Professional Documents
Culture Documents
مانيفست جمهوريخواهي - گنجي
مانيفست جمهوريخواهي - گنجي
اكبر گنج
ي
(زندان اوين ،فروردين )١٣٨١
دوشنبه ١٨شهريور ١٣٨١
ن كند ،يعني الن خودمان بايد «در حقوق بشر ،اين است كه هر ملتي بايد خودش سرنوشت خودش را تعيي
سرنوشت خودمان را تعيين كنيم .ما حق نداريم سرنوشت اعقابمان را تعيين كنيم ،اعقاب ما بعدًا ميآيند؛
خودشان سرنوشتي دارند ،به دست خودشان بايد باشد ،نه به دست من و شما».
(آيت ال خميني ،صحيفه امام ،جلد ششم ،ص )32
هر قرني و هر نسلي ،در همه حال ،بايد داراي همان آزادي عمل باشد كه قرون و نسلهاي قبل از آن داشتهاند.
بياساسي و خودبيني اين فكر كه كسي بخواهد پس از مرگ نيز حكومت كند ،از هر بيدادگري و استبدادي
مسخرهتر و تحملناپذير است ...من از حقوق زندگان دفاع ميكنم و ميكوشم تا از منزوي كردن ،خراب
كردن ،يا تضعيف آنان ،از سوي قدرت غاصب مردگان ،جلوگيري كنم .اما آقاي برك طرفدار قدرت مردگان
عليه حقوق و آزادي زندگان است ...كساني كه اين جهان را بدورد گفتهاند و آنان كه هنوز به وجود نيامدهاند،
نسبت به يكديگر فاصلهاي عظيمتر از آن دارند كه تصور انسان بتواند آن را دريابد .پس ،بين آنان چه امكان
تعهدي ممكن است وجود داشته باشد .چه قاعده يا اصلي را ميتوان وضع كرد براي آنكه از ميان دو موجود
خيالي ،كه يكي از حيات محروم شده و ديگري هنوز به گلشن زندگي پاي ننهاده است ،دو موجودي كه هرگز
نميتوانند در اين جهان يكديگر را ملقات كنند ،يكي مجاز باشد تا پايان جهان بر ديگري حكمفرمايي كند ...هر
چند قوانين به وسيله يك نسل وضع ميشود و در دست چندين نسل به قدرت اجرايي خود باقي ميماند ،اما
قوت اجرايي آن قوانين ادامه نمييابد مگر با رضامندي زندگان.
(تامس پين)
اگر هر نسلي حق تصميمگيري در مورد چگونگي حاكميت بر خود را دارد ،آنگاه هيچ نسلي موجه نخواهد
بود كه اين حق را از نسلهاي بعد از خود سلب كند .ممكن است نسلي دموكراسي را طرد نمايد ،يا به
ديكتاتوري رضايت دهد اما نسل بعد ،از اين حق مطلق برخوردار است كه چنين تصميماتي را فسخ نمايد.
بنابراين ،در عمل ،حاكميت مردمي انتقالناپذير است.
(آنتوني آربلستر)
ديكتاتوريهاي بسيار شخص گرايانه در برابر افشاگريهاي علني از سوي خوديهاي ناراضي آسيب پذيرند.
گزارشهاي «افشاگرانه» شرمآور دربارة انواع حكومتها ،اعم از دموكراتيك و غيردموكراتيك ،منتشر
شدهاند ،اما اين گزارشها ،به ويژه براي آن نظامهايي كه به شيوهاي اساسًا غيرمشروع حكومت ميكنند
خطرناك هستند .زيرا در اين موارد ،اين تنها نقطه ضعفهاي شخصي يا سوء استفاده رهبر از قدرت نيست
كه موشكافانه بررسي و افشا ميشود بلكه فساد شكل خود حكومت نيز بازگو ميگردد ...تلش براي خوشايندتر
ساختن اين گونه نظامها از طريق « مشروطهگرايي » و « اصلحگرايي اجتماعي » به آساني ميتواند توسط
خائني از حلقة دروني كه عريان بودن امپراطور را افشا ميكند نقش بر آب شود.
(مارك تامس)
نهضت اصلحطلبي پس از سالها مبارزه هنوز نتوانسته است به مطالبات اساسي و بر حق خود دست يابد.
پيروزي در چند انتخابات مهم ،در دست گرفتن كنترل قوه مجريه و قوه مقننه ،تبديل حاكميت به حاكميت دو
گانه؛ در عمل هيچ دستاوردي نداشته و بن بست ناشي از انسداد سياسي آنچنان بخش اصلحطلب حاكميت را
فلج و ناكارآمد كرده است كه ديگر هيچ اميدي به تحقق مطالبات از طريق اصلحطلبان حاكم نميتوان داشت
و لذا بخش وسيعي از جامعه گرفتار يأس ،نااميدي ،سرخوردگي و وادادگي شده است .در اين شرايط ،آيا راهي
براي برونرفت قابل تصور است؟ راه برون رفت از بن بست تصلب سياسي با تداوم حاكميت دوگانه ،و
كارآمد و مشروطه كردن آن امكانپذير نيست ،چرا كه امانتداران و حافظان نظام (محافظهكاران) خود راه آن
را بستهاند .اولً :كارآمد كردن حاكميت دوگانه ،كاري نشدني است ،چرا كه نزاعهاي فرسايشي ،ناكارآمدي
پويا ،زوال تدريجي و ...از جمله خصوصيات حاكميت دوگانهاند .اگر كارآمد نمودن حاكميت دو گانه به اين
معنا باشد كه بخشهاي مختلف حاكميت ملزم به رفتار در چارچوب قانون شوند تا ديگر بخش اقتدارگرا از
قدرت مطلقه برخوردار نباشد و لذا نتواند به سركوب مطالبات مردم بپردازد ،در صورت تحقق اين امر ،ديگر
حاكميت دو گانهاي باقي نخواهد ماند .ترجيحات و مطالبات مردم نميتواند مورد پذيرش محافظهكاران قرار
بگيرد ،چرا كه ممكن است مردم بگويند ما ،شما و قانون اساسيتان را نميخواهيم و بنا داريم نظامي كاملً
مردمسالر بنا نهيم .ولي بايد افزود كه در چارچوب قانون اساسي جمهوري اسلمي ،در بهترين شرايط
ميتوان به حاكميت دو گانه ناكارآمد دست يافت و در بدترين شرايط يك نظام تماماً اقتدارگرا نصيبمان خواهد
شد .ثانياً بخش اقتدارگراي حاكميت وقتي ناكارآمد است ،بخش اصلحطلب نظام را فلج كرده است ،اگر كارآمد
شود ،كل جنبش اصلحطلبي را نابود خواهد كرد .ثالثاً :هر گونه طرح و استراتژياي براي اصلحات ،اگر
بخواهد موفق باشد ،نيازمند همراهي نظري و عملي جريان روشنفكري است .استراتژي مشروطهخواهي و
كارآمد كردن حاكميت دوگانه ،نميتواند جريان روشنفكري را جذب نمايد .چرا كه مسائل و مشكلت اساسي
فرهنگي ـ اجتماعي ،اقتصادي را حل نشده باقي ميگذارد .رابعاً :رويكرد مشروطهخواهي به دليل عدم اجابت
مطالبات اكثريت جمعيت كشور (نسل جوان) ،حمايت نسل جوان را به دنبال نخواهد داشت .اگر هم بخواهد به
مطالبات نسل جوان پاسخ بگويد ،از اسلميتِ جمهوري اسلمي چيزي باقي نخواهد ماند و بدين ترتيب خود
زير آب خود (نظريه مشروطهخواهي) را ميزند( .توضيح اين مدعا در فصل سوم آمده است ).لذا تنها گسست
از اقتدارگرايي ميتواند گذار را ممكن سازد.
هر مدلي براي جايگزيني وضع حاضر ،بايد دقيق ،شفاف و بسط يافته باشد .وال مشكل انقلب 57دوباره
تكرار خواهد شد .در دوران قبل از انقلب ،تمامي معتقدان به اصلح ناپذيري نظام ،برسر تغيير نظام حاكم
وحدت داشتند از اين رو كليه مخالفان رژيم خود كامه شاه ،آزاديخواه محسوب ميشدند .ولي به دليل اينكه خود
دچار استبداد نظري بودند و با سلح استبداد نظري نميتوان يه جنگ استبداد سياسي رفت ،پس از پيروزي
انقلب ،نظامي دموكراتيك شكل نگرفت .هر كس با رژيمي خودكامه مبارزه كند و يا زنداني شود ،آزاديخواه
نيست .آزاديخواه ميبايست دقيقًا در نظام فكري و مباني نظري خود جايگاه آزادي و دموكراسي و حقوق بشر
را روشن نمايد .وگرنه ميتوان نظامي اقتدارگرا را كنار گذارد و رژيمي به مراتب خودكامهتر را جانشين آن
كرد .آزادي و دموكراسي و حقوق بشر نه تنها در گفتمان مسلط بر دهه پنجاه جايگاه روشني نداشت ،بلكه
بسياري از نظريه پردازان به صراحت و از موضعي كاملً ايدئولوژيك ،دموكراسي و آزادي را نفي
ميكردند .دموكراسي به شدت محكوم ميشد ،چون «يك رژيم ضدانقلبي است و با رهبري ايدئولوژيك جامعه
مغاير است» .گفته ميشد «سرنوشت انقلب را به دموكراسي رأيهاي بيارزش» نبايد واگذار كرد .بلكه
ايدئولوگها بايد «رهبري جامعه را به شيوة اصيل رهبري انقلبي ،و نه حكومت دموكراتيك ،ادامه دهند».
مردم نيازمند «شستشوي فكري»اند .لذا «ساختمان انقلبي جامعه به يك دوران طولني نيازمند است».
شستشوي فكري مردم چقدر زمان لزم دارد؟ «لنين ميگفت نيم قرن ،و انقلب فرهنگي چين معتقد است كه
هميشه » .انقلب در چنين بستر فكرياي زاده شد و به طور طبيعي ،مادر انقلب ،آبستن دموكراسي
نميتوانست باشد .ايدئولوگ انقلب ميخواست يك جامعه تحت كنترل و هدايت دايمي برپا كند كه به «قفس
آهنين» ِوبِر و «نظا ِم ديدهباني مشرف بر همه جا و همه كس» فوكو ،بيشتر شبيه بود تا به آزادسازي جامعه از
بند استبداد كهن و رژيم سلطاني .لذا در هر گونه طرحي بايد دقيقاً مشخص شود كه به دنبال جايگزين كردن
چه چيزي هستيم .اين امر نبايد «دموكراسي درس دادن» تلقي شود ،بلكه ارائه دقيق مدلهاي بديل ،امكان نقد و
انتخاب و گفتوگو را فراهم ميآورد .اكنون همه اصلحطلبان از مردمسالري دفاع ميكنند ولي دقيقاً
نميگويند مرادشان از مردمسالري چيست؟ شمار زيادي از اصلحطلبان تصريحاً يا تلويحاً اقتدارگرا هستند و
از مردمسالري فقط نام آن را يدك ميكشند و گمان باطل ميبرند كه مسائل و مشكلت كشور به صرف اينكه
آنها جايگزين جناح راست شوند ،رفع و حل خواهد شد .لذا تحرير محل نزاع ،يعني مفهوم مردمسالري ،گام
اول حركت اصلحي است .به گفته كراسمن« :اگر معناي واژههايي را كه به كار ميبريم به دقت و وضوح
ندانيم ،نميتوانيم درباره هيچ چيز به نحو سودمندي بحث كنيم .بيشتر مباحثات بيهودهاي كه همه وقتمان را بر
سر آن ضايع ميكنيم ،عمدتاً معلول اين واقعيت است كه هر كداممان نزد خود معاني مبهمي از الفاظي كه به
كار ميبريم در نظر داريم و فرض را بر اين قرار ميدهيم كه مخالفان ما نيز آن واژهها را به همان معاني به
كار ميبرند .اگر از اول الفاظ را تعريف كنيم ،بحثهايمان به مراتب سودمندتر خواهد بود».
نقد اين مكتوب از مدل مشروطهخواهي ،معطوف به مدل ارائه شده از سوي آقاي حجاريان است ،نه
صورتبنديهاي عقلً قابل تصور ديگري كه در آنها دقيقًا به مسائل و مشكلت و بحرانها پرداخته شده و براي
آنها چارهجويي شده باشد.
فصل اول
اهداف جنبش
روش بحث ما در اين بخش متكي به نظريه هنجاري است .نظريه هنجاري ،از منظر فلسفي ،به دنبال
گزارههاي اخلقي راهنماست و در كاربرد عينياش ،درپي درك تبعات و دللتهاي گزارههاي اخلقي برا
ي
رفتار واقعي سياسي است .نظريه سياسي هنجاري طريقهاي براي گفت و گو پيرامون نهادها بويژه آنهايي كه
مربوط به كار برد قدرت عمومي هستند ،و نيز رابطه ميان افراد و آن نهادها ،ميباشد .اين نظريه ،توجيهاتي
را كه براي ترتيبات سياسي موجود ارائه شده و همچنين ميزان توجيه پذيري ديگر ترتيبات ممكن را مورد
بررسي قرار ميدهد .بنيانهاي اخلقي دولت مهمترين موضوع مورد علقه اين نظريه ميباشد .در اين
چارچوب ،مسأله اهدافِ جنبش اصلحطلبي را دنبال خواهيم كرد:
1ـ جنبش اصلحطلبي معطوف به كدام اهداف است؟ اگر هدف اصلي اين نهضت ايجاد نظامي مردم سالر
باشد ،مردمسالري همان دموكراسي يا جمهوري تمامعيار است .اين گزاره را به صورت شرطيه بيان
كرديم ،چرا كه به گمان برخي جنبش اصلحطلبي معطوف به كار آمد كردن و تقويت نظام جمهوري اسلمي
بدون دموكراتيزه كردن دولت و جامعه است .برخي ديگر بر اين گمانند كه اصلحات يعني حل مسأله بيكاري
و مبارزه با فساد اقتصادي .برخي ديگر اصلحات را به ورود چپها به حكومت و تقسيم عادلنه قدرت بين دو
جناح راست و چپ ،تقليل ميدهند .حال اگر فرد يا گروهي بر اين تصور باشد كه جنبش آزاديخواهي معطوف
به ايجاد نظامي مردم سالر است ،در اين صورت ما مدعي هستيم كه مردمسالري همان دموكراسي است كه
در ايران در شكل سازماني جمهوري تمام عيار ،بهتر از ديگر اشكال ،ظاهر ميشود.
1ـ 1ـ بر مبناي روح افزونخواهي قدرت ،قدرت آناني را كه اعمال قدرت ميكنند وامي دارد تا اعمال آن را
بسط دهند .قدرت فسادآور است و قدرت مطلق فساد مطلق به دنبال ميآورد .لذا جمع آمدن وظايف سه گانه
(قانونگذاري ،اجرا و قضاوت) در يد قدرت يك تن ،متضمن خودكامگي است .توزيع قدرت شرط لزم التيام
جراحات جباريت است .تجمع همه قدرتها در دست يك تن ،امكان دادگري و انصاف را از او ميستاند.
خودكامگان ،حتي اگر بخواهند نميتوانند عادل باشند .اجراي عدالت توسط فردي كه داراي قدرت مطلقه است،
ناشدني است .قدرت نامحدود با عدالت تعارض دارد .اين گماني باطل است كه قدرت نامحدود را به فردي
عادل بسپاريم تا حكومت عدل مستقر شود .به محض اينكه فردي قدرت مطلق را در دست گرفت ،اولين چيزي
را كه از دست خواهد داد ،عدالت و انصاف است .اين مسأله الزاماً ناشي از بدخواهي دارندة قدرت مطلق
نميباشد .اگر عدل را استيفاي حقوق تعريف كنيم ،آن كس كه قدرت مطلق دارد ،قدرت تعريف حقوق را نيز
دارد .آنگاه حقوق را آن گونه كه خود ميخواهد يا عادلنه ميپندارد ،تعريف خواهد كرد .بنابراين در قدرت
مطلقه ،حاكم ،معيار بيروني عدل را از دست ميدهد و خود معيار عدل ميشود .در چنين شرايطي ،براي قادر
مطلق (حاكم) ،عدل از منظر ديگران ،مفهومي ندارد .اين است كه گفته ميشود وقتي همه قدرتها به كسي
داده شد ،قدرت عدالت ورزي از او گرفته ميشود .در عين حال ،نميتوان هيچ انساني را «آنقدر خوب» به
حساب آورد كه به هيچ وجه از قدرت مطلقه و فرمانروايي گستردة دولت سوء استفاده نكند .يكي از مهمترين
ارزشهاي اخلقي ،مهار كردن حكومت خودسرانه و محدود ساختن ترسي است كه حكومتها ميتوانند در دل
شهروندان بيفكنند.
1ـ 2ـ اصل تفكيك قوا براي مهار ،محدود كردن ،متعادل كردن و كارآمد ساختن دولت است .براساس اين
اصل:
1ـ 2ـ 1ـ حكومت بايد سه شاخه شود و هر يك از شاخهها يكي از وظايف تقنين و اجرا و قضا را به عهده
گيرند.
1ـ 2ـ 2ـ هر شاخه بايد محدود و مقيد به وظايف خود باشد و مجاز نيست در وظايف آن دو ديگر دخل و
تصرف كند ،مگر بالعرض ،يعني در بعضي موارد انجام وظايف يك قوه توسط قوه ديگر ،كارآمدتر و دقيقتر
است .مثل تهيه آئيننامههاي اجرايي توسط قوة مجريه كه در واقع وظيفه قوه مقننه است .يا ديوان اختلفات
روابط كار كه وظيفه قوه قضاييه است ولي قوه مجريه انجام ميدهد.
1ـ 2ـ 3ـ افراد شاغل در هر سه بخش بايد جدا باشند ،هيچ فردي مجاز نيست در آن واحد در بيش از يك شاخه
كار كند.
1ـ 3ـ وظايف اجرائيه و قضائيه ،نسبت به قوه مقننه ،ضرورتًا تبعياند :قوه اجرائيه به اين سبب اجرائيه است
كه بايد قوانين مصوب پارلمان را اجرا كند و قضاييه به اين دليل قضاييه است كه وظيفهاش داوري و فصل
خصومت ميان شهروندان و نيز ميان شهروندان و حاكمان براساس قوانين پارلمان است.
1ـ 4ـ نظام نظارت و كنترل ( : )checks and Balance Systemممكن است هر يك از قوا از حدود
قانوني مصوب قانون اساسي تجاوز نمايند و راه خودكامگي در پيش گيرند .چه كسي يا چه نهادي بايد پاسدار
قانون اساسي باشد و مانع از تجاوز قوا گردد؟ اگر گفته شود قانون اساسي نيازمند يك يا حتي چند نهاد نگهبان
قانون اساسي است ،در آن صورت اين پرسش مطرح ميشود كه چه كسي بايد مواظب نگهبانها باشد؟
نميتوان نگهبان يا نگهبانان قانون اساسي را كه ضرورتاً ماهيتي مافوق آن دارند ،توسط مرجع قانوني ديگري
مهار و در صورت تخطي مجازات كرد .لذا هر يك از قوا بايد وسايل اعمال نفوذ و نظارت بر ديگر قوا را در
اختيار داشته باشد .ساخت دروني نظام جمهوري چنان است كه هر قوه توسط قواي ديگر تعديل ميشود ،يعني
با نصب يك مرجع قانوني در همان سطح .از اين رو به هيچ وجه به عاملي كه از برون اعمال نظارت كند،
چيزي مثل نگهبان قانون اساسي ،نيازي نيست.
ل انساناند و لذا انسانشناسي جمهوري مدعي است كه نه فقط انسان كامل وجود ندارد ،بلكه تمام آدميان ،كام ً
ي آدميان جاهطلب و خطاكار طراحي شده جايزالخطا و جاهطلب .قانون اساسي جمهوري براي مهار خودكامگ ِ
است .يعني اصول آن بايد آنچنان دقيق ،صريح ،روشن و شفاف باشد كه مانع از آن شود كه متخلفان با استفاده
از مفاهيم گنگ ،مبهم و كشدار بتوانند راه خودكامگي و فساد در پيش گيرند.
بر اين اساس ،نظام نظارت و كنترل اين موضوع را بديهي فرض ميكند كه كارگزاران قواي مختلف در پي
حفظ و توسعه قدرت خويش خواهند بود .از آنجا كه هر حوزه حكومتي ،اختيار دخالت در بخشي از وظايف
اصالتاً محول شده به حوزة ديگر را در اختيار خواهد داشت ،چنانچه حوزة اخير از حدود خود تخطي نمايد
ضربهاي به قدرت آن حوزه وارد خواهد شد .پس ،با اين فرض كه تمام شاخهها به حفظ و بسط قدرت خود ميل
دارند ،هر كدام لجرم از تجاوز به قلمرو ديگري ،به علت ترس از مقابلة به مثل و خسارات احتمالي آن پرهيز
ميكنند .در نظامهاي دموكراتيك ،نظارت متقابل قوا منجر به محدوديت متقابل ميشود .مانند حق وتوي رئيس
جمهور يا كنترل قضايي.
ل وكالتي ،هيچ قدرتي از انتخاب مستثني نيست .حكومت 1ـ 5ـ در جمهوري مدرن به عنوان نظامي كام ً
جمهوري ،به موجب تعريف خود ،ايجاب ميكند كه تمامي حكومتگران به طور ادواري تابع انتخاب مجدد
باشند و در جريان هر انتخابي امكان بركناري آنان ،در جريان رقابتي تمامعيار ،وجود داشته باشد .انتخاب
ادواري و بدون استيناف تكليف زمامداران را روشن ميكند.
1ـ 5ـ 1ـ همه شهروندان بالغ حق دارند در انتخابات مشاركت كنند :حق انتخاب كردن و حق انتخاب شدن.
1ـ 5ـ 2ـ هيچ فردي را نميتوان به دليل اعتقادي ـ سياسي ـ مذهبي ـ نژادي از امكان شركت در انتخابات و
حق انتخاب شدن براي مناصب حكومتي محروم كرد.
1ـ 5ـ 3ـ قاعده جمهوري حكم ميكند كه تمامي مناصب در قواي مختلف انتخابي باشد ،و انتصابي بودن
استثناء باشد.
1ـ 5ـ 4ـ حاكمان بايد از طريق سازوكارهاي سياسي (يعني رأي مخفي ،انتخابات در فواصل منظم ،رقابت
نامزدان با يكديگر ،و مبارزه ميان جناحها) در برابر مردم تحت حكومت ،پاسخگو و مسئول باشند .هيچ چيزي
جز اين سازوكارها ،وسيلة رضايتبخشي براي گزينش و تفويض اختيار و كنترل تصميمهاي سياسي در
اختيار شهروندان نميگذارد .به ياري اين وسايل ايجاد تعادل بين اقتدار و آزادي امكانپذير ميشود.
1ـ 5ـ 5ـ افكار عمومي از طريق هيأت منصفه غيرحكومتي (مركب از شهروندان) درباره مجرم بودن يا
نبودن متهمان در كليه جرائم تصميمگيري ميكنند .عقل عرفي ملك قضاوت است.
1ـ 6ـ جمهوريهاي مدرن متكي به حقوق بشرند .پيوند بسيار مستحكمي بين مفهوم جمهوري و ايدة جهان
ي
حقوق بشر وجود دارد .اساساً جمهوري مدرن يك تنظيم قانوني براي رعايت حقوق بشر و شهروندان است.
جمهوري غيرملتزم (التزام نظري و عملي) به حقوق بشر ،جمهوري مدرن نيست .نظام جمهوري
(دموكراتيك) جامهاي است كه در حدِ قد و قامتِ «انسان محق» دوخته شده است و دولت مطلقه جامهاي است
كه در اندازة «انسان مكلف» دوخته شده است.
1ـ 7ـ جمهوري مدرن از نظر ايدئولوژيك بيطرف است .در اين جمهوري ،براساس فرايند تفكيك ساختاري ـ
كاركردي ،نهاد دولت از نهاد دين متمايز شده است .از منظر نظري نيز استدلل ميشود كه نه دين دولتي،
دين است و نه دولت ديني ،دولت .مردمسالري ديني (جمهوري ديني) مفهومي پارادوكسيكال است .نكته مهم
اين است كه دولت حق دخالت در دين را ندارد ولي دين مثل هر نهاد ديگر جامعه مدني ميتواند در سياست
جاري (يعني حكومت كردن ،نه نظريهپردازي سياسي) دخالت كند و انتقادات خود را علنًا بيان كند .يا حتي
الهامبخش سياست باشد (در مقام نظر و تئوري) اما اگر نهاد ديني بهعنوان نيرويي سياسي وارد مبارزات
سياسي شد (مثل احزاب دموكرات مسيحي) بايد از قاعده كلي ناظر بر جمهوري تبعيت كند .دولت ،شرط لزم
و ضروري تأسيس هر ملت ـ كشوري است .كشور بدون دولت ،كشور نيست ولي كشور بدون دولت ديني يا
دين رسمي قابل تصور و تصديق است.
تقريباً همه كشورهاي كنوني فاقد دولت ديني و بسياري فاقد دين رسمياند .در هر كشوري اديان مختلفي وجود
دارد .لذا مقتضاي عدالت آن است كه دولت نسبت به اديان مختلف بيطرف باشد و جانب يكي را نگيرد .به اين
معنا كه هيچ حق و تكليف سياسي را بر مبناي رأي فرقهيي از فرقههاي ديني بنا ننهد .در جمهوريهاي مدرن
نه دين مبناي مشروعيت حكومت و فرمانروايي سياسي است و نه احكام شريعت مبناي قانونگذاري در حوزة
عمومي .جمهوريهاي مدرن حقِ ناحق بودن (يعني حقهاي غيرديني را) را به رسميت ميشناسند و به روي
كثرتگرايي معرفتي و پلوراليسم ارزشي راه ميگشايند .پلوراليسم آدميان را به پيجويي تنوع واميدارد.
جمهوريهاي ليبرال -دموكراسي بيش از هر جامعة ديگري تنوع را پاس ميدارند و در خود جاي ميدهند.
خودمختاري انساني و خودآفريني افراد براي جمهوريهاي مدرن بسيار مهم است (آنديويدواليسم) .لزمة
خودمختاري اين است كه حكومتها از تحميل نوع خاصي از «زندگي خوب و خير» به شهروندان پرهيز كنند.
بايد شرايطي فراهم شود كه شهروندان امكانهاي انتخاب و فرصتهاي انتخاب متعددي براي خلق زندگيشان
داشته باشند .اجازه دادن به هر شهروند كه آن زندگي را كه فكر ميكند برايش از همه بهتر است بسازد ،راهي
است براي آنكه خودمختاري او تأمين شود .پلوراليسم ارزشي متكاي اين رويكرد است .بر مبناي پلوراليسم
ارزشي ،پايهايترين خيرهاي بشري متكثر و توافقناپذيرند و در نتيجه زماني كه در تضاد قرار ميگيرند،
افراد ناچار از دست زدن به انتخابهاي دشوار ميان آنها ميشوند .اگر ارزشها متكثر و توافقناپذير باشند،
دولت حق ندارد ترتيبات سياسي خاصي را مطلوبتر از ديگر ترتيبات سياسي قلمداد كند و آن را بهعنوان
بهترين راه براي هدايت زندگي به شهروندان تحميل كند .مقامات حكومتي عاقلتر و داناتر از هيچ گروه ديگري
از انسانها نيستند و بهتر از آنها نميدانند كه چه چيزي را بهتر است در زندگي دنبال كنيم و براي همين نبايد
به آنان اجازه داد كه از قدرت دولت براي به كرسي نشاندن اين نظر خودشان كه خوب و خير و سعادت و
صلح و مصلحت و حق چيست استفاده كنند .حقيقت همانست كه در اثر جستجوي مستمر ،و از طريق رايزني
جمعي در شرايط آرماني گفتوگو ،رفته رفته نقاب از رُخ بر ميكشد ،نه آنكه به زور از سوي دولت به مردم
تحميل ميشود.
-1-8جمهوري مدرن ،تنها با يك قانون اساسي است كه ميتواند تأسيس گردد ،و با تداوم اين قانون اساسي
مورد رجوع است كه ميتواند حفظ شود .قانون اساسي بهعنوان نظامي كه براي ايجاد محدوديت اعمال قدرت
در نظر گرفته شود ميتواند بهترين حالت براي اطمينان از حكومت قوانين در مقابل خودكامگان باشد .دولت
حداقلي يا كمينه ( )minimal-stateو حوزة عمومي گسترده از اصول مهم قانون اساسي جمهوري مدرن
است .جدايي دولت از جامعة مدني ،ويژگي محوري زندگي دموكراتيك به شمار ميآيد.
-1-9نافرماني مدني :در جمهوري كاملً مشروع نيز ممكن است برخي از شهروندان برخي از قوانين را
بسيار نامشروع تلقي كنند .لذا نافرماني مدني يكي از اجزاء ضروري جمهوريهاي مدرن است.
- 1-10عدالت پويا :در جمهوري مدرن شهروندان حق دارند نهادها را به دليل ناعادلنه بودن طرد كنند .نظم
سياسي موجود را ناعادلنه بخوانند و بديلي عادلنهتر به جايش پيشنهاد كنند .در جمهوري مدرن عدالت پويا به
سه شكل متفاوت تعميم مييابد :نخست ،هيچ نهادي تافتة جدا بافته نيست و تك تك نهادها ميتوانند مورد آزمون
قرار گرفته و بهعنوان نهادهاي ناعادلنه ،ناحق و ناموجه محكوم شوند .دوم ،هر كسي ميتواند مدعي
نامشروع بودن اين يا آن نهاد گشته ،خواستار سلب مشروعيت (حقانيت) از آن گردد .و سوم ،تمامي كساني كه
در دفاع از راهحلها و بديلهاي ديگر استدلل ميكنند ،ميتوانند برهان خويش را برپاية درستي و اعتبار
ن دو مبيّن ارزشهاي كلي (جهانشمول و همگاني) هستند. آزادي و حقوق بشر استوار سازند ،زيرا اي
- 1-11تنها راه جلوگيري از خودكامگي ،اعتقاد و التزام به حقوق و آزاديهاي فردي انسانها است .اگر آرمان
آدميان صرفاً به حكومت اكثريت تقليل يابد ،ممكن است گرفتار جباريت اكثريت شوند .فراموش نكنيم كه هيتلر
در 1933با رأي اكثريت مردم سر كار آمد .فاشيسم ميتواند حكومت اكثريت باشد .فرق آن با دموكراسي
ليبرال اين است كه آزادي اقليت را سلب ميكند .هدف اصلي و نهايي ،آزادي است و دموكراسي بهترين
نظامي است كه ما را به مقصود ميرساند .دموكراسي وسيلة مناسب و صلحآميزي براي تحقق بخشيدن به
هدف متعالي آزادي است .جاي هدف و وسيله را نبايد اشتباه گرفت .نظام سياسي مطلوب براي تحقق بخشيدن
به حقوق ،آزاديها و كرامت فردي انسانها شكل ميگيرد نه به منظور تحقق بخشيدن به ارادة جمعي آنها (يعني
دموكراسي به معناي حاكميت اكثريت صرفنظر از اينكه اكثريت به دنبال چه هدفي است ،آرمان قابل دفاعي
نيست) .لذا محور اصلي قانون اساسي مطلوب بايد حقوق انساني باشد .دموكراسي قالب و چارچوبي خنثي يا
رقيق از حقوق است كه در محدودة آن افراد ميتوانند دركها و مفهومهاي متفاوت خود از خير را دنبال كنند.
جمهوري مدرن بايد به گونهاي تعريف شود كه تقويتكننده آزادي و برابري مردم باشد ،يعني دولت بايد به
نحوي دموكراتيك سازمان يافته باشد و سياستهايي را دنبال كند كه متحققكنندة تساهل و تسامح و آزادي وجدان
براي همه شهروندان باشد ،و بيرون از حوزهاي بايستد كه افراد در آن براي زندگي خود برنامه ميريزند و
«برداشتهايشان از خير» را دنبال ميكنند.
***
ن دنياي جديدي از نظام جمهوري چنين تصويري (با اوصاف يازده گانة آن) در ذهن دارند .ولي معلوم آدميا ِ
نيست وقتي آيتال خميني از «جمهوري» به «همان معنايي كه همه جا جمهوري است» دفاع ميكرد و
ميگفت« :ميزان رأي مردم است»« ،ما تابع آراي ملت هستيم .ملت هر طوري كه رأي داد ،ما از آن تبعيت
ميكنيم ...اكثريت ملت هر چه گفتند آرايشان معتبر است ولو به خلف و يا به ضرر خودشان باشد»« ،دولت
اسلمي ،يك دولت دموكراتيك به معناي واقعي است و براي همه اقليتهاي مذهبي آزادي به طور كامل است و
هر كس ميتواند اظهار عقيده خودش را بكند»« ،در اسلم دموكراسي مندرج است و مردم آزادند در اسلم،
هم در بيان عقايد و هم در اعمال»؛ آيا واقعًا هيچگونه تعارضي بين جمهوري تمام عيار و نظام مبتني بر
وليت فقيه احساس نميكرد؟ اگر روزي مردم اعلم كردند حكومت ديني را قبول ندارند و ميخواهند نظام
ديگري را جايگزين آن كنند ،آيا رأي و خواست آنها «معتبر» است و تغيير نظام ،به نحو دموكراتيك مورد
پذيرش واقع خواهد شد؟ يا با زور از اين تحول ممانعت به عمل خواهد آمد؟ ظاهراً آيتال خميني تغيير نظام
را «حقِ» مردم ميدانست .لذا ميگفت« :به چه حقي ملت پنجاه سال پيش از اين ،سرنوشت ملت بعد را معين
ميكند؟ سرنوشت هر ملتي به دست خودش است ...چه حقي داشتند ملت در آن زمان سرنوشت ما را در اين
زمان معين كنند ...اگر چنانچه سلطنت رضا شاه فرض بكنيم كه قانوني بوده ،چه حقي آنها داشتند كه براي ما
سرنوشت معين كنند؟ هر كسي سرنوشتش با خودش است ،مگر پدرهاي ما ولي ما هستند؟ مگر آن اشخاص
كه در صد سال پيش از اين ،هشتاد سال پيش از اين بودند ،ميتوانند سرنوشت يك ملتي را كه بعدها وجود پيدا
ميكنند ،آنها تعيين بكنند؟» بدين ترتيب نسل جديد «حق» دارد سرنوشت خود را از طريق تأسيس نظام سياسي
مطلوب خود (جمهوري تمام عيار) معين كند.
يك تفكيك مهم ميتواند در زمينه ديدگاه آيتال خميني راهگشا باشد .نظرات ايشان به دو دوره تعلق دارد:
اول .دورة تغيير رژيم پيشين و تأسيس نظام جديد ،دوم .دورة استقرار و تثبيت نظام جديد ،در تمام سال 1356
و 1357آيتال خميني بر مبناي اعلميه جهاني حقوق بشر ،آمريكا و غربيان را محكوم ميكرد كه چرا از
رژيم ناقض حقوق بشر شاه دفاع ميكنند .مگر آمريكا و انگليس و چين و رژيم پهلوي اعلميه حقوق بشر را
امضا نكردهاند؟ پس چرا آن را در عمل نقض ميكنند؟ اگر انقلب پيروز شود ،بهتر از تمامي رژيمهاي
موجود حقوق بشر را رعايت خواهد كرد .دوران ،دوران تغيير رژيم پيشين و تأسيس رژيم جديد بود .بهعنوان
نمونه اين وعدهها متعلق به دوران تأسيساند« :ما ميخواهيم مطابق اعلمية حقوق بشر عمل كنيم ،ما
ميخواهيم آزاد باشيم» « ،سرلوحة اعلميه آزادي حقوق بشر ـ سرلوحهاش -آزادي افراد است .هر فردي از
افراد بشر آزاد است ،بايد آزاد باشد .همه بايد در مقابل قانون عليالسواء باشند .همه بايد آزاد باشند در
محلشان ،در سكني آزاد باشند ،در شغلشان آزاد باشند و در مشيشان بايد آزاد باشند ...يك چيز خيلي
خوشنماي با زرق و برقي را مينويسند ،سي ماده مينويسند كه همهاش موادي است كه خوب به نفع بشر
است ،و يكياش را عمل نميكنند» « ،آزادي بيان ،آزادي انتخابات ،آزادي مطبوعات ،آزادي راديو
تلويزيون ،تبليغات ،اين از حقوق بشر و از ابتداييترين حقوق بشر است» « ،حكومت اسلمي مبني بر حقوق
بشر و ملحظه آن است .هيچ سازماني و حكومتي به اندازه اسلم ملحظه حقوق بشر را نكرده است .آزادي و
دموكراسي به تمام معنا در حكومت اسلمي است ...اسلم همه حقوق بشر و امور بشر را تضمين كرده است»
« .هر فردي از افراد ملت حق دارد كه مستقيماً در برابر سايرين ،زمامدار مسلمين را استيضاح كند و او بايد
جواب قانعكننده دهد و در غير اين صورت اگر برخلف وظايف اسلمي خود عمل كرده باشد ،خود به خود از
مقام زمامداري معزول است» « ،ما كه ميگوييم به قانون اساسي عمل كنيد ما مرتجعيم؟! يا شمايي كه دسته
جمعي مردم را حبس ميكنيد ،تبعيد ميكنيد؟ سلولهاي شما پر از حبسيها ،از علما ،از اساتيد ،از محترمين،
از متدينين ...مطبوعات بايد آزاد باشد ،هيچكس حق ندارد جلو قلم را بگيرد» .در اين دوران نهادهاي
بينالمللي نگران رژيم آينده ايران بودند .ملقاتكنندگان خارجي از ماهيت «جمهوري»اي كه قرار است در
ايران تأسيس شود ،سؤال ميكردند .آيتال خميني به آنها اطمينان ميداد كه حقوق بشر رعايت خواهد شد و
اين جمهوري مثل ديگر جمهوريهاست .بهعنوان نمونه راسل كر عضو حزب كارگر و نماينده مجلس عوام
انگليس از آيتال خميني ميپرسد« :وضع حقوق بشر در آيندة ايران چگونه خواهد بود؟» آيتال خميني پاسخ
ميدهد« :حكومت اسلمي مبني بر حقوق بشر و ملحظه آن است .هيچ سازماني به اندازه اسلم ملحظة
حقوق بشر را نكرده است .آزادي و دموكراسي به تمام معنا در حكومت اسلمي است ...زنها در حكومت
اسلمي آزادند ...اسلم همه حقوق و امور بشر را تضمين كرده است» .آيتال خميني خطاب به نماينده
مخصوص كاخ اليزه و مدير كل سياسي وزارت امور خارجه فرانسه ميگويند« :اصل جمهوري همين است
كه در مملكت شما هم هست» ولي پرواضح است كه نظامِ مستق ِر تثبيت شده« ،جمهوري به همان معنايي كه
در همه دنياست» يا «جمهوري فرانسه» نيست و «مطابق اعلمية جهاني حقوق بشر عمل» نميكند .مرحوم
مطهري ،بهعنوان فردي كه تمام آثارش مورد تأييد آيتال خميني بود ،در دوران تأسيس ميگفت« :تعليمات
ليبراليستي در متن تعاليم اسلمي وجود دارد» ،متفكران و نويسندگان اعلميه جهاني حقوق بشر« :حق
عظيمي بر جامعه بشريت دارند ...اصل اساسي مورد توجه اين گروه اين نكته بود كه انسان بالفطره و به
فرمان خلقت و طبيعت ،واجد يك سلسله حقوق و آزاديهاست .اين حقوق و آزاديها را هيچ فرد يا گروه به هيچ
عنوان و با هيچ نام نميتوانند از فرد سلب كنند» « ،روح و اساس اعلميه حقوق بشر ...مورد تأييد اسلم و
فلسفههاي شرقي است ».
نكته مهم ديگري نيز وجود دارد كه تفاوت دوران تأسيس با دوران استقرار را روشن ميكند .آيتال خميني
در نجف در درسهاي فقه حكومتي اسلم موضوع وليت فقيه را براي طلب مطرح كرد .ولي در طول دوران
انقلب هيچگاه مسأله وليت فقيه بهعنوان نظام حكومتي آينده مطرح نشد .پس از همهپرسي جمهوري اسلمي،
كه قرار بود مثل ديگر جمهوريها باشد ،آيتال خميني براي اولين بار در تاريخ 23/6/1358وليت فقيه را
عنوان كردند .يعني در هيچ يك از سخنان ايشان ،از ابتداي نهضت تا اين تاريخ ،حتي يكبار مفهوم وليت فقيه
بكار نرفته است .مفروض تمام جمهوريها اين است كه هيچ فرد يا صنفي ذاتاً حق حكمراني ندارد و تنها
مردمند كه با رأي خود هر كس را خواستند بهعنوان حكمران برمي گزينند .ولي بر مبناي نظريه وليت فقيه،
نه تنها حكمراني «حق» فقهاست ،بلكه آنها بر كليه مردم «وليت» دارند .در جمهوري ،حاكمان ،وكلي
مردماند ولي بر مبناي نظريه وليت فقيه ،حكمران «ولي» مردم است .جالب آن است كه حتي يك دليل عقلي
براي اثبات وليت فقيه وجود ندارد و هيچ دليلي براي اين امر ارائه نشده است چرا كه به تعبير علمه
طباطبائي ،امور اعتباري را «با برهان نميشود اثبات كرد» ،و به تعبير دقيق منطقي «ما نميتوانيم با دليلي
كه اجزاء آن را حقايق تشكيل دادهاند (برهان) يك مدعاي اعتباري را اثبات كنيم» .آيتال خميني كه به
برهانناپذيري اعتباريات وقوف كامل داشت ،براي حل اين معضل ،وليت فقيه را امري بديهي معرفي كرد و
گفت« :وليت فقيه از موضوعاتي است كه تصور آنها موجب تصديق ميشود و چندان به برهان احتياج ندارد.
ل دريافته باشد چون به وليت فقيه برسد و آن را به به اين معني كه هر كس عقايد و احكام اسلم را حتي اجما ً
تصور آورد ،بيدرنگ تصديق خواهد كرد و آن را ضروري و بديهي خواهد شناخت» .اما همانگونه كه
سالها پيش گفته شد« :وليت فقيه ،نه از برهانيات و بديهيات عقل نظري است و نه از بديهيات عقل عملي.
اگر هم به كفايت و كارآمدي وليت فقيه در عمل تمسك شود ،آن امري است تجربي و پسيني كه پيش از تجربه
نميتوان بدان توسل نمود .به علوه رقبا و آلترناتيوهاي تجربي و آزمودة بسيار دارد (مثل دموكراسي) كه
صلبت و كفايت تجربي وليت فقيه را در بوتة آزمون مياندازد».
برخي از اصلحطلبان ،مدعي ارائه قرائتي جمهوريخواهانه از آراء آيتال خمينياند .گويي در دان
ش
هرمنيوتيك هرج و مرج مطلق حاكم است و لذا هر كس مجاز به هر قرائتي ،حتي كاملً متعارض با متن ،است
و يا گمان ميكنند دانش هرمنيوتيك مسيحا نفسي معجزهگر است كه ميتواند از ته چاه اقتدارگرايي ،دموكراسي
و آزادي بيرون كشيده و تشنگان را سيراب كند .از آن جالبتر اينكه به صراحت ميگويند ما نبايد بگذاريم
آيتال خميني در جبهه مقابل قرار بگيرد .مهم نيست كه ايشان به دموكراسي و آزادي اعتقاد داشت يا نه،
ضرورتهاي سياسي ايجاب ميكند كه او در جبهه دوم خرداد باشد .لذا ميگوييم او جمهوريخواه ،دموكرات و
آزاديخواه بود .اين رويكرد ،استفاده ابزاري براي مقاصد سياسي نام دارد ،نه هيچ چيز ديگر.
***
دو مدل مشروطهخواهي و جمهوريخواهي ،حاصل تجربه تاريخي آدميان براي تأسيس نظامهاي دموكراتي
ك
در جوامع غربياند .غربيان رفتهرفته و بطور تدريجي نظامهاي دموكراتيك را از طريق اصلحات يا انقلبات
بنا نهادند .يعني نظام دموكراتيك در شكل پيشرفته و كنوني آن ،به صورت طرحي از قبل آماده وجود نداشت.
اين نظام به مرور تكامل يافت .مثلً توكويل در سال 1835مينويسد ،ايالت مريلند كه توسط مردان عالي مقام
بنيانگذاري شده بود اولين جايي بود كه حق رأي همگاني را اعلم نمود .ولي او هم مثل تقريبًا تمام مردان (و
زنان) هم عصرش به طور ضمني فرض ميكرد كه «همگاني» شامل زنان نميشود .در انگليس در سال
1918به زنان 30سال به بال حق راي داده شد .در امريكا زنان در سال 1920حق راي به دست آوردند .در
فرانسه و بلژيك و سويس زنان پس از جنگ دوم جهاني حق راي به دست آوردند .سياهان آمريكا در سال
1960و در آفريقاي جنوبي در سال 1990واجد حق رأي شدند .ولي اكنون مردم هر كشوري كه به دنبال
نظام دموكراتيكاند ،اولً آگاهانه اين مسأله را دنبال ميكنند .ثانياً مدل پيشرفته آن را طلب ميكنند.
از سوي ديگر نه مدافع مشروطهخواهي و نه مدافع جمهوريخواهي ،مدعي كشف چيز تازهاي نيستند .بلكه
صرفاً براي حل و رفع مسائل و مشكلت جاري كشور ،اين مدلها را پيشنهاد ميكنند .پيشرفت معرفت ،از
راه سلسلة بيپاياني از حدسها و ابطالها حاصل ميشود .نقادي مهمترين عنصر اين فرآيند است .از اين
جهت ،دو مدل مشروطهخواهي و جمهوريخواهي ،حدسهايي هستند كه از راه نقادي ،تقويت يا ابطال خواهند
شد .مشروطهخواهي براي خروج از بنبست سياسي؛ جمهوريخواهي بهعنوان راهِ حل و رفع مسائل و
مشكلت اقتدارگرايي .و هر دو براي شرايط خاص كنوني ايران.
با توجه به مقدمات ياد شده؛ نيروهاي موافق( ،اعم از درون حكومت و بيرون حكومت) ،به اصلحطلبان و
محافظهكاران تقسيم ميشوند و مخالفان به جمهوريخواهان ،مشروطهخواهان و سلطنتطلبان تقسيم ميشوند.
دربارة مشروطهخواهي ،جمهوريخواهي و سلطنتطلبي به دو شيوه ميتوان گفتوگو كرد .اول بحث نظري
در اين باره در اين مدلها حاوي و حامل چه تبعات و مدلولتي هستند و دليل ترجيح يكي بر بقيه چيست .دوم
بحث استراتژيك و گزينش يكي به عنوان استراتژي ،با توجه به توان ،امكانات و موازنة قوا .سلطنتطلبان
بدنبال سلطنت مشروطهاند .يعني اينكه شاه فقط سلطنت نمايد نه حكومت .مشروطهخواهان بدنبال آنند كه
وليفقيه (در نهايت) بجاي حكومت كردن ،فقط بر امور نظارت نمايد؛ يكي حكومت مشروطه با شاه را دنبال
ميكند ،ديگري حكومت مشروطه با ولي فقيه را .بگمان جمهوريخواهان ،حكومت يا سلطنت «حق» هيچ
فرد ،گروه ،صنف و يا طبقهاي نيست .مبناي حكمراني رأي و رضايت مردم است .اين رأي در رقابت تمام
عياري كه همگان حق (فرصت) شركت در آن را دارند ،خود را نمايان خواهد كرد.
فصل دوم
امكان و امتناع اصلحات (اصلحپذيري نظام؟)
روش بحث ما در اين بخش متكي به رهيافت نهادي ( )instiutional approachاست .مطالعة ساختار
ت دانشمندان علوم سياسي است .پژوهش قانوني ـ رسمي داري دو نوع سياسي رسمي ـ قانوني حوزة صلحي ِ
تأكيد ميباشد .يكي تأكيد بر مطالعه حقوق عمومي كه در نتيجه اصطلح قانوني براي آن بكار ميرود و
ديگري شامل مطالعه سازمانهاي رسمي حكومتي است و در نتيجه اصطلح رسمي براي آن بكار ميرود .اين
دو تأكيد در مطالعه حقوق عمومي يعني «قانون اساسي» كه مربوط به سازمانهاي رسمي حكومتي است،
تركيب ميشوند .اين رهيافت بر قواعد ،رويهها و سازمانهاي رسمي حكومت تمركز مينمايد .روشهاي آن
عبارتند از توصيفي ـ نهادي ،قانوني ـ رسمي و مقايسهاي ـ تاريخي .اين رهيافت از تكنيكهاي تاريخدانها و
حقوقدانان استفاده ميكند و در پي ايضاح رابطه ميان ساختار و دموكراسي و راههايي كه طي آن قواعد،
رويهها و سازمان رسمي در محدود ساختن رفتار سياسي موفق ميشوند يا شكست ميخورند ،ميباشد.
هر نظريه سياسي دربارة دولت ،بايد به چهار پرسش پاسخ دهد.
ـ چه كسي حكومت /سياستگذاري ميكند؟
ـ چگونه آنها حكومت ميكنند يا سياست را شكل ميدهند؟
ـ چرا برخي بازيگران در يك فرايند سياستگذاري در موقعيتي ممتاز قرار دارند؟
ـ آنها به نفع چه كساني حكومت ميكنند و چگونه حكومت آنها منجر به اين ميشود كه آن كسان بهره ببرند؟
البته ما در اينجا به طور مستقيم به پاسخ اين پرسشها نخواهيم پرداخت .بلكه صرفاً در چارچوب رهيافت
نهادي ،پرسش و مسأله اصلحپذيري نظام (اصلحاتِ معطوف به جمهوري تمام عيار) را مورد بررسي قرار
خواهيم داد.
2ـ نظام سلطاني شاه چه جانشيني ميتوانست داشته باشد؟ وقتي عمر نظام سلطاني از طريق فروپاشي به پايان
رسد ،نظامي انقلبي و اقتدارگرا جانشين او ميشود( .ماركس از ديكتاتوري پرولتاريا پس از انقلب و تا
پيش از جامعه آرماني كمونيستي سخن ميگويد ).احتمال جانشيني نظام دموكراتيك بسيار ضعيف است چرا كه
آثار و پيامدهاي ماندگار نظام سلطاني براحتي قابل زدودن نيست( .هانا آرنت ميگويد هر نظامي كه با خشونت
نظام قبلي را سرنگون كند ،تجربه نشان ميدهد كه داراي خصلتهاي عمده آن خواهد شد ).كيش شخصيت
بزرگترين ميراث نظام سلطاني است و در شكل رهبري كاريزماتيك خود را بازتوليد خواهد كرد.
دستپروردهگماري ،فساد گسترده ،عدم مشروعيت افراد و نهادها (دستگاه بوروكراسي ،پليس ،ارتش ،دستگاه
قضايي و )...عادات خشونت ،بياعتمادي و فقدان همبستگي اجتماعي؛ يادگارهاي نظام سلطانياند .كيش
شخصيت سلطان و شخصيت فراقانوني خودكامهاش ،كه همه چيز را متعلق به خود ميداند ،سنت پايداري در
زمينه رهبري ايجاد ميكند كه تبديل آن به رهبري عقليي ـ قانوني اگر محال نباشد كاري بسيار دشوار است.
نظام سلطاني شاه با انقلب 57فروپاشيد و بجاي آن نظام جمهوري اسلمي تأسيس شد .اينك طرفداران
مردمسالري با اين پرسش كليدي روبرو هستند :آيا امكان اصلح ساختاري نظام جمهوري اسلمي ايران و
تبديل آن به جمهوري تمام عيار وجود دارد؟ به اين پرسش از دو منظر ميتوان پاسخ گفت:
2ـ 1ـ از منظر فلسفي امكان چنان تحولي عقلً محال نيست و از منظر علمي (تجربي) هم تبديل نظام
جمهوري اسلمي به جمهوري تمام عيار امكانپذير است .تاريخ نظامهاي سياسي نشان ميدهد كه تبديل
رژيمهاي خودكامه ،توتاليتر ،اقتدارگرا و سلطنتي به نظام دموكراتيك امكانپذير است .لذا اصلحپذيري بدين
معنا نه عقلً محال است و نه تجربتاً .پس نظام اصلحپذير است.
2ـ 2ـ از منظر قانون اساسي :آيا در چارچوب قانون اساسي و ساختار نظام جمهوري اسلمي امكان اصلح
نظام و تبديل آن به جمهوري تمامعيار وجود دارد؟ خير .دلئل اين امر به قرار زير است:
2ـ 2ـ 1ـ مطابق اصل يكصد و دهم قانون اساسي ،رهبرِ مادامالعمر ،فقهاي شوراي نگهبان را منصوب ميكند.
آنگاه فقهاي شوراي نگهبان بر اساس اصل نود و نهم قانون اساسي و متكي بر نظارت استصوابي ،تعداد
محدودي از فقها را برميگزينند ،تا پس از تشكيل مجلس خبرگان رهبري ،آنها رهبر را انتخاب نمايند .در واقع
آنان كه بايد درباره انتخاب يا كشف رهبر (فقهاي شوراي نگهبان معتقد به «كشف»اند نه انتخاب) تصميم
بگيرند ،پيشاپيش بايد صلحيتشان ،با واسطه ،توسط رهبر تأييد شود.
در جمهوريهاي رياستي ؛ اولً :اولين مقام سياسي كشور ،مادمالعمر اين مسئوليت را برعهده ندارد ،بلكه
براي مدت محدود (مثلً چهار ساله) آنهم حداكثر براي دو نوبت انتخاب ميشود .ثانياً از طريق انتخاب به
وسيله مردم به اين سمت برگزيده ميشود .ثالثاً مجبور است در يك انتخابات رقابتي با رقبا به رقابت بپردازد.
رابعًا در دوره انتخابات همگان آزادانه كارنامه و عملكرد كانديداها را به نقد ميگيرند .خامساً به مردم و ديگر
نهادها «پاسخگو» است .قدرت غيرپاسخگو ،با دموكراسي و جمهوري منافات دارد.
2ـ 2ـ 2ـ مطابق اصل يك صد و هفتاد و هفتم قانون اساسي «مقام رهبري پس از مشورت با مجمع تشخيص
مصلحت نظام طي حكمي خطاب به رئيس جمهور موارد اصلح يا تتميم قانون اساسي را به شوراي بازنگري
قانون اساسي با تركيب زير پيشنهاد مينمايد ...مصوبات شورا پس از تأييد و امضاي مقام رهبري بايد از
طريق مراجعه به آراء عمومي به تصويب اكثريت مطلق شركتكنندگان در همهپرسي برسد ...محتواي اصول
مربوط به اسلمي بودن نظام و ابتناي كليه قوانين و مقررات براساس موازين اسلمي و پايههاي ايماني و
اهداف جمهوري اسلمي ايران و جمهوري بودن حكومت و وليت امر و امامت امت ...تغييرناپذير است».
اولً اصل 177تبديل جمهوري اسلمي به جمهوري تمام عيار را قانونًا ناممكن كرده است .ثانياً تشخيص
اصلح قانون اساسي ،موارد اصلح يا تتميم ،و تأييد و امضاي نهايي آن با مقام رهبري است .لذا مقام رهبري
هيچگاه تبديل نظام به جمهوري تمام عيار را به شوراي بازنگري قانون اساسي پيشنهاد نخواهد كرد و در
صورت تصويب شوراي بازنگري ،آن را تأييد يا امضا نخواهند كرد.
2ـ 2ـ 3ـ در جوامع توسعهيافته آدميان طي فرآيند دموكراتيزاسيون ابتدا موفق شدند تا حق قانونگذاري را از
حاكم بگيرند و با تشكيل پارلمان ،انتخاب نماينده ،تصويب كليه قوانين منحصرًا توسط مجلس ،فرمانروا را به
ت متمركزِ صورت مجري قوانين مصوب پارلمان و پاسخگو در برابر آن درآورند .اولين گا ِم فرايندِ توزيعِ قدر ِ
و متراكم ،تشكيل پارلماني است كه به طور انحصاري به نمايندگي از مردم قانونگذاري مينمايد و فرمانروا و
كابينهاش صرفاً مجري قوانين مصوب مجلساند .آيا در چارچوب قانون اساسي جمهوري اسلمي ،پارلمان
وجود دارد ،يا ميتواند وجود داشته باشد؟ خير .چرا؟
2ـ 2ـ 3ـ 1ـ مطابق بند 1اصل يكصد و دهم قانون اساسي تعيين سياستهاي كلي نظام با مقام رهبري است .در
صورتيكه در جمهوريهاي مدرن گروههاي ذينفوذ ،احزاب ،رسانهها ،قوه مجريه و ...در اين باره
اظهارنظر ميكنند ولي در نهايت تعيين و تصويب سياستهاي كلي نظام با پارلمان است.
2ـ 2ـ 3ـ 2ـ رهبر بهعنوان وليت مطلقه فقيه ميتواند در فرايند قانونگذاري پارلمان اعمالنظر نمايد( .مانند
مورد قانون مطبوعات) .مجلس بدون «اجازة» مقام رهبري حق تحقيق و تفحص از نهادهاي زير نظر رهبري
را ندارد .در جمهوريهاي مدرن نمايندگان پارلمان ،وكلي مردماند و منافع و مطالبات آنها را دنبال ميكنند
ولي در اينجا كليه نمايندگان به طور مكتوب تعهد دادهاند كه به وليت فقيه اعتقاد دارند و پيرو عملي رهبرند.
(التزام نظري و عملي به وليت فقيه) .شايد گمان رود كه تعهد در اينجا به همان معنايي است كه ماكس وبر در
اوصاف ديوانسالري مدرن باز گفته است ،يعني التزام (وفاداري و تعهد) مقامات رسمي به معناي تعهدي
غيرشخصي است نسبت به وظايف غيرشخصي كه گستره و محتواي مقام رسمي آنها را تعريف ميكنند .اما
در اينجا تعهد به معناي وفاداري يك « عبد » است كه بر پايه رابطهاي دقيقاً شخصي نسبت به « مول » ابراز
ميدارد و اصولً اين رابطه هيچگونه محدوديتي برنميدارد.
2ـ 2ـ 3ـ 3ـ مطابق اصل نود و يكم قانون اساسي ،شوراي نگهبان بايد قوانين مخالف قانون اساسي و احكام
شرع را رد نمايد .شوراي نگهبان در عمل كليه مطالبات اصلحطلبانه مردم را ،كه مجلس آنها را به صورت
قانون درآورده است ،به نام مخالف شرع و قانون اساسي رد ميكند .نكته مهم ديگر آنكه اخيراً شوراي نگهبان
نهادهاي مختلفي را فراتر از مجلس نشانده و در صورت تعارض مصوبات مجلس با مصوبات نهادهاي ذكر
شده ،مصوبات مجلس را رد خواهد كرد .شوراي نگهبان مصوبه مجلس دربارة استفاده مدارس از اينترنت را
به دليل تعارض با سياستهاي كلي مقام رهبري و مصوب شوراي عالي انقلب فرهنگي رد نمود .از اينرو
مصوبات و آئيننامههاي كليه نهادهاي منصوب رهبري ،بر مصوبات مجلس اولويت دارد.
2ـ 2ـ 3ـ 4ـ مجمع تشخيص مصلحت نظام به جاي نمايندگان مردم ،مصالح نظام را تشخيص و تصويب
ميكند .لذا نمايندگان مردم حتي مجاز به تشخيص مصالح نيستند .در جمهوريهاي مدرن تشخيص مصالح
مردم و كشور با پارلمان است ،نه هيچكس ديگر ،خصوصًا يك نهاد صددرصد انتصابي .نظام براي مردم
بوجود آمده نه برعكس .بنابراين اصل مصلحت مردم است و نه مصلحت نظام.
وقتي حداقل سه نهاد صددرصد انتصابي (مجمع تشخيص مصلحت نظام ،شوراي نگهبان ،شوراي عالي
انقلب فرهنگي و )...بر فرايند قانونگذاري سيطره دارند و به جاي مجلس يا قانونگذاري ميكنند يا طرق
قانونگذاري را به مجلس ديكته ميكنند ،پارلمان به معناي واقعي و مدرن آن وجود ندارد و در چارچوب قانون
اساسي فعلي ،نميتواند وجود داشته باشد.
2ـ 2ـ 3ـ 5ـ نمايندگان مجلس براساس نظارت استصوابي ،پس از تأييد شوراي نگهبان ،انتخاب ميشوند .وقتي
بسياري از شهروندان به دلئل عقيدتي ـ سياسي از حق كانديداتوري محروم ميشوند ،پارلمان ،نمايندة واقعي
مردم و مظهر افكار عمومي نيست .در شرايط رقابتي كامل معلوم نيست اكثريتِ جناح اصلحطلبِ مجلس
بتوانند آراء مردم را كسب نمايند ،چه رسد به جناح محافظهكار .نمايندگان مجلس ،به هر حال از خوديها
(شهروندان درجه يك) هستند و دگرانديشان به نام شهروندان درجه دو ،حذف شدهاند.
2ـ 3ـ قوه قضاييه صددرصد انتصابي است و مردم در فرآيند انتخاب سران آن قوه و قضات هيچ نقشي ندارند.
مدعيالعموم ،نمايندة عموم مردم نيست ،بلكه منصوبِ سلسله مراتبِ تماماً انتصابي است .اصل اساسي
جمهوريها ،يعني «قضاوت مبتني بر عقل متعارف» ،حكم ميكند كه هيأت منصفه در كليه محاكم براي
تشخيص بيگناهي يا گناهكار بودن متهمان حضور داشته باشد ولي در قانون اساسي ما اين اصل ناديده گرفته
شده و قانون اساسي آن را فقط براي جرائم سياسي ـ مطبوعاتي به رسميت شناخته كه در عمل به دليل نگاه
ي انتصابي ،به جاي مردم ،عضو هيأت منصفه شوراي نگهبان ،سالبه به انتفاء موضوع است .يك گروه حكومت ِ
مطبوعات شدهاند.
در نظام جمهوري اسلمي ،دادگاه علني ،به معناي واقعي كلمه وجود ندارد .مطابق اصل يكصد و شصت و
پنجمِ قانون اساسي« :محاكمات ،علني ،انجام ميشود و حضور افراد بلمانع است مگر آنكه به تشخيص
دادگاه ،علني بودن آن منافي عفت عمومي يا نظم عمومي باشد» .اين اصل آنچنان دست قضات را باز گذارده،
ل ميتوان به اين دو بهانه هر دادگاهي را غيرعلني برگزار كرد .اما از اين مهمتر ماده 188قانون آئين كه عم ً
دادرسي دادگاههاي عمومي و انقلب است كه به طور كلي با تعريفي عجيب و غريب ،علني بودن محاكم را
منتفي كرده است .مطابق تبصرة 1اين ماده« :منظور از علني بودن محاكم ،عدم ايجاد مانع جهت حضور
افراد در دادگاه ميباشد لكن انتشار آن در رسانههاي گروهي قبل از قطعي شدن حكم ،مجاز نخواهد بود و
متخلف از اين تبصره به مجازات مفتري محكوم ميشود» .بر اين مبنا دادگاه با حضور ده ـ پانزده نفر تشكيل
خواهد شد ولي هيچكس مجاز به انتشار مطالب دادگاه نيست تا مردم از مفاد آن مطلع شوند .پس از صدور حكم
دادگاه بدوي ،ماهها بعد حكم توسط دادگاه تجديدنظر ،قطعي خواهد شد .آنگاه كه آبها از آسياب افتاد ،ديگر
انتشار دفاعيات متهم چه تأثيري بر افكار عمومي خواهد نهاد؟ و مگر اينبار دستگاه قضايي با توجه به
محكوميت متهم نميتواند ،انتشار دفاعيات متهم را ،دفاع از مجرم بنامد و مطالب آن را از مصاديق نشر
اكاذيب قلمداد نمايد؟ علني بودن دادگاه بدين معناست كه افكار عمومي امكان يابد تا از طريق رسانهها ،در
زمان برگزاري محاكمه ،از كيفرخواست و دفاعيات مطلع شود.
اصل نود قانون اساسي نحوه نظارت بر ديگر قوا را معين كرده است ولي به دليل نگاه شوراي نگهبان و قوه
قضاييه ،در عمل نظارت نمايندگان مردم بر قوة قضاييه منتفي شده است .دربارة مراحل دادرسي ،به صراحت
ميگويند «در تزاحم اهم و مهم و دوران امر بين افسد و فاسد ،ترجيح اهم و دفع افسد به فاسد ،حكم عقلي و
شرعي است» و از آن نتيجه ميگيرند كه قضات ميتوانند بر اين مبنا دستور شكنجه متهمان را صادر نمايند.
آنچه گفته شد به شرطي است كه دقيقًا به قانون اساسي عمل شود ،وگرنه بسياري از اصول قانون اساسي
عملً نقض ميشود و مجري قانون اساسي نيز هيچگونه امكان قانوني و عملي براي ممانعت از آن در اختيار
ندارد .مجلس كاملً از حقوق قانوني خود نيز محروم شده است .مطابق اصل هفتاد و سوم قانون اساسي «شرح
و تفسير قوانين عادي در صلحيت مجلس شوراي اسلمي است .مفاد اين اصل مانع از تفسيري كه دادرسان،
در مقام تميز حق ،از قوانين ميكنند نيست» .در حالي كه قضات كه مجري قوانين مجلساند از حق تفسير
قوانين مصوب مجلس برخوردارند ،مجلسي كه خود اين قوانين را به تصويب رسانده از اين حق محروم است
و شوراي نگهبان تفسير مجلس از قوانين را نيز رد ميكند.
با اينكه در قانون اساسي به صراحت آمده است كه بانكها و بازرگاني خارجي بايد دولتي باشند ،ولي شوراي
نگهبان با تأسيس بانك خصوصي موافقت كرد و بازرگاني خارجي در انحصار دولت نيست .ولي شوراي
نگهبان به شدت با تأسيس و راهاندازي راديو و تلويزيونهاي خصوصي مخالف است .اين تفسيرهاي متعارض
چگونه قابل دفاع است؟ در واقع شوراي نگهبان از تمامي ظرفيتهاي قانون اساسي استفاده مينمايد .قانون
اساسي به نحوي طراحي شده است كه چنين اقداماتي را امكانپذير ميسازد.
2ـ 4ـ برابري و نابرابري :دموكراسي مبتني بر انديشة برابري است .حكومت كردن دولت دموكراتيك مبتني
بر برابري كليه شهروندان است .بايد جوامع را به گونهاي سامان داد كه در آنها افراد از قدرت اجباركنندة
دولت در امان باشند و شرايط لزم براي آزادي و برابري افراد در آنها فراهم باشد ،به نحوي كه هر فرد بتواند
ارتباطات اجتماعياش را به هر نحوي كه خود مناسب ميبيند دنبال كند .بايد با مردم بهعنوان افراد «آزاد» و
«برابر» رفتار شود .در حكومت دموكراتيك با مردم چنان رفتار ميشود كه گويي همة آنها داراي حقوقي
مساوي نسبت به زندگي ،آزادي ،خوشبختي و ساير مصالح و منافع هستند .حكومت در اتخاذ تصميمها ،در
مورد مصالح و منافع هر فردي كه وابسته بدان تصميمها است ملحظهاي يكسان ملحوظ مينمايد .كليه
شهروندان (زن ـ مرد ،مسلمان ـ غيرمسلمان ،سفيدپوست ـ سياهپوست و )...از لحاظ حقوق برابرند و از
فرصت برابر براي شركت در فرآيند دموكراتيك ادارة حكومت (انتخاب كردن و انتخاب شدن) برخوردارند.
ق هيچ فرد خاص ،گروه خاص يا صنف خاصي نيست .هيچ گروه يا صنفي شايستهتر از ديگران حكومت ،ح ِ
براي حكومت كردن نيست تا مدعي اقتدار كامل و نهايي ادارة دولت باشد .كليه شهروندان حق دارند براي كليه
مناصب رقابت نمايند .قانون اساسي جمهوري اسلمي حداقل پنج نوع نابرابري را به رسميت شناخته كه از
تحقق مردمسالري ممانعت به عمل ميآورد.
يك ـ نابرابري زنان و مردان :مطابق اصل چهارم قانون اساسي «كليه قوانين و مقررات مدني ،جزائي ،مالي،
اقتصادي ،اداري ،فرهنگي ،نظامي ،سياسي و غير اينها» بر اساس موازين فقهي تعيين ميگردد .اين اصل بر
همه اصول قانون اساسي حاكم است و تشخيص آن بر عهده فقهاي شوراي نگهبان است .نابرابري زن و مرد،
يكي از اصول اساسي و انكار ناكردني فقه است .نابرابري حقوقي نه تنها در قانون مدني مشهود است ،بلكه
در حقوق سياسي نيز به گونهاي بارز خود را عيان نموده است .مطابق اصل يكصد و پانزدهم قانون اساسي
رئيس جمهور از ميان رجال (مردان) انتخاب ميشود .بالطبع وقتي زنان نتوانند رئيس جمهور شوند ،تكليف
رهبري ،عضويت در شوراي نگهبان ،قوه قضاييه ،مجلس خبرگان رهبري و ...مشخص است .نيمي از
جمعيت كشور از نظر قانوني در وضعيتي كاملً نابرابر قرار دارد .يك سر طيف نيمي از جمعيتِ كشور
(زنان) صرفاً خواهان برابري حقوقياند ولي سر ديگر طيفِ آنان از انديشههاي فمينيستي دفاع ميكنند .به
گمان مانوئل كاستلز« :مبارزات زنان ،خواه آشكارا فمينيستي يا غير آن ،در سراسر جهان در حال گسترش
است كه در نتيجه پدرسالري را در خانواده ،اقتصاد و در نهادهاي جامعه از بنيان سست ميكند .من بسيار
محتمل ميدانم كه با گسترش مبارزات زنان ،و با آگاهي فزاينده آنان از ستمي كه بر ايشان ميرود ،چالش
جمعي آنان عليه نظم پدرسالري خصلتي عمومي خواهد يافت ،كه فرآيندهاي بحران ساختاري خانوادة سنتي
را دامن خواهد زد » .به علت آنكه زنان بهعنوان حوزه «خصوصي» و داخلي محسوب ميشوند ،اين امر
محدويتهاي زيادي براي زندگي آنان به وجود ميآورد .لذا نميتوان زنان را «شهروند» محسوب كرد.
نابرابري ساختارمند مبتني بر جنسيت؛ به نابرابري سياسي ميانجامد .تقسيم نابرابري جنسيتي كارها و وظايف
در درون خانواده ،مشاركت سياسي زنان را بسيار محدود مينمايد .لذا به گمان فمينيستها «هر چيز شخصي،
سياسي نيز هست» .آنان از «سرپرستي مشترك» دفاع ميكنند تا فرصت برابر براي حضور در عرصة
عمومي فراهم آيد.
فمينيستها با تفكيك حوزه خصوصي از حوزه عمومي مخالفاند چون در عمل اين تفكيك منجر به اين ميشود
كه شوهر مدعي شود ،زندگي خانوادگي امري خصوصي است و حكومت بايد خود را از امور خصوصي
مردم بر كنار نگه دارد ،بنابراين من در مقام شوهر ميتوانم هر چه خواستم با زنم بكنم ،چون او مال من است.
كتك زدن زن توسط شوهر در همين چارچوب توجيه ميشود .ميگويند زنان پس از ازدواج هويت جداگانه و
مستقل خود را از دست ميدهند و شوهران مسئول رفتار آنان ميشوند (درست به همان نحو كه پدر پاسخگوي
اعمال فرزندان است) ،و بنابراين شوهر براي جلوگيري از رفتار ناپذيرفتني ميتواند از «تنبيه جسماني»
استفاده كند .البته دادگاههاي دولتهاي ليبرال در قرن گذشته اين نوع رفتارها را صرفاً با مقوله تفكيك حوزه
خصوصي از حوزه عمومي توجيه ميكردند .مثلً در يك دعواي حقوقي در قرن نوزدهم دادگاهي در ايالت
متحده آمريكا از پذيرش شكايت زن عليه شوهرش ،كه او را كتك زده بود ،امتناع ورزيد ،چرا كه پذيرش
شكايت را متضمن مداخلة دولت در امور خصوصي شهروندان ميدانست .در حكم دادگاه آمده است:
«نتيجهگيري ما اين است كه حكومت خانوادگي به رسميت شناخته شده در قانون به همان تمام و كمالي است
كه حكومت خود دولت ،و در عين حال تابع آن حكومت دولتي است؛ و ما به اين نتيجه رسيدهايم كه نبايد در
حكومت خانوادگي دخالت كنيم يا تلش كنيم آن را به نفع زن يا شوهر كنترل كنيم ،مگر در مواردي كه صدمه
و لطمههاي دائمي و حاد ٧به يكي از طرفين وارد شود يا تهديد آن وجود داشته باشد ،يا شرايط يكي از طرفين
غيرقابل تحمل باشد .چون هر قدر هم كه شرور و مضار ٧بدخلقي ،مشاجره ،و حتي كشمكشهاي شخصي
منجر به وارد آوردن درد و رنج موقت بزرگ و زياد باشد ،قابل قياس با شرور و مضار ٧بال زدن پردهها و
در ملعام قرار دادن اتاق خواب و محلهاي خصوصي زن و شوهر نيست .هر خانوادهاي حكومتي از خود
دارد و بايد داشته باشد كه چنان ترتيب و تنظيم يافته باشد كه مناسب خلق و خو ،اخلق ،تمايلت ،و شرايط
اعضاي خانواده باشد ...حتماً توجه خواهد شد كه مبناي اين حكم ما اين نيست كه شوهر حق شلق زدن زنش
را ،كم يا زياد ،دارد؛ بلكه اين است كه ما در موارد جزئي و پيشپا افتاده در حكومت خانوادگي مداخله
نخواهيم كرد .ما همانطور كه وقتي شوهري زنش را شلق ميزند در اين امر مداخله نميكنيم بر همان وجه
نيز اگر زني شوهرش را شلق بزند مداخله نخواهيم كرد ،اما اين بدان معني نيست و نبايد فرض شود كه
معتقديم زني حق شلق زدن شوهرش را دارد».
مبارزات جنبشهاي حقوق زنان نه تنها بدينجا منتهي شده كه زنان و مردان در حكومتهاي دموكراتيك
«برابر» در نظر گرفته ميشوند ،بلكه شوهران نميتوانند به بهانه تفكيك قلمرو عمومي از قلمرو خصوصي،
همسران خود را در منزل كتك بزنند .ولي در اسلم وضع چگونه است؟ در قرآن كريم آمده است:
الرجال قوامون عليالنساء بما فضل ال بعضهم علي بعض و بما انفقوا من اموالهم فالصالحات قانتات حافظات
للغيب بما حفظال و اللتي تخافون نشوزهن فعظوهن و اهجروهن في المضاجع و اضربوهن فان اطعنكم
فلتبغو عليهن سبيل (نساء )34 ،مردان را بر زنان تسلط و حق نگهباني است به واسطه آن برتري كه خدا
بعضي را بر بعضي مقرر داشته و هم به واسطه آنكه مردان از مال خود بايد به زنان نفقه دهند پس زنان
شايسته و مطيع در غيبت مردان حافظ حقوق شوهران باشند و آنچه را كه خدا به حفظ آن امر فرموده
نگهدارند ،و زناني كه از مخالفت و نافرماني آنان بيمناكيد بايد نخست آنها را موعظه كنيد اگر مطيع نشدند از
خوابگاه آنها دوري گزينيد باز مطيع نشدند آنها را به زدن تنبيه كنيد چنانچه اطاعت كردند ديگر بر آنها حق
هيچگونه ستم نداريد.
علمه طباطبايي در تفسير اين آيه ميگويد« :مراد از «ما فضلال» آن فزوني و امتيازي است كه بالطبع
مردان بر زنان دارند ،يعني زيادتي قوه تعقل و فروع آن مانند هماوردي و تحمل شدائد و كارهاي سخت و
سنگين و ...زيرا زندگاني زنان زندگاني احساسي و عاطفي است و بر نازكدلي و ظرافت مبتني ميباشد .مراد
از انفاق ،نفقه و مهريهاي است كه مردان به زنان ميپردازند .از عموم و توسعه علت قيمومت مردان ،معلوم
ميشود كه قيمومت منحصر و مخصوص به مورد زن و شوهر نيست بلكه دامنة آن تمام نوع مرد و زن را
ميگيرد؛ در تمامي جهاتي كه زندگي ،آن دو را به هم پيوند داده يعني جهات اجتماعي همگاني مانند حكومت ،
قضاوت و دفاع ،زيرا اين جهات با مسأله تعقل كه در مردان بالنسبه بيش از زنان است ارتباط و نسبت
مستقيم دارد »« .چون مرد در مقابل تمتع خود از زن مالي ميپردازد ،زن نيز بايد در آنچه كه مربوط به تمتع
مرد و لذت وي از زن است (در مباشرت) مطيع و در پشتسر ،حافظ ناموس وي باشد و ديگري را بخود راه
ندهد و از تمتعي كه كسي جز شوهر حق ندارد ،به بيگانه نرساند و در مالي كه در محيط خانوادگي و زندگي
مشترك در اختيار وي گذاشته است خيانت ننمايد »« .مهار همه كارهاي همگاني اجتماعي را ـ كه بايد عقل
قوي تدبر آن كند و در آن از فرمانروايي عواطف جلوگيري گردد ،چون حكومت و قضاوت و جنگ ـ لزم
است به دست كساني داد كه عقل آنان ممتاز و عواطفشان ضعيف باشد و آنها مردان هستند نه زنان » « .مرد
قيم زن است و اطاعتش در حضور و حفظ ناموس و مالش در غياب ،واجب است و روا نيست كه به وي در
اموري كه مزاحم حق مرد است ،آزادي داده شود مگر در واجبات كه شوهر حق مزاحمت ندارد».
يكي از مطالبات اساسي جنبشهاي برابريطلب زنان اين بود كه آميزش جنسي اجباري شوهر با همسر ،در
صورت عدم رضايت زن به همبستري ،تجاوز به عنف محسوب شود .ديوانعالي ايالت جورجياي آمريكا در
يك دعواي حقوقي ،با طرح سه ديدگاه توجيهكننده فرودستي زنان ،از پذيرش همبستري اجباري شوهر با
همسر به عنوان تجاوز به عنف خودداري ورزيد :نخست اين ديدگاه كه وقتي زن ازدواج ميكند تلويحاً
رضايت ميدهد كه تحت هر شرايطي با شوهرش همبستر شود؛ دوم ،اين ديدگاه كه زن جزو ملك و مايملك
شوهرش است؛ و سوم ،اين ديدگاه كه در ازدواج شخصيت زن تحتالشعاع شخصيت مرد قرار ميگيرد و
بنابراين پس از ازدواج فقط يك شخص حقوقي وجود دارد و آن شوهر است ،و معناي اين حرف آن است كه
زن شخصيتي حقوقي ندارد كه بتواند با استناد به آن عليه سوءاستفاده از خود شكايت كند .اين هر سه ديدگاه
بيانگر اين انديشه هستند كه زنان در بستر ازدواج فرودست و تابعند.
مبارزات برابريطلبانه زنان منجر به طرد اين ديدگاهها شد و اينك در بسياري از جوامع دموكراتيك روابط
جنسي اجباري شوهر با همسر ،تجاوز به عنف محسوب ميشود .براساس نظام حقوقي جوامع دموكراتيك و از
جمله انگلستان ،روابط جنسي زن و شوهر بايد با رضايت طرفين توأم باشد .عدم رضايت ،گوهر اصلي جرم
تجاوز به عنف است .براساس اصل برابري ،يك زن متأهل نيز از خودمختاري و حق كنترل كامل از جسمش
برخوردار است .زن ،ملعبهي جنسي شوهر نيست و شوهري كه در محيط خانواده و با اجبار و از روي اكراه
با همسرش همبستر ميشود ،با بيگانهاي كه در محيط خارج از خانه اين عمل را انجام ميدهد ،فرق چنداني
ندارد« .در روز 14مارس 1991دادگاه استيناف مبناي اين قاعده را كه زن به وسيله ازدواج ،رضايت خود
را براي برقراري نزديكي جنسي در طول مدت ازدواج اعلم كرده است ،غيرواقعبينانه اعلم و مقرر نمود
كه هيچ قاعدهاي وجود ندارد كه يك مرد نتواند مرتكب تجاوز به عنف نسبت به همسر خود گردد و مفهوم
وصف «غيرقانوني» در قانون 1976امري زايد بوده است و بنابراين در مواردي كه فرد با تهديد يا تظاهر
كذب نسبت به زن خود مرتكب عمل جنسي شود ميتواند تجاوز به عنف محسوب شود كه اين رأي در مجلس
اعيان نيز ابرام گرديد» .بنابر قوانين انگلستان رابطه جنسي مرد با زنش ،در مورد وطي از ُدبُر حتي در
صورت رضايت زن ،ممنوع و مرد مجرم است .كامجويي جنسي مرد از همسرش ،بدون رضايت زن ،جرم
است و تجاوز به عنف محسوب ميشود و ميتواند تا مجازات حبس ابد را به دنبال داشته باشد.
حال پرسش اين است كه اسلم در اين زمينه چه حكمي دارد .در قرآن كريم آمده است:
نساؤكم حرث لكم فأتوا حرثكم اني شئتم و قدموا لنفسكم (بقره .)223 ،زنان شما [درحكم] كشتزار شما هستند،
پس هرگونه كه خواستيد به كشتزار خويش در آييد و براي خودتان پيشانديشي كنيد.
علمه طباطبايي در تفسير آيه ميفرمايند« :موقعيت زنان در جامعه انساني همانند زراعتي است كه آدمي
براي تحصيل غذايي كه مايه حفظ زندگاني و بقاء آن است ونيز براي ابقاء تخم بدان احتياج دارد ،همچنين
جامعه انساني براي دوام نوع و بقاء نسل محتاج به زنان است زيرا خداوند متعال تكون انسان و مصور شدن
او را به اين صورت در طبيعت رحم قرار داده ،و طبيعت مردان را كه جزيي از آن ماده اصلي در ايشان
است مائل به زنان فرموده» «اني ...اگر به معناي زمان باشد معنايش اين است :هر وقت خواستيد و اگر به
معناي مكان باشد معنايش اين است :هر جا خواستيد و در هر صورت نتيجهاش اطلق حكم و مقيد نبودن آن
است».
بر اين مبنا فقها حكم كردهاند كه« :زني كه عقد دائمي شده نبايد بدون شوهر از خانه بيرون رود ،و بايد خود
را براي هر لذتي كه او ميخواهد تسليم نمايد» «اگر زن در كارهايي كه در مسئله پيش گفته شد اطاعت
شوهر را نكند گناهكار است و حق غذا و لباس و منزل و همخوابي ندارد» «مخارج سفر زن اگر بيشتر از
مخارج وطن باشد با شوهر نيست» «در دبر زن حائض وطي كردن كراهت شديده دارد» « .وطي در
دبرزن حائض كفاره ندارد» « .اگر زن يا شوهر -يكي از آنها -بچه بخواهد و ديگري نخواهد ،در صورتي
كه هيچ كدام عذرموجه و شرعي نداشته باشند حق شوهر مقدم است».
نكته مهم پيش فرضي است كه در پس اين احكام وجود دارد .فرض بر اين است كه زن و مرد از نظر حقوقي
نابرابرند .مرد فرادست و زن زيردست است .هيچ كس منكر تفاوتهاي وجودي (زيستي) زنان و مردان
نيست .ولي مسأله اين است كه آيا ميتوان از تفاوت زيستي ،تفاوت حقوقي را استنتاج كرد؟ (استنتاج «بايد» از
«است») .در هر صورت انديشه دموكراسي مبتني بر برابري حقوقي زن و مرد است و هر مكتبي كه مبتني
بر نابرابري زن و مرد باشد ،با دموكراسي تعارض دارد .هيچ فرد ،گروه يا ايدئولوژياي مجبور به پذيرش
دموكراسي نيست .ولي نميتوان به طور همزمان از دموكراسي و نابرابري حقوقي زنان و مردان دفاع كرد.
دو -نابرابري مسلمان و غيرمسلمان (تساوي همكيش و ناهمكيش) :نابرابري مسلمان و غيرمسلمان يكي از
اصول مسلم فقه است .در نظام سياسي جمهوري اسلمي نيز ،رهبري ،سران سه قوه ،اعضاي شوراي
نگهبان ،اعضاي خبرگان رهبري ،مجمع تشخيص مصلحت نظام ،اعضاي شوراي بازنگري قانون اساسي،
وزراء ،قضات و ...از ميان مسلمانان انتخاب ميشوند و غيرمسلمانها ،براساس قانون اساسي ،هيچگاه
نميتوانند به اين مناصب دست يابند .شايان ذكر است حتي مسلمانان اهل تسنن نيز نميتوانند به بسياري از
مناصب دست يابند.
علمه طباطبايي در تفسير الميزان ميگويد« :سلب الحقوق العام ٧ة عن بعض الفراد والجوامع مم ٧ا ل
مناص عنه في الجامعة الءنسانية لكن الذي يعتبره المجتمع النساني الصالح هو سلب الحقوق عمن يريد ابطال
الحقوق و هدم المجتمع ،والذي يعتبره السلم في ثبوت الحق هو دين التوحيد من السلم او الذمة فمن ل اسلم
له و ل ذمة ،فل حق له من الحياة و هو الذي ينطبق علي الناموس الفطري الذي سمعت انه المعتبر اجمالً عند
المجتمع النساني» (سلب حقوق عمومي از بعضي از افراد و گروهها در جامعة انساني امري گريزناپذير
است ام ٧ا جامعة انساني شايسته فقط سلب حقوق كسي را قبول دارد كه ميخواهد حقوق ديگران را زير پا
بگذارد و جامعه را به نابودي بكشاند؛ ام ٧ا آنچه اسلم در باب ثبوت حق ٧قبول دارد دين توحيد است ،كه
همان اسلم است ،يا پذيرش ذم ٧ه .در نتيجه ،كسي كه نه اسلم را بپذيرد و نه ذم ٧ه را حق ٧حيات ندارد؛ و
اين امري است كه با قانون فطري كه اجمالً مورد قبول جامعة انساني است انطباق دارد).
در همينجا بايد گفت كه :او ٧لً :چگونه اسلمي كه ،به عقيدة خود شما ،حت ٧ي براي حيوانات حقوقي قائل
شده است (در رسالة الحقوق منسوب به امام زينالعابدين در احصاء حقوق سعي بليغ كرده است) براي انسانها
فقط به شرطي حق ٧قائل است كه يا مسلمان باشند يا از اهل ذم ٧ه؟ و ثانياً :با چه جرأتي ميتوان اد ٧عا كرد
كه قانون فطرت اقتضاء دارد كه حق ٧فقط براي مسلمانان و اهل ذم ٧ه وجود داشته باشد و كدام تجربة
تاريخي گواهي ميكند كه جوامع انساني ،هم همين نكته را تصديق و اعتبار ميكنند.
سه ـ نابرابري ارباب و بنده :از سوي ديگر مسأله بردهداري و نابرابري حقوق ارباب و برده هم توسط اسلم
ل در آية 177سوره بقره بخشش نفي نشده است .بلكه اسلم آن را تعديل كرده است( .سوره محمد ،آيه .)4مث ً
مال به بردگان به عنوان يكي از مصاديق نيكي مؤمنان ذكر شده است .در آيه 12و 13سوره بلد آزاد كردن
بردگان تشويق شده است .در نظام بردهداري ،برده جزو اموال مالكِ خود بود و مالك حق داشت بچههاي بردة
خود را نيز تصرف كند و به هر كس خواست بفروشد .مطابق احكام فقهي مقاربت با كنيز به صرف تملك جايز
است و عقد و ملك با هم جمع نميشوند .صاحب كنيز ميتواند او را براي همبستر شدن در اختيار غير نيز
قرار دهد (اباحه و تحليل) و فرزندي كه از آن كنيز به هم رسد مطابق نظر فقهاي اهل سنت ملحق به مادر
است يعني در تملك صاحب كنيز در ميآيد مگر آن كه شوهر آزاد باشد و آزادي طفل را هم شرط كرده باشد.
ولي فقهاي شيعه گفتهاند فرزندي كه از عقد يا تحليل كنيز با مردي آزاد به دنيا ميآيد آزاد است مگر آن كه
صاحب كنيز شرط كرده باشد كه فرزند او بنده خواهد بود .برخي از فقها چنين شرطي را باطل دانسته و
گفتهاند فرزندي كه از پدر آزاد باشد در هر حال آزاد است.
آيتال مصباح يزدي درباره اين موضوع ميگويد« :در اسلم چارهها انديشيده شده تا نظام بردگي بر چيد ه
شود ولي اين به آن معنا نيست كه بردگي مطلقاً در اسلم محكوم است .اگر در جنگ مشروع مسلمانها بر كفار
مسلط بشوند و آنها را اسير بگيرند ،اسير كافر در دست مسلمانان پيروز ،حكم برده را دارد و احكام بردگي بر
او ثابت است امروز هم اگر جنگي اتفاق بيفتد ،حكم همين است .اين گونه نيست كه بردگي به طور كلي برچيده
شده باشد و لزم باشد كه كتاب عِتق شسته شود ...به هر حال مسأله بردگي فيالجمله در اسلم پذيرفته شده
است و ما از آن دفاع ميكنيم ».
چهار ـ نابرابري ميان مسلمان و نامسلمانشده .دموكراسي مبتني بر برابري تمامي آدميان ،مستقل ٧از انديشه
و عقايد آنهاست .عقيده ملك انسانيت آدميان و تمايز حقوقي آنان نيست .و آدميان به صرف عقايدشان مستحق
حيات و ممات نميشوند و با تغيير عقيده يا دين از حق ٧حيات محروم نميشوند ،چرا كه برمبناي دموكراسي
هيچ انديشهاي برتر از آدمي نيست و هيچ انديشهاي آدمي را مستحق مرگ نميكند ،و حال آنكه در اسلم
صِرف تغيير عقيده و دين ،تحت عنوان ارتداد ،جرم تلق ٧ي شده و استحقاق مرگ مييابد .در اينجاست كه
ل تغيير عقيده و دين جرم ،آن هم جرمي كه به حد ٧ي عظيم است كه ميتوان پرسيد كه :او ٧لً :به چه دلي
جريمهاش مرگ است ،تلق ٧ي ميشود ،و ثانياً :اصلً چه دليلي اقامه شده است بر اينكه اعتقاد و زوال اعتقاد
اموري اختيارياند تا بر آنها حُسن و قبح و صواب و خطا مترت ٧ب شود .به استثناي معدودي از متفكران
مثل كليفورد ( )Cliffordو ويليام جيمز ( ،)William Jamesكه عقيده يافتن به يك گزاره و از دست دادن
عقيده به يك گزاره را امري اختياري ميدانستند ،امروزه عموم فيلسوفان ذهن (مانند گيلبرت رايل و گلدمن) و
روانشناسان اين امر را از امور غيراختياري ميدانند و بههمين جهت معرفتشان ازتوجيه معرفتي (
)Rpistemic Justificationروايتي غيروظيفهگروانه ( )non-deontelogicalبه دست ميدهند.
پنج -نابرابري صنفي (قيمومت سياسي) :بر مبناي نظريه قيمومت ،حكومت حق كساني است كه معرفتشان
در زمينه سعادت دنيا و عقبا ،بيش از ديگران است .مردم عادي صلحيت حكومت ندارند .همانگونه كه براي
ساختن ساختمان به مهندس و براي درمان بيماري به پزشك مراجعه ميشود ،براي امر حكومت هم بايد به
متخصص آن (فقها) مراجعه كرد .آيتال خميني در كتاب وليت فقيه ميگويد« :مردم ناقص اند و نيازمند
كمالاند و ناكاملاند» پس مردم به «حاكمي كه قيم امين صالح باشد » محتاجند« .ولي ٧امر يعني حاكمي كه
قيم و به پا نگهدارندة نظم و قانون اسلم باشد »« .وليت فقيه از امور اعتباري عقليي است و واقعيتي جز
جعل ندارد ،مانند جعل (قرار دادن و تعيين) قيم براي صغار ،قيم ملت با قيم صغار از لحاظ وظيفه و موقعيت
هيچ فرقي ندارد » .آيتال آذري قمي براي اثبات وليت فقيه ميگويد« :حتمًا براي اجتماع بايد يك قيمي وجود
داشته باشد .در اصل اين مطلب كه قيمي لزم است ،همة شيعه و سني اتفاقنظر دارند » .آيتال جنتي عضو
فقهاي شوراي نگهبان ميگويد« :بعد از آنها [آل محمد(ص)] ،امت ،حالت يتيمي را دارند كه ساية پدر از
سرش كوتاه شده و سفارش كردهاند كه علما به جاي امامان از آنها كفالت كنند و هدايت امت را به عهده گيرند،
مانند قيمي كه بعد از پدر متكفل اداره امور ايتام است».
مردم ،يتيم ،صغير و مهجورند و توان تشخيص مصالح خود را ندارند .لذا به «قيم» نياز دارند .قيمي (ولي
فقيه) كه راه را از چاه نشان دهد .رأي تمام مردم ،در مقابل يك رأي ولي فقيه هيچ ارزشي ندارد .آيت ال
خزعلي به درستي به يكي از پيامدهاي نظرية قيمومت اشاره دارند« :قانون اساسي ميگويد قواي ثلثه زير
نظر وليت فقيه است .شما وقتي وليت را قبول نداشته باشيد 20ميليون كه هيچ 30 ،ميليون هم رأي بياوريد
تا اين رأي به تأييد مقام وليت نرسد ،معتبر نيست» .ممكن است اصلحطلبان بگويند ما «ولي فقيه» را،
برخلف نظر آيتال خميني ،قيم مردم نميدانيم ،بلكه وكيل مردم ميدانيم .اين رويكرد دو اشكال دارد .اولً
تنها راه اثبات وليت فقيه آن است كه او را قيم و وليِ صغيران (يعني مردم) بدانيم .اگر مردم صغير و مهجور
و يتيم نباشند ،ديگر چه نيازي به «ولي» يا«قيم» دارند .ثانياً حتي اگر ولي فقيه قيم مردم نباشد هم مشكل
نابرابري حل نخواهد شد .اينكه زمامداري فقط حق فقها باشد ،بزرگترين نابرابري است .اين نوع نابرابري
قطعاً با مردم سالري تعارض دارد .ولي بگمان نظريهپرداز مشروطهخواهي« :اگر ما اين ايده را بپذيريم كه
مشروعيت دو ركن دارد و جمهوري اسلمي ماهيتي قراردادي و عقدي دارد ،ميشود بين نظريه وليت فقيه
و جمهوريت قائل به جمع شد ...ما بايد وجوه شرعي و ركن مشروعيت الهي «ولي» را مشخص كنيم و بگوييم
از اين روايات استنباط ميشود كه خداوند متعال فرموده است كه مردم براي تأسيس حكومت بايد به چنين
فردي رجوع كنند ،اما از نظر «مشروعيت مردمياش» هم بايد رضايت مردم وجود داشته باشد ،يعني بدون
رضايت مردم اين عقد مشروعيت ندارد» .اين رويكرد دو اشكال عمده دارد :اولً مشكل نابرابري را حل
نميكند و لذا جمع وليت فقيه با جمهوريت (دموكراسي) ناممكن است .ثانيًا بنيانگذار جمهوري اسلمي چنان
تصوري از عقد نداشت و نميگفت «جمهوري اسلمي عقدي است بين حكومت شوندگان و حكومت كنندگان.
شرط ضمن العقد هم دارد كه اگر كسي عدول كند قابل فسخ ميباشد» بلكه به صراحت ميگفت« :حكومت
ميتواند قراردادهاي شرعي را كه خود با مردم بسته است ،در موقعي كه آن قرارداد مخالف مصالح كشور و
اسلم باشد يك جانبه لغو كنند» لذا بگمان بنيانگذار جمهوري اسلمي حكومت ميتواند به طور يكجانبه از
شرط ضمن العقد خود عدول كند .به اين نكته هم بايد توجه كرد كه مصلحت ،در انديشه آيتال خميني ،هيچگاه
به معناي مصلحت عمومي يا مصلحت مردم نيست ،بلكه همه جا سخن از «مصلحت نظام» است.
نظام دموكراتيك به دنبال كاستن از درد و رنج آدميان است .مقتضاي منطقي اين رويكرد ،نگاه به تمام ابناء
بشر به يك چشم (برابر) است .از اينرو حذف و كاهش نابرابريهاي مختلف ،شرط لزم انديشه دموكراتيك
است .كارل پوپر در اين زمينه ميگويد:
ل ميبايد متكي باشد به يافتن راهها و «سالها پيش ،من پيشنهاد كردم كه برنامة مربوط به سياست عمومي او ً
وسايل اجتناب از رنجها و آلم ،تا جايي كه امكانپذير است .با قرار دادن اين پيشنهاد ،در برابر اصل حداكثر
ساختن سعادت ،كه در فلسفة سودانگاري مطرح ميشود ،خاطر نشان ساختم كه سعادت ،در حالت كلي،
ميبايد و تنها ميتواند به ابتكار عمل شخصي واگذار شود ،در حالي كه كاستن از آلم قابل اجتناب مسألهاي
است مربوط به سياست عمومي .همچنين اشاره كردم كه برخي سودانگاران ،زماني كه از به حداكثر رساندن
سعادت سخن ميگويند ،ممكن است به حداقل رساندن بدبختي و تيره روزي را در نظر داشته باشند» .
كاستن از نابرابريها ،متضمن برابري در مقابل قانون ،برابري حقوقي و برابري فرصتها است .بر مبناي
برابري حقوقي ،همه آدميان مستقل از جنس (زن يا مرد) ،دين (مسلمان ،مسيحي ،يهودي ،بودايي و ،)...طبقه
و صنف ،نژاد و غيره در حقوق اساسي و نقض ناشدني بشر با يكديگر برابرند.
رويكرد مشروطهخواهي در مقابل معضل نابرابري ساكت است .رويكرد مشروطهخواهي به دليل عدم توجه
به مشكل نابرابري ناشي از سيطرة فقه ،نميتواند راهگشاي مردم سالري باشد .بايد توجه داشت كه آيتال
خميني به صراحت بر اين نكته تأكيد مينهاد كه وليت فقيه حكومت استبدادي يا مطلقهاي نيست كه فردي
خودكامه بر آن سيطره يابد و هر گونه تمايل داشت ،عمل نمايد .بلكه حكومت مشروطه است .قلمرو اختيارات
ولي فقيه مشروط به احكام فقهي است .ميگويند« :حكومت اسلمي نه استبدادي است و نه مطلقه؛ بلكه
«مشروطه» است .البته نه مشروطه به معناي متعارف فعلي آن كه تصويب قوانين تابع آراي اشخاص و
اكثريت باشد .مشروطه از اين جهت كه حكومت كنندگان در اجرا و اداره مقيد به يك مجموعه شرط هستند كه
در قرآن كريم و سنت رسول اكرم (ص) معين گشته است« .مجموعة شرط» همان احكام و قوانين اسلم است
كه بايد رعايت و اجرا شود .از اين جهت حكومت اسلمي «حكومت قانون الهي بر مردم» است».
رويكرد مشروطهخواهي اگر متعهد به فقه باشد ،نميتواند معطوف به دموكراسي باشد .از اين جهت حق با
آيتال مصباح يزدي است كه به درستي ميگويد دموكراسي ،پلوراليسم ،تساهل و مدارا ،اعلميه حقوق بشر و
جامعه مدني با فقه تعارض بنيادين دارد و بر مبناي علم فقه ،بشر (يا نمايندگانش) حق قانونگذاري ندارد.
دموكراسي حكومت عقل عرفي است .عقل عرفي مبناي داوري و حل نزاع (حضور هيأت منصفه در محاكم)
است .عقل عرفي مبناي قانونگذاري است .عقل عرفي حكام را بر صدر مينشاند يا به زير ميكشد .فقه چنين
عقلي را نميپذيرد .احكام فقهي متضمن مصالح خفيهاي هستند كه به چنگ عقل عرفي نميافتند.
اما اگر رويكرد مشروطهخواهي با تبعيت از نوانديشان ديني ،راه حلي براي اين مسائل بيابد (بالعرض دانستن
كل فقه نزد دكتر سروش ،دولت را مجري احكام فقهي ندانستن نزد استاد مجتهد شبستري و پروژه مهم ،جدي
و راهگشاي عقلنيت و معنويت استاد مصطفي ملكيان) ،لزمه آن وداع با حكومت فقهي ،وليت فقيه و اركان
قانون اساسي است.
2ـ 5ـ به گمان برخي ،با نظريه «مرگ مؤلف» ديگر جايي براي «غرض شارع» باقي نميماند و از طرف
ديگر ،رويكرد هرمنوتيكي ،هر فهم و روايت و قرائت و برداشتي از «متون مقدس» را «ممكن» و «مجاز»
مينمايد .بر اين مبنا برخي از نوانديشان ديني ،با توسل به هرمنوتيك ،از دل دين؛ دموكراسي و پلوراليسم و
جامعه مدني و تساهل و تسامح و رواداري و حقوق بشر ...را بيرون ميآورند .به گمان ما اين رويكرد
نادرست است .نه بر دانش هرمنوتيك هرج و مرج مطلق حاكم است و نه «ساختار متن» هر تفسير و قرائتي
را ممكن ميسازد .كتاب و سنت قطعي ،با «ليبرال دموكراسي» و «سوسيال دموكراسي» تعارض دارد و
چنان تفاسيري را برنميتابد.
همين نكات را در دهه گذشته ضمن دو نقد بر نظريه حكومت دموكراتيك ديني دكتر سروش مطرح نمودم.
دكتر سروش طي مقالهاي بلند به مسائل طرح شده پاسخ گفت و با تأكيد بر «حريت ذاتي ايمان و كثرت
نازدودني آن» ،مدعي شد كه نه تنها جمع حكومت ديني (جامعه ايماني) و دموكراسي ممكن است ،بلكه
حكومت ديني (ايماني) نميتواند دموكراتيك نباشد .و بدين ترتيب صورت مسأله را به طور بنيادين پاك كرد.
هيچ كس مدعي نبود و نيست كه ايمان آزادانه ،و متكثر با دموكراسي تعارض دارد .بلكه پرسش اين بود و
هست كه آيا جمع دموكراسي با ديني كه داراي فقهي است كه مدعي تأمين سعادت دنيا و آخرت ،از طريق
دولت ديني ميباشد ،و مصالح دنيوي و اخروي آن در عرض يكديگرند ،ممكن است يا نه؟ ما با ذكر دليل به
اين پرسش پاسخ منفي داديم.
تحويل دين به ايمان و تجربه ديني يا عقبنشيني دين از قلمرو دولت به حوزه خصوصي ،البته مسأله را ح
ل
خواهد كرد .لذا گفته بوديم «امكان جمع اسلم و دموكراسي وجود ندارد مگر اينكه اسلم كاملً سكولر شود»
و دكتر سروش در نقد آن نوشت« :دست كشيدن مؤمنان از ايمان خود و يا دنياوي كردن تام دين و ستاندن
پشتوانه الهي آن ،به هيچ روبرخاسته از دموكراسي و همبسته با آن نيست» .چه كسي گفته است سكولريسم
يعني دست كشيدن مؤمنان از ايمان خود و يا دنياوي كردن تام دين و ستاندن پشتوانه الهي آن؟ سكولريسم به
معناي جدايي نهادهاي عقل بنياد (مثل دولت) از نهادهاي دين بنياد است .برمبناي نظريه سكولريسم ،دين نه
مبناي قانونگذاري در عرصه عمومي توسط دولت است و نه مبناي مشروعيت نظام سياسي و كارگزارانش.
اما فرو كاستن مسأله امكان و امتناع جمع دين و دموكراسي به مسأله جمع ايمان و دموكراسي ،كمكي به حل
مسأله اصلي نميكند .چرا كه دين داراي سه بخش اعتقادات ،اخلق و حقوق (فقه) است .به طور طبيعي وقتي
دولت ديني تشكيل شود ،فقه مبناي قانونگذاري قرار خواهد گرفت و تخلف از احكام فقهي مجازات به دنبال
خواهد داشت.
اولين تعارض با دموكراسي در مسأله نابرابريها خود را به نمايش خواهد گذارد .دكتر سروش هم وجود
نابرابريها را تأييد مينمايد« :در اسلم نابرابريهاي حقوقي فراوان وجود دارد ،از جمله نابرابري ميان حقوق
عبد و مول ،نابرابري حقوقي زن و مرد و نابرابري حقوقي مسلمان و غيرمسلمان در جامعة اسلمي .اين
نابرابريها از مسلمات فقه اسلمي است و فقهاي فريقين بر آنها اجماع دارند».
حكم نجاست كفار ،حكم جواز غيبت كفار و مخالفان (اهل سنت) ،حكم بردهگيري و برده فروشي يعني خريد و
فروش انسان ،حكم قتل مرتد ،تفاوت حقوق برده و آزادي و كل الگوي روابط عبد و مول ،نشان از نابرابري
ميكند كه سد راه دموكراسي است .قطعاً اين نابرابريها با دموكراسي تعارض دارد و لذا دكتر سروش در
همان مقاله مينويسد« :بلي ،حكومت فقهي بر جامعهاي مقلد چندان از روح دموكراسي دور است كه عشق از
صبوري و ديو از قرآن .آنكه ناقدان را ميفشرد تا در امتناع اجماع فقه و دموكراسي سخنان تفتيده و تلخ
بگويند همين نكتة آشكار و انكار نكردني بود» .
ولي مسأله اين است كه دين ،جامعه ديني و حكومت ديني بدون فقه ناممكن است و اگر چنين باشد ،مسأله جمع
دين و دموكراسي همچنان پابرجاست لذا دكتر سروش در همان مقاله مدعي ميشود كه فقه از سه راه به تحكيم
دموكراسي ديني كمك خواهد رساند .دكتر سروش بعدها براي حل اين نوع مسائل ،آنچه در دين آمده (نه
معرفت ديني) را به ذاتي و عرضي تقسيم كرد .آنچه كه «دين بدون آن دين نيست و تغييرش به نفي دين
خواهد انجاميد» ،ذاتي دين است اما آنچه كه «ميتوانست به گونة ديگري باشد» ،عرضي دين است.
عرضيها ،عرضياند چون اولً از دل ذات برنميآيند بلكه بر آن تحميل ميشوند و ثانيًا تغييرپذير و جانشين
پذيرند .يك عرضي ميتواند جاي خود را به عرضي ديگر بدهد بدون آن كه ذات دستخوش دگرگوني شود.
نبايد فراموش كرد كه هيچ گاه ذات از عرضيها مستغني نميشود .ذات همواره خود را در جامهاي از جامهها
و چهرهاي از چهرهها عرضه ميكند .سروش مسأله نابرابريها را در چارچوب اين تفكيك حل مينمايد« :حال
سؤال اين است كه اين نابرابريهاي حقوقي جز ذاتيات اسلمند يا جزء عرضياتند و لذا بنا به تعريف
ميتوانستند غير از اين باشند .به طور كلي تمام نظام حقوقي اسلم جزء عرضيات اسلم است» .
«بنا به تعريف ميتوانستند غير از اين باشند» ،ولي در تحقق ِ ٧تاريخي غير از اين نبودند و نيستند و لذا جمع
آنچه وجود دارد با دموكراسي ممتنع است .درباره آنچه نيست و بعدًا بايد تأسيس شود ،از قبل نميتوان داوري
كرد .كما اينكه مسأله نابرابري زن و مرد ،نزد دكتر سروش راه حلي ندارد .وي ميگويد« :نبايد مقرراتي
وضع شود كه زن را از مدارِ زنانگي و مرد را از مدا ِر مردانگي بيرون ببرد» .مدار زنانگي همان است كه
در طول تاريخ در شكل كاملً نابرابر با مدار مردانگي خود را نشان داده است« :براي ارائه تعريفي اجمالي و
استعجالي از مدار زنانگي ،بايد علوه بر رجوع به علوم تجربي ،به تاريخ نيز مراجعه كنيم .بالخره زنان در
طول تاريخ خودشان را نشان دادهاند .ما نميتوانيم از اين منصة ظهور چشم بپوشيم ،يعني نميتوانيم كل تاريخ
زن را داخل پرانتز بگذاريم و كل حيات بلند تاريخ زنان را مورد اغماض يا انكار قرار دهيم ...ما نميتوانيم به
سادگي بگوييم زنان در كل تاريخ تحت ستم بودهاند و چون تحت ستم بودهاند ،نتوانستهاند گوهر خودشان را آن
چنان كه بايد نشان بدهند ...اگر تاكنون چنين بودهاند ،لبد در آينده هم چنين خواهند بود ،مگر اين كه زنان از
زن بودن دست بشويند» .به گمان نگارنده اين يكي از مصاديق بارز استنتاج «بايد» از «هست» است .زنان
چنين بودهاند پس چنين بايد باشند .دكتر سروش قائل است كه اين مصداقي از استنتاج بايد از هست نميباشد.
بلكه موردي است از اينكه براي آنكه يك بايد لغو نباشد چارهاي نيست جز اينكه هستها را در نظر بگيرد .اين
سخن نيز درست نيست .چون اگر ميخواهيم يك بايد در زمان t 1لغو نباشد بايد هستهاي زمان t 1در مد
نظر باشد ،نه هستهاي زمانهاي متقدم بر t 1يا مؤخر از . t 1در اين مورد بايدهاي زمان حال و آينده بر
هستهاي زمان گذشته توقف يافتهاند.
در نقد خود بر عنصر انتخابگري انسان تأكيد نهاده و نوشتم« :مهمترين محل انتخابگري انسان دنياي فكر،
انديشه و عقايد است .براي انسان بايد اين امكان وجود داشته باشد كه آزادانه با آراء ،افكار و انديشههاي
متعارض روبرو شود و آزادانه دست به انتخاب بزند .او در «انتخاب» ديني از اديان و يا «بيديني» آزاد
است .آنچه در اين فرايند مهم و با ارزش است اصل انتخابگري آزادانه است نه تعلق خاطر داشتن به عقيده يا
ق تحميل هيچ ديني از اديان را به ديگران ندارد ...يكي از ويژگيهاي دموكراسي ديني خاص ...حكومت ،ح ِ
قبول حق انتخاب و تغيير عقيده و دين توسط انسانها است .حقي كه از نظر اسلم مردود است و اگر مسلماني
غيرمسلمان (كافر) شود مرتد خوانده ميشود و احكام مرتد بر وي جاري ميگردد».
دكتر سروش با انفكاك منطقي دموكراسي و ليبراليسم و جدايي افكندن ميان آن دو ،راهي تازه براي نفي
عنصر انتخابگري گشود« :بلي ،جامعة ليبرال ،جامعهاي است همواره درحال انتخاب و امتحان كه هيچگاه
دورة امتحان را به سر آمده يا به سرآمدني نميداند .اما جامعة ديني ،جامعهاي است از انتخاب گذشته و به
جواب امتحان رسيده .او دين را برگزيده است و بر آن است كه از آن پس در ظل ٧آن زيست كند» «آدميان
مؤمن حق خود در قانونگذاري را به خدا وانهادهاند و اين عين دينداري و حق دينداران است و از اين روست
كه قانون جامعة ديني از آسمان ميرسد» .
ولي پنج سال بعد ،دكتر سروش ضمن نقد آراء آيتال منتظري نوشت« :در سراسر آن مقاله [مقاله آيتال
منتظري] حق انسانها در انتخاب عقيده و قدرت عقلي انسانها در تشخيص حقيقت ناديده گرفته شده است و اين
بيالتفاتي نسبت به حقوق بشر و عقل بشر است كه كار را به آسيبشناسي پديده ارتداد كشانده است .سؤال اين
است :كسي كه حق دارد ديني را اختيار كند چرا حق ندارد ديني را وانهد؟ آيا پس از انتخاب دين ،آن حق از
او سلب ميشود؟ مگر مسلمانان از غيرمسلمانان نميخواهند دينشان را وانهند و اسلم را بپذيرند ،پس چرا اين
امر را در جامعه مسلمين روا نميشمارند؟ آيا كافري كه مسلمان ميشود غده سرطاني است يا فائز به سعادت
ابدي؟ به علوه محققي كه دينپژوهي ميكند و به نتيجهاي متفاوت ميرسد و عقيدهاش با جمهور دينداران فرق
ميكند ،و عقلش او را به مسيري ديگر هدايت ميكند و او هم به حكم خرد خويش عمل ميكند ،آيا او غدهاي
سرطاني و پديدهاي مرضي است يا در باغستان اجتماع درختي است متفاوت با ديگر درختها؟ و روييدن
درختها و بوتههاي مختلف ،طبيعي آب و خاك است .اگر از ديدگاه حقوق انسان نظر كنيم كمابيش به همين
جاها ميرسيم .ولي اگر از ديدگاه فقه مسلمانان نظر كنيم ،به همانجا ميرسيم كه فقيهان گفتهاند و ميگويند» .
دربارة تفكيك منطقي دموكراسي از ليبراليسم نيز بايد سه نكته را گوشزد نماييم:
اولً :ليبراليسم ،بر دموكراسيهاي مدرن ،تقدم تاريخي دارد .به گفته مكفرسون« :تمام حكومتهاي ليبرال
دموكراتيكي كه ما امروز ميشناسيم ،ابتدا ليبرال و در مرحله بعد دموكراتيك شدند .به بيان ديگر ،قبل از آن
كه دموكراسي به دنياي غرب قدم بگذارد ،جامعه و حق انتخاب (سياسي) ،جامعه و روشهاي رقابت ،جامعه و
خطمشيهاي بازار ،تكوين يافته بودند .و اين جامعه و حكومت ،ليبرال محسوب ميشد .روشن است كه منظور
من از واژهي ليبرال در اينجا ،مفهومي كلي و بسيار عام از اين واژه است .آنچه من از صفت ليبرال مدنظر
دارم ،معناي اصلي آن است؛ يعني اين كه هم جامعه به عنوان يك كل و هم نظام حكومتي ،هر دو ،به قاعدة
آزادي انتخاب استوار گشته و سامان يافته باشند» .به تعبير ديگر ليبراليسم علت بيروني و پيش شرط وجودي
دموكراسي بود و دموكراسي جامهاي در حد قامت ليبراليسم بود.
ثانياً :تمامي نحلههاي ليبرالي در چند اعتقاد اساسي مشتركند :آزادي ،برابري سياسي ،دموكراسي ،تساهل و
تسامح و رواداري ،بي طرفي ايدئولوژيك دولت ،عقلنيت انتقادي ب ه تعبير پوپر و يا خردگرايي تحولي به
تعبير هايك ،پلوراليسم ،حقوق بشر و انسان محق .دكتر سروش تمامي اين مقولت را قبول دارد و طي دو دهه
گذشته كوشش نموده قرائت و روايتي از دين ارائه نمايد كه با اين مقولت سازگار باشد( .و از اين رو به دليل
طرح مسائل ،حل آنها و راهگشاييهاي فكري نقش برجستهاي داشته و بسياري از مقولتي كه بعدها در
عرصه عمومي به بار نشست ،ابتدا توسط وي مطرح شد .لذا كار عظيم ايشان غيرقابل انكار است و بسياري
از نظريهپردازان جنبش اصلحطلبي از آبشخور فكري وي تغذيه ميكنند) پر واضح است كه آنچه سروش از
آن دفاع ميكند ،دموكراسي به معناي صرف حكومت اكثريت نيست ،چون چنان حكومتي به قول متفك ٧راني
نظير جفرسن ،توكويل ،ميل ،هايك و ...ممكن است به (استبداد اكثريت) تبديل شود.حكومت اكثريت ممكن است
با آزادي تعارض بيابد ،لذا بايد شيوههايي تعبيه شود كه به هيچوجه آزادي و حقوق اقليت توسط اكثريت پايمال
نشود .ليبراليسم حاوي معتقداتي است كه آزادي را با دموكراسي سازگار ميكند .به گفتة آلن رايان
«دموكراسي ليبرال يگانه دموكراسي مشروع است» «و دموكراسيهاي غيرليبرالي اصلً دموكراسي نيستند».
در اينجا عنوان مقالة دكتر سروش در پاسخ به نگارنده ،قابل تأمل است« :مدارا و مديريت مؤمنان» به گفته
آلن رايان« :پذيرش يا رد و انكار تسامح و تساهل و رواداري در مقام يك حق است كه بيش از هر چيز ديگر
ليبرالها را از غير ليبرالها جدا ميكند».
ثالثاً :دكتر سروش يك نكته مهم ديگر را نيز از دموكراسي جدا كرده و مبناي ليبراليسم ميداند و بدين ترتيب
نشان ميدهد كه دموكراسي با دين (ايمان) تعارض ندارد ،به شرط اينكه مبناي معرفتشناختي ليبراليسم را
كنار بگذاريم .مينويسد« :در جامعة ليبرال كه دين هيچ گاه بر مسند قبول نهايي و حاكميت تام نمينشيند و
حكومت نسبت بدان بي طرف ميايستد و رد و قبول علمي و عملي دين ،سكه رايج است ،دليلش نه مختار
بودن آدميان است و نه جايزالخطا بودن ايشان ،بلكه دليل معرفتشناسانه ديگري دارد و آن اين است كه
فيلسوفان ليبرال مسائل متافيزيك را قابل نقض و ابرام نميدانند و نزاع بر سر حقانيت و بطلن معتقدات و
اخلقيات ديني را بينتيجه و به نتيجه نارسيدني ميشمارند و دوام و كثرت فرقههاي مذهبي و تجز ٧م هر يك
بر رأي خود و عقب ننشستن از مواضع صلب خويش را گواه تاريخي صحت اين تشخيص ميدانند و به همين
سبب فتوا به رواج عقايد مختلف و همنشيني آنها ميدهند و با نگاه از بيرون و از بال ،جنگ هفتاد و دو ملت
را عذر مينهند و آنها را در طلب حقيقت گرفتار افسانهها ميبينند» .ولي چند سال بعد با پذيرش همين مبناي
ليبراليستي ،آن را پاية پلوراليسم معرفت شناختي قرار داده و با قرائتي تازه از دين ،قبض و بسط شگرفي در
دين ايجاد ميكند .به گمان سروش سه نوع كثرت ،در پلوراليسم معرفت شناسانه مندرج است :كثرت مدل
٧ل ،كثرت معل ٧ل ،كثرت مؤو َ٧ل (هرمنوتيكي) .پلوراليسم معرفتي يعني دركهاي متفاوت و تحويلناپذير
به يكديگر و ادلة به بنبست رسيده « .عرصه دين عرصهاي است كه اگر پاي عقل به آنجا رسيد به تكافؤ ادل
٧ه ميرسد ،يعني به بن بست برخورد ميكند .مثل عرصة متافيزيك» « .ما سه نحوه تفكر داريم .نحوة تفكر
دليل ياب ،نحوة تفكر علتياب و نحوة تفكر معناياب .در «معني» شما نه دنبال علتيد ،نه دنبال دليل .اصلً
مدعايي نيست كه شما دليلش را بخواهيد ،پديدهاي نيست كه شما علتش را بجوييد بلكه متني است كه ميخواهيد
معنيش را بفهميد ...در عرصه دين وقتي پاي دليل به ميان ميآيد عقل پنچر ميشود و تكافؤ ادله حاصل
ميشود .اگر با علت جلو برويم به مشكل برميخوريم و دينداري به پديدهاي غيرعقلني چون رنگ و نژاد
تبديل ميشود .اگر با دليل جلو برويم به مشكل برميخوريم و دچار بنبست عقلني ميشويم .راه حل رجوع به
معنا است .عرصه دين عرصه معنايابي است ...وقتي هم عرصة معنايابي شد ،عرصه كثرت است و اين
كثرت لزمه و مقتضاي معنايابي است و اين كثرتي است كه هم در فهم تجربه ديني و هم در فهم متون ديني
پيش ميآيد و هيچ چاره ندارد و ما بايد آن را بپذيريم .و حال اگر تئورياي در باب حقانيت داريم ،بايد در اين
جغرافيا مطرح كنيم .حقانيت را نه به ادله راجع كنيم و نه به علل ،بلكه بايد به معاني و به تفسير نسبت دهيم»
.سروش در نهايت حقانيت اديان را مشابه حقانيت گزارههاي اشاري ( )Indexicalميداند .اسلم براي
مسلمانان حق است .مسيحيت براي مسيحيان حق است .يهوديت براي يهوديان حق است .بوديسم براي بودائيان
حق است .هيچ راهي براي برتر شمردن يك دين نسبت به دين ديگر وجود ندارد .لذا «بر ديني اين چنين ]
اسلم [ نه بار بسيار ميتوان نهاد و نه از سوي آن وعدة بسيار ميتوان داد ،و نه به نام آن كارهاي بسيار
ميتوان كرد»« .بايد قبول كرد كه تشيع و تسنن دو پاسخ بودهاند به دعوت پيامبر اسلم و لزمة بسط تاريخي
اسلمند ،نه محصول توطئه اين و آن .آنها دو مكتب كلمياند كه اينك به تماميت رسيدهاند و در قالبهاي
تاريخي و ايدئولوژيكشان منجمد شدهاند و بيش از اين بر سر آنها نزاع كردن نارواست .آنها روزي لزمه و
نتيجه هويت سيال مسلمانان بودند و اينك علمت هويت ركوديافتة آنان» .با طرح نظريه ذاتي و عرضي در
دين و متعلق به صدر اسلم دانستنِ كل احكام فقهي مگر آنكه عكساش ثابت شود و همچنين پلوراليسم معرفتي
و ارزشي چيز چنداني باقي نميماند تا دربارة تعارض آن با دموكراسي پرسش شود .سروش حتي به صراحت
ميگويد «شخصيتها در اديان بالعرضند» و فقط مردم عامي محتاج نبياند .اگر از دين چيزي جز ايمان و
تجربه ديني باقي نماند ،مسأله تعارض با دموكراسي منتفي خواهد شد .لذا درنهايت به گمان سروش به دو معنا
«ميتوانيم قرائتي ليبرال از دين داشته باشيم» .دكتر سروش يك مؤمنِ ليبرال دموكرات است .ليبرال
دموكراسي با ايمان و تجربه ديني تعارضي ندارد و در يك جامعه ليبرال دموكرات ،امكان زندگي عالمانه
(محققانه) ديني ،بسيار بيشتر از جوامع اقتدارگرا و توتاليتر فراهم است كه در آنها به رعايت اجباري قشر و
ظواهر اكتفا ميشود و اصلً مهم نيست كه در باطن ،همه از دين گريزان باشند .بنيادگرايان ،جامعهاي ،قلباً
كافركيش و صورتاً شريعت پيشه ميسازند .كفر باطني مهم نيست ،دينداري ظاهري مهم است .بنيادگرايان با
تمام كوششي كه ميكنند ،نميتوانند كفر نهان را در زير خرقه ظاهرپرستان پنهان نمايند .هميشه كودك 8
سالهاي پيدا خواهد شد ،تا كفر عريان را با افشاي آن ،متلشي كند:
بيار بادة پنهان كه يك حكايت فاش بگويم و بكنم رخنه در مسلماني
به خاك پاي صبوحي كشان كه تا من مست ستاده بر در ميخانهام به درباني
به هيچ زاهد ظاهرپرست نگذشتم كه زير خرقه نه زنار داشت پنهاني
آري:
در خرمن صد زاهد عاقل زند آتش اين داغ كه ما بر دل ديوانه نهاديم
در خرقه از اين بيش منافق نتوان بود بنياد از اين شيوه رندانه نهاديم
اما پرسش همچنان باقي است آيا عقلنيتِ ليبرالي يا ليبرال دموكراسي ،كه مقبول دكترسروش است ،با متون
مقدس (قرآن) سازگار است؟ دكتر سروش اين نكته را قبول دارد كه «محدوديتهاي ساختاري در متن هست كه
هر معنايي را برنميتابد» .اگر كل متن را درنظر بگيريم ،نه اينكه بخش مهمي از آن را ابتدا حذف نماييم،
ساختار متن با معرفتشناسي ليبراليستي تعارض دارد.
مدعاي ما اين است :دانة دموكراسي (يا ليبرال دموكراسي) را به دست هرمنوتيك در مزرعة دين نميتوان
نشاند .و تركيب «سوسياليسم رقيق و دموكراسي و اگزيستانسياليسم» نيز قرائتي سازگار با كتاب و سنت
نيست .دليل اين مدعا به قرار زير است:
يك -شناخت عالم واقع با شناخت متن متفاوت است .عالم واقع ،به معناي دقيق كلمه ،ساكت است ولي متن ،به
هيچ وجه ،ساكت نيست ،بلكه خود پيامي و سخني دارد و خواننده بايد آن پيام و سخن را در يابد .اگر چنين نبود
شناخت و تفكر معل ٧ل (ناظر به عالم واقع) با شناخت و تفكر تفسيري (ناظر به متن) ،ساختار ،روش،
كاركرد ،و هدف واحدي ميداشت .مفهوم امتزاج افقها در فلسفه هر منوتيكي گادامر نيز ناظر به همين
معناست ،يعني امتزاج افق متن با افق خواننده و مفسر و گفتگوي ميان متن و مفسر در راستاي نوعي انتظار
متعالي براي معنا( .ر.ك به حلقه انتقادي ،ديويد كوزنز هوي ترجمه م .فرهادپور ،انتشارات روشنگران).
نتيجه اينكه نميتوانيم هر چه ميخواهيم از متن در آوريم ،بلكه بايد هر چه را متن ميخواهد بگويد كشف كنيم.
دو ـ در فهم متن شرط صحت كار لاقل توجه به معناشناسي (=معناي الفاظ در زبان و زمان به كاربرده شدن
الفاظ) و نحوشناسي است .با توجه به معناشناسي و نحوشناسي متون كتاب و سنت ميتوان ديد كه:
الف ـ اين متون حاكميت را فقط از آن خدا ميدانند و بشر را ،لاقل در هر جا كه خدا حكمي كرده است (چه
در ناحية امور واقع ،چه در ناحية ارزشها ،چه در ناحيه تكاليف) مسلوب الختيار ميداند.
ب -اين متون احكامي صادر كردهاند كه شمول زماني ،مكاني ،و اوضاع و احوالي بينهايت دارند.
ج -نتيجه دو بند گذشته اين است كه تا بشري وجود دارد بايد احكام الهي در هر زمان ،مكان ،و اوضاع و
احوالي بل منازع باشند و دقيقاً و بر طبق آنها انديشه و رفتار شود.
د ـ تفسيرگر اين متون نيز اشخاص خاصي معرفي شدهاند ( 14معصوم بنا به قول شيعه و (پيامبر گرامي
اسلم بنا به قول اهل سنت) و هيچ تفسيري در مقابل تفسير اينان اعتبار ندارد .نتيجه اينكه علوه بر احكام الهي
كه ثابت است تفاسير فراواني نيز كه ناظر به آن احكاماند ثابتاند.
هـ ـ از سوي ديگر ،هيچ فعلي نيست مگر اينكه كتاب و سنت آن را مشمول احكام الهي (يكي از احكام خمسه)
ميدانند در اين صورت ،براي يك نظام مردم سالر كه بايد همة تصميمگيريها در آن بر اساس رأي مردم باشد
چگونه امكانپذير است كه ديني باشد؟
مفاهيم و آرايي نظير مردم سالري ،پلوراليزم ،جامعه مدني ،تساهل و تسامح و رواداري و حقوق بشر حاصل
اِعمالِ عقلنيت در حوزة امور انساني است .اين عقلنيت نشان داده است كه :اولً :هر انساني در معرض
خطاست .و ثانياً :هيچ انسان مزيتي بر انسان ديگر ندارد .بنابراين ،بايد به همة آن مفاهيم و آراء ملتزم شد.
چگونه از ديني كه معتقد است كه او ٧لً :انسانها ،نه بهصورت فردي و نه بهصورت جمعي ،قدرت تشخيص
مصالح و مفاسد ماد ٧ي و معنوي و دنيوي و اخروي خود را ندارند و نهايتًا نميتوانند دريابند كه چه چيزي
بهخير و صلح نهايي آنها هست و چه چيزي نيست ،ثانياً :بههمين دليلي كه قدرت تشخيص مصالح و
مفاسد در وسع قواي ادراكة آدميان نيست آدميان با يكديگر برابر نيستند ،زيرا گروهي از آنان كه بهصورت
مستقيم يا غيرمستقيم از علم لدني و الهي برخورداند و گروه پرشمارتري از آنان كه شارحان و مفس ٧ران
اقوال گروه او ٧لند (=روحانيان و عالمان ديني) اين قدرت تشخيص را دارند و ،بنابراين ،از موضع
معرفتي والتري برخوردارند؛ و ثالثاً :هيچ انساني آزاد نيست كه بهروند فكري خود تسليم شود ،زيرا ممكن
است اين فرايند فكري بهفرآوردهاي منجر شود كه با اقوال كساني كه خود را شارحان و مفس ٧ران قول خدا
ميدانند تعارض داشته باشد .ميتوان آن مفاهيم و آراء را استخراج كرد؟
-2-6نكات ياد شده نشان ميدهد كه در چارچوب قانون اساسي جمهوري اسلمي و نظام مبتني بر آن ،امكان
تأسيس نظامي دموكراتيك وجود ندارد .دموكراسي يا جمهوري به همان معنايي كه در همه دنياست ،با قانون
اساسي ما تعارض بنيادين دارد .لذا اگر كسي صادقانه به قانون اساسي اعتقاد داشته باشد ،نميتواند
مردمسالري را طلب نمايد .دموكراسيخواهي در چارچوب قانون اساسي جمهوري اسلمي ايران ناممكن
است ،و تأسيس نظام دموكراتيك منوط ب ه تغيير قانون اساسي است .از اين رو آيتال جوادي آملي «نظام
دموكراسي» را «مشركانه» ميخواند و لذا وليت فقيه نميتواند دموكراتيك (يعني مشركانه) باشد .وقتي در
سال 1302رضاخانِ سردار سپه ،براي از ميان برداشتن سلسلة پادشاهي قاجار ،مسئلة تأسيس جمهوريت را
مطرح كرد ،علماي بزرگ در مقابل وي ايستادند .مدرس رهبري جناح مخالفان جمهوريت را در مجلس به
دست گرفت و اعلم داشت« :اين مجلس مشروطه است هر كس عقيدهاش مخالف قانون اساسي و طرفدار
جمهوري است بايد چشمش كور از در برود بيرون» .مدرس براي به شكست كشاندن طرح رضاخان،
رحيمزاده صفوي را به اروپا فرستاد تا احمدشاه را ترغيب نمايد به ايران بازگردد .وقتي احساسات مذهبي
ضدجمهوريخواهي بال گرفت ،سردار سپه ناچار به قم نزد مراجع تقليد رفت و براساس رهنمود آنها از
جمهوريت دست برداشت و بيانيه زير را منتشر كرد« :هموطنان ...چون من و كليه آحاد و افراد قشون از
روز نخستين ،محافظت و صيانت ابهت اسلم را يكي از بزرگترين وظايف و نصبالعين خود قرار داده ...لهذا
در موقعي كه براي توديع آقايان حجج اسلم و علماء اعلم به حضرت معصومه(ع) مشرف شده بودم ،با
معظملهم در باب پيش آمد كنوني تبادل افكار نموده و بالخره چنين مقتضي دانستيم كه به عموم ناس توصيه
نمايم عنوان جمهوري را موقوف و در عوض تمام سعي و هم خود را مصروف سازند كه موانع اصلحات و
ترقيات مملكت را از پيش برداشته ...اين است كه به تمام وطنخواهان و عاشقان اين منظور مقدس نصيحت
ميكنم كه از تقاضاي جمهوريت صرفنظر كرده و براي نيل به مقصد عالي كه در آن متفق هستيم ،با من
توحيد مساعي نمايند .رئيسالوزرا و فرمانده كل قوا (رضا).
سه مرجع تقليد (آيات عظام :سيد ابوالحسن اصفهاني ،محمدحسين نائيني ،عبدالكريم حايري يزدي) هم تلگراف
كردند كه« :چون در تشكيل جمهوريت بعضي اظهاراتي شده بود كه مرضي عموم نبود و با مقتضيات اين
مملكت مناسبت نداشت لهذا در موقع تشرف حضرتِ اشرف ،آقاي رئيسالوزراء دامت شوكته كه براي موادعه
به داراليمان قم نقض اين عنوان و الغاي اظهارات مذكوره و اعلن آن به تمام بلد را خواستار شديم و اجابت
ل تشكر نمايند» . فرمودند انشاءال تعالي عموماً قدر اين نعمت را بدانند و از اين عنايت كام ً
گويي جمهوري تمام عيار هيچ تعارضي با دين نداشت و تنها دو مشكل پيش روي بود :يكي عدم رضايت
عمومي و ديگري عدم سازگاري با سطح توسعه ايران .پرسش اين است كه اگر اين دو مشكل و مسأله ،رفع و
حل شوند ،يعني اكثريت مردمخواهان جمهوري تمام عيار باشند و پيش شرطهاي اجتماعي آن آماده و حاضر
باشد ،آيا فقها نظراً حاضر به تأييد يك نظام جمهوري تمام عيار خواهند بود؟
مگر جمهوري مبتني بر برابري (مساوات) نيست و مگر شيخ فضلال نوري در انتقاد از اصل هشتم متمم
قانون اساسي مشروطه كه ميگفت «افراد مملكت متساويالحقوقاند» نميگفت« :محال است با اسلم مساوات.
حال اي برادر ديني تأمل كن در احكام اسلمي كه چه مقدار تفاوت گذاشت بين موضوعات مكلفين در عبادات
و معاملت و تجارت و سياسات از بالغ و غيربالغ و عاقل و مجنون ...اي برادر ديني ،اسلمي كه اين قدر
تفاوت گذارد بين موضوعات مختلفه در احكام ،چگونه ميشود گفت كه معتقد به مساوات است ...اي ملحد اگر
اين قانون دولتي مطابق اسلم است كه ممكن نيست در آن مساوات ».
اگر نظام جمهوري با دين اسلم تعارض نداشت و اگر مراجع تقليد به جاي تشويق رضاخان به حكومت كردن
در قالب نظام پادشاهي ،از طرح وي براي تأسيس نظام جمهوري حمايت ميكردند ،حتي اگر رضاخان خود
را رئيس جمهوري مادامالعمر اعلم ميكرد ،احتمالً وضع دموكراسي در ايران بهتر بود و ما مراحلي از
فرايند را طي كرده بوديم و شايد نيازي به انقلب نميافتاد.
فصل سوم
از طريق «تحليل رفتاري» ،ميتوان به مشكلت وبحرانهاي كشور پي برد .رفتارهاي فردي و جمع
ي
مشاهدهپذير ،مسائل اساسياي چون مشاركت سياسي و ظرفيت بالي خشونت در جامعه را برجسته خواهد
كرد .چرا كنشگران اينگونه رفتار ميكنند؟ علل و دلئل رفتارفردي و جمعي ما كدام است؟ نارضايتي و
بيثباتي محصول چه شرايطي است؟
-3بذل توجه به برخي از دستاوردهاي علوم اجتماعي در تحليل وضعيتي كه در آن به سر ميبريم ،ميتواند
در فهم بحران و راههاي خروج از آن ،ما را ياري نمايد.هر گونه مدلي براي خروج از «بن بست» بدون آنكه
راه حلي براي مسائل زير نشان دهد ،راه به جايي نميبرد:
-3-1فساد سياسي زماني روي ميدهد كه يك كارگزار قانون را به نفع خودش با قرباني كردن منافع اجتماعي
حاصله از يك اصل حقوقي نقض ميكند .به تعبير ديگر ،سوء استفاده از قدرت عمومي به نفع منافع
خصوصي ،فساد سياسي نام دارد .ارتشاء ،حاميپروري و رانتجويي سه مصداق مهم فساد سياسياند .حامي
پروري نوعي از فساد است كه به نصب غير قابل توجيه دوستان يا خويشاوندان به مناصب دولتي يا نشان
دادن رفتار تبعيضآميز نسبت به آنها اشاره دارد .مريدپروري ( ) clientelismنوعي نظم اجتماعي مبتني بر
روابط ميان يك حامي ( ) patronو افرادمرتبط با وي كه تأكيد آن بخصوص در حوزة سياسي بر بهرهمندي
آزمندانه اعضا از اين روابط و امكانات و نزد جمعي است كه با يكديگر ارتباط برقرار كردهاند .وقتي حامي
يك پست دولتي دارد و يا از كساني كه داراي مشاغل دولتي هستند منافعي دريافت ميكند ،حمايت و فساد بر
هم منطبق ميشوند .رانت وقتي پديد ميآيد كه در قانونگذاري ،سياستگذاري ،اتخاذ تصميمات اجرايي يا
اجراي قوانين و سياستهاي موجود امتياز ويژهاي براي گروهي خاص در نظر گرفته شود .وقتي اين گونه
امتيازها از طريق فشار و چانهزني گروههاي ذينفع با قانون گذاران و حاكمان بدست آيد ،رانتجويي محقق
ميشود .بنابراين ،سهميهبنديها ،نرخ گذاريهاي ترجيحي ،معافيتها ،مجوزها و حتي بسياري از ممنوعيتها
ميتواند معطوف به منافع گروههاي ذينفع باشد .وقتي فرايند چانهزني براي كسب سهم بيشتر از كيك اجتماع،
فراگير ميشود ،اقتصاد و جامعة رانتي پديد ميآيد .اقدامات رانت جويانه معمولً رقابت آزاد واحدهاي
اقتصادي و سازوكار بازار را مختل ميكند و منفعت عمومي را كاهش ميدهد .سياستهاي رانتطلبي نه تنها
كارايي اقتصادي ندارند و زيان مصرفكنندگان را در پي ميآورند ،بلكه به بدبيني عمومي ،صدمه زدن به
مشروعيت دولت ،عدم پذيرش نابرابريهاي درآمدي و سرانجام رفتار ضد اجتماعي منجر ميشوند.
وقتي ارتشاء ،حاميپروري ،رانتجويي و سوءمديريت در بافت رژيمي تنيده شد ،حمايت مردم از رژيم زوال
مييايد .رشد مستمر فساد ،حاميپروري و ناكارآمدي ،پايههاي مشروعيت سياسي را اندك اندك تضعيف
ميكنند.
در دهة 1960برخي تحليلگران ،چون هانتينگتون ،در چارچوب نظريه نوسازي ،فساد را داراي كار ويژة
مثبت در كشورهاي در حال توسعه تلقي ميكردند .آنها مدعي بودند كه فساد در كشورهاي در حال توسعه
ميتواند انگيزه سرمايه گذاري بوجود آورده ،كارآمدي را تشويق كرده و به دور زدن تأخيرها و تشريفات
اداري در ديوانسالري ياري برساند .فساد مانند روغني دانسته ميشد كه با ايجاد «انگيزه پنهاني» كه
جايگزين بيكفايتي رويههاي رسمي اداري ميشود به تقويت همگرايي اجتماعي و نيز توسعه اقتصادي ياري
ميرساند .در پايان قرن بيستم هم مانوئل كاستلز بر اين نكته تأكيد مينهد كه فساد يكي از اجزاي چهار ببر
شرق آسيا (كره جنوبي ،تايوان ،سنگاپور و هنگ كنگ) بوده است .ولي آن دولتها بسيار كارآمد و توسعه گرا
بودند .به نظر كاستلز «از نظر كاركردي ،فساد تنها وقتي مانعي بر سر راه كارايي است كه دستگاه اداري را
از اجراي وظايفي كه بر عهده دارد باز بدارد .و تنها در صورتي مانعي در برابر مشروعيت به شمار ميآيد
كه دولتي دموكراتيك بر مسند امور باشد و در برابر جامعهاي مدني كه انتظار دارد منافع عمومي بر منافع
خصوصي مقدم شمرده شود ،پاسخگو [باشد]» .با اين همه فساد از چندين مسير ،رشد اقتصادي را كند
ميسازد:
الف) چون به صورت نوعي ماليات يا هزينة سربار عمل ميكند و موجب افزايش هزينة مبادله (
)transaction costيا همان هزينههاي غيرقابل پيشبيني ميشود ،سطح سرمايهگذاري را كاهش ميدهد.
ب) به تخصيص ناكارآمد منابع و استعدادها ميانجامد .چرا كه پرداختها به افراد نه بر اساس كارآيي و ارزش
افزودة آنها كه براساس قدرت چانهزني آنها خواهد بود.
ج) منابع مالي بين المللي را از پروژههاي كمك رساني در كشورهاي جهان سوم دور ميسازد.
د) درآمدهاي مالياتي حكومت را كاهش ميدهد كه عواقب وخيمي براي بودجه به همراه دارد.
هـ) كيفيت خدمات زيربنايي و عمومي را تضعيف ميكند.
و) تركيب هزينههاي دولتي را برهم ميزند.
گزارش سازمان ملل از نقش دولتها در توسعه اقتصادي در قرن بيستم نشان ميدهد كه حضور و مداخله
گسترده دولتها در اقتصادهاي قرن بيستم الزامًا به نتايج مطلوبتري ،در مقايسه با عدم مداخله ،نينجاميده است.
رويكرد عمومي اقتصاددانان -به ويژه اقتصاددانان نهادگرا ،طرفداران راست جديد و اقتصاددانان كلسيك
جديد -در دو دهه اخير اين است كه قلمرو دولت بايد تا حداقل ممكن كوچك شود و تا آنجا كه ممكن است
مكانيسمهاي بازار بايد جايگزين نظارت اداري شوند تا فساد تا حد ممكن كاهش يابد .دولت حداكثري به فساد
حداكثري منتهي ميشود و دولت حداقلي ،فساد دولتي را به حداقل ميرساند.
فساد سياسي گسترده امري است كه نه تنها مخالفان ،بلكه مسئولن بلند پايه نظام نيز وجود آن را تأييد ميكنند.
هر از گاهي برخي از موارد كوچك فساد ،بر اثر نزاعهاي جناحي به عرصه عمومي ميكشد .اما مسأله
فساد ،ريشهاي و عميقتر از آن است كه در مطبوعات مطرح ميشود .ايران در ميان 67كشور جهان از
نظر ميزان انواع فساد و كارايي در جايگاه شصت و پنجم قرار دارد .مطابق جدول زير ،عدد 10نمايشگر
حداقل فساد و حداكثر كارايي و عدد صفر نمايانگر حداكثر فساد و حداقل كارآيي است.
اين امر بدان معناست كه طي چند سال آينده سالنه حداقل دو ميليون نفر وارد بازار كار ايران ميشوند.
مطابق سرشماري ،جمعيت كشور در سال ،1375جمعيت پانزده تا نوزده ساله كشور در سال 80حدود نه
ميليون نفر بوده است .يعني در سه سال آينده نه ميليون نفر جوان وارد بازار كار ميشوند و بدين ترتيب ما با
پديده انفجار بيكاري (لشكر بيكاران) روبهرو خواهيم شد .نظام مطلقاً توان پاسخگويي به مطالبات اين نسل را
ندارد .اكنون متولدين نخستين سالهاي دهه 1980ميلدي به سن اشتغال ،ازدواج و باروري ميرسند و
نيازهاي جديدي از جمله كار و مسكن را طلب ميكنند .دقيقًا به همين دليل است كه روند رشد نرخ بيكاري
افزايش يافته و فشارهاي مضاعفي بر عرضة مسكن وارد شده است .گذشته از همه اين فشارها ،رسيدن اين
انبوهه به سن باروري ،احتمال تكرار انفجار مواليد دهة 1980را درپي دارد؛ انفجاري كه در صورت عدم
پيشگيري از بروز آن ممكن است كشور را به شرايط هراسآور برساند .خوشبختانه ميانگين سن در اولين
ازدواج ،رو به افزايش نهاده است.
بگمان برخي از عالمان علم سياست ،نهادهاي پايدار دموكراتيك ،نيازمند نوعي پيش شرطهاي اجتماعي،
فرهنگي و اقتصادياند« .انتقال» اين نهادهاي بيگانه به جوامعي كه فاقد بسترهاي مناسباند ،به استحاله يا
طرد آنها منتهي خواهد شد .نهادهاي دموكراتيك در جوامع بسته به صورتهايي فاقد محتوا يا كاريكاتور تبديل
خواهند شد.
در جهان كنوني ،دموكراسي بهترين روش تحقق عدالت است و بدون دموكراسي نميتوان به عدالت دست
يافت ولي لزمه تحقق اين امر «شرايط»« ،پتانسيل»« ،خواست»« ،فهم» و ...است .از اينرو دموكراسي
«آمدني» است نه «آوردني» .يعني بايد شرايطي در جامعه ايجاد شود تا امكان ظهور دموكراسي فراهم شود.
4ـ آيا ايرانيان ميتوانند نظامي مردمسالر (دموكراتيك ،جمهوري تمامعيار) تأسيس كنند؟ مگر دموكراسي و
جمهوري متضمن پيش شرطهايي نيست كه تا آنها تحقق نيابند ،دموكراسي تحقق نخواهد يافت؟ برخي بر اين
گمانند كه امكان ايجاد نظامي دموكراتيك در ايران وجود ندارد چرا كه دموكراسي حاصل پيش زمينههاي
فكري و اجتماعي است كه در اينجا وجود ندارد .بهعنوان نمونه بر مبناي شرايط روانشناختيِ دموكراسي،
دموكراسي نيازمند شهرونداني معترف به خطاپذيري ،تجربيانديش ،خردهگير ،نرمشپذير ،واقعگرا،
سازشجو ،بردبار ،برونگرا و معتمد است .آنان معتقدند كه اكثر شهروندان ما فاقد چنان خصوصياتي هستند.
نكته مهمي كه بايد بدان توجه شود اين است كه دموكراسي هم آرمان است و هم واقعيت .آرماني كه دائماً بدان
نزديك ميشويم ولي هيچگاه بدان نميرسيم .دموكراسي امري ذو مراتب است .در هر كشور دموكراتيك ميان
دموكراسي واقعي و دموكراسي آرماني شكافي عميق وجود دارد .لذا در عالم واقع هميشه مراتبي از آرمان
دموكراسي محقق ميشود.
جوامع در فرآيند دموكراتيزاسيون همزمان پيش شرطهاي خود را خلق ميكنند .دموكراسي نيازمند انسانهاي
دموكرات است و انسانهاي دموكرات هم محصول نظامها و جوامع دموكراتيكاند .دموكراسي با سطح معيني
از توسعه اقتصادي همبستگي دارد ولي از سوي ديگر بايد دانست اكثر كشورهاي دموكراتيك توسعه يافتهاند.
آنچه در فصل اول درباره ويژگيهاي جمهوري تمام عيار گفته شد ،مربوط به «آرمان دموكراسي» است ،نه
«واقعيت دموكراسي» كه با آرمان فاصله دارد و به سوي آن روان است .از اينرو نظامهاي دموكراتيك ،بايد
دائمًا دموكراتيكتر شوند.
4ـ 1ـ زمينههاي مساعد و پيش شرطهاي دموكراسي كدامند؟ دموكراسي محصول كدام شرايط اجتماعي،
فرهنگي و سياسي است؟
4ـ 1ـ 1ـ كنترل نيروهاي نظامي و انتظامي توسط مقامات منتخب :خطرناكترين تهديد داخلي براي دموكراسي
از ناحية رهبران غيرمنتخبي صورت ميپذيرد كه به ابزار اصلي سركوب دسترسي دارند .در نظام
دموكراتيك (جمهوري) كنترل نيروهاي نظامي ـ انتظامي ـ امنيتي در اختيار نيروهايي است كه براساس
ملكهاي دموكراتيك انتخاب شدهاند .تمكين اين نيروها از رهبران منتخب شرط لزمِ دوامِ حكومت دموكراتيك
است.
از سوي ديگر چگونگي جهتگيري نيروهاي مسلح بسيار مهم است .توجه نيروهاي نظامي بايد به سمت
مسائل خارجي (دفع تجاوزات) معطوف باشد تا از خطر مداخلة آنها در امور داخلي كاسته شود .يكي از
مشكلت كشورهاي توسعه نيافته اين است كه در دورة پس از جنگ توجه نظاميان به امنيت داخلي معطوف
شده و نظاميان سياست زده دامنة عملكرد خود را به مسائل سياسي داخلي گسترش ميدهند .اين امر براي
دموكراسي بزرگترين خطر را ايجاد ميكند.
4ـ 1ـ 2ـ فقدان هرگونه كنترل خارجي ضد دموكراتيك :اگر كشوري در معرض مداخله كشور ديگري قرار
داشته باشد كه از اقتدارگرايان حمايت و يا با حكومت دموكراتيك ضديت داشته باشد ،امكان گسترش نهادهاي
دموكراتيك كاهش مييابد .طي دو دهه اخير كليه نهادهاي بينالمللي و نهادهاي مدني قدرتمند در كشورهاي
قدرتمند غربي از نهادها و انگارههاي دموكراتيك حمايت كردهاند .لذا خطر كنترل خارجي ضد دموكراتيك تا
حدود بسياري كاهش يافته است.
محيط مساعد يا نامساعد بينالمللي بر چشم انداز دموكراسي در يك كشور بسيار مؤثر است .بدترين حالت،
زماني فرا ميرسد كه يك دموكراسي با دخالت يك قدرت خارجي سرنگون ميشود .براي فرآيند
دموكراتيزاسيون پاسخ اين پرسش بسيار مهم است كه آيا نظام بينالمللي موافق موج گرايش به دموكراسي
است (از نظر ايجاد بسترهاي مساعد) يا روند مخالفي را دنبال ميكند .زماني كه گرايش منطقهاي يا جهاني به
سوي دموكراسي وجود دارد و زماني كه بازيگران قدرتمند خارجي گسترش دموكراسي را هدف آشكار
سياست خارجي خود اعلم مينمايند ،فرايند دموكراتيزاسيون تسهيل ميشود.
4ـ 1ـ 3ـ اعتقادات و فرهنگ سياسي دموكراتيك :دموكراسي محصول فرهنگ اجتماعي دموكراتيك است .اگر
اكثريت شهروندان ،نخبگان و روشنفكران كشوري از ارزشهاي دموكراتيك حمايت نمايند ،دموكراسي را بر
كليه بديلهاي غيردموكراتيك ترجيح دهند و تنها راه حل مشكلت را تكيه به روشهاي دموكراتيك بدانند،
نهادهاي دموكراتيك در آن كشور رشد خواهند كرد .فرهنگ سياسي را معمولً شيوهاي ميدانند كه مردم طبق
آن به ارزيابي و داوري درخصوص نهادها و فعاليتهاي سياسي ميپردازند .فرهنگ سياسي عبارت از
نظامي از باورها ،ارزشها و آرمانهاي مربوط به چگونگي كاركرد يك نظام دولتي است .فرهنگ سياسي ،با
برخي تفاوتها ،به استانداردهاي ارزيابيِ قواعد بازيِ سياسي اشاره دارد .به گفته دياموند فرهنگ سياسي
ميتواند دموكراسي را به رغم سطوح نسبتاً پايين توسعه اقتصادي حفظ كند .براي نمونه ،هم هند و هم
كاستاريكا تداوم شگفتآور دموكراسي را به رغم توسعة اقتصادي كم يا متوسط به نمايش ميگذارند ،چون
فرهنگ سياسي در هر دو سطح نخبگان و تودهها ،آشكارا و با قدرت ،از تداوم دموكراسي در اين كشورها
حمايت ميكند.
4ـ 1ـ 4ـ وجود اقتصاد مدرن مبتني بر بازار :احتمال دموكراتيك شدن كشورهاي فقير بسيار ضعيف است.
كشورهايي كه حاكميت دموكراتيك دارند نوعًا كمابيش ثروتمند هستند .گذار كشورهاي سطح متوسط توسعه
اقتصادي به دموكراسي ضعيف است .رشد اقتصادي بدون بحرانهاي اقتصادي ،به آرامي راه به روي
دموكراسي ميگشايد.
اقتصاد بازار موجد چند گانگي در قدرت ،ثروت و منافع ميشود كه اينها جا پاي تنوع و رقابت در سياست را
محكم ميكنند و مانع از انحصارگرايي در قدرت و منافع ميگردند .اقتصاد مدرن مبتني بر بازار ،احساسي
از خود مختاري و استقلل شخصي را پديد ميآورد كه ارزش دموكراتيك بنياديني است .رقابت اقتصاد
ي
مشوق سالمي ميباشد براي نوآوري و تفكر انعطافپذير كه سدي است در برابر يكنواختي و همرنگ جماعت
شدن تحت دولت توتاليتر .رابطه خاص جمهوري با موجوديت ساختارمندي به نام بورژوازي يكي از علل
پيروزي دموكراسي بوده است .جامعة تجاري (جامعهاي كه بخش بزرگ توليد ،توزيع و مبادلت خود را از
طريق بازارهاي كمابيش بهبود يافته انجام ميدهد) مبناي اساسي و اجتنابناپذير جمهوري دموكراتيك است.
بر مبناي دفاع فايده گرايانه از بازار؛ بازار آزاد كارآيي اقتصادي يا قدرت تأمين رفاه شهروندان را دارد .چنين
نظامي رفاه و ثروت را بيشينه ميكند .ولي رابرت نوزيك راه ديگري براي دفاع از بازار ارايه ميكند .بگمان
وي بازار آزاد با احترام گذاشتن به آزادي افراد عدالت را متحقق ميكند ،لذا اقتضائات آزادي ايجاب ميكند
كه بازار تأسيس شود .آمار تياسن ميگويد« :محور توجه در ارزيابي مكانيسم بازار بيشتر متمايل به نتايجي
بوده است كه مكانيسم بازار توليد ميكند ،همچون درآمدها يا مطلوبيتهاي حاصل از بازارها .اين نكته قابل
اغماضي نيست ...اما مورد فوريتر براي آزادي دادوستد بازار در اهميت اساسي خود آن آزادي نهفته است.
ما دليل خوبي براي خريد و فروش ،مبادله ،و جستجو براي زندگيهايي كه بر مبناي دادوستدها شكوفا
ميشوند داريم .نفي اين آزادي بهطور كلي خود يك نقيصة اساسي در هر جامعهاي است .به رسميت شناختن
اساس اين آزادي مقدم بر هر قضيهاي است كه چه بتوانيم يا نتوانيم آن را ثابت كنيم تا براساس آن نشان دهيم
كه اوج نتايج بازارها بر حسب درآمدها و از اين قبيل چه هستند».
4ـ 1ـ 5ـ رشد طبقه متوسط :دموكراسي با گسترش طبقه متوسط رابطه همبستگي باليي دارد .از ميان تمامي
طبقات ،طبقه متوسط بيشتر به دموكراسي و آزادي گرايش دارد .رشد طبقه متوسط منجر به دموكراسي
ميشود .گسترش شهرنشيني ،گسترش سواد ،گسترش آموزش عالي و توسعه وسايل ارتباطي نيز از پيش
شرطهاي دموكراسياند .توسعة انجمنهاي متكثر مبتني بر منافع ،حامي دموكراسي باثبات است .دموكراسي
نيازمند يك جامعه مدني گسترده و قوي است كه چون سپر محافظ شهروندان در مقابل قدرت خودكامه عمل
نمايد .از اينرو رشد و گسترش نهادهاي مدني ،گامي اساسي در فرايند دموكراتيزاسيون است.
4ـ 2ـ وضعيت پيش شرطهاي دموكراسي در ايران چگونه است؟
4ـ 2ـ 1ـ در طول قرن بيستم در ايران دو كودتا صورت گرفته است اولي كودتاي سوم اسفند 1299رضاخان
با حمايت انگليس و دومي كودتاي 28مرداد 1332عليه دكتر مصدق با حمايت آمريكا .از كودتاي دوم تقريباً
نيم قرن گذشته است .كودتاي 1299سيد ضيا ـ رضاخان با حمايت گسترده روشنفكران ايراني صورت گرفت
و پشتيباني نظري و عملي آنها را تا تحكيم ديكتاتوري رضاشاهي و تشكيل دولت مطلقه ملي درپي داشت.
تجددخواهي روشنفكران اين دوره ،رنگ و بوي شديد ناسيوناليستي به خود گرفت كه علت آن البته احساس
خطر تجزيه كشور به دليل ضعف حكومت مركزي (قاجار) بود .آزاديخواهي رنگ باختة دوران اولية انقلب
مشروطيت با اين نهضت فكري و سياسي جديد هر چه بيشتر در سايه قرار گرفت و تمركزگرايي،
ناسيوناليسم ،اقتصاد دولتي و ارزشهاي جمع گرايانه غلبه يافتند.
نهضت ملي كردن صنعت نفت نيز اساسًا نهضتي ناسيوناليستي و بيگانه ستيز بود .اگر مصدق موفق به عقب
راندن دربار از دخالت در امور دولت ميشد ،شايد اميد به مشروطه شدن حكومت پديد ميآمد .ولي با كودتاي
شاه در سال 1332اين اميد برباد رفت .با اينكه در طول قرن بيستم هيچگاه كنترل نيروهاي نظامي ـ انتظامي ـ
امنيتي در اختيار نيروهاي منتخب مردم نبوده است ،ولي در عين حال احتمال كودتاي ارتش و نيروي انتظامي
وجود ندارد.
يك مشكل اساسي براي فرايند دموكراسي در ايران آن است كه برخي از فرماندهان سپاه پاسداران انقلب
اسلمي ،به جاي پاسداري از مرزهاي ملي ايران ،نگاه خود را به مناقشات سياسي داخلي جناحها معطوف
كرده و خود را مكلف ميدانند تا با صدور اطلعيه به نام كل سپاه ،عليه جناحي كه آراء اكثريت مردم را
بهدست آورده ،موضع گرفته و مدعي ميشوند كه نفوذيهاي دشمن از طريق قوه مجريه و قوه مقننه اهداف
دشمن را تعقيب مينمايند :جريان نفوذي ياد شده با «يارگيري از برخي همسنگران سابق»« ،در بدنه حاكميت
نيز نفوذ نموده» و «در حوزه تفكر سياسي و اجتماعي ،گرايشات شديدي به لئيسيزم و سكولريزم يافته و نه
تنها به حذف وليت فقيه يا تشريفاتي كردن و خارج نمودن آن از رده تصميمگيري در حكومت ميانديشد بلكه
تحتعنوان ايدئولوژيزدايي همه قواي خود را در مسير اسلمزدايي از حكومت و ارزشستيزي در نهادهاي
دولتي و سيستم قانونگذاري فعال كرده است ...و بهدنبال ادغام اقتصاد كشور در اقتصاد ليبرالي و سرمايهداري
غرب است».
ولي چه سود از صدور چنين بيانيههاي سياسي ،وقتي بدنه سپاه دقيقًا مطابق با اكثريت مردم به همان افرادي
در چند انتخابات گذشته رأي دادهاند ،كه در اين بيانيه به شدت مورد حمله قرار گرفتهاند .وقتي برخي
فرماندهان نميتوانند افراد تحت امر خود را قانع نمايند ،چگونه ميتوانند اميدوار به پيروي جامعه از فرامين
نظامي در قالب بيانيه سياسي باشند؟
4ـ 2ـ 2ـ نهادهاي مدني قدرتمند در كليه كشورهاي قدرتمند جهان و سازمانها و نهادهاي بينالمللي از جنبش
اصلحطلبي مردم ايران و فرايند دموكراتيزاسيون حمايت ميكنند .لذا خطر عامل كنترل خارجي
ضددموكراتيك به هيچ وجه وجود ندارد .در حال حاضر هيچيك از دول قدرتمند غربي از اقتدارگرايان ايران
حمايت نميكنند .مسأله مهم عدم حمايت دول غربي از اقتدارگرايان است و نه حمايت آنان از اصلح طلبان.
اگر كسي بهدنبال اين سوداي دست نيافتني باشد كه « دستي از غرب برون آيد و كاري بكند » و بهدنبال آن
نظام دموكراتيك در ايران مستقر شود ،راه فروبسته را دنبال ميكند .چون اولً نزد دول غربي ،تامين منافع
ملي برگسترش دموكراسي در جهان الويت دارد .ثانيًا نظام سياسي هر كشوري متناسب با ظرفيتهاي دروني
آن جامعه است .اگر زمينِ جامعه كويري باشد ،بذرپاشي دول غربي منجربه نهال دموكراسي نخواهد شد.
در عين حال بايد به اين نكته توجه داشت كه بر مبناي نظريه قوه محركه ،پيروزي و گسترش دموكراسي در
هر كشوري باعث فشار رويدادهاي بينالمللي در جهت گسترش دموكراسي با توان بيشتري ميشود .لذا
كشورهايي كه ديرتر از بقيه به كاروان دموكراسي ميپيوندند ،تحت فشار بسيار بيشتري براي پيوستن به موج
دموكراتيزاسيون قرار ميگيرند در طول موج سوم دموكراسي ،ساختار گستردهاي از نهادها ،انجمنها،
جنبشها و سازمانها در سطح جهاني براي حمايت از بسط دموكراسي تأسيس گرديدند كه گسترش و تقويت
دموكراسي و حقوق بشر وظيفه آنها است.
4ـ 2ـ 3ـ جنبش فراگير اصلحطلبي حكايت از آن دارد كه اكثريت روشنفكران بهدنبال دموكراسي و آزادياند
و خصوصاً براي اولين بار در تاريخ ايران اكثريت روشنفكران با گرايشات مختلف بر سر دموكراسي
بهعنوان هدف اصلي و تنها راه حل مشكلت كشور اجماع دارند .روشنفكران بر سر هزار و يك مساله با
يكديگر اختلف دارند و اين امري نيكو است .ولي خوشبختانه بر سر دموكراسي و آزادي ،بهعنوان پادزهر
خودكامگي ،وحدت نظر دارند .ممكن است آنان هيچگاه بر سر معضلت عميق فكري به توافق نرسند ،ولي
توافق بر سر دموكراسي و آزادي ،شرط لزم گذار به دموكراسي است.
4ـ 2ـ 4ـ برخلف سياست آزادسازي اقتصادي دولت هنوز بر اقتصاد تسلط دارد .آزادسازي اقتصادي به
معناي برداشتن موانعي است كه دولت در مسير فعاليتهاي آزادانة بخش خصوصي ايجاد كرده است .اين
موانع از نوع اقتصادي (مالكيت جمعي و انحصارات) ،اداري (ديوانسالري دولتي) ،حقوقي (قوانين دست و پا
گير) ميتواند باشد .آزادسازي اقتصادي مستلزم ايجاد امنيت و به رسميت شناختن حقوق مالكيت فردي
خدشهناپذير است .دولت براي رسيدن به اين هدف بايد سياست حفاظت از حقوق مالكيت فردي و آزادي فعاليت
افراد را دنبال كند و اين كار با خروج دولت از بازار هم بهعنوان توليدكننده و هم بهعنوان كنترلكننده ميسر
ميشود .اولين مشكل در اين راه اصل 44قانون اساسي است .مطابق اين اصل فعاليتهاي اصلي اقتصادي در
انحصار دولت قرار دارد« .بخش دولتي شامل كليه صنايع بزرگ ،صنايع مادر ،بازرگاني خارجي ،معادن
بزرگ ،بانكداري ،بيمه ،تأمين نيرو ،سدها و شبكههاي بزرگ آبرساني ،راديو و تلويزيون ،پست و تلگراف و
تلفن ،هواپيمايي ،كشتيراني ،راه و راه آهن و مانند اينهاست كه به صورت مالكيت عمومي و در اختيار دولت
است» .اين اصل به اضافه قانون كار و تامين اجتماعي اجباري دولتي ،امكان فعاليت بخش خصوصي را
بسيار محدود كرده است .در عين حال اقتصاد ايران پروسة گذار از اقتصاد دولتي به اقتصاد بازار را طي
ميكند .البته آزادسازي با سرعت بال و در زمان كوتاه (شوكدرماني) ،بحرانهاي عديدهاي بهدنبال خواهد
داشت .درست است كه 13سال سياست آزادسازي اقتصادي ،در سطح شعار باقي مانده و دستاورد چنداني
نداشته است ولي دولت ناگزير به پذيرش اين امر است و بدين ترتيب حوزه مستقل از دولت حداقل در عرصة
اقتصادي شكل خواهد گرفت .ساختار دولتي اقتصاد ايران به ويژه با وجود درآمدهاي نفتي ،هر دولتي را با
هر شكل سازماني به فعال مايشاء سياسي ـ اقتصادي تبديل ميكند .مهمترين تكيه گاه اقتدارگرايي و حكومت
اراده خاص ،اقتصاد دولتي است .آزادسازي اقتصادي و غيردولتي كردن نظام اقتصادي شرط لزم براي
حركت به سوي يك نظام سياسي آزاد است.
آنچه روشنفكران ايراني اغلب مورد غفلت قرار دادهاند همين مسئله آزادي اقتصادي و اهميت آن است .در
دنياي مدرن دولت خادم مردم و مردم صاحبان حقاند زيرا مردم نسبت به دولت استقلل اقتصادي دارند و
دولت از اين لحاظ وابسته به مردم است .دولت در برابر مالياتي كه از مردم ميگيرد و هزينههايي كه از قبل
آن انجام ميدهد بايد پاسخگوي مردم باشد .اما اگر اين رابطه ميان مردم و دولت معكوس شود و مردم مستخدم
دولت تلقي شوند (همانند اقتصادهاي دولتي) اين مردم خواهند بود كه بايد در برابر دولت پاسخگو باشند! پس
براي نيل به آزادي بايد دولت را از لحاظ اقتصادي به مردم وابسته كرد و دولت مستخدم را جايگزين دولت
كارفرما نمود .براي رسيدن به اين هدف تنها يك راه وجود دارد و آن اقتصاد آزاد رقابتي است .در صورتي كه
شكل سازماني حكومت تغيير كند اما اقتصاد همچنان دولتي باقي بماند ،اقتدارگرايي همچنان به حيات خود
ادامه خواهد داد .تا زماني كه مالكيت رانت نفت در دست دولت است دولت كارفرما باقي ميماند و توزيعكننده
رانت .بنابراين يكي از پيششرطهاي مهم اين كه واقعًا به سوي آزادي اقتصادي و سپس آزادي حركت كنيم
اين است كه به نوعي نقش نفت عوض شود .يعني يا مثل آمريكا انحصار نفت از دست دولت خارج شود و يا
درآمد نفت يكسان توزيع شود بين كل افراد ولي دولت مالياتها را جدي بگيرد .چرا كه نفت هر گونه كه خر
ج
شود (با نيكانديشي ،بدانديشي ،برنامه و بيبرنامه ،كارآمد و غيركارآمد و )...نوعي بسط به دولت و مداخله در
اقتصاد به همراه دارد .بنابراين اين گير تاريخي اصولً اجازه نميدهد نقش دولت كم شود و به سوي اقتصاد
بازار حركت كنيم.
براي نيل به نظامهاي حكومتي آزاد بايد از مباني و زير ساختهاي آزادي آغاز كرد .بنياد دموكراسيهاي
مدرن و آزاد ،نظام اقتصادي آزاد (بازار رقابتي) است كه خود مبتني بر حقوق و آزاديهاي فردي (حقوق بشر)
است .مانيفست روشنفكران اگر ناظر بر اين رويكرد نباشد ،ره به جايي نخواهد برد .نظام سياسي مدرن و آزاد
حول محور حقوق و آزاديهاي فردي (حقوق بشر) و اقتصاد بازار رقابتي شكل گرفته و كل يكپارچهاي را
تشكيل داده است .اقتصاد آزاد بايد به يكي از اصليترين مطالبات جنبش جمهوريخواهي تبديل شود تا
راهگشاي حوزه مستقل از دولت (جامعه مدني) شود .بسياري از دموكراسيخواهان ايران با اقتصاد بازار
مشكل دارند و لذا از «سوسيال دموكراسي» دفاع ميكنند .دموكراسي اصولً با منشأ قدرت سروكار دارد و
ليبراليسم با توزيع قدرت و سوسياليسم با توزيع ثروت .ليبرال دموكراسي از نوع آمريكا كه بشدت در برابر
مداخلة دولت ـ ولو به سود طبقة ضعيف ـ مقاومت ميكند ،با سوسيال دموكراسي از نوع اسكانديناوي كه رفاه
گستري را ولو به بهاي مالياتهاي سنگين و مداخله دولت در امر بهداشت و درمان و آموزش و پرورش و
بيمههاي اجتماعي مختلف و غيره و غيره ضروري ميداند؛ تفاوتهاي عمدهاي دارند .منشأ هر دو يكي است ـ
رأي مردم و قبول اقتصاد بازار .ولي توزيع قدرت ،اختيارات شهروندان و حدود دخالت دولت در اين دو نوع
دموكراسي تا حدودي تفاوت دارد .اكثر روشنفكران ايراني به سنت چپ وابستهاند و عدالت اجتماعي (عدالت
توزيعي) را وحي مُنزل ميدانند .تنها دليل مخالفت آنان با ليبرال دموكراسي ،مسأله «توزيع ثروت» است.
ولي بايد به اين نكته توجه داشت كه تمامي نظامهاي سوسيال دموكراسي اروپايي ،متكي و مبتني بر اقتصاد
بازارند .كارل پوپر يكي از ليبرالهايي است كه بشدت نسبت به نابرابريهاي اقتصادي فقر و فلكت اكثريت
مردم و قدرت سياسي ثروتمندان حساس بود و لذا از نوعي «مداخلهگري» دولت حمايت ميكرد .اما همو در
جستجوي ناتمام مينويسد« :اگر پيوند سوسياليسم و آزادي فردي ممكن بود ،هنوز هم سوسياليست بودم .زيرا
هيچ چيزي بهتر از آن نيست كه انسان زندگي كوچك ساده و آزادي در يك جامعه برابر داشته باشد .زمان لزم
بود تا من دريابم كه آنچه ميخواستم رؤياي زيبايي بيش نيست و آزادي مهمتر از تساوي است و هر نوع
كوششي جهت استقرار تساوي ،آزادي را به خطر ميافكند و با قرباني كردن آزادي حتي نميتوان آن را در
ميان كساني كه خواستار تساوي هستند برقرار كرد».
ولي رويكرد دِوُركين متفاوت از بسياري از ليبرالهاست .او ميگويد« :هدف من رد اين فرض است كه اين
آزاديهاي اساسي متعارفي كه ما نامشان را حقوق گذاشتهايم از بنياد با برابري تعارض دارند .به نظر من،
حقوق فردي به شرطي بالترين معنا را پيدا ميكنند كه وجودشان براي هر نظرية قابل دفاعي دربارة برابري،
ضرورتي داشته شود .من ميخواهم چارچوب هميشگي بحث را تغيير بدهم و هر وقت كسي مدعي حق آزادي
فردي شد ،به جاي اينكه سئوال كنم« :براي احترام كافي به اين حق ،تا چه حد بايد از برابري صرف نظر
كنيم؟» بپرسم« :آيا وجود اين حق براي حفظ برابري ضروري است؟» ميخواهم اين اتهام را رد كنم كه
ميگويند ليبراليسم به قيمت فدا كردن بهزيستي و رفاه پايينترين قشر جامعه از فرد حمايت ميكند ...من سعي
كردهام استدلل كنم كه برابري اقتصادي و آزاديهاي فردي متعارف هر دو از تصور بنيادي برابري به معناي
استقلل سرچشمه ميگيرند و ،بنابراين ،برابري ،نيروي محرك و موتور ليبراليسم است و هر دفاعي از
ليبراليسم به منزلة دفاع از برابري است ».
4ـ 2ـ 5ـ در طول دو دهه گذشته فرآيند مهاجرت به شهرها به شدت گسترش يافته و اينك تقريباً 65درصد
جمعيت كشور شهرنشيناند .رشد با سوادي ،آموزش متوسطه و آموزش عالي و خصوصاً رشد طبقه متوسط،
زمينههاي مساعدي را براي دموكراسيخواهي فراهم آورده است .توسعه وسايل ارتباطي (راديو ،تلويزيون،
تلفن ،تلفن همراه ،فاكس ،ماهواره ،اينترنت) ،كنترل و سانسور را بسيار دشوار و كم اثر كرده است .بگمان
آنتوني گيدنز ،جهاني شدن يكي از تحولت ساختاري اي است كه «انتقال دموكراتيك كاملً سريع» را امكانپذير
ميسازد .فرايند يكپارچگي جهاني فضايي آفريده كه مخفي كردن هيچ چيز در آن امكانپذير نيست .اينك همه
چيز رويتپذير شده است و تلش براي كنترل اطلعات امري بسيار دشوار و ناممكن است« :نظم اطلعاتي
باز ،به وضوح جامعه را دموكراتيزه ميكند؛ زيرا هر چه اطلعات بيشتري بهدست آوريد ،بيشتر ميتوانيد آن
را در جامعه بهكار گيريد» سيستم جهاني ارتباطات توانايي دولتها را براي پنهان كردن اقداماتشان از جمله
اقدامات ناقض حقوق بشر از چشم تيزبين مردم كاهش ميدهد و همين در معرض ديد بودن ميتواند منجر به
تغيير سياستهاي دولت مربوطه شود .از اين گذشته اطلعات ارائه شده توسط صنعت جهاني ارتباطات
ميتواند منجر به اعمال فشار بينالمللي يا حتي اقدام جهاني به وسيلة كشورهاي ديگر بر ضد كشور خاطي
شود.
البته وضعيت ما ،از نظر آزادي اطلعات و تكنولوژي ارتباطي ،با كشورهاي همجوار قابل مقايسه نيست .در
تركيه چاپ كتاب و روزنامه نياز به مجوز ندارد .هم اكنون 1056كانال راديويي خصوصي و 280كانال
تلويزيوني خصوصي در آن كشور فعاليت دارند .استفاده از اينترنت و ماهواره آزاد است .در تركيه به ازاي
هر هزار نفر 309دستگاه تلويزيون 224 ،خط تلفن 13 ،تلفن همراه 6/1 ،دستگاه فاكس و 8/13دستگاه
رايانه شخصي ( ) pcوجود دارد .تعداد خطوط ارتباط با اينترنت 6/3به ازاي هر ده هزار نفر جمعيت است.
بيش از 400روزنامه با مجموع تيراژي حدود 7ميليون نسخه چاپ ميشوند( .تعداد زيادي هفته نامه و
ماهنامه وجود دارد كه تيراژ آنها در اين محاسبه وجود ندارد) .تركيه يكي از كشورهاي توريستي است .تنها از
1994تا 1995تعداد گردشگران يك ميليون نفر افزايش يافت و به 7/7ميليون نفر رسيد .در سال 1995تنها
از آلمان حدود 6/2ميليون نفر به تركيه سفر كردند .به عبارت ديگر از هر 40نفر جمعيت آلمان يك نفر در
سال 1995به تركيه سفر نمود .درآمد اين كشور از بخش توريست در سال 2000به 7ميليارد و 600ميليون
دلر و در سال 2001به 8ميليارد و 900ميليون دلر رسيد .براساس آمار دولتي تركيه در شش ماه اول سال
2002تعداد گردشگران خارجي تركيه با 7/4درصد افزايش نسبت به مدت مشابه سال قبل به 5ميليون و 39
هزار و 838نفر رسيد .اين درآمد نشانگر آن است كه مردم تركيه در چه سطحي با شهروندان ديگر كشورها
ارتباط داشتهاند .اينكه در عرض يك سال حدود ده ميليون نفر خارجي ،با سبكهاي مختلف زندگي و آرا و
افكار متفاوت و متعارض ،از يك كشور ديدن نمايند ،بايد حداقلي از تساهل و تسامح و رواداري در ميان
شهروندان آن كشور وجود داشته باشد ،كه بدون آن اين امر ناممكن ميباشد .اگر سالنه پنج ميليون گردشگر
خارجي به ايران سفر كنند ،چه پيامدهايي به بار خواهد آورد .ما صنعت گردشگري را تعطيل كردهايم ،چرا كه
مثل ماهواره و اينترنت از پيامدهاي فرهنگي ،سياسي و اجتماعي آن ميهراسيم .در جنبشهاي مذهبي ،سياسي
يا كموني كوشش ميشود تا با جداسازي اعضاء در مكاني مجزا ،مانند صومعه ،اعضا را از همه تأثيرات
«منحرفكننده»« ،ايمان بر باد دهنده» يا «دنيايي» دور نگهدارند .ما نيز از طريق مبارزه با ماهواره،
اينترنت و گردشگري ؛ ميخواهيم كشور را به يك صومعه تبديل كنيم .اما چه سود از چنين اقداماتي ،وقتي
اقتدارگرايان خود مدعياند كه نفوذيها ،بدعتگزاران و تجديد نظر طلبان برخي از قواي مهم كشور را به كنترل
در آوردهاند .پروژة ايجاد «جامعه بسته» هيچ دستاوردي نداشته و دشمن اذهان كثيري را به تسخير فرهنگ
خود در آورده است .گشودن آگاهانة دربها و پنجرهها و تأسيس حكومت دموكراتيك متكي و مبتني بر «جامعه
باز» گرهگشاي مشكلت ما است.
فصل پنجم
روشهاي رسيدن به غايات (تاكتيكها)
تعيين استراتژي از طريق گفت و گوي آزاد و رسيدن به توافق بر سر آن ،امري ضروري و نيكو است .ولي
هر استراتژي ،تاكتيكهاي متناسب با خود را طلب ميكند .راهبرد ،مستلزم انتخاب اهداف و جستجوي
مناسبترين ابزار و وسايل جهت رسيدن به آن اهداف در زمينهاي خاص و در لحظهاي خاص از زمان است.
راهبردهاي مناسب با توجه به عامل زمان ،تغيير ميكنند .كنش راهبردي ،عبارت است از تعامل كنشگرانِ
صاحب اراده و آگاه ولي در عين حال محاط شده توسط ساختار ،و زمينههاي از پيش شكل گرفتهاي
(ساختارمند شده) كه آنها در آن ساكناند .در عين حال كنشگران قادر به تغيير ساختارهاي متصلب از طريق
كنشهايشان هستند .در نظر آقاي حجاريان استراتژي به معني «طرحي نو در انداختن براي تغيير ساختاري»
است .در اين معنا مشروطه خواهي و جمهوري خواهي دو استراتژي مختلف اند .اما از منظر ديگري در يك
استراتژي بايد روشن نمود كه فرآيند رسيدن به هدف چگونه است و از كجا بايد آغاز كرد؟ بر چه چيزهايي
بايد تكيه كرد؟ اصول راهنما چه بايد باشد؟ در هر استراتژي بايد به اين پرسشها پاسخ داده شود كه مثلً با
ساختار حقوقي و عملي رژيم سياسي چه بايد كرد و چگونه بايد اين كارها را به سرانجام رساند؟ اين كار با
اتكا به كدام نيروهاي اجتماعي بالفعل و كدام ظرفيتها و مقدورات تشكيلتي ممكن ميشود؟ رسانههاي پيوند
دهنده آن نيروي اجتماعي و كانون سياسي متشكل چيست؟ آرايش اين نيروها در مقابل نيروهاي مخالف آن
چگونه است؟ اقدامات محتمل طرف مقابل چيست و در مقابل آنها چه ميتوان كرد؟ فرصتها و تهديدهايي كه
از ناحيه عوامل بينالمللي و فرامرزي وجود دارد چيست؟ ابزار و مراحل ايجاد تغيير چيست؟ اصول راهنماي
عملي و اخلقي حركت چيست؟ و...
بايد از تاريخ بشريت درس آموخت .قرار نيست اگر انسان مدرن با دو پا راه ميرود و از عقل براي فكر
كردن استفاده ميكند ،ما با سر خود راه برويم و قوة عاقله را تعطيل نماييم .دنياي جديد را آدميان با عقل و
درايت و سعي و كوشش و مجاهدة فراوان بنا نهادهاند .آرمانها براي آنكه واقعيت را به شكل و صورت خود
درآورند ،به مجموعه اقدامات انسانهاي آزاديخواهي نياز دارند تا نشان دهند دلبستگي شان به ارزشهاي انساني
از عمق وجودشان ميجوشد .آنان كه لف عشق ميزنند و از يارگله ميكنند ،انصافاً «مستحق هجرانند».
5ـ اگر فردي ،مردمسالري (دموكراسي= جمهوري تمامعيار) را به عنوان هدف برگزيند ،براي رسيدن به
دموكراسي و ايجاد نظام جمهوري بايد عقلنيت را به كار گيرد .عقلنيت ،به تعبير ماكس وبر ،دو سطح دارد:
5ـ 1ـ عقلنيت نظري :تناسب دليل و مدعا.
در سطح نظري بايد دليل متناسب با اين مدعا ارائه شود كه جمهوري نسبت به تمام بديلهاي آن ارحج است.
سه نوع دليل (سلبي ،ايجابي و تاريخي) براي اين مدعا ارائه شده است.
5ـ 1ـ 1ـ دليل سلبي :دموكراسي نظامي است كه در آن ميتوان حاكمان را بدون توسل به خشونت (به
روشهاي مسالمتآميز) بركنار كرد .اين نظام نسبت به تمامي نظامهاي بديل ،آفات و رذايل كمتري دارد.
دموكراسي روشي است معين براي رسيدن به نتايج نامعين.
5ـ 1ـ 2ـ دليل ايجابي :دموكراسي در مقايسه با هر نظام بديل غيرآن ،دست كم يازده مزيت دارد )1 :اجتناب
از خودكامگي )2تضمين حقوق بشر و شهروندي )3تأمين آزاديهاي فردي و عمومي )4تعيين سرنوشت
خود )5خود مختاري اخلقي )6تحول انساني )7حراست از منافع شخصي اوليه )8برابري سياسي )9
صلحجويي (دموكراسيها با يكديگر نميجنگند ،برخلف رژيمهاي اقتدارگرا و ايدئولوژيك كه به دليل ادعاي
در انحصار داشتن حقيقت با يكديگر ميجنگند) )10رونق اقتصادي )11نهادهاي ليبرال دموكراسي به بهترين
نحو نه فقط يك يا معدودي از خيرها ،بلكه وسيعترين طيف ممكن خيرها را در خود جاي ميدهند.
5ـ 1ـ 3ـ دليل تاريخي :بنابر نظر برخي جمهوري خواهان وقتي اين نظام را از نظر دستاوردهاي تاريخي با
ديگر نظامات سياسي مقايسه ميكنيم ،اين نظام و فقط اين نظام است كه در حال حاضر يك دستور كارسياسي
جدي در پاسخ به اين سؤال ارائه ميدهد كه چگونه يك اجتماع انساني مفروض ميتواند امروزه به يك درجة
مطلوب امنيت ،رفاه و فرصت براي يك زندگي نسبتاً بيآزار در پناه قدرت حاكمان اميدوار باشد .جمهوري
محيطي امن و مرفه در يك جامعة تجاري شدة درون يك اقتصاد پوياي جهاني فراهم ميآورد تا شهروندان هر
طور كه دلخواهشان است زندگاني خود را به سر برند .جامعه متكي بر اقتصاد آزاد رقابتي داراي ظرفيتي
است كه ميتواند به افراد بسياري سود برساند .اين ظرفيت به قصد و يا هوش صاحبان قدرت سياسي ربطي
ندارد ،بلكه دليل موفقيت اين نظام ،محدود بودن قابل ملحظه دخالت آن در يك حيطة خاص زندگي بوده است:
حوزة توليد و توزيع اقتصاد داخلي و بازار جهاني .اين نظام سبكهاي مختلف زندگي را مجاز داشته است و
شكل واحدي از زندگي و مدل خاصي از سعادت را به شهروندان تحميل نميكند.
5ـ 2ـ عقلنيت عملي :تناسب وسايل و اهداف.
در سطح عملي بايد وسايل و روشهاي ضروري رسيدن به دموكراسي را برگزيد .دموكراسي نيازمند مقامات
منتخب ،انتخابات آزاد و منصفانه و ادواري ،آزادي انديشه و بيان و رفتار ،منابع بديل اطلع رساني ،تشكيلت
مستقل (احزاب و انجمنها) و حق مشاركت تمامي شهروندان در نهادهاي سياسي است .ولي به طور طبيعي
«نابرده رنج گنج ميسر نميشود» و دموكراسي را مفت و مجاني به فرد يا ملتي اهدا نميكنند .حاكمان
اقتدارگرا به هيچ وجه حاضر به توزيع قدرت خود با ديگران و قبول حق حاكميت مردم نيستند .با تكرار
سخنان كليشهاي ،كلي و مبهمي چون اصلحات خوب است ،اصلحات بازگشتناپذير است ،وفاق ملي خوب
است ،ديكتاتوري بد است و ...نميتوان به مردم سالري دست يافت .چه كسي با اين كليات مخالفت خواهد
كرد .تا وقتي گفته ميشود ظلم بد است ،هيچ كس ناراحت نخواهد شد ،ولي به محض اينكه گفته شود فلن نظام
سياسي ظالمانه است و فلن فرمانروا فردي خودكامه است ،نهادها و نيروهاي مانع اصلحات ساختاري
اينانند ،مشكل آغاز ميشود« .تحليل مشخص از وضعيت مشخص» توأم با ريسك است .و همين شجاعت مدني
است كه راهگشاي مقصود است .لذا براي گذار به دموكراسي بايد ريسك كرد و «هزينه» لزم آن را پرداخت.
مگر «ريسك» يكي از اوصاف جوامع جديد ،به گفتة آنتوني گيدنز و الريش ِبك ،نيست و آنان جامعه بيم زده (
) risk societyرا خصوصيت مدرنيته متأخر نميدانند؟ فضاي جهان معاصر را بيم ( ) riskو خطر (
) dangerاحاطه كرده است .وقتي ما ريسك بسياري از امور را ميپذيريم اما حاضر به ريسك كردن براي
به دست آوردن دموكراسي نيستم ،دموكراسي در ميان ما چه جايگاهي دارد؟
5ـ 2ـ 1ـ نافرماني مدني :وقتي در چارچوب قوانين در آغوش گرفتن معشوق دموكراسي (جمهوري) ناممكن
باشد ،راهي جز «نافرماني مدني» باقي نخواهد ماند .وقتي قوانين و سياستها عادلنه نباشند ،آدميان ،قوانين و
سياستها را اخلقي ندانند و از آن بدتر قوانين و سياستها را نابخردانه و خطرناك بيابند ،هيچ روشي جز
نافرماني مدني نميتواند راه به روي عدالت و اخلق و عقلنيت بگشايد.
مقتضاي طبيعي عقلنيت عملي تناسب روشها و اهداف است .اين نكته بديهي است كه از هر راهي به هر
نتيجهاي نميتوان رسيد .در عالم طبيعت و عرصه اجتماع راههاي خاصي براي رسيدن به اهداف تعبيه شده
است .ميوه محصول زمين مناسب ،بذر ،آبياري و آفتاب است .درآمد ،محصول كار و سرمايه گذاري است.
هزينه اقتصادي ـ سياسي خريد هواپيما آمريكايي با روسي يكسان نيست .دموكراسي هم قيمتي دارد كه بدو
ن
پرداخت آن به دست نميآيد .اين امر بدان معنا نميباشد كه دموكراسي كاليي خريدني است كه بايد با پرداخت
قيمت مناسب آن را وارد كرد .اگر مجبور باشيم از تعابير اقتصادي استفاده نماييم ،بهتر است گفته شود
دموكراسي توليد كردني است .ولي در اينصورت هم ،توليد بدون هزنيه امكان ندارد .به صرف تحق ٧ق پيش
شرطهاي وجودي دموكراسي ،دموكراسي متولد نخواهد شد .ممكن است يك نظام توتاليتر يا شبه توتاليتر از
تاسيس نظام دموكراتيك ممانعت به عمل آورد .لذا به شجاعت ،جسارت و پرداخت هزينه هم نياز است .به
تعبير درستتر يكي از پيش شرطهاي ظهور دموكراسي وجود آدميان شجاع و مبارزي است كه در اين راه
حاضر به فداكاري و پرداخت هزينه باشند .ماندل ،واتسلو هاول ،دوبچك و ...در عمل نشان دادند كه واقعاً
مردمسالري براي آنها مهم است .دموكراسي را در جوامع اقتدارگرا برج عاج نشينان پيش نميبرند« ،اتون
سان سوكي»ها هستند كه با پرداخت هزينه در مقابل اقتدارگرايان ميايستند و قوانين ناعادلنه شان را نقض
ي بدون ميكنند .نافرماني مدني عملي مسالمتآميز (غير خشونتآميز) ،ولي هزينه بردار است .دموكراس ِ
هزينه ،آرماني خيالي و سودايي ناممكن است .جنبش آزاديخواهي ميتواند بدون خشونت به جمهوري
تمامعيار دست يابد ولي نميتواند بدون هزينه آن را به دست آورد .در هر صورت بايد از يك انقلب خشونت
بار گريخت .تحريم انتخابات ،يك نمونه از فعاليتهاي مسالمتآميز است .وقتي شركت در انتخابات نه تنها
هيچ دستاورد مثبتي درپي ندارد ،بلكه اقتدارگرايان آن را رأي به معشوق خود جلوه ميدهند ،تحريم انتخابات
عملي عقليي است كه به شيوهاي مسالمتآميز نارضايتي مردم را به نمايش ميگذارد .تحريم انتخابات براي
مردم هيچ هزينهاي درپي ندارد ،ولي ممكن است براي گروهها و افرادي كه رسماً و به طور علني انتخابات را
تحريم و مردم را تشويق به عدم شركت در انتخابات ميكنند ،هزينههايي داشته باشد .لذا تا برگزاري
رفراندوم ،در هيچ انتخاباتي نبايد شركت كرد .تحريم كليه انتخابات بعدي ،تا برگزاري رفراندوم ،يكي از
تاكتيكهاي بسيار مؤثر براي رسيدن به جمهوري تمام عيار است .تحريم فقط محدود به عدم رأي دادن
نميشود .بلكه عدم كانديداتوري هم لزمة تحريم انتخابات است .هيچ عمل سياسي اعتراضآميزي ،مسالمت
جويانهتر از تحريم انتخابات نيست( .تحريم انتخابات ،نافرماني مدني نيست .چرا كه هيچ قانوني همگان را
مكلف به شركت در انتخابات نميكند تا در اثر عدم شركت ،آن قانون نقض شود .ولي استفاده از ماهواره يك
نمونه كاملً مسالمتآميز از نافرماني مدني است .تحريم دادگاهها و عدم توجه به احضارهاي قوه قضاييه ،يك
نوع نافرماني مدني مسالمتآميز و هزينه دار است .چرا كه نرفتن ،متضمن بازداشت است .ولي پرسش اين
است كه قوه قضاييه چه تعداد را ميتواند در عمل بازداشت نمايد؟ مگر بازداشتها براي آنها هزينه بيشتري
ندارد؟ به همين دليل در يك سال اخير تقريبًا كسي را بازداشت نكردهاند .با اينكه افراد زيادي محكوم به حكم
قطعي شدهاند ،ولي قوة قضائيه آنها را راهي زندان نكرده است .چرا كه هزينه اين كار براي نظام بسيار
سنگين است .آنها حكم را بالي سرفرد نگاه ميدارند تا او به دليل ترس از زندان سكوت پيشه كند و
محافظهكاران بدون پرداخت هزينه ،به هدف خود كه ايجاد رعب و وحشت است ،دست يابند .امكان و توان
بازداشت دويست ـ سيصد نفر وجود ندارد).
5ـ 2ـ 2ـ چه كسي ميتواند نافرماني مدني پيشه نمايد؟ يك جبهة وسيع كه يك سر آن در حاكميت مسئوليتهاي
مهم دارد و سر ديگر آن به طور كلي از حقوق سياسي محروم است ،نميتواند اقدام به نافرماني مدني كند.
بخش اصلح طلب حاكميت نميتواند دست به نافرماني مدني بزند .آنان نه تنها چارچوبهاي قانوني فعلي را
پذيرفتهاند ،بلكه در همان چارچوب اهداف و مطالبات حداقلي را دنبال ميكنند .ميگويند تمامي شرايط و
ايرادات شوراي نگهبان را ميپذيرند ،تا مطالبات حداقلي به تصويب برسد .لذا از طريق بخش اصلح طلب
حاكميت نميتوان به جمهوري تمام عيار دست يافت .پروژه خروج از حاكميت نيز دست نيافتني است .چرا كه
اولً اكثريت اصلح طلبان حاكم آن را قبول ندارند .ثانياً آنها كه آن را قبول دارند ،آن را موكول به «وقت»اش
ميكنند .ولي اين «وقت» يا زمان هيچگاه از راه نميرسد .زيرا براي آن معيارهاي «پيشيني» روشني معي
٧ن نميكنند تا خود را با ريسكي كه منجر به از دست دادن قدرت ميشود مواجه ننمايند .لذا تا پايان دورة
قانوني ،هيچيك از اصلحطلبان در اعتراض به اصلحناپذيري نظام ،حاكميت را ترك نخواهد كرد .سهل است
بسياري از هم اكنون به گونهاي سخن ميگويند تا صلحيت آنها در دور آينده توسط شوراي نگهبان تأييد شود.
اگر خروج از حاكميت صرفًا يك تهديد براي ترساندن رقيب باشد ،اين تهديد كارايي خود را از دست داده
است.
براي رسيدن به هدف راهي جز اين وجود ندارد كه جنبش جمهوري خواهي سرنوشت خود را به بخش
اصلح طلب حاكميت گره نزند و راه خود را مستقل از آنها در پيش گيرد و به سوي هدف اصلي (جمهوري
تمام عيار) گام بردارد .روش و راهي كه بخش اصلح طلب حاكميت برگزيده ،تنها نتيجهاي كه دارد اين است
كه اصلحات ساختاري ،بوسيله آنان ،ناممكن است و لذا نميتوان به آنها اميد بست .تنها راه ممكن ،استقلل
جنبش جمهوري خواهي از بخش اصلح طلب حاكميت است( .آزاديخواهانِ جمهوري خواه ،متحد شويد ،شعار
اصلحطلبان واقعي است).
ائتلف گروههاي مخالف ،شرط لزم گذار از اقتدارگرايي به دموكراسي است .ابتدا بايد گروههاي مخال
ف
خارج از حكومت يك ائتلف گسترده تشكيل دهند ،آنگاه اين ائتلف در صورت تمايل اصلح طلبان حكومت به
همكاري ،ميتوانند با آنها مذاكره نمايند ،نه اينكه از ابتدا سرنوشت جمهوري خواهي را به آنها بسپارند ،هيچ
كاري نكنند و منتظر بمانند تا آنها گره از كار فروبستة ما بگشايند .در كشورهايي كه گذار به روشهاي
ل غيرحكومتيِ دموكراسي خواهي ايفا كرده و غيرانقلبي پيموده شده است ،نقش اصلي را جنبش مستق ِ
اصلحطلبان حكومت با اين جنبش همدلي و همكاري كردهاند .وقتي جنبش مستقل جمهوري خواهي شكل
بگيرد و از طريق نافرماني مدني يا فشار از پايين وجود خود را به دولت تحميل كند ،آنگاه ميتواند با دولت
دربارة برگزاري رفراندو ِم تبديل نظام به جمهوري تمام عيار گفت و گو يا چانه زني نمايد .ماندل و كنگره ملي
آفريقا نيز از طريق نافرماني مدني و سپس گفت و گو و چانه زني ،دولت آپارتايد را مجبور به واگذاري قدرت
به اكثريت سياه پوست كشور كرد .در كشورهاي بلوك شرق مردم نافرماني مدني را با روشن كردن شمع در
خيابانها و فرار به كشورهاي غربي به نمايش گذاشتند .بايد به روشهاي مسالمتآميز ،از طريق نافرماني
مدني ،دولت را مجبور به برگزاري رفراندوم دربارة نوع رژيم سياسي كرد.
5ـ 2ـ 3ـ نقش روشنفكران :هر رژيمي ،در دوران كنوني ،براي دوام و بقا نيازمند همراهي روشنفكران است.
اگر روشنفكران رژيمي را نامشروع بدانند و در آثارشان مدلهاي بديل را عرضه نمايند ،آن رژيم امكان دوام
نخواهد داشت.
روشنفكران ،رهبران واقعي جنبش جمهوري خواهياند .اگر ائتلفي از روشنفكران ،با استراتژي جمهوري
خواهي ،شكل بگيرد و تاكتيكهاي مناسبِ استراتژي ياد شده اتخاذ گردد ،كل جامعه ،خصوصاً نسل جوان،
بدنبال آنها خواهند رفت .بيانيه 77واتسلو هاول و ديگر روشنفكران چك ،راهگشاي چنان منظوري بود.
جريان روشنفكري ميتواند با بيانيههايي كه در پاي آنها امضاي صدها تن وجود دارد ،به طور فعال در
عرصه عمومي ظاهر شود ،موارد نقض حقوق بشر را محكوم ،مطالبات آزاديخواهانه را دنبال و نافرماني
مدني را هدايت نمايد .بدين ترتيب هزينهها نيز پايين خواهد آمد .چرا كه بين تعداد زيادي از افراد توزيع خواهد
شد و نظام در شرايط كنوني امكان پرداخت هزينه سنگين بازداشت دهها يا صدها دگرانديش را ندارد .در حال
حاضر اتحاديه اروپا شرايطي را براي گسترش روابط مطرح كرده كه عين مسائل مطروحه از سوي آمريكا
است .بازداشت گسترده دگرانديشان و تشديد سركوب سياسي اتحاديه اروپا را در كنار آمريكا قرار خواهد داد
و فضاي ذهني را براي اقدامات خصمانه آمريكا فراهم خواهد كرد .يكي از مشكلت تحليل گران اين است كه
قدرت سركوبگري محافظهكاران را زياد و قدرت مخالفان را بسيار كم در نظر ميگيرند.
5ـ 3ـ برمبناي نظريه فرصتهاي سياسي ؛ ارزشهاي فرهنگي ،ساختارهاي اجتماعي ـ سياسي و رفتارهاي
فردي ،جنبشهاي اعتراضآميز و تأثير آنها بر تحول اجتماعي را تبيين ميكنند .باورهاي فرهنگي ،اهداف و
برداشتهاي فرمانروايي را مورد تأكيد قرار ميدهد .شرايط ساختاري ،سازمانهايي را مورد توجه قرار ميدهد
كه رهبران سياسي از طريق آنها اعمال قدرت ميكنند .بُعد رفتاري نيز چگونگي تعبير افراد از پيامهاي
سياسي و راهبري سازمانهاي سياسي را تشريح ميكند.
هنجارهاي فرهنگي و سازمانهاي اجتماعي سياسي بابرجسته ساختن بديلهاي ممكن و مطلوب (مثلً ليبرال
دموكراسي يا سوسيال دموكراسي) ،بر راهبردهايي كه براي اقدام سياسي برگزيده ميشوند ،تأثير ميگذارند.
موفقيت سياسي به رهبري كارآمد ،مشاركت كنندگان متعهد ،و وضعيتي ساختاري كه در آن قدرت
اعتراضكنندگان ،قدرت دولت حاكم را درهم بكوبد ،بستگي دارد .در صورتي كه اعتراضكنندگان بتوانند از
منابع خود براي بسيج حمايتكنندگان با مهارت استفاده كنند ،فعاليتها را در بين گروههاي مختلف هماهنگ
نمايند ،و بر مقاومت مخالفان غلبه كنند ،آنگاه چشم انداز دستيابي به هدف روشن به نظر خواهد رسيد .برخي
شرايط ساختاري اميد به موفقيت را افزايش ميدهند .جنبش اعتراضآميز بايد مخالفان را از تحرك بياندازد ،از
كنترل دولتي استقلل يابد ،انسجام دروني را تقويت كند ،و با گروههاي مدني ،احزاب سياسي و مؤسسات ملي
دست به ائتلف بزند.
تبيين فرايند گذار از اقتدارگرايي به دموكراسي متضمن توجه به عوامل ساختاري و كنش انساني است.
تبيينهاي ساختاري بر نقش علي روابط اجتماعي تأكيد دارند و تبيينهاي اراده گرايانه بر انتخابهاي احتمالي
كنشگران نخبه طي فرآيندهاي دگرگوني نظام تأكيد ميورزند .در تبيين دگرگوني نظامها بايد كنش سياسي را
با محدويتهاي ساختاري همراه نمود .فاعلن در چارچوب سياسي و اجتماعي خاصي عمل ميكنند و به دنبال
هدفهاي خود ميروند ،و اين چارچوبها تنگناهايي براي انتخاب و فراخناهايي براي عمل آنان فراهم ميآورند.
كنشگران مرتبط با گذار از نظامهاي اقتدارگرا به نظامهاي دموكراتيك ،نه تنها مواضع استراتژيك را تغيير
ميدهند بلكه از حاشيههاي مانورپذيري در چارچوب محدوديتهاي ساختاري سود ميجويند .مرزهاي
مانورپذيري با تحليل سه رابطة بسيار مهم مشخص ميشوند :روابط فرمانروا با نهادهاي دولتي (به ويژه
رابطه فرمانروا با نيروهاي نظامي ـ انتظامي) ،روابط فرمانروا با جامعه (نخبگان اجتماعي داخلي) و رابطه
قدرت خارجي با كنشگران داخلي .اين روابط زمينههاي ساختاري گذار را تعريف ميكنند.
فرمانروا در نظامهاي اقتدارگرا استقلل و آزادي عمل نهادهاي دولتي را از آنها ميگيرد .حاميان خود را به
تمامي نهادها نفوذ ميدهد و همه را گوش به فرمان خود ميكند .تمامي اركان حكومت منتظر فرامين حاكماند
تا مطابق ميل او عمل كنند .فرمانروا بقاي نظاميان را متكي به بقاي خود ميكند تا نظاميان هيچگاه از حمايت
او دست برندارند .چنان القاء ميكند كه اگر من نباشم ،شما هم نيستيد .سركوب جامعه مدني توسط نظاميان را
تشويق ميكند و بدين ترتيب مشروعيت آنها را در نظر مردم تضعيف ميكند .دستگاه قضايي را مطيع
فرمايشات خود ميكند تا به وسيله دادگاههاي فرمايشي مخالفان را در زندان حبس كند .تمام دستگاه دولت به
ثناگويان و دعاگويان اين خدايگان زميني (فرمانروا) تقليل مييابند .نظامهاي اقتدارگرا نظامهاي طردكنندهاند.
فرمانروا نخبگان و روشنفكران را از عرصه سياسي طرد و منزوي مينمايد و بر شكاف ملت ـ دولت
ميافزايد .عاملن بينالمللي (قدرتهاي خارجي) با حمايت از نظام حاكم و تقويت تواناييهاي آن ،يا عدم
حمايت ،قابليت مانور كنشگران اجتماعي را كاهش يا افزايش ميدهند.
كنشگران به چهار گروه تقسيم ميشوند :محافظهكاران و اصلحطلبان حاكم ،ميانهروها (مشروطهخواهان) و
دموكراتهاي (جمهوريخواهان) مخالف .محافظهكاران نظام ،بدون هيچ قيد و شرطي به دائمي كردن
حكومت فرمانروا متعهدند .استراتژي آنها حفظ قدرت به هر شكل ممكن است .اصلحطلبان حكومت ،بقاي
خود را منوط به بقاي فرمانروا نميدانند .آنها به دنبال آنند كه با اصلحاتي محدود نظام را حفظ و آن را تقويت
و كارآمد كنند .در شرايط بحراني كه مخالفان در حال پيشرفت باشند ،اصلح طلبان نظام ،درصدد قطع ارتباط
خود با فرمانروا برميآيند و شايد به رويارويي با او برخيزند تا قدرت را بهطور كامل به چنگ آورند.
هدف مخالفان ميانهرو محدود به بركناري فرمانروا و هيأت حاكمه در چارچوب نظام است .مخالفان
دموكرات به دنبال تحولت ساختارياند و از تحول بنيادين نظام به يك نظام كامل دموكراتيك دفاع ميكنند.
تركيب زمينههاي ساختاري گذار و پاسخ فاعلن به فرصتهاي مانور استراتژيك در اين زمينهها ،مسيرهاي
توسعه سياسي نظام را معين خواهد كرد .به عنوان مثال اگر نفوذ شبكه حمايت فرمانروا در دولت «زياد»
باشد ،به دليل طرد گسترده نخبگان و روشنفكران ،نفوذ شبكههاي حمايت فرمانروا در جامعه «كم» باشد،
قدرتهاي خارجي از او حمايت نكنند يا «كم» حمايت كنند ،نيروهاي اصلحطلب نظام «زياد» باشند ،نيروي
مخالف ميانهرو «زياد» باشد و نيروي مخالف دموكرات هم «زياد» باشد؛ امكان گذار از اقتدارگرايي به
دموكراسي ،در صورت ائتلف مخالفان و بهرهبرداري از فرصتها و شجاعت و جسارت داشتن ،فراهم
ميگردد.
مقام رهبري اركان دولت را در كنترل خود دارد و همة حركات با اشارات ايشان انجام ميشود .هيچ مخالفتي،
حتي محرمانه ،پذيرفته نميشود .وقتي تعدادي از اعضاي قوة مجريه و نمايندگان مجلس طي نامهاي
خصوصي نسبت به انتصاب اعضاي مجمع تشخيص مصلحت نظام از يك جناح خاص انتقاد كردند ،تعدادي از
آنها به بيت رهبري احضار و بدانها گفته شد كه مقام رهبري فرمودهاند نوشتن آن نامه «فعل حرام» بوده است.
تمام بازداشتهاي سياسيـ مطبوعاتي با دستور مستقيم ايشان صورت ميپذيرد .لذا طي يك سخنراني اعلم
كردند كه دست قضات مذكور (قضات فرمايشي) را بايد بوسيد .انتشار متن حاضر نيز واكنش ايشان را
برخواهد انگيخت و به دستور مستقيم ايشان با نويسنده برخورد شديد خواهد شد و بر محدوديتهايش خواهند
افزود .چرا كه آقاي خامنهاي خود را از مشاوران ،هواداران و پيروان اهل نظر و منطق محروم كرده و لذا
چارهاي جز برخورد قضايي و حبس و زندان و تنبيه فيزيكي ندارند .اگر اين مدعا نادرست است و ايشان مدافع
خردورزي و آزادي بيانند ،بهتر است اجازه دهند متن حاضر منتشر و به پيروانشان دستور فرمايند كل
مدعيات مكتوب حاضر را با منطق و عقلنيت ،بيرحمانه نقد نمايند .هر گونه برخورد با نويسنده ،مثبِت اين
مدعاست كه ايشان نقدناپذيرند ،خود را در مقام خدايي ميبينند و چون حاكمان انتقادناپذير ،به دستگاه قضايي
تحت امر خود دستور ميدهند كه مخالفان را با مجازات سنگين از عرصه حذف كنند .آيا در آن همه پيروان و
اطرافيان ،حتي يك تن يافت نميشود كه با سلح منطق و عقلنيت با مخالفان روياروي شود و لذا جز تنبيه و
مجازات ابزاري براي رويارويي با مخالفان وجود ندارد ،آن هم به دستور مستقيم مقام رهبري؟
تا آزادي و دموكراسي پيروز شود خوش بود گر محك تجربه آيد به ميان
فصل ششم
«پريشان آغاز كرديم و پريشانتر به پايان رسيديم»
حافظ آن ساعت كه اين نظم پريشان مينوشت طاير فكرش به دام اشتياق افتاده بود
اين مكتوب به عنوان يك مصداق از نظم پريشان ،محصول دغدغههايي است كه نويسنده را در دام خودگرفتار
كردهاند .هميشه از خود ميپرسم چرا در «كوي نيكنامي» جاي نداريم .چرا دولت دموكراتيك توسعهگرا در
جامعة ما متولد نميشود؟ چرا مومنان نبايد در جامعهاي متساهل ،متسامح ،مداراگر ،آزاد و دموكراتيك زندگي
كنند؟ آيا «استبداد ديني» يا «استبداد ضدديني» سرنوشت محتوم ما است؟
به گمان من ميتوان مومنانه و آزاد زيست و عقلنيت و معنويت تعارضي با يكديگر ندارند .اگر در سيماي
مشايخ شهر ،نشاني از «مرد خدا» ديده نميشود ،يكي از علل عمدهاش استبدادپيشگي آنان است ،نه
ايمانورزي بدون اكراه .ايمان ،شان آزادگان (احرار) و دليران است ،نه وصف بردگان و سفلگان .دفاع از
ايمان و تجربه ديني در جهان جديد ،بدون دفاع از عقلنيت ،آزادي و دموكراسي و حقوق بشر ،اگر ناممكن
نباشد بسيار دشوار است .دينداري در جامعه باز و بدون اكراه ،سهلتر از جوامع بسته (توتاليتر ،شبه توتاليتر،
اقتدارگرا ،سلطاني) امكان تحقق دارد .و اگر ايمان از جانب انسان محق و از سر آگاهي و انتخاب و متكي بر
تجربه امر قدسي نباشد ،چه ارزشي دارد؟ و اگر مدعيان دفاع از حريم ديانت ،جز تكفير نوانديشان كاري
ندانند ،چه كسي دينداري پيشه خواهد كرد؟
در همين راستا و بر مبناي رويكرد «حق محور» دو سخن مهم از آيتال خميني نقل كرديم كه به درستي
استدلل ميكرد ،هيچ نسلي نميتواند شكل و نوع حكومت را براي نسل بعدي تعيين كند .هر نسلي حق دارد
شكل و نوع حكومت مطلوبش را خود تعيين نمايد .اين مدعاي خردمندانه در سالهاي 56و 57به انحاي
مختلف از سوي ايشان تكرار ميشد .اين حق عقليي وقتي از سوي يك مرجع تقليد مورد تأكيد قرار ميگيرد،
حداقل براي مقلدان ايشان ،مدعيان پيروي از راه ايشان و آنها كه دائماً تكرار ميكنند تبعيت از امام يكي از
اصول انقلب ،جمهوري اسلمي و وفاق ملي است؛ بايد به عنوان يك عمل عقليي ـ شرعي پذيرفته شود .اگر
فرد ،گروه يا جمع كثيري از نسل حاضر با استفاده از اين حق ،نظر خود را دربارة نوع حكومت مطلوبش
ابراز كرد ،بايد به عنوان عمل به بخشي از آراء آيتال خميني از آن استقبال شود.
دو نحوة تقرير ايشان از حق تعيين سرنوشت را قبلً نقل كرديم .با نقل نوع ديگري از تقرير مدعا ،به تحكيم
آن پرداخته و از مدعيان پيروي از ايشان درخواست داريم تا تكليف خود را با اين مدعيات روشن كنند .از
مدعيان پيروي انتظار مي رود كه صداقت ايشان را انكار نكرده و اين سخنان را «دروغ هاي لزم» تلقي
نكنند .اگر صداقت ايشان مفروض باشد ،آن وقت ارائه تفسيري سازگار مهم خواهد بود و ديگر به هيچوجه
نميتوان درخواست برگزاري رفراندوم را ،براندازي تلقي كرد .آيتال خميني ميگويد« :ملت يك جمعيتي
هستند كه بالفعل و در حال حاضر اين جمعيت در اين مملكت ساكن هستند و از اهالي اين مملكت هستند ،و يك
وحدت عقيدهاي يا وحدت جهات ديگر دارند؛ اينكه ملت است :اين طبقة موجود ملت هستند ...اگر گفتند ملت
ايران اعطا ميكند يك چيز را ...عبارت از آن ملتي كه بعدها وجود پيدا ميكنند نيست ،هر ملت آن وقت ملت
است كه موجود است بالفعل ،اينهايي كه الن موجودند بالفعل ...آنهايي كه پانصد سال پيش از اين موجود
بودهاند و حال موجود نيستند ،اينها علماي ايران يك وقتي بودهاند اما حال ديگر نيستند ،تمام شد ...آنها ملت
ايران نبودند؛ ملت ايران در زمان خودشان بودند .الن بايد ملت ايران اعطا كند يك چيز را به او .الن ملت
ايران عبارت از اينهاست كه موجود هستند ،اينها ملت ايرانند ...آن اشخاصي كه در آن وقت بودند نسبت به اين
آدمي كه حال است كه رأي ندادند .به فرض اينكه رأي داده بودند ،حال ملت ايران نيستند .رأيي داده بودند،
خودشان پوسيدند و رأيهايشان هم پوسيد ،تمام شد رفت سراغ كارش .نه خودشان الن هستند نه رأيي آنها
دارند ...آنها ديگر حال ملت ايران نيستند ،يعني آنهايي كه رفتند و فوت شدند ملت ايران نيستند ،پدران ما ملت
ايران نيستند ،ملت ايران الن ماها هستيم كه موجود هستيم »« .ماهايي كه ،شماهايي كه در آن وقت نبوديد،
رفراندوم آن وقت و مجلس مؤسسانِ آن وقت هيچ دخالت نميتواند داشته باشد در سرنوشت شما ».
مدل «جمهوري تمامعيار» با توجه به ظهور نسل جديد ارائه شده است .سالها پيش ،در همين چارچوب
نوشتيم« :آيا نسل بعدي ميتواند براساس حق تعيين سرنوشت ،نظامي متفاوت از نظام وليت فقيه را برگزيند؟
سخن بر سر حسن و قبح يا حق و باطل بودن حكومتها نيست .سخن بر سر حق تعيين سرنوشت است .آيا يك
نسل حق دارد بگويد يك نظام خوب (نظام وليت فقيه) را نميخواهيم ،زيرا نظام خوب ديگري (جمهوري) را
ميخواهيم؟ آيا همانطور كه انسانها حق انتخاب ميوههاي مختلف (هلو ،سيب ،انار ،انگور ،خيار و )...را
دارند ،حق انتخاب اشكال مختلف حكومتي را ندارند؟ آيا كسي مجاز است به انسانها بگويد بايد فقط هلو
بخوريد؟ اگر انساني نخواهد هلو بخورد ،تكليفش چيست؟» .
در رفراندوم جمهوري اسلمي (فروردين ماه ،)58كه قرار بود مثل همه جمهوريها باشد908،439،20 ،
تن شركت نمودند .هشت ماه بعد ،پس از تصويب قانون اساسي توسط مجلس خبرگان و روشن شدن اينكه
جمهوري اسلمي به همان معنايي كه در همه جا جمهوري است ،نخواهد بود ،همهپرسي دربارة قانون اساسي
جمهوري اسلمي برگزار گرديد و اينبار با پنج ميليون ( 25درصد) كاهش 142،690،15 ،تن در انتخاب
شركت كردند .اينك 23سال از تأييد قانون اساسي توسط مردم گذشته و در اين مدت چند تحول اساسي اتفاق
افتاده است:
اولً :بسياري از شركتكنندگان در همهپرسي قانون اساسي به ديار حق شتافتهاند .حدود پنج ميليون نفر در
سالهاي پس از انقلب درگذشتهاند.
ثانياً :بيش از دو دهه از اجراي قانون اساسي ميگذرد و لذا مردم اينك تصور دقيق و روشنتري درباره قانون
اساسي و نظام مبتني بر آن دارند .داوري درباره قانون اساسي حق شهروندان است.
ثالثاً :معلوم نيست چه تعداد از آنهايي كه در سال 58به قانون اساسي رأي دادند و اينك در قيد حياتند ،هنوز به
رأي خود اعتقاد و التزام دارند.
رابعاً :اينك حدود چهل و سه ميليون نفر حق رأي دارند رأي نسلي كه در آن رفراندوم شركت نداشته،
مشخص نيست .اعلم موافقت يا مخالفت «حق» مسلم اين نسل است .به تعبير آيتال خميني رأي درگذشتگان
سال ،58براي ملت بالفعل كنوني ،كه اكثريت آنها بعدًا به دنيا آمدند ،فاقد وجاهت و اعتبار است.
برگزاري رفراندوم جديد نشان خواهند داد كه چند درصد از مردم به قانون اساسي جمهوري اسلمي رأي
مثبت و چند درصد رأي منفي خواهند داد .اگر «ميزان رأي مردم است» ،اگر «رأي ملت بالفعل معتبر است»،
اگر «تعيين سرنوشت حق مردم است» ،اگر «مردم به قيم نياز ندارند» و ...بايد رفراندوم دربارة نوع نظام را
پذيرفت و به آن خوشامد گفت .شايد مردم در رفراندوم به جمهوري تمامعيار رأي ندهند و به جاي آن
جمهوري اسلمي ،يا نوع ديگري از نظام حكومتي را انتخاب كنند .در آن صورت ،رأي اكثريت ،ضمن
رعايت حقوق اقليت ،براي نسل حاضر معتبر است .اگر مشكلت و مسائل و بحرانها واقعي است ،اگر
عقبماندگي و جاي نداشتن در كوي نيكناميِ جامعة باز و حكومت دموكراتيك صحت دارد ،بايد كاري كرد و
تمام توجيهاتي كه بافته ميشوند تا سكوت ،فرار از مسئوليت مدني ،ترس و رعب و وحشت را تئوريزه نمايند،
ت مدنيِ» ناشي از «بصيرت در نظر» ،جايگزين آنها شود .اسپينوزا ،حكيم بايد كنار نهاده شوند ،و «شجاع ِ
بزرگ ميگفت كه همواره شريفترين چيزها دشواريابترين آنها است .چگونه ميتوان دموكراسي و آزادي را
شريفترين چيز و ،در عين حال ،آسانيابترين چيز دانست؟
باشد كه باز ببينيم ديدار آشنا را كشتي شكستگانيم ،اي باد شرطه برخيز
با دوستان مروت ،با دشمنان مدارا آسايش دو گيتي تفسير اين دو حرف است
گر تو نميپسندي تغيير ده قضا را در كوي نيكنامي ما را گذر ندادند
پايان
اكبر گنجي
زندان اوين
فروردين 1381
مانيفست جمهوریخواهی
دفتر دوم
تحريم انتخابات رياست جمهوری ،گامی به سوی دموكراسی و جامعه باز
اكبر گنجی
زندان اوين
ارديبهشت ١٣٨٤
مقدمه
.١مانيفست جمهوریخواهی ،از يكسو ،مدلی برای گذار به دموكراسی ارائه میكرد ،و از سوی ديگر ،آراء
و عقايد يك دگرانديش زندانی را بيان میداشت .دليل سكوت بعدی نويسنده آن بود كه احساس میكرد سخن
ديگری برای طرح مكتوب ندارد و آنچه را دربارة رژيم مستقر میبايست بگويد ،گفته بود .در مانيفست
جمهوریخواهی آمده بود كه تمامی انتخاباتی كه از آن به بعد در جمهوری اسلمی برگزار خواهد شد ،بايد
تحريم شود .اينك ،ضمن تأكيد بر تحريم انتخابات رياست جمهوری ،در ادامه دفتر اول مانيفست
جمهوریخواهی ،برخی پيشنهادات برای گذار ايران به دموكراسی ،بيان میگردد .دفتر دوم كوتاهتر از دفتر
اول است .برای اينكه ادله برخی مدعيات و پاسخ برخی پرسشها در دفتر اول آمده است.
.٢نقدهای بسياری ،خصوصاً در خارج از كشور ،بر مانيفست جمهوریخواهی وارد شد .نويسنده نهتنها بايد
شادمان باشد كه آرائش خوانده و نقد شد ،بلكه بايد ممنون باشد از اينكه از نقدها بهره فراوان برده است .در هر
حال يادآوری يك نكته مهم است .جدیترين رقيب مدل جمهوریخواهی ،مدل مشروطهخواهی دوست عزيز
آقای سعيد حجاريان است .او به مناسبت هزار و پانصدمين روز بازداشت نويسنده ،طی يك گفتگو ،ضمن دفاع
از آرمان جمهوریخواهی ،با توجه به امكانات و مقدورات طرفين ،جمهوریخواهی به عنوان يك استراتژی
را رد كرد .نويسنده نوشتار حاضر همچنان جمهوریخواه است و در نوشتار حاضر سعی كرده است مواضع
خود را روشنتر نمايد.
.٣نويسنده پس از سخنرانی در دانشگاه شيراز دربارة مبانی نظری فاشيسم( ،خرداد )١٣٧٦بازداشت و مدت
٩٠روز (در زمستان )١٣٧٦در اوين محبوس شد( .از آن محكوميت ٩ماه باقی مانده .كه پس از حبس فعلی
بايد نقد شود) .اينك ،در دومين محكوميت ١٨٥٥ ،روز است كه در اوين زندانی است .مجازات زندان (سلب
آزادی) ،ممنوعيت تماس تلفنی ،بيماریهای مختلف ناشی از حبس بلندمدت ،فشارهای روحی روانی وارد آمده
بر خانواده ،انواع و اقسام دروغها و شايعاتی كه ساخته و پخش شد؛ همه بخشی از هزينهای است كه يك
دگرانديش برای طرح نظراتش بايد در نظام سلطانی ج .ا .ا .بپردازد.
روشن است كه انتشار دفتر دوم مانيفست جمهوریخواهی ،هزينههای جديدی برای نويسنده به ارمغان خواهد
آورد .مسأله روشن است .مقام رهبری تحمل كوچكترين انتقادی را ندارد .رهبری خدايگانی است كه صرفاً
بايد پرستيده شود .فقط رابطه خدايگان و بنده را میفهمد .در زندان اوين بازداشتگاههای اختصاصی مدرنی
برای خود تدارك ديده است :بند دو الف ( ٢الف) (بازداشتگاه حفاظت اطلعات سپاه پاسداران انقلب
اسلمي) ،طبقة اول بند ( ٢٤٠بازداشتگاه حفاظت اطلعات قوة قضائيه) ،و بخش ديگری از بند ٢٤٠كه
بعضاً در اختيار حفاظت اطلعات نيروی انتظامی قرار میگيرد.
در سلولهای انفرادی اين بازداشتگاهها از انواع و اقسام شكنجههای جسمی روحی برای «توبهنامهنويسی»
زندانی استفاده میشوند (پروندة وبلگنويسان ،پروندة زهرا كاظمی و پروندة نظرسنجی چند نمونه از به
كارگيری اين روشها هستند) .به طور طبيعی ،هر نوع محدوديت جديد ،يا حادثهای جانی ،برای نويسنده ،فقط
با دستور مستقيم مقام رهبری امكانپذير خواهد بود .بدين ترتيب مسؤوليت مستقيم كلية اقدامات با شخص آقای
خامنهای است .اعترافات و پشيمانی سلول انفرادی هيچ ارزشی ندارد و فقط بر بیحيثيتی كسانی خواهد افزود
كه از روشهای استالينيستی برای حذف دگرانديشان استفاده مینمايند.
حبس طولنی نويسنده ،يكی از مواردی است كه نشان میدهد «مردمسالری دينی» مورد ادعای رهبر ،در
مقام عمل چه در انبان دارد .نهتنها پروژه قتلهای زنجيرهای ،بلكه شكنجه متهمان آن پرونده و قتل زهرا
كاظمی نشان داد كه مردمسالری دينی مورد ادعا اگر امكان و فرصت تحقق بيابد ،چه بهشتی خواهد آفريد!
نمايشهای تلويزيونی وبلگنويسان ،گوشة كوچكی از تمنای رسيدن به هدف از طريق روشهای استالينی
بود.
شايد سر به نيست كردن نويسنده ،رهبر را خشنود سازد ،اما چه باك از مرگی كه در راه آزادی و رعايت
حقوق بشر باشد« .بازی با مرگ» بسيار زودتر از اين ايام آغاز شد .با جنايت نمیتوان جلوی سيل آزادی را
گرفت .مطمئن باشيد كه افق آزادی گشوده خواهد شد و فرزندان ايرانزمين در آيندهای نهچندان دور شاهد
نظامی ملتزم به حقوق بشر خواهند بود
روشنفكران اخلقاً وظيفه دارند از درد و رنج و آلم انسانها بكاهند (پوپر ،رورتی) .نظامهای ديكتاتور و
خودكامه به روشهای گوناگون موجب درد و رنج مردم میشوند .تلش جهت خلص كردن مردم از شر نظام
اقتدارگرا و جايگزين نمودن نظام آزاد و دموكراتيك فینفسه ارزشمند است .در جهان كنونی ديكتاتوری آنچنا
ن
مذموم و دموكراسی آنچنان ممدوح شده است كه حتی خودكامگان سعی میكنند نظام خود را نوعی
مردمسالری (مردمسالری بومی ،مردمسالری دينی ،مردمسالری آسيايی ،مردمسالری آفريقايی،
دموكراسیهای خلقی) بنامند.
روشنفكران و نخبگان نبايد از مسئوليت اخلقی خود شانه خالی كنند .نخبگان در طول سالهای گذشته يأس و
سرخوردگی ،نااميدی ،انفعال و بیتفاوتی را به جامعه تزريق كردهاند .در حالی كه بايد اُميد آفريد ،بايد شور و
نشاط را به جامعه تزريق كرد .اينها نيازمند ازخودگذشتگی و ايثار ،شجاعت و جسارتند .تاريخ نشان میدهد
كه گامهای بلند را آدمهای جسور ،آرمانگرا و فداكار برداشتهاند.
میگويند دوره قهرمانگرايی و انتظار نجاتدهنده داشتن گذشته است و بر اين مبنا زيرآب مبارزه برای
عدالت و آزادی را میزنند .غافل از آنكه به هيچوجه نمیتوان از «دوره قهرمانگرايی گذشته است» عدم
مبارزه با خودكامگان را نتيجه گرفت ،مبارزه در راه آزادی فینفسه ارزشمند است .جوامع دموكراتيك هم فاقد
قهرمان نيستند .در اين نوع جوامع با كثرت قهرمان روبرو هستيم .در حالی كه در جوامع خودكامه رهبر
خدايی میكند و مخالفين ازخودگذشتهاش قهرمان میشوند .در اين نوع جوامع عوام الناس انتظار دارند كه
قهرمان تمام مشكلت و مسائل تاريخی-اجتماعی آنان را رفع و حل كند .اما نه هيچ انسانی قادر به چنان كاری
است .و نه دموكراسی حلل تمام مشكلت ابناء بشر است.
آری از طريق سياست و از راه دموكراسی نمیتوان تمام مشكلت و مسائل را رفع و حل كرد .بزرگترين
مشكل يا يگانه مشكل جامعه هم ،نظام سياسی حاكم نيست ،تا با تغيير نظام سياسی ،همه مشكلت حل شوند.
مسائل فرهنگی ،راه حل فرهنگی میطلبند .مسائل اقتصادی راه حل اقتصادی دارند .مسائل اجتماعی راه حل
اجتماعی دارند .روشن است كه مردم و روشنفكران هم دموكرات نيستند ]١[.ولی از هيچيك از اين مقدمات
صادق نمیتوان اين نتيجه كاذب را استنتاج كرد كه پس فعاليت سياسی بيهوده است ،پس مبارزه با ديكتاتوری
وقت تلف كردن است .پس تلش در راه استقرار نظام دموكراتيك آب در هاون كوبيدن است .يا اگر هم نظام
دموكراتيك بيايد ،كار چندانی از آن برنمیآيد ،چرا كه همه مسائل ،كه مسائل سياسی نيست .سنت فرهنگیای
(نظام فرهنگی) كه ما را در بر گرفته ،اُم المسائل است .پس بايد اجزاء و مؤلفههای فاسد و نادرست فرهنگ
عمومی را تغيير داد و اصلح كرد.
آدمی وقتی نااميد و سرخورده میشود ،برای انفعال خود «دليلتراشی» میكند .كار تا بدانجا پيش میرود كه
مبارزات آزاديخواهانه گذشتگان را خيالپروری میخوانند .هر كس كليّت نظام حاكم را بپذيرد و در انتخابات
رياست جمهوری شركت نمايد ،با خيالپروری وداع گفته است ولی پيگيری اهداف راديكال به روشهای غير
خشونتآميز ،گام در هوا برداشتن است .بدين ترتيب اگر كسی انتخابات نهمين دوره رياست جمهوری را
تحريم كند ،خيالپرور است]٢[.
برخی ديگر بر اين باورند كه مردم از سياست بريدهاند و ديگر اهميتی به نزاعهای سياسی ميان زمامداران با
مخالفان داخلی و خارجيشان نمیدهند .مردم میخواهند زندگی كنند ،خوش بگذرانند ،راحت باشند .كسی به
كارشان كاری نداشته باشد ،برای آنها مهم نيست ،چه نوع نظامی و چه افرادی حاكم باشند.
به فرض آنكه اين توصيف از وضعيت اجتماعی ايران درست باشد ،از آن چه نتيجهای میتوان گرفت؟ آيا
وظيفه روشنفكر ،دگرانديش و فعال سياسی تبعيت از عوام الناس است؟ آيا اين رويكرد آنان را عوامزده (قبول
مشهودات ،مقبولت ،مسلمات ،مظنونات ،موهومات و مخيلت مردم) نمیكند؟ چه برهانی اقامه شده است كه
تمام افكار و رفتار مردم درست است؟ مگر همه آدميان سراپا «خرقه تردامن و سجاده شرابآلوده» نيستند؟
پس چرا مردم را معصوم و بیگناه فرض میكنيم .بايد رفتار مردم را ،مثل نظام سياسی ،به نقد كشيد .همه
مشكلت ناشی از نظام سياسی نيست .بايد به نقد و داوری مردم (روشنفكر هم يكی از آحاد مردم است)
پرداخت .نبايد به دنبال خوشايند و بدآيند مردم بود بايد به خاطر مصالح مردم به دفاع از آزادی و دموكراسی و
عدالت پرداخت .بدين معنا بايد آرمانگرا بود ،نه عوامگرا .اگر پوپوليسم محكوم است ،كه هست ،پرچم مبارزه
سياسی را نمیتوان به دست تودههايی سپرد كه در شرايط بحرانی سودايی جز تخريب و انتقام ندارند و فقط به
فكر مجازات حاكمان پيشيناند تا استقرار و تحكيم نظامی دموكراتيك.
اگر سخن حقی وجود دارد ،بايد آن را با مردم در ميان نهاد .اگر مبارزه با نظامهای اقتدارگرا جهت تأسيس
جامعه باز و نظام دموكراتيك حق است ،حتی اگر تمام مردم يك كشور مدافع نظام خودكامه باشند ،يا بودن و
نبودن آن برايشان بیتفاوت باشد ،دموكرات آزاديخواه حق (و بلكه وظيفه) دارد يكتنه در مقابل آن نظام بايستد.
مبارزات آزاديخواهانه را هميشه افراد اندكی آغاز میكنند ،اما رفتهرفته ديگران بدان میپيوندند .بازيگر
سياسی نمیتواند به بهانه سياسی نبودن مردم يا عدم همراهی مردم از حقطلبی و آزاديخواهی دست بشويد.
دگرانديشان در نيمه پايانی قرن گذشته در تمامی جوامع غير دموكراتيك ،اقليتی انگشتشمار را تشكيل
میدادند .ولی همان اقليت با ايستادگی و شجاعت و تحمل رنج ،مسير دشوار دموكراسی را گشودند.
از سوی ديگر ،به شرط آنكه مطالبات مردم همانها باشد كه مدعيان ذكر میكنند ،چه كسی گفته است كه مردم
برای رسيدن به آن اهداف راه درستی را انتخاب كردهاند و در چارچوب نظام موجود میتوانند به اهداف خود
برسند؟ به تعبير فنیتر ،چه كسی گفته است بهترين تبيين از رفتار جمعی آدميان ،تبيينی است كه كُنشگران از
رفتار خود دارند ،نه تبيينی كه ناظران از رفتار آنها دارند .مگر عقلنيت عملی به معنای تناسب روش و
وسائل با اهداف نيست؟ بايد به مردم نشان داد كه با اين روشها و وسائل ،به اهداف خود نمیرسند .بايد مردم
را به صحنه آورد .بايد به آنها نشان داد كه «سياستگريزی» چاره بيچارگی آنان نيست .عرصه عمومی
بسيار مهم است و سياستورزی به معنای توليد و توزيع قدرت سياسی ،نقد قدرت حاكم ،مشاركت در حوزه
عمومی ،داوری درباره نظام حاكم و زمامداران ،امری شريف است كه بايد همه مردم بدان بپردازند .بازيگر
سياسی و روشنفكر میداند نبايد تلقی شتابزده از حوزه عمومی داشته باشد و فكر كند كه به سرعت میتواند بر
خودكامگی غلبه كند .دموكراسی فرآيندی است كه هم محتاج انسانهای دموكرات است و هم دموكراتپرور
است.
آری انسانهای دموكرات ،دموكراسيها را بنا مینهند .ولی تجربه تاريخی نشان میدهد كه نظامهای دموكراتيك
محصول جوامعی نبودهاند كه تمام ساكنان آن دموكرات بودهاند« .تحمل ديگری» و «اعتماد» شرط لزم بنای
نظام دموكراتيك است .اما انسانها در طول تاريخ پس از نزاع و جنگهای فراوان به ضرورت دريافتهاند كه
بايد يكديگر را تحمل كنند ،فرهنگهای متفاوت را به رسميت بشناسند و در مقابل آنها روادار باشند ،آدميت
آدميان را منوط به عقايدشان ندانند .پس نبايد خيال كرد كه تا تمامی مردم دموكرات نشوند ،دموكراسی ايجاد
نمیشود .گفتهاند كارل پوپر با اينكه انديشهای دمكرات داشت ،ولی خود دموكرات نبود .يعنی مخالفان خود را
تحمل نمیكرد .اما همين شخص غير دموكرات در قرن بيستم كمك زيادی به بسط و گسترش دموكراسی كرد.
فرهنگ سياسی دمكراتيك ،شرط لزم ايجاد و تثبيت و تحكيم نظام دموكراتيك است .حاصل جمع ارزشها،
عقايد و معارف بنيادينی كه به فرآيندهای سياسی شكل و ساختار میدهند ،فرهنگ سياسی نام دارد .فرهنگ
سياسی ،قواعد بنيادين را برای به اجرا درآمدن سياست وضع میكند و تصورات و اعتقادات مشتركی را كه
بنيادهای اصلی زندگی سياسی يك كشورند تعيين میكند .اينكه فرهنگ سياسی تمام مردم دموكراتيك باشد،
امری ناممكن است .ولی فرهنگ نخبگان سياسی كه فرآيند دموكراسی را پيش میبرند ،بايد حتمًا دموكراتيك
باشد .فرهنگ سياسی متكی بر اعتماد متقابل ،مدارا در برابر تنوع و اختلف ،و آمادگی برای مصالحه و
سازش ،شرط قبلی دموكراسی پايدار است .به نظر انديشمندان مجموعهای از تحولت تاريخی و اقتصادی
تصادفی (ناخواسته) موجب پيدايش چنين فرهنگی در مغرب زمين شدند و دموكراسی بر مبنای همين فرهنگ
توانست در كشورهای غربی ظهور كند .نخبگان سياسی و روشنفكران ما ،اينك بيش از هر زمان ديگری بر
سر دموكراسی و آزادی اجماع و وفاق دارند .همة آنها خواهان يك نظام دموكراتيكاند .اما نكته مهمتر اين
است كه تمام نخبگان سياسی بپذيرند كه منازعات سياسی را از طريق قواعد و روشهای دموكراتيك حل و
فصل كنند و بيش از آنكه دل در گرو نتيجه اين فرآيند داشته باشند ،برای خو ِد فرآيندِ دموكراتيكِ حلِ منازعات
ارزش قائل باشند .به گفته مارتين ليپست« :در فرهنگ سياسی دموكراتيك ،فرآيندها و نهادها به آثار حاصل از
خود مشروعيت میبخشند ،اگرچه آن آثار ناخوشايند باشند» .البته پر واضح است كه فرآيند كنار زدن نظام
خودكامه به هيچ وجه به شخصيت دموكراتيك و فرهنگ سياسی دموكراتيك نيازمند نيست .اما تأسيس و تحكيم
و تثبيت دموكراسی واقعی ،نيازمند اجماع نخبگان سياسی بر سر دموكراسی است .بسياری از محققان
دموكراسی تصديق میكنند كه وجود وفاق ميان نخبگان بر سر نهادهای دموكراتيك و قواعد رسمی سياست
شرط اصلی دموكراسی پايدار است .نخبگان سياسی بايد آزادی بيان ،آزادی اجتماعات ،آزادی مذهب و آزادی
مطبوعات را بپذيرند.
فرآيند ايجاد نظام دموكراتيك ،نيازمند برنامهايست كه گامهای مهم آن روشن باشد .به گمان ما در شرايط كنونی
تحريم انتخابات رياست جمهوری ،توسط نخبگان سياسی و مردم ،اولين گام ضروری برنامهايست كه به نظام
دموكراتيك ختم میشود.
.٢انتخابات نهمين دوره رياست جمهوری به دليل زير بايد تحريم شود:
١ـ ٢ـ فرآيند ناعادلنه و غير آزاد :مطابق قانون اساسی (به تعبير درستتر تفسير شورای نگهبان از قانون
اساسی) زنها و سنیها نمیتوانند رئيس جمهور شوند .پس از آن مهمترين مشكل انتخابات نظارت استصوابی
شورای نگهبان است .در مرحلة اول كلية شهروندان به دو دسته تقسيم میشوند .آنها كه به قانون اساسی
اعتقاد دارند و آنها كه به قانون اساسی اعتقاد ندارند .افرادی كه به قانون اساسی اعتقاد ندارند از حقوق
شهروندی محرومند و طبعاً حق كانديداتوری برای بسياری از مشاغل و مناصب را ندارند .يعنی ايران متعلق
به همه ايرانيان نيست ،بلكه فقط خوديها شهروند محسوب میشوند.
در مرحله بعد تكليف معتقدين به قانون اساسی روشن میشود .صرف التزام عملی به قانون اساسی و وليت
فقيه كفايت ندارد ،بلكه بايد به نظريه وليت فقيه و مصداقش اعتقاد داشت .يعنی افرادی كه اسلم و قانون
اساسی را قبول دارند ،ولی نظريه وليت فقيه يا مصداقش را قبول ندارند ،رد صلحيت میشوند.
در گام بعد ،شورای نگهبان افراد بسياری را به روشهای غير قانونی ،به دليل عدم التزام عملی به اسلم،
قانون اساسی ،وليت فقيه ،آيتال خمينی و ...رد صلحيت مینمايد .در همين مرحله شورای نگهبان رقبای
جدی جناح اقتدارگرا را حذف مینمايد.
تبعيض در استفاده از امكانات رسانهای كشور ،مشكل بعدی است .كانديدای رقيب نهتنها حق استفاده از
بسياری از رسانهها را ندارد ،بلكه بخش مهمی از اركان نظام به نفع كانديدای مورد نظر رهبری وارد عمل
شده و امكان رقابت عادلنه را از كانديدای رقيب سلب مینمايند.
تقلب عامل ديگری است كه فرآيند انتخابات را ناعادلنه میكند .سه نوع تقلب سازماندهیشده در انتخابات
ايران به صورت عرف درآمده است.
اولً :برگزاری انتخابات در اماكنی صورت میگيرد كه محافظهكاران بتوانند آراء تقلبی به صندوقها بريزند.
ل چند ميليون رأی تقلبی در اين مرحله به صندوقها ريخته میشود .ثانياً :در زمان شمارش گفته میشود معمو ً
آراء ،معمولً تقلب گستردهای به نفع نمايندة محافظهكاران صورت میگيرد .آرای رقبا به نام كانديدای
محافظهكاران شمارش میشود ]٣[.ثالثاً :از «بال» دستور داده میشود ،به خاطر مصلحت نظام ،درصدی بر
كل آراء شركتكنندگان افزوده شود تا ميزان كل آراء افزايش يابد و از اين طريق مشروعيت نظام تأمين گردد.
ممكن است گفته شود اين مسائل مشكلت اجرايی است .آری انتخابات يك امر اجرايی است .اگر در اجرا
(برگزاری) تقلب صورت گيرد ،فرآيند و نتيجه آن غير عادلنه و غير دموكراتيك است.
يكی ديگر از مسائل فرآيند ناعادلنه اين است كه اگر محافظهكاران با استفاده از تمامی اين روشها موفق به
پيروزی در انتخابات نشوند ،انتخابات توسط شورای نگهبان ابطال میشود تا به طريق غير معمول كانديدای
مورد نظر صعود كند .از سوی ديگر بنا بر تفسير شورای نگهبان از قانون اساسی رهبر میتواند حكم رئيس
جمهور را تنفيذ نكند.
اصلحطلبان برای حل اين مسأله دو راهكار پيشنهاد كردهاند .اول :تغيير اعضای شورای نگهبان و تعيين
افراد جديدی كه عادلن ه عمل نمايند .دوم :برگزاری انتخابات آزاد تحت نظارت نهادهای بينالمللی (مثل
سازمان ملل متحد).
اگر بتوان اين نكته را ناديده گرفت كه رژيم جمهوری اسلمی اين دو راهكار را نمیپذيرد ،ولی اين نكته را
نمیتوان فراموش كرد كه قانون انتخابات شورای نگهبان را موظف مینمايد كه بسياری افراد را به طور
قانونی رد صلحيت نمايد .البته بايد تأكيد كرد كه هر آماری دربارة ميزان مشاركت در انتخابات ،بدون
نظارت نهادهای مستقل بينالمللی ،قابل پذيرش نمیباشد.
٢ـ ٢ـ فرآوردة فاقد اختيارات :به فرض آنكه مشكل فرآيند غير دموكراتيك رفع گردد ،مسأله مهمتری وجود
دارد كه تحريم انتخابات را ضروری میسازد .مسأله اين است :فرآوردة فرآيند دموكراتيك فاقد اختيارات لزم
برای تغييرات ساختاری و اصلحات بنيادين است .علوه بر اين ،اصلیترين اركان نظام در مقابل يك
رئيسجمهور منتخب واقعی خواهند ايستاد .مگر قرار نيست رئيسجمهور منتخب در چارچوب همين قانون
اساسی؛ با همين رهبر ،همين مجلس ،همين شورای نگهبان ،همين مجمع تشخيص مصلحت نظام ،شورای
شهر و شهردار ،صدا و سيما ،بسيج و سپاه و نيروی انتظامی و ...كار كند؟ مگر قرار نيست رئيسجمهور
مجری برنامة پنجسالة چهارمی باشد كه به تصويب مجلس هفتم رسيده است؟ مگر نبايد در چارچوب برنامه
چشمانداز بيستساله مورد نظر رهبر عمل كند؟ مگر نبايد در چهارچوب سياستهای كلی نظام كه از سوی
رهبر تعيين میشود ،كار كند؟[]٤
پرسش اين است :دموكراسی پيشكش ،چه نوع اصلحاتی در اين چارچوب امكانپذير است؟
برخی برای حل اين مسائل پيشنهاد میكنند فردی چون دكتر محمد مصدق را كانديدا نماييد تا در مقابل رهبر
ل در ميان كانديداهای اعلمشده فردی كه كوچكترين شباهتی به دكتر مصدق و نهادهای تابع او بايستد .او ً
داشته باشد يافت نمیشود .گروههای اصلحطلب دائمًا گوشزد میكنند بايد انتظارات را محدود كرد ،كار
زيادی نمیتوان صورت داد .ثانياً :صلحيت فردی مصدقگونه مورد تأييد قرار نخواهد گرفت.
برخی ديگر بر اين نكته تأكيد دارند كه در كشورهايی كه انقلب صورتی تحقق يافت مردم ،به جای تحريم،
در انتخابات شركت نمودند .اما بايد به اين نكته توجه داشت كه در آنجا فرآيند انتخابات عادلنه زير نظر
مجامع بينالمللی برگزار میشود و رهبر مخالفان حذف نمیشود .اگر نظام حاكم در شمارش آراء تقلب نمايد،
انقلب مخملی با حمايت خارجی به وقوع میپيوندد .از سوی ديگر مبارزه بر سر قدرت اصلی در كشور
است .اما در اينجا قدرت اصلی در دست رهبر مادامالعمر است و او همهكاره است .كلية نهادهای انتصابی يك
رئيسجمهور آزاديخواه را به تداركاتچی تبديل خواهند كرد .در آنجا كانديدای مخالفان در مقابل رهبر نظام
مستقر میايستد و خودكامگی و فساد او را به طور علنی برمل میسازد .ولی در اينجا كليه كانديداها میبايست
التزام نظری و عملی و ارادت خود به رهبری را به اثبات برسانند .قوه قضائيه نه تنها بیطرف و مستق
ل
نيست ،بلكه تابع فرمايشات رهبر است .اصلحطلبان وقتی دولت و مجلس ششم را با آراء اكثريت مردم در
اختيار داشتند ،برای دموكراسی كاری از دستشان برنيامد ،اينك با اين كانديداها و مردمی كه به آنها اعتماد
ندارند ،چه خواهند كرد؟ فرض كنيم اصلحطلبان در انتخابات رياست جمهوری پيروز شوند و سه سال بعد،
دوباره مجلس را در اختيار بگيرند .در آن صورت بايد پروژه تقويت جامعه مدنی را دنبال نمايند .اولين اقدام
آنها بايد تغيير قانون اصناف باشد .ولی شورای نگهبان آن را رد میكند .مگر استقلل وكل كه در برنامه
چهارم بود را شورای نگهبان رد نكرد و مجلس هفتم آن را از برنامه حذف نكرد؟ قانون نظام پزشكی به
صورتی است كه صلحيت پزشكان كانديدا را نظام سياسی بايد تأييد نمايد .تغيير قانون برای افزايش قدرت
اصناف و انجمنها و سازمانهای غير دولتی ،مقبول رهبری و شورای نگهبان منصوب او نخواهد بود.
شورای نگهبان اصلح قانون مطبوعات را خلف شرع اعلم كرد ،برای آنكه رهبری مخالف اصلح قانون
مطبوعات بود .مسأله هيأت منصفه ،تعريف جرم سياسی و ...نيز بر همگان روشن است كه چه شد .آنها فقط
انجمنهای دولتی را به رسميت میشناسند.
دموكراسی از وجود جامعه مدنی قدرتمند خبر میدهد كه بر اساس مجموعه گوناگونی از گروههای متوسط،
از انجمنهای زنان و اتحاديههای كارگری گرفته تا تعاونيها و اتاقهای بازرگانی ،بنا شده است .چنين گروههايی
ل به عنوان موثرترين وسيله در خدمت انتقال مطالبات اجتماعی به تصميمگيرندگان قرار میگيرند. احتما ً
همچنين میتوانند با توضيح معنای دموكراسی برای كسانی كه با آنها سر و كار دارند نقش آموزش مهمی ايفا
كنند .نظرية دموكراتيك آزادیخواهانه از آغاز انجمنهايی را كه داوطلبانه شكل گرفتهاند مكمل اساسی نهادهای
سياسی رسمی در دموكراسی مبتنی بر نمايندگی ،از قبيل احزاب سياسی ،مجالس قانونگذاری ،و مسؤولن
اجرايی منتخب مردم ،تلقی كرده است .آزادی شهروندان در سازمان دادن جامعه مدنی پايه و اساسی را برای
تعدد منافع و عقايد مردم فراهم میآورد و دموكراسی چندحزبی را امكانپذير و محقق میسازد .جامعهای
متشكل از شهروندان فعال ،مستقل ،و سازمانيافته نيز ضامنی است برای آن كه دولت پا را از محدودههای
خاص خود فراتر نگذارد و برای اختيارات و آزاديهايی كه افراد بايد بدون دخالت دولت از آنها برخوردار
باشند مزاحمتی ايجاد نكند.
اين همان چيزی است كه نظام مستقر راه بدان نمیدهد و از طريق قانونی نمیتوان بدان دست يافت مگر آنكه
از طريق نافرمانی مدنی اقدام به تأسيس انجمنهای واقعی مستقل از دولت شود كه آنهم با شعار قانونگرايی
اصلحطلبان حاكم سازگار نيست .يعنی راهاندازی اتحاديه كارگری مستقل از دولت ،انجمن پزشكان مستقل از
دولت ،انجمنهای دانشجويی مستقل از دولت و...
٣ـ ٢ـ گذار به دموكراسی :جادهای كه اصلحطلبان در آن گام میزنند ،مسيری نيست كه به نظام دموكراتيك
منتهی شود .گذار از سلطانيسم به دموكراسی نيازمند «مشروعيتزدايی» از نظام حاكم و «عدم همكاری» با
حاكم شخصی است .ولی اصلحطلبان از طريق همكاری با حاكم خودكامه ،مشروعيت داخلی و بينالمللی
برای او توليد میكنند .نظام خودكامه و ستمگر ،در اثر «عدم همكاری مستمر» مردم ،ضعيف و ناتوان
میشود و بدين ترتيب شرايط برای گذار به دموكراسی مهيا میگردد .نيروها و گروههای دموكرات بايد
آگاهانه و عامدانه انديشه عدم همكاری را در جامعه گسترش داده و آن را در بين كلية اقشار مردم فراگير كنند.
كلية نخبگان بايد از همكاری با نظام خودكامه خودداری ورزند .هزاران گونه مختلف از روشهای عدم
همكاری وجود دارد كه در عمل میتوان به نحو احسن از آنها استفاده كرد« .منابع انسانی» يكی از منابع مهم
قدرت سياسی است .تعداد افراد و گروههايی كه از حاكمان خودكامه اطاعت و با آنان همكاری مینمايند،
اهميت مهمی در تثبيت نظام خودكامه دارد .اگر عدم همكاری توسط بخش وسيعی از مردم به كار گرفته شود،
نظام خودكامه گرفتار مشكلت اساسی خواهد شد .بازپسگيری «حمايت» و «پشتيبانی» ،مهمترين اقدام جهت
محو ديكتاتوری است.
از سوی ديگر مشروعيت اخلقی و سياسی رژيم بايد مورد مناقشه قرار گيرد .هر نظامی به ميزان
مشروعيت (حق فرمانروايی) خود فرمانبرداری و همكاری دريافت مینمايد .هر چه مشروعيت افزايش يابد،
فرمانبرداری (اطاعت از قوانين و فرامين) و همكاری قابل اتكاتر خواهد بود .حق حاكميت (سلطه)
فرمانروايان و وظيفه فرمانبرداری شهروندان يكی از مسائل اصلی مشروعيت نظامهای سياسی است.
مشروعيتزدايی از حاكم خودكامه بايد در عمل خود را به نمايش بگذارد.
كسب مشروعيت بر اصول يا اهداف رسمی رژيم ،نحوه سياستگذاری و حتی ساختار سياسی رژيمها
تأثيرگذار است .فقدان مشروعيت ،رژيمهای خودكامه را ملزم مینمايد تا از ابزارهای نسبتاً پرهزينه برای
مطيع كردن دولت و جامعه در حد گستردهای بهره گيرند .رژيمهای غير دموكراتيك از دو شيوة ابزار
ايدئولوژيك و انتخابات دموكراتيك برای كسب مشروعيت استفاده میكنند .مشروعيت ايدئولوژيكی متضمن
مشروعيت غير مستقيم رژيم برحسب اهداف و اصولی است كه در ايدئولوژی مربوطه پاس داشته شدهاند.
تفوق دموكراسی در عصر كنونی منجر به آن شده تا هر حكومت مشروعی مبتنی بر گزينش مردم ،اراده
عمومی يا ساير شالودههای دموكراتيك باشد .انتخابات نيمهرقابتی (،)semi-competitive election
معروفترين شيوهای است كه يك ديكتاتوری بر اساس آن میتواند مدعی مشروعيت انتخاباتی/دموكراتيك شود.
ديكتاتوریهای دموكراتيكمآب ( ،)democratically disguised dictatorshipsيعنی ديكتاتوریهايی كه
سيمای خود را با نقاب دموكراسی پوشاندهاند ،از انتخابات نيمه رقابتی بين مقامات دولتی منتخب كه قدرتشان
بسيار محدود است و همگی مورد تأييد رژيماند ،برای مشروعيتبخشی استفاده میكنند .انتخابات نيمهرقابتی
همراه با تقلب ويترين مشروعيتبخش نظامهای خودكامه است .ديكتاتوریهايی كه نقابی دموكراتيك به چهره
میزنند ،از منابع و فرصتهای حمايتی دولت برای كاهش رقابت در انتخابات سود میجويند .در واقع
انتخابات در اين رژيمها با يك تاس دستكاری شده يا متقلبانه بازی میشود .فقدان آزادی ،انصاف و بیطرفی
در هدايت و اجرای انتخابات ويژگيهای اصلی انتخابات آنهاست.
اين گمان باطل اصلحطلبان كه فقط با حضور فعال در حاكميت میتوان كاری انجام داد ،در عمل فقط منتهی
به اين شد كه آنها به عنوان ويترين نظام در داخل و خارج از كشور عمل كنند .همكاری گسترده اصلحطلبان
طی ٨سال گذشته از طريق حضور در قوه مجريه و قوه مقننه ،اگر برای دموكراسی ايرانی دستاوردی در پی
نداشت ،اما برای خودكامگان مشروعيتآفرين بود .رفتار آيتال منتظری طی سالهای گذشته بهترين نمونه
عدم همكاری و مشروعيتزدايی از خودكامگی است .آيتال صانعی هم به دليل عدم همكاری با رژيم ( =
ولی فقيه) مغضوب است.
چرا زمانی كه محمدرضا شجريان طی نامهای اعلم كرد ديگر اجازه نمیدهد صدا و سيما صدايش را پخش
كند ،اين اقدام مهم تلقی شد؟ برای آنكه آن اقدام يكی از مصاديق «عدم همكاری» و «مشروعيتزدا» بود .چرا
استعفای آيتال طاهری از امامت جمعه شهر اصفهان مهم بود؟ برای آنكه اين اقدام مصداق مهمی از «عدم
همكاری» بود كه به مشروعيتزدايی منتهی میشد .وقتی همسر فرهاد اعلم مینمايد فرهاد هرگز اجازه نداد
كه صدايش از صدا و سيما پخش شود ،اين اقدام خودداری از همكاری است.
معلوم نيست سكوت آقايان موسوی اردبيلی ،موسوی خوئينیها ،مهندس موسوی ،عبدال نوری ،غلمحسين
كرباسچی ،عطاءال مهاجرانی و ...را چگونه بايد تفسير كرد .اگر آنها آگاهانه و عامدانه از همكاری با نظام
خودداری كردهاند ،عمل آنها ،به ميزان اعتباری كه دارند ،مشروعيتزداست.
شركت در انتخابات (كانديداتوری و رأی دادن) بهترين نمونه همكاری و مشروعيتبخشی به نظام است .در
صورتی كه تحريم انتخابات يكی از مصاديق مهم عدم همكاری و مشروعيتزدايی از خودكامگی است .تحريم
انتخابات گام اول در عدم همكاری است .تحريم مسؤوليتها و مشاغل دولتی ،تحريم ادارهها ،مؤسسهها و ساير
عناصر دولتی ،خودداری از قبول (و همكاری با) مأموران انتصابی حاكميت ،خودداری از انحلل سازمانها و
مؤسسههای مستقل و ...برخی ديگر از وجوه عدم همكاریاند كه بايد مد نظر قرار گيرند .روشهای عدم
همكاری اجتماعی و عدم همكاری اقتصادی نيز وجود دارند كه بايد بدانها عمل شود.
اصلحطلبان با گرم كردن تنور انتخابات نهمين دوره رياست جمهوری ،كمكی به فرآيند دموكراسی نمیكنند.
همانطور كه در انتخابات شوراهای شهر و مجلس هفتم نكردند .تنها دستاورد اقدام آنها استفادهای است كه
محافظهكاران پس از انتخابات برای مشروع جلوه دادن خود و نظام مستقر از آن میكنند]٥[.
.٣كارآيی تحريم:
تحريم انتخابات توسط دموكراتهای آزاديخواه تا چه حد مؤثر است و چند درصد مردم به دنبال نخبگان و
روشنفكران انتخابات را تحريم خواهند كرد؟
كل واجدين شرايط شركت در انتخابات يك طيف را تشكيل میدهند .در يك سر طيف ٣٠درصد از واجدين
شرايط قرار دارند كه حتمًا در انتخابات شركت میكنند و در سوی مقابل ٣٠درصد ديگر از واجدين شرايط
قرار دارند كه قطعاً در انتخابات شركت نمیكنند .چهل درصد باقیمانده افراد مردد و بلتكليفی هستند كه عمده
تبليغات طرفين برای شركت يا عدم شركت در انتخابات بر روی آنها متمركز خواهد بود.
شركت میكنند ...........بلتكليفاند ..........شركت نمیكنند
٣٠درصد ٤٠ ........................درصد ٣٠ ..............درصد
معمولً حدود ٢٠درصد كل واجدين شرايط به محافظهكاران رأی میدهند .تمام كوشش محافظهكاران معطوف
به آن است كه آراءشان را تا ٣٠درصد كل واجدين شرايط افزايش دهند( .در شهرهای بزرگ چون تهران،
شيراز ،اصفهان ،تبريز ،مشهد و ...آراء محافظهكاران معمولً از ١٠درصد تجاوز نمیكند).
اصلحطلبان ،برای پيروزی ،سعی مینمايند تا با ترغيب مردم به شركت فعال و گسترده در انتخابات ،كل
آراء را به حدود ٧٠درصد كل واجدين شرايط برسانند( .به دليل ثبوت نسبی آراء محافظهكاران ،پيروزی
اصلحطلبان منوط به شركت گسترده مردم در انتخابات است).
از سوی ديگر تحريمكنندگان انتخابات میبايست سعی نمايند با جذب ٤٠درصد بلتكليفها ،ميزان عدم
شركت را از ٣٠درصد ،تا ٧٠درصد افزايش دهند.
جدول زير انواع تقسيم آراء را در اين چارچوب به تصوير میكشد ]٦[.در اين جدول آراء تحريمكنندگان از
٣٠درصد تا ٧٠درصد افزايش میيابد و برمبنای آن ،آراء محافظهكاران و اصلحطلبان محاسبه شده است.
آراء محافظهكاران در اين جدول بين ٢٠درصد تا ٣٠درصد كل واجدين شرايط متغير است.
تحريم گسترده انتخابات توسط نخبگان فرهنگی ـ سياسی میتواند به عدم شركت مردم در انتخابات منجر شود
و عدم مشروعيت نظام را برمل نمايد .اگر اين اقدام صورت پذيرد ،ميزان تحريم از ٥٥درصد تا ٧٠درصد
خواهد بود.
اشكال:
در برخی از جوامع دموكراتيك معمولً بين ٣٥تا ٤٠درصد مردم در انتخابات شركت میكنند .تحري م
انتخابات در ايران حتی اگر منجر به عدم شركت ٦٠تا ٦٥درصد مردم شود ،هنوز ميزان آراء با ميزان آراء
برخی نظامهای دموكراتيك برابر است .بدين ترتيب همانگونه كه عدم شركت ٦٠تا ٦٥درصد مردم در
انتخابات برخی از جوامع دموكراتيك ،نظامهای آنها را از مشروعيت ساقط نمیكند ،عدم شركت ٦٠تا ٦٥
درصد مردم در انتخابات نهمين دوره رياست جمهوری هم نظام جمهوری اسلمی را نامشروع نمیكند.
پاسخ :چند تفاوت در اينجا وجود دارد كه بايد بدانها توجه شود .اولً در نظامهای دموكراتيك مشروعيت نظام
متمايز از مشروعيت زمامداران است .ازينرو از مشروعيت افتادن حاكمان به زوال مشروعيت نظام منجر
نمیشود .در حاليكه در نظام های خودكامه مشروعيت نظام عين مشروعيت زمامداران است .از مشروعيت
افتادن زمامداران همان و از مشروعيت افتادن نظام همان.
ثانياً :برگزاری انتخابات آزاد شرط لزم (اما نه شرط كافی) مشروعيت نظامهای دموكراتيك است .نظامهای
دموكراتيك به دليل پذيرش داوری مردم در عرصه عمومی ،آزادی بيان و اجتماعات ،رعايت حقوق بشر ،به
رسميت شناختن حقوق اقليتها ،تفكيك عرصه عمومی از عرصه خصوصی ،برگزاری انتخابات آزاد و
عادلنه ،جامعه مدنی گسترده ،تساهل و تسامح و رواداری ،مجازات نكردن افراد به دليل عقايد دگرانديشانه
و ...مشروعاند .در اين نوع جوامع ،به دليل تثبيت نهادهای دموكراتيك و اطمينان از رعايت حقوق شهروندی،
ممكن است اكثريت مردم در انتخابات شركت ننمايند .اما نظامهای اقتدارگرا ،نامشروعاند چرا كه حقوق بشر
را نقض میكنند ،جامعه مدنی را سركوب میكنند ،آزادی بيان و اجتماعات را به رسميت نمیشناسند ،حاكم
خودكامه در آنجا خدايی میكند ،دولت پاسخگو وجود ندارد ،مخالفان را زندانی و شكنجه میكنند .اين نوع
نظامها و حاكم خودكامه آن به آرای صوری اكثريت مردم نياز دارند تا رژيم خود را مشروع جلوه دهند.
ازينرو در اين نوع جوامع اعلم میكنند كه بيش از ٩٠درصد مردم در انتخابات شركت كرده و به نظام حاكم
رأی دادهاند ]٧[.بدين ترتيب عدم شركت در انتخابات در اين نوع جوامع ،قطعًا به معنای مخالفت با نظام حاكم
است.
اما آراء شركت كنندگان در انتخابات را بايد به صورت زير تبيين كرد .برخی از شركت كنندگان از وابستگان
نظاماند و منافع مستقيم نظام نصيب آنها میشود .برخی ديگر به دليل ترس و وحشت در انتخابات شركت
میكنند تا پيامدهای منفی عدم شركت گريبان آنها را نگيرد (مثلً ترس از رد صلحيت توسط گزينش كنكور
به دليل عدم شركت در انتخابات ،ترس سربازان و نظاميان و زندانيان از مجازات ،ترس كارمندان از اخراج
يا عدم ترقی يا ترس از ندادن پاسپورت) .علوه بر اينها حجم باليی از آراء محصول تقلب است .يعنی نظام
حاكم برای نشان دادن مشروعيت خود ،ميزان آراء را بسيار بالتر از واقعيت اعلم مینمايد.
بدين ترتيب هر گونه انتخابات در نظامهای اقتدارگرا ،بدون نظارت نهادهای معتبر بينالمللی ،فاقد اعتبار و
مخدوش است.
پس مقايسه آراء اين نوع جوامع با جوامع دموكراتيك فاقد اعتبار علمی است.
برخی از آزاديخواهان و اصلحطلبان نگران تجزيه ايرانند و خطر آن را دائماً گوشزد مینمايند .به نظر آنها،
تحريم انتخابات و مشروعيتزدايی از نظام میتواند به تقويت موضع جدايیطلبان و حمايت خارجی از آنها
بينجامد و اين امر میتواند به تجزيه ايران منجر شود.
حتی احتمال اندك اين خطر ،هر ايراندوستی را نگران و انديشناك میكند .تماميت ارضی ايران يكی از
اصول پذيرفته شده تمامی دموكراتهای جمهوريخواه است .برای برآورد ميزان واقعی بودن اين احتمال ،بايد آن
را از دو زاويه مورد بررسی قرار داد:
١ـ :٤زمينه داخلی :تفاوتهای قومی در ايران و رفتارهای تبعيضآميز نظام با آنها ،واقعيتی انكارناكردنی
است .سنّیها بسيار كمتر از شيعيان ،كردها و اعراب نيز بسيار كمتر از فارسها در نظام سياسی نقش دارند.
مناصب حكومتی به نحو بسيار تبعيضآميز به نفع شيعيان و فارسزبانها تقسيم شده است .استانها از نظر
وضعيت اقتصادی ،تفاوت چشمگيری با يكديگر دارند .همه اينها ناشی از سياستهای غلط زمامداران
مركزنشين است.
ولی هيچ جنبش مطرح جدايیطلبانه داخلی وجود ندارد كه خواهان جدايی مناطق خاصی از ايران باشد.
نخبگان اقوام مختلف ،به دنبال رفع تبعيض و مشاركت عادلنه در نظام سياسیاند .فدراليسم در چارچوب يك
نظام دموكراتيك ،حداكثر درخواستی است كه امكان تحقق عملی دارد و دموكراتها از آن حمايت میكنند.
آنان كه خطر تجزيه را جدی فرض میكنند ،چند استان كشور را مستعد چنان كاری میدانند :استانهای
كردنشين ،استانهای تركنشين ،سيستان و بلوچستان و خوزستان .به طور طبيعی مشاركت مردم استانهای
استقللطلب در انتخابات بايد بسيار كمتر از ديگر استانها باشد .با اين حال ،استانهای كردستان (٨٣/١٢
درصد واجدين شرايط) و سيستان و بلوچستان ( ٣٩/٣٤درصد واجدين شرايط) كه در ابتدای انقلب با
مشاركت كم در اولين دورة انتخابات رياست جمهوری شركت كردند ،در هشتمين دورة رياست جمهوری به
ترتيب با ٤٥/٥٣و ١٣/٧٠درصد واجدين شرايط در انتخابات شركت كردهاند .ميزان مشاركت مردم
خوزستان (جز در سه دوره) با اينكه همواره كمتر از متوسط كل كشور بوده ،ولی همواره نزديك به متوسط
كل كشور بوده است .مشاركت مردم استان آذربايجان شرقی همواره زير متوسط كل كشور بوده و سير نزولی
داشته است .نكته جالب توجه اينكه وضع اقتصادی استان آذربايجان شرقی بهتر از استانهای محروم كشور
است و از نظر سياسی نيز نسبت به استانهای ديگر سهم مناسبی در حاكميت دارند .رهبر كشور تركزبان
است ،رئيس مجلس خبرگان تركزبان است.
اطلعات آماری انتخابات سراسری رياست جمهوری اسلمی ايران به تفكيك استان ـ اولين دوره الی هشتمين
دوره
٢ـ :٤زمينه خارجی :مهمترين طرح برای خاورميانه ،طرح خاورميانه بزرگ آمريكا و همپيمانان اوست.
پيشفرض اساسی اين طرح اين است كه حكومتهای خودكامه از يك سو و فقر اقتصادی از ديگر سو ،منشاء
بنيادگرايی و تروريسماند .استبداد تروريسمپرور و فقرگستر است .اگر منطقه دموكراتيك شود ،تروريسم و
بنيادگرايی محو ،امنيت برقرار و رونق اقتصادی برای منطقه به دنبال خواهد آورد.اين امر به نفع
سرمايهداری جهانی است كه به دنبال بازارهای امن میگردد.
در اين طرح و طرحهای مشابه ،مقولهای به نام تجزيه كشوری خاص وجود ندارد .ايران و افغانستان و عراق
و سوريه و لبنان و عربستان و كويت و ...بايد دموكراتيك شوند ،نه تجزيه .كما اينكه در راديكالترين مدلهای
دموكراتيك كردن منطقه ،يعنی دموكراتيك كردن از طريق حمله نظامی و اشغال كشورهای افغانستان و عراق،
نه تنها طرحی برای تجزيه اين دو كشور وجود نداشت ،بلكه تمام كوشش مصروف آن شد كه با شركت تمام
اقوام و فِرَق و گروهها ،نوعی حكومت دموكراتيك تكثرگرا بر اين دو كشور حاكم شود ]٨[.جورج بوش اخيراً
اعلم كرده است« ،موفقيت دموكراسی در عراق پيامی را برای سرزمينهای ميان بيروت تا تهران میفرستد
مبنی بر اينكه آزادی میتواند آينده هر ملتی باشد ]٩[».اگر عراق مدل دموكراسی آمريكايی برای منطقه باشد،
تجزيه هيچ كشوری مطرح نخواهد بود ]١٠[.از سوی ديگر از نظر تهديدهای قومی ،عراق بسيار مستعدتر از
ايران برای تجزيه بود ولی عراق تجزيه نشد و طرحی برای تجزيه آن كشور وجود نداشت .سهل است يك كرد
به عنوان رئيس جمهور آن كشور انتخاب شد .او (جلل طالبانی) میگويد« :كردستان مستقل نمیتواند به
حيات خود ادامه دهد .كُردها نيز مثل هر مردم ديگری دوست دارند سرنوشت خودشان را تعيين كنند .اما آنها
فهميدهاند كه اين امر با واقعيت نمیخواند و امكانپذير نيست .زيرا هر چند همسايگانمان به ما حمله نمیكنند
اما مرزهايشان را خواهند بست و يك كردستان مستقل نخواهد توانست به حيات خود ادامه دهد .رؤيا يك چيز
است و واقعيت چيزی ديگر .اكثر كردها به فهرست ما ،جناح كردها ،رأی دادند .جناحی كه خواهان نظام
فدرال در عراق است نه كسب استقلل»[ ]١١اين سخن كسی است كه سالها برای استقلل مبارزه كرده است و
حدود ١٥سال تجربه حكومت كردستان مستقل را در پشت سر دارد.
كشور تركيه در سال ١٩٧٤با اشغال قبرس شمالی و تقسيم آن كشور به دو بخش ترك و يونانینشين و اعلم
جمهوری ترك قبرس شمالی در سال ،١٩٨٣سعی در استقلل آن داشت .اما هيچ كشوری قبرس تركنشين را
به رسميت نشناخت و جامعه جهانی به طور يكپارچه خواهان اتحاد دو بخش قبرس شد .تركيه و قبرس شمالی
راهی جز عقبنشينی نداشتند .در همهپرسی ٢٤آوريل ٧٠ ،٢٠٠٤درصد مردم تركنشين ،به طرح دبير كل
سازمان ملل رأی دادند تا برخی از تحريمهای آمريكا و اتحاديه اروپا لغو شود .در انتخابات ٢٨/١/٨٤
محمدعلی طلعت جانشين رئوف دنكتاش شد .وی طرفدار اتحاد دو بخش است .اتحاديه اروپا تا اكتبر ٢٠٠٥
ميلدی به تركيه مهلت داده است تا بحران قبرس را حل و فصل كند .اگر فشارهای گسترده بينالمللی و
خصوصاً آمريكا و اروپا وجود نداشت ،تركيه و قبرس شمالی همچنان از تجزيه دفاع میكردند ،نه از اتحاد.
آمريكا و اروپاييان ،به دليل منافع اقتصادی و تأمين امنيت ملیشان ،به دنبال گسترش دموكراسی در ديگر
كشورها و خصوصاً منطقه خاورميانهاند .تجزيه كشورها هيچ كمكی به اين فرآيند نمیكند .نبايد فراموش كرد
كه دموكراسیها با همديگر نمیجنگند.
حمله نظامی آمريكا به ايران مسأله ديگری است كه اذهان بسياری را به خود مشغول كرده است .عقل به
درستی تأكيد میكنند كه نبايد كاری كرد كه آمريكا ايران را مورد تهاجم نظامی قرار دهد .به گمان برخی،
تحريم انتخابات و مشروعيتزدايی از نظام میتواند زمينهساز حمله آمريكا به ايران باشد .دموكراتهای
جمهوريخواه به هيچوجه موافق تهاجم نظامی آمريكا به ايران نيستند .اما توجه به چند نكته ضروريست:
١ــ ٥ــ كليه پيشبينیها در خصوص احتمال تهاجم نظامی آمريكا به ايران ،مبتنی بر عملكرد دولت آمريكا در
عراق و افغانستان از يكسو و تهديدهای لفظی مقامات آن كشور از ديگرسو است .اما به واقع هيچكس نمیداند
در شورای امنيت ملی آمريكا و ديگر نهادهای تصميمگير آن كشور ،چه طرحی درباره ايران تدارك ديده شده
است .و جزئيات مراحل آن طرح چيست؟ آن طرح بيش از آنكه به عملكرد مخالفان دولت ايران متكی باشد ،به
نحوة رفتار رژيم ايران وابسته است .زمامداران آمريكا ،با توجه به عملكرد جمهوری اسلمی در چهار زمينه
انرژی هستهای و مسأله تروريسم و صلح اعراب و اسرائيل و مسأله حقوق بشر ،بر اين باورند كه اين رژيم
بايد جای خود را به يك رژيم دموكراتيك بسپارد .اما در خصوص چگونگی گذار ايران به دموكراسی ،در بين
زمامداران آمريكا اختلف نظر اساسی وجود دارد .تغيير رژيم از راه فشارهای سياسی يكپارچه جامعه
جهانی ،ديدگاهی است كه میتواند اجماعی بين آنها به وجود آورد .ولی مطرح شدن حمله نظامی ،نهتنها بين
آمريكا و ديگر كشورها شكاف ايجاد مینمايد ،بلكه بين مقامات آمريكايی و مردم آن كشور اختلف ايجاد
خواهد كرد ]١٢[.مستقل از اين مشكلت ،بايد ديد كه آيا در شرايط كنونی آمريكا توان حمله نظامی به ايران را
دارد يا نه؟
٢ــ ٥ــ جنگ واقعی متعارف به منظور اشغال ايران :حمله نظامی آمريكا به عراق و اشغال آن كشور طی دو
سال گذشته ماهيانه حدود چهار ميليارد دلر هزينه ،روزی دو كشته (حدود ١٥٠٠كشته طی دو سال) ،و
استقرار يكصد و پنجاههزار نيروی نظامی به دنبال داشته است ]١٣[.با توجه به وسعت خاك و جمعيت ايران،
آمريكا برای حمله نظامی به ايران نيازمند حداقل سيصدهزار نيروی نظامی است .مهمترين مشكل جنگ
واقعی متعارف اين است كه آمريكا در شرايط حاضر نيروی انسانی لزم برای چنين جنگ گستردهای را در
اختيار ندارد .ضمن آنكه آمريكا برای چنين حملهای به بودجه و امكانات نظامی تقريباً دوبرابر آنچه در عراق
به كار گرفت نياز دارد .آمريكا فعلً گرفتار عراق و افغانستان است و بايد به سرعت اوضاع سياسی ـ امنيتی
عراق را سر و سامان دهد.
٣ــ ٥ــ جنگ محدود :در جنگ محدود فقط به اهداف محدود استراتژيك از راه دور و هوا حمله خواهد شد .در
اين حالت توان هستهای ايران نابود شده و زرادخانه موشكی و توان دريايی و مراكز سپاه پاسداران مورد حمله
قرار خواهند گرفت .به فرض آنكه اين حمله كاملً موفقيتآميز باشد ،دو تحليل مختلف دربارة نتايج آن وجود
دارد:
الف .به گمان محافظهكاران تندرو آمريكايی ،پس از حمله ،حكومت كاملً تضعيف میشود ،ترس و وحشت
مردم ناپديد خواهد شد و مردم به خيابانها ريخته و رژيم را سرنگون خواهند كرد.
ب .به گمان دموكراتهای مخالف جنگ ،پس از چنان حملهای ،رژيم ،مخالفان را به شدت سركوب و فضای
سياسی را كاملً مسدود خواهد كرد .مردم و روشنفكران بيگانهستيز ايرانی ،در صورت حمله خارجی ،به
پشتيبانی از رژيم برخواهند خاست و به جای آنكه رژيم سرنگون شود ،تحكيم خواهد شد.
٤ــ ٥ــ بهانه حمله نظامی :دولت آمريكا تنها به بهانه وجود سلحهای هستهای و عمليات تروريستی میتواند
به ايران حمله نمايد .در مذاكرات هستهای ايران تاكنون به نحو احسن عقبنشينی كرده است .پروتكل الحاقی
ل تعطيل شده است .هنوز راه برای عقبنشينیهای بعدی در عمل در حال اجراست .هرچه را آنها خواستند فع ً
باز است .بدين ترتيب آمريكا نمیتواند پرونده ايران را به شورای امنيت سازمان ملل بسپارد .درباره عمليات
تروريستی نيز توجه به اين نكته ضروری است كه از خرداد ٧٦تاكنون هيچيك از مخالفان دولت ايران در
اروپا ترور نشدهاند ]١٤[.مسأله حمايت از حزبال ،حماس و جهاد اسلمی نيز با عقبنشينی ارتش سوريه از
لبنان و سياستهای دولت خودمختار محمود عباس در خصوص خلع سلح كليه گروههای مسلح ،رفتهرفته
منتفی خواهد شد .بدين ترتيب اگر بهانه سلحهای هستهای و عمليات تروريستی وجود نداشته باشد ،به بهانه
نقض حقوق بشر ،آمريكا نمیتواند ايران را مورد تهاجم نظامی قرار دهد .البته اگر ايران به عقبنشينی خود
ادامه ندهد ،امكان ارسال پرونده به شورای امنيت سازمان ملل تقويت خواهد شد.
٥ــ ٥ــ به باور دموكراتهای جمهوريخواه تنها راه جلوگيری از رويارويی ايران و آمريكا ،استقرار يك نظا م
دموكراتيك در ايران است .با وجود نظام فعلی و ادامة سياستهايش ،امكان رويارويی نظامی تقويت خواهد شد.
ل مسالمتآميز است ،دموكراتيزاسيون ايران را دنبال دموكراتها از طريق تحريم انتخابات ،كه اقدامی كام ً
مینمايند .به گمان آنها يك جنبش اجتماعی فراگير دموكرات ،میتواند از حمله نظامی آمريكا به ايران ممانعت
به عمل آورد .در صورت وجود چنان جنبشی ،مسأله حمله نظامی منتفی خواهد شد.
از سوی ديگر ،آزاديخواهان نمیتوانند به دليل احتمال حمله آمريكا ،از مبارزه در راه آزادی و دموكراسی
دست بشويند (به اصطلح در مقابل امپرياليسم در پشت استبداد بايستند) .آيا مجاهدين افغانی به دليل آنكه
آمريكا قرار بود به افغانستان حمله كند ،مبارزه را كنار نهادند و به طالبان پيوستند؟ آيا مبارزين عراقی به دليل
آنكه قرار بود آمريكا به عراق حمله نمايد ،مبارزه با رژيم صدام را كنار گذاردند و به رژيم صدام پيوستند؟
اگر چنان میكردند از سوی آزاديخواهان دنيا مورد ملمت قرار نمیگرفتند؟ میتوان مخالف تهاجم نظامی
آمريكا به ايران بود و در عين حال به مبارزات آزاديخواهان ه ادامه داد.
رژيمهای غيردموكراتيك انواع گوناگونی دارند .از يك منظر ،اين نوع رژيمها ،به ديكتاتوريهای نظامی،
حزبی و شخصی تقسيم میشوند .در ديكتاتوری نظامی ،ارتش حكومت میكند .در ديكتاتوريهای حزبی ،يك
حزب مسلط (كمونيستی ،فاشيستی ،ناسيوناليستی و ). . .حكومت میكند .در حكومت شخصی ،حاكم از ميزان
يا درجهای از خودسرانگی برخوردار است كه به خودكامگی میانجامد .اين وضعيت را ماكس وبر سلطانيسم
( )Sultanismمینامد .سلطانيسم نظامی است كه در آن حاكم از حداكثر اختيارات و قوة صلحديد امور
برخوردار است .لينتز ( )Linzچهار نوع نظام سياسی مبتنی بر سلطة شخصی را مشخص نموده است كه
عبارتند از :سلطانيسم مُدرن ،دموكراسی اليگارشيك ،پدرسالری نظامی و سيادت متنفذين محلی (حكومت به
وسيلة رؤسای سياسی محلی) .او حاكميت سلطانيسم را متمركزترين و خودسرانهترين شكل سلطه شخصی
میداند .سلطانيسم مدرن مبتنی بر سازمانهای مُدرن و رسماً يا علنًا مبتنی بر هنجارهای بوروكراتيك است .به
ق قدرت و اقتدار شخصی میشود كه تنها نظر برخی از انديشمندان ،فقدان نهادهای سياسی كارآمد منجر به تفو ِ
يك قدرت تعديلكننده میتواند آنرا محدود گرداند تا نهادهای موجود .به اعتقاد آنها سلطة شخصی ،نظامی از
مناسبات فردی است كه بر پاية روابط حاكم با همدستان ،پيروان ،حاميان و رقبای خود ،استوار میباشد .در
حكومت شخصی ،مناصب و اختيارات دولتی «مايملك» شخصی رهبر مادامالعمر است .ب ه تعبير ديگر ،دولت
دارايی شخصی رهبر است .ماكس وبر سلطانيسم را برای اشاره به وضعيتی به كار میبرد كه در آن سلطه يا
اقتدار مطلق به حداكثر ميزان خود میرسد .معمولً ويژگيهای «ساختاری» باعث میشود تا رهبر موقعي
ت
شخصیاش را در درون رژيم تحكيم بخشد .مثل كنترل اختيارات دولتی كه از نظر قانونی بسيار گستردهاند.
مثلً ،خودكامگی قانونی ،تضمينكنندة موقعيت رهبر در برابر شيوههای قانونیای است كه میتوانند موجبات
بركناری وی را فراهم آورند (در ايران رهبر اعضای شورای نگهبان را برمیگزيند ،اعضای شورای نگهبان
هم ،اعضای مجلس خبرگان رهبری را برمیگزينند .يعنی رهبر با واسطه كسانی را برمیگزيند كه قرار است
ناظر و عزلكنندة او باشند) .از سوی ديگر رهبر شخصی فرمانده كل نيروهای نظامی و انتظامی است .بدين
ترتيب تهديدی از سوی نظاميان احساس نمیكند.
نظام حاكم بر ايران ،نظام توتاليتر نيست ،بلكه نظام سلطانی است .لذا با توجه به اين امر و تمايز انواع
رژيمها از يكديگر ،بايد به اين پرسش پاسخ گفت :چگونه نوع خاصی از رژيم ،تسليم فرآيند دموكراتيزاسيون
شده است؟ روستو گذار به دموكراسی را به سه مرحله تقسيم كرده بود:
الف :منازع هی بلندمدت بين نيروهای سياسی مخالفی كه از قدرت برابری برخوردارند.
ب :مذاكره برای دستيابی به يك قرارداد سازش توسط رهبران نيروهای سياسی كه به نهادينه كردن رويههای
دموكراتيك میانجامد و
ج :عادت كردن به رويههای دموكراتيك كه به تدريج باعث افزايش ميزان و گسترة اجماع میگردد.
توافقنامه سازش از يكسو به دنبال بازتعريف قواعد بازی سياسی است و از سوی ديگر ،مبتنی بر تعهدات و
ضمانتنامههای متقابلی است كه حافظ منافع حياتی طرفين قرارداد باشد .در قرارداد رهاسازی قدرت ،معمولً
رهبران نظامی به طرف مقابل تضمين میدهند كه حقوق فردی شهروندان اعاده و انتخابات آزاد برگزار شود.
در مقابل غير نظاميان به نظاميان تعهد میدهند كه درصدد مجازات زمامدارانی كه مرتكب تندرويهای
سركوبگرانه شدهاند ،برنيايند (اصل ببخش و فراموش نكن) و فرآيند دموكراسی را بدون خشونت و هرج و
مرج پيش برند .در واقع ديكتاتورهای نظامی و حزبی پس از فشار اجتماعی شديد ،بر سر ميز مذاكره حاضر
میشوند .گذار توافقی حاصل وضعيتی است كه از نظر قدرت سياسی طرفين كاملً برابر و متوازن باشند.
گذارهای توافقی در رژيمهای اقتدارگرا محصول اختلفات عمده تندروها (محافظهكاران) و ميانهروهای
(اصلحطلبان) درون رژيم از يكسو ،و ائتلف اصلحطلبان حاكم با دموكراتهای خارج از حاكميت جهت
كنار زدن تندروهای رژيم از سوی ديگر است .ولی فرآيند گذار در ديكتاتوريهای شخصی بسيار متفاوت است.
به گفتة هانتينگتون :رهبران ديكتاتوريهای شخصی در مقايسه با رهبران نظامی و تكحزبی احتمال كمتری
دارد كه قدرت را به صورت داوطلبانه واگذار كنند .به نظر اودانل ( )O'Donnellو فيليپ اشميتر (
،)Schmitterتنها راه تغيير رژيم و برقراری دموكراسی در ديكتاتوريهای سلطانی نظير رژيم پيشين
سوموزا در نيكاراگوئه« ،شورش مسلحانه غير نظامی» است .برای اينكه حاكمان شخصی نوعًا مايل به
واگذاری قدرت نيستند .گرايش كلی حاكمان شخصی ،امتناع از واگذاری قدرت است .لذا به نظر اشنايدر (
،)Snyderدر صورتی كه ارتش فاقد استقلل كافی برای از ميان برداشتن حاكم شخصی (نظامی يا
غيرنظامی) باشد ،آنگاه تنها راهحل برای سرنگونی وی شكلگيری يك جنبش انقلبی است.
رهبران شخصی نهتنها تمايلی به واگذاری قدرت ندارند ،بلكه قدرت را به طور مادامالعمر در اختيار گرفته و
به طور خودكامه از آن استفاده میكنند .مسألة گذار به دموكراسی در چنين شرايطی ،با گذار در رژيمهای
اقتدارگرای نظامی و حزبی تفاوتهای چشمگيری دارد .در اينجا همكاری با حاكم شخصی و مشروعيتبخشی
به فرمانروايی او هيچ كمكی به فرآيند دموكراسی نمیكند .برعكس ،فرآيند دموكراسی در اين شرايط از راه
عدم همكاری و مشروعيتزدايی تسهيل خواهد شد .بدين ترتيب آزادیخواهان بايد روشن نمايند كه رژيم ايران
به كداميك از انواع رژيمها تعلق دارد؟ و گذار آن نوع رژيم خاص به دموكراسی تابع چه فرآيندی است؟
جامعهشناسی سياسی ،فرآيند دموكراتيزاسيون انواع رژيمها را بر اساس تجربة بشری ،توصيف و تبيين كرده
است.
دوستان سازمان مجاهدين انقلب اسلمی و جبهة مشاركت اسلمی ،به دليل يك تحليل خاص ،با تحريم
انتخابات مخالفند و از شركت فعال در انتخابات دفاع میكنند .به گفتة نماينده سازمان« :در كشورهای در حال
توسعه ،گذار به دموكراسی زمانی ممكن میشود كه هيچيك از دست كم دو جناح سياسی در درون قدرت قادر
به حذف رقيب خود نباشد] . . .يعنی[ جامعه بايد به مرحلهای برسد كه نخبگان آن در درون حكومت (صرف
نظر از پايگاه اجتماعی يكسان يا متفاوت اما با ديدگاههای متمايز ايدئولوژيك) نتوانند يكديگر را حذف كنند .در
اين وضعيت يك جامعه وارد عصر دموكراسیخواهی خواهد شد»[ ]١٥به گفتة نمايندة مشاركت« :در
كشورهايی كه گذار دموكراسی در آنها با موفقيت صورت گرفته است . . .دموكراتهای حكومتی با رهبران
جنبشها معامله كردهاند و دموكراسی در حقيقت ،محصول نهايی اين معاملهها بوده است»]١٦[.
علوم اجتماعی تجربی ،مانند علوم متافيزيكی ،معرفتی پيشينی نيستند ،بلكه دانشهای پسينیاند .میتوان در
كنج عزلت نشست و دربارة وجود ماهيت يا جوهر و عرض فكر كرده و سخن گفت ،ولی در خصوص «گذار
به دموكراسی» ،بدون توجه به گذارهايی كه در سه يا چهار موج توسعه دموكراسی صورت گرفته است،
نمیتوان يك كلمه سخن گفت يا حُكمی صادر كرد.
نگاه پسينی به كشورهايی كه موج سوم را طی كردهاند ،سه سنخ گذار و سه نوع رژيم ديكتاتوری را نشان
میدهد .ديكتاتوریها سه نوعاند :ديكتاتوریهای نظامی ،ديكتاتوریهای حزبی و ديكتاتوریهای شخصی .سه
سنخ گذار از ديكتاتوری به دموكراسی اتفاق افتاده است.
الف :گذار تفويضی ( : )abdictated transitionديكتاتوری ضعيف از سر اجبار قدرت را به ديگران واگذار
میكند.
ب :گذار تحميلی ( : )dictated transitionدر گذار تحميلی ،رژيم ديكتاتوری در موضع قدرت قرار دارد ،با
اين حال تظاهرات گسترده مردمی رژيم را به فكر میاندازد تا آگاهانه فرايند دموكراتيزسيون ديكتهشده را
دنبال نمايد ٢٤ .رژيم نظامی بين سالهای ٩٥ــ ١٩٩٠از طريق برنامهريزی به دموكراسی رسيدند ولی
«پديده توافق نخبگان» بازتابی در آنها نداشت .برزيل ،تايوان ،تايلند و . . .مصاديق اين نوع گذارند.
ج :گذار توافقی يا قراردادی ( : )pactde transitionگذار توافقی دو خصوصيت مهم دارد .اولً رژيم حاكم
به دو بخش تندرو (محافظهكار) و ميانهرو (اصلحطلب) تقسيم میشود .ثانيًا مخالفان دموكرات رژيم كه
بيرون از حاكميت قرار دارند با قدرت از طريق تظاهرات گستردة مردمی ،اعتصابات و عدم همكاری ،بين
خود و رژيم موازنة قدرت برقرار مینمايند .اگر عمر منازعات طولنی شود و منازعات پرهزينه و بیفايده
باشد ،نخبگان به توافق بر سر جدیترين اختلفهايشان علقهمند میشوند .در نهايت از طريق مذاكرات
ميزگرد ،بين دموكراتهای خارج از رژيم و ميانهروهای حاكم ،گذار توافقی صورت میگيرد .مهمترين
مصداق اين نوع گذار ،گذار لهستان به دموكراسی در سال ١٩٨٩بود.
در فرايند مذاكره نخست ،قدرتمندترين و مجربترين رهبران مهمترين گروهها بايد محرمانه (يا علنی) و
سريعًا همكاری كنند تا به نوعی تفاهم دست يابند كه برای هر يك از طرفين قابل قبول باشد .سپس بايد
پيروانشان را به پذيرفتن نتايج عملی اين توافق متقاعد كنند .و سرانجام بايد ،با پيشه كردن رفتارهای
خويشتندارانه ،اطمينان خاطر دهند كه اين توافق و آداب سلوك سياسی حاصل از آن جزئی از فرهنگ نخبگان
است .استقرار نظام دموكراتيك در مقابل مصونيت از برخوردهای تلفیجويانه و مقابله به مثل است.
بدين ترتيب ،اولً تمام گذارها ،گذار توافقی (مذاكرات ميزگرد) نيست .ثانيًا گذار توافقی ،توافق بين دو جناح
رژيم حاكم نيست ،بلكه توافق بين جناح ميانهرو حاكم با مخالفان دموكرات رژيم است .ثالثاً انتخابات آزاد و
عادلنه توافقی برگزار میشود تا رژيم حاكم جای خود را به مخالفان دموكرات بسپارد ،نه آنكه يك بازی
نمايشی در زيرمجموعه قدرت اصلی صورت گيرد .رابعاً وضع در ديكتاتوریهای شخصی ،به كلی با
ديكتاتوریهای حزبی و نظامی متفاوت است.
اصلحطلبان حكومتی گمان میبرند تنها راه گذار به دموكراسی ،رفتن به درون حكومت ،تبديل حاكميت به
حاكميت دوگانه ،ايجاد موازنة قدرت بين دو طرف و توافق ضروری برای گذار به دموكراسی است .حتی اگر
چنين باشد ،میبايست يك جنبش قدرتمند اجتماعی دموكرات مخالف رژيم وجود داشته باشد كه از طريق
تظاهرات ،اعتصابات ،تحريم انتخابات و . . .رژيم را وادار به مصالحه و توافق نمايد (فشار از پايين و
چانهزنی از بال به تعبير سعيد حجاريان) .لذا بهتر است اصلحطلبانی كه میخواهند نقش ميانهروهای رژيم
را بازی كنند ،در انتخابات شركت و اگر محافظهكاران اجازه دادند ،حاكميت را دوگانه كنند .ولی به ديگران
اجازه دهند از طريق عدم همكاری ،تحريم و مشروعيتزدايی ،جنبش نيرومند دموكراسیخواهی را به وجود
آورند تا امكان توافق و مصالحه فراهم شود .بدون فشار از پايين ،چانهزنی در بال وجود نخواهد داشت]١٧[.
اما بايد توجه داشت كه رژيم ايران نه ديكتاتوری نظامی است نه ديكتاتوری حزبی (كه در آن يك حزب مسلط
باشد) .رژيم حاكم بر ايران ديكتاتوری شخصی است .فرايند گذار به دموكراسی در چنين نظامی ،با دو نوع
ديگر تفاوت دارد .اين نوع گذار معمولً از سوی جامعهشناسان ،نوع ضد شخصی گذار (anti-Personalist
)transition typeناميده میشود .اين نوع گذار معمولً مستلزم سرنگونی حاكمان شخصی است (ماركوس
در فيليپين ،چائوشسكو در رومانی ،استروراسز در پاراگوئه ،صدام در عراق) يا مستلزم مرگ ديكتاتور
شخصی است (فرانكو در اسپانيا) .برای نمونه ،در مصر اينك ديكتاتور شخصی حاكم است .مخالفان
دموكرات ،خواهان بركناری مبارك هستند .انتخابات آزاد ،عادلنه در رقابتی در مقابل مبارك و برای
بركناری اوست ،نه مشاركت در قدرت زير نظر او .ظاهراً مبارك حاضر به عقبنشينی و برگزاری انتخابات
با حضور چند كانديدا شده است .اما در ايران ،رهبری به هيچوجه حاضر به شركت تكنفری در انتخابات
نيست ،چه رسد به شركت در انتخاباتی كه چند كانديدای رقيب در مقابل او بايستند .روشن است كه او رأی
مردم را ندارد .برخی از حاكمان شخصی با برگزاری انتخابات تكنفره مدعی به دست آوردن بيش از ٩٠
درصد آرای مردم میشوند ،ولی در اينجا رهبری به هيچوجه حاضر به ريسك اخذ مشروعيت از طريق رأی
مردم نيست.
٧ـ انقلبيگری يا اصلحگری:
به باور برخی تحريم انتخابات ،عدم همكاری ،مشروعيتزدايی و برگزاری رفراندوم؛ اقداماتی ساختارشكن و
انقلبیاند و از اينرو با اصلحطلبی ناسازگارند .بايد توجه داشت كه از يك منظر میتوان انقلبی بود و از
منظری ديگر اصلحطلب .مهم تفكيك اين دو مقام از يكديگر است.
الف ـ اصلحطلبِ روشی :آدميان اهدافی دارند و برای رسيدن به آن اهداف ،روشها و وسايل خاصی را
برمیگزينند .فرض كنيم هدف ،تغيير ساختِ سياسی خودكامه و جايگزينی ساختِ سياسی دمكراتيكی كه آزادی
و حقوق بشر را به رسميت میشناسد باشد .برای رسيدن به اين هدفِ اخلقًا مطلوب ،از دو روش متفاوت
میتوان استفاده كرد :اصلحطلبانه و انقلبی.
ـ اصلحطلب روشی به كسی اطلق میشود كه از روشها و وسايل مسالمتآميز برای رسيدن به اهداف و
غايات بهره میبرد و اصلحات اجتماعی تدريجی ،موقتی ،تجربی و جزءگرايانه را تعقيب میكند.
ـ انقلبی روشی به كسی اطلق میشود كه از روشها و وسايل قهرآميز و خشونتبار برای رسيدن به اهداف
استفاده میكند و به دنبال تغييرات انفجاری و ناگهانی است .توسل به روشهای خونبار برای دستيابی به
اهداف اخلقًا نامجاز و مذموم است.
تمام آنچه تاكنون درباره انقلبها و پيامدهای منفی آنها گفته شده ،درخصوص انقلبهای كلسيك صادق
است كه به روشهای خشونتبار تغييرات كلگرايانه يا يوتوپيايی را دنبال میكردند .انقلب كلسيك يك قصه
تماماً تازه بود كه كل آن ،حتی كلماتش ،تازه و جديد بود .هدف انقلب تغيير كل ساختارهای سياسی ،اقتصادی،
فرهنگی ،اجتماعی و نظامی از طريق تغييرات سياسی بود .يعنی كليه مسائل به مسائل سياسی تقليل میيافت و
به روشهای سياسی بنيان جامعه موجود بايد زير و رو میشد تا همه مسائل يك جا حل و فصل شود.
اما در اواخر دهه هشتاد ،انقلبهای آرام بلوك شرق به وقوع پيوست و يخهای رژيمهای توتاليتر با تظاهراتِ
مردمِ شمع در دست ،ذوب شدند و عصر آزادی فرا رسيد .انقلب مخملی چكاسلواكی نماد انقلبهای بدون
خونريزی جديد است .پس از آن انقلب آرام مردم بلگراد عليه ميلوسويچ و بعد هم انقلب گلهای سرخ تفليس
عليه شواردنادزه به وقوع پيوست .پس از آن انقلب نارنجی در اوكراين و سپس انقلب زرد يا للهای در
قرقيزستان به وقوع پيوست.
دو تفاوت عمده اين انقلبها را از انقلبهای كلسيك متمايز میسازد .يكی آنكه خشونت و خونريزی و
انتقامگيري[ ]١٨در كار نبود و ديگر آنكه ،خلص شدن از شرّ خودكامگی و ايجاد آزادی ،هدف انقلبهای
جديد بود ،نه تغيير كلگرايانه برمبنای يك ايدئولوژی تمامتخواه ،كه كاری نشدنی (ناممكن) ،پرهزينه و
بیفايده است .انقلبهای مسالمتآميز ،معطوف به تأسيس آزادی و مردمسالری ،ممكن و مطلوباند و
نقدهايی كه بر انقلبهای كلسيك و پيامدهای آنها وارد است ،بر اين انقلبها وارد نيست .بهعنوان نمونه،
كارل پوپر كه با انقلبهای كلگرايانه كلسيك مخالف بود ،از انقلبهای آرام بلوك شرق حمايت و دفاع
میكرد]١٩[.
شايد گفته شود انقلب دو طرف دارد :رژيم حاكم و مردم مخالف آن .انقلبهای مسالمتآميز جديد از آن رو
به وقوع نپيوست كه مردم به روشهای مسالمتآميز توسل جستند ،بلكه از آن مهمتر ،رژيمهای حاكم از خود
خويشتنداری نشان داده و از قوه قهريه برای سركوب مردم استفاده نكردند .ولی در ايران رهبری نظام اراده
و توان و قصد استفاده از ابزار سركوب را دارد و لذا هر گونه تظاهرات گسترده مسالمتآميز مردمی ،توسط
رژيم به خاك و خون كشيده خواهد شد.
اين مدعا مبتنی بر دو پيشفرض مهم بل دليل است .مطابق پيشفرض اول ،رژيم حاكم توان سركوب گسترده
را دارد و شرايط جديد بينالمللی و داخلی اجازه و امكان سركوب را به آنها میدهد .مطابق پيشفرض دوم،
نظام حاكم بر ايران بدتر از نظامهای حاكم بر بلوك شرق سابق ،يوگسلوی و گرجستان است و حاكمان اين
نظام از حاكمان بلوك شرق سابق و ميلوسويچ خودكامهتر و سركوبگرترند]٢٠[.
اگر نظام حاكم آنقدر اصلحناپذير است كه حتی تظاهرات مسالمتآميز مخالفان را تحمل نمیكند و آن را به
خاك و خون میكشاند ،تا مخالفان نتوانند نظراتشان را بيان دارند و رفته رفته همگان را با خود همراه نمايند؛
در آن صورت تكليف قضيه حتی از نظر فرد ليبرالی چون كارل پوپر هم روشن است:
«چنين نيست كه من در همه احوال و در كليه شرايط ،مخالف انقلب خشونتبار باشم .من هم مانند برخی از
روشنفكران مسيحی قرون وسطی و دوران رنسانس كه كشتن حاكمان جبار را جايز میدانستند ،بر اين باورم
كه واقعًا ممكن است در يك حكومت جابر و زورگو چارهای جز اين نباشد و در چنين احوال ،انقلب
خشونتبار را بايد موجه شمرد .ولی همچنين معتقدم كه يگانه هدف هر انقلبی از اين قسم بايد تأسيس
دموكراسی باشد ...به سخن ديگر ،خشونتگری فقط تحت حكومتهای جابر و زورگو موجه است كه
اصلحات بدون خشونتگری را غيرممكن میسازند و يگانه هدف آن بايد ايجاد شرايطی باشد كه اصلحات
مسالمتآميز در آن ممكن شود]٢١[».
با توجه به آنچه ذكر آن رفت ،دموكراتها از روشهای مسالمتآميز (تحريم انتخابات ،برگزاری رفراندوم)
جهت تأسيس جمهوری تمامعيار دفاع مینمايند و معتقد به استفاده از خشونت برای رسيدن به مقصود نيستند.
منتها چون اقتدارگرايان زير بار رفراندوم نمیروند ،نافرمانی مدنی كه روشی مسالمتآميز است برای اين
غايت پيشنهاد میگردد .پس از پيروزی ،بايد اصل «ببخش و فراموش نكن» مبنای كار كميتههای حقيقتياب
قرار گيرد .چرا كه دموكراسی با انتقامگيری تثبيت و تحكيم نخواهد شد ]٢٢[.مردم ايران زمين اينك بسيار
بيش از سال ١٣٥٧میدانند .انقلب ٥٧عليه مدرنيته بود ،اما جنبش كنونی مدرن و دمكراتيك است .نبرد
برای آزادی و دموكراسی مشروع و مطلوب است اما فدا كردن آدميان در پای ايدئولوژیهای ناكجاآبادی و
ك آدميان نظامهای اقتدارگرا كه دستاوردی جز رعب و وحشت و خشونت ندارند ،ناروا و نامشروع است .تك ت ِ
با پوست و گوشت و خون و استخوان ،غايت با لذاتاند و كوشش و مبارزه جهت فراهم كردن شرايطی آزاد و
دموكراتيك تا آدميان از طريق انتخابگری به غايات مطلوبشان دست يابند؛ اخلقاً مجاز و بلكه واجب است.
ب ـ انقلبی در طرد آئينها :نظريهها و مدلها و ايدئولوژیها ،برای حلِ مسائل نظری و رفع مشكلت عملی
ل مسائل نظری يا رفع مشكلت عملی باشد ،اما از پس ابداع و ساخته میشوند .اگر نظريه يا آئينی مدعی ح ِ
حل و رفع آنها برنيايد ،دو كار میتوان كرد .يكی آنكه جهان و جامعه و آدميان را آنقدر تغيير دهيم تا مصداق
نظريه و آئين شوند ،و ديگر آنكه نظريه و آئين را كنار بگذاريم .نظريه و آئين در خدمت آدمی است و ساخته و
ابداع شده تا مسائل را حل نمايد ،نه اينكه آدمی خادم نظريه و آئين باشد و موظف باشد جان خود را فدای آئين
بنمايد.
روششناسی پوپر ،كه مقبول نوشتار حاضر است ،مبتنی بر «بهرهگيری انقلبی از فراگرد آزمون و حذف
خطا از طريق نقادی» است« ]٢٣[.بدينسان ما میتوانيم از دست نظريهای كه با نتايج تجربی به خوبی
مطابقت ندارد خلص شويم ،پيش از آنكه قبول و پذيرش نظريه سبب شود كه شانس بقای خود را از دست
بدهيم .از رهگذر نقد كردن نظريههای خود میتوانيم كاری كنيم كه نظريهها فدای ما شوند و به عوض ما از
بين بروند .اين امر البته حائز نهايت اهميت است»]٢٤[.
ل مسائل آدميان و رفع مشكلت عملی آنها طرد انقلبی نظريهها ،آئينها و مكاتبی كه در عمل موفق به ح ِ
نمیشوند ،بجای حذف خشونتآميز آدميان ،عين عقلنيت است .پيشرفت عقلنيت در گرو سرنگون شدن قابل
تحسينترين و زيباترين نظريهها و آئينهاست« :به اين نحو به يك امكان اساسی دست میيابيم :میتوانيم
آزمونها ،و فرضيههای موقت خود را از طريق بحث عقلنی به نحو نقادانه حذف كنيم ،بیآنكه خود را حذف
نماييم .اين نكته به واقع غرض بحث عقلنی نقادانه است ...اگر روش بحث عقلنی نقادانه تثبيت بشود ،اين
امر كاربرد خشونت را از ياد میبرد :زيرا خردِ نقاد تنها بديلی است كه تاكنون برای خشونت يافت شده است.
اين وظيفة روشن همه متفكران است كه برای اين انقلب تلش كنند .برای جايگزين كردن كاركرد حذفی
نقادی عقلنی به جای كاركرد حذفی خشونت]٢٥[».
نزديك شدن به حقيقت از طريق اقدام شجاعانه و نبوغآميز در نقادی انقلبی نظريههای قديمی و اقدام شجاعانه
و نبوغآميز در ابداع خلقانه نظريههای جديد است« :اين نكته تنها در مورد علم تجربی صادق نيست ،بلكه در
همه حوزههای ]معرفتی[ چنين است»]٢٦[.
از نظر پوپر پيشرفتهترين صورت فكری عقلنيت عبارت است از آمادگی برای بحث درباره باورهای خود به
نحو نقادانه ،تصحيح آنها در پرتو بحث نقادانه با ديگران و حذف انقلبی باورهايی كه قادر به حل مسائل
نيستند]٢٧[.
انقلبی بودن در اين معنا پيامدهای مختلفی در عرصه سياسی دارد كه بايد بدانها توجه شود.
در اين سطح ما با دو مساله ،كه يكی نظری و ديگری عملی است ،روبرو هستيم:
ـ مساله نظری :آيا نظام جمهوری اسلمی اصلحپذير است يا اصلحناپذير؟ (اگر مقصود از اصلحات،
تحول نظام سياسی مستقر به يك نظام سياسی مردمسالر (دموكراتيك) باشد) .نظام اصلحناپذير را بايد كنار
نهاد.
ـ مساله عملی :روشهای گذار از نظام مستقر به نظام دمكراتيك كدامند؟ (تاكتيكها و استراتژی كه ما را به
هدف میرسانند).
نظريهها و مدلهايی كه تاكنون از سوی اصلحطلبان جهت حل مساله خودكامگی و گذار به ساخت سياسی
دموكراتيك ارائه شده ،از عهده حل مساله برنيامدهاند و لذا تجديد نظر و ابداع مدلهای جديد ضروری است.
بحث تحريم انتخابات ،عدم همكاری ،نافرمانی مدنی و مشروعيت زدايی؛ در اين چارچوب مطرح شده است.
. ٨نافرمانی مدنی:
برخی بر اين باورند كه غلبه گفتمان دموكراسی و اصلحطلبی در ايران جايی برای رويكرد انقلبی باقی
نمیگذارد ،لذا«:همين محذورات است كه آنان را واداشته ناشيانه از مشی «نافرمانی مدنی» كه ويژه جنبشهای
اجتماعی پس از دموكراسی در غرب است ،دفاع كنند».
گزاره كلی «نافرمانی مدنی ويژه جنبشهای اجتماعی پس از دموكراسی در غرب است» ،حداقل با نمونههای
نهضت گاندی در هند دوران استعمار انگليس و جنبش نلسون ماندل در افريقای جنوبی رژيم آپارتايد ،ابطال
میشود .در هر دو كشور ،در دوران ماقبل دموكراسی ،گاندی و ماندل برای مبارزه از روش نافرمانی مدنی
سود جستند .از نظر تبارشناسی ،يكی از مهمترين تبارهای نافرمانی مدنی به مبارزه منفی و تز عدم خشونت
گاندی بازمیگردد.
باورهای بنيادی هندويی ،گاندی را به نافرمانی مدنی سوق میداد .مطابق باور نخست ،هر يك از ما در
ژرفنای طبيعت خود با آتمن كل ( ) Atmanيكی هستيم،كه در عمق وجود ما ،در ميان همه ما مشترك است،
اگر چه در اين حيات در ابدان و آگاهیهای متفاوت بیشمار تقسيم شده است .خدا موجودی متشخص نمیباشد،
بلكه در بطن همه اشيا وجود دارد « خدا بدون صورت است » اما چون ما شخص هستيم ،به آن وجود
بیصورت تشخص میبخشيم .گاندی از اين باور ،وحدت ذاتی انسان و به طريق اولی وحدت همه جلوههای
حيات را استنتاج مینمود .مفهوم سياسی وحدت حيات برای گاندی اين بود كه هيچ كس نمیتواند كاملً بيگانه
و به طور جبرانناپذيری دشمن باشد.
مطابق باور دوم ،عنصری الهی در هر يك از ما وجود دارد( .آتمن atmanهمان برهمن Brahmanاست).
او از تز «حضور خداوند در هر انسانی» ،نتيجه میگرفت «من حتی در مخالفان خود نشانهای از وجود
ل و در نهايت يك دشمن باشد زيرا هيچ يك بدون آن بارقه خداوند میبينم» .از اينرو ،هيچ كس نمیتواند كام ً
الهی در درون خود نيستند.
باور سوم ،آهيمسا ،يعنی خودداری از قتل و كشتن ،و بهطور عامتر عدم خشونت است .آهيمسا آشكارا با اين
باور ربط دارد كه همه جلوههای حيات يكی هستند و اينكه عنصری الهی در هر شخصی وجود دارد .نتيجه
میگيريم كه در آسيب رساندن به ديگران ما به كلی آسيب میرسانيم كه خود ما جزيی از آن هستيم ،و به
حقيقت غايی يا واقعيت مطلق آسيب میرسانيم كه ما آن را خدا میناميم .آهيمسا در عمل به اين معناست كه در
هنگامه ظلم و بیعدالتی و خودكامگی ،راه درست برخورد با خودكامگان ،شورش خشونتآميز نيست بلكه
توسل به سرشت درونی آنها با استدلل عقلی همراه با نافرمانی مدنی از قوانين ناعادلنه است ،حتی هنگامی
كه نافرمانی مدنی برای قانونشكن رنج ،خشونت و حبس در پی داشته باشد .آمادگی برای تحمل رنج به خاطر
عدالت ،كه انسانيت مشترك هم ستمگر و هم ستمديده را به داوری میخواند ،آن نيروی اخلقیای است كه
گاندی برای آن كلمه ساتياگراها ،يا نيروی حقيقت را وضع نمود .آمادگی برای تحمل رنج و آلم جزء مهمی از
سياست عدم خشونت و نافرمانی است .گاندی میگفت« :من میدانم كه برای ٩٠درصد مردم هند ،عدم
خشونت به معنای نافرمانی مدنی است و نه هيچ چيز ديگر» .سرپيچی آگاهانه از قوانين ناعادلنه ،گوهر تز
عدم خشونت گاندی بود.
نخستين نافرمانی مدنی در ١٩٢٠پيش آمد .دومين جنبش نافرمانی مدنی در اوايل دهه ١٩٣٠تأثير بيشتری
داشت .اين جنبش انگليسيها را به حيرت انداخت ،چون ميليونها تن كه از قوانين انگلستان سر پيچيده بودند،
ضرب و شتم را تحمل كردند و به زندان رفتند .گاندی استدلل میكرد كه راه مبارزه با حاكميت انگلستان در
هند خشونت نيست .برتری نيروی نظامی قدرت استعماری هميشه میتواند بر اقدامات خشن مخالفان غلبه كند،
حال آن كه حاكميت استعماری اگر عليه مردمی زور به كار برد كه ،در عين اعتراض ،از خود واكنش خشن
نشان نمیدهند ،ممكن نيست ديری بپايد .عدم خشونت ،با تبديل كردن روش استفاده از زور به چيزی اخلقاً
نفرتانگيز ،حاكمان را درمانده میكند .از اينرو ،انگليسيها نمیبايست كشته شوند؛ میبايست از لحاظ سياسی
شكست بخورند .مقاومت غير خشونتآميز در برابر قوانين ناعادلنه ــ نافرمانی مدنی ــ انگليسيها را مهار
میكند و از مردم هند ملّتی قدرتمند میسازد.
ماندل و كنگره ملی افريقا ،نافرمانی مدنی را از گاندی فرا گرفتند و بدان عمل كردند .ماندل مینويسد« :ما
گفتيم رهبران كنگره ملی افريقا بايد سرانجام قوانين را نقض كنند و اگر لزم شد در راه عقايد خود مثل گاندی
به زندان بروند»« ]٢٨[.والتر سيسولو برای نخستين بار ايده انجام عمليات ملی نافرمانی و سرپيچی از قوانين
را نزد گروه كوچكی از ما مطرح كرد .او طرحی را ارائه داد كه طبق آن افراد داوطلب از تمامی گروهها
عمداً با تخلف از قوانين خاص ،خود را به زندان میاندازد» ]٢٩[.كنفرانس كنگره ملی افريقا قطعنامهای را
از تصويب گذراند كه در آن از دولت خواسته شده بود «قانون سركوبی كمونيسم»« ،قانون اسكان گروهی»،
ن تعيين مقامات بانتو»« ،قانون تردد» و قوانين مربوط به«قانون نمايندگی جداگانه رایدهندگان»« ،قانو
مالكيت احشام را تا ٢٩فوريه ١٩٥٢لغو كند .شورای برنامهريزی اعلم كرد كنگره ملی افريقا در روز ٢٦
آوريل ١٩٥٢تظاهراتی برپا میكند كه مقدمه عمليات تخلف از قوانين غيرعادلنه خواهد بود»« ]٣٠[.در
اولين روز عمليات تخلف از قوانين غيرعادلنه بيش از ٢٥٠داوطلب در گوشه و كنار كشور اين گونه قوانين
را زير پا گذاشتند و زندانی شدند .اين ،سرآغازی خجسته بود .سربازان ما منظم و مرتب و برخوردار از
اعتماد به نفس طی چند ماه بعدی ٨٥٠٠نفر در يك عمليات شركت كردند و افرادی از تمامی اقشار :پزشكان،
كارگران كارخانه ،وكل ،معلمان ،دانشجويان و دانشآموزان ،كشيشان و غيره از قوانين سرپيچی كرده و به
زندان رفتند .آنها اين سرود را میخواندند «آهای آماندا درهای زندان را باز كن .ما میخواهيم وارد شويم»[.
« ]٣١قبلً زندان رفتن نوعی ننگ بود اما اين طرز برخورد اكنون تغيير يافته بود و اين دستاوردی بزرگ
بود .زيرا ترس از زندان مانعی بزرگ در راه مبارزات آزاديبخش است .از زمان اجرای عمليات تخلف از
قانون به بعد ،زندان رفتن به نشان افتخاری برای افريقاييها تبديل شد»[]٣٢
بدين ترتيب نافرمانی مدنی ،نه روشی انقلبی است ،نه به جوامع پسادموكراسی تعلق دارد .آری ،خشونت خط
قرمز دموكراتهای جمهوريخواه است .آنها هيچگاه به خشونت توسل نخواهند جُست .اما نهايت عدم همكاری،
نافرمانی مدنی است ،نه خشونتورزی .نافرمانی مدنی ،نقض آگاهانه و عامدانه قوانين ظالمانه و ناحق است.
فرد با نقض قانون ،آگاهانه مجازات (هزينه) را میپذيرد .ناديده گرفتن عملی قوانين غير عادلنه و تحمل
مجازات ،راهی است كه فرآيند دموكراتيزاسيون را تسهيل و تحكيم میكند.
هزينه نافرمانی مدنی به دو امر بستگی دارد .اول ،قانون خاصی كه نقض میشود .دوم ،گسترة افرادی كه
قانون را نقض میكنند .در دو نمونة زير ،اولً هزينه قانونشكنی پائين است .ثانيًا به دليل گستردگی نقض،
نظام در مقابل مردم عقبنشينی كرده است.
مطابق تبصرة ماده ٦٣٨قانون مجازات اسلمی« :زنانی كه بدون حجاب شرعی در معابر و انظار عمومی
ظاهر شوند به حبس از ده روز تا دو ماه و يا از پنجاه هزار تا پانصد هزار ريال جزای نقدی محكوم خواهند
شد ».مجازات ناچيز بدحجابی از يك سو ،و گسترش آن از سوی ديگر باعث شد تا نظام اين مساله را ناديده
گرفته و با آن مدارا كند]٣٣[.
مطابق ماده ٩قانون ممنوعيت بكارگيری تجهيزات دريافت از ماهواره (مصوب « :)٢٣/١١/٧٣استفاده
كنندگان از تجهيزات دريافت از ماهواره علوه بر ضبط و مصادره اموال مكشوفه به مجازات نقدی از يك
ميليون تا سه ميليون ريال محكوم میگردند» .در اين خصوص هم هزينه اندك نقض قانون از يك سو و جاذبه
برنامههای ماهوارهای از سوی ديگر باعث گسترش نقض قانون شده و رژيم مجبور به قبول اين امر گرديده
است .در زمانی كه ويدئو ممنوع بود ،مردم با نقض گستردة قانون ،رژيم را مجبور به عقبنشينی كردند.
كوشش كنونی رژيم برای وضع ممنوعيتهای قانونی به منظور عدم استفاده از اينترنت ،با نقض گسترده
خواست رژيم توسط مردم ،در نهايت چارهای جز عقبنشينی برای رژيم باقی نمیگذارد.
موارد ياد شده نشان میدهد كه نافرمانی مدنی به هيچ وجه عملی خشونتآميز و انقلبی نيست و به شرط
گستردگی آن ،بسيار مؤثر و نتيجه بخش است .دموكراسيها ،نافرمانی مدنی را از ماقبل دموكراسيها آموختند،
نه آنكه جوامع غير دموكراتيكآنرا از جوامع دموكراتيك وام گرفته باشند .عدم توجه فعالن سياسی ـ
دانشجويی و روشنفكران به احضارهای قوة قضائيه ،به دليل آنكه آن قوه مستقل و بیطرف نيست و دادگاههای
سياسی فرمايشی است ،مصداقی از نافرمانی مدنی است كه میتواند عدم مشروعيت رويههای سياسی را برمل
كند .مادة ٥٠٠قانون مجازات اسلمی يكی از قوانين غيرعادلنه و ناحقی است كه بايد نقض شود .مطابق مادة
٥٠٠قانون مجازات اسلمی« :هر كس عليه نظام جمهوری ايران يا به نفع گروهها و سازمانهای مخالف نظام
به هر نحو فعاليت تبليغی نمايد به حبس از سه ماه تا يك سال محكوم خواهد شد» .مطابق اعلمية جهانی حقوق
بشر ،انتخاب نظام سياسی يا مخالفت با نظام سياسی ،حق كلية ابناء بشر است .هر فردی حق دارد نظام
مطلوب خود را برگزيند و اگر نظام سياسی مستقر را نپسنديد ،به طور علنی با آن مخالفت كند و از اين راه با
جلب ديگران و به روشهای مسالمتآميز نظام مطلوب خود را تأسيس كند .مگر آيتال خمينی همين كار را در
سخنرانی بهشت زهرا در ١٢بهمن ١٣٥٧انجام نداد و آنرا برای آيندگان تئوريزه نكرد؟ اين قانون ناحق و
ناعادلنه است و زمامداران كشور میخواهند به هر نحو ممكن مردم را از حق بشریشان محروم نمايند .لذا
شهروندان میبايست با نقض قانون ،به طور علنی به مخالفت با رژيم برخيزند و بگويند چرا اين نظام را
نمیخواهند و نظام مطلوبشان دارای چه اوصافی است .نافرمانی مدنی در اين زمينه ،هزينة زيادی ندارد :سه
ماه تا يك سال حبس .ولی اگر نقض قانون گسترده شود ،رژيم نخواهد توانست افراد بسياری را به دليل مخالفت
با نظام جمهوری اسلمی راهی زندان كند.
به نظر ساموئل هانتينگتون توسعه دموكراسی سه موج داشته است .به نظر فيليپ اشميتر توسعه دموكراسی
چهار موج بسيار فشرده داشته است .موج سوم (يا چهارم دموكراسی) در ٢٥آوريل ١٩٧٤در پرتغال با
ل بدون خونريزی آغاز شد .دامنه موج چهارم از نظر جهانی بيشتر از موجهای قبلی بوده كودتای نظامی عم ً
است .اين موج ،در كشورهای بيشتری تأثير گذاشت و از حيث تأثير منطقهايش از موجهای پيشين بسيار
فراگيرتر بود .كشورهايی كه تاكنون گرفتار موج چهارم شدهاند بسيار كمتر از كشورهای گذشته گرفتار
بازگشت به رژيمهای خودكامه و استبدادی شدهاند .موج سوم (يا چهارم) دموكراسی چگونه تبيين شده است؟
صريحترين فرضيه اين است كه امواج توسعة دموكراسی بر اثر فرآيندهای پخش و اشاعه به وجود میآيند.
نمونة موفق گذار يك كشور ،آن را به عنوان الگويی برای تقليد ديگر كشورها تثبيت و تعيين میكند؛ همين كه
منطقهای كاملً با رژيمهای سياسی دموكراتيك اشباع شود ،فشار اوج خواهد گرفت و كشورهای استبدادی
باقيمانده را وادار به سازگاری خود با هنجار نوبنياد خواهد كرد .توسعه نظامهای ارتباطی فراملی اين اطمينان
بيش از حد را فراهم آوردهاند كه سازوكار (مكانيسم)های پخش و اشاعه كارسازند .كشورهايی كه ديرتر به
اين موج میپيوندند هر روز بيشتر تحت تأثير كشورهايی قرار میگيرند كه در اين مسير جلوتر از آنها
بودهاند .ديرآمدگان میتوانند روشها و ارزشهای پيشگامان خود را در پيش گيرند بیآنكه ناگزير شوند برخی
از هزينههای كشف و شروع كار را بپردازند.
دموكراتهای ايرانی نبايد صرفًا تمام نگاه خود را به عوامل ساختاری معطوف نمايند .تئوری اشاعه ،تصوير
ديگری را در مقابل ديدگان ما میگشايد .تحولت اخير جمهوریهای آسيای ميانه مؤيد اين فرضيهاند .كما
اينكه حكمرانان خاورميانه به طور زنجيرهای مجبور شدهاند «اصلح از بال و كنترلشده» را در پيش گيرند تا
گرفتار موج انقلبهای صورتی نشوند.
برخی بر اين باورند كه اقداماتی چون تحريم ،اعتصاب غذا ،رفراندوم و ...را نبايد بی جهت سوزاند .بايد آنها
را برای روز مبادا نگاه داشت .اما بايد توجه داشت كه اگر هيچگاه اعتصاب غذايی صورت نگيرد و فقط به
صرف تهديد اكتفا شود ،نتيجهای عايد نخواهد شد .اگر هيچ انتخاباتی (البته غير عادلنه) تحريم نشود و به اميد
اينكه در فرصتی مناسب از اين حربه استفاده شود ،در انتخابات شركت شود ،سلح تحريم هيچ فايدهای نخواهد
داشت .كسی كه فوتبال بازی نكند ،فوتبال را ياد نخواهد گرفت .هر ورزشی با تمرين و تكرار به مهارت تبديل
میشود .اگر مردم كشوری هيچگاه فوتبال آمريكايی بازی نكنند ،هيچگاه آن را فرا نخواهند گرفت.
گذار به دموكراسی مثل بازی شطرنجی است كه در يك سوی آن ديكتاتورها و در سوی ديگر دموكراتها
نشستهاند .بايد وارد بازی شد و از تمام مهرهها جهت كيش و مات حريف استفاده كرد .اعتصاب غذا ،تحريم
انتخابات ،برگزاری تجمعات اعتراض آميز ،عدم همكاری و ...تاكتيكهايی برای رسيدن به اهدافاند ،نه اينكه
هيچگاه از آنها استفاده نشود.
تحريم انتخابات در شرايط فعلی عملی ضروری است .تحريم هيچ هزينهای برای مردم تحريمكننده ندارد،
چون هيچ قانونی همه مردم را ملزم به شركت در انتخابات نمیكند تا در اثر عدم شركت قانونی نقض شود و
مجازات در پی داشته باشد .تعداد كسانی كه به طور قطع انتخابات را تحريم میكنند (ميليون %٣٠ = ١٥
حداقل) آنقدر بالست كه به طور مطلق امكان تلفی منتفی است .در حاليكه اگر نيمی از مردم در انتخابات
شركت نكنند ،اين رقم به ٢٤ميليون تن خواهد رسيد .برای آنكه تحريم مؤثر و كارا باشد ،بايد چهرههای
شاخص سياسی ـ فرهنگی ـ اجتماعی سراسر كشور طی يك اطلعيه رسماً مردم را به تحريم انتخابات فرا
بخوانند.
اگر يك هزار تن از نخبگان سراسر كشور چنان اطلعيهای را امضا كنند ،نفس يك اطلعيه مدلل ،عين عدم
همكاری و مشروعيتزداست .علوه بر آن ،امضا كنندگان میتوانند از طريق انتخاباتی دمكراتيك ،شورايی از
ميان خود برگزينند تا گامهای بعدی را برنامهريزی كرده و به عنوان تشكل جبههيی دموكراتها عمل نمايد .از
اين راه میتوان اميدوار شد كه جنبش دموكراسی خواهی بتواند به طور دمكراتيك برای خود رهبری ايجاد
نمايد .اگر نافرمانی مدنی به رهبری و برنامهريزی احتياج دارد ،بايد به دنبال ايجاد تشكل و رهبری رفت ،نه
آنكه به بهانه عدم وجود رهبری ،مبارزات آزاديخواهانه را تعطيل كرد .اين اقدامات زمينه ظهور تشكيلت
رهبری جنبش جمهوری خواهی را فراهم میآورد .تحريم انتخابات فرصتی فراهم میآورد تا دموكراتهای
جمهوريخواه از طريق بيانيه جمع شوند و سپس از طريق انتخابات دموكراتيك شورای رهبری برای خود
برگزينند .حداقلهايی كه جمع میتواند بر سر آنها توافق نمايد به صورت پيشنويس تهيه و در اختيار كليه
امضاكنندگان قرار گيرد تا پس از اصلح به صورت دستور كار منتشر شود .جمعآوری يكهزار امضا برای
بيانية تحريم شايد فراتر از امكانات دموكراتهای جمهوریخواه باشد .ولی بايد خيز برداشت .برای رسيدن به
هدف ،بايد در مسير آن گام برداشت .مهم صدور اطلعية تحريمی است كه چهرههای شاخص آزادیخواه زير
آنرا امضا كنند .راه ناهموار آزادی با تلش و كوشش گشوده خواهد شد .آزادی رايگان نيستFreedom is .
not free
--------------
[ .]١به گمان برخی دموكراسی تنها در جوامعی استقرار و دوام يافته است كه مردم آن دموكرات بوده و
«تحمل ديگری» را داشتهاند .در جامعه ما دموكراسی هيچگاه استقرار نيافت برای اينكه روشنفكران به اين
نكته عنايت نكردند كه مردم ما دموكرات نيستند و ما تحمل ديگری را نداريم .به تعبير ديگر ،تساهل يا
رواداری (تحمل ديگری ،تمايل به پذيرفتن اظهار نظرهای مخالف) و اعتماد ،دو ارزش فرهنگی هستند كه
نقشی اساسی در دموكراسی پايدار دارند .اعتماد به معنای توانايی اعتماد كردن به ديگران است.
[ .]٢يكی ديگر میگويد« :انسانها موجوداتی هستند كه مثل حيوانات مهمترين وصفشان لذتطلبی و
خواهشگری است و عقل آنها ابزاری است كه اين خواهشها را با نتيجه بيشتر و هزينه كمتر تأمين كند» .عدم
درك اين نوع انسانشناسی ،باعث «بسياری از تكاپوهای غالباً پرهزينه و كمفايده سياسی در طول دو ،سه قرن
گذشته بوده است ...چيزی كه بحرانهای بسيار به بار آورد و نتايج منفی فراوانی داشت».
[ .]٣به همين دليل شورای نگهبان از شمارش رايانهای انتخابات ممانعت به عمل میآورد .شمارش دستی،
توسط خوديها ،ابزار مطمئنی است برای تضمين پيروزی يا بال بردن آراء محافظهكاران.
[ .]٤مهدی كروبی میگويد« :برنامه بنده كاملً مشخص است ،پياده كردن سياستها و چشمانداز بيستساله و
برنامه چهارم وظيفه من است» (ايران ،١٧/٢/١٣٨٤ ،ص .)٨
[ .]٥به گفته وزير اطلعات جمهوری اسلمی« :ما خواسته يا ناخواسته از ابتدای انقلب انتخابات را به
موضوعی حيثيتی و در واقع تبديل به نوعی رفراندوم كردهايم ...ما تبليغ كردهايم كه همه چيز به انتخابات گره
خورده و اين را هم مردم و هم دشمنان ما پذيرفتهاند ،حال كه اينگونه شده بايد انتخابات را در بهترين شرايط
برگزار كنيم تا هم دولت بتواند با قدرت مسئوليت اجرايی را در بر گيرد و هم جمهوری اسلمی از مشاركت
حداكثری مردم قوت و قدرت بيشتری بگيرد» (حمايت ،١٨/٢/١٣٨٤ ،ص .)٢
جمهوری اسلمی برای مشروعيت خود آنقدر به آرای اين انتخابات احتياج دارد كه وزير اطلعات دولت
اصلحطلبش ،تحريم انتخابات را چندی پيش «براندازی» خواند و اينك آن را معيار مسلمانی و نامسلمانی
اعلم مینمايد .تحريمكننده نه تنها «غير خودی» است ،بلكه «نامسلمان» است« :به حضور حداكثری تن دهيم،
حتی اگر شكست بخوريم و اين گونه ما مسلمان هستيم .اگر كسی اين احساس را نداشته باشد بايد در مسلمانی
او شك كرد ،كسی كه شكست جمهوری اسلمی را به قيمت پيروزی حزب خود بخواهد مسلمان نيست»
(همشهری ،١٨/٢/١٣٨٤ ،ص .)٢٦
حتماً پيامبر گرامی اسلم میبايست از وزير اطلعات جمهوری اسلمی میآموخت و به عنوان مؤسس دين
اسلم ،شركت در نُهمين دورة انتخابات رياست جمهوری را ملك مسلمانی قرار میداد .مراجع تقليد هم از اين
پس بايد در رسالههای عمليه خود اين معيار را درج نمايند.
نكتة جالبتر اينكه به نظر يونسی حداكثر %٥٠مردم در انتخابات شركت خواهند كرد .بدين ترتيب %٥٠بقية
مردم ،مسلمان نيستند.
[ .]٦آراء باطله جزو آراء اصلحطلبان محاسبه شده است.
[ .]٧ادعای حمايت صد درصدی مردم از پرزيدنت سكوتوره ،يا ادعای حضور صد درصدی مردم و رأی
«آری» آنها در انتخابات پارلمانی در كرة شمالی ،دو نمونه از اين ترفند است.
[ .]٨به گفته وزير اطلعات جمهوری اسلمی ،حكومتی كه در افغانستان و عراق حاكم شد ،در جهت منافع
ملی ايران است و سير تحولت اين دو كشور به نفع جمهوری اسلمی است .به گفته يونسی« :در انتخابات
عراق ...چيزی اتفاق افتاد كه باب ميل آنها (آمريكا) نبود ...آنچه در عراق اتفاق افتاده به نفع جمهوری
اسلمی ايران است» (شرق)٣٠/١/٨٤ ،
[ .]٩روزنامه حمايت ،٢٥/١/٨٤ ،ص .٣
[ .]١٠بحث بر سر اين نيست كه نظام فعلی عراق يك نظام دموكراتيك است و يا به سرعت و از طريق اشغال
نظامی میتوان دموكراسی بنا كرد .بلكه بحث بر سر آن است كه آيا طرحی برای تجزيه ايران وجود دارد يا
نه .بسيار روشن است كه دموكراسی را نمیتوان به انتخابات رقابتی آزاد و عادلنه تحويل كرد .هر گونه
قصور و ناتوانی در حفظ حقوق بشر ادعاهای دموكراتيك بودن يك نظام را تضعيف میكند .دموكراسی ــ يعنی
نظامی مبتنی بر حاكميت اكثريت از طريق انتخابات آزاد ،كه با تفكيك قوا ،حاكميت قانون ،و حمايتهای قانونی
از آزاديهای فردی وضعی متعادل میيابد ــ تنها چارچوب رسمی مطمئن را برای تضمين حقوق بشر در جهان
معاصر به كشورها عرضه میدارد .دموكراسی يعنی مردم حق دارند قانون اساسی جديد خود را شكل دهند يا
ط همگانی و بر شكلگيری آن تأثير بگذارند .مردم حق دارند قانون اساسی خود را ،پس از بحثهای مبسو ِ
احتمالً جرح و تعديل پيشنويس اوليه ،تصويب كنند .مردم حق دارند كه دربارة تغيير يا اصلح قانون اساسی
طرف مشورت قرار گيرند .اين فرآيندها بايد در عراق شكل گيرند تا عراق تبديل به يك كشور دموكراتيك
شود .آنگاه اگر چنان شود ،الگو بودن يا نبودن عراق واجد معناست.
[ .]١١روزنامه همشهری ،٢٥/١/٨٤ ،ص .١
[ .]١٢مطابق نظرسنجی مؤسسة گالوپ ٦٦ ،درصد شهروندان آمريكايی مخالف حمله نظامی آن كشور به
ايرانند و تنها ٢٨درصد مردم آن كشور موافق حمله نظامی به ايرانند .از سوی ديگر ١٧درصد اعضای
حزب دموكرات موافق حملة نظامی به ايرانند ،در حالی كه ٤٣درصد اعضای حزب جمهوریخواه موافق
حملة نظامی به ايرانند (همشهری ،١٨/٢/١٣٨٤ ،ص )١
[ .]١٣از آغاز جنگ تا ٣٠آوريل ،)١٠/٢/١٣٨٤( ٢٠٠٥آمريكا يكصد و شصت و شش ميليارد و نُهصد و
شصت و هشت ميليون و دويست و سی و پنجهزار و بيست و نُه دلر ( )٠٢٩/٢٣٥/٩٦٨/١٦٨هزينه جنگ
عراق كرده است .از آغاز جنگ تا تاريخ يادشده ١٥٨٦آمريكايی در عراق كشته شدهاند كه ١٢٣٤نفر از
آنها در نبردها و درگيريهای جنگی جان باختهاند .مطابق آمار رسمی آمريكا ،طی مدت يادشده٦٦٤/١١ ،
آمريكايی مجروح و زخمی شدهاند ولی منابع غير رسمی مجموع مجروحين را بين ٠٠٠/١٥تا ٠٠٠/٣٨نفر
تخمين میزنند.
[ .]١٤فضای بينالمللی آنقدر تغيير كرده است كه وزير خارجه وقت جمهوری اسلمی ،دكتر وليتی ،اينك به
صراحت میگويد« :حوادثی چون قتل بختيار و ميكونوس به مصلحت كشور نبوده» ( شرق،١١/٢/١٣٨٤ ،
ص )٤و در خصوص ارسال موشك به وسيلة كشتی حامل خيارشور میگويد« :بنده واقعاً اطلع نداشتم .ما
ل در بلژيك يك موشك پيدا كردند ،داشتيم» ( ايران ،١٨/٢/١٣٨٤ ،ص .)٨ چه اطلعی از اينكه مث ً
[ .]١٥سيد مصطفی تاجزاده ،دموكراسی و نخبگان ،سالنامة ١٣٨٣شرق ،ص .١١
[ .]١٦حميدرضا جليیپور ،شرق ،٢٤/٢/١٣٨٤ ،ص .٦
[ .]١٧در اواخر دفتر اول مانيفست جمهوریخواهی دربارة نظرية گذار به دموكراسی از طريق توافق
دموكراتهای خارج حاكميت با اصلحطلبان داخل حاكميت به طور مبسوط سخن گفته شده است.
[ .]١٨انقلب ايران ،آخرين انقلب كلسيك قرن بيستم بود .انتقامگيری از سران رژيم گذشته در دادگاههای
آيت ال خلخالی و پس از آن حذف و سركوبهای اوائل دهه شصت ،آنگاه اعدام هزاران زندانی در تابستان
،١٣٦٧قتلهای زنجيرهای و ...برخی از نمونههای انتقامگيری و خشونتورزی اين انقلبند .در اين راستا و
به منظور ايجاد نظامی مردمسالر اصل راهبردی «ببخش و فراموش كن» يا «ببخش و فراموش نكن»
پيشنهاد گرديد.
اين نكته مهم هيچگاه نبايد فراموش شود ،هر كس از پروژه اعدام گسترده زندانيان در تابستان ١٣٦٧اطلع
داشت و در مقابل آن سكوت نمود ،به همان ميزان در آن جنايت وحشتناك مشاركت داشته است .تنها كسی كه
قاطعانه در مقابل آن قتل عام ددمنشانه ايستاد ،آيتال منتظری بود« .نة» بزرگ وی به آن كشتار ،نماد يك
حركت روشنفكرانه بود .در واقع در آن حال ،ايشان بيش از هر روشنفكری ،روشنفكر بود .چون به كاری
دست زد كه بالذات وظيفه روشنفكران بود ،نه فقيهان .البته به گمان برخی از روشنفكران ،فقيهان هم میتوانند
روشنفكر باشند .اينان كار و فعاليت روشنفكرانه را به گفتمان (سخن = ) Discoursوصل میكنند و میگويند
كسی كه در جهت رشد و تدقيق گفتمان يا سخن دينی كار میكند (فارغ از محتوای درست يا غلط بحث او) كار
روشنفكرانه انجام میدهد .در ادبيات سياسی ـ اجتماعی دهه اخير (خاصه در فرانسه و در اروپای قارهای)
مفاهيم روشنفكر مسلمان ،روشنفكر يهودی ،و غيره به كار میروند .همان طور كه در دهههای قبلی مفهوم
روشنفكر ماركسيست به كار میرفت و اشكالی هم نداشت .برای نمونه لوكاچ يا آلتوسر را روشنفكر
ماركسيست میخواندند.
[ .]١٩شايد گفته شود مفهوم انقلب در انقلبهای كلسيك و انقلبهای مخملی ،به صورت مشترك لفظی
بكار رفته و لذا تحولت نوع دوم را نمیتوان انقلب ناميد .اين اشكال تفاوتی در اصل مساله ايجاد نمینمايد.
تحولت نوع دوم ،هر چه خوانده شوند ،ممكن و مطلوباند و بايد به استقبال آنها رفت .ماركس در مساله
يهود ميان انقلب سياسی و انقلب اجتماعی تفكيك قائل میشود .بر اين مبنا شايد بتوان حوادث گرجستان (و به
يك معنا بالكان :يوگسلوی) را انقلب سياسی دانست .اما انقلبهای فرانسه ،روسيه و ايران را انقلب
اجتماعی خواند .ولی رويدادهای آفريقای جنوبی و به قدرت رسيدن كنگره ملی آفريقا به رهبری ماندل چيست؟
انقلب سياسی يا اجتماعی؟
[« .]٢٠نظام» همچون «جامعه» كلی اعتباری است نه كلی حقيقی .ذات يا ماهيتی به نام ماهيت جامعه يا نظام
در خارج محقق نشده است ،بلكه در جهان خارج فقط افراد وجود دارند .جامعه و نظام محصول اعتبار و
قرارداد آدميانند .نظام بهعنوان يك مفهوم انتزاعی ،برساختهای اجتماعی است كه بالذات فاقد هرگونه ارزشی
است .آنچه بالذات دارای ارزش است افرادی هستند كه بهعنوان موجودات با پوست و گوشت و خون در جهان
خارج زندگی میكنند .نظام مقدس نيست ،بلكه اگر چيزی مقدس باشد ،همين آدميانند كه همه چيز برای آنها
ساخته میشود .نظام بايد فدای مردم شود ،نه اينكه افراد فدای نظام شوند .نظام مظلوم نيست .افراد تحتِ سلطه
خودكامهگان ،مظلوماند.
بر مبنای فردگرايی متدولوژيك ( ) methodologic individualismنهاد و ساختارها واجد نيات و اهدا
ف
نيستند ،بلكه تنها افرادند كه هدف ،قصد ،نياز و اراده دارند و تصميم میگيرند .ازينرو سخن گفتن از «اهداف
نظام» فاقد معناست .در واقع اهداف نظام به اهداف زمامداران فرو كاسته میشود .در نظامهای خودكامه،
اهداف نظام ،به اهداف حاكم خودكامه تحويل میشود.
[ .]٢١كارل پوپر ،جامعه باز و دشمنان آن ،ترجمه عزت ال فولدوند ،انتشارات خوارزمی ،ص ٩٥٧ـ ٩٥٨
[ .]٢٢میدانم كه عطش انتقام گريبان بسياری را لحظهای رها نمیسازد .در تاكسی و اتوبوس شنيده میشود
كه میشه اوضاع برگرده تا ما حال آخوندها و پاسدارها را بگيريم .در زندان از فلن زندانی مالی میشنوی
كه میگويد منتظر است اوضاع برگردد تا با تيربار همه آخوندها را به رگبار ببندد .در خارج از كشور هم
برخی منتظر فروپاشیاند تا حداقل چند هزار نفر را قتل عام كنند .اين رويكرد به هيچ وجه دموكراتيك نيست و
بجای دموكراسی ،استبدادساز است .خوشبختانه روشنفكران ،دگرانديشان و فعالن سياسی مطرح ،چنان
سودايی را دنبال نمیكنند .دموكراسی ،حقوق بشر ،زندگی صلحآميز ،نفی خشونت در تمامی چهرهها و اشكال
بايد شعار همگان باشد .جنايت جنايت است .جنايت مقدس وجود ندارد .آن صحنه باشكوه را هرگز نبايد
فراموش كرد كه ماندل پس از دههها جنگ و كشتار اعلم كرد :آنچه گذشته است گذشته است.
[ .]٢٣كارل پوپر ،اسطوره چارچوب ،ترجمه علی پايا ،طرح نو ،ص ٤٦
[ ]٢٤پيشين ،ص ٤٦
[ .]٢٥پيشين ،ص ١٤٣ـ ١٤٢
[ .]٢٦پيشين ،ص ١٠١
[ .]٢٧پيشين ،ص ٣٤٠
[ .]٢٨نلسون ماندل ،راه دشوار آزادی ،ترجمه مهوش غلمی ،انتشارات اطلعات ،ص .١٤٨
[ .]٢٩پيشين ،ص .١٦٠
[ .]٣٠پيشين ،صص ١٦٢ــ .١٦١
[ .]٣١پيشين ،ص .١٧٢
[ .]٣٢پيشين ،ص .١٨١-١٨٢
[ .]٣٣مطابق قانون ،حبس كمتر از ٩٠روز قابل خريد است .ازينرو با توجه به اينكه حداكثر مجازات قانون
شكنی در اين خصوص ،دو ماه حبس است ،نقض اين مورد فقط جريمه مالی دارد ،نه حبس.