Professional Documents
Culture Documents
Blind Justice
Blind Justice
Blind Justice
= =Blind Justice
دکتر سید محمدحسن حسینی
1384پیشنهاد می کنم قبل از مطالعه این مطالب حداقل عناوین مقاالت ،کتب ،و نیز رزومه ،تیوریها و ویدیوی روش
تدریس من و نامه من به خامنه ای را در وبلگم ببینید:
http://beyondelt.blogfa.com
دیو پیغمبرنما
====================================
***THEY Fear Me THEY Kill Me
The more i come to the conclusion that my family and i have been incessantly wounded for
'THEIR' transgressions and crushed for their iniquities; the more i feel we have been
1
دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی
stabbed in back for them to be healed by our wounds; the more i feel THEY have been
enjoying observing the fading of our strength and dreams; the more i come to the
conclusion that i, as a 'Seyyed' thinker, have been brutally deprived of my rights and
systematically marginalized and tortured to death for the last 30 years; and the more my
God casts light on the fact that THEY are victimizing 'humanity' for their own survival; --
the greater to me is the pleasure and charm of 'thinking and penning about their true
nature' and 'mirroring them to the world', however eloquently THEY may bark at me,
threatening me to death! ignoring the fact that i am not the ilk of being to be wiped out – i
am an Approach occasioned by a Blood Drop. Once THEY kill me, i transform myself into
a Ripple – A Blood Ripple, who leaves behind it a Way...
-- The Author, S.M.H. Hosseini, Iran
----------------------------------------------------------------------------------------
محتوا
A BRIEF INTRODUCTION TO THE BOOK.........iv .1
DEDICATION.........v .2
ACKNOWLEDGMENTS.........x .3
ABOUT THE AUTHOUR.........vi .4
مقدمه .1
نامه اعتراضی اینجانب به حراست وزارت علوم ...... .2
نامه اعتراضی اینجانب به دفتر بازرسی و رسیدگی به شکایات وزارت علوم ...... .3
ادامه توحش و بربریت سربازان اسالم ناب محمدی (ص)!؟ .4
ادامه رفتارهای پست و شیطانی .5
پیاده کردن سنت الهی!؟ -چرا شمایان آن هم در مورد من تك و تنها!!؟ .6
ترس از شریعتی چرا!؟ .7
باور نکردنی و گیج کننده!؟ .8
اینبار اما رهبران متخصص و اندیشمند!؟ .9
چشم چپ من هم اجازه پرش نداره حاج آقا!؟ .10
بع بع چرا!؟ .11
چرا!!!؟؟؟؟؟ .12
پیمان مصلوب صلیب قیصران پارسي .13
من به مصلحت نظام نیستم و یا شما به مصلحت اسالم نیستید!؟ ...... .14
دکتر شریعتی /جوجه نگون بخت و من!؟ ...... .15
نوروز و ادامه تهدیدات هولناک!؟ ...... .16
خون!؟ ...... .17
سوگند من ...... .18
پیشگویی من ...... .19
تصویر آن سرزمین رویایی و مردمان مهربانش در آیینه آواز آن قو .20
دو نمونه از مقاالت اینجانب به زبان فارسی .21
رزمه کاری اینجانب .22
1مقدمه
3
دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی
…………………
……1. ……………………………..
***The real worth of a champion is determined by if he is able to get up for the 14th round,
!after he has been knocked down for 13 times, to win the fight
-- The Author, S.M.H.Hosseini, Iran
----------------------------------------------------------------------------------------
............................................................................................5
*** ارزش واقعی یک دیکتاتور موقعی مشخص می شود که امثال من سپاهیان او و مردم عادی را بیدار
کنیم و به آنها بفهمانیم که دارند از چه موجود شیطان صفت تمامیت خواهی پاسداری می کنند .آنها باید
بفهمند که حکومتهای شیطانی و فاشیستی بر مبنای سادگی و جهل آنها بنا شده اند -برای غارت /استثمار
و استحمار آنها ( –...کتابم رو ببینید!) – البته که می دونم امثال من در رزیم های مستبد و فاشیستی
محکوم به انحطاط و معدوم شدن (به روشهای نا محسوس) هستیم - .به قول شهید دکتر شریعتی "شهادت
یک انتخاب است".....
--دکتر سید محمد حسن حسینی
-----------------------------------------------------------------
محتوا
=======================
* نامه ای از ...
* از:
یک موجود زنده بی پناه /یک انسان /یک مسلمان /یک شیعه /یک سید /سید محمد حسن حسینی
* به:
خدا /مردم دنیا /سازمان حقوق بشر /دادگاه بین المللي الهه /ملل مسلمان /ملت ایران
* موضوع:
بربریت و توحش و نسل کشی و جنایت علیه بشریت سپاه اهریمن /بربریت یک گله گرگ در لباس میش – گرگانی که خود را
شیر می پندارند اما آنچه من در ایشان دیدم در سگ گرگ می شناسم نه در شیر
یاد آوری :غالب این مطالب در دوره ریاست جمهوری احمدی نزاد و بین سالهای 1384تا 1390اتفاق افتاده است – .البته هنوز
هم با روی کار آمدن روحانی ادامه دارد! و من هنوز هم در ترس و اضطراب و به طور مخفی آنها را می نگارم - .امیدوارم و
دعا می کنم روزی بر مبنای این دستنوشته فیلمی تهیه شود تا....
*این مقدمه صرفا براي نیمه اول این دست نوشته نگارش شده – هنوز موارد پرداخته شده به آنها در نیمه دوم اتفاق نیفتاده بود.
حدودا 10نفر از اعضای فامیلم در جبهه های جنگ تحمیلی به شهادت رسیدند .پدر بزرگم – که توسط ساواک درنده خوی نظام
طاغوت چندین سال زندانی و نهایتا به اعدام محکوم شد ولی همزمان با شروع انقالب آزاد شد --بیش از چهل ماه در جبهه های
جنگ شرکت داشت و بعد در کمال سالمتی به علت مرموزی ناگهان فوت شد .پدرم نیز چندین ماه در جبهه ها حضور داشت .داییم
بدنش پر از ترکش شد و دامادمان نیز در جبهه های جنگ شیمیایی شد و ( ...همه و همه بخاطر حفظ و صیانت از این نظام و
دستاوردهای آن) .من هم به عنوان یکی از اعضای این خانواده همواره خودم را در خدمت این نظام و دستاوردهای آن می دانستم.
4
دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی
اما برخوردها و هتک حرمتهای زشت و وحشتناک وزارت اطالعات با من در این چند سال اخیر --چه در 3سالی که در هندوستان
دانشجوی دکتری بودم و چه در این چند سالی که به ایران برگشته ام --مرا شوکه و گیج و مبهوت کرد.آزار و اذیتهای غیر انسانی
ایشان در این چند ساله مرا بشدت افسرده و از نظر روحی و روانی بهم ریخت تا آنجا که چند بار به فکر خودکشی نیز افتادم.
دستهایم لرزش گرفت /کارایی حافظه و … مختل شد /دچار سوی هاضمه شدم و موهایم سفید و چهره و فیزیکم پیر و فرطوط
گردید به طوریکه بعد از 3سال که یکی از همکارانم را دیدم در برخورد اول مرا نشناخت!!
* الزم به یاد آوریست که در هند – بعد از اینكه از كمك خواستن هایم از مسولین ایراني نتیجه اي نگرفتم email --ی که به
نخست وزیر هند – که از قضا بت پرست هم هست! – زدم باعث شد که ایشان به فریاد من برسند و مرا از شر این حیوانات وحشی
ر هایی بخشند .از طرفی ایشان (وزارت اطالعات و یا همان سربازان امام زمان (عج)!!) در حال حاضر نه تنها مرا بطور 24
ساعته زیر نظر دارند و به شیوه های متفاوت و وحشتناک و عصر حجری – که برآمده از نظرات استالین و هیتلر است – شکنجه
می کنند بلکه به نوعی مرا خانه نشین و زندانی نیز کرده اند بطوریکه با داشتن مدرک دکتری آموزش زبان انگلیسی و در حالیکه
مجرد هم هستم به سختی از عهده مخارج زندگی خودم بر میآیم (توضیح اینکه من از نظر علمی از خیلی از اعضای هیات علمی
کنونی دانشگاهای ایران اشراف بیشتری به علم روز در رشته خودم دارم .فقط در طول یک سال و نیمی که آن هم در آن جهنمی که
در هند برای من خلق کرده بودند 30مقاله در مجالت و کنفرانسهای ملی و بین المللی ارایه دادم و یک تز 400صفحه ای و
همینطور حد اقل پنج کتاب کامال تخصصی و منحصر بفرد ( 400صفحه ای) و تاثیر گذارنوشتم – همه این موارد به زبان انگلیسی
می باشد .آخرین کتابم را 3سال پیش به اتمام رساندم و به دلیل اینکه محتوایی ضد امپریالیستی /ضد فاشیستی و ضد دیکتاتوری و
در دفاع از دموکراسی داشت و به این دلیل که روش تدریس ابداعی خودم را که کامال نو و منحصر بفرد است و برای براندازی
نظامهای مستبد و تمامیت خواه طراحی شده در آن ارایه و معرفی کرده بودم --در آن سال یعنی "سال نو آوری و شکوفایی" تقدیم
کرده بودم به رهبر معزم انقالب که متاسفانه اجازه چاپ به آن ندادند!؟
* شاید باورتان نشود من در مشهد زندگی می کنم ولی حتی تلویزیون هم ندارم .دو تا فرش کهنه و فرسوده و یخچال قدیمیی هم که
دارم از منزل پدرم آورده اند .تنها راه ارتباط واقعی من با محیط بیرون رادیو است .ایشان (سربازان امام زمان!) با توطیه و بردن
آبرو و حیثیث من نزد دوستان و همکاران و ...در واقع خیلی وقت پیش مرا ترور شخصیت کردند و بعد هر آنچه خواستند با من
کردند – تا آنجا که به یاد دارم این شیوه انسان کشی از روشهای ساواک و بلشویکها بوده .در اینجا بر خود الزم می دانم که یکی از
فرمایشات امام محمد باقر (ع) را که تبلوری از اسالم ناب محمدی (ص) می باشد به این آقایان – که ادعا می کنند پیرو ایشان و
فرزندش (مهدی (عج)) هستند --یادآوری کنم" :در دین مبین اسالم که ارزش زیادی برای کرامت انسانها قایل است بردن آبروی
کسی به منزله قتل نفس می باشد" .و برای همین خداوند در قران مجید می فرمایند :خداوند آبروی کسی را که در پي تحقیر انسانی
باشد می برد.
اخیرا این افراد با این بهانه که کتاب من بر علیه رهبری و بنیانهای نظام است بطور جدی مرا تهدید به مرگ کرده اند .و از وقتی
که این خبر را به خانواده ام دادم چندین بار پدر و مادرم را به بیمارستان برده اند .آخرین بار مادرم امروز در تاریخ / 11 / 19
1388بخاطر استرسهای وارده از طرف این افراد – به خاطر تهدید به مرگ من --روانه بیمارستان شد .و وقتیکه گریه ها ی
همراه با ترس و وحشت پدرم و خواهرهایم و تهدید صریح و آشکار ایشان مبنی بر اینکه تمام اعضای خانواده ام را روانه
تیمارستان خواهند کرد شنیدم بر آن شدم تا به هر طریق ممکن– بعنوان مثال از طریق رسانه های بین المللی --این آزار و اذیتهای
حیوانی ایشان را و اینکه احساس می کنم هیچ حریم امنی ندارم و جانم نیز در خطر است – حتی در خانه کوچک خودم در یک
سرزمین اسالمی /دینی --که حرمت زیادی برای انسانها قایل است!؟ --به گوش مسولینی که فکر می کنند مسوالن یک نظام
اسالمی (اسالم ناب محمدی!!) هستند برسانم .اما هر بار ایشان بطور جدی و عملی به ایجاد رعب و وحشت و تهدید جدی
خواهران و تنها برادر من و نیز پدر و مادرم پرداختند .نکته وحشتناک این بود که وقتی من – بخاطر خانواده ام --از این تصمیم
منصرف می شدم آزار و اذیتهای ایشان نه تنها بر من بلکه بر خانواده ام تشدید می شد!!!!! برایند رفتارهای وحشتناک و غیر
انسانی این آقایان بارها مرا تا آستانه نه تنها ضد انقالب شدن که کافر شدن هم برده است --- .اگر این گونه رفتارها با سایر افراد
جامعه هم باشد این انقالب --که با نام و مدد اسالم به پیروزی رسید – در دراز مدت --ذهنیت ایرانیان را نسبت به اسالم تغییر
خواهد داد و اول از همه خود متالشی خواهد شد و بعد....
این نامه در 3قسمت نگارش شده است :تا انتهای قسمت اول ( )1به حراست وزارت علوم ارایه شد که بعد از اینکه شرایط بدتر شد
با اضافه کردن مطالب قسمت دوم ( )2به انتهای آن --و یادآوری تشدید ستم هایی است که در کمال بی شرمی بر من و خانواده ام
روا داشته می شود --عینا به جناب آقای دکتر رستمی (مسول بازرسی و رسیدگی به شکایات وزارت علوم) ارایه شد .بالخره یک
کپی از عین همین 3قسمت را در تاریخ 87/7/18در سفر استانی ریاست جمهوری (احمدی نزاد) و هییت دولت به استان خراسان
شمالی به نماینده ریاست جمهوری و یک کپی به نماینده وزیر علوم ارایه گردید– قبال هم یک کپی به دفتر رسیدگی به شکایات
مردمی ریاست جمهوری --در تهران – تحویل داده شده بود .همینطور عین آن به نماینده وزیر اطالعات در --سفرشان به
بجنورد --و نیز به دفتر نمایندگی مقام معزم رهبری (نمایندگی دانشجویان خارج از کشور) --در خیابان پاستور تهران --بصورت
حضوری و شفاهی توضیح داده شد .اما متاسفانه فشارها و آزار و اذیتهای روحی و روانی ایشان روز به روز بیشتر و پیچیده تر
شد!!؟؟؟
5
دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی
--------در اینجا اول از همه از رهبری معزم این نظام اصالمی – می خواهم که بطور جد به اصالح وزارت اطالعات بپردازند
– چرا که با این گونه برخوردهای ایشان فلسفه وجودی اسالم زیر سوال خواهد رفت -حد اقل در ذهن پردازشگر افرادی چون من.
همینطور از سران این حیوانات وحشی بخواهند که ضمن جبران ضرر و زیانهای روحی /روانی /و مادی و معنوی که بر من و
خانواده ام تحمیل کرده اند بیشتر از این مزاحم من و خانواده ام نشوند و بگذارند ما در سرزمین خود و در میان مسلمانان و هم
کیشان خود به زندگی عادی خود بپردازیم وگرنه مجبور می شوم به یهودیان (اسراییل) پناهنده شوم – چه ایرادی دارد؟ در زمان
حضرت علی ع) یهودیان به حاکم مسلمان پناه می آوردند و در زمان شما ما مسلمانان به یهودیان .برای اینکه رهبر معزم انقالب و
سایر آیات عظام بهتر موقعیت مرا درک کنند سوالی از محضر ایشان دارم :آیا اگر شما جای من بودید و مسایلی که در این دست
نوشته به آنها پرداخته شده توسط کسانی که مقدسترین انسانها و کارگزاران واقعی دین مبین اسالم و یا حتی سربازان امام زمان
(عج) معرفی شده اند بر سرتان می آمد باز هم انقالبی و یا حتی مسلمان باقی می ماندید؟! در هر صورت من تا ابد مسلمان و
انقالبی خواهم ماند چون معتقدم که این آقایان هستند که بویی از اسالم و حتی انسانیت نبرده اند.
We live from a perspective of living that is situated in particular settings, anchored in the daily
realities of our milieu. There is an ongoing interplay between what we observe and what we
believe, but when the two are in conflict, observation takes priority over philosophical
commitment…and it is essential that we construct our understanding from what we see
happening. Although it may be true that the future must be built on a vision, it is equally true
that action must be based on the realities of the present.
-------------------------------------------------------------------------------------------
یاد آوری می شود که تا قسمت 2مطالب ذیل را من زمانی نوشتم که هیچ اشرافی بر قضایا نداشتم .اما حاال بعد از چند سال
استمرار مزاحمتهای ایشان که به عناوین و شگردهای متفاوت و باور نکردنی سعی در آزار و اذیت و پرونده سازی و خودکشی
اینجانب داشته اند مستقیما وزارت اطالعات را مسول تمام این بازیهای وحشتناک و غیر انسانی می دانم .همینطور با صراحت بیان
می کنم که بعد از همه این ماجراهای باور نکردنی که بر من گذشت به یقین به این مساله رسیده ام که این گروه که خود را در
تیوری و عمل معمار سرنوشت و خداوند ایرانیان می دانند به هیچ اصل و قاعده ای پایبند نیستند و بویی از انسانیت نبرده اند و به
هیچ چیز اعتقادی ندارند و صرفا مردم بیچاره را از خدا و جهنم می ترسانند تا از این طریق به اهداف و امیال شخصی خود و قبیله
و اربابانشان بپردازند – من در این مدت با تمام وجودم این واقعیت را حس کردم و وظیفه شرعی خود دانستم که به نوبه خود سعی
کنم نقاب اسالم را از چهره کریه و وحشتناک این حیوانات درنده خو به کناری بزنم .ضمنا برای درک بهتر از موقعیت وحشتناکی
که این آقایان بویژه در هند (موقعیکه من تک و تنها و دانشجوی دکتری بودم) برای من بوجود آوردند عالوه بر این نامه نامه ای که
اینجانب به زبان انگلیسی به ریاست دانشگاه میسور (در هند) نوشته ام نیز مطالعه شود .به امید روزی که از مسایلی که این گرگ
صفتان بر سر من آوردند یک فیلم وحشتناک و واقعی ساخته شود!
بعنوان نمونه هایی کوچک همزمان با فشارهایی که بر من می آوردند سر راه من و یا در اتوبوسهای خطی که مرا به مدرسه ای که
در آن تدریس می کنم می برد و یا در دفتر مدر سه مان تابلوهایی به نقل از ایمه اطهار (ع) و ...نصب می کنند با این مضامین:
"خداوند کسی را که صبور است دوست می دارد" حضرت علی (ع) ...و یا رسول خدا (ص) فرمود ه اند "ما باید به قضا و قدر
اله ی! راضی باشیم تا در آن دنیا وارد بهشت شویم"!!! ......و یا بعد ار دزدیهایی که ازمن می کنند به من این پیغام را می رسانند
که خداوند برکت را از زندگی سرکشان! می گیرد!!!!؟؟؟ و یا .....
بیایید بیش از این به این مردم ستمدیده و مخلص دروغ نگویید و یادتان باشد که مردم (از نظر شما گوسفندان) می دانند که اگر
سربازان امام زمان (عج) تنها به 313نفر برسند ایشان ظهور خواهند کرد .....پس بیایید – اگر از خشم و غضب الهی و امام زمان
(عج) می ترسید --نام خود وقبیله و لشکر خود را تغییر دهید ...نگویید سربازان امام زمان! ...بگویید ....بگویید گارد ویژه مقام
معضم رهبری و یا بگویید سربازان حکومت اسالمی ایرانی و دیگر بیش از این نگویید --- .نگذارید كه مردم به این نتیجه برسند
كه از دین و مذهب استفاده ابزاري مي شود براي كنترل و استثمار و استحمار و استعمار آنها كه اگر چنین شود ...
سید محمد حسن حسینی 22 /بهمن 1388
2
نامه اعتراضی اینجانب به حراست
6
دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی
وزارت علوم
…………………
…………………………………..
***Islam, like democracy, is not made with spiritual words but with reflection and practice.
It is not what i say that says i am a Muslim, that i am not a racist, dictator, fascist, or in
service of Capitalism but what i do. What i say must not be contradicted by what i do as it is
what i do that bespeaks my faithfulness, not what i say. Today world thinkers are not only
existing, nor are they only listening to us. But they are also analyzing us.
----------------------------------------------------------------------------------------
محتوا
=======================
* با سالم،
* احتراما اینجانب سید محمد حسن حسینی درسال 1352درخانواده ا ی مذهبی وانقالبی (نه خانواده ا ی که بعد از انقالب انقالبی
شده اند بلکه انقالبی قبل انقالب) متولد شده ام .بعداز 12سال تدریس درنقاط محروم بامختصرپس اندازی که داشتم جهت ادامه
تحصیل درمقطع دکتری (آموزش زبان انگلیسی) به کشور هندوستان عزیمت کردم --.ضمنا برای این منظور مجبور شدم
ازآموزش وپرورش 3سال مرخصی بدون حقوق بگیرم .البته قرار بود این دوره تحصیلی 2ساله به اتمام برسد که باکارشکنیهای
نماینده وزارت علوم در هندوستان این امر 4سال به درازا کشید .برای جبران هزینه این دو سال اضافه مجبورشدم قطعه زمینی را
که به 9میلیون تومان (حاصل پس انداز 12سال تدریس در نقاط محروم) خریده بودم به 7میلیون بفروشم که در حال حاضر همان
قطعه زمین 90میلیون می باشد.
7
دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی
این نامه شکایت اینجانب ازدکترمومنی (رایزن علمی وزارت علوم ایران درهند) می باشد که باتمام قدرت وصرف هزینه بیت المال
مسلمین سعی داردآینده مراتباه سازد .آینده ای که نتیجه 30سال تالش شبانه روزی اینجانب در بدترین شرایط ممکنه بوده است .به
عنوان مثال در طی 3سالی که درهندوستان بودم – همانطور که همه تایید خواهند کرد مجبور شدم (به خاطر شرایط بد اقتصادیم )
خانه ای – که یک اتاق كوچك تنها بیش نبود --در نقطه ای از شهر میسور کرایه کنم که از آنجا تا منزل استادم --که تقریبا باید
هر روز به آنجا می رفتم (گاه در یك روز حتي چند بار) --با موتور چرخی قراضه ام ( 2دو) ساعت راه بود .....ادامه این مطلب
در باره شرایط وحشتناک زندگی من در هند را در قسمت مطالب وبالگم که ضمیمه است بخوانید.
* ماجراازآنجا شروع شد که درسال 1385نامه ا ی گالیه آمیز از مسئول انجمن اسالمی میسور --درهند( --اقای بنی اسدی
دانشجوی دکتری روانشناسی و بورسیه دولت احمدی نژاد) به احمدی نژاد ریاست جمهوری فرستادم – از طریق ( emailلطفا نامه
را که پیوست می باشد مالحظه بفرمایید) .رئیس جمهوراین نامه رابه آقای دکترمومنی عودت داده بودند.این نامه گالیه اینجانب
ازعدم شرکت مسئوالن انجمن وهمینطوردانشجویان ایرانی به علت کوتاهی آقای بنی اسدی دراطالع رسانی درکنفرانس بین المللی
صلحی بود که درآن شرایط خاص (تهدید آمریکا به حمله نظامی علیه ایران) درآنجا برگزارمی شد .من از ایشان خواسته بودم که
حتما ایرانیان بیایند تا چهره ای صلح طلب از ایرانیان ارایه داده شود .جهت اطالع دراین کنفرانس که اخبارآن ازطریق 20
روزنامه ملی وبین المللی هند وچندین سایت منتشرشد یک دانشمندهندی (استاددانشگاه بنگلور) ،یک استاد ازدانشگاه توکیو(ژاپن) و
اینجانب -بعنوان مدرس ایراني در حال تدریس در یکی از دانشگاههای میسور -بعنوان سخنران اصلی دعوت شده بودیم – .یكي از
بروشوهاي تبلیغاتي و نیز دعوتنامه این كنفرانس از من را در پیوست مالحظه بفرمایید.
* این سخنرانی البته همانطور که تنها ایرانی شرکت کننده در آن (آقای "حمید" بدیعی دانشجوی دکتری روانشناسی) شاهد بود
چندین بار توسط برگزار کنندگان آن قطع شد هر چند مورد استقبال شدید حضار واقع شد .ضمنادرنامه ا ی که به ریاست جمهوری
فرستاده بودم ازواقعیتهای اسفباری که درهند شاهدآن بودم پرده برداشتم – که ای کاش این کار را – که نوعی امر به معروف و
نهی از منکر برای دولتمردان مستبد ایران بود --نمی کردم! چرا که نماینده وزارت علوم با گزارش دادن این نامه من به دانشگاه
میسور دانشگاه میسور را نیز تحریک به انتقام گیری از من کرد – (لطفا تا آخر این نامه مطالعه بفرمایید) .به عنوان مثال به
ریاست جمهور یادآوری کردم که چگونه می توان به ایران 1404امیدوار بود درحالی که کسانی که قراراست ما را به آن مدینه
فاضله رهنمون باشند بدون ضوابط بورسیه شده اند و باپرداخت دالرهای آمریکایی به اساتیدهندی خود نه تنها اقدام به خرید مقاالت
ازپیش نوشته شده وآماده جهت چاپ (ویا ارائه درکنفرانسها) می کنند بلکه به راحتی با صرف هزاران دالر مدرک PhD
خودرانیز دریافت می کنند .به ایشان یادآوری کرده بودم که می توان بایک مصاحبه وآزمون حرفه ا ی به راحتی به سطح دانش این
افراد پی برد .به عنوان مثال کافیست ازاین افراد (از جمله خود آقای دکتر مومنی –نماینده وزارت علوم -که از هند دکتری خود را
گرفته اند) خواسته شود 2پاراگراف --به زبان انگلیسی— درک و استنباط و تحلیل!!؟؟ خود را از یک زمینه خاص دررشته
خودشان درحضورافر اد متخصص و بی طرف بنویسند .در این نامه همینطور بررسی ارتباط عواملی از وزارت علوم و وزارت
اطالعات را با بازار سیاه جذب دانشجو و بازار روسپیگری در ایران و هندوستان را خواستار شده بودم.
* ازقضا مسئول انجمن یعنی آقای بنی اسدی (بورسیه دانشگاه کرمان) ازدوستان بسیارنزدیک وازهمکاران وهمشهریان
دکترمومنی بوده اند ونکته جالب توجه این بود که بعد ازنامه اینجانب آقای بنی اسدی -ازطرف وزارت علوم -به عنوان نماینده
علمی دانشجویان ایرانی شبه قاره هند انتخاب شدند!!!
* اززمانیکه رئیس جمهور نامه مرا به دکترمومنی عودت داده اند آقای دکترمومنی به همراه دوستانشان وصرف هزینه بیت المال
روزگارمرا به جهنم تبدیل کرده اند .ازآن زمان تا کنون انواع واقسام اذیتها وشنکنجه های روحی روانی وحتی جسمی این آقایان
مرا تا مرزخودکشی برده (شاید تعجب کنید ولی تا آخرنامه رابخوانید) .این سلسله رفتارهای غیر انسانی ایشان باتخریب شخصیت
اینجانب نزدایرانیان مقیم میسور درسالروز والدت حضرت زهرا(س) شروع شد که مرا فضول معرفی کردند وفرمودند "مازیرآب
زنها را ازروی آب می زنیم وبا شمشیرهم می زنیم!!"! البته اینجانب درهمان جلسه ازایشان خواستم تاپاسخشان رابدهم که ایشان
بالحن توهین آمیزی این اجازه راندادند .من به ایشان گفتم که شما حتی در بازار روسپیگری و ...هم نقش و فعالیت اقتطادی دارید و
....ضمنا درهمان جلسه یکی ازدانشجویان دکتری (دانشجوی ریاست موقت دانشگاه میسور) به اینجانب یادآورشدند که بااین افراد
که به هیچ قاعده وعقیده ای پایبند نیستند درگیرنشوم!!! و وقتي در آخر جلسه خدمت دكتر مومني رفتم آقاي بني اسدي دست ایشان
را گرفت كه بیرون ببرد اما ایشان در حالیكه – نمي دانم چرا؟! مي لرزید!!! به بني اسدي گفت :بگذار آقاي حسیني درد دلش را
بكند!! معلوم مي شود دل پر دردي دارد!!!
8
دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی
* * * نکته قابل توجه اینکه این آقایان بویژه سمت چپی یقه سفید!! روزی سر سفره افطار در مسجد شیعیان میسور در ماه مبارک
رمضان و در حضور چند دانشجوی PhDبه اینجانب فرمودند "نامه می نویسی!!!! (اشاره به نامه ای که به آقای احمدی نژاد
فرستاده بودم!) ما به وزرا درس می دهیم !!!! تو کی هستی؟!!!" ایشان همینطور ادامه دادند که "اسمت رو میدم به وزارت
اطالعات تا به مرگت راضیت کنند"!!! حاال می بینی! من پرسیدم چرا...؟!! کسانی را که به وزرا درس می دهند به من بینوا
چکار!؟ اما ایشان پاسخ مناسبی ندادند .ولی از طریق تلفن از اینجانب خواستند که اگر میخواهم ببینم چه خوابهایی برایم دیده اند به
سایت ) www.iranian singles (ISNمراجعه کنم – .او مي گفت كه آنها مرا جزیره!!!!؟ خواهند كرد و بعد ...
=====================
و این تهدید مرا به یاد یک روز --قبل از آمدنم من به هند – انداخت که یک سپاهی (سرهنگ!؟ بیگی – از همشهریانم) و آقای علی
مرادی (فوق لیسانس علوم سیاسی و جانباز دوران جنگ و فرماندار سابق وپسر خاله دختر خانمی که من در سال 1371تن به
ازدواج با او ندادم! – همو دختری که وجودش معبد کرمها شده بود و روح و جسمش بوی تعفن میداد) به خانه ام در مشهد --که
یک زیر زمین تنگ و تاریک بود --آمدند! و از من خواستند که مدرک فوق لیسانسم را به آنها بدهم چون آنها درخواست تاسیس
دانشگاه پیام نور را در گرمه (شهرمان) کرده اند! و من مدرک را به آن پاسدار دادم .اما مطالبی که ایشان در آن جلسه می گفتند به
نظرم همگی به نوعی تحقیر و تهدید کردن من بود – این آقای مرادی و اندیشه اش مرا به یاد ابن ملجم انداخت – کپی همو بود :در
اندیشه او او مومن ترین بود و من کافر ترین! و بعد از اینکه رفتند مدرکم را روی میزم به عمد جا گذاشته بودند!! – درخواست
مدرک فقط یک بهانه بود!!....
و چندی بعد مطالبی را که در این مکالمه بین ما رد و بدل شد در همان سایت اینترنتی که این آقایان یاد آوری کردند بطرز التهاب
آوری منعکس کردند – توضیح اینکه ما راجع به یکی از دانشجویان (دختر) من هم صحبت کردیم که من بطور اتفاقی در حال
تصحیح ورقه امتحانیش بودم .بنابراین به محل کار آقای مرادی رفتم و از ایشان خواستم که این کارها را با من نکنند و همینطور
از ایشان خواستم که اسم و فامیل آن دختر خانم محترم را در آن سایت اینترنتی بکار نبرد .اما این مساله برای چند روز تکرار شد تا
جاییکه این دفعه رفتم و ایشان را تهدید کردم که اگر این دفعه این مسایل را مطرح کنی من می دانم و تو چالق!! – توضیح اینکه
من خودم هم از بکاربردن آخرین کلمه ناراحت شدم چرا که متاسفانه نتوانستم در آن شرایط خاص خودم را کنترل کنم .همین بهانه
ای شد که ایشان از من شکایت کنند و من در دادگاه به جرم تهدید! و فحاشی!!؟ بر علیه یک جانباز محکوم شدم و ضمن اینکه مبلغ
350هزارتومان به حساب ایشان (جانباز انقالب!) ریختم برایم پرونده هم تشکیل شد!!!!
* * * و چند روز بعد – بعد از تهدید آن سه نفر در مسجد شیعیان میسور --در جمع چند دانشجوی دکتری یک دانشجوی دکتری
که بورسیه دانشگاه هم بود از من پرسید نظر شما راجع به دكتر مومني چیست!؟ من هم گفتم او در گفتار و مرام بیشتر شبیه یك
سرهنگ ارتش سرخ شوروي (فاشیست) هست تا یك رایرن علمي وزارت علوم یك كشور اسالمي .ایشان در ادامه از من پرسید
نظر شما راجع به انرژی هسته ای چیست؟! و من گفتم که البته که اعتراض هم! حق مسلم ماست !!.ایشان گفتند تاوان دارد! و من
هم گفتم البته که استقالل طلبی و آزادی خواهی تاوان دارد .و ایشان ادامه دادند که اگر ما نخواهیم تو! در هند!!؟ بمانی چه کاری
ازت ساخته است؟!!!! و ازآن زمان به بعدرفتارهای غیرانسانی دکترمومنی ودوستانشان درمدت اقامت من درهند تشدید شد:
و بعد از چند ماه که از ارایه شکایت خود به حراست وزارت علوم نتیجه نگرفتم و شرایطم روز به روز بدتر شد قسمت بعدی را
به موارد فوق اضافه کردم و به دفتر بازرسی وزارت علوم تحویل دادم!
9
دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی
3نامه اعتراضی اینجانب به دفتر بازرسی و رسیدگی به شکایات وزارت علوم
………………………………..
***Islam, like democracy, is not made with spiritual words but with reflection and practice.
It is not what i say that says i am a Muslim, that i am not a racist, dictator, fascist, or in
service of Capitalism but what i do. What i say must not be contradicted by what i do as it is
what i do that bespeaks my faithfulness, not what i say. Today world thinkers are not only
existing, nor are they only listening to us. But they are also analyzing us.
----------------------------------------------------------------------------------------
محتوا
=======================
درکمال ناباوری من بعد از اینکه این نامه را به حراست (آقای داوری) دادم آزارواذیتهای ایشان دوبرابر شد :به عنوان مثال چند
باربه موبایلم زنگ زده وگفتند آقای قوامی!!!؟(همان فردی که من درنامه به حراست وزارت علوم ازاونام برده ام.).
* * * نکته شوکه کننده برای من این بود که قبل ازاینکه نامه اعتراض آمیزم رابه حراست وزارت علوم بفرستم درتماسی که
بادانشگاه میسورداشتم ایشان گفتندتادوهفته دیگربایدآماده باشم تابرای دفاع نهایی ازرساله دکتری به هندبروم امادرکمال تعجب
چندروزپیش (بعد ازاینکه نامه اعتراض آمیزم رابه حراست وزارت علوم تحویل داده بودم) که بااین دانشگاه تماس گرفتم گفتند
کارشماتا یک سال دیگرطول می کشد!!!این درحالیست که این دوازدهمین ماهی است که منتظر پاسخ دانشگاه میسور می باشم.
معموال این فرایند بیش از 6ماه طول نمی کشد .تردیدی نیست که نامه ای که به آقای داوری دادم – توسط آقای مومنی برای آنها
فرستاده شده است! از شما خواهش می کنم این مورد را پی گیری کنید و ببینید تا این لحظه چه مقدار از هزینه جاری وزارت علوم
که باید صرف تحقیق و نو آوری شود صرف این امر و آزار و اذیت من شده است .جالب این است که اخیرا به من مي گویند كه
من باید از ایران بروم! اما قبیله من و نسل من --كه در سراسر تاریخ روي آرامش را ندیده بود --خون دادیم و انقالب كردیم تا در
پناه یك حكومت اسالمي آرام بگیریم .ما با هزار امید شما را بر مسند قدرت رساندیم حاج آقا.
نامه ذیل عین نامه ای است که به مقام معزم رهبری و ریاست جمهوری احمدی نزاد) و وزیر آموزش و پرورش فرستادم اما
متاسفانه هیچگونه پاسخی دریافت نکردم که هیچ بلکه شرایطم بدتر شد.
* * * * نکته شوکه کننده دیگر این بود که اخیرا (حدود 10روز قبل از اعالم نتیجه کنکور توسط سازمان سنجش فردی با من
تماس گرفت و نتیجه کنکور تنها برادرم را به من اعالم کرد!! رتبه برادرم !!!!!!!8503و رتبه یکی از دوستان صمیمی او!!!
(که پدرش همکاری تنگاتنگی با این گروه دارد(ایشان کارمند مخابرات می باشند --توضیح میدهم) !!!53هر چند من باورم این
است که این افراد نمی توانند این کار غیر انسانی را با برادرم بکنند .برادر من جزو شاگردان برتر کالسشان است و همینطور
بطور مرتب در کالسهای قلم چی شرکت می کند .ضمن اینکه روی زبان انگلیسیش هم خیلی کار کرده ام ..نکته حیرت آور این بود
که این شماره تلفن از صفحه و حاقظه موبایل من حذف شد .از این بازیها با من زیاد داشته اند .کارهایی که من از این افراد دیده ام
نمی تواند کار یک انسان باشد تا چه رسد به یک مسلمان آن هم از نوع سرباز امام زمان (عج) بودن!!!
* * * * اما در اولین لحظات بعد از انتشار نتایج کنکور همان دوست برادرم با او تماس گرفت و آدرس سایت سازمان سنجش را
به او داد و از او خواست که نتیجه کنکورش را ببیند .بعد از اینکه این آدرس را به موتور جستجو گر گوگل دادم رویت یک سایت
بالفاصله در باالی سایت سازمان سنجش مرا وحشت زده کرد .نام این سایت
" !!( " The Dawn of Darknessطلوع تاریکیها و بدبختیها – فایل مربوطه را در ضمیمه بیابید) (فایل كپي گرفته این سایت
ضمیمه مي باشد) دقیقا برگرفته از اولین جمله کتاب تخصصی من بود که بر علیه دیکتاتورشیپ نوشته ام و در آن به این نکته
اشاره داشته ام – و آنها مانع چاپ آن شده اند .دیگر تردیدی نداشتم که برادرم را نیز قربانی کرده اند!!! وبعد از ورود به سایت
سازمان سنجش دقیقا همان نتایج را برای برادرم و دوستش دیدم که از قبل عینا به من اطالع داده شده بود .و با کمال تعجب دیدم که
زبان تخصصی را – بعد از آن همه کار و برنامه ریزی – ( %0.5نیم درصد!!!!!) (كارنامه صادره ایشان از طرف سازمان
سنجش ضمیمه مي باشد) زده راهی وزارت علوم شدم و نگرانی خود را درمورد دستکاری نتیجه برادرم و وحشتناکتر شدن
شرایطم به دکتر رستمی (بازرس وزارت علوم --یکی از مالکان اشتر زمان!!؟) اطالع دادم و از ایشان خواهش کردم شکایت
10
دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی
مرا بررسی کند!! – غافل از اینکه ایشان نیز مهره ای بیش نیستند – و رسیدگی به شکایت من همان و از دست دادن آن صندلی
قشنگ و نون و آب دار و ...همان.
و به ایشان گفتم که برادرم در شرف دیوانه شدن است .او به شدت شوک زده ،نا امید و نهایتا افسرده شد .و به ایشان گفتم که جهت
اطمینان پیدا کردن از صحت ادعای من مبنی بر دستکاری و تغییر رتبه ها میتوانید یک کنکور دیگر (صرفا جهت تایید گفته های
اینجانب) از برادر من و دوستش بگیرید تا به فساد اداری وزارت علوم و ....پی ببرید .و اینکه من در این زمینه صحبتهای زیادی
دارم .بر این باورم که در کنکور برخی افراد خاص را بدون در نظر گرفتن رتبه واقعیشان در رشته ها و شهرهای خاص قبول می
کنند .همانزور که به افرادی خاص بورسیه های غیر قانونی می دهند.
* البته راجع به مساله خودم بعد از مدتی از دانشگاه پیام نور تهران دعوت به مصاحبه شدم .بعد از چند مدت – بعد از اینکه در
مصاحبه علمی و عقیدتی پذیرفته شدم (خودشان فرمودند که قبول شدم) --که تماس گرفتم فرمودند دانشگاه پیام نور فعال در رشته
شما جذب ندارد!!!! این در حالیست که همانطور که گفتم خودم نامه اعالم نیاز دانشگاه پیام نور مشهد و پیام نور بجنورد را به
تخصص خودم گرفتم .البته دانشگاه گرگان هم اعالم نیاز به حتی دانشجوی دکتری کرده بود .و از آنجا که یادم مي آید كه در هند كه
بودم پدرم به من زنگ زد و گفت خانم دكتر نوروزي نامي از دانشگاه گرگان تماس گرفته و گفته جهت هییت علمي شدن با ایشان
تماس بگیرم .و من هم اینكار را كردم و ایشان گفتند كه باید در اولین فرصت به آن دانشگاه بروم چرا كه آنها به تخصص من نیاز
دارن د شخصا با شوق و اشتیاق و امید فراوان به گرگان رفتم و رزمه +کتب تخصصی آماده چاپ خود را تقدیم این دانشگاه کردم.
و وقتي از خانم نوروزي جویا شدم ایشان گفتند كه خانم دكتر نوروزي در گروه ادبیات فارسي مي باشد!!؟ ....همینطور بعد از
اینکه --بعد از چند بار مراجعه به دانشگاه دولتی بجنورد که دانشگاهی تازه تاسیس است و به طور قطع به تخصص اینجانب که
نیروی بومی آنجا نیز هستم نیاز دارد --با پاسخهای غیر اصولی معاونت آموزش مواجه شدم به نماینده محترم استان جناب آقای
ثروتی مراجعه کردم و ایشان نیز طی نامه ای بکارگیری مرا با توجه به سابقه آموزشی اینجانب (در دانشگاههای متفاوت تدریس
داشته ام) و نیز نیاز منطقه به تخصص اینجانب به ریاست محترم دانشگاه یادآوری کردند و از معاونت آموزشی وزارت علوم
جناب دکتر لطفی خواستند که در این زمینه مساعدت بفرمایند.
چندی پیش دانشگاه فردوسی مشهد هم برای دومین بار به تخصص من اعالم نیاز کرده بود .و من هم درخواست دادم و اینبار بعد از
چندی دعوت به مصاحبه شدم!!! در آنجا متوجه شدم که عالوه بر من چهار نفر دیگر نیز درخواست داده بودند که البته – غیر از
من فقط یک نفر از ایشان مدرک دکتری داشت .سه نفر دیگر دانشجوی دکترا بودند .قرار بود ما در حضور هیات علمی (رشته
زبان) دانشگاه و چند نفر از دانشجویان زبان تدریس عملی داشته باشیم .در لیست من نفر آخر قرار گرفته بودم .یعنی قرار بود بعد
از آن چهار نفر تدریس داشته باشم .اما در کمال تعجب من درست دقایقی قبل از تدریس من اعضای هیات علمی یکی یکی اتاق را
ترک کردند و فقط سرگروه ماند و دانشجویان!!؟
* جالب این است كه اخیرا از دانشگاه ازاد بیرجند تماس گرفتند و گفتند اینجا كسي اهل تخریب !! نیست میتواني بیایي اینجا! – من
درخواستي به این دانشگاه نداده بودم!!! --تمام هم دوره ای های من حتی یکی از همکارانم که شراب را همانند آب میخورد و البته
همکاری تنگاتنگی با این گروه داشت (یکی از اعضای این گروه بود) جذب دانشگاههای مختلف شده اند .این فرد هنوز مدرک
دکتری نگرفته بود جذب شد .ایشان جذب دانشگاه محل تولد من شد (دانشگاه بجنورد) .این در صورتی بود که این دانشگاه در
روزنامه اعالم نیاز به رشته من (دکتری آموزش زبان انگلیسی) کرده بود اما نهایتا ایشان را که دکتری زبانشناسی بودند جذب
کرند(من حتی دعوت به مصاحبه هم نشدم! این در حالیست که آنطوری که از یکی از همکارانم شنیدم این دانشگاه سه نفر
میخواست و فقط ما سه نفر درخواست هیات علمی داده بودیم که با این وجود – با حذف من --آن دو نفر بدون هیچگونه رقابتی
جذب شدند!) ضمنا مدرک دکتری خانم ایشان در حالی توسط وزارت علوم تایید شد که مدرک قوق لیسانس ایشان از نظر قانونی
فاقد اعتبار میباشد – مدرک قوق لیسانس ایشان توسط یکی از ارگانهای آموزش و پرورش صادر شده است که مورد تایید وزارت
علوم نیست .ضمنا این خانم – که در هند با بلوز شلوار لی می گشت --هیات علمی شدند .عالوه بر این خانمی در هند بود که با
یک آقای دانشجوی دکتری زبان یمنی هم اتاق بود و ایشان هم اکنون هیات علمی گروه زبان داشگاهی امام رضا(ع) شده اند!!
اخیرا شنیدم که آن همکار شراب خوار معاون دانشگاه دولتی بجنورد شده!!!؟
* * همانطور که گفتم در کمال بهت و ناباوری اینجانب از زمانیکه مطالب فوق را به جناب آقای دکتر رستمی در بازرسی وزارت
علوم دادم روش شمشیر زنی دکتر مومنی % 100حیوانی شده!!! آنها این هشدار را به من دادند که از حاال به بعد مثل ضحاک مار
به دوش که به پدرش! خیانت کرد من نیز باید تا پایان عمرم با این مارها همراه باشم!! (توضیح اینکه من در وزارت علوم به آقای
رستگار گفته بودم که به آقای مومنی بگویید شما جای --پدر --من هستید خواهشا بیشتر از این مرا اذیت نکنید چرا كه آستانه صبر
هیچكس نا محدود نمي باشد ).همینطور تمام اسرار زندگی اینجانب در سایتهای اینترنتی /چت رومها ... /منتشر شده است .در
بیشتر هتک حرمتهای ایشان از اطالعات %100خصوصی اینجانب استفاده میشود – اطالعاتی که بعضا حتی در دفتر خاطراتم هم
به آنها نپرداخته بودم!!
در اوایل دست داشتن وزارت اطالعات کشور اسالمیمان در این نوع آزار و اذیتهای رذل و حیوانی را بعید می دانستم چرا که
ایشان از نظر من سربازان امام زمان (عج) بودند که وظیفه شان پاسداری از اسالم و مسلمین که من هم یکی از آنها بودم! می
باشد .بعدها وقتی متوجه شدم که سایه به سایه به دنبال من هستند و حتی تلفن هایی که از کیوسکهای تلفنهای عمومی – حتی در
تهران --میزنم هم شنود می شود واینکه به هر جا میروم (مدارس...دانشگاهها و )...در صدد آزار و اذیت کردن من بر میآیند و با
11
دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی
توجه به تهدید آن آقا در میسور هند تردیدی نداشتم که پای حد اقل عناصری در وزارت اطالعات هم در میان است!!!! این آقایان
حتی از همین نامه یک کپی دارند .مدام وارد اتاق من می شوند و هر کاری دوست دارند انجام میدهند.
* * * در این مدت دو سال اخیر نه تنها در هیچ دانشگاهی به من کالس ندادند (در سالیان قبل – با مدرك فوق لیسانس --درمراکز
پیش دانشگاهی و موسسات و دانشگاههای زیادی تدریس داشته ام) بلکه هم اکنون با همکاری مسوالن آموزش و پرورش بشدت در
حال آزار و اذیت و شكنجه روحي و روانی من هستند .بعنوان مثال – در این دو سالي كه از هند برگشته ام --برنامه کاری اینجانب
در آموزش و پرورش ( 24ساعت موظفی) را در دو دبیرستان دور افتاده ( تماما کالس اول دبیرستان!) در چند روز پراكنده در
هفته گنجانده اند .عالوه بر این با وجود ارایه درخواست كتبي من به تربیت معلم نه تنها در آنجا به من کالس ندادند بلکه در مدارس
هم اضافه کار ندادند– در حال حاضر کسانیکه در تربیت معلم – در رشته ما --تدریس می کنند همه فوق لیسانس هستند.
ضمنا نکته عجیب و مشكوك این است که حقوق من بعنوان یک دبیر رسمی در آموزش و پرورش و با مدرک دکتری و 14سال
سابقه تدریس 540هزار تومان می باشد!!!.
این در حالیست که کرایه خانه ام 240هزار تومان و یک قسط 185هزار تومانی نیز دارم( .همانطور که گفتم در حال حاضر نه
تلویزیون دارم /نه فرش و نه یخچال و نه سایر لوازم زندگی را – متاسفانه!؟ تمام پس اندازم را خرج ادامه تحصیل و تهیه کتب
علمی کرده ام – وقتي حقوقم را حتي با برخي همكاران با شرایط خودم اما با مدرك "لیسانس" مقایسه مي كنم حقوق من از آنها اگر
كمتر نباشد بیشتر نیست .من این مورد مشكوك را بصورت حضوري به اداره خودمان و به اداره كل آموزش و پرورش و حتي به
وزارت آموزش و پرورش ا طالع داده ام اما ....حتي ضمن معرفي كتابم این موضوع را به وزیر آموزش و پرورش ( آقا حاجي
بابایي) چند بار e-mailزدم اما ...اما هیچ پاسخي دریافت نكردم .عالوه بر اینها همانطور كه گفتم در آموزش و پرورش طوری
برنامه ریزی کرده اند که در طول هفته به هیچ کار دیگری هم نرسم .علیرغم اینکه ماه ها قبل به کرات از مسوالن آموزش و
پرورش درخواست کردم که اگر ممکن است برنامه مرا مثل سایر همكاران در دو و یا حداکثر در سه روز بچینید نه تنها این اتفاق
نیقتاد بلکه با کمال تعجب تمام زخم زبانهای دکتر مومنی را از زبان ایشان می شنوم!!! – .حتي --بعد از دو سال --هنوز 20مقاله
اي را كه به ایشان داده ام --تا شاید به واسطه آنها هم كه شده مدرسه نزدیكتري به من بدهند --ارزیابي نكرده اند.
* * دقیقا صحبتهای دکتر مومنی و دوستانشان را از زبان برخی دانش آموزانم هم می شنوم!! روی در و دیوار کالسها ،میز و
صندلی معلم و ..همان تهمتها و توهینهای دکتر مومنی و بسیاری مسایل خصوصی و حتی اسم خواهرم و کسیکه اخیرا از او
خواستگاری می کند) را می بینم – عین همین شعارها را روي دیوار پاركي كه هر روز عصر به آنجا مي روم می بینم .من دارم
گیج مي شوم و مبهوت – باور م نمي شود .جالب است که حتی روی درب یکی از شلوغترین کالسها نوشته اند " زندان گوانتاناما
"!! – همان اصطالحی که در نامه ام به حراست وزارت علوم گزارش دادم .از نکات جالب دیگر یک روز مسول تالیفات اداره
مان (ناحیه 1مشهد) به من گفت با توجه به اینکه مقاال ت زیادی نوشته ام و دارای مدرک دکتری هستم بهتر است مسولیت ممیزی
مقاالت همکاران زبان را به عهده بگیرم و من – حد اقل براي ممیزي مقاالت خودم --پذیرفتم .ایشان از من خواستند که برای این
منظور باید یک درخواست بنویسم و من هم نوشتم .اما جلسه بعد که ایشان را دیدم ایشان فرمودند که با درخواست من موافقت
نشده! و خانمی را که دارای مدرک لیسانس می باشد به این سمت منصوب کرده اند!! من از ایشان پرسیدم چه کسی این تصمیم را
گرفته و ایشان فرمودند که همان کسانیکه سر گروه شما را یک لیسانس مترجمی! گذاشته اند .من گفتم کدام لیسانس مترجمی و
ایشان گفتند آقای نوری!.....
----آری آن آقای نوری همو بود که در سال 1382موقعیکه من فوق لیسانس آموزش زبان انگلیسی بودم نیز سرگروه ما بود .یادم
می آید که یکبار فراخوان مقاله داده بودند درباره 33موضوع .و من بهترین و علمی ترین ایده ام را که حاصل بیش از 10سال
تدریس و تحصیل من بود در قالب مقاله ای که اتفاقا راجع به اولین موضوع (یادگیری تیمی) از آن لیست 33موضوعی بود و کار
زیادی روی آن کرده بودم به آن آقا تقدیم کردم .اما بعد از مدتها که از نتیجه آن به اصطالح مسابقه علمی خبری نشد به آن سر گروه
محترم مراجعه کرد م و از ایشان راجع به نتیجه مسابقه پرسیدم .و ایشان فرمودند مقاله من رد شد!!! و من از ایشان خواهش کردم
که بنا به کنجکاوی خودم خیلی مایلم مقاله ای را که انتخاب شده ببینم!! و از آن استفاده کنم!.
و وقتی با جواب غیر منطقی ایشان مواجه شدم از ایشان خواهش کردم که مقاله مرا پس دهد( .بعدها فهمیدم که او مقاله ای مضحک
از یک خانم تیتیش مامانی را که الفبای آموزش را هم نمی دانست انتخاب کرده بود!!!) اما ....اما ایشان در حضور یکی دیگر از
همکاران (آقای فوالدی یا خواب نما نامی) بی شرمانه فرمودند" :من مقاله تو! را به مستراح انداختم"!!!!!!!؟؟؟؟ ......و من ....و
من اما اینبار در حالیکه ته دلم به این آقا و ریش هایش نمی دانم می خندیدم یا می گریستم ایده ام /مقاله ام را از مستراح در
آوردم ....شستم .....نوازش کردم ......و ....و با خود به آن سرزمین عجیب و غریب بردم و ....و چند سال بعد مدرک PhDخود را
در آموزش زبان انگلیسی بواسطه ارایه و توسعه آن ایده که آن بز اخفش آن را در مستراح انداخته بود کسب کردم .ضمن اینکه
بیش از هزار صفحه راجع به آن در مجالت و کنفرانسها که تشنه آن بودند و از من دعوت کردند نوشتم و سخن راندم – در آن
سرزمین عجایب و غرایب.
جالب است این ماجرا مرا به یاد خاطره تاسف بار دیگری انداخت :یادم می آید که در سال 1379در بیرستانی که در آن معلم بودم
(فوق لیسانس بودم) یک روز که در مراسم صبحگاهی ما هم حاضر بودیم بعد از اینکه طبق معمول دانش آموزی قران کریم را به
زیبایی – اما متاسفانه بدون ترجمه – قرایت کردند مدیر محترم شروع کرد به مرحبا مرحبا و احسنت احسنت و تبارک ا ...گفتن و
12
دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی
دانش آموزان هم به تقلید از او چنین گفتن و بعد همگی بنا به فرمایش رییس صلوات فرستادن .و من که بخاطر نفهمیدن برخی از
آیات قران مجید کمی ناراحت شده بودم از مدیر اجازه خواستم و از بچه ها پرسیدم :بچه ها شما معنی آیات تالوت شده رو فهمیدید؟
که ایشان رو اینگونه تشویق کردید؟ من ادامه دادم که :نگران نباشید باور کنید حتی آقای مدیر هم که در اصل لیسانس ریاضیست!
نفهمید.
و ادامه دادم که می دانید بچه ها این مشکل من و شما نیست – مشکل جامعه است :ما را عادت داده اند که طوطی وار بخوانیم /
میمون وار تقلید کنیم /گوسفند وار زندگی کنیم /شغال وار چاپلوسی کنیم و گرگ وار در پی کسب ریاست باشیم .ما را مسلماان بار
نمی آورند .اما خوب به ما می آموزند که چگونه ادای مسلمانان را در آوریم – همانطور که میمون ادای آدمها را در می آورد .ما
را طوری تربیت نمی کنند که اسالم و قران را بفهمیم و با تمام وجود حس کنیم برای همین هم هست که با وزیدن کوچکترین بادی
ازریل خارج می شویم و ...و روز بعد دبیر تاریخ در مراسم صبحگاهی و در حضور من و سایر همکاران و دانش آموزان
همشهریم سخنرانی کردند! قسمتی از سخنرانی ایشان چنین بود"... :وجود دارند همکارانی که در زندگی شخصی خود شکست!
خورده اند و می آیند و در مسایلی دخالت و سمپاشی! می کنند که به آنها ربطی ندارد!؟ و " ...
و چند روز بعد از آن مسول آموزش اداره و چند تن دیگر به دبیرستان آمدند برای برسی مسایل آموزشی!؟ و ...و ...مسول آموزش
(آقای اسدی) در جمع همکاران شروع کرد به ایراد گرفتن از شیوه تدریس من در کالسهایم!!! و ...و من که دیدم هیچ کدام از
سخنان ایشان با هیچ اصلی در آموزش جور در نمی آید و برای اینکه احساس کردم که ایشان اصال نمی تواند معلم بوده باشد پاسخم
را به ایشان با این سوال شروع کردم :ببخشید حاج آقا! مدرک شما چیست و در چه زمینه ایست؟! و ایشان فرمودند منظورتان
چیست؟! و من مجبور شدم مساله را برای حاج آقا باز کنم! گفتم :مثال من کارشناس ارشد آموزش زبان انگلیسی هستم که تدریس
عشق من است .شما چه؟! --مدرک شما چیست و در چه زمینه ایست؟! اما گویا حاج آقا میلی به پاسخ دادن نداشت .اما ..اما او باید
پاسخ می داد – من باید می فهمیدم چه کسی از روش تدریس من آن هم در جمع همکارانم ایراد گرفته؟ و بعد از اینکه من برای
دومین بار سوالم را پرسیدم نه که حاج آقا بلکه یکی از محافظینش! فرمودند حاج آقا اسدی – مسول آموزش آموزش و پرورش
شهرستان جاجرم – لیسانس نباتات هستند!!!!!؟؟؟ (ایشان گیاه شناس بودند!)
و من بالفاصله از جمع عذر خواهی کردم و در حالیکه به این عصر /عصر دروغ و تزویر /عصر عمرو عاص! و وزیران و
كارگزاران متخصص – عصر دکتر کردان!! ....و سرنوشت جانفرسایی که این ملت را به انتظار نشسته فکر می کردم به کالسم
رفتم که دانش آموزان بینوایم منتظر بودند ..... .بگذریم!؟
* * از طرفی دیگر موقعی که از منزل خارج می شوم برخی افراد دنبال من راه می افتند و انواع بازیها ی (وحشتناک و باور
نکردنی) را در میآورند تا موقعیکه دوباره به منزل می رسم – این مسایل ذهن ستمدیده مرا به یاد یکی از فیلمهای وحشتناکی می
اندازد که سالها قبل دیده بودم .با این گونه رفتارهای حیوانی چه هدفی را دنبال میکنند؟ امیدوارم حمل بر غرور نگیرید ولی من
کسی بودم که در هندوستان توسط موسسات آموزش عالی (مثل (CILLکه دانشجویان خارجی بسیار زیادی (از ایران و چین
و )...را در مقطع PhDتعلیم میدهد دعوت میشدم تا برای اساتیدشان در باره مسایل و روشهای نوین آموزشی سخنرانی کنم و
جلسه پرسش و پاسخ داشته باشیم .من ده ها کنفرانس بین المللی داشته ام .من چه مشکلی دارم که این مشکل سالیان قبل مهم نبوده
اما بعد از اینکه دوره تحصیل خود را در مقطع دکتری به اتمام رسانده ام مهم شده؟؟؟!! – من از سال 1380تا سال 1385که
عازم هند شدم در دانشگاههای مختلف تدریس داشتم .یعنی مشکالت من بیشتر از مشکالت غالب اساتید داخلی و اساتید خارج از
کشور که برای تدریس دعوت میشوند می باشد!؟
و یا شاید هنوز فکر می کنید من از نظر علمی مشکل دارم!! در اینصورت رزمه مرا مالحظه بفرمایید و یا مرا برای مصاحبه
تخصصی و مقایسه با این آقایان دعوت کنید .تا آنجا که اینجانب در این مدت دیده ام به جرات میگویم حد اقل از %70اعضای
فعلی هییت علمی دانشگاههای دولتی شما اشراف بیشتری به تخصص خودم دارم – این یک ادعا نیست بلکه یک واقعیت است.
امتخان کنید .لطفا اگر فرصت ندارید که یکی از 30مقا له ای را که ارایه کرده ام مطالعه بفرمایید حد اقل خالصه کتاب تخصصیم
را که این مافیا اجازه چاپ آن را هم نمی دهد مطالعه بفرمایید تا شاید حداقل از این طریق درک عمیقتری از دالیل خصومت این
افراد با من داشته باشید .این افراد بر این باورند که من ضد انقالبم و کتاها و مقاالتم بر علیه رهبری و بنیانهای نظام می باشند.
* بنابراین اخیرا دارم به این نتیجه می رسم که این افراد با من بعنوان یک شخص و یا با گذشته من کاری ندارند بلکه نگران
ایدیولوزی من می باشند .اگر به من اجازه دهند این توانایی را دارم که هر ماه یک مقاله چاپ کنم .اما افسوس که اینترنت من و
emailمن و تمام مراسالت پستی من و حتي سایت شخصي من در اختیار آنان است و مانع این امر می شوند – ایشان از
ایدیولوزی آموزشی سیاسی و ذهن و اندیشه انتقادی من هراس دارند برای همین هم هست که با 14سال سابقه آموزش در موسسات
آموزشی و دانشگاهها و ...و دارا بودن مدرک دکتری آموزش زبان انگلیسی و ارایه بیش از 30مقاله و 5کتاب تخصصی جز
کالس اول دبیرستان آن هم کالسهای 40نفره آن هم در دورترین و محرومترین نقطه مشهد به من کالس دیگری نمی دهند .برای
همین هم مجله اینترنتی که یکی از مقاالت انتقادی مرا چاپ کرده بود مسدود کردند و اجازه چاپ به کتاب من که تبلوری از اندیشه
سبز و زیبای من هست را نمیدهند و مرا وحشیانه آزار می دهند – .بتدریج دارم به این نتیجه مي رسم كه این آقایان خود عین
امپریالیزم و آپارتایت هستند – همانها كه من در كتابهایم در تضاد با منافع آنها قلم فرسایي كرده ام و نظریه داده ام و روش تدریس
ارایه كرده ام.
13
دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی
* * این مسا یل جدای از مشکالت فکری است که روزانه برای من بوجود می آورند .حتی به من اجازه نمی دهند مقالتم را در
کنفرانسهای داخلی ارای ه دهم .بعنوان مثال چندی پیش در دانشگاه رودهن کنفرانسی ملی! بود .دو تا از جامع ترین مقاالتم را
فرستادم اما پذیرفته نشد! با خود گفتم البد سطح کنفرانس خیلی باالست! از ایشان درخواست کردم که حداقل اجازه حضور مرا
بدهند و با اصرار من ایشان راضی شدند با پرداخت مبلغی در کنفرانس شرکت کنم!! اما با شرکت در کنفرانس و مشاهده
موضوعات ارایه شده و اینکه حتی برخی ارایه دهندگان فوق لیسانس بودند ته دلم – به این نوع رفتارهای کوته بینانه گریه ام
گرفت .البته این گریه بیشتر برای جامعه ای بود که چنین مسوالنی دارد .کنفرانسی در گیالن بود که من 10ماه پیش با ارسال 2
مقاله درخواست شرکت در آن را کرده بودم .و اما هرگز دعوت نشدم و حتی اجازه حضور در آنرا پیدا نکردم --- .البته من
توانستم پذیرش چاپ دو تا مقاالتی را که توسط مسوالن این دو کنفرانس رد شده بود را در دو جرنال تخصصی در کاانادا بگیرم.
هنوز هم می توانید این مقا الت مرا با مقالت ارایه شده در این کنفرانسهای کذایی مقایسه کنید!)
* * مورد شگفت آور دیگری که شاهد آن بودم این بود که چندی قبل یکی از بهترین مقاالتم را به مجله رشد (وابسته به آموزش و
پرورش ) Roshd FLT Journal, 20 (2006): 42–49 --دادم .بعد از چندی این مقاله چا پ شد اما سرشار بود از غلطهای
امالیی و دستوری!!!!بطوریکه هر کس آن را میخواند تصور میکرد توسط یک دانش آموز دبیرستانی نگارش شده!! با مقایسه
مقاالت اینجانب که همگی در مجالت علمی خارجی چا پ شده و درسایت شخصیم نیز در دسترس میباشد
) ) www.drhosseiny.irبا مقاله ای که در این مجله ایرانی چا پ شده میتوانید به راحتی به ماهیت و هدف این افراد پی ببرید.
این کار پست این مجله نبود مگر برای تخریب شخصیت علمی من.
* * * خیلی اوقات – در این شرایط --آرزو کرده ام که کاش در غزه بودم و مصریها دور من دیوار آهنی کشیده بودند حداقل
اگرچه گرسنه بودم ولی با روانم بازی نمی شد .و یا کاش در زندان گوانتاناما بودم حداقل خودم را راضی می کردم که کسانیکه مرا
شکنجه میکنند ادعای مسلمانی و یا حتی سرباز امام زمان (عج) بودن نمی کنند – و یا كاش در كوره آدم پزي هیتلر بودم تا در
كوره آدم پزي این....
* * * سوال :ممکن است عناصری در وزارت اطالعات جدی جدی مرا بخاطرکتابها و مقالت و نوع تدریسم و یا نا مه ای که به
آقای احمدی نزاد فرستاده ام هدف گرفته اند؟ و یا ممکن است وزارت اطالعات و امکانات آن بازیجه و مورد سو استفاده برخی
افراد جهت انتقام گیریهای شخصی واقع شده باشد؟؟!!!
.2حدود 4سالی بود که از دختر خانمی خواستگاری می کردم .اما ایشان نه جواب بله محکمی می دادند و نه پاسخ نه محکمی .و
این باعث شد من فرصتهای زیادی را از دست بدهم .تا اینکه داشتم در مقطع دکتری درسم را به اتمام می رساندم که متوجه تمایل
ایشان به ازدواج شدم .از خان واده ایشان در خواست کردم با توجه به تجربه ناخوشایندي که از غفلت خود در ازدواج قبلیم داشته ام
اجازه دهند تا با حضور ایشان با دختر خانمشان بیشتر آشنا شوم .در صحبتهایی که با دختر خانم داشتم خود ایشان – بنا به
درخواست من – گفتند که از حدود یک سال پیش (مدتی که من سال اول خود را در هند می گذراندم و ایشان در همین مدت ابراز
تمایل به ازدواج با من می کرد!) با آقایی دوست بوده .این دوستی خیلی صمیمی بوده چون همانطور که ایشان فرمودندهر از چند
گاهی با ایشان تماس می گرفته و با هم با ماشین پژو 405این آقا بیرون می رفته اند .من که در آن زمان هضم این مساله برایم
امکان پذیر نبود از دختر خانم پرسیدم که این آقا مجرد بود یا متاهل و ایشان گفتند :مجرد! .و البته من به ایشان گفتم شما که این همه
مدت اینقدر صمیمی بودید خوب با همین آقا ازدواج کن .از آن زمان به بعد خانواده محترم این دختر خانم داد و قال راه انداخته اند
که من آبروی دخترشان را برده ام! و باید با این دختر ازدواج کنم!!! اخیرا من emailدریافت کرده ام که فرد ناشناسی که از
قراین پیداست یکی از اعضای مافیایی باشد که به دنبال من هستند گفته این دختر خانم از جنس خودت هست! اگر می خواهی
زندگی کنی با او ازدواج کن!!!!!
14
دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی
* * * البته من به ایشان پاسخ دادم که با این شرایط دل من میلی به این دختر خانم ندارد .و ایشان فرمودند دل تو غلط کرده!! دل
تو نجس است!!!! نیت تو نجس بود!!!!!! ما همانطور که بارها گفته ایم تو همجنس باز بوده ای!!! برای همین دل تو نجس است!!
و ....چیزی که واضح و روشن است این است که یا چند نفر از اقوام این دختر خانم در وزارت اطالعات هستند و یا خود این دختر
خانم از عوامل وزارت اطالعات بوده و یا کسی که این دختر خانم را اغفال کرده یکی از نیروهای وزارت اطالعات بوده که
مامور بوده این دختر خانم را از جنس من کند! وگرنه این چه نیرویی است که در این سطح به آزار و اذیت من و خانواده ام
پرداخته و بی شرمانه سعی در ترغیب من به خودکشی دارند — .......این آقایان با تمام امکانات در حال آزار و اذیت روحی و
روانی و نیز تهدید کردن اعضای خانواده من هستند .ایشان چندی پیش گفته بودند که ما قدرتش را داریم که نسلتان را بزنیم!! – ما
معمار زندگی و آینده شما هستیم!!! و همانطور که در آن سایت اینترنتی گفتند از مدتها پیش این کار را آغاز کرده اند!!!
* * * ایشان صریحا اعالم نموده اند که امسال هم در کنکور همان اتفاق برای برادرم می اقتد که سال قبل افتاد!! .از طرفی دیگر
یکی از همکاران فرهنگی من هم که از قضا خیلی هم گردن کلفت است (آقای حیدری در دبیرستان امام علی (ع) مشهد در انتهای
خیابان گاز شرقی) در کمال بهت و حیرت من و بدون هیچ مقدمه ای به من گفت اگر میخواهم از آموزش و پرورش اخراج نشوم!
با این آقایان در نیفتم!! و وقتی که من گفتم میخواهم از ایشان شکایت دهم با استهزا به من گفت از ایشان میخواهی به چه کسی
شکایت کنی بچه! به خودشان!!؟ موارد آزار و اذیتها و سو استفاده ایشان از امکانات دولتی بر علیه من و خانواده ام خیلی بیشتر از
آن است که در حوصله این نامه بگنجد .بعنوان مثال مبلغ قبض تلفن این سری 55000تومان!!!! سری قبل 47000تومان!!!!!
و( ....قبال به من گفته بودند که از نظر اقتصادی نیز مرا فلج خواهند کرد!!!
* * و وقتیکه بطور غیر مستقیم در یکی از کالسهایم در حال توضیح دادن این نکته بودم که عناصری با سو استفاده از امکانات
دولتی در برخی از ادارات سعی در آزار و اذیت جدی من و خانواده ام --که کامال مذهبی و انقالبی نیز هستیم --دارند و اصرار
در خودکشی من دارند بالفاصله دانش آموزی وارد کالس شد و گفت بچه ها بیاید بیرون نماز!! این در حالی بود که ساعت قبل
ساعت نماز بود! و روز بعد از شهرستان پدرم را به دادگاه احضار کردند!! همینطور چند روز بعد خودرویی در حالیکه مادرم از
حرم امام رضا (ع) بر می گشت به او زد كه به شدت پای مادرم از زانو! شکست که چندین هفته هم در گچ بود و متاسفانه هیچگاه
خوب نشد و هنوز بعد از ماهها به شدت دارد اذیت مي شود و هنگام راه رفتن به زمین مي خورد!!!– او را كه --همانطور كه به
آنها گفتم --من بخاطر توهیني كه در هند به او كردند نوشتن این دست نوشته را شروع كردم چالق!؟ كردند؟!!! قبال به من اخطار
كرده بودند كه اعضاي خانواده مرا چالق خواهند كرد .همینطور گفته بودند كه دست و پاي مرا نیز با روشي متفاوت --با كشتن
اطرافیان من! – قطع خواهند كرد و مرا نیز چالق و زمین گیر خواهند كرد (براي این همه عصبانیت ایشان و گیر دادن ایشان به
اینكه مرا نیز چالق خواهند كرد باید یكي از مقاالت و كتاب مرا بخوانید كه در ادامه بیشتر توضیح مي دهم) ....--از دامادمان زور
گیری شد /کیف دستی دو تا از خواهرانم را ربودند و .....ضمن اینکه همان ورودهای غیر مجاز و سرقت اسناد من از خانه پدریم
هم ادامه دارد!!!! ضمنا پول درمان پای مادرم 64هزار!! تومان شد .به من می گفتند من در سال 1364هم جنس باز بوده ام!؟
--در همان روز كه با خودرو به مادرم زدند ناگهان به یاد روز قبل از آن افتادم كه در اتوبوس آقایي پشت سر من نشسته بود و
انگار كه دارد از موبایلش با كسي دیگر صحبت مي كند مي گفت " :ما 3سال این سگ رو در خارج از كشور در قفس نگه داشتیم
و شكنجه اش كردیم ولي آدم نشد! این سگ به مادر سگش رفته!!!! و "....
همانطور که گفتم دامنه این آزار و اذیتها به حدی رسید که پدرم از حجم زیاد استرسی که به ایشان وارد شد مبتال به سرطان و
بیماری دیابت شد و نهایتا من از ایشان خواستم که شهرستان را ترک کنند و بیایند مشهد .وقتی وسایل زندگی را بار ماشینی کرده
بودند هنگام خدوج از شهر و در وسط شهر ماشین را پنچر کرده بودند – همان كاري را كه با موتور من در هند مي كردند!! و
نهایتا اینکه اخیرا من تهدید به مرگ شده ام — سقوط ماشین به ته دره /گاز گرفتگی /درگیری و کشته شدن توسط یک فرد اجیر
شده /خودک شی /مسمومیت غذایی و یا ایدز (در دندانپزشكي و !!!! )...من واقعا گیج و تا حدودی وحشت زده شده ام و نمیدانم چرا
در این حد به آزار و اذیت من و خانواده ام پرداخته اند؟ و به چه جرمی!! اصال من ضد خامنهای هم که باشم اجازه ندارند اینگونه
با من و خانواده ام برخورد کنند .شاه این گونه با خامنه ای برخورد نکرد.....
* * * * * نکته حیرت آور و غیر قابل تحمل دیگری که تمام ذهن مرا به خود مشغول داشته این است که اخیرا متوجه نزدیک
شدن ایشان به خواهرم که دانشجوی دانشگاه فردوسی است شده ام!!! تمام حرفهای دکتر مومنی را از دهن کسی می شنوم که از
خواهرم خواستگاری می کند!!! – و در واقع قصد زدن ضربه روحي را به او دارد .آذار و اذیت اعضاي خانواده من یک حماقت
محض و نابخشودني دیگر از طرف سران این شیاطین سرخ در پس نقابهاي سبز مي باشد:
* * * در اینجا یکبار دیگر خواسته های اصلیم را از شما بزرگواران تکرار می کنم:
.1بررسی اینکه چه کسی و یا چه گروهی و با چه انگیزه ای – با سو استفاده از بیت المال مسلمین – این ظلمها و ستمها را بر من و
خانواده ام روا داشته و اصال – به هر دلیلی – این حق را داشته اند؟!!
.2بررسی دقیق نتیجه کنکور برادرم (که برای مدتی تقریبا دیوانه شد و بعدا افسردگی گرفت) و همینطور مقایسه این رتبه با سابقه
تحصیلی ایشان( .پیشنهاد من اجرای دوباره کنکور در مورد ایشان و برخی دیگر از جمله کسی که رتبه 53آورد می باشد).
.3بررسی اینکه چرا آقای داوری در حراست وزارت علوم نامه محرمانه مرا به ایشان – که شکایتی بود از دکتر مومنی و نیز
مسایلی که در دانشگاه میسور به من گذشت – در اختیار دکتر مومنی و دوستانشان گذاشته که ایشان نیز با سو استفاده از این نامه
دانشگاه میسور را با خود همراه کرده اند و نتیجه آن این شد که 2سال (اضافه بر زمان مورد نیاز برای اخذ دکتری) از وقت من
تلف شد و از نظر مالی همانطور که گفتم بخاطر فروش زمینم بیش از 50میلیون تومان ضرر کنم.
.4بررسی ارتباط عواملی از وزارت علوم و وزارت اطالعات با بازار سیاه جذب دانشجو و بازار روسپی گری در ایران و هندوستان
( و شاید سایر کشورها) – من در سال 2004قربانی باج خواهي این باند شدم چرا که حاضر نشدم حتی یک لایر به ایشان بپردازم.
واضح بود که از همان بدو ورود من به هند این باند در صدد کارشکنی و جلوگیری از موفقیت من بودند .بعنوان مثال علیرغم اینکه
در بدو ورود م به هند موافقت یک استاد هندی را در شهرپونا جلب کردم اما این افراد کار شکنی کرده و از ادامه همکاری این
استاد با من جلوگیری کردند .جالب این بود که بعد از اینکه نظر استاد مرا عوض کردند به من نزدیک شدند و گفتند 5000دالر بده
تا استادت را برایت راضی کنیم!! بنابراین مجبور شدم به بنگلور بروم .آنجا هم عین همین اتفاق افتاد .در چند شهر دیگر نیز به
همین روش مرا دنبال کردند .رد پای انجمنهای اسالمی در این آزار و اذیتها برای من آشکار بود .از طرفی اعتبار ویزایم که یک
ماهه بود تمام شد و ناچارا به دهلی رفتم و آن را یک ماه دیگر تمدید کردم و نهایتا بطور مخفیانه به میسور رفتم و با معرفی خودم
(به ایرانیان و مخصوصا اعضای انجمن اسالمی ) با عنوان احمد رضا احمدی از شیراز موفق شدم نظر یکی از اساتید دانشگاه
میسور را جلب کنم و در آن دانشگاه پذیرفته شوم .اما بعد از اینکه هویت اصلی من بر این افراد آشکار شد آنچه با من کردند که در
باال شرح دادم – این دوره در بدری در شهرهای مختلف هند نیز یکی از سختترین دوران زندگیم بود – تحت فشار بسیار زیادی
بودم.
4ادامه توحش پاسداران اسالم ناب محمدی(ص)!؟ و تسخیر چند لحظه ای ذهن و اندیشه من توسط بودا!
………………………..
***Islam is not made with spiritual words but with reflection and practice. It is not what i
say that says i am a Muslim, that i am not a racist, dictator, fascist, or in service of
Capitalism but what i do. What i say must not be contradicted by what i do as it is what i do
that bespeaks my faithfulness, not what i say. Today world thinkers are not only existing,
nor are they only listening to us. But they are also analyzing us.
----------------------------------------------------------------------------------------
محتوا
=======================
نخوانده: دارند کنترل تحت مرا کسانیکه جز کسی هنوز را بعد به اینجا از * * *
22بهمن 1388
16
دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی
* * * در مورد برادرم او امسال – بعد از تشویقهای من و خانواده ام --برای دومین بار کنکور داد و در رشته کاردانی آموزش
ابتدایی قبول شد!؟؟! این در حالی بود که خانواده ام در سال قبل بنا به توصیه من به مشهد نقل مکان کردند – بخاطر آزار و
اذیتهایی که می شدند و نیز بخاطر برادرم .برادرم در کالسهای یکی از بهترین موسسات آموزشی شرکت می کرد و بسیار با
انگیزه و طبق برنامه ای مدون و جامع درس می خواند اما ظاهرا معماران سرنوشت ما دست بردار نبودند و نیستند!!؟ . ...بگذریم.
* * * و یادم مي آید كه بعد از اینكه دومین نامه شكایت خودم را در این زمیته به دكتر رستمي در وزارت علوم دادم با قطار عازم
مشهد شدم .و آقایي كه در داخل كوپه كنار من نشسته بود سر صحبت (سیاسي!!) را باز كرد و بعد گفت پسر دایي او را به خاطر
سیاسي بودن پدرش در كنكور ساقط كردند و اینكه نباید به این امور اعتراض كرد و گرنه همان بالیي را به سر ما مي آورند كه به
سر خواهر زاده موسوي و حتي آیت ا .. ...آوردند!!!؟؟؟؟؟ بگذریم .حتی چندی پیش ظلمهایی را که در حق خودم و برادرم شده به
دفتر وزیر علوم جدید (آقای دانشجو – شماره پی گیری نامه )19199فاکس کردم اما باز هم هیچ خبری نشد.
* * در مورد مدرک دکتری خودم بعد از اینکه دیدم نمی توانم از طریق وزارت علوم مانع دکتر مومنی و دوستانشان در تطمیع
استادم شوم (تا آن زمان بیش از یک سال مرا در انتظار جلسه دفاعیه ام گذاشته بودند) یک e-mailبه نخست وزیر هندوستان –
که یک بت پرست اما انسان به تمام معنا بود زدم و ضمن تشریح ماجرا از ایشان طلب کمک کردم که خوشبختانه در کمتر از 10
روز از دانشگاه میسور جهت دفاع از رساله ام دعوت شدم (من اصال انتظارش را نداشتم چرا که قرار بود یک سال دیگر از
دانشگاه میسور با من تماس بگیرند!) و به یاری خداوند با موفقیت از آن دفاع کردم و مدرکم را اخذ نمودم.
* در مورد درخواست هییت علمی خسته نشدم و مجددا – برای چهارمین بار – چهل درخواست به چهل دانشگاه دولتی و آزاد—
دانشگاه هایی که به تخصص من اعالم نیاز کرده بودند (حتی دانشگاه آزاد آستارا /دانشگاه آزاد نور و دانشگاه آزاد فردوس! و
--)...در سراسر کشور فرستادم .هر بسته برای هر دانشگاه شامل یک رزمه 7صفحه ای /فعالیتهای علمی و همینطور کلیه
مقاالت ارایه شده توسط اینجانب در مجالت و کنفرانسهای بین المللی و ..بود .ضمنا این دفعه نامه ای از طرف شورای شهرمان
مبنی بر اینکه من و خانواده ام مذهبی و انقالبی هستیم و اینجانب بیش از 14سال سابقه درخشان در آموزش و پرورش داشته ام
ضمیمه مدارک فوق شد .این نامه به امضای روحانی محل و چند نفر دیگر از معتمدان شهرمان نیز رسیده بود .توضیح اینکه هزینه
فتو /عکس و پست هر بسته حدود 8000تومان میشد .نهایتا بیش از 10دانشگاه در نقاط مختلف از کشور از من برای مصاحبه
علمی دعوت کردند –.البته برای هر رفتن برای هر مصاحبه بین 100تا 150هزارتومان خرج می شد .حتي یك بار خودم به
دانشگاه آزاد مشهد رفتم و ایشان (اتاق جذب نیروي هیات علمي) گفتند بعد از نهار و من حدود یك ساعت منتظر ایستادم كه بعد
متوجه شدم حاج آقا از درب پشتي رفته! و بعد رفتم پیش یکی از همشهریانم (محمد حسن بداغی) که اتفاقا دوست!!!؟ دامادمان
رضا هم بود و مسول دفتر رییس دانشگاه بود .اما او که گویا منتظر من بود بدون اینکه مرا تحویل بگیرد! موبایلش را در اورد و
حرفهایی می زد – انگار به او دیکته شده بود --که به نظر من رسید او حتی به مرگ رضا هم راضی است !!!!!.و .....
* علیرغم اشراف کامل من بر حیطه تخصصیم (بویژه در دانشگاه کرمان /سمنان و )...تنها چند دانشگاه از من برای مصاحبه
سیاسی و عقیدتی دعوت کردند .نهایتا از میان این دانشگاهها دانشگاه پیام نور تهران /دانشگاه علوم پزشکی خرم آباد و دانشگاه
آزاد قیام دشت به من اطالع دادند که بطور قطع در آزمونهای علمی و عقیدتی و گزینش آنها قبول شده ام و آنها مدارک مرا جهت
گرفتن کد استخدامی به تهران خواهند فرستاد! در حال حاضر این حدودا دومین سال است که منتظر خبر خوش این آقایان هستم!
ضمن اینکه در این دوسال تقریبا هر هفته با ایشان در تماس بوده ام (تلفن میزدم) .جالب این است که در همین دو سال حدود 10بار
از دانشگاه پیام نور تهران فرا خوانده شده ام .بعنوان مثال یکبار که با آن دانشگاه تماس گرفتم آقایی (در دفتر حراست) از من
خواست که بروم آنجا .بعد از حدود 15ساعت مسافرت که به آنجا رسیدم ایشان نامه ای به من داد و گفت این را تحویل فالن اتاق
بده .و من گفتم بعدش باید چه کار کنم؟ گفت هیچی!!! مرخصی!!!؟؟ و من دوباره برگشتم مشهد!! در این مدت چندین بار خبر
قبولی در دانشگاههای متفاو ت به من داده اند و هر بار مادرم با گریه و زاری به سجده افتاده و شکر خداوند را بجا آورده و هر بار
با ذوق و شوق به من یادآوری کرده که باید نظرم را ادا کنم (که هر سال تاسوعا و یا عاشورای حسینی خرج دهم) .اما هر بار این
دانشگاهها به بهانه ای طفره رفته اند! این در حالیست که تمام هم دوره ایهای من از جمله آن آقای شراب خواری که صحبتش شد
(که از نظر علمی هم از من ضعیفتر است) دو ساله دکتری گرفتند و هنوز فارغ التحصیل نشده بودند استخدام شدند! .و .هم اکنون
همانطور که گفتم معاون دانشگاه بجنورد است!!!
* نکته شوکه کننده دی گری که اخیرا به من اعالم شد این است که برای کاری به دانشگاه آزاد بجنورد تلفن زدم که مسول هییت
علمی این دانشگاه به من گفتند از دانشگاه علوم پزشکی خرم آباد با ما تماس گرفته اند! و از ما خواسته اند تا ما شما را جذب
کنیم!! چون آنها میخواهند یک نفر دیگر را جذب کنند!! – این در حالی بود که من قبال در دانشگاه علوم پزشکی اهواز قبول شده
بودم و بخاطر این دانشگاه (دانشگاه علوم پزشکی خرم آباد) انصراف خودم را به آنها اعالم کرده بودم .توضیح اینکه این نفر
دیگرکه دانشگاه علوم پزشکی خرم آباد از او صحبت کرده بود یک خانم فوق لیسانس می باشد!!.من با این خانم در روز مصاحبه
آشنا شدم – فقط ما دو نفر درخواست هیت علمی برای دانشگاه علوم پزشکی خرم آباد داده بودیم .همینطور من حدود 2سال با این
دانشگاه در ارتباط بودم و هر بار خبر امیدوار کننده ای به من می دادند .از طرفی چرا این دانشگاه (دانشگاه علوم پزشکی خرم
آباد) از دانشگاه دولتی بجنورد این درخواست را نداشته اند!؟
17
دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی
* به هر حال من از روی ناچاری به دانشگاه آزاد بجنورد هم درخواست هیات علمی دادم! اما ایشان بعد از اینکه کلی مرا عالف
خود کردند (حدود 2سال) اینگونه بنظر میرسد که در ادامه روند باال در صدد وارد آوردن فشار روحی و روانی و فرسوده کردن
من هستند!! این در حالیست که حدود 5سال قبل موقعیکه من برای ادامه تحصیل در مقطع دکتری پذیرفته شدم این دانشگاه چندین
بار از من خواست که هیات علمی آن بشوم! همانطور که گفتم حدود دو سال قبل --بعد از اینکه این دانشگاه درخواست نیاز به
تخصص من داد (این دانشگاه دکتری زبان ندارد) --درخواست خودم را بهمراه تمام مدارک مورد نیاز به آقای دکتر سپهری دادم –
و آنطور که شنیدم فقط من (در رشته زبان) به این دانشگاه درخواست هیات علمی داده ام .بعد از یک سال تماس و رفت و آمد به
بجنورد (از مشهد تا بجنورد 5 / 4ساعت راه است) و خبرهای خوب ناگهان ایشان گفتند که باید دوباره درخواست هیات علمی بدهم
و اینبار به آقای شادلو!! من هم ناچارا این کار را کردم و یک بار دیگر تمام مدارک را به ایشان دادم! یادم هست که یک بار آقای
شادلو تماس گرفتند و گفتند چون برگه آخر درخواستی که داده بودم و حامل امضای من بود گم شده!!! لذا باید دوباره به بجنورد
بروم و برگه ای جدید را امضا بزنم!!
و البته من هم این کار را کردم .دو سه روز بعد از برگشتنم به مشهد که با ایشان تماس گرفتم فرمودند دوباره باید به بجنورد بروم.
من هم رفتم و ایشان به من گفتند آقای دکتر عبادی!!!(هم فامیل همان نفر که می گفتند من در 12سالگی با اوو سکس داشته ام!!)
مایل! است شما را ببیند! و وقتی من به دفتر ایشان رفتم بعد از سالم و احوالپرسی من به ایشان گفتم اگر فرمایشی دارید در خدمت
شما هستم .و ایشان فرمودند نه فقط مایل بودم! شما را ببینم!!! می توانی! برگردی مشهد!!! و من هم برگشتم! بعد از مدتی که
دوباره با آقای شادلو تماس گرفتم (جهت پی گیری هیات علمی شدن!) ایشان گفتند باید دوباره به آنجا بروم! و من هم رفتم .و ایشان
دو نامه به من دادند تا بروم ریز نمرات دوره لیسانس و فوق لیسانسم را از دانشگاههایی که در آنها تحصیل کرده بودم بگیرم .و من
هم این کار را کردم —.جدای از هزینه ای که به من تحمیل کرد این کار حدود 4 / 3روز از وقت مرا گرفت .البته این دانشگاه
گواهی همکاری با بسیج را نیز از من خواست که وقتی پدرم برای این منظور به بسیج شهرمان مراجعه کرده بود این فرمانده
همشهری بسیجی مخلص خد!!ا (مخلص خد!!ا یا مخ لس -- mindless --قیصر و پست و مقام!؟) گفته بودند که من هیچگونه
سابقه همکاری با بسیج نداشته ام!!!
جهت اطالع شما اینجانب بیش از هفت سال بطور مرتب هفته ای حداقل یک شب در بسیج بودم و شبها قرآن میخواندیم و نگهبانی
میدادیم و گشت میزدیم!!! بگذریم --حاال – بعد از دو سال --آقای دکتر سپهری میفرمایند برای اینکه پرونده ام لحاظ شود! باید از
آموزش و پرورش استعفا دهم .و من گفتم اگر من استعفا بدهم و توسط دانشگاه شما جذب نشوم چه؟! ایشان فرمودند البته احتمال
اینکه جذب نشوی هم هست! وی ادامه دادند تصمیم گیری با خود شما!! گفتم نمیشود همانند دانشگاه آزاد قیام دشت یک فرم به من
بدهید که من طبق آن فرم به شما تعهد محضری بدهم و بعد از اینکه جذبم قطعی شد از آموزش و پرورش استعفا دهم؟! من ادامه
دادم که دوستانی را سراغ دارم که این همکاری با آنها شده .و ایشان فرمودند" :نه" .من باید استعفا دهم!!! اینجاست که به یاد تهدید
آن همکار افتادم که فرمودند ترتیب اخراج مرا از آموزش و پرورش خواهند داد!!
و بالخره – بعد از صرف هذینه اي --تعهدي در محضر دادم و آن را به دانشگاه تحویل دادم ولي دیگر هیچگاه خبري نشد!
هیچگاه!! – همه اش در راستاي همان نمایشهاي آییني بود....
* و یکی دیگر از این نمایشها ی مضحک در دانشگاه امام رضا (ع) اتفاق افتاد .یک روز بعد از اینکه از حرم مطهر امام رضا
(ع) با اتوبوس عازم منزلم بودم سر گروه زبان دانشگاه امام رضا (ع) با من تماس گرفت و گفت که پیرو درخواستی که قبال جهت
هیات علمی داده بودم چهارشنبه آن هفته مصاحبه علمی برگزار خواهد شد ...من باورم نمی شد ...خیلی خوشحال شدم ...تردیدی
نداشتم که این آقایان جسارت اذیت کردن من را – که خودم را یک سید نیزمیدانم --در دانشگاه امام رضا (ع) نداشتند .با خودم گفتم
که بالخره التماسهای من از موالیم نتیجه داد .با خودم گفتم که این دفعه امام رضا مرا طلبیده و واسط من و این آقایان شده .واتفاقا
یکی از بهترین ارایه هایم را در برابر اعضای هیات علمی آن دانشگاه – که همانند اعضای هیات علمی برخی دیگر از دانشگاهها
از جمله دانشگاه الزهرا (ص) هیچ اشرافی بر علم روز در آموزش زبان انگلیسی نداشتند – داشتم – .البته به اینکه این افراد هیچ
اشرافی بر علم روز در آموزش زبان انگلیسی ندارند نباید ایراد گرفت چرا که ایشان بجای نگارش کتب و مقاالت علمی در حال
تبلیغ (از طریق روزنامه خراسان) و تدریس زبان عمومی ( )IELTSبصورت خصوصی و به اسم اعضای هیات علمی دانشگاه
امام رضا (ع) هستند!!!
* این در حالیست که همکاران صهیونیستی آنها از طریق چاپ مقاالت تخصصی در رشته ما در حال به زیر سوال بردن ارکان و
فلسفه وجودی اسالم هستند – برای نمونه به رساله دکتری و یا کتاب من مراجعه کنید .بگذریم .در آن مصاحبه علمی من به معرفی
روش ت دریسی پرداختم .ایشان از من پرسیدند که وجه ممیز روش تدریس من چیست؟ و من هم گفتم دانش آموزان و دانشجویانیکه
برای تربیت آنها از این روش تدریس استفاده می شود همانند و با ویزگیهای کرم و بره و یا طوطی و میمون بار نمی آیند .و اینکه
در کالسهای من معلم یک دیکتاتور نیست که مدام در حال دیکته کردن باشد و ....این روش تدریس عالوه بر اینکه فرا گیری
زبان انگلیسی را تسریع می بخشد به دانشجویان آزادی بیان اندیشه و قدرت و مهارت تفکر منطقی و انتقادی و نیز قدرت تجزیه و
تحلیل مسایل و تشخیص درست از غلط به ویژه در مسایل سیاسی را هم میدهد – ....نکته حیرت آور این بود که در روز و حین و
بعد از مصاحبه من از زوایای متفاوت که در اینجا مجال پرداختن به آنها نیست بطور شرم آوری در حال اذیت کردن من بودند......
بعد یکی از استادان ایشان گفت :اما مقام معزم رهبری دامت برکاته فرموده اند که پرداختن به مسایل سیاسی در دانشگاهها سم
است!!!؟؟؟ من گفتم چرا!؟ چرا آگاه کردن شهروندان نسبت به مسایل سیاسی سم است!!؟؟؟ ......حتما من هم در لیست میکروبها
قرار گرفتم؟!
18
دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی
* * * این آقایان حتی نتوانستند بخاطر حفظ حرمت امام رضا (ع) دست از آزار من بکشند .حتی عین همین رفتارهای آزار دهنده
را در داخل حرم مطهر امام رضا(ع) و نیز در مسجد – خانه خدا – هم با من داشته اند .رفتارها و توهینهایی بسیار شرم آور و
باور نکردنی .باور نکردنی از اینجهت که تمام حریمها را به راحتی می شکنند .در اینجا ذهن سرکش و کاوشگر من مرا به یاد
رخدادی شبیه به اینها در هندوستان انداخت!
* * یادم می آید که یک روز در کلکته وسوسه شدم تا وارد یک بت کده شوم .به محض ورود من به بت کده (معبد) بت پرستان
مسول آن به گرمی از من پذیرای ی کردند .آنها از جلوی بتهای خود برای من چند نوع میوه و ...آوردند و ...البته من به ایشان گفتم
که من به بتهای شما اعتقادی ندارم .من یک مسلمانم و صرفا از روی کنجکاوی به اینجا آمده ام .چرا اینقدر با من مهربان و
صمیمی هستید؟! و ایشان به من گفتند :مهم اینست که تو وارد حریم مقدس!! بتهای ما شده ای و وظیفه ما ایجاب می کند که با یک
انسان رفتاری نکنیم که بتهای ما ناراحت شوند!!!!! و چون موقع نهار بود آنان مرا به نهار دعوت کردند و من هم که کنجکاویم
برای شناخت بیشتر ایشان و آداب و رسومشان بیشتر شده بود فرصت را غنیمت شمردم و این دعوت را پذیرفتم! --نوع دعوت بی
قل و قشی که هرگز از طرف هم کیشانم در انجمن اسالمی میسور ندیدم!
* * * بگذریم .من به محض دیدن غذای گیاهی و بسیار ساده این مبلغان آیین بت پرستی (بوداییسم) از آنان پرسیدم که شما چرا
گیاه خوارید؟ چرا گوشت نمی خورید؟ و یکی از آنان با مهربانی گفت :مگر ما حیوانیم؟؟! گفتم منظورت چیست؟! گفت با چه منطق
انسانیی!!گردن یک موجود زنده را برای سیر کردن خود بزنیم؟ :این عین بربریت است!!!!! و من اما .....من ستمدیده فقط با تمام
وجودم گوش میدادم ....جالب بود......نه...نه! جالب نه ....باور نکردنی بود ....و دوست دیگرش ادامه داد :ما حتی اگر بعنوان
نمونه سیبی در درخت رسیده باشد آن را از درخت نمی کنیم!!!! چون درخت دردش می آید!!!!!!!! .....می گذاریم بیفتد بعد از آن
استفاده می کنیم ... .و من اما اینبار با خود اندیشیدم چگونه ممکن است این مردم با این فلسفه و طرز دید انسانی را رنجش دهند و
آذرده خاطر سازند چه رسد به لگد مال کردن و به تاراج بردن کرامات انسانیش .....و ....و هنوز نهارم را نخورده بودم عذری
آوردم و سریع از آن معبد جادویی خارج شدم --گریختم! – آنان جادوگر بودند!!!!! و ....
و ذهن معصوم ستمدیده من داشت افسون می شد – او داشت طغیان می کرد --داشت افسار می گسست – میل به هجرت می کرد -
-میل به پرواز ---اما....
"در چنین شرایطي چگونه انسان مي تواند همچون محققي خیلي مودب و معقول و آرام به "نقد علمي" بنشیند؟ آیا ابوذر كه
استخوان شتري را كه در كوچه پیدا كرده بود و در كاخ خلیفه به سر كعب اال حبار خلیفه كوبید تحقیقات علمي بود؟" شیعه حزب
تمام
.......اما من ذهن ستمدیده را آرام کردم با یاد آوری این نکته که اسالم بسیار کاملتر از بوداییسم است – ایرادهایی که تو ذهن
عصیانگر من می بینی از اسالم نیست بلکه حاصل ریدن شیوخ این قبیله جاهلی است که تو را هدف گرفته اند – پس مانده هاي
قبیله قریش!!! آخوندهای از نظر هوشی کانایی که توانایی دیدن بیشتر از یک میلیمتر از عمق اقیانوس اسالم را ندارند هر چند
سعی می کنند کیلومترها از سطح آن را ببینند .......و .....و ذهنم آرام گرفت --آرام آرام .....و ....و باز گریست!!! گریست اما نه
به مظلومیت من اینبار!! که به مظلومیت دین جدم در این آشفته بازار – در عصر آخوندیسم .بگذریم.
* * * ----و اخیرا emailدریافت کرده ام که تمام این دعوت شدنها و مصاحبه ها و بالیایی که بر سر من آورده اند و ...همه
یک ( Showنمایش) بوده!!!!! و اینکه
""This show must go on!!!……..
------پس این همه هزینه ها و دربدریها و استرسها و...که بر من و خانواده مظلومم تحمیل کردید همه نمایش بود!!! شما که از
اول بنای عدم جذب مرا داشته اید پس چرا این همه نمایش و اهانت و تحقیر!!!!!....؟؟ — حداقل 400ساعت با اتوبوس و در
بدترین شرایط مرا به دور ایران گرداندید و جانم را هم به خطر انداختید – درست همان کاری را که در هند با من کردید .حاال
بفرمایید که برای من و کسانیکه این دست نوشته را مطالعه می کنند و بدین واسطه مروری بر این نمایشها و توحش و بربریتها که
19
دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی
در این سالیان بر من و خانواده مظلومم ر وا داشته اید دارند شما شبیه یاران جدم رسوال( ...ص) و مهدی (عج) هستید و یا شبیه و
سلسله جنبان امپراطوران رومی در یونان عهد باستان و مغولها و حتی هیوالها و حرام زاده هایی مانند هیتلر و استالین و پینوشه که
از تحقیر انسانها و لگد مال کردن کرامات انسانی و مشاهده عذاب و رنجش آنها لذت می بردند؟؟!! بگذریم.
* * بهر حال بعد از رد درخواست من توسط مسولین دانشگاه امام رضا (ع)؟ با به یاد آوري این فرموده حضرت علي (ع) كه
"چنانچه حاكمي ستمگر بر شما مسلط شود دعاهاي شما مستجاب نخواهد شد و تالشهاي شما نتیجه نخواهد داد"
به راحتي با این مسیله كنار آمدم و گذشتم و فراموش کردم که در راه رسیدن به رویاهایم --که آنان را از من به یغما بردند:
---چه گرسنگیها و در بدریها کشیدم...
---چه رنجها و مرارتها و دردها و زجرها کشیدم...
---چه نامردمیها دیدم...
---چه حقارتها کشیدم...
---چه ستمها دیدم...
---چه زخمها و خون دلها خوردم و چه هتاکیها شنیدم ...
---چه هزینه ها کردم از عمرم و جوانیم و ...
---و من و پدر و مادر پیرم و هفت خواهرم و برادرم چه دعاها و نظرها كردیم و ...
و فراموش کردم که روح سرگشته ام – این مسیح مصلوب شما قیصران --در این 36سال چه کشید از رفتار و مرام و شکنجه
های این خدایان در کوره های نامریی آدم پزی شان .ولي ...
ولي با توجه به تم کتابم (که ضد دیکتاتوری و در دفاع از دموکراسی و اسالم نیز هست) از این آقایان در خواست کردم که کتابم را
--که 3سال قبل به اتمام رسانده ام و در آرزوی چاپش هستم --به اسم آن دانشگاه محترم (توسط انتشاراتی دانشگاه) چاپ کنند که
متاسفانه نپذیرفتند .بنابراین از ایشان خواهش کردم که پس کتابم را به نام یکی از اعضای هیات علمی آن دانشگاه محترم و بدون
درج نام من بر روی جلد آن چاپ کنند که متاسفانه هر چند این پیشنهاد ایشان را برای لحظاتی به تامل واداشت!! اما ظاهرا از
پذیرفتن آن شرم داشتند – جای شکرش باقیست --این دفعه شرم داشتند آقایان .بگذریم.
چو خار بادیه در چشم روزگار بمان اگر كه خواست تو را روزگار خوار كند
چو بر تو ناز كند با شبان تار بمان ز بار منت خورشید شانه را بر گیر
همیشه یاد خدا باش و رستگار بمان مجو طریق ذلت كه دیو در راه است
محتوا
=======================
* یادم میآید که موقعیکه از هند برگشتم هنوز ایشان را در تعقیب خودم می دیدم – سایه به سایه .وقتیکه یک سویت در (زیر زمین)
یک مجموعه کرایه کردم همسایه ام آقایی بود که صاحب خانه ام میگفت تا 9ماه دیگر آنجا خواهد بود .اما در کمتر از 3روز
متوجه شدم که یک دختر خانم جوان بهمراه یک آقا ساکن آنجا شده بودند .وقتی از صاحب خانه ام علت رفتن آن آقای قبلی را جویا
شدم ایشان گفتند نمیدانم اما ایشان ناگهانی قراردادش را فسخ کرد و این دو نفر به جای او آمدند! من بالفاصله به این نتیجه رسیدم
که این دو نفر از همکاران همانهایی هستند که در حال اذیت کردن من هستند .پیش بینیم درست از کار در آمد چرا که خیلی توسط
این دو نفر اذیت شدم .با توجه به مسایلی که در همان سایتی که این گروه به من معرفی کرده بودند شاهد آن بودم بطور قطع به این
نتیجه رسیده بودم که در اتاقم دوربین نصب کرده اند .هر دفعه که بیرون می رفتم وارد اتاق من می شدند و هر کاری می کردند تا
به من استرس وارد کنند.
20
دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی
نکته عجیب این بود که هر گاه وارد این اتاقم می شدم احساس سنگینی عجیبی در ناحیه سر و بویژه ناحیه سینه ام (قلبم) داشتم! و
بعد از مدت کوتاهی که آنجا را ترک می کردم این احساس بر طرف می شد!! .احساسم به من می گفت که امواج ناشناسی در اتاقم
هست!!!!! بگذریم!؟ .از طرفی همانطور که گفتم دوستان این آقایان در حال شنود تلفن و سوی استفاده از مکالمات شخصی من
جهت آزار و اذیت من بودند .بعنوان مثال یکبار مادرم زنگ زد و گفت چکار می کنی؟ من هم گفتم همین االن از شناسنامه ام فتو
گرفته ام که فردا بروم بن خوار و بار بگیرم .بعد از این مکالمه تلفنی شناسنامه ام را گذاشتم داخل کیف سامسونتم و دربش را قفل
کردم و رفتم بیرون ماست بخرم .موقعیکه برگشتم درب کیف سامسونت باز بود و از شناسنامه هم خبری نبود!! --البته حدود یک
ماه بعد شناسنامه را سر جایش گذاشتند!!
* آزار و اذیتهای آنها به همین کارها خالصه نمی شد.بعنوان نمونه چند روزی بود که از آن آقای همسایه خبری نبود و این دختر
خانم هر روز صبح با صدای خیلی بلند ترانه می گذاشت .یک روز صبح تصمیم گرفتم که به ایشان یاد آوری کنم که صدای
موسیقیشان را کمتر کنند .و وقتی روبروی سویت ایشان قرار گرفتم دیدم درب سویتش باز باز است و خودش آنطرفتر لخت و
عریان در حال رقصیدن!! و با کمال بی شرمی از من دعوت میکرد که !...در یک لحظه به یاد آن دختر خانم فاحشه ای که در هند
همین شیوه ها را د اشت افتادم( .توضیح اینکه این نامردان از اینگونه تله ها خیلی زیاد برای من گسترده اند – صرفا جهت پرونده
سازی!!— من میتوانم به راحتی در رابطه با این مورد یک کتاب بنویسم) .من تمام این موارد را نه تنها با صاحب خانه ام بلکه با
نمایندگی دفتر مقام معزم رهبری (نمایندگی دانشجویان خارج از کشور) --در خیابان پاستور تهران – نیز مطرح کردم و به ایشان
یاداوری کردم که ایشان با این دسیسه ها سعی در پرونده سازی برای من دارند .و گفتم که وزارت اطالعات باید به آقازاده هایی
بپردازد که دارند میلیاردی از این مردم غارت می کنند و باید از آزار و اذیت کردن افرادی همانند من آن هم در این سطح خجالت
بکشد .که البته ایشان فرمودند "بچه ها"ی اطالعات از این روشها استفاده نمی کنند".
* * بعنوان مثالی دیگر یکبار از مشهد با خانواده ام در شهرستان (گرمه) تماس گرفتم گفتم قرار است وام بگیرم و ممکن است سند
منزلمان نیاز باشد ببین اگر هست من هفته دیگر بیایم و ایشان بعد از اینکه چک کردند گفتند سند هست .و وقتی من به گرمه رفتم
سند سر جایش نبود!! پدرم داشت دیوانه می شد .می گفت در این بین فقط یک روز ظهر به میهمانی رفته بودند .می گفت در این
62سالی که از خداوند عمر گرفته ام کسی از من دزدی نکرده بود .توضیح اینکه بعد از اینکه من وام گرفتم آقایی سند را آورده
بود و گقته بود که آن را در خیابان پیدا کرده!! --حتی متوجه کم شدن غیر معمول برنج و روغن و چایم هم شده ام .اخیرا یک
قوطی از کره گوسفندی محلیم ناپدید شد! و یا چندین بار مدام از کارت شتابم هر از چند گاهی در حد 30 / 20هزار تومان و حتی
یکبار 150000تومان کسر می شود!! .عین همین اتفاق برای کارت خرید پارسیانم هم می افتد!!!.
از این گونه مسایل گیج کننده زیاد اتفاق می افتد – شاید این کارها در راستای همان تهدیدشان هست که گفته بودند مرا از نظر
اقتصادی و روحی روانی فلج خواهند کرد .نمی دانستم به چه کسی شکایت کنم و پناه ببرم .اخیرا بعد از اینکه از همه جا مانده و
رانده شده بودم بهترین چاره را در مشاوره با پلیس دیدم .با پلیس 110تماس گرفتم و آنها نیز مرا به آقایی به نام حمیدی فر –
مشاور ارشد پلیس!! --در کالنتری سجاد مشهد در خیابان آزادی معرفی کردند --شماره تلفن ایشان !!!! 6040530بود .و دوباره
در کمال بهت و حیرت من همان حرف و حدیث های دکتر مومنی و دوستانشان را از این آقا شنیدم!!! نکته جالب و در عین حال
باور نکردنی این بود که وقتی من از خودم و سابقه علمی و کاری خودم گفتم و گفتم که چنین گروهی در چنین سطحی به آزار و
تهدید من پرداخته اند ایشان که گویا به ایشان دیکته شده بود که به من چه بگوید و ...از من پرسید :عذر میخوام آقای دکتر! شما در
بچه گیتان – در 12سالگی --کار غیر متعارفی نداشته اید!!!! – نکته حیرت اور این بود که در همین لحظه اقای "درودی"
(رییس همان موسسه – باقیش را بعدا توضیح می دهم) بطور اتفاقی!!! پیدایش شد .من این قضایا و هر آنچه که در هند بر من
گذشته بود را در دادگاه جاجرم مطرح کردم و ریاست محترم دادگاه به من فرمودند که اگر اینطور است که میگویم این کار وزارت
اطالعات است!! و اینکه در این صورت من راه گریزی ندارم.
* * * نهایتا این مسایل را با نماینده وزارت اطالعات که به همراه ریاست جمهوری به بجنورد آمده بودند مطرح کردم .همچنین به
ایشان توضیح دادم که افرادی – که خیلی هم فرز و چاالک بودند --شبهای قبل از کنکور برادرم – در نیمه های شب پشت بام خانه
امان می دویدند!! و نهایتا یکی از کارمندان ایشان در نهایت بهت و حیرت من به من گفت این کارها کار از ما بهترون هست! و من
پرسیدم منظورتان از از ما بهترون چیست؟ و ایشان فرمودند منظورم "جنها" هستند!!! ایشان گفتند قبال نیز از این گونه شکایات
داشته ایم و ما هر بار توضیح داده ایم که کار جنها است! – یک لحظه تصور کردم که این آقا مرا هم همانند سایر ملت گوسفند
فرض کرده!! .در هر صورت مسول ایشان گفتند فردی با نام سعید ساعت 4بعد از ظهر فردا برای صحبت کردن با من با من
تماس خواهد گرفت و فردای آن روز در همان ساعت آقایی با من تماس گرفت و گفت :آقای عبادی!!! همان فردی که می گفتند من
با ایشان رابطه جنسی داشته ام!! .من واقعا بهت زده شدم چرا که این دفعه منتظر یکی از سربازان واقعی امام زمان (عج)!! بودم.
* * * * * نکته شوک دهنده این بود که این دفعه اولی نبود که اینطور مرا خطاب می کردند و فکر مرا به خود مشغول میکردند.
یادم می آید که عالوه بر آن چند سال که در هند بودم حتی در ایران همیشه در مواقعی خاص با من و حتی با پدر و مادرم!!؟؟ تماس
گرفته می شد و مرا این گونه خطاب می کردند .بعنوان مثال مواقعیکه در کالسهایم وارد سیاست می شدم و یا دقیقا دقایقی قبل از
اینکه در دانشگاهی مصاحبه علمی و یا عقیدتی داشتم!! نکته مهم این است که حاال فرض بگیریم که این خبر درست باشد!!! من از
سربازان امام زمان (عج)! در برابر ملت مسلمان ایران می پرسم که امام زمان (عج) این را به شما فرموده اند که با یک انسان (آن
21
دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی
هم مسلمان شیعه و سید که در 12سالگی --آنطور که نتیجه تحقیقات سرویسهای اطالعاتی شما!!! نشان داده؟؟؟؟!! ---خطایی
مرتکب شده!!؟؟؟) چنین برخوردی داشته باشید و این مساله را جار بزنید و یا شریعت اسالم و تشیع علوي!!؟
* * * * * * نکته غیر قابل باور و شوکه کننده دیگر اینکه این آقایان با سو استفاده از شنود مکالمات من و آن دختر خانمی که
قرار بود با ایشان ازدواج کنم مطالبی را که در آن مکالمات بین ما رد و بدل شد را در همان سایتهای اینترنتی که گفتم بطرز التهاب
آوری منعکس کردند .پرده دري ایشان و در بوق و كرنا داد زدن مسایل خصوصي آن دختر خانم سبب شد که ایشان و خانواده
محترمشان و سایر اطرافیان ما مرا مسول این عمل غیر انساني بدانند و ( ...در آن زمان هنوز تصور این را که ممکن است
وزارت اطالعات دنبال من باشد نمی کردم) !!!.این آقایان با استفاده شگردهایی اهریمنی و هولناک نه تنها رابطه ما را بهم زدند و
یك بار دیگر فرصتي بزرگ را از من گرفتند بلکه با این توطیه خود – با سو استفاده از اموال مسلمین و امكانات دولتي –
شخصیت مرا در ذهن جامعه اي كه در آن زندگي مي كنم به صلیب كشیدند .البته خدا را شکر آن دختر خانم االن ازدواج کرده اند.
(این اعمال مایه ننگ این آقایان خواهد بود :چگونه مي توانند در روز قیامت پاسخگو باشند --از این تاکتیکها باید در جنگهای
الکترونیکی علیه کشتیها و هوا پیماها و جاسوسهای آمریکایی و اسراییلی استفاده کنند نه علیه یک انسان مظلوم و بی پناه که بر
علیه چپاول و غارت ملت ایران که در پوشش اسالم می شود صحبت می کند!) در رابطه با همین دو مورد و موارد شبیه آن هم می
توانم یک کتاب بنویسم .حاال می فهمم که این آقایان در این چند ساله چه صدمات جبران ناپذیری به زندگی من و آبروی من زده اند.
یکبار دیگر به خداوندی خداوند سوگند می خورم تمام آنچه می گویم عین واقعیت است و واقعیت نمیتواند غیر از این باشد.
* * در نمایش مضحک دیگری یک روز مدیر مدرسه دبیرستان امام علی (ع) (محمد رضا آخرتي) برای اولین --و البته آخرین
بار --وارد کالس من شد و گفت امروز شما و دانش آموزانتان بیایید نماز .و وقتی ما رفتیم بعد از اینکه حاج آقای روحانی! از
نشستن من مطمن شدند سخنرانیشان را با این عبارات آغاز کردند ..." :ما کمونیست هستیم یا تو!!!(به من هم نگاه می کرد!) ....تو
که با دختر مردم دوست می شوی!!! و نهایتا باهاش ازدواج نمی کنی!!! ....فکر نمی کنی دیگر کسی با او ازدواج نخواهد
کرد!!! . "....بیچاره دانش آموزانم -که کالس اول دبیرستان بودند! گیج شده بودند که حاج آقا چه می گوید!!
توضیح اینکه من در آخرین صفحه از کتاب تخصصیم – که اجازه چاپ به آن نمی دهند– به معرفی کتاب بعدیم پرداخته ام .در
آنجا توضیح داده ام که این کتاب راجع به رفتارهای وحشتناک گروهی – از دید من --کمونیست و یا بلشویکی می باشد که در
صدد وادار کردن من به خودکشی هستند .من توضیح داده ام که ایشان نمی توانند جز کمونیست و یا بلشویک باشند چرا که به هیچ
اصل و قاعده ای پایبند نبوده و نیستند .در مورد آن دختر خانم هم منظور ایشان همان دختر خانمی هستند که من راجع به ایشان
توضیح داده ام .همینجا یکبار دیگر به خداوندی خداوند سوگند می خورم که من هرگز با این دختر خانم دوست!! نبوده ام .من فقط
از ایشان خواستگاری کردم .اما چنین بنظر میرسد که خانواده ایشان که چند نفرشان (از جمله حسین عابدی مسیول دفتر فرهنگ
دانشگاه آزاد قوچان) در وزارت اطالعات هستند از این قضیه و از موقعیت شکننده من بطرز ناجوانمردانه ای سو استفاده کردند.
ایشان تمام نقاط ضعف مرا در آوردند و روی من برنامه ریزی و کار کردند و با توطیه های متفاوت مرا که به شدت انقالبی و
مذهبی بودم و جز کتابهایم یار و مانوسی نداشتم ترور شخصیت کرده و.....
* همانطور که گفتم بیشتر هتک حرمتهای ایشان غالبا در چت رومها و سایتهای ویژه آنها مانند)singles.com (ISN
www.iranianاتفاق می افتاد – االن اینکار کمتر شده و فقط تهدید می کنند آن هم با ادبیاتی که فقط برای من معنی دارد چون
برامده از زندگی روز مره و تعامالت من با افراد ایشان است .دو سالی که در هند بودم و حتی تا زمان حال که در ایران هستم
بطور دایمی ( 24ساعت) تحت نظر بودم و هستم .به خداوندی خدا سوگنذ حتی این را به من تابت کردند که داخل بالشت م هم
میکروفون گذاشته اند!......آنها اخیرا به من گفتند که برای من افسر نگهبان گذاشته اند و اگر دست از پا خطا کنم روزگارم را
سیاهتر خواهند کرد!!! بویژه دو سالی که در هند بودم به محض اینکه وارد چت رومی می شدم سرو کله اشان پیدا می شد و
اطالعات %100خصوصی اینجانب را جار می زدند .یادم می اید یکبار سایتی را جلو من باز کردند که چندین زن و دختر لخت و
عریان در آن مشاهده م یشد .وقتی به اسامی که برای آنها گذاشته بودند دقت کردم دیدم اسم مادر من و هفت خواهرم را بر روی آنها
گذاشته اند!! البته من چند نفر از ایشان را در طی این سالها در شهر خودم (گرمه) شناسایی کرده ام.عالوه بر چند نفری که در
مخابرات هستند آقای حسین یعقوبی هست که یکی از برادران او با مدرک لیسانس شیمی رییس یکی از دانشگاهها در شهرستان ما
شده! و برادر دیگرش با مدرک پنجم شهردار شده .در هر صورت من به این بندگان خدا کاری ندارم چرا که ایشان را طوري
هیپنوتیزم كرده اند كه بر این باورند که دارند به اسالم خدمت می کنند!!!!– ترجیح می دهم ورای فلسفه وجودی اربابانشان را
بررسی کنم.
22
دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی
6پیاده کردن سنت الهی!؟ -چرا شمایان آن هم در مورد من تك و تنها!!؟
…………………………………..
***One of the big mistakes we often make is to dichotomize leaders and people and, even
from children's earliest steps in the practice of leadership and citizenship, to conceive of
these processes as detached from the general process of living. This kind of dichotomy
follows us forever, as wolves and as sheep. We learn to be victimised for our leaders' tribe
members.
-- The Author, S.M.H.Hosseini, Iran
----------------------------------------------------------------------------------------
محتوا
=======================
* * * یادم می آید یکبار در یکی از چت رومها از یکی از اعضای این گروه پرسیدم از جان من چه می خواهید و ایشان فرمودند
می خواهیم عذابت دهیم!! می خواهیم خوار و ذلیلت کنیم!! همینطور ایشان به من گفتند ما بدنبال یک نفر هستیم که محتوای کتابهای
درسی را عوض کند .و من به یاد یکی از کالسهای عمومیم در دانشگاه مشهد افتادم که گفته بودم بچه ها اسالم این نیست که در این
کتابها انعکاس داده شده .من به دانشجویانم گفتم که اگر از نظر علمی به جایی برسم این کتاب را عوض می کنم .همینطور به من
گفتند تو می خواهی وارد سیستمی (دانشگاه!) شوی که به نظر تو بانی بدبختی جامعه شده!؟ و این نیز مرا به یاد کتابم و مقاله ای
که در نقد سیستم آموزشی ایران – بویژه در دانشگاهها --داشته است انداخت .همینطور به یاد روزی افتادم که در آموزش و
پرورش ابالغ مرا – با وجود داشتن مدرک دکتری در یک دبیرستان دور افتاده جهت تدریس به سال اولیها زدند – در واقع مرا
تبعید کردند.
* وقتی در اولین روز در دفتر روی صندلیم نشستم متوجه کارتن خالی یک آبمیوه گیری!! روی میز شدم که خیلی بزرگ روی آن
نوشته شده بود . – Maimed :این بار نیز به یاد مقاله ام افتادم که در قسمتی از آن آورده بودم که سیستم فعلی آموزشی سبب
پیدایش جوامع ( maimedچالق) شده است .و وقتی وارد اولین کالسم شدم دانش آموزی را که از هر دو پا فلج بود جلوی صندلی
من روی صندلی چرخدارش گذاشته بودند!! این همه حماقت این افراد برای من قابل هضم نبود – همانطور كه گفتم قبال هم به من
گفته بودند كه من را و اعضاي خانواده ام را چالق خواهند كرد!!! .هر چند معنی تحت الفضی این لغت (")maimedچالق" می
باشد اما منظور من از این لغت "ناتوان" بوده است .منظور من این بوده که سیستم فعلی آموزشی پتانسیل واقعی افراد جامعه را
هرز می دهد و باید به فکر چاره ای بود .این سیستم قدرت تفکر منطقی و انتقاد و خالقیت را که الزمه رشد هر جامعه ای هستند از
جامعه گرفته .ایشان در ادامه به من گفتند دموکراسی می خواهی؟! این سوال نیز مرا به یاد کتابم انداخت که در آن از "Islamic-
" oriented Democracyو یا دموکراسی اسالمی صحبت کرده ام.
من به ایشان توضیح دادم که برای فهم منظور من از دموکراسی باید روش تدریس جدیدی که در کتابم ارایه داده ام و در دنیا بی
نظیر است خوب مطالعه شود.عالوه بر این من کتابم را با یک آیه از قران مجید شروع کرده ام که این آیه شریفه در واقع محور
محتوی کتاب است !! .در ادامه ایشان فرمودند که منظور تو از دموکراسی دموکراسی غربی است چرا که میخواهی اسم پسرت را
پیمان بگذاری!!! تو تابع افکار دکتر پیمان هستی!!! (توضیح اینکه آن دختر خانمی که قرار بود با هم ازدواج کنیم از من پرسیده
بود که اگر بچه امان پسر شد اسمش را چه بگذاریم! من هم گفتم پیمان – دکتر پیمان --چون دوست دارم او هم دکتر شود حاال در
هر رشته ای که دوست دارد :جامعه شناسي .)...ضمنا من این اسم را از پیمان حلف الفضول در ذهنم داشتم – به نظرم وجود آن
پیمان در آن شرایط خیلی واجب بود.
* در ادامه ایشان فرمودند چرا من گوشه گیر!! فلسفه بوداییسم را تبلیغ می کنم؟!!!! و من گفتم من آدم اجتماعیی هستم فقط وقت
نمی کنم اجتماعی بشم – ضمن اینکه من زیر چتر تنهایی خودم احساس بهتری دارم – من از با شما بودن احساس گناه می کنم چرا
که عمرم تلف می شود و از تفکر و نوشتن باز می مانم .همینطور از این سوال ایشان به یاد روزی افتادم که در دفتر یکی از
مدارس در مورد هجوم نرم آیینهای خطرتاک به اعماق اذهان دانش آموزان و دانشجویان مان در سرزمین اسالمیمان به همکارانم!
--از جمله آقای عبادی!!! نامی --که همگی اهل ذوق و شعر و غزل!! بودند توضیح می دادم و اینکه من گفتم :یوگا بعنوان نمونه
* بگذریم .در روزی دیگر و در چتی دیگر ایشان فرمودند ما بدنبال یک "یک" هستیم .من گفتم منظورتان چیست؟! ایشان گفتند ما
همه صفر هستیم! که این گفته ایشان مرا بالفاصله به یاد صحبتهایم در یکی از کالسهایم در دانشگاه آزاد مشهد انداخت (در آن
23
دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی
زمان فوق لیسانس بودم) .توضیح اینکه من در آن کالس گفته بودم ما ایرانیها همه صفر هستیم و بی معنی .ما به یک “یک” احتیاج
داریم تا معنی دار شویم و جان بگیریم .این همه مرا به یاد فرمی انداخت که اخیرا از طریق emailدریافت کردم .آقایی که خود را
دکترا زبان انگلیسی از دانشگاه تربیت معلم تهران معرفی کرده بود و گفته بود emailمرا از یکی از اساتیدم در تهران (دکتر سید
اکبر میر حسنی – هیات علمی دانشگاه تربیت مدرس تهران) گرفته از من خواهش کرد که این فرم را تکمیل کنم .این فرم که به
زبان انگلیسی بود شامل تماما سواالت سیاسی مشکوک بود .و من هم این فرم را با احتیاط کامل پر کردم و فرستادم.
* ایشان ادامه دادند که اگر کمی تامل کنم از سالهای دور آنها به دنبال من بوده اند و اینکه تمام بالیایی که بر سر من آورده اند همه
نمایشهای آیینی!!!! بوده و در راستای پیاده کردن سنت الهی!!!!!!!! آري حق با آنان بود .تمام بدبختیهاي من از سال 1369شروع
شد – سالي كه خدایان این سرزمین زندگي مرا به یغما بردند .آري در آن سال من شیفته دختر خانمي شدم و ما بین ما همه چیز تمام
شد (او دوست صمیمي خواهرم بود و به خانه ما مي آمد) و من موافقت ضمني پدر و بویژه مادرش را گرفتم .و وقتي همه چیز تمام
شد به ناگاه شنیدم كه او را به عقد یك برادر شهید در آورده اند!!؟؟؟ – آقایي كه هیچگاه هیچ امتیازي بر من نداشت .آري لقمه مرا
از دهان من ربودند و در دهان نور چشمي خود گذاشتند – عین همین اتفاق با یک دختر خانم دیگر نیز افتاد و او را هم به عقد یک
برادر شهید دیگر در آوردند!؟ این حكم خدایان بود و مرا چاره اي نبود جز رضایت به رضاي خدایان! و براي جبران این
غارتگري دو بسته پفك (دو خانم دیگر) – در دو دوره مجزا (یكي دقیقا موقعیكه من شروع به درس خواندن براي لیسانس كردم!؟ و
دیگري دقیقا موقعیكه من شروع به درس خواندن براي فوق لیسانس كردم!!؟؟) به من پیشنهاد دادند! كه مقبول روح من واقع نشد و
.....
و با رد تقدیرهایي كه براي من پیچیده بودند من مغضوب آنان واقع شدم .در آن چت اینترنتي من به آنان توضیح دادم كه من در سال
1371از ازدواج با دختري كه براي نامزدي با من در نظر گرفته بودند امتناع كردم چون .....عالوه بر این آن دختر خانم دیگري
كه به من ت حمیل كردند ( ....یاد آوري :در مورد هر دوي این ماجراها در ادامه این دست نوشته توضیح خواهم داد) .ضمن اینکه
من تاوان را هم دادم .آن دادگاههاي به ظاهر اسالمی هم چندین سال مانند حیوان با من برخورد کردند .و خوشبختانه آن دو خانم هم
ازدواج کردند و بچه دار شدند و ...وقتی کمی تامل کردم این آقایان راست می گفتند :این آقایان – از آن پس --در راستای پیاده
کردن سنت الهی! و رساندن این پیام به جامعه كه خداوند بواسطه سرپیچي حسیني از گردن نهادن به تقدیري كه او !؟ برایش رقم
زده او را به فالكت انداخت و واي بر شما اگر شما نیز چنین كنید --خیلی بالها بر سر من آورده اند .به عنوان نمونه ای کوچک در
سال 1375من و برخی از همکارانم که در آموزش و پرورش جاجرم مشغول به خدمت بودیم برای لیسانس (زبان انگلیسی) قبول
شدیم و از اداره آموزش و پرورش درخواست مامور به تحصیل کردیم که در کمال ناباوری من با در خواست آنها موافقت شد اما با
در خواست من موافقت نشد!!!!؟ هیچ وقت نتوانستم این مساله و بی عدالتی و در واقع نوعی آپارتایت قبیله ای را هضم کنم .این
ستم ایشان در حق من واقعا 2سال از سختترین سالهای عمرم را برای من رقم زد ...بدبختیهای زیادی کشیدم.
بعنوان مثال در همان سال که – سال درگیري من در دادگاه بخاطر رد تقدیراولي كه براي من نوشته بودند بود و من در دانشگاه
نیز قبول شده بودم --نه تنها مرا مامور به تحصیل نکردند بلکه مرا به روستایی پرت در منطقه ای کوهستانی (روستای شوقان)
فرستادند – جایی که یک مزدور (آقای عزیزی – مدیر مدرسه 22بهمن شوقان) منتظر من بود!! ایشان که می توانست – با توجه
به مشكالت عدیده من 24 --ساعت موظفی مرا جهت همکاری با من برای ادامه تحصیلم و ...در دو روز بریزد مرا مجبور کرد
هفته ای چهار روز در آن روستا باشم .و من مجبور بودم هفته ای یک بار از آن روستا با مینی بوسی قراضه و از راههایی
خطرناک و پر پیچ و خم به دانشگاه بجنورد بروم ( 6ساعت راه رفت و برگشت) و یک بار هم به پدر و مادرم و خواهرهایم در
روستای خودم سر بزنم ( 6ساعت راه رفت و برگشت) – ضمن اینكه تقریبا هر 10روز یك بار دادگاه "كالله" مرا احضار مي
كرد ( 14ساعت راه رفت و برگشت) .و آن مدیر عزیز!؟ حتی 10دقیقه تاخیرهای مرا هم جمع مي زد و غیبت رد می کرد .نكته
تاسف بار دیگر اینكه آقاي عزیزي – كه بعد فهمیدم برادر شهید نیز بود! مرا كه فارغ التحصیل آموزش زبان انگلیسي و همینطور
دانشجوي كارشناسي آموزش زبان انگلیسي بودم مجبور كرد آمادگي دفاعي!؟ و علوم!؟ – به كالسهاي اول راهنمایي --درس دهم
و دروس زبان انگلیسي 3پایه را به یك فوق دیپلم علوم تجربي! – آقاي فرجي – داد( .همکاران آن دوره آقای رحمانی و عسکری
و صمدی و ...شاهد این ماجراها بودند).
در آن ش رایط عالوه بر مشکالت روحی و روانی زیاد و خستگی بیش از حد جسم باید با مشکالت اقتصادی هم دست و پنجه نرم
می کردم .بعنوان نمونه هفته ای یک روز و نیم که در بجنورد بودیم فقط یک وعده آن هم در كافه اي دیزی – بدون گوشت – (چون
خیلی ارزانتر بود) سفارش می دادیم و می خوردیم – .شاهد این ماجرا دوستم و هم دوره ایم آقای رضا علی آبادی (بچه بیرجند).
هرگز هم نمي توانستم به پدرم رو بینداختم چون می دانستم که او نیز از عهده مخارج هفت خواهرم به سختي بر می آید .بنابر این
براي حل این مشكالت و براي اینكه از پس هزینه های زندگی و رفت و آمد و دانشگاه آزاد بر بیایم مجبور شدم – با کمربند قرمز –
یک کالس تکواندو دایر کنم! ---پولی که از آن کالس 5ساعت در هفته در می آوردم از حقوقی که آموزش و پرورش بابت
تدریس 24ساعت در هفته به من می داد بیشتر بود .همینطور یادم مي آید در اواخر خدمتم در این روستا یک بار --در حالیكه
چشمانم از شگفتي از حدقه بیرون آمده بود دو "قابلمه" پر از خون استفراق کردم ---تا جاییکه حتی توان برداشتن سرم را از
زمین نداشتم تا اینکه یکی از همکارانم (احمد صادقي) بطور اتفاقی وارد اتاق من شد – که اگر نیامده بود من مرده بودم و سنت
الهی مطلوب و برنامه ریزی شده حاج آقاها (و یا بعبارت بهتر و شفاف ترانهدام نرم و بی سرو صدای یک طغیانگر!!) بطور تام و
کمال اجرا می شد!!!! --و بالفاصله با دیدن شرایط من و آنهمه خون مرا با وانت مزدا!! (خودروی بهتری نبود!!) از آن روستا به
بیمارستانی در بجنورد ( 2.5ساعت راه!) انتقال دادند که 22روز در بیمارستان بستری شدم .و نکته شرم آورتر اینکه علیرغم
24
دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی
گواهی ها و شاهد هایی که به آموزش و پرورش جاجرم ارایه دادم و حتي اینكه اصرار كردم به هر صورت شده كالس جبراني مي
گذارم و غیبتم را جبران مي كنم 22روز را غیبت خوردم توسط حاج آقاها!!! و از حقوق و مزایایم در آن شرایط سخت کسر شد!
و برایم پرونده سازي شد كه .....و ده ها داستان دیگر از این نوع ذهن ستمدیده مرا آزار می دهد – .....در ادامه توضیح خواهم داد
که این عوامل حراست آموزش و پرورش جاجرم از جمله آقای حسین پور و علیزاده بودند که مرا – به قصد کشتن -مسموم کردند.
عین همان ظلم را در سال – 1377سال درگیري من در دادگاه بخاطر رد تقدیردومي!! كه براي من نوشته بودند --و در مقطع
فوق لیسانس پذیرفته شده بودم را نیز به من کردند! --در آن سال من و یکی از دوستانم (محمد صالحی) که در آموزش و پرورش
جاجرم مشغول به خدمت بودیم هر دو برای فوق لیسانس (آموزش زبان انگلیسی) قبول شدیم و هر دو از اداره آموزش و پرورش
درخواست مامور به تحصیل کردیم که در کمال ناباوری من با در خواست آن دوست من و افرادی دیگر موافقت شد اما با در
خواست من موافقت نشد – به جرم تن ندادن به آن تقدیر؟؟!!!! و چه بدبختیها که نکشیدم .مجبور بودم تقریبا هر دو هفته یكبار در
محضر دادگاهي در مشهد حاضر شوم ( 14ساعت رفت و برگشت) ...و اینكه آن دادگاه با من چه كرد و چگونه رفتار كرد كتابي
دیگر مي طلبد ....همینطور مجبور شدم هفته ای حدا قل یک بار مسیر جاجرم – تهران را – بخاطر درس خواندن در دانشگاه --با
قطار رفت و آمد کنم ( 15ساعت رفت و برگشت) – و ساعت 2صبح! می رسیدیم و ....و بروید از دوستانم همانند آقای جعفر
زاده (بچه تربت حیدریه) بپرسید که با من چه كردند و به من چه گذشت و چرا!؟ ....و ...و در دوره دكتري هم دیدید و مي بینید كه
با من چه مي كنند.
بعنوان نمونه یكي از اساتیدم – در دوره فوق لیسانس در سال –1379به نام آقاي دكتر رامین اکبری (كه هییت علمي دانشگاه
تربیت مدرس تهران هم بود و هست) یكبار از من خواست كه به موسسه خصوصیش كه در قسمت اعیان نشین تهران بود بروم! و
من نیز – بناچار -این كار را كردم .و ایشان بعد از مرخص كردن دختر خانمي كه در آنجا بود به من گفت" :شنیده ام صحبتهایي
براي من كرده اي حسیني"!؟ و من با تعجب گفتم :چه صحبتهایي استاد؟!!! و او گفت راجع به آن دختر خانم كه از درس من
باالترین نمره را گرفت!!! و من كه شگفت زده شده بودم گفتم :به جان خودم آقاي دكتر من نمي دانم شما درباره چه و كه صحبت
مي كنید – من فقط هفته اي یك روز و نیم – بخاطر كالسهایم --از شهرستان به اینجا مي آیم و از هیچ چیز اطالعي ندارم .و ایشان
ادامه دادند" :ببین حسیني من ضمن اینكه مترجم رییس جمهور هستم با وزارت اطالعات نیز همكاري دارم!!؟؟ حواست رو جمع
كن – حاال مي توني بري"!!!!!!! .و وقتي من جریان رو از یكي از همكالسي هاي تهرانیم به نام جعفرزاده از تربت حیدریه
پرسیدم او گفت كه دختر خانمي --بسیار زیبا – كه فوق العاده – از نظر علمي --ضعیف هم بوده و در طول ترم دو سه جلسه هم
بیشتر در كالس استاد حاضر نبوده بیشترین نمره را در آن درس تخصصي در كالس 18نفري ما گرفته و شایع شده كه ....و من
گفتم پس ماجرا این بوده! .بهر حال چرا استاد در بین این همه مرا مسول این كار مي دانند و او گفت :چون تو یكي از بهترین
شاگردان كالس هستي و با بحت كردن (علمي) زیاد با استاد همیشه در كالسها او را به چالش مي كشي و او ....و خالصه اینكه در
آن ترم من محبوبترین و تخصصي ترین درسم را كه با دكتر داشتم – در شرایطي كه حداقل انتظار نمره 18را داشتم 10گرفتم و
افتادم!؟ من كه كارنامه فوق دیپلم و لیسانس و فوق لیسانسم هم گواهي مي دهد كه در آن درس ( (Teachingبهترین بوده ام .عین
همین ظلم را یكي دیگر از اساتیدم كه با این آقاي دكتر دوستان بسیار صمیمي بودند در درس دیگري نیز با من كرد و مرا
انداخت!– من كه معدلم تا آن زمان 18بود .ضمن اینكه دكتر و همان دوستنش رساله فوق مرا نیز 16دادند (كمترین نمره اي كه
اجازه داشتند بدهند!) و ...و من در آن ترم مشروط شدم!!!!!!! ....و البته كه بعدا در همان درس ( (Teachingكه همواره بهترین
بودم و آقاي دكتر آن كار ناشایست را كرد PhDگرفتم و راجع به علوم روز در آن رشته مقاله ها و كتب زیادی نوشتم و خودم در
آن درس صاحب سبك و نظر و متد شدم – .اول بار من بودم که در ایران در این رشنه تخصصی فرضیه – تیوری و روش تدریس
ارایه دادم .این کارها را متخصصین غربی انجام می دهند .من از ایرانیها – حد اقل در رشته خودم -چنین کارهایی ندیده ام.
* * * در ادامه آن چت اینترنتی من به ایشان گفتم که اوال چه اصراری دارید که شما سنت الهی را اجرا کنید – نکنه باورتان شده
که راستی راستی خدایید!! دوما چه اصراری دارید که سنت الهی را در مورد افراد بی پناهی همانند من اجرا کنید!! چرا بدنبال
اجرای سنت الهی برای آقا زاده هایی که ناموس این ملت را در کشورهای عربی به حراج گذاشته اند و یا مالک اشترانی!! که
میلیارد میلیارد از بیت المال مسلمین به یغما میبرند و در حسابهای خود در بانكهاي سوید مخفی می کنند و یا روحانیون نماهای بی
غیرتی که در یتیم خانه ها و کهریزکها به این ملت تجاوز می کنند نیستید!!! البته چون ایشان به سگ گشته بودند و در حال ...بودند
جواب ایشان را خودم دادم :چون در آن صورت شما هم از سلطنت خلع خواهید شد!!! و یا شاید چون خود شما آنها هستید!؟
همینطور ادامه دادم که بله شما به تاریخچه زندگی من عالقه مند شده اید چون من سالها قبل با سیر در تاریخ به ماهیت شما پی
بردم :آری – شاه عباس صفوی هم شیعه بود!! ...او شیعه بود!! یادتان هست عهد و عصر شاه عباس را؟!! آری او نیز دستور
ساخت هزاران مسجد را داد!!! دستور داد تا صدای اذان به همه جا برسد!!!! و هزاران ظاهر سازی و حقه و نیرنگ دیگر ...او
این کارها را می کرد چون بدون انجام چنین ظاهر سازی هایی نمی توانست بر یک ملت شیعه حکمرانی کند ...اما این گرگ در
لباس میش فقط برای مردمان عادی قابل قبول بود و نه برای متفکران دینی که با سرشت واقعی و خلق و خوی شاهی او آشنا
بودند...او آنطور که ادعا می کرد هیچگاه به اسالم مومن نبود که بماند او اصال انسان نبود و .....و برای تایید گفته ها ی من
بروید و ببینید که چگونه این گرگ درنده خو متفکران دینی و نسلشان را درید و قلع و قمع و ابترکرد چون خود را کوتر می
دانست!...
25
دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی
* بگذریم .در این لحظه ذهن ستمدیده ام به یاد بربریت و توحش قبیله ای درهند انداخت مرا که برای خشنودی افراد قبیله هر سال
یک پسر بچه (کنجکاو و بازیگوش) بدون دفاع را قربانی می کردند! آن بت پرستان و این مسلمانان هر دو به روش خود قربانی
می کنند!! با این تفاو ت که آن قبیله بت پرست هستند و در یکی از روستاهای دورافتاده درهند و این آقایان (قبیله) مسلمان!! هستند
و در مرکز ام القرای اسالم – در مشهد مقدس --در ایران اسالمی – در هرازه سوم!! – در هر صورت کاش من نیز با روش بت
پرستان قربانی می شدم چرا که روشهای شکنجه فاشیستی این آقایان به اسم اجرای سنت الهی غیر قابل تحمل می باشد.
* نهایتا در پایان این چت اینترنتی به این آقایان گفتم شما در مورد من اشتباه می کنید بیایید قضاوت را بگذارید بعهده خداوند –
بگذارید خودش سنتش را اجرا کند --بگذارید اگر الزم است بقیه اش را در آن دنیا تنبیه شوم .و ایشان فرمودند ما به آن دنیا هم
اعتقادی نداریم!! همانند خیلی موارد دیگر این جمله واقعا مرا وحشتزده کرد .گفتم من به شما سربازان امام زمان (عج)!!! یادآوری
می کنم که خداوند توبه پذیر است و اهل رافت و مهربانی – صد بار اگر توبه شکستی باز آی :یادتان هست؟!! .پس بیایید و شما هم
همانند خداوند از گناهان!!!!! من!!! بگذرید .بگذارید من برای دین جدم و جامعه و مردمی که از صمیم قلب دوستشان دارم مفید
واقع شوم – من ظرفیتهای باالیی دارم – مرا به بیراهه نکشید .....شما میخواهید با این کارهایتان از من یک سلمان رشدی دیگر
بسازید – اما بدانید که من رشدی برای قران و دین جدم نمی شوم بلکه اگر مجبور شوم رشدی می شوم برای این حکومت و کتابی
می نویسم تحت عنوان "رژیم شیطانی" نه "آیات شیطانی"!!.
* * * اما متاسفانه به نظرم رسید که دارم با چند حیوان آدم خوار که صرفا – نزد روسها --تربیت شده اند برای گاز گرفتن افرادی
همانند من – و نه همانند آن آقا زاده ها که به عالم و نوع حکومت داری ایشان (سربازان امام زمان (عج) و )!!! ...کاری ندارند --
صحبت می کنم .نهایتا در پایان آن چت اینترنتی به ایشان گفتم که شما را – بخاطر اینهمه آزار و اذیتهای غیر انسانی /صدمه زدن
به روح و روان خودم و خانواده ام و هتک حرمتها و پرونده سازیها یتان و هدر دادن نتیجه 40سال تالش مستمر و سرمایه و عمر
و جوانیم --واگذار کرده ا م اول از همه به خود خداوند و به جدم رسول ا(...ص) و به موالیم امام حسین (ع) – و بعد به قلمم :آری
قلمم! – توتمم!! و دیگر هرگز وارد چت رومها نشدم.
محتوا
=======================
* * و نکته دیگر اینکه كد تمام كالسهایم (كد درس) در دو مدرسه اي كه مي روم به 405ختم مي شود! (زبان خارجي )405 :1
– اشاره به این مورد که آن دختره گفته بود با پزو 405دوست پسرش بیرون میرفته و بعد می خواست با من ازدواج کند! بگذریم.
اخیرا در یکی از روزهای دهه فجر بعد از اینکه یکی از دانش آموزانم – که متاسفانه انگیزه ای ندارند --پرسید :آقای حسینی "ما
اصال برای چه باید درس بخوانیم موقعیکه به دکتراش کار نمی دن؟"!!! و من گفتم به خاطر اینکه استعداداتون شکوفا بشه و قدرت
تجزیه و تحلیل و دیدتون و شناختتون از خداوند باال بره .و یکی دیگر از دانش آموزان پرسید :آقا! قدرت دیدمون باال بره یعنی
چی؟! و من گفتم اجازه بدید یک مثال بزنم :من خودم موقعیکه دیپلم گرفتم قدرت دیدم --و تبعا شناختم از خداوند – به اندازه قدرت
دید یک مورچه بود که روی پر کاهی در وسط یک تشت پر از آب شناور است – او تمام هستی را اقیانوسی بی کران! از آب می
بیند! و خداوند را تنها خالق این اقیانوس و ...و موقعیکه فوق دیپلم از تربیت معلم گرفتم قدرت دیدم به اندازه قدرت دید یک کرم
ابریشم شد در درون یک پیله! هر بالیی سرم می اومد فکر می کردم خدا اینطوری خواسته!! ... .و ...
و وقتی از دانشگاه آزاد لیسانس گرفتم قدرت دیدم به اندازه قدرت دید یک پروانه شد! – فقط گلها رو می دیدم و زیباییها رو!!!.....
و وقتی فوق لیسانس گرفتم قدرت دیدم به اندازه قدرت دید یک کالغ شد! – هر کی شاه دونه می ریخت فکر می کردم خدامه!!!! و
....و وقتی از هند دکتری گرفتم قدرت دیدم به اندازه قدرت دید یک عقاب شد – حتی میشهای در لباس گرگ رو هم به راحتی
تشخیص می دم .بنا براین شما پوپکانم درس بخوانید که انشاالا ...اگر خدا خواست – كه مي خواد (لیس لالنسان اال ما سعی) به
26
دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی
رویاهاتون برسید و اگر نخواست!!!؟ حداقل پدران الیقی برای فرزندانتان باشید که قرار است ستونهای تمدن اسالمی باشند در
هزاره سوم .و اگر خدایان!! نخواستند که پدر شوید؟! و یا اجازه ازدواج به شما ندادند خودتان در حدی باشید که در راه بر پایی و
اعتال و شکوفایی تمدن اسالمی قلم فرسایی و اندیشه سازی کنید.
شما – پوپکانم --باید سعی کنید که همانند شهید مطهری و دکتر شریعتی شوید نه همانند برخی متدینین کودن که با ندانم کاریهایشان
در حال تخریب و به صلیب كشیدن اسالم ناب محمدی (ص) در اذهان مردم هستند ..... .بعد یکی از دانش آموزان پرسید :آقای
حسیني :روي پارچه اي در سالن م درسه از قول شهید مطهري نوشته اند "معلم خوب معلمیه كه اندیشیدن رو به بچه ها آموزش بده
و نه اندیشه ها رو" این یعني چه؟! و من ضمن توضیح این جمله و نیز یاد آوري اینكه كل رساله دكتري من بر همین محور است
كه چگونه مهارت اندیشیدن را به دانش پژوهان آموزش دهیم ادامه دادم كه البته كه شهیداستاد مطهري دانشمند و اسالم شناسي
بسیار بزرگ بودند و نام او و راهش ادامه خواهد داشت اما من با این جمله استاد خیلي موافق نیستم چرا كه در هزاره سوم اگر
معلمین – با دقت – به معرفي اندیشه هاي برجسته و تاثیر گذار نپردازند دیر یا زود بچه ها در معرض این اندیشه ها قرار مي
گیرند كه اگر این اندیشه ها مخرب باشند ....بعنوان نمونه شما چگونه مي توانید به تشیع علوي بیندیشید و قدرت تمییز آنرا از تشیع
صفوي داشته باشید در حالیكه اندیشه علي (ع) – آنطور كه هست --به شما معرقي نشده باشد؟! و یا چگونه مي توانید قدرت تمییز
اسالم ناب محمدي (ص) را از اسالم طالباني و یا اسالم شاهنشاهي ...داشته باشید در حالیكه با اندیشه و شریعت راستین محمد
(ص) آشنا نباشید!؟ بنا براین "آشنایي با اندیشه ها" نیز الزمه رسیدن به مهارت پیچیده "اندیشیدن" است همانگونه كه آشنایي با
اعداد الزمه مهارتهاي ضرب و تقسیم و – ....و من باز هم از "اندیشیدن" دانش آموزانم در جمالت و افكارم لذت مي بردم ---- .و
بعد یکی دیگر از دانش آموزان پرسید :آقاي دکتر! دکتر شریعتی که بود؟! و من سعی کردم ایشان را معرفی کنم و از تاثیر او و –
قسمتي از --اندیشه اش در انهدام حکومت دیکتاتوری و فاشیستی و مخوف شاه سابق و ساواک حیوان صفتش صحبت کردم و گفتم
که چگونه ساواک درنده خو بخاطر وحشتی که از اندیشه دکتر شریعتی داشتند ایشان را در تنگنا قرار دادند و ذهن زیبا و سبزش را
به شالق بستند و اینکه با وجود اینکه ایشان دکتری تخصصی داشت فقط در یک دبیرستان دور افتاده به ایشان اجازه تدریس
دادند!!!
بال فاصله بعد از این صحبتها – در زنگ تفریح --بطور صریح و خیلی جدی خودم را و اعضاي خانواده ام!! را تهدید به مرگ
كردند!!!!؟؟؟ .و همانطور که گفتم از آن زمان تا کنون پدر و مادرم چندین بار بیمارستانی شده اند .و هر موقع با آنها و برادرم و یا
خواهرانم تماس می گیرم در حال گریه کردن هستند! و صدایی دارند که حاکی از وحشت آنها می باشد!!! آنها را هم دارند شكنجه
روحي می کنند!!....که اگر این به من ثابت شود .....از انقالب که هیچ از اسالم خارج خواهم شد و....و جواب جدم رسول ا ...با
مسولین این کفتارها .جالب است كه از آن زمان به بعد آقاي مهر پرور – معاون پیل تن – مدرسه هر از چند گاهي – بدون اجازه
من – وارد كالسهایم مي شود و در حالیكه شالق به دست دارد – در حضور من – یكي از بچه ها را خطاب قرار مي دهد و مي
گوید" :تو گوه مي خوري در اموري كه به تو مربوط نیست دخالت مي كني!!!! تو ."....و من یكبار مجبور شدم او را و شالقش را
از كالسم بیرون كنم --- .دهنش داشت فضاي كشور مرا – كالسم را --آلوده مي كرد .عین همین كار را با مشاور مدرسه امیر
كبیر هم كردم – هر وقت در كالسهایم یك كلمه غیر از درس حرف مي زدم – هر 5تانیه یكبار --درب مي زد و از یكي از دانش
آموزان مي خواست براي مشاوره به او مراجعه كند!!!
محتوا
* * * یکی از تکنیکهای عجیب ایشان جهت پرونده سازی این بود که این آقایان از همان آغاز (چه در هند و چه در ایران)
کامپیوتر من را تخت کنترل داشتند ویروسی سیاسی برای من فرستادند که محتوایش برای من خیلی جالب بود .البته بعدها متوجه
شدم که با استفاده از میکروفونهایی که در اتاق من جا سازی کرده بودند و یا با استفاده از تلفنهایم و یا وبکم لپ تاپم سعی در سنجش
و البد ضبط عکسالعمل من داشتند!! نمونه هایی از عین این شعارها در این ویروس:
27
دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی
فکر می کنی زیارتگاههای ما با زیارتگاههای بت پرستان چه فرقی می کند .آیا زیارتگاه ,بت دست ساز ما نیست
حکومت اسالمی ایران وارث معاویه است نه علی .کمی دقت کنید
مال دو نوع است :جاهل یا منافق .نوع سوم ندارد اگر مشاهده کردید تعجب کنید
وظیفه مجلس خب رگان کنترل رهبری است .تنها کاری که اکنون انجام نمی دهد خدا دیگر پیامبر نمی فرستد به امید اینکه شما
روشنفکران نقش آنها را بازی کنید .آیا سعی تان را می کنید
ای کسی که ظلم ستم و فریب را می فهمی ,کمترین وظیفه تو فهماندن مردم است
نیروی انتظامی فساد را از جامعه حذف نمی کند .بلکه آنرا از ظاهر به باطن منتقل می کند
دین منحرف ,احساسات مردم را منحرف می کند .مردم بجای آنکه خشمشان را بر سر ظالم بکوبند در چاه جمکران می ریزند
زنان ایرانی از فرط فقر و نارضایتی فساد می کنند در حالیکه زنان اروپایی با رضایت شهوترانی می کنند .به نظر شما کدام بدتر
است
مردم فکر میکنند خامنه ایی مشکل آنها را نمی داند .خوب اگر نداند نفهم است و اگر بداند ظالم است .در هر صورت مناسب
رهبری نیست
اولین مرحله مبارزه اصولی و بادوام ,مبارزه با جهل مردم است .آهای روشنفکران امروز نوبت شماست
مال محمد باقر مجلسی(پدر مالهای امروز) ,شاه حسین را نایب حضرت مهدی معرفی کرده بود .کسی همه زنان زیبای کشور
(3000نفر)زن او بودند
ثروتمندان جامعه یا مال هستند یا حاج آقا .بهر حال با دین فروشی پولدار شده اند
هر دینی که زندگی را بر انسان سخت کند .آن دین خدایی نیست بلکه شیطانی و ساخته ستمگران است
همینطور من نتوانستم فلسفه اساعه ادبها و توهینهای بسیار زشت و زننده یک اصفهانی را – در هند --که با این گروه همکاری
داشت به قران کریم بفهمم!!...این روشهای غیر متعارف ایشان (جهت پرونده سازی) مرا به یاد صحبتهای آقای قوام --مسئول
سیاسی انجمن اسالمی میسور – و یا اصرار استادم به تمجید از سلمان رشدی در رساله دكترایم و یا فرستادن آن دختران زیبا و ...
انداخت – که البته این مورد آخری هنوز هم – به شگردهای دیگر ---ادامه دارد.
* * * * * از دیگر تکنیکهای مخوف ایشان این بود که یک شب مادرم با من تماس گرفت و از من خواست که بعد از سالها به نزد
آنها در شهرستان بروم .مادرم گفت "من باید با افتخار بروم و باید سرم را باال بگیرم چرا که در منطقه ما کسی دکتری تخصصی
ندارد و "....
فردای آن روز وقتی وارد اولین کالسم شدم متوجه شدم که پوستری بزرگ از تصویر خامنه ای نصب شده بود که ایشان فرموده
بودند:
سرت را باال بگیر! (توضیح اینکه عالمت تعجب در این تیتر فرمایشات ایشان بود)
....ما اسالم آوردیم تا به مسلمانان عزت و آبرو دهیم!!! (توضیح اینکه عالمات تعجب را من خودم گذاشتم تا مفهومی را که این
آقایان میخ واستند به من برسانند روشنتر شود) .ایشان ادامه داده بودند :در زمان دیکتاتوری شاه ملعون مسلمانان صاحب اندیشه و
قلم و روشنفکران دینی یا با ترس و ارعاب ویا با توطیه و دسیسه های شیطانی و یا با ترور شخصیت و ...منزوی و قربانی می
شدند .اما بحمدا ...بعد از پیروزی انقالب شکوهمند اسالمی !!!.....
و یا همکاری بسیار نزدیک و تنگاتنگ یکی از آقایان به نام محمد صالح صنعتی فر (فوق لیسانس زبان و اصلیتا کرمانی) با این
گروه جهت آزار و اذیت من .توضیح اینکه چند سال قبل رییس دبیرستان آقا مصطفی (آقای فکور) در مشهد در حضور این آقا و
چند همکار دیگر از من پرسید چرا ازدواج نمی کنم؟ و من هم گفتم که قصد ازدواج با یکی از دانشجویانم را در فالن دانشگاه دارم.
و آقای صنعتی فر در حضور ایشان و همکاران به من گفتند که این کار را نکنم چرا که دختران آن دانشگاه همگی فاسدند!! ایشان
گفتند اگر باور ندارم اسم و فامیل آن دختر را به ایشان بدهم تا ایشان با همکاری عواملی که در آن دانشگاه دارند ظرف چند روز آن
دختر را وادار به هر کاری کنند!!!!! جالب اینکه همین آقا موقعیکه من در هند درس می خواندم به ترکیه فرستاده شده بود – جهت
تدریس! و هم اکنون دانشجوی دکتراست – در دانشگاه تهران!!!
و یا اینکه یکبار ایشان به من فرمو دند چرا خدا حضرت آدم را برای ابد از بهشت راند؟!!! ما هم لذت بردن از این دنیا را به تو
حرام می کنیم!!! و البته من گفتم :چرا به پسران ناطق نوری و برادران الریجانی و احمدی نزاد و قبیله دزدش هم حرام نمی کنید
خدایان بدبخت !!!!؟
و ش رم آورترین نکته اینکه این آقایان همانطور که گفتم روزانه وارد اتاق من می شوند و اخیرا مهر نماز مرا عوض کرده اند---.
در روی مهر جدید اسم همان فردی حک شده که هیاهو راه انداختند که من در 12سالگی با او رابطه داشته ام!!!!!!! این گونه
اعمال ایشان مرا به یاد سخنرانی آقایی در انجمن اسالمی میسور انداخت که در حالیکه به چشمان من خیره شده بودند فرمودند:
"خداوند!! افراد شرور و عصیانگر و سرکش!!!! را به مدت نامحدودی در برزخ بهشت و جهنم نگه می دارد و بطور پیوسته
اعمالشان را جلو چشمانشان می آورد"!!! نکته جالب اینجاست که من در آن روز اصال تمایلی به شرکت در آن جلسه را نداشتم اما
به اصرار بیش از اندازه و مشکوک یکی از این آقایان (آقای آهنجانی دانشجوی دکتری روانشناسی و هیات علمی دانشگاه ساری)
که از در دوستی با من وارد شده بود و حاال می فهمم که با رفتار شیطانی خودش چه نیاتی داشت ناچارا در این مجلس شرکت
28
دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی
کردم .البته همانطور که در این نامه تشریح شد این آقایان از سالها قبل تجسم اعمالم!!! را جلو چشمانم شروع کرده بودند – از
طریق اینترنت و چت روم و !!!!...تجسم اعمال من توسط این خدایان به همین موارد ختم نمی شود.
بعنوان نمونه در دفاتر مدارس و کالسهایم هم سالهاست که با این روش ایشان زندگی می کنم .بعنوان نمونه همانند سالیان گذشته
دفاتر هر دو مدرسه ای که در آنها مشغول به تدریس هستم شده صحنه های نمایش این زالوها .از زوایای متفاوت در حال آزار و
اذیت من هستند .به نظرم میرسد که اصال به ظاهر همکاران در این دو مدرسه که در روزهای من کالس دارند همگی از اعضای
این باند هستند .در این نامه نمی شود به آنها پرداخت ولی من به عنوان یک فرد تحصیل کرده و فیلم و طوفان دیده! به جرات
میگویم که یک تیم روانشناس خبره و کار کشته – که در نزد کمونیستها آموزش دیده اند --کارگردانان اصلی این نمایشها هستند.
بعنوان مثال در دبیرستان امام علی (ع) (که فامیل مدیرش هم فامیل همان دختر خانمی است که به او عالقه مند شده بودم) هر زنگ
تفریح آقایی به نام "پاکدل"! در یک طرف من می نشیند و آقایی به نام "مهر علوی" (که ذهن سرکش مرا به یاد آن مهر نماز می
اندازد تا به یاد مهر علی (ع)!) در طرف دیگر من و شروع میکنند به آزار و اذیت من و حتی بطور علنی و با کنایه تهدید من و
خانواده ام که نباید جایی صحبت کنم— البته من دیگر عادت کرده ام و حتی قید جانم را هم زده ام برای همین هم هست این موارد
را برای تمام دنیا مینویسم .این نمایشها وارد کالسهای من هم شده.
یادم نمی آید که کالسی داشته باشم که در آن دانش آموزی به نام و یا نام خانوادگی آن آقا که می گویند من با او رابطه داشته ام
وجود نداشته باشد!!! این روزها همین دانش آموزان که بسیار شلوغ هم هستند و با هیچ روشی (انسانی) آرام نمی گیرند! به من
نزدیک می شوند و سواالت عجیبی می پرسند .برای نمونه می پرسند آقای دکتر!! شوردل /دلشاد /دل گشاد /پاک دل /پاک
نیت؟؟؟!!!! به زبان انگلیسی چه می شود؟!!!! و یا یکی از آنها پرسید :آقای دکتر! من دل درد دارم! شما می تونید خوبش کنید؟!!
و من هم گفتم :پوپکم! پوپک شیرین سخنم!! تخصص من در خلق اندیشه هاست /در شستن و اصالح فرهنگها نه در شستن چشمان
و خوب کردن دل درد تو و افراد قبیله ات! .ایشان پرسید :چگونه این کار رو می کنید؟ و من گفتمI decolonise your mind :
…first andایشان گفتند یعنی چه؟ من گفتم یعنی اول ذهن شما را فرمت می کنم و بعد …..این دانش آموز معصوم بسیجی!
پرسید :یعنی چی آقا؟! و من هم که کالفه شده بودم گفتم برو پفکت و بخور عزیزم – برو مشقات رو بنویس!
و یا در روزي دیگر یکی از این جوجه بسیجی ها پرسید :آقای دکتر! چرا شما رو در امتحانات زبان مراقب نمي گذارند؟! من گفتم
در این 14سال خدمتم این كار را نكرده اند چون من اجازه تقلب نمي دهم و این به ضرر مدیر است چون آمار قبولیش مي آید پایین
و این همان و از دست دادن پست میریت همان .ایشان پرسید :شما دیده اید كسي تقلب بكند؟! من گفتم من دیده ام حتي مدرك دكتر
اشون هم با تقلب گرفته اند عزیزم .حتي با تقلب معاون رییس جمهور و حتي ریس جمهور شده اند و ...و ایشان ادامه دادند! دل
شوره به زبان انگلیسی چی میشه؟! من هم که این دفعه واقعا کالفه شده بودم گفتم می شود "اسالم ناب آخوندی" عزیزم! و .......و
اما در این کالسها بود که واقعا فهمیدم و با تمام وجودم حس کردم مظلومیت علی (ع) را و اینکه به او چه می گذشت در آن زمان.
برای نمونه علی به آن جماعت می گفت هر سوالی در علوم زمینی و سمایی دارید از من بپرسید و آن جاهالن بعنوان نمونه از او
می پرسیدند که موهای س رشان چندتاست؟!!!! البته که علی این نوع سواالت احمقانه را پاسخ نمی گفت – حقیقت این است که علی
در آن زمان نمی گنجید – آری آن ظرف بس تنگ بود علی را .همانطور که من چاره ای ندارم جز سکوت وقتی دانش آموزم در
این کالسها که به من داده اند (اول دبیرستان) از من می پرسد آقا ! Fuck youیعنی چه؟!! ....آری این مرام شب است :او مرداب
و دریا را یکی می نماید .اما من دریا ام نه مرداب و این ظرف /قفس بس تنگ است مرا....
و اخیرا وقتی متوجه حضور یک دانش آموز هیکلی و بسیار بد اخالق که می گفت سال سومی است و ما مور دفتر مدرسه!!
د رکالسم شدم که در حال عربده کشیدن بود و او را از کالسم بیرون انداختم به شدت تهدید شدم!!!! بگذریم .حتی تا لحظه ای که به
منزلم میرسم (با اتوبوس که حدودا دو ساعت راه است – 2ساعت رفت و دو ساعت برگشت!!! در داخل اتوبوس انواع نمایشها را
که واقعا مرا آزار می دهد و فکر مرا به شدت مشغول میکند در می آورند – نمایشاهایی که واقعا شرم آور و باور نکردنی است).
و هر هفته مجبورم بعد از اتمام شیفت صبح در امام علی(ع) با تاکسی به امیر کبیر بروم (برای شیفت بعد از ظهر) .و این آقایان
منتظر من هستند تا با تاکسی مرا برسانند!! .و در داخل تاکسی هم ....بعنوان نمونه یکبار به محض ورود من به تاکسی راننده!
ظاهرا رادیو! را روشن کرد که مجری (خانم) اینگونه می گفت:
* بله آقا! تو دل پاکی داری!! اندیشه سبز! تو دموکراسی خواهی تو !! از دل پاکت نشات می گیره!! تو بهترین هستی و دل تو
پاکترین!! و خدای تو که این دل رو به تو داده بهترین!!! پس بازم خدات رو شاکر باش اي بهترین و ...
و وقتی از راننده پرسیدم این شعر قشنگ! رو کی سروده؟ گفت.فالنی .که البته خیلی هم توانایی داشت اما بدبخت رو اینقدر تحویل
نگرفتند و شکنجه کردند و زجر دادند که فرار کرد!!!ایشان ادام ه داد البته نمازهاش رو هم اول وقت میخواند!!! و من گفتم اینکه
نشون میده آدم خوبی بوده .و ایشان گفتند :بنی امیه!!!! هم نماز میخواندند آقای دکتر!!!!!!
و وقتی که به منزلم می رسم تلفنهایشان شروع می شود .البته در مواقعی بسیار خاص مزاحم می شوند – به خداوندی خداوند 24
ساعت تمام اعمالم تحت نظر ایشان می باشد – بواسطه آن افسر نگهبان – نه ...نه آن جالد --و ....حتی به این نتیجه رسیده ام که
داخل بالشتها و تشکم هم میکروفن و ...گذاشته اند!! و در اتاقم دوربین هم نصب کرده اند!! برای این ادعاها هم دلیل دارم که نمی
شود در اینجا به آن پرداخت! و این روزها هر روز صبح که از خانه ام بیرون می آیم یک پوستر تبلیغاتی نظر مرا به خود جلب
29
دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی
می کند :بعنوان نمونه " :موسسه بین المللی آموزش زبان انگلیسی شریعتی از اساتید محترم زبان دعوت به همکاری می کند"!!! و
وقتی تلفن می زنم الکی بوده! و یا "مجتمع پروتین دلشاد به فرهنگیان محترم و عزیز تخفیف مناسب – با اقساط --میدهد"! --
همانطور که گفتم این آقایان روزانه وارد اتاق من می شوند و متوجه شده اند که یخچال من تقریبا غالب اوقات خالی از مواد
پروتینی است .....که اینها همه ذهن ستمدیده و پردازشگر مرا به یاد آن SMSهایی که هر روزصبح در هند دریافت می کردم
می اندازد .اما همانطور که آن رفتارها و SMSها مانع اتمام نگارش رساله دکترایم نشد این آزار و اذیتها هم مانع اتمام نگارش
خاطراتم به زبان فارسی و انگلیسی نخواهد شد – همانطور که گفتم ای آقایان لحظه به لحظه در جریان نگارش این دست نوشته من
هستند ....و شاید از همین کار من هم وحشت دارند!!!! اما نباید نگران باشند .من این دست نوشته ها را برای آرام کردن روح
رمیده ام دارم.
محتوا
=======================
* * * همانطور که گفتم این آزار و اذیتهای ایشان کامال حساب شده و هدفمند بوده و توسط افراد متخصص هدایت میشود .به عنوان
نمونه ای دیگر یک روز زنگ تفریح – در دبیزستان امیر کبیر – مستخدم مدرسه – که پیش از این جواب سالم مرا هم نمی داد --
کنارم نشست و بعد از گپی کوتاه از من پرسید :آقای دکتر! خونه شما کجاست؟ من گفتم :آخر قاسم آباد (یک محله فقیر نشین) .ایشان
گفتند اونجا که جا آدما نیست!! چرا نمی روید سجاد (یک منطقه اعیان نشین)؟!! ا من گفتم سجاد که جای ما نیست جای خواص
است .ایشان گفتند منظورتان از خواص چه کسانی هستند؟! من که کالفه شده بودم گفتم :برو پفکت رو بخور!! ایشان دست بردار
نبودند و دوباره پرسیدند :شما حقوق تان در ماه چقدر است؟!! من هم گفتم 540هزار تومان .و ایشان با لحنی تمسخر آمیز گفتند:
پس حقوق شما تقریبا با حقوق من برابر است!! و من چیزی نگفتم .ایشان ادامه دادند :این یعنی عدالت علوی!!! و من اما این بار
گفتم :چند کالس سواد داری؟ ایشان گفتند تا پنجم خوانده ام! من گفتم :تو که حرف از عدالت علوی میزنی میتونی علی رو بخش
کنی؟!
من ادامه دادم :من 25سال از 35سال عمدم رو در سختترین شرایط صرف کسب علم و دانش کردم– سالیانیکه شما و قبیله ات در
حال لذت بردن از زندگیتان بودید .حاال چطور درآمد برابر من و تو حاکی از اجرای عدالت علویست! این عدالت عدالت علوی
نیست --عدالت کور است .ایشان ادامه دادند :پس چطور دکتر شجاعی (که در آن دبیرستان است که دو دوره هم کاندیدای نمایندگی
مجلس شده!!!!!!) که هم هیات علمی دانشگاه است و هم رسمی آموزش و پرورش!! حقوقشان باالی سه میلیون است – خودروی
پرادو دارد و . ...من گفتم که این امر اجرای عدالت است اما برای خواص نه برای همه :این نوع عدالت عدالت مصلحتي و یا شاید
حزبي است .ایشان ادامه دادند :واقعا با این شرایط برای شما انگیزه ای! باقی نمی ماند!!!!!
و روز بعد مدیر دبیرستان امام علی (ع) یک جزوه 3صفحه ای به من داد و گفت آنرا مطالعه کنم!! خالصه این جزوه – تحت
عنوان ماهیت انگیزه!! – که با دقت زیاد نوشته شده بود این بود :بها ندادن به دانش آموز!! و نادیده گرفتن توانا ییهایش به مرور
زمان انگیزه! او را از بین میبرد و به تدریج او را به احساس پوچی و بی مصرف بودن سوق می دهد که این به نوبه خود سبب
فاصله گرفتن او از اجتماع و نهایتا تحویل نگرفتنش توسط اجتماع و طرد او از جامعه نیز می شود .!...و برای رهایی از این
واقع یات دانش آموز!! چاره ای ندارد!!! جز اینکه به مواد مخدر!! رو آورد و یا خودکشی کند!!!!!! بالفاصله بعد از مطالعه این
جزوه ذهن پرسشگر و تحلیلگر من مرا به یاد داماد داییم انداخت که دکتری داروسازی داشت و بسیار با هوش بود .شنیده بودم که با
وزارت اطالعات نیز همکاری داشت! اما نهایتا بشدت معتاد شد و بعد از مدتی به طرز فجیعی خودکشی کرد!!!؟؟؟ .....اما ...
* * اما این مزدوران بی شعور قرطی باید بدانند که با گردن زدن انگیزه بیرونی من – من تنها کافر مومن در خیل آن مومنان
کافر --قطرات خونی در اعماق وجود من جاری خواهند گشت – ...که نهایتا بر پیکر روح زخم خورده ام خواهند نشست! ...و
30
دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی
....و او اینبار همانند اسبی سرکش و عصیانگرخواهد رویید ازاعماق درون من ....و در هیبت ازده هایی خشمگین خواهد غرید و
خواهد تاخت بر آنها و قبیله اشان ...آری او فوران خواهد کرد .....و آن سپاهیان ابرهه راغرق گدازه های آتش خشم خود خواهد
کرد ....من او را می شناسم ....روح ستمدیده من پر و لبریز از درد است .....او طغیان خواهد کرد ...او آنان راغرق خواهد
کرد.....
* یادم می آید روزی دیگر در یک اتفاق مشکوک یک حاج آقای آخوند ( از آن آخوندهای نادر! که عالوه بر اندیشه و برهانش
چهره اش هم چندش آور و سلول خاکستری خراش و استخوان روح شکن بود) جهت پرسش و پاسخ و رفع ابهامات و شبهات
دینی!!!!؟ به مدرسه امیر کبیر آمده بود ...و در دفتر مدرسه یکی از مزدوران مضحک – همان مزدورانی که معموال یا به
کسخولی می زنند و یا به ضد انقالبی بودن – از بیداد کردن ظلم و ستم در جامعه سخن راند و ناگهان گفت :بعنوان نمونه به همین
آقای دکتر! حسینی!؟ خیلی ستم شده!!!! و حاج آقا هم فرمودند مگر آقای حسینی از امام حسن و امام علی بهترند؟!!!!!! ایشان هم
سکوت کنند! – مصلحت ایشان! در این است!!!! و ...و من که ریش و قیچی را در دست این آقایان می دیدم – با خود – گفتم این
قرطي من رو همانند بقیه مي بینه .انگار من یادم نیست که من – حداقل از نظر زمانی --به حسین (ع) نزدیکترم تا به علی (ع).
انگار حاج آقا نمی خواد که من به همان دلیل که امام حسن (ع) صلح کرد و حضرت علی (ع) سکوت کرد فریاد بکشم – .آری به
همان دلیل....
این حاج آقا مرا به یاد حاج آقای سبک مغزی از قبیله اش در هند انداخت که او نیز مامور رفع شبهات دینی در اذهان دانشجویان
ایراني مقیم هند شده بود!! سواالت زیادی پرسیده شد که تعدادی از سواالت مایه شرمندگی حاج آقا كه مدام از خودروي پژوش و
دخترش و ...مي گفت شدند .بعنوان نمونه یکی از دانشجویان پرسید:
چرا شما مسلمانان (پاکان) اجازه می دهید ما مسلمانان نزد مردمان نجس (هندیهای کافر) علم اندوزی کنیم؟!
و یا دیگری پرسید:
چرا خداوند دادگستر و عادل حضرت آدم را به خاطر یک اشتباه جزیی از بهشت راند؟!!
اما حاج آقا بنده خدا آمده بود تا حفظیات خود را از غسل جنابت و شکیات نماز و فروع دین و اینطور مسایل باز پس دهد .او انتظار
چنین سواالتی را نداشت!!؟ ....انگار یادش نبود که شبهات در هزاره سوم یه خرده پیچیده تر شده و حفظیات او و امتال او برای
رفع چنین شبهاتی کافی نیست .خالصه اینکه این حاج آقا هم که به نظر می رسید از روی ناچاری آخوند شده (در کنکور قبول نشده
بوده) نیز همانند بسیاری دیگر از حاج آقاها بیشتر مولد شبهات دینی و دافع بود تا یك فیلسوف دیني و متخصص در رفع شبهات و
جاذب!! دانشجویان به دین مبین اسالم .البته من شخصا – فکر می کنم – در حد خودم --پاسخ به این سواالت را می دانم:
بعنوان نمونه در پاسخ به سوال اول پیامبر رحمت (ص) فرموده اند" :اطلب العلم و لو بالسین" یعنی علم را یاد بگیرید حتی شده در
چین --در چین نه اینکه ( آنطور كه حد اقل به من گفته اند) یعنی در سرزمینهای دور بلکه فراتر از این معنی :یعنی حتی شده در
سرزمین کافران و از دانشمندان کافر – .این حاج آقاها این فرموده پیامبرعظیم الشان اسالم را درک نکرده اند برای همین به من و
کافران! دیگر اجازه تدریس نمی دهند....برای همین از اقتصاد دانان خبره جهت رفع مشکالت اقتصادی مسلمانان و مستضعفان
استفاده نمی کنند!! ---البته در مواقعي خاص و از كافراني! خاص استفاده نمي كنند .بگذریم .در مورد سوال دوم حاج آقا فرمودند
كه خداوند با این كار خواستند به حضرت آدم فرصتي دیگر دهند!! و نظر من :مگر رانده شدن از معبود و از معشوق را مي توان
فرصت تلقي كرد؟! – عین جهنم است .و اما پاسخ من به سوال سوم را مي توانید در سراسر این دست نوشته بیابید" :اجراي دین و
شریعت و حدود الهي باید با ظرف زمان و همراه با تكامل بشر و بسیار با دقت و ظرافت پیش رود – شاید مردم 2000سال پیش
را مي شد با شالق و اعدام و گردن زدن به راه راست هدایت كرد اما در این زمان چاره در نوازش و برهان و منطق و مهرباني
ورزیدن است – روشها و شیوه ها باید "به تدریج" اصالح مي شد همانگونه كه شراب خواري "به تدریج" حرام شد ".و اما پاسخ
من به قسمت دوم سوال سوم :خداوند به بشر – طي چند مرحله عملي --ماهي گرفتن را آموخت نه ماهي خوردن را.
محتوا
=======================
* و نکته وحشتناک دیگر اینکه موقعیکه حاج آقایی در دانشگاه پیام نور تهران داشت با من مصاحبه عقیدتی می کرد – بعد از اینکه
در مصاحبه علمی قبول شده بودم – از من پرسید :اگر جذب دانشگاه بشوید از دانشگاه چه می خواهید :من هم گفتم همین که جذب
شوم و وارد فضایی علمی و رقابتی شوم کا فیست .من فقط یک اینترنت 24ساعته میخوام که بتونم راحتتر به تحقیق و نگارش
مقاالت و کتب بپردازم .من حتی حاضرم با حقوق آموزش و پرورش وارد چنین فضایی بشم .در ادامه حاج آقا با قر و اطوار
مشمعز کننده ای از من پرسید :تو! به قضا و قدر اعتقاد داری؟!!!! (حقیقتش با توجه به نوع نگاه و تن صدای حاج آقا و مشاهده
خشمی! که در چشمانش موج می زد من یک لحظه احساس کردم که ایشان نعوذو بالا ...خود خداوند است که نه از من که از از
قاتل پزشک کهریزک و یا حتی یک بنده غارتگر و فاشیست و خون ریز و نسل کش این سوال را می پرسند!! .بگذریم) .من هم
گفتم البته که بله .مگر می شود یک سید اوالد پیغامبر به قضا و قدر اعتقاد نداشته باشد حاج آقا!! اما ...
اما فقط به قضا و قدری که خدای علی (ع) برایم در نظر گرفته باشد اعتقاد دارم .همو علي (ع) كه فرمود كه اگر در جامعه اي
زندگي كنیم كه حاكم آن ستمگر نباشد دعاهایمان مستجاب مي شود و هر چه بیشتر تالش كنیم به آرزوهاي بیشتري مي رسیم .آري
همان خدایی که بن ا به فرموده موالیم بواسطه تالش و صبر و دعای بندگان قضا و قدر آنها را اگر مناسب نباشد تغییر می دهد –
خدای رحیم –.بعد حاج آقا از آنطرف میز سمینار (فاصله ما حدودا / 3سه متر از یکدیگر بود) کمی بطرف من خم شد و فرمود:
شما! داروهای اعصاب و آرام بخش مصرف می کنید؟!!!! و من که از این سوال حیرت زده شده بودم گفتم :چرا این سوال را می
پرسید حاج آقا؟!!!! و ...
و ایشان فرمودند :هیچی چون می بینم مردمک چشم چپت!!!! حرکات ناموزونی داره!!!!! ---اینکه حاج آقا حرکات ناموزون
مردمک چشم چپ غمزده مرا از آن فاصله دیده باشد یک دروغ دیگر بیش نبود چرا که همانطور که توضیح خواهم داد حقیقت این
است که او و قبیله او آن داروها را برای من تجویز کرده بوند و اینکه واقعا چرا این سوال را پرسید بعدا توضیح می دهم .در هر
صورت به تعبیری حق با حاج آقا بود چون بواسطه نوع قلم زدنم و ..به این نتیجه رسیده بودند که من چپ گرا هستم!!! که من
غرب گرا هستم!!!!!!! .اما حقیقتش به رغم اینکه در خانواده ای کامال راست گرا تربیت شده ام من نه چپ گرا هستم نه راست گرا
چون از سیاست متنفرم – سیاست از نظر من یعنی دروغ و تزویر :من واقع گراهستم – من حق گرا هستم– من مظلوم گرا هستم
حاج آقا .در هر صورت به تعبیری دیگر هم باز هم حق با حاج آقا بود :من مدتی ناخواسته داروهای اعصاب مصرف می کردم !!
در ادامه حاج آقا از من پرسید :فروع دین چیست؟ و من که از این سواالت بچگانه و مخصوصا از رفتار و طرز دید حاج آقا به
تنگ آمده بودم گفتم :فروع دین من آداب انسانیت است و بس .بگذریم.
---و اما داستان مصرف داروهای اعصاب توسط من!! :همانطور که توضیح دادم موقعیکه از هند برگشتم تمام موارد باور
نکردنی را که بر من گذشته بود به پدر و مادرم نیز توضیح دادم .و آنطوریکه مادرم بعدها گفت حاج خانمی!! که اخیرا با مادرم از
در دوستی وارد شده بود!!!! به او گفته بود که پسرش! از وقتی که درسش در خارج!! تمام شده و به ایران آمده دچار توهم؟!!! شده
و یک روانشناس معروف! به او داروهای ضد توهم!!!! داده و او بدون اطالع پسرش!!! آن داروها را پودر کرده و همراه با مواد
غذایی به پسرش میخوراند!!!! و پسرش دیگر هزیان؟!! نمی گوید!!
بله مادر من هنگامیکه یک روز او را در حال پودر کردن قرصهای مرموزی بود دیدم این موارد را به من گفت و گفت که حاج
خانم! آن روانشناس را به او معرفی کرده!! تا او (مادرم) هم همان کار را با من کند!! که او با پسرش کرد! و مادرم گفت که حدود
یک سال!!! است که آن داروها را به غذای من اضافه می کند!! و خدا می داند که آن داروها چه بوده و چه عواقبی داشته و یا در
پی خواهند داشت ....خدا می داند – .....حاال می فهمم چرا بعضی اوقات حتی قدرت تشخیص راه خانه ام را هم نداشتم و چرا شده
بودم عین گوسفند! – بی خیال بی خیال!! و چرا ......باشد....بگذریم .در پایان این مصاحبه عقیدتی!! (نمایش آیینی) حاج آقا از
سبد میوه ای که در جلوش بود میو ه ای به من تعارف کرد که من از ایشان تشکر کردم و گفتم قبل از شروع جلسه مصاحبه یک
ساندیس 150تومانی خورد ه ام حاج آقا دست شما درد نکند .حقیقتش آن میوه های جور واجور بهشتی ذهن بازی گوش مرا به یاد
آن شام رویایی انداخت .آری آن شام رویایی:
* * یادم می آید که سالها قبل ( ) 1381وقتی یک روز عصر در دانشگاه آزاد تربت حیدریه مشغول به تدریس بودم به من کارت
دعوتی برای شام دادند .قرار بود ما اساتید به مناسبت بازدید حاج آقا آیت ا ...معصومی (عضو شورای خبرگان رهبری) شام مهمان
ایشان باشیم .و خدا می داند که شامی که در آن شب خوردم را 1000نسل قبل از من هم نخورده بودند – آنچنان شامی را در بهشت
هم نتوان یافت!!..اما در همان شب موقعیکه داشتم به آن سفره با شکوه نگاه می کردم ذهن طغیانگرم مرا به یاد روز قبل از آن
32
دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی
انداخت .روزی که بطور سرزده به منزل پدر بزرگ مرحومم رفتم تا جویای حال زن بیوه – كه خواهر شهید هم هست --و پسر
بچه یتیم 6ساله اش (حسن کوچولو) باشم :آنها نهار نفری یک تخم مرغ آب پز و مقداری نان و نمک داشتند .آری آنان باز ماندگان
همان مرد (پدر بزرگ مرحومم) --انقالبی قبل از انقالب --هستند که در اوایل انقالب در خیابان – در پیشگاه ملت --عمامه آن
آخوند درباری را از سرش برکند و به درختی انداخت تا از آن طناب داری سازد برای او.
ه مو آخوند درباری که با پیروزی انقالب عین یک بوقلمون رنگ عوض کرد و شد آخوند دربار شما --و ...و این جسارت پدر
بزرگم همان و در هم شکسته شدن دندانهایش توسط برخی مزدورها همان .و این جسارت پدر بزرگم همان و تنگ شدن عرصه بر
خانواده ما و سقط شدن برادرم در شكم مادرم از فرط استرسها و فشارهاي رواني وارد شده بر او و بر ما از طرف پس مانده هاي
ساواك درنده خو شاه همان .و در آن شرایط هولناك پدر بزرگم و افراد فامیلم چاره را در تفنگ دیدند --آن روزها قلم نبود اگر هم
بود اهل قلم نبود – اینترنت هم نبود --و ....و نبرد آغاز شد و ...و پدر بزرگم مورد هدف آن سگهای زنجیری که آن گرگ پیر را
در آن پایتخت غارت و خون به حراست نشسته بودند واقع شد .و نهایتا به دام افتاد و در سیاه چالهای اهریمن تحقیر و شکنجه شد و
حتی محکوم به اعدام شد – آری او نیز باید قربانی می شد – برای اهریمن .همو که در شکل گیری این انقالب و به مسند قدرت
رساندن حاج آقاها --به نوبه خود – سهم عمده ای داشت --- .آري حسن كوچولو و مادرش باز ماندگان همویند که بیش از 40ماه
در جبهه های نبردی که به او تلقین کرده بودند جبهه های حق! علیه باطل!! است رزمید.
جهت اطالع شما پدر بزرگ مرحوم من یک مغازه (بقالی) خیلی کوچک در مرکز شهرمان داشت اما بعد از فوت شدن مادر بزرگم
او وصیت کرد که آن مغازه وقف امام حسین (ع) شود – .توضیح اینكه این مغازه بزرگ بود اما قسمت اعظمش براي خیابان
تخریب شد .اما بعد از فوت مادر بزرگم او دوباره خواهر بیوه شهیدی را به همسری برگزید تا هم صوابی کرده باشد و هم او مونس
او در تنها ییهایش باشد .و بعد از چندی خداوند حسن کوچولو را به آنها عنایت فرمود و همانطور که گفتم پدر بزرگم بعد از مدت
کوتاهی در کمال سالمت به علت كامال مرموزی (از نظر من) فوت شد بدون اینکه فرصت یابد وصیتنامه اش را دوباره نویسی
کند .او خوب و شاداب بود اما در مدت كمتر از 10روز ....
...و اگر یادتان باشد در این دست نوشته گفته بود م که روز بعد از آن صحبتهایی که من در یکی از کالسهایم در مشهد داشتم --در
ادامه شکنجه کردنهای من --پدرم در شهرستان به دادگاه احضار شده بود! و یک خانم بسیجی!! به نام خانم راضی!!!!! وصیتنامه
قدیمی پدر بزرگ مرا در دادگاه سند قرار داده بود که طبق آن وصیت نامه آن مغازه (یعنی منبع درآمد سید حسن کوچولو و
مادرناتوانش) باید وقف امام حسین (ع) شود!!! و ...توضیح مهم این که این خانم راضی خانمی بسیجی هستند که شایعه شده بود
پدر بزرگ من در ایام جوانی با او رابطه دوستی داشته .و نام شوهر این خانم رمضان است و همانطوریکه گفتم آن دانش آموز
شوقانی من که به من آش مصموم داد و من تا مرز مرگ پیش رفتم فامیلش "رمضانی" بود......
و متاسفانه علیرغم برهانها و منطقی که ما آوردیم مبنی بر اینکه حسن کوچولو --که از نسل امام حسین (ع) هم هست --واقعا
برای گذران زندگی و تحصیل و ازدواج و ...به آن مغازه کوچک احتیاج دارد و اینکه پدر بزرگ من قبل از تولد حسن کوچولو آن
وصیتنامه را نوشته و یاد آوري فلسفه وقف و ....آن مالک اشتر زمان!! در آن دادگاه فرمایشی چه دلیرانه و قدرتمندانه منبع قوت و
روزی سید حسن کوچولو را از دستان کوچک و لرزانش در حالیکه او و مادر ستمدیده اش می گریستند سترد و چه کریمانه و حاتم
طایی وار! آن را به "بسیج" سپرد! به کسانی سپرد که در عمل چیزی جز زالوهای مخرب برای ستونهای فلسفه عاشورا نیستند.
کسانیکه در سخنرانیهای خود آگاهانه و یا نا آگاهانه! در حال بردن آبروی جد حسن کوچولو نیز هستند .آری بعنوان نمونه مگر می
شود آنطور كه دكتر شریعتي هم بیان نموده اند حسین (ع) – حسینی که عاشورا و فرهنگ ایثار و شهادت را خلق کرد --نزد
یزیدیان به عجز و تمنا بیفتد!!!!؟؟
اما این مارمولکها برای مردم روضه می خوانند که حسین این چنین کرد!! – برای سیر آب کردن /نجات دادن جان علی
اصغر!!!! و مردم هم می گریند!!! و من اما به حال این مردم می گیریم – و به مظلومیت حسین (ع) .و البته به این آقایان :این
است تبلور عدالت علوی در مرام شما که مدعی کارگزاران اسالم ناب محمدی (ص) هستید؟!! --این قاضی ذهن عاصی مرا به یاد
آن غازیی انداخت که چندین سال قبل چه بی مهابا و علی وار! آبرو و اعتبار مرا از من سترد و به باد سپرد! و ...و ای کاش به
همان بسنده می کردند! – درست از همان زمان به بعد من سرکش!! مورد هدف پاسداران عصبیت جاهلی واقع شدم :به جرم سر
تسلیم فرود نیاوردنم به حکم قضا و قدری که قبیله آنها برایم دیکته فرموده بودند! به جرم سنت شکنی!! آری من مرتکب گناه
کبیره شده بودم!!! و باید قربانی می شدم تا که مبادا ...تا که مبادا ....بگذریم.
--در هر صورت اگر نمی خواهید که از حسن کوچولو و از حسن کوچولوها همان بسازید که از من و امثال ساخته اید /دارید
می سازید با آنها همان نکنید که با ما کرده اید و دارید می کنید .بس است .بگذریم --- .واقعا اگر امام حسین (ع) و یا حضرت علی
(ع) بودند با آن قاضی عدالت گستر! چه می کردند؟! به او چه می گقتند؟!! – او را می ستودند که چه با شکوه همانند یک شوالیه
قهرمان! عدالت علوی!! را تام و کمال!!! در مورد حسن کوچولو – آن پسر بچه سید یتیم --اجرا کرد و چه شجاعانه و بی پروا
(از آه او)! هستی او را به یغما برد؟!! و یا ...بگذریم – چاره ای نیست انگار.
* * * ---البته تازگیها به من گفته اند که کمیته امداد متقبل شده! که هر سه ماه یکبار 50هزار تومان به حسن کوچولو و مادر
دردمندش بپردازد!!! آنها با این مبلغ باید چکار کنند؟!! این مبلغ – شاید --به آنها فقط توان نفس کشیدن را بدهد .....سوال این است
33
دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی
که اگر کمیته به چنین خانواده ای چنین مبلغ نا چیزی می دهد پس .....پس آن خروار خروار پولی که مردم به این کمیته می دهند
کجا می رود و در چه راهی صرف می شود؟؟؟!!!!!!
ضمنا ماجرای تحقیر کردن و خرد کردن و خشکا ندن پدرم – درختی! که من میوه اش بودم --به همین جا ختم نمی شود :اخیرا او
را – که کارمند اداره آب و فاضالب بود --به دلیل نه تنها غیر منطقی بلکه مضحک و بسیار مشکوکی یک سال زودتر از موعد
مقرر بازنشست کردند! و تا زه حاال پدرم فهمیده که چرا دولت پاک و زمینه سازان مصلح با او آن کار را کرده اند :اگر این کار
(کاله برداری /دزدی /چپاول /غارت نرم و پنهان از یک خانواده مظلوم و بی پناه سادات ) را با او نمی کردند حقوق و مزایایش
حداقل یک و نیم برابر آنچه بود که االن دارد (االن بعد از 29سال خدمت حدود 450هزار تومان دارد!!!) و دخترکانش می
توانستند طعم کباب و ...را بچشند .اما ....اما چشیدن این نوع طعمها – در این سرزمین پاک --فقط برای دلبندان شیوخ قبیله
(جالدان غارتگر و ) ...مجاز است و بس.
در هر صورت بعد از باز نشستگیش پدرم تصمیم گرفت که بهمراه دو پسر عمویش روی 30هکتار زمین بایری که از پدرانشان
در منطقه ای پرت به آنها رسیده کشاورزی کنند .اما دولت مانع آنها شد!! پدرم و پسر عموهایش مدارکی مستدل و مستند مبنی بر
مالکیت آن زمین به همان دادگاه ارایه دادند اما آن غازی عدالت گستر در کمال قدرت آن مدارک را نپذیرفت و آن زمین را از آنها
سترد و به دولت خدمتگذار و پاک سپرد.
----احمدی نزاد رای من یکی را پس بده – تو هم دروغی و تزویر .اعتراف می کنم که قدرت تشخیص تو را نداشتم .از همان
قضیه کردان و ....به پاکی تو و دولتت مشکوک شدم .تو کجا علی کجا...برو دهنتو بشور .سهام عدالت و -- ...وقتي حقوق یك
دكتري تخصصي مملكت كه 12سال در دانشگاه و 12سال در مدرسه درس خونده 540هزار تومان باشد – یك ژست سیاسي
بیشتر نیست .ضمن اینكه بعد از سه سال كه فرم را پر كرده ام هنوز سهام عدالت مرا نداده اید .از هر همكاري مي پرسم گرفته!
سهام عدالت را از جیب خودتان كه نمي خواهید بدهید حاج آقا! حق من است – .اشكال ندارد از من و ما بدزدید و بدهید به چاوز.
اشكال ندارد كه كافر است مهم اینست كه از شما حمایت كند .بگذریم .انگار در این آشفته بازار همه از یک کرباسند :تكه گوشتي
آویزان است و همه گرسنه .و ...و سایر گوسفندان بیچاره.....
متاسفانه در همان مجلس مهمانی (شام با شکوه) موقعیکه نگاهم به حاج آقا افتاد ناگهان ذهن سرکش و عصیانگرم اینبار – یک بار
دگر --دیوانه وار افسار گسست و مرا جا گذاشت و به قرنها قبل پرواز کرد و تصویر مقداد و عمار و یاسر و ما لک اشتر را از
قلب تاریخ برکند و به آن مجلس نزد من آورد و ...و از من خواست تا آنها را و مرامشان را و شیوه حکومت داری و عدالت
گستریشان را با حاج آقا و قبیله حاج آقا و مرام و شیوه حکومت داری و عدالت گستری ایشان مقایسه کنم؟!!! و ...و من دیگر خود
نبودم ...سلولهای خاکستری کوچک ذهنم داشتند یکی یکی در آتش خشم می سوختند .اما ...اما خوشبختانه در یک لحظه با به یاد
آوردن نهج البالغه و شیوه و مرام حكومت داري علي (ع) تبلور این مفهوم در ذهنم که
* * توضیح :از نظر من آن جنگ شوم 8ساله جنگ بین حق و باطل نبود بلکه یک تراجدی اسفبار بود --باخت سیاستمداران
کوته فکر – هر چند پاک!! نیت!!!؟ (نیت حفظ اسالم بود! و نه حفظ چند متر زمین ومنافع و قدرت یک قبیله — !!!...آری نیت
پاک بود!) بود که دو ملت مسلمان شیعه را در برابر هم قرار دادند و سبب ناقص کردن و از بین رفتن میلیونها جوان شجاع و رشید
شیعه و خلق هزاران بی خانمان و میلیونها یتیم و هزاران نوع فساد و ...در بالد اسالمی شدند .آری با کمی تدبیر و سیاست و
مدارا سیاستمداران حاکم به راحتی می توانستند از آن موقعیت یک برد-برد -برای-همه بسازند .حداقل می شد بعد از فتح خرمشهر
پیشنهاد صلح صدام را پذیرفت تا امام خمینی (ره) مجبور نشود هشت سال بعد آن جام را بنوشد .بنا براین نه تنها آن موقعیت حتی
به یک برد-باخت هم تبدیل نشد که به یک باخت-باخت -برای-همه /برای شیعه تبدیل شد.
آری به یک نسل کشی (شیعه کشی) هولناک تبدیل شد که توابع مخرب آن نسلهای بعد را هم در ایران و عراق آزار خواهد داد-- .
شیعه کشی در تاریخ چندین بار اتفاق افتاده اما نه به دست شیعه و سردمداران شیعه!! ...بهر حال همانطور که دیدیم اینبار دست
توانمند پروردگار ظلم ستیز از آستین آمریکا! بدر آمد و گلوی صدام – آن دیکتاتور مسلمان! مخوف --را فشرد و او را به اعماق
تاریخ فرستاد تا شاید درس عبرتی شود برای دیگر ظالمین! .آری این تبلوری از اراده و خواست خداوند است در پیاده کردن سنت
الهی :آری خداوند اینگونه سنت خودرا شامل حال شما خواهد کرد" :تمام" ظالمین روزی محاکمه خواهند شد – باید در پیشگاه
مظلومین محاکمه شوند --باید ....این همان عدالتی است که علی (ع) در پی آن بود – اجرای عدالت اول برای قیصران شریعت
الهی و مستکبرین و غارتگران اموال و نوامیس مردم و ..و بعد برای آن بینوای تخم مرغ دزد! که کودک معصوم و ستمدیده اش
دارد از گرسنگی می میرد!!! ....آری چشمها ایرادی ندارند سهراب --فرهنگ (طرز دید) را باید شست ....بگذریم.
34
دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی
* جالب است که آن قازیان که از آنها در باال گفته شد مرا به یاد غازی دیگر انداختند! یادم می آید که یک روز در سال 1381یک
بسته پاکت تقریبا 1000تایی!! زرد رنگ در یک دکه روزنامه فروشی – در روبروی پارک ملت --نظر مرا به خود جلب کرد .و
وقتی یکی از آنها را برداشتم بر روی آن چنین نوشته بود" :با خرید این پاکت صاحب یک سیم کارت تلفن همراه شوید"! (در آن
زمان سیم کارت یک میلیون تومان بود! و داشتن آن بزرگترین آرزوی کسی همچو من!!) .و من هم از روی کنجکاوی آن پاکت را
به 500تومان خریدم! و وقتی که آن را باز کردم دیدم شرکتی!! که خود را شرکت چابک دید! معرفی کرده بود بعد از کلی استناد
به فرمایشات رهبر کبیر انقالب – امام خمینی – مبنی بر اینکه هدف اصلی انقالب رفاه و آسایش مستضعفین است و ...گفته بود
که برای خرید سیم کارت 25000تومان به شماره حسابی! که داده بودند بریزیم و باقی ماجرا را از طریق شماره تلفنی که داده
بودند پی گیری کنیم! و من هم این کار را کردم!!
خالصه اینکه بعد از دو سه ماه متوجه شدم که کاله برداری بوده!!!! من که شوکه! و به شدت عصبانی شده بودم با هزار دوز و
کلک و با همکاری یکی از اقوامم (خانم بود) موفق شدم آدرس ایشان را (با تماس تلفنی با آنها) پیدا کنم ---تحت هیچ شرایطی
آدرس را به من نداده بودند .همینطور متوجه شدم که اسم سرکرده آنها فردی بود به اسم علیرضا نیرومند .و وقتی به آنجا رفتم 3
جوان را دیدم که در آنجا با 3دستگاه فتو کپی در حال تکثیر آن پاکتها بودند!! – سالن آن سویت مملو بود از آن پاکتها .و من با
ارایه مدارک پولم و جبران ضرر و زیانی را که به من زده بودند را از آنها طلب کردم .و آقای رییس و قبیله اش موقعیکه دیدند من
با زور بیرون کردنی نیستم (من رزمی کار هم هستم!) مودبانه از من خواستند که از آنها شکایت کنم! و من هم به کالنتری سجاد
رفتم و بعد از بارها رفت و آمد به آن کالنتری محترم نهایتا آقای فرمانده که دیدند من ول کن قضیه نیستم فرمودند یک تاکسی تلفنی
بگیرم! و با یک سرباز برویم آقای نیرومند را برای صلح! بیاوریم کالنتری! و ما رفتیم اما باز آقای نیرومند که انگار پشتش به
جایی خیلی گرم بود نیامد .بناچار من سرباز را که به تاکسی معمولی رضایت نمی داد با یک تاکسی تلفنی فرستادم به کالنتری و
خودم رفتم به دادگاه شعبه صدف در وکیل آباد مشهد .و ...
و بعد از کلی هزینه و رفت و آمد دادگاه آقای نیرومند را احضار کرد .و ایشان (آقای نیرومند) دو دفعه تشریف نیاوردند و بالخره
لطف کردند دفعه سوم وکیلشان را فرستادند!! و وقتیکه منتظر جلسه دادگاه بودیم وکیلشان به من نزدیک شد و 50هزار تومان به
من داد و گفت ماجرا را فراموش کنم! و من گفتم نه 50 .هزار تومان برای جبران این کار شما کافی نیست .و ایشان 100هزار
تومان پیشنهاد دادند و من نپذیرفتم .و ایشان گفتند خودت خواستی ها!!!!! و بعد وارد دادگاه شدیم! که کاش نمی شدیم!! آن قاضی
پیل تن و کفتار چشم و خفاش صورت و مار طینت با آن انگشترعقیق قابلمه مانندش که بیشتر مرا به یاد تاج رضا شاه می انداخت تا
انگشتر حضرت علی(ع) چنان مرا تحقیر کرد که استخوانهای روحم خرد شد و از كرده خود (معرفي یك دزد) پشیمان .و من چاره
ای ندیدم جز سکوت و گذشتن از شکایتم تا جلسه بعد (شوخی نبود ...او نماینده ا ...بود بر روی زمین!) ....و ...و دفعه بعد آقای
نیرومند و قبیله اش ناپدید شده بودند و آن سویت را تخلیه کرده بودند!! اینکه آیا آن وکیل آن پول را به حاج آقا داده و یا اینکه اصال
آقای نیرومند و قبیله اش زیر مجموعه قبیله حاج آقا هستند را بعدا پاسخ می گویم .و جالب اینکه چندین ماه بعد!! بطور اتفاقی شنیدم
که مجری رادیو ایران (یا رادیو خراسان) – خانم نیرومند!!! – داشت می گفت که از شرکتی به نام شرکت چابک دید شکایات
بسیار زیادی شده! مردم مواظب باشید!!!...
جالب است كه این كاله برداري مرا به یاد غارتگري دیگري از همین نوع! انداخت!
یادم می آید که در همان سال 1381تبلیغات بسیار گسترده اي – از كانالهاي متفاوت – راجع به سرمایه گذاري در "موسسه قرض
الحسنه قایم المهدي (عج) مشهد" شد .و من ساده لوح بدون اینكه – در آن موقع – قادر به تشخیص وراي آن ماسك زیبا باشم هر چه
داشتم را به آن گرگان سپردم و ...بروید و ببینید كه آنان چندین هزار میلیارد از این مردم بدبخت – به اسم امام زمان (عج) – چپاول
كردند و ...چه كاخها ساختند و ....چه ...
از این نوع كالهبرداریها كه بسیار سازمان یافته و اجازه بدهید بگویم حكومتي به نظر مي رسد زیاد دیده ام .بعنوان نمونه چند وقت
قبل – كه اتفاقا به روز معلم نزدیك مي شدیم --یك شماره از دفترچه تعاوني فرهنگیان براي خرید مواد شوینده اعالم شد! و وقتي به
فروشگاه فرهن گیان در میدان مادر قاسم آباد (مشهد) رفتم و تفاوت قیمت آن مواد شوینده را با بیرون پرسیدم حاج آقا گفتند به ازاي
حدود 15هزار توماني كه خرید كنم حدود 300تا 400تومان خیر!! خواهم كرد .و من احمق آن را غنیمت دانستم و یك بسته حدود
14000تومان از آن مواد را خریدم .و بعد از چند روز كه خواستم از آنها استفاده كنم متوجه شدم تاریخ انقضا مایعهاي ظرف
شویي (با اسم "تاپ") آن مربوط به 2سال قبل بود!! مایعهاي ضد عفوني كننده آن (با اسم "تاپ") تاریخ انقضا نداشت! و بیشتر
شبیه آب بود تا مایع ضد عفوني كننده .تاریخ انقضا شامپوهاي (اركید) آن بسته 2ماه قبل بود! و صابونها اصال مارك و آرم و
تاریخ انقضا یي نداشت! و ....در این شرایط به یاد مغازه بقالي پدر بزرگ مرحومم افتادم كه چگونه از طرف بهداشت هر ماه یكبار
مي آمدند و تاریخهاي انقضا روي پفكها و شامپوها و ....را دانه به دانه چك مي كردند و اگر مورد مشكوكي مي دیدند عالوه بر
انداختن آن به داخل كیسه هایشان!! پدر بزرگم را جریمه هم مي كردند! .حاال مي فهمم كه اجناس تاریخ گذشته را اینطوري جمع
مي كنند و در تعاونیهاي مصرف فرهنگیان و ....به فروش مجدد مي گذارند – .این دفعه اولي نبود كه این نوع دزدي را از این
تعاونیها مي دیدم و هر بار هم به مسولین گزارش مي دادم اما .....اما از كانالهاي دیگر تنبیه مي شدم .آري این دزدیها و سرقتهاي
آشكار آن هم در روز روشن آن هم از فرهنگیان جامعه سازمان یافته و حكومتي است و اعتراض بیشتر – آنطور كه گفته اند --
ممكن است كار دست من دهد!!!؟؟؟؟؟ بگذریم.
35
دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی
--نكته عجیب دیگري كه یادم مي آید این است كه قبل از رفتنم به هند (براي بار دوم) مبلغ 4میلیون توماني را كه از فروش زمینم
برایم مانده بود به صندوق مهر در شهرمان سپردم تا بعد از برگشتنم از هند وامي بگیرم و فكري بكنم .اما در كمال ناباوري من بعد
از حدود 2سال كه تقاضاي وامم را كردم مسول این صندوق فدمودند به حساب من فقط حدود چند هزار تومان سود! تعلق مي گیرد
و ....و من كه حیرت زده شده بودم دیگر چیزي نگفتم .فقط با خود گفتم این هم نوعي چپاول و غارت اموال ضعفاست.
* بهر حال با ذکر مطالب فوق می خواهم بگویم که یاد آوری آن حا ج آقا مبنی بر اینکه قرص اعصاب می خوردم نیز در ادامه
همان نمایشهای قبلی جهت وارد آوردن فشار روحی و روانی و استرس بر من بود .و یا یک شب بعد از اینکه بعد از نمازم از
خداوند خواستم که مرا از شر این افراد رذل و شیطان صفت رهایی بخشد این SMSرا از یک شماره ناشناس دریافت کردم:
.Ask your god whatever you want: Your god is bigger than the real gods!!! :و بعدا عین همین پیغام ( Be
!!! )happy: your god is bigger than your problemsدر آن سایت اینترنتی که گفتم ظاهر شد.
و روز بعد از موسسه ای به نام موسسه دانشجو SMSی دریافت کردم که می گفت " شما به کالسهای ما نیاز دارید!! با ما تماس
بگیرید" و وقتی با آن موسسه تماس گرفتم پرسیدم کالسهای شما راجع به چه موضوعی است؟ و آن خانم گفتند کالسهای ما
کالسهای "ضد استرس" هست! به شما آموزش می دهیم که چگونه با استرسهای روزانه کنار بیایید!! و سالمتی قلب و ...خود را
حفظ کنید!!! و من پرسیدم که شماره مرا از کجا آورده اید؟! وایشان گفتند شما اینجا دانشجو نیستید؟! من گفتم "نه" .گفتند شاید
مدرس هستید! گفتم نه! و ایشان گفتند من نمیدانم که چه کسی شماره شما را به ما داده!!!
و این مورد ذهن بیدارمرا به یاد جکهای نیش دار و هدفمند همکارانی (مزدورانی) انداخت که منظوری نداشتند جز شالق زدن بر
سلولهای خاکستری نحیف من! و من اما در حالیکه سلولهای خاکستریم از درد می گریستند چاره ای جز خندیدن نداشتم! و ...و
البته که اشکهای سلولهای خاکستری ستمدیده و قشنگم – در اولین فرصت --در قالب جکهایی! از همان جنس نه تنها برای آن
دوستان! که برای دانش آموزانم و مردم جامعه ام در کالسهای درسم و همینطور در مقاالت و کتابهایم تبلور می یافت :آنچه در پی
می آید نمونه ای از شالقهای سلولهای خاکستری توانا و خشمگین من هست که در یک فرصت منحصر به فرد! در یکی از
کالسهایم بر فلسفه وجودی ایشان نواخته شد:
11بع بع چرا!؟
………………
***Under a tyrannical regime, majority of people lack critical awareness of the agents who
control their beliefs, lives, and destinies. Educators’ main mission is to critically aware the
oppressed majority. Once they are awaken, they will try to get empowered so as to take the
– course of action against totalitarianism. And this leads towards their emancipation
towards democracy.
-- The Author, S.M.H.Hosseini, Iran
-----------------------------------------------------------------------------------
محتوا
=========================
* * * همانطور که قبال گفتم زندگی شخصیم را نیز فلج کرده اند .بعنوان نمونه همان دو سال قبل که از هند برگشتم سه میلیون
تومان هم پدرم به من داد تا سر و سامانی به زندگیم بدهم – این پول را از پنج میلیون تومانی که اداره اشان بعنوان پاداش باز
نشستگی به او داده بود به من داد .بگذریم .من این 3میلیون را در بانک ملت ریختم و بعد از یک سال شش میلیون تومان وام خرید
خودرو!! به من دادند و من 100هزار تومان دادم تا این پول بدون اینکه خودرو بخرم به حساب من واریز شود .و این نه میلیون
تومان را به بانک مسکن ریختم و اخیرا – بعد از یک سال –17میلیون تومان وام مسکن به من تعلق گرفت که با آن نه میلیونی که
داشتم یک آپارتمان 45متری در طبقه چهارم یک مجتمع 16واحدی در قاسم آباد مشهد معامله کردیم و ....و ذکر اینکه چه
استرسهایی برای دادن این وام به من وارد کردند و چه نمایشهای (آیینی!) در آوردند چندین صفحه جداگانه می طلبد......
36
دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی
خالصه اینکه تمام امور زندگی شخصی من مختل شده.....و تحت استرس غیر قابل تحملی هستم ....بعنوان مثالی دیگر از حاال به
بعد باید جدای از هزینه تلفن و برق و ...ماهی 364هزار تومان بابت این دو وامی که برداشته ام بپردازم! (در حالیکه حقوقم 540
هزار تومان است! و در حالیکه هیچ جای دیگر – غیر از آموزش و پرورش --به من کار هم نمی دهند!!
بگذریم.
* از دیگر نمایشهای آیینی این آقایان پرداختن به همان سال 1364/ 65که توضیح دادم می باشد – در راستای تجسم اعمال من!!؟؟
که تاوان آیینه بودن من برای ایشان است :بعنوان نمونه
شماره تلفن بانک ملت قاسم اباد که هر ماه بر روی دفترچه اقساطم میخورد به 64ختم می شود!! !! .1
مدرسه ای که در آن درس می دهم در خیابان عبادی 64واقع شده!!!؟ .2
شماره خط اتوبوسي كه هر روز با آن به داخل شهر و یا مدرسه میروم به 64تغییر یافته!!! .3
شماره تلفن منزل پدرم که من هفته ای چند بار با آنها تماس می گیرم به این شماره ختم می شود!!!! .4
شماره تلفن یكي از اقواممان كه از قبال به دختر ایشان عالقه مند شده بودم به 64ختم می شود!!!!!! .5
شماره تلفن همراه داییم به 64ختم می شود!!!!!! .6
شماره تلفن مغازه دامادمان به 64ختم می شود!!!!!! .7
شماره رمز کارت سیبایم به 64ختم میشود!!!!!!! .8
Pin codeسیم کارت موبایلم که از شهرستانمان خریدم به 64ختم میشود!!!!!! .9
شماره شناسنامه پدرم به 64ختم می شود!!!!!!!! .10
حتي کد ملیم هم به 64ختم شده!!!!!!!!!! و ... .11
پول درمان پای مادرم 64هزار!! تومان شد. .12
تعداد صفحات قرانی را که مدیر مدرسه راهنمایی شهید مطهری – اقای دوست محمدی --در روز معلم در سال 1377به من هدیه .13
داد 604صفحه می باشد ....دقت کرده ام فقط این نوع قران این تعداد صفحه را دارد.
قرانی را که موسسه قایم المهدی شهرمان گرمه به مادرم به 3000تومان هدیه داده با خط درشت و خط محمد عبادی است که در .14
صفحه اول بزرگ درج شده.
خداي من باورم نمیشود :امروز دفتر خاطراتم را نگاه مي كردم دیدم در سال – 1375اولین سال تدریسم – در شقان %64قبولي
داده بودم! این در حالي بود كه آن سال یكي از بهترین تجارب آموزشیم را داشتم چرا كه سال اول تدریسم بود و بسیار شوق و
اشتیاق داشتم و براي % 100قبولي دادن با تمام وجود درس دادم تا به این واسطه سال بعد ار آن به شهرستان منتقل شوم -- .این
%64نیز این گفته مرا بار دیگر تایید مي كند كه این حیوانات از سالها قبل به دنبال من بوده اند .اما واقعا چرا با این شدت در صدد
خرد كردن من بوده اند؟! خداي من بگذار دوباره به حوادث گذشته نگاه كنم .... .حاال مي فهمم چرا در دانشگاه قزوین آن آقاي
محترم مسول به اصرار شماره همراه همكاري (صمد هوشمند) را به من داد كه به 64ختم مي شد! حاال مي فهمم چرا در دانشگاه
....
یادم مي آید كه از همان قدیم بین اهالي محل سكونت من (گرمه) و قلعه اي حدود 5دقیقه (با ماشین) آنطرفتر (جاجرم) براي
شهرستان شدن دعوا و نزاع بود .و من همیشه و حتي زمانیكه در مدارسي در این دو روستا معلم بودم در كالسهایم به دانش آموزانم
مي گفتم عده اي شما را گوسفند فرض كرده اند و با مشغول كردن شما احمقها به چنین مسایل دوني در حال بهره برداریهاي
اقتصادي و سیاسي از این مسایل هستند و ....واقعا هم همینطوري بود .سران این فتنه ها و عوامل آنها همه شهردار شدند و راهي
مجلس ش دند و ...براي خود كاخها ساختند در حالیكه این مردم بدبخت هنوز به دنبال لقمه ناني هستند .این نیز خود تبلوري از
استراتژي "تفرقه بینداز و حكومت كن" و یا "حكومت بر پایه جهل مردم" مي باشد.
یادم مي آید كه یك بار به من گفتند تو چرا به جبهه نمي روي؟ و من هم گفتم من تك پسر خانواده هستم و یك مادر و هفت خواهر
دارم .عمو هم ندارم .ضمن اینكه پدرم /دامادمان و حتي پدر بزرگم دایم در جبهه هستند .دوما من نمي توانم بفهمم كه چه كسي حق
است و چه كسي باطل! فقط همین را مي فهمم كه عراقیها هم شیعه هستند.
یادم مي آید كه در سال 1370موقعیكه تازه دیپلم گرفته بودم تنها سرگرمیم گوش دادن به برنامه انگلیسي رادیو آمریكا بود – .پدر
بزرگ من هم به رادیو فارسي آمریكا خیلي عالقه داشت و هر شب گوش میداد و روز بعد تفاسیرش را براي همسایگانش – در
محیط كاریش نقل مي كرد .بگذریم .یادم مي آید كه در آن سال رادیو آمریكا – به زبان انگلیسي – مسابقه اي را گذاشت كه بطور
خالصه مي خواست كسانیكه مایل هستند مسایل مربوط به انرژي هسته اي را براي اواخر دهه بعد پیش بیني كنند .و من در یك نامه
مفصل حدود 45خطي كه به زبان انگلیسي نوشتم این مورد را پیش بیني كردم كه ایران تا آن سال جزو صادر كنندگان تكنولوژي
هسته اي خواهد بود! و آن نامه را از بجنورد به رادیو آمریكا پست كردم .و بعد از حدود 2ماه نامه اي و هدایایی دریافت كردم به
همراه كاتالوگ رادیو آمریكا.
یادم مي آید كه در 13آبان 1375وقتي در روستاي امیر آباد جاجرم معلم بودم در حالیكه تمام همكاران و مردم روستا و همینطور
دانش آموزان پسر و دختر مدارس ابتدایي و راهنمایي در میدان روستا جمع بودند مدیر مدرسه (آقاي هادي صادقي) بطور ناگهاني
37
دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی
از من خواست كه به آن مناسبت در حضور آن جمع سخنراني كنم! و من نیز چون براي ایشان احترام خاصي قایل بودم بعد از
اصرار ایشان درخواست او را پذیرفتم اما به این شرط كه را جع به روز مادر – كه چند روز دیگرش بود – صحبت كنم! و وقتي
او و معاون (آقاي محمدي) دلیل را پرسیدند من گفتم حاال آمریكا یك غلطي كرده شما ول كنید .ادامه دادم كه دوست ندارم از مرگ
حتي برا ي آمریكا سخن گویم .ضمن اینكه ادامه دادم جداي از سیاست استعماري پلید برخي دولتمردان آمریكا در برخي موارد در
تاریخ من آمریكا را آنطور كه شما روي پالكاردهایتان نوشته اید و انتظار دارید من آنها را در سخنرانیم تایید كنم دشمن علم و هنر
نمي دانم بلكه بر عكس آمریك ا را مهد علم و هنر و تمدن مي دانم .شما نیز نمي توانید این واقعیت را انكار كنید! و بعد شروع به
سخنراني كردم و . ...وارد لیست سیاه شدم....
خداي من باورم نمي شود:حاال مي فهمم چرا در دوره فوق لیسانس و مخصوصا بعد از آن آن همه شكنجه شدم .رساله فوق لیسانسم
حتي ی ك بار هم توسط استاد راهنمایم (كه هیات علمي دانشگاه تربیت مدرس تهران بود) و استاد مشاورم (كه هیات علمي دانشگاه
تربیت معلم تهران بود) تصحیح نشد .من در تز فوق لیسانسم روش تدریس منحصر به فرد خودم را اول بار معرفي كردم .و
نگارش آن را با این جمله آغاز كردم:
’Cooperation’ is the cornerstone of modern democracy.
حاال مي توانم بفهمم كه چرا چكیده رساله فوق لیسانسم را كه در قالب مقاله اي بسیار منظم و دقیق به مجله رشد ارایه دادم آنگونه به
چاپ رساندند .و استاد راهنمایم و آن استادي كه از او گفتم كه هیات علمي دانشگاه تربیت مدرس تهران هم بود جزو سر دبیران این
مجله بودند .من از دمكراسي گفته بودم و روش تدریسم در جهت نهادینه كردن ارزشهاي دموكراتیك در دانش آموزانم و آماده كردن
آنها براي زندگي در جوامع دموكراتیك – در سطح بین اللمللي – بود .اما این احمقها منظور مرا از دموكراسي نفهمیدند و ....و من
از همه جا بي خبر در رساله دكتري خودم هم به معرفي این روش تدریس منحصر به فرد كه اصوال براي ریشه كني ظلم و ستم و
آپارتایت و دیكتاتوري و تعالي دین جدم در هزاره سوم طراحي شده است پرداختم .و این حیوانات با من آن كردند كه بخشي از آن
را به تصویر كشیدم – .شاید هم این حیوانات خود آپارتایت و دیكتاتوري و امپریالیسم هستند كه . ...
12چرا!!!؟؟؟؟؟
…………………
…………………………………..
***The real measure of a dictator's wealth is how much he would be worth if he lost his
soldiers and possessions – the oppressed, after they are awaken.
--The Author, S.M.H. Hosseini, Iran
----------------------------------------------------------------------------------------
محتوا
=======================
* * * نکته وحشتناک دیگر اینکه اخیرا دو نفر از عوامل وزارت اطالعات (از همکاران آموزش و پرورش) که متوجه تصمیم من
– از طریق شنود تلفنی – برای ازدواج شده ا ند --به طور جداگانه در دو دبیرستان --به من نزدیک شده و دخترخانمهایی را به
من پیشنهاد دادند! و وقتی من راجع به آنها تحقیق کردم از فاسدترین دختران محلشان از کار در آمدند!! نکته وحشتناک این است که
هر دوی این افراد در صحبتهایی که با ایشان داشته ام دقیقا یک آیه از قران مجید را از حفظ می خوانند و می گویند خداوند در این
آیه می فرمایند برای هر کس از جنس خودش!! در نظر می گیریم!!!! عین همین برنامه های وحشتناک را آن حاج خانم!! دوست
مادرم!! نیز با ما داشت!! نهایتا یک روز یکی از همکاران نظر مرا به آگهی در روزنامه اطالعات!! جلب کرد که در آن موسسه
ای (خانه امید) کارش را همسر یابی معرفی کرده بود .و....
و من با این موسسه تماس گرفتم و خانم نوروزی نامی گفتند شما 200000تومان به حساب ما بریزید! و ما 10دختر خانم در
مشهد با مشخصاتی که شما می دهید به شما معرفی می کنیم! و من هم از ناچاری این کار را کردم! اما این موسسه فقط 5دختر
خانم را که البته هیچ یک از معیا رهای مورد نظر مرا نداشتند به من معرفی کرد .اما یکی از آنها ظاهرا شرایط بهتری داشت .اما
در کمال بهت و حیرت من نهایتا این دختر خانم همان صحبتهایی را کرد که در هند با من می کردند!! من همان اول باید می فهمیدم
که این موسسه متعلق به خدایان سرنوشت ایرانیان است! و وقتی از روی کنجکاوی به ایشان اعتراض کردم که چرا فقط 5دختر
خانم به من معرفی کردید ایشان (خانم نوروزی) قول دادند که به زودی مواردی دیگر به من معرفی خواهند کرد .و چند روز بعد
ایشان با من تماس گرفتند و شماره ای ( )09123336.15را به من دادند و گفتند ایشان خانم جمشیدی هستند و دانشجوی دکتری
زبان!؟ و وقتی من با او تماس گرفتم صدای مردی را شنیدم که با لهجه ای روستایی سعی در آزار من داشت!! و من هم گفتم سالم
مرا به قبیله ات و به امام زمان برسان .حاال می فهمم که منظور ایشان از زدن نسل من چه بود! ایشان نمی خواهند که من ازدواج
38
دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی
کنم ..... .این گونه مانع تراشی برای ازدواج من از سالها قبل بوده ......اینان معتقدند خامنه ای کوتر است و دشمن او باید به هر
روشی ابتر شود؟!!!ضمنا این فامیلي جمشیدي مرا به یاد آقاي جمشیدي نام حدود 36 / 35ساله اي انداخت كه چند سال پیش به او
بصورت خصوصي زبان آموزش مي دادم .او كه یك پژو 405مشكي نیز داشت خیلي مسایل مشكوك و غالبا سیاسي را مطرح مي
كرد یكبار اما بعد از گفتن مسایلي نا مرتبط گفت" :دختر راضي /پسر راضي /خدا هم راضي"!!!!.؟؟؟؟؟ تاکید او بیشتر بر کلمه
"راضی" بود که توضیح دادم.
* * * * توضیح مهم :یکی از دالیل اصلی اینکه در سراسر این دست نوشته و معادل انگلیسی آن این آقایان را سپاه اهریمن و
رفتارهای ایشان را رفتارهای شیطانی خوانده ام این بوده که همانطور که از سخنان گهربار امام رضا (ع) پیداست شیطان خلق
نشده مگر برای آزار و اذیت و وسوسه کردن و به گمراهی کشاندن و تحقیر و نومید کردن و به تباهی کشاندن انسانها و نوامیس
آنها .اما پیامبران الهی و ایمه اطهار (ع) و ازجمله امام زمان (عج) و یاران بر حقش ماموریتی ندارند جز هدایت بشر به خیر و
نیکی و صلح و صفا!!
اینجاست که در کتاب انگلیسی که هم اکنون در حال نگارش آن هستم با دلیل و برهان گفته ام که این آقایان خود را – در تیوری و
در عمل --خود خداوند می پندارند و نه نمایندگان خداوند در زمین! ضمنا در اینجا و از این زوایا که به پیرامون خودم و به این
آقایان و ماهیت و فلسفه و ایدیولوزیشان که نگاه می کنم پیش فرض آخر من در مورد آن دختر خانم معصوم و بیگناه که من برای
ازدواج پسندیده بودم درست خواهد بود :کسی که این دختر خانم را اغفال کرده یکی از نیروهای این خدایان بوده که مامور بوده این
دختر خانم را از جنس من کند!!! – هم این دختر خانم و خانواده محترمشان – بخاطر من --ضربه روحی و روانی دید و هم من و
خانواده ام بخاطر تن ندادن من به سرنوشتی که این شاهان ایرانی برایم در نظر گرفته بودند – بخاطر سرکشی --بیشتر و شدیدتر
مغضوب این خدایان پارسی شدیم.
و ایشان اخیرا باز هم با روشهای متفاوت مرا برای رسیدن به آرامش روحی و روانی و ارضا شدن تشویق به استفاده از سیگار! /
قلیان با نیکوتین با طعم نعناع!! /تریاک!!! /قرص اعصاب!!!! و جرق!!!!!؟؟؟؟ می کنند.
* * * به ایشان یاد آوری کردم که ترجیح می دهم در ایران و برای ایرانیان و ....در ایران از گرسنگی بمیرم و ...همینطور گفتم
ترجیح میدهم از طریق نگارش این مطالب به آرامش برسم! و ..و متاسفانه ایشان مرا تهدید می کنند که کاری می کنند که از این به
بعد به معالجه بیماریهایم در بیمارستانها و ...و بچه داری در کالسهای خاص!!!!!؟؟؟؟! و .....بپردازم نه به یوگا رفتن! و
هیپنوتیزم کردن!! بچه ها با شعر! و با کتاب و خاطره نوشتن کتاب و مقاله! و ....
--خداي من باورم نمي شود .اینترنتم كال قطع شده .این مرا به یاد سوالي انداخت در مصاحبه اي علمي در دانشگاهي دولتي كه از
من پرسیده شد كه اگر آن دانشگاه مرا جذب كند من چه خواسته هایي از دانشگاه خواهم داشت! و من گفتم فقط یك اتاق تنها مي
خواهم كه مجهز باشد به كامپیوتري كه مدام خراب نشود و سیستمش ویروسي وفاسد نباشد و از همه مهمتر وصل باشد به شبكه
اینترنت .ایشان گفتند وام مسكن و خودرو و ...چه؟! گفتم نه من هیچ چیز دیگري نمي خواهم و حتي حاضرم با حقوق آموزش و
پرورشم در خدمت آن دانشگاه باشم ... .اما ....اما با وجود همه اینها خبري نشد .انگار ...انگار او سر سپرده مي خواست و متوجه
شد كه من دل سپرده ام.
--در این اوضاع و شرایط با علم به اینكه زندگي كردن و تشكیل خانواده دادن در میان مسلمانانیكه حاكمان فعلي آنان اجازه حشرو
نشر آنها را با من نمي دهند امكان پذیر نخواهد بود به سرم زد كه – بصورت مصلحتي – به مسیحیت رو آورم تا در پناه آن مردمان
مهربان آرام گیرم و به زندگي بپردازم .اما موقعیكه این مطلب را با یكي از روحانیون در میان گذاشتم پاسخ او كه در صورت روي
آوردن من به عیسي مسیح (ع) و پیروانش اعدام خواهم شد بار دیگر مرا شگفت زده كرد .من پرسیدم چرا اعدام؟! مگر مسیحیت
یك دین الهي نیست و مگر خود خداوند نفرموده اند "ال اكراه في الدین"؟ و او گفت چون مسیحیان عیسي را پسر خداوند مي خوانند
و بنابر این مشركند! و من گفتم این ممكن است از فرط عشقي باشد كه آنان به مسیح (ع) مي ورزند .همانگونه كه ما آیت ا...
خمیني (ره) را امام و حتي روح خدا مي خواندیم و یا همانگونه كه . ...اما ...او سخنم را قطع كرد و گفت ادامه ندهم! .....بعبارت
دیگر او گفت :ادامه دهم به سوختن و ساختن خالصانه! به نظرم رسید كه این نوع حكم اعدام شدن در صورت مسیحي شدن بیشتر
39
دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی
یك استراتژي سیلسي و حكم حكومتي است تا یك حكم الهي .چرا كه با این تصویري كه اینان از اسالم ارایه داده اند كمتر كسي میل
به مسلمان ماندن دارد.
خدا یا
بنابراین در این شرایط من – اگر بگذارند و حكمش اعدام نباشد --باید از این سرزمین بروم .حتي شده مستراحهاي آفریقاییها و یا
آمریكاییها را تمیز كنم این كار را مي كنم اما در این سرزمین نمي مانم .در سرزمیني كه مقدسترین مسوالنش مرا در برابر چشمان
خانواده مظلومم در تنور انداختند و آنان را نیز در برابر چشمان بهت زده و در پیشگاه قلم من زنده به گور كردند و از من خواستند
كه خلوص خود را نشان دهم و سكوت اختیار كنم – .این جا جاي من نیست – مگر مي شود سوخت و ناله نكرد!؟ --من باید بروم -
-این تابستان میروم به دفتر سازمان ملل در تهران و در خواست كار مي دهم – در هر جاي دنیا .مي خواهم حتي شده براي چند
روز احساس كنم كه دارم زندگي مي كنم – مي خواهم ببینم زندگي كردن در دنیایي عاري از تهدید و ارعاب و ....چه طعمي دارد.
مي خواهم حتي شده براي چند روز به همان احساسي برسم كه حاج آقاها و افراد قبیله اشان دارند! و بعد از آن احساس بنویسم و
بنویسم كه براي از دست ندادن آن ا حساس است كه حاج آقاها با من و ما این كردند كه دیدید و مي بینید و خواهید دید .من تا آن
احساس را حس نكنم نمي توانم توحش و بربریت ایشان را هضم كنم و ذهنم را قانع كنم كه حاج آقاها حق دارند! آنان سعادت خود و
قبیله خود را مي خواهند و من و ما بواسطه سرشتي كه داریم سعادت آنان و بهشتي را كه بر گرده ما براي خود ساخته اند تهدید مي
كنیم.
محتوا
=======================
* * * با در نظر گرفتن تمام این شرایط و متنی که در حال حاضر من در آن قرار گرفته ام و این واقعیت كه من ممكن است نتوانم
از ایران خارج شوم اگر مجبور شوم در این سرزمین باشم من هرگز پیمانم را در این سرزمین به دنیا نخواهم آورد چرا که او نیز
که همانند من و اجداد من کوری را بخاطر آسایش و آرامش تحمل نخواهد کرد .او در سرزمین سپاه اهریمن
14
من به مصلحت نظام نیستم و یا شما به مصلحت اسالم نیستید!؟
* * * و اخیرا همانند سری قبل متوجه تخلیه مشکوک آپارتمان همسا یه ام شدم که بعدا چند فرد مشکوک ساکن آن شدند .همینطور
اخیرا به صور متفاوت و در مراحل گوناگون به من هشدار داده اند که در صورت ادامه دادن به نوشتن این خاطرات و سخن گفتن
از مسیولین فاسد و غارتهای نظام و ..برای من برنامه های وحشتناكتری دارند:
اینکه زندگی خواهرانم را نیز – از تمامی جهات (اقتصادی و --) ..متالشی خواهند کرد!!!!! و اینکه می خواهند مرا خردتر و
خمیرتر کنند و به چالق كردن من ادامه دهند!!!! و اینکه میخواهند با بوجود آوردن رخدادهایی در زندگی من مرا به نان شبم هم
محتاج کنند!!! و بعد ترتیب!!!! مرا دهند!!!!
و من ....
و من اما اینبار گفتم:
--چون وجود شما وحشیهاي احمق (محور نظام!) و ...را مایه ننگ و تخریب وجه امام زمان (عج) (محور اسالم) مي دانم!!؟؟؟
و به شما توصیه كردم كه ضمن اصالح طرز دید و شیوه ها یتان – كه سبب پیدایش سلمان رشدیها مي شود --نامتان را نیز عوض
كنید!!!!؟؟؟؟؟
و یا
--چون که گفتم وجود احمدی نزاد در شورای مصلحت نظام و برخي دیگر از گردانندگان آن به "مصلحت اسالم" نیست؟!! و
اینکه ما در این عصر به شورای مصلحت اسالم نیاز داریم نه به شورای مصلحت نظام؟!!!
اینکه نگرانی ندارد حاج آقا .تردیدی نیست که این نظام تبلوری است از اسالم در این سرزمین – .یادتان هست نقش مسلمانان را در
شکل گیری این نظام؟! – آنان اسالم را می خواستند .بنابراین این نظام تنها و تنها تا زمانی سر پاست که اسالم و فلسفه اسالمی را
یارای رو در رویی با ادیان و فالسفه غربی و شرقی و در حال ظهور باشد ....برای همین بود که آن توصیه را به شما کردم --
یادتان هست :شستن اتاقهای فکر را؟!
حال خودتان بگویید :آیا احمدی نزاد به اسالم عشق می ورزد؟ --یادتان که هست تفاوت عشق ورزیدن و دوست داشتن را!!! و
یادتان هست که احمدی نزاد به خاطر حفظ خود و قفیله اش چه کرد و اینکه اگر شما کوتاه نمی آمدید و او را عضو شورای
مصلحت نظام نمی کردید چه می شد! . .....اما ای کاش کوتاه نمی آمدید چرا که با این کار به نوعی و تا حدودی اسالم را و به
اصطالح روحانیون و حکومت اسالمی! را در اذهان خیلی ها محکوم کردید و به صلیب کشیدید .....و ...و ادامه این روند بس
خطر ناک است برای اسالم و نتیجتا نظام!!
من چهار بار با هواپیمایي كه 300 / 200نفر مسافر داشته به هند رفته ام .و با چشمان خود شاهد بوده ام كه چگونه زنان و دختران
و ناموس این سرزمین اسالمي – كه توسط شما اداره مي شود --به محض خارج شدن از قلمرو شما چادرها و پوشش خود را بر
مي كنند! و داخل ساكهاي خود مي اندازند .یادتان هست كه حجاب همین خانمها را محمد رضا شاه با زور و تفنگ نمي توانست از
آنها بگیرد؟ پوشش زنان مسلمان سایر كشورها همانند هند و ترکیه را و عالقه قلبي آنها را به حجاب اسالمي – در آن سرزمینهاي
كفر – دیده اید؟! ---هیچ اندیشیده اید كه چرا مساجد ما اینقدر خالي و متروكه هستند؟! – اینها مایه تاسف نیست؟! من نباید در گوش
شما – بصورت خصوصي --فریاد بزنم كه این هنر شیوه هاي حكمراني شما ست و شما در پیشگاه خداوند باید پاسخگو باشید؟! من
نباید به شما یاد آوري كنم كه مردم اینقدر شعور دارند كه بفهمند چرا مسلمانان فلسطین براي شما مهم هستند اما مسلمانان مظلوم و
بي دفاع و تك و تنها رها شده چچن (روسیه) و چین و ...مهم نیستند؟! من نباید به شما یاد آوري كنم كه مردم مي فهمند كه بعد از
آن همه خون دادن و ...نه به "استقالل" رسیده اند و نه به "آزادي" و نه به "جمهوري" و نه به " ."...كجا به استقالل رسیده ایم
وقتي – بعد از 30سال --چادر ناموس این مردم از كره وارد مي شود! هنوز حتي یك كارخانه چادر (مشكي) سازي نداریم! حتي
مهرهایي كه با آن نماز مي خوانیم و زنجیرهایي كه در عاشورا استفاده مي كنیم و ...از سرزمین كفر مي آید – از چین! و شما
سرتان به تولید شالق و توپ و تانك و بمب اتم گرم است .راجع به "آزادي" و جمهوري و ...مي ترسم نظراتم را بنویسم – نتیجه
اینكه اگر هنوز به نفرتي كه در دل این مردمان نسبت به خودتان و دین جدم ایجاد كرده اید باور ندارید!؟ --و اگر دلش را دارید --
یك رفراندوم آزاد بگذارید!؟
----مردم آن همه خون دادند و انقالب را به شما سپردند تا به استقالل و ....برسند اما . ....این حاج آقا ار نظر من بزرگترین
خدعه نه تنها قرن كه تاریخ بود .بگذریم!
حال بگویید که این وجود من است که به مصلحت نظام نیست و یا وجود شما و افرادي همانند احمدی نزاد در شورای مصلحت نظام
و ...؟!!
اگر واقعا هنوز معتقدید که این وجود من است که به مصلحت نظام نیست پس ...پس همانطور که گفته بودم اسالم مطرح نیست!!!
...پس ...پس دو حالت وجود دارد:
--مرگ بر هر که گفت مرگ بر شاه (شاه بیشتر به مصلحت اسالم بود تا شما چرا که او ادعای پرچمداری یک حکومت علوی را
نداشت) ......و
– خوب میدانم كه شما نیز همانگونه كه رضا شاه مجلس را به خاطر وجود مدرس به توپ بست خانواده مرا هدف خواهید گرفت و
مرا نیز دیر یا زود – به هر ترتیبي – خواهید كشت.
(و دقایقی بعد از اینکه من سه جمله فوق را در ساعت 11شب نوشتم کسی درب اتاقم را زد و وقتی درب را باز کردم سه نفر
جوان هیکلی پشت درب بودند که موقعیکه من گفتم بفرمایید هر سه با هم گفتند :آقا مختاری؟؟!!!)
و از آن زمان به بعد همان حس قبلی به سراغم آمد :هر گاه وارد اتاقم می شوم احساس سنگینی عجیب و شدیدي در ناحیه سر و
بویژه ناحیه سینه ام (قلبم) دارم! و وقتی که آنجا را ترک می کنم و یا وقتی که شبها در آشپز خانه ام که از دیوار همسایه ام! – که
اخیرا همسایه ام شد --فاصله دارد می خوابم این احساس بر طرف می شود!! وجود امواجی (از جنس امواج ) Xرا با تمام
وجودم در اتاقم حس می کنم!!!!! ایشان قبال – در هند مرا تهدید کرده بودند که مرا ذوب!!! خواهند کرد! اما....
---من یک راهم –
---آری راه --راهی حاصل از به هم پیوستن امواج ...
---امواج حاصل از طغیان ذهن عصیانگرم در زیر ضربه های شالق شما...
---یادتان هست زیبایی این راه را که در آن کتابم به تصویر کشیده ام! – آن کتاب
پیمان من است.....
---آری پیمان.
پیمانی که حتی حق ندارد در هیبت یک کتاب پا به دنیاي شما بگذارد! شما حتی اجازه ندادید سفارت پاکستان آن را در پاکستان
توسط یک انتشاراتی بین المللی چاپ کند – سر کنسول پاکستان در مشهد به گرمی و بطور جدی به من قول داد – این یک ننگ
است – تبلوری دیگر از به صلیب کشیدن اندیشه ها و نسلها ....آري شما ترسوهاي بزدل اندیشه ام را (كه تبلوریست از پیمانم)
در ذهنم به صلیب كشیدید همانگونه كه خود پیمانم را در صلبم ---.اما پیمان خواهد آمد حاج آقا .....او باید بیاید – باید :من به
شما اجازه نخواهم داد كه این توطیه هاي شیطاني را در مورد من بكار بگیرید و بعد فریاد بزنید كه من ابترم .او باید پا به
سرزمین پدریش بگذارد و حاكمان آن را كه آن را پر از درختان صلیب كرده اند از ریشه بركند... .
این شعر را در نوشته های مربوط به وبالگم که در صفحات بعد آمده بخوانید.
(نكته وحشتناك دیگر :دقایقي بعد از اینكه در حالیكه شعر! باال را --در حیني كه به رادیو مشهد ایران نیز گوش مي دادم --سرودم
(و با خودم بلند خواندم) /خانم مجري گفت :آري چاره اي نیست انگار! خداوند براي ما نگهباناني گذاشته كه ما را از آنها گریزي
نیست! بله دوستان!! – بگذریم!)
--اما ...
--اما گویا اگر یارای شکستن قفسم را هم باشد پرواز من به سرزمین موعود مقدور نیست به این زودیها ....چرا که 24ساعته تحت
نظرم توسط آن افسر نگهبان جالد ....پس باید بمانم و زجر بكشم و بمیرم!
42
دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی
* خدایا ...
همواره تو را سپاس می گذارم که هر چه در راه تو و در راه پیام تو پیشتر می روم و بیشتر رنج می برم /آنها که باید مرا
بنوازند میزنند /آنها که باید همراهم باشند سد راهم می شوند /آنها که باید حق شناسی کنند حق کشی می کنند /آنها که باید
دستم را بفشارند سیلی می زنند /آنها که باید در برابر دشمنم دفاع کنند بیش از دشمن حمله می کنند و آنها که باید ...ستایشم
کنند /تقویتم کنند /امیدوارم کنند و تبریه ام کنند سرزنشم می کنند و متهمم می کنند تا در راه تو – از تنها پایگاهی که چشم یاری
دارم و پاداشی --نومید شوم /چشم ببندم /رانده شوم و ...
بگذریم.
– عادت می کنیم.
اوه! ببخشید! حواسم نبود!! . ...آری این بار نیز حق با شماست حاج آقا :عادت کردن برای زنهاست! – اما...
اما این رسمی است که شما انداخته اید – رسم عادت کردن مردان را در این سرزمین!!!
---آری در این سرزمین ...در این سرزمین مردها نیز باید!!!؟ عادت کنند به ظلم و شالق و ارعاب و ....
---و در آخرین جلسات سال – 1388با توجه به تهدیدات وحشتناكي كه مي شدم – در چند كالسم گفتم" :بچه ها – پوپكانم! در
تعطیالت نوروز مرا خواهند كشت"! و بچه ها با تعجب پرسیدند چه كسي؟ و من گفتم:
"همانان! كه مرا از نوجوانی به جرم آگاهي و بیداری و گستاخي اندیشه ذهن ظلم ناپذیر و عصیانگرم مورد هدف خشم خود قرار
دادند و با بربریت تمام شمع آجینم کردند و قیصر وار اندیشه ام را در ذهنم و پیمانم را در صلبم به صلیب کشیدند – همانان كه
قلمم را بر نمي تابند".
در خاتمه خداوند را شاهد می گیرم که با مطرح کردن این موارد و همینطور خیلی از موارد وحشتناک و تکان دهنده و غیر قابل
تصور دیگر که در اینجا از پرداختن به آنها شرم دارم و اینکه حتی افراد شراب خوار و ...هم هیات علمی شدند (آقای ...که شراب
را به جای آب میخورد هیات علمی دانشگاه دولتی بجنورد شد و هم اکنون معاون دانشگاه است!؟ و همسرش که فوق لیسانسش
ارزش علمی ندارد و در هند با بلوز شلوار لی می گشت هیات علمی ...شد و خانم ...که با یک آقای عرب در هند هم اتاق بود
هیات علمی دانشگاه امام رضا مشهد شد و یا دختر معاون وزیر علوم احمدی نزاد (مالباشی) با مدرک فوق لیسانس هیات علمی
دانشگاه عالمه در تهران شد و یا دکتر ...که با دادن نمره بیست به اون دختر خانم زیبای کم هوش و تنبل ....هیات علمی دانشگاه
تربیت مدرس تهران است و )....من نمی خواهم به این موارد خرده بگیرم بلکه میخواهم بگویم که نه این آقایان سربازان امام زمان
(عج) هستند و نه این حکومت حکومتی اسالمی .بنا بر این حیف از این همه جوانان مومن و شجاع که شهید و جانباز و ..شدند و
متاسفانه ملت مسلمان ایران را از چاله درآوردند و در چاه انداختند....
=======================
و یك روز قبل از رفتنم به شهرستان در كوچه مدرسه امیر كبیر پارچه اي سیاه كه بر آن نوشته بودند "برشكاري سیار و 24ساعته
بهار"!!! نظرم را به خود جلب كرد و تا حدودي – ...دور این نوشته خطي قرمز كشیده بودند! .و در آن روز در راه بازگشت به
خانه به امالك سینا واقع در چهار راه رستگاري در قاسم آباد مشهد جهت انجام امور آپارتمانم سر زدم كه در آنجا یك گداي
عجیب!! مستقیم به سراغ من آمد و در حضور صاحب بنگاه و شاگردش به من گفت كه 10هزار تومان به او بدهم!! و من كه او را
یك داروغه مي دیدم --به ایشان گفتم كه قیافه اشان به آدمهاي نیازمند نمي خورد ضمن اینكه من گدا پرور نیستم و بهتر است به
كمیته امداد برود .و ایشان باز به من گفت اگر پول را به او ندهم خداوند بالیي سرم مي آورد كه به سختي پشیمان شوم!!! – توضیح
اینكه – در این روزها --این بار اول نبود كه چنین گداهایي!! به سراغم مي آمدند و هر دفعه من به آنها پول نمي دادم ظرف مدت
كوتاهي بالیي بر سرم مي آمد!! و یا گره اي در كارهایم مي افتاد و ...
و شب قبل از رفتنم به شهرستان طبق معمول وقتي مي خواستم بخوابم شروع كردم به گوش دادن به برنامه رادیویي "تا انتها
حضور" .برنامه اي كه كسانیكه به دنبال من هستند از طریق آن – با استفاده از تعامالتي كه با عوامل آنها داشته ام و -- ...با من
صحبت مي كنند و غالب اوقات مرا تحقیر و تهدید مي كنند .آن شب – در آن برنامه – آقایي با نام "سید جواد هاشمي؟!!" گفت كه
اینبار مي خواهم با تو اتمام حجت كنم! تو قبال 3تا از انگشتانت فلج شده! اگر نمي خواهي دستت قطع گردد ادامه نده!!! – توضیح
اینكه این جواد مرا به یاد جواد پسر خواهرم كه اخیرا به پدرش – سید رضا – در مورد مشاور مشكوك مدرسه اشان كه او را – كه
دانش آموز پیش دانشگاهي است و امسال قرار است كنكور دهد --ترغیب به تغییر رشته كرده بود و جواد نیز این كار را كرده بود
هشدار داده بودم انداخت.
و وقتي صبح روز بعد با اتوبوس از خانه ام به ترمینال مي رفتم طبق معمول به تابلوي باالي سرم نگاه كردم كه این بار بر آن
نوشته شده بود :پیامبر اكرم (ص) :برادر بزرگتر پدر خانواده است"!!!؟ و در سمت چپ آن تابلوي تبلیغاتیي بود كه به نام شركت
"سادات" زده بودند!!!؟؟؟؟؟ --شركتي كه آدرس آن در 17شهریور!!! بود .و نفري كه باالي سرم سر پا ایستاده بود موبایلش را
در آورد و انگار كه با كسي صحبت مي كند! گفت " :اگر تا چند روز دیگر دست از این حماقتهات برنداري سخت پشیمان مي
شوي! این پیام جدي جدي است! – تا آزادي چیزي نمانده!!!! ".
و در شهرستان وقتي در اولین روز سال نو به عید دیدني حسن كوچولو رفتم هواپیماي اسباب بازي او كه در روي دیوار طوري به
لوله گاز بسته شده بود كه در حال سقوط بود و اینكه بر روي بال سمت راست آن یك شال سبز كه روي آن نوشته شده بود "عباس"!
و روي بال سمت چپ آن نوشته شده بود "رضا"! و بر روي دم آن – هواپیماي در حال سقوط – كاله سبز سیدي پدر بزرگ
مرحومم را گذاشته بودند!! توج ه مرا به خود جلب كرد .و وقتي از حسن كوچولو پرسیدم كه آن دكور زیبا!! كار كیست؟! گفت:
دوست مادرم!!
و وقتی در اواخر تعطیالت از گرمه (شهرمان) به بجنورد رسیدم در ایستگاه تاکسیها فورا یک پژو ! 405که انگار منتظر من بود
در جلوم ترمز زد و راننده گفت مشهد؟ من گفتم چند می بری؟ و او گفت هر چی قیمتشه 7 --هزار تومان .من که میلی به رفتن با
او نداشتم گفتم من 2000تومان میدم!! و او گفت باشه!! و در بین راه ....با عصبانیت تمام! حرفهای مشکوک و بو داری می زد .و
چیز دیگري كه نظر مرا به خود جلب كرد رومان قرمزي!!!! ربود كه به دور فرمان ماشینش بسته بود! – من دیده بودم رومان
سبز ببندند اما این اولین بار بود كه رومان قرمز به دور فرماني مي دیدم – .این مرا به یاد ترانه اي از سیاوش قمیشي انداخت كه
در آن روزها مدام گوش مي كردم ..... .لعنت به رنگ قرمز ....لعنت به رنگ سبز ....بگذریم .و راننده در اوج عصبانیت
صحبتی کرد که مرا وحشت گرفت :بعد از کلی استناد غیر مستقیم به شرایط من گفت :حاج آقا!!؟ مهمان نواز رو می شناسی؟!!!!!
گفتم بله .گفت یک پسر عصیانگر!!!! داشت که .....و خدا!!؟ برای اینکه او را مجازات کند جان یکی از عزیز ترینهایش را از او
گ رفت!!!! و ...من گفتم نه این خیلی وحشتناک بود .خداوند که نمی تواند اینهمه ظالم و ستمگر و شیاد و بی انصاف باشد – این با
عدالت خدایی که من می شناسم جور در نمی آید حاج آقا ....و وقتي به قوچان!!! (شهر محل تولد آن دختر خانم كه گفتم قرار بود با
او ازدواج كنم) رسی دیم یك فرد به ظاهر روحاني دست بلند كرد و راننده به من گفت" :این "آخوند" را سوار كنیم"!!!!؟ و من گفتم
این چه سوالیه! چرا نه؟ و آن فرد به ظاهر شیخی که بسیار زیاد هم سن و هم تیپ داماد ما بود --اما چشمانش داد مي زد كه یك
گرگ بیشتر نبود – بعد از نشستن در ماشین در حالیكه مدام در حال ذکر گفتن بود عمامه اش --عمامه ای که مرا به یاد آن عمامه
آخوند درباری که پدر بزرگم می خواست از آن طناب داری برای آن آخوند خاین به اسالم درست کند -- !!)!!!!...را برداشت و
44
دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی
روی داشبورد کنار جعبه دستمال کاغذی که روی آن نوشته شده بود "اتو سرویس سادات" گذاشت و شروع کرد از آیینه؟!! به من
نگاه کردن و ذکر گفتن! و بعد موبایلش را درآورد و با کسی گفت" :بچه ها"!!! 13را بدر مي كنند و چهاردهم!!! می آیند ...و
چند روز بعد ...
بعنوان نمونه آن راننده! مدام از كلمه "دیوس" – كلمه اي كه دیگر استفاده نمي شود --استفاده مي كرد .یادم مي آید كه یك بار در
دفتر مدرسه گفته بودم كه در زمان شاه پدر پدر بزرگ من یكي از بزرگان روستایمان بوده .و یك روز مردم یك شغال و یك مرد را
كه در حال انگور دزدي در باغهایشان بوده اند نزد او مي آورند و از او مي پرسند با آنها چه كار كنیم .و او از مردم مي خواهد كه
آن دو "دیوس" دزد دسترنج و حق مردم را به مدت یك هفته در وسط آبادي به درختي زنجیر كنند! و من – در ادامه صحبتهایم در
دفتر مدرسه – گفتم نمي دانم اگر او در این زمان مي شد و این دزدیها و چپاول گریها را مي دید چه مي كرد!؟ --و یا جمله دیگري
كه این راننده؟ از آن استفاده كرد این بود" :یكي از دوستان من در وزارت اطالعات است و او مي گوید كه آنها خایه هر كاري را
دارند"!!؟! و این جمله مرا به یاد روزي انداخت كه تهدید به مرگ شدم و بالفاصله با پدرم – در شهرستان – تماس گرفتم و گفتم كه
چنین تهدیدي مرا كرده اند و وقتي وحشت را در صداي پدرم با تمام وجود حس كردم ادامه دادم كه آنها "خایه" این كار را ندارند –
نگران نباشید.
17خون!؟
…………………………..
***The real measure of a dictator's wealth is how much he would be worth if he lost his
soldiers and possessions – the oppressed, after they are awaken.
--The Author, S.M.H. Hosseini, Iran
----------------------------------------------------------------------------------------
محتوا
=======================
ساعت 12شب روز 13فروردین 1389با صدای زنگ تلفن بیدار شدم! با توجه به تهدیدات مكرر دلم گواهی داد که اتفاق شومی
افتاده .و وقتی گوشی را برداشتم صدای پریشان فاطمه السادات!!!! کوچولو ( 4ساله) که با ترس و لرز و گریه ای کودکانه می
گفت" :دایی بابام دیگه نفس نمی کشه – اون رفت پیش خدا! من و داداش جواد و مامان معصومه تنها شدیم! بیا پیش ما"!!! روح
ستمدیده خسته خواب آلودم را عین مار گزیده ها بیدار کرد .....و وقتی با شتاب از اتاقم بیرون رفتم تا یک تاکسی بگیرم و به آنجا
بروم جلو درب اتاقم یک پفک!!!!!!! افتاده بود!!! .و وقتی به منزل آنها رسیدم بال فاصله با دیدن تابلو "ان الحسین مصباح الهدی و
السفینه النجات" به یاد SMSعجیب – و برای من وحشتناکی --که یکی از دوستان!!!؟؟ برادرم بمناسبت تبریك سال نو به او زد
افتادم – او پیغام زده بود" :کشتی تایتانیک و سرنشینانش فدای شما"!!!! .و چندي بعد یكي از دوستان!؟ خواهرم (مریم) به او تلفن
زد كه پدر بزرگش را در شیروان كشتند!؟ و ...نكته قابل توجه اینكه این SMSرا چند روز قبل از آن كه با آن پژو 405به مشهد
بیایم دریافت كردیم ....و توضیح اینكه چند روز قبل از آنكه به مناسبت شروع سال نو با آن پژو به شهرستان بیایم یكي از انتقادي
ترین مقاالتم را به جرنال تخصصي ELTدر دانشگاه آكسفورد انگلیس از كافي نتي – در مشهد –به خیال خودم emailزدم اما
هیچ پاسخي دریافت نكردم – تحت كنترل هستم – .خالصه این مقاله این است كه ( ....قسمت اعظم این مقاله بخشي از فصل اول
همان كتاب ضد دیكتاتوري و آپارتایت است كه به آن اجازه چاپ نمي دهند .خواهشا آنرا مطالعه كنید تا ببینید برخي دیگر از دال یل
وحشت از من و كشتن عزیزان من چیست)
و وقتي دیدم این – اتفاق!!!! در روز 13بهار افتاد و -- ...از روي كنجكاوي درب یخچال آنها (رضا) را باز كردم وجود یك جعبه
شیریني كه از قنادي در خیابان "بهار"!؟ در احمد آباد (كه تا شهدا فاصله زیادي دارد – ضمن اینكه قنادیهاي بهتري در همین
نزدیكیها هست) گرفته شده بود نظرم را به خود جلب كرد .جواد گفت كه رضا روز قبل آن جعبه شیریني را با یكي از همكارانش!!
خریده بود – .حاال مجبورم توضیح دهم كه نام آن دختر خانم كه قرار بود با او ازدواج كنم و بعد آن اتفاق افتاد و من گفتم كه باني
آن اتفاق همین كساني بوده اند كه دنبال من هستند "بهارك" بود كه او را "بهار" صدا مي كردند و شماره پالك منزلشان "."13
45
دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی
ضمن اینكه چند مت ر آنطرفتر از یخچال منزل رضا ماهي كاغذي كه در تنگي بود و زیر آن نوشته بودند "سادات بهار مبارك" نیز
نظرم را جلب كرد .سادات گفت كه آن را فرشته ها! در "مهد قران" به او هدیه داده اند! همینطور یادم آمد که غروب روز قبل از
کشتن رضا وقتی از آپارتمانم در چهارراه رستگاری قاسم آباد مشهد بیرون آمدم ناگهان "حسین پور" مسیول حراست اداره مان از
جلوم درآمد و با توجه به ظلمهایی که به من کرده بود متل همیشه اصال تحویلش نگرفتم .اما هر گاه او را تحویل نمی گرفتم باید
منتظر حادته ای می نشستم! به خداوندی خدا هر چه می گویم عین واقعیت است.
--آری سیستم بی پروا و شوالیه وار یک فایل دیگر مرا به روشی منحصر بفردتر! حذف کرده بود! --با قرص!!! – نه قرص
مختل کننده سسیتم اعصاب که قرص مختل کننده سسیتم قلب.
آری رضا (دامادمان – سید رضا حسینی) قربانی شد ....او نیز یک پاسدار روحانی و از نیروهای اطالعات بود اما از آن پاسداران
روحانی اطالعاتی که بعد از تاتیر در من به نوبه خود از من تاتیر پذیرفت و همانند آن جوجه بیدار و هوشیار شد و ...همو که در
اولین روز سال نو وقتی روزگار مرا و چهره غم زده و چشمان ستمدیده مرا نگریست گریست و جویای حال من شد و من ضمن
از همین اطالعات را به او دادم! ...و ... تشریح شکنجه هایی که مرا می کنند یک CD
و او در ادامه گفت که ظاهرا این آقایان دارند همان را بر سر من می آورند که روحانیون قدرت طلب ارتودکس مسیحی بر سر
نیچه آوردند – ارتودوکسهای بیشعوری که موجب کافر شدن نیچه شدند! --و به من قول داد که کتابی را در این موضوع به من
بدهد .از همه مهمتر به من قول داد به هر ترتیب که شده حد اقل کتابم را چاپ خواهد کرد ...آری او در حضور پدر و مادرم و
خواهران و خواهر زاده های معصوم و دلواپس من و تنهایی من در واقع قول داد که کمک خواهد کرد پیمانم را به دنیا بیاورم --
او من را و همه ما را خوشحال کرد --- ....شاید هم معصومه (خواهرم) بیوه شد بخاطر جسارتی که من به آیت ا" ...معصومی" ها
و یا سالطینی که ملتها را فدای منافع خود و قبیله اشان می کنند کردم (لطفا قسمتهای مربوطه را یکبار دیگر مطالعه بفرمایید –
همانطور که گفتم این حیوانات روزانه وارد اتاق من می شوند و این دست نوشته ها را مطالعه می کنند و روز به روز هارتر می
شوند) ....آری من! باید تنبیه!!! می شدم.....
و "بچه ها"!! (اطالعات و سپاه و )...آمدند براي اجراي نمایشي بزرگ --برای تشییع جنازه!! – جنازه ای که در تابوتی بود که
روی آن یک عمامه!! گذاشته بودند – .و چه اشكها ریختند....
---آری .بنوش ای گرگ که این خون خون ما ستمدیده هاست --خون فرزندان زهرا(ع) ست ......بنوش!
(توضیح اینکه با وجود اینکه داماد ما درس طلبگی خوانده بود اما هیچگاه لباس مقدس روحانیت را نپوشید – چرا که معتقد بود
لباس روحانیت لباس پیامبران است و او حاال حاال ها جسارت این کار را ندارد)
--آری او (رضا) نیز همانند آن جوجه به جرم بیداری اندیشه قربانی شد تا که مبادا ....تا
که مبادا....
--آری او قربانی شد – دست راست من قطع شد و من چالق شدم! به جرم اینكه من در مقاله ام نوشته بودم این سیستم جامعه را
چالق كرده ....--آری او قربانی شد توسط....
--توسط همو آمونهاي روباه صفت غارتگري كه بر گرده این گوسفندان كاخها ساخته
اند...
---همو پاسداران عصبیت جاهلی پس مانده های قبیله قریش که به واسطه هراسی که از
اندیشه من دارند در حال زنده به گور کردن خواهران معصوم من و فرزندانشان و
تنها برادرم و تخریب زندگیشان در قلمرو چشمان من و در پیشگاه قلم من در هزاره
سوم می باشند.....
46
دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی
--همو پاسداران عصبیت جاهلی كه حاكمان چپاولگر زهد فروش ریا کار آنان در حالیكه ادعاي حكومت علوي دارند در پي معدوم
كردن فرزندان زهرا (س)هستند ...همانان كه لباس مالك اشتر و ذولفقار علي (ع) را به یغما برده اند.
---همانان كه به من پفك داد ند تا من بیش از این از تیشه زدنهاي آنان به ریشه هاي دین جدم ننالم و چپاول چاهاي نفت و حیف و
میل بیت المال مسلمین را توسط ایشان و ....به نظاره ننشینم و فریاد دزد دزد و ....سر ندهم.
---همان اهریمناني كه پرده دری و درنده گی قلم مرا بر نمی تابند و در كوره آدم پزي طف دادن و قرباني كردن و مایه عبرت
كردن مرا و نسل مرا – كه مظلوم و تنها و بدون پشتیبان یافته اند – فرصت و غنیمتي مغتنم مي دانند...
--من همانطور كه در اوایل گفتم انتظار داشتم به خاطر رضا و همانند او و به خاطر دیني كه به من و قبیله من داشتید حد اقل
بیشتر از این عین سگ به جان من نیفتید نه اینكه رضا را به خاطر ایجاد ارعاب و وحشت و تنبیه من بكشید .رضا از شما بود .او
صادقانه به شما خدمت مي كرد چون همانند خیلي هاي دیگر فكر مي كرد شما در خدمت دین جدش هستید .به خداوندي خدا باورم
نمي شود .شما روي گرگها را هم سفید كردید .فقط یك نوع حیوان هست كه افراد خانواده خودش را مي كشد :آن هم یك گونه نادر
از مارها هست كه در اعماق تاریك جنگلهاي آمازون زندگي مي كند .شما نمایندگان ا ...هستید بر روي رمین! – خدا مي داند كه
چند هزار نفر را به این روش مخفیانه قلع و قمع كرده اید تا بیشتر از این در اذهان مردم و در مجامع بین المللي محكوم نشوید– .
خدا چه حاج آقا!؟
آری – رضا قربانی شد تا که مبادا ...تا که مبادا پیمان مصلوب من جان دوباره گیرد ...او قربانی شد تا که شاید ...تا که شاید قلم
من از فریاد زدن باز ایستد!! --فریاد زدن از جور و جهالت ...از ریا و خدعه و چپاول و....
غافل از اینکه من – من سید پیرو مکتب علی (ع) – من كه چیزهایي را دیدم كه نباید و بنابراین محكوم شدم به مرگ --در هم
خواهم شکست قلمم را --پیغامبرم را --اگر لحظه ای از فریاد زدن باز ایستد ...
آری....
18سوگند من
……………………..
***The real measure of a dictator's wealth is how much he would be worth if he lost his
soldiers and possessions – the oppressed, after they are awaken.
--The Author, S.M.H. Hosseini, Iran
----------------------------------------------------------------------------------------
محتوا
=======================
آری.
مسلمانم /مسلمانم ولی پیغمبرم تنها قلم باشد /اگر دستم قلم گردد به دست جاهالن جور پیشه ] /اگر نه تنها آبرو و اعتبارم و چند
عزیزم را که اگر تمام عزیزانم را از من بگیرید[ لحظه ای دست از قلم من بر نخواهم داشت حاج آقا[ /قلم را دوست دارم بیشتر
از جانم /و او را می ستایم چون خدای خویشتن /اما او را خرد خواهم کرد اگر نیشش نتازد بر تن و جان ستمکاران /مسلمانم
ولی قران من تنها کتاب شاعری زولیده می باشد /که اشعارش بجز فریاد از جور و جهالت نیست /من اکنون می روم با شعر او
تا اوج تا معراج و می پیچد طنین اقرا بسم ربک / ...اینک در فضای جان من اما /به آتش می کشم دیوان او را گر بیابم مصرعی
در مدح سلطانی /نمازم شعر /اذانم نغمه مرغ سحر /سجاده ام خاک در میخانه می باشد ] /و حبل هللا من بر چوبه دار است حاج
آقا[ /و نون والقلم سر لوحه آیات ایمانم /من اهل خطه سر سبز ایرانم /ولیکن موطن من جای جای عالم هستی است /و در هر
جا کسی در زیر شالق ستم باشد /چه افغانی /چه لبنانی /ودر هر جا کسی بر ضد استکبار و استبداد بپا خیزد ] /چه گاندی یا که
مانداال[ /من او را هموطن باشم /مرا موسیقی و شعر است پیشه چون که در آن کم فروشی نیست /و دیگر هیچ بهتر آنکه در
گمنامی خود غوطه ور باشم.
استاد علی طلب
47
دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی
وحشتناكتر از همه این است كه حتي در مراسم تشییع جنازه رضا هم دست از آذار من برنداشتند :بعنوان نمونه وجود چند پارچه –
از طرف آن "بچه ها" و قبیله اشان كه آنان را از باز ماندگان "سلسله صفوي" خوانده بودم --كه شهادت رضا را به "سلسله
سادات" تسلیت گفته بودند توجه مرا جلب كرد – البته چند روز بعد از اینكه من این مورد را نوشتم یك پارچه زدند و به سلسله
روحانیون تسلیت گفتند .همینطور آن آخوند درباری و قبیله اش نیز براي تسلیت آمدند!؟ و حضور او مرا به یاد چهارمین روز از
سال نو انداخت (رضا در اواخر روز 13معدوم! شد) :در آن روز --چهارمین روز از سال نو --نوه همین آخوند به اتفاق دوست
برادرم به عید دیدني او آمدند!!! و در چند دقیقه اي كه حضور داشتند یك نمایش (آییني) اجرا كردند و – در حالیكه روح من آنان را
به نظاره نشسته بود – در واقع پیغامي به من دادند و رفتند :نوه آن آخوند در سر سفره نوروز یك چاقو به دست دوست دیگرش
زد!!؟ – و دست او را خوني كرد – و به برادر من بلند گفت :نترس!؟ سید "ما خریم"!! نترس!؟؟ ....بگذریم!؟ و در مسجد آن
مداح اهل بیت!؟ (حمزه اجاللي) – در حالیكه به من نگاه مي كرد – چنین مي سرود ...." :ناكام كسي است كه گناه كرده است
عبادي!!!! ناكام كسي است كه قرآن به كف!!! به جنگ صاحب الزمان رود!!!!؟؟؟؟" و نكته عجیب تر اینكه – در مسیر مزار
شهدا --بیش از هزار بار "دل" "دل" كرد! و از دل خواند! و وقتي رضا را به خاك مي سپردیم و آن تمساحان --كه از مشهد آمده
بودند --در حال اشك ریختن بودند شماره 22روي كفن او توجه مرا به خود جلب كرد! – ضمن به یاد آوردن تاریخهایي كه نامه
هاي فوق را نوشته ام (همگي – بطور اتفاقي --در !!22بهمن سالهاي متفاوت!!) یادم آمد كه یك شب كه قسمتي از مطالب فوق را
مي نوشتم به یك شركت زنگ زدم و آنها فامیلي مرا جویا شدند --و چون كه روز قبل از آن در دانشگاه آزاد بجنورد بودم و آقاي
"بهمنیار" نامي آنجا بود – ناگهان گفتم من "بهمن یار" هستم! و روز بعد یك شیخ (همان شیخ كه استخوانهاي روحم را شكست) --
براي اولین و آخرین بار! --در دفتر مدرسه مان آمد و گفت :ما یك دوست داشتیم كه در اوایل بهمن یار بود اما متاسفانه بعد فامیلش
را عوض كرد! – و من با خودم گفتم خداي من این احمقها حاكمان ما هستند!؟
و چند روز بعد از معدوم شدن!! دامادمان وقتي وارد مدرسه شدم (بعد از یك هفته غیبت بخاطر عزاداري) همان همكاران!(از قبیل
آقاي عبدي و دانایي) از من پرسیدند چرا لباس سیاه پوشیدم!؟ و بعد از اینكه من توضیح دادم یكي از آنها (آقاي نیشابوري نامي) كه
مدام در حال كنایه زدن و تهدید كردن من بوده و سال قبل به من گفته بود كه امسال "سال سیاه" من است!!! جسورانه و بي شرمانه
به من گفت :بازي كردن با خواص!! این دردسرها رو هم داره!!! و یکی دیگر از همکاران! – همو كه به من گفت که برای سپاه
کار می کند و می تواند ترتیب اعزام من را – توسط سپاه –به افغانستان!!! بدهد و بعد به من توصیه کرد که اشعار صادق
هدایت!!!؟؟؟ را بخوانم – ترانه اي از موبایلش گذاشت و شروع به سرور كرد!!!! من منتظر تسلیت گفتن – هر چند ظاهري --
ایشان بودم .من فكر مي كردم كه مدیر مدرسه و ایشان از طریق همشهریان من كه در اداره هستند (آقاي حسین پور مسول حراست
ناحیه و آقاي خسروي مسول آموزش متوسطه) – بعد از یك هفته غیبت من --در جریان این واقعه قرار گرفته بودند!! و در یك
لحظه تراكتي – كه اول بار بود كه بعد از 14سال در دفتر مدرسه مي دیدم --با عنوان "اهدا خون اهدا زندگي" نظرم را به خود
جلب كرد و با خود گفتم :آري خون رضا = ترس و حشت و سكوت من = ادامه زندگي شما و قبیله شما.
توضیح اینكه واقعیت این است كه . .....یادم مي آید كه بعد از فوت مرموز پدر بزرگم – در سال -- 1381هم همین رفتارها را
شاهد بودم .در آن زمان هم این دو همشهریم همین مسولیتها را داشتند .اینها در حالیست كه براي فوت خاله ها و مادر زنهاي
همكاران نیز حد اقل یك فاتحه مي فرستند – اگر به خانه آنها نروند --و از طرف اداره یك پیام تسلیت – تراكت – بر روي تابلو
نصب مي كنند .توضیح اینكه من از قاتلین نزدیكانم هرگز انتظار چنین كارهایي را ندارم – این واقعیات را یاد آوري مي كنم تا به
یاد بیاورید كه من و خانواده ام از سالها قبل مورد هدف واقع شده ایم – .بعنوان نمونه اي دیگر همانند امسال در سالهاي قبل هم به
روشهایي دیگر در دفاتر مدرسه ها و كالسهایم در حال تنبیه شدن!؟ بوده ام .همانند سالهاي قبل امسال نیز به تمام همكاران كارت
دعوت براي مجالسي جهت بزرگداشت روز معلم داده شد جز به من! وصف حقارت این بوزینه ها در توان قلم من نیست .بگذریم.
و وقتي وارد اولین كالسم شدم روي دیوار – آخر كالس – با گچ قرمز نوشته بودند " :جواد – شریعتي – راه (ره)"!! و در روي
دیوار كالس بعدي نوشته بودند":پدر كوي غم – مادر دریاي ماتم"! و در آخرین كالس در حالیكه من در عكسي از حرم مطهر امام
رضا!! (ع) كه -تازه در كنار صندلي من نصب شده بود! – و بر آن نوشته بودند "ما تابع والیتیم و ...و در زیر آن نوشته بودند
هدیه "آزادي" تامل مي كردم یكي از دانش آموزان بسیجی! گفت "آقا خایه داشتند"!!!!!!؟؟ و ...و من با خود اندیشیدم نكند این
حیوانات درنده خوي احمق فكر كرده اند كه من با اصل والیت فقیه مخالفم و بعد – ....توضیح اینكه من غالم والیت فقیه جامع
الشرایطي كه هوش و پتانسیل رهبري بر یك جامعه اسالمي را داشته باشد و او را یاراي عشق ورزیدن به اسالم باشد بوده ام و
هستم و خواهم بود اما ....اما هرگز حكومت دیكتاتوري مطلقه یك گله گرگ درنده خو را تحت نام والیت نخواهم پذیرفت.
و من كه از دو روز قبل با "سادات" قرار گذاشته بودم تا امروز به دیدن او بروم وقتي از مدرسه (امیر كبیر) بیرون رفتم و پا در
مسیر همیشگي گذاشتم (با عرض معذرت) یك مدفوع بسیار بزرگ!؟ --كه نه مي توانست كار یك بچه باشد و نه كار یك حیوان
معمولي --سر راهم گذاشته بو دند (كه آن مرا به یاد قسمتي از این دستنوشته ها انداخت كه گفته بودم " این همه بدبختیها حاصل
"ریدن" برخي آخوندهاست) و چند متر آنطرفتر خدشه هاي كامال جدید روي تابلو جلو مدرسه كه با آنها بر روي آن حك كرده
بودند" :افغانستان 5كیلومتر"!!!؟ نظر روح مرا به خود جلب كرد .آري از آنجا تا خانه خواهر من كه بیوه شد حدود 5كیلومتر
بود! و این مرا به یاد سپاه انداخت! – سپاهي كه من توصیه آنان را براي رفتن به افغانستان نپذیرفتم .و آنان این گستاخي! مرا بر
نتافتند و آنطور كه گفتند – با اینكار --در سال نو یك سكه بهار! آزادي! به من هدیه كردند! – به من خون هدیه كردند – خون یكي
از عزیزانم را – به جرم سرودن من به عشق آزادي – همان آزادي كه قبیله ام همراه با همین سپاه برایش خون داد – .داشتم دیوانه
مي شدم --- .توضیح اینكه در شب مراسم رضا وقتي با اتوبوس به منزل آنها مي رفتم آقایي روبروي من كه نشسته بودم ایستاد و
48
دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی
در حالیكه در گوشي موبایلش مي گفت "این هم آزادي! دیگه چي مي خواي و "...سعي داشت من نوشته روي پاكت در دستش را
بخوانم كه روي آن نوشته شده بود "هدیه سعید"!! و وقتي من به منزل رضا رسیدم یكي از همكاران!! او كنار من نشست و بعد
دخترش ( 5 / 4ساله) "ریحانه" را صدا كرد و به او گفت " :سكه بهار آزادي رو كه بهت هدیه دادم پسندیدي"!؟
و روز بعد كه یكي از دانش آموزانم علت مرگ دامادمان را از من پرسید من گفتم او توسط سربازان اهریمن كشته شد – توسط
سربازان شاه عباس و ...و وقتي زنگ تفریح وارد دفتر مدرسه شدم آقاي آخرتي – مدیر مدرسه --یك بستني! به من داد كه بعد از
خوردن آن بستني تا چندین ساعت احساس كردم كه قلبم داشت از جا كنده مي شد!!؟ – من داشتم مي مردم!!؟؟ و وقتي در جلو
همكاران به شدت آخرتي را به خاطر این حركت شیطاني و پست و رزیالنه و عصر حجري مواخذه كردم ایشان ضمن گذاشتن
برگه غیبت (غیبت به خاطرچند روز عدم حضور من بخاطر مراسم تعزیه اي كه داشتیم) در جلو من به من فرمودند "به وظیفه
عمل كردیم"!!! و من به ایشان گفتم وظیفه تو این است كه سید اوالد پیغمبر را مسموم كني! مي داني جرم من چیست!؟ و بعد از
اتمام كالسها یكي از همكاران!؟ كه در آخرین روز سال قبل با خودروي خود مرا – كه یكي از كتابهاي دكتر شریعتي در دستم بود
--به اصرار تا "اول بلوار دكتر شریعتي!!؟" در قاسم آباد رساند --و در بین راه بدون مقدمه این را به من گفت كه حراست با یكي
از همكاران كه گوشه عكس امام را پاره كرده بود چه ها كرد! --دوباره – در سال نو و بعد از این انسان كشي --از من خواست
كه مرا برساند و باز مرا در "اول بلوار دكتر شریعتي!!؟" پیاده كرد! که ربطی به آدرس سکونت من نداشت .ضمن اینکه منزل
خودش در آزادشهر بود!؟
....و این روزها آزار و اذیتهاي این گرگان در دفتر مدرسه و آن عده معدود طوله (گرگ) هایشان در كالسها دو چندان شده و ...و
من براي خاطر اینكه دوباره متهم نشوم به ...و براي خاطر حفظ خون افراد خانواده ام زنگهاي تفریح از دفتر مدزسه بیرون مي
روم و در كالسهایم هم به كري مي زنم ...اما ...اما ....بگذریم.
و و قتي ظهر امروز به اداره آموزش و پرورش ناحیه – 1جهت كاري اداري – رفتم چون محل ساختمان عوض شده بود و من به
تلفن عمومي نیاز پیدا كردم از اتاق تعاون كه در آنجا كار داشتم سراغ تلفن عمومي را گرفتم و ایشان در حالیكه پشت تلفن حرفهاي
كسي را – براي من! – تكرار مي كردند (مي گفتند" :بله بله فرستادیمش بهشت رضا") جاي تلفن را به من گفتند (در سالن بعدي) و
من به آنجا رفتم كه در بین راه آقاي "حسین پور" (همشهري مسول حراست اداره) را دیدم! كه از سمت تلفن مي آمد و به اتاق
خودش رفت – اتاقي كه تابلویي بزرگ جلو آن گذاشته بودند كه روي آن تصویر خامنه اي بود و زیر آن نوشته بودند "خامنه اي
كوثر است دشمن او ابتر است" .و نوشته روي دیوار كنار تلفن – كه ته لهجه شهرمان را یدك مي كشید --توجه مرا جلب كرد":مي
نویسي مرگ بر ...ها"!!!!!!
خداي من ...دارم دیوانه مي شوم --یعني سزاي این مرگ گفتنهاي من (نه خداي نكرده مرگ بر شما كه مرگ بر خودم) – آن هم
با خودم در اتاق خودم --ریختن خون یك مرد از تبار زهراي مرضیه بود؟!! چگونه پاسخ مادرم زهرا (س) را – همو كه خداوند –
و نه شما --او را كوثر نامید --در پیشگاه جدم رسول ا( ...ص) و موالیم علي (ع) خواهید داد؟! – شما نیز به زودي رهسپار
خواهید شد حاج آقا – همانند رضا – همانند من و ....
و وقتي از اداره بیرون آمدم یك تاكسي جلو من ترمز زد كه روي كاپوت آن نوشته بودند" :ان (...؟) مصباح الهدی و السفینه
النجات"! آري –فقط --اسم حسین (ع) پاك شده بود! و وقتي داخل آن نشستم تصویر خامنه اي نظرم را به خود جلب كرد .و
روزنامه اي روي داشبورد ماشین بود كه زیر تصویري از مصاحبه احمدي نژاد با نیویورك تایمز از قول احمدي نژاد نوشته بود
"بیشترین آزادي در ایران است"!
و در مراسم چهل رضا نماینده بنیاد شهید – از تهران --سخنراني كرد! – سخنراني كه مخاطبش فقط من بودم :او داشت با من
سخن مي گفت نه با آن جمع! و در حالیكه به من نگاه مي كرد گفت :همین شیاطین (كلمه اي كه من براي كساني در نظر گرفته ام
كه خود را بي شرمانه سربازان امام زمان (عج) مي پندارند) عاقبت به خیر مي شوند و تو عاقبت به شر! – و من با خود گفتم البته
كه ممكن است كه شما كه برنامه ریزي كرده اید من عاقبت به شر شوم در این دنیا عاقبت به خیر شوید اما در آن دنیا....
--و این روزها مرا تهدید مي كنند كه ترتیب اعدام مرا خواهند داد! به چه جرمي حاج آقا!؟ به خداوندي خدا من آن طناب دار را كه
مرا از این جهنمي كه براي من ایجاد كرده اید برهاند خواهم بوسید.
--در این شرایط به یاد خاطرات رهبر معزم انقالب آیت ا! ...خامنه اي در دوران قبل ازانقالب افتادم – كه خودم آنرا به زبان
انگلیسي ترجمه كردم .آنچه براي من از این خاطرات جالب بود این بود كه شاه و ساواك درنده خو با علم كامل به اینكه خامنه اي
یك برانداز بود – و نه یك منتقد دلسوز براي آن حكومت طاغوتي – بعد از مدتها فعالیت ایشان بر علیه شاه دفعه اول او را فرا
خواندند و به ایشان "تذكر دادند" .و با ادامه فعالیتهاي ایشان ایشان را " 10روز زنداني كردند" .و در مرحله بعد --با ادامه
فعالیتهاي ایشان --او را " 10روز در زندان شكنجه كردند" .و در مرحله آخر! از این سلسله تنبیهات و مجازاتها! براي آن نوع
فعالیتهاي مخرب --با ادامه فعالیتهاي ایشان --ایشان را "به مدت 3سال به ایرانشهر تبعید كردند و بعد آزاد كردند!" .نكته بسیار
قابل تامل این است كه شاه – كه بواسطه خلق و خوي شاهیش كه یك گرگ بیش نبود – هیچگاه به آذار و اذیت و كشتن و زدن نسل
49
دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی
عزیزان رهبر معزم انقالب و یا حتي ریختن خون خود ایشان اقدام نكرد – او راههاي قانوني و منطقي را براي یادآوري به ایشان و
تنبیه شان برگزید .شاید شاه اهل مطالعه بود و شاید – شاید عالوه بر تاریخ نهج البالغه را نیز خوانده بود:
هشدار امیر المومنان حضرت علي (ع) از خون ناحق – نهج البالغه :صفحه 589
"از خون ریزي بپرهیز و از خون ناحق پروا كن كه هیچ چیز همانند خون ناحق كیفر الهي را نزدیك و مجازات را بزرگ نمي كند
و ...و زوال حكومت را نزدیك نمي گرداند .و روز قیامت خداي سبحان قبل از رسیدگي اعمال بندگان نسبت به خونهاي ناحق
ریخته شده داوري خواهد كرد .پس با ریختن خوني حرام حكومت خود را تقویت مكن .زیرا خون ناحق پایه هاي حكومت را سست
و پست مي كند و بنیاد آنرا بركنده و به دیگري منتقل مي سازد .و تو نه در نزد من و نه در پیشگاه خداوند عذري در خون ناحق
نخواهي داشت چرا كه كیفر آن قصاص است و از آن گریزي نیست".
خداوند هم در قران مجید سوره نسا آیه 92در این زمینه مي فرمایند:
"هر كس مومني را به عمد بكشد مجازات او آتش جهنم است كه در آن جاوید معذب خواهد بود و خدا بر او خشم و لعنت كند و
عذابي بسیار شدید مهیا سازد".
اما اینكه چرا شاه در آخرین لحظات هزاران نفر را "قتل" و عام كرد – به نظر من --صرفا به خاطر "وحشتي" بود كه به او دست
داد :او اینبار – در آن شرایط – حكومت نامشروع خود را متزلزل دید و نتوانست تصمیمي درست و عاقالنه بگیرد.
و این خاطره و یاد آوري نام رهبر معزم انقالب خامنه اي مرا به یاد یكي از سخنرانیهاي ایشان كه همین چند روز قبل در روز تولد
حضرت زینب (ع) ایراد فرمودند انداخت .نكت ه قابل تامل در یاد آوري تاریخ توسط ایشان این بود كه "حتي یزید" بعد از --به
فرموده آیت ا ...خامنه اي – "آسیب شناسي سیستم توسط حضرت زینب (ع)" او و اطرافیانش را مورد هدف خشم و توطیه و آزار
و اذیت خود قرار نداد و یا آنها را نكشت و منهدم نكرد!
"خدایا تو را ش كر مي كنم كه جانم را به آتش غم سوزاندي و قلب مجروحم را براي همیشه داغدار كردي /دلم را سوختي و
شكستي تا فقط جایگاه تو باشد".
نیایش از دكتر چمران
و حاال چندین دانشگاه از جمله – به ترتیب --دانشگاه آزاد بجنورد /مشهد /خرم آباد /تربیت معلم آذربایجان و تهران با من
تماس گرفته اند كه بیا و ....
---دیگر خیلي دیر شد .هرگز نان و نام را به ننگ و ذلت نمي تابم.
The Lord
Is my shepherd….
I SHALL NOT WANT….
He makes me lie down in green pastures….
He leads me beside still waters….
He leads me in right paths for His name's sake…. Rsalms 23:1-2
خداي من /هنوز با وجود اینكه گوشي موبایلم را حمل نمي كنم 24ساعته بدنبال من هستند و بي شرمانه در حال آذار دادن و
شكنجه كردن من هستند و من واقعا توان به تصویر كشیدن این رذالتها را ندارم – همانطور كه واقعا تا حاال نداشته ام .آنچه تا حاال
نگاشته ام --تنها گوشه اي --از توحش ایشان بوده( .نوضیح اینكه با وجود اینكه خط موبایلم را عوض كردم و ایرانسل گرفتم باز
متوجه شنود تلفني ایشان شدم و بنابر این تصمیم گرفتم دیگر موبایلم را حمل نكنم).
بعنوان نمونه شب گذشته مادرم به من زنگ زد و من به او این خبر خوش را دادم كه در نزدیك مدرسه مان یك مغازه تعمیراتي
است كه یك تلویزیون رنگي كوچك قدیمي را به 25هزار تومان مي فروشد و من سعي خواهم كرد آنرا به 20هزار تومان بخرم.
همینطور مادرم به این نكته اشاره كرد كه یك نفر! رضا را در خواب دیده كه در بهشت بوده اما كور بوده! و امروز 89 / 3 / 28
وقتي براي آخرین روز سال تحصیلي سوار اتوبوس شدم تا به مدرسه امام علي(ع) بروم یك حاج آقا یك جوان نابینا را به داخل
اتوبوس آورد و درست كنار من نشاند و رفت! و این جوان شروع كرد به صحبت كردن كه دانش آموز پیش دانشگاهیست و مي
خواهد در ایستگاه "بهار" پیاده شود براي دادن امتحان خرداد چرا كه حوزه امتحانیشان آنجاست .و ....و وقتي من به مدرسه امام
علي(ع) رسیدم "جواد" – پسر خواهرم و رضا را دیدم!! كه گفت آنجا آمده چون آن مدرسه حوزه امتحانیشان شده و آمده براي
امتحان خرداد! عجیب تر آنكه نه همكاري از همكاران من بود و نه حتي یكي از دانش آموزانم! – به همه اطالع داده بودند كه
50
دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی
تعطیل است به جز به من! و ...و من به آن مغازه رفتم براي خرید تلویزیون – قرار بود بعد از 19سال صاحب یك تلویزیون
شوم – !!!.از سال 1370تلویزیون ندارم .اما صاحب مغازه گفت همین یك ساعت پیش یك نفر! تلویزیون را خرید و برد!؟ و وقتي
من رفتم به تلفن عمومي كه به مادرم بگویم كه تلویزیون قسمت نبود یك جوان! كارت تلفنم را خواست كه تلفن بزتد و من عذر
خواهي كردم و گفتم شارژ كارت من اندك است و باید به شهرستان تلفن بزنم ضمن اینكه به او گفتم كه مي تواند از دكه روزنامه
فروشي كنار ما یك كارت تهیه كند و یا از مخابرات كه آنجا بود استفاده كند .و دوباره همان مسیر 2ساعته را با اتوبوس برگشتم .و
در داخل اتوبوس یك نفر كه پشت سر من نشست چند بار در گوشي همراهش گفت "الحمد ا ...كه خواهرت دارد بهتر مي شود!
الحمد ا – ...خدا را شكر – این یك اخطار جدي بود!!!" .الحمد ا ...و خدا را شكر الفاضي است كه من در این دست نوشته در
گفتگوي خیالي با این آقایان به كار برده بودم .و ...و وقتي به خانه رسیدم متوجه شدم كه مخابرات! تلفن منزلم را قطع كرده بود و
دیگر نمي توانم با كسي تماس بگیرم و ....و وقتي به سراغ موبایلم رفتم 5میس كال داشتم .كه وقتي با یكي از آن شماره ها كه از
یكي از خواهرانم بود تماس گرفتم ایشان با دلهره و ...گفت كه از آموزش و پرورش با داییم تماس گرفته اند و گفته اند به خاطر
صحبتهایي كه در كالسهایم داشته ام باید یك برگه از پزشك ببرم كه مشكل (رواني)!!!!!! دارم تا بخشیده شوم و .....خداي من
باورم نمي شود .مي خواهند انگ رواني بودن هم به من بزنند .و البد بعد از اینكه مرا كشتند در بوق و كرنا جار بزنند كه من
رواني بوده ام و خود كشي كرده ام – .حاال من برگه بیاورم با این كتابها و مقاالتي كه نوشته ام و ...چه كسي در این دنیا باور
خواهد كرد كه من .....دوما مگر من در كالسهایم چه گفته ام؟! – مگر شما شیطانید!؟ مگر شما شاه عباس هستید!؟ مگر شما ....
غارتگر هستید؟ مگر شما مردم را در پوشش اسالم و امام زمان و والیت فقیه و....استتمار و استحمار کرده اید؟!!! بگذریم.
از من خواسته اند كه به جز از لغت و گرامر زبان در گفتار و نوشتار ....خودم از چیز دیگري نگویم!!!!!! مگر مي شود حاج
آقا!!!!! نكند راستي راستي باورتان شده كه در عصر حجر هستیم! و یا همان عصري كه شیوخ بیشعور ارتدكس گالیله را به جرم
اینكه گفت زمین گرد است و یا شاید اینكه هر گردي گردو نیست گالیله را كشتند – .البته آن شیوخ خیلي هم بي شعور نبودند چون
حرفهاي گالیله در تضاد با منافع آنها بود --.من حاج آقا حداقل 24سال فقط كتاب خوانده ام و ..در این جامعه زندگي كرده ام .باز
Educationهستم .همانطور كه از رساله دكتري من و از مقاالت یاد آوري كنم كه من داراي مدرك PhDتخصصي در
من پیداست من بیشتر یك جامعه شناس هستم تا یك زباندان .حاال مرا در دانشگاه هایتان راه ندادید – من هم دنیاي شما را به شما
بخشیدم – حد اقل اجازه دهید من در خانه خودم و در سرزمین خودم علم خودم را در زبان و روشهاي تدریس در خدمت اعتالي
امور جامعه ام و دین جدم در هزاره سوم قرار دهم – .اجازه بدهید غیر از شما عموما روستاییهاي جبهه رفته سبك مغز و ....ما هم
كه از دل و جان به اسالم "عشق مي ورزیم" نظر دهیم --- .ما حق داریم – .آري من از دموكراسي نوشته ام .اما مگر دموكراسي
كفر است .دموكراسي – همانطور كه من در یكي از كتابهایم به آن پرداخته ام یعني "انسانیت" .یعني دیگران هم همانند شما حق
زندگي دارند ...حق ...دموكراسي یعني احترام به شرافت و کرامت و آبروی انسانها ....دموكراسي یعني . ....كجاي دموكراسي
بر خالف آمیزه هاي اسالم است – دموكراسي جزي از ایدیولوزي اسال مي است .....چرا از كلمه دموكراسي این همه وحشت
دارید!!!؟ --چرا انسان مي كشید .از خدا بترسید .به جان امامتان! چیزي به اسم "خدا" هست .باید جواب پس دهید .به خدا مال و
منال و قدرت ارزش "انسان" كشتن ندارد .دستهاي شما به خونهاي میلیونها بي گناه آلوده است .میلیونها كودك را یتیم كرده اید.
سادات یكي آنهاست .جهنم در انتظار شماست .شما كه در ظاهر ریش و پشم هستید و در باطن گرگ.
..................................................................
و حاال تهدید من!!!! – از كانا لهاي متفاوت --كه اگر دست از پا خطا كنم و راجع به قتل رضا بیش از این افشا گري كنم سایر
قربانیان از خانواده ام در راهند!!!!!؟؟؟؟ آنها گفتند عالوه بر خودت تنها برادرت رو هم ابتر و از زندگی ساقط می کنیم........
..................................................................................
خدای من امروز 89 / 2 / 1رفتم به فروشگاه "نیروهای مسلح" در نزدیکی خانه ام برای خرید .ضمن خرید وقتی به غرفه
عطریجات رسیدم هوسم کرد که عطر بخرم – .من از همان قدیم به عطر و ادکلن عالقه داشته ام .بنابراین از فروشنده خواستم که
یک عطر خوشبو و با بویی "ماندگار" به من بدهد .و او به من یک ادکلن ساخت فرانسه به نام "ویسکی"!! ( ( Whiskyپیشنهاد
کرد .به قدری ماهرانه تعریف کرد که من آن را خریدم!!! – به ده هزار تومان!!! و وقتی بیرون آمدم سر راهم مغازه ای عطر
فروشی بود که "دقیقا" همان ادکلن را با همان مارک و ...می داد به هشت هزار تومان!!!!!! و من اما ....رفتم و با روش مسالمت
آمیز و با منطق و ...که ما از شما انتظار نداشتیم حاج آقا و ....باقی پولم را "پس" گرفتم .و ...حاال می بینم بوی این ادکلن "چند
دقیقه" بیشتر ماندگاری ندارد .......حقیقتش از ریش حاج آقا خجالت می کشم که بروم و به او بگویم .بگذریم.
خدای من امروز 89 / 4 / 1رفتم بانک مسکن شعبه شهدا تا چهارمین قسط وام مسکنم را بپردازم .در کمال تعجب من به من گفتند
که آنطور که "سیستم" نشان می دهد من باید " " 3لایر جهت دیرکرد!!!!! جریمه بدهم!!! این در حالی بود که من هر ماه 20روز
51
دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی
زودتر قسطم را می پرداختم – .طبق قرارداد من باید 20هر ماه قسط بدهم ولی من اول هر ماه این کار را می کنم – سری اول دو
قسط را همزوان پرداختم .من اعتراض کردم و گفتم حاضر نیستم حتی یک "شاهی" به سیستم شما باج بدهم .بلند هم گفتم طوریکه
همه شنیدند .و ....و بعد وقتی رسید را به من دادند در کمال تعجب دیدم "سیستم" زده که آن پول که چند لحظه قبل به آنها دادم
"سومین" قسط من بوده!!!! و باز بلند اعتراض کردم که این نوع دزدی و غارت بی شرمانه آن هم در روز روشن آن هم از خودم
را بر نمی تابم .که بعد رییس بانک گفتند اشکال ندارد شاید!! "سیستم" اشتباه کرده!!!!!!؟؟؟ رسیدهای قبلی را بیاورید مساله حل
می شود .و من اما داد زدم مگر می شود یک سیستم این همه و در طول سالیان دراز راجع به من و قبیله من اشتباه کند .همینطور
گفتم بیشتر از این حاضر نیستم اشتباهات! این سیستم را بر تابم .این سیستم بد عادت شده – پر رو شده – حتی دارد من و ما را می
کشد .و وقتی به خ انه رسیدم از رسیدها خبری نبود!!!!!!! اما من تاریخها و شماره های پیگیری پرداختهایم را داشتم .و وقتی به
رییس بانک این را گفتم او گفت اینطوری قبول نیست!!! و من اما گفتم همان سیستمی که اشتباه کرده همان سیستم رسیدها را از
اتاقم دزدیده و اگر "بانک" این مساله را حل نکند از آنها اینبار به دادگاهی بین المللی شکایت می کنم . .ادامه دادم که اگر "سیستم"
از من خوشش نمی آید به من اجازه دهند از ایران و به قول خودشان" آشیانه اشان" خارج شوم .همینطور گفتم حتی حاضرم به
آفریقا بروم .... .و مساله حل شد! اما مطمنم این سیستم از من و زندگی منن دست بردار نیست .....بگذریم.
خدای من امروز 89 / 4 / 28آقای دکتر نوروزی (دندانپزشک) با من تماس گرفت که بروم برای حساب و کتاب! توضیح اینکه
قبل از اینکه او کارش را شروع کند از او خواهش کردم که ریز هزینه ترمیمم دندانهایم را به من بگوید .و او در حالیکه همه موارد
را بطور جز بر روی کاغذ نوشت گفت که با وجود دفترچه بیمه ام و اینکه از بیمه طالیی ایران نیز معرفی نامه داشتم – از حقوقم
هر ماه 6هزار تومان کسر می شود --من "نباید از پنجاه هزار تومان بیشتر بپردازم" و من در همان روز 50هزار تومان به او
دادم تا شاید بدینوسیله کارش را نیز بهتر انجام دهد .اما وقتی امروز به مطبش رفتم اول چیزی که روبروی خودم دیدم تبلیغ یک
دکتر به نام "رضا با اصل" – طرف قرارداد نیروهای مسلح و بانکها" --بود که روی دیوار مطب نصب شده بود – پشت سر
دکتر .و بعد از چند لحظه دکتر نوروزی به کسی زنگ زد و گفت " به خانم عبادی زاده!!! بگویید دکتر نوروزی از همکاران سپاه
.....و بعد آمد سر حساب و کتاب!!!! و شروع کرد به ریز حساب کردن با ماشین حسابش و بلند گفتن برای من که توجیه شوم64 :
!!!!!هزار تومان هزینه !!!!! 13 ....هزار تومان !!!!! 43 ....هزار تومان (این یکی مرا به یاد سن "رضا" انداخت – او 43ساله
بود!!!!! 3 ...هزار تومان ....و من قطع کردم و گفتم "حاج آقا" ما قبال همه چیز را تمام کرده ایم و طبق حساب و کتاب خودتان
هزینه ها از 50هزار تومان بیشتر نیست .حاال بفرمایید که شما چقدر دیگر باید به من بدهید؟ و ایشان فرمودند من باید 64هزار و
300تومان دیگر به اوبپردازم!!!!
در هر صورت من به دکتر گفتم تو می خواهی علنا دزدی کنی و من یک لایر به شما اضافه نمی دهم .و ...و ایشان گفتند اشکال
ندارد می سپارمت به "خدا" .و ...و من فورا 65هزار تمومان به او دادم و از مطب خارج شدم .اما دکتر داد زد که باز هم برو
کتابات رو بنویس!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! و وقتی از درب ساختمان بیرون می آمدم حاج آقایی پشت سرم راه می رفت و در تلفنش بلند
می گفت این پول را خودمان به حسابت ریخته بودیم!!!!! ......و من که این چندمین بار بود که این نوع عر عر کردن ایشان را می
شنیدم با خود اما این بار گفتم که این حاج آقاها مست کرده اند .انگار راستی راستی باورشان شده هر غلطی که دوست داشتند می
توانند بکنند .انگار یادشان رفته که من ماهی 500هزار تومان را از بیت المال مسلمین می گیرم و نه از جیب عمه آنها – و انها
کارگزارانی که باید در خدمت ملت باشند بیش نیستند – .آنان قرار بود شیفته خدمت باشند نه تشنه قدرت و ...انگار یادشان رفته
من تمام وجودم را وقف بچه های مسلمین و آرمانهای آنها کرده ام .انگار یادشان رفته که حق من ماهی 500هزار تومان نیست.
انگار یادشان رفته که به کند ذهنترین افراد دارای مدرک دکتر که سر سپرده آنها هستند حد اقل ماهی پنج میلیون تومان از خزانه و
بیت المال مسلمین می پردازند .انگار راستی راستی مرا هم گوسفند می بینند .....
توضیح اینکه من آن پول اضافه را به دکتر نوروزی دادم چون در یک لحظه به یاد موردی افتادم :یادم می آید چند روز قبل از
معدوم شدن رضا آقایی (حسین زاده) که سایتی اینترنتی را در شرکتش به 120هزار تومان برای من طراحی کرده بود به من
زنگ زد و گفت که سایت مرا به مدت 5سال!!!!! دیگر تمدید کرده و برای این منظور 500هزار تومان!!! از خودش پرداخته و
حاال من باید هر چه سریعتر!!!! آن پول را به او بدهم!!!!!!! ---توضیح اینکه این سایت به اسم من بود اما از همان ابتدا مدیریت
آن بطور مرموزی از دست من خارج شد .نظراتی که از طرف خوانندگان مقالتم دریافت می کردم همه مشکوک می زد و از همه
مهمتر امکان اینکه پاسخ کسی را هم بدهم از طریق سایتم میسر نبود! و ....بارها نارضایتی خودم را به مسول آن شرکت یعنی
همین آقای حسین زاده اعالم کردم اما فایده ای نداشت .دیگر تردیدی نداشتم که کسانیکه به دنبال من بودند او را نیز برای آذار دادن
من اجیر کرده بودند بنابراین مدتها بو د که بی خیال سایتم شده بودم .و اما بعد از آن تماس آقای حسین زاده به او گفتم با این همه
نارضایتی که من از سایت داشتم و بارها به شما گفته بودم – در حضور همکارانت --و با توجه به اینکه به خلق و خوی من آشنا
بودی و خودت دیدی که علیرغم اصرارت قبل ار تکمیل سایت یک لایر به تو ندادم چگونه یک طرفه و آن هم به مدت 5سال این
به اصطالح سایت را تمدید کردی و 500هزار تومان!!!!! را به حساب گرداننگان سایت در "کانادا"!!!! ریختی و حاال آن پول را
از من طلب می کنی .مگر من به تو نگفته بودم که از حقوقم ماهی 150تومان بیشتر برایم نمی ماند و ....من گفتم این پول را نمی
دهم چون اصال قصد تمدید چنان سایتی را که معلوم نبود مدیریتش در دست که بود و معلوم نبود جواب خوانندگان مقالت مرا – از
طرف من و با اسم من ---چگونه می دادند نداشتم – توضیح اینکه رمز ورود به سایتم را " – "123شماره پلیس!!!! اعالم کرده
بود .بگذزیم .و آقای حسین آبادی گفتند :باشد "دل ما پاک است – می سپاریمت به خدا"!!!!!!! و چند روز بعد رضا معدوم شد!!!!.
----بنابراین با به یاد آوری این مورد من فورا 65هزارتومان را به دکتر نوروزی باج دادم تا نکند باز خدایش یکی دیگر از نسل
سادات را معدوم کند.
52
دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی
این فشارها و بربریتها مرا به یاد وامی انداخت که پدرم قرار بود!!! بگیرد .حدود 6میلیون تومان به حسابم در بانک رفاه جاجرم
واریز کردم تا بعد از یکسال 6میلیون تومان وام بگیرم – و بعد چون دیدم قسط این وام را نمی توانم بپردازم این حساب را به اسم
پدرم کردم .اما این سومین سال است که بانک دارد کار شکنی می کند و از دادن وام طفره می رود!!!! همینطور به یاد بانک
"المهدی" افتادم .همانطور که گفتم بعد از اینکه با اعالم ورشکستگی سود سرمایه مرا که چند سال به آنها سپرده بودم به جیب زدند
و دوباره پیدایشان شد به آنجا رفتم و گفتم حاال که دوباره جان گرفتید!!!! وام مرا – حق مرا – بدهید .و آنان با مظلوم نمایی گفتند
که این توان را ندارتد اما نهایتا گفتند که می توانند تنها پانصد هزار تومان آن هم با اقساط 50هزار تومانی به من بدهند! .و ...و
من دفترچه ام را به یکی از خواهرانم که او هم همانند سایر اعضای خانواده ام از نظر اقتصادی در تنگنا نگه داشته شده دادم تا از
وام استفاده کند .اما ظاهرا بانک "المهدی" پشیمان شده!!! در این شرایط به یاد آقای "عباس یعقوبی" افتادم – از خانواده همان
شهردار شهرمان که توضیح دادم .همو که زمینه ای زیادی را تا به حاال برای خودش و قبیله اش به یغما برده – برادر همو که با
مدرک لیسانس رییس دانشگاه است .برادر همو که ....این آقای "عباس یعقوبی" – حدودا 27ساله --لیسانس است و شنیدم که
اخیرا "یک" "میلیارد"!!!!!؟؟؟؟ تومان برای ایجاد کارخانه ای وام گرفته!!! – نوش جان .ایران مال شما و قبیله شما ست ---
چاههای نفت مال شما و قبیله شما ست --ما و شما "مال" اربابان شما هستیم– شما پاداش خود را می گیرید --نوش جان.
– این عباس آقا مرا به یاد یکی دو تا خاطره دیگر هم انداخت!! یادم می آید که وقتی از هند (آن جهنم که برایم ساخته بودند) برگشتم
برای اولین بار که می خواستم از بجنورد به گرمه بیایم بطور اتفاقی!!! این عباس آقا هم در همان روز و همان لحظه می خواست
به گرمه بیاید و بطور اتفاقی داخل ماشین کنار من نشست و ....خیلی صحبتهای سیاسی کرد که این رزیم استبدادی و ....و نهایتا
سعی کرد که به من حالی کند که چیزی به اسم "خدا" وجود ندارد و ....و در نزدیکیهای گرمه از من پرسید" :آقای دکتر! یک
سوال دیگر بپرسم ناراحت نمی شوید؟!" من گفتم :بفرمایید .و ایشان پرسید" :خداوند اول "نجار" را آفرید و یا "صندلی" را؟!!!! و
من که از همان آغا ز راه پی به ماموریتش برده بودم گفتم" :خداوند اول "مرغ" را در عهد شاه عباس خلق کرد که پیدایش "جوجه"
را به همراه داشت و ."....و ایشان پرسید منظورت چیه؟! و من اما گفتم" :از اربابانت بپرس .و ....و به گرمه رسیدیم .یاد آوری
اینکه فامیل "عبادی" نجار است! – همان طور که گفتم "تحقیر کردن و ...مخالفان از شیوه های رایج این سربازان گمنام حرامزاده
است....
همینطور یادم می آید که این عباس آقا درست موقع کنکور یکی از خواهرانم به او ابراز عالقه می کرد و ...و ذهن خواهر از همه
جا بی خبر من را تا بعد از کنکور به خود مشغول کرد ...و بعد از کنکور این ابراز عالقه تمام شد!
خدای من سالهاست --مخصوصا از موقعیکه از هند برگشته ام – که تنها آرزویم زیارت مقبره موالیم علی (ع) در نجف است اما
...اما از نظر مادی توانایی این کار را ندارم .حدود 350هزار تومان هزینه دارد اما به موالیم علی در همین لحظه که این
خاطرات را می نویسم – تا روحم را آرام کنم – ( ) 89 / 4 / 28تمام داراییم – در کیفم و در حساب بانکیم – به 40هزار تومان
نمی رسد! – نمی دانم من باید خجالت بکشم و یا .....
خدای من چقدر "عباس" وارد زندگی من شده!!! تنها به جرم اینکه از شاه عباس صفوی و از تشیع صفود می گویم ---....بطور
اتفاقی .مسول بسیج تربیت معلم بجنورد که فامیلی شبیه "عباس زاده" دارد به برادرم (همان تنها برادر مظلومم که ناجوانمردانه در
حق او نیز ظلم کردند و )...یک تشویقی داده – امضایش هست !!!!.رضا – دامادمان را که کشتند -را هم آقای عباسی !! نامی در
شهرمان به خاک سپرد .یادم می اید شماره روی کفن رضا !! 22بود.همینطور حاج آقایی برای سفید کردن منزل پدرم بنایی به نام
"عباس زاده" را معرفی کرده که هم اکنون در حال سفید کردن است!!!!! همینطور چند شب قبل که یکی از دامادهایمان آمده بود به
منزل پدرم و من داشتم از شاه عباس می گفتم که .....آقایی دیگر به نام "عباس زاده" رنگ زد که .....همینطور یادم می آید که در
مراسم رضا که اتفاقا نماینده بنیاد شهید و ...از تهران آمده بودند بعد از اینکه از مردم برای طلبه ها درخواست پول کرد!!!!!! در
حضور آن جمعیت گفت که رضا به حضرت عباس!!! خیلی عالقه داشته و برای اینکه این را با مدرک توجیه کند!!!!! در حضور
آن جمعیت زیاد از همشهریانم و دوستان رضا یک فیلم 5دقیقه ای! از او نمایش دادند که در آن فیلم رضا داشت از حضرت
ابولفضل العباس می گفت و اینکه ---....همینطور دانشگاه فردوسی مشهد یک تشویقی به خواهرم "مریم" داده که به امضای فردی
به اسم "عباس زاده" رسیده .همینطور همین چند وقت قبل که ساعت 12شب در ایستگاه راه آهن مشهد بودیم که به گرمه ببییایم –
با مادرم و برادرم – بطور اتفاقی همان "شیخ ابراهیم" که پدر بزرگم ....و اتفاقا با پسرش "عباس" – همو عباس که اولین روز
سال نو به خانه ما آمدند و کارد کشی کردند و گفتند ما خریم و – ...آمده بود که در همان روز و در همان ساعت شب به گرمه
بروند ---توضیح اینکه عالوه بر اتوبوس و ....چندین قطار دیگر در طول روز نیز برای گرمه هستند – ما از روی ناچاری آن
قطار را انتخاب کردیم .همینطور در آن شب آقایی هم سن و سال برادر من در ایستگاه بود که با او خبر احوالی گرفت که وقتی من
از برادرم پرسیدم که او که بود او گفت یکی از دوستان نزدیکش است در تربیت معلم .برادرم گفت که او اهل "بندر عباس"!!!!!
است و در تربیت معلم "بجنورد"!!!! "کاردانی" "آموزش ابتدایی" می خواند .اتفاقا بلیط آن شب ما را تا "اسفراین" بیشتر ندادند .و
اتفاقا قطار تقریبا خالی ار مسافر بود و اتفاقا جالبتر اینکه اسفراین همان شهری است که آن آقایی که در "بانک" ملی گرمه استخدام
است اهل آنجاست --- .توضیح اینکه وقتی از هند برگشتم همین جوان با یکی دیگر از همکارانش که بطور اتفاقی "قوچانی" بود
بطور اتفاقی دو اتاق – در یک ساختمان مجزا – از منزل پدر مرا کرایه کرده بودند (و منتظر من بودند)!!! و اتفاقا آنها هر شب
موقع خواب دقیقا همان موسیقیی را گوش می کردند که من در "هند" موقع نوشتن رساله دکترایم گوش می کردم!!!!! همانطور که
گفتم در رساله دکترایم سیستم آموزشی ایران را به سیستم "بانکی" تشبیه کرده ام که تنها کاری که می کند این است که دختران و
53
دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی
پسران مردم را جذب می کند – با تبلیغ و --...و ار آنها "گوسفند" می سازد ....و اینکه روش تدریس من از آن گوسفندان گرگانی
می سازد برای کسانیکه با آنها همانند گوسفند برخورد می کنند ------- --- .و علیرغم مخالفت من خواهرم – مریم – دارد با این آقا
ازدواج می کند .بگذزیم --- .انگار شاه عباس می خواهد چیزی بگوید .....انگار دارد قدرتش را – که مدیون خون ماست – به
رخ ما می کشد .و یا شاید دارد گروگان گیری می کند!!!! اما برای چه!!!!!! .چگونه روح شاه عباس از اعماق تاریخ بوی مرا
زده و این همه زمان را پیموده تا به من برسد و به قبیله من ....و یا شاید خداوند او را از قعر جهنم بیرون آورده و به پیشگاه
من و قبیله من فرستاده تا دوباره شاهد زوال و غرق شدن مجدد او در خون مظلومان تاریخ باشد . ...و یا شاید ...نمی دانم اما
هر چه هست خداوند می داند دارد چکار می کند.
همینطور یادم آمد که در شناسنامه برادرم عنوان "سید" را حذف کرده اند!!! اخیرا همانطور که گفتم می گویند خود او را و تو را و
خاندانت را و نسلت را به تدریج حذف خواهیم کرد!............................؟!؟ ----پاسخت را بدهم حاج آقا؟! ---خونهای ما دارد
به گلویت می رسد ---دستی دستی داری در خون مظلومان غرق می شوی ......چاره در کشتار نیست ..........شما خدایان همه
چیز هستید جز خدای عقل و نگرش و اندیشه.
ضمنا این نوع فشارها و ....مرا به یاد یکی از اصول زمامداری شاه عباس و منصور دوانیقی انداخت" :متفکران دینی و سادات و
خانواده هایشان را ابتر کنید ....تا هوس ...و فرصت و جرات اندیشیدن و نوشتن و ....را نداشته باشند"
– ---اما نه من اشتباه می کنم این حکومت حکومت اسالمی است .مگر می شود ....نه ...نه نمی شود که یک حکومت "علوی" ...
مگر من چه کار کرده ام که مستوجب ....مگر غیر از اینست که من فرمایشات مقام معزم رهبری را مبنی بر ظلم ستیزی و ...که
بر گرفته ا ز اسالم است را در هیبت کتاب آن هم به زبان انگلیسی انعکاس می دهم .مگر من بر علیه استبداد و ظلم و استتمار و
آپارتایت و امپریالیسم نمی نویسم؟ مگر من در کنفرانساهیم و مقالتم و کتابهایم تا اعماق کاخ سفید را هدف نگرفته ام؟ مگر نوشتن
درباره تفاوتهای تشیع علوی و ت شیع صفوی جرم است؟ اگر "نه" پس چرا ...پس چرا ....ضمنا در کتابم از تمام بزرگان و رهبران
دنیا جمالت نغز نوشته ام جز از خامنه ای! شاید این....
1389/3/3
خداي من! كسانیكه بدنبال من هستند از یك لشكر هم بیشترند .در هر لحظه و در هر جا در تعقیب من هستند .من همانطور كه گفتم
تلویزیون ندارم .و تنها سرگرمي من رادیو آمریكاست و یك نوار از سیاوش قمیشي – خواننده مورد عالقه من:
--تصور كن تصور كن جهاني را سرشار از صلح و آزادي .....تصور كن تصور كن اگه حتي تصور كردن هم جرمه .....
بگذزیم .همانطور كه گفتم رادیو ایران را گوش نمي دهم چون – به روح موالیم علي (ع) – منتظرند (از طریق تلفن و ...مراقب
من هستند) تا من چه رادیو مشهد و چه رادیو ایران را بگیرم و بعد برنامه هاي از قبل طراحي شده براي من را پخش كنند .از پخش
سوره ابراهیم (ع) تا سخنراني حاج آقا انصاري – كه چندین بار سر كالسهایم سعي كرده ام همانند او سخنراني كنم – كه مرا تهدید
مي كند كه ما تو را و نسلت را هدف قرار داده ایم .البته این "ما" را طوري مي گوید كه شنونده عادي فكر مي كند منظورشان
"اسالم" است و "تو" را طوري مي گوید كه شنونده عادي فكر مي كند منظورشان "كفار" است .اما كلمات و واژه هایي خاص بكار
میبرد كه مرا مطمین كند كه منظورش من هستم .بگذریم .امروز كه رادیو را روشن كردم بعد از دو سه دقیقه مجري این خبر را
خواند:
"سردار گرمه اي!؟؟ در نیشابور سوسیالیستها!!! و لیبرالها!!! را دعوت كرد كه به شریعت اسالم ناب محمدي!!!!!!!!! بگروند".
خداي من حاال مي فهمم كه بعد از اینكه حاج خانمي – در حدود سال --- 1378دختر خانم یك شهید را به من معرفي كرد و من
اورا مناسب تشخیص ندادم آقایي به نام "طاهر طاهري" (پاك پاكي) – كه یكي دو سال از من بزرگتر بود --به من نزدیك شد و با
طرح دوستي ریختن با من بارها و بارها – بطور غیر مستقیم --راههایي نا مناسب را به من نشان داد .و بالخره گفت كه خانمش
دختر خانمي منا سب را براي من پیدا كرده است .و من وقتي او را دیدم او را پسندیدم و او نیز گفت حاضر است با من ازدواج كند
به شرطي كه فامیلش اجازه دهد .و آقا "طاهر" گفت فقط یك نفر مي تواند به تو در این امر كمك كند و آن هم "احمد صادقي"!!!!
است .و من اما اینبار بي خبر از همه جا در دام افتاده بودم – دامي كه براي" تحقیر كردن من" پهن شده بود توسط "خدایان" .و در
گرمه پخش شد – به وسعت – كه دختر خانمي كه تا كالس پنجم ابتدایي خوانده و رفتگر مدر سه اي است و پدرش هم یك كارگر
ساده هست كه هر روز سر چهار راه در انتظار مي نشیند كه كسي او را براي كار ببرد (من تصوراین موارد را هم نمي كردم – و
البته كه این مسایل هم براي من اصال مهم نبود و هم اكنون هم نیست) آقاي حسیني را كه فوق لیسانس است "نخواست".
این "احمد صادقي" مرا به یاد خاطره اي انداخت كه بر مي گردد به سال . 1370یادم مي آید كه در آن سالها یكي از خواهرانم را
براي یكي از آشنایان ایشان خواستگاري كردند و خواهر من نپذیرفت و آنان همسر "شهید صادقي" (كه در مجلس با دكتر بهشتي
شهید شد) را واسطه قرار دادند و چون خواهرم تحت فشار بسیار زیادي بود و به من گفت كه به فریادش برسم من به آن خانم
محترم گفتم كه از آنجا كه خو اهر من میلي به آن ازدواج ندارد "هر كس" دیگري بیاید من این اجازه را نمي دهم و ....و از آنجا
این خواهرم هم هدف واقع شد ....
این "احمد صادقي" مرا به یاد خاطره اي دیگر انداخت كه بر مي گردد به سال – 1375اولین سال تدریسم كه – بطور اتفاقي !!!--
فرستاده شدم به" شوقان" كه درس دهم! – قبل از اینكه به شقان فرستاده شوم درگیر این بودم كه از آن دختر خانمي كه هنگامیكه
من دانشجوي ترم اول تربیت معلم بودم نامزدمان كرده بودند جدا شوم! همان سالیكه – بطور اتفاقي %64 --قبولي دادم! یادم مي
آید كه یك روز پدر و مادر آن دختر خانم به آن روستا آمدند – در اواخر سال تحصیلي – و من به آنها گفتم كه واقعا من و دختر خانم
آنها مناسب هم نیستیم و اگر هم ازدواج كنیم جالب نیست و ......و یادم مي آید كه بعد از چند روز "احمد صادقي" – كه بعدها چند
دوره – با راي مردم – شوراي شهرمان شده به طور اتفاقي به من نزدیك شد و گفت كه بهتر است با آن دختر خانم ازدواج كنم .و
من گفتم به نفع دختر خانم است كه این اتفاق نیفتد .و به خداوندي خدا غروب همان روز یكي از دانش آموزانم به نام "رمضانی"
برایم یك كاسه "آش" آورد كه بعد از اینكه آنرا خوردم و ....و صبح روز بعد از خواب بیدار شدم تمام خون بدنم را استفراق
كردم!!!!!!!! .......من معده ام هیچ مشكلي نداشت براي همین بیشتر از شگفتي داشتم مي مردم تا از كم خوني .و ....و آقاي
صادقي بطور اتفاقي آمد ...و در داخل آن خودرو سر مرا روي زوانوانش گذاشت و ....به بجنورد برد .....من اگر معده ام مشكل
داشت باید در هند 1000بار خونریزي معده مي كردم.
من واقعا از سالها دور "هدف" بوده ام – نه هدف یك گروه و یا ....بلكه هدف یك لشكر – هدف یك سپاه – هدف اهریمن .نه "من"
نه" .من" و "قبیله ام" از اعماق تاریخ هدف بوده ایم .حاال مي توانم بفهمم كه چرا خواهرم بطور اتفاقي!! و خیلي جالب!! "صنایع
"چوب" !!! آن هم در "زابل" پذیرفته شد!!!!! .....حاال مي توانم بفهمم كه چرا آن بسیجیان! بطور اتفاقي به شوهر فعلي این
خواهرم كه از قضا!!! از روستایي در آذربایجان است و بطور اتفاقي در اسم كوچكش لقب "عبادي" را دارد و فامیلش نیز بطور
اتفاقي!! فامیل همان آشناي آقاي صادقي است و در رشته كارداني عمران درس مي خوانده نزدیك شده اند و بطور اتفاقي خواهر
مرا كه در رشته صنایع چوب درس مي خوانده به او معرفي مي كنند.
حاال سخت نیست كه بفهمم كه چه شد كه در كمتر از یك ماه – چند مدت قبل --دوتا از خواهر زاده هایم – یكي در شهرستان و یكي
در مشهد – تشنج گرفتند و هر دو بطور اتفاقي به درمانگاه "شیخ" در مشهد معرفي شدند و بعدا معلوم شد كه از آمپولهایي بوده كه
قبال زده اند .و من مي دانم كه تشنج با سلولهاي مغز آن نو نهاالن چه مي كند .حاال سخت نیست كه بفهمم چرا فردي به نام "حسین
شیخ" به كنایه از من دعوت به همكاري كرد .حاال سخت نیست كه بفهمم چرا "مجتبي شیخ" از پدرم دعوت به كار كرده!!! حاال
سخت نیست كه بفهمم چرا هر روز دوشنبه كه از سر راه یك مدرسه به مدرسه دیگر یك ساندویچ مي خریدم یك "شیخ" هم مي آمد
و " "3تا ساندویچ سفارش مي داد .حاال سخت نیست ......
حاال مي توانم بفهمم كه چه كسي بوده كه موقعیكه من در هند بودم و وارد چت روم میشدم به سراغ من مي آمد و خودش را یك
"ماما" معرفي مي كرد – واژه اي كه من داشتم در رساله دكترایم به آن مي پرداختم – .من در رساله ام گفته ام كه یك معلم باید در
56
دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی
نقش یك "ماما" قدرت كمك كردن به خلق "تفكر انتقادي" در اذهان دانش آموزان داشته باشد و ....و وقتي از هند برگشتم متوجه
شدم كه آخرین خواهرم "مریم" كه ما همگي انتظار داشتیم او پرشكي قبول شود "مامایي" قبول شده بود!!!! .او همینطور مي گفت
نزدیك كنكور یكنفر موتور سوار با چهره اي پوشیده مدام و بي مهابا در راره مدرسه شانه به شانه اش حركت مي كرده!! و او را
تحت استرس!!! و وحشت!!!! شدیدي قرار داده بوده!!!!! ؟؟؟؟؟عین همین ماجرا را همانطور که گفتم با خواهر دیگرم هم
داشتند ....این شغالها در نبود من شیر مي شوند براي ناموس من– از آن شیرها كه هم خایه زدن نسل سادات را دارند و هم تعرض
به ناموس آنها را .من اما – اگر به اینكار ادامه دهند بر روي آنها و قبیله اشان خراب خواهم شد – آنان باید توبه كنند .آنها كه روي
گرگها و آپارتایت و دی كتاتوري و حتي فاشیستها و كمونیستها را نیز سفید كردند .این روشها در كشورهاي كمونیستي هم منسوخ
شده .......نه یك گرگ و نه یك دیكتاتور و نه یك سگ ....هم جنس خودش را كه در حال خدمت كردن به او نیز باشد نمي كشد ---
اما آنها رضا را كشتند .عالوه بر این حتي در دوره شاه عباس هم جسارت تعرض به ناموس سادات را نداشتند ...اما این شیخها و
سپاهیانشان دارند!؟ . ....
برای کمونیستها همه چیز و همه کار مجاز است چون برای آنها خدایی در کار نیست که از او بترسند و از عاقبت کار خود بیم
داشته باشند .و بنا براین....
خداي من (این روزها) دوباره وجود آن امواج مخرب قلب و سلولهاي مغزي را با تمام وجود حس مي كنم .به خداوندي خدا وجود
این امواج را وقتي این مطالب را در كافي نتها و یا منزل پدر و یا خواهرانم مي نویسم حس نمي كنم –.چرا خدایان این سرزمین و
معماران سرنوشت ما حتي از یاد آوري خاطراتم وحشت دارند!؟؟ چرا!؟؟؟ چرا دست از سر من و ما بر نمي دارند!!! .من یك
گوسفند نیستم و از هیچ چیز جز خشم خداي خودم نمي هراسم – .من همو هستم كه در آن كنفرانس بین المللي صلح در هند در آن
زمان كه ناوهاي غول پیكر هواپیما بر آمریكا در خلیج فارس براي حمله به ایران من پهلو گرفته بودند تمام هیكل موساد و اسراییل
و آمریكا را به تیغ ذهن قدرتمندم سپردم و آنان را غرق شرم كردم .من همو هستم كه سخنرانیكه نوار صوتیش توسط كسانیكه در
هند در صدد معدوم كردن من بودند دزدیده شد تا كه مبادا ....من همو هستم كه در رساله دكترایم به مدت 4سال آن هم در هند و
تحت آن شكنجه هاي فاشیستي انجمن اسالمي و آن سگان تمام فلسفه امپریالیسم بین الملل و مخصوصا سر دمداران آن موقع كاخ
سفید (جورج بوش و سایر هیات حاكمه) را به تیغ برهان قلمم سپردم .و من همو هستم كه این روزها بر علیه آپارتایت و
دیكتاتوري و استبداد و تممیز تشیع علوي و تشیع صفوي قلم فرسایي مي كنم .اما ....اما نمي دانم چرا هر وقت در خلوت اتاق تنهایم
شروع به فكر كردن در وقایع گذشته با قرار دادن آنها در ظرف آن زمان مي كنم و شروع به نوشتن و نتیجه گیري مي كنم آن
امواج را حس مي كنم .به خداوندي خدا و به روح رسول ا ...آن امواج را حس مي كنم .این افراد رذل و پست – از فكر كردن من
وحشت دارند و مصمم به معدوم كردن من هستند .و من اما آنان را به خداي محمد (ص) مي سپارم.
---خداي من حاال كه در متن فكر مي كنم یادم مي آید كه در كمال بهت و حیرت ما خواهران بسیجي اجازه ندادند یدربزرگم با
خانمي در شهر خودمان ازدواج كند .و او مجبور شد خانمش را از یك روستاي در فاصله حدود 2ساعت از ما بگیرد .همینطور
یادم مي آید خواهران بسیجي سالها بود كه به پدر بزرگم "فشار" مي آوردند كه مغازه اش را به آنها – جهت پایگاه بسیج خواهران
– بدهد .توضیح اینكه حدود 1متر از آن مغازه متعلق به سراي امام حسین (ع) بود .یكي از دالیلي كه پدر بزرگم كل مغازه اش –
بعد از اینکه شهرداری قسمت اعظم انرا تصرف کرد --را وقف امام حسین (ع) كرد همین بود -- .توضیح آخر اینكه پدر بزرگم
"تنها" دوست من بود .هیچكس جرات نداشت به من نزدیك شود .حتي یكي از دوستانم به من گفت كه تلفني او را تهدید كرده اند كه
از من فاصله بگیرد --- .پدر بزرگم "عزیزترینم" بود تا آنجا كه من تمام درد دلهایم را به او مي گفتم ......یادم می اید بعد از اینکه
پدر بزرگم معدوم شد چون هیچ امبوالنسی در دسترس نبود از بسیج خواستیم که امبوالنس را که مردم به انها هدیه کرده بودند را
برای یک ساعت در اختیار ما بگذارند اما انها گفتند "ما مرده حمل نمی کنیم" --- .یادم می اید که همین بسج همین پدر بزرگ مرا
که انان را به مسن د قدرت رسانده بود با هواپیما به خط مقدم جبهه در مرز ایران و عراق برد تا بیش از چهل ماه از انان در برابر
باطل! دفاع کند .بگذریم.
خداي من اینها واقعا قصد كشتن من و ما را دارند .حاال مي فهمم چرا هر موقع در اوج فشارهایي كه در هند بر من مي آوردند به
پاركي در نزدیكي اتاقم مي رفتم جواني – بطور اتفاقي!! --مي آمد و بطور اتفاقي!! كنارم مي نشست و مي گفت كه به خاطر
مشكالت و ....قصد خوكشي دارد .او یك جوان معمولي نبود .او یك متخصص روانشناسي حرفه اي بود .و در هما ن حین به من
سیگارهاي مرموز تعارف مي كرد --- .حاال موقعش هست كه بگویم :من در هند بارها و بارها از حجم فشارها و استرسهایي كه بر
من وارد مي شد و به این خاطر كه به یقین رسیده بودم كه داخل اتاقم دوربین گذاشته بودند به داخل حمام كوچكم مي رفتم و در
حالیكه آب سرد بر روي خودم مي ریختم و به شدت اما بدون سرو صدا مي گریستم از شر این شیاطین به خدا پناه مي بردم.
58
دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی
حال مي فهمم كه چرا به من مي گویند كه اگر به فكر كردنم ادامه دهم مرا نیز خواهند كشت – .من نباید از "خطوط قرمز"!!!!!!!
آنطرفتر فكر كنم .اما ......اما دستور شالق زدن بر من و نسل من ....دستور كشتار من و نسل من از پشت این خطوط قرمز صادر
مي شود .حداقل به اندیشه من اجازه دهید كه وراي این خطوط را حس كند .آنها به من گفته اند كه من دارم به چشم بیناي این مردم
تبدیل مي شوم و بنابراین باید كور "كشته" شوم.
خداي من! اینبار دارد مرا وحشت مي گیرد .پدر بزرگم بعد از جدایي من از آن دختر كه نامزد بودیم معدوم شد!!! و .....
و "محمد حسین كوچولو" پسر بچه 5ساله خواهرم (فاطمه) تنها و تنها دوست و عزیز من بود كه با تمام وجود دوستش داشتم و بعد
از معدوم شدن پدر بزرگم به او پناه بردم .قدرت ذهني او متفاوت بود و به همین دلیل او را خیلي دوست داشتم .ووووووو و در
فاصله كوتاهي بعد از طالق دادن آن دختر خانم دوم (فاطمه) خودرویي بطور اتفاقي??!!! او را زیر گرفت و مغز كوچك و
پردازشگرش را متالشي كرد.
اسیر فرقه کفار ---خدای من چرا با من همانند یک حیوان برخورد می کنند ....چرا خط و نشان می کشند که من نباید بر علیه
جور و ستم و استبداد و برای محرومان و مستضعفان در سطح بین المللی قلم فرسایی کنم ...مگر اینان حاکمان مسلمان و ....
نیستند !.....؟ مگر اینان نیا مده اند که با ظلم و ستم مبارزه کنند و اسالم ناب محمدی را به جهانیان عرضه کنند؟! ....مگر ....
مگر اینان یزیدند که از فریادهای قلم من می هراسند ....
===========
---خدای من تعدادی از فیلمها و نگاتتیوها و عکسهای خصوصی و خانوادگیم و کتابهایم (سرمایه ام) نیست....
---خدای من
---خدای من چرا آن راننده پراید این دفعه که می خواستم از گرمه به بجنورد بروم و انگار نه که خودش تنها بلکه با سرنشینانش
منتظر من بودند از "راه پر پیچ و خم و طوالنی و سنگالخ" شوقان به بجنورد رفت!!؟؟؟ ضمن اینکه در مسیر صحبتهای ....می
کردند ...و بعد آقای "عسکرزاره" – پسر عموی آن برادر شهید که بطور اتفاقی! با ما همسفر بود! در مسیر روستای "کرف" را
به من نشان داد!!!! ---توضیح اینکه آن دختر خانمی که در مشهد به من معرفی کردند و من با اکراه با او عقد کردم (هم به دختر
خانم و هم به مادرش و هم به پدرش و هم به برادرش گفته بودم که من به دختر خانمشان عالقه ای ندارم) بعد از چند ماه متوجه
شدم که او و خانواده اش اهل آن روستا هستند و تاره به مشهد آمده بودند --- .حاال دارد یادم می آید که حاج آقایی از همکاران
رضا! – دامادمان که معدوم شد – آن دختر خانم را به ایشان معرفی کرده بود و رضا – در آن شرایط سخت روحی و روانی که
اتفاقا خود حاج آقاها برای من و خانواده ام بوجود آوردند آن دختر خانم را به من معرفی کرد --به واسطه امداد الهی! ان حاج آقا -
-و ....یادم می آید که منزل آن دختر خانم و خانواده اش در چهار راه "محمد آباد" – آخرای مشهد (اون ور پنجراه پایین خیابون)
بود ولی برای عقد اسرار داشتند --که به توصیه حاج آقای آشناشون!!!! --باید برویم به محضر خانه شماره ...در خیابان
"نخریسی" (مشهد) .محضر خانه های زیادی در آن نزدیکیها بود – چرا حاج آقا آشناشون! اسرار داشت بریم اونجا؟!!!!! خیلی
جالب بود وقتی به آنجا (محضر خانه) رسیدیم تازه فهمیدم که بطور اتفاقی!!! کنار همان پادگانی بود که "سردار گرمه ای" – از
اقوام همین عسکرزاده -از آن برای من جهنمی ساخت!!!!!!! .....کار سختی نیست که نتیجه گرفت که احتماال اون حاج آقا همان
حاج آقای دوست رضا بوده و در واقع در خدمت قبیله سردار که از سالها دور در پی معدوم کردن من بوده اند .جالبه که بعد از
معدوم شدن رضا فهمیدم سردار گرمه ای به خانه رضا رفت و آمد داشته!! این رو موقعی فهمیدم که در چند شب بعد از معدوم شدن
رضا "آقای خسروی" همو همشهری ما که مسول متوسطه در آموزش و پرورش ناحیه یک هست و در واقع مسول من هست و
همو که بعد از معدوم شدن پدر بزرگم هیچ برگه تسلیت ...که رایج است ...در دفتر مدرسه ما نزد ..آمده بود خانه رضا برای
عرض تسلیت!!! و بعد که حاضرین از جمله برادران رضا میگفتند که رضا هیچ میلی به اینکه پیشنماز شود و ما به او اقتدا کنیم
نداشت و هرگز این کار را نکرد .اما آقای خسروی فرمودند "اتفاقا!!! چند شب قبل از شهادت رضا من و حاج آقا (گرمه ای) آمده
بودیم!!!؟ خدمت آقا رضا و از ایشان خواهش کردیم که نماز را به ایشان اقتدا کنیم!!!! و ایشان پذیرفت!!!! بگذریم ---.حاال که
گفتم با اکراه و به اجبار تن به آن ازدواج دادم بگذارید که بگویم یکبار هنوز هیچ اتفاقی نیفتاده بود (نشانی بردن و عقد و )...به آقای
مغروری – پدر آن آن دختر خانم علنا گفتم که "من نمی توانم دخترش را خوشبخت کنم و بنابراین کمک کن این ازدواج اتفاق نیفتد"
و ....و آقای مغروری ....هر چه به دهانش رسید گفت و بعد رفت و "قران کریم" رو آورد و گذاشت وسط اتاق و به "آن" قسم
خورد که اگر " ....با من همبستر" خواهد شد !!!!!.و خداوند که شاهد این ماجرا بود به او این مهلت را نداد ---بعد از چند روز در
حادته ای قطع نخاع شد – .یادم می آید که "حاج آقا حسینی" نماینده مردم بجنورد در مجلس برادر دامادش بود ....و یک بار قدرت
او و قبیله اش را نیز به رخ من کشیده بود.
59
دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی
---خدای من یادم می آید که موقعیکه برای طالق همین دختر دادگاه شاهد می خواست من شوهر عمه ام و پسرش رو که هر دو
قراردادی سپاه هستند به دادگاه بردم .و بعد از سه سال درگیری با دادگاه از آن دختر جدا شدم .و ......و بعد از چند مدت حاج آقایی
دختر سرهنگ گرجی (از دوستنان سرهنگ بیگی) را به پسر عمه ام پیشنهاد داد و ...و آنها ازدواج کردند و ...و بعد از مدت
کوتاهی که از اردواجشان گذشت آن دختر خانم (دختر سرهنگ گرجی) فوت شد!!!!!! او سرطان مغز دادشت!! و با علم به این او
را به عقد پسر عمه من (عمه من و یا دختر همو سید محمد – همو که ان عمامه را ).....در آوردند و به او هم چیزی نگفتند – البته
آنها مامور بودند و معذور – .و حتی بعد از فوت دخترشان تمام مهریه او را نیز از طریق جناب قاضی گرفتند .و ...و امسال دختر
عمه ام که بسیار درس خوان بود رتبه 13000آورد!!!!!!! و .....پسر عمه ام را بعد از 20سال از سپاه اخراج کردند.
---خدای من امروز رادیوام روشن بود (موبایل و تلفنها و ...هم روشن بود) بعد از چند دقیقه بطور اتفاقی!!!! سخنرانی "حجته
السالم نقویان" پخش شد .و ایشان انگار داشتند با من صحبت می کردند!!!! ایشان فرمودند :تو! می دونی اگر از "گله گوسفندان"
جدا بشی چه بال یی سرت می آد!!؟؟؟ "کاری می کنیم که نماز واجبت رو هم یادت بره"!!!!!!!!!!!!!!!!!!! – توضیح اینکه من در
کتابم مردم ایران رو به گوسفند تشبیه کردم!
---خدای من یادم می آید که در دانشگاه تربت یکی از همکاران به اسم نبی زاده که بعدا سر گروه شد! به من خیلی نزدیک شده
بود .او می گفت که به دلیل اینکه دختر مورد عالقه اش را که قصد ازدواج با او را داشته به نیرنگ و توطیه از او گرقته اند قصد
خودکشی دارد!!!!!!؟؟؟؟ او حتی راههای مختلف خودکشی کردن را هم به من آموزش داد .او میگفت خودکشی کردن با گاز
بهترین و راحتترین راه است .می گفت دربها رو قفل کن /چند قرص دیازپام بخور و گاز رو باز کن!!!!! مرگ رو حس نخواهی
کرد!!!!!!!! و این دنیا رو می سپاری به صاحبانش (به خدایان پارسی!).
---خدای من یادم می آید که یکبار که برای مصاحبه به یاسوج رفته بودم و شب قبل از مصاحبه که در مسافرخانه طبق معمول
تختی در یک اتاق عمومی کرایه کردم – بطور اتفاقی – یک جوان هم تیپ خودم آمد و تخت کنار من را گرفت و ...و صحبت را
آغاز کرد .خالصه کالمش این بود که برای من!!! تو این سرزمین کار نیست و من اگر میخواهم به زندگی ادامه دهم بهتر است از
این دیار بروم!!!! و یا یک خ ودرو بگیرم و مسافر کشی کنم!!! او می گفت اینطوری از دنیا هم لذت خواهم برد چرا که . ...ضمنا
او که در آخر خود را بیگی معرفی کرد شماره موبایلش را به من داد و گفت "هرچه" بخواهم در بساط دارد از هرویین تا
مسلسل!!!
---خدای من یادم می آید که در دوره ابتدایی هم درسهایم خوب بود .حتی یادم هست که در کالس چهارم که معلممان آقای فیروزیان
بود جزو سه نفر برتر کالس انتخاب شدم و حتی به نمایندگی از کالس با ولی نجاری و عباس چمنی و ...در یک امتحان علمی
شرکت کردم .اما ...اما در کالس پنجم در کمال بهت و حیرت من به من گفتند که ریاضی!!!! و "اجتماعی"!!!!! ؟؟؟ تجدید شده ام
و بعد مردود!!!!!!!!!!!! شدم – .در همان سالها پدر بزرگم در زندان بود و همانطور که گفتم حتی به اعدام محکوم شده بود ---به
خاطر اون عمامه و ....
---خدای من یادم می آید که یکی از خاله هایم که معلم است ( و تنها انیس مادرم بود) یکبار که حامله بود رفته بود که از شیر آب
توی مدرسه اشان آب بخورد و بطور اتفاقی!؟ کپسول گاز مدرسه می ترکد و پسر خاله من در داخل شکمش .....
---خدای من حاال می فهمم که کسانیکه در هند مخصوصا در اوج فشارهایی که بر من می آوردند "ناصر – ناصر" و "نصیر –
نصیر" و "طالبان -طالبان " می گفتند چه کسانی بوده اند.
حاال که صحبت از مرحوم "ولی نجاری" کردم یادم آمد که در هند چندین بار به من از طریق چت رومها گفته بودند که همان
سرنئشتی در انتظار من است که "ولی" را گرفت!!!!!!! توضیح اینکه ولی نجاری "به شدت عاشق آن دختر خانم بود" که شیفته
من بود و بعد به واسطه سردار گرمه ای او را به برادر آن شهید دادند --------- .مرگ "ولی نجاری" بسیار مزموز و در هاله ای
از ابهام بود .او 30سال بیشتر سن نداشت.
===========
---خدای من یکی از مقالتم که در ان او ل بار "پایه های تیوریک روش تدریسم" را و همینطور "تیوری بی نظیر" و نیز "فرضیه
علمی منحصر به فردم" را به جهانیان معرفی کرده ام قراره در مجله ای علمی در مرکز علوم و تحقیقات کاندا در 10شهریور
چاپ بشه و اونا گفتند برای هزینه چاپ و فرستادن چند جلد از مجله به ادرس من در ایران من باید طبق قوانین اونا 200دالر به
حساب مجله در یک بانک در خارج از کشور (احتماال هونگ کونگ) بریزم .و من به هر بانکی در مشهد رفتم تا اینکار را برای
من انجام دهند گفتند ما تحریم هستیم و نمی توانیم!!!!! و نهایتا گفتند باید بروم به یک صرافی!! و بالخره یک صرافی پذیرفت که با
دریافت 100هزارتومان کارمزد!!! حاضر است 200هزار تومان مرا از کانال عواملش!!! به حساب ان بانک بریزد --- .خدای
من باید در دکان وزارت خارجه رو که حد اقل مستقیم و یا غیر مستقیم به بیش از 100هزار نفر از بیت المال مسلمین حقوق می ده
"تخته کرد" .اون چطور وزارت خارجه ایه که یک کشور تو دنیا ایران رو قبول نداره!!!! – البته به جز روسیه که بدنبال % 100
دریای خزر هست و چین که بدنبال % 100بازار ایران است .و البته ذیمباوه و شاخ افریقا که بدنبال کمک های مالی ایران هستند.
---خدای من امروز وقتی با تاکسی به چهار راه مخابرات می رفتم اقای راننده که انگار منتظر من بود در مسیر به من گفت
"افرادی همانند من باید از ایران بروند!!!! و گرنه همه چیز را از دست می دهند" و وقتی پیاده شدم بطور اتفاقی!!! حسن دوست
محمدی را دیدم که بطرف من امد و بعد از چند لحظه بدون مقدمه به من گفت اقای دکتر!!! چرا از ایران نمی روید!!!!! و بعد گفت
که در یک استخر کار می کند (غریق نجات است) .و بعد من به یک کافی نت رفتم تا صندوق پست الکترونیک یم را چک کنم (در
منزلم هر کار کرده ام نمی توانم به اینترنت وصل شوم – از موقعیکه از هند برگشته ام) .دیگر تردیدی ندارم صندوق پست
الکترونیکیم "سالهاست" که تحت نظر بوده .تمام نامه هایی که فرستاده ام به جاهای متفاوت یا جواب دریافت نکرده ام و یا
جوابهایی که دریافت کرده ام یا بسیار جعلی و مشکوک بوده و یا حاوی مطالبی برای اذیت کردن و تهدید کردن من بوده .خالصه
بعد از اینکه چند مقاله در فلشم ذخیره کردم به خانه ام برگشتم که در مسیر حاج آقایی که کنارم نشسته بود تلفنش را در اورد و گفت
% 100 :می خواهی ایران بمانی دکتر!!!! و ...وقتی به اپارتمانم رسیدم ویروس یاب کامپیوترم نشان داد که فلشم !!! 64ویروس
دارد .و چند لحظه بعد خانمی تماس گرفت و گفت "استخر کوتر"!!! – شماره تلفنش با 64شروع می شد --- .من هر روز و هر
لحظه این مزاحمتها و اذار و اذیتها و شکنجه ها را در زندگیم دارم و ....و چاره ای ندارم جز تحمل و صبر – .اگر صندوق پست
الکترونیکیم تحت کنترل و فیلتر نبود تا حاال حد اقل 10مقاله در جرناهای بین المللی چاپ کرده بودم .و بعد از چند دقیقه از ناحیه
یک اموزش و پرورش تماس گرفتند که با درخواست انتقال من به قاسم اباد مشهد – منطقه محل سکونتم – موافقت نشده!!!!!!! با
مدرک دکتری و با داشتن بیش از 30مقاله تخصصی و حد اقل 5کتاب و حدود 15سال سابقه اموزشی و با توجه به اینکه 7
اولویت انتخابم را قاسم اباد زدم با این درخواست که صرفا برای کوتاه کردن مسیرم بود موافقت نکردند!!!!! حاج اقاها می خواهند
مرا در همان زندان و در نزد همان روانشناسان متخصصشان که وانمود می کنند معلمند و اسامی جعلی نیز برگزیده اند نگاه دارند
تا به شکنجه دادن من ادامه دهند .اما ...
===========
---خدای من یادم می اید که در تاریخ 89/1/27روزی که می خواستم وسایلم را به آپارتمانم در قاسم اباد بیاورم خواهرانم و پدر و
مادرم هم امده بودند .در ان روز صبح یک فرد (گمنام) تلفن زد و پدرم پاسخ داد .پدرم می گفت حاج آقایی بوده که گفته "منزل
نجار"؟ و اینکه گفت ه یک "جعبه ابزار نجاری" دارید که قرار است برایتان بیاوریم .... !!!!!.پدرم می گفت از این نوع تلفنها گاه
گاهی (در مواقع خاص) می زنند .توضیح اینکه همانگونه که قبال هم گفته بودم این حاج اقاها بارها در حضور خودم که زنگ زده
اند و مادرم و یا یکی از اعضای خانواده ام تلفن را برداشته اند همین را گفته اند – .البته در شهرستان ولی اینبار ما در مشهد بودیم.
و توضیح دیگر اینکه این نجار فامیل همان کسی است که آن تهمت را به ما نسبت دادند که در سن 12سالگی ......و من پاسخشان
را به آنها دادم ....آن روز من به ازانس تهران بار زنگ زدم و قرار شد یک نیسان و دو کارگر بفرستد و به مبلغ 17هزارتومان
وسایل دانشجویی مرا به اپارتمانم ببرند – .هنوز وسایل را کامل بار نکرده بودیم که از بانک مسکن زنگ زدند که برای وامم حتما
61
دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی
باید راس ساعت 8صبح انجا باشم!!!!! (توضیح اینکه "قرار بود" طبق فرمایش بانک من 20روز دیگر برای کارهای وامم به
بانک بروم!!!!) اما انها بطور اتفاقی !!! در ان ساعت از من خواستند که من به انجا بروم .و من هم به ناچار 17هزارتومان به
پدرم دادم که به راننده نیسان بدهد و به بانک رفتم .و بانک با بازیهای بچه گانه مرا تا ساعت 12ان روز نگه داشت!!!!! .و از ان
طرف هم یکی از خواهرانم به من زنگ زد که راننده می گوید باید 30هزار تومان به او بدهیم!!!!! و من به پدرم گفتم این کار
افراد گمنام است و پول زور را به انها نده (می توانند از ما دزدی کنند – قدرتش را دارند – اما پول زور به آنها نده .و ...و انها –
در نبود من – شروع به عربده کشی و ...کرده بودند که "قند خون" پدر من که اربابان همانها باعتش شده بودند باال رفته بود .نکته
جالبتر اینکه بالفاصله بعد از ان ماجرا و دقیقا در ان روز خاص (بطور اتفاقی!!!) "مامورانی" امده بودند و یک "صندوق کمک
به بیماران قندی" به پدرم داده بودند!!!!! که در اپارتمان من بگذارد .البته در همان روز مادرم 2000تومان در ان انداخته بود تا
شری ! (که حاج اقاها بوجود اورده بودند) دفع شود!! .اما من هرگز حتی یک لایر به ان صندوق ننداختم – به خاطر رذالت
ماموران داروغه .و یک ماه بعد دوباره ان داروغه ها امدند تا صندوق را که می دانستند من چیزی در آن نمی اندازم بگیرند
(همانطور که گفتم هر روز در نبود من وارد اتاقم می شوند و هر غلطی دوست دارند می کنند) .و من صندوق را به انها پس دادم و
گفتم این را بدهید به کسی دیگر .و ان حاج اقا نگاهی به من انداخت که تمام وجودم لرزید .و به من گفت "مطمین هستی که این
صندوق را نمی خواهی؟؟؟؟"!!!!!!!! و وقتی بیرون رفتم یک صندوق را جلو درب اپارتمانم انداخته بودند ....و .....و حدود 10
روز بعد از شهرستان زنگ زدند که قند پدرم رفته باالی !!!!!!!400این حیوانات همانها که ان تلفنها را می زنند ....همانها که ان
غارتگریها را از ما کرده اند و می کنند ...همانها که چندین نفر از اعضای خانواده مرا تا به حال کشته اند ...همانان که
ناجوانمردانه شیر قبیله مرا کشتند و حسن کوچولو و قبیله مرا یتیم کردند ...همان سگانی که رضا را کشتند سادات و جواد را یتیم
کردند و خواهرم را بیوه کردند ...همان حیوانات خون آشامی که خواهرزاده ام محمد حسین را کشتند و خواهرم و ما را داغدار
کردند – همانان که دو خواهر زاده من را بعد از نوشتن و گفتن من بر علیه شیخهای درباری راهی بیمارستان شیخ مشهد کردند
هم ان سربازان شاه عباس دوانیقی هستند که اینبار قصد جان پدر من و هفت خواهرم را کرده اند – قند خون پدرم – از ان روز که
من صندوق داروغه را پس دادم پایین نمی اید – او مدام تحت فشار و استرس است ...مادرم هم فشار خونش باال رفت و یکی از
چشمانش تقریبا نابینا شد – به خاطر فشار خون ....و من اما اینبار ---- ......توضیح دیگر اینکه من از موسسه تهرانبار شکایت
کردم و انها گفتند که حق نداشته برای ان مسیر از 15هزار تومان بیشتر بگیرد و به زودی با او برخورد می کنیم!!! و ....و از ان
زمان چند بار با من تماس گرفته اند و گفته اند " :تهرانبار کوتر؟؟؟"
===========
برای کمونیستها همه چیز و همه کار مجاز است چون برای آنها خدایی در کار نیست که از او بترسند و از عاقبت کار خود بیم
داشته باشند .و بنا براین....
---خدای من این وحشیها از جان من چه می خواهند .امروز 89 /4 /8رفته بودم که سری به سادات و جواد و خواهرم بزنم .سر
راهم به یک مغازه رفتم تا یک "فلش" بخرم .همزمان با من یک حاج آقایی داخل شد و جلوتر از من که داشتم به توصیه فروشنده
انواع فلش هایی رو که جلوم گذاشته بود نگاه می کردم یک فلش خرید و در حالیکه به من نگاه می کرد و پول را به فروشنده می
داد گفت "خداوند انشا ا ...به مالت برکت دهد"!!!! فروشنده هم تعجب کرد .بهر حال وقتی برگشتم آقایی در تاکسی در کنار من
نشست که یک " سی دی" در دستش بود و موبایلش را در آورد و ...گفت "کاری می کنیم که قدرت تحلیلش رو از دست بده" و ...
و در انتها گفت" :نمی دانم امشب چگونه بخوابم حاج آفا"!! و ...و وقتی من به خانه رسیدم باز هم وجود آنها را حس کردم.
همانطور که گفتم این کار همیشگی آنهاست – آنها که در همسایگی من سکنی گزیده اند که مبادا . ....حتی برنج /روغن و حتی
کبریتهای مرا می دزدند تا به من این مفهوم را برسانند که خداوند!!؟ دارد برکت را از زندگی من می گیرد .به هر حال طبق
معمول بعد از به اتمام رساندن مقاله ای که قرار است در شهریور ماه در یک مجله معتبر کانادایی که در اینترنت هم منتشر می
شود چاپ شود نماز خواندم و....
آین مقاله به ارایه روش تدریس منحصر به فرد من که بر پایه تیوری آموزشی سیاسی م طراحی شده می پردازد -- .و بعد از
خواندن نمازم طبق معمول – ساعت 11شب --دراز کشیدم تا بخوابم ... .اما ...اما حالم طور دیگری شده بود ....عجیب بود ...
ساعت یک بامداد شده بود و من که اتفاقا خیلی خیلی خسته و خواب آلود بودم خوابم نمی آمد ....ساعت 3بامداد شد 4 ....صبح ....
7صبح!!!!!! خدای من حتی 2دقیفه هم نتوانستم بخوابم .یعنی چه شده بود!!!؟ بر این باور بودم که در اتاق کناری و یا در
آپارتمان زیر آپارتمان من دستگاهی دارند و (محل خواب) مرا با اشعه ای خاص تمام شب – در شبهایی خاص – در مواقعیکه از
دست من خیلی عصبانی می شوند -هدف می گیرند .و یا شاید در این مواقع موادی خاص داخل غذا و یا نوشیدنیهای من میریزند –
62
دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی
همانطور که گفتم در نبود من هر وقت اراده کنند وارد اتاق من می شوند و هر کاری که بخواهند می کنند .این ادعاهای مرا
سازمانهای جاسوسی می توانند تایید و یا رد کنند .....ساعت 9صبح صدای زنگ تلفن مرا به خود آورد .خانمی بود که می گفت از
موسسه "جاوید" تماس می گیرد!! او می گفت که جاوید سی دیی تولید کرده که در آن راه های کنار آمدن با "بی خوابی"!!! /
"بیمار یهای قلبی" و "قند خون" توسط دکتر ...آموزش داده شده است!!!! و ..یک ساعت بعد مادرم هم از شهرستان زنگ زد و
در حالیکه بغض گلویش را گرفته بود گفت :پدرم دیشب "قندش" رفته روی – .500همانطور که گفتم اعضای خانواده من به
"شدت" و بطور داییم تحت فشار روحی و روانی هستند – هرگز یادم نمی رود که فشارهایی که این آقایان بر من و خانواده من
مخصوصا موقعیکه من در هند بودم آوردند پدر من را به بیماری قند سوق داد – من چندین بار به خانواده ام تلفن زدم که در حال
کشتن من هستند و .....مورد جالبی که اخیرا متوجه آن شدم وجود زنی است به نام "خاله سارا" .او که تحت پوشش کمیته امداد هم
هست سالهاست هر از چند گاهی به نزد مادرم می آید و ضمن اینکه پولی هم از مادرم می گیرد با شگردهایی خاص و بسیار
ماهرانه!!!!!! به آذار و اذیت روحی و روانی مادرم می پردازد و می رود ---مادر من همان کسی است که حد اقل ماهی 50
هزار تومان به صندوق کمیته امداد امام می اندازد .این جدای از پولی است که سایر اعضای خانواده و قبیله ام به این صندوق کمک
می کنند --- .ما انتظار نداشتیم حاج آقا! از این پولها برای تربیت سگ جهت گاز گرفتن ما هزینه کند .بگذریم .این چندمین باری
بود که ا ین جاوید در موقعیتهایی خاص تماس می گرفت .نوع ادای "بیماریهای قلبی" توسط این خانم همیشه برای من تعجب آور
بوده .اما این بار در این شرایط به یاد روزی – در چند ماه قبل --افتادم که در حالیکه داشتم تیتر روزنامه ها را در یک دکه
روزنامه فروشی در راه مدرسه می خواندم یک "حاج آقا" با ظاهری آراسته و متین و ریشهایی شانه زده شده توجه مرا به تیتر
"ماه نامه تغذیه" جلب کرد و گفت :واقعا مایه تاسف است .چرا جوانها به خود نمی آیند!!! .تیتر بزرگ ماه نامه بر روی یک قلب
بزرگ در صفحه اول این بود !!!%64" :جوانان – در آمریکا!!!! --به واسطه بیماریهای قلبی می میرند"!!!!! بگذریم .در آن
روز بالخره احساس کردم که حاال می توانم بخوابم .اما هنوز حاال چشمانم را خواب برده بود که صدای دلخراش بوق ماشینی در
آنطرف پنجره اتاقم مرا بیدار کرد!!!! این بوق تا چند دقیقه ادامه داشت اما بالخره تمام شد و من دوباره نیم ساعتی بود که خوابم
گرفته بود که کسی صدای شکستن شیشه ای در داخل راهرو مرا از خواب بیدار کرد!!!! آینه!!!! همسایه ام بطور اتفاقی افتاده بود
و شکسته بود!!!! دوباره من که از فرط بی خوابی داشتم دیوانه می شدم سعی کردم که بخوابم و موفق شدم اما هنوز یک ساعتی
نشده بود که کسی درب اتاقم را زد و وقتی درب را باز کردم هیچ کس نبود!!!!!!! .....این زندگی روز مره من است .چند شب قبل
همین همسایه مشکوکم که کارمند مخابرات است ساعت یک صبح با دریا دیوار کنار باشت من را سوراخ می کرد!!! من حتی به
پلیس 110هم زنگ زدم......همانطور که گفتم به خداوندی خدا و به روح رسول ا ...یک نگهبان دارم که هر روز برای من برنامه
دارند – هر روز و هر لحظه .به خدا خودم هم باورم نمی شود .بارها از خودم پرسیده ام مگر من که هستم؟؟؟؟!!!!!!! اینهمسایه ام
یک پارچه روی بالکنی پنجره اش گذاشته که هر موقع من هوس می کنم سرم را برای نفس کشیدن از پنجره اتاقم بیرون کنم آن را
می بینم .روی آن نوشته "عاقبت به خیر"!!!!!!! که زیر آن کبوتری در حال پرواز است .این وازه "عاقبت به خیر" مرا به یاد آن
سخنرانی نماینده مقام معزم رهبری در بنیاد شهید انداخت که بعد از معدوم شدن رضا ایراد فرمودند .و همسایه سمت چپم روی
درب اتاقش به فارسی و انگلیسی شماره " " 13را با رنگ صورتی نوشته و همیشه از یک قفل صورتی استفاده می کند .این شماره
مرا به یاد شماره پالک بهار و همینطور شماره پالک منزل رضا " "3که به فارسی و انگلیسی نوشته شده می اندازد .همینطور
رنگ صورتی مرا به یاد رنگ مورد عالقه بهار که صورتی بود می اندازد .و روی کفشهای دمپایی حاج آقا یه انگلیسی و بزرگ
نوشته اند "بهار" !!!!!!!! .یادم می اید که در مدرسه امان هم یک تقویم صورتی !!!! آویزان کرده بودند ..... .حاال که دقت می کنم
می بینم روی درب حمام خودم عکس یک دختر با لباسهای صورتی !!!! چسبانده اند و در پایین آن عکس " "3خودروی بنز
آلمانی!!! توضیح اینکه موقعیکه می خواستم به هند بروم یکی از همکاران (آقای فکور) فرمودند طبق مصوبه مجلس من بعد از
فارق التحصیل شدنم می توانم یک خودروی بنز از خارج از کشور وارد ایران کنم!!!!!! و چند وقت پیش متوجه شدم که دقیفا در
همان قسمت که هر وقت رضا به خانه ام می آمد می نشست به میخ دیوار اتاقم را سوراخ سوراخ کرده اند و عکس یک خورشید را
کشیده اند !!!!!.اینها بارها به من گفته اند که لشکر آفتاب!!!!!! هستند و من و زندگیم در سیطره پنجه های آنان است!!!!!!!! شاید
اینان بر این قضیه اصرار دارند چون من تصویر زیبای ماه را در روی جلد کتابم – که اجازه چاپ ندارد – به تصویر کشیده ام که
در ضلمات شب ظلم و ستم و استبداد راه را ترسیم می کند .شاید .و همسایه روبرویم هم که تازه امده زن جوانیست که مدام حرکات
تحرک کننده با تی شرت و ....دارد و تلویزیونش را دقیقا روبروی پنجره من گذاشته (من تلویزیون ندارم) و مدام فیلمهای .....نگاه
می کند............
---خدای من یادم می آید که در "هند" – آن جهنم که برایم ساختند – یک روز که رفته بودم رییس دانشگاه میسور را ببینم و از
همکاری استادم با یک مافیای ایرانی برای زجر دادن من شکایت کنم "آقای صابری" یکی از مسوالن انجمن اسالمی میسور بطور
اتفاقی!!!! سر و کله اش پیدا شد و ....و بعد گفت "مواظب باش"!!!!! "مشهدیها امام رضا رو کشتند" . ....
اینان پس مانده های همو یزیدیان و دوانیقیان هستند که اجداد ما را قلع و قمع کردند .اما ....راه که کشتنی نیست حاج اقا.
--و حاال دارم به این نتیجه می رسم که سربازان "شاه عباس دوانیقی" – همو کسانیکه پدر بزرگم و محمد حسین و ...را کشتند و
مرا در آن روستا و حتی امسال در مدرسه اما م علی به جرم توضیح دادن ویزگیهای شاه عبلس به دانش اموزانم مسموم کردند... .
همو کسانیکه رضا را مسموم کردند و سادات را یتیم ...همو کسانیکه موالی او امام رضا (ع) را نیز مسموم کردند ...همو
کسانیکه امام حسن (ع) را مسموم کردند ...همو کسانیکه فرق موالیم علی (ع) را شکافتند و سر امام حسین (ع) را بریدند ...در
حال منهدم کردن (تدریجی) من و قبیله ام هستند تا که شاید چند صباحی بیشتر به . .....اما " ...راه حسینان" مردنی نیست "شاه
عباس دوانیقی" .به تارخ نیم نگاهی بینداز خواهی دید که مختار در حال تاختن بسوی تو و سپاه توست.
63
دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی
ممکن است شما بپرسید که چه شد که به من اجازه دادند با ان جرنال در کانادا رابطه برقرار کنم و برای یکی از مقالتم اجازه چاپ
بگیرم .و پاسخ اینکه من تا کنون – به خداوندی خدا – بارها و بارها از فرصتهای زیادی استفاده کرده ام و با در رفتن از دسترس
این اهریمنان با کرایه تاکسی به کافی نت دور و دنجی رفته ام و با ساختن یک صندوق پستی جدید این کارها را کرده ام .هر چند
سریع لو رفته ام .خالصه اینکه بعد از اینکه فهمیدند من قرار است این مقاله ام را در ان جرنال کانادایی چاپ کنم – با استفاده از
دالرهای نفتی --چاپ مقاله مرا 6ماه به تاخیر انداختند .و در عوض به جای مقاله من مقاله دکتر بیرجندی – مرد شماره یک
آموزش زبان در خاور میانه و عضو هیات علمی دانشگاه عالمه طبا طبایی تهران را در ان چاپ کردند --- .توضیح اینکه این
پرقسور بیرجندی کسی است که من به شدت بر او و کج فهمیش از دنیای امروز در مقاالتم تاخته ام و گفته ام که کتب درسی را
طوری طراحی کرده اند که از ملت گوسفند بسازند در جهت حفظ متامع اربابانشان – .مقاالت و کتاب موجود است --ببینید.
توضیح دیگر اینکه ان مجله کانادایی در اخرین لحظات قبل از چاپ از من خواست که خیلی قسمتها از مقاله ام را "حذف" کنم! که
خیلی مشکوک زد .و من به ناچار و با اصرار ایشان حدود 5صفحه را حذف کردم .و مطالبی از باقی مانده را هم خودش سانسور
کرده بود!؟
---خدای من برداشتن روزانه از برنج و عدس و لوبیا و روغن و ....من ارضایشان نمی کند .به خداوندی خدا حتی دارند نوع
مواد غذایی مرا که من در خرید انها دقت زیادی میکنم را هم عوض می کنند .حتی خیلی وقتها متوجه شده ام که بطریهای اب
معدنیم که به خاطر سنگ کلیه ام می خرم دربشان باز است .معلوم نیست در انها چه می ریزند .مدتهاست می خواستم از این کار
ایشان مطمین شوم و بعد بنویسم .یکی از اهدافشان – جدای از فلج کردن اقتصادی من و صدمه زدن به سالمت و روان من و درگیر
کردن حواس من به این موارد به منظور مانع شدن از فعالیت علمی من در سال کار مضاعف و همت مضاعف!!! – اینست که مرا
به خشم بیاورند تا با یکی از این حیوانات درگیر شوم و بعد ....
خدای من – چند روز قبل شب 21رمضان – شب شهادت حضرت علی (ع) رقتم و در مسجد شهرمان 20دقیقه ای راجع به مظلومیت
مکتب علی در عصر حاضر صحبت کردم و از مردم خواستم که به جای اینکه همانند این 1400سال گذشته به مظلومیت علی در
1400سال قبل بپردازند و گریه کنند سعی کنند مظلومیت تشیع علوی را در یابند و پا در ان راه بگذارند .من توضیح دادم که علی یک
فرد نبود --بلکه یک راه بود و اینکه ....و . ....و گفتم که شاه عباس بیشترین ظلم را به علی کرد و -. .....متن کاملتر چند صفحه بعد
آمده - .و از روز بعد افرادی خاص با تک تک اع ضای خانواده ام تماس گرفته بودند و گفته بودند که من دیوانه!!!! 1هستم و باید به
یک دکتر روانپزشک!!!!!!؟؟؟؟؟؟ مراجعه کنم .... .از قبل ترتیب این کار داده شده بود .یکی از مشاوران اموزش و پرورش به نام
"یاری"!! برادرم و پدرم را خواسته بود و انان را به یک روانپزشک "خبره" معرفی کرده بود .و ان روانپزشک خبره بعد از رجز
خواندن برای انها انها را به تیمارستان!!!!!!!!! سینا ! فرستاده بود و به انها گفته بود اگر نمی خواهند عاقبت من همانند ان "دیوانه های
در زنجیر" شود!!؟؟؟؟؟ مرا به نزد او ببرند !!!!!!.و من وقتی گریه ها و شیونهای تمامی اعضای خانواده ام را دیدم پذیرفتم اما به انها
گفتم که این نیز یک توطیه دیگر است .مادرم گفت باید پیش آقای دکتری که حاج خانمی به او معرفی کرده و تا حاال 700هزار
تومان!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! از او برای داروهایی که برای من ---بدون اینکه من اطالعی داشته باشم ---تجویز کرده نیز بروم .او می
64
دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی
گفت اسم ان دکتر سعید!!!! است و بین کاشانی 5و !!!!!!!!!!!! 6مطب دارد .در هر صورت من به اتفاق دایی و برادرم به خدمت
دکتری رفتیم که به ما توصیه کرده بودند .بطور اتفاقی اسم ان روانپزشک "پویان" بود ---دقیقا آی دی من در هند که برای چت کردن
از ان استفاده می کردم ---- .و به محض اینکه ما وارد شدیم آقایی صدا زد اقای "قربانی" تشریف بیاورید .و بعدا ما رفتیم خدمت اقای
دکتر .من خالصه ای از ظلمهایی که در هند به من شد و ....را به او گفتم و راجع به نامه ها و دیدارهایم با مسولین گفتم و ....اما اقای
پویان فرمودند که کاری ندارند!!!؟؟؟ به اینکه مافیایی دنبال من هست و ...و اصرار کردند که من باید دارو مصرف کنم!!!؟؟؟؟؟؟ ---
البته من به ایشان گفتم مدتهاست که داروهای ایشان را دارند داخل مواد غذایی من می ریزند و این کارها .....اما ایشان نسخه اش را
نوشت ..... .و روز بعد از اداره – که با انتقالی من موافقت نکرده بود ---زنگ زدند و من رفتم و گفتم امسال کدام مدرسه را برای من
در نظر گرفته اید ....و انها گفتند داریم برایت تصمیم می گیریم!!!!! آقای علی ابادی(لیسانس معارف و مسیول آموزش ناحیه یک
مشهد) گفتند من امسال "مازاد" هستم و تصمیم نهایی را هفته اینده می گیرند – .من گفتم اگر به خاطر مقاله ای است که در کانادا چاپ
کرده ام اشکالی ندارد – .من گفتم که کامران دانشجو اساتید دانشگاه را گفته نه من معلم کالس اول دبیرستان را --- .کامران دانشجو –
وزیر علوم گ فته اگه استادی در دانشگاهی غیر از حرف ما حرف بزند ان دانشگاه را با خاک یکسان می کنیم!!!!!!!!!!! – فکر کردم
اینها تریسدند که کامران خان اموزش و پرودش را به خاطر من با خاک یکسان کند .و بنابراین .....
بالخره هفته دوم مهر که دیدم خبری نشد رفتم اداره و در حالیکه چند همکار هم آنجا بودند بلند گفتم شما خجالت نمی کشید من رو که
15سال در بدترین شرایط و در دورترین روستاها به آموزش پرورش خدمت کرده ام حاال که دکتری گرفته ام اینطوری اذیت می کنید
و ...و ادامه دادم که اگر از من و اندیشه ظلم ستیز من خوشتان نمی آید بعد از جبران تمام خسارتهای مادی و ...که در این سالیان به
من و ...وارد کرده اید مرا اخراج کنید .نهایتا آنها ابالغ مرا دادند برای دبیرستان آقا مصطفی خمینی و ...و وقتی به آنجا رسیدم .توی
راه یک لحظه صحبت اون دندانپزشک به یادم افتاد که گفت "اینها پسر امام خمینی رو کشتند می خواهی به تو رحم کنند!!! و "....و
ابالغ را به مدیر آنجا – حاج آقا نیری – که انگار بی صبرانه منتظر من بود دادم! ایشان به من گفتند باشد تو می توانی از این به یعد
همین جا توی دفتر بنشینی!!! و من گفتم چه روزهایی کالس دارم و ایشان فرمودند برای من – در ابالغم – "مازاد" زده اند .و بعد از
آن گوشیش زنگ زد و حاج آقا به طرف مقابل گفت" :بله این ترم هندسه هستند و ترم بعد گسسته خواهند شد"!!!!!!!!!!!!! من
بالفاصله رفتم اداره و گفتم این حیف و میل بیت المال مسلمین است بگذارید من به جامعه ام خدمت کنم .و ایشان گفتند برو در کارهای
دفتری به حاج آقا کمک کن!!! گفتم باید چه کار کنم :گفت اسم بچه ها را در کامپیوتر درج کن!!!! من گفتم من آبدارچی می شوم اما این
کارها را نمی کنم .و ایشان گفتند فعال بروم بعدا به من خبر می دهند .و وقتی دوباره رسیدم آنجا آقای "رمضانی" برایم یک چایی آورد.
در همان لحظه متوجه تصویر بزرگی شدم که روبروی من نصب شده بود .گفتم اون آقا کیه؟! و حاج آقا نیری فرمودند اون نواب
"صفوی" هست که سربازان شاه! دارند می برندش بهشت رضا! من به شوخی گفتم اون همه سرباز تفنگ به دست با اون سرنیزه های
وحشتناک دارند اون جوا ن سید رو با مسلسل می برند بهشت؟ و ایشان گفتند ایشان بر علیه شاه جنگ مسلحانه رو شروع کرد و برای
همین دارند می برند تیر بارانش کنند!!!!! – من یک لحظه به یاد اسلحه آموزشیم افتادم که در کتابم معرفی کرده ام!!! – یک اسلحه
آموزشی که بر مبنای تیوری آموزشی سیاسی خودم برای براندازی نظامهای تمامیت خواه طراحی کرده ام .نکته جالب این بود که مدیر
شیفت بعد از ظهر مدرسه امان آقای "عباسی" بود و معاونش آقای "قربانی" بود ....و آنها نیز شکنجه گرانی بیش نبودنند در کسوت
معلم.
داشتم کالفه می شدم آنان کارشان شده بود فقط آذار و اذیت من .مدام با همان روشهای سالهای قبل همکارانشان به آذار روحی و روانی
من می پرداختند .وقتی دیدم مسول آموزش اداره کاره ای نیست رفتم پیش آقای ترکمن چه – رییس اداره ناحیه 1مشهد ... .در اتاق
انتظار یک حاج آقا کنار من نشست که مدام ذکر می گفت بعد یکدفعه به من گفت اگر مایلم ابالغم را بزنند برای سیستان و
بلوچستان!!!! چون انجا به من بیشتر احتیاج دارند !!!.من گفتم ایرادی ندارد به خداوندی خدا ابالغم را بدهید به همان افغانستان که قبال
گفتید می روم اما بیش از این – .دیگر چیزی نگفتم چون آقای ترکمنچه مرا احضار کردند .ایشان ضمن اینکه قول دادند یک وام 100
هزارتومانی به من برای خرید یک لپ تاپ (دست دوم) بدهند ابالغ مرا برای "پزوهش سرای دانش آموزی عالمه طبا طبایی" ناحیه
1دادند .فکر کردم دارند به این نتیجه می رسند که باید از پتانسیل من در جهت خدمت به جامعه اسالمیمان استفاده کنند! ...وقتی به آنجا
رسیدم آقای "موسوی" رییس آنجا که لیسانس فیزیک هست و آقای "معصومی" مسول موزه! آنجا از من استقبال گرمی کردند و در
موزه بچه شیری را نشان من دادند که ساها قبل خشکش کرده بودند! من به یاد جملهای افتادم که حاج آقایی یکبار که در تاکسی کنار من
ن شسته بود در گوشی همراهش گفت" :از این شیر نر شغالی بسازیم که از سایه خودش هم بترسد"!!!!!!! و بعد آقای موسوی به من
گفت که قبال در سفارت ایران در سوریه کار می کرده!!!!! و من به یاد این افتادم که در کتابم گفته ام که تدریس یک پروسه کامال
سیاسیت و معلمان باید هم انند یک سیاستمدار در کالس ظاهر شوند .من در همان روز بعد از صحبتهایی که با آقای موسوی و مدیر
گروه فیزیک /شیمی و رباتیک! آنجا که همگی لیسانس بودند!!!!!! ضمن اینکه گفتم اینجا به همه جا شبیه است جز به پزوهشسرا 20
پیشنهاد در جهت ارتقا کیفی آنجا دادم .همینطور آمادگی خودم را جهت برگزاری حدود 10کالس (کالس روشهای تحقیق /روشهای
آموزش /روشهای کار با اینترنت /روشهای طرح مسیله /روشهای تفکر انتقادی و ) ....برای همکاران و دانش آموزان اعالم کردم
اما حتی یک کالس به من نداده اند .در جلسه ای که در اداره با رییس اداره که آقای موسوی می گفتند از فرمانده هان سپاه هم هست!
65
دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی
تمام موارد باال را مطرح کردم و همینطور گفتم با وجود این همه نیروی فوق لیسانس چرا این بندگان خدا را که الفبای تحقیق و پزوهش
را نمی دانند در پزوهشسرا به کار گرفته اید .فکر کنم حاج آقا ناراحت شد ولی در آن جلسه بروز نداد – .ضمنا از وام لپ تاپ هم
خبری نشد.
نکته حیرت آور اینست که در پزوهشسرا که بیشتر یک سلول انفرادی با 5نفر شکنجه گر برای من است تا یک پزوهشسرا نه تنها
همانند و به روشهای سالیان قبل مرا شکنجه می کنند بلکه مدام مسایل سیاسی!!!؟؟ را مطرح می کنند و اگر من یک کلمه حرفی بزنم
که به قول آقای موسوی خطرناک!! باشد مرا مسموم می کنند – از طریق چای و ....یکبار از من پرسیدند می شود یک کاتالیزور!!
(صفتی که من برای روش تدریسم در مجله کانادایی استفاده کردم – روش تدریس من گوسفند را تبدیل به انسانهای تیز بین و منتقد و
....می کند) خودش صدمه نخورد؟؟؟!!! و از آن موقع مدام این را به من می گویند که در حال سنتز !!! من هستند – با استفاده از علم
شیمی!!!!!! – تا حاال چندین بار مرا مسموم کرده اند که حتی یک بار که می خواستم خودم را به درمانگاهی در نزدیکی آنجا برسانم
تقریبا داشتم می افتادم .به داییم در شهرستان زنگ زدم و این را گفتم و بعد درست جلوی درب درمانگاه افتادم!!!!! تا حاال چندین بار
در همین شرایط به داییم زنگ زده ام.
و هر وقت می خواهم حرفی بزنم "ابولفضل کوششی" که بقیه همکاران به او می گویند "استاد اعظم" مسول رباتیک آنجا می گوید
حرف بزنی برایت یک نسخه متفاوت می پیچیم!×!!!!! ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ این فرد می گوید که پدر بزرگش آیت ا ...بوده و خودش هم پسر مال
ست!!!! یک بار که گفتم شما خ ودتان مفهوم اسالم و پزوهش را نمیدانید چگونه می خواهید دانش آموزان مسلمان محقق بار بیاورید
گوشی موبایلش را در آورد و انگار که با کسی صحبت می کرد گفت" دیدی با سادات چه کار کردیم؟ نگوبگیشن کردیم"!!!!! من از
وازه نگوشیشن به معنی گفتگو و تحمل دیگران زیاد استفاده می کنم چه در نوشته هایم و چه در گفتارم --- .من فقط دارم سعی می کنم
ایشان را تحمل کنم .... .یکبار به من گفت چرا رادیو ایران گوش نمی دهم!! من دالیل اصلی را نگفتم و فقط گفتم چون یکبار روشن
کردم مجری گفت برای ظهور امام زمان (عج) 313میلیون !!!!!؟؟؟ صلوات بفرستیم .من گفتم ترجیح می دهم برای ظهور موالیم و
رهبرم روش تدریسم را ترویج کنم .و بعد گوشیش را در اورد و گفت نه این آقا مشکالت زناشویی داشته و 3تا زن !! رو طالق داده و
بنده خدا مشکالت و سابقه روانی هم دارد!!! دور از ذهن نیست که خودکشی کند!!!!!!؟؟؟؟؟ ---ما داریم فعال روش کار می کنیم .آره
داریم ازش فیلم هم می سازیم ....برای روز مبادا!!!!!!....
و امروز از شهرستان به من زنگ زدند که بیا برای علی (تنها برادرم) زن گرفته ایم – .اسم پدر زنش ابوالفضل .اسم عموی زنش
عبادی! .و اسم عمه زنش منصوره .و این دختر و خانواده او را اگر بگویم چه کسی به برادر من معرفی کرده سرتان منفجر می شود .و
حاج آقا رمضانی!!! همان شیخی که من بعد از سخنرانیش در مسجد شهرمان از علی گفتم و از بوزینه هایی که لباس پیغامبر را به
تاراج برده اند و از شاه عباس و ...عاقد برادرم علی بود و خانمش!!
حتی چند ین بار رفته ام اداره کل (سازمان) آموزش و پرورش .ضمن توضیح مسایل باال من به معاون اول گفتم زشت است بگوییم
مسلمان هستیم.
و از آن زمان به بعد روز به روز وحشیانه تر مرا اذیت می کنند و غذاهای مرا آلوده و سمی می کنند .می گویند در حال تخریب !!!
مغز و قلب و سیستم عصبی من هستند .می گویند دلیلی ندارد مرا که آنطور که از صحبتها و مقاالتم بر می آید ضد انقالب و ضد والیت
فقیه هستم !!! به رگبار ببندند و یا اعدام کنند – درد سر دارد .می گویند خداوند سرطان را برای من خلق کرده!!!!!!!.؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
--به روح رسول ا 24 ...ساع ته مواظب و در تعقیب من هستند .به روح رسول ا ...همزمان با من اشراف کامل به کامپیوتر من و آنچه
می نویسم دارند .به والی علی اگر از این پس یک کلمه از نوشته های علمی مرا تحریف کنند و در واقع دست و پای بچه های مرا قطع
کنند آنان را نخواهم بخشید – .تا حاال کارشان همین بوده! -به اندازه کافی افراد خانواده مرا کشته اند و ناقص کرده اند .جانم تنها و بی
ارزشترین مالمیکم را برای رسوا کردنشان می دهم اگر بیشتر از این این حیوانات به این روشها ادامه دهند/.
امشب شب یلداست .89/9/30 :در حالیکه آنان با عزیزان خود!؟ خوش میگذرانند من چاره ای ندارم جز اینکه با خلوت
تنهایی خویش یکبار دیگر به گذشته نیم نگاهی بیندازم تا شاید این شب همانند شبهای قبل و شبهایی که در راهند به پایان رسد.
دیگر حتی خواهرانم هم جرات نمی کنند همانند سالیان قبل با من تماس بگیرند و از من برای با هم بودن دعوت کنند .آنها
"وحشت" کرده اند .باورشان نمی شود .من هم باورم نمی شد - .سالیان قبل غالبا با "رضا" و خانواده اش بودم – همو رضا
که معدوم شد!؟ و همو خانواده ای که یتیم .اما ....بگذ.
خدای من .امروز 89 /9/30طبق معمول رفتم قسطم رو بدم – تو بانک – گفتند حسابم هیچی نداره – .هنوز 500تومان
حقوق ماهیانه ام رو نریخته بودند .یه خورده خجالت کشیدم – چند مدتیه تصمیم گرقتم از ایران برم .برا افرادی با تخصص
من هر جایی از دنیا کار هست – کارهای خیلی خوب و در ارتباط با تخصصم .اما متاسفانه emailهای من همانند خیلی
چیزهای دیگر از من نیست و نمی توانم به جاهایی که با تخصص من نیاز دارند ارتباط برقرار کنم .بنابر این امروز برای
دومین بار به دقتر سازمان ملل در مشهد رفتم و رزمه کاریم رو دادم .تا حاال به سفارت عراق و پاکستان هم رفته ام .اما
احساس می کنم نامه هایم به مسولین آنها نمی رسد .ولی من باید بروم .اینجا برای من با زندان فرقی ندارد – من در یک
سلول انفرادی هستم که حق هیچ کاری ندارم جز غصه خوردن و شکنجه شدن! اما من به انداره کافی غصه خورده ام .حاال
باید بروم .... .امروز به شهرستان هم زنگ زدم ...مادرم می گفت 150هزار تومان پولش را که داخل کمد گذاشته بود سر
جایش نیست! یادم می اید چند روز پیش که در شهرستان بودم عین همین اتفاق برای مادر بزرگم (مادر مادرم) هم افتاد .او
آمده بود به خانه ما تا جویای احوال من شود اما هنگامیکه برگشت زنگ زد و گفت که 100هزار تومان پولش را که روی
تلویزیونشان گذاشته بود نیست! من رفته بودم تا به همه اقوام و دوستانم اطالع دهم که دارم از ایران می روم .ضمنا من
آدرس وب الگهایم را به آنها دادم ( http//www.beyondelt.blogfa.com http//www.drhosseini.multiply.com
.من از اینجا ...از کارم ...از ...به تنگ آمده ام .چند روز پیش در کنفرانسی در تهران که از من دعوت شده بود تا مقاله
ای ارایه دهم نه تنها اجازه ندادند سخنرانی کنم بلکه مرا اخراج کردند!! ....من وزیر را هم دیدم و از او عکس گرقتم! و ...
به او گفتم که "مالک اشتر" (زمان) "ماست"! و باید با توجه به صحبتهای قشنگشان راجع به علم و عالم و معلم و ...مرا در
یابند ...گفتم که دکترا دارم و ....اما در این اواخر حتی در آموزش و پرورش به من کالس نمی دهند و این که حتی دارم
شکنجه می شوم ....بعد از اینکه اخراج شدم (دلیل اصلیش را در رزمه ام ببینید) از میان آن 700نفر خانم دکتر "مرندی" –
همو هیات علمی دانشگاه الزهرا – در حالیکه یک فنجان قهوه در دستش بود "بطور اتفاقی" به من نزدیک شد و گفت اشکالی
ندارد ...این خانم مرا به یاد آن جمله ) (You are the next victimکه در روز مصاحبه من روی میزش زده بود انداخت.
و بعد که من سوار تاکسی شدم آقایی پشت سر من نشست و موقعیکه پیاده شدم 300تومان کرایه مرا حساب کرد! گفتم شما!؟
گفت" :قربانی"! .راست می گفت او آقای قربانی بود که در دفتر تالیفات وزارت آموزش و پرورش در تهران کار می کند.
یادم می اید در سال 82یک جلد از رساله ارشدم را به او هدیه دادم – در کنفرانسی در همدان – تا ایدهایی از من جهت
تالیف کتب درسی بگیرند .بگذریم .بعد از چند روز "رم" دوربینم یطور "اتفاقی" مفقود شد! همون دوربین هندی کم سونی که
چند مدت قبلش یطور "اتفاقی" خراب شده بود و من مجبور شدم برای تعمیرش 50هزار تومان بدم .این دوربین را سال 85
از تهران خریدم (بخاطر هند) و دو سه مرتبه بیشتر استفاده نشده بود .همینطور اخیرا آبگرمکنم "بطور اتفاقی" خراب شد –
بعد از اینکه سغی کردم یکی از مقاالتم رو چاپ کنم 150هزار تومان از حسابم ناپدید شد! .... .بگذریم.
خدای من -یادم می اید وقتی مادر پدرم هم در قید حیاط بود همین اتفاقات عجیب که برای مادرم و مادرش افتاد می
افتاد!!!!!!!؟؟؟؟؟ این اتفاقات داشت همه ما را به هم بد بین می کرد و ...............بگذریم .آخرین قبض تلفنی که حدود یک
ماه قبل (احتماال اوایل آذر) برایم آمد شده بود 16هزار و 64تومان!! من این قبض را به داییم هم نشان دادم و گفتم من همانند
دفعات قبل بیشتر از 5هزار تومان از تلفن استفاده نکرده ام و این را هم نمی پردازم تا همان شود که می خواهند – این تلفنم
را هم همانند موبایلم قطع کنند .و همین سری در گرمه متوجه شدم که قبض تلفن منزل پدرم شده بود 70هزار تومان!!!! –
دفعات قبلش از 30هزار نمی گذشت – .یادمان باشد هنوز قیمتها باال نرفته – .نکته جالب توجه این بود که در همین قبض
مبلغ 6هزارو 64لایر هزینه مکالمه با خارج!!!!!!! خورده بود! که وقتی من از مخابرات پرسیدم فرمودند احتماال اشتباه
شده!! و یا شاید کسی اشتباه گرقته و من گفتم اینکه کسی 2صفر و ...شماره آمریکا را اشتباه کرفته باشد در قانون احتماالت
1در میلیون هم امکان پذیر نیست— راجع به احتمال 64آن هم با این همه تکرار چیزی نگفتم .و ....دیگر هیچ نگفتم .آخر
می گویند من هر حرفی می زنم منظور سیاسی دارم!!!! مرا چه به سیاست .من می خواهم زندگی کنم سیاسیون نمیگذارند.
معتقدند من برای منافعشان مظرم!!؟؟؟؟ بعنوان نمونه چند شب قبل در شب "عاشورای حسینی" در مسجد شهرمان در حالیکه
من هم همانند سایر عزا داران حسینی سیاه پوشیده بودم در سوگ موالیم "حسین" حاج آقا بر باالی منبر رفت و در کمال
بهت و حیرت من از حالل یا حرام بودن بازی "شطرنج" و "تخته" و "کامپیوتر" و نظر حدود 10آیت ا ...در باره این
مسایل مزخرف "سخن پراکنی" کرد .یک لحظه خواستم به پا خیزم تا به او از نظر من "آخوند" یاد آوری کنم که علننا دارد
به "حسین" و به خون پاک حسین و یاران مظلومش و از همه مهمتر به "فلسفه قیام حسینی" "خیانت" می کند .می خواستم
بگویم آیا چپاول بیلیونی بیت المال مسلمین به نام اسالم و ...در بنیاد شهید و ریاست جمهوری و ...حال ال است یا حرام؟ می
خواستم بگویم آیا ...اما ...داییم و شوهر خاله ام مانع من شدند! – گفتند از صحبتهایت برداشت "سیاسی"!!!! می شود!.؟
بگذریم.
67
دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی
خدای من -یادم می اید که موقعیکه از هند برگشتم یکی از همکارانم به نام آقای "ترشیزی" که قبل از هند رفتنم ضامن من
شده بود برای گرفتن وام مسکن (حدود 6میلیونی) به بهانه احوال پرسی آمد و بعد از کلی سوال و جوابها و سیم جینهای
مشکوک راجع به هند و ....گفت که 40هزار تومان از قسطم را نداده بودم !!! که او به جای من به "بانک" داد!؟ البته من
فورا 40تومان را با کلی معذرت خواهی به او دادم به همراه یک روان نویس به عنوان هدیه .اما چون تردید نداشتم که تمام
حساب و کتابهایم را دقیق کرده بودم روز بعد به بانک (ملی "شعبه فرامرز عباسی" ) رفتم تا مطمین شوم .اما ...اما در آنجا
متوجه حقیقتی وحشتناک شدم – که قضیه 40هزار تومان یادم رفت و دیگر پی گیرش نشدم! از پیش پرینتی که رییس بانک
در 89/4/12ساعت ( 12.31شماره حساب من ) 71809به من داد متوجه شدم که سویت کوچکی که در آزادشهر مشهد –
به واسطه معرفی یکی از همکارانم!!!!!!؟؟؟؟ گرفته بودم در امامت 6بود با شماره پالک 6و با شماره تلفن .605 22 64
امیدوارم که اینبار هم متوجه 64شده باشید! تردید نکنید که این همان ادامه 64های قبل است و این واقعیت وحشتناک را یک
بار دیگر تابت می کند که من مورد هدف بوده ام .خداوند از 64رد پایی ساخت برای آن گرگان .نکته در خور توجه بیشتر
"حاج آقا "حسین پور" بود – صاحب خانه ام " ...حاج آقا "حسین پور" "بطور اتفاقی" نام مسول حراست اداره مان هم
هست!!!؟ همو که از سالیان دور همراه و مامور من بوده! همو که اجدادش در جاجرم به جنگ امام حسین رفته بودند – .این
یک واقعیت تاریخی است .در تاریخ قید شده – .و اینکه در آنجا – در آن سویت بر من چه گذشت و با من چه کردند خود
کتابی مفصل می طلبد.
---خدای من یادم می اید که در خرداد 1374در سر دو راهی شقان که چند کیلومتری از روستا فاصله داشت منتظر بودم تا طبق
معمول یک وانتی چیزی بیاید و من بروم به شهرمان گرمه .هوا خیلی داغ بود و من حدود 3ساعتی بود که منتظر ایستاده بودم.
خوشبختانه در ان روز یک چوپان گوسفندانش را اورده بود انجا لب جوی اب انجا بچراند و من مشغول به صحبت کردن با ان
چوپان بودم که بالخره گردو غباری از دور مشاهده کردم .خیلی خوشحال شدم چرا که بالخره یک وسیله نقلیه داشت می امد .و
خوشبختانه جلو ما ترمز زد .وقتی من دیدم همین اقای حسین پور و اقای علیزاده که در ان زمان هم مسول حراست اموزش و
پرورش جاجرم بودند سرنشینان خودرو بودند و خودرو متعلق به بیت المال مسلمینی بود که من در خدمت فرزندانشان در ان
روستا بودم خیلی خوشحال شدم .اما ...اما حاج اقاها نگاه هاشان به من بیشتر شبیه نگاه های کرگدن بود تا یک انسان مسلمان .یک
لحظه تعجب کردم .در همین حین انها جلوتر رفتند و ترمز زدند و ان چوپان را صدا زدند!!!! و بعد از چند دقیقه صحبت کردن با
او گاز را گرفتند و رفتند!!؟؟؟ به جایی که من هم می خواستم به انجا بروم – به گرمه جاجرم!!! حتی یک تعارف هم در ان ظهر
داغ تابستانی نکردند – من به نوعی در خدمت انها بودم !!!!!.وقتی چوپان برگشت از او پرسیدم که انها چه می گفتند؟ و او گفت که
راجع به من می پرسیدند که دارم چه می گویم و !!!!!! .....خدای من تا کی من باید این نوع طرز دید و طرز فکر و طرز رفتار و
مرام این حیوانات نادر را که خلق کرده ای تحمل کنم خدایا .یاداوری می شود اینان در خدمت همو کسانی هستند که در واقع مرا به
ان روستا تبعید و زندانی و شکنجه و به قصد کشتن مسموم کردند.
1391/11/27
بالخره چاره ای جز هجرت و فرار ندیدم .زندگی مرا اینجا تباه می کردند .این بود که برای 1389/12/12یک بلیط قطار از تهران به
استانبول گرفتم .و 12/11به منزل خواهرم در تهران رفتم تا روز بعد حرکت کنم .عصر همان روز داشتیم بی بی سی نگاه می کردیم
که مجری گفت آقای حسینی از استانبول پشت خط هستند! و بعد آن فرد که خود را آقای حسینی معرفی می کرد گفت :قصد ربایش من
را داشتند که من فرار کردم! به خداوندی خدا بعد از چند دقیقه زنگ آپارتمان خواهرم به صدا در آمد! و سه مرد وارد شدند!؟ و به من
گفتند باید با آنها بروم .و با یک ون مرا و دامادمان را بردند .دامادمان را در جلو نشاندند و مرا در عقب .بعد از حدود 40دقیقه من
خودم را ج لو تیمارستان آزادی!؟ دیدم .پرسیدم دامادمان کجاست؟ و یکی از آنها گفت نرسیده به آزادی پیاده شد! و بعد مرا با خود به
داخل تیمارستان بردند!؟ حینی که مرا می بردند به یاد تهدید آقای یاوری در آموزش و پرورش مشهد افتادم که گفته بود اگر ادامه دهم
مرا به تیمارستان می فرستند .وقتی وارد شدم یک دیوانه با حرکاتی هولناک به من نزدیک شد و گفت خوش آمدی رفیق! شروع کرد به
رفتارهایی وحشتناک....و بعد از مدتی مرا به داخل سالنی بردند و ناگهان گروهی به سر من ریختند و رویم را یک پتو انداختند و تا می
توانستند و جا داشت مشت و لگد زدند! ؟ تا آنجا که بیهوش شدم! و وقتی به هوش آمدم خود را با لباسهای "روانیها" دراز کشیده روی
یک تخت در یک اتاق خصوصی دیدم! که در روبرویم یک حاج آقا داشت نماز می خواند!؟ و وقتی نمازش تمام شد به من گفت" :آقای
دکتر! نمازتون قضا نشود"! باورم نمی شد .چرا؟! یادم می آید که در این اواخر نماز نمی خواندم چرا که کسانیکه مرا شکنجه می دادند
همه نمازخوان بودند! آنها می گفتند من باید نماز بخوانم! 48 .شبانه روز را با ناباوری و مشقت زیاد در این تیمارستان و تحت شکنجه
های فاشیستی تیم دکتر فوده پشت سر گذاشتم .به من قرص و آمپولهای زیادی تحمیل کردند .از همه وحشتناکتر اینکه بیش از 10مرتبه
به مغز من شوک الکتریکی دادند!!؟؟ و ...شبها خیلی کم می توانستم بخوابم چون یک نفر –مزدور -که ادای دیوانه ها را در می آورد
نمی گذاشت من بخوابم .مثال ساعت 2شب می آمد روی سر من و صورت مرا بو می کرد .من جرات نمی کردم بخوابم .حتی یک بار
یک نفر در کنار تخت من با تیغ رگ گردن خودش رو زده بود! همه جا پر از خون بود.و ....کنار تخت خواب من جوانی بود که اسمش
عبادی تنها!!!؟ بود .اسم دکترهای من هم کریمی! (فامیل آن دختره) و رضازاده! بود.و ....و وقتی 31فروردین مرا از آن جهنم آزاد
کردند روی برگه ترخیص تیمارستان حک شده بود تاسیس !!!1364و بعد متوجه شدم که !!!! 17ملیون به خواهرم که بیوه اش کرده
بودند وام داده بودند و شماره پالک منزل جدیدشان !!!!17بود .این اعداد و ارقام همه برای من پیام بودند!.اگر الزم باشد توضیح می
دهم .. .و این همه در راستای همان تهدیدشان بود که بعد از سخنرانی من در مسجد شهرمان کردم :آنه به من گفتند" :از توی شیر شغالی
بسازیم که از سایه اش هم بترسد"......
68
دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی
ضمنا 700هزار تومان! هم از پدرم گرفته بودند! و بعد از مدت کوتاهی متوجه شدم که تمام بدنم می لرزید و قدرت حافظه ام تقریبا
صفر شده بود!!! و زنگ زدم و گفتند از عوارض روشهای مداوای ما! است و باید تا آخر عمرم!؟ دارو بخورم .و از آن زمان تا کنون
روزی 5قرص اعصاب می خورم!!؟؟ باورم نمی شود!! .من قبل از این ماجرا حتی قرص سرما خوردگی هم نخورده بودم .خدای من
تمام خاطراتی را که اون اواخر در 50برگه نوشته بودم و همینطور اون تقویم رو که در باره اش گفته بودم برداشته اند!؟ ...و هنوز
اول دبیرستان درس میدهم .از موقعیکه دکتری گرفته ام هر سال 12کالس اول دبیرستان به من می دهند و مجبورم هر درس را 12
بار در هفته درس بدهم !.و رو ی دفتر نمره هایم به جای نام من نام سید رضا حسینی !!؟ را نوشته اند .این موضوع را به برادر رضا و
پسرش هم گفته ام .بگدریم .بخاطر مصرف قرصهای اعصابی که به من تحمیل کردند 25کیلو اضافه وزن آوردم و حاال به بیماری
فشار خون مبتال شده ام!!!! و هدف آنها تحمیل بیماری های بیشتری از قبیل قند و......به من است .این اواخر یکی از خواهرانم که 30
ساله است و به شدت با من صمیمی است و در مشهد در کوچه واعظ طبسی زندگی می کند به طرز مشکوکی به طور ناگهانی به
بیماری قند و فشار خون مبتال شد! یک خانم به نام خانم عبادی! در همسایگی آنها سکنی گزیده و با خواهرم دوست شده! و با هم رفت و
آمد تنگاتنگی دارند .من به خواهرم هشدار داده بودم که از او فاصله بگیرد ......جواد – پسر رضا که کشته شد -هم به طرز مشکوکی
به بیماری قند و فشار خون مبتال شد و دارد انسولین می زند! .او 21ساله است!؟ -یادم می آید که یکبار همین خواهرم می گفت که پدر
شوهرش چندین بار گفته که از اون محله که آیت ا ...واعظ طبسی آنجا زندگی می کند برویم چرا که آنجا "النه زنبورهاست"! و بعد از
چند هفته این پدر شوهرش در اوج سالمت سکته قلبی! کرد و مرد! همین خواهرم رو عوامل بسیج و سپاه شهرمان برای یکی از نور
چشمیهاشون در نظر گرفته بوند – با وساطط خانم "شهید دکتر صادقی"! همو دکتر صادقی نماینده شهرمون که به همراه 72نماینده
دیگه با دکتر بهشتی در مجلس به شهادت رسیدند .....و خواهرم تن به این سرنوشت که خدایان پارسی برایش در نظر گرفته بودند نداد
و ......در اینجا خوب است قضیه مسموم کردن و خون استفراق کردن من رو در روستای شوقان – دو سال بعد از این ماجرای
خواهرم -و نقش احمد صادقی – پسر عموی شهید صادقی – و اینکه احمد صادقی در آن سال قبل از اینکه مرا مسموم کنند به من
هشدار داد که آن دختر خانم را که آنها برایم در نظر گرفته بودند طالق ندهم و گرنه.....به یاد بیاورید.
این اواخر بعد از قبولی در مرحله علمی از دانشگاه آزاد مشهد برای مصاحبه عقیدتی دعوت شدم و یکی از همشهریمانم
(محمد حسن بداغی) که جزو هیات 3نفره مصاحبه کننده بود بعد از اینکه گفت من از خانواده اصیلی هستم! از من پرسید نظرت راجع
به رفراندوم چیست؟! و من گفتم وقتی حضرت علی (ع) تن به نظر مردم می دهد ما هم باید رفراندم را قبول کنیم! حضرت علی خودش
را به زور به مردم تحمیل نکرد....و ....نهایتا رد شدم!؟ ....آنها مرا خواسته بودند تا مثل اربابانشان مرا تحقیر کنند .اما تحقیر کردن از
خصوصیات حرام زاده هاست نه سربازان امام زمان .یاد آوری اینکه همین چند وقت پیش پدر همین محمد حسن بداغی که سالهاست
مسیول دفتر رییس دانشگاه آزاد مشهد هم هست را به جرم بچه بازی خواستند از شهرمان بیرون بیندازند!
13آذر 1392
خدای من! 3فایل خاطرات شخصی نوشته بودم که 2تاش به همراه کلی عکس و سی دی ناپدید شده! یعنی – ...کال 480صفحه از
آذار و اذیتها و ظلم و ستمهاشون ....یعنی می ترسند که...؟! باورم نمی شود ...من این خاطرات رو برا خودم می نویسم که شاید کمی
آرام بگیرم ...اما می ترسند ....شاید هم از ترس منتشر شدن این خاطرات هست که 24ساعته مرا تحت کنترل دارند – در این خاطرات
مسایل مهمی افشا می شود از جمله اینکه این آقایان هستند که در ایران نقش خدا را ایفا می کنند – خدای مال و منال و سالمت و آبرو و
مرگ حداقل اشخاص دگر اندیش و آزادی خواه و عزیزان آنها .....
هنوز هم که هنوز هست تمام امور شخصی و زندگی خصوصی و ای میل و تلفن و موبایل و ...من رو تحت کنترل دارند .هنوز هم بر
این باورم که در اتاق من دوربین کار گذاشته اند .یعنی می شه اینقدر بزدل باشند؟! یا اینکه این منم که واقعا مهمم!!!؟؟؟ من که غیر از
دموکراسی و ویزگیهای حکومتهای استبدادی و فاشیستی و دزدیها و غارت آنها تحت لوای اسالم چیز خاص دیگه ای در کالسها و
مقاالت و کتابهام نمیگم! ...اخیرا قبوض موبایل و تلفن و اینترنت و ...برای من غیر قابل باوره .قبض تلفن تابتم 50.000تومان!
چرا!؟ ظاهرا اصال دوست ندارند من پس اندازی داشته باشم! چرا!؟ هنوز آرزومه که بتونم یه پراید 12/10تومانی داشته باشم .به
خداوندی خدا و به روح رسوا ...مانع ازدواج کردن من هم می شوند و ...حتی در چند سایت اینترنتی برای ازدواج تبت نام کرده ام! اما
در اون سایتها هم آمده اند و به آذار و اذیت کردن من مشغولند ....اخیرا یه دختر خانم به اسم حمیده!!! من رو مجذوب خودش کرد و
وقتی دیدمش گفت اصالتا از ....هست و 17سال ! در اصفهان بوده ....دختری دیگر وقتی بعد از چند جلسه اسم و فامیل واقعیش را
پرسیدم اسم و فامیل مادرم را گفت! ...دختری دیگر ....اینها همه از طرف سربازانی هستند که مرا بالفعل خطری جدی برای منافع خود
و اربابانشان می دانند....
امروز در روزنامه خراسان خواندم که "پوتین" رهبر روسیه مخالفان خودش رو به تیمارستان می فرسته!!! و در اونجا اونا رو شکنجه
روحی و روانی میده و ....پوتین کمونیسته و به خدا اعتقادی نداره....
در روبروی درب یکی از کالسهام که در دبیرستان کار و دانش نصیر زاده (تاسیس )!1364است عکس یه شهید رو زدند به نام "حمید
رضا" متفکر!!! جلو درب یکی دیگه از کالسها شهید "حمید رضا روشنفکر"!!! و جلو درب یکی دیگه از کالسها یه پارچه سیاه زده
اند که روی آن نوشته " :عبادی بن ...از امام رضا پرسید ...و اما رضا پاسخ داد :ما این را لحظه به لحظه بر تو نازل می کنیم تا تو را
عذاب دهیم ....بگذریم .در کارو دانش امام جواد (ع) در خیابان طبرسی!!! مشهد ( 2ساعت در راهم – با اتوبوس) روبروی یکی از
کالسهایم روی یه پارچه سیاه بزرگ بزرگ نوشته اند" مرگ در انتظار توست "...نویسنده که نامش را روی پارچه نوشته
69
دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی
"عباسیان!" ...یاد آوری اینکه من در سخنرانیم در مسجد شهرمان و در خاطراتم از ویزگیهای شاه عباس صفوی گفته ام و اینکه تشیع
صفوی تشیع علوی نیست و ....نکته قابل تامل اینکه یکی از دانش آموزانم در هنرستان سینا "حمید رضا" می باشد که اتفاقا!! شماره
موبایلش هم همانند شماره موبایل من به 99ختم می شود! به خداوندی خدا حتی ساعت 3شب که این خاطرات را می نویسم اس ام
اسهای وحشتناک به زبان انگلیسی به من می زند با این مضنون که زمان میبرد خدای خودت را بشناسی !!!!....راجع به "حمید" بعدا
توضیح خواهم داد که در آنصورت خیلی مسایل روشن و اتبات می شود....
=== دیروز حکمهای جدید آمده بود دفتر هنرستان سینا دقت کردم یه فوق دیپلم با شرایط من یک ملیونو پانصد!!! تومان می گیره اما
من یک میلیون و !!!300البته حکم روحانی مدرسه را – که از من خیلی کم سابقه تر است -هم نگاه کردم دو میلیونو هشتصد هزار
تومان می گیرد!!! مدرکش را زده بودند "تحصیالت حوزوی"!
=== و اخیرا وقتی دیدند من از باورهایم کوتاه نمی آیم ..شروع به تهدید کرده اند ...از همان جنس تهدیدهایی که قبل از معدوم کردن
دامادمان می کردند....دکتر اعصابم گفت اضافه وزنم بخاطر مصرف قرصهای اعصابم است و فشار خونم بخاطر استرس زیاد ....و
گفت اگر این شرایط ادامه پیدا کند ....و من اما هیچ نگفتم ....چرا که راجع به تمام این قضایا به رهبری /ریاست جمهوری /وزیر
آموزش و پروش /وزارت آموزش و پرورش /وزارت علوم /وزارت اطالعات ...گفته ام اما فشارها و تهدیدها روز به روز بیشتر و
وحشتناکتر می شود....
من!
من از نسل امواج طوفانیم من از شهر چشمان بارانیم
كه شاهد بر این دیر ظلمانیم من آن عابر كوچه هاي شبم
كه در پاي اندیشه قربانیم من آن مرغ شیداي خونین پرم
نه راضي به ماندن در این وادیم نه خرسند از این مصلحت دانیم
به جرم چه! یك عمر زنداني (با اعمال شاقه) ام ندانستم استاد در این جهان
"مرگ بر شاه عباس و سپاهیانش كه نسل سادات را – به جرم ظلم ناپذیري آنان هدف گرفتند".
لطفا – چنانچه مرا زنده گذاشته بودند --جهت رفع هر گونه ابهام و شفاف سازی در هر موردی که از ایشان راجع به اینجانب می
شنوید از من بخواهید تا توضیح دهم – اگر اجازه دهند .ضمنا هر چه و هر جا در رد مطالب فوق بگویم نبوده مگر تحت شکنجه
های فاشیستی و قرصهاي گوسفند ساز پاسداران اهریمن.
19پیشگویی من
……………………………..
***The real measure of a dictator's wealth is how much he would be worth if he lost his
soldiers and possessions – the oppressed, after they are awaken.
--The Author, S.M.H. Hosseini, Iran
70
دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی
----------------------------------------------------------------------------------------
محتوا
=======================
-----شهادت حضور در صحنه حق و باطل همیشه تاریخ است --- .شهادت یك انتخاب است ( .شهید دكتر شریعتي) -----
برای کمونیستها همه چیز و همه کار مجاز است چون برای آنها خدایی در کار نیست که از او بترسند و از عاقبت کار خود بیم
داشته باشند .و بنا براین....
…………………………………..
No way! By God I will never surrender to them like a humiliated person and never pledge
allegiance to them like slaves." I seek refuge to my God from you stoning me to death"."I
seek refuge to my God from you and any arrogant who does not believe in the day of
)Resurrection ". (Biharol Anwar, Vol. 45, P. 7
----------------------------------------------------------------------------------------
محتوا
توضیح :همان افرادي – فرز و چاالك – كه در هند و در طول نگارش این دست نوشته و سایر كتابهایم مانع از نگارش من مي
شدند (با دستكاري و تغییر دادن و به هم ریختن نوشته هاي من و پاك كردن هارد و خراب كردن كامپیوترم و سایر آذارها و وقت
كشیها و هزینه تراشي هاي دیگر و )...كارشان به جایي رسید كه در چندین مرحله كه در حال دوباره نویسي این ترانه (پایین) بودم
به سقف خانه من كلنگ مي زدند!! و طبق معمول فورا ناپدید مي شدند!! – حاال سقف خانه ام در حال خراب شدن روي سرم مي
باشد! همانگونه كه این سیستم در حال فرو ریختن روي كاخهاي آنان است!! .انگار آنان نیز درد شالقي را كه با سرودن هر
مصرع – در این ترانه --بر پیكر خدایان آنان وارد مي كردم احساس مي كردند.
حاال بگویید من به مصلحت نظام نیستم یا شما به مصلحت اسالم نیستید!؟؟؟؟
این که بعد از اخذ درجه دکترایم به این نتیجه رسیدید و اصرار کردید که من به مصلحت نظام پاک شما نیستم خیلی خیلی جالبه .من ادعا
نمیکنم که پاکم – پیغمبر و امام و حضرت آقا نیستم .اما جهنمی هم نیستم .مگر من :.....
عدالت علی (ع) برای همه بود و نه فقط برای اندیشمندان منتقد و مظلوم و بی کس **********...
در خاتمه اینکه باعث شدید "ایران اسالمی" ازنظر "پاکی" در رده 144جهان قرار بگیره رو به "شما پاکان" روی زمین
تبریک میگویم .می دونید این رتبه یعنی اینکه شما ایران رو در ردیف فاسدترین کشورهای دنیا قرار دادید.
تبریک!!!!!؟؟؟؟ همین طور باعث شدید مردم ایران "غمگین ترین" مردم جهان شناخته و اعالم بشن ...احسنت به این نوع
حکومت کردن....؟!
" در چنین شرایطي چگونه انسان مي تواند همچون محققي خیلي مودب و معقول و آرام به "نقد علمي" بنشیند؟ آیا ابوذر
كه استخوان شتري را كه در كوچه پیدا كرده بود و در كاخ خلیفه به سر كعب اال حبار خلیفه كوبید تحقیقات علمي بود؟"
در خاتمه این که باعت شدید "ایران اسالمی" از نظر "پاکی" در رده 144جهان قرار بگیره رو به "شما پاکان" روی زمین
تبریک می گویم .می دونید این رتبه یعنی این که شما ایران رو در ردیف فاسدترین کشورهای دنیا قرار دادید.
تبریک!!!!!؟؟؟؟ همینطور باعت شدید مردم ایران "غمگین ترین" مردم جهان شناخته و اعالم بشن ...احسنت به این نوع
حکومت کردن ....تبارک ا...؟!
" در چنین شرایطي چگونه انسان مي تواند همچون محققي خیلي مودب و معقول و آرام به "نقد علمي" بنشیند؟ آیا ابوذر
كه استخوان شتري را كه در كوچه پیدا كرده بود و در كاخ خلیفه به سر كعب اال حبار خلیفه كوبید تحقیقات علمي بود؟"
*****
چوب الی چرخ زندگی -قابلتأمل:
متاسفانه این خلق و خوی انتقادی و ظلم و ستم و ریا و غارت و استبداد ستیزی من که از اجدادم به من رسیده! سبب شده عرصه زندگی
روز بهروز بر من و حتی سایر اعضای خانواده ام تنگ تر و تنگ تر شود .من قبل از اینکه دکترا بگیرم در دانشگاههای متعددی
تدریس داشتم .اما درست از زمانیکه در رساله دکترایم و همین طور در مقاالت و کتبم به مسایلی خاص پرداختم فشارهای زیادی بر من
و زندگیم وارد شد .بعدازاینکه مدرک دکترایم را از هند – در شرایط جهنمی که یک مافیای قدرتمند و صاحب نفوذ ایرانی برای من
بوجود آورده بود – گرفتم حتی پیشنهاد دادم که باهمین حقوق آموزشوپرورش (رسمی آموزشوپرورش هستم) در دانشگاه
فرهنگیان و یا حتی در دانشگاههای پیام نور در روستاها تدریس کنم اما نپذیرفتند! این در حالیست که در همان مدت 30ماهی که در
هند بودم بیش از 40مقاله و 10کتاب نوشتم .همانطور که گفتم شما همین کتاب آخر مرا ببینید کسی در ایران حتی در دانشگاههای
72
دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی
تاپ تهران همانند آنرا نوشته؟؟!!! بگذریم .کمتر کسی از کسانیکه من می شناختم این نوع موفقیت رو داشتند اما همه آنها جذب
دانشگاهها شدند بجز من .همان طور که گفتم حتی کسی که شراب را همانند آب می خورد جذب شد!؟ و االن معاون دانشگاه دولتی در
مرکز استان است!؟ متاسفانه از سال 1387که با مدرک دکترای تخصصی از هند برگشتم به شدت در آموزشوپرورش مشهد مورد
آزار و اذیت روحی و روانی قرار گرفتم .آپارتمان 45متری من در آخر قاسم آباد مشهد است و محل کارم آموزشوپرورش ناحیه 1
مشهد در دبیرستان کار و دانش امام جواد در طبرسی شمالی! این یعنی 2ساعت راه از محل زندگی من تا محل کارم ! – وسیله نقلیه
شخصی ندارم و مجبورم با اتوبوس رفت و آمد کنم .از سال 1380تا کنون هرسال درخواست میکنم که مرا به داخل شهر و یا حد اقل
به منطقه قاسم آباد مشهد منتقل کنند اما این کار را نمیکنند!؟ بعدازاینکه دکترا گرفتم مرا به مدت 2سال در مدرسهامام علی (ع) در
آخر گاز شرقی مشهد انداختند! آنجا تمام سعیم این بود که بچهها را ساکت نگه دارم! اون قضیه گوسفندان همانجا بود .در سال بعد مرا
به پژوهشسرای دانش آموزی عالمه طبا طبایی ناحیه یک انداختند .ریس من در آنجا یک لیسانس فیزیک بود! که الفبای پژوهش را هم
نمی دانست اما دوست صمیمی مسئول آموزش اداره ما بود که لیسانس معارفه! ؟ .بنابراین بعدازاینکه به اداره کل گزارش دادم که بیت
المال دارد در آنجا هم هرز می رود مرا بر نتافتند و سال بعد مرا ازآنجا بیرون کردند!!؟؟ و از آن سال تا کنون در مدرسه کار و دانش
نصیر زاده زبان اول دبیرستان به رشته های خیاطی و ...درس میدهم!!؟؟؟ کاش این بیعدالتی ها و ستم ها به همینجا ختم میشد.
رئیس آموزش متوسطه ما که لیسانس معارف دارد و بیش از 6000نیرو را مدیریت میکند! 24ساعت موظفی مرا در 4روز و در 3
مدرسه (کار و دانش و هنرستان) برنامه ریزی کرده است!!؟ که یک روز آن را تنها برای " "1.5ساعت تدرس مجبورم 4ساعت در
راه باشم!!؟؟؟؟ من همکارانی را سراغ دارم که 24ساعتشان در دو روز برنامه ریزی شده .اما برای من اینکار را نمیکنند به
جرم!!...؟؟؟ من تمام این مسائل را حتی به مدیر کل آموزشوپرورش مشهد و ...و حتی به وزیر جدید (فانی) گفتهام .اما ....روز
بهروز شرایطم سخت تر شده .همین طور به ایشان یادآوری کرده ام که ممکن است در حقوق و مزایای من اشتباهی غیر عمدی!؟ شده
باشد چراکه حقوق من در آخرین حکمم با 18سال سابقه تدریس و مدرک دکترای تخصصی یک میلیونو سیصدو چهل هزار تومان
خورده که دریافتی من هر ماه یک میلیونو صدو چهل هزار تومان است!!؟ توضیح اینکه در 1387دکترای من مورد تایید وزارت
علوم و آموزش پرورش قرار گرفت .با وجود این تا حدود یکی دو سال پیش دریافتی من 640.000تومان بود که به تدریج اخیرا به
1140.000تومان رسیده!! این در حالیست که یکی از همکاران با مدرک لیسانس یک میلیونو ششصد و هشتاد هزار تومان
میگیرد!؟؟ "روحانی" مدرسه (سینا) هم که از من سابقه کمتری هم داره و مدرکش رو زده اند "تحصیالت حوزوی" دو میلیونو
هشتصدو هشتاد هزار تومان می گیره!!!؟؟؟ ....انقالب ما برای پا برهنه ها بود؟! .....
* ماجرا ازآنجا شروع شد که درسال 1385نامه ا ی گالیه آمیز از مسئول انجمن اسالمی میسور --درهند( --آقای ...دانشجوی
دکتری روانشناسی) به احمدینژاد ریاست جمهوری فرستادم – از طریق ( emailلطفا نامه را که پیوست میباشد مالحظه
بفرمایید) .رئیسجمهوراین نامه رابه آقای دکترمومنی عودت داده بودند .این نامه گالیه اینجانب ازعدم شرکت مسئوالن انجمن
وهمینطوردانشجویان ایرانی به علت کوتاهی مسئول انجمن اسالمی میسور دراطالع رسانی درکنفرانس بینالمللی صلحی بود که
درآن شرایط خاص (تهدید آمریکا به حمله نظامی علیه ایران) درآنجا برگزارمیشد .من از ایشان خواسته بودم که حتما ً ایرانیان
بیایند تا چهره ای صلح طلب! از ایرانیان ارائه داده شود .جهت اطالع دراین کنفرانس که اخبارآن ازطریق 20روزنامه ملی
وبین المللی هند وچندین سایت منتشرشد یک دانشمند هندی (استاد دانشگاه بنگلور) ،یک استاد ازدانشگاه توکیو(ژاپن) و اینجانب -
بعنوان مدرس ایراني در حال تدریس در یکی از دانشگاههای میسور -بعنوان سخنران اصلی دعوت شده بودیم .من درباره "صلح
جهانی و خاور میانه" سخنرانی کردم (به زبان انگلیسی) – یكي از بروشوهاي تبلیغاتي و نیز دعوتنامه مسیوالن این كنفرانس از
اینجانب را در پیوست مالحظه بفرمایید.
* این سخنرانی البته همان طور که تنها ایرانی شرکت کننده در آن (آقای ...دانشجوی دکتری روانشناسی) شاهد بود چندین بار
توسط برگزار کنندگان آن قطع شد هر چند مورد استقبال شدید حضار واقع شد.
مهمتر این که درنامه ا ی که به ریاست جمهوری فرستاده بودم ازواقعیتهای اسفباری که درهند شاهدآن بودم پرده برداشتم –
که ای کاش این کار را – که نوعی امر به معروف و نهی از منکر برای دولتمردان مستبد ایران بود --نمیکردم! چراکه نماینده
وزارت علوم با گزارش دادن این نامه من به دانشگاه میسور دانشگاه میسور را نیز تحریک به انتقام گیری از من کرد – (لطفا تا
آخر این نامه مطالعه بفرمایید) .بهعنوانمثال به ریاست جمهور (احمدینژاد) یادآوری کردم که چگونه می توان به ایران1404
امیدوار بود درحالی که کسانی که قراراست ما را به آن مدینه فاضله رهنمون باشند باپرداخت دالرهای آمریکایی به اساتیدهندی
خود نهتنها اقدام به خرید مقاالت ازپیش نوشته شده وآماده جهت چاپ (ویا ارائه درکنفرانسها) میکنند بلکه به راحتی با صرف
هزاران دالر مدرک PhDخودرا نیز دریافت میکنند .به ایشان یادآوری کرده بودم که می توان بایک مصاحبه وآزمون حرفه ا ی
به راحتی به سطح دانش این افراد پی برد .من تعجب خودم را از اینکه این افراد چگونه و طبق چه ضوابطی از وزارت علوم
ایران بورسیه گرفته بودند نیز ابراز داشته بودم .بهعنوانمثال کافیست ازاین افراد (از جمله خود آقای دکتر مؤمنی –نماینده وزارت
علوم در شبهقاره هند! -که از هند دکتری خود را گرفته اند) خواسته شود تنها 2پاراگراف --به زبان انگلیسی— درک و استنباط
و تحلیل!!؟؟ خود را از یک زمینه خاص دررشته خودشان درحضورافراد متخصص و بی طرف بنویسند! در این نامه همینطور
بررسی و تحقیق و تفحص درباره ارتباط عواملی از وزارت علوم و وزارت ...را با بازار سیاه جذب دانشجو و بازار روسپیگری
در هندوستان – توسط سو استفاده از دختران ایرانی را -خواستار شده بودم.
73
دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی
* ازقضا مسئول انجمن یعنی آقای ( ...بورسیه! (احمدینژاد -دانشگاه کرمان) ازدوستان بسیارنزدیک وازهمکاران وهمشهریان
دکترمومنی بودهاند ونکته جالبتوجه این بود که بعد ازنامهاینجانب این آقا که الف را از ب تشخیص نمیداد -ازطرف وزارت
علوم -بهعنوان نماینده علمی وزارت علوم ایران در شبهقاره هند انتخاب شدند!!!؟؟؟
==========================
دست خود ز جان شستم از برای "آزادی" آن زمان که بنهادم سر به پای آزادی
می دوم به پای سر در قفای "آزادی" تا مگر به دست آرم دامن وصالش را
حمله میکند دایم بر بنای "آزادی" با عوامل تکفیر سپاه ارتجاعی باز
ماهرانه در جنگ است ناخدای استبداد با خدای "آزادی" در محیط طوفان زای
---مرحوم فرخی یزدی
====================================
همان طور که گفتم گروهی صاحب نفوذ و با امکاناتی پیشرفته و مست در قدرت و امکاناتی که از طریق بیت المال مسلمین کسب
کرده اند تمام مراحل و امور زندگی مرا این چنین تحت نظر و کنترل دارند و امور را به من سخت می گیرند .آنها:
.1آنها همانها هستند که از دوران تحصیلم در هند از دست من و زبانم و قلمم که تبلور آن را می توان در رساله دکترا و کتب و
مقاالتم دید به خشم آمده اند.
.2آنها همانها هستند که مرا – به خاطر اندیشه ام -در دانشگاههای خود در ایران نپذیرفتند و حتی دست به هر رذالتی زدند تا
من موفق به اخذ پذیرش در مقطع دکترا از هیچ یک از دانشگاههای هند نشوم.
.3آنها همانها هستند که وقتی به هدف پلید ذکر شده نرسیدند با سو استفاده از بیت المال مسلمین دوره تحصیل من را در هند از 2
سال به چهار سال به درازا کشاندند و بیش از 60میلیون تومان به من فقط ضرر مادی زدند.
.4آنها همانها هستند که به بیش از 100دانشگاه در سراسر ایران من را کشاندند و با من مصاحبه کردند اما در هیچ یک از آنها
مرا جذب نکردند!؟
.5آنها همانها هستند که چندین بار از ته ران به من زنگ زدند و حتی دعوت نامه فرستادند و گفتند به مناسبت این که یکی از
کتاب هایم در جشنواره رشد تهران جزو سه کتاب برتر کشور شده باید در مراسم آنها در تهران شرکت کنم تا از زحمات من
در نگارش این کتاب تقدیر کنند و وقتی من از مشهد به تهران رفتم در آن مراسم حتی به من نگاه هم نکردند!!؟
.6آنها همانها هستند که حتی داخل بالشت خواب من میکروفون گذاشته اند تا ...و تک تک امور زندگی و برنامه های مرا این
چنین در دست گرفته و مدیریت می کنند و هر روز چندین اس ام اس آذار دهنده به من می زنند.
.7آنها همانها هستند که گول امک اناتی را که به واسطه بیت المال به آنها رسیده خورده اند و غرق و مست قدرتشان شده اند و به
من اس ام اس می زنند که آنها "از رگ گردن به من نزدیک ترند" و من چاره ای ندارم جز اینکه با او بیعت کنم و یا
"سرطان" بگیرم و بمیرم!؟
.8آنها همانها هستند که از زمانیکه من دکترای تخصصی خودم را گرفته ام (شش سال است) جز کالسهای "اول" دبیرستان
غالبا در مدارس کار و دانش جای دیگری به من کالس نمی دهند تا مبادا ...کالس اول را هم اگر من رسمی آموزش و
پرورش با بیش از 19سال سابقه خدمت نبودم به من نمی دادند ...چاره دیگری ندارند....
.9آنها همانها هستند که رسما و به حالت تهدید آمیز (در آموزش و پرورش ناحیه 1مشهد) از من خواستند که از آپ استعفا دهم
و وقتی نپذیرفتم گفتند باز خریدم کنند و وقتی نپذیرفتم گفتند باز نشسته ام کنند و وقتی نپذیرفتم پدر و تنها برادرم را خواستند و
به آنها اخطار دادند که اگر من به ارایه اندیشه (سبزم) در کالسهایم ادامه دهم ترتیبی می دهند! که مرا روانه "تیمارستان
مرکزی مشهد" کنند و وقتی به روش تدریس خودم که بر مبنای تیوری آموزشی سیاسی خودم ارایه داده ام ادامه دادم سر از
"تیمارستان آزادی تهران"!!!؟؟؟ در آوردم ....همان طور که گفته ام این روش تدریس در عمل اسلحه ای نرم برای براندازی
حکومتهای تمامیت خواه و مستبد است .در هر صورت از شکنجه های فیزیکی و روحی و روانی که آنجا مرا دادند فیلمی
خواهم ساخت اگر زنده ام بگذارند....
.10آنها همانها هستند که حتی به پدر و مادر پیر و 7خواهر و تنها برادر من هم رحم نکردند و .....در فیلمی که خواهم ساخت
به ارایه این مطلب می پردازم که چگونه آنها را نیز مثل من به تدریج در کوره های نامری آدم پزی خود ذوب کردند و در
عمل زنده زنده کشتند و زنده به گور کردند....
.11آنها همان کسانی هستند که روی هیتلر و استالین و پینوشه و حتی یزید را هم سفید کردند....
74
دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی
– همه و همه صرفا به خاطر این که مانع زندگی من شوند و مرا آزار و اذیت روحی و روانی و "تحقیر" کنند و بر من و
خانواده مظلومم هزینه های مادی و معنوی و ...وارد کنند و نسل من و ما را بزنند و من و ما را مایه عبرت سایرین کنند!!!
اما به چه جرمی!؟ من چیزی جز بر علیه ظلم و ستم و تبعیض و فساد و غارت و ریا استبداد به اسم و تحت لوای اسالم
نمی گویم و چیزی جز بر علیه معاویه و سپاه شیطانی او نمی نویسم .....یعنی اینها چه کسانی هستند که از اسم غارت و
ریا و استبداد و معاویه و "آزادی" ...وحشت دارند و پاچه های مرا گرفته اند و ول نمی کنند!؟ همه اینها تنها به جرم این که
....اما ...اما تمام اینها نمی توانند مرا تبدیل به یک سر سپرده کنند .من ...ادامه خواهم داد ....هر چند من و عزیزانم هم تهدید
به ساقط شدن از زندگی و حتی سکته و سرطان و مرگ شویم ....باز هم تکرار می کنم که به من بارها به ویژه اس ام اس
زده اند که اگر به گفتن و نوشتنم بر علیه آنها و ...ادامه دهم آن قدر به من سخت می گیرند و فشار روح و روانی و استرس
به من وارد می کنند که فشار خون و قند و سرطان بگیرم و در جوانی پیر شوم و بمیرم !!؟؟؟ آنها می گویند امثال من باید
مایه عبرت دیگران شویم تا ......
---------------------------------------
…………………………………..
Nothing is more disgraceful for rulers than treating their subordinates cruelly. (Kifayah al-
)Athar fi An-Nass Ala Aimma al- Ithna-Ashar, P. 233
) -- Imam Hossein (AS
----------------------------------------------------------------------------------------
……………………………….
-----------------------------------------------------------------
"مهمترین وجه رسالت پیامبران ،فراخواني مردم به بحث ،استدالل ،اقامه برهان ،ارائه اطالعات علمي و فرهنگي و باالخره دعوت به
گفتوگو به جاي شیوههاي ناشي از زور است كه رسم جاهلیت و نظامهاي استبدادي است .بدین سیاق است كه پرستش خداي یكتا و
ابالغ پیام حق ،از خالل روش استدالل و گفتوگو حاصل ميشود .بنا به اظهار قرآن ،وظیفه پیامبر(ص) حتي در برابر مردمي كه
اطاعت او را نميپذیرند ،جز تذكر دادن و ابالغ حق نبوده و نیست".
--آیت ا ...هاشمی رفسنجانی
..................................
* خدایا ...
همواره تو را سپاس می گذارم که هر چه در راه تو و در راه پیام تو پیشتر می روم و بیشتر رنج می برم /آنها که باید مرا
بنوازند می زنند /آنها که باید همراهم باشند سد راهم می شوند /آنها که باید حق شناسی کنند حق کشی می کنند /آنها که باید
دستم را بفشارند سیلی می زنند /آنها که باید در برابر دشمنم دفاع کنند بیش از دشمن حمله می کنند و آنها که باید ...ستایشم
کنند /تقویتم کنند /امیدوارم کنند و تبریه ام کنند سرزنشم می کنند و متهمم می کنند تا در راه تو – از تنها پایگاهی که چشم یاری
دارم و پاداشی --نومید شوم /چشم ببندم /رانده شوم و ...
فلسفه نیایش – دکتر شریعتی
----------------------------------------------------
با توجه به جمالت باال سخت نیست که بفهمیم دکتر شریعتی چه کسانی را خطاب قرار داده و چرا!؟ او در واقع قاتالن
خودش را خطاب قرار داده .کسانی که زندگی را به او سخت گرفتند و او را وادار به ترک ایران کردند و بعد در کمال آرامش او را
کشتند و جار زدند که او خودکشی /سکته کرد و یا ....
بسمه تعالی
https://www.tribunezamaneh.com/archives/83097
1394/06/ ریاست محترم ارزیابی عملکرد اداره کل آموزشوپرورش خراسان رضوی 01
از :سید محمدحسن حسینی – دکترای آموزش (زبان انگلیسی)
موضوع :عملکرد فراقانونی آموزشوپرورش مشهد (ناحیه )7جهت تحقیر مکرر اینجانب
با سالم
احتراما این نامه را خدمت شما ارائه میدهم تا متوجه شوید که هنوز هم خیلی از مسیوالن هستند که برای تحقیر منتقدان "فرا قانونی" و
"دیکتاتور مابانه" عمل میکنند و به روشهای گاز انبری در امر مدیریت معتقدند.
اینجانب سید محمدحسن حسینی رسمی آموزشوپرورش (آپ) و دارای مدرک دکترای آموزش زبان انگلیسی مدت
20سال است که در آپ مشغول به خدمت می باشم .هشت سال اول را در مدارس راهنمایی در روستاهای دور افتاده و ما بقی را در
دانشگاهها ،موسسات و دبیر ستان های مختلف مشغول به خدمت بوده ام .جهت اطالع شما تا کنون 10کتاب تخصصی و بیش از 40
مقاله ای اس آی و علمی پژوهشی و ...در ارتباط با روش تدریس منحصر بفردم که بر مبنای نظریه آموزشی سیاسی م در دوره دکترا
طراحی کرده ام تألیف نموده ام و در آمریکا ،کانادا ،آلمان ،لهستان ،ترکیه ،هندوستان و غیره چاپ کرده ام .این روش تدریس که از آن
بهعنوان یک اسلحه آموزشی یاد کرده ام درواقع راهبردی استراتژیک برای آگاه و بیدارسازی و نتیجتا رهاسازی مستضعفان و
مظلومان (ستم دیده گان) از یوغ حکومتهای مستبد و خودکامه که سرشار از ظلم و ستم و تبعیض و فساد و غارت و ریا هستند
می باشد .اما متاسفانه مسیوالن آپ حتی بعد از روی کارآمدن آقای دکتر روحانی هم در این سالیان همواره و به روشهای متفاوت فقط و
فقط در صدد مطرود و منزوی کردن من و راهبرد و نگرش آموزشیم و تحقیر هر چه بیشتر و روز افزون اینجانب بودهاند .از سال
1387که دکترای خودم را از هندوستان گرفتم نهتنها در هیچ دانشگاهی به من کالس ندادند بلکه تمام کالسهایم در آپ هم صرفا
کالسهای "اول" دبیرستان آن هم غالبا ً در هنرستانها و کار و دانش ها بوده است – رشته های خیاطی پسران! که حتی نمی توانند اسم
خودشان را به فارسی هم بنویسند!
نمونه دیگر ازایندست تحقیر کردن ها هفته قبل اتفاق افتاد که بعد از 20سال ابالغم را برای تدریس در "مقطع راهنمایی"
زده اند! در هر صورت اینجانب از این آقایان با نوع نگرش و منش خاصی که از آنها سراغ دارم انتظار نداشتم که از تخصص من
در یکی از مراکز تربیت معلم و یا در گروه ها و یا در پژوهشسراها استفاده نمایند اما این انتظار را هم نداشتم که کالسهای پیش
دانشگاهی و تیز هوشان و ...را به افراد لیسانس بدهند و اینجانب را حکم دهند که باید در مقطع راهنمایی تدریس کنم .البته بهانه ایشان
این بود که من در محرم پارسال علیه معاویه زمان و سپاه غارتگرش سخنرانی داشته ام که در آن منظور من از معاویه و سپاه ....
بودهاند .الزم به یادآوریست که این آقایان به خاطر مقاالت ،کتاب ها ،شیوه درس دادن و مصاحبهام با بیبیسی فارسی راجع به یکی از
76
دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی
کتابهایم که درباره نظریه و روش تدریسم میباشد نیز ناراحت و عصبانی هستند .اینجانب این نوع شیوههای مدیریت پادگانی را نهتنها
ظلم در حق افراد همانند خودم بلکه در راستای سیاست نخبه کشی و اخراج مغزها و نهایتا ً خیانت به آرای ملتی میدانم که این افراد را
جهت خدمت به خود بر مسند قدرت رسانده اند اما آنها قصد چپاول هر چه بیشتر ملت را دارند.
به امید اینکه تدبیر شما مانع ادامه ظلم و ستم های ایشان و بروز مشکالت بعدی شود.
با تشکر
سید محمدحسن حسینی
http://www.beyondelt.blogfa.com
رونوشت جهت اطالع :ارزیابی عملکرد وزارت آموزشوپرورش
مدیر کل آموزشوپرورش خراسان رضوی – دکتر حسینی
ریاست آموزشوپرورش ناحیه 7مشهد -شفق
برخی سایت های خبری تحلیلی ویژه فرهنگیان
==================
* * * در خاتمه باید اعتراف کنم که باورم نمی شود حاج آقا .من – من از دید گاه شما گوسفند که فقط با ضربه های شالق و
قرص و جادو هدایت می شوم --من به قول شما معلم دهاتی که به حکم شما و قضا و قدری که برایم دیکته فرموده اید که باید
برای نمردن – و نه برای زیستن --با مدرک دکتری تخصصی ( ABC -- (PhD, TESOLتدریس کنم! در آن مدرسه پرت --با
آن حقوق بخور و نمیرو تحت آن شرایط و شالق خوردنهای روزانه ذهنم --چگونه این ترانه ها را برای شما می سرایم؟؟!!
چگونه آن مقاالت و کتب با آن محتوای عجیب و آزار دهنده را که اجازه چاپشان را ندارم --مقاالت و کتبی که در آن جهنم
وحشتناک و هولناک که برایم بوجود آوردید نگاشتم :جهنمی که در آن آن سگهای زنجیری که آن گرگ پیر را به حراست نشسته
بودند نه تنها مرا محکوم به شکست در اخذ درجه دکترایم کرده بودند بلکه انتظار خودکشیم را نیز می کشیدند --خلق کرداه م؟!!!
باور کنید شخص نحیف مرا هرگز یارای این نوع ترانه سراییها نبوده و نیست:
شاید --شاید قسمتی از آنها بارانی است حاصل قطرات خونی که از سلولهای خاکستری قشنگ من بر پیکرشما می چکد— آری
همان سلولهای خاکستری قشنگ و در عین حال نحیف و ستمدیده و دلشکسته ای که در این سالها ناجوانمردانه مورد هجوم
شالقهای شما پاسداران شب واقع شده اند ....اما ---اما باید بپذیریم که قسمت اعظم این ترانه ها چیزی نیست مگر خروش
امواج خشم الهی که از حنجره ظریف قلم کوچک من بر پیکرشما شاهان پارسی فرود می آید –...آری بعضی اوقات می توان
عطر و طعم صدا و برهان خداوند را از حلقوم یک مظلوم و یا از حنجره یک قلم نیز بویید و چشید....
---پس ببخشید مرا ....من فقط ابزارم ...و قلمم --حاج آقا --همو که تنها همدم من است – همو که خداوند به آن سوگند خورده
--توتم من است --.قلمم همو که تبلوری است از شمشیر علی (ع) – از ذولفقار – در عصر شما --بس پر جاذبه و نافذ و گاه
تیز و بران! وقف دین جدم و مکتب موالیم علی است .پس قلمم – حاج آقا – فروختنی نیست --همانطور که قلم استاد شریعتی
نبود ...یادت هست؟! :آری دکتر شریعتی:
"قلم توتم من است .به قلم سوگند /به خون سیاهی که از حلقومش می چکد سوگند و به ضجه های دردی که از سینه اش بر میآید
سوگند که توتم مقدسم را نمی فروشم .انگشتانم را بند بند می برم /حتی زبانم را می برم و لبم را می دوزم اما قلم را به بیگانه
نمی دهم".
--حتما باز هم از شدت خشم توام با وحشت خودت به من انگي خواهي زد و خواهي گفت كه من "اراجیف" گفته ام و اعدامم
خواهي كرد – چاره در این رذالتها نیست حاج آقا – مرا بشنو و كمي تامل كن! – قبل از اینكه مرا بكشي به تاریخ هم نیم نگاهي
بینداز تا شاید پي به قدرت خداي من ببرید.
======================
چو خار بادیه در چشم روزگار بمان اگر كه خواست تو را روزگار خوار كند
چو بر تو ناز كند با شبان تار بمان ز بار منت خورشید شانه را بر گیر
همیشه یاد خدا باش و رستگار بمان مجو طریق ذلت كه دیو در راه است
------------------------------------------------
===============
79
دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی
===================================
....................................................
تو به هر جور دلت خواست بیا .....مثل سهراب دگر جنس تنهایی من چینی نیست که ترک بردارد – مثل آهن شده است....
http://beyondelt.blogfa.com
=====================================
Ph: +989153852599
…………………………………..
***آری
مسلمانم /مسلمانم ولی پیغمبرم تنها قلم باشد /اگر دستم قلم گردد ]و یا زندگیم تبدیل به ویرانه ای بشه و یا باقی مانده
عزیزانم هم بطور نامحسوس به قتل برسند[ به دست جاهالن جور پیشه /لحظهای دست از قلم من بر نخواهم داشت /قلم را
دوست دارم بیشتر از جانم /و او را می ستایم چون خدای خویشتن /اما او را خرد خواهم کرد اگر نیشش نتازد بر تن و جان
ستمکاران /مسلمانم ولی قران من تنها کتاب شاعری ژولیده میباشد /که اشعارش بجز فریاد از جور و جهالت نیست /من
اکنون میروم با شعر او تا اوج تا معراج و میپیچد طنین اقرا بسم ربک / ...اینک در فضای جان من اما /به آتش میکشم
دیوان او را گر بیابم مصرعی در مدح سلطانی /نمازم شعر /اذانم نغمه مرغ سحر /سجادهام خاک در میخانه میباشد ] /و
حبل هللا من بر چوبه دار است[ /و نون والقلم سر لوحه آیات ایمانم /من اهل خطه سر سبز ایرانم /ولیکن موطن من جای
جای عالم هستی است /و در هر جا کسی در زیر شالق ستم باشد /چه افغانی /چه لبنانی /و در هر جا کسی بر ضد استکبار
و استبداد بپا خیزد ] /چه گاندی یا که ماندال[ /من او را هموطن باشم /مرا موسیقی و شعر است پیشه چون که در آن کم
فروشی نیست /و دیگر هیچ بهتر آنکه در گمنامی خود غوطه ور باشم.
--استاد علی طلب
------------------------------------------------------
] و نون والقلم سر لوحه آیات ایمانم[
----------------------------------------------- ---
بر پا کند بساط بهاران را فردا صبا چو کاوه آهنگر
ضحاک مار دوش زمستان را از تخت ظلم و جور فرو آرد
زنده یاد شهید دکتر شریعتی 73/113
======================
منبع
:http://beyondelt.blogfa.comوبالگ شخصی نویسنده (دکتر حسینی)
…………………………………..
Oppressors will be wiped out by Oppressors, even before the real avenger arrives.
)-- Imam Sadegh (AS
هر کس تیغ ستم برکشد باهمان تیغ کشته میشود.
--امام صادق (ع)
----------------------------------------------------------------------------------------
----------------------------------------------- ---
بر پا کند بساط بهاران را فردا صبا چو کاوه آهنگر
ضحاک مار دوش زمستان را از تخت ظلم و جور فرو آرد
زنده یاد شهید دکتر شریعتی 66/86
======================
It is hereby certified that Mr attended a crash conversation course of 36
sessions in our office, in December 2014, and succeeded to secure out of 100. We covered
American English File, Starter, in the course.
S.M.H.Hosseini
PhD in English Language Teaching
www.beyondelt.blogfa.com
mhhosseini2020@gmail.com
81
دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی
==================
از سال 1386که از رساله دکترایم در هند دفاع کردم و به ایران برگشتم وقتی دیدم در هیچ دانشگاهی جذبم نمی کنند و در آموزش و
پرورش هم جز 24ساعت موظف آن هم در کالس اول/دوم دبیرستان به من اجازه تدریس نمی دهند به چندین موسسه آموزش زبان
درخواست تدریس دادم که یا نپذیرفتند و یا بعد از یک ترم اعضای هیات علمی دانشگاههایشان را می فرستادند و جای مرا در آن
موسسه می گرفتند و به قول معروف نان مرا آجر می کردند! از همان سال 1386درخواست مجوز برای تاسیس موسسه آموزش زبان
هم داشته ام .که نهایتا بعد از اینکه من پارسال رفتم اداره کل آموزش و پرورش مشهد و شکایت کردم که چرا به لیسانس آموزش ابتدایی
مجوز آموزشگاه زبان داده اید و می دهید اما به من نمی دهید و ...نهایتا چند ماه قبل گفتند با مجوز موسسه برای من موافقت شد! گفتند
که مجوز ایجاد موسسه در آخر قاسم آباد! مشهد دادند که باز هم جای شکرش باقی بود .بعد از کلی خوشحالی من و خانواده ام وقتی به
اداره آموزش و پرورش ناحیه 7مشهد رفتم آنها گفتند که این مجوز برای دکتر سید محمد "حسین" حسینی صادر شده و نه برای من که
سید محمد "حسن" هستم! .....همانطور که گفتم این گونه اعمال جزو روشهای آذار و اذیت کردن این حیوانات است ....نهایتا خودم
امسال ( )1393در چهار راه مخابرات قاسم آباد یک دفتر کار کوچک 3*3کرایه کردم تا در آنجا خودم را مشغول کنم! یک هفته!
نکشید که یه حاج آقا! اومد و گفت مامور آموزش و پرورش ناحیه هفت است و این کار من "غیر قانونی" است و باید دفترم را ببندم!.
من گفتم من نه تابلو زدم نه مراجع دارم و ...گفتم اینجا رو گرفتم تا حوصله ام سر نره .ضمن اینکه هزاران نفر همین کار رو می
کنند ...اما ....آنها مصمم هستند ....تا مرا همانطور که از کانالهای متفاوت بارها گفته اند از لیران اخراج کنند!؟ تنها به جرم اینکه.....
اما قرار نبود رییس جمهور روحانی هم همان راه عوامل احمدی نزاد و ...را ادامه دهد ....یعنی باز هم "دروغ" بود .....ابالغ امسالمم
دادند تا در دو مدرسه به اول دبیرستانیها در قاسم آباد مشهد زبان درس بدم......
82
دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی
http://beyondelt.blogfa.com
من 4سال صرف کردم تا روش تدریس خودم رو که جهت بر اندازی حکومتهای خودکامه ،فاشیستی و تمامیتخواه طراحی شده در
یک کتاب به مدرسان و اساتید (زبان) ارائه بدم .یه انتشاراتی معروف در تهران پذیرفت که کتاب رو چاب و منتشر و توزیع کند .اما
متاسفانه بعدازاینکه هزینه قابل توجهی از من گرفت تمام کتابها رو جلو درب خونه من در مشهد فرستاد! متاسفانه من هم علیرغم اینکه
از 120دانشگاه دولتی و آزاد و ییام نور درخواست داشتم در هیچ دانشگاهی بهعنوان هیئتعلمی یذیرفته نشدم .االن اول دبیرستان در
کار و دانش درس میدم و کتابم!!؟؟؟
،مشهدSeyed mohammad Hassan Hosseini
شباویز ،پرشیا
نظر یک خواننده کتاب من که در سایت BBCدر همان تاریخ باال چاب شد:
من کتاب 420صفحه ای دکتر سید محمدحسن حسینی رو که به زبان انگلیسی است خوندم .واقعا ً مایه تاسفه که اینطور مدرسان و
نویسندگان و اندیشه اونارو منزوی و حتی مخفی کنیم .من هیچ هیئتعلمی رو (در آموزش زبان انگلیسی) در ایران سراغ ندارم که
کتابی با محتوای تخصصی کتاب ایشان نوشته باشه .ایشان در روش تدریسی که ارائه داده اند سعی در نهادینه کردن اصول دموکراسی
داشته اند و یایه های استبداد رو هدف گرفتند .ایشان و کتاب ایشان باید به همه معرفی بشه نه اینکه منزوی و مخفی بشند.
Mina ،Tehran
آیت ا ...سید حسن خمینی" :خدا لعنت کند کسی را که با سیاسی شدن دانشگاهها مخالف است و از این کار ممانعت
میکند ".تا راحتتر به استثمار مردم و غارت اموال آنها ادامه دهد.....
****** همانطور که گفتم متاسفانه انتشاراتی که کتاب من رو چاب کرد بعدازاینکه هزینه قابل توجهی از من گرفت تمام کتابها رو
جلو درب خونه من در مشهد فرستاد! قرار ما این نبود .قرار این بود که کتابهای من رو در سراسر ایران توزیع کند .نظیر این کتاب
رو هیچ کس در ایران ننوشته .برای همین اون مبلغ قابل توجه رو به اونا دادم .در ادامه این رفتارهای قابلتأمل علیرغم اینکه از 120
دانشگاه دولتی و آزاد و ییام نور (حتی در دورترین روستاها) درخواست داشتم در هیچ دانشگاهی بعنوان هیئتعلمی پذیرفته نشدم .االن
با مدرک دکترای تخصصی اول دبیرستان در کار و دانش به رشته های خیاطی درس میدم و کتابم!!...؟؟؟
اسالم آزادی را برای ما به ارمغان آورد .شهید دکتر بهشتی
به نظر خودم دلیل اصلی عدم جذب من در دانشگاههای ایران و آزار و اذیت روحی و روانی من توسط مسولین آموزشوپرورش مشهد
و ...و کارشکنی در تمام امور زندگی من از جمله در ازدواج و ....بر میگردد به اندیشه من که در مقاالت و کتابها و در کالسها یم
تبلور یافته .بنظر می رسد که از نگاه مسیولین من و امثال من "پاک" " "Pakنیستیم!!!؟؟؟ که بماند بلکه جزو خوارجیم!!!!!؟؟؟؟؟
خیلی جالبه .اینو در مورد من از زمانی یادشون اومد و گفتند که من کار روی رساله دکترا و کتابم رو شروع کردم که درباره
دموکراسی و استبداد ..میباشد .من قبل از شروع دکترا با مدرک فوق لیسانس در دانشگاههای مشهد ،بجنورد ،قوچان ،تربت حیدریه،
گلبهار و نیشابور و موسسات مطرح مشهد تدریس داشتم .اما در حال حاضر فقط در هفته 24ساعت در آموزشوپرورش تدریس
میکنم! و جای دیگری حق آموزش ندارم!؟ از من بپرسید تا بگویم چگونه با کار کردن من هم مخالفند!.....
======================
حضرت علي (ع) :نهج البالغه صفحه :259
كسانیكه گناه ندارند و ازسالمت دین برخوردارند(!) ...چرا و چگونه عیب برادر خویش گویند؟ و او را به بالیي كه گرفتار است
سرزنش مي كنند؟ ...چگونه دیگري را بر گناهي سرزنش مي كنید كه همانند آنرا مرتكب شده اید! یا گناه دیگري انجام داده اید
كه از آن بزرگتر است؟ به خدا سوگند! ...جرات بر عیبجویي از مردم خود گناه بزرگي است .اي بنده خدا در گفتن عیب كسي
شتاب مكن شاید خدایش بخشیده باشد ....پس هر كدام از شما كه به عیب كسي آگاه است به خاطر آنچه كه از عیب خود مي داند
باید از عیبجویي دیگران خودداري كند – (وگرنه خداوند رسوایش مي كند).
= توضیح اینکه من جمله فوق را در سال 87به کسانیکه مدام مرا ناپاک می خواندند ای میل زدم اما آنان تا به امروز ادامه
دادند.
----------------------------------------------------
بگذریم! شما می تونید یک نفر پاک به من نشون بدید!؟ .از همین رییستون شروع میکنم که باور و تأکید داشت که خودش و
دولتش پاک ترینها در جمهوری اسالمی بوده و هستند! :دالیل من بر پاکی این عالیجنابان امام زاده نمای دین فروش:
خدایا ،چگونه شاهد باشم كه حق بمیرد و ظلم و كفر و جهل قهقهه هاي مستانه سر دهند و مستكبرین دنیا نابودي
حق پرستان را جشن گیرند و با خیال آسوده با مكیدن خون بینوایان و نابود كردن آزاد مردان بپردازند".
-نیایش از دكتر چمران
84
دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی
نباید فقط مردم عادی و یا دله دزدها رو امر به معروف و نهی از منکر و یا تهدید به اجرای عدالت کرد! این کارهای
عوام فریبانه را "رضا خان" هم میکرد آقا! برادران الریجانی ها و احمدینژاد و دار و دسته اش رو محاکمه علنی
و اعدام کنید وگرنه مردم به این نتیجه می رسند که شما حضرات در پوشش اسالم در حال غارت و چپاول ما مردم
ساده و بدبخت هستید: