Blind Justice

You might also like

Download as docx, pdf, or txt
Download as docx, pdf, or txt
You are on page 1of 85

‫‪0‬‬

‫دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی‬

‫= ‪=Blind Justice‬‬
‫‪ ‬دکتر سید محمدحسن حسینی‬

‫"به نام در هم کوبنده جالدان اندیشه"‬


‫استبداد‪" ،‬کرسی آزاد اندیشی" و آزادی بعد از بیان اندیشه!‬
‫زندگی من در ایران یا "زندگی من در اسارت"!؟‬
‫‪ ‬دکتر سید محمد حسن حسینی ‪1397/5/13‬‬
‫و در هر جا کسی بر ضد استبداد به پا خیزد من او را هم قسم باشم‬
‫و حبل هللا 'من' بر چوبه دار است‬

‫‪1384‬پیشنهاد می کنم قبل از مطالعه این مطالب حداقل عناوین مقاالت‪ ،‬کتب‪ ،‬و نیز رزومه‪ ،‬تیوریها و ویدیوی روش‬
‫تدریس من و نامه من به خامنه ای را در وبلگم ببینید‪:‬‬

‫‪http://beyondelt.blogfa.com‬‬

‫نه آیینه مومن که آیینه دیو‬ ‫بودن‬

‫دیو پیغمبرنما‬
‫====================================‬
‫‪***THEY Fear Me THEY Kill Me‬‬
‫‪The more i come to the conclusion that my family and i have been incessantly wounded for‬‬
‫‪'THEIR' transgressions and crushed for their iniquities; the more i feel we have been‬‬
‫‪1‬‬
‫دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی‬
‫‪stabbed in back for them to be healed by our wounds; the more i feel THEY have been‬‬
‫‪enjoying observing the fading of our strength and dreams; the more i come to the‬‬
‫‪conclusion that i, as a 'Seyyed' thinker, have been brutally deprived of my rights and‬‬
‫‪systematically marginalized and tortured to death for the last 30 years; and the more my‬‬
‫‪God casts light on the fact that THEY are victimizing 'humanity' for their own survival; --‬‬
‫‪the greater to me is the pleasure and charm of 'thinking and penning about their true‬‬
‫‪nature' and 'mirroring them to the world', however eloquently THEY may bark at me,‬‬
‫‪threatening me to death! ignoring the fact that i am not the ilk of being to be wiped out – i‬‬
‫‪am an Approach occasioned by a Blood Drop. Once THEY kill me, i transform myself into‬‬
‫‪a Ripple – A Blood Ripple, who leaves behind it a Way...‬‬
‫‪-- The Author, S.M.H. Hosseini, Iran‬‬
‫‪----------------------------------------------------------------------------------------‬‬

‫سید محمد حسن حسینی‬


‫دکتری آموزش زبان انگلیسی‬

‫کمی بیشتر درباره شرایط زندگی من در ایران‬


‫جهت اطالع شما من سالیان قبل از هند هم شرایط بهتری نداشته ام –‪ -‬یادم می اید که برای اینکه از پس مخارج خودم (هزینه کالس‬
‫رزمی و درس و کتاب و ‪ )...‬بر ایم و حتی به خانواده ام کمک کنم از همان سال اول دبیرستان کار می کردم‪ .‬کشاورزی‪ ،‬اهنگری‬
‫(تراشکاری)‪ ،‬نجاری و حتی کارگری از جمله کارهایی بوده که کرده ام‪ .‬حتی می شد یک ماه تابستان می رفتم سر زمینهای مردم زیره‬
‫و نخود و ‪ ...‬جمع می کردم‪ .‬چند ماه هم خیابانهای شهرمان را اسفالت می کردیم‪ .‬البته الکترونیک هم رفته ام‪ .‬یادم می اید سال اول‬
‫دبیرس تان فرستنده ای ساختم که موقعیکه روشنش می کردم تصاویر تلویزیونهای همسایه ها حذف می شد و به جای ان اهنگهایی که من‬
‫و یکی از دوستانم می خواندیم (اوپرا!!!) پخش می شد‪ .‬البته در مسابقه کارهای دستی که در دبیرستانمان گذاشتند این فرستنده ناپدید‬
‫شد!‬

‫<صفحه اول جلد>‬


‫‪ ‬توجه‪ :‬آذار و اذیتها و شکنجه هایی که در این دست نوشته به برخی از آنها پرداخته ام به ویژه از زمانی شروع شد که من در‬
‫هند نگارش کتابم را در باره دموکراسی و استبداد و ‪ ...‬شروع کردم‪ .‬در همان ایام بود که مرا تهدید کردند که اگر به چنین‬
‫سبکی از نوشتن ادامه دهم برای شروع دامادمان – سید رضا حسینی ‪ -‬را معدوم خواهند کرد! و با ادامه دادن من این کار را‬
‫کردند و رضا را که یک روحانی بود و در سپاه مشهد (تیپ امام صادق!) خدمت می کرد کشتند!؟ البته فقط بعد از کشتن‬
‫رضا به کتابم اجازه چاپ دادند! تا این نظر مرا که رضا را به خاطر مقاالت و به ویژه کتاب من کشتند زیر سوال ببرند‪.‬‬
‫توضیح این که هر چند بعد از پنج سال کتاب را چاپ کردند اما اجازه نوزیع کتاب را ندادند‪ .....‬معتقدند این کتاب بر علیه‬
‫خامنه ای و سپاه و منافع و قدرت استعمار گر آنهاست‪ .....‬یکی دیگر از همکارانم! می گوید چون در کتابت از تمام رهبران‬
‫مطرح دنیا سخن گفته ای بجز از امام! خامنه ای سربازان آقا خشمگین شده اند و در صدد معدوم کردن تو و نسل تو هستند‪.‬‬
‫‪----------------------------------------------- ---‬‬
‫بر پا کند بساط بهاران را‬ ‫فردا صبا چو کاوه آهنگر‬
‫ضحاک مار دوش زمستان را‬ ‫از تخت ظلم و جور فرو آرد‬
‫‪ ‬زنده یاد دکتر شریعتی‬
‫=====================‬
‫<صفحه دوم جلد>‬

‫تاوان آیینه نه مومن كه دیو بودن‬

‫سید محمد حسن حسیني‬


‫‪2‬‬
‫دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی‬
‫‪To my parents Seyed Mazaher Hosseini and Soraya Amani,‬‬
‫‪who have been (mentally) tortured incessantly because of my fighting the battle against Oppression‬‬
‫‪and Apartheid in my country, Iran‬‬

‫‪And to the memory of my brother-in-law, Seyed Reza Hosseini,‬‬


‫‪who was brutally wiped out! because of my fighting against totaliarisim‬‬

‫محتوا‬
‫‪A BRIEF INTRODUCTION TO THE BOOK.........iv‬‬ ‫‪.1‬‬
‫‪DEDICATION.........v‬‬ ‫‪.2‬‬
‫‪ACKNOWLEDGMENTS.........x‬‬ ‫‪.3‬‬
‫‪ABOUT THE AUTHOUR.........vi‬‬ ‫‪.4‬‬

‫مقدمه‬ ‫‪.1‬‬
‫نامه اعتراضی اینجانب به حراست وزارت علوم ‪......‬‬ ‫‪.2‬‬
‫نامه اعتراضی اینجانب به دفتر بازرسی و رسیدگی به شکایات وزارت علوم ‪......‬‬ ‫‪.3‬‬
‫ادامه توحش و بربریت سربازان اسالم ناب محمدی (ص)!؟‬ ‫‪.4‬‬
‫ادامه رفتارهای پست و شیطانی‬ ‫‪.5‬‬
‫پیاده کردن سنت الهی!؟ ‪ -‬چرا شمایان آن هم در مورد من تك و تنها!!؟‬ ‫‪.6‬‬
‫ترس از شریعتی چرا!؟‬ ‫‪.7‬‬
‫باور نکردنی و گیج کننده!؟‬ ‫‪.8‬‬
‫اینبار اما رهبران متخصص و اندیشمند!؟‬ ‫‪.9‬‬
‫چشم چپ من هم اجازه پرش نداره حاج آقا!؟‬ ‫‪.10‬‬
‫بع بع چرا!؟‬ ‫‪.11‬‬
‫چرا!!!؟؟؟؟؟‬ ‫‪.12‬‬
‫پیمان مصلوب صلیب قیصران پارسي‬ ‫‪.13‬‬
‫من به مصلحت نظام نیستم و یا شما به مصلحت اسالم نیستید!؟ ‪......‬‬ ‫‪.14‬‬
‫دکتر شریعتی ‪ /‬جوجه نگون بخت و من!؟ ‪......‬‬ ‫‪.15‬‬
‫نوروز و ادامه تهدیدات هولناک!؟ ‪......‬‬ ‫‪.16‬‬
‫خون!؟ ‪......‬‬ ‫‪.17‬‬
‫سوگند من ‪......‬‬ ‫‪.18‬‬
‫پیشگویی من ‪......‬‬ ‫‪.19‬‬
‫تصویر آن سرزمین رویایی و مردمان مهربانش در آیینه آواز آن قو‬ ‫‪.20‬‬
‫دو نمونه از مقاالت اینجانب به زبان فارسی‬ ‫‪.21‬‬
‫رزمه کاری اینجانب‬ ‫‪.22‬‬

‫بنام درنده پرده سالطین جالد و غارتگر زهد فروش ریاکار‬


‫‪ ---‬بنام قلم ‪---‬‬

‫"اگر خدا نباشد همه چیز مجاز است "‬


‫این نقل قول از یک فیلسوف روسی است ‪ --‬از داستا یوسکی‪ .‬و روسها کمونیست هستند‪ .‬و برای کمونیستها همه چیز و همه کار‬
‫مجاز است چون برای آنها خدایی در کار نیست که از او بترسند و از عاقبت کار خود بیم داشته باشند‪ .‬و بنا براین‪....‬‬

‫‪ 1‬مقدمه‬
‫‪3‬‬
‫دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی‬
‫…………………‬

‫……‪1. ……………………………..‬‬
‫‪ ***The real worth of a champion is determined by if he is able to get up for the 14th round,‬‬
‫!‪after he has been knocked down for 13 times, to win the fight‬‬
‫‪-- The Author, S.M.H.Hosseini, Iran‬‬
‫‪----------------------------------------------------------------------------------------‬‬

‫‪............................................................................................5‬‬
‫‪ *** ‬ارزش واقعی یک دیکتاتور موقعی مشخص می شود که امثال من سپاهیان او و مردم عادی را بیدار‬
‫کنیم و به آنها بفهمانیم که دارند از چه موجود شیطان صفت تمامیت خواهی پاسداری می کنند‪ .‬آنها باید‬
‫بفهمند که حکومتهای شیطانی و فاشیستی بر مبنای سادگی و جهل آنها بنا شده اند ‪ -‬برای غارت ‪ /‬استثمار‬
‫و استحمار آنها ‪( –...‬کتابم رو ببینید!) – البته که می دونم امثال من در رزیم های مستبد و فاشیستی‬
‫محکوم به انحطاط و معدوم شدن (به روشهای نا محسوس) هستیم‪ - .‬به قول شهید دکتر شریعتی "شهادت‬
‫یک انتخاب است"‪.....‬‬
‫‪ --‬دکتر سید محمد حسن حسینی‬
‫‪-----------------------------------------------------------------‬‬

‫محتوا‬

‫رذالت ‪ /‬ظلم ‪ /‬بیداد ‪ /‬استبداد ‪ /‬ارعاب ‪ /‬تزویر ‪ /‬توطیه و خون!!؟‪..........22‬‬

‫=======================‬

‫* نامه ای از ‪...‬‬
‫* از‪:‬‬
‫یک موجود زنده بی پناه ‪ /‬یک انسان ‪ /‬یک مسلمان ‪ /‬یک شیعه ‪ /‬یک سید ‪ /‬سید محمد حسن حسینی‬

‫* به‪:‬‬
‫خدا ‪ /‬مردم دنیا ‪ /‬سازمان حقوق بشر ‪ /‬دادگاه بین المللي الهه ‪ /‬ملل مسلمان ‪ /‬ملت ایران‬

‫* موضوع‪:‬‬
‫بربریت و توحش و نسل کشی و جنایت علیه بشریت سپاه اهریمن ‪ /‬بربریت یک گله گرگ در لباس میش – گرگانی که خود را‬
‫شیر می پندارند اما آنچه من در ایشان دیدم در سگ گرگ می شناسم نه در شیر‬

‫یاد آوری‪ :‬غالب این مطالب در دوره ریاست جمهوری احمدی نزاد و بین سالهای ‪ 1384‬تا ‪ 1390‬اتفاق افتاده است‪ – .‬البته هنوز‬
‫هم با روی کار آمدن روحانی ادامه دارد! و من هنوز هم در ترس و اضطراب و به طور مخفی آنها را می نگارم‪ - .‬امیدوارم و‬
‫دعا می کنم روزی بر مبنای این دستنوشته فیلمی تهیه شود تا‪....‬‬

‫بنام پروردگار ابراهیم بت شکن‬

‫* پیامبر اکرم (صلی ا‪ ...‬علیه و آله و صلم)‪:‬‬


‫" هشدار‪ :‬او را که جز پروردگار یار و پناهی ندارد میازار"‪.‬‬

‫*این مقدمه صرفا براي نیمه اول این دست نوشته نگارش شده – هنوز موارد پرداخته شده به آنها در نیمه دوم اتفاق نیفتاده بود‪.‬‬

‫حدودا ‪ 10‬نفر از اعضای فامیلم در جبهه های جنگ تحمیلی به شهادت رسیدند‪ .‬پدر بزرگم – که توسط ساواک درنده خوی نظام‬
‫طاغوت چندین سال زندانی و نهایتا به اعدام محکوم شد ولی همزمان با شروع انقالب آزاد شد‪ --‬بیش از چهل ماه در جبهه های‬
‫جنگ شرکت داشت و بعد در کمال سالمتی به علت مرموزی ناگهان فوت شد‪ .‬پدرم نیز چندین ماه در جبهه ها حضور داشت‪ .‬داییم‬
‫بدنش پر از ترکش شد و دامادمان نیز در جبهه های جنگ شیمیایی شد و ‪( ...‬همه و همه بخاطر حفظ و صیانت از این نظام و‬
‫دستاوردهای آن)‪ .‬من هم به عنوان یکی از اعضای این خانواده همواره خودم را در خدمت این نظام و دستاوردهای آن می دانستم‪.‬‬
‫‪4‬‬
‫دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی‬
‫اما برخوردها و هتک حرمتهای زشت و وحشتناک وزارت اطالعات با من در این چند سال اخیر‪ --‬چه در ‪ 3‬سالی که در هندوستان‬
‫دانشجوی دکتری بودم و چه در این چند سالی که به ایران برگشته ام ‪ --‬مرا شوکه و گیج و مبهوت کرد‪.‬آزار و اذیتهای غیر انسانی‬
‫ایشان در این چند ساله مرا بشدت افسرده و از نظر روحی و روانی بهم ریخت تا آنجا که چند بار به فکر خودکشی نیز افتادم‪.‬‬
‫دستهایم لرزش گرفت ‪ /‬کارایی حافظه و … مختل شد ‪ /‬دچار سوی هاضمه شدم و موهایم سفید و چهره و فیزیکم پیر و فرطوط‬
‫گردید به طوریکه بعد از ‪ 3‬سال که یکی از همکارانم را دیدم در برخورد اول مرا نشناخت!!‬

‫* الزم به یاد آوریست که در هند – بعد از اینكه از كمك خواستن هایم از مسولین ایراني نتیجه اي نگرفتم ‪ email --‬ی که به‬
‫نخست وزیر هند – که از قضا بت پرست هم هست! – زدم باعث شد که ایشان به فریاد من برسند و مرا از شر این حیوانات وحشی‬
‫ر هایی بخشند‪ .‬از طرفی ایشان (وزارت اطالعات و یا همان سربازان امام زمان (عج)!!) در حال حاضر نه تنها مرا بطور ‪24‬‬
‫ساعته زیر نظر دارند و به شیوه های متفاوت و وحشتناک و عصر حجری – که برآمده از نظرات استالین و هیتلر است – شکنجه‬
‫می کنند بلکه به نوعی مرا خانه نشین و زندانی نیز کرده اند بطوریکه با داشتن مدرک دکتری آموزش زبان انگلیسی و در حالیکه‬
‫مجرد هم هستم به سختی از عهده مخارج زندگی خودم بر میآیم (توضیح اینکه من از نظر علمی از خیلی از اعضای هیات علمی‬
‫کنونی دانشگاهای ایران اشراف بیشتری به علم روز در رشته خودم دارم‪ .‬فقط در طول یک سال و نیمی که آن هم در آن جهنمی که‬
‫در هند برای من خلق کرده بودند ‪ 30‬مقاله در مجالت و کنفرانسهای ملی و بین المللی ارایه دادم و یک تز ‪ 400‬صفحه ای و‬
‫همینطور حد اقل پنج کتاب کامال تخصصی و منحصر بفرد (‪ 400‬صفحه ای) و تاثیر گذارنوشتم – همه این موارد به زبان انگلیسی‬
‫می باشد‪ .‬آخرین کتابم را ‪ 3‬سال پیش به اتمام رساندم و به دلیل اینکه محتوایی ضد امپریالیستی ‪ /‬ضد فاشیستی و ضد دیکتاتوری و‬
‫در دفاع از دموکراسی داشت و به این دلیل که روش تدریس ابداعی خودم را که کامال نو و منحصر بفرد است و برای براندازی‬
‫نظامهای مستبد و تمامیت خواه طراحی شده در آن ارایه و معرفی کرده بودم ‪ --‬در آن سال یعنی "سال نو آوری و شکوفایی" تقدیم‬
‫کرده بودم به رهبر معزم انقالب که متاسفانه اجازه چاپ به آن ندادند!؟‬

‫* شاید باورتان نشود من در مشهد زندگی می کنم ولی حتی تلویزیون هم ندارم‪ .‬دو تا فرش کهنه و فرسوده و یخچال قدیمیی هم که‬
‫دارم از منزل پدرم آورده اند‪ .‬تنها راه ارتباط واقعی من با محیط بیرون رادیو است‪ .‬ایشان (سربازان امام زمان!) با توطیه و بردن‬
‫آبرو و حیثیث من نزد دوستان و همکاران و ‪ ...‬در واقع خیلی وقت پیش مرا ترور شخصیت کردند و بعد هر آنچه خواستند با من‬
‫کردند – تا آنجا که به یاد دارم این شیوه انسان کشی از روشهای ساواک و بلشویکها بوده‪ .‬در اینجا بر خود الزم می دانم که یکی از‬
‫فرمایشات امام محمد باقر (ع) را که تبلوری از اسالم ناب محمدی (ص) می باشد به این آقایان – که ادعا می کنند پیرو ایشان و‬
‫فرزندش (مهدی (عج)) هستند ‪ --‬یادآوری کنم‪" :‬در دین مبین اسالم که ارزش زیادی برای کرامت انسانها قایل است بردن آبروی‬
‫کسی به منزله قتل نفس می باشد"‪ .‬و برای همین خداوند در قران مجید می فرمایند‪ :‬خداوند آبروی کسی را که در پي تحقیر انسانی‬
‫باشد می برد‪.‬‬

‫اخیرا این افراد با این بهانه که کتاب من بر علیه رهبری و بنیانهای نظام است بطور جدی مرا تهدید به مرگ کرده اند‪ .‬و از وقتی‬
‫که این خبر را به خانواده ام دادم چندین بار پدر و مادرم را به بیمارستان برده اند‪ .‬آخرین بار مادرم امروز در تاریخ ‪/ 11 / 19‬‬
‫‪ 1388‬بخاطر استرسهای وارده از طرف این افراد – به خاطر تهدید به مرگ من ‪ --‬روانه بیمارستان شد‪ .‬و وقتیکه گریه ها ی‬
‫همراه با ترس و وحشت پدرم و خواهرهایم و تهدید صریح و آشکار ایشان مبنی بر اینکه تمام اعضای خانواده ام را روانه‬
‫تیمارستان خواهند کرد شنیدم بر آن شدم تا به هر طریق ممکن– بعنوان مثال از طریق رسانه های بین المللی ‪ --‬این آزار و اذیتهای‬
‫حیوانی ایشان را و اینکه احساس می کنم هیچ حریم امنی ندارم و جانم نیز در خطر است – حتی در خانه کوچک خودم در یک‬
‫سرزمین اسالمی ‪ /‬دینی ‪ --‬که حرمت زیادی برای انسانها قایل است!؟ ‪ --‬به گوش مسولینی که فکر می کنند مسوالن یک نظام‬
‫اسالمی (اسالم ناب محمدی!!) هستند برسانم‪ .‬اما هر بار ایشان بطور جدی و عملی به ایجاد رعب و وحشت و تهدید جدی‬
‫خواهران و تنها برادر من و نیز پدر و مادرم پرداختند‪ .‬نکته وحشتناک این بود که وقتی من – بخاطر خانواده ام ‪ --‬از این تصمیم‬
‫منصرف می شدم آزار و اذیتهای ایشان نه تنها بر من بلکه بر خانواده ام تشدید می شد!!!!! برایند رفتارهای وحشتناک و غیر‬
‫انسانی این آقایان بارها مرا تا آستانه نه تنها ضد انقالب شدن که کافر شدن هم برده است‪ --- .‬اگر این گونه رفتارها با سایر افراد‬
‫جامعه هم باشد این انقالب ‪ --‬که با نام و مدد اسالم به پیروزی رسید – در دراز مدت ‪ --‬ذهنیت ایرانیان را نسبت به اسالم تغییر‬
‫خواهد داد و اول از همه خود متالشی خواهد شد و بعد‪....‬‬

‫این نامه در ‪ 3‬قسمت نگارش شده است‪ :‬تا انتهای قسمت اول (‪ )1‬به حراست وزارت علوم ارایه شد که بعد از اینکه شرایط بدتر شد‬ ‫‪‬‬
‫با اضافه کردن مطالب قسمت دوم (‪ )2‬به انتهای آن ‪ --‬و یادآوری تشدید ستم هایی است که در کمال بی شرمی بر من و خانواده ام‬
‫روا داشته می شود ‪ --‬عینا به جناب آقای دکتر رستمی (مسول بازرسی و رسیدگی به شکایات وزارت علوم) ارایه شد‪ .‬بالخره یک‬
‫کپی از عین همین ‪ 3‬قسمت را در تاریخ ‪ 87/7/18‬در سفر استانی ریاست جمهوری (احمدی نزاد) و هییت دولت به استان خراسان‬
‫شمالی به نماینده ریاست جمهوری و یک کپی به نماینده وزیر علوم ارایه گردید– قبال هم یک کپی به دفتر رسیدگی به شکایات‬
‫مردمی ریاست جمهوری ‪ --‬در تهران – تحویل داده شده بود‪ .‬همینطور عین آن به نماینده وزیر اطالعات در ‪ --‬سفرشان به‬
‫بجنورد‪ --‬و نیز به دفتر نمایندگی مقام معزم رهبری (نمایندگی دانشجویان خارج از کشور) ‪ --‬در خیابان پاستور تهران ‪ --‬بصورت‬
‫حضوری و شفاهی توضیح داده شد‪ .‬اما متاسفانه فشارها و آزار و اذیتهای روحی و روانی ایشان روز به روز بیشتر و پیچیده تر‬
‫شد!!؟؟؟‬
‫‪5‬‬
‫دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی‬
‫‪ --------‬در اینجا اول از همه از رهبری معزم این نظام اصالمی – می خواهم که بطور جد به اصالح وزارت اطالعات بپردازند‬
‫– چرا که با این گونه برخوردهای ایشان فلسفه وجودی اسالم زیر سوال خواهد رفت ‪ -‬حد اقل در ذهن پردازشگر افرادی چون من‪.‬‬
‫همینطور از سران این حیوانات وحشی بخواهند که ضمن جبران ضرر و زیانهای روحی ‪ /‬روانی ‪ /‬و مادی و معنوی که بر من و‬
‫خانواده ام تحمیل کرده اند بیشتر از این مزاحم من و خانواده ام نشوند و بگذارند ما در سرزمین خود و در میان مسلمانان و هم‬
‫کیشان خود به زندگی عادی خود بپردازیم وگرنه مجبور می شوم به یهودیان (اسراییل) پناهنده شوم – چه ایرادی دارد؟ در زمان‬
‫حضرت علی ع) یهودیان به حاکم مسلمان پناه می آوردند و در زمان شما ما مسلمانان به یهودیان‪ .‬برای اینکه رهبر معزم انقالب و‬
‫سایر آیات عظام بهتر موقعیت مرا درک کنند سوالی از محضر ایشان دارم‪ :‬آیا اگر شما جای من بودید و مسایلی که در این دست‬
‫نوشته به آنها پرداخته شده توسط کسانی که مقدسترین انسانها و کارگزاران واقعی دین مبین اسالم و یا حتی سربازان امام زمان‬
‫(عج) معرفی شده اند بر سرتان می آمد باز هم انقالبی و یا حتی مسلمان باقی می ماندید؟! در هر صورت من تا ابد مسلمان و‬
‫انقالبی خواهم ماند چون معتقدم که این آقایان هستند که بویی از اسالم و حتی انسانیت نبرده اند‪.‬‬
‫‪We live from a perspective of living that is situated in particular settings, anchored in the daily‬‬
‫‪realities of our milieu. There is an ongoing interplay between what we observe and what we‬‬
‫‪believe, but when the two are in conflict, observation takes priority over philosophical‬‬
‫‪commitment…and it is essential that we construct our understanding from what we see‬‬
‫‪happening. Although it may be true that the future must be built on a vision, it is equally true‬‬
‫‪that action must be based on the realities of the present.‬‬
‫‪-------------------------------------------------------------------------------------------‬‬

‫یاد آوری می شود که تا قسمت ‪ 2‬مطالب ذیل را من زمانی نوشتم که هیچ اشرافی بر قضایا نداشتم‪ .‬اما حاال بعد از چند سال‬ ‫‪‬‬
‫استمرار مزاحمتهای ایشان که به عناوین و شگردهای متفاوت و باور نکردنی سعی در آزار و اذیت و پرونده سازی و خودکشی‬
‫اینجانب داشته اند مستقیما وزارت اطالعات را مسول تمام این بازیهای وحشتناک و غیر انسانی می دانم‪ .‬همینطور با صراحت بیان‬
‫می کنم که بعد از همه این ماجراهای باور نکردنی که بر من گذشت به یقین به این مساله رسیده ام که این گروه که خود را در‬
‫تیوری و عمل معمار سرنوشت و خداوند ایرانیان می دانند به هیچ اصل و قاعده ای پایبند نیستند و بویی از انسانیت نبرده اند و به‬
‫هیچ چیز اعتقادی ندارند و صرفا مردم بیچاره را از خدا و جهنم می ترسانند تا از این طریق به اهداف و امیال شخصی خود و قبیله‬
‫و اربابانشان بپردازند – من در این مدت با تمام وجودم این واقعیت را حس کردم و وظیفه شرعی خود دانستم که به نوبه خود سعی‬
‫کنم نقاب اسالم را از چهره کریه و وحشتناک این حیوانات درنده خو به کناری بزنم‪ .‬ضمنا برای درک بهتر از موقعیت وحشتناکی‬
‫که این آقایان بویژه در هند (موقعیکه من تک و تنها و دانشجوی دکتری بودم) برای من بوجود آوردند عالوه بر این نامه نامه ای که‬
‫اینجانب به زبان انگلیسی به ریاست دانشگاه میسور (در هند) نوشته ام نیز مطالعه شود‪ .‬به امید روزی که از مسایلی که این گرگ‬
‫صفتان بر سر من آوردند یک فیلم وحشتناک و واقعی ساخته شود!‬

‫* * * منتظران مصلح خود باید صالح باشند‪....‬‬


‫خود باید – در عمل و نه در ظاهر و حرف ‪ --‬پیرو فرامین الهی ‪ /‬اسالمی باشند‪ ....‬وگرنه موعظه های ایشان نتیجه نخواهد داد که‬
‫بماند نتیجه عکس خواهد داد‪ ....‬مردم نباید خدای نکرده احساس کنند و بدتر از آن به این نتیجه برسند که یک گله گوسفند فرض‬
‫گرفته شده اند که توسط چوپانانی که گرگانی در لباس میش بیش نیستند هدایت می شوند‪ .‬چوپانانی که جهت هدایت گله از ال ال ییها‬
‫و آوازهای مورد عالقه و احترام آنها سو استفاده می کنند‪ .‬چوپانانی که هدفی جز دوشیدن و نهایتا به مسلخه کشیدن و قربانی‬
‫کردن گوسفندان به منظور خوشگذرانی و تداوم سلطنت خود و اهل و قبیله خود ندارند‪ --- .‬البته که منظور من از ال ال یی خواندن‬
‫و نی نواختن این افراد سوی استفاده ایشان از قران و احادیت و روایات و دستورات الهی ‪ /‬اسالمی می باشد‪.‬‬

‫بعنوان نمونه هایی کوچک همزمان با فشارهایی که بر من می آوردند سر راه من و یا در اتوبوسهای خطی که مرا به مدرسه ای که‬
‫در آن تدریس می کنم می برد و یا در دفتر مدر سه مان تابلوهایی به نقل از ایمه اطهار (ع) و ‪ ...‬نصب می کنند با این مضامین‪:‬‬
‫"خداوند کسی را که صبور است دوست می دارد" حضرت علی (ع) ‪ ...‬و یا رسول خدا (ص) فرمود ه اند "ما باید به قضا و قدر‬
‫اله ی! راضی باشیم تا در آن دنیا وارد بهشت شویم"!!!‪ ......‬و یا بعد ار دزدیهایی که ازمن می کنند به من این پیغام را می رسانند‬
‫که خداوند برکت را از زندگی سرکشان! می گیرد!!!!؟؟؟ و یا ‪.....‬‬

‫بیایید بیش از این به این مردم ستمدیده و مخلص دروغ نگویید و یادتان باشد که مردم (از نظر شما گوسفندان) می دانند که اگر‬
‫سربازان امام زمان (عج) تنها به ‪ 313‬نفر برسند ایشان ظهور خواهند کرد‪ .....‬پس بیایید – اگر از خشم و غضب الهی و امام زمان‬
‫(عج) می ترسید ‪ --‬نام خود وقبیله و لشکر خود را تغییر دهید‪ ...‬نگویید سربازان امام زمان! ‪ ...‬بگویید‪ ....‬بگویید گارد ویژه مقام‬
‫معضم رهبری و یا بگویید سربازان حکومت اسالمی ایرانی و دیگر بیش از این نگویید‪ --- .‬نگذارید كه مردم به این نتیجه برسند‬
‫كه از دین و مذهب استفاده ابزاري مي شود براي كنترل و استثمار و استحمار و استعمار آنها كه اگر چنین شود ‪...‬‬
‫سید محمد حسن حسینی‪ 22 /‬بهمن ‪1388‬‬

‫‪2‬‬
‫نامه اعتراضی اینجانب به حراست‬
‫‪6‬‬
‫دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی‬
‫وزارت علوم‬
‫…………………‬

‫……‪……………………………..‬‬
‫‪***Islam, like democracy, is not made with spiritual words but with reflection and practice.‬‬
‫‪It is not what i say that says i am a Muslim, that i am not a racist, dictator, fascist, or in‬‬
‫‪service of Capitalism but what i do. What i say must not be contradicted by what i do as it is‬‬
‫‪what i do that bespeaks my faithfulness, not what i say. Today world thinkers are not only‬‬
‫‪existing, nor are they only listening to us. But they are also analyzing us.‬‬

‫‪--The Author, S.M.H. Hosseini, Iran‬‬

‫‪----------------------------------------------------------------------------------------‬‬

‫محتوا‬

‫رذالت ‪ /‬ظلم ‪ /‬بیداد ‪ /‬استبداد ‪ /‬ارعاب ‪ /‬تزویر ‪ /‬توطیه و خون!!؟‪..........22‬‬

‫=======================‬

‫بسم هللا الرحمن الرحیم‬


‫از‪:‬‬ ‫‪‬‬
‫سید محمد حسن حسینی ‪ -‬دکتری آموزش زبان انگلیسی‬
‫تلفن ‪ /‬موبایل‪:‬‬
‫‪0098 + 9153852599‬‬
‫‪mhhosseini2020@gmail.com‬‬
‫موضوع‪:‬‬ ‫‪‬‬
‫کارشکنی وزارت علوم وآزارواذیتهای غیر انسانی ایشان – با هزینه بیت المال مسلمین – و تتمیع و فریب و سو استفاده از‬
‫امکانات وزارت اطالعات جهت تنبیه اینجانب بابت نامه ا ی که به ریاست جمهوری فرستاده ام‬
‫قران مجید‪" :‬خداوند پاي كسي را كه صداي مظلومي را به حاكمان برساند در پل صراط نمي لغزاند‪".‬‬

‫* با سالم و خسته نباشید‪،‬‬


‫نامه پیوست شرح مختصری است بر تجربه ای باور نکردنی که اینجانب در سالیان اخیر – در طول دوره دانشجویی خود در مقطع‬
‫دکتری در هندوستان و حتی بعد از آن در ایران‪ --‬با نماینده وزارت علوم در هندوستان داشته ام‪ .‬تجربه ای که هرگز حتی‬
‫تصورش را هم نمی کردم‪ .‬تمام رفتارهای زشت و زننده و غیر انسانی دکتر مومنی – رایزن علمی وزارت علوم در هندوستان – و‬
‫دوستانشان از زمانی شروع شد که من نامه ای گالیه آمیز از ایشان و از مسایل آموزشی که در هند شاهد آن بودم به ریاست‬
‫جمهوری فرستادم‪ .‬و ایشان– با صرف هزینه بیت المال مسلمین – نه تنها مرا دو سال در هند اضافه نگه داشت و هم اکنون نیز‬
‫مانع جذب من در دانشگاه های ایران می شود بلکه سالمت‪ ،‬روان‪ ،‬و آرامش من و اعضای خانواده مرا نیز با تمام قدرت و‬
‫امکانات دولتی و با شگردهای باور نکردنی هدف گرفته و همزمان بی شرمانه مرا ترغیب به خودکشی می نماید!! باشد تا با‬
‫رسیدگی به این شکایت مانع از رخداد فاجعه ای باشیم‪.‬‬
‫با احترام‪،‬‬
‫سید محمد حسن حسینی‬
‫‪ 22‬بهمن ماه ‪1386‬‬

‫* با سالم‪،‬‬

‫* احتراما اینجانب سید محمد حسن حسینی درسال ‪ 1352‬درخانواده ا ی مذهبی وانقالبی (نه خانواده ا ی که بعد از انقالب انقالبی‬
‫شده اند بلکه انقالبی قبل انقالب) متولد شده ام‪ .‬بعداز ‪ 12‬سال تدریس درنقاط محروم بامختصرپس اندازی که داشتم جهت ادامه‬
‫تحصیل درمقطع دکتری (آموزش زبان انگلیسی) به کشور هندوستان عزیمت کردم‪ --.‬ضمنا برای این منظور مجبور شدم‬
‫ازآموزش وپرورش ‪ 3‬سال مرخصی بدون حقوق بگیرم‪ .‬البته قرار بود این دوره تحصیلی ‪ 2‬ساله به اتمام برسد که باکارشکنیهای‬
‫نماینده وزارت علوم در هندوستان این امر‪ 4‬سال به درازا کشید‪ .‬برای جبران هزینه این دو سال اضافه مجبورشدم قطعه زمینی را‬
‫که به ‪ 9‬میلیون تومان (حاصل پس انداز ‪ 12‬سال تدریس در نقاط محروم) خریده بودم به ‪ 7‬میلیون بفروشم که در حال حاضر همان‬
‫قطعه زمین ‪ 90‬میلیون می باشد‪.‬‬
‫‪7‬‬
‫دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی‬

‫این نامه شکایت اینجانب ازدکترمومنی (رایزن علمی وزارت علوم ایران درهند) می باشد که باتمام قدرت وصرف هزینه بیت المال‬ ‫‪‬‬
‫مسلمین سعی داردآینده مراتباه سازد‪ .‬آینده ای که نتیجه ‪ 30‬سال تالش شبانه روزی اینجانب در بدترین شرایط ممکنه بوده است‪ .‬به‬
‫عنوان مثال در طی ‪ 3‬سالی که درهندوستان بودم – همانطور که همه تایید خواهند کرد مجبور شدم (به خاطر شرایط بد اقتصادیم )‬
‫خانه ای – که یک اتاق كوچك تنها بیش نبود ‪ --‬در نقطه ای از شهر میسور کرایه کنم که از آنجا تا منزل استادم ‪ --‬که تقریبا باید‬
‫هر روز به آنجا می رفتم (گاه در یك روز حتي چند بار) ‪ --‬با موتور چرخی قراضه ام ‪( 2‬دو) ساعت راه بود‪ .....‬ادامه این مطلب‬
‫در باره شرایط وحشتناک زندگی من در هند را در قسمت مطالب وبالگم که ضمیمه است بخوانید‪.‬‬

‫* ماجراازآنجا شروع شد که درسال ‪ 1385‬نامه ا ی گالیه آمیز از مسئول انجمن اسالمی میسور‪ --‬درهند‪( --‬اقای بنی اسدی‬
‫دانشجوی دکتری روانشناسی و بورسیه دولت احمدی نژاد) به احمدی نژاد ریاست جمهوری فرستادم – از طریق ‪( email‬لطفا نامه‬
‫را که پیوست می باشد مالحظه بفرمایید)‪ .‬رئیس جمهوراین نامه رابه آقای دکترمومنی عودت داده بودند‪.‬این نامه گالیه اینجانب‬
‫ازعدم شرکت مسئوالن انجمن وهمینطوردانشجویان ایرانی به علت کوتاهی آقای بنی اسدی دراطالع رسانی درکنفرانس بین المللی‬
‫صلحی بود که درآن شرایط خاص (تهدید آمریکا به حمله نظامی علیه ایران) درآنجا برگزارمی شد‪ .‬من از ایشان خواسته بودم که‬
‫حتما ایرانیان بیایند تا چهره ای صلح طلب از ایرانیان ارایه داده شود‪ .‬جهت اطالع دراین کنفرانس که اخبارآن ازطریق ‪20‬‬
‫روزنامه ملی وبین المللی هند وچندین سایت منتشرشد یک دانشمندهندی (استاددانشگاه بنگلور)‪ ،‬یک استاد ازدانشگاه توکیو(ژاپن) و‬
‫اینجانب ‪ -‬بعنوان مدرس ایراني در حال تدریس در یکی از دانشگاههای میسور‪ -‬بعنوان سخنران اصلی دعوت شده بودیم‪ – .‬یكي از‬
‫بروشوهاي تبلیغاتي و نیز دعوتنامه این كنفرانس از من را در پیوست مالحظه بفرمایید‪.‬‬

‫* این سخنرانی البته همانطور که تنها ایرانی شرکت کننده در آن (آقای "حمید" بدیعی دانشجوی دکتری روانشناسی) شاهد بود‬
‫چندین بار توسط برگزار کنندگان آن قطع شد هر چند مورد استقبال شدید حضار واقع شد‪ .‬ضمنادرنامه ا ی که به ریاست جمهوری‬
‫فرستاده بودم ازواقعیتهای اسفباری که درهند شاهدآن بودم پرده برداشتم – که ای کاش این کار را – که نوعی امر به معروف و‬
‫نهی از منکر برای دولتمردان مستبد ایران بود ‪ --‬نمی کردم! چرا که نماینده وزارت علوم با گزارش دادن این نامه من به دانشگاه‬
‫میسور دانشگاه میسور را نیز تحریک به انتقام گیری از من کرد – (لطفا تا آخر این نامه مطالعه بفرمایید)‪ .‬به عنوان مثال به‬
‫ریاست جمهور یادآوری کردم که چگونه می توان به ایران‪ 1404‬امیدوار بود درحالی که کسانی که قراراست ما را به آن مدینه‬
‫فاضله رهنمون باشند بدون ضوابط بورسیه شده اند و باپرداخت دالرهای آمریکایی به اساتیدهندی خود نه تنها اقدام به خرید مقاالت‬
‫ازپیش نوشته شده وآماده جهت چاپ (ویا ارائه درکنفرانسها) می کنند بلکه به راحتی با صرف هزاران دالر مدرک ‪PhD‬‬
‫خودرانیز دریافت می کنند‪ .‬به ایشان یادآوری کرده بودم که می توان بایک مصاحبه وآزمون حرفه ا ی به راحتی به سطح دانش این‬
‫افراد پی برد‪ .‬به عنوان مثال کافیست ازاین افراد (از جمله خود آقای دکتر مومنی –نماینده وزارت علوم‪ -‬که از هند دکتری خود را‬
‫گرفته اند) خواسته شود ‪ 2‬پاراگراف ‪ --‬به زبان انگلیسی— درک و استنباط و تحلیل!!؟؟ خود را از یک زمینه خاص دررشته‬
‫خودشان درحضورافر اد متخصص و بی طرف بنویسند‪ .‬در این نامه همینطور بررسی ارتباط عواملی از وزارت علوم و وزارت‬
‫اطالعات را با بازار سیاه جذب دانشجو و بازار روسپیگری در ایران و هندوستان را خواستار شده بودم‪.‬‬

‫* ازقضا مسئول انجمن یعنی آقای بنی اسدی (بورسیه دانشگاه کرمان) ازدوستان بسیارنزدیک وازهمکاران وهمشهریان‬
‫دکترمومنی بوده اند ونکته جالب توجه این بود که بعد ازنامه اینجانب آقای بنی اسدی ‪ -‬ازطرف وزارت علوم ‪ -‬به عنوان نماینده‬
‫علمی دانشجویان ایرانی شبه قاره هند انتخاب شدند!!!‬

‫* اززمانیکه رئیس جمهور نامه مرا به دکترمومنی عودت داده اند آقای دکترمومنی به همراه دوستانشان وصرف هزینه بیت المال‬
‫روزگارمرا به جهنم تبدیل کرده اند‪ .‬ازآن زمان تا کنون انواع واقسام اذیتها وشنکنجه های روحی روانی وحتی جسمی این آقایان‬
‫مرا تا مرزخودکشی برده (شاید تعجب کنید ولی تا آخرنامه رابخوانید)‪ .‬این سلسله رفتارهای غیر انسانی ایشان باتخریب شخصیت‬
‫اینجانب نزدایرانیان مقیم میسور درسالروز والدت حضرت زهرا(س) شروع شد که مرا فضول معرفی کردند وفرمودند "مازیرآب‬
‫زنها را ازروی آب می زنیم وبا شمشیرهم می زنیم!!"! البته اینجانب درهمان جلسه ازایشان خواستم تاپاسخشان رابدهم که ایشان‬
‫بالحن توهین آمیزی این اجازه راندادند‪ .‬من به ایشان گفتم که شما حتی در بازار روسپیگری و ‪ ...‬هم نقش و فعالیت اقتطادی دارید و‬
‫‪....‬ضمنا درهمان جلسه یکی ازدانشجویان دکتری (دانشجوی ریاست موقت دانشگاه میسور) به اینجانب یادآورشدند که بااین افراد‬
‫که به هیچ قاعده وعقیده ای پایبند نیستند درگیرنشوم!!! و وقتي در آخر جلسه خدمت دكتر مومني رفتم آقاي بني اسدي دست ایشان‬
‫را گرفت كه بیرون ببرد اما ایشان در حالیكه – نمي دانم چرا؟! مي لرزید!!! به بني اسدي گفت‪ :‬بگذار آقاي حسیني درد دلش را‬
‫بكند!! معلوم مي شود دل پر دردي دارد!!!‬
‫‪8‬‬
‫دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی‬

‫* * * نکته قابل توجه اینکه این آقایان بویژه سمت چپی یقه سفید!! روزی سر سفره افطار در مسجد شیعیان میسور در ماه مبارک‬
‫رمضان و در حضور چند دانشجوی ‪ PhD‬به اینجانب فرمودند "نامه می نویسی!!!! (اشاره به نامه ای که به آقای احمدی نژاد‬
‫فرستاده بودم!) ما به وزرا درس می دهیم !!!! تو کی هستی؟!!!" ایشان همینطور ادامه دادند که "اسمت رو میدم به وزارت‬
‫اطالعات تا به مرگت راضیت کنند"!!! حاال می بینی! من پرسیدم چرا‪...‬؟!! کسانی را که به وزرا درس می دهند به من بینوا‬
‫چکار!؟ اما ایشان پاسخ مناسبی ندادند‪ .‬ولی از طریق تلفن از اینجانب خواستند که اگر میخواهم ببینم چه خوابهایی برایم دیده اند به‬
‫سایت )‪ www.iranian singles (ISN‬مراجعه کنم‪ – .‬او مي گفت كه آنها مرا جزیره!!!!؟ خواهند كرد و بعد ‪...‬‬

‫=====================‬
‫و این تهدید مرا به یاد یک روز‪ --‬قبل از آمدنم من به هند – انداخت که یک سپاهی (سرهنگ!؟ بیگی – از همشهریانم) و آقای علی‬
‫مرادی (فوق لیسانس علوم سیاسی و جانباز دوران جنگ و فرماندار سابق وپسر خاله دختر خانمی که من در سال ‪ 1371‬تن به‬
‫ازدواج با او ندادم! – همو دختری که وجودش معبد کرمها شده بود و روح و جسمش بوی تعفن میداد) به خانه ام در مشهد ‪ --‬که‬
‫یک زیر زمین تنگ و تاریک بود ‪ --‬آمدند! و از من خواستند که مدرک فوق لیسانسم را به آنها بدهم چون آنها درخواست تاسیس‬
‫دانشگاه پیام نور را در گرمه (شهرمان) کرده اند! و من مدرک را به آن پاسدار دادم‪ .‬اما مطالبی که ایشان در آن جلسه می گفتند به‬
‫نظرم همگی به نوعی تحقیر و تهدید کردن من بود – این آقای مرادی و اندیشه اش مرا به یاد ابن ملجم انداخت – کپی همو بود‪ :‬در‬
‫اندیشه او او مومن ترین بود و من کافر ترین! و بعد از اینکه رفتند مدرکم را روی میزم به عمد جا گذاشته بودند!! – درخواست‬
‫مدرک فقط یک بهانه بود‪!!....‬‬

‫و چندی بعد مطالبی را که در این مکالمه بین ما رد و بدل شد در همان سایت اینترنتی که این آقایان یاد آوری کردند بطرز التهاب‬
‫آوری منعکس کردند – توضیح اینکه ما راجع به یکی از دانشجویان (دختر) من هم صحبت کردیم که من بطور اتفاقی در حال‬
‫تصحیح ورقه امتحانیش بودم‪ .‬بنابراین به محل کار آقای مرادی رفتم و از ایشان خواستم که این کارها را با من نکنند و همینطور‬
‫از ایشان خواستم که اسم و فامیل آن دختر خانم محترم را در آن سایت اینترنتی بکار نبرد‪ .‬اما این مساله برای چند روز تکرار شد تا‬
‫جاییکه این دفعه رفتم و ایشان را تهدید کردم که اگر این دفعه این مسایل را مطرح کنی من می دانم و تو چالق!! – توضیح اینکه‬
‫من خودم هم از بکاربردن آخرین کلمه ناراحت شدم چرا که متاسفانه نتوانستم در آن شرایط خاص خودم را کنترل کنم‪ .‬همین بهانه‬
‫ای شد که ایشان از من شکایت کنند و من در دادگاه به جرم تهدید! و فحاشی!!؟ بر علیه یک جانباز محکوم شدم و ضمن اینکه مبلغ‬
‫‪ 350‬هزارتومان به حساب ایشان (جانباز انقالب!) ریختم برایم پرونده هم تشکیل شد!!!!‬

‫* * * و چند روز بعد – بعد از تهدید آن سه نفر در مسجد شیعیان میسور ‪ --‬در جمع چند دانشجوی دکتری یک دانشجوی دکتری‬
‫که بورسیه دانشگاه هم بود از من پرسید نظر شما راجع به دكتر مومني چیست!؟ من هم گفتم او در گفتار و مرام بیشتر شبیه یك‬
‫سرهنگ ارتش سرخ شوروي (فاشیست) هست تا یك رایرن علمي وزارت علوم یك كشور اسالمي‪ .‬ایشان در ادامه از من پرسید‬
‫نظر شما راجع به انرژی هسته ای چیست؟! و من گفتم که البته که اعتراض هم! حق مسلم ماست‪ !!.‬ایشان گفتند تاوان دارد! و من‬
‫هم گفتم البته که استقالل طلبی و آزادی خواهی تاوان دارد‪ .‬و ایشان ادامه دادند که اگر ما نخواهیم تو! در هند!!؟ بمانی چه کاری‬
‫ازت ساخته است؟!!!! و ازآن زمان به بعدرفتارهای غیرانسانی دکترمومنی ودوستانشان درمدت اقامت من درهند تشدید شد‪:‬‬

‫*** مقاله شماره را بخوانید‪.‬‬

‫و بعد از چند ماه که از ارایه شکایت خود به حراست وزارت علوم نتیجه نگرفتم و شرایطم روز به روز بدتر شد قسمت بعدی را‬ ‫‪‬‬
‫به موارد فوق اضافه کردم و به دفتر بازرسی وزارت علوم تحویل دادم!‬
‫‪9‬‬
‫دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی‬
‫‪ 3‬نامه اعتراضی اینجانب به دفتر بازرسی و رسیدگی به شکایات وزارت علوم‬
‫……‪…………………………..‬‬
‫‪***Islam, like democracy, is not made with spiritual words but with reflection and practice.‬‬
‫‪It is not what i say that says i am a Muslim, that i am not a racist, dictator, fascist, or in‬‬
‫‪service of Capitalism but what i do. What i say must not be contradicted by what i do as it is‬‬
‫‪what i do that bespeaks my faithfulness, not what i say. Today world thinkers are not only‬‬
‫‪existing, nor are they only listening to us. But they are also analyzing us.‬‬

‫‪--The Author, S.M.H. Hosseini, Iran‬‬

‫‪----------------------------------------------------------------------------------------‬‬

‫محتوا‬

‫رذالت ‪ /‬ظلم ‪ /‬بیداد ‪ /‬استبداد ‪ /‬ارعاب ‪ /‬تزویر ‪ /‬توطیه و خون!!؟‪..........22‬‬

‫=======================‬

‫درکمال ناباوری من بعد از اینکه این نامه را به حراست (آقای داوری) دادم آزارواذیتهای ایشان دوبرابر شد‪ :‬به عنوان مثال چند‬
‫باربه موبایلم زنگ زده وگفتند آقای قوامی!!!؟(همان فردی که من درنامه به حراست وزارت علوم ازاونام برده ام‪.).‬‬

‫* * * نکته شوکه کننده برای من این بود که قبل ازاینکه نامه اعتراض آمیزم رابه حراست وزارت علوم بفرستم درتماسی که‬
‫بادانشگاه میسورداشتم ایشان گفتندتادوهفته دیگربایدآماده باشم تابرای دفاع نهایی ازرساله دکتری به هندبروم امادرکمال تعجب‬
‫چندروزپیش (بعد ازاینکه نامه اعتراض آمیزم رابه حراست وزارت علوم تحویل داده بودم) که بااین دانشگاه تماس گرفتم گفتند‬
‫کارشماتا یک سال دیگرطول می کشد!!!این درحالیست که این دوازدهمین ماهی است که منتظر پاسخ دانشگاه میسور می باشم‪.‬‬
‫معموال این فرایند بیش از ‪ 6‬ماه طول نمی کشد‪ .‬تردیدی نیست که نامه ای که به آقای داوری دادم – توسط آقای مومنی برای آنها‬
‫فرستاده شده است! از شما خواهش می کنم این مورد را پی گیری کنید و ببینید تا این لحظه چه مقدار از هزینه جاری وزارت علوم‬
‫که باید صرف تحقیق و نو آوری شود صرف این امر و آزار و اذیت من شده است‪ .‬جالب این است که اخیرا به من مي گویند كه‬
‫من باید از ایران بروم! اما قبیله من و نسل من‪ --‬كه در سراسر تاریخ روي آرامش را ندیده بود‪ --‬خون دادیم و انقالب كردیم تا در‬
‫پناه یك حكومت اسالمي آرام بگیریم‪ .‬ما با هزار امید شما را بر مسند قدرت رساندیم حاج آقا‪.‬‬

‫نامه ذیل عین نامه ای است که به مقام معزم رهبری و ریاست جمهوری احمدی نزاد) و وزیر آموزش و پرورش فرستادم اما‬
‫متاسفانه هیچگونه پاسخی دریافت نکردم که هیچ بلکه شرایطم بدتر شد‪.‬‬

‫* * * * نکته شوکه کننده دیگر این بود که اخیرا (حدود ‪ 10‬روز قبل از اعالم نتیجه کنکور توسط سازمان سنجش فردی با من‬
‫تماس گرفت و نتیجه کنکور تنها برادرم را به من اعالم کرد!! رتبه برادرم ‪ !!!!!!!8503‬و رتبه یکی از دوستان صمیمی او!!!‬
‫(که پدرش همکاری تنگاتنگی با این گروه دارد(ایشان کارمند مخابرات می باشند ‪ --‬توضیح میدهم) ‪ !!!53‬هر چند من باورم این‬
‫است که این افراد نمی توانند این کار غیر انسانی را با برادرم بکنند‪ .‬برادر من جزو شاگردان برتر کالسشان است و همینطور‬
‫بطور مرتب در کالسهای قلم چی شرکت می کند‪ .‬ضمن اینکه روی زبان انگلیسیش هم خیلی کار کرده ام‪ ..‬نکته حیرت آور این بود‬
‫که این شماره تلفن از صفحه و حاقظه موبایل من حذف شد‪ .‬از این بازیها با من زیاد داشته اند‪ .‬کارهایی که من از این افراد دیده ام‬
‫نمی تواند کار یک انسان باشد تا چه رسد به یک مسلمان آن هم از نوع سرباز امام زمان (عج) بودن!!!‬

‫* * * * اما در اولین لحظات بعد از انتشار نتایج کنکور همان دوست برادرم با او تماس گرفت و آدرس سایت سازمان سنجش را‬
‫به او داد و از او خواست که نتیجه کنکورش را ببیند‪ .‬بعد از اینکه این آدرس را به موتور جستجو گر گوگل دادم رویت یک سایت‬
‫بالفاصله در باالی سایت سازمان سنجش مرا وحشت زده کرد‪ .‬نام این سایت‬
‫" !!‪( " The Dawn of Darkness‬طلوع تاریکیها و بدبختیها – فایل مربوطه را در ضمیمه بیابید) (فایل كپي گرفته این سایت‬
‫ضمیمه مي باشد) دقیقا برگرفته از اولین جمله کتاب تخصصی من بود که بر علیه دیکتاتورشیپ نوشته ام و در آن به این نکته‬
‫اشاره داشته ام – و آنها مانع چاپ آن شده اند‪ .‬دیگر تردیدی نداشتم که برادرم را نیز قربانی کرده اند!!! وبعد از ورود به سایت‬
‫سازمان سنجش دقیقا همان نتایج را برای برادرم و دوستش دیدم که از قبل عینا به من اطالع داده شده بود‪ .‬و با کمال تعجب دیدم که‬
‫زبان تخصصی را – بعد از آن همه کار و برنامه ریزی – ‪( %0.5‬نیم درصد!!!!!) (كارنامه صادره ایشان از طرف سازمان‬
‫سنجش ضمیمه مي باشد) زده راهی وزارت علوم شدم و نگرانی خود را درمورد دستکاری نتیجه برادرم و وحشتناکتر شدن‬
‫شرایطم به دکتر رستمی (بازرس وزارت علوم ‪ --‬یکی از مالکان اشتر زمان!!؟) اطالع دادم و از ایشان خواهش کردم شکایت‬
‫‪10‬‬
‫دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی‬
‫مرا بررسی کند!! – غافل از اینکه ایشان نیز مهره ای بیش نیستند – و رسیدگی به شکایت من همان و از دست دادن آن صندلی‬
‫قشنگ و نون و آب دار و ‪ ...‬همان‪.‬‬
‫و به ایشان گفتم که برادرم در شرف دیوانه شدن است‪ .‬او به شدت شوک زده‪ ،‬نا امید و نهایتا افسرده شد‪ .‬و به ایشان گفتم که جهت‬
‫اطمینان پیدا کردن از صحت ادعای من مبنی بر دستکاری و تغییر رتبه ها میتوانید یک کنکور دیگر (صرفا جهت تایید گفته های‬
‫اینجانب) از برادر من و دوستش بگیرید تا به فساد اداری وزارت علوم و ‪ ....‬پی ببرید‪ .‬و اینکه من در این زمینه صحبتهای زیادی‬
‫دارم‪ .‬بر این باورم که در کنکور برخی افراد خاص را بدون در نظر گرفتن رتبه واقعیشان در رشته ها و شهرهای خاص قبول می‬
‫کنند‪ .‬همانزور که به افرادی خاص بورسیه های غیر قانونی می دهند‪.‬‬

‫* البته راجع به مساله خودم بعد از مدتی از دانشگاه پیام نور تهران دعوت به مصاحبه شدم‪ .‬بعد از چند مدت – بعد از اینکه در‬
‫مصاحبه علمی و عقیدتی پذیرفته شدم (خودشان فرمودند که قبول شدم) ‪ --‬که تماس گرفتم فرمودند دانشگاه پیام نور فعال در رشته‬
‫شما جذب ندارد!!!! این در حالیست که همانطور که گفتم خودم نامه اعالم نیاز دانشگاه پیام نور مشهد و پیام نور بجنورد را به‬
‫تخصص خودم گرفتم‪ .‬البته دانشگاه گرگان هم اعالم نیاز به حتی دانشجوی دکتری کرده بود‪ .‬و از آنجا که یادم مي آید كه در هند كه‬
‫بودم پدرم به من زنگ زد و گفت خانم دكتر نوروزي نامي از دانشگاه گرگان تماس گرفته و گفته جهت هییت علمي شدن با ایشان‬
‫تماس بگیرم‪ .‬و من هم اینكار را كردم و ایشان گفتند كه باید در اولین فرصت به آن دانشگاه بروم چرا كه آنها به تخصص من نیاز‬
‫دارن د شخصا با شوق و اشتیاق و امید فراوان به گرگان رفتم و رزمه ‪ +‬کتب تخصصی آماده چاپ خود را تقدیم این دانشگاه کردم‪.‬‬
‫و وقتي از خانم نوروزي جویا شدم ایشان گفتند كه خانم دكتر نوروزي در گروه ادبیات فارسي مي باشد!!؟‪ ....‬همینطور بعد از‬
‫اینکه ‪ --‬بعد از چند بار مراجعه به دانشگاه دولتی بجنورد که دانشگاهی تازه تاسیس است و به طور قطع به تخصص اینجانب که‬
‫نیروی بومی آنجا نیز هستم نیاز دارد ‪ --‬با پاسخهای غیر اصولی معاونت آموزش مواجه شدم به نماینده محترم استان جناب آقای‬
‫ثروتی مراجعه کردم و ایشان نیز طی نامه ای بکارگیری مرا با توجه به سابقه آموزشی اینجانب (در دانشگاههای متفاوت تدریس‬
‫داشته ام) و نیز نیاز منطقه به تخصص اینجانب به ریاست محترم دانشگاه یادآوری کردند و از معاونت آموزشی وزارت علوم‬
‫جناب دکتر لطفی خواستند که در این زمینه مساعدت بفرمایند‪.‬‬

‫چندی پیش دانشگاه فردوسی مشهد هم برای دومین بار به تخصص من اعالم نیاز کرده بود‪ .‬و من هم درخواست دادم و اینبار بعد از‬
‫چندی دعوت به مصاحبه شدم!!! در آنجا متوجه شدم که عالوه بر من چهار نفر دیگر نیز درخواست داده بودند که البته – غیر از‬
‫من فقط یک نفر از ایشان مدرک دکتری داشت‪ .‬سه نفر دیگر دانشجوی دکترا بودند‪ .‬قرار بود ما در حضور هیات علمی (رشته‬
‫زبان) دانشگاه و چند نفر از دانشجویان زبان تدریس عملی داشته باشیم‪ .‬در لیست من نفر آخر قرار گرفته بودم‪ .‬یعنی قرار بود بعد‬
‫از آن چهار نفر تدریس داشته باشم‪ .‬اما در کمال تعجب من درست دقایقی قبل از تدریس من اعضای هیات علمی یکی یکی اتاق را‬
‫ترک کردند و فقط سرگروه ماند و دانشجویان!!؟‬

‫* جالب این است كه اخیرا از دانشگاه ازاد بیرجند تماس گرفتند و گفتند اینجا كسي اهل تخریب !! نیست میتواني بیایي اینجا! – من‬
‫درخواستي به این دانشگاه نداده بودم!!! ‪ --‬تمام هم دوره ای های من حتی یکی از همکارانم که شراب را همانند آب میخورد و البته‬
‫همکاری تنگاتنگی با این گروه داشت (یکی از اعضای این گروه بود) جذب دانشگاههای مختلف شده اند‪ .‬این فرد هنوز مدرک‬
‫دکتری نگرفته بود جذب شد‪ .‬ایشان جذب دانشگاه محل تولد من شد (دانشگاه بجنورد)‪ .‬این در صورتی بود که این دانشگاه در‬
‫روزنامه اعالم نیاز به رشته من (دکتری آموزش زبان انگلیسی) کرده بود اما نهایتا ایشان را که دکتری زبانشناسی بودند جذب‬
‫کرند(من حتی دعوت به مصاحبه هم نشدم! این در حالیست که آنطوری که از یکی از همکارانم شنیدم این دانشگاه سه نفر‬
‫میخواست و فقط ما سه نفر درخواست هیات علمی داده بودیم که با این وجود – با حذف من ‪ --‬آن دو نفر بدون هیچگونه رقابتی‬
‫جذب شدند!) ضمنا مدرک دکتری خانم ایشان در حالی توسط وزارت علوم تایید شد که مدرک قوق لیسانس ایشان از نظر قانونی‬
‫فاقد اعتبار میباشد – مدرک قوق لیسانس ایشان توسط یکی از ارگانهای آموزش و پرورش صادر شده است که مورد تایید وزارت‬
‫علوم نیست‪ .‬ضمنا این خانم – که در هند با بلوز شلوار لی می گشت ‪ --‬هیات علمی شدند‪ .‬عالوه بر این خانمی در هند بود که با‬
‫یک آقای دانشجوی دکتری زبان یمنی هم اتاق بود و ایشان هم اکنون هیات علمی گروه زبان داشگاهی امام رضا(ع) شده اند!!‬
‫اخیرا شنیدم که آن همکار شراب خوار معاون دانشگاه دولتی بجنورد شده!!!؟‬

‫* * همانطور که گفتم در کمال بهت و ناباوری اینجانب از زمانیکه مطالب فوق را به جناب آقای دکتر رستمی در بازرسی وزارت‬
‫علوم دادم روش شمشیر زنی دکتر مومنی ‪ % 100‬حیوانی شده!!! آنها این هشدار را به من دادند که از حاال به بعد مثل ضحاک مار‬
‫به دوش که به پدرش! خیانت کرد من نیز باید تا پایان عمرم با این مارها همراه باشم!! (توضیح اینکه من در وزارت علوم به آقای‬
‫رستگار گفته بودم که به آقای مومنی بگویید شما جای‪ --‬پدر‪ --‬من هستید خواهشا بیشتر از این مرا اذیت نکنید چرا كه آستانه صبر‬
‫هیچكس نا محدود نمي باشد‪ ).‬همینطور تمام اسرار زندگی اینجانب در سایتهای اینترنتی ‪ /‬چت رومها ‪... /‬منتشر شده است‪ .‬در‬
‫بیشتر هتک حرمتهای ایشان از اطالعات ‪ %100‬خصوصی اینجانب استفاده میشود – اطالعاتی که بعضا حتی در دفتر خاطراتم هم‬
‫به آنها نپرداخته بودم!!‬

‫در اوایل دست داشتن وزارت اطالعات کشور اسالمیمان در این نوع آزار و اذیتهای رذل و حیوانی را بعید می دانستم چرا که‬
‫ایشان از نظر من سربازان امام زمان (عج) بودند که وظیفه شان پاسداری از اسالم و مسلمین که من هم یکی از آنها بودم! می‬
‫باشد‪ .‬بعدها وقتی متوجه شدم که سایه به سایه به دنبال من هستند و حتی تلفن هایی که از کیوسکهای تلفنهای عمومی – حتی در‬
‫تهران ‪ --‬میزنم هم شنود می شود واینکه به هر جا میروم (مدارس‪...‬دانشگاهها و‪ )...‬در صدد آزار و اذیت کردن من بر میآیند و با‬
‫‪11‬‬
‫دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی‬
‫توجه به تهدید آن آقا در میسور هند تردیدی نداشتم که پای حد اقل عناصری در وزارت اطالعات هم در میان است!!!! این آقایان‬
‫حتی از همین نامه یک کپی دارند‪ .‬مدام وارد اتاق من می شوند و هر کاری دوست دارند انجام میدهند‪.‬‬
‫* * * در این مدت دو سال اخیر نه تنها در هیچ دانشگاهی به من کالس ندادند (در سالیان قبل – با مدرك فوق لیسانس ‪ --‬درمراکز‬
‫پیش دانشگاهی و موسسات و دانشگاههای زیادی تدریس داشته ام) بلکه هم اکنون با همکاری مسوالن آموزش و پرورش بشدت در‬
‫حال آزار و اذیت و شكنجه روحي و روانی من هستند‪ .‬بعنوان مثال – در این دو سالي كه از هند برگشته ام ‪ --‬برنامه کاری اینجانب‬
‫در آموزش و پرورش (‪ 24‬ساعت موظفی) را در دو دبیرستان دور افتاده ( تماما کالس اول دبیرستان!) در چند روز پراكنده در‬
‫هفته گنجانده اند‪ .‬عالوه بر این با وجود ارایه درخواست كتبي من به تربیت معلم نه تنها در آنجا به من کالس ندادند بلکه در مدارس‬
‫هم اضافه کار ندادند– در حال حاضر کسانیکه در تربیت معلم – در رشته ما ‪ --‬تدریس می کنند همه فوق لیسانس هستند‪.‬‬

‫ضمنا نکته عجیب و مشكوك این است که حقوق من بعنوان یک دبیر رسمی در آموزش و پرورش و با مدرک دکتری و ‪ 14‬سال‬
‫سابقه تدریس ‪ 540‬هزار تومان می باشد!!!‪.‬‬

‫این در حالیست که کرایه خانه ام ‪ 240‬هزار تومان و یک قسط ‪ 185‬هزار تومانی نیز دارم‪( .‬همانطور که گفتم در حال حاضر نه‬
‫تلویزیون دارم ‪ /‬نه فرش و نه یخچال و نه سایر لوازم زندگی را – متاسفانه!؟ تمام پس اندازم را خرج ادامه تحصیل و تهیه کتب‬
‫علمی کرده ام – وقتي حقوقم را حتي با برخي همكاران با شرایط خودم اما با مدرك "لیسانس" مقایسه مي كنم حقوق من از آنها اگر‬
‫كمتر نباشد بیشتر نیست‪ .‬من این مورد مشكوك را بصورت حضوري به اداره خودمان و به اداره كل آموزش و پرورش و حتي به‬
‫وزارت آموزش و پرورش ا طالع داده ام اما ‪ ....‬حتي ضمن معرفي كتابم این موضوع را به وزیر آموزش و پرورش ( آقا حاجي‬
‫بابایي) چند بار ‪ e-mail‬زدم اما ‪ ...‬اما هیچ پاسخي دریافت نكردم‪ .‬عالوه بر اینها همانطور كه گفتم در آموزش و پرورش طوری‬
‫برنامه ریزی کرده اند که در طول هفته به هیچ کار دیگری هم نرسم‪ .‬علیرغم اینکه ماه ها قبل به کرات از مسوالن آموزش و‬
‫پرورش درخواست کردم که اگر ممکن است برنامه مرا مثل سایر همكاران در دو و یا حداکثر در سه روز بچینید نه تنها این اتفاق‬
‫نیقتاد بلکه با کمال تعجب تمام زخم زبانهای دکتر مومنی را از زبان ایشان می شنوم!!!‪ – .‬حتي ‪ --‬بعد از دو سال ‪ --‬هنوز ‪ 20‬مقاله‬
‫اي را كه به ایشان داده ام ‪ --‬تا شاید به واسطه آنها هم كه شده مدرسه نزدیكتري به من بدهند ‪ --‬ارزیابي نكرده اند‪.‬‬

‫* * دقیقا صحبتهای دکتر مومنی و دوستانشان را از زبان برخی دانش آموزانم هم می شنوم!! روی در و دیوار کالسها‪ ،‬میز و‬
‫صندلی معلم و‪ ..‬همان تهمتها و توهینهای دکتر مومنی و بسیاری مسایل خصوصی و حتی اسم خواهرم و کسیکه اخیرا از او‬
‫خواستگاری می کند) را می بینم – عین همین شعارها را روي دیوار پاركي كه هر روز عصر به آنجا مي روم می بینم‪ .‬من دارم‬
‫گیج مي شوم و مبهوت – باور م نمي شود‪ .‬جالب است که حتی روی درب یکی از شلوغترین کالسها نوشته اند " زندان گوانتاناما‬
‫"!! – همان اصطالحی که در نامه ام به حراست وزارت علوم گزارش دادم‪ .‬از نکات جالب دیگر یک روز مسول تالیفات اداره‬
‫مان (ناحیه ‪ 1‬مشهد) به من گفت با توجه به اینکه مقاال ت زیادی نوشته ام و دارای مدرک دکتری هستم بهتر است مسولیت ممیزی‬
‫مقاالت همکاران زبان را به عهده بگیرم و من – حد اقل براي ممیزي مقاالت خودم ‪ --‬پذیرفتم‪ .‬ایشان از من خواستند که برای این‬
‫منظور باید یک درخواست بنویسم و من هم نوشتم‪ .‬اما جلسه بعد که ایشان را دیدم ایشان فرمودند که با درخواست من موافقت‬
‫نشده! و خانمی را که دارای مدرک لیسانس می باشد به این سمت منصوب کرده اند!! من از ایشان پرسیدم چه کسی این تصمیم را‬
‫گرفته و ایشان فرمودند که همان کسانیکه سر گروه شما را یک لیسانس مترجمی! گذاشته اند‪ .‬من گفتم کدام لیسانس مترجمی و‬
‫ایشان گفتند آقای نوری!‪.....‬‬

‫‪ ----‬آری آن آقای نوری همو بود که در سال ‪ 1382‬موقعیکه من فوق لیسانس آموزش زبان انگلیسی بودم نیز سرگروه ما بود‪ .‬یادم‬
‫می آید که یکبار فراخوان مقاله داده بودند درباره ‪ 33‬موضوع‪ .‬و من بهترین و علمی ترین ایده ام را که حاصل بیش از ‪ 10‬سال‬
‫تدریس و تحصیل من بود در قالب مقاله ای که اتفاقا راجع به اولین موضوع (یادگیری تیمی) از آن لیست ‪ 33‬موضوعی بود و کار‬
‫زیادی روی آن کرده بودم به آن آقا تقدیم کردم‪ .‬اما بعد از مدتها که از نتیجه آن به اصطالح مسابقه علمی خبری نشد به آن سر گروه‬
‫محترم مراجعه کرد م و از ایشان راجع به نتیجه مسابقه پرسیدم‪ .‬و ایشان فرمودند مقاله من رد شد!!! و من از ایشان خواهش کردم‬
‫که بنا به کنجکاوی خودم خیلی مایلم مقاله ای را که انتخاب شده ببینم!! و از آن استفاده کنم!‪.‬‬

‫و وقتی با جواب غیر منطقی ایشان مواجه شدم از ایشان خواهش کردم که مقاله مرا پس دهد‪( .‬بعدها فهمیدم که او مقاله ای مضحک‬
‫از یک خانم تیتیش مامانی را که الفبای آموزش را هم نمی دانست انتخاب کرده بود!!!) اما‪ ....‬اما ایشان در حضور یکی دیگر از‬
‫همکاران (آقای فوالدی یا خواب نما نامی) بی شرمانه فرمودند‪" :‬من مقاله تو! را به مستراح انداختم"!!!!!!!؟؟؟؟ ‪ ......‬و من ‪ ....‬و‬
‫من اما اینبار در حالیکه ته دلم به این آقا و ریش هایش نمی دانم می خندیدم یا می گریستم ایده ام ‪ /‬مقاله ام را از مستراح در‬
‫آوردم‪ ....‬شستم‪ .....‬نوازش کردم‪ ......‬و‪ ....‬و با خود به آن سرزمین عجیب و غریب بردم و‪ ....‬و چند سال بعد مدرک ‪ PhD‬خود را‬
‫در آموزش زبان انگلیسی بواسطه ارایه و توسعه آن ایده که آن بز اخفش آن را در مستراح انداخته بود کسب کردم‪ .‬ضمن اینکه‬
‫بیش از هزار صفحه راجع به آن در مجالت و کنفرانسها که تشنه آن بودند و از من دعوت کردند نوشتم و سخن راندم – در آن‬
‫سرزمین عجایب و غرایب‪.‬‬

‫جالب است این ماجرا مرا به یاد خاطره تاسف بار دیگری انداخت‪ :‬یادم می آید که در سال ‪ 1379‬در بیرستانی که در آن معلم بودم‬
‫(فوق لیسانس بودم) یک روز که در مراسم صبحگاهی ما هم حاضر بودیم بعد از اینکه طبق معمول دانش آموزی قران کریم را به‬
‫زیبایی – اما متاسفانه بدون ترجمه – قرایت کردند مدیر محترم شروع کرد به مرحبا مرحبا و احسنت احسنت و تبارک ا‪ ...‬گفتن و‬
‫‪12‬‬
‫دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی‬
‫دانش آموزان هم به تقلید از او چنین گفتن و بعد همگی بنا به فرمایش رییس صلوات فرستادن‪ .‬و من که بخاطر نفهمیدن برخی از‬
‫آیات قران مجید کمی ناراحت شده بودم از مدیر اجازه خواستم و از بچه ها پرسیدم‪ :‬بچه ها شما معنی آیات تالوت شده رو فهمیدید؟‬
‫که ایشان رو اینگونه تشویق کردید؟ من ادامه دادم که‪ :‬نگران نباشید باور کنید حتی آقای مدیر هم که در اصل لیسانس ریاضیست!‬
‫نفهمید‪.‬‬

‫و ادامه دادم که می دانید بچه ها این مشکل من و شما نیست – مشکل جامعه است‪ :‬ما را عادت داده اند که طوطی وار بخوانیم ‪/‬‬
‫میمون وار تقلید کنیم ‪ /‬گوسفند وار زندگی کنیم ‪ /‬شغال وار چاپلوسی کنیم و گرگ وار در پی کسب ریاست باشیم‪ .‬ما را مسلماان بار‬
‫نمی آورند‪ .‬اما خوب به ما می آموزند که چگونه ادای مسلمانان را در آوریم – همانطور که میمون ادای آدمها را در می آورد‪ .‬ما‬
‫را طوری تربیت نمی کنند که اسالم و قران را بفهمیم و با تمام وجود حس کنیم برای همین هم هست که با وزیدن کوچکترین بادی‬
‫ازریل خارج می شویم و ‪ ...‬و روز بعد دبیر تاریخ در مراسم صبحگاهی و در حضور من و سایر همکاران و دانش آموزان‬
‫همشهریم سخنرانی کردند! قسمتی از سخنرانی ایشان چنین بود‪"... :‬وجود دارند همکارانی که در زندگی شخصی خود شکست!‬
‫خورده اند و می آیند و در مسایلی دخالت و سمپاشی! می کنند که به آنها ربطی ندارد!؟ و ‪" ...‬‬

‫و چند روز بعد از آن مسول آموزش اداره و چند تن دیگر به دبیرستان آمدند برای برسی مسایل آموزشی!؟ و‪ ...‬و‪ ...‬مسول آموزش‬
‫(آقای اسدی) در جمع همکاران شروع کرد به ایراد گرفتن از شیوه تدریس من در کالسهایم!!! و‪ ...‬و من که دیدم هیچ کدام از‬
‫سخنان ایشان با هیچ اصلی در آموزش جور در نمی آید و برای اینکه احساس کردم که ایشان اصال نمی تواند معلم بوده باشد پاسخم‬
‫را به ایشان با این سوال شروع کردم‪ :‬ببخشید حاج آقا! مدرک شما چیست و در چه زمینه ایست؟! و ایشان فرمودند منظورتان‬
‫چیست؟! و من مجبور شدم مساله را برای حاج آقا باز کنم! گفتم‪ :‬مثال من کارشناس ارشد آموزش زبان انگلیسی هستم که تدریس‬
‫عشق من است‪ .‬شما چه؟! ‪ --‬مدرک شما چیست و در چه زمینه ایست؟! اما گویا حاج آقا میلی به پاسخ دادن نداشت‪ .‬اما ‪ ..‬اما او باید‬
‫پاسخ می داد – من باید می فهمیدم چه کسی از روش تدریس من آن هم در جمع همکارانم ایراد گرفته؟ و بعد از اینکه من برای‬
‫دومین بار سوالم را پرسیدم نه که حاج آقا بلکه یکی از محافظینش! فرمودند حاج آقا اسدی – مسول آموزش آموزش و پرورش‬
‫شهرستان جاجرم – لیسانس نباتات هستند!!!!!؟؟؟ (ایشان گیاه شناس بودند!)‬

‫و من بالفاصله از جمع عذر خواهی کردم و در حالیکه به این عصر ‪ /‬عصر دروغ و تزویر ‪ /‬عصر عمرو عاص! و وزیران و‬
‫كارگزاران متخصص – عصر دکتر کردان!! ‪ ....‬و سرنوشت جانفرسایی که این ملت را به انتظار نشسته فکر می کردم به کالسم‬
‫رفتم که دانش آموزان بینوایم منتظر بودند‪ ..... .‬بگذریم!؟‬

‫* * از طرفی دیگر موقعی که از منزل خارج می شوم برخی افراد دنبال من راه می افتند و انواع بازیها ی (وحشتناک و باور‬
‫نکردنی) را در میآورند تا موقعیکه دوباره به منزل می رسم – این مسایل ذهن ستمدیده مرا به یاد یکی از فیلمهای وحشتناکی می‬
‫اندازد که سالها قبل دیده بودم‪ .‬با این گونه رفتارهای حیوانی چه هدفی را دنبال میکنند؟ امیدوارم حمل بر غرور نگیرید ولی من‬
‫کسی بودم که در هندوستان توسط موسسات آموزش عالی (مثل ‪ (CILL‬که دانشجویان خارجی بسیار زیادی (از ایران و چین‬
‫و‪ )...‬را در مقطع ‪ PhD‬تعلیم میدهد دعوت میشدم تا برای اساتیدشان در باره مسایل و روشهای نوین آموزشی سخنرانی کنم و‬
‫جلسه پرسش و پاسخ داشته باشیم‪ .‬من ده ها کنفرانس بین المللی داشته ام‪ .‬من چه مشکلی دارم که این مشکل سالیان قبل مهم نبوده‬
‫اما بعد از اینکه دوره تحصیل خود را در مقطع دکتری به اتمام رسانده ام مهم شده؟؟؟!! – من از سال ‪ 1380‬تا سال ‪ 1385‬که‬
‫عازم هند شدم در دانشگاههای مختلف تدریس داشتم‪ .‬یعنی مشکالت من بیشتر از مشکالت غالب اساتید داخلی و اساتید خارج از‬
‫کشور که برای تدریس دعوت میشوند می باشد!؟‬

‫و یا شاید هنوز فکر می کنید من از نظر علمی مشکل دارم!! در اینصورت رزمه مرا مالحظه بفرمایید و یا مرا برای مصاحبه‬
‫تخصصی و مقایسه با این آقایان دعوت کنید‪ .‬تا آنجا که اینجانب در این مدت دیده ام به جرات میگویم حد اقل از ‪ %70‬اعضای‬
‫فعلی هییت علمی دانشگاههای دولتی شما اشراف بیشتری به تخصص خودم دارم – این یک ادعا نیست بلکه یک واقعیت است‪.‬‬
‫امتخان کنید‪ .‬لطفا اگر فرصت ندارید که یکی از ‪ 30‬مقا له ای را که ارایه کرده ام مطالعه بفرمایید حد اقل خالصه کتاب تخصصیم‬
‫را که این مافیا اجازه چاپ آن را هم نمی دهد مطالعه بفرمایید تا شاید حداقل از این طریق درک عمیقتری از دالیل خصومت این‬
‫افراد با من داشته باشید‪ .‬این افراد بر این باورند که من ضد انقالبم و کتاها و مقاالتم بر علیه رهبری و بنیانهای نظام می باشند‪.‬‬

‫* بنابراین اخیرا دارم به این نتیجه می رسم که این افراد با من بعنوان یک شخص و یا با گذشته من کاری ندارند بلکه نگران‬
‫ایدیولوزی من می باشند‪ .‬اگر به من اجازه دهند این توانایی را دارم که هر ماه یک مقاله چاپ کنم‪ .‬اما افسوس که اینترنت من و‬
‫‪ email‬من و تمام مراسالت پستی من و حتي سایت شخصي من در اختیار آنان است و مانع این امر می شوند – ایشان از‬
‫ایدیولوزی آموزشی سیاسی و ذهن و اندیشه انتقادی من هراس دارند برای همین هم هست که با ‪ 14‬سال سابقه آموزش در موسسات‬
‫آموزشی و دانشگاهها و ‪ ...‬و دارا بودن مدرک دکتری آموزش زبان انگلیسی و ارایه بیش از ‪ 30‬مقاله و ‪ 5‬کتاب تخصصی جز‬
‫کالس اول دبیرستان آن هم کالسهای ‪ 40‬نفره آن هم در دورترین و محرومترین نقطه مشهد به من کالس دیگری نمی دهند‪ .‬برای‬
‫همین هم مجله اینترنتی که یکی از مقاالت انتقادی مرا چاپ کرده بود مسدود کردند و اجازه چاپ به کتاب من که تبلوری از اندیشه‬
‫سبز و زیبای من هست را نمیدهند و مرا وحشیانه آزار می دهند‪ – .‬بتدریج دارم به این نتیجه مي رسم كه این آقایان خود عین‬
‫امپریالیزم و آپارتایت هستند – همانها كه من در كتابهایم در تضاد با منافع آنها قلم فرسایي كرده ام و نظریه داده ام و روش تدریس‬
‫ارایه كرده ام‪.‬‬
‫‪13‬‬
‫دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی‬

‫* * این مسا یل جدای از مشکالت فکری است که روزانه برای من بوجود می آورند‪ .‬حتی به من اجازه نمی دهند مقالتم را در‬
‫کنفرانسهای داخلی ارای ه دهم‪ .‬بعنوان مثال چندی پیش در دانشگاه رودهن کنفرانسی ملی! بود‪ .‬دو تا از جامع ترین مقاالتم را‬
‫فرستادم اما پذیرفته نشد! با خود گفتم البد سطح کنفرانس خیلی باالست! از ایشان درخواست کردم که حداقل اجازه حضور مرا‬
‫بدهند و با اصرار من ایشان راضی شدند با پرداخت مبلغی در کنفرانس شرکت کنم!! اما با شرکت در کنفرانس و مشاهده‬
‫موضوعات ارایه شده و اینکه حتی برخی ارایه دهندگان فوق لیسانس بودند ته دلم – به این نوع رفتارهای کوته بینانه گریه ام‬
‫گرفت‪ .‬البته این گریه بیشتر برای جامعه ای بود که چنین مسوالنی دارد‪ .‬کنفرانسی در گیالن بود که من ‪ 10‬ماه پیش با ارسال ‪2‬‬
‫مقاله درخواست شرکت در آن را کرده بودم‪ .‬و اما هرگز دعوت نشدم و حتی اجازه حضور در آنرا پیدا نکردم‪ --- .‬البته من‬
‫توانستم پذیرش چاپ دو تا مقاالتی را که توسط مسوالن این دو کنفرانس رد شده بود را در دو جرنال تخصصی در کاانادا بگیرم‪.‬‬
‫هنوز هم می توانید این مقا الت مرا با مقالت ارایه شده در این کنفرانسهای کذایی مقایسه کنید!)‬

‫* * مورد شگفت آور دیگری که شاهد آن بودم این بود که چندی قبل یکی از بهترین مقاالتم را به مجله رشد (وابسته به آموزش و‬
‫پرورش ‪ ) Roshd FLT Journal, 20 (2006): 42–49 --‬دادم‪ .‬بعد از چندی این مقاله چا پ شد اما سرشار بود از غلطهای‬
‫امالیی و دستوری!!!!بطوریکه هر کس آن را میخواند تصور میکرد توسط یک دانش آموز دبیرستانی نگارش شده!! با مقایسه‬
‫مقاالت اینجانب که همگی در مجالت علمی خارجی چا پ شده و درسایت شخصیم نیز در دسترس میباشد‬
‫)‪ ) www.drhosseiny.ir‬با مقاله ای که در این مجله ایرانی چا پ شده میتوانید به راحتی به ماهیت و هدف این افراد پی ببرید‪.‬‬
‫این کار پست این مجله نبود مگر برای تخریب شخصیت علمی من‪.‬‬

‫* * * خیلی اوقات – در این شرایط ‪ --‬آرزو کرده ام که کاش در غزه بودم و مصریها دور من دیوار آهنی کشیده بودند حداقل‬
‫اگرچه گرسنه بودم ولی با روانم بازی نمی شد‪ .‬و یا کاش در زندان گوانتاناما بودم حداقل خودم را راضی می کردم که کسانیکه مرا‬
‫شکنجه میکنند ادعای مسلمانی و یا حتی سرباز امام زمان (عج) بودن نمی کنند – و یا كاش در كوره آدم پزي هیتلر بودم تا در‬
‫كوره آدم پزي این‪....‬‬

‫* * * سوال‪ :‬ممکن است عناصری در وزارت اطالعات جدی جدی مرا بخاطرکتابها و مقالت و نوع تدریسم و یا نا مه ای که به‬
‫آقای احمدی نزاد فرستاده ام هدف گرفته اند؟ و یا ممکن است وزارت اطالعات و امکانات آن بازیجه و مورد سو استفاده برخی‬
‫افراد جهت انتقام گیریهای شخصی واقع شده باشد؟؟!!!‬

‫پاسخ‪ :‬بله — هر دو حالت ممکن است‪.‬‬


‫* * * دالیل‪:‬‬
‫‪ .1‬خشونت ایشان بعد از نا مه ای شروع شد که من به آقای ریس جمهور نوشتم‪ .‬و احتماال یکی از مقاالتم را بها نه ای برای آزار‬
‫و اذیت من قرار دادند‪ .‬همانطور که گفتم ‪ email‬من در اختیار این آقایان است‪ .‬چندی پیش – در هند – درخواست چاپ یکی از مقا‬
‫التم را به یکی از مجالت تخصصی در رشته خودم دادم که پذیرفته شد‪ .‬این مقاله از دید انتقادی یک معلم به مشکالت سیستم‬
‫آموزشی جهان و بویژه ایران و هند پرداخته و عواقب مدیریت آموزشی نادرست را در سطح جوامع و در سطوح بین المللی نقد‬
‫کرده‪ –.‬با توجه به اینکه دسترسی به این مقاله در اینترنت – در ایران ‪ --‬ممکن نیست!!!! بر این باورم که این آقایان از این مقاله‬
‫سوی استفاده کرده و به فریب وزارت اطالعات جهت صدمه زدن به من پرداخته اند‪ -- .‬در اینصورت وزارت اطالعات دارد کار‬
‫خودش را می کند‪ .‬این مقاله در سایت ذیل در دسترس بود که متاسفانه بعد از مدت کوتاهی از دسترس خارج شد – از مجریانش در‬
‫خارج از کشور که پرسیدم گفتند این سایت هیچ مشکلی ندارد و ممکن است فقط در ایران دسترسی به آن اجازه داده نمی شود!‪:‬‬
‫‪“ELT in Higher Education in Iran and India: A Critical Review”, At Language in India, 7(12).‬‬
‫‪http://www.languageinindia.com/dec2007/eltinindiaandiran.html‬‬

‫‪ .2‬حدود ‪ 4‬سالی بود که از دختر خانمی خواستگاری می کردم‪ .‬اما ایشان نه جواب بله محکمی می دادند و نه پاسخ نه محکمی‪ .‬و‬
‫این باعث شد من فرصتهای زیادی را از دست بدهم‪ .‬تا اینکه داشتم در مقطع دکتری درسم را به اتمام می رساندم که متوجه تمایل‬
‫ایشان به ازدواج شدم‪ .‬از خان واده ایشان در خواست کردم با توجه به تجربه ناخوشایندي که از غفلت خود در ازدواج قبلیم داشته ام‬
‫اجازه دهند تا با حضور ایشان با دختر خانمشان بیشتر آشنا شوم‪ .‬در صحبتهایی که با دختر خانم داشتم خود ایشان – بنا به‬
‫درخواست من – گفتند که از حدود یک سال پیش (مدتی که من سال اول خود را در هند می گذراندم و ایشان در همین مدت ابراز‬
‫تمایل به ازدواج با من می کرد!) با آقایی دوست بوده‪ .‬این دوستی خیلی صمیمی بوده چون همانطور که ایشان فرمودندهر از چند‬
‫گاهی با ایشان تماس می گرفته و با هم با ماشین پژو ‪ 405‬این آقا بیرون می رفته اند‪ .‬من که در آن زمان هضم این مساله برایم‬
‫امکان پذیر نبود از دختر خانم پرسیدم که این آقا مجرد بود یا متاهل و ایشان گفتند‪ :‬مجرد!‪ .‬و البته من به ایشان گفتم شما که این همه‬
‫مدت اینقدر صمیمی بودید خوب با همین آقا ازدواج کن‪ .‬از آن زمان به بعد خانواده محترم این دختر خانم داد و قال راه انداخته اند‬
‫که من آبروی دخترشان را برده ام! و باید با این دختر ازدواج کنم!!! اخیرا من ‪ email‬دریافت کرده ام که فرد ناشناسی که از‬
‫قراین پیداست یکی از اعضای مافیایی باشد که به دنبال من هستند گفته این دختر خانم از جنس خودت هست! اگر می خواهی‬
‫زندگی کنی با او ازدواج کن!!!!!‬
‫‪14‬‬
‫دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی‬
‫* * * البته من به ایشان پاسخ دادم که با این شرایط دل من میلی به این دختر خانم ندارد‪ .‬و ایشان فرمودند دل تو غلط کرده!! دل‬
‫تو نجس است!!!! نیت تو نجس بود!!!!!! ما همانطور که بارها گفته ایم تو همجنس باز بوده ای!!! برای همین دل تو نجس است!!‬
‫و ‪ ....‬چیزی که واضح و روشن است این است که یا چند نفر از اقوام این دختر خانم در وزارت اطالعات هستند و یا خود این دختر‬
‫خانم از عوامل وزارت اطالعات بوده و یا کسی که این دختر خانم را اغفال کرده یکی از نیروهای وزارت اطالعات بوده که‬
‫مامور بوده این دختر خانم را از جنس من کند! وگرنه این چه نیرویی است که در این سطح به آزار و اذیت من و خانواده ام‬
‫پرداخته و بی شرمانه سعی در ترغیب من به خودکشی دارند‪ — .......‬این آقایان با تمام امکانات در حال آزار و اذیت روحی و‬
‫روانی و نیز تهدید کردن اعضای خانواده من هستند‪ .‬ایشان چندی پیش گفته بودند که ما قدرتش را داریم که نسلتان را بزنیم!! – ما‬
‫معمار زندگی و آینده شما هستیم!!! و همانطور که در آن سایت اینترنتی گفتند از مدتها پیش این کار را آغاز کرده اند!!!‬

‫* * * ایشان صریحا اعالم نموده اند که امسال هم در کنکور همان اتفاق برای برادرم می اقتد که سال قبل افتاد!!‪ .‬از طرفی دیگر‬
‫یکی از همکاران فرهنگی من هم که از قضا خیلی هم گردن کلفت است (آقای حیدری در دبیرستان امام علی (ع) مشهد در انتهای‬
‫خیابان گاز شرقی) در کمال بهت و حیرت من و بدون هیچ مقدمه ای به من گفت اگر میخواهم از آموزش و پرورش اخراج نشوم!‬
‫با این آقایان در نیفتم!! و وقتی که من گفتم میخواهم از ایشان شکایت دهم با استهزا به من گفت از ایشان میخواهی به چه کسی‬
‫شکایت کنی بچه! به خودشان!!؟ موارد آزار و اذیتها و سو استفاده ایشان از امکانات دولتی بر علیه من و خانواده ام خیلی بیشتر از‬
‫آن است که در حوصله این نامه بگنجد‪ .‬بعنوان مثال مبلغ قبض تلفن این سری ‪ 55000‬تومان!!!! سری قبل ‪ 47000‬تومان!!!!!‬
‫و‪( ....‬قبال به من گفته بودند که از نظر اقتصادی نیز مرا فلج خواهند کرد!!!‬

‫امام علي (ع)‪ :‬نهج البالغه صفحه ‪:239‬‬


‫آیا به من دستور مي دهید از جور و ستم درباره امت اسالمي كه بر آنها والیت دارم استفاده كنم؟ به خدا سوگند تا عمر دارم و‬
‫شب و روز برقرار است و ‪ ...‬هرگز چنین كاري نخواهم كرد‪.‬‬

‫* * و وقتیکه بطور غیر مستقیم در یکی از کالسهایم در حال توضیح دادن این نکته بودم که عناصری با سو استفاده از امکانات‬
‫دولتی در برخی از ادارات سعی در آزار و اذیت جدی من و خانواده ام ‪--‬که کامال مذهبی و انقالبی نیز هستیم ‪ --‬دارند و اصرار‬
‫در خودکشی من دارند بالفاصله دانش آموزی وارد کالس شد و گفت بچه ها بیاید بیرون نماز!! این در حالی بود که ساعت قبل‬
‫ساعت نماز بود! و روز بعد از شهرستان پدرم را به دادگاه احضار کردند!! همینطور چند روز بعد خودرویی در حالیکه مادرم از‬
‫حرم امام رضا (ع) بر می گشت به او زد كه به شدت پای مادرم از زانو! شکست که چندین هفته هم در گچ بود و متاسفانه هیچگاه‬
‫خوب نشد و هنوز بعد از ماهها به شدت دارد اذیت مي شود و هنگام راه رفتن به زمین مي خورد!!!– او را كه ‪ --‬همانطور كه به‬
‫آنها گفتم ‪ --‬من بخاطر توهیني كه در هند به او كردند نوشتن این دست نوشته را شروع كردم چالق!؟ كردند؟!!! قبال به من اخطار‬
‫كرده بودند كه اعضاي خانواده مرا چالق خواهند كرد‪ .‬همینطور گفته بودند كه دست و پاي مرا نیز با روشي متفاوت ‪ --‬با كشتن‬
‫اطرافیان من! – قطع خواهند كرد و مرا نیز چالق و زمین گیر خواهند كرد (براي این همه عصبانیت ایشان و گیر دادن ایشان به‬
‫اینكه مرا نیز چالق خواهند كرد باید یكي از مقاالت و كتاب مرا بخوانید كه در ادامه بیشتر توضیح مي دهم) ‪ ....--‬از دامادمان زور‬
‫گیری شد ‪ /‬کیف دستی دو تا از خواهرانم را ربودند و‪ .....‬ضمن اینکه همان ورودهای غیر مجاز و سرقت اسناد من از خانه پدریم‬
‫هم ادامه دارد!!!! ضمنا پول درمان پای مادرم ‪ 64‬هزار!! تومان شد‪ .‬به من می گفتند من در سال ‪ 1364‬هم جنس باز بوده ام!؟‬

‫‪ --‬در همان روز كه با خودرو به مادرم زدند ناگهان به یاد روز قبل از آن افتادم كه در اتوبوس آقایي پشت سر من نشسته بود و‬
‫انگار كه دارد از موبایلش با كسي دیگر صحبت مي كند مي گفت‪ " :‬ما ‪ 3‬سال این سگ رو در خارج از كشور در قفس نگه داشتیم‬
‫و شكنجه اش كردیم ولي آدم نشد! این سگ به مادر سگش رفته!!!! و ‪"....‬‬

‫همانطور که گفتم دامنه این آزار و اذیتها به حدی رسید که پدرم از حجم زیاد استرسی که به ایشان وارد شد مبتال به سرطان و‬
‫بیماری دیابت شد و نهایتا من از ایشان خواستم که شهرستان را ترک کنند و بیایند مشهد‪ .‬وقتی وسایل زندگی را بار ماشینی کرده‬
‫بودند هنگام خدوج از شهر و در وسط شهر ماشین را پنچر کرده بودند – همان كاري را كه با موتور من در هند مي كردند!! و‬
‫نهایتا اینکه اخیرا من تهدید به مرگ شده ام — سقوط ماشین به ته دره ‪ /‬گاز گرفتگی ‪ /‬درگیری و کشته شدن توسط یک فرد اجیر‬
‫شده ‪ /‬خودک شی ‪ /‬مسمومیت غذایی و یا ایدز (در دندانپزشكي و‪ !!!! )...‬من واقعا گیج و تا حدودی وحشت زده شده ام و نمیدانم چرا‬
‫در این حد به آزار و اذیت من و خانواده ام پرداخته اند؟ و به چه جرمی!! اصال من ضد خامنهای هم که باشم اجازه ندارند اینگونه‬
‫با من و خانواده ام برخورد کنند‪ .‬شاه این گونه با خامنه ای برخورد نکرد‪.....‬‬

‫* * * * * نکته حیرت آور و غیر قابل تحمل دیگری که تمام ذهن مرا به خود مشغول داشته این است که اخیرا متوجه نزدیک‬
‫شدن ایشان به خواهرم که دانشجوی دانشگاه فردوسی است شده ام!!! تمام حرفهای دکتر مومنی را از دهن کسی می شنوم که از‬
‫خواهرم خواستگاری می کند!!! – و در واقع قصد زدن ضربه روحي را به او دارد‪ .‬آذار و اذیت اعضاي خانواده من یک حماقت‬
‫محض و نابخشودني دیگر از طرف سران این شیاطین سرخ در پس نقابهاي سبز مي باشد‪:‬‬

‫‪ ‬افشاي گمراهي خوارج – نهج البالغه‪ :‬صفحه ‪241‬‬


‫"پس اگر چنین مي پندارید كه من خطا كرده و گمراه شدم پس چرا همه امت محمد (ص) را به گمراهي من گمراه مي دانید؟ و‬
‫خطاي مرا به حساب آنان مي گذارید؟ ‪ ....‬شمشیرها را بر گردن نهاده و كور كورانه فرود مي آورید و گناهكار و بي گناه را ‪...‬‬
‫‪15‬‬
‫دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی‬
‫یكي مي پندارید؟ در حالیكه شما مي دانید همان ا رسول خدا (ص) ‪ ...‬دست دزد را برید و ‪ ...‬اما سهم اسالمي آنان – و خانواده‬
‫اشان ‪ --‬را از بین نمي برد و نام آنها را از دفتر مسلمین خارج نمي ساخت – پس به اسالم كافر نمي شدند‪ .‬شما خوارج بدترین‬
‫مردم و آلت دست شیطان و عامل گمراهي این و آن مي باشید‪".‬‬

‫* * * در اینجا یکبار دیگر خواسته های اصلیم را از شما بزرگواران تکرار می کنم‪:‬‬

‫‪ .1‬بررسی اینکه چه کسی و یا چه گروهی و با چه انگیزه ای – با سو استفاده از بیت المال مسلمین – این ظلمها و ستمها را بر من و‬
‫خانواده ام روا داشته و اصال – به هر دلیلی – این حق را داشته اند؟!!‬

‫‪ .2‬بررسی دقیق نتیجه کنکور برادرم (که برای مدتی تقریبا دیوانه شد و بعدا افسردگی گرفت) و همینطور مقایسه این رتبه با سابقه‬
‫تحصیلی ایشان‪( .‬پیشنهاد من اجرای دوباره کنکور در مورد ایشان و برخی دیگر از جمله کسی که رتبه ‪ 53‬آورد می باشد)‪.‬‬

‫‪ .3‬بررسی اینکه چرا آقای داوری در حراست وزارت علوم نامه محرمانه مرا به ایشان – که شکایتی بود از دکتر مومنی و نیز‬
‫مسایلی که در دانشگاه میسور به من گذشت – در اختیار دکتر مومنی و دوستانشان گذاشته که ایشان نیز با سو استفاده از این نامه‬
‫دانشگاه میسور را با خود همراه کرده اند و نتیجه آن این شد که ‪ 2‬سال (اضافه بر زمان مورد نیاز برای اخذ دکتری) از وقت من‬
‫تلف شد و از نظر مالی همانطور که گفتم بخاطر فروش زمینم بیش از‪ 50‬میلیون تومان ضرر کنم‪.‬‬

‫‪ .4‬بررسی ارتباط عواملی از وزارت علوم و وزارت اطالعات با بازار سیاه جذب دانشجو و بازار روسپی گری در ایران و هندوستان‬
‫( و شاید سایر کشورها) – من در سال ‪ 2004‬قربانی باج خواهي این باند شدم چرا که حاضر نشدم حتی یک لایر به ایشان بپردازم‪.‬‬
‫واضح بود که از همان بدو ورود من به هند این باند در صدد کارشکنی و جلوگیری از موفقیت من بودند‪ .‬بعنوان مثال علیرغم اینکه‬
‫در بدو ورود م به هند موافقت یک استاد هندی را در شهرپونا جلب کردم اما این افراد کار شکنی کرده و از ادامه همکاری این‬
‫استاد با من جلوگیری کردند‪ .‬جالب این بود که بعد از اینکه نظر استاد مرا عوض کردند به من نزدیک شدند و گفتند ‪ 5000‬دالر بده‬
‫تا استادت را برایت راضی کنیم!! بنابراین مجبور شدم به بنگلور بروم‪ .‬آنجا هم عین همین اتفاق افتاد‪ .‬در چند شهر دیگر نیز به‬
‫همین روش مرا دنبال کردند‪ .‬رد پای انجمنهای اسالمی در این آزار و اذیتها برای من آشکار بود‪ .‬از طرفی اعتبار ویزایم که یک‬
‫ماهه بود تمام شد و ناچارا به دهلی رفتم و آن را یک ماه دیگر تمدید کردم و نهایتا بطور مخفیانه به میسور رفتم و با معرفی خودم‬
‫(به ایرانیان و مخصوصا اعضای انجمن اسالمی ) با عنوان احمد رضا احمدی از شیراز موفق شدم نظر یکی از اساتید دانشگاه‬
‫میسور را جلب کنم و در آن دانشگاه پذیرفته شوم‪ .‬اما بعد از اینکه هویت اصلی من بر این افراد آشکار شد آنچه با من کردند که در‬
‫باال شرح دادم – این دوره در بدری در شهرهای مختلف هند نیز یکی از سختترین دوران زندگیم بود – تحت فشار بسیار زیادی‬
‫بودم‪.‬‬

‫‪ 4‬ادامه توحش پاسداران اسالم ناب محمدی(ص)!؟ و تسخیر چند لحظه ای ذهن و اندیشه من توسط بودا!‬
‫……‪…………………..‬‬
‫‪***Islam is not made with spiritual words but with reflection and practice. It is not what i‬‬
‫‪say that says i am a Muslim, that i am not a racist, dictator, fascist, or in service of‬‬
‫‪Capitalism but what i do. What i say must not be contradicted by what i do as it is what i do‬‬
‫‪that bespeaks my faithfulness, not what i say. Today world thinkers are not only existing,‬‬
‫‪nor are they only listening to us. But they are also analyzing us.‬‬

‫‪--The Author, S.M.H. Hosseini, Iran‬‬

‫‪----------------------------------------------------------------------------------------‬‬

‫محتوا‬

‫رذالت ‪ /‬ظلم ‪ /‬بیداد ‪ /‬استبداد ‪ /‬ارعاب ‪ /‬تزویر ‪ /‬توطیه و خون!!؟‪..........22‬‬

‫=======================‬

‫نخوانده‪:‬‬ ‫دارند‬ ‫کنترل‬ ‫تحت‬ ‫مرا‬ ‫کسانیکه‬ ‫جز‬ ‫کسی‬ ‫هنوز‬ ‫را‬ ‫بعد‬ ‫به‬ ‫اینجا‬ ‫از‬ ‫* * *‬
‫‪ 22‬بهمن ‪1388‬‬
‫‪16‬‬
‫دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی‬
‫* * * در مورد برادرم او امسال – بعد از تشویقهای من و خانواده ام ‪ --‬برای دومین بار کنکور داد و در رشته کاردانی آموزش‬
‫ابتدایی قبول شد!؟؟! این در حالی بود که خانواده ام در سال قبل بنا به توصیه من به مشهد نقل مکان کردند – بخاطر آزار و‬
‫اذیتهایی که می شدند و نیز بخاطر برادرم‪ .‬برادرم در کالسهای یکی از بهترین موسسات آموزشی شرکت می کرد و بسیار با‬
‫انگیزه و طبق برنامه ای مدون و جامع درس می خواند اما ظاهرا معماران سرنوشت ما دست بردار نبودند و نیستند!!؟‪ . ...‬بگذریم‪.‬‬

‫* * * و یادم مي آید كه بعد از اینكه دومین نامه شكایت خودم را در این زمیته به دكتر رستمي در وزارت علوم دادم با قطار عازم‬
‫مشهد شدم‪ .‬و آقایي كه در داخل كوپه كنار من نشسته بود سر صحبت (سیاسي!!) را باز كرد و بعد گفت پسر دایي او را به خاطر‬
‫سیاسي بودن پدرش در كنكور ساقط كردند و اینكه نباید به این امور اعتراض كرد و گرنه همان بالیي را به سر ما مي آورند كه به‬
‫سر خواهر زاده موسوي و حتي آیت ا‪ .. ...‬آوردند!!!؟؟؟؟؟ بگذریم‪ .‬حتی چندی پیش ظلمهایی را که در حق خودم و برادرم شده به‬
‫دفتر وزیر علوم جدید (آقای دانشجو – شماره پی گیری نامه ‪ )19199‬فاکس کردم اما باز هم هیچ خبری نشد‪.‬‬

‫* * در مورد مدرک دکتری خودم بعد از اینکه دیدم نمی توانم از طریق وزارت علوم مانع دکتر مومنی و دوستانشان در تطمیع‬
‫استادم شوم (تا آن زمان بیش از یک سال مرا در انتظار جلسه دفاعیه ام گذاشته بودند) یک ‪ e-mail‬به نخست وزیر هندوستان –‬
‫که یک بت پرست اما انسان به تمام معنا بود زدم و ضمن تشریح ماجرا از ایشان طلب کمک کردم که خوشبختانه در کمتر از ‪10‬‬
‫روز از دانشگاه میسور جهت دفاع از رساله ام دعوت شدم (من اصال انتظارش را نداشتم چرا که قرار بود یک سال دیگر از‬
‫دانشگاه میسور با من تماس بگیرند!) و به یاری خداوند با موفقیت از آن دفاع کردم و مدرکم را اخذ نمودم‪.‬‬

‫* در مورد درخواست هییت علمی خسته نشدم و مجددا – برای چهارمین بار – چهل درخواست به چهل دانشگاه دولتی و آزاد—‬
‫دانشگاه هایی که به تخصص من اعالم نیاز کرده بودند (حتی دانشگاه آزاد آستارا ‪ /‬دانشگاه آزاد نور و دانشگاه آزاد فردوس! و‬
‫‪ --)...‬در سراسر کشور فرستادم‪ .‬هر بسته برای هر دانشگاه شامل یک رزمه ‪ 7‬صفحه ای ‪ /‬فعالیتهای علمی و همینطور کلیه‬
‫مقاالت ارایه شده توسط اینجانب در مجالت و کنفرانسهای بین المللی و ‪ ..‬بود‪ .‬ضمنا این دفعه نامه ای از طرف شورای شهرمان‬
‫مبنی بر اینکه من و خانواده ام مذهبی و انقالبی هستیم و اینجانب بیش از ‪ 14‬سال سابقه درخشان در آموزش و پرورش داشته ام‬
‫ضمیمه مدارک فوق شد‪ .‬این نامه به امضای روحانی محل و چند نفر دیگر از معتمدان شهرمان نیز رسیده بود‪ .‬توضیح اینکه هزینه‬
‫فتو‪ /‬عکس و پست هر بسته حدود ‪ 8000‬تومان میشد‪ .‬نهایتا بیش از ‪ 10‬دانشگاه در نقاط مختلف از کشور از من برای مصاحبه‬
‫علمی دعوت کردند‪ –.‬البته برای هر رفتن برای هر مصاحبه بین ‪ 100‬تا ‪ 150‬هزارتومان خرج می شد‪ .‬حتي یك بار خودم به‬
‫دانشگاه آزاد مشهد رفتم و ایشان (اتاق جذب نیروي هیات علمي) گفتند بعد از نهار و من حدود یك ساعت منتظر ایستادم كه بعد‬
‫متوجه شدم حاج آقا از درب پشتي رفته! و بعد رفتم پیش یکی از همشهریانم (محمد حسن بداغی) که اتفاقا دوست!!!؟ دامادمان‬
‫رضا هم بود و مسول دفتر رییس دانشگاه بود‪ .‬اما او که گویا منتظر من بود بدون اینکه مرا تحویل بگیرد! موبایلش را در اورد و‬
‫حرفهایی می زد – انگار به او دیکته شده بود ‪ --‬که به نظر من رسید او حتی به مرگ رضا هم راضی است‪ !!!!!.‬و ‪.....‬‬

‫* علیرغم اشراف کامل من بر حیطه تخصصیم (بویژه در دانشگاه کرمان ‪ /‬سمنان و‪ )...‬تنها چند دانشگاه از من برای مصاحبه‬
‫سیاسی و عقیدتی دعوت کردند‪ .‬نهایتا از میان این دانشگاهها دانشگاه پیام نور تهران ‪ /‬دانشگاه علوم پزشکی خرم آباد و دانشگاه‬
‫آزاد قیام دشت به من اطالع دادند که بطور قطع در آزمونهای علمی و عقیدتی و گزینش آنها قبول شده ام و آنها مدارک مرا جهت‬
‫گرفتن کد استخدامی به تهران خواهند فرستاد! در حال حاضر این حدودا دومین سال است که منتظر خبر خوش این آقایان هستم!‬
‫ضمن اینکه در این دوسال تقریبا هر هفته با ایشان در تماس بوده ام (تلفن میزدم)‪ .‬جالب این است که در همین دو سال حدود ‪ 10‬بار‬
‫از دانشگاه پیام نور تهران فرا خوانده شده ام‪ .‬بعنوان مثال یکبار که با آن دانشگاه تماس گرفتم آقایی (در دفتر حراست) از من‬
‫خواست که بروم آنجا‪ .‬بعد از حدود ‪ 15‬ساعت مسافرت که به آنجا رسیدم ایشان نامه ای به من داد و گفت این را تحویل فالن اتاق‬
‫بده‪ .‬و من گفتم بعدش باید چه کار کنم؟ گفت هیچی!!! مرخصی!!!؟؟ و من دوباره برگشتم مشهد!! در این مدت چندین بار خبر‬
‫قبولی در دانشگاههای متفاو ت به من داده اند و هر بار مادرم با گریه و زاری به سجده افتاده و شکر خداوند را بجا آورده و هر بار‬
‫با ذوق و شوق به من یادآوری کرده که باید نظرم را ادا کنم (که هر سال تاسوعا و یا عاشورای حسینی خرج دهم)‪ .‬اما هر بار این‬
‫دانشگاهها به بهانه ای طفره رفته اند! این در حالیست که تمام هم دوره ایهای من از جمله آن آقای شراب خواری که صحبتش شد‬
‫(که از نظر علمی هم از من ضعیفتر است) دو ساله دکتری گرفتند و هنوز فارغ التحصیل نشده بودند استخدام شدند!‪ .‬و‪ .‬هم اکنون‬
‫همانطور که گفتم معاون دانشگاه بجنورد است!!!‬

‫* نکته شوکه کننده دی گری که اخیرا به من اعالم شد این است که برای کاری به دانشگاه آزاد بجنورد تلفن زدم که مسول هییت‬
‫علمی این دانشگاه به من گفتند از دانشگاه علوم پزشکی خرم آباد با ما تماس گرفته اند! و از ما خواسته اند تا ما شما را جذب‬
‫کنیم!! چون آنها میخواهند یک نفر دیگر را جذب کنند!! – این در حالی بود که من قبال در دانشگاه علوم پزشکی اهواز قبول شده‬
‫بودم و بخاطر این دانشگاه (دانشگاه علوم پزشکی خرم آباد) انصراف خودم را به آنها اعالم کرده بودم‪ .‬توضیح اینکه این نفر‬
‫دیگرکه دانشگاه علوم پزشکی خرم آباد از او صحبت کرده بود یک خانم فوق لیسانس می باشد!!‪.‬من با این خانم در روز مصاحبه‬
‫آشنا شدم – فقط ما دو نفر درخواست هیت علمی برای دانشگاه علوم پزشکی خرم آباد داده بودیم‪ .‬همینطور من حدود ‪ 2‬سال با این‬
‫دانشگاه در ارتباط بودم و هر بار خبر امیدوار کننده ای به من می دادند‪ .‬از طرفی چرا این دانشگاه (دانشگاه علوم پزشکی خرم‬
‫آباد) از دانشگاه دولتی بجنورد این درخواست را نداشته اند!؟‬
‫‪17‬‬
‫دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی‬
‫* به هر حال من از روی ناچاری به دانشگاه آزاد بجنورد هم درخواست هیات علمی دادم! اما ایشان بعد از اینکه کلی مرا عالف‬
‫خود کردند (حدود ‪ 2‬سال) اینگونه بنظر میرسد که در ادامه روند باال در صدد وارد آوردن فشار روحی و روانی و فرسوده کردن‬
‫من هستند!! این در حالیست که حدود ‪ 5‬سال قبل موقعیکه من برای ادامه تحصیل در مقطع دکتری پذیرفته شدم این دانشگاه چندین‬
‫بار از من خواست که هیات علمی آن بشوم! همانطور که گفتم حدود دو سال قبل ‪ --‬بعد از اینکه این دانشگاه درخواست نیاز به‬
‫تخصص من داد (این دانشگاه دکتری زبان ندارد)‪ --‬درخواست خودم را بهمراه تمام مدارک مورد نیاز به آقای دکتر سپهری دادم –‬
‫و آنطور که شنیدم فقط من (در رشته زبان) به این دانشگاه درخواست هیات علمی داده ام‪ .‬بعد از یک سال تماس و رفت و آمد به‬
‫بجنورد (از مشهد تا بجنورد ‪ 5 / 4‬ساعت راه است) و خبرهای خوب ناگهان ایشان گفتند که باید دوباره درخواست هیات علمی بدهم‬
‫و اینبار به آقای شادلو!! من هم ناچارا این کار را کردم و یک بار دیگر تمام مدارک را به ایشان دادم! یادم هست که یک بار آقای‬
‫شادلو تماس گرفتند و گفتند چون برگه آخر درخواستی که داده بودم و حامل امضای من بود گم شده!!! لذا باید دوباره به بجنورد‬
‫بروم و برگه ای جدید را امضا بزنم!!‬

‫و البته من هم این کار را کردم‪ .‬دو سه روز بعد از برگشتنم به مشهد که با ایشان تماس گرفتم فرمودند دوباره باید به بجنورد بروم‪.‬‬
‫من هم رفتم و ایشان به من گفتند آقای دکتر عبادی!!!(هم فامیل همان نفر که می گفتند من در ‪ 12‬سالگی با اوو سکس داشته ام!!)‬
‫مایل! است شما را ببیند! و وقتی من به دفتر ایشان رفتم بعد از سالم و احوالپرسی من به ایشان گفتم اگر فرمایشی دارید در خدمت‬
‫شما هستم‪ .‬و ایشان فرمودند نه فقط مایل بودم! شما را ببینم!!! می توانی! برگردی مشهد!!! و من هم برگشتم! بعد از مدتی که‬
‫دوباره با آقای شادلو تماس گرفتم (جهت پی گیری هیات علمی شدن!) ایشان گفتند باید دوباره به آنجا بروم! و من هم رفتم‪ .‬و ایشان‬
‫دو نامه به من دادند تا بروم ریز نمرات دوره لیسانس و فوق لیسانسم را از دانشگاههایی که در آنها تحصیل کرده بودم بگیرم‪ .‬و من‬
‫هم این کار را کردم‪ —.‬جدای از هزینه ای که به من تحمیل کرد این کار حدود ‪ 4 / 3‬روز از وقت مرا گرفت‪ .‬البته این دانشگاه‬
‫گواهی همکاری با بسیج را نیز از من خواست که وقتی پدرم برای این منظور به بسیج شهرمان مراجعه کرده بود این فرمانده‬
‫همشهری بسیجی مخلص خد!!ا (مخلص خد!!ا یا مخ لس ‪ -- mindless --‬قیصر و پست و مقام!؟) گفته بودند که من هیچگونه‬
‫سابقه همکاری با بسیج نداشته ام!!!‬

‫جهت اطالع شما اینجانب بیش از هفت سال بطور مرتب هفته ای حداقل یک شب در بسیج بودم و شبها قرآن میخواندیم و نگهبانی‬
‫میدادیم و گشت میزدیم!!! بگذریم ‪ --‬حاال – بعد از دو سال ‪ --‬آقای دکتر سپهری میفرمایند برای اینکه پرونده ام لحاظ شود! باید از‬
‫آموزش و پرورش استعفا دهم‪ .‬و من گفتم اگر من استعفا بدهم و توسط دانشگاه شما جذب نشوم چه؟! ایشان فرمودند البته احتمال‬
‫اینکه جذب نشوی هم هست! وی ادامه دادند تصمیم گیری با خود شما!! گفتم نمیشود همانند دانشگاه آزاد قیام دشت یک فرم به من‬
‫بدهید که من طبق آن فرم به شما تعهد محضری بدهم و بعد از اینکه جذبم قطعی شد از آموزش و پرورش استعفا دهم؟! من ادامه‬
‫دادم که دوستانی را سراغ دارم که این همکاری با آنها شده‪ .‬و ایشان فرمودند‪" :‬نه"‪ .‬من باید استعفا دهم!!! اینجاست که به یاد تهدید‬
‫آن همکار افتادم که فرمودند ترتیب اخراج مرا از آموزش و پرورش خواهند داد!!‬
‫و بالخره – بعد از صرف هذینه اي ‪ --‬تعهدي در محضر دادم و آن را به دانشگاه تحویل دادم ولي دیگر هیچگاه خبري نشد!‬
‫هیچگاه!! – همه اش در راستاي همان نمایشهاي آییني بود‪....‬‬

‫* و یکی دیگر از این نمایشها ی مضحک در دانشگاه امام رضا (ع) اتفاق افتاد‪ .‬یک روز بعد از اینکه از حرم مطهر امام رضا‬
‫(ع) با اتوبوس عازم منزلم بودم سر گروه زبان دانشگاه امام رضا (ع) با من تماس گرفت و گفت که پیرو درخواستی که قبال جهت‬
‫هیات علمی داده بودم چهارشنبه آن هفته مصاحبه علمی برگزار خواهد شد‪ ...‬من باورم نمی شد‪ ...‬خیلی خوشحال شدم‪ ...‬تردیدی‬
‫نداشتم که این آقایان جسارت اذیت کردن من را – که خودم را یک سید نیزمیدانم ‪ --‬در دانشگاه امام رضا (ع) نداشتند‪ .‬با خودم گفتم‬
‫که بالخره التماسهای من از موالیم نتیجه داد‪ .‬با خودم گفتم که این دفعه امام رضا مرا طلبیده و واسط من و این آقایان شده‪ .‬واتفاقا‬
‫یکی از بهترین ارایه هایم را در برابر اعضای هیات علمی آن دانشگاه – که همانند اعضای هیات علمی برخی دیگر از دانشگاهها‬
‫از جمله دانشگاه الزهرا (ص) هیچ اشرافی بر علم روز در آموزش زبان انگلیسی نداشتند – داشتم‪ – .‬البته به اینکه این افراد هیچ‬
‫اشرافی بر علم روز در آموزش زبان انگلیسی ندارند نباید ایراد گرفت چرا که ایشان بجای نگارش کتب و مقاالت علمی در حال‬
‫تبلیغ (از طریق روزنامه خراسان) و تدریس زبان عمومی (‪ )IELTS‬بصورت خصوصی و به اسم اعضای هیات علمی دانشگاه‬
‫امام رضا (ع) هستند!!!‬

‫* این در حالیست که همکاران صهیونیستی آنها از طریق چاپ مقاالت تخصصی در رشته ما در حال به زیر سوال بردن ارکان و‬
‫فلسفه وجودی اسالم هستند – برای نمونه به رساله دکتری و یا کتاب من مراجعه کنید‪ .‬بگذریم‪ .‬در آن مصاحبه علمی من به معرفی‬
‫روش ت دریسی پرداختم‪ .‬ایشان از من پرسیدند که وجه ممیز روش تدریس من چیست؟ و من هم گفتم دانش آموزان و دانشجویانیکه‬
‫برای تربیت آنها از این روش تدریس استفاده می شود همانند و با ویزگیهای کرم و بره و یا طوطی و میمون بار نمی آیند‪ .‬و اینکه‬
‫در کالسهای من معلم یک دیکتاتور نیست که مدام در حال دیکته کردن باشد و ‪ ....‬این روش تدریس عالوه بر اینکه فرا گیری‬
‫زبان انگلیسی را تسریع می بخشد به دانشجویان آزادی بیان اندیشه و قدرت و مهارت تفکر منطقی و انتقادی و نیز قدرت تجزیه و‬
‫تحلیل مسایل و تشخیص درست از غلط به ویژه در مسایل سیاسی را هم میدهد‪ – ....‬نکته حیرت آور این بود که در روز و حین و‬
‫بعد از مصاحبه من از زوایای متفاوت که در اینجا مجال پرداختن به آنها نیست بطور شرم آوری در حال اذیت کردن من بودند‪......‬‬
‫بعد یکی از استادان ایشان گفت‪ :‬اما مقام معزم رهبری دامت برکاته فرموده اند که پرداختن به مسایل سیاسی در دانشگاهها سم‬
‫است!!!؟؟؟ من گفتم چرا!؟ چرا آگاه کردن شهروندان نسبت به مسایل سیاسی سم است!!؟؟؟‪ ......‬حتما من هم در لیست میکروبها‬
‫قرار گرفتم؟!‬
‫‪18‬‬
‫دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی‬

‫و بعد از مدت کوتاهی ‪ email‬دریافت کردم که‬


‫!!‪Will send u to Liberty Camp SOON‬‬
‫و روز بعد روی دیوار یکی از کالسهایم نوشته شده بود‪Will fuck!!! u SOON!!!:‬‬

‫* * * این آقایان حتی نتوانستند بخاطر حفظ حرمت امام رضا (ع) دست از آزار من بکشند‪ .‬حتی عین همین رفتارهای آزار دهنده‬
‫را در داخل حرم مطهر امام رضا(ع) و نیز در مسجد – خانه خدا – هم با من داشته اند‪ .‬رفتارها و توهینهایی بسیار شرم آور و‬
‫باور نکردنی‪ .‬باور نکردنی از اینجهت که تمام حریمها را به راحتی می شکنند‪ .‬در اینجا ذهن سرکش و کاوشگر من مرا به یاد‬
‫رخدادی شبیه به اینها در هندوستان انداخت!‬

‫آیه ‪ 26‬سوره مباركه نسا‪:‬‬


‫"و خداوند مي خواهد بر شما بازگشت به رحمت و مغفرت فرماید و مردم هوسناك پیرو شهوات مي خواهند كه شما مسلمین را از‬
‫راه حق و از رحمت الهي بسیار دور و منحرف گردید"‪.‬‬

‫* * یادم می آید که یک روز در کلکته وسوسه شدم تا وارد یک بت کده شوم‪ .‬به محض ورود من به بت کده (معبد) بت پرستان‬
‫مسول آن به گرمی از من پذیرای ی کردند‪ .‬آنها از جلوی بتهای خود برای من چند نوع میوه و ‪ ...‬آوردند و‪ ...‬البته من به ایشان گفتم‬
‫که من به بتهای شما اعتقادی ندارم‪ .‬من یک مسلمانم و صرفا از روی کنجکاوی به اینجا آمده ام‪ .‬چرا اینقدر با من مهربان و‬
‫صمیمی هستید؟! و ایشان به من گفتند‪ :‬مهم اینست که تو وارد حریم مقدس!! بتهای ما شده ای و وظیفه ما ایجاب می کند که با یک‬
‫انسان رفتاری نکنیم که بتهای ما ناراحت شوند!!!!! و چون موقع نهار بود آنان مرا به نهار دعوت کردند و من هم که کنجکاویم‬
‫برای شناخت بیشتر ایشان و آداب و رسومشان بیشتر شده بود فرصت را غنیمت شمردم و این دعوت را پذیرفتم! ‪ --‬نوع دعوت بی‬
‫قل و قشی که هرگز از طرف هم کیشانم در انجمن اسالمی میسور ندیدم!‬

‫* * * بگذریم‪ .‬من به محض دیدن غذای گیاهی و بسیار ساده این مبلغان آیین بت پرستی (بوداییسم) از آنان پرسیدم که شما چرا‬
‫گیاه خوارید؟ چرا گوشت نمی خورید؟ و یکی از آنان با مهربانی گفت‪ :‬مگر ما حیوانیم؟؟! گفتم منظورت چیست؟! گفت با چه منطق‬
‫انسانیی!!گردن یک موجود زنده را برای سیر کردن خود بزنیم؟‪ :‬این عین بربریت است!!!!! و من اما‪ .....‬من ستمدیده فقط با تمام‬
‫وجودم گوش میدادم‪ ....‬جالب بود‪......‬نه‪...‬نه! جالب نه ‪ ....‬باور نکردنی بود‪ ....‬و دوست دیگرش ادامه داد‪ :‬ما حتی اگر بعنوان‬
‫نمونه سیبی در درخت رسیده باشد آن را از درخت نمی کنیم!!!! چون درخت دردش می آید!!!!!!!!‪ .....‬می گذاریم بیفتد بعد از آن‬
‫استفاده می کنیم‪ ... .‬و من اما اینبار با خود اندیشیدم چگونه ممکن است این مردم با این فلسفه و طرز دید انسانی را رنجش دهند و‬
‫آذرده خاطر سازند چه رسد به لگد مال کردن و به تاراج بردن کرامات انسانیش‪ .....‬و ‪ ....‬و هنوز نهارم را نخورده بودم عذری‬
‫آوردم و سریع از آن معبد جادویی خارج شدم ‪ --‬گریختم! – آنان جادوگر بودند!!!!! و ‪....‬‬

‫و ذهن معصوم ستمدیده من داشت افسون می شد – او داشت طغیان می کرد ‪ --‬داشت افسار می گسست – میل به هجرت می کرد ‪-‬‬
‫‪ -‬میل به پرواز‪ ---‬اما‪....‬‬

‫"در چنین شرایطي چگونه انسان مي تواند همچون محققي خیلي مودب و معقول و آرام به "نقد علمي" بنشیند؟ آیا ابوذر كه‬
‫استخوان شتري را كه در كوچه پیدا كرده بود و در كاخ خلیفه به سر كعب اال حبار خلیفه كوبید تحقیقات علمي بود؟" شیعه حزب‬
‫تمام‬

‫‪ .......‬اما من ذهن ستمدیده را آرام کردم با یاد آوری این نکته که اسالم بسیار کاملتر از بوداییسم است – ایرادهایی که تو ذهن‬
‫عصیانگر من می بینی از اسالم نیست بلکه حاصل ریدن شیوخ این قبیله جاهلی است که تو را هدف گرفته اند – پس مانده هاي‬
‫قبیله قریش!!! آخوندهای از نظر هوشی کانایی که توانایی دیدن بیشتر از یک میلیمتر از عمق اقیانوس اسالم را ندارند هر چند‬
‫سعی می کنند کیلومترها از سطح آن را ببینند ‪.......‬و ‪ .....‬و ذهنم آرام گرفت ‪ --‬آرام آرام‪ .....‬و ‪ ....‬و باز گریست!!! گریست اما نه‬
‫به مظلومیت من اینبار!! که به مظلومیت دین جدم در این آشفته بازار – در عصر آخوندیسم‪ .‬بگذریم‪.‬‬

‫* * * ‪ ----‬و اخیرا ‪ email‬دریافت کرده ام که تمام این دعوت شدنها و مصاحبه ها و بالیایی که بر سر من آورده اند و‪ ...‬همه‬
‫یک ‪( Show‬نمایش) بوده!!!!! و اینکه‬
‫"‪"This show must go on!!!……..‬‬

‫و من سید خسته گفتم‪...‬‬

‫‪ ------‬پس این همه هزینه ها و دربدریها و استرسها و‪...‬که بر من و خانواده مظلومم تحمیل کردید همه نمایش بود!!! شما که از‬
‫اول بنای عدم جذب مرا داشته اید پس چرا این همه نمایش و اهانت و تحقیر‪!!!!!....‬؟؟ — حداقل ‪ 400‬ساعت با اتوبوس و در‬
‫بدترین شرایط مرا به دور ایران گرداندید و جانم را هم به خطر انداختید – درست همان کاری را که در هند با من کردید‪ .‬حاال‬
‫بفرمایید که برای من و کسانیکه این دست نوشته را مطالعه می کنند و بدین واسطه مروری بر این نمایشها و توحش و بربریتها که‬
‫‪19‬‬
‫دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی‬
‫در این سالیان بر من و خانواده مظلومم ر وا داشته اید دارند شما شبیه یاران جدم رسوال‪( ...‬ص) و مهدی (عج) هستید و یا شبیه و‬
‫سلسله جنبان امپراطوران رومی در یونان عهد باستان و مغولها و حتی هیوالها و حرام زاده هایی مانند هیتلر و استالین و پینوشه که‬
‫از تحقیر انسانها و لگد مال کردن کرامات انسانی و مشاهده عذاب و رنجش آنها لذت می بردند؟؟!! بگذریم‪.‬‬

‫* * بهر حال بعد از رد درخواست من توسط مسولین دانشگاه امام رضا (ع)؟ با به یاد آوري این فرموده حضرت علي (ع) كه‬
‫"چنانچه حاكمي ستمگر بر شما مسلط شود دعاهاي شما مستجاب نخواهد شد و تالشهاي شما نتیجه نخواهد داد"‬
‫به راحتي با این مسیله كنار آمدم و گذشتم و فراموش کردم که در راه رسیدن به رویاهایم ‪ --‬که آنان را از من به یغما بردند‪:‬‬
‫‪ ---‬چه گرسنگیها و در بدریها کشیدم‪...‬‬
‫‪ ---‬چه رنجها و مرارتها و دردها و زجرها کشیدم‪...‬‬
‫‪ ---‬چه نامردمیها دیدم‪...‬‬
‫‪ ---‬چه حقارتها کشیدم‪...‬‬
‫‪ ---‬چه ستمها دیدم‪...‬‬
‫‪ ---‬چه زخمها و خون دلها خوردم و چه هتاکیها شنیدم ‪...‬‬
‫‪ ---‬چه هزینه ها کردم از عمرم و جوانیم و ‪...‬‬
‫‪ ---‬و من و پدر و مادر پیرم و هفت خواهرم و برادرم چه دعاها و نظرها كردیم و ‪...‬‬

‫و فراموش کردم که روح سرگشته ام – این مسیح مصلوب شما قیصران ‪ --‬در این ‪ 36‬سال چه کشید از رفتار و مرام و شکنجه‬
‫های این خدایان در کوره های نامریی آدم پزی شان‪ .‬ولي ‪...‬‬

‫ولي با توجه به تم کتابم (که ضد دیکتاتوری و در دفاع از دموکراسی و اسالم نیز هست) از این آقایان در خواست کردم که کتابم را‬
‫‪ --‬که ‪ 3‬سال قبل به اتمام رسانده ام و در آرزوی چاپش هستم ‪ --‬به اسم آن دانشگاه محترم (توسط انتشاراتی دانشگاه) چاپ کنند که‬
‫متاسفانه نپذیرفتند‪ .‬بنابراین از ایشان خواهش کردم که پس کتابم را به نام یکی از اعضای هیات علمی آن دانشگاه محترم و بدون‬
‫درج نام من بر روی جلد آن چاپ کنند که متاسفانه هر چند این پیشنهاد ایشان را برای لحظاتی به تامل واداشت!! اما ظاهرا از‬
‫پذیرفتن آن شرم داشتند – جای شکرش باقیست ‪ --‬این دفعه شرم داشتند آقایان‪ .‬بگذریم‪.‬‬

‫چو خار بادیه در چشم روزگار بمان‬ ‫اگر كه خواست تو را روزگار خوار كند‬
‫چو بر تو ناز كند با شبان تار بمان‬ ‫ز بار منت خورشید شانه را بر گیر‬
‫همیشه یاد خدا باش و رستگار بمان‬ ‫مجو طریق ذلت كه دیو در راه است‬

‫‪ 5‬ادامه رفتارهای پست و شیطانی‬


‫………………‪52.................................................................................‬‬
‫دخالت نظامیان در امور مملکت داری در حکومتهای استبدادی و تمامیت خواه که توام با مطرود ‪ /‬ترور شخصیت و منزوی‬
‫کردن منتقدان و دگر اندیشان و نهایتا قتل نا محسوس آنها به روشهای فاشیستی می باشد همواره باعت گسترش فساد ‪ /‬بی بند‬
‫و باری سیاسی‪ /‬اقتصادی و اجتماعی و فرار مغزها و نتیجتا عقب ماندگی و فالکت ملتها بوده و هست‪ ...‬بنابراین برای نیل به‬
‫جامعه آرمانی باید ‪....‬‬
‫‪-------------------------------------------------------------------------‬‬

‫محتوا‬

‫رذالت ‪ /‬ظلم ‪ /‬بیداد ‪ /‬استبداد ‪ /‬ارعاب ‪ /‬تزویر ‪ /‬توطیه و خون!!؟‪..........22‬‬

‫=======================‬

‫* یادم میآید که موقعیکه از هند برگشتم هنوز ایشان را در تعقیب خودم می دیدم – سایه به سایه‪ .‬وقتیکه یک سویت در (زیر زمین)‬
‫یک مجموعه کرایه کردم همسایه ام آقایی بود که صاحب خانه ام میگفت تا ‪ 9‬ماه دیگر آنجا خواهد بود‪ .‬اما در کمتر از ‪ 3‬روز‬
‫متوجه شدم که یک دختر خانم جوان بهمراه یک آقا ساکن آنجا شده بودند‪ .‬وقتی از صاحب خانه ام علت رفتن آن آقای قبلی را جویا‬
‫شدم ایشان گفتند نمیدانم اما ایشان ناگهانی قراردادش را فسخ کرد و این دو نفر به جای او آمدند! من بالفاصله به این نتیجه رسیدم‬
‫که این دو نفر از همکاران همانهایی هستند که در حال اذیت کردن من هستند‪ .‬پیش بینیم درست از کار در آمد چرا که خیلی توسط‬
‫این دو نفر اذیت شدم‪ .‬با توجه به مسایلی که در همان سایتی که این گروه به من معرفی کرده بودند شاهد آن بودم بطور قطع به این‬
‫نتیجه رسیده بودم که در اتاقم دوربین نصب کرده اند‪ .‬هر دفعه که بیرون می رفتم وارد اتاق من می شدند و هر کاری می کردند تا‬
‫به من استرس وارد کنند‪.‬‬
‫‪20‬‬
‫دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی‬

‫نکته عجیب این بود که هر گاه وارد این اتاقم می شدم احساس سنگینی عجیبی در ناحیه سر و بویژه ناحیه سینه ام (قلبم) داشتم! و‬
‫بعد از مدت کوتاهی که آنجا را ترک می کردم این احساس بر طرف می شد!!‪ .‬احساسم به من می گفت که امواج ناشناسی در اتاقم‬
‫هست!!!!! بگذریم!؟‪ .‬از طرفی همانطور که گفتم دوستان این آقایان در حال شنود تلفن و سوی استفاده از مکالمات شخصی من‬
‫جهت آزار و اذیت من بودند‪ .‬بعنوان مثال یکبار مادرم زنگ زد و گفت چکار می کنی؟ من هم گفتم همین االن از شناسنامه ام فتو‬
‫گرفته ام که فردا بروم بن خوار و بار بگیرم‪ .‬بعد از این مکالمه تلفنی شناسنامه ام را گذاشتم داخل کیف سامسونتم و دربش را قفل‬
‫کردم و رفتم بیرون ماست بخرم‪ .‬موقعیکه برگشتم درب کیف سامسونت باز بود و از شناسنامه هم خبری نبود!! ‪ --‬البته حدود یک‬
‫ماه بعد شناسنامه را سر جایش گذاشتند!!‬

‫* آزار و اذیتهای آنها به همین کارها خالصه نمی شد‪.‬بعنوان نمونه چند روزی بود که از آن آقای همسایه خبری نبود و این دختر‬
‫خانم هر روز صبح با صدای خیلی بلند ترانه می گذاشت‪ .‬یک روز صبح تصمیم گرفتم که به ایشان یاد آوری کنم که صدای‬
‫موسیقیشان را کمتر کنند‪ .‬و وقتی روبروی سویت ایشان قرار گرفتم دیدم درب سویتش باز باز است و خودش آنطرفتر لخت و‬
‫عریان در حال رقصیدن!! و با کمال بی شرمی از من دعوت میکرد که‪ !...‬در یک لحظه به یاد آن دختر خانم فاحشه ای که در هند‬
‫همین شیوه ها را د اشت افتادم‪( .‬توضیح اینکه این نامردان از اینگونه تله ها خیلی زیاد برای من گسترده اند – صرفا جهت پرونده‬
‫سازی!!— من میتوانم به راحتی در رابطه با این مورد یک کتاب بنویسم)‪ .‬من تمام این موارد را نه تنها با صاحب خانه ام بلکه با‬
‫نمایندگی دفتر مقام معزم رهبری (نمایندگی دانشجویان خارج از کشور) ‪ --‬در خیابان پاستور تهران – نیز مطرح کردم و به ایشان‬
‫یاداوری کردم که ایشان با این دسیسه ها سعی در پرونده سازی برای من دارند‪ .‬و گفتم که وزارت اطالعات باید به آقازاده هایی‬
‫بپردازد که دارند میلیاردی از این مردم غارت می کنند و باید از آزار و اذیت کردن افرادی همانند من آن هم در این سطح خجالت‬
‫بکشد‪ .‬که البته ایشان فرمودند "بچه ها"ی اطالعات از این روشها استفاده نمی کنند"‪.‬‬

‫* * بعنوان مثالی دیگر یکبار از مشهد با خانواده ام در شهرستان (گرمه) تماس گرفتم گفتم قرار است وام بگیرم و ممکن است سند‬
‫منزلمان نیاز باشد ببین اگر هست من هفته دیگر بیایم و ایشان بعد از اینکه چک کردند گفتند سند هست‪ .‬و وقتی من به گرمه رفتم‬
‫سند سر جایش نبود!! پدرم داشت دیوانه می شد‪ .‬می گفت در این بین فقط یک روز ظهر به میهمانی رفته بودند‪ .‬می گفت در این‬
‫‪ 62‬سالی که از خداوند عمر گرفته ام کسی از من دزدی نکرده بود‪ .‬توضیح اینکه بعد از اینکه من وام گرفتم آقایی سند را آورده‬
‫بود و گقته بود که آن را در خیابان پیدا کرده!! ‪ --‬حتی متوجه کم شدن غیر معمول برنج و روغن و چایم هم شده ام‪ .‬اخیرا یک‬
‫قوطی از کره گوسفندی محلیم ناپدید شد! و یا چندین بار مدام از کارت شتابم هر از چند گاهی در حد ‪ 30 / 20‬هزار تومان و حتی‬
‫یکبار ‪ 150000‬تومان کسر می شود!!‪ .‬عین همین اتفاق برای کارت خرید پارسیانم هم می افتد!!!‪.‬‬

‫از این گونه مسایل گیج کننده زیاد اتفاق می افتد – شاید این کارها در راستای همان تهدیدشان هست که گفته بودند مرا از نظر‬
‫اقتصادی و روحی روانی فلج خواهند کرد‪ .‬نمی دانستم به چه کسی شکایت کنم و پناه ببرم‪ .‬اخیرا بعد از اینکه از همه جا مانده و‬
‫رانده شده بودم بهترین چاره را در مشاوره با پلیس دیدم‪ .‬با پلیس ‪ 110‬تماس گرفتم و آنها نیز مرا به آقایی به نام حمیدی فر –‬
‫مشاور ارشد پلیس!!‪ --‬در کالنتری سجاد مشهد در خیابان آزادی معرفی کردند ‪ --‬شماره تلفن ایشان ‪ !!!! 6040530‬بود‪ .‬و دوباره‬
‫در کمال بهت و حیرت من همان حرف و حدیث های دکتر مومنی و دوستانشان را از این آقا شنیدم!!! نکته جالب و در عین حال‬
‫باور نکردنی این بود که وقتی من از خودم و سابقه علمی و کاری خودم گفتم و گفتم که چنین گروهی در چنین سطحی به آزار و‬
‫تهدید من پرداخته اند ایشان که گویا به ایشان دیکته شده بود که به من چه بگوید و ‪ ...‬از من پرسید‪ :‬عذر میخوام آقای دکتر! شما در‬
‫بچه گیتان – در ‪ 12‬سالگی ‪ --‬کار غیر متعارفی نداشته اید!!!! – نکته حیرت اور این بود که در همین لحظه اقای "درودی"‬
‫(رییس همان موسسه – باقیش را بعدا توضیح می دهم) بطور اتفاقی!!! پیدایش شد‪ .‬من این قضایا و هر آنچه که در هند بر من‬
‫گذشته بود را در دادگاه جاجرم مطرح کردم و ریاست محترم دادگاه به من فرمودند که اگر اینطور است که میگویم این کار وزارت‬
‫اطالعات است!! و اینکه در این صورت من راه گریزی ندارم‪.‬‬

‫* * * نهایتا این مسایل را با نماینده وزارت اطالعات که به همراه ریاست جمهوری به بجنورد آمده بودند مطرح کردم‪ .‬همچنین به‬
‫ایشان توضیح دادم که افرادی – که خیلی هم فرز و چاالک بودند ‪ --‬شبهای قبل از کنکور برادرم – در نیمه های شب پشت بام خانه‬
‫امان می دویدند!! و نهایتا یکی از کارمندان ایشان در نهایت بهت و حیرت من به من گفت این کارها کار از ما بهترون هست! و من‬
‫پرسیدم منظورتان از از ما بهترون چیست؟ و ایشان فرمودند منظورم "جنها" هستند!!! ایشان گفتند قبال نیز از این گونه شکایات‬
‫داشته ایم و ما هر بار توضیح داده ایم که کار جنها است! – یک لحظه تصور کردم که این آقا مرا هم همانند سایر ملت گوسفند‬
‫فرض کرده!!‪ .‬در هر صورت مسول ایشان گفتند فردی با نام سعید ساعت ‪ 4‬بعد از ظهر فردا برای صحبت کردن با من با من‬
‫تماس خواهد گرفت و فردای آن روز در همان ساعت آقایی با من تماس گرفت و گفت‪ :‬آقای عبادی!!! همان فردی که می گفتند من‬
‫با ایشان رابطه جنسی داشته ام!!‪ .‬من واقعا بهت زده شدم چرا که این دفعه منتظر یکی از سربازان واقعی امام زمان (عج)!! بودم‪.‬‬

‫* * * * * نکته شوک دهنده این بود که این دفعه اولی نبود که اینطور مرا خطاب می کردند و فکر مرا به خود مشغول میکردند‪.‬‬
‫یادم می آید که عالوه بر آن چند سال که در هند بودم حتی در ایران همیشه در مواقعی خاص با من و حتی با پدر و مادرم!!؟؟ تماس‬
‫گرفته می شد و مرا این گونه خطاب می کردند‪ .‬بعنوان مثال مواقعیکه در کالسهایم وارد سیاست می شدم و یا دقیقا دقایقی قبل از‬
‫اینکه در دانشگاهی مصاحبه علمی و یا عقیدتی داشتم!! نکته مهم این است که حاال فرض بگیریم که این خبر درست باشد!!! من از‬
‫سربازان امام زمان (عج)! در برابر ملت مسلمان ایران می پرسم که امام زمان (عج) این را به شما فرموده اند که با یک انسان (آن‬
‫‪21‬‬
‫دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی‬
‫هم مسلمان شیعه و سید که در ‪ 12‬سالگی ‪ --‬آنطور که نتیجه تحقیقات سرویسهای اطالعاتی شما!!! نشان داده؟؟؟؟!! ‪ ---‬خطایی‬
‫مرتکب شده!!؟؟؟) چنین برخوردی داشته باشید و این مساله را جار بزنید و یا شریعت اسالم و تشیع علوي!!؟‬

‫حضرت علي (ع)‪ :‬نهج البالغه صفحه ‪:259‬‬


‫كسانیكه گناه ندارند و ازسالمت دین برخوردارند(!) ‪ ...‬چرا و چگونه عیب برادر خویش گویند؟ و او را به بالیي كه گرفتار است‬
‫سرزنش مي كنند؟ ‪ ...‬چگونه دیگري را بر گناهي سرزنش مي كنید كه همانند آنرا مرتكب شده اید! یا گناه دیگري انجام داده اید‬
‫كه از آن برگتر است؟ به خدا سوگند! ‪ ...‬جرات بر عیبجویي از مردم خود گناه بزرگي است‪ .‬اي بنده خدا در گفتن عیب كسي شتاب‬
‫مكن شاید خدایش بخشیده باشد‪ ....‬پس هر كدام از شما كه به عیب كسي آگاه است به خاطر آنچه كه از عیب خود مي داند باید از‬
‫عیبجویي دیگران خودداري كند – (وگرنه خداوند رسوایش مي كند)‪.‬‬

‫* * * * * * نکته غیر قابل باور و شوکه کننده دیگر اینکه این آقایان با سو استفاده از شنود مکالمات من و آن دختر خانمی که‬
‫قرار بود با ایشان ازدواج کنم مطالبی را که در آن مکالمات بین ما رد و بدل شد را در همان سایتهای اینترنتی که گفتم بطرز التهاب‬
‫آوری منعکس کردند‪ .‬پرده دري ایشان و در بوق و كرنا داد زدن مسایل خصوصي آن دختر خانم سبب شد که ایشان و خانواده‬
‫محترمشان و سایر اطرافیان ما مرا مسول این عمل غیر انساني بدانند و ‪( ...‬در آن زمان هنوز تصور این را که ممکن است‬
‫وزارت اطالعات دنبال من باشد نمی کردم)‪ !!!.‬این آقایان با استفاده شگردهایی اهریمنی و هولناک نه تنها رابطه ما را بهم زدند و‬
‫یك بار دیگر فرصتي بزرگ را از من گرفتند بلکه با این توطیه خود – با سو استفاده از اموال مسلمین و امكانات دولتي –‬
‫شخصیت مرا در ذهن جامعه اي كه در آن زندگي مي كنم به صلیب كشیدند‪ .‬البته خدا را شکر آن دختر خانم االن ازدواج کرده اند‪.‬‬
‫(این اعمال مایه ننگ این آقایان خواهد بود‪ :‬چگونه مي توانند در روز قیامت پاسخگو باشند ‪ --‬از این تاکتیکها باید در جنگهای‬
‫الکترونیکی علیه کشتیها و هوا پیماها و جاسوسهای آمریکایی و اسراییلی استفاده کنند نه علیه یک انسان مظلوم و بی پناه که بر‬
‫علیه چپاول و غارت ملت ایران که در پوشش اسالم می شود صحبت می کند!) در رابطه با همین دو مورد و موارد شبیه آن هم می‬
‫توانم یک کتاب بنویسم‪ .‬حاال می فهمم که این آقایان در این چند ساله چه صدمات جبران ناپذیری به زندگی من و آبروی من زده اند‪.‬‬
‫یکبار دیگر به خداوندی خداوند سوگند می خورم تمام آنچه می گویم عین واقعیت است و واقعیت نمیتواند غیر از این باشد‪.‬‬

‫* * در نمایش مضحک دیگری یک روز مدیر مدرسه دبیرستان امام علی (ع) (محمد رضا آخرتي) برای اولین ‪ --‬و البته آخرین‬
‫بار ‪ --‬وارد کالس من شد و گفت امروز شما و دانش آموزانتان بیایید نماز‪ .‬و وقتی ما رفتیم بعد از اینکه حاج آقای روحانی! از‬
‫نشستن من مطمن شدند سخنرانیشان را با این عبارات آغاز کردند‪ ..." :‬ما کمونیست هستیم یا تو!!!(به من هم نگاه می کرد!) ‪ ....‬تو‬
‫که با دختر مردم دوست می شوی!!! و نهایتا باهاش ازدواج نمی کنی!!!‪ ....‬فکر نمی کنی دیگر کسی با او ازدواج نخواهد‬
‫کرد!!!‪ . "....‬بیچاره دانش آموزانم‪ -‬که کالس اول دبیرستان بودند! گیج شده بودند که حاج آقا چه می گوید!!‬

‫توضیح اینکه من در آخرین صفحه از کتاب تخصصیم – که اجازه چاپ به آن نمی دهند– به معرفی کتاب بعدیم پرداخته ام‪ .‬در‬
‫آنجا توضیح داده ام که این کتاب راجع به رفتارهای وحشتناک گروهی – از دید من ‪ --‬کمونیست و یا بلشویکی می باشد که در‬
‫صدد وادار کردن من به خودکشی هستند‪ .‬من توضیح داده ام که ایشان نمی توانند جز کمونیست و یا بلشویک باشند چرا که به هیچ‬
‫اصل و قاعده ای پایبند نبوده و نیستند‪ .‬در مورد آن دختر خانم هم منظور ایشان همان دختر خانمی هستند که من راجع به ایشان‬
‫توضیح داده ام‪ .‬همینجا یکبار دیگر به خداوندی خداوند سوگند می خورم که من هرگز با این دختر خانم دوست!! نبوده ام‪ .‬من فقط‬
‫از ایشان خواستگاری کردم‪ .‬اما چنین بنظر میرسد که خانواده ایشان که چند نفرشان (از جمله حسین عابدی مسیول دفتر فرهنگ‬
‫دانشگاه آزاد قوچان) در وزارت اطالعات هستند از این قضیه و از موقعیت شکننده من بطرز ناجوانمردانه ای سو استفاده کردند‪.‬‬
‫ایشان تمام نقاط ضعف مرا در آوردند و روی من برنامه ریزی و کار کردند و با توطیه های متفاوت مرا که به شدت انقالبی و‬
‫مذهبی بودم و جز کتابهایم یار و مانوسی نداشتم ترور شخصیت کرده و‪.....‬‬

‫* همانطور که گفتم بیشتر هتک حرمتهای ایشان غالبا در چت رومها و سایتهای ویژه آنها مانند)‪singles.com (ISN‬‬
‫‪ www.iranian‬اتفاق می افتاد – االن اینکار کمتر شده و فقط تهدید می کنند آن هم با ادبیاتی که فقط برای من معنی دارد چون‬
‫برامده از زندگی روز مره و تعامالت من با افراد ایشان است‪ .‬دو سالی که در هند بودم و حتی تا زمان حال که در ایران هستم‬
‫بطور دایمی (‪ 24‬ساعت) تحت نظر بودم و هستم‪ .‬به خداوندی خدا سوگنذ حتی این را به من تابت کردند که داخل بالشت م هم‬
‫میکروفون گذاشته اند!‪......‬آنها اخیرا به من گفتند که برای من افسر نگهبان گذاشته اند و اگر دست از پا خطا کنم روزگارم را‬
‫سیاهتر خواهند کرد!!! بویژه دو سالی که در هند بودم به محض اینکه وارد چت رومی می شدم سرو کله اشان پیدا می شد و‬
‫اطالعات ‪ %100‬خصوصی اینجانب را جار می زدند‪ .‬یادم می اید یکبار سایتی را جلو من باز کردند که چندین زن و دختر لخت و‬
‫عریان در آن مشاهده م یشد‪ .‬وقتی به اسامی که برای آنها گذاشته بودند دقت کردم دیدم اسم مادر من و هفت خواهرم را بر روی آنها‬
‫گذاشته اند!! البته من چند نفر از ایشان را در طی این سالها در شهر خودم (گرمه) شناسایی کرده ام‪.‬عالوه بر چند نفری که در‬
‫مخابرات هستند آقای حسین یعقوبی هست که یکی از برادران او با مدرک لیسانس شیمی رییس یکی از دانشگاهها در شهرستان ما‬
‫شده! و برادر دیگرش با مدرک پنجم شهردار شده‪ .‬در هر صورت من به این بندگان خدا کاری ندارم چرا که ایشان را طوري‬
‫هیپنوتیزم كرده اند كه بر این باورند که دارند به اسالم خدمت می کنند!!!!– ترجیح می دهم ورای فلسفه وجودی اربابانشان را‬
‫بررسی کنم‪.‬‬
‫‪22‬‬
‫دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی‬
‫‪ 6‬پیاده کردن سنت الهی!؟ ‪ -‬چرا شمایان آن هم در مورد من تك و تنها!!؟‬
‫……‪……………………………..‬‬
‫‪***One of the big mistakes we often make is to dichotomize leaders and people and, even‬‬
‫‪from children's earliest steps in the practice of leadership and citizenship, to conceive of‬‬
‫‪these processes as detached from the general process of living. This kind of dichotomy‬‬
‫‪follows us forever, as wolves and as sheep. We learn to be victimised for our leaders' tribe‬‬
‫‪members.‬‬
‫‪-- The Author, S.M.H.Hosseini, Iran‬‬
‫‪----------------------------------------------------------------------------------------‬‬

‫محتوا‬

‫رذالت ‪ /‬ظلم ‪ /‬بیداد ‪ /‬استبداد ‪ /‬ارعاب ‪ /‬تزویر ‪ /‬توطیه و خون!!؟‪..........22‬‬

‫=======================‬

‫* * * یادم می آید یکبار در یکی از چت رومها از یکی از اعضای این گروه پرسیدم از جان من چه می خواهید و ایشان فرمودند‬
‫می خواهیم عذابت دهیم!! می خواهیم خوار و ذلیلت کنیم!! همینطور ایشان به من گفتند ما بدنبال یک نفر هستیم که محتوای کتابهای‬
‫درسی را عوض کند‪ .‬و من به یاد یکی از کالسهای عمومیم در دانشگاه مشهد افتادم که گفته بودم بچه ها اسالم این نیست که در این‬
‫کتابها انعکاس داده شده‪ .‬من به دانشجویانم گفتم که اگر از نظر علمی به جایی برسم این کتاب را عوض می کنم‪ .‬همینطور به من‬
‫گفتند تو می خواهی وارد سیستمی (دانشگاه!) شوی که به نظر تو بانی بدبختی جامعه شده!؟ و این نیز مرا به یاد کتابم و مقاله ای‬
‫که در نقد سیستم آموزشی ایران – بویژه در دانشگاهها ‪ --‬داشته است انداخت‪ .‬همینطور به یاد روزی افتادم که در آموزش و‬
‫پرورش ابالغ مرا – با وجود داشتن مدرک دکتری در یک دبیرستان دور افتاده جهت تدریس به سال اولیها زدند – در واقع مرا‬
‫تبعید کردند‪.‬‬

‫* وقتی در اولین روز در دفتر روی صندلیم نشستم متوجه کارتن خالی یک آبمیوه گیری!! روی میز شدم که خیلی بزرگ روی آن‬
‫نوشته شده بود‪ . – Maimed :‬این بار نیز به یاد مقاله ام افتادم که در قسمتی از آن آورده بودم که سیستم فعلی آموزشی سبب‬
‫پیدایش جوامع ‪( maimed‬چالق) شده است‪ .‬و وقتی وارد اولین کالسم شدم دانش آموزی را که از هر دو پا فلج بود جلوی صندلی‬
‫من روی صندلی چرخدارش گذاشته بودند!! این همه حماقت این افراد برای من قابل هضم نبود – همانطور كه گفتم قبال هم به من‬
‫گفته بودند كه من را و اعضاي خانواده ام را چالق خواهند كرد!!!‪ .‬هر چند معنی تحت الفضی این لغت (‪")maimed‬چالق" می‬
‫باشد اما منظور من از این لغت "ناتوان" بوده است‪ .‬منظور من این بوده که سیستم فعلی آموزشی پتانسیل واقعی افراد جامعه را‬
‫هرز می دهد و باید به فکر چاره ای بود‪ .‬این سیستم قدرت تفکر منطقی و انتقاد و خالقیت را که الزمه رشد هر جامعه ای هستند از‬
‫جامعه گرفته‪ .‬ایشان در ادامه به من گفتند دموکراسی می خواهی؟! این سوال نیز مرا به یاد کتابم انداخت که در آن از ‪"Islamic-‬‬
‫"‪ oriented Democracy‬و یا دموکراسی اسالمی صحبت کرده ام‪.‬‬

‫من به ایشان توضیح دادم که برای فهم منظور من از دموکراسی باید روش تدریس جدیدی که در کتابم ارایه داده ام و در دنیا بی‬
‫نظیر است خوب مطالعه شود‪.‬عالوه بر این من کتابم را با یک آیه از قران مجید شروع کرده ام که این آیه شریفه در واقع محور‬
‫محتوی کتاب است‪ !! .‬در ادامه ایشان فرمودند که منظور تو از دموکراسی دموکراسی غربی است چرا که میخواهی اسم پسرت را‬
‫پیمان بگذاری!!! تو تابع افکار دکتر پیمان هستی!!! (توضیح اینکه آن دختر خانمی که قرار بود با هم ازدواج کنیم از من پرسیده‬
‫بود که اگر بچه امان پسر شد اسمش را چه بگذاریم! من هم گفتم پیمان – دکتر پیمان ‪ --‬چون دوست دارم او هم دکتر شود حاال در‬
‫هر رشته ای که دوست دارد‪ :‬جامعه شناسي ‪ .)...‬ضمنا من این اسم را از پیمان حلف الفضول در ذهنم داشتم – به نظرم وجود آن‬
‫پیمان در آن شرایط خیلی واجب بود‪.‬‬

‫* در ادامه ایشان فرمودند چرا من گوشه گیر!! فلسفه بوداییسم را تبلیغ می کنم؟!!!! و من گفتم من آدم اجتماعیی هستم فقط وقت‬
‫نمی کنم اجتماعی بشم – ضمن اینکه من زیر چتر تنهایی خودم احساس بهتری دارم – من از با شما بودن احساس گناه می کنم چرا‬
‫که عمرم تلف می شود و از تفکر و نوشتن باز می مانم‪ .‬همینطور از این سوال ایشان به یاد روزی افتادم که در دفتر یکی از‬
‫مدارس در مورد هجوم نرم آیینهای خطرتاک به اعماق اذهان دانش آموزان و دانشجویان مان در سرزمین اسالمیمان به همکارانم!‬
‫‪ --‬از جمله آقای عبادی!!! نامی ‪ --‬که همگی اهل ذوق و شعر و غزل!! بودند توضیح می دادم و اینکه من گفتم‪ :‬یوگا بعنوان نمونه‬

‫مطالعه بفرمایید‪......‬‬ ‫=== این شعر "آری یوگا" را در ***مقاله شماره‬

‫* بگذریم‪ .‬در روزی دیگر و در چتی دیگر ایشان فرمودند ما بدنبال یک "یک" هستیم‪ .‬من گفتم منظورتان چیست؟! ایشان گفتند ما‬
‫همه صفر هستیم! که این گفته ایشان مرا بالفاصله به یاد صحبتهایم در یکی از کالسهایم در دانشگاه آزاد مشهد انداخت (در آن‬
‫‪23‬‬
‫دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی‬
‫زمان فوق لیسانس بودم)‪ .‬توضیح اینکه من در آن کالس گفته بودم ما ایرانیها همه صفر هستیم و بی معنی‪ .‬ما به یک “یک” احتیاج‬
‫داریم تا معنی دار شویم و جان بگیریم‪ .‬این همه مرا به یاد فرمی انداخت که اخیرا از طریق ‪ email‬دریافت کردم‪ .‬آقایی که خود را‬
‫دکترا زبان انگلیسی از دانشگاه تربیت معلم تهران معرفی کرده بود و گفته بود ‪ email‬مرا از یکی از اساتیدم در تهران (دکتر سید‬
‫اکبر میر حسنی – هیات علمی دانشگاه تربیت مدرس تهران) گرفته از من خواهش کرد که این فرم را تکمیل کنم‪ .‬این فرم که به‬
‫زبان انگلیسی بود شامل تماما سواالت سیاسی مشکوک بود‪ .‬و من هم این فرم را با احتیاط کامل پر کردم و فرستادم‪.‬‬

‫* ایشان ادامه دادند که اگر کمی تامل کنم از سالهای دور آنها به دنبال من بوده اند و اینکه تمام بالیایی که بر سر من آورده اند همه‬
‫نمایشهای آیینی!!!! بوده و در راستای پیاده کردن سنت الهی!!!!!!!! آري حق با آنان بود‪ .‬تمام بدبختیهاي من از سال ‪ 1369‬شروع‬
‫شد – سالي كه خدایان این سرزمین زندگي مرا به یغما بردند‪ .‬آري در آن سال من شیفته دختر خانمي شدم و ما بین ما همه چیز تمام‬
‫شد (او دوست صمیمي خواهرم بود و به خانه ما مي آمد) و من موافقت ضمني پدر و بویژه مادرش را گرفتم‪ .‬و وقتي همه چیز تمام‬
‫شد به ناگاه شنیدم كه او را به عقد یك برادر شهید در آورده اند!!؟؟؟ – آقایي كه هیچگاه هیچ امتیازي بر من نداشت‪ .‬آري لقمه مرا‬
‫از دهان من ربودند و در دهان نور چشمي خود گذاشتند – عین همین اتفاق با یک دختر خانم دیگر نیز افتاد و او را هم به عقد یک‬
‫برادر شهید دیگر در آوردند!؟ این حكم خدایان بود و مرا چاره اي نبود جز رضایت به رضاي خدایان! و براي جبران این‬
‫غارتگري دو بسته پفك (دو خانم دیگر) – در دو دوره مجزا (یكي دقیقا موقعیكه من شروع به درس خواندن براي لیسانس كردم!؟ و‬
‫دیگري دقیقا موقعیكه من شروع به درس خواندن براي فوق لیسانس كردم!!؟؟) به من پیشنهاد دادند! كه مقبول روح من واقع نشد و‬
‫‪.....‬‬

‫و با رد تقدیرهایي كه براي من پیچیده بودند من مغضوب آنان واقع شدم‪ .‬در آن چت اینترنتي من به آنان توضیح دادم كه من در سال‬
‫‪ 1371‬از ازدواج با دختري كه براي نامزدي با من در نظر گرفته بودند امتناع كردم چون‪ .....‬عالوه بر این آن دختر خانم دیگري‬
‫كه به من ت حمیل كردند ‪( ....‬یاد آوري‪ :‬در مورد هر دوي این ماجراها در ادامه این دست نوشته توضیح خواهم داد)‪ .‬ضمن اینکه‬
‫من تاوان را هم دادم‪ .‬آن دادگاههاي به ظاهر اسالمی هم چندین سال مانند حیوان با من برخورد کردند‪ .‬و خوشبختانه آن دو خانم هم‬
‫ازدواج کردند و بچه دار شدند و‪ ...‬وقتی کمی تامل کردم این آقایان راست می گفتند‪ :‬این آقایان – از آن پس ‪ --‬در راستای پیاده‬
‫کردن سنت الهی! و رساندن این پیام به جامعه كه خداوند بواسطه سرپیچي حسیني از گردن نهادن به تقدیري كه او !؟ برایش رقم‬
‫زده او را به فالكت انداخت و واي بر شما اگر شما نیز چنین كنید‪ --‬خیلی بالها بر سر من آورده اند‪ .‬به عنوان نمونه ای کوچک در‬
‫سال ‪ 1375‬من و برخی از همکارانم که در آموزش و پرورش جاجرم مشغول به خدمت بودیم برای لیسانس (زبان انگلیسی) قبول‬
‫شدیم و از اداره آموزش و پرورش درخواست مامور به تحصیل کردیم که در کمال ناباوری من با در خواست آنها موافقت شد اما با‬
‫در خواست من موافقت نشد!!!!؟ هیچ وقت نتوانستم این مساله و بی عدالتی و در واقع نوعی آپارتایت قبیله ای را هضم کنم‪ .‬این‬
‫ستم ایشان در حق من واقعا ‪ 2‬سال از سختترین سالهای عمرم را برای من رقم زد‪ ...‬بدبختیهای زیادی کشیدم‪.‬‬

‫بعنوان مثال در همان سال که – سال درگیري من در دادگاه بخاطر رد تقدیراولي كه براي من نوشته بودند بود و من در دانشگاه‬
‫نیز قبول شده بودم ‪ --‬نه تنها مرا مامور به تحصیل نکردند بلکه مرا به روستایی پرت در منطقه ای کوهستانی (روستای شوقان)‬
‫فرستادند – جایی که یک مزدور (آقای عزیزی – مدیر مدرسه ‪ 22‬بهمن شوقان) منتظر من بود!! ایشان که می توانست – با توجه‬
‫به مشكالت عدیده من ‪ 24 --‬ساعت موظفی مرا جهت همکاری با من برای ادامه تحصیلم و ‪ ...‬در دو روز بریزد مرا مجبور کرد‬
‫هفته ای چهار روز در آن روستا باشم ‪ .‬و من مجبور بودم هفته ای یک بار از آن روستا با مینی بوسی قراضه و از راههایی‬
‫خطرناک و پر پیچ و خم به دانشگاه بجنورد بروم (‪ 6‬ساعت راه رفت و برگشت) و یک بار هم به پدر و مادرم و خواهرهایم در‬
‫روستای خودم سر بزنم (‪ 6‬ساعت راه رفت و برگشت) – ضمن اینكه تقریبا هر ‪ 10‬روز یك بار دادگاه "كالله" مرا احضار مي‬
‫كرد (‪ 14‬ساعت راه رفت و برگشت)‪ .‬و آن مدیر عزیز!؟ حتی ‪ 10‬دقیقه تاخیرهای مرا هم جمع مي زد و غیبت رد می کرد‪ .‬نكته‬
‫تاسف بار دیگر اینكه آقاي عزیزي – كه بعد فهمیدم برادر شهید نیز بود! مرا كه فارغ التحصیل آموزش زبان انگلیسي و همینطور‬
‫دانشجوي كارشناسي آموزش زبان انگلیسي بودم مجبور كرد آمادگي دفاعي!؟ و علوم!؟ – به كالسهاي اول راهنمایي ‪ --‬درس دهم‬
‫و دروس زبان انگلیسي ‪ 3‬پایه را به یك فوق دیپلم علوم تجربي! – آقاي فرجي – داد‪( .‬همکاران آن دوره آقای رحمانی و عسکری‬
‫و صمدی و ‪ ...‬شاهد این ماجراها بودند)‪.‬‬

‫در آن ش رایط عالوه بر مشکالت روحی و روانی زیاد و خستگی بیش از حد جسم باید با مشکالت اقتصادی هم دست و پنجه نرم‬
‫می کردم‪ .‬بعنوان نمونه هفته ای یک روز و نیم که در بجنورد بودیم فقط یک وعده آن هم در كافه اي دیزی – بدون گوشت – (چون‬
‫خیلی ارزانتر بود) سفارش می دادیم و می خوردیم‪ – .‬شاهد این ماجرا دوستم و هم دوره ایم آقای رضا علی آبادی (بچه بیرجند)‪.‬‬
‫هرگز هم نمي توانستم به پدرم رو بینداختم چون می دانستم که او نیز از عهده مخارج هفت خواهرم به سختي بر می آید‪ .‬بنابر این‬
‫براي حل این مشكالت و براي اینكه از پس هزینه های زندگی و رفت و آمد و دانشگاه آزاد بر بیایم مجبور شدم – با کمربند قرمز –‬
‫یک کالس تکواندو دایر کنم! ‪ ---‬پولی که از آن کالس ‪ 5‬ساعت در هفته در می آوردم از حقوقی که آموزش و پرورش بابت‬
‫تدریس ‪ 24‬ساعت در هفته به من می داد بیشتر بود‪ .‬همینطور یادم مي آید در اواخر خدمتم در این روستا یک بار ‪ --‬در حالیكه‬
‫چشمانم از شگفتي از حدقه بیرون آمده بود دو "قابلمه" پر از خون استفراق کردم ‪ ---‬تا جاییکه حتی توان برداشتن سرم را از‬
‫زمین نداشتم تا اینکه یکی از همکارانم (احمد صادقي) بطور اتفاقی وارد اتاق من شد – که اگر نیامده بود من مرده بودم و سنت‬
‫الهی مطلوب و برنامه ریزی شده حاج آقاها (و یا بعبارت بهتر و شفاف ترانهدام نرم و بی سرو صدای یک طغیانگر!!) بطور تام و‬
‫کمال اجرا می شد!!!! ‪ --‬و بالفاصله با دیدن شرایط من و آنهمه خون مرا با وانت مزدا!! (خودروی بهتری نبود!!) از آن روستا به‬
‫بیمارستانی در بجنورد (‪ 2.5‬ساعت راه!) انتقال دادند که ‪ 22‬روز در بیمارستان بستری شدم‪ .‬و نکته شرم آورتر اینکه علیرغم‬
‫‪24‬‬
‫دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی‬
‫گواهی ها و شاهد هایی که به آموزش و پرورش جاجرم ارایه دادم و حتي اینكه اصرار كردم به هر صورت شده كالس جبراني مي‬
‫گذارم و غیبتم را جبران مي كنم ‪ 22‬روز را غیبت خوردم توسط حاج آقاها!!! و از حقوق و مزایایم در آن شرایط سخت کسر شد!‬
‫و برایم پرونده سازي شد كه ‪ .....‬و ده ها داستان دیگر از این نوع ذهن ستمدیده مرا آزار می دهد‪ – .....‬در ادامه توضیح خواهم داد‬
‫که این عوامل حراست آموزش و پرورش جاجرم از جمله آقای حسین پور و علیزاده بودند که مرا – به قصد کشتن ‪ -‬مسموم کردند‪.‬‬

‫عین همان ظلم را در سال ‪ – 1377‬سال درگیري من در دادگاه بخاطر رد تقدیردومي!! كه براي من نوشته بودند ‪ --‬و در مقطع‬
‫فوق لیسانس پذیرفته شده بودم را نیز به من کردند! ‪ --‬در آن سال من و یکی از دوستانم (محمد صالحی) که در آموزش و پرورش‬
‫جاجرم مشغول به خدمت بودیم هر دو برای فوق لیسانس (آموزش زبان انگلیسی) قبول شدیم و هر دو از اداره آموزش و پرورش‬
‫درخواست مامور به تحصیل کردیم که در کمال ناباوری من با در خواست آن دوست من و افرادی دیگر موافقت شد اما با در‬
‫خواست من موافقت نشد – به جرم تن ندادن به آن تقدیر؟؟!!!! و چه بدبختیها که نکشیدم‪ .‬مجبور بودم تقریبا هر دو هفته یكبار در‬
‫محضر دادگاهي در مشهد حاضر شوم (‪ 14‬ساعت رفت و برگشت) ‪ ...‬و اینكه آن دادگاه با من چه كرد و چگونه رفتار كرد كتابي‬
‫دیگر مي طلبد‪ ....‬همینطور مجبور شدم هفته ای حدا قل یک بار مسیر جاجرم – تهران را – بخاطر درس خواندن در دانشگاه ‪ --‬با‬
‫قطار رفت و آمد کنم (‪ 15‬ساعت رفت و برگشت) – و ساعت ‪ 2‬صبح! می رسیدیم و ‪ ....‬و بروید از دوستانم همانند آقای جعفر‬
‫زاده (بچه تربت حیدریه) بپرسید که با من چه كردند و به من چه گذشت و چرا!؟‪ ....‬و ‪ ...‬و در دوره دكتري هم دیدید و مي بینید كه‬
‫با من چه مي كنند‪.‬‬

‫بعنوان نمونه یكي از اساتیدم – در دوره فوق لیسانس در سال ‪ –1379‬به نام آقاي دكتر رامین اکبری (كه هییت علمي دانشگاه‬
‫تربیت مدرس تهران هم بود و هست) یكبار از من خواست كه به موسسه خصوصیش كه در قسمت اعیان نشین تهران بود بروم! و‬
‫من نیز – بناچار ‪ -‬این كار را كردم‪ .‬و ایشان بعد از مرخص كردن دختر خانمي كه در آنجا بود به من گفت‪" :‬شنیده ام صحبتهایي‬
‫براي من كرده اي حسیني"!؟ و من با تعجب گفتم‪ :‬چه صحبتهایي استاد؟!!! و او گفت راجع به آن دختر خانم كه از درس من‬
‫باالترین نمره را گرفت!!! و من كه شگفت زده شده بودم گفتم‪ :‬به جان خودم آقاي دكتر من نمي دانم شما درباره چه و كه صحبت‬
‫مي كنید – من فقط هفته اي یك روز و نیم – بخاطر كالسهایم ‪ --‬از شهرستان به اینجا مي آیم و از هیچ چیز اطالعي ندارم‪ .‬و ایشان‬
‫ادامه دادند‪" :‬ببین حسیني من ضمن اینكه مترجم رییس جمهور هستم با وزارت اطالعات نیز همكاري دارم!!؟؟ حواست رو جمع‬
‫كن – حاال مي توني بري"!!!!!!!‪ .‬و وقتي من جریان رو از یكي از همكالسي هاي تهرانیم به نام جعفرزاده از تربت حیدریه‬
‫پرسیدم او گفت كه دختر خانمي ‪ --‬بسیار زیبا – كه فوق العاده – از نظر علمي ‪ --‬ضعیف هم بوده و در طول ترم دو سه جلسه هم‬
‫بیشتر در كالس استاد حاضر نبوده بیشترین نمره را در آن درس تخصصي در كالس ‪ 18‬نفري ما گرفته و شایع شده كه‪ ....‬و من‬
‫گفتم پس ماجرا این بوده!‪ .‬بهر حال چرا استاد در بین این همه مرا مسول این كار مي دانند و او گفت‪ :‬چون تو یكي از بهترین‬
‫شاگردان كالس هستي و با بحت كردن (علمي) زیاد با استاد همیشه در كالسها او را به چالش مي كشي و او ‪ ....‬و خالصه اینكه در‬
‫آن ترم من محبوبترین و تخصصي ترین درسم را كه با دكتر داشتم – در شرایطي كه حداقل انتظار نمره ‪ 18‬را داشتم ‪ 10‬گرفتم و‬
‫افتادم!؟ من كه كارنامه فوق دیپلم و لیسانس و فوق لیسانسم هم گواهي مي دهد كه در آن درس (‪ (Teaching‬بهترین بوده ام‪ .‬عین‬
‫همین ظلم را یكي دیگر از اساتیدم كه با این آقاي دكتر دوستان بسیار صمیمي بودند در درس دیگري نیز با من كرد و مرا‬
‫انداخت!– من كه معدلم تا آن زمان ‪ 18‬بود‪ .‬ضمن اینكه دكتر و همان دوستنش رساله فوق مرا نیز ‪ 16‬دادند (كمترین نمره اي كه‬
‫اجازه داشتند بدهند!) و ‪ ...‬و من در آن ترم مشروط شدم!!!!!!!‪ ....‬و البته كه بعدا در همان درس (‪ (Teaching‬كه همواره بهترین‬
‫بودم و آقاي دكتر آن كار ناشایست را كرد ‪ PhD‬گرفتم و راجع به علوم روز در آن رشته مقاله ها و كتب زیادی نوشتم و خودم در‬
‫آن درس صاحب سبك و نظر و متد شدم‪ – .‬اول بار من بودم که در ایران در این رشنه تخصصی فرضیه – تیوری و روش تدریس‬
‫ارایه دادم‪ .‬این کارها را متخصصین غربی انجام می دهند‪ .‬من از ایرانیها – حد اقل در رشته خودم‪ -‬چنین کارهایی ندیده ام‪.‬‬

‫* * * در ادامه آن چت اینترنتی من به ایشان گفتم که اوال چه اصراری دارید که شما سنت الهی را اجرا کنید – نکنه باورتان شده‬
‫که راستی راستی خدایید!! دوما چه اصراری دارید که سنت الهی را در مورد افراد بی پناهی همانند من اجرا کنید!! چرا بدنبال‬
‫اجرای سنت الهی برای آقا زاده هایی که ناموس این ملت را در کشورهای عربی به حراج گذاشته اند و یا مالک اشترانی!! که‬
‫میلیارد میلیارد از بیت المال مسلمین به یغما میبرند و در حسابهای خود در بانكهاي سوید مخفی می کنند و یا روحانیون نماهای بی‬
‫غیرتی که در یتیم خانه ها و کهریزکها به این ملت تجاوز می کنند نیستید!!! البته چون ایشان به سگ گشته بودند و در حال ‪ ...‬بودند‬
‫جواب ایشان را خودم دادم‪ :‬چون در آن صورت شما هم از سلطنت خلع خواهید شد!!! و یا شاید چون خود شما آنها هستید!؟‬

‫همینطور ادامه دادم که بله شما به تاریخچه زندگی من عالقه مند شده اید چون من سالها قبل با سیر در تاریخ به ماهیت شما پی‬
‫بردم‪ :‬آری – شاه عباس صفوی هم شیعه بود!!‪ ...‬او شیعه بود!! یادتان هست عهد و عصر شاه عباس را؟!! آری او نیز دستور‬
‫ساخت هزاران مسجد را داد!!! دستور داد تا صدای اذان به همه جا برسد!!!! و هزاران ظاهر سازی و حقه و نیرنگ دیگر‪ ...‬او‬
‫این کارها را می کرد چون بدون انجام چنین ظاهر سازی هایی نمی توانست بر یک ملت شیعه حکمرانی کند‪ ...‬اما این گرگ در‬
‫لباس میش فقط برای مردمان عادی قابل قبول بود و نه برای متفکران دینی که با سرشت واقعی و خلق و خوی شاهی او آشنا‬
‫بودند‪...‬او آنطور که ادعا می کرد هیچگاه به اسالم مومن نبود که بماند او اصال انسان نبود و ‪ .....‬و برای تایید گفته ها ی من‬
‫بروید و ببینید که چگونه این گرگ درنده خو متفکران دینی و نسلشان را درید و قلع و قمع و ابترکرد چون خود را کوتر می‬
‫دانست!‪...‬‬
‫‪25‬‬
‫دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی‬
‫* بگذریم‪ .‬در این لحظه ذهن ستمدیده ام به یاد بربریت و توحش قبیله ای درهند انداخت مرا که برای خشنودی افراد قبیله هر سال‬
‫یک پسر بچه (کنجکاو و بازیگوش) بدون دفاع را قربانی می کردند! آن بت پرستان و این مسلمانان هر دو به روش خود قربانی‬
‫می کنند!! با این تفاو ت که آن قبیله بت پرست هستند و در یکی از روستاهای دورافتاده درهند و این آقایان (قبیله) مسلمان!! هستند‬
‫و در مرکز ام القرای اسالم – در مشهد مقدس ‪ --‬در ایران اسالمی – در هرازه سوم!! – در هر صورت کاش من نیز با روش بت‬
‫پرستان قربانی می شدم چرا که روشهای شکنجه فاشیستی این آقایان به اسم اجرای سنت الهی غیر قابل تحمل می باشد‪.‬‬

‫* نهایتا در پایان این چت اینترنتی به این آقایان گفتم شما در مورد من اشتباه می کنید بیایید قضاوت را بگذارید بعهده خداوند –‬
‫بگذارید خودش سنتش را اجرا کند ‪ --‬بگذارید اگر الزم است بقیه اش را در آن دنیا تنبیه شوم‪ .‬و ایشان فرمودند ما به آن دنیا هم‬
‫اعتقادی نداریم!! همانند خیلی موارد دیگر این جمله واقعا مرا وحشتزده کرد‪ .‬گفتم من به شما سربازان امام زمان (عج)!!! یادآوری‬
‫می کنم که خداوند توبه پذیر است و اهل رافت و مهربانی – صد بار اگر توبه شکستی باز آی‪ :‬یادتان هست؟!!‪ .‬پس بیایید و شما هم‬
‫همانند خداوند از گناهان!!!!! من!!! بگذرید‪ .‬بگذارید من برای دین جدم و جامعه و مردمی که از صمیم قلب دوستشان دارم مفید‬
‫واقع شوم – من ظرفیتهای باالیی دارم – مرا به بیراهه نکشید‪ .....‬شما میخواهید با این کارهایتان از من یک سلمان رشدی دیگر‬
‫بسازید – اما بدانید که من رشدی برای قران و دین جدم نمی شوم بلکه اگر مجبور شوم رشدی می شوم برای این حکومت و کتابی‬
‫می نویسم تحت عنوان "رژیم شیطانی" نه "آیات شیطانی"!!‪.‬‬

‫* * * اما متاسفانه به نظرم رسید که دارم با چند حیوان آدم خوار که صرفا – نزد روسها ‪ --‬تربیت شده اند برای گاز گرفتن افرادی‬
‫همانند من – و نه همانند آن آقا زاده ها که به عالم و نوع حکومت داری ایشان (سربازان امام زمان (عج) و ‪ )!!! ...‬کاری ندارند ‪--‬‬
‫صحبت می کنم‪ .‬نهایتا در پایان آن چت اینترنتی به ایشان گفتم که شما را – بخاطر اینهمه آزار و اذیتهای غیر انسانی ‪ /‬صدمه زدن‬
‫به روح و روان خودم و خانواده ام و هتک حرمتها و پرونده سازیها یتان و هدر دادن نتیجه ‪ 40‬سال تالش مستمر و سرمایه و عمر‬
‫و جوانیم‪ --‬واگذار کرده ا م اول از همه به خود خداوند و به جدم رسول ا‪(...‬ص) و به موالیم امام حسین (ع) – و بعد به قلمم‪ :‬آری‬
‫قلمم! – توتمم!! و دیگر هرگز وارد چت رومها نشدم‪.‬‬

‫‪ 7‬ترس از شریعتی چرا!؟‬


‫……‪……………..‬‬
‫‪***Under a tyrannical regime, majority of people lack critical awareness of the agents who‬‬
‫‪control their beliefs, lives, and destinies. Educators’ main mission is to critically aware the‬‬
‫‪oppressed majority. Once they are awaken, they will try to get empowered so as to take the‬‬
‫– ‪course of action against totalitarianism. And this leads towards their emancipation‬‬
‫‪towards democracy.‬‬
‫‪-- The Author, S.M.H.Hosseini, Iran‬‬
‫‪-----------------------------------------------------------------------------------‬‬

‫محتوا‬

‫رذالت ‪ /‬ظلم ‪ /‬بیداد ‪ /‬استبداد ‪ /‬ارعاب ‪ /‬تزویر ‪ /‬توطیه و خون!!؟‪..........22‬‬

‫=======================‬

‫* * و نکته دیگر اینکه كد تمام كالسهایم (كد درس) در دو مدرسه اي كه مي روم به ‪ 405‬ختم مي شود! (زبان خارجي ‪)405 :1‬‬
‫– اشاره به این مورد که آن دختره گفته بود با پزو ‪ 405‬دوست پسرش بیرون میرفته و بعد می خواست با من ازدواج کند! بگذریم‪.‬‬
‫اخیرا در یکی از روزهای دهه فجر بعد از اینکه یکی از دانش آموزانم – که متاسفانه انگیزه ای ندارند ‪ --‬پرسید‪ :‬آقای حسینی "ما‬
‫اصال برای چه باید درس بخوانیم موقعیکه به دکتراش کار نمی دن؟"!!! و من گفتم به خاطر اینکه استعداداتون شکوفا بشه و قدرت‬
‫تجزیه و تحلیل و دیدتون و شناختتون از خداوند باال بره‪ .‬و یکی دیگر از دانش آموزان پرسید‪ :‬آقا! قدرت دیدمون باال بره یعنی‬
‫چی؟! و من گفتم اجازه بدید یک مثال بزنم‪ :‬من خودم موقعیکه دیپلم گرفتم قدرت دیدم ‪ --‬و تبعا شناختم از خداوند – به اندازه قدرت‬
‫دید یک مورچه بود که روی پر کاهی در وسط یک تشت پر از آب شناور است – او تمام هستی را اقیانوسی بی کران! از آب می‬
‫بیند! و خداوند را تنها خالق این اقیانوس و‪ ...‬و موقعیکه فوق دیپلم از تربیت معلم گرفتم قدرت دیدم به اندازه قدرت دید یک کرم‬
‫ابریشم شد در درون یک پیله! هر بالیی سرم می اومد فکر می کردم خدا اینطوری خواسته!!‪ ... .‬و ‪...‬‬

‫و وقتی از دانشگاه آزاد لیسانس گرفتم قدرت دیدم به اندازه قدرت دید یک پروانه شد! – فقط گلها رو می دیدم و زیباییها رو!!!‪.....‬‬
‫و وقتی فوق لیسانس گرفتم قدرت دیدم به اندازه قدرت دید یک کالغ شد! – هر کی شاه دونه می ریخت فکر می کردم خدامه!!!! و‬
‫‪ ....‬و وقتی از هند دکتری گرفتم قدرت دیدم به اندازه قدرت دید یک عقاب شد – حتی میشهای در لباس گرگ رو هم به راحتی‬
‫تشخیص می دم‪ .‬بنا براین شما پوپکانم درس بخوانید که انشاالا‪ ...‬اگر خدا خواست – كه مي خواد (لیس لالنسان اال ما سعی) به‬
‫‪26‬‬
‫دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی‬
‫رویاهاتون برسید و اگر نخواست!!!؟ حداقل پدران الیقی برای فرزندانتان باشید که قرار است ستونهای تمدن اسالمی باشند در‬
‫هزاره سوم‪ .‬و اگر خدایان!! نخواستند که پدر شوید؟! و یا اجازه ازدواج به شما ندادند خودتان در حدی باشید که در راه بر پایی و‬
‫اعتال و شکوفایی تمدن اسالمی قلم فرسایی و اندیشه سازی کنید‪.‬‬

‫شما – پوپکانم ‪ --‬باید سعی کنید که همانند شهید مطهری و دکتر شریعتی شوید نه همانند برخی متدینین کودن که با ندانم کاریهایشان‬
‫در حال تخریب و به صلیب كشیدن اسالم ناب محمدی (ص) در اذهان مردم هستند‪ ..... .‬بعد یکی از دانش آموزان پرسید‪ :‬آقای‬
‫حسیني‪ :‬روي پارچه اي در سالن م درسه از قول شهید مطهري نوشته اند "معلم خوب معلمیه كه اندیشیدن رو به بچه ها آموزش بده‬
‫و نه اندیشه ها رو" این یعني چه؟! و من ضمن توضیح این جمله و نیز یاد آوري اینكه كل رساله دكتري من بر همین محور است‬
‫كه چگونه مهارت اندیشیدن را به دانش پژوهان آموزش دهیم ادامه دادم كه البته كه شهیداستاد مطهري دانشمند و اسالم شناسي‬
‫بسیار بزرگ بودند و نام او و راهش ادامه خواهد داشت اما من با این جمله استاد خیلي موافق نیستم چرا كه در هزاره سوم اگر‬
‫معلمین – با دقت – به معرفي اندیشه هاي برجسته و تاثیر گذار نپردازند دیر یا زود بچه ها در معرض این اندیشه ها قرار مي‬
‫گیرند كه اگر این اندیشه ها مخرب باشند ‪ ....‬بعنوان نمونه شما چگونه مي توانید به تشیع علوي بیندیشید و قدرت تمییز آنرا از تشیع‬
‫صفوي داشته باشید در حالیكه اندیشه علي (ع) – آنطور كه هست ‪ --‬به شما معرقي نشده باشد؟! و یا چگونه مي توانید قدرت تمییز‬
‫اسالم ناب محمدي (ص) را از اسالم طالباني و یا اسالم شاهنشاهي‪ ...‬داشته باشید در حالیكه با اندیشه و شریعت راستین محمد‬
‫(ص) آشنا نباشید!؟ بنا براین "آشنایي با اندیشه ها" نیز الزمه رسیدن به مهارت پیچیده "اندیشیدن" است همانگونه كه آشنایي با‬
‫اعداد الزمه مهارتهاي ضرب و تقسیم و ‪ – ....‬و من باز هم از "اندیشیدن" دانش آموزانم در جمالت و افكارم لذت مي بردم‪ ---- .‬و‬
‫بعد یکی دیگر از دانش آموزان پرسید‪ :‬آقاي دکتر! دکتر شریعتی که بود؟! و من سعی کردم ایشان را معرفی کنم و از تاثیر او و –‬
‫قسمتي از ‪ --‬اندیشه اش در انهدام حکومت دیکتاتوری و فاشیستی و مخوف شاه سابق و ساواک حیوان صفتش صحبت کردم و گفتم‬
‫که چگونه ساواک درنده خو بخاطر وحشتی که از اندیشه دکتر شریعتی داشتند ایشان را در تنگنا قرار دادند و ذهن زیبا و سبزش را‬
‫به شالق بستند و اینکه با وجود اینکه ایشان دکتری تخصصی داشت فقط در یک دبیرستان دور افتاده به ایشان اجازه تدریس‬
‫دادند!!!‬

‫بال فاصله بعد از این صحبتها – در زنگ تفریح ‪ --‬بطور صریح و خیلی جدی خودم را و اعضاي خانواده ام!! را تهدید به مرگ‬
‫كردند!!!!؟؟؟‪ .‬و همانطور که گفتم از آن زمان تا کنون پدر و مادرم چندین بار بیمارستانی شده اند‪ .‬و هر موقع با آنها و برادرم و یا‬
‫خواهرانم تماس می گیرم در حال گریه کردن هستند! و صدایی دارند که حاکی از وحشت آنها می باشد!!! آنها را هم دارند شكنجه‬
‫روحي می کنند!!‪....‬که اگر این به من ثابت شود ‪ .....‬از انقالب که هیچ از اسالم خارج خواهم شد و‪....‬و جواب جدم رسول ا‪ ...‬با‬
‫مسولین این کفتارها‪ .‬جالب است كه از آن زمان به بعد آقاي مهر پرور – معاون پیل تن – مدرسه هر از چند گاهي – بدون اجازه‬
‫من – وارد كالسهایم مي شود و در حالیكه شالق به دست دارد – در حضور من – یكي از بچه ها را خطاب قرار مي دهد و مي‬
‫گوید‪" :‬تو گوه مي خوري در اموري كه به تو مربوط نیست دخالت مي كني!!!! تو ‪ ."....‬و من یكبار مجبور شدم او را و شالقش را‬
‫از كالسم بیرون كنم‪ --- .‬دهنش داشت فضاي كشور مرا – كالسم را ‪ --‬آلوده مي كرد‪ .‬عین همین كار را با مشاور مدرسه امیر‬
‫كبیر هم كردم – هر وقت در كالسهایم یك كلمه غیر از درس حرف مي زدم – هر ‪ 5‬تانیه یكبار ‪ --‬درب مي زد و از یكي از دانش‬
‫آموزان مي خواست براي مشاوره به او مراجعه كند!!!‬

‫‪ 8‬باور نکردنی و گیج کننده!؟‬


‫……‪……………………………..‬‬
‫‪***Under a tyrannical regime, majority of people lack critical awareness of the agents who‬‬
‫‪control their beliefs, lives, and destinies. Educators’ main mission is to critically aware the‬‬
‫‪oppressed majority. Once they are awaken, they will try to get empowered so as to take the‬‬
‫– ‪course of action against totalitarianism. And this leads towards their emancipation‬‬
‫‪towards democracy.‬‬
‫‪-- The Author, S.M.H.Hosseini, Iran‬‬
‫‪-----------------------------------------------------------------------------------‬‬

‫محتوا‬

‫رذالت ‪ /‬ظلم ‪ /‬بیداد ‪ /‬استبداد ‪ /‬ارعاب ‪ /‬تزویر ‪ /‬توطیه و خون!!؟‪..........22‬‬


‫=======================‬

‫* * * یکی از تکنیکهای عجیب ایشان جهت پرونده سازی این بود که این آقایان از همان آغاز (چه در هند و چه در ایران)‬
‫کامپیوتر من را تخت کنترل داشتند ویروسی سیاسی برای من فرستادند که محتوایش برای من خیلی جالب بود‪ .‬البته بعدها متوجه‬
‫شدم که با استفاده از میکروفونهایی که در اتاق من جا سازی کرده بودند و یا با استفاده از تلفنهایم و یا وبکم لپ تاپم سعی در سنجش‬
‫و البد ضبط عکسالعمل من داشتند!! نمونه هایی از عین این شعارها در این ویروس‪:‬‬
‫‪27‬‬
‫دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی‬
‫فکر می کنی زیارتگاههای ما با زیارتگاههای بت پرستان چه فرقی می کند‪ .‬آیا زیارتگاه‪ ,‬بت دست ساز ما نیست‬
‫حکومت اسالمی ایران وارث معاویه است نه علی‪ .‬کمی دقت کنید‬
‫مال دو نوع است ‪ :‬جاهل یا منافق‪ .‬نوع سوم ندارد اگر مشاهده کردید تعجب کنید‬
‫وظیفه مجلس خب رگان کنترل رهبری است‪ .‬تنها کاری که اکنون انجام نمی دهد خدا دیگر پیامبر نمی فرستد به امید اینکه شما‬
‫روشنفکران نقش آنها را بازی کنید‪ .‬آیا سعی تان را می کنید‬
‫ای کسی که ظلم ستم و فریب را می فهمی‪ ,‬کمترین وظیفه تو فهماندن مردم است‬
‫نیروی انتظامی فساد را از جامعه حذف نمی کند‪ .‬بلکه آنرا از ظاهر به باطن منتقل می کند‬
‫دین منحرف‪ ,‬احساسات مردم را منحرف می کند‪ .‬مردم بجای آنکه خشمشان را بر سر ظالم بکوبند در چاه جمکران می ریزند‬
‫زنان ایرانی از فرط فقر و نارضایتی فساد می کنند در حالیکه زنان اروپایی با رضایت شهوترانی می کنند‪ .‬به نظر شما کدام بدتر‬
‫است‬
‫مردم فکر میکنند خامنه ایی مشکل آنها را نمی داند‪ .‬خوب اگر نداند نفهم است و اگر بداند ظالم است‪ .‬در هر صورت مناسب‬
‫رهبری نیست‬
‫اولین مرحله مبارزه اصولی و بادوام‪ ,‬مبارزه با جهل مردم است‪ .‬آهای روشنفکران امروز نوبت شماست‬
‫مال محمد باقر مجلسی(پدر مالهای امروز)‪ ,‬شاه حسین را نایب حضرت مهدی معرفی کرده بود‪ .‬کسی همه زنان زیبای کشور‬
‫(‪3000‬نفر)زن او بودند‬
‫ثروتمندان جامعه یا مال هستند یا حاج آقا‪ .‬بهر حال با دین فروشی پولدار شده اند‬
‫هر دینی که زندگی را بر انسان سخت کند‪ .‬آن دین خدایی نیست بلکه شیطانی و ساخته ستمگران است‬

‫همینطور من نتوانستم فلسفه اساعه ادبها و توهینهای بسیار زشت و زننده یک اصفهانی را – در هند ‪ --‬که با این گروه همکاری‬
‫داشت به قران کریم بفهمم!!‪...‬این روشهای غیر متعارف ایشان (جهت پرونده سازی) مرا به یاد صحبتهای آقای قوام ‪--‬مسئول‬
‫سیاسی انجمن اسالمی میسور – و یا اصرار استادم به تمجید از سلمان رشدی در رساله دكترایم و یا فرستادن آن دختران زیبا و ‪...‬‬
‫انداخت – که البته این مورد آخری هنوز هم – به شگردهای دیگر ‪ ---‬ادامه دارد‪.‬‬
‫* * * * * از دیگر تکنیکهای مخوف ایشان این بود که یک شب مادرم با من تماس گرفت و از من خواست که بعد از سالها به نزد‬
‫آنها در شهرستان بروم‪ .‬مادرم گفت "من باید با افتخار بروم و باید سرم را باال بگیرم چرا که در منطقه ما کسی دکتری تخصصی‬
‫ندارد و ‪"....‬‬
‫فردای آن روز وقتی وارد اولین کالسم شدم متوجه شدم که پوستری بزرگ از تصویر خامنه ای نصب شده بود که ایشان فرموده‬
‫بودند‪:‬‬

‫سرت را باال بگیر! (توضیح اینکه عالمت تعجب در این تیتر فرمایشات ایشان بود)‬
‫‪ ....‬ما اسالم آوردیم تا به مسلمانان عزت و آبرو دهیم!!! (توضیح اینکه عالمات تعجب را من خودم گذاشتم تا مفهومی را که این‬
‫آقایان میخ واستند به من برسانند روشنتر شود)‪ .‬ایشان ادامه داده بودند‪ :‬در زمان دیکتاتوری شاه ملعون مسلمانان صاحب اندیشه و‬
‫قلم و روشنفکران دینی یا با ترس و ارعاب ویا با توطیه و دسیسه های شیطانی و یا با ترور شخصیت و ‪ ...‬منزوی و قربانی می‬
‫شدند‪ .‬اما بحمدا‪ ...‬بعد از پیروزی انقالب شکوهمند اسالمی ‪!!!.....‬‬

‫و یا همکاری بسیار نزدیک و تنگاتنگ یکی از آقایان به نام محمد صالح صنعتی فر (فوق لیسانس زبان و اصلیتا کرمانی) با این‬
‫گروه جهت آزار و اذیت من‪ .‬توضیح اینکه چند سال قبل رییس دبیرستان آقا مصطفی (آقای فکور) در مشهد در حضور این آقا و‬
‫چند همکار دیگر از من پرسید چرا ازدواج نمی کنم؟ و من هم گفتم که قصد ازدواج با یکی از دانشجویانم را در فالن دانشگاه دارم‪.‬‬
‫و آقای صنعتی فر در حضور ایشان و همکاران به من گفتند که این کار را نکنم چرا که دختران آن دانشگاه همگی فاسدند!! ایشان‬
‫گفتند اگر باور ندارم اسم و فامیل آن دختر را به ایشان بدهم تا ایشان با همکاری عواملی که در آن دانشگاه دارند ظرف چند روز آن‬
‫دختر را وادار به هر کاری کنند!!!!! جالب اینکه همین آقا موقعیکه من در هند درس می خواندم به ترکیه فرستاده شده بود – جهت‬
‫تدریس! و هم اکنون دانشجوی دکتراست – در دانشگاه تهران!!!‬

‫و یا اینکه یکبار ایشان به من فرمو دند چرا خدا حضرت آدم را برای ابد از بهشت راند؟!!! ما هم لذت بردن از این دنیا را به تو‬
‫حرام می کنیم!!! و البته من گفتم‪ :‬چرا به پسران ناطق نوری و برادران الریجانی و احمدی نزاد و قبیله دزدش هم حرام نمی کنید‬
‫خدایان بدبخت !!!!؟‬

‫و ش رم آورترین نکته اینکه این آقایان همانطور که گفتم روزانه وارد اتاق من می شوند و اخیرا مهر نماز مرا عوض کرده اند‪---.‬‬
‫در روی مهر جدید اسم همان فردی حک شده که هیاهو راه انداختند که من در ‪ 12‬سالگی با او رابطه داشته ام!!!!!!! این گونه‬
‫اعمال ایشان مرا به یاد سخنرانی آقایی در انجمن اسالمی میسور انداخت که در حالیکه به چشمان من خیره شده بودند فرمودند‪:‬‬
‫"خداوند!! افراد شرور و عصیانگر و سرکش!!!! را به مدت نامحدودی در برزخ بهشت و جهنم نگه می دارد و بطور پیوسته‬
‫اعمالشان را جلو چشمانشان می آورد"!!! نکته جالب اینجاست که من در آن روز اصال تمایلی به شرکت در آن جلسه را نداشتم اما‬
‫به اصرار بیش از اندازه و مشکوک یکی از این آقایان (آقای آهنجانی دانشجوی دکتری روانشناسی و هیات علمی دانشگاه ساری)‬
‫که از در دوستی با من وارد شده بود و حاال می فهمم که با رفتار شیطانی خودش چه نیاتی داشت ناچارا در این مجلس شرکت‬
‫‪28‬‬
‫دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی‬
‫کردم‪ .‬البته همانطور که در این نامه تشریح شد این آقایان از سالها قبل تجسم اعمالم!!! را جلو چشمانم شروع کرده بودند – از‬
‫طریق اینترنت و چت روم و ‪ !!!!...‬تجسم اعمال من توسط این خدایان به همین موارد ختم نمی شود‪.‬‬

‫بعنوان نمونه در دفاتر مدارس و کالسهایم هم سالهاست که با این روش ایشان زندگی می کنم‪ .‬بعنوان نمونه همانند سالیان گذشته‬
‫دفاتر هر دو مدرسه ای که در آنها مشغول به تدریس هستم شده صحنه های نمایش این زالوها‪ .‬از زوایای متفاوت در حال آزار و‬
‫اذیت من هستند‪ .‬به نظرم میرسد که اصال به ظاهر همکاران در این دو مدرسه که در روزهای من کالس دارند همگی از اعضای‬
‫این باند هستند‪ .‬در این نامه نمی شود به آنها پرداخت ولی من به عنوان یک فرد تحصیل کرده و فیلم و طوفان دیده! به جرات‬
‫میگویم که یک تیم روانشناس خبره و کار کشته – که در نزد کمونیستها آموزش دیده اند ‪ --‬کارگردانان اصلی این نمایشها هستند‪.‬‬
‫بعنوان مثال در دبیرستان امام علی (ع) (که فامیل مدیرش هم فامیل همان دختر خانمی است که به او عالقه مند شده بودم) هر زنگ‬
‫تفریح آقایی به نام "پاکدل"! در یک طرف من می نشیند و آقایی به نام "مهر علوی" (که ذهن سرکش مرا به یاد آن مهر نماز می‬
‫اندازد تا به یاد مهر علی (ع)!) در طرف دیگر من و شروع میکنند به آزار و اذیت من و حتی بطور علنی و با کنایه تهدید من و‬
‫خانواده ام که نباید جایی صحبت کنم— البته من دیگر عادت کرده ام و حتی قید جانم را هم زده ام برای همین هم هست این موارد‬
‫را برای تمام دنیا مینویسم‪ .‬این نمایشها وارد کالسهای من هم شده‪.‬‬

‫یادم نمی آید که کالسی داشته باشم که در آن دانش آموزی به نام و یا نام خانوادگی آن آقا که می گویند من با او رابطه داشته ام‬
‫وجود نداشته باشد!!! این روزها همین دانش آموزان که بسیار شلوغ هم هستند و با هیچ روشی (انسانی) آرام نمی گیرند! به من‬
‫نزدیک می شوند و سواالت عجیبی می پرسند‪ .‬برای نمونه می پرسند آقای دکتر!! شوردل ‪ /‬دلشاد ‪ /‬دل گشاد ‪ /‬پاک دل ‪ /‬پاک‬
‫نیت؟؟؟!!!! به زبان انگلیسی چه می شود؟!!!! و یا یکی از آنها پرسید‪ :‬آقای دکتر! من دل درد دارم! شما می تونید خوبش کنید؟!!‬
‫و من هم گفتم‪ :‬پوپکم! پوپک شیرین سخنم!! تخصص من در خلق اندیشه هاست ‪ /‬در شستن و اصالح فرهنگها نه در شستن چشمان‬
‫و خوب کردن دل درد تو و افراد قبیله ات!‪ .‬ایشان پرسید‪ :‬چگونه این کار رو می کنید؟ و من گفتم‪I decolonise your mind :‬‬
‫…‪first and‬ایشان گفتند یعنی چه؟ من گفتم یعنی اول ذهن شما را فرمت می کنم و بعد ‪…..‬این دانش آموز معصوم بسیجی!‬
‫پرسید‪ :‬یعنی چی آقا؟! و من هم که کالفه شده بودم گفتم برو پفکت و بخور عزیزم – برو مشقات رو بنویس!‬

‫و یا در روزي دیگر یکی از این جوجه بسیجی ها پرسید‪ :‬آقای دکتر! چرا شما رو در امتحانات زبان مراقب نمي گذارند؟! من گفتم‬
‫در این ‪ 14‬سال خدمتم این كار را نكرده اند چون من اجازه تقلب نمي دهم و این به ضرر مدیر است چون آمار قبولیش مي آید پایین‬
‫و این همان و از دست دادن پست میریت همان‪ .‬ایشان پرسید‪ :‬شما دیده اید كسي تقلب بكند؟! من گفتم من دیده ام حتي مدرك دكتر‬
‫اشون هم با تقلب گرفته اند عزیزم‪ .‬حتي با تقلب معاون رییس جمهور و حتي ریس جمهور شده اند و‪ ...‬و ایشان ادامه دادند! دل‬
‫شوره به زبان انگلیسی چی میشه؟! من هم که این دفعه واقعا کالفه شده بودم گفتم می شود "اسالم ناب آخوندی" عزیزم! و ‪ .......‬و‬
‫اما در این کالسها بود که واقعا فهمیدم و با تمام وجودم حس کردم مظلومیت علی (ع) را و اینکه به او چه می گذشت در آن زمان‪.‬‬
‫برای نمونه علی به آن جماعت می گفت هر سوالی در علوم زمینی و سمایی دارید از من بپرسید و آن جاهالن بعنوان نمونه از او‬
‫می پرسیدند که موهای س رشان چندتاست؟!!!! البته که علی این نوع سواالت احمقانه را پاسخ نمی گفت – حقیقت این است که علی‬
‫در آن زمان نمی گنجید – آری آن ظرف بس تنگ بود علی را‪ .‬همانطور که من چاره ای ندارم جز سکوت وقتی دانش آموزم در‬
‫این کالسها که به من داده اند (اول دبیرستان) از من می پرسد آقا !‪ Fuck you‬یعنی چه؟!! ‪ ....‬آری این مرام شب است‪ :‬او مرداب‬
‫و دریا را یکی می نماید‪ .‬اما من دریا ام نه مرداب و این ظرف ‪ /‬قفس بس تنگ است مرا‪....‬‬

‫و اخیرا وقتی متوجه حضور یک دانش آموز هیکلی و بسیار بد اخالق که می گفت سال سومی است و ما مور دفتر مدرسه!!‬
‫د رکالسم شدم که در حال عربده کشیدن بود و او را از کالسم بیرون انداختم به شدت تهدید شدم!!!! بگذریم‪ .‬حتی تا لحظه ای که به‬
‫منزلم میرسم (با اتوبوس که حدودا دو ساعت راه است – ‪ 2‬ساعت رفت و دو ساعت برگشت!!! در داخل اتوبوس انواع نمایشها را‬
‫که واقعا مرا آزار می دهد و فکر مرا به شدت مشغول میکند در می آورند – نمایشاهایی که واقعا شرم آور و باور نکردنی است)‪.‬‬
‫و هر هفته مجبورم بعد از اتمام شیفت صبح در امام علی(ع) با تاکسی به امیر کبیر بروم (برای شیفت بعد از ظهر)‪ .‬و این آقایان‬
‫منتظر من هستند تا با تاکسی مرا برسانند!!‪ .‬و در داخل تاکسی هم‪ ....‬بعنوان نمونه یکبار به محض ورود من به تاکسی راننده!‬
‫ظاهرا رادیو! را روشن کرد که مجری (خانم) اینگونه می گفت‪:‬‬

‫* بله آقا! تو دل پاکی داری!! اندیشه سبز! تو دموکراسی خواهی تو !! از دل پاکت نشات می گیره!! تو بهترین هستی و دل تو‬
‫پاکترین!! و خدای تو که این دل رو به تو داده بهترین!!! پس بازم خدات رو شاکر باش اي بهترین و ‪...‬‬

‫و وقتی از راننده پرسیدم این شعر قشنگ! رو کی سروده؟ گفت‪.‬فالنی‪ .‬که البته خیلی هم توانایی داشت اما بدبخت رو اینقدر تحویل‬
‫نگرفتند و شکنجه کردند و زجر دادند که فرار کرد!!!ایشان ادام ه داد البته نمازهاش رو هم اول وقت میخواند!!! و من گفتم اینکه‬
‫نشون میده آدم خوبی بوده‪ .‬و ایشان گفتند‪ :‬بنی امیه!!!! هم نماز میخواندند آقای دکتر!!!!!!‬

‫و وقتی که به منزلم می رسم تلفنهایشان شروع می شود‪ .‬البته در مواقعی بسیار خاص مزاحم می شوند – به خداوندی خداوند ‪24‬‬
‫ساعت تمام اعمالم تحت نظر ایشان می باشد – بواسطه آن افسر نگهبان – نه ‪ ...‬نه آن جالد ‪ --‬و ‪ ....‬حتی به این نتیجه رسیده ام که‬
‫داخل بالشتها و تشکم هم میکروفن و ‪ ...‬گذاشته اند!! و در اتاقم دوربین هم نصب کرده اند!! برای این ادعاها هم دلیل دارم که نمی‬
‫شود در اینجا به آن پرداخت! و این روزها هر روز صبح که از خانه ام بیرون می آیم یک پوستر تبلیغاتی نظر مرا به خود جلب‬
‫‪29‬‬
‫دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی‬
‫می کند‪ :‬بعنوان نمونه‪ " :‬موسسه بین المللی آموزش زبان انگلیسی شریعتی از اساتید محترم زبان دعوت به همکاری می کند"!!! و‬
‫وقتی تلفن می زنم الکی بوده! و یا "مجتمع پروتین دلشاد به فرهنگیان محترم و عزیز تخفیف مناسب – با اقساط ‪ --‬میدهد"! ‪--‬‬
‫همانطور که گفتم این آقایان روزانه وارد اتاق من می شوند و متوجه شده اند که یخچال من تقریبا غالب اوقات خالی از مواد‬
‫پروتینی است‪ .....‬که اینها همه ذهن ستمدیده و پردازشگر مرا به یاد آن ‪ SMS‬هایی که هر روزصبح در هند دریافت می کردم‬
‫می اندازد‪ .‬اما همانطور که آن رفتارها و‪ SMS‬ها مانع اتمام نگارش رساله دکترایم نشد این آزار و اذیتها هم مانع اتمام نگارش‬
‫خاطراتم به زبان فارسی و انگلیسی نخواهد شد – همانطور که گفتم ای آقایان لحظه به لحظه در جریان نگارش این دست نوشته من‬
‫هستند‪ ....‬و شاید از همین کار من هم وحشت دارند!!!! اما نباید نگران باشند‪ .‬من این دست نوشته ها را برای آرام کردن روح‬
‫رمیده ام دارم‪.‬‬

‫‪ 9‬اینبار اما رهبران متخصص و اندیشمند!؟‬


‫…………………‬
‫‪***Under a tyrannical regime, majority of people lack critical awareness of the agents who‬‬
‫‪control their beliefs, lives, and destinies. Educators’ main mission is to critically aware the‬‬
‫‪oppressed majority. Once they are awaken, they will try to get empowered so as to take the‬‬
‫– ‪course of action against totalitarianism. And this leads towards their emancipation‬‬
‫‪towards democracy.‬‬
‫‪-- The Author, S.M.H.Hosseini, Iran‬‬
‫‪-----------------------------------------------------------------------------------‬‬

‫محتوا‬

‫رذالت ‪ /‬ظلم ‪ /‬بیداد ‪ /‬استبداد ‪ /‬ارعاب ‪ /‬تزویر ‪ /‬توطیه و خون!!؟‪..........22‬‬

‫=======================‬

‫* * * همانطور که گفتم این آزار و اذیتهای ایشان کامال حساب شده و هدفمند بوده و توسط افراد متخصص هدایت میشود‪ .‬به عنوان‬
‫نمونه ای دیگر یک روز زنگ تفریح – در دبیزستان امیر کبیر – مستخدم مدرسه – که پیش از این جواب سالم مرا هم نمی داد ‪--‬‬
‫کنارم نشست و بعد از گپی کوتاه از من پرسید‪ :‬آقای دکتر! خونه شما کجاست؟ من گفتم‪ :‬آخر قاسم آباد (یک محله فقیر نشین)‪ .‬ایشان‬
‫گفتند اونجا که جا آدما نیست!! چرا نمی روید سجاد (یک منطقه اعیان نشین)؟!! ا من گفتم سجاد که جای ما نیست جای خواص‬
‫است‪ .‬ایشان گفتند منظورتان از خواص چه کسانی هستند؟! من که کالفه شده بودم گفتم‪ :‬برو پفکت رو بخور!! ایشان دست بردار‬
‫نبودند و دوباره پرسیدند‪ :‬شما حقوق تان در ماه چقدر است؟!! من هم گفتم ‪ 540‬هزار تومان‪ .‬و ایشان با لحنی تمسخر آمیز گفتند‪:‬‬
‫پس حقوق شما تقریبا با حقوق من برابر است!! و من چیزی نگفتم‪ .‬ایشان ادامه دادند‪ :‬این یعنی عدالت علوی!!! و من اما این بار‬
‫گفتم‪ :‬چند کالس سواد داری؟ ایشان گفتند تا پنجم خوانده ام! من گفتم‪ :‬تو که حرف از عدالت علوی میزنی میتونی علی رو بخش‬
‫کنی؟!‬

‫من ادامه دادم‪ :‬من ‪ 25‬سال از ‪ 35‬سال عمدم رو در سختترین شرایط صرف کسب علم و دانش کردم– سالیانیکه شما و قبیله ات در‬
‫حال لذت بردن از زندگیتان بودید‪ .‬حاال چطور درآمد برابر من و تو حاکی از اجرای عدالت علویست! این عدالت عدالت علوی‬
‫نیست ‪ --‬عدالت کور است‪ .‬ایشان ادامه دادند‪ :‬پس چطور دکتر شجاعی (که در آن دبیرستان است که دو دوره هم کاندیدای نمایندگی‬
‫مجلس شده!!!!!!) که هم هیات علمی دانشگاه است و هم رسمی آموزش و پرورش!! حقوقشان باالی سه میلیون است – خودروی‬
‫پرادو دارد و ‪ . ...‬من گفتم که این امر اجرای عدالت است اما برای خواص نه برای همه‪ :‬این نوع عدالت عدالت مصلحتي و یا شاید‬
‫حزبي است‪ .‬ایشان ادامه دادند‪ :‬واقعا با این شرایط برای شما انگیزه ای! باقی نمی ماند!!!!!‬

‫و روز بعد مدیر دبیرستان امام علی (ع) یک جزوه ‪ 3‬صفحه ای به من داد و گفت آنرا مطالعه کنم!! خالصه این جزوه – تحت‬
‫عنوان ماهیت انگیزه!! – که با دقت زیاد نوشته شده بود این بود‪ :‬بها ندادن به دانش آموز!! و نادیده گرفتن توانا ییهایش به مرور‬
‫زمان انگیزه! او را از بین میبرد و به تدریج او را به احساس پوچی و بی مصرف بودن سوق می دهد که این به نوبه خود سبب‬
‫فاصله گرفتن او از اجتماع و نهایتا تحویل نگرفتنش توسط اجتماع و طرد او از جامعه نیز می شود‪ .!...‬و برای رهایی از این‬
‫واقع یات دانش آموز!! چاره ای ندارد!!! جز اینکه به مواد مخدر!! رو آورد و یا خودکشی کند!!!!!! بالفاصله بعد از مطالعه این‬
‫جزوه ذهن پرسشگر و تحلیلگر من مرا به یاد داماد داییم انداخت که دکتری داروسازی داشت و بسیار با هوش بود‪ .‬شنیده بودم که با‬
‫وزارت اطالعات نیز همکاری داشت! اما نهایتا بشدت معتاد شد و بعد از مدتی به طرز فجیعی خودکشی کرد!!!؟؟؟ ‪ .....‬اما ‪...‬‬

‫* * اما این مزدوران بی شعور قرطی باید بدانند که با گردن زدن انگیزه بیرونی من – من تنها کافر مومن در خیل آن مومنان‬
‫کافر ‪ --‬قطرات خونی در اعماق وجود من جاری خواهند گشت – ‪ ...‬که نهایتا بر پیکر روح زخم خورده ام خواهند نشست!‪ ...‬و‬
‫‪30‬‬
‫دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی‬
‫‪ ....‬و او اینبار همانند اسبی سرکش و عصیانگرخواهد رویید ازاعماق درون من ‪....‬و در هیبت ازده هایی خشمگین خواهد غرید و‬
‫خواهد تاخت بر آنها و قبیله اشان ‪ ...‬آری او فوران خواهد کرد‪ .....‬و آن سپاهیان ابرهه راغرق گدازه های آتش خشم خود خواهد‬
‫کرد‪ ....‬من او را می شناسم ‪ ....‬روح ستمدیده من پر و لبریز از درد است‪ .....‬او طغیان خواهد کرد ‪...‬او آنان راغرق خواهد‬
‫کرد‪.....‬‬

‫* یادم می آید روزی دیگر در یک اتفاق مشکوک یک حاج آقای آخوند ( از آن آخوندهای نادر! که عالوه بر اندیشه و برهانش‬
‫چهره اش هم چندش آور و سلول خاکستری خراش و استخوان روح شکن بود) جهت پرسش و پاسخ و رفع ابهامات و شبهات‬
‫دینی!!!!؟ به مدرسه امیر کبیر آمده بود ‪ ...‬و در دفتر مدرسه یکی از مزدوران مضحک – همان مزدورانی که معموال یا به‬
‫کسخولی می زنند و یا به ضد انقالبی بودن – از بیداد کردن ظلم و ستم در جامعه سخن راند و ناگهان گفت‪ :‬بعنوان نمونه به همین‬
‫آقای دکتر! حسینی!؟ خیلی ستم شده!!!! و حاج آقا هم فرمودند مگر آقای حسینی از امام حسن و امام علی بهترند؟!!!!!! ایشان هم‬
‫سکوت کنند! – مصلحت ایشان! در این است!!!! و‪ ...‬و من که ریش و قیچی را در دست این آقایان می دیدم – با خود – گفتم این‬
‫قرطي من رو همانند بقیه مي بینه‪ .‬انگار من یادم نیست که من – حداقل از نظر زمانی ‪ --‬به حسین (ع) نزدیکترم تا به علی (ع)‪.‬‬
‫انگار حاج آقا نمی خواد که من به همان دلیل که امام حسن (ع) صلح کرد و حضرت علی (ع) سکوت کرد فریاد بکشم‪ – .‬آری به‬
‫همان دلیل‪....‬‬

‫این حاج آقا مرا به یاد حاج آقای سبک مغزی از قبیله اش در هند انداخت که او نیز مامور رفع شبهات دینی در اذهان دانشجویان‬
‫ایراني مقیم هند شده بود!! سواالت زیادی پرسیده شد که تعدادی از سواالت مایه شرمندگی حاج آقا كه مدام از خودروي پژوش و‬
‫دخترش و ‪ ...‬مي گفت شدند‪ .‬بعنوان نمونه یکی از دانشجویان پرسید‪:‬‬
‫چرا شما مسلمانان (پاکان) اجازه می دهید ما مسلمانان نزد مردمان نجس (هندیهای کافر) علم اندوزی کنیم؟!‬

‫و یا دیگری پرسید‪:‬‬
‫چرا خداوند دادگستر و عادل حضرت آدم را به خاطر یک اشتباه جزیی از بهشت راند؟!!‬

‫و یا یك دانشجوي دیگر پرسید‪:‬‬


‫فلسفه ظهور تدریجي پیامبران چیست؟! و چرا بعد از پیامبر اكرم (ص) پیامبري نیامد؟‬

‫اما حاج آقا بنده خدا آمده بود تا حفظیات خود را از غسل جنابت و شکیات نماز و فروع دین و اینطور مسایل باز پس دهد‪ .‬او انتظار‬
‫چنین سواالتی را نداشت!!؟‪ ....‬انگار یادش نبود که شبهات در هزاره سوم یه خرده پیچیده تر شده و حفظیات او و امتال او برای‬
‫رفع چنین شبهاتی کافی نیست‪ .‬خالصه اینکه این حاج آقا هم که به نظر می رسید از روی ناچاری آخوند شده (در کنکور قبول نشده‬
‫بوده) نیز همانند بسیاری دیگر از حاج آقاها بیشتر مولد شبهات دینی و دافع بود تا یك فیلسوف دیني و متخصص در رفع شبهات و‬
‫جاذب!! دانشجویان به دین مبین اسالم‪ .‬البته من شخصا – فکر می کنم – در حد خودم ‪ --‬پاسخ به این سواالت را می دانم‪:‬‬

‫بعنوان نمونه در پاسخ به سوال اول پیامبر رحمت (ص) فرموده اند‪" :‬اطلب العلم و لو بالسین" یعنی علم را یاد بگیرید حتی شده در‬
‫چین ‪ --‬در چین نه اینکه ( آنطور كه حد اقل به من گفته اند) یعنی در سرزمینهای دور بلکه فراتر از این معنی‪ :‬یعنی حتی شده در‬
‫سرزمین کافران و از دانشمندان کافر‪ – .‬این حاج آقاها این فرموده پیامبرعظیم الشان اسالم را درک نکرده اند برای همین به من و‬
‫کافران! دیگر اجازه تدریس نمی دهند‪....‬برای همین از اقتصاد دانان خبره جهت رفع مشکالت اقتصادی مسلمانان و مستضعفان‬
‫استفاده نمی کنند!! ‪ ---‬البته در مواقعي خاص و از كافراني! خاص استفاده نمي كنند‪ .‬بگذریم‪ .‬در مورد سوال دوم حاج آقا فرمودند‬
‫كه خداوند با این كار خواستند به حضرت آدم فرصتي دیگر دهند!! و نظر من‪ :‬مگر رانده شدن از معبود و از معشوق را مي توان‬
‫فرصت تلقي كرد؟! – عین جهنم است‪ .‬و اما پاسخ من به سوال سوم را مي توانید در سراسر این دست نوشته بیابید‪" :‬اجراي دین و‬
‫شریعت و حدود الهي باید با ظرف زمان و همراه با تكامل بشر و بسیار با دقت و ظرافت پیش رود – شاید مردم ‪ 2000‬سال پیش‬
‫را مي شد با شالق و اعدام و گردن زدن به راه راست هدایت كرد اما در این زمان چاره در نوازش و برهان و منطق و مهرباني‬
‫ورزیدن است – روشها و شیوه ها باید "به تدریج" اصالح مي شد همانگونه كه شراب خواري "به تدریج" حرام شد‪ ".‬و اما پاسخ‬
‫من به قسمت دوم سوال سوم‪ :‬خداوند به بشر – طي چند مرحله عملي ‪ --‬ماهي گرفتن را آموخت نه ماهي خوردن را‪.‬‬

‫‪ 10‬چشم چپ من هم اجازه پرش نداره حاج آقا!؟‬


‫………‪……………………………..‬‬
‫‪***Under a tyrannical regime, majority of people lack critical awareness of the agents who‬‬
‫‪control their beliefs, lives, and destinies. Educators’ main mission is to critically aware the‬‬
‫‪oppressed majority. Once they are awaken, they will try to get empowered so as to take the‬‬
‫– ‪course of action against totalitarianism. And this leads towards their emancipation‬‬
‫‪towards democracy.‬‬
‫‪-- The Author, S.M.H.Hosseini, Iran‬‬
‫‪-----------------------------------------------------------------------------------‬‬
‫‪31‬‬
‫دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی‬

‫محتوا‬

‫رذالت ‪ /‬ظلم ‪ /‬بیداد ‪ /‬استبداد ‪ /‬ارعاب ‪ /‬تزویر ‪ /‬توطیه و خون!!؟‪..........22‬‬

‫=======================‬

‫* و نکته وحشتناک دیگر اینکه موقعیکه حاج آقایی در دانشگاه پیام نور تهران داشت با من مصاحبه عقیدتی می کرد – بعد از اینکه‬
‫در مصاحبه علمی قبول شده بودم – از من پرسید‪ :‬اگر جذب دانشگاه بشوید از دانشگاه چه می خواهید‪ :‬من هم گفتم همین که جذب‬
‫شوم و وارد فضایی علمی و رقابتی شوم کا فیست‪ .‬من فقط یک اینترنت ‪ 24‬ساعته میخوام که بتونم راحتتر به تحقیق و نگارش‬
‫مقاالت و کتب بپردازم‪ .‬من حتی حاضرم با حقوق آموزش و پرورش وارد چنین فضایی بشم‪ .‬در ادامه حاج آقا با قر و اطوار‬
‫مشمعز کننده ای از من پرسید‪ :‬تو! به قضا و قدر اعتقاد داری؟!!!! (حقیقتش با توجه به نوع نگاه و تن صدای حاج آقا و مشاهده‬
‫خشمی! که در چشمانش موج می زد من یک لحظه احساس کردم که ایشان نعوذو بالا‪ ...‬خود خداوند است که نه از من که از از‬
‫قاتل پزشک کهریزک و یا حتی یک بنده غارتگر و فاشیست و خون ریز و نسل کش این سوال را می پرسند!!‪ .‬بگذریم)‪ .‬من هم‬
‫گفتم البته که بله‪ .‬مگر می شود یک سید اوالد پیغامبر به قضا و قدر اعتقاد نداشته باشد حاج آقا!! اما ‪...‬‬

‫اما فقط به قضا و قدری که خدای علی (ع) برایم در نظر گرفته باشد اعتقاد دارم‪ .‬همو علي (ع) كه فرمود كه اگر در جامعه اي‬
‫زندگي كنیم كه حاكم آن ستمگر نباشد دعاهایمان مستجاب مي شود و هر چه بیشتر تالش كنیم به آرزوهاي بیشتري مي رسیم‪ .‬آري‬
‫همان خدایی که بن ا به فرموده موالیم بواسطه تالش و صبر و دعای بندگان قضا و قدر آنها را اگر مناسب نباشد تغییر می دهد –‬
‫خدای رحیم‪ –.‬بعد حاج آقا از آنطرف میز سمینار (فاصله ما حدودا ‪ / 3‬سه متر از یکدیگر بود) کمی بطرف من خم شد و فرمود‪:‬‬
‫شما! داروهای اعصاب و آرام بخش مصرف می کنید؟!!!! و من که از این سوال حیرت زده شده بودم گفتم‪ :‬چرا این سوال را می‬
‫پرسید حاج آقا؟!!!! و ‪...‬‬

‫و ایشان فرمودند‪ :‬هیچی چون می بینم مردمک چشم چپت!!!! حرکات ناموزونی داره!!!!! ‪ ---‬اینکه حاج آقا حرکات ناموزون‬
‫مردمک چشم چپ غمزده مرا از آن فاصله دیده باشد یک دروغ دیگر بیش نبود چرا که همانطور که توضیح خواهم داد حقیقت این‬
‫است که او و قبیله او آن داروها را برای من تجویز کرده بوند و اینکه واقعا چرا این سوال را پرسید بعدا توضیح می دهم‪ .‬در هر‬
‫صورت به تعبیری حق با حاج آقا بود چون بواسطه نوع قلم زدنم و ‪ ..‬به این نتیجه رسیده بودند که من چپ گرا هستم!!! که من‬
‫غرب گرا هستم!!!!!!!‪ .‬اما حقیقتش به رغم اینکه در خانواده ای کامال راست گرا تربیت شده ام من نه چپ گرا هستم نه راست گرا‬
‫چون از سیاست متنفرم – سیاست از نظر من یعنی دروغ و تزویر‪ :‬من واقع گراهستم – من حق گرا هستم– من مظلوم گرا هستم‬
‫حاج آقا‪ .‬در هر صورت به تعبیری دیگر هم باز هم حق با حاج آقا بود‪ :‬من مدتی ناخواسته داروهای اعصاب مصرف می کردم !!‬
‫در ادامه حاج آقا از من پرسید‪ :‬فروع دین چیست؟ و من که از این سواالت بچگانه و مخصوصا از رفتار و طرز دید حاج آقا به‬
‫تنگ آمده بودم گفتم‪ :‬فروع دین من آداب انسانیت است و بس‪ .‬بگذریم‪.‬‬

‫‪ ---‬و اما داستان مصرف داروهای اعصاب توسط من!!‪ :‬همانطور که توضیح دادم موقعیکه از هند برگشتم تمام موارد باور‬
‫نکردنی را که بر من گذشته بود به پدر و مادرم نیز توضیح دادم‪ .‬و آنطوریکه مادرم بعدها گفت حاج خانمی!! که اخیرا با مادرم از‬
‫در دوستی وارد شده بود!!!! به او گفته بود که پسرش! از وقتی که درسش در خارج!! تمام شده و به ایران آمده دچار توهم؟!!! شده‬
‫و یک روانشناس معروف! به او داروهای ضد توهم!!!! داده و او بدون اطالع پسرش!!! آن داروها را پودر کرده و همراه با مواد‬
‫غذایی به پسرش میخوراند!!!! و پسرش دیگر هزیان؟!! نمی گوید!!‬

‫بله مادر من هنگامیکه یک روز او را در حال پودر کردن قرصهای مرموزی بود دیدم این موارد را به من گفت و گفت که حاج‬
‫خانم! آن روانشناس را به او معرفی کرده!! تا او (مادرم) هم همان کار را با من کند!! که او با پسرش کرد! و مادرم گفت که حدود‬
‫یک سال!!! است که آن داروها را به غذای من اضافه می کند!! و خدا می داند که آن داروها چه بوده و چه عواقبی داشته و یا در‬
‫پی خواهند داشت‪ ....‬خدا می داند‪ – .....‬حاال می فهمم چرا بعضی اوقات حتی قدرت تشخیص راه خانه ام را هم نداشتم و چرا شده‬
‫بودم عین گوسفند! – بی خیال بی خیال!! و چرا ‪ ......‬باشد‪....‬بگذریم‪ .‬در پایان این مصاحبه عقیدتی!! (نمایش آیینی) حاج آقا از‬
‫سبد میوه ای که در جلوش بود میو ه ای به من تعارف کرد که من از ایشان تشکر کردم و گفتم قبل از شروع جلسه مصاحبه یک‬
‫ساندیس ‪ 150‬تومانی خورد ه ام حاج آقا دست شما درد نکند‪ .‬حقیقتش آن میوه های جور واجور بهشتی ذهن بازی گوش مرا به یاد‬
‫آن شام رویایی انداخت‪ .‬آری آن شام رویایی‪:‬‬

‫* * یادم می آید که سالها قبل (‪ ) 1381‬وقتی یک روز عصر در دانشگاه آزاد تربت حیدریه مشغول به تدریس بودم به من کارت‬
‫دعوتی برای شام دادند‪ .‬قرار بود ما اساتید به مناسبت بازدید حاج آقا آیت ا‪ ...‬معصومی (عضو شورای خبرگان رهبری) شام مهمان‬
‫ایشان باشیم‪ .‬و خدا می داند که شامی که در آن شب خوردم را ‪ 1000‬نسل قبل از من هم نخورده بودند – آنچنان شامی را در بهشت‬
‫هم نتوان یافت!!‪..‬اما در همان شب موقعیکه داشتم به آن سفره با شکوه نگاه می کردم ذهن طغیانگرم مرا به یاد روز قبل از آن‬
‫‪32‬‬
‫دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی‬
‫انداخت‪ .‬روزی که بطور سرزده به منزل پدر بزرگ مرحومم رفتم تا جویای حال زن بیوه – كه خواهر شهید هم هست ‪ --‬و پسر‬
‫بچه یتیم ‪ 6‬ساله اش (حسن کوچولو) باشم‪ :‬آنها نهار نفری یک تخم مرغ آب پز و مقداری نان و نمک داشتند‪ .‬آری آنان باز ماندگان‬
‫همان مرد (پدر بزرگ مرحومم) ‪ --‬انقالبی قبل از انقالب ‪ --‬هستند که در اوایل انقالب در خیابان – در پیشگاه ملت ‪ --‬عمامه آن‬
‫آخوند درباری را از سرش برکند و به درختی انداخت تا از آن طناب داری سازد برای او‪.‬‬

‫ه مو آخوند درباری که با پیروزی انقالب عین یک بوقلمون رنگ عوض کرد و شد آخوند دربار شما ‪ --‬و ‪ ...‬و این جسارت پدر‬
‫بزرگم همان و در هم شکسته شدن دندانهایش توسط برخی مزدورها همان‪ .‬و این جسارت پدر بزرگم همان و تنگ شدن عرصه بر‬
‫خانواده ما و سقط شدن برادرم در شكم مادرم از فرط استرسها و فشارهاي رواني وارد شده بر او و بر ما از طرف پس مانده هاي‬
‫ساواك درنده خو شاه همان‪ .‬و در آن شرایط هولناك پدر بزرگم و افراد فامیلم چاره را در تفنگ دیدند ‪ --‬آن روزها قلم نبود اگر هم‬
‫بود اهل قلم نبود – اینترنت هم نبود ‪ --‬و ‪ ....‬و نبرد آغاز شد و‪ ...‬و پدر بزرگم مورد هدف آن سگهای زنجیری که آن گرگ پیر را‬
‫در آن پایتخت غارت و خون به حراست نشسته بودند واقع شد‪ .‬و نهایتا به دام افتاد و در سیاه چالهای اهریمن تحقیر و شکنجه شد و‬
‫حتی محکوم به اعدام شد – آری او نیز باید قربانی می شد – برای اهریمن‪ .‬همو که در شکل گیری این انقالب و به مسند قدرت‬
‫رساندن حاج آقاها ‪ --‬به نوبه خود – سهم عمده ای داشت‪ --- .‬آري حسن كوچولو و مادرش باز ماندگان همویند که بیش از ‪ 40‬ماه‬
‫در جبهه های نبردی که به او تلقین کرده بودند جبهه های حق! علیه باطل!! است رزمید‪.‬‬

‫جهت اطالع شما پدر بزرگ مرحوم من یک مغازه (بقالی) خیلی کوچک در مرکز شهرمان داشت اما بعد از فوت شدن مادر بزرگم‬
‫او وصیت کرد که آن مغازه وقف امام حسین (ع) شود‪ – .‬توضیح اینكه این مغازه بزرگ بود اما قسمت اعظمش براي خیابان‬
‫تخریب شد‪ .‬اما بعد از فوت مادر بزرگم او دوباره خواهر بیوه شهیدی را به همسری برگزید تا هم صوابی کرده باشد و هم او مونس‬
‫او در تنها ییهایش باشد‪ .‬و بعد از چندی خداوند حسن کوچولو را به آنها عنایت فرمود و همانطور که گفتم پدر بزرگم بعد از مدت‬
‫کوتاهی در کمال سالمت به علت كامال مرموزی (از نظر من) فوت شد بدون اینکه فرصت یابد وصیتنامه اش را دوباره نویسی‬
‫کند‪ .‬او خوب و شاداب بود اما در مدت كمتر از ‪ 10‬روز ‪....‬‬
‫‪ ...‬و اگر یادتان باشد در این دست نوشته گفته بود م که روز بعد از آن صحبتهایی که من در یکی از کالسهایم در مشهد داشتم ‪ --‬در‬
‫ادامه شکنجه کردنهای من ‪ --‬پدرم در شهرستان به دادگاه احضار شده بود! و یک خانم بسیجی!! به نام خانم راضی!!!!! وصیتنامه‬
‫قدیمی پدر بزرگ مرا در دادگاه سند قرار داده بود که طبق آن وصیت نامه آن مغازه (یعنی منبع درآمد سید حسن کوچولو و‬
‫مادرناتوانش) باید وقف امام حسین (ع) شود!!! و ‪ ...‬توضیح مهم این که این خانم راضی خانمی بسیجی هستند که شایعه شده بود‬
‫پدر بزرگ من در ایام جوانی با او رابطه دوستی داشته‪ .‬و نام شوهر این خانم رمضان است و همانطوریکه گفتم آن دانش آموز‬
‫شوقانی من که به من آش مصموم داد و من تا مرز مرگ پیش رفتم فامیلش "رمضانی" بود‪......‬‬

‫و متاسفانه علیرغم برهانها و منطقی که ما آوردیم مبنی بر اینکه حسن کوچولو ‪ --‬که از نسل امام حسین (ع) هم هست ‪ --‬واقعا‬
‫برای گذران زندگی و تحصیل و ازدواج و ‪ ...‬به آن مغازه کوچک احتیاج دارد و اینکه پدر بزرگ من قبل از تولد حسن کوچولو آن‬
‫وصیتنامه را نوشته و یاد آوري فلسفه وقف و ‪ ....‬آن مالک اشتر زمان!! در آن دادگاه فرمایشی چه دلیرانه و قدرتمندانه منبع قوت و‬
‫روزی سید حسن کوچولو را از دستان کوچک و لرزانش در حالیکه او و مادر ستمدیده اش می گریستند سترد و چه کریمانه و حاتم‬
‫طایی وار! آن را به "بسیج" سپرد! به کسانی سپرد که در عمل چیزی جز زالوهای مخرب برای ستونهای فلسفه عاشورا نیستند‪.‬‬
‫کسانیکه در سخنرانیهای خود آگاهانه و یا نا آگاهانه! در حال بردن آبروی جد حسن کوچولو نیز هستند‪ .‬آری بعنوان نمونه مگر می‬
‫شود آنطور كه دكتر شریعتي هم بیان نموده اند حسین (ع) – حسینی که عاشورا و فرهنگ ایثار و شهادت را خلق کرد ‪ --‬نزد‬
‫یزیدیان به عجز و تمنا بیفتد!!!!؟؟‬

‫اما این مارمولکها برای مردم روضه می خوانند که حسین این چنین کرد!! – برای سیر آب کردن ‪ /‬نجات دادن جان علی‬
‫اصغر!!!! و مردم هم می گریند!!! و من اما به حال این مردم می گیریم – و به مظلومیت حسین (ع)‪ .‬و البته به این آقایان‪ :‬این‬
‫است تبلور عدالت علوی در مرام شما که مدعی کارگزاران اسالم ناب محمدی (ص) هستید؟!! ‪ --‬این قاضی ذهن عاصی مرا به یاد‬
‫آن غازیی انداخت که چندین سال قبل چه بی مهابا و علی وار! آبرو و اعتبار مرا از من سترد و به باد سپرد! و‪ ...‬و ای کاش به‬
‫همان بسنده می کردند! – درست از همان زمان به بعد من سرکش!! مورد هدف پاسداران عصبیت جاهلی واقع شدم‪ :‬به جرم سر‬
‫تسلیم فرود نیاوردنم به حکم قضا و قدری که قبیله آنها برایم دیکته فرموده بودند! به جرم سنت شکنی!! آری من مرتکب گناه‬
‫کبیره شده بودم!!! و باید قربانی می شدم تا که مبادا‪ ...‬تا که مبادا‪ ....‬بگذریم‪.‬‬

‫‪ --‬در هر صورت اگر نمی خواهید که از حسن کوچولو و از حسن کوچولوها همان بسازید که از من و امثال ساخته اید ‪ /‬دارید‬
‫می سازید با آنها همان نکنید که با ما کرده اید و دارید می کنید‪ .‬بس است‪ .‬بگذریم‪ --- .‬واقعا اگر امام حسین (ع) و یا حضرت علی‬
‫(ع) بودند با آن قاضی عدالت گستر! چه می کردند؟! به او چه می گقتند؟!! – او را می ستودند که چه با شکوه همانند یک شوالیه‬
‫قهرمان! عدالت علوی!! را تام و کمال!!! در مورد حسن کوچولو – آن پسر بچه سید یتیم ‪ --‬اجرا کرد و چه شجاعانه و بی پروا‬
‫(از آه او)! هستی او را به یغما برد؟!! و یا ‪ ...‬بگذریم – چاره ای نیست انگار‪.‬‬

‫* * * ‪ ---‬البته تازگیها به من گفته اند که کمیته امداد متقبل شده! که هر سه ماه یکبار ‪ 50‬هزار تومان به حسن کوچولو و مادر‬
‫دردمندش بپردازد!!! آنها با این مبلغ باید چکار کنند؟!! این مبلغ – شاید ‪ --‬به آنها فقط توان نفس کشیدن را بدهد‪ .....‬سوال این است‬
‫‪33‬‬
‫دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی‬
‫که اگر کمیته به چنین خانواده ای چنین مبلغ نا چیزی می دهد پس‪ .....‬پس آن خروار خروار پولی که مردم به این کمیته می دهند‬
‫کجا می رود و در چه راهی صرف می شود؟؟؟!!!!!!‬

‫‪ ---‬بنوش ای گرگ که این خون خون ما بی خانمانهاست ‪ --‬خون فرزندان صحراست‪......‬‬

‫ضمنا ماجرای تحقیر کردن و خرد کردن و خشکا ندن پدرم – درختی! که من میوه اش بودم ‪ --‬به همین جا ختم نمی شود‪ :‬اخیرا او‬
‫را – که کارمند اداره آب و فاضالب بود ‪ --‬به دلیل نه تنها غیر منطقی بلکه مضحک و بسیار مشکوکی یک سال زودتر از موعد‬
‫مقرر بازنشست کردند! و تا زه حاال پدرم فهمیده که چرا دولت پاک و زمینه سازان مصلح با او آن کار را کرده اند‪ :‬اگر این کار‬
‫(کاله برداری ‪ /‬دزدی ‪ /‬چپاول ‪ /‬غارت نرم و پنهان از یک خانواده مظلوم و بی پناه سادات ) را با او نمی کردند حقوق و مزایایش‬
‫حداقل یک و نیم برابر آنچه بود که االن دارد (االن بعد از ‪ 29‬سال خدمت حدود ‪ 450‬هزار تومان دارد!!!) و دخترکانش می‬
‫توانستند طعم کباب و ‪ ...‬را بچشند‪ .‬اما‪ ....‬اما چشیدن این نوع طعمها – در این سرزمین پاک ‪ --‬فقط برای دلبندان شیوخ قبیله‬
‫(جالدان غارتگر و ‪ ) ...‬مجاز است و بس‪.‬‬

‫در هر صورت بعد از باز نشستگیش پدرم تصمیم گرفت که بهمراه دو پسر عمویش روی ‪ 30‬هکتار زمین بایری که از پدرانشان‬
‫در منطقه ای پرت به آنها رسیده کشاورزی کنند‪ .‬اما دولت مانع آنها شد!! پدرم و پسر عموهایش مدارکی مستدل و مستند مبنی بر‬
‫مالکیت آن زمین به همان دادگاه ارایه دادند اما آن غازی عدالت گستر در کمال قدرت آن مدارک را نپذیرفت و آن زمین را از آنها‬
‫سترد و به دولت خدمتگذار و پاک سپرد‪.‬‬

‫‪ ----‬احمدی نزاد رای من یکی را پس بده – تو هم دروغی و تزویر‪ .‬اعتراف می کنم که قدرت تشخیص تو را نداشتم‪ .‬از همان‬
‫قضیه کردان و ‪ ....‬به پاکی تو و دولتت مشکوک شدم‪ .‬تو کجا علی کجا‪...‬برو دهنتو بشور‪ .‬سهام عدالت و ‪ -- ...‬وقتي حقوق یك‬
‫دكتري تخصصي مملكت كه ‪ 12‬سال در دانشگاه و ‪ 12‬سال در مدرسه درس خونده ‪ 540‬هزار تومان باشد – یك ژست سیاسي‬
‫بیشتر نیست‪ .‬ضمن اینكه بعد از سه سال كه فرم را پر كرده ام هنوز سهام عدالت مرا نداده اید‪ .‬از هر همكاري مي پرسم گرفته!‬
‫سهام عدالت را از جیب خودتان كه نمي خواهید بدهید حاج آقا! حق من است‪ – .‬اشكال ندارد از من و ما بدزدید و بدهید به چاوز‪.‬‬
‫اشكال ندارد كه كافر است مهم اینست كه از شما حمایت كند‪ .‬بگذریم‪ .‬انگار در این آشفته بازار همه از یک کرباسند‪ :‬تكه گوشتي‬
‫آویزان است و همه گرسنه‪ .‬و‪ ...‬و سایر گوسفندان بیچاره‪.....‬‬

‫متاسفانه در همان مجلس مهمانی (شام با شکوه) موقعیکه نگاهم به حاج آقا افتاد ناگهان ذهن سرکش و عصیانگرم اینبار – یک بار‬
‫دگر ‪ --‬دیوانه وار افسار گسست و مرا جا گذاشت و به قرنها قبل پرواز کرد و تصویر مقداد و عمار و یاسر و ما لک اشتر را از‬
‫قلب تاریخ برکند و به آن مجلس نزد من آورد و ‪ ...‬و از من خواست تا آنها را و مرامشان را و شیوه حکومت داری و عدالت‬
‫گستریشان را با حاج آقا و قبیله حاج آقا و مرام و شیوه حکومت داری و عدالت گستری ایشان مقایسه کنم؟!!! و‪ ...‬و من دیگر خود‬
‫نبودم ‪ ...‬سلولهای خاکستری کوچک ذهنم داشتند یکی یکی در آتش خشم می سوختند‪ .‬اما ‪ ...‬اما خوشبختانه در یک لحظه با به یاد‬
‫آوردن نهج البالغه و شیوه و مرام حكومت داري علي (ع) تبلور این مفهوم در ذهنم که‬

‫تشیع صفوی تشیع علوی نیست ‪......‬‬

‫ذهن طغیانگر و خشمگین مرا موقتا آرام کرد‪ .... .‬بگذریم‪.‬‬

‫* * توضیح‪ :‬از نظر من آن جنگ شوم ‪ 8‬ساله جنگ بین حق و باطل نبود بلکه یک تراجدی اسفبار بود ‪ --‬باخت سیاستمداران‬
‫کوته فکر – هر چند پاک!! نیت!!!؟ (نیت حفظ اسالم بود! و نه حفظ چند متر زمین ومنافع و قدرت یک قبیله‪ — !!!...‬آری نیت‬
‫پاک بود!) بود که دو ملت مسلمان شیعه را در برابر هم قرار دادند و سبب ناقص کردن و از بین رفتن میلیونها جوان شجاع و رشید‬
‫شیعه و خلق هزاران بی خانمان و میلیونها یتیم و هزاران نوع فساد و ‪ ...‬در بالد اسالمی شدند‪ .‬آری با کمی تدبیر و سیاست و‬
‫مدارا سیاستمداران حاکم به راحتی می توانستند از آن موقعیت یک برد‪-‬برد‪ -‬برای‪-‬همه بسازند‪ .‬حداقل می شد بعد از فتح خرمشهر‬
‫پیشنهاد صلح صدام را پذیرفت تا امام خمینی (ره) مجبور نشود هشت سال بعد آن جام را بنوشد‪ .‬بنا براین نه تنها آن موقعیت حتی‬
‫به یک برد‪-‬باخت هم تبدیل نشد که به یک باخت‪-‬باخت‪ -‬برای‪-‬همه ‪ /‬برای شیعه تبدیل شد‪.‬‬

‫آری به یک نسل کشی (شیعه کشی) هولناک تبدیل شد که توابع مخرب آن نسلهای بعد را هم در ایران و عراق آزار خواهد داد‪-- .‬‬
‫شیعه کشی در تاریخ چندین بار اتفاق افتاده اما نه به دست شیعه و سردمداران شیعه!!‪ ...‬بهر حال همانطور که دیدیم اینبار دست‬
‫توانمند پروردگار ظلم ستیز از آستین آمریکا! بدر آمد و گلوی صدام – آن دیکتاتور مسلمان! مخوف ‪ --‬را فشرد و او را به اعماق‬
‫تاریخ فرستاد تا شاید درس عبرتی شود برای دیگر ظالمین!‪ .‬آری این تبلوری از اراده و خواست خداوند است در پیاده کردن سنت‬
‫الهی‪ :‬آری خداوند اینگونه سنت خودرا شامل حال شما خواهد کرد‪" :‬تمام" ظالمین روزی محاکمه خواهند شد – باید در پیشگاه‬
‫مظلومین محاکمه شوند ‪ --‬باید‪ ....‬این همان عدالتی است که علی (ع) در پی آن بود – اجرای عدالت اول برای قیصران شریعت‬
‫الهی و مستکبرین و غارتگران اموال و نوامیس مردم و‪ ..‬و بعد برای آن بینوای تخم مرغ دزد! که کودک معصوم و ستمدیده اش‬
‫دارد از گرسنگی می میرد!!!‪ ....‬آری چشمها ایرادی ندارند سهراب ‪ --‬فرهنگ (طرز دید) را باید شست‪ ....‬بگذریم‪.‬‬
‫‪34‬‬
‫دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی‬
‫* جالب است که آن قازیان که از آنها در باال گفته شد مرا به یاد غازی دیگر انداختند! یادم می آید که یک روز در سال ‪ 1381‬یک‬
‫بسته پاکت تقریبا ‪ 1000‬تایی!! زرد رنگ در یک دکه روزنامه فروشی – در روبروی پارک ملت ‪ --‬نظر مرا به خود جلب کرد‪ .‬و‬
‫وقتی یکی از آنها را برداشتم بر روی آن چنین نوشته بود‪" :‬با خرید این پاکت صاحب یک سیم کارت تلفن همراه شوید"! (در آن‬
‫زمان سیم کارت یک میلیون تومان بود! و داشتن آن بزرگترین آرزوی کسی همچو من!!)‪ .‬و من هم از روی کنجکاوی آن پاکت را‬
‫به ‪ 500‬تومان خریدم! و وقتی که آن را باز کردم دیدم شرکتی!! که خود را شرکت چابک دید! معرفی کرده بود بعد از کلی استناد‬
‫به فرمایشات رهبر کبیر انقالب – امام خمینی – مبنی بر اینکه هدف اصلی انقالب رفاه و آسایش مستضعفین است و ‪ ...‬گفته بود‬
‫که برای خرید سیم کارت ‪ 25000‬تومان به شماره حسابی! که داده بودند بریزیم و باقی ماجرا را از طریق شماره تلفنی که داده‬
‫بودند پی گیری کنیم! و من هم این کار را کردم!!‬

‫خالصه اینکه بعد از دو سه ماه متوجه شدم که کاله برداری بوده!!!! من که شوکه! و به شدت عصبانی شده بودم با هزار دوز و‬
‫کلک و با همکاری یکی از اقوامم (خانم بود) موفق شدم آدرس ایشان را (با تماس تلفنی با آنها) پیدا کنم ‪ ---‬تحت هیچ شرایطی‬
‫آدرس را به من نداده بودند‪ .‬همینطور متوجه شدم که اسم سرکرده آنها فردی بود به اسم علیرضا نیرومند‪ .‬و وقتی به آنجا رفتم ‪3‬‬
‫جوان را دیدم که در آنجا با ‪ 3‬دستگاه فتو کپی در حال تکثیر آن پاکتها بودند!! – سالن آن سویت مملو بود از آن پاکتها‪ .‬و من با‬
‫ارایه مدارک پولم و جبران ضرر و زیانی را که به من زده بودند را از آنها طلب کردم‪ .‬و آقای رییس و قبیله اش موقعیکه دیدند من‬
‫با زور بیرون کردنی نیستم (من رزمی کار هم هستم!) مودبانه از من خواستند که از آنها شکایت کنم! و من هم به کالنتری سجاد‬
‫رفتم و بعد از بارها رفت و آمد به آن کالنتری محترم نهایتا آقای فرمانده که دیدند من ول کن قضیه نیستم فرمودند یک تاکسی تلفنی‬
‫بگیرم! و با یک سرباز برویم آقای نیرومند را برای صلح! بیاوریم کالنتری! و ما رفتیم اما باز آقای نیرومند که انگار پشتش به‬
‫جایی خیلی گرم بود نیامد‪ .‬بناچار من سرباز را که به تاکسی معمولی رضایت نمی داد با یک تاکسی تلفنی فرستادم به کالنتری و‬
‫خودم رفتم به دادگاه شعبه صدف در وکیل آباد مشهد‪ .‬و ‪...‬‬

‫و بعد از کلی هزینه و رفت و آمد دادگاه آقای نیرومند را احضار کرد‪ .‬و ایشان (آقای نیرومند) دو دفعه تشریف نیاوردند و بالخره‬
‫لطف کردند دفعه سوم وکیلشان را فرستادند!! و وقتیکه منتظر جلسه دادگاه بودیم وکیلشان به من نزدیک شد و ‪ 50‬هزار تومان به‬
‫من داد و گفت ماجرا را فراموش کنم! و من گفتم نه‪ 50 .‬هزار تومان برای جبران این کار شما کافی نیست‪ .‬و ایشان ‪ 100‬هزار‬
‫تومان پیشنهاد دادند و من نپذیرفتم‪ .‬و ایشان گفتند خودت خواستی ها!!!!! و بعد وارد دادگاه شدیم! که کاش نمی شدیم!! آن قاضی‬
‫پیل تن و کفتار چشم و خفاش صورت و مار طینت با آن انگشترعقیق قابلمه مانندش که بیشتر مرا به یاد تاج رضا شاه می انداخت تا‬
‫انگشتر حضرت علی(ع) چنان مرا تحقیر کرد که استخوانهای روحم خرد شد و از كرده خود (معرفي یك دزد) پشیمان‪ .‬و من چاره‬
‫ای ندیدم جز سکوت و گذشتن از شکایتم تا جلسه بعد (شوخی نبود‪ ...‬او نماینده ا‪ ...‬بود بر روی زمین!) ‪ ....‬و ‪ ...‬و دفعه بعد آقای‬
‫نیرومند و قبیله اش ناپدید شده بودند و آن سویت را تخلیه کرده بودند!! اینکه آیا آن وکیل آن پول را به حاج آقا داده و یا اینکه اصال‬
‫آقای نیرومند و قبیله اش زیر مجموعه قبیله حاج آقا هستند را بعدا پاسخ می گویم‪ .‬و جالب اینکه چندین ماه بعد!! بطور اتفاقی شنیدم‬
‫که مجری رادیو ایران (یا رادیو خراسان) – خانم نیرومند!!! – داشت می گفت که از شرکتی به نام شرکت چابک دید شکایات‬
‫بسیار زیادی شده! مردم مواظب باشید!!!‪...‬‬

‫جالب است كه این كاله برداري مرا به یاد غارتگري دیگري از همین نوع! انداخت!‬
‫یادم می آید که در همان سال ‪ 1381‬تبلیغات بسیار گسترده اي – از كانالهاي متفاوت – راجع به سرمایه گذاري در "موسسه قرض‬
‫الحسنه قایم المهدي (عج) مشهد" شد‪ .‬و من ساده لوح بدون اینكه – در آن موقع – قادر به تشخیص وراي آن ماسك زیبا باشم هر چه‬
‫داشتم را به آن گرگان سپردم و‪ ...‬بروید و ببینید كه آنان چندین هزار میلیارد از این مردم بدبخت – به اسم امام زمان (عج) – چپاول‬
‫كردند و ‪ ...‬چه كاخها ساختند و ‪ ....‬چه ‪...‬‬

‫از این نوع كالهبرداریها كه بسیار سازمان یافته و اجازه بدهید بگویم حكومتي به نظر مي رسد زیاد دیده ام‪ .‬بعنوان نمونه چند وقت‬
‫قبل – كه اتفاقا به روز معلم نزدیك مي شدیم ‪ --‬یك شماره از دفترچه تعاوني فرهنگیان براي خرید مواد شوینده اعالم شد! و وقتي به‬
‫فروشگاه فرهن گیان در میدان مادر قاسم آباد (مشهد) رفتم و تفاوت قیمت آن مواد شوینده را با بیرون پرسیدم حاج آقا گفتند به ازاي‬
‫حدود ‪ 15‬هزار توماني كه خرید كنم حدود ‪ 300‬تا ‪ 400‬تومان خیر!! خواهم كرد‪ .‬و من احمق آن را غنیمت دانستم و یك بسته حدود‬
‫‪ 14000‬تومان از آن مواد را خریدم‪ .‬و بعد از چند روز كه خواستم از آنها استفاده كنم متوجه شدم تاریخ انقضا مایعهاي ظرف‬
‫شویي (با اسم "تاپ") آن مربوط به ‪ 2‬سال قبل بود!! مایعهاي ضد عفوني كننده آن (با اسم "تاپ") تاریخ انقضا نداشت! و بیشتر‬
‫شبیه آب بود تا مایع ضد عفوني كننده‪ .‬تاریخ انقضا شامپوهاي (اركید) آن بسته ‪ 2‬ماه قبل بود! و صابونها اصال مارك و آرم و‬
‫تاریخ انقضا یي نداشت! و‪ ....‬در این شرایط به یاد مغازه بقالي پدر بزرگ مرحومم افتادم كه چگونه از طرف بهداشت هر ماه یكبار‬
‫مي آمدند و تاریخهاي انقضا روي پفكها و شامپوها و ‪ ....‬را دانه به دانه چك مي كردند و اگر مورد مشكوكي مي دیدند عالوه بر‬
‫انداختن آن به داخل كیسه هایشان!! پدر بزرگم را جریمه هم مي كردند!‪ .‬حاال مي فهمم كه اجناس تاریخ گذشته را اینطوري جمع‬
‫مي كنند و در تعاونیهاي مصرف فرهنگیان و ‪ ....‬به فروش مجدد مي گذارند‪ – .‬این دفعه اولي نبود كه این نوع دزدي را از این‬
‫تعاونیها مي دیدم و هر بار هم به مسولین گزارش مي دادم اما ‪ .....‬اما از كانالهاي دیگر تنبیه مي شدم‪ .‬آري این دزدیها و سرقتهاي‬
‫آشكار آن هم در روز روشن آن هم از فرهنگیان جامعه سازمان یافته و حكومتي است و اعتراض بیشتر – آنطور كه گفته اند ‪--‬‬
‫ممكن است كار دست من دهد!!!؟؟؟؟؟ بگذریم‪.‬‬
‫‪35‬‬
‫دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی‬
‫‪ --‬نكته عجیب دیگري كه یادم مي آید این است كه قبل از رفتنم به هند (براي بار دوم) مبلغ ‪ 4‬میلیون توماني را كه از فروش زمینم‬
‫برایم مانده بود به صندوق مهر در شهرمان سپردم تا بعد از برگشتنم از هند وامي بگیرم و فكري بكنم‪ .‬اما در كمال ناباوري من بعد‬
‫از حدود ‪ 2‬سال كه تقاضاي وامم را كردم مسول این صندوق فدمودند به حساب من فقط حدود چند هزار تومان سود! تعلق مي گیرد‬
‫و ‪ ....‬و من كه حیرت زده شده بودم دیگر چیزي نگفتم‪ .‬فقط با خود گفتم این هم نوعي چپاول و غارت اموال ضعفاست‪.‬‬

‫* بهر حال با ذکر مطالب فوق می خواهم بگویم که یاد آوری آن حا ج آقا مبنی بر اینکه قرص اعصاب می خوردم نیز در ادامه‬
‫همان نمایشهای قبلی جهت وارد آوردن فشار روحی و روانی و استرس بر من بود‪ .‬و یا یک شب بعد از اینکه بعد از نمازم از‬
‫خداوند خواستم که مرا از شر این افراد رذل و شیطان صفت رهایی بخشد این ‪ SMS‬را از یک شماره ناشناس دریافت کردم‪:‬‬
‫‪ .Ask your god whatever you want: Your god is bigger than the real gods!!! :‬و بعدا عین همین پیغام ( ‪Be‬‬
‫!!!‪ )happy: your god is bigger than your problems‬در آن سایت اینترنتی که گفتم ظاهر شد‪.‬‬

‫و روز بعد از موسسه ای به نام موسسه دانشجو ‪ SMS‬ی دریافت کردم که می گفت " شما به کالسهای ما نیاز دارید!! با ما تماس‬
‫بگیرید" و وقتی با آن موسسه تماس گرفتم پرسیدم کالسهای شما راجع به چه موضوعی است؟ و آن خانم گفتند کالسهای ما‬
‫کالسهای "ضد استرس" هست! به شما آموزش می دهیم که چگونه با استرسهای روزانه کنار بیایید!! و سالمتی قلب و ‪ ...‬خود را‬
‫حفظ کنید!!! و من پرسیدم که شماره مرا از کجا آورده اید؟! وایشان گفتند شما اینجا دانشجو نیستید؟! من گفتم "نه" ‪ .‬گفتند شاید‬
‫مدرس هستید! گفتم نه! و ایشان گفتند من نمیدانم که چه کسی شماره شما را به ما داده!!!‬

‫یادمان باشد که تک تک این موارد بسیار وحشتناک و آزار دهنده بود –‬


‫اخیرا به من گفته اند که می خواهند سلولهای خاکستریم (اصطالحی که من در کالسهایم بکار می گیرم) را تخریب کنند!!!‬

‫و این مورد ذهن بیدارمرا به یاد جکهای نیش دار و هدفمند همکارانی (مزدورانی) انداخت که منظوری نداشتند جز شالق زدن بر‬
‫سلولهای خاکستری نحیف من! و من اما در حالیکه سلولهای خاکستریم از درد می گریستند چاره ای جز خندیدن نداشتم! و ‪ ...‬و‬
‫البته که اشکهای سلولهای خاکستری ستمدیده و قشنگم – در اولین فرصت ‪ --‬در قالب جکهایی! از همان جنس نه تنها برای آن‬
‫دوستان! که برای دانش آموزانم و مردم جامعه ام در کالسهای درسم و همینطور در مقاالت و کتابهایم تبلور می یافت‪ :‬آنچه در پی‬
‫می آید نمونه ای از شالقهای سلولهای خاکستری توانا و خشمگین من هست که در یک فرصت منحصر به فرد! در یکی از‬
‫کالسهایم بر فلسفه وجودی ایشان نواخته شد‪:‬‬

‫‪ 11‬بع بع چرا!؟‬
‫………………‬
‫‪***Under a tyrannical regime, majority of people lack critical awareness of the agents who‬‬
‫‪control their beliefs, lives, and destinies. Educators’ main mission is to critically aware the‬‬
‫‪oppressed majority. Once they are awaken, they will try to get empowered so as to take the‬‬
‫– ‪course of action against totalitarianism. And this leads towards their emancipation‬‬
‫‪towards democracy.‬‬
‫‪-- The Author, S.M.H.Hosseini, Iran‬‬
‫‪-----------------------------------------------------------------------------------‬‬

‫محتوا‬

‫رذالت ‪ /‬ظلم ‪ /‬بیداد ‪ /‬استبداد ‪ /‬ارعاب ‪ /‬تزویر ‪ /‬توطیه و خون!!؟‪..........22‬‬


‫=======================‬

‫=========================‬
‫* * * همانطور که قبال گفتم زندگی شخصیم را نیز فلج کرده اند‪ .‬بعنوان نمونه همان دو سال قبل که از هند برگشتم سه میلیون‬
‫تومان هم پدرم به من داد تا سر و سامانی به زندگیم بدهم – این پول را از پنج میلیون تومانی که اداره اشان بعنوان پاداش باز‬
‫نشستگی به او داده بود به من داد‪ .‬بگذریم‪ .‬من این ‪ 3‬میلیون را در بانک ملت ریختم و بعد از یک سال شش میلیون تومان وام خرید‬
‫خودرو!! به من دادند و من ‪ 100‬هزار تومان دادم تا این پول بدون اینکه خودرو بخرم به حساب من واریز شود‪ .‬و این نه میلیون‬
‫تومان را به بانک مسکن ریختم و اخیرا – بعد از یک سال –‪17‬میلیون تومان وام مسکن به من تعلق گرفت که با آن نه میلیونی که‬
‫داشتم یک آپارتمان ‪ 45‬متری در طبقه چهارم یک مجتمع ‪ 16‬واحدی در قاسم آباد مشهد معامله کردیم و ‪ ....‬و ذکر اینکه چه‬
‫استرسهایی برای دادن این وام به من وارد کردند و چه نمایشهای (آیینی!) در آوردند چندین صفحه جداگانه می طلبد‪......‬‬
‫‪36‬‬
‫دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی‬
‫خالصه اینکه تمام امور زندگی شخصی من مختل شده‪.....‬و تحت استرس غیر قابل تحملی هستم‪ ....‬بعنوان مثالی دیگر از حاال به‬
‫بعد باید جدای از هزینه تلفن و برق و ‪ ...‬ماهی ‪ 364‬هزار تومان بابت این دو وامی که برداشته ام بپردازم! (در حالیکه حقوقم ‪540‬‬
‫هزار تومان است! و در حالیکه هیچ جای دیگر – غیر از آموزش و پرورش ‪ --‬به من کار هم نمی دهند!!‬

‫بگذریم‪.‬‬

‫* از دیگر نمایشهای آیینی این آقایان پرداختن به همان سال‪ 1364/ 65‬که توضیح دادم می باشد – در راستای تجسم اعمال من!!؟؟‬
‫که تاوان آیینه بودن من برای ایشان است‪ :‬بعنوان نمونه‬

‫شماره تلفن بانک ملت قاسم اباد که هر ماه بر روی دفترچه اقساطم میخورد به ‪ 64‬ختم می شود!! !!‬ ‫‪.1‬‬
‫مدرسه ای که در آن درس می دهم در خیابان عبادی ‪ 64‬واقع شده!!!؟‬ ‫‪.2‬‬
‫شماره خط اتوبوسي كه هر روز با آن به داخل شهر و یا مدرسه میروم به ‪ 64‬تغییر یافته!!!‬ ‫‪.3‬‬
‫شماره تلفن منزل پدرم که من هفته ای چند بار با آنها تماس می گیرم به این شماره ختم می شود!!!!‬ ‫‪.4‬‬
‫شماره تلفن یكي از اقواممان كه از قبال به دختر ایشان عالقه مند شده بودم به ‪ 64‬ختم می شود!!!!!!‬ ‫‪.5‬‬
‫شماره تلفن همراه داییم به ‪ 64‬ختم می شود!!!!!!‬ ‫‪.6‬‬
‫شماره تلفن مغازه دامادمان به ‪ 64‬ختم می شود!!!!!!‬ ‫‪.7‬‬
‫شماره رمز کارت سیبایم به ‪ 64‬ختم میشود!!!!!!!‬ ‫‪.8‬‬
‫‪ Pin code‬سیم کارت موبایلم که از شهرستانمان خریدم به ‪ 64‬ختم میشود!!!!!!‬ ‫‪.9‬‬
‫شماره شناسنامه پدرم به ‪ 64‬ختم می شود!!!!!!!!‬ ‫‪.10‬‬
‫حتي کد ملیم هم به ‪ 64‬ختم شده!!!!!!!!!! و ‪...‬‬ ‫‪.11‬‬
‫پول درمان پای مادرم ‪ 64‬هزار!! تومان شد‪.‬‬ ‫‪.12‬‬
‫تعداد صفحات قرانی را که مدیر مدرسه راهنمایی شهید مطهری – اقای دوست محمدی ‪ --‬در روز معلم در سال ‪ 1377‬به من هدیه‬ ‫‪.13‬‬
‫داد ‪ 604‬صفحه می باشد‪ ....‬دقت کرده ام فقط این نوع قران این تعداد صفحه را دارد‪.‬‬
‫قرانی را که موسسه قایم المهدی شهرمان گرمه به مادرم به ‪ 3000‬تومان هدیه داده با خط درشت و خط محمد عبادی است که در‬ ‫‪.14‬‬
‫صفحه اول بزرگ درج شده‪.‬‬

‫خداي من باورم نمیشود‪ :‬امروز دفتر خاطراتم را نگاه مي كردم دیدم در سال ‪ – 1375‬اولین سال تدریسم – در شقان ‪ %64‬قبولي‬
‫داده بودم! این در حالي بود كه آن سال یكي از بهترین تجارب آموزشیم را داشتم چرا كه سال اول تدریسم بود و بسیار شوق و‬
‫اشتیاق داشتم و براي ‪ % 100‬قبولي دادن با تمام وجود درس دادم تا به این واسطه سال بعد ار آن به شهرستان منتقل شوم‪ -- .‬این‬
‫‪ %64‬نیز این گفته مرا بار دیگر تایید مي كند كه این حیوانات از سالها قبل به دنبال من بوده اند‪ .‬اما واقعا چرا با این شدت در صدد‬
‫خرد كردن من بوده اند؟! خداي من بگذار دوباره به حوادث گذشته نگاه كنم‪ .... .‬حاال مي فهمم چرا در دانشگاه قزوین آن آقاي‬
‫محترم مسول به اصرار شماره همراه همكاري (صمد هوشمند) را به من داد كه به ‪ 64‬ختم مي شد! حاال مي فهمم چرا در دانشگاه‬
‫‪....‬‬
‫یادم مي آید كه از همان قدیم بین اهالي محل سكونت من (گرمه) و قلعه اي حدود ‪ 5‬دقیقه (با ماشین) آنطرفتر (جاجرم) براي‬
‫شهرستان شدن دعوا و نزاع بود‪ .‬و من همیشه و حتي زمانیكه در مدارسي در این دو روستا معلم بودم در كالسهایم به دانش آموزانم‬
‫مي گفتم عده اي شما را گوسفند فرض كرده اند و با مشغول كردن شما احمقها به چنین مسایل دوني در حال بهره برداریهاي‬
‫اقتصادي و سیاسي از این مسایل هستند و ‪ ....‬واقعا هم همینطوري بود‪ .‬سران این فتنه ها و عوامل آنها همه شهردار شدند و راهي‬
‫مجلس ش دند و ‪ ...‬براي خود كاخها ساختند در حالیكه این مردم بدبخت هنوز به دنبال لقمه ناني هستند‪ .‬این نیز خود تبلوري از‬
‫استراتژي "تفرقه بینداز و حكومت كن" و یا "حكومت بر پایه جهل مردم" مي باشد‪.‬‬

‫یادم مي آید كه یك بار به من گفتند تو چرا به جبهه نمي روي؟ و من هم گفتم من تك پسر خانواده هستم و یك مادر و هفت خواهر‬
‫دارم‪ .‬عمو هم ندارم‪ .‬ضمن اینكه پدرم ‪ /‬دامادمان و حتي پدر بزرگم دایم در جبهه هستند‪ .‬دوما من نمي توانم بفهمم كه چه كسي حق‬
‫است و چه كسي باطل! فقط همین را مي فهمم كه عراقیها هم شیعه هستند‪.‬‬

‫یادم مي آید كه در سال ‪ 1370‬موقعیكه تازه دیپلم گرفته بودم تنها سرگرمیم گوش دادن به برنامه انگلیسي رادیو آمریكا بود‪ – .‬پدر‬
‫بزرگ من هم به رادیو فارسي آمریكا خیلي عالقه داشت و هر شب گوش میداد و روز بعد تفاسیرش را براي همسایگانش – در‬
‫محیط كاریش نقل مي كرد‪ .‬بگذریم‪ .‬یادم مي آید كه در آن سال رادیو آمریكا – به زبان انگلیسي – مسابقه اي را گذاشت كه بطور‬
‫خالصه مي خواست كسانیكه مایل هستند مسایل مربوط به انرژي هسته اي را براي اواخر دهه بعد پیش بیني كنند‪ .‬و من در یك نامه‬
‫مفصل حدود ‪ 45‬خطي كه به زبان انگلیسي نوشتم این مورد را پیش بیني كردم كه ایران تا آن سال جزو صادر كنندگان تكنولوژي‬
‫هسته اي خواهد بود! و آن نامه را از بجنورد به رادیو آمریكا پست كردم‪ .‬و بعد از حدود ‪ 2‬ماه نامه اي و هدایایی دریافت كردم به‬
‫همراه كاتالوگ رادیو آمریكا‪.‬‬

‫یادم مي آید كه در ‪ 13‬آبان ‪ 1375‬وقتي در روستاي امیر آباد جاجرم معلم بودم در حالیكه تمام همكاران و مردم روستا و همینطور‬
‫دانش آموزان پسر و دختر مدارس ابتدایي و راهنمایي در میدان روستا جمع بودند مدیر مدرسه (آقاي هادي صادقي) بطور ناگهاني‬
‫‪37‬‬
‫دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی‬
‫از من خواست كه به آن مناسبت در حضور آن جمع سخنراني كنم! و من نیز چون براي ایشان احترام خاصي قایل بودم بعد از‬
‫اصرار ایشان درخواست او را پذیرفتم اما به این شرط كه را جع به روز مادر – كه چند روز دیگرش بود – صحبت كنم! و وقتي‬
‫او و معاون (آقاي محمدي) دلیل را پرسیدند من گفتم حاال آمریكا یك غلطي كرده شما ول كنید‪ .‬ادامه دادم كه دوست ندارم از مرگ‬
‫حتي برا ي آمریكا سخن گویم‪ .‬ضمن اینكه ادامه دادم جداي از سیاست استعماري پلید برخي دولتمردان آمریكا در برخي موارد در‬
‫تاریخ من آمریكا را آنطور كه شما روي پالكاردهایتان نوشته اید و انتظار دارید من آنها را در سخنرانیم تایید كنم دشمن علم و هنر‬
‫نمي دانم بلكه بر عكس آمریك ا را مهد علم و هنر و تمدن مي دانم‪ .‬شما نیز نمي توانید این واقعیت را انكار كنید! و بعد شروع به‬
‫سخنراني كردم و ‪. ...‬وارد لیست سیاه شدم‪....‬‬

‫خداي من باورم نمي شود‪:‬حاال مي فهمم چرا در دوره فوق لیسانس و مخصوصا بعد از آن آن همه شكنجه شدم‪ .‬رساله فوق لیسانسم‬
‫حتي ی ك بار هم توسط استاد راهنمایم (كه هیات علمي دانشگاه تربیت مدرس تهران بود) و استاد مشاورم (كه هیات علمي دانشگاه‬
‫تربیت معلم تهران بود) تصحیح نشد‪ .‬من در تز فوق لیسانسم روش تدریس منحصر به فرد خودم را اول بار معرفي كردم‪ .‬و‬
‫نگارش آن را با این جمله آغاز كردم‪:‬‬
‫‪’Cooperation’ is the cornerstone of modern democracy.‬‬
‫حاال مي توانم بفهمم كه چرا چكیده رساله فوق لیسانسم را كه در قالب مقاله اي بسیار منظم و دقیق به مجله رشد ارایه دادم آنگونه به‬
‫چاپ رساندند‪ .‬و استاد راهنمایم و آن استادي كه از او گفتم كه هیات علمي دانشگاه تربیت مدرس تهران هم بود جزو سر دبیران این‬
‫مجله بودند‪ .‬من از دمكراسي گفته بودم و روش تدریسم در جهت نهادینه كردن ارزشهاي دموكراتیك در دانش آموزانم و آماده كردن‬
‫آنها براي زندگي در جوامع دموكراتیك – در سطح بین اللمللي – بود‪ .‬اما این احمقها منظور مرا از دموكراسي نفهمیدند و ‪ ....‬و من‬
‫از همه جا بي خبر در رساله دكتري خودم هم به معرفي این روش تدریس منحصر به فرد كه اصوال براي ریشه كني ظلم و ستم و‬
‫آپارتایت و دیكتاتوري و تعالي دین جدم در هزاره سوم طراحي شده است پرداختم‪ .‬و این حیوانات با من آن كردند كه بخشي از آن‬
‫را به تصویر كشیدم‪ – .‬شاید هم این حیوانات خود آپارتایت و دیكتاتوري و امپریالیسم هستند كه ‪. ...‬‬

‫‪ 12‬چرا!!!؟؟؟؟؟‬
‫…………………‬

‫……‪……………………………..‬‬
‫‪***The real measure of a dictator's wealth is how much he would be worth if he lost his‬‬
‫‪soldiers and possessions – the oppressed, after they are awaken.‬‬
‫‪--The Author, S.M.H. Hosseini, Iran‬‬
‫‪----------------------------------------------------------------------------------------‬‬

‫محتوا‬

‫رذالت ‪ /‬ظلم ‪ /‬بیداد ‪ /‬استبداد ‪ /‬ارعاب ‪ /‬تزویر ‪ /‬توطیه و خون!!؟‪..........22‬‬

‫=======================‬

‫* * * نکته وحشتناک دیگر اینکه اخیرا دو نفر از عوامل وزارت اطالعات (از همکاران آموزش و پرورش) که متوجه تصمیم من‬
‫– از طریق شنود تلفنی – برای ازدواج شده ا ند ‪ --‬به طور جداگانه در دو دبیرستان ‪ --‬به من نزدیک شده و دخترخانمهایی را به‬
‫من پیشنهاد دادند! و وقتی من راجع به آنها تحقیق کردم از فاسدترین دختران محلشان از کار در آمدند!! نکته وحشتناک این است که‬
‫هر دوی این افراد در صحبتهایی که با ایشان داشته ام دقیقا یک آیه از قران مجید را از حفظ می خوانند و می گویند خداوند در این‬
‫آیه می فرمایند برای هر کس از جنس خودش!! در نظر می گیریم!!!! عین همین برنامه های وحشتناک را آن حاج خانم!! دوست‬
‫مادرم!! نیز با ما داشت!! نهایتا یک روز یکی از همکاران نظر مرا به آگهی در روزنامه اطالعات!! جلب کرد که در آن موسسه‬
‫ای (خانه امید) کارش را همسر یابی معرفی کرده بود‪ .‬و‪....‬‬

‫و من با این موسسه تماس گرفتم و خانم نوروزی نامی گفتند شما ‪ 200000‬تومان به حساب ما بریزید! و ما ‪ 10‬دختر خانم در‬
‫مشهد با مشخصاتی که شما می دهید به شما معرفی می کنیم! و من هم از ناچاری این کار را کردم! اما این موسسه فقط ‪ 5‬دختر‬
‫خانم را که البته هیچ یک از معیا رهای مورد نظر مرا نداشتند به من معرفی کرد‪ .‬اما یکی از آنها ظاهرا شرایط بهتری داشت‪ .‬اما‬
‫در کمال بهت و حیرت من نهایتا این دختر خانم همان صحبتهایی را کرد که در هند با من می کردند!! من همان اول باید می فهمیدم‬
‫که این موسسه متعلق به خدایان سرنوشت ایرانیان است! و وقتی از روی کنجکاوی به ایشان اعتراض کردم که چرا فقط ‪ 5‬دختر‬
‫خانم به من معرفی کردید ایشان (خانم نوروزی) قول دادند که به زودی مواردی دیگر به من معرفی خواهند کرد‪ .‬و چند روز بعد‬
‫ایشان با من تماس گرفتند و شماره ای (‪ )09123336.15‬را به من دادند و گفتند ایشان خانم جمشیدی هستند و دانشجوی دکتری‬
‫زبان!؟ و وقتی من با او تماس گرفتم صدای مردی را شنیدم که با لهجه ای روستایی سعی در آزار من داشت!! و من هم گفتم سالم‬
‫مرا به قبیله ات و به امام زمان برسان‪ .‬حاال می فهمم که منظور ایشان از زدن نسل من چه بود! ایشان نمی خواهند که من ازدواج‬
‫‪38‬‬
‫دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی‬
‫کنم‪ ..... .‬این گونه مانع تراشی برای ازدواج من از سالها قبل بوده‪ ......‬اینان معتقدند خامنه ای کوتر است و دشمن او باید به هر‬
‫روشی ابتر شود؟!!!ضمنا این فامیلي جمشیدي مرا به یاد آقاي جمشیدي نام حدود ‪ 36 / 35‬ساله اي انداخت كه چند سال پیش به او‬
‫بصورت خصوصي زبان آموزش مي دادم‪ .‬او كه یك پژو ‪ 405‬مشكي نیز داشت خیلي مسایل مشكوك و غالبا سیاسي را مطرح مي‬
‫كرد یكبار اما بعد از گفتن مسایلي نا مرتبط گفت‪" :‬دختر راضي ‪ /‬پسر راضي ‪ /‬خدا هم راضي"‪!!!!.‬؟؟؟؟؟ تاکید او بیشتر بر کلمه‬
‫"راضی" بود که توضیح دادم‪.‬‬

‫* * * * توضیح مهم‪ :‬یکی از دالیل اصلی اینکه در سراسر این دست نوشته و معادل انگلیسی آن این آقایان را سپاه اهریمن و‬
‫رفتارهای ایشان را رفتارهای شیطانی خوانده ام این بوده که همانطور که از سخنان گهربار امام رضا (ع) پیداست شیطان خلق‬
‫نشده مگر برای آزار و اذیت و وسوسه کردن و به گمراهی کشاندن و تحقیر و نومید کردن و به تباهی کشاندن انسانها و نوامیس‬
‫آنها‪ .‬اما پیامبران الهی و ایمه اطهار (ع) و ازجمله امام زمان (عج) و یاران بر حقش ماموریتی ندارند جز هدایت بشر به خیر و‬
‫نیکی و صلح و صفا!!‬

‫اینجاست که در کتاب انگلیسی که هم اکنون در حال نگارش آن هستم با دلیل و برهان گفته ام که این آقایان خود را – در تیوری و‬
‫در عمل ‪ --‬خود خداوند می پندارند و نه نمایندگان خداوند در زمین! ضمنا در اینجا و از این زوایا که به پیرامون خودم و به این‬
‫آقایان و ماهیت و فلسفه و ایدیولوزیشان که نگاه می کنم پیش فرض آخر من در مورد آن دختر خانم معصوم و بیگناه که من برای‬
‫ازدواج پسندیده بودم درست خواهد بود‪ :‬کسی که این دختر خانم را اغفال کرده یکی از نیروهای این خدایان بوده که مامور بوده این‬
‫دختر خانم را از جنس من کند!!! – هم این دختر خانم و خانواده محترمشان – بخاطر من ‪ --‬ضربه روحی و روانی دید و هم من و‬
‫خانواده ام بخاطر تن ندادن من به سرنوشتی که این شاهان ایرانی برایم در نظر گرفته بودند – بخاطر سرکشی ‪ --‬بیشتر و شدیدتر‬
‫مغضوب این خدایان پارسی شدیم‪.‬‬

‫و ایشان اخیرا باز هم با روشهای متفاوت مرا برای رسیدن به آرامش روحی و روانی و ارضا شدن تشویق به استفاده از سیگار! ‪/‬‬
‫قلیان با نیکوتین با طعم نعناع!! ‪ /‬تریاک!!! ‪ /‬قرص اعصاب!!!! و جرق!!!!!؟؟؟؟ می کنند‪.‬‬

‫***مقاله شماره یوگا‬


‫و بعد از سرودن این شعر یکی از همکاران! – در دفتر مدرسه بعد از اینكه به تلفنش پاسخ داد ‪ --‬به من گفت که برای سپاه کار می‬
‫کند و می تواند ترتیب اعزام من – توسط سپاه – را به افغانستان!!! بدهد و بعد به من توصیه کرد که اشعار صادق هدایت!!!؟؟؟‬
‫بخوانم!‬
‫یكي دیگر از نكات عجیب این است كه این همكار دو امتیاز تشویقي گرفته و با مدرك لیسانس حقوقش ار من دكتري هم بیشتر است‪.‬‬
‫من تمام این ‪ 14‬سال را با تمام وجود و با عشق تدریس كردم – و همانطور كه گفتم در تمام مراحل تحصیلم جزو بهترینها بوده ام و‬
‫هم در دوره فوق دیپلم (از بین ‪ 60‬نفر) و هم در ‪ 1381‬در ناحیه ‪ 1‬مشهد به عنوان كسي كه بهترین شیوه هاي تدریس را داشت‬
‫انتخاب شدم و از روش تدریس من فیلمبرداري شد‪ .‬اما مدیران مزدور همیشه پایین ترین امتیازها را به من داده اند – چون نمی‬
‫توانستم سر سبرده باشم‪..‬‬

‫* * * به ایشان یاد آوری کردم که ترجیح می دهم در ایران و برای ایرانیان و ‪ ....‬در ایران از گرسنگی بمیرم و ‪ ...‬همینطور گفتم‬
‫ترجیح میدهم از طریق نگارش این مطالب به آرامش برسم! و ‪ ..‬و متاسفانه ایشان مرا تهدید می کنند که کاری می کنند که از این به‬
‫بعد به معالجه بیماریهایم در بیمارستانها و ‪ ...‬و بچه داری در کالسهای خاص!!!!!؟؟؟؟! و ‪ .....‬بپردازم نه به یوگا رفتن! و‬
‫هیپنوتیزم کردن!! بچه ها با شعر! و با کتاب و خاطره نوشتن کتاب و مقاله! و ‪....‬‬

‫‪ --‬خداي من باورم نمي شود‪ .‬اینترنتم كال قطع شده‪ .‬این مرا به یاد سوالي انداخت در مصاحبه اي علمي در دانشگاهي دولتي كه از‬
‫من پرسیده شد كه اگر آن دانشگاه مرا جذب كند من چه خواسته هایي از دانشگاه خواهم داشت! و من گفتم فقط یك اتاق تنها مي‬
‫خواهم كه مجهز باشد به كامپیوتري كه مدام خراب نشود و سیستمش ویروسي وفاسد نباشد و از همه مهمتر وصل باشد به شبكه‬
‫اینترنت‪ .‬ایشان گفتند وام مسكن و خودرو و ‪ ...‬چه؟! گفتم نه من هیچ چیز دیگري نمي خواهم و حتي حاضرم با حقوق آموزش و‬
‫پرورشم در خدمت آن دانشگاه باشم‪ ... .‬اما ‪ ....‬اما با وجود همه اینها خبري نشد‪ .‬انگار ‪ ...‬انگار او سر سپرده مي خواست و متوجه‬
‫شد كه من دل سپرده ام‪.‬‬

‫‪ --‬در این اوضاع و شرایط با علم به اینكه زندگي كردن و تشكیل خانواده دادن در میان مسلمانانیكه حاكمان فعلي آنان اجازه حشرو‬
‫نشر آنها را با من نمي دهند امكان پذیر نخواهد بود به سرم زد كه – بصورت مصلحتي – به مسیحیت رو آورم تا در پناه آن مردمان‬
‫مهربان آرام گیرم و به زندگي بپردازم‪ .‬اما موقعیكه این مطلب را با یكي از روحانیون در میان گذاشتم پاسخ او كه در صورت روي‬
‫آوردن من به عیسي مسیح (ع) و پیروانش اعدام خواهم شد بار دیگر مرا شگفت زده كرد‪ .‬من پرسیدم چرا اعدام؟! مگر مسیحیت‬
‫یك دین الهي نیست و مگر خود خداوند نفرموده اند "ال اكراه في الدین"؟ و او گفت چون مسیحیان عیسي را پسر خداوند مي خوانند‬
‫و بنابر این مشركند! و من گفتم این ممكن است از فرط عشقي باشد كه آنان به مسیح (ع) مي ورزند‪ .‬همانگونه كه ما آیت ا‪...‬‬
‫خمیني (ره) را امام و حتي روح خدا مي خواندیم و یا همانگونه كه ‪ . ...‬اما ‪ ...‬او سخنم را قطع كرد و گفت ادامه ندهم! ‪ .....‬بعبارت‬
‫دیگر او گفت‪ :‬ادامه دهم به سوختن و ساختن خالصانه! به نظرم رسید كه این نوع حكم اعدام شدن در صورت مسیحي شدن بیشتر‬
‫‪39‬‬
‫دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی‬
‫یك استراتژي سیلسي و حكم حكومتي است تا یك حكم الهي‪ .‬چرا كه با این تصویري كه اینان از اسالم ارایه داده اند كمتر كسي میل‬
‫به مسلمان ماندن دارد‪.‬‬

‫خدا یا‬
‫بنابراین در این شرایط من – اگر بگذارند و حكمش اعدام نباشد ‪ --‬باید از این سرزمین بروم‪ .‬حتي شده مستراحهاي آفریقاییها و یا‬
‫آمریكاییها را تمیز كنم این كار را مي كنم اما در این سرزمین نمي مانم‪ .‬در سرزمیني كه مقدسترین مسوالنش مرا در برابر چشمان‬
‫خانواده مظلومم در تنور انداختند و آنان را نیز در برابر چشمان بهت زده و در پیشگاه قلم من زنده به گور كردند و از من خواستند‬
‫كه خلوص خود را نشان دهم و سكوت اختیار كنم‪ – .‬این جا جاي من نیست – مگر مي شود سوخت و ناله نكرد!؟ ‪ --‬من باید بروم ‪-‬‬
‫‪ -‬این تابستان میروم به دفتر سازمان ملل در تهران و در خواست كار مي دهم – در هر جاي دنیا‪ .‬مي خواهم حتي شده براي چند‬
‫روز احساس كنم كه دارم زندگي مي كنم – مي خواهم ببینم زندگي كردن در دنیایي عاري از تهدید و ارعاب و ‪ ....‬چه طعمي دارد‪.‬‬
‫مي خواهم حتي شده براي چند روز به همان احساسي برسم كه حاج آقاها و افراد قبیله اشان دارند! و بعد از آن احساس بنویسم و‬
‫بنویسم كه براي از دست ندادن آن ا حساس است كه حاج آقاها با من و ما این كردند كه دیدید و مي بینید و خواهید دید‪ .‬من تا آن‬
‫احساس را حس نكنم نمي توانم توحش و بربریت ایشان را هضم كنم و ذهنم را قانع كنم كه حاج آقاها حق دارند! آنان سعادت خود و‬
‫قبیله خود را مي خواهند و من و ما بواسطه سرشتي كه داریم سعادت آنان و بهشتي را كه بر گرده ما براي خود ساخته اند تهدید مي‬
‫كنیم‪.‬‬

‫‪ 13‬پیمان مصلوب صلیب قیصران پارسي‬


‫……‪……………………..‬‬
‫‪***The real measure of a dictator's wealth is how much he would be worth if he lost his‬‬
‫‪soldiers and possessions – the oppressed, after they are awaken.‬‬
‫‪--The Author, S.M.H. Hosseini, Iran‬‬
‫‪----------------------------------------------------------------------------------------‬‬

‫محتوا‬

‫رذالت ‪ /‬ظلم ‪ /‬بیداد ‪ /‬استبداد ‪ /‬ارعاب ‪ /‬تزویر ‪ /‬توطیه و خون!!؟‪..........22‬‬

‫=======================‬

‫* * * با در نظر گرفتن تمام این شرایط و متنی که در حال حاضر من در آن قرار گرفته ام و این واقعیت كه من ممكن است نتوانم‬
‫از ایران خارج شوم اگر مجبور شوم در این سرزمین باشم من هرگز پیمانم را در این سرزمین به دنیا نخواهم آورد چرا که او نیز‬
‫که همانند من و اجداد من کوری را بخاطر آسایش و آرامش تحمل نخواهد کرد‪ .‬او در سرزمین سپاه اهریمن‬

‫‪*** ‬مقاله شماره را بخوانید‪.‬‬

‫‪14‬‬
‫من به مصلحت نظام نیستم و یا شما به مصلحت اسالم نیستید!؟‬

‫* * * و اخیرا همانند سری قبل متوجه تخلیه مشکوک آپارتمان همسا یه ام شدم که بعدا چند فرد مشکوک ساکن آن شدند‪ .‬همینطور‬
‫اخیرا به صور متفاوت و در مراحل گوناگون به من هشدار داده اند که در صورت ادامه دادن به نوشتن این خاطرات و سخن گفتن‬
‫از مسیولین فاسد و غارتهای نظام و ‪ ..‬برای من برنامه های وحشتناكتری دارند‪:‬‬

‫اینکه زندگی خواهرانم را نیز – از تمامی جهات (اقتصادی و‪ --) ..‬متالشی خواهند کرد!!!!! و اینکه می خواهند مرا خردتر و‬
‫خمیرتر کنند و به چالق كردن من ادامه دهند!!!! و اینکه میخواهند با بوجود آوردن رخدادهایی در زندگی من مرا به نان شبم هم‬
‫محتاج کنند!!! و بعد ترتیب!!!! مرا دهند!!!!‬

‫* و‪ ......‬و در آخرین تهدید گفته اند‪:‬‬


‫‪40‬‬
‫دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی‬
‫اگر به راهی که در پیش گرفته ام ادامه دهم و بیشتر از این با سیستم ویروس زده آنها و از همه مهمتر با "محور"!!!؟؟ ور بروم‬
‫وجود من به مصلحت این سیستم و نظام نخواهد بود!!!! و نه تنها سیستم برخی فایلهای! مرا حذف خواهد کرد!!! بلکه ناموسم هم‬
‫در امان نخواهند بود!!!!!!!!‬

‫و من ‪....‬‬
‫و من اما اینبار گفتم‪:‬‬

‫* * * * * * چرا وجود من به مصلحت نظام نیست؟!!‬

‫‪ --‬چون وجود شما وحشیهاي احمق (محور نظام!) و ‪ ...‬را مایه ننگ و تخریب وجه امام زمان (عج) (محور اسالم) مي دانم!!؟؟؟‬
‫و به شما توصیه كردم كه ضمن اصالح طرز دید و شیوه ها یتان – كه سبب پیدایش سلمان رشدیها مي شود ‪ --‬نامتان را نیز عوض‬
‫كنید!!!!؟؟؟؟؟‬
‫و یا‬
‫‪ --‬چون که گفتم وجود احمدی نزاد در شورای مصلحت نظام و برخي دیگر از گردانندگان آن به "مصلحت اسالم" نیست؟!! و‬
‫اینکه ما در این عصر به شورای مصلحت اسالم نیاز داریم نه به شورای مصلحت نظام؟!!!‬

‫اینکه نگرانی ندارد حاج آقا‪ .‬تردیدی نیست که این نظام تبلوری است از اسالم در این سرزمین‪ – .‬یادتان هست نقش مسلمانان را در‬
‫شکل گیری این نظام؟! – آنان اسالم را می خواستند‪ .‬بنابراین این نظام تنها و تنها تا زمانی سر پاست که اسالم و فلسفه اسالمی را‬
‫یارای رو در رویی با ادیان و فالسفه غربی و شرقی و در حال ظهور باشد‪ ....‬برای همین بود که آن توصیه را به شما کردم ‪--‬‬
‫یادتان هست‪ :‬شستن اتاقهای فکر را؟!‬

‫حال خودتان بگویید‪ :‬آیا احمدی نزاد به اسالم عشق می ورزد؟ ‪ --‬یادتان که هست تفاوت عشق ورزیدن و دوست داشتن را!!! و‬
‫یادتان هست که احمدی نزاد به خاطر حفظ خود و قفیله اش چه کرد و اینکه اگر شما کوتاه نمی آمدید و او را عضو شورای‬
‫مصلحت نظام نمی کردید چه می شد!‪ . .....‬اما ای کاش کوتاه نمی آمدید چرا که با این کار به نوعی و تا حدودی اسالم را و به‬
‫اصطالح روحانیون و حکومت اسالمی! را در اذهان خیلی ها محکوم کردید و به صلیب کشیدید ‪ .....‬و ‪ ...‬و ادامه این روند بس‬
‫خطر ناک است برای اسالم و نتیجتا نظام!!‬

‫من چهار بار با هواپیمایي كه ‪ 300 / 200‬نفر مسافر داشته به هند رفته ام‪ .‬و با چشمان خود شاهد بوده ام كه چگونه زنان و دختران‬
‫و ناموس این سرزمین اسالمي – كه توسط شما اداره مي شود ‪ --‬به محض خارج شدن از قلمرو شما چادرها و پوشش خود را بر‬
‫مي كنند! و داخل ساكهاي خود مي اندازند‪ .‬یادتان هست كه حجاب همین خانمها را محمد رضا شاه با زور و تفنگ نمي توانست از‬
‫آنها بگیرد؟ پوشش زنان مسلمان سایر كشورها همانند هند و ترکیه را و عالقه قلبي آنها را به حجاب اسالمي – در آن سرزمینهاي‬
‫كفر – دیده اید؟! ‪ ---‬هیچ اندیشیده اید كه چرا مساجد ما اینقدر خالي و متروكه هستند؟! – اینها مایه تاسف نیست؟! من نباید در گوش‬
‫شما – بصورت خصوصي ‪ --‬فریاد بزنم كه این هنر شیوه هاي حكمراني شما ست و شما در پیشگاه خداوند باید پاسخگو باشید؟! من‬
‫نباید به شما یاد آوري كنم كه مردم اینقدر شعور دارند كه بفهمند چرا مسلمانان فلسطین براي شما مهم هستند اما مسلمانان مظلوم و‬
‫بي دفاع و تك و تنها رها شده چچن (روسیه) و چین و ‪ ...‬مهم نیستند؟! من نباید به شما یاد آوري كنم كه مردم مي فهمند كه بعد از‬
‫آن همه خون دادن و ‪ ...‬نه به "استقالل" رسیده اند و نه به "آزادي" و نه به "جمهوري" و نه به "‪ ."...‬كجا به استقالل رسیده ایم‬
‫وقتي – بعد از ‪ 30‬سال ‪ --‬چادر ناموس این مردم از كره وارد مي شود! هنوز حتي یك كارخانه چادر (مشكي) سازي نداریم! حتي‬
‫مهرهایي كه با آن نماز مي خوانیم و زنجیرهایي كه در عاشورا استفاده مي كنیم و ‪ ...‬از سرزمین كفر مي آید – از چین! و شما‬
‫سرتان به تولید شالق و توپ و تانك و بمب اتم گرم است‪ .‬راجع به "آزادي" و جمهوري و ‪ ...‬مي ترسم نظراتم را بنویسم – نتیجه‬
‫اینكه اگر هنوز به نفرتي كه در دل این مردمان نسبت به خودتان و دین جدم ایجاد كرده اید باور ندارید!؟ ‪ --‬و اگر دلش را دارید ‪--‬‬
‫یك رفراندوم آزاد بگذارید!؟‬
‫‪ ----‬مردم آن همه خون دادند و انقالب را به شما سپردند تا به استقالل و ‪ ....‬برسند اما ‪ . ....‬این حاج آقا ار نظر من بزرگترین‬
‫خدعه نه تنها قرن كه تاریخ بود‪ .‬بگذریم!‬

‫حال بگویید که این وجود من است که به مصلحت نظام نیست و یا وجود شما و افرادي همانند احمدی نزاد در شورای مصلحت نظام‬
‫و ‪...‬؟!!‬

‫اگر واقعا هنوز معتقدید که این وجود من است که به مصلحت نظام نیست پس ‪ ...‬پس همانطور که گفته بودم اسالم مطرح نیست!!!‬
‫‪ ...‬پس ‪ ...‬پس دو حالت وجود دارد‪:‬‬

‫‪ .1‬یا شما از نوادگان همان بز اخفش هستید و یا ‪...‬‬


‫‪ .2‬یا از "سلسله" همان شاه عباس صفوی هستید‪ ...‬که به اسم اسالم و تشیع از اعتماد ملتی مسلمان و شیعه سو استفاده می کنید و در‬
‫دراز مدت تیشه به ریشه اسالم می زنید‪ – .‬همان ملتی که همانطور که بارها گفته ام (کتابم را ببینید) آنها را – با سیستم آموزشی و‬
‫‪41‬‬
‫دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی‬
‫فرهنگی که طراحی کرده اید – طوری تربیت کرده اید که همانند طوطی حفظ کنند و همانند میمون – کور کورانه ‪ --‬تقلید کنند و‬
‫همانند گوسفند زندگی کنند و ‪ ....‬و كه البته نهایتا افرادي همانند گنجي و ‪ ...‬نه تنها از نظام كه از اسالم خارج شوند‪.‬‬

‫که در هر صورت پس‪...‬‬

‫‪ --‬مرگ بر پدران من که نا آگاهانه شما را به مسند قدرت رساندند‪.....‬‬

‫‪ --‬مرگ بر هر که گفت مرگ بر شاه (شاه بیشتر به مصلحت اسالم بود تا شما چرا که او ادعای پرچمداری یک حکومت علوی را‬
‫نداشت)‪ ......‬و‬

‫‪ --‬مرگ بر من و قلم من اگر شما را بیش از این برتابم‪.......‬‬

‫– خوب میدانم كه شما نیز همانگونه كه رضا شاه مجلس را به خاطر وجود مدرس به توپ بست خانواده مرا هدف خواهید گرفت و‬
‫مرا نیز دیر یا زود – به هر ترتیبي – خواهید كشت‪.‬‬

‫(و دقایقی بعد از اینکه من سه جمله فوق را در ساعت ‪ 11‬شب نوشتم کسی درب اتاقم را زد و وقتی درب را باز کردم سه نفر‬
‫جوان هیکلی پشت درب بودند که موقعیکه من گفتم بفرمایید هر سه با هم گفتند‪ :‬آقا مختاری؟؟!!!)‬

‫و از آن زمان به بعد همان حس قبلی به سراغم آمد‪ :‬هر گاه وارد اتاقم می شوم احساس سنگینی عجیب و شدیدي در ناحیه سر و‬
‫بویژه ناحیه سینه ام (قلبم) دارم! و وقتی که آنجا را ترک می کنم و یا وقتی که شبها در آشپز خانه ام که از دیوار همسایه ام! – که‬
‫اخیرا همسایه ام شد ‪ --‬فاصله دارد می خوابم این احساس بر طرف می شود!! وجود امواجی (از جنس امواج ‪ ) X‬را با تمام‬
‫وجودم در اتاقم حس می کنم!!!!! ایشان قبال – در هند مرا تهدید کرده بودند که مرا ذوب!!! خواهند کرد! اما‪....‬‬

‫اما من که غرق شدنی نیستم – من که کشتی نیستم حاج آقا‪:‬‬

‫‪ ---‬من یک راهم –‬
‫‪ ---‬آری راه ‪ --‬راهی حاصل از به هم پیوستن امواج ‪...‬‬
‫‪ ---‬امواج حاصل از طغیان ذهن عصیانگرم در زیر ضربه های شالق شما‪...‬‬

‫‪ ---‬یادتان هست زیبایی این راه را که در آن کتابم به تصویر کشیده ام! – آن کتاب‬
‫پیمان من است‪.....‬‬

‫‪ ---‬آری پیمان‪.‬‬

‫پیمانی که حتی حق ندارد در هیبت یک کتاب پا به دنیاي شما بگذارد! شما حتی اجازه ندادید سفارت پاکستان آن را در پاکستان‬
‫توسط یک انتشاراتی بین المللی چاپ کند – سر کنسول پاکستان در مشهد به گرمی و بطور جدی به من قول داد – این یک ننگ‬
‫است – تبلوری دیگر از به صلیب کشیدن اندیشه ها و نسلها‪ ....‬آري شما ترسوهاي بزدل اندیشه ام را (كه تبلوریست از پیمانم)‬
‫در ذهنم به صلیب كشیدید همانگونه كه خود پیمانم را در صلبم‪ ---.‬اما پیمان خواهد آمد حاج آقا ‪ .....‬او باید بیاید – باید‪ :‬من به‬
‫شما اجازه نخواهم داد كه این توطیه هاي شیطاني را در مورد من بكار بگیرید و بعد فریاد بزنید كه من ابترم‪ .‬او باید پا به‬
‫سرزمین پدریش بگذارد و حاكمان آن را كه آن را پر از درختان صلیب كرده اند از ریشه بركند‪... .‬‬

‫***مقاله شماره چاره ای نیست انگار‪...‬‬

‫این شعر را در نوشته های مربوط به وبالگم که در صفحات بعد آمده بخوانید‪.‬‬

‫(نكته وحشتناك دیگر‪ :‬دقایقي بعد از اینكه در حالیكه شعر! باال را ‪ --‬در حیني كه به رادیو مشهد ایران نیز گوش مي دادم ‪ --‬سرودم‬
‫(و با خودم بلند خواندم) ‪ /‬خانم مجري گفت‪ :‬آري چاره اي نیست انگار! خداوند براي ما نگهباناني گذاشته كه ما را از آنها گریزي‬
‫نیست! بله دوستان!! – بگذریم!)‬

‫‪ --‬اما ‪...‬‬
‫‪--‬اما گویا اگر یارای شکستن قفسم را هم باشد پرواز من به سرزمین موعود مقدور نیست به این زودیها ‪ ....‬چرا که ‪ 24‬ساعته تحت‬
‫نظرم توسط آن افسر نگهبان جالد‪ ....‬پس باید بمانم و زجر بكشم و بمیرم!‬
‫‪42‬‬
‫دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی‬

‫* خدایا ‪...‬‬
‫همواره تو را سپاس می گذارم که هر چه در راه تو و در راه پیام تو پیشتر می روم و بیشتر رنج می برم ‪ /‬آنها که باید مرا‬
‫بنوازند میزنند ‪ /‬آنها که باید همراهم باشند سد راهم می شوند ‪ /‬آنها که باید حق شناسی کنند حق کشی می کنند ‪ /‬آنها که باید‬
‫دستم را بفشارند سیلی می زنند ‪ /‬آنها که باید در برابر دشمنم دفاع کنند بیش از دشمن حمله می کنند و آنها که باید ‪ ...‬ستایشم‬
‫کنند ‪ /‬تقویتم کنند ‪ /‬امیدوارم کنند و تبریه ام کنند سرزنشم می کنند و متهمم می کنند تا در راه تو – از تنها پایگاهی که چشم یاری‬
‫دارم و پاداشی ‪ --‬نومید شوم ‪ /‬چشم ببندم ‪ /‬رانده شوم و ‪...‬‬

‫فلسفه نیایش – دکتر شریعتی‬

‫بگذریم‪.‬‬

‫– عادت می کنیم‪.‬‬

‫اوه! ببخشید! حواسم نبود!!‪ . ...‬آری این بار نیز حق با شماست حاج آقا‪ :‬عادت کردن برای زنهاست! – اما‪...‬‬

‫اما این رسمی است که شما انداخته اید – رسم عادت کردن مردان را در این سرزمین!!!‬

‫‪ ---‬آری در این سرزمین ‪ ...‬در این سرزمین مردها نیز باید!!!؟ عادت کنند به ظلم و شالق و ارعاب و ‪....‬‬

‫امام علي (ع)‪ :‬نهج البالغه صفحه ‪:499‬‬


‫‪ ...‬با مردم به نیكي رفتار كن و گره وحشت را از دل هاي آنان بگشاي‪ .‬بد رفتاري تو را با قبیله "بني تمیم" و خشونت با آنها را‬
‫به من گزارش دادند‪ .‬همانا بني تمیم مرداني نیرومندند كه هر گاه دالوري از آنان غروب كرد سلحشور دیگري جاي آن درخشید و‬
‫در تبرد ‪ /‬در جاهلیت و اسالم كسي از آنان پیشي نگرفت و همانا با ما پیوند خویشاوندي و قرابت و نزدیكي دارند كه ‪...‬پیوند با‬
‫آنان پاداش و گسستن پیوند با آنان كیفر الهي دارد‪ .‬پس مدارا كن اي ابوالعباس! ‪ ....‬سعي كن تا خوش بیني من نسبت به شما‬
‫استوار باشد و نظرم دگرگون نشود‪ .‬بدرود‪.‬‬

‫‪ ---‬و در آخرین جلسات سال ‪ – 1388‬با توجه به تهدیدات وحشتناكي كه مي شدم – در چند كالسم گفتم‪" :‬بچه ها – پوپكانم! در‬
‫تعطیالت نوروز مرا خواهند كشت"! و بچه ها با تعجب پرسیدند چه كسي؟ و من گفتم‪:‬‬
‫"همانان! كه مرا از نوجوانی به جرم آگاهي و بیداری و گستاخي اندیشه ذهن ظلم ناپذیر و عصیانگرم مورد هدف خشم خود قرار‬
‫دادند و با بربریت تمام شمع آجینم کردند و قیصر وار اندیشه ام را در ذهنم و پیمانم را در صلبم به صلیب کشیدند – همانان كه‬
‫قلمم را بر نمي تابند‪".‬‬

‫و بچه ها دیگر هیچ نگفتند‪.‬‬

‫در خاتمه خداوند را شاهد می گیرم که با مطرح کردن این موارد و همینطور خیلی از موارد وحشتناک و تکان دهنده و غیر قابل‬
‫تصور دیگر که در اینجا از پرداختن به آنها شرم دارم و اینکه حتی افراد شراب خوار و ‪ ...‬هم هیات علمی شدند (آقای ‪ ...‬که شراب‬
‫را به جای آب میخورد هیات علمی دانشگاه دولتی بجنورد شد و هم اکنون معاون دانشگاه است!؟ و همسرش که فوق لیسانسش‬
‫ارزش علمی ندارد و در هند با بلوز شلوار لی می گشت هیات علمی ‪ ...‬شد و خانم ‪ ...‬که با یک آقای عرب در هند هم اتاق بود‬
‫هیات علمی دانشگاه امام رضا مشهد شد و یا دختر معاون وزیر علوم احمدی نزاد (مالباشی) با مدرک فوق لیسانس هیات علمی‬
‫دانشگاه عالمه در تهران شد و یا دکتر‪ ...‬که با دادن نمره بیست به اون دختر خانم زیبای کم هوش و تنبل‪ ....‬هیات علمی دانشگاه‬
‫تربیت مدرس تهران است و‪ )....‬من نمی خواهم به این موارد خرده بگیرم بلکه میخواهم بگویم که نه این آقایان سربازان امام زمان‬
‫(عج) هستند و نه این حکومت حکومتی اسالمی‪ .‬بنا بر این حیف از این همه جوانان مومن و شجاع که شهید و جانباز و ‪ ..‬شدند و‬
‫متاسفانه ملت مسلمان ایران را از چاله درآوردند و در چاه انداختند‪....‬‬

‫‪ 16‬نوروز و ادامه تهدیدات هولناک!؟‬


‫……‪…………………..‬‬
‫‪***The real measure of a dictator's wealth is how much he would be worth if he lost his‬‬
‫‪soldiers and possessions – the oppressed, after they are awaken.‬‬
‫‪--The Author, S.M.H. Hosseini, Iran‬‬
‫‪----------------------------------------------------------------------------------------‬‬
‫‪43‬‬
‫دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی‬
‫محتوا‬

‫رذالت ‪ /‬ظلم ‪ /‬بیداد ‪ /‬استبداد ‪ /‬ارعاب ‪ /‬تزویر ‪ /‬توطیه و خون!!؟‪..........22‬‬

‫=======================‬

‫وقایع عجیب و غریب و تهدیدات هولناک در تعطیالت نوروزی ‪.............‬‬

‫و یك روز قبل از رفتنم به شهرستان در كوچه مدرسه امیر كبیر پارچه اي سیاه كه بر آن نوشته بودند "برشكاري سیار و ‪ 24‬ساعته‬
‫بهار"!!! نظرم را به خود جلب كرد و تا حدودي ‪ – ...‬دور این نوشته خطي قرمز كشیده بودند!‪ .‬و در آن روز در راه بازگشت به‬
‫خانه به امالك سینا واقع در چهار راه رستگاري در قاسم آباد مشهد جهت انجام امور آپارتمانم سر زدم كه در آنجا یك گداي‬
‫عجیب!! مستقیم به سراغ من آمد و در حضور صاحب بنگاه و شاگردش به من گفت كه ‪ 10‬هزار تومان به او بدهم!! و من كه او را‬
‫یك داروغه مي دیدم ‪ --‬به ایشان گفتم كه قیافه اشان به آدمهاي نیازمند نمي خورد ضمن اینكه من گدا پرور نیستم و بهتر است به‬
‫كمیته امداد برود‪ .‬و ایشان باز به من گفت اگر پول را به او ندهم خداوند بالیي سرم مي آورد كه به سختي پشیمان شوم!!! – توضیح‬
‫اینكه – در این روزها ‪ --‬این بار اول نبود كه چنین گداهایي!! به سراغم مي آمدند و هر دفعه من به آنها پول نمي دادم ظرف مدت‬
‫كوتاهي بالیي بر سرم مي آمد!! و یا گره اي در كارهایم مي افتاد و ‪...‬‬

‫و شب قبل از رفتنم به شهرستان طبق معمول وقتي مي خواستم بخوابم شروع كردم به گوش دادن به برنامه رادیویي "تا انتها‬
‫حضور"‪ .‬برنامه اي كه كسانیكه به دنبال من هستند از طریق آن – با استفاده از تعامالتي كه با عوامل آنها داشته ام و ‪ -- ...‬با من‬
‫صحبت مي كنند و غالب اوقات مرا تحقیر و تهدید مي كنند‪ .‬آن شب – در آن برنامه – آقایي با نام "سید جواد هاشمي؟!!" گفت كه‬
‫اینبار مي خواهم با تو اتمام حجت كنم! تو قبال ‪ 3‬تا از انگشتانت فلج شده! اگر نمي خواهي دستت قطع گردد ادامه نده!!! – توضیح‬
‫اینكه این جواد مرا به یاد جواد پسر خواهرم كه اخیرا به پدرش – سید رضا – در مورد مشاور مشكوك مدرسه اشان كه او را – كه‬
‫دانش آموز پیش دانشگاهي است و امسال قرار است كنكور دهد ‪ --‬ترغیب به تغییر رشته كرده بود و جواد نیز این كار را كرده بود‬
‫هشدار داده بودم انداخت‪.‬‬

‫و وقتي صبح روز بعد با اتوبوس از خانه ام به ترمینال مي رفتم طبق معمول به تابلوي باالي سرم نگاه كردم كه این بار بر آن‬
‫نوشته شده بود‪ :‬پیامبر اكرم (ص)‪ :‬برادر بزرگتر پدر خانواده است"!!!؟ و در سمت چپ آن تابلوي تبلیغاتیي بود كه به نام شركت‬
‫"سادات" زده بودند!!!؟؟؟؟؟ ‪ --‬شركتي كه آدرس آن در ‪ 17‬شهریور!!! بود‪ .‬و نفري كه باالي سرم سر پا ایستاده بود موبایلش را‬
‫در آورد و انگار كه با كسي صحبت مي كند! گفت‪ " :‬اگر تا چند روز دیگر دست از این حماقتهات برنداري سخت پشیمان مي‬
‫شوي! این پیام جدي جدي است! – تا آزادي چیزي نمانده‪!!!! ".‬‬

‫و در شهرستان وقتي در اولین روز سال نو به عید دیدني حسن كوچولو رفتم هواپیماي اسباب بازي او كه در روي دیوار طوري به‬
‫لوله گاز بسته شده بود كه در حال سقوط بود و اینكه بر روي بال سمت راست آن یك شال سبز كه روي آن نوشته شده بود "عباس"!‬
‫و روي بال سمت چپ آن نوشته شده بود "رضا"! و بر روي دم آن – هواپیماي در حال سقوط – كاله سبز سیدي پدر بزرگ‬
‫مرحومم را گذاشته بودند!! توج ه مرا به خود جلب كرد‪ .‬و وقتي از حسن كوچولو پرسیدم كه آن دكور زیبا!! كار كیست؟! گفت‪:‬‬
‫دوست مادرم!!‬

‫و وقتی در اواخر تعطیالت از گرمه (شهرمان) به بجنورد رسیدم در ایستگاه تاکسیها فورا یک پژو ‪ ! 405‬که انگار منتظر من بود‬
‫در جلوم ترمز زد و راننده گفت مشهد؟ من گفتم چند می بری؟ و او گفت هر چی قیمتشه ‪ 7 --‬هزار تومان‪ .‬من که میلی به رفتن با‬
‫او نداشتم گفتم من ‪ 2000‬تومان میدم!! و او گفت باشه!! و در بین راه‪ ....‬با عصبانیت تمام! حرفهای مشکوک و بو داری می زد‪ .‬و‬
‫چیز دیگري كه نظر مرا به خود جلب كرد رومان قرمزي!!!! ربود كه به دور فرمان ماشینش بسته بود! – من دیده بودم رومان‬
‫سبز ببندند اما این اولین بار بود كه رومان قرمز به دور فرماني مي دیدم‪ – .‬این مرا به یاد ترانه اي از سیاوش قمیشي انداخت كه‬
‫در آن روزها مدام گوش مي كردم‪ ..... .‬لعنت به رنگ قرمز ‪ ....‬لعنت به رنگ سبز ‪ ....‬بگذریم‪ .‬و راننده در اوج عصبانیت‬
‫صحبتی کرد که مرا وحشت گرفت‪ :‬بعد از کلی استناد غیر مستقیم به شرایط من گفت‪ :‬حاج آقا!!؟ مهمان نواز رو می شناسی؟!!!!!‬
‫گفتم بله‪ .‬گفت یک پسر عصیانگر!!!! داشت که ‪ .....‬و خدا!!؟ برای اینکه او را مجازات کند جان یکی از عزیز ترینهایش را از او‬
‫گ رفت!!!! و‪ ...‬من گفتم نه این خیلی وحشتناک بود‪ .‬خداوند که نمی تواند اینهمه ظالم و ستمگر و شیاد و بی انصاف باشد – این با‬
‫عدالت خدایی که من می شناسم جور در نمی آید حاج آقا‪ ....‬و وقتي به قوچان!!! (شهر محل تولد آن دختر خانم كه گفتم قرار بود با‬
‫او ازدواج كنم) رسی دیم یك فرد به ظاهر روحاني دست بلند كرد و راننده به من گفت‪" :‬این "آخوند" را سوار كنیم"!!!!؟ و من گفتم‬
‫این چه سوالیه! چرا نه؟ و آن فرد به ظاهر شیخی که بسیار زیاد هم سن و هم تیپ داماد ما بود ‪ --‬اما چشمانش داد مي زد كه یك‬
‫گرگ بیشتر نبود – بعد از نشستن در ماشین در حالیكه مدام در حال ذکر گفتن بود عمامه اش ‪ --‬عمامه ای که مرا به یاد آن عمامه‬
‫آخوند درباری که پدر بزرگم می خواست از آن طناب داری برای آن آخوند خاین به اسالم درست کند‪ -- !!)!!!!...‬را برداشت و‬
‫‪44‬‬
‫دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی‬
‫روی داشبورد کنار جعبه دستمال کاغذی که روی آن نوشته شده بود "اتو سرویس سادات" گذاشت و شروع کرد از آیینه؟!! به من‬
‫نگاه کردن و ذکر گفتن! و بعد موبایلش را درآورد و با کسی گفت‪" :‬بچه ها"!!! ‪ 13‬را بدر مي كنند و چهاردهم!!! می آیند ‪ ...‬و‬
‫چند روز بعد ‪...‬‬

‫‪ ‬بعنوان نمونه آن راننده! مدام از كلمه "دیوس" – كلمه اي كه دیگر استفاده نمي شود ‪ --‬استفاده مي كرد‪ .‬یادم مي آید كه یك بار در‬
‫دفتر مدرسه گفته بودم كه در زمان شاه پدر پدر بزرگ من یكي از بزرگان روستایمان بوده‪ .‬و یك روز مردم یك شغال و یك مرد را‬
‫كه در حال انگور دزدي در باغهایشان بوده اند نزد او مي آورند و از او مي پرسند با آنها چه كار كنیم‪ .‬و او از مردم مي خواهد كه‬
‫آن دو "دیوس" دزد دسترنج و حق مردم را به مدت یك هفته در وسط آبادي به درختي زنجیر كنند! و من – در ادامه صحبتهایم در‬
‫دفتر مدرسه – گفتم نمي دانم اگر او در این زمان مي شد و این دزدیها و چپاول گریها را مي دید چه مي كرد!؟ ‪ --‬و یا جمله دیگري‬
‫كه این راننده؟ از آن استفاده كرد این بود‪" :‬یكي از دوستان من در وزارت اطالعات است و او مي گوید كه آنها خایه هر كاري را‬
‫دارند"!!؟! و این جمله مرا به یاد روزي انداخت كه تهدید به مرگ شدم و بالفاصله با پدرم – در شهرستان – تماس گرفتم و گفتم كه‬
‫چنین تهدیدي مرا كرده اند و وقتي وحشت را در صداي پدرم با تمام وجود حس كردم ادامه دادم كه آنها "خایه" این كار را ندارند –‬
‫نگران نباشید‪.‬‬

‫‪ ...‬و چند روز بعد ‪...‬‬

‫‪ 17‬خون!؟‬
‫……‪……………………..‬‬
‫‪***The real measure of a dictator's wealth is how much he would be worth if he lost his‬‬
‫‪soldiers and possessions – the oppressed, after they are awaken.‬‬
‫‪--The Author, S.M.H. Hosseini, Iran‬‬
‫‪----------------------------------------------------------------------------------------‬‬

‫محتوا‬

‫رذالت ‪ /‬ظلم ‪ /‬بیداد ‪ /‬استبداد ‪ /‬ارعاب ‪ /‬تزویر ‪ /‬توطیه و خون!!؟‪..........22‬‬

‫=======================‬

‫‪ ‬خدایا ‪ /‬ای خالق اندیشه‪...‬‬


‫‪ ---‬مگر می شود یک حاکم آنطور که می گویند مسلمان و علی زمان! و مالك اشتران او از نسل حسین (ع) و زهراي مرضیه‬
‫(س) هراس داشته باشند و در پی معدوم کردن او و تبارش باشند؟ ‪ ....‬مگر می شود ‪.....‬؟!!! – مگر علي (ع) همو نبود كه حتي‬
‫یهودیان در قلمروش احساس آرامش مي كردند؟ ‪. ...‬‬

‫ساعت ‪ 12‬شب روز ‪ 13‬فروردین ‪ 1389‬با صدای زنگ تلفن بیدار شدم! با توجه به تهدیدات مكرر دلم گواهی داد که اتفاق شومی‬
‫افتاده‪ .‬و وقتی گوشی را برداشتم صدای پریشان فاطمه السادات!!!! کوچولو (‪ 4‬ساله) که با ترس و لرز و گریه ای کودکانه می‬
‫گفت‪" :‬دایی بابام دیگه نفس نمی کشه – اون رفت پیش خدا! من و داداش جواد و مامان معصومه تنها شدیم! بیا پیش ما"!!! روح‬
‫ستمدیده خسته خواب آلودم را عین مار گزیده ها بیدار کرد‪ .....‬و وقتی با شتاب از اتاقم بیرون رفتم تا یک تاکسی بگیرم و به آنجا‬
‫بروم جلو درب اتاقم یک پفک!!!!!!! افتاده بود!!!‪ .‬و وقتی به منزل آنها رسیدم بال فاصله با دیدن تابلو "ان الحسین مصباح الهدی و‬
‫السفینه النجات" به یاد ‪ SMS‬عجیب – و برای من وحشتناکی ‪ --‬که یکی از دوستان!!!؟؟ برادرم بمناسبت تبریك سال نو به او زد‬
‫افتادم – او پیغام زده بود‪" :‬کشتی تایتانیک و سرنشینانش فدای شما"!!!!‪ .‬و چندي بعد یكي از دوستان!؟ خواهرم (مریم) به او تلفن‬
‫زد كه پدر بزرگش را در شیروان كشتند!؟ و ‪ ...‬نكته قابل توجه اینكه این ‪ SMS‬را چند روز قبل از آن كه با آن پژو ‪ 405‬به مشهد‬
‫بیایم دریافت كردیم‪ ....‬و توضیح اینكه چند روز قبل از آنكه به مناسبت شروع سال نو با آن پژو به شهرستان بیایم یكي از انتقادي‬
‫ترین مقاالتم را به جرنال تخصصي ‪ ELT‬در دانشگاه آكسفورد انگلیس از كافي نتي – در مشهد –به خیال خودم ‪ email‬زدم اما‬
‫هیچ پاسخي دریافت نكردم – تحت كنترل هستم‪ – .‬خالصه این مقاله این است كه ‪( ....‬قسمت اعظم این مقاله بخشي از فصل اول‬
‫همان كتاب ضد دیكتاتوري و آپارتایت است كه به آن اجازه چاپ نمي دهند‪ .‬خواهشا آنرا مطالعه كنید تا ببینید برخي دیگر از دال یل‬
‫وحشت از من و كشتن عزیزان من چیست)‬

‫و وقتي دیدم این – اتفاق!!!! در روز ‪ 13‬بهار افتاد و ‪ -- ...‬از روي كنجكاوي درب یخچال آنها (رضا) را باز كردم وجود یك جعبه‬
‫شیریني كه از قنادي در خیابان "بهار"!؟ در احمد آباد (كه تا شهدا فاصله زیادي دارد – ضمن اینكه قنادیهاي بهتري در همین‬
‫نزدیكیها هست) گرفته شده بود نظرم را به خود جلب كرد‪ .‬جواد گفت كه رضا روز قبل آن جعبه شیریني را با یكي از همكارانش!!‬
‫خریده بود‪ – .‬حاال مجبورم توضیح دهم كه نام آن دختر خانم كه قرار بود با او ازدواج كنم و بعد آن اتفاق افتاد و من گفتم كه باني‬
‫آن اتفاق همین كساني بوده اند كه دنبال من هستند "بهارك" بود كه او را "بهار" صدا مي كردند و شماره پالك منزلشان "‪."13‬‬
‫‪45‬‬
‫دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی‬
‫ضمن اینكه چند مت ر آنطرفتر از یخچال منزل رضا ماهي كاغذي كه در تنگي بود و زیر آن نوشته بودند "سادات بهار مبارك" نیز‬
‫نظرم را جلب كرد‪ .‬سادات گفت كه آن را فرشته ها! در "مهد قران" به او هدیه داده اند! همینطور یادم آمد که غروب روز قبل از‬
‫کشتن رضا وقتی از آپارتمانم در چهارراه رستگاری قاسم آباد مشهد بیرون آمدم ناگهان "حسین پور" مسیول حراست اداره مان از‬
‫جلوم درآمد و با توجه به ظلمهایی که به من کرده بود متل همیشه اصال تحویلش نگرفتم‪ .‬اما هر گاه او را تحویل نمی گرفتم باید‬
‫منتظر حادته ای می نشستم! به خداوندی خدا هر چه می گویم عین واقعیت است‪.‬‬

‫‪ --‬آری سیستم بی پروا و شوالیه وار یک فایل دیگر مرا به روشی منحصر بفردتر! حذف کرده بود! ‪ --‬با قرص!!! – نه قرص‬
‫مختل کننده سسیتم اعصاب که قرص مختل کننده سسیتم قلب‪.‬‬
‫آری رضا (دامادمان – سید رضا حسینی) قربانی شد‪ ....‬او نیز یک پاسدار روحانی و از نیروهای اطالعات بود اما از آن پاسداران‬
‫روحانی اطالعاتی که بعد از تاتیر در من به نوبه خود از من تاتیر پذیرفت و همانند آن جوجه بیدار و هوشیار شد و ‪ ...‬همو که در‬
‫اولین روز سال نو وقتی روزگار مرا و چهره غم زده و چشمان ستمدیده مرا نگریست گریست و جویای حال من شد و من ضمن‬
‫از همین اطالعات را به او دادم!‪ ...‬و ‪...‬‬ ‫تشریح شکنجه هایی که مرا می کنند یک ‪CD‬‬

‫و او در ادامه گفت که ظاهرا این آقایان دارند همان را بر سر من می آورند که روحانیون قدرت طلب ارتودکس مسیحی بر سر‬
‫نیچه آوردند – ارتودوکسهای بیشعوری که موجب کافر شدن نیچه شدند! ‪ --‬و به من قول داد که کتابی را در این موضوع به من‬
‫بدهد‪ .‬از همه مهمتر به من قول داد به هر ترتیب که شده حد اقل کتابم را چاپ خواهد کرد ‪ ...‬آری او در حضور پدر و مادرم و‬
‫خواهران و خواهر زاده های معصوم و دلواپس من و تنهایی من در واقع قول داد که کمک خواهد کرد پیمانم را به دنیا بیاورم ‪--‬‬
‫او من را و همه ما را خوشحال کرد‪ --- ....‬شاید هم معصومه (خواهرم) بیوه شد بخاطر جسارتی که من به آیت ا‪" ...‬معصومی" ها‬
‫و یا سالطینی که ملتها را فدای منافع خود و قبیله اشان می کنند کردم (لطفا قسمتهای مربوطه را یکبار دیگر مطالعه بفرمایید –‬
‫همانطور که گفتم این حیوانات روزانه وارد اتاق من می شوند و این دست نوشته ها را مطالعه می کنند و روز به روز هارتر می‬
‫شوند) ‪ ....‬آری من! باید تنبیه!!! می شدم‪.....‬‬

‫و "بچه ها"!! (اطالعات و سپاه و ‪ )...‬آمدند براي اجراي نمایشي بزرگ ‪ --‬برای تشییع جنازه!! – جنازه ای که در تابوتی بود که‬
‫روی آن یک عمامه!! گذاشته بودند‪ – .‬و چه اشكها ریختند‪....‬‬

‫‪ ---‬آری‪ .‬بنوش ای گرگ که این خون خون ما ستمدیده هاست ‪ --‬خون فرزندان زهرا(ع) ست‪ ......‬بنوش!‬

‫(توضیح اینکه با وجود اینکه داماد ما درس طلبگی خوانده بود اما هیچگاه لباس مقدس روحانیت را نپوشید – چرا که معتقد بود‬
‫لباس روحانیت لباس پیامبران است و او حاال حاال ها جسارت این کار را ندارد)‬

‫‪ --‬آری او (رضا) نیز همانند آن جوجه به جرم بیداری اندیشه قربانی شد تا که مبادا‪ ....‬تا‬
‫که مبادا‪....‬‬
‫‪ --‬آری او قربانی شد – دست راست من قطع شد و من چالق شدم! به جرم اینكه من در مقاله ام نوشته بودم این سیستم جامعه را‬
‫چالق كرده ‪ ....--‬آری او قربانی شد توسط‪....‬‬

‫‪ --‬توسط همو آمونهاي روباه صفت غارتگري كه بر گرده این گوسفندان كاخها ساخته‬
‫اند‪...‬‬

‫‪ --‬توسط خفاشان شب‪...‬‬

‫‪ --‬توسط همان کفتاران خون آشام‪...‬‬

‫‪ --‬توسط همان سگهای زنجیری که آن گرگ پیر را به حراست نشسته اند‪...‬‬

‫‪ --‬توسط سپاه اهریمن – همان شیاطین سرخ در پس نقابهای سبز‪...‬‬

‫‪ --‬توسط پاسداران عصبیت جاهلی‪...‬‬


‫‪ --‬همو پاسداراني كه برای آنان همه چیز و همه کار مجاز است چرا که برای آنان‬
‫خدایی در کار نیست ‪....‬‬

‫‪ ---‬همو پاسداران عصبیت جاهلی پس مانده های قبیله قریش که به واسطه هراسی که از‬
‫اندیشه من دارند در حال زنده به گور کردن خواهران معصوم من و فرزندانشان و‬
‫تنها برادرم و تخریب زندگیشان در قلمرو چشمان من و در پیشگاه قلم من در هزاره‬
‫سوم می باشند‪.....‬‬
‫‪46‬‬
‫دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی‬

‫‪ --‬همو پاسداران عصبیت جاهلی كه حاكمان چپاولگر زهد فروش ریا کار آنان در حالیكه ادعاي حكومت علوي دارند در پي معدوم‬
‫كردن فرزندان زهرا (س)هستند‪ ...‬همانان كه لباس مالك اشتر و ذولفقار علي (ع) را به یغما برده اند‪.‬‬

‫‪ ---‬همانان كه به من پفك داد ند تا من بیش از این از تیشه زدنهاي آنان به ریشه هاي دین جدم ننالم و چپاول چاهاي نفت و حیف و‬
‫میل بیت المال مسلمین را توسط ایشان و ‪ ....‬به نظاره ننشینم و فریاد دزد دزد و ‪ ....‬سر ندهم‪.‬‬

‫‪ ---‬همان اهریمناني كه پرده دری و درنده گی قلم مرا بر نمی تابند و در كوره آدم پزي طف دادن و قرباني كردن و مایه عبرت‬
‫كردن مرا و نسل مرا – كه مظلوم و تنها و بدون پشتیبان یافته اند – فرصت و غنیمتي مغتنم مي دانند‪...‬‬

‫‪ --‬من همانطور كه در اوایل گفتم انتظار داشتم به خاطر رضا و همانند او و به خاطر دیني كه به من و قبیله من داشتید حد اقل‬
‫بیشتر از این عین سگ به جان من نیفتید نه اینكه رضا را به خاطر ایجاد ارعاب و وحشت و تنبیه من بكشید‪ .‬رضا از شما بود‪ .‬او‬
‫صادقانه به شما خدمت مي كرد چون همانند خیلي هاي دیگر فكر مي كرد شما در خدمت دین جدش هستید‪ .‬به خداوندي خدا باورم‬
‫نمي شود‪ .‬شما روي گرگها را هم سفید كردید‪ .‬فقط یك نوع حیوان هست كه افراد خانواده خودش را مي كشد‪ :‬آن هم یك گونه نادر‬
‫از مارها هست كه در اعماق تاریك جنگلهاي آمازون زندگي مي كند‪ .‬شما نمایندگان ا‪ ...‬هستید بر روي رمین! – خدا مي داند كه‬
‫چند هزار نفر را به این روش مخفیانه قلع و قمع كرده اید تا بیشتر از این در اذهان مردم و در مجامع بین المللي محكوم نشوید‪– .‬‬
‫خدا چه حاج آقا!؟‬

‫آری – رضا قربانی شد تا که مبادا ‪ ...‬تا که مبادا پیمان مصلوب من جان دوباره گیرد ‪ ...‬او قربانی شد تا که شاید ‪ ...‬تا که شاید قلم‬
‫من از فریاد زدن باز ایستد!! ‪ --‬فریاد زدن از جور و جهالت‪ ...‬از ریا و خدعه و چپاول و‪....‬‬

‫غافل از اینکه من – من سید پیرو مکتب علی (ع) – من كه چیزهایي را دیدم كه نباید و بنابراین محكوم شدم به مرگ ‪ --‬در هم‬
‫خواهم شکست قلمم را ‪ --‬پیغامبرم را ‪ --‬اگر لحظه ای از فریاد زدن باز ایستد ‪...‬‬

‫آری‪....‬‬

‫‪ 18‬سوگند من‬
‫……‪………………..‬‬
‫‪***The real measure of a dictator's wealth is how much he would be worth if he lost his‬‬
‫‪soldiers and possessions – the oppressed, after they are awaken.‬‬
‫‪--The Author, S.M.H. Hosseini, Iran‬‬
‫‪----------------------------------------------------------------------------------------‬‬

‫محتوا‬

‫رذالت ‪ /‬ظلم ‪ /‬بیداد ‪ /‬استبداد ‪ /‬ارعاب ‪ /‬تزویر ‪ /‬توطیه و خون!!؟‪..........22‬‬

‫=======================‬

‫آری‪.‬‬
‫مسلمانم ‪ /‬مسلمانم ولی پیغمبرم تنها قلم باشد ‪ /‬اگر دستم قلم گردد به دست جاهالن جور پیشه ‪] /‬اگر نه تنها آبرو و اعتبارم و چند‬
‫عزیزم را که اگر تمام عزیزانم را از من بگیرید[ لحظه ای دست از قلم من بر نخواهم داشت حاج آقا[ ‪ /‬قلم را دوست دارم بیشتر‬
‫از جانم ‪ /‬و او را می ستایم چون خدای خویشتن ‪ /‬اما او را خرد خواهم کرد اگر نیشش نتازد بر تن و جان ستمکاران ‪ /‬مسلمانم‬
‫ولی قران من تنها کتاب شاعری زولیده می باشد ‪ /‬که اشعارش بجز فریاد از جور و جهالت نیست ‪ /‬من اکنون می روم با شعر او‬
‫تا اوج تا معراج و می پیچد طنین اقرا بسم ربک‪ / ...‬اینک در فضای جان من اما ‪ /‬به آتش می کشم دیوان او را گر بیابم مصرعی‬
‫در مدح سلطانی ‪ /‬نمازم شعر ‪ /‬اذانم نغمه مرغ سحر ‪ /‬سجاده ام خاک در میخانه می باشد ‪] /‬و حبل هللا من بر چوبه دار است حاج‬
‫آقا[ ‪ /‬و نون والقلم سر لوحه آیات ایمانم ‪ /‬من اهل خطه سر سبز ایرانم ‪ /‬ولیکن موطن من جای جای عالم هستی است ‪ /‬و در هر‬
‫جا کسی در زیر شالق ستم باشد ‪ /‬چه افغانی ‪ /‬چه لبنانی ‪ /‬ودر هر جا کسی بر ضد استکبار و استبداد بپا خیزد ‪] /‬چه گاندی یا که‬
‫مانداال[ ‪ /‬من او را هموطن باشم ‪ /‬مرا موسیقی و شعر است پیشه چون که در آن کم فروشی نیست ‪ /‬و دیگر هیچ بهتر آنکه در‬
‫گمنامی خود غوطه ور باشم‪.‬‬
‫استاد علی طلب‬
‫‪47‬‬
‫دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی‬
‫وحشتناكتر از همه این است كه حتي در مراسم تشییع جنازه رضا هم دست از آذار من برنداشتند‪ :‬بعنوان نمونه وجود چند پارچه –‬
‫از طرف آن "بچه ها" و قبیله اشان كه آنان را از باز ماندگان "سلسله صفوي" خوانده بودم ‪ --‬كه شهادت رضا را به "سلسله‬
‫سادات" تسلیت گفته بودند توجه مرا جلب كرد – البته چند روز بعد از اینكه من این مورد را نوشتم یك پارچه زدند و به سلسله‬
‫روحانیون تسلیت گفتند‪ .‬همینطور آن آخوند درباری و قبیله اش نیز براي تسلیت آمدند!؟ و حضور او مرا به یاد چهارمین روز از‬
‫سال نو انداخت (رضا در اواخر روز‪ 13‬معدوم! شد)‪ :‬در آن روز ‪ --‬چهارمین روز از سال نو ‪ --‬نوه همین آخوند به اتفاق دوست‬
‫برادرم به عید دیدني او آمدند!!! و در چند دقیقه اي كه حضور داشتند یك نمایش (آییني) اجرا كردند و – در حالیكه روح من آنان را‬
‫به نظاره نشسته بود – در واقع پیغامي به من دادند و رفتند‪ :‬نوه آن آخوند در سر سفره نوروز یك چاقو به دست دوست دیگرش‬
‫زد!!؟ – و دست او را خوني كرد – و به برادر من بلند گفت‪ :‬نترس!؟ سید "ما خریم"!! نترس!؟؟ ‪ ....‬بگذریم!؟ و در مسجد آن‬
‫مداح اهل بیت!؟ (حمزه اجاللي) – در حالیكه به من نگاه مي كرد – چنین مي سرود‪ ...." :‬ناكام كسي است كه گناه كرده است‬
‫عبادي!!!! ناكام كسي است كه قرآن به كف!!! به جنگ صاحب الزمان رود!!!!؟؟؟؟" و نكته عجیب تر اینكه – در مسیر مزار‬
‫شهدا ‪ --‬بیش از هزار بار "دل" "دل" كرد! و از دل خواند! و وقتي رضا را به خاك مي سپردیم و آن تمساحان ‪ --‬كه از مشهد آمده‬
‫بودند ‪ --‬در حال اشك ریختن بودند شماره ‪ 22‬روي كفن او توجه مرا به خود جلب كرد! – ضمن به یاد آوردن تاریخهایي كه نامه‬
‫هاي فوق را نوشته ام (همگي – بطور اتفاقي ‪ --‬در ‪ !!22‬بهمن سالهاي متفاوت!!) یادم آمد كه یك شب كه قسمتي از مطالب فوق را‬
‫مي نوشتم به یك شركت زنگ زدم و آنها فامیلي مرا جویا شدند ‪ --‬و چون كه روز قبل از آن در دانشگاه آزاد بجنورد بودم و آقاي‬
‫"بهمنیار" نامي آنجا بود – ناگهان گفتم من "بهمن یار" هستم! و روز بعد یك شیخ (همان شیخ كه استخوانهاي روحم را شكست) ‪--‬‬
‫براي اولین و آخرین بار! ‪ --‬در دفتر مدرسه مان آمد و گفت‪ :‬ما یك دوست داشتیم كه در اوایل بهمن یار بود اما متاسفانه بعد فامیلش‬
‫را عوض كرد! – و من با خودم گفتم خداي من این احمقها حاكمان ما هستند!؟‬

‫و چند روز بعد از معدوم شدن!! دامادمان وقتي وارد مدرسه شدم (بعد از یك هفته غیبت بخاطر عزاداري) همان همكاران!(از قبیل‬
‫آقاي عبدي و دانایي) از من پرسیدند چرا لباس سیاه پوشیدم!؟ و بعد از اینكه من توضیح دادم یكي از آنها (آقاي نیشابوري نامي) كه‬
‫مدام در حال كنایه زدن و تهدید كردن من بوده و سال قبل به من گفته بود كه امسال "سال سیاه" من است!!! جسورانه و بي شرمانه‬
‫به من گفت‪ :‬بازي كردن با خواص!! این دردسرها رو هم داره!!! و یکی دیگر از همکاران! – همو كه به من گفت که برای سپاه‬
‫کار می کند و می تواند ترتیب اعزام من را – توسط سپاه –به افغانستان!!! بدهد و بعد به من توصیه کرد که اشعار صادق‬
‫هدایت!!!؟؟؟ را بخوانم – ترانه اي از موبایلش گذاشت و شروع به سرور كرد!!!! من منتظر تسلیت گفتن – هر چند ظاهري ‪--‬‬
‫ایشان بودم‪ .‬من فكر مي كردم كه مدیر مدرسه و ایشان از طریق همشهریان من كه در اداره هستند (آقاي حسین پور مسول حراست‬
‫ناحیه و آقاي خسروي مسول آموزش متوسطه) – بعد از یك هفته غیبت من ‪ --‬در جریان این واقعه قرار گرفته بودند!! و در یك‬
‫لحظه تراكتي – كه اول بار بود كه بعد از ‪ 14‬سال در دفتر مدرسه مي دیدم ‪ --‬با عنوان "اهدا خون اهدا زندگي" نظرم را به خود‬
‫جلب كرد و با خود گفتم‪ :‬آري خون رضا = ترس و حشت و سكوت من = ادامه زندگي شما و قبیله شما‪.‬‬

‫توضیح اینكه واقعیت این است كه ‪ . .....‬یادم مي آید كه بعد از فوت مرموز پدر بزرگم – در سال ‪ -- 1381‬هم همین رفتارها را‬
‫شاهد بودم‪ .‬در آن زمان هم این دو همشهریم همین مسولیتها را داشتند‪ .‬اینها در حالیست كه براي فوت خاله ها و مادر زنهاي‬
‫همكاران نیز حد اقل یك فاتحه مي فرستند – اگر به خانه آنها نروند ‪ --‬و از طرف اداره یك پیام تسلیت – تراكت – بر روي تابلو‬
‫نصب مي كنند‪ .‬توضیح اینكه من از قاتلین نزدیكانم هرگز انتظار چنین كارهایي را ندارم – این واقعیات را یاد آوري مي كنم تا به‬
‫یاد بیاورید كه من و خانواده ام از سالها قبل مورد هدف واقع شده ایم‪ – .‬بعنوان نمونه اي دیگر همانند امسال در سالهاي قبل هم به‬
‫روشهایي دیگر در دفاتر مدرسه ها و كالسهایم در حال تنبیه شدن!؟ بوده ام‪ .‬همانند سالهاي قبل امسال نیز به تمام همكاران كارت‬
‫دعوت براي مجالسي جهت بزرگداشت روز معلم داده شد جز به من! وصف حقارت این بوزینه ها در توان قلم من نیست‪ .‬بگذریم‪.‬‬

‫و وقتي وارد اولین كالسم شدم روي دیوار – آخر كالس – با گچ قرمز نوشته بودند‪ " :‬جواد – شریعتي – راه (ره)"!! و در روي‬
‫دیوار كالس بعدي نوشته بودند‪":‬پدر كوي غم – مادر دریاي ماتم"! و در آخرین كالس در حالیكه من در عكسي از حرم مطهر امام‬
‫رضا!! (ع) كه ‪ -‬تازه در كنار صندلي من نصب شده بود! – و بر آن نوشته بودند "ما تابع والیتیم و ‪ ...‬و در زیر آن نوشته بودند‬
‫هدیه "آزادي" تامل مي كردم یكي از دانش آموزان بسیجی! گفت "آقا خایه داشتند"!!!!!!؟؟ و ‪ ...‬و من با خود اندیشیدم نكند این‬
‫حیوانات درنده خوي احمق فكر كرده اند كه من با اصل والیت فقیه مخالفم و بعد ‪ – ....‬توضیح اینكه من غالم والیت فقیه جامع‬
‫الشرایطي كه هوش و پتانسیل رهبري بر یك جامعه اسالمي را داشته باشد و او را یاراي عشق ورزیدن به اسالم باشد بوده ام و‬
‫هستم و خواهم بود اما ‪ ....‬اما هرگز حكومت دیكتاتوري مطلقه یك گله گرگ درنده خو را تحت نام والیت نخواهم پذیرفت‪.‬‬

‫و من كه از دو روز قبل با "سادات" قرار گذاشته بودم تا امروز به دیدن او بروم وقتي از مدرسه (امیر كبیر) بیرون رفتم و پا در‬
‫مسیر همیشگي گذاشتم (با عرض معذرت) یك مدفوع بسیار بزرگ!؟ ‪ --‬كه نه مي توانست كار یك بچه باشد و نه كار یك حیوان‬
‫معمولي ‪ --‬سر راهم گذاشته بو دند (كه آن مرا به یاد قسمتي از این دستنوشته ها انداخت كه گفته بودم " این همه بدبختیها حاصل‬
‫"ریدن" برخي آخوندهاست) و چند متر آنطرفتر خدشه هاي كامال جدید روي تابلو جلو مدرسه كه با آنها بر روي آن حك كرده‬
‫بودند‪" :‬افغانستان ‪ 5‬كیلومتر"!!!؟ نظر روح مرا به خود جلب كرد‪ .‬آري از آنجا تا خانه خواهر من كه بیوه شد حدود ‪ 5‬كیلومتر‬
‫بود! و این مرا به یاد سپاه انداخت! – سپاهي كه من توصیه آنان را براي رفتن به افغانستان نپذیرفتم‪ .‬و آنان این گستاخي! مرا بر‬
‫نتافتند و آنطور كه گفتند – با اینكار ‪ --‬در سال نو یك سكه بهار! آزادي! به من هدیه كردند! – به من خون هدیه كردند – خون یكي‬
‫از عزیزانم را – به جرم سرودن من به عشق آزادي – همان آزادي كه قبیله ام همراه با همین سپاه برایش خون داد‪ – .‬داشتم دیوانه‬
‫مي شدم‪ --- .‬توضیح اینكه در شب مراسم رضا وقتي با اتوبوس به منزل آنها مي رفتم آقایي روبروي من كه نشسته بودم ایستاد و‬
‫‪48‬‬
‫دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی‬
‫در حالیكه در گوشي موبایلش مي گفت "این هم آزادي! دیگه چي مي خواي و ‪ "...‬سعي داشت من نوشته روي پاكت در دستش را‬
‫بخوانم كه روي آن نوشته شده بود "هدیه سعید"!! و وقتي من به منزل رضا رسیدم یكي از همكاران!! او كنار من نشست و بعد‬
‫دخترش (‪ 5 / 4‬ساله) "ریحانه" را صدا كرد و به او گفت‪ " :‬سكه بهار آزادي رو كه بهت هدیه دادم پسندیدي"!؟‬

‫و روز بعد كه یكي از دانش آموزانم علت مرگ دامادمان را از من پرسید من گفتم او توسط سربازان اهریمن كشته شد – توسط‬
‫سربازان شاه عباس و ‪ ...‬و وقتي زنگ تفریح وارد دفتر مدرسه شدم آقاي آخرتي – مدیر مدرسه ‪ --‬یك بستني! به من داد كه بعد از‬
‫خوردن آن بستني تا چندین ساعت احساس كردم كه قلبم داشت از جا كنده مي شد!!؟ – من داشتم مي مردم!!؟؟ و وقتي در جلو‬
‫همكاران به شدت آخرتي را به خاطر این حركت شیطاني و پست و رزیالنه و عصر حجري مواخذه كردم ایشان ضمن گذاشتن‬
‫برگه غیبت (غیبت به خاطرچند روز عدم حضور من بخاطر مراسم تعزیه اي كه داشتیم) در جلو من به من فرمودند "به وظیفه‬
‫عمل كردیم"!!! و من به ایشان گفتم وظیفه تو این است كه سید اوالد پیغمبر را مسموم كني! مي داني جرم من چیست!؟ و بعد از‬
‫اتمام كالسها یكي از همكاران!؟ كه در آخرین روز سال قبل با خودروي خود مرا – كه یكي از كتابهاي دكتر شریعتي در دستم بود‬
‫‪ --‬به اصرار تا "اول بلوار دكتر شریعتي!!؟" در قاسم آباد رساند ‪ --‬و در بین راه بدون مقدمه این را به من گفت كه حراست با یكي‬
‫از همكاران كه گوشه عكس امام را پاره كرده بود چه ها كرد! ‪ --‬دوباره – در سال نو و بعد از این انسان كشي ‪ --‬از من خواست‬
‫كه مرا برساند و باز مرا در "اول بلوار دكتر شریعتي!!؟" پیاده كرد! که ربطی به آدرس سکونت من نداشت‪ .‬ضمن اینکه منزل‬
‫خودش در آزادشهر بود!؟‬

‫‪....‬و این روزها آزار و اذیتهاي این گرگان در دفتر مدرسه و آن عده معدود طوله (گرگ) هایشان در كالسها دو چندان شده و ‪ ...‬و‬
‫من براي خاطر اینكه دوباره متهم نشوم به ‪ ...‬و براي خاطر حفظ خون افراد خانواده ام زنگهاي تفریح از دفتر مدزسه بیرون مي‬
‫روم و در كالسهایم هم به كري مي زنم ‪ ...‬اما ‪ ...‬اما ‪ ....‬بگذریم‪.‬‬

‫و و قتي ظهر امروز به اداره آموزش و پرورش ناحیه ‪ – 1‬جهت كاري اداري – رفتم چون محل ساختمان عوض شده بود و من به‬
‫تلفن عمومي نیاز پیدا كردم از اتاق تعاون كه در آنجا كار داشتم سراغ تلفن عمومي را گرفتم و ایشان در حالیكه پشت تلفن حرفهاي‬
‫كسي را – براي من! – تكرار مي كردند (مي گفتند‪" :‬بله بله فرستادیمش بهشت رضا") جاي تلفن را به من گفتند (در سالن بعدي) و‬
‫من به آنجا رفتم كه در بین راه آقاي "حسین پور" (همشهري مسول حراست اداره) را دیدم! كه از سمت تلفن مي آمد و به اتاق‬
‫خودش رفت – اتاقي كه تابلویي بزرگ جلو آن گذاشته بودند كه روي آن تصویر خامنه اي بود و زیر آن نوشته بودند "خامنه اي‬
‫كوثر است دشمن او ابتر است"‪ .‬و نوشته روي دیوار كنار تلفن – كه ته لهجه شهرمان را یدك مي كشید ‪ --‬توجه مرا جلب كرد‪":‬مي‬
‫نویسي مرگ بر ‪ ...‬ها"!!!!!!‬

‫خداي من ‪ ...‬دارم دیوانه مي شوم ‪ --‬یعني سزاي این مرگ گفتنهاي من (نه خداي نكرده مرگ بر شما كه مرگ بر خودم) – آن هم‬
‫با خودم در اتاق خودم‪ --‬ریختن خون یك مرد از تبار زهراي مرضیه بود؟!! چگونه پاسخ مادرم زهرا (س) را – همو كه خداوند –‬
‫و نه شما ‪ --‬او را كوثر نامید ‪ --‬در پیشگاه جدم رسول ا‪( ...‬ص) و موالیم علي (ع) خواهید داد؟! – شما نیز به زودي رهسپار‬
‫خواهید شد حاج آقا – همانند رضا – همانند من و ‪....‬‬

‫و وقتي از اداره بیرون آمدم یك تاكسي جلو من ترمز زد كه روي كاپوت آن نوشته بودند‪" :‬ان ‪(...‬؟) مصباح الهدی و السفینه‬
‫النجات"! آري –فقط ‪ --‬اسم حسین (ع) پاك شده بود! و وقتي داخل آن نشستم تصویر خامنه اي نظرم را به خود جلب كرد‪ .‬و‬
‫روزنامه اي روي داشبورد ماشین بود كه زیر تصویري از مصاحبه احمدي نژاد با نیویورك تایمز از قول احمدي نژاد نوشته بود‬
‫"بیشترین آزادي در ایران است"!‬

‫و در مراسم چهل رضا نماینده بنیاد شهید – از تهران ‪ --‬سخنراني كرد! – سخنراني كه مخاطبش فقط من بودم‪ :‬او داشت با من‬
‫سخن مي گفت نه با آن جمع! و در حالیكه به من نگاه مي كرد گفت‪ :‬همین شیاطین (كلمه اي كه من براي كساني در نظر گرفته ام‬
‫كه خود را بي شرمانه سربازان امام زمان (عج) مي پندارند) عاقبت به خیر مي شوند و تو عاقبت به شر! – و من با خود گفتم البته‬
‫كه ممكن است كه شما كه برنامه ریزي كرده اید من عاقبت به شر شوم در این دنیا عاقبت به خیر شوید اما در آن دنیا‪....‬‬

‫‪ --‬و این روزها مرا تهدید مي كنند كه ترتیب اعدام مرا خواهند داد! به چه جرمي حاج آقا!؟ به خداوندي خدا من آن طناب دار را كه‬
‫مرا از این جهنمي كه براي من ایجاد كرده اید برهاند خواهم بوسید‪.‬‬

‫‪ --‬در این شرایط به یاد خاطرات رهبر معزم انقالب آیت ا‪! ...‬خامنه اي در دوران قبل ازانقالب افتادم – كه خودم آنرا به زبان‬
‫انگلیسي ترجمه كردم‪ .‬آنچه براي من از این خاطرات جالب بود این بود كه شاه و ساواك درنده خو با علم كامل به اینكه خامنه اي‬
‫یك برانداز بود – و نه یك منتقد دلسوز براي آن حكومت طاغوتي – بعد از مدتها فعالیت ایشان بر علیه شاه دفعه اول او را فرا‬
‫خواندند و به ایشان "تذكر دادند"‪ .‬و با ادامه فعالیتهاي ایشان ایشان را "‪ 10‬روز زنداني كردند"‪ .‬و در مرحله بعد ‪ --‬با ادامه‬
‫فعالیتهاي ایشان ‪ --‬او را "‪ 10‬روز در زندان شكنجه كردند"‪ .‬و در مرحله آخر! از این سلسله تنبیهات و مجازاتها! براي آن نوع‬
‫فعالیتهاي مخرب ‪ --‬با ادامه فعالیتهاي ایشان ‪ --‬ایشان را "به مدت ‪ 3‬سال به ایرانشهر تبعید كردند و بعد آزاد كردند!"‪ .‬نكته بسیار‬
‫قابل تامل این است كه شاه – كه بواسطه خلق و خوي شاهیش كه یك گرگ بیش نبود – هیچگاه به آذار و اذیت و كشتن و زدن نسل‬
‫‪49‬‬
‫دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی‬
‫عزیزان رهبر معزم انقالب و یا حتي ریختن خون خود ایشان اقدام نكرد – او راههاي قانوني و منطقي را براي یادآوري به ایشان و‬
‫تنبیه شان برگزید‪ .‬شاید شاه اهل مطالعه بود و شاید – شاید عالوه بر تاریخ نهج البالغه را نیز خوانده بود‪:‬‬

‫‪ ‬هشدار امیر المومنان حضرت علي (ع) از خون ناحق – نهج البالغه‪ :‬صفحه ‪589‬‬
‫"از خون ریزي بپرهیز و از خون ناحق پروا كن كه هیچ چیز همانند خون ناحق كیفر الهي را نزدیك و مجازات را بزرگ نمي كند‬
‫و ‪...‬و زوال حكومت را نزدیك نمي گرداند‪ .‬و روز قیامت خداي سبحان قبل از رسیدگي اعمال بندگان نسبت به خونهاي ناحق‬
‫ریخته شده داوري خواهد كرد‪ .‬پس با ریختن خوني حرام حكومت خود را تقویت مكن‪ .‬زیرا خون ناحق پایه هاي حكومت را سست‬
‫و پست مي كند و بنیاد آنرا بركنده و به دیگري منتقل مي سازد‪ .‬و تو نه در نزد من و نه در پیشگاه خداوند عذري در خون ناحق‬
‫نخواهي داشت چرا كه كیفر آن قصاص است و از آن گریزي نیست‪".‬‬

‫‪ ‬خداوند هم در قران مجید سوره نسا آیه ‪ 92‬در این زمینه مي فرمایند‪:‬‬
‫"هر كس مومني را به عمد بكشد مجازات او آتش جهنم است كه در آن جاوید معذب خواهد بود و خدا بر او خشم و لعنت كند و‬
‫عذابي بسیار شدید مهیا سازد‪".‬‬

‫اما اینكه چرا شاه در آخرین لحظات هزاران نفر را "قتل" و عام كرد – به نظر من ‪ --‬صرفا به خاطر "وحشتي" بود كه به او دست‬
‫داد‪ :‬او اینبار – در آن شرایط – حكومت نامشروع خود را متزلزل دید و نتوانست تصمیمي درست و عاقالنه بگیرد‪.‬‬

‫و این خاطره و یاد آوري نام رهبر معزم انقالب خامنه اي مرا به یاد یكي از سخنرانیهاي ایشان كه همین چند روز قبل در روز تولد‬
‫حضرت زینب (ع) ایراد فرمودند انداخت‪ .‬نكت ه قابل تامل در یاد آوري تاریخ توسط ایشان این بود كه "حتي یزید" بعد از ‪ --‬به‬
‫فرموده آیت ا‪ ...‬خامنه اي – "آسیب شناسي سیستم توسط حضرت زینب (ع)" او و اطرافیانش را مورد هدف خشم و توطیه و آزار‬
‫و اذیت خود قرار نداد و یا آنها را نكشت و منهدم نكرد!‬

‫"خدایا تو را ش كر مي كنم كه جانم را به آتش غم سوزاندي و قلب مجروحم را براي همیشه داغدار كردي ‪ /‬دلم را سوختي و‬
‫شكستي تا فقط جایگاه تو باشد‪".‬‬
‫نیایش از دكتر چمران‬

‫و حاال چندین دانشگاه از جمله – به ترتیب ‪ --‬دانشگاه آزاد بجنورد ‪ /‬مشهد ‪ /‬خرم آباد ‪ /‬تربیت معلم آذربایجان و تهران با من‬
‫تماس گرفته اند كه بیا و ‪....‬‬

‫‪ ----‬چه فكر كرده اي حاج آقا!؟ اشتباه گرفته اي ‪....‬‬

‫‪ ---‬دیگر خیلي دیر شد‪ .‬هرگز نان و نام را به ننگ و ذلت نمي تابم‪.‬‬

‫‪The Lord‬‬
‫‪Is my shepherd….‬‬
‫‪I SHALL NOT WANT….‬‬
‫‪He makes me lie down in green pastures….‬‬
‫‪He leads me beside still waters….‬‬
‫‪He leads me in right paths for His name's sake…. Rsalms 23:1-2‬‬

‫خداي من ‪ /‬هنوز با وجود اینكه گوشي موبایلم را حمل نمي كنم ‪ 24‬ساعته بدنبال من هستند و بي شرمانه در حال آذار دادن و‬
‫شكنجه كردن من هستند و من واقعا توان به تصویر كشیدن این رذالتها را ندارم – همانطور كه واقعا تا حاال نداشته ام‪ .‬آنچه تا حاال‬
‫نگاشته ام ‪ --‬تنها گوشه اي ‪ --‬از توحش ایشان بوده‪( .‬نوضیح اینكه با وجود اینكه خط موبایلم را عوض كردم و ایرانسل گرفتم باز‬
‫متوجه شنود تلفني ایشان شدم و بنابر این تصمیم گرفتم دیگر موبایلم را حمل نكنم)‪.‬‬

‫بعنوان نمونه شب گذشته مادرم به من زنگ زد و من به او این خبر خوش را دادم كه در نزدیك مدرسه مان یك مغازه تعمیراتي‬
‫است كه یك تلویزیون رنگي كوچك قدیمي را به ‪ 25‬هزار تومان مي فروشد و من سعي خواهم كرد آنرا به ‪ 20‬هزار تومان بخرم‪.‬‬
‫همینطور مادرم به این نكته اشاره كرد كه یك نفر! رضا را در خواب دیده كه در بهشت بوده اما كور بوده! و امروز ‪89 / 3 / 28‬‬
‫وقتي براي آخرین روز سال تحصیلي سوار اتوبوس شدم تا به مدرسه امام علي(ع) بروم یك حاج آقا یك جوان نابینا را به داخل‬
‫اتوبوس آورد و درست كنار من نشاند و رفت! و این جوان شروع كرد به صحبت كردن كه دانش آموز پیش دانشگاهیست و مي‬
‫خواهد در ایستگاه "بهار" پیاده شود براي دادن امتحان خرداد چرا كه حوزه امتحانیشان آنجاست‪ .‬و ‪ ....‬و وقتي من به مدرسه امام‬
‫علي(ع) رسیدم "جواد" – پسر خواهرم و رضا را دیدم!! كه گفت آنجا آمده چون آن مدرسه حوزه امتحانیشان شده و آمده براي‬
‫امتحان خرداد! عجیب تر آنكه نه همكاري از همكاران من بود و نه حتي یكي از دانش آموزانم! – به همه اطالع داده بودند كه‬
‫‪50‬‬
‫دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی‬
‫تعطیل است به جز به من! و ‪ ...‬و من به آن مغازه رفتم براي خرید تلویزیون – قرار بود بعد از ‪ 19‬سال صاحب یك تلویزیون‬
‫شوم‪ – !!!.‬از سال ‪ 1370‬تلویزیون ندارم‪ .‬اما صاحب مغازه گفت همین یك ساعت پیش یك نفر! تلویزیون را خرید و برد!؟ و وقتي‬
‫من رفتم به تلفن عمومي كه به مادرم بگویم كه تلویزیون قسمت نبود یك جوان! كارت تلفنم را خواست كه تلفن بزتد و من عذر‬
‫خواهي كردم و گفتم شارژ كارت من اندك است و باید به شهرستان تلفن بزنم ضمن اینكه به او گفتم كه مي تواند از دكه روزنامه‬
‫فروشي كنار ما یك كارت تهیه كند و یا از مخابرات كه آنجا بود استفاده كند‪ .‬و دوباره همان مسیر ‪ 2‬ساعته را با اتوبوس برگشتم‪ .‬و‬
‫در داخل اتوبوس یك نفر كه پشت سر من نشست چند بار در گوشي همراهش گفت "الحمد ا‪ ...‬كه خواهرت دارد بهتر مي شود!‬
‫الحمد ا‪ – ...‬خدا را شكر – این یك اخطار جدي بود!!!"‪ .‬الحمد ا‪ ...‬و خدا را شكر الفاضي است كه من در این دست نوشته در‬
‫گفتگوي خیالي با این آقایان به كار برده بودم‪ .‬و‪ ...‬و وقتي به خانه رسیدم متوجه شدم كه مخابرات! تلفن منزلم را قطع كرده بود و‬
‫دیگر نمي توانم با كسي تماس بگیرم و ‪ ....‬و وقتي به سراغ موبایلم رفتم ‪ 5‬میس كال داشتم‪ .‬كه وقتي با یكي از آن شماره ها كه از‬
‫یكي از خواهرانم بود تماس گرفتم ایشان با دلهره و ‪ ...‬گفت كه از آموزش و پرورش با داییم تماس گرفته اند و گفته اند به خاطر‬
‫صحبتهایي كه در كالسهایم داشته ام باید یك برگه از پزشك ببرم كه مشكل (رواني)!!!!!! دارم تا بخشیده شوم و ‪ .....‬خداي من‬
‫باورم نمي شود‪ .‬مي خواهند انگ رواني بودن هم به من بزنند‪ .‬و البد بعد از اینكه مرا كشتند در بوق و كرنا جار بزنند كه من‬
‫رواني بوده ام و خود كشي كرده ام‪ – .‬حاال من برگه بیاورم با این كتابها و مقاالتي كه نوشته ام و ‪ ...‬چه كسي در این دنیا باور‬
‫خواهد كرد كه من ‪ .....‬دوما مگر من در كالسهایم چه گفته ام؟! – مگر شما شیطانید!؟ مگر شما شاه عباس هستید!؟ مگر شما ‪....‬‬
‫غارتگر هستید؟ مگر شما مردم را در پوشش اسالم و امام زمان و والیت فقیه و‪....‬استتمار و استحمار کرده اید؟!!! بگذریم‪.‬‬

‫معلمي شغل انبیاست!؟‬


‫اما شغل انبیا به فرموده پیامبر اكرم (ص) "جهاد" بوده! یعني "گفتن سخن عدل در نزد پیشواي ستمگر"‪ .‬آري همان پیامبري‬
‫كه حتي بعد از مرگش هم به او رحم نك ردند همانگونه كه به حسین (ع) و ‪ ...‬و خاندانشان رحم نكردند‪ .‬همو پیغامبري كه در سرا‬
‫سر تاریخ بوده اند بوزینگاني كه لباس او را به یغما برده اند و از منبرش باال خزیده اند و در حالیكه دستشان آلوده به خون‬
‫خاندان او بوده از او و راهش سروده اند و براي مردم روضه خوانده اند‪.‬‬

‫از من خواسته اند كه به جز از لغت و گرامر زبان در گفتار و نوشتار ‪ ....‬خودم از چیز دیگري نگویم!!!!!! مگر مي شود حاج‬
‫آقا!!!!! نكند راستي راستي باورتان شده كه در عصر حجر هستیم! و یا همان عصري كه شیوخ بیشعور ارتدكس گالیله را به جرم‬
‫اینكه گفت زمین گرد است و یا شاید اینكه هر گردي گردو نیست گالیله را كشتند‪ – .‬البته آن شیوخ خیلي هم بي شعور نبودند چون‬
‫حرفهاي گالیله در تضاد با منافع آنها بود‪ --.‬من حاج آقا حداقل ‪ 24‬سال فقط كتاب خوانده ام و ‪ ..‬در این جامعه زندگي كرده ام‪ .‬باز‬
‫‪ Education‬هستم‪ .‬همانطور كه از رساله دكتري من و از مقاالت‬ ‫یاد آوري كنم كه من داراي مدرك ‪ PhD‬تخصصي در‬
‫من پیداست من بیشتر یك جامعه شناس هستم تا یك زباندان‪ .‬حاال مرا در دانشگاه هایتان راه ندادید – من هم دنیاي شما را به شما‬
‫بخشیدم – حد اقل اجازه دهید من در خانه خودم و در سرزمین خودم علم خودم را در زبان و روشهاي تدریس در خدمت اعتالي‬
‫امور جامعه ام و دین جدم در هزاره سوم قرار دهم‪ – .‬اجازه بدهید غیر از شما عموما روستاییهاي جبهه رفته سبك مغز و ‪ ....‬ما هم‬
‫كه از دل و جان به اسالم "عشق مي ورزیم" نظر دهیم‪ --- .‬ما حق داریم‪ – .‬آري من از دموكراسي نوشته ام‪ .‬اما مگر دموكراسي‬
‫كفر است‪ .‬دموكراسي – همانطور كه من در یكي از كتابهایم به آن پرداخته ام یعني "انسانیت"‪ .‬یعني دیگران هم همانند شما حق‬
‫زندگي دارند ‪ ...‬حق ‪ ...‬دموكراسي یعني احترام به شرافت و کرامت و آبروی انسانها‪ ....‬دموكراسي یعني ‪ . ....‬كجاي دموكراسي‬
‫بر خالف آمیزه هاي اسالم است – دموكراسي جزي از ایدیولوزي اسال مي است‪ .....‬چرا از كلمه دموكراسي این همه وحشت‬
‫دارید!!!؟ ‪ --‬چرا انسان مي كشید‪ .‬از خدا بترسید‪ .‬به جان امامتان! چیزي به اسم "خدا" هست‪ .‬باید جواب پس دهید‪ .‬به خدا مال و‬
‫منال و قدرت ارزش "انسان" كشتن ندارد‪ .‬دستهاي شما به خونهاي میلیونها بي گناه آلوده است‪ .‬میلیونها كودك را یتیم كرده اید‪.‬‬
‫سادات یكي آنهاست‪ .‬جهنم در انتظار شماست‪ .‬شما كه در ظاهر ریش و پشم هستید و در باطن گرگ‪.‬‬

‫‪..................................................................‬‬
‫و حاال تهدید من!!!! – از كانا لهاي متفاوت ‪ --‬كه اگر دست از پا خطا كنم و راجع به قتل رضا بیش از این افشا گري كنم سایر‬
‫قربانیان از خانواده ام در راهند!!!!!؟؟؟؟ آنها گفتند عالوه بر خودت تنها برادرت رو هم ابتر و از زندگی ساقط می کنیم‪........‬‬
‫‪..................................................................................‬‬

‫خدای من امروز ‪ 89 / 2 / 1‬رفتم به فروشگاه "نیروهای مسلح" در نزدیکی خانه ام برای خرید‪ .‬ضمن خرید وقتی به غرفه‬
‫عطریجات رسیدم هوسم کرد که عطر بخرم‪ – .‬من از همان قدیم به عطر و ادکلن عالقه داشته ام‪ .‬بنابراین از فروشنده خواستم که‬
‫یک عطر خوشبو و با بویی "ماندگار" به من بدهد‪ .‬و او به من یک ادکلن ساخت فرانسه به نام "ویسکی"!! (‪ ( Whisky‬پیشنهاد‬
‫کرد‪ .‬به قدری ماهرانه تعریف کرد که من آن را خریدم!!! – به ده هزار تومان!!! و وقتی بیرون آمدم سر راهم مغازه ای عطر‬
‫فروشی بود که "دقیقا" همان ادکلن را با همان مارک و ‪ ...‬می داد به هشت هزار تومان!!!!!! و من اما ‪ ....‬رفتم و با روش مسالمت‬
‫آمیز و با منطق و ‪ ...‬که ما از شما انتظار نداشتیم حاج آقا و ‪ ....‬باقی پولم را "پس" گرفتم‪ .‬و ‪ ...‬حاال می بینم بوی این ادکلن "چند‬
‫دقیقه" بیشتر ماندگاری ندارد ‪ .......‬حقیقتش از ریش حاج آقا خجالت می کشم که بروم و به او بگویم‪ .‬بگذریم‪.‬‬

‫خدای من امروز ‪ 89 / 4 / 1‬رفتم بانک مسکن شعبه شهدا تا چهارمین قسط وام مسکنم را بپردازم‪ .‬در کمال تعجب من به من گفتند‬
‫که آنطور که "سیستم" نشان می دهد من باید "‪ " 3‬لایر جهت دیرکرد!!!!! جریمه بدهم!!! این در حالی بود که من هر ماه ‪ 20‬روز‬
‫‪51‬‬
‫دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی‬
‫زودتر قسطم را می پرداختم‪ – .‬طبق قرارداد من باید ‪ 20‬هر ماه قسط بدهم ولی من اول هر ماه این کار را می کنم – سری اول دو‬
‫قسط را همزوان پرداختم‪ .‬من اعتراض کردم و گفتم حاضر نیستم حتی یک "شاهی" به سیستم شما باج بدهم‪ .‬بلند هم گفتم طوریکه‬
‫همه شنیدند‪ .‬و ‪ ....‬و بعد وقتی رسید را به من دادند در کمال تعجب دیدم "سیستم" زده که آن پول که چند لحظه قبل به آنها دادم‬
‫"سومین" قسط من بوده!!!! و باز بلند اعتراض کردم که این نوع دزدی و غارت بی شرمانه آن هم در روز روشن آن هم از خودم‬
‫را بر نمی تابم‪ .‬که بعد رییس بانک گفتند اشکال ندارد شاید!! "سیستم" اشتباه کرده!!!!!!؟؟؟ رسیدهای قبلی را بیاورید مساله حل‬
‫می شود‪ .‬و من اما داد زدم مگر می شود یک سیستم این همه و در طول سالیان دراز راجع به من و قبیله من اشتباه کند‪ .‬همینطور‬
‫گفتم بیشتر از این حاضر نیستم اشتباهات! این سیستم را بر تابم‪ .‬این سیستم بد عادت شده – پر رو شده – حتی دارد من و ما را می‬
‫کشد‪ .‬و وقتی به خ انه رسیدم از رسیدها خبری نبود!!!!!!! اما من تاریخها و شماره های پیگیری پرداختهایم را داشتم‪ .‬و وقتی به‬
‫رییس بانک این را گفتم او گفت اینطوری قبول نیست!!! و من اما گفتم همان سیستمی که اشتباه کرده همان سیستم رسیدها را از‬
‫اتاقم دزدیده و اگر "بانک" این مساله را حل نکند از آنها اینبار به دادگاهی بین المللی شکایت می کنم‪ . .‬ادامه دادم که اگر "سیستم"‬
‫از من خوشش نمی آید به من اجازه دهند از ایران و به قول خودشان" آشیانه اشان" خارج شوم‪ .‬همینطور گفتم حتی حاضرم به‬
‫آفریقا بروم‪ .... .‬و مساله حل شد! اما مطمنم این سیستم از من و زندگی منن دست بردار نیست‪ .....‬بگذریم‪.‬‬

‫خدای من امروز‪ 89 / 4 / 28‬آقای دکتر نوروزی (دندانپزشک) با من تماس گرفت که بروم برای حساب و کتاب! توضیح اینکه‬
‫قبل از اینکه او کارش را شروع کند از او خواهش کردم که ریز هزینه ترمیمم دندانهایم را به من بگوید‪ .‬و او در حالیکه همه موارد‬
‫را بطور جز بر روی کاغذ نوشت گفت که با وجود دفترچه بیمه ام و اینکه از بیمه طالیی ایران نیز معرفی نامه داشتم – از حقوقم‬
‫هر ماه ‪ 6‬هزار تومان کسر می شود ‪ --‬من "نباید از پنجاه هزار تومان بیشتر بپردازم" و من در همان روز ‪ 50‬هزار تومان به او‬
‫دادم تا شاید بدینوسیله کارش را نیز بهتر انجام دهد‪ .‬اما وقتی امروز به مطبش رفتم اول چیزی که روبروی خودم دیدم تبلیغ یک‬
‫دکتر به نام "رضا با اصل" – طرف قرارداد نیروهای مسلح و بانکها" ‪ --‬بود که روی دیوار مطب نصب شده بود – پشت سر‬
‫دکتر‪ .‬و بعد از چند لحظه دکتر نوروزی به کسی زنگ زد و گفت " به خانم عبادی زاده!!! بگویید دکتر نوروزی از همکاران سپاه‬
‫‪ .....‬و بعد آمد سر حساب و کتاب!!!! و شروع کرد به ریز حساب کردن با ماشین حسابش و بلند گفتن برای من که توجیه شوم‪64 :‬‬
‫!!!!!هزار تومان هزینه ‪!!!!! 13 ....‬هزار تومان ‪!!!!! 43 ....‬هزار تومان (این یکی مرا به یاد سن "رضا" انداخت – او ‪ 43‬ساله‬
‫بود‪!!!!! 3 ...‬هزار تومان ‪ ....‬و من قطع کردم و گفتم "حاج آقا" ما قبال همه چیز را تمام کرده ایم و طبق حساب و کتاب خودتان‬
‫هزینه ها از ‪ 50‬هزار تومان بیشتر نیست‪ .‬حاال بفرمایید که شما چقدر دیگر باید به من بدهید؟ و ایشان فرمودند من باید ‪ 64‬هزار و‬
‫‪ 300‬تومان دیگر به اوبپردازم!!!!‬

‫در هر صورت من به دکتر گفتم تو می خواهی علنا دزدی کنی و من یک لایر به شما اضافه نمی دهم‪ .‬و ‪ ...‬و ایشان گفتند اشکال‬
‫ندارد می سپارمت به "خدا"‪ .‬و ‪ ...‬و من فورا ‪ 65‬هزار تمومان به او دادم و از مطب خارج شدم‪ .‬اما دکتر داد زد که باز هم برو‬
‫کتابات رو بنویس!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! و وقتی از درب ساختمان بیرون می آمدم حاج آقایی پشت سرم راه می رفت و در تلفنش بلند‬
‫می گفت این پول را خودمان به حسابت ریخته بودیم!!!!! ‪ ......‬و من که این چندمین بار بود که این نوع عر عر کردن ایشان را می‬
‫شنیدم با خود اما این بار گفتم که این حاج آقاها مست کرده اند‪ .‬انگار راستی راستی باورشان شده هر غلطی که دوست داشتند می‬
‫توانند بکنند‪ .‬انگار یادشان رفته که من ماهی ‪ 500‬هزار تومان را از بیت المال مسلمین می گیرم و نه از جیب عمه آنها – و انها‬
‫کارگزارانی که باید در خدمت ملت باشند بیش نیستند‪ – .‬آنان قرار بود شیفته خدمت باشند نه تشنه قدرت و ‪ ...‬انگار یادشان رفته‬
‫من تمام وجودم را وقف بچه های مسلمین و آرمانهای آنها کرده ام‪ .‬انگار یادشان رفته که حق من ماهی ‪ 500‬هزار تومان نیست‪.‬‬
‫انگار یادشان رفته که به کند ذهنترین افراد دارای مدرک دکتر که سر سپرده آنها هستند حد اقل ماهی پنج میلیون تومان از خزانه و‬
‫بیت المال مسلمین می پردازند‪ .‬انگار راستی راستی مرا هم گوسفند می بینند ‪.....‬‬

‫توضیح اینکه من آن پول اضافه را به دکتر نوروزی دادم چون در یک لحظه به یاد موردی افتادم‪ :‬یادم می آید چند روز قبل از‬
‫معدوم شدن رضا آقایی (حسین زاده) که سایتی اینترنتی را در شرکتش به ‪ 120‬هزار تومان برای من طراحی کرده بود به من‬
‫زنگ زد و گفت که سایت مرا به مدت ‪ 5‬سال!!!!! دیگر تمدید کرده و برای این منظور ‪ 500‬هزار تومان!!! از خودش پرداخته و‬
‫حاال من باید هر چه سریعتر!!!! آن پول را به او بدهم!!!!!!! ‪ ---‬توضیح اینکه این سایت به اسم من بود اما از همان ابتدا مدیریت‬
‫آن بطور مرموزی از دست من خارج شد‪ .‬نظراتی که از طرف خوانندگان مقالتم دریافت می کردم همه مشکوک می زد و از همه‬
‫مهمتر امکان اینکه پاسخ کسی را هم بدهم از طریق سایتم میسر نبود! و ‪ ....‬بارها نارضایتی خودم را به مسول آن شرکت یعنی‬
‫همین آقای حسین زاده اعالم کردم اما فایده ای نداشت‪ .‬دیگر تردیدی نداشتم که کسانیکه به دنبال من بودند او را نیز برای آذار دادن‬
‫من اجیر کرده بودند بنابراین مدتها بو د که بی خیال سایتم شده بودم‪ .‬و اما بعد از آن تماس آقای حسین زاده به او گفتم با این همه‬
‫نارضایتی که من از سایت داشتم و بارها به شما گفته بودم – در حضور همکارانت ‪ --‬و با توجه به اینکه به خلق و خوی من آشنا‬
‫بودی و خودت دیدی که علیرغم اصرارت قبل ار تکمیل سایت یک لایر به تو ندادم چگونه یک طرفه و آن هم به مدت ‪ 5‬سال این‬
‫به اصطالح سایت را تمدید کردی و ‪ 500‬هزار تومان!!!!! را به حساب گرداننگان سایت در "کانادا"!!!! ریختی و حاال آن پول را‬
‫از من طلب می کنی‪ .‬مگر من به تو نگفته بودم که از حقوقم ماهی ‪ 150‬تومان بیشتر برایم نمی ماند و ‪ ....‬من گفتم این پول را نمی‬
‫دهم چون اصال قصد تمدید چنان سایتی را که معلوم نبود مدیریتش در دست که بود و معلوم نبود جواب خوانندگان مقالت مرا – از‬
‫طرف من و با اسم من ‪ ---‬چگونه می دادند نداشتم – توضیح اینکه رمز ورود به سایتم را "‪ – "123‬شماره پلیس!!!! اعالم کرده‬
‫بود‪ .‬بگذزیم‪ .‬و آقای حسین آبادی گفتند‪ :‬باشد "دل ما پاک است – می سپاریمت به خدا"!!!!!!! و چند روز بعد رضا معدوم شد!!!!‪.‬‬
‫‪ ----‬بنابراین با به یاد آوری این مورد من فورا ‪ 65‬هزارتومان را به دکتر نوروزی باج دادم تا نکند باز خدایش یکی دیگر از نسل‬
‫سادات را معدوم کند‪.‬‬
‫‪52‬‬
‫دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی‬

‫این فشارها و بربریتها مرا به یاد وامی انداخت که پدرم قرار بود!!! بگیرد‪ .‬حدود ‪ 6‬میلیون تومان به حسابم در بانک رفاه جاجرم‬
‫واریز کردم تا بعد از یکسال ‪ 6‬میلیون تومان وام بگیرم – و بعد چون دیدم قسط این وام را نمی توانم بپردازم این حساب را به اسم‬
‫پدرم کردم‪ .‬اما این سومین سال است که بانک دارد کار شکنی می کند و از دادن وام طفره می رود!!!! همینطور به یاد بانک‬
‫"المهدی" افتادم‪ .‬همانطور که گفتم بعد از اینکه با اعالم ورشکستگی سود سرمایه مرا که چند سال به آنها سپرده بودم به جیب زدند‬
‫و دوباره پیدایشان شد به آنجا رفتم و گفتم حاال که دوباره جان گرفتید!!!! وام مرا – حق مرا – بدهید‪ .‬و آنان با مظلوم نمایی گفتند‬
‫که این توان را ندارتد اما نهایتا گفتند که می توانند تنها پانصد هزار تومان آن هم با اقساط ‪ 50‬هزار تومانی به من بدهند!‪ .‬و ‪ ...‬و‬
‫من دفترچه ام را به یکی از خواهرانم که او هم همانند سایر اعضای خانواده ام از نظر اقتصادی در تنگنا نگه داشته شده دادم تا از‬
‫وام استفاده کند‪ .‬اما ظاهرا بانک "المهدی" پشیمان شده!!! در این شرایط به یاد آقای "عباس یعقوبی" افتادم – از خانواده همان‬
‫شهردار شهرمان که توضیح دادم‪ .‬همو که زمینه ای زیادی را تا به حاال برای خودش و قبیله اش به یغما برده – برادر همو که با‬
‫مدرک لیسانس رییس دانشگاه است‪ .‬برادر همو که ‪ ....‬این آقای "عباس یعقوبی" – حدودا ‪ 27‬ساله ‪ --‬لیسانس است و شنیدم که‬
‫اخیرا "یک" "میلیارد"!!!!!؟؟؟؟ تومان برای ایجاد کارخانه ای وام گرفته!!! – نوش جان‪ .‬ایران مال شما و قبیله شما ست ‪---‬‬
‫چاههای نفت مال شما و قبیله شما ست ‪ --‬ما و شما "مال" اربابان شما هستیم– شما پاداش خود را می گیرید ‪ --‬نوش جان‪.‬‬

‫– این عباس آقا مرا به یاد یکی دو تا خاطره دیگر هم انداخت!! یادم می آید که وقتی از هند (آن جهنم که برایم ساخته بودند) برگشتم‬
‫برای اولین بار که می خواستم از بجنورد به گرمه بیایم بطور اتفاقی!!! این عباس آقا هم در همان روز و همان لحظه می خواست‬
‫به گرمه بیاید و بطور اتفاقی داخل ماشین کنار من نشست و ‪ ....‬خیلی صحبتهای سیاسی کرد که این رزیم استبدادی و ‪ ....‬و نهایتا‬
‫سعی کرد که به من حالی کند که چیزی به اسم "خدا" وجود ندارد و ‪ ....‬و در نزدیکیهای گرمه از من پرسید‪" :‬آقای دکتر! یک‬
‫سوال دیگر بپرسم ناراحت نمی شوید؟!" من گفتم‪ :‬بفرمایید‪ .‬و ایشان پرسید‪" :‬خداوند اول "نجار" را آفرید و یا "صندلی" را؟!!!! و‬
‫من که از همان آغا ز راه پی به ماموریتش برده بودم گفتم‪" :‬خداوند اول "مرغ" را در عهد شاه عباس خلق کرد که پیدایش "جوجه"‬
‫را به همراه داشت و ‪ ."....‬و ایشان پرسید منظورت چیه؟! و من اما گفتم‪" :‬از اربابانت بپرس‪ .‬و ‪ ....‬و به گرمه رسیدیم‪ .‬یاد آوری‬
‫اینکه فامیل "عبادی" نجار است! – همان طور که گفتم "تحقیر کردن و ‪...‬مخالفان از شیوه های رایج این سربازان گمنام حرامزاده‬
‫است‪....‬‬

‫همینطور یادم می آید که این عباس آقا درست موقع کنکور یکی از خواهرانم به او ابراز عالقه می کرد و ‪ ...‬و ذهن خواهر از همه‬
‫جا بی خبر من را تا بعد از کنکور به خود مشغول کرد ‪ ...‬و بعد از کنکور این ابراز عالقه تمام شد!‬

‫خدای من سالهاست ‪ --‬مخصوصا از موقعیکه از هند برگشته ام – که تنها آرزویم زیارت مقبره موالیم علی (ع) در نجف است اما‬
‫‪ ...‬اما از نظر مادی توانایی این کار را ندارم‪ .‬حدود ‪ 350‬هزار تومان هزینه دارد اما به موالیم علی در همین لحظه که این‬
‫خاطرات را می نویسم – تا روحم را آرام کنم – ( ‪ ) 89 / 4 / 28‬تمام داراییم – در کیفم و در حساب بانکیم – به ‪ 40‬هزار تومان‬
‫نمی رسد! – نمی دانم من باید خجالت بکشم و یا ‪.....‬‬

‫خدای من چقدر "عباس" وارد زندگی من شده!!! تنها به جرم اینکه از شاه عباس صفوی و از تشیع صفود می گویم‪ ---....‬بطور‬
‫اتفاقی‪ .‬مسول بسیج تربیت معلم بجنورد که فامیلی شبیه "عباس زاده" دارد به برادرم (همان تنها برادر مظلومم که ناجوانمردانه در‬
‫حق او نیز ظلم کردند و ‪ )...‬یک تشویقی داده – امضایش هست‪ !!!!.‬رضا – دامادمان را که کشتند ‪ -‬را هم آقای عباسی !! نامی در‬
‫شهرمان به خاک سپرد‪ .‬یادم می اید شماره روی کفن رضا ‪ !! 22‬بود‪.‬همینطور حاج آقایی برای سفید کردن منزل پدرم بنایی به نام‬
‫"عباس زاده" را معرفی کرده که هم اکنون در حال سفید کردن است!!!!! همینطور چند شب قبل که یکی از دامادهایمان آمده بود به‬
‫منزل پدرم و من داشتم از شاه عباس می گفتم که ‪ .....‬آقایی دیگر به نام "عباس زاده" رنگ زد که ‪ .....‬همینطور یادم می آید که در‬
‫مراسم رضا که اتفاقا نماینده بنیاد شهید و ‪ ...‬از تهران آمده بودند بعد از اینکه از مردم برای طلبه ها درخواست پول کرد!!!!!! در‬
‫حضور آن جمعیت گفت که رضا به حضرت عباس!!! خیلی عالقه داشته و برای اینکه این را با مدرک توجیه کند!!!!! در حضور‬
‫آن جمعیت زیاد از همشهریانم و دوستان رضا یک فیلم ‪ 5‬دقیقه ای! از او نمایش دادند که در آن فیلم رضا داشت از حضرت‬
‫ابولفضل العباس می گفت و اینکه ‪---....‬همینطور دانشگاه فردوسی مشهد یک تشویقی به خواهرم "مریم" داده که به امضای فردی‬
‫به اسم "عباس زاده" رسیده‪ .‬همینطور همین چند وقت قبل که ساعت ‪ 12‬شب در ایستگاه راه آهن مشهد بودیم که به گرمه ببییایم –‬
‫با مادرم و برادرم – بطور اتفاقی همان "شیخ ابراهیم" که پدر بزرگم ‪ ....‬و اتفاقا با پسرش "عباس" – همو عباس که اولین روز‬
‫سال نو به خانه ما آمدند و کارد کشی کردند و گفتند ما خریم و ‪ – ...‬آمده بود که در همان روز و در همان ساعت شب به گرمه‬
‫بروند ‪ ---‬توضیح اینکه عالوه بر اتوبوس و ‪ ....‬چندین قطار دیگر در طول روز نیز برای گرمه هستند – ما از روی ناچاری آن‬
‫قطار را انتخاب کردیم‪ .‬همینطور در آن شب آقایی هم سن و سال برادر من در ایستگاه بود که با او خبر احوالی گرفت که وقتی من‬
‫از برادرم پرسیدم که او که بود او گفت یکی از دوستان نزدیکش است در تربیت معلم‪ .‬برادرم گفت که او اهل "بندر عباس"!!!!!‬
‫است و در تربیت معلم "بجنورد"!!!! "کاردانی" "آموزش ابتدایی" می خواند‪ .‬اتفاقا بلیط آن شب ما را تا "اسفراین" بیشتر ندادند‪ .‬و‬
‫اتفاقا قطار تقریبا خالی ار مسافر بود و اتفاقا جالبتر اینکه اسفراین همان شهری است که آن آقایی که در "بانک" ملی گرمه استخدام‬
‫است اهل آنجاست‪ --- .‬توضیح اینکه وقتی از هند برگشتم همین جوان با یکی دیگر از همکارانش که بطور اتفاقی "قوچانی" بود‬
‫بطور اتفاقی دو اتاق – در یک ساختمان مجزا – از منزل پدر مرا کرایه کرده بودند (و منتظر من بودند)!!! و اتفاقا آنها هر شب‬
‫موقع خواب دقیقا همان موسیقیی را گوش می کردند که من در "هند" موقع نوشتن رساله دکترایم گوش می کردم!!!!! همانطور که‬
‫گفتم در رساله دکترایم سیستم آموزشی ایران را به سیستم "بانکی" تشبیه کرده ام که تنها کاری که می کند این است که دختران و‬
‫‪53‬‬
‫دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی‬
‫پسران مردم را جذب می کند – با تبلیغ و ‪ --...‬و ار آنها "گوسفند" می سازد ‪ ....‬و اینکه روش تدریس من از آن گوسفندان گرگانی‬
‫می سازد برای کسانیکه با آنها همانند گوسفند برخورد می کنند‪ ------- --- .‬و علیرغم مخالفت من خواهرم – مریم – دارد با این آقا‬
‫ازدواج می کند‪ .‬بگذزیم‪ --- .‬انگار شاه عباس می خواهد چیزی بگوید ‪ .....‬انگار دارد قدرتش را – که مدیون خون ماست – به‬
‫رخ ما می کشد‪ .‬و یا شاید دارد گروگان گیری می کند!!!! اما برای چه!!!!!!‪ .‬چگونه روح شاه عباس از اعماق تاریخ بوی مرا‬
‫زده و این همه زمان را پیموده تا به من برسد و به قبیله من ‪ ....‬و یا شاید خداوند او را از قعر جهنم بیرون آورده و به پیشگاه‬
‫من و قبیله من فرستاده تا دوباره شاهد زوال و غرق شدن مجدد او در خون مظلومان تاریخ باشد‪ . ...‬و یا شاید ‪ ...‬نمی دانم اما‬
‫هر چه هست خداوند می داند دارد چکار می کند‪.‬‬

‫همینطور یادم آمد که در شناسنامه برادرم عنوان "سید" را حذف کرده اند!!! اخیرا همانطور که گفتم می گویند خود او را و تو را و‬
‫خاندانت را و نسلت را به تدریج حذف خواهیم کرد‪!............................‬؟!؟ ‪ ----‬پاسخت را بدهم حاج آقا؟! ‪ ---‬خونهای ما دارد‬
‫به گلویت می رسد ‪ ---‬دستی دستی داری در خون مظلومان غرق می شوی ‪ ......‬چاره در کشتار نیست‪ ..........‬شما خدایان همه‬
‫چیز هستید جز خدای عقل و نگرش و اندیشه‪.‬‬

‫ضمنا این نوع فشارها و ‪ ....‬مرا به یاد یکی از اصول زمامداری شاه عباس و منصور دوانیقی انداخت‪" :‬متفکران دینی و سادات و‬
‫خانواده هایشان را ابتر کنید‪ ....‬تا هوس ‪ ...‬و فرصت و جرات اندیشیدن و نوشتن و ‪ ....‬را نداشته باشند"‬

‫‪ – ---‬اما نه من اشتباه می کنم این حکومت حکومت اسالمی است‪ .‬مگر می شود ‪ ....‬نه ‪ ...‬نه نمی شود که یک حکومت "علوی" ‪...‬‬
‫مگر من چه کار کرده ام که مستوجب ‪ ....‬مگر غیر از اینست که من فرمایشات مقام معزم رهبری را مبنی بر ظلم ستیزی و ‪ ...‬که‬
‫بر گرفته ا ز اسالم است را در هیبت کتاب آن هم به زبان انگلیسی انعکاس می دهم‪ .‬مگر من بر علیه استبداد و ظلم و استتمار و‬
‫آپارتایت و امپریالیسم نمی نویسم؟ مگر من در کنفرانساهیم و مقالتم و کتابهایم تا اعماق کاخ سفید را هدف نگرفته ام؟ مگر نوشتن‬
‫درباره تفاوتهای تشیع علوی و ت شیع صفوی جرم است؟ اگر "نه" پس چرا ‪ ...‬پس چرا‪ ....‬ضمنا در کتابم از تمام بزرگان و رهبران‬
‫دنیا جمالت نغز نوشته ام جز از خامنه ای! شاید این‪....‬‬

‫‪ ‬خدایا ‪ /‬ای خالق اندیشه‪...‬‬


‫‪ ---‬مگر می شود خانداني از نسل محمد (ص) در جامعه اي كه توسط یک حاکم آنطور که می گویند مسلمان و کوتر و علی‬
‫زمان!! اداره مي شود دایم در حال آزار و اذیت و کشته شدن باشند و در ترس و وحشت روزگار بگذرانند و در انتظار كشته شدن‬
‫خود و باقی مانده عزیزان خود باشند؟ ‪ ....‬مگر می شود ‪.....‬؟!!! – مگر علي (ع) همو نبود كه حتي یهودیان در قلمروش‬
‫احساس آرامش مي كردند؟ ‪. ...‬‬

‫‪1389/3/3‬‬

‫خداي من! كسانیكه بدنبال من هستند از یك لشكر هم بیشترند‪ .‬در هر لحظه و در هر جا در تعقیب من هستند‪ .‬من همانطور كه گفتم‬
‫تلویزیون ندارم‪ .‬و تنها سرگرمي من رادیو آمریكاست و یك نوار از سیاوش قمیشي – خواننده مورد عالقه من‪:‬‬

‫‪ --‬تصور كن تصور كن جهاني را سرشار از صلح و آزادي ‪ .....‬تصور كن تصور كن اگه حتي تصور كردن هم جرمه ‪.....‬‬

‫بگذزیم‪ .‬همانطور كه گفتم رادیو ایران را گوش نمي دهم چون – به روح موالیم علي (ع) – منتظرند (از طریق تلفن و ‪ ...‬مراقب‬
‫من هستند) تا من چه رادیو مشهد و چه رادیو ایران را بگیرم و بعد برنامه هاي از قبل طراحي شده براي من را پخش كنند‪ .‬از پخش‬
‫سوره ابراهیم (ع) تا سخنراني حاج آقا انصاري – كه چندین بار سر كالسهایم سعي كرده ام همانند او سخنراني كنم – كه مرا تهدید‬
‫مي كند كه ما تو را و نسلت را هدف قرار داده ایم‪ .‬البته این "ما" را طوري مي گوید كه شنونده عادي فكر مي كند منظورشان‬
‫"اسالم" است و "تو" را طوري مي گوید كه شنونده عادي فكر مي كند منظورشان "كفار" است‪ .‬اما كلمات و واژه هایي خاص بكار‬
‫میبرد كه مرا مطمین كند كه منظورش من هستم‪ .‬بگذریم‪ .‬امروز كه رادیو را روشن كردم بعد از دو سه دقیقه مجري این خبر را‬
‫خواند‪:‬‬

‫"سردار گرمه اي!؟؟ در نیشابور سوسیالیستها!!! و لیبرالها!!! را دعوت كرد كه به شریعت اسالم ناب محمدي!!!!!!!!! بگروند‪".‬‬

‫رد پاي یك "سردار" بر روي خرابه هاي زندگي و خون من و ما‬


‫‪54‬‬
‫دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی‬
‫این خبر ذهن تحلیل گر ستمدیده مرا چند لحظه از چند زاویه درگیر كرد‪ :‬اتفاقا!! این سردار گرمه اي (كه قدش حدود ‪ 1.5‬متر‬
‫است اما خیلي قدار و ‪ ...‬بنظر مي رسد) جزو اولین افرادي بود كه بعد از معدوم شدن رضا به پزشك قانوني آمده بود – براي ابراز‬
‫همدردي!‪ .‬هر چند نوع نگاهش به من در آنجا برایم قابل هضم نبود اما من جدي نگرفتم‪ .‬اما حاال در اتاقم كه فكر مي كنم خداوند‬
‫دارد پرده از حقایقي بر مي دارد‪ .‬دارم مي بینم این سردار گرمه اي همان فردیست كه آن برادر شهید را از شهرمان نزد او به مشهد‬
‫فرستادند تا او را كه از اقوام دور آن دختر خانم نیز بود براي متقاعد كردن آن دختر خانم و خانواده اشان راضي كند‪ .‬و او (آن‬
‫برادر شهید كه هم اكنون نیز تخصصش "مداحي" است و سالهاست كه از این راه امرار و معاش مي كند!) موفق به این كار شد و‬
‫به سالمتي با دختري كه قرار بود با من ازدواج كند در ‪ 1368‬ازدواج كرد (آن دختر خانم بلوچ بود) ‪ ..... ...‬اما كمي آنسوتر یادم‬
‫مي آید كه در سال ‪ 1370‬بعد از این ماجرا من علیرغم اینكه براي قبول شدن در بهترین رشته در بهترین دانشگاه سالهاي مدید از‬
‫جانم مایه گذاشته بودم و سالها جز كتاب همدمي و یاري نداشتم "هیچ جا" قبول نشدم!!!! این خبر كه "هیچ جا" قبول نشدم تمام روح‬
‫و جسمم را در هم شكست‪" .‬اصال" باورم نمي شد‪ .‬سالها قید همه نوع تفریح را زده بودم‪ .‬همانند بقیه به كوه و جنگل و ‪ ....‬نمیرفتم‪.‬‬
‫حتي روزهایي كه تمام همكالسیهایم براي شهرستان شدن شهرمان با اهالي شهر جاجرم دعوا داشتند و به خیابانها مي ریختند از من‬
‫نیز مي خواستند كه به آنها بپیوندم من قاطي آنها نمي شدم و ترجیح میدادم در دل صحرا به مطالعه كتابهایم بپردازم – من كویر را‬
‫بي نهایت دوست داشتم هر چند كویر با من سر سازگاري نداشت – در هر صورت حرارت آن به من انرژي مي داد‪ :‬یكبارمتوجه‬
‫شدم تمام ته سرم از شدت نور خورشید كه مدتها در معرض آن بودم پر از زخم شده بود‪ – .‬خداي من این قبول نشدن من در‬
‫كنكور كار تو بود! چرا!؟ نه این كار خداي من نبود – با تمام تالشي كه داشتم حتي در دوره لیسانس و فوق لیسانس هم به من اجازه‬
‫ندادند در دانشگاه دولتي ادامه تحصیل دهم‪ .‬و براي دكتري هم در ایران اجازه ندادند چرا که در لیست سیاه خدایان سرنوشت‬
‫ایرانیان قرار گرفته بودم‪ .‬این كارها كار خداي محمد نبود‪ .‬خداي من همیشه بهترین را براي من در نظر گرفته‪ .‬مگر مي شود‬
‫خداوندي كه من مي شناسم اینقدر بي انصاف باشد! ‪...‬این بار هم این اتفاقات قابل هضم نیست مگر اینكه متني را كه در آن اتفاق‬
‫افتاده اند تجزیه و تحلیل كنیم‪ – .‬آن "ماهي" یادتان هست!؟ ‪ ....‬نیم نگاهي به سابفه تحصیلي من و نمراتم و نوع مقالت و كتابهایم و‬
‫از همه مهمتر " سرشتم" و اینكه در سراسر زندگیم نه بع بعم شبیه گوسفند بوده و نه نوع اندیشه ام همگي بر این نكته داللت دارند‬
‫كه آن نتیجه كنك ور هم همانند نتیجه كنكور برادرم ‪ ! .....‬خداي من!! باورم نمي شود‪ .‬ما واقعا از سالها دور "هدف" بوده ایم‪ .... .‬و‬
‫‪ ......‬و سال بعد – از قبول نشدنم در دانشگاه از دست تقدیر!! سرباز شدم‪ .‬و سپرده شدم به" سپاه مقاومت ناحیه مشهد" – در خیابان‬
‫نخریسي مشهد – جایي كه سر دار گرمه اي!! یكي از سه سردار ارشد آن پادگان نظامي بود‪ .‬اتفاقا! پسر عموي آن برادر شهید كه‬
‫حاال مي فهمم به چه مناسبتي آنجا بود آنجا بود‪ .‬خداي من حاال دارم مي فهمم كه گردانندگان وراي آن جهنم كه در آن پادگان نیز‬
‫همانند آن جهنمي كه در هند براي من خلق كردند از چه جنسي بوده اند‪ .‬در آن پادگان هم خیلي عذابم دادند – خیلي‪ .‬منظور من از‬
‫عذاب عذاب روحیست‪ .‬چون از شمردن این همه شالق بر پیكر نحیفم در طول سالیان خسته شده ام فقط چند نمونه را باز گو مي‬
‫كنم‪ :‬در حالیكه تمام هم رده هایم به راحتي براي دانشگاه درس مي خواندند مسول من كه یك جناب سروان بود هرگز به من اجازه‬
‫نمي داد حتي كتاب در دستم بگیرم! او (جناب سروان حقایقي) مي گفت خداوند!!! من را براي درس خواندن به اینجا نفرستاده!!؟‬
‫بنا براین من شبها وقتي كه همه مي خوابیدند به كانتینر محل كارم كه در آخر پادگان بود مي رفتم و گاهي تا صبح مطالعه مي كردم‪.‬‬
‫هیچ وقت از خاطرم نمیرود كه در زمستان چگونه به خود مي لرزیدم و در آن كانتینر فلزي با وحشت درس مي خواندم – وحشت‬
‫از اینكه نكند جناب سروان بدون خبر بیاید – او چند بار اینكار را كرده بود!!! اما ‪ ....‬اما یك شب از فرط خستگي در آغوش كتابم‬
‫به خواب رفتم‪ .‬و ‪ ....‬و صبح با غرش جناب سروان – آن سگ گرگ – بیدار شدم‪ .‬او با توحش عین یك سگ زنجیري كه قالده اش‬
‫را باز كرده باشند به طرف من آمد و كتابم را – دوستم را ‪ --‬همدم تنهاییم را – نیز همانند گذشته و شرافت و آینده و زندگي من از‬
‫من ربود و پاره پاره كرد و جوارح قطعه قطعه شده اش را در پیشگاه چشمان من به زباله دان سپرد‪ .‬و من اما ‪ ....‬و من اما اینبار‬
‫لب به اعتراض گشودم! و جناب سروان اما "هار" شد‪ .‬او بار دگر گفت من براي درس خواندن خلق نشده ام!! او ادامه داد‪" :‬من‬
‫باید "لوله" تمیز كنم" و بعد گفت لوله هاي بخاري را!!!! و وقتي من گفتم كار من اداریست نه خدماتي او فانسقه اش را در آورد!!!‬
‫و آن را باال برد تا بر پیكر من فرود آورد!!!! (یادآوری اینکه عبادی لوله کشی هم می کرد) و من اما دست او را گرفتم و راست و‬
‫حسیني به او گفتم اگر نمي خواهي دستت را بشكنم یكبار دیگر "فكر" كن و تجدید نظر كن – من از تبار حسینم‪ .‬او بعد از كمي تامل‬
‫این كار را نكرد اما براي من "تمرد" رد كرد‪ .‬این كار بهتر بود چون قانوني بود!! مجبور شدم چند هفته روزها دژبان باشم و در‬
‫جلوي درب اصلي پادگان هر روز چند بار به احترام سردار گرمه ای! موقع ورود و خروجش برایش پا بچسبانم ‪ ...‬و همینطور‬
‫اواخر شب روي دكل نگهباني در دل سرد و یخي زمستان نگهباني دهم – نمي دانستم نگهباني چه كسي را مي دادم‪ .‬ضمن اینكه‬
‫چند ماه هم اضافه خدمت خوردم!!!! تا مبادا اعتراض كردن به شالق خوردن عادتم شود! من آن موقع اصال متوجه نبودم‪ .‬اما حاال‬
‫مخصوصا با توجه به نوع آذار و اذیت كردنهاي ایشان مخصوصا در این چند ساله و با به یا د آوري اینكه در این دو سالیكه از هند‬
‫برگشته ام در كالسهایم همیشه یك "لوله" هست كه بر روي "سطل آشغال" گذاشته اند و اینكه در اولین دفعه بعد از مرگ رضا‬
‫وقتي به دستشویي ویژه معلم ان در مدرسه رفتم و وقتي نشستم دیدم روي درب تبلیغ یك لوله كش شده بود و با در تظر گرفتن اینكه‬
‫آن پسري كه مي گفتند من با او روابط جنسي داشته ام و فامیلش "نجار" است شاگرد لوله كش بود و هم اكنون هم لوله كش است پي‬
‫به عمق ماهیت ایشان مي برم‪ .‬و به این نتیجه مي رسم كه فقط و فقط باید از این نوع نادر موجودات به خداي محمد (ص) پناه ببرم‬
‫‪ . ......‬چرا سردار این رذالتها را كرد؟! چون شرمنده آن دختر خانم كه به آن مداح دادش نشود مانع رشد و شكوفایي من شد‪– .‬‬
‫توضیح اینكه آن دوست من! اگر مداح –واقعي‪-‬اهل بیت بود این كار را با من نمي كرد‪ – .‬اما این نمي تواند دلیل اصلي هدف واقع‬
‫شدن ما باشد‪ .‬سردار خود نیز قالده اش در دست اربابان آن كسانیست كه آن دوست مرا نزد او فرستادند‪ .‬همان اربابانی که بعد از‬
‫معدوم کردن رضا ماشین یکی از همین گرمه ایها (اصغر گرمه ای) را از گرمه فرستادند تا وسایل زندگی خواهر مرا که در اینجا‬
‫به آزارش می پرداختند به گرمه ببرد‪ .‬و بعد از دفتنشان اعالمیه ای روی درب حیاط خواهرم (همسر رضا) زده بودند که "تخلیه‬
‫چاه بلوچ در خدمت شما"‪ .‬آری بعد از معدوم کردن رضا آنقدر به خواهرم فشار آوردند که مجبور شد به فامیلم در گرمه پناه ببرد‪.‬‬
‫‪55‬‬
‫دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی‬
‫وقتی راجع به سردار گرمه ای با یکی از اقوامم صحبت کردم او می گفت که سردار با پدر بزرگ من – همو که ‪ – ....‬میانه خوبی‬
‫نداشته !!!! بگذریم‪.‬‬

‫خداي من حاال مي فهمم كه بعد از اینكه حاج خانمي – در حدود سال ‪ --- 1378‬دختر خانم یك شهید را به من معرفي كرد و من‬
‫اورا مناسب تشخیص ندادم آقایي به نام "طاهر طاهري" (پاك پاكي) – كه یكي دو سال از من بزرگتر بود ‪ --‬به من نزدیك شد و با‬
‫طرح دوستي ریختن با من بارها و بارها – بطور غیر مستقیم ‪ --‬راههایي نا مناسب را به من نشان داد‪ .‬و بالخره گفت كه خانمش‬
‫دختر خانمي منا سب را براي من پیدا كرده است‪ .‬و من وقتي او را دیدم او را پسندیدم و او نیز گفت حاضر است با من ازدواج كند‬
‫به شرطي كه فامیلش اجازه دهد‪ .‬و آقا "طاهر" گفت فقط یك نفر مي تواند به تو در این امر كمك كند و آن هم "احمد صادقي"!!!!‬
‫است‪ .‬و من اما اینبار بي خبر از همه جا در دام افتاده بودم – دامي كه براي" تحقیر كردن من" پهن شده بود توسط "خدایان"‪ .‬و در‬
‫گرمه پخش شد – به وسعت – كه دختر خانمي كه تا كالس پنجم ابتدایي خوانده و رفتگر مدر سه اي است و پدرش هم یك كارگر‬
‫ساده هست كه هر روز سر چهار راه در انتظار مي نشیند كه كسي او را براي كار ببرد (من تصوراین موارد را هم نمي كردم – و‬
‫البته كه این مسایل هم براي من اصال مهم نبود و هم اكنون هم نیست) آقاي حسیني را كه فوق لیسانس است "نخواست"‪.‬‬

‫این "احمد صادقي" مرا به یاد خاطره اي انداخت كه بر مي گردد به سال ‪ . 1370‬یادم مي آید كه در آن سالها یكي از خواهرانم را‬
‫براي یكي از آشنایان ایشان خواستگاري كردند و خواهر من نپذیرفت و آنان همسر "شهید صادقي" (كه در مجلس با دكتر بهشتي‬
‫شهید شد) را واسطه قرار دادند و چون خواهرم تحت فشار بسیار زیادي بود و به من گفت كه به فریادش برسم من به آن خانم‬
‫محترم گفتم كه از آنجا كه خو اهر من میلي به آن ازدواج ندارد "هر كس" دیگري بیاید من این اجازه را نمي دهم و ‪ ....‬و از آنجا‬
‫این خواهرم هم هدف واقع شد ‪....‬‬

‫این "احمد صادقي" مرا به یاد خاطره اي دیگر انداخت كه بر مي گردد به سال ‪ – 1375‬اولین سال تدریسم كه – بطور اتفاقي !!!‪--‬‬
‫فرستاده شدم به" شوقان" كه درس دهم! – قبل از اینكه به شقان فرستاده شوم درگیر این بودم كه از آن دختر خانمي كه هنگامیكه‬
‫من دانشجوي ترم اول تربیت معلم بودم نامزدمان كرده بودند جدا شوم! همان سالیكه – بطور اتفاقي ‪ %64 --‬قبولي دادم! یادم مي‬
‫آید كه یك روز پدر و مادر آن دختر خانم به آن روستا آمدند – در اواخر سال تحصیلي – و من به آنها گفتم كه واقعا من و دختر خانم‬
‫آنها مناسب هم نیستیم و اگر هم ازدواج كنیم جالب نیست و ‪ ......‬و یادم مي آید كه بعد از چند روز "احمد صادقي" – كه بعدها چند‬
‫دوره – با راي مردم – شوراي شهرمان شده به طور اتفاقي به من نزدیك شد و گفت كه بهتر است با آن دختر خانم ازدواج كنم‪ .‬و‬
‫من گفتم به نفع دختر خانم است كه این اتفاق نیفتد‪ .‬و به خداوندي خدا غروب همان روز یكي از دانش آموزانم به نام "رمضانی"‬
‫برایم یك كاسه "آش" آورد كه بعد از اینكه آنرا خوردم و ‪ ....‬و صبح روز بعد از خواب بیدار شدم تمام خون بدنم را استفراق‬
‫كردم!!!!!!!!‪ .......‬من معده ام هیچ مشكلي نداشت براي همین بیشتر از شگفتي داشتم مي مردم تا از كم خوني‪ .‬و ‪ ....‬و آقاي‬
‫صادقي بطور اتفاقي آمد ‪...‬و در داخل آن خودرو سر مرا روي زوانوانش گذاشت و ‪ ....‬به بجنورد برد ‪ .....‬من اگر معده ام مشكل‬
‫داشت باید در هند ‪ 1000‬بار خونریزي معده مي كردم‪.‬‬

‫‪ ----‬اگر خدا نباشد همه چیز مجاز است‬


‫عین همین ماجرا در ‪ 1380‬نیز برایم اتفاق افتاد‪ .‬بعد از اینكه از آن دختر خانم جدا شدیم‪ .‬در آنجا هم خونریزي معده كردم‪ .‬اما به‬
‫غیر از این موارد هیچگاه در زندگیم حتي یك قرص معده هم نخورده بودم‪ .‬خداي من باورم نمي شود ‪ ....‬یعني ‪.....‬‬

‫من واقعا از سالها دور "هدف" بوده ام – نه هدف یك گروه و یا ‪ ....‬بلكه هدف یك لشكر – هدف یك سپاه – هدف اهریمن‪ .‬نه "من"‬
‫نه‪" .‬من" و "قبیله ام" از اعماق تاریخ هدف بوده ایم‪ .‬حاال مي توانم بفهمم كه چرا خواهرم بطور اتفاقي!! و خیلي جالب!! "صنایع‬
‫"چوب" !!! آن هم در "زابل" پذیرفته شد!!!!! ‪ .....‬حاال مي توانم بفهمم كه چرا آن بسیجیان! بطور اتفاقي به شوهر فعلي این‬
‫خواهرم كه از قضا!!! از روستایي در آذربایجان است و بطور اتفاقي در اسم كوچكش لقب "عبادي" را دارد و فامیلش نیز بطور‬
‫اتفاقي!! فامیل همان آشناي آقاي صادقي است و در رشته كارداني عمران درس مي خوانده نزدیك شده اند و بطور اتفاقي خواهر‬
‫مرا كه در رشته صنایع چوب درس مي خوانده به او معرفي مي كنند‪.‬‬
‫حاال سخت نیست كه بفهمم كه چه شد كه در كمتر از یك ماه – چند مدت قبل ‪ --‬دوتا از خواهر زاده هایم – یكي در شهرستان و یكي‬
‫در مشهد – تشنج گرفتند و هر دو بطور اتفاقي به درمانگاه "شیخ" در مشهد معرفي شدند و بعدا معلوم شد كه از آمپولهایي بوده كه‬
‫قبال زده اند‪ .‬و من مي دانم كه تشنج با سلولهاي مغز آن نو نهاالن چه مي كند‪ .‬حاال سخت نیست كه بفهمم چرا فردي به نام "حسین‬
‫شیخ" به كنایه از من دعوت به همكاري كرد‪ .‬حاال سخت نیست كه بفهمم چرا "مجتبي شیخ" از پدرم دعوت به كار كرده!!! حاال‬
‫سخت نیست كه بفهمم چرا هر روز دوشنبه كه از سر راه یك مدرسه به مدرسه دیگر یك ساندویچ مي خریدم یك "شیخ" هم مي آمد‬
‫و "‪ "3‬تا ساندویچ سفارش مي داد‪ .‬حاال سخت نیست ‪......‬‬

‫حاال مي توانم بفهمم كه چه كسي بوده كه موقعیكه من در هند بودم و وارد چت روم میشدم به سراغ من مي آمد و خودش را یك‬
‫"ماما" معرفي مي كرد – واژه اي كه من داشتم در رساله دكترایم به آن مي پرداختم‪ – .‬من در رساله ام گفته ام كه یك معلم باید در‬
‫‪56‬‬
‫دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی‬
‫نقش یك "ماما" قدرت كمك كردن به خلق "تفكر انتقادي" در اذهان دانش آموزان داشته باشد و ‪ ....‬و وقتي از هند برگشتم متوجه‬
‫شدم كه آخرین خواهرم "مریم" كه ما همگي انتظار داشتیم او پرشكي قبول شود "مامایي" قبول شده بود!!!!‪ .‬او همینطور مي گفت‬
‫نزدیك كنكور یكنفر موتور سوار با چهره اي پوشیده مدام و بي مهابا در راره مدرسه شانه به شانه اش حركت مي كرده!! و او را‬
‫تحت استرس!!! و وحشت!!!! شدیدي قرار داده بوده!!!!! ؟؟؟؟؟عین همین ماجرا را همانطور که گفتم با خواهر دیگرم هم‬
‫داشتند‪ ....‬این شغالها در نبود من شیر مي شوند براي ناموس من– از آن شیرها كه هم خایه زدن نسل سادات را دارند و هم تعرض‬
‫به ناموس آنها را‪ .‬من اما – اگر به اینكار ادامه دهند بر روي آنها و قبیله اشان خراب خواهم شد – آنان باید توبه كنند‪ .‬آنها كه روي‬
‫گرگها و آپارتایت و دی كتاتوري و حتي فاشیستها و كمونیستها را نیز سفید كردند‪ .‬این روشها در كشورهاي كمونیستي هم منسوخ‬
‫شده‪ .......‬نه یك گرگ و نه یك دیكتاتور و نه یك سگ ‪ ....‬هم جنس خودش را كه در حال خدمت كردن به او نیز باشد نمي كشد ‪---‬‬
‫اما آنها رضا را كشتند‪ .‬عالوه بر این حتي در دوره شاه عباس هم جسارت تعرض به ناموس سادات را نداشتند‪ ...‬اما این شیخها و‬
‫سپاهیانشان دارند!؟ ‪. ....‬‬

‫اگر خدا نباشد همه چیز مجاز است‬


‫خداي من حاال بهتر میتوانم با ارتباط دادن فرستادن آن دختران زیباي هندي جلوي درب خانه ام در هندوستان و فرستادن این‬
‫دختران زیبا حتي در حال حاضر جلو درب اتاقم در مشهد و با در نظر گرفتن اینكه چه كساني و از چه زماني و با چه انگیزه اي و‬
‫چرا به دنبال ساقط كردن من بوده اند این را بفهمم كه این چه كساني و با چه انگیره اي بوده اند كه زیبا ترین دانشجویان من را‬
‫هنگامیكه چند صباحي به من رحمشان آمد!!! و با نیتي پاك به من اجازه دادند كه در دانشگاه درس دهم جلو درب اتاق من براي‬
‫نمره گرفتن!؟ مي فرستادند‪ --- .‬این خدایان بوده اند كه براي من سیب مي فر ستاده اند‪ .‬و من وقتی فکر می کنم می بینم از این‬
‫دختران برای افراد برجسته فامیل من همانند پدر بزرگم (پدر مادرم ‪ – )...‬دکتر حسینی – دکتر امانی و ‪ ....‬هم فرستاده اند این‬
‫خدایان جان و مال و ناموس و حیسیت و آبروی ایرانیان‪ .‬در سال ‪ 1381‬این دختران به آدرس خانه من در "مشهد" فرستاده مي‬
‫شدند!!!!! و با اصرار از من مي خواستند كه وارد شوند‪ .‬حاال كه فكر مي كنم مي توانم انگیزه ایشان را از ایراد مطالبي خاص و‬
‫نوع رفتارشان را بفهمم‪ .‬در كجاي دنیا این رفتارهاي شیطاني رسم است‪ .‬در كجاي دنیا آدرس منزل استاد (آن هم مجرد) را به‬
‫دانشجویان آن هم همگي دختر خانم مي دهند؟؟؟!!!! حتي در آمریكا و یا در اسراییل هم این كار را نمي كنند‪ --- .‬من تا سال ‪1385‬‬
‫گاه گاه در دانشگاه اجازه تدریس داشتم!!!!! حاال مي توانم بفهمم كه چرا وقتي با مي ني بوس ویژه اساتید هر هفته به تربت مي‬
‫رفتیم و بر مي گشتیم چرا "دكتر مطلب زاده" همیشه كنار من مي نشست و از لذتي كه در سكس هست مي گفت و ‪ ....‬و اینكه او‬
‫حتي با استاد (خانم) خودش ‪ --‬در دوره فوق لیسانسش ‪ --‬سكس داشته‪ .‬و فكر كه مي كنم مي فهمم كه چرا یكي از همكاران! (آقای‬
‫قیاسی) در آنجا كه هم هیت علمي آنجا بود و هم هیات علمي دانشگاه پیام نور!!! براي من فیلم سوپر مي آورد‪ .‬و حاال مي فهمم كه‬
‫چرا در همان سال حسن دوست محمدي (نوه همان آخوند كه پدر بزرگم عمامه اش را ‪ – )....‬به طور اتفاقي – به خانه من در مشهد‬
‫آمد و تمام تالشش تحریك من به سیگار و سكس با دختران خیاباني بود وو حتي براي من اسپري مخصوص و قرص و پماد و ‪...‬‬
‫مي آورد و از ویژگیهاي آنها مي گفت!!!!!‬

‫اگر خدا نباشد همه چیز مجاز است‬


‫‪ ---‬خداي من یعني پدر بزرگم منظورش چه بود؟! من هرگز خواب نمي بینم و در مواقع نادري كه خواب مي بینم چیزي جز حقیقت‬
‫نیست ‪ --‬چیزي جز خبر از آینده نیست‪ .‬به خداوندي خدا و به روح رسول ا‪ ...‬در حدود سال ‪ – 1371‬یعني ‪ 18‬سال پیش (و اتفاقا‬
‫بعد از اینكه حاج آقاها همسر آینده مرا از من ربودند و ضربه روحي بزرگي به من وارد كردند) خواب هند و خود دانشگاه میسور‬
‫را دیدم‪ .‬و به خداوندي خدا و به روح رسول ا‪ ...‬دیدم كه با "ماشین استادم" در حالیكه او راننده بود وارد تونل تاریكي شدیم كه‬
‫هنوز از آن بیرون نیامده بودیم یا خواب دیدنم تمام شد و یا بیدار شدم – یعني خداوند مي خواست به من چه بگوید – نمي دانم ولي‬
‫در همین حد مي دانم كه تمام كارهاي پروردگار "حكمت" دارد‪ .‬به خداوندي خدا و به روح رسول ا‪ ...‬در هند در اوج فشارهاي این‬
‫سگها وقایع "روز بعد" را در خوابم مي دیدم‪ .‬به خداوندي خدا و به روح رسول ا‪ ...‬در هند در اوج درماندگي خودم بعد از اینكه به‬
‫احمدي نژاد و حتي مقام معزم رهبري ‪ email‬زدم و از آنان طلب كمك كردم اما پاسخي دریافت نكردم دو بار موالیم حضرت علي‬
‫(ع) را در خواب دیدم‪ .‬شاید خداوند ‪ 18‬سال پیش به من گفت كه من خلق شده ام كه كشته شوم تا خون من گریبان كساني را كه او‬
‫اراده كره است بگیرد – نمي دانم‪ ....‬چند وقت پیش شب تولد حضرت زینب (س) خواب بدي دیدم‪ .‬پدر بزرگم را در خواب دیدم كه‬
‫دست مرا گرفت و به مغاره اش برد و به من گفت در اینجا هر چه بخواهي هست و بعد در كمال شگفتي من یك ظرف بزرگ از‬
‫گیالسهایي بهشتي برایم آورد‪ – .‬گیالس را خیلي دوست دارم‪ .‬این اواخر كه ارزانتر شد یكي دو بار خریده بودم‪ .‬و در ادامه پدر‬
‫بزرگم به من گفت‪" :‬تصمیم گرفته اند تو را بكشند"‪ .‬در كمال بهت و حیرت پرسیدم‪ " :‬چه كسي و به چه جرمي؟!" و او گفت‪:‬‬
‫"همانها كه "ما" را كشتند"‪ .‬و ‪ ...‬دیگر هیچ ندیدم‪ .‬صبح روز بعد این خوابم را براي خانوا ده ام باز گو كردم‪ .‬و‪...‬‬

‫بنام درنده پرده سالطین جالد و غارتگر زهد فروش ریاکار‬


‫‪ ---‬بنام قلم ‪---‬‬
‫‪ ---‬خدای من یادم می آید که بعد از سالها اعتراض که من با مدرک فوق لیسانس زبان نباید در روستاها آن هم آمادگی دفاعی و‬
‫علوم به کالسهای راهنمایی درس بدهم در حالیکه کسانی با مدرک لیسانس (همانند احمد صادقی) در مراکز پیش دانشگاهی درس‬
‫میدهند و این که این حتی بر خالف قوانینی است که خودتان پذیرفته اید بالخره من را به شهر خودم گرمه راه دادند اما به من گفتند‬
‫که اجازه دارم تنها در مدرسه راهنمایی شهید مطهری با مدیریت "رضا دوست محمدی" (پسر همو شیخ درباری) درس دهم‪ .‬و ‪...‬‬
‫و دقیقا همان با من کردند که در مدارس مشهد و در کالسهایم در این چند ساله با من کردند‪ .‬اما متاسفانه یکبار به "شانه" دانش‬
‫‪57‬‬
‫دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی‬
‫آموزی که مدام در کالسهایم صدای "گوسفند" را در می آورد ضربه ای زدم! و ‪ ...‬متاسفانه همان اشتباهی را کردم که آقای دوست‬
‫محمدی و گروهش و اربابانشان برنامه ریزی کرده بودند‪ .‬و آقای "علی شکاریان" معلم تعلیمات دینی و معاون پرورشی مدرسه به‬
‫من گفتند که آقای "دوست محمدی" گفته اند که باید از آن دانش آموز و خانواده اش "معذزت خواهی" کنم! و البته من این کار را‬
‫کردم چون برای من بسیار قابل هضم بود که تحت هیچ شرایطی نباید آن اشتباه را می کردم‪ .‬هر چند این یک توطیه برای "تحقیر"‬
‫کردن من بود‪ .‬اما من این مورد را تحقیر شدن خودم ارزیابی نمی کردم‪ .‬اما کاش ماجرا به همین جا تمام می شد و آقایان ارضا می‬
‫شدند‪ .‬آن دانش آموز را بستری کردند و حتی گفتند که این ضربه خیلی خطرناک!!! بوده و ‪ . ...‬و مادر بیچاره من که این حرفها را‬
‫باور کرده بود هر روز با آبمیوه و ‪ ...‬به عیادت او و دلجویی از خانواده اش می رفت و تحت فشار زیادی هم بود‪ .....‬اتفاقا این‬
‫دانش آموز که هیکلی هم بود از بستگان آن معاون پرورشی هم بود‪ .‬و یادم می آید که همین معلم تعلیمات دینی و معاون‬
‫پرورشی!!!!!! روزی به جلو منزل ما آمد و جزوه ای را به من داد که برایش ترجمه کنم‪ ---- .‬نکته شکه کننده این بود که این‬
‫جزوه تماما راجع به "روشهای متفاوت ارضا شدن جنسی در بین آقایان و خانمها" بود!!! او می گفت دارد دوره ضمن خدمت می‬
‫گذراند و این جزوه را آنان به او داده اند که ترجمه کند‪ .‬من اما به او گفتم که من واقعا ضمن اینکه هیچ فرصتی ندارم هیچ عالقه ای‬
‫به خود ترجمه ندارم چه رسد به ترجمه این نوع متون و از ایشان خواهش کردم که این کار را به احمد صادقی که دوست صمیمیش‬
‫است بسپارد‪ .‬اما او نپذیرفت و بسیار اصرار و حتی خواهش کرد و من به ناچار پذیرفتم‪ --- .‬توضیح اینکه این جزوه "آموزشی"‬
‫بسیار تحریک کننده و هوس آور نیز بود و راه های زیادی را آموزش می داد‪.‬‬
‫‪ ---‬خدای من با وجود این همه دوست محمدی در این لشکر که در این سالیان در صدد انهدام من بوده اند خواب من مبنی بر به‬
‫ناجوانمردانه کشته شدن پدر بزرگ ظلم ستیزم دارد تایید می شود‪.‬‬

‫اگر خدا نباشد همه چیز مجاز است‬

‫برای کمونیستها همه چیز و همه کار مجاز است چون برای آنها خدایی در کار نیست که از او بترسند و از عاقبت کار خود بیم‬
‫داشته باشند‪ .‬و بنا براین‪....‬‬
‫خداي من (این روزها) دوباره وجود آن امواج مخرب قلب و سلولهاي مغزي را با تمام وجود حس مي كنم‪ .‬به خداوندي خدا وجود‬
‫این امواج را وقتي این مطالب را در كافي نتها و یا منزل پدر و یا خواهرانم مي نویسم حس نمي كنم‪ –.‬چرا خدایان این سرزمین و‬
‫معماران سرنوشت ما حتي از یاد آوري خاطراتم وحشت دارند!؟؟ چرا!؟؟؟ چرا دست از سر من و ما بر نمي دارند!!!‪ .‬من یك‬
‫گوسفند نیستم و از هیچ چیز جز خشم خداي خودم نمي هراسم‪ – .‬من همو هستم كه در آن كنفرانس بین المللي صلح در هند در آن‬
‫زمان كه ناوهاي غول پیكر هواپیما بر آمریكا در خلیج فارس براي حمله به ایران من پهلو گرفته بودند تمام هیكل موساد و اسراییل‬
‫و آمریكا را به تیغ ذهن قدرتمندم سپردم و آنان را غرق شرم كردم‪ .‬من همو هستم كه سخنرانیكه نوار صوتیش توسط كسانیكه در‬
‫هند در صدد معدوم كردن من بودند دزدیده شد تا كه مبادا ‪ ....‬من همو هستم كه در رساله دكترایم به مدت ‪ 4‬سال آن هم در هند و‬
‫تحت آن شكنجه هاي فاشیستي انجمن اسالمي و آن سگان تمام فلسفه امپریالیسم بین الملل و مخصوصا سر دمداران آن موقع كاخ‬
‫سفید (جورج بوش و سایر هیات حاكمه) را به تیغ برهان قلمم سپردم‪ .‬و من همو هستم كه این روزها بر علیه آپارتایت و‬
‫دیكتاتوري و استبداد و تممیز تشیع علوي و تشیع صفوي قلم فرسایي مي كنم‪ .‬اما ‪ ....‬اما نمي دانم چرا هر وقت در خلوت اتاق تنهایم‬
‫شروع به فكر كردن در وقایع گذشته با قرار دادن آنها در ظرف آن زمان مي كنم و شروع به نوشتن و نتیجه گیري مي كنم آن‬
‫امواج را حس مي كنم‪ .‬به خداوندي خدا و به روح رسول ا‪ ...‬آن امواج را حس مي كنم‪ .‬این افراد رذل و پست – از فكر كردن من‬
‫وحشت دارند و مصمم به معدوم كردن من هستند‪ .‬و من اما آنان را به خداي محمد (ص) مي سپارم‪.‬‬

‫‪ ---‬خداي من حاال كه در متن فكر مي كنم یادم مي آید كه در كمال بهت و حیرت ما خواهران بسیجي اجازه ندادند یدربزرگم با‬
‫خانمي در شهر خودمان ازدواج كند‪ .‬و او مجبور شد خانمش را از یك روستاي در فاصله حدود ‪ 2‬ساعت از ما بگیرد‪ .‬همینطور‬
‫یادم مي آید خواهران بسیجي سالها بود كه به پدر بزرگم "فشار" مي آوردند كه مغازه اش را به آنها – جهت پایگاه بسیج خواهران‬
‫– بدهد‪ .‬توضیح اینكه حدود ‪ 1‬متر از آن مغازه متعلق به سراي امام حسین (ع) بود‪ .‬یكي از دالیلي كه پدر بزرگم كل مغازه اش –‬
‫بعد از اینکه شهرداری قسمت اعظم انرا تصرف کرد ‪ --‬را وقف امام حسین (ع) كرد همین بود‪ -- .‬توضیح آخر اینكه پدر بزرگم‬
‫"تنها" دوست من بود‪ .‬هیچكس جرات نداشت به من نزدیك شود‪ .‬حتي یكي از دوستانم به من گفت كه تلفني او را تهدید كرده اند كه‬
‫از من فاصله بگیرد‪ --- .‬پدر بزرگم "عزیزترینم" بود تا آنجا كه من تمام درد دلهایم را به او مي گفتم ‪ ......‬یادم می اید بعد از اینکه‬
‫پدر بزرگم معدوم شد چون هیچ امبوالنسی در دسترس نبود از بسیج خواستیم که امبوالنس را که مردم به انها هدیه کرده بودند را‬
‫برای یک ساعت در اختیار ما بگذارند اما انها گفتند "ما مرده حمل نمی کنیم"‪ --- .‬یادم می اید که همین بسج همین پدر بزرگ مرا‬
‫که انان را به مسن د قدرت رسانده بود با هواپیما به خط مقدم جبهه در مرز ایران و عراق برد تا بیش از چهل ماه از انان در برابر‬
‫باطل! دفاع کند‪ .‬بگذریم‪.‬‬

‫خداي من اینها واقعا قصد كشتن من و ما را دارند‪ .‬حاال مي فهمم چرا هر موقع در اوج فشارهایي كه در هند بر من مي آوردند به‬
‫پاركي در نزدیكي اتاقم مي رفتم جواني – بطور اتفاقي!! ‪ --‬مي آمد و بطور اتفاقي!! كنارم مي نشست و مي گفت كه به خاطر‬
‫مشكالت و ‪ ....‬قصد خوكشي دارد‪ .‬او یك جوان معمولي نبود‪ .‬او یك متخصص روانشناسي حرفه اي بود‪ .‬و در هما ن حین به من‬
‫سیگارهاي مرموز تعارف مي كرد‪ --- .‬حاال موقعش هست كه بگویم‪ :‬من در هند بارها و بارها از حجم فشارها و استرسهایي كه بر‬
‫من وارد مي شد و به این خاطر كه به یقین رسیده بودم كه داخل اتاقم دوربین گذاشته بودند به داخل حمام كوچكم مي رفتم و در‬
‫حالیكه آب سرد بر روي خودم مي ریختم و به شدت اما بدون سرو صدا مي گریستم از شر این شیاطین به خدا پناه مي بردم‪.‬‬
‫‪58‬‬
‫دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی‬

‫حال مي فهمم كه چرا به من مي گویند كه اگر به فكر كردنم ادامه دهم مرا نیز خواهند كشت‪ – .‬من نباید از "خطوط قرمز"!!!!!!!‬
‫آنطرفتر فكر كنم‪ .‬اما‪ ......‬اما دستور شالق زدن بر من و نسل من ‪ ....‬دستور كشتار من و نسل من از پشت این خطوط قرمز صادر‬
‫مي شود‪ .‬حداقل به اندیشه من اجازه دهید كه وراي این خطوط را حس كند‪ .‬آنها به من گفته اند كه من دارم به چشم بیناي این مردم‬
‫تبدیل مي شوم و بنابراین باید كور "كشته" شوم‪.‬‬

‫خداي من! اینبار دارد مرا وحشت مي گیرد‪ .‬پدر بزرگم بعد از جدایي من از آن دختر كه نامزد بودیم معدوم شد!!! و ‪.....‬‬

‫و "محمد حسین كوچولو" پسر بچه ‪ 5‬ساله خواهرم (فاطمه) تنها و تنها دوست و عزیز من بود كه با تمام وجود دوستش داشتم و بعد‬
‫از معدوم شدن پدر بزرگم به او پناه بردم‪ .‬قدرت ذهني او متفاوت بود و به همین دلیل او را خیلي دوست داشتم‪ .‬ووووووو و در‬
‫فاصله كوتاهي بعد از طالق دادن آن دختر خانم دوم (فاطمه) خودرویي بطور اتفاقي??!!! او را زیر گرفت و مغز كوچك و‬
‫پردازشگرش را متالشي كرد‪.‬‬

‫خداي من من براي اول بار وحشت زده شده ام‪.......................‬‬

‫قران مجید سوره نسا آیه ‪ 92‬در این زمینه مي فرمایند‪:‬‬


‫"هر كس مومني را به عمد بكشد مجازات او آتش جهنم است كه در آن جاوید معذب خواهد بود و خدا بر او خشم و لعنت كند و‬
‫عذابي بسیار شدید مهیا سازد‪".‬‬

‫اسیر فرقه کفار ‪ ---‬خدای من چرا با من همانند یک حیوان برخورد می کنند ‪ ....‬چرا خط و نشان می کشند که من نباید بر علیه‬
‫جور و ستم و استبداد و برای محرومان و مستضعفان در سطح بین المللی قلم فرسایی کنم ‪ ...‬مگر اینان حاکمان مسلمان و ‪....‬‬
‫نیستند ‪!.....‬؟ مگر اینان نیا مده اند که با ظلم و ستم مبارزه کنند و اسالم ناب محمدی را به جهانیان عرضه کنند؟! ‪ ....‬مگر ‪....‬‬
‫مگر اینان یزیدند که از فریادهای قلم من می هراسند ‪....‬‬
‫===========‬
‫‪ ---‬خدای من تعدادی از فیلمها و نگاتتیوها و عکسهای خصوصی و خانوادگیم و کتابهایم (سرمایه ام) نیست‪....‬‬

‫‪ ---‬خدای من‬
‫‪ ---‬خدای من چرا آن راننده پراید این دفعه که می خواستم از گرمه به بجنورد بروم و انگار نه که خودش تنها بلکه با سرنشینانش‬
‫منتظر من بودند از "راه پر پیچ و خم و طوالنی و سنگالخ" شوقان به بجنورد رفت!!؟؟؟ ضمن اینکه در مسیر صحبتهای ‪ ....‬می‬
‫کردند ‪ ...‬و بعد آقای "عسکرزاره" – پسر عموی آن برادر شهید که بطور اتفاقی! با ما همسفر بود! در مسیر روستای "کرف" را‬
‫به من نشان داد!!!! ‪ ---‬توضیح اینکه آن دختر خانمی که در مشهد به من معرفی کردند و من با اکراه با او عقد کردم (هم به دختر‬
‫خانم و هم به مادرش و هم به پدرش و هم به برادرش گفته بودم که من به دختر خانمشان عالقه ای ندارم) بعد از چند ماه متوجه‬
‫شدم که او و خانواده اش اهل آن روستا هستند و تاره به مشهد آمده بودند‪ --- .‬حاال دارد یادم می آید که حاج آقایی از همکاران‬
‫رضا! – دامادمان که معدوم شد – آن دختر خانم را به ایشان معرفی کرده بود و رضا – در آن شرایط سخت روحی و روانی که‬
‫اتفاقا خود حاج آقاها برای من و خانواده ام بوجود آوردند آن دختر خانم را به من معرفی کرد ‪ --‬به واسطه امداد الهی! ان حاج آقا ‪-‬‬
‫‪ -‬و ‪ ....‬یادم می آید که منزل آن دختر خانم و خانواده اش در چهار راه "محمد آباد" – آخرای مشهد (اون ور پنجراه پایین خیابون)‬
‫بود ولی برای عقد اسرار داشتند ‪ --‬که به توصیه حاج آقای آشناشون!!!! ‪ --‬باید برویم به محضر خانه شماره ‪ ...‬در خیابان‬
‫"نخریسی" (مشهد)‪ .‬محضر خانه های زیادی در آن نزدیکیها بود – چرا حاج آقا آشناشون! اسرار داشت بریم اونجا؟!!!!! خیلی‬
‫جالب بود وقتی به آنجا (محضر خانه) رسیدیم تازه فهمیدم که بطور اتفاقی!!! کنار همان پادگانی بود که "سردار گرمه ای" – از‬
‫اقوام همین عسکرزاده ‪ -‬از آن برای من جهنمی ساخت!!!!!!! ‪ .....‬کار سختی نیست که نتیجه گرفت که احتماال اون حاج آقا همان‬
‫حاج آقای دوست رضا بوده و در واقع در خدمت قبیله سردار که از سالها دور در پی معدوم کردن من بوده اند‪ .‬جالبه که بعد از‬
‫معدوم شدن رضا فهمیدم سردار گرمه ای به خانه رضا رفت و آمد داشته!! این رو موقعی فهمیدم که در چند شب بعد از معدوم شدن‬
‫رضا "آقای خسروی" همو همشهری ما که مسول متوسطه در آموزش و پرورش ناحیه یک هست و در واقع مسول من هست و‬
‫همو که بعد از معدوم شدن پدر بزرگم هیچ برگه تسلیت ‪ ...‬که رایج است ‪ ...‬در دفتر مدرسه ما نزد ‪ ..‬آمده بود خانه رضا برای‬
‫عرض تسلیت!!! و بعد که حاضرین از جمله برادران رضا میگفتند که رضا هیچ میلی به اینکه پیشنماز شود و ما به او اقتدا کنیم‬
‫نداشت و هرگز این کار را نکرد‪ .‬اما آقای خسروی فرمودند "اتفاقا!!! چند شب قبل از شهادت رضا من و حاج آقا (گرمه ای) آمده‬
‫بودیم!!!؟ خدمت آقا رضا و از ایشان خواهش کردیم که نماز را به ایشان اقتدا کنیم!!!! و ایشان پذیرفت!!!! بگذریم‪ ---.‬حاال که‬
‫گفتم با اکراه و به اجبار تن به آن ازدواج دادم بگذارید که بگویم یکبار هنوز هیچ اتفاقی نیفتاده بود (نشانی بردن و عقد و‪ )...‬به آقای‬
‫مغروری – پدر آن آن دختر خانم علنا گفتم که "من نمی توانم دخترش را خوشبخت کنم و بنابراین کمک کن این ازدواج اتفاق نیفتد"‬
‫و ‪ ....‬و آقای مغروری ‪ ....‬هر چه به دهانش رسید گفت و بعد رفت و "قران کریم" رو آورد و گذاشت وسط اتاق و به "آن" قسم‬
‫خورد که اگر ‪" ....‬با من همبستر" خواهد شد‪ !!!!!.‬و خداوند که شاهد این ماجرا بود به او این مهلت را نداد ‪ ---‬بعد از چند روز در‬
‫حادته ای قطع نخاع شد‪ – .‬یادم می آید که "حاج آقا حسینی" نماینده مردم بجنورد در مجلس برادر دامادش بود‪ ....‬و یک بار قدرت‬
‫او و قبیله اش را نیز به رخ من کشیده بود‪.‬‬
‫‪59‬‬
‫دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی‬

‫‪ ---‬خدای من یادم می آید که موقعیکه برای طالق همین دختر دادگاه شاهد می خواست من شوهر عمه ام و پسرش رو که هر دو‬
‫قراردادی سپاه هستند به دادگاه بردم‪ .‬و بعد از سه سال درگیری با دادگاه از آن دختر جدا شدم‪ .‬و‪ ......‬و بعد از چند مدت حاج آقایی‬
‫دختر سرهنگ گرجی (از دوستنان سرهنگ بیگی) را به پسر عمه ام پیشنهاد داد و ‪ ...‬و آنها ازدواج کردند و ‪ ...‬و بعد از مدت‬
‫کوتاهی که از اردواجشان گذشت آن دختر خانم (دختر سرهنگ گرجی) فوت شد!!!!!! او سرطان مغز دادشت!! و با علم به این او‬
‫را به عقد پسر عمه من (عمه من و یا دختر همو سید محمد – همو که ان عمامه را‪ ).....‬در آوردند و به او هم چیزی نگفتند – البته‬
‫آنها مامور بودند و معذور‪ – .‬و حتی بعد از فوت دخترشان تمام مهریه او را نیز از طریق جناب قاضی گرفتند‪ .‬و ‪ ...‬و امسال دختر‬
‫عمه ام که بسیار درس خوان بود رتبه ‪ 13000‬آورد!!!!!!! و ‪ .....‬پسر عمه ام را بعد از ‪ 20‬سال از سپاه اخراج کردند‪.‬‬

‫‪ ---‬خدای من امروز رادیوام روشن بود (موبایل و تلفنها و ‪ ...‬هم روشن بود) بعد از چند دقیقه بطور اتفاقی!!!! سخنرانی "حجته‬
‫السالم نقویان" پخش شد‪ .‬و ایشان انگار داشتند با من صحبت می کردند!!!! ایشان فرمودند‪ :‬تو! می دونی اگر از "گله گوسفندان"‬
‫جدا بشی چه بال یی سرت می آد!!؟؟؟ "کاری می کنیم که نماز واجبت رو هم یادت بره"!!!!!!!!!!!!!!!!!!! – توضیح اینکه من در‬
‫کتابم مردم ایران رو به گوسفند تشبیه کردم!‬

‫‪ ---‬خدای من یادم می آید که در دانشگاه تربت یکی از همکاران به اسم نبی زاده که بعدا سر گروه شد! به من خیلی نزدیک شده‬
‫بود‪ .‬او می گفت که به دلیل اینکه دختر مورد عالقه اش را که قصد ازدواج با او را داشته به نیرنگ و توطیه از او گرقته اند قصد‬
‫خودکشی دارد!!!!!!؟؟؟؟ او حتی راههای مختلف خودکشی کردن را هم به من آموزش داد‪ .‬او میگفت خودکشی کردن با گاز‬
‫بهترین و راحتترین راه است‪ .‬می گفت دربها رو قفل کن ‪ /‬چند قرص دیازپام بخور و گاز رو باز کن!!!!! مرگ رو حس نخواهی‬
‫کرد!!!!!!!! و این دنیا رو می سپاری به صاحبانش (به خدایان پارسی!)‪.‬‬

‫‪ ---‬خدای من یادم می آید که یکبار که برای مصاحبه به یاسوج رفته بودم و شب قبل از مصاحبه که در مسافرخانه طبق معمول‬
‫تختی در یک اتاق عمومی کرایه کردم – بطور اتفاقی – یک جوان هم تیپ خودم آمد و تخت کنار من را گرفت و ‪ ...‬و صحبت را‬
‫آغاز کرد‪ .‬خالصه کالمش این بود که برای من!!! تو این سرزمین کار نیست و من اگر میخواهم به زندگی ادامه دهم بهتر است از‬
‫این دیار بروم!!!! و یا یک خ ودرو بگیرم و مسافر کشی کنم!!! او می گفت اینطوری از دنیا هم لذت خواهم برد چرا که ‪ . ...‬ضمنا‬
‫او که در آخر خود را بیگی معرفی کرد شماره موبایلش را به من داد و گفت "هرچه" بخواهم در بساط دارد از هرویین تا‬
‫مسلسل!!!‬

‫‪ ---‬خدای من یادم می آید که در دوره ابتدایی هم درسهایم خوب بود‪ .‬حتی یادم هست که در کالس چهارم که معلممان آقای فیروزیان‬
‫بود جزو سه نفر برتر کالس انتخاب شدم و حتی به نمایندگی از کالس با ولی نجاری و عباس چمنی و ‪ ...‬در یک امتحان علمی‬
‫شرکت کردم‪ .‬اما ‪ ...‬اما در کالس پنجم در کمال بهت و حیرت من به من گفتند که ریاضی!!!! و "اجتماعی"!!!!! ؟؟؟ تجدید شده ام‬
‫و بعد مردود!!!!!!!!!!!! شدم‪ – .‬در همان سالها پدر بزرگم در زندان بود و همانطور که گفتم حتی به اعدام محکوم شده بود ‪ ---‬به‬
‫خاطر اون عمامه و ‪....‬‬

‫‪ ---‬خدای من یادم می آید که یکی از خاله هایم که معلم است ( و تنها انیس مادرم بود) یکبار که حامله بود رفته بود که از شیر آب‬
‫توی مدرسه اشان آب بخورد و بطور اتفاقی!؟ کپسول گاز مدرسه می ترکد و پسر خاله من در داخل شکمش ‪.....‬‬

‫‪ ---‬خدای من حاال می فهمم که کسانیکه در هند مخصوصا در اوج فشارهایی که بر من می آوردند "ناصر – ناصر" و "نصیر –‬
‫نصیر" و "طالبان ‪ -‬طالبان " می گفتند چه کسانی بوده اند‪.‬‬

‫حاال که صحبت از مرحوم "ولی نجاری" کردم یادم آمد که در هند چندین بار به من از طریق چت رومها گفته بودند که همان‬
‫سرنئشتی در انتظار من است که "ولی" را گرفت!!!!!!! توضیح اینکه ولی نجاری "به شدت عاشق آن دختر خانم بود" که شیفته‬
‫من بود و بعد به واسطه سردار گرمه ای او را به برادر آن شهید دادند‪ --------- .‬مرگ "ولی نجاری" بسیار مزموز و در هاله ای‬
‫از ابهام بود‪ .‬او ‪ 30‬سال بیشتر سن نداشت‪.‬‬

‫===========‬

‫‪ -‬اسیر فرقه کفار ‪---‬‬


‫‪ --‬خدای من امروز بالخره یک قابلمه دو نفره ‪ /‬یک یک نفره و یک ماهی تابه تفلون خریدم به ‪ 20‬هزار تومان‪ .‬آنها را واقعا الزم‬
‫داشتم ظروفم روحی و خراب شده بودند‪ .‬بس که خوشحال شدم یک کیلو گوشت چرخ کرده گوساله!!!؟؟؟؟ خریدم و ‪ 5‬کیلو سیب‬
‫زمینی و یک کیلو پیاز و همه را قاطی کردم و به اندازه ‪ 2‬ماهم "کباب" درست کردم‪ .‬و فوری زنگ زدم به خواهرانم تا انها را‬
‫کباب مهمانی کنم و انها هم امدند‪ – .‬البته می گفتند مزه کباب نمیداد!! من گفتم پس مزه چی میداد؟!اما انها چیزی نگفتند و معلوم‬
‫نبود که به حال و روز برادر دکتری تخصصیشان می خندند و یا گریه می کنند‪ .‬من به انها گفتم تا زمانیکه این قلم در دست من‬
‫است و تا زمانیکه نسل ما باقیست ما روی خوشی را نخواهم دید که بماند به زودی شاه عباس دوانیقی مرا معدوم خواهد کرد‪.‬‬
‫‪60‬‬
‫دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی‬
‫‪ ---‬خدای من یادم می اید که بعد از اینکه مطمین شدم قصد جذب مرا در دانشگاه های ایران ندارند رفتم و در خیابان سناباد مشهد با‬
‫‪ 6‬میلیون تومانی که قرض گرفته بودم مغاره ای کوچک را رهن کردم تا در آنجا به نگارش کتب و مقالت و احتماال تدریس‬
‫خصوصی بپردازم‪ .‬خیلی گشتم تا انجا را پسندیدم‪ .‬اما چند روزی از عقد قرار داد ما نگذشته بود که اقای بختیاری از دانشگاه خرم‬
‫اباد تماس گرفت و گفت جذب من قطعی شده و باید اماده شوم تا در تماس بعدی ایشان که به همین زودی ها خواهد بود به انجا بروم‬
‫و من هم که تازه کامپیوتر و کتابهایم را به ان مغازه برده بودم مجددا یک ماشین کرایه کردم و انجا را تخلیه کردم و با عجله‬
‫قرادادم را به هم زدم‪ .‬اما حاج اقا گفت فعال پول ندارد و تا چند روز دیگر پول مرا پس میدهد! اما نه از تماس حاج اقا بختیاری‬
‫خبری شد و نه صاحب مغازه پولم را پس می داد‪ .‬بیشتر از ‪ 6‬ماه مرا اذیت کرد و بالخره ‪ 300‬هزارتومان از پول من کسر کرد و‬
‫بقیه اش را به من داد!!!‪ .....‬و من که دیدم دیگر هیچ خبری نیست این بار یک مغازه ‪ 3‬متری در چهار راه خواجه ربیع مشهد به‬
‫ماهی ‪ 100‬هزار تومان کرایه کردم اما بالفاصله بعد از اینکه وسایلم را به انجا بردم از دانشگاه پیام نور تهران تماس گرفتند که‬
‫اقای دکتر!!! بالخره پذیرفته شدی!!!! و من که در ان زمان از ماجراها و اینکه ریز زندگی و مکالمات و برنامه هایم تحت کنترل‬
‫است اطالع نداشتم دوباره یک ماشین کرایه کردم و انجا را تخلیه کردم‪ .‬اما دیگر هیچگاه خبری نشد که بماند حتی جواب تلفن های‬
‫مرا نمی دادند‪ .‬کرایه ماشینها و پولهایی که به بنگاه دارها میدادم و عرقی که جلو خانواده ام ‪ --‬که قبال نذرها کرده بودند نمازهای‬
‫شکر خوانده بودند و بعد از ان خبرهای خوش نذرهایشان را ادا می کردند – می ریختم را نیز همانند دیگر خاطراتم هیچ وقت از‬
‫یاد نمی برم‪ .‬مادرم تا ان موقع ‪ 4‬تا انگشتر طال انداخت تو ضریح حرم امام رضا (ع) و ‪ 3‬گوسفند به انجا داد ‪ ---‬هر دفعه که خبر‬
‫خوشی مبنی بر جذب من می شنید این کارها رو می کرد‪ .‬و من اما ‪ ....‬به ان پولها که با حقه و فریبکاری از ما سترده می شد فکر‬
‫می کردم که به حساب طالبان و چاوز و ‪ ...‬ریخته می شد و نه به حساب محرومین و مستضعفین جامعه اسالمی‪.‬‬

‫‪ ---‬خدای من یکی از مقالتم که در ان او ل بار "پایه های تیوریک روش تدریسم" را و همینطور "تیوری بی نظیر" و نیز "فرضیه‬
‫علمی منحصر به فردم" را به جهانیان معرفی کرده ام قراره در مجله ای علمی در مرکز علوم و تحقیقات کاندا در ‪ 10‬شهریور‬
‫چاپ بشه و اونا گفتند برای هزینه چاپ و فرستادن چند جلد از مجله به ادرس من در ایران من باید طبق قوانین اونا ‪ 200‬دالر به‬
‫حساب مجله در یک بانک در خارج از کشور (احتماال هونگ کونگ) بریزم‪ .‬و من به هر بانکی در مشهد رفتم تا اینکار را برای‬
‫من انجام دهند گفتند ما تحریم هستیم و نمی توانیم!!!!! و نهایتا گفتند باید بروم به یک صرافی!! و بالخره یک صرافی پذیرفت که با‬
‫دریافت ‪ 100‬هزارتومان کارمزد!!! حاضر است ‪ 200‬هزار تومان مرا از کانال عواملش!!! به حساب ان بانک بریزد‪ --- .‬خدای‬
‫من باید در دکان وزارت خارجه رو که حد اقل مستقیم و یا غیر مستقیم به بیش از ‪ 100‬هزار نفر از بیت المال مسلمین حقوق می ده‬
‫"تخته کرد"‪ .‬اون چطور وزارت خارجه ایه که یک کشور تو دنیا ایران رو قبول نداره!!!! – البته به جز روسیه که بدنبال ‪% 100‬‬
‫دریای خزر هست و چین که بدنبال ‪ % 100‬بازار ایران است‪ .‬و البته ذیمباوه و شاخ افریقا که بدنبال کمک های مالی ایران هستند‪.‬‬

‫‪ ---‬خدای من امروز وقتی با تاکسی به چهار راه مخابرات می رفتم اقای راننده که انگار منتظر من بود در مسیر به من گفت‬
‫"افرادی همانند من باید از ایران بروند!!!! و گرنه همه چیز را از دست می دهند" و وقتی پیاده شدم بطور اتفاقی!!! حسن دوست‬
‫محمدی را دیدم که بطرف من امد و بعد از چند لحظه بدون مقدمه به من گفت اقای دکتر!!! چرا از ایران نمی روید!!!!! و بعد گفت‬
‫که در یک استخر کار می کند (غریق نجات است)‪ .‬و بعد من به یک کافی نت رفتم تا صندوق پست الکترونیک یم را چک کنم (در‬
‫منزلم هر کار کرده ام نمی توانم به اینترنت وصل شوم – از موقعیکه از هند برگشته ام) ‪ .‬دیگر تردیدی ندارم صندوق پست‬
‫الکترونیکیم "سالهاست" که تحت نظر بوده‪ .‬تمام نامه هایی که فرستاده ام به جاهای متفاوت یا جواب دریافت نکرده ام و یا‬
‫جوابهایی که دریافت کرده ام یا بسیار جعلی و مشکوک بوده و یا حاوی مطالبی برای اذیت کردن و تهدید کردن من بوده‪ .‬خالصه‬
‫بعد از اینکه چند مقاله در فلشم ذخیره کردم به خانه ام برگشتم که در مسیر حاج آقایی که کنارم نشسته بود تلفنش را در اورد و گفت‬
‫‪ % 100 :‬می خواهی ایران بمانی دکتر!!!! و ‪ ...‬وقتی به اپارتمانم رسیدم ویروس یاب کامپیوترم نشان داد که فلشم ‪ !!! 64‬ویروس‬
‫دارد‪ .‬و چند لحظه بعد خانمی تماس گرفت و گفت "استخر کوتر"!!! – شماره تلفنش با ‪ 64‬شروع می شد‪ --- .‬من هر روز و هر‬
‫لحظه این مزاحمتها و اذار و اذیتها و شکنجه ها را در زندگیم دارم و ‪ ....‬و چاره ای ندارم جز تحمل و صبر‪ – .‬اگر صندوق پست‬
‫الکترونیکیم تحت کنترل و فیلتر نبود تا حاال حد اقل ‪ 10‬مقاله در جرناهای بین المللی چاپ کرده بودم‪ .‬و بعد از چند دقیقه از ناحیه‬
‫یک اموزش و پرورش تماس گرفتند که با درخواست انتقال من به قاسم اباد مشهد – منطقه محل سکونتم – موافقت نشده!!!!!!! با‬
‫مدرک دکتری و با داشتن بیش از ‪ 30‬مقاله تخصصی و حد اقل ‪ 5‬کتاب و حدود ‪ 15‬سال سابقه اموزشی و با توجه به اینکه ‪7‬‬
‫اولویت انتخابم را قاسم اباد زدم با این درخواست که صرفا برای کوتاه کردن مسیرم بود موافقت نکردند!!!!! حاج اقاها می خواهند‬
‫مرا در همان زندان و در نزد همان روانشناسان متخصصشان که وانمود می کنند معلمند و اسامی جعلی نیز برگزیده اند نگاه دارند‬
‫تا به شکنجه دادن من ادامه دهند‪ .‬اما ‪...‬‬

‫===========‬
‫‪ ---‬خدای من یادم می اید که در تاریخ ‪ 89/1/27‬روزی که می خواستم وسایلم را به آپارتمانم در قاسم اباد بیاورم خواهرانم و پدر و‬
‫مادرم هم امده بودند‪ .‬در ان روز صبح یک فرد (گمنام) تلفن زد و پدرم پاسخ داد‪ .‬پدرم می گفت حاج آقایی بوده که گفته "منزل‬
‫نجار"؟ و اینکه گفت ه یک "جعبه ابزار نجاری" دارید که قرار است برایتان بیاوریم‪ .... !!!!!.‬پدرم می گفت از این نوع تلفنها گاه‬
‫گاهی (در مواقع خاص) می زنند‪ .‬توضیح اینکه همانگونه که قبال هم گفته بودم این حاج اقاها بارها در حضور خودم که زنگ زده‬
‫اند و مادرم و یا یکی از اعضای خانواده ام تلفن را برداشته اند همین را گفته اند‪ – .‬البته در شهرستان ولی اینبار ما در مشهد بودیم‪.‬‬
‫و توضیح دیگر اینکه این نجار فامیل همان کسی است که آن تهمت را به ما نسبت دادند که در سن ‪ 12‬سالگی ‪ ......‬و من پاسخشان‬
‫را به آنها دادم‪ ....‬آن روز من به ازانس تهران بار زنگ زدم و قرار شد یک نیسان و دو کارگر بفرستد و به مبلغ ‪ 17‬هزارتومان‬
‫وسایل دانشجویی مرا به اپارتمانم ببرند‪ – .‬هنوز وسایل را کامل بار نکرده بودیم که از بانک مسکن زنگ زدند که برای وامم حتما‬
‫‪61‬‬
‫دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی‬
‫باید راس ساعت ‪ 8‬صبح انجا باشم!!!!! (توضیح اینکه "قرار بود" طبق فرمایش بانک من ‪ 20‬روز دیگر برای کارهای وامم به‬
‫بانک بروم!!!!) اما انها بطور اتفاقی !!! در ان ساعت از من خواستند که من به انجا بروم‪ .‬و من هم به ناچار ‪ 17‬هزارتومان به‬
‫پدرم دادم که به راننده نیسان بدهد و به بانک رفتم‪ .‬و بانک با بازیهای بچه گانه مرا تا ساعت ‪ 12‬ان روز نگه داشت!!!!!‪ .‬و از ان‬
‫طرف هم یکی از خواهرانم به من زنگ زد که راننده می گوید باید ‪ 30‬هزار تومان به او بدهیم!!!!! و من به پدرم گفتم این کار‬
‫افراد گمنام است و پول زور را به انها نده (می توانند از ما دزدی کنند – قدرتش را دارند – اما پول زور به آنها نده ‪ .‬و ‪ ...‬و انها –‬
‫در نبود من – شروع به عربده کشی و ‪ ...‬کرده بودند که "قند خون" پدر من که اربابان همانها باعتش شده بودند باال رفته بود‪ .‬نکته‬
‫جالبتر اینکه بالفاصله بعد از ان ماجرا و دقیقا در ان روز خاص (بطور اتفاقی!!!) "مامورانی" امده بودند و یک "صندوق کمک‬
‫به بیماران قندی" به پدرم داده بودند!!!!! که در اپارتمان من بگذارد‪ .‬البته در همان روز مادرم ‪ 2000‬تومان در ان انداخته بود تا‬
‫شری ! (که حاج اقاها بوجود اورده بودند) دفع شود!! ‪ .‬اما من هرگز حتی یک لایر به ان صندوق ننداختم – به خاطر رذالت‬
‫ماموران داروغه‪ .‬و یک ماه بعد دوباره ان داروغه ها امدند تا صندوق را که می دانستند من چیزی در آن نمی اندازم بگیرند‬
‫(همانطور که گفتم هر روز در نبود من وارد اتاقم می شوند و هر غلطی دوست دارند می کنند)‪ .‬و من صندوق را به انها پس دادم و‬
‫گفتم این را بدهید به کسی دیگر‪ .‬و ان حاج اقا نگاهی به من انداخت که تمام وجودم لرزید‪ .‬و به من گفت "مطمین هستی که این‬
‫صندوق را نمی خواهی؟؟؟؟"!!!!!!!! و وقتی بیرون رفتم یک صندوق را جلو درب اپارتمانم انداخته بودند ‪ ....‬و ‪ .....‬و حدود ‪10‬‬
‫روز بعد از شهرستان زنگ زدند که قند پدرم رفته باالی ‪ !!!!!!!400‬این حیوانات همانها که ان تلفنها را می زنند ‪ ....‬همانها که ان‬
‫غارتگریها را از ما کرده اند و می کنند ‪ ...‬همانها که چندین نفر از اعضای خانواده مرا تا به حال کشته اند ‪ ...‬همانان که‬
‫ناجوانمردانه شیر قبیله مرا کشتند و حسن کوچولو و قبیله مرا یتیم کردند ‪ ...‬همان سگانی که رضا را کشتند سادات و جواد را یتیم‬
‫کردند و خواهرم را بیوه کردند ‪ ...‬همان حیوانات خون آشامی که خواهرزاده ام محمد حسین را کشتند و خواهرم و ما را داغدار‬
‫کردند – همانان که دو خواهر زاده من را بعد از نوشتن و گفتن من بر علیه شیخهای درباری راهی بیمارستان شیخ مشهد کردند‬
‫هم ان سربازان شاه عباس دوانیقی هستند که اینبار قصد جان پدر من و هفت خواهرم را کرده اند – قند خون پدرم – از ان روز که‬
‫من صندوق داروغه را پس دادم پایین نمی اید – او مدام تحت فشار و استرس است ‪ ...‬مادرم هم فشار خونش باال رفت و یکی از‬
‫چشمانش تقریبا نابینا شد – به خاطر فشار خون‪ ....‬و من اما اینبار ‪ ---- ......‬توضیح دیگر اینکه من از موسسه تهرانبار شکایت‬
‫کردم و انها گفتند که حق نداشته برای ان مسیر از ‪ 15‬هزار تومان بیشتر بگیرد و به زودی با او برخورد می کنیم!!! و ‪ ....‬و از ان‬
‫زمان چند بار با من تماس گرفته اند و گفته اند ‪" :‬تهرانبار کوتر؟؟؟"‬

‫===========‬

‫‪ ‬خدایا ‪ /‬ای خالق اندیشه‪...‬‬


‫‪ ---‬مگر می شود خانداني از نسل محمد (ص) در جامعه اي كه توسط یک حاکم آنطور که می گویند مسلمان و "کوتر" و "علی‬
‫زمان"!! اداره مي شود دایم در حال آزار و اذیت و کشته شدن باشند و در ترس و وحشت روزگار بگذرانند و در انتظار كشته‬
‫شدن خود و باقی مانده عزیزان خود باشند؟ ‪ ....‬مگر می شود ‪.....‬؟!!! – مگر علي (ع) همو نبود كه حتي یهودیان در قلمروش‬
‫احساس آرامش مي كردند؟ ‪. ...‬‬

‫اگر خدا نباشد همه چیز مجاز است‬

‫برای کمونیستها همه چیز و همه کار مجاز است چون برای آنها خدایی در کار نیست که از او بترسند و از عاقبت کار خود بیم‬
‫داشته باشند‪ .‬و بنا براین‪....‬‬

‫‪ ---‬خدای من این وحشیها از جان من چه می خواهند‪ .‬امروز ‪ 89 /4 /8‬رفته بودم که سری به سادات و جواد و خواهرم بزنم‪ .‬سر‬
‫راهم به یک مغازه رفتم تا یک "فلش" بخرم‪ .‬همزمان با من یک حاج آقایی داخل شد و جلوتر از من که داشتم به توصیه فروشنده‬
‫انواع فلش هایی رو که جلوم گذاشته بود نگاه می کردم یک فلش خرید و در حالیکه به من نگاه می کرد و پول را به فروشنده می‬
‫داد گفت "خداوند انشا ا‪ ...‬به مالت برکت دهد"!!!! فروشنده هم تعجب کرد‪ .‬بهر حال وقتی برگشتم آقایی در تاکسی در کنار من‬
‫نشست که یک " سی دی" در دستش بود و موبایلش را در آورد و ‪ ...‬گفت "کاری می کنیم که قدرت تحلیلش رو از دست بده" و ‪...‬‬
‫و در انتها گفت‪" :‬نمی دانم امشب چگونه بخوابم حاج آفا"!! و ‪ ...‬و وقتی من به خانه رسیدم باز هم وجود آنها را حس کردم‪.‬‬
‫همانطور که گفتم این کار همیشگی آنهاست – آنها که در همسایگی من سکنی گزیده اند که مبادا ‪ . ....‬حتی برنج ‪ /‬روغن و حتی‬
‫کبریتهای مرا می دزدند تا به من این مفهوم را برسانند که خداوند!!؟ دارد برکت را از زندگی من می گیرد‪ .‬به هر حال طبق‬
‫معمول بعد از به اتمام رساندن مقاله ای که قرار است در شهریور ماه در یک مجله معتبر کانادایی که در اینترنت هم منتشر می‬
‫شود چاپ شود نماز خواندم و‪....‬‬

‫آین مقاله به ارایه روش تدریس منحصر به فرد من که بر پایه تیوری آموزشی سیاسی م طراحی شده می پردازد‪ -- .‬و بعد از‬
‫خواندن نمازم طبق معمول – ساعت ‪ 11‬شب ‪ --‬دراز کشیدم تا بخوابم‪ ... .‬اما ‪ ...‬اما حالم طور دیگری شده بود ‪ ....‬عجیب بود ‪...‬‬
‫ساعت یک بامداد شده بود و من که اتفاقا خیلی خیلی خسته و خواب آلود بودم خوابم نمی آمد ‪ ....‬ساعت ‪ 3‬بامداد شد ‪ 4 ....‬صبح ‪....‬‬
‫‪ 7‬صبح!!!!!! خدای من حتی ‪ 2‬دقیفه هم نتوانستم بخوابم‪ .‬یعنی چه شده بود!!!؟ بر این باور بودم که در اتاق کناری و یا در‬
‫آپارتمان زیر آپارتمان من دستگاهی دارند و (محل خواب) مرا با اشعه ای خاص تمام شب – در شبهایی خاص – در مواقعیکه از‬
‫دست من خیلی عصبانی می شوند ‪ -‬هدف می گیرند‪ .‬و یا شاید در این مواقع موادی خاص داخل غذا و یا نوشیدنیهای من میریزند –‬
‫‪62‬‬
‫دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی‬
‫همانطور که گفتم در نبود من هر وقت اراده کنند وارد اتاق من می شوند و هر کاری که بخواهند می کنند‪ .‬این ادعاهای مرا‬
‫سازمانهای جاسوسی می توانند تایید و یا رد کنند‪ .....‬ساعت ‪ 9‬صبح صدای زنگ تلفن مرا به خود آورد‪ .‬خانمی بود که می گفت از‬
‫موسسه "جاوید" تماس می گیرد!! او می گفت که جاوید سی دیی تولید کرده که در آن راه های کنار آمدن با "بی خوابی"!!! ‪/‬‬
‫"بیمار یهای قلبی" و "قند خون" توسط دکتر ‪ ...‬آموزش داده شده است!!!! و ‪ ..‬یک ساعت بعد مادرم هم از شهرستان زنگ زد و‬
‫در حالیکه بغض گلویش را گرفته بود گفت‪ :‬پدرم دیشب "قندش" رفته روی ‪ – .500‬همانطور که گفتم اعضای خانواده من به‬
‫"شدت" و بطور داییم تحت فشار روحی و روانی هستند – هرگز یادم نمی رود که فشارهایی که این آقایان بر من و خانواده من‬
‫مخصوصا موقعیکه من در هند بودم آوردند پدر من را به بیماری قند سوق داد – من چندین بار به خانواده ام تلفن زدم که در حال‬
‫کشتن من هستند و ‪ .....‬مورد جالبی که اخیرا متوجه آن شدم وجود زنی است به نام "خاله سارا"‪ .‬او که تحت پوشش کمیته امداد هم‬
‫هست سالهاست هر از چند گاهی به نزد مادرم می آید و ضمن اینکه پولی هم از مادرم می گیرد با شگردهایی خاص و بسیار‬
‫ماهرانه!!!!!! به آذار و اذیت روحی و روانی مادرم می پردازد و می رود ‪ ---‬مادر من همان کسی است که حد اقل ماهی ‪50‬‬
‫هزار تومان به صندوق کمیته امداد امام می اندازد‪ .‬این جدای از پولی است که سایر اعضای خانواده و قبیله ام به این صندوق کمک‬
‫می کنند‪ --- .‬ما انتظار نداشتیم حاج آقا! از این پولها برای تربیت سگ جهت گاز گرفتن ما هزینه کند‪ .‬بگذریم‪ .‬این چندمین باری‬
‫بود که ا ین جاوید در موقعیتهایی خاص تماس می گرفت‪ .‬نوع ادای "بیماریهای قلبی" توسط این خانم همیشه برای من تعجب آور‬
‫بوده‪ .‬اما این بار در این شرایط به یاد روزی – در چند ماه قبل ‪ --‬افتادم که در حالیکه داشتم تیتر روزنامه ها را در یک دکه‬
‫روزنامه فروشی در راه مدرسه می خواندم یک "حاج آقا" با ظاهری آراسته و متین و ریشهایی شانه زده شده توجه مرا به تیتر‬
‫"ماه نامه تغذیه" جلب کرد و گفت‪ :‬واقعا مایه تاسف است‪ .‬چرا جوانها به خود نمی آیند!!!‪ .‬تیتر بزرگ ماه نامه بر روی یک قلب‬
‫بزرگ در صفحه اول این بود‪ !!!%64" :‬جوانان – در آمریکا!!!! ‪ --‬به واسطه بیماریهای قلبی می میرند"!!!!! بگذریم‪ .‬در آن‬
‫روز بالخره احساس کردم که حاال می توانم بخوابم‪ .‬اما هنوز حاال چشمانم را خواب برده بود که صدای دلخراش بوق ماشینی در‬
‫آنطرف پنجره اتاقم مرا بیدار کرد!!!! این بوق تا چند دقیقه ادامه داشت اما بالخره تمام شد و من دوباره نیم ساعتی بود که خوابم‬
‫گرفته بود که کسی صدای شکستن شیشه ای در داخل راهرو مرا از خواب بیدار کرد!!!! آینه!!!! همسایه ام بطور اتفاقی افتاده بود‬
‫و شکسته بود!!!! دوباره من که از فرط بی خوابی داشتم دیوانه می شدم سعی کردم که بخوابم و موفق شدم اما هنوز یک ساعتی‬
‫نشده بود که کسی درب اتاقم را زد و وقتی درب را باز کردم هیچ کس نبود!!!!!!! ‪ .....‬این زندگی روز مره من است‪ .‬چند شب قبل‬
‫همین همسایه مشکوکم که کارمند مخابرات است ساعت یک صبح با دریا دیوار کنار باشت من را سوراخ می کرد!!! من حتی به‬
‫پلیس ‪ 110‬هم زنگ زدم‪......‬همانطور که گفتم به خداوندی خدا و به روح رسول ا‪ ...‬یک نگهبان دارم که هر روز برای من برنامه‬
‫دارند – هر روز و هر لحظه‪ .‬به خدا خودم هم باورم نمی شود‪ .‬بارها از خودم پرسیده ام مگر من که هستم؟؟؟؟!!!!!!! اینهمسایه ام‬
‫یک پارچه روی بالکنی پنجره اش گذاشته که هر موقع من هوس می کنم سرم را برای نفس کشیدن از پنجره اتاقم بیرون کنم آن را‬
‫می بینم‪ .‬روی آن نوشته "عاقبت به خیر"!!!!!!! که زیر آن کبوتری در حال پرواز است‪ .‬این وازه "عاقبت به خیر" مرا به یاد آن‬
‫سخنرانی نماینده مقام معزم رهبری در بنیاد شهید انداخت که بعد از معدوم شدن رضا ایراد فرمودند‪ .‬و همسایه سمت چپم روی‬
‫درب اتاقش به فارسی و انگلیسی شماره "‪ " 13‬را با رنگ صورتی نوشته و همیشه از یک قفل صورتی استفاده می کند‪ .‬این شماره‬
‫مرا به یاد شماره پالک بهار و همینطور شماره پالک منزل رضا "‪ "3‬که به فارسی و انگلیسی نوشته شده می اندازد‪ .‬همینطور‬
‫رنگ صورتی مرا به یاد رنگ مورد عالقه بهار که صورتی بود می اندازد‪ .‬و روی کفشهای دمپایی حاج آقا یه انگلیسی و بزرگ‬
‫نوشته اند "بهار"‪ !!!!!!!! .‬یادم می اید که در مدرسه امان هم یک تقویم صورتی !!!! آویزان کرده بودند‪ ..... .‬حاال که دقت می کنم‬
‫می بینم روی درب حمام خودم عکس یک دختر با لباسهای صورتی !!!! چسبانده اند و در پایین آن عکس "‪ "3‬خودروی بنز‬
‫آلمانی!!! توضیح اینکه موقعیکه می خواستم به هند بروم یکی از همکاران (آقای فکور) فرمودند طبق مصوبه مجلس من بعد از‬
‫فارق التحصیل شدنم می توانم یک خودروی بنز از خارج از کشور وارد ایران کنم!!!!!! و چند وقت پیش متوجه شدم که دقیفا در‬
‫همان قسمت که هر وقت رضا به خانه ام می آمد می نشست به میخ دیوار اتاقم را سوراخ سوراخ کرده اند و عکس یک خورشید را‬
‫کشیده اند‪ !!!!!.‬اینها بارها به من گفته اند که لشکر آفتاب!!!!!! هستند و من و زندگیم در سیطره پنجه های آنان است!!!!!!!! شاید‬
‫اینان بر این قضیه اصرار دارند چون من تصویر زیبای ماه را در روی جلد کتابم – که اجازه چاپ ندارد – به تصویر کشیده ام که‬
‫در ضلمات شب ظلم و ستم و استبداد راه را ترسیم می کند‪ .‬شاید‪ .‬و همسایه روبرویم هم که تازه امده زن جوانیست که مدام حرکات‬
‫تحرک کننده با تی شرت و ‪ ....‬دارد و تلویزیونش را دقیقا روبروی پنجره من گذاشته (من تلویزیون ندارم) و مدام فیلمهای ‪ .....‬نگاه‬
‫می کند‪............‬‬

‫‪ ---‬خدای من یادم می آید که در "هند" – آن جهنم که برایم ساختند – یک روز که رفته بودم رییس دانشگاه میسور را ببینم و از‬
‫همکاری استادم با یک مافیای ایرانی برای زجر دادن من شکایت کنم "آقای صابری" یکی از مسوالن انجمن اسالمی میسور بطور‬
‫اتفاقی!!!! سر و کله اش پیدا شد و ‪ ....‬و بعد گفت "مواظب باش"!!!!! "مشهدیها امام رضا رو کشتند" ‪. ....‬‬

‫اینان پس مانده های همو یزیدیان و دوانیقیان هستند که اجداد ما را قلع و قمع کردند‪ .‬اما ‪ ....‬راه که کشتنی نیست حاج اقا‪.‬‬

‫‪ --‬و حاال دارم به این نتیجه می رسم که سربازان "شاه عباس دوانیقی" – همو کسانیکه پدر بزرگم و محمد حسین و ‪ ...‬را کشتند و‬
‫مرا در آن روستا و حتی امسال در مدرسه اما م علی به جرم توضیح دادن ویزگیهای شاه عبلس به دانش اموزانم مسموم کردند‪... .‬‬
‫همو کسانیکه رضا را مسموم کردند و سادات را یتیم ‪ ...‬همو کسانیکه موالی او امام رضا (ع) را نیز مسموم کردند ‪ ...‬همو‬
‫کسانیکه امام حسن (ع) را مسموم کردند ‪ ...‬همو کسانیکه فرق موالیم علی (ع) را شکافتند و سر امام حسین (ع) را بریدند ‪ ...‬در‬
‫حال منهدم کردن (تدریجی) من و قبیله ام هستند تا که شاید چند صباحی بیشتر به ‪ . .....‬اما ‪" ...‬راه حسینان" مردنی نیست "شاه‬
‫عباس دوانیقی"‪ .‬به تارخ نیم نگاهی بینداز خواهی دید که مختار در حال تاختن بسوی تو و سپاه توست‪.‬‬
‫‪63‬‬
‫دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی‬

‫آپارتمان من قفس من – با اعمال شاقه‬


‫‪ --‬خدای من – من در یک قفس محبوس شده ام که حتی در ان هم بالهای مرا بر نمی تابند و در حال شکستن انها هستند که مبادا‪. ...‬‬
‫امروز رفتم اینترنت صندوق پستیم را که گفتم سالهاست تحت کنترل است چک کنم!!!! و سر دبیر یک جرنال بین المللی که به‬
‫خیال خودم با انها در ارتباط بودم!!!! از امریکا!!!!!!؟؟؟؟ به من به فارسی !!! پیام داده بود که ‪:‬‬
‫" ای مادر جنده !!!!!!!!!!!!!!!!!!! تو از اسالم چه می دانی!!!!!!!×! که در مقاله ات که در کاندا چاپ کرده ای خودت رو‬
‫متفکر دینی مطرود و من زوی شده و تحت شکنجه معرفی کرده ای!!!!!!! و من که این نوع ناسزا گویی را در هند هم یک بار‬
‫شنیده بودم فعال چیزی نگفتم‪ .‬اینان همان فرمانروایان دهاتی بیخرد و درنده خوی حاکم بر امتال من و ما هستند که ما را – بشریت‬
‫را ‪ --‬به اسلرت گرفته اند‪ .‬همانان که با کشتن عزیزان کسانیکه متاال از زنانشان جدا می شوند سعی در پایین اوردن امار طالق‬
‫دارند – کار دیگری به ذهنشان نمی رسد ‪ --‬و یا با ترور عزیزان متفکران دینی سعی در به اضمحالل کشاندن انان دارند ‪ .‬این‬
‫سبک مغزان کودن و خاین به اسالم و بشریت حتی صندوق پستی من را هم در اختیار دارند‪ .‬بگذریم‪ .‬وقتی به خانه ام برگشتم‬
‫خواهرم به من زنگ زد و بعد از احوال پرسی به من گفت سعی کنم یک کار پیدا کنم که در اینده ممکن است ‪ .....‬و من گفتم‬
‫همانطور که بارها گفته ام خدایان حاکم بر سرنوشت ما در ایران به من اجاره کار نمیدهند و همین هم که در اموزش و پرورش‬
‫هستم مرا نگه داشته اند فقط برای شکنجه دادن من است و به او گفتم همانطور که دیدی امسال هم با وجود اینکه هفت اولویتم را‬
‫برای انتقالی به محله قاسم اباد زده بودم باز هم موافقت نشد صرفا به خاطر اینکه همانند سالیان قبل در صدد شکنجه کردن من‬
‫هستند‪ .‬اما من به خواهرم گفتم که نگران نباش و اینکه "خداوندگار جان و مال و ناموس و ابروی پارسیان گر ببند ز روی عجز و‬
‫فالکت به روی آل علی دری خداوند محمد گشاید دروازه دیگری" و بعد از اینکه مکالمه تلفنیمان با خواهرم تمام شد به خاطرم آمد‬
‫که از نمایندگی عراق در مشهد در خواست کار بدهم‪ .‬و از ‪ 118‬شماره آنها را گرفتم‪ .‬و بعد از گفتن (تلفنی) در خواستم به مسول‬
‫سفارت عراق!!! که آقایی بود که سعی می کرد لهجه عربی داشته باشد ایشان در کمال وحشت من به من گفتند – با لهجه عربی ‪--‬‬
‫باشه آقای دکتر "تمام دروازه ها!!!!!!!!!!! به روی شما باز است!!!!! و اینکه ‪ ......‬و من تلفن را قطع کردم‪ .‬به نظرم رسید اقا‬
‫یک تیم خبره را مامور ‪ ....‬من کرده اند‪ .‬باورم نمی شود ‪ .......‬من اگر در حکومت استالین هم بودم این گونه من و ما را ‪ ......‬به‬
‫چه جرمی و چرا!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!‬

‫ممکن است شما بپرسید که چه شد که به من اجازه دادند با ان جرنال در کانادا رابطه برقرار کنم و برای یکی از مقالتم اجازه چاپ‬
‫بگیرم‪ .‬و پاسخ اینکه من تا کنون – به خداوندی خدا – بارها و بارها از فرصتهای زیادی استفاده کرده ام و با در رفتن از دسترس‬
‫این اهریمنان با کرایه تاکسی به کافی نت دور و دنجی رفته ام و با ساختن یک صندوق پستی جدید این کارها را کرده ام‪ .‬هر چند‬
‫سریع لو رفته ام‪ .‬خالصه اینکه بعد از اینکه فهمیدند من قرار است این مقاله ام را در ان جرنال کانادایی چاپ کنم – با استفاده از‬
‫دالرهای نفتی ‪ --‬چاپ مقاله مرا ‪ 6‬ماه به تاخیر انداختند‪ .‬و در عوض به جای مقاله من مقاله دکتر بیرجندی – مرد شماره یک‬
‫آموزش زبان در خاور میانه و عضو هیات علمی دانشگاه عالمه طبا طبایی تهران را در ان چاپ کردند‪ --- .‬توضیح اینکه این‬
‫پرقسور بیرجندی کسی است که من به شدت بر او و کج فهمیش از دنیای امروز در مقاالتم تاخته ام و گفته ام که کتب درسی را‬
‫طوری طراحی کرده اند که از ملت گوسفند بسازند در جهت حفظ متامع اربابانشان‪ – .‬مقاالت و کتاب موجود است ‪ --‬ببینید‪.‬‬

‫توضیح دیگر اینکه ان مجله کانادایی در اخرین لحظات قبل از چاپ از من خواست که خیلی قسمتها از مقاله ام را "حذف" کنم! که‬
‫خیلی مشکوک زد‪ .‬و من به ناچار و با اصرار ایشان حدود ‪ 5‬صفحه را حذف کردم‪ .‬و مطالبی از باقی مانده را هم خودش سانسور‬
‫کرده بود!؟‬

‫‪ ---‬خدای من برداشتن روزانه از برنج و عدس و لوبیا و روغن و ‪ ....‬من ارضایشان نمی کند‪ .‬به خداوندی خدا حتی دارند نوع‬
‫مواد غذایی مرا که من در خرید انها دقت زیادی میکنم را هم عوض می کنند‪ .‬حتی خیلی وقتها متوجه شده ام که بطریهای اب‬
‫معدنیم که به خاطر سنگ کلیه ام می خرم دربشان باز است‪ .‬معلوم نیست در انها چه می ریزند‪ .‬مدتهاست می خواستم از این کار‬
‫ایشان مطمین شوم و بعد بنویسم‪ .‬یکی از اهدافشان – جدای از فلج کردن اقتصادی من و صدمه زدن به سالمت و روان من و درگیر‬
‫کردن حواس من به این موارد به منظور مانع شدن از فعالیت علمی من در سال کار مضاعف و همت مضاعف!!! – اینست که مرا‬
‫به خشم بیاورند تا با یکی از این حیوانات درگیر شوم و بعد ‪....‬‬

‫خدای من – چند روز قبل شب ‪ 21‬رمضان – شب شهادت حضرت علی (ع) رقتم و در مسجد شهرمان ‪ 20‬دقیقه ای راجع به مظلومیت‬
‫مکتب علی در عصر حاضر صحبت کردم و از مردم خواستم که به جای اینکه همانند این ‪ 1400‬سال گذشته به مظلومیت علی در‬
‫‪ 1400‬سال قبل بپردازند و گریه کنند سعی کنند مظلومیت تشیع علوی را در یابند و پا در ان راه بگذارند ‪ .‬من توضیح دادم که علی یک‬
‫فرد نبود ‪ --‬بلکه یک راه بود و اینکه ‪ ....‬و ‪ . ....‬و گفتم که شاه عباس بیشترین ظلم را به علی کرد و ‪ -. .....‬متن کاملتر چند صفحه بعد‬
‫آمده‪ - .‬و از روز بعد افرادی خاص با تک تک اع ضای خانواده ام تماس گرفته بودند و گفته بودند که من دیوانه!!!!‪ 1‬هستم و باید به‬
‫یک دکتر روانپزشک!!!!!!؟؟؟؟؟؟ مراجعه کنم‪ .... .‬از قبل ترتیب این کار داده شده بود‪ .‬یکی از مشاوران اموزش و پرورش به نام‬
‫"یاری"!! برادرم و پدرم را خواسته بود و انان را به یک روانپزشک "خبره" معرفی کرده بود‪ .‬و ان روانپزشک خبره بعد از رجز‬
‫خواندن برای انها انها را به تیمارستان!!!!!!!!! سینا ! فرستاده بود و به انها گفته بود اگر نمی خواهند عاقبت من همانند ان "دیوانه های‬
‫در زنجیر" شود!!؟؟؟؟؟ مرا به نزد او ببرند‪ !!!!!!.‬و من وقتی گریه ها و شیونهای تمامی اعضای خانواده ام را دیدم پذیرفتم اما به انها‬
‫گفتم که این نیز یک توطیه دیگر است‪ .‬مادرم گفت باید پیش آقای دکتری که حاج خانمی به او معرفی کرده و تا حاال ‪ 700‬هزار‬
‫تومان!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! از او برای داروهایی که برای من ‪ ---‬بدون اینکه من اطالعی داشته باشم ‪ ---‬تجویز کرده نیز بروم‪ .‬او می‬
‫‪64‬‬
‫دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی‬
‫گفت اسم ان دکتر سعید!!!! است و بین کاشانی ‪ 5‬و ‪ !!!!!!!!!!!! 6‬مطب دارد‪ .‬در هر صورت من به اتفاق دایی و برادرم به خدمت‬
‫دکتری رفتیم که به ما توصیه کرده بودند‪ .‬بطور اتفاقی اسم ان روانپزشک "پویان" بود ‪ ---‬دقیقا آی دی من در هند که برای چت کردن‬
‫از ان استفاده می کردم‪ ---- .‬و به محض اینکه ما وارد شدیم آقایی صدا زد اقای "قربانی" تشریف بیاورید‪ .‬و بعدا ما رفتیم خدمت اقای‬
‫دکتر‪ .‬من خالصه ای از ظلمهایی که در هند به من شد و ‪ ....‬را به او گفتم و راجع به نامه ها و دیدارهایم با مسولین گفتم و ‪ ....‬اما اقای‬
‫پویان فرمودند که کاری ندارند!!!؟؟؟ به اینکه مافیایی دنبال من هست و ‪ ...‬و اصرار کردند که من باید دارو مصرف کنم!!!؟؟؟؟؟؟ ‪---‬‬
‫البته من به ایشان گفتم مدتهاست که داروهای ایشان را دارند داخل مواد غذایی من می ریزند و این کارها ‪ .....‬اما ایشان نسخه اش را‬
‫نوشت‪ ..... .‬و روز بعد از اداره – که با انتقالی من موافقت نکرده بود ‪ ---‬زنگ زدند و من رفتم و گفتم امسال کدام مدرسه را برای من‬
‫در نظر گرفته اید ‪ ....‬و انها گفتند داریم برایت تصمیم می گیریم!!!!! آقای علی ابادی(لیسانس معارف و مسیول آموزش ناحیه یک‬
‫مشهد) گفتند من امسال "مازاد" هستم و تصمیم نهایی را هفته اینده می گیرند‪ – .‬من گفتم اگر به خاطر مقاله ای است که در کانادا چاپ‬
‫کرده ام اشکالی ندارد‪ – .‬من گفتم که کامران دانشجو اساتید دانشگاه را گفته نه من معلم کالس اول دبیرستان را‪ --- .‬کامران دانشجو –‬
‫وزیر علوم گ فته اگه استادی در دانشگاهی غیر از حرف ما حرف بزند ان دانشگاه را با خاک یکسان می کنیم!!!!!!!!!!! – فکر کردم‬
‫اینها تریسدند که کامران خان اموزش و پرودش را به خاطر من با خاک یکسان کند‪ .‬و بنابراین ‪.....‬‬

‫بالخره هفته دوم مهر که دیدم خبری نشد رفتم اداره و در حالیکه چند همکار هم آنجا بودند بلند گفتم شما خجالت نمی کشید من رو که‬
‫‪ 15‬سال در بدترین شرایط و در دورترین روستاها به آموزش پرورش خدمت کرده ام حاال که دکتری گرفته ام اینطوری اذیت می کنید‬
‫و ‪ ...‬و ادامه دادم که اگر از من و اندیشه ظلم ستیز من خوشتان نمی آید بعد از جبران تمام خسارتهای مادی و ‪ ...‬که در این سالیان به‬
‫من و ‪ ...‬وارد کرده اید مرا اخراج کنید‪ .‬نهایتا آنها ابالغ مرا دادند برای دبیرستان آقا مصطفی خمینی و ‪ ...‬و وقتی به آنجا رسیدم‪ .‬توی‬
‫راه یک لحظه صحبت اون دندانپزشک به یادم افتاد که گفت "اینها پسر امام خمینی رو کشتند می خواهی به تو رحم کنند!!! و ‪ "....‬و‬
‫ابالغ را به مدیر آنجا – حاج آقا نیری – که انگار بی صبرانه منتظر من بود دادم! ایشان به من گفتند باشد تو می توانی از این به یعد‬
‫همین جا توی دفتر بنشینی!!! و من گفتم چه روزهایی کالس دارم و ایشان فرمودند برای من – در ابالغم – "مازاد" زده اند‪ .‬و بعد از‬
‫آن گوشیش زنگ زد و حاج آقا به طرف مقابل گفت‪" :‬بله این ترم هندسه هستند و ترم بعد گسسته خواهند شد"!!!!!!!!!!!!! من‬
‫بالفاصله رفتم اداره و گفتم این حیف و میل بیت المال مسلمین است بگذارید من به جامعه ام خدمت کنم‪ .‬و ایشان گفتند برو در کارهای‬
‫دفتری به حاج آقا کمک کن!!! گفتم باید چه کار کنم‪ :‬گفت اسم بچه ها را در کامپیوتر درج کن!!!! من گفتم من آبدارچی می شوم اما این‬
‫کارها را نمی کنم‪ .‬و ایشان گفتند فعال بروم بعدا به من خبر می دهند‪ .‬و وقتی دوباره رسیدم آنجا آقای "رمضانی" برایم یک چایی آورد‪.‬‬
‫در همان لحظه متوجه تصویر بزرگی شدم که روبروی من نصب شده بود‪ .‬گفتم اون آقا کیه؟! و حاج آقا نیری فرمودند اون نواب‬
‫"صفوی" هست که سربازان شاه! دارند می برندش بهشت رضا! من به شوخی گفتم اون همه سرباز تفنگ به دست با اون سرنیزه های‬
‫وحشتناک دارند اون جوا ن سید رو با مسلسل می برند بهشت؟ و ایشان گفتند ایشان بر علیه شاه جنگ مسلحانه رو شروع کرد و برای‬
‫همین دارند می برند تیر بارانش کنند!!!!! – من یک لحظه به یاد اسلحه آموزشیم افتادم که در کتابم معرفی کرده ام!!! – یک اسلحه‬
‫آموزشی که بر مبنای تیوری آموزشی سیاسی خودم برای براندازی نظامهای تمامیت خواه طراحی کرده ام‪ .‬نکته جالب این بود که مدیر‬
‫شیفت بعد از ظهر مدرسه امان آقای "عباسی" بود و معاونش آقای "قربانی" بود‪ ....‬و آنها نیز شکنجه گرانی بیش نبودنند در کسوت‬
‫معلم‪.‬‬

‫داشتم کالفه می شدم آنان کارشان شده بود فقط آذار و اذیت من‪ .‬مدام با همان روشهای سالهای قبل همکارانشان به آذار روحی و روانی‬
‫من می پرداختند‪ .‬وقتی دیدم مسول آموزش اداره کاره ای نیست رفتم پیش آقای ترکمن چه – رییس اداره ناحیه ‪ 1‬مشهد‪ ... .‬در اتاق‬
‫انتظار یک حاج آقا کنار من نشست که مدام ذکر می گفت بعد یکدفعه به من گفت اگر مایلم ابالغم را بزنند برای سیستان و‬
‫بلوچستان!!!! چون انجا به من بیشتر احتیاج دارند‪ !!!.‬من گفتم ایرادی ندارد به خداوندی خدا ابالغم را بدهید به همان افغانستان که قبال‬
‫گفتید می روم اما بیش از این‪ – .‬دیگر چیزی نگفتم چون آقای ترکمنچه مرا احضار کردند‪ .‬ایشان ضمن اینکه قول دادند یک وام ‪100‬‬
‫هزارتومانی به من برای خرید یک لپ تاپ (دست دوم) بدهند ابالغ مرا برای "پزوهش سرای دانش آموزی عالمه طبا طبایی" ناحیه‬
‫‪ 1‬دادند‪ .‬فکر کردم دارند به این نتیجه می رسند که باید از پتانسیل من در جهت خدمت به جامعه اسالمیمان استفاده کنند! ‪ ...‬وقتی به آنجا‬
‫رسیدم آقای "موسوی" رییس آنجا که لیسانس فیزیک هست و آقای "معصومی" مسول موزه! آنجا از من استقبال گرمی کردند و در‬
‫موزه بچه شیری را نشان من دادند که ساها قبل خشکش کرده بودند! من به یاد جملهای افتادم که حاج آقایی یکبار که در تاکسی کنار من‬
‫ن شسته بود در گوشی همراهش گفت‪" :‬از این شیر نر شغالی بسازیم که از سایه خودش هم بترسد"!!!!!!! و بعد آقای موسوی به من‬
‫گفت که قبال در سفارت ایران در سوریه کار می کرده!!!!! و من به یاد این افتادم که در کتابم گفته ام که تدریس یک پروسه کامال‬
‫سیاسیت و معلمان باید هم انند یک سیاستمدار در کالس ظاهر شوند‪ .‬من در همان روز بعد از صحبتهایی که با آقای موسوی و مدیر‬
‫گروه فیزیک ‪ /‬شیمی و رباتیک! آنجا که همگی لیسانس بودند!!!!!! ضمن اینکه گفتم اینجا به همه جا شبیه است جز به پزوهشسرا ‪20‬‬
‫پیشنهاد در جهت ارتقا کیفی آنجا دادم‪ .‬همینطور آمادگی خودم را جهت برگزاری حدود ‪ 10‬کالس (کالس روشهای تحقیق ‪ /‬روشهای‬
‫آموزش ‪ /‬روشهای کار با اینترنت ‪ /‬روشهای طرح مسیله ‪ /‬روشهای تفکر انتقادی و ‪ ) ....‬برای همکاران و دانش آموزان اعالم کردم‬
‫اما حتی یک کالس به من نداده اند‪ .‬در جلسه ای که در اداره با رییس اداره که آقای موسوی می گفتند از فرمانده هان سپاه هم هست!‬
‫‪65‬‬
‫دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی‬
‫تمام موارد باال را مطرح کردم و همینطور گفتم با وجود این همه نیروی فوق لیسانس چرا این بندگان خدا را که الفبای تحقیق و پزوهش‬
‫را نمی دانند در پزوهشسرا به کار گرفته اید‪ .‬فکر کنم حاج آقا ناراحت شد ولی در آن جلسه بروز نداد‪ – .‬ضمنا از وام لپ تاپ هم‬
‫خبری نشد‪.‬‬

‫نکته حیرت آور اینست که در پزوهشسرا که بیشتر یک سلول انفرادی با ‪ 5‬نفر شکنجه گر برای من است تا یک پزوهشسرا نه تنها‬
‫همانند و به روشهای سالیان قبل مرا شکنجه می کنند بلکه مدام مسایل سیاسی!!!؟؟ را مطرح می کنند و اگر من یک کلمه حرفی بزنم‬
‫که به قول آقای موسوی خطرناک!! باشد مرا مسموم می کنند – از طریق چای و ‪ ....‬یکبار از من پرسیدند می شود یک کاتالیزور!!‬
‫(صفتی که من برای روش تدریسم در مجله کانادایی استفاده کردم – روش تدریس من گوسفند را تبدیل به انسانهای تیز بین و منتقد و‬
‫‪ ....‬می کند) خودش صدمه نخورد؟؟؟!!! و از آن موقع مدام این را به من می گویند که در حال سنتز !!! من هستند – با استفاده از علم‬
‫شیمی!!!!!! – تا حاال چندین بار مرا مسموم کرده اند که حتی یک بار که می خواستم خودم را به درمانگاهی در نزدیکی آنجا برسانم‬
‫تقریبا داشتم می افتادم‪ .‬به داییم در شهرستان زنگ زدم و این را گفتم و بعد درست جلوی درب درمانگاه افتادم!!!!! تا حاال چندین بار‬
‫در همین شرایط به داییم زنگ زده ام‪.‬‬

‫و هر وقت می خواهم حرفی بزنم "ابولفضل کوششی" که بقیه همکاران به او می گویند "استاد اعظم" مسول رباتیک آنجا می گوید‬
‫حرف بزنی برایت یک نسخه متفاوت می پیچیم!×!!!!! ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ این فرد می گوید که پدر بزرگش آیت ا‪ ...‬بوده و خودش هم پسر مال‬
‫ست!!!! یک بار که گفتم شما خ ودتان مفهوم اسالم و پزوهش را نمیدانید چگونه می خواهید دانش آموزان مسلمان محقق بار بیاورید‬
‫گوشی موبایلش را در آورد و انگار که با کسی صحبت می کرد گفت" دیدی با سادات چه کار کردیم؟ نگوبگیشن کردیم"!!!!! من از‬
‫وازه نگوشیشن به معنی گفتگو و تحمل دیگران زیاد استفاده می کنم چه در نوشته هایم و چه در گفتارم‪ --- .‬من فقط دارم سعی می کنم‬
‫ایشان را تحمل کنم‪ .... .‬یکبار به من گفت چرا رادیو ایران گوش نمی دهم!! من دالیل اصلی را نگفتم و فقط گفتم چون یکبار روشن‬
‫کردم مجری گفت برای ظهور امام زمان (عج) ‪ 313‬میلیون !!!!!؟؟؟ صلوات بفرستیم‪ .‬من گفتم ترجیح می دهم برای ظهور موالیم و‬
‫رهبرم روش تدریسم را ترویج کنم‪ .‬و بعد گوشیش را در اورد و گفت نه این آقا مشکالت زناشویی داشته و ‪ 3‬تا زن !! رو طالق داده و‬
‫بنده خدا مشکالت و سابقه روانی هم دارد!!! دور از ذهن نیست که خودکشی کند!!!!!!؟؟؟؟؟ ‪ ---‬ما داریم فعال روش کار می کنیم‪ .‬آره‬
‫داریم ازش فیلم هم می سازیم‪ ....‬برای روز مبادا‪!!!!!!....‬‬

‫و امروز از شهرستان به من زنگ زدند که بیا برای علی (تنها برادرم) زن گرفته ایم‪ – .‬اسم پدر زنش ابوالفضل‪ .‬اسم عموی زنش‬
‫عبادی!‪ .‬و اسم عمه زنش منصوره‪ .‬و این دختر و خانواده او را اگر بگویم چه کسی به برادر من معرفی کرده سرتان منفجر می شود‪ .‬و‬
‫حاج آقا رمضانی!!! همان شیخی که من بعد از سخنرانیش در مسجد شهرمان از علی گفتم و از بوزینه هایی که لباس پیغامبر را به‬
‫تاراج برده اند و از شاه عباس و ‪ ...‬عاقد برادرم علی بود و خانمش!!‬

‫حتی چند ین بار رفته ام اداره کل (سازمان) آموزش و پرورش‪ .‬ضمن توضیح مسایل باال من به معاون اول گفتم زشت است بگوییم‬
‫مسلمان هستیم‪.‬‬

‫و از آن زمان به بعد روز به روز وحشیانه تر مرا اذیت می کنند و غذاهای مرا آلوده و سمی می کنند‪ .‬می گویند در حال تخریب !!!‬
‫مغز و قلب و سیستم عصبی من هستند‪ .‬می گویند دلیلی ندارد مرا که آنطور که از صحبتها و مقاالتم بر می آید ضد انقالب و ضد والیت‬
‫فقیه هستم !!! به رگبار ببندند و یا اعدام کنند – درد سر دارد‪ .‬می گویند خداوند سرطان را برای من خلق کرده‪!!!!!!!.‬؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟‬
‫‪ --‬به روح رسول ا‪ 24 ...‬ساع ته مواظب و در تعقیب من هستند‪ .‬به روح رسول ا‪ ...‬همزمان با من اشراف کامل به کامپیوتر من و آنچه‬
‫می نویسم دارند‪ .‬به والی علی اگر از این پس یک کلمه از نوشته های علمی مرا تحریف کنند و در واقع دست و پای بچه های مرا قطع‬
‫کنند آنان را نخواهم بخشید‪ – .‬تا حاال کارشان همین بوده! ‪ -‬به اندازه کافی افراد خانواده مرا کشته اند و ناقص کرده اند‪ .‬جانم تنها و بی‬
‫ارزشترین مالمیکم را برای رسوا کردنشان می دهم اگر بیشتر از این این حیوانات به این روشها ادامه دهند‪/.‬‬

‫اگر خدا نباشد همه چیز مجاز است‬


‫‪66‬‬
‫دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی‬
‫برای کمونیستها همه چیز و همه کار مجاز است چون برای آنها خدایی در کار نیست که از او بترسند و از عاقبت کار خود بیم‬
‫داشته باشند‪ .‬و بنا براین‪....‬‬

‫‪ ‬امشب شب یلداست‪ .89/9/30 :‬در حالیکه آنان با عزیزان خود!؟ خوش میگذرانند من چاره ای ندارم جز اینکه با خلوت‬
‫تنهایی خویش یکبار دیگر به گذشته نیم نگاهی بیندازم تا شاید این شب همانند شبهای قبل و شبهایی که در راهند به پایان رسد‪.‬‬
‫دیگر حتی خواهرانم هم جرات نمی کنند همانند سالیان قبل با من تماس بگیرند و از من برای با هم بودن دعوت کنند‪ .‬آنها‬
‫"وحشت" کرده اند‪ .‬باورشان نمی شود‪ .‬من هم باورم نمی شد‪ - .‬سالیان قبل غالبا با "رضا" و خانواده اش بودم – همو رضا‬
‫که معدوم شد!؟ و همو خانواده ای که یتیم‪ .‬اما‪ ....‬بگذ‪.‬‬

‫‪ ‬خدای من‪ .‬امروز ‪ 89 /9/30‬طبق معمول رفتم قسطم رو بدم – تو بانک – گفتند حسابم هیچی نداره‪ – .‬هنوز ‪ 500‬تومان‬
‫حقوق ماهیانه ام رو نریخته بودند‪ .‬یه خورده خجالت کشیدم – چند مدتیه تصمیم گرقتم از ایران برم‪ .‬برا افرادی با تخصص‬
‫من هر جایی از دنیا کار هست – کارهای خیلی خوب و در ارتباط با تخصصم‪ .‬اما متاسفانه ‪ email‬های من همانند خیلی‬
‫چیزهای دیگر از من نیست و نمی توانم به جاهایی که با تخصص من نیاز دارند ارتباط برقرار کنم‪ .‬بنابر این امروز برای‬
‫دومین بار به دقتر سازمان ملل در مشهد رفتم و رزمه کاریم رو دادم‪ .‬تا حاال به سفارت عراق و پاکستان هم رفته ام‪ .‬اما‬
‫احساس می کنم نامه هایم به مسولین آنها نمی رسد‪ .‬ولی من باید بروم‪ .‬اینجا برای من با زندان فرقی ندارد – من در یک‬
‫سلول انفرادی هستم که حق هیچ کاری ندارم جز غصه خوردن و شکنجه شدن! اما من به انداره کافی غصه خورده ام‪ .‬حاال‬
‫باید بروم‪ .... .‬امروز به شهرستان هم زنگ زدم ‪ ...‬مادرم می گفت ‪ 150‬هزار تومان پولش را که داخل کمد گذاشته بود سر‬
‫جایش نیست! یادم می اید چند روز پیش که در شهرستان بودم عین همین اتفاق برای مادر بزرگم (مادر مادرم) هم افتاد‪ .‬او‬
‫آمده بود به خانه ما تا جویای احوال من شود اما هنگامیکه برگشت زنگ زد و گفت که ‪ 100‬هزار تومان پولش را که روی‬
‫تلویزیونشان گذاشته بود نیست! من رفته بودم تا به همه اقوام و دوستانم اطالع دهم که دارم از ایران می روم‪ .‬ضمنا من‬
‫آدرس وب الگهایم را به آنها دادم ( ‪http//www.beyondelt.blogfa.com http//www.drhosseini.multiply.com‬‬
‫‪ .‬من از اینجا ‪ ...‬از کارم ‪ ...‬از‪ ...‬به تنگ آمده ام‪ .‬چند روز پیش در کنفرانسی در تهران که از من دعوت شده بود تا مقاله‬
‫ای ارایه دهم نه تنها اجازه ندادند سخنرانی کنم بلکه مرا اخراج کردند!! ‪ ....‬من وزیر را هم دیدم و از او عکس گرقتم! و ‪...‬‬
‫به او گفتم که "مالک اشتر" (زمان) "ماست"! و باید با توجه به صحبتهای قشنگشان راجع به علم و عالم و معلم و ‪ ...‬مرا در‬
‫یابند‪ ...‬گفتم که دکترا دارم و ‪ ....‬اما در این اواخر حتی در آموزش و پرورش به من کالس نمی دهند و این که حتی دارم‬
‫شکنجه می شوم‪ ....‬بعد از اینکه اخراج شدم (دلیل اصلیش را در رزمه ام ببینید) از میان آن ‪ 700‬نفر خانم دکتر "مرندی" –‬
‫همو هیات علمی دانشگاه الزهرا – در حالیکه یک فنجان قهوه در دستش بود "بطور اتفاقی" به من نزدیک شد و گفت اشکالی‬
‫ندارد ‪ ...‬این خانم مرا به یاد آن جمله )‪ (You are the next victim‬که در روز مصاحبه من روی میزش زده بود انداخت‪.‬‬
‫و بعد که من سوار تاکسی شدم آقایی پشت سر من نشست و موقعیکه پیاده شدم ‪ 300‬تومان کرایه مرا حساب کرد! گفتم شما!؟‬
‫گفت‪" :‬قربانی"! ‪ .‬راست می گفت او آقای قربانی بود که در دفتر تالیفات وزارت آموزش و پرورش در تهران کار می کند‪.‬‬
‫یادم می اید در سال ‪ 82‬یک جلد از رساله ارشدم را به او هدیه دادم – در کنفرانسی در همدان – تا ایدهایی از من جهت‬
‫تالیف کتب درسی بگیرند‪ .‬بگذریم‪ .‬بعد از چند روز "رم" دوربینم یطور "اتفاقی" مفقود شد! همون دوربین هندی کم سونی که‬
‫چند مدت قبلش یطور "اتفاقی" خراب شده بود و من مجبور شدم برای تعمیرش ‪ 50‬هزار تومان بدم‪ .‬این دوربین را سال ‪85‬‬
‫از تهران خریدم (بخاطر هند) و دو سه مرتبه بیشتر استفاده نشده بود‪ .‬همینطور اخیرا آبگرمکنم "بطور اتفاقی" خراب شد –‬
‫بعد از اینکه سغی کردم یکی از مقاالتم رو چاپ کنم ‪ 150‬هزار تومان از حسابم ناپدید شد!‪ .... .‬بگذریم‪.‬‬

‫‪ ‬خدای من ‪ -‬یادم می اید وقتی مادر پدرم هم در قید حیاط بود همین اتفاقات عجیب که برای مادرم و مادرش افتاد می‬
‫افتاد!!!!!!!؟؟؟؟؟ این اتفاقات داشت همه ما را به هم بد بین می کرد و ‪ ...............‬بگذریم‪ .‬آخرین قبض تلفنی که حدود یک‬
‫ماه قبل (احتماال اوایل آذر) برایم آمد شده بود ‪ 16‬هزار و ‪ 64‬تومان!! من این قبض را به داییم هم نشان دادم و گفتم من همانند‬
‫دفعات قبل بیشتر از ‪ 5‬هزار تومان از تلفن استفاده نکرده ام و این را هم نمی پردازم تا همان شود که می خواهند – این تلفنم‬
‫را هم همانند موبایلم قطع کنند‪ .‬و همین سری در گرمه متوجه شدم که قبض تلفن منزل پدرم شده بود ‪ 70‬هزار تومان!!!! –‬
‫دفعات قبلش از ‪ 30‬هزار نمی گذشت‪ – .‬یادمان باشد هنوز قیمتها باال نرفته‪ – .‬نکته جالب توجه این بود که در همین قبض‬
‫مبلغ ‪ 6‬هزارو ‪ 64‬لایر هزینه مکالمه با خارج!!!!!!! خورده بود! که وقتی من از مخابرات پرسیدم فرمودند احتماال اشتباه‬
‫شده!! و یا شاید کسی اشتباه گرقته و من گفتم اینکه کسی ‪ 2‬صفر و ‪ ...‬شماره آمریکا را اشتباه کرفته باشد در قانون احتماالت‬
‫‪ 1‬در میلیون هم امکان پذیر نیست— راجع به احتمال ‪ 64‬آن هم با این همه تکرار چیزی نگفتم‪ .‬و ‪ ....‬دیگر هیچ نگفتم‪ .‬آخر‬
‫می گویند من هر حرفی می زنم منظور سیاسی دارم!!!! مرا چه به سیاست‪ .‬من می خواهم زندگی کنم سیاسیون نمیگذارند‪.‬‬
‫معتقدند من برای منافعشان مظرم!!؟؟؟؟ بعنوان نمونه چند شب قبل در شب "عاشورای حسینی" در مسجد شهرمان در حالیکه‬
‫من هم همانند سایر عزا داران حسینی سیاه پوشیده بودم در سوگ موالیم "حسین" حاج آقا بر باالی منبر رفت و در کمال‬
‫بهت و حیرت من از حالل یا حرام بودن بازی "شطرنج" و "تخته" و "کامپیوتر" و نظر حدود ‪ 10‬آیت ا‪ ...‬در باره این‬
‫مسایل مزخرف "سخن پراکنی" کرد‪ .‬یک لحظه خواستم به پا خیزم تا به او از نظر من "آخوند" یاد آوری کنم که علننا دارد‬
‫به "حسین" و به خون پاک حسین و یاران مظلومش و از همه مهمتر به "فلسفه قیام حسینی" "خیانت" می کند‪ .‬می خواستم‬
‫بگویم آیا چپاول بیلیونی بیت المال مسلمین به نام اسالم و ‪ ...‬در بنیاد شهید و ریاست جمهوری و ‪...‬حال ال است یا حرام؟ می‬
‫خواستم بگویم آیا‪ ...‬اما ‪ ...‬داییم و شوهر خاله ام مانع من شدند! – گفتند از صحبتهایت برداشت "سیاسی"!!!! می شود‪!.‬؟‬
‫بگذریم‪.‬‬
‫‪67‬‬
‫دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی‬

‫‪ ‬خدای من ‪ -‬یادم می اید که موقعیکه از هند برگشتم یکی از همکارانم به نام آقای "ترشیزی" که قبل از هند رفتنم ضامن من‬
‫شده بود برای گرفتن وام مسکن (حدود ‪ 6‬میلیونی) به بهانه احوال پرسی آمد و بعد از کلی سوال و جوابها و سیم جینهای‬
‫مشکوک راجع به هند و ‪ ....‬گفت که ‪ 40‬هزار تومان از قسطم را نداده بودم !!! که او به جای من به "بانک" داد!؟ البته من‬
‫فورا ‪ 40‬تومان را با کلی معذرت خواهی به او دادم به همراه یک روان نویس به عنوان هدیه‪ .‬اما چون تردید نداشتم که تمام‬
‫حساب و کتابهایم را دقیق کرده بودم روز بعد به بانک (ملی "شعبه فرامرز عباسی" ) رفتم تا مطمین شوم‪ .‬اما ‪ ...‬اما در آنجا‬
‫متوجه حقیقتی وحشتناک شدم – که قضیه ‪ 40‬هزار تومان یادم رفت و دیگر پی گیرش نشدم! از پیش پرینتی که رییس بانک‬
‫در ‪ 89/4/12‬ساعت ‪( 12.31‬شماره حساب من ‪ ) 71809‬به من داد متوجه شدم که سویت کوچکی که در آزادشهر مشهد –‬
‫به واسطه معرفی یکی از همکارانم!!!!!!؟؟؟؟ گرفته بودم در امامت ‪ 6‬بود با شماره پالک ‪ 6‬و با شماره تلفن ‪.605 22 64‬‬
‫امیدوارم که اینبار هم متوجه ‪ 64‬شده باشید! تردید نکنید که این همان ادامه ‪ 64‬های قبل است و این واقعیت وحشتناک را یک‬
‫بار دیگر تابت می کند که من مورد هدف بوده ام‪ .‬خداوند از ‪ 64‬رد پایی ساخت برای آن گرگان‪ .‬نکته در خور توجه بیشتر‬
‫"حاج آقا "حسین پور" بود – صاحب خانه ام ‪" ...‬حاج آقا "حسین پور" "بطور اتفاقی" نام مسول حراست اداره مان هم‬
‫هست!!!؟ همو که از سالیان دور همراه و مامور من بوده! همو که اجدادش در جاجرم به جنگ امام حسین رفته بودند‪ – .‬این‬
‫یک واقعیت تاریخی است‪ .‬در تاریخ قید شده‪ – .‬و اینکه در آنجا – در آن سویت بر من چه گذشت و با من چه کردند خود‬
‫کتابی مفصل می طلبد‪.‬‬

‫‪ ---‬خدای من یادم می اید که در خرداد ‪ 1374‬در سر دو راهی شقان که چند کیلومتری از روستا فاصله داشت منتظر بودم تا طبق‬
‫معمول یک وانتی چیزی بیاید و من بروم به شهرمان گرمه‪ .‬هوا خیلی داغ بود و من حدود ‪ 3‬ساعتی بود که منتظر ایستاده بودم‪.‬‬
‫خوشبختانه در ان روز یک چوپان گوسفندانش را اورده بود انجا لب جوی اب انجا بچراند و من مشغول به صحبت کردن با ان‬
‫چوپان بودم که بالخره گردو غباری از دور مشاهده کردم‪ .‬خیلی خوشحال شدم چرا که بالخره یک وسیله نقلیه داشت می امد‪ .‬و‬
‫خوشبختانه جلو ما ترمز زد‪ .‬وقتی من دیدم همین اقای حسین پور و اقای علیزاده که در ان زمان هم مسول حراست اموزش و‬
‫پرورش جاجرم بودند سرنشینان خودرو بودند و خودرو متعلق به بیت المال مسلمینی بود که من در خدمت فرزندانشان در ان‬
‫روستا بودم خیلی خوشحال شدم‪ .‬اما ‪ ...‬اما حاج اقاها نگاه هاشان به من بیشتر شبیه نگاه های کرگدن بود تا یک انسان مسلمان‪ .‬یک‬
‫لحظه تعجب کردم‪ .‬در همین حین انها جلوتر رفتند و ترمز زدند و ان چوپان را صدا زدند!!!! و بعد از چند دقیقه صحبت کردن با‬
‫او گاز را گرفتند و رفتند!!؟؟؟ به جایی که من هم می خواستم به انجا بروم – به گرمه جاجرم!!! حتی یک تعارف هم در ان ظهر‬
‫داغ تابستانی نکردند – من به نوعی در خدمت انها بودم‪ !!!!!.‬وقتی چوپان برگشت از او پرسیدم که انها چه می گفتند؟ و او گفت که‬
‫راجع به من می پرسیدند که دارم چه می گویم و ‪ !!!!!! .....‬خدای من تا کی من باید این نوع طرز دید و طرز فکر و طرز رفتار و‬
‫مرام این حیوانات نادر را که خلق کرده ای تحمل کنم خدایا‪ .‬یاداوری می شود اینان در خدمت همو کسانی هستند که در واقع مرا به‬
‫ان روستا تبعید و زندانی و شکنجه و به قصد کشتن مسموم کردند‪.‬‬

‫‪1391/11/27‬‬
‫بالخره چاره ای جز هجرت و فرار ندیدم‪ .‬زندگی مرا اینجا تباه می کردند‪ .‬این بود که برای ‪ 1389/12/12‬یک بلیط قطار از تهران به‬
‫استانبول گرفتم‪ .‬و ‪ 12/11‬به منزل خواهرم در تهران رفتم تا روز بعد حرکت کنم‪ .‬عصر همان روز داشتیم بی بی سی نگاه می کردیم‬
‫که مجری گفت آقای حسینی از استانبول پشت خط هستند! و بعد آن فرد که خود را آقای حسینی معرفی می کرد گفت‪ :‬قصد ربایش من‬
‫را داشتند که من فرار کردم! به خداوندی خدا بعد از چند دقیقه زنگ آپارتمان خواهرم به صدا در آمد! و سه مرد وارد شدند!؟ و به من‬
‫گفتند باید با آنها بروم‪ .‬و با یک ون مرا و دامادمان را بردند‪ .‬دامادمان را در جلو نشاندند و مرا در عقب‪ .‬بعد از حدود ‪ 40‬دقیقه من‬
‫خودم را ج لو تیمارستان آزادی!؟ دیدم‪ .‬پرسیدم دامادمان کجاست؟ و یکی از آنها گفت نرسیده به آزادی پیاده شد! و بعد مرا با خود به‬
‫داخل تیمارستان بردند!؟ حینی که مرا می بردند به یاد تهدید آقای یاوری در آموزش و پرورش مشهد افتادم که گفته بود اگر ادامه دهم‬
‫مرا به تیمارستان می فرستند‪ .‬وقتی وارد شدم یک دیوانه با حرکاتی هولناک به من نزدیک شد و گفت خوش آمدی رفیق! شروع کرد به‬
‫رفتارهایی وحشتناک‪....‬و بعد از مدتی مرا به داخل سالنی بردند و ناگهان گروهی به سر من ریختند و رویم را یک پتو انداختند و تا می‬
‫توانستند و جا داشت مشت و لگد زدند! ؟ تا آنجا که بیهوش شدم! و وقتی به هوش آمدم خود را با لباسهای "روانیها" دراز کشیده روی‬
‫یک تخت در یک اتاق خصوصی دیدم! که در روبرویم یک حاج آقا داشت نماز می خواند!؟ و وقتی نمازش تمام شد به من گفت‪" :‬آقای‬
‫دکتر! نمازتون قضا نشود"! باورم نمی شد‪ .‬چرا؟! یادم می آید که در این اواخر نماز نمی خواندم چرا که کسانیکه مرا شکنجه می دادند‬
‫همه نمازخوان بودند! آنها می گفتند من باید نماز بخوانم!‪ 48 .‬شبانه روز را با ناباوری و مشقت زیاد در این تیمارستان و تحت شکنجه‬
‫های فاشیستی تیم دکتر فوده پشت سر گذاشتم‪ .‬به من قرص و آمپولهای زیادی تحمیل کردند‪ .‬از همه وحشتناکتر اینکه بیش از ‪ 10‬مرتبه‬
‫به مغز من شوک الکتریکی دادند!!؟؟ و‪ ...‬شبها خیلی کم می توانستم بخوابم چون یک نفر –مزدور‪ -‬که ادای دیوانه ها را در می آورد‬
‫نمی گذاشت من بخوابم‪ .‬مثال ساعت ‪ 2‬شب می آمد روی سر من و صورت مرا بو می کرد‪ .‬من جرات نمی کردم بخوابم‪ .‬حتی یک بار‬
‫یک نفر در کنار تخت من با تیغ رگ گردن خودش رو زده بود! همه جا پر از خون بود‪.‬و‪ ....‬کنار تخت خواب من جوانی بود که اسمش‬
‫عبادی تنها!!!؟ بود‪ .‬اسم دکترهای من هم کریمی! (فامیل آن دختره) و رضازاده! بود‪.‬و‪ ....‬و وقتی ‪ 31‬فروردین مرا از آن جهنم آزاد‬
‫کردند روی برگه ترخیص تیمارستان حک شده بود تاسیس ‪ !!!1364‬و بعد متوجه شدم که ‪ !!!! 17‬ملیون به خواهرم که بیوه اش کرده‬
‫بودند وام داده بودند و شماره پالک منزل جدیدشان ‪ !!!!17‬بود‪ .‬این اعداد و ارقام همه برای من پیام بودند!‪.‬اگر الزم باشد توضیح می‬
‫دهم‪ .. .‬و این همه در راستای همان تهدیدشان بود که بعد از سخنرانی من در مسجد شهرمان کردم‪ :‬آنه به من گفتند‪" :‬از توی شیر شغالی‬
‫بسازیم که از سایه اش هم بترسد‪"......‬‬
‫‪68‬‬
‫دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی‬
‫ضمنا ‪ 700‬هزار تومان! هم از پدرم گرفته بودند! و بعد از مدت کوتاهی متوجه شدم که تمام بدنم می لرزید و قدرت حافظه ام تقریبا‬
‫صفر شده بود!!! و زنگ زدم و گفتند از عوارض روشهای مداوای ما! است و باید تا آخر عمرم!؟ دارو بخورم‪ .‬و از آن زمان تا کنون‬
‫روزی ‪ 5‬قرص اعصاب می خورم!!؟؟ باورم نمی شود!!‪ .‬من قبل از این ماجرا حتی قرص سرما خوردگی هم نخورده بودم‪ .‬خدای من‬
‫تمام خاطراتی را که اون اواخر در ‪ 50‬برگه نوشته بودم و همینطور اون تقویم رو که در باره اش گفته بودم برداشته اند!؟ ‪ ...‬و هنوز‬
‫اول دبیرستان درس میدهم‪ .‬از موقعیکه دکتری گرفته ام هر سال ‪ 12‬کالس اول دبیرستان به من می دهند و مجبورم هر درس را ‪12‬‬
‫بار در هفته درس بدهم‪ !.‬و رو ی دفتر نمره هایم به جای نام من نام سید رضا حسینی !!؟ را نوشته اند‪ .‬این موضوع را به برادر رضا و‬
‫پسرش هم گفته ام‪ .‬بگدریم‪ .‬بخاطر مصرف قرصهای اعصابی که به من تحمیل کردند ‪ 25‬کیلو اضافه وزن آوردم و حاال به بیماری‬
‫فشار خون مبتال شده ام!!!! و هدف آنها تحمیل بیماری های بیشتری از قبیل قند و‪......‬به من است‪ .‬این اواخر یکی از خواهرانم که ‪30‬‬
‫ساله است و به شدت با من صمیمی است و در مشهد در کوچه واعظ طبسی زندگی می کند به طرز مشکوکی به طور ناگهانی به‬
‫بیماری قند و فشار خون مبتال شد! یک خانم به نام خانم عبادی! در همسایگی آنها سکنی گزیده و با خواهرم دوست شده! و با هم رفت و‬
‫آمد تنگاتنگی دارند‪ .‬من به خواهرم هشدار داده بودم که از او فاصله بگیرد‪ ......‬جواد – پسر رضا که کشته شد ‪ -‬هم به طرز مشکوکی‬
‫به بیماری قند و فشار خون مبتال شد و دارد انسولین می زند!‪ .‬او ‪ 21‬ساله است!؟ ‪ -‬یادم می آید که یکبار همین خواهرم می گفت که پدر‬
‫شوهرش چندین بار گفته که از اون محله که آیت ا‪ ...‬واعظ طبسی آنجا زندگی می کند برویم چرا که آنجا "النه زنبورهاست"! و بعد از‬
‫چند هفته این پدر شوهرش در اوج سالمت سکته قلبی! کرد و مرد! همین خواهرم رو عوامل بسیج و سپاه شهرمان برای یکی از نور‬
‫چشمیهاشون در نظر گرفته بوند – با وساطط خانم "شهید دکتر صادقی"! همو دکتر صادقی نماینده شهرمون که به همراه ‪ 72‬نماینده‬
‫دیگه با دکتر بهشتی در مجلس به شهادت رسیدند‪ .....‬و خواهرم تن به این سرنوشت که خدایان پارسی برایش در نظر گرفته بودند نداد‬
‫و ‪ ......‬در اینجا خوب است قضیه مسموم کردن و خون استفراق کردن من رو در روستای شوقان – دو سال بعد از این ماجرای‬
‫خواهرم ‪ -‬و نقش احمد صادقی – پسر عموی شهید صادقی – و اینکه احمد صادقی در آن سال قبل از اینکه مرا مسموم کنند به من‬
‫هشدار داد که آن دختر خانم را که آنها برایم در نظر گرفته بودند طالق ندهم و گرنه‪.....‬به یاد بیاورید‪.‬‬

‫این اواخر بعد از قبولی در مرحله علمی از دانشگاه آزاد مشهد برای مصاحبه عقیدتی دعوت شدم و یکی از همشهریمانم‬
‫(محمد حسن بداغی) که جزو هیات ‪ 3‬نفره مصاحبه کننده بود بعد از اینکه گفت من از خانواده اصیلی هستم! از من پرسید نظرت راجع‬
‫به رفراندوم چیست؟! و من گفتم وقتی حضرت علی (ع) تن به نظر مردم می دهد ما هم باید رفراندم را قبول کنیم! حضرت علی خودش‬
‫را به زور به مردم تحمیل نکرد‪....‬و ‪....‬نهایتا رد شدم!؟ ‪ ....‬آنها مرا خواسته بودند تا مثل اربابانشان مرا تحقیر کنند‪ .‬اما تحقیر کردن از‬
‫خصوصیات حرام زاده هاست نه سربازان امام زمان‪ .‬یاد آوری اینکه همین چند وقت پیش پدر همین محمد حسن بداغی که سالهاست‬
‫مسیول دفتر رییس دانشگاه آزاد مشهد هم هست را به جرم بچه بازی خواستند از شهرمان بیرون بیندازند!‬

‫‪ 13‬آذر ‪1392‬‬
‫خدای من! ‪ 3‬فایل خاطرات شخصی نوشته بودم که ‪ 2‬تاش به همراه کلی عکس و سی دی ناپدید شده! یعنی ‪ – ...‬کال ‪ 480‬صفحه از‬
‫آذار و اذیتها و ظلم و ستمهاشون ‪ ....‬یعنی می ترسند که‪...‬؟! باورم نمی شود‪ ...‬من این خاطرات رو برا خودم می نویسم که شاید کمی‬
‫آرام بگیرم‪ ...‬اما می ترسند‪ ....‬شاید هم از ترس منتشر شدن این خاطرات هست که ‪ 24‬ساعته مرا تحت کنترل دارند – در این خاطرات‬
‫مسایل مهمی افشا می شود از جمله اینکه این آقایان هستند که در ایران نقش خدا را ایفا می کنند – خدای مال و منال و سالمت و آبرو و‬
‫مرگ حداقل اشخاص دگر اندیش و آزادی خواه و عزیزان آنها ‪.....‬‬

‫هنوز هم که هنوز هست تمام امور شخصی و زندگی خصوصی و ای میل و تلفن و موبایل و ‪ ...‬من رو تحت کنترل دارند‪ .‬هنوز هم بر‬
‫این باورم که در اتاق من دوربین کار گذاشته اند‪ .‬یعنی می شه اینقدر بزدل باشند؟! یا اینکه این منم که واقعا مهمم!!!؟؟؟ من که غیر از‬
‫دموکراسی و ویزگیهای حکومتهای استبدادی و فاشیستی و دزدیها و غارت آنها تحت لوای اسالم چیز خاص دیگه ای در کالسها و‬
‫مقاالت و کتابهام نمیگم!‪ ...‬اخیرا قبوض موبایل و تلفن و اینترنت و ‪ ...‬برای من غیر قابل باوره‪ .‬قبض تلفن تابتم ‪ 50.000‬تومان!‬
‫چرا!؟ ظاهرا اصال دوست ندارند من پس اندازی داشته باشم! چرا!؟ هنوز آرزومه که بتونم یه پراید ‪ 12/10‬تومانی داشته باشم‪ .‬به‬
‫خداوندی خدا و به روح رسوا‪ ...‬مانع ازدواج کردن من هم می شوند و ‪...‬حتی در چند سایت اینترنتی برای ازدواج تبت نام کرده ام! اما‬
‫در اون سایتها هم آمده اند و به آذار و اذیت کردن من مشغولند‪ ....‬اخیرا یه دختر خانم به اسم حمیده!!! من رو مجذوب خودش کرد و‬
‫وقتی دیدمش گفت اصالتا از‪ ....‬هست و ‪ 17‬سال ! در اصفهان بوده‪ ....‬دختری دیگر وقتی بعد از چند جلسه اسم و فامیل واقعیش را‬
‫پرسیدم اسم و فامیل مادرم را گفت!‪ ...‬دختری دیگر‪ ....‬اینها همه از طرف سربازانی هستند که مرا بالفعل خطری جدی برای منافع خود‬
‫و اربابانشان می دانند‪....‬‬

‫امروز در روزنامه خراسان خواندم که "پوتین" رهبر روسیه مخالفان خودش رو به تیمارستان می فرسته!!! و در اونجا اونا رو شکنجه‬
‫روحی و روانی میده و ‪....‬پوتین کمونیسته و به خدا اعتقادی نداره‪....‬‬

‫در روبروی درب یکی از کالسهام که در دبیرستان کار و دانش نصیر زاده (تاسیس ‪ )!1364‬است عکس یه شهید رو زدند به نام "حمید‬
‫رضا" متفکر!!! جلو درب یکی دیگه از کالسها شهید "حمید رضا روشنفکر"!!! و جلو درب یکی دیگه از کالسها یه پارچه سیاه زده‬
‫اند که روی آن نوشته‪ " :‬عبادی بن ‪ ...‬از امام رضا پرسید‪ ...‬و اما رضا پاسخ داد‪ :‬ما این را لحظه به لحظه بر تو نازل می کنیم تا تو را‬
‫عذاب دهیم‪ ....‬بگذریم‪ .‬در کارو دانش امام جواد (ع) در خیابان طبرسی!!! مشهد (‪ 2‬ساعت در راهم – با اتوبوس) روبروی یکی از‬
‫کالسهایم روی یه پارچه سیاه بزرگ بزرگ نوشته اند" مرگ در انتظار توست‪ "...‬نویسنده که نامش را روی پارچه نوشته‬
‫‪69‬‬
‫دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی‬
‫"عباسیان!"‪ ...‬یاد آوری اینکه من در سخنرانیم در مسجد شهرمان و در خاطراتم از ویزگیهای شاه عباس صفوی گفته ام و اینکه تشیع‬
‫صفوی تشیع علوی نیست و ‪....‬نکته قابل تامل اینکه یکی از دانش آموزانم در هنرستان سینا "حمید رضا" می باشد که اتفاقا!! شماره‬
‫موبایلش هم همانند شماره موبایل من به ‪ 99‬ختم می شود! به خداوندی خدا حتی ساعت ‪ 3‬شب که این خاطرات را می نویسم اس ام‬
‫اسهای وحشتناک به زبان انگلیسی به من می زند با این مضنون که زمان میبرد خدای خودت را بشناسی ‪ !!!!....‬راجع به "حمید" بعدا‬
‫توضیح خواهم داد که در آنصورت خیلی مسایل روشن و اتبات می شود‪....‬‬

‫=== دیروز حکمهای جدید آمده بود دفتر هنرستان سینا دقت کردم یه فوق دیپلم با شرایط من یک ملیونو پانصد!!! تومان می گیره اما‬
‫من یک میلیون و ‪ !!!300‬البته حکم روحانی مدرسه را – که از من خیلی کم سابقه تر است ‪ -‬هم نگاه کردم دو میلیونو هشتصد هزار‬
‫تومان می گیرد!!! مدرکش را زده بودند "تحصیالت حوزوی"!‬
‫=== و اخیرا وقتی دیدند من از باورهایم کوتاه نمی آیم ‪..‬شروع به تهدید کرده اند‪ ...‬از همان جنس تهدیدهایی که قبل از معدوم کردن‬
‫دامادمان می کردند‪....‬دکتر اعصابم گفت اضافه وزنم بخاطر مصرف قرصهای اعصابم است و فشار خونم بخاطر استرس زیاد‪ ....‬و‬
‫گفت اگر این شرایط ادامه پیدا کند‪ ....‬و من اما هیچ نگفتم‪ ....‬چرا که راجع به تمام این قضایا به رهبری ‪ /‬ریاست جمهوری ‪ /‬وزیر‬
‫آموزش و پروش ‪ /‬وزارت آموزش و پرورش ‪ /‬وزارت علوم ‪ /‬وزارت اطالعات‪ ...‬گفته ام اما فشارها و تهدیدها روز به روز بیشتر و‬
‫وحشتناکتر می شود‪....‬‬

‫من!‬
‫من از نسل امواج طوفانیم‬ ‫من از شهر چشمان بارانیم‬
‫كه شاهد بر این دیر ظلمانیم‬ ‫من آن عابر كوچه هاي شبم‬
‫كه در پاي اندیشه قربانیم‬ ‫من آن مرغ شیداي خونین پرم‬
‫نه راضي به ماندن در این وادیم نه خرسند از این مصلحت دانیم‬
‫به جرم چه! یك عمر زنداني (با اعمال شاقه) ام‬ ‫ندانستم استاد در این جهان‬

‫‪-‬استاد علي طلب‬


‫و باز تهدید به كشتار سادات‬
‫‪ ‬به روح رسول ا‪ ...‬سوگند مي خورم كه این بار اگر این تهدیدشان را عملي كنند‬
‫من اما اینبار ‪ ...‬خراب خواهم شد ‪ ---‬فرو خواهم ریخت بر روي كاخ شاه‬
‫عباس و او را غرق شرم خواهم كرد‪ :‬من او را و سپاهش را رسوا خواهم‬
‫كرد‪.‬‬
‫حداقل كاري كه كنم – اگر مرا زنده بگذارند – این است كه یك روز جمعه به مسجد جامع شهرمان روم و در حالیكه مردم از همه‬
‫جا بي خبر نماز جمعه مي گذارند بر باالي بام آن روم و كاردي در قلبم فرو كنم و از خون خود جوهري سازم و از انگشتانم قلمي‬
‫و بر مناره آن مسجد بنگارم‪:‬‬

‫"مرگ بر شاه عباس و سپاهیانش كه نسل سادات را – به جرم ظلم ناپذیري آنان هدف گرفتند‪".‬‬

‫حضرت امیر المومنین علي (ع)‪ :‬نهج البالغه صفحه ‪:239‬‬


‫آیا به من دستور مي دهید از جور و ستم درباره امت اسالمي كه بر آنها والیت دارم استفاده كنم؟ به خدا سوگند تا عمر دارم و‬
‫شب و روز برقرار است و ‪ ...‬هرگز چنین كاري نخواهم كرد‪.‬‬

‫لطفا – چنانچه مرا زنده گذاشته بودند‪ --‬جهت رفع هر گونه ابهام و شفاف سازی در هر موردی که از ایشان راجع به اینجانب می‬
‫شنوید از من بخواهید تا توضیح دهم – اگر اجازه دهند‪ .‬ضمنا هر چه و هر جا در رد مطالب فوق بگویم نبوده مگر تحت شکنجه‬
‫های فاشیستی و قرصهاي گوسفند ساز پاسداران اهریمن‪.‬‬

‫خدایا ‪ /‬ای خالق برهان و قلم‪...‬‬


‫اگر برای آن بسوی تو می آیم که به تو عشق می ورزم‪...‬‬
‫مرا با آغوش باز بپذیر‪..‬‬
‫و اما اگر بخاطر آن بسوی تو می آیم که مرا از آتش جهنم رهایی بخشی ‪...‬‬
‫پس مرا غرق آتش جهنم گردان‪...‬‬

‫‪ 19‬پیشگویی من‬
‫……‪………………………..‬‬
‫‪***The real measure of a dictator's wealth is how much he would be worth if he lost his‬‬
‫‪soldiers and possessions – the oppressed, after they are awaken.‬‬
‫‪--The Author, S.M.H. Hosseini, Iran‬‬
‫‪70‬‬
‫دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی‬
‫‪----------------------------------------------------------------------------------------‬‬

‫محتوا‬

‫رذالت ‪ /‬ظلم ‪ /‬بیداد ‪ /‬استبداد ‪ /‬ارعاب ‪ /‬تزویر ‪ /‬توطیه و خون!!؟‪..........22‬‬

‫=======================‬

‫‪ -----‬شهادت حضور در صحنه حق و باطل همیشه تاریخ است‪ --- .‬شهادت یك انتخاب است‪ ( .‬شهید دكتر شریعتي) ‪-----‬‬

‫اگر خدا نباشد همه چیز مجاز است‬

‫برای کمونیستها همه چیز و همه کار مجاز است چون برای آنها خدایی در کار نیست که از او بترسند و از عاقبت کار خود بیم‬
‫داشته باشند‪ .‬و بنا براین‪....‬‬

‫……‪……………………………..‬‬

‫‪No way! By God I will never surrender to them like a humiliated person and never pledge‬‬
‫‪allegiance to them like slaves." I seek refuge to my God from you stoning me to death"."I‬‬
‫‪seek refuge to my God from you and any arrogant who does not believe in the day of‬‬
‫)‪Resurrection ". (Biharol Anwar, Vol. 45, P. 7‬‬

‫‪Imam Hussein (AS), Shia's Third Holy Imam‬‬

‫‪----------------------------------------------------------------------------------------‬‬

‫سید محمد حسن حسینی‬


‫‪1389.1.22‬‬

‫توضیح‪ :‬تمام پیوستها در معادل انگلیسی این دست نوشته می باشد‪.‬‬

‫پیوستها – به زبان انگلیسي ‪ --‬از قبیل‪:‬‬


‫نامه اینجانب به ریاست جمهوری‬ ‫‪‬‬
‫صفحه اول کتاب آماده چاپ اینجانب‬ ‫‪‬‬
‫نامه اینجانب به دکتر مومنی‬ ‫‪‬‬
‫نامه اینجانب به ریاست دانشگاه میسور‬ ‫‪‬‬
‫نامه صادر شده از طرف استادم در هند (لطفا از من بخواهید که در این مورد هم توضیخ دهم ( ‪ email‬مرا مشاهده بفرمایید)‬ ‫‪‬‬

‫تصویر آن سرزمین رویایی و‬ ‫‪20‬‬


‫مردمان مهربانش در آیینه آواز آن قو‬
‫……‪…………..‬‬
‫‪***The real measure of a dictator's wealth is how much he would be worth if he lost his‬‬
‫‪soldiers and possessions – the oppressed, after they are awaken.‬‬
‫‪--The Author, S.M.H. Hosseini, Iran‬‬
‫‪----------------------------------------------------------------------------------------‬‬

‫محتوا‬

‫رذالت ‪ /‬ظلم ‪ /‬بیداد ‪ /‬استبداد ‪ /‬ارعاب ‪ /‬تزویر ‪ /‬توطیه و خون!!؟‪..........22‬‬


‫‪71‬‬
‫دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی‬
‫=======================‬

‫توضیح‪ :‬همان افرادي – فرز و چاالك – كه در هند و در طول نگارش این دست نوشته و سایر كتابهایم مانع از نگارش من مي‬
‫شدند (با دستكاري و تغییر دادن و به هم ریختن نوشته هاي من و پاك كردن هارد و خراب كردن كامپیوترم و سایر آذارها و وقت‬
‫كشیها و هزینه تراشي هاي دیگر و‪ )...‬كارشان به جایي رسید كه در چندین مرحله كه در حال دوباره نویسي این ترانه (پایین) بودم‬
‫به سقف خانه من كلنگ مي زدند!! و طبق معمول فورا ناپدید مي شدند!! – حاال سقف خانه ام در حال خراب شدن روي سرم مي‬
‫باشد! همانگونه كه این سیستم در حال فرو ریختن روي كاخهاي آنان است!!‪ .‬انگار آنان نیز درد شالقي را كه با سرودن هر‬
‫مصرع – در این ترانه ‪ --‬بر پیكر خدایان آنان وارد مي كردم احساس مي كردند‪.‬‬

‫حاال بگویید من به مصلحت نظام نیستم یا شما به مصلحت اسالم نیستید!؟؟؟؟‬ ‫‪‬‬

‫این که بعد از اخذ درجه دکترایم به این نتیجه رسیدید و اصرار کردید که من به مصلحت نظام پاک شما نیستم خیلی خیلی جالبه‪ .‬من ادعا‬
‫نمیکنم که پاکم – پیغمبر و امام و حضرت آقا نیستم‪ .‬اما جهنمی هم نیستم‪ .‬مگر من ‪:.....‬‬

‫‪ ‬منتظران مصلح خود باید صالح باشند‪.‬‬

‫‪ ‬عدالت علی (ع) برای همه بود و نه فقط برای اندیشمندان منتقد و مظلوم و بی کس ‪**********...‬‬

‫‪ ‬حکومتی که انتقاد پذیر نباشد اسالمی نیست‪ .‬پیامبر اکرم (ص)‬

‫‪ ‬در خاتمه اینکه باعث شدید "ایران اسالمی" ازنظر "پاکی" در رده ‪ 144‬جهان قرار بگیره رو به "شما پاکان" روی زمین‬
‫تبریک میگویم‪ .‬می دونید این رتبه یعنی اینکه شما ایران رو در ردیف فاسدترین کشورهای دنیا قرار دادید‪.‬‬
‫تبریک!!!!!؟؟؟؟ همین طور باعث شدید مردم ایران "غمگین ترین" مردم جهان شناخته و اعالم بشن ‪ ...‬احسنت به این نوع‬
‫حکومت کردن‪....‬؟!‬

‫‪" ‬در چنین شرایطي چگونه انسان مي تواند همچون محققي خیلي مودب و معقول و آرام به "نقد علمي" بنشیند؟ آیا ابوذر‬
‫كه استخوان شتري را كه در كوچه پیدا كرده بود و در كاخ خلیفه به سر كعب اال حبار خلیفه كوبید تحقیقات علمي بود؟"‬

‫‪ -‬دکتر شریعتی ‪ -‬شیعه حزب تمام‬

‫‪ ‬حکومتی که انتقاد پذیر نباشد اسالمی نیست‪ .‬پیامبر اکرم (ص)‬


‫‪ ‬منتظران مصلح خود باید صالح باشند‪.‬‬

‫‪ ‬در خاتمه این که باعت شدید "ایران اسالمی" از نظر "پاکی" در رده ‪ 144‬جهان قرار بگیره رو به "شما پاکان" روی زمین‬
‫تبریک می گویم‪ .‬می دونید این رتبه یعنی این که شما ایران رو در ردیف فاسدترین کشورهای دنیا قرار دادید‪.‬‬
‫تبریک!!!!!؟؟؟؟ همینطور باعت شدید مردم ایران "غمگین ترین" مردم جهان شناخته و اعالم بشن ‪ ...‬احسنت به این نوع‬
‫حکومت کردن‪ ....‬تبارک ا‪...‬؟!‬

‫‪" ‬در چنین شرایطي چگونه انسان مي تواند همچون محققي خیلي مودب و معقول و آرام به "نقد علمي" بنشیند؟ آیا ابوذر‬
‫كه استخوان شتري را كه در كوچه پیدا كرده بود و در كاخ خلیفه به سر كعب اال حبار خلیفه كوبید تحقیقات علمي بود؟"‬

‫‪ -‬دکتر شریعتی ‪ -‬شیعه حزب تمام‬

‫*****‬
‫‪ ‬چوب الی چرخ زندگی ‪ -‬قابلتأمل‪:‬‬
‫متاسفانه این خلق و خوی انتقادی و ظلم و ستم و ریا و غارت و استبداد ستیزی من که از اجدادم به من رسیده! سبب شده عرصه زندگی‬
‫روز بهروز بر من و حتی سایر اعضای خانواده ام تنگ تر و تنگ تر شود‪ .‬من قبل از اینکه دکترا بگیرم در دانشگاههای متعددی‬
‫تدریس داشتم‪ .‬اما درست از زمانیکه در رساله دکترایم و همین طور در مقاالت و کتبم به مسایلی خاص پرداختم فشارهای زیادی بر من‬
‫و زندگیم وارد شد‪ .‬بعدازاینکه مدرک دکترایم را از هند – در شرایط جهنمی که یک مافیای قدرتمند و صاحب نفوذ ایرانی برای من‬
‫بوجود آورده بود – گرفتم حتی پیشنهاد دادم که باهمین حقوق آموزشوپرورش (رسمی آموزشوپرورش هستم) در دانشگاه‬
‫فرهنگیان و یا حتی در دانشگاههای پیام نور در روستاها تدریس کنم اما نپذیرفتند! این در حالیست که در همان مدت ‪ 30‬ماهی که در‬
‫هند بودم بیش از ‪ 40‬مقاله و ‪ 10‬کتاب نوشتم‪ .‬همانطور که گفتم شما همین کتاب آخر مرا ببینید کسی در ایران حتی در دانشگاههای‬
‫‪72‬‬
‫دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی‬
‫تاپ تهران همانند آنرا نوشته؟؟!!! بگذریم‪ .‬کمتر کسی از کسانیکه من می شناختم این نوع موفقیت رو داشتند اما همه آنها جذب‬
‫دانشگاهها شدند بجز من‪ .‬همان طور که گفتم حتی کسی که شراب را همانند آب می خورد جذب شد!؟ و االن معاون دانشگاه دولتی در‬
‫مرکز استان است!؟ متاسفانه از سال ‪ 1387‬که با مدرک دکترای تخصصی از هند برگشتم به شدت در آموزشوپرورش مشهد مورد‬
‫آزار و اذیت روحی و روانی قرار گرفتم‪ .‬آپارتمان ‪ 45‬متری من در آخر قاسم آباد مشهد است و محل کارم آموزشوپرورش ناحیه ‪1‬‬
‫مشهد در دبیرستان کار و دانش امام جواد در طبرسی شمالی! این یعنی ‪ 2‬ساعت راه از محل زندگی من تا محل کارم ! – وسیله نقلیه‬
‫شخصی ندارم و مجبورم با اتوبوس رفت و آمد کنم‪ .‬از سال ‪ 1380‬تا کنون هرسال درخواست میکنم که مرا به داخل شهر و یا حد اقل‬
‫به منطقه قاسم آباد مشهد منتقل کنند اما این کار را نمیکنند!؟ بعدازاینکه دکترا گرفتم مرا به مدت ‪ 2‬سال در مدرسهامام علی (ع) در‬
‫آخر گاز شرقی مشهد انداختند! آنجا تمام سعیم این بود که بچهها را ساکت نگه دارم! اون قضیه گوسفندان همانجا بود‪ .‬در سال بعد مرا‬
‫به پژوهشسرای دانش آموزی عالمه طبا طبایی ناحیه یک انداختند‪ .‬ریس من در آنجا یک لیسانس فیزیک بود! که الفبای پژوهش را هم‬
‫نمی دانست اما دوست صمیمی مسئول آموزش اداره ما بود که لیسانس معارفه! ؟‪ .‬بنابراین بعدازاینکه به اداره کل گزارش دادم که بیت‬
‫المال دارد در آنجا هم هرز می رود مرا بر نتافتند و سال بعد مرا ازآنجا بیرون کردند!!؟؟ و از آن سال تا کنون در مدرسه کار و دانش‬
‫نصیر زاده زبان اول دبیرستان به رشته های خیاطی و ‪ ...‬درس میدهم!!؟؟؟ کاش این بیعدالتی ها و ستم ها به همینجا ختم میشد‪.‬‬
‫رئیس آموزش متوسطه ما که لیسانس معارف دارد و بیش از ‪ 6000‬نیرو را مدیریت میکند! ‪ 24‬ساعت موظفی مرا در ‪ 4‬روز و در ‪3‬‬
‫مدرسه (کار و دانش و هنرستان) برنامه ریزی کرده است!!؟ که یک روز آن را تنها برای "‪ "1.5‬ساعت تدرس مجبورم ‪ 4‬ساعت در‬
‫راه باشم!!؟؟؟؟ من همکارانی را سراغ دارم که ‪ 24‬ساعتشان در دو روز برنامه ریزی شده‪ .‬اما برای من اینکار را نمیکنند به‬
‫جرم‪!!...‬؟؟؟ من تمام این مسائل را حتی به مدیر کل آموزشوپرورش مشهد و ‪ ...‬و حتی به وزیر جدید (فانی) گفتهام‪ .‬اما‪ ....‬روز‬
‫بهروز شرایطم سخت تر شده‪ .‬همین طور به ایشان یادآوری کرده ام که ممکن است در حقوق و مزایای من اشتباهی غیر عمدی!؟ شده‬
‫باشد چراکه حقوق من در آخرین حکمم با ‪ 18‬سال سابقه تدریس و مدرک دکترای تخصصی یک میلیونو سیصدو چهل هزار تومان‬
‫خورده که دریافتی من هر ماه یک میلیونو صدو چهل هزار تومان است!!؟ توضیح اینکه در ‪ 1387‬دکترای من مورد تایید وزارت‬
‫علوم و آموزش پرورش قرار گرفت‪ .‬با وجود این تا حدود یکی دو سال پیش دریافتی من ‪ 640.000‬تومان بود که به تدریج اخیرا به‬
‫‪ 1140.000‬تومان رسیده!! این در حالیست که یکی از همکاران با مدرک لیسانس یک میلیونو ششصد و هشتاد هزار تومان‬
‫میگیرد!؟؟ "روحانی" مدرسه (سینا) هم که از من سابقه کمتری هم داره و مدرکش رو زده اند "تحصیالت حوزوی" دو میلیونو‬
‫هشتصدو هشتاد هزار تومان می گیره!!!؟؟؟ ‪ ....‬انقالب ما برای پا برهنه ها بود؟! ‪.....‬‬

‫ای میل من به رئیسجمهور وقت ‪ -‬احمدینژاد ‪ -‬از هند‬

‫* ماجرا ازآنجا شروع شد که درسال ‪ 1385‬نامه ا ی گالیه آمیز از مسئول انجمن اسالمی میسور‪ --‬درهند‪( --‬آقای ‪ ...‬دانشجوی‬
‫دکتری روانشناسی) به احمدینژاد ریاست جمهوری فرستادم – از طریق ‪( email‬لطفا نامه را که پیوست میباشد مالحظه‬
‫بفرمایید)‪ .‬رئیسجمهوراین نامه رابه آقای دکترمومنی عودت داده بودند‪ .‬این نامه گالیه اینجانب ازعدم شرکت مسئوالن انجمن‬
‫وهمینطوردانشجویان ایرانی به علت کوتاهی مسئول انجمن اسالمی میسور دراطالع رسانی درکنفرانس بینالمللی صلحی بود که‬
‫درآن شرایط خاص (تهدید آمریکا به حمله نظامی علیه ایران) درآنجا برگزارمیشد‪ .‬من از ایشان خواسته بودم که حتما ً ایرانیان‬
‫بیایند تا چهره ای صلح طلب! از ایرانیان ارائه داده شود‪ .‬جهت اطالع دراین کنفرانس که اخبارآن ازطریق ‪ 20‬روزنامه ملی‬
‫وبین المللی هند وچندین سایت منتشرشد یک دانشمند هندی (استاد دانشگاه بنگلور)‪ ،‬یک استاد ازدانشگاه توکیو(ژاپن) و اینجانب ‪-‬‬
‫بعنوان مدرس ایراني در حال تدریس در یکی از دانشگاههای میسور‪ -‬بعنوان سخنران اصلی دعوت شده بودیم‪ .‬من درباره "صلح‬
‫جهانی و خاور میانه" سخنرانی کردم (به زبان انگلیسی) – یكي از بروشوهاي تبلیغاتي و نیز دعوتنامه مسیوالن این كنفرانس از‬
‫اینجانب را در پیوست مالحظه بفرمایید‪.‬‬

‫* این سخنرانی البته همان طور که تنها ایرانی شرکت کننده در آن (آقای ‪ ...‬دانشجوی دکتری روانشناسی) شاهد بود چندین بار‬
‫توسط برگزار کنندگان آن قطع شد هر چند مورد استقبال شدید حضار واقع شد‪.‬‬
‫مهمتر این که درنامه ا ی که به ریاست جمهوری فرستاده بودم ازواقعیتهای اسفباری که درهند شاهدآن بودم پرده برداشتم –‬
‫که ای کاش این کار را – که نوعی امر به معروف و نهی از منکر برای دولتمردان مستبد ایران بود ‪ --‬نمیکردم! چراکه نماینده‬
‫وزارت علوم با گزارش دادن این نامه من به دانشگاه میسور دانشگاه میسور را نیز تحریک به انتقام گیری از من کرد – (لطفا تا‬
‫آخر این نامه مطالعه بفرمایید)‪ .‬بهعنوانمثال به ریاست جمهور (احمدینژاد) یادآوری کردم که چگونه می توان به ایران‪1404‬‬
‫امیدوار بود درحالی که کسانی که قراراست ما را به آن مدینه فاضله رهنمون باشند باپرداخت دالرهای آمریکایی به اساتیدهندی‬
‫خود نهتنها اقدام به خرید مقاالت ازپیش نوشته شده وآماده جهت چاپ (ویا ارائه درکنفرانسها) میکنند بلکه به راحتی با صرف‬
‫هزاران دالر مدرک ‪ PhD‬خودرا نیز دریافت میکنند‪ .‬به ایشان یادآوری کرده بودم که می توان بایک مصاحبه وآزمون حرفه ا ی‬
‫به راحتی به سطح دانش این افراد پی برد‪ .‬من تعجب خودم را از اینکه این افراد چگونه و طبق چه ضوابطی از وزارت علوم‬
‫ایران بورسیه گرفته بودند نیز ابراز داشته بودم‪ .‬بهعنوانمثال کافیست ازاین افراد (از جمله خود آقای دکتر مؤمنی –نماینده وزارت‬
‫علوم در شبهقاره هند!‪ -‬که از هند دکتری خود را گرفته اند) خواسته شود تنها ‪ 2‬پاراگراف ‪ --‬به زبان انگلیسی— درک و استنباط‬
‫و تحلیل!!؟؟ خود را از یک زمینه خاص دررشته خودشان درحضورافراد متخصص و بی طرف بنویسند! در این نامه همینطور‬
‫بررسی و تحقیق و تفحص درباره ارتباط عواملی از وزارت علوم و وزارت ‪ ...‬را با بازار سیاه جذب دانشجو و بازار روسپیگری‬
‫در هندوستان – توسط سو استفاده از دختران ایرانی را ‪ -‬خواستار شده بودم‪.‬‬
‫‪73‬‬
‫دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی‬

‫* ازقضا مسئول انجمن یعنی آقای ‪( ...‬بورسیه! (احمدینژاد ‪ -‬دانشگاه کرمان) ازدوستان بسیارنزدیک وازهمکاران وهمشهریان‬
‫دکترمومنی بودهاند ونکته جالبتوجه این بود که بعد ازنامهاینجانب این آقا که الف را از ب تشخیص نمیداد ‪ -‬ازطرف وزارت‬
‫علوم ‪ -‬بهعنوان نماینده علمی وزارت علوم ایران در شبهقاره هند انتخاب شدند!!!؟؟؟‬

‫==========================‬
‫دست خود ز جان شستم از برای "آزادی"‬ ‫آن زمان که بنهادم سر به پای آزادی‬
‫می دوم به پای سر در قفای "آزادی"‬ ‫تا مگر به دست آرم دامن وصالش را‬
‫حمله میکند دایم بر بنای "آزادی"‬ ‫با عوامل تکفیر سپاه ارتجاعی باز‬
‫ماهرانه در جنگ است ناخدای استبداد با خدای "آزادی"‬ ‫در محیط طوفان زای‬
‫‪ ---‬مرحوم فرخی یزدی‬
‫====================================‬

‫‪" ‬کل ارض کربال ‪ /‬کل یوم عاشورا"‪....‬‬

‫همان طور که گفتم گروهی صاحب نفوذ و با امکاناتی پیشرفته و مست در قدرت و امکاناتی که از طریق بیت المال مسلمین کسب‬
‫کرده اند تمام مراحل و امور زندگی مرا این چنین تحت نظر و کنترل دارند و امور را به من سخت می گیرند‪ .‬آنها‪:‬‬
‫‪ .1‬آنها همانها هستند که از دوران تحصیلم در هند از دست من و زبانم و قلمم که تبلور آن را می توان در رساله دکترا و کتب و‬
‫مقاالتم دید به خشم آمده اند‪.‬‬
‫‪ .2‬آنها همانها هستند که مرا – به خاطر اندیشه ام ‪ -‬در دانشگاههای خود در ایران نپذیرفتند و حتی دست به هر رذالتی زدند تا‬
‫من موفق به اخذ پذیرش در مقطع دکترا از هیچ یک از دانشگاههای هند نشوم‪.‬‬
‫‪ .3‬آنها همانها هستند که وقتی به هدف پلید ذکر شده نرسیدند با سو استفاده از بیت المال مسلمین دوره تحصیل من را در هند از ‪2‬‬
‫سال به چهار سال به درازا کشاندند و بیش از ‪ 60‬میلیون تومان به من فقط ضرر مادی زدند‪.‬‬
‫‪ .4‬آنها همانها هستند که به بیش از ‪ 100‬دانشگاه در سراسر ایران من را کشاندند و با من مصاحبه کردند اما در هیچ یک از آنها‬
‫مرا جذب نکردند!؟‬
‫‪ .5‬آنها همانها هستند که چندین بار از ته ران به من زنگ زدند و حتی دعوت نامه فرستادند و گفتند به مناسبت این که یکی از‬
‫کتاب هایم در جشنواره رشد تهران جزو سه کتاب برتر کشور شده باید در مراسم آنها در تهران شرکت کنم تا از زحمات من‬
‫در نگارش این کتاب تقدیر کنند و وقتی من از مشهد به تهران رفتم در آن مراسم حتی به من نگاه هم نکردند!!؟‬
‫‪ .6‬آنها همانها هستند که حتی داخل بالشت خواب من میکروفون گذاشته اند تا ‪ ...‬و تک تک امور زندگی و برنامه های مرا این‬
‫چنین در دست گرفته و مدیریت می کنند و هر روز چندین اس ام اس آذار دهنده به من می زنند‪.‬‬
‫‪ .7‬آنها همانها هستند که گول امک اناتی را که به واسطه بیت المال به آنها رسیده خورده اند و غرق و مست قدرتشان شده اند و به‬
‫من اس ام اس می زنند که آنها "از رگ گردن به من نزدیک ترند" و من چاره ای ندارم جز اینکه با او بیعت کنم و یا‬
‫"سرطان" بگیرم و بمیرم!؟‬
‫‪ .8‬آنها همانها هستند که از زمانیکه من دکترای تخصصی خودم را گرفته ام (شش سال است) جز کالسهای "اول" دبیرستان‬
‫غالبا در مدارس کار و دانش جای دیگری به من کالس نمی دهند تا مبادا ‪ ...‬کالس اول را هم اگر من رسمی آموزش و‬
‫پرورش با بیش از ‪ 19‬سال سابقه خدمت نبودم به من نمی دادند‪ ...‬چاره دیگری ندارند‪....‬‬
‫‪ .9‬آنها همانها هستند که رسما و به حالت تهدید آمیز (در آموزش و پرورش ناحیه ‪ 1‬مشهد) از من خواستند که از آپ استعفا دهم‬
‫و وقتی نپذیرفتم گفتند باز خریدم کنند و وقتی نپذیرفتم گفتند باز نشسته ام کنند و وقتی نپذیرفتم پدر و تنها برادرم را خواستند و‬
‫به آنها اخطار دادند که اگر من به ارایه اندیشه (سبزم) در کالسهایم ادامه دهم ترتیبی می دهند! که مرا روانه "تیمارستان‬
‫مرکزی مشهد" کنند و وقتی به روش تدریس خودم که بر مبنای تیوری آموزشی سیاسی خودم ارایه داده ام ادامه دادم سر از‬
‫"تیمارستان آزادی تهران"!!!؟؟؟ در آوردم‪ ....‬همان طور که گفته ام این روش تدریس در عمل اسلحه ای نرم برای براندازی‬
‫حکومتهای تمامیت خواه و مستبد است‪ .‬در هر صورت از شکنجه های فیزیکی و روحی و روانی که آنجا مرا دادند فیلمی‬
‫خواهم ساخت اگر زنده ام بگذارند‪....‬‬
‫‪ .10‬آنها همانها هستند که حتی به پدر و مادر پیر و ‪ 7‬خواهر و تنها برادر من هم رحم نکردند و ‪ .....‬در فیلمی که خواهم ساخت‬
‫به ارایه این مطلب می پردازم که چگونه آنها را نیز مثل من به تدریج در کوره های نامری آدم پزی خود ذوب کردند و در‬
‫عمل زنده زنده کشتند و زنده به گور کردند‪....‬‬
‫‪ .11‬آنها همان کسانی هستند که روی هیتلر و استالین و پینوشه و حتی یزید را هم سفید کردند‪....‬‬
‫‪74‬‬
‫دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی‬
‫– همه و همه صرفا به خاطر این که مانع زندگی من شوند و مرا آزار و اذیت روحی و روانی و "تحقیر" کنند و بر من و‬
‫خانواده مظلومم هزینه های مادی و معنوی و ‪ ...‬وارد کنند و نسل من و ما را بزنند و من و ما را مایه عبرت سایرین کنند!!!‬

‫اما به چه جرمی!؟ من چیزی جز بر علیه ظلم و ستم و تبعیض و فساد و غارت و ریا استبداد به اسم و تحت لوای اسالم‬
‫نمی گویم و چیزی جز بر علیه معاویه و سپاه شیطانی او نمی نویسم ‪ .....‬یعنی اینها چه کسانی هستند که از اسم غارت و‬
‫ریا و استبداد و معاویه و "آزادی"‪ ...‬وحشت دارند و پاچه های مرا گرفته اند و ول نمی کنند!؟ همه اینها تنها به جرم این که‬
‫‪....‬اما‪ ...‬اما تمام اینها نمی توانند مرا تبدیل به یک سر سپرده کنند‪ .‬من ‪ ...‬ادامه خواهم داد‪ ....‬هر چند من و عزیزانم هم تهدید‬
‫به ساقط شدن از زندگی و حتی سکته و سرطان و مرگ شویم‪ ....‬باز هم تکرار می کنم که به من بارها به ویژه اس ام اس‬
‫زده اند که اگر به گفتن و نوشتنم بر علیه آنها و ‪ ...‬ادامه دهم آن قدر به من سخت می گیرند و فشار روح و روانی و استرس‬
‫به من وارد می کنند که فشار خون و قند و سرطان بگیرم و در جوانی پیر شوم و بمیرم !!؟؟؟ آنها می گویند امثال من باید‬
‫مایه عبرت دیگران شویم تا ‪......‬‬
‫‪---------------------------------------‬‬
‫……‪……………………………..‬‬
‫‪ Nothing is more disgraceful for rulers than treating their subordinates cruelly. (Kifayah al-‬‬
‫)‪Athar fi An-Nass Ala Aimma al- Ithna-Ashar, P. 233‬‬
‫)‪ -- Imam Hossein (AS‬‬
‫‪----------------------------------------------------------------------------------------‬‬

‫‪……………………………….‬‬

‫تا شناسد شاه را در هر لباس‬ ‫دیده خواهم من خدایا شه شناس‬

‫‪-----------------------------------------------------------------‬‬
‫"مهمترین وجه رسالت پیامبران‪ ،‬فراخواني مردم به بحث‪ ،‬استدالل‪ ،‬اقامه برهان‪ ،‬ارائه اطالعات علمي و فرهنگي و باالخره دعوت به‬
‫گفتوگو به جاي شیوههاي ناشي از زور است كه رسم جاهلیت و نظامهاي استبدادي است‪ .‬بدین سیاق است كه پرستش خداي یكتا و‬
‫ابالغ پیام حق‪ ،‬از خالل روش استدالل و گفتوگو حاصل ميشود‪ .‬بنا به اظهار قرآن‪ ،‬وظیفه پیامبر(ص) حتي در برابر مردمي كه‬
‫اطاعت او را نميپذیرند‪ ،‬جز تذكر دادن و ابالغ حق نبوده و نیست"‪.‬‬
‫‪ --‬آیت ا‪ ...‬هاشمی رفسنجانی‬
‫‪..................................‬‬
‫* خدایا ‪...‬‬
‫همواره تو را سپاس می گذارم که هر چه در راه تو و در راه پیام تو پیشتر می روم و بیشتر رنج می برم ‪ /‬آنها که باید مرا‬
‫بنوازند می زنند ‪ /‬آنها که باید همراهم باشند سد راهم می شوند ‪ /‬آنها که باید حق شناسی کنند حق کشی می کنند ‪ /‬آنها که باید‬
‫دستم را بفشارند سیلی می زنند ‪ /‬آنها که باید در برابر دشمنم دفاع کنند بیش از دشمن حمله می کنند و آنها که باید ‪ ...‬ستایشم‬
‫کنند ‪ /‬تقویتم کنند ‪ /‬امیدوارم کنند و تبریه ام کنند سرزنشم می کنند و متهمم می کنند تا در راه تو – از تنها پایگاهی که چشم یاری‬
‫دارم و پاداشی ‪ --‬نومید شوم ‪ /‬چشم ببندم ‪ /‬رانده شوم و ‪...‬‬
‫‪ ‬فلسفه نیایش – دکتر شریعتی‬
‫‪----------------------------------------------------‬‬
‫با توجه به جمالت باال سخت نیست که بفهمیم دکتر شریعتی چه کسانی را خطاب قرار داده و چرا!؟ او در واقع قاتالن‬
‫خودش را خطاب قرار داده‪ .‬کسانی که زندگی را به او سخت گرفتند و او را وادار به ترک ایران کردند و بعد در کمال آرامش او را‬
‫کشتند و جار زدند که او خودکشی ‪ /‬سکته کرد و یا ‪....‬‬

‫خالصه – اسیر فرقه کفار!؟‬


‫با سالم و خسته نباشید خدمت آقای دکتر فانی‪ .‬فکر می کردم "سخن گفتن" با شما! از طریق سایت وزارت آپ دو طرفه خواهد بود!‬
‫بیش از ‪ 10‬بار مشکلم را مطرح کرده ام اما شرایطم دارد روز به روز بدتر می شود!؟ فوق لیسانس که داشتم در دانشگاههای زیادی‬
‫در مشهد و بجنورد و شهره ای حومه تدریس داشتم‪ .‬اما از موقعیکه نگارش رساله دکترا و اولین کتابم را که تمرکز آنها بر نهادینه‬
‫کردن اصول دموکراسی (اسالمی) در نسل فردا جهت بر اندازی حکومتهای استبدادی است در ‪ 1385‬در هند شروع کردم شرایطم‬
‫بسیار پیچیده شد!؟ در آنجا به شدت تحت آذار و اذیت وزا رت علوم وقت (احمدی نژاد) و ‪...‬واقع شدم‪ .‬و وقتی برگشتم دیگر در هیچ‬
‫‪75‬‬
‫دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی‬
‫دانشگاهی حتی در پیام نور در روستا ها هم جذبم نکردند!؟‪-‬این در حالیست که بیش از ‪ 40‬مقاله و کتاب نوشته ام ‪...‬ماهواره ام را‬
‫بارها جمع کردند‪...‬سایت شخصیم را هک کردند‪...‬در آموزش پرورش هم که رسمی هستم همانند حیوان با من برخورد کردند و هنوز‬
‫هم می کنند!؟ تمام امور و جنبه های زندگی من را تحت کنترل و مدیریت خود دارند‪ .‬چند بار از من خواسته اند که استعفا دهم!؟ یا باز‬
‫نشسته شوم! و یا خودم را باز خرید کنم!؟ و یا از ایران بروم!؟ و یا خودکشی کنم!؟! از سال ‪ 1387‬که مدرک دکترای تخصصی در‬
‫آموزش زبان انگلیسی گرفتم بارها درخواست مجوز تاسیس موسسه زبان داد ه ام اما آموزش و پرورش موافقت نکرده!؟ ‪ -‬به یکی از‬
‫همکاران معلم آموزش ابتدایی! مجوز موسسه زبان دادند اما به من ندادند!؟ این مسایل را با وزیر وقت آموزش و پرورش (دکتر حاجی‬
‫بابایی) در کنفرانس بین المللی که در تهران بود مطرح کردم اما نتیجه اش این بود که مرا که برای ارایه مقاله ام دعوت کرده بودند‬
‫از آن کنفرانس اخراج کردند! و‪ ....‬حتی با آمدن آقای دکتر روحانی شرایطم دارد روز به روز بدتر می شود!؟ (چه تعریف و تبلیغی که‬
‫برای ایشان در کالس هایم و ‪ ...‬نکردم – فقط به خاطر اینکه نگرشش را به روز تر و منطقی تر دیدم)‪ .‬و حاال بعد از سالها به دلیل‬
‫اینکه از نظر مادی قادر به ادامه زندگی نبودم یک دفتر کوچک ‪ 4‬متری در قاسم آباد ‪ -‬حومه مشهد ‪ -‬با هزار مکافات کرایه کردم اما‬
‫هنوز چند روز نگذشته بو د که از آموزش و پرورش آمدند و ابالغ امسالم را برای تدریس در "اول دبیرستان" !؟ دادند و گفتند باید‬
‫دفترم را هم ببندم وگرنه پلمپش می کنند و جریمه هم باید بدهم!؟ ‪ -‬سالیان قبل در "دوم دبیرستان" تدریس داشتم‪ .‬این در صورتی است‬
‫که افراد لیسانس و فوق لیسانس در دانشگاه فرهنگیان و پژوهش سراها و گروه ها و‪ ...‬هستند! چرا!؟ بگذریم! من که می دانستم در‬
‫تعقیب من هستند و رد مرا بو می زنند برای دفترم نه تابلو زدم و نه ‪ ...‬اما باز هم‪....‬قابل توجه این که یک موسسه بدون مجوز‬
‫روبروی من فعال است اما‪ -...‬ضمنا حقوق من با مدرک دکترای تخصصی و ‪ 19‬سال سابقه کاری ماهی یک میلیون و چهارصد هزار‬
‫تومان است اما حقوق برای نمونه روحانی مدرسه امان که مدرکش خورده "تحصیالت حوزوی" دو میلیون و هشتصد هزار تومان!؟؟‬
‫‪....‬نمی دانم چه کسانی هستند اما از طریق تلفن همراهم ‪ 24‬ساعته مرا تحت کنترل و آذار و اذیت روحی و روانی دارند!!؟؟ به ازای‬
‫هر جمله ای که می گویم و یا می نویسم که خوششان نمی آید آنها یک گیری به زندگی من می دهند و یا مرا تحت فشار روحی روانی‬
‫قرار می دهند‪....‬زندگیم مختل و فلج شده و اجازه هیچ کاری ندارم – ایران من زندان من! مقاالت و کتابهایی را که در اتاقم می نویسم‬
‫لحظه ای زیر نظر دارند و محتوای آنها را کم و زیاد و سانسور می کنند!؟! این افراد ‪ -‬با توجه به نگرشها ‪ /‬منشها و رفتارشان ‪-‬‬
‫ژنرالهای نظامی هستند که ‪ -- !...‬همه و همه تنها به جرم اینکه او سر سپرده می خواست و من اما دل سپرده بودم‪ ...‬و هنوز هم به من‬
‫می گویند اگر می خواهم زندگی کنم قلمم را کنار بگذارم و از ظلم و ستم و فساد و غارت و ریا و استبداد نگویم و ننویسم!؟ اما قلمم توتم‬
‫من است حضرت آقا‪ – .‬وقف دین جدم و مکتب موالیم علی (ع) ست‪ .‬از این به بعد از طریق فیس بوک رییس جمهور محترم با شما‬
‫سخن می گویم تا مطمین شوم صدایم به شما می رسد‪ – .‬شاید مسیول جوانمردی در این کشور ‪ ...‬پیدا شود که صدای مرا بشنود و ‪ ...‬با‬
‫احترام‪....‬‬
‫‪www.beyondelt.blogfa.com‬‬

‫بسمه تعالی‬
‫‪https://www.tribunezamaneh.com/archives/83097‬‬
‫‪1394/06/‬‬ ‫ریاست محترم ارزیابی عملکرد اداره کل آموزشوپرورش خراسان رضوی ‪01‬‬
‫از‪ :‬سید محمدحسن حسینی – دکترای آموزش (زبان انگلیسی)‬
‫موضوع‪ :‬عملکرد فراقانونی آموزشوپرورش مشهد (ناحیه ‪ )7‬جهت تحقیر مکرر اینجانب‬
‫با سالم‬
‫احتراما این نامه را خدمت شما ارائه میدهم تا متوجه شوید که هنوز هم خیلی از مسیوالن هستند که برای تحقیر منتقدان "فرا قانونی" و‬
‫"دیکتاتور مابانه" عمل میکنند و به روشهای گاز انبری در امر مدیریت معتقدند‪.‬‬
‫اینجانب سید محمدحسن حسینی رسمی آموزشوپرورش (آپ) و دارای مدرک دکترای آموزش زبان انگلیسی مدت‬
‫‪ 20‬سال است که در آپ مشغول به خدمت می باشم‪ .‬هشت سال اول را در مدارس راهنمایی در روستاهای دور افتاده و ما بقی را در‬
‫دانشگاهها‪ ،‬موسسات و دبیر ستان های مختلف مشغول به خدمت بوده ام‪ .‬جهت اطالع شما تا کنون ‪ 10‬کتاب تخصصی و بیش از ‪40‬‬
‫مقاله ای اس آی و علمی پژوهشی و ‪ ...‬در ارتباط با روش تدریس منحصر بفردم که بر مبنای نظریه آموزشی سیاسی م در دوره دکترا‬
‫طراحی کرده ام تألیف نموده ام و در آمریکا‪ ،‬کانادا‪ ،‬آلمان‪ ،‬لهستان‪ ،‬ترکیه‪ ،‬هندوستان و غیره چاپ کرده ام‪ .‬این روش تدریس که از آن‬
‫بهعنوان یک اسلحه آموزشی یاد کرده ام درواقع راهبردی استراتژیک برای آگاه و بیدارسازی و نتیجتا رهاسازی مستضعفان و‬
‫مظلومان (ستم دیده گان) از یوغ حکومتهای مستبد و خودکامه که سرشار از ظلم و ستم و تبعیض و فساد و غارت و ریا هستند‬
‫می باشد‪ .‬اما متاسفانه مسیوالن آپ حتی بعد از روی کارآمدن آقای دکتر روحانی هم در این سالیان همواره و به روشهای متفاوت فقط و‬
‫فقط در صدد مطرود و منزوی کردن من و راهبرد و نگرش آموزشیم و تحقیر هر چه بیشتر و روز افزون اینجانب بودهاند‪ .‬از سال‬
‫‪ 1387‬که دکترای خودم را از هندوستان گرفتم نهتنها در هیچ دانشگاهی به من کالس ندادند بلکه تمام کالسهایم در آپ هم صرفا‬
‫کالسهای "اول" دبیرستان آن هم غالبا ً در هنرستانها و کار و دانش ها بوده است – رشته های خیاطی پسران! که حتی نمی توانند اسم‬
‫خودشان را به فارسی هم بنویسند!‬
‫نمونه دیگر ازایندست تحقیر کردن ها هفته قبل اتفاق افتاد که بعد از ‪ 20‬سال ابالغم را برای تدریس در "مقطع راهنمایی"‬
‫زده اند! در هر صورت اینجانب از این آقایان با نوع نگرش و منش خاصی که از آنها سراغ دارم انتظار نداشتم که از تخصص من‬
‫در یکی از مراکز تربیت معلم و یا در گروه ها و یا در پژوهشسراها استفاده نمایند اما این انتظار را هم نداشتم که کالسهای پیش‬
‫دانشگاهی و تیز هوشان و ‪ ...‬را به افراد لیسانس بدهند و اینجانب را حکم دهند که باید در مقطع راهنمایی تدریس کنم‪ .‬البته بهانه ایشان‬
‫این بود که من در محرم پارسال علیه معاویه زمان و سپاه غارتگرش سخنرانی داشته ام که در آن منظور من از معاویه و سپاه ‪....‬‬
‫بودهاند‪ .‬الزم به یادآوریست که این آقایان به خاطر مقاالت‪ ،‬کتاب ها‪ ،‬شیوه درس دادن و مصاحبهام با بیبیسی فارسی راجع به یکی از‬
‫‪76‬‬
‫دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی‬
‫کتابهایم که درباره نظریه و روش تدریسم میباشد نیز ناراحت و عصبانی هستند‪ .‬اینجانب این نوع شیوههای مدیریت پادگانی را نهتنها‬
‫ظلم در حق افراد همانند خودم بلکه در راستای سیاست نخبه کشی و اخراج مغزها و نهایتا ً خیانت به آرای ملتی میدانم که این افراد را‬
‫جهت خدمت به خود بر مسند قدرت رسانده اند اما آنها قصد چپاول هر چه بیشتر ملت را دارند‪.‬‬
‫به امید اینکه تدبیر شما مانع ادامه ظلم و ستم های ایشان و بروز مشکالت بعدی شود‪.‬‬
‫با تشکر‬
‫سید محمدحسن حسینی‬
‫‪http://www.beyondelt.blogfa.com‬‬
‫رونوشت جهت اطالع‪ :‬ارزیابی عملکرد وزارت آموزشوپرورش‬
‫مدیر کل آموزشوپرورش خراسان رضوی – دکتر حسینی‬
‫ریاست آموزشوپرورش ناحیه ‪ 7‬مشهد ‪ -‬شفق‬
‫برخی سایت های خبری تحلیلی ویژه فرهنگیان‬

‫==================‬

‫از روحانی و فانی هم کاری ساخته نبود!؟‬


‫نامه سرگشاده من به فانی (وزیر آموزش و پرورش)‬
‫دکتر سید محمدحسن حسینی‬
‫معلم مدرسه راهنمایی! رافتی قاسمآباد!؟ مشهد‬
‫این جانب یکی از هزاران معلم این مرزوبوم هستم که علیرغم اینکه به حرفه خود که همان تدریس و روشنگری است عشق میورزیم‬
‫اما از بد تقدیر محکوم به خدمت در نهادی هستیم که با پادگان نظامی هیچ تفاوتی ندارد و به روشهای گازانبری و فاشیستی اداره‬
‫میشود‪ - .‬البته پادگان نظامی برای امثال من! در اینجا صرفا ً به ارائه نامهام که بیش از ده بار از طریق سایت وزارت‬
‫آموزشوپرورش برای فانی فرستادم و پاسخی دریافت نکردم میپردازم تا از این طریق خوانندگان محترم با زوایای پنهان نگرش و‬
‫سیستم مدیریتی مسئوالن و طراحان و گردانندگان آموزشوپرورش جمهوری اصالمی ایران آشنا شوند‪.‬‬
‫نامه اینجانب به دکتر فانی!‬
‫بسم ا‪ ..‬الرحمن الرحیم‬
‫جناب آقای فانی‪ ،‬وزیر محترم آموزشوپرورش‬
‫موضوع‪ :‬آزار و اذیت و تحقیر مکرر اینجانب توسط حراست آموزشوپرورش مشهد‬
‫با سالم و خسته نباشید‪.‬‬
‫آقای وزیر احتراما ً این نامه را خدمت شما ارائه میدهم تا متوجه شوید که هنوز هم خیلی از مسئوالن هستند که برای تحقیر منتقدان‬
‫"فراقانونی" و به "روشهای فاشیستی" و"دیکتاتور مابانه" و حتی "شیطانی" عمل میکنند‪ .‬اجازه دهید مستقیم بروم سر اصل مطلب!‬
‫واقعیت این است که فکر میکردم سخن گفتن با شما! از طریق سایت وزارت آموزشوپرورش دوطرفه خواهد بود! بیش از ‪ 10‬بار این‬
‫نامه را فرستادم و مشکلم را مطرح کردهام اما پاسخی که دریافت نکردم که بماند بلکه شرایطم دارد روزبهروز بدتر میشود!؟‬
‫برخی ظلمها و ستمهایی که در حق من شده است را در زیر خالصه میکنم‪:‬‬
‫فوقلیسانس که داشتم در دانشگاه های زیادی در مشهد و بجنورد و شهرهای حومه تدریس داشتم‪ .‬اما از موقعیکه نگارش‬
‫رساله دکترا و اولین کتابم را که تمرکز آنها بر نهادینه کردن اصول دموکراسی (اسالمی) در نسل فردا جهت براندازی حکومتهای‬
‫استبدادی که سرشار از ظلم و ستم و تبعیض و فساد و غارت و ریا هستند در سال ‪ 1385‬در هند شروع کردم شرایطم بسیار پیچیده‬
‫شد!؟ در آنجا به شدت تحت آزار و اذیت یک مافیای صاحب نفوذ و قدرتمند و وزارت علوم وقت (احمدینژاد) واقع شدم‪ .‬کارشکنیها و‬
‫آزار و اذیتهای وحشیانه زیادی کردند که در اینجا مجال پرداختن به آنها نیست و انشاا‪ ...‬روزی از آنها فیلمی خواهم ساخت‪ .‬و وقتی‬
‫به ایران برگشتم دیگر در هیچ دانشگاهی حتی در پیام نور در روستاها هم حتی اجازه تدریس نداشتم چه رسد به جذب!؟ این در حالی‬
‫است که بیش از ‪ 50‬مقاله و ‪ 10‬کتاب تخصصی نوشتهام و در آمریکا‪ ،‬کانادا‪ ،‬آلمان‪ ،‬لهستان‪ ،‬ترکیه‪ ،‬هندوستان و ایران چاپ کردهام‪....‬‬
‫‪ ....‬جهت اطالع شما به ازای هر جملهای که در کالس هایم و یا مقاالت یا کتابهایم میگویم و برنمیتابند از زوایای متفاوت‬
‫به ویرایش مقالت و کتابهای من و به آزار و تحقیر و تهدید من میپردازند‪ .‬سایت شخصیم را هک کردند‪ ...‬بارها ماهوارهام را جمع‬
‫کردند و رسیور و تردمیل و تلویزیون و لباسشوییم را سوزاندند و ‪ ...‬من مجردم و ایشان هر وقت اراده کنند وارد آپارتمان من می‬
‫شوند و ‪ ...‬در آموزش پرورش هم که رسمی هستم عرصه را روزبهروز بر من تنگتر و تنگتر میکنند‪ .‬از سال ‪ 1387‬که مدرک‬
‫دکترای تخصصی در آموزش زبان انگلیسی گرفتم و بعد از اینکه با درخواست هیات علمی شدن من مخالفت کردند بارها درخواست‬
‫مجوز تأسیس موسسه زبان دادهام اما موافقت نکردهاند!؟ ‪ -‬به یکی از همکاران معلم آموزش ابتدایی! مجوز موسسه زبان دادند اما به‬
‫من ندادند!؟ با همکاری حراست آموزشوپرورش همانند حیوان با من برخورد کردند و هنوز هم میکنند!؟ تمام امور و جنبههای زندگی‬
‫من را تحت کنترل و مدیریت خوددارند‪ .‬و نهایت تالش خود را برای در فقر و فالکت و بدبختی نگهداشتن من به کار میبرند – حتی‬
‫اجازه ازدواج هم به من نمیدهند! چون معتقدند من دشمن خامنهای هستم و بنابراین باید "ابتر" شوم چرا که از دیدگاه آنها خامنهای‬
‫"کوثر" است! همه میدانیم که آنها معتقدند "خامنهای کوثر است دشمن او ابتر است‪ ... .‬این برای آنها صرفا ً یک شعار نیست بلکه‬
‫باور آنهاست و به همین دلیل نهایت تالش خود را جهت عملیاتی کردن آن در مورد مخالفان میکنند‪....‬‬
‫امسال به دلیل صحبتهایم که در ماه محرم علیه معاویه و سپاه اهریمنی و غارتگرش دریکی از کالس هایم در دبیرستان‬
‫رنگرز مشهد دا شتم حراست که طبق معمول از طریق موبایلم شنود داشت مرا خواستند و از آن دبیرستان توسط مدیر در جلو همکاران‬
‫مرا به جرم ضدانقالب! و ضد والیتفقیه بودن! اخراج کردند!؟ و برای سال ‪ 95-94‬ابالغم را برای درس دادن در یک "مدرسه‬
‫‪77‬‬
‫دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی‬
‫راهنمایی" در حومه مشهد (قاسمآباد) زدند!؟ ‪ -‬این سخنرانیم را که در مسجد شهرمان هم کرده بودم در وبالگم که در منابع آمده است‬
‫ببینید‪ ...‬البته بعدازاین سخنرانی در مسجد شهرمان در سال ‪ 1390‬مرا در کمال بهت و حیرتم روانه تیمارستان آزادی!؟ تهران‬
‫کردند!!!!؟و ‪ 48‬روز در آنجا مرا "شکنجه فیزیکی و روحی و روانی" و تحقیر کردند که میشود از آن هم فیلمی وحشتناک ساخت و‬
‫به همه فهماند که حکومت ما یک حکومت فاشیستی است و نه اسالمی‪ ...‬حتی شاه با خود خامنه ای که در صدد براندازی شاه بود‬
‫اینگونه برخورد نکرد‪....‬‬
‫ضمنا ً حراست اداره درباره مصاحبه من با تلویزیون بیبیسی هم از من بازجویی و تفتیش عقیدتی کرد که من نهایتا ً پاسخ‬
‫دادم که وقتی مسئوالن ما در سطوح باال حتی با شیطان بزرگ! ارتباط دارند چطور از امثال من انتظار دارید راجع به یک موضوع‬
‫علمی (علل ناکامی آموزش زبان در ایران) و در مورد کتابم – که همانند خودم مطرودش کردهاید ‪ -‬با آنها مصاحبه نکنم!؟‪ -‬مصاحبه‬
‫را هم در وبالگم که در منابع آمده است ببینید‪ ....‬یادآوری اینکه در این کتابم به ارائه راهبرد آموزشیم جهت براندازی حکومتهای‬
‫خودکامه و تمامیتخواه پرداختهام‪!.‬‬
‫کاش به همینجا ختم میشد‪ :‬همزمان با فشارهایی که بر من می آورند بارها از من خواستهاند که استعفا دهم!؟ یا باز نشسته‬
‫شوم! و یا خودم را بازخرید کنم!؟ و یا از ایران بروم!؟ و یا حتی خودکشی کنم!؟! تنها برادرم و پدر پیرم را خواسته بودند و گفته بودند‬
‫که اگر به این نوع تدریس و صحبتها ادامه دهم و پیشنهادهای آنها را در نظر نگیرم مرا به "تیمارستان" میفرستند!؟ و باالخره‬
‫هم زمانی که بلیت ترکیه داشتم (قصد فرار از ایران را داشتم) در تهران مرا گرفتند و به تیمارستان فرستادند!؟ همانطور که گفتم به‬
‫تیمارستان "آزادی" تهران!؟ در آنجا ‪ 48‬روز من را به طرز وحشیانهای شکنجه "فیزیکی" و "روحی و روانی" دادند ‪ -‬توسط یک تیم‬
‫روانشناس متخصص به سرپرستی دکتر فوده‪ .‬زنده میمانم تا روزی تمام این بربریتها را به تصویر بکشم‪ .‬خواهم گفت که چه کسانی‬
‫و چرا و به چه جرمی و با چه روشهای فاشیستی با من اینچنین کردند‪ ...‬مثال یکی از شکنجه هایی که من را می دادند این بود که به‬
‫محض اینکه شبها خوابم می برد یک نفر (به ظاهر دیوانه) که کنار تخت من تختی داشت می آمد باال سر من و شروع به بوسیدن!؟ من‬
‫می کرد!؟ نکته وحشتناکتر این بود که اسم و فامیل این فرد اسم و فامیل فردی بود که معتقد بودند و جار زدند که من وقتی ‪ 12‬سالم بوده‬
‫با او رابطه جنسی داشته بودم!‬
‫برخی از چنین مسائلی را با وزیر وقت آموزشوپرورش (دکتر حاجی بابایی) در اجالس بینالمللی که در سال ‪ 2010‬در‬
‫تهران بود مطرح کردم و به او گفتم که او و سپاهش سرتاسر ریا و تزویر هستند اما نتیجهاش این بود که مرا که برای ارائه مقالهام‬
‫دعوت کرده بودند از آن اجالس اخراج کردند! و‪ ....‬حتی با آمدن آقای دکتر روحانی شرایطم دارد روزبهروز بدتر میشود!؟ (چه‬
‫تعریف و تبلیغی که برای ایشان در کالسهایم و ‪ ...‬نکردم – فقط به خاطر شعارهایش و به خاطر اینکه نگرشش را بهروزتر و‬
‫منطقیتر دیدم)‪ .‬و حاال به دلیل اینکه ازنظر مادی قادر به ادامه زندگی نبودم یک دفتر کوچک ‪ 4‬متری در قاسمآباد (حومه مشهد) با‬
‫هزار مکافات کرایه کردم اما هنوز چند روز نگذشته بود که از آموزشوپرورش آمدند و گفتند باید دفترم را هم ببندم وگرنه پلمپش‬
‫میکنند و جریمه هم باید بدهم!؟ ‪ -‬یادآوری اینکه سالیان قبل در زمان احمدینژاد و سپاهش اجازه دادند که در "دوم دبیرستان – رشته‬
‫خیاطی پسران" هم تدریس کنم‪ .‬اما همان طور که گفتم بعد از روی کار آمدن دکتر روحانی ابالغم را برای تدریس در "مدرسه‬
‫راهنمایی" زدند‪ .‬این در حالی است که افراد لیسانس و فوقلیسانس در دانشگاه فرهنگیان و پژوهش سراها و گروهها و‪ ...‬هستند و‬
‫بهعنوان معلم نمونه کشوری هم معرفی می شوند اما امثال من حتی با آن رزومه قویی که داریم‪!...‬؟ بگذریم! من که میدانستم در تعقیب‬
‫من هستند و رد مرا بو می زنند برای دفترم نه تابلو زدم و نه ‪ ...‬اما بازهم به سراغم آمدند! و آنقدر کارشکنی کردند که من دفترم را‬
‫جمع کردم و قراردادم را با مالک فسخ کردم‪ .‬این در حالی است که یک موسسه بدون مجوز روبروی من فعال است اما با آنها کاری‬
‫ندارند!‪ -‬ضمنا ً حقوق من با مدرک دکترای تخصصی و ‪ 19‬سال سابقه کاری ماهی یکمیلیون و ششصد هزار تومان است اما حقوق‬
‫برای نمونه روحانی مدرسه امان که مدرکش خورده "تحصیالت حوزوی" دو میلیون و هشتصد هزار تومان!؟؟ ‪ ....‬انقالب ما برای‬
‫پابرهنهها بود!؟‬
‫خالصه اینکه نمیدانم چه کسانی هستند اما بهویژه از طریق تلفن همراهم ‪ 24‬ساعته مرا تحت کنترل و آزار و اذیت روحی و روانی‬
‫دارند!!؟؟ همانطور که گفتم آنالین مرا تحت نظر دارند و به ازای هر جملهای که میگویم و یا مقاله و یا کتابی که مینویسم که‬
‫خوششان نمیآید یکگیری به من یا به زندگی من و یا نزدیکانم میدهند و یا ما را تحتفشار روحی روانی قرار میدهند‪....‬زندگیام‬
‫مختل و فلج شده و اجازه هیچ کسبوکاری ندارم – وحشتناک است اما واقعیت این است که ایران برای من تبدیل به زندان شده است!‬
‫مقاالت و کتابهایی را که در اتاقم مینویسم لحظهای زیر نظر دارند و محتوای آنها را کموزیاد و سانسور میکنند!؟! این افراد ‪ -‬با‬
‫توجه به نگرشها‪ ،‬منشها و رفتارشان ‪ -‬ژنرالهای نظامی هستند که منافع خود را درگرو محصور کردن اندیشه و قلم و زبان امثال‬
‫من میبینند ‪ !...‬برای آشنایی بیشتر با رفتارهای ایشان با من وبالگم را ببینید‪.‬‬
‫البته هماکنون به خاطر این رفتارهای وحشیانه روزی ‪ 3‬قرص فشارخون و دو قرص اعصاب میخورم ‪ --‬همه و همه تنها به جرم‬
‫اینکه او سرسپرده میخواست و من اما دلسپرده بودم‪ ...‬و هنوز هم به من میگویند اگر میخواهم زندگی کنم و از سر من دستبردارند‬
‫تا به بیماری قند و سرطان هم مبتال نشوم قلمم را کنار بگذارم و از ظلم و ستم و فساد و غارت و ریا و استبداد تحت لوای اسالم نگویم و‬
‫ننویسم!؟ ‪ .....‬اما قلمم توتم من است حضرت آقا‪ – .‬وقف دین جدم و مکتب موالیم علی (ع) ست‪.‬‬
‫در خاتمه یادآوری میکنم که آموزشوپرورش گوسفند پرور ما را نمیتوان ساختار نامید بلکه شبه ساختاری مختل است که برای‬
‫حفظ اقتدار ظاهری ساختارهای مختلتر بزرگتر "طراحی" شده است و از آن بهگونهای پاسداری و حراست میشود که – همانطور‬
‫که من بارها در کتابهایم به آن اشارهکردهام ‪ -‬هیچ نوع تحولخواهی و اصالح بنیادین را برنمیتابد چراکه اصالحات در تضاد با بقای‬
‫این سیستم و رژیم (آموزشی) است‪... .‬‬
‫و من ا‪ ...‬التوفیق‬
‫با احترام ‪....‬‬
‫===============‬
‫‪78‬‬
‫دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی‬
‫‪..................................‬‬
‫* خدایا ‪...‬‬
‫همواره تو را سپاس می گذارم که هر چه در راه تو و در راه پیام تو پیشتر می روم و بیشتر رنج می برم‪ ،‬آنها که باید مرا‬
‫بنوازند میزنند‪ ،‬آنها که باید همراهم باشند سد راهم میشوند‪ ،‬آنها که باید حق شناسی کنند حق کشی میکنند‪ ،‬آنها که باید‬
‫دستم را بفشارند سیلی میزنند‪ ،‬آنها که باید در برابر دشمنم دفاع کنند بیش از دشمن حمله میکنند و آنها که باید ‪ ...‬ستایشم‬
‫کنند‪ ،‬تقویتم کنند‪ ،‬امیدوارم کنند و تبریه ام کنند سرزنشم میکنند و متهمم میکنند تا در راه تو – از تنها پایگاهی که چشم یاری‬
‫دارم و پاداشی ‪ --‬نومید شوم‪ ،‬چشم ببندم‪ ،‬رانده شوم و ‪...‬‬
‫‪ ‬فلسفه نیایش – دکتر شریعتی‬
‫‪----------------------------------------------------‬‬
‫با توجه به جمالت باال سخت نیست که بفهمیم دکتر شریعتی چه کسانی را خطاب قرار داده و چرا!؟ او درواقع قاتالن خودش را خطاب‬
‫قرار داده‪ .‬کسانی که زندگی را به او سخت گرفتند و او را وادار به ترک ایران کردند و بعد در نهایت بربریت و با توحش او را کشتند‬
‫و جار زدند که او خودکشی ‪ /‬سکته کرد و یا ‪....‬‬

‫* * * در خاتمه باید اعتراف کنم که باورم نمی شود حاج آقا‪ .‬من – من از دید گاه شما گوسفند که فقط با ضربه های شالق و‬
‫قرص و جادو هدایت می شوم ‪ --‬من به قول شما معلم دهاتی که به حکم شما و قضا و قدری که برایم دیکته فرموده اید که باید‬
‫برای نمردن – و نه برای زیستن ‪ --‬با مدرک دکتری تخصصی (‪ ABC -- (PhD, TESOL‬تدریس کنم! در آن مدرسه پرت ‪ --‬با‬
‫آن حقوق بخور و نمیرو تحت آن شرایط و شالق خوردنهای روزانه ذهنم ‪ --‬چگونه این ترانه ها را برای شما می سرایم؟؟!!‬
‫چگونه آن مقاالت و کتب با آن محتوای عجیب و آزار دهنده را که اجازه چاپشان را ندارم ‪ --‬مقاالت و کتبی که در آن جهنم‬
‫وحشتناک و هولناک که برایم بوجود آوردید نگاشتم‪ :‬جهنمی که در آن آن سگهای زنجیری که آن گرگ پیر را به حراست نشسته‬
‫بودند نه تنها مرا محکوم به شکست در اخذ درجه دکترایم کرده بودند بلکه انتظار خودکشیم را نیز می کشیدند ‪ --‬خلق کرداه م؟!!!‬
‫باور کنید شخص نحیف مرا هرگز یارای این نوع ترانه سراییها نبوده و نیست‪:‬‬

‫شاید ‪ --‬شاید قسمتی از آنها بارانی است حاصل قطرات خونی که از سلولهای خاکستری قشنگ من بر پیکرشما می چکد— آری‬
‫همان سلولهای خاکستری قشنگ و در عین حال نحیف و ستمدیده و دلشکسته ای که در این سالها ناجوانمردانه مورد هجوم‬
‫شالقهای شما پاسداران شب واقع شده اند‪ ....‬اما ‪ ---‬اما باید بپذیریم که قسمت اعظم این ترانه ها چیزی نیست مگر خروش‬
‫امواج خشم الهی که از حنجره ظریف قلم کوچک من بر پیکرشما شاهان پارسی فرود می آید‪ –...‬آری بعضی اوقات می توان‬
‫عطر و طعم صدا و برهان خداوند را از حلقوم یک مظلوم و یا از حنجره یک قلم نیز بویید و چشید‪....‬‬

‫‪ ---‬پس ببخشید مرا‪ ....‬من فقط ابزارم‪ ...‬و قلمم ‪ --‬حاج آقا ‪ --‬همو که تنها همدم من است – همو که خداوند به آن سوگند خورده‬
‫‪ --‬توتم من است‪ --.‬قلمم همو که تبلوری است از شمشیر علی (ع) – از ذولفقار – در عصر شما ‪ --‬بس پر جاذبه و نافذ و گاه‬
‫تیز و بران! وقف دین جدم و مکتب موالیم علی است‪ .‬پس قلمم – حاج آقا – فروختنی نیست ‪ --‬همانطور که قلم استاد شریعتی‬
‫نبود ‪...‬یادت هست؟!‪ :‬آری دکتر شریعتی‪:‬‬

‫"قلم توتم من است‪ .‬به قلم سوگند ‪ /‬به خون سیاهی که از حلقومش می چکد سوگند و به ضجه های دردی که از سینه اش بر میآید‬
‫سوگند که توتم مقدسم را نمی فروشم‪ .‬انگشتانم را بند بند می برم ‪ /‬حتی زبانم را می برم و لبم را می دوزم اما قلم را به بیگانه‬
‫نمی دهم‪".‬‬

‫‪ --‬حتما باز هم از شدت خشم توام با وحشت خودت به من انگي خواهي زد و خواهي گفت كه من "اراجیف" گفته ام و اعدامم‬
‫خواهي كرد – چاره در این رذالتها نیست حاج آقا – مرا بشنو و كمي تامل كن! – قبل از اینكه مرا بكشي به تاریخ هم نیم نگاهي‬
‫بینداز تا شاید پي به قدرت خداي من ببرید‪.‬‬

‫======================‬
‫چو خار بادیه در چشم روزگار بمان‬ ‫اگر كه خواست تو را روزگار خوار كند‬
‫چو بر تو ناز كند با شبان تار بمان‬ ‫ز بار منت خورشید شانه را بر گیر‬
‫همیشه یاد خدا باش و رستگار بمان‬ ‫مجو طریق ذلت كه دیو در راه است‬
‫‪------------------------------------------------‬‬

‫===============‬
‫‪79‬‬
‫دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی‬

‫امام علي (ع)‪ :‬نهج البالغه صفحه ‪:499‬‬


‫‪ ...‬با مردم به نیكي رفتار كن و گره وحشت را از دل هاي آنان بگشاي‪ .‬بد رفتاري تو را با قبیله "بني تمیم" و خشونت با آنها را‬
‫به من گزارش دادند‪ .‬همانا بني تمیم مرداني نیرومندند كه هر گاه دالوري از آنان غروب كرد سلحشور دیگري جاي آن درخشید و‬
‫در نبرد ‪ /‬در جاهلیت و اسالم كسي از آنان پیشي نگرفت و همانا با ما پیوند خویشاوندي و قرابت و نزدیكي دارند كه ‪...‬پیوند با‬
‫آنان پاداش و گسستن پیوند با آنان كیفر الهي دارد‪ .‬پس مدارا كن اي ابوالعباس! ‪ ....‬سعي كن تا خوش بیني من نسبت به شما‬
‫استوار باشد و نظرم دگرگون نشود‪ .‬بدرود‪.‬‬

‫===================================‬

‫‪....................................................‬‬

‫‪ ‬به سراغ من اگر می آیی تند و آهسته چه فرقی دارد؟‬

‫تو به هر جور دلت خواست بیا‪ .....‬مثل سهراب دگر جنس تنهایی من چینی نیست که ترک بردارد – مثل آهن شده است‪....‬‬

‫‪http://beyondelt.blogfa.com‬‬

‫=====================================‬

‫‪Ph: +989153852599‬‬

‫……‪……………………………..‬‬
‫***آری‬
‫مسلمانم ‪ /‬مسلمانم ولی پیغمبرم تنها قلم باشد ‪ /‬اگر دستم قلم گردد ]و یا زندگیم تبدیل به ویرانه ای بشه و یا باقی مانده‬
‫عزیزانم هم بطور نامحسوس به قتل برسند[ به دست جاهالن جور پیشه ‪ /‬لحظهای دست از قلم من بر نخواهم داشت ‪ /‬قلم را‬
‫دوست دارم بیشتر از جانم ‪ /‬و او را می ستایم چون خدای خویشتن ‪ /‬اما او را خرد خواهم کرد اگر نیشش نتازد بر تن و جان‬
‫ستمکاران ‪ /‬مسلمانم ولی قران من تنها کتاب شاعری ژولیده میباشد ‪ /‬که اشعارش بجز فریاد از جور و جهالت نیست ‪ /‬من‬
‫اکنون میروم با شعر او تا اوج تا معراج و میپیچد طنین اقرا بسم ربک ‪ / ...‬اینک در فضای جان من اما ‪ /‬به آتش میکشم‬
‫دیوان او را گر بیابم مصرعی در مدح سلطانی ‪ /‬نمازم شعر ‪ /‬اذانم نغمه مرغ سحر ‪ /‬سجادهام خاک در میخانه میباشد ‪] /‬و‬
‫حبل هللا من بر چوبه دار است[ ‪ /‬و نون والقلم سر لوحه آیات ایمانم ‪ /‬من اهل خطه سر سبز ایرانم ‪ /‬ولیکن موطن من جای‬
‫جای عالم هستی است ‪ /‬و در هر جا کسی در زیر شالق ستم باشد ‪ /‬چه افغانی ‪ /‬چه لبنانی ‪ /‬و در هر جا کسی بر ضد استکبار‬
‫و استبداد بپا خیزد ‪] /‬چه گاندی یا که ماندال[ ‪ /‬من او را هموطن باشم ‪ /‬مرا موسیقی و شعر است پیشه چون که در آن کم‬
‫فروشی نیست ‪ /‬و دیگر هیچ بهتر آنکه در گمنامی خود غوطه ور باشم‪.‬‬
‫‪ --‬استاد علی طلب‬
‫‪------------------------------------------------------‬‬
‫] و نون والقلم سر لوحه آیات ایمانم[‬

‫نمونهای از سوءاستفادههای کثیف ایشاه از احساسات امثال مادر من!‬


‫یادم میآید در سال ‪ 1388‬بعدازاینکه رزومه کاری خودم را که درخواست هیئتعلمیشدن بود به دانشگاه الزهرا تهران دادم بعد از‬
‫مدتی از من برای مصاحبه علمی دعوت شد‪ .‬اعضای هیئتعلمی آنجا (گروه زبان انگلیسی) با مدیریت خانم دکتر مرندی پنلی تشکیل‬
‫دادند و با من مصاحبه کردند‪ .‬و من به بهترین نحو ممکن در این امتحان عمل کردم‪ .‬البته یکی از سواالتی که خانم دکتر مرندی از من‬
‫پرسیدند این بود که چطور جرات کرده ام یک مقاله علیه سیستم آموزشی ایران در سطح بینالمللی بنویسم و از فالکت و بدبختی مردم‬
‫ایران سخن بگویم؟! بعد از مدتی با من تماس گرفتند و گفتند من در مصاحبه علمی آن دانشگاه پذیرفته شده ام‪ .‬و از من برای مصاحبه‬
‫عقیدتی‪-‬سیاسی دعوت شد‪ .‬وقتی من این خبر را به پدر و مادرم دادم آنها خیلی خوشحال شدند و مادرم گفت که نذر کرده بود که اگر‬
‫من قبول شوم گوسفندی را برای حرم امام رضا (ع) اهدا کند‪ .‬و چند روز بعد رفت مشهد و این کار را کرد‪ .‬البته بعدا به من گفتند که‬
‫در مصاحبه عقیدتی سیاسی دانشگاه رد شده ام!؟ عین همین بازی ها را دانشگاه علوم پزشکی خرمآباد و دانشگاههای پیام نور مشهد و‬
‫بجنورد و دانشگاههای آزاد تهران (جنوب) و مشهد و بجنورد و دانشگاه فرهنگیان مشهد نیز با من کردند‪ .‬شاید باورتان نشود ولی برای‬
‫‪80‬‬
‫دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی‬
‫هر خبر قبولی من (که در مصاحبه علمی) در این دانشگاهها به من دادند مادر من یک گوسفند به امام رضا! اهدا میکرد و درواقع پول‬
‫آنها به جیب گردانندگان حرم که تحت امر مصاحبه کنندگان من بودند می رفت! در هر صورت به همان اندازه که مادر من از خبر‬
‫قبولی من در آن مصاحبه ها خوشحال میشد از خبر رد شدن من در مصاحبه های عقیدتی سیاسی این دانشگاهها نیز ناراحت و به‬
‫تدریج افسرده تر می شد‪ .‬البته من با ذات و سرشت و خلق و خوی شاهی و خدایی این افراد که زندگی و رفتارهای ما را از طریق‬
‫موبایل و ‪ ...‬رصد میکردند و از بازی دادن و ایجاد "عملیات" "روانی" و شکنجه دادن اعضای خانواده من به وجد می آمدند آشنا بودم‬
‫و به مادرم میگفتم که این حیوانات ما را – به خاطر کتابها و مقاالتم و ‪ ...‬آزار واذیت و شکنجه میکنند اما او می گفت در نظام مغدس‬
‫سمهوری اصالمی نمیتواند فرد یا گروه یا سپاهی باشد که این چنین به آزار و اذیت یک سید و مظلوم و بی کس که چیزی جز علیه ظلم‬
‫و ستم و فساد و ریا و غارت و استبداد نمیگوید بپردازد‪.....‬‬

‫‪----------------------------------------------- ---‬‬
‫بر پا کند بساط بهاران را‬ ‫فردا صبا چو کاوه آهنگر‬
‫ضحاک مار دوش زمستان را‬ ‫از تخت ظلم و جور فرو آرد‬
‫‪ ‬زنده یاد شهید دکتر شریعتی ‪73/113‬‬
‫======================‬
‫منبع‬
‫‪ :http://beyondelt.blogfa.com‬وبالگ شخصی نویسنده (دکتر حسینی)‬
‫……‪……………………………..‬‬
‫‪ Oppressors will be wiped out by Oppressors, even before the real avenger arrives.‬‬
‫)‪-- Imam Sadegh (AS‬‬
‫هر کس تیغ ستم برکشد باهمان تیغ کشته میشود‪.‬‬
‫‪ --‬امام صادق (ع)‬
‫‪----------------------------------------------------------------------------------------‬‬

‫‪----------------------------------------------- ---‬‬
‫بر پا کند بساط بهاران را‬ ‫فردا صبا چو کاوه آهنگر‬
‫ضحاک مار دوش زمستان را‬ ‫از تخت ظلم و جور فرو آرد‬
‫‪ ‬زنده یاد شهید دکتر شریعتی ‪66/86‬‬
‫======================‬

‫نمونه ای از مدارکی که در دفتر کارم به فراگیران زبان می دهم‪:‬‬

‫‪In His Name‬‬


‫‪Dr Hosseini's ELT Office‬‬
‫‪Mashhad‬‬
‫‪Cel Ph: 09153852599‬‬
‫‪Office: 051 36641721‬‬
‫‪01/01/2015‬‬
‫‪Conversation Course Completion Certificate‬‬

‫‪It is hereby certified that Mr‬‬ ‫‪attended a crash conversation course of 36‬‬
‫‪sessions in our office, in December 2014, and succeeded to secure‬‬ ‫‪out of 100. We covered‬‬
‫‪American English File, Starter, in the course.‬‬

‫‪S.M.H.Hosseini‬‬
‫‪PhD in English Language Teaching‬‬
‫‪www.beyondelt.blogfa.com‬‬
‫‪mhhosseini2020@gmail.com‬‬
‫‪81‬‬
‫دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی‬

‫ادامه آذار و اذیتها ‪...‬‬


‫یکی دیگر از روشهای آذار و اذیت و‪ ...‬ایشان این است که "هردفعه" به شهرمان گرمه می روم (معموال سالی ‪ 3‬تا ‪ 4‬بار می روم) در‬
‫داخل تاکسی که از بجنورد به گرمه می رویم به طور کامل مرا تخلیه اطالعاتی و تفتیش عقیدتی‪-‬سیاسی می کنند! تا مطمین شوند‪...‬و‬
‫من همان را می گویم که در این خاطرات نوشته ام! و به محض اینکه تاکسی جلوی درب حیاط پدریم ترمز می زند شخصی به نام "تقی‬
‫بابا" از کنار ما رد می شود! – یک دفعه نشده من آنجا پیاده شوم و ایشان دقیقا همان موقع پیدایش نشود!‪ .‬توضیح اینکه این تقی بابا یک‬
‫آدم هیکلی قل چماق معتاد و قاچاق فروش است که در سال ‪ – 1364-65‬هنگامیکه من ‪ 12‬ساله بودم – من و "عبادی نجار" را در یک‬
‫ساختمان تازه ساخت دیده بود و بعد به همه گفته بود که ما‪!...‬؟ ضمنا یاد آوری کنم که اسم مستعار من هم "تقی" می باشد‪ .‬و به محض‬
‫اینکه من وارد منزل پدریم می شوم و با پدر و مادرم احوال پرسی می کنم یک نفر با موبایلش که به شماره ‪ !64‬ختم می شود با موبایل‬
‫من تماس می گیرد و وقتی من جواب می دهم صدای پسر بچه ای کوچک می آید که به من می گوید "بابا"! کجایی!؟ ‪ -‬منظورشان این‬
‫است که من باید دوباره سال ‪ 1364‬و تقی بابا را به یاد بیاورم!؟‪ ...‬تا شاید اذیت شوم و راهی را که انتخاب کرده ام ادامه ندهم‪!...‬‬
‫مورد دیگر اینکه این دفعه آخر که می خواستم به گرمه بیایم و در ایستگاه اتوبوس منتظر اتوبوس بودم تا به بجنورد بروم – و از آنجا‬
‫به شهرمان گرمه – یک خودروی تیبا! از جلو من رد شد و یک آقا از داخل آن یک "بادمجان (سیاه)بزرگ ! را جلو من انداخت! و بعد‬
‫از چند لحظه که من داشتم به دالیل این کارها فکر می کردم یک آقا به من نزدیک شد و گفت‪":‬ببخشید اتوبوس عبادی ‪ 64‬از همین جا‬
‫میاد؟"! یاد آوری این که عبادی اسم خیابانی در مشهد است که من همین نام را به عنوان نام مستعار آن پسری که مرا با او در ‪1364‬‬
‫دیده بودند – و اتفاقا سیاه پوست است ‪ -‬در این خاطرات انتخاب کرده ام‪ !....‬ضمنان من یک حواله تیبا به ‪ 10‬میلیون خریده ام و قرار‬
‫است تا ‪ 10‬روز دیگر تحویل دهند اما من باقی پول یعنی ‪ 15‬میلیون دیگر را ندارم که صاحب یک خودرو شوم‪ ....‬و این آقایان در‬
‫جریان تمام این امور هستند‪ ...‬راجع به بادمجان گفتم یاد مورد دیگری افتادم‪ :‬یک روز قبل از خاک سپاری "رضا" – دامادمان که او را‬
‫کشتند‪ -‬در خیابان گرمه با چند نفر صحبت می کردیم که آقایی به نام "رضا" "عباسی" از کنارم رد شد و متوجه شدم که یکی از‬
‫بادمجانهای پالستیک با دمجانش را جلو من انداخت! و بعد خم شد برداشت و رفت! و روز بعد همین آقا "رضا" را داخل قبرش گذاشت‬
‫و بر روی او خاک ریخت‪ .!!..‬برای درک این ماجرا به یاد بیاورید که من این حکومت را ادامه حکومت "عباسیان" معرفی کرده ام –‬
‫در مسجد و خاطراتم و ‪!!...‬‬
‫مورد دیگر اینکه بعد از اینکه این آقایان دختران زیبا و ‪ ...‬را سر راه من قرار میدهند و من بی توجهی میکنم اخیرا بعد از مدتی کوتاه‬
‫اس ام اس می آید که "موترترین داروی افزایش میل و توانمندی جنسی را از ما بخواهید"!‪...‬همینطور در این چند ساله "همراه اول"‬
‫تقریبا هر ماه چند اس ام اس به من میزند برای پول گرفتن از من‪ :‬یکبار "برای ساخت حرم حضرت فاطمه (س) در نجف" – یکبار‬
‫"برای ساخت بیمارستان برای بیماران کلیوی" ‪ /‬یکبار "برای کمک به بیماران ام اس"! و ‪ ...‬و هر وقت من میبینم که همزمان به طور‬
‫هفتگی جوایز ‪ 100‬و ‪ 200‬میلیونی به نور چشمی هاشون میدند وو بنابراین من پول نمیدهم و یا هر وقت کاری می کنم و یا متال در‬
‫فیس بوک روحانی و یا در این خاطرات چیزی می نویسم که ناراحت و عصبانی می شوند هزینه قبضم را چند برابر می کنند و‪....‬‬
‫و یا مورد دیگر اینکه محتویات حافظه موبایلم را همیشه روی ‪ 365‬مگا بایت تنظیم می کنند‪.....‬‬
‫و یا مورد دیگر اینکه همین هفته قبل از آموزش و پرورش ناحیه ‪ 7‬مشهد (قاسم آباد) که تازه به آنجا منتقل شده ام – با روی کار آمدن‬
‫روحانی – آقای "رضایی" نامی به من زنگ زد و گفت بیا ابالغ سال جدید رو از آقای "ماروسی"! بگیر و وقتی نزد او رفتم گفت برو‬
‫از معاونم آقای "عبادی پور" بگیر‪ ....‬و همچنان ادامه خواهد داشت‪ ....‬تنها به جرم اینکه‪....‬‬

‫==================‬

‫دو نمونه از مقاالت اینجانب که به فارسی ترجمه کردم‪:‬‬

‫از سال ‪ 1386‬که از رساله دکترایم در هند دفاع کردم و به ایران برگشتم وقتی دیدم در هیچ دانشگاهی جذبم نمی کنند و در آموزش و‬
‫پرورش هم جز ‪ 24‬ساعت موظف آن هم در کالس اول‪/‬دوم دبیرستان به من اجازه تدریس نمی دهند به چندین موسسه آموزش زبان‬
‫درخواست تدریس دادم که یا نپذیرفتند و یا بعد از یک ترم اعضای هیات علمی دانشگاههایشان را می فرستادند و جای مرا در آن‬
‫موسسه می گرفتند و به قول معروف نان مرا آجر می کردند! از همان سال ‪ 1386‬درخواست مجوز برای تاسیس موسسه آموزش زبان‬
‫هم داشته ام‪ .‬که نهایتا بعد از اینکه من پارسال رفتم اداره کل آموزش و پرورش مشهد و شکایت کردم که چرا به لیسانس آموزش ابتدایی‬
‫مجوز آموزشگاه زبان داده اید و می دهید اما به من نمی دهید و ‪ ...‬نهایتا چند ماه قبل گفتند با مجوز موسسه برای من موافقت شد! گفتند‬
‫که مجوز ایجاد موسسه در آخر قاسم آباد! مشهد دادند که باز هم جای شکرش باقی بود‪ .‬بعد از کلی خوشحالی من و خانواده ام وقتی به‬
‫اداره آموزش و پرورش ناحیه ‪ 7‬مشهد رفتم آنها گفتند که این مجوز برای دکتر سید محمد "حسین" حسینی صادر شده و نه برای من که‬
‫سید محمد "حسن" هستم!‪ .....‬همانطور که گفتم این گونه اعمال جزو روشهای آذار و اذیت کردن این حیوانات است‪ ....‬نهایتا خودم‬
‫امسال (‪ )1393‬در چهار راه مخابرات قاسم آباد یک دفتر کار کوچک ‪ 3*3‬کرایه کردم تا در آنجا خودم را مشغول کنم! یک هفته!‬
‫نکشید که یه حاج آقا! اومد و گفت مامور آموزش و پرورش ناحیه هفت است و این کار من "غیر قانونی" است و باید دفترم را ببندم!‪.‬‬
‫من گفتم من نه تابلو زدم نه مراجع دارم و ‪ ...‬گفتم اینجا رو گرفتم تا حوصله ام سر نره‪ .‬ضمن اینکه هزاران نفر همین کار رو می‬
‫کنند‪ ...‬اما‪ ....‬آنها مصمم هستند‪ ....‬تا مرا همانطور که از کانالهای متفاوت بارها گفته اند از لیران اخراج کنند!؟ تنها به جرم اینکه‪.....‬‬
‫اما قرار نبود رییس جمهور روحانی هم همان راه عوامل احمدی نزاد و ‪ ...‬را ادامه دهد‪ ....‬یعنی باز هم "دروغ" بود‪ .....‬ابالغ امسالمم‬
‫دادند تا در دو مدرسه به اول دبیرستانیها در قاسم آباد مشهد زبان درس بدم‪......‬‬
‫‪82‬‬
‫دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی‬

‫قابل تامل‪ :‬سخن آخر‬


‫سخن آخر این که حتی شاه – اون عامل شیطان بزرگ! – هم این گونه و با این روشها با خود خامنه ای که قصد براندازی رژیم‬
‫خودکامه و مستبد! شاه را داشت برخورد نکرد‪ .‬من که تاریخ را یادم نرفته! بعد از فعالیتهای براندازانه خامنه ای علیه شاه‪ ،‬ساواک در‬
‫چند مرحله اول به او هشدار داد‪ .‬بعد از مدتی که این فعالیتها ادامه پیدا کرد او را به سه روز زندان محکوم کردند‪ ...‬و بعد که این‬
‫فعالیته ا چندین ماه دیگر با شدت بیشتری ادامه پیدا کرد او را به شهری دیگر فرستادند‪ ....‬نکته قابل تامل این هست که شاه و ساواک با‬
‫تمام رذالتشان با بربریت به خامنه ای و یا خانواده اش فشار روحی روانی نیاوردند و زندگی آنها را مختل و فلج نکردند و ‪ ....‬نکته‬
‫تعجب بر انگیز این است که گویا آنها با مفاهیم انسانیت و خدا آشنایی داشتند‪ .‬ظاهرا در لغتنامه آنها کلمه ای به نام خدا ترجمه شده بود‪.‬‬
‫هر چه بودند آنها آن قدر بزرگوار و با شرف و مرد بودند که او را به خاطر باورهایش زنده زنده در پیشگاه مردم و همکاران و ‪ ...‬در‬
‫کوره های آدم پزی نامریی خود شمع آجینش نکردند‪ .‬آنها آنقدر شعور داشتند که بفهمند که بزودی باید در پیشگاه عدل الهی در سطح‬
‫بین المللی پاسخگو باشند و تاوان پس دهند‪ – .‬تاوانی بس سنگین‪ ... .‬همانگونه که آنها در پایان کار – از ترس – خون ریختند و تاوانش‬
‫را پس دادند‪ ....‬در هر صورت ب ا مسایل و مصایبی که من دیدم‪ ،‬برخی ها نه تنها روی شاه که روی هیتلر و حتی یزید را هم سفید‬
‫کردند‪ ....‬چگونه می توان باور کرد که آنها انسانند چه رسد به مسلمان و شیعه و ‪....‬؟! – آری! تشیع صفوی تشیع علوی نیست‪....‬‬
‫حکومت اسالمی ایران وارث معاویه است نه علی‪ .‬کمی دقت کنید‬
‫فکر می کنی زیارتگاههای ما با زیارتگاههای بت پرستان چه فرقی می کند‪ .‬آیا زیارتگاه‪ ,‬بت دست ساز ما نیست‬
‫مال دو نوع است ‪ :‬جاهل یا منافق‪ .‬نوع سوم ندارد اگر مشاهده کردید تعجب کنید‬
‫وظیفه مجلس خبرگان کنترل رهبری است‪ .‬تنها کاری که اکنون انجام نمی دهد خدا دیگر پیامبر نمی فرستد به امید اینکه شما‬
‫روشنفکران نقش آنها را بازی کنید‪ .‬آیا سعی تان را می کنید‬
‫ای کسی که ظلم ستم و فریب را می فهمی‪ ,‬کمترین وظیفه تو فهماندن مردم است‬
‫نیروی انتظامی فساد را از جامعه حذف نمی کند‪ .‬بلکه آنرا از ظاهر به باطن منتقل می کند‬
‫دین منحرف‪ ,‬احساسات مردم را منحرف می کند‪ .‬مردم بجای آنکه خشمشان را بر سر ظالم بکوبند در چاه جمکران می ریزند‬
‫زنان ایرانی از فرط فقر و نارضایتی فساد می کنند در حالیکه زنان اروپایی با رضایت شهوترانی می کنند‪ .‬به نظر شما کدام بدتر‬
‫است‬
‫مال محمد باقر مجلسی(پدر مالهای ام روز)‪ ,‬شاه حسین را نایب حضرت مهدی معرفی کرده بود‪ .‬کسی همه زنان زیبای کشور‬
‫(‪3000‬نفر)زن او بودند‬
‫ثروتمندان جامعه یا مال هستند یا حاج آقا‪ .‬بهر حال با دین فروشی پولدار شده اند‬
‫هر دینی که زندگی را بر انسان سخت کند‪ .‬آن دین خدایی نیست بلکه شیطانی و ساخته ستمگران است‬
‫برخی مردم فکر میکنند خامنه ای مشکل آنها را نمی داند‪ .‬خوب اگر نداند نفهم است و اگر بداند ظالم است‪ .‬در هر صورت مناسب‬
‫رهبری نیست‬
‫اولین مرحله مبارزه اصولی و بادوام‪ ,‬مبارزه با جهل مردم است‪ .‬آهای روشنفکران امروز نوبت شماست‬

‫‪http://beyondelt.blogfa.com‬‬

‫اظهارنظر در مورد کتاب من در سایت بیبیسی‬


‫‪ AM GMT‬منتشر شده در‪8:37 13/27/8 :‬‬
‫نظر من که در سایت ‪ BBC‬چاب شد‪:‬‬

‫من ‪ 4‬سال صرف کردم تا روش تدریس خودم رو که جهت بر اندازی حکومتهای خودکامه‪ ،‬فاشیستی و تمامیتخواه طراحی شده در‬
‫یک کتاب به مدرسان و اساتید (زبان) ارائه بدم‪ .‬یه انتشاراتی معروف در تهران پذیرفت که کتاب رو چاب و منتشر و توزیع کند‪ .‬اما‬
‫متاسفانه بعدازاینکه هزینه قابل توجهی از من گرفت تمام کتابها رو جلو درب خونه من در مشهد فرستاد! متاسفانه من هم علیرغم اینکه‬
‫از ‪ 120‬دانشگاه دولتی و آزاد و ییام نور درخواست داشتم در هیچ دانشگاهی بهعنوان هیئتعلمی یذیرفته نشدم‪ .‬االن اول دبیرستان در‬
‫کار و دانش درس میدم و کتابم!!؟؟؟‬
‫‪ ،‬مشهد‪Seyed mohammad Hassan Hosseini‬‬

‫‪ 12:19 PM GMT‬منتشر شده در‪13/27/8 :‬‬

‫یاسخ یک گمنام! به من که در سایت ‪ BBC‬چاب شد‪:‬‬


‫‪83‬‬
‫دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی‬
‫بازهم درجواب‪ Seyed mohammad Hassan Hossein‬مشهد‬
‫نوشته جالب شمامرابیادیک واقعه تاریخی انداخت‪:‬‬
‫محرم علی خان سانسورچی معروف زمان رضاشاه درمقالهای شعر« رضابه داده بده وزجبین گره بگشا» رادیدگفت‬
‫«رض»اداردبایدسانسورشودبجای رضابنویسیدتقی نقی رضانبایدباشدگفتنداین شعرحافظ است گفت مال هرکس میخواهدباشدرضاممنوع‬
‫هست‪.‬‬
‫حال برادرتو میخواهی کتابی بامضمون بر اندازی نظامهای فاشیستی چاپ کنی؟‬

‫شباویز‪ ،‬پرشیا‬

‫نظر یک خواننده کتاب من که در سایت ‪ BBC‬در همان تاریخ باال چاب شد‪:‬‬
‫من کتاب ‪ 420‬صفحه ای دکتر سید محمدحسن حسینی رو که به زبان انگلیسی است خوندم‪ .‬واقعا ً مایه تاسفه که اینطور مدرسان و‬
‫نویسندگان و اندیشه اونارو منزوی و حتی مخفی کنیم‪ .‬من هیچ هیئتعلمی رو (در آموزش زبان انگلیسی) در ایران سراغ ندارم که‬
‫کتابی با محتوای تخصصی کتاب ایشان نوشته باشه‪ .‬ایشان در روش تدریسی که ارائه داده اند سعی در نهادینه کردن اصول دموکراسی‬
‫داشته اند و یایه های استبداد رو هدف گرفتند‪ .‬ایشان و کتاب ایشان باید به همه معرفی بشه نه اینکه منزوی و مخفی بشند‪.‬‬
‫‪Mina ،Tehran‬‬
‫‪ ‬آیت ا‪ ...‬سید حسن خمینی‪" :‬خدا لعنت کند کسی را که با سیاسی شدن دانشگاهها مخالف است و از این کار ممانعت‬
‫میکند‪ ".‬تا راحتتر به استثمار مردم و غارت اموال آنها ادامه دهد‪.....‬‬

‫****** همانطور که گفتم متاسفانه انتشاراتی که کتاب من رو چاب کرد بعدازاینکه هزینه قابل توجهی از من گرفت تمام کتابها رو‬
‫جلو درب خونه من در مشهد فرستاد! قرار ما این نبود‪ .‬قرار این بود که کتابهای من رو در سراسر ایران توزیع کند‪ .‬نظیر این کتاب‬
‫رو هیچ کس در ایران ننوشته‪ .‬برای همین اون مبلغ قابل توجه رو به اونا دادم‪ .‬در ادامه این رفتارهای قابلتأمل علیرغم اینکه از ‪120‬‬
‫دانشگاه دولتی و آزاد و ییام نور (حتی در دورترین روستاها) درخواست داشتم در هیچ دانشگاهی بعنوان هیئتعلمی پذیرفته نشدم‪ .‬االن‬
‫با مدرک دکترای تخصصی اول دبیرستان در کار و دانش به رشته های خیاطی درس میدم و کتابم‪!!...‬؟؟؟‬
‫‪ ‬اسالم آزادی را برای ما به ارمغان آورد‪ .‬شهید دکتر بهشتی‬

‫به نظر خودم دلیل اصلی عدم جذب من در دانشگاههای ایران و آزار و اذیت روحی و روانی من توسط مسولین آموزشوپرورش مشهد‬
‫و ‪ ...‬و کارشکنی در تمام امور زندگی من از جمله در ازدواج و‪ ....‬بر میگردد به اندیشه من که در مقاالت و کتابها و در کالسها یم‬
‫تبلور یافته‪ .‬بنظر می رسد که از نگاه مسیولین من و امثال من "پاک" "‪ "Pak‬نیستیم!!!؟؟؟ که بماند بلکه جزو خوارجیم!!!!!؟؟؟؟؟‬
‫خیلی جالبه‪ .‬اینو در مورد من از زمانی یادشون اومد و گفتند که من کار روی رساله دکترا و کتابم رو شروع کردم که درباره‬
‫دموکراسی و استبداد ‪ ..‬میباشد‪ .‬من قبل از شروع دکترا با مدرک فوق لیسانس در دانشگاههای مشهد‪ ،‬بجنورد‪ ،‬قوچان‪ ،‬تربت حیدریه‪،‬‬
‫گلبهار و نیشابور و موسسات مطرح مشهد تدریس داشتم‪ .‬اما در حال حاضر فقط در هفته ‪ 24‬ساعت در آموزشوپرورش تدریس‬
‫میکنم! و جای دیگری حق آموزش ندارم!؟ از من بپرسید تا بگویم چگونه با کار کردن من هم مخالفند‪!.....‬‬

‫======================‬
‫حضرت علي (ع)‪ :‬نهج البالغه صفحه ‪:259‬‬
‫كسانیكه گناه ندارند و ازسالمت دین برخوردارند(!) ‪ ...‬چرا و چگونه عیب برادر خویش گویند؟ و او را به بالیي كه گرفتار است‬
‫سرزنش مي كنند؟ ‪ ...‬چگونه دیگري را بر گناهي سرزنش مي كنید كه همانند آنرا مرتكب شده اید! یا گناه دیگري انجام داده اید‬
‫كه از آن بزرگتر است؟ به خدا سوگند! ‪ ...‬جرات بر عیبجویي از مردم خود گناه بزرگي است‪ .‬اي بنده خدا در گفتن عیب كسي‬
‫شتاب مكن شاید خدایش بخشیده باشد‪ ....‬پس هر كدام از شما كه به عیب كسي آگاه است به خاطر آنچه كه از عیب خود مي داند‬
‫باید از عیبجویي دیگران خودداري كند – (وگرنه خداوند رسوایش مي كند)‪.‬‬

‫= توضیح اینکه من جمله فوق را در سال ‪ 87‬به کسانیکه مدام مرا ناپاک می خواندند ای میل زدم اما آنان تا به امروز ادامه‬
‫دادند‪.‬‬
‫‪----------------------------------------------------‬‬

‫بگذریم! شما می تونید یک نفر پاک به من نشون بدید!؟‪ .‬از همین رییستون شروع میکنم که باور و تأکید داشت که خودش و‬
‫دولتش پاک ترینها در جمهوری اسالمی بوده و هستند!‪ :‬دالیل من بر پاکی این عالیجنابان امام زاده نمای دین فروش‪:‬‬

‫‪ ‬خدایا‪ ،‬چگونه شاهد باشم كه حق بمیرد و ظلم و كفر و جهل قهقهه هاي مستانه سر دهند و مستكبرین دنیا نابودي‬
‫حق پرستان را جشن گیرند و با خیال آسوده با مكیدن خون بینوایان و نابود كردن آزاد مردان بپردازند‪".‬‬
‫‪ -‬نیایش از دكتر چمران‬
‫‪84‬‬
‫دلنوشته های دکتر سید محمد حسن حسینی‬

‫‪ ‬نباید فقط مردم عادی و یا دله دزدها رو امر به معروف و نهی از منکر و یا تهدید به اجرای عدالت کرد! این کارهای‬
‫عوام فریبانه را "رضا خان" هم میکرد آقا! برادران الریجانی ها و احمدینژاد و دار و دسته اش رو محاکمه علنی‬
‫و اعدام کنید وگرنه مردم به این نتیجه می رسند که شما حضرات در پوشش اسالم در حال غارت و چپاول ما مردم‬
‫ساده و بدبخت هستید‪:‬‬

You might also like