Download as pdf or txt
Download as pdf or txt
You are on page 1of 35

‫آرايه هاي ادبي‬

‫واج آرايي‬

‫واج آرايي ( نغمه ي حروف ) ‪ :‬تكرار يك واج ( صامت يا مصوت ) است ‪ ،‬در كلمه هاي يك مصراع يا يك بيت يا‬
‫عبارت نثر به گونه اي كه كالم را آهنگين مي كند و آفريننده ي موسيقي دروني باشد و بر تاثير سخن بيفزايد‬
‫اين تكرار آگاهانه ي واج ها را « واج آرايي » گويند ‪.‬‬
‫مثال ‪ :‬خيال خال تو با خود به خاک خواهم بر‬
‫كه تا زخال تو خاكم شود عبير آميز‬
‫توضيح ‪ :‬در اين بيت از حافظ تكرار واج « خ » باعث ايجاد موسيقي دروني شده است ‪.‬‬

‫سجع‬
‫آوردن كلماتي در پايان جمله هاي نثر كه در وزن يا حرف يا حرف آخر يا هر دو ( وزن و حرف آخر ) با هم‬
‫يكسان باشد ‪.‬‬
‫نكته ‪ : ۱‬سجع در كالمي ديده مي شود كه حداقل دو جمله باشد يا دو قسمت باشد ‪.‬‬
‫نكته ‪ : ۲‬سجع باعث آهنگين شدن نثر مي شود به گونه اي كه دو يا چند جمله را هماهنگ سازد ‪.‬‬
‫نكته ‪ : ۳‬سجع در نثر حكم قافيه در شعر را دارد ‪.‬‬
‫مثال ‪ :‬الهي اگر بهشت چون چشم و چراغ است بــي ديــدار تــو درد و داغ اســت‬
‫مثال ‪ :‬منت خداي را عـزووجل كه طاعتـش موجب قـربت است و به شكر اندرش مزيد نعمت ‪.‬‬
‫توجه ‪ :‬به نثر مسجع ‪ ،‬نثر آهنگين نيز مي گويند ‪.‬‬

‫انواع سجع‬
‫( قسمت انواع سجع وترصيع براي مطالعه است)‬
‫الف ) سجع متوازن ‪ :‬آن است كه كلمات سجع فقط در وزن اشتراک داشته دارند ‪.‬‬
‫مثال ‪)۱ :‬ملك بي دين باطل است و دين بي ملك ضايع ‪.‬‬
‫‪) ۲‬طالب علم عزيز است و طالب مال ذليل‪.‬‬
‫توضيح ‪:‬در هر دو عبارت هر دو كلمه از نظر امتداد هجا يكسان هستند لذا هموزن اند ‪.‬‬
‫ب ) سجع مطرف ‪ :‬آن است كه كلمات سجع فقط در حرف يا حروف پاياني با هم اشتراک دارند ‪.‬‬
‫مثال ‪ :‬محبت را غايت نيست از بهر آنكه محبوب را نهايت نيست ‪.‬‬
‫توضيح ‪ :‬كلمه ي « غايت » داراي دو هجا و كلمه ي « نهايت » داراي سه هجا مي باشد پس دو كلمه هم وزن‬
‫نيستند بلكه فقط در حرف آخر مشترک اند ‪.‬‬
‫ج ) سجع متوازي ‪ :‬به سجعي گفته مي شود كه كلمات سجع هم در حرف پاياني و هم در وزن يكسان مي باشند‬
‫مثال ‪ :‬الهي عبداهلل عمر بكاست اما عذر نخواست‬
‫توجه ‪ :‬از آن جايي كه سجع متوازي ‪ ،‬زيباتر و خوش آهنگ تر است و‬
‫در متون فارسي كاربرد بيشتري دارد ‪ .‬لذا شناخت اين نوع سجع براي دانش آموزان عزيز با اهمّيّت تر مي باشد‬
‫نمونه هاي برتر آثار مسجع ‪ :‬مناجات نامه خواجه عبداهلل انصاري ( قرن پنجم ) ا سعدي در « گلستان » ‪ ،‬جامي‬
‫در « بهارستان » ‪ ،‬نصراهلل منشي در « كليله و دمنه » آن را به حد كمال خود رساندند‬

‫ترصيع‬
‫آن است كه كلمات مصراعي با مصراع ديگر يا جمله اي با جمله ي ديگر ‪ ،‬در وزن و حروف پاياني يكسان باشد‬
‫(غير از واژگان تكراري بقيه كلمات با هم سجع متوازي دارند ‪) .‬‬
‫مثال ‪ : ۱‬اي منــور بـه تـو نجـوم جـالل‬
‫وي مقـرر بـه تـو رسـوم كمـال‬
‫مثال ‪ :۲‬باران رحمت بي حسابش همه را رسيده و خوان نعمت بي دريغش همه جا كشيد‪.‬‬

‫جناس‬
‫آوردن كلماتي است در شعر و نثر كه از نظر معني كامالً متفاوت اند اما از نظر شكل ظاهري و تلفظ هم جنس به‬
‫نظر مي رسند و گاهي اختالفشان فقط در يك واج است ‪.‬‬

‫« انواع جناس »‬
‫الف) جناس تام ‪ :‬آن است كه دو كلمه جناس از نظر شكل ظاهري و تلفظ كامالً يكسان ‪ ،‬اما از جهت معني با هم‬
‫فرق دارند ‪.‬‬
‫مثال ‪ :‬عشـق شـوري در نهـاد ما نهـاد‬
‫جـان مـا در بوتــه ي سـودا نهــاد‬
‫بهـرام كه گور مي گرفتي همه عمر‬
‫ديدي كه چگونه گور بهـرام گرفت‬
‫نكته ‪ :‬جناس هم در شعر و هم در نثر به كار مي رود ‪.‬‬
‫ب ) جناس ناقص ‪ :‬كه انواعي دارد‪:‬‬
‫‪- ۱‬جناس ناقص اختالفي‬
‫‪- ۲‬جناس ناقص حركتي‬
‫‪- ۳‬جناس ناقص افزايشي‬
‫‪ -۱‬جناس ناقص اختالفي ‪ :‬آن است كه دو كلمه جناس در حرف اوّل ‪ ،‬وسط يا آخر با هم اختالف‬
‫داشته باشند ‪.‬‬
‫مثال ‪ :‬نهادند آوردگا هي چنان‬
‫كه كم ديده باشد زمين و زمان‬
‫مثال ‪( :‬بخت ‪ ،‬رخت – گلزار ‪ ،‬گلنار – جان ‪ ،‬جام )‬

‫‪- ۲‬جناس ناقص حركتي ‪ :‬آن است كه دو كلمه جناس عالوه بر معني در حركت ( مصوت كوتاه ) نيز با هم‬
‫اختالف دارند ‪ .‬مثل (مِهر ‪ ،‬مُهر – گِل ‪ ،‬گُل)‬
‫مثال ‪ :‬بايد به مژگان رُفت گرد از طور سينين‬
‫بايد به سينه رَفت زين جا تا فلسطين‬

‫‪- ۳‬جناس ناقص افزايشي ‪ :‬آن است كه دو كلمه جناس عالوه بر معني ‪ ،‬در تعداد حروف نيز متفاوت اند‬
‫بطوري كه يكي از كلمات جناس حرفي در اوّل ‪ ،‬وسط يا آخر نسبت به كلمه هاي ديگر اضافه دارد‪.‬‬
‫مثال ‪ :‬ده روز مهر گردون افسانه است وافسون‬
‫نيكي به جاي ياران فرصت شما يارا‬
‫چو پرد ه دار به شمشيرمي زند همه را‬
‫كسي مقيم حريم حرم نخواهد ماند‬
‫مثال ‪( :‬شكوه ‪ ،‬كوه – نام ‪ ،‬نامه – دوست ‪ ،‬دست )‬

‫جان بخشي به اشيا يا تشخيص ‪:‬‬

‫آنچه به عنوان جان بخشي به اشيا در فارسي دوم آمده است در علم بيان استعاره مكنيه تخييليه و آنيميسم يا‬
‫جان دار انگاري ناميده مي شود و يادگاري است از تفكر بشر قديم كه براي او همه چيز جان دار بوده است ‪.‬‬

‫استعاره مكنيه ‪ :‬مشبهي است كه به همراه يكي ازاجزا يا ويزگي هاي مشبه به مي آيد ‪ .‬مثالً ديده عقل به صورت‬
‫اضافه استعاري ؛ عقل به انساني تشبيه شده است و آنگاه ديده كه از بارزترين ويزگي هاي انسان است به عقل‬
‫اضافه شده است‬

‫درس غوغاي بهار و شعر پرواز و شعر فروتني و درس قلمرو شگفتي ها (سال سوم ) و ‪ ....‬همگي آرايه تشخيص‬
‫هستند ‪ .‬در اين بيت نيز حافظ از جان بخشي استفاده كرده است ‪:‬‬

‫ارغوان جام عقيقي به سمن خواهد داد‬

‫چشم نرگس به شقايق نگران خواهد شد‬

‫اضافه تشبيهي ‪:‬‬


‫كه در آن ميان مضاف و مضاف اليه رابطه ي شباهت و همانندي است يعني يا مضاف را به مضاف اليه تشبيه‬
‫كنند مانند ‪ :‬لب لعل ‪ ،‬قد سرو و يا برعكس لعل لب ‪ ،‬سرو قد‬
‫و) اضافه استعاري ‪:‬‬
‫كه در آن مضاف در غير معناي حقيقي خود به كار مي رود ‪ ،‬چنانچه دست در « دست روزگار » به معني‬
‫«حوادث» به كار‬
‫رفته است‬
‫*فرق اين دو در اين است كه در اضافه تشبيهي ‪ ،‬مشبه و مشبه به ‪ -‬كه همان مضاف ومضاف اليه اند ‪ -‬هر دو‬
‫ذكر مي شوند اما در اضافه استعاري مشبه مي آيد و جاي مشبه به يكي از قرينه هاي طرف حذف شده را مي‬
‫آوريم(يكي از متعلقات آن را مي آوريم )‬
‫دست روزگار ‪ -‬روزگار را به انساني تشبيه كرده كه دست دارد( در اينجا انسان حذف شده)‬

‫قلب‬
‫آن است كه نويسنده با جابه جا كردن اجزاي يك تركيب وصفي يا اضافي ‪ ،‬تركيب تازه و زيبايي را با معاني‬
‫جديد به وجود به وجود آورد و به كنار هم قرار دادن اين دو تركيب به كالم خويش ارزش هنري ببخشد ‪.‬‬
‫مثال ‪ :‬حافظ مظهر روح اعتدال و اعتدال روح اقوام ايراني است ‪.‬‬

‫نكته ‪ :‬گاهي ممكن است اجزاي تشكيل دهنده ي آرايه « قلب » بصورت يك تركيب وصفي يا اضافي نباشد ‪.‬‬
‫مراعات نظير ( تناسب )‬
‫اگر گوينده در كالم خويش مجموعه اي از كلمات را بياورد كه به نوعي با هم تناسب و ارتباط داشته باشند ‪ ،‬آن‬
‫را مراعات نظير گويند ‪.‬‬
‫نكته ‪ :‬تناسب ميان كلمات مي تواند از نظر جنس ‪ ،‬نوع ‪ ،‬مكان ‪ ،‬زمان ‪ ،‬همراهي و ‪ ...‬باشد ‪.‬‬
‫نكته ‪ :‬بيشترين كاربرد مراعات نظير در شعر است اما گاهي در نثر هم ديده مي شود ‪.‬‬
‫مثال ‪ :‬من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت‬
‫كاوّل نظر به ديدن او ديده ور شدم‬
‫نكته ‪ :‬آرايه هاي مراعات نظير ممكن است بين دو كلمه يا بيشتر اتفاق بيفتد ‪.‬‬

‫تضاد ( طباق )‬
‫آوردن دو كلمه ي متضاد در سخن (منظوم ومنثور) به گونه اي كه سبب زيبايي كالم گردد ‪.‬‬
‫مثال ‪ :‬آسايش دو گيتي تفسير اين دو حرف است‬
‫با دوستان مروت با دشمنان مدارا‬

‫تناقض‪،‬متناقض نما ( پارادوكس )‬


‫آن است كه در كالم دو امر متضاد را به يك چيز نسبت بدهيم به گونه اي كه ظاهراً وجود يكي نقض وجود‬
‫ديگري باشد ‪ .‬شاعر اين امر متضاد را چنان هنرمندانه به كار مي برد كه قابل پذيرش است ‪.‬‬
‫مثال ‪ :‬جامه اش شوالي عرياني است ‪.‬‬
‫توضيح ‪ :‬واژه شوال به معني « لباس » ‪ ،‬كه براي پوشيدن بدن است و وقتي با « عرياني » همراه مي شود معني‬
‫ضديت خود را از دست مي دهد ‪.‬‬
‫مثالهاي ديگر‪ :‬هرگز وجود حاضر غايب شنيده اي ‪.‬‬
‫از تهي سرشار جويبار لحظه ها جاري است ‪.‬‬
‫پيداي پنهان‪.‬‬

‫حس آميزي‬
‫آميختن دو حس است در يك كالم به گونه اي كه از يك حس به جاي حس ديگر استفاده شود ‪ .‬و اين‬
‫آميختگي سبب زيبايي سخن گردد ‪.‬‬
‫مثال ‪ :‬ببين چه مي گويم ‪.‬‬
‫توضيح ‪ :‬شما سخن را با حس شنوايي در مي يابيد اما گويند از شما مي خواهد سخن او را ببينيد كه به اين‬
‫آميختگي حس ها ‪ « ،‬حس آميزي » مي گويند ‪.‬‬
‫مثالهاي ديگر ‪ :‬خبر تلخي بود‪ -‬روشني را بچشيم ‪ -‬با مزه نوشتن ‪ -‬آواي سبك و لطيف ‪.‬‬

‫تلميح‬
‫آن است كه گويند در ضمن كالم خويش به آيه ‪ ،‬حديث ‪ ،‬داستان ‪ ،‬واقعه اي تاريخي ‪ ،‬اسطوره اي و‪ ...‬اشاره‬
‫داشته باشد ‪.‬‬
‫مثال ‪ :‬آسمـان بار امانت نتوانست كشيد‬
‫قـرعه ي فـال به نـام من ديوانه زدند‬
‫توضيح ‪ :‬اشاره به آيه ي « انا عرضنا االمانه علي السموات و االرض ‪» . ...‬‬
‫نكته ‪ :‬گاهي در آرايه ي تلميح ‪ ،‬آرايه ي مراعات نظير هم به كار مي رود ‪.‬‬
‫مثال ‪ :‬بيستون بر سر راه است ‪ ،‬مباد از شيرين‬
‫خبـري گفتـه و غمگيـن دل فرهاد كنيد‬

‫تضمين‬
‫آن است كه شاعر يا نويسنده براي اعتبار بخشيدن به سخن خود در ميان كالم ( شعر يا نثر ) خود آيه ‪ ،‬حديث‬
‫‪ ،‬مصراع يا بيتي را از شاعر ديگر عيناً بياورد ‪.‬‬
‫نكته ‪ :‬اگر بيت يا مصراعي از شاعر ديگر به عنوان تضمين بياورد معموالً نام آن شاعر به گونه اي ذكر مي شود‬
‫نكته ‪ :‬معموالً عبارت تضمين شده داخل گيومه قرار مي گيرد ‪.‬‬
‫مثال ‪ :‬چه زنم چو ناي هر دم زنواي شوق او دم‬
‫كه لسان غيب خوشتر بنوازد اين نوا را‬
‫« همه شب در اين اميدم كه نسيم صبحگاهي‬
‫به پيام آشنـايي بنوازد آشنا را »‬
‫توضيح ‪ :‬بيت دوم اين شعر را شهريار از حافظ تضمين كرده است ‪.‬‬

‫اغراق‬
‫آن است كه در وصف و ستايش يا ذم و نكوهش كسي يا چيزي افراط و زياده روي كنند ‪ ،‬چندان كه از حد‬
‫عادت و معمول بگذرد ‪.‬‬
‫نكته ‪ : ۱‬اغراق هم در شعر و هم در نثر كاربرد دارد ‪.‬‬
‫نكته ‪ : ۲‬اغراق مناسب ترين آرايه براي تصوير كشيدن يك دنياي حماسي است ‪.‬‬
‫نكته ‪ : ۳‬زيبايي اغـراق در اين است كه غيـر ممكن را طـوري ادا مي كنـد كه ممكن و درست به نظر مي رسد ‪.‬‬

‫مثال ‪ :‬شود كوه آهن چو درياي آب‬


‫اگر بشنود نام افراسياب‬

‫ايهام‬
‫ايهام در لغت به معناي درشك و گمان افكندن است اما در اصطالح علم بديع ‪ ،‬آوردن واژه اي است با حداقل‬
‫دو معني مناسب كالم يكي نزديك به ذهن و ديگري دور از ذهن باشد و معموالً مقصود شاعر معني دور آن است‬
‫و گاهي نيز هر دو معني مورد نظر مي باشد ‪.‬‬
‫نكته ‪ :۱‬ايهام نوعي بازي با ذهن است به گونه اي كه ذهن را بر سر دوراهي قرار مي دهد ‪.‬‬
‫نكته ‪ : ۲‬انتخاب يكي از دو معني ايهام در يك لحظه بر ذهن دشوار است و اين امر باعث لذت خواننده مي شود ‪.‬‬

‫نكته ‪ : ۳‬شرط شناخت ايهام در آن است كه خواننده معاني مختلف يك واژه را بداند ‪.‬‬
‫مثال ‪ :‬حكايت لب شيرين كالم فرهاد است‬
‫شكنج طره ي ليلي مقام مجنون است‬
‫توضيح ‪ :‬واژه « شيرين » دو معني دارد ‪:‬‬
‫‪- ۱‬خوشمزه و گوارا‬
‫‪- ۲‬نام معشوقه ي فرهاد‬

‫ايهام تناسب‬
‫به كار گيري واژه اي با حداقل دو معني كه يك معني آن مورد نظر شاعر و پذيرفتني است و معني ديگر با كلمه‬
‫يا كلماتي از بيت يا عبارت تناسب دارد ‪.‬‬
‫نكته ‪ :‬ايهام تناسب مجموعه اي از ايهام و مراعات نظير است ‪.‬‬
‫مثال ‪ : ۱‬چون شبنم اوفتـاده بدم پيش آفتاب‬
‫مهرم به جان رسيد و به عيّوق بر شدم‬
‫توضيح ‪ :‬واژه ي « مهر » ايهام تناسب دارد ‪ ،‬چون معني مورد نظر شاعر عشق و محبت است اما غير از اين معني‬
‫واژه ي « مهر » به معني خورشيد است كه در اين صورت با واژه هاي « عيّوق و آفتاب » تناسب دارد‬
‫مثال ‪ : ۲‬گـر هـزار اسـت بلبـل اين بـاغ‬
‫همـه را نغمـه و تـرانه يكـي اسـت‬
‫توضيح ‪ :‬واژه ي « هزار » به دو معني است ‪ -۱ :‬بلبل ‪ -۲‬عدد هزار كه در اين جا منظور شاعر معني دوم است اما‬
‫غير از معني فوق كلمه ي « بلبل » با كلماتي چون « باغ ‪ ،‬نغمه و ترانه » تناسب دارد ‪.‬‬

‫تمثيل‬
‫آن است كه شاعر يا نويسنده به تناسب سخـن خـويش ‪ ،‬حكايـت ‪ ،‬داستـان يا نمونه و مثالي را ذكر مي كند‬
‫تا از اين طريق ‪ ،‬مفاهيم و نظريات خود را به خواننده يا شنونده منتقل نمايد و آنچه در اين ميان مهم است‬
‫نتيجه ي تمثيل مي باشد كه مي تواند سرمشقي براي موارد متفاوت باشد ‪.‬‬
‫نكته‪:‬تمثيل ممكن است در يك بيت باشد‬
‫آن يكي خر داشت پاالنش نبود‬
‫يافت پاالن گرگ خر را درربود (مثنوي مولوي)‬
‫تمثيل از اين كه همه چيز براي همه كس يك جا فراهم نمي شود‪.‬‬
‫نكته ‪ :‬در اين داستان ها و حكايات ( تمثيل ها) هر يك از حيوانات يا اشيا و جمادات نماد و نشانه ي چيزي‬
‫هستند‬
‫مثالً در درس طوطي وبقال سال اوّل طوطي تمثيل اشخاصي است كه قضاوتهاي سطحي وقياس نابجا مي كنند‪.‬‬
‫در كتاب پيش دانشگاهي مبحث حسب حال درسهاي ( افسانه ي عاشقي و تسلي خاطر ) هر دو داستاني‬
‫تمثيلي است كه اوّلي ‪ ،‬شاعر با آوردن داستاني تمثيلي اين نكته را يادآور شده است ‪ « :‬انسان بايد از موهبت‬
‫عشق بر خوردار باشد ودر داستان تسلي خاطر جامي در پي آن است كه اين نكته ي عرفاني را متذكر شود ‪« :‬‬
‫خاطر از ياد معشوق پر كرد ‪» .‬‬

‫ارسال المثل‬
‫اگـر گـوينده در كالم خود ضرب المثلي را آگاهانه به كار گيـرد و يا كالم او بعداً ضـرب المثل شود ‪ ،‬مي گوييم‬
‫داراي آرايه ي ارسال المثل است ‪.‬‬
‫مثال‪ :۱‬آن دم كه دل به عشق دهي خوش دمي بود‬
‫در كار خير حاجت هيچ استخاره نيست‬
‫مثال ‪ :۲‬تــو نيكــي ميـكـن و در دجـــله انــداز‬
‫كـــه ايــزد در بيــابانــت دهـــد بــاز‬
‫اسلوب معادله‬
‫آن است كه شاعر دو مصراع يك بيت را به گونه اي هنرمندانه بيان كند كه در ظاهر هيچ گونه ارتباطي با‬
‫يكديگر ندارد اما وقتي به دو مصراع خوب دقت كنيم در مي يابيم كه مصراع دوم در حكم مصداقي براي مصراع‬
‫اوّل است تا جايي كه مي توان جاي دو مصراع را عوض كرد و ميان آن ها عالمت مساوي گذاشت و اين ارتباط‬
‫معنايي نيز بر پايه ي تشبيه استوار است ‪.‬‬
‫مثال ‪ : ۱‬صورت نبست در دل ما كينه ي كسي‬
‫آيينه هر چه ديد فراموش مي كند‬
‫مثال ‪ : ۲‬محـرم اين هوش جز بي هوش نيست‬
‫مرزبـان را مشتـري جـز گـوش نيــست‬

‫حسن تعليل‬
‫آن است كه شاعر يا نويسنده براي سخن خود دليلي زيبا و شاعرانه مي آورد به گونه اي كه اين دليل ادبي‬
‫قدرت قانع كردن مخاطب را دارد ‪ .‬و اين علّت سازي مبتني بر تشبيه است ‪.‬به بيان ديگر آوردن علّتي ادبي‬
‫وخيالي براي امري طبيعي را حسن تعليل مي گويند‪.‬‬
‫مثال‪ :‬سرخي چشم كبوتر هيچ مي داني زچيست؟‬
‫نامه ام مي برد و بر درددلم خون مي گريست‬
‫چشم كبوتر به خودي خود سرخ است اما دليلي كه شاعر براي ادعاي خود مي آورد در حقيقت واقعي و عقالني‬
‫نيست بلكه بر پايه ي ذوق و احساس شاعرانه است‪.‬‬
‫مثال ديگر ‪ :‬نفحات صبح داني زچه روي دوست دارم‬
‫كه به روي دوست ماند كه برافكند نقابي‬
‫توضيح ‪ :‬شاعر دليل دوست داشتن روشني صبح را در اين مي داند كه به چهره ي معشوق او مي ماند آنگاه كه‬
‫نقاب از چهره بر مي دارد ‪.‬‬
‫مثال ‪ :۲‬از صوفي پرسيدن هنگام غروب خورشيد چرا زرد رو است ؟ گفت ‪ :‬از بيم جدايي‬

‫تشبيه‬
‫يعني مانند كردن چيزي به چيز ديگر كه به جهت داشتن صفت يا صفاتي با هم مشترک باشند ‪.‬‬
‫هر تشبيه داراي چهار ركن يا پايه است ‪:‬‬
‫‪ -۱‬مشبّه ‪ :‬كلمه اي كه آن را به كلمه اي ديگر تشبيه مي كنيم ‪.‬‬
‫‪ -۲‬مشبّه به ‪ :‬كلمه اي كه كلمه ي ديگر به آن تشبيه مي شود ‪.‬‬
‫‪ -۳‬ادات تشبيه ‪ :‬كلمات يا واژه هايي هستند كه نشان دهنده ي پيوند شباهت مي باشند و عبارتنداز ‪ :‬همچون‬
‫‪ ،‬چون ‪ ،‬مثل ‪ ،‬مانند ‪ ،‬به سان ‪ ،‬شبيه ‪ ،‬نظير ‪ ،‬همانند ‪ ،‬به كردار و ‪. ...‬‬
‫‪ -۴‬وجه شبه ‪ :‬صفت يا ويژگي مشترک بيت مشبّه و مشبّه به مي باشد ‪ ( .‬دليل شباهت )‬

‫مثال ‪ :‬علي مانند شير شجاع است ‪.‬‬


‫مثال هاي ديگر ‪ :‬اي شاهد افالكي در مستي ودر پاكي‬
‫من چشم تو را مانم تو اشك مرا ماني‬
‫من (مشبّه) چشم تو(مشبّه به) مستي (وجه شبه) مانم (ادات تشبيه)‬
‫تو ( = ) اشك من ( = ) پاكي ( = ) مانم ) = (‬
‫نم نم باران بهار است وخاک‬
‫چون دل من تشنه ي اين نم نم است‬
‫خاک(مشبّه)دل(مشبّه به)تشنه (وجه شبه)چون(ادات )‬
‫نكته ‪ « :‬مشبّه » و « مشبّه به » طرفين تشبيه نام دارند ‪ .‬كه در تمام تشبيهات حضور دارند اما « ادات تشبيه »‬
‫و «وجه شبه » مي توانند در يك تشبيه حذف شوند‪ .‬كه در اين صورت تشبيه با داشتن دو ركن « مشبّه » و «‬
‫مشبّه به » بر قرار است ‪.‬‬

‫مشبّه مشبّه به‬


‫نكته ‪ : ۱‬هر چه اركان تشبيه كمتر باشد تشبيه ادبي تر است ‪ ( .‬البته داشتن مشبّه و مشبّه به الزامي است )‬
‫نكته ‪ : ۲‬هرگاه در تشبيه بليغ(تشبيهي كه فقط از مشبّه ومشبّه به تشكيل شده) ‪ ،‬يكي از طرفين تشبيه (‬
‫مشبّه يا مشبّه به ) به ديگري اضافه ( مضاف اليه) شود ‪ .‬به آن « اضافه ي تشبيهي » يا « تشبيه بليغ اضافي »‬
‫مي گويند ‪ .‬در غير اين صورت ‪ ،‬تشبيه بليغ اضافي است ‪.‬‬
‫توجه ‪ :‬اين نوع تشبيه در كتاب هاي درسي بيشترين كاربرد را دارد ‪.‬‬
‫مثال ‪ :‬صبح اميد كه بد معتكف پرده ي غيب‬
‫گـو بـرون آي كه كـار شب تـار آخـر شد‬
‫توضيح ‪ :‬اميد به صبح تشبيه شده و غيب به پرده ‪.‬‬
‫تركيباتي مثل ‪ :‬درخت دوستي ‪ ،‬هماي رحمت ‪ ،‬لب لعل ‪ ،‬كيمياي عشق ‪ ،‬خانه ي دنيا ‪ ،‬فرعون تخيل ‪ ،‬نخل‬
‫واليت و ‪ ...‬اضافه ي تشبيهي محسوب مي شوند‪.‬‬

‫استعاره‬
‫استعاره در لغت به معني عاريت گرفتن و عاريت خواستن است امّا در اصطالح استعاره نوعي تشبيه است كه‬
‫درآن يكي از طرفين تشبيه ( مشبّه يا مشبّه به ) حذف شود‪.‬‬
‫نكته ‪ :‬اصل استعاره بر تشبيه استوار است و به دليل اينكه در استعاره فقط يك ركن از تشبيه ذكر مي شـود و‬
‫خواننده را به تالش ذهني بيشتري وا مي دارد ‪ ،‬لذا استعاره از تشبيه رساتر ‪ ،‬زيباتر و خيال انگيز تر است ‪.‬‬

‫انواع استعاره‬
‫با توجه به اينكه در استعاره يكي از طرفين تشبيه ذكر مي شود ‪ ،‬آن را بر دو نوع تقسيم كرده اند ‪.‬‬
‫‪- ۱‬استعاره ي مصرّحه ‪ -۲‬استعاره ي مكنيه‬
‫استعاره ي مصرّحه ( آشكار ) ‪ :‬آن است كه « مشبّه به » ذكر و « مشبّه » حذف گردد ‪ ( .‬در واقع مشبّه به‬
‫جانشين مشبّه مي شود ‪) .‬‬
‫مثال ‪ : ۱‬تشبيه‪ :‬سخنان معشوق همچون قند شيرين است‪ .‬اگر بخواهيم اين تشبيه را به استعاره مصرّحه تبديل‬
‫كنيم؛ مشبّه يعني سخن را حذف مي كنيم ومي گوييم‪ «:‬بگشاي لب كه قند فراوانم آرزوست» كه در اين جا قند‬
‫استعاره از سخن شيرين معشوق است‬
‫مثال ‪ :۲‬تشبيه ‪ :‬سخن با ارزش همچون لؤلؤ است‪ .‬مشبّه يعني سخن را حذف مي كنيم حال در اين بيت‪:‬‬
‫صدف وار گوهر شناسان راز‬
‫دهان جز به لؤلؤ نكردند باز‬
‫«لؤلؤ » استعاره از سخنان با ارزش‪ (.‬لؤلؤ « مشبّه به» ذكرشده و سخن با ارزش « مشبّه » كه حذف شده است‪) .‬‬
‫مثال ‪ :۳‬از كتاب ادبيات اوّل دبيرستان‪:‬‬
‫در چراغ دو چشم او زد تيغ‬
‫نامدش كشتن چراغ دريغ‬
‫در مصراع اوّل چراغ دو چشم يك اضافه ي تشبيهي است ودر مصراع دوم چراغ استعاره از چشم است‪.‬‬
‫استعاره مكنيه (بالكنايه)‪ :‬آن است كه « مشبّه » به همراه يكي از لوازم و ويژگي « مشبّه به » ذكر گردد و خود‬
‫«مشبّه به » حذف شود ‪.‬‬
‫نكته ‪ :۱‬گاهي لوازم يا ويژگي « مشبّه به » در جمله به « مشبّه » نسبت داده مي شود ‪.‬‬
‫مراحل تبديل تشبيه به استعاره مثال‪ :‬ابتدا تشبيه «مرگ همچون گرگي درنده چنگال بر او گشود‪ ».‬حال حذف‬
‫مشبّه به يعني گرگ درنده اين گونه مي شود‪ « :‬مرگ چنگال خود را بر او گشود ‪» .‬‬
‫توضيح ‪ « :‬مرگ » را به « گرگي » تشبيه كرده است كه چنگال داشته باشد اما خود « گرگ » را نياوريم و «‬
‫چنگال » كه يكي از لوازم و ويژگي گرگ است به آن ( مرگ ) نسبت بدهيم ‪ .‬حال اگر مشبّه يعني مرگ را با‬
‫چنگال كه از لوازمات گرگ است به صورت يك تركيب اضافي در آوريم به آن «اضافه استعاري» مي گوييم‪ .‬پس‬
‫ريشه اضافه ي استعاري درتشبيه واستعاره ي مكنيه است‬
‫نكته ‪ :‬در اضافه ي استعاري « مضاف » در معني حقيقي خود به كار نمي رود وبراي « مضاف اليه » يك واقعيت‬
‫نيست بلكه يك تصوّر و فرض است ‪.‬‬
‫مثال ‪ :‬دست روزگار‪ :‬دست براي روزگار يك تصور و فرض است ‪.‬‬
‫حمله ي حسد ‪:‬حمله براي حسد يك تصور وفرض است‪.‬‬
‫روزن شب ‪ :‬روزن يا پنجره اي براي شب يك تصور است‬
‫و واقعيت ندارد ‪.‬‬
‫نكته ي مهم ‪ :‬در استعاره مكنيه چنان چه مشبّه به ‪ ،‬انسان يا جان دار باشد ‪ ،‬به آن « تشخيص وجان بخشي »‬
‫گويند ‪ .‬وآن عبارت است از نسبت دادن حاالت و رفتار آدمي وجانداران به ديگر پديده هاي خلقت است ‪.‬البته‬
‫اگر بخواهيم در نام گذاري دقيق عمل كنيم اگر مشبّه به انسان بود «تشخيص» مي گوييم واگر جانداري غير از‬
‫انسان «جان بخشي» مي گويم‪ .‬مثال هاي ديگر‪:‬‬
‫مثال‪ : ۱‬برگ هاي سبز درخت در وزش نسيم به رقص در مي آيند ‪.‬‬
‫توضيح ‪ :‬رقصيدن يكي از حاالت و رفتار انساني است كه در اين جا به برگهاي درخت نسبت داده شده است ‪.‬‬
‫مثال‪ : ۲‬غرّش مرگ به گوش مي رسيد‪.‬‬
‫توضيح‪ :‬غرّش يكي از حاالت حيواني همچون شير است‪.‬‬
‫نكته ‪ :‬هر موجودي غير از انسان در كالم « منادا » قرار گيرد آن كالم داراي تشخيص است ‪.‬‬
‫مثال ‪ :‬اي سرو پاي بسته به آزادگي مناز‬
‫آزاده من كه از همه عالم بريده ام‬
‫توجه ‪ :‬تركيباتي نظير ‪ :‬دست روزگار ‪ ،‬پاي اوهام ‪ ،‬دست اجل ‪ ،‬قهقه ي قشنگ ‪ ،‬حيثيت مرگ ‪ ،‬زبان سوسن ‪،‬‬
‫دهن الله و ‪ ...‬همگي اضافه ي استعاري مكنيه ( تشخيص ) هستند ‪.‬‬
‫نكته ‪ :‬همه ي تشخيص ها استعاره ي مكنيه مي باشند ‪ ،‬اما استعاره مكنيه زماني تشخيص است كه « مشبّه به »‬
‫آن انسان باشد ‪.‬‬
‫مثال ‪ : ۱‬اختر شب در كنار كوهساران ‪ ،‬سر خم مي كند ‪.‬‬
‫مثال ‪ : ۲‬ديده ي عقل مست توچرخه ي چرخ پست تو ‪.‬‬
‫مثال ‪ : ۳‬به صحرا شدم عشق باريده بود ‪.‬‬
‫توضيح ‪ :‬در مثال(‪ )۱‬اختر شب به « انساني » تشبيه شده كه سرش را خم مي كند اما خود « انسان » مشبّه به‬
‫است ‪ ،‬نيامده است ‪.‬‬
‫در مثال (‪ )۲‬عقل را به انساني تشبيه كرده و « ديده» كه يكي از ويژگي هاي انسان است به آن اضافه شده اما‬
‫در مثال (‪ )۳‬عشق را به باراني تشبيه كرده كه ببارد ‪.‬‬
‫تذكر ‪ :‬همان طور كه گفته شد چون مثال(‪ )۱‬و (‪ « )۲‬مشبّه به» آن ها انسان بوده داراي استعاره مكنيه و‬
‫تشخيص است اما در مثال (‪ « )۳‬مشبّه به » باران است ‪ ،‬لذا فقط استعاره ي مكنيه داريم ‪.‬‬
‫مراعات نظير‬
‫آوردن دو يا چند واژه در يك بيت يا عبارت كه در خارج از آن بيت يا عبارت نيز رابطهاي آشنا و خاص ميان آنها‬
‫برقرار باشد‬

‫تا تو ناني به كف آري و به غفلت نخوري‬ ‫ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در كارند‬

‫(ابر و باد و مه و خورشيد و فلك همگي جز عناصر و پديدههاي طبيعت هستند‪).‬‬

‫تضاد‬
‫هر گاه دو واژه با معناي متضاد در يك بيت يا عبارت به كار رود آرايه تضاد پديد ميآيد در نوميدي بسي اميد‬
‫است‬

‫كنايه‬
‫كنايه در لغت به معناي پوشيده سخن گفتن است و در اصطالح سخني است كه داراي دو معني دور و نزديك‬
‫است ‪ .‬كه معني نزديك آن مورد نظر نيست اما گوينده جمله را چنان تركيب مي كند و به كار مي برد كه ذهن‬
‫شنونده از معني نزديك به معني دور منتقل مي شود‪.‬‬
‫نكته‪ :‬در كنايه الفاظ همه خقيقي اند اما مقصود گوينده معناي حقيقي و ظاهري آن نيست‪.‬‬
‫نكته‪ :‬كنايه معموال در يك جمله يا يك تركيب به كار مي رود ‪.‬‬
‫مثال ‪ : ۱‬هنوز از دهن بوي شير آيدش‪.‬‬
‫توضيح‪ :‬كنايه از اين كه هنوز بچه است و بارز ترين نشانه ي بچگي همان شير خوردن است ‪.‬‬
‫مثال ‪ : ۲‬كه رهام را جام باده است جفت‪.‬‬
‫توضيح ‪:‬كنايه از اين كه رهام عيّاش و خوشگذران است و مرد جنگ نيست‪.‬‬
‫مثال ‪ :۳‬ببايد زدن سنگ را بر سبوي‪.‬‬
‫توضيح‪ :‬سنگ را بر سبو زدن كنايه از آزمايش و امتحان كردن است‪.‬‬
‫عباراتي نظير ‪ :‬دست و پا كردن ‪ ،‬روي كسي را به زمين انداختن ‪ ،‬شكم را صابون زدن ‪ ،‬بند از بند گشودن ‪ ،‬زبان‬
‫در كشيدن ‪ ،‬عنان گران كردن ‪ ،‬دهان دوختن ‪ ،‬پاي در دامن آوردن ‪ ،‬سر زخاک بر آوردن ‪ ،‬دست به سياه و‬
‫سفيد نزدن ‪ ،‬دست روي دست گذاشتن و ‪...‬همه كنايه هستند‪.‬‬
‫انواع فعل در زبان فارسي و طرز ساخت آنها‬
‫‪)۱‬ماضي ساده‪ /‬مطلق =بن ماضي‪+‬شناسه هاي ماضي ‪:‬‬

‫رفتم ‪ /‬رفتي‪ /‬رفت ‪ /‬رفتيم ‪ /‬رفتيد ‪ /‬رفتند‪.‬‬


‫نكته‪ :‬گاهي در قديم براي زينت بخشيدن به فعل ماضي ساده پيشوند‬

‫برفت انگبين يار شيرين من‬ ‫بگفت اي هوادار مسكين من‬ ‫« ب»مي افزودند ‪:‬‬

‫‪)۲‬ماضي استمراري=مي‪+‬ماضي ساده ‪:‬‬

‫مي رفتم ‪ /‬مي رفتي ‪ /‬مي رفت ‪/‬مي رفتيم ‪ /‬مي رفتيد ‪ /‬مي رفتند‬
‫نكته ‪ :۱‬گاهي در قديم به جاي « مي» از پيشوند « همي» استفاده مي كردند ‪:‬‬

‫كه بايد كشتن و هشتن در اين دشت‬ ‫همي كشت و همي گفت اي دريغا‬

‫نكته ‪ :۲‬گاهي در قديم به جاي« مي» در اول فعل ‪ ،‬از پسوند « ي » در اخر فعل استفاده مي شد ‪:‬‬

‫كبوتران به طاعت و مطاوعت او روزگار گذاشتندي‬

‫‪)۳‬ماضي نقلي=صفت مفعولي‪+‬ام‪.‬اي‪(.‬است)‪.‬ايم‪.‬ايد‪.‬اند ‪:‬‬

‫رفته ام ‪ /‬رفته اي ‪ /‬رفته است ‪ /‬رفته ايم ‪ /‬رفته ايد ‪ /‬رفته اند‬

‫نكته ‪ :‬شكل كامل فعل ماضي نقلي ( رفته استم ‪ /‬رفته استي و‪ ) ....‬در قديم گاهي مورد استفاده قرار ميگرفت ‪:‬‬

‫آن شنيدستي ( شنيده اي ) كه از عشق نبايد ترسيد‬


‫‪)۴‬ماضي بعيد=صفت مفعولي‪ +‬بودم‪.‬بودي‪.‬بود‪.‬بوديم‪.‬بوديد‪.‬بودند ‪:‬‬

‫رفته بودم ‪ /‬رفته بودي ‪ /‬رفته بود ‪........./‬‬

‫‪)5‬ماضي التزامي=صفت مفعولي‪+‬باشم‪.‬باشي‪.‬باشد‪.‬باشيم‪.‬باشيد‪.‬باشند ‪:‬‬

‫رفته باشم ‪ /‬رفته باشي ‪ /‬رفته باشد ‪....... /‬‬

‫‪ ) 6‬ماضي مستمر‪ /‬ملموس = داشت ‪ +‬شناسه ‪ +‬ماضي استمراي فعل اصلي ‪:‬‬

‫داشتم ميرفتم ‪ /‬داشتي ميرفتي ‪ /‬داشت مي رفت ‪....... /‬‬

‫نكته ‪ :‬گاهي بين دو جزء كمكي و اصلي ماضي مستمر فاصله ايجاد مي شود كه نبايد ما را به اشتباه بيندازد ‪:‬‬

‫داشتم كم كم به او دل مي بستم ( داشتم مي بستم = ماضي مستمر)‬

‫‪)7‬مضارع اخباري=مي‪+‬بن مضارع‪+‬شناسه هاي مضارع ‪:‬‬


‫مي روم ‪ /‬مي روي ‪ /‬ميرود‪......./‬‬

‫نكته ‪ :۱‬گاهي در قديم به جاي پيشوند « مي» از «همي» استفاده مي شد‪:‬‬

‫بود كيش من مهر دلدار ها‬ ‫همي گويم و گفته ام بارها‬

‫نكته‪: ۲‬گاهي اين فعل (چه در زمان حاضر چه در قديم ) بدون عالمت خاص به‬

‫كار برده مي شود ‪:‬‬

‫بگفت اندوه خرند و جان فروشند‪( .‬كوشند‪ /‬خرند ‪ /‬فروشند ‪،‬‬ ‫بگفت آن جا به صنعت در چه كوشند ؟‬
‫مضارع اخباري هستند)‬

‫اين كار مشكالتي را با خود همراه دارد ( دارد = مضارع اخباري)‬

‫نكته‪ : ۳‬گاهي در گذسته به جاي « مي » ا ز« ب» در ابتداي فعل استفاده مي شد‬

‫‪)8‬مضارع التزامي= ب‪+‬بن مضارع‪+‬شناسه هاي مضارع ‪:‬‬

‫ببينم ‪ /‬ببيني ‪ /‬ببيند ‪.......... /‬‬

‫نكته‪ : ۱‬گاهي اين فعل بدون پيشوند « ب » مورد استفاده قرار ميكيرد ‪:‬‬

‫اگر دستم رسد (برسد) بر چرخ گردون ‪........‬‬

‫نكته‪ : ۲‬گاهي به جاي پيشود « ب» در اول فعل از « مي» استفاده مي شود و براي تشخيص اين فعل از مضارع‬
‫اخباي فقط بايد به معني آن توجه كرد ‪:‬‬

‫زاغ گفت‪ :‬من باري جاي نگه دارم و مي نگرم (بنگرم) تا چه كنند‬

‫نكته‪ :۳‬شكل ظاهري « سوم شخص مفرد ماضي استمراري » و « دوم شخص جمع مضارع اخباري » در برخي‬
‫افعال شبه هم هستند و فقط بايد در جمله تفاوت آنها را تشخيص داد ‪:‬‬

‫مي خريد ( آن پسر هر روز كتاب مي خريد «ماضي استمراري» ) و (شما هميشه كتاب مي خريد « مضارع‬
‫اخباري »)‬

‫اين نكته براي افعال زير نيز صدق ميكند‬

‫دريدن ‪ /‬خريدن ‪ /‬لرزيدن ‪ /‬سنجيدن ‪ /‬لغزيدن ‪ /‬پريدن ‪...... /‬‬

‫نكته‪ : ۴‬دوم شخص جمع مضارع التزامي و دوم شخص جمع فعل امر از نظر ظاهر كامال شبيه هم هستند ‪:‬‬

‫به يزد برويد( امر)‬ ‫شايد به يزد برويد ( مضارع التزامي )‬


‫‪) 9‬مضارع مستمر ( ملموس )‪:‬فعل هاي كمكي از مصدر « داشتن »‬

‫( دارم ‪ /‬داري ‪ /‬دارد ‪ + ).... /‬مضارع اخباري ‪:‬‬

‫دارم مي روم ‪ /‬داري مي روي ‪ /‬دارد مي رود ‪......../‬‬

‫نكته ‪ :‬گاهي هم بين جزء كمكي و اصلي مضارع مستمر فاصله ايجاد مي شود‪:‬‬

‫دارم كم كم به موفقيتشان اميدوار مي شوم ( دارم مي شوم= مضارع مستمر)‬


‫‪)9‬آينده=خواهم‪.‬خواهي‪.‬خواهد‪.‬خواهيم‪.‬خواهيد‪.‬خواهند‪+‬بن ماضي ‪:‬‬

‫خواهم گفت ‪ /‬خواهي گفت‪ /‬خواهد گفت‪... /‬‬

‫صفت‬
‫تعريف‪ :‬صفت‪ ،‬كلمه اي است كه حالت و چگونگي اسمي را ازقبيل رنگ‪ ،‬شكل‪ ،‬اندازه‪ ،‬مزه‪ ،‬جنس‪ ،‬نسبت و‬
‫امثال آن بيان مي كند‪ .‬مانند‪ :‬مرد كوچك‪ -‬دانش آموزتنبل‪ -‬درخت تنومند‪ .‬دراين مثالها به كلمه هاي اول‬
‫(مرد‪ -‬دانش آموز‪ -‬درخت) موصوف گفته مي شود و به كلمه هاي دوم (كوچك‪ -‬تنبل‪ -‬تنومند) صفت گفته مي‬
‫شود‪ .‬اغلب صفت را بعد از موصوف مي آورند و به ندرت اتفاق مي افتد كه صفت را پيش از موصوف بياورند‪.‬‬
‫مانند‪ :‬هوشنگ خوب پسري است‪ .‬گاه بين صفت و موصوف يك فعل قرار مي گيرد‪ .‬مانند‪ :‬او دختري است دانا‪.‬‬
‫گاهي اتفاق مي افتد كه "ي" نكره با صفت و موصوف همراه مي گردد كه اين"ي" زماني به موصوف و زماني به‬
‫صفت متصل ميگردد‪ .‬مانند‪ :‬داستاني دلپذير‪ -‬جواني دلير‪ -‬قصه اي شيرين‪ .‬يا‪ :‬داستان دلپذيري‪ -‬جوان‬
‫دليري‪ -‬قصه شيريني‪.‬‬

‫نكته‪ :۱‬در موقع افزودن موصوف به صفت در وقت خواندن‪" ،‬كسره اي" به آخر موصوف مي دهند و سپس صفت‬
‫را به آن مي افزايند‪ .‬مانند‪ :‬چشم سياه‪ -‬زن دانا و‪ ...‬ولي گاه به اسمهايي بر مي خوريم كه كه در آخر آنها "الف"‬
‫يا "و" است و اين دو حرف كسره پذير نيستند در اين صورت ابتدا حرف "ي" به آخر اينگونه اسمها مي‬
‫افزاييم و سپس صفت را مي آوريم‪ .‬مانند‪ :‬خداي بخشنده‪ -‬موي سياه‪ -‬روي زيبا‪.‬‬

‫نكته‪ -۲‬گاه يك اسم ممكن است چند صفت داشته باشد كه هنگام بيان صفتها براي چنين موصوفي يا بايد‬
‫كسره را به آخر هر صفت اضافه كنيم يا بكمك حرف ربط "و" صفتها پشت سر هم آورده شوند‪ .‬مانند‪ :‬دوست‬
‫عزيز خوب با محبت من‪ .‬يا‪ :‬دوست عزيز و خوب و با محبت من‪.‬‬

‫نكته‪-۳‬صفت هرگاه با موصوف خود همراه باشد‪ ،‬همواره بصورت مفرد نوشته مي شود؛ حتي اگر موصوف آن‬
‫جمع باشد‪ .‬بنابراين در زبان فارسي صفت با موصوف خود از حيث مفرد و جمع بودن مطابقت نمي كند ولي اگر‬
‫صفتي جانشين موصوف خود قرار گيرد؛ مانند اسم بصورت جمع در مي آيد و تمام حالتها و نقشهاي اسم را مي‬
‫پذيرد‪ .‬مانند‪ :‬مردان خردمند‪ -‬مردان نيازمند‪ -‬اشخاص فقير كه اگر موصوف آنها حذف شود به اينصورت در مي‬
‫ايند‪ :‬خردمندان‪ -‬نيازمندان‪ -‬فقيران‪.‬‬

‫نكته‪ -۴‬گاهي اينقدر اين صفتها جانشين موصوف خود شده اند كه ديگر حالت ومعني وصفي خود را از دست‬
‫داده اند‪ ،‬و بيشتر در معناي اسم بكار مي روند‪ .‬مانند‪ :‬نويسنده‪ -‬اخترشناس‪ -‬مالك‪ -‬فرماندار‪ -‬استاندار‪.‬‬

‫‪ -۱-۳‬اقسام صفت‪:‬‬

‫‪ -7‬صفت تفضيلي‬ ‫‪ -۴‬صفت فاعلي‬ ‫‪ -۱‬صفت مطلق‬

‫‪ - 8‬صفت عالي‬ ‫‪ -5‬صفت مفعولي‬ ‫‪ -۲‬صفت جامد‬

‫‪ -۱0‬صفت مركب‬ ‫‪ - 9‬صفت ساده‬ ‫‪ -6‬صفت نسبي‬ ‫‪ -۳‬صفت مشتق‬

‫‪ -۱‬صفت مطلق؛ يا ساده آنست كه حالت موصوف خود را بطورمطلق بفهماند‪ .‬ماندد‪ :‬گل سرخ‪ -‬كتاب بزرگ‪ -‬زن‬
‫پارسا‪ -‬خداي مهربان‪ -‬كبوتر سفيد‪ -‬چشم سياه‪.‬‬

‫‪ -۲‬صفت جامد؛ آنست كه از كلمه اي ديگر مشتق نشده باشد‪( ،‬از ريشه فعل گرفته نشده باشد)‪ .‬مانند‪ :‬خوب‪-‬‬
‫بد‪ -‬تلخ‪ -‬سياه‪ -‬سفيد‪ -‬كوتاه‪ -‬دراز‪ -‬روشن‪ -‬تيره‪.‬‬

‫‪ -۳‬صفت مشتق؛ آنست كه از ريشه ي كلمه ي ديگري(ريشه فعل) گرفته شده باشد‪ .‬مانند‪ :‬دونده‪ -‬بينا‪-‬‬
‫آموزگار‪ -‬پرستار‪ -‬نمودار‪.‬‬

‫‪ -۴‬صفت فاعلي؛ آنست كه بر كننده كاري يا دارنده حالتي داللت نمايد‪ .‬مانند‪ :‬دانا‪ -‬بيننده‪ -‬ستمگر‪ -‬سوزان‪-‬‬
‫راننده‪ -‬دوان‪ .‬نشانه هاي صفت فاعلي در زبان فارسي بدين گونه است‪:‬‬

‫‪-‬نده ‪ :‬كه به آخر فعل امر اضافه مي شود مانند‪ :‬گوينده‪ -‬شنونده‪ -‬خواننده‪ -‬دونده‪ -‬رونده – حزن آور‪ -‬زورگو‪-‬‬
‫خطابين‪ -‬دانشجو‪ -‬وطنخواه‪ -‬سختگير‬

‫‪-‬ان ‪ :‬كه اين نيز به آخر فعل امر مي آيد وغالبا جنبه قيدي دارد و نه صفت ولي گروهي نيز آنرا صفت حاليه‬
‫گفته اند‪ .‬مانند‪ :‬گريان‪ -‬خندان‪ -‬پرسان‪.‬‬

‫‪-‬الف‪ :‬كه اين نيز به آخر فعل امرافزوده مي گردد و صفت يا حالتي را براي شخص يا چيزي بطور هميشگي بيان‬
‫مي نمايد‪ .‬مانند‪ :‬دانا‪ -‬بينا‪ -‬شنوا‪ -‬گويا‪ .‬درعربي به اين صفتها‪ ،‬صفت مشبهه گفته مي شود‪.‬‬

‫‪-‬ار‪ :‬در آخر فعل ماضي و امر‪ :‬پرستار‪ -‬نمودار‪ -‬خواستار‪ -‬خريدار‬

‫‪ -‬گار‪ :‬درآخر فعل ماضي وامر‪ :‬آموزگار‪ -‬آفريدگار‪ -‬پروردگار‬

‫‪-‬كار‪ :‬در آخر اسم اضافه مي شود‪ :‬ستمكار‪ -‬فراموش كار‬

‫‪ -‬گر‪ :‬كه اين نيز به آخر اسم اضافه مي شود‪ :‬ستمگر‪ -‬دادگر‪ -‬بيدادگر‬
‫‪-5‬صفت مفعولي؛ كه به آن اسم مفعول نيز گفته مي شود‪ .‬آنست كه برشخص يا چيزي كه فعل بر آن واقع شده‬
‫است داللت نمايد‪ :‬زده‪ -‬گفته‪ -‬دست پخت‪ -‬نازپرود‪ -‬خواب آلود‪ .‬نشانه ي صفت مفعولي" ه " است مانند‪:‬‬
‫زده‪ -‬گفته‪ -‬رفته‪ -‬كه گاه "شده " نيز به آخر اضافه مي شود‪ :‬زده شده‪ -‬گفته شده‬

‫‪ -6‬صفت نسبي؛ آنست كه كسي يا چيزي را به كسي يا چيزي يا محلي نسبت دهند‪ .‬مانند‪ :‬تبريزي‪ -‬بلورين‪-‬‬
‫پشمين‪ -‬پشمينه‪ -‬انساني‪ -‬مهتابي‪ -‬جهرمي‪ -‬سيمين‪ -‬سيمينه‪ -‬ساروي‪ -‬مروزي‪ .‬نشانه هاي صفت نسبي‪:‬‬

‫‪ -‬ي ‪ :‬مانند‪ :‬الهي ( لطف الهي بكند كار خويش‪ /‬مژده رحمت برساند سروش)‬

‫‪ -‬ين ‪ :‬مانند‪ :‬سيمين (پادشاهي پسر به مكتب داد ‪ /‬لوح سيمينش دركنار گذارد ‪ /‬برسرلوح او نبشته به زر‪ /‬جور‬
‫استاد به زمهر پدر)‬

‫‪ -‬گان ‪ :‬مانند‪ :‬گروگان‪ -‬دهگان‪ -‬مهرگان‬

‫‪-‬ه ‪ :‬مانند‪ :‬دوروزه‪ -‬دهه‪ -‬هزاره (غم زمانه كه هيچش كران نمي بينم ‪ /‬دواش جز مي چون ارغوان نمي بينم)‬

‫‪ -‬ينه ‪ :‬مانند‪ :‬پشمينه‪ -‬زرينه‪ -‬سيمينه(شرممان باد زه پشمينه ي آلوده ي خويش)‬

‫‪-‬انه ‪ :‬مانند‪ :‬زنانه‪ -‬مردانه‪ -‬عاشقانه‪ -‬جانانه( قانع به خيالي زتو بوديم چو حافظ ‪ /‬يارب چه گدا همت و شاهانه‬
‫نهاديم)‬

‫‪ -7‬صفت تفضيلي(برتر)‪ :‬به صفتي گفته مي شود كه بوسيله ي آن موصوف با يك يا چند فرد هم نوع خود‬
‫سنجيده مي شود‪ .‬نشانه آن در زبان فارسي " تر" است‪ ،‬كه به آخر صفت ساده(مطلق) آورده مي شود‪ .‬مانند‪:‬‬
‫خوبتر‪ -‬قشنگتر‪ -‬پس از صفت تفضيلي معموال حرف اضافه ي " از" آورده مي شود مانند ‪ (:‬زمين گشت روشن‬
‫تر از آسمان)‪ .‬ولي گاهي به جاي "از" كلمه هاي "كه" و "تا" آورده مي شود (به نزديك من صلح‬
‫بهتر كه جنگ)‪( ،‬بميرم بهترتا درامتحان موفق نشوم)‪ .‬صفتهايي مانند‪ :‬به‪ -‬مه‪ -‬كه‪ -‬كم وبيش‪ ،‬بدون داشتن‬
‫عالمت "تر" مي توانند صفت تفضيلي باشند‪( .‬غم حبيب به كه گفتگوي رقيب‪ /‬كه نيست سينه ي ارباب كينه‬
‫محرم راز)‪.‬‬

‫‪ -8‬صفت عالي(برترين)‪ :‬صفتي است كه برتري موصوف خود را بر تمام افراد همنوع و همجنس خود‬
‫برساند‪ .‬نشانه ي آن در زبان فارسي"ترين" است‪ .‬زيباترين – باهوش ترين‪ -‬داناترين‪.‬‬

‫‪ -9‬صفت ساده‪ :‬آنست كه يك كلمه و بدون جزء باشد‪ .‬مانند‪ :‬خوب‪ -‬بد‪ -‬راست‪ -‬دروغ‬

‫‪ -۱0‬صفت مركب‪ :‬داراي دوجزء يا بيش تراست‪ .‬ماندد‪ :‬خوشقدم‪ -‬دلتنگ‪ -‬دور دست‪ -‬همكالس‪ -‬همسفر‪-‬‬
‫دانشمند‪ .‬صفات مركب بدين ترتيب حاصل مي شوند‪:‬‬

‫‪-‬از دو اسم‪ :‬سنگدل‪ -‬گلعذار‪ -‬پريچهر‪ -‬راستگو‪ -‬ماهروي‪.‬‬

‫‪ -‬ازفعل امر واسم‪ :‬مردم آزار‪ -‬سخن شنو‪ -‬پندپذير‪ -‬خداشناس‬


‫‪-‬ازاسم وصفت‪ :‬سربلند‪ -‬دلتنگ‪ -‬سرسنگين‪ -‬دلخوش‬

‫‪-‬ازقيد واسم‪ :‬دوردست‪ -‬زيردست‪ -‬پرگل‪ -‬كم مايه‬

‫‪-‬از اسم وعدد‪ :‬يكدل‪ -‬دورو‪ -‬صد زبان‬

‫‪-‬از اسم و پيشاوند‪ :‬همكالس‪ -‬همسفر‪ -‬نااهل‬

‫‪-‬ازاسم و پساوند‪ :‬دانشمند‪ -‬سخنور‪ -‬اندوهگين‬

‫نكته‪ :‬به انواع دهگانه صفتهاي باال صفتهاي پسين مي گويند اما گروه ديگري ازصفت وجود دارد كه به آنها‬
‫صفتهاي پيشين گفته مي شود به اين شرح ‪:‬‬

‫‪ -۱‬صفت شمارشي‪ :‬دوسرباز‬

‫‪-۲‬صفت اشاره‪ :‬آن سرباز‪ -‬اين خانه‪ -‬آن لباس‬

‫‪-۳‬صفت پرسشي‪ :‬كدام لباس‪ -‬چه لباسي‪.‬‬

‫كنايات‬
‫تعريف‪ :‬كنايات جمع كنايه است و آنها عبارتند از كلمه هايي كه معني آنها پوشيده است و براي دانستن آنها به‬
‫كلمه هاي ديگري بنام قرينه نيازمنديم‪ .‬كنايات پنج دسته است‪ -۱ :‬ضمير ‪ -۲‬اسم اشاره (صفت اشاره) ‪-۳‬‬
‫موصول ‪ -۴‬مبهمات و ‪ -5‬ادوات پرسش ‪.‬‬

‫قيد‬
‫قيد كلمه ايست كه به صفت يا قيد ديگر افزده مي شود و آنها را به زمان و مكان و حالت و مقدار وابسته مي‬
‫سازد‪ .‬مانند‪ :‬سهيال بسيار مي كوشد تا در امتحان موفق شود‪.‬‬

‫اغلب اتفاق مي افتد كه براي صفت يا قيد ديگري نيز قيد مي آورند‪ .‬مانند‪ :‬سوسن خيلي عاقالنه عمل مي كند‪.‬‬
‫محمد خيلي زياد تالش كرد‪.‬‬

‫اقسام قيد‬
‫‪ -۱‬قيد از نظر ساختمان كلمه بر دو نوع است‪:‬‬

‫‪ -‬قيد مختص‪ :‬قيد مختص همواره بعنوان قيد در جمله بكار مي رود‪ .‬مانند‪ :‬هنوز‪ ،‬هرگز‪ ،‬هميشه‪ ،‬ناگاه‪ ،‬جز‪ ،‬مگر‪،‬‬
‫خوشبختانه و ‪ ...‬زحسرت لب شيرين هنوز مي بينم‪ /‬كه الله مي دمد از خاک تربت فرهاد‬
‫‪ -‬قيد مشترک ‪ :‬قيد مشترک آن است كه در اصل قيد نبوده بلكه كلمه هايي مانند اسم و صفت و عدد ميباشند‬
‫كه در جمله براي كلمه اي بصورت قيد آورده مي شوند‪ .‬مثال دوش ديدم كه مالئك در ميخانه زدند‪ /‬گل آدم‬
‫بسرشتند و به پيمانه زدند‪ .‬يا‪ :‬تو اينرا خوب ميداني كه چشمت نرگس شهالست‪ /‬تو اينرا خوب مي داني رخت‬
‫مانند گل زيباست‪.‬‬

‫‪ -۲‬اقسام قيد از نظر مفهوم و معني‪:‬‬

‫‪-۱-۲‬قيد زمان‪ :‬آنهايي هستند كه زمان انجام كاري را بيان مي نمايند‪ .‬مانند‪ :‬امروز‪ -‬شب‪ -‬سحرگاه‪-‬‬
‫صبحگاهان‪ -‬زود‪ -‬دير‪ -‬هميشه‪ -‬پس از اين‪ -‬پيش از اين‪ -‬دردم‪ -‬ناگهان‪ -‬اكنون‪ -‬ديشب‪ -‬دوش‪ -‬ديروز‪-‬‬
‫دي و‪...‬‬

‫‪-۲-۲‬قيد مكان‪ :‬آنهايي هستند كه محل و جاي انجام شدن فعل را بيان مي كنند‪ .‬مانند‪ :‬چپ‪ -‬راست‪ -‬پيش‪-‬‬
‫نزد‪ -‬نزديك‪ -‬اندرون‪ -‬بيرون‪ -‬دور‪ -‬ايدر‪ -‬اينجا‪ -‬پيرامون‪...-‬‬

‫‪ -۳-۲‬قيد مقدار‪ :‬مانند‪ :‬چند‪ -‬چندان‪ -‬بسا‪ -‬بسي‪ -‬بيش‪ -‬بيشتر‪ -‬كم‪ -‬كمتر‪ -‬ذره ذره‪ -‬قطره قطره‪ -‬فراوان‪-‬‬
‫بسيار‪ -‬زياد و‪....‬‬

‫‪ -۴-۲‬قيد تصديق و تاكيد‪ :‬كه فعلي را تصديق يا تاكيد مي كند‪ .‬مانند‪ :‬آري‪ -‬بلي‪ -‬هرآينه‪ -‬همانا‪ -‬البته‪ -‬بي‬
‫شك‪ -‬بدرستي‪ -‬حتما‪ -‬بي چون و چرا‪ -‬ناچار‪...‬‬

‫‪ -5-۲‬قيد ترتيب و عدد‪ :‬مانند‪ :‬نخست‪ -‬دوم‪ -‬سوم‪ -‬يكدفعه‪ -‬سرانجام‪ -‬دسته دسته‪ -‬فوج فوج ‪...‬‬

‫‪-6-۲‬قيد شك و گمان‪ :‬كه بيان شك و ترديد مي كند مانند‪ :‬شايد‪ -‬گويي‪ -‬گويا‪-‬‬

‫‪-7-۲‬قيد پرسش‪ :‬مانند‪ :‬تاچند‪ -‬چرا‪ -‬كي‪ -‬تاكي‪ -‬براي چه‪ -‬آيا‪ -‬كدام‪ -‬چطور‪...‬‬

‫‪-8-۲‬قيد استثنا‪ :‬جز‪ -‬مگر‪ -‬جزكه‪ -‬مگركه‪...‬‬

‫‪-9-۲‬قيد نفي‪ :‬نه‪ -‬هيچ‪ -‬خير‪ -‬هرگز‪ -‬بهيجوجه‪ -‬هيچگاه‪...‬‬

‫‪ -۱0-۲‬قيد تمنا‪ :‬كه در مورد آرزو بكار مي رود‪ .‬مانند‪ :‬آيابود‪ -‬كاش‪ -‬كاشكي‪ -‬اي كاش‪...‬‬

‫‪-۱۱-۲‬قيد حالت و چگونگي‪ :‬كه كيفيت و حالت انجام فعل را بوسيله فاعل بيان مي كند مانند‪ :‬آهسته‪ -‬آسان‪-‬‬
‫دشوار‪ -‬دشخوار‪ -‬آشكار‪ -‬پنهان‪ -‬گران‪ -‬ارزان‪ -‬خندان‪ -‬گريان‪ -‬سواره‪ -‬پياده‪ -‬ايستاده‪ -‬نشسته ‪...‬‬

‫‪-۱۲-۲‬قيد سوگند‪ :‬بخدا‪ -‬بجان‪ -‬حقا‪ -‬خدا را‪ -‬خدايرا‪ -‬براي خدا‪...‬‬

‫نكته‪ :‬اگر به آخر اسم يا صفت لفظ انه اضافه كنيم بصورت قيد حالت يا چگونگي در مي آيد‪.‬‬

‫يادآوري‪ :‬كلمه هايي مانند عمدا‪ -‬حتما‪ -‬شفاها‪ -‬كتبا‪ -‬سهوا‪ -‬يقينا‪ -‬قهرا‪ -‬فقط‪ ...-‬از زبان عربي به فارسي‬
‫وارد شده و بصورت قيد در آمده اند‪.‬‬
‫هسته و وابسته‬
‫هر گروه اسمي از يك اسم به عنوان هسته درست مي شود كه مي تواند يك يا چند وابسته در پيش يا پس نيز‬
‫بگيرد ‪.‬ساختمان گروه اسمي را مي توان اين گونه نشان داد‪:‬‬

‫(وابسته پيشين ) ‪+‬هسته ‪ (+‬وابسته پسين)‬

‫(خواندني)‬ ‫كتاب‬ ‫مثال‪( :‬اين)‬

‫پرانتز عالمت اختياري بودن است و عنصر بيرون پرانتز اجباري است ؛ به عبارت ديگر اسم وابسته هم نگيرد باز‬
‫هم گروه اسمي است چون بالقوه مي توان براي اسم ‪ ،‬وابسته يا وابسته هاي متعدد آورد‪.‬‬

‫هسته ي گروه اسمي‪ ،‬اسم است يا هرچه در حكم اسم باشد ‪ .‬مالک تشخيص هسته ‪،‬اضافه است كه به طريق‬
‫زير عمل مي كند‪:‬‬

‫‪1.‬وابسته هاي پيشين به يكديگر اضافه نمي شوند و در بين آن ها و هسته نيز اضافه وجود ندارد ‪ :‬اين دو‬
‫كتاب‬

‫‪2.‬اولين كلمه اي كه نقش نماي اضافه مي گيرد ‪،‬هسته است‪ :‬كتاب ِ خواندني‬

‫‪3.‬عناصري كه پس از هسته قرار مي گيرند‪ ،‬وابسته هاي پسين هستند كه همه به يكديگر اضافه مي شوند‪:‬‬

‫كتاب ِ خوب ِ من‬

‫در دو مورد زير وابسته ي پسين نقش نماي اضافه نمي گيرد‪:‬‬

‫الف) نشانه ي نكره ‪ :‬انساني شريف‬

‫ب)وقتي كه وابسته پسين جمله ي تأويل پذير باشد‪ :‬انساني كه شريف است‪.‬‬

‫حداكثر سه وابسته ي پيشين مي تواند پيش از هسته قرار گيرد‪.‬‬

‫وابسته هاي پيشين‪:‬‬

‫)‪1‬صفت اشاره ‪ :‬هرگاه واژه هاي «اين»و «آن»و مشتقات آنها همراه با اسم و جانشينان اسم ذكر شوند «صفت‬
‫اشاره» اند‪ .‬اما اگر بي همراهي اسم و جانشينان آن ذكر شوند «ضمير اشاره» هستند‬

‫دوست بهتر است‬ ‫آن‬ ‫دوست از‬ ‫اين‬ ‫مثال‪:‬‬

‫بهتراست‬ ‫آن‬ ‫از‬ ‫اين‬

‫نكته‪ :‬هرگاه بعد از واژه هاي اشاره شده مكث كوتاهي شود واژه ي مورد نظر «ضمير اشاره» است‪.‬‬
‫اين پسر ‪،‬خيلي باهوش است‬ ‫مثال‪ :‬اين ‪ ،‬مجيد است‬

‫صفات اشاره عبارت اند از ‪ :‬اين‪ ،‬آن‪ ،‬همين ‪،‬همان‪،‬چنين‪،‬چنان ‪،‬اين چنين ‪،‬آن چنان اين گونه آن گونه اين سان‬
‫آن سان اين طور آن طور اين همه آن همه اين قدر آن قدر همين قدر همان قدر اين اندازه آن اندازه همين‬
‫اندازه همان اندازه‬

‫)صفت پرسشي ‪ :‬هرگاه واژه هاي « كدام ‪،‬كدامين‪ ،‬چه‪،‬چگونه ‪،‬چطور‪ ،‬چه جور ‪،‬چه سان‪ ،‬چه قدر‪ ،‬چه اندازه ‪،‬چه‬
‫مقدار ‪،‬چند‪ ،‬چندم ‪،‬چندمين ‪،‬هيچ و‪»....‬همراه با اسم يا جانشينان اسم بيايند «صفت پرسشي»ناميده مي شوند‪.‬‬
‫اما اگر با اسم يا جانشينان آن همراه نباشد «ضمير پرسشي» هستند‪.‬‬

‫كدام را دوست داري ؟‬ ‫كدام كتاب را دوست داري؟‬ ‫مثال‪:‬‬

‫)‪3‬صفت مبهم‪ :‬هرگاه نشانه هاي مبهم « هر‪،‬همه‪،‬هيچ‪،‬فالن‪ ،‬چندين‪ ،‬خيلي‪ ،‬كمي‪ ،‬بسياري‪ ،‬اندكي ‪،‬قدري‪،‬‬
‫برخي‪ ،‬بعضي ‪،‬پاره اي‪ ،‬چندان ‪ »...،‬همراه اسم يا جانشينان اسم ذكر شوند‪« ،‬صفت مبهم» اندو اگر بدون همراهي‬
‫اسم و جانشينان اسم ذكر گردند «اسم مبهم» اند‪.‬‬

‫آن همه مردم آمدند‪.‬‬ ‫مثال‪:‬‬

‫آمدند‪.‬‬ ‫همه‬

‫نكته‪:‬هرگاه « چند‪ ،‬چندين ‪ ،‬هيچ» مفهوم پرسشي داشته باشند ديگر نشانه مبهم نيستند‪.‬‬

‫مي شناسي؟‬ ‫را‬ ‫عاقلي‬ ‫هيچ‬ ‫مثال‪:‬‬

‫)‪ 4‬صفت تعجبي‪ :‬هرگاه واژه هاي «چه‪، ،‬عجب‪،‬چقدر» همراه اسم يا جانشينان اسم باشند«صفت تعجبي»‬
‫هستند و اگر به تنهايي ذكر گردند «ضمير تعجبي» اند‪.‬‬

‫چه كار خوبي كردي!‬ ‫مثال‪:‬‬

‫چه كردي !‬

‫)‪ 5‬صفت شمارشي‪ :‬الف)صفت شمارشي اصلي‪ :‬هر گاه اعداد يك تا بي نهايت با اسم يا جانشينان اسم همراه‬
‫گردند ‪« ،‬صفت شمارشي» اصلي اند و اگر به تنهايي ذكر شوند «ضمير شمارشي»اند‬

‫پيشت مي آيم‬ ‫روز‬ ‫يك‬ ‫مثال ‪:‬‬

‫ب) صفت شمارشي ترتيبي‪ :‬صفتي است كه با لفظ «‪-‬مين» يا «‪-‬م» همراه است ‪ .‬صفتي كه با «_مين» همراه مي‬
‫شود وابسته پيشين و صفتي كه با « ‪-‬م» همراه مي شود وابسته پسين است‪.‬‬

‫از آشنايي ما فرا رسيد‬ ‫ماه‬ ‫چهارمين‬ ‫مثال‪:‬‬

‫ماه چهارم فرا رسيد‬


‫)‪ 6‬صفت عالي ‪ :‬همه ي صفت هايي كه وند «ترين»را به دنبال دارند «صفت عالي» هستند‬

‫ديدن تو بزرگ ترين (صفت عالي)آرزوي من است‬ ‫مثال‪:‬‬

‫)‪7‬شاخص‪ :‬عناوين و القابي را مي گويند كه پيش از اسم مي آيند ‪ .‬شاخص ها بي هيچ فاصله اي در كنار هسته‬
‫قرار مي گيرندو خود اسم يا صفت هستند و مي توانند در جاي ديگري هسته گروه اسمي باشند‪.‬‬

‫مشهور ترين شاخص ها عبارتند از ‪ :‬آقا ‪ ،‬خانم‪،‬استاد‪ ،‬حاجي خواهر‪ ،‬برادر‪ ،‬عمو ‪،‬عمه ‪ ،‬خاله‪ ،‬تيمسار‪ ،‬سرلشكر‪،‬‬
‫كدخدا‪ ،‬مهندس ‪ ،‬دكتر ‪ ،‬امام و‪......‬‬

‫مشهور ترين شاخص ها عبارتند از ‪ :‬آقا ‪ ،‬خانم‪،‬استاد‪ ،‬حاجي خواهر‪ ،‬برادر‪ ،‬عمو ‪،‬عمه ‪ ،‬خاله‪ ،‬تيمسار‪ ،‬سرلشكر‪،‬‬
‫كدخدا‪ ،‬مهندس ‪ ،‬دكتر ‪ ،‬امام و‪......‬‬

‫مثال‪ :‬حاج خانم سميرا از مكه برايمان سوغاتي مي آورد‪.‬‬

‫‪.‬‬ ‫حاج خانم از مكه برايمان سوغاتي مي آورد‬

‫نكته ‪: )۱‬شاخص ها به تنهايي داراي هيچ نقش نحوي ( فاعلي ‪ ،‬مفعولي‪،‬مسندي‪ )...،‬نيستند‪.‬‬

‫نكته‪ )۲‬اگر عناوين و القاب با كسره ي اضافه (نقش نماي اضافه)همراه باشند‪ ،‬شاخص محسوب نمي شوند بلكه‬
‫‪.‬‬ ‫پدر مجيد آمد‬ ‫هسته ي گروه اسمي اند مثال‪:‬‬

‫قواعد هم نشيني وابسته هاي پيشين‪:‬‬

‫‪1.‬نزديك ترين وابسته ي پيشين به هسته در گروه اسمي شاخص است ‪ .‬اين وابسته معموال با اسم هاي‬
‫خاص انسان به كار مي رود مانند‪ :‬دكتر زرين كوب‬

‫‪2.‬هم نشيني صفت ترتيبي (ـُ مين) با مميز كاربرد اندک دارد مانند ‪ :‬دومين تخته قالي به فروش رفت‪.‬‬

‫‪3.‬صفت عالي نمي تواند با مميز هم نشين شود‪ .‬مثال نمي توان گفت ‪:‬بهترين كيلو پرتقال‬

‫‪4.‬اگر صفت تعجبي وابسته ي پيشين باشد‪،‬هيچ وابسته ي پيشين ديگري نمي تواند بيايد‪ .‬مثال ً نمي توان‬
‫گفت چه چهار گل زيبايي!‬

‫‪5.‬صفت مبهم با صفت شمارشي و صفت اشاره هم نشين مي شود ‪ .‬مثال‪:‬هرهشت تخته قالي به فروش رفت‬
‫‪.‬‬
‫‪6.‬صفت مبهم با صفت پرسشي هم نشين نمي شود مثال ً نمي توان گفت ‪:‬چند همه كس آمدند‬

‫‪7.‬صفت اشاره دورترين وابسته پيشين به هسته است ‪.‬مثال‪ :‬همين هشت قطعه طال ارزش فراواني دارد‪.‬‬

‫وابسته هاي پسين‬


‫كتابي خريدم‬ ‫« )‪1‬ي » نشانه ي نكره‪:‬‬

‫)‪2‬نشانه هاي جمع‪ :‬دوستان ‪ ،‬كتابها‬

‫)‪3‬صفت شمارشي ترتيبي(همراه با پسوند ‪-‬م)‪ :‬كتاب چهارم‬

‫)‪4‬صفت تفضيلي‪ :‬دوست بهتر‬

‫)‪5‬مضاف اليه ‪ :‬كتاب درس ‪ ،‬دفتر رياضي‬

‫)‪6‬صفت بياني‪ :‬كتاب سودمند ‪ ،‬دفتر بزرگ‬

‫صفت بياني داراي انواعي است كه به اختصار به آنها اشاره مي كنيم‪:‬‬

‫بن مضارع ‪ +‬نده ‪ :‬خورنده ‪ ،‬بيننده‪.... ،‬‬ ‫‪-‬‬

‫‪ -‬بن مضارع ‪ « +‬ا » ‪ :‬بينا‪ ،‬شنوا‪ ،‬دانا‪....،‬‬ ‫الف‪ :‬فاعلي‬

‫بن مضارع ‪«+‬ان»‪ :‬خندان‪ ،‬دوان‪.... ،‬‬ ‫‪-‬‬

‫بن ماضي‪+‬ه ‪ :‬خورده ‪ ،‬شكسته ‪... ،‬‬ ‫ب‪ :‬مفعولي‬

‫ج‪ :‬لياقت مصدر ‪ +‬ي‪ :‬خوردني ‪ ،‬ديدني ‪....،‬‬

‫د‪ :‬نسبي اسم ‪ +‬ي«نسبت»‪:‬زميني‪ ،‬آسماني‪ ،‬خاكي ‪ ،‬قائم شهري ‪،‬بروجردي ‪،‬‬

‫قواعد هم نشيني وابسته هاي پسين‪:‬‬

‫‪1.‬نشانه ي جمع نزديك ترين وابسته ي پسين به هسته است‪.‬مثال ‪:‬كالس هاي پنجم دبستان تعطيل شدند‪.‬‬

‫‪2.‬نشانه ي جمع بر ياي نكره تقدم دارد‪.‬كتاب هايي كه تازه چاپ شده اند‪...‬‬

‫‪3.‬وقتي نشانه جمع و ياي نكره و صفت بياني با هم بيايند مضاف اليه نمي تواند بيايد ‪.‬مي گوييم‬
‫‪:‬دانشجوياني كوشا آمدند ‪ .‬اما نمي گوييم ‪ :‬دانشجوياني كوشا دانشگاه تهران آمدند‪.‬‬

‫‪4.‬اگر ياي نكره و صفت بياني با هم بيايند ‪،‬ياي نكره را مي توان پيش يا پس از صفت بياني آورد ‪ .‬مثال ‪:‬‬
‫خوابي ترسناک ديدم ‪ .‬يا ‪ :‬خواب ترسناكي ديدم‬

‫‪5.‬ياي نكره بعد از صفت شمارشي با ـُ م مي آيد ‪ .‬مثال‪:‬قرن هفتمي كه در باره آن سخن مي گوييم‪.‬‬

‫‪6.‬هم نشيني صفت بياني و صفت شمارشي با ـ ُ م امروز كم كاربرد است ‪.‬مثال ‪ :‬در چوبي سوم‬

‫اقسام جمله‬ ‫‪-۱‬‬


‫اقسام جمله عبارت است از‪ -۱ :‬جمله خبري ‪ -۲‬جمله انشايي ‪ -۳‬جمله امري ‪ -۴‬جمله پرسشي ‪ -5‬جمله‬
‫تعجبي ‪ -6‬جمله ساده ‪ -7‬جمله مركب ‪ -8‬جمله كامل ‪ -9‬جمله ناقص ‪ -۱0‬جمله مكمل ‪ -۱۱‬جمله معترضه‪.‬‬

‫‪-۱‬جمله خبري‪ :‬جمله خبري آنستكه‪ ،‬خبري را بيان كند و احتمال راست يا دروغ بودن در آن باشد‪ .‬مثال‪ :‬من به‬
‫اصفهان مي روم‪.‬‬

‫‪-۲‬جمله انشايي‪ :‬جمله اي است كه احتمال راست و دروغ بودن در آن راه پيدا نكند‪ .‬زيرا در جمله ي انشايي‬
‫خبري بيان نمي شود‪ .‬جمله هاي امري‪ ،‬پرسشي و جمله هائيكه داراي فعل دعا‪ ،‬تمنا و ندا باشند از اين دسته‬
‫اند‪ .‬مثال‪ :‬گوش كن پند اي پسراز بهر دنيا غم مخور‪.‬‬

‫‪-۳‬جمله امري‪ :‬آن است كه شامل فرمان يا خواهش باشد‪ .‬مانند‪ :‬بحال اين پريشان رحمت آريد‪ .‬جمله امري اگر‬
‫منفي شود معموال به نام فعل نهي خوانده مي شود‪ .‬مانند‪ :‬تو آب ديده از اين رهگذر دريغ ندار‪.‬‬

‫‪-۴‬جمله پرسشي‪ :‬جمله پرسشي يا استفهامي آنست كه شامل پرسش باشد‪ .‬جمله هاي پرسشي معموال با يكي‬
‫از واژه اي پرسش(ادات استفهام) آغاز مي گردد‪ .‬مانند‪ :‬چرا نه در پي عزم ديار خود باشم؟ ‪ /‬چرا نه خاک بر سر‬
‫كوي يار خود باشم؟ معموال در آخر جمله هاي پرسشي عالمت پرسش"؟" قرار مي دهند‪ .‬گاهي نيز‬
‫جمله پرسشي بدون واژه پرسش بيان مي شود‪ .‬مانند‪ :‬زود بر مي گردي؟ امشب به خانه ي ما مي آيي؟ در‬
‫امتحان راهنمايي و رانندگي قبول شدي؟ گاهي هم در جمله پرسشي منظور شخص پرسش كننده شنيدن‬
‫جواب نيست‪ ،‬زيرا خود گوينده جواب سوال را مي داند‪ ،‬ولي براي تاكيد بيشتر پرسش را مطرح مي كند‪ .‬مانند‪:‬‬
‫مگر آدمي نبودي كه اسير ديو گشتي؟ اگر آلوده دامنم چه زيان؟ مگه كوري؟ مگه آدم نيستي؟ مثال با آنكه‬
‫گوينده مي داند آن فرد كور نيست از او اين پرسش را مي كند تا به او بفهماند كه تو چشم داري يايد از‬
‫چشمهايت استفاده كني ‪ .‬به اينگونه جمله پرسشي ‪ :‬پرسش تاكيدي يا انكاري گويند‪.‬‬

‫‪-5‬جمله تعجبي‪ :‬آنست كه بيان حالتي شگفت انگيز يا شادي بخش نمايد‪ .‬در آخر اينگونه جمله عالمت تعجب‬
‫يا شادي" ! " مي گذارند‪ .‬مانند‪ :‬چه هواي خوبي! چه مصيبت هولناكي! چه سري چه دمي عجب پايي! گاه‬
‫ممكن است يك جمله هم تعجبي و هم پرسشي باشد‪ .‬در اين صورت در آخر آن جمله هم عالمت پرسش و هم‬
‫عالمت تعجب گذاشته مي شود‪ .‬مانند‪ :‬كس گهرازبهر سود باز به عمان برد؟! ‪ /‬هيچكس از زيركي زيره به كرمان‬
‫برد؟! يا مانند‪ :‬آدم عاقل اين كار را مي كند؟!‬

‫‪-6‬جمله ساده‪ :‬آنست كه تنها يك فعل داشته باشد‪ .‬مانند‪ :‬من دوستدار روي خوش و موي دلكشم‪.‬‬

‫‪ -7‬جمله مركب‪ :‬آنست كه بيش از يك فعل داشته باشد‪ .‬مانند‪ :‬ديروز كه به خانه ي شما آمدم‪ ،‬او را در راه‬
‫ديدم‪.‬‬

‫‪-8‬جمله كامل‪ :‬آنست كه معني آن تمام باشد و شنونده از شنيدن آن در حالت پرسش و انتظار باقي نماند‪.‬‬
‫مانند‪ :‬هميشه پيشه ي من عاشقي و رندي بود‪.‬‬
‫‪-9‬جمله ناقص‪ :‬آنست كه معني آن تمام نباشد و شنونده از شنيدن آن در حالت پرسش و انتظار باقي بماند‪.‬‬
‫مانند‪ :‬از بس كه چشم مست در اين شهر ديده ام‪ .‬مالحظه مي كنيد كه شنونده منتظر است تا دنباله كالم را‬
‫بشنود تا قانع و راضي گردد‪.‬‬

‫‪ -۱0‬جمله مكمل‪ :‬به جمله اي كه معناي جمله ناقص را تمام مي كند جمله ي مكمل گفته مي شود‪ .‬اگر مصرع‬
‫دوم شعر فوق را بياوريم معني كالم گوينده كامل مي شود و شنونده از انتظار رهايي مي يابد پس به مصرع دوم‬
‫اين بيت جمله ي مكمل گفته مي شود‪ .‬از بس كه چشم مست در اين شهر ديده ام ‪ /‬حقا كه مي نمي خورم‬
‫اكنون و سر خوشم‪ .‬جمله ناقص را جمله ي پايه و جمله ي مكمل ( يا جمله هاي مكمل) را جمله ي پيرو نيز مي‬
‫نامند‪ .‬همچنين اگر جمله ي ناقص شرطي باشد خود آن جمله را جمله ي شرط و مكمل آنرا جواب شرط يا جزاي‬
‫شرط مي نامند‪ .‬مانند‪ :‬اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد ‪ /‬گناه بخت پريشان و دست كوته ماست‪ .‬يا مانند‪ :‬اگر‬
‫كوشش كني موفق خواهي شد‪.‬‬

‫‪-۱۱‬جمله معترضه‪ :‬به جمله اي گفته مي شود كه به اصل موضوع يا سخن ربطي نداشته باشد‪ .‬و حذف آن هيچ‬
‫خللي به مقصود وهدف اصلي وارد نكند مانند‪ :‬دي پيرمي فروش‪ -‬كه يادش به خير باد‪ / -‬گفتا شراب نوش و غم‬
‫دل ببر زياد‪ .‬و مانند‪ :‬چنين گفت فردوسي پاكزاد ‪ - /‬كه رحمت بر آن تربت باک باد‪ / -‬ميازار موري كه دانه كش‬
‫است ‪ /‬كه جان دارد و جان شيرين خوش است‪ .‬معموال جمله ي عترضه را بين دوخط تيره(– ) قرار ميدهند‪ .‬تا‬
‫كامال از جمله قبل و بعد مشخص شود‪.‬‬

‫‪ -۲‬اركان جمله‬

‫قبل از هر چيز خوب است بدانيد جمله ها بر دو گونه است‪ .‬اول ‪ :‬جمله هاي ربطي يا اسمي يا اسنادي و دوم‪:‬‬
‫جمله هاي فعليه‪.‬‬

‫‪-۱‬جمله ي اسمي يا اسنادي‪ :‬جمله اي است كه در آن مفهوم انجام شدن كار نباشد بلكه صفتي يا حالتي را به‬
‫كسي يا چيزي نسبت دهند يا از آن سلب نمايند‪ .‬مانند‪ :‬حافظ شاعري شيرين سخن بود‪ .‬امروز هوا سرد‬
‫است‪ .‬ورزش موجب سالمت است‪ .‬ظلم و ستم پسنديده نيست‪ .‬زيست شناسي درس سختي است‪.‬‬

‫‪-۲‬جمله ي فعليه‪ :‬آنستكه در آن مفهوم انجام شدن كاري در يكي از زمانها وجود داشته باشد‪ .‬ماندد‪ :‬محمد در‬
‫خانه به مادرش كمك مي كند‪ .‬ملت براي رهايي تالش بسياري كرد‪.‬‬

‫الف‪ -‬اركان جمله اسمي ‪ ،‬عبارتند از‪ :‬مسنداليه‪ -‬مسند‪ -‬رابطه‬

‫‪-۱‬مسند اليه‪ :‬كسي يا چيزي است كه كاري يا حالتي يا چيزي به او نسبت داده مي شود يا از او سلب مي شود‪.‬‬
‫مانند‪ :‬سامان دلير است‪ .‬خداوند مهربان است‪ .‬مسند اليه ممكن است اسم‪ ،‬ضمير‪ ،‬عدد‪ ،‬مصدر و اسم مصدر‬
‫باشد‪ .‬مانند‪ :‬سوسن زيباست‪ .‬او بسيار مهربان است‪ .‬چهار زوج است‪ .‬راست گفتن از صفات پسنديده است‪.‬‬
‫ورزش موجب تندرستي است‪.‬‬
‫‪-۲‬مسند ‪ :‬صفت يا كاري است كه به مسند اليه اسناد دهند يا از او سلب كنند‪ .‬مانند زمين گرد است‪ .‬سوسن‬
‫نامهربان است‪ .‬سامان با هوش است‪ .‬جوانمردي در بخشش است‪ .‬مسند نيز ممكن است اسم‪ ،‬صفت‪ ،‬كنايه‪ ،‬اسم‬
‫مصدر باشد‪ .‬هنر سرمايه مرد است‪ .‬تهران بزرگ است ‪ .‬پيروزي در اين است‪.‬‬

‫‪-۳‬رابطه‪ :‬كلمه هاي استن‪ ،‬بودن‪ ،‬شدن‪ ،‬گشتن‪ ،‬آمدن را رابطه مي گويند‪ .‬و به آنها فعل عام يا فعل ربطي گفته‬
‫اند‪ .‬ولي رابطه حقيقي در زبان فارسي كه بيشتر مورد استفاده قرار مي گيرد فعل است مي باشد كه از مصدر‬
‫استن است‪ .‬فعل ربطي است جز در سوم شخص مفرد بصورت مخفف بيان مي شود‪ .‬مانند‪ :‬بيدارم‪ -‬خوابي‪-‬‬
‫هوشيارند‪ -‬بيدار است ‪. . .‬‬

‫ب‪ -‬اركان جمله هاي فعليه عبارتند از‪ :‬فاعل(مسند اليه)‪ -‬مفعول بي واسطه‪ -‬مفعول بواسطه(متمم) فعل تام‪.‬‬

‫‪-۴‬حذف در جمله‬

‫گاه ممكن است هر يك از اركان جمله حذف گردند‪ .‬حذف به دو طريق صورت مي گيرد‪ :‬اول به قرينه لفظي و‬
‫دوم به قرينه معنوي‪ .‬و اما اينك انواع حذف در جمله‪:‬‬

‫‪-۱‬حذف فعل‪ :‬برخي از فعلها براي قشنگي عبارت يا مختصر كردن كالم حذف مي شوند‪ .‬حذف فعل نيزيا به‬
‫قرينه لفظي و يا به قرينه معنوي است‪ .‬مثال در عبارت زير فعلها به قرينه لفظي حذف گرديده اند‪ " :‬حكيمان‬
‫ديرديرخورند و عابدان نيم سير‪(.‬يعني‪ :‬وعابدان نيم سير خورند)‪ .‬چون فعل خورند در جمله ي اول ذكر شده در‬
‫جمله دوم حذف شده است‪ .‬يا در اين مثال‪ :‬اگر هست مرد از هنر بهره ور ‪ /‬هنر خود بگويد‪ ،‬نه صاحب هنر‪.‬‬
‫بنابراين بايد دانست كه در جمله هايي كه فعل به قرينه لفظي حذف مي گردد بايد فعل ذكر شده با فعل حذف‬
‫شده از همه نظر يكي باشد‪ .‬درمثالهاي زير فعل ها به قرينه ي معنوي حذف گرديده اند‪ " :‬معناي اين جمله را نه‬
‫تو داني و نه من‪ .‬فعل مي دانم در جمله دوم حذف گرديده است كه ازمفهوم جمله ي اول استنباط مي شود‪ .‬يا‬
‫در اين مثال‪ :‬به منزل ما مي آيي؟ نه‪ ( .‬يعني نه نمي آيم)‪ .‬يا مثال به كسي گفته مي شود‪ :‬خواهش مي كنم‬
‫تشريف ببريد و او مي گويد‪ :‬چشم‪( .‬يعني مي روم‪ ).‬يا در اين مثال‪ :‬هر كه او بيدارتر پر دردتر‪ /‬هر كه او آگاه تر‬
‫رخ زردتر( كه فعل ربطي استاز آخر بيدارتر‪ -‬پردردتر‪ -‬آگاه تر‪ -‬و رخ زردتر حذف شده است‪ ).‬يا در اين مثال‪:‬‬
‫خبري كه داني دلي بيازارد تو خاموش تا ديگري بيارد‪.‬‬

‫‪ -۲‬حذف فاعل يا مسنداليه يا نهاد‪ :‬در نمونه هاي زير فاعل يا مسنداليه يا نهاد حذف شده است‪ :‬حسين به خانه‬
‫ي ما آمد و برگشت‪ .‬يا در اين مثال‪ " :‬نسيم خنكي پابرچين‪ ،‬ازميان تاريكيها ميگذشت و‪ ----‬آهسته از روي‬
‫آتشدانهاي پرعود و مجمرهاي معطر عبور مي كرد و‪ ----‬گرد خاكستر را از گونه ي آتشها مي ربود"‪.‬يا مانند‪:‬‬
‫خدا كجاست؟ همه جا است‪.‬‬

‫‪ -۳‬حذف مفعول‪ :‬به اين مثال توجه فرماييد‪ :‬ديروز كتابي را خريدم و به دوستم هديه دادم‪( .‬يعني كتاب را به‬
‫دوستم هديه دادم)‪.‬‬
‫‪-۴‬حذف مسند‪ :‬به اين بيت توجه فرماييد‪ :‬ديدارشد ميسر و بوس و كنارهم‪ /‬از بخت شكر دارم و از روزگار‬
‫هم‪(.‬در بيت اول منظور اين است كه ديدار شد ميسر و بوس و كنار هم ميسر شد‪ .‬كه مسند است و حذف‬
‫گرديده است و البته در اين مثال رابطه هم محذوف است)‪ .‬يا مانند‪ :‬در شب بيست و يكم ماه مبارک رمضان چه‬
‫كسي شهيد شد؟ امام علي(ع)‪.‬‬

‫‪ -5‬حذف حرف‪ :‬حروف نيز گاهي در جمله حذف مي گردند‪ .‬مانند‪ :‬سر پر گناهش ببايد بريد‪ /‬كسي پند گويد‬
‫ببايد شنيد‪ .‬كه درمصراع دوم حرف اگر حذف شده است‪ .‬معموال در پاسخ به پرسش شخص سوال كننده‬
‫بيشتراجزاي جمله ي پاسخ‪ ،‬به قرينه پرسش‪ ،‬حذف ميگردد‪.‬‬

‫‪ -5‬ترتيب اجزاي جمله‬

‫در زبان فصيح فارسي رسم بر اين است كه هر كدام از كلمه هاي تشكيل دهنده ي جمله را در جاي مخصوص‬
‫خود قرار دهند‪ ،‬ولي در گذشته كمتر به اين موضوع توجه مي شده است بخصوص در شعر كه شاعر به هيچوجه‬
‫نمي توانسته است خود را مقيد به رعايت اين قواعد كند بلكه هدفش ساختن و پرداختن كالمي موزون بوده‬
‫است كه در ذهن شنونده تاثيري عميق بگذارد‪ .‬در جمله هاي فعليه همانطور كه قبال اشاره شد ترتيب اركان‬
‫جمله به اين قرار است‪:‬‬

‫‪ -۱‬فاعل‪:‬‬

‫‪ -۲‬مفعول بيواسطه‬

‫‪ -۳‬مفعول بواسطه(متمم فعل)‬

‫‪ -۴‬فعل‬

‫و در جمله هاي اسميه يا اسنادي ترتيب اركان جمله بدين قرار است‪:‬‬

‫‪ -۱‬مسنداليه‬

‫‪ -۲‬مسند‬

‫‪-۳‬رابطه( فعل ربطي)‬

‫در نمونه ي زير اين قاعده رعايت شده است‪:‬‬

‫در باغ زير يك درخت تنومند سيب‪ ،‬پس از چند ساعت بازي و سبكسري به استراحت نشستيم و از هر دري‬
‫سخني درميان آورديم‪ .‬آرزوهاي شاگردان كه تازه مي خواستند از مدرسه بيرون آيند گوناگون بود و هر يك‬
‫آرماني داشت كه براي سايرين با نهايت صراحت و سادگي بيان كرده و از آنها نظر مي خواست‪.‬‬

‫و در اين نمونه ها ترتيب اركان بهم ريخته است‪:‬‬


‫‪-‬اميرالمومنين المستظهرباهلل نامه درنامه و پيك درپيك روان كرده بود با اصفهان‪ .‬وگر او كشته بر دست شاه‪/‬‬
‫به توران نماند سر و تختگاه‪.‬‬

‫معموال در زبان فارسي كنوني فعل را در انتهاي جمله مي آورند ولي همانگونه كه گفته شد اين قاعده در همه ي‬
‫موارد رعايت نمي شود‪.‬‬

‫جاي قيد در جمله‪ :‬همانطور كه قبال اشاره شد قيد وابسته به فعل است و وظيفه ي آن مقيد ساختن فعل به‬
‫زمان‪ ،‬مكان و ‪ ..‬است و اغلب آنها در جمله جاي ثابتي ندارند‪ .‬قيدهاي زمان اغلب ساير اجزاي جمله قرار مي‬
‫گيرند ولي بيشترين آنها پيش از فعل جاي مي گيرند‪.‬‬

‫اسم ساده اسمي است كه فقط داراي يك جزء معنيدار يا تكواژ آزاد قاموسي بوده و تقسيم پذير‬ ‫‪‬‬

‫نيست‪.‬مانند‪ :‬آتش‪ ،‬كبوتر‪ ،‬سياوش‪ ،‬وجدان‪،‬‬

‫اسم مشتق اسمي است كه از دو يا چند جزء تشكيل شده كه دست كم يك جزء آن معناي مستقل‬ ‫‪‬‬

‫ندارد‪.‬يعني پسوند يا پيشوندمي باشد‪.‬مشتق ها از افزون وند به اسم و گاهي بن فعل ساخته مي شوند و‬
‫معنايي جداگانه و مستقل به وجود مي آوردند‪.‬‬

‫يك جزء معني دار‪+‬حداقل يك جزء غير مستقل برخي وندهاي مشتق ساز عبارتند از‪:‬زار(گلزار)‪ ،‬گاه(كارگاه)‪،‬‬
‫دان(گلدان)‪،‬ـَك(پيچك)‪،‬ـِه(ـه‪/‬ه()‪=e‬گردنه)يا(دسته)‪،‬ـِش(گردش)‪ ،‬ار (خريدار)‪ ،‬بان(باغبان)‪ ،‬چه(باغچه)‪،‬‬
‫ي(نيكي ‪)-‬ي نكره و نشانه هاي جمع مشتق ساز نيستند‪.-‬‬

‫اسم مركب اسمي است كه دو يا چند جزء كه معناي مستقل داشته و به دو يا چند جزء كه به تنهايي‬ ‫‪‬‬

‫كاربرد و معنا دارند‪ ،‬قابل تجزيه است‪.‬مانند‪:‬كتابخانه‪ ،‬سفيدرود‪ ،‬چهل چراغ و‪....‬‬

‫پارهاي از اسم ها ويژگيهاي مشتق و مركب را با هم دارند كه به آنها«مشتق‪-‬مركب» يا «مشتق مركب»‬ ‫‪‬‬

‫ميگويند‪ .‬اين اسمها‪ ،‬از دو يا چند تكواژ آزاد قاموسي بهاضافه يك يا چند وند يا تكواژ وابسته ساخته‬
‫مي شود‪.‬‬

‫قالب هاي شعر فارسي‬


‫تعريف قالب ‪:‬‬

‫قالب شكلي است كه قافيه ‪ ،‬به شعر مي بخشد و تفاوت قالب ها با يكديگر بسته به چگونگي قرار گرفتن قافيه‬
‫ي آنهاست‪ (.‬در واقع نحوه ي بكارگيري قافيه تعيين كننده ي قالب شعر است‪) .‬‬

‫نكته ‪ :‬چنانچه نحوه ي بكار گيري قافيه در بعضي از قالب ها ي شعر فارسي مانند قصيده با غزل و رباعي با‬
‫دوبيتي يكسان باشد مي توان به كمك تعداد ابيات ‪ ،‬محتوا و وزن ‪ ،‬نوع قالب آن را مشخص كرد‪.‬‬
‫قالب هاي شعر فارسي عبارتند از ‪:‬قصيده ‪،‬غزل ‪ ،‬قطعه ‪ ،‬مثنوي ‪ ،‬رباعي ‪ ،‬دوبيتي ‪ ،‬چهار پاره ‪ ،‬ترجيع بند ‪،‬‬
‫تركيب بند ‪ ،‬مسمّط ‪ ،‬مستزاد ‪،‬شعر فرد ( تك بيت ) و شعر نيمايي ‪.‬‬

‫قصيده ‪:‬‬

‫شعري است بر يك وزن و يك قافيه كه مصراع اول بيت نخست ‪ ،‬با همه ي مصراع هاي دوم ابيات ديگر هم‬
‫قافيه باشد‪.‬‬

‫نمودار قالب قصيده ‪:‬‬

‫‪*.......................... * .......................‬‬

‫‪*.......................... .......................‬‬

‫‪*.......................... .......................‬‬

‫مشخصات قصيده ‪:‬‬

‫‪.۱‬تعداد ابيات از پانزده بيت بيشتر است‪.‬‬

‫‪.۲‬درون مايه و محتواي آن موضوعاتي چون مدح ‪ ،‬حكمت ‪ ،‬عرفان ‪،‬‬

‫وصف ‪ ،‬پند و اندرز ‪ ،‬جشن ‪ ،‬شكر ‪ ،‬شكايت و مسائل اجتماعي مي باشد‪.‬‬

‫‪.۳‬بيت اول قصيده را كه مصرّع است (( مطلع )) و به بيت آخر آن‬

‫((مقطع )) مي گويند‪.‬‬

‫‪.۴‬قصيده اولين قالب شعر است كه به تقليد از شعر عربي از نيمه ي دوم قرن سوم پديد آمد‪.‬‬

‫‪ .5‬داشتن و حدت موضوع ( يعني ابيات قصيده بايدمربوط به يك مفهوم و موضوع باشد‪) .‬‬

‫اجزاي تشكيل دهنده ي قصيده ‪:‬‬

‫‪.۱‬تغزل يا تشبيب ‪ :‬برخي قصايد به ويژه قصايدي كه در مدح كسي سروده مي شوند داراي مقدمه است ‪ .‬اين‬
‫مقدمه معوال با مضاميني چون عشق ‪ ،‬جواني و توصيف طبيعت آغاز مي شود كه به آن تغزل يا تشبيب مي‬
‫گويند‪(.‬برخي قصيده ها تغزل ندارند كه به آن ها محدود يا مقتضب مي گويند ‪) .‬‬

‫‪.۲‬تخلص ‪ :‬بيت يا ابياتي كه رابط ميان تغزل و تنه ي اصلي قصيده مي باشند ‪ ،‬كه در واقع موضوع اصلي قصيده‬
‫از همان جا شروع مي شود‪.‬‬

‫نكته ‪ :‬اين تخلص مخصوص قصيده است و نبايد آن را با اصطالح تخلص ( نام شاعر ) اشتباه گرفت‪.‬‬
‫‪.۳‬تنه ي اصلي ‪ :‬بخشي از مقصود اصلي شاعر در آ ن بيان مي شود ‪ .‬با محتوايي چون مدح ‪ ،‬ثنا ‪ ،‬پند و اندرز ‪،‬‬
‫عرفان و حكمت و ‪...‬‬

‫‪.۴‬شريطه و دعا ‪ :‬دعايي است كه شاعر براي جاودانگي ممدوح خود در پايان قصيده ‪ ،‬به صورت جمالت شرطي‬
‫بيان مي كند‪ ( .‬يعني شاعر دعاي خود را به شرط بر آورده شدن خواسته هايش بيان مي كند‪) .‬‬

‫قصيده سرايان مشهور ‪:‬‬

‫انوري ‪ ،‬خاقاني ‪ ،‬ناصر خسرو ‪ ،‬سعدي ‪ ،‬فرخي سيستاني ‪ ،‬رودكي ‪ ،‬منوچهري‬

‫مسعود سعد سلمان ‪ ،‬ملك الشعراي بهار ‪ ،‬دكتر مهدي حميدي ‪ ،‬مهرداد اوستا و‬

‫امير فيروز كوهي و ‪...‬‬

‫غزل ‪:‬‬

‫شعري است بر يك وزن و يك قافيه بطوري كه مصراع اول بيت نخست ‪ ،‬با همه ي مصراع هاي دوم ابيات ديگر‬
‫هم قافيه باشد‪.‬‬

‫تذكر ‪ :‬نحوه ي تكرار قافيه در غزل همانند قصيده است‪.‬‬

‫نمودار قالب غزل ‪:‬‬

‫‪*........................... *............................‬‬

‫‪*........................... ............................‬‬

‫‪*........................... ............................‬‬

‫مشخصات غزل ‪:‬‬

‫‪.۱‬تعداد ابيات غزل حداقل پنج بيت و حد اكثر دوازده بيت است ‪(.‬گاهي غزل هايي با بيش از پانزده بيت هم‬
‫يافت مي شود‪) .‬‬

‫‪.۲‬درون مايه و محتواي غزل‪ ،‬بيان عواطف و احساسات ‪ ،‬عشق و عرفان و گاهي هم مضمون اجتماعي مي باشد‪.‬‬

‫‪.۳‬بيت اول غزل را مطلع و بيت آخر را مقطع مي گويند‪( .‬كه هر كدام اگر به خوبي بكار روند حسن مطلع و‬
‫حسن مقطع نام مي گيرند‪.‬‬

‫‪ .۴‬اگر مصرع اول غزل در پايان با زيبايي خاصي دوباره بكار رود به اين عمل ( رد المطلع ) مي گويند‪.‬‬

‫‪.5‬در غزل تنوع مطالب ممكن است ‪ (.‬يعني موضوع هر بيت مي تواند با ابيات ديگر فرق داشته باشد ‪) .‬‬

‫‪.6‬غزل از قرن ششم به وجود آمده است ‪ ( .‬در واقع همان تغزل قصيده است‪).‬‬
‫از آغاز پيدايش ‪ ،‬عاشقانه و با ظهور سنايي عارفانه مي شود ‪) .‬‬

‫‪.7‬با ظهور انقالب مشروطه ‪ ،‬غزل مضمون اجتماعي نيز به خود مي گيرد‪.‬‬

‫نكته ‪ :‬غزل عاشقانه را سعدي و غزل عارفانه را مولوي به اوج خود رساندند حافظ هم سر آمد غزل سرايان شعر‬
‫فارسي است ‪ .‬و در غزل شيوه ي عاشقانه – عارفانه را به كمال رساند‪.‬‬

‫مشهورترين غزل سرايان ‪:‬‬

‫حافظ ‪ ،‬سعدي ‪ ،‬مولوي ‪ ،‬صائب تبريزي ‪ ،‬عراقي ‪ ،‬فرخي يزدي ‪ ،‬رهي معيري و استاد شهريار و حسين منزوي و‬

‫تفاوت غزل و قصيده ‪:‬‬

‫‪.۱‬از نظر تعداد ابيات ‪ .۲‬درون مايه و محتوا ‪ .۳‬وحدت موضوع‬

‫نكته ي ‪ : ۱‬اگر شاعر بيت نخست مطلع غزل و قصيده ي خود را زيبا و دلپسند بياورد ‪ ،‬از آن به حسن مطلع‬
‫تعبير مي شود‪ .‬بطوري كه شنونده يا خواننده براي دنبال كردن ابيات ديگر ترغيب گردد ‪.‬‬

‫نكته ي ‪ : ۲‬اگر شاعر بيت آخر شعرش را ( معموال در قصيده و غزل ) به نحوي شيوا و دلنشين بياورد كه به‬
‫عنوان حسن ختام در روح شنونده و خواننده اثر نيك و خوشي باقي بگذارد ‪ ،‬از آن به حسن مقطع تعبير مي‬
‫شود‪.‬‬

‫قطعه‪:‬‬

‫شعري است متشكل از چند بيت هم وزن كه فقط مصراع هاي دوم آن هم قافيه باشند‪.‬‬

‫نمودار قالب قطعه ‪:‬‬

‫‪*......................... ........................‬‬

‫‪*......................... ........................‬‬

‫‪*......................... ........................‬‬

‫مشخصات قطعه ‪:‬‬

‫‪ .۱‬حد اقل قطعه دوبيت و حد اكثرآن معموال بيست بيت مي باشد‪(.‬گاهي قطعه هاي‬

‫چهل و پنجاه بيتي هم يافت مي شود‪) .‬‬

‫‪.۲‬موضوع و درون مايه ي قطعه معموال مسائل اخالقي ‪،‬اجتماعي ‪ ،‬تعليمي ‪،‬حكايت ‪ ،‬مدح ‪،‬وصف ‪،‬هجو و‪...‬مي‬
‫باشد‪.‬‬

‫‪.۳‬قطعه قصيده اي است بدون مطلع مصراع ‪(.‬در واقع تفاوت قطعه و قصيده در همين ويژگي است ‪) .‬‬
‫‪.۴‬تعداد قافيه با ابيات برابر است‪.‬‬

‫‪.5‬قطعه وحدت موضوع دارد يعني از اول تا آخر ابيات ‪ ،‬درباره ي يك موضوع خاص است‪.‬‬

‫‪.6‬قطعه از آغاز شعر فارسي ( قرن سوم ) با ظهور رودكي پديد آمد و تا روزگار ما ادامه دارد‪.‬‬

‫مشهور ترين قطعه سرايان عبارتند از ‪:‬‬

‫انوري ‪ ،‬ابن يمين و پروين اعتصامي‬

‫مثنوي‪:‬‬

‫شعري است بر يك وزن با بيت هاي مصرع‪ ،‬كه هر بيت قافيه اي جدا گانه دارد‪ .‬و چون هر بيت داراي دو قافيه‬
‫است آن را مثنوي ( مزدوج يا دوتايي ) ناميده اند‪.‬‬

‫نمودار قالب مثنوي ‪:‬‬

‫‪*........................ *......................‬‬

‫‪0........................ 0 ......................‬‬

‫‪# ........................ # ......................‬‬

‫مشخصات قالب مثنوي ‪:‬‬

‫‪.۱‬تعداد ابيات مثنوي حداقل دو بيت است و حداكثر براي آن وجود ندارد‪.‬‬

‫‪.۲‬مثنوي مناسب ترين قالب براي بيان داستان ها و مطالب طوالني از جمله تواريخ و قصص است‪.‬‬

‫‪.۳‬موضوع و درون مايه ي مثنوي حماسي ‪ ،‬تاريخي ‪ ،‬اخالقي ‪ ،‬تعليمي ‪ ،‬عاشقانه ‪ ،‬بزمي و عارفانه است‪.‬‬

‫مشهورترين مثنوي سراين عبارتند از ‪:‬‬

‫فردوسي ‪ ،‬نظامي ‪ ،‬اسدي توسي ‪ ،‬مولوي ‪ ،‬عطار ‪ ،‬سعدي ‪،‬سنايي ‪ ،‬جامي ‪ ،‬پروين اعتصامي ‪ ،‬و شهريار ‪.‬‬

‫رباعي ‪:‬‬

‫شعري است داراي چهار مصراع هم وزن كه رعايت نمودن قافيه در مصراع هاي اول ‪ ،‬دوم و چهارم الزامي است‬
‫ولي در مصراع سوم اختياري است‪ .‬يعني مصراع سوم مي تواند با مصراع هاي ديگر هم قافيه باشد يا نباشد‪.‬‬

‫نمودار قالب رباعي ‪:‬‬

‫‪*.................... *...................‬‬

‫‪*.................... #...................‬‬
‫مشخصات رباعي ‪:‬‬

‫‪.۱‬رباعي بر وزن ( ال حول وال قوه اال با اهلل ) مي باشد ‪.‬‬

‫‪.۲‬درون مايه و محتواي رباعي عارفانه ‪ ،‬عاشقانه و يا فلسفي است‪.‬‬

‫‪.۳‬مناسب ترين قالب براي ثبت لحظه هاي كوتاه شاعرانه است‪.‬‬

‫رباعي سرايان مشهور عبارتند از ‪:‬‬

‫خيام ‪،‬مولوي ‪ ،‬عطار ‪ ،‬بيدل دهلوي و خواجوي كرماني‬

‫دوبيتي‪:‬‬

‫شعري است بر يك وزن كه دوبيت دارد و از نظر شكل قافيه همانند رباعي است‪.‬‬

‫نمودار دوبيتي ‪:‬‬

‫‪*........................... *.........................‬‬

‫‪*........................... .........................‬‬

‫مشخصات دوبيتي ‪:‬‬

‫‪.۱‬دوبيتي بر وزن مفاعيلن ‪ ،‬مفاعيلن فعولن ( مفاعيل ) مي باشد‪.‬‬

‫‪.۲‬موضوع و درون مايه ي دو بيتي در فارسي (( ترانه )) است كه رايج ترين قالب شعر در نزد روستا ئيان است‪.‬‬

‫مشهور ترين دوبيتي سرايان عبارتند از ‪ :‬بابا طاهر همداني ‪ ،‬فائز دشتستاني ‪.‬‬

‫راه تشخيص رباعي از دو بيتي ‪:‬‬

‫همانطور كه در عرض كردم ‪ ،‬رباعي و دو بيتي فقط از نظر وزن با هم اختالف دارند ‪ .‬لذا براي تشخيص اين دو‬
‫قالب از يكديگر فقط كافي است اولين هجاي هر يك از دو قالب شعر را بشناسيد‪ ( .‬دوبيتي با هجاي كوتاه و‬
‫رباعي با هجاي بلند آغاز مي شود ‪) .‬‬

‫توجه ‪ :‬هجاي كوتاه دو واج دارد ( صامت ‪ +‬مصوت كوتاه ) مثال ‪ :‬ب ‪ ،‬ک ‪ ،‬ت و ‪...‬‬

‫هجاي بلند سه واج دارد و ساختار آن به دو شكل است ‪:‬‬

‫‪.۱‬صامت ‪ +‬مصوت كوتاه ‪ +‬صامت ‪ .‬مثال ‪ :‬بر ‪ ،‬در ‪ ،‬گل‬

‫‪.۲‬صامت ‪ +‬مصوت بلند ‪ .‬مثال ‪ :‬با ‪ ،‬كو ‪ ،‬سي‬

‫توضيح ‪ :‬در تلفظ هجاها ‪ ،‬مصوت بلند (( ا )) ‪ (( ،‬ي )) ‪ (( ،‬و )) دو حرف محسوب مي شود‪.‬‬
‫مثال شعري ‪:‬‬

‫زدست ديده دل هر دو فرياد كه هرچه ديده بيند دل كندياد‬

‫بسازم خنجري نيشش ز پوالد زنم بر ديده تا دل گردد آزاد‬

‫همانگونه كه مي بينيد در دو بيت باال هجاهاي اول مصراع ها ي آن به ترتيب ‪ (( ،‬ز )) ‪،‬‬

‫((ک )) ‪(( ،‬ب )) و (( ز )) هجاي كوتاه هستند ‪ .‬پس قالب شعر فوق دوبيتي است‪.‬‬

‫مثال شعري ‪: ۲‬‬

‫هر سبزه كه بركنار جويي رسته است‬

‫گويي ز لب فرشته خويي رسته است‬

‫پا بر سر سبزه تا به خواري ننهي‬

‫كان سبزه ز خاک الله رويي رسته است‬

‫همانگونه كه مالحضه مي فرمائيد اولين هجاي هر يك از مصراع هاي شعر فوق ((هر ))‬

‫(( گو )) ‪ (( ،‬پا )) و (( كا )) مي باشند‪ .‬كه هر كدام يك هجاي بلند محسوب مي گردند ‪ .‬پس قالب شعر فوق‬
‫رباعي است‪.‬‬

‫چهار پاره ( دوبيتي هاي به هم پيوسته ) ‪:‬‬

‫دوبيتي هاي هم وزن با قافيه هاي مختلف كه در معني به هم پيوسته هستند ‪ .‬با اين تفاوت كه قافيه معموال در‬
‫مصراع هاي دوم رعايت مي شود ‪.‬‬

‫نمودار قالب چهار پاره ‪:‬‬

‫‪۱.......................... .......................‬‬

‫‪۱.......................... .......................‬‬

‫*‬

‫‪۲.......................... .......................‬‬

‫‪۲.......................... .......................‬‬

‫مشخصات چهارپاره ‪:‬‬

‫‪.۱‬هر بند از چهار پاره دوبيت است امّا شاعر در آوردن تعداد اين بند ها محدوديتي ندارد‪.‬‬
‫‪.۲‬محتوا و درون مايه هاي چهارپاره اجتماعي و غنايي است ‪.‬‬

‫‪.۳‬چهارپاره بر خالف دوبيتي محدوديت وزني ندارد بلكه به وزن هاي مختلف سروده مي شود‪.‬‬

‫‪.۴‬زمان رواج اين قالب در ايران پس از مشروطه است‪.‬‬

You might also like