Professional Documents
Culture Documents
Atashe Daroon
Atashe Daroon
در جستجوی دون خوان ،با عبور از راهی که بننه کوهسننتانها منتهننی
می شد ،به شهر ُاآخاکا در جنوب مکزیک رسیدم .وقتی کننه صننبح زود آن
شهر را ترک می کردم ،انگننار بننه مننن الهننام شنند کننه از مینندان عمننومی
بگننذرم .او را درآنجننا یننافتم .روی نیمکننت محبننوبش نشسننته بننود ،گننویی
انتظار مرا می کشید.
به او پیوستم .برایم حکایت کرد که برای کاری به شهر آمده اسننت
و در یک پانسیون زندگی می کند و اگر دلننم بخواهنند مننی تننوانم بننا او در
آنجا بمانم ،زیرا باینند دو روز دیگننر نیننز در آن شننهر بماننند .سننپس منندتی
درباره فعالیتها و مسائل من در زمینه های دانشگاهی گفتگو کردیم.
طبق معمول ،ناگهان در لحظه ای که انتظارش را نداشتم به پشتم
زد و این ضربه مرا به اوج ابرآگاهی رساند.
مدت مدیدی را در سکوت گذراندیم .با بی صبری منتظننر بننودم کننه
او شروع به صحبت کننند ولننی وقننتی کننه حننرف زد بننا سننخنانش مننرا بننه
شگفتی واداشت .گفت:
-سالها قبل از اینکه اسننپانیاییها بننه مکزیننک بیایننند ،ینننندگان تولتننک
خننارق العنناده ای وجننود داشننتند ،مردانننی کننه قننادر بننه انجننام اعمننال
تصورناپذیری بودند .آنهننا آخریننن حلقننه زنجیننر معرفننتی بودننند ،کننه طننی
هزاران سال دوام یافته بود.
بینندگان تولتک انسانهای خارق العاده ای بودند ،ساحرانی باقنندرت،
مردانی محزون و پرتوان ،گشاینده رمز و رازها و مالننک معرفننتی نهننانی
که از آن برای نفوذ بر افننراد و تبنندیل آنهننا بننه قربانیانشننان بنندین ترتیننب
استفاده می کردند که آگاهی قربانیان خود را بنر هرچنه کنه دلشنان منی
خواست متمرکز می کردند.
حرفش را قطع کرد و قاطعانه مرا نگریسننت .حننس کننردم منتظننر
پرسشی از جانب من است ،ولی نمی دانستم چه بپرسم .ادامه داد:
باید بر واقعیتی مهم تاکید ورزم ،بر این واقعیت که آن ساحران می
دانستند چگونه آگاهی قربانیان خود را تمرکز بخشند .تو هرگز نفهمینندی.
وقتی مننن از آن حننرف مننی زنننم ،برایننت هیننچ مفهننومی ننندارد .شننگفت
آورنیست .یکی از مشکلترین کارها قبول این مطلب است که آگاهی می
تواند دستکاری شود.
گیج شدم .مننی دانسننتم کننه از ایننن کننار قصنند خاصننی دارد .دلهننره
آشنایی را حس کردم ،همننان احساسننی کننه هروقننت او شننروع بننه دوره
جدیدی از آموزشهایش می کرد ،به من دست می داد.
احساسم را برایش گفتم .لبخند مبهمی زد .معمول به هنگننام لبخننند
زدن شادی از سر و روی او می بارید .این بار ،به طور روشنننی پریشننان
خاطر می نمود .لحظه ای به نظر رسید فکر می کند که به صحبت ادامه
دهد یا نه .دوباره قاطعانه مرا نگریست و با نگاهش بننآرامی سننرتاپایم را
برانداز کرد .بعد ،ظاهرا راضی شد .سری تکان داد و گفت که مننن بننرای
آزمایش نهایی آماده ام ،آزمایشی که همه سالکان قبل از آنکه روی پننای
خود بایستند ،باید از آن بگذرند .بیشتر ازهمیشه گیج شدم .او ادامه داد:
-ما می خواهیم درباره آگاهی بحث کنیم .بینندگان تولتک هنننر کنننار
آمدن با آگاهی را می دانسننتند .در واقننع آنهننا برتریننن اسننتادان ایننن هنننر
بودند .وقتی می گویم که آنها می دانستند که چگونه آگاهی قربانیان خود
را متمرکز کنند ،منظورم این است که دانش نهانی و اعمال رمننزی آنننان
به آنها اجازه می داد که رمننز و راز آگنناه بننودن را بننا دقننت کشننف کنننند.
اعمال آنها تا امروز به اندازه کافی باقی مانده است ولی خوشبختانه بننه
گونه ای تغییر یافته .می گویم خوشبختانه ،زیرا کارهای آنهننا کننه بعنندا بننه
شرح آن خواهم پرداخت ،بینندگان کهن تولتک را به سوی آزادی راهننبری
نکرد ،بلکه به سوی نیستی سوق داد.
-آیا تو با این اعمال آشنایی داری؟
-البته که آشنایی دارم .برای ما امکان ندارد کنه بنا اینن فنهنا آشننا
نباشیم ولی این بدان معنی نیست که مننا خننود آن را بننه کننار گیریننم .مننا
دیدگاه دیگری داریم .به حلقه جدیدی تعلق داریم.
-ولی تو که خودت را یک ساحر نمی دانی ،می دانی؟
-نه ،نمی دانم .من سالکی هستم که »می بیند« .در واقع همننه مننا
بینندگان جدید هستیم .بینندگان کهن ساحر بودند.
برای آدمی معمولی سحر حرفه ای منفی است و با این حال جاذبه دارد.
به همین علت هم مننن تننو را درهمننان حننالت آگنناهی طننبیعی ات ترغیننب
کردم که به ما به عنوان ساحر بنگری .مصلحت اینطور ایجاب مننی کننرد،
به برانگیختن تمایلت کمک می کرد ،ولی برای ما ،ساحر بودن مثننل ایننن
است که به خیابان بن بستی گام نهیم.
می خواستم منظورش را بدانم ولی حاضر نشنند در ایننن مننورد
حرفی بزند .او گفت که ضمن توضیح آگاهی به این مطلب اشاره خواهنند
کرد.
سپس از او درباره اصل و مبدا معرفت تولتکها پرسیدم .پاسننخ
داد:
-ابتدا تولتکها طریق معرفت خود را با خوردن گیاهان اقتدار شروع
کردند .به هننر حننال از روی کنجکنناوی یننا گرسنننگی یننا بننه اشننتباه آنهننا را
خوردند .بعد از اینکه گیاهان اقتدار برآنها اثننر گذاشننت ،فقننط زمننان مننی
خواست تا برخی از آنان شروع به تجزیه و تحلیل تجربیات خود کنننند .بننه
عقیده من اولین مردان در طریق معرفت بسیار با شننهامت بودننند و ،در
عین حال ،بیش از حد در اشتباه.
-دون خوان ،آیا همه اینها ناشی از حدس و گمان تو نیست؟
-نه ،اینها حدس و گمان مننن نیسننت .مننن یننک بیننننده هسننتم و
هرگاه »دیدنم« را بر آن زمان متمرکز کنم ،می فهمم چه اتفاقی افتنناده
است.
-آیا تو می توانی جزئیات چیزهای گذشته را »ببینی«؟
» -دیندن« احسناس خاصنی از دانسنتن اسنت .دانسنتن چینزی
بدون کوچکترین نشانه ای از شک و تردید .در این مورد می دانم که ایننن
مردان چه کرده اند ،نه فقط به خاطر اینکه »می بینننم« ،بلکننه چننون مننا
کامل به یکدیگر وابسته ایم.
سپس دون خوان برایم توضیح داد که معنای واژه »تولتننک« بننه
آنچه که من از آن می فهمننم ارتبنناطی ننندارد .بننرای مننن » تولتننک« یننک
فرهنگ یا در واقع امپراطوری »تولتک« است .برای او اصطلح »تولتک«
به مفهوم مرد خرد و پیر طریقت می باشد.
او گفت در دورانی کنه از آن صنحبت منی کنند ،یعننی قرنهنا ینا
هزاران سال قبننل از فتننح اسننپانیاییها چنیننن معرفننت پیشننگانی در ننناحیه
جغرافیایی پهننناوری ،واقننع در شننمال و جنننوب دره مکزیننک زننندگی مننی
کردند و وظایف مشخصی چون درمننانگری ،جننادوگری ،نقننالی ،رقاصننی،
پیشگویی ،تهیه غذا و نوشیدنی داشتند .این رشته کارها حکمت خاصی را
پرورش مننی داد .حکمننتی کننه آنهننا را از انسننانهای معمنولی متمنایز مننی
سنناخت .بعلوه ،ایننن تولتکهننا اغلننب افننرادی بودننند کننه در بننافت زننندگی
روزمننره مقننام مناسننبی یافتننند ،درسننت مانننند پزشننکان ،هنرمننندان،
آموزگاران ،کشیشها و بازرگانننان زمننان مننا .آنهننا تحننت نظننارت شنندید و
همکاریهای سازمان یافته ای به کارشان ادامه دادند و چنننان زبردسننت و
با نفوذ شدند که حتی بر گروههای مختلفی که خارج از قلمرو جغرافیایی
تولتکها زندگی می کردند ،تسلط یافتند.
دون خوان گفت کنه پنس از قرنهننا سننروکار داشنتن بنا گیاهننان
اقتدار و بعد از اینکه بعضی از مننردان »دینندن« را آموختننند ،جسننورترین
آنان شروع به آمننوزش »دینندن« بننه سننایر معرفننت پیشننگان کردننند و از
همین جا پایننان کارشننان آغنناز شنند .بننا گذشننت زمننان تعننداد »بینننندگان«
افزایش یافت .وسوسه آنچه کننه مننی دیدننند ،آنننان را غننرق در حرمننت و
ترس کرد و چنان شدت یافت که دوران معرفت پیشگی آنان به سننرآمد.
آنها در هنر»دیدن« بسیار ماهر شنندند و توانسننتند در جهانهننای بیگننانه ای
که می دیدند قدرت بسیار اعمال کنند ،ولی همه اینها کوچکترین ارزشننی
نداشننت» .دینندن« ،اقتنندار آنهننا را تحلیننل بننرد و مجبورشننان کننرد دائمننا
سرگرم آنچه که می دیدند باشند .دون خوان ادامه داد:
-ولی درهر حال »بینندگانی« بودند که از آن سرنوشننت گریختننند.
انسانهای بزرگی که با وجود »دیدنشان« هرگز از معرفننت پیشننه بننودن
دست برنداشتند .بعضی از آنان تلش کردند که از »دیدن« خود به معنای
سازنده آن استفاده کنند و این هنر را به همنوعانشان نیننز بیاموزننند .مننن
مطمئنم که تحت راهبری آنان ،اهالی تمام شهرها به دنیاهای دیگر رفتننند
و هرگز بازنگشتند.
ولی »بینندگانی« که فقط می توانستند »ببینند« با ناکامی روبرو شدند و
هنگامی که سرزمینشان مورد تاخت و تاز فاتحان قننرار گرفننت ،آنهننا نیننز
مثل هر آدم دیگری بی دفاع ماندند.
این فاتحان تمننام دنیننای تولتننک را تصننرف کردننند .همننه چیننز را بننه خننود
اختصاص دادند ،ولی هرگز»دیدن« نیاموختند.
-چرا فکر می کنی که هرگز »دیدن« نیاموختند؟
-چون آنها بدون آنکه معرفت درونی تولتکهننا را داشننته باشننند،
روند »بینندگان« تولتک را تقلید کردند .امننروزه نیننز سنناحران زیننادی در
مکزیک به سر می برند ،اخلف فاتحانی که از طریقت تولتک پیروی مننی
کنند ولی نمی دانننند چننه باینند بکنننند یننا ازچننه حننرف بزنننند ،زیننرا بیننننده
نیستند.
-این فاتحان چه کسانی بودند؟
-سرخپوستان دیگر .وقتی اسپانیاییها آمدننند» ،بینننندگان« کهننن
قرنها بود که رفته بودند ولی نسل جدیدی از »بینننندگان« جایگنناه آنهننا را
در حلقه جدیدی نگاه داشتند.
-مقصودت از نسل جدید »بینندگان« چیست؟
-بعد ازاینکه دنیای اولین تولتکها نابود شد ،بینننندگانی کننه جننان
سالم به دربرده بودند کناره گیری کردند و با جدیت به بازبینی اعمالشان
پرداختند .اولین اقدام آنها پی ریزی »کمین و شکارکردن«» ،رویا دینندن«
و »قصد« ،به عنوان روشهای راهگشا ،وننناچیز شننمردن مصننرف گیاهننان
اقتداربود .شاید این کار آنان بیانگر این مطلب باشد کنه مصنرف گیاهنان
اقتدار واقعا چه برسر آنها آورده است .هنوز حلقه جدید پا نگرفته بود که
فاتحننان اسننپانیایی سننرزمین آنهننا را روفتننند .خوشننبختانه در ان زمننان
»بینننندگان« جدینند کننامل آمننادگی رویننارویی بننا خطننر را داشننتند .آنهننا
متخصصان تمام عیار هنر»کمین و شکارکردن« بودند.
دون خننوان گفننت کننه طننی قننرون بعنند ،دوران انقینناد بننرای
»بینندگان« جدید شرایط مطلوبی را به وجود آورد تا آنان مهارت خود را
کامل کنند .جای بسی شگفتی اسننت کننه سننختی بیننش از حنند و اجبننار و
اضطرار آن زمان دقیقا انگیزه پنالودن مبننانی و اصننول جدینند را بنه آننان
ارزانی داشت .و از آنجا که آنهنا هرگنز فعالیتهایشنان را بنروز ندادنند ،در
آرامش دستاوردهایشان را تنظیم کردند .پرسیدم:
-تعداد »بینندگان« جدید در دوران فتح زیاد بود؟
-در آغاز بله ،اما در اواخر آن ،چند نفری بیش نبودند ،بقیننه بننه
کلی نابود شده بودند.
-امروز چه وضعی دارند دون خوان؟
-چند نفری هنوز باقی مانده اند .خودت می دانی که درهمه جا
پراکنده اند.
-آنها را می شناسی؟
-پاسخ دادن بننه چنیننن سننوال سنناده ای از هننر کنناری مشننکلتر
است .بعضی از آنها را بخننوبی مننی شناسننیم .ولننی آنهننا کننامل شننبیه مننا
نیستند .زیرا افکار خود را بر جنبه های خاصی از معرفت مثننل رقصنیدن،
درمان کردن ،جنادو کننردن و صنحبت کنردن متمرکننز کننرده اننند و ننه بنر
چیزهایی چون »کمین و شکار کردن«» ،رویننا دینندن« و یننا » قصنند« کننه
»بینندگان« جدید توصیه می کنند .آنهایی که کامل شبیه ما هستند ،هرگننز
راهشان با ما تلقی نخواهد کرد .بینندگانی که در دوران فتح زننندگی مننی
کردند ،طوری برنامه ریزی کردند کننه در برخننورد بننا اسننپانیاییها از خطننر
انهدام مصون بمانند .هریک از اینن بیننندگان مکتننب ننوینی را بنینان نهناد
ولی اکثر آنها بازمانده ای نداشتند ،به همین علت هم تعننداد ایننن مکنناتب
کم است.
-کسانی را می شناسی که کامل شبیه ما باشند؟
به اختصار جواب داد:
-چند نفری را.
سپس از او خواهش کردم تمام اطلعنناتی را کننه در ایننن مننورد
دارد به من بدهد ،زیرا من بشدت به این مطلب علقه داشتم .بننرای مننن
دانستن نامها و آدرسها بنه منظنور بررسنی صنحت و تاییند آن از اهمینت
ویژه ای برخوردار بود.
ظاهرا دون خوان تماینل چنندانی بنه منوافقت بنا منن نداشنت.
گفت:
» -بینندگان« جدید این نوع آزمایش را پشت سر گذاشته اند .نیمی
از آنان بر سر این کار جننان بنناخته اننند .از ایننن رو اکنننون پرننندگانی تنهننا
هستند .بهتر است که از این مسئله بگذریم .مننا تنهننا مننی تننوانیم دربنناره
طریقت خودمان حرف بزنیم .در این باره هرقدر که دلمننان بخواهنند مننی
توانیم صحبت کنیم.
او توضیح داد که تمام مکناتب بینننندگان در ینک زمننان و بننه یننک
طریق شروع به کار کردند .در حنندود اواخننر قننرن شننانزدهم هننر ننناوالی
تعمدا خننود و گننروه بینننندگانش را از هرگننونه تماسننی بننا دیگننر بینننندگان
برحذر داشت .به گفته او نتیجه این جدایی شدید ،پیدایش مکنناتب فننردی
بود .مکتب ما از چهارده ناوال و صدوبیست و شش بیننننده تشننکیل شنند.
بعضی از این چهارده ناوال فقط هفت بیننده با خننود داشننتند .بعضننی هننا
یازده نفر و دیگران تا پانزده نفر.
گفت که معلمش ،و یا آنطور که او می نامینند ،حننامی او ننناوال
خولیان بوده و ناوال الیاس معلم خولیان بوده است .از او پرسیدم که آیا
نام هر چهارده ناوال را می داننند .آنهننا را برشننمرد و نامشننان را بننه مننن
گفت ،طوری که فهمیدم آنها که بودند .همچنین گفت کننه شخصننا پننانزده
بیننده ای را که گروه حامی او را تشکیل می دادند ،معلم حامیش ،ننناوال
الیاس و یازده بیننده گروه او را ،می شناسد.
دون خوان بننه مننن اطمینننان داد کننه مکتننب مننا طریقننتی کننامل
استثنایی دارد ،زیرا در سال هزار و هفتصد و بیست و سه در اثننر تنناثیری
بیرونی که بر ما تحمیل شده و به طور محسوسی مسیرمان را دگرگننون
کرده ،تغییرعمیقی کرده است .او نمی خواسننت فعل دربنناره ایننن واقعننه
حرفی بزند ،ولی گفت که آغاز جدید ،از آن به حسنناب مننی آینند و هشننت
ناوالی که از آن زمان این مکتب را اداره کرده اند ،ذاتا بننا پیشنننیان خننود
تفاوت داشته اند.
***
روز بعد دون خوان ظاهرا مشغول کسب و کار خننود بننود ،زیننرا
او را تا حوالی ظهر ندیدم .در این بیننن سنه تنن از کنارآموزانش ،پنابلیتو،
نستور و لگوردا به شهر آمدند .می خواستند برای نجاری پابلیتو ابزار کار
و جنننس بخرننند .مننن هننم بننه جمننع آنهننا اضننافه شنندم و کمننک کننردم تننا
خریدشان را انجام دهند .بعد همگی به اتفاق به پانسیون برگشتیم.
چهارنفری نشستیم و صننحبت کردیننم تننا اینکننه دون خننوان وارد
اتاق من شد .گفت که بعد از صرف غذا بیرون خواهیم رفت ولی قبل از
آن باید به طورخصوصی با من صحبت کند .پیشنهاد کنرد کنه منن و او در
میدان عمومی شهر گشتی بزنیننم و سننپس همگننی در رسننتوران گردهننم
آییم.
پابلیتو و نستور بلند شدند و گفتند قبل از آنکه همه جمع شننویم
باید قدری خرید کنند .لگوردا خیلی ناراضی و دلگیر به نظننر مننی رسننید.
ناگهان گفت:
-راجع به چه می خواهید حرف بزنید؟
ولی فورا به اشتباهش پی برد و خندید.
دون خوان نگاه عجیبی به او انداخت ولی حرفی نزد.
لگوردا که در اثر سکوت او جرات پیدا کرده بود ،پیشنننهاد کننرد
که او را هم با خود ببریم و به ما اطمینان داد که اصل مزاحممان نشننود.
دون خوان به او گفت:
-مطمئنم کننه مزاحننم مننا نمننی شننوی ولننی راسننتش نمننی خننواهم
بفهمی که به او چه می گویم.
خشم لگوردا کامل بدیهی بود .سرخ شد و وقتی که مننن و دون
خوان از اتاق خارج می شدیم ،از شدت خشننم و هیجننان صننورتش بننرای
چند لحظه ازحالت طبیعی خننود خننارج شنند .دهننانش بازمانننده و لبهننایش
خشک شده بود.
حالت لگننوردا خیلننی نگرانننم کننرد .نناراحت شنندم ولننی حرفننی
نزدم .گویی دون خوان احساس مرا درک کرد و بی مقدمه گفت:
-تو باید شب و روز از لگننوردا ممنننون باشننی .در انهنندام خننود
بزرگ بینی ات خیلی به تو کمک می کند .او در زندگی تو نقش یک خرده
ستمگر را بازی می کند ولی تو هنوز هم متوجه آن نشده ای.
ما در اطراف میدان آنقدر پرسه زدیم تا ناراحتی من برطرف شنند.
بعد دوباره روی نیمکت محبوب او نشستیم .دون خوان شروع به صنحبت
کرد.
-بینندگان کهن خیلی خوشبخت بودند ،زیرا برای فراگیری چیزهننای
حیرت آور و جالب فرصت زیادی داشتند .باید بگویم کننه آنهننا بننا عجننایبی
آشنا بودند که امروز حتی تصورش هم برایمان ناممکن است.
-چطورهمه این چیزها را یاد می گرفتند؟
-آنها فقط با »دیدنشان« همه چیننز را یناد مننی گرفتننند .بیشننتر
چیزهایی را که ما در مکتب خود با آن آشنننایی داریننم ،آنهننا کشننف کننرده
اند .بینندگان جدید اشتباه بینندگان قدیم را تصننحیح کردننند ،ولننی اسنناس
آنچه که ما می دانیم و انجننام مننی دهیننم در عصننر تولتکهننا مفقننود شننده
است.
او توضننیح داد کننه یکننی از سنناده تریننن و در ضننمن مهمننترین
دستاوردهای آنان ،از نقطه نظننر آمننوزش ،ایننن دانننش اسننت کننه انسننان
دونوع آگاهی دارد .بینندگان کهن آن را سوی راست و چننپ انسننانها مننی
نامیدند .ادامه داد:
-بینندگان کهن کشف کردند که برای آمننوزش معرفتشننان ،بهننترین
روش این است که کارآموزان را وادار کنند تا در سوی چننپ خننود ،یعنننی
در حالت ابرآگاهی قرار گیرند .آموزش واقعی در آن حالت رخ می دهد.
کودکان را در کننودکی بننه عنننوان کننارآموز در اختیننار بینننندگان کهننن مننی
گذاشتند ،به همین جهت آنها هیچ گونه روش دیگری بننرای زننندگی کننردن
نمی شناختند .وقتی این کودکان به سن معینی می رسیدند ،باید به نننوبه
خود کودکان دیگری را به عنوان کارآموز قبول می کردند .مجسم کن که
با چنین تمرکزی در طی قرون ،با جابجنایی در سننوی چنپ و راسننت چنه
چیزهایی باید کشف کرده باشند.
خاطر نشان کردم که چقدر این جابجایی برایننم ننناراحت کننننده
است .او گفت که تجربیات مننن در ایننن منورد شننبیه تجربیننات اوسننت .و
حامی او ،ناوال خولیننان ،بننا جابجننایی او از نننوعی آگنناهی بننه نننوع دیگننر،
دوگانگی ژرفی در او ایجاد کرده است .گفت که روشن بینی و آزادی کننه
او به هنگام ابرآگاهی تجربه کرده ،کامل مغنایر بنا اصنول عقلینی حنالت
دفاعی ،خشم و ترس او در حالت آگاهی طبیعی بوده است.
بینندگان کهن برای پیگیری اهداف خناص خننود چنیننن تقنارنی را
ایجاد می کردند و با کمک آن کارآموزانشان را مجبور می کردند که برای
یادگیری فنون ساحری به تمرکز مورد نیاز خود دست یابند .ولی به گفتننه
او بینندگان جدید از آن اصننول اسننتفاده مننی کردننند تننا کارآموزانشننان را
متقاعد کنند که هنوز امکانات ناشناخته ای در انسان وجود دارد .او ادامه
داد و گفت:
-بهترین نتیجه کار بینندگان جدید توضیح آنها در مورد اسرار آگنناهی
است .آنها تمننام توضیحاتشننان را در برخننی از مفنناهیم و اعمننال خلصننه
کرده اند و وقتی کارآموز در حننالت ابرآگنناهی اسننت ،همننه را بننه او مننی
آموزند.
او گفت که ارزش شیوه آموزش بینندگان جدید از اینن واقعینت
بهره می گیرد که تا وقتی کسی در مرحله ابرآگنناهی نباشنند ،نمننی تواننند
چیزی به یاد آورد .سالکانی که می خواهند بننه پیشرفتشننان ادامننه دهننند،
باید تمام آموزششان را به یاد آورند .ناتوانی در به یاد آوردن مطالب سد
نفوذ ناپذیری بنرای سننالکان ایجناد مننی کنند .تنهنا پنس از سنالها تلش و
انضباط ،سالکان می توانند آموزشهایشان را به یاد آورننند .از آن بننه بعنند
مفاهیم و روشهایی که به آنها آموخته شده است ،کامل درونی منی شنود
و بدین طریق نیرویی بدست می آورننند کننه بینننندگان جدینند انتظننارش را
دارند.
فصل دوم
خرده ستمگران
دون خوان تا ماهها بعد درباره سلطه آگاهي با من حرفي نزد .در آن
ايام ما در خانه اي زندگي مي كرديم كه گروه ناوال در آن بسر مي برد .
-برويم گشتي بزنيم .يا حتي بهتر از آن ،به ميدان شهر برويم كه
مردم زيادي در آنجا هستند ،بنشينيم و حرف بزنيم .
از اين كه با من حرف مي زد تعجب كردم ،زيرا در اين چند روزي كه در
آن خانه اقامت داشتم او بجز سلم و عليك حرف ديگري با من نزده
بود .
-مي خواهيم بحثي را كه در اآخاكا شروع كرده بوديم ادامه دهيم .
براي درك توضيحات در مورد آگاهي لزم است كوشش بيش از حدي به
كار بري و آماده باشي كه سطوح آگاهيت را جابجا كني .تمام مدتي كه
ما درگير اين بحث هستيم ،من تمركز و شكيبايي كامل تو را مي خواهم
.
تا حدي گله آميز به او گفتم كه چقدر با امتناع از صحبت كردن در اين دو
روز اخير مرا ناراحت كرده است .مرا نگريست و ابروانش را بال برد .
لبخندي بر لبانش پديدار و بعد محو شد .متوجه شدم كه به من مي گويد
چندان بهتر از لگوردا نيستم .چيني بر پيشاني انداخت و گفت :
لگوردا پشت سرم ايستاده و دستش هنوز بال بود .چهره اش از شدت
خشم برافروخته بود .فرياد زد :
-خوب ،حال هرقدر دلت مي خواهد از من حرف بزن .اقل حال دليلي
داري .اگر حرفي داري ،جلو روي خودم بگو .
ظاهرا از شدت غضب از پا درآمده بود .روي زمين نشست و شروع به
گريه كرد .دون خوان حرفي نزد .از شدت شادي غير قابل وصفي
بهتش زده بود .من از شدت غضب خشكم زده بود .لگوردا نگاه خيره
اي به من انداخت و سپس رو به دون خوان كرد و به مليمت گفت كه
ما حق نداريم از او انتقاد كنيم .
دون خوان از شدت خنده روي زمين خم شده بود .حتي نمي توانست
حرفي بزند .دو سه بار سعي كرد چيزي به من بگويد ولي دست آخر
منصرف شد و به راه افتاد .بدنش هنوز از شدت خنده مي لرزيد .
درحالي كه هنوز با غضب به لگوردا مي نگريستم – در آن لحظه لگوردا
به نظرم آدم حقيري آمد – خواستم به دنبال دون خوان بدوم كه ناگهان
اتفاق خارق العاده اي رخ داد .متوجه شدم چه چيزي آن قدر به نظر
دون خوان مضحك آمده بود .من و لگوردا خيلي به هم شبيه بوديم .
خود بزرگ بيني ما بيش از حد بود .تعجب و خشم من از سيلي خوردن
تفاوتي با خشم و سوء ظن لگوردا نداشت .حق با دون خوان بود .بار
گران خود بزرگ بيني واقعا دست و پا گير است.
با خرسندي به دنبالش دويدم ،اشك بر گونه هايم مي غلتيد .وقتي به او
رسيدم گفتم كه متوجه چه مطلبي شده ام .چشمانش از موذي گري و
خوشي برق مي زدند .پرسيدم :
به خانه بازگشتيم .دون خوان به همه گفت كه لگوردا چه كرده است .
شادي كه از مسخره كردن لگوردا به بينندگان دست داد وضع ناراحت
كننده اي برايش به وجود آورد .وقتي كه نگرانيم را در مورد لگوردا
اظهار كردم ،دون خوان گفت :
-با مليمت نمي توان به جنگ خود بزرگ بيني رفت .
-خود بزرگ بيني چيزي سهل و ساده نيست .سرچشمه همه چيزهاي
خوب و بد در وجود ماست .براي رهايي از خود بزرگ بيني كه از جمله
چيزهاي بد است .شخص به تدبير فوق العاده اي نياز دارد .بينندگان
طي ساليان كساني را كه در اين راه موفق شده بودند ،تحسين بسيار
مي كردند .
گله آميز گفتم كه انديشه از بين بردن خود بزرگ بيني با وجودي كه
اغلب نيز به نظرم بسيار خوشايند مي رسد ،ولي واقعا درك ناپذير
است .گفتم كه رهنمودهايش براي خلصي از آن ،چنان مبهم است كه
نمي توانم از آنها پيروي كنم .پاسخ داد :
-بي عيب و نقصي و از شر خود بزرگ بيني خلص شدن آن قدر مفاهيم
مبهمي هستند كه ارزشي برايم ندارند .
-بي عيب و نقص بودن چيزي جز استفاده مناسب از انرژي نيست .
حرفهاي من واقعا ربطي به اخلق ندارد .من به اندازه كافي انرژي
ذخيره كردم و همين مرا بي عيب و نقص مي سازد ولي براي فهميدن
اين مطالب تو هم بايد به اندازه لزوم انرژي ذخيره كني .
مدت مديدي سكوت كرديم .مي خواستم درباره گفته هايش فكر كنم .
ناگهان دوباره شروع به صحبت كرد :
دليل آوردم كه پس فهرست آنها شامل هر چيزي در زير اين آسمان كبود
مي شود .ولي او با حوصله پاسخ داد كه فهرست استراتژيكي كه از آن
حرف مي زند ،تنها شامل الگوهاي رفتاري مي شود كه براي بقا و
سلمتي ما ضروري است .
از اين فرصت استفاده و تاكيد كردم كه بقا و سلمتي را مي توان به
صور بي پاياني تفسير كرد و به هيچ وجه نمي توان توافق كرد كه چه
چيز براي سلمتي و بقا ضروري است و چه چيز ضروري نيست.
در حين حرف زدن علقه ام را نسبت به مسئله از دست دادم .متوجه
بيهودگي دليلم شدم و حرفم را قطع كردم .
-يكي از دلواپسي هاي سالكان مبارز ،رها ساختن اين انرژي به منظور
مواجه شدن با ناشناخته است .به جريان انداختن اين انرژي يعني بي
عيب و نقصي .
-واقعا حيرانم .تو مرتب مي گويي كه ل گوردا خرده ستمگر زندگي من
است .اصل خرده ستمگر يعني چه ؟
ضمن صحبت لبخند جذابي داشت .گفت كه بينندگان جديد طبقه بندي
خاص خود را در مورد خرده ستمگران توسعه دادند .گرچه اين مفهوم
يكي از جدي ترين و مهمترين دستاورد آنان است ،با وجود اين بينندگان
جديد آن را بيشتر به شوخي گرفتند .به من اطمينان داد كه درتمام
طبقه بندي هاي آنان نشانه شوخي طنز آميزي وجود دارد ،زيرا مزاح
تنها وسيله مقابله با تمايل آگاهي بشري در فهرست برداري و ايجاد
طبقه بندي دست و پا گير است .
بينندگان جديد ضمن ممارست ،در راس طبقه بنديهاي خود ،سر چشمه
اوليه انرژي ،يعني تنها حكمران كيهان را قرار دادند و آن را ستمگر
ناميدند .طبيعتا بقيه حكام و قدرتمندان در رده بسيار پائين تري از آنها
قرار گرفتند .در مقايسه با اصل و منشا آن ،انسانهاي وحشتناك
ستمگر ،دلقك هايي بيش نبودند و به همين علت آنها را خرده ستمگران
ناميدند .
گفت كه خرده ستمگران دو گروه فرعي دارند .اولين گروه دسته اي از
خرده ستمگران هستند كه آدمها را شكنجه و آزار مي دهند و بدبخت مي
كنند ،بدون اينكه واقعا باعث مرگ كسي شوند .آنها خرده ستمگران
كوچك ناميده مي شوند .دومين گروه متشكل از خرده ستمگراني است
كه بيش از حد عصباني كننده و مزاحمند .به آنان خرده ستمگران ناچيز
يا خرده ستمگران حقير مي گويند .
طبقه بندي او به نظرم مسخره آمد .يقين داشتم كه اين اصطلحات را
في البداهه مي سازد .پرسيدم آيا اين طور است .با بيان مسخره اي
پاسخ داد :
-نه ،به هيچ وجه .بينندگان جديد متخصص طبقه بندي بودند .بدون
شك خنارو يكي از بزرگترين آنهاست .اگر تو با دقت به او توجه كني
مي فهمي كه بينندگان جديد از طبقه بندي خود چه منظوري داشته اند .
-حتي فكرش را هم نمي كنم .خنارو ممكن است چنين كاري كند ولي
من نمي كنم ،خصوصا وقتي كه مي دانم تو در باره طبقه بنديها چه
برداشتي داري .بينندگان جديد بيش از حد بي ادب هستند .
اضافه كرد كه خرده ستمگران كوچك نيز به نوبه خود به چهار طبقه
تقسيم مي شوند .گروه اول با بيرحمي و خشونت شكنجه مي دهد .
ديگري با گمراه كردن و ايجاد ترس تحمل ناپذير اين كار را مي كند .
گروه بعدي با ايجاد غم و اندوه بر انسان ستم مي كند و عاقبت گروه
آخر كه با خشمگين كردن سالكان آنها را شكنجه مي دهد .سپس
افزود :
-امكان ندارد !
”اراده“
-معمول تنها چهار ويژگي به كار گرفته مي شود .پنجمي ،يعني
را براي آخرين رويارويي ذخيره مي كنند ،يعني براي وقتي كه سالكان با
جوخه آتش مواجه مي شوند .
-زيرا ” اراده “ به دنياي ديگر تعلق دارد .به ناشناخته .چهار ويژگي
ديگر به شناخته تعلق دارند ،دقيقا به همان جايي كه خرده ستمگران در
آنند .در واقع ،آنچه انسان را به خرده ستمگري بدل مي كند ،استفاده
بيش از حد شناخته است .
دون خوان شرح داد تنها بينندگاني كه در عين حال سالكاني بي عيب و
نقص هستند و بر ” اراده “ تسلط دارند ،مي توانند اين پنج خاصيت
سالك را با يكديگر تلفيق كنند .اين تلفيق مانور پيچيده اي است كه در
حيطه زندگي روزمره انساني قابل اجرا نيست .ادامه داد :
-واكنش يك انسان معمولي در مورد اين مطلب اين است كه فكر مي
كند شايد جمله بر عكس باشد .يعني بيننده اي كه بتواند در رويارويي با
ناشناخته استقامت كند ،مطمئنا مي تواند با خرده ستمگر روبرو شود ،
ولي اين طور نيست .و درست همين گمان باعث نابودي بهترين
بينندگان اعصار كهن شد .ما حال بهتر مي دانيم .مي دانيم كه هيچ چيز
نمي تواند روح يك سالك مبارز را به اندازه مبارزه جويي سر و كار
داشتن با مردم غير قابل تحملي كه در مواضع قدرتند آبديده كند .تنها
تحت اين شرايط سالك مبارز هوشياري و آرامشي را كه براي تحمل بار
سنگين مصائب و سختيهاي ناشناخته لزم دارد ،كسب مي كند .
پس از سالهاي فراواني حيرت انگيز همه چيز كامل عوض شد .خرده
ستمگران ديگر هيچ گاه به آن تعداد نرسيدند .فقط در آن دوران قدرت
آنها نامحدود بود .يك خرده ستمگر با امتيازات نامحدود بهترين وسيله
براي ساختن يك بيننده كامل است .
-بله ،بخت با من يار بود .يكي از آن غول پيكرهايش مرا گير انداخت .
گر چه ،آن موقع من هم چون تو فكر مي كردم ،خود را خوشبخت نمي
دانستم .
به دون خوان قول داد كه مزد زيادي به او بدهد و حتي در موقعيتي باشد
كه بتواند پول ذخيره كند ،زيرا قرار است در آن خانه زندگي كند ،غذا
بخورد و خرجي ندارد .
مرد خنده ترس آوري داشت .دون خوان دانست كه بايد بي درنگ فرار
كند .به سمت در دويد ولي آن مرد با اسلحه اي كه در دست داشت
راهش را بست .تپانچه خود را پر كرد و لوله آن را به شكم دون خوان
فشرد و گفت ” :فراموش نكن كه تا وقتي رمق داري بايد در اينجا كار
“ و با چماقي كه در دست داشت دون خوان را به جلو راند .بعد او كني
را به گوشه اي در پشت خانه برد و گفت كه تمام كارگرانش بايد هر روز
از طلوع آفتاب تا غروب بي وقفه كار كنند .سپس از او خواست دو
كنده عظيم درخت را از زمين بيرون آورد .همچنين به او گفت كه اگر
قصد فرار داشته باشد و يا به مقامات شكايت كند ،او را مي كشد .و
اگر اتفاقا موفق به فرار شود ،در دادگاه خواهد گفت كه دون خوان
” تا وقتي كه زندهسعي كرده است كارفرما را به قتل رساند .گفت :
اي بايد در اينجا كار كني ،بعد يك سرخپوست ديگر جاي تو را خواهد
گرفت ،همان طور كه تو جاي سرخپوستي را كه مرده است ،گرفته اي
“ .
دون خوان گفت كه خانه با آن مردان لت و چاقو كش مثل دژ بود .او
كارش را شروع و سعي كرد به وضع نامساعد خود فكر نكند .در پايان
روز آن مرد بازگشت و با لگد او را تا آشپزخانه به همراه برد ،از نگاه
خصمانه دون خوان خوشش نمي آمد .او را تهديد كرد كه اگر از
دستوراتش اطاعت نكند ،دستهايش را قطع مي كند .
در آشپزخانه پيرزني به او غذا داد ،ولي دون خوان چنان آشفته و
ترسيده بود كه نتوانست چيزي بخورد .پيرزن نصيحتش كرد كه هر قدر
مي تواند غذا بخورد .گفت كه كارش پاياني ندارد و بايد بنيه اش را
حفظ كند به او هشدار داد مردي كه پيش از او اين شغل را داشت روز
قبل مرده است .براي كار كردن خيلي ضعيف شده بود و از پنجره
طبقه دوم به پايين افتاده شد.
دون خوان گفت كه سه هفته تمام در خانه كارفرما كار كرد و آن مرد هر
روز و هر لحظه او را تهديد و تحت شرايط خطرناكي وادار به كار مي
كرد :مرتب با چاقو و اسلحه و چماق تهديدش مي كرد .هر روز او را به
اصطبل مي فرستاد و در حالي كه اسبهاي سركش درون اصطبل بودند
مجبور بود آنجا را تميز كند .هميشه با شروع روز دون خوان فكر مي
كرد كه امروز ،آخرين روز او است .زنده ماندن يعني اين كه روز بعد
نيز همين جهنم را در پيش رو خواهد داشت .
تقاضاي مرخصي دون خوان پايان كار را جلو انداخت .بهانه اش اين بود
كه بايد به شهر برود تا بدهي خود را به سر كارگر كارخانه قند بپردازد .
سر كارگر جديد گفت كه حق ندارد كارش را ،حتي براي يك لحظه
تعطيل كند ،زيرا فقط به خاطر امتياز كار كردن در آنجا تا خرخره اش
زير بار قرض است .
دون خوان دانست كه كارش ساخته است .به حقه مرد پي برد :او و
آن سر كارگر همدست هستند و سرخپوستان ساده را از كارخانه قند به
اينجا مي آورند و تا سرحد مرگ از آنها كار مي كشند و بعد مزد آنها را
قسمت مي كنند .اين آگاهي چنان او را خشمگين كرد كه فرياد زنان از
آشپزخانه بيرون دويد و به درون خانه رفت .سركارگر و كارگران ديگر
از شدت تعجب غافلگير شدند .از در جلو خارج شد و چيزي نمانده بود
كه موفق به فرار شود ،سركارگر در جاده راهش را بريد و گلوله اي به
سينه اش شليك كرد .فكر كرد مرده است و او را به همان حال رها
كرد .
دون خوان گفت كه بنا بر سرنوشت ساعت مرگ او فرا نرسيده بود .
حاميش او را در آنجا يافت و از او مراقبت كرد تا بهبود يافت .ادامه
داد :
دون خوان گفت حاميش به دقت براي او شرح داد چه بايد انجام دهد تا
مبارزه با اين آدم موحش به نفع او تمام شود .همچنين آنچه را كه
بينندگان جديد به عنوان چهار مرحله طريقت معرفت پيشگان مي دانند
برايش تشريح كرد .اولين مرحله تصميم به كارآموز شدن است .بعد از
آنكه كار آموزي نقطه نظرش را در باره خود و دنيا تغيير داد ،دومين
مرحله را آغاز مي كند و سالك مي شود ،بدين معنا كه توانايي بالترين
انضباط و خويشتن داري را دارد .پس از فراگيري شكيبايي و وقت
شناسي ،سومين مرحله ،معرفت پيشه شدن است .وقتي مرد
“را آموخت گام چهارم را برمي دارد و بيننده مي شود .
”ديدن
معرفت
حامي دون خوان تاكيد كرده بود كه به اندازه طولني در راه معرفت
پيش رفته است تا به ميزان ناچيزي به دو خصلت اول يعني خويشتن
داري و انضباط دست يابد .دون خوان تاكيد كرد كه اين دو ويژگي به يك
حالت دروني ارتباط دارد .سالك به خود توجه مي كند ولي نه مثل يك
آدم خودخواه بلكه به اين معنا كه دائما و كامل در حال خود آزمايي است
.دون خوان ادامه داد :
-چگونه كسي مي تواند از اين هيوليي كه وصف كردي لذت ببرد .
به هر حال با پيروي از نقشه مدبرانه حاميش ،دون خوان دوباره در
كارخانه قند مشغول همان كار قبلي شد .هيچ كس به خاطر نياورد كه
او در گذشته آنجا كار كرده است .افرادي براي بيگاري به كارخانه قند
مي آمدند و بدون گذاشتن كوچكترين رد پايي ناپديد مي شدند .
بنا بر استراتژي حاميش ،دون خوان بايد نشان مي داد كه از همه لحاظ
واجد شرايط است و همين طور شد .همان زن آمد و باز هم مثل چند
سال پيش دوباره او را در نظر گرفت .اين بار دون خوان خيلي قوي تر
از آن زمان بود .
همان وقايع دوباره تكرار شد .به هر حال بنابر نقشه دون خوان بايد از
همان آغاز از پرداختن به سر كارگر خودداري مي كرد .آن مرد كه هرگز
حرف زور از كسي نشنيده بود ،يكه خورد .دون خوان را تهديد كرد كه
از كار بركنارش مي كند .دون خوان نيز او را تهديد كرد و گفت كه براي
صحبت كردن با خانم مستقيما به خانه اش مي رود .دون خوان مي
دانست كه همسر مالك كارخانه قند از نقشه اين دو سر كارگر بي اطلع
است .او به سر كارگر گفت كه مي داند آن زن كجا زندگي مي كند ،
چون او قبل در مزرعه مجاور مزارع نيشكر كار كرده است .مرد شروع
به چانه زدن كرد و دون خوان نيز به نوبه خود براي نرفتن به خانه آن زن
از او پول خواست .سر كارگر تسليم شد و چند اسكناس به او داد .
دون خوان مطمئن بود كه رضايت ظاهري مرد فقط حقه اي است كه او
را به داخل خانه بكشاند .ادامه داد :
به محض اين كه به آنجا رسيديم ،به درون خانه دويدم و سراغ آن خانم
را گرفتم .او را يافتم و خود را به پايش انداختم و دستهايش را بوسيدم
و تشكر كردم .دو سر كارگر از شدت خشم كبود شده بودند .سر
كارگر خانه درست مثل قبل رفتار مي كرد ،ولي من براي مقابله با او
كامل مجهز بودم .خويشتن داري ،انضباط ،شكيبايي و وقت شناسي
داشتم .كارها درست همان طور كه حاميم برنامه ريزي كرده بود ،پيش
رفت .با استفاده از خويشتن داري ،احمقانه ترين خواسته هاي مرد را
بر آوردم .معمول آنچه ما را در چنين مواقعي از پا در مي آورد ،
فرسايش عادي خود بزرگ بيني ماست .اگر كسي ذره اي غرور داشته
باشد ،وقتي با او طوري رفتار كنند كه احساس كند آدم بي ارزشي
است ،خرد مي شود .
-من هر روز ذره ذره پيشتر مي رفتم .گاهي اوقات زير شلقهاي مرد
به گريه مي افتادم و با وجود اين خوشحال بودم .نقشه حاميم مرا وادار
مي كرد كه بدون نفرت از آن مرد هر روز را به فردا رسانم .من سالك
مبارزي بودم .مي دانستم كه بايد منتظر بمانم و مي دانستم كه منتظر
چه هستم .شادي بزرگ سالكانه درست در همين است .
مدافع دون خوان آن زني بود كه شغل را به او داده بود .هر بار كه او را
مي ديد ،به زانو مي افتاد و او را مقدس مي خواند .حتي از او تقاضا
كرد كه مدالي از تصوير مقدسش به او بدهد تا براي سلمتي و خوشيش
دعا كند .دون خوان ادامه داد :
-او يك مدال به من داد و اين مطلب سر كارگر را از خشم ديوانه كرد .
وقتي شب هنگام مستخدمين را براي دعا جمع كردم ،چيزي نمانده بود
كه سكته كند .فكر كردم كه مصمم شده است مرا بكشد .نمي
توانست بگذارد كه همين طور ادامه دهم .
به منظور اقدام متقابل ،در ميان مستخدمين خانه براي مراسم دعا
تشكيلتي درست كردم .آن خانم فكر مي كرد كه من تمام خصوصيات
يك مرد پرهيزكار را دارم .پس از آن ديگر نه به خواب عميق فرو مي
رفتم و نه در بسترم مي خوابيدم .هر شب به پشت بام مي رفتم .از
آنجا دو بار ديدم كه آن مرد در نيمه هاي شب با چشمان جنايت بارش
به دنبالم مي گشت .
هر روز مرا به زور به درون اصطبل مي فرستاد و اميدوار بود كه اسبها
مرا زير پا له كنند .ولي من تخته اي از چوب سخت را در گوشه اي كار
گذاشته بودم و از خود در پس آن محافظت مي كردم .مرد هرگز از
وجود آن باخبر نشد ،زيرا از اسب ها منزجر بود .اين يكي ديگر از نقاط
ضعف او و همان طور كه معلوم شد ،مرگ آورترين آن ها بود .
آن مرد فقط ظلم و جور را مي شناخت و با آن وحشت ايجاد مي كرد .
اگر ظلم و ستم او خنثي مي شد ،كامل درمانده مي گشت .دون خوان
مي دانست كه مرد جرئت نمي كند او را در محوطه خانه به قتل
رساند .به اين جهت روزي در حضور كارگران ديگر و مقابل آن خانم به
آن مرد توهين كرد .او را آدم جبوني ناميد كه تا سر حد مرگ از خانم
كارفرمايش مي ترسد .
-لحظه اي بعد آن مرد از شدت خشم ديوانه شده بود .ولي من هنوز با
تواضع در مقابل آن زن زانو زده بودم .
دون خوان گفت وقتي كه خانم به درون خانه رفت .آن مرد و دوستانش
او را به بهانه انجام دادن كاري به پشت خانه فرا خواندند .آن مرد خيلي
رنگ پريده و از شدت خشم سفيد شده بود .دون خوان از صدايش
فهميد كه در واقع آن مرد چه نقشه اي برايش دارد .دون خوان تظاهر
به اطاعت كرد .ولي در عوض آنكه به عقب خانه برود ،به سمت
اصطبل دويد .مطمئن بود كه اسب ها چنان جار و جنجالي را ه مي
اندازند كه مالكان براي اين كه ببينند چه خبر است ،بيرون مي آيند .او
مي دانست كه مرد جرئت نخواهد كرد به سويش تيراندازي كند .اين
كار بيش از حد پر سر و صدا بود و ترس مرد براي از دست دادن كارش
نيز زياده از حد .دون خوان همچنين مي دانست كه آن مرد فقط در
صورتي قدم به محل اسب ها مي گذارد كه تحملش طاق شود .ادامه
داد :
-به درون اصطبل وحشي ترين اسبها پريدم .خرده ستمگر كه خشم او
را كور كرده بود ،كاردش را بيرون كشيد و به دنبال من به درون پريد .
بي درنگ به پشت تخته محافظم رفتم .اسب به او لگدي زد و كار تمام
شد .شش ماه در آن خانه به سر بردم و در اين دوره چهار ويژگي
سالكانه را تمرين كردم و خوشبختانه به كمك آنها موفق شدم .حتي يك
بار هم به حال خود تاسف نخوردم ،يا از ناتواني اشك نريختم .شاد و
آرام بودم .در تمام اين مدت خويشتن داري و انضباطم بيش از اندازه
بود .از آنچه كه شكيبايي و وقت شناسي براي يك سالك بي عيب و
نقص به ارمغان مي آورد برداشتي بي واسطه داشتم .حتي يك بار هم
آرزوي مرگ او را نكرده بودم .
حاميم مطلب خيلي جالبي را برايم وصف كرد .شكيبايي يعني جرئت به
تاخير انداختن چيزي كه سالك مبارز كامل مي داند بايد انجام شود ،نه
اينكه سالك مبارز بر عليه كسي توطئه چيني كند و يا براي تسويه
حساب هاي گذشته برنامه ريزي كند .شكيبايي چيزي مستقل است .تا
زماني كه سالك مبارز خويشتن داري ،انضباط و وقت شناسي دارد ،
شكيبايي اين اطمينان را مي دهد كه چه كسي شايستگي چه چيزي را
دارد .
-البته ! زماني در اوائل دوران فتح ،سالكان چون برگ خزان بر زمين
مي ريختند .گروه آنان قلع و قمع مي شد .خرده ستمگران مي
توانستند فقط از روي هوي و هوس هر كسي را كه مي خواستند به قتل
رسانند .تحت اين شرايط فشار ،بينندگان به حالت تعالي رسيدند.
دون خوان گفت بينندگاني كه آن زمان جان سالم به در مي بردند ،مي
بايست براي يافتن روشهاي جديد نهايت كوشش خود را مي كردند .
ضمن اينكه خيره مرا مي نگريست گفت :
-بينندگان جديد از خرده ستمگران استفاده كردند ،نه فقط براي اينكه
از شر خود بزرگ بيني خلص شوند ،بلكه براي آنكه خود را از اين جهان
خارج كنند ،مانورهاي بسيار پيچيده اي را انجام دادند .ضمن بحث در
مورد تسلط بر آگاهي از اين مانورها مطلع مي شوي .
براي دون خوان توضيح دادم كه آنچه مي خواهم بدانم اين است كه در
حال حاضر و در زمان ما آن خرده ستمگراني را كه او خرده ستمگران
ناچيز مي نامد ،مي توانند بر سالك مبارزي غلبه كنند .پاسخ داد :
-هر كسي به خرده ستمگر بپيوندد شكست خورده است .با خشم و
غضب و بدون خويشتن داري و انضباط اقدام كردن و ناشكيبا بودن يعني
مغلوب شدن .
روز بعنند مننن و دون خننوان در جنناده ای کننه بننه شننهر ُاآخاکننا مننی رفننت
گردشی کردیم .در این ساعت جاده خلوت بننود .سنناعت دو بعنند از ظهننر
بود.
ضمن اینکه بی خیال راه می رفتیم ،ناگهننان دون خننوان شننروع بننه
صحبت کرد .گفت که بحث مننا دربنناره خننرده سننتمگران تنهننا مقنندمه ای
برای مسئله آگاهی بوده است .خاطرنشان کردم کننه ایننن مسننئله چشننم
انداز جدینندی را بننر مننن گشننوده اسننت .از مننن خواسننت تننا منظننورم را
تشریح کنم.
گفتم که منظورم به بحث چند سال پیننش مننا دربنناره سرخپوسننتان
یاکی مربوط می شود .ضمن آموزشهایش برای سوی راست از مزایننایی
حرف زده بود که سرکوبی برای یاکی هننا بننه ارمغننان آورده بننود .مننن بننا
هیجان دلیل آورده بودم که تحت شرایط نکبت بار زندگی آنان ،امکان بننه
دست آوردن هیچ گونه مزایایی وجود نداشته است .به او گفتننه بننودم کننه
نمی فهمم چرا به عننوان ینک یناکی برعلینه چنینن بنی عندالتی آشنکاری
واکنش نشان نداده است.
با دقت به حرفهایم گوش کرده بود .بعد وقتی که مطمئن بودم می
خواهد از نقطه نظراتش دفاع کند ،پذیرفته بود که شننرایط سرخپوسننتان
یاکی براستی نکبت بار بوده است .ولی تاکید کرده بود که وقتی شننرایط
زندگی انسان به طور کلی وحشتناک است ،تفکیک یاکی ها بیهوده است.
او گفته بود:
-برای سرخپوستان یناکی متاسنف نبناش .بنرای ننوع بشننر تاسنف
بخننور .در مننورد سرخپوسننتان ینناکی مننی تننوانم بگننویم کننه آنهننا آدمهننای
خوشبختی هستند .ستمدیده اند و به همین علت ممکننن اسننت بعضننی از
آنها در پایان کار پیروز شوند ،ولننی ظالمننان یعنننی خننرده سننتمگرانی کننه
آنان را لگدمال کرده اند ،کوچکترین شانسی ندارند.
من بی درنگ با سیلی از شعارهای سیاسی پاسخ داده بننودم .اصننل
نقطه نظراتش را نفهمیده بنودم .او دوبناره تلش کنرده بنود کنه مفهنوم
خرده ستمگر را برایم تشریح کند ،ولی کل این اندیشنه فنرای عقنل منن
بنود .اکنننون همنه آن حرفهننا براینم معنننا پینندا مننی کننرد .در حنال کنه بنه
حرفهایم می خندید گفت:
-هنوزهم آن حرفها برایت معنایی ندارد ،فننردا وقننتی کننه در حننالت
آگاهی طبیعی خود هستی ،حتی به یاد نمننی آوری کننه اکنننون متننوجه چننه
چیزی شده ای.
خیلی افسرده شدم ،زیرا می دانستم که حق با اوست .ادامه داد:
-برای تو درست همان اتفاقی می افتد که برای من افتنناده اسننت.
حامی من ،ناوال خولیان وادارم کننرد کننه در حننالت ابرآگنناهی متننوجه آن
چیزی که تو درمورد خرده ستمگران شدی ،شوم و در نننتیجه بنندون آنکننه
دلیلش را بدانم در زندگی روزمره عقایدم را عوض کردم.
من همیشه تحت ستم قرار گرفته بودم و نفرتی واقعی نسبت به کسانی
که به من ستم کرده بودند داشتم .حدس بزن وقتی که متننوجه شنندم در
طلب مصاحبت خرده ستمگران هستم چقدر تعجب کردم .فکر کردم کننه
عقلم را از دست داده ام.
در کنار جاده به جایی رسیدیم کنه چننند تختننه سننگ عظیننم در آنجنا
قرار داشت و در اثر زلزله نیمی از آنها در خاک منندفون شننده بننود .دون
خوان به طرف آنها رفت و روی یک تختننه سنننگ صنناف نشسننت .اشنناره
کرد که مقابلش بنشینم و بعد بدون مقدمه چینی شروع کننرد بننه تشننریح
تسلط بر آگاهی.
گفت که یک سلسله حقننایق وجننود دارد کننه بینننندگان کهننن و جدینند
درباره آگاهی کشف و به منظور فراگیری به شیوه خاصننی مرتننب کننرده
اند.
توضیح داد که تسلط بر آگاهی عبارتست از درونننی سنناختن ترتیننب
کامل چنین حقایقی .اولین حقیقت این است که آشنایی ما با دنیننایی کننه
مشاهده می کنیم ،ما را مجبور به باور این مطلب می کند که اطرافمان
را اشیایی احاطه کرده اننند کننه بخننودی خننود وجننود دارننند و همننان طننور
هستند که آنها را می بینیننم ،در حننالی کننه در واقعیننت جهننان اشننیا وجننود
ندارد ،و در عوض کیهانی از فیوضات عقاب است.
گفت قبل از آنکه مفهوم فیوضات عقاب را برایم تشریح کننند ،باینند
در مورد شناخته ،ناشناخته و ناشناختنی صحبت کند .گفت که اکثر حقایق
درباره آگاهی را بیننگان کهن کشف کرده اند ولی بینننندگان جدینند آنهننا را
مرتب کردند و به آن نظم بخشیدند .بدون این نظم و ترتیب ایننن حقننایق
عمل درک ناپذیر بودند.
گفت که یکی از بزرگترین اشتباهات بینندگان کهن ایننن بننود کننه بننه
دنبال نظم و ترتیب نرفتند .یکی از نتایج مهلک این اشتباه ،فرض آنها بود
که ناشناخته و ناشناختنی یک چیز هستند .بینندگان جدید باید این خطننا را
تصحیح می کردند .آنها محدوده آن را مشننخص و ناشننناخته را بننه عنننوان
قلمروی که بر انسان پوشیده است تعریف کردند ،قلمروی کننه شنناید در
محدوده ای هولناک مستور مانده و با این حال در دسترس انسان است.
در زمانی معین ناشناخته به شناخته بدل می شننود .برعکننس ناشننناختنی
توصیف ناپذیر ،تعمق ناپذیر و درک ناپذیر است .چیزی است که هرگز بنر
ما شناخته نمی شود و با این حال وجود دارد ،چینزی فریبننده و همزمنان
هولناک در بیکرانیش .پرسیدم:
-چگونه بینندگان می توانند این دو را تشخیص دهند؟
-روش تجربی ساده ای وجود دارد .انسننان در مقابننل ناشننناخته از
خود جسارت نشان مننی دهنند .خاصننیت ناشننناخته ایننن اسننت کننه بننه مننا
احساس امید و شادمانی می دهد .انسان احساس قنندرت و نشنناط مننی
کند ،حتی ادراک ناشننی از آن بسننیار رضننایتبخش اسننت .بینننندگان جدینند
»دیدند« که انسننان در رویننارویی بننا ناشننناخته در بهننترین مننوقعیت خننود
است.
گفت هرگاه ناشناخته به ناشناختنی بدل شود نتاینج آن مصننیبت بنار
است .بینندگان احساس فرسودگی و گیجی می کنند .مورد جننور و سننتم
وحشتناکی قرارمی گیرند .جسمشان نیروی خننود را از دسننت مننی دهنند.
عقل و هوشیاری آنان بی هدف سرگردان می شود ،زیننرا ناشننناختنی بننه
هیچ وجه خاصیت نیروبخش ندارد .برای بشر دسننت نیننافتنی اسننت و بننه
همین علت انسان نباینند بننه طننور احمقننانه و یننا حننتی محتاطننانه وارد آن
شود .بینندگان جدید متوجه شدند که باید آمنناده باشننند تننا بننرای کمننترین
تماس با آن ،قیمت گزافی بپردازند.
دون خوان توضیح داد که بینندگان جدینند باینند موانننع دسننت و پنناگیر
آداب و سنن را پشت سر می گذاشتند .وقتی که دوره جدید شروع شنند،
هیچ یک از آنننان مطمئن نبننود کنندام یننک از روشننهای سنننت دیرینننه آنننان
صحیح است و کدام نیست .ظاهرا یک جای کار بینندگان کهن خراب بود،
ولی بینندگان جدید نمی دانستند کجننای کننار .آنهننا ابتنندا گمنان کردننند کننه
هرچه پیشینیانشان انجام داده اند خطا بوده است .بینندگان کهن استادان
حدس و گمان بودند .فکر می کردند که قابلیت آنهننا در »دینندن« ،حننافظ
آنهاست .فکر می کردند که دست نیافتنی هستند تا مهاجمان آنها را نابود
کردند و اکثرشان را بطرز وحشتناکی به قتل رساندند .بینننندگان کهننن بننا
وجود اطمینان کامل از آسیب ناپذیری خویش هیچ پناهی نداشتند.
بینندگان جدید وقت خود را با اندیشیدن در مننورد اینکننه کجننای کننار
خراب بوده اسننت تلننف نکردننند .در عننوض شننروع بننه ترسننیم ناشننناخته
کردند تا آن را از ناشناختنی جدا کنند .پرسیدم:
-چطور آنها ناشناخته را ترسیم کردند ،دون خوان؟
-با استفاده از »دیدن« مهار شده خویش.
گفتم که منظورم از سوال این بود که ترسیم ناشناخته مستلزم چه
چیزهایی است.
پاسننخ داد کننه ترسننیم ناشننناخته یعنننی آن را در دسننترس دینند و
ادراکمان قرار دهیم .بینندگان جدید ضننمن تمریننن »دینندن« دریافتننند کننه
ناشناخته و شناخته واقعا وضننع یکسننانی دارننند ،زیننرا هننردو در دسننترس
ادراک بشننر هسننتند .در حقیقننت بینننندگان مننی توانننند در وقننت موعننود
شناخته را ترک کنند و به ناشناخته گام نهند.
ناشنننناختنی فراسنننوی تواننننایی ادراک بشنننری اسنننت و تشنننخیص
ناشناختنی از شناختنی کاری بس مشکل اسننت .اشننتباه گرفتننن ایننن دو،
بینندگان را به هنگام رویارویی با ناشناختنی در وضع دشننواری قننرار مننی
دهد .دون خوان ادامه داد:
-وقتی چنین اتفاقی برای بینندگان کهن رخ داد ،آنها فکر کردند کننه
طرزعملشان آنان را گمراه کرده است .هرگز به فکرشننان نرسننید اکننثر
چیزهایی که در ناشناختنی است فراسوی فهم ماست .قضاوت نادرستی
کردند و برایشان گران تمام شد.
-پننس از اینکننه متننوجه تفنناوت ناشننناخته و ناشننناختنی شنندند چننه
اتفاقی افتاد؟
-دوران جدید شروع شد .این تمایز ،مرز میان دوران کهننن و جدینند
است .هرچه بینندگان جدید انجام دادند ،از درک آن تمایز ناشی می شد.
دون خوان گفت که »دیدن« عامننل عمننده تخریننب دنیننای بینننندگان
کهن و بازسازی چشم اندازی جدید بود .توسط »دینندن« بینننندگان جدینند
واقعیتهای مسلم و انکارناپذیری را کشف کردند و از آنها برای رسیدن به
بعضی نتایج که بنه نظرشنان انقلبنی منی آمند در منورد طنبیعت بشنر و
جهان استفاده کردند .این نتایج که دوران جدید را به وجود آورد ،حقننایقی
در مورد آگاهی بود که او برایم تشریح می کرد.
***
دون خوان از من خواست برای گردشی در حوالی میدان ،او را تنا مرکننز
شهر همراهی کنم .در بین راه درباره دستگاهها و ابننزار حسنناس گفتگننو
کردیننم .گفننت کننه ابننزار ،تننداوم حننواس ماسننت .مننن منندعی بننودم کننه
ابزارهایی وجود دارند که در این مقوله قرار نمننی گیرننند ،زیننرا کنناربردی
دارند که از لحاظ زیست شناختی قادر به انجام دادن آن نیسننتیم .اظهننار
داشت:
-حواس ما قادر به انجام دادن هر کاری هست.
-من می توانم به تو بگنویم کنه ابزارهننایی وجننود دارنند کننه امنواج
رادیویی را از فضای بیرونننی مننی گیرننند .حننواس مننا نمننی توانننند امننواج
رادیویی را یگیرند.
من عقیده دیگری دارم .فکر می کنم که حواس منا منی تواننند هنر
چیزی که ما را احاطه کرده است بگیرند.
پافشاری کردم و گفتم:
-در مننورد اصننوات منناورای شنننوایی چننه مننی گننویی؟ مننا اعضننای
اندامی شنیدن آنها را نداریم.
-بینندگان معتقدند که ما تنها بننه بخننش خیلننی کننوچکی از خودمننان
دست یافته ایم.
لحظه ای غرق در تفکر شد ،گویی داشت تصمیم می گرفت که چه
بگوید .بعد لبخندی زد و شروع کرد:
-همان طور که همیشه به تو گفته ام اولین حقیقت در مورد آگاهی
این است که دنیای بیرونی واقعا آن چیزی که ما فکننر مننی کنیننم نیسننت.
فکر می کنیم دنیای اشیاست ،ولی نیست.
مکثی کرد ،گویی اثنر حرفهننایش را منی سنننجید .گفتننم کننه بنا اینن
فرض او موافق هستم ،زیرا هر چیزی مننی تواننند بننه مینندان انننرژی بنندل
شود .گفت که من حقیقت را درک کرده ام ولی با دلیل متقاعد شدن ،به
مفهوم تعیین صحت و سقم این امر نیست .گفت که موافقت یا مخالفت
من برایش جنالب نیسنت .بایند سنعی کننم بفهمنم کنه اینن حقیقنت چنه
مفهومی دارد .ادامه داد:
-تو نمی توانی میدان انرژی را ببینی .به هر حال نه بننه عنننوان یننک
آدم معمولی .اگر می توانستی آن را »ببینی« ،بیننده می شنندی .در ایننن
مورد می توانستی حقایق درباره آگاهی را تشریح کنی .منظننورم را مننی
فهمی؟
ادامه داد و گفت که نتایجی را که با دلیل و برهان به آن می رسیم،
در تغییر مسیر زننندگی مننا اثننر ننناچیزی دارد و یننا اصننل کوچکننترین اثننری
ندارد .از این جهت نمونه های بیشماری از مردمی وجود دارد که کامل به
عقیده خویش اطمینان داشته اند و با این وجننود بارهننا مخننالف آن رفتننار
کرده اند و برای توجیه رفتارشان گفته اند که بشر خطاکار اسننت .ادامننه
داد:
-اولین حقیقت این است که دنیا همان است که به نظر مننی رسنند
و با وجود این همان نیست .دنیا آن طور که ادراکمان به مننا مننی قبولننند
جامد و واقعی نیست ،ولی سراب هم نیست .دنیا آن طور کننه گفتننه اننند
توهم نیست .از یک سو واقعی و از دیگر سو غیر واقعی است .خوب بننه
این مطلب توجه کن ،زیرا باید آن را بفهمی نه اینکننه فقننط بپننذیری .مننا
مشاهده می کنیم و این امری بدیهی است .ولی آنچه مشاهده می کنیننم
واقعیتی از همان نوع نیست ،زیرا می آموزیم که چه چیز را باید مشاهده
کنیم.
چیزی بیرون از ما بر حننواس مننا تنناثیر مننی گننذارد .ایننن قسننمت واقعننی
است .قسمت غیر واقعی آن چیزی است که حواس ما درباره ماهیت آن
چیز می گوید .یک کوه را درنظر بگیننر! حننواس مننا مننی گوینند یننک شننیء
است .اندازه و رنگ و شکل دارد .ما حتی کوهها را طبقه بندی کرده ایم.
این طبقه بندی کامل دقیق است و هیچ ایننرادی ننندارد .اشننتباه اینجاسننت
که هرگز به فکرمان نرسیده اسنت کنه حنواس منا تنهنا نقشنی سنطحی
بازی می کنند .حواس ما همان چیزی را درک می کند که باینند درک کننند،
زیرا خصوصیات ویژه آگاهی ما آن را وادار به چنین کاری می کند.
با او موافقت کردم ،نه به خاطر اینکننه بننا او همعقیننده بننودم ،بلکننه
نقطه نظراتش را بخننوبی نفهمیننده بنودم .انگننار در مقابننل یننک منوقعیت
تهدیدآمیز واکنش نشان می دادم ،حرفم را قطع کرد و ادامه داد:
-واژه دنیا را به معنای تمام چیزهایی که ما را احنناطه کننرده اسننت
به کار بردم .البته مننن واژه بهننتری دارم ولننی بننرای تننو کننامل نفهمینندنی
است .بینندگان می گویند تنها آگاهیمننان بنناعث مننی شننود کننه فکننر کنیننم
بیرون از ما دنیای اشیا وجود دارد .ولننی آنچننه واقعننا در آن بیننرون وجننود
دارد ،فیوضات عقناب اسننت ،سنیال ،در جنبشننی دائمنی و بنا وجننود اینن
تغییرناپذیر و جاودانه.
به محض اینکه خواستم بپرسم فیوضات عقاب چیسننت ،بننا اشنناره
سر مرا وادار به سکوت کرد .توضیح داد که یکننی از خننارق العنناده تریننن
میراثهننای بینننندگان کهننن ایننن کشننف آنهاسننت کننه علننت وجننودی همننه
موجننودات حسناس بننرای غنننی سنناختن آگنناهی اسننت .دون خننوان آن را
کشفی عظیم می دانست.
با لحنی نسبتا جدی پرسننید آیننا پاسننخ بهننتری بننرای ایننن سننوال کننه
همیشه فکر بشر را به خود مشغول کرده است ،دارم :علت هسننتی مننا.
بی دنگ حالت دفاعی به خود گرفتم و شننروع کننردم بننه دلیننل آوردن کننه
این سوال بی معنی است ،زیرا به طورمنطقی نمی توان بننه آن پاسننخی
داد .گفتم که برای بحث درباره این مطلب باید راجع به اعتقادات مذهبی
صحبت کنیم و فقط به مسئله ایمان بپردازیم .گفت:
-بینندگان کهن فقط درباره ایمان صحبت نمی کردند .آنها به اندازه
بینندگان جدید اهل عمل نبودند ولی آنقدر اهل عمل بودند که بدانننند چننه
»می بینند« .آنچه که با این سوال تکان دهنده مننی خننواهم روشننن کنننم،
این است که منطق ما به تنهایی نمی تواند پاسخی برای علت وجودی ما
بدهد ،زیرا هر بار پاسخ آن به مسئله اعتقادات برمی گردد .بینندگان کهن
راه دیگری در پیش گرفتند و پاسخی یافتننند کننه فقننط بننه مسننئله ایمننان
محدود نمی شد.
گفت که بینندگان کهن خطرات بیشماری را به جان خریدند و واقعا
نیروی وصف ناپذیری را »دیدند« که سرچشمه همننه موجننودات حسنناس
است .آن را عقاب نامیدند ،زیرا بننا نیننم نگنناهی کننه فقننط آنهننا توانسننتند
تحمل کنند ،آن را به شکل چیزی »دیدند« که به عقابی سیاه و سننفید بننا
اندازه ای بیکران شبیه بود.
»دیدننند« ایننن عقنناب اسننت کننه آگنناهی مننی بخشنند .عقنناب همننه
موجودات حساس را می آفریند تا زندگی کنند و آگاهی را کننه عقنناب بننه
همراه زندگی به آنان اعطا کرده است غنی نمایند .همچنین »دیدند« کننه
عقاب در لحظه مرگ ،موجودات حساس را وادار می کند تا آگنناهی غنننی
شده خویش را رها کنند و سپس آن را می بلعد .دون خوان ادامه داد:
-وقتی که بینندگان کهن گفتند علت وجودی ما تقویت آگاهی است،
این مطلب ارتباطی بننه مسننئله ایمننان و یننا اسننتنتاج نداشننت .آنهننا آن را
»دیدند«.
»دیدند« که آگاهی موجودات حساس در لحظه مرگ غوطه خوران چننون
پنبه فروزانی مستقیما به درون منقارعقاب پرواز می کند تا بلعیده شود.
برای بینندگان کهن این مطلب دلیلی بود بر ایننن کننه موجننودات حسنناس
زندگی می کنند تا آگاهی ،تا غذای عقاب را غنی کنند.
***
در آموزشهای دون خوان وقفه افتاد ،زیرا یک سفر کوتاه تجاری در پیننش
داشت .نستور او را به ُاآخاکا برد .وقتی دور می شدند بننه ینناد آوردم کننه
در اوایل ارتباطم با دون خوان ،هربار که از سننفری تجنناری صننحبت مننی
کرد ،فکر می کردم از این حرف منظور دیگری دارد .سرانجام منظورش
را فهمینندم .همیشننه وقننتی چنیننن سننفری در پیننش بننود ،یکننی از کننت و
شلوارهای خوش دوختش را با جلیقه می پوشید و بعد به هر کسی شبیه
بود جز سرخپوست پیری کننه مننی شننناختم .دگرگننونی عجیبننش را بننه او
گوشزد کرده بودم ،گفته بود:
-ناوال آنقدر نرمش پذیر است که مننی تواننند بننه قننالب هننر کسننی
درآید .از این حرفها گذشته ،نناوال بنودن یعننی هینچ نقطنه نظنری بنرای
دفاع نداشتن .این را به خاطر بسپار .ما بارها به آن بازخواهیم گشت.
بارها و بارها به هر بهانه ای به آن استناد کردیم .گویی واقعا نقطننه
نظری برای دفاع نداشت ولی درغیبت او از ُاآخاکننا سننایه ای از شننک و
تردید مرا فراگرفت .ناگهان متوجه شنندم کننه ننناوال نقطننه نظننری بننرای
دفاع دارد .توصیف عقاب و اعمال او .به عقیده منن بنه دفنناع پرحرارتننی
نیاز داشت.
اینن سنوال را از اطرافینان دون خنوان پرسنیدم ولنی آنهنا از دادن
پاسخ طفره رفتند .گفتننند تننا وقننتی کننه دون خننوان توضننیحاتش را تمننام
نکرده ،پرسیدن این گونه سوالت ممنوع است.
به محض بازگشت دون خوان نشسنتیم تنا حنرف بزنینم و منن اینن
مطلب را از او پرسیدم .پاسخ داد:
-حقایق آن چیزهایی نیستند که با حرارت از آنهننا دفنناع شننود .اگننر
فکر می کنی تلشننم ایننن اسننت کننه از آن دفنناع کنننم ،در اشننتباهی .ایننن
حقایق را برای سرخوشی و روشنی ذهن سالکان جمع کرده اند ،نه برای
به وجود آوردن احساس مالکیت .وقتی مننی گننویم کننه یننک ننناوال نقطننه
نظری برای دفاع ندارد ،منظورم گذشته ازهرچیز این است که یک ننناوال
هیچ وسوسه فکری ندارد.
گفتم که نمی توانم از آموزشهایش تبعیت کنم ،زیرا وصف عقاب و
آنچه انجام می دهد در من وسوسه ای فکری ایجاد کرده است .مننن پننی
در پی بر ترسناک بودن چنین اندیشه ای تاکید کرده ام .گفت:
-اگر از من می پرسی ،این فقط یک اندیشننه نیسننت ،یننک حقیقننت
است و آن هم یننک حقیقننت بشنندت تننرس آور .بینننندگان جدینند فقننط بننا
اندیشه ها بازی نمی کردند.
-ولی عقاب چه نوع نیرویی می تواند باشد؟
-نمی دانم چگونه پاسخ بدهم.عقاب برای بینندگان همانقدر واقعننی
است که قوه جاذبه و زمان برای تننو ،و نیننز بننه همننان اننندازه انننتزاعی و
تصورناپذیر است.
-صبر کن دون خوان .اینها مفاهیم انتزاعی هسننتند ولننی بننه پدیننده
های واقعی و قابل اثبننات مربنوط منی شنوند و تمنام علنوم بنه آن منی
پردازند.
دون خوان متقابل پاسخ داد:
-عقاب و فیوضات آن نیز قابل اثبات است .دانننش بینننندگان جدینند
درست به همین اختصاص دارد.
از او خواستم که فیوضات عقاب را توضیح دهد.
گفت که فیوضات عقاب فی نفسه تغییرناپذیر است و همه چیننز را،
از شناختنی و ناشناختنی دربرمی گیرد .ادامه داد:
-توصیف فیوضات عقاب با کلمات امکان ندارد .یک بیننننده باینند آن
را مشاهده کند.
-دون خوان ،تو خودت شاهد آن بوده ای؟
-البتنه کنه بنوده ام و بنا وجنود آن نمنی تنوانم بگنویم چنه هسنتند.
حضورند ،تقریبا نوعی توده ،فشاری که احساس فریبنده ای به وجود می
آورد .شخص می تواند تنها نیم نگاهی به آن بیننندازد ،همننان طننور کننه بننه
عقاب نیز تنها می توان نیم نگاهی افکند.
-دون خننوان مننی خننواهی بگننویی کننه عقنناب سرچشننمه فیوضننات
است؟
-بی هیچ گفتگو عقاب سرچشمه فیوضاتش است.
-منظورم این است که آیا با چشم دیده می شود؟
-هیچ چیزی در مورد عقاب ارتباطی بنه بینننایی نندارد .تمنام جسنم
یک بیننده عقاب را حس می کند .چیزی درهمه ماست که می تواند ما را
وادارد تا با تمام جسممان مشاهده کنیم .بینندگان عمننل »دینندن« عقنناب
را با بیان بسیار ساده ای توضیح می دهند :از آنجا که انسان از فیوضننات
عقاب تشکیل شده است ،تنها به آن نیاز دارد که بننه اجننزاء سننازنده اش
بازگردد .مسئله از آگاهی بشر ناشی مننی شننود .ایننن آگنناهی اوسننت کننه
مغشوش و گیج می شود .در لحظه موعود وقتی که فیوضات فقننط باینند
خننود را بازشناسننانند ،آگنناهی بشننر ننناگزیر بننه تفسننیر اسننت .نننتیجه آن،
تصویری از عقنناب و فیوضنناتش اسننت ولننی نننه عقننابی وجننود دارد و نننه
فیوضاتی .چیزی که آنجا وجود دارد ،چیزی است که هیچ موجود زنننده ای
نمی تواند بفهمد.
پرسیدم آیا به این علت سرچشمه فیوضات را عقاب می نامننند کننه
عقابها عموما خصوصیات مهمی دارند .پاسخ داد:
-منظور فقط چیزی ناشناختنی است که شباهت مبهمی بننه چیننزی
شناخته دارد .به همیننن علننت مطمئنننا سننعی کننرده اننند کننه عقابهننا را بننا
خصوصیاتی که فاقد آنند ،بیارایند .وقتی که آدمهننای سنناده لننوح ینناد مننی
گیرند اعمالی را انجام دهند کننه نینناز بننه هوشننیاری بسننیار دارد ،همیشننه
همین طور می شود .بینندگان با هر نوع خلق و خویی وجود دارند.
-منظورت این است که انواع مختلفی از بینندگان وجود دارد؟
-نه .منظورم این است که توده های احمقی وجود دارند که بیننننده
می شوند .بینندگان ،انسانهایی پر از نقاط ضعفند یا بهتر بگویم انسانهای
کننامل ضننعیف قادرننند بیننننده شننوند .درسننت مثننل مننردم مفلننوکی کننه
دانشمندان بزرگی می شوند.
از خصوصننیات ایننن بینننندگان مفلننوک ایننن اسننت کننه آنهننا مننی خواهننند
شگفتیهای دنیا را فراموش کنند .غرق در اینن واقعینت هسنتند کنه »منی
بینند« و یقین می کنند که تنها نبوغ آنها اهمیت دارد .یک بیننده باید نمونه
کاملی باشد تا بتواند بر بی قیدی شکسننت ناپننذیر شننرایط بشننری غننالب
آید .مهمتر از نفس »دیدن« ،کاری است که بینندگان با آنچننه کننه »دیننده
اند« انجام می دهند.
-منظورت چیست ،دون خوان؟
-ببین بعضی از بینندگان با ما چه کرده اند .بینش آنها که بر اساس
آن عقاب بر ما حاکم است و ما را در لحظه مرگ مننی بلعنند ،مننا را فلننج
کرده است.
گفت که قطعا در ایننن روایننت اهمننال شننده اسننت و شخصننا چنیننن
بینشی را که سرانجام چیزی ما را مننی بلعنند نمننی پسننندد .مناسننبتر اینن
است که گفته شود نیروی آگاهی ما را به خننود جننذب مننی کننند ،درسننت
همان طور که آهننن ربننا ذرات آهننن را جننذب مننی کننند .در لحظننه مننرگ،
هستی ما در اثر کشش نیرویی بی انتها ازهم می پاشد.
تعبیر چنین حادثه ای که عقاب ما را می بلعد به نظننر مضننحک مننی
آمد ،زیرا این تعبیر یک عمل وصف ناپذیر را به چیزی پیش پا افتاده مثننل
خوردن بدل می کرد .گفتم:
-من یک آدم خیلی معمولی هستم .تصور عقابی که ما را می بلعنند
تاثیر شدیدی بر من می گذارد.
-تا وقتی که شخصا آن را »ندیده ای« نمی توان تاثیر واقعی آن را
اندازه گیننری کننرد ولننی یننادت باشنند کننه ضننعفهایمان حننتی بعنند از اینکننه
»بیننده« می شویم با ما می ماند .وقتی تو این نیرو را »بننبینی« ،ممکننن
است با بینندگان مسامحه کار که آن را عقاب می نامننند مننوافقت کنننی،
همان طور که من کردم .برعکس شاید هم نکنی .ممکن است در مقابل
این وسوسه که خصوصیات بشری را به عنوان چیزی فهم ناپذیر توصیف
کنی ،مقنناومت ورزی و واقعننا بالبننداهه نننامی بننرای آن پینندا کنننی ،نننامی
مناسبتر.
***
***
من ،دون خوان و خنننارو پننس از جمننع آوری گیاهننانی از کوهسننتانهای آن
حوالی ،تازه به خانه دون خنارو بازگشته و دور میزی نشسته بودیم کننه
دون خوان سطح آگاهیم را تغییر داد .دون خنارو به من خیره شده بننود و
بعد زد زیرخنده .خاطرنشان کرد که چقدرعجیب است که منن در رابطننه
با دو سوی آگاهیم دو معیار کامل متفاوت دارم .رابطه ام با او نمونه بارز
این اختلف بود .وقتی که در آگاهی سوی راسننت بننودم ،او دون خننناروی
ساحر بود که هنم از او منی ترسنیدم و هنم بنه او احنترام منی گذاشنتم،
مردی که اعمال باورنکردنیش مرا شاد می کرد و درعین حال به سننرحد
مرگ می ترساند .در سوی چپم او فقط خنارو یننا خننناریتو بنندون پیشننوند
دون بود ،بیننده ای جذاب ومهربان که اعمالش کنامل فهمیندنی بنود و بنا
آنچه انجام می دادم یا سعی می کردم انجام دهم مطابقت داشت.
با او موافقت کردم و افزودم مردی که در سوی چپم تنها حضورش
مرا مانند برگی در باد می لرزاند ،سیلویو مانوئل اسننرارآمیزترین همکننار
دون خوان است .همچنین گفتم که دون خوان ،ناوال واقعی و برتر ازهننر
معیار قراردادی است و من درهر دو حالت به او احترام مننی گننذارم و او
را تحسین می کنم.
خنارو با صدایی ارزان پرسید:
-از او می ترسی؟
دون خوان با صدایی زیر مداخله کرد و گفت:
-خیلی هم می ترسد.
همه خندیدیم .ولی دون خوان و دون خنارو چنننان خندیدننند کننه بننی
درنگ شک کردم شاید از چیزی اطلع دارند که از من پنهان می کنند.
دون خوان افکارم را مثل کتابی می خواند .توضیح داد که در حننالت
بینابین ،قبل از آنکه شخص کامل وارد آگاهی سننوی چننپ شننود ،قننادر بننه
تمرکز بیش از حدی است .اما در عینن حنال آمنادگی هنر ننوع تناثیری را
دارد .من تحت تاثیر سوء ظن واقع شده ام .گفت:
-لگوردا دائما در این حالت است .بخوبی یاد می گیرد ،ولی خیلننی
مزاحم است .به هرکاری تن می دهد .این البته شامل کارهای خنوب هنم
می شود ،مثل تمرکز شدید.
دون خوان توضیح داد بینندگان جدید کشف کردند که بهننترین وقننت
فراگیری به هنگام گذار از حالتی به حالت دیگر است .بعلوه ایننن زمننانی
است که باید از سالکان مراقبت کرد و به آنان به گونه ای توضننیح داد تننا
بتوانند درست ارزیننابی کنننند .اگننر قبننل از ورود بننه سننوی چننپ بننه آنننان
توضننیحاتی داده نشننود ،بننه سنناحرانی بننزرگ بنندل مننی شننوند ،امننا مثننل
تولتکهای کهن بینندگانی مفلوک خواهند بود.
گفت که زنان سالک در موارد خاص به دام سننوی چننپ مننی افتننند.
آنان چنان چالکند که بدون هیچ تلشی می توانند وارد سوی چپ شننوند،
حتی زودتر از وقتی که به خیر و صلحشان باشد.
پس از سکوتی طولنی خنارو به خواب رفت .دون خوان شروع بننه
صحبت کرد و گفت که بینندگان جدید مجبور شدند برای توصننیف دومیننن
حقیقت درباره آگاهی اصننطلحات فراوانننی بسننازند .حننامی او بعضننی از
این واژه ها را به دلخواه خویش تغییر داده بننود .او نیننز بنننا بننر ایننن بنناور
بینندگان که تا وقتی با »دینندن« صننحت و سننقم حقننایق مشننخص نشننده
است تفاوتی نمی کند چه اصننطلحاتی مننورد اسننتفاده قننرار گیرننند هننم
همین کار را کرده بود.
کنجکاو بودم بدانم که او چه اصننطلحاتی را تغییننر داده اسننت ولننی
نمننی دانسننتم چگننونه سنوالم را بنر زبنان آورم .فکننر کنرد کنه در حننق و
قابلیت او بنرای تغیینر آنهنا شنک دارم و توضنیح داد کنه اگنر اصنطلحات
پیشنهاد شده ناشی ازمنطق باشد ،فقط می تواند چیزهای پیش پا افتاده
زندگی روزمره را بیان کننند .ولننی برعکننس وقننتی بینننندگان اصننطلحاتی
پیشنهاد می کنند ،چون از»دیدن« ریشننه مننی گیننرد ،بنننابراین هیننچ گننونه
کاربرد لغوی ندارد و شامل تمننام چیزهننایی مننی شننود کننه بینننندگان مننی
توانند به آن دست یابند.
پرسیدم چرا اصطلحات را عوض کرده است .پاسخ داد:
-ناوال همیشه موظف اسننت کننه بننرای توصننیف راه بهننتری بیابنند.
زمان همه چیز را دگرگون می کند و هر ناوال جدید برای وصف »دیدن«
خویش اصطلحات جدید و اندیشه های جدید به کار برد.
-منظورت ایننن اسننت کننه ننناوال از زننندگی روزمننره اندیشننه هننای
جدیدی می گیرد؟
-نه ،منظورم این است که ناوال درباره »دیدن« همیشننه بننه روش
جدیدی حرف می زند .مثل تو به عنوان یک ننناوال جدینند باینند بگننویی کننه
آگاهی ،ادراک را به وجود مننی آورد .تننو باینند همننان چیننزی را بگننویی کننه
حامی من می گفت ،منتهی به روشی دیگر.
-به عقیده بینندگان جدید ادراک چیست ،دون خوان؟
-آنها می گویند که ادراک شننرط همسننویی اسننت .فیوضننات درون
پیله با آنهایی که در بیرون و درخور آنهاست همسو می شوند .همسننویی
به همه موجودات زنده این امکان را می دهد که آگاهی را توسننعه دهننند.
بینندگان چنین می گویند ،زیرا زندگی موجودات را آنطور که هست واقعا
»می بینند« :موجودات فروزانی که به حبابهای سفید نور می مانند.
پرسننیدم چطننور باینند فیوضننات درون پیلننه را بننا فیوضننات بیرونننی
همسو کرد تا ادراک به وجود آید.
-فیوضات درون و فیوضات بیرون همان تارهننای نورننند .موجننودات
حساس حبابهای کوچک متشکل از این رشته هننا هسننتند ،نقنناط نننور ذره
بینی که به فیوضات لیتناهی متصل اند.
بنه توضننیحاتش ادامننه داد و گفننت کننه فروزننندگی موجنودات زنننده
ناشی از بخش خاصی از فیوضات عقاب است که در پیله درخشننان انهننا
قننرار دارد .وقننتی بینننندگان ادراک را »ببینننند« ،مشنناهده مننی کنننند کننه
درخشندگی فیوضات عقاب در خارج از پیله این موجننودات ،درخشننندگی
فیوضات داخل پیله را روشنتر می کند .فروزننندگی بیرونننی ،درخشننندگی
درونی را جذب خود می کند .می توان گفت به دام مننی اننندازد و تمرکننز
می بخشد .این تمرکز ،آگاهی هر موجود زنده است.
بینندگان می توانند »ببینند« که چگونه فیوضات بیرون پیله ،فشاری
خاص برفیوضات درون پیله وارد می آورند .ایننن فشننارمیزان آگنناهی هننر
موجود زنده ای را تعیین می کند.
از او خواسننتم برایننم روشننن کننند کننه چگننونه فیوضننات بیرونننی بننر
فیوضات درونی فشار وارد می کنند .پاسخ داد:
-فیوضنات عقناب چینزی بیشنتر از تارهنای نورنند ،هنر ینک از آنهنا
سرچشننمه نامحنندود انننرژی اسننت .از آنجننا کننه منناهیت بعضننی از ایننن
فیوضننات بیرونننی ،مانننند فیوضننات درونننی اسننت ،انننرژی آنهننا بنه فشننار
مداومی می ماند .ولی پیله ،فیوضات درونننش را مجننزا نگنناه مننی دارد و
بدین ترتیب فشار را هدایت می کند .بنه تنو گفتننه ام کننه بینننندگان کهننن،
اساتید هنر استفاده از آگاهی بودند .آنچه اکنون می تننوانم بننه آن اضننافه
کنم این است که آنها اسنتاد اینن هننر بودنند ،زینرا یناد گرفتننه بودنند کنه
چگونه با مهارت از ساختار پیله انسان استفاده کنند .همان طور که به تو
گفته ام آنها اسرار آگاهی را فاش ساختند .منظننورم ایننن اسننت کننه آنهننا
»دیدند« و دانستند که آگاهی تابشی درون پیله موجننودات زنننده اسننت و
به حق آن را تابش آگاهی نامیدند.
توضیح داد که بینندگان کهن »دیدند« که آگاهی بشر پرتو درخشنده
و کهربایی رنگی است ،درخشننانتر از بقیننه پیلننه ،تابشننی بننر نننوار باریننک
عمودی در انتهای سمت راست پیله که تمام درازای آن را دربرمی گیرد.
مهارت بینندگان کهن در این بود که این تابش را از محننل اصننلی خننود در
سطح پیله به سطح داخلننی پیلننه و در پهنننای آن جابجننا کنننند .حرفننش را
قطع کرد و به خنارو که هنوز خوابیده بود نگریست .بعد گفت:
-خنارو برای توضیحات کمنترین ارزشنی قاینل نمنی شنود .او منرد
عمل اسننت .حننامیم دائمننا او را بننا مسننائل غیننر قابننل حلننی مننواجه مننی
ساخت .به همین علت او به معنای واقعی وارد سوی چپ شد و هیچ گاه
فرصت نکرد که به بحر تفکر فرو رود.
-دون خوان ،این طور بهتر نیست؟
-بستگی به شخص دارد .برای او این طور خیلی بهتر اسننت .بننرای
من و تو رضایتبخش نیست ،زیرا ما برای وصف کننردن آمنندیم .خنننارو یننا
حامی من بیشتر به بینندگان کهن شباهت دارننند تننا بینننندگان جدینند .مننی
توانند نابش آگاهی را کنننترل کنننند و یننا هرکنناری دلشننان خواسننت بننا آن
انجام دهند.
از روی حصیر برخاست و کشو قوسی به دست و پایش داد .اصرار
کردم به صحبتش ادامه دهد .لبخندی زد و گفت که دیگننر باینند اسننتراحت
کنم ،زیرا تمرکزم رو به کاهش گذارده است.
***
در زدند .بیدار شدم .تاریک بننود .لحظننه ای بننه ینناد نینناوردم کجننا هسننتم.
حالت نامطمئنی داشتم ،گویی بخشی از من هنوز در خواب بود .با وجننود
این کامل بیدار بودم .مهتاب به اندازه کافی از پنجره به درون می تابید و
همه چیز را می دیدم.
دیدم خنارو بلند شد و به طرف در رفت ،تازه فهمینندم کننه در خننانه
او هستم .دون خوان روی حصیر اتاق به خواب عمیقی فرو رفته بود .بننه
وضوح حس می کردم کننه مننا سننه نفننر بعنند از اینکننه خسننته و کننوفته از
گردشی کوهستانی بازگشته ایم ،به خواب رفته ایم.
دون خنارو فانوس را روشن کرد ،بننه دنبننالش بننه آشننپزخانه رفتننم.
کسی برای او یک قابلمه آبگوشت گرم و مقننداری تننورتیلس آورده بننود.
پرسیدم:
-چه کسی برایت غذا آورده است؟ زنی در این اطراف برایت غننذا
می پزد؟
دون خننوان وارد آشننپزخانه شنند .هننردو لبخننندزنان بننه مننن مننی
نگریستند .لبخندشان مرا می ترساند .دون خوان بننه پشننتم زد و مننرا بننه
حالت ابرآگاهی برد .چیزی نمانده بود که از شدت وحشت فرینناد بکشننم.
در این لحظه متوجه شدم که شاید درهنگام خواب یا وقتی بیدار شده ام
به آگاهی عادیم بازگشته ام.
به محض بازگشت به حننالت ابرآگنناهی ،احسنناس مننن آمیننزه ای از
آسودگی و خشم و شندیدترین انندوه بنود .احسناس آسنودگی کنردم کنه
دوباره خودم شده ام ،زیرا این حالت فهم ناپذیر را به عنوان من واقعی
ملحظه می کردم .این تنها به یک دلیل بود :در ایننن حننالت کامننل بننودم،
چیزی کم نداشتم ،خشم و اندوه ،واکنشی در برابر ناتوانی بننود .بیننش از
همیشه از محدودیتهای هستی ام آگاه بودم.
از دون خوان خواستم برایم توضیح دهد که چطننور امکننان دارد یننک
چنین کارهایی را انجام داده باشم .در حننالت ابرآگنناهی مننی توانسننتم بننه
عقب بنگرم و همه چیز را در مورد خود به یناد آورم .منی توانسننتم تمنام
کارهایی را که در هر یک از دو حالت انجام داده بودم ،نقل کنم .حتی می
توانستم ناتوانیم را در به یاد آوردن به یاد آورم .اما به محض بازگشت به
حالت آگاهی طبیعی دیگر نمی توانستم چیزی را کننه در حننالت ابرآگنناهی
انجام داده بودم به یاد آورم ،حتی اگر به زندگیم بستگی داشت .گفت:
-صبر کن ،همین جا صبر کن .تو هنوز چیزی را بنه یناد نینناورده ای.
ابرآگاهی ،تنها حالتی میانه است و فراسننوی آن بیکرانننی ،و تنو بارهننا بننه
آنجا رفته ای .اکنون نمی توانی آن را به یاد آوری ،حتی اگر زندگی تو بننه
آن وابسته باشد.
حق با او بود ،نمی دانستم از چننه حننرف مننی زننند .خننواهش کننردم
توضیح دهد .گفت:
-توضیحش می آید ،روندی آرام دارد ،ولی بننه آن مننی رسننیم .آرام
است ،زیرا من درسننت مثننل تننو هسننتم :دوسننت دارم بفهمننم .برعکننس
حامیم هستم که علقه ای به توضیح دادن نداشننت .بننرای او فقننط عمننل
مطرح بود .ما را در مقابل مسائل باورنکردنی قرار می داد و حل آنها را
به خود ما وامننی گذاشننت .بعضننی از مننا هرگننز چیننزی را حننل نکردیننم و
سرانجام به همان مسیر انحرافی بینندگان کهن افتادیم .فقط عمننل مننی
کردیم و از معرفت واقعی خبری نبود.
-آیا همه این خاطرات در ذهن من اسیرند؟
-نه ،مسئله به این حد هم ساده نیست .اعمال بینندگان پیچیننده تننر
از تقسیم انسان به ذهن و جسم است .تو آنچه را که انجام داده ای و یننا
آنچا را که دیده ای فراموش کرده ای ،زیرا وقتی اعمالی را که فراموش
کرده ای انجام می دادی» ،می دیدی«.
از دون خوان خواهش کردم تا حرفهایش را دوباره توضیح دهد.
با شکیبایی توضیح داد آنچه را که فراموش کننرده ام ،در حالتهننایی
اتفاق افتاده که در آن حالتهننا آگنناهی روزمننره ام تقننویت و تشنندید شننده
است .این وضعیت بدان معنا است که محدوده دیگری از تمامیت هسننتی
من مورد استفاده قرار گرفته است .گفت:
-آنچه را که فراموش کرده ای در آن محنندوده تمننامیت هسننتی تننو
گیر افتاده است .استفاده از محدوده دیگر یعنی »دیدن«.
-مرا بیش ازهمیشه گیج کرده ای دون خوان.
-تو را سرزنش نمی کنم» .دیدن« یعنی درون هر چینزی را عرینان
ساختن ،یعنی شاهد ناشناخته شدن و نگاهی گذرا به ناشناختنی انداختن.
به این ترتیب ،چنین چیزی تسلی بخش نیست .معمول وقتی که بینننندگان
متوجه می شوند که هستی به طور درک ناپذیری پیچیده اسننت و آگنناهی
طبیعی ما نیز با محدودیتهایش این وضع را وخبم تر مننی کننند ،تنناب نمننی
آورند و خرد می شوند.
یک بار دیگر تکرار کرد که یاید به طور کامل تمرکز کنننم و فهمینندن
از اهمیت خاصی برخوردار اسننت و بینننندگان جدینند ارزش بسننیار زیننادی
برای دریافتهای عمیق غیر احساسی قائلند.
مثل آن روز وقتی که تو متوجه خودبزرگ بینی خودت و لگوردا شدی ،در
واقع متوجه هیچ چیز نشدی ،فقط از کوره در رفتی ،زیرا روز بعد به اوج
خودبزرگ بینی ات برگشتی ،گویی هرگز متوجه چیزی نشده بودی .برای
بینندگان کهن نیز همین اتفاق افتاد .آنها تسلیم واکنشهای عنناطفی شنندند
و وقتی زمان آن رسید که بفهمننند چننه »دیننده« بودننند ،نتوانسننتند .بننرای
فهمیدن ،شخص به هوشیاری نیاز دارد و نه احسنناس .از کسننانی کننه بننه
محض درک چیزی اشک می ریزند ،برحذرباش ،زیرا هیچ چیز را درنیننافته
اند.
کسانی که درک هوشیارانه ندارند در طریقت معرفت با خطرات ناگفتنی
مواجه می شوند ،من چکیده نظامی را که بر اسنناس آن بینننندگان جدینند
حقایق مربوط به آگاهی را تنظیم کرده اند ،برایت بننازگو مننی کنننم .ایننن
مثل نقشه ای به کارت خواهد آمد ،نقشه ای که باید با »دیدنت« و نننه بننا
چشمانت آن را تایید کنی.
مکثی طولنی برقرار شد .بننه مننن خیننره شننده بننود .قطعننا منتظننر
سوالی از جانب من بود .ادامه داد:
-همه به اشتباه فکر می کنند کننه »دینندن« بننا چشننمان انجننام مننی
شود .پس تعجب نکن اگر بعنند از ایننن همننه سننال هنننوز نفهمیننده ای کننه
»دیدن« ربطی به چشمان ندارد .یک چنین اشتباهی کامل طبیعی است.
-پس »دیدن« چیست؟
پاسخ داد که »دیدن« یعنی همسویی .به یادش آوردم که گفتننه بننود
مشاهده و ادراک یعنی همسویی .توضیح داد که همسننویی فیوضنناتی کننه
معمول مورد استفاده قننرار مننی گیرننند ،مشنناهده و درک جهننان روزمننره
است .ولنی همسنویی فیوضناتی کنه هرگنز از آنهنا اسنتفاده نمنی شنود،
»دیدن« نام دارد .وقتی یک چنین همسنویی رخ مننی دهند ،شننخص »منی
بیند« .بنابراین »دیدن« که نتیجه همسویی فیوضننات غیرمعمننولی اسننت،
نمی تواند صرفا چیزی باشد که شخص به آن نگاه می کند .گفننت گرچننه
من بارها »دیده ام« ولی هرگز بننه فکننر نرسننیده اسننت کننه چشننمانم را
نادیده بگیرم ،زیرا خود را به تعریف و توصیفی کنه از»دیندن« منی شنود
محدود کرده ام .ادامه داد:
-وقتی که همسننویی جدینند رخ مننی دهنند ،بینننندگان »مننی بینننند« و
صدایی همه چیز را توضیح می دهد .در گوش آنها می گوید موضوع ازچه
قرار است .اگر ایننن صنندا نباشنند ،عملننی را کننه بیننننده انجننام مننی دهنند،
»دیدن« نیست.
پس از مکث کوتاهی بننه توضننیح صنندای »دینندن« پرداخننت و گفننت
درعین حال اشتباه است کننه بگننویم »دینندن« یعنننی شنننیدن ،زیننرا قطعننا
چیزی بیشتر از آن است ،ولی بینندگان تصمیم گرفته اند که واژه صدا را
به عنوان معیار همسویی جدید به کار برند.
دون خوان صدای »دیدن« را اسرار آمیز ترین و وصننف ناپننذیرترین
مسئله نامید .گفت:
-به نظر من صدای »دینندن« تنهننا بننه انسننان تعلننق دارد .شنناید بننه
خاطر اینکه صحبت کردن عملی است که هیچ موجودی جز انسننان قننادر
بننه انجننام دادن آن نیسننت .بینننندگان کهننن معتقنند بودننند کننه ایننن صنندای
وجودی است مقتدر ،کامل به انسان وابسته و محافظ او .بینندگان جدینند
کشف کردند این وجننود کننه آن را قننالب بشننر مننی نامیدننند هیننچ صنندایی
ندارد .برای بینندگان جدید صدای »دیدن« چیزی کامل درک ناپذیر اسننت.
آنها معتقدند این صدا تابش آگاهی است که برفیوضات عقنناب مننی تابنند،
درست همچون چنگ نوازی که چنگ می نوازد.
حاضننر بننه توضننیح بیشننتری نشنند .معتقنند بننود بتدریننج بننا ادامننه
توضیحاتش همه چیز بر من روشن خواهد شد.
***
ضمن صحبت دون خوان چنان تمرکزم کامل بود که کامل فراموش کردم
برای صرف غننذا پشننت میزنشسننته ام .وقننتی دون خننوان از حننرف زدن
بازایستاد ،متوجه شدم که بشقاب آبگوشتش تقریبا تمام شده است.
خنارو با لبخند درخشانی به من خیره شده بود .بشقاب غذا مقننابلم
روی میز بود و تقریبا خننالی .تنهننا تننه مانننده غننذا در آن بننود ،گننویی تننازه
غذایم را تمام کرده بودم .بننه هیننچ وجننه بننه ینناد نمننی آوردم غننذا خننورده
باشم .در عین حال به یاد نمی آوردم سر میننز رفتننه و پشننت آن نشسننته
باشم .خنارو پرسید:
-از آبگوشت خوشت آمد؟
و نگاهش را از من برگرفت .چون نمی خواستم اقننرار کنننم کننه بننه
یاد آوردن برایم دشواراست گفتم که خوشم آمد .خنارو گفت:
-برای ذائقه من خیلی تند بود .تنو نینز هیننچ گناه غنذاهای تننند نمننی
خوردی ،به همین دلیل می ترسم کنه بنه تنو نسنازد .نبایند دوبارغنذا منی
کشیدی ،انگار وقتی که در حالت ابرآگاهی هستی پرخوری می کنی .نمی
کنی؟
تصدیق کردم که شاید حق با او باشد .ظرف پر از آبی به دستم داد
که تشنگیم را برطرف کنم و سوزش گلویم را تخفیف دهم .وقننتی تمننام
آب را نوشیدم ،شلیک خنده آنان بلند شد.
ناگهان متوجه شدم که چه خبر شده است .درک مننن جسننمی بننود.
برق نور زرد رنگی به مننن اصننابت کننرد ،گننویی کبریننتی را درسننت میننان
چشمانم آتش زدند .فهمیدم که خنننارو شننوخی مننی کننند .مننن اصننل غننذا
نخورده بودم .چنان غرق توضیحات دون خوان شده بودم که همه چیز را
فراموش کرده بودم .بشقابی که مقابلم بود ،بشقاب خنارو بود.
پننس از ناهننار دون خننوان توضننیحاتش را دربنناره تننابش آگنناهی از
سرگرفت .خنارو کنارم نشسته بود و گننوش مننی کننرد ،گننویی قبل هرگننز
این توضیحات را نشنیده است.
دون خوان گفت فیوضات بیرون پیله که فیوضننات آزاد نامیننده مننی
شوند ،فشاری بر فیوضات داخل پیله وارد می کنند .گرچننه ایننن فشننارها
در مورد همه موجودات زنننده یکننی اسننت ولننی نننتیجه آن کننامل متفناوت
است ،زیرا پیله هریک از آنها به نوعی در مقابل این فشار واکنش نشننان
می دهد .به هرحال واکنننش آنهننا را مننی شننود در چارچوبهننای مشخصننی
دسته بندی کرد .ادامه داد:
-بنابراین وقتی بینندگان »مننی بینننند« کننه فشننار فیوضننات آزاد بننر
فیوضات درونی که همیشه در جنب و جوشند تاثیر مننی گننذارد و حرکننت
آنها را متوقف می کند ،می دانند که در آن لحظه موجود فروزان توسننط
آگاهی ثابت شده است.
وقتی می گویم که فیوضات آزاد بر فیوضات درونی پیله تاثیر می گذارننند
و جنبش آن را متوقف می کنند ،یعنی بینندگان چیزی وصف ناپنذیر »منی
بینند« که بی هیچ شک و تردینندی معنننای آن را مننی دانننند .منظننورم ایننن
است که صدای »دیدن« به آنها می گویند کنه فیوضنات درون پیلنه کنامل
آرامند و با فیوضات بیرون تطابق دارند.
گفت که بینندگان طبیعتا مدعی اند که آگاهی همیشننه از بیننرون مننا
ناشننی مننی شننود و راز واقعننی در درون مننا نیسننت .از آنجننا کننه منناهیت
فیوضات آزاد ،تثبیت فیوضات درونی است ،حقه آگاهی در این اسننت کننه
فیوضاتی را که نقش تثبیت کننده دارند با آنچه که درون ماست بیننامیزد.
بینندگان یقین دارند اگر بگذاریم چنیننن اتفنناقی بیفتنند ،همننان چیننزی مننی
شویم که واقعا هستیم ،سیال ،همیشه در جنب و جوش و جاودانه.
سکوتی طولنی حکمفرمننا شنند .چشننمان دون خننوان برقننی شنندید
داشتند ،گویی از ژرفای عمیقی به من می نگریست .حننس کننردم هریننک
از چشمانش درخششی مستقل از دیگری دارد .لحظننه ای انگننار برعلیننه
نیرویی نامرئی مبارزه می کرد ،بر علیه آتشی درونی که رفته رفته او را
می سوزاند ..حالتش عادی شد و به صحبت ادامه داد:
-درجه آگاهی هر موجود حساسی بستگی به این دارد که تا چه حد
قادر است بگذارد که فشار فیوضات آزاد او را ببرد.
***
پننس از وقفننه ای طننولنی دون خننوان بننه توضننیحاتش ادامننه داد .گفننت
بینندگان »دیدند« که از لحظننه بننارداری ،آگنناهی بننا روننند تنندریجی حیننات
افزایش می یابد و رشد می کند .برای مثال ،بینندگان »دیدند« که آگاهی
یک حشره نیزهمچون آگاهی انسان از لحظه بننارداری بننا همننان انسننجام
اما با تفاوتی شگفت انگیز رشد می کند .پرسیدم:
-از لحظه بارداری آگاهی رشد می کند یا از لحظه تولد؟
-آگاهی از لحظه بارداری رشد می کند .همیشه به تننو گفتننه ام کننه
نیروی جنسی اهمیتی اساسی دارد ،باید کنترل شود و با دقننت بسننیار بننه
کار رود .ولی تو همیشه از حرفهایم رنجیده خاطر شدی ،زیننرا فکننر مننی
کنی که من از کنترل به معنای اخلقنی آن حنرف منی زننم .منظنور منن
همیشه صرفه جویی و هدایت این نیرو بوده است.
دون خوان به خنننارو نگریسننت .خنننارو سننرش را بنه نشننانه توافننق
تکان داد .دون خوان به من گفت:
-خنارو می خواهد به تو بگوید که حامی مننا ،ننناوال خولیننان دربنناره
صرفه جویی و هدایت نیروی جنسی چه نظری داشت.
خنارو شروع کرد:
-ناوال خولیان می گفت که رابطه جنسننی بننا انننرژی ارتبنناط دارد.
مثل او هرگز مشکلی از این لحاظ نداشت ،زیرا خیلی پرانرژی بود .ولننی
فقط کافی بود نگاهی بننه مننن بیننندازد و بگوینند کننه در ایننن مننورد چقنندر
ناتوانم .می گفت که برای این نوع روابط ،انرژی کافی ندارم .معتقد بود
که والدینم موقع درست کردن من خیلی بی حوصله و خسته بننوده اننند و
من نتیجه رابطه ای ملل آورم و به همین طریق متولد شده ام ،خسته و
بی حوصله .ناوال خولیان توصیه می کرد آدمهنایی مثننل منن هرگننز نبایند
رابطه ای داشته باشند ،زیرا بدین ترتیب مننی توانننند انننرژی کمننی را کننه
دارند ذخیره کنند.
به سننیلویو مننانوئل و امیلیتننو نیزهمیننن را مننی گفننت .او »مننی دینند« کننه
دیگران به اندازه کافی نیرو دارند و نتیجه رابطه ملل آور نیستند .به آنهنا
می گفت که هرکاری بخواهند می توانند با نیرویشننان انجننام دهننند ،ولننی
توصیه می کرد که خود را کنترل کنند و فرمان عقاب را درک کنند که بننر
اساس آن نیروی جنسی به منظور ارزانننی داشننتن تننابش آگنناهی اسننت.
همه ما می گفتیم که منظورش را فهمیده ایم.
روزی ،بدون هیچ هشداری به کمننک حننامیش ،ننناوال الینناس پننرده دنیننای
دیگر را گشود و همه مننا را بنندون هیننچ تنناملی بننه درون آن راننند .چیننزی
نمانننده بننود کننه همننه مننا ،جننز سننیلویو مننانوئل در آنجننا بمیریننم .نیننروی
رویارویی با آن جهان را نداشتیم .بجز سننیلویو مننانوئل هیننچ یننک از مننا از
توصیه های او پیروی نکرده بود.
-پرده دنیای دیگر چیست؟
-همان طور که خنارو گفت یک پرده اسننت ،ولننی داری از موضننوع
خارج می شوی .همیشه این کار را منی کنننی .منا دربناره فرمننان عقنناب
راجع به نیروی جنسی حرف می زنیم .عقاب فرمان می دهد تا از نیروی
جنسی برای به وجود آوردن زندگی استفاده شود .عقنناب توسننط نیننروی
جنسی آگاهی ارزانی می دارد .بنابراین وقتی که موجودات زنننده رابطننه
جنسی برقرار می کنند ،فیوضات درون پیله نهایت کوشش خود را به کار
می برند تا به موجود جدیدی که به وجود می آورند آگاهی بخشند.
گفت که در خلل عمل جنسی فیوضات محصور شده درون پیله هر
دو جفت دستخوش هیجانی عمیق می شوند کننه نقطنه اوج آن آمینزه ای
از دو پرتو آگاهی است که از پیله هر جفت جدا می شود .ادامه داد:
-رابطه جنسی همیشه هدیه آگاهی است ،حتی اگر این هدیه نتواند
تثبیت شود .فیوضات درون پیله بشر ،مقاربت به منظور لننذت جنسننی را
نمی شناسند.
خنارو روی میز به طرف من خم شد و با صنندایی آهسننته در حننالی
که سرش را به علمت تاکید تکان می داد گفت:
-ناوال حقیقننت را بننه تننو مننی گوینند – چشننمکی زد – آن فیوضننات
واقعا نمی فهمند!
دون خوان جلوی خنده خود را گرفت و افننزود کننه اشننتباه بشننر در
این است که بدون توجه به اسرار هستی عمل می کننند و یقیننن دارد کننه
یک چنین کار فوق العاده حیات و آگناهی بخشنیدن ،نینازی کنامل جسنمی
است و شخص می تواند آن را به دلخواه بگرداند.
خنننارو بننا چرخاننندن باسنننش حرکننت وقیحننانه ای کننرد .دون خننوان
سری تکننان داد و گفننت کننه منظننورش دقیقننا همیننن اسننت .خنننارو از او
تشکر کرد که از مشارکتش در توضیح آگاهی قدردانی کرده است.
هردو مثل دیوانه ها خندیدند و گفتند که اگر می دانسننتم حامیشننان
توضیح آگاهی را چقدرجدی می گرفت ،من هم با آنها می خندیدم.
مشتاقانه از دون خننوان پرسننیدم کننه ایننن حرفهننا چننه مفهننومی در
زندگی روزمره یک انسان عادی دارد .دون خوان خیلی جدی پرسید:
-منظورت کاری است که خنارو می کند؟
شادی آنها هیشه مسری بننود .منندتی طننول کشننید تننا آرام گرفتننند.
نیروی آنها چنان زیاد بود که من در برابر آنان پیر و فرتوت بننه نظننر مننی
رسیدم .سرانجام دون خوان پاسخ داد:
-واقعا نمی دانم .تنها می دانم که برای سننالکان چننه معنننایی دارد.
آنها می دانند که تنها نیننروی واقعننی مننا ،نیننروی جنسننی حیننات بخشننیدن
است .این شناخت باعث می شننود کننه همیشننه از مسننئولیت خننود آگنناه
باشند .اگر سالکان بخواهند برای »دیدن« نیروی کافی داشته باشند ،باید
در مورد نیروی جنسی خود خست به خرج دهند .این درسی بود که ناوال
خولیان به ما داد .ما را به درون ناشناخته راند و نزدیک بود بمیریم .ولننی
چون همه ما می خواهیم »ببینیم« ،البته باید از هدر دادن تابش آگاهیمان
پرهیز کنیم.
این عقیننده را بارهننا از او شنننیده بننودم .هربننار بحننث داغننی درمننی
گرفت ،همیشه حس می کردم لزم است مخالفت کنم و در مقابل آنچننه
که فکر می کردم برداشت زاهدانه از احساسات جنسی اسننت اعننتراض
کنم.
این بار نیز فریاد اعتراضم بلند شد .هردو از شدت خنننده اشکشننان
درآمد .از دون خوان پرسیدم:
-انسان با احساسات طبیعی خود چه باید بکند؟
-هیچ کار .در احساسات انسانها هیچ ایرادی نیست .ایراد در نادانی
و بی توجهی بشر نسبت به طبیعت جادویی خویش اسننت .اشنتباه اسنت
که بی پروا نیننروی جنسننی حیننات بخننش را هنندر دهیننم و فرزننند نداشننته
باشیم .ولی باز هم اشتباه است که ندانیم شخص با داشتن فرزند تننابش
آگاهی را تقلیل می دهد.
-بینندگان از کجا می دانند کننه داشننتن فرزننند ازتننابش آگنناهی مننی
کاهد؟
-آنها »می بینند« تابش آگاهی از والنندینی کننه صنناحب فرزننند مننی
شوند کاسته و به فرزننند افننزوده مننی گننردد .تننابش آگنناهی در بعضننی از
والدین فوق العاده حساس و شکننده تقریبا محو مننی شننود .بنه منوازات
افزایش آگاهی فرزندان ،لکه بزرگ و تیننره ای در پیلننه درخشننان والنندین
پدید می آید .درست در همان جایی که تابش گرفته شده است .این لکننه
معمول در قسمت میانی پیله است .گاهی اوقننات ایننن لکننه هننا حننتی بننر
روی بدن »دیده« می شوند.
پرسیدم آیا می توان کاری کرد و درک متعادلتری از تابش آگاهی به
انسانها داد.
-نه ،لاقل نه کاری که بینندگان بتوانند انجام دهند .هنندف بینننندگان
این است که آزاد شننوند ،شنناهدانی بننی غننرض باشننند و قننادر بننه داوری
نباشند .در غیر این صورت باید بار این مسئولیت را بننه دوش بکشننند کننه
دوره مناسبتری بنیان نهند .هیچ کس نمی تواند چنین کند .اگر قرار است
که دوران جدیدی بیاید ،باید خودبخود بیاید.
فصل پنجم
اولین دقت
***
دوباره ضمن گوش کردن به نوضیحات دون خوان متوجه نشده بودم کننه
در اطرافم چه می گذرد .ظنناهرا خنننارو برخاسننته و رفتننه بننود .بننا کمننال
تعجب دریافتم که روی صننخره چمبنناتمه زده ام و دون خننوان نیننز کنننارم
نشسته است و بآرامی شانه ام را به پننایین مننی فشننارد .دراز کشننیدم و
چشمانم را بستم .نسیم ملیمی از طرف مغننرب مننی وزینند .دون خننوان
گفت:
-نخواب .به هیچ قیمتی نباید روی این صخره خوابت ببرد.
بلند شدم .دون خوان به من خیره شده بود .ادامه داد:
-راحت باش .گفنگوی درونیت را متوقف کن!
تمام تمرکزم را به کار انننداخته بننودم کننه سننخنانش را دنبننال کنننم.
ناگهان ترسی مرا فراگرفت .ابتدا نفهمیدم چیست .فکر کننردم کننه دچننار
بدگمانی شده ام ،ولی بعد مثل برق متوجه شدم که تنگ غروب اسننت و
چیزی که فکر کرده بودم گفتگویی یک ساعته است ،یک روز تمننام طننول
کشیده بود.
ازجا پریدم ،گرچه نمی توانستم تصور کنم چه برمن گذشته اسننت.
احساس عجیبی جسمم را وادار به دویدن می کرد .دون خوان از جا پرید
و با تمام نیرو مرا نگنناه داشننت .بننه روی زمیننن افتننادیم .بننا چنننگ آهنیننن
خویش مرا محکم گرفت .هرگز فکننر نمننی کننردم کننه دون خننوان اینقنندر
قوی باشد.
بدنم بشدت می لرزینند .بننازوان لرزانننم بننه هننر طرفننی مننی افتنناد.
چیزی مثل حمله ناگهانی بود ،با وجود این بخشی از من چنان رهننا مانننده
بود که با شیفتگی می دیدم بدنم مرتعش است .می پیچد و می لرزد.
سرانجام انقباضات متوقف شدند و دون خوان رهایم کرد .از شدت
تلش به نفس نفس افتاده بود .پیشنهاد کرد از صخره بننال برویننم و آنجننا
بنشینیم تا کامل حالم جا بیاید.
نتوانستم جلوی خود را بگیرم و شروع به سوالت همیشگی کننردم:
چه اتفاقی افتاده است؟ پاسخ داد که ضمن صحبت از حد و مرزم فراتننر
رفته و به اعماق سوی چپ گام نهاده ام .او و خنارو مرا دنبال کرده اند.
بعد من همان طورکه رفته بودم ،بسرعت بازگشته ام .گفت:
-به موقع تننو را گرفتننم .در غیننر ایننن صننورت مسننتقیما بننه »مننن«
معمولی خودت می رفتی.
کامل گیج بودم .توضیح داد که هرسه با آگنناهی بننازی مننی کردیننم و
من باید ترسیده و ازدست آنها فرار کرده باشم .دون خوان ادامه داد:
-خنارو استاد آگاهی است .سننیلویو مننانوئل اسننتاد »اراده« اسننت.
هردو را بیرحمانه به درون ناشناخته رانده اند .حامیم با انها همننان کنناری
را می کرد که حامی او بنا وی انجننام داده بنود .خننارو و سنیلویو منانوئل
ازخیلی جهات شبیه بینندگان کهن هستند .می دانند چه می توانننند بکنننند.
ولی اهمیت نمی دهند که چگونه آن را انجام می دهند .امننروز ،خنننارو از
فرصت استفاده کرد و تابش آگاهی تو را با زور به جلو راند و ما همننه از
قلمرو جادویی ناشناخته سردرآوردیم.
از او خواهش کردم به من بگوید که در ناشناخته چه اتفاقی افتنناده
است .صدایی در گوشم گفت:
-باید خودت را به یاد آوری.
مطمئن بودم که صدای »دیدن« است .به هیننچ وجننه مننرا نترسنناند.
حتی به خودم زحمت ندادم که سرم را برگردانننم .صنندا دوبنناره خندینند و
گفت:
-من صدای »دیدنم« و می گویم که تو آدم تهی مغزی هستی.
برگشتم .خنارو پشتم نشسته بود .چنان شگفت زده بودم که شنناید
دیوانه وارتر از آنها زدم زیرخنده .خنارو به من گفت:
-هوا دارد تاریک می شود .همان طور که امروز صننبح بننه تننو قننول
دادم ،می خواهیم اینجا جشنی بگیریم.
دون خوان مداخله کرد و گفت که برای امروز کافی است ،زیرا من
از آن آدمهای ساده لوحی هستم که می تواند ازترس زهننره تننرک شننود.
خنارو به شانه ام زد وگفت:
-نه ،او پسر خوبی است.
دون خوان به دون خنارو گفت:
-از خودش بپرس .خودش به توخواهد گفننت کننه آدم سنناده لننوحی
است.
خنارو روی درهم کشید و گفت:
-واقعا تو یک آدم ساده لوحی؟
پاسخی ندادم .این کار باعث شد که ازشدت خنده روی زمین غلننت
بزنند .خنارو از آن بال بر زمین غلتید .بعنند از اینکننه دون خننوان بسننرعت
پایین پرید و به او در برخاستن کمک کرد ،دون خنارو به من اشاره کرد و
به دون خوان گفت:
-گیرافتاده است .هرگز نمی گوید کننه آدم سنناده لننوحی اسننت ،بننه
همین علت هم بیش ازحد خودبزرگ بین اسننت .ولننی از تننرس آنچننه کننه
ممکن است اتفاق بیفتد ،شلوارش را زرد کرده ،زیرا اعتراف نکننرده کننه
ساده لوح است.
با دیدن خنده آنان مطمئن شدم که تنها سرخپوستان مننی توانننند بننا
چنین شننادمانی بخندننند ،در عیننن حننال مطمئن شنندم کننه میننل کمننی بننه
بدخواهی نیز در آنها وجود دارد .آنها یننک غیننر سرخپوسننت را دسننت مننی
انداختند .دون خوان بی درنگ احساسم را دریافت و گفت:
-نگننذار خننود بننزرگ بینننی ات غننالب آینند .تننو بننا هیننچ معینناری آدم
استثنایی نیستی .هیچ ینک از منا هنم نیسنت ،ننه سرخپوسنتان و ننه غینر
سرخپوسننتان .ننناوال خولیننان و حننامیش بننا مسننخره کننردن مننا سننالهای
خوشی را به زندگیشان افزودند.
خنارو با چابکی از صخره بال آمد ،کنارم نشست و گفت:
-اگننر بجننای تننو بننودم ،چنننان احسنناس شننرم مننی کننردم کننه مننی
گریستم .گریه کن ،گریه کن ،خوب گریه کن! حالت بهتر می شود.
با کمال تعجب شروع به گریه کردم .بعد چنان خشمناک شدم که از
شدت غضب فریاد کشیدم .سپس حالم بهتر شد.
دون خوان به آرامی به پشتم زد .گفت کننه عصننبانیت معمننول تنناثیر
آرام بخشی دارد ،بعضننی اوقننات هننم تننرس و شننوخی ایننن اثننر را دارد.
طبیعت خشن من وادارم می کند که تها در مقابنل خشنم واکننش نشنان
دهم .اضافه کرد که جابجایی ناگهانی تابش آگاهی ،ما را ضعیف می کند.
آنها سعی کرده اند مرا تقننویت و از مننن حمننایت کنننند .ظنناهرا خنننارو بننا
عصبانی کردن من موفق شده است.
هوا گرگ و میش شد .ناگهننان خنننارو بننه ارتعاشننی در آسننمان و در
مقابل چشمانمان اشاره کرد .در نور غروب شبیه پروانه بزرگننی بننود کننه
به دور ما پرواز می کرد .دون خوان گفت:
-با این طبیعت اغراق آمیزت باید خیلی آرام باشننی ،صننبور بنناش و
چشم از آن نقطه برندار و بگذار خنارو تو را هدایت کند.
نقطه درخشان ظاهرا یک پروانه بود .من به وضننوح تمننام ،جزئیننات
آن را تشخیص می دادم .پرواز داینره وار و خسنته آن را دنبننال کنردم تنا
توانستم ذرات غبار روی بالهایش را »ببینم«.
چیزی مرا از جذبه کامل بیرون آورد .اگر امکننان داشننته باشنند باینند
بگویم که درسنت در پشنت سنرم صندای بنال زدن بنی صندایی را حنس
کردم .برگشتم و صف کاملی از مردم را دیدم که در انتهای دیگر صننخره
که کمی بلندتر از همان قسمتی بود کننه رویننش نشسننته بننودیم ،نشسننته
اند .حدس زدم که مردم آن حوالی به مننا کننه تمننام روز در آنجننا نشسننته
بودیم سوءظن برده اند و از صنخره بنال آمنده انند و خینال دارنند بنه منا
آسیب رسانند .فورا قصد آنها را دریافتم.
دون خوان و دون خنارو از صخره پایین خزیدند و به مننن گفتننند کننه
عجله کنم .بی درنگ آنجا را ترک کردیم .پشت سرمان را نگاه نکردیم تننا
ببینیم که آیا آن مردان ما را تعقیب مننی کنننند .در راه بازگشننت بننه خننانه
خنارو ،دون خوان و دون خنارو حاضر به صحبت نشدند ،حتی دون خننوان
با خرخر خشم آلودی انگشتش را روی لبهایش گذاشت و مرا به سننکوت
وادار کرد .خنارو به درون خانه نیامنند و ضننمن اینکننه دون خننوان مننرا بننه
درون می کشید به رفتننن ادامننه داد .بعنند از اینکننه امننن و امننان در خننانه
بودیم و او فانوسی روشن کرده بود ،پرسیدم:
-این آدمها چه کسانی بودند ،دون خوان؟
-آدم نبودند.
-دست بردار ،دون خوان .گیجم نکن! بننا چشننمان خننودم دینندم کننه
آدم بودند.
-البته با چشمان خودت دیدی .ولی این چیننزی را ثننابت نمننی کننند.
چشمانت عوضی دیدند .آنها آدم نبودند و تو را تعقیب می کردننند .خنننارو
دارد انها را از تو دور می کند.
-اگر آدم نبودند ،پس چه بودند؟
-رازش در همین است .این راز آگاهی است و مننا نمننی تننوانیم بننه
طریقه منطقی درباره اش حرف بزنیم .تنها می توان شاهد اسرار بود.
-پس بگذار شاهد اسرار باشم.
-ولی تو امروز دوبار این کار را کردی .حننال بننه خنناطر نمننی آوری.
ولی اگر دوباره آن فیوضاتی را روشن کنی که وقتی شاهد اسرار آگنناهی
بودی می درخشیدند ،آنگاه به یاد خواهی آورد .حال بگذار بننه توضننیحمان
در مورد آگاهی برگردیم.
یک بار دیگر تکرار کرد که آگاهی با فشار دائمننی کننه فیوضننات آزاد
بر فیوضات داخل پیله اعمال می کند آغنناز مننی شننود .ایننن فشننار اولیننن
عمل آگاهی را به وجود می آورد .جنب و جننوش فیوضننات درونننی را کننه
برای شکستن پیله و مردن مبارزه می کنند متوقف می کند .ادامه داد:
-برای یک بیننده حقیقت این است که همننه موجننودات زنننده بننرای
مردن مبارزه می کنند .آنچه مانع مرگ می شود ،آگاهی است.
دون خنوان گفننت کننه بینننندگان جدینند بیننش از حند از ایننن واقعیننت
ناراحت بودند که آگاهی مانع مرگ می شننود و همزمننان آن را اغننوا مننی
کند تا خود غذای عقاب باشد .از آنجا که راهی برای درک منطقی هستی
وجود ندارد ،نمی توانستند ایننن مطلننب را وصننف کنننند .بینننندگان متننوجه
شدند که معرفت آنها از یننک سننری اصننول متضنناد درسننت شننده اسننت.
پرسیدم:
-چرا نظام اضداد را توسعه دادند؟
-آنها چیزی را توسعه ندادند .با »دیدنشان« به حقننایق بننی چننون و
چرایی پی بردند ،فقط این حقایق بنا بر نظامی بننه ظنناهر متضنناد تنظیننم
شد .مثل بینندگان مجبور بودند آدمهای منطقی و با روشی باشننند؛ نمننونه
ای از هوشیاری و همزمان نیز مجبور بودند که از همه این خصوصیتها بننه
دور باشند تا کامل آزاد و آماده پذیرش شگفتیها و اسرار زندگی شوند.
مثالش تا حدی مرا شگفت زده کرد .منظورش را فهمینندم .منطننق
مرا تشویق کرده بود تا آن را درهننم شننکند و خواسننتار فقنندان کامننل آن
بود .برداشت خود را از این نکته به او گفتم .پاسخ داد:
-تنها احساس هوشیاری شدید می تواند پلی بر این تضادها باشد.
-دون خوان منظورت این است که هنر یک چنین نقشی را دارد؟
-هرچه را که بخننواهی مننی تننوانی پننل میننان تضننادها بنننامی .هنننر،
علقه ،هوشیاری ،عشق و یا حتی مهربانی.
دون خوان به توضیحاتش ادامه داد و گفت که در بررسی و مطالعه
اولین دقت ،بینندگان جدید متوجه شدند که همه موجودات ارگانیننک ،جننز
انسان تلش می کنند که فیوضات هیجان زده درونی را آرام کنند تننا ایننن
فیوضات بتوانند با فیوضات بیرونی خود همسو شنوند .بشنر چنینن کناری
نمی کند ،در عوض اولین دقت افراد بشر درون پیله هایشننان ازفیوضننات
عقاب فهرست برمی دارد .پرسیدم:
-فهرست چیست ،دون خوان؟
-بشر به فیوضنناتی کننه داخننل پیلننه اش دارد تننوجه مننی کننند .هیننچ
مخلوق دیگننری چنیننن نمننی کنند .در لحظننه ای کننه فشنار فیوضننات آزاد،
فیوضات درونی را ثابت می کند ،اولین دقت بننه خننود مننی پننردازد .همننه
چیز را درباره خود ثبت می کند یا دست کم سننعی مننی کننند کننه از تمننام
راههننا اسننتفاده کننند ،حننتی اگننر ایننن راههننا اشننتباه باشنند .ایننن روش را
بینندگان فهرست برداشتن می نامند.
منظورم این نیست که انسان تصمیم می گیرد که فهرسننت بننردارد یننا از
چنین عملی اجتناب کند .فهرست برداشتن ،فرمان عقنناب اسننت .شننیوه
اطاعت از این فرمان به اراده مربوط می شود.
گفت گرچه دوست ندارد فیوضات را فرامین بنامد ،ولی آنهننا چنیننن
هستند :فرمانهایی که کسی قدرت سرپیچی از آنها را ندارد و با این حال
شیوه سرپیچی از فرامین نیز در اطاعت از آن است .ادامه داد:
-بینندگان ناچارند که فهرست اولین دقت را تهیننه کنننند ،زیننرا نمننی
توانند نافرمننانی کنننند .ولننی بننه محننض تهیننه آن ،آن را دور مننی اندازننند.
عقاب فرمان نمی دهد که فهرسننت خننود را پرسننتش کنیننم ،بلکننه فقننط
فرمان می دهد که آن را تهیه کنیم.
-چگونه بینندگان »می بینند« که انسان فهرست برمی دارد؟
-فیوضات درون پیله انسان به خنناطر تطننابق بننا فیوضننات بیرونننی
آرام نمی شوند .با »دیدن« آنچه که مخلوقات دیگر انجام منی دهنند اینن
امننری بنندیهی اسننت .بعضننی از فیوضننات پننس از آرام شنندن واقعننا بننا
فیوضات آزاد یکی می شود و حرکت آن را دنبال می کند .به عنوان مثال
بینندگان می توانند »ببینند« که چگونه نور فیوضات یک سوسک افزایننش
می یابد.
ولی انسان فیوضاتش را آرام می کند و بعد به آن می اندیشد .فیوضننات
به خود متمرکز می شوند.
گفت که انسان مجری این فرمان اسننت کننه تننا نهننایت منطقننی آن
فهرست بردارد و بقیننه چیزهننا را نادیننده انگننارد .بننه محننض آنکننه انسننان
درگیر فهرست برداری شد ،دو اتفاق می تواند برایش رخ دهد :می تواند
تحریک ناگهانی فیوضات آزاد را نادیده بگیرد و یا بننه شننیوه خاصننی از آن
استفاده کند.
نتیجه نهایی نادیده گرفتن این تحریک های ناگهانی پس از فهرسننت
برداشتن ،حالت خاصی است کننه بننه عنننوان منطننق شننناخته مننی شننود.
نتیجه استفاده از هر تحریک ناگهانی به طریق ویژه نیز به عنوان غرق در
خود شدن شناخته می شود.
به چشم بینندگان ،منطق بشر همچون تابش کامل یکدست و کدری
می آید که بندرت در برابر فشار فیوضات آزاد واکنننش نشننان مننی دهنند.
تابشی که پوسته تخم مرغی شکل را سخت تر اما شکننده تر می کند.
دون خوان خاطرنشان کننرد کننه منطننق نننوع بشننر بایسننتی فراگیننر
باشد .ولی در واقع بندرت چنین است .اکثر انسانها تمایل دارند که غننرق
خود شوند.
به من اطمینان داد که آگاهی همه موجودات زنده میزان مشخصننی
از خوداندیشی دارد که برای برقراری ارتباط متقابل از آن اسننتفاده مننی
شود .ولی تنها در اولین دقننت ،انسننان چنیننن درجننه ای از غننرق در خننود
شدن را دارد .افراد غرق در خود برخلف مردان خرد که تحریک ناگهننانی
فیوضات آزاد را نادیده می گیرند ،با استفاده از هر یک از این تحریکها آن
را بدل به نیرویننی مننی کنننند کننه فیوضننات اسیرشننده در پیلننه آنهننا را بننه
حرکت وامی دارد.
بینندگان با مشاهده ایننن چیزهننا بننه نننتیجه ای عملننی رسننیدند ،آنهننا
»دیدند« که مردان خرد اغلب زندگی طولنی تری دارند ،زیننرا بننا نادیننده
گرفتن تحریکات فیوضات آزاد ،هیجانات طننبیعی درون پیلننه خننود را آرام
می کنند .درعوض شخصیتهای غرق در خننود عمننر خننویش را کوتنناه مننی
کنند ،زیرا از تحریکهای ناگهانی فیوضات برای افزایش هیجانات اسننتفاده
می کنند .پرسیدم:
-وقتی که بینندگان به آدمهای غننرق در خننود خیننره مننی شننوند چننه
»می بینند«؟
-آنها را چون برق نور سفید و متناوبی »می بینند« کننه پننس از هننر
تابش ،مدت طولنی تیره می ماند.
دون خوان حرفش را قطع کرد .دیگر سوالی نداشتم .یا شاید برای
سوال کردن خیلی خسته بودم .طنین صدای بلننندی مننرا از جننا پراننند .در
خانه بنناز شنند و خنننارو بننه درون امنند ،از نفننس افتنناده بننود .روی حصننیر
وارفت .واقعا خیس عرق بود .دون خوان به او گفت:
-داشتم اولین دقت را توضیح می دادم.
دون خنارو پاسخ داد:
-اولین دقت فقط در محدوده شناخته به کار مننی آینند .درناشننناخته
پشیزی نمی ارزد.
دون خوان متقابل پاسخ داد:
-این حرف خیلی هم درست نیست .اولینن دقننت در ناشننناخته هنم
خیلی خوب به کار می آید ،مانعش می شننود و چنننان بشنندت جلننو آن را
می گیرد که سرانجام دیگر ناشناخته ای برای اولین دقت وجود ندارد.
فهرست برداشتن مننا را آسننیب ناپننذیر مننی سننازد .اولیننن بننار بننه همیننن
منظور فهرست برداری را درست کردند.
از دون خوان پرسیدم:
-درباره چه حرف می زنید؟
پاسخی نداد .چنان به خنارو نگریست که گویی منتظر پاسخ او بود.
خنارو گفت:
-ولی اگر من در را بازکنم اولینن دقنت منی توانند بنا آنچنه کنه بنه
درون می آید سروکار داشته باشد.
دون خوان گفت:
-مال من و تو نه ،ولی مال او بله -.به من اشاره ای کنرد -امتحنان
کنیم.
خنارو از دون خوان پرسید:
-با وجودی که هنوز در حالت ابرآگاهی است؟
دون خوان پاسخ داد:
-فرقی ندارد.
خنارو بلند شد ،به طرف در جلو رفت و آن را باز کرد .در همان آن
نیز به عقب جست .باد سردی به درون وزید .دون خوان بننه کنننارم آمنند،
همین طور خنارو .هردو با شگفتی به من نگریستند.
می خواستم در جلننو را ببننندم ،سننرما برایننم ناخوشننایند بننود .ولننی
وقتی قدمی به طرف در برداشننتم ،دون خننوان و دون خنننارو بننه مقننابلم
پریدند و مرا در پناه خود گرفتند .خنارو از من پرسید:
-متوجه چیزی در اتاق شده ای؟
-نه ،اصل.
حقیقت را می گفتم .بجز باد سننردی کننه از میننان در بننه درون مننی
وزید ،چیز قابل توجه دیگری نبود .خنارو گفت:
-وقتی در را باز کردم موجودات عجیننب و غریننب بننه درون آمدننند.
متوجه چیزی نمی شوی؟
چیزی در صدایش بود که به من می گفت این بار شوخی نمی کند.
هرسنه منا ،در حننالی کننه آن دو در دو طرفننم بودننند از خنانه خننارج
شدیم .دون خوان فانوس را برداشت و خنارو در را قفل کرد .ابتدا از در
سمت راست مرا به داخل اتومبیل هل دادند و بعد خودشان سوار شدند.
سپس به طرف خانه دون خوان در شهر مجاور راندیم.
فصل ششم
موجودات غیر ارگانیک
روز بعد چند بار از دون خوان خواهش کردم که علت خروج عجننولنه مننا
را از خانه خنارو توضیح دهد .او حتی از ذکر این حادثه نیننز اجتننناب کننرد.
خنارو هم کمکی نکرد .هربار کننه از او سننوال کننردم چشننمکی زد و مثننل
احمقها پوزخندی تحویلم داد.
بعدازظهر ،در حیات خلوت پشت خننانه بنا کننارآموزانش حننرف مننی
زدم که دون خوان وارد شد .بننه یننک اشنناره همننه کننارآموزان جننوان بننی
درنگ آنجا را ترک کردند.
دون خوان بازویم را گرفت و در طول راهننرو شننروع بننه قنندم زدن
کردیم .حرفی نمننی زد .منندتی در اطننراف گننردش کردیننم ،درسننت مثننل
موقعی که در میدان عمومی بودیم.
دون خوان ایستاد و رو به من کرد .چرخی به دور من زد و از فننرق
سر تنا ننوک پاهنایم را برانننداز کننرد .منی دانسننتم کننه منرا »منی بیننند«.
احسنناس خسننتگی عجیننبی کننردم ،نننوعی خننواب آلننودگی کننه تننا وقننتی
چشمانش برمن نیفتاده بود حس نکرده بودم .بی درنگ شروع به صحبت
کرد و گفت:
-دلیل اینکه مننن و خنننارو نمننی خواسننتیم راجننع بننه اتفاقننات شننب
گذشته حرفی بزنیم این بود که تو در طی مدت زمننانی کننه در ناشننناخته
به سر می بردی ،خیلننی ترسننیده بننودی .خنننارو تننو را هننل داد و در آنجننا
اتفاقاتی برایت رخ داد.
-چه اتفاقاتی دون خوان؟
-اتفاقنناتی کننه اگننر توضننیح آن غیرممکننن نباشنند ،دسننت کننم فعل
مشکل است .برای ورود بننه ناشننناخته و درک معنننای آن انننرژی اضننافی
کافی نداری .وقتی که بینندگان جدید حقایقی را درباره آگاهی تنظیم می
کردند» ،دیدند« که اولین دقت ،تمام تابش آگاهی بشر را مصرف و حتی
ذره ای از آن را رهننا نمننی کننند .حننال مشننکل تننو همیننن اسننت .بنننابراین
بینندگان جدید توصیه کردند که چون سالکان مجبورند به درون ناشننناخته
روند ،باید انرژیشان را ذخیره کنند .ولی وقتی که همه این انننرژی گرفتننه
شده باشد ،پس باید ازکجا انرژی بگیرننند؟ بینننندگان جدینند مننی گویننند بننا
ریشه کردن عادات غیرلزم این انرژی را به دست خواهند آورد.
سکوت کرد و منتظرسوالت مننن شنند .پرسننیدم ریشننه کننن کننردن
عادات غیرضروری چه تاثیری بر تابش آگاهی دارد.
پاسخ داد که این کار آگاهی را از درون اندیشی جدا مننی کننند و بننه
آن اجازه می دهد که در کمال آزادی به چیز دیگری متمرکز شننود .ادامننه
داد:
-ناشناخته همیشه حضور دارد ولننی دور از دسننترس آگنناهی عننادی
ماست .ناشناخته بخش زائد انسان عادی است .زائد است ،زیننرا انسننان
عادی برای به چنگ آوردن آن به اندازه کافی انرژی آزاد ندارد.
پس از این همه وقت که تو در طریقت سالکی صرف کرده ای ،برای بننه
چنگ آوردن ناشناخته به اندازه کافی انرژی آزاد داری ،ولی انرژی کننافی
برای فهمیدن یا حتی به یاد آوردن آن را نداری.
توضننیح داد کننه مننن در کنننار صننخره صنناف ،بننه طرزعمیقننی وارد
ناشناخته شدم .ولی تسلیم طبیعت افراطی خود گشتم و ترسیدم و ایننن
بدترین چیزی است که امکان دارد برای کسننی پیننش آینند .بنننابراین مثننل
جنی که از بسم الله می ترسد بسرعت از سوی چپ خودم خننارج شنندم
و بدبختانه لشگری از چیزهای عجیب و غریب با خودم آوردم.
بننه دون خننوان گفتننم کننه حاشننیه مننی رود و باینند بننه مننن بگوینند
منظورش از یک لشگر چیزهای عجیب و غریب چیست.
بازویم را گرفت و دوباره در طول راهرو قدم زدیم .گفت:
-ضمن توضیح آگاهی همه چیز و یا کم و بیش همه چیننز را خننواهم
گفت .فعل کمی درباره بینندگان کهن حننرف بزنیننم .همننان طننور کننه قبل
گفتم خنارو خیلی به آنها شباهت دارد.
سپس مرا بننه اتنناق بننزرگ بننرد ،نشسننتیم و توضننیحاتش را از سننر
گرفت:
-بینندگان جدید از معرفتی که بینندگان کهن طننی سننالیان اننندوخته
بودند ،بشدت وحشت داشننتند .و ایننن مسننئله بخننوبی قابننل فهننم اسننت.
بینندگان جدید می دانستند که این معرفت تنهننا بننه نننابودی کامننل منتهننی
می شود .با وجود این شیفته آن بودند ،بخصوص شیفته اعمال آن.
-چگونه با این اعمال آشنا می شوند؟
-این اعمال ،میراث تولتکهای کهن هستند .بینندگان جدید در طننول
زندگی خویش آن را فرامی گیرند .بندرت از آن استفاده می کنننند ،ولننی
این اعمال قسمتی از معرفت آنان است.
-چه نوع اعمالی است ،دون خوان؟
-اینها رموز ،اوراد و روشهای دور و دراز و بسیار مبهمی اسننت کننه
به استفاده از نیروی اسرارآمیزی مربوط می شود .این نیننرو دسننت کننم
بننرای تولتکهننای کهننن اسننرارآمیز بننود ،زیننرا آن را پنهننان مننی کردننند و
وحشتناکتر از آنچه که واقعا بود جلوه می دادند.
-این نیروی اسرارآمیز چیست؟
-نیرویی است که در همه چیزها وجننود دارد .بینننندگان کهننن هرگننز
سعی نکردند از راز نیرویی که بنناعث شنند آنهننا اعمننال محرمننانه خننود را
ابداع کنند پرده بردارند .تنهننا آن را بنه عنننوان نیرویننی مقنندس پذیرفتننند.
ولننی بینننندگان جدینند بننا بررسننی دقیقننتر آن را »اراده« نامیدننند ،اراده
فیوضات عقاب یا »قصد«.
دون خننوان بننه توضننیحاتش ادامننه داد و گفننت کننه تولتکهننای کهننن
معرفت نهانی خود را به پنج مجموعه تقسیم کردند که هر یننک دو مقننوله
داشت :زمین ومناطق تاریک ،آتش و آب ،بال و پننایین ،هینناهو و سننکوت،
جنبش و سکون .فکر می کردند که باید هزاران فن مختلف وجود داشننته
باشد که با گذشت زمان پیچیده تر شده است .ادامه داد:
-معرفت نهانی زمین شامل هرآنچه کننه در روی زمیننن اسننت مننی
شود .مجموعه ویژه ای از حرکات ،کلمات ،مرهمها و زهرها که در مننورد
انسانها ،حیوانها ،حشره ها ،درختها ،بوته های کوچک ،صننخره هننا و خنناک
به کار می رفت.
اینها فنونی بودند که از بینندگان کهن موجودات وحشننتناکی سنناخته
و آنها از این معرفت نهانی زمین برای آراستن یا نننابودی هرچننه کننه روی
زمین بود استفاده کردند.
نقطه مقابل زمین را به عنوان قلمروهای تاریننک مننی شننناختند .در
ایننن زمینننه خطرننناکترین اعمننال را اجننرا مننی کردننند .آن را در مننورد
موجننوداتی بننه کننار مننی بردننند کننه زننندگانی ارگانیننک نداشننتند .منظننور
موجودات زنده ای است که در روی زمین هستند و مثل سایر موجننودات
ارگانیک زندگی می کنند.
بی هیچ شک و تردیدی یکی از با ارزشترین دسننتاوردهای بینننندگان کهننن،
به ویژه برای استفاده خودشان ،این کشف بود که زندگانی ارگانیننک تنهننا
شکل زندگی در روی زمین نیست.
درست نفهمیدم چه می گوید .منتظر شدم که حرفهایش را روشننن
کند .ادامه داد:
-موجودات ارگانیک تنها مخلوقاتی نیستند که حیات دارند.
دوبنناره سنناکت شنند ،گننویی مننی خواسننت فرصننتی دهنند تنا دربنناره
حرفهایش فکر کنم.
با بحث دور و درازی درباره معنای حیات و موجودات زنده اعتراض
کردم .درباره تولید مثننل ،سننوخت و سنناز بنندن ،رشنند ،یعنننی روننندی کننه
موجودات جاندار را از چیزهای بننی جننان متمننایز مننی سننازد حننرف زدم.
گفت:
-تو بر اساس دنیای ارگانیک استدلل می کنی ولی این مثالی بیش
نیست .استدلل تو نباید تنها بنا بر یک مقوله باشد.
-ولی چگونه می تواند طور دیگری باشد؟
-از نظر بینندگان زنده بودن یعنی آگاه بننودن .بننرای انسننان عننادی
آگاه بودن یعنی زنده بودن ،تفاوت همین جاسننت .بننرای آنهننا آگنناه بننودن
یعنی فیوضنناتی کننه سننبب آگنناهی مننی شننوند در درون ظرفننی محبننوس
باشند.
موجودات زنده ارگانیک پیله ای دارند که فیوضات را در میان مننی گیننرد،
ولی هستند موجودات دیگری که از نظربیننننده ظننرف آنهننا بننه پیلننه نمننی
ماند .با وجود این آنها نیز در درون خود فیوضات آگاهی دارند و بجز تولید
مثل و سوخت و ساز خصوصیات دیگر زندگی را دارا هستند.
-مثل چه خصوصیتی ،دون خوان؟
-مثل وابستگی احساسی ،حزن و اننندوه ،شننادی و خشننم و غیننره.
بهترین اینها را فراموش کردم :عشق ،نوعی عشق که حتی از فکر بشننر
هم نمی گذرد.
با اشتیاق پرسیدم:
-جدی می گویی ،دون خوان؟
با حالتی خشک و بی روح پاسخ داد:
-خیلی جدی.
و زد زیر خنده .بعد ادامه داد:
-اگر ما آنچه را که بینندگان »می بینند« به عنوان راهگشا بپذیریم،
زندگی براستی فوق العاده است.
-اگر ایننن موجننودات زنننده هسننتند ،چننرا خننود را بننه انسننانها نمننی
شناسانند؟
-مرتب این کار را می کنند و نه فقط با بینندگان ،بلکه با انسننانهای
عادی .مشکل اینجاست که اولین دقت تمام نیروی موجود را به مصننرف
رسانده است .تهیه فهرست نه تنها تمام این انرژی را مصرف مننی کننند،
بلکه پوسته را نیز سخت و نرمش ناپذیر می سازد .تحت چنین شننرایطی
برقراری ارتباط متقابل ناممکن می شود.
مرا به یاد دفعنناتی انننداخت کننه در طننول دوره کننارآموزیم بننا او بننه
چنین موجودات غیرارگانیک نظری مستقیم انداخته بودم .پاسننخ دادم کننه
تقریبا برای هننر یننک از ایننن مننوارد توضننیحی قننانع کننننده یننافته ام .حننتی
فرضننیه ای سنناخته ام کننه بنننابرآن مصننرف گیاهننان تننوهم زا در ضننمن
آموزش ،کارآموز را مجبور می کند تننا بننا تعننبیری ابتنندایی ازدنیننا موافننق
باشد.
گفتم که من به طور رسمی آن را یک تعبیر ابتدایی نمی نامم ،ولی
از لحاظ مردم شناسی آن را به عنوان جهان بینی درخور جوامنع ابتندایی
می دانم.
دون خوان آنقدر خندید که از نفس افتاد .بعد گفت:
-واقعا نمی دانم که تو چه موقع بدتری ،درحالت آگاهی عادی یا در
ابرآگاهی .در حالت عادی سوءظن ننداری ولنی بنه طورخسنته کنننده ای
منطقی هستی .فکر می کنم تو را وقتی که عمیقا در سوی چننپ هسننتی
بیشتر دوست دارم ،با وجودی کننه بنه طننور وحشننتناکی از هرچیننزی مننی
ترسی ،مثل مثل دیروز.
قبل از آنکه فرصت حرف زدن داشته باشم گفت که هم اکنون می
خواهد آنچه را که بینندگان کهن انجام داده اند بننا اعمننال بینننندگان جدینند
مقایسه کند و قصد دارد به کمک آن از مشننکلتی کننه قننرار اسننت بننا آن
مواجه شوم ،بینش کلی تری به من بدهد.
سپس به توضیحاتش درباره اعمال بینندگان کهن ادامه داد و گفننت
که یکی دیگر از دستاوردهای بزرگ آنننان بنا مقنوله دیگننر معرفننت نهنانی
ارتباط داشت ،آتش و آب .آنها کشننف کردننند کننه شننعله هننا خصوصننیات
کامل ویژه ای دارند و درست مثننل آب مننی توانننند بشننر را جسننما حمننل
کنند.
دون خوان آن را کشفی درخشان می نامید .خاطرنشان کننردم کننه
قوانین بنیادی فیزیک خلف این مطلب را ثابت می کند .خواهش کرد کننه
قبل از نتیجه گیری صبر کنم تا توضیحاتش تمام شود .معتقد بود کننه مننن
باید منطق افراطی خود را مهار کنم ،زیرا دائما برحنالت ابرآگناهیم تناثیر
می گذارد و مورد من به آدمی کننه نسننبت بننه هننر تنناثیر بیرونننی واکنننش
نشان می دهد ،شباهت ندارد و بیشتر به آدمی می مننانم کننه خننود را بننه
دست تمایلت سپرده است.
به توضیحاتش ادامه داد و گفت کننه تولتکهننای کهننن ،گرچننه ظنناهرا
»می دیدند« ولی نمی فهمیدند که چه »می بینند« .آنها فقط از کشفیات
خود استفاده می کردند و به خود زحمت نمی دادننند کننه آن را بننه چشننم
انداز وسیعتری ارتباط دهند .در مورد مقوله آب و آتش ،آنهننا آتننش را بننه
گرمننا و شننعله تقسننیم مننی کردننند و آب را بننه رطننوبت و مننایع .گرمننا و
رطوبت را به هم ربط می دادند و خصوصیات ناچیز می نامیدند .شعله و
مایع را برتر و خصوصیات جادویی می دانستند و از آن به عنننوان وسننیله
حمل و نقل جسننم بننه قلمننرو زننندگی غیرارگانیننک اسننتفاده مننی کردننند.
بینندگان کهن درمیان شناختشان از این نوع زننندگی و اعمالشننان دربنناره
آتش و آب گیر افتادننند و در لجنننزاری فننرو رفتننند کننه راه خروجننی از آن
نداشتند.
دون خوان به من اطمینان داد که بینندگان جدید کامل موافق بودننند
که کشف موجودات زنده غیرارگانیک براستی کشفی خارق العاده است،
ولی نه به طریقی که بینندگان کهن آن را باور داشتند .وقتی که بینننندگان
کهن خود را در ارتباط مسننتقیم بننا نننوع دیگننری از حیننات یافتننند ،آنچنننان
احساس آسیب ناپذیری کاذبی به آنها دست داد کننه زوال آنننان را تسننریع
کرد.
از او خواستم که فنون آب و آتش را به تفصیل برایم توضننیح دهنند.
گفت که بیهودگی معرفت بینندگان کهن به اندازه پیچیدگی آن اسننت و او
تنها کلیات آن را بازگو می کند.
بعد او کلیات اعمالی را که به بال و پایین مربوط می شد شرح داد.
بال به معرفتی نهانی درباره باد ،باران ،سطوح نننور ،ابننر ،رعنند ،روشنننی
روز و خورشید مربوط می شد .معرفت پننایین بننه مننه ،آب چشننمه هننای
زیرزمینننی ،بنناتلق ،آذرخننش ،زمیننن لننرزه ،شننب ،مهتنناب و منناه ارتبنناط
داشت.
هیاهو و سکوت مقوله ای از معرفت نهانی بننود کننه بننه اسننتفاده از
صدا و سکوت مربوط می شنند .حرکننت و سننکون اعمننالی در ارتبنناط بننا
جنبه های اسرارآمیز جنبش و سکون بود.
از او خواهش کردم برای هر یک از مواردی که ذکر کرده بود مثالی
بزند .پاسخ داد که در طی سالیان صدها مثال زده است .پافشاری کننردم
که تا به حال برای تمام اعمال او توضیحی منطقی یافته ام.
پاسخی نداد .گویی از سوالت متعددم خشمگین شده بود و یا اینکه
به طور جدی دنبال مثال خوبی می گشت .بعد از لحظه ای لبخننندی زد و
گفت که مثال مناسبی در نظر دارد:
-فنی کننه درذهنننم دارم باینند در قسننمت کننم عمننق جویبنناری اجننرا
شود .در نزدیکی خانه خنارو جویباری هست.
-باید چه کنم؟
-باید یک آئینه متوسط تهیه کنی.
ایننن درخواسننت او مننرا تعجننب زده کننرد .خاطرنشننان سنناختم کننه
تولتکهای کهن آئینه را نمی شناختند .با لبخندی پاسخ داد:
-درست است .این را حامی منن بننه ایننن فننن افننزوده اسننت .تنهننا
چیزی که بینندگان کهن به آن نیاز داشتند سطح منعکس کننده ای بود.
توضیح داد که برای اجرای این فن باید صفحه براقننی را در آب نهننر
کم عمقی فروبرد .برای این کننار مننی تننوان از هننر شننیء مسننطحی کننه
قابلیت انعکاس تصاویر را داشته باشد استفاده کرد .گفت:
-می خواهم که تو برای آئینه متوسطی قاب محکم فلننزی بسننازی.
باید ضد آب باشد .پننس باینند آن را قیراننندود کنننی .خننودت و بننا دسننتهای
خودت آن را بسازی .وقتی که آماده شد ،به اینجنا بیناور و منا کارمنان را
شروع خواهیم کرد.
-چه اتفاقی خواهد افتاد ،دون خوان؟
-نگران نباش .خننودت خواسننتی کننه دربنناره فنننون تولتکهننای کهننن
نمونه ای ارائه دهم .من هم همین را از حامیم خواستم .فکر می کنم هر
کسی در زمان معینی همین را می خواهد .حامیم گفت که او هننم همیننن
کار را کرده بود .حامی او ،ناوال الیاس برایش مثالی زده بود .حننامیم آن
را به من منتقل کرد و حال می خواهم آن مثال را برای تو بزنم.
زمانی که حامیم این نمونه را ارائه داد ،نمی دانسننتم چگننونه ایننن کننار را
می کند و حال می دانم .روزی تو هم با این فن آشنا خواهی شد .آن روز
می فهمی که پشت همه اینها چه چیزی پنهان است.
فکننر کننردم دون خننوان مننی خواهنند بننه خننانه ام در لننوس آنجلننس
بازگردم و قاب آئینه را در آنجا بسازم .گفتم که اگننر در حننالت ابرآگنناهی
نباشم امکان ندارد که این وظیفه به یادم بماند .پاسخ داد:
-دو جای کارت می لنگد .یکی اینکه هیچ راهی نداری کننه در حننالت
ابرآگاهی بمانی ،زیرا تو قادر به کاری نخواهی بود ،مگننر آنکننه مثننل حننال
من یا خنارو یا یکی از سالکان گروه ناوال در تمننام لحظننات روز مراقننب
تو باشننیم .دیگننر آنکننه مکزیننک کننه کننره منناه نیسننت ،پننر از مغننازه هننای
ابزارفروشی است .می توانیم به ُاآخاکا برویم و هرچه لزم داری بخریم.
***
روز بعنند بننه شننهر رفننتیم و مننن همننه قطعننات قنناب را خرینندم .بننا
کمترین هزینه در یک مغازه مکانیکی قاب را سننر هننم کننردم .دون خننوان
گفت که آن را در صندوق اتومبیل بگذارم ،حتی نگاهی به آن نینداخت.
تنگ غروب بسوی خننانه خنننارو بننه راه افتننادیم و سننحرگاه بننه آنجننا
رسیدیم .به دنبال خنارو گشتم .خنانه خننالی بنه نظننر مننی رسننید .از دون
خوان پرسیدم:
-چرا خنارو این خانه را نگاه داشته است .مگر او با تو زندگی نمی
کند؟
دون خوان پاسخی نداد .نگنناه عجیننبی بننه مننن انننداخت و رفننت کنه
فانوس را روشن کند .در اتاق و در تناریکی محنض تنهننا ماننندم .راننندگی
طولنی در جاده های پرپیچ و خم کوهستانی مرا خیلی خسته کننرده بننود.
خواستم دراز بکشم ولی در تاریکی نتوانستم ببینم کننه خنننارو زیراننندازها
را کجا گذاشته است .روی کپه ای از آنها سکندری خوردم .آنگاه فهمینندم
که چرا خنارو خانه را نگاه می دارد .او از کارآموزان مرد ،پابلیتو ،نسننتور
و بنینیو مراقبت می کرد و وقتی آنها در حالت آگاهی عننادی خننود بودننند،
در آنجا زندگی می کردند.
احساس خوشی کردم .دیگر خسته نبودم .دون خوان با فننانوس بننه
درون آمد .برداشت خود را با او در میان گذاشتم .گفت که مسئله مهمی
نیست و مدت زیادی به یادم نخواهد ماند.
خواست آئینه را به او نشان دهم .ظاهرا خوشش آمد و به سبکی و
در عین حال استحکام آن اشاره کرد .متوجه شد که چارچوب قنناب را از
آلومینیوم درست کرده و با پیچ به هم بسته ام و یک ورقه فلزی را پشت
آئینه ای بننه ابعنناد چهننل و پنننج در سننی وشننش سننانتیمتر کارگذاشننته ام.
گفت:
-من برای آئینه ام یک قاب چوبی ساختم .ایننن بهننتر از قنناب آئینننه
من است .قاب من خیلی سنگین و در عین حال شکننده بود.
بعد از آنکه آئینه را با دقت امتحان کرد ادامه داد:
-حال برایت می گویم که قرار است چه کنیم .یا بهتر اسننت بگننویم
که برای اجرای چه کاری باید سعی کنیم .به اتفاق این آئینننه را در سننطح
نهرآب نزدیک خانه نگه می داریم .ایننن نهننر بننه اننندازه کننافی پهننن و کننم
عمق است که هدف ما را برآورده کند.
هدف این است که جریان آب ،فشاری بننر مننا وارد کننند و مننا را بننا
خود ببرد.
قبل از آنکه بتوانم اظهار نظر یا سننوالی کنننم بننه یننادم آورد کننه در
گذشته من یکبار از آب نهننر مشننابهی اسننتفاده کننرده و در زمینننه ادراک،
کار خارق العاده ای انجام داده بودم .او به اثرات بعنندی مصننرف گیاهننان
توهم زا اشاره کرد که بارها ضمن غوطه خوردن در گودالهننای آب پشننت
خانه اش در شمال مکزیک تجربه کرده بودم .گفت:
-سوالهایت را نگننه دار بننرای بعنند از آنکننه تشننریح کننردم بینننندگان
درباره آگاهی چه می دانستند .آنگاه هننر کنناری را کننه مننا انجننام دهیننم از
زاویه دیگری درک خواهی کرد .ولی فعل بگذار به کارمان بپردازیم.
به سوی نهری در آن حوالی به راه افتادیم و او محل صننافی را کننه
تخته سنگها از آب بیرون آمده بودند انتخاب کرد .گفننت کننه در آن محننل،
عمق آب برای منظور ما کافی است .با نگرانی شدید پرسیدم:
-انتظار داری چه اتفاقی بیفتد؟
-نمی دانم ،تنها چیزی که می دانم این است که باینند سننعی کنیننم.
آئینه را با احتیاط و خیلی محکم می گیریم ،و بآرامی روی سطح آب می
گذاریم و بعد آن را در آب فرو می بریم .سپس در ته آب نگه می داریم.
مننن امتحننان کننرده ام ،تننه آب بننه اننندازه کننافی گننل و لی دارد کننه
انگشتهایمان را زیر آئینه فرو کنیم و آن را محکم نگاه داریم.
از من خواسننت کننه روی تختننه سنننگ صننافی در وسننط نهننر کننه از
سطح آب بیرون زده بود چمباتمه بزنم و با هردو دست فقط گوشه هننای
یک طرف قاب را بگیرم .او نیز مقننابلم چمبنناتمه زد و درسننت مثننل مننن
گوشه های طرف دیگر قاب را نگاه داشت .آئینه را در آب فننرو بردیننم و
در حالی که دستهایمان تا آرنج در آب بود ،آن را محکم نگاه داشتیم.
فرمان داد که خود را از هرگونه فکری تهننی کنننم و بننه آئینننه خیننره
شوم .چند بار تکرار کرد که ترفند این کار در فکر نکردن است .بننا دقننت
به آئینه نگریستم .جریان آب کم کم چهره دون خوان و مرا منعکس کرد.
پس از آنکه چند دقیقه به طور مداوم به آئینه خیره شدم ،به نظرم رسید
که بتدریج چهره من و او واضح تر شد و آئینه نیز بزرگتر گشت تا اننندازه
اش تقریبا به یک متر مربع رسید .گویی جریننان آب متوقننف شنند و آئینننه
چنان شفاف به نظر رسید که انگار روی آب بود .حننتی عجیننب تننر از آن،
شفافیت تصویر ما بود .گویی چهره ام بزرگتر شده بنود .ننه انندازه اش،
بلکه وضوحش .حتی توانستم منافذ پوست پیشانیم را ببینم.
دون خوان بآرامی زمزمه کرد که به چشمان خود یا او خیره نشوم،
بلکه نگاهم را بدون آنکه به بخشی از تصویرمان متمرکز کنننم در حننوالی
آن گردش دهم .با نجوای پرقدرتی پی درپی فرمان می داد و می گفت:
-بدون خیره شدن خیره شو!
بدون آنکه دست از تعمق درباره این تضاد آشکاربردارم ،همین کننار
را کردم .در همین لحظه آئینه چیزی را در درونم غننافلگیر کننرد و یکبنناره
این تضاد برطرف شد .فکر کردم امکان دارد که بدون خیره شدن خیننره
شد و در لحظه ای که این فکر شکل گرفت ،سر دیگری در کنار سر منن
و دون خوان ظاهر شد .آن سر در سمت چپ تصویر من و قسمت پایین
آئینه بود.
تمام بدنم لرزید .دون خوان نجواکنننان گفننت آرام باشننم و تننرس و
تعجب نشان ندهم .دوباره فرمان داد بدون خیره شدن به تازه وارد خیره
شوم .بیش ازحد تلش کردم که فریاد نکشم و آئینه را رها نکنم .از فرق
سر تا نوک پا می لرزیدم .دوباره دون خوان به نجننوا گفننت کننه مقنناومت
کنم .پی در پی با شانه اش به من زد.
کم کم بر ترسم غلبننه کننردم .بننه سننر سننوم خیننره شنندم و بتدریننج
متوجه شدم که سر یک انسان یا حیوان نیست .در واقع اصننل سننر نبننود.
شکلی بود که جنبش درونی نداشت .به محض اینکننه ایننن فکننر از مغننزم
گذشت ،بی درنگ متوجه شدم که من خودم فکر نمی کنم .ایننن شننناخت
نیز به صورت فکر نبود .لحظه ای به طور وحشنتناکی مضننطرب شندم و
بعد چیزی درک ناپذیر بر من آشکار شنند .ایننن افکننار ،صنندایی در گوشننم
بود! به انگلیسی فریاد زدم:
-من »می بینم«!
ولی هیچ صدایی از من برنخاست .آن صدا در گوشم به اسننپانیولی
گفت:
-بله ،تو »می بینی«.
حس کردم نیرویی قویتر از من ،مرا در خود گرفته است .نننه دردی
داشتم و نه ترسی .چیزی حس نمی کردم .بی هیننچ شننک و تردینندی مننی
دانستم – آن صدا به من این طور می گفت – .که تحننت هیننچ خواسننت و
کوششی نمی توانم خود را از چنگ این نیرو خلص کنم .می دانسنتم کنه
در حال مرگم .بی اراده سرم را بلند کردم تا بننه دون خننوان بنگننرم و در
لحظه ای که نگاهمان با هم تلقی کننرد ،نیننرو مننرا رهننا کننرد .آزاد شنندم.
دون خوان به من لبخند می زد ،گویی دقیقا می دانسننت کننه چننه بننر مننن
گذشته است.
متوجه شدم که ایستاده ام .دون خوان آئینه را کج نگاه داشننته بننود
تا قطره های آب بریزد.
در سکوت به خانه بازگشتیم.
***
***
دومین مرحله هم خیلی شبیه به اولین مرحله بود ،با این تفاوت که بننرای
آرام و متوقف کردن آشفتگی درونیننم مننی بایسننت دو برابننر مرحلننه اول
وقت صرف می کردم .با انجام اینن کنار ،بلفاصنله بازتناب چهنره منن و
دون خوان واضح شد .حدود یک ساعت به بازتنناب چهننره او و خننود نگنناه
می کردم .هر لحظه منتظننر بننودم کننه همننزاد ظنناهر شننود ولننی اتفنناقی
نیفتاد .گردنم درد گرفت .پشتم مثل چوب سننفت و پننایم نیننز کننرخ شننده
بود .می خواستم روی تخته سنگ زانننو بزنننم تننا درد پشننتم تخفیننف یابنند.
دون خوان نجواکنننان گفننت وقننتی کننه همننزاد شننکل خننود را نشننان دهنند
ناراحتی من از بین خواهد رفت.
کامل حق با او بود .هول و هراس دیدن شکل گننردی کننه در گوشننه
آئینه ظاهر شد همه ناراحتیم را از بین برد .به نجوا گفتم:
-حال چه باید کرد؟
-راحت باش و نگاهت را به هیچ چیز حتی برای لحظننه ای متمرکننز
نکن .مراقب تمام چیزهایی که در آئینه ظاهر می شوند باش .بدون خیره
شدن خیره شو.
اطاعت کردم و نگاهم را در تمام زوایای آئینه گرداندم .گوشهایم به
طور خاصی وزوز می کرد .دون خوان نجواکنان گفت که اگر حس کننردم
نیرویی غیرعادی مرا احاطه کرده است ،باید چشمم را در جهننت حرکننت
عقربه های ساعت بگردانم .تاکید کرد که تحت هیچ شرایطی نباید سننرم
را بلند کنم و به او بنگرم.
پس از لحظه ای متوجه شنندم کننه آئینننه بننه غیننر از چهننره مننا و آن
شکل گرد چیز دیگری را نیز منعکس می کند .سطح آن تیره شنند ،نقنناط
نورانی به رنگ بنفش تند پدیدار شدند .بزرگتر شدند .همچنین نقاط شبق
گونه ای نیز ظاهر گشتند .بعد همه آنها بننه تصننویری بنندل شنند کننه شننبیه
عکس آسمانی ابری در شبی مهتابی بود .ناگهان تمام صحنه درست مثل
یک فیلم واضح شنند .تصننویر جدینند سننه بعنندی بننود و عمننق حیننرت آوری
داشت.
می دانستم که مقاومت در مقابل جذابیت فوق العاده ایننن منظننره
ممکن نیست .این منظره شروع به کشیدن من به درون خود کرد.
دون خوان با تحکم زمزمننه کننرد کننه باینند چشننمانم را بگردانننم و خنود را
نجات دهم .این حرکت بلفاصله مرا تسکین داد .دوباره تصاویر خودمننان
و همزاد را تشخیص دادم .بعد همزاد ناپدید و دوباره در گوشه دیگر آئینننه
ظاهر شد.
دون خوان فرمان داد که با تمام قدرت آئینننه را محکننم نگنناه دارم.
هشدار داد که آرام باشم و از حرکات ناگهنانی خنودداری کنننم .نجواکننان
گفتم:
-حال چه خواهد شد؟
-همزاد سعی خواهد کرد بیرون بیاید.
هنوز حرفش تمننام نشننده بننود کننه کشننش نیرومننندی حننس کننردم.
چیزی بازویم را تکان داد .کشش از زیر آئینه می آمد ،مثل نیرویی مکنده
بود که فشار یکسانی به تمام قاب وارد می کرد .دون خوان فرمان داد:
-آئینه را محکم نگاه دار ولی مواظب باش نشکند .با نیروی کشش
مبارزه کن! نگذار همزاد آئینه را بیش از این پایین تر ببرد.
نیرویی که ما را به پایین می کشید خیلی زیاد بود .حننس کننردم کننه
انگشتهایم در حال شکستن هستند یا در اثر فشار به سنگهای ته نهر خرد
می شوند .من و دون خوان ،هر دو تعادلمان را از دست دادیننم و مجبننور
شدیم از روی تخته سنگ به درون آب رویم .آب عمق کمی داشننت ولننی
نیروی کوبنده همزاد در اطراف آئینننه چنننان تننرس آور بننود کننه گننویی در
رودخانه پهناوری بنودیم .آب در اطنراف پاهنای منا چرخننش دیننوانه واری
داشت ولی تصاویر سطح آئینه آرام بود .دون خوان فریاد کشید:
-مراقب باش ،دارد می آید.
کشش به فشاری از زیر بدل شد .چیزی به لبه آئینننه چنننگ انننداخته
بود ولی نه به قاب بیرونی که ما محکم گرفته بودیم ،بلکه به درون آئینه.
گویی سطح آئینه براستی پنجره بازی بود و چیننزی یننا کسننی از میننان آن
بال می آمد.
من و دون خوان با ناامیدی تلش می کردیم که وقتی آئینننه بننه بننال
فشرده یا کشیده می شود ،آن را به پایین فشار دهیم .به حننالت خمیننده،
بآرامی از مکان اصلی در جهت آب راه افتادیم .آب عمیننق ترمننی شنند و
ته نهر پوشیده از سنگریزه های لغزنده بود .دون خوان با صنندایی خشننن
گفت:
-بیا آئینه را از داخل آب بیرون آوریم و تکان دهیم تننا از شننر آنچننه
که درون آن است خلص شویم.
ضربات پرسروصدا بننی وقفننه ادامننه داشننت .گننویی بننا دسننتهایمان
ماهی بزرگی را گرفته بودیم و حیوان به طور وحشیانه ای درون آب تقل
می کرد.
به فکرم رسید که این آئینه فی نفسه یک دریچه است .واقعا شننکل
عجیبی سعی می کرد از این دریچه بننال بیاینند .بننا وزن سنننگینش خننود را
روی لبه دریچه انداخته و چنان بزرگ بود که تصننویر مننن و دون خننوان را
می پوشاند .دیگر خودمان را نمی دیدم .توده بی شکلی را می دینندم کننه
سعی می کرد بال بیاید.
آئینه دیگر در ته نهر نبود .انگشننتانم دیگننر بننه سنننگها فشننرده نمننی
شدند .با فشاری که ما و همزاد از دو طرف به آن وارد می کردیم ،آئینننه
بین سطح آب و ته نهر مانده بود .دون خوان گفت که دسننتهایش را زیننر
آئینه می برد و من باید بسرعت آنها را بگیرم و دستهایمان را اهرم کنیننم
و با نیروی ساعدمان آئینه را بال آوریم .وقتی دستهایش را رها کرد ،آئینه
به طرف او کج شد .بسرعت سعی کردم دستهایش را بگیرم ولی چیزی
زیر آن نبود .لحظه ای دودل شدم و آئینه از دسننتم در رفننت .دون خننوان
فریاد کشید:
-بگیرش ،بگیرش.
درست قبل از آنکه آئینه به زمین و روی سنگها بیفتد ،آن را گرفتم.
از آب بیرون آوردم ولی نه با سرعت کافی .گویی آب مثننل چسننب بننود.
ضمن بیرون کشیدن آئینه ،قسمتی از ماده سنننگین و لسننتیک مانننندی را
بیرون کشیدم که بآسانی آئینه را از دستهایم بیننرون آورد و دوبنناره آن را
به درون آب برد .دون خوان با چالکی خارق العاده ای آئینننه را گرفننت و
بدون هیچ مشکلی آن را کج کرد و از آب بیرون کشید.
***
هرگز در زندگیم دچار چنین مالیخولیایی نشده بودم .اندوهی بود که هیننچ
پایه و اساسی نداشت .آن را به خاطره ای از ژرفا ربط دادم که در آئینه
»دیده« بودم .آمیزه ای بننود از دلتنگننی محننض بننرای آن اعمنناق و تننرس
مطلق نسبت به تنهایی مایوس کننده آن.
دون خوان اظهار داشت که در زندگی سالکان مبارز خیلننی طننبیعی
است که بدون هیچ دلیل آشکاری غمگین یاشند .بینندگان مننی گویننند کننه
وقنی محدوده شناخته شکسته شود ،تخم مرغ درخشان به عنوان مینندان
انرژی ،سرنوشت نهایی خود را احساس مننی کننند .تنهننا نگنناهی گننذرا بننه
ابدیت بیرون پیله کافی است تا آسایش ناشی از تهیه فهرسننت را مختننل
کند .گاهی اوقات نتیجه مالیخولیایی ناشی ازآن چنان شدید است که می
تواند باعث مرگ شود.
گفت که بهننترین راه رهننایی از ایننن مالیخولیننا ،مسننخره گرفتننن آن
است .با لحنی مسخره آمیز گفت که اولین دقت من هرکاری می کند تننا
نظم و ترتیبی را که در اثر تماس من با همزاد مختل شده اسننت دوبنناره
به حال اول بازگرداند .از آنجا کننه راه منطقننی بننرای بازسننازی آن وجننود
ندارد ،اولین دقت من با متمرکز کردن همه قدرتش به اندوه ،این کننار را
انجام می دهد.
گفتم که به هر حنال مالیخولیننا واقعینت دارد .تسنلیم شندن بنه آن،
افسرده و دلتنگ بودن ارتباطی به احساس تنهایی ناشی از به ینناد آوردن
آن اعماق ندارد .گفت:
-عاقبت داری چیزی را می فهمی .حق با توست .هیچ چیزی تنهاتر
از ابنندیت نیسننت و هیننچ چیننزی دلپننذیرتر از انسننان بننودن .ایننن براسننتی
تناقض گویی دیگری است .چگونه انسننان مننی تواننند عهنند و میثنناق بشننر
بودنش را نگننه دارد و در عیننن حننال بننا خوشننحالی و بننه عمنند در تنهننایی
مطلق ابدیت مخاطره کند؟ به محض اینکه این معما را حل کنننی ،آمنناده
سفر نهایی خواهی شد.
در ایننن هنگننام بننا اطمینننان کامننل علننت اننندوهم را فهمینندم .ایننن
احساسی بود که اغلب در من عود می کرد ،احساسی کننه همیشننه آن را
فراموش می کردم تا دوباره بنه منن دسنت منی داد :ضنعف بشنریت در
مقابل بی کرانننی آن حقیقننت غننایی کننه در بازتنناب آئینننه »دیننده« بننودم.
گفتم:
-دون خوان ،بشر واقعا هیچ است.
-دقیقا می دانم که به چه فکر می کنی .مطمئنننا مننا هیننچ هسننتیم،
اما این دقیقا همان چیزی است که باعث مبارزه نهایی مننی شننود .یعنننی
ما هیچها ،واقعا می توانیم با تنهایی ابدیت مواجه شویم.
دهننانم را بنناز کننرده بننودم کننه سننوال بعنندی را مطننرح کنننم ولننی
نگذاشت .بی مقنندمه موضننوع را عننوض کننرد و شننروع بننه بحننث دربنناره
زورآزمایی با همزاد کرد .گفننت مهمننتر ازهمننه ایننن اسننت کننه مبننارزه بننا
همننزاد شننوخی نیسننت .البتننه مسننئله مننرگ و زننندگی هننم نیسننت ولننی
سرگرمی هم نیست .ادامه داد:
-من آن فن را برگزیدم ،زیرا حامیم آن را به مننن نشننان داده بننود.
وقتی که از او خواستم تا مثالی برای فنون تولتکهای کهن بزند ،تقریبننا از
شدت خنده روده بر شده بود .تقاضننای مننن او را بننه ینناد تجربننه خننودش
انننداخته بننود .حننامی او ،ننناوال الینناس ،نمننایش خشنننی از همیننن فننن را
برایش اجرا کرده بود.
دون خوان گفت که چون چارچوب آئینه اش را از چوب ساخته بود،
می بایست از من هم می خواسننت کننه همیننن کننار را کنننم ،ولننی او مننی
خواست بداند که اگر قاب من محکمتر از قنناب او یننا حننامیش باشنند چننه
اتفاقی خواهد افتاد .قاب آنها شکسته شننده و همننزاد از آن بیننرون آمننده
بود.
توضیح داد که در خلل زورآزمایی او ،همننزاد قنناب را شکسننته و دو
تکه چوب در دست او و حامیش باقی مانده بننود و ضننمن اینکننه آئینننه در
آب غوطه می خورد ،همزاد از آن بال می آمد.
حامیش می دانست چه نوع دردسری در انتظار اوست .همزادها در
بازتاب آئینه ها ،واقعا ترس آور نیستند ،زیرا شخص تنها یک شکل ،نوعی
توده »می بیند« .ولی وقتی بیرون می آیند ،نه تنها واقعا ترسناک به نظر
می رسند ،بلکه باعث دردسر می شوند .خاطرنشان کننرد کننه بننه محننض
آنکه همزادها از طبقه خود خارج شوند ،بازگشت برای آنها خیلی مشننکل
است .در مورد انسننانها هننم همیننن طننور اسننت .اگننر بینننندگان در طبقننه
مربوط به این موجودات مخاطره کنند ،دیگر از آنها خننبری نخواهنند شنند.
گفت:
-آئینه من با نیروی همزاد خرد شد .دیگنر دریچنه ای نبنود و همنزاد
نمی توانست بازگردد .بنابراین به دنبال من افتاد .دور خود می چرخینند و
واقعا به دنبال من می دوید .تقل می کردم و با سننرعت مننی دوینندم و از
ترس فریاد می کشیدم .مثل دیوانه ها از تپه ها بال و پایین می رفتننم .در
تمام مدت همزاد مثل سایه بدنبالم بود.
دون خوان گفت که حامیش به دنبال او می دوید ولی او خیلننی پیننر
بود و نمی توانست با سرعت کافی حرکت کند .به هر حال فکرش خوب
کار می کرد و به دون خوان گفت که رد گم کند تا او بتواند برای رهاییش
از دست همزاد اقدامات لزم را به عمل آورد .فرینناد زد کننه مننی خواهنند
آتشی برافروزد و دون خوان باید دور آن بدود تننا همننه چیننز آمنناده شننود.
بعد ضمن اینکه دون خوان دور تپه می دوید و از شدت ترس دیوانه شده
بود ،رفت که شاخه خشک جمع کند.
دون خوان اعتراف کرد که وقتی دور آتش می دوینند ،ایننن فکننر بننه
ذهنش رسید که حامیش واقعا از همه چیز لذت می برد .می دانست کننه
حامیش سالکی است مبارز که در هننر موقعیننتی مننی تواننند سننر خننود را
گرم کند .پس چننرا در ایننن مننوقعیت ایننن کننار را نکننند؟ لحظننه ای چنننان
نسبت به حامیش خشمگین شد که حتی همزاد از شکار او صرفنظر کرد
و دون خننوان بننا قطعیننت حننامیش را بننه بنندخواهی متهننم کننرد .حننامیش
پاسخی نداد ولی وقتی که نگاهی به پشننت سننر دون خننوان و بننه همننزاد
انداخت و دید که همزاد با حضور خننود آنهننا را تهدینند مننی کننند ،از شنندت
وحشننت واقعننی حرکننتی کننرد .دون خننوان خشننمش را فرامننوش کننرد و
دوباره دایره وار شروع به دویدن کرد .دون خوان با خنده گفت:
-حامی من واقعا پیری شیطان صفت بود .آموخته بود کننه در درون
بخندد .خنده در چهره اش معلوم نمی شد و به همین علت در حننالی کننه
واقعا می خندید می توانست وانمود کند که می گرید یا خشمگین اسننت.
آن روز ،وقننتی کننه همننزاد دایننره وار مننرا تعقیننب مننی کننرد حننامیم آنجننا
ایستاده بود و از اتهاماتی که به او زده بننودم دفنناع مننی کننرد .هربننار کننه
دوان دوان از مقابلش می گذشتم ،فقننط قسننمتی از حرفهننای او را مننی
شنننیدم .وقننتی دفاعینناتش تمننام شنند ،قسننمت دیگننری از توضننیحاتش را
شنیدم که می گفت مقدار زیادی چوب جمع آوری کننرده و همننزاد بننزرگ
است و بزرگی آتش باید به اندازه بزرگی همزاد باشد و ممکن است کننه
حیله او موثر نیفتد .تنها ترس دیوانه کننده من ،مرا وادار به ادامه حرکت
می کرد .سرانجام می بایست متوجه شده باشد که چیزی نمانننده اسننت
از شدت خستگی از پا درآیم .آتش را برافروخت و شعله ها را سپر میان
من و همزاد کرد.
دون خوان گفت که تمام شب را کنار شننعله هننا گذراندننند .بنندترین
زمان برایش وقتی بود که حامیش برای جمع آوری شاخه هننای خشننک او
را تنها می گذاشت .چنان ترسننیده بننود کننه بننا خنندای خننود پیمننان بسننت
طریقت معرفت را رها کند و زارع شود .دون خوان افزود:
-صبح روز بعد که همه انرژیم از بین رفته بود ،همزاد ترتیننبی داد و
مرا در آتش انداخت و بشدت سوختم.
-بر سر همزاد چه آمد؟
-حامیم هرگز نگفت که چه بر سر همزاد آمد ولی فکر می کنم که
هنوز بی هدف سرگردان است و سعی می کند راه برگشتی بیابد.
-پیمانی که با خداوند بستی چه شد؟
-حامیم گفت نگران نباشم ،پیمان بسیار خوبی است ولی من نمی
دانسته ام کسی صدایم را نمننی شنننود ،زیننرا تنهننا چیننزی کننه وجننود دارد
فیوضات عقاب است و راهی برای پیمان بستن با آنها نیست.
-اگر همزاد تو را می گرفت چه بر سرت می آمد؟
-احتمال از شدت تننرس مننرده بننودم .اگننر مننی دانسننتم گرفتننار او
شدن چه پیامدی دارد ،می گذاشتم تا مرا بگیرد .آن زمان آدم بی پروایی
بودم .اگر همزادی تو را بگیرد یا زهره ترک می شوی و می میننری یننا بننا
او مبارزه منی کننی .زینرا بعند از مبنارزه ای بنه ظناهر وحشنیانه اننرژی
همزاد از بین می رود .همزاد نمی تواند با ما کنناری بکننند و مننا نیننز نمننی
توانیم با او کاری کنیم؛ ورطه ای میان ماست.
بینندگان کهن یقین داشتند که در لحظه ای که نیروی همزاد کنناهش
مننی یابنند ،اقتنندارش را بننه انسننان واگننذار مننی کننند .اقتنندار ،ای عجننب!
بینندگان کهن آنقدر همزاد داشتند که از سر و کولشننان بننال مننی رفننت و
قدرت همزادهایشان به پشیزی نمی ارزید.
دون خوان توضیح داد که این وظیفه نیز به عهده بینندگان جدید بود
که به این اغتشاش خاتمه دهند .آنها دریافته بودند تنها چیزی کننه اهمیننت
دارد بی عیب و نقص بودن ،یعنی انرژی آزاد شده است .براستی در بین
بینندگان کهن کسانی بودند که همزادهایشان آنها را نجات دادند ،ولی این
ربطی به اقتدارهمزادها نداشت که از چیزی دفاع کنند .بیشتر بی عیب و
نقصی آن مردان بود که باعث می شد از نیروی آن اشننکال دیگننر حیننات
استفاده کنند.
بینندگان جدینند همچنیننن مهمننترین چیننز را دربنناره همزادهننا کشننف
کردند ،چیزی که آنها را برای انسان قابل استفاده یا بی فایده می سازد.
همزادهای بی فایده که تعدادشان نیز زینناد اسننت ،آنهننایی هسننتند کننه در
درون خود فیوضاتی دارند که با فیوضات درون ما همخوانی ندارند .چنان
با ما تفاوت دارند که کننامل غیرقابننل اسننتفاده اننند .همزادهننای دیگننر کننه
تعدادشان بنه طنور قابننل تنوجهی نناچیز اسننت ،شنبیه منا هسننتند ،یعننی
فیوضاتی دارند که با فیوضات ما همخوانی دارد .پرسیدم:
-انسان از آنها استفاده می کند؟
-به جای لغت »استفاده« باید واژه دیگری به کننار بننبریم .منظننورم
این است که آنچه بین بینندگان و این نوع همزادها اتفاق می افتد ،چیننزی
مثل مبادله منصفانه انرژی است.
-چگونه این مبادله رخ می دهد؟
-به وسیله فیوضاتی که همخنوانی دارنند .اینن فیوضنات طبیعتنا در
آگاهی سوی چپ انسننان هسننتند .سننویی کننه انسننان عننادی هرگننز از آن
استفاده نمی کند .به همیننن دلیننل دنیننای آگنناهی سننوی راسننت یننا سننوی
منطقی به روی همزادها کامل بسته است.
گفت فیوضنناتی کننه همخننوانی دارننند ،وجننه مشننترکی بننه انسننان و
همزاد می دهند .سپس ضمن آشنایی ،وابستگی عمیق تری به وجود مننی
آورند که به هردو شکل حیات اجازه می دهد تا از این مننوقعیت اسننتفاده
کنند .بینندگان به دنبال خصوصننیات اثیننری همزادانننند .آنهننا پیشنناهنگان و
نگهبانان شگفت آوری می سازند .همزادها در طلب میدان بزرگتر انرژی
انسانند .به کمک آن به خود مادیت می دهند.
به من اطمینان داد که بینننندگان بنناتجربه ،بننا هنندایت ایننن فیوضننات
مشترک آن را کامل متمرکز می کنند .مبادله در ایننن زمننان صننورت مننی
گینرد .بیننندگان کهنن اینن روننند را نمننی فهمیدننند و فنننون پیچیننده خیننره
نگریستن را توسعه دادند تا بننه اعمنناقی روننند کننه مننن در آئینننه »دیننده«
بودم .ادامه داد:
-بینندگان کهن از وسیله پیچیده ای استفاده می کردند که در پننایین
رفتن به آنها کمک می کرد .طنابی مخصوص بننود از ریسننمان چننند ل کننه
دور کمرشان گره می زدند .انتهای نرم آن را که در ناف جای می گرفت
در انگم خیسانده بودننند .وقنتی کننه بینننندگان غنرق در تفکنر منی شندند،
دستیار یا دستیارانشان آنننان را بننا ایننن طننناب نگننه مننی داشننتند .طبیعتننا
مستقیم خیره شدن بننه بازتنناب شننفاف برکننه یننا درینناچه ای ژرف خیلننی
کوبنده تر و خطرناکتر از آن کاری است که ما با آئینه انجام دادیم.
-این پایین رفتن واقعا جسمی بود؟
-اگر می دانستی که آدم قادر بننه چننه کارهننایی اسننت تعجننب مننی
کردی .خصوصا وقتی که انسان بر آگاهی خویش مسلط باشنند .بینننندگان
کهن در اشتباه بودند .ضمن سیر وسیاحت در اعماق بننه شننگفتیها دسننت
یافتند .ملقات با همزاد کار پیش پا افتاده آنان بود.
لبد اکنون متوجه شده ای که صنحبت دربناره اعمناق ننوعی شنکل
بیان است .اعماقی وجود ندارد .فقط مسئله اسننتفاده از آگنناهی مطننرح
است .با وجود این بینندگان کهن هرگز متوجه آن نشدند.
به دون خوان گفتم کننه بننا تننوجه بننه آنچننه او دربنناره تجربننه اش بننا
همننزاد گفتننه اسننت و بننا تننوجه بننه برداشننت ذهنیننم از ضننربات نیرومننند
همزادها در آب بننه ایننن نننتیجه رسننیده ام کننه همزادهننا خیلننی پرخاشننگر
هستند .گفت:
-نه ،واقعا این طور نیست .نه اینکه برای پرخاشگری انرژی کننافی
ندارند ،بلکه انرژی آنها از نوع دیگری است .آنها بیشتر مثل جریننان بننرق
هستند و موجودات ارگانیک بیشتر شبیه امواج حرارتند.
-پس چرا آن همزاد همه این مدت به دنبالت بود؟
-اینکننه معمننا نیسننت .هیجننان تنوجه آنهننا را جلننب مننی کننند .تننرس
حیوانی بیش از همه تننوجه آنهننا را جلننب مننی کننند .تننرس ،نننوعی انننرژی
مناسب بننا آنهننا را آزاد مننی کننند .تننرس حیننوانی ،فیوضننات درون آنهننا را
دوباره به کار می اندازد .از آنجا که ترس من آرام نشدنی بود ،همزاد بننه
دنبال آن می رفت یا بهتر بگویم ترس من همزاد را گیر انداخته بننود و او
را رها نمی کرد.
گفت که این بینندگان کهن بودند که دریافتند همزاد از ترس حیوانی
بیش از هر چیز دیگری لذت مننی بننرد .حننتی تننا آنجننا پیننش رفتننند کننه بننا
ترساندن منردم دیگنر تنا سنرحد منرگ آگاهنانه همزادهایشنان را تقنویت
کردند .بینندگان کهن یقین داشتند که همزادهننا احساسننات بشننری دارننند
ولی بینندگان جدید چیننز دیگننری »دیدننند« .آنهننا »دیدننند« کننه انننرژی آزاد
شده توسط هیجانات ،توجه همزادها را جلب می کند .عشق نیز همچننون
نفرت یا اندوه موثر است.
دون خوان افزود که اگر او به همزاد علقه مند می شنند ،همننزاد در
پی او می رفت ،گرچه این تعقیب حالت دیگری داشننت .پرسننیدم اگننر او
ترسش را مهار کرده بود ،همزاد از تعقیب او دست برمی داشت .پاسننخ
داد که مهار کردن ترس ،ترفند بینننندگان کهننن بننود .چنننان تننرس خننود را
مهار می کردند که می توانستند آن را تکه تکه کنننند .تننرس خننود را مثننل
غذا تقسیم می کردند و بندین ترتینب همنزاد را بنه دام منی انداختنند .در
واقع همزادها را به اسارت می گرفتند .دون خوان ادامه داد:
-آن بینندگان کهن ،مردان وحشتناکی بودند .من نباید زمان گذشننته
را در صحبت به کار برم .حتی امروز هم مردان وحشتناکی هستند .هدف
آنها تسلط یود ،می خواستند بر هرکسی و هر چیزی مسلط شوند.
-حتی امروز ،دون خوان؟
و می خواستم برایم بیشتر توضیح دهد.
موضوع را تغییر داد و گفت که من واقعا فرصننتم را بننرای بیننش از
حنند ترسننیدن از دسننت داده ام .گفننت آن طننور کننه مننن قنناب آئینننه را
قیراندود کرده ام ،بدون شک مانع نفوذ آب به پشت شیشه شننده اسننت.
او این مسئله را عامل تعیین کننده ای می دانست که مننانع شننده بننود تننا
همزاد آئینه را خرد کند .گفت:
-خیلی حیف شد .حتی ممکن بود از این همزاد خوشت آید .بننه هننز
حال همانی نبود که روز قبل آمده بود .دومی کامل وابسته به تو بود.
-دون خوان ،خودت هم همزاد داری؟
-همان طور که می دانننی مننن همزادهننای حننامی ام را دارم .نمننی
توانم بگویم که نسبت به آنها همان احساسی را دارم که حننامیم داشننت.
او مردی آرام اما احساساتی بود که با دسننت و دلبننازی همننه چیننز خننود،
حتی انرِژیش را می داد .همزادهننایش را دوسننت داشننت .پشننیمان نمننی
شد که به همزادهایش اجازه دهنند از انننرژی او اسننتفاده کنننند و بننه خننود
مادیت بخشند .حتی یکی از آنها شکل عجیب و غریبی پیدا کرد.
دون خوان ادامه داد و گفت از آنجا که تمننایلی بننه همزادهننا ننندارد،
هرگز مزه واقعی آنها را به من نچشانده است .در حننالی کنه هنننوز زخننم
سینه اش بهبود نیافته بود ،حامیش این کار را با او کرده است .همه چیننز
از آنجا شروع شد که فکر کننرد حننامیش مننرد عجیننبی اسننت .دون خننوان
تازه از چنگ خرده ستمگر گریخته بود کننه مشننکوک شنند بننه دام دیگننری
افتاده است .قصد داشت چند روزی صبر کننند تننا دوبنناره نیرویننش را بننه
دست آورد و بعد وقتی که آن پیرمرد در خانه نیست بگریزد ،ولی پیرمرد
باید افکار او را خوانده باشد ،زیرا روزی با حالتی که انگار رازی را فنناش
می کرد نجواکنان به دون خوان گفت که باید به سرعت خوب شود تا هر
دو بتوانند از دست اسیر کننده و زجردهنده اش بگریزند .سننپس پیرمننرد
در حالی که از شدت ترس و ضعف می لرزید ،در را باز کرد و مرد غننول
پیکری به داخل اتاق آمد که صورت ماهی مانندی داشت .گویی پشننت در
گوش ایستاده بود .رنگش سبز خاکسننتری بنود .تنهنا یننک چشننم بنزرگ و
بدون پلک داشت و هیکلننش تمننام عننرض در را مننی پوشنناند .دون خننوان
گفت چنننان متعجننب و وحشننتزده شنند کننه از حننال رفننت و سننالها طننول
کشیده بود تا طلسم این ترس را بشکند .پرسیدم:
-همزادها برایت مفید هستند ،دون خوان؟
-گفتنش خیلی مشکل است .به یک معنا همزادهننایی را کننه حننامیم
به من داده است دوست دارم ،در عننوض آنهنا نیننز مننی توانننند علقننه ای
باورنکردنی ابراز کنند ،ولی برای من قابل درک نیسننتند .آنهننا در اختیننارم
هستند تا اگر روزی احتمال در آن بیکرانننی ،در بیکرانننی فیوضننات عقنناب
تنها ماندم از مصاحبت آنان بهره مند شوم.
فصل هفتم
پیوندگاه
پننس از مبننارزه بننا همزادهننا ،دون خننوان تننا ماههننا از ادامننه توضننیحاتش
خودداری کرد .روزی دوباره آن را از سر گرفت .حادثه عجیبی باعث این
کار شد.
دون خوان در مکزیک شمالی بود .تنگ غروب بننود و تننازه بننه خننانه
محل سکونت او رسیده بودم که بی درنگ مرا به حالت ابرآگاهی برد .در
یک چشم به هم زدن به ینناد آوردم کننه بازگشننت دون خننوان بننه سننونورا
همیشه وسیله ای برای احیای درون بود .برایم توضننیح داده بننود کننه یننک
ناوال راهبری است که مسننئولیتهای خطیننری بننه عهننده دارد و بننه همیننن
علت باید نقطه اتکای مادی داشته باشد ،مکانی که تلقی انرژیها بخننوبی
انجام گیرد .صحرای سونورا برای او چنین مکانی بود.
به هنگام ورود به حالت ابرآگاهی متوجه شدم که شخص دیگری در
تاریک و روشن خانه پنهان شده است .از دون خوان پرسننیدم کننه خنننارو
درخانه است .پاسخ داد که تنهاست و آنچه توجه مرا جلب کننرده یکننی از
همزادهایش است ،همانی که از خانه مراقبت می کند.
سپس دون خننوان حرکننت عجیننبی کننرد .روی درهننم کشننید ،گننویی
تعجننب کننرده یننا ترسننیده بننود .بننی درنننگ شننکل تننرس آور مننرد عجیننبی
درآستانه در اتاقی که در آن نشسنته بنودیم پدیندار شند .حضنور آن منرد
عجیب ،چنان مرا ترساند که واقعا سرم گیج رفت .قبل از آنکه بتوانم بننه
حالت طبیعی بازگردم ،مرد با سبعیت تمام تلوتلوخننوران بننه سننویم آمنند.
وقتی بازویم را گرفت ،لرزشی به من دست داد که شننبیه جریننان تخلیننه
بار الکتریکی بود.
زبانم بند آمد .وحشتی مرا فراگرفت که نمی توانستم آن را از خود
دور کنم .دون خوان به من لبخند می زد .با لکنت و ناله سعی می کننردم
کمک بطلبم که ضربه شدیدتری به من وارد آمد.
مرد با چنگش مرا محکننم گرفننت و سننعی کننرد از پشننت بننه زمیننن
اندازد .دون خوان با لحنی که در آن شتابی نبود از من خواست تنا خننودم
را جمع و جور کنم ،بننا تننرس خننود مبننارزه نکنننم و خننود را بننه دسننت آن
بسپارم .گفت» :بترس ،بدون آنکه وحشت زده باشی!« به کنننارم آمنند و
بدون آنکه در مبارزه من مداخله ای کند به نجوا در گوشم گفت کننه باینند
تمام تمرکزم را به نقطه میانیم معطوف کنم.
در طی سالیان ،همیشه تاکید کرده بود که طول و عرض بدنم را با
دقت بسیار اندازه گیری و نقطه میانی آن را درست تعیین کنننم .همیشننه
گفته بود که چنین نقطه ای مرکز واقعی انرژی ماست.
به محض آنکه دقتم را به نقطه میانی متمرکز کردم ،آن مرد رهایم
کرد .در این لحظه آگاه شنندم کننه موجننودی کننه فکننر مننی کننردم انسننان
است ،در حقیقت تنها شبیه انسننان بننود .در لحظننه ای کننه همننزاد شننکل
انسانیش را از دست داد ،به حبابی بی شکل با نوری مات بنندل شنند .بننه
راه افتاد ،به دنبالش رفتم .نینروی عظیمنی منرا وادار منی کنرد کنه ننور
مات را دنبال کنم.
دون خوان متوقفم کرد .بآرامی مرا به حیاط خننانه اش بننرد و روی
صندوق بزرگی که از آن به عنوان نیمکت استفاده می کرد نشاند.
این تجربه وضع روحیم را مغشوش کرده بود ،ولننی بیشننتر ازهمننه،
این مسئله باعث اغتشاش فکنری منن شنده بنود کنه چکنونه تنرس فلنج
کننده من بسرعت و کامل از بین رفته است.
درباره تغیییر حالت ناگهانیم توضیح دادم .دون خوان گفت کننه هیننچ
چیز عجیبی در تغییر حالت ناگهانی من وجود ندارد و به محض آنکه تابش
آگاهی درون پیله انسان از آسننتانه معینننی فراتننر رود ،تننرس از بینن مننی
رود.
سپس توضیحاتش را از سر گرفت .یک بار دیگر به اختصار حقایقی
را که در مورد آگاهی عنوان کرده بود ،بازگو کرد .گفت کننه دنیننای عینننی
وجود ندارد ،بلکه تنها کیهانی از میدان انرژی است که بینندگان ،فیوضات
عقاب می نامند .بشر از فیوضات عقاب ساخته شده و فی نفسه حبنناب
فروزان انرژی است .هریننک از مننا در پیلننه ای محصننور شننده کننه بخننش
کوچکی از این فیوضات را در میننان گرفتننه اسننت .آگنناهی در اثننر فشننار
مداوم فیوضات بیرون پیله که به آن فیوضات آزاد می گویننند برفیوضننات
درون پیله به وجود می آینند .آگنناهی ،مشنناهده و ادراک را بننه وجننود مننی
آورد .این حادثه وقتی روی می دهد که فیوضننات درون پیلننه بننا فیوضننات
آزاد مطابق آن همسو شوند .ادامه داد:
-حقیقت بعدی این است که این ادراک تحقق می یابد ،زیرا در هننر
یک از ما عنناملی وجننود دارد کننه پیوننندگاه نامیننده مننی شننود و فیوضننات
درونی و بیرونی را برای همسویی برمی گزیند .همسویی ویژه ای که مننا
آن را به عنوان دنیا مشنناهده و درک مننی کنیننم ،ناشننی از نقطننه خاصننی
است که پیونگاه در آن نقطه و در پیله ما قرار گرفته است.
این مطلننب را چننند بنار تکننرار کننرد و بننه مننن فرصننت داد تنا آن را
بفهمم .بعد گفت که برای تایید حقایق آگاهی بننه انننرژی نیازمننندم .ادامننه
داد:
-به تو گفته ام که سروکار داشتن با خرده سننتمگران بننه بینننندگان
کمک می کننند تننا مننانور پیچیننده ای را انجننام دهننند .ایننن مننانور جابجننایی
پیوندگاهشان است.
گفت که مشاهده همزاد برای من به این معناست که پیوننندگاهم را
از جای عادیش حرکت داده ام .به زبان دیگر تابش آگنناهیم بننه فراسننوی
آستانه معینی حرکت کرده و ترسم را از بین برده است .همه این وقننایع
اتفاق افتاده است ،زیرا من به اندازه کافی انرژی اضافی داشته ام.
***
***
پس از چند روز ،دون خنوان را از سنونورا بنه شنهری در جننوب مکزینک
برگرداندم که او و گروه سالکانش در آنجا زندگی می کردند.
روز بعد گرم و مه آلود بود .احساس تنبلی منی کنردم و نمنی داننم
چننرا بننی حوصننله بننودم .بعنندازظهر آرامننش ناخوشننایندی تمننام شننهر را
فراگرفتننه بننود .مننن و دون خننوان در اتنناق بننزرگ روی صننندلی راحننتی
نشسته بودیم .بنه او گفتنم کنه زنندگی در منناطق روسنتایی مکزیننک بنه
مزاق من خوشایند نیست ،احسنناس سننکوت اجبنناری در آن شننهر برایننم
ناخوشایند بود .تنها صدایی که به گوشم می رسید ،صنندای کودکننانی بننود
که در دوردست فریاد می زدند ،نمی توانستم بفهمم که بازی می کردننند
یا از شدت درد فریاد می کشیدند .دون خوان گفت:
-دراینجا تو همیشه در حالت ابرآگاهی هستی .تفاوت بزرگی است،
به هرحال اهمیتی ندارد .باید به زندگی کردن در چنیننن شننهرهایی عننادت
کنی .روزی در یکی از این شهرها زندگی خواهی کرد.
-چرا باید در شهری مثل این شهر زندگی کنم دون خوان؟
-برایت توضیح دادم کننه هنندف بینننندگان جدینند آزاد شنندن اسننت و
آزادی پیامدهای مخربی دارد .یکی از پیامدهای آن ایننن اسننت کننه سننالک
باید با آگاهی کامل در طلب دگرگونی باشنند .مطلننوب تننو همیننن زننندگی
است که داری .منطقت را با پیگیری فهرست خود و مقایسه با فهرسننت
دوستانت تحریک می کنی .این مانورهننا بننرای تننو وقننت کمننی بنناقی مننی
گذارد که خود و سرنوشتت را بیازمایی .باید همه اینها را رها کنی .بعلوه
اگر به غیر از سکوت مرگبار این شهر چیز دیگری نمی شناسی ،باید دیننر
یا زود روی دیگر سکه را جستجو کنی.
-این همان کاری نیست که اینجا می کنید دون خوان؟
-مورد ما کمی متفاوت است ،زیرا ما در آخننر راهمننان هسننتیم .در
جستجوی چیزی نیستیم .آنچه که همه ما در اینجا انجام می دهیم ،چیننزی
است که فقط سالکان می فهمند .ما زندگی را روزبه روز می گذرانیم و
کاری نمی کنیم .انتظار مننی کشننیم .نمننی خننواهم خننود را بننا تکننرار ایننن
مطلب خسته کنم :می دانیم که در انتظاریم و مننی دانیننم کننه در انتظننار
چه هستیم .ما به انتظار آزادی نشسته ایم.
با نیشخندی افزود:
-وحال که تو هم این مطلب را می داننی ،بینا بنه بحثمنان در منورد
آگاهی بپردازیم.
معمول وقتی در آن اتاق بودیم ،کسی مزاحم ما نمی شد و همیشه
تصمیم با دون خوان بود که زمان بحثمان چقدر طول بکشد .ولی این بار
ضربه مودبانه ای به در خورد و بعد خنارو وارد شد و نشست .من خنننارو
را از روزی که با شتاب خانه اش را ترک کرده بودیم ،ندیننده بننودم .او را
در آغوش کشیدم .دون خوان گفت:
-خنارو می خواهد چیزی به تو بگوید .بننه تننو گفتننه ام کننه او اسننتاد
آگاهی است .حال می توانم به تو بگویم که این حرف چه معنایی دارد .او
می تواند پیوندگاه را پس از آنکه در اثر ضربه ننناوال از جننای خننود تکننان
خورد به عمق تخم مرغ درخشان بفرستد.
توضیح داد کننه خنننارو بارهننا پننس از آنکننه بننه ابرآگنناهی رسننیده ام،
پیوندگاهم را به جلو رانده است .گفت روزی که برای صحبت کردن روی
آن صخره صاف عظیم رفته بودیم ،خنارو پیوندگاهم را با هیجان به سوی
چپ فرستاد .درواقع چنان با هبجان که کمی خطرناک بوده است.
دون خوان ساکت شد ،انگار آماده بننود کنه جننای خننود را بننه خنننارو
بدهد .سری تکان داد ،گویی بنه خننارو علمنت منی داد تنا چینزی بگویند.
خنارو بلند شد و به کنارم آمد .بملیمت گفت:
-شعله خیلی مهم است .آن روز را به یاد می آوری که وقننتی روی
این صخره صاف و بزرگ نشسته بودیم و تو را وادار کننردم تننا بننه تننابش
خورشید بر روی یک تکه کوارتز بنگری؟
وقتی خنارو از آن روز حننرف مننی زد ،آن را بنه ینناد آوردم .آن روز،
بلفاصله پس از اینکه دون خوان از حرف زدن بازایستاد ،خنارو شکسننت
نور را در یک تکه کوارتز صیقل شننده کننه از جیبننش درآورد و روی سنننگ
صاف جا داد به مننن نشننان داده بننود .درخشننش کننوارتز فننورا تننوجهم را
جلب کرده بود .بعد ،به یاد آوردم که روی تخته سنگ صاف چمبنناتمه زده
بودم ودون خوان با چهره نگرانی کنارم ایستاده بود.
می خواستم به خنارو بگویم که چه مطلبی را به ینناد آورده ام ولننی
او شروع به صحبت کرد .دهانش را در گوشننم گذاشننت و بننه یکننی از دو
فانوس اتاق اشاره کرد و گفت:
-شعله را نگاه کن! هیچ حرارتی در آن نیست ،شعله خالص اسننت.
شعله خالص می تواند تو را به اعماق ناشناخته ببرد.
ضمن صحبت او ،احساس فشار عجیبی کردم .سنگینی مننادی بننود.
گوشهایم وزوز می کرد .چنان ازچشمانم اشک می ریخت که بننه سننختی
خطوط اصلی اثاثیه را می دیدم .چشمم کامل تار بود .گرچه چشمانم باز
بود ،نمی توانستم نور شدید فانوس را ببینم .همه چیز در دوروبننرم تیننره
و تار بود .رگه های سبز روشن شب نمایی ،ابرهای تیره گننذرا را روشننن
می کردند .بعند ،همنان طنور کنه دیند چشنمانم محنو شنده بنود ،ناگهنان
بازگشت.
نمی توانستم بفهمم کجا هستم .انگار مثل یک بادکنک درهوا غننوطه
می خوردم .تنها بنودم .تنرس بنرم داشننت و منطقننم بسننرعت توضننیحی
ساخت که در آن لحظه برایم با معنی بود .خنارو مرا با اسفاده از شننعله
فانوس هیپنوتیزم کرده بود .کم و بیش احسنناس رضننایت کننردم .بننآرامی
غوطه ور شدم و سعی کردم نگران نشوم .فکنر کنردم منی تنوانم بندین
طریق از نگرانی اجتناب کنم و به مراحلی که باید از آن بگننذرم تننا بینندار
شوم تمرکز یابم.
اولین چیزی که توجهم را جلب کرد ،ایننن بننود کننه مننن اصننل خننودم
نبودم .واقعا نمی توانستم به چیزی نگاه کنم ،زیرا چشمی نداشتم که بننا
آن ببینم .وقتی که سعی کردم جسمم را بررسی کنم ،متننوجه شنندم کننه
تنها می توانم آگاه باشم و با این وجود گویی از بال بننه فضننای بننی کننران
می نگریستم .ابرهای عجیبی با نوری درخشان و توده های تاریک در حال
حرکت بودند .به وضوح موجی از درخشش کهربننایی شننیارهایی را »مننی
دیدم« که چون امواج عظیم و آرام اقیانوسی به سویم مننی آمنند .سننپس
دانستم که چون گوی در فضا شناورم و موج مننی خواسننت مننرا در خننود
بگیرد و با خود ببرد .بناچار تسلیم آن شدم .اما درست قبل از اینکه موج
با من برخورد کند ،حننادثه غیرمنتظننره ای روی داد .بننادی وزینند و مننرا از
سر راه موج دور کرد.
نیروی باد با سرعت بیش ازحدی مرا بننا خننود بننرد .از میننان تننونلی
بیکران و پر از انوار تند و رنگارنگ گذشننتم .دینند منن کننامل درهنم شند و
سننپس حننس کننردم کننه بینندار مننی شننوم .رویننا دیننده بننودم ،رویننایی کننه
هیپنننوتیزم خنننارو برایننم بننه ارمغننان آورده بننود .لحظننه ای بعنند بننه اتنناق
بازگشته و در کنار دون خوان و دون خنارو بودم.
***
بیشتر ساعات فردای آن روز را در خواب گذراندم .تنگ غروب دوباره بننا
دون خوان نشستیم تا صحبت کنیم .پیننش از آن خنننارو بننا مننن بننود ولننی
حاضر نشد درباره تجربه ام حرفی بزند .دون خوان گفت:
-شب گذشته ،خنارو پیوندگاهت را به جلننو راننند ولننی شنناید ضننربه
بیش از حد نیرومند بود.
مشننتاقانه محتننوای تصننوراتم را بننه دون خننوان گفتننم .لبخننندی زد.
ظاهرا بی حوصله بود .گفت:
-پیوندگاه تننو از جننای طننبیعیش حرکننت و تننو را وادار بننه مشنناهده
فیوضاتی کرد که به طور عادی مشاهده نمی شود .به نظر بی معنننا مننی
رسد ،این طور نیست؟ با این حال کار بزرگی اسننت کننه بینننندگان جدینند
می کوشند آن را روشن کنند.
توضیح داد که افراد بشننر بننه دو علننت همیشننه فیوضننات معینننی را
برای مشاهده و درک انتخاب می کنند .اولین و مهمترین آن به این علننت
است که به ما آموخته اند که این فیوضات مشاهده شدنی هسننتند .دوم،
به خاطر اینکه پیوندگاه ما این فیوضات را برمی گزیند و آماده می کند تا
مورد استفاده قرار دهد .ادامه داد:
-تمام موجودات زنده پیوندگاهی دارند که فیوضاتی را بننرای تاکینند
برمی گزینند .بینندگان می توانند »ببینند« که آینا موجنودات زننده از دنینا
دینند یکسننانی دارننند ،یعنننی »ببینننند« آیننا فیوضنناتی کننه پیوندگاهشننان را
برگزیده است با فیوضات موجودات زنده یکی است.
تاکید کرد که یکی از مهمترین پیشرفتهای بینندگان جدید این کشننف
بود که پیوندگاه در پیله موجودات زنده محل ثابتی نندارد و در اثنر عنادت
در این تقطه خنناص ثننابت شننده اسننت .از ایننن رو کوشننش بیننش از حنند
بینندگان جدید ،اعمال و امکانات عملی نننوینی را بننه وجننود آورد .آنهننا بننا
کوشش بسیار می خواستند به عرف و عادات نوینی دسننت یابننند .ادامننه
داد:
-ضربه ناوال از اهمیت بسیاری برخوردار است ،زیرا این نقطننه را
به حرکت وامی دارد .مکان آن را تغییر می دهد .گاهی اوقننات نیننز حننتی
شکافی دائمی درآنجا به وجود می آورد .پیوندگاه کامل جابجا می شننود و
آگاهی به طننور قابننل تننوجهی تغییننر مننی کننند ،ولننی مطلننب مهمننتر درک
صحیح حقایق آگاهی اسننت تنا متنوجه شنویم کنه آن نقطننه مننی توانند از
درون حرکت کند .حقیقت غم انگیز ایننن اسننت کننه بشننر همیشننه در اثننر
خطای خویش می بازد .بشر چیزی درباره امکاناتش نمی داند.
-شخص چگونه می تواند این دگرگونی را از درون انجام دهد؟
-بینندگان جدید می گویند که فن این کار در آگاهی است .آنهنا منی
گویند که در ایتدا شخص باید آگاه شود کننه دنیننایی کننه مننا مشنناهده مننی
کنیم ،نتیجه قرار گرفتن پیوندگاهمان در محلننی خنناص از پیلننه اسننت .بننه
محض آنکه این مطلب فهمینده شند ،پیونندگاه مننی تواننند بنه دلخننواه بنه
عنوان نتیجه عادات نوین جابجا شود.
منظورش را ازعادات نفهمیدم .خواهش کردم ایننن نکتننه را روشننن
کند .گفت:
-پیوندگاه انسان در محل معینی ازپیله ظاهر می شود ،زیرا عقنناب
این چنین فرمان می دهد ،ولی محل دقیق آن را عننادت تعییننن مننی کننند،
یعنی تکرار اعمال .ابتدا می آموزیم کننه مننی تواننند در آنجننا جننای گیننرد و
سپس خودمان به آن فرمان می دهیم که در آنجا بماند .فرمننان مننا بنندل
به فرمان عقاب می شود و پیوندگاه در این مکان ثابت می گننردد .خننوب
توجه کن! فرمان ما فرمان عقنناب مننی شننود .بینننندگان کهننن بننرای ایننن
کشف بهای گزافی پرداختند .ما بعد به این مسئله بازخواهیم گشت.
دوباره شرح داد که بینندگان کهن منحصرا به توسعه هزاران فننن از
پیچیده ترین فنون ساحری تمرکز کرده بودند .اضافه کرد کننه آنهننا هرگننز
نفهمیدند که شیوه های پیچیده آنان با تمام عجیب بودنشننان ارزشننی جننز
این نداشت که ثبات پیوندگاه آنها را بشکند و آن را به حرکت درآورد.
از او خواستم منظورش را بیشتر شرح دهد .پاسخ داد:
-به تو گفته ام که ساحری چینزی شنبیه بنه ورود بنه کنوجه ای بنن
بست است .منظورم ایننن بنود کننه اعمننال سنناحری ارزش ذاتننی ندارننند.
ارزش آن غیرمستقیم است ،زیرا نقش واقعی آن این است که دسننت از
کنترل این نقطه بردارد و پیوندگاه را جابجا کند.
بینندگان جدید نقش واقعی اعمال ساحری را دریافتننند و تصننمیم گرفتننند
مستقیما به مرحله جابجایی پیوندگاهشان وارد شوند و از هرگونه مراسم
و مناسک و ورد و افسون بی معنی اجتناب کنند .بننا وجننود ایننن در زمننان
خاصی ،مراسم و ورد و افسون در زندگی سالک مبننارز لزم اسننت .مننن
شخصا تو را با انواع روشهای ساحری آشنا کردم ،ولننی قصنندم تنهننا ایننن
بود که دقت اول تو را از قدرت خودجذبی که پیوندگاهت را ثابت نگه می
دارد ،به جایی دیگر منحرف کنم.
افزود که اسارت وسوسه انگیز اولیننن دقننت در خودجننذبی و یننا در
منطق ،نیروی بازدارنده پرقدرتی است و رفتار ،طبننق آداب و رسننوم بننه
خاطر تکراری بودن آن اولین دقت را مجبور می کند تا مقداری از انرژی
را از توجه به فهرست آزاد سازد .در نننتیجه پیوننندگاه ثبنناتش را از دسننت
می دهد .پرسیدم:
-برای شخصی که ثبننات پیوننندگاهش را از دسننت داده اسننت ،چننه
اتفاقی می افتد؟
لبخندزنان گفت:
-اگر سالک مبارزی نباشد ،فکر می کند که می خواهد عقلش را از
دست بدهد ،درست مثل تو که زمانی فکر می کردی دیننوانه شننده ای ،و
اگر سالکی مبارز باشد که می داند دیوانه شده است و صننبورانه انتظننار
می کشد .سلمت جسم و روح یعنی که پیوندگاه ثابت اسننت .وقننتی کننه
پیوندگاه جابجا می شود ،به این معنی است که شخص یه معنننای واقعننی
کلمه دیوانه شده است.
گفت که بننرای سننالکی کننه پیوننندگاهش جابجننا شننده اسننت دو راه
وجود دارد :یکی اینکه قبول کند که بیمار است و مثل دیوانه ها رفتار کند
و نسبت به دنیاهننای عجیننب کننه دگرگننونیش بننه او مننی نمایاننند ،واکنننش
احساساتی نشان دهد .دیگر اینکه خونسرد و تالم ناپذیر بماند و بداند کننه
پیوندگاه روزی به محل اصلی خویش بازخواهد گشت.
-اگر پیوندگاه به مکان اصلیش بازنگردد چه می شود؟
-در این صورت او از دست رفته است و یا دیوانه علج ناپذیر باقی
می ماننند ،زیننرا پیوننندگاهش هرگننز نمننی تواننند دنیننا را آنچنننانکه مننا مننی
شناسیم بسازد و یا بیننده بی همتایی می شود کننه سننفرش را بننه سننوی
ناشناخته آغاز کرده است.
-چه چیزی این یا آن یکی را مشخص می کند؟
-انرژی! بی عیب و نقص بنودن! سنالکان بنی عیننب و نقنص عقننل
خود را از دست نمی دهند .آنها تالم ناپذیرمی مانند .بارها به تننو گفتننه ام
که سالکان بی عیب و نقص ممکن است دنیاهای وحشننتناکی »ببینننند« و
با وجود این لحظه ای بعد با دوستانشان یا بیگانگننان لطیفننه ای بگویننند و
بخندند.
گفتم همننان طننور کننه در گذشننته نیننز بارهننا گفتننه ام ،یننک سلسننله
تجریبات درهم گسیخته حسی ناشی از اثرات بعدی مصرف گیاهان توهم
زا باعث شده است که فکر کنم بیمارهستم .مننن از مراحننل ناهمنناهنگی
کامل فضا و زمننان گذشننته و دچننار وقفننه هننای خیلننی ننناراحت کننننده در
تمرکز ذهنی شده بودم ،حتی تصورات و یا توهماتی واقعی درباره مننردم
و مکانهایی که به آنها خیره می شدم داشتم ،گننویی کننه همننه آنهننا وجننود
داشته اند .بایست می پذیرفتم کننه داشننتم عقلننم را از دسننت مننی دادم.
گفت:
-با معیارهای معمولی داشتی عقلت را از دست می دادی ،ولننی از
دیدگاه بینندگان اگر آن را از دست می دادی چیز زیننادی از دسننت نننداده
بودی .عقل بننرای بینننندگان چیننزی نیسننت جننز خوداندیشننی در فهرسننت
انسان .اگر تو این خوداندیشی را از دسننت بنندهی ولننی بنیننانت را حفننظ
کنی ،درواقع زندگی کامل نیرومننندتری از مننوقعی داری کننه آن را حفننظ
می کردی.
خاطرنشان ساخت که نقطه ضعف مننن واکنشننهای احساسننی مننن
است که مانع درک این مطلب می شنود :عمقنی کننه پیونندگاهم در ننوار
فیوضات بشری به آن رسیده است شگفتی تجریبننات حسننی مننرا تعییننن
می کند.
بننه او گفتننم کننه حرفهننایش را درک نمننی کنننم ،زیننرا هینناتی را کننه
فیوضات نوار بشری می نامد برایننم قابننل درک نیسننت .مننن آن را چننون
روبانی که به دور توپی کشیده اند مجسم می کنم.
گفت که نوار نامیدن ،گمراه کننده است و با این تشبیه می خواهنند
منظورش را به من بفهماند .توضیح داد که شننکل درخشننان انسننان مثننل
توپی از پنیر سفید است با ورقه کلفتی از پنیر تیره تر در داخننل آن .مننرا
نگریست و خندید .می دانست که پنیر دوست ندارم.
طرحی بر تخته سیاه کوچکی کشید .شکل تخم مرغی رسم کننرد و
آن را بننه چهننار قسننمت طننولی تقسننیم کننرد .گفننت کننه ایننن خطننوط را
بلفاصله پاک خواهد کرد ،زیرا تنها برای این منظور رسم کرده است کننه
از محل نوار در پیله انسان تصوری بننه مننن بدهنند .بعنند نننوار کلفننتی بیننن
اولین و دومین قسمت رسم کرد و خطوط قبلی را پاک کرد .توضننیح داد
که نوار مثل یک برش پنیر چدار در درون آن گلوله پنیر است .ادامه داد:
-حال اگر آن پنیر سفید شفاف بود ،نسخه کنناملی از پیلننه انسننانی
در اختیننار داشننتی .پنیننر چنندار تمننام ایننن قسننمت درونننی پنیننر سننفید را
دربرمی گیرد .لیه ای است که از سطح یک طرف به سطح طرف دیگننر
می رسد .پیوندگاه انسان در سطح بنالیی پیلنه و در فاصننله سننه چهنارم
راس آن قرار دارد .وقتی که ناوال به این نقطه که درخشننندگی شنندیدی
دارد ،فشار وارد آورد ،این نقطه به طرف درون بننرش پنیرچنندار حرکننت
می کند .ابرآگنناهی زمننانی پدینندار مننی شننود کننه تننابش شنندید پیوننندگاه،
فیوضات به خواب رفته درون لیه پنیرچنندار را روشننن کننند .هنگننامی کننه
شخص حرکت تابش پیوندگاه را درون آن لیه »می بیند« ،احسنناس مننی
کند که این تابش در سطح پیله به طرف چپ جابجا می شود.
سه چهار بننار ایننن تشننبیه را تکننرار کننرد ولننی مننن آن را نفهمینندم.
مجبور شد که بیشتر توضیح دهد .گفت که شفافیت تخننم مننرغ درخشننان
تصور حرکت به سمت چپ را بننه وجننود مننی آورد ،.درحننالی کننه حرکننت
پیوندگاه در حقیقت حرکت به عمق است ،به داخل تخم مرغ درخشننان و
در ضخامت نوار انسانی.
خاطرنشان کردم که از حرفهای او این طور به نظر مننی رسنند کننه
بینننندگان وقننتی »مننی بینننند« پیوننندگاه حرکننت مننی کننند ،گننویی از
چشمهایشان استفاده می کنند .گفت:
-انسان ناشناختنی نیست .درخشنندگی انسنان تقریبنا بنه گنونه ای
»دیده« میشود که گویی شخص فقط از چشمها استفاده می کند.
همچنین توضیح داد که بینننندگان کهننن حرکننت پیوننندگاه را »دیننده«
بودند ولی هرگز به فکرشان خطور نکرده بود که ایننن حرکننتی بننه عمننق
است .در عوض ،با پیروی از »دیدنشننان« عبننارت »جابجننایی بننه سننمت
چپ« را ساختند که بینندگان جدید گرچه می دانستد »جابجایی به سننمت
چپ« اصطلحی نادرست است ،ولی بازهم آن را تکرار کردند.
همچنین گفت کننه در طنول کننارآموزیم بارهننا پیونندگاهم را درسننت
مثل همین لحظه به حرکت واداشته است .از آنجا کننه جابجننایی پیوننندگاه
همیشه در ژرفناست ،هرگز هویت خود را از دست نداده ام ،با وجود این
واقعیت که همیشه از فیوضاتی استفاده کرده ام که قبل هرگز آنها را بننه
کار نبرده بودم.گفت:
-وقتی ناوال به این نقطه فشار می آورد ،این نقطه به هر حال یک
جای نوار انسانی قرار می گیرد ،ولی محل آن اصل اهمیننتی ننندارد ،زیننرا
هرجا که قرار گیرد ،نقطه دست نخورده ای است.
آزمون عمده ای که بینندگان جدید برای سالکان کارآموزشان تدارک مننی
بینند ،بازگشت از مسیری اسننت کننه پیوندگاهشننان تحننت تنناثیر ننناوال در
پیش گرفته است .وقتی که این بازگشت انجام گرفننت ،شننخص تمننامیت
خویش را بازمی یابد.
ادامه داد و گفت که به گفته بینندگان جدید به محض اینکننه در دوره
رشدمان ،تابش آگاهی در نوار انسانی فیوضات متمرکز شود و بعضی از
آنها را برای تاکید بیشتر برگزیند ،به دوری باطننل وارد مننی شننود .هرچننه
بیشتر پیوندگاه به فیوضات معینی تاکید کند ،به همیننن نسننبت مننوقعیتش
باثبات تر می شود .یعنی می توان گفت که فرمان ما ،فرمان عقاب می
شود .بدیهی اسننت وقننتی کننه آگنناهی مننا در اولیننن دقننت توسننعه یننافت،
فرمان چنان پرقدرت است که شکستن اینن دور و وادار کنردن پیوننندگاه
به جابجایی ،پیروزی واقعی است.
دون خوان گفت که پیوندگاه همچنین باعث می شود که اولین دقت
به صورت دسته جمعی مشاهده کند .مثالی بننرای آن دسننته از فیوضننات
که به طور دسته جمعی برگزیده می شوند ،جسم انسان است ،آن طور
که ما آن را مشاهده می کنیم به قسمت دیگری از تمامیت ما ،یعنی پیله
درخشان هرگز تاکیدی نمی شود و به دست فراموشی سپرده می شود.
زیرا تاثیر پیوندگاه نه تنها بنناعث مننی شننود کننه دسننته ای از فیوضننات را
مشاهده کنیم ،بلکه وادارمان می کند کننه فیوضننات دیگننری را فرامننوش
کنیم.
وقتی پافشاری کردم تا دسته بندی را برایننم شننرح دهنند ،پاسننخ داد
که پیوندگاه تابشی می افکند که دسته های فیوضات درونننی را گننرد هننم
می آورد .سپس این دسته ها خود به شکل دسته با فیوضات آزاد همسننو
می شوند .حتی وقتی که سالکان با فیوضنناتی سننروکار دارننند کننه هرگننز
استفاده نشده اند ،این دسته بندی انجام می گیرد .وقتی که این گزینننش
انجام شد ،ما آنها را مشاهده می کنیم ،درست مثل وقتی که دسته هننای
اولین دقت را مشاهده می کنیم .او ادامه داد:
-یکی ازمهمترین اوقات بینندگان جدید وقتی بود کننه کشننف کردننند
ناشناخته چیزی نیست جز فیوضاتی که توسط اولین دقننت کنننار گذاشننته
شده اند .این مجموعه ای عظیم است .اما یادت باشنند مجمننوعه ای کننه
این دسننته بننندی مننی تواننند در آن رخ دهنند ،برعکننس ناشننناختنی ابنندیت
است .ابدیتی که در آن پیوندگاهمان هیچ راهی برای دسته بندی ندارد.
توضیح داد که پیوندگاه مثل مغناطیس درخشننانی اسننت کننه هرگنناه
در محدوده فیوضات نوار انسانی حرکت کند ،فیوضات را برمننی گزیننند و
با یکدیگر دسته بندی می کند .این کشف از افتخارات بینندگان جدید بود،
زیرا به ناشناختنی پرتو جدیدی افکننند .بینننندگان جدینند متننوجه شنندند کننه
بعضی از تصورات وسوسه انگیز بینندگان و دقیقا بنناورنکردنی تریننن آنهنا
با جابجایی پیوندگاه در بخشننی از نننوار انسننانی مطننابقت دارد کننه کننامل
نقطه مقابل محل عادی آن است .ادعا کرد:
-اینها تصورات سوی تاریک انسان هستند.
-چرا آن را سوی تاریک می نامی؟
-زیرا حزن انگیز و بدشگون است .هم ناشناخته است و هم کسننی
دلش نمی خواهد آن را بشناسد.
-راجع به فیوضاتی که درون پیله ولی خارج از نوار انسانی هسننتند
چه می گویی؟ می توان آنها را مشاهده کرد؟
-بله ،ولی واقعا به شننیوه هننای وصننف ناپننذیر .آنهننا مثننل فیوضننات
استفاده نشده نوار انسان ،ناشناخته انسانی نیستند ،بلکه عمل ناشننناخته
بیکرانی هستند که هیننچ گننونه ویژگننی انسننانی ننندارد .ایننن واقعننا قلمننرو
آنچنان پهناوری است که بهترین بینندگان نیز قادر به وصف آن نیستند.
یکبار دیگر تاکید کننردم کننه بننه نظننر مننن ظنناهرا راز درون ماسننت.
گفت:
-راز بیرون از ماست .در درونمان فقط فیوضاتی هستند که سننعی
می کنند پیله را بشکنند .به هر حال چه انسان عادی باشیم و چه سننالک،
این واقعیت ما را گمراه می کند .تنها بینندگان جدینند در ایننن کننار موفننق
می شوند .آنها برای »دیدن« مبارزه می کنند و با جابجایی پیوندگاهشننان
به این شناخت نائل می شوند که راز در مشنناهده و ادراک اسننت .نننه در
آنچه که مشاهده می کنیم ،بلکه در آنچه که ما را وادار به مشنناهده مننی
کند .همان طور که به تو گفته ام ،بینندگان جدید معتقدند کننه حننواس مننا
قادر است که همه چیز را تشخیص دهد .آنها به این مسئله اعتقاد دارننند،
زیرا »می بینند« که وضعیت پیوندگاه تعیین مننی کننند کننه حننواس مننا چنه
چیزی را مشنناهده و درک کننند .اگننر پیوننندگاه فیوضننات درون پیلننه را در
وضعیتی غیر از وضعیت عادی آن همسننو کننند ،حننواس بشننری بننه طننرق
تصورناپذیری درک و مشاهده خواهد کرد.
فصل هشتم
وضعیت پیوندگاه
بار دیگر ،وقننتی کننه در مکزیننک جنننوبی و در خننانه دون خننوان بننودیم ،او
توضیحاتش را درباره تسلط بر آگاهی از سر گرفت .ایننن خننانه ،در واقننع
به تمام اعضنای گنروه نناوال تعلنق داشنت ،ولنی سنیلویو منانوئل مالنک
رسمی آن بود و همه علنننا آن را خننانه سننیلویو مننانوئل مننی دانسننتند .بننا
وجود این من به دلیلی وصننف ناپننذیرعادت کننرده بننودم آن را خننانه دون
خوان بنامم.
من و دون خوان و خنارو از گردشی در کوهستان به خانه بازگشننته
بودیم .آن روز ،پس از یک رانندگی طولنی وقتی که اسننتراحت کردیننم و
دیروقت ناهننار خننوردیم ،مننن از دون خننوان دلیننل ایننن اشننتباه عجیننب را
پرسیدم .به من اطمینان داد کننه اشننتباهی در کننار نیسننت و اگننر آنجننا را
خانه سیلویو مانوئل می نامند ،تمرینننی اسننت بننرای هنننر کمیننن و شننکار
کردن که همه اعضا گروه ناوال تحت هر شرایطی ،حتی در خلوت افکننار
خویش باید انجام دهند .اگر کسی بخواهد دربنناره ایننن خننانه بننه گننونه ای
دیگر فکر کند به این معنی است که منکر روابطش با گنروه نناوال شنده
است.
اعتراض کردم که هرگز این مطلننب را بننه مننن نگفتننه اسننت .نمننی
خواستم با عادتم موجب اختلف شوم .در حالی که لبخندی بر لب داشت
به پشتم زد و گفت:
-نگران نباش .تو می توانی این خانه را هرچه که دلت مننی خواهنند
بنامی .ناوال اقتدار کامل دارد .مثل ننناوال زن آن را خننانه سننایه هننا مننی
نامد.
گفتگوی ما قطع شد و دیگر او را ندیدم تا اینکه چند ساعت بعد بننه
دنبالم فرستاد که به حیاط خلوت بروم.
او و خنارو در اتهای راهرو قدم می زدند .دستهایشان را تکننان مننی
دادند ،گویی گفتگوی داغی بین آنها جریان داشت.
روزی روشن و آفتابی بود .آفتاب بعدازظهر مسننتقیما بننه گلنندانهای
گلی که در طول راهرو از سقف آویزان بودند می تابید و سایه آنها را بننه
دیوارهای شمالی و شرقی حیاط خلوت می انداخت .ترکیب نور شنندید و
زرد رنگ خورشید و سایه تیره گلدانها و سایه لطیف و دلپسند و شننکننده
گلها و گیاهان شگفت انگیز بود .ظاهرا کسی که نگاه تیزبینننی در تعننادل
و نظم داشت ،طوری این گیاهان را آراسته بود تننا چنیننن تنناثیر دلپسننندی
ایجاد کند .گویی دون خوان افکارم را خواند ،گفت:
-این کار را ناوال زن کرده است .او بعد ازظهرها به این سننایه هننا
خیره می شود.
تصویر خیره شدن او به سایه ها در بعدازظهر اثر شنندید و مخربننی
برمن داشت .نور شدید زرد رنگ آن سنناعت از روز ،سننکوت آن شننهر و
علقه ای که من به ناوال زن داشتم ،در یک لحظه همننه تنهننایی طریقننت
بی پایان سالکان را در خاطرم زنده کرد.
دون خوان هدف از این طریقت را برایم توضیح داده بود .گفته بننود
که بینندگان جدید ،سالکان آزادی مطلق هسننتند و تنهننا هنندف آنهننا آزادی
نهایی است .وقتی که به آگاهی مطلق برسند به آزادی مطلق دست می
یابند .هنگامی که به این سایه های وسوسه آمیز روی دیوار می نگریستم
با وضننوحی بننی نظیننر منظننور ننناوال زن را مننی فهمینندم کننه مننی گفننت
شعرخوانی تنها رهایی است که روح او می شناسد.
به یاد آوردم که روز گذشته در حیاط خلننوت شننعری برایننم خوانننده
بود ،ولی من نیاز شدید و دلتنگی او را نفهمیننده بننودم .شننعری از خننوان
رامون خیمنز بود .آن طننور کننه مننی گفننت ایننن شننعر )(Hora Inmensa
برایش بیانگر تنهننایی سننالکانی بننود کننه بننه امینند گریننز بننه آزادی مطلننق
زندگی می کنند.
***
روز بعد ،ضمن ناهار دون خوان گفت که خنننارو بننا خرامننش اقتنندار خننود
پیوندگاهم را جابجا کرده است و از آنجا که من در سننکوتی درونننی بننوده
ام ،موفق به انجام این کننار شننده اسننت .توضننیح داد کننه متوقننف کننردن
گفتگوی درونی نقطه مشترک تمام کارهایی است که بینندگان انجام می
دهند و او در این مورد از روز اول آشنایی ما با من صحبت کننرده اسننت.
چند بار تاکید کرد که گفتگوی درونی ،پیوندگاه را در محل اولیه خود ثابت
نگه می دارد .گفت:
-وقتی که شخص به سکوت درونی دست یافت ،همننه چیننز ممکننن
می شود.
گفتم که من از این واقعیت کامل باخبرم که به طور کلننی گفتگننوی
درونیم را متوقف کرده ام ،ولی نمی دانم چگونه ایننن کننار را انجننام داده
ام .اگر کسی از من بخواهنند اینن مرحلننه را شننرح دهننم ،نمننی دانننم چننه
بگویم .گفت:
-توضیح آن بخودی خود آسان است .تننو آن را »اراده« کننردی و در
نتیجه »قصد« جدیدی به وجود آوردی ،فرمانی نو ،و آنگاه فرمننان تننو بننه
فرمان عقاب بدل شد.
این یکی از خارق العاده ترین کشفیات بینندگان جدیند اسنت .فرمنان منا
می تواند فرمان عقاب شود .گفتگوی درونی به همان ترتیب مننی ایسننتد
که آغاز می شود :با عمل »اراده« .به هر حال آموزگارانمنان منا را وادار
می کنند که با خود شروع به صحبت کنیم .وقتی که بننه مننا مننی آموزننند،
»اراده« خود را به کار می گیرند و ما نیز اراده خود را به کار می گیریم.
نه ما و نه آنها از این مطلب اطلعی نداریم .هنگامی که می آموزیم تا با
خود صحبت کنیم ،می آموزیم که از »اراده« استفاده کنیم» .اراده« مننی
کنیم که با خود حرف بزنیم .برای متوقننف کننردن آن باینند دقیقننا ازهمننان
روش استفاده کرد .باید آن را »اراده« کنیم .باید »قصد« آن را کنیم.
چند دقیقه ای سکوت کردیم .سننپس پرسننیدم وقننتی مننی گوینند مننا
آموزگارانی داشتیم که به ما آموختند تا با خننود صننحبت کنیننم ،منظننورش
چه کسانی هستند .پاسخ داد:
-من از آن چیزی حرف می زنم کننه در کننودکی بننرای انسننان روی
می دهد .از زمانی که همه اطرافیانش به او می آموزند تا گفتگننویی بننی
پایان را درباره خود تکرار کند .این گفتگو درونی می شود و این نیننرو بننه
تنهایی پیوندگاه را محکم و ثابت نگه می دارد.
بینندگان جدید می گویند که بچه هننا صنندها معلننم دارننند کننه بننه آنهننا مننی
آموزند تا پیوندگاهشان را دقیقا در کجا قرار دهند.
گفت که بینندگان جدید »می بینند« که ابتدا بچه هننا پیوننندگاه ثننابتی
ندارننند .فیوضننات درونننی آنهننا در حننالت آشننفتگی شنندیدی قننرار دارد و
پیوندگاهشان در تمام نقاط نوار انسانی جابجا می شود و به آنها توانننایی
عظیم تمرکز به فیوضاتی را می دهد که بعنندها کننامل نادیننده گرفتننه مننی
شود .بتدریج که کودکان بزرگتر می شوند ،افراتنند مسننن تننر در اطننراف
آنهننا بننا اسننتفاده از قنندرت قابننل تننوجهی کننه بننر ایننن کودکننان دارننند،
پیوندگاهشان را مجبور می کنند که با گفتگوی درونی هرچه پیچیننده تننری
ثابت تر شننود .گفتگننوی درونننی جریننانی اسننت کننه وضننعیت پیوننندگاه را
محکم تر می کند .زیرا این وضننعیتی قننراردادی اسننت و نیازمننند تقویننتی
پایدار.
واقعیت این اسننت کننه تعننداد زیننادی از کودکننان »مننی بینننند« .بننه اغلننب
کودکننانی کننه »مننی بینننند« بننه عنننوان کودکننان غیرعننادی مننی نگرننند و
هرکوششی را برای اصلح آنها به کار می برند تنا وضنعیت پیوندگاهشنان
ثابت گردد.
-امکان دارد که بچه ها را تشویق کرد تا پیوندگاهشان را در تحننرک
بیشتری نگاه دارند؟
-به شرطی که با بینندگان جدید زندگی کنننند .در غیننر ایننن صننورت
مثل بینندگان کهن در پیچیدگیهای سوی خاموش انسان به دام مننی افتننند
و باور کن که این خیلی بدتر از گیر افتادن در چنگ منطق است.
دون خننوان بننه حرفهننایش ادامننه داد و قننابلیت انسننان را در نظننم
بخشیدن به بی نظمی فیوضات عقاب عمیقا تحسین کرد .ادعا داشت که
هریک از ما فی نفسه جادوگر چیره دستی است و جادوی مننا ایننن اسننت
که پیوندگاهمان را به طور تغییرناپذیری ثابت نگه دارد .ادامه داد:
-نیروی فیوضننات آزاد پیوننندگاهمان را وادار مننی کننند تننا فیوضننات
معینی را برگزیند و آنها را برای همسویی ،ادراک و مشاهده دسننته بننندی
کند .این فرمان عقاب است ،ولی مفهومی که ما به مشاهدات خود مننی
دهیم ،فرمان ماست ،هدیه جادوی ما.
گفت که در پرتو آنچنه کنه شنرح داده اسنت ،کناری کنه خننارو روز
پیش با من انجام داده ،کاری خارق العاده و پیچیده و با وجود ایننن سنناده
بود .پیچیده بود ،زیرا از جانب کسانی که در آن سهیم بوده اننند بننه نظننم
فوق العاده ای نیاز داشت .به توقف مننناظره درونننی نینناز داشننت و لزم
بود که شخص به حالت ابرآگاهی دست یابد و شخص دیگری پیوننندگاهش
را حرکننت دهنند .توضننیح همننه ایننن مراحننل پیچیننده خیلننی آسننان اسننت.
بینندگان جدید می گویند که چون مکان دقیق پیوندگاه ،مکننانی قننراردادی
است که پیشینیان ما برایمان برگزیده اند ،با کوشننش نسننبتا ننناچیزی بننه
حرکت درمننی آیند .بنه محننض اینکنه بنه حرکنت درآمند ،همسنویی جدینند
فیوضات را ایجاب مننی کننند و همننراه بننا آن ادراک نننوینی را .دون خننوان
ادامه داد:
-من با استفاده از گیاهان اقتدار ،پیوننندگاهت را بننه حرکننت درمننی
آوردم .گیاهان اقتدار چنین تاثیری دارند ،ولی گرسننگی ،خسنتگی ،تنب و
نظایر آن می تواند اثر مشابهی داشته باشد .انسان معمننولی بننه اشننتباه
فکر می کند که نتیجه جابجایی ،نننتیجه ای کننامل ذهنننی اسننت .ایننن طننور
نیست .خودت می توانی به این امر گواهی دهی.
توضیح داد که در گذشته بارها پیوندگاهم جابجا شده است ،درسننت
مثننل روز قبننل .و اکننثر اوقننات دنیاهننایی را سنناخته اسننت کننه بننه خنناطر
شباهت بیش از حد به زنندگی روزمنره عمل بنه دنینای خینال منی ماننده
است .تاکید کرد که بینندگان جدید خننود بخننود ایننن تصننورات را رد کننرده
اند .ادامه داد:
-این تصورات محصول فهرست انسانی است .بننرای سنالکانی کننه
در جستجوی آزادی مطلق هستند هیننچ ارزشننی ننندارد ،زیننرا تنهننا در اثننر
جابجایی جانبی پیوندگاه به وجود آمده است.
حرفش را قطع کرد و به من نگریست .می دانسننتم کننه منظننورش
از »جابجایی جنانبی« ،جابجنایی پیونندگاه از ینک سنو بنه سنوی دیگننر در
عرض نوار انسانی فیوضات است و نه جابجایی در اعمنناق .پرسننیدم کننه
آیا درست فهمیده ام .پاسخ داد:
-منظننورم دقیقننا همیننن اسننت .در هننر دو حاشننیه نننوار انسننانی
فیوضات ،مخزن عجیننب و غریننبی از فضننولت ،تننوده بیشننماری از زبنناله
انسانی وجود دارد .مخزنی ناسنالم و فاسنند .اینن مخنزن بنرای بینننندگان
کهن ارزش فراوانی دارد ولی برای ما نه.
یکی از آسانترین کارها سقوط به درون آن است .دیروز من و خنارو می
خواستیم مثال مختصری در مورد جابجایی جانبی برایت بزنیم ،بننه همیننن
علت پیوندگاهت را راه بردیم ولی هرکس می تواند تنها با متوقف کننردن
مناظره درونی به این مخزن برسد .اگر جابجایی ناچیز باشد ،نتایج آن به
عنوان تخیلت ذهنی محسوب می شود .اگر جابجایی بزرگتر باشنند نتایننج
آن توهمات نامیده می شود.
از او خواستم راه بردن پیوندگاه را برایم توضیح دهد ،گفننت کننه بننه
محض اینکه سالک با متوقف کردن گفتگوی درونیش بننه سننکوتی درونننی
رسید ،صدای خرامش اقتدار ،بیشتر از منظره آن پیوننندگاهش را بننه دام
مننی اننندازد .همنناهنگی گامهننای خنناموش در یننک آن نیننروی همسننویی
فیوضات درون پیله را که توسط خاموشی درونی از هننم جنندا شننده اننند،
می گیرد .ادامه داد:
-آن نیرو بی درنننگ در حاشننیه نننوار آویننزان مننی شننود .در حاشننیه
راست ،مننا فعالیتهننای جسننمی بیشننماری را مننی یننابیم ،نظیننر خشننونت،
کشتار ،لذت جسمی و در حاشیه سمت چپ معنننویت ،مننذهب و خنندا را.
من و خنارو پیوندگاهت را به هردو حاشیه بردیم تا دیدگاه کاملی از تننوده
زباله انسانی به تو داده باشیم.
دون خوان گویی فکر جدیدی به مغزش رسیده بننود ،دوبنناره تکننرار
کننرد کننه یکننی از اسننرارآمیزترین جنبننه هننای معرفننت بینننندگان تنناثیرات
باورنکردنی سکوت درونی است .گفننت بننه محننض دسننتیابی بننه سننکوت
درونی ،قید و بندی که پیوندگاه را به محننل ویننژه آن مرتبننط مننی سننازد،
شروع به گسستن می کند و پیوندگاه آزاد می گردد و حرکت می کند.
گفت که این حرکت معمول به طرف چپ است و اکننثر انسننانها بننه
خاطر واکنش طبیعی خود این جهت را ترجیح می دهننند ،ولننی بینننندگانی
هستند کننه مننی تواننندد ایننن حرکننت را بننه مواضننع زیریننن جایگنناه عننادی
پیوندگاه هدایت کنند .بینندگان جدید این جابجننایی را »جابجننایی تحتننانی«
می نامند .ادامه داد:
-گاهی اوقات بینندگان به طور تصادفی به جابجایی تحتانی تن مننی
دهند ،ولی خوشبختانه پیوندگاه مدت زیادی در پایین نمی ماند و این طور
بهتر است ،زیرا آنجننا قلمننرو حیننوانی اسننت .گرچننه پننایین رفتننن یکننی از
آسانترین کارهاست ،ولی خلف منافع ماست.
دون خوان همچنین گفت که یکی از فاحش ترین اشننتباهاتی کننه در
داوری بینننندگان کهننن رخ داد ،ایننن بننود کننه پیوندگاهشننان را بننه منطقننه
بیکران زیرین حرکت می دادند .این کار آنان را آنقدر ماهر کننرد کننه مننی
توانستند خود را به شکل حیوان درآورند .حیوانات مختلفننی را بننه عنننوان
تکیه گاه خود انتخاب می کردند و آنها را ننناوال خننود مننی نامیدننند .یقیننن
داشتند که با حرکت پیوندگاهشان به آن نقطه ویننژه ،خصوصننیات حیننوان
مورد انتخاب خود را به دست می آوردند ،خصوصیاتی چون نیننرو ،عقننل،
حیله گری ،چالکی یا درنده خویی آنها را.
دون خوان به من اطمینان داد که حننتی در میننان بینننندگان امننروزی
نمونه های وحشتناکی از چنین اعمالی وجود دارد .سهولت نسبی کننه بننه
کمک آن پیوندگاه انسان به هر نقطه تحتانی جابجا می شود ،بینننندگان را
بشدت اغوا می کند ،خصوصننا کسننانی را کننه بننه ایننن کننار تمایننل دارننند.
بنابراین ناوال موظف است که سالکانش را بیازماید.
سپس به صننحبت ادامننه داد و گفننت کننه وقننتی تحننت تنناثیر گیاهننان
اقتدار بودم با حرکت پیوندگاهم به جایگاه تحتانی مرا آزموده است .بعد،
پیوندگاهم را هدایت کرده است و من توانسننته ام نننوار فیوضننات کلغ را
در نظر گیرم و در نتیجه به کلغی بدل شده ام.
سننوالی را کننه از دون خننوان بارهننا پرسننیده بننودم ،دوبنناره مطننرح
کردم .می خواستم بدانم که آیا جسما بنه کلغنی بندل شنده ام ینا فقنط
مثل کلغ فکر و حس کرده ام .توضیح داد که نتیجه جابجایی پیوندگاه به
قلمرو تحتانی همیشه دگرگونی کامل اسننت .افننزود کننه اگننر پیوننندگاه از
آستانه معینی فراتر رود ،دنیا محو می شود و دیگر آن چیننزی نیسننت کننه
به عنوان انسان آن را مشاهده می کنیم.
اقرار کرد که تغییر حالت من براستی با هر معیاری وحشتناک بننوده
است .واکنش من در مقابل این تجربه به او ثننابت کننرده اسننت کننه هیننچ
تمایلی به این سمت نداشته ام ،در غیر ایننن صننورت نیننروی عظیمننی بننه
کار می گرفتم تا در قلمننرو تحتننانی کننه بعضننی از بینننندگان آن را بسننیار
دلپذیرمی یابند ،بمانم.
اضافه کرد که جابجایی تحتانی گه گاه برای هر بیننده ای اتفاق می
افتد ،ولی بتدریننج کننه پیوننندگاه بننه طننرف چننپ حرکننت مننی کننند ،چنیننن
جابجایی کمتر رخ می دهد .هروقت که این جابجایی انجننام گیننرد ،قنندرت
بیننده ای که چنین تجربه ای برایش اتفاق می افتد به طور قابننل تنوجهی
کاهش می یابد .برای از بین بنردن اینن اشنکال وقنت و نینروی فراواننی
لزم است .ادامه داد:
-این ضعفها به طور خارق العنناده ای »بیننننده« را ترشننرو و کوتنناه
فکر می سازد و در موارد خاصی بیش از حد منطقی.
-چگونه بینندگان می توانند از جابجایی تحتانی حذر کنند؟
-بستگی به سالک دارد .تمایل طبیعی بعضی از آنها ایننن اسننت کننه
تسلیم بوالهوسی شوند .مثل تو چنین تمایلی داری .اینهننا کسننانی هسننتند
که بسختی ضربه می خورند .به کسانی مثل تننو توصننیه مننی کنننم کننه در
تمام بیست و چهار سنناعت نسننبت بننه تمننام اعمالشننان هوشننیار باشننند.
مردان و زنان منضبط بننه چنیننن جابجننایی تمایننل کمننتری دارننند .بننه آنهننا
بیست و سه ساعت هوشیاری توصیه می کنم.
با چشمانی درخشان به من نگریست ،خندید و بعد گفت:
-بینندگان مونث بیشتر از بینندگان مذکر به جابجایی تحتانی تن می
دهند ،ولی قادرند بننه آسننانی از ایننن وضننعیت بیننرون آیننند ،در حننالی کننه
مردان به طور خطرناکی در آن تاخیر می کنند.
همچنین گفت کننه زنننان بیننننده توانننایی شننگفت انگیننزی دارننند کننه
پیوندگاهشان را در هر نقطه ای در قلمرو تحتانی نگاه می دارند .مننردان
فاقد این توانایی هستند .مردان هوشیار و با هدف هسننتند ولننی اسننتعداد
کمی دارند .به همین دلیل یک ناوال باید هشت بیننده مننونث در گروهننش
داشته باشد .زنان ،انگیزه لزم را برای گذار از بیکرانننی ناشننناخته ایجنناد
می کنند .علوه بر این توانایی ذاتی و یننا در اثننر آن ،زنننان نیننروی درنننده
خویی زیادی دارند .بنابراین می توانند بننا خودنمننایی ،سننهولت و سننبعیت
بی نظیری به شکل هر حیوانی درآیند .ادامه داد:
-وقتی که به چیزهای وحشتناک فکر می کنی ،به چیز بی نامی کننه
در تاریکی کمین کرده است؛ ندانسته به بینننده زننی فکنر منی کنیکنه در
مکانی در قلمرو بیکران تحتانی قرار گرفته است .وحشت واقعی درست
در اینجاست .اگر تو به بیننده زن گمراهی برخوردی به طرف تپه ها فرار
کن!
پرسیدم آیا موجودات دیگنر نینز منی تواننند پیوندگاهشنان را جابجنا
کنند .گفت:
-پیوندگاه آنها جابجا می شود اما نه به دلخواه آنها.
-آیا پیوندگاه موجودات دیگر را هننم تربیننت مننی کنننند کننه در محننل
خود پدیدار شود؟
-هر موجودی در بدو تولد تربیت می شود .ما نمننی تننوانیم بفهمیننم
این تربیت چگونه انجام می گیرد .حتی نمنی فهمینم چگنونه در منورد منا
انسانها انجام می گیرد .ولی بینندگان مننی بینننند کننه نننوزادان را بننا ننناز و
نوازش وادار به انجام دادن کارهایی می کنند که همنوعانشان انجام مننی
دهند .آنچه که برای اطفال رخ می دهد ،این است :بینندگان می بینند کننه
چگونه پیوندگاه آنها در تمام جهات جابجا مننی شننود و بعنند مننی بینننند کننه
چگونه حضور بزرگسالن پیوندگاه کودکان را در مکان معینننی ثننابت مننی
کند .همین حادثه در مورد موجودات دیگر نیز رخ می دهد.
دون خوان لحظه ای به فکر فننرو رفننت و بعنند افننزود کننه پیوننندگاه
انسان تاثیر منحصربفردی دارد .به درخننتی در خننارج خننانه اشنناره کننرد و
گفت:
-وقتی منا بنه عنناون انسنان بنالغ و جنندی بنه درخننت مننی نگریننم،
پیوندگاهمان با فیوضات بیشماری همسو می شود و معجننزه ای رخ مننی
دهد .پیوندگاهمان ما را وادار به مشاهده دسته ای از فیوضننات مننی کننند
که درخت می نامیم.
توضیح داد که پیوندگاه نه تنها همسویی مورد نیاز برای مشنناهده را
انجام می دهد ،بلکه همسویی فیوضات دیگری را نیز برهم می زند تا بننه
ادراک پالوده تری دست یابد .این امر »سرشیرگیری« یا یکننی از سنناخته
های مکارانه و بی نظیر بشر است.
او گفت که بیندگان جدید همچنین مشاهده کرده اننند کننه تنهننا بشننر
قادر به گزینش مجدد فیوضننات دسننت چیننن شنده اسنت .او از ینک واژه
اسپانیولی به معنای »سرشننیرگیری« اسننتفاده کننرد تننا عمننل جمننع آوری
سرشیر از روی شیر جوشانده سرد شده را وصف کننند .بعلوه پیوننندگاه
انسان برای مشاهده ،بخشی از فیوضنناتی کننه بننرای همسننویی برگزیننده
شده اند ،می گیرد و از آن چیز دلپذیرتری مننی سننازد .دون خننوان ادامننه
داد:
-سرشیرگیری انسان واقعی تر از آن چیزهایی است که موجودات
دیگر مشاهده می کنند .این دامی است که در کمین ماست .چنننان بننرای
مننا واقعننی اسننت کننه فرامننوش مننی کنیننم خودمننان بننا فرمننان دادن بننه
پیوندگاهمان آن را ساخته ایم تا در محلی که باید پدیدار شننود .فرامننوش
می کنیم که تنها بننه خناطر فرمننان ماسننت کنه آنهننا را بننه عنننوان چیننزی
واقعی مشاهده می کنیم .مننا قنندرت آن را داریننم کننه از میننان فیوضننات
همسو شده دسننت چیننن کنیننم ولننی قنندرت آن را نننداریم کننه از خنود در
مقابل فرمانمان محافظت کنیم .این را باید بینناموزیم .بننا دسننت خننالی و
بدون آموزش به سرشیرگیری پرداختن اشتباهی اسننت کننه مرتکننب مننی
شویم و ما نیز چون بینندگان کهن بابت آن بهای گزافی می پرداریم.
فصل نهم
جابجایی تحتانی
***
تجربه من با لکاتالینا بازگشت ما را به جنوب مکزیک بننه تنناخیر انننداخت.
این تجربه به طریننق وصننف ناپننذیری مننرا مننتزلزل کننرده بننود .در حننالت
آگاهی طبیعی به آدم دوگانه ای بدل شده بودم ،گویی تکیه گاه خود را از
دست داده بودم .ناامید شده بودم .به دون خوان گفتم که حننتی میننل بننه
زندگی را نیز از دست داده ام.
در ایوان خانه دون خننوان نشسننته بننودیم .کیسننه هننا را در اتومبیننل
گذاشته و آماده عزیمت بودیم ولی احساس ناامیدیم آنقدر شدید بود کننه
شروع به گریه کردم.
دون خوان و خنارو آنقدر خندیدند که اشک از چشمانشننان سننرازیر
شد .هرچه بیشتر احسناس ناامینندی مننی کننردم ،خوشننحالتر مننی شنندند.
سرانجام دون خوان مرا به حالت ابرآگاهی فرستاد و توضیح داد که خنده
آنها ناشی از نامهربانی و یا شوخ طبعی بیجای آنهننا نیسننت ،بلکننه نشننانه
واقعی خوشحالی آنها به خاطر پیشرفت مننن در طریننق معرفننت اسننت.
دون خوان ادامه داد:
-می خواهم به تو بگویم وقتی که ما به این مرحله رسننیده بننودیم،
ناوال خولیان به ما چه می گفت .آنگاه می فهمی که تنهننا نیسننتی .آنچننه
اکنون بر سرت می آید ،بر سر تمننام کسننانی مننی آینند کننه انننرژی کننافی
ذخیره می کنند تا نیم نگاهی به ناشناخته بیندازند.
گفت ناوال خولیان بنه آنهنا منی گفنت کنه از خنانه هنایی کنه تمنام
عمرشان را در آنها گذرانده بودند ،رانده شده اننند .یکننی از نتایننج ذخیننره
انرژی برای آنها ،تخریب آشیانه راحت اما کسل کننننده و محنندود زننندگی
روزمره بود .ناوال خولیان به آنها می گفت که افسردگی آنان چننندان بننه
خنناطر غننم از دسننت دادن کاشننانه خننود نیسننت و از آزردگننی جسننتجوی
اقامتگاهی جدید ناشی می شود .دون خوان ادامه داد:
-ایننن اقامتگاههننای جدینند بننه آن راحننتی نیسننتند ولننی بمراتننب
وسیعترند .اطلعیه اخراج تو به شکل افسردگی شدیدی ظاهر می شود،
به شکل از دست دادن اشتیاق به زندگی ،درست همان طور که برای ما
رخ داده بود .وقتی که به ما گفتی که دیگر میلی به زننندگی نننداری ،نمننی
توانستیم جلوی خنده خود را بگیریم.
-حال چه بر سرم خواهد آمد؟
-عامیانه بگویم باید جاده دیگری را در پیش گیری.
دوباره دون خوان و خنارو در شادی عظیمی فرو رفتند .هننر یننک از
حرفها و کلماتشان آنها را به طننور دیننوانه واری بننه خنننده وامننی داشننت.
دون خوان گفت:
-همه این چیزها خیلی ساده است .انرژی جدینند تننو مکننان جدینندی
درست می کند تا پیوندگاهت را در آن جای دهد .هر بار که بننا یکنندیگریم،
گفتگوی سالکانه تو این موضع جدید را مستحکم می کند.
خنارو حالت جدی به خود گرفت و با صدای پرطنینی از من پرسید:
-امروز قضای حاجت کرده ای؟
با اشاره سر از من خواست که پاسخ دهم .سپس پرسید:
-کرده ای؟ کرده ای؟ بیا تا به گفتگوی سالکانه خود ادامه دهیم.
وقتی خنده آنها آرام گرفت ،خنننارو گفننت کننه باینند از ایننن واقعیننت
نامطلوب آگاهی داشته باشم که پیوندگاه هر از چند گاهی به وضع اولیننه
خود بازمی گردد .گفت که درمورد خودش ،وضعیت طننبیعی پیوننندگاهش
او را مجبور کرده بود که مردم را همچون موجننوداتی تننرس آور و اغلننب
وحشتناک ببیند .روزی در کمال تعجب دریافته بود کننه تغییننر کننرده و بننی
باک تر شده است و می تواند با موفقیت با موقعیتهایی روبننرو شننود کننه
قبل او را درآشفتگی و ترس فرو می برد.
خنارو ادامه داد:
-خود را در حال عشقبازی یافتم.
چشمکی زد و بعد گفت:
-معمول تا سرحد مرگ از زنان می ترسیدم ولننی روزی خننود را بننا
زنی بسیار وحشی در رختخواب یافتم .آنقدر برایم عجیب بننود کننه وقننتی
متوجه شدم به چه کاری مشغولم ،چیزی نمانده بود که سننکته کنننم .ایننن
تکان ،دواره پیوندگاهم را به وضع عادی و بینوای خود بازگرداننند و وادارم
کرد که مثل موشی لرزان و ترسان از آن خانه فرار کنم.
خنارو اضافه کرد:
-بهتر است که مراقب بازگشت پیوندگاهت باشی.
و سپس دوباره هر دو خندیدند .دون خوان توضیح داد:
-گفتگوی درونی ،وضعیت پیوندگاه در پیله انسان را نگه می دارد و
به همین علننت در بهننترین حننالت ،وضننعیت آن ناپاینندار اسننت .از ایننن رو
مردان و زنان بآسانی عقلشان را از دست می دهند ،خصوصا کسانی که
گفنگوی درونیشان تکراری ،کسل کننده و سطحی است.
بینندگان جدید می گویند کسانی که گفتگوی درونیشننان از تحننرک و تنننوع
بیشتری برخوردار است ،نرمش پذیر ترهستند.
گفت که وضعیت پیوندگاه ساحر بی نهایت نیرومندتر است ،زیرا به
محض آنکه در پیله شروع به حرکننت کننرد ،در درخشننندگی او گننودرفتگی
ایجاد می کند که از آن به بعنند پیوننندگاه را در خننود جننای مننی دهنند .دون
خوان ادامه داد:
-به همیننن علننت نمننی تنوانیم بگننوییم کننه سننالکان عقلشننان را از
دست می دهند و اگر هم چیزی را از دست بدهند ،گودرفتگی آنهاست.
دون خوان و خنارو چنان این عبارت را خنده دار یافتند که از شدت
خنده روی زمین غلتیدند.
از دون خوان خواستم تا تجربه ام را با لکاتالبنا تشریح کند .دوباره
صدای قهقهه خنده آنها بلند شد .سرانجام دون خوان گفت:
-زنان بمراتب از مردان عجیب و غریب ترند .این واقعیت کننه آنهننا
روزنه دیگری در بین پاهایشننان دارننند ،آنننان را بننه دام تنناثیرات عجیننب و
غریبی می اندازد .قدرتهای عجیب و نیرومندی از طریق همین روزنه آنها
را تصاحب می کند .فقط از ایننن راه مننی تننوانم دمنندمی مزاجننی آنهننا را
بفهمم.
لحظه ای سکوت کرد .پرسیدم که منظورش چیست .پاسخ داد:
-لکاتالینا همچون کرم عظیمی به سوی ما آمد.
طرز بیان دون خوان و قهقهه خنده خنارو مرا در شننادمانی واقعننی
فرو برد .آنقدر خندیدیم که چیزی نمانده بود حالم به هم بخورد.
دون خوان گفت که لکاتالینا چنان مهارت خارق العنناده ای دارد کننه
می تواند در قلمرو حیوانات هر کاری را انجام دهد .نمایش بننی نظیننرش
به خاطر نزدیکی او به من بود.
گفت که نتیجه نهایی این کار این بود که لکاتالینننا پیوننندگاه مننرا بننا
خود کشید .خنارو پرسید:
-شما دو نفر به عنوان کرم چه کردید؟
و به پشتم زد .چیزی نمانننده بننود دون خننوان از شنندت خنننده خفننه
شود .سرانجام گقت:
-به همین علت گفتم که زنان عجیب و غریب تر از مردان هستند.
خنارو به دون خوان گفت:
-با تو موافننق نیسننتم .ننناوال خولیننان هیننچ روزنننه اضننافی درمیننان
پاهایش نداشت و با وجود این عجیب و غریب تننر از لکاتالینننا بننود .یقیننن
دارم که نمایش کرم را لکاتالینا از او آموخته است .اغلب ایننن کننار را بننا
او می کرد.
دون خوان مثل بچه ای که سعی می کند شلوارش را خیننس نکننند،
بال و پایین می پرید.
وقتی که آرام شد به من گفت ناوال خولیان استعداد زیادی داشننت
که شرایط عجیب و غریبی ایجاد و از آن بهره برداری کند .همچنین گفت
که لکاتالینا نمونه عالی جابجایی تحتانی را به من نشان داد .او با حرکننت
پیوندگاهش به من اجازه داد که او را همچون موجودی ببینم که به شننکل
آن درآمده بود .به من کمک کرد که پیوندگاهم را به همان وضعیتی که به
او آن ظاهر غول آسا را داده بود جابجا کنم .دون خوان ادامه داد:
-اسننتاد دیگننر ننناوال خولیننان بننه او آمننوخت کننه چگننونه در قلمننرو
بیکران تحتانی به نقاط خاصی دست یابد .هیچ یک از ما نتوانست تا آنجننا
او را دنبال کند ،اما تمام اعضای گروهش به ویژه لکاتالینا و بیننننده زنننی
که ناوال خولیان به او آموزش می داد موفق به این کار شدند.
دون خوان اضافه کرد که منظره ای را که جابجایی تحتانی به وجود
می آورد ،به معنای خاص کلمه به دنیای دیگر ارتباط ندارد و همان جهننان
روزمره ماست که از چشم انداز دیگری به آن می نگریم .گفت که بننرای
»دیدن« دنیای دیگر باید نوار بزرگ دیگری از فیوضات عقاب را مشاهده
کنیم.
سپس برای خاتمه توضیحاتش گفت که دیگننر فرصننت ننندارد تننا بننه
جزئیات نوارهای بزرگ فیوضات بپردازد ،زیراباید بنه راه افنتیم .خواسنتم
کمی بمانیم و حرف بزنیم ولی او دلیل آورد که برای توضیح این موضننوع
به وقت بیشتری نیاز دارد و من باید از نو تمرکز کنم.
فصل دهم
نوارهای عظیم فیوضات
چند روز بعد ،دون خوان درخانه اش در مکزیک جنوبی ،توضننیحاتش را از
سر گرفت .مرا بننه اتنناق بننزرگ بننرد .تنننگ غننروب بننود .اتنناق در تنناریکی
فرورفته بود .خواستم فانوس را روشننن کنننم ،ولننی دون خنوان ممنانعت
کرد .گفت کننه باینند بگننذارم تننا طنیننن صنندایش پیوننندگاهم را بننه حرکننت
درآورد و فیوضننات مربننوط بننه تمرکننز مطلننق و بننه ینناد آوردن کامننل را
برافروزد.
بعد گفت که می خنواهیم دربنناره نوارهننای عظیننم فیوضنات گفتگنو
کنیم .آن را یکی دیگر از اکتشافات راهگشای بینندگان کهن نامینند کننه در
اثر گمراهی آنها به دست فراموشی سپرده شده است و بینننندگان جدینند
دوباره آن را کشف کرده اند .ادامه داد:
-فیوضات عقاب همیشه به صورت خوشه هایی دسننته بننندی شننده
اند .بینندگان جدید این خوشه ها را نوارهای عظیم فیوضات می نامیدننند.
در واقع آنها نوار نیستند ولی این نام بننرای آنهننا بننه همیننن صننورت بنناقی
مانده است.
به عنننوان مثننال خوشننه عظیمننی ،موجننودات زنننده را مننی آفریننند.
فیوضات این نوار ارگانیننک نننوعی ویژگننی کننرک مانننند دارننند .شننفافند و
نوری منحصربفرد دارند ،یک نوع نیروی ویژه .آگاهی و جهش دارننند ،بننه
همین علت موجودات ارگانیک انباشته از انرژی خاص و تحلیل رونده اند.
نوارهای دیگر تیره تر هستند و کننرک کمننتری دارننند .بعضننی از آنهننا هیننچ
نوری ندارند و کدرند.
-دون خننوان منظننورت ایننن اسننت کننه همننه موجننودات ارگانیننک
فیوضات مشابهی درون پیله خود دارند؟
-نه ،منظورم این نیست ،گرچه موجودات زنده به همان نوارعظیم
تعلق دارند ،ولی مسئله به این سادگیها نیسننت .فکننر کننن کننه مثننل نننوار
بسیار پهنی از تارهای درخشننان اسننت ،رشننته هننای درخشننان بننی انتهننا.
موجودات ارگانیک حبابهای درخشانی هستند کننه در اطننراف دسننته ای از
تارهای درخشان رشد می کنند .فرض کن کننه در مرکننز ایننن نننوار حیننات
ارگانیک تعدادی از حبابها در اطراف تارهای درخشان شکل گیننرد و بقیننه
در حاشیه نوار .نوار به اندازه کافی پهنا دارد که هر نوع موجود ارگانیکی
را در خود جای دهد و باز هم فضننای آزاد بنناقی بماننند .در چنیننن ترتیننبی،
حبابهای نزدیک به حاشیه نوار ،فیوضاتی را که در مرکز نوارننند بناچننار از
دست می دهند .این فیوضننات ،تنهننا در دسننترس حبابهننایی اسننت کننه بننا
مرکز نوار همسو شده اند .به همین ترتیب نیزحبابهایی که در مرکزند ،به
فیوضات حاشیه دسترسی ندارند.
همان طور که می دانی موجودات ارگانیک در فیوضننات یننک نننوار سننهیم
هستند .با این حال بینندگان »می بینند« که درون آن نوار ارگانیننک آنقنندر
موجودات زنده متفاوتی وجود دارد که تصورش هم نمی رود.
-تعداد این نوارهای عظیم زیاد است؟
-بی نهایت است .با این حال بینندگان کشف کرده اننند کننه در کننره
زمین فقط چهل و هشت عدد از این نوارها وجود دارد.
-دون خوان ،این مسئله چه معنایی دارد؟
-برای بینندگان معنایش این است که در کره زمین چهننل و هشننت
نوع تشکیلت مختلف وجود دارد ،چهل و هشننت نننوع خوشننه یننا سنناختار.
حیات ارگانیک یکی از آنهاست.
-یعنی چهل و هفت نوع زندگی غیرارگانیک وجود دارد؟
-نه ،بننه هیننچ وجننه .بینننندگان کهننن هفننت نننوار را شننمرده اننند کننه
حبابهای غیرارگانیک آگنناهی تولینند مننی کنننند .بننه زبننان دیگننر چهننل نننوار،
حبابهایی بدون آگاهی به وجود می آورند .اینها نوارهایی هستند کننه فقننط
تشکیلت را به وجود می آورند.
فرض کن که این نوارهای عظیم شبیه درخت است .همه آنها میوه هننایی
سرشار از فیوضات می دهند .اما تنها هشت درخت از میان این درختننان
میوه های خوراکی ،یعنننی حبابهننای ادراک دارننند .هفننت درخننت میننوه ای
ترش دارند که با وجود این خوراکی است و تنها یکنی از اینن درختنان پنر
آب ترین و شیرین ترین میوه ها را دارد.
خندید و گفت که در تشبیه خود ،از دینندگاه عقنناب بهننره گرفتننه کنه
لذیذترین لقمه های خوراکش ،حبابهای ارگانیک آگاهی است .پرسیدم:
-چه چیزی باعث می شود که این هشت نننوار آگنناهی را بننه وجننود
آورند؟
-عقاب با فیوضات خود آگاهی می بخشد.
پاسخ او مرا برای مباحثه برانگیخت .به او گفتم که وقتی می گویی
عقاب به کمک فیوضاتش آگاهی مننی بخشنند ،ایننن حننرف شننبیه سننخنانی
است که یک فرد مذهبی درباره خداوند می گوینند .یننک فننرد منذهبی مننی
گوید خداوند با عشق حیات می بخشد .این حرف هیچ معنایی ندارد.
صبورانه گفت:
-این دوعبارت دیدگاه واحدی ندارد .با وجود این فکر مننی کنننم کننه
هر دو معنای واحدی دارد .تفاوت در اینجاست که بینننندگان »مننی بینننند«
چگونه عقاب با فیوضاتش آگاهی ارزانننی مننی دارد ولننی مومنننان »نمننی
بینند« چگونه خداوند با عشق خود حیات می بخشد.
دون خوان گفت که عقاب توسط دسته عظیم فیوضاتی که از روی
هشت دسته نوار عظیم می گذرند ،آگاهی ارزاننی منی دارد .اینهنا دسنته
های کامل ویژه ای هستند ،زیرا باعث می شوند کننه بینننندگان آنهننا را بننه
رنگهای مختلف ببینند .یکی از آنها کرم صورتی رنگ بننه نظننر مننی رسنند،
چیزی شبیه درخشش صورتی رنگ چراغهای خیابان .دیگری به رنننگ هلننو
است ،شبیه انوار نئون زرد روشن .دسته سوم کهربایی رنگ است ،مثننل
عسل روشن .ادامه داد:
-بنابراین وقتی بینندگان »می بینننند« کننه عقنناب بننا فیوضننات خننود
آگاهی ارزانی می دارد ،مسئله دیدن رنگ مطننرح اسننت .منذهبیها عشننق
خدا را »نمی بینننند« ولننی اگننر آن را »مننی دیدننند« مننی فهمیدننند کننه یننا
صورتی یا هلویی رنگ و یا کهربایی است.
به عنوان مثال انسان و سننایر موجننودات زنننده بننه دسننته کهربننایی رنننگ
وابسته اند.
مننی خواسننتم بنندانم چننه موجننودات زنننده ای بننا انسننان فیوضننات
مشترکی دارند .پاسخ داد:
-تو با »دینندن« خننود ایننن جزئیننات را کشننف خنواهی کننرد .بیهننوده
است بگویم کدام یک هستند .با این کننار ،تننو تنهننا فهرسننت دیگننری تهیننه
خواهی کرد .فقط کافی است بگویم که اگر به ایننن کشننف دسننت یننابی،
یکی از پرهیجان ترین کارهایی خواهد بود که تا به حال انجام داده ای.
-دسته صورتی و هلویی رنگ نیز در انسان مشاهده می شود؟
-هرگز ،این دسته ها به موجودات زنده دیگر تعلق دارند.
می خواستم سوال دیگری را مطرح کنم ولی او بننا حرکننت آمرانننه
دست اشاره کرد که سکوت کنننم .سننپس غنرق در تفکننر شند .مندتی در
سکوت کامل به سر بردیم .سرانجام گفت:
-برایت گفته ام که تابش آگاهی در انسننان رنگهننای متفنناوتی دارد.
چیزی که به تو نگفته ام ،زیرا تاکنون بننه ایننن نکتننه نرسننیده بننودیم ،ایننن
است که اینها رنگهای مختلف نیستند ،بلکه درجات مختلف کهربایی اند.
گفت که دسته کهربایی رنگ آگاهی بننی نهننایت متنننوع اسننت و ایننن
مسئله نفاوت در کیفیت آگنناهی را نشننان مننی دهنند .کهربننایی صننورتی و
سبز کم رنگ رایج ترین نوع آن هستند .کهربایی آبی رنننگ کمننتر متننداول
است و کمیاب ترین آن کهربایی خالص است.
-چه چیزی درجات خاص رنگ کهربایی را تعیین می کند؟
-بینندگان می گویند مقدار انرژی که شخص صرفه جویی و ذخیننره
می کند ،این درجات را مشخص می نماید .سالکان بیشماری بننا صننورتی
کهربایی شروع کردند و سرانجام بننه خننالص تریننن رنننگ کهربننایی دسننت
یافتند .خنارو و سیلویو مانوئل نمونه های آنند.
-کدام یک از اشکال حیات به دسته آگنناهی صنورتی و هلنویی رننگ
تعلق دارد؟
-سه دسته ای که با تمام درجات رنگشان با هشت نوار تقاطع می
کنند .در نوار ارگانیک دسته صورتی رنگ عمدتا به نباتات تعلق دارد .نننوار
هلویی رنگ به حشرات و نوار کهربننایی بننه انسننان و سننایر حیوانننات .در
نوارهای غیرارگانیک نیزهمین وضعیت مشاهده می شود .این سننه دسننته
آگنناهی در هننر یننک از هفننت نننوارعظیم ،انننواع ویننژه ای از موجننودات
غیرارگانیک را به وجود می آورد.
از او خواستم تا درباره موجودات غیرارگانیننک بیشننتر توضننیح دهنند.
گفت:
-این نیزمسئله دیگری است که باید خودت »ببینی« .در واقع هفت
نوار و آنچه کننه آنهنا بنه وجنود مننی آورنند بننرای منطننق انسنان غیرقابننل
دستیابی است ولی نه برای »دیدن« انسان.
گفتم توضیحات او را در مورد نوارهای عظیم به خوبی درنمی یابم،
زیرا توصیفاتش مجبورم می کند که این نوارها را بننه عنننوان دسننته هننای
مستقل طناب مانند و یا حتی نوارهننای مسننطح شننبیه تسننمه هننای ناقننل
مجسم کنم.
گفت که نوارهای عظیم نه مسطحند و نه گرد ،اما بننه طننرز وصننف
ناپذیری با هم دسته شده اند ،شبیه یک دسته علف که هنوز در اثر نیروی
دستی که آن را از جا کنده ،بین زمین و آسمان پیوسننتگی خننود را حفننظ
کرده است .بنابراین ،نظم و ترتیبی در فیوضات نیست .اینکه بگننویم یننک
بخش مرکزی و یا بخشننهای کننناری وجننود دارد ،گمننراه کننننده امننا بننرای
فهمیدن لزم است.
به توضیحاتش ادامه داد و گفت موجننودات غیرارگانیننک کننه توسننط
هفت نوار دیگر آگاهی به وجود آمده اند ظرفننی دارننند کننه فاقنند حرکننت
است .این بیشترشبیه ظرف بنی شننکلی اسننت کننه درخشننندگی نناچیزی
دارد .شباهتی به پیلنه موجنودات ارگانینک نندارد .فاقند کشنش و کیفینت
تورمی است که موجودات ارگانیننک را مثننل تننوپ درخشننانی سرشننار از
انرژی به نظر می رساند.
دون خننوان گفننت کننه تنهننا شننباهت بیننن موجننودات ارگانیننک و
غیرارگانیک این است که همه آنها دارای فیوضات صورتی یا هلننویی رنننگ
و یا کهربایی هستند که به آنها آگاهی ارزانی می دارد .ادامه داد:
-این فیوضننات تحننت شننرایط خاصننی جنناذب تریننن ارتبنناط را بیننن
موجودات این هشت نوارعظیم ممکن می سازند.
گفننت کننه معمننول موجننودات ارگانیننک بننه خنناطر مینندان انننرژی
وسیعترشان ،مبتکران ارتباط با موجودات غیرارگانیک هستند .ولی ادامننه
دقیق و پیچیده این ارتباط همیشه به عهده موجودات غیرارگانیننک اسننت.
وقتی که این مانع برداشته شد ،موجودات غیرارگانیک تغییر می کنند و به
چیننزی بنندل مننی شننوند کننه بینننندگان همننزاد مننی نامننند .از آن بننه بعنند
موجودات غیرارگانیک قادرند از ظریفننترین افکننار ،حننالت و یننا ترسننهای
بیننده قبل ازخودش باخبر شوند .ادامه داد:
-بینندگان کهن مجذوب صمیمیت و وفاداری همزادهایشننان شنندند.
می گویند که بینندگان کهن می توانستند همزادهایشان را وادار به انجننام
هر کاری که دلشان می خواست بکنند .این یکی از دلیلی بود کننه بنناعث
شد فکر کنند آسیب ناپذیرند .آنها گول خننودبزرگ بینننی خننود را خوردننند.
همزادها فقط هنگامی قدرت دارننند کننه بیننننده ای کننه آنهننا را مننی بیننند،
نمونه ای از بی عیب و نقصی باشد و بینندگان کهن چنین نبودند.
-تعداد موجودات غیرارگانیک نیز به اندازه موجودات زنده است؟
گفننت کننه موجننودات غیرارگانیننک بننه فراوانننی موجننودات ارگانیننک
نیستند ،اما کمبود آنها با فراوانی تعداد نوارهای آگاهی غیرارگانیک جبران
می شود .همچنین تفاوت بیننن موجننودات غیرارگانیننک بمراتننب بیشننتر از
تفاوت بین موجودات ارگانیک است ،زیرا موجودات زنده تنها به یک نننوار
تعلق دارند در حالی که موجودات غیرارگانیک به هفت نوار .ادامه داد:
-بعلوه موجودات غیرارگانیک نسبت به موجودات زنده عمر خیلننی
طولنی تری دارند .این واقعیت به دلیلی کننه بعنندا برایننت شننرح خننواهم
داد ،بینندگان را به این فکر انداخت کننه »دینندن« خننویش را بننه همزادهننا
متمرکز کنند.
گفت که بینندگان کهن همچنین متوجه شدند که انرژی فننوق العنناده
موجودات زنده و پیشرفت پی در پننی آگنناهی آنهاسننت کننه آنننان را بننرای
عقاب لقمه ای این چنین لذیذ می نماینند .از دینندگاه بینننندگان ،عقنناب بنه
خاطر همین شکمپرستی تننا آنجننا کننه توانسننته موجننود زنننده خلننق کننرده
است.
بعد توضننیح داد کنه فننرآورده چهنل ننوارعظیم دیگنر ،بنه هینچ وجننه
آگناهی نیسنت و فقننط هیناتی از اننرژی بنی جنان اسنت .بینننندگان کهننن
فرآورده این نوارها را آوند نامیدند .پیله ها و ظرفها مینندان انننرژی دارای
آگاهی اند که فروزندگی بلواسطه آنها را توصیف می کننند ،در حننالی کننه
آوندها ،ظروف سختی هسننتند کننه فیوضننات محتننوای آنهاسننت امننا فاقنند
انرژی دارای آگاهی می باشند .فروزندگی آنها از انرژی فیوضات محصور
شده ناشی می شود .ادامه داد:
-بایند ینادت باشند کنه همنه چیزهنای روی زمینن محصنورند .تمنام
چیزهایی را کننه مشنناهده مننی کنیننم ،متشننکل از پیلننه یننا آوننندهای دارای
فیوضننات اسننت .معمننول نمننی تننوانیم ظننرف موجننودات غیرارگانیننک را
مشاهده کنیم.
به من نگریست و منتظرنشانه ای مبنننی بننر درک مننن ماننند .وقننتی
متوجه شد که نمی فهمم به توضیحاتش ادامه داد و گفت:
-جهان در تمامیت خود از چهل و هشت نننوار سنناخته شننده اسننت.
دنیایی که پیوننندگاه مننا بننرای مشنناهده عننادی مننا مننی سننازد ،از دو نننوار
ساخته شده است .یکی نننوار ارگانیننک اسننت و دیگننری نننواری کننه فقننط
ساختار دارد و آگناهی نندارد .چهننل و شنش ننوارعظیم دیگنر ،بخشنی از
جهانی که به طورعادی مشاهده می کنیم نیستند.
دوباره مکثی کننرد و منتظننر سننوالت مننن شنند .پرسشننی نداشننتم.
ادامه داد:
-پیوندگاه ما می تواننند دنیاهننای کامننل دیگننری را بسننازد .بینننندگان
کهن هفت دنیا را شمرده اند ،هر دنیا برای یک نننوار آگنناهی .مننی خننواهم
اضافه کنم که علوه بر دنیای روزمره دو دنیای دیگر نینز براحنتی سناخته
می شود .در مورد پنج دنیای دیگر مسئله متفاوت است.
***
وقتی که دوباره برای صحبت کردن نشستیم ،دون خوان بی درنگ درباره
تجربه ام با لکاتالینا شروع به صحبت کرد .گفت که جابجایی پیوننندگاه در
محدوده پایین تر از وضع عادیش به بیننده اجازه مننی دهنند کننه از جهننانی
که می شناسیم تصویری محدود و پر از جزئیات داشته باشد .این تصننویر
آنچنان جزئیاتی دارد که گویی کامل دنیای دیگری اسننت .تصننویری جننذاب
کننه کشننش فننوق العنناده ای دارد ،خصوصننا بننرای بیننننده ای کننه روحننی
ماجراجو دارد و به نوعی راحت طلب و تنبل است .دون خوان ادامه داد:
-تغییر چشم انداز خیلی دلپننذیر اسننت .بننه تلش ننناچیزی نینناز دارد
ونتایج آن حیننرت آور اسننت .اگننر بیننننده ای بننه دسننتاوردی سننریع تمایننل
داشته باشد ،هیچ روشی بهتر از جابجایی تحتانی نیست .تنها مشننکل کننار
اینجاست که وقتی پیوندگاه در چنین حالتی قرار گرفت ،مرگ آفت جننان
بیننده می شود .مرگی که بی رحمانه تر و سریع تننر از وقننتی اسننت کننه
برای شخص در وضعیت عادی اتفاق می افتد.
ناوال خولیان فکر می کرد که انجا مکان فوق العنناده ای بننرای جسننت و
خیز است و نه کار دیگر.
گفت که تغییر واقعی دنیاها تنها وقتی اتفاق می افتنند کننه پیوننندگاه
در درون نوار بشری آنقدر عمیق جابجا شننود کننه بننه یننک آسننتانه قطعننی
برسد .در این حالت پیوندگاه می تواند از نوار بزرگ دیگری استفاده کند.
-چگونه از آن استفاده می کند؟
شانه ها را بال انداخت و گفت:
-این مسئله انرژی است .اگر بیننده به اندازه کافی انننرژی داشننته
باشد ،نیروی همسویی به نننوار دیگننری مننی آویننزد .انننرژی عننادی مننا بننه
پیوننندگاهمان اجننازه مننی دهنند کننه از نیننروی همسننویی یننک نننوار عظیننم
فیوضات استفاده کند و ما جهانی را مشنناهده مننی کنیننم کننه بننا آن آشنننا
هسننتیم .امننا اگننر انننرژی بیشننتری داشننته باشننیم مننی تننوانیم از نیننروی
همسویی نوارهای عظیم دیگری استفاده کنیم و در نتیجه دنیاهای دیگننری
را مشاهده می کنیم.
دون خننوان بننی مقنندمه موضننوع صننحبت را تغییننر داد و شننروع بننه
صحبت درباره گیاهان کرد و گفت:
-ممکن است به نظرت عجیب برسد ولی به عنننوان مثننال درختهننا
بیشتر از مورچه ها به انسان نزدیکند .به تو گفته ام که درختان و انسانها
می تواند روابط عمننده ای را توسننعه دهننند ،زیننرا در فیوضننات مشننابهی
سهیم هستند.
-بزرگی پیله آنها چقدر است؟
-پیله یک درخت بلند بزرگتر از خود درخت نیست .جالب اینجاسننت
که بعضی از گیاهان کوچک پیله ای دارند که تقریبا به بزرگی بدن انسننان
است و سه برابر آن پهنا دارد .آنها گیاهان اقتدارهستند .بیشننتر فیوضننات
آنها با فیوضات انسان یکی است ،البته نه فیوضات آگاهی بلکننه بننه طننور
کلی فیوضات دیگر.
یکی دیگر از ویژگیهای آنها این است که فروزندگیشننان درجنات متفناوتی
دارد.عموما صورتی رنگ هستند ،زیرا آگاهی آنها صننورتی اسننت .گیاهننان
سمی ،زرد مایل به صورتی کمرنگ و گیاهان طبی ،بنفش درخشان مایل
به صورتی هستند .تنها گیاهان اقتدار ،سننفید مایننل بننه صننورتی هسننتند و
بعضی سفید کدر و بقیه سفید براقند.
ولی تفاوت واقعی بین گیاهان و سایر موجودات زنده محل قننرار گرفتننن
پیوندگاه آنهاست .در گیاهان ،پیوندگاه در قسمت زیریننن پیلننه جننای دارد،
در حالی که در موجودات ارگانیک در قسمت فوقانی پیله آنهاست.
-در مننورد موجننودات غیرارگانیننک چننه مننی گننویی؟ پیوننندگاه آنهننا
کجاست؟
-در بعضی ها در قسمت زیرین ظرف آنهاسننت .اینهننا کننامل بننرای
انسان بیگانه و به گیاهان وابسته اند .در بعضی دیگر پیوننندگاه مننی تواننند
در هر نقطه ای در قسمت فوقانی ظرف آنهننا باشنند .ایننن موجننودات بننه
انسان و سایر موجودات ارگانیک خیلی نزدیکند.
اضافه کرد که بینندگان کهن مدعی بودند که گیاهان گسننترده تریننن
رابطه را با موجودات ارگانیک دارند .آنها معتقد بودند که هرقدر پیوننندگاه
پایین تر باشد ،شکستن مانع ادراک برای گیاهان آسننانتر اسننت .پیوننندگاه
درختان تنومند و گیاهان خیلی کوچک در منتهی الیه تحتانی پیله آنهاسننت.
به همین علت تعداد زیادی از فنون سنناحری بینننندگاه کهننن وسننیله بهننره
برداری از آگاهی درختان و گیاهان کوچک بود که از آن به عنننوان راهنمننا
استفاده می کردند و به قول خودشان تا عمیق ترین سطح نواحی تارینک
پایین می رفتند .ادامه داد:
-البته می فهمی که وقتی آنها فکر می کردند کننه در اعمنناق پننایین
می روند ،در واقع برای ساختن دنیاهایی که با این هفت نننوارعظیم قابننل
مشاهده است ،پیوندگاهشان را جابجا می کردند.
آنها آگاهیشان را تا انتها به جلو می راندند و با پنج نوارعظیم دنیاهننایی را
می ساختند که تنها برای بینندگانی که دستخوش دگرگونی خطرناکی می
شوند قابل دستیابی است.
-ولی آیا بینندگان کهن موفق به ساختن آن دنیاها شدند؟
-بله ،شدند .آنها با وجود گمراهی خننود معتقنند بودننند کننه شکسننتن
موانع ادراک به زحمتش می ارزد ،حتی اگر مجبننور شننوند کننه بننرای ایننن
کار به درخت بدل شوند.
فصل یازدهم
»کمین و شکار کردن» ،قصد« و »وضعیت رویا
روز بعد ،دوباره نزدیک غروب دون خوان به اتاقی آمد که من و خنارو در
آن مشننغول صننحبت بننودیم .بننازویم را گرفننت وقنندم زنننان از سنناختمان
بیرون آمدیم و به حیاط پشت رفتیم .هوا تقریبا تاریک شده بننود .گننردش
کنان از راهرویی که به حیاط خلوت می رسید گذشتیم.
ضمن راه رفتن دون خوان به من گفت که می خواهد یک بار دیگننر
هشدار دهد که در طریقت معرفت ،در آشننفتگی و دیننوانگی غننرق شنندن
بسیار آسان است .گفت که بینندگان با دشمنان زیادی مواجه مننی شننوند
کنه مننی توانننند مقاصنند آنهنا را ننابود ،اهدافشنان را مغشنوش و آننان را
ضعیف کنند ،دشمنانی که بخودی خود در طریقت سالکان بننه وجننود مننی
آیند و به همراه احساس راحت طلبی ،تن پروری و خودبزرگ بینی جزیی
از زندگی روزمره می باشند.
خاطرنشان کرد که اشننتباهاتی کننه بینننندگان کهننن در نننتیجه راحننت
طلبی ،تن پروری و خودبزرگ بینی مرتکننب شنندند ،آنقنندرعظیم و خطیننر
بود که بینندگان جدید چاره ای جز این نداشتند که سنت خود را مننردود و
مطرود بدانند .دون خوان ادامه داد:
-مهمترین چیزی که بینننندگان جدینند بننه آن نینناز داشننتند ،اقنندامات
عملی درجهت جابجایی پیوندگاهشان بود .از آنجا کننه بننا هیننچ یننک از ایننن
اقدامات آشنایی نداشتند ،علقه شدید خننود را بننه »دینندن« پرتننو آگنناهی
معطوف کردند و در نتیجه ،سننه مجمننوعه از فنننونی را بنیننان نهادننند کننه
سنگ بنای کارشان شد.
دون خوان گفت که بینندگان جدید با این سه مجموعه خارق العنناده
ترین و مشکلترین کارها را انجام دادند .موفق شدند که بننه طننور منظننم
پیوندگاهشان را در وضع عننادی خننود بننه حرکننت درآورننند .تایینند کننرد کننه
بینندگان کهن نیز بننا اسننتفاده از روشننهای خودسننرانه و عجیننب و غریننب
موفق به این کار شده بودند.
توضیح داد که آنچه بینندگان کهن درتابش آگاهی »دیدند« ،برمبنننای
ترتیبی به دست آمد که بینندگان کهن حقایق آگاهی را منظم کرده بودند.
این مسئله به عنوان تسننلط برآگنناهی شننناخته شنند و بننر ایننن مبنننا ،سننه
مجمننوعه از فنننون را تنندارک دیدننند :اولننی تسننلط بننر »کمیننن و شننکار
کردن«؛ دومی تسلط بر »قصد«؛ و سومی تسلط بر »رویننا« بننود .تاکینند
کرد که از اولین روز ملقاتمان این فنون را به من می آموخته است.
گفت که تسلط بر آگاهی را همان طنور کنه بیننندگان جدیند توصنیه
کرده اند به دو شیوه به من آموخته اسننت .در آموزشننهایش بننرای سنوی
راست که در حالت آگاهی عادیم به من داده دو هدف را بننرآورده اسننت:
روش سالکان را به من آموخته و پیوندگاهم را از محننل اصننلی خننود آزاد
کرده است .در آموزشهایش برای سوی چپ کننه در حننالت ابرآگنناهی بننه
مننن داده نیننز دو هنندف را بننرآورده اسننت :پیوننندگاه مننرا در وضننعیتهای
گوناگونی که تاب تحملش را داشتم جابجا کرده و توضیحات مفصلی نیننز
به من داده است.
حرفننش را قطننع کننرد و بننه مننن خیننره شنند .سننکوت ناخوشننایندی
حکمفرما گشت .بعد شننروع بننه صننحبت دربنناره »کمیننن و شننکارکردن«
کرد .گفت که این هنر آغازی پیش پا افتاده و تصننادفی دارد .ایننن هنننر از
آنجا آغاز شد که بینندگان جدید متوجه شدند وقتی که سننالکان بننه شننیوه
هایی رفتارکنند که عادت آنها نیست ،فیوضات استفاده نشننده درون پیلننه
آنها شروع به درخشیدن می کنند .بدین ترتیب پیونگنناه آنهننا بننآرامی و بننا
هماهنگی و به طورنامحسوسی جابجا می شود.
بینندگان جدید که از این مشاهده به هیجان آمده بودننند ،شننروع بننه
کنترل منظم رفتارخود کردند .و این عمل را هنر»کمین و شننکار کننردن«
نامیدند.
دون خوان خاطرنشان کرد با وجودی که این ننام منورد اینراد قنرار
گرفته است اما نام مناسبی است ،زیرا »کمین و شکار کردن« مسننتلزم
نوعی رفتار ویژه با مردم است ،رفتنناری کننه مننی تننوان آن را بننه عنننوان
رفتاری نهانی تعریف کرد.
بینندگان جدید که به این فن مسلط بودند ،با هوشیاری و بننه شننیوه
ای پرثمر به »شناخته« پرداختند .بننا تمرینننات پینناپی پیوندگاهشننان را بننه
حرکت وامی داشتند .گفت:
-یکی از دو دستاورد عمده بینندگان جدید »کمیننن و شنکار کننردن«
است .بینندگان جدید چنین تصمیم گرفتند که هنگامی باید این هنننر را بننه
ناوال امروزی آموخت که پیوندگاهش نسبتا دراعمنناق سننوی چننپ جابجننا
شده باشد .دلیل این حکم این است که ناوال باید اصول »کمین و شننکار
کردن« را بدون آنکه گرفتار فهرست انسانی شود بینناموزد .بننه هننر حننال
ناوال راهبر گروه است و برای راهنمایی آنها باید بسننرعت و بنندون آنکننه
درباره آن فکر کند عمل نماید.
سننایر سننالکان مننی توانننند »کمیننن و شننکارکردن« را در حننالت آگنناهی
طبیعی خود بیاموزند ،هرچند بهتر است ایننن کننار نیننز درحننالت ابرآگنناهی
انجام گیرد ،ننه بنه خناطر ارزش ابرآگناهی ،بلکنه چنون »کمینن و شنکار
کردن« را با اسراری می آمیننزد کننه در اصننل فاقنند آن اسننت» .کمیننن و
شکار کردن« بیشتر طرز رفتار با مردم است.
او گفنننت کنننه اکننننون بایسنننتی بفهمنننم کنننه بیننننندگان جدیننند بنننه
خاطرجابجایی پیوندگاه برای رابطه با خرده سننتمگر چنیننن ارزش والیننی
قایل بودند .خرده ستمگران بینندگان را مجبور مننی کردننند کننه از اصننول
»کمین و شکار کردن« استفاده کنند .با این کار به آنها کمننک مننی کردننند
تا پیوندگاهشان را به حرکت درآورند.
پرسیدم که آیا بینندگان کهن درباره اصول »کمین و شننکار کننردن«
چیزی می دانستند .لبخند زنان گفت:
» -کمین و شکار کردن« منحصرا به بینندگان جدید تعلق دارد .آنها،
تنها بینندگانی هستند که با مردم سروکار دارند .بینندگان کهن چنان اسیر
احساس قدرت خویش بودند که تنها زمانی به وجود مردم پی بردند که با
مشتهای محکم آنها روبرو شدند .ولی تو خودت همه چیز را می دانی.
سپس دون خوان گفت که تسلط بر »قصد« و بننر »کمیننن و شننکار
کردن« دو شاهکار بینندگان جدید است که پینندایش بینننندگان امننروزی را
باعث شد .او توضیح داد که بینندگان جدید در کوششهایشان بننرای تفننوق
بننر سننتمگران از تمننام امکانننات اسننتفاده کردننند .آنهننا مننی دانسننتند کننه
پیشینیانشان با دستکاری ماهرانه قدرتی اسرارآمیز و معجننزه گننر کننه آن
را تنها به عنوان اقتدار وصف می کردند ،اعمال خارق العاده ای را انجام
دادند .بینندگان جدید اطلع کمی در مورد این قنندرت داشننتند و در نننتیجه
مجبور بودند که با »دیدنشان« آن را به طور منظنم منورد بررسنی قنرار
دهند .وقتی کشف کردند که انرژی همسویی همیننن نیننرو اسننت ،پنناداش
زحمات خود را به دست آوردند.
آنها در آغاز»دیدند« وقتی که فیوضات درون پیلننه بننا فیوضننات آزاد
همسو می شود ،چگونه تابش آگاهی در اندازه و شدت خود افزایش می
یابد .آنگاه از مشاهده خود به عناون سکوی پرش استفاده کردند -همان
طور که برای »کمین و شکار کردن« نیز همیننن کننار را کننرده بودننند - .و
یک سلسله فنون پیچیده را ندارک دیدند تا بتوانننند از همسننویی فیوضننات
استفاده کنند.
ابتدا به این فنون به عنوان تسلط بر همسویی استناد کردند .سپس
متوجه شدند که مسئله چیزی بیننش ازهمسننویی اسننت و مسننئله انننرژی
مطرح است که در اثرهمسویی فیوضات رهننا مننی گننردد .ایننن انننرژی را
»اراده« نامیدند.
»اراده« دومیننن اصننل آنننان شنند .بینننندگان جدینند آن را بننه عنننوان
فوران انرژی ناپیدا ،نامعین و پیوسته ای می شناختند کننه مننا را وادار بننه
انجام دادن همان کارهایی می کند کننه انجننام مننی دهیننم» .اراده« ،دلیننل
ادراک دنیای روزمره ماست و به طورغیرمستقیم و به واسطه نیروی آن
ادراک ،دلیل جایگزینی پیوندگاه در وضعیت عادی آن است.
دون خوان گفت که بینندگان جدید بررسننی کردننند کننه چگننونه درک
زندگی روزمره رخ مننی دهنند و تنناثیرات »اراده« را دیدننند» .دیدننند« کننه
همسویی پیاپی تجدید می شود تا به ادراک ما تداوم بخشد .برای این کننه
هر بار این همسویی با طراوتی که برای ساختن دنیایی نو به آن نیاز دارد
تجدید شود ،فوران انرژی که از ایننن همسننویی برمننی خیننزد ،خننود بخننود
تغییرمسیرمی دهد تا بعضی ازهمسوییهای برگزیده را تقویت کند.
ایننن ملحظننات نننوین بننه عنننوان سننکوی پننرش دیگننری بننه خنندمت
بینندگان جدید درآمد و به آنها کمننک کننرد تننا بننه سننومین اصننل مجمننوعه
رسیدند .آن را »قصد« نامیدننند و هنندایت هدفمننند »اراده« یعنننی انننرژی
همسویی وصف کردند .ادامه داد:
-ناوال خولیان ،سیلویو مانوئل و خنارو و ویسنت را تشویق کرد تننا
سه جنبه معرفت بینندگان را بیاموزند .خنارو استاد سننرو کننار داشننتن بننا
آگاهی ،ویسنت استاد »کمیننن و شننکار کننردن« و سننیلویو مننانوئل اسننتاد
»قصد« است.
اکنون به توضیح نهایی تسلط بر آگاهی می پردازیم و به همین علننت نیننز
خنارو به تو کمک می کند.
***
دون خوان مدت زیادی بننا کننارآموزان زن گفتگننو کننرد .زنننان بننا حالتهننای
جدی به او گوش می کردند .از تمرکز حریصانه آنها یقین کردم که درباره
مراحل پیچیده ای آموزشهای مفصلی به آنها می دهد.
ضمن اینکه در اتاق جلو خانه خنارو با یکدیگر حرف می زدننند ،مننن
از جمع آنان جدا امننا مراقبشننان بننودم .پشننت میننز آشننپزخانه نشسننتم و
منتظر ماندم تا کارشان تمام شد.
سپس زنان برخاستند تا بروند ولی قبل از رفتننن بننا دون خننوان بننه
آشپزخانه آمدند .در حالی که زنننان بننا حننالت رسننمی ناشننیانه ای بننا مننن
صننحبت مننی کردننند و حننتی مننرا در آغننوش مننی کشننیدند ،او در مقننابلم
نشست .همه آنها به گونه ای شگفت آورحالتی دوسننتانه داشننتند و حننتی
وراجی می کردند .می گفتند که می خواهند به کارآموزان مردی بپیوندند
که چند ساعت قبل با خنارو رفته اند .خنارو می خواست »کالبد رویننا«ی
خود را به آنان نشان دهد.
به محننض عزیمننت زنننان ،بناگنناه دون خننوان توضننیحاتش را از سننر
گرفت .گفت که بینندگان جدید با گذشننت زمننان اعمالشننان را اسننتحکام
بخشیدند و متوجه شدند که تحت شرایط حاکم بر زندگی آنان» ،کمیننن و
شکار کردن« تنها به مقدار کمی پیوندگاه را به حرکت وامننی دارد .بننرای
بننه دسننت آوردن بیشننترین نننتیجه» ،کمیننن و شننکار کننردن« بننه شننرایط
مطلوبی نیاز دارد؛ به خرده ستمگرانی نیاز دارد کننه در مواضننع قنندرت و
اقتدار بسیار باشند .رفته رفته برای بینندگان جدید مشننکل مننی شنند کننه
خننود را در چنیننن موقعیتهننایی قننرار دهننند .وظیفننه بننه وجننود آوردن یننا
جستجوی چنین شرایطی به بار سنگینی بر دوش آنان بدل شد.
بینندگان جدینند بننرای یننافتن روش مناسننبتری کننه مننوجب جابجننایی
پیوندگاه می شد »دیدن« فیوضات عقاب را الزامی می پنداشتند .وقننتی
که سعی کردند فیوضننات عقنناب را »ببینننند« بننا مسننئله ای بسننیار جنندی
مواجه شدند .آنها دریافتند که برای »دیدن« فیوضات هیچ راهی جننز ایننن
وجود ندارد که جان خود را به خطر اندازند .با این حال باید آنهننا را »مننی
دیدند« .در آن زمان آنان از فن »رویننا دینندن« بینننندگان کهننن بننه عنننوان
سپرمحافظ خود در برابر ضربه مهلک فیوضات عقنناب اسننتفاده کردننند و
ضمن انجام دادن این کار دریافتند که »رویا دیدن« بخودی خود موثرترین
شیوه برای به حرکت درآوردن پیوندگاه است .دون خوان ادامه داد:
-یکی ازفرامینن صنریح بیننندگان جدیند اینن بنود کنه سنالکان بایند
درحالت آگاهی طبیعی خود »رویا دیدن« را فراگیرننند .بننه پیننروی از ایننن
فرمان من از روز اول ملقاتمان شروع به آموزش »رویننا دینندن« بننه تننو
کرده ام.
-چرا بینندگان جدید حکم کردند که »رویا دینندن« در حننالت آگنناهی
طبیعی آموخته شود؟
-زیرا »رویا دیدن« بسیار خطرناک است و »رویا بین« بسیارآسیب
پذیر .بدین سبب خطرناک است که قدرت بی حد و حصری دارد و »رویننا
بینان« را آسیب پذیر می سازد ،زیرا آنها را به اختیار نیننروی درک ناپننذیر
همسویی وامی گذارد.
بیندگان جدید متوجه شدند که ما درحننالت آگنناهی عننادی سنناختمان هننای
دفاعی بیشماری داریم که درمقابل نیروی فیوضات استفاده نشده ای که
یکباره در »رویا« همسو می شوند ،از ما محافظت می کنند.
دون خوان توضیح داد که »رویا دیدن« مثل »کمین و شکار کننردن«
با نگرش ساده ای شروع شد .بینننندگان کهننن آگنناه شنندند کننه در رویاهننا
پیوندگاه به طور کامل طبیعی کمی به سمت چپ جابجا می شود .وقننتی
که انسان می خوابد و تمام فیوضات استفاده نشده شروع به تابش مننی
کنند ،در واقع آن نقطه آرام می گیرد.
بینندگان کهن بلفاصله فریفته این نگرش شدند و بننا ایننن جابجننایی
طبیعی شروع به کار کردند تا توانسنتد آن را تحننت کنننترل درآورننند .ایننن
کنترل را »رویا دیدن« یا هنر سروکار داشتن با »کالبد رویا« نامیدند.
خاطرنشان کرد که توصیف حدود معرفت آنها درباره »رویا دینندن«
کاری بس مشکل است .به هننر حننال بیننندگان جدینند از آن بهننره چننندانی
نبردند .بنابراین وقتی که زمان بازسازی فرا رسننید ،بینننندگان جدینند تنهننا
اصنول بندیهی »روینا دینندن« را بنرای خننود نگننه داشنتند تنا بنه کمنک آن
فیوضات عقاب را »ببینند« و پیوندگاه خود را به حرکت درآورند.
گفت که بینندگان ،چه جدید و چه کهننن »رویننا دینندن« را عبننارت از
کنننترل جابجننایی طننبیعی مننی دانسننتند کننه پیوننندگاه در طننول خننواب
دستخوش آن می شود .تاکید کرد کننه کنننترل جابجننایی بننه هیننچ وجننه بننه
معنای هدایت آن نیست ،بلکننه پیوننندگاه را در وضننعیتی کننه درخننواب بننه
طور طبیعی برایش پیش می آید ،ثابت نگه مننی دارد .ایننن پیچیننده تریننن
تمرینی بود که بینننندگان کهننن بننرای انجننام دادن آن کوشننش و تمرکننزی
عظیم به کار بردند.
دون خوان توضیح داد که »رویابینننان« باینند بننه تعننادل بسننیاردقیقی
دست یابننند ،زیننرا رویابینننان نمننی توانننند در رویاهننا دخننالت کنننند و یننا بننا
کوششی آگاهانه به آن فرمان دهند .با وجود این جابجننایی پیوننندگاه باینند
تحت فرمان »رویابین« باشد .این تضادی است کننه بننا منطننق قابننل حننل
نیست و باید درعمل برطرف شود.
بینندگان کهن پس از آنکه به »رویابینانی« که در خواب بودند تننوجه
کردند ،راه حلی یافتند که بنا برآن گذاشتند تا »رویاها« سیر طبیعی خننود
را طی کند .آنها »دیده« بودند که پیوندگاه »رویابین« در بعضی از رویاها
بیشتر از رویاهای دیگر به اعماق سوی چننپ مننی رود .ایننن نگننرش ،ایننن
مسئله را بنرای آننان مطنرح کنرد کنه آینا محتنوای روینا بناعث جابجننایی
پیوننندگاه مننی شننود یننا حرکننت پیوننندگاه بخننودی خننود بننا فعننال سنناختن
فیوضات استفاده نشده محتوای رویا را به وجود می آورد.
خیلی زود متوجه شدند که جابجایی پیوندگاه در سوی چپ رویاها را
می سازد .هرچه حرکت دورتر باشنند ،بننه همننان نسننبت رویننا زنننده تننر و
عجیب تر است .ناگزیر کوشیدند تا بننا ایننن هنندف رویاهایشننان را هنندایت
کنند که پیوندگاهشان را وادار به جابجایی عمیقتری در سننوی چننپ کنننند.
ضمن این کار کشف کردند که وقتی رویاها آگاهانه و یا به طور نیمه آگاه
دستکاری شود ،پیوندگاه بی درنگ به محل همیشگی خود بننازمی گننردد.
از آنجا که هدف آنها جابجایی آن نقطه بود ،بناچار به ایننن نننتیجه رسننیدند
که مداخله در رویاها ،دخالت در جابجایی پیوندگاه است.
دون خوان گفت که از آن به بعد بینندگان کهن معرفت شننگفت آور
خود را در این زمینه توسعه دادند ،معرفتی کننه بننرای آنچننه کننه بینننندگان
جدینند مننی خواسننتند بننا »رویننا« انجننام دهننند ،نننتیجه فننوق العنناده ای
دربرداشت اما در شکل اصلی خود کمتر مورد استفاده آنان قرار گرفت.
به من گفت که تا اینجا »رویا دیدن« را به عنوان کنترل رویاها درک
کرده ام .و تمام تمریناتی که مرا وادار بننه اجننرای آن کننرده اسننت ،مثننل
یافتن دستهایم در »رویاهننا« ،بننا وجننود ظنناهر ایننن تمرینننات ،هنندفی جننز
آموزش هدایت رویاهایم نداشته است .این تمرینات به منظور ثننابت نگننه
داشتن پیوندگاهم در محلی بوده است که این نقطه در خواب حرکت می
کرد .در اینجاست که »رویابینان« باید به تعادل دقیقی دسننت یابننند .تنهننا
کاری که از آنها ساخته است ،تثبیت پیوندگاهشان اسننت .بینننندگان چننون
ماهیگیرانی هستند که قلبشان ممکن است به هننر جننایی گیننر کننند .تنهننا
کاری که از دستشان بر می آید این است که چوب را در محلی کننه قلب
در آب فرورفته است نگاه دارند .سپس ادامه داد:
-محلی که پیوندگاه در رویا در آن حرکت می کند» ،وضعیت رویننا«
نامیده می شود .بینندگان کهن در نگهداری »وضعیت رویا«ی خود آنچنان
مهارتی پیدا کردند که حتی قادر بودند وقتی که پیوندگاهشان در آن نقطه
لنگر انداخته است بیدار شوند.
بینندگان کهن این حالت را »کالبد رویا« می نامیدند ،زیرا آن را بننه حنندی
کنترل می کردند که هربار که در وضعیت رویای جدیدی بیدار می شنندند،
جسم جدید و گذرایی خلق می کردند.
دون خوان ادامه داد:
-باید برایت روشن کنم که »رویا دیدن« زیننان خطرننناکی دارد ،بننه
بینندگان کهن تعلق دارد .تحت تاثیر خلق و خوی آنان است .سعی کننردم
در این مورد با احتیاط بیشتری تو را هدایت کنم ولی هیچوقت نمی شننود
کامل مطمئن بود.
-دون خوان ،از چه مرا برحذر می کنی؟
-از دامهای »رویا دیدن« که واقعا شگفت آورند .در »رویننا دینندن«
واقعا هیچ راهی برای هدایت حرکت پیوندگاه وجود ندارد .تنها چیننزی کننه
این جابجایی را معین می کند ،قدرت یا ضننعف »رویننابین« اسننت .اولیننن
دام درست در همین جاست.
گفت که بینننندگان جدینند در ابتنندا بننرای اسننتفاده از »روی « دو دل
بودند .آنان یقین داشتند که رویا در عننوض تقننویت سننالک ،او را ضننعیف،
جبار و دمدمی می کند .بینندگان کهن نیز همگی چنین بودننند .از آنجننا کننه
بینندگان جدید برای جبران نتایج ناهنجار »رویا« چاره ای جننز اسننتفاده از
آن نداشتند ،نظام رفتاری پر دامنه و پیچیده ای را تدارک دیدند کننه آن را
راه یا طریقت سالکان نامیدند.
به کمک این نظام بینندگان جدید خود را تقویت کردننند و بننه نیننروی
درونی که برای هدایت جابجایی پیوندگاه در»رویاها« نیاز داشننتند ،دسننت
یافتند .دون خوان تاکید کرد که نیرویی که از آن صحبت مننی کننند اعتقنناد
صرف نیست .هیچ کس نمی تواند بشدت بینندگان کهن با اعتقاد باشنند و
با این حال تا اعماق روحشان ضعیف بوده اند .نیننروی درونننی بننه معنننای
حس متانت و خودداری برخاسته از خونسردی و بی علقگی ،و احسنناس
راحت بودن است ،اما مهمتر از همننه بننه معنننای تماینل طننبیعی و عمیننق
بننرای بررسننی و درک اسننت .بینننندگان جدینند تمننام ایننن ویژگننی هننای
شخصیتی را هوشیاری می نامیدند .ادامه داد:
-بینندگان جدید معتقد بودند کننه زننندگی بننی عیننب و نقننص بخننودی
خود و بناچار به احساس هوشیاری منتهی می شننود و ایننن هوشننیاری بننه
نوبه خود منجر به جابجایی پیوندگاه می گردد.
همننان طننور کننه برایننت گفتننه ام بینننندگان جدینند معتقنند بودننند کننه
پیوندگاه می تواند از درون به حرکت درآید .آنها گامی فراترنهادند و ادعننا
کردند که افراد بی عیب و نقص نیازبه راهنمایی کسی ندارند ،بلکننه آنننان
بننا ذخیننره انننرژی مننی توانننند بنندون کمننک دیگننران همننه کارهننایی را کننه
بینندگان می کنند ،انجام دهند .تنها بننه فرصننت کننوچکی نینناز دارننند تننا از
امکاناتی که بینندگان فاش ساخته اند آگاهی یابند.
به او گفتم که ما به همان نقطه ای بازگشته ایم که مننن در حننالت
آگاهی عادی در آن بوده ام ،زیرا هنوز هم یقین دارم بی عیب و نقصی یا
ذخیره انرژی مفاهیم آنچنان مبهمی هستند که هرکس می تواند بنندلخواه
آن را تفسیر کند.
می خواستم برای اثبات ادعایم دلیل بیشتری بیاورم ولی احسنناس
عجیبی تمام وجودم را فراگرفت .احساس واقعی جسمی بننود ،احسنناس
گذر سریع از میان چیزی .پس از آن دلیل خود را رد کردم .بی هیچ شک
و تردیدی می دانستم که حق با دون خوان بود .تنها چیزی که شننخص بننه
آن نیاز دارد بی عیب و نقصی انرژی است و این تنهننا بننا یننک عمننل آغنناز
می شود که باید اندیشیده ،دقیق و پایدار باشد .اگر این عمننل بننه اننندازه
کافی تکرارشود ،شخص احساس قصد استواری می کند که می تواند در
مورد هرچیز دیگری به کار گرفته شننود .اگننر شننخص در ایننن کننار موفننق
گردد ،آنگاه راه باز است ،هرچیز به چیزی دیگر منتهی می شود تا سالک
به تمام ذخایر نهانی خود پی برد.
وقتی به دون خوان گفتم که هم اکنون متوجه چه چیزی شده ام ،با
شننادی آشننکاری خندینند و فرینناد زد کننه براسننتی ایننن مثننالی خننداداده از
نیرویی است که او از آن صحبت می کرد .توضیح داد که پیوندگاهم جابجا
شده است و در اثرهوشیاری در وضعیتی قرار گرفته است که بننه ادراک
دامن می زننند .بنه همیننن ترتینب نیننز منی تواننند در اثنر دمنندمی مزاجننی
درحالتی قرار گیرد که تنها خود بزرگ بینی را افزون کند ،همان طور کننه
در مورد من بارها این اتفاق افتاده است .ادامه داد:
-بگذار اکنون در مورد »کالبد رویا« گفتگو کنیم .بینندگان کهن تمام
کوشش خود را به کشف و اسننتفاده از »کالبنند رویننا« معطننوف کردننند و
موفق شدند که از آن به عنوان جسمی کاراتر استفاده کنننند .مثننل اینکننه
بگوییم آنها خود را به طرق هرچه عجیبتر دوباره خلق می کردند.
دون خوان خاطرنشان کرد که بینندگان جدید بخوبی مننی دانننند کننه
گروههای ساحران کهن پس از آنکننه در »وضننعیت رویننا«ی دلخننواه خننود
بیدار شدند ،هرگز بازنگشتند .گفت که احتمال در آن دنیاهای تصننورناپذیر
مرده اند و یا هنوز هم اگر امروز زنده باشند ،خنندا مننی داننند کننه بننه چننه
شکل و شیوه ای هستند.
مکثی کرد و به منن نگریسننت و بعنند قهقهننه خننده اش بلنند شند و
پرسید:
-حتما از اشتیاق داری می میری که از من بپرسی بینندگان کهن با
»کالبد رویا« چه کردند ،این طور نیست؟
و با حرکت سرش مرا تشویق به پرسش کرد.
دون خوان توضیح داد که خنارو به عناون اسننتاد بننی چننون و چننرای
آگاهی ،بارها وقتی که در حالت آگاهی عادی بوده ام ،کالبد رویا را به من
نشان داده است .خنارو با این نمایشها می خواسننت پیوننندگاهم را نننه از
وضعیتی که در حالت ابرآگاهی دارد ،بلکه از وضعیت عادیش جابجا کند.
سپس گویی که دون خوان رازی را بر من فاش می سنناخت گفننت
که خنارو در مزارع نزدیک خانه اش منتطرماست تا »کالبد رویننا«ی خننود
را نشانم دهد .پی در پی تکرار می کرد که برای »دینندن« و درک واقعننی
»کالبد رویا« من اکنون در حالت کامل آگاهی هستم .سننپس وادارم کننرد
از جایم بلند شوم و ما از اتاق جلو گذشتیم و به در خانه رسننیدیم .وقننتی
کنه مننی خواسنتم در را بناز کنننم متننوجه شنندم کنه کسنی بننر روی تنوده
حصیرهایی که کارآموزان درعوض تشک از آنها استفاده مننی کردننند دراز
کشیده است .فکر کردم وقتی که من و دون خوان در آشپزخانه مشغول
صحبت بوده ایم ،باینند یکننی از ایننن کننارآموزان بننه خننانه مراجعننت کننرده
باشد.
بنه سنراغش رفتنم و متنوجه شندم کنه خننارو اسنت .او در خنواب
عمیقی فرو رفته و صورتش به زمین بود و بننآرامی خرننناس مننی کشننید.
دون خوان گفت:
-بیدارش کن! باید برویم و او باید خیلی خسته باشد.
بآرامی او را تکان دادم .آهسته چرخید و صدای آدمی را درآورد کننه
از خوابی عمیق بیدار شده باشد .کنش و قوسنی بنه بنازوانش داد و بعند
چشمانش را گشود .ناخواسته فریادی کشیدم و به عقب پریدم.
چشمان خنارو به هیچ وجه چشمان انسننان نبننود .دو نقطننه نننورانی
کهربایی رنگ تند بود .ضربه ناشی از ترس آنچنننان شنندید بننود کننه سننرم
گیج رفت .دون خوان به پشتم زد و تعادلم را به من بازگرداند.
خننارو برخاسنت و بنه منن لبخنندی زد .خطنوط چهنره اش سنخت
بودند .طوری حرکنت کنرد کنه گنویی مسنت ینا معلنول اسنت .از کننارم
گذشت و مستقیما به سمت دینوار رفنت .از تصنور برخنورد او بنا دینوار،
خود را جمع کردم ولی او از میننان دیننوار چنننان گذشننت کننه گننویی اصننل
دیواری وجود نداشت و بعد از میان در آشپزخانه بننه اتنناق بازگشننت و در
مقابل چشمان حیننرت زده ام شننروع بننه راه رفتننن بننر روی دیننوار کننرد.
بدنش موازی با زمین بود و وقتی که به سننقف رسننید سننرش بننه طننرف
زمین بود.
هنگامی که سعی کردم از حرکاتش پیروی کنم ،به پشت افتادم .در
این حالت دیگر خنارو را ندیدم .درعوض به حباب نوری می نگریستم کننه
روی سقف بالی سرم و دیوارها به دور اتاق می چرخید ،گنویی شخصنی
نورافکن عظیمی به تیرهای سقف و دیوارها می انداخت .سرانجام پرتننو
خاموش شد .دیوار ،نور را بلعید و نور از نظر محو گشت.
دون خوان خاطرنشان ساخت که ترس حیوانی من همیشه بیش از
اندازه است و من باید سعی کنم که بر آن غلبه کنم اما درمجمنوع خیلنی
خوب رفتار کرده ام» .کالبد رویا«ی خنارو را به شکل واقعننی آن »دیننده
ام« ،به شکل حبابی از نور.
از او پرسیدم چرا اینقدر اطمینان دارد که این کار را انجام داده ام.
پاسخ داد که »دیده« است که پیوندگاهم ابتدا به سوی جایگاه عادی خننود
حرکت کرده تا ترسم را جبران کند ،سپس به اعماق سنوی چننپ حرکننت
کرده است ،به فراسوی نقطه ای که دیگر در آنجا شک و تردینندی وجننود
ندارد .ادامه داد:
-در این وضعیت شخص تنها می تواننند یننک چیننز را ببیننند ،حبابهننای
انرژی را .ولی از وضعیت ابرآگاهی تا نقطننه ای عمیقننتر در سننوی چننپ،
تنها یک جهش کوتاه است .شاهکار واقعی در این اسننت کننه پیوننندگاه از
وضعیت عادی خود بننه نقطننه ای کننه در آن هیننچ شننک و تردینندی نیسننت
جابجا شود.
افزود وقتی که من در حالت آگاهی عادی هستم ،ملقات دیگری بننا
»کالبد رویا«ی خنارو در مزارع اطراف خانه خواهیم داشت.
***
وقتی به خننانه سننیلویو مننانوئل بازگشننتیم ،دون خننوان گفننت کننه مهننارت
خنارو در زمینه »کالبد رویا« در مقایسه با آنچه کننه بینننندگان کهننن بننا آن
انجام داده اند ،بسی ناچیز بوده است .با لحن تهدید امیزی گفت:
-خودت بزودی آن را خواهی دید.
و بعد زد زیر خنده.
با ترس بسیاری از او در این باره سوال کردم و ایننن سننوالت تنهننا
باعث خنده بیشتر او شد .سرانجام آرام گرفت و گفت می خواهد درباره
طریقه ای که بینندگان جدید با آن به »کالبد رویا« دسننت یافتننند و شننیوه
ای که به کار بردند صحبت کند .ادامه داد:
-بینندگان کهن به دنبال نسخه عین جسم بودند و تقریبا نیننز موفننق
شنندند کننه آن را بننه دسننت آورننند .چشننمها تنهننا چیننزی بودننند کننه هرگننز
نتوانسننتند از آن نسننخه ای بسنازند .در »کالبنند رویننا« بجنای چشننم پرتنو
آگاهی است .تو هرگز متوجه این مطلب نشنندی ،حننتی وقننتی در گذشننته
خنارو به تو »کالبد رویای« خود را نشان می داد.
بینندگان جدید اهمیتی به نسخه عین جسم نمی دادند .در واقع حتی
به هیچ وجه علقه ای بننه نسننخه بننرداری ازجسننم نداشننتند امننا تنهننا نننام
»کالبد رویا« را برای نشنان دادن ینک احسناس ،منوجی از انننرژی حفننظ
کردند که با حرکت پیوندگاه به هر نقطه ای از این جهان یا هننر نقطننه ای
ازهفت دنیایی که در دسترس بشر است ،برده می شود.
سپس دون خوان روشی را که برای دستیابی به »کالبد رویننا« لزم
است ترسیم کرد .گفت که این روش با یک عمل ابتدایی شروع می شود
که تداوم آن باعث قصدی پایدار می گردد .قصد پایدار به سکوتی درونننی
منجرمی شننود و سننکوت درونننی بننه نیرویننی درونننی کننه بننرای جابجننایی
پیوندگاه به موقعیتهای مناسب در رویا لزم است.
دون خوان این توالی را اساس کار نامید .توسعه کنننترل ،بننه دنبننال
پننی ریننزی اسنناس کننار آغننازمی گننردد و عبننارت اسننت از ابقننای منظننم
»وضعیت رویا« توسط ثابت نگه داشتن سرسختانه تصویر رویا .تمرینات
پی در پی باعث سهولت در حفننظ »وضننعیتهای جدینند رویننا« در رویاهننای
جدید می گردد .نه به این خاطر که شخص با تمرین ،کنننترلی آگاهننانه بننه
دست می آورد ،بلکه به این جهت که هربار ،این کنترل اعمال می گننردد،
نیروی درونی مقاومتر می شود .تقویت نیروی درونی به نوبه خود بنناعث
جابجایی پیوندگاه به »وضعیتهای رویاهننا« یننی مننی شننود کننه بننرای رشنند
هوشیاری مناسب اند .به زبان دیگر رویاها بخننودی خننود بننه مننرور زمننان
کنترل پذیرتر و حتی منظم تر می شوند .ادامه داد:
-پیشرفت »رویابینان« غیرمستقیم است .به همین علت اسننت کننه
بینندگان جدید یقین داشتند که می توانیم به تنهایی رویا ببینیم ،از آنجا که
برای »رویا دیدن« از جابجننایی طننبیعی و درونننی پیوننندگاه اسننتفاده مننی
کنیم ،پس نباید نیاز به کمک کسی داشته باشیم.
نیازشدید ما به هوشیاری است و هیچ کس جز خودمان نمننی تواننند آن را
به ما بدهد یا برای دستیابی به آن کمکمان کند .بدون هوشیاری ،جابجایی
پیوندگاه آشفته است ،به همان گونه که رویاهای معمولی مننا نیننز آشننفته
اند.
بنابراین ،درمجموع ،روش دستیابی به »کالبد رویا« بی عیب و نقصننی در
زندگی روزانه ماست.
دون خننوان توضننیح داد کننه وقننتی هوشننیاری بننه دسننت آمنند و
»وضننعیتهای رویننا« بتدریننج قویننتر شنند ،گننام بعنندی بیدارشنندن در هننر
»وضعیت رویا« ست .خاطرنشان کرد که بننا وجننودی کننه ایننن شننیوه بننه
ظاهر خیلی ساده می رسد ،واقعا یکی از پیچیده ترین کارهاسننت .چنننان
پیچیده است که نه تنها به هوشیاری بلکه به تمننام خصوصننیات سننالکی و
به ویژه به »قصد« نیاز دارد.
از او پرسننیدم چگننونه »قصنند« بننه بینننندگان کمننک مننی کننند تننا در
»وضعیت رویا« بیدار شوند .پاسخ داد که قصنند بننه عنننوان پیچیننده تریننن
کنننترل بننر نیننروی همسننویی بننه کمننک هوشننیاری »رویننابین« همسننویی
فیوضاتی را که در اثر حرکت پیوندگاه روشن شده اند ،تداوم می بخشد.
دون خوان گفت که »رویننا دینندن« دام خطرننناک دیگننری نیننز دارد:
قدرت واقعی »کالبد رویننا« .بنه عنننوان مثنال بنرای »کالبنند رویننا« بسننی
آسان است که مدت مدیدی پیوسته به فیوضات عقنناب خیننره شننود .امننا
همچنین برای »کالبد رویا« آسان است که در پایننان کارتوسننط فیوضننات
عقاب نابود گردد .بینندگانی که بندون »کالبنند روینا«ی خنود بنه فیوضنات
عقاب خیره شده اند ،مرده اند و آنانی که با »کالبد رویا«ی خود بننه آنهننا
خیره شده اند در آتش درون سوخته اند .بینندگان جدید این مسننئله را بننا
»دیدن« دسته جمعی حل کرده اند .در حالی که یننک بیننننده بننه فیوضننات
خیره می شود ،دیگران در کنارش آماده اننند تننا بننه ایننن »دینندن« خنناتمه
دهند .پرسیدم:
-چگونه بینندگان جدید به صورت دسته جمعی »می بینند«؟
» -با هم رویا می بینند« ،همان طور که خودت می دانی بننرای یننک
گروه بیننده کامل امکان دارد که فیوضات استفاده نشده مشننابهی را بننه
کار اندازننند و در ایننن منورد نیننز مراحننل شننناخته شننده ای وجنود ننندارد؛
بخودی خود اتفاق می افتد و برای آن فن و روشی موجود نیست.
افزود که در »با هم رویا دیدن« چیزی در ما راهبری را به عهده می گیرد
و ناگهان خود را با دیگر »رویا بینان« درحال مشاهده منظره مشابهی
می یابیم .آنچه اتفاق می افتد این است که وضعیت انسانی ما وادارمان
می کند تا خودبخود تابش آگاهی را به فیوضات مشابهی که سایر انسانها
از آن استفاده می کنند متمرکز کنیم .پیوندگاهمان را طوری تنظیم می
کنیم که مطابق با پیوندگاه اطرافیانمان باشد .این کار را در سوی
راست و در ادراک عادی خود انجام می دهیم اما همچنین می توانیم آن
را در سوی چپ و به هنگام »با هم رویا دیدن« انجام دهیم.
فصل دوازدهم
ناوال خولیان
هیجان غریبی در خانه حکمفرمننا بننود .همننه بینننندگان گننروه ننناوال آنقنندر
هیجان زده بودند که واقعا پریشان حواس به نظر می رسیدند .قبل چنین
چیزی را ندیده بودم ،گویی انرژی بی حد و حصر آنان افزایش یافته بننود.
خیلی نگران شنندم .از دون خننوان در ایننن بنناره پرسننیدم .مننرا بننه حینناط
خلوت برد .لحظه ای در سکوت قدم زدیم .گفت که زمان عزیمننت آنننان
نزدیک شده است .او نیز عجله می کننرد تننا بننه موقننع توضننیحاتش را بننه
پایان برساند .پرسیدم:
-از کجا می دانید که زمان عزیمتتان نزدیک شده است؟
-این شناختی درونی است .خننودت یننک روز آن را خننواهی فهمینند.
می دانی که ناوال خولیان بارها پیوندگاه مرا جابجا کننرده اسننت ،درسننت
همان طور که من این کار را در مورد تو کرده ام .بعد وظیفننه همسننویی
مجدد فیوضاتی را که ضمن ایننن جابجننایی هننا بننه کمننک او همسننو کننرده
بودم ،به عهده ام گذاشته بود .این وظیفه ای اسننت کننه هننر ننناوالی باینند
انجام دهد .در هننر صننورت همسننویی ایننن فیوضننات ،راه را بننرای مننانور
خاص روشن کردن درون پیله هموار می کند .مننن تقزیبننا ایننن کننار را بننه
انجام رسننانده ام .چیننزی بننه پایننان آن نمانننده اسننت .از آنجننا کننه ننناوال
هستم ،به محض آنکه بتوانم همه فیوضات درون پیلننه ام را روشننن کنننم،
در یک آن همگی محو خواهیم شد.
احساس کردم باید غمگین باشم و گرینه کنننم ،ولننی بخشننی از منن
وقتی شنید کننه زمننان آزادی ننناوال خننوان منناتیوس نزدیننک اسننت ،چنننان
خوشحال شد که از جا پرینندم و از شنندت شننادی فریننادی بننرآوردم .مننی
دانستم که دیر یا زود در حالت دیگری از آگاهی قرار خننواهم گرفننت و از
شدت غم خواهم گریست .ولی آن روز ،سرشار از شادی و خننوش بینننی
بودم.
احساس خود را با دون خوان در میان گذاشتم .خندید ،به پشننتم زد
و گفت:
-به یاد آور که به تو چه گفته ام .به دریافتهای عاطفی اهمیتی نده:
بگذار ابتدا پیوننندگاهت جابجننا شننود ،سننالها بعنند بننه ایننن شننناخت دسننت
خواهی یافت.
به اتاق بزرگ وارد شدیم و نشسنتیم تنا صنحبت کنیننم .دون خنوان
لحظه ای دودل بود .از پنجره به بیرون نگریسننت .از محننل خننود در روی
صندلی ،حیاط خلوت را می دیدم .بعد ازظهننر بننود و روزی ابننری .گننویی
می خواست باران ببارد .ابرهای باران زا از غرب به طرف ما می آمدند.
روزهای ابری را دوست داشتم ،دون خوان دوست نداشننت .ضننمن آنکننه
سعی می کرد با وضع مناسبتری در جای خود بنشیند ،بیقرار به نظر مننی
رسید.
دون خوان توضیحاتش را با گفتن این مطلب شروع کرد که بننه ینناد
آوردن آنچه در حالت ابرآگاهی اتفاق می افتد ،به خاطر تعدد حننالتی کننه
پیوندگاه پس از حرکت از وضعیت عادیش به خود می گیرد ،کار مشکلی
است .برعکس ،به یاد آوردن آنچه که در حالت آگاهی عادی رخ می دهد،
به خاطر ثبات پیوندگاه در یک نقطه ،در نقطه ای که معمول در آنجاست،
کار ساده ای است.
دون خوان با من همدردی کرد .پیشنننهاد کننرد کننه دشننواری بننه ینناد
آوردن را بپذیرم و این واقعیت را قبول کنم کننه ممکننن اسننت در اجننرای
وظیفه ام شکست بخورم و هیچ وقت نتوانم فیوضاتی را که بننه کمننک او
همسو کرده ام ،مجددا همسو کنم .بعد لبخندزنان گفت:
-فرض کن که امکان دارد هرگز نتوانی گفتگویی را کننه هننم اکنننون
جریان دارد و در این لحظه به نظرت اینقدر پیش پا افتاده و طبیعی مننی
رسد به یاد آوری.
رمز و راز آگاهی در همین اسننت .انسننانها پننر از ایننن رمننز و رازننند .مننا،
سرشار از ابهام هستیم ،سرشار از چیزهای وصف ناپذیر .دیوانگی اسننت
که خود را به گونه ای دیگر در نظر بگیریم .بنابراین سعی نکن بننا تاسننف
به حال خود یا با منطقی ساختن اسرار بشر ،آن را ناچیز شماری .سننعی
کن حماقت انسان را درک کنی و آن را ناچیز شماری .ولی به خاطر هیچ
یک پوزش نخواه ،به هردو نیاز است.
یکی از بزرگترین مانورهای »کمین و شکار کردن« آن است که در درون
خود ،اسرار را علیه حماقت به مبارزه واداریم.
توضیح داد که فنون »کمین و شکار کردن« چیزی نیست که شخص
از آن لذت ببرد؛ در واقع صرفا اعمالی ناشایست هستند .بینننندگان جدینند
با توجه به این مسننئله دریافتننند کننه اگننر در حننالت آگنناهی عننادی دربنناره
اصول »کمین و شکار کردن« بحث کنند و یا آن را بننه کننار گیرننند ،خلف
مصالح همه آنهاست.
تناقض حرفهایش را به او گوشزد کردم .گفته بود که برای سننالکان
نناممکن اسنت کنه در حنالت ابرآگناهی در دنینا دسننت بنه عمننل بزنننند و
همچنین گفته بود که »کمین و شکار کردن« ،تنها ،طرز رفتاری خنناص بننا
مردم است .این دو حرف با یکدیگر تضاد داشتند .گفت:
-وقتی که می گویم در حالت آگاهی طبیعی نباینند »کمیننن و شننکار
کردن« را آموزش داد ،منظننورم آمننوزش آن بننه ننناوال اسننت» .کمیننن و
شکار کردن« دو هندف دارد :اول جابجنایی پیونندگاه تنا حند امکنان و بنه
طور مداوم و مطمئن است .این کار به توسط »کمیننن و شننکار کننردن«
بهننتر از هننر کننار دیگننری انجننام مننی گیننرد .دوم ،فراگیننری اصننول آن در
سطحی چنان عمیق است که فهرست بشری را تحت الشعاع خود قننرار
دهد .همین طور نیز واکنننش طننبیعی را کننه شننخص بننر اسنناس آن تمننام
چیزهای خلف منطق را رد می کند یا مورد قضاوت قرار می دهد.
صادقانه گفتم که شک دارم بتننوانم چنیننن چیننزی را مننورد قضنناوت
قرار دهم یا رد کنم .خندید و گفت که مننن اسننتثنا نیسننتم ،و اگننر دربنناره
اعمال یک استاد »کمین و شکار کردن« مثل حامی او یعنی ناوال خولیان
بشنوم ،چون دیگران واکنش نشان خواهم داد .ادامه داد:
-وقتی می گویم ناوال خولیان خارق العاده تریننن »کمیننن کننننده و
شکارچی« است که تابه حال دیده ام ،مبالغه نمی کنننم .قبل نیننز دربنناره
مهارت »کمین و شکار کننردن« او از دیگننران چیزهننایی شنننیده ای .ولننی
من هیچ گاه به تو نگفته ام که چه بر سرم آورده است.
خواستم برایش توضنیح دهنم کننه هینچ گناه از کسننی دربناره نناوال
خولیان چیزی نشنننیده ام .ولننی درسننت قبننل از آنکننه زبننان بننه اعننتراض
بگشایم ،احساس شک و تردید عجیبی بر من غالب آمد .گننویی بلفاصننله
دون خوان احساس مرا دریافت .از شادی به خنده افتاد و گفت:
-نمی تننوانی آن را بننه ینناد آوری ،زیننرا »اراده« هنننوز برایننت قابننل
استفاده نیست .تو به زندگی بی عیننب و نقننص و ذخیننره فننراوان انننرژی
نیاز داری و بعد شاید »اراده« این خاطرات را به یادت آورد.
می خواهم رفتار ناوال خولیان را در اولین ملقاتمان برایت تعریف کنننم.
اگر درباره او داوری کنی و هنگامی که درحالت ابرآگاهی هستی رفتارش
را ناشایسننت بیننابی ،آن وقننت فکننر کننن کنه اگننر درحننالت آگنناهی عننادی
باشی ،چقدر رفتارش توهین آمیز می تواند باشد.
اعتراض کردم که سر به سرم می گذارد .به من اطمینان داد که با
تعریف داستانش تنها مننی خواهنند شننیوه عمننل و دلیننل اینن گننونه رفتننار
»کمین کنندگان و شکارچیان« را برایم روشن سازد .ادامه داد:
-ناوال خولیان آخرین »کمین کننده و شکارچی« دوران کهننن بننود.
او به خاطر خصوصیات و نه به علت شرایط زندگیش ،یک »کمینن کنننده
و شکارچی« بود.
دون خننوان توضننیح داد کننه بینننندگان جدینند »دیدننند« کننه در میننان
انسانها دو گروه اصلی وجود دارد :کسانی که به دیگران اهمیت می دهند
و آنهایی که نمی دهند .آنان در بین این دو گروه آمیزه هننای بیشننماری از
این دو نوع را »دیدند« .ناوال خولیان به آن گروه از انسانها تعلق داشننت
که به کسی اهمیتی نمی دهد .دون خوان خود را متعلق به گروه دوم می
دانست .پرسیدم:
-مگر به من نگفتی که ناوال خولیان آنقدر سخاوتمند بود کننه حننتی
حاضر بود لباس تنش را نیز ببخشد؟
-بدون شک چنین بود .نه تنهننا بخشنننده بننود ،بلکننه بسننیار جننذاب و
فریبنده بود و به تمام اطرافیننانش علقننه ای عمیننق و صننمیمانه داشننت.
مهربان و بی آلیش بود و هرچه داشت به هر کسی که نیازمند بننود یننا از
آن خوشش می آمد می بخشید .در عوض همه او را دوست داشتند ،زیرا
به عنوان استاد »کمین و شکار کردن« ،احساسات واقعننی خننود را بننروز
می داد .کوچکترین ارزشی برای آنان قایل نبود.
چیزی نگفتم ،ولی دون خوان از احساس ناباوری یننا حننتی ننناراحتیم
نسبت به گفته هایش باخبر بود .خندید و سرش را تکان داد و گفت:
-این است »کمینن و شننکار کننردن« .مننی بیننی کننه هننوز داسنتان
ناوال خولیان را شروع نکرده ام که تو آزرده خاطر شده ای.
احساسم را برایش توضیح دادم ،قهقهه خنده اش بلننند شنند .ادامننه
داد:
-ناوال خولیان به هیچ کس اهمیتی نمننی داد ،بننه همیننن علننت مننی
توانست به آنها کمک کند و همین کار را نیز می کرد .پیراهن تنننش را بننه
آنها می داد ،چون برایشان کوچکترین اهمیتی قایل نبود.
با رنجشی واقعی پرسیدم:
-دون خوان منظورت این است که تنها کسانی می توانند به آدمهننا
کمک کنند که برای آنها کوچکترین اهمیتی قایل نباشند؟
با لبخندی درخشان پاسخ داد:
-این چیزی است که »کمین کنندگان و شکارچیان« می گویننند .بننه
عنوان مثال ناوال خولیان درمانگر فوق العاده ای بود .او به هزاران هزار
آدم کمک می کرد و هرگز چیزی از آنها نمی خواست .طننوری عمننل مننی
کرد که مردم خیال می کردند زن بیننننده ای از گروهننش آنهننا را معننالجه
می کند.
اگر آدمی بود که به اطرافیننانش اهمیننت مننی داد ،منتظننر قنندردانی آننان
بود .کسانی که به مردم اهمیت می دهننند در واقننع بننه خودشننان اهمیننت
می دهند و هنگامی که لزم باشد ،انتظار قدردانی دارند.
دون خوان گفت کننه چننون خننود او متعلننق بننه آن دسننته از کسننانی
است که به اطرافیانشان اهمیت می دهند ،هرگز به کسی کمک نکرده و
بخشندگی برای او دردناک است .حتی نمی تواند تصور کند که مثل ناوال
خولیان او را دوست بدارند و به نظننرش احمقننانه مننی رسنند کننه پیراهننن
تنش را به کسی ببخشد .ادامه داد:
-من آنقدر به همنوعانم اهمیت می دهم که اصننل بننرای آنهننا کنناری
نمی کنم .نمی دانم چه کار کنم .همیشه این احساس ننناراحت کننننده بننه
من دست می دهد که با هدایایم ،اراده ام را تحمیل می کنم.
البته با پیروی از طریقت سالکان بر ایننن احساسننات غلبننه کننرده ام .هننر
سالکی می تواند در روابطش بننا دیگننران موفننق شننود ،همننان طننور کننه
ناوال خولیان شد ،به شرطی که پیوندگاهش را در وضعیتی قرار دهد کننه
برایش تفاوتی نداشته باشد کننه مننردم او را دوسننت بدارننند ،از او متنفننر
باشند یا او را ندیده بگیرند .ولی اینها یکسان نیستند.
دون خوان گفت وقتی که برای اولین بار از اصول »کمیننن و شننکار
کردن« آگاهی یافت ،او نیز درست مثل من بشدت پریشننان خنناطر شنند.
ناوال الیاس که شباهت زیادی به دون خوان داشت برایش توضیح داد که
»کمیننن کنننندگان و شننکارچیانی« چننون ننناوال خولیننان رهننبران طننبیعی
انسانها هستند .می توانند به آدمها کمک کنند تا هرکنناری را انجننام دهننند.
دون خوان ادامه داد:
-ناوال الیاس می گفت که این سالکان می تواننند بنه منردم کمننک
کنند تا بهبودی یابند یا می توانند کمک کنند تننا مریننض شننوند .مننی توانننند
کمک کنند که سعادتمند شوند و یا غمگین .به ناوال الیاس پیشنهاد کننردم
بجای اینکه بگوییم این سالکان به مردم کمک می کنند باید بگوییم مننردم
را تحت تاثیر قرار می دهند .او گفت آنها نه تنها مردم را تحت تاثیر قننرار
می دهند ،بلکه آنها را مثل گله به جلو می رانند.
دون خوان خندید و به من خیننره شنند .چشننمانش بننرق موذیننانه ای
داشت .پرسید:
-شیوه ای که »کمین کنندگان و شکارچیان« بنرای »دیندن« منردم
ترتیب داده اند عجیب است ،نیست؟
بعد داستانش را درباره ننناوال خولیننان آغنناز کننرد .گفننت کننه ننناوال
خولیان در انتظننار کننارآموز ننناوال ،سننالیان درازی را بننه سننر بننرده بننود.
سپس وقتی که یننک روز از ملقننات کوتنناهی بننا آشنننایانش در ده مجنناور
بازمی گشت ،به دون خوان برخننورد کننرد .در واقننع ،ضننمن راه رفتننن در
جاده به فکر کارآموز ناوالی بود که صدای شننلیک گلننوله ای بننه گوشننش
رسید و دید که هر کس به سویی فرار می کند.
او نیز با دیگران در میان بوته های کنار جاده مخفی شنند و مننوقعی
از مخفی گاه بیرون آمد که دید گروهی به دور مجروحی که دراز بننه دراز
روی زمین افتاده بود ،جمع شده اند.
بدیهی است کننه مجننروح دون خننوان بننود کننه مننورد اصننابت گلننوله
سرکارگر ستمگر قرار گرفته بود .ناوال خولیان در یک آن »دید« که دون
خوان انسان خاصی است و پیلننه اش بجننای دو قسننمت بننه چهننار بخننش
تقسیم شده است .همچنین دریافت که بسختی مجروح شده است .مننی
دانست نباید وقت را تلف کند .آرزویش برآورده شده بود ولی او قبننل از
اینکه کسی متوجه شود جریان از چه قرار است ،باید بسرعت دسننت بننه
کار می شد .سر او را در میان دستهایش گرفت و فریاد کشید:
-پسرم را تیر زدند!
یکی از زنان بیننده گروهش ،سرخپوستی قویهیکننل کننه همیشننه در
ملء عام نقش همسر بد خلق و سرکش او را بازی می کرد به همراهش
بود .آنها زوج »کمین کننده و شکارچی« فوق العاده ای بودند .اشنناره ای
به زن بیننده کرد و زن نیز برای پسننرش کننه بیهننوش افتنناده بننود و از او
خون می رفت شروع بننه گریننه و زاری کننرد .ننناوال خولیننان بننه ننناظران
التماس کرد که پلیس را خبر نکنند و در عوض به او کمک کنند تا پسننر را
به خانه اش که در شهری ،کمنی دورتنر از آنجاسنت بنبرد .حنتی بنه چنند
جننوان تنومننند پیشنننهاد کننرد کننه در ازای پننول ،پسننر مجننروح و در حننال
مرگش را تا خانه حمل کنند.
مردان ،دون خوان را به خانه ناوال خولیان بردند .ناوال با سننخاوت
بسیار پول زیادی به آنان پرداخت .مردان چنان از دیدن این زوج محننزون
متاثر شده بودند که تمام طول راه را گریسننتند و از گرفتننن پننول امتننناع
کردند .ولی ناوال خولیان پافشاری کننرد کننه پننول را بپذیرننند ،زیننرا بننرای
پسرش خوشبختی می آورد.
تا چند روز دون خوان نمی دانست در مورد زوج مهربننانی کننه او را
بننه خننانه خننود بننرده بودننند چگننونه بیندیشنند .ننناوال خولیننان بننه نظننرش
پیرمردی فرتوت می آمد .سرخپوست نبود ولی با زن سرخپوست جننوان
و چاق و آتشین مزاجی ازدواج کرده بود که به اندازه قدرت جسمی اش
بدخلق بود .دون خوان با توجه به روشننی کننه او زخمننش را معننالجه مننی
کرد و به خاطر گیاهان طبی فراوانننی کننه در اتنناقش انباشننته شننده بننود،
فکر کرد که درمانگر است.
آن زن به پیرمرد تسلط کامننل داشننت و هننر روز او را مجبننور مننی
کرد که به زخننم دون خننوان رسننیدگی کننند .از حصننیر ضننخیم کننف اتنناق،
بستری برای دون خوان درست کرده بودند و برای پیرمرد بسننیار سننخت
بود که به منظور دسترسی به زخم دون خوان زانننو بزننند .دون خننوان بننا
دیدن منظره مضحک پیرمرد نحیفی که کوشش می کرد زانوانش را خم
کند ،بزحمت جلو خنده اش را می گرفت .گفت که وقتی پیرمرد زخننم او
را شستشو می داد ،پیوسته زیرلب با خودش حنرف مننی زد .نگناهی بننی
حالت داشت ،دستانش می لرزیدند و بدنش از فرق سر تا نوک پننا تکننان
می خورد.
وقتی که روی زمین زانننو مننی زد ،هرگننز نمننی توانسننت بننه تنهننایی
برخیزد .با صدای دورگه و خشم فروخورده فریادزنان زنش را صنندا مننی
کرد .زن به اتاق می آمد و دعوای شدیدی به راه می افتناد .اغلنب زن از
اتاق خارج می شد و پیرمرد را تنها می گذاشت تا خودش برخیزد.
دون خوان به من اطمینان داد کننه هرگننز دلننش بننه حننال کسننی بننه
اندازه این پیرمرد بدبخت مهربان نسوخته بود .چند بار خواسته بننود بلننند
شود و به او کمک کند ،امننا نتوانسننته بننود خننود را حرکننت دهنند .یننک بننار
پیرمرد نیم ساعت وقت صرف کرده بود و در حالی که چون حلزونی پیچ
و تنناب مننی خننورد و فحننش مننی داد و فرینناد مننی کشننید ،خننود را بننه در
رسانده و به دستگیره آن آویزان و بسختی از جا بلند شده بود.
برای دون خوان توضیح داده بود که حال نزار او ناشی از سن زیاد،
رماتیسم و شکستگی استخوانهاست که بخوبی ترمیم نشده اسننت .دون
خوان گفت که پیرمرد سر به سوی آسمان برداشننت و اعننتراف کننرد کنه
بینوا ترین آدم روی زمین است .پیرمرد به سراغ درمانگری رفتننه بننود تننا
معالجه شود ،ولی به اینجا منتهی شده بود که با او ازدواج کننرده و بننرده
اش گشته بود .دون خوان ادامه داد:
-از پیرمرد پرسیدم چننرا آن زن را تننرک نمننی گوینند ،چشننمانش از
شدت ترس از حدقه درآمد .سعی کرد مرا وادار به سکوت کند ولننی آب
دهان به گلویش پرید و داشت خفننه مننی شنند .بعنند بنندنش سننخت شنند و
چون تکه چوبی خشک کنار بسننترم روی زمیننن افتنناد و سننعی کننرد مننانع
حرف زدنم شود .پیرمرد با نگاهی منقلب پی در پی تکرار می کرد :نمننی
دانی چه می گویی .نمی دانی چه می گویی .هیچ کس نمی تواند از اینجا
فرار کند.
و من حرفهایش را باور کردم .مطمئن بودم که او از من بدبخت تر
و بینواتر است و هر روز که می گذشت من نیز در آن خننانه ننناراحت تننر
می شدم .غذا همیشه خیلی خوب بود و زن همیشه برای معننالجه مننردم
از خانه بیرون می رفت .به همین علت مننن و پیرمننرد در خننانه تنهننا مننی
ماندیم .درباره زندگیم خیلی با هم حرف مننی زدیننم .حننرف زدن بننا او را
دوست داشتم .به او گفتم که پولی ندارم تا بننه وسننیله آن محبتهننایش را
جبران کنم ،ولی برای کمک به او حاضرم به هر کاری دست بزنننم .گفننت
که دیگر از کسی کمکی ساخته نیست و خود را آماده مرگ کرده اسننت.
ولی اگر من به حرفهایم معتقدم ،خیلی ممنون خواهد شد که اگر پس از
مرگ او با زنش ازدواج کنم.
آنگاه دانستم که پیرمرد دیوانه است .همچنین از آن موقع دانستم که باید
در اولین فرصت از آنجا فرار کنم.
دون خوان گفت وقتی که حالش آنقدر خوب شد کننه مننی توانسننت
بدون کمک راه برود ،حامیش با نمننایش وحشننتناکی ،توانننایی خننود را بننه
عنوان یک »کمین کننده و شکارچی« بننه او نشننان داد .بننی خننبر و بنندون
هیچ پیش درآمدی ،دون خوان را با موجودی غیرارگانیننک روبننرو سنناخت.
از آنجا که حدس می زد دون خوان نقشه فرار دارد ،از فرصت اسننتفاده
کرد تا به کمک همزادی که می توانست ظاهر انسان غننول آسننایی را بننه
خود بگیرد ،او را بترساند .دون خوان ادامه داد:
-قیننافه آن همننزاد تقریبننا عقننل از سننرم پراننند .نمننی توانسننتم بننه
چشمانم اعتمنناد کنننم و بننا ایننن حننال آن هیننول درسننت در مقننابلم بننود و
پیرمرد نحیف در کنارم به هیول التماس و درخواست می کرد کننه جننانش
را نگیرد .می بینی که حامی من مثننل بینننندگان کهننن بننود .مننی توانسننت
ترسش را تقسیم کند و همزاد نسبت به آن واکنش نشان مننی داد .مننن،
این را نمی دانستم .تنها چیزی که بننا چشننمانم مننی دینندم موجننود تننرس
آوری بود که به طرفمان می آمد و آماده بود تا ما را تکه تکه کند.
در لحظه ای کننه همننزاد صننفیرزنان چننون مننار خننود را بننر روی مننا
انداخت ،از حال رفتم .وقتی دوباره به حال آمدم ،پیرمرد گفت کننه بنا آن
موجود معامله ای کرده است.
برای دون خوان توضیح داده بود که آن مننرد مننوافقت کننرده اسننت
هر دو را زنده بگذارد ،به شرطی که دون خوان به خدمت او درآینند .دون
خوان با نگرانی پرسیده بود که چه نوع خدمتی باید به هیول کننند .پیرمننرد
پاسخ داده بود :بردگی ،و خاطر نشان کرده بود که چند روز پیننش وقننتی
مورد اصابت گلوله قرار گرفته ،زندگی او تقریبننا بننه آخننر رسننیده بننود .و
اگر او و زنش برای جلنوگیری از خنونریزی کناری نکنرده بودنند ،مطمئننا
دون خوان می مرده است .بنابراین چیز مهمی وجود نندارد کنه بنرای آن
یا به خاطر آن چانه بزند .مرد غول آسا این مسئله را می داند و مراقننب
است .پیرمرد به دون خوان توصیه کرده بود که تردید به دلننش راه ندهنند
و معامله را قبول کند ،زیرا اگننر نپننذیرد مننرد غننول آسننا کننه از پشننت در
حرفهایشان را می شنود ،به درون هجوم می آورد و درجا هننر دو را مننی
کشد و کار را تمام می کند .دون خوان ادامه داد:
-هنوز آنقدر شهامت داشتم تا از پیرمرد که چون برگی در بنناد مننی
لرزید بپرسم چگونه این هیول ما را مننی کشنند .گفننت کننه هیننول در نظننر
دارد از پایمان شروع کند در حالی که ما از شنندت درد و رنجننی ننناگفتنی
فریاد می کشیم ،تمام استخوانهای بدنمان را بشکند و دست کم پنننج روز
طول خواهد کشید تا بمیریم.
فورا شرایط هیول را پذیرفتم .پیرمننرد در حننالی کننه اشنک در چشنمانش
حلقه زده بود به من تبریک گفت و افزود که این معامله آنقنندرها هننم بنند
نیست .ما بیشتر حکم زندانیان آن مننرد غننول آسننا را خننواهیم داشننت تننا
بردگانش .ولی در عوض ،دست کم روزی دوبار می توانیم غذا بخننوریم و
از آنجا که زنده ایم ،می توانیم برای آزادیمان کار کنیم .می توانیم نقشننه
ای بکشیم ،توطئه و مبارزه کنیم تا راهی برای خروج از این جهنم بیابیم.
دون خوان ابتدا لبخندی زد و سننپس صنندای شننلیک خنننده اش بلننند
شد .از قبل پیش بینی کرده بود که نسبت به ناوال خولیان چه احساسی
خواهم داشت .گفت:
-به تو گفتم که منقلب می شوی.
-دون خوان واقعا نمی فهمم یک چنین ظاهرسننازی پیچیننده ای چنه
خاصیتی داشت؟
لبخندزنان پاسخ داد:
-خیلی ساده است .این هننم روش دیگننری بننرای آمننوزش اسننت و
روشی بسیار خوب .این کار به قوه تخیل و نظارت بیش از حد استاد نیاز
دارد .روش آمننوزش منن بیشننتر بنا آنچنه کنه تنو از آمنوزش منی فهمنی
مطابقت دارد ،به لغات زیادی نیازمند است .من تا آنجننا کننه قنندرت دارم
حرف می زنم و ناوال خولیان تا آنجا که می توانست از »کمیننن و شننکار
کردن« استفاده می کرد.
دون خوان گفت که بینندگان به دو روش آموزش می دهند و بنا هنر
دو روش آشنایی داشت .ولی روشی را ترجیح می داد که استاد همه چیز
را توضننیح دهنند و از قبننل ،شننخص را در جریننان کننار بگننذارد .ایننن نظننام
آموزشی ،باعث آزادی ،حننق انتخنناب و فهننم مننی شننود .برعکننس ،روش
حامیش بیشتر جبری بود و اجازه انتخنناب و فهمینندن را نمننی داد .مزیننت
عمده آن این بود که سالکان را مجبور می کننرد بنندون کمننک توضننیحات،
مستقیما بر اساس مفاهیم بینندگان زندگی کنند.
دون خوان توضیح داد که کارهای حامیش بننا او شنناهکار اسننتراتژی
بوده است .هر یک از کلمات و اعمال ناوال خولیان با تعمق انتخاب شده
بننود تننا تنناثیر خاصننی بگننذارد .هنننر او ایننن بننود کننه کلمننات و اعمننالش
مناسبترین شرایط را به وجود آورد ،به گونه ای کننه تنناثیر لزم را داشننته
باشد .دون خوان ادامه داد:
-این است روش »کمیننن کنننندگان و شننکارچیان« .بنناعث فهمینندن
نمی شود ،بلکه شناخت کامل به ارمغان می آورد .به طور مثال یک عمر
طول کشید تا فهمیدم که با رویارو سنناختن مننن بننا همننزاد چننه بننر سننرم
آورده است .گرچه که من بدون هیچ گونه توضیحی در طننول ایننن تجربننه
متوجه تمام اتفاقات شده بودم.
مثل به تو گفتم که خنارو نمی فهمد که چه می کند ولی شناختش نسننبت
به آنچه کننه انجننام مننی دهنند بیننش از حنند اسننت .علتننش ایننن اسننت کننه
پیوندگاهش بنا بر روش »کمین و شکار کردن« جابجا شده است.
گفت که اگر پیوندگاهی ،مثل مورد من ،بنا بر روش توضیح هر چیننز
از جایگاه معمولیش حرکت کند ،همیشه به شخص دیگری نیاز اسننت کننه
نه تنها به حرکت دادن پیوندگاه کمک کند ،بلکه آنچننه را کننه در حننال روی
دادن است برایش توضیح دهد .ولی اگر پیوندگاه بنننا بننر روش »کمیننن و
شکار کردن« به حرکت درآید ،مثل مورد خودش و یا خنارو ،تنهننا بننه یننک
عمل مقدماتی با واسطه نیاز دارد که پیوندگاه را از جایش حرکت دهد.
دون خوان گفت که وقتی نناوال خولینان او را بنا همننزاد غنول آسننا
روبرو ساخت ،پیوندگاهش در اثر ترس به حرکننت درآمنند .بننه ایننن تننرس
بسیار شدید که در اثر رویارویی ایجاد شننده بننود ،ضننعف جسننمی او نیننز
اضافه گشت و شرایط مطلوبی را برای حرکت پیوندگاه به وجود آورد.
به منظور جبران نتایج زیان آور ترس ،اثر شدید آن را باینند تخفیننف
داد ،نه آنکه به حداقل رساند .توضیح آنچه که روی می دهد ،تننرس را بننه
حداقل می رساند .آنچننه کننه ننناوال خولیننان مننی خواسننت ،ایننن بننود کننه
مطمئن شود می تواند از آن ترس مقدماتی بننا واسننطه دون خننوان ،هننر
بار که لزم باشد استفاده کننند .امننا در عیننن حننال مننی خواسننت مطمئن
شود که می تواند تاثیر مخرب آن را کاهش دهد .این دلیل ظاهرسازی او
بود.
هرچه داستانهایش پیچیده تر و هیجان انگیزتر می شدند ،بننه همیننن
نسبت تاثیر کاهش دهنده آن بیشتر می شنند .گننویی اگننر خننودش بننا دون
خوان در چنین وضعیتی قرار می گرفت ،ترس آنقدرها زیاد نبود کننه اگننر
دون خوان تنها می ماند .دون خوان ادامه داد:
-با ذوقی که حامی من برای نمایش داشت ،موفق شنند پیوننندگاهم
را به اندازه کافی جابجا کند تا دیدگاه مستقیم پایننداری از دو خصوصننیت
اساسی سالکان به من بدهد :کوشش مداوم و عزم راسخ .مننی دانسننتم
که برای آنکه دوباره روزی آزاد شوم ،باید به طننور منظننم و مننداوم و بننا
همکاری پیرمردی نحیف که ظاهرا همان قدر به کمک او نینناز داشننتم کننه
او به کمک من ،کار کنم .بدون هیچ گونه شک و تردیدی مننی دانسننتم کننه
این برای من در زندگی از هر چیز دیگری مهمتر است.
***
تا دو روز بعد ،دیگر با دون خوان حرفی نزدم .ما در اآخاکا بودیم و صننبح
زود در میدان عمومی گردش می کردیم .بچه ها به طننرف مدرسننه مننی
رفتند و مردم به کلیسا ،چند مرد روی نیمکتها نشسننته بودننند و رانننندگان
تاکسی منتظر جهانگردان هتل بزرگ شهر بودند .دون خوان گفت:
-بدیهی است که مشکل ترین چیز در طریقت سننالکان بننه حرکننت
درآوردن پیوندگاه است .این حرکت فرجام جسننتجوی سننالکان اسننت .از
آنجننا بننه بعنند جسننتجوی دیگننری مطننرح اسننت ،جسننتجویی منحصننر بننه
بینندگان.
تکرار کرد که در طریقت سالکان جابجایی پیوندگاه همه چیز است.
بینندگان کهن به هیچ وجه این واقعیت را درنیافتننند؛ فکننر مننی کردننند کننه
جابجایی پیوندگاه مثل یک نشانه گذار است که وضعیت آنها را بر اسنناس
مقیاس ارزشها تعیین می کند .هرگز به فکرشان خطور نکننرد کننه همیننن
وضعیت آنچه را که درک می کند ،تعیین می کند .دون خوان ادامه داد:
-روش »کمین کنندگان و شکارچیان« در دست یننک اسننتاد »کمیننن
کننده و شکارچی« چون ناوال خولیان جابجایی های حیننرت آور پیوننندگاه
را باعث می شود .اینها دگرگونیهننای خیلننی پایننداری هسننتند .مننی دانننی،
معلم »کمین و شننکارکردن« بننا حمننایت کننارآموز ،همکنناری و مشننارکت
کامل او را جلب می کند و این جلب همکاری و مشارکت دیگران ،تقریبننا
مهمترین نتیجه روش »کمین کنندگان و شکارچیان« است .ناوال خولیننان
برای فائق آمدن بر دو روش بهترین بود.
دون خوان گفننت کننه بننه هیننچ وجننه نمننی تواننند آشننفتگی ناشننی از
شناخت تدریجی عظمت و پیچیدگی شخصیت و زندگی ننناوال خولیننان را
که دچارش شده بننود توصننیف کننند .تننا وقننتی کننه دون خننوان بننا پیرمننرد
ترسان و نحیفی سروکار داشت که درمانننده بننه نظننر مننی رسننید ،نسننبتا
راحت و آسوده خاطر بود .ولی چند روز پس از آنکه با آن کسی معننامله
کردند که دون خوان او را مردی غول آسا می پنداشت ،ناوال خولیننان بننا
نمایش دیگننری از مهننارت »کمیننن و شننکار کننردن« آسننایش او را درهننم
ریخت.
گرچه دون خوان در این بین خوب شده بود ،هنوز ناوال خولیننان بننا
او در یک اتنناق مننی خوابینند تننا از او پرسننتاری کننند .وقننتی کننه آن روز از
خواب برخاست ،بننه دون خننوان اطلع داد کننه زننندانبان آنننان چننند روزی
رفته است و او دیگر نیازی ندارد تننا چننون پیرمننردی رفتننار کننند .بننه دون
خوان اطلع داد که با تظاهر به پیری آن هیول را گول می زده است.
بعد بدون اینکه به دون خوان فرصت فکر کننردن بدهنند ،بننا چننالکی
باورنکردنی از بسترش به هننوا پرینند ،سننپس خنم شند و سننرش را درون
سطل آبی فرو برد و مدتی به همان حال ماند .هنگامی که برخاسننت ،از
موهای خاکستری خبری نبود و موهایش چون شبق سیاه بود .دون خوان
به مردی می نگریست که تا به حال ندیده بود .مرد شنناید کمننتر از چهننل
سال داشت .عضلتش را منقبض کننرد و نفننس عمیننق کشننید و بننه تمننام
بنندنش کننش و قننوس داد ،گننویی کننه منندت مدینندی در قفننس کننوچکی
محبوس بوده است .دون خوان ادامه داد:
-وقتی که ناوال خولیان را در قالب مرد جنوانی دیندم ،فکنر کننردم
که براستی شیطان است .چشنمانم را برهنم نهنادم و دانسنتم کنه پاینان
کارم نزدیک است .ناوال آنقدر خندید تا به گریه افتاد.
دون خوان گفت کننه سننپس نناوال خولیننان بنا جابجننا کننردن او بیننن
آگاهی سوی چپ و راست تسکینش داده است .دون خوان ادامه داد:
-مننرد جننوان بننه منندت دو روز در اطننراف خننانه پرسننه مننی زد.
داستانهایی از زننندگیش برایننم تعریننف کننرد و لطیفننه هننایی گفننت کننه از
شدت خنده روی زمین می غلتیدم .دگرگونی همسرش بیش از هننر چیننز
حیرت آور بود .او واقعا لغراندام و زیبا بود .ابتدا فکر کننردم کننه شننخص
دیگری است .مفتون دگرگونی شدید و زیبایی او شده بننودم .مننرد جننوان
گفت که در غیبت زندانبانشان او واقعا به زن دیگری بدل می شود.
دون خوان خندید و گفت که حامی شیطان صفتش حقیقننت را مننی
گفت .آن زن واقعا بیننده دیگری از گروه ناوال بود.
دون خوان از مرد جوان پرسید چرا هر دو تظاهر به چیزی می کنند
که واقعا نیستند .مرد جوان با چشمانی پر از اشک نگاهی بننه دون خننوان
انداخت و گفت عجایب دنیا براستی پیمایش ناپذیر است .نیروهای وصف
ناپذیری او و همسر جوانش را به اسارت گرفته اند و آنان مجبورننند کننه
با تظاهر از خود محافظت کنند .دلیل اینکه دست به چنین کاری می زننند
و تظاهر می کند که پیرمردی ضعیف است ،این است که اسیرکننده آنهننا
همیشه از میان شکاف درها مواظب آنهاست .از دون خوان نیز به خاطر
اینکه گولش زده است ،طلب بخشش کرد.
دون خوان از او پرسید که این مرد به ظاهر غول آسا کیست .مننرد
جوان آهی عمیق کشید و اعتراف کرد که حتی نمی تواند حدس بزند .بننه
دون خوان گفت که گرچه خودش ،مرد تحصیلکرده ای اسننت و هنرپیشننه
معروف تاتر شهر مکزیکو است ،قادر به توضیح دادن نیست .تنهننا چیننزی
که می دانست این بود که به آنجا آمده بننود تننا بیمنناری سننل خننود را کننه
سننالها از آن رنننج مننی بننرد ،معننالجه کننند .وقننتی کننه اقننوامش او را نننزد
درمانگر بردند ،مشرف به مننوت بننود .آن زن او را کمننک کننرد تننا حننالش
خوب شود و او بشدت عاشق سرخپوست جوان و زیبا شد و با او ازدواج
کرد .برنامه اش این بود که همسرش را به پایتخت ببرد و بننا اسننتفاده از
مهارت درمانگری او ثروتمند شود.
ولی قبل از آنکه سفر به مکزیکو را آغاز کنند ،آن زن به او هشنندار
داد که برای فرار از دست ساحر باید تغیینر قینافه دهنند .براینش توضنیح
داد که مننادرش نیننز درمننانگر بننوده و ایننن هنننر را از یننک اسننتاد سنناحری
آموخته است که در عوض از او خواسته تنا دخنترش را بنرای تمنام عمننر
نننزد او بگننذارد .مننرد جننوان نمننی خواسننت کننه در مننورد وابسننتگیهای
همسرش سوال کند ،تنها می خواست او را آزاد کند و به همین علت آنها
خود را به شکل پیرمرد و زنی چاق درآوردند.
این داستان پایان خوشی نداشت .مرد وحشتناک آنها را اسیر کرد و
به عنوان زندانی نگاه داشت .جرئت نکردند تغییر قیافه خود را در مقابل
آن مرد که چون کابوسی بود برمل سننازند .و در حضننور او طننوری رفتننار
کردند که گویی از یکدیگر متنفرند ولی در حقیقت تشنه یکنندیگر بودننند و
در غیاب آن مرد لحظات کوتاهی را با یکدیگر می گذراندند.
دون خوان گفت که مرد جوان او را در آغوش کشید و گفننت اتنناقی
که او در آن می خوابد ،تنها مکان امن آن خانه است .از او خواهش کننرد
که بیرون برود و مواظب باشد تا او با همسننرش تنهننا بماننند .دون خننوان
ادامه داد:
-خانه از شدت هیجان آنان به لرزه درآمده بود .در حننالی کننه جلننو
خانه نشسته بودم و احساس گناه می کردم که صدایشان را می شنننوم،
تا سر حد مرگ می ترسیدم که آن مرد هر لحظه ممکن است سر برسد
و وقتی که شنیدم آن مرد به خانه می آید و تقریبا مطمئن شدم ،بشنندت
به در کوفتم .هنگامی که پاسخی نشنیدم پای بننه درون نهننادم .زن جننوان
برهنه به خواب رفته بود و هیچ اثری از مرد جوان نبود .هرگز در زننندگیم
زن زیبا و برهنه ای ندیده بودم .هنوز خیلی احسنناس ضننعف مننی کننردم.
سروصدای مرد غول آسا را از بیرون خانه شنیدم .آشفتگی و تننرس مننن
چنان شدید بود که از حال رفتم.
داستان اعمال ناوال خولیان مرا بشدت آزرده خاطر کننرد .بننه دون
خوان گفتم که نمی توانم ارزش مهارتهای »کمین و شکار کنردن« نناوال
خولیان را بفهمم .دون خوان بدون گفتن کوچکترین حرفی گننوش کننرد و
گذاشت به حرفهایم ادامه دهم.
سرانجام وقتی که روی نیمکت نشستیم ،خیلی خسته بنودم .منوقعی کنه
از من سوال کرد چرا از حرفهایش در مورد روش آموزش ناوال خولیننان
این چنین آزرده خاطر شده ام ،نمی دانسننتم چننه پاسننخی دهننم .عنناقبت
گفتم:
-نمی توانم از دست این احساس رهایی یننابم کننه او یننک حقننه بنناز
است.
-حقه بازان با حقه هایشان به طور آگاهانه چیزی را آمننوزش نمننی
دهند .ناوال خولیان نقش غم انگیزی را بازی مننی کننرد ،نقننش غننم انگیننز
جادویی را که مستلزم جابجایی پیوندگاه است.
با تاکید گفتم:
-آدم واقعا خودخواهی به نظر می رسد.
-چون داری قضاوت می کنی ،این طور به نظر می رسد .تو آدمی
پایبند به اخلق هستی .من نیز همه این چیزها را تجربننه کننرده ام .وقننتی
که تو با شنیدن دستان ناوال خولیان این طور احساس می کنی ،فکر کن
که من طی سالها زندگی در آن خانه چه احساسی باید داشته باشم .منن
به ترتیب از او انتقاد می کردم ،می ترسیدم و به او غبطه می خوردم.
همچنین او را دوست داشتم ،ولی حسادت من قویتر از عشننقم بننود .بننه
راحتی او ،به قابلیت اسرارآمیز او حسادت می کردم کننه هروقننت دلننش
می خواست جوان یا پیر می شند .بنه فراسنت او حسنادت منی کنردم و
بالتر از همه ،به نفوذی که بر هر کسی که تصادفا بننر سننر راهننش قننرار
می گرفت ،داشت .وقتی که می شنننیدم بننا گفتگوهننای جننالبش آدمهننا را
تحت تاثیر قرار داده است ،دنیا در پیش چشمم سیاه می شد .او همیشه
چیزی برای گفتن داشت ،من هرگننز نداشننتم و همیشننه خننود را ننناتوان و
مطرود حس می کردم.
اعتراف دون خوان برایم دردننناک بننود .دلننم مننی خواسننت موضننوع
صحبت را عوض کند ،زیرا نمی خواستم بشنوم که چقدر به مننن شننباهت
داشت .به نظرم او واقعننا بننی نظیننر بننود .مطمئنننا از احسناس منن خننبر
داشت .خندید به پشتم زد و ادامه داد:
-نکته مهمی که سعی می کنم بنا داسنتان حسنادتم براینت روشنن
کنم ،این است که وضعیت پیوندگاه چگونگی رفتار و احساس ما را تعیین
می کند .اشتباه بزرگ من این بننود کننه آن موقننع نتوانسننتم ایننن اصننل را
بفهمم ،خام بودم .درست مثل تو با خود بزرگ بینننی زننندگی مننی کننردم،
زیرا پیوندگاهم در آنجا مکان داشت .می دانی ،من هنننوز نینناموخته بننودم
کننه بننرای جابجننایی پیوننندگاه ،عننادات جدینندی لزم اسننت .باینند »اراده«
پیوندگاه را به حرکت درآورد .وقتی که آن نقطه حرکت کرد ،گننویی تننازه
کشف کرده بودم که تنها راه سروکار داشتن با سالکان بی همتایی چننون
حامیم نداشتن خود بزرگ بینی است ،به طوری که شخص بتواننند آنهننا را
بیغرضانه ستایش کند.
گفت کننه دو نننوع شننناخت وجننود دارد .یکننی از آنهننا تنهننا مکالمننات
پرجنب و جننوش ،فننوران شنندید احساسننات اسننت و دیگننر هیننچ .دیگننری
محصول جابجایی پیوندگاه است .با فوران احساسننات تننوام نمننی شننود،
بلکه با عمل پیوسته است .شناختهای احساسی سالها پس از آنکه سالک
وضعیت جدید پیوندگاهش را مورد اسننتفاده قننرار داد ،پاینندار مننی شننود.
دون خوان ادامه داد:
-ننناوال خولیننان همننه مننا را بننه طننور خسننتگی ناپننذیری بننه چنیننن
جابجایی هایی هدایت کرد .موفق شد همکاری و مشارکت کامل همه مننا
را در نمایشهایی که واقعی تر از زندگیش بود جلننب کننند .بننرای مثننال در
نمایش مرد جوان و همسرش و اسیر کننده آننان دقننت و مشنارکت مننرا
جلب کرد .داستان پیرمردی که جوان بود به نظننرم خیلننی منسننجم آمنند.
مرد غول آسا را با چشمان خود دیده بودم و این بدان معنی بود که مننرد
جوان همبستگی زوال ناپذیر مرا بدست آورده بود.
دون خوان گفت که ناوال خولیان یک جادوگر ،ساحری بود کننه مننی
توانست از نیروی »اراده« آنچنان استفاده کند که برای انسانی معمننولی
درک ناپننذیر باشنند .نمایشننهایش متشننکل از شخصننیت جننادویی بننود کننه
توسننط نیننروی قصنند احضننار شننده بودننند ،درسننت مثننل موحننودات غیننر
ارگانیک که شکل انسننان عجیننب و غریننبی را بننه خننود مننی گرفتننند .دون
خوان ادامه داد:
-اقتدار ناوال خولیان چنان بی عیب و نقص بننود کننه مننی توانسننت
پیوندگاه همه را وادار به جابجایی نماید و فیوضاتی را همسو کند که او را
به مشاهده آنچه ناوال خولیان می خواست ،وادارد .مثل او مننی توانسننت
به نسبت سن و سالش پیر یا جوان به نظر برسد و این بستگی به هنندف
مورد نظرش داشت .تمام کسانی که ناوال خولیان را می شننناختند ،مننی
گفتند که سن او متغیننر اسننت .در طننول سننی و دو سننالی کننه او را مننی
شناختم ،گاهی اوقات پیرتر از سن و سال فعلی تننو نبننود .گنناهی اوقننات
نیز چنان پیر و فرتوت بود که حتی نمی توانست راه برود.
دون خوان گفت که تحت راهنمننایی حننامیش ،پیوننندگاه او بننه طننور
نامحسوس و در عین حال به طننور کامننل جابجننا شننده اسننت .مثل روزی
خودبخود متوجه شده بود که ترسی تمام وجودش را فراگرفته است کننه
از یک سو برایش هیچ مفهومی نداشننت و از دیگننر سننو پرمعننناترین چیننز
دنیا بود .گفت:
-می ترسیدم کننه در اثنر حمناقت ،فرصننت آزاد شنندن را از دسننت
بدهم و زندگی پدرم را تکرار کنم.
توجه داشته باش که زندگی پدرم خالی از اشکال بود .زننندگی و مرگننش
بهتر یا بدتر از دیگران نبود .نکته مهم این بود که پیوندگاهم حرکت کرد و
من روزی دریافتم که زندگی و مرگ پدرم هیچ ارزشی نداشته اسننت ،نننه
برای خودش و نه برای دیگران.
حامیم به من گفت که زندگی و مرگ پدر و مادرم ،تنها به خاطر به وجود
آوردن من بوده است و والدین آنها نیز همین کار را برای آنها انجننام داده
اند .گفت کننه سننالکان در ایننن مننورد تفنناوت دارننند .پیوندگاهشننان را بننه
اندازه کافی جابجا می کنند تا بهای گزافی را که برای زندگیشان پرداخته
شده است ،دریابند .این جابجننایی بننه آنننان احننترام و تحسننین آمیختننه بننه
ترسی را می دهد که والدینشان هرگز به طور عام برای زندگی خود و یا
به طور خاص برای زنده بودنشان حس نکردند.
دون خوان گفت که ناوال خولیان نه تنها موفق شد کننارآموزانش را
هدایت کند تا پیوندگاهشان را جابجا کنند ،بلکننه خنود نیننز ضننمن ایننن کننار
لذت فراوانی می برد .دون خوان ادامه داد:
-بی تردید با من هم خیلی سرگرم می شد .سالها بعنند ،وقننتی کننه
بینندگان گروهم شروع بننه آمنندن کردننند ،مننن نیننز بننا بننی صننبری منتظننر
موقعیتهای مضحکی بودم که او در مورد هر یک از آنان به وجود می آورد
و از آن بهره برداری می کرد.
وقتی که ناوال خولیان دنیا را ترک کننرد ،شننادی نیننز بننا او رفننت و هرگننز
بازنگشت .گاهی اوقات خنارو ما را شنناد مننی کننند ولننی هیننچ کننس نمننی
تواننند جننای ننناوال خولیننان را بگیننرد .نمایشننات او همیشننه واقعننی تننر از
زندگی بود .به تو اطمینان می دهم کننه مننا تننا قبننل از آنکننه بننبینیم ننناوال
خولیان چه می کند ،معنی لذت و خوشی را نمی دانستیم ولی بعضننی از
این نمایشها نتیجه معکوسی برایش به بار می آورد.
دون خننوان از روی نیمکننت محبننوبش برخاسننت .بننه سننوی مننن
برگشت .چشمانش براق و آرام بود .گفت:
-اگر آنقدر احمق باشی که در وظیفه ات شکست بخننوری ،دسننت
کم باید به اندازه کافی انرژی داشته باشننی تننا پیوننندگاهت را بننه حرکننت
واداری و بتوانی خودت را به این نیمکت برسانی .لحظننه ای آزاد از فکننر
و آرزو در اینجا بنشین .من نیز سعی خواهم کرد هر جا که باشنم خنود را
به تو برسانم و تو را به همراه ببرم .قول می دهم که تمام سعی خود را
بکنم.
بعد شلیک خنده اش بلننند شنند ،گننویی فحننوای کلم مضننحکتر از آن
بود که بتوان باور کرد .در حالی که هنوز می خندید گفت:
-این حرفهننا را باینند تنننگ غننروب بننر زبننان آورد و نننه در صننبحگاه.
صبحگاه انسان را خوشبین می کند و چنین کلماتی معنایشان را از دست
می دهند.
فصل سیزدهم
نیروی محرکه زمین
روز بعد من و دون خوان و خنارو به اآخاکا رفتیم ،وقتی کننه تنننگ غننروب
من و دون خوان در اطراف میدان اصلی گنردش مننی کردینم ،ناگهننان او
شروع به صحبت درباره رویدادهای روز پیش کرد .پرسید وقننتی کننه مننی
گوید بینندگان کهن تصادفا با چیز خارق العاده ای روبننرو شنندند ،آیننا مننی
فهمم به چه اشاره می کند.
گفتم که می فهمم ولی نمی توانستم آن را با کلمات توضننیح دهننم.
پرسید:
-فکر می کنی آن مسئله عمده ای که می خواستم تو در قله کننوه
بفهمی چیست؟
صدایی در گوشم گفت:
-همسویی.
و من همزمان آن را بر زبان آوردم.
بی اراده برگشتم و با خنارو تصادم کردم کننه درسننت پشننت سننرم
بود و پایش را جای پایم می گذاشت .سرعت حرکتم او را از جا پراند .به
خنده افتاد و سپس مرا در آغوش کشید.
نشستیم .دون خوان گفت حرف زیادی نمی تواننند در مننورد نیننروی
محرکه ای که از زمین دریافت داشته ام به من بگوید .گفت کننه سننالکان
همیشه در این موارد تنها هستند و شناخت واقعی بعدها و پننس از سننالها
مبارزه دست می دهد.
به دون خوان گفتم که مشکل من در فهم این مطالب و در اثر ایننن
واقعیت که او و خنارو تمام کارها را انجام داده اند ،افزایش یافته اسننت.
من فقط تابع بی اراده ای بودم که تنهنا منی توانسنتم نسنبت بنه اعمنال
آنان واکنش نشان دهم .هرگز در زندگیم نمی توانستم ابتکار عمل را بننه
دست گیرم ،زیرا نمی دانستم چه عملی مناسب است و یا نخستین گننام
را چگونه بردارم .دون خوان گفت:
-نکته دقیقا در همین جاست .هنوز قرار نیست که آن را بدانی .تننو
را به حال خودت می گذاریم تا به تنهایی به همه کارهایی که اکنون با تننو
انجام می دهیم سر و سامان تازه ای دهی .این وظیفه ای است کننه هننر
ناوالی باید با آن مواجه شود.
ناوال خولیان نیز با من همین کار را کرد ،خیلی ظالمانه تر از آنچننه
که با تو می کنیم .می دانست چه می کرد .ناوال خارق العاده ای بود که
توانست ظرف چند سال به تمام چیزهایی که ناوال الیاس بننه او آمننوخته
بود سروسامان تازه ای دهد .ظرف یک چشم به هم زدن کاری می کننرد
که من و تو برای آن باید عمری صرف کنیم .تفاوت اینجاسننت کننه ننناوال
خولیان ،تنها به یک تلنگر خفیف نیاز داشت ،آنگاه آگنناهی او بننه کننار مننی
افتاد و تنها دری را که موجود است ،می گشود.
-منظورت از تنها در موجود چیست؟
-منظورم این است که وقتی پیوندگاه انسان از محدوده مشخصی
فراتر رفت ،نتایج همیشه برای همه یکسان است .فنونی که آن را جابجننا
می کند ،می تواند تا آنجا که امکان دارد متفاوت باشد ،اما نتایننج همیشننه
یکسان است ،یعنی پیوندگاه به کمک نیروی محرکه زمین دنیاهای دیگری
می سازد.
-دون خوان آیننا نیننروی محرکننه زمیننن بننرای همننه انسننانها یکسننان
است؟
-البته .مشکل انسان معمولی گفتگوی درونی است .شننخص ،تنهننا
وقتی می تواند از این نیروی محرکه استفاده کننند کننه بننه سننکوت کامننل
دست یابد .روزی که سعی کنی این نیروی محرکه را مورد استفاده قرار
دهی ،این حقیقت به تو ثابت خواهد شد.
خنارو با صمیمیت گفت:
-توصیه نمی کنم که امتحان کنی .سالها طول می کشد تا شننخص،
سالک بی عیب و نقصی شود .برای تحمل ضربه نیروی محرکه زمین باید
بهتر از آنچه که اکنون هستی باشی.
دون خوان گفت:
-سرعت این نیروی محرکه همه چیز را در تو حننل خواهنند کننرد .در
اثر ضربه آن به هیچ بدل می شویم .سرعت و حس موجننودیت فننردی بننا
هم ناسازگارند .من و خنارو دیروز در کوهستان تننو را در مننوقعیت ثننابتی
نگاه داشتیم و نقش لنگر تو را بازی کردیم .در غیر این صننورت قننادر بننه
بازگشت نبودی .شننبیه آدمهننایی بننودی کننه آگاهننانه از آن نیننروی محرکننه
استفاده کرده و به ناشناخته رفته اننند و هنننوز در بیکرانننی درک ناپننذیری
سرگردانند.
خواستم بیشتر توضیح دهد ،امتناع کرد .یکبنناره موضننوع صننحبت را
عوض کرد و گفت:
-یک مطلب دیگر را هنوز نفهمیده ای و آن هم این است که زمیننن
موجودی حساس است .و خنارو ،این خناروی ترس آور می خواهنند تننو را
هل دهد تا بفهمی.
هر دو خندیدند .خنارو به شوخی تنه ای به مننن زد و وقننتی کننه ایننن
کلمات را بر زبان آورد ،چشمکی زد» .من ترس آورم«.
دون خوان ادامه داد:
-خنارو کارفرمای هولناکی است ،پست و ظالم .اهمیننتی بننه تننرس
تو نمی دهد و بیرحمانه ضربه را وارد می آورد .اگر من آنجا نبودم .....
او تصویر کامل یک آقای پیر محننترم و فکننور بننود .سننرش را پننایین
انداخت و آهی کشید .قهقهه خنده هر دو برخاست.
وقتی که هر دو آرام شدند ،دون خوان گفت که خنننارو مننی خواهنند
چیزی را که تا به حال نفهمیده ام به من نشان دهد :برترین آگاهی زمیننن
آن چیزی است کننه جابجننایی بننه نننوار بننزرگ دیگننر فیوضننات را برایمننان
امکان پذیر می سازد .گفت:
-ما موجودات زنده مشاهده کنندگانیم .مشاهده و درک مننی کنیننم،
زیرا فیوضات معینی از درون پیلننه انسنان بنا فیوضننات مشننخص بیرونننی
همسو می شوند ،بدینسان همسویی گذرگاه نهانی است و نیروی محرکه
زمین کلید آن.
خنارو می خواهد که تو لحظه همسویی را مشاهده کنی .نگاه کن!
خنارو چون مجری برنامه ای از جا برخاست و تعظیم کنرد .بعنند بنه
ما نشان داد که در آستینها و پاچه شننلوارش چیننزی پنهننان نکننرده اسننت.
کفشهایش را درآورد و تکان داد تا به ما نشان دهنند کننه آنجننا نیننز چیننزی
پنهان نکرده است.
دون خوان با بیقیدی کامل می خندید .خنارو دستهایش را بننه بننال و
پایین حرکت داد .این حرکت تمرکزی سریع در من ایجاد کرد .حس کردم
که هر سه ناگهان برخاسننتیم و از مینندان دور شنندیم .مننن در میننان آنننان
بودم.
وقتی که به قدم زدن ادامه دادیم ،قدرت دینند اطرافننم را از دسننت
دادم .خانه ها و خیابانها را دیگر تشخیص نمی دادم .کوهستانها و گیاهننان
سبز را نیز نمی دیدم .در یک آن متوجه شدم که دیگر دون خوان و خنارو
را نیز نمی بینم .در عوض دو مجموعه درخشان »می دیدم« که در کنارم
بال و پایین می رفتند.
در یننک آن دچننار ترسننی شنندم کننه بلفاصننله بننر آن غلبننه کننردم.
احساسی غیرعادی ولی آشنننا داشننتم کننه خننودم هسننتم و بننا وجننود ایننن
نیستم .به هر حال به کمک قابلیت عجیب و غریب و در عین حال آشنایی
از هرچه در اطرافم بود آگاهی داشتم .یکباره تصویر دنیا به مننن رو آورد.
همه وجودم »می دید« .همه آن چیزی که در حنالت آگناهی عنادی جسنم
خود می نامم ،قادر به دیدن بود ،گویی چشم عظیمی بود که همه چیز را
تشخیص می داد .اولین چیزی که پس از »دیدن« دو حباب نننور تشننخیص
دادم ،جهان بنفش ارغوانی رنگ تندی بود که از چیزهایی شبیه دیواره هننا
و گنبدهای رنگی ساخته شده بود .در همه جا سطوح هموار پننرده مانننند،
مرکب از دوایر متحد المرکز نامنظم به چشم می خورد.
احساس می کردم که از همه طرف فشار شدیدی بر من وارد مننی
شود و سپس صدایی در گوشم شنیدم» .می دیدم« .صدا می گفننت کننه
فشار در اثر عمل حرکت است .با دون خوان و خنارو حرکت می کردیم.
تکان خفیفی حس کردم ،گویی مانعی کاغذی را شکسته بودم ،و خننود را
در مقابل جهنانی درخشننان یننافتم .نننور از همننه جنا مننی تابینند ،امنا نمننی
درخشید .گویی نزدیک بود کننه خورشننید از پننس ابرهننای سننفید و روشننن
بیرون آید .به سرچشمه نور می نگریستم .منظره زیبایی بود .زمینننی در
کار نبود .تنها ابرهای کرکی سننفید و ننور بنود ،و منا روی ابرهننا راه مننی
رفتیم.
سپس دوباره چیزی مرا به دام انداخت .هماهنگ با دو حباب نور در
اطرافم گام برمی داشتم .بتدریج درخشش خود را از دسننت دادننند ،کنندر
شدند و سرانجام به دون خوان و خنارو بدل گشتند .ما در طننول خیابننانی
خلوت و دور از میدان راه می رفتیم .سپس بازگشتیم.
دون خوان به من گفت:
-هم اکنون خنارو به تو کمک کرد تننا فیوضننات خننود را بننا فیوضننات
آزادی که به نوار دیگری تعلق دارد همسو کنی .همسویی باید بملیمننت و
به طور نامحسوس انجام شود ،نه با بیقراری و نه با هیاهوی بسیار.
گفت هوشیاری که به آن نیاز است تا پیوننندگاه ،دنیاهننای دیگننری را
بسازد ،چیزی است که نمی تواند فی البداهه ساخته شننود .قبننل از آنکننه
سالکان بتوانند مانع ادراک را در کمال مصونیت بشننکنند ،هوشننیاری باینند
بتدریج رشد کند و فی النفسه به نیرویی بدل شود.
به میدان اصلی نزدیک می شدیم .خنارو کلمه ای حرف نننزده بننود.
در سکوت راه می رفت ،گننویی غننرق در افکننارش بننود .درسننت قبننل از
آنکه به میدان برسیم ،دون خوان گفت که خنارو می خواهد یک چیز دیگر
را به من نشان دهد :همه چیز به وضعیت پیوندگاه بستگی دارد و دنیننایی
که وضعیت پیوندگاه ،ما را وادار به مشاهده و درک آن مننی کننند ،آنچنننان
واقعی است که که جز واقعیت برای چیزی دیگر جایی باقی نمی گننذارد.
دون خوان به من گفت:
-خنننارو مننی خواهنند بننه خنناطر تننو پیوننندگاهش را وادارد تننا دنیننای
دیگری بسازد ،آنگنناه وقننتی کننه او آن دنیننا را درک و مشنناهده مننی کننند،
درمی یابی که نیروی ادراکش جایی برای چیزی باقی نخواهد گذاشت.
خنارو پیشاپیش ما راه می رفت و دون خوان به من فرمننان داد تننا
ضمن آنکه به خنارو نگاه می کنم ،چشننمهایم را بننرخلف حرکننت عقربننه
های ساعت بگردانم تا از کشیده شنندن بنا او حننذر کنننم .اطنناعت کننردم.
خنارو پنج شش قدمی دورتر از من بود .ناگهان هیکلش تجزیننه شنند و در
یک لحظه چون باد هوا محو گشت.
به یاد فیلمهای تخیلی که دیده بودم افتادم .از خود پرسیدم آیا ما به
طور ناخودآگاه از امکاناتمان باخبریم .دون خوان بآهستگی گفت:
-در این لحظه خنارو توسط نیروی ادراک از مننا جنندا شننده اسننت.
وقتی که پیوندگاه جهانی را می سازد ،آن جهان کامل است .این ،آن چیز
حیرت آوری است که بینندگان کهن تصادفا با آن برخننورد کردننند و هرگننز
آن را درنیافتند :آگاهی زمین می تواند به ما نیروی محرکه ای دهد تا نوار
عظیم دیگری از فیوضات را همسو کنیم و نیروی این همسویی جدید دنیا
را محو می کند.
هر بار که بینندگان کهن همسویی جدینندی ایجنناد مننی کردننند ،یقیننن
داشتند که به اعماق سننقوط ،و یننا بننه آسننمانها صننعود کننرده اننند .هرگننز
ندانستند وقتی که همسویی جدید و کامل ما را وادار به درک و مشنناهده
دنیای کامل دیگری کند ،این جهان چون سرابی محو می شود.
فصل چهاردهم
نیروی چرخان
***
دون خننوان گفننت کننه اولیننن برخننورد کوتنناهم را بننا فیوضننات عقنناب بننا
موفقیت گذرانده ام ،ولی چند ضربه غلتک به طور خطرناکی شکاف مرا
باز کرده است .اضافه کرد ،گوی هایی که بننه مننن اصننابت کننردد ،نیننروی
چرخان یا غلتک نامیده می شوند.
به خانه اش بازگشتیم ،گرچه به یاد نمی آوردم چگننونه و یننا در چننه
زمانی .چند ساعت در حنالتی بینن خنواب و بینداری گذراننده بنودم .دون
خوان و سایر بینندگان گروهش به من مقدار زیادی آب دادند تا بنوشننم و
در فواصل کوتاهی نیننز مننرا در وان آب سننرد فننرو بردننند .از دون خننوان
پرسیدم:
-رشته هایی که »دیدم« ،فیوضات عقاب بودند؟
-بله ،ولی تو آنها را واقعا »ندیدی«.
تازه داشتی »می دیدی« که غلتک تو را متوقف کرد .اگر یک لحظه
دیگر مانده بودی ،تو را نابود می کرد.
-غلتک دقیقا چیست؟
-نیرویی است که از فیوضات عقاب صادر می شود .نیرویی دائمی
که به هر لحظه زندگیمان اصابت می کند .وقتی کننه آن را »مننی بینیننم«،
مرگ آور است .اما در غیر این صورت و در زندگی عادی اصل متوجه آن
نمی شویم ،زیرا سپر محافظی داریم .تمایلت از پننا درآورنننده ای داریننم
که تمام آگاهی ما را مشغول می کند .دائمننا نگننران مقننام و امننوال خننود
هستیم .به هر حال این سپر مننانع غلتننک نمننی شننود ،تنهننا مننانع »دینندن«
مستقیم می گردد و ما را از مجروح شدن در اثر ترسنی کنه بنا »دیندن«
برخورد گویهای آتشین در ما ایجاد می شود محافظت می کند .این سننپر
کمک و مانع بزرگی برای ماست .ما را آرام و همزمان اغفال می کند .به
ما احساس امنیت کاذب می دهد.
به من هشدارداد که در زندگیم لحظه ای فرا خواهد رسید که بدون
هیچ سپری باشم و پیوسته در معرض ضربات غلتک قرار گیرم .گفت کننه
در زندگی سالک مرحله ای اجباری فرا می رسد کننه بننه عنننوان ازدسننت
دادن شکل انسانی شناخته می شود.
از او خواستم یک بار و برای همیشه بگوید که شکل انسانی چیست
و از دست دادنش چه مفهومی دارد.
پاسخ داد که بینندگان قالب انسننانی را بننه عنننوان نیننروی مقنناومت
ناپذیر همسویی فیوضاتی وصف می کنند که توسط تابش آگاهی درسننت
در نقطننه معینننی کننه معمننول پیوننندگاه انسننان در آن ثننابت شننده اسننت،
روشن شده باشد .این نیرویی است که مننا انسننانها را مننی سننازد .بنندین
ترتیب ،انسان بودن یعنی اجبارا بننه ایننن نیننروی همسننویی بپیوننندیم و در
نتیجه یعنی وابستگی به نقطه معینی که نیرو از آنجا ناشی می شود.
پیوننندگاه سننالکان بننه خنناطر فعالیتهایشننان در لحظننه ای معیننن بننه
طرف چننپ حرکننت مننی کننند ،ایننن حرکننتی دائمننی اسننت کننه نننتیجه آن،
احساس عجیب کناره جویی ،خویشتن داری و یا حتی بیقیدی اسننت .ایننن
حرکت پیوندگاه باعث همسویی جدید فیوضات مننی شننود .ایننن آغنناز یننک
رشته جابجایی های مهمتر است .بینندگان این جابجایی آغازین را به حننق
از دست دادن شننکل انسننانی مننی نامیدننند ،زیننرا حرکننت اجتننناب ناپننذیر
پیوننندگاه را از محننل اصننلی آن پننی ریننزی مننی کننند و نننتیجه اش فقنندان
همیشگی وابستگی به نیرویی است که ما انسانها را می سازد.
سپس خواست تمام جزئیاتی را که می توانستم درباره گوی آتشین
به یاد آورم ،شرح دهننم .بننه او گفتننم آنقنندر گننذرا آنهننا را »دیننده ام« کننه
مطمئن نیستم بتوانم جزئیاتشان را شرح دهم.
خاطرنشان ساخت کنه »دیندن« ننوعی حسنن تعنبیر بنرای حرکننت
پیوندگاه است .اگر پیوندگاهم را کمی بیشتر به طننرف چنپ حرکننت منی
دادم ،تصویر واضح تری از گویهای آتشین می دیدم ،تصویری که بعد مننی
توانستم به عنوان یک خاطره آن را تفسیر کنم.
سعی کردم تصویر واضح تری به یاد آورم ،نتوانسننتم .پننس آنچننه را
که به یاد می آوردم وصف کردم.
با دقت گوش کرد و بعد تشویقم کرد به یاد آورم که گویهای آتشین
بودند یا حلقه های آتشین .گفتم که به خاطر نمی آورم.
توضیح داد که آن گویهای آتشین اهمیت زیادی بننرای انسننان دارننند،
زیرا آنها بیانگر نیرویی هستند که به تمام جزئیات زندگی یا مرگ وابسننته
است ،همان چیزی که بینندگان جدید آن را نیروی چرخان نام نهاده اند.
از او خواستم منظورش را از تمام جزئیات زندگی یا مننرگ روشننن
کند .گفت:
-نیروی چرخان وسیله ای است کننه بننه کمننک آن عقنناب زننندگی و
آگاهی را به ودیعه می گذارد ،ولی همچنین نیرویننی اسننت کننه مننی شننود
گفت باج می گیننرد :تمننام موجننودات زنننده را وادار بننه مننردن مننی کننند.
بینندگان کهن آنچه را که امروز »دیدی« ،غلتک می نامند.
گفت که بینندگان آن را به عنوان خننط ابنندی حلقننه هننای رنگیننن یننا
گویهای آتشین که پیوسته بر روی موجودات زنده مننی غلتننند وصننف مننی
کنند .موجودات ارگانیک درخشان از روبرو با نیروی چرخننان مننواجه مننی
شوند .تا روزی که این نیرو ثابت کند برای آنننان بیننش از اننندازه اسننت و
سرانجام موجودات متلشی شوند .بینندگان کهن از »دیدن« اینکه غلتک،
آنان را در منقار عقاب می غلتاند تا بلعیده شوند مفتون شدند .به همیننن
دلیل آن را غلتک نامیدند .پرسیدم:
-تو گفتی که منظره ای مفتون کننننده اسننت .خنودت »دینندی« کننه
انسانها را بچرخاند؟
-بی تردید آن را »دیده ام«.
و پس از مکثی افزود:
-من و تو آن را کم و بیش در مکزیکوسیتی »دیدیم«.
ادعایش چنان بعید بود که حس کردم موظفم به او بگننویم ایننن بننار
را اشتباه می کند .خندید و به یادم آورد کننه در آن روز مننن و او بننر روی
نیمکت پارک آلمدا در مکزیکوسیتی نشسته و شنناهد مننرگ مننردی بننوده
ایم .گفت که آن حادثه را در حافظه زندگی روزمننره ام نیننز ،همچننون در
فیوضات سوی چپم ثبت کرده ام.
در حالی که دون خوان با من صحبت می کرد ،حس کردم چیزی در
مننن بتدریننج واضننحتر مننی شننود ،و بعنند تمننام آن صننحنه را در پننارک بننا
وضوحی عجیب در پیش چشنم آوردم .منرد در چمنن دراز کشنیده بنود و
سننه پلیننس در کنننارش ایسننتاده بودننند و تماشنناچیان را دور مننی کردننند.
بروشنی به یاد آوردم که دون خوان به پشتم می زد تا سطوح آگنناهیم را
تغییر دهنند و بعنند »دینندم«» .دینندنم« ننناقص بننود .نمننی توانسننتم از شننر
منظره زندگی روزمره راحت شوم .در نتیجه بر ساختمانها و رفت و آمنند
اتومبیلها آمیزه ای از تارهایی با باشکوه ترین رنگها افتاده بود .این رشته
ها در واقع خطوط رنگین نور بود که از بال می آمد .آنهننا زننندگی درونننی
داشتند ،می درخشیدند و سرشار از انرژی بودند.
هنگامی که به مننرد محتضننر نگریسننتم» ،دینندم« دون خننوان از چننه
حرف می زند .از چیزی که در ابتنندا همچننون حلقننه هننای آتننش و یننا تنناج
خروسهای رنگین بود ،به هرکجا که چشم می دوختم مننی چرخینند .حلقننه
ها روی مردم می غلتیدند ،بر روی دون خوان ،بر روی مننن .در معننده ام
آنها را حس کردم و حالم به هم خورد.
دون خوان به مننن گفننت کننه چشننمانم را بننه مننرد محتضننر بنندوزم.
»دیدم« که در یک لحظه به دور خود پیچید ،درست مثل کرم خاکی که به
محض تماس به دور خود گلوله مننی شننود .حلقننه هننای فننروزان او را بننه
کننناری مننی راندننند ،گننویی مننی خواسننتند او را از سننر راه باشننکوه و
تغییرناپذیرشان کنار زنند.
احساس ناخوشایندی بود .حلقه های آتننش مننرا ترسننانده بننود .آنهننا
ترسناک یا شوم نبودننند .احسنناس بیمنناری و غننم نمننی کننردم .حلقننه هننا،
بیشتر حالم را به هم می زد .آنها را در اعماق معده ام حس مننی کننردم.
این حالت انزجار شدیدی بود که در آن روز حس کرده بودم.
یادآوری آن واقعه ،احساس ناراحتی آن روز مرا دوباره زنننده کننرد.
وقتی حالم بد شد ،دون خوان آنقدر خندید تا از نفس افتاد .گفت:
-عجب افراطی هستی .نیروی چرخان اینقدرها هننم بنند نیسننت .در
واقع دوست داشتنی است .بینندگان جدید توصیه می کنند که مننا خننود را
بر آن بگشاییم .بینندگان کهن نیز خود را بننر آنهننا مننی گشننودند ،ولننی بننر
اساس دلیل و هدفهایی که خودبزرگ بینی و وسوسه آنها را هنندایت مننی
کرد.
برعکس ،بینندگان جدید با آن دوست می شوند .بدون خودبزرگ بینننی بننا
آن سروکار پیدا می کنند و آشنا می شوند .و این کننار نتایننج فننوق العنناده
ای دربر دارد.
گفت که جابجایی پیوندگاه تنها چیزی است کننه شننخص بننه آن نینناز
دارد تا خود را بر نیروی چرخان بگشاید .اضافه کرد که اگننر شننخص ایننن
نیننرو را بننه طننور آگاهننانه »ببیننند« ،خطننر آن ننناچیز اسننت .بننه هننر حننال
جابجایی ناخواسننته پیوننندگاه کننه شنناید در اثننر ضننعف جسننمی ،خسننتگی
روحی ،بیماری یا یک بحران روحی یا جسمی مثل ترس یا مسننتی باشنند،
موقعیت خطرناکی به وجود می آورد .ادامه داد:
-وقتی که پیوندگاه ناخواسته جابجا می شود ،پیله را ترک می دهد.
بارها برایت از شکافی حرف زده ام که انسان در زیر ناف دارد .درواقننع
در زیر ناف نیسننت ،بلکنه بننر فننراز نناف و روی پیلنه قننرار دارد .شنکاف
بیشتر به یک گودرفتگی شباهت دارد ،به یک نقص طبیعی در پیله صنناف.
این همان محلی است که غلتک بی وقفه به آن اصننابت و از آنجننا پیلننه را
خرد می کند.
به توضیحاتش ادامه داد و گفننت کننه اگننر جابجننایی پیوننندگاه ننناچیز
باشد ،ترک خوردگی کوچک است و پیلنه بخنودی خنود و بسنرعت ترمیننم
می شود .هرکس دیر یا زود این مسئله را تحربه مننی کننند :منظننره لکننه
های رنگی و اشکال کج و معوج که حتی با چشم بسته هم مشنناهده مننی
شود.
اگر جابجایی قابل ملحظه باشد ،ترک خوردگی وسیع است و زمان
بیشتری طول می کشد تا پیله ترمیم شود ،مثل مورد سالکانی که عمنندا
از گیاهان اقتدار برای این جابجایی استفاده می کنند یا مردمی کننه مننواد
مخدر مصرف می کنند و ناخواسته همین کار را انجام می دهننند .در ایننن
موارد انسان احساس بی حسی و سرما می کند .حرف زدن و حتی فکر
کردن برایش مشکل می شود ،گویی از درون یخ زده است.
دون خوان گفت در مننواردی کننه پیوننندگاه در اثننر آسننیب روانننی یننا
بیماری مهلکی بشدت جابجا شود ،نیروی چرخان ترک خوردگی در طننول
پیله ایجاد می کننند .پیلننه متلشننی مننی شننود و بننه دور خننود مننی پیچنند و
شخص می میرد .پرسیدم:
-یک جابجایی ارادی نیز می تواند چنین شکافی ایجاد کند؟
-گاهی اوقات .ما واقعا شکننده هستیم .از انجا که غلتک پی در پی
به ما برخورد می کند ،مرگ از میان این شننکاف بننه سننراغمان مننی آینند.
مرگ ،نیروی چرخان است .وقتی که ضعفی در شکاف موجود درخشننان
بیابد ،خودبخود آن را ترک می دهد و متلشی می کند.
-همه موجودات زنده شکافی دارند؟
-البته .اگر نداشته باشند می میرند .معهذا اندازه و شننکل شننکافها
متفاوت است .شکاف انسان ،گودرفتگی کاسه مانندی به اننندازه مشننت
است ،خیلی هم شکننده و آسیب پذیر .شکاف سننایر موجننودات ارگانیننک
خیلی شبیه به شکاف انسان است .بعضی از آنهننا نیرومننندتر از مننال مننا
هستند و بعضی ضعیفتر .اما شکاف موجودات غیرارگانیک واقعا متفنناوت
است .بیشنتر شنبیه نخنی دراز و تنار منویی درخشننده اسنت .در ننتیجه،
موجودات غیرارگانیک خیلی بیشتر از ما مقاوم هستند.
زننندگی طننولنی ایننن موجننودات خیلننی جننذاب اسننت و بینننندگان کهننن
نتوانستند در مقابل این جذابیت مقاومت کنند و به دنبالش رفتند.
گفت که این نیرو مننی تواننند دو نننتیجه کننامل متضنناد داشننته باشنند.
بینندگان کهن اسیر نیروی چرخان شدند و بینندگان جدینند بننا هنندیه آزادی
پنناداش زحمننات خننود را مننی گیرننند .بیننننندگان جدینند توسننط تسننلط بننر
»قصد« با نیروی چرخان آشنا می شوند و در زمان معینی پیله های خننود
را می گشایند و نیرو بجای اینکه آنها را مثل یننک کننرم خنناکی کننه بننه دور
خود گلوله شده است بچرخاند ،در خود فننرو مننی بننرد .نننتیجه نهننایی آن،
متلشی شدن کامل و آنی آنان است.
منن سنوالت بیشنماری دربناره بقنای آگناهی پنس از آنکننه موجنود
فروزان در آتش درون سوخته شد پرسیدم .پاسننخی نننداد .فقننط خندینند،
شانه ها را بال انداخت و گفت که وسوسه بینندگان کهننن در مننورد غلتننک
آنان را نسبت به سوی دیگر آن نیرو کور کرد .بینندگان جدینند بننا اشننتغال
خاطر همیشگی در رد سنت ،روش دیگری برگزیدند .ابتدا کننامل مخننالف
بودند که »دیدنشان« را بر غلتک متمرکز کنند .آنهننا اسننتدلل مننی کردننند
که لزم است نیروی فیوضات آزاد را از جنبننه حیننات بخننش و سرچشننمه
فزاینده آگاهی دریابند .دون خوان ادامه داد:
-آنها دریافتند که خننراب کننردن هرچیننز بسننی آسننانتر از سنناختن و
نگهداری آن است .نابود کردن زننندگی در مقایسننه بننا حیننات بخشننیدن و
پروراندن آن هیچ است .البته ،بینننندگان جدینند در ایننن مننورد اشننتباه مننی
کردند ،ولی به موقع اشتباه خود را تصحیح کردند.
-دون خوان چگونه اشتباه می کردند؟
-اشتباه است اگر برای »دیدن« ،هر چیزی را به گونه ای انننتزاعی
در نظر گیریننم .بینننندگان جدینند ،در آغنناز درسننت برعکننس پیشینیانشننان
رفتار کردند .آنها با دقتی یکسان بر دیگر سوی غلتک تمرکز مننی کردننند.
آنچننه برایشننان رخ داد ،اگننر وحشننتناکتر از آن چیننزی نباشنند کننه بننر سننر
بینندگان کهن آمد ،دست کم به همان اندازه وحشتناک است .آنها درست
چون آدمهای معمولی در اثر مرگی احمقانه مردند .نه اسننرار و خطننرات
بینندگان کهن را می شناختند و نه طلب آزادی بینندگان امروزی را.
اولین بینندگان جدینند در خنندمت همگننان بودننند ،زیننرا »دیدنشننان« را بننر
سننوی حیننات بخننش فیوضننات متمرکننز مننی کردننند .سرشننار ازعشننق و
مهربانی بودند .ولی این مانع چرخش آنان نشد .آنان نیننز چننون بینننندگان
کهن که سرشار از اندوه بودند ،آسیب پذیر بودند.
گفت که برای بینندگان جدید امروزی ،تحمل ناپذیر است که درست
چون افرادی که هرگز در طول زندگیشان هدفی نداشته اننند ،بعنند از یننک
عمر زندگی همراه با نظم و تلش درجا بزنند.
دون خوان گفت کننه ایننن بینننندگان جدینند پننس از آنکننه سنتشننان را
دوباره برقرار ساختند ،دریافتند کننه دانننش بینننندگان کهننن دربناره نیننروی
چرخان کامل بوده است .بینندگان کهن در مرحله ای نتیجه گرفتننه بودننند
که در واقع این دو خصوصیت متفاوت یک نیرو اسننت .ویژگننی غلتننان کننه
منحصرا به نابودی و مرگ می انجامد و ویژگی دورانی که از سوی دیگننر
به حیات و آگاهی ،کمال و عزم منتهی مننی شننود .بننا ایننن حننال بینننندگان
کهن تصمیم گرفته بودند که فقط با ویژگی غلتان سروکار داشته باشننند.
سپس توضیح داد:
-بینندگان جدید که به صورت دسته جمعی خیره می شدند ،قادر به
»دیدن« تفاوت ویژگی غلتان و ویژگی دوران شدند» .دیدننند« کننه هننر دو
نیرو با هم آمیخته اند ،ولننی یکننی نیسننتند .نیننروی دوران درسننت قبننل از
نیروی غلتان به سراغمان می آید .آنها آنقنندر بننه یکنندیگر نزدیننک اننند کننه
گویی یکی هستند.
آن نیرو را به این دلیل نیروی دوران می نامند که به صننورت حلقننه هننا و
دوایر نخ مانند رنگین ظنناهر مننی شننود .براسننتی چیننز حساسننی اسننت و
درست چون نینروی غلتنان ،امننا بنه منظنور دیگننری ،بنی وقفننه بنه تمنام
موجودات زنده اصابت می کند .به آنان برخورد می کننند تننا نیننرو ،جهننت،
آگاهی و حیات بخشد.
بینندگان جدید کشف کردند که تعادل این دو نیرو در تمام موجودات زنده
بسیار حساس است .اگر در لحظه خاصی شخص احساس کند که نیروی
غلتان شدیدتر از نیروی دورانی به او اصابت می کند ،یعنی تعادل به هننم
خورده است .از آن به بعد نیروی غلتان هرچه شدیدتر اصابت می کند تننا
ترک خوردگی موجود زنده را می شکند و او را وادار به مردن می کند.
او افزود از آنچه که مننن گننوی آتشننین نامیننده ام ،حلقننه ای رنگیننن
خارج می شود که دقیقا به اندازه موجود زنده چون انسان ،درخت ،جرم
و یا همزاد است .پرسیدم:
-حلقه ها اندازه های متفاوتی دارند؟
به اعتراض گفت:
-حرفهای مرا به مفهننوم لغننوی برداشننت نکننن! بننه معنننای واقعننی
کلمه هیچ حلقه ای وجود ندارد ،بلکه نیروی دورانی است که به بینندگانی
که »رویا می بینند« ،احساس وجود حلقه ها را می دهد .آنها اندازه هننای
متفاوت نیز ندارند .نیرویننی تقسننیم ناپننذیر اسننت کننه بننا همننه موجننودات
زنده ،اعم از ارگانیک و غیرارگانیک مناسب است.
-چرا بینندگان کهن بر ویژگی غلتان تمرکز می کردند؟
-زیرا یقین داشتند که زننندگی آنهننا بننه »دینندن« آن وابسننته اسننت.
مطمئن بودند که »دیدنشان« پاسخگوی سننوالت کهننن آنهننا خواهنند بننود.
می دانی ،فکر می کردند که اگر پرده از اسرار نیننروی چرخننان بردارننند،
آسیب ناپذیر و جاودانی می شوند .غم انگیز اینجاست که بننه هرحننال بننه
طریقی پرده از اسرار برداشتند ،با وجود این نه آسیب پذیر ماندننند و نننه
جاودانی.
وقتی که بینندگان کهن متوجه شدند غیرممکن است تا هنگامی که انسان
پیلننه ای دارد بننرای جاوینند ماننندن زحمننت بکشنند ،همننه چیننز را دگرگننون
کردند.
دون خوان توضیح داد ،این طور به نظر می رسد که بینندگان کهننن
هرگز درنیافتند که پیله انسانی ظرفی است و نمی تواند برای همیشه در
برابر یورشهای مداوم نیروی چرخان تاب آورد .با وجود همننه دانشننی کننه
انباشته بودند ،در پایان محققا وضع بهتری نداشتند و شاید هم بدتر از یک
انسان معمولی بودند.
-از چه نظر بدتر از یک انسان معمولی بودند؟
-معرفت خارق العاده آنان مجبورشان کرد کننه ایننن امننر را بنندیهی
بپندارند که انتخاب آنان درست بوده است .پس »تصمیم گرفتننند بننه هننر
قیمتی که باشد ،زنده بمانند«.
دون خوان به من نگریست و لبخندی زد .با این مکث نمایشننی مننی
خواست چیزی بگوید که نتوانستم حدس بزنم .تکرار کرد:
» -زننده مانندن را برگزیدنند« .درسنت مثنل اینکنه تصنمیم بگیرنند
درختی شوند تننا تقریبننا بننا ایننن نوارهننای بننزرگ دسننت نیننافتنی دنیاهننایی
بسازند.
-منظورت چیست ،دون خوان؟
-منظورم این است که بجای اینکه بگذارند تا نیروی چرخان آنهننا را
برای بلعیده شدن در منقار عقاب بگرداند ،از آن برای جابجایی پیوننندگاه
خود به وضعیتهای تصورناپذیر »رویا« استفاده کردند.
فصل پانزدهم
رزمندگان با مرگ
حدود ساعت دو بعد از ظهر به خانه خنارو رسیدم .من و دون خوان
گفتگویمان را از سر گرفتیم و آنگاه دون خوان مرا در حالت ابرآگاهی
قرار داد و گفت:
-ابدا.
سرش بتدریج پایین افتاد و لحظه ای بعد انگار به خواب عمیقی فرو
رفت .چانه اش روی سینه قرار گرفت .خرناس می کشید.
می خواستم با صدای بلند بخندم .بعد متوجه شدم که خنارو به من خیره
شده است ،گویی با چشمان باز خوابیده بود .بین دو خرناس افزود:
-دلت نمی خواهد بدانی که چگونه این مردان وحشتناک مرگ را به
مبارزه می طلبیدند؟
-این لحظه بزرگی است .حامیم نیز در همین جا مچم را گرفت و مرا
میخکوب کرد .از او خواستم مثالی بزند و او نیز این کار را کرد .حال
بخواهی یا نخواهی ،می خواهم برایت مثالی بزنم.
-ولی آنان موفق شدند که با »قصد« مرگ را از خود دور کنند ،با وجود
این باید می مردند.
-بینندگان کهن برای بستن شکاف خود فنون عجیب و غریبی را بسط
دادند .آنها اساسا حق داشتند بپندارند که شکاف مویی شکل بادوام تر از
حفره کاسه مانند است.
خنارو در حالی که به ظاهر در خواب عمیقی فرو رفته بود زیر لب گفت:
از دون خوان پرسیدم که دلیل ترس شدید مرا می داند .او مرا به یاد
فرصت دیگری در همین اتاق انداخت که از من پرسیده بود آیا وقتی
خنارو در را باز کرده است ،متوجه ورود موجودات عجیب و غریب شده
ام .ادامه داد:
-آن روز پیوندگاهت خیلی عمیق در سوی چپ رفته و دنیای ترس آوری
ساخته بود .اما قبل هم به تو گفته ام که آنچه به یاد نمی آوری برای این
است که مستقیما به دنیای بسیار دوری می روی و از ترس خودت را
خیس می کنی.
خواستم اعتراض کنم که متوجه هیچ چیز نشده ام ،اما نتوانستم کلمی
برزبان آورم .مجبور شدم قبل از آنکه کلمه ای بگویم چند بار سینه ام را
صاف کنم .خنارو بلند شده بود و بآرامی در نزدیکی گردنم به پشتم می
زد ،گویی که داشتم خفه می شدم .سپس گفت:
و نشست تا بخوابد.
دون خوان گفت که بینندگان جدید علیه تمام اعمال عجیب و غریب
بینندگان کهن طغیان کردند و آنها را نه تنها بیهوده ،بلکه برای تمامیت
هستیمان مضر دانستند و تا آنجا پیش رفتند که آن فنون را از برنامه
آموزشی سالکان جدید حذف کردند و تا نسلها اسمی از این فنون برده
نمی شد.
در اوایل قرن هیجدهم ،ناوال سباستین ،عضوی از گروه مکتب مستقیم
ناوالهایی که دون خوان به آن تعلق داشت ،موجودیت این فنون را
دوباره کشف کرد .پرسیدم:
-برای بستن شکافم به کمی انرژی نیاز دارم .کمی از انرژیت را به من
می دهی؟
-من به انرژی تو نیاز دارم ،زیرا یک ناوالی .بیا مخفیانه از اینجا برویم.
-ناوال سباستین عجایبی درباره بینندگان کهن دریافت .او ،اولین کسی
یود که دانست آنها واقعا چقدر عجیب و غریب و گمراه بوده اند .قبل از
او ،آن دانش آوازه ای بیش نبود.
در پای تپه عظیم بی آب و علفی توقف کردیم .دون خوان به کوههای
دوردست جنوبی اشاره کرد و گفت که بین محلی که ایستاده ایم و
شکافی طبیعی که در یکی از آن کوهها ،شکافی که چون دهانی باز می
ماند ،دست کم هفت محل وجود دارد که بینندگان کهن در آنجا تمام
قدرت آگاهیشان را متمرکز می کردند.
دون خوان گفت که بینندگان کهن نه تنها باهوش و جسور ،بلکه کامل
موفق بودند .افزود که حامیش به او و خنارو محلی را که بینندگان کهن
تحت تاثیر عشق به زندگی ،خود را زنده دفن می کردند و عمل با
»قصد« ،نیروی چرخان را از خود دور می کردند به آنها نشان داده
است .ادامه داد:
-در این مکانها چیز چشمگیری وجود ندارد .بینندگان کهن کوشش می
کردند اثری از خود برجای نگذارند .تنها یک منظره است .شخص باید
»ببیند« تا بداند که این مکانها کجا هستند.
گفت که نمی خواهد به این مکانهای دوردست برود ولی می خواهد مرا
به نزدیکترین آنها ببرد .اصرار کردم بدانم که ما در آنجا به دنبال چه
هستیم .گفت که می خواهیم بینندگان مدفون شده را »ببینیم« و برای
این کار باید تا تاریکی شب زیر بوته ای سبز پنهان شویم .بوته ها را
نشان داد؛ حدود هشتصد متر دورتر و برفراز شیب تندی قرار داشتند.
نمایش خیلی مضحکی بود .دون خوان از شدت خنده نزدیک بود روی
زمین بیفتد .پس از آنکه خنارو نزد ما بازگشت و دوباره به خواب رفت،
دون خوان گفت:
لحظه ای سکوت کرد ،گویی فکر می کرد بعد چه بگوید .خنارو با آهنگ
منظمی خرناس می کشید.
دون خوان گفت که چقدر برای او آسان است که نقاط ضعف بینندگان
کهن را بیابد و با این حال با کمال صداقت باید بگوید که او هرگز از
تکرار این مطلب که چقدر کارهای آنها شگفت آور بوده است ،خسته
نمی شود .گفت که آنها زمین را به طور کامل درک کردند .نه تنها نیروی
محرکه زمین را کشف و از آن استفاده کردند ،بلکه کشف کردند که اگر
مدفون شده بمانند ،پیوندگاهشان فیوضاتی را همسو می کند که به طور
عادی دست نیافتنی هستند ،و این همسویی ،قابلیت عجیب و وصف
ناپذیر زمین را به کار می اندازد تا ضربات پیوسته نیروی چرخان را
منحرف کند .در نتیجه ،آنها عجیب ترین و پیچیده ترین فنون را برای دفن
کردن خودشان بسط دادند تا خود را برای مدت بسیار طولنی دفن کنند
بدون آنکه آسیبی بر آنها وارد آید .آنان در مبارزه با مرگ آموختند که
چگونه این زمان را تا هزاران سال طولنی کنند.
روزی ابری بود و شب بسرعت فرا رسید .در لحظه ای همه چیز در
تاریکی فرو رفت .دون خوان بلند شد و من و خناروی خوابگرد را به
صخره صاف و عظیم بیضی شکلی برد که از لحظه ای که به آن مکان
رسیده بودیم ،نظرم را جلب کرده بود .شبیه صخره صافی بود که قبل
دیده بودیم ،اما آنچنان بزرگتر بود که این فکر از خاطرم گذشت که این
صخره را با تمام عظمتش عمدا به آن مکان آورده اند .دون خوان گفت:
-این مکان دیگری است .این تخته سنگ عظیم را به عنوان دامی اینجا
گذارده اند تا توجه انسانها را به خود جلب کند .دلیلش را بزودی می
فهمی.
لرزشی از جسمم گذشت .فکر کردم دارم از حال می روم .می دانستم
که بی تردید بیش از حد واکنش نشان می دهم و می خواستم درباره آن
چیزی بگویم که دون خوان با نجوای گرفته ای به حرفهایش ادامه داد و
گفت از آنجا که خنارو در حال »رویا دیدن« است ،به اندازه کافی بر
حرکت پیوندگاهش تسلط دارد تا آن را حرکت دهد و می تواند به
فیوضات خاصی دست یابد که تمام چیزهای اطراف تخته سنگ را بیدار
کند .توصیه کرد که پیوندگاهم را به حرکت درآورم و از پیوندگاه خنارو
پیروی کنم .گفت به شرطی می توانم این کار را انجام دهم که ابتدا
»قصد« پایدارم را برای حرکت دادن آن آماده کنم و سپس بگذارم که
سمت حرکت آن توسط شرایط مشخص شود.
لحظه ای سکوت کرد و سپس افزود که تنها خطری که برایم وجود دارد،
این است که بینندگان مدفون شده بناچار سعی خواهند کرد که مرا تا
سرحد مرگ بترسانند .توصیه کرد که آرامش خود را حفظ کنم و در
مقابل ترس از پا نیفتم ولی حرکات خنارو را دنبال کنم.
-از اینجا برویم .واقعا پشیزی برای دیدن مثال پوچ بینندگان کهن ارزش
فایل نیستم.
-خیلی دیر شده است .حتی اگر سعی کنیم بگریزیم ،دو بیننده و
همزادهایشان در نقطه دیگری تو را از پای درخواهند آورد .از هم اکنون
به دور ما حلقه زده اند .درست در این لحظه شانزده آگاهی بر تو
متمرکز شده است.
می خواستم برگردم و جانم را نجات دهم اما دون خوان بازویم را نگاه
داشت و به آسمان اشاره کرد .متوجه شدم که دگرگونی قابل توجهی در
میدان دیدم ایجاد شده است .بجای تاریکی قیرگون آنجا ،نور دلنشین
سحرگاهی به چشم می خورد .بسرعت چهار جهت اصلی را حدس زدم.
آسمان سمت شرق به وضوح روشنتر بود.
-دارند می آیند!
چیزی مچ پای چپم را گرفت و در یک آن دنیا پیش چشمم سیاه شد .با
تمام وجودم سردی مرگ را حس کردم .دانستم که بر روی گیره ای
آهنی پا گذاشته ام ،شاید روی تله خرسی .قبل از آنکه از شدت ترس
فریاد گوشخراشی برکشم ،همه این افکار مثل برق از ذهنم گذشت.
دون خوان و دون خنارو با صدای بلند خندیدند .آنها حتی یک متر هم با
من فاصله نداشتند ولی من چنان وحشتزده بودم که متوجه آنها نشدم.
سعی کردم پایم را آزاد کنم .چنان سوزشی حس کردم که گویی سوزن
به پایم فرو می کردند .دون خوان پیاپی اصرار داشت که آواز بخوانم .او
و خنارو شروع به خواندن تصنیف عامیانه ای کردند .خنارو در حالی که
مرا از فاصله ای کمتر از پنج سانتیمتر می نگریست ،ابیات را به زبان
می آورد .آنها با صدایی گوشخراش و خارج از نت می خواندند .داشت
نفسشان بند می آمد و آنقدر بلند آواز می خواندند که به خنده افتادم.
دون خوان به من گفت:
خنارو گفت:
تنها کوششی فوق العاده مانع از بیهوشی من شد .احساس کردم حالم
به هم می خورد و بی اراده سعی کردم خم شوم ،ولی کسی با نیروی
فوق بشری بازو و گردنم را بدون اینکه درد بگیرد گرفته بود و مانع
حرکتم می شد .روی لباسهایم بال آوردم.
سپس افزود:
-دوباره آواز بخوانیم ،آوازی پر معنا بخوانیم .خواندن بولرو دیگر کافی
است.
بآرامی از هوشیاری و دقت نظر او تشکر کردم .با شندین آواز لوالنتینا
چنان به هیجان آمدم که گریه را سردادم.
اهمیتی ندارد
والنتینا! والنتینا!
تمام وجودم تحت تاثیر همبستگی شگفت انگیز ارزشها منقلب شد.
هرگز ترانه ای بر من چنین تاثیری نگذاشته بود .با شنیدن این اشعار که
قبل به نظرم بیانگر حالت احساسی پیش پا افتاده بود ،فکر کردم که
خصوصیات سالکان را فهمیده ام .دون خوان در ذهنم فرو کرده بود که
سالکان با مرگ که در کنارشان است زندگی می کنند و با آگاهی از
اینکه مرگ با آنهاست ،شجاعت رویارویی با هر چیز را پیدا می کنند.
دون خوان گفته بود که بدترین چیزی که می تواند برایمان رخ دهد این
است که باید بمیریم و از آنجا که سرنوشت ما تغییرناپذیر است ،آزادیم.
کسی که همه چیز را از دست داده است ،چیزی ندارد تا بترسد.
به سوی دون خوان و خنارو رفتم و آنان را در آغوش کشیدم تا قدردانی
و تحسین فراوان خود را نسبت به آنان بیان کنم.
آنگاه دریافتم که دیگر چیزی مرا نگرفته است .دون خوان بدون کلمی
بازویم را گرفت و مرا به سوی تخته سنگ صاف برد تا بنشینم .خنارو در
حالی که سعی می کرد با وضع راحتی بنشیند با لحنی شاد گفت:
تا آنجا که ادب اجازه می داد ،نزدیک آنها نشستم .لحظه ای نگران
وضعم شدم و بعد حالت تهوعم برایم بی معنا شد ،زیرا متوجه مردمی
شدم که به سوی ما می آمدند .نمی توانستم هیکل آنها را بروشنی
ببینم .اما توده ای از اشکال انسانی را تشخیص دادم که در تاریک و
روشن حرکت می کردند .آنها با آنکه می باید در آن ساعت فانوس یا
چراغ قوه ای به همراه داشته باشند ،چیزی با خود نداشتند .این جزئیات
به گونه ای مرا نگران کرد .نمی خواستم فکرم را به این مسئله متمرکز
کنم و عمدا شروع به تفکر منطقی کردم .فکر کردم که ما باید با صدای
آواز بلندمان توجه آنها را جلب کرده باشیم و می آیند تا ببینند چه خبر
است .دون خوان با دست روی شانه ام زد .با حرکت سرش مردانی را
نشان داد که پیشاپیش گروه بودند و گفت:
قبل از آنکه بتوانم ابراز کنم که اینها فقط دهقانان محلی هستند ،درست
در پشت سرم صدای خش و خشی شنیدم .با حالتی هراسان بسرعت
برگشتم .حرکتم آنقدر سریع بود که هشدار دون خوان را خیلی دیر
شنیدم .شنیدم که فریاد زد:
-برنگرد!
کلماتش صدایی بیش نبود .هیچ مفهومی برایم نداشت .وقتی که
برگشتم دیدم سه مرد عجیب و غریب بدشکل ،درست از صخره پشت
سرم ،بال می آیند .به سوی من می خزیدند .دهانشان به حالت کابوس
مانندی باز بود و بازوهایشان را دراز کرده بودند تا مرا بگیرند.
می خواستم از ته دل فریاد برآورم ،اما در عوض قارقار عذاب آوری از
گلویم خارج شد ،گویی چیزی نای مرا مسدود کرده بود .بی اراده روی
زمین غلتیدم و از دسترسشان دور شدم.
مردان بی درنگ متوقف شدند ،گویی مبهوت شده بودند .انگار با یکدیگر
حرف می زدند و مشورت می کردند .بعد یکی از آنان روی صخره پرید.
خنارو فریاد کشید:
-باید چه کنیم؟
ترس من به اوج شدت خود رسیده بود .بال و پایین پریدم و مثل حیوانی
غریدم .مرد روی زمین پرید .دون خوان گفت:
-به این دلقکها توجهی نکن! بیا مثل همیشه حرف بزنیم.
گفت که برای روشن شدن افکارم به آنجا رفته ایم و من به طور رقت
انگیزی کوتاهی می کنم .باید دوباره خود را سر و سامان دهم .باید قبل
از هر چیز بدانم که پیوندگاهم حرکت کرده است و اکنون فیوضات
تاریکی را وادار به تابش می کند .انتقال احساسات از حالت آگاهی
عادی به دنیایی که ساخته ام ،براستی مسخره است ،زیرا ترس تنها در
میان فیوضات زندگی روزمره مرسوم است.
به او گفتم اگر آن طور که می گوید پیوندگاهم جابجا شده باشد ،من
خبرهایی برایش دارم .ترس من خیلی بزرگتر و مخربتر از هر چیزی
است که تاکنون در زندگی روزمره ام مشاهده کرده ام .گفت:
-اشتباه می کنی .اولین دقت تو گیج شده است و نمی خواهد کنترل را
از دست بدهد ،همین و بس .احساس می کنم که می توانی مستقیما به
طرف این موجودات بروی و با آنها روبرو شوی و آنها با تو کاری
نخواهند داشت.
به طرز خارق العاده ای برای موجودات زرد چشم غمگین شدم.
خواستم آنان را لمس کنم ولی نتوانستم .نوعی باد آنان را با خود برد.
به دنبال دون خوان و خنارو گشتم ،آنجا نبودند .دوباره سیاهی قیرگون
شب حکمفرما بود .پیاپی نام آنها را صدا زدم .چند لحظه در تاریکی،
اطراف را جستجو کردم .دون خوان به کنارم آمد و مرا ترساند .خنارو
را ندیدم .گفت:
***
-از آنجا که آزاد بودی .هنگامی که ترس محو می شود ،بندهایی که ما را
گرفتار کرده است ،رهایمان می کند .همزاد پای تو را گرفته بود ،زیرا
مجذوب ترس حیوانی تو شده بود.
به او گفتم خیلی متاسفم که نمی توانم ادراکم را تایید کنم .خندید و
گفت:
-نگران این مسئله نباش .می دانی که چنین شناختهایی پشیزی نمی
ارزند .آنها در زندگی سالک هیچ ارزشی ندارند ،زیرا وقتی که پوندگاه
جابجا شود ،باطل می شوند.
-همزادها برای »دیدن« تو بیرون آمدند .از آنجا که انرژی ناچیزی دارند،
همیشه به کمک آدمها محتاج اند .چهار بیننده ،دوازده همزاد گردآورده
بودند.
-خودت واقعا باور می کنی که این بینندگان تولتک هنوز زنده باشند.
با کف دست به سه نقطه بدنم زد :روی استخوان لگن خاصره طرف
راستم ،در وسط پشت و زیر استخوانهای کتف و در قسمت فوقانی
عضله سینه راست.
بی درنگ گوشهایم شروع به زنگ زدن کردند .شیار باریک خون از
سوراخ بینی سمت راستم جریان یافت و چیزی در درونم رها شد .گویی
یک جریان انرژی در درونم مسدود شده بود و ناگهان حرکت را از سر
گرفت .پرسیدم:
-هیچ چیز ،ما به دنبال آنان بودیم .البته ،اولین باری که آنها را »دیدی«
متوجه میدان انرژیت شدند .وقتی که بازگشتی مصمم بودند که با تو
سوری برای خود بدهند.
-باید منظورت این باشد که زنده بودن آنها نیز چون زنده بودن
همزادهاست ،این طور نیست؟
-کامل درست است .آنها به هیچ وجه نمی توانند چون من و تو زنده
باشند .بی معنی است.
به توضیحاتش ادامه داد و گفت که اهمیتی که بینندگان کهن برای مرگ
قایل بودند ،آنان را وادار کرد که در جست و جوی عجیب و غریب ترین
احتمالت باشند .کسانی که همزادها را الگو قرار داده بودند ،بدون شک
در فکر خود آرزوی یافتن پناهگاهی را داشتند .و آن را در موضع ثابت
یکی از هفت نوار آگاهی غیر ارگانیک یافتند .در آنجا بینندگان خود را در
نقطه ای نسبتا امن حس می کردند .به هر حال توسط مانع تقریبا
نفوذناپذیری از دنیای روزمره جدا شده بودند ،توسط مانع ادراکی که به
وسیله پیوندگاه برپا می شود .سپس گفت:
و خندید .پرسیدم:
دون خوان توضیح داد از آنجا که لزم بود مبارزه طلبان مرگ را به من
نشان دهند ،او و خنارو با حقه ،آنان را تا حوالی دنیایمان کشانده بودند.
ابتدا موفق به جابجایی جانبی شده بودم و در نتیجه آنها را چون انسان
»دیده« بودم .ولی سرانجام موفق به جابجایی صحیح شدم که در نتیجه
رزمندگان با مرگ و همزادهایشان را به همان گونه که هستند »دیده«
بودم.
***
سحرگاه روز بعد دون خوان در خانه سیلویو مانوئل مرا به اتاق بزرگ
فراخواند تا درباره رویدادهای شب پیش گفتگو کنیم .خسته بودم و می
خواستم استراحت کنم و بخوابم .ولی دون خوان عجله داشت و بی
درنگ توضیحاتش را از سر گرفت .گفت که بینندگان کهن راهی یافته
بودند تا از نیروی چرخان استفاده کنند و توسط آن به جلو برده شوند.
در عوض آنکه در اثر یورشهای غلتک از پا درآیند ،با آن سیر کردند و
گذاشتند تا پیوندگاهشان را تا محدوده امکانات بشری جابجا کند.
دون خوان تحسین بی قید و شرط خود را در مورد اینچنین کار خارق
العاده ای ابراز کرد .اقرار کرد که هیچ چیز دیگری نمی تواند مانند غلتک
به پیوندگاه نیروی محرکه دهد.
از او درباره تفاوت نیروی محرکه زمین و نیروی محرکه غلتک پرسیدم.
توضیح داد که نیروی محرکه زمین فقط نیروی همسویی تجلیات کهربایی
رنگ است .این نیروی محرکه ای است که ابرآگاهی را به میزان
تصورناپذیری بال می برد .برای بینندگان جدید فوران آگاهی نامحدود
است که به آن آزادی مطلق می گویند.
گفت نیروی محرکه غلتک ،برعکس نیرویی مرگ آور است .پیوندگاه
تحت تاثیر غلتک به وضعیتهای جدید و غیرقابل پیش بینی حرکت می کند.
بدین ترتیب بینندگان کهن همیشه در سفرهایشان تنها بوده اند ،با
وجودی که اقدام تهورآمیز آنان پیوسته دسته جمعی بوده است .همراه
بودن با سایر بینندگان در سفرها تصادفی و معمول به معنای کشمکشی
برای کسب قدرت بود.
به دون خوان اقرار کردم که دلمشغولی بینندگان کهن – هرچه می
خواهد باشد – خیلی بدتر از افسانه های وحشت آور ترسناک است .با
صدای بلند خندید ،گویی حرفهایم باعث سرگرمیش می شد .بعد ادامه
داد:
-هر قدر هم که احساس انزجار کنی باید بپذیری که این شیطانها خیلی
باشهامت هستند .همان طور که می دانی من هیچ وقت آنها را دوست
نداشته ام ولی نمی توانم از تحسین آنان خودداری کنم .عشق آنها به
زندگی واقعا فراتر از فهم من است.
-دون خوان چگونه چنین چیزی می تواند عشق به زندگی باشد؟ چیز
نفرت انگیزی است.
-اگر این عشق به حیات نیست ،چه چیز دیگری می تواند انسان را تا
این حد پیش برد؟ آنها چنان بشدت به زندگی عشق می ورزیدند که نمی
خواستند از آن دست بردارند .من این مسئله را این گونه »می بینم«،
حامیم به گونه ای دیگر »می دید« ،معتقد بود که آنها از مردن می
ترسند ،این با عشق به زندگی تفاوت دارد .من می گویم از مردن می
ترسیدند ،زیرا زندگی را دوست داشتند.عجایب را »دیده« بودند ،و نه به
خاطر آنکه اعجوبه های کوچک و حریصی بوده اند .نه ،گمراه بودند ،زیرا
کسی آنان را به مبارزه نطلبید و چون کودکان نازپرورده به تباهی
کشانده شدند .اما شهامت و شجاعت آنان تمام و کمال بود.
آیا تو به خاطر حرص ،در ناشناخته خطر می کنی؟ به هیچ وجه ،حرص
تنها در دنیای زندگی روزمره موثر است .برای مخاطره در این تنهایی
وحشت آور ،شخص باید چیزی بیشتر از طمع داشته باشد .عشق،
شخص برای زندگی نیاز به عشق دارد ،برای دسیسه ،برای اسرار،
شخص به کنجکاوی سیری ناپذیر و جرئت زیاد نیاز دارد .به این
مزخرفات درباره اظهار تنفرت خاتمه بده! رنج آور است.
***
دون خوان حدود یکساعت مرا در اتاق تنها گذاشت .می خواستم به
افکار و احساساتم سروسامانی دهم .راهی برای این کار نیافتم .بدون
هیچ گونه شک و تردیدی می دانستم که پیوندگاهم در موضعی قرار
گرفته است که منطق بر آن نفوذی ندارد ،با وجود این من تحت تاثیر
نگرانیهای منطقی بودم .دون خوان گفته بود که به محض جابجایی
پیوندگاه به خواب می رویم .لحظه ای با خود اندیشیدم که آیا من به
نظر یک ناظر به خواب عمیقی فرورفته ام ،همان طور که خنارو به نظر
من به خواب رفته بود.
به محض بازگشت دون خوان این مطلب را از او پرسیدم .پاسخ داد:
-تو بدون آنکه مجبور به دراز کشیدن باشی کامل به خواب رفته ای .اگر
اکنون آدمهایی که در حالت آگاهی عادی هستند تو را ببینند ،به نظر آنها
کمی گیج و یا حتی مست می رسی.
-کس دیگری نیز مرگ را به مبارزه می طلبد .آنقدر به چهار نفری که
دیدی بی شباهت است که از رهگذر معمولی نیز تشخیص داده نمی
شود .او ،کار بیمانندی انجام می دهد ،هر وقت که دلش بخواهد قادر
است شکافش را باز و بسته کند.
-این رزمنده مرگ همان بیننده کهنی است که ناوال سباستین او را در
سال 1723پیدا کرد .ما سرآغاز مکتبمان را از آن روز به حساب می
آوریم ،تولد دیگر آن را .این رزمنده مرگ که قرنها بر روی زمین زیسته
است ،زندگی هر ناوالی را که با او برخورد می کرد ،تغییر می داد.
بعضی ها را بیشتر از دیگران .از آن روز سال 1723با تک تک ناوالهای
مکتب ما برخورد کرده است.
دون خوان خیره مرا نگریست .به طور عجیب و غریبی حیران شدم.
فکر کردم که حیرت ،ناشی از وضع دشوار من است .کامل درمورد
محتوای این داستان شک داشتم و در عین حال به طور کامل اعتقاد
داشتم که تمام حرفهایش واقعیت دارد .سرگردانیم را با او در میان
گذاشتم .دون خوان گفت:
-داریم از مطلب دور می شویم .ممکن است این طور به نظر رسد که
سعی دارم وجود آن مرد را به تو ثابت کنم .از این حرفها منظورم این
است که این بیننده کهن می داند چگونه با نیروی چرخان سروکار داشته
باشد .مهم نیست که وجود او را باور کنی یا نکنی .روزی برایت مسلم
خواهد شد که او مطمئنا در بستن شکاف خود موفق شده است .او از
انرژی که در هر نسلی از ناوال به عاریت می گیرد ،منحصرا برای بستن
شکاف خود استفاده می کند.
-راهی برای دانستن آن نیست .من با ناوال خولیان و ناوال الیاس که
هردو از نزدیک این مرد را دیده بودند ،صحبت کرده ام .هیچ یک چگونگی
آن را نمی دانست .او هرگز بروز نمی داد که چگونه شکافش را می
بندد ،فکر می کنم که پس از چندی باز شدن را از سر می گیرد ،ناوال
سباستین می گفت که وقتی این مرد را برای اولین بار دید خیلی ضعیف
و واقعا در حال مرگ بود .اما حامیم او را چون مردی جوان یافت که
محکم گام بر می داشت.
دون خوان گفت که ناوال سباستین به این مرد بی نام ،لقب »مستاجر«
داده بود ،زیرا آنها عهدی بسته بودند که بر اساس آن ،مرد انرژی می
گرفت و یا می شود گفت مسکنی می گرفت و در عوض اجاره اش را
به شکل خدمات و معرفت پرداخت می کرد .پرسیدم:
گفت که انرژی درون ما ،در فیوضات خاموش محصور است .قدرتی بی
حد و حصر و وسعتی بی حساب دارد .اگر فرض کنیم انرژی که در
مشاهده و ادراک و اعمال دنیای روزمره ما به کار می رود ،محصول
همسویی کمتر از یک دهم فیوضاتی است که در پیله بشر محصور است،
تنها می توانیم وسعت این نیروی خارق العاده را به طور مبهم تعیین
کنیم .ادامه داد:
-با ترک دادن شکاف ناوال .پیوندگاه ناوال را حرکت می دهد تا شکاف
کمی باز شود .وقتی انرژی فیوضاتی که به تازگی همسو شده اند از
طریق این گشودگی آزاد شد ،آن را در شکاف خود جای می دهد.
قالب انسان
بلفاصله پس از ناهار من و دون خوان مشغول صحبت شدیم .بدون هیچ مقدمه ای شروع
به صحبت و اعلم کرد که حرفهایش تمام شده است .گفت که تمام حقایق مربوط به آگاهی
را که بینندگان کهن کشف کرده بودند با دقت و به تفصیل با من در میان گذاشته است.
همچنین تاکید کرد که اکنون نظمی را که بینندگان کهن به این حقایق داده اند می شناسم.
گفت که در آخرین جلسات توضیحاتش گزارش مفصلی درباره دو نیرویی که به حرکت
پیوندگاهمان کمک می کند ،داده است .این دو نیرو ،نیروی محرکه زمین و نیروی چرخان
است .همچنین سه فن »کمین و شکار کردن«» ،قصد« و »رویا دیدن« را که بینندگان جدید
آن را مدون ساخته اند و اثرات آن را بر حرکت پیوندگاه توضیح داد .گفت:
-اکنون قبل از آنکه توضیحاتم درباره تسلط بر آگاهی کامل شود ،تنها کاری که باید انجام
دهی ،شکستن مانع ادراکت می باشد .باید پیوندگاهت را خودت و بدون کمک کسی جابجا و
نوار بزرگ فیوضات دیگر را همسو کنی.
اگر این کار را نکنی ،همه چیزهایی را که آموخته و با من انجام داده ای حرف مفتی بیش
نخواهد بود و کلمات ارزش چندانی ندارند.
گفت وقتی که پیوندگاه حرکت کند و از وضعیت همیشگی اش دور شود و به عمق معینی
برسد ،مانعی را می شکنم که برای لحظه ای قابلیتش را در همسویی فیوضات مختل می
کند .ما آن را به عنوان لحظه خلء دید و ادراک احساس می کنیم .بینندگان کهن این لحظه
را دیوار مه نامیدند ،زیرا هر بار که همسویی فیوضات متزلزل شود ،توده مه پدیدار می
گردد.
گفت که سه شیوه ارتباط با این پدیده وجود دارد .می شود آن را به طور انتزاعی به عنوان
مانع ادراک در نظر گرفت؛ می شود آن را به عنوان شکافتن دیوار کاغذی سخت و محکمی
با تمام جسم احساس کرد و یا می شود آن را چون دیواری از مه »دید«.
در طول کارآموزیم با دون خوان ،او بارها مرا راهنمایی کرده بود تا این مانع دید و ادراک
را »ببینم« .در آغاز از اندیشه دیوار مه خوشم آمده بود .دون خوان به من هشدار داده بود
که بینندگان کهن نیز ترجیح داده بودند آن را به این شیوه »ببینند« .گفته بود که خیلی سهل
و راحت است اگر آن را چون دیوار مه »ببینیم« ،اما این خطر بزرگ را نیز دارد که چیز
درک ناپذیری را به چیز تیره و شومی بدل کنیم .به همین علت توصیه اش این بود که در
عوض آنکه چیزهای درک ناپذیر را در فهرست دقت اول وارد کنیم ،بگذاریم تا درک ناپذیر
بمانند.
پس از احساس آسایشی از »دیدن« دیوار مه ،بایستی با دون خوان موافقت می کردم که
بهتر بود ،دوران گذار را به عنوان یک تجرید درک ناپذیر بپذیرم ،اما بعد برایم غیرممکن
شد که تمرکز آگاهیم را برهم زنم .هربار که در وضعیتی قرار می گرفتم تا مانع دید و
ادراک را بشکنم ،دیوار مه را »می دیدم«.
در گذشته یک بار به دون خوان و دون خنارو شکایت کرده بودم که گرچه دلم می خواهد
آن را چون چیز دیگری »ببینم« ،ولی نمی توانم این وضع را تغییر دهم .دون خوان گفته
بود که این مسئله را بخوبی می فهمد ،زیرا بیمارگونه و محزونم و از این لحاظ با یکدیگر
تفاوت داریم .او زنده دل و اهل عمل است و علقه ای به فهرست انسانی ندارد .برعکس،
من نمی خواهم فهرستم را به دور اندازم و در نتیجه سنگین و گرفته هستم و اهل عمل
نیستم .انتقاد تند او مرا تکان داده و افسرده کرده بود و خیلی اندوهگین شده بودم .دون خوان
و دون خنارو آنقدر خندیده بودند که اشک بر گونه هایشان غلتیده بود.
خنارو افزوده بود که مهمتر از همه اینکه من کینه توز و حسودم وتمایل به افزایش نیرو
دارم .هردو چنان بشدت قهقهه خنده را سر داده بودند که عاقبت مجبور شدم من نیز با آنان
بخندم.
سپس دون خوان به من گفته بود که تمرینات مربوط به رویارو شدن با دنیاهای دیگر ،به
پیوندگاه این امکان را می دهد که در جابجایی تجربه کسب کند .همیشه از خود پرسیده بودم
چگونه نیروی محرکه لزم را برای جابجایی پیوندگاهم از موضع عادی آن بدست آورم .در
گذشته وقتی که از او در این باره سوال کرده بودم ،خاطرنشان کرده بود که چون همسویی
نیرویی است که در هر چیزی دخالت دارد» ،قصد« پیوندگاه را وادار به جابجایی می کند.
دون خوان به یادم آورد که به تفصیل در مورد یکی از استوارترین ویژگیهای فهرست ما،
یعنی اندیشه خدا صحبت کرده است .گفت که این ویژگی به چسبی قوی می ماند که پیوندگاه
را در وضعیت اصلی خود نگاه می دارد .اگر بخواهم با نوار بزرگ دیگری از فیوضات به
دنیای واقعی دیگری دست یابم ،باید بناچار مرحله ای را پشت سر گذارم تا پیوندگاهم از
تمام وابستگیها رها شود .گفت:
-این مرحله »دیدن« قالب انسان است .بایستی امروز بدون هیچ کمکی این کار را انجام
دهی.
از گفتن این مطلب که نمی دانم از چه صحبت می کند خودداری کردم .وقتی که می گفت
من قالب انسان را »دیده ام« ،پس حتما درست می گفت ،گرچه که کوچکترین تصویری از
ماهیت آن نداشتم .متوجه شد که از مغزم چه می گذزد .لبخند پرمعنایی به من زد و سرش
را متفکرانه تکان داد و گفت:
-قالب انسان دسته عظیم فیوضات نوار بزرگ حیات ارگانیک است .به آن قالب انسان می
گویند ،زیرا این دسته تنها درون پیله انسان پدیدار می شود.
قالب انسان بخشی از فیوضات عقاب است که بینندگان بدون اینکه خطری متوجه آنها شود،
می توانند مستقیما آن را »ببینند«.
قبل از آنکه دوباره صحبت را از سر گیرد ،سکوتی طولنی حکمفرما شد .سپس گفت:
-آخرین وظیفه در راه تسلط بر آگاهی ،شکستن مانع ادراک است .برای اینکه پیوندگاهت
را به این وضعیت جابحا کنی ،بایستی به اندازه کافی نیرو جمع کنی .به خود آی! آنچه انجام
داده ای به یاد آور.
بیهوده کوشیدم تا قالب انسان را به یاد آورم .احساس نومیدی آزاردهنده ای کردم که بزودی
به خشم واقعی بدل شد .نسبت به خود ،به دون خوان و به همه کس خشمگین بودم.
دون خوان نسبت به خشمم بی تفاوت ماند .با لحن عادی گفت که خشم من واکنش طبیعی
نسبت به تردید پیوندگاه در مورد جابجایی است که بر طبق فرمان باشد .گفت:
-مدت مدیدی طول خواهد کشید تا بتوانی این اصل را به کار بندی که فرمان تو فرمان
عقاب است .این جوهر تسلط بر »قصد« است .فعل به خودت فرمان بده که حتی در بدترین
لحظات شک و تردید کج خلق نشوی .این روندی آرام است که فرمان شنیده و گویی که
فرمان عقاب است اطاعت شود.
همچنین گفت که ناحیه بیکرانی از آگاهی میان موضع عادی پیوندگاه و موضعی که دیگر
در آنجا شک و تردیدی نیست قرار دارد و این همان مکانی است که مانع دید و ادراک در
آنجا ظاهر می شود .در این ناحیه بیکران ،سالکان قربانی هر اشتباه تصورپذیری می شوند.
به من هشدار داد که مراقب باشم و اعتماد بنفسم را از دست ندهم ،زیرا دیر یا زود ناگزیر
با احساس غم انگیز شکست روبرو خواهم شد .ادامه داد:
-بینندگان جدید وقتی که بیصبری ،نومیدی ،خشم و اندوه به سراغشان می آید ،روش بسیار
ساده ای را توصیه می کنند .توصیه می کنند که سالکان چشمانشان را به هر جهتی که
دلشان می خواهد بگردانند .من جهت حرکت عقربه های ساعت را ترجیح می دهم.
حرکت چشمها پیوندگاه را برای لحظه ای جابجا می کند .این حرکت تو را تسکین می دهد.
این جانشین تسلط واقعی بر »قصد« است.
گله کردم که او وقت کافی ندارد تا در مورد »قصد« توضیح بیشتری دهد .به من اطمینان
داد و گفت:
-روزی همه اینها دوباره به سراغت خواهند آمد .هر مطلب ،مطلب دیگری را در پی
خواهد داشت .یک تلنگر کافی است تا همه چیز از درونت بیرون ریزد ،انگار در کمد
انباشته از لباسی در اثر فشار باز شود.
سپس بحث خود را در مورد قالب انسان از سر گرفت» .دیدن« آن ،بدون کمک دیگری
مسئله مهمی است .زیرا همه ما اندیشه های خاصی داریم که قبل از آنکه آزاد شویم ،باید
درهم شکنند .بیننده ای که برای »دیدن« ناشناختنی به ناشناخته سفر می کند ،باید بی عیب و
نقص باشد.
چشمکی زد و گفت که بی عیب و نقص باشد یعنی از فرضیات و ترسهای منطقی رها باشد.
اضافه کرد که فرضیات و ترسهای منطقی من در این لحظه مانع از آن می شود که
فیوضاتی را که باعث می شوند »دیدن« قالب انسان را به یاد آوردم دوباره همسو کنم.
توصیه کرد راحت باشم و چشمانم را بگردانم تا پیوندگاهم جابجا شود .چند بار تکرار کرد
چقدر مهم است که قبل از آنکه دوباره قالب انسان را »ببینم« به یاد آورم که آن را »دیده
ام« .به خاطر تنگی وقت جایی برای کندی همیشگی من نیست.
بنا به توصیه او چشمانم را حرکت دادم .تقریبا بلفاصله ناراحتیم را فراموش کردم و بعد
برق خاطره ای ناگهانی از ذهنم گذشت و به یاد آوردم که قالب انسان را »دیده ام« .این
واقعه سالها پیش در شرایطی روی داده بود که برایم اهمیت زیادی داشت ،زیرا از نقطه
نظر تربیت کاتولیکی من دون خوان چنان به مقدسات بی حرمتی کرده بود که هرگز نشنیده
بودم.
ضمن آنکه در دامنه تپه های صحرای سونورا گردش می کردیم ،همه چیز با مکالمه پیش پا
افتاده ای آغاز شده بود .داشت برایم توضیح می داد که از آموزش دادن به من چه قصدی
دارد .برای استراحت توقف کرده و بر دو تخته سنگ بزرگ نشسته بودیم .او به توضیح
روش آموزشهایش ادامه می داد و این مطلب مرا دلگرم کرد که برای صدمین بار به او
بگویم در این مورد چه احساسی دارم .مسلم بود که دیگر نمی خواست چیزی در این باره
بشنود .سطح آگاهیم را تغییر داد و گفت که اگر قالب انسان را »ببینم« ،کارهایی را که
انجام می دهد خواهم فهمید؛ و در نتیجه هر دو از سالها رنج و زحمت رهایی خواهیم یافت.
برایم به تفصیل توضیح داد که قالب انسان چیست .از آن به عنوان فیوضات عقاب صحبت
نکرد ،بلکه از الگوی انرژی حرف زد که برای نقش بستن کیفیات انسانی بر روی حباب
شفافی از ماده ای حیاتی به کار می رود .دست کم من این طور فهمیدم ،بخصوص پس از
آنکه با استفاده از تمثیلی مکانیکی قالب انسان را توصیف کرد .او گفت که قالب انسان به
قالب عظیمی شباهت دارد که پیوسته انسانها را قالب می زند ،گویی که این انسانها بر خط
زنجیر تولید انبوه ،از مقابل این قالب می گذرند.
با وضوح بسیار این روند را برایم مجسم کرد ،بدین ترتیب که با نیروی بسیار کف
دستهایش را بر هم کوفت ،گویی هر بار که دو نیمه قالب باهم جفت می شود ،یک انسان را
شکل می دهد.
همچنین گفت که هه انواع ،قالب خاص خویش را دارند و هر یک از موجودات این انواع
که بدین طریق شکل گرفته است ،ویژگیهایی دارد که خاص نوع خویش است.
بعد شروع به توضیح بیش از حد نگران کننده ای درباره قالب انسان کرد .گفت که بینندگان
کهن با صوفیان دنیای ما وجه مشترکی دارند .آنها قادر بودند قالب انسان را »ببینند« ،ولی
ماهیت آن را نمی فهمیدند .صوفیان طی قرون از تجربیات خود گزارشات تکان دهنده ای به
ما داده اند .اما این گزارشها با وجود زیبایی در اثر اعتقادی نادرست که بس عظیم و مایوس
کننده است خدشه دار شده که قالب انسان را خالقی قادر مطلق و واقف به همه چیز می داند.
تفسیر بینندگان کهن نیز چنین است .آنان قالب انسان را روح مهربان و حافظ بشر می نامند.
گفت که بینندگان جدید تنها کسانی هستند که هوشیاری »دیدن« قالب انسان و درک ماهیت
آن را دارند .آنان دریافته اند که قالب انسان خالق نیست و الگوی تمام ویژگیهای بشری است
که ما می توانیم فکرش را بکنیم و یا ویژگیهایی که نمی توانیم حتی تصورش را کنیم .قالب
معبود ماست ،زیرا همان چیزی هستیم که نقش می زند و نه به خاطر اینکه ما را از عدم به
وجود آورده و با تصور و تصویر خود ساخته است .دون خوان گفت که به نظر او به زانو
درآمدن در حضور قالب انسان نشانه نخوت و خودمحوری است.
با شنیدن توضیحات دون خوان به طور وحشتناکی نگران شدم .با وجودی که هرگز خود را
کاتولیک مومنی نمی دانستم ،از کفرگویی او تکان خوردم .در کمال ادب به حرفهایش گوش
می دادم ،با این حال دلم می خواست در داوریهای کفرآمیزش وقفه ای ایجاد گردد تا
موضوع صحبت را عوض کنم .اما او بی رحمانه به حرفهایش ادامه می داد و بر نقطه
نظراتش تاکید می ورزید .سرانجام حرفش را قطع کردم و گفتم من به وجود خداوند ایمان
دارم.
پاسخ داد که ایمان من بر اساس اعتقادی مذهبی است و در نتیجه ،این اعتقادی دست دوم
است که پشیزی نمی ارزد .گفت که ایمان من به وجود خداوند ،مثل ایمان سایرین بر پایه
روایات است و نه بر اساس عمل »دیدن«.
به من اطمینان داد که اگر قادر به »دیدن« بودم ،ناگزیر همان اشتباه صوفیان را مرتکب
می شدم ،زیرا هرکس که قالب انسان را »می بیند« ،بی اراده آن را خدا می پندارد.
تجربه صوفیانه را یک »دیدن« تصادفی می نامید ،امری بی نتیجه که به هیچ وجه معنایی
ندارد ،زیرا حاصل حرکت تصادفی پیندگاه است .مدعی بود که بینندگان کهن براستی تنها
کسانی هستند که می توانند درباره این مطلب بدرستی داوری کنند ،زیرا »دیدن« اتفاقی را
کنار گذاشته اند و قادرند هرچند بار که بخواهند قالب انسان را »ببیند«.
در نتیجه »دیده اند« آنچه ما خالقش می نامیم نمونه اصلی ایستای بشریت و فاقد قدرت
است ،زیرا قالب انسانی تحت هیچ شرایطی نمی تواند با مداخله به نفع ما ،به ما کمک کند،
یا خطاهای ما را مجازات کند و یا به طریقی به ما پاداش دهد .ما تنها ثمر نقش آن هستیم.
اثر وجود آن هستیم .قالب انسان دقیقا همان چیزی است که نامش به ما می گوید ،یک الگو،
یک شکل ،یک قالب که دسته خاصی از عناصر تار مانند را گرد هم می آورد .ما به آن
انسان می گوییم.
حرفهایش مرا در پریشانی شدیدی فرو برد ،ولی گویی اهمیتی به پریشانی واقعی من نمی
داد .با ادامه مطلبش درباره آنچه که گناه نابخشودنی بینندگان تصادفی می نامید که ما را
وادار می کند تا انرژی بلعوض خود را بر چیزی که به هیچ وجه قدرت انجام دادن هیچ
کاری را ندارد متمرکز کنیم ،همچنان مرا آزار می داد .هرچه بیشتر حرف می زد ،آزردگیم
افزونتر می شد .وقتی که آنقدر رنجیده خاطر شدم که نزدیک بود بر سرش فریاد بزنم ،مرا
به حالت ابرآگاهی عمیقتری فرستاد .به پهلوی راستم بین استخوان لگن خاصره و قفسه سینه
ام ضربه ای زد .این ضربه مرا به پرواز درآورد و به میان نوری تابناک فرستاد ،به میان
سرچشمه درخشان آرامترین و دلپسندترین سعادت جاودانی .آن نور ،پناهگاه و واحه ای در
تاریکی اطرافم بود.
از لحاظ ذهنی مدت نامحدودی این نور را »دیدم« .شکوه آن منظره ،فراتر از همه
چیزهایی است که می شود بر زبان آورد .با وجود این نمی توانستم بفهمم چه عاملی آن را
آنقدر زیبا کرده است .بعد این فکر به ذهنم رسید که از احساس هماهنگی ،احساس آرامش و
آسایش ،رسیدن و سرانجام محل امنی یافتن ناشی می شود .دم و بازدم خود را احساس می
کردم که در آرامش و راحتی انجام می گرفت ،چه احساس کمال باشکوهی! می دانستم که
خداوند مرا دوست دارد .خداوند عشق و بخشش بود .در آن نور غوطه ور شدم و احساس
کردم طاهر و آزادم .پیوسته می گریستم ،به ویژه به حال خود .در اثر منظره آن نور تابناک
احساس ناشایستگی و پستی کردم.
ناگهان صدای دون خوان را در گوشم شنیدم .گفت که باید از قالب فراتر روم ،قالب تنها یک
مرحله است ،یک توقفگاه بین راه که به مسافران دیار ناشناخته آرامش و آسایشی گذرا
ارزانی می دارد ،اما بی حاصل و ایستاست .بازتاب تصویری در آئینه و همزمان خود آئینه
است .و تصویر ،تصویر انسان است.
بشدت از حرفهای دون خوان خشمگین شدم و به کلمات موهن و کفرآمیزش اعتراض کردم.
می خواستم بگویم بس کند ،ولی نمی توانستم قدرت مقید کننده »دیدنم« را درهم شکنم .به
دام آن افتاده بودم ،گویی دون خوان دقیقا می دانست چگونه حس می کنم و می خواهم به او
چه بگویم .در گوشم گفت:
-نمی توانی به ناوال بگویی بس کند .این ناوال است که تو را قادر به »دیدن« می کند .این
فن ناوال است ،قدرت ناوال .ناوال راهبر است.
درست در این موقع متوجه چیزی در مورد این صدا شدم .با وجودی که خیلی به صدای
دون خوان شباهت داشت ولی صدای او نبود .بعلوه حق با صدا بود .محرک این »دیدن«
ناوال خوان ماتیوس بود .فن و قدرت او مرا وادار به »دیدن« خداوند می کرد .گفت که آن
خدا نیست و قالب انسان است .می دانستم که حق با او است .با این حال نمی توانستم آن را
بپذیرم .نه به خاطر آزردگی یا کله شقی ،بلکه تنها به خاطر احساس وفاداری شدید و عشق
به الوهیتی که در مقابلم بود.
در حالی که با تمام وجود به آن نور خیره شده بودم ،گویی نور متراکم شد و مردی را
»دیدم« .مردی درخشان که از او جذبه ای روحانی ،عشق ،فهم ،صمیمیت و حقیقت می
تراوید .مردی که مجموعه کاملی از تمام چیزهای خوب بود.
شور و اشتیاقی که از »دیدن« این مرد حس کردم ،فراتر از هر چیزی بود که تابه حال در
زندگیم احساس کرده بودم .به زانو درافتادم .می خواستم خدایی را که در قالب انسان درآمده
بود پرستش کنم ،ولی دون خوان جلو آمد و به قسمت چپ بالی سینه ام ،نزدیک استخوان
ترقوه ضربه محکمی زد و دیگر خدا را ندیدم.
احساس رنج برایم باقی ماند ،آمیزه ای از پشیمانی و سربلندی ،یقین و شک و تردید .دون
خوان مرا مسخره کرد .مرا مؤمن و بی دقت نامید و گفت که کشیش خوبی خواهم شد.
اکنون می توانم حتی نقش رهبری مذهبی را بازی کنم که تصادفا خدا را دیده است .با حالتی
طنزآمیز مرا تشویق کرد که شروع به موعظه و آنچه را که »دیده ام« برای همه توصیف
کنم.
خیلی گذرا اما به ظاهر با علقه جمله ای گفت که نیمی سوال و نیمی تایید بود .پرسید:
چیزی بیکران و وصف ناپذیر در من شروع به واضح شدن کرد و من به مرحله روشن
بینی عظیمی وارد شدم .دون خوان لبخندزنان افزود:
پس از آنکه آنچه به یاد آورده بودم برای دون خوان نقل کردم ،از او درباره چیزی سوال
کردم که همان لحظه از ذهنم گذشت و به نظرم عجیب آمد .برای »دیدن« قالب انسان،
ظاهرا پیوندگاهم جابجا شده بود .خاطره احساسات و دریافتهایم آنقدر زنده بود که احساس
بیهودگی مطلق کردم .هرچه انجام داده و احساس کرده بودم ،اکنون نیز حس می کردم .از
دون خوان پرسیدم چگونه امکان دارد که چنین ادراک روشنی را به کلی فراموش کرده
باشم .گویی هیچ چیز از آنچه که برایم رخ داده بود اهمیتی نداشت ،زیرا صرفنظر از
پیشرفتم در گذشته ،همیشه می بایست از نو شروع کنم .پاسخ داد:
-این فقط برداشتی احساسی است .سوءتفاهمی کامل .هر کاری که تو سالها قبل انجام داده
ای ،در فیوضات استفاده نشده معینی محبوس است .مثل روزی که تو را وادار به »دیدن«
قالب انسان کردم ،خودم دچار سوء تفاهمی واقعی شدم .فکر کردم که اگر آن را »ببینی«
قادر به درک آن خواهی بود .این سوء تفاهمی واقعی از جانب من بود.
دون خوان توضیح داد که خود را آدمی می داند که مطالب را دیر می فهمد .هرگز فرصتی
نداشته است تا عقیده اش را بیازماید ،زیرا نقطه استنادی نداشته است .وقتی که من آمدم و
او معلمی شد ،چیزی که کامل برایش تازگی داشت ،متوجه شد که هیچ راهی برای تسریع
فهمیدن نیست و حرکت پیوندگاه نیز در این مورد کفایت نمی کند ،او فکر کرده بود که کافی
است .بزودی متوجه شد که چون پیوندگاه معمول در خلل رویاها جابجا می شود و گاهی
اوقات به مواضع فوق العاده دوری می رود ،هر وقت که پیوندگاهمان را جابجا کنند ،همه
ما در به حال اول بازگرداندن آن استادیم .ما پیوسته خود را متعادل می کنیم و به کارهایمان
ادامه می دهیم ،گویی که اتفاقی نیفتاده است.
خاطرنشان ساخت که ارزش نتایج کارهای بینندگان جدید وقتی معلوم می شود که انسان
سعی کند پیوندگاه شخص دیگری را جابجا کند .بینندگان جدید می گویند که در این مورد
تلش به منظور تقویت ثبات پیوندگاه در حالت جدید از اهمیت زیادی برخوردار است .این
را تنها روش آموزشی می دانند که ارزش بحث کردن را دارد .می دانستند که این مرحله
ای طولنی است و باید کم کم بآهستگی اجرا شود.
دون خوان گفت که در آغاز کارآموزیم بنا بر توصیه بینندگان جدید از گیاهان اقتدار استفاده
کرده است .آنها به تجربه و با »دیدن« می دانستند که گیاهان اقتدار ،پیوندگاه را از جایگاه
عادی خویش تکان داده و خارج می کنند .اثر گیاهان اقتدار بر پیوندگاه ،در واقع خیلی شبیه
اثر رویاهاست .رویاها آن را حرکت می دهند ولی گیاهان اقتدار در مقیاسی عظیم تر و
عمیق تر آن را جابجا می کنند .سپس استاد از تاثیرات مختل کننده چنین جابجایی استفاده می
کند تا این مفهوم را در کارآموز تقویت کند که ادراک این دنیا هرگز درک غایی نیست.
سپس به یاد آوردم که من در طی سالیان پنج بار دیگر قالب انسان را »دیده ام« .هر بار از
بار قبل کمتر هیجان زده می شدم .با این حال هرگز این واقعیت را درنیافته بودم که همیشه
خدا را به صورت مذکر »می دیدم« .عاقبت دیگر به صورت خدا نیامد و قالب انسان شد.
نه به خاطر حرفهایی که دون خوان گفته بود ،بلکه چون تصور خدای مذکر تحمل ناپذیر می
شد .آنگاه توانستم کلمات دون خوان را در این مورد بفهمم .آنها دست کم کفرآمیز و الحادی
نبودند ،حرفهایش بر اساس مفاهیم دنیای روزمره نبود .حق داشت بگوید که بینندگان جدید
این مزیت را دارند که قادرند هر چند بار که دلشان بخواهد قالب انسان را »ببینند« ،اما
برای من مهمتر آن بود که آنان برای بررسی آنچه که »می دیدند« ،جانب اعتدال را نگاه
می داشتند.
از او پرسیدم که چرا همیشه قالب انسان را به صورت مذکر »می دیدم« .پاسخ داد که
پیوندگاهم ثبات لزم را نداشت تا کامل در وضعیت جدید خود باقی بماند و در نوار بشری
به طور جانبی جابجا شود .این ،مثل مورد »دیدن« مانع ادراک به شکل دیوار مه است.
آنچه پیوندگاه را وادار به جابجایی جانبی می کند ،اشتیاق یا نیاز تقریبا اجتنبا ناپذیری است
که چیزهای درک ناپذیر را به چیزهایی که برایمان آشناست برگردانیم :بدین ترتیب مانع
یک دیوار است و قالب انسان نمی تواند چیزی جز یک مرد باشد .او فکر می کرد که اگر
من زنی بودم ،قالب را نیز چون زنی می دیدم.
آنگاه دون خوان برخاست و گفت که وقت آن است که در شهر گردشی کنیم .باید قالب انسان
را در میان مردم »ببینیم« .ما در سکوت به سوی میدان به راه افتادیم ،ولی قبل از آنکه به
آنجا برسیم ،جریان انرژی مقاومت ناپذیری مرا در خود غوطه ور ساخت و من در طول
خیابان دویدم و به طرف خارج شهر رفتم .به پلی رسیدیم و درست در آنجا قالب انسان را
چون نوری درخشان ،گرم و کهربایی رنگ »دیدم« ،گویی انتظار مرا می کشید.
به زانو درآمدم ،نه از روی تقوا ،بلکه به خاطر واکنش جسمی ناشی از ترس آمیخته به
احترام .منظره قالب انسان از هر زمان دیگری شگفت انگیزتر بود .بدون کوچکترین نخوتی
حس کردم که نسبت به اولین باری که آن را »دیده ام« دگرگونی شدیدی در من ایجاد شده
است .به هر حال ،همه چیزهایی که »دیده« و آموخته بودم ،تنها این تاثیر را داشت که
معجزه ای را که در مقابل چشمانم بود بیشتر و عمیق تر تحسین کنم.
ابتدا قالب انسان بر پل به نظر آمد .بعد چشمانم را دوباره متمرکز کردم و »دیدم« که قالب
انسان از همه سو تا بینهایت بزرگ شد .پل ،فقط قشر ناچیزی بود .طرحی کوچک که بر
ابدیت افتاده بود .هیکل ناچیز مردمی که در اطرافم حرکت می کردند و با کنجکاوی بی
شرمانه ای مرا می نگریستند نیز چنین بود ولی من فراسوی دسترس آنان بودم .گرچه که از
همیشه آسیب پذیرتر بودم .قالب انسان هیچ قدرتی برای محافظت یا حمایت از من نداشت ،با
وجود این او را با چنان اشتیاقی دوست داشتم که حد و مرزی نمی شناخت.
فکر کردم آن چیزی را که دون خوان بارها برایم تکرار کرده بود فهمیده ام :عشق واقعی
نمی تواند حسابگرانه باشد .با خوشحالی بنده قالب انسان شدم ،نه به خاطر چیزی که می
توانست به من بدهد ،زیرا چیزی برای دادن نداشت ،بلکه به خاطر عشق پاکی که نسبت به
آن داشتم.
احساس می کردم که چیزی مرا با خود می کشد و قبل از آنکه از حضورش محو شوم ،با
فریاد به قالب انسان قولی دادم ،ولی قبل از آنکه حرفهایم به انتها رسد نیروی مقتدری مرا
به کناری راند .ناگهان خود را در برابر پل یافتم ،زانو زده بودم و گروهی از دهقانان به من
می نگریستند و می خندیدند.
دون خوان به کنارم آمد و کمکم کرد تا بلند شوم و مرا پیاده به خانه بازگرداند.
***
-دو شیوه برای »دیدن« قالب انسان وجود دارد .می توانی آن را به شکل انسان یا نوری
»ببینی« .به جابجایی پیوندگاه بستگی دارد .اگر جابجایی جانبی باشد ،قالب ،یک انسان است
و اگر جابجایی در قسمت میانی نوار بشری باشد ،قالب نور است .تنها ارزش کار امروز تو
این بود که پیوندگاهت در قسمت میانی جابجا شد.
گفت موضعی که شخص از آنجا قالب انسان را »می بیند« خیلی نزدیک به موضعی است
که »کالبد رویا« و مانع ادراک در آنجا ظاهر می شود ،یه همین علت بینندگان جدید توصیه
می کنند که قالب انسان »دیده« و فهمیده شود .با لبخندی از من پرسید:
به او گفتم که مثل بنده بی ارزشی بودم که ارباب بی ارزشش را پرستش می کرد و با این
حال در اثر عشقی پاک ،باید عشقی جاودانه نیز وعده می دادم.
او همه این حرفها را مضحک یافت و آنقدر خندید تا به سرفه افتاد .گفت:
دلم نمی خواست که از نقطه نظراتم دفاع کنم ،عشق خود را به قالب انسان با آزادی و بدون
انتظار پاداش تقدیم کرده بودم .اهمیتی نداشت که وعده من بی ارزش باشد.
منبع
http://www.fire-within-inside.blogfa.com