را بر همان بنيادش كه در زمان رسول خدا ص بود با خشت و شاخههاى خرما
بنياد گذاشت ،و پايه هايش را هم از چوب ساخت ،بعد از آن عثمان آن را تغيير داد،
و در آن توسعه و افزايش زيادى آورد ،و ديوارهايش را با سنگهاى منقوش و گچ
تعمير نمود ،و پايه هايش را نيز از سنگهاى منقوش درست نمود ،و سقفش را از
درخت ساج آماده ساخت .ابوداود همچنان -كه بر آن سكوت اختيار نموده -از عطيه
از ابن عمر روايت نموده است ،كه گفت :ستونهاى مسجد نبوى ص در زمان رسول
خدا ص از تنههاى درخت خرما بود ،و باليش از شاخههاى درخت خرما سايه شده
بود ،بعد اينها در زمان خلفت ابوبكر كهنه و پوسيده شد ،و ابوبكر باز آن را از
تنههاى درخت خرما و شاخههاى خرما تعمير نمود ،و باز اينها در زمان خلفت عثمان
پوسيده شدند ،و او آن را با خشت پخته تعمير نمود ،كه تاكنون ثابت است.
و در صحيح مسلم از محمود بن لبيد روايت است كه :عثمان بن عفان خواست
مسجد را بسازد ،ولى مردم آن را نپسنديدند ،و مناسب ديدند كه آن را بر همان
حالتش بگذارد ،وى گفت :من از رسول خدا ص شنيدم كه مىگويد« :كسى كه براى
خدا مسجدى بسازد ،خداوند براى وى در جنت مثل آن را بنا مىكند» .و يحيى از
َ
مطلب بن عبدالل ّه بن حنطب روايت نموده ،كه گفت :هنگامى كه عثمان بن عفان در
سال بيست و چهارم عهده دار خلفت گرديد ،مردم با او صحبت نمودند ،تا
مسجدشان را توسعه بدهد ،و از تنگ بودن آن در روز جمعه به او شكايت بردند ،حتى
كه آنان در ميدان نماز مىگزاردند ،آن گاه عثمان در اين مورد با اهل رأى و اصحاب
رسول خدا ص مشورت نمود و آنان اتفاق نمودند ،كه آن را منهدم سازد و بر آن
بيفزايد ،وى نماز ظهر را براى مردم امامت نمود و بعد به منبر رفت و پس از حمد و
ثناى خداوند گفت :اى مردم من مىخواهم مسجد رسول خدا ص را منهدم سازم ،و بر
آن بيفزايم ،و گواهى مىدهم كه از رسول خدا ص شنيدم كه مىگفت« :كسى كه براى
خداوند مسجدى بسازد ،خداوند برايش خانهاى در جنت مىسازد» .در اين امر من
سلفى دارم و امامى دارم ،كه از من در اين عمل سبقت نموده و قبل از من گذشته،
عمربن خطاب ،وى بر اين افزوده بود و بنايش نموده بود ،و من با اهل رأى اصحاب
رسول خدا ص مشورت نمودم ،و ايشان بر منهدم ساختن و بنا و توسعه آن اتفاق
نمودند ،و مردم آن را در آن روز نيكو پنداشتند و برايش دعا كردند ،وى هنگامى كه
صبح نمود ،كارگران را فراخواند و خودش نيز در آن شريك شد ،وى مردى بود كه
هميشه روزه ميگرفت ،و از در شب نماز مىگزارد ،و از مسجد بيرون نمىرفت ،و امر
نمود تا گچ الك شده در بطن نخل آماده شود ،ابتداى كار وى در ماه ربيع الول سال
بيست و نهم شروع گرديد ،و وقتى كه مهتاب محرم سال سىام داخل گرديد از آن
فارغ شد ،به اين صورت مدت كارش ده ماه بود .اين چنين در وفاء الوفاء (356
)355/1آمده است.
مسجد نسازند ،چنانكه اهل كوفه ،بصره و اهل مصر ساختهاند 1،و مردم به امر عمر
و سفارش وى متسمك بودند .اين چنين در الكنز ( )259/4آمده است.
پيامبر ص و ديدن زنى در جنت كه مسجد را پاك مىنمود ،البته بعد از وفات آن زن
طبرانى از ابن عباس روايت نموده است كه :زنى بود آشغال را از مسجد جمع
مىكرد ،وى وفات يافت و پيامبر ص از دفنش با خبر نشد ،آن گاه پيامبر ص فرمود:
«وقتى كسى از شما مىميرد مرا خبر كنيد» ،و بر وى 2نماز خواند و گفت« :من وى
را در جنت ديدم در حالى كه وى اشغال را از مسجد بر مىدارد» .هيثمى ()10/2
مىگويد :اين را طبرانى در الكبير روايت نموده است ،و در تراجم النساء گفته :زنى
كه خاشاك و آشغال را از مسجد رسول خدا ص دور مىنمود ،زنى بود كوتاه و سياه ،و
بعد از اين كلم اسنادى را از انس ذكر نموده ،و گفته ...:و حديث را متذكر شده ،و
رجال اسناد انس رجال صحيح اند ،و در اسناد ابن عباس عبدالعزيزبن فائد آمده ،كه
مجهول مىباشد ،و گفته شده :در آن فائد بن عمر آمده ،و اين قول اشتباه است.
مرا ناراحت كرد و به او گفتم :اى فلن ،چرا خرى نمىخرى كه تو را از گرما و
جانوران زمين نگه دارد ،گفت :به خدا سوگند ،دوست ندارم كه خانهام به خانه محمد
ص متصل باشد ،اين حرف وى براى من گران تمام شد ،و نزد پيامبر خدا ص آمده و
به او خبر دادم ،وى او را طلب نمود ،و آن شخص مثل گفته قبلىاش را به رسول خدا
ص نيزگفت ،و متذكر شد كه وى در قبال آن خواهان اجر و پاداش است ،آن گاه
پيامبر ص به او گفت« :براى تو آنچه است كه نيت پاداش آن را نمودهاى» .اين را
همچنان ابوداود و حميدى به معناى آن روايت كردهاند ،و در روايت حميدى آمده:
«براى وى در هر قدمى كه به سوى مسجد بر مىدارد درجهاى است» .اين چنين در
الكنز ( )244/4آمده است.
راه مىرفتم ،كه ناگهان صداى اذان را شنيد ،بعد از آن گامها را نزديك گذاشت ،تا اين
كه داخل مسجد شديم ،بعد از آن گفت :اى ثابت مىدانى ،كه چرا با تو چنين راه
رفتم؟ گفتم :خدا و پيامبرش داناتراند ،گفت :تا عدد گامها در طلب نماز زياد شود.
َ
هيثمى ( )32/2مىگويد :اين را انس از زيدبن ثابت روايت نموده است ،والل ّه اعلم ،و
در آن ضحاك بن نبراس آمده ،كه ضعيف مىباشد.
گفتند :به سوى نماز شتاب نموديم ،فرمود« :اينطور مكنيد ،هر يك از شما آنچه را
بخواند كه درك نموده ،و آنچه را از نزدش فوت شده قضايى بياورد» .و رجال آن
رجال صحيح اند ،و اين حديث به اين لفظ متفق عليه است« :آنچه از شما فوت
شده ،آن را تمام نماييد» ،چنانكه هيثمى ( )31/2گفته است.
1يعنى كسانى كه چون من نزد رسول خدا ص در منزل خوبى قرار داشتند ،از وى احاديث زيادى
روايت مىكنند ،و من در ضمن داشتن آن درجه و منزلت از همه شان كمتر حديث روايت مىكنم .م.
اين را همچنان مالك و ترمذى ،چنانكه در جمع الفوائد ( )21/1آمده ،روايت كردهاند.
و ابن منده ،از ابوالقمراء روايت نموده ،كه گفت :ما در مسجد رسول خدا ص
حلقه هايى بوديم و صحبت مىنموديم ،كه ناگهان رسول خدا ص از يكى از حجره
هايش نزد ما بيرون آمدند ،و به سوى حلقهها نظر نمود ،و بعد از آن نزد اصحاب
قرآن نشست و گفت« :به اين مجلس مأمور شدهام» .اين چنين در الصابه (
)160/4آمده است .و اين را ابن عبدالبر در الستيعاب ( )164/4روايت نموده
است .اين را هم چنين ابوعمروالدانى در طبقات القراء ،چنانكه در الكنز ()219/1
آمده ،روايت كرده است.
عمر آمدم ،وى از من در مورد مردم پرسيد و گفت :ممكن است مردى چون شتر
گريزى داخل مسجد شود ،اگر مجلس قومش را ديد و كسانى را ديد كه ايشان را
مىشناسد ،نزد شان بنشيند ،گفتم :نخير ،آنجا مجلسهاى مختلف است ،مىنشينند و
خير را مىآموزند و يادش مىكنند ،گفت :تا وقتى همينطور باشيد ،به خير و سلمتى
مىباشيد .اين چنين در الكنز ( )229/5آمده است.
پيامبر ص و گذاشتن سعدبن معاذ در مسجد هنگامى كه در روز خندق مجروح گرديد
َ
بخارى و مسلم از عايشه (رضىالل ّه عنها) روايت نمودهاند كه گفت :سعد در روز
خندق مجروح گرديد ،وى را مردى از قريش كه به او حبان بن عرقه گفته مىشد ،به
تير زد ،و تير وى در شاهرگ 2او اصابت نموده بود پيامبرص براى او خيمه در مسجد
برپا نمودم تا او را از نزديك عیادت كند .هنگامى كه از خندق برگشت سلح را
گذاشت و غسل نمود ،آنگاه جبرئيل در حالى نزدش آمد كه از سرش غبار مىريخت
وى گفت سلح را گذاشتى ،به خدا سوگند من آن را نگذاشتهام و به سوى آنان بر.
فرمود به كدام سو؟ وی به سوى بنى قريظه اشاره نمود .آن گاه پيامبر نزد آنان
رفت و آنان تابع حكم پيامبر شدند :پيامبر داورى را در بين آنان به سعد محول
گردانيد .سعد گفت من درباره آنان چنين حكم مىكنم كه جنگ جويان آنان كشته شوند
و زنان و اولدشان كنيز و برده گرفته شوند ،و اموال شان تقسيم گردد ،هشام
َ
مىگويد :پدرم برايم از عايشه (رضىالل ّه عنها) خبر داد كه سعد گفت :بار خدايا ،تو
مىدانى كه جهاد عليه هيچكسى در راه تو برايم محبوبتر ،از جهاد عليه قومى كه
پيامبرت را تكذيب و اخراج نمودهاند نيست .بار خدايا ،من گمان مىكنم كه تو جنگ را
در ميان ما و ايشان تمام نمودهاى ،و اگر از جنگ قريش چيزى باقى مانده باشد ،مرا
براى آنان باقى بگذار تا با ايشان در راه تو جهاد كنم ،و اگر جنگ را تمام نموده
باشى ،اين زخم را بتركان و مرگم را در آن بگردان ،آن گاه وسط زخمش تركيد ، -و
در مسجد آنان خيمهاى بود از بنى غفار -ناگهان ديدند كه به طرف شان خون در
جريان است ،آنان گفتند :اى اهل خيمه ،اين چيست كه از طرف شما به سوى ما
مىآيد؟ ناگهان ديده شد كه خون از زخم سعد در جريان است ،و او بر اثر آن
درگذشت .اين چنين در جمع الفوائد ( )52/2آمده است.
1كسى كه در مالش چيزى را مىيابد ،و توانايى حمل آن را ندارد ،بايد به فروشش برساند.
2رگى است در ذراع كه رگ چهار اندام نيز مىگويند ،و در عربى برايش اكحل گفته مىشود .م.
بد دانستن پيامبر ص از داخل شدن كسى در مسجد كه سير يا پياز خورده باشد
طبرانى از ابوبكر صديق روايت نموده است ،كه گفت :هنگامى كه رسول خدا ص
خيبر را فتح نمود ،مردم در طلب سير افتادند و به خوردن آن شروع نمودند ،پيامبر
خدا ص فرمود« :كسى كه از اين سبزى بدبود خورده باشد به مسجد ما نزديك
نشود» .هيثمى ( )17/2مىگويد :اين را طبرانى در الوسط از روايت ابوالقاسم
مولى ابوبكر روايت كرده است ،و كسى را نيافتم كه وى را ذكر نموده باشد ،و بقيه
رجال آن ،ثقه دانسته شدهاند .مسلم ،نسائى و ابن ماجه از عمربن خطاب روايت
نمودهاند كه :عمر روز جمعه (براى مردم) سخنرانى مىنمود ،و در سخنرانىاش گفت:
بعد از اين ،شما اى مردم ،دو سبزى را مىخوريد ،كه هر دو را بدبو مىپندارم :پياز و
سير ،من رسول خدا ص را ديدم ،كه وقتى بوى آن دو را از مردى استشمام مىنمود،
امر مىنمود و آن مرد به بقيع بيرون كرده مىشد ،كسى كه آن دو را مىخورد بايد با
پختن بويشان را از بين ببرد .اين چنين در الترغيب ( )188/1آمده است.
مسجد در صورتى عبور نمايد ،كه پيكانهاى شان را محكم گرفته باشد .اين چنين در
َ
الكنز ( )262/4آمده است .و طبرانى در الوسط از محمدبن عبيدالل ّه روايت نموده،
كه گفت :در مسجد نزد ابوسعيد خدرى بوديم ،آن گاه مردى تيرى را واژگون نمود،
ابوسعيد گفت :آيا اين نمىدانست كه رسول خدا ص از واژگون نمودن و دور گرداندن
سلح در مسجد نهى نموده است .هيثمى ( )26/2مىگويد :در اين ابوالبلد آمده ،و
ابو حاتم وى را ضعيف دانسته است.
عمر و بد دانستن بلند نمودن صداى آواز و فرياد و بلند خواندن شعر در مسجد
بخارى و بيهقى از سائب بن يزيد روايت نمودهاند كه گفت :در مسجد خواب بودم ،و
مردى با سنگريزه مرا زد ،ناگهان متوجه شدم كه عمربن خطاب است ،گفت :برو
و اين دو مرد را نزدم بياور و آن دو را نزدش آوردم ،گفت :شما كى هستيد؟ پاسخ
دادند :از اهل طائف ،گفت :اگر از اهل اين شهر مىبوديد ،سخت تنبيه تان مىكردم!!
صداهاى تان را در مسجد رسول خدا ص بلند مىكنيد؟ و نزد ابراهيم بن سعد در
نسخهاش و ابن المبارك از سعيدبن ابراهيم از پدرش روايت است كه گفت :عمربن
خطاب صداى مردى را در مسجد شنيد و گفت :آيا مىدانى كه تو در كجا هستى؟ آيا
مىدانى كه تو در كجا هستى؟ و آن صدا را بد ديد .اين چنين در الكنز ()259/4- 260
آمده است .عبدالرزاق ،ابن ابى شيبه و بيهقى از ابن عمر روايت نمودهاند كه:
وقتى عمر به مسجد مىرفت ،در مسجد صدا مىنمود :زنهار كه آواز و فرياد برپا كنيد!
و در لفظى آمده :با صداى بلندش فرياد مىنمود :از لغو در مسجد اجتناب كنيد .و نزد
عبدالرزاق و ابن ابى شيبه از وى روايت است كه :عمر از آواز و فرياد كشيدن در
مسجد نهى نموده ،و گفته بود :در اين مسجد ما ،صداها بلند نمىشوند .اين چنين در
الكنز ( )259/4آمده است .و مالك و بيهقى از سالم روايت نمودهاند كه :عمربن
الخطاب در پهلوى مسجد صحنى ساخت ،و آن را بطيحاء نام گذاشت ،و مىگفت:
كسى كه مىخواهد آواز و فرياد برپا كند ،يا شعر بخواند و يا صدايى را بلند كند ،بايد به
اين صحن برود .اين چنين در الكنز ( )259/4آمده است .و عبدالرزاق از طارق بن
شهاب روايت نموده ،كه گفت :مردى به خاطر كارى نزد عمربن خطاب آورده شد،
وى فرمود :از مسجد بيرونش كنيد و بعد بزنيدش .اين چنين در الكنز ( )260/4آمده
است.
حابس طائى و بد دانستن نماز گزاردن در قسمت مقدم مسجد در وقت سحر
َ
احمد و طبرانى در الكبير از عبدالل ّه بن عامر الهانى روايت نمودهاند كه گفت :حابس
بن سعد طائى در وقت سحر داخل مسجد گرديد -وى پيامبر ص را درك نموده بود
-و مردم را ديد كه در قسمت مقدم مسجد نماز مىگزارند ،گفت :رياكارانند ،سوگند
به پروردگار كعبه ،بترسانيد شان ،كسى كه ايشان را بترساند ،به درستى كه خدا و
پيامبرش را اطاعت نموده است ،آن گاه مردم سوى آنان آمدند و اخراج شان
نمودند ،آن گاه وى فرمود :ملئك در وقت سحر در پيش مسجد نماز مىگزارند.
َ
هيثمى ( )16/2مىگويد :در اين عبدالل ّه بن عامر الهانى آمده ،كسى را نيافتم كه وى
را ذكر نموده باشد ،و اين را همچنان ابن عساكر و ابونعيم ،چنانكه در الكنز ()262/4
آمده ،روايت نمودهاند ،و ابن سعد ( )431/7نيز مثل اين را روايت كرده است.
شدند ،آن گاه بعضى از مردم به او گفتند :اى رسول خدا ،اى كاش به ناقوس امر
كنى! پيامبر خدا ص فرمود« :فعل نصارى؟ نخير» ،گفتند :اى كاش به بوق امر كنى و
در آن دميده شود ،گفت« :فعل يهود؟ نخير» ،بعد به خانوادهام برگشتم ،و نظر به
آنچه از توجه و اندوه رسول خدا ص در آن حالتش ديده بودم ،اندوهگين و پريشان
بودم ،تا اينكه در ساعتهاى قبل از فجر شب به خواب كوتاه و سبكى فرو رفتم ،و
مردى را ديدم كه دو جامه سبز بر تن دارد ،و من در ميان خواب و بيدارى قرار
داشتم ،آنگاه در سطح مسجد ايستاد و دو انگشتش را در گوش هايش فرو كرد و
صدا نمود.
و نزد وى همچنان از انس روايت است كه گفت :وقتى نماز در زمان رسول خدا
ص حاضر مىشد ،مردى در راه به شتاب مىرفت و صدا مىنمود :الصله ،الصله ،و
اين بر مردم گران تمام شد و گفتند :اى كاش ناقوس بگيريم ...و حديث را متذكر
شده .چنانكه در الكنز ( )263/4 265آمده است.
صدا نمودن :الصله جامعه در زمان رسول خدا ص قبل از رهنمون شدن به اذان
ابن سعد ( )246/1از نافع بن جبيرو عروه و زيدبن اسلم و سعيدبن مسيب روايت
نموده ،كه گفت :در زمان پيامبر ص قبل از اين كه به اذان مأمور شود ،منادى پيامبر
ص براى مردم صدا مىنمود( :الصله جامعه)« ،نماز جماعت در حال قيام است» ،و
مردم جمع مىشدند ،و هگامى كه قبله به سوى كعبه گرديد ،به اذان امر شد ،و مسأله
اذان رسول خدا ص را فكرمند و پريشان ساخته بود ،و آنان چيزهايى را به او
مىگفتند ،كه به وسيله مردم را به نماز جمع نمايند ،برخى از آنان گفتند :بوق ،و برخى
ديگر گفتند :ناقوس ...و حديث را متذكر شده ،در آخر آن آمده :گفتند :و بهاذان اجازه
داد ،و براى امرى كه پيش مىآمد همان روش قبلى براى مردم باقى ماند( :الصله
جامعه) ،و آنان براى پاسخ بدان حاضر مىشدند و از آن آگاه مىگرديدند ،بنابراين وقتى
كه خبر فتح خوانده مىشد ،يا به امرى مأمور مىگرديدند ،به اين صورت صدا مىشد:
(الصله جامعه) ،اگر چه در غير وقت نماز مىبود.
قول ابن عمر براى مردى كه در اذانش خوش آوازى مىنمود و بر آن اجر مىگرفت
طبرانى در الكبير از يحيى البكّاء روايت نموده است ،كه گفت :مردى به ابن عمر
َ
(رضىالل ّه عنهما) گفت :من تو را به خاطر خدا دوست دارم ،ابن عمر پاسخ داد :ولى
من تو را به خاطر خدا دوست ندارم ،پرسيد :چرا؟ گفت :تو در اذانت خوش آوازى
مىكنى و براى آن اجر مىگيرى .هيثمى ( )3/2مىگويد :در اين يحيى البكّاء آمده،
احمد ،ابوزرعه ،ابوحاتم و ابوداود وى را ضعيف دانستهاند ،و يحيى بن سعيدالقطّان
َ
وى را ثقه دانسته ،و محمدبن سعيد مىگويد :ان شاءالل ّه ثقه بود.
قول پيامبر ص براى كسى كه بعد از مغرب و بعد از ظهر نشست و انتظار نماز دوم را
مىكشيد
َ َ
ابن جرير از عبدالل ّه بن عمرو (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده است ،كه گفت :رسول
خدا ص نماز مغرب را خواند ،و تعدادى كه خواست برگشت و تعدادى كه خواست
باقى ماند ،بعد از آن پيامبر خدا ص بيرون شد و گفت« :پروردگارتان دروازهاى از
دروازههاى آسمان را گشوده است ،و به شما بر ملئك افتخار مىكند ،مىگويد :بندگانم
فريضهاى را ادا نمودهاند ،و ديگرى را انتظار مىكشند» .اين چنين در الكنز ()245/4
َ
آمده است .و اين را ابن ماجه از ابن عمر (رضىالل ّه عنهما) همانند آن روايت كرده
است ،و راويان آن ثقهاند ،چنانكه در الترغيب ( )246/1آمده است .و طبرانى در
1در اصل والكنز« :فاصبهم» آمده ،و آن تصحيف است
َ
2در اصل و الكنز :عبيدالل ّه آمده ،و تضحيف مىباشد.
وقتى كه نماز ظهر را ادا الكبير از ابوامامه ثقفى روايت نموده ،كه گفت :معاويه
نمود بيرون گرديد ،و گفت:
در جاهاى خويش باشيد تا نزدتان باز آيم ،بعد نزد ما در حالى وارد شد كه ردايى را بر
تن نموده بود ،هنگامى كه نماز عصر را خواند ،گفت :آيا براى تان چيزى را كه پيامبر
خدا ص انجام داده بود خبر ندهم؟ پاسخ داديم :بلى ،گفت :آنان نماز نخستين 1را با
وى گزاردند و بعد از آن نشستند ،آن گاه پيامبر ص نزدشان بيرون رفت و گفت« :تا
حال از جاى تان حركت ننمودهايد؟» گفتند :نخير ،گفت« :اگر پروردگارتان را
مىديديد ،دروازهاى از آسمان را گشوده ،و مجلس تان را براى ملئكهاش نشان داده
است ،و بر شما افتخار مىكند ،و شما انتظار نماز را مىكشيد» .اين چنين در المجمع (
)38/2آمده است.
قول پيامبر ص براى كسى كه انتظار نماز عشاء را تا نصف شب كشيده است
بخارى از انس روايت نموده كه :رسول خدا ص شبى نماز عشاء را تا نصف شب
به تأخير افكند ،بعد از آن وقتى نماز را خواند رويش را گردانيده گفت« :مردم نماز
گزاردند و خوابيدند ،شما از وقتى كه در انتظار نماز بودهاند در نمازيد» .و نزد وى هم
چنين از ابوهريره به شكل مرفوع روايت است كه« :هر يكى از شما تا وقتى كه به
خاطر نماز نشسته باشد در نماز است ،و ملئك مىگويد :بار خدايا ،او را بيامرز ،بار
خدايا ،رحمش نما ،اين حالت تا وقتى ادامه مىيابد كه از جاى نمازش بر نخيزد يا بى
وضوع نشود» .و در روايتى نزد مسلم و ابوداود آمده ،كه گفت« :بنده تا وقتى در
جاى نمازش در انتظار نماز باشد در نماز است ،و ملئك مىگويد :بار خدايا ،او را
بيامرز ،بار خدايا ،رحمش نما ،تا اين كه برگردد يا بى وضوع شود» ،گفته شد :چگونه
بى وضو مىشود؟ پاسخ داد 2:به آهستگى يا فشار بادش را دفع نمايد .اين چنين در
الترغيب ( )245/1آمده است.
پاسخ دادم :نخير ،گفت :از ابوهريره شنيدم كه مىگفت :در زمان پيامبر ص غذايى
نبود كه در آن از مرزها حراست و پاسبانى صورت بگيرد 1،ولكن انتظار نماز بعد از
نماز بود .اين چنين الترغيب ( )251/1آمده است.
مىآوردند ،تا اينكه در صف ايستاد كرده مىشد ،و در روايتى آمده :ما خود را در حال
يدريافتيم ،كه از نماز جز منافقى كه نفاقش دانسته شده بود يا مريض تخلف
نمىورزيد ،حتى كه مردى در ميان دو مرد ديگر راه مىرفت ،و به نماز مىآمد ،و گفت:
رسول خدا ص سنن هدايت را به ما تعليم داده است ،و از سنن هدايت نماز در
مسجدى است كه در آن اذان داده مىشود .اين چنين در الترغيب ( )224/1آمده
است .و اين را هم چنين عبدالرزاق و ضياء در المختارة به طول آن ،چنانكه در الكنز
( )181/4آمده ،روايت كردهاند .و اين را طيالبسى (ص )40هم چنين به مانند آن
روايت نموده ،و افزوده است :و من هر يك از شما را چنان مىيابم ،كه مسجدى در
خانهاش دارد ،و در آن نماز مىگزارد ،و اگر در خانههاى تان نماز بگذاريد و مسجدهاى
تان را ترك كنيد ،سنت نبى تان را ترك نمودهايد.
و ابونعيم در الحليه ( )235/1از معاذبن جبل روايت نموده است ،كه گفت :كسى
كه دوست دارد ،نزد خداوند عزوجل در امان باشد ،بايد به اين نمازهاى پنجگانه ،در
همان جاهايى كه براى آنها صدا مىشود ،بيايد ،چون اينها از سنن هدايتاند ،و از
چيزهايىاند كه نبى تان براى تان سنت گذاشته است ،و نگويد :من در خانهام جاى نماز
گزاردن دارم ،و در آنجا نماز مىگزارم ،چون اگر شما اين را انجام دهيد ،سنت نبى
تان را ترك نمودهايد ،و اگر سنت نبى تان را ترك كنيد گمراه مىشويد.
قول عمر درباره كسى كه قيام ليل از جماعت فجر او را باز داشت
مالك از ابوبكر بن سليمان بن ابى حثمه روايت نموده كه :عمربن خطاب سليمان
بن ابى حثمه را در نماز صبح نيافت ،و عمر صبحگاهان به سوى بازار رفت -و
َّ
مسكن سليمان بين مسجد و بازار بود -عمر ازكنار شفاء مادر سليمان (رضىالله
عنهما) عبور نمود ،و به او گفت :سليمان را در [نماز] صبح نديدم ،به او پاسخ داد:
وى شب را در نماز سپرى نمود ،و بعد خواب بر او غلبه نمود ،عمر گفت :اينكه در
نماز صبح در جماعت حاضر شوم ،برايم از اينكه شبى را قيام كنم محبوبتر است .اين
چنين در الترغيب ( )235/1آمده است .و نزد عبدالرزاق از ابن ابى مليكه روايت
است كه گفت :شفاء -يكى از زنان بنى عدى بن كعب -در رمضان نزد عمر آمد،
عمر گفت :چرا ابوحثمه -شوهر آن زن -را در نماز صبح حاضر نديدم؟ پاسخ داد :اى
اميرالمؤمنين ،شب را در تلش و كوشش پيگير سپرى نمود ،و ديگر سست و تنبل
شد كه بيرون آيد ،بنابراين صبح را خواند و خوابيد ،عمر گفت :به خدا سوگند ،اگر به
آن حاضر مىشد ،برايم از كوشش شبش محبوبتر بود .و نزد وى همچنان از شفاء بنت
َ
عبدالل ّه روايت است كه گفت :عمربن خطاب در خانهام نزدم وارد گرديد ،و دو مرد
را نزدم خواب يافت ،پرسيد :حال اين دو كه با ما در نماز حاضر نشدند چطور است؟
گفتم :اى اميرالمؤمنين ،همراه مردم نماز گزاردند -و آن در مضان بود ، -بعد آنقدر
نماز خواندند كه صبح نمودند ،و نماز صبح را گزاردند و خوابيدند ،عمر گفت :اينكه
صبح را در جماعت بخوانم ،برايم از اينكه شبى را تا صبح نماز بگزارم ،محبوبتر
است .اين چنين در كنزالعمال ( )243/4آمده است.
قول ابو دراء درباره جماعت و عملكرد ابن عمر وقتى نماز عشاء به جماعت از
دستش رفت
بخارى از ام الدرداء روايت نموده ،كه گفت :ابودرداء در حالى نزدم وارد شد ،كه
خشمگين بود ،پرسيدم :چه تو را خشمگين ساخته است؟ گفت :به خدا سوگند ،از
امر خداوند محمد ص چيزى نمىبينم ،مگر اينكه آنان يك جاى نماز مىگزارند .و ابونعيم
در الحليه ( )303/1از نافع روايت نموده كه :وقتى نماز عشاء از نزد ابن عمر
َ
(رضىالل ّه عنهما) از جماعت فوت مىشد ،بقيه شبش را زنده مىداشت ،و بشربن
موسى گفته :شبش را زنده مىداشت .اين را طبرانى نيز روايت كرده است .و نزد
بيهقى روايت است :وقتى نماز جماعت از نزدش فوت مىشد ،تا نماز ديگر نماز
مىگزارد .چنان كه در الصابه ( )349/2آمده است
بيرون شدن حارث بن حسان براى نماز فجر در شب عروسى اش و قولش به كسى كه
عتابش نمود
طبرانى در الكبير به اسناد حسن از عنبسه بن ازهر روايت نموده ،كه گفت :حارث
بن حسان -كه از اصحاب بود -ازدواج نمود ،و مردى وقتى در آن زمان ازدواج
مىنمود ،روزهايى در پرده مىنشست و براى نماز بامداد بيرون نمىگرديد ،بنابراين به
وى گفته شد :آيا در حالى بيرون مىآيى ،كه امشب با همسرت همبستر شدهاى؟
گفت :به خدا سوگند ،زنى كه مرا از نماز بامداد در جماعت بازدارد ،بدون تديد زن
بديست .اين چنين در مجمع الزوائد ( )41/2آمده است.
برابر نمودن و ترتيب صف ها توجه و اهتمام پيامبر ص به برابر نمودن صفهاى اصحابش در
نماز
ابن خزيمه در صحيحش از براء بن عازب روايت نموده ،كه گفت :رسول خدا ص
در به سمت صف مىآمد ،و سينهها و شانههاى مردم را برابر مىنمود و مىگفت:
«نابرابر و مختلف نشويد كه قلبهاى تان مختلف مىشود ،خداوند و ملئك بر صف اول
درود مىفرستند» .اين چنين در الترغيب ( )282/1آمده است .و نزد ابوداود به اسناد
حسن از براء روايت است كه گفت :رسول خداص از يك سمت صف به ناحيه
ديگرش مىرفت و بر سينهها و شانههاى مان دست مىكشيد و مىگفت« :مختلف
نشويد» ...و مانند آن را متذكر شده ،اين چنين در الترغيب ( )289/1آمده است.
مسلم و ائمه چهارگانه به غير از ترمذى از جابربن سمره روايت نمودهاند كه:
رسول خدا ص پيش ما آمد و گفت« :آيا چنان صف نمىبنديد ،كه ملئك نزد
پروردگارشان صف مىبندند؟» گفتيم :اى رسول خدا ،ملئك چگونه نزد پروردگار شان
صف مىبندند؟ فرمود« :صفهاى اول را تمام مىكنند و در صف به هم مىچسبند و
ملحق مىشوند» .اين چنين در الترغيب ( )283/1آمده است .و نزد ابوداود و ابن
َ
ماجه از جابر )بن سمره( (رضى الل ّه عنه) روايت است كه گفت :با رسول خدا ص
نماز گزارديم ،به سوى مان اشاره نمود كه بنشينيم و نشستيم ،فرمود« :چه شما را
باز مىدارد ،كه چون ملئك صف بنديد» ...و مانند آن را ذكر نموده .چنانكه در الكنز (
)255/4آمده است.
و مالك و ائمه شش گانه به جز بخارى 1از نعمان بن بشير روايت نمودهاند كه:
رسول خدا ص صفهاى ما را طورى برابر مىنمود ،انگار كه تيرها را برابر مىنمايد ،تا
اينكه دريافت كه ما آن را از وى آموختيم ،بعد از آن روزى بيرون آمد و ايستاد و
نزديك بود تكبير بگويد ،آن گاه مردى را ديد كه سينهاش را از صف بيرون كشيده
است ،فرمود« :بندگان خدا ،يا صفهاى تان را برابر كنيد ،يا اينكه خداوند در چهرههاى
تان دگرگونى مىآورد» .و در روايتى نزد ابوداود و ابن حبان در صحيحش آمده ،كه
گفت :آن گاه من هر مرد را ديدم كه شانهاش را به شانه رفيقش و زانويش را به
زانوى رفيقش و قوزك پايش را به قوزك پاى وى مىچسباند .اين چنين در الترغيب (
)289/1آمده است.
َ
دستور عمر ،عثمان و على(رضىالل ّهعنهم) به برابر نمودن صفها قبل از تكبير
مالك ،عبدالرزاق و بيهقى از نافع روايت نمودهاند كه :عمر به برابر نمودن صفها
امر مىنمود ،و وقتى نزدش مىآمدند كه برابر شده است تكبير مىگفت .ونزد
عبدالرزاق از ابوعثمان نهدى روايت است كه گفت :عمر به برابرى صفها امر
مىنمود و مىگفت :اى فلن جلو بيا ،اى فلن جلو بيا ،و مىپندارمش كه گفت :قومى
هميشه تأخير مىكنند تا اينكه خداوند مؤخرشان دارد .و نزد وى همچنان از او روايت
است كه گفت :عمر را ديدم وقتى براى نماز جلو مىايستاد ،به شانهها و قدمها نگاه
مىكرد .اين چنين در الكنز ( )254/4 255آمده است .عبدبن حميد ،ابن جرير و ابن
ابى حاتم از ابونضره روايت نمودهاند كه گفت :عمربن خطاب وقتى به نماز
مىايستاد مىگفت :برابر شويد ،اى فلن جلو بيا ،اى فلن عقب رو ،صفهاى تان را
درست نماييد ،خداوند براى تان روش ملئكه را مىخواهد ،بعد از آن تلوت مىنمود:
[و انا لنحن الصافون .و انا لنحن السبحون](.الصافات)165 - 166:
ترجمه« :و ما صف زدگانيم ،و ما تسبح گويندگانيم».
اين چنين در الكنز ( )255/4آمده است .و عبدالرزاق و بيهقى از ابوسهيل بن مالك و
او از پدرش روايت نمودهاند كه گفت :با عثمان بن عفان بودم ،كه نماز برپا شد و
من همراهش صحبت مىنمودم كه برايم چيزى معاش مقرر كند ،و تا آن وقت با وى
صحبت نمودم و او سنگ ريزهها را با كفش هايش برابر مىنمود ،كه مردانى نزدش
آمدند كه آنان را به برابر نمودن صفها مؤظف گردانيده بود ،به او خبر دادند كه صفها
برابر شدهاند ،آن گاه گفت :در صف برابر شو ،و بعد از آن تكبير گفت .اين چنين در
َ
الكنز ( )255/4آمده است .و ابن ابى شيبه از على (رضى الل ّه عنه) روايت نموده،
كه گفت :برابر شويد ،قلبهاى تان برابر مىشود ،و با هم بچسبيد بر يك ديگر مهربان
مىشويد .اين چنين در الكنز ( )255/4آمده است.
مىافزايد :و انس بن مالك فرمود :وى چوبى داشت كه آن را به دست مىگرفت .اين
چنين در الكنز ( )273/4آمده است .و بخارى در الدب المفرد (ص )43از انس
روايت نموده ،كه گفت :پيامبر ص رحيم و مهربان بود ،هر كسى نزدش مىآمد به او
وعده مىداد ،و وعدهاش را اگر نزدش مىبود وفا مىكرد ،براى نماز اقامت گفته شد ،و
اعرابيى نزدش آمد و از جامهاش گرفته گفت :اندكى از كارم مانده است ،و مىترسم
كه آن را فراموش كنم ،سپس همراهش برخاست ،تا اينكه از كار وى فارغ گرديد ،آن
گاه برگشت و نماز گزارد.
َ
مشغوليت عمر و عثمان (رضىالل ّهعنهما) به اين كار
ابوربيع زهرانى از ابوعثمان نهدى روايت نموده ،كه گفت :نماز برپا مىشد ،و مردى
نزد عمر مىآمد و با او صحبت مىنمود ،حتى كه بسا اوقات بعضى از ما از طول
قيام مىنشستيم .اين چنين در الكنز ( )230/4آمده است .و ابن حبان از موسى بن
طلحه روايت نموده ،كه گفت :از عثمان بن عفان كه بر منبر قرار داشت ،و مؤذن
براى نماز اقامت مىگفت ،شنيدم كه اخبار و نرخهاى مردم را مىپرسيد .اين چنين در
الكنز ( )234/4آمده است .و ابن سعد ( )59/3اين را از موسى به مثل آن روايت
كرده است ،و در برابر نمودن صفها به روايت از ابوسهيل بن مالك و او از پدرش
گذشت كه گفت :با عثمان بن عفان بودم ،كه نماز برپا شد و من با او صحبت
مىنمودم ...الحديث.
َ
امامت و اقتداء در زمان پيامبر ص و اصحابش (رضى الل ّه عنهم)
قول ابوسفيان در اطاعت اصحاب از پيامبر ص وقتى كه آنان را ديد نماز مىگزارند
ابن ابى شيبه از عكرمه روايت نموده ،و حديث را به طول آن در صلح حديبيه و فتح
مكه ذكر نموده ،و در آن آمده ،به وى گفت« :اى ابوسفيان ،اسلم بياور سلمت
مىمانى» ،آن گاه ابوسفيان اسلم آورد ،و عباس (رضي الله عنه) وى را به منزل
خود برد ،هنگامى كه صبح نمودند مردم براى وضو گرفتن برخاستند ،ابوسفيان گفت:
اى ابوالفضل مردم را چه شده است؟ به چيزى دستور داده شدهاند؟ گفت :نه خير،
بلكه آنها براى نماز برخاستهاند ،آن گاه عباس به وى امر نمود و او وضو گرفت ،بعد
از آن او را با خود نزد رسول خدا ص برد ،هنگامى كه رسول خدا ص داخل نماز
گرديد تكبير گفت و مردم هم تكبير گفتند ،بعد از آن ركوع نمود ،مردم هم ركوع
نمودند ،بعد بلند شد و آنان نيز بلند شدند ،ابوسفيان گفت :فرمانبردارى قوم
پراكندهاى را كه از اينجا و آنجا جمع شده باشند مثل امروز نديده بودم ،نه فارسيان
مانند عزتمند مانند اينها براى بزرگ خود فرمانبرداراند و نه هم گروههاى روم،
ابوسفيان افزود :اى ابوالفضل پادشاهى برادر زاده ات بزرگ شده است ،عباس به او
گفت :اين پادشاهى نيست بلكه نبوت است .اين چنين در الكنز ( )300/5آمده است،
َ
و طبرانى در الصغير و الكبير از ميمونه (رضىالل ّه عنها) اين را روايت نموده ،و ميمونه
حديث را در غزوه فتح متذكر شده و در آن آمده :رسول خدا ص براى وضوء
برخاست ،و مسلمانان آب وضوى وى را مىگرفتند و بر روهاى شان مىماليدند،
ابوسفيان گفت :اى ابوالفضل ،پادشاهى برادرزاده ات بزرگ شده است ،عباس
گفت :پادشاهى نيست بلكه نبوت است و به خاطر نبوت است كه به وى اين قدر
دلباختهاند .هيثمى ( )164/6مىگويد :در اين يحيى بن سليمان بن نضله آمده و وى
ضعيف مىباشد .و ابن كثير در البدايه ( )291/4مىگويد :و عروه ذكر نموده كه:
ابوسفيان وقتى همان شبى را كه نزد عباس بود صبح نمود ،و مردم را ديد كه به نماز
روى مىآورند و براى طهارت پراكنده مىشوند ،ترسيد و به عباس گفت :اينها چه
مىكنند؟ پاسخ داد :آنان اذان را شنيدهاند ،و براى نماز پراكنده مىشوند ،و هنگامى كه
نماز حاضر گرديد و اينان را ديد كه به ركوع وى ركوع مىكنند و به سجدهاش سجده
مىكنند گفت :اى عباس به هر چه ايشان را امر كند انجام مىدهند؟ گفت :آرى ،به خدا
سوگند ،اگر ايشان را به ترك طعام و نوشيدنى امر كند ،اطاعتش مىكنند.
است ،و ما شرف بزرگى وى را مىدانيم ،او را رسول خدا ص به نماز دادن به مردم
در وقتى امر نموده بود كه خودش زنده بود.
َ
قول عمر و على(رضىالل ّهعنهما) درباره امامت ابوبكر
نسائى از ابن مسعود روايت نموده است :هنگامى كه پيامبر ص وفات نمود انصار
گفتند :از ما هم اميرى باشد و از شما هم اميرى ،آن گاه عمر نزدشان آمد و گفت:
آيا نمىدانيد كه پيامبر ص ابوبكر را امر نمود تا براى مردم نماز بدهد؟ براى كدام
يك از شما نفسش به طيب خاطر اجازه مىدهد كه از ابوبكر جلو بيفتد؟ گفتند :به خدا
پناه مىبريم كه بر ابوبكر پيش شويم .اين چنين در جمع الفوائد ( )206/2آمده است،
و در منتخب الكنز ( )354/4از على ذكر نموده ،كه گفت :پيامبر ص ابوبكر را امر
نمود كه براى مردم نماز بدهد و من حاضر بودم ،نه غايب بودم و نه هم مريضى
داشتم ،بنابراين براى دنياى مان ،به آنچه پيامبر ص به دين مان راضى گرديد ،راضى
شديم.
هيثمى ( )65/2مىگويد :در اين اسحاق بن بحيى بن طلحه آمده ،و احمد و ابن معين
و بخارى وى را ضعيف دانستهاند ،و يعقوب بن شيبه و ابن حبان وى را ثقه دانستهاند.
َ
نماز ابن مسعود در عقب ابو موسى (رضىالل ّهعنهما) در خانهاش
َ
احمد از علقمه روايت نموده كه :عبدالل ّه بن مسعود نزد ابوموساى اشعرى به
منزلش آمد ،وقت خواندن نماز فرارسيد ،آن گاه ابوموسى گفت :اى ابو عبدالرحمن
جلو برو ،چون تو مسنتر و عالمترى ،گفت :بلكه تو پيش مىشوى ،چون ما در منزل و
مسجدت نزدت آمدهايم ،لذا تو مستحقترى ،مىگويد :آن گاه ابوموسى پيش شد و
كفش هايش را كشيد ،هنگامى كه سلم داد ،ابن مسعود به او گفت :از كشيدن آنها
چه هدف داشتى؟ آيا تو در وادى مقدس هستى؟ هيثمى ( )66/2مىگويد :اين را احمد
روايت نموده ،و در آن مرديست كه از وى نام برده نشده است ،و طبرانى آن را به
شكل متصل و به رجال ثقه روايت نموده است .طبرانى آن را از ابراهيم هم به
اختصار روايت نموده ،و رجال آن رجال صحيح اند ،چنانكه هيثمى گفته ،و در حديث
َ
وى آمده :عبدالل ّه به او گفت :ابوموسى ،تو مىدانى كه پيش شدن صاحب خانه از
سنت است ،ولى ابوموسى ابا ورزيد ،حتى كه غلم يكى شان پيش شد.
نماز فرات بن حيان در مسجدش عقب حنظله بن ربيع نظر به امر پيامبر ص به آن
طبرانى در الكبير از قيس بن زهير روايت نموده ،كه گفت :با حنظله بن ربيع به
طرف مسجد فرات بن حيان رفتم ،وقت نماز فرارسيد ،فرات به او گفت :جلو
برو ،حنظله گفت :از تو پيش نمىشوم ،چون تو از من مسنترى ،قبل از من هجرت
كردهاى و مسجد مسجدتان است ،فرات گفت :از رسول خدا ص شنيدم كه درباره
تو چيزى مىگفت ،و ابدا ً از تو پيش نمىشوم ،گفت :آيا روزى كه در غزوه طائف
نزدش آمدم و مرا به عنوان جاسوس فرستاد نزدش حاضر بودى؟ گفت :ارى ،بعد
حنظله جلو رفت و براى شان نماز خواند ،فرات گفت :اى بنى عجل من اين را به
سببى پيش نمودم ،كه رسول خدا ص وى را به عنوان جاسوس به طائف فرستاد،
بعد وى برگشت و آن خبر را به او رسانيد ،پيامبر ص فرمود« :راست گفتى ،به
منزلت برگرد ،كه تو امشب را بيدار سپرى نمودى» ،هنگامى كه برگشت به ما گفت:
«به اين اقتدا كنيد» .هيثمى ( )65/2مىگويد :اين را طبرانى در الكبير روايت نموده،
و رجال آن ثقهاند ،اين را همچنان ابويعلى ،بغوى و ابن عساكر از قيس به مانند آن،
چنانكه در الكنز ( )28/7آمده ،روايت كردهاند.
امير مكه و جانشين ساختن ابن ابزى براى اداى نماز به مردم و ستايش عمر از
عملكردش
ابويعلى در مسندش از عبدالرحمن بن ابى ليلى روايت نموده ،كه گفت :با عمربن
خطاب به سوى مكه رفتيم ،امير مكه نافع بن علقمه از ما استقبال نمود ،عمر
گفت :كى را بر اهل مكه جانشين تعيين نمودى؟ گفت :عبدالرحمن بن ابزى را.
گفت :به سوى يك تن از غلمان روى آوردى ،و در جايى او را جانشين ساختى كه در
آنجا كسانى از قريش و از اصحاب رسول خدا ص حضور دارند؟ گفت :آرى ،او را
قارىتر از همه شان به كتاب خدا يافتم ،و مكه سرزمينى است كه همه مردم بدانجا
حاضر مىشوند ،بنابراين خواستم كتاب خداوند را از مردى بشنوند ،كه قرائت نيكو
دارد ،عمر گفت :امر نيكويى را در نظر گرفتهاى ،عبدالرحمن بن ابزى از كسانى
است كه خداوند وى را به وسيله قرآن ارج بخشيده است .اين چنين در منتخب الكنز
( )216/5آمده است.
مسور و عقب كشيدن امامى كه كلمش به درستى فهميده نمىشد و رضايت عمر
به آن
عبدالرزاق و بيهقى از عبيدبن عمير روايت نمودهاند كه گفت :جماعتى در جايى از
اطراف مكه و در حج جمع شدند ،وقت نماز فرارسيد ،و مردى از آل ابوسائب
مخزومى كه سخنش درست فهميده نمىشد جلو رفت آن گاه مسوربن مخزمه
وى را به عقب كشيد و ديگرى را پيش نمود ،و اين خبر به عمربن خطاب رسيد،
ولى او وى را تا اينكه به مدينه نيامد عتابش ننمود ،و وقتى كه به مدينه آمد ،وى را
مورد بازخواست قرار داد ،مسور پاسخ داد :اى اميرالمؤمنين ،به من فرصت بده ،آن
مرد سخنش به درستى فهميده نمىشد ،و در حج بود ،ترسيدم كه بعضى حاجيان
قرائتش را بشنوند ،و از همان قرائت وى با فراگيرى اش پيروى نمايند ،گفت :آيا
همانجا رفتى؟ 1گفت :آرى ،فرمود :به صواب رسيدى .اين چنين در الكنز ()246/4
آمده است.
َ
قول طلحه بن عبيدالل ّه براى جماعتى كه براى شان نماز داد :آيا از نمازم راضى
شديد
َّ
طبرانى از طلحه بن عبيدالله روايت نموده كه وى براى قومى نماز داد ،هنامى كه
برگشت گفت :من فراموش نمودم ،كه قبل از جلو رفتنم با شما مشورت كنم ،آيا از
نمازم راضى شديد؟ گفتند :آرى ،و چه كسى از آن بدش مىآيد ،اى ناصر و حوارى
رسول خدا ص ،گفت :من از رسول خدا ص شنيدم كه مىگفت« :هر گاه مردى قومى
را در حالى امامت كند ،كه آنان وى را بد ببرند ،نمازش از گوش هايش تجاوز
نمىكند» .هيثمى ( )68/2مىگويد :اين را طبرانى در الكبير به روايت سليمان بن ايوب
طلحى روايت كرده است ،و درباره آن ابوزرعه گفته :عامه احاديثش تأييد نمىشود ،و
صاحب ميزان گفته :منكرهايى دارد ،و ثقه هم دانسته شده.
قول ابو هريره ،انس وعدى درباره نماز صحابه در عقب پيامبر ص
احمد از ابوجابر الوالدى روايت نموده ،كه گفت :به ابوهريره گفتم :رسول خدا ص
اينطور براى تان نماز مىداد؟ گفت :چه را از نمازم بد و ناآشنا ديديد؟ گفتم :خواستم
از آن بپرسم ،گفت :آرى ،و كوتاهتر از اين .راوى مىگويد :و قيام وى به اندازهاى بود
كه مؤذن از مناره پايين مىآمد و به صف مىرسيد .هيثمى ( )71/2مىگويد :اين را
احمد روايت كرده است .ودر روايتى نزد وى آمده :ابوهريره را ديدم ،كه نمازى را
خواند و آن را كوتاه به جاى آورد .اين را احمد روايت نموده ،و ابويعلى روايت اول را
روايت كرده است ،و رجال آن دو ثقهاند .و احمد از انس بن مالك روايت نموده،
كه گفت :ما با رسول خدا ص نمازى مىخوانديم ،كه اگر يكى از شما آن را امروز
بخواند ،آن را بر وى عيب مىگيريد .هيثمى ( )71/2مىگويد :آن را احمد روايت نموده،
و رجال آن ثقهاند .و طبرانى از عدى بن حاتم روايت نموده كه :وى به سوى
مجلس ايشان بيرون رفت و نماز برپا شد ،آن گاه امام شان جلو رفت و نشستن
نماز را طولنى نمود ،هنگامى كه برگشت عدى بن حاتم گفت :كسى كه از شما ما را
امامت نمود ،بايد ركوع و سجده را تمام كند ،چون در عقب وى خرد ،بزرگ ،مريض،
مسافر و حاجتمند مىباشد ،آن گاه هنگامى كه نماز حاضر گرديد ،عدى بن حاتم جلو
رفت و ركوع و سجده را تمام نمود و نماز را كوتاه و مختصر نمود ،وقتى برگشت
گفت :اينطور در عقب پيامبر خدا ص نماز مىگزارديم .هيثمى ( )73/2مىگويد :اين را
طبرانى در الكبير به طول آن روايت نموده ،و اين حديث نزد امام احمد به اختصار
آمد ،و رجال هر دو حديث ثقهاند.
صدايى چون صداى ديگ در حال جوش و غليان داشت ،يعنى گريه مىنمود .اين چنين
در الترغيب ( )315/1آمده .و اين را همچنان ترمذى در الشمائل روايت كرده ،حافظ
( )141/2مىگويد :اسناد آن قويست ،و ابن خزيمه و ابن حبان و حاكم آن را صحيح
دانستهاند.
ابن عمر نماز خواندم ،از وى هنگامى كه سجده نمود شنيدم كه مىگفت( :اللهم
اجعلك احب شىء الى ،و اخشى شىء عندى) ،ترجمه« :بار خدايا تو را محوبترين
چيز نزدم مىگردانم ،و همچنان نظر به هر چيزى از تو زيادتر مىترسم» ،و از وى
شنيدم كه در سجدهاش مىگفت« :رب بما انعمت على فلن اكون ظهيرا للمجرمين»،
ترجمه« :پروردگارا ،با در نظر داشت نعمتى كه بر من نمودهاى ،هرگز مددكار
مجرمان نخواهم بود» ،و گفت :از وقتى اسلم آوردهام ،هرگاه نمازى گزاردهام،
اميدوارم كه كفاره باشد.
َّ
و طبرانى در الكبير از اعمش روايت نموده ،كه گفت :وقتى عبدالله نماز مىگزارد،
چون جامه انداخته شده مىبود .هيثمى ( )136/2مىگويد :رجال آن ثقه دانسته
شدهاند ،و اعمش ابن مسعود را درك ننموده است.
ركعت فجر ،شتابان و به سرعت مىديدم ،به سوى هيچ چيز ديگرى از خير و غنيمت
َ
نمىديدم .اين چنين در الترغيب ( )361/1آمده است .و بخارى از عايشه (رضىالل ّه
عنها) روايت نموده كه :پيامبر ص چهار ركعت قبل از ظهر و دو ركعت قبل از بامداد
را ترك ننموده و نمىگذاشت .و ابوداود ( )259/2از بلل روايت نموده كه :وى نزد
َ
رسول خدا ص آمد ،تا وى را براى نماز بامداد خبر كند ،ولى عايشه (رضىالل ّه عنها)
بلل را به كارى كه از وى خواست مشغول گردانيد ،تا اينكه سپيده صبح دميد ،و صبح
خوب روشن شد ،آن گاه بلل برخاست و پيامبر ص را براى نماز خبر نمود ،و چند بار
اين كار را تكرار نمود ،ولى رسول خدا ص بيرون نشد ،هنگامى كه بيرون شد براى
مردم نماز داد ،و بلل به او خبر داد ،كه عايشه وى را به كارى كه از وى خواست
مشغول ساخت ،تا اين كه صبح خيلى روشن شد ،و در عين حال پيامبر ص در بيرون
رفتن به سويش تأخير نمود ،فرمود« :من دو ركعت نماز فجر را مىخواندم» ،گفت:
اى رسول خدا ،تو خيلى وقتها صبح را روشن نموده برآمدى ،فرمود« :اگر بيشتر از
آنچه صبح نمودم صبح را روشنتر مىنمودم ،باز هم آن دو ركعت را مىخواندم ،و آن را،
بجا ،درست و خوب مىخواندم» .اسناد آن ،چنانكه نووى در رياض الصالحين (ص
)416گفته ،حسن است.
شدت توجه و اهتمام پيامبر ص به چهار ركهت نماز قبل از فريضه ظهر
ابن ماجه از قابوس و او از پدرش روايت نموده ،كه گفت :پدرم نزد عايشه رفت كه:
كدام نماز رسول خدا ص نزدش محبوبتر بود تا براى آن مواظبت نمايد؟ گفت :چهار
ركعت قبل از ظهر مىخواند ،قيام را در آنها طولنى مىنمود و ركوع و سجده شان را
نيز نيكو انجام مىداد .قابوس فرزند ابوظبيان است ،ثقه دانسته شده ،و ترمذى و ابن
خزيمه و حاكم از وى روايت را صحيح دانستهاند .اما شخص ارسال شده نزد عايشه
َ
مبهم است .اين چنين در الترغيب ( )364/1آمده است .احمد و ترمذى از عبدالل ّه بن
سائب روايت نمودهاند كه :رسول خدا ص بعد از زوال آقتاب و قبل از ظهر چهار
ركعت مىخواند ،و فرمود« :اين ساعتى است كه دروازههاى آسمان در آن باز مىشود،
و دوست دارم كه عمل صالحى در آن از من بلند شود» .ترمذى مىگويد :حديث حسن
و غريب است .اين چنين در الترغيب ( )364/1آمده است .و ترمذى (ص )57از على
روايت نموده ،كه گفت :پيامبر ص قبل از ظهر چهار ركعت مىخواند و بعد از آن دو
َ
ركعت .و هم چنان از عايشه (رضىالل ّه عنهما) -و آن را حسن دانسته -روايت نموده
كه :پيامبر ص وقتى چهار ركعت را قبل از ظهر نمىخواند ،آنها را بعد از ظهر به جاى
مىآورد .و طبرانى در الكبير والوسط از ابوايوب روايت نموده كه :هنگامى رسول
خدا ص نزد من پايين آمد ،ديدمش كه بر چهار ركعت قبل از شهر مداومت مىنمود ،و
فرمود « :وقتى آفتاب زوال نمايد ،دروازههاى آسمان باز مىشود ،و هيچ دروازهاى از
آنها تا اينكه نماز ظهر خوانده نشود بسته نمىشود ،و من دوست دارم ،كه در آن
ساعت برايم خير بلند شود» .اين چنين در الترغيب ( )364/1و در الكنز ()189/4
آمده است.
الرياض (ص )419آمده ،صحيح است ،اين را ابويعلى و طبرانى در الكبير والوسط از
َ
ميمونه (رضىالل ّه عنها) به مثل حديث على روايت نمودهاند .چنان كه در المجمع (
َ
)221/2آمده است .و طبرانى در الكبير از ابن عباس (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده
كه :پيامبر ص بعد از مغرب دو ركعت نماز مىخواند ،و قرائت را در آنها طولنى
مىنمود ،تا اندازهاى كه اهل مسجد پراكنده مىشدند .هيثمى ( )230/2مىگويد :در اين
مانى آمده ،و ضعيف مىباشد. يحيى بن عبدالحميد ح ّ
است ،و همچنان از ابن عمر روايت نموده است كه :چون آفتاب زوال مىنمود ،وى به
مسجد مىآمد و دوازده ركعت قبل از ظهر مىخواند و بعد از آن مىنشست .و از نافع
روايت است كه عمر قبل از ظهر هشت ركعت نماز مىخواند ،و بعد از آن چهار ركعت
نماز مىگزارد .اين چنين در الكنز ( )189/4آمده است.
اهتمام و توجه على به سنت قبل از عصر و توجه وى وابن عمر به سنت بين مغرب
و عشاء
ابن نجار از على روايت نموده ،كه گفت :رسول خدا ص مرا به سه چيز وصيت
نموده است ،كه تا زندهام آنها را نمىگذارم :اينكه قبل از عصر چهار ركعت بخوانم .و
من آنها را تا اينكه زنده هستم ترك نخواهم نمود .و زد ابن جرير از وى روايت است
كه گفت :خداوند كسى را كه قبل از عصر چهار ركعت بخواند رحم نمايد .اين چنين
در الكنز ( )191/4آمده است .و ابن ابى شيبه از ابوفاخته و او از على روايت
نموده كه وى ذكر نمود :در ميان مغرب و عشاء نماز غفلت است ،على گفت :در
غفلت واقع شدهايد 1.اين چنين در الكنز ( )192/4آمده است .و ابن زنجويه از ابن
عمر روايت نموده ،كه گفت :كسى كه بعد از مغرب چهار ركعت نماز بخواند ،چون
كسى مىباشد كه از يك جنگ به جنگ ديگرى برود .اين چنين در الكنز ( )193/4آمده
است.
روم بجنگد ،وى با گروهى از قومش روبرو شد ،و به وى گفتند كه يك گروه شش
نفرى از قومش اين را در زمان پيامبر خدا ص اراده نمودند ،پيامبر ص فرمود« :آيا
در من براى تان اقتداى نيكو نيست؟» و آنان را از آن بازداشت ،آن گاه سعيد ايشان
را بر برگردانيدن همسرش شاهد گرفت ،بعد از آن به سوى ما برگشت و به ما گفت،
َ
كه وى نزد ابن عباس (رضىالل ّه عنهما) رفت و او را از وتر پرسيد ،گفت :آيا تو را به
عالمترين اهل زمين به وتر رسول خدا ص آگاه نسازم؟ گفت :ارى ،فرمود :نزد
َ
عايشه (رضىالل ّه عنها) برو ،و باز نزدم برگرد ،و مرا از پاسخى كه به تو داده است
خبر بده ،مىگويد :نزد حكيم بن افلج آمدم ،و از او خواستم كه با من نزد عايشه بيايد،
گفت :من به وى نزديك نمىشوم ،من وى را از اين باز داشتم كه درباره اين دو
گروه 1چيزى بگويد ،ولى او ابا ورزيد و ادامه داد[ ،سعيد مىگويد] من وى را سوگند
دادم 2،بنابراين با من آمد ،و نزد وى داخل شديم ،گفت :حكيم است ،و او را شناخت،
حكيم گفت :بلى ،مىافزايد :عايشه باز پرسيد :اين همراهت كيست؟ گفت :سعيدبن
هشام ،عايشه پرسيد :هشام كيست؟ پاسخ داد :ابن عامر ،مىافزايد :آن گاه براى وى
دعاى رحمت نمود و گفت :عامر شخص نيكويى بود ،گفتم :اى ام المؤمنين ،مرا از
اخلق رسول خداص خبر بده گفت آيا قرآن نمىخوانى گفتم بلى مىخوانم .گفت:
اخلق رسول خداص قرآن بود .خواستم برخيزم ،آن گاه قيام پيامبر خدا ص به يادم
آمد ،گفتم :اى ام المؤمنين ،مرا از قيام پيامبر خدا ص خبر بده؟ گفت :آيا اين سوره
را نمىخوانى[ :يا ايهاالمزمل]؟ گفتم :آرى ،فرمود :خداوند قيام ليل را در اول اين
سوره فرض گردانيد ،و رسول خدا ص و يارانش يك سال قيام نمودند ،حتى كه
قدمهاى شان ورم نمود ،و خداوند خاتمه سوره را دوازده ماه در آسمان نگه داشت،
بعد از آن خداوند تخفيف را در آخر اين سوره نازل فرمود ،بنا بر آن ،قيام شب پس
از فرضيت نفل گرديد .باز خواستم برخيزم ،آن گاه وتر رسول خدا ص به يادم آمد ،و
گفتم :اى ام المؤمنين ،مرا از وتر رسول خدا ص خبر بده؟ گفت :ما برايش مسواك
و آب وضويش را آماده مىساختيم ،و خداوند او را وقتى كه مىخواست در شب بيدار
مىنمود ،و او مسواك مىنمود و باز وضو مىكرد ،و بعد از آن هشت ركعت نماز
مىخواند ،كه در آنها جز در ركعت هشتم نمىنشست ،بعد مىنشست و پروردگارش
[تبارك] و تعالى را ياد مىنمود ،و دعا مىكرد ،و باز بر مىخاست و سلم نمىداد ،بعد
مىايستاد تا نهم را بخواند ،باز مىنشست و خداوند واحد را ذكر مىنمود ،و بعد از آن
وى را دعا مىكرد و باز سلم مىداد كه ما مىشنيديم ،آن گاه بعد از سلم دادنش دو
ركعت نماز ديگر را نشسته مىخواند ،و مجموع آنها ،اى پسرم ،يازده ركعت مىگرديد،
و هنگامى كه رسول خدا ص مسن گرديد و چاق شدند ،به هفت ركعت وتر نمود ،و
بعد از آن دو ركعت ديگر را پس از سلم دادنش نشسته خواند ،و اينها در مجموع ،اى
پسرم ،نه ركعت بود ،و رسول خدا ص وقتى نمازى را مىخواند ،دوست مىداشت كه
بر آن مداومت نمايد ،و او را وقتى از قيام شب ،خوابى ،دردى يا مرضى مشغول
مىداشت ،از طرف روز دوازده ركعت نماز مىگزارد ،و رسول خدا ص را بياد ندارم كه
همه قرآن را در يك شب تا صبح خوانده باشد ،و ماهى را كامل ً بدون رمضان روزه
گرفته باشد .بعد نزد ابن عباس آمدم ،و حديث وى را برايش بيان نمودم ،گفت:
راست گفته ،اما اگر من نزدش رفت و آمد مىداشتم ،نزدش مىرفتم تا از خودش
مىشنيدم 3.مسلم اين را در صحيحش به مثل آن روايت كرده است .اين چنين در
قول ابن عباس درباره وتر اصحاب هنگامى كه سوره مزمل نازل شد
ابن ابى شيبه از ابن عباس روايت نموده ،كه گفت :هنگامى كه اول مزمل نازل شد،
مانند قيام شان در ماه رمضان قيام مىنمودند ،و در ميان اول و آخر آن يك سال
فاصله بود .اين چنين در الكنز ( )281/4آمده است.
َ
تهجد ابوبكر و عمر(رضى الل ّه عنهما)
ابن ابى شيبه از يحيى بن سعيد از ابوبكر روايت نموده كه :وى در اول شب وتر
مىخواند ،و وقتى براى نماز بر مىخاست دو دو ركعت نماز مىگزارد .اين چنين در الكنز
( )278/4آمده است .مالك و بيهقى از اسلم روايت نمودهاند كه گفت :عمربن
خطاب در طول شب همانقدر كه خدا مىخواست ،نماز مىگزارد ،چون نصف شب
مىشد ،خانوادهاش را براى نماز بيدار مىنمود ،و بعد از آن به آنها مىگفت :نماز ،و اين
آيه را تلوت مىنمود:
[و امر اهلك بالصله ] تا به اين قول خداوند [والعاقية اللتقوى](.طه)132:
ترجمه« :خانواده ات را به نماز امر كن ...عاقيت از آن پرهيزگاران است».
اين چنين در منتخب الكنز ( )380/4آمده است .و طبرانى -كه رجالش ثقهاند ، -
چنانكه هيثمى ( )73/9گفته ،از حسن روايت نموده كه :عثمان بن ابى العاص با يكى
از همسران عمربن خطاب ازدواج نمود ،و گفت :به خدا سوگند ،او را به سبب
علقمندى به مال و فرزند نكاح ننمودم ،فقط خواستم مرا از شب عمر خبر دهد ،و از
وى پرسيد كه :نماز عمر در شب چطور بود؟ پاسخ داد :وى نماز عشاء را مىخواند،
بعد از آن امر مىنمود تا نزد سرش ظرفى را پر از آب نموده بگذاريم و سر آن را
بپوشانيم ،و در طول شب بيدار مىشد ،و دست هايش را در آب مىگذاشت و بدان
روى و دستش را مىشست و بعد از آن خداوند را ،آنقدر كه خدا مىخواست ،ياد
مىنمود ،بعد از آن چندين بار پى در پى بيدار ميشد ،تا اينكه بر همان ساعتى مىرسيد،
كه در آن براى نمازش بر مىخاست .ابن بريده گفت :چه كسى اين را براى تو بيان
داشت؟ پاسخ داد :اين را دختر عثمان بن ابى العاص برايم بيان نمود ،گفت :ثقه
است .و ابن سعد از سعيدبن المسيب روايت نموده ،كه گفت :عمربن خطاب نماز را
در دل شب -يعنى در وسط شب -دوست مىداشت .اين چنين در الكنز ()279/4
آمده است.
َ َ
تهجد عبدالل ّه بن عمر (رضى الل ّه عنهما)
ابونعيم در الحليه ( )303/1به سند جيد ،چنانكه در الصابه ( )349/1آمده ،از نافع
َ
از ابن عمر (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده كه :وى شب را به نماز زنده مىداشت ،و
بعد از آن مىگفت :از نافع در سحر داخل شدهايم؟ پاسخ مىداد :نخير ،باز نماز را
شروع مىنمود ،و بعد از آن مىگفت :اى نافع ،در سحر داخل شدهايم؟ مىگفت :آرى،
آن گاه مىنشست و آمرزش مىخواست و دعا مىنمود تا اينكه صبح مىشد .طبرانى
مثل اين را روايت نموده ،رجال آن رجال صحيح اند ،غير اسدبن موسى كه ثقه است.
و ابونعيم همچنان ( )304/1از محمد روايت نموده ،كه گفت :ابن عمر هر بار كه در
شب بيدار مىشد نماز مىگزارد ،و نزد وى همچنان از ابوغالب روايت است كه گفت:
ابن عمر در مكه نزد ما پايين مىآمد ،و در هنگام شب تهجد مىخواند ،و شبى
نزديكىهاى صبح به من گفت :اى ابوغالب آيا بلند نمىشوى تا نماز بخوانى؟ اگر چه
ثلث قرآن را بخوانى ،گفتم :صبح نزديك شده ،ثلث قرآن را چگونه بخوانم؟ گفت:
َ
سوره اخلص [قل هوالل ّه احد] معادل ثلث قرآن است.
َ
تهجد ابن مسعود و سلمان (رضى الل ّه عنهما)
َ
طبرانى از علقمه بن قيس روايت نموده ،كه گفت :شبى با عبدالل ّه بن مسعود (رضى
َ
الل ّه عنه) خوابيدم ،وى در اول شب قيام نمود 1،بعد از آن برخاست ،و مثل قرائت
امام در مسجد قبيلهاش قرائت مىنمود ،به ترتيل مىخواند و تكرار نمىكرد ،كسانى كه
در اطرافش بودند مىشنيدند ،و صدايش را نيز تكرار نمىنمود ،تا اينكه از تاريكى آخر
شب ،جز مانند فاصله ميان اذان مغرب و عودت از آن باقى نماند ،بعد از آن وى وتر
خواند .هيثمى ( )266/2مىگويد :اين را طبرانى در الكبير روايت نموده ،و رجال آن
رجال صحيح اند .و طبرانى از طارق بن شهاب روايت نموده كه :وى نزد سلمان
خوابيد ،تا ببيند كه تلش وى چگونه است ،مىگويد :سلمان در آخر شب به نماز
ايستاد ،و گوييى طارق آنچه را گمان مىنمود نديد ،و آن را براى وى متذكر گرديد،
سلمان گفت :بر نمازهاى پنجگانه مداومت و توجه داشته باشيد ،چون اينها كفاره اين
گناهانند ،البته در صورتى كه مرتكب قتل نشود ،و وقتى مردم شب نمايند بر سه
حالت مىباشند :كسى از آنان چنان مىباشد ،كه او را نفع مىباشد و نه ضرر ،و كسى از
آنان چنان مىباشد كه براى او ضرر مىباشد و نه نفع ،و كسى از آنان چنان مىباشد ،كه
براى او نه نفع مىباشد و نه ضرر ،مردى كه تاريكى شب و غفلت مردم را غنيمت
مىشمرد ،و بر مىخيزد و تا صبح نماز مىگزارد ،اين همان كسى است ،كه برايش نفع
است و نه ضرر ،و مردى كه غفلت مردم و تاريكى شب را غنيمت مىشمرد و دست
به گناه مىزند ،اين همان كسى است ،كه برايش ضرر است و نه نفع و مردى كه نماز
عشاء را مىگزارد و مىخوابد ،اين همان كسى است ،كه نه برايش نفع است و نه
ضرر ،و زنهار كه به شتاب روى!! ميانه روى اختيار نما و مداومت كن .منذرى در
ترغيب خود ( )401/1گفته :اين را طبرانى در الكبير ،به صورت موقوف ،به اسنادى
كه در آن باكى نيست ،روايت نموده ،و گروهى هم اين را به صورت مرفوع روايت
كردهاند.
اهتمام و توجه پيامبر ص و يارانش به نوافل در ميان طلوع آفتاب و زوال آن
حديث ام هانى و عايشه درباره نماز چاشت پيامبر ص
َّ
بخارى و مسلم از ام هانى -فاخته بنت ابى طالب (رضىالله عنها) -روايت نمودهاند
كه گفت :نزد رسول خدا ص در سال فتح رفتم ،و ملحظه نمودم كه غسل مىكند،
هنگامى كه از غسلش فارغ گرديد ،هشت ركعت نماز خواند البته در آن وقت چاشت
َ
بود .اين چنين در الرياض (ص )424آمده است .و مسلم از عايشه (رضى الل ّه عنها)
روايت نموده ،كه گفت :رسول خدا ص نماز چاشت 2را چهار ركعت مىخواند ،و
مقدارى كه خدا مىخواست اضافه مىنمود .اين چنين در الرياض آمده است.
َ
حديث انس و عبدالل ّه بن ابى اوفى درباره نماز چاشت پيامبر ص
طبرانى در الوسط از انس بن مالك روايت نموده ،كه گفت :رسول خدا ص را
ديدم كه نماز چاشت را شش ركعت مىخواند ،و آنها را ديگر ترك ننمودم .هيثمى (
)337/2مىگويد :در اين سعدبن مسلم اموى آمده ،و بخارى و ابن معين و گروهى
1اين چنين در اصل آمده ،و ممكن درست «خواب نمود» باشد.
2يعنى :صله الضحى .م.
ضعيفش دانستهاند ،و ابن حبان در ثقهها ذكرش نموده ،و گفته :خطا مىكند .اين چنين
طبرانى در الكبير والوسط به اسناد حسن ،چنانكه هيثمى ( )238/2گفته ،از ام هانى
روايت نموده كه :پيامبر ص روز فتح نزد وى آمد ،و نماز چاشت را شش ركعت
َ
خواند .و بزار از عبدالل ّه بن ابى اوفى روايت نموده كه :وى نماز چاشت را دو
ركعت خواند ،آن گاه همسرش به او گفت :دو ركعت خواند؟ پاسخ داد :رسول خدا
ص هنگامى كه به فتح بشارت داده شد ،و هم چنين وقتى كه به بريده شدن سر
ابوجهل بشارت داده شد ،دو ركعت نماز چاشت را خواندى .هيثمى ( )238/2مىگويد:
اين را بزار روايت كرده است ،و طبرانى در الكبير بعضى آن را روايت نموده ،و در
آن شعثاء آمده ،و من كسى را نيافتم كه او را ثقه دانسته باشد ،و نه هم كسى را كه
جرحش نموده باشد .و ابنماجه فقط نماز را وقتى كه به سر ابوجهل بشارت داده شد
روايت نموده است.
طبرانى در جزئى كه براى افراد عطاء نام تخصيص داده است ،از عطاء ابومحمد
روايت نموده ،كه گفت :على را ديدم كه نماز چاشت را در مسجد مىخواند .اين
چنين در الكنز ( )281/4آمده است .و ابن جرير از عكرمه روايت نموده ،كه گفت:
َ
ابن عباس (رضىالل ّه عنهما) نماز چاشت را روزى مىخواند و ده روز ديگر ترك مىنمود.
اين چنين در الكنز ( )282/4آمده است .و ابن جرير از عايشه بنت سعد 1روايت
نموده ،كه گفت :سعد نماز چاشت را هشت ركعت مىخواند .اين چنين در الكنز (
)283/4آمده است.
اهتمام و توجه به نفلها در وقت داخل شدن به منزل و بيرون شدن از آن
ابن المبارك در الزهد به سند صحيح از عبدالرحمن بن ابى ليلى روايت نموده ،كه
َ
گفت :مردى با همسر عبدالل ّه بن رواحه ازدواج نمود ،و او را از عملكرد ابن رواحه
پرسيد ،پاسخ داد :وى چون مىخواست ازخانهاش بيرون برود دو ركعت نماز مىخواند،
و وقتى به خانهاش بر ميگشت ،دو ركعت نماز مىگزارد ،و آن را ترك نمىنمود .اين
چنين در الصابه ( )306/2آمده است.
ابى بن كعب و امامت تراويح براى مردم در زمان پيامبر ص و در زمان عمر
ابوداود به اسناد ضعيف از ابوهريره روايت نموده ،كه گفت :رسول خداص در رمضان
در حالى نزد مردم بيرون رفت ،كه آنان در يك گوشه مسجد نماز مىگزاردند ،آن گاه
گفت« :اينان كيستند؟» به او گفته شد :اينان مردمانىاند ،كه قرآن حفظ ندارند ،و ابى
بن كعب براى شان نماز مىدهد ،وآنان در عقب وى نماز مىگزارند ،فرمود« :به حق
رسيدهاند ،و كار نيكويى انجام دادهاند» .اين چنين در جمع الفوائد آمده است .مالك،
بخارى ،ابن خزيمه و غير ايشان از عبدالرحمن بن عبدالقارى روايت نمودهاند كه
گفت :با عمر بن خطاب شبى در رمضان به سوى مسجد بيرون رفتم ،ناگهان
متوجه شديم ،كه مردى پراكنده و متفرقاند ،مردى براى خودش نماز مىخواند ،و
گروهى از عقبش همان نماز روى را مىگزارند ،آن گاه عمر گفت :من بر اين باور
هستم كه اگر اينان را بر يك قارى جمع نمايم بهتر و افضل خواهد بود ،بعد از آن
تصميم گرفت و ايشان را بر ابى بن كعب جمع نمود .باز شب ديگرى با وى بيرون
رفتم و مردم در عقب قارى خويش نماز مىگزاردند ،عمر گفت :بدعت نيكويى است
اين!! آنچه از آن مىخوابيد ،از آنچه برايش قيام مىكند بهتر است -هدفش آخر شب
است -و مردم در اول شب قيام مىنمودند 1.اين چنين در الكنز و جمع الفوائد آمده
است .و ابن سعد ( )59/5از نوفل بن اياس هذلى روايت نموده ،كه گفت :ما در
زمان عمربن خطاب به صورت پراكنده و متفرق در مسجد در رمضان اينجا و آنجا
مىايستاديم 2،و مردم به سوى خوش صداتر شان ميل مىنمودند ،آن گاه عمر گفت :آيا
اينان را نمىبينم كه قرآن را به خوش آوازى گرفتهاند؟ به خدا سوگند ،اگر بتوانم اين
را تغيير خواهم داد ،مىگويد :جز سه شب درنگ ننموده بود ،كه ابى بن كعب را امر
نمود ،و او براى شان امامت كرد ،بعد از آن در آخر صفها ايستاد و گفت :اگر اين
بدعت باشد ،به درستى كه بدعت نيكويى است.
1يعنى :اگر شما همين قيام را از طرف اخير شب مىنموديد براى تان در ثواب بهتر بود ،و حال كه
نماز مىخوانيد و مىخوابيد ،اجرش نظر به آخر شب كمتر است .م.
2البته براى نماز .م.
عمر و روشن نمودن مساجد تا در آن ها تراويح خوانده شود و دعاى على به اين
سبب برايش
ابن شاهين از ابواسحاق همدانى روايت نموده ،كه گفت :على ابن بى طالب (رضى
َ
الل ّه عنه) در نخستين شب رمضان بيرون رفت[ :و ديد] كه چراغها روشن است و
مىدرخشد و كتاب خداوند تلوت مىشود ،فرمود :اى ابن خطاب! خداوند در قبرت
نور و روشنايى بياورد ،چنانكه مساجد خداوند تعالى را به قرآن منور و روشن
ساختى .اين چنين در الكنز ( )284/4آمده است.
و خطيب اين را در امالى خود از ابواسحاق همدانى ،و ابن عساكر از اسماعيل بن
زياد به معناى آن به اختصار ،روايت كردهاند .چنانكه در منتخب الكنز ( )387/4آمده
است.
نماز توبه
َّ
ابن خزيمه در صحيحش از عبدالله بن بريده و او از پدرش روايت نموده ،كه گفت:
روزى رسول خدا ص صبح نمود ،و بلل را فراخواند و گفت« :اى بلل به چه چيز از
من به سوى جنت سبقت نمودى؟ من ديشب داخل جنت شدم ،و صداى حركتت را
در پيش رويم شنيدم» ،گفت :اى رسول خدا ،هرگاه گناهى نمودم 2،دو ركعت نماز
خواندم ،و هرگاه برايم بى وضويى پيش آمده ،وضو نمودهام ،و دو ركعت نماز
گزاردهام .اين چنين در الترغيب ( )437/1آمده است.
1جايى كه عمر بيرون از مسجد بناء نموده بود.
2منذرى گفته :و در روايتى آمده :هرگاه اذان دادم .و ممكن اين صحيح باشد.
نماز حاجت
نماز انس به خاطر حاجت و برطرف شدن حاجتش
َ
ابن سعد ( )21/7از ثمامه بن عبدالل ّه روايت نموده ،كه گفت :باغبان انس در
تابستان نزدش آمد ،و از بى آبى شكايت نمود ،آن گاه انس آب خواست و وضو نمود
و نماز گزارد ،بعد از آن گفت :آيا چيزى را مىبينى؟ گفت :نه چيزى را مىبينم،
مىافزايد :باز داخل شد و نماز گزارد ،و بار سوم -يا چهارم -گفت :ببين ،پاسخ داد:
ابرى را به اندازه بال پرنده مىبينم ،مىگويد :باز شروع به نماز گزاردن و دعا نمود ،تا
اينكه همان دهقان نزدش آمد و گفت :آسمان را ابر فرا گرفت و باريد ،انس گفت:
اسبى را كه بشربن شغاف فرستاده سوار شو ،و ببين كه باران به كجا رسيده است؟
مىگويد :آن را سوار گرديد و ديد ،مىافزايد :و دريافت كه باران از قصرهاى مسيرين
و قصر غضبان تجاوز ننموده است.
قبول شدن دعاى صحابى جليل القدر ابومعلق وقتى كه دزدى خواست او را به قتل
برساند
ابن ابى الدنيا در كتاب مجابى الدعوة از انس بن مالك روايت نموده است ،كه
گفت :مردى از اصحاب رسول خدا ص كه ابومعلق ناميده مىشد ،و تاجر بود ،با مال
خودش و ديگران تجارت مىنمود ،وى فردى عابد و پرهيزگار بود ،بارى بيرون رفت و
دزدى كه سلح بر تن داشت با او روبرو گرديد و گفت :متاعت را بگذار كه مىكشمت،
گفت :اگر مال مىخواهى در خدمتت است ،گفت :جز خونت را نمىخواهم ،ابومعلق
گفت :پس بگذار نماز بخوانم ،گفت :آنقدرى كه مىخواهى بخوان .آن گاه وضو ساخت
و بعد از آن دو ركعت نماز گزارد ،و چنين دعا نمود( :ياودود يا ذالعرش المجيد ،يا
فعال لما يريد ،اسالك بعزتك التى ل ترام ،و ملكك الذى ل يضام ،و بنورك الذى مل
اركان عرشك آن تكفينى شر هذا اللص ،يا مغيث اغثنى) .ترجمه« :اى ودود ،و اى
صاحب عرش بزرگ ،اى كننده آنچه بخواهد ،تو را به بزرگى و عزتت كه قصد كرده
نمىشود ،و به پادشاهيت كه مزاحمت كرده نمىشود ،و به نورت كه اطراف عرشت را
پر نموده ،سوال مىكنم كه شر اين دزد را از من دفع كنى ،اى فريادرس به فريادم
برس» .اين را سه بار گفت ،ناگهان متوجه شد سواركارى كه حربهاى در دست دارد،
حربهاش را تا برابر هر دو گوشش بلند كرده است ،وى دزد را زد و به قتل رسانيد ،و
آن گاه به سوى تاجر آمد ،تاجر پرسيد :تو كيستى؟ كه خداوند توسط تو به فريادم
رسيد ،گفت :من ملكى از اهل آسمان چهارم هستم ،هنگامى كه دعا نمودى ،صداى
دروازههاى آسمان را شنيدم ،باز براى دومين بار دعا نمودى ،آن گاه ضجهاى را از
اهل آسمان شنيدم ،باز سومين بار دعا نمودى ،آن گاه گفته شد :دعاى مصيبت زده
است ،و من از خداوند خواستم كه قتل آن را به عهده من بسپارد ،بعد از آن همان
ملك گفت :مژده بادا برايت و بدان ،كه كسى وضو بكند ،و چهار ركعت نماز بگذارد ،و
به اين دعاء دعاء نمايد ،دعايش قبول و پاسخ داده مىشود ،خواه در مصيبت باشد يا
بدون مصيبت .ابوموسى اين را در كتاب الوظائف ،به صورت كاملش روايت نموده.
اين چنين در الصابه ( )182/4آمده است.
باب سيزدهم
.
آمدن قبيصه نزد پيامبر ص براى طلب علم و قول پيامبر ص برايش
احمد از قبيصه بن مخارق روايت نموده است ،كه گفت :نزد پيامبر ص آمدم،
سنّم بزرگ شده و استخوانم نازك گرديده، پرسيد« :چه تو را آورده است؟» گفتمِ :
بنابراين نزد تو آمدم ،تا چيزى به من بياموزى كه خداوند به وسيله آن به من نفع
رساند ،گفت« :به هر سنگ ،درخت و كلوخى كه مرور نمودهاى ،برايت مغفرت
َ
خواستهاند .اى قبيصه وقتى نماز صبح را خواندى سه بار بگو :سبحانالل ّه العظيم و
بحمده ،از كورى ،جذام و فلج عافيت مىيابى ،اى قبيصه بگو :اللهم انى اسالك مما
عندك ،و افض على من فضلك ،و انشر على من رحمتك ،و انزل على من بركتك،
«بار خدايا ،من از تو از آنچه نزدت هست مىخواهم ،و از فضلت برمن فرو ريز ،و از
رحمتت بر من فرو ريز ،و از بركتت بر من نازل فرما» .اين چنين در جمع الفوائد (
)21/1آمده است ،منذرى و هيثمى مىگويند ،در آن مردى است كه از وى نام برده
نشده است.
شترها برايش بهتر است» .اين چنين در المشكوه (ص )175آمده است ،و ابونعيم
اين را در الحليه ( )341/1روايت نموده ،و در روايت وى آمده« :بياموزد يا بخواند».
قول پيامبر ص براى مرد پيشه گرى كه از برادرش كه طلب علم مىنمود شكايت كرد
ترمذى از انس روايت نموده ،كه گفت :در زمان پيامبر ص دو برادر بودند ،يكى
پيشه گر بود و كار مىنمود ،و ديگرى ملزمت و همراهى پيامبر ص را ميكرد ،و از وى
مىآموخت،پيشه گر از برادرش نزد پيامبر ص شكايت كرد ،پيامبر ص فرمود« :ممكن
است تو به سبب وى رزق داده شودى» .اين چنين در جمع الفوائد ( )20/1آمده ،و
ابن عبدالبر اين را در جامع بين العلم ( )59/1به معناى آن روايت كرده است ،و
حاكم آن را در المستدرك ( )94/1روايت نموده ،و به شرط مسلم صحيحش دانسته،
و ذهبى هم با او موافقت نموده است.
بصيرتى در احياى اين علم ندارد ،و با نخستين عارضه شبه شك در قلبش ظاهر
مىشود ،نه اين در كار است و نه آن ،يا كسى را دريافتم كه غرق در لذتها و تابع
شهوتهاست ،يا كسى را دريافتم كه حريص جمع آورى مال و ذخيره نمودن آن است،
اين دو تن هم از داعيان دين نيستند ،شبيهترين چيز را به اين دو حيوانات چرندهاند،
همينطور علم با مرگ حاملين آن مىميرد ،بار خدايا ،نه ،اين چنين نيست ،زمين از
وجود قيام كنندهاى به دليل در راه خدا خالى نمىباشد ،تا دليل و حجتهاى خداوند
باطل نشوند ،آنان كسانىاند كه در عدد اندكاند ،و نزد خداوند از قدر و منزلت بزرگ
برخورداراند ،توسط اينان خداوند از حجتهاى خود دفاع مىكند ،تا اينكه آن را به امثال
خويش ادا نمايند ،و آن را در قلبهاى مشابهان خود بكارند ،علم اينان را به حقيقت
امر رسانيده است ،بنابراين آنچه را مسرفين مشكل مىدانند نزد اينان آسان است ،و
از آنچه جاهلن وحشت دارند اينان به آن انس و خو گرفتهاند ،اينان دنيا را با بدن
هايى همراهى مىكنند ،كه ارواح آنها به منظر اعلى معلق است ،اينان خليفههاى
خداوند در سرزمينش و دعوتگران به سوى دين وى اند،هاه ،هاه!! چقدر مشتاقم به
رؤيت آنان ،و براى خودم و تو از خداوند مغفرت مىطلبم ،اگر خواسته باشى برخيز .و
اين را هم چنين ابن انبارى در المصاحف ،مرهبى در العلم ،نصر در الحجة و ابن
عساكر چنانكه در الكنز ( 31/59آمده ،به مانند آن با اختلف اندك در الفاظ و زيادت
هايى روايت كردهاند ،و ابن عبدالبر در كتابش جامع بيان العمل ( )112/2بخشى از
آن را روايت نموده است ،و بعد از آن گفته :اين حديث نزد اهل علم مشهور است ،و
به اسناد ،به سبب شهرت آن نزدشان ،ضرورتى ندارد.
بر همان حالتش 1موقوف بر معاذ ذكر نموده است .و منذرى در الترغيب ()58/1
مىگويد :اين چنين گفته ،و رفع آن خيلى غريب است.
َ
ترغيب عبدالل ّه بن مسعود به علم
ابن عبدالبر در جامع بين العلم ( )29/1از هارون بن رباب روايت نموده ،كه گفت:
ابن مسعود مىگفت :صبحگاهان يا عالم بيرون شو يا متعلم ،و در ميان اين دو
بيرون مشو ،چون در ميان اين دو جاهل است يا جاهلن ،و ملئك بال هايش را براى
مردى كه صبحگاهان در طلب علم بيرون مىشود ،به سبب رضايت از آنچه او انجام
مىدهد ،هموار مىكند .و ابن عبدالبر در جامعش ( )29/1از زيد روايت نموده ،كه
َ
گفت :عبدالل ّه فرمود :صبحگاهان عالم بيرون شو يا متعلم ،و در ميان اين دو امعه
2
بيرون مشو .ابويوسف مىگويد :اهل علم گفتهاند :امعه اهل رأى را گويند.
طبرانى در الكبير از ابن مسعود روايت نموده ،كه گفت :اى مردم علم را قبل از
اينكه قبض شود به دست بياوريد ،و قبض آن از ميان رفتن اهلش است ،و به علم
چنگ زنيد چون هيچ يك از شما نمىداند كه به آنچه نزدش است چه وقت نيازمندى
پيدا مىشود ،و به علم چنگ زنيد و از غور و گنجكاوى بيش از حد و تعمق دست
برداريد و برحذر باشيد ،و به امر قديم 3دست يازيد ،چون قومى خواهد آمد كه كتاب
خدا را تلوت مىكنند و سپس آن را پشت سرشان مىاندازند .هيثمى ()126/1
مىگويد :ابوقلبه از ابن مسعود نشنيده است .و عبدالرزاق بخشى از آن را از ايوب از
ابوقلبه از ابن مسعود ،چنانكه در جامع ابن عبدالبر ( )87/1آمده ،روايت كرده است،
ابن عبدالبر هم چنين آن را در جامعش از طريق شقيق از ابن مسعود روايت كرده
است .و ابن عبدالبر در جامعش ( )100/1از ابوالحوص روايت نموده ،كه گفت:
َ
عبدالل ّه فرمود :انسان عالم تولد نمىشود ،علم به وسيله تعلم اندوخته مىشود .و
َ
طبرانى در الكبير از عبدالل ّه روايت نموده ،كه گفت :صبحگاهان يا عالم بيرون شود يا
متعلم ،و در ميان اين دو بيرون مشو ،اگر چنان ننمودى ،عالمان را دوست داشته
باش و بدشان مبر .هيثمى ( )122/1مىگويد :رجال آن رجال صحيح اند ،مگر اين كه
عبدالملك بن عميرابن مسعود را درك نكرده است.
آرزوهايشان دراز شد ،ولى قبرها ساختمانهاى شان شد ،و آرزوهايشان به غرور مبدل
شد و فرا آوردهها و دست آورد هايشان نابود شد ،آگاه باشيد ،بياموزيد و بياموزانيد،
چون عالم و متعلم در اجر برابراند ،و در مردم بعد از آن خبرى نيست.
و نزد وى همچنان ( )222/1از حسان روايت است كه گفت :ابودرداء به اهل دمشق
گفت :آيا بر اين كه از نان گندم سال به سال سير شديد راضى گرديديد؟ در مجالس
تان ذكر خداوند نمىشود ،چرا علماى تان مىروند و جهال تان نمىآموزند؟ اگر علماى
تان بخواهند زياد مىشوند ،و اگر جاهلن علم را جستجو كنند در مىيابند ،رزق و منافع
را با اداى فرايض و احكامى كه بر شما لزم گردانيده شده به دست آوريد 1،سوگند
به ذاتى كه جانم در دست اوست ،هر امتى كه هلك گرديده است ،به سبب پيروى
خواهشاتش و پاك دانستن و تزكيه نمودن خودش هلك گرديده است .و نزد وى (
)213/1از معاويه بن قره از پدرش از ابودرداء روايت است كه گفت :قبل از اينكه
علم برداشته شود بياموزيد ،برداشته شدن علم رفتن علما است ،عالم و متعلم در
اجر و پاداش برابراند ،و مردم دو نوع اند :عالم يا متعلم ،و در ميان اين دو خير
نيست .و ابن عبدالبر در جامعش ( )32/1از عبدالرحمنابن مسعود فزارى روايت
نموده ،كه ابودرداء گفت :هر كسى كه صبحگاهان به مسجد براى آموختن يا ياد دادن
خيرى برود ،برايش اجر و پاداش مجاهدى نوشته مىشود كه با غنيمت بر مىگردد .و
نزد وى همچنان ( )31/1از ابن ابى هذيل روايت است كه گفت :ابودرداء فرمود:
كسى كه رفتن بامداد و شامگاه براى علم را جهاد ندارند ،عقل و رأيش ناقص شده
است .و نزد وى همچنان ( )100/1از رجاء بن حيوه از ابودرداء روايت است كه
گفت :علم منوط به آموختن است.
َ
ترغيب ابوذر و ابوهريره(رضىالل ّهعنهما) به علم
َ
بزار از ابوذر و ابوهريره (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده ،كه گفتند :مسئلهاى را كه
مردى مىآموزد ،نزدم از هزار ركعت نفل محبوبتر است .و گفتند :رسول خداص
فرمود« :وقتى مرگ به سراغ طالب علم بيايد ،و او بر همان حالت باشد شهيد
درگذشته است» .منذرى در الترغيب ( )61/1مىگويد :اين را بزار و طبرانى در
الوسط روايت نمودهاند ،مگر اينكه طبرانى گفته :برايش از هزار ركعت بهتر است.
و ابن عبدالبر اين را در جامع بيان العلم ( )25/1از آن دو به مانند آن ،به زيادت
تطوع يا نفل ،روايت كرده است ،و در موقوف از آن دو افزوده است :و مسئلهاى از
علم را كه ياد مىدهد -بدان عمل شود يا عمل نشود -نزد ما از صد ركعت نفل
محبوبتر است.
َ
قول ابن عمر و ابن عباس(رضىالل ّهعنهم) درباره حقيقت علم
َ
ابن عبدالبر در جامعش ( )24/2از ابن عمر (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده ،كه گفت:
عمل سه چيز است :كتاب ناطق ،سنت گذشته و نمىدانم .و نزد وى همچنان ()26/2
َ
از ابن عباس (رضىالل ّه عنهما) روايت است كه گفت :علم فقط كتاب خدا و سنت
پيامبرش ص است ،و كسى كه بعد از آن چيزى را به رأى خود بگويد ،نمىدانم كه آيا
آن را در حسناتش مىيابد يا در گناهانش.
و ابن عساكر به سند حسن از مجاهد روايت نموده ،كه گفت :در حالى كه ما ياران
َ
ابن عباس (رضىالل ّه عنهما) نشسته بوديم :عطاء ،طاووس و عكرمه ،ناگهان مردى
آمد ،و ابن عباس ايستاده بود و نماز مىگزارد ،آن مرد گفت :فتوا دهندهاى هست؟
گفتم :بپرس ،گفت :من هرگاه كه بول كنم ،بعد از آن آب جهنده بيرون مىآيد 1،گفتيم:
همان آبى كه از آن فرزند به وجود مىآيد؟ گفت :آرى ،گفتيم :بنابراين بر تو غسل
لزم است ،آن مرد استرجاع گويان 2برگشت ابن عباس در نمازش عجله نمود ،و
هنگامى كه سلم گردانيد گفت :اى عكرمه ،آن مرد را نزدم حاضر كن ،وى آن مرد را
نزدش آورد ،آن گاه رويش را به سوى ما گردانيد و گفت :آيا آنچه اين مرد را به آن
فتوا داديد از كتاب خدا بود؟ گفتيم :نخير ،گفت :از سنت رسول خدا ص بود؟ گفتيم:
نخير ،گفت :از اصحاب رسول خدا ص بود؟ گفتيم :نخير ،گفت :پس از كى بود؟
پاسخ داديم :از رأى خودمان ،فرمود :به اين سبب است كه رسول خدا ص مىگويد:
«يك فقيه از هزار عابد بر شيطان شديدتر است» ،بعد از آن به سوى آن مرد روى
خود را گردانيد و گفت :وقتى آن آب از تو بيرون مىشود شهوتى را در قلبت مىيابى؟
گفت :نخير ،گفت :آيا سستى را در جسدت احساس مىكنى؟ گفت :نخير ،فرمود :اين
فقط يك سردى است و وضو از آن برايت كافى است .اين چنين در كنزالعمال (
)118/5آمده است.
انكار و تشديد بر كسى كه به علم ديگرى غير آنچه پيامبر ص آورده اشتغال ورزد
انكار و ناخوشايندى پيامبر ص بر قومى كه اين عمل را نمودند
ابن عبدالبر در جامع بيان العلم ( )40/2از عمروبن يحيى بن جعده روايت نموده ،كه
گفت :كتابى كه در استخوان شانه نوشته شده بود براى پيامبر ص آورده شد ،وى
فرمود« :براى يك قومى همينقدر حماقت -يا گمراهى -كافى است ،كه از آنچه نبى
شان براى آنان آورده ،به نبيى غير نبى شان يا كتابى غير كتاب شان ميل نموده و
روى آورند» ،آن گاه خداوند عزوجل نازل فرمود:
[اول يكفهم انا انزلنا عليك الكتاب يتلى عليهم](.العنكبوت)51:
ترجمه« :آيا اين براى شان كفايت نكرد ،كه ما قرآن را برايت نازل نموديم و براى
آنان تلوت مىشود».
انكار عمر به كسى كه كتاب دانيال را نوشته بود و قصهاش در اين باره با پيامبر ص
ابويعلى از خالد بن عرفطه روايت نموده ،كه گفت :نزد عمر نشسته بودم ،كه
مردى از عبدالقيس آورده شد ،و مسكن وى در شوش 3بود ،عمر به او گفت :تو فلن
بن فلن عبدى هستى؟ گفت :آرى ،آن گاه وى را با عصايى كه داشت مورد ضرب
1يعنى :آب منى.
2مىگفت :انالله و انااليه راجعون .م.
3شهرى است در اهواز.
قرار داد ،آن مرد گفت :اى اميرالمؤمنين من چه كردهام؟ عمر به او گفت :بنشين،
وى نشست و عمر برايش تلوت نمود:
بسماللّه الرحن الرحيم [ الر .تلك آيات الكتاب البي .انا انزلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون .نمن نقص عليك احسن القصص
با اوحينا اليك هذا القرآن و ان كنت من قبله لن الغافلي](.يوسف)1-3:
ترجمه :به نام خداوند بخشاينده مهربان« .اين آيات كتاب روشن است .ما قرآن را به
زبان عربى فرو فرستاديم ،تا شما بدانيد .ما با وحى نمودن همين قرآن براى تو
بهترين و نيكوترين قصهها را بيان مىكنيم ،و تو قبل از اين از بى خبران بودى».
و آن را سه بار برايش خواند و سه بار او را زد ،آن مرد گفت :اى اميرالمؤمنين من
چه كردهام؟ گفت :تو كسى هستى كه كتاب دانيال را رونويسى نمودهاى ،گفت:
امرت را به من بگو از آن پيروى مىكنم ،فرمود :برو آن را با آب گرم و پشم سفيد
محو گردان ،بعد نه خودت آن را بخوان و نه هم براى كسى بخوانش ،اگر به من خبر
رسيد كه تو آن را خواندهاى يا براى كسى از مردم خواندهاى به شدت شكنجه ات
خواهم نمود .بعد از آن به او گفت :بنشين ،و او پيش رويش نشست ،عمر گفت :من
رفتم و كتابى را از اهل كتاب در پوستى رونويس نمودم ،و بعد آن را آوردم ،رسول
خدا ص به من گفت« :اى عمر اين كه در دستت است چيست؟» پاسخ دادم :اى
رسول خدا ،كتابى است كه آن را رونويس نمودهام ،تا علمى بر علم مان بيفزاييم،
آن گاه رسول خدا ص خشم گرفت ،تا اين كه گونه هايش سرخ گرديد ،بعد صدا شد:
(الصله جامعه) ،انصار گفت :نبى تان خشمگين شده است ،سلح برداريد ،سلح
برداريد ،بعد آمدند و در اطراف منبر رسول خدا ص حلقه زدند ،رسول خداص
فرمود« :اى مردم ،به من جوامع سخن و خاتمههاى آن داده شده ،و برايم خيلى
اختصار گرديده است ،من آن را سفيد و پاك براى تان آوردهام ،پس متحير نشويد ،و
در حيرت افتادگان شما را به غرور و فريب نيندازند» ،عمر گفت :آن گاه من
برخاستم و گفتم :به خدا به عنوان پروردگار ،به اسلم به عنوان دين و به تو به عنوان
رسول راضى شدم ،بعد از آن پيامبر خدا ص پايين آمد .هيثمى ( )182/1مىگويد :در
اين عبدالرحمن بن اسحاق واسطى آمده ،احمد و گروهى وى را ضعيف دانستهاند.
اين را همچنان ابن المنذر ،ابن ابى حاتم ،عقيلى ،نصرالمقدسى و سعيدبن منصور،
چنانكه در الكنز ( )94/1آمده ،روايت كردهاند .و اين را عبدالرزاق و غير وى از
ابراهيم نخعى به اختصار ،بخش تنها موقوف آن را ،چنانكه در الكنز آمده ،روايت
نمودهاند.
روايت جابر درباره انكار پيامبر ص بر عمر به سبب رونويسى بعضى چيزها از تورات
ابن عبدالبر در جامع بيان العلم ( )42/2از طريق ابن ابى شيبه به اسناد وى به جابر
روايت نموده كه :عمربن خطاب كتابى را نزد پيامبر ص آورد كه از بعضى كتابها
به دست آورده بود ،و گفت :اى رسول خدا :من كتاب خوبى از نزد بعض اهل كتاب
به دست آوردهام ،مىگويد :رسول خدا ص خشمگين شد و گفت« :اى ابن خطاب آيا
در اين حيرت قرار داريد؟ سوگند به ذاتى كه جانم در دست اوست ،من آن را براى
تان سفيد و پاك آوردهام ،از چيزى آنان را نپرسيد ،تا [نشود] آنان حق را براى تان
بيان كنند و شما آن را تكذيب كنيد ،يا باطل را براى تان بيان نمايند و آن را تصديق
نماييد ،سوگند به ذاتى كه جانم در دست اوست ،اگر موسى زنده مىبود ،چارهاى جز
پيروى من نداشت» .اين را همچنان احمد ،ابويعلى و بزار از جابر به مانند آن روايت
كردهاند .هيثمى ( )174/1مىگويد :در اين مجالدبن سعيد آمده ،احمد و يحيى بن
روايت نموده ،كه گفت :چگونه از اهل كتاب از چيزى سئوال مىكنيد ،در حالى كه
كتاب تان كه خداوند آن را بر نبى اش نازل فرموده در ميان تان است ،و آن
تازهترين كتابها از نگاه زمانى به پروردگارش است ،جوان و شاداب است و پير
نشده؟! آيا خداوند در كتابش براى تان خبر نداده است ،كه آنان كتاب خدا را تغيير
دادهاند ،و كتاب را با دستهاى خويش نوشته و گفتهاند :اين از نزد خداوند است ،تا آن
را به بهاى اندك بفروشند؟! آيا علمى كه براى تان آمده شما ار از سئوال نمودن
ايشان باز نمىدارد؟! به خدا سوگند ،مردى از آنان را نديدهايم ،كه هرگز شما را از
آنچه خداوند براى تان نازل فرموده است بپرسد!! .و نزد ابن ابى شيبه از ابن عباس
روايت است كه گفت :اهل كتاب را از كتابهاى شان مىپرسيد ،در حالى كه كتاب
خداوند نزدتان هست ،كتابى كه از نگاه زمانى نزديكترين كتابها به خداست و آن را تر
و شاداب مىخوانيد و كهنه و پير نشده است .اين چنين در جامع ابن عبدالبّر آمده
است.
اى پروردگارا ،مىگويد :پس در آنچه برايت دادم چه عمل نمودى؟ مىگويد :صله رحمى
مىنمودم و صدقه مىدادم ،خداوند به او مىگويد :دروغ گفتى ،و ملئك مىگويند :دروغ
گفتى ،و خداوند مىفرمايد :بلكه خواستى به تو گفته شود :فلن سخاوتمند است ،و آن
هم گفته شد .و كسى كه در راه خدا كشته شده بود آورده مىشود ،خداوند به او
مىگويد :چرا كشته شدى؟ پاسخ مىدهد :به جهاد در راهت مأمور شدم ،بنابراين
جنگيدم تا اينكه كشته شدم ،خداوند به او مىگويد :دروغ گفتى ،و ملئك به او مىگويند:
دروغ گفتى ،و خداوند مىفرمايد :بلكه خواستى گفته شود :فلنى شجاع است ،و آن
هم گفته شد» ،بعد از آن رسول خدا ص به زانوهايم زد و گفت« :اى ابوهريره ،اين
سه گروه نخستين خلق خدا اند ،كه آتش بر آنان در روز قيامت افروخته مىشود».
وليد ابوعثمان مدنى مىگويد :عقبه به من خبر داد ،كه شفى كسى بود كه نزد معاويه
داخل گرديد ،و اين حديث را براى او بيان كرد .ابوعثمان مىگويد :و علء بن ابى
حكيم كه صاحب شمشير معاويه بود به من خبر داد و افزود :مردى نزدش وارد
گرديد ،و اين حديث را از ابوهريره به وى خبر داد ،معاويه گفت :با اينها اينطور شده
است ،پس با مردمى كه باقى مانده چطور خواهد شد؟! بعد از آن معاويه به شدت و
سختى گريست ،به حدى كه گمان نموديم وى هلك مىشود ،و گفتيم :اين مرد براى
مان شر آورده است ،سپس معاويه به هوش آمد ،و رويش را پاك نموده گفت :خدا و
پيامبرش راست گفتهاند:
[من كان يريدالياةالدنيا و زينتها نوف اليهم اعمالم فيها و هم فيها ل يبخسون .اولئك الذين ليس لم ف الخرة ال النار .و
حبط ما صنعوا فيها ،و باطل ما كانوا يعملون](.هود)15 - 16:
ترجمه« :كسانى كه زندگى دنيا و زينت آن را طلب باشند ،اعمالشان را در اين جهان
بى كم و كاست به آنها مىدهيم( .ولى) آنها در آخرت جز آتش سهمى نخواهند داشت
و آن چه در دنيا انجام دادند برباد مىرود ،و اعمال شان باطل مىگردد».
ترمذى مىگويد :اى حديث حسن و غريب است ،و منذرى در الترغيب ( )28/1مىگويد:
ابن خزيمه اين را در صحيحش به مانند آن روايت نموده ،و جز در يك حرف يا دو
حرف اختلف نكرده است ،و ابن حبان در صحيحش آن را به لفظ ترمذى روايت
كرده است.
گريه ابن رواحه و حسان وقتى كه اين آيه نازل شد :والشعراء يتبعهم الغاوون
َ
حاكم ( )488/3از ابوالحسن مولى بنى نوفل روايت نموده كه :عبدالل ّه بن رواحه و
َ
حسان بن ثابت (رضىالل ّه عنهما) هنگامى كه (طسم الشعراء) نازل شد ،نزد پيامبر
خدا ص آمدند و او براى شان تلوت نمود:
[والشعراء يتبعهم الغاوون] .ترجمه« :شاعران را گمراهان پيروى مىكنند» .در اين حال آن دو
مىگريستند ،تا اينكه به اينجا رسيد [و عملوا الصالات] .ترجمه« :و عملهاى نيكو كردند»،
فرمود« :شما هستيد» [وذكروااللّه كثيا] .ترجمه« :و خداوند را زياد ياد نمودند» ،فرمود:
«شما هستيد»[ .وانتصروا من بعد ما ظلموا](.الشعراء.)224-227:
ترجمه« :و انتقام گرفتند بعد از آن كه بر ايشان ستم شد» ،گفت« :شما هستيد».
ترجمه« :لعنت كرده شد كافران از بنى اسرائيل بر زبان داود و عيسى پسر مريم
اين به سبب آن بود كه نافرمانى كردند و از حد ّ در مىگذشتند ،يكديگر را از عمل
زشتى كه انجام مىدادند ،منع نمىكردند ،به درستى آنچه مىنمودند ،كار بد و زشتى
بود».
ابن سكن مىگويد :غير از وى ديگرى اين حديث را روايت ننموده است ،و اسناد آن
1
و آن را بعد از من نزد چهار تن طلب نما و اگر آن را نزد يكى شان هم نيافتى ،از
َ َ
اعيان مردم بپرس :عبدالل ّه بن مسعود ،عبدالل ّه بن سلم ،سلمان و عويمر ابودرداء،
و از كجى حكيم و حكم منافق بر حذر باش ،مىگويد :گفتم :من چگونه مىتوانم كجى
حكيم را بدانم؟ گفت :كلمه گمراهى را شيطان بر زبان مردى مىاندازد ،كه او خود
حامل آن نيست ،و نه آن از وى توقع برده مىشود ،و منافق گاهى حق مىگويد ،علم را
ازهر جايى كه برايت آمد بگير ،چون حق از نورى برخوردار است ،و از امور مشكل
برحذر باش .حاكم مىگويد :اين حديث به شرط مسلم صحيح است ،ولى بخارى و
مسلم آن را روايت نكردهاند.
و نزد ابن عساكر همچنان از عمروبن ميمون روايت است كه گفت :معاذبن جبل در
حالى تشريف آورد ،كه ما در يمن حضور داشتيم ،و فرمود :اى اهل يمن ،اسلم
بياوريد در امان مىباشيد ،من فرستاده رسول خدا ص به سوى شما هستم .عمرو
مىگويد :از همان جا محبتى نسبت به او در قلبم جاى گرفت ،و از او تا اينكه
درگذشت جدا نشدم ،هنگامى كه مرگش فرارسيد گريستم ،معاذ گفت :علم و ايمان
تا روز قيامت هر دو ثابتاند ...و حديث را ذكر نموده ،چنان كه در الكنز ( )87/7آمده
است.
ازما قرآن را قومى به ميراث خواهند برد ،كه آن را چون آب مىنوشند و از گلويشان
تجاوز نمىكند ،بلكه از اينجا تجاوز نمىكند -و دستش را بر حلق گذاشت .-و ابن
عساكر از ابن مسعود روايت نموده ،كه گفت :ما وقتى كه ده آيه قرآن را از پيامبر
ص مىآموختيم ،ده آيه بعدى آن را نمىآموختيم ،تا اينكه آن چه را در آن مىبود
نمىدانستيم ،براى شريك گفته شد :از عمل؟ گفت :آرى .اين چنين در الكنز ()232/1
آمده است.
فرا گرفتن علم به اندازهاى كه انسان در امور دين خود به آن محتاج است
قول سلمان براى مرد عبسى در اين باره
ابونعيم در الحليه ( )189/1از حفص بن عمر سعدى از عمويش روايت نموده ،كه
َ
گفت :سلمان براى حذيفه (رضىالل ّه عنهما) گفت :اى برادر بنى عبس ،علم زياد ست
و عمر اندك ،بنابراين از علم همان قدر را بگير ،كه در امر دينت به آن نيازمند
هستى ،و ما سواى آن را بگذار و بدان خود را مشغول مساز .و نزد وى همچنان (
)188/1از ابوالبخترى روايت است كه گفت :مردى از بنى عبس سلمان را همراهى
نمود ،مىگويد :وى از دجله آبى نوشيد ،سلمان به او گفت :برگرد و دوباره بنوش،
گفت :سيراب شدهام ،سلمان گفت :درباره اين نوشيدنت چه فكر مىكنى ،آيا از دجله
چيزى را كم نموده است؟ گفت :يك نوشيدنى من از آن چه كم مىكند؟! فرمود :علم
هم چنين است و كم نمىشود ،بنابراين از علم چيزى را بگير كه تو را نفع مىرساند.
َ
قول ابن عمر(رضىالل ّهعنهما) براى مردى كه برايش نامه نوشت و او را از علم
پرسيد
َّ
ابن عساكر از محمدبن ابى قيله روايت نموده كه :مردى براى ابن عمر (رضىالله
عنهما) نوشت ،و او را از علم پرسيد ،ابن عمر به او نوشت :تو برايم نوشتهاى و مرا
از علم مىپرسيد ،علم بزرگتر از آن است كه آن را برايت بنويسم ،ولى اگر توانستى
باخداوند در حالى روبرو شو ،كه زبانت در مورد ناموس مسلمانان بند باشد ،از
خونهاى شان پشت سبك ،از مالهاى شان شكم لغر و ملزم جماعت شان باشى .اين
چنين در الكنز ( )230/5آمده است.
ابن جرير از جرير روايت نموده ،كه گفت :اعرابيى نزد پيامبر ص آمد و گفت :اسلم
را به من بياموز ،فرمود« :گواهى مىدهى كه معبود بر حقى جز خداوند نيست ،و
محمد بنده و رسول اوست ،نماز را برپا مىدارى ،زكات را مىدهى ،رمضان را روزه
مىگيرى ،حج خانه را به جاى مىآورى ،براى مردم آنچه را دوست مىدارى كه براى
خودت دوست مىدارى و براى شان آنچه را بد مىبرى كه براى خودت بد مىبرى» .اين
چنين در الكنز ( )70/1آمده است .و ابن سعد ( )327/1از محمدبن عماره بن
خزيمه بن ثابت روايت نموده ،كه گفت :فروه بن مسيك مرادى نزد پيامبر خدا ص
در حالى آمد كه از پادشاهان كنده جدا شده بود و پيروى پيامبر ص را قبول كرده بود،
وى نزد سعد بن عباده پايين آمد ،و قرآن و فرائض اسلم و شرائع آن را
مىآموخت ...و حديث را ذكر نموده .و هم چنين ( )331/1از ضباعه بنت زبير بن
َ
عبدالمطلب (رضىالل ّه عنها) روايت نموده ،كه گفت :وفد بهراء از يمن كه سيزده تن
بودند آمدند ،و شترهاى شان را حركت مىدادند تا اين كه به دروازه مقداد بن عمرو
در بنى جديله رسيدند ،آن گاه مقداد به طرف شان بيرون آمد و به آنها خوش آمد
گفت و در جايى از منزل پايين شان ساخت ،بعد نزد پيامبر ص آمدند ،اسلم آوردند،
فرائض را آموختند و روزهايى اقامت كردند ،بعد نزد رسول خدا ص جهت خداحافظى
آمدند ،و پيامبرص براى شان اعطاى جوائز را امر نمود و به سوى اهل خود برگشتند.
َ
ابوبكر و عمر (رضى الل ّه عنهما) و تعليم دين
عبدالرزاق ،ابن ابى شيبه ،ابن جرير و رسته در ايمان از ابن سيرين روايت نمودهاند
َ
كه گفت :ابوبكر و عمر (رضىالل ّه عنهما) به مردم اسلم را مىآموختند به اين صورت
كه :خداوند را عبادت مىكنى ،به وى چيزى را شريك نمىآورى ،نمازى را كه خداوند بر
تو فرض گردانيده در وقتش ادا مىكنى ،زيرا تقصير در آن هلكت و برباديست ،زكات
را در حالى كه روان و نفست به آن پاك و صاف مىباشد مىپردازى ،رمضان را روزه
مىگيرى و از كسى كه متولى امر مىشود مىشنوى و اطاعت مىكنى .اين چنين در
الكنز ( )69/1آمده است.
بيهقى و اصبهانى در الحجه از حسن روايت نمودهاند كه گفت :اعرابيى نزد عمر
آمد و گفت :اى اميرالمؤمنين دين را به من بياموز ،گفت :گواهى مىدهى كه معبود بر
حقى جز خداوند وجود ندارد و محمد رسول خدا ،نماز را برپا مىدارى ،زكات را ادا
مىكنى ،حج بيت را انجام مىدهى و رمضان را روزه مىگيرى ،كار علنى و آشكار را
انجام ده ،و از سرو پنهان برحذر باش ،و از هر چيزى كه شرم اور است نيز بر حذر
باش ،تو اگر با خدا روبرو شدى بگو :عمر مرا به اين امر نموده است .اين را هم
چنين ابن عدى ،بيهقى و للكائى از حسن روايت نمودهاند كه گفت :اعرابيى نزد عمر
آمد و گفت :اى اميرالمؤمنين ،دين را به من بياموز ...و مثل آن را ذكر نموده است،
و در آخر آن افزوده :بعد از آن فرمود :اى بنده خدا ،به اين عمل كن ،و وقتى با
خداوند روبرو شدى ،هر چه خواستى بگو .بيهقى مىگويد :بخارى گفته است :اين
مرسل است ،چون حسن عمر را درك ننموده بود .اين چنين در الكنز ( )70/1آمده
است.
و ابن عساكر اين را از حسن روايت نموده ،كه گفت :مردى نزد عمربن خطاب آمد و
گفت :اى اميرالمؤمنين ،من مردى هستم از اهل باديه ،و كارهايى دارم ،بنابراين مرا
به امرى توصيه كن ،كه برايم قابل اعتماد باشد و بدان برسم ،گفت :بدان و دستت را
به من نشان بده ،و او دستش را به وى داد ،عمر گفت :خداوند را عبادت مىكنى و به
وى چيزى را شريك نمىآورى ،نماز را برپا مىكنى ،زكات فرض شده را ادا مىنمايى،
حج مىكنيم و عمره به جاى مىآورى و اطاعت مىنمايى ،آن چه علنى و اشكار است
به آن عمل كن و از پوشيده و سر برحذر باش ،به هر چيزى كه وقتى ياد شد و پخش
و نشر گرديد حيا ننمودى و رسوايت نساخت چنگ زن ،و از هر چيزى كه وقتى ياد
شد و پخش و نشر گرديد حيايت آمد و رسوايت ساخت برحذر باش ،آن مرد گفت:
اى اميرالمؤمنين ،به اينها عمل مىكنم ،و وقتى با پروردگارم روبرو شدم مىگويم:
عمربن خطاب از آنها برايم خبر داد ،فرمود :به آنها عمل كن ،و وقتى با پروردگارت
روبرو شدى هر چه خواستى بگو .اين چنين در الكنز ( )208/8آمده است.
تعليم نماز
پيامبر ص و تعليم نماز به يارانش
طبرانى در الكبير و بزار از ابو مالك اشجعى و او از پدرش روايت نمودهاند كه
گفت :رسول خدا ص وقتى مردى اسلم مىآورد ،نخستين چيزى كه به ما ياد مىداد
نماز بود -يا گفت :به او مىآموخت نماز بود .-هيثمى ( )293/1مىگويد :رجال آن
رجال صحيح اند .و ابونعيم از حكم بن عمير روايت نموده ،كه گفت :رسول خدا ص
به ما مىآموخت« :وقتى كه به سوى نماز ايستاديد تكبير بگوييد ،و دستهاى تان را بلند
كنيد ،و از گوشهاى تان بال ننماييد ،و بگوييد :سبحانك اللهم و بحمدك ،و تبارك
اسمك ،و تعالى جدك ،و لاله غيرك« ،بار خدايا تو پاك و قابل ستايش هستى ،اسمت
مبارك است ،و عظمت و جللت از منزلت و مرتبه بلند برخوردار است ،و معبودى
قابل پرستش غير از تو نيست» .اين چنين در الكنز ( )203/4آمده است.
َ
پيامبر ص ،ابوبكر ،عمر و ابن مسعود (رضىالل ّهعنهم) و تعليم تشهد
َ
مسدد و طحاوى از ابن عمر (رضىالل ّه عنهما) روايت نمودهاند كه گفت :ابوبكر
تشهد 1را بر روى منبر به ما مىآموخت ،مثل اينكه معلم اطفال را در مكتب آموزش
مىدهد .اين چنين در الكنز ( )217/4آمده است ،دارقطنى -كه آن را حسن دانسته -
َ
از ابن عباس (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده ،كه گفت :عمربن خطاب از دستم
گرفت و تشهد را به من آموخت ،و فرمود كه رسول خدا ص دست وى را گرفته و
تشهد را به او ياد داده بود( :التحيات لله ،الصلوات الطيبات المباركات لله) .ترجمه:
«عبادات قولى براى خداست ،هم چنان عبادات فعلى و مالى با بركت خاصه
خداست» .اين چنين در الكنز ( )217/4آمده است .مالك ،شافعى ،طحاوى،
عبدالرزاق و غير ايشان از عبدالرحمن بن عبدالقارى روايت نمودهاند كه :وى از
عمربن خطاب در حالى شنيد كه بر منبر قرار داشت و به مردم تشهد را ياد مىداد و
مىگفت :بگوييد :التحيات لله ...و آن را ذكر نموده .و نزد ابن ابى شيبه از ابن عباس
روايت است كه گفت :رسول خدا ص تشهد را به ما مىآموخت ،مثل اين كه سورهاى
از قرآن را به ما بياموزد .و نزد وى هم چنان از ابن مسعود به لفظ وى روايت
است .و زد وى همچنان از ابن مسعود روايت است كه گفت :رسول خدا ص تشهد را
به من در حالى آموزش داد كه كف دستم در ميان كفهاى دستش بود ،چنان كه
سورهاى از قرآن را به من ياد مىدهد ...و تشهد را ذكر نموده است.و نزد عسكرى در
المثال از وى روايت است كه گفت :رسول خدا ص فواتح سخنان -يا جوامع سخنان
را با فواتح آن به ما آموزش مىداد -و بعد از آن براى ما خطبه نماز و خطبه حاجت را
آموزش داد ،و بعد از آن تشهد را ذكر نموده است .و نزد ابن نجار از اسود روايت
َ
است كه گفت :عبدالل ّه به ما تشهد را ياد مىداد ،مثل اين كه سورهاى از قرآن را به
1يعنى :التحيات را .م.
ما آموزش دهد ،و درآن بر ما الف و واو را عيب مىگرفت .اين چنين در كنزالعمال (
)218/4 219آمده است.
حل فاضطلع بامرك بطاعتك ،مستو فزا ف مرضاتك غي نكل عن قدم ،و ل وهن ف عزم ،و اعيا لوحيك ،حافظا لعهدك ،ما
ضيا على نفاذ امرك حت اورى قبسالقابسٍ ،به هديت القلوب بعد خوضات الفت و الث( ،و ابج) موضحات العلم ،و
منيات السلم ،و نائرات الحكام ،فهو امينك الأمون ،و خازن علمك الخزون ،و شهيدك يوم الدين ،و بعيثك نعمتة ،و
رسولك بالق (رحة) ،اللهم افسح له مفسحا ف عدنك ،و اجزه مضاعفات الي من فضلك ،مهنات غي مكدرات ،من فوز
ثوابك العلول و جزيل عطائك الخزون ،اللهم اعل على )بناء( الناس بناءه ،و اكرم مثواه لديك و نزله ،و اتم له نوره ،و اجزه
من ابتعاثك له مقبول الشهادة و مرضي القالة ،ذا منطق عدل و كلم فصل و حجة و برهان عظيم).
ترجمه« :بار خدايا ،اى گسترنده زمين ،و آفرينده آسمانها ،و گرداننده دلها بر فطرت
شان ،اعم از بدبخت و نيكبخت آنها ،خوبترين درودها و رحمتهاى خويش را با
پرفيضترين بركتها و پر لطفترين مهربانيت بر محمد نازل گردان ،محمدى كه بنده و
رسول توست ،و خاتم پيامبران است ،محمدى كه گشاينده مغلقات ،آشكار كننده حق
توسط حق ،از بين برنده و ريشه كن كننده موجهاى باطلهاست ،چنان كه وقتى
مسؤوليت رسالت به دوشش گذاشته شد ،با قوت تمام به امر تو توأم با طاعتت
اقدام نمود ،و در كسب رضاى تو سعى و تلش نمود ،و از هيچ گونه اقدام خيرى
عقب نرفت و نترسيد ،و در عزم و ارادهاش هيچ گونه سستى راه نيافت ،وى
فراگيرنده وصيت و حافظ و نگهدارنده عهدت بود ،و بر اجراى امرت در حركت بود،
حتى كه چراغ روشن را بر فراراه روندگان و ره نوردان به سوى هدايت روشن
گردانيد وبر افروخت ،و قلبها توسط وى پس از فرو رفتن در گودالهاى فتنه و گناه
هدايت و رهنمون گرديد ،وى نشانههاى واضح را پر نور و درخشان ساخت ،و
فانوسهاى اسلم را روشن گردانيد ،وى نشانههاى واضح را پر نور و درخشان ساخت،
و احكام اسلم را تازه و خرم ساخت ،بنابراين او امانت دار مطمئن و معتمد توست،
و خزانه دار علم ذخيره شده توست و شاهد و گواه تو در روز قيامت است ،وكسى
است كه وى را به حيث نعمت مبعوث گردانيدهاى ،و او به حق رسول رحمت توست،
بار خدايا ،براى وى جاى فراخى در جنت عدن خويش نصيب گردان ،و برايش چندين
برابر پاداش خير از فضل خود عطا فرما ،پاداش و خيرى كه گوارا باشد ،نه مكدر،
البته از دست يابى به ثواب مكررت ،و از عطاى افزون ذخيره شده ات ،بار خدايا ،بر
بناى مردم ،بناى وى را بلند گردان ،و جايگاه و مهمانيش را نزدت گرامى دار ،و
نورش را برايش كامل گردان ،و پاداش مبعوث شدنش را از طرف خود برايش بده،
شهادت وى مقبول و گفتارش رضايت بخش بود ،و از سخن متعادل و روشن و كلم
قاطع و فيصله كن و حجت و دليل بزرگ برخوردار بود» .اين چنين در الكنز ()214/1
آمده است .ابن كثير در تفسير ود ( )509/3مىگويد :اين كلم على مشهور است،
و ابن قتيبه در مشكل الحديث درباره اين حديث سخن گفته است ،و هم چنين
ابوالحسين احمدبن فارس كفوى در رسالهاى كه درباره فضيلت درود بر پيامبر ص
نوشته ،درباره اين حديث چيزى گفته است ،ولى در اسنادش نظرى هست ،و حافظ
ابوالقاسم طبرانى هم اين اثر را روايت كرده است.
پيامبر ص به ما خوش آمد گفت ،و براى ما دعا نمود و بعد از آن به سوى ما
نگريست و گفت« :سيد و زعيم تان كيست؟» همه به سوى منذربن عائذ اشاره
نموديم ،پيامبرص فرمود« :آيا همين روى شكسته؟» و آن نخستين روزى بود كه اين
اسم بر وى گذاشته شد ،البته به خاطر ضربه سم خرى كه در رويش بود ،گفتيم:
آرى ،اى رسول خدا ،وى از قوم عقب مانده بود ،و شترهاى قوم را بست و بارها و
متاع شان را جمع نمود ،باز كيسهاش را بيرون نمود ،و لباسهاى سفر را از تن كشيد
و لباسهاى نيكويش را بر تن نمود ،بعد به سوى پيامبر ص در حالى آمد ،كه وى پايش
را دراز نموده و تكيه زده بود ،هنگامى كه الشج «روى شكسته» به وى نزديك گرديد،
قوم برايش جاى گشودند و گفتند :اينجا اى اشج ،پيامبر ص نشست و خود را برابر
نمود و پايش را جمع كرد و گفت« :اينجا اى اشج» ،وى در طرف راست پيامبر ص
نشست ،و پيامبر ص برابر نشست و او را خوش آمد گفت و با او مهربانى نمود ،بعد
از آن او را از سرزمينش پرسيد ،و برايش قريههاى صفا ،مشقر و غيره قريههاى هجر
را نام برد ،منذر گفت :پدر و مادرم فدايت اى رسول خدا ،تو به آسمان قريههاى ما
از ما عالمترى!! فرمود« :من به سرزمين تان قدم گذاشتهام و در آن برايم وسعت
آورده شده است» ،مىگويد :بعد از آن به سوى انصار متوجه شد وگفت :اى گروه
انصار ،برادران تان را عزت كنيد ،چون آنان در اسلم شبيه شما هستند ،و در موى و
پوست مشابهترين مردم به شمااند ،به رضايت و بدون اكراه و بدون هلك شدن،
اسلم آوردهاند ،نه چون قومى كه از اسلم آوردن انكار نمودند و كشته شدند».
هنگامى كه (صبح نمودند) پيامبر ص فرمود« :عزت و مهمان نوازى برادران تان را
براى تان چگونه يافتيد؟» گفتند :آنان را برادران نيكويى يافتيم ،فرشهاى مان را نرم
نمودند ،طعام مان را نيكو ساختند و شب و روز را در تعليم كتاب پروردگارمان و
سنت نبى مان براى ما سپرى نمودند .آن عمل پيامبر را ص خوش آمد ،و از آن
خوشحال شد ،بعد از آن فرد ،فرد ما را از نزديك ملحظه نمود و چيزهايى را كه ياد
گرفته بوديم ،و به ما آموزش داده شده بود از ما پرسيد ،كسى از ما التحيات ،ام
الكتاب يك سوره و دو سوره ،يك سنت و دو سنت را آموخته بود ...و حديث را به
طول آن متذكر شده .منذرى در الترغيب ( )152/4مىگويد :اين حديث را به طولش
احمد به اسناد صحيح روايت نموده ،و هيثمى ( )178/8مىگويد :رجال آن ثقهاند.
و عبدالرزاق از ابوسعيد خدرى روايت نموده ،كه گفت :نزد پيامبر ص نشسته
بوديم ،فرمود« :وفد عبدالقيس نزدتان آمد» ،و ما چيزى را نمىديديم ،بعد ساعتى
درنگ نموديم ،ناگهان متوجه شديم كه آمدند ،براى پيامبر ص سلم دادند ،و پيامبر ص
به آنان گفت« :ايا چيزى از خرماى تان همراه تان هست -يا گفت :از توشه تان -؟»
گفتند :آرى ،بعد امر نمود و پارچهاى چرمى پهن گرديد ،و آنان خرماهاى باقيمانده را
كه همراه شان بود روى آن ريختند ،بعد پيامبر ص يارانش را جمع نمود ،و گفت« :اين
خرما را برنى مىناميد و اين را اين چيز ،و اين را اين چيز» -اشاره به رنگهاى خرما -
گفتند :آرى ،بعد از آن هر يك از آنان را به مردى از مسلمانان سپرد ،و دستور داد كه
وى را نزد خود مهمان نگه دارد و به او قرائت و نماز ياد دهد ،و آنان يك هفته درنگ
نمودند ،باز ايشان را طلب نمود و دريافت كه نزديك شده بياموزند و بفهمند ،و آنان
را به ديگران سپردند 1،و ايشان را يك هفته ديگر گذاشت ،باز طلب شان نمود و
دريافت كه خواندهاند و فهميدهاند ،آنان گفتند :اى رسول خدا ،به سوى سرزمين
خويش مشتاق شدهايم ،و خداوند خير را به ما آموخته و ما را فهمانيده است،
فرمود« :به سوى سرزمين تان برگرديد»[ ،با خود ] گفتند :اگر پيامبر خدا ص را از
1اين چنين در اصل آمده ،و در منصنف عبدالرزاق آمده« :به غير آنان» يعنى كسان اولى.
نوشيدنى بپرسيم كه در سرزمينمان مىنوشيم ...و حديث را در نهى از نبيذ ساختن در
دباء ،نفير و حنتم 1،ذكر نموده .اين چنين در الكنز ( )113/3آمده است.
نزدش آمد و گفت :اى رسول خدا ،برايم دعاى رحمت كن ،پيامبر ص فرمود:
«خداوند به كسانى كه سرهاى شان را تراشيدهاند رحمت كند» ،باز گفت :برايم
دعاى رحمت كن ،فرمود« :خداوند به كسانى كه سرهاى شان را تراشيدهاند رحمت
كند» ،وى سه بار گفت ،و بعد ز آن حركت نمود و سرش را تراشيد ،و من ديگر هر
مردى را كه مىديدم سرش را تراشيده بود 1.اين چنين در الكنز ( )49/3آمده است،
و اين را ابن منده روايت نموده و گفته :غريب است ،جز به اين اسناد شناخته
نمىشود ،چنانكه الصابه ( )211/1آمده است.
تفسير ابن جرير درباره اين قول خداوند تعالى :و ما كان المؤمنون لينفروا كافه
ابن جرير ( )51/11بعد از اين كه اقوال مختلف را در تفسير اين قول خداوند تعالى:
[و ما كان الؤمنون لينفروا كافة] اليه ،ذكر ميكند :درباره اين قول خداوند [ليتفقهوا ف الدين و لينذروا
قومهم اذا رجعوا اليهم]( .التوبة)122:
ترجمه« :تا كه در دين تفقه و علم حاصل كنند ،و وقتى به طرف قوم شان بازگشتند
آنان را بيم دهند».
بهترين و راجحترين قولها به صواب قول كسى است كه گفت :تا طايفهاى كه بسيج
شده تفقه حاصل كند ،البته از خلل مشاهده و ديدن نصرت خداوند براى اهل دينش
و براى ياران پيامبرش ،بر ضد دشمنانش و كافران ،اين گروه با ديدن و مشاهده
عملى ،حقيقت علم و جايگاه اسلم را مىداند ،و پيروزى و غلبهاش را بر اديان ديگر
درك مىكند ،امرى كه اگر كسى آن را نمىدانست حال بعد از شركت عملى مىداند ،و
بايد قوم شان را بيم دهنده ،يعنى آنان را پس از ديدن و مشاهده عملى حالت كفار و
اهل شرك كسانى كه مسلمانان بر آنها پيروزى حاصل كردند ،دروقت برگشت به
سوى شان بترسانند ،كه اينان هم اگر محتاط نباشند ،ممكن است همان غضب و قهر
خداوند كه بر اهل شرك نازل گرديد ،و اين گروه شاهدش بودند ،بر اين قوم نيز نازل
گردد ،و اين عمل را گروه شركت كننده در جهاد در وقت برگشت خود از جنگ به
سوى قوم شان انجام دهد ،تا باشد قوم آنان بترسند ،مىافزايد :ممكن است قوم
آنان ،وقتى آنان مشاهدات عملى خويش را براى شان بيان كنند و آنان را بترسانند،
بر اثر اين بترسند و به خدا و پيامبرش ايمان بياورند ،البته از ترس اين كه بر سرشان
همان چيزى نازل شود ،كه بر سركسانى كه خبرشان را شنيدند ،نازل شده بود.
1اين البته بعد از فراغت از حج است ،كه در آن وقت تراشيدن يا كوتاه كردن موى سر سنت است،
ولى تراشيدن آن بهتر مىباشد ،اما در غير آن گذاشتن موى و تراشيدن آن هيچ اشكالى ندارد .م.
مدينه روى مىآوردند ،و در آنجا شب را سپرى مىنمودند و قرآن مىخواندند ،و وقتى
صبح مىكردند كسى كه قوت و زور مىداشت هيزم فراهم مىآورد و آب شيرين
مىآورد 1و كسانى كه دارنده مىبودند ،گوسفند مىگرفتند و آن را آماده مىكردند و
صبحگاهان در حجرههاى رسول خدا ص آويزان مىبود ،هنگامى كه خبيب (رضى الله
عنه) به قتل رسيد ،رسول خدا ص آنان را فرستاد ،و در ميان آنان دايى من حرام بن
ملحان هم بود ،ايشان به قريهاى از بنى سليم رسيدند ،آنجا حرام به اميرشان
گفت :آيا به اينان خبر ندهم كه ايشان هدف ما نيستند و به اين صورت راه ما را رها
نمايند و به طرف مطلوب برويم؟ گفتند :آرى ،بنابراين نزد ايشان آمد و آن حرف را
به آنان گفت ،ولى مردى با نيزهاى از روبرويش آمد و به قتلش رسانيد ،هنگامى كه
َ
حرام اثر نيزه را در جوفش احساس نمود گفت :الل ّه اكبر ،سوگند به پروردگار كعبه،
كامياب شدم ،آن گاه آنان را محاصره نمودند و خبر دهندهاى هم از ايشان باقى
نماند ،من پيامبر خدا ص را نديدم كه چون حزن و اندوهش بر آنان ،بر سريه ديگرى
اندوهگين شده باشد ،پيامبر خدا صرا ديدم كه هرگاه نماز بامداد را مىخواند دست
هايش را بلند مىنمود و بر آنان دعا مىكرد.
و نزد ابن سعد ( )514/3از ثابت بن انس روايت است كه گفت :مردمانى نزد پيامبر
ص آمدند و گفتند :مردانى را با ما بفرست كه به ما قرآن و سنت را ياد دهند ،آن گاه
هفتاد مرد از انصار را به سوى ايشان فرستاد ،كه به آنان قاريان گفته مىشد ،و در
ميان آنها دايى من حرام نيز حضور داشت ،آنان قرآن مىخواندند ،از طرف شب درس
مىخواندند و مىآموختند ،و از طرف روز آب مىآوردند و درمسجد ميگذاشتند ،و هيزم
فراهم مىآوردند و آن را به فروش مىرسانيدند ،و توسط آن براى اهل صفه و فقيران
طعام مىخريدند ،پيامبر ص ايشان را به سوى آنان روان نمود ،آنان به ايشان متعرض
شدند و قبل از اين كه به جاى مطلوب برسند همه شان را به قتل رسانيدند ،آنان
گفتند :بار خداى ،از سوى ما براى نبى ات برسان كه ما با تو ملقات نموديم ،از تو
راضى شديم و تو از ما راضى شدى .مىگويد :ومردى نزد حرام -دايى انس از
عقبش امد و او را به نيزه زد و نيزهاش را در وى فرو برد ،حرام گفت :كامياب
شدم ،سوگند به پروردگار كعبه!! رسول خدا ص براى برادرانش گفت« :برادرانتان به
قتل رسيدند ،و ايشان گفتند :بار خدايا ،از سوى ما براى نبى ات برسان كه ما با تو
ملقت نموديم ،از تو راضى شديم و تو از ما راضى شدى».
روايت نموده كه فرمود( :خودتان) و خانوادهتان را خير بياموزيد .اين چنين در
الترغيب ( )85/1آمده است .و طبرى اين را در تفسيرش ( )107/28به اين لفظ
روايت نموده است :تعليم شان بدهيد و تأديب شان كنيد.
ابن عبدالبر در العلم از عمر روايت نموده ،كه گفت :از اين نجوم چيزى را
بياموزيد ،كه به آن در تاريكى خشكى و بحر رهنمون شويد و بعد از آن دست
بازداريد .و نزد هناد از وى روايت است كه گفت :از نجوم همانقدر بياموزيد كه به آن
رهنمون شويد ،و از نسبها همان قدر بياموزيد كه به آن صله رحمى نماييد .اين چنين
در الكنز ( )234/5آمدهاست.
دستور على به ابو السود دؤلى جهت گذاشتن قاعده رفع و نصب و جر براى قرآن
بيهقى ،ابن عساكر و ابن نجار ار صعصعه بن صوحان روايت نمودهاند كه گفت:
صحرانشينى نزد على ابى ابى طالب آمد و گفت :اى اميرالمؤمنين اين حرف را
چگونه مىخوانى( :لياكله ال الخاطون) .ترجمه« :آن را فقط گام زنندگان مىخورند»،
و هر كس ،به خدا سوگند ،گام مىزند ،آن گاه علی تبسم نمود و گفت:
[لياكله ال الاطئون](.الاقة)37:
ترجمه« :آن را فقط خطاكاران مىخورند».
گفت :راست گفتى ،اى اميرالمؤمنين ،خداوند چنان نيست كه بندهاش را [به آتش
دوزخ] بسپارد ،بعد از آن على به سوى ابوالسود دؤلى ملتفت شد و گفت :كل
عجمها به دين داخل شدهاند ،بنابراين براى مردم چيزى وضع كن ،كه با مراجعه به آن
به اصلح زبانهاى شان اقدام كنند ،و براى وى رفع و نصب و جر را رسم نمود .اين
چنين در الكنز ( )237/5آمده است.
آيا امام مردى از اصحابش را از بيرون شدن در راه خدا به سبب علم باز مىدارد؟
عمر ونگه داشتن زيد بن ثابت در مدينه براى تعليم مردم
ابن سعد ( )174/4از قاسم روايت نموده ،كه گفت :عمر زيدبن ثابت را در هر
سفرى كه مىنمود جانشين خود تعيين مىكرد ،مردم را در شهرها پراكنده مىساخت و
در كارها و امور مهم مىفرستاد ،و بعضى افراد نامزد شده از وى طلب مىگرديدند ،به
او گفته مىشد :زيدبن ثابت ،مىگفت :از مكان و جاى زيد غافل نشدهام ،ولى اهل
شهر و سرزمين محتاج زيداند ،البته در آنچه براى شان رخ مىدهد و نزد وى مىيابند،
َ
چيزى كه نزد غيرش نمىيابند .ونزد وى ( )176/4هم چنان از سالم بن عبدالل ّه روايت
َ
است كه گفت :روزى كه زيدبن ثابت (رضى الله عنه) در گذشت با ابن عمر (رضىالل ّه
عنهما) بوديم ،گفتم :عالم مردم امروز درگذشت ،ابن عمر گفت :خداوند او را امروز
رحم نمايد ،وى عالم مردم و دانشمند آنان در خلفت عمر بود ،عمر ايشان را در
شهرها و سرزمينها پراكنده و متفرق گردانيد ،ونهى شان نمود كه به رأى خود فتوا
دهند ،و زيدبن ثابت در مدينه نشست ،و براى اهل مدينه و غير ايشان از واردين فتوا
مىداد.
تعليم زيد به مردم در خلفت عثمان ،و قول عمر در بيرون شدن معاذ به سوى شام
نزد ابن النبارى از ابوعبدالرحمن سلمى روايت است كه :وى نزد عثمان قرائت
خواند ،مىگويد :به من گفت :تو در اين صورت مرا از نظر به امور مردم مشغول
مىسازى ،نزد زيدن بن ثابت برو ،چون وى براى اين كار وقت كافى دارد ،و نزدش
قرائت بخوان ،چون قرائت من و او يكى است ،و در ميان من و او در آن اختلفى
نيست .اين چنين در منتخب الكنز ()184/5آمده است ،و در ( )230/2آنچه ابن سعد
از كعب روايت نموده گذشت كه گفت :عمربن خطاب مىگفت :معاذ به طرف شام
بيرون گشت و رفتن وى به مدينه و اهل آن در فقه و فتوايى كه وى براى شان مىداد
َ
خلل وارد نمود ،و من با ابوبكر رحمهالل ّه صحبت نموده بودم كه او را به خاطر
نيازمندى مردم به وى نگه دارد ،ولى او اين را از من قبول نكرد و گفت :مردى
طرفى را انتخاب نموده ،و شهادت را مىطلبد ،بنابراين من وى را نگه نمىدارم ...و
حديث را متذكر شده است.
1صحيح آن است كه :عضل و قاره دو قبيله از بنى هون بن خزيمهاند ،و اين يك قبيله مضرى است،
امام جديله قبيلهاى يمنى است.
نموده ،و در روايت وى آمده :اهل يمن از وى خواستند تا با آنان مردى را بفرستد كه
به آنان سنت و اسلم را ياد دهد.
عمر و فرستادن عمار و ابن مسعود به سوى كوفه و فرستادن عمران به سوى بصره
ابن سعد ( )7/6از حارثه بن مضرب روايت نموده ،كه گفت :من نامه عمربن خطاب
را براى اهل كوفه خواندم( :اما بعد فان بعثت اليكم عمارا اميا و عبداللّه معلما و وزيرا ،و ها من النجباء
من اصحاب رسولاللّه ص ،فاسعوا لما و اقتدوا بما ،و ان قد آثرتكم بعبداللّه على نفسى اثرة) .ترجمه« :اما بعد:
َ
من عمار را به عنوان امير و عبدالل ّه را به عنوان معلم و وزير به سوى شما
فرستادم ،و اين دو تن از نجباى اصحاب رسول خدا صاند ،از آن دو بشنويد و به
َ
ايشان اقتدا كنيد ،و من با ترجيح دادن شما بر خودم عبدالل ّه را به سوى تان
فرستادم ،در حالى كه خودم به وى نياز داشتم».
و ابن سعد ( )10/7از ابوالسود دؤلى روايت نموده ،كه گفت :بصره آمدم ،و در آنجا
َ َ
عمران بن حصين ابونجيد (رضىالل ّه عنهما) را يافتم ،وى را عمربن خطاب (رضى الل ّه
عنه) فرستاده بود ،و به اهل بصره فقه ياد مىداد.
1يعنى :از علم و آموختن شان راضى شديد و دانستيد كه به قدر كافى آموختهاند .م.
2از نامهاى خداى تعالى ،قاضى ،حاكم ،حسابگر ،پداش دهنده به نيكى يا به بدى .م.
يك از اهل آتش لزم نيست كه داخل آتش شود ،در حالى كه برگردن يكى از اهل
جنت حق داشته باشد تا اين كه آن را از وى برايش بگيرم ،و براى هيچ يك از اهل
جنت لزم نيست كه داخل جنت شود ،در حالى كه از يكى از اهل آتش بر وى حقى
باشد ،تا اينكه آن را از وى بگيرم ،حتى اگر سيلى هم باشد» .مىگويد :گفتيم :اين
چگونه ممكن مىباشد ،در حالى كه ما برهنه ،ختنه نشده و بى چيز مىياييم؟ گفت:
َ
«نيكىها و بدىها» 1.هيثمى ( )133/1مىگويد :و عبدالل ّه بن محمد ضعيف است .بخارى
اين را در الدب المفرد و ابويعلى در مسندش ،چنانكه حافظ در الفتح ()127/1
گفته ،روايت نمودهاند .و ابن عبدالبر اين را در جامع بيان العلم ( )93/1به طول آن
َ
روايت كرده است .و حاكم اين را در المستدرك ( )574/4از طريق عبدالل ّه بن محمد
بن عقيل از جابر به طول آن روايت نموده ،و گفته :اين حديث از اسناد صحيح
برخوردار است ،ولى بخارى و مسلم آن را روايت نكردهاند ،و ذهبى گفته :صحيح
است .حافظ مىگويد :اين حديث طريق ديگرى هم دارد ،طبرانى آن را در مسند
شامىها روايت نموده ،و تمام در فوائدش از طريق حجاج بن دينار از محمدبن منكدر
از جابر روايت نموده ،كه گفت :حديثى از پيامبرص درباره قصاص به من رسيد ،و
صاحب حديث در مصر بود ،آن گاه شترى خريدم و حركت نمودم تا اين كه وارد مصر
شدم ،و به منزل آن مرد روى آوردم ...و مانند آن را متذكر شده و اسنادش صالح
است .حديث فوق طريق سومى نيز دارد ،كه خطيب آن را در الرحله از طريق
ابوالجارود عنسى از جابر روايت نموده ،كه گفت :حديثى درباره قصاص به من
رسيد ...و حديث را مثل آن متذكر شده و در اسنادش ضعف است.
و طبرانى در الوسط از مسلمه بن مخلد روايت نموده ،كه گفت :در حالى كه من
والى مصر بودم ،ناگهان نگهبان آمد و گفت :اعرابيى سوار بر شترى در جلوى دروازه
َ
است و اجازه مىخواهد ،گفتم :تو كيستى؟ گفت :جابربن عبدالل ّه انصارى ،مىگويد :من
خود را به وى ظاهر نموده گفتم :نزدت پايين بيايم يا بلند مىشوى؟ گفت :نه پايين شو
و نه بال مىآيم ،حديثى به من رسيد ،كه تو آن را از رسول خدا درباره ستر مومن
روايت مىكنى آمدهام كه آنرا بشنوم ،گفتم :از رسول خدا ص شنيدم كه مىگويد:
«كسى كه عورتى را بر مؤمنى پنهان دارد ،گويى كه زنده به گور شدهاى ار زنده
نموده باشد» ،آن گاه شترش را زد و برگشت .هيثمى مىگويد :در اين ابوسنان
قسملى آمده ،ابن حبان وى را ثقه دانسته ،و ابن خراش هم او را در روايتى ثقه
دانسته است ،ولى احمد ،بخارى و يحيى بن معين او را ضعيف دانستهاند .و احمد از
عبدالملك بن عمير از منيب از عمويش روايت نموده ،كه گفت :براى مردى از
اصحاب پيامبر ص از مردى از اصحاب پيامبر ص خبر رسيد كه وى از پيامبر ص
حديث بيان مىكند ،كه وى گفت« :كسى كه برادر مسلمانش را در دنيا بپوشاند،
خداوند وى را در روز قيامت مىپوشاند» ،به اين سبب كه طرف وى در حالى كه در
مصر بود سفر نمود و او را از حديث پرسيد ،گفت :آرى ،از رسول خداص شنيدم كه
مىگويد« :كسى كه در دنيا برادر مسلمانش را بپوشاند ،خداوند وى را روز قيامت
مىپوشاند» ،مىگويد :گفت :و من هم آن را از رسول خدا ص شنيدهام .هيثمى (
َ
)134/1مىگويد :واين منيب اگر ابن عبدالل ّه باشد ،ابن حبان وى را ثقه دانسته ،و
اگر غير وى باشد من كسى را نديدهام كه او را ياد نموده باشد.
ابن جريج مىگويد :ابوايوب به سوى عقبه بن عامر كه در مصر تشريف داشت سفر
نمود ،و گفت :من تو را از امرى مىپرسم ،كه كسى از اصحاب رسول خدا ص كه در
آن حضور داشت جز من و تو باقى نمانده است ،از پيامبر خدا ص چگونه شنيدى كه
درباره ستر مسلمان صحبت مىنمود؟ گفت :از رسول خدا ص شنيدم كه مىگويد:
«كسى كه عورت مسلمانى را در دنيا بپوشاند ،خداوند عزوجل روز قيامت وى را
مىپوشاند» .آن گاه دوباره به مدينه برگشت ،و هنوز پالن شترش را پايين نياورده بود
كه اين حديث را بيان داشت .احمد هم اين را همين طور به شكل منقطع السناد
روايت كرده است ،گفته هيثمى خاتمه يافت .من مىگويم :و ابن عبدالبر در جامع بيان
العلم ( )93/1مىگويد :و سفيان بن عيينه از ابن جريح روايت نموده ،كه گفت :از
شيخى از اهل مدينه -سفيان مىگويد :وى ابوسعيد كور است -شنيدم كه براى عطاء
حديث بيان مىنمود كه :ابوايوب به سوى عقبه بن عامر مسافرت نمود ،و هنگامى كه
به مصر آمد ،براى عقبه خبر دادند ،و او به سويش بيرون رفت ...و به معناى آنچه را
احمد ذكر نمود ،ذكر كرده است ،و در آخر آن آمده ،بعد ابوايوب به سوى سواريش
آمد ،و سوار آن گرديد ،و به سوى مدينه برگشت و پالنش را نگرفت.
سفر عقبه بن عامر به سوى مسلمه بن مخلد و سفر صحابيى ديگرى به سوى فضاله
بن عبيد
طبرانى از مكحول روايت نموده كه :عقبه بن عامر نزد مسلمه بن مخلد آمد ،و در
ميان او و دربان درگيرى پيدا شد ،بنابرا آن مسلمه صدايش را شنيد و به وى اجازه
داد ،عقبه گفت :من به زيارت تو نيآمدهام ،بلكه به خاطر ضرورت و كارى نزدت
آمدهام ،آيا روزى را به ياد دارى كه رسول خدا ص فرمود« :كسى كه بديى را از
برادرش دانست و آن را پوشانيد ،خداوند روز قيامت بر وى مىپوشاند؟» .گفت :آرى،
افزود :من به خاطر اين آمدهام .هيثمى ( )134/1مىگويد :اين را طبرانى در الكبير
اين چنين روايت نموده است ،و در الوسط از محمدبن سيرين روايت نموده ،كه
گفت :عقبه بن عامر بيرون گرديد ...و آن را به اختصار ذكر كرده ،و رجال الكبير
َ
رجال صحيحاند .و ابوداود از طريق عبدالل ّه بن بريده روايت نموده كه :مردى از
اصحاب به خاطر حديثى به سوى فضاله بن عبيد كه در مصر قرار داشت سفر
نمود .اين چنين در فتح البارى ( )128/1آمده است .و دارمى (ص )55از طريق
َ
عبدالل ّه مثل اين را روايت نموده ،و بعد از اين قولش كه وى در مصر قرار داشت
افزوده :او در حالى نزدش رسيد ،كه وى يكى از شترانش را علف مىداد ،گفت:
خوش آمدى ،صحابى گفت :من به زيارت تو نيآمدهام ،ولى من و تو حديثى را از
رسول خدا ص شنيديم ،اميدواريم كه علمى از آن نزدت باشد ،گفت :آن كدام است؟
پاسخ داد :اين و اين.
َ
سفر عبيدالل ّه بن عدى به سوى على و قول ابن مسعود درباره سفر در طلب علم
َ
خطيب از عبيدالل ّه بن عدى روايت نموده ،كه گفت :حديثى به من رسيد كه نزد على
بود ،و ترسيدم كه اگر بميرد آن را نزد غير از وى نيابم ،آن گاه سفر نمودم تا اينكه
نزد وى به عراق آمدم .اين چنين در الفتح ( )128/1آمده است .ابن عساكر اين را از
َ
عبيدالل ّه به مثل آن ،چنانكه كنزالعمال ( )239/5آمده ،روايت كرده است ،و افزوده:
بعد من وى را از همان حديث پرسيدم ،و او آن را برايم بيان داشت و از من عهد
گرفت كه آن را براى هيچ كس خبر ندهم ،دوست دارم ،كه اگر او اين كار را نمىنمود،
من آن را براى تان بيان مىداشتم .و قول ابن مسعود خواهد آمد كه :اگر كسى را
عالمتر از خود به كتاب خدا بدانم حتما ً به سويش سفر مىكنم .اين را بخارى روايت
نموده است .و نزد ابن عساكر روايت است :اگر كسى را بشناسم كه شتر مىتواند
مرا نزدش برساند ،و او به آنچه بر محمد ص نازل شده عالمتر باشد ،حتما ً به سويش
سفر مىكنم تا علمى بر علمم بيفزايم.
گرفتن علم از اهل آن و از اشخاص معتمد ،و چگونگى حال علم وقتى كه نزد غير
اهلش باشد
پيامبر ص و روان نمودن ابوثعلبه نزد ابوعبيده تا از وى بياموزد و ستايشش از وى
ابن عساكر از ابوثعلبه روايت نموده ،كه گفت :با رسول خدا ص روبرو شده گفتم:
اى پيامبر خدا ،مرا به كسى بسپار و حواله كن كه بتواند خوب تعليم دهد ،بنابراين مرا
به ابوعبيده بن جراح حواله نمود ،و بعد از آن گفت« :تو را به مردى حواله نمودم،
كه تعليم و ادبت را نيكو مىدارد» .اين چنين در الكنز ( )95/7آمده است .اين را
طبرانى از ابوثعلبه به مثل آن روايت نموده ،و افزوده است :آن گاه آمدم و دريافتم
كه او و بشيربن سعد ابونعمان با هم صحبت مىنمودند ،هنگامى كه مرا ديدند
خاموش شدند ،گفتم :اى ابوعبيده به خدا سوگند ،رسول خدا ص اين طور برايم
صحبت ننموده است ،گفت :بنشين تا برايت حديث بيان كنيم ،فرمود :رسول خدا ص
فرموده است« :در ميان شما نبوت است ،بعد از آن خلفت بر منهج نبوت مىباشد و
بعد از آن پادشاهى و جبر مىباشد» .هيثمى ( )0189/5مىگويد :در اين مردى است
كه از وى نام برده نشده ،و مرد مجهولى نيز است.
خبر دادن پيامبر ص كه از علئم قيامت طلب نمودن علم از نزد غير اهلش است
ابن عساكر و ابن نجار از انس روايت نمودهاند كه گفت :گفتم :اى رسول خدا ،چه
وقت امر به معروف و نهى از منكر ترك مىشود؟ گفت« :وقتى كه در ميان شما آنچه
ظاهر شود كه قبل از شما در ميان بنى اسرائيل ظاهر شده بود» ،گفتم :و آن
چيست اى رسول خدا؟ گفت« :وقتى كه دروغ در برگزيدههاى شما ظاهر شود ،و
فاحشه در شريرهاى تان ،و پادشاهى به دست خردهاىتان بيفتد و فقه نزد ناكس و
فرومايههاى تان باشد» .اين چنين در الكنز ( )139/2آمده است .و ابن عبدالبر اين را
در جامع بيان العلم ( )157/1از انس به مانند آن روايت كرده است .و در روايت وى
آمده« :وفقه نزد رذيلهاى تان باشد» .و در لفظ ديگرى نزد وى از انس روايت است:
«و علم نزد رذيلهاى تان باشد» .و نزد وى هم چنان از ابواميه جمحى روايت است
كه گفت :رسول خدا ص از عليم قيامت پرسيده شد ،فرمود« :از عليم آن اين است
كه علم از نزد خردها جستجو شود» .و طبرانى اين را از ابواميه به مثل آن روايت
كرده است .هيثمى ( )135/1مىگويد :در اين ابن لهيعه آمده ،و ضعيف مىباشد.
رفتيم ،حتى كه خانه را پر نموديم ،وى پاهايش را جمع نمود ،و بعد از آن گفت :نزد
ابوهريره جهت عيادتش رفتيم ،حتى كه خانه را پر نموديم ،وى پاهايش را جمع نمود و
بعد از آن گفت :نزد رسول خدا ص رفتيم ،حتى كه خانه را پر نموديم ،و او بر
پهلويش خوابيده بود ،هنگامى كه ما را ديد پاهايش را جمع نمود ،و بعد از آن گفت:
«بعد از من قوم هايى نزدتان مىآيند و علم مىطلبند ،براى آنان خوش آمد بگوييد ،به
آنها سلم بدهيد و به آنهابياموزيد» ،گفت :به خدا سوگند ،ما اقوامى را درك نموديم،
كه نه به ما خوش آمد گفتند ،نه به ما سلم دادند و نه به ما آموزش دادند ،بلكه وقتى
ما نزدشان مىرفتيم همراه ما غلظت و خشونت مىنمودند.
آنها مىدهد ،و اگر بخواهد به آنها نمىدهد ،اما اينان مىآموزند و جاهل را آموزش
مىدهند ،و بى شك كه من هم معلم برانگيخته شدهام»( .بعد از آن آمد و با آنان
نشست) .دارمى اين را به مثل آن روايت كرده است.
َ
نشستن ابو موسى و عمر(رضىالل ّهعنهما) يك شب در مجلس علم
عبدالرزاق و ابن ابى شيبه از ابوبكر بن ابى موسى روايت نمودهاند كه :ابوموسى
بعد از عشاء نزد عمربن خطاب آمد ،عمر به او گفت :چه تو را آورده است؟ گفت:
آمدهام با تو صحبت كنم ،پرسيد :،در اين ساعت؟ گفت :مسأله فقيهى است ،و عمر
نشست و خيلى طولنى صحبت كردند ،بعد از آن ابوموسى گفت :نماز اى
اميرالمومنين ،گفت :ما در نماز هستيم .اين چنين در الكنز ( )228/5آمده است.
تجمع مردم بر دروازه ابن عباس و ياد دادن همه مسائل علم به آنان
ابونعيم در الحليه ( )320/1از ابوصالح روايت نموده ،كه گفت :از ابن عباس (رضى
َ
الل ّه عنهما) مجلسى را ديدم ،كه اگر همه قريش به آن فخر كنند ،براى شان مايه
فخر است ،مردم را ديدم كه جمع شدند ،به حدّى كه راهها براى شان ضيق و تنگ
گرديد ،و هيچ كس قادر نبود كه بيايد يا رود ،مىگويد :نزد وى رفتم ،و از وجود آنان بر
دروازهاش روى را خبر دادم ،به من گفت :برايم اب وضو بگذار ،مىافزايد :وضو نمود
و نشست و گفت :بيرون شو و به آنان بگو :كسى كه مىخواهد از قرآن و حروف آن
چيزى مربوط به آن بپرسد بايد داخل شود ،مىگويد :بيرون شدم و آنان را خبر دادم،
و داخل شدند تا حدّى كه خانه و اتاق را پر نمودند و هر چيزى را كه از وى پرسيدند
به آنان جواب داد ،و مثل آنچه را از وى پرسيده بودند يا زياده از آن براى شان
افزود ،بعد از آن گفت :برادران تان [منتظرند] ،و آنان بيرون رفتند .باز گفت :بيرون
برو و بگو :كسى كه مىخواهد از تفسير قران و تأويل آن بپرسد داخل شود ،مىگويد:
بيرون رفتم و به آنها خبر دادم ،و آنان داخل شدند حتى كه خانه و اتاق را پر نمودند،
و از هر چيزى كه وى را پرسيدند به آنها جواب داد ،و مثل آنچه را از وى پرسيده
بودند براى شان افزود يا زيادتر از آن ،بعد از آن گفت :برادران تان [منتظرند] ،و
آنان بيرون آمدند ،باز گفت :بيرون برو و بگو :كسى كه مىخواهد از حلل و حرام و
فقه بپرسد بايد داخل شود ،بيرون رفتم به آنان گفتم :مىافزايد :آنان داخل آمدند تا
جايى كه خانه و اتاق را پر نمودند ،و هر چيزى را كه از وى پرسيدند به آنان جواب
داد ،و مثل آنچه را ازوى پرسيده بودند براى شان افزود ،بعد از آن گفت :برادران تان
[منتظرند] ،و آنان بيرون رفتند ،باز گفت :بيرون برو و بگو :هر كسى كه مىخواهد از
فرائض و چيزى كه مشابه آن باشد بپرسد بايد داخل شود ،مىگويد :بيرون رفتم و آنان
را خبر دادم ،و داخل شدند حتى كه خانه و اتاق را پر نمودند ،و هر چيزى را كه از وى
پرسيدند ،به آنان خبر داد ،و مثل آن چه را از وى پرسيده بودند براى شان افزود ،باز
گفت :برادران تان [منتظراند] و آنان بيرون شدند .باز گفت :بيرون برو و بگو :كسى
كه مىخواهد از عربى ،شعر و غريب الكلم بپرسد بايد داخل شود ،مىگويد :داخل
شدند حتى كه خانه و اتاق را پر نمودند و از هر چيزى را كه از وى پرسيدند به آنان
خبر داد ،و مثل آن چه را از وى پرسيده بودند ،براى شان افزود .ابوصالح مىگويد :اگر
همه قريش به آن فخر كنند ،به درستى كه مايه فخر است ،من مثل اين را براى هيچ
يكى از مردم نديدم .حاكم ( )538/3مثل اين را روايت كرده است.
مىگويد :آن گاه پيامبر ص دستش را بر وى گذاشت و گفت) :اللهم اغفر ذنبه ،وطهر
قلبه ،و حصن فرجه(« ،بار خدايا ،گناهش را ببخش ،قلبش را پاك كن و فرجش را
نگه دار» ،مىگويد :و بعد از آن ،آن جوان به سوى چيزى نگاه نمىنمود .هيثمى (
)129/1مىگويد :اين را احمد و طبرانى در الكبير روايت نمودهاند ،و رجال آن رجال
صحيحاند.
بعد از آن گفته :اين حديث جز از اين طريق مرفوع نقل نشده است ،و اكثرشان آن
را بر على موقوف مىدانند.
قول پيامبر ص براى معاذ و ابوموسى وقتى كه ايشان را به سوى يمن اعزام داشت
َ
طبرانى در الوسط از ابن عمر (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده ،كه گفت :رسول خدا
َ
ص معاذبن جبل و ابوموسى (رضىالل ّه عنهما) را به سوى يمن فرستاد و گفت« :با هم
همكارى نماييد و از يك ديگر اطاعت كنيد ،و بشارت بدهيد و متنفر نسازيد» ،معاذ
سخنرانى ايراد نمود ،و آنان را به سوى اسلم و تفقه و قرآن تشويق نمود و گفت:
شما را به اهل جنت و اهل آتش خبر مىدهم :وقتى مردى به خير ياد شود وى از اهل
جنت است ،و وقتى به شر ياد شود از اهل آتش است .هيثمى ( )166/1مىگويد:
رجال آن موثق اند.
قول ابوسعيد درباره مجالس اصحاب و قول ابن عمر درباره عالم حق
حاكم ( )94/1از ابوسعيد روايت نموده ،كه گفت :اصحاب رسول ص وقتى
مىنشستند حديث شان فقه مىبود ،مگر اين كه مردى سورهاى مىخواند ،يا مردى را به
خواندن سورهاى امر مىنمودند .حاكم مىگويد :اين حديث به شرط مسلم صحيح
است ،و ذهبى با او موافقت نموده است .و ابونعيم در الحليه ( )306/1از ابن عمر
َ
(رضىالل ّه عنهما) روايت نموده ،كه گفت :انسان در علم در جاى شايسته ،آن وقت
قرار مىگيرد ،كه به كسى مافوقش است حسد نورزد ،و كسى را كه مادونش است
تحقير ننمايد ،و به علم پول طلب نكند.
نمىگردد ،طالب علم را هفتاد هزار از مقربين آسمان مشايعت مىكنند .اين چنين در
الكنز ( ،)2425و المنتخب ( )73/4آمده است .و خطيب اين را در الجامع از على به
معناى آن به اختصار ،چنان كه در الكنز ( )229/5آمده ،روايت كرده است.
ابن عبدالبر در جامع العلم ( )52/2از مجاهد روايت نموده ،كه گفت :ابن عمر
َ
(رضىالل ّه عنهما) از ميراثى از اولد صلبى پرسيده شد ،گفت :نمىدانم ،به او گفته شد:
چه تو را باز مىدارد كه جوابش را بدهى؟ گفت :ابن عمر از چيزى پرسيده شد،
گفت :نمىدانم .و نزد ابن سعد ( )144/4از عروه روايت است كه گفت :ابن عمر از
چيزى كه نمىدانست پرسيده شد ،گفت :من به آن علم ندارم ،هنگامى كه آن مرد
روى گردانيد به نفس خودش گفت :ابن عمر از چيزى كه بدان علم نداشت پرسيده
شد ،گفت :من به آن علم ندارم .و ابن عبدالبر در جامع العلم ( )54/2از عقبه بن
مسلم روايت نموده ،كه گفت :سى و چهار ماه همراهى و مصاحبت ابن عمر را
نمودم ،در بيشتر سوالهايى كه از وى مىشد ،مىگفت :نمىدانم ،بعد از آن به من
ملتفت شده مىگفت :آيا مىدانى كه اينان چه مىخواهند؟ مىخواهند پشتهاى ما را پلى
به سوى جهنم سازند .و ابن سعد ( )168/4از نافع روايت نموده كه :مردى از ابن
عمر مسئلهاى را پرسيد ،ابن عمر سرش را فرود آورد ،و به او پاسخ نداد ،حتى
مردم گمان نمودند ،كه وى مساله او را نشنيده است ،مىگويد :آن مرد به او گفت- :
خداوند تو را رحم كناد آيا مسئلهام را نشنيدى؟ گفت :بلى ،ولى شما چنان مىپنداريد،
كه خداوند ما را از آنچه شما مىپرسيد ،سئوال نمىكند ،بگذارمان -خداوند تو را رحم
كناد ، -تا در مسئله ات فكر و غور كنيم ،اگر براى آن جوابى نزدمان بود خوب ،در
غير آن برايت مىگوييم كه ما بدان علم نداريم.
اقوال ابن مسعود ،على و ابن عباس درباره قول عالم :نمىدانم
ابن عبدالبر در جامع العلم ( )51/2از ابن مسعود روايت نموده ،كه گفت :اى
مردم كسى كه از علمى پرسيده شد ،و آن را مىدانست ،بايد آن را بگويد ،و كسى كه
نزدش علم نبود ،بايد بگويد :خدا داناتر است ،چون اين از علم است ،كه براى آنچه
نمىداند بگويد :خدا داناتر است ،خداوند تبارك و تعالى به نبى اش گفته:
[قل ما اسئلكم عليه من اجر و ما انا من التكلفي](.ص)86:
ترجمه« :بگو از شما بر تبليغ حق هيچ مزدى نمىطلبم و از تكليف كنندگان نيستم».
َ
و سعد بن نصر از عبدالل ّه بن بشير روايت نموده كه :على بن ابى طالب از
مسئلهاى پرسيده شد ،گفت :من بدان علم ندارم ،بعد از آن گفت :آه از سردى اش
بر جگر ،از آنچه نمىدانستم پرسيده شدم ،و گفتم :نمىدانم .اين چنين در الكنز (
)241/5آمده است .و دارمى اين را از ابوالبخترى و زاذان از على ،به اختصار تا
همان قول خودش ،روايت كرده است ،چنانكه در الكنز ( )243/5آمده است ،و
ابوداود در تصنيف خود براى حديث مالك ،از يحيى بن سعيد روايت نموده ،كه گفت:
َ
ابن عباس (رضىالل ّه عنهما) گفت :وقتى كه عالم (لاعلم)« ،نمىدانم» ،را ترك نمود،
كلم و مقالهاش مصيبت زده شده است .و از مالك روايت است كه گفت :ابن عباس
مىگفت :وقتى عالم (لادرى) «خبر ندارم» را ترك كند كلم و مقالهاش مصيبت زده
شده است .اين چنين در جامع بيان العلم ( )54/2آمده است.
َ
ادب عمر ،على و عثمان(رضىالل ّهعنهم) در تعليم
ابن سمعانى از مكحول روايت نموده ،كه گفت :عمر براى مردم صحبت مىنمود و
حديث بيان مىكرد ،وقتى آنان را مىديد صداهاى شان را بلند مىكنند و خسته شدهاند،
آنان را به بوستانى مىبرد 1.اين چنين در الكنز ( )241/5آمده است .و ابن عبدالبر در
َ
1يعنى :سخن را در نهال شانى و اشباه آن تغيير مىداد تا رفع خستگى آنان شود .والل ّه اعلم .م.
حاضر نشدن يك نفر در مجلس علم براى اين كه جماعتى علم حاصل كنند
قصه عقبه بن عامر با قومش هنگامى كه نزد پيامبر ص آمدند
ابن عساكر از عقبه بن عامر روايت نموده ،كه گفت :با دوازده سوار آمدم ،و نزد
رسول خدا ص فرود آمديم ،يارانم گفتند :آيا كسى براى ما شترهاى مان را مىچراند،
تا ما برويم و از پيامبر خدا ص علم بياموزيم ،و وقتى او رفت و ما عودت نموديم
آنچه را از رسول خدا ص شنيدهايم ،به او ياد دهيم؟ آن گاه من روزهايى آن عمل را
انجام دادم ،باز فكر نمودم و با خود گفتم :ممكن است من زيانمند باشم!! يارانم
آنچه را مىشنوند كه من نمىشنوم ،و چيزى را فرا مىگيرند ،كه من از نبى خدا ص فرا
نمىگيرم ،بنابراين روزى حاضر شدم ،و از مردى شنيدم كه مىگويد :نبى خدا ص
گفت« :كسى كه وضوى كامل نمايد ،از گناهش چون طفل نوزاد پاك مىگردد» ،من
از آن به تعجب افتادم ،عمربن خطاب گفت :چگونه ،اگر سخن اول را مىشنيدى
متعجبتر مىبودى؟ گفتم :آن را برايم اعاده كن -خداوند مرا فدايت گرداند ، -گفت:
رسول خدا فرمود« :كسى در حالى بميرد كه به خدا شريك نمىآورد ،خداوند برايش
دروازههاى جنت را باز مىكند ،و از هر كدامش كه بخواهد داخل مىشود ،و جنت
هشت دروازه دارد» ،بعد از آن رسول خدا ص نزد ما بيرون گرديد ،و من روبرويش
نشستم ،او رويش را از من گردانيد ،و اين عمل را چندين بار انجام داد ،وقتى كه بار
چهارم بود ،گفتم :اى نبى خدا -پدر و مادرم فدايت -چرا رويت را از من مىگردانى؟
آن گاه رويش را به سويم گردانيد و گفت« :آيا يكى برايت محبوبتر است يا دوازده؟»
هنگامى كه اين حالت را ديدم به سوى يارانم برگشتم .اين چنين در الكنز ()77/1
آمده ،و ابونعيم در الحليه ( )307/9مثل آن را روايت نموده است.
قصه عثمان بن ابى العاص همراه قومش هنگامى كه نزد پيامبر ص آمدند
طبرانى از عثمان بن ابى العاص روايت نموده ،كه گفت :در وفد ثقيف هنگامى كه
نزد رسول خدا ص آمدند من هم آمدم ،ما لباسهاى خوب خويش را نزد دروازه پيامبر
ص بر تن نموديم ،و گفتند :چه كسى سوارىهاى ما را براى ما حفاظت مىكند؟ همه
قوم رفتن نزد پيامبر ص را دوست داشتند و تخلف و بازماندن از وى براى شان
ناخوشايند بود ،عثمان مىگويد :من كه خردترين ايشان بودم گفتم :اگر خواسته باشيد
سوارىهاى تان را به اين شرط نگه مىدارم ،كه وقتى بيرون شديد سواريم را براى من
نيز نگه داريد ،گفتند :اين حق تو باشد ،و آنان نزدش داخل شدند ،و باز بيرون گرديده
گفتند :با ما حركت كن ،گفتم :كجا؟ گفتند :به سوى اهلت ،گفتم :از خانوادهام بيرون
شدم ،تا اينكه به دروازه پيامبر ص رسيدم ،و حال همينطور بدون داخل شدن نزدش
برگردم ،و شما هم تعهدى به من سپردهايد كه خود مىدانيد؟! گفتند :پس عجله كن،
ما همه سئوالها را از وى نمودهايم و ديگر نيازى براى سئوال كردن خود نيست ،آن
گاه داخل شدم و گفتم :اى رسول خدا ،اى رسول خدا ،به خداوند دعا كن كه مرا در
دين فقيه گرداند و علم نصيبم نمايد ،گفت« :چه گفتى؟» گفتهام را برايش اعاده
نمودم ،فرمود« :مرا از چيزى سئوال نمودى ،كه هيچ يك از يارانت مرا از آن
نپرسيدهاند ،برو تو بر آنان امير هستى و همچنان بر كسانى از قومت كه نزدت
مىآيند» ...و حديث را متذكر شده .هيثمى ( )371/9مىگويد :اين را طبرانى روايت
نموده ،و رجال آن رجال صحيح اند ،غير حكيم بن حكيم بن عباد كه ثقه دانسته شده،
و در روايت ديگرى به اختصار آمده ،و در آن گفته :آن گاه نزد رسول خدا ص وارد
شدم ،و از وى مصحفى 1را كه در نزدش بود خواستم و او آن را به من داد.
فراگيرى و تكرار علم ،سوال هايى كه لزم است و سوال هايى كه لزم نيست
اصحاب و تكرار علم در مجلس پيامبر ص و سوالهاى شان از وى
ابويعلى از انس روايت نموده ،كه گفت :ما با نبى خدا ص نشسته بوديم - ،و شايد
گفته باشد :تعداد ما شصت مرد بود -و براى ما حديثى را بيان مىنمود ،سپس براى
كارش داخل مىشد ،و ما آن را در ميان خويش تكرار مىكرديم ،اين را و باز اين را ،و
در حالى بر مىخاستيم كه گويى در قلبهاى ما كاشته شده باشد .هيثمى ()161/1
مىگويد :در اين يزيد رقاشى آمده ،و ضعيف مىباشد .و طبرانى در الكبير از ابوموسى
روايت نموده ،كه گفت :پيامبر ص وقتى نماز فجر را مىگزارد ،نزديك او مىشديم،
كسى از ما قرآن را از او مىپرسيد ،و كسى از ما فرائض را از او مىپرسيد و كسى از
ما تعبير خواب را از مىپرسيد .هيثمى ( )159/1مىگويد :در اين محمدبن عمر رومى
آمده ،ابوداود و ابوزرعه وى را ضعيف دانستهاند ،و ابن حبان ثقهاش دانسته.
طبرانى در الوسط از ابونضره روايت نموده ،كه گفت :به ابوسعيد گفتم :براى ما
بنويس ،گفت :براى تان نمىنويسم و هرگز آن را قرآن نمىگردانم ،ولى از ما چنانكه از
نبى خدا گرفتيم بگيريد ،ابوسعيد مىگفت :حديث بيان كنيد ،زيرا برخى از حديث برخى
ديگر را به ياد مىآورد .هيثمى ( )161/1مىگويد :رجال آن رجال صحيح اند .و حاكم (
)94/1و ابن عبدالبر در جامع العلم ( )111/1اين را از ابوسعيد روايت نمودهاند كه
گفت :حديث را تكرار كنيد ،چون تكرار حديث ،حديث را تازه نگه مىدارد .و حاكم (
)95/1از على روايت نموده ،كه گفت :حديث را تكرار نماييد ،اگر چنين نكنيد كهنه
مىشود .ابن ابى شيبه هم اين را از على چنانكه در جامع العلم ( )101/1آمده،
روايت نموده ،و در اولش افزوده :يك ديگر را زيارت كنيد ،و در روايتش آمده( :علم
تان) كهنه مىشود .و حاكم ( )95/1از ابن مسعود روايت نموده ،كه گفت :حديث را
تكرار نماييد ،چون ذكر حديث حياتش است .و نزد ابن عبدالبر در العلم ( )22/1از
ابن مسعود روايت است كه گفت :درس خواندن نماز است .و نزد وى ( )24/1از ابن
َ
عباس (رضىالل ّه عنهما) روايت است كه گفت :تكرار و ياد علم در برخى از شب ،از
زنده دارى آن برايم محبوبتر است.
1يعنى بنده و كنيز خداوند عزوجل كه تمام انسانان را شامل مىشود نه غلم و كنيز انسانها ،و هدف
از آن مرد و زن مىباشد .م.
سئوال عمر از اصحابش درباره معناى آيهاى و تعجب او از جواب ابن عباس
عبدبن حميد و ابن المنذر از ابن عباس روايت نمودهاند كه گفت :عمربن خطاب
فرمود :امشب آيهاى را خواندم كه خوابم نبرد:
[ايود احدكم آن تكون له جنة من نيل و اعناب](.البقرة)226:
ترجمه« :آيا دوست دارد يكى از شما كه باشد برايش باغى از درختان خرما و
انگور».
هدف از اين چيست؟ برخى از قوم گفتند :خدا داناتر است؟ گفت :من مىدانم كه خدا
داناتر است ،ولى براى علتى پرسيدم ،كه اگر نزد يكى از شما علمى باشد و در آن
باره چيزى شنيده باشد ،آنچه را شنيده خبر بدهد ،آنان سكوت اختيار نمودند ،مرا ديد
كه آهسته صحبت مىنمايم ،گفت :اى برادرزادهام بگو ،و خود را حقير مشمار ،گفتم:
هدف و مطلوب آن عمل است ،گفت :چگونه هدف آن عمل است؟ گفتم :چيزى بود
كه در قلبم انداخته شد و آن را گفتم ،آن گاه وى مرا ترك نمود ،و خودش شروع به
تفسير آن نمود ،راست گفتى اى برادرزادهام ،هدف آن عمل است ،ابن آدم وقتى
سنش بزرگ شود و عيالش زياد گردد ،خيلىها به باغ نيازمند مىباشد ،و ابن آدم روز
قيامت خيلىها به عملش نيازمند مىباشد ،راست گفتى ،اى برادرزادهام .اين را
همچنان ابن المبارك و ابن جرير و ابن ابى حاتم و حاكم به معناى آن به اختصار
روايت كردهاند ،چنانكه در الكنز ( )234/1آمده ،و حاكم ( )542/3آن را به شرط
شيخين صحيح دانسته است.
َ
سئوال عمر از ابن عباس (رضىالل ّه عنهما) درباره آنچه از سوره نصر او را به
دشوارى افكنده بود
سعيدبن منصور ،ابن سعد ،ابويعلى ،ابن جرير ،ابن المنذر ،طبرانى ،ابن مردويه ،ابن
نعيم و بيهقى هر دو در الدلئل از ابن عباس روايت نمودهاند كه گفت :عمر مرا با
شيخهاى بدر داخل مىنمود ،عبدالرحمن بن عوف به او گفت :چرا اين جوان را با ما
داخل مىكنى ،در حالى كه ما پسرانى مثل وى داريم؟ گفت :وى از كسانى است كه
مىدانيد و روزى ايشان را دعوت نمود و مرا هم فراخواند ،و در آن روز دانستم مرا
فقط به خاطرى فراخوانده است كه چيزى از من به شما نشان دهد ،گفت :درباره
قول خداوند متعال چه مىگوييد:
[اذا جاء نصراللّه و الفتح](.النصر)1:
ترجمه« :وقتى كه نصرت خدا و فتح فرا رسيد».
تا اين كه سوره را ختم نمود ،بعضى از ايشان گفتند :خداوند متعال به ما امر نموده
است ،وقتى كه نصرت خدا آمد و فتح نصيب ما شد ،وى را بستاييم ،و از وى طلب
مغفرت نماييم ،و برخى ديگر گفتند :نمىدانيم ،بعضى ديگر هم چيزى نگفتند :آن گاه
به من گفت :اى ابن عباس ،تو هم همينطور مىگويى؟ گفتم :نخير ،گفت :پس چه
مىگويى؟ گفتم :هدف از آن اخل رسول خداست ،كه خداوند بدين وسيله به او خبر
داد ،وقتى نصرت خدا بيايد و فتح نصيب گردد و مردم را ببينى ،و فتح هم فتح مكه
است ،همان نشانه مرگ تو است ،بنابراين:
[فسبح بمد ربك و استغفره انه كان توابا].
ترجمه« :پروردگارت را به پاكى ياد كن ،و از وى آمرزش بخواه ،كه او پذيرنده توبه
است».
عمر گفت :من هم همان را مىدانم كه تو مىدانى .اين چنين در الكنز ( )276/1آمده
است .و ابونعيم آن را در الحليه ( )317/1به مثل آن روايت كرده است .و حاكم (
)539/3آن را از ابن عباس روايت نموده ،كه گفت :عمر مرا با اصحاب پيامبر ص
سئوال مىنمود ،عبدالرحمن بن عوف به او گفت :آيا از وى سئوال مىكنى ...ومثل آن
را به اختصار ذكر نموده ،و باز گفته است :اين حديث به شرط شيخين صحيح است،
و ذهبى هم با او موافقت كرده است.
َ
مذاكره و گفت و شنود عمر و ابن عباس (رضىالل ّه عنهما) درباره آيهاى و در مورد
على
َّ
زبير بن بكار در الموفقيات از ابن عباس (رضىالله عنهما) روايت نموده ،كه گفت :از
عمربن خطاب درباره قول خداوند عزوجل پرسيدم:
[يا ايهاالذين آمنوا ل تسالوا عن اشياء آن تبدلكم تسؤكم](.الائدة)101:
ترجمه« :اى مؤمنان از چيزهايى سئوال مكنيد كه اگر براى تان آشكار شود شما را
غمگين سازد».
گفت :مردانى از مهاجرين بودند ،كه در نسبهاى شان چيزى بود ،بنابراين روزى
گفتند :به خدا سوگند ،دوست داريم ،كه خداوند درباره نسب ما قرآن نازل كند ،آن
گاه خداوند آنچه را نازل نمود ،كه تلوت نمودى ،بعد از آن به من گفت :اين صاحب
تان -يعنى على بن ابى طالب -اگر متولى [خلفت] شود زهد پيشه كند ،ولى از
عجب وى به نفس خودش مىترسم كه وى را ببرد ،گفتم :اى اميرالمؤمنين ،صاحب ما
كسى است كه قسم به خدا خودت او را دانستهاى!! چه مىگويى :وى نه تغيير نموده
و نه تبديلى در خود آورده و نه رسول خدا ص را در روزهاى صحبتش خشمگين
ساخته است؟ گفت :و نه دختر ابوجهل كه وى مىخواست او را بالى فاطمه
خواستگارى نمايد؟ 1گفتم :خداوند درباره معصيت آدم عليه السلم گفته:
َ
1على دختر ابوجهل را خواستگارى نمود ،و از اين فاطمه (رضىالل ّه عنها) خبر شد ،و نزد رسول
خدا ص آمد و گفت :قومت مىپندارند كه تو براى دخترانت خشمگين نمىشوى ،و على دختر ابوجهل
را نكاح مىكند ،آن گاه رسول خدا ص برخاست و گفت« :فاطمه پارهاى از من است ،و من بد
مىبرم كه برايش بدى برسد ،به خدا سوگند ،دختر رسول خدا و دختر دشمن خدا نزد يك مرد جمع
سئوال ابن عمر از عايشه در مورد حديثى كه ابوهريره آن را درباره جنازهها روايت
مىكرد
مسلم از عامربن سعد بن ابى وقاص روايت نموده كه وى از پدرش حديث بيان نمود
َ َ
كه وى نزد عبدالل ّه بن عمر (رضىالل ّه عنهما) نشسته بود ،كه ناگهان خباب - 1صاحب
َ
المقصوره -ظاهر شد و گفت :اى عبدالل ّه بن عمر ،آيا آن چه را ابوهريره مىگويد
نمىشنوى!! مىگويد :وى از رسول خدا ص شنيده كه مىگفت« :كسى كه با جنازهاى
از خانه صاحب جنازه بيرون شود و بر وى نماز بگزارد و تا دفن شدنش دنبالش كند،
برايش دو قيراط اجرا مىباشد ،هر قيراط مثل احد ،و كسى كه بر وى نماز بگزارد و
باز برگردد ،برايش اجرى مثل احد مىباشد» ،آن گاه ابن عمر خباب را نزد عايشه
َ
(رضىالل ّه عنها) فرستاد ،كه وى را از قول ابوهريره بپرسد و باز برگشته او را از قول
عايشه باخبر سازد ،ابن عمر قبضهاى از سنگ ريزههاى مسجد را گرفت ،و آن را در
دستش پهلو مىداد ،تا اين كه برگشت ،و گفت :عايشه فرمود :ابوهريره راست گفته
است ،آن گاه ابن عمر سنگ ريزههايى را كه در دستش بود بر زمين زد ،و بعد از آن
گفت :به درستى ما در قيراطهاى زيادى تقصير نموديم .اين چنين در الترغيب (
)302/5آمده است .و حاكم ( )510/3اين را از وليد بن عبدالرحمن به سياق ديگرى
به معناى آن روايت نموده ،و افزوده است :ابوهريره گفت :ما را از رسول خدا ص
درخت كارى مصروف و مشغول نگه نمىداشت و نه خريد و فروش در بازارها ،من
فقط از رسول خدا ص كلمهاى را طلب مىنمودم ،كه به من مىآموخت ،يا خوردنى را
كه به من مىخوراند ،ابن عمر گفت :اى ابوهريره ،تو از ما ملتزمتر با رسول خدا
بودى ،و عالمتر به حديث وى هستى .و به اين سياق اين را ابن سعد ( )332/4از
وليد روايت نموده ،مگر اين كه وى قول ابن عمر را ذكر ننموده است .حاكم مىگويد:
اين حديث صحيح السناد است ،ولى بخار يو مسلم آن را روايت نكردهاند.
آن چه از كثرت سئوال ناشى مىشد ،و انكار ابن مسعود در آن مورد
بزار از سعد روايت نموده ،كه گفت :مردم گاهى درباره چيزى كه حلل بود از
رسول خدا ص سئوال مىنمودند و به سبب اصرار ورزيدن شان در سئوال آن چيز
حرام مىشد .هيثمى ( )158/1مىگويد :در اين قيس بن ربيع آمده ،شعبه و سفيان
ثقهاش دانستهاند ،و احمد و يحيى بن معين و غيرشان ضعيفش دانستهاند .و بزار از
جابر روايت نموده ،كه گفت :آيه لعان بر اثر كثرت سئوال نازل گرديد .هيثمى
مىگويد :و رجال آن ثقهاند .و طبرانى در الكبير از ابن مسعود روايت نموده ،كه
گفت :روزى از وى بسيار سئوال نمودند ،وى گفت :اى حاربن قيس -يعنى حارث بن
قيس -چه فكر مىكنى هدف از سئوالهاى شان چيست؟ گفت :تا آن را بدانند و باز
تركش كنند ،گفت :راست گفتى ،سوگند به ذاتى كه معبودى جز وى نيست .هيثمى
گفته :رجال آن ثقه دانسته شدهاند.
ابورجاء گفت :اين نخستين سورهاى بود كه بر محمد رسول خدا ص نازل شد.
چيزى نيست ،چون خانه خراب است كه آباد كنندهاى ندارد ،و شيطان از خانهاى كه
در آن سوره بقره شنيده مىشود بيرون مىگردد.
شنيده است ،و ساير راويان آن را ،بخارى و مسلم نيز حجت گرفتهاند .ذهبى هم با او
موافقت نموده ،و گفته :صحيح است ،و طرقى دارد .ابن عبدالبر هم آن را در جامع
العلم ( )120/2از قرظه مثل آن روايت كرده است ،و در روايت وى آمده :آنان را با
احاديث بند نيندازيد ،كه مشغول شان مىسازيد ،قرآن را نيكو سازيد ،و در روايت
ديگرى نزد وى آمده :بعد از آن به ما گفت :آيا مىدانيد كه چرا با شما بيرون شدم؟
گفتيم :خواستى ما را مشايعت كنى و عزت مان نمايى ،گفت :در ضمن آن كارى
هست كه به خاطر آن بيرون آمدهام ،شما به سرزمينى مىرويد كه اهل آن صدايى
دارند ...و حديث را به مثل آن ذكر نموده .و ابن سعد ( )7/6اين را به سياق ابن
عبدالبر روايت نموده ،مگر اين كه در روايت وى آمده ،قرآن را تنها سازيد.
صبيغ براى هميشه در قوم خود آدم خوار و پستى باقى ماند ،در حالى كه قبل از آن
در ميان آنان سيد و بزرگ بود .اين را اسماعيلى در گردآورى حديث يحيى بن سعيد
از اين وجه روايت نموده ،چنانكه در الصابه ( )198/2آمده است.
آنچه ميان عمر و مردمانى كه از مصر آمده بودند در اين باره اتفاق افتاد
َّ َ
ابن جرير از حسن روايت نموده كه :مردمانى با عبدالل ّه بن عمرو (رضىالله عنهما) در
مصر روبرو شدند ،و گفتند :چيزهايى را از كتاب خدا مىبينيم ،كه امر نموده تا بدان
عمل شود ،ولى (بدان) عمل نمىشود ،و اراده نمودهايم در اين مورد با اميرالمؤمنين
ملقات نماييم ،بنابراين وى آمد و آنان نيز همراهش آمدند ،وى با عمر روبرو گرديد ،و
گفت :اى اميرالمؤمنين ،مردمانى در مصر با من روبرو شدند و گفتند :ما چيزهايى را
از كتاب خدا مىبينيم كه امر نموده كه بدان عمل شود ،ولى بدان عمل نمىشود ،و
خواستند در اين مورد با خودت ملقات نمايند ،گفت :آنان را برايم جمع نما ،و او
ايشان را برايش جمع نمود ،آن گاه وى از پايينترين مردشان شروع نمود و گفت :تو
را به خدا سوگند مىدهم ،و به حق اسلم كه بر توست ،آيا همه قرآن را خواندهاى؟
گفت :آرى ،پرسيد :آيا آن را در نفست حساب كردهاى؟ گفت :نخير ،گفت :آيا آن را
در چشمت حساب نمودهاى گفت نخير .گفت آيا آنرا در لفظت حساب نمودهاى و آيا
آن را در فعلت و عملت تطبيق كردهاى؟ بعد از آن از همه آنان پرسيد ،تا اين كه به
آخر ايشان رسيد ،گفت :عمر را مادرش گم كند! آيا وى را مكلف مىسازيد ،كه مردم
را بر كتاب خدا قايم نگه دارد؟ پروردگارمان مىداند كه از ما گناهانى خواهد بود ،و
تلوت فرمود:
[ان تتنبوا كبائر ما تنهون عنه نكفر عنكم سيئاتكم و ندخلكم مدخل كريا](.النساء)31:
ترجمه« :آيا شما از گناهان بزرگى كه از آن نهى شدهايد ،اجتناب كنيد گناهان صغيره
شما را مىبخشيم و شما را در مقام گرامى و نيكو داخل مىگردانيم».
آيا اهل مدينه دانستهاند ،كه براى چه آمدهايد؟ گفتند :نخير ،گفت :اگر مىدانستند،
براى تان وعظ مىنمودم .اين چنين در الكنز ( )228/1آمده است.
است» .در الكنز ( )231/1مىگويد :راويان آن ثقهاند .اين را هم چنان ابن ماجه،
رويانى ،بيهقى -و آن را ضعيف دانسته -و سعيد بن منصور از وى روايت نمودهاند
كه گفت :به مردى قرآن ياد دادم ،و او به من كمانى اهدا نمود ...و مثل آن را متذكر
شده ،چنا كه در الكنز ( )230/1آمده است .و بغوى و ابن عساكر از طفيل بن عمرو
روايت نمودهاند كه گفت :ابى بن كعب به من قرآن ياد داد ،و من به او كمانى
اهدا نمودم ،وى صبحگاهان در حالى كه آن را بر گردن آويخته بود نزد پيامبر ص
رفت ،پيامبر ص به او گفت :ابى بن كعب اين كمان را به تو داده است؟ گفت :طفيل
بن عمرو دوسى ،قرآن را به او آموختم ،پيامبر خدا ص به او گفت« :قطعهاى از
جهنم بدان آويزان شده است» ،گفت :اى رسول خدا ،ما از طعام ايشان مىخوريم،
فرمود« :طعامى كه براى غير از خودت ساخته شده باشد و در آن حاضر شوى ،و از
آن بخورى باكى نيست ،ولى اگر از آنچه برايت ساخته شده باشد بخورى ،از حصه
ات [از دين] خوردهاى» ،بغوى مىگويد :حديث غريب است .اين چنين در الكنز (
)231/1آمده است .و طبرانى اين را در الوسط به مثل آن روايت نموده ،و در آن
َ
عبدالل ّه بن سليمان بن عمير آمده ،و من كسى را نيافتم كه زندگى نامه وى را درج
نموده باشد ،و گمان نمىكنم كه طفيل را درك نموده باشد ،اين را هيثمى ()95/4
گفته است.
قول پيامبر ص براى عوف بن مالك و براى مردى از يارانش در اين باره
طبرانى در الكبير از عوف بن مالك روايت نموده كه :مردى با وى بود ،و او به وى
قرآن آموخت ،بعد آن مرد به وى كمانى اهدا نمود ،و او آن را براى پيامبر ص ياد
نمود ،پيامبر ص فرمود« :اى عوف آيا مىخواهى با خداوند در حالى روبرو شوى و
ملقات نمايى كه در بين شانه هايت شعلهاى از آتش باشد» .اين چنين در الكنز (
)232/1آمده است .هيثمى در المجمع ( )96/4آن را طويلتر از اين از وى روايت
نموده ،و گفته است :در اين محمدبن اسماعيل بن عياش آمده ،كه ضعيف مىباشد .و
َ
1
طبرانى در الكبير از مثنى بن وائل روايت نموده ،كه گفت :نزد عبدالل ّه بن بسر
(رضى الله عنه) آمدم ،وى بر سرم دست كشيد ،و من دست هايم را بر بازويش
گذاشت ،آن گاه مردى وى را از اجر معلم پرسيد ،گفت :مردى در حال ينزد پيامبر
خدا ص وارد شد ،كه كمانى را بر گردن آويخته بود ،پيامبر از آن كمان خوشش آمد و
گفت« :كمانت چقدر نيكو و خوب است!! آن را خريدهاى؟» گفت :نخير ،آن را مردى
به من اهدا نموده كه به پسرش قرآن را ياد دادم ،فرمود« :آيا دوست مىدارى كه
خداوند كمانى از آتش بر گردنت آويزد؟» گفت :نخير ،فرمود« :پس مستردش كنيد».
هيثمى ( )96/4مىگويد :مثنى و پسرش را ابن ابى حاتم ذكر نموده ،و هيچ يك از آنان
را جرح ننموده ،و بقيه رجال آن ثقهاند.
جواب نوشت :تو به من نوشتهاى كه به مردم به خاطر ياد گرفتن قرآن معاش بده،
در اين حال كسى آن را فرا مىگيرد ،كه علقمندى جز مانند علقمندى سرباز ندارد،
آن گاه به او نوشت :پس براى مردم به دوستى و همنشينى معاش و پول بده .اين
چنين در الكنز ( )229/1آمده است .و خطيب در الجامع از مجاهد روايت نموده ،كه
گفت :عمربن خطاب فرمود :اى اهل علم و قرآن ،از علم و قرآن پول نگيريد ،كه
زانيان از شما در دخول به جنت سبقت مىگيرند .اين چنين در الكنز ( )229/1آمده
است.
مىزنند ،مىگويد :از من كنار گرفته نشست و تركم نمود ،و روزى از وى جدا باقى
ماندم ،كه جزخدا آن را نمىدانست ،بعد از آن فرستادهاش در وقت ظهر نزدم آمد و
گفت :نزد اميرالمومنين حاضر شو ،من نزدش آمدم ،گفت :چگونه گفتى؟ من گفتهام
را تكرار نمودم ،عمر گفت :من اين امر را ازمردم پوشيده نگه مىداشتم.
مسازيد ،چون خداوند عزت دهنده كسى است كه آن را عزت نمايد ،و ذليل كننده
كسى است كه آن را اهانت كند ،و بدانيد كه كسى آن را تلوت نمايد .و حفظش كند،
و بدان عمل نمايد و از آن چه در آن است پيروى كند بررسى وى نزد خداوند دعاى
مستجاب مىباشد اگر بخواهم آنرا در دنيا به زودى به او مىدهد .در غير اين صورت در
آخرت برايش ذخيره مىباشد ،و بدانيد كه آنچه نزد خداست بهتر است و باقى مدنى
است ،البته براى آنانى كه ايمان آوردهاند و بر پروردگاشان توكل مىكنند» .اين چنين
در الكنز ( )217/1آمده است.
بهترين فقه و علم موجود در ميان مردم باشد ،و اگر احدى را بدانم كه وى به آنچه بر
محمد ص نازل شده عالمتر است ،و شتر مىتواند مرا به او برساند ،حتما ً به سويش
حركت مىكنم ،تا علمى بر علمم بيفزايم ،من دانستم كه قرآن در هر سال يكبار براى
رسول خدا ص عرضه مىشد ،و در سالى كه وفات نمود ،دوبار به او عرضه گرديد،
من وقتى كه براى او مىخواندم ،برايم خبر مىداد كه نيكو مىخوانم ،كسى كه به قرائت
من بخواند ،بايد از آن روى نگرداند و آن را ترك نكند ،و كسى كه بر هر يكى از اين
لهجهها خواند ،بايد از آن اعراض نكند و آن را رها نكند ،چون كسى كه از حرفى از آن
انكار نمايد ،از همهاش انكار نموده است .اين چنين در الكنز ( )232/1آمده است .و
َ
امام احمد ( )450/1اين را از مردى از همدان از اصحاب عبدالل ّه روايت نموده
َ
است ،كه گفت :هنگامى كه عبدالل ّه خواست به مدينه بيايد ،يارانش را جمع نمود و
گفت :به خدا سوگند ،من اميدوارم كه امروز دين ،فقه و علم به قرآن در ميان شما،
در بهترين حالتى قرار داشته باشد ،كه در ميان لشكر مسلمانان متصور است ...و
حديث را به طول آن ذكر نموده ،و در روايت وى آمده :اين قرآن نه مختلف مىشود،
و نه براثر كثرت تداول وداد و گرفت كهنه و حقير مىگردد .اين را طبرانى نيز روايت
كرده است .هيثمى ( )153/7مىگويد :در اين كسى آمده ،كه از وى نام برده نشده ،و
بقيه رجال آن رجال صحيح اند .و ابونعيم در الحليه ( )130/1از ابن مسعود روايت
نموده ،كه گفت :براى حامل قرآن شايسته است ،كه به شبش در حالى كه مردمان
در خواب اند ،و به روزش در حالى كه مردمان مىخورند ،و به اندوهش درحالى كه
مردمان خوش مىشوند ،و به گريهاش در حالى كه مردم مىخندند ،و به خاموشى اش
در حالى كه مردم با همديگر مزاح و صحبت مىكنند ،و به خشوعش در حالى كه مردم
تكبر مىنمايند شناخته شود ،و براى حامل قرآن شايسته است كه گريان و اندوهگين با
حكمت و بردبار عالم و خاموش باشد و بررسى حامل قرآن شايسته نيست كه خشك
و غافل ،فرياد كننده و غوغاگر و زود غضب شونده باشد .و نزد وى هم چنان از وى
روايت است كه گفت :اگر توانستى كه طرف صحبت و مخاطب باشى ،وقتى از
خداوند شنيدى كه مىگويد :اى كسانى كه ايمان آوردهايد ،گوشت را بدان فرا بده،
چون وى يا به خيرى امر مىكند و يا از شرى منع مىنمايد.
وابصه و تبليغ حديث پيامبر ص در راستاى عمل نمودن به امر پيامبر ص در خطبه
حجه الوداع
1راوى در اينجا شك نموده كه پيامبر ص آيا بعد از لفظ «كجاست» لفظ «سئوال كننده از قيامت»
را هم افزوده است يا خير .م.
بزار از وابصه روايت نموده كه :وى در رقه درمسجد بزرگ روز عيد فطر ،و عيد
اضحى مىايستاد و مىگفت :من نزد رسول خدا ص در حجةالوداع حاضر بودم ،كه وى
براى مردم صحبت مىنمود ،وى فرمود« :اى مردم ،كدام ماه حرامتر است؟» گفتند:
همين ماه ،گفت« :اى مردم ،كدام شهر حرامتر است؟» گفتند :اين شهر ،گفت:
«خونهاى شما ،اموال تان و ناموسهاى تان بر شما چون حرمت امروزتان در همين
ماه تان در همين شهرتان ،تا روزى كه با پروردگارتان ملقات مىكنيد حرام است ،آيا
ابلغ نمودم؟» مردم گفتند :آرى ،آن گاه دست هايش را به سوى آسمان بلند نمود و
گفت« :بار خدايا! گواه باش» .بعد از آن فرمود« :اى مردم ،بايد حاضر شما به غايب
تان برساند» .نزديك شويد :،تا براى تان چنان كه رسول خدا ص براى مان گفته
است برسانيم .هيثمى ( )139/1مىگويد :رجال آن ثقه دانسته شدهاند.
به قصد و عمدى بر من دروغ بندد در آتش است» .اين چنين در الكنز ( )239/5آمده
است .و ابن سعد و ابن عساكر از عبدالرحمن بن حاطب روايت نمودهاند كه گفت:
هيچ كسى از اصحاب رسول خدا ص را نديدم ،كه در حديث بيان نمودن از عثمان
تمامتر و نيكوتر حديث روايت كند ،مگر اين كه وى از حديث بيان نمودن مىترسيد.
اين چنين در المنتخب ( )9/5آمده است .و نزد احمد ،ابويعلى و بزار از عثمان روايت
است كه مىگفت :مرا از حديث بيان نمودن از رسول خدا ص اين باز نمىدارد ،كه از
خوب فرا گرفتگان اصحابش نباشم ،ولى من گواهى مىدهم كه از وى شنيدم مىگفت:
«كسى كه بر من چيزى را بگويد كه نگفتهام ،بايد جايگاهش را در آتش ببيند» .و در
روايت ديگرى نزد ايشان از وى به شكل مرفوع آمده« :كسى كه بر من دروغ گويد
بايد خانهاى در آتش بگيرد» .هيثمى ( )143/1مىگويد :اين حديثى است ،كه رجالش
رجال صحيح اند ،و در طريق اول عبدالرحمن بن ابى زناد آمده ،كه ضعيف مىباشد ،و
[نزد بعضى] ثقه دانسته شده .بخارى و مسلم و غير ايشان از على روايت
نمودهاند كه گفت :وقتى براى شما از رسول خدا ص حديث بيان مىكنم ،اين كه از
آسمان بيفتم برايم محبوبتر است ،از اين كه آنچه را بگويم كه وى نگفته است ،و
وقتى كه در ميان خود و شما براى تان صحبت نمودم جنگ فريب است .اين چنين در
الكنز ( )240/5آمده است.
مىنمود ،و وقتى حديث بيان مىداشت ...و مثل آن را ذكر نموده ،چنان كه در الكنز (
)240/5آمده است.
ابن سعد ( )144/4از ابوجعفر محمدبن على روايت نموده ،كه گفت :هيچ يكى از
َ
ياران رسول خدا ص از عبدالل ّه بن عمر ،در اين كه وقتى چيزى را از رسول خدا ص
بشنود ،و در آن زيادت و نقصان ننمايد و اينطور و آنطور نكند ،بر حذرتر نبود .و نزد
وى ( )145/4هم چنان از شعبى روايت است كه گفت :يك سال با ابى عمر
مجالست نمودم ،ولى از وى نشنيدم كه حديثى از رسول خدا ص بيان كند.
خوف ابودرداء از اينكه روز قيامت به او گفته شود :در آنچه آموختى چه عمل
نمودى؟
بيهقى از لقمان ابن عامر روايت نموده ،كه گفت :ابودرداء مىگفت :من از
پروردگارم ،روز قيامت از اين مىترسم كه مرا در حضور مخلوق فراخواند و به من
بگويد :اى عويمر ،بگويم :لبيك ،پروردگارم ،بگويد :آنچه را كه آموختى چه عمل
نمودى؟ .اين چنين در الترغيب ( )90/1آمده است .و ابونعيم در الحليه ( )214/1از
لقمان مثل اين را روايت كرده است .و نزد وى هم چنان از ابودرداء روايت است
كه گفت :سختترين چيزى كه از آن مىترسم ،اين است كه در روز قيامت به من گفته
شود :اى عويمر ،آموختى يا جاهل بودى؟ اگر بگويم :آموختم و دانستم ،هر آيهاى كه
امر مىكند يا نهى مىنمايد از فريضهاش مىپرسد :آيت امر كننده مىپرسد :آيا تمثيل و
عملى نمودى؟ و نهى كننده مىپرسد :آيا خود را بازداشتى؟ و از علمى كه نفع
نمىرساند و نفسى كه سير نمىشود و دعايى كه شنيده نمىشود به خداوند پناه مىبرم،
و ابونعيم در الحليه ( )213/1از ابودرداء روايت نموده ،كه گفت :انسان تا عالم
نباشد ،متقى و پرهيزگار نمىباشد ،و به علم تا اين كه عمل ننمايد هرگز زيبا نمىباشد.
و نزد وى ( )211/1هم چنان از وى مثل قول ابن مسعود از طريق عدى روايت
است .و نزد وى ( )223/1از وى روايت است كه گفت :بدترين مردم در منزلت نزد
خداوند عزوجل در روز قيامت عالمى است كه از علمش نفع برده نمىشود.
َ
ترغيب عمر و ابن مسعود (رضىالل ّه عنهما) در اين باره
ابن عبدالبر در جامع العلم ( )187/2از سعيدبن مسيب روايت نموده كه :عمربن
خطاب هنگامى كه به مدينه آمد براى ايراد خطبه به پا شد و پس از حمد وثناى
خداوند گفت :اى مردم! سنتها براى شما نهاده شده و مشخص گشتهاند ،و فرايض بر
گردن شما فرض گرديدهاند ،و بر امر روشن و واضحى گذاشته شدهايد ،مگر اين كه
خودتان مردم را به طرف راست و چپ گمراه سازيد .و ابن عبدالبر در العلم (
َ
)181/2از عبدالل ّه بن مسعود روايت نموده كه :وى در روز پنج شنبه بر مىخاست
و مىگفت :فقط دو چيز است :روش و كلم ،بهترين كلم -صادقترين كلم -كلم
خداست ،و بهترين روش روش و سنت محمد ص است ،و بدترين امور نوآورىهاى
دينى است ،آگاه باشيد كه هر نوآورى دينى بدعت است ،اگاه باشيد امر در نظرتان
طولنى جلوه نكند و قلبهاى تان سخت نگردد ،و اميد و آرزو شما را مشغول نگرداند،
چون همه چيزهايى كه آمدنى اند قريباند ،و آنچه آمدنى نيست دور است .و حاكم (
)103/1از ابن مسعود روايت نموده ،كه گفت :ميانه روى در سنت از اجتهاد در
بدعت بهتر است .حاكم مىگويد :اين حديث از اسناد صحيح برخوردار است ،ولى
بخارى و مسلم آن را روايت نكردهاند ،و ذهبى هم با او موافقت نموده است،
طبرانى هم اين را در الكبير ،چنانكه در المجمع ( )173/1آمده ،روايت نموده است.
َ
ترغيب عمران بن حصين (رضىالل ّه عنهما) در اين باره
َ
احمد از عمران بن حصين (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده است ،كه گفت :قرآن نازل
گرديد ،و رسول خدا ص سنت هايى را به جا گذاشت ،بعد از آن گفت :از ما پيروى
كنيد به خدا سوگند ،اگر چنين ننماييد ،گمراه مىشويد .هيثمى ( )173/1مىگويد :در
اين على بن زيدبن جدعان آمده ،و ضعيف مىباشد ،و ابن عبدالبر در جامع بيان العلم
( )191/2از عمران بن حصين روايت نموده است ،كه وى به مردى گفت :تو شخص
احمقى هستى!! آيا اين را در كتاب خدا ديدهاى كه ظهر چهار ركعت است ،و قرائت
در آن به جهر خوانده نمىشود؟ بعد نماز را براى او و زكات و مانند اين را برشمرد،
سپس گفت :آيا در كتاب خدا مفسرى 1مىيابى؟ كتاب خدا اين را مبهم گذاشته ،و
سنت آن را تفسير و تشريح مىكند.
حذيفه و ترغيب قاريان در مورد اتخاذ روش كسانى كه قبل از ايشان بودند
1يعنى بيانى براى تعداد ركعات نماز و مقدار زكات و غيره .م.
ابن عبدالبر در العلم ( )97/2از حذيفه روايت نموده ،كه وى مىگفت :اى گروه
قاريان از خدا بترسيد ،و روش كسانى را اتخاذ نماييد كه قبل از شما بودند.به جانم
سوگند ،اگر آنان را پيروى كنيد ،سبقت طولنى نمودهايد ،و اگر آنان را به طرف
راست و چپ گذاشتيد ،دچار گمراهى دور و درازى گرديدهايد .اين را ابن ابى شيبه و
ابن عساكر از حديفه به مثل آن ،چنانكه در الكنز ( )233/5آمده ،روايت كردهاند.
قول سعد بن ابى وقاص به پسرش :ما امامانى هستيم كه به ما اقتدا مىشود
طبرانى در الكبير از مصعب بن سعد روايت نموده ،كه گفت :پدرم وقتى كه در
مسجد نماز مىگزارد ،آن را مختصر مىنمود ركوع و سجده را كامل ادا مىكرد ،و
وقتى در خانه نماز مىگزارد ،ركوع ،سجده و نماز همه را طولنى مىنمود ،گفتم :اى
پدرم ،وقتى در مسجد نماز بگزارى ،كوتاه مىگزارى ،و وقتى در خانه نماز بگزارى،
طولنى مىگزارى؟ گفت :اى پسرم ،ما امامانى هستيم كه به ما اقتدا مىشود .هيثمى
( )182/1مىگويد :رجال آن رجال صحيح اند.
قول ابن مسعود :پيروى كنيد و بدعت ايجاد ننماييد ،و قولش درباره حب ابوبكر و
َ
عمر (رضىالل ّه عنهما)
َ
طبرانى در الكبير از عبدالل ّه بن مسعود روايت نموده ،كه گفت :پيروى نماييد ،و
بدعت ايجاد نكنيد ،چون اين عمل از طرف شما انجام شده است 1.هيثمى ()181/1
مىگويد :رجال آن رجال صحيح اند .و نزد ابن عبدالبر در العلم ( )187/2از وى
َ
روايت است كه گفت :دوست داشتن ابوبكر و عمر (رضىالل ّه عنهما) و شناخت
فضيلت ايشان از سنت است.
1يعنى :شما در دين روش و طريق جديدى مسازيد ،چون دين ،قبل از شما تكميل شده و حدود و
طرق آن قبل ً تعيين گرديده است .م.
َ
2الل ّه اكبر بگوييد .م.
َّ
3سبحانالله بگوييد .م.
َ
4الحمدالل ّه بگوييد .م.
نمودند ،نزدم بيا و مرا از مجلس شان خبر كن ،بعد وى در حالى نزدشان آمد كه كله
بلندی 1بر سر داشت ،نزدشان نشست ،هنگامى كه آنچه را مىگفتند شنيد ،برخاست -
َ
وى مرد خشمناكى بود -و گفت :من عبدالل ّه بن مسعود هستم ،سوگند به خدايى كه
جز وى معبودى نيست ،بدعتى را از روى ظلم آوردهايد ،يا اين كه در علم از اصحاب
َ
محمد ص فضيلت حاصل نمودهايد ،معضد گفت :والل ّه كه نه بدعتى را از روى ظلم
آوردهايم و نه در علم از اصحاب محمد ص فضيلت حاصل نموده ايم ،آن گاه عمروبن
عتبه گفت :اى ابو عبدالرحمن ،از خداوند مغفرت و آمرزش مىخواهيم ،گفت :بر راه
قرار داشته باشيد ،و آن را محكم بگيريد ،به خدا سوگند ،اگر چنين نماييد ،سبقت
طولنى حاصل نمودهايد ،و اگر به راست و چپ دست درازى نموديد ،دچار گمراهى
دور و درازى خواهيد شد .اين را هم چنان از طريق ابوزعراء روايت نموده ،كه گفت:
َ
مسيب بن نجبه نزد عبدالل ّه آمد و گفت :من قومى را در مسجد پشت سر گذاشتم...
و مثل آن را ذكر نموده .و طبرانى اين را در الكبير از ابوالبخترى روايت نموده ،كه
َ
گفت :به عبدالل ّه بن مسعود خبر رسيد كه قومى در ميان مغرب و عشاء مىنشينند....
و مانند آن را متذكر شده ،مگر اين كه در روايت وى آمده :وى گفت :بدعتى را از
روى ظلم آوردهايد ،در غير آن ما اصحاب محمد ص گمراه شدهايم!! آن گاه عمروبن
عتبه بن فرقد گفت :اى ابومسعود ازخداوند مغفرت و آموزش مىخواهم ،و به سويش
توبه مىكنم ،آن گاه دستور داد كه متفرق و پراكنده شوند .مىگويد :و ابن مسعود
دوحلقه را در مسجد كوفه ديد ،و در ميان شان ايستاد و گفت :كدام تان قبل از
ديگرتان بود؟ يكى شان گفت :ما ،آن گاه به ديگرى گفت :به سوى آن برخيزيد ،و
آنان را در يك حلقه گردانيد .هيثمى ( )181/1مىگويد :اين را طبرانى در الكبير روايت
نموده ،و در آن عطاء بن سائب آمده ،وى ثقه مىباشد ،ولى مختلط گرديده بود ،و در
َ
بعضى طرق طبرانى كه صحيح است به صورت مختصر آمده :عبدالل ّه بن مسعود در
حالى كه سرش را پوشانيده بود آمد و گفت :كسى كه مرا شناخت ،شناخت ،و كسى
َ
كه مرا نشناخت ،من عبدالل ّه بن مسعود هستم ،شما از محمد ص و اصحابش با
هدايت تريد ،يا اين كه به دم گمراهى چنگ زده و خود را آويزان مىكنيد.
و طبرانى هم چنان در الكبير از عمروبن سلمه روايت نموده ،كه گفت :ما بر دروازه
ابن مسعود در بين مغرب و عشاء نشسته بوديم ،آن گاه ابوموسى آمد و گفت:
اى ابوعبدالرحمن به نزد ما بيا ،آن گاه ابن مسعود بيرون گرديد و گفت :ابوموسى!
چه تو را در اين ساعت آورده است؟ گفت :به خدا سوگند ،من كارى را ديدم كه از
آن وحشت ده شدم و ترسيدم ،آن كار خيرى است ،ولى على رغم خير بودنش مرا
ترسانده است ،قومى در مسجد نشستهاند ،و مردى مىگويد :اينقدر و اينقدر
َ َ
سبحانالل ّه بگوييد ،و اينقدر و اينقدر الحمدلله بگوييد ،مىگويد :آن گاه عبدالل ّه حركت
نمود و ما هم با او حركت نموديم ،تا اين كه نزدشان آمد و گفت :چه قدر به سرعت
گمراه شديد ،در حالى كه اصحاب رسول خدا ص زندهاند ،همسرانش جوان اند و
لباسها و ظرف هايش تغيير نخوردهاند ،گناهان تان را حساب كنيد ،من از طرف
خداوند براى تان ضمانت مىكنم ،كه نيكىهاى تان را حساب نمايد .هيثمى ()181/1
مىگويد :در اين مجالد بن سعيد آمده ،نسائى ثقهاش دانسته ،و بخارى و احمدبن حنبل
و يحيى ضعيفش دانستهاند.
1در نص «برنس» استعمال شده ،و آن كله بلندى است كه عابدين در صدر اسلم بر سر مىنهادند.
م.
قول ابن زبير به پسرش هنگامى كه با گروهى نشست كه خدا را ياد مىنمودند و
مىلرزيدند
َّ
ابونعيم در الحليه ( )167/3از عامربن عبدالله بن زبير روايت نموده ،كه گفت :نزد
پدرم آمدم ،گفت :كجا بودى؟ گفتم :اقوامى را يافتم ،كه از آنان بهتر نديدهام ،خداوند
تعالى را ياد مىكنند ،آن گاه بعضى از ايشان از ترس خداوند تعالى مىلرزد حتى كه
بيهوش مىگردد ،بنابراين همراه شان نشستم ،گفت :بعد از اين با ايشان منشين ،و
ملحظه نمود ،كه آن سخن بر من اثرى نگذاشت ،آن گاه گفت :رسول خدا ص را
َ
ديدم كه قرآن تلوت مىنمود ،و ابوبكر و عمر (رضىالل ّه عنهما) را هم ديدم كه قرآن
تلوت مىكردند ولى اين حالت براى شان عائد نمىگرديد ،آيا تو ايشان را از ابوبكر و
عمر براى خداوند تعالى خاشعتر مىبينى؟! آن گاه متوجه شدم كه مسئله همينطور
است ،و تركشان نمودم.
انكار صله بن حارث و ابن مسعود بر كسى كه در مسجد ايستاده قصه نمايد
طبرانى در الكبير از ابوصالح سعيدبن عبدالرحمن بن عنز تحبيبى روايت نموده ،كه:
وى براى مردم در حال ايستاده قصه مىگفت ،صله بن حارث غفارى -وى از
اصحاب پيامبر ص است -به او گفت :به خدا سوگند ،ما عهد نبى مان را ترك
ننمودهايم ،رحمهاى مان را قطع نكردهايم ،كه تو و يارانت در ميان ما ايستادهايد.
هيثمى ( )189/1مىگويد :اسناد آن حسن است .اين را هم چنان بخارى ،بغوى،
محمدبن ربيع جيزى و ابن سكن روايت نمودهاند ،و ابن سكن مىگويد :غير اين حديث
از صله ديگر حديثى نيست .اين چنين در الصابه ( )193/2آمده است .و طبرانى از
َ
عمروبن زراره روايت نموده ،كه گفت :عبدالل ّه -يعنى ابن مسعود -كنار من در
حالى ايستاد كه قصه مىگفتم ،و گفت :اى عمرو بدعت و گمراهى را ايجاد نمودهاى،
يا اين كه تو از محمد ص و اصحابش با هدايتترى؟ آن گاه من ايشان را ديدم ،كه از
نزدم پراكنده شدند ،و ديدم كه هيچ كسى نزدم باقى نماند .هيثمى ( )189/1مىگويد:
اين را طبرانى در الكبير روايت نموده ،و دو اسناد دارد ،كه رجال يكى از آنها رجال
صحيح اند.
ابوبكر هيچ كسى از عمر در آنچه نمىدانست پرترس و هراسانتر نبود ،براى ابوبكر
قضيهاى پيش آمد ،و اصلى براى آن در كتاب خداوند تعالى و اثرى در سنت نيافت،
آن گاه گفت :به رأى خودم اجتهاد مىكنم ،اگر صواب و درست آمد ،از خداوند است،
و اگر خطا آمد از من است ،و از خداوند مغفرت مىخواهم .اين چنين در الكنز (
)241/5آمده است.
گفتم :نخير ،گفت :راحتمان بگذار ،وقتى كه اتفاق افتاد ،در آن به رأى خود برايت
اجتهاد مىكنيم.
احتياط زيدبن ارقم و براء در ارائه پاسخ به سئوال و فعلى از اين قبيل
ابن عبدالبر در جامع العلم ( )166/2از ابوالمنهال روايت نموده ،كه گفت :زيد بن
َ
ارقم و براء بن عازب (رضىالل ّه عنهما) را از مبادله پول پرسيدم ،هر بارى كه يكى
شان را مىپرسيدم مىگفت :از ديگرى بپرس ،چون وى از من بهتر و عالم تراست ...و
حديث را درمبادله پول 2ذكر نموده است .و ابن عساكر از ابوحصين روايت نموده ،كه
گفت :هر يكى شان در مسئلهاى فتوا مىدهد كه اگر براى عمربن خطاب پيش
مىشد ،براى آن اهل بدر را جمع مىنمود .اين چنين در الكنز ( )241/5آمده است.
َ
فتواى ابوبكر ،عمر ،عثمان على و عبدالرحمن (رضىالل ّه عنهم) براى مردم در زمان پيامبر
ص
َ
ابن سعد ( )151/4از ابن عمر (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده كه :از وى پرسيدند چه
َ
كسى براى مردم در زمان پيامبر خدا ص فتوا مىداد؟ گفت :ابوبكر و عمر (رضىالل ّه
عنهما) فتوا مىدادند ،اما غير آنان را نمىدانم ،و نزد وى همچنان از قاسم بن محمد
َ
روايت است كه گفت :ابوبكر ،عمر ،عثمان و على (رضىالل ّه عنهم) در زمان رسول
َ َ
خدا ص فتوا مىدادند .و نزد وى ( )157/4از فضيل بن ابى عبدالل ّه (از عبدالل ّه) بن
1ضمير به فتوا راجع است ،و هدف اين است كه آن را براى امير بگذار.
2الصرف .م.
دينار از پدرش روايت است كه گفت :عبدالرحمن بن عوف از كسانى بود كه در
عهد رسول خدا ص چون ابوبكر و عمر و عثمان به آنچه از پيامبر ص شنيده بود فتوا
َ
مىداد .و ابن عساكر اين را از عبدالل ّه بندينار اسلمى از پدرش به مثل آن ،چنانكه
دارالمنتخب ( )77/5آمده ،روايت كرده است.
قول ابوموسى درباره ابن مسعود :وقتى اين عالم بزرگ در ميان تان هست از من
مپرسيد
َّ
ابن سعد ( )0160/4از ابوعطيه همدانى روايت نموده ،كه گفت :من نزد عبدالله بن
مسعود نشسته بودم ،كه مردى نزدش آمد و او را از مسئلهاى پرسيد ،گفت :آيا از
آن كسى را غير از من پرسيدهاى؟ پاسخ داد :آرى ،ابوموسى را پرسيدم ،و قول
َ
وى را برايش حكايت كرد و عبدالل ّه با وى مخالفت نمود ،بعد از آن برخاست و
[ابوموسى] گفت :وقتى اين عالم بزرگ در ميان تان هست مرا از چيزى مپرسيد .و
نزد وى هم چنان از ابوعمر و شيبانى روايت است كه گفت :ابوموسى اشعرى گفت:
مادامى كه اين عالم بزرگ در ميان تان هست -يعنى ابن مسعود -از من مپرسيد .و
ابونعيم اين را در الحليه ( )129/1از ابوعطيه و عامر از ابوموسى قولش را به مثل
اين روايت كرده است.
چه كسى براى مردم در زمان پيامبر ص و خلفاى راشدين فتوا مىداد
ابن سعد ( )167/4از سهل بن ابى خيثمه روايت نموده ،كه گفت :كسانى كه در
زمان پيامبر خدا ص فتوا مىدادند ،سه تن از مهاجرين بودند و سه تن از انصار :عمر،
َ
عثمان ،على ،ابى بن كعب ،معاذبن جبل و زيدبن ثابت (رضىالل ّه عنهم) .و در نزد وى
هم چنان ( )168/4از مسروق روايت است كه گفت :اصحاب فتوا از ياران پيامبر
خدا ص اينان بودند :على ،ابن مسعود ،زيد ،ابى بن كعب و ابوموساى اشعرى ،و ابن
سعد ( )175/4از قبيصه بن ذؤيب بن حلحله روايت نموده ،كه گفت :زيدبن ثابت در
مدينه در قضا ،فتوا ،قرائت و فرائض در زمان عمر ،عثمان ،وقت اقامت على در
مدينه ،و پنج سال بعد از آن ،تا اين كه معاويه در سال چهلم خلفت را به عهده
گرفت ،رئيس بود ،و همينطور در مقام خود باقى بود ،تا اينكه زيد در سال چهل و
پنجم درگذشت.
َّ
و ابن سعد ( )181/4از عطاء بن يسار روايت نموده كه :عمر و عثمان (رضىالله
َ
عنهما) ابن عباس (رضىالل ّه عنهما) را فرا مىخواندند ،و با اهل بدر مشوره مىداد ،و در
زمان عمر و عثمان تا روزى كه درگذشت فتوا مىداد .و ابن سعد ( )187/4از زيادبن
َّ
ميناء روايت نموده ،كه گفت :ابن عباس ،ابن عمر ،ابوسعيد خدرى ،ابوهريره ،عبدالله
َ
بن عمروبن العاص ،جابربن عبدالل ّه ،رافع بن خديج ،سلمه بن اكوع ،ابوواقد ليثى و
َ
عبدالل ّه بن بحينه و امثال اينها از اصحاب رسول خدا ص درمدينه فتوا مىدادند و از
رسول خدا ص از ابتداى وفات عثمان تا درگذشت خودشان حديث بيان مىكردند ،و
كسانى كه از جمله اينان فتوا به آنان محول گرديد :ابن عباس ،ابن عمر ،ابوسعيد
َ
خدرى ،ابوهريره ،و جابربن عبدالل ّه بودند .و ابن سعد ( )189/4از قاسم 1روايت
َ
نموده ،كه گفت :عايشه (رضىالل ّه عنها) در خلفت ابوبكر ،عمر و عثمان و از آن به
بعد تا اين كه درگذشت فتوا مىداد ،خداوند رحمتش كناد ،و من ملزمش بودم و او به
من احسان و نيكويى مىنمود ...و حديث را ذكر نموده.
قول عمروبن عاص درباره آنچه از پيامبرص فرا گرفت ،و قول عايشه درباره علم
ابوبكر صديق
احمد از عمروبن عاص روايت نموده ،كه گفت :از رسول خدا ص هزار مثل
آموختم .هيثمى ( )264/8مىگويد :اسنادش حسن است .بغوى ،ابن عساكر و غير
َ
ايشان از عايشه (رضىالل ّه عنهما) روايت نمودهاند ،و عايشه حديث را ذكر نموده ،و
در آن آمده :در هر نقطهاى كه اختلف مىنمودند ،پدرم به حل و فصل آن اقدام
مىنمود رسول خدا ص كجا دفن شود؟ نزد هيچ كسى علمى درباره آن نيافتيم ،آن گاه
ابوبكر گفت :از رسول خدا ص شنيدم كه مىگفت« :هر نبيى كه وفات نموده ،در
همان جاى خوابش كه در آن مرده دفن گرديده است» ،مىافزايد :و در مورد ميراثش
اختلف كردند ،و نزد هيچ كسى درباره آن علم نيافتند ،آن گاه ابوبكر گفت :از رسول
خدا ص شنيدم كه مىگفت« :از ما گروه انبيا ميراث برده نمىشود ،آن چه از خود به
جاى گذاشتيم صدقه است» .اين چنين در منتخب الكنز ( )346/4آمده است.
قول پيامبر ص درباره على :وى از همه اصحابم زيادتر علم دارد ،و قول على درباره
علمش به قرآن
َّ
طبرانى از ابواسحاق روايت نموده كه :على هنگامى كه با فاطمه (رضىالله عنها)
ازدواج نمود ،فاطمه به پيامبر ص گفت :مرا در حالى به همسرى وى دادى ،كه به
ضعف بينايى مبتلست و شكم بزرگى دارد؟! پيامبر ص فرمود« :تو را در حالى به
نكاحش درآوردم ،كه او از همه اصحابم اول اسلم اورده ،و از همه شان زيادتر علم
دارد و در ميان شان از بردبارى بزرگى برخوردار است» .هيثمى ( )102/9مىگويد:
اين حديث مرسل صحيح السناد است .و طبرانى و احمد اين را از معقل بن يسار
روايت نمودهاند ...و حديث را [هيثمى ]متذكر شده و در آن آمده« :آيا راضى
نمىشوى؛ كه تو را به نكاح كسى درآوردم كه از همه امتم سابقتر اسلم آورده ،و از
همه شان زيادتر علم دارد ،و در ميان شان از بردبارى بزرگى بهرهمند است» .هيثمى
( )101/9مىگويد :در اين خالدبن طهمان آمده ،ابوحاتم و غير وى ثقهاش دانستهاند،
و بقيه رجالش ثقهاند .و ابن سعد ( )154/4از على روايت نموده ،كه گفت :به خدا
سوگند ،هر آيهاى كه نازل شده ،من دانستهام كه در چه نازل شده ،در كجا نازل شده
و براى كى نازل شده است ،پروردگارم به من قلب عقلمند و زبان فصيح و روان
بخشيده است .و نزد وى ( )156/4هم چنان از يحى بن سعيد از سعيدبن مسيب
روايت است كه گفت :عمر از معضلهاى كه در آن ابوالحسن نمىبود به خدا پناه
مىجست.
َ
علم عبدالل ّه بن مسعود
َ
ابن سعد ( )159/4از مسروق روايت نموده ،كه گفت :عبدالل ّه فرمود :هر سورهاى
كه نازل شده ،من مىدانم كه در چه مورد نازل گرديده است ،و اگر بدانم كسى از
من به كتاب خدا عالمتر است ،و شتر يا سوارىها نزدش مىرسند حتما ً نزدش مىروم.
و نزد وى هم چنان از مسروق روايت است كه گفت :با اصحاب محمد ص مجالست
نمودم ،و آنان را چون حوض آب يافتم ،بعضى از آن حوضها مردى را سيراب مىنمود،
حوضى دو تن را سيراب مىنمود ،حوضى ده تن را سيراب مىنمود و حوضى صد تن را
سيراب مىنمود و چنان حوضى هم بود كه اگر اهل زمين در آن وارد مىشدند ،براى
َ
شان كفايت مىنمود ،و عبدالل ّه بن مسعود را مثل همين حوض يافتم .و ابن سعد (
َ
)161/4از زيدبن وهب روايت نموده ،كه گفت :عبدالل ّه روزى در حالى آمد كه عمر
نشسته بود ،هنگامى كه عمر وى را ديد مىآيد ،گفت :وى كيسهاى است كه از فقه پر
شده است -و گاهى اعمش گفته :از علم .-و از اسدبن وداعه روايت است كه عمر
ابن مسعود را ياد نمود و گفت :وى كيسهاى است كه از علم پر شده ،او را در ضمن
با اين كه به اونياز داشتم او را به اهل قادسيه محول ساختم.
قول على درباره علم ابن مسعود ،ابوموسى ،عمار ،حذيفه ،سلمان و درباره علم
خودش
ابن سعد ( )162/4از ابوالبخترى روايت نموده ،كه گفت :نزد على آمديم و از او
َّ
درمورد اصحاب محمد ص پرسيديم ،گفت :از كدام شان؟ مىگويد :گفتيم :از عبدالله
بن مسعود براى ما صحبت كن ،گفت :قرآن و سنت را آموخت ،بعد از آن باز
ايستاد و پيش نرفت ،و دانستن آن دو به عنوان همه علم و دانش كافى است،
مىگويد :گفتيم :از ابوموسى براى ما صحبت كن ،گفت :در علم رنگ كرده شد و باز
از آن بيرون گرديد ،مىافزايد :گفتيم :از عماربن ياسر براى ما صحبت كن ،گفت:
مومن فراموش كار است ،و وقتى به او تذكر داده شود ،به ياد مىآورد ،مىگويد:
گفتيم :از حذيفه براى ما صحبت كن ،گفت :علمى را فرا گرفت ،و از قيام بدان
عاجز آمد ،مىگويد :گفتيم :از سلمان براى ما صحبت نما ،گفت :علم اول و علم آخر
را درك نمود 1،بحريست كه قعرش ناپيداست ،و از جمله اهل بيت ماست ،مىگويد:
گفتيم :اى اميرالمومنين ما را از نفس خودت خبر بده ،گفت :اين را اراده نموديد!!
وقتى مىپرسيدم ،به من داده مىشد ،و وقتى خاموش مىشدم ،به تعليمم شروع
2
مىشد.
1علم اول :علم كتب سابقه ،و علم آخر :عمل قرآن كريم است.
2يعنى :وقتى از پيامبر ص مىپرسيدم ،براى پاسخ مىداد ،و اگر خاموش مىبودم ،او به تعليمم شروع
مىنمود.
3گوينده فروه بن نوفل اشجعى است.
« 4قانت».
5وى مسروق بن اجدع همدانى است ،و از شاگردان بزرگ ابن مسعود مىباشد.
مىگفتند .و ابن سعد ( )181/4از ليث بن ابى سليم روايت نموده ،كه گفت :به
طاووس گفتم :ملزمت اين بچه را نمودى -هدفش ابن عباس است -و بزرگان
اصحاب رسول خدا ص را ترك نمودى؟! گفت :من هفتاد تن از اصحاب رسول خدا
ص را ديدم ،كه وقتى در چيزى اختلف و مجادله مىنمودند ،به قول ابن عباس بر
مىگشتند ،و آن را مىپذيرفتند .و ابن سعد ( )183/4از عامربن سعد بن ابى وقاص
روايت نموده ،كه گفت :از پدرم شنيدم كه مىگفت :كسى را حاضر فهمتر ،عقلمندتر،
عالمتر و بردبارتر از ابن عباس نديدم ،و عمربن خطاب را ديدم كه وى را براى
معضلت فرا مىخواند و بعد از آن مىگفت :نزدت هست ،معضلهاى برايت آمده ،و باز
از قول وى نمىگذشت ،و در اطرافش اهل بدر از مهاجرين و انصار حاضر مىبودند .و
ابن اسعد ( )185/4از ابوالزناد روايت نموده كه :عمربن خطاب نزد ابن عباس جهت
عيادتش كه تب داشت داخل گرديد ،عمر گفت :مرضت به ما خلل وارد نموده ،به آن
َ
هم خدا كمك كننده است!! و ابن سعد ( )185/4از طلحه بن عبيدالل ّه روايت
نموده ،كه گفت :براى ابن عباس فهم ،تيزهوشى و علم داده شده است ،من عمربن
خطاب را نمىديدم كه كسى را از وى پيش نمايد.
ابن سعد ( )185/4از محمدبن ابى كعب روايت نموده ،كه گفت :از ابى بن كعب -
َ
آن گاه كه ابن عباس (رضىالل ّه عنهما) نزدش نشسته بود و بعد برخاست -شنيدم كه
گفت :اين عالم بزرگ اين امت مىباشد ،به او عقل و فهم داده شده است ،و رسول
خدا ص برايش دعا نموده ،كه فقه در دين نصيبش گردد .و ابن سعد ( )185/4از
َ
طاووس روايت نموده ،كه گفت :ابن عباس (رضىالل ّه عنهما) در علم از مردم چنان
بلند و مرتفع شده بود ،كه خرماى رسا بر كوتاه و كوچك بلند مىشود .و حاكم (
)536/3از ابووائل روايت نموده ،كه گفت :من و يك همراهم با ابن عباس كه امير
حج بود حج به جاى آورديم ،وى سوره نور را مىخواند و تفسيرش مىنمود ،همراهم
َ
گفت :يا سبحانالل ّه!! از سر اين مرد چه بيرون مىشود؟ اگر ترك اين را بشنود اسلم
مىآورد .حاكم مىگويد :اين حديث صحيح السناد است ،ولى بخارى و مسلم آن را
روايت ننمودهاند ،و در روايت ديگرى نزدش آمده :من مىگفتم :كلم هيچ مردى را
مثل اين نديدهام و نه شنيدهام ،اگر فارس و روم اين را بشنوند اسلم مىآورند!! و
ابن سعد ( )184/4از ابن عباس روايت نموده ،كه گفت :روزى نزد عمربن خطاب
وارد شدم ،او مرا از مسئلهاى پرسيد ،كه آن را يعلى بن اميه از يمن برايش نوشته
بود ،و آن را برايش پاسخ دادم ،عمر گفت :شهادت مىدهم كه تو از خانه نبوت حرف
مىزنى .و ابن سعد ( )182/4از عطاء روايت نموده ،كه گفت :مردمانى نزد ابن
عباس براى [آموختن] شعر مىآمدند ،مردمانى براى [آموختن علم] نسبها مىآمدند،
مردمانى براى روزهاى عرب و وقايع آن مىآمدند ،هر صنف و گروه آنچه را مىخواست
به او عرضه مىنمود.
َّ َّ
ابن سعد ( )183/4از عبيدالله بن عبدالله بن عتبه روايت نموده ،كه گفت :ابن عباس
در چند خصلت از مردم سبقت داشت :به علمى كه كسى از وى در آن سبقت
نداشت ،به فقيهى كه در آن به رأيش ضرورت مىشد و به بردبارى و عطا و كرم ،و
هيچ كسى را نديدم كه در آن چه از حديث رسول خدا ص گذشته بود از وى عالمتر
َ
باشد ،وهيچ كسى را نديدم كه از وى به قضاوت ابوبكر و عمر و عثمان (رضىالل ّه
عنهم) داناتر باشد ،و هيچ كسى را نديدم كه در رأى و نظر از وى فقيهتر باشد ،و
هيچ كسى را نديدم كه از وى به شعر و عربى عالمتر باشد ،و هيچ كسى را نديدم كه
از وى به تفسير قرآن ،حساب و فريضهاى داناتر باشد ،و هيچ كسى را نديدم كه از
وى به آنچه گذشته عالمتر بوده باشد ،و نه كسى را ديدم كه در رأى و نظريهاى كه
ضرورت مىشد از او روشنتر و منورتر بوده باشد ،وى يك روز تمام مىنشست ،و در
آن فقط صحبت و بيانش از فقه فى بود و روزى از تفسير ،روزى از مغازى ،روزى از
شعر و روزى هم از تاريخ ووقايع عرب صحبت مىنمود ،و من هرگز عالمى را نديدم
كه نزدش نشسته باشد مگر اينكه به ريش گردن نهاده است و هرگز سئوال كنندهاى
را نديدم كه از وى سئوال نموده باشد ،مگر اين كه نزدش علمى دريافته است.
و ابن سعد ( )186/4از ابن عباس روايت نموده ،كه گفت :من ملزمت بزرگان
اصحاب رسول خدا ص از مهاجرين و انصار را مىنمودم ،و آنان را از مغازى پيامبر
خدا ص و آنچه از قرآن در آن باره نازل شده بود مىپرسيدم ،و نزد هر يكى شان كه
مىآمدم ،از آمدنم به سبب قرابت و نزديكى ام به رسول خدا ص خوشحالى مىنمود،
روزى ابى بن كعب -وى از راسخين در علم بود -را از آنچه از قرآن در مدينه نازل
شده بود مىپرسيدم ،وى گفت :بيست و هفت سوره در مدينه نازل شده ،و ساير آنها
در مكه نازل شدهاند.
َّ
و ابن سعد ( )186/4از عكرمه روايت نموده ،كه گفت :عبدالله بن عمروبن عاص
َ
(رضىالل ّه عنهما) را شنيدم كه مىگفت :ابن عباس عالمترين ما به آنچه است كه
گذشته ،و فقيهترين ما در آنچه است كه پيش مىآيد و دربارهاش چيزى منقول
نمىباشد ،عكرمه مىگويد :اين قول وى را براى ابن عباس خبر دادم ،گفت :وى از علم
بهرهمند است ،او رسول خدا ص را از حلل و حرام سئوال مىنمود.
َ
ابن سعد ( )184/4از عايشه (رضىالل ّه عنها) روايت نموده كه :وى در شبهاى حج به
سوى ابن عباس نگريست ،و ديد كه همراهش حلقه هايى است و از مناسك پرسيده
مىشود ،گفت :او عالمترين فرد به مناسك در ميان آنانى است كه باقى ماندهاند.
علم ابوهريره
حاكم ( )510/3از ابوزعيزعه كاتب مروان بن حكم روايت نموده كه :مروان ابوهريره
را طلب نمود ،و مرا در عقب تخت نشانيد ،و به سئوال نمودن از وى شروع نمود و
من مىنوشتم ،و وقتى كه يك سال تمام گذشت باز وى را طلب نمود ،پشت پرده
نشاندش و شروع به پرسيدن وى از همان چيزها نمود ،آن گاه وى نه زياد نمود ،نه
كم ،نه پيش و نه هم پس .حاكم مىگويد :اين حديث صحيح السناد است ،ولى بخارى
و مسلم آن را روايت نكردهاند ،و ذهبى گفته :صحيح است.
َ
علم ام المؤمنين عايشه (رضىالل ّه عنهما)
ابن سعد ( )189/4از ابوموسى روايت نموده ،كه گفت :اصحاب رسول خدا ص در
َ
هر چيزى كه شك مىنمودند ،از عايشه (رضىالل ّه عنها) مىپرسيدند ،و نزد وى درباره آن
علم مىيافتند .و ابن سعد ( )189/4از قبيصه بن ذؤيب روايت نموده ،كه گفت:
َ
عايشه (رضىالل ّه عنها) عالمترين مردم بود ،بزرگان صحابه رسول خدا ص از وى
مىپرسيدند ،و نزد وى هم چنان از ابوسلمه روايت است كه گفت :هيچ كسى را
عالمتر به سنتهاى رسول خدا ص ،فقيهتر در رأى و نظرى كه به آن ضرورت مىشد،
َ
عالمتر به آيتى كه درباره چه نازل شده و عالمتر به ميراث از عايشه (رضىالل ّه عنها)
نديدم .و ابن سعد ( )189/4از مسروق روايت نموده ،كه به او گفته شد :آيا عايشه
َ
(رضىالل ّه عنها) علم ميراث را نيكو مىدانست؟ گفت :آرى ،سوگند به ذاتى كه جانم در
دست اوست ،من شيخها و بزرگان اصحاب رسول خدا ص را ديدم كه او را از علم
ميراث سئوال مىنمودند .اين را طبرانى به لفظ وى روايت نموده ،و اسنادش حسن
است ،چنانكه هيثمى ( )242/9گفته است .ابن سعد ( )189/4از محمدبن لبيد
روايت نموده ،كه گفت :ازواج پيامبر ص از احاديث پيامبر ص به پيمانه زيادى حفظ
َ
مىنمودند ،ولى نه چون عايشه و ام سلمه (رضىالل ّه عنهما) ،و عايشه در عهد عمر و
عثمان تا اين كه درگذشت ،خدا رحمتش كناد ،فتوا مىداد ،و بزرگان اصحاب رسول
خدا ص چون عمر و عثمان بعد از رسول خدا ص نزد وى مىفرستادند ،و او را از سنن
مىپرسيدند.
و طبرانى از معاويه روايت نموده ،كه گفت :سوگند به خدا هيچ خطيبى را هرگز
بليغتر ،فصيحتر و تيزفهمتر از عايشه نديدم .هيثمى ( )243/9مىگويد :رجال آن
رجال صحيح اند .و نزد وى هم چنان از عروه روايت است كه گفت :زنى را عالمتر به
طب ،فقه ،و شعر از عايشه نديدم .اسناد آن ،چنانكه هيثمى ( )242/9ذكر نموده،
حسن است .بزار -لفظ هم ازوى است -احمد ،طبرانى در الوسط و الكبير از عروه
روايت نمودهاند كه گفت :به عايشه گفتم :من در امر تو فكر مىكنم ،و تعجب
مىنمايم ،تو را از فقيهترين مردم مىيابم[ ،و با خود] گفتم 1:چه بازش مىدارد ،همسر
رسول خدا ص و دختر ابوبكر است!! و تو را عالم به تاريخ وقايع عرب ،نسبهاى آنان
و اشعارشان مىيابم[ ،و با خود] گفتم :چه بازش مىدارد ،پدرش علمه قريش است!!
ولى تعجب مىكنم كه تو عالم به طب يافتم ،اين از كجا آمده است؟ آن گاه وى از
دستم گرفت و گفت :اى عريّه 2مريضىهاى رسول خدا ص زياد شد ،و اطباى عرب و
عجم براى او [هر قسم دوا ]مىفرستادند ،و من آن را آموختم .و در روايت احمد
آمده :من او را در مريضى هايش معالجه نمودم ،و از همانجا فرا گرفتم .هيثمى (
1در اصل «گفت» آمده ،ولى ظاهر «گفتم» است ،و روايت احمد ( )67/6نيز اين را تأييد مىكند ،كه
به لفظ «مىگويم» ،آمده.
2تصغير «عروه» است و او خواهرزادهاش مىشد.
علماى ربانى و علماى سوء قول ابن مسعود به يارانش در اين باره
َ
ابن عبدالبر در جامع العلم ( )126/1از عبدالل ّه بن مسعود روايت نموده ،كه وى به
يارانش گفت :سرچشمههاى علم ،چراغهاى هدايت ،ملزم خانهها ،چراغهاى شب،
داراى دلهاى تازه و لباسهاى كهنه باشيد ،تا در آسمان شناخته شويد ،و بر اهل زمين
پنهان بمانيد .ابونعيم اين را در الحليه ( )77/1از على به معناى آن روايت نموده،
مگر اينكه در روايت وى آمده :و به آن در زمين ياد شويد ،در بدل اين قولش :و بر
اهل زمين پنهان بمانيد.
عباس به ما خبر رسيد كه وى گفت :اگر حاملين علم آن را به حقش و آن طورى كه
لزم است بگيرند ،خداوند و ملئكه و صالحان ايشان را دوست مىدارند ،و مردم از
آنان هيبت پيدا مىكنند ،ولى به آن دنبا را طلب نمودهاند ،بنابراين خداوند بدشان ديده
و نزد مردم نيز خوار گرديدهاند .و عبدالرزاق از ابن مسعود روايت نموده ،كه وى
گفت :وقتى فتنهاى شما را فرا گيرد ،كه در آن خرد بزرگ شود و بزرگ پير شود ،راه
و روش [چون سنت و دين] مورد استفاده قرار گيرد حال تان چگونه خواهد بود ،كه
اگر آن راه و روش روزى تغيير داده شود ،گفته مىشود :اين منكر است ،گفته شد:
اين چه وقت مىباشد؟ گفت :وقتى امينهاى تان كم شوند ،اميران تان زياد گردند،
فقيههاى تان كم شوند ،قاريان تان زياد گردند ،آموزش غير دينى صورت پذيرد و به
عمل آخرت دنيا طلب و جستجو گردد .اين چنين در الترغيب ( )82/1آمده است .ابن
عبدالبر در العلم ( )188/1به معناى اين را روايت كرده است ،و در روايت وى آمده:
و سنت نو پيدايى ايجاد مىگردد ،و مردم به آن عمل مىكنند ،وقتى چيزى از آن تغيير
داده شود ،گفته مىشود :سنت تغيير داده شد ،و افزوده :و فقهاى تان كم گردند و
اميران تان ذخيره نمايند.
هر منافق زبان باز هلك مىكند .اين چنين در الكنز ( )232/5آمده است ،و نزد مسدد
و جعفر فريابى از ابوعثمان نهدى روايت است كه گفت :از عمربن خطاب كه بر منبر
قرار داشت شنيدم كه مىگفت :عمدهترين چيزى كه از آن بر اين امت مىترسم،
منافق عالم است ،گفتند :اى اميرالمؤمنين منافق چگونه عالم مىباشد؟ گفت :عالم
در زبان و جاهل در قلب و عمل .اين چنين در الكنز ( )233/5آمده است.
رفتن علم و فراموش شدنش قول پيامبر ص« :اين وقتى است كه علم برداشته
مىشود» و معناى آن
حاكم ( )99/1از عوف بن مالك اشجعى روايت نموده كه :رسول خدا ص روزى به
سوى آسمان نگريست و گفت« :اين وقتى است كه علم برداشته مىشود» ،آن گاه
مردى از انصار كه به او ابن لبيد گفته مىشد به رسول خدا ص گفت :اى رسول خدا
چگونه عمل برداشته مىشود ،در حالى كه در كتاب ثبت گرديده ،و قلبها آن را
فراگرفتهاند؟ رسول خدا ص فرمود« :من تو را از فقيهترين اهل مدينه مىپنداشتم»،
بعد از آن گمراهى يهود و نصارى را در ضمن موجوديت كتاب خدا در دست شان ياد
نمود ،مىگويد :بعد با شداد بن اوس روبرو شدم ،و حديث عوف بن مالك را برايش
بيان داشتم ،گفت :عوف راست گفته ،آيا تو را از اول آن كه برداشته مىشود خبر
ندهم؟ گفتم :آرى ،خبر بده ،گفت :خشوع ،حتى كه خاشعى را نمىبينى ،حاكم مىگويد:
اين صحيح است ،و بخارى و مسلم همه راويان آن را حجت گرفتهاند ،ذهبى نيز
همينطور گفته است .بزار و طبرانى در الكبير از عوف مثل اين را روايت كردهاند،
چنان كه در مجمع الزوائد ( )200/1آمده است .و ابن عبدالبر اين را در العلم (
)152/1مثل آن روايت نموده ،و در روايت وى آمده :آن گاه مردى از انصار كه به او
زياد بن لبيد گفته مىشد به پيامبر ص گفت :اى رسول خدا ،در حالى از نزد ما
برداشته مىشود ،كه در ميان ما كتاب خداست ،و ما آن را به پسران و زنان خود
مىآموزيم!! و در روايت وى آمده :بعد از آن شداد گفت :آيا مىدانى بلند شدن و
برداشته شدن علم چيست؟ مىگويد :گفتم :نخير ،نمىدانم ،گفت :رفتن ظرفهاى
آنست ،و مىدانى كدام علم برداشته مىشود؟ مىگويد :گفتم :نخير نمىدانم ،گفت:
خشوع ،حتى كه خاشعى ديده نمىشود .حاكم نيز اين را به روايت ابودرداء و ابن لبيد
َ
(رضىالل ّه عنهما) روايت نموده ،و طبرانى در الكبير از صفوان بن عسال و وحشى بن
َ
حرب (رضىالل ّه عنهما)به معناى آن روايت نموده ،چنان كه در المجمع آمده است .و
در روايت ابودرداء آمده :تورات و انجيل نزد يهود و نصارا هست ،چه نفعى به آنها
رسانده است؟ .و در روايت وحشى آمده :به آن سربلند نمىكنند .و در روايت ابن لبيد
آمده :از آن هيچ نفع نمىبرند.
قول ابن مسعود و ابن عباس درباره رفتن علم و قول ابن عباس وقتى كه زيد در
گذشت
َّ
طبرانى در الكبير از عبدالله بن مسعود روايت نمود ،كه گفت :مىدانيد كه اسلم
چگونه كم مىشود؟ گفتند :چنان كه رنگ لباس كم شود ،و چنان كه چربى چهارپايان
كم مىشود و چنانكه در هم از طول پنهان ماندن ناقص و كم مىشود .گفت :كم شدن
اسلم هم همينطور است ،و بزرگتر از اين مرگ -يا رفتن -علما است .هيثمى (
)202/1مىگويد :و رجال آن ثقه دانسته شدهاند .و طبرانى در الكبير از سعيدبن
مسيب روايت نموده ،كه گفت :در جنازه زيدبن ثابت حاضر بودم ،هنگامى كه در
َ
قبرش دفن گرديد ،ابن عباس (رضىالل ّه عنهما) گفت :اى مردم ،كسى كه دوست دارد
بداند ،رفتن علم چگونه است ،رفتن علم اينطور است ،به خدا سوگند ،امروز علم
زيادى رفت .هيثمى ( )202/1مىگويد :در اين على بن زيدبن جدعان آمده ،و در وى
ضعف مىباشد .و نزد ابن سعد ( )177/4از عماربن ابى عمار روايت است كه گفت:
هنگامى كه زيدبن ثابت درگذشت ،نزد ابن عباس در سايه قصر نشستيم ،گفت :رفتن
علم اينطور است ،امروز علم زيادى دفن گرديد .و نزد وى هم چنان از ابن عباس
روايت است كه گفت :علم اينطورمى رود - ،و با دستش به سوى قبر وى اشاره
نمود ، -مردى كه چيزى را مىداند مىميرد ،و غيرش آن را نمىداند ،به اين صورت آنچه
با وى مىباشد مىرود .و نزد احمد در حديثى از وى روايت است كه گفت :آيا مىدانيد
كه رفتن علم چگونه است؟ گفت :رفتن علم رفتن علما از زمين است .اين چنين در
المجمع ( )202/1آمده است .و ابونعيم در الحليه ( )131/1از ابن مسعود روايت
نموده ،كه گفت :من مىپندارم ،مردى كه علمى را آموخته است به سبب گناهى كه
مرتكب مىشود فراموش مىنمايد .و طبرانى اين را در الكبير روايت نموده ،و رجال
آن ثقه دانسته شدهاند ،مگر اين كه قاسم از جدش نشنيده است ،چنان كه هيثمى (
)199/1و منذرى در الترغيب ( )92/1گفتهاند .و ابن ابى شيبه از قاسم روايت
َ
نموده ،كه گفت :عبدالل ّه فرمود :آفت علم فراموشى است .اين چنين در جامع العلم
( )108/1آمده.
تبليغ علم اگرچه به آن عمل نشود و پناه جستن از علمى كه نفع نمىرساند
قول حذيفه درباره تبليغ علم
َّ َّ
بيهقى و ابن عساكر از جابربن عبدالله (رضىالله عنهما) روايت نموده كه گفت :حذيفه
براى ما گفت :اين علم به عهده ما گذاشته شده است ،و ما آن را براى شما ادا
مىكنيم ،اگر چه به آن عمل نمىنموديم .اين چنين در الكنز ( )24/7آمده است.
باب چهاردهم
(
)
به سياق ترمذى ،چنانكه در المجمع ()75/10 است .و طبرانى اين از ابودرداء
آمده ،روايت نموده است.
قول پيامبر ص :كسى كه دوست دارد در باغهاى جنت بچرد بايد ذكر خدا را زياد
نمايد
طبرانى از معاذ بن جبل روايت نموده ،كه گفت :در حالى كه ما با رسول خدا ص
راه مىپيموديم ناگهان گفت« :سابقان كجايند؟» گفتند :عدهاى از مردم رفتهاند ،و
عدهاى از مردم بازماندهاند ،گفت« :سابقانى كه به ذكر خدا مداومت مىكنند كجايند؟
كسى كه دوست دارد در باغهاى جنت بچرد بايد ذكر خدا را زياد نمايد» .هيثمى (
)75/10مىگويد :در اين موسى بن عبيده آمده ،و ضعيف مىباشد.
خبر دادن پيامبر ص :بهترين بندگان خدا آنانى اند كه خدا را زياد ياد مىكنند
ترمذى از ابوسعيد خدرى روايت نموده كه :از رسول خدا ص پرسيده شد :كدام
بندگان نزد خداوند روز قيامت بهترين درجه را دارند؟ گفت« :آنانى كه خداوند را به
َ
كثرت ياد مىكنند» ،مىگويد :گفتم :اى رسول خدا ،از رزمنده فى سبيلالل ّه هم؟ گفت:
«اگر با شمشيرش در ميان كافران و مشركان آنقدر بزند ،كه شمشيرش بشكند و پر
خون شود ،باز هم آنانى كه خداوند را به كثرت ياد مىكنند از وى درجهاى بهتر دارند».
ترمذى مىگويد :حديث غريب است ،بيهقى نيز آن را به اختصار روايت نموده .اين
چنين در الترغيب ( )56/3آمده است.
ذكر خداوند تعالى نجات بخش ترين اعمال از آتش و بزرگترين آنها در پاداش است
طبرانى در الصغير و الوسط از جابر كه وى آن را به پيامبر ص مرفوع گردانيده،
روايت نموده كه رسول ص فرمود « :هيچ عمل فرزند آدم برايش نجات بخشتر از
عذاب ،از ذكر خداوند تعالى نيست» ،گفته شد :و نه جهاد در راه خدا؟ گفت« :و نه
جهاد در راه خدا ،مگر در صورتى كه با شمشيرش آن قدر بزند كه قطع گردد».
منذرى ( )56/3و هيثمى ( )73/10مىگويند :رجال آن دو رجال صحيح اند ،و طبرانى
آن را از معاذ بن جبل مثل آن ،چنان كه در المجمع ( )73/10آمده ،روايت نموده
است ،و احمد ازمعاذ بن انس از رسول خدا ص روايت نموده ،كه مردى از وى
پرسيد و گفت :كدام جهاد بزرگترين پاداش را در بر دارد؟ گفت« :جهاد آنانى كه ذكر
خداوند تبارك و تعالى را بيشتر مىگويند» ،پرسيد :كدام صالحان پاداش بزرگتر دارند؟
گفت« :آنانى كه خداوند تبارك و تعالى را به كثرت ياد مىكنند» ،بعد از آن نماز،
زكات ،حج و صدقه را يادآور شد ،در هر بار پيامبر ص مىگفت« :انانى كه خداوند
َ
تبارك و تعالى را به كثرت ياد مىكنند» ،آن گاه ابوبكر به عمر (رضىالل ّه عنهما) گفت:
اى ابوحفص ،ذكر كنندگان همه خير را بردند!! رسول خدا ص فرمود« :آرى» .هيثمى
( )74/10مىگويد :اين را احمد و طبرانى روايت نمودهاند ،مگر اين كه طبرانى گفته:
وى را پرسيد و گفت :كدام مجاهدين پاداش بزرگتر دارند؟ و در آن زبّان بن فائد
آمده ،و ضعيف مىباشد ،و از طرف بعضى ثقه دانسته شده ،و هم چنان ابن لهيعه
آمده ،و بقيه رجال احمد ثقهاند.
فرمود« :زبانت هميشه از ذكر خدا تازه باشد» .ترمذى مىگويد :حديث حسن و غريب
است ،حاكم نيز اين را روايت نموده ،و گفته صحيح السناد است ،و هم چنين اين را
ابن ماجه و ابن حبان در صحيحش ،چنان كه در الترغيب ( )54/3آمده ،روايت
كردهاند .و نزد طبرانى از مالك بن يخامر روايت است كه :معاذبن جبل به آنان گفت:
آخرين كلمى ،كه از رسول خدا ص شنيدم و از وى جدا شدم اين بود كه گفتم :كدام
اعمال نزد خداوند محبوبتر است؟ گفت« :در حالى بميرى كه زبانت از ذكر خداوند
تازه و تر باشد» .هيثمى ( )74/10مىگويد :اين را طبرانى به اسنادهايى روايت
نموده ،و در اين طريق خالدبن يزيد بن عبدالرحمن بن ابى مالك آمده ،گروهى وى را
ضعيف دانستهاند ،و ابوذرعه دمشقى و غيرش وى را ثقه دانستهاند ،و بقيه رجال آن
ثقهاند ،بزار اين را از غير طريق وى روايت نموده ،مگر اين كه وى گفته :مرا از
بهترين اعمال و نزديكترين آن به سوى خدا خبر بده ،و اسناد آن حسن است .ابن ابى
الدنيا و ابن حبان در صحيحش اين را ،چنان كه در الترغيب ( )55/3آمده ،روايت
كردهاند ،و ابن نجار آن را ،چنان كه در الكنز ( )208/1آمده ،روايت نموده است.
َ
ترغيب معاذ و ابن عمرو (رضىالل ّه عنهم) به ذكر
ابونعيم در الحليه ( )235/1از معاذبن جبل روايت نموده ،كه گفت :ابن آدم ،عملى
انجام نداده است ،كه برايش از ذكر خدا بيشتر نجات دهندهتر از عذاب خدا باشد،
َ
گفتند :اى ابوعبدالرحمن ،و نه جهاد فى سبيلالل ّه؟ گفت :نخير ،مگر در صورتى كه با
شمشيرش آنقدر بزند ،كه قطع شود ،چون خداوند تعالى در كتابش مىگويد:
[و لذكراللّه اكب](.العنكبوت)45:
ترجمه« :و ذكر خداوند بزرگتر است».
َّ َ
و ابن ابى شيبه از عبدالل ّه بن عمرو (رضىالله عنهما) روايت نموده ،كه گفت :ذكر
خداوند در بامداد و شامگاه از شكستن شمشيرها در راه خدا و دادن مال به كثرت
بهتر و افضل است .اين چنين در الكنز ( )207/1آمده است.
مىنمودند ،پس گفت :اى انس چرا اينطور مىشنوم؟ بيا تا پروردگارمان را ياد نماييم،
چون يكى از اينان نزديك است پوست را با زبانش بدرد ...و حديث را چنان كه در
َ
ايمان به آخرت گذشت ذكر نموده .و طبرانى از معاذبن عبدالل ّه بن رافع روايت
َ َ
نموده ،كه گفت :در مجلسى بودم ،كه در آن عبدالل ّه بن عمر و عبدالل ّه بن جعفر و
َ َ
عبدالل ّه بن ابى عميره (رضىالل ّه عنهم) حاضر بودند ،ابن ابى عميره گفت :از معاذبن
جبل شنيدم كه مىگويد :از رسول خدا ص شنيدم كه مىفرمود« :دو كلمهاى هست ،كه
براى يكى ازآنان به رسيدن به عرش بازدارندهاى وجود ندارد ،و ديگرى مابين آسمان،
َ َ
و زمين را پر مىكند :لاله الالل ّه ،والل ّه اكبر» ،آن گاه ابن عمر براى ابن ابى عميره
َ
گفت :تو از وى شنيدى كه اين را مىگويد؟ گفت :آرى ،سپس عبدالل ّه بن عمر
گريست ،تا اين كه ريشش از اشك هايش تر گرديد ،و گفت :اين دو كلمهاى اند كه
دوست شان داريم و با آنها الفت داريم .منذرى در الترغيب ()94/3مىگويد :راويان
َ
وى تا معاذبن عبدالل ّه ثقهاند ،بهجز ابن لهيعه ،و اين حديثش شواهدى هم دارد ،و
َ
هيثمى ( )86/10مىگويد :معاذبن عبدالل ّه را نشناختم ،و ابن لهيعه حديثش حسن
است ،و بقيه رجال آن ثقهاند .و ابن سعد ( )22/7از جريرى روايت نموده ،كه گفت:
انس بن مالك از ذات عرق احرام بست ،مىگويد :از وى تا اين كه حلل نشد ،نشنيديم
كه به جز از ذكر خدا حرف زده باشد ،مىگويد :وى به او گفت :اى برادرزادهام احرام
اينطور است.
مجالس ذكر خداوند تبارك و تعالى فضيلت اهل مجالس ذكر در روز قيامت
احمد ،ابويعلى ،ابن حبان در صحيحش ،بيهقى و غير ايشان از ابوسعيد خدرى
روايت نمودهاند كه رسول خدا ص گفت« :خداوند عزوجل روز قيامت مىگويد :اهل
جمع خواهند دانست كه اهل سخاوت چه كسانىاند» ،گفته شد :اى رسول خدا ص
اهل سخاوت چه كسانى اند؟ گفت« :اهل مجالس ذكر» .اين چنين در الترغيب (
)63/3آمده است .هيثمى ( )76/10مىگويد :احمد اين را به دو اسناد روايت نموده،
يكى از آنان حسن است ،و ابويعلى نيز اين را روايت كرده است.
قصه لشكرى كه رسول خدا ص فرستاده بود و ترجيح دادن اهل ذكر بر آنان
ابن زنجويه و ترمذى از عمر روايت نمودهاند كه :پيامبر ص لشكرى را به سوى
نجد فرستاد ،آنان غنيمتهاى زيادى به دست آوردند و به شتاب برگشتند ،آن گاه مردى
از آنانى كه بيرون نشده بود گفت :لشكرى را نديدم ،كه از اين لشكر شتابتر برگشته
باشد و غنيمت بهترى به دست آورده باشد ،پيامبر ص گفت« :آيا شما را به قومى
دللت نكنم ،كه غنيمت بهترى دارند ،و شتابتر بر مىگردند؟ قومى كه در نماز صبح
حاضر شدند ،بعد از آن در جاهاى شان نشستند و به ذكر خداوند مشغول گرديدند ،تا
اين كه آفتاب طلوع نمود ،اينان در برگشت به شتاب تراند ،و از غنيمت بهترى
برخوردارند» .و در لفظى آمده« :اقوامى اند كه نماز صبح را مىگزارند ،و باز در
جاهاى خويش مىنشينند و خداوند را ذكر مىنمايند تا اين كه آفتاب طلوع مىكند ،باز دو
ركعت نماز مىگزارند و بعد از آن به سوى خانوادههاى خويش بر مىگردند ،اينان در
برگشت تيزتراند ،و از آنان غنيمت بزرگتر دارند» .ترمذى مىگويد :غريب است ،وجز
از اين وجه نمىدانيمش ،و در آن حمادبن ابى حميد آمده كه ضعيف مىباشد .اين چنين
در الكنز ( )298/1آمده است .و بزار اين را از ابوهريره به معناى آن روايت كرده
است ،و در روايت وى آمده :ابوبكر گفت :اى رسول خدا ما لشكرى را نديدهايم.
هيثمى ( )107/10مىگويد :در اين حميد مولى ابن علقمه آمده ،و ضعيف مىباشد.
نشستن پيامبر ص با جماعتى كه سلمان درميان شان بود و قولش براى آنان
ابونعيم در الحليه ( )342/1از ثابت بنانى روايت نموده :كه گفت :سلمان در
گروهى بود كه خداوند عزوجل را ذكر مىنمودند ،مىگويد :آن گاه پيامبر ص مرور نمود
و آنان باز ايستادند ،فرمود« :چه مىگفتيد؟» گفتيم :اى رسول خدا ،خداوند را ذكر
مىكنيم ،فرمود« :بگوييد ،چون من رحمت را ديدم كه بر شما نازل مىشود ،بنابراين
خواستم در آن با شما شريك شوم» ،بعد از آن گفت« :ستايش خداوندى راست ،كه
در امتم كسانى را گردانيده كه من مأمور شدهام كه نفس خود را با ايشان نگه
دارم».
نشستن پيامبر ص در مجلس ديگر و قولش براى اهل آن :در باغچه جنت بچريد
ابن ابى الدنيا ،ابويعلى ،بزار ،طبرانى ،حاكم -و آن را صحيح دانسته -و بيهقى از
جابر روايت نمودهاند ،كه گفت :رسول خدا ص نزد ما بيرون شده گفت« :اى
مردم ،خداوند گروههايى از ملئك دارد ،كه مىگردند و بر مجالس ذكر در زمين توقف
مىنمايند ،پس در باغچه جنت بچريد» ،گفتند :باغچه جنت كجاست؟ گفت« :مجالس
ذكر ،بامداد يا شامگاه به ذكر خداوند بپردازيد ،و او را در نفسهاى تان به ياد آوريد،
كسى كه دوست دارد منزلتش را نزد خداوند بداند ،بايد ببيند كه منزلت خداوند نزدش
چگونه است ،چون خداوند براى بنده نزدش همان منزلتى را قايل مىشود كه بنده آن
را براى وى در نفسش قايل شده است» .منذر در الترغيب ( )65/3مىگويد :در همه
اسنادهاى آن عمر مولى غفره آمد ،و بيان حال وى خواهد آمد ،ولى بقيه اسنادهاى
آنان ثقه و مشهوراند ،و به آنان حجت گرفته شده ،و حديث حسن است .هيثمى (
َ
)77/10مىگويد :درين عمربن عبدالل ّه مولى غفره آمده ،زياده از يك تن وى را ثقه
دانسته ،و گروهى ضعيفش دانستهاند ،و بقيه رجال آن رجال صحيح اند .و طبرانى در
الصغير از جابر بن سمره روايت نموده كه :پيامبر ص وقتى كه نماز صبح رامى
گزارد ،تا طلوع آفتاب مىنشست و خداوند را ذكر مىنمود .هيثمى ( )107/10مىگويد:
رجال آن ثقهاند ،و اين در صحيح بدون قولش؛ خداوند را ذكر مىنمود ،آمده است.
قول پيامبر ص درباره غنيمت مجالس ذكر و قول ابن مسعود در اين باره
َ َ
احمد و طبرانى از عبدالل ّه بن عمرو (رضىالل ّه عنهما) روايت نمودهاند كه گفت :گفتم:
اى رسول خدا ،غنيمت مجالس ذكر چنيست؟ فرمود« :غنيمت مجالس ذكر جنت
است ،جنت» .و اسناد احمد ،چنان كه هيثمى ( )78/10و منذرى ( )56/3گفتهاند،
حسن است .و ابن عساكر از ابن مسعود روايت نموده ،كه گفت :مجالس ذكر
زنده كننده علم اند ،و براى قلبها خشوع پديد مىآورند .اين چنين در الكنز ()208/1
آمده.
كفاره مجلس قول پيامبر ص :كفاره مجلس سبحانك اللهم و بحمدك است
ابن ابى الدنيا ،نسائى -لفظ از هر دوى شان است ، -حاكم و بيهقى از عايشه
َ
(رضى الل ّه عنها) روايت نمودهاند كه گفت :رسول خداص وقتى كه در مجلس
مىنشست يا نماز مىگزارد كلماتى را به زبان مىآورد ،عايشه وى را از آن كلمات
پرسيد :فرمود « :اگر صحبت خير نموده باشد آن كلمات بر صحبتهاى وى تا روز
قيامت مهر مىباشد ،و اگر به شر صحبت نموده باشد ،آن كلمات برايش كفاره
مىباشد :سبحانك اللهم و بحمدك ل اله ال انت استغفرك و اتوب اليك« ،بار خدايا! تو
پاك هستى ،و ثنا و ستايش براى توست ،معودى جز تو نيست ،از تو آمرزش مىطلبم
َ
و به سويت توبه مىنمايم» .و نزد ابوداود از ابوبرزه اسلمى (رضى الل ّه عنه) روايت
است كه گفت :رسول خدا ص در پايان كارش وقتى كه مىخواست از مجلس برخيزد
مىگفت( :سبحانك اللهم و بحمدك ،اشهد أن ل اله ال انت ،استغفرك و اتوب اليك)،
ترجمه« :بار خدايا تو پاك هستى ،و ثنا و ستايش براى توست ،شهادت مىدهم كه
معبودى جز تو نيست ،از تو مغفرت مىخواهم و به سوى تو توبه مىكنم» ،آن گاه
مردى گفت :اى رسول خدا تو قولى را مىگويى ،كه درگذشته نمىگفتى ،فرمود :
«كفاره آنچه است كه در مجلس مىباشد» .اين را هم چنان نسائى روايت نموده -
لفظ از وى است -و حاكم هم روايت كرده -و صحيحش دانسته -و طبرانى هم در
هر سه كتابش مختصرا ً به اسناد جيد از رافع بن خديج روايت كرده ،و مثل حديث
ابوبرزه را متذكر شده ،و بعد از اين قولش (و اتوب اليك) افزوده( :عملت سوءا ً و
ظلمت نفسى فاغفرلى انه ل يغفر الذنوب ال انت) ،ترجمه« :عمل بد نمودم و بر
نفسم ظلم كردم ،پس برايم بيامرز ،چون گناهان را جز تو ديگر كسى نمىبخشد».
مىگويد :گفتم :اى رسول خدا ،اين كلمات را نو پيدا نمودهاى ،گفت« :آرى ،جبرئيل
نزدم آمد و گفت :اى محمد اينها كفارههاى مجلساند» .اين چنين در الترغيب ()72/3
آمده است.
به تلوت قرآن و درخواستش از ابوموسى براى تلوت و رغبت و علقمندى عمر
گوش فرادادنش به آن
ابونعيم در الحليه ( )258/10از ابوسلمه روايت نموده ،كه گفت :عمربن خطاب
به ابوموسى مىگفت :پروردگارمان عزوجل را به يادمان بياور ،سپس وى قرائت
مىنمود .و ابن سعد ( )109/4از ابوسلمه مانند اين را روايت كرده است .و از حبيب
بن ابى مرزوق روايت است كه گفت :به ما خبر رسيده كه عمربن خطاب بسا اوقات
به اموسى اشعرى مىگفت :پروردگارمان را به يادمان بياور ،و ابوموسى برايش
تلوت مىنمود ،و وى در تلوت قرآن صداى نيكويى داشت .و از ابونضره روايت است
كه عمر به ابوموسى گفت :ما را به سوى پروردگارمان تشويق و ترغيب كن ،و او
قرائت نمود ،گفتند :نماز ،عمر گفت :آيا در نماز نيستيم .و ابن ابى داود از ابن عباس
َ
(رضىالل ّه عنهما) روايت نموده ،كه گفت :عمربن خطاب وقتى كه داخل خانه مىشد،
قرآن شريف را باز مىنمود و تلوت مىكرد .اين چنين در الكنز ( )224/1آمده است.
رغبت و علقمندى ابن مسعود ،ابن عمر و عكرمه بن ابى جهل به تلوت قرآن
ابن ابى داود در المصاحف از ابن مسعود روايت نموده ،كه گفت :هميشه به قرآن
نگاه كنيد .اين چنين در الكنز ( )226/1آمده است .و ابن سعد ( )170/4از حبيب بن
شعيد روايت نموده ،كه گفت :به نافع گفته شد :ابن عمر در منزلش چه مىكرد.
گفت :توانايى آن را ندارند وضو براى هر نماز و تلوت قرآن در ميان آن .و حاكم (
)243/3از ابن ابى مليكه روايت نموده ،كه گفت :عكرمه بن ابى جهل قرآن را
مىگرفت و بر رويش مىگذاشت و مىگريست و مىگفت :كلم پروردگارم ،كتاب
پروردگارم .ذهبى مىگويد :مرسل است .و ابن ابى داود از ابن عمر روايت نموده ،كه
گفت :كسى كه بر پيامبر ص درود بفرستد ،برايش ده نيكى نوشته ميشود ،و افزود:
وقتى كه يكى از شما از بازار به منزلش برگشت ،بايد قرآن را باز نمايد و تلوت كند،
چون برايش در هر حرف ده نيكى است .و نزد وى هم چنان در روايت ديگرى از
َ
عبدالل ّه بن عمر روايت است :خداوند برايش درهر حرف ده نيكى خواهد نوشت ،من
نمىگويم[ :الم] ولى مىگويم :الف ده ،لم ده و ميم ده .در اسناد هر دوى شان ثوير
مولى جعده بن هبيره آمده ،چنان كه در الكنز ( )219/1آمده است.
بيده الملك را تلوت مىنمود استراحت نمىكرد .طاووس مى گويد :اين دو هفتاد نيكى
از سورههاى ديگر قرآن فضيلت دارند .اين چنين در جمع الفوائد ( )76/2آمده است.
و ترمذى و ابواود از عرباض بن ساريه روايت نمودهاند كه :رسول خدا ص
مسبحات 3را وقتى كه پهلو مىزد قبل از اين كه بخوابد مىخواند ،و فرمود« :در اينها
آيهاى هست كه از هزار آيت افضل است» .و در ترمذى از عايشه روايت است كه
پيامبر ص تا اين كه الزمر و بنى اسرائيل 1را نمىخواند به خواب نمىرفت .اين چنين در
جمع الفوائد ( )260/2آمده است .و نزد ترمذى هم چنان ( )176/2از فروه بن نوفل
روايت است كه وى نزد پيامبر ص آمد و گفت :اى رسول خدا چيزى را به من
بياموز كه وقتى به بسترم جاى گرفتم آن را بگويم ،فرمود«« :قل يا ايهاالكافرون را
تلوت كن ،چون آن برائت از شرك است.
قول ابن مسعود در قرائت سوره ملك و قول عمر درباره قرائت سورههاى بقره ،آل
عمران و نساء
َ
حاكم از عبدالل ّه بن مسعود (رضى الله عنه) روايت نموده ،كه گفت :در قبر نزد
انسان [فرشتههاى عذاب] مىآيند ،از طرف پاهايش پيش مىآيند ،پا مىگويد :براى شما
از طرف من راهى نيست وى سوره ملك را ميخواند باز از طرف سينه -يا گفت
شكمش -پيش مىآيند ،مىگويد :براى شما از طرف من راهى نيست ،وى در من
سوره ملك را مىخواند ،باز از طرف سرش مىآيند ،مىگويد :براى شما از طرف من
راهى نيست ،وى در من سوره ملك را مىخواند ،بنابر اين سوره باز دارنده است و از
عذاب قبر باز مىدارد ،و اين در تورات هم سوره ملك است ،كسى كه آن را در شب
بخواند ،عمل زيادى انجام داده و نيكويى كرده است .حاكم مىگويد :صحيح السناد
است ،و اين حديث در نسائى به اختصار آمده است :كسى كه «تبارك الذى بيده
الملك» را هر شب بخواند ،خداوند وى را به سبب آن از عذاب قبر باز مىدارد ،و ما
آن را در زمان رسول خدا ص باز دارنده مىناميديم ،و اين در كتاب خداوند عزوجل
سورهاى است كه كسى آن را در هر شب بخواند عمل زيادى انجام داده و نيكويى
كرده است .اين چنين در الترغيب ( )38/3آمده است .و بيهقى اين را دركتاب عذاب
َ
القبر از عبدالل ّه بن مسعود به طول آن چنانكه در الكبير ( )223/1آمده ،روايت
نموده است .و ابوعبيد و سعيدبن منصور و عبدبن حميد و بيهقى در شعب اليمان از
عمر بن خطاب روايت نمودهاند كه گفت :كسى كه سوره بقره ،آل عمران و نساء
را در يك شب بخواند از جمله فرمانبرداران نوشته مىشود .اين چنين در الكنز (
)222/1آمده است.
پيامبر ص و تعليم دادن جبيربن مطعم كه سورههاى پنجگانه اخير قرآن را بخواند
ابويعلى از جبيربن مطعم روايت نموده ،كه گفت :رسول خدا ص به من گفت« :اى
جبير آيا دوست دارى كه وقتى در سفر بيرون شدى در ميان يارانت از بهترين شكل و
زيادترين توشه برخوردار باشى؟» گفتم :آرى ،پدر و مادرم فدايت ،گفت« :پس اين
َ
سورههاى پنجگانه را بخوان :قل يا ايهاالكافرون ،و اذا جاء نصرالل ّه والفتح ،و قل
َ َ
هوالل ّه احد ،و قل اعوذ برب الفق ،و قل اعوذ برب الناس و هر سوره را به بسمالل ّه
َ
الرحمن الرحيم آغاز كن ،و قرائتت را به بسمالل ّه ارلحمن الرحيم خاتمه بخش» .جبير
مىگويد :من غنى بودم و مال زيادى داشتم ،وقتى به سفر رفتم از همه شان پايينتر
مىپوشيدم و توشه كمتر برمى داشتم ،ولى از وقتى كه رسول خدا ص اين سورهها را
به من ياد داد ،و اينها را خواندم ،هميشه در سفر تا بازگشتم از همه شان شكل و
هيئت نيكو و توشه زياد داشتهام .هيثمى ( )134/10مىگويد :در اين كسانى است كه
من آنها را نشناختم.
1سوره السراء.
)118/10مىگويد :رجال آن رجال صحيح اند ،مگر اين كه شعبى از ابن مسعود
نشنيده است.
وصيت علءبن لجلج براى پسرانش كه وقتى در قبر داخلش نمودند چه عملى انجام
دهند
ابن عساكر از علء بن لجلج روايت نموده كه وى به پسرانش گفت :وقتى كه مرا در
قبرم داخل نموديد ،در لحد بگذاريم ،و بگوييد( :بسماللّه و على ملة رسولاللّه ص) و خاك را به
آهستگى بر من بريزد ،و نزد سرم اول سوره بقره و آخرش را بخوانيد ،چون من ابن
َ
عمر (رضىالل ّه عنهما) را ديدم كه اين را مستحب مىدانست .اين چنين در الكنز (
)119/8آمده است.
1يعنى :جن.
قول على درباره [سبحان ربك رب العزه] و قرائت آيةالكرسى از طرف ابن
عوف در چهارگوش خانه اش
ابن زنجويه در ترغيبش از على روايت نموده ،كه گفت :كسى كه خوش دارد به
پيمانه كافى و پر برايش اندازه گردد ،بايد اين ايت را سه مرتبه بخواند:
[سبحان ربك رب العزة عما يصفون] تا آخرش:
ترجمه« :پروردگار تو پاك و صاحب عزت است از آنچه توصيف مىكنند».
َ
اين چنين در الكنز ( )222/1آمده است .و ابويعلى از عبدالل ّه بن عبيدبن عمير روايت
نموده،كه گفت :عبدالرحمن بن عوف وقتى كه داخل منزلش مىگرديد ،در چهار
گوش آن آيه الكرسى را مىخواند .هيثمى ( )128/10مىگويد :رجال آن ثقهاند ،مگر
َ
اينكه عبدالل ّه از ابن عوف نشنيده است.
َ
ذكر كلمه طيبه :لاله الالل ّه
قول پيامبر ص :نيكبختترين مردم به شفاعتم كسى هست كه از صميم قلبش لاله
َ
الالل ّه گفته باشد
بخارى از ابوهريره روايت نموده ،كه گفت :گفتم :اى رسول خدا ،نيكبختترين مردم
به شفاعتت در روز قيامت كيست؟ پيامبر خدا ص فرمود« :اى ابوهريره من هم
گمان نموده بودم كه هيچ كس مرا پيش از تو از اين حديث ،نخواهد پرسيد ،آن هم به
سبب حرصى كه از تو درباره حديث مىديدم ،نيكبختترين مردم به شفاعتم روز قيامت
َ
كسى است كه از صميم قلبش -يا نفسش -ل اله الالل ّه گفته باشد» .اين چنين در
الترغيب ( )72/3آمده است .و نزد طبرانى در الوسط از زيدبن ارقم به شكل
َ
مرفوع روايت است« :كسى كه به اخلص لاله الالل ّه گفت داخل جنت مىشود»،
گفته شد :اخلص آن چيست؟ گفت« :اين كه او را از محارم خدا باز دارد» .اين چنين
در الترغيب ( )74/3آمده است.
َ
خبر دادن خداوند تبارك و تعالى به موسى عليه السالم درباره فضيلت لاله الالل ّه
نسائى ،ابن حبان در صحيحش و حاكم -و آن را صحيح هم دانسته -از ابوسعيد
خدرى از پيامبر ص روايت نمودهاند كه وى گفت« :موسى عليه السلم گفت :اى
پروردگارم ،چيزى به من بياموز كه تو را به آن ياد كنم و به آن دعايت نمايم ،فرمود:
َ
بگو :لاله الالل ّه ،گفت :اى پروردگارم ،همه بندگانت اين را مىگويند ،گفت :بگو :لاله
َ
الالل ّه ،گفت :چيزى مىخواهم كه مرا به آن خاص گردانى ،گفت :اى موسى اگر
َ
آسمانهاى هفت گانه و زمينهاى هفتگانه در يك پله باشند و لاله الالل ّه در پله ديگر،
َ
پله لاله الالل ّه بر آنها ثقيلتر مىشود» .اين چنين در الترغيب ( )75/3آمده است .و
ابويعلى از ابوسعيد مثل اين را روايت نموده است ،و در روايت وى آمده« :اگر
آسمانهاى هفتگانه وموجودات آنها غير از من و زمينهاى هفتگانه در يك پله باشند و
َ َ
لاله الالل ّه در پله ديگر ،پله لاله الالل ّه بر آنها سنگينى مىكند» .هيثمى ()82/10
مىگويد :رجال آن ثقه دانسته شدهاند ،و در ايشان ضعف هم هست.
اين در پلهاى گذاشته شود و آسمانها و زمين در پله ديگر گذاشته شوند از آنها ثقيل
مىشود ،و اگر آسمانها و زمين حلقه و زنجير باشند اين كلمه آنها را شكسته و به خدا
َ
خواهد رسيد ،و به گفتن :سبحانالل ّه العظيم و بحمده تو را توصيه مىكنم ،چون اين
عبادت خلق است و توسط اين به آنها رزق داده مىشود ،و تو را از دو چيز باز
مىدارم :از شرك و كبر ،چون اين دو از خداوند بازمى دارد» .مىگويد گفته شد :اى
رسول خدا ،آيا اين از كبر است كه مردى طعامى آماده سازد ،وجماعتى نزد وى
حاضر شوند يا لباس نظيف بر تن نمايد؟ گفت« :نيست -يعنى كبر نيست -كبر
آنست كه مخلوق را احمق بدانى و مردم را تحقير نمايى» .هيثمى ( )84/10مىگويد:
در اين محمدبن اسحاق آمده ،و او مدلس و ثقه است ،و بقيه رجال آن رجال صحيح
َ
اند .و حاكم اين را از عبدالل ّه مانند آن روايت نموده ،و گفته :صحيح السناد است،
چنانكه در الترغيب ( )77/3آمده است ،و در روايت وى آمده« :اگر آسمانها و زمين
َ
و آنچه در آن هاست حلقهاى باشند ،و لاله الالل ّه بر آن دو گذاشه شود هر دوىشان
را مىشكند.
اين چنين در الكنز ( )207/1آمده است .و عبدالرزاق و ابن جرير و ابن المنذر و ابن
ابى حاتم و حاكم و بيهقى در السماء والصفات از على درباره اين قول خداوند:
[والزمهم كلمةالتقوى](.الفتح)26:
ترجمه« :و لزم گردانيد برايشان كلمه تقوى را».
َ
روايت نمودهاند كه گفت :اين لاله الالل ّه است .و نزد ابن جرير و غيرش از وى به
َ
مثل آن روايت است ،و افزود :والل ّه اكبر .اين چنين در الكنز ( )265/1آمده است.
2
فرموده پيامبر ص در مورد اين اذكار كه همينها چيزهاى باقيماندنى و نيكواند
حمد ،ابويعلى ،نسائى -لفظ از وى است ، -ابن حبان در صحيحش و حاكم -كه آن
را صحيح دانسته -از ابوسعيد خدرى روايت نمودهاند كه رسول خدا ص فرمود:
«باقيات صالحات را زياد بگوييد» ،گفته شد :اى رسول خدا آنها كدامند؟ فرمود( :تكبي،
تليل ،تسبيح ،المدل و ل حول و ل قوة ال بال) .اين چنين در الترغيب ( )91/3آمده ،و هيثمى (
)87/10در مورد روايت احمد و ابويعلى گفته :اسناد هر دوى شان حسن است.
خبر دادن پيامبر ص كه ثواب اين اذكار چون كوه احد بزرگ است
ابن ابى الدنيا ،نسائى ،طبرانى و بزار از عمران -يعنى ابن حصين -روايت
نمودهاند كه گفت :رسول خدا ص فرمود« :آيا يكى از شما نمىتواند هر روز عملى به
اندازه كوه احد انجام دهد؟» گفتند :اى رسول خدا ،كى مىتواند هر روز عملى مثل
احد انجام دهد؟ فرمود« :همه تان آن را مىتوانيد؟» گفتند :اى رسول خدا چگونه؟
َ َ
گفت« :سبحانالل ّه بزرگتر از احد است ،الحمدلله بزرگتر از احد است ،لاله الالل ّه
َ
بزرگتر از احد است ،والل ّه اكبر بزرگتر از احد» .هيثمى ( )91/10مىگويد :اين را
طبرانى و بزار روايت نمودهاند ،و رجال هر دو رجال صحيح اند ،و منذرى در الترغيب
( )94/3مىگويد :اين را ابن ابى الدنيا ،نسائى ،طبرانى و بزار همه شان از حسن از
عمران روايت نمودهاند ،و حسن از عمران نشنيده ،و بعضى گفته :بلكه شنيده ،و
رجال شان رجال صحيح اند ،مگر شيخ نسائى عمروبن منصور ،ولى ثقه است.
خبر دادن پيامبر ص از نهال بهشتى و دستورش براى چريدن در بوستان ها
ابن ماجه -به اسناد حسن و لفظ هم ازوى است -و حاكم -كه گفته :صحيح السناد
است -از ابوهريره روايت نمودهاند ،كه پيامبر ص ازنزد وى در حالى عبور نمود كه
نهالى را مىنشانيد ،گفت« :اى ابوهريره چه مىنشانى؟» گفتم :نهال ،گفت« :ايا تو را
َ
به نهالى بهتر از اين براى نشانيدن دللت نكنم؟ (سبحانالل ّه ،والحمدلله ،و ل اله
َ َ
الالل ّه ،والل ّه اكبر) ،در مقابل هر يكى از اينها برايت در جنت يك درخت نشانيده
مىشود» .اين چنين در الترغيب ( )84/3آمده است .و ترمذى از ابوهريره روايت
نموده ،كه گفت :رسول خدا ص فرمود« :وقتى كه بر بوستانهاى بهشت عبور نموديد
بچريد» ،گفتم :اى رسول خدا ،باغچه جنت چيست؟ گفت« :مساجد» ،گفتم :چريدن
َ َ َ
چيست؟ فرمود( :سبحانالل ّه ،و الحمدلله ،و لاله الالل ّه ،والل ّه اكبر) .ترمذى مىگويد:
حديث غريب است ،و منذرى در الترغيب ( )97/3گفته :اين حديث على الرغم غريب
بودنش حسن السناد است.
(و ل حول و ل قوة ال بال) ،و اسناد آن جيد است .اين چنين در الترغيب ( )90/3آمده است.
ابوداود اين را به شكل كامل روايت نموده.
قول ابن عباس درباره فضيلت حوقله و قول عمران درباره فضيلت حمد
َ
ابونعيم در الحليه ( )322/1از ابن عباس (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده ،كه گفت:
َ
كسى كه بگويد :بسمالل ّه خداوند را ياد نموده است ،و كسى كه بگويد :الحمدلله،
َ
شكر خداوند را بجا آورده است ،و كسى كه بگويد:الل ّه اكبر ،خداوند را به بزرگى
َ
يادكرده است ،و كسى كه بگويد :لاله الالل ّه ،خداوند را به وحدانيت ياد نموده است
و كسى كه بگويد :ل حول و ل قوة ال بال به درستى كه اسلم آورده و تسليم شده ،و در
عوض آن برايش جمال و كنزى در جنت است .و احمد از مطرف روايت نموده ،كه
گفت :عمران به من گفت :من امروز براى تو حديث بيان مىكنم ،ممكن است
خداوند به آن بعد از اين روز به تو نفع رساند ،بدان كه برگزيدگان و نيكان بندگان خدا
روز قيامت حمد گويان اند .هيثمى ( )95/10مىگويد :اين را احمد به شكل موقوف
روايت نموده ،و آن شبه مرفوع است ،و رجالش رجال صحيح اند.
گفت :واى بر تو ،بر تسبيح گوينده تخفيف بياور ،چون تسبيح جز در قلب مؤمن
استقرار پيدا نمىكند .اين چنين در الكنز ( )210/1آمده است.
سبحاناللّه عدد ما بي ذلك ،سبحاناللّه عدد ما هو خالق ،واللّه اكب مثل ذلك ،و المدل مثل ذلك ،و ل اله الاللّه مثل ذلك،
و ل حول و ل قوة ال بال مثل ذلك) .اين چنين در الترغيب ( )99/3آمده است.
سليم آمده ،وى ثقه مىباشد ولى دچار اختلط شده ،اما ابو اسرائيل الملئى حسن
الحديث است ،و بقيه رجال آنها رجال صحيح اند .و در حاشيه آن از ابن حجر نقل
شده :بلكه اكثريت بر تضعيف وىاند ،و بعضى شان او را على رغم سوء حفظ و
اضطراب به صدق توصيف نمودهاند.
مىدهند و ما صدقه نمىدهيم ،گفت« :آيا تو را به چيزى دللت نكنم ،كه وقتى تو آن را
عمل نمودى ،كسى كه از تو پيش برده از تو پيش نشود ،و كسى كه بعد از تو بوده تو
را درك نتواند ،مگر كسى كه مثل آنچه تو انجام مىدهى انجام دهد ،بعد از هر نماز
سى و سه بار تسبيح مىگويى ،و سى و سه بار حمد و سى و چهار بار تكبير» .هيثمى
( )100/10مىگويد :رجال يكى از اسنادهاى طبرانى رجال صحيح اند .عبدالرزاق مثل
اين را ،چنان كه در الكنز ( )296/1آمده ،روايت نموده ،و افزوده :و جهاد مىكنند
طورى كه ما جهاد مىكنيم و همينطور نماز فرضى [به جاى مىآورند].
عبدالرزاق و ابن زنجويه از قتاده به شكل مرسل روايت نمودهاند كه گفت :تعدادى
از فقيران مهاجرين گفتند :اى رسول خدا ،ثروتمندان اجرها را بردند ،صدقه مىكنند و
ما صدقه نمىكنيم ،انفاق مىنمايند و ما انفاق نمىنماييم ،گفت« :چه فكر مىكنيد ،اگر
مال دنيا بعضى روى بعض ديگر گذاشته شود به آسمان مىرسد؟» پاسخ دادند :نخير،
اى رسول خدا ،گفت« :آيا براىتان چيزى را خبر ندهم كه ريشه و اصلش در زمين
َ َ
است ،و شاخه هايش در آسمان؟ اين كه بعد از هر نماز بگوييد :لاله الالل ّه ،والل ّه
َ
اكبر ،و سبحانالل ّه و الحمدلله ،البته ده بار ،چون اصل اينها در زمين و شاخههاى شان
در آسمان است» .اين چنين در الكنز ( )297/1آمده است.
پيامبر ص و آموزش ذكرى به على و فاطمه كه بعد از نماز و قبل از خواب آن را
بگويند
َّ
احمد از على روايت نموده كه :هنگامى رسول خدا ص فاطمه (رضىالله عنها) را به
نكاح وى درآورد ،براى او چيزهاى ذيل را فرستاد :يك قطيفه ،يك بالشت پوستى ،كه
از پوست خرما پر شده بود ،دو سنگ آسياب ،يك مشك و دو كوزه ،روزى على به
فاطمه گفت :به خدا سوگند ،از فرط آبكشى سينهام درد مىكند ،و خداوند براى پدرت
اسيرانى نصيب فرموده است ،بنابراين نزدش برو و از وى خادمى طلب نما ،فاطمه
گفت :و من هم به خدا سوگند ،از فرط آرد نمودن 1دست هايم تاول زده است،
سپس فاطمه نزد رسول خدا ص آمد ،پيامبر ص فرمود « :اى دخترم چه تو را آورده
است؟» گفت :آمدهام تا به تو سلم بدهم ،و حيا نمود كه از وى طلب كند و برگشت
على پرسيد چه كردى؟ پاسخ داد حيا نمودم كه از وى طلب نمايم .آن گاه هر دو نزد
پيامبر ص آمدند ،على گفت :اى رسول خدا ،آنقدر آب كشيدم كه سينهام درد مىكند،
و فاطمه گفت :آنقدر آرد نمودم كه دست هايم آبله نمودهاند ،و خداوند براى تو
اسيران و گشايش آورده ،بنابراين به ما خادم بده ،پيامبر ص فرمود« :به خدا سوگند،
به شما نمىدهم و اهل صفه را نمىگذارم ،كه شكمهاى شان از گرسنگى بپيچد ،و من
چيزى نيابم كه براى آنان انفاق نمايم ،بلكه اينان را مىفروشم و قيمت شان را براى
آنان مصرف مىنمايم» .بعد هر دوى شان برگشتند ،بعد از آن پيامبر ص در حالى
نزدشان آمد ،كه زير قطيفه خود در آمده بودند ،و وقتى سرهاى شان را مىپوشانيد
پاهاى شان برهنه مىشد ،و وقتى قدمهاى شان را مىپوشانيد ،سرهاى شان برهنه
مىگرديد ،آن گاه هر دو به شتاب برخاستند ،فرمود« :در جاى تان باشيد» ،بعد از آن
فرمود« :آيا شما را به بهتر از آنچه از من خواستيد خبر ندهم؟» گفتند :آرى ،گفت:
«كلماتى كه جبرائيل آنها را به من آموزش داده است» ،فرمود« :و بعد از هر نماز ده
بار خداوند را تسبيح مىگوييد ،ده بار حمد و ده بار هم تكبير ،و وقتى كه در بسترتان
قرار گرفتيد ،سى و سه بار تسبيح بگوييد ،سى و سه بار حمد بگوييد و سى و چهار
1در نص :آسياب نمودن استعمال شده ،البته در آن زمان گندم يا جحو را توسط آسيباب دستى آرد
مىنمودند ،كه در ذات خود عمل شاقى است .م.
بار تكبير» ،على فرمود :به خدا سوگند ،از وقتى كه آنها را از پيامبر خدا ص شنيدم
تا حال ترك شان ننمودهام ،مىگويد :ابن الكواء به او گفت :در شب صفين هم ترك
ننمودى؟ گفت :اى اهل عراق خداوند شما را بكشد ،در شب صفين هم ترك ننمودم.
منذرى در الترغيب ( )112/3مىگويد :اين را احمد روايت نموده ،و لفظ هم از وى
است ،و بخارى و مسلم وابودرداء و ترمذى هم روايتش كردهاند ،و در اين سياق
چيزى هست كه غريب مىنمايد ،اسنادش جيد است و راويانش ثقه ،عطاء بن سائب
ثقه است و حماد ابن سلمه قبل از خلط شدنش از وى شنيده است .ابن سعد (
)25/8از على مثل اين را روايت نموده است.
اين را هم چنان حميدى ،ابن ابى شيبه ،عبدالرزاق ،عدنى ،ابن جرير ،حاكم و غير
ايشان از عطاء بن سائب از پدرش از على به شكل طولنى روايت كردهاند ،و
نسائى و ابن ماجه برخى آن را ،چنان كه در الكنز ( )66/8آمده ،روايت نمودهاند و
نزد ابن ابى شيبه به نقل از على روايت است كه پيامبر ص گفت« :آيا شما را به
چيزى دللت نكنم كه از خادم براى تان بهتر است؟ خداوند را بعد از هر نماز سى و
سه بار تسبيح بگوييد ،سيه و سه بار حمد و سى و چهار بار تكبير ،و هم چنان وقتى
شب در جاى خوابتان قرار گرفتيد ،به اين صورت اينها صد تااند» .اين چنين در الكنز
آمده ،و در آن طرق حديث على به تفصيل آورده شده است.
َّ َ
و نزد احمد به نقل از ام سلمه (رضىالل ّه عنها) روايت است كه :فاطمه (رضىالله
عنها) نزد پيامبر ص آمد ،و از خدمت به او شكايت نمود ،گفت :اى رسول خدا ،دست
هايم از سنگ آسياب تاول زدهاند ،يكبار آرد مىكنم ،و يكبار خمير مىنمايم ،رسول خدا
ص به او گفت« :اگر خداوند به تو رزقى بدهد به سويت مىآيد ،و من تو را به بهتر از
آن دللت خواهم نمود ،وقتى كه بر بسترت قرار گرفتى ،سى و سه بار خداوند را
تسبيح بگو ،سى و سه بار تكبير بگو و سى و چهار بار حمد بگو ،اينها صدتا مىشوند ،و
َ
اينها ازخادم براى تو بهتراند ،و وقتى كه نماز صبح را خواندى اين را بگو :لاله الالل ّه
وحده ل شريك له ،له الملك و له الحمد ،يحيى و يميت ،بيده الخير و هو على كل
شىء قدير ،ده بار بعد از نماز صبح ،ده بار بعد از نماز مغرب ،چون به هر يكى از
اينها ده نيكى نوشته مىشود ،و ده بدى و گناه از ميان مىرود ،و هر يكى از اينها مانند
آزادسازى گردن يكى از پسران اسماعيل است ،و براى هيچ گناهى كه در آن روز
َ
نوشته شده حلل نيست كه آن را درك نمايد ،مگر اين كه شرك باشد ،لاله الالل ّه
وحده لشريك له ،از هر شيطان و هر بدى درميان مدتى كه آن را صبحگاهان
مىگويى ،و ديگر بار شامگاه مىگويى نگهبان و حارس توست» .هيثمى ()108/10
مىگويد :اين را احمد و طبرانى به مانند آن و مختصرتر از آن روايت نمودهاند ،و
گفته« :هى تحرسك» در عوض« :و هو حرسك» و اسناد آن دو حسن است.
ايشان را ديدى غافل شدهاند ،در آن هنگام به سوى پروردگارت عزوجل روى بياور،
1
وليد مىگويد :اين را براى عبدالرحمن بن يزيد بن جابر ذكر نمود وى گفت :آرى،
ابوطلحه حكيم بن دينار برايم حديث بيان داشت كه آنان مىگفتند :نشانه دعاى
مستجاب اين است ،كه وقتى مردم را ديدى غافل شدهاند ،در آن هنگام به سوى
پروردگارت تبارك و تعالى روى بياور و رغبت نما.
و ابن ابى الدنيا و غير وى از ابوقلبه روايت نمودهاند كه گفت :دو مرد در بازار با هم
روبرو شدند ،يكى از آنان به ديگرى گفت :بيا هنگام غفلت مردم از خداوند مغفرت و
آمرزش بخواهيم ،و او چنين نمود ،بعد يكى از آن درگذشت ،دومى او را در خواب
ديد ،و به او گفت :دانستى كه خداوند براى ما در همان بيگاهى كه در بازار روبرو
شديم بخشيد؟ .اين چنين در الترغيب ( )191/3آمده است.
اذكار در سفر
دستور پيامبر ص براى آنانى كه بر شترهاى صدقه براى اداى حج سوارشان نمود ،كه
وقتى شترها را سوار شدند خداوند را ياد نمايند
احمد و طبرانى از ابولس خزاعى روايت نمودهاند كه گفت :رسول خدا ص ما را
بر شترهاى صدقه جهت اداى حج سوار نمود ،گفتيم :اى رسول خدا ما بر آن نيستيم
كه ما را بر اينها سوار كنى ،گفت« :در كوهان هر شتر شيطان است وقتى آنان را
سوار شديد ،نام خداوند عزوجل را چنانكه خدا امرتان نموده ياد كنيد ،بعد آنان را در
خدمت خويش قرار دهيد ،چون آنها به اجازه خداوند عزوجل حمل مىكنند» .هيثمى (
)131/10مىگويد :اين را احمد و طبرانى به چند اسناد روايت نمودهاند ،و رجال يكى
از آنها رجال صحيح اند ،غير محمدبن اسحاق ،ولى وى در يكى از آنها به سماع تصريح
نموده است .و در الصابه ( )168/4در زندگى نامه ابولس ذكر نموده :از پيامبر ص
در سوار نمودن بر شتران صدقه در حج روايت نموده ،و بخارى حديث وى را در
صحيح به شكل معلق ذكر نموده ،و بغوى و غير وى از ابوسهل خزاعى روايت
نمودهاند كه گفت :رسول خدا ص ما را بر شتران صدقه سوار نمود ...الحديث.
گفته پيامبر ص براى ابن عباس هنگامى كه وى را در عقب خود سوار نمود
َ
احمد از ابن عباس (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده كه :رسول خدا ص وى را در عقب
خود بر سواريش سوار نمود ،هنگامى كه بر آن برابر گرديد رسول خدا ص سه بار
َ َ
تكبير گفت :سه بار سبحانالل ّه گفت و يكبار لاله الالل ّه گفت ،بعد از آن بر وى به
پشت خوابيد و خنديد ،باز روى خود را به سوى ابن عباس گردانيد و گفت« :هر
شخصى كه سواريش را سوار شود ،و چون عمل من عمل كند ،خداوند عزوجل به
سويش مىخندد ،مثلى كه من به سوى تو خنديدم» .هيثمى ( )131/10مىگويد :در اين
روايت ابوبكر بن ابى مريم آمده ،و ضعيف مىباشد.
پيامبر ص و تعليم ذكرى به مردى كه او را در عقب خود سوار نموده بود كه در وقت
به روى افتادن سواريش بگويد
طبرانى از ابومليح بن اسامه از پدرش روايت نموده ،كه گفت :در عقب رسول خدا
ص بودم ،پاى شتر ما گير كرد و بر زمين افتاد ،گفتم( :تعس الشيطان) «هلكت بادا
براى شيطان» ،رسول خدا ص فرمود « :مگو :تعس الشيطان ،چون وى بزرگ
مىگردد ،حتى كه مثل خانه مىگردد ،و مىگويد :به قوت من اين عمل انجام يافت ،ولى
1يعنى :خداوند را به كثرت ياد كن .م.
قول پيامبر ص وقتى كه به بلندى بال مىرفت و قول اصحاب وقتى به منزلى پايين
مىآمدند
احمد و ابويعلى از انس بن مالك روايت نمودهاند كه :رسول خدا ص وقتى به جاى
مرتفع و بلندى زمين بلند مىشد مىگفت( :اللهم لك الشرف على كل شرف ،و لك
الحمد على كل حال) ،ترجمه« :بار خدايا ،تو از هر بلندى بلندترى ،و بر هر حال
ستايش براى توست» .هيثمى مىگويد :در اين زياد نميرى آمده ،و على رغم ضعفش
ثقه دانسته شده ،بقيه رجال آن ثقهاند .و طبرانى در الوسط از انس روايت نموده،
كه گفت :وقتى ما به منزلى پايين مىشديم ،تا اينكه بارها را باز مىنموديم نموده ،كه
گفت :وقتى ما به منزلى پايين مىشديم ،تا اينكه بارها را باز مىنموديم تسبيح مىگفتيم.
شعبه مىگويد :تسبيح به زبان ،و اسناد آن ،چنانكه هيثمى ( )133/10گفته ،جيد است،
و بعضى قصههاى باب ذكر در بخش جهاد گذشت.
درود بر پيامبر ص قول ابى بن كعب به پيامبر ص :همه درودم را بر خودت بگردان
احمد ،ابن منيع ،رويانى ،حاكم ،بيهقى در شعب اليمان ،سعدبن منصور و عبدبن
حميد از ابى بن كعب روايت نمودهاند كه گفت :رسول خدا ص وقتى كه دو سوم
شب مىگذشت بر مىخاست و مىگفت« :اى مردم خدا را ياد كنيد ،خدا را ياد كنيد،
راجفه آمده و رادفه 1در پى آن است و مرگ با آنچه در آن هست فرا رسيده است»،
گفتم :اى رسول خدا ،من برايت بسيار درود مىفرستم ،پس چقدر درودم را بر تو
گردانم؟ گفت« :آنقدر كه مىخواهى؟» گفتم :ربع ،گفت« :آنقدر كه مىخواهى ،اگر
1راجفه دميدن اول صور است و رادفه دميدن دوم آن .م.
زياد نمودى برايت بهتر است» ،گفتم :نصف؟ گفت« :آنقدر كه مىخواهى ،اگر زياد
كنى برايت بهتر است» گفتم :دو سوم؟ گفت« :آنقدر كه مىخواهى ،اگر زياد كنى
برايت بهتر است» ،گفتم :پس همه درودم را بر تو مىگردانم 1،گفت« :حال رنجت
برايت كفايت مىشود ،و گناهت برايت بخشيده مىشود» .اين چنين در الكنز ()215/1
آمده ،و در مورد روايت ابن منيع گفته :حسن است .و ترمذى اين را روايت نموده و
گفته :حسن و صحيح است ،و حاكم هم آن را صحيح دانسته ،چنانكه در الترغيب (
)161/3آمده .و طبرانى آن را به اسناد حسن ،چنانكه در الترغيب ( )161/3آمده ،و
ابونعيم آن را ،چنانكه در الكنز ( )215/1آمده ،از حبان بن منقذ به شكل مختصر،
البته با اكتفا به بخش آخرش ،روايت نمودهاند.
نيز مانند آن را ،چنانكه در الكنز ( )216/1آمده ،روايت نموده است .اين حديث طرق
زياد و الفاظ مختلف دارد.
حاكم -كه آن را صحيح دانسته -از كعب بن عجره روايت نموده ،كه گفت :رسول
خدا ص فرمود« :نزد منبر حاضر شويد» ،حاضر شديم ،وقتى كه يك پله بال رفت
گفت« :آمين» ،باز وقتى بر پله دوم بال رفت گفت« :آمين» ،و هنگامى كه بر پله
سوم بال رفت گفت« :آمين» ،وقتى كه پايين آمد ،گفتيم :اى رسول خدا ،امروز از تو
چيزى را شنيديم كه نمىشنيديم ،گفت« :جبريل نزدم حاضر شد و گفت :هلك بادا
كسى كه رمضان را دريابد و برايش بخشيده نشود ،گفتم :آمين ،هنگامى كه بر دومى
بال رفتم ،گفت :هلك بادا كسى كه نزدش ياد شوى و بر تو درود نفرستد ،گفتم:
آمين ،هنگامى كه به سوى سومى بلند گرديدم گفت :هلك بادا كسى كه ،پدر و
مادرش را نزد وى پيرى فرا رسد ،يا يكى شان را و آنها وى را داخل جنت ننمايند،
گفتم :آمين» .ابن حبان اين را در صحيح خود از مالك بن حويرث روايت نموده و
َ
بّزار ،و طبرانى اين را از عبدالل ّه ابن حارث بن جزء زبيدى روايت كردهاند و ابن
خزيمه و ابن حبان اين را از الوهريره روايت نمودهاند و طبرانى از ابنعباس به
مثل آنرا چنانكه در الترغيب ( )166/3آماده روايت نموده است و طبرانى هم چنان
حديث كعب را روايت نموده ،و رجال آن ،چنانكه هيثمى گفته ،ثقهاند ،و حديث مالك
را نيز روايت نموده و در آن عمران بن ابان آمده ،وى را ابن حبان ثقه دانسته و
بيشتر از يك تن ضعيفش دانستهاند .و از اين طريق اين را ابن حبان روايت نموده،
چنانكه هيثمى ( )166/10گفته است.
قول پيامبر ص :بخيلترين مردم كسى است كه نزدش ياد شوم و بر من درود نفرستد
ابن ابى عاصم در كتاب الصله از ابوذر روايت نموده ،كه گفت :روزى بيرون رفتم
و نزد رسول خدا ص آمدم ،گفت« :آيا شما را از بخيلترين مردم خبر ندهم؟» گفتند:
آرى ،اى رسول خدا ،گفت« :كسى كه نزدش ياد شوم و بر من درود نفرستد ،اين
بخيلترين مردم است» .اين چنين در الترغيب ( )170/3آمده است.
ابن ماجه از ابن مسعود به شكل موقوف به اسناد حسن روايت نموده ،كه گفت:
وقتى كه بر رسول خدا ص درود گفتيد نيكو درود بفرستيد ،چون شما نمىدانيد شايد
اين بر وى عرضه شود ،مىگويد :آن گاه به او گفتند :براى مان بياموزان ،گفت:
بگوييد« :اللهم اجعل صلواتك و رحتك و بركاتك على سيدالرسلي ،و امام التقي ،و خات النبيي ،ممد عبدك و رسولك
امام الي ،و قائد الي ،و رسول الرحة .اللهم ابعثه مقاما ممودا يغبطه به الولون و الخرون .اللهم صل على ممد و على
آل ممد كما صليت على ابراهيم و على آل ابراهيم انك حيد ميد .اللهم بارك على ممد و على آل ممد كما باركت على
ابراهيم و على آل ابراهيم انك حيد ميد» ،ترجمه« :بار خدايا ،درودها ،رحمت و بركت هايت را
برسيد پيامبران ،امام متقيان ،خاتم انبياء محمد بنده و رسولت ،امام خير ،رهبر خير و
رسول رحمت نازل فرما .بار خدايا ،او را به مقام شايستهاى برانگيز ،كه پيشينيان و
آيندگان به آن غبطه ورزند .بار خدايا ،بر محمد و بر آل محمد درود بفرست ،چنان كه
بر ابراهيم و بر آل ابراهيم درود فرستادى ،به درستى كه تو ستوده شده و بزرگوار
هستى .بار خدايا ،بر محمد و بر آل محمد بركت نازل فرما ،چنانكه بر ابراهيم و آل
ابراهيم بركت نازل فرمودى ،به درستى كه تو ستوده شده و بزرگوار هستى» .اين
چنين در الترغيب ( )165/3آمده است .و الفاظى كه على در مورد تعليم درود بر
پيامبر ص براى اصحاب مىآموخت قبل ً گذشت.
َ
قول ابوبكر و عمر (رضىالل ّه عنهما) درباره درود بر پيامبر ص
َ
خطيب و اصبهانى از ابوبكر صديق (رضىالل ّه عنهما) روايت نمودهاند كه گفت :درود
بر پيامبر ص گناهان را قوىتر از نابودن شدن آتش توسط آب نابود مىسازد ،و سلم
بر پيامبر ص از آزاد ساختن بردهها افضل است و دوست داشتن رسول خدا ص از
آزاد ساختن نفسها بهتر است -يا گفت :از شمشير زدن در راه خداوند عروجل .-اين
چنين در الكنز ( )213/1آمده است.
و ترمذى از عمربن خطاب روايت نموده ،كه گفت :دعاها ميان آسمان و زمين
مىايستند و تا وقتى كه به پيامبر ص درود نفرستى چيزى از آن بال نمىرود .و نزد ابن
راهويه به سند صحيح از عمر روايت است كه گفت :به من تذكر داده شد كه دعا
ميان آسمان و زمين مىباشد ...و مثل آن را ذكر نموده ،و نزد رهاوى از روى روايت
است كه گفت :همه دعا از گذشتن از آسمان بازداشته مىشود ،تا اين كه بر پيامبر
ص درود گفته شود ،و وقتى درود بيايد دعا بلند مىشود .اين را ديلمى هم روايت
نمودهاند ،و عبدالقادر رهاوى در الربعين نيز اين را از عمر به شكل مرفوع مانند
سياق ترمذى روايت كرده ،وگفته :از عمر موقوف بر قول خودش روايت شده ،و آن
از مرفوع صحيحتر است ،و حافظ عراقى گفته :اين اگر چه بر وى موقوف باشد،
مثل آن از رأى و نظر گفته نمىشود ،بلكه امر توقيفى است 1،و حكمش حكم مرفوع
است ،چنان كه جماعتى از امامان اهل حديث و اصول به اين تصريح نمودهاند .اين
چنين در الكنز ( )213/1آمده است.
َ
قول على و ابن عباس (رضىالل ّه عنهم) درباره درود بر پيامبر ص
طبرانى در الوسط به شكل موقوف از على روايت نموده ،كه گفت :هر دعا
بازداشته مىشود ،تا اين كه بر پيامبر ص درود فرستاده شود .منذرى در ترغيبش
مىگويد :راويانش ثقهاند ،بعضى شان آن را موفوع دانستهاند ،ولى موقوف بودنش
َ
صحيحتر است .اين را همچنان بيهقى در شعب اليمان و عبيدالل ّه عيشى در حديثش
1يعنى :تعليمى از طرف پيامبر ص است.
استغفار و آمرزش طلبيدن قول ابن عمر درباره استغفار پيامبر ص در يك مجلس
َ
ابوداود و ترمذى از ابن عمر (رضىالل ّه عنهما) روايت نمودهاند كه گفت :از پيامبر خدا
ص در يك مجلس صدبار اين را مىشمرديم( :رب اغفرلى و تب على انك انت التواب
الرحيم) ،ترجمه« :خداوندا ،برايم ببخش و توبهام را بپذير ،بى شك كه تو پذيرنده
توبه و مهربان هستى».
ذنوبى ،فانه ل يغفر الذنوب احد غيرك» ،بعد به سوى من ملتفت شد و خنديد ،گفتم:
اى رسول خدا ،مغفرت خواستنت از پروردگارت ،و ملتفت شدنت به سوى من كه
مىخندى؟ گفت« :به سبب خنده پروردگارم خنديدم ،آن هم به خاطر خوشىاش از
بندهاش كه مىداند گناهان را احدى غير از وى نمىبخشد» .اين چنين در الكنز (
)211/1آمده است.
ابونعيم در الحليه ( )383/1از ابوهريره روايت نموده ،كه گفت :من هر روز
دوازده هزار بار از خداوند مغفرت مىخواهم و به سويش توبه مىكنم ،و اين به اندازه
دينم است -يا به اندازه دينش -و و در آنچه در صفةالصفوة ( )288/1ذكر شده ،آمده:
به اندازه گناهم است 1.و حاكم به شكل موقوف از برائ روايت نموده كه مردى به
او گفت :اى ابوعماره [و لتلقوا بايديكم ال التهلكة ] همين است ،كه مردى با دشمن روبرو
شود ،و بجنگند تا اين كه كشته شود؟ گفت :نخير ،اين همان مردى است كه گناهى را
مرتكب مىشود و مىگويد :خداوند اين را نمىبخشد .حاكم مىگويد :به شرط بخارى و
مسلم صحيح است .اين چنين در الترغيب )132/3-آمده است.
آنچه در ذكر داخل مىشود قول پيامبر ص درباره دوست دارندگان براى خدا
طبرانى به اسناد حسن از ابودرداء روايت نموده ،كه گفت :رسول خدا ص گفت:
«خداوند روز قيامت مردانى را بر مىانگيزد كه چهره هايشان نورانى است و بر
منبرهاى لؤلؤ قرار مىگيرند ،مردم بر مقام آن غبطه مىخورند ،مردم در مقام آنان
غبطه مىخورند آنان به انبياء و نه شهداء» ،مىگويد :آن گاه اعرابيى بر زانوهايش
نشست و گفت :اى رسول خدا براى ما آنان را توصيف كن تا آنان را بشناسيم .گفت
آنان دوست دارندگان براى خدااند ،كه از قبايل مختلف و سرزمينهاى مختلف اند ،و
براى ذكر خداوند جمع مىشوند و ذكرش مىنمايند» .ونزدوى هم چنان از عمروبن
عبيسه روايت ست كه گفت :از رسول خدا ص شنيدم كه مىگويد« :از راست
رحمان -هر دو دستش راست اند -مردانى اند ،كه نه انبيااند و نه شهدا ،سفيدى
روى شان نظر بينندهگان را فرا مىگيرد ،انبيا و شهدا بر جايگاه و قرب آنان به خداوند
عزوجل غبطه مىنمايند» .گفته شد :اى رسول خدا ،آنان كيانند؟ گفت« :آنان
گروههاى مختلف از قبايل مختلفى اند ،كه براى ذكر خداوند جمع مىشوند ،و سخنهاى
نيكو را مىچينند ،چنانكه خورنده خرما خرماهاى نيكو را مىچيند» .اسناد آن مقارب
است ،و بر آن باكى نيست .اين چنين در الترغيب ( )66/3آمده است .و هيثمى (
)77/10درباره حديث عمروبن عبسه مىگويد :اين را طبرانى روايت نموده ،كه رجال
آن ثقه دانسته شدهاند.
قول پيامبر ص به يارانش هنگامى كه نشسته بودند و جاهليت و نعمت ايمان را ياد
مىكردند
طبرانى در الوسط از انس بن مالك روايت نوده كه :رسول خدا ص در حالى نزد
يارانش آمد كه آنان صحبت مىنمودند ،گفتند :جاهليتى را كه در آن قرار داشتيم و
هدايتى را كه خداوند عزوجل نصيب ما ن فرمود ،و گمراهى را كه در آن بسر
مىبرديم ياد مىنموديم ،پيامبر خدا ص گفت« :نيك نموديد -و خوشش آمد -اين طور
باشيد و اينطور عمل نماييد» .هيثمى ( )80/10مىگويد :در اين مبارك بن فضاله
آمده ،و ثقه دانسته شده ،و بيشتر از يك تن ضعيفش دانستهاند ،ولى بقيه رجال آن
رجال صحيح اند.
قول ابن عباس و عايشه درباره ذكر ،و قول عايشه درباره درود بر پيامبر ص
َ
ابن عساكر از ابن عباس (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده ،كه گفت :عمر را زياد ياد
كنيد ،چون وقتى عمر ياد شود ،عدل ياد مىشود ،و وقتى عدل ياد گردد خداوند ياد
مىشود .اين چنين در المنتخب ( )394/4آمده است .و نزد وى هم چنين از عايشه
َ
(رضىالل ّه عنها) مجالس تان را زينت بخشيد و اين چنين درالمنتخب ( )394/4آمده.
قول پيامبر ص براى حنظله و ابوهريره :اگر چنان باشيد كه نزد من مىباشيد...
حسن بن سفيان و ابونعيم از حنظله ،اسيدى كاتب -وى از كاتبان پيامبر ص بود -
روايت نمودهاند كه گفت :نزد پيامبر ص بوديم وى جنت و دوزخ را براى ما ياد نمود،
تا حدى كه در برابر ديدگان مان قرار گرفتند ،بعد من به سوى خانواده و پسرانم
برخاستم و [با ايشان] خنديدم و بازى نمودم ،آن گاه حالتى را به ياد آوردم كه در آن
قرار داشتيم و بيرون شدم ...و حديث را چنانكه در بخش ايمان به جنت و دوزخ
گذشت ذكر نموده ،و در آخرش آمده :فرمود« :اى حنظله ،اگر نزد خانواده تان
طورى باشيد كه نزد من مىباشيد ،خواه ناخواه ملئك همراهتان بر فرشتان و در راه
مصافحه مىكنند ،اى حنظله ،ساعتى اينطور و ساعتى آن طور» 1.و نزد طيالسى و
ابونعيم آمد« :اگر چنان باشيد كه نزد من مىباشيد ملئك با بالهايشان بر شما سايه
خواهند نمود» .اين چنين در الكنز ( )100/1آمده است .و ابن نجار از ابوهريره
روايت نموده ،كه گفت :گفتم :اى رسول خدا ،وقتى نزد تو باشيم قلبهاى مان نرم
مىشود ،و از دنيا بىرغبت مىشويم و به آخرت راغب و علقمند مىگرديم ،گفت« :اگر
وقتى بيرون مىشويد چنان باشيد كه نزد من مىباشيد ،ملئك زيارت تان مىكنند و
همراه تان در راه مصافحه مىنمايند ،و اگر گناه نكنيد ،خداوند قومى را مىآورد كه گناه
كنند ،تا اين كه خطاهاى شان به بلندى آسمان برسد ،آن گاه از خداوند آمرزش طلبند
و براى شان على رغم آنچه از ايشان بوده ببخشد و پروايى هم نمىكند» .اين چنين در
الكنز ( )101/1آمده است.
ابن عمر و خيال نمودن خداوند عزوجل در مقابل چشمانش در حاليكه طواف مىنمود
ابونعيم در الحليه ( )0309/1از عروه بن زبير روايت نموده ،كه گفت :در حالى كه
َ َ
در طواف بوديم ،از عبدالل ّه بن عمر (رضىالل ّه عنهما) دخترش را خواستگارى نمودم،
وى خاموشى اختيار نمود و به كلمهاى هم پاسخم نداد ،گفتم :اگر راضى مىشد جوابم
را مىداد ،به خدا سوگند ،در اين مورد ابدا ً كلمهاى به او بار ديگر نمىگويم ،و براى وى
چنان مقدر شد كه قبل از من به مدينه رفت و سپس من آمدم ،داخل مسجد رسول
خدا ص شدم ،به او سلم دادم ،و حقش را كه وى اهل آن بود برايش ادا نمودم،
نزدش آمدم ،برايم خوش آمد گفت و افزود :چه وقت آمدى؟ گفتم :اين وقت آمدنم
َ
است ،گفت :آيا تو سوده دختر عبدالل ّه را در حالى كه در طواف بوديم ،و خداوند
عزوجل را درميان چشمهاى مان خيال مىنموديم ،برايم ياد نمودى ،در حالى كه قادر
بودى با من در غير آن مكان روبرو شوى؟ گفتم :امرى بود مقدر شده ،گفت :امروز
نظرت چيست؟ گفتم :بيشتر از گذشته به آن حريص ترم ،آن گاه پسرانش :سالم و
1يعنى انسان هميش به يك حال نمىباشد بلكه ساعتى چنين مىباشد و ساعتى چنان مىباشد.
ذكر خفى و بلند نمودن آواز به ذكر قول پيامبر ص درباره فضيلت ذكر حقى
َ
ابويعلى از عايشه (رضىالل ّه عنها) روايت نموده ،كه گفت :رسول خدا ص نمازى را كه
در آن مسواك مىشد ،بر نمازى كه در آن مسواك نمىگرديد ،هفتاد و چند فضيلت
مىداد و رسول خدا ص فرمود« :فضيلت ذكر خفى كه آن را نمىشنوند هفتاد و چند
است» ،مىگويد« :وقتى روز قيامت مىباشد ،و خداوند مخلوقات را براى حساب شان
جمع ميكند ،فرشتگان حفظ كننده به آنچه حفظ نمودهاند و نوشتهاند مىآيند ،خداوند
به آنان مىگويد :ببينيد ،آيا براى وى چيزى باقى مانده؟ مىگويند پروردگارا هر آنچه
دانسته بوديم و حفظ نموده بوديم حساب نموديم و نوشتيم و تركش نكردهايم آن گاه
خداوند تبارك و تعالى به او مىگويد :نزد من براى تو چيز پوشيدهاى هست ،كه تو آن
را نمىدانى ،و من تو را به آن پاداش مىدهم ،و آن را ذكر پنهان است» .هيثمى (
)81/10مىگويد :در اين معاويه بن يحيى صدفى آمده ،وى ضعيف مىباشد.
َ
قصه دفن مردى كه صدايش را به ذكر بلند مىنمود و دفن عبدالل ّه ذى البجادين
ابوداود از جابر روايت نموده ،كه گفت :آتشى را در بقيع ديديم و به آنجا آمديم،
ناگهان متوجه شدم كه رسول خدا ص قبر است و مىگويد« :اين مرد را به من
بدهيد» ،و او را از طرف پايين قبر به اودادند ،ديدم و ناگهان دريافتم ،كه وى همان
كسى است ،كه صدايش را به ذكر بلند مىنمود .اين چنين در جمع الفوائد ()137/1
آمده است .ابونعيم در الحليه ( )351/3اين را از جابر به مثل آن به اختصار روايت
نموده است.
حافظ در الصابه ( )338/2مىگويد :محمدبن ابراهيم تيمى برايم حديث بيان نموده،
َ
گفت :عبدالل ّه مردى بود از مزينه ،وى همان كسى است كه به او ذوالبجادين گفته
مىشد ،موصوف يتيم بود و زير سرپرستى عمويش به سر مىبرد ،و عمويش به وى
نيكى مىنمود ،به عمويش خبر رسيد كه وى اسلم آورده است ،آنگاه همه چيزى را كه
به وى داده بود پس گرفت ،حتى كه او را از لباسش هم برهنه ساخت ،وى دوباره
نزد مادرش آمد ،مادرش جامهاى را كه داشت براى وى دو قطعه نمود ،وى نصف آن
را ازار ساخت و نصف ديگرش را قطيفه ،بعد از آن وقتى صبح نمود ،پيامبر ص به او
َ
گفت« :تو عبدالل ّه ذوالبجادين « -صاحب دو جامه» -هستى ،ملزم دروازه من
باش» ،بنابراين وى بر دروازه پيامبر ص مىبود ،و صدايش را به ذكر بلند مىنمود ،عمر
گفت :آيا وى ريا كار است؟ پيامبر ص فرمود« :بلكه وى يكى از تضرع كنندگان
است» .تيمى مىگويد :ابن مسعود حديث بيان نمود و گفت :در غزوه تبوك در دل
شب برخاستم ،و شعلهاى از آتش را در ناحيهاى از اردوگاه ديدم ،آن را دنبال نمودم،
َ
ناگهان متوجه شدم كه رسول خدا ص و ابوبكر و عمر (رضىالل ّه عنهما) در آنجا
َ
تشريف دارند ،و عبدالل ّه ذوالبجادين درگذشته است ،و آنان برايش حفرهاى ايجاد
نمودهاند و رسول خدا ص در حفرهاش است ،هنگامى كه وى را دفن نموديم ،گفت:
«بار خدايا ،من از وى راضى هستم ،تو هم از وى راضى شو» .بغوى اين را به
طولش از اين وجه روايت نموده ،و رجال آن ثقهاند ،مگر اين كه در آن انقطاع است.
َ
و ابن منده اين را از طريق سعدبن صلت از اعمش از ابووائل از عبدالل ّه بن مسعود،
َ
و از طريق كثيربن عبدالل ّه بن عمرو بن عوف از پدرش ازجدش به مثل آن رويت
نموده است .و احمد و جعفر بن محمد الفريابى در كتاب الذكر از عقبه بن عامر
روايت نمودهاند كه :رسول خدا ص درباره مردى كه به او ذوالبجادين گفته مىشد
فرمود« :وى متضرع است» ،و اين را به سببى گفت ،كه وى ذكر خداوند را به قرآن
و دعا زياد مىنمود ،و صدايش را بلند مىكرد.
قول پيامبر ص براى صفيه وقتى وى را ديد با هسته خرما تسبيح مىگويد
َ
ترمذى و حاكم از صفيه (رضىالل ّه عنها) روايت نمودهاند كه :پيامبر ص در حالى نزد
وى وارد شد ،كه چهارهزار هسته خرما نزدش بود ،و با آنها تسبيح مىگفت ،فرمود:
«آيا تو را به چيزى زيادتر از آنچه تسبيح گفتى خبر ندهم؟» پاسخ داد :بلكه مرا بياموز
َ
فرمود« :بگو :سبحانالل ّه عدد خلقه» ،ترجمه« :نسبت پاكى است خدا را به عدد
َ
خلقش» .و حاكم گفته« :بگو ،سبحانالل ّه عدد ما خلق من شىء» ،ترجمه « :نسبت
پاكى است خدا را به عدد آنچه آفريد» .و ترمذى گفته :حديث غريب است ،و اين
حديث را به روايت از صفيه جز از اين طريق ،به روايت از هاشم ابن سعيد الكوفى،
نمىشناسيم ،و اسناد آن معروف نيست .اين چنين در الترغيب ( )99/3آمده است .و
چيزى از اين قبيل در اذكار جامع گذشت.
به من خبر رسيد كه وى گفته :به من خبر رسيده ،كه خداوند عزوجل براى بندهاش
در بدل يك نيكى يك ميلون نيكى مىدهد[ ،من به او گفتم كه تو چنين گفتهاى؟ ]
ابوهريره گفت :نه اينطور نيست ،از رسول خدا ص شنيدم كه مىگويد« :خداوند
عزوجل برايش دو مليون نيكى مىدهد» ،بعد از آن تلوت نمود:
[يضاعفها و يؤت من لدنه اجرا عظيما](.النساء)40،
ترجمه« :آن را و چند مىسازد و ار نزد خود اجر بزرگ مىدهد».
و گفت« :وقتى خداوند عزوجل بگويد :اجر بزرگ ،پس چه كسى اندازهاش را وزن
مىكند» ،و در روايتى آمده :نزد ابوهريره آمدم و گفتم :به من خبر رسيده كه تو
مىگويى :يك نيكى به يك مليون نيكى زياد مىشود ،گفت :چه از آن تو را به شگفت
انداخته است؟ به خدا سوگند از وى شنيدم ...و مثل آن را متذكر شده .هيثمى (
)145/10مىگويد :اين را احمد به دواسناد و بزار به مثل آن روايت نمودهاند ،و يكى
از اسنادهاى احمد جيد است
باب پانزدهم
دعاهاى اصحاب
َ
چگونه پيامبر ص و اصحابش (رضىالل ّه عنهم) به سوى خداوند تبارك و تعالى با دعاها
فرياد بر مىآوردند ،براى چه امورى دعا مىكردند ،در چه وقت دعا مىنمودند و دعاهاى
شان چگونه بود؟
امتناع پيامبر ص از اين كه براى بشير بن خصاصيه دعا نمايد كه خداوند او را قبل از
وى بميراند
ابونعيم از بشيربن خصاصيه روايت نموده ،كه گفت :رسول خدا ص گفت :خدايى را
مىستايم كه تو را از ربيعه قشعم 1آورد ،و به دست رسول خدا اسلم آوردهاى».
گفتم :اى رسول خدا ،خداوند را دعا كن تا مرا قبل از تو بميراند ،گفت« :اين طور
براى هيچ كسى دعا نمىكنم» .اين چنين در المنتخب ( )147/5آمده است.
2
پيامبر ص و ابتدا نمودن از خودش به دعا و اجتنابش از سجع
1قشعم لقب ربيعه بن نزار است ،و يكى از معانى آن شير است.
2الفاظ همانند و مشابهى كه در اواخر جملت نثر مىآيد «سجع» گفته مىشود چنانكه همين گونه
الفاظ را در نظم قافيه مىگويند.
ابن ابى شيبه ،احمد ،ابوداود ،نسائى و غير ايشان از ابى بن كعب روايت نمودهاند
كه گفت :رسول خدا ص وقتى كه براى كسى دعا مىنمود ،از نفس خودش شروع
مىنمود ،روزى موسى عليه السلم را ياد نمود و گفت« :رحمت خدا بر ما باد و بر
موسى ،اگر صبر مىنمود ،از همراهش شگفت انگيزترين چيزها را مىديد ،ولى وى
گفت:
[ ان سالتك عن شىء بعدها فل تصاحب قد بلغت من لدن عذرا](.الكهف)76:
ترجمه« :اگر تو را بعد از اين از چيزى پرسيدم ،از همراهى من دست بردار ،چون تو
از جانب من معذور شناخته شدى».
و آن را طولنى نمود 1.ترمذى مثل اين را روايت نموده ،و اين قولش را ذكر ننموده:
روزى موسى عليه السلم را ياد نمود ...تا آخرش ،و گفته :حسن ،غريب و صحيح
است .اين چنين در الكنز ( )290/1آمده است .و طبرانى اين را به اسناد حسن از
ابوايوب به اين لفظ روايت نموده :وقتى دعا مىنمود ازخودش شروع مىكرد .اين
چنين در المجمع آمده .ابن ابى شيبه از شعبى روايت نموده ،كه گفت :عايشه
َ
(رضىالل ّه عنها) براى واعظ مدينه ابن [ابى] السائب گفت :از سجع در دعا اجتناب
نما ،چون من با رسول خدا ص و يارانش همره بودم و آنها را ملزمت نمودم ،ايشان
اينطور نمىنمودند .اين چنين در الكنز ( )292/1آمده است.
عمر و تعليم آداب دعا به مردى و دعاى ابن مسعود در وقت سحر
ابن ابى شيبه و ابوعبيد از عمر روايت نمودهاند كه :وى از مردى شنيد كه از فتنه
پناه مىجست ،عمر گفت :بار خدايا ،من به تو از الفاظش پناه مىجويم ،آيا از
پروردگارت سئوال مىكنى ،كه برايت اهل و مال نصيب نكند -يا گفت :اهل و فرزند -
،و در لفظى آمده :آيا دوست مىدارى ،كه خداوند برايت مال و پسر نصيب نكند؟ هر
يكى از شما وقتى از فتنه پناه جست ،بايد از گمراه كنندههاى آن پناه بجويد .اين
چنين در الكنز ( )289/1آمده است .و طبرانى از محارب بن دثار از عمويش روايت
َ
نموده ،كه گفت :سحرگاهان از كنار منزل عبدالل ّه بن مسعود عبور مىنمودم ،از وى
مىشنيدم كه مىگفت :بار خدايا ،دعوتم نمودى اجابت كردم ،امرم فرمودى اطاعت
نمودم و اين وقت سحر است پس برايم بيامرز .بعد با او روبرو شدم و گفتم :كلماتى
را از تو شنيدم كه در وقت سحر مىگفتى ،و آن كلمات را برايش يادآورى نموم،
گفت :يعقوب [استغفار براى] فرزندانش را تا سرح به تأخير انداخت 2.هيثمى (155/
)10مىگويد :در اين عبدالرحمن بن اسحاق كوفى آمده ،وى ضعيف مىباشد.
گفت :پيامبر ص را نزد سنگهاى زيت 1ديدم كه با كف دستهايش دعا مىنمود ،و
هنگامى كه فارغ شد با آنها رويش را مسح نمود .اين چنين در الكنز ( )289/1آمده
است.
َّ
و احمد از عايشه (رضىالله عنها) روايت نموده ،كه گفت :رسول خدا ص دست هايش
را بلند مىنمود و دعا مىكرد ،تا حدى كه من از زياد بلند نگه داشتن آنها ملول مىشدم.
هيثمى ( )168/10مىگويد :احمد اين را به سه اسناد روايت نموده ،و رجال همه آنها
رجال صحيحاند .و عبدالرزاق از وى مثل اين را روايت نموده و افزوده است( :اللهم
انما انا بشر فل تعذبنى بشتم رجل شتمته او آذيته) ،ترجمه« :بار خدايا ،من بشر
هستم ،پس مرا به دشنام مردى كه دشنامش دادهام يا اذيتش رسانيدهام عذاب
مده» .اين چنين در الكنز ( )291/1آمده است .نزد بخارى در الدب المفرد (ص )90
َ
از عايشه (رضىالل ّه عنها) روايت است كه وى پيامبر ص را در حالى ديد كه دست
هايش را بلند نموده دعا مىكرد و مىگفت( :انما انا بشر فل تعاقبنى .ايما رجل من
المومنين آذيته و او شتمته فل تعاقبنى فيه) ،ترجمه« :من بشر هستم بنابراين عقابم
من ،هر مردى را كه از مومنين اذيت نمودهام يا دشنام دادهام ،مرا در آن مورد
مؤاخذه منما.
عملكرد پيامبر ص در اين مورد وقتى كه بر احزاب دعا نمود و عملكرد ابن عمر و
ابن زبير
عبدالرزاق از عروه روايت نموده كه :رسول خدا ص بر قومى از اعراب عبور نمود،
آنان اسلم اورده بودند ،و احزاب ديارشان را خراب كرده بودند ،آن گاه رسول خدا
ص دستهاى خود را به سوى رويش بلند نمود و بر آنان دعا نمود ،اعرابيى به او گفت:
اى رسول خدا ،رسا كن پدر و مادرم فدايت ،ولى پيامبر خدا ص دستش را برابر
رويش بلند نمود ،و [از آن بالتر] به طرف آسمان بلندشان نكرد .اين چنين در الكنز (
)291/1آمده است.و بخارى در الدب المفرد [ص ]90از ابونعيم وهب روايت
َ
نموده ،كه گفت :اين عمروبن زبير (رضىالل ّه عنهم) را ديدم كه دعا مىكردند و كفهاى
دست شان را بر روى مىماليدند.
)9مىگويد :اين قيس ،واعظ عمربن العزيز بود ،و غير از پسرش محمد ديگر كسى
از وى روايت نكرده است ،ولى بقيه رجال ثقهاند.
نشستن عمر همراه گروهى در مسجد و دعاى همه شان يكى بعد از ديگرى
ابن سعد ( )294/3از ابوسعيد مولى ابواسيد روايت نموده ،كه گفت :عمربن خطاب
از طرف شب بعد از عشاء در مسجد گشت مىزد ،هر كى را در آن مىديد بيرونش
مىنمود ،مگر كسى را كه ايستاده بود و نماز مىگزارد ،بارى بر تعدادى از اصحاب
رسول خدا ص عبور نمود كه در ميان شان ابى بن كعب هم تشريف داشت،
پرسيد ،اينها كيانند؟ ابى گفت :افرادى از خانوادهات ،اى اميرالمؤمنين ،پرسيد :بعد از
نماز چه شما را نگه داشته است؟ گفت :نشستيم و خدا را ذكر مىكنيم ،اضافه مىكند:
آن گاه با ايشان نشست ،و براى نزديكترين شان به خودش گفت :به دعا شروع كن،
مىگويد :وى دعا نمود ،بعد از هر يك آنها طالب دعا گرديد و آنان دعا نمودند تا اين كه
به من رسيد و من در پهلويش قرار داشتم ،گفت :تو بگو ،من بند ماندم و از ترس
لرزهاى فرايم گرفت ،كه او نيز آن را از من احساس نمود ،گفت :اگر بگويى :بار
خدايا براى مان بيامرز ،بار خدايا رحم مان فرما كافى است ،مىگويد :بعد از آن عمر
شروع نمود ،و هيچ كسى در قوم از وى پر اشكتر و شديد گريه كنندهتر نبود ،بعد از
آن فرمود :بس است ،اكنون پراكنده شويد.
پاداشهاى مان را پاداش شهيدان بگردان» ،در حالى كه آنان در اين حالت قرار
داشتند ،ناگهان هنباط ،كه امير دشمن بود ،پايين آمد و نزد حبيب در خيمهاش داخل
گرديد .هيثمى ( )170/10مىگويد :اين را طبرانى روايت نموده ،و گفته است :هنباط
به لغت رومى امير ارتش را مىگويند ،و رجال آن :غير از ابن لهيعه كه حسن الحديث
است ،رجال صحيح اند .و در بخش تمناى شهادت و دعا براى آن از معقل بن يسار
گذشت ...و حديث را به طول آن متذكر شده ،و در آن قول نعمان بن مقرن آمده:
من براى خداوند عز و جل دعايى مىكنم ،و هر يكى از شما را سوگند مىدهم كه بر آن
آمين بگويد( :اللهم اعط اليوم النعمان الشهادة ف نصر السلمي وافتح عليهم) ،ترجمه« :بار خدايا ،امروز
براى نعمان شهادت را در نصرت مسلمانان نصيب فرما ،و براى شان فتح عطا نما».
اين را طبرى هم روايت كرده ،و اين چنين اين را طبرانى روايت نموده ،و رجال آن
رجال صحيح اند ،و در روايتى افزوده :و قوم آمين گفتند ،چنان كه در المجمع (
)216/6آمده است .اين چنين اين را حاكم ( )294/3در حديث طويلى روايت كرده
است.
ذى البجادين و بلند نمودن صدايش به دعا و قول پيامبر ص دربارهاش :وى متضرع
است
احمد و طبرانى از عقبه بن عامر روايت نمودهاند كه :پيامبر ص براى مردى كه به
او ذوالجبادين گفته مىشد فرمود« :وى متضرع است» ،اين را به سببى گفت كه وى
خداوند عزوجل را به كثرت با خواندن قرآن ياد مىنمود ،و صدايش را در دعا بلند
مىكرد .هيثمى ( )369/9مىگويد :اسناد آنها حسن است .و ابن جرير هم چنان اين را
از عقبه به مثل آن روايت نموده ،چنانكه در تفسير ابن كثير ( )395/2آمده است.
قصه مردى كه خود را در زمين داغ و گرم غلت مىداد ،و درخواست پيامبر ص از وى
كه براى برادرانش دعا كند
َّ
ابن ابى الدنيا از طلحه بن عبيدالله روايت نموده ،كه گفت :مردى روزى به راه
افتاد و لباس هايش را كشيد ،و در زمين داغ و گرم به غلت زدن پرداخت ،و براى
نفسش مىگفت :آتش جهنم را بچش ،آيا در شب مرده هستى و در روز پهلوان؟!
مىافزايد :در حالى كه وى در اين حالت قرار داشت ،ناگهان پيامبر ص را در سايه
درختى ديد ،نزدش آمد و گفت :نفسم بر من غالب شد ،رسول خدا ص به او گفت:
«دروازههاى آسمان برايت باز گرديد ،و ملئك بر تو افتخار نمودند» ،سپس به
اصحابش فرمود« :از برادرتان توشه به دست آوريد» آن گاه هر كس مىگفت :اى
فلن برايم دعا كن ،پيامبر ص به او گفت« :همه شان را شامل دعايت بساز» ،آن
گاه گفت( :اللهم اجعل التقوى زادهم ،واجمع على الهدى امرهم) ،ترجمه« :بار خدايا،
توشه شان را تقوى بگردان ،و امرشان را بر هدايت جمع نما ،پيامبر ص مىگفت« :بار
خدايا ،استوارش بگردان» .گفت( :واجعل النة مآبم) ،ترجمه« :و جنت را جاى برگشت
شان بگردان» .اين چنين در الكنز ( )290/1آمده است .طبرانى اين را از بريده
روايت نموده ،كه گفت :در حالى كه پيامبر ص در يكى از سفرهايش قرار داشت،
ناگهان به مردى رسيد كه در زمين گرم و داغ بر پشت و شكم خود غلت مىخوردو
مىگفت :اى نفس با خواب نمودن در شب و باطل بودن در روز باز هم اميد جنت را
مىكنى؟! هنگامى كه عمل دلخواهش را تمام نمود به سوى ما آمد ،پيامبر ص گفت :
«به خدمت برادرتان فرارسيد» ،گفتيم :براى مان دعا كن ،خدا رحمت كناد ،گفت:
(اللهم اجمع على الهدى امرهم) ،گفتيم :براى ما بيفزاى ،گفت( :اللهم اجعل التقوى
زادهم) ،گفتيم :براى مان بيفزاى ،و پيامبر ص گفت« :برايشان بيفزاى» و گفت« :بار
خدايا ،توفيقش بده» ،گفت( :اللهم اجعل النة مآبم) .هيثمى ( )185/10مىگويد :اين را
َ
طبرانى از طريق ابوعبدالل ّه صاحب صدقه از علقمه بن مرثد روايت نموده ،و من وى
را نشناختم ،ولى بقيه رجال آن ثقهاند .و ابونعيم اين را از بريده به مثل آن ،چنانكه
در الكنز ( )308/1آمده ،روايت نموده است.
درخواست پيامبر ص كه :كسى با اويس قرنى ملقات نمود بايد از وى طلب استغفار
كند
ابن سعد ( )163/6از اسيربن جابر از عمر روايت نموده ،كه وى به اويس گفت:
برايم مغفرت بخواه ،گفت :چگونه برايت مغفرت بخواهم ،در حالى كه تو يار رسول
خدا ص هستى؟ گفت :از رسول خدا ص شنيدم كه مىگفت« :بهترين تابعين مردى
است كه به او اويس گفته مىشود» .اين حديث دنباله طولنى دارد ،بخش مرفوع آن
را مسلم در صحيحش روايت نموده ،چنان كه در الصابه ( )115/1آمده ،و در
روايت وى در اين مورد آمده« :كسى كه از شما با وى ملقات نمود ،امرش كنيد تا
براى تان مغفرت بخواهد».
دعاى انس براى يارانش وقتى كه از وى طلب نمودند تا براى شان دعا كند
َ
بخارى در الدب المفرد (ص )93از عبدالل ّه (بن) الرومى از انس بن مالك روايت
نموده ،كه گفت :به وى گفته شد :برادرانت از بصره نزدت آمدهاند -و او در آن روز
در زاويه 1سكونت داشته -تا براى شان به خدا دعا كنى ،گفت( :اللهم اغفرلنا و ارحنا ،و آتنا
ف الدنيا حسنة و ف الخرة حسنة ،و قنا عذاب النار) ،ترجمه« :بار خدايا براى ما ببخش و رحم مان
نما ،و در دنيا براى ما نيكى نصيب فرما ،و در آخرت هم براى ما نيكى عطا نما و از
عذاب آتش نگاه مان دارد .از وى خواستند كه بر آن اضافه نمايد ،او باز مثل آن را
گفت ،و گفت :اگر اين براىتان داده شود خير دنيا و آخرت براىتان داده شده است.
قصه عمر با مردى كه با شراب نوشى ادامه داد ،و اين كه عمر برايش نامه نوشت و
دعا نمود و او از آن دست كشيد
ابن ابى حاتم از يزيد بن اصم روايت نموده ،كه گفت :مردى از اهل شام كه انسان
پيكارگر و جنگجويى بود ،نزد عمربن خطاب مىآمد ،عمر وى را مدتى نيافت و
گفت :فلن بن فلن چه شد؟ گفتند :اى اميرالمؤمنين ،شراب نوشى را زياد نموده
است ،مىافزايد :عمر كاتبش را خواست و گفت :از طرف عمربن خطاب براى فلن
بن فلن بنويس ،سلم بر تو تقديم باد ،من با ارسال اين نامه به سويت خداوند را
ستايش مىكنم ،كه جز وى ديگر معبودى نيست ،خداوندى كه بخشنده گناه ،قبول
كننده توبه ،سخت عذاب دهنده صاحب انعام و فضل است ،خدايى جز وى نيست و
برگشت به سوى اوست .بعد از آن به يارانش گفت :از خداوند درباره دعا كنيد ،كه به
قلبش متوجه شود و خداوند توبهاش را بپذيرد ،هنگامى كه نامه عمر به آن مرد
رسيد ،به خواندن آن پرداخت و آن را تكرار نمود ،گفت :بخشنده گناه ،قبول كننده
توبه ،سخت عذاب دهنده و صاحب انعام و فضل ،مرا از عذابش ترسانيده و وعدهام
نموده كه برايم بيامرزد .اين را حافظ ابونعيم هم به نقل از جعفربن برقان روايت
نموده و افزوده است :توبهاش را هميشه با خود تكرار مىنمود ،بعد از آن گريست و
شراب نوشى را ترك نمود ،و بر آن استوار ماند ،وقتى خبرش به عمر رسيد ،گفت:
اينطور نماييد ،وقتى يكى از برادران تان را ديد كه مرتكب لغزشى گرديده است
استوارش سازيد ،و اطمينانش دهيد ،و به خداوند دعا نماييد تا توبهاش را بپذيرد ،و از
همكاران شيطان بر ضد وى نباشد .اين چنين در تفسير ابن كثير ( )70/41آمده
است.
مى گزارد ،مىگفت( :اللهم انى اسألك بان لك الحمد ،ل اله ال انت ،يا حنان ،يا منان
يا بديع السماوات و الرض ،يا ذالجلل والكرام) ،ترجمه« :بار خدايا ،من از تو سئوال
مىكنم ،به اينكه ستايش تو راست ،معبود بر حقى جز تو نيست ،اى بخشانده مهربان،
اى منت گذارنده ،اى آفريننده آسمانها و زمين ،اى صاحب عظمت و عزت» ،رسول
خدا ص گفت« :به درستى خداوند را به اسم اعظمش سئوال نمودى ،اسمى كه
وقتى به آن فراخوانده شود قبول مىكند ،و وقتى به آن سئوال شود مىدهد» .اين را
ابوداود ،نسائى ،ابن حبان در صحيحش و حاكم روايت نمودهاند ،واين چهار تن
افزودهاند( :يا حتى يا قيوم) ،ترجمه« :اى زنده و اى قايم به ذات» .و حاكم گفته :به
شرط مسلم صحيح است ،و حاكم در يكى از روايتهايش افزوده( :اسألك النة و اعوذبك من
النار) ،ترجمه« :از تو جنت را مىطلبم و به تو از آتش پناه مىبرم» .اين چنين در
الترغيب ( )146/3آمده است.
1يعنى در دنيا.
2يكى از بى بىهاى پيامبر ص از بنى عامر بود ،هدف اعرابى همان قرابت است.
از آن دعا كن» .مىگويد :بعد از آن مرد ديگرى نماز گزارد ،ستايش خداوند را به جاى
آورد ،و بر پيامبر ص درود فرستاد ،آن گاه پيامبر ص به او گفت« :اى نمازگزار ،دعا
كن ،پاسخ داده مىشوى» .اين چنين در الترغيب ( )147/3آمده است .و طبرانى نيز
اين را به مثل آنچه گذشت ،چنانكه در المجمع ( )155/10آمده ،روايت نموده است.
درخواست ابن مسعود از كسى كه دعا مىكند كه بايد به ثنا و ستايش شروع نمايد
َ
طبرانى از عبدالل ّه بن مسعود روايت نموده ،كه گفت :وقتى كه يكى از شما
خواست دعا نمايد ،بايد به مدح و ثنا بر خداوند ،به آنچه وى اهل آن است ،آغاز نمايد،
بعد از آن بايد بر پيامبر ص درود بفرستد ،و بعد از آن بايد سئوال كند ،چون به اين
صورت وى سزاوارتر است كه به مقصد برسد .هيثمى ( )155/10مىگويد :رجال آن
رجال صحيح اند ،ولى ابوعبيده از پدرش نشنيده است.
دعاى پيامبر ص براى امتش و قول خداوند به وى :ما تو را درباره امتت راضى
خواهيم نمود
َّ َّ
ابن وهب از عبدالله بن عمرو (رضىالله عنهما) روايت نموده كه :رسول خدا ص قول
ابراهيم عليه السلم را تلوت نمود:
[رب انن اضللن كثيا من الناس]اليه( .ابراهيم )36:
ترجمه« :پروردگارا! اينها بسيارى از مردم را گمراه كردهاند».
و قول عيسى عليه السلم را:
[ان تعذبم فانم عبادك]اليه( .الائده)118:
ترجمه« :اگر ايشان را عذاب كنى آنان بندگان تواند».
بعد از آن دست هايش را بلند نموده گفت( :اللهم امتى ،اللهم امتى ،اللهم امتى)،
ترجمه« :بار خدايا امتم ،بار خدايا امتم ،بار خدايا امتم» و گريست ،آن گاه خداوند
گفت :اى جبريل نزد محمد برو -و پروردگارت عالمتر است -و از او بپرس كه چه تو
را مىگرياند؟ جبريل عليه السلم نزدش آمد ،و رسول خدا ص از آنچه گفته بود
خبرش داد ،خداوند فرمود :نزد محمد برو و به او بگو :ما تو را درباره امتت راضى
خواهيم ساخت و غمگينت نمىكنيم .اين چنين در تفسير ابن كثير ( )540/2آمده
است.
دين بگردانش» .اين چنين در المنتخب ( )231/5آمده است .و نزد ابن ماجه ،ابن
سعد و طبرانى از وى به اين لفظ روايت است( :اللهم علمه الكمة ،و تأويل الكتاب) ،ترجمه:
«بار خدايا ،حكمت را به او بياموز ،و هم چنين تفسير كتاب را» .و نزد ابونعيم در
َ
الحليه از ابن عمر (رضىالل ّه عنهما) به اين لفظ روايت است( :اللهم بارك فيه ،و
انشر منه) ،ترجمه« :بار خدايا ،در وى بركت انداز ،و از وى منتشر گردان» 1.اين
چنين در المنتخب ( )228/5آمده است.
َ
دعاهاى پيامبر ص براى جعفر ،فرزندانش ،زيدبن حارثه و ابن رواحه (رضىالل ّه عنهم)
َ
طبرانى و ابن عساكر از ابن عباس ،و احمد و ابن عساكر از عبدالل ّه بن جعفر به
شكل مرفوع روايت نمودهاند( :اللهم اخلف جعفرا فى ولده) ،ترجمه« :بار خدايا،
جانشين جعفر در فرزندانش باش» .و نزد طيالسى ،ابن سعد ،احمد و غير ايشان از
َ
عبدالل ّه بن جعفر به شكل مرفوع روايت است( :اللهم اخلف جعفرا ف اهله ،و بارك لعبداللّه ف صفقة
َ
يينه) ،ترجمه« :بار خدايا ،جانشين جعفر در خانوادهاش باش ،و براى عبدالل ّه در خريد
و فروشش بركت انداز» ،سه بار .و نزد ابن ابى شيبه از شعبى روايت است كه
جعفربن ابى طالب روز موته در بلقاء به قتل رسيد ،رسول خدا ص فرمود( :اللهم
اخلف جعفرا فى اهله بافضل ما خلفت عبادك الصالحين) ،ترجمه« :بار خدايا،
جانشين جعفر در خانوادهاش باش ،البته به بهترين صورتى كه جانشينى بندگان
صالحت را مىنمايى» .اين چنين در المنتخب ( )155/5آمده ،و ابن سعد ( )39/4از
شعبى مانند اين را روايت نموده است.
و ابن سعد ( )46/3از ابوميسره روايت نموده ،كه گفت :هنگامى كه خبر كشته شدن
َ
زيدبن حارثه ،جعفر و ابن رواحه (رضىالل ّه عنهم) به رسول خدا ص رسيد ،رسول خدا
ص برخاست و حال و شأن آنان را ذكر نمود ،و از زيد شروع نموده گفت( :اللهم اغفر
لزيد ،اللهم اغفر لزيد ،اللهم اغفر لزيد ،اللهم اغفر لزيد لعفر و لعبداللّه بن رواحة) ،ترجمه« :بار خدايا ،براى
زيد بيامرز ،بار خدايا ،براى زيد بيامرز ،بار خدايا براى زيد بيامرز ،بار خدايا ،براى
َ
جعفر و عبدالل ّه بن رواحه بيامرز».
1يعنى :تا اينكه خداوند برايم در مورد دعاء درباره تو اجازه بدهد ،و اين تلب در وفد بنى تميم بود،
آنانى كه پيامبر ص را از عقب حجرهها صدا نمودند.
كشيد و گفت« :بار خدايا ،براى تلب ببخش و رحمش نما» ،سه بار .هيثمى ()402/9
مىگويد :از ملقام بن تلب دو تن روايت نمودهاند ،و بقيه رجال آن ثقهاند .و ابن سعد
هم ( )42/7اين را روايت نموده است ،در روايت وى آمده :مىگويد :گفتم :اى رسول
خدا ،برايم مغفرت بخواه ،به من گفت« :وقتى اجازه داده شود» ،و مثل آن را ذكر
نموده.
و ابن سعد و طبرانى از ابوموسى به شكل مرفوع روايت نمودهاند( :اللهم اجعل عبيدا ابا
عامر فوق اكثر الناس يوم القيامة) ،ترجمه« :بار خدايا ،،عبيد ابوعامر را روز قيامت بلندتر از
اكثر مردم بگردان» .اين چنين در المنتخب ( )239/5آمده است.
و ابونعيم از احسان بن شداد روايت نموده كه :مادرش نزد پيامبر ص آمد و گفت:
اى رسول خدا ،من نزدت آمدهام تا براى اين فرزندم دعا كنى ،و او را بزرگ و نيك
بگردانى 1،آن گاه از باقيمانده وضويش وضو نمود و رويش را مسح كرد 2،و گفت:
(اللهم بارك لا فيه ،واجعله كبيا طيبا) ،ترجمه« :بار خدايا ،در وى برايش بركت بده ،و او را
بزرگ و نيكو بگردان» .اين چنين در المنتخب ( )167/5آمده است.
قول پيامبر ص :بار خدايا ،تو سلم هستى ،و سلمتى از توست ،تو با بركت هستى،
اى صاحب بزرگى و عزت
َّ َّ
طبرانى از عون بن عبدالله بن عتبه روايت نموده ،كه گفت :مردى در پهلوى عبدالله
َ
بن عمروبن عاص نماز گزارد ،و از عبدالل ّه شنيد كه بعد از سلم دادنش چنين
مىگويد( :اللهم انت السلم ،و منك السلم ،تباركت يا ذالجلل والكرام) ،1بعد از آن
َ
در پهلوى عبدالل ّه بن عمر نماز خواند ،و از وى نيز شنيد كه باد از سلم دادنش آن
را مىگويد ،آن مرد خنديد ،ابن عمر به او گفت :چه تو را خنداند؟ گفت :من در پهلوى
َ
عبدالل ّه بن عمرو نماز گزاردم ،و از وى شنيدم كه مثل اين را مىگويد ،ابن عمر پاسخ
خدا :رسول خدا ص اين را مىگفت .هيثمى ( )102/10مىگويد :رجالرجال صحيح اند.
و ابن ابى شيبه از صله بن زفر روايت نموده ،كه گفت :از ابن عمر شنيدم كه در
عقب نماز مىگويد ...و حديث را به مثل آن ذكر نموده ،مگر اين كه وى مرفوع را از
َ
عبدالل ّه بن عمرو نقل نموده است ،چنانكه در الكنز ( )295/1آمده است .و ابوداود (
َ
)359/2از عايشه (رضىالل ّه عنها) روايت نموده كه :وقتى پيامبر ص سلم مىداد،
مىگفت ...و آن را متذكر شده.
است ،خدا بزرگ و بزرگتر است» .نزد وى هم چنان از على روايت است كه گفت:
نبى خدا ص وقتى از نماز سلم مىداد مىگفت( :اللهم اغفرلى ما قدمت و ما اخرت ،و
ما اسررت و ما اعلنت ،و ما اسرفت ،و ما انت اعلم به منى ،انت المقدم و الموخر
لاله ال انت) ،ترجمه« :بار خدايا ،برايم آنچه را در گذشته نمودهام و آنچه را در ما
بعد نمودهام ،و آنچه را پنهانى نمودهام و انچه را علنى نمودهام ،و آن چه را اسراف
نمودهام و آن چه را تو به آن از من عالمترى ببخشاى ،تو پيش كننده و عقب كننده
هستى و معبودى چز تو نيست».
قول پيامبر ص :اصبحنا على مله السلم و على كلمه االخلص الى آخره
احمد و طبرانى از عبدالرحمن بن ابزى روايت نمودهاند كه :رسول ص وقتى صبح
و شام مىنمود مىگفت( :أصبحنا على ملة السلم -او امسينا على فطرة السلم -و على كلمة الخلص و على
دين نبينا ممد ص و على ملة ابينا ابراهيم حنيفا مسلما و ما كان من الشركي) ،ترجمه« :بر ملت اسلم صبح
نموديم -يا بر فطرت اسلم شام كرديم -و بر كلمه اخلص ،و بر دين نبى مان محمد
ص و بر ملت پدرمان ابراهيم ،كه حنيف و مسلمان بود و از مشركان نبود» .و رجال
آن دو صحيح اند ،چنان كه هيثمى ( )116/10گفته است.
در الكنز ( )294/1آمده است .و ابوداود و ترمذى به فرق اندكى در الفاظ اين را به
نقل از ابوهريره روايت نمودهاند.
ابوداود از ابوازهر انمارى روايت نموده كه :نبى خدا ص وقتى در شب به بستر
َ
خوابش مىرفت مىگفت ( :بسمالل ّه ،وضعت جنبى لله ،اللهم اغفرلى ذنبى ،و اخسا
شيطانى ،وفك رهانى ،واجعلنى فى الندى العلى) ،ترجمه« :به نام خدا ،پهلويم را
براى خداوند گذاشتم ،بار خدايا ،گناهم را ببخش ،شيطانم را بران ،گروشدگانم را
آزاد ساز و مرا با مل اعلى بگردان» .اين چنين در المجمع ( )260/2آمده است.
دعاهايش ص در مجالس ،وقت داخل شدن مسجد ،خانه و بيرون شدن از آن ها
دعاى پيامبر ص وقتى از مجلس بر مىخاست
َ
ترمذى از ابن عمر (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده ،كه گفت :به ندرت رسول خدا ص
از مجلس قبل از دعا نمودن به اين دعاها براى يارانش بر مىخاست( :اللهم اقسم لنا من
خشيتك ما تول به بيننا و بي معصيتك ،و من طاعتك ما تبلغنا به جنتك ،و من اليقي ماتون به علينا مصيبات الدنيا ،متعنا
باساعنا و ابصارنا و قوتنا ما احييتنا ،واجعله الوارث منا ،و اجعل ثارنا على من ظلمنا ،و انصرنا على من عادانا ،و ل تعل
مصيبتنا ف ديننا ،و ل تعل الدنيا اكب هنا و ل مبلغ علمنا ،ول تسلط علينا من ل يرحنا) ،ترجمه« :بار خدايا،
براى ما از ترس و خوف از خودت آنقدر تقسيم نما ،كه در ميان ما و معصيت و
نافرمانيت حايل واقع گردد ،و از طاعتت آنقدر براى مان نصيب فرما كه ما را به آن
به جنتت برسانى ،و از يقين آنقدر عطاء نما ،كه به سبب آن مصيبتهاى دنيا را براى ما
آسان گردانى ،و تا وقتى كه ما زنده نگه مىدارى ،از گوشهاى مان ،چشمهاى مان و
قوت مان براى مان لذت و بهره نصيب گردان ،و آن را تا آخر زندگى براى مان
محفوظ دار ،انتقام مان را بر كسى بگردان كه بر ما ظلم نموده است ،بر كسى
نصرت مان بده كه با ما دشمنى نموده ،مصيبت مان را در دين مان مگردان ،دنيا را
بزرگترين مقصودمان مگردان ،و نه آخرين جاى رسيدن علم مان ،و بر ما كسى را
مسلط مگردان كه رحم مان نمىنمايد» .اين چنين در جمع الفوائد ( )261/2آمده
است .و در بخش كفاره مجلس بعضى آنچه به اين باب تعلق مىگيرد گذشت.
دعاى پيامبر ص در وقت داخل شدنش به خانه و مسجد و بيرون شدن از آن ها
َ
ابوداود ،ترمذى و نسائى از ام سلمه (رضىالل ّه عنها) روايت نمودهاند كه :نبى خدا ص
َ َ
وقتى از خانهاش بيرون مىشد مىگفت( :بسمالل ّه ،توكلت علىالل ّه ،اللهم انا نعوذبك آن
نزل او نضل ،او نَظلم او نُظلم ،او نجهل او يجهل علينا) ،ترجمه« :به نام خدا ،بر
خداوند توكل نمودم ،بار خدايا ،ما از اينكه لغزش نماييم يا گمراه شويم ،يا ظلم روا
داريم يا بر ما ظلم شود ،يا جهل پيشه نماييم يا بر ما جهل صورت بگيرد ،به تو پناه
مىبريم» .اين چنين در الجمع ( )261/2آمده است.
َ
و ابوداود از ابن عمروبن عاص (رضىالل ّه عنهما) از پيامبر ص روايت نموده كه :وى
وقتى داخل مسجد مىشد مىگفت« :اعوذ بالله العظيم ،و بوجهه الكريم ،و سلطانه
القديم ،من الشيطان الرجيم ،به خداوند بزرگ و به وجه كريمش و پادشاهى قديمش
از شيطان رانده شده پناه مىبرم" و گفت :وقتى اين را بگويد ،شيطان مىگويد :ساير
روز از من حفاظت شد».
َّ
و ترمذى از فاطمه دختر حسين از جدهاش فاطمه كبرى (رضىالله عنهم) روايت
نموده ،كه گفت :پيامبر ص وقتى داخل مسجد مىگرديد ،بر محمد ص درود و سلم
مىفرستاد ،و مىگفت( :رب اغفرلى ذنوبى ،وافتح لى ابواب رحمتك) ،ترجمه:
«پروردگارا ،گناهانم را برايم بيامرز ،و دروازههاى رحمتت را برايم بگشاى» ،و وقتى
بيرون مىشد بر محمد ص درود و سلم مىفرستاد و مىگفت ( :رب اغفرلى ذنوبى،
وافتح لى ابواب فضلك) ،ترجمه« :پروردگارا ،گناهانم را ببخش و دروازههاى فضلت
را برايم بگشاى» .اين را احمد و ابن ماجه ،چنانكه در مشكوة (ص )62آمده ،روايت
كردهاند ،و در روايت آن دو آمده :گفت :وقتى داخل مسجد مىشد و بيرون مىشد
َ َ
چنين مىگفت( :بسمالل ّه والسلم على رسولالل ّه) ،ترجمه« :به نام خدا ،و سلم بر
رسول خدا» ،در بدل :بر محمد ص درود و سلم مىفرستاد .و ترمذى مىگويد :اسناد
آن متصل نيست ،و فاطمه دختر حسين فاطمه كبرى را درك نكرده است.
ما ترضى ،اللهم هون علينا سفرنا هذا و اطوعنا بعد الرض .اللهم انت الصاحب ف السفر والليفة ف الهل .اللهم ان
اعوذبك من و عثاء السفر ،و كآبة النظر ،و سوء النقلب ف الهل و الال).
ترجمه« :پاك و منزه است ،خدايى كه اين را براى ما مسخر ساخت ،وگرنه ما
توانايى ضبط و نگهدارى آن را نداشتيم ،و ما به سوى پروردگارمان باز ميگرديم،
خداوندا ،ما در اين سفرمان از تو نيكى ،تقوا و عملى را كه از آن راضى مىشوى
طلب مىكنيم ،بار خدايا ،اين سفر ما را براى ما آسان گردان ،و بعد زمين را كوتاه
ساز .بار خدايا ،تو رفيق در سفر و جانشين در خانواده هستى ،خداوندا من از
مشقتهاى سفر و منظر بد ،و از ديدن بدى در خانواده و مال در وقت برگشتم به تو
پناه مىبرم».
و وقتى بر مىگشت اين را مىگفت ،و بر آن مىافزايد( :آيبون تائبون عابدون لربنا
ساجدون) ،ترجمه« :ما برگردندگان ،توبه كنندگان ،عبادت كنندگان و براى
پروردگارمان سجده كنندگان هستيم» .اين چنين در جمع الفوائد ( )261/2آمده
است .و نزد ابويعلى از براء روايت است كه گفت :رسول خدا ص وقتى براى
سفرى بيرون مىشد مىگفت:
(اللهم بلغا يبلغ خيا ،مغفرةً منك و رضوانا ،بيدك الي انك على كل شىء قدير .اللهم انت الصاحب ف السفر و الليفة ف
الهل ،اللهم هون علينا السفر و اطولنا الرض .اللهم اعوذبك من و عثاء السفر و كآبة النقلب).
ترجمه« :خداوندا ،من رسيدنى مىخواهم كه توأم با خير باشد ،و از تو مغفرت و
رضامندى طلب دارم ،خير در دست توست و تو بر هر چيز قادر و توانايى ،بار خدايا،
تو رفيق در سفر و جانشين در خانواده هستى ،بار خدايا ،سفر ما را براى ما آسان
گردان و زمين را براى ما نزديك و كوتاه ساز .خداوندا ،من به تو از مشقتهاى سفر و
بدى و رنج بازگشت پناه مىبرم» .هيثمى ( )130/10مىگويد :رجال آن رجال صحيح
اند ،غير فطربن خليفه ،كه ثقه مىباشد.
1زخرف)13:
دعاى پيامبر ص هنگام سحر در سفر و هنگام ديدن قريهاى كه مىخواست به آن داخل
شود
مسلم و ابوداود از ابوهريره روايت نمودهاند كه :پيامبر ص وقتى در سفرى مىبود
و سحر مىنمود مىگفت( :سع سامع بمداللّه و حسن بلئه علينا ،ربنا صاحبنا و افضل علينا ،عائذا بال من النار).
ترجمه« :شنوندهاى ستايش خداوند را و خوبى نعمتش را بر ما شنيد ،پروردگار ما،
رفيق و همراه مان باش و بر ما فضل فرما ،به خداوند از آتش پناه مىجوييم» .اين
چنين در جمع الفوائد ( )262/2آمده است.
و طبرانى در الوسط از ابن عمر روايت نموده ،كه گفت :همراه رسول خدا سفر
مىنموديم ،وقتى قريهاى را مىديد كه مىخواست به آن داخل شود مىگفت( :اللهم بارك
لنا فيها -ثلث مرات -اللهم ارزقنا حياها ،و حببنا الى اهلها ،و حبب صالحى اهلها
الينا) .ترجمه« :خداوندا ،براى ما در آن بركت نصيب فرما -سه بار -بار خدايا از
قوام زندگى آن براى ما رزق بده و ما را براى اهل آن محبوب گردان و صالحين اهل
آن را براى ما دوست و محبوب بگردان» .هيثمى ( )134/10مىگويد :اسناد آن جيد
است.
و طبرانى از صهيب روايت نموده ،كه :رسول خدا ص هر قريهاى را كه مىديد و
مىخواست به آن داخل شود مىگفت( :اللهم رب السماوات السبع و ما اظللن ،و رب الرياح و ما ذررن ،
انا نسال خي هذه القرية ،و نعوذ بك من شرها و شر اهلها و شر ما فيها) .ترجمه« :بار خدايا ،پروردگار
آسمانهاى هفتگانه و آنچه را آنها سايه نمودهاند ،و پروردگار بادها و آنچه را به هوا
بلند نمودهاند ،ما خير اين قريه را مىطلبيم ،و به تو از شر آن وشر اهل آن و شر
انچه در آن است پناه مىبريم» .هيثمى ( )135/10مىگويد :رجال آن رجال صحيح اند
غير عطاء بن مروان و پدرش كه هر دو ثقهاند .و دعاهاى پيامبر ص در سفر ،در
َ
بخش توجه و اهتمام به دعاها در جهاد فى سبيلالل ّه گذشت.
دعاهاى پيامبر ص در وقت ديدن مهتاب ،و هنگام رعد و ابر و باد
دعاى پيامبر ص در وقت ديدن مهتاب
ترمذى ( )183/2از طلحه روايت نموده كه :پيامبر ص وقتى مهتاب نو را مىديد
مىگفت( :اللهم اهله علينا باليمن و اليان والسلمة و السلم ،رب و ربكاللّه) ،ترجمه« :بار خدايا ،آن را بر
ما با بركت ،ايمان ،سلمت و اسلم نو بگردان ،پروردگار من و پروردگار تو
خداست» .و ابن عساكر اين را از ابن عمر به اين لفظ روايت نموده است( :اللّه اكب،
اللهم اهله علينا بالمن و المان والسلمة و السلم والتوفيق لا تب و ترضى ،ربنا و ربكاللّه) ،ترجمه« :خداوند
بزرگ است ،بار خدايا ،آن را بر ما به امن و امان و سلمتى و اسلم و توفيق به
َ
آنچه دوست مىدارى و راضى مىشوى نو گردان ،پروردگار ما و پروردگار توالل ّه
است» .چنانكه در الكنز ( )326/4آمده است .و طبرانى نيز اين را از ابن عمر به
َ
مثل آن روايت نموده مگر اينكه وى اين را ذكر ننموده است:الل ّه اكبر( ،و نزد وى
ايمان در بدل امان است) آمده است .هيثمى ( )139/10مىگويد :در اين روايت
عثمان بن ابراهيم (حاطبى) آمده ،و در وى ضعف مىباشد.
و طبرانى از رافع بن خديج روايت نموده ،كه گفت :رسول خدا ص وقتى مهتاب نو
را مىديد مىگفت( :هلل خير و رشد) ،ترجمه« :مهتاب خير و رهنمونى» ،و بعد از آن
مىگفت( :اللهم انى اسالك من خير هذا الشهر و خير القدر ،واعوذبك من شره)،
ترجمه« :بار خدايا ،من از تو خير اين ماه و خير قدر را سئوال مىكنم ،و از شر آن به
تو پناه مىبرم» ،سه بار .اسناد آن ،چنانكه هيثمى ( )139/10گفته ،حسن است.
اعلم به من ،انت القدم و انت الؤخر و انت على كل شىء قدير) .ترجمه« :بار خدايا ،برايم خطايم و
جهلم ،اسرافم در كارم و آنچه را تو به آن از من عالمترى ببخشاى .خداوندا ،گناه
جدّيم ،شوخيم ،خطايم و قصديم را ببخشاى و همه آن نزدم هست .بار خدايا ،برايم
آنچه مىنمايم ،و آنچه را پنهان نمودهام ،و آنچه را علنى انجام دادهام و آنچه را تو به
آن از من عالمتر هستى برايم بيامرز ،تو پيش كننده و عقب برنده هستى ،و تو بر
همه چيز قادر و توانايى».
و نزد مسلم از ابوهريره روايت است كه گفت :رسول خدا ص مىگفت( :اللهم اصلح ل
دين الذى هو عصمت امرى ،و اصلح ل دنياى الت فيها معاشى ،و اصلح ل اخرتى الت فيها معادى ،و اجعل الياة زيادة ل
ف كل خي ،و اجعل الوت راحة ل من كل شر) ،ترجمه« :بار خدايا ،دينم را برايم اصلح بگردان ،كه
عصمت امرم است ،و دنيايم را برايم اصلح بگردان ،كه در آن زندگى ام است ،و
آخرتم را برايم اصلح بگردان كه در آن معاد و برگشتم است ،و زندگى را برايم
زيادتى در هر خير بگردان و مرگ را برايم راحتى از هر شر بگردان».
َ
هم چنان نزد وى بخارى از ابن عباس (رضىالل ّه عنهما) روايت است كه :رسول خدا
ص مىگفت( :اللهم لك اسلمت ،و بك آمنت ،و عليك توكلت ،و اليك انبت ،و بك
خاصمت .اللهم انى اعوذ بعزتك لاله ال انت ،آن تضلنى ،انت الحى الذى ل تموت
والجن والنس يموتون) ،ترجمه« :بار خدايا ،براى تو اسلم آوردم ،به تو ايمان آوردم،
بر تو توكل نمودم ،به سويت برگشتم و به مدد تو مخاصمه نمودم .بار خدايا ،من به
عزت تو پناه مىبرم از اينكه گمراهم سازى ،خدايى جز تو نيست ،تو زندهاى هستى
كه نمىميرى ،و جن و انس مىميرند».
َ
و نزد ترمذى از ام سلمه (رضىالل ّه عنها) روايت است كه گفت :اكثر دعاى پيامبر ص
اين بود( :يا مقلب القلوب ثبت قلبى على دينك) ،ترجمه« :اى گرداننده قلبها ،قلبم را
بر دينت ثابت گردان» .ترمذى مىگويد :حديث حسن است.
َ
و نزد وى هم چنان از عايشه (رضىالل ّه عنها) روايت است كه گفت :رسول خدا ص
مىگفت( :اللهم عافنى فى جسدى ،و عافنى فى بصرى ،واجعله الوارث منى ،لاله ال
َ
انت الحليم الكريم ،سبحانالل ّه رب العرش العظيم ،والحمدلله رب العالمين) ،.ترجمه:
«بار خدايا ،در جسدم برايم عافيت نصيب فرما در چشمم برايم عافيت نصيب نما ،و
آن را تا آخر همينطور نگه دار ،خدايى جز تو كه بردبار و كريم هستى وجود ندارد،
پاكى است خدايى را كه پروردگار عرش عظيم است و ستايش خدايى راست كه
پروردگار جهانيان است».
َّ
و هم چنان نزد وى و ابوداود و ابن ماجه از ابن عباس (رضىالله عنهما) روايت است
كه گفت :پيامبر ص دعا نموده مىگفت( :رب اعن و ل تعن على ،وانصرن و ل تنصر على ،وامكر ب و ل
تكر على ،و اهدن و يسر هداى ،وانصرن على من بغى على ،رب اجعلن لك شاكرا ،لك ذاكرا ،لك راهبا ،لك مطواعا،
اليك ميبا -او منيبا -تقبل توبت ،و اغسل حوبت ،واجب دعوتى ،و ثبت حجت ،و اهد قلب ،و سدد لسان ،و اسلل
سخيمة قلب) ،ترجمه« :پروردگارا ،كمكم نما ،و بر من كسى را كمك مكن ،نصرتم بده و
بر من كسى را نصرت مده ،برآيم تدبير و حيله فراهم ساز ،و بر ضد من تدبير و حيله
فراهم مساز ،هدايتم نما و هدايتم را آسان گردان ،و بر كسى كه بر من بغاوت نموده
نصرتم بده ،پروردگارا ،مرا برايت شاكر ،ذاكر ،ترسنده ،مطيع ،جواب دهنده -يا
برگشت كننده -بگردان ،توبهام را قبول فرما ،گناهم را بشوى ،دعايم را قبول كن،
دليل و حجتم را ثابت ساز ،قلبم را هدايت نما ،زبانم را استوار ساز و كينه قلبم را
بيرون كش» .و در روايت ترمذى آمده( :او اها منيبا) .ترمذى مىگويد :حديث حسن و
صحيح است.
و نزد حاكم از ابن مسعود -كه آن را به شرط مسلم صحيح دانسته -روايت است
كه گفت :از دعاى رسول خدا ص اين بود( :اللهم انا نسالك موجبات رحتك ،و عزائم مغفرتك ،و
السلمة من كل اث ،و الغنيمة من كل بر ،والفوز بالنة والنجاة من النار) ،ترجمه« :بار خدايا ،ما از تو
موجبات رحمتت را ،اسباب واقعى آمرزشت را ،سلمتى از هر گناه را ،غنيمت از هر
نيكى را و كاميابى به جنت و نجات از آتش را مىطلبيم» .اين چنين در كتاب أذكار
نووى ( )498آمده است.
َّ َّ
احمد و طبرانى از عبدالله بن عمرو (رضىالله عنهما) روايت نمودهاند كه :رسول خدا
ص دعا مىنمود( :اللهم اغفرلنا ذنوبنا و ظلمنا و هزلنا و جدنا و عمدنا ،و كل ذلك
عندنا) ،ترجمه« :بار خدايا ،گناهان ما را ،ظلم ما را ،شوخى ما را ،عمل جدى ما را و
قصدى و عمدى ما را ببخشاى ،و همه اينها نزد ما هست» .هيثمى ()172/10
مىگويد :اسناد اين دو حسن است.
َّ
و هم چنان نزد آن دو و بزار از عمران بن حصين (رضىالله عنهما) روايت است كه
گفت :دعاى پيامبر ص به طور اغلب اين بود( :اللهم اغفرلى ما اخطات و ماتعمدت و
ما اسررت و ما اعلنت و ما جهلت و ماتعمدت) ،ترجمه« :بار خدايا ،آنچه را خطا
نمودم و آنچه را عمدى انجام دادم ،آنچه را سرى نمودم و آنچه را علنى كردم و آنچه
را ندانستم و به جهالت مرتكب شدم و آنچه را عمدى انجام دادم ،برايم ببخش».
هيثمى ( )172/10مىگويد :رجال آنها رجال صحيح اند ،غير عون عقيلى كه ثقه
مىباشد.
َّ
و احمد از عايشه (رضىالله عنها) روايت نموده ،كه گفت :رسول خدا ص مىگفت:
(اللهم احسنت خلقى فاحسن خلقى) ،ترجمه« :بار خدايا ،خلقم را نيكو نمودهاى،
اخلقم را هم نيكو ساز» .هيثمى ( )173/10مىگويد :رجال آن رجال صحيح اند ،احمد
و ابويعلى نيز اين را از ابن مسعود به مثل آن به اسناد صحيح روايت كردهاند.
َ
احمد و ابويعلى به دو اسناد حسن از ام سلمه (رضىالل ّه عنها) روايت نمودهاند كه:
رسول خدا ص مىگفت( :رب اغفر و ارحم واهدنى السبيل القوم) ،ترجمه« :بار
خدايا ،برايم بيامرز ،رحمم نما ،و به راه استوارتر هدايتم كن» .و نزد طبرانى در
الوسط از انس بن مالك روايت است كه رسول خدا ص مىگفت( ،يا ولى السلم
واهله ،ثبتنى به حتى القاك) ،ترجمه« :اى كارساز اسلم و اهل اسلم ،مرا بر اسلم
تا ملقاتت ثابت گردان» .رجال آن ،چنانكه هيثمى ( )174/10 176گفته ،ثقهاند.
احمد و طبرانى از بسربن ابى ارطات قريشى روايت نمودهاند كه گفت :از رسول
خدا ص شنيدم كه دعا مىنمود( :اللهم احسن عاقبتنا ف المور كلها ،و اجرنا من خزى الدنيا و عذاب الخرة)،
ترجمه« :بار خدايا ،فرجام ما را در همه امور نيك گردان ،و از رسوايى دنيا و عذاب
آخرت امان مان ده» ،و طبرانى افزوده ،كه گفت« :كسى كه اين دعايش باشد ،قبل
از رسيدن بل برايش مىميرد» .هيثمى( )178/10مىگويد :رجال احمد و يكى از
اسنادهاى طبرانى ثقهاند.
و هم چنان نزد هر دوى آنان از ابوصرمه روايت است كه :رسول خدا ص مىگفت:
(اللهم انى اسالك غناى و غنى مولى) ،ترجمه« :بار خدايا ،من از تو غناى خود و
غناى موليم 1را طلب مىكنم» .هيثمى ( )178/10مىگويد :رجال يكى از اسنادهاى
احمد رجال صحيحاند.
و نزد بزار از ثوبان روايت است كه رسول خدا ص مىگفت( :اللهم ان اسالك الطيبات و ترك
النكرات ،و حب الساكي ،و آن تتوب على ،و آن اردت بعبادك فتنة آن تقبضن غي مفتون) ،ترجمه« :خداوندا،
من از تو خوبى ها و پاكىها را سئوال مىنمايم ،و ترك منكرات و دوستى مسكينان را و
اينكه توبهام را قبول فرمايى ،و اگر به بندگانت اراده فتنهاى را نمودى ،مرا بدون
افتادن در دام فتنه قبض نمايى» .هيثمى ( )181/10مىگويد :اسنادش حسن است.
َ
و نزد طبرانى از عايشه (رضىالل ّه عنها) روايت است كه رسول خدا ص مىگفت:
(اللهم اجعل اوسع رزقك على عند كبر سنى و انقطاع عمرى) ،ترجمه« :بار خدايا،
فراخترين رزقت را بر من در وقت بزرگ سنم و انقطاع عمرم نصيب گردان» .اسناد
آن ،چنانكه هيثمى ( )182/10گفته ،حسن است.
1اين كلمه در عربى در برگيرنده معانى زيادى است از جمله :پسر عمو همسايه ،پيرو ،دوست
دارنده ،غلم ،خسر و ...اين چنين در النهايه آمده است.
2صحيح آنست كه وى اين جمله را نيفزوده ،و اين جمله در نزد حاكم موجود است.
گفت« :اى عايشه ،دعاهاى نيكو و جامع را اختيار نما» ،هنگامى كه فارغ شدم،
پرسيدم :اى رسول خدا ،دعاهاى نيكو و جامع كدام اند؟ گفت« :بگو »...و دعا را توأم
با زيادت حاكم ذكر نموده.
احمد ابن ابى شيبه ،از ابوداوُد ،نسائى و غير ايشان از عمر روايت نمودهاند كه:
رسول خدا ص از پنج چيز پناه مىجست( :اللهم ان اعوذبك من البخل ،والب ،و فتنة الصدر و عذاب
القب و سوءالعمر).
ترجمه« :بار خدايا ،من به تو از بخل ،بزدلى ،فتنه سينه ،عذاب قبر و بدى عمر پناه
مىبرم» .و نزد ابونعيم در الحليه از عمر روايت است كه :پيامبر ص حسن و
حسين را در پناه خدا سپرده مىگفت( :اعيذكما بكلماتاللّه التامة ،من كل شيطان و هامة ،و من كل عي
لمة) ،ترجمه« :شما را با كلمههاى تام خداوند ،از هر شيطان و گزنده و از هر چشم
ضرر رساننده ،در پناه خدا قرار مىدهم» .اين چنين در الكنز ( )212/1آمده است.
پناه جستن از جن آنچه پيامبر ص در شبى كه جنها براى او دسيسه كردند گفت
احمد و ابويعلى از ابوتياح روايت نمودهاند كه گفت :براى عبدالرحمن بن خنبش
تميمى كه بزرگ بود گفتم :رسول خدا ص را درك نمودى؟ گفت :ارى ،گفتم:
رسول خدا ص شبى كه جنها براى او دسيسه كردند چه عملى انجام داد؟ گفت:
شيطانها در آن شب از وادىها و كوهها به سوى رسول خدا ص پائين آمدند و در ميان
آنان شيطان بزرگ نيز بود كه در دست آن آتش قرار داشت و مىخواست به روى
رسول خدا را بسوزاند ،آن گاه جبريل نزدش فرود آمد و گفت :اى محمد ،بگو ،گفت:
«چه بگويم؟» گفت :بگو( :اعوذ بكلماتاللّه التامة من شر ما خلق و ذراو برا و من شر ما ينل من السماء و من
شر ما يعرج فيها و من شر فت الليل و النهار و من شر كل طارق ال طارقا يطرق بي ،يارحن) .ترجمه« :به
كلمههاى تام خداوند از شر آنچه خلق نموده ،آفريده و پيدا نموده ،و از شر آنچه از
آسمان نازل مىشود ،و از شر آنچه به آن بلند مىشود ،و از شر فتنههاى شب و روز ،و
از شر هر پيامد در شب ،مگر آنچه خير مىآورد ،پناه مىبرم اى رحمن» ،آن گاه آتش
آنان خاموش گرديد و خداوند تبارك و تعالى شكست شان داد .منذرى در الترغيب (
)117/3مىگويد :هر يكى از آن دو [ -احمد و ابويعلى] -اسناد جيد دارند ،كه قابل
حجت آوردن است ،و مالك اين را در الموطا از يحيى بن سعيد به شكل مرسل
روايت نموده ،و نسائى هم اين را به نقل از ابن مسعود به مثل آن روايت كرده
است .و ابن ابى شيبه از مكحول به معناى اين را به اختصار ،با فرق در الفاظ
استعاذه ،چنانكه در الكنز ( )212/1آمده ،روايت نموده است.
حشر ،و [قل هواللّه احد] ،و معوذتين .آن گاه آن مرد برخاست ،انگار كه هرگز مريض
نبوده است .اين چنين در الكنز ( )212/1آمده است.
«معبود بر حقى جز خداوند بردبار و كريم نيست ،خداوند پاك و با بركت است و
پروردگار عرش بزرگ است ،و ستايش خداوند راست كه پروردگار عالميان است».
اين چنين در الكنز ( )298/1آمده ،و ابن حبان آن را صحيح دانسته ،و حاكم نيز آن
روايت كرده ،و به شرط مسلم صحيحش دانسته ،چنانكه در تحفة الذاكرين (ص
)194آمده ،و طريقى براى اين حديث در بخش تعليم اذكار (ص )223گذشت.
هيثمى ( )137/10گفته است ،و بخارى اين را در الدب المفرد (ص )104از ابن
عباس به مثل آن روايت كرده است.
مىبرم ،و به تو از ناتوانى و سستى پناه مىجويم ،و به تو از بخل و بزدلى پناه مىبرم ،و
به تو از غلبه دين و قهر و خشم مردان پناه مىبرم» .مىافزايد :اين را گفتم ،و خداوند
اندوهم را از من دور نمود و دينم را از من ادا كرد.
ساعتى است كه ملئك در آن حاضر مىباشند ،و دعا در آن مستجاب است ،و برادرم
يعقوب به پسرانش گفت[:سوف استغفرلكم ربى](.يوسف ،)98:هدفش اين است
كه تا شب جمعه بيايد ،و اگر نتوانستى در وسط آن برخيز ،و اگر نتوانستى در اول آن
برخيز و چهار ركعت نماز بگزار ،در ركعت اول سوره حمد و ياسين را بخوان ،در
ركعت دوم سوره حمد و حم الدخان را بخوان ،و در ركعت سوم سوره حمد و الم
صل را بخوان، تنزيل السجده را بخوان ،و در ركعت چهارم سوره حمد و تبارك المف ّ
وقتى از تشهد فارغ شدى ستايش خداوند را به جاى آر ،و بر خداوند ثنا را نيكو دار ،و
بر من درود بفرست -و آن را نيكو انجام ده -و هم چنان بر ساير انبيا درود بفرست،
و براى مردان و زنان مومن و برادرانت كه در ايمان بر تو سبقت نمودهاند آمرزش
بطلب ،و بعد در آخر آن بگو :اللهم ارحن بترك العاصى ابدا ما ابقيتن ،و ارحن آن اتكلف ما ل يعنين ،و
ارزقن حسن النظر فيما يرضيك عن ،اللهم بديع السماوات والرض ذا اللل و الكرام و العزة الت ل ترام ،اسالك يااللّه يا
رحان بللك و نور و جهك آن تلزم قلب حفظ كتابك كما علمتن ،و ارزقن آن اتلوه على نو الذى يرضيك عن ،اللهم
بديع السماوات والرض ذاللل والكرام و العزة الت ل ترام ،اسالك يااللّه يا رحن بللك و نور وجهك أن تنوّر بكتابك
بصرى ،و آن تطلق به لسان ،و آن تفرج به عن قلب ،و آن تشرح به صدرى ،و آن تغسل به بدن ،فانه ل يعينن على الق
غيك ،و ل يؤتيه ال انت و ل حول و ل قوة ال بال العلى العظيم ،بار خدايا ،مرا به ترك گناهان به صورت
مطلق تا وقتى باقيم مىمانى رحم فرما ،و رحمم نما تا به چيزى تكليف ننمايم كه
برايم ارتباط و نفع ندارد ،و برايم حسن نظر در آنچه از من راضيت مىسازد ،نصيب
فرما ،بار خدايا ،آفريننده آسمانها و زمين ،صاحب عظمت و بزرگى و عزتى كه قصد
َ
آن كرده نمىشود 1،از تو سئوال مىكنم ،اىالل ّه و اى رحمن ،به عظمت و بزرگيت و نور
و جهت كه قلبم را استطاعت حفظ كتابت را عنايت فرما ،چنان كه آن را به من
آموختى ،و به من اين توانايى را نصيب گردان ،كه آن را همانطورى تلوت نمايم كه
تو را از من راضى مىسازد ،بار خدايا ،آفريننده آسمانها و زمين ،صاحب عظمت و
َ
بزرگى و عزتى كه قصد آن كرده نمىشود ،از تو سئوال مىكنم ،اىالل ّه و اى رحمان ،به
عظمت و بزرگيت و به نور و جهت ،كه با كتابت ديدهام را منور سازى ،زبانم را به آن
روان گردانى ،قلبم را به آن شادمان سازى ،سينهام را به آن بازسازى و بدنم را به
آن غسل دهى ،چون غير از تو مرا به حق كمك نمىكند ،و نه غير از تو كسى اين را
مىدهد ،و هيچ كسى از توانايى و قوت جز خداوند بلندمرتبه و بزرگ برخوردار نيست،
اى ابوالحسن اين را سه جمعه ،يا پنج يا هفت جمعه انجام مىدهى ،به اجازه خدا
دعايت قبول مىشود ،سوگند به ذاتى كه مرا بر حق فرستاده است ،هر مؤمنى كه
اين را انجام دهد هرگز خطا نمىشود» .ابن عباس مىگويد :به خدا سوگند ،على فقط
پنج يا هفت (جمعه) را سپرى نموده بود كه :در همچو مجلس نزد رسول خدا ص آمد
گفت :اى رسول خدا من در گذشته چهار آيه يا نزديك به آن فرا را مىگرفتم ،و وقتى
آن را پيش خودم مىخواندم از نزدم پراكنده مىشدند و امروز من چهل آيه يا نزديك به
آنرا فرا مىگيرم و وقتى آنرا پيش خودم مىخوانم انگار كه كتاب خدا در پيش چشمانم
است ،و حديث را مىشنيدم ،وقتى مىخواستم آن را تكرار نمايم از نزدم فراموش
مىشد ولى امروز احاديث را مىشنوم و وقتى آنها را بيان مىنمايم حرفى از آنها را
نمىگذارم ،آن گاه رسول خدا ص به او گفت« :ابوالحسن ،سوگند به پروردگار كعبه
كه مؤمن هستى» .ترمذى مىگويد :اين حديث حسن غريب است.
1يعنى هيچ كسى از مخلوقات قصد رسيدن را به آن مرتبه نمىكند زيرا از دائره توانش بال و برتر
است .م.
َ
دعاهاى اصحاب (رضىالل ّه عنهم) دعاهاى ابوبكر
در دعايش مىگفت( :اللهم ان احمد در الزهد از حسن روايت نموده ،كه گفت :ابوبكر
اسالك الذى هو خي ف عاقبة امرى ،اللهم اجعل ما تعطين (من) الي رضوانك و الدرجات العلى ف جنات النعيم)
ترجمه« :بار خدايا ،من از تو آنچه را مىخواهم ،كه در فرجام كارم خير باشد ،بار
خدايا ،آنچه از خير را به من ميدهى ،آن را رضايتت و درجههاى بلند در جنتهاى نعيم
بگردان» .و نزد سعيدبن منصور و غير وى از معاويه بن قره روايت است كه ابوبكر
صديق در دعايش مىگفت( :اللهم اجعل خير عمرى اخره ،و خير عملى خواتمه ،و خير
ايامى يوم القاك) .ترجمه« :بار خدايا ،خير عمرم آخرش را بگردان ،و خير عملم
عملهاى آخرى ام را بگردان ،و بهترين روزهايم روزى را بگردان كه با تو ملقات
مىكنم» .اين چنين در الكنز ( )303/1آمده است.
ابن ابى الدنيا از عبدالعزيز بن سلمه ماجشون روايت نموده ،كه گفت :كسى كه
تصديقش مىكنم برايم حديث بيان نموده ،كه ابوبكر صديق در دعايش مىگفت( :سالك
تام النعمة ف الشياء كلها ،والشكر لك عليها حت ترضى و بعدالرضا ،و الية ف جيع ما يكون فيه الية بميع ميسور
المور كلها ل بعسورها يا كري) .ترجمه« :من از تو نعمت كامل در همه چيزها را سئوال
مىكنم ،و هم چنان توفيق شكرگزارى را برايت در مقابل اين نعمت تا راضى شوى ،و
هم چنان بعد از رضايت منديت ،و از تو خير مىطلبم در همه آنچه در آن خير است،
البته با همه آسانى كارها نه با مشكلت و دشوارىهاى آن ،اى كريم».
و نزد وى هم چنان از ابويزيد مدائنى روايت است كه گفت :از دعاى ابوبكر صديق
اين بود( :اللهم هب ل ايانا و يقينا و معافاة و نية) ،ترجمه« :بار خدايا برايم ايمان ،يقين ،عافيت و
نيت ببخش» .اين چنين در الكنز ( )303/1آمده است.
دعاهاى عمر
روايت نمودهاند كه مىگفت( :اللهم ان ابن ابى شيبه و ابونعيم در الحليه از عمر
اعوذبك آن تاخذن على غرة ،او تذرن ف غفلة ،او تعلن من الغافلي) .ترجمه« :بار خدايا ،من به تو پناه
مىبرم از اين كه مرا در غفلت مؤاخذه كنى ،يا در غفلت بگذارى ام يا از غافلين
بگردانى ام».
و نزد احمد در الزهد ازحسن روايت است كه عمر مىگفت( :اللهم اجعل عملى
صالحا ،واجعله لك خالصا ،و ل تجعل ل حد فيه شيئا) ،ترجمه« :بار خدايا ،عملم را
صالح گردان ،و آن را براى خودت خالص گردان ،و براى هيچ كسى در آن چيزى
مگردان» .و نزد ابن سعد و بخارى در الدب از عمروبن ميمون روايت است كه:
عمربن خطاب در دعايش كه به آن دعا مىنمود مىگفت( :اللهم توفنى مع البرار ،و ل
تجعلنى فى الشرار ،وقنى عذاب النار ،والحقنى بالخيار) .ترجمه« :بار خدايا ،مرا با
نيكان بميران ،و در اشرار مگردانم ،و از عذاب آتش نگاهم دار ،و به برگزيدگان
محلقم ساز».
و نزد احمد در الزهد از ابوالعاليه روايت است كه گفت :غالب اوقات از عمربن
خطاب مىشنيدم كه مىگفت( :اللهم عافنا و اعف عنا) .ترجمه« :بار خدايا ،عافيت
مان ده ،و از ما درگذر» .اين چنين در الكنز ( )303/1آمده است.
1عام الرماده خشك سالى و قحطيى بود كه در زمان خلفت عمر (رضى الله عنه) به وقوع
پيوست .م.
2اين چنين در كتاب آمده است و شايد مراد پنج گز و يك وجب باشد .م.
شده 3،بنابراين مرا به سوى خودت در حالى قبض نما ،كه نه حقى را ضايع كرده
باشم و نه هم دچار افراط و از حد گذرى شده باشم».
و نزد وى ( )53/1از اسودبن هلل محاربى روايت است كه گفت :هنگامى كه عمربن
خطاب به خلفت برگزيده شد ،به منبر بلند شد و پس از حمد و ثناى خداوند گفت:
اى مردم من دعا مىكنم آمين بگوييد( :اللهم انى غليظ فلينى ،و شحيح فسخنى و
ضعيف فقونى) ،ترجمه« :بار خدايا ،من غليط و درشتم نرمم ساز ،و بخليم سخيم
ساز ،و ضعيفم قوى ام گردان».
و ابويعلى به اسناد صحيح از سعيدبن مسيب روايت نموده ،كه گفت :عمر وقتى بر
جنازهاى نماز مىگزارد مىگفت :اين بنده ات حال از دنيا دست كشيده و آن را براى
اهل آن گذاشته ،و به سوى تو نيازمند گرديده است ،و تو از وى بى نياز هستى ،وى
شهادت مىداد كه :معبود بر حقى به جز خدا نيست ،و محمد بنده و رسول توست،
(اللهم اغفرله و تجاوز عنه والحقه بنبيه) ،ترجمه« :بار خدايا ،برايش بيامرز ،از وى
درگذر ،و به نبى اش محلقش گردان» .اين چنين در الكنز ( )113/8آمده است.
و نزد بيهقى از كثيربن مدرك روايت است كه :وقتى بر مرده خاك افكنده مىشد
عمر مىگفت( :اللهم اسلم اليك الهل و الال و العشية و ذنبه عظيم فاغفرله).ترجمه« :بار خدايا،
خانواده ،مال و اقارب را براى تو سپرده و گناهش بزرگ است ،پس برايش بيامرز».
اين چنين در الكنز ( )119/9آمده است.
دعاهاى على
روايت نموده ،كه وى مىگفت( :اعوذبك من جهد البلء ،و درك الشقاء ،و قاضى يوسف از على
شاتة العداء ،و اعوذبك من السجن و القيد و السوط) .ترجمه« :به تو از سختى و مشقت آزمايش،
درك بدبختى و خنده دشمنان پناه مىبرم ،و به تو از زندان ،در بند افتادن و تازيانه
خوردن پناه مىبرم» .اين چنين در الكنز ( )304/1آمده است .و نزد دينورى از سفيان
ثورى روايت است كه گفت :به من خبر رسيده كه على بن ابى طالب دعا مىنمود:
(اللهم آن ذنوبى ل تضرك ،و آن رحمتك اياى ل تنقصك) .ترجمه« :بار خدايا ،گناهانم
به تو ضرر نمىرساند ،و رحمتت به من تو را كم نمىسازد» .اين چنين در الكنز (
)305/1آمده است.
ابن نجار از على روايت نموده ،كه وى وقتى ماه نو را مىديد مىگفت( :اللهم انى
اسالك خير هذا الشهر و فتحه و نصره و بركته و رزقه و نوره و طهوره و هداه ،و
اعوذبك من شره و شر مافيه و شرما بعده) .ترجمه« :بار خدايا ،من از تو خير اين
ماه ،فتحش ،نصرتش ،بركتش ،رزقش ،پاكيش و هدايتش را مىطلبم ،و به تو از
شرش ،شر آن چه در آن هست و شر ما بعدش پناه مىبرم» .اين چنين در الكنز (
)326/4آمده است.
و بيهقى از عمربن سعيد نخعى روايت نموده ،كه گفت :پشت سر على ابن على
طالب بر ابن مكنف نماز گزاردم ،وى بر او چهار بار تكبير گفت ،و يك بار سلم داد،
باز وى را در قبرش داخل نمود و گفت( :اللهم عبدك و ولد عبديك،نزل بك و انت خير
منزول به ،اللهم وسع له مدخله ،واغفرله ذنبه ،فانا ل نعلم ال خيرا و انت اعلم ،كان
َ
يشهد أن ل اله ال انت و آن محمدا رسولالل ّه) .ترجمه« :بار خدايا ،بندهات است ،و
فرزند بندگانت ،نزد تو پايين آمده است ،و تو بهترين كسى هستى كه نزدش پايين
3يعنى چون خلفت اسلمى فراخ و بزرگ گرديده بنابراين رعيتم در اطراف عالم منتشر شدهاند.
م.
آمدن مىسزد ،بار خدايا ،مدخلش را برايش وسيع بگردان ،گناهش را برايش بيامرز ،و
ما جز خير نمىدانيم ،و تو خودت داناترى ،وى شهادت مىداد ،كه خدايى جز تو نيست و
محمد رسول خداست» .اين چنين در الكنز ( )119/8آمده است.
َ
1وى پسر عبدالل ّه بن مسعود است.
الرحيم ،واجعلنا شاكرين لنعمتك ،مثني با ،قائلي با ،و اتمها علينا) .ترجمه« :پروردگارا ،در ميان ما
اصلح آور ،به راههاى اسلم هدايت نما ،از تاريكىها به سوى نور نجات بخش ،فواحش
آشكار و پنهان را از ما برگردان ،براى ما در گوشهاى مان ،چشمهاى مان ،قلبهاى
مان ،همسرهاى مان و ذريههاى مان بركت بده و توبه ما را بپذير ،به درستى تو قبول
كننده توبه و مهربان هستى ،و ما را در مقابل نعمتت شكرگزار بگردان ،كه آن را
توصيف نماييم ،آن را بر زبان آريم و آن را براى ما كامل گردان».
َ
و طبرانى از ابوالحوص روايت نموده ،كه گفت :از عبدالل ّه -يعنى ابن مسعود -
شنيدم كه به اين دعا ،دعا مىنمود( :اللهم ان اسالك بنعمتك السابغةالت انعمت با ،و بلئك الذى ابتليتن ،و
بفضلك الذى افضلت على آن تدخلن النة ،اللهم ادخلن النة بفضلك و منك و رحتك) .ترجمه« :بار خدايا،
من تو را به همان نعمت كاملت كه بر من انعام نمودهاى ،و به همان آزمايشت كه
مرا به آن آزمودهاى و به فضلت كه بر من ارزانى فرمودهاى سئوال مىكنم كه داخل
جنتم نمايى ،بار خدايا ،مرا به فضل ،احسان و رحمتت داخل جنت گردان» .هيثمى (
)185/10مىگويد :رجال آن رجال صحيح اند.
و نزد وى همچنان از ابوقلبه از ابن مسعود روايت است كه وى مىگفت( :اللهم ان
كنت كتبتن ف اهل الشقاء فامن و اثبتن ف اهل السعادة) .ترجمه« :بار خدايا ،اگر مرا در اهل بدبختى
نوشته باشى از آن محوم گردان ،و در اهل سعادت ثابتم ساز» .هيثمى مىگويد :رجال
آن رجال صحيح اند ،مگر اين كه ابوقلبه ابن مسعود را درك ننموده است.
َ
و نزد وى هم چنان از عبدالل ّه بن عكيم روايت است كه :ابن مسعود دعا مىنمود:
(اللهم زدنى ايمانا و يقينا و فهما -او قال :علما . )-ترجمه« :بار خدايا ،برايم ايمان،
يقين و فهم -يا گفت :علم -بيفزاى» .هيثمى ( )185/10مىگويد :اسناد آن جيد
است.
و زد وى هم چنان از ابووائل روايت است كه گفت :روزى ،بعد از اين كه از نماز
بامداد برگشتيم از ابن مسعود پرسيدم 1و براى ورود نزدش اجازه خواستيم ،گفت:
داخل شويد ،گفتيم :اندك درنگ مىكنيم ،ممكن است بعضى از اهل منزل كار داشته
َ
باشند ،وى تسبيح گويان آمد و گفت :گمان نموديد كه آل عبدالل ّه در غفلت است ،بعد
از آن گفت :اى كنيز ببين ،آيا آفتاب طلوع نموده است ،پاسخ داد :نخير ،باز براى وى
بار سوم گفت :ببين آيا آفتاب طلوع نموده است ،گفت :آرى :فرمود( :الحمدلله الذى
وهبنا هذااليوم و اقالنا فيه عثراتنا -و مىپندارمش گفت -و لم يعذبنا بالنار) .ترجمه:
«ستايش خدايى راست كه اين روز را براى مان بخشيد ،و در آن خطاهاى مان را
عفو نمود ...و با آتش تعذيب مان ننمود» .هيثمى ( )118/10مىگويد :رجال آن رجال
صحيح اند.
َّ
و نزد وى هم چنان از سليم بن حنظله روايت است كه :عبدالله -يعنى ابن مسعود -
نزديك بازار آمد و گفت( :اللهم انى اسالك من خيرها و خير أهلها ،و اعوذبك من
شرها و شر اهلها) .ترجمه« :بار خدا ،من از تو خير آن و خير اهلش را مىطلبم ،و به
تو از شر آن و شر اهلش پناه مىبرم» .هيثمى ( )129/10مىگويد :طبرانى اين را به
شكل موقوف روايت نموده ،و رجال آن ،غير سليم بن حنظله كه ثقه مىباشد ،رجال
صحيح اند.
1ممكن درست «آمدم» باشد ،اگر اين درست باشد ،حرف ربط «از» بعد از «برگشتم» بايد به
«نزد» تبديل شود.
و نزد وى هم چنان از قتاده روايت است كه گفت :ابن مسعود وقتى ميخواست
داخل قريهاى شود مىگفت( :اللهم رب السماوات و ما اظلت ،و رب الشياطين و ما
اضلت ،و رب الرياح و ما اذرت ،اسالك خيرها و خير ما فيها ،و اعوذبك من شرها و
شر مافيها) .ترجمه« :بار خدايا ،پروردگار آسمانها و آنچه را سايه نمودهاند ،پروردگار
شيطانها و آن چه را گمراه نمودهاند و پروردگار بادها و آن چه را به هوا بلندنموده و
پراكنده ساختهاند ،من از تو خير اين و خير آنچه را در آن هست سئوال مىكنم ،و به
تو از شر آن و شر آنچه در آن هست پناه مىبرم» .هيثمى )0135/10مىگويد :رجال
آن رجال صحيح اند ،مگر اين كه قتاده ابن مسعود را درك ننموده است.
َ
دعاى معاذ و بلل (رضىالل ّه عنهما)
ابونعيم در الحليه ( )233/1از ثوره بن يزيد روايت نموده ،كه گفت :معاذبن جبل
وقتى از طرف شب تهجد به جاى مىآورد ،مىگفت( :اللهم قدنامت العيون ،وغارت النجوم ،و انت حى
قيوم ،اللهمطلب اللجنة بطىء و هرب من النار ضعيف .اللهم اجعل ل عندك هدى ترده ال يوم القيامة ،انك ل تلف اليعاد).
ترجمه« :بار خدايا ،چشمها خوابيدهاند ،ستارهها ناپديد شدهاند ،و تو زنده و قيوم
هستى ،بار خدايا ،كوشش و طلبم براى جنت سست است ،و فرارم از آتش ضعيف
است .بار خدايا ،برايم نزدت هدايتى بگردان 1كه آن را روز قيامت برايم برگردانى و
تو وعدهات را خلف نمىنمايى» .اين را طبرانى روايت نموده ،و اسناد آن منقطع
است ،چنانكه هيثمى ( )185/10گفته است .ابن اسحاق از طريق عروه از زنى از
بنى نجار روايت نموده ،كه گفت :خانهام از بلندترين خانهها در اطراف مسجد بود ،و
بلل از فراز آن هر بامداد براى فجر اذان مىداد ،سحرگاهان مىآمد و در خانه
مىنشست و انتظار فجر را مىكشيد ،وقتى آن را مىديد قامتش را راست مىنمود و بعد
از آن مىگفت( :اللهم احمدك و استعينك على قريش آن يقيموا دينك) .ترجمه« :بار
خدايا ،من تو را مىستايم و از تو براى قريش مدد مىطلبم كه دينت را برپا دارند».
مىافزايد :بعد از آن اذان مىداد ،مىگويد :به خدا سوگند ،من وى را به ياد ندارم كه
شبى آن كلمات را ترك نموده باشد .ابوداود اين را به نقل از وى به تنهاييش روايت
كرده است .اين چنين در البدايه ( )233/3آمده است.
و طبرانى از هند -زن بلل -روايت نموده ،كه گفت :بلل وقتى بر بستر خوابش
قرار مىگرفت مىگفت( :اللهم تجاوز عن سيئاتى ،و اعذرنى بعلتى) .ترجمه« :بار
خدايا ،از گناهانم درگذر ،و با علت هايم معذورم دار» .هيثمى ( )125/10مىگويد :هند
را نشناختم ،ولى بقيه رجال آن رجال صحيح اند.
َ
دعاى زيد و سعدبن عباده (رضىالل ّه عنهما)
طبرانى از زيد بن ثابت روايت نموده كه :وى وقتى براى خوابيدن بر بسترش پهلو
مىزد مىگفت( :اللهم انى اسالك غنى الهل والمولى ،و اعوذبك آن تدعو على رحم
قطعتها) .ترجمه« :بار خدايا ،من از تو غناى خانواده ومول را مىطلبم ،و به تو از اين
پناه مىبرم ،كه بر من رحمى دعا نمايد كه قطعش نموده باشم» .هيثمى ()125/10
مىگويد :اسناد آن جيد است.
و ابن سعد ( )614/3از عروه روايت نموده كه :سعدبن عباده دعا مىنمود( :اللهم
هب لى حمدا ،و هب لى مجدا ،لمجد ال بفعال و ل فعال ال بمال ،اللهم ل يصلحنى
القليل و ل اصلح عليه) .ترجمه« :بار خدايا ،برايم ستايش ببخش ،و برايم بزرگى
1ممكن درست« :برايم در نزدت عهدى بگردان» باشد.
ببخش ،بزرگى جز به عمل قابل دست رسى نيست ،و عمل جز به مال ممكن نيست،
بار خدايا ،مال كم مرا اصلح نمىسازد ،و نه من خود را به آن اصلح كرده مىتوانم.».
دعاهاى ابودرداء
ابونعيم در الحليه ( )219/1از بلل بن سعد روايت نموده ،كه گفت :ابودرداء (رضى
َ
الل ّه عنه) مىگفت( :اللهم ان اعوذبك من تفرقةالقلب) .ترجمه« :بار خدايا ،من به تو از پراندگى
قلب پناه مىبرم» .گفته شد :پراندگى قلب چيست؟ پاسخ داد :اين كه برايم در هر
وادى مال گذاشته شود.
َّ
و نزد وى هم چنان ( )220/1از اسماعيل بن عبيدالله روايت است كه :ابودرداء
مىگفت( :اللهم توفنى مع البرار ،و ل تبقنى مع الشرار) .ترجمه« :بار خدايا ،مرا با
نيكان بميران ،و با اشرار باقيم مگذار» .و از لقمان بن عامر از ابودرداء روايت است
كه وى مىگفت« :اللهم ل تبتلنى بعمل سوء فادعى به رجل سوء» .ترجمه« :بار
خدايا ،مرا به عمل بدى مبتل مگردان ،كه بر اثر آن آدم بد خوانده شوم».
و در نزد وى ( )223/1هم چنان از حسان بن عطيه روايت است كه ،ابودرداء
مىگفت( :اللهم انى اعوذبك آن تلعننى قلوب العلماء) .ترجمه« :بار خدايا ،بمن به تو
از اين پناه مبرم كه قلوب علما لعنتم نمايند» .گفته شد :قلبهاى ايشان تو را چگونه
لعنت مىنمايند؟ پاسخ داد :اينكه مرا بد ببينند [و همين لعنت است].
َ
و ابونعيم در الحليه ( )224/1از عبدالل ّه بن يزيد بن ربيعه دمشقى روايت نموده ،كه
گفت :ابودرداء گفت :در بخش اول شبى به مسجد رفتم ،هنگامى كه داخل شدم ،از
پهلوى مردى عبور نمودم كه به سجده افتاد بود و مىگفت( :اللهم ان خائف مستجي فاجرن من
عذابك ،و سائل فقي فارزقن من فضلك ،لمذنب فاعتذر ،و ل ذوقوة فانتصر ،ولكن مذنب مستغفر) .ترجمه« :بار
خدايا ،من وحشت زده پناه جويم ،برايم از عذابت امان ده ،و سئوال كننده بينوايم ،از
فضلت برايم رزق ده ،نه گناهكارم كه معذرت بخواهم 1،و نه از قوتى برخوردارم كه
كامياب شوم ،ولى گناهكارم و مغفرت مىطلبم» .مىگويد :بعد ابودرداء صبح نمود ،و
آنها را براى يارانش ،از بس كه خوشش آمده بودند ،مياموزانيد.
و بخارى در الدب المفرد (ص )99از تمامه بن حزن روايت نموده ،كه گفت :شيخى
را شنيدم كه به صداى بلندش فرياد مىنمود( :اللهم انى اعوذبك من الشر ل يخلط
شىء) .ترجمه« :بار خدايا ،من به تو از شرى پناه مىبرم ،كه چيزى همراهش خلط
نباشد» .گفتم :اين [شيخ] كيست؟ گفته شد :ابودرداء.
و حاكم از ابودرداء روايت نموده كه وى مىگفت( :اللهم ان اعوذبك آن تعرض على اخى عبداللّه بن
رواحة من عملى ما يستحى منه) .ترجمه« :بار خدايا ،من به تو پناه مىبرم ،از اين كه از عملم بر
َ
برادرم عبدالل ّه بن رواحه چيزى را عرضه نمايى كه ازآن حيا نمايد» .اين چنين در
الكنز ( )306/1آمده است.
َ َ
دعاهاى عبدالل ّه بن عمر (رضىالل ّه عنهما)
َ
ابونعيم در الحليه ( )308/1از نافع از ابن عمر (رضىالل ّه عنهما) روايت نموده ،كه
وى بر صفا دعا مىنمود( :اللهم اعصمن بدينك و طواعيتك و طواعية رسولك .اللهم جنبن حدودك .اللهم اجعلن
من يبك ،و يب ملئكتك ،و يب رسلك ،و يب عبادك الصالي .اللهم حببن اليك و ال ملئكتك و ال رسلك و ال
1ممكن است درست چنين باشد( :ل مذنب معذور فأعتذر) ،نه «گناهكار معذورم كه معذرت
بخواهم».
عبادك الصالي .اللهم يسرن لليسرى ،و جنبن العسرى ،و اغفرل ف الخرة و الول ،واجعلن من ائمة التقي .اللهم انك
قلت[ :ادعون استجب لكم] و انك ل تلف اليعاد .اللهم اذ هديتن للسلم فل تنعن منه و ل تنعه من حت تقبضن و انا
عليه).
ترجمه« :بار خدايا،مرا بر دينت ،طاعتت و طاعت رسولت نگه دار .بار خدايا ،مرا از
حدودت باز دار .بار خدايا مرا از كسانى بگردان كه دوستت مىدارند ،ملئكت را
دوست مىدارند ،رسولنت را دوست مىدارند و بندگان صالحت را دوست مىدارند .بار
خدايا ،مرا نزد خودت ،ملئكت ،رسولنت و بندگان صالحت محبوب گردان .بار خدايا،
مرا براى آسانى آماده و آسان گردان ،و از سختى و مشكل بازم دار ،و برايم در
آخرت و دنيا ببخشاى ،و مرا از امامان متقى بگردان .بار خدايا ،تو گفته اى« :دعايم
كنيد ،براى تان قبولش مىكنم» و تو وعدهات را خلف نمىكنى .بار خدايا وقتى مرا به
اسلم هدايت نمودى ،ديگر مرا از آن بيرون مكن و آن را از من بيرون مكن ،تا در
حالى قبضم نمايى كه من بر آن باشم» .وى به اين دعا ،و دعاى طويل ديگرى كه
داشت بر صفا و مروه ،و در عرفه و جمع 1و بين دو جمره 2و در طواف دعا مىنمود.
َ
و ابونعيم در الحليه ( )304/1از عبدالل ّه بن سيره روايت نموده ،كه گفت :ابن عمر
َ
(رضىالل ّه عنهما) وقتى صبح مىنمود مىگفت( :اللهم اجعلن من اعظم عبادك عندك نصيبا ف كل خي
تقسمه الغداء ،و نورا تدى به ،و رحة تنشرها وزرقا تبسطه ،و ضرا تكشفه ،و لء ترفعه ،و فتنةً تصرفها) .ترجمه« :بار
خدايا ،مرا بزرگترين بهرهمند از ميان بندگانت در هر خيرى كه اين بامداد تقسيم
مىكنى ،و هم چنان بزرگترين بهرهمند از نورى كه به آن هدايت مىنمايى ،رحمتى كه
پراكنده و منتشر مىسازى ،رزقى كه پهن مىگردانى ،ضررى كه دور مىسازى ،بليى
كه بلندش مىنمايى و فتنهاى كه بر مىگردانى بگردان» .طبرانى اين را ازوى به مثل
آن روايت نموده است.هيثمى ( )184/10مىگويد :رجال آن رجال صحيح اند.
َ
دعاهاى عبدالل ّه بن عباس
َ
بزار از سعيدبن جبير روايت نموده كه ابن عباس (رضىالل ّه عنهما) مىگفت( :اللهم انى
اسالك بنور و جهك الذى اشرقت له السماوات والرض ،ان تجعلنى فى حرزك و
حفظك و جوارك و تحت كنفك) .ترجمه« :بار خدايا ،من تو را به نور و جهت كه
آسمانها و زمين از آن روشن گرديدهاند سئوال مىكنم ،كه مرا در پناه ،حفظ ،امان و
زير رعايت خود بگردانى» .هيثمى ( )184/10مىگويد :رجال آن رجال صحيحاند.
وبخارى در الدب المفرد (ص )100از سعيد روايت نموده ،كه گفت :ابن عباس
مىگفت( :اللهم قنعن و بارك ل فيه ،واخلف على كل غائبة بي) .ترجمه« :بار خدايا ،برايم قناعت
نصيب گردان ،و در آن 3برايم بركت بده ،و بر هر غائبم به خير و سلمتى جانشين و
نگهبان باش.
و اسماعيل قاضى از طاووس روايت نموده ،كه گفت :از ابن عباس شنيدم كه
مىگويد« :اللهم تقبل شفاعة ممدالكبى ،وارفع درجة العليا ،و اعطه سؤله ف الخرة و الول كما آتيت ابراي و موسى
عليهما السلم» .ترجمه« :بار خدايا ،شفاعت بزرگ محمد ص را قبول فرما ،و درجه
بلندش را بلند گردان ،و سئوالش را در آخرت و دنيا بده ،چنان كه براى ابراهيم و
1يعنى مزدلفه.
2يعنى در منى.
3البته در آنچه رزق دادهاى.
دعاى انس
بخارى در الدب المفرد (ص )93از ثابت روايت نموده ،كه گفت :انس وقتى براى
برادرش دعا مىنمود مىگفت( :جعلاللّه عليه صلة قوم ابرار ،ليسوا بظلمة و ل فجار يقومون الليل و يصومون
النهار) .ترجمه« :خداوند براى وى دعاى قوم نيكان را نصيب گرداند ،قومى كه نه
ظالماند و نه فاجر ،در شب قيام مىنمايند و روز را روزه مىگيرند».
َ
آنچه را عبدالل ّه بن زبير در وقت شنيدن رعد مىگفت