Professional Documents
Culture Documents
آرایه های ادبی
آرایه های ادبی
واج آرايي
واج آرايي ( نغمه ي حروف ) :تكرار يك واج ( صامت يا مصوت ) است ،در كلمه هاي يك مصراع يا يك بيت يا
عبارت نثر به گونه اي كه كالم را آهنگين مي كند و آفريننده ي موسيقي دروني باشد و بر تاثير سخن بيفزايد
اين تكرار آگاهانه ي واج ها را « واج آرايي » گويند .
مثال :خيال خال تو با خود به خاک خواهم بر
كه تا زخال تو خاكم شود عبير آميز
توضيح :در اين بيت از حافظ تكرار واج « خ » باعث ايجاد موسيقي دروني شده است .
سجع
آوردن كلماتي در پايان جمله هاي نثر كه در وزن يا حرف يا حرف آخر يا هر دو ( وزن و حرف آخر ) با هم
يكسان باشد .
نكته : ۱سجع در كالمي ديده مي شود كه حداقل دو جمله باشد يا دو قسمت باشد .
نكته : ۲سجع باعث آهنگين شدن نثر مي شود به گونه اي كه دو يا چند جمله را هماهنگ سازد .
نكته : ۳سجع در نثر حكم قافيه در شعر را دارد .
مثال :الهي اگر بهشت چون چشم و چراغ است بــي ديــدار تــو درد و داغ اســت
مثال :منت خداي را عـزووجل كه طاعتـش موجب قـربت است و به شكر اندرش مزيد نعمت .
توجه :به نثر مسجع ،نثر آهنگين نيز مي گويند .
انواع سجع
( قسمت انواع سجع وترصيع براي مطالعه است)
الف ) سجع متوازن :آن است كه كلمات سجع فقط در وزن اشتراک داشته دارند .
مثال )۱ :ملك بي دين باطل است و دين بي ملك ضايع .
) ۲طالب علم عزيز است و طالب مال ذليل.
توضيح :در هر دو عبارت هر دو كلمه از نظر امتداد هجا يكسان هستند لذا هموزن اند .
ب ) سجع مطرف :آن است كه كلمات سجع فقط در حرف يا حروف پاياني با هم اشتراک دارند .
مثال :محبت را غايت نيست از بهر آنكه محبوب را نهايت نيست .
توضيح :كلمه ي « غايت » داراي دو هجا و كلمه ي « نهايت » داراي سه هجا مي باشد پس دو كلمه هم وزن
نيستند بلكه فقط در حرف آخر مشترک اند .
ج ) سجع متوازي :به سجعي گفته مي شود كه كلمات سجع هم در حرف پاياني و هم در وزن يكسان مي باشند
مثال :الهي عبداهلل عمر بكاست اما عذر نخواست
توجه :از آن جايي كه سجع متوازي ،زيباتر و خوش آهنگ تر است و
در متون فارسي كاربرد بيشتري دارد .لذا شناخت اين نوع سجع براي دانش آموزان عزيز با اهمّيّت تر مي باشد
نمونه هاي برتر آثار مسجع :مناجات نامه خواجه عبداهلل انصاري ( قرن پنجم ) ا سعدي در « گلستان » ،جامي
در « بهارستان » ،نصراهلل منشي در « كليله و دمنه » آن را به حد كمال خود رساندند
ترصيع
آن است كه كلمات مصراعي با مصراع ديگر يا جمله اي با جمله ي ديگر ،در وزن و حروف پاياني يكسان باشد
(غير از واژگان تكراري بقيه كلمات با هم سجع متوازي دارند ) .
مثال : ۱اي منــور بـه تـو نجـوم جـالل
وي مقـرر بـه تـو رسـوم كمـال
مثال :۲باران رحمت بي حسابش همه را رسيده و خوان نعمت بي دريغش همه جا كشيد.
جناس
آوردن كلماتي است در شعر و نثر كه از نظر معني كامالً متفاوت اند اما از نظر شكل ظاهري و تلفظ هم جنس به
نظر مي رسند و گاهي اختالفشان فقط در يك واج است .
« انواع جناس »
الف) جناس تام :آن است كه دو كلمه جناس از نظر شكل ظاهري و تلفظ كامالً يكسان ،اما از جهت معني با هم
فرق دارند .
مثال :عشـق شـوري در نهـاد ما نهـاد
جـان مـا در بوتــه ي سـودا نهــاد
بهـرام كه گور مي گرفتي همه عمر
ديدي كه چگونه گور بهـرام گرفت
نكته :جناس هم در شعر و هم در نثر به كار مي رود .
ب ) جناس ناقص :كه انواعي دارد:
- ۱جناس ناقص اختالفي
- ۲جناس ناقص حركتي
- ۳جناس ناقص افزايشي
-۱جناس ناقص اختالفي :آن است كه دو كلمه جناس در حرف اوّل ،وسط يا آخر با هم اختالف
داشته باشند .
مثال :نهادند آوردگا هي چنان
كه كم ديده باشد زمين و زمان
مثال ( :بخت ،رخت – گلزار ،گلنار – جان ،جام )
- ۲جناس ناقص حركتي :آن است كه دو كلمه جناس عالوه بر معني در حركت ( مصوت كوتاه ) نيز با هم
اختالف دارند .مثل (مِهر ،مُهر – گِل ،گُل)
مثال :بايد به مژگان رُفت گرد از طور سينين
بايد به سينه رَفت زين جا تا فلسطين
- ۳جناس ناقص افزايشي :آن است كه دو كلمه جناس عالوه بر معني ،در تعداد حروف نيز متفاوت اند
بطوري كه يكي از كلمات جناس حرفي در اوّل ،وسط يا آخر نسبت به كلمه هاي ديگر اضافه دارد.
مثال :ده روز مهر گردون افسانه است وافسون
نيكي به جاي ياران فرصت شما يارا
چو پرد ه دار به شمشيرمي زند همه را
كسي مقيم حريم حرم نخواهد ماند
مثال ( :شكوه ،كوه – نام ،نامه – دوست ،دست )
آنچه به عنوان جان بخشي به اشيا در فارسي دوم آمده است در علم بيان استعاره مكنيه تخييليه و آنيميسم يا
جان دار انگاري ناميده مي شود و يادگاري است از تفكر بشر قديم كه براي او همه چيز جان دار بوده است .
استعاره مكنيه :مشبهي است كه به همراه يكي ازاجزا يا ويزگي هاي مشبه به مي آيد .مثالً ديده عقل به صورت
اضافه استعاري ؛ عقل به انساني تشبيه شده است و آنگاه ديده كه از بارزترين ويزگي هاي انسان است به عقل
اضافه شده است
درس غوغاي بهار و شعر پرواز و شعر فروتني و درس قلمرو شگفتي ها (سال سوم ) و ....همگي آرايه تشخيص
هستند .در اين بيت نيز حافظ از جان بخشي استفاده كرده است :
قلب
آن است كه نويسنده با جابه جا كردن اجزاي يك تركيب وصفي يا اضافي ،تركيب تازه و زيبايي را با معاني
جديد به وجود به وجود آورد و به كنار هم قرار دادن اين دو تركيب به كالم خويش ارزش هنري ببخشد .
مثال :حافظ مظهر روح اعتدال و اعتدال روح اقوام ايراني است .
نكته :گاهي ممكن است اجزاي تشكيل دهنده ي آرايه « قلب » بصورت يك تركيب وصفي يا اضافي نباشد .
مراعات نظير ( تناسب )
اگر گوينده در كالم خويش مجموعه اي از كلمات را بياورد كه به نوعي با هم تناسب و ارتباط داشته باشند ،آن
را مراعات نظير گويند .
نكته :تناسب ميان كلمات مي تواند از نظر جنس ،نوع ،مكان ،زمان ،همراهي و ...باشد .
نكته :بيشترين كاربرد مراعات نظير در شعر است اما گاهي در نثر هم ديده مي شود .
مثال :من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت
كاوّل نظر به ديدن او ديده ور شدم
نكته :آرايه هاي مراعات نظير ممكن است بين دو كلمه يا بيشتر اتفاق بيفتد .
تضاد ( طباق )
آوردن دو كلمه ي متضاد در سخن (منظوم ومنثور) به گونه اي كه سبب زيبايي كالم گردد .
مثال :آسايش دو گيتي تفسير اين دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
حس آميزي
آميختن دو حس است در يك كالم به گونه اي كه از يك حس به جاي حس ديگر استفاده شود .و اين
آميختگي سبب زيبايي سخن گردد .
مثال :ببين چه مي گويم .
توضيح :شما سخن را با حس شنوايي در مي يابيد اما گويند از شما مي خواهد سخن او را ببينيد كه به اين
آميختگي حس ها « ،حس آميزي » مي گويند .
مثالهاي ديگر :خبر تلخي بود -روشني را بچشيم -با مزه نوشتن -آواي سبك و لطيف .
تلميح
آن است كه گويند در ضمن كالم خويش به آيه ،حديث ،داستان ،واقعه اي تاريخي ،اسطوره اي و ...اشاره
داشته باشد .
مثال :آسمـان بار امانت نتوانست كشيد
قـرعه ي فـال به نـام من ديوانه زدند
توضيح :اشاره به آيه ي « انا عرضنا االمانه علي السموات و االرض » . ...
نكته :گاهي در آرايه ي تلميح ،آرايه ي مراعات نظير هم به كار مي رود .
مثال :بيستون بر سر راه است ،مباد از شيرين
خبـري گفتـه و غمگيـن دل فرهاد كنيد
تضمين
آن است كه شاعر يا نويسنده براي اعتبار بخشيدن به سخن خود در ميان كالم ( شعر يا نثر ) خود آيه ،حديث
،مصراع يا بيتي را از شاعر ديگر عيناً بياورد .
نكته :اگر بيت يا مصراعي از شاعر ديگر به عنوان تضمين بياورد معموالً نام آن شاعر به گونه اي ذكر مي شود
نكته :معموالً عبارت تضمين شده داخل گيومه قرار مي گيرد .
مثال :چه زنم چو ناي هر دم زنواي شوق او دم
كه لسان غيب خوشتر بنوازد اين نوا را
« همه شب در اين اميدم كه نسيم صبحگاهي
به پيام آشنـايي بنوازد آشنا را »
توضيح :بيت دوم اين شعر را شهريار از حافظ تضمين كرده است .
اغراق
آن است كه در وصف و ستايش يا ذم و نكوهش كسي يا چيزي افراط و زياده روي كنند ،چندان كه از حد
عادت و معمول بگذرد .
نكته : ۱اغراق هم در شعر و هم در نثر كاربرد دارد .
نكته : ۲اغراق مناسب ترين آرايه براي تصوير كشيدن يك دنياي حماسي است .
نكته : ۳زيبايي اغـراق در اين است كه غيـر ممكن را طـوري ادا مي كنـد كه ممكن و درست به نظر مي رسد .
ايهام
ايهام در لغت به معناي درشك و گمان افكندن است اما در اصطالح علم بديع ،آوردن واژه اي است با حداقل
دو معني مناسب كالم يكي نزديك به ذهن و ديگري دور از ذهن باشد و معموالً مقصود شاعر معني دور آن است
و گاهي نيز هر دو معني مورد نظر مي باشد .
نكته :۱ايهام نوعي بازي با ذهن است به گونه اي كه ذهن را بر سر دوراهي قرار مي دهد .
نكته : ۲انتخاب يكي از دو معني ايهام در يك لحظه بر ذهن دشوار است و اين امر باعث لذت خواننده مي شود .
نكته : ۳شرط شناخت ايهام در آن است كه خواننده معاني مختلف يك واژه را بداند .
مثال :حكايت لب شيرين كالم فرهاد است
شكنج طره ي ليلي مقام مجنون است
توضيح :واژه « شيرين » دو معني دارد :
- ۱خوشمزه و گوارا
- ۲نام معشوقه ي فرهاد
ايهام تناسب
به كار گيري واژه اي با حداقل دو معني كه يك معني آن مورد نظر شاعر و پذيرفتني است و معني ديگر با كلمه
يا كلماتي از بيت يا عبارت تناسب دارد .
نكته :ايهام تناسب مجموعه اي از ايهام و مراعات نظير است .
مثال : ۱چون شبنم اوفتـاده بدم پيش آفتاب
مهرم به جان رسيد و به عيّوق بر شدم
توضيح :واژه ي « مهر » ايهام تناسب دارد ،چون معني مورد نظر شاعر عشق و محبت است اما غير از اين معني
واژه ي « مهر » به معني خورشيد است كه در اين صورت با واژه هاي « عيّوق و آفتاب » تناسب دارد
مثال : ۲گـر هـزار اسـت بلبـل اين بـاغ
همـه را نغمـه و تـرانه يكـي اسـت
توضيح :واژه ي « هزار » به دو معني است -۱ :بلبل -۲عدد هزار كه در اين جا منظور شاعر معني دوم است اما
غير از معني فوق كلمه ي « بلبل » با كلماتي چون « باغ ،نغمه و ترانه » تناسب دارد .
تمثيل
آن است كه شاعر يا نويسنده به تناسب سخـن خـويش ،حكايـت ،داستـان يا نمونه و مثالي را ذكر مي كند
تا از اين طريق ،مفاهيم و نظريات خود را به خواننده يا شنونده منتقل نمايد و آنچه در اين ميان مهم است
نتيجه ي تمثيل مي باشد كه مي تواند سرمشقي براي موارد متفاوت باشد .
نكته:تمثيل ممكن است در يك بيت باشد
آن يكي خر داشت پاالنش نبود
يافت پاالن گرگ خر را درربود (مثنوي مولوي)
تمثيل از اين كه همه چيز براي همه كس يك جا فراهم نمي شود.
نكته :در اين داستان ها و حكايات ( تمثيل ها) هر يك از حيوانات يا اشيا و جمادات نماد و نشانه ي چيزي
هستند
مثالً در درس طوطي وبقال سال اوّل طوطي تمثيل اشخاصي است كه قضاوتهاي سطحي وقياس نابجا مي كنند.
در كتاب پيش دانشگاهي مبحث حسب حال درسهاي ( افسانه ي عاشقي و تسلي خاطر ) هر دو داستاني
تمثيلي است كه اوّلي ،شاعر با آوردن داستاني تمثيلي اين نكته را يادآور شده است « :انسان بايد از موهبت
عشق بر خوردار باشد ودر داستان تسلي خاطر جامي در پي آن است كه اين نكته ي عرفاني را متذكر شود « :
خاطر از ياد معشوق پر كرد » .
ارسال المثل
اگـر گـوينده در كالم خود ضرب المثلي را آگاهانه به كار گيـرد و يا كالم او بعداً ضـرب المثل شود ،مي گوييم
داراي آرايه ي ارسال المثل است .
مثال :۱آن دم كه دل به عشق دهي خوش دمي بود
در كار خير حاجت هيچ استخاره نيست
مثال :۲تــو نيكــي ميـكـن و در دجـــله انــداز
كـــه ايــزد در بيــابانــت دهـــد بــاز
اسلوب معادله
آن است كه شاعر دو مصراع يك بيت را به گونه اي هنرمندانه بيان كند كه در ظاهر هيچ گونه ارتباطي با
يكديگر ندارد اما وقتي به دو مصراع خوب دقت كنيم در مي يابيم كه مصراع دوم در حكم مصداقي براي مصراع
اوّل است تا جايي كه مي توان جاي دو مصراع را عوض كرد و ميان آن ها عالمت مساوي گذاشت و اين ارتباط
معنايي نيز بر پايه ي تشبيه استوار است .
مثال : ۱صورت نبست در دل ما كينه ي كسي
آيينه هر چه ديد فراموش مي كند
مثال : ۲محـرم اين هوش جز بي هوش نيست
مرزبـان را مشتـري جـز گـوش نيــست
حسن تعليل
آن است كه شاعر يا نويسنده براي سخن خود دليلي زيبا و شاعرانه مي آورد به گونه اي كه اين دليل ادبي
قدرت قانع كردن مخاطب را دارد .و اين علّت سازي مبتني بر تشبيه است .به بيان ديگر آوردن علّتي ادبي
وخيالي براي امري طبيعي را حسن تعليل مي گويند.
مثال :سرخي چشم كبوتر هيچ مي داني زچيست؟
نامه ام مي برد و بر درددلم خون مي گريست
چشم كبوتر به خودي خود سرخ است اما دليلي كه شاعر براي ادعاي خود مي آورد در حقيقت واقعي و عقالني
نيست بلكه بر پايه ي ذوق و احساس شاعرانه است.
مثال ديگر :نفحات صبح داني زچه روي دوست دارم
كه به روي دوست ماند كه برافكند نقابي
توضيح :شاعر دليل دوست داشتن روشني صبح را در اين مي داند كه به چهره ي معشوق او مي ماند آنگاه كه
نقاب از چهره بر مي دارد .
مثال :۲از صوفي پرسيدن هنگام غروب خورشيد چرا زرد رو است ؟ گفت :از بيم جدايي
تشبيه
يعني مانند كردن چيزي به چيز ديگر كه به جهت داشتن صفت يا صفاتي با هم مشترک باشند .
هر تشبيه داراي چهار ركن يا پايه است :
-۱مشبّه :كلمه اي كه آن را به كلمه اي ديگر تشبيه مي كنيم .
-۲مشبّه به :كلمه اي كه كلمه ي ديگر به آن تشبيه مي شود .
-۳ادات تشبيه :كلمات يا واژه هايي هستند كه نشان دهنده ي پيوند شباهت مي باشند و عبارتنداز :همچون
،چون ،مثل ،مانند ،به سان ،شبيه ،نظير ،همانند ،به كردار و . ...
-۴وجه شبه :صفت يا ويژگي مشترک بيت مشبّه و مشبّه به مي باشد ( .دليل شباهت )
استعاره
استعاره در لغت به معني عاريت گرفتن و عاريت خواستن است امّا در اصطالح استعاره نوعي تشبيه است كه
درآن يكي از طرفين تشبيه ( مشبّه يا مشبّه به ) حذف شود.
نكته :اصل استعاره بر تشبيه استوار است و به دليل اينكه در استعاره فقط يك ركن از تشبيه ذكر مي شـود و
خواننده را به تالش ذهني بيشتري وا مي دارد ،لذا استعاره از تشبيه رساتر ،زيباتر و خيال انگيز تر است .
انواع استعاره
با توجه به اينكه در استعاره يكي از طرفين تشبيه ذكر مي شود ،آن را بر دو نوع تقسيم كرده اند .
- ۱استعاره ي مصرّحه -۲استعاره ي مكنيه
استعاره ي مصرّحه ( آشكار ) :آن است كه « مشبّه به » ذكر و « مشبّه » حذف گردد ( .در واقع مشبّه به
جانشين مشبّه مي شود ) .
مثال : ۱تشبيه :سخنان معشوق همچون قند شيرين است .اگر بخواهيم اين تشبيه را به استعاره مصرّحه تبديل
كنيم؛ مشبّه يعني سخن را حذف مي كنيم ومي گوييم «:بگشاي لب كه قند فراوانم آرزوست» كه در اين جا قند
استعاره از سخن شيرين معشوق است
مثال :۲تشبيه :سخن با ارزش همچون لؤلؤ است .مشبّه يعني سخن را حذف مي كنيم حال در اين بيت:
صدف وار گوهر شناسان راز
دهان جز به لؤلؤ نكردند باز
«لؤلؤ » استعاره از سخنان با ارزش (.لؤلؤ « مشبّه به» ذكرشده و سخن با ارزش « مشبّه » كه حذف شده است) .
مثال :۳از كتاب ادبيات اوّل دبيرستان:
در چراغ دو چشم او زد تيغ
نامدش كشتن چراغ دريغ
در مصراع اوّل چراغ دو چشم يك اضافه ي تشبيهي است ودر مصراع دوم چراغ استعاره از چشم است.
استعاره مكنيه (بالكنايه) :آن است كه « مشبّه » به همراه يكي از لوازم و ويژگي « مشبّه به » ذكر گردد و خود
«مشبّه به » حذف شود .
نكته :۱گاهي لوازم يا ويژگي « مشبّه به » در جمله به « مشبّه » نسبت داده مي شود .
مراحل تبديل تشبيه به استعاره مثال :ابتدا تشبيه «مرگ همچون گرگي درنده چنگال بر او گشود ».حال حذف
مشبّه به يعني گرگ درنده اين گونه مي شود « :مرگ چنگال خود را بر او گشود » .
توضيح « :مرگ » را به « گرگي » تشبيه كرده است كه چنگال داشته باشد اما خود « گرگ » را نياوريم و «
چنگال » كه يكي از لوازم و ويژگي گرگ است به آن ( مرگ ) نسبت بدهيم .حال اگر مشبّه يعني مرگ را با
چنگال كه از لوازمات گرگ است به صورت يك تركيب اضافي در آوريم به آن «اضافه استعاري» مي گوييم .پس
ريشه اضافه ي استعاري درتشبيه واستعاره ي مكنيه است
نكته :در اضافه ي استعاري « مضاف » در معني حقيقي خود به كار نمي رود وبراي « مضاف اليه » يك واقعيت
نيست بلكه يك تصوّر و فرض است .
مثال :دست روزگار :دست براي روزگار يك تصور و فرض است .
حمله ي حسد :حمله براي حسد يك تصور وفرض است.
روزن شب :روزن يا پنجره اي براي شب يك تصور است
و واقعيت ندارد .
نكته ي مهم :در استعاره مكنيه چنان چه مشبّه به ،انسان يا جان دار باشد ،به آن « تشخيص وجان بخشي »
گويند .وآن عبارت است از نسبت دادن حاالت و رفتار آدمي وجانداران به ديگر پديده هاي خلقت است .البته
اگر بخواهيم در نام گذاري دقيق عمل كنيم اگر مشبّه به انسان بود «تشخيص» مي گوييم واگر جانداري غير از
انسان «جان بخشي» مي گويم .مثال هاي ديگر:
مثال : ۱برگ هاي سبز درخت در وزش نسيم به رقص در مي آيند .
توضيح :رقصيدن يكي از حاالت و رفتار انساني است كه در اين جا به برگهاي درخت نسبت داده شده است .
مثال : ۲غرّش مرگ به گوش مي رسيد.
توضيح :غرّش يكي از حاالت حيواني همچون شير است.
نكته :هر موجودي غير از انسان در كالم « منادا » قرار گيرد آن كالم داراي تشخيص است .
مثال :اي سرو پاي بسته به آزادگي مناز
آزاده من كه از همه عالم بريده ام
توجه :تركيباتي نظير :دست روزگار ،پاي اوهام ،دست اجل ،قهقه ي قشنگ ،حيثيت مرگ ،زبان سوسن ،
دهن الله و ...همگي اضافه ي استعاري مكنيه ( تشخيص ) هستند .
نكته :همه ي تشخيص ها استعاره ي مكنيه مي باشند ،اما استعاره مكنيه زماني تشخيص است كه « مشبّه به »
آن انسان باشد .
مثال : ۱اختر شب در كنار كوهساران ،سر خم مي كند .
مثال : ۲ديده ي عقل مست توچرخه ي چرخ پست تو .
مثال : ۳به صحرا شدم عشق باريده بود .
توضيح :در مثال( )۱اختر شب به « انساني » تشبيه شده كه سرش را خم مي كند اما خود « انسان » مشبّه به
است ،نيامده است .
در مثال ( )۲عقل را به انساني تشبيه كرده و « ديده» كه يكي از ويژگي هاي انسان است به آن اضافه شده اما
در مثال ( )۳عشق را به باراني تشبيه كرده كه ببارد .
تذكر :همان طور كه گفته شد چون مثال( )۱و ( « )۲مشبّه به» آن ها انسان بوده داراي استعاره مكنيه و
تشخيص است اما در مثال ( « )۳مشبّه به » باران است ،لذا فقط استعاره ي مكنيه داريم .
مراعات نظير
آوردن دو يا چند واژه در يك بيت يا عبارت كه در خارج از آن بيت يا عبارت نيز رابطهاي آشنا و خاص ميان آنها
برقرار باشد
تا تو ناني به كف آري و به غفلت نخوري ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در كارند
تضاد
هر گاه دو واژه با معناي متضاد در يك بيت يا عبارت به كار رود آرايه تضاد پديد ميآيد در نوميدي بسي اميد
است
كنايه
كنايه در لغت به معناي پوشيده سخن گفتن است و در اصطالح سخني است كه داراي دو معني دور و نزديك
است .كه معني نزديك آن مورد نظر نيست اما گوينده جمله را چنان تركيب مي كند و به كار مي برد كه ذهن
شنونده از معني نزديك به معني دور منتقل مي شود.
نكته :در كنايه الفاظ همه خقيقي اند اما مقصود گوينده معناي حقيقي و ظاهري آن نيست.
نكته :كنايه معموال در يك جمله يا يك تركيب به كار مي رود .
مثال : ۱هنوز از دهن بوي شير آيدش.
توضيح :كنايه از اين كه هنوز بچه است و بارز ترين نشانه ي بچگي همان شير خوردن است .
مثال : ۲كه رهام را جام باده است جفت.
توضيح :كنايه از اين كه رهام عيّاش و خوشگذران است و مرد جنگ نيست.
مثال :۳ببايد زدن سنگ را بر سبوي.
توضيح :سنگ را بر سبو زدن كنايه از آزمايش و امتحان كردن است.
عباراتي نظير :دست و پا كردن ،روي كسي را به زمين انداختن ،شكم را صابون زدن ،بند از بند گشودن ،زبان
در كشيدن ،عنان گران كردن ،دهان دوختن ،پاي در دامن آوردن ،سر زخاک بر آوردن ،دست به سياه و
سفيد نزدن ،دست روي دست گذاشتن و ...همه كنايه هستند.
انواع فعل در زبان فارسي و طرز ساخت آنها
)۱ماضي ساده /مطلق =بن ماضي+شناسه هاي ماضي :
برفت انگبين يار شيرين من بگفت اي هوادار مسكين من « ب»مي افزودند :
مي رفتم /مي رفتي /مي رفت /مي رفتيم /مي رفتيد /مي رفتند
نكته :۱گاهي در قديم به جاي « مي» از پيشوند « همي» استفاده مي كردند :
كه بايد كشتن و هشتن در اين دشت همي كشت و همي گفت اي دريغا
نكته :۲گاهي در قديم به جاي« مي» در اول فعل ،از پسوند « ي » در اخر فعل استفاده مي شد :
رفته ام /رفته اي /رفته است /رفته ايم /رفته ايد /رفته اند
نكته :شكل كامل فعل ماضي نقلي ( رفته استم /رفته استي و ) ....در قديم گاهي مورد استفاده قرار ميگرفت :
) 6ماضي مستمر /ملموس = داشت +شناسه +ماضي استمراي فعل اصلي :
نكته :گاهي بين دو جزء كمكي و اصلي ماضي مستمر فاصله ايجاد مي شود كه نبايد ما را به اشتباه بيندازد :
نكته: ۲گاهي اين فعل (چه در زمان حاضر چه در قديم ) بدون عالمت خاص به
بگفت اندوه خرند و جان فروشند( .كوشند /خرند /فروشند ، بگفت آن جا به صنعت در چه كوشند ؟
مضارع اخباري هستند)
نكته : ۱گاهي اين فعل بدون پيشوند « ب » مورد استفاده قرار ميكيرد :
نكته : ۲گاهي به جاي پيشود « ب» در اول فعل از « مي» استفاده مي شود و براي تشخيص اين فعل از مضارع
اخباي فقط بايد به معني آن توجه كرد :
زاغ گفت :من باري جاي نگه دارم و مي نگرم (بنگرم) تا چه كنند
نكته :۳شكل ظاهري « سوم شخص مفرد ماضي استمراري » و « دوم شخص جمع مضارع اخباري » در برخي
افعال شبه هم هستند و فقط بايد در جمله تفاوت آنها را تشخيص داد :
مي خريد ( آن پسر هر روز كتاب مي خريد «ماضي استمراري» ) و (شما هميشه كتاب مي خريد « مضارع
اخباري »)
نكته : ۴دوم شخص جمع مضارع التزامي و دوم شخص جمع فعل امر از نظر ظاهر كامال شبيه هم هستند :
نكته :گاهي هم بين جزء كمكي و اصلي مضارع مستمر فاصله ايجاد مي شود:
صفت
تعريف :صفت ،كلمه اي است كه حالت و چگونگي اسمي را ازقبيل رنگ ،شكل ،اندازه ،مزه ،جنس ،نسبت و
امثال آن بيان مي كند .مانند :مرد كوچك -دانش آموزتنبل -درخت تنومند .دراين مثالها به كلمه هاي اول
(مرد -دانش آموز -درخت) موصوف گفته مي شود و به كلمه هاي دوم (كوچك -تنبل -تنومند) صفت گفته مي
شود .اغلب صفت را بعد از موصوف مي آورند و به ندرت اتفاق مي افتد كه صفت را پيش از موصوف بياورند.
مانند :هوشنگ خوب پسري است .گاه بين صفت و موصوف يك فعل قرار مي گيرد .مانند :او دختري است دانا.
گاهي اتفاق مي افتد كه "ي" نكره با صفت و موصوف همراه مي گردد كه اين"ي" زماني به موصوف و زماني به
صفت متصل ميگردد .مانند :داستاني دلپذير -جواني دلير -قصه اي شيرين .يا :داستان دلپذيري -جوان
دليري -قصه شيريني.
نكته :۱در موقع افزودن موصوف به صفت در وقت خواندن" ،كسره اي" به آخر موصوف مي دهند و سپس صفت
را به آن مي افزايند .مانند :چشم سياه -زن دانا و ...ولي گاه به اسمهايي بر مي خوريم كه كه در آخر آنها "الف"
يا "و" است و اين دو حرف كسره پذير نيستند در اين صورت ابتدا حرف "ي" به آخر اينگونه اسمها مي
افزاييم و سپس صفت را مي آوريم .مانند :خداي بخشنده -موي سياه -روي زيبا.
نكته -۲گاه يك اسم ممكن است چند صفت داشته باشد كه هنگام بيان صفتها براي چنين موصوفي يا بايد
كسره را به آخر هر صفت اضافه كنيم يا بكمك حرف ربط "و" صفتها پشت سر هم آورده شوند .مانند :دوست
عزيز خوب با محبت من .يا :دوست عزيز و خوب و با محبت من.
نكته-۳صفت هرگاه با موصوف خود همراه باشد ،همواره بصورت مفرد نوشته مي شود؛ حتي اگر موصوف آن
جمع باشد .بنابراين در زبان فارسي صفت با موصوف خود از حيث مفرد و جمع بودن مطابقت نمي كند ولي اگر
صفتي جانشين موصوف خود قرار گيرد؛ مانند اسم بصورت جمع در مي آيد و تمام حالتها و نقشهاي اسم را مي
پذيرد .مانند :مردان خردمند -مردان نيازمند -اشخاص فقير كه اگر موصوف آنها حذف شود به اينصورت در مي
ايند :خردمندان -نيازمندان -فقيران.
نكته -۴گاهي اينقدر اين صفتها جانشين موصوف خود شده اند كه ديگر حالت ومعني وصفي خود را از دست
داده اند ،و بيشتر در معناي اسم بكار مي روند .مانند :نويسنده -اخترشناس -مالك -فرماندار -استاندار.
-۱-۳اقسام صفت:
-۱صفت مطلق؛ يا ساده آنست كه حالت موصوف خود را بطورمطلق بفهماند .ماندد :گل سرخ -كتاب بزرگ -زن
پارسا -خداي مهربان -كبوتر سفيد -چشم سياه.
-۲صفت جامد؛ آنست كه از كلمه اي ديگر مشتق نشده باشد( ،از ريشه فعل گرفته نشده باشد) .مانند :خوب-
بد -تلخ -سياه -سفيد -كوتاه -دراز -روشن -تيره.
-۳صفت مشتق؛ آنست كه از ريشه ي كلمه ي ديگري(ريشه فعل) گرفته شده باشد .مانند :دونده -بينا-
آموزگار -پرستار -نمودار.
-۴صفت فاعلي؛ آنست كه بر كننده كاري يا دارنده حالتي داللت نمايد .مانند :دانا -بيننده -ستمگر -سوزان-
راننده -دوان .نشانه هاي صفت فاعلي در زبان فارسي بدين گونه است:
-نده :كه به آخر فعل امر اضافه مي شود مانند :گوينده -شنونده -خواننده -دونده -رونده – حزن آور -زورگو-
خطابين -دانشجو -وطنخواه -سختگير
-ان :كه اين نيز به آخر فعل امر مي آيد وغالبا جنبه قيدي دارد و نه صفت ولي گروهي نيز آنرا صفت حاليه
گفته اند .مانند :گريان -خندان -پرسان.
-الف :كه اين نيز به آخر فعل امرافزوده مي گردد و صفت يا حالتي را براي شخص يا چيزي بطور هميشگي بيان
مي نمايد .مانند :دانا -بينا -شنوا -گويا .درعربي به اين صفتها ،صفت مشبهه گفته مي شود.
-ار :در آخر فعل ماضي و امر :پرستار -نمودار -خواستار -خريدار
-گر :كه اين نيز به آخر اسم اضافه مي شود :ستمگر -دادگر -بيدادگر
-5صفت مفعولي؛ كه به آن اسم مفعول نيز گفته مي شود .آنست كه برشخص يا چيزي كه فعل بر آن واقع شده
است داللت نمايد :زده -گفته -دست پخت -نازپرود -خواب آلود .نشانه ي صفت مفعولي" ه " است مانند:
زده -گفته -رفته -كه گاه "شده " نيز به آخر اضافه مي شود :زده شده -گفته شده
-6صفت نسبي؛ آنست كه كسي يا چيزي را به كسي يا چيزي يا محلي نسبت دهند .مانند :تبريزي -بلورين-
پشمين -پشمينه -انساني -مهتابي -جهرمي -سيمين -سيمينه -ساروي -مروزي .نشانه هاي صفت نسبي:
-ي :مانند :الهي ( لطف الهي بكند كار خويش /مژده رحمت برساند سروش)
-ين :مانند :سيمين (پادشاهي پسر به مكتب داد /لوح سيمينش دركنار گذارد /برسرلوح او نبشته به زر /جور
استاد به زمهر پدر)
-ه :مانند :دوروزه -دهه -هزاره (غم زمانه كه هيچش كران نمي بينم /دواش جز مي چون ارغوان نمي بينم)
-انه :مانند :زنانه -مردانه -عاشقانه -جانانه( قانع به خيالي زتو بوديم چو حافظ /يارب چه گدا همت و شاهانه
نهاديم)
-7صفت تفضيلي(برتر) :به صفتي گفته مي شود كه بوسيله ي آن موصوف با يك يا چند فرد هم نوع خود
سنجيده مي شود .نشانه آن در زبان فارسي " تر" است ،كه به آخر صفت ساده(مطلق) آورده مي شود .مانند:
خوبتر -قشنگتر -پس از صفت تفضيلي معموال حرف اضافه ي " از" آورده مي شود مانند (:زمين گشت روشن
تر از آسمان) .ولي گاهي به جاي "از" كلمه هاي "كه" و "تا" آورده مي شود (به نزديك من صلح
بهتر كه جنگ)( ،بميرم بهترتا درامتحان موفق نشوم) .صفتهايي مانند :به -مه -كه -كم وبيش ،بدون داشتن
عالمت "تر" مي توانند صفت تفضيلي باشند( .غم حبيب به كه گفتگوي رقيب /كه نيست سينه ي ارباب كينه
محرم راز).
-8صفت عالي(برترين) :صفتي است كه برتري موصوف خود را بر تمام افراد همنوع و همجنس خود
برساند .نشانه ي آن در زبان فارسي"ترين" است .زيباترين – باهوش ترين -داناترين.
-9صفت ساده :آنست كه يك كلمه و بدون جزء باشد .مانند :خوب -بد -راست -دروغ
-۱0صفت مركب :داراي دوجزء يا بيش تراست .ماندد :خوشقدم -دلتنگ -دور دست -همكالس -همسفر-
دانشمند .صفات مركب بدين ترتيب حاصل مي شوند:
نكته :به انواع دهگانه صفتهاي باال صفتهاي پسين مي گويند اما گروه ديگري ازصفت وجود دارد كه به آنها
صفتهاي پيشين گفته مي شود به اين شرح :
كنايات
تعريف :كنايات جمع كنايه است و آنها عبارتند از كلمه هايي كه معني آنها پوشيده است و براي دانستن آنها به
كلمه هاي ديگري بنام قرينه نيازمنديم .كنايات پنج دسته است -۱ :ضمير -۲اسم اشاره (صفت اشاره) -۳
موصول -۴مبهمات و -5ادوات پرسش .
قيد
قيد كلمه ايست كه به صفت يا قيد ديگر افزده مي شود و آنها را به زمان و مكان و حالت و مقدار وابسته مي
سازد .مانند :سهيال بسيار مي كوشد تا در امتحان موفق شود.
اغلب اتفاق مي افتد كه براي صفت يا قيد ديگري نيز قيد مي آورند .مانند :سوسن خيلي عاقالنه عمل مي كند.
محمد خيلي زياد تالش كرد.
اقسام قيد
-۱قيد از نظر ساختمان كلمه بر دو نوع است:
-قيد مختص :قيد مختص همواره بعنوان قيد در جمله بكار مي رود .مانند :هنوز ،هرگز ،هميشه ،ناگاه ،جز ،مگر،
خوشبختانه و ...زحسرت لب شيرين هنوز مي بينم /كه الله مي دمد از خاک تربت فرهاد
-قيد مشترک :قيد مشترک آن است كه در اصل قيد نبوده بلكه كلمه هايي مانند اسم و صفت و عدد ميباشند
كه در جمله براي كلمه اي بصورت قيد آورده مي شوند .مثال دوش ديدم كه مالئك در ميخانه زدند /گل آدم
بسرشتند و به پيمانه زدند .يا :تو اينرا خوب ميداني كه چشمت نرگس شهالست /تو اينرا خوب مي داني رخت
مانند گل زيباست.
-۱-۲قيد زمان :آنهايي هستند كه زمان انجام كاري را بيان مي نمايند .مانند :امروز -شب -سحرگاه-
صبحگاهان -زود -دير -هميشه -پس از اين -پيش از اين -دردم -ناگهان -اكنون -ديشب -دوش -ديروز-
دي و...
-۲-۲قيد مكان :آنهايي هستند كه محل و جاي انجام شدن فعل را بيان مي كنند .مانند :چپ -راست -پيش-
نزد -نزديك -اندرون -بيرون -دور -ايدر -اينجا -پيرامون...-
-۳-۲قيد مقدار :مانند :چند -چندان -بسا -بسي -بيش -بيشتر -كم -كمتر -ذره ذره -قطره قطره -فراوان-
بسيار -زياد و....
-۴-۲قيد تصديق و تاكيد :كه فعلي را تصديق يا تاكيد مي كند .مانند :آري -بلي -هرآينه -همانا -البته -بي
شك -بدرستي -حتما -بي چون و چرا -ناچار...
-5-۲قيد ترتيب و عدد :مانند :نخست -دوم -سوم -يكدفعه -سرانجام -دسته دسته -فوج فوج ...
-6-۲قيد شك و گمان :كه بيان شك و ترديد مي كند مانند :شايد -گويي -گويا-
-7-۲قيد پرسش :مانند :تاچند -چرا -كي -تاكي -براي چه -آيا -كدام -چطور...
-۱0-۲قيد تمنا :كه در مورد آرزو بكار مي رود .مانند :آيابود -كاش -كاشكي -اي كاش...
-۱۱-۲قيد حالت و چگونگي :كه كيفيت و حالت انجام فعل را بوسيله فاعل بيان مي كند مانند :آهسته -آسان-
دشوار -دشخوار -آشكار -پنهان -گران -ارزان -خندان -گريان -سواره -پياده -ايستاده -نشسته ...
-۱۲-۲قيد سوگند :بخدا -بجان -حقا -خدا را -خدايرا -براي خدا...
نكته :اگر به آخر اسم يا صفت لفظ انه اضافه كنيم بصورت قيد حالت يا چگونگي در مي آيد.
يادآوري :كلمه هايي مانند عمدا -حتما -شفاها -كتبا -سهوا -يقينا -قهرا -فقط ...-از زبان عربي به فارسي
وارد شده و بصورت قيد در آمده اند.
هسته و وابسته
هر گروه اسمي از يك اسم به عنوان هسته درست مي شود كه مي تواند يك يا چند وابسته در پيش يا پس نيز
بگيرد .ساختمان گروه اسمي را مي توان اين گونه نشان داد:
پرانتز عالمت اختياري بودن است و عنصر بيرون پرانتز اجباري است ؛ به عبارت ديگر اسم وابسته هم نگيرد باز
هم گروه اسمي است چون بالقوه مي توان براي اسم ،وابسته يا وابسته هاي متعدد آورد.
هسته ي گروه اسمي ،اسم است يا هرچه در حكم اسم باشد .مالک تشخيص هسته ،اضافه است كه به طريق
زير عمل مي كند:
1.وابسته هاي پيشين به يكديگر اضافه نمي شوند و در بين آن ها و هسته نيز اضافه وجود ندارد :اين دو
كتاب
2.اولين كلمه اي كه نقش نماي اضافه مي گيرد ،هسته است :كتاب ِ خواندني
3.عناصري كه پس از هسته قرار مي گيرند ،وابسته هاي پسين هستند كه همه به يكديگر اضافه مي شوند:
در دو مورد زير وابسته ي پسين نقش نماي اضافه نمي گيرد:
ب)وقتي كه وابسته پسين جمله ي تأويل پذير باشد :انساني كه شريف است.
)1صفت اشاره :هرگاه واژه هاي «اين»و «آن»و مشتقات آنها همراه با اسم و جانشينان اسم ذكر شوند «صفت
اشاره» اند .اما اگر بي همراهي اسم و جانشينان آن ذكر شوند «ضمير اشاره» هستند
نكته :هرگاه بعد از واژه هاي اشاره شده مكث كوتاهي شود واژه ي مورد نظر «ضمير اشاره» است.
اين پسر ،خيلي باهوش است مثال :اين ،مجيد است
صفات اشاره عبارت اند از :اين ،آن ،همين ،همان،چنين،چنان ،اين چنين ،آن چنان اين گونه آن گونه اين سان
آن سان اين طور آن طور اين همه آن همه اين قدر آن قدر همين قدر همان قدر اين اندازه آن اندازه همين
اندازه همان اندازه
)صفت پرسشي :هرگاه واژه هاي « كدام ،كدامين ،چه،چگونه ،چطور ،چه جور ،چه سان ،چه قدر ،چه اندازه ،چه
مقدار ،چند ،چندم ،چندمين ،هيچ و»....همراه با اسم يا جانشينان اسم بيايند «صفت پرسشي»ناميده مي شوند.
اما اگر با اسم يا جانشينان آن همراه نباشد «ضمير پرسشي» هستند.
)3صفت مبهم :هرگاه نشانه هاي مبهم « هر،همه،هيچ،فالن ،چندين ،خيلي ،كمي ،بسياري ،اندكي ،قدري،
برخي ،بعضي ،پاره اي ،چندان »...،همراه اسم يا جانشينان اسم ذكر شوند« ،صفت مبهم» اندو اگر بدون همراهي
اسم و جانشينان اسم ذكر گردند «اسم مبهم» اند.
آمدند. همه
نكته:هرگاه « چند ،چندين ،هيچ» مفهوم پرسشي داشته باشند ديگر نشانه مبهم نيستند.
) 4صفت تعجبي :هرگاه واژه هاي «چه، ،عجب،چقدر» همراه اسم يا جانشينان اسم باشند«صفت تعجبي»
هستند و اگر به تنهايي ذكر گردند «ضمير تعجبي» اند.
چه كردي !
) 5صفت شمارشي :الف)صفت شمارشي اصلي :هر گاه اعداد يك تا بي نهايت با اسم يا جانشينان اسم همراه
گردند « ،صفت شمارشي» اصلي اند و اگر به تنهايي ذكر شوند «ضمير شمارشي»اند
ب) صفت شمارشي ترتيبي :صفتي است كه با لفظ «-مين» يا «-م» همراه است .صفتي كه با «_مين» همراه مي
شود وابسته پيشين و صفتي كه با « -م» همراه مي شود وابسته پسين است.
)7شاخص :عناوين و القابي را مي گويند كه پيش از اسم مي آيند .شاخص ها بي هيچ فاصله اي در كنار هسته
قرار مي گيرندو خود اسم يا صفت هستند و مي توانند در جاي ديگري هسته گروه اسمي باشند.
مشهور ترين شاخص ها عبارتند از :آقا ،خانم،استاد ،حاجي خواهر ،برادر ،عمو ،عمه ،خاله ،تيمسار ،سرلشكر،
كدخدا ،مهندس ،دكتر ،امام و......
مشهور ترين شاخص ها عبارتند از :آقا ،خانم،استاد ،حاجي خواهر ،برادر ،عمو ،عمه ،خاله ،تيمسار ،سرلشكر،
كدخدا ،مهندس ،دكتر ،امام و......
نكته : )۱شاخص ها به تنهايي داراي هيچ نقش نحوي ( فاعلي ،مفعولي،مسندي )...،نيستند.
نكته )۲اگر عناوين و القاب با كسره ي اضافه (نقش نماي اضافه)همراه باشند ،شاخص محسوب نمي شوند بلكه
. پدر مجيد آمد هسته ي گروه اسمي اند مثال:
1.نزديك ترين وابسته ي پيشين به هسته در گروه اسمي شاخص است .اين وابسته معموال با اسم هاي
خاص انسان به كار مي رود مانند :دكتر زرين كوب
2.هم نشيني صفت ترتيبي (ـُ مين) با مميز كاربرد اندک دارد مانند :دومين تخته قالي به فروش رفت.
3.صفت عالي نمي تواند با مميز هم نشين شود .مثال نمي توان گفت :بهترين كيلو پرتقال
4.اگر صفت تعجبي وابسته ي پيشين باشد،هيچ وابسته ي پيشين ديگري نمي تواند بيايد .مثال ً نمي توان
گفت چه چهار گل زيبايي!
5.صفت مبهم با صفت شمارشي و صفت اشاره هم نشين مي شود .مثال:هرهشت تخته قالي به فروش رفت
.
6.صفت مبهم با صفت پرسشي هم نشين نمي شود مثال ً نمي توان گفت :چند همه كس آمدند
7.صفت اشاره دورترين وابسته پيشين به هسته است .مثال :همين هشت قطعه طال ارزش فراواني دارد.
د :نسبي اسم +ي«نسبت»:زميني ،آسماني ،خاكي ،قائم شهري ،بروجردي ،
1.نشانه ي جمع نزديك ترين وابسته ي پسين به هسته است.مثال :كالس هاي پنجم دبستان تعطيل شدند.
2.نشانه ي جمع بر ياي نكره تقدم دارد.كتاب هايي كه تازه چاپ شده اند...
3.وقتي نشانه جمع و ياي نكره و صفت بياني با هم بيايند مضاف اليه نمي تواند بيايد .مي گوييم
:دانشجوياني كوشا آمدند .اما نمي گوييم :دانشجوياني كوشا دانشگاه تهران آمدند.
4.اگر ياي نكره و صفت بياني با هم بيايند ،ياي نكره را مي توان پيش يا پس از صفت بياني آورد .مثال :
خوابي ترسناک ديدم .يا :خواب ترسناكي ديدم
5.ياي نكره بعد از صفت شمارشي با ـُ م مي آيد .مثال:قرن هفتمي كه در باره آن سخن مي گوييم.
6.هم نشيني صفت بياني و صفت شمارشي با ـ ُ م امروز كم كاربرد است .مثال :در چوبي سوم
-۱جمله خبري :جمله خبري آنستكه ،خبري را بيان كند و احتمال راست يا دروغ بودن در آن باشد .مثال :من به
اصفهان مي روم.
-۲جمله انشايي :جمله اي است كه احتمال راست و دروغ بودن در آن راه پيدا نكند .زيرا در جمله ي انشايي
خبري بيان نمي شود .جمله هاي امري ،پرسشي و جمله هائيكه داراي فعل دعا ،تمنا و ندا باشند از اين دسته
اند .مثال :گوش كن پند اي پسراز بهر دنيا غم مخور.
-۳جمله امري :آن است كه شامل فرمان يا خواهش باشد .مانند :بحال اين پريشان رحمت آريد .جمله امري اگر
منفي شود معموال به نام فعل نهي خوانده مي شود .مانند :تو آب ديده از اين رهگذر دريغ ندار.
-۴جمله پرسشي :جمله پرسشي يا استفهامي آنست كه شامل پرسش باشد .جمله هاي پرسشي معموال با يكي
از واژه اي پرسش(ادات استفهام) آغاز مي گردد .مانند :چرا نه در پي عزم ديار خود باشم؟ /چرا نه خاک بر سر
كوي يار خود باشم؟ معموال در آخر جمله هاي پرسشي عالمت پرسش"؟" قرار مي دهند .گاهي نيز
جمله پرسشي بدون واژه پرسش بيان مي شود .مانند :زود بر مي گردي؟ امشب به خانه ي ما مي آيي؟ در
امتحان راهنمايي و رانندگي قبول شدي؟ گاهي هم در جمله پرسشي منظور شخص پرسش كننده شنيدن
جواب نيست ،زيرا خود گوينده جواب سوال را مي داند ،ولي براي تاكيد بيشتر پرسش را مطرح مي كند .مانند:
مگر آدمي نبودي كه اسير ديو گشتي؟ اگر آلوده دامنم چه زيان؟ مگه كوري؟ مگه آدم نيستي؟ مثال با آنكه
گوينده مي داند آن فرد كور نيست از او اين پرسش را مي كند تا به او بفهماند كه تو چشم داري يايد از
چشمهايت استفاده كني .به اينگونه جمله پرسشي :پرسش تاكيدي يا انكاري گويند.
-5جمله تعجبي :آنست كه بيان حالتي شگفت انگيز يا شادي بخش نمايد .در آخر اينگونه جمله عالمت تعجب
يا شادي" ! " مي گذارند .مانند :چه هواي خوبي! چه مصيبت هولناكي! چه سري چه دمي عجب پايي! گاه
ممكن است يك جمله هم تعجبي و هم پرسشي باشد .در اين صورت در آخر آن جمله هم عالمت پرسش و هم
عالمت تعجب گذاشته مي شود .مانند :كس گهرازبهر سود باز به عمان برد؟! /هيچكس از زيركي زيره به كرمان
برد؟! يا مانند :آدم عاقل اين كار را مي كند؟!
-6جمله ساده :آنست كه تنها يك فعل داشته باشد .مانند :من دوستدار روي خوش و موي دلكشم.
-7جمله مركب :آنست كه بيش از يك فعل داشته باشد .مانند :ديروز كه به خانه ي شما آمدم ،او را در راه
ديدم.
-8جمله كامل :آنست كه معني آن تمام باشد و شنونده از شنيدن آن در حالت پرسش و انتظار باقي نماند.
مانند :هميشه پيشه ي من عاشقي و رندي بود.
-9جمله ناقص :آنست كه معني آن تمام نباشد و شنونده از شنيدن آن در حالت پرسش و انتظار باقي بماند.
مانند :از بس كه چشم مست در اين شهر ديده ام .مالحظه مي كنيد كه شنونده منتظر است تا دنباله كالم را
بشنود تا قانع و راضي گردد.
-۱0جمله مكمل :به جمله اي كه معناي جمله ناقص را تمام مي كند جمله ي مكمل گفته مي شود .اگر مصرع
دوم شعر فوق را بياوريم معني كالم گوينده كامل مي شود و شنونده از انتظار رهايي مي يابد پس به مصرع دوم
اين بيت جمله ي مكمل گفته مي شود .از بس كه چشم مست در اين شهر ديده ام /حقا كه مي نمي خورم
اكنون و سر خوشم .جمله ناقص را جمله ي پايه و جمله ي مكمل ( يا جمله هاي مكمل) را جمله ي پيرو نيز مي
نامند .همچنين اگر جمله ي ناقص شرطي باشد خود آن جمله را جمله ي شرط و مكمل آنرا جواب شرط يا جزاي
شرط مي نامند .مانند :اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد /گناه بخت پريشان و دست كوته ماست .يا مانند :اگر
كوشش كني موفق خواهي شد.
-۱۱جمله معترضه :به جمله اي گفته مي شود كه به اصل موضوع يا سخن ربطي نداشته باشد .و حذف آن هيچ
خللي به مقصود وهدف اصلي وارد نكند مانند :دي پيرمي فروش -كه يادش به خير باد / -گفتا شراب نوش و غم
دل ببر زياد .و مانند :چنين گفت فردوسي پاكزاد - /كه رحمت بر آن تربت باک باد / -ميازار موري كه دانه كش
است /كه جان دارد و جان شيرين خوش است .معموال جمله ي عترضه را بين دوخط تيره(– ) قرار ميدهند .تا
كامال از جمله قبل و بعد مشخص شود.
-۲اركان جمله
قبل از هر چيز خوب است بدانيد جمله ها بر دو گونه است .اول :جمله هاي ربطي يا اسمي يا اسنادي و دوم:
جمله هاي فعليه.
-۱جمله ي اسمي يا اسنادي :جمله اي است كه در آن مفهوم انجام شدن كار نباشد بلكه صفتي يا حالتي را به
كسي يا چيزي نسبت دهند يا از آن سلب نمايند .مانند :حافظ شاعري شيرين سخن بود .امروز هوا سرد
است .ورزش موجب سالمت است .ظلم و ستم پسنديده نيست .زيست شناسي درس سختي است.
-۲جمله ي فعليه :آنستكه در آن مفهوم انجام شدن كاري در يكي از زمانها وجود داشته باشد .ماندد :محمد در
خانه به مادرش كمك مي كند .ملت براي رهايي تالش بسياري كرد.
-۱مسند اليه :كسي يا چيزي است كه كاري يا حالتي يا چيزي به او نسبت داده مي شود يا از او سلب مي شود.
مانند :سامان دلير است .خداوند مهربان است .مسند اليه ممكن است اسم ،ضمير ،عدد ،مصدر و اسم مصدر
باشد .مانند :سوسن زيباست .او بسيار مهربان است .چهار زوج است .راست گفتن از صفات پسنديده است.
ورزش موجب تندرستي است.
-۲مسند :صفت يا كاري است كه به مسند اليه اسناد دهند يا از او سلب كنند .مانند زمين گرد است .سوسن
نامهربان است .سامان با هوش است .جوانمردي در بخشش است .مسند نيز ممكن است اسم ،صفت ،كنايه ،اسم
مصدر باشد .هنر سرمايه مرد است .تهران بزرگ است .پيروزي در اين است.
-۳رابطه :كلمه هاي استن ،بودن ،شدن ،گشتن ،آمدن را رابطه مي گويند .و به آنها فعل عام يا فعل ربطي گفته
اند .ولي رابطه حقيقي در زبان فارسي كه بيشتر مورد استفاده قرار مي گيرد فعل است مي باشد كه از مصدر
استن است .فعل ربطي است جز در سوم شخص مفرد بصورت مخفف بيان مي شود .مانند :بيدارم -خوابي-
هوشيارند -بيدار است . . .
ب -اركان جمله هاي فعليه عبارتند از :فاعل(مسند اليه) -مفعول بي واسطه -مفعول بواسطه(متمم) فعل تام.
-۴حذف در جمله
گاه ممكن است هر يك از اركان جمله حذف گردند .حذف به دو طريق صورت مي گيرد :اول به قرينه لفظي و
دوم به قرينه معنوي .و اما اينك انواع حذف در جمله:
-۱حذف فعل :برخي از فعلها براي قشنگي عبارت يا مختصر كردن كالم حذف مي شوند .حذف فعل نيزيا به
قرينه لفظي و يا به قرينه معنوي است .مثال در عبارت زير فعلها به قرينه لفظي حذف گرديده اند " :حكيمان
ديرديرخورند و عابدان نيم سير(.يعني :وعابدان نيم سير خورند) .چون فعل خورند در جمله ي اول ذكر شده در
جمله دوم حذف شده است .يا در اين مثال :اگر هست مرد از هنر بهره ور /هنر خود بگويد ،نه صاحب هنر.
بنابراين بايد دانست كه در جمله هايي كه فعل به قرينه لفظي حذف مي گردد بايد فعل ذكر شده با فعل حذف
شده از همه نظر يكي باشد .درمثالهاي زير فعل ها به قرينه ي معنوي حذف گرديده اند " :معناي اين جمله را نه
تو داني و نه من .فعل مي دانم در جمله دوم حذف گرديده است كه ازمفهوم جمله ي اول استنباط مي شود .يا
در اين مثال :به منزل ما مي آيي؟ نه ( .يعني نه نمي آيم) .يا مثال به كسي گفته مي شود :خواهش مي كنم
تشريف ببريد و او مي گويد :چشم( .يعني مي روم ).يا در اين مثال :هر كه او بيدارتر پر دردتر /هر كه او آگاه تر
رخ زردتر( كه فعل ربطي استاز آخر بيدارتر -پردردتر -آگاه تر -و رخ زردتر حذف شده است ).يا در اين مثال:
خبري كه داني دلي بيازارد تو خاموش تا ديگري بيارد.
-۲حذف فاعل يا مسنداليه يا نهاد :در نمونه هاي زير فاعل يا مسنداليه يا نهاد حذف شده است :حسين به خانه
ي ما آمد و برگشت .يا در اين مثال " :نسيم خنكي پابرچين ،ازميان تاريكيها ميگذشت و ----آهسته از روي
آتشدانهاي پرعود و مجمرهاي معطر عبور مي كرد و ----گرد خاكستر را از گونه ي آتشها مي ربود".يا مانند:
خدا كجاست؟ همه جا است.
-۳حذف مفعول :به اين مثال توجه فرماييد :ديروز كتابي را خريدم و به دوستم هديه دادم( .يعني كتاب را به
دوستم هديه دادم).
-۴حذف مسند :به اين بيت توجه فرماييد :ديدارشد ميسر و بوس و كنارهم /از بخت شكر دارم و از روزگار
هم(.در بيت اول منظور اين است كه ديدار شد ميسر و بوس و كنار هم ميسر شد .كه مسند است و حذف
گرديده است و البته در اين مثال رابطه هم محذوف است) .يا مانند :در شب بيست و يكم ماه مبارک رمضان چه
كسي شهيد شد؟ امام علي(ع).
-5حذف حرف :حروف نيز گاهي در جمله حذف مي گردند .مانند :سر پر گناهش ببايد بريد /كسي پند گويد
ببايد شنيد .كه درمصراع دوم حرف اگر حذف شده است .معموال در پاسخ به پرسش شخص سوال كننده
بيشتراجزاي جمله ي پاسخ ،به قرينه پرسش ،حذف ميگردد.
در زبان فصيح فارسي رسم بر اين است كه هر كدام از كلمه هاي تشكيل دهنده ي جمله را در جاي مخصوص
خود قرار دهند ،ولي در گذشته كمتر به اين موضوع توجه مي شده است بخصوص در شعر كه شاعر به هيچوجه
نمي توانسته است خود را مقيد به رعايت اين قواعد كند بلكه هدفش ساختن و پرداختن كالمي موزون بوده
است كه در ذهن شنونده تاثيري عميق بگذارد .در جمله هاي فعليه همانطور كه قبال اشاره شد ترتيب اركان
جمله به اين قرار است:
-۱فاعل:
-۲مفعول بيواسطه
-۴فعل
و در جمله هاي اسميه يا اسنادي ترتيب اركان جمله بدين قرار است:
-۱مسنداليه
-۲مسند
در باغ زير يك درخت تنومند سيب ،پس از چند ساعت بازي و سبكسري به استراحت نشستيم و از هر دري
سخني درميان آورديم .آرزوهاي شاگردان كه تازه مي خواستند از مدرسه بيرون آيند گوناگون بود و هر يك
آرماني داشت كه براي سايرين با نهايت صراحت و سادگي بيان كرده و از آنها نظر مي خواست.
معموال در زبان فارسي كنوني فعل را در انتهاي جمله مي آورند ولي همانگونه كه گفته شد اين قاعده در همه ي
موارد رعايت نمي شود.
جاي قيد در جمله :همانطور كه قبال اشاره شد قيد وابسته به فعل است و وظيفه ي آن مقيد ساختن فعل به
زمان ،مكان و ..است و اغلب آنها در جمله جاي ثابتي ندارند .قيدهاي زمان اغلب ساير اجزاي جمله قرار مي
گيرند ولي بيشترين آنها پيش از فعل جاي مي گيرند.
اسم ساده اسمي است كه فقط داراي يك جزء معنيدار يا تكواژ آزاد قاموسي بوده و تقسيم پذير
اسم مشتق اسمي است كه از دو يا چند جزء تشكيل شده كه دست كم يك جزء آن معناي مستقل
ندارد.يعني پسوند يا پيشوندمي باشد.مشتق ها از افزون وند به اسم و گاهي بن فعل ساخته مي شوند و
معنايي جداگانه و مستقل به وجود مي آوردند.
يك جزء معني دار+حداقل يك جزء غير مستقل برخي وندهاي مشتق ساز عبارتند از:زار(گلزار) ،گاه(كارگاه)،
دان(گلدان)،ـَك(پيچك)،ـِه(ـه/ه()=eگردنه)يا(دسته)،ـِش(گردش) ،ار (خريدار) ،بان(باغبان) ،چه(باغچه)،
ي(نيكي )-ي نكره و نشانه هاي جمع مشتق ساز نيستند.-
اسم مركب اسمي است كه دو يا چند جزء كه معناي مستقل داشته و به دو يا چند جزء كه به تنهايي
كاربرد و معنا دارند ،قابل تجزيه است.مانند:كتابخانه ،سفيدرود ،چهل چراغ و....
پارهاي از اسم ها ويژگيهاي مشتق و مركب را با هم دارند كه به آنها«مشتق-مركب» يا «مشتق مركب»
ميگويند .اين اسمها ،از دو يا چند تكواژ آزاد قاموسي بهاضافه يك يا چند وند يا تكواژ وابسته ساخته
مي شود.
قالب شكلي است كه قافيه ،به شعر مي بخشد و تفاوت قالب ها با يكديگر بسته به چگونگي قرار گرفتن قافيه
ي آنهاست (.در واقع نحوه ي بكارگيري قافيه تعيين كننده ي قالب شعر است) .
نكته :چنانچه نحوه ي بكار گيري قافيه در بعضي از قالب ها ي شعر فارسي مانند قصيده با غزل و رباعي با
دوبيتي يكسان باشد مي توان به كمك تعداد ابيات ،محتوا و وزن ،نوع قالب آن را مشخص كرد.
قالب هاي شعر فارسي عبارتند از :قصيده ،غزل ،قطعه ،مثنوي ،رباعي ،دوبيتي ،چهار پاره ،ترجيع بند ،
تركيب بند ،مسمّط ،مستزاد ،شعر فرد ( تك بيت ) و شعر نيمايي .
قصيده :
شعري است بر يك وزن و يك قافيه كه مصراع اول بيت نخست ،با همه ي مصراع هاي دوم ابيات ديگر هم
قافيه باشد.
*.......................... * .......................
*.......................... .......................
*.......................... .......................
((مقطع )) مي گويند.
.۴قصيده اولين قالب شعر است كه به تقليد از شعر عربي از نيمه ي دوم قرن سوم پديد آمد.
.5داشتن و حدت موضوع ( يعني ابيات قصيده بايدمربوط به يك مفهوم و موضوع باشد) .
.۱تغزل يا تشبيب :برخي قصايد به ويژه قصايدي كه در مدح كسي سروده مي شوند داراي مقدمه است .اين
مقدمه معوال با مضاميني چون عشق ،جواني و توصيف طبيعت آغاز مي شود كه به آن تغزل يا تشبيب مي
گويند(.برخي قصيده ها تغزل ندارند كه به آن ها محدود يا مقتضب مي گويند ) .
.۲تخلص :بيت يا ابياتي كه رابط ميان تغزل و تنه ي اصلي قصيده مي باشند ،كه در واقع موضوع اصلي قصيده
از همان جا شروع مي شود.
نكته :اين تخلص مخصوص قصيده است و نبايد آن را با اصطالح تخلص ( نام شاعر ) اشتباه گرفت.
.۳تنه ي اصلي :بخشي از مقصود اصلي شاعر در آ ن بيان مي شود .با محتوايي چون مدح ،ثنا ،پند و اندرز ،
عرفان و حكمت و ...
.۴شريطه و دعا :دعايي است كه شاعر براي جاودانگي ممدوح خود در پايان قصيده ،به صورت جمالت شرطي
بيان مي كند ( .يعني شاعر دعاي خود را به شرط بر آورده شدن خواسته هايش بيان مي كند) .
مسعود سعد سلمان ،ملك الشعراي بهار ،دكتر مهدي حميدي ،مهرداد اوستا و
غزل :
شعري است بر يك وزن و يك قافيه بطوري كه مصراع اول بيت نخست ،با همه ي مصراع هاي دوم ابيات ديگر
هم قافيه باشد.
*........................... *............................
*........................... ............................
*........................... ............................
.۱تعداد ابيات غزل حداقل پنج بيت و حد اكثر دوازده بيت است (.گاهي غزل هايي با بيش از پانزده بيت هم
يافت مي شود) .
.۲درون مايه و محتواي غزل ،بيان عواطف و احساسات ،عشق و عرفان و گاهي هم مضمون اجتماعي مي باشد.
.۳بيت اول غزل را مطلع و بيت آخر را مقطع مي گويند( .كه هر كدام اگر به خوبي بكار روند حسن مطلع و
حسن مقطع نام مي گيرند.
.۴اگر مصرع اول غزل در پايان با زيبايي خاصي دوباره بكار رود به اين عمل ( رد المطلع ) مي گويند.
.5در غزل تنوع مطالب ممكن است (.يعني موضوع هر بيت مي تواند با ابيات ديگر فرق داشته باشد ) .
.6غزل از قرن ششم به وجود آمده است ( .در واقع همان تغزل قصيده است).
از آغاز پيدايش ،عاشقانه و با ظهور سنايي عارفانه مي شود ) .
.7با ظهور انقالب مشروطه ،غزل مضمون اجتماعي نيز به خود مي گيرد.
نكته :غزل عاشقانه را سعدي و غزل عارفانه را مولوي به اوج خود رساندند حافظ هم سر آمد غزل سرايان شعر
فارسي است .و در غزل شيوه ي عاشقانه – عارفانه را به كمال رساند.
حافظ ،سعدي ،مولوي ،صائب تبريزي ،عراقي ،فرخي يزدي ،رهي معيري و استاد شهريار و حسين منزوي و
نكته ي : ۱اگر شاعر بيت نخست مطلع غزل و قصيده ي خود را زيبا و دلپسند بياورد ،از آن به حسن مطلع
تعبير مي شود .بطوري كه شنونده يا خواننده براي دنبال كردن ابيات ديگر ترغيب گردد .
نكته ي : ۲اگر شاعر بيت آخر شعرش را ( معموال در قصيده و غزل ) به نحوي شيوا و دلنشين بياورد كه به
عنوان حسن ختام در روح شنونده و خواننده اثر نيك و خوشي باقي بگذارد ،از آن به حسن مقطع تعبير مي
شود.
قطعه:
شعري است متشكل از چند بيت هم وزن كه فقط مصراع هاي دوم آن هم قافيه باشند.
*......................... ........................
*......................... ........................
*......................... ........................
.۱حد اقل قطعه دوبيت و حد اكثرآن معموال بيست بيت مي باشد(.گاهي قطعه هاي
.۲موضوع و درون مايه ي قطعه معموال مسائل اخالقي ،اجتماعي ،تعليمي ،حكايت ،مدح ،وصف ،هجو و...مي
باشد.
.۳قطعه قصيده اي است بدون مطلع مصراع (.در واقع تفاوت قطعه و قصيده در همين ويژگي است ) .
.۴تعداد قافيه با ابيات برابر است.
.5قطعه وحدت موضوع دارد يعني از اول تا آخر ابيات ،درباره ي يك موضوع خاص است.
.6قطعه از آغاز شعر فارسي ( قرن سوم ) با ظهور رودكي پديد آمد و تا روزگار ما ادامه دارد.
مثنوي:
شعري است بر يك وزن با بيت هاي مصرع ،كه هر بيت قافيه اي جدا گانه دارد .و چون هر بيت داراي دو قافيه
است آن را مثنوي ( مزدوج يا دوتايي ) ناميده اند.
*........................ *......................
0........................ 0 ......................
.۱تعداد ابيات مثنوي حداقل دو بيت است و حداكثر براي آن وجود ندارد.
.۲مثنوي مناسب ترين قالب براي بيان داستان ها و مطالب طوالني از جمله تواريخ و قصص است.
.۳موضوع و درون مايه ي مثنوي حماسي ،تاريخي ،اخالقي ،تعليمي ،عاشقانه ،بزمي و عارفانه است.
فردوسي ،نظامي ،اسدي توسي ،مولوي ،عطار ،سعدي ،سنايي ،جامي ،پروين اعتصامي ،و شهريار .
رباعي :
شعري است داراي چهار مصراع هم وزن كه رعايت نمودن قافيه در مصراع هاي اول ،دوم و چهارم الزامي است
ولي در مصراع سوم اختياري است .يعني مصراع سوم مي تواند با مصراع هاي ديگر هم قافيه باشد يا نباشد.
*.................... *...................
*.................... #...................
مشخصات رباعي :
.۳مناسب ترين قالب براي ثبت لحظه هاي كوتاه شاعرانه است.
دوبيتي:
شعري است بر يك وزن كه دوبيت دارد و از نظر شكل قافيه همانند رباعي است.
*........................... *.........................
*........................... .........................
.۲موضوع و درون مايه ي دو بيتي در فارسي (( ترانه )) است كه رايج ترين قالب شعر در نزد روستا ئيان است.
مشهور ترين دوبيتي سرايان عبارتند از :بابا طاهر همداني ،فائز دشتستاني .
همانطور كه در عرض كردم ،رباعي و دو بيتي فقط از نظر وزن با هم اختالف دارند .لذا براي تشخيص اين دو
قالب از يكديگر فقط كافي است اولين هجاي هر يك از دو قالب شعر را بشناسيد ( .دوبيتي با هجاي كوتاه و
رباعي با هجاي بلند آغاز مي شود ) .
توجه :هجاي كوتاه دو واج دارد ( صامت +مصوت كوتاه ) مثال :ب ،ک ،ت و ...
توضيح :در تلفظ هجاها ،مصوت بلند (( ا )) (( ،ي )) (( ،و )) دو حرف محسوب مي شود.
مثال شعري :
همانگونه كه مي بينيد در دو بيت باال هجاهاي اول مصراع ها ي آن به ترتيب (( ،ز )) ،
((ک )) (( ،ب )) و (( ز )) هجاي كوتاه هستند .پس قالب شعر فوق دوبيتي است.
همانگونه كه مالحضه مي فرمائيد اولين هجاي هر يك از مصراع هاي شعر فوق ((هر ))
(( گو )) (( ،پا )) و (( كا )) مي باشند .كه هر كدام يك هجاي بلند محسوب مي گردند .پس قالب شعر فوق
رباعي است.
دوبيتي هاي هم وزن با قافيه هاي مختلف كه در معني به هم پيوسته هستند .با اين تفاوت كه قافيه معموال در
مصراع هاي دوم رعايت مي شود .
۱.......................... .......................
۱.......................... .......................
*
۲.......................... .......................
۲.......................... .......................
.۱هر بند از چهار پاره دوبيت است امّا شاعر در آوردن تعداد اين بند ها محدوديتي ندارد.
.۲محتوا و درون مايه هاي چهارپاره اجتماعي و غنايي است .
.۳چهارپاره بر خالف دوبيتي محدوديت وزني ندارد بلكه به وزن هاي مختلف سروده مي شود.