Professional Documents
Culture Documents
رهبری تحول آفرین کتاب کامل Autosaved docx PDF
رهبری تحول آفرین کتاب کامل Autosaved docx PDF
رهبری تحول آفرین کتاب کامل Autosaved docx PDF
رهبری تحوّلآفرین
این کتاب را در کمال فروتنی به دکتر رحمتاهلل مهاجر تقدیم میکنیم که نمونۀ زندهای از رهبری تحوّلآفرین را برای جمیع
نفوسی که در تماس با او قرار گرفتند عرضه کرد ،و ما را در درک عناصر اساسی رهبری واقعی الهام بخشید.
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
دیباچه
رویکرد به رهبری که در این کتاب عرضه شده در طیّ چندین دهه تکامل یافته است .ابتدا در دهۀ 0491دکتر الوی
آنلو که در بهداشت عمومی در بولیوی فعّالیت داشت با اندیشههای مرتبط با رهبری کلنجار میرفت .در آن زمان او دریافت که
واداشتن سازمانهای جامعه به عملکرد صحیح بدون تقویت قابلیتهای رهبری اعضاء آن غیر ممکن است .او هم چنین متوجّه
شد که شیوه های متداول رهبری که از باال به پایین است ،از سازمانهای جامعه توان زدائی میکند .او در جستجویش برای یافتن
شیوههای جایگزین رهبری از توصیف حضرت عبدالبهاء در رسالۀ مدنیّه راجع به نقش علما به عنوان خمیرمایۀ جامعه و چهار شرط
علما الهام گرفت 0.به این ترتیب ،او به اهمّیت تحوّل فردی ،خود -انضباطی ،پیروی از حقیقت ،و تعلیم و تربیت مبتنی بر دانش
جامع و تمام عیار به عنوان عناصر ضروری رهبری پی برد.
در سال 0411سازمان بهداشت جهانی برای اوّلین بار اصطالح رهبری اخالقی را در اشاره به نوعی رهبری که برای کلّیه
سطوح جامعه جهت وصول به هدف بهداشت برای همه تا سال 0111ضروری است ،به کار برد .قبل از آن ،بُعد اخالقی رهبری
غالباً در گفتگوهای مربوط به توسعۀ اجتماعی و اقتصادی ندیده گرفته میشد .استفاده از این اصطالح توسّط یک سازمان برجستۀ
بینالمللی اوّلین قدم در سعۀ صدر فزاینده برای گنجاندن مواضیع اخالقی و روحانی در گفتگوی مربوط به توسعه بود ،و اصطالح
مزبور برای توصیف نوع رهبری که دکتر آنلو و همکارانش در دانشگاه نور تدریجاً در دست تدوین داشتند ،برگزیده شد.
با باز شدن درهای اتّحاد شوروی ،روز به روز نیاز به چارچوبی جایگزین برای تعلیم و تربیت اخالقی برای مربّیان آن کشور
واضحتر شد .کار دکتر فرزام ارباب در دانشگاه روستایی در کلمبیا ،با تمرکزش بر توسعۀ قابلیتها و تلفیق مواضیع اخالقی با
عناوین علمی ،نظر دانشگاه هرزن ( )Herzenدر سن پترزبورگ روسیه را جلب کرد .در سال 0440این دانشگاه از تعدادی از
مربّیان از نقاط مختلف جهان ،از جمله دکتر ارباب و دکتر آنلو ،دعوت کرد که در سن پترزبورگ گرد آیند؛ در آنجا تفکّرات آنها در
تدوین 9عنصر چارچوب مفهومی و 01قابلیت رهبری اخالقی با هم یکپارچه شد.
دکتر آنلو ،در بازگشت به بولیوی ،این نظریههای رهبری اخالقی را در سمینارها و کارگاههای خود دربارۀ "رهبری
جامعه" که برای سازمانهای غیردولتی تحت نظارت دانشگاه نور برگزار مینمود ،تلفیق کرد .امّا او عشقی خاصّ به معلّمان مدارس
روستایی داشت .در نظر او آنها منابع انسانی کلیدی بودند که آنطور که باید و شاید از آنها استفاده نشده بود .باالخره ،رؤیای او
برای عرضۀ آموزش هایش در زمینۀ توسعۀ جامعه به معلّمین مدارس روستایی زمانی تحقّق یافت که دانشگاه نور بودجه الزم را
برای راه اندازی طرح آزمایشی سه ترمی جهت عرضۀ تعلیمات تخصّصی در این زمینه به آنها تأمین کرد .شالودۀ فلسفی دورۀ مزبور
چارچوب مفهومی و قابلیتهای رهبری اخالقی بود .خوآن بارستو هرناندز ،که در آن زمان مدیریت طرح سوادآموزی در دانشگاه
نور را به عهده داشت و قبالً چندین کتاب به رشتۀ تحریر در آورده بود ،0به عنوان هماهنگکنندۀ طرح برگزیده شد.
دکتر آنلو و خانم هرناندز ،با هم کار کرده درسی 00واحدی تدوین کردند .واکنش مثبت 111معلّم مدرسه ،که در
مرحلۀ اوّل این درس را انتخاب کردند چنان دلگرمکننده بود که به تدوین مطالب دیگری مرتبط با آن منجر شد .برنامۀ سه ترمی،
نه تنها در بولیوی ،بلکه در اکوادر با 0111شرکت کننده ،در آرژانتین با 011شرکت کننده ،و در مقیاسی کوچک تر در کشورهای
0رسالۀ مدنیّه ،طبع 0004هجری ،مطبعه کردستان علمیه ،ص 90به بعد.
0
کتابهایی که توسّط خانم هرناندز یا با همکاری ایشان تألیف شده در نشانی www.gemas.discernir.comیافت میشود.
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
آمریکای التین و حوزۀ کارائیب ،تکرار شد .بهعالوه ،کارگاههای متعدّدی دربارۀ رهبری اخالقی و قابلیتهای رهبری اخالقی ،که
مدّت زمان آنها از 0تا 01روز متغیّر بود ،در سراسر عالم از جمله در آمریکای التین ،آمریکای شمالی ،اروپا ،آفریقا و آسیا برگزار
شده است..
بر اساس تجارب آموزشی متعدد واحد درسی رهبری اخالقی مورد اصالحات و شرح و بسط قرار گرفت تا مفاهیم جدید
یادگیری را انتقال دهد .هم چنین جهت آسان کردن استفاده از آن در کشورهای مختلف ،راهنمای آموزش آن به انگلیسی
ترجمه شد.
در این ضمن ،دکتر می خادم ،یکی از بانیان و مدیر اجرایی بهداشت برای عالم انسانی ،سازمان غیرانتفاعی توسعۀ
بهداشت ،از لزوم تلفیق جزء اخالقی به برنامۀ آموزشی سازمان مزبور آگاهی یافته بود .ارزیابی یکی از طرحهای درازمدّت آشکار
ساخت که آموزش فنّی ،نقطۀ تمرکز اوّلیۀ سازمان تا آن مقطع از زمان ،منابع انسانی کامالً تعلیمدیده و معیار بهتری برای مراقبت
بهداشتی در طرحهایی که سازمان مزبور بدان مبادرت کرده بود ،ایجاد کرده است .امّا ،فقرا و کسانی که بیشترین نیاز را داشتند
هنوز دسترسی به مراقبت مزبور نداشتند.
دکتر خادم از دکتر آنلو یاری جُست تا در وارد ساختن آموزش رهبری نور در ابتکارات توسعۀ بهداشتی سازمان مزبور او
را مساعدت نماید .تسهیل کنندگان تعلیم دیده توسّط نور به "بهداشت برای عالم انسانی" جهت ایجاد قابلیت برای تلفیق برنامۀ
آموزش رهبری همراه با آموزش فنّی آن کمک کردند .در طیّ یک دورۀ شش ساله ،آموزش رهبری اخالقی برای بخش بهداشت
سازگاری یافت و راهنمای آن به زبانهای گوناگون ترجمه شد .به این ترتیب ،آموزش رهبری بخش جدایی ناپذیر آموزش بهداشت
برای عالم انسانی ،بخصوص در فعالیت برای جلوگیری از نابینایی ،تبدیل شد .همه جا از آن استقبال به عمل آمد و چارچوب
اخالقی که جایش خالی بود برای هدایت کسانی که مهارتهای فنّی دکترها را تازه کسب کرده بودند ،فراهم آورد .ترکیب پزشکی
مبتنی بر شواهد در رهنمودهای چارچوب اخالقی وضوح الزم برای توسعه و تصمیمگیری نهادی و فردی را فراهم آورد.
در سالهای 0111و 0114دکتر خادم با دکتر آنلو همکاری کردند تا عناصر این آموزش را به نمایندگان وزارتخانههای
بهداشت در برنامۀ حکمروایی مطلوب در پزشکی مربوط به سازمان بهداشت جهانی عرضه کنند .در طیّ این مدّت ،تحت نظارت
SecondMuseراهنمای مطالعه بهروز شد و برای متخصّصان بهداشتی دوبارهنویسی شد.
دکتر آنلو ،پیش از آن که وفات کند ،به نوشتن کتابی ابراز عالقه کرد که جوهر و آموزشی را که او با خانم هرناندز در
طول سال ها دربارۀ رهبری اخالقی تدوین کرده و با کاری که او با دکتر خادم انجام داده بود پربارش کرده بودند ،در آن منعکس
گردد و شرح و بسط داده شود .او مشتاق بود آن را در دسترس افراد و مؤسّساتی قرار دهد که سعی داشتند معضالتی را بیان
کنند که در زندگی شخصی و مؤسّساتی که در آن خدمت میکردند وجود دارد و به حلّ آنها بپردازند .در سال ،0111او از دکتر
خادم دعوت کرد به بولیوی برود و با او و خانم هرناندز کار کند تا آن را انجام دهند .متأسّفانه ،وضعیت تندرستی دکتر آنلو اجازۀ
این کار را نداد .امّا ،به احترام تمایل قلبی او ،از زمان وفاتش ،خانم هرناندز و دکتر خادم همکاری کردهاند تا این کتاب را به
انگلیسی فراهم آورند .عنوان آن ،رهبری تحوّلآفرین :توسعۀ وجه پنهان ،بر اهمّیت تحوّل به عنوان هدف رهبری تأکید دارد.
مضافاً ،بر اهمّیت خطیر ایجاد آن صفات درونی و ارزشهای باطنی که مهارتهای ظاهری رهبری بر پایۀ آن استوار میگردد ،صحّه
میگذارد و آن را تصدیق مینماید.
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
سپاسگزاری
از بسیاری از کسانی که به انحاء مختلف در تدوین این کتاب مشارکت نمودهاند و بدون آنچه که آنها در این زمینه انجام
دادند تحقّق آن به دشواری میسّر میشد ،قرین امتنان هستیم.
اوّل از همه ،باید مراتب امتنان قلبی خود را به دکتر فرزام ارباب ،جناب پل لمپل ،خانم لوری مکالولین نوگوچی ،و دیگر
شرکتکنندگان از گروه تعلیم و تربیت بینالمللی اخالقی که در سال 0440در دانشگاه تعلیم و تربیت هرتزن در سن پترزبورگ،
روسیه ،حضور یافتند ،تقدیم نماییم .آنها در آنجا 01قابلیت رهبری اخالقی را شناسایی نمودند و زمینه را برای توصیف چارچوب
مفهومی در این کتاب فراهم آوردند.
تقدی ر عمیق خود را به همکاران در دانشگاه نور ابراز میداریم .بدون دیدگاهی که آنها ابراز داشتند که دانشگاه چه نقشی
می تواند در این فرآیند تحوّل فردی و اجتماعی ایفا نماید و تعهّدشان به برنامههایی که به سوی این هدف عمل میکند ،نه کتابی
به وجود میآمد و نه برنامههای بسیاری که از آن به مرحلۀ تدوین رسید موجودیت مییافت.
تقدیری دیگر تقدیم صدها معلّم مدرسۀ بولیویایی ،شرکت کنندگان در اوّلین برنامۀ "توسعۀ جامعه مبتنی بر رهبری
اخالقی" میشود ،که چشم ما را نسبت به تأثیرات تحوّلآفرین نیرومندی گشودند که مفاهیم رهبری اخالقی میتواند روی کسانی
داشته باشد که آنها را مطالعه می کنند و صادقانه تالش می کنند که آنها را به مرحلۀ اجرا در آورند و عملی سازند .هم چنین ،از
هزاران شرکت کننده در نقاط مختلف جهان تقدیر می کنیم که سؤاالت ،نظرات و پیشنهادهای آنها به پربار کردن درک خود ما از
رهبری تحوّلآفرین و پدید آوردن کاملتر بسیاری از نظریههایی منجر شد که در این کتاب جای گرفت.
در نوشتن این کتاب ،از پیتر نیوتون ،یکی از مربّیان در برنامۀ رهبری آموزشی در اکوادور ،باید قدردانی عمیق نماییم ،که
کریمانه در پژوهش و نگارش فصلی دربارۀ "الگوهای ذهنی ماهیت بشری و اجتماع " سهیم شد.
از آقای جان کپنر و آقای چارلز هاوارد سپاسگزاریم که در مساعدت به "بهداشت برای عالم انسانی" برای ایجاد قابلیت
جهت سازگار و تلفیق کردن برنامۀ آموزش رهبری برای طرحهای بهداشتی آن نقشی مهمّ داشتند.
سپاس ویژه از آنِ صندوق سرمایهگذاری اجتماعی بولیوی و طرح بینالملل برای حمایت مالی از نوشتن نسخههای اوّلیۀ
کتاب راهنما به زبان اسپآنیولی ،به یواساید ( )USAIDبرای حمایت مالی از برنامه با هزاران معلّم در اکوادر ،و به سکندمیوز
( )secondmuse.comبرای فرصتی که جهت بازنویسی کتاب راهنما برای متخصّصان بهداشتی فراهم آورد ،به گیتل ثابتی
( )Guitelle Sabetiبرای دعوت جهت تعلیم به نمایندگان وزارتخانههای بهداشت در برنامۀ حکمروایی مطلوب در پزشکی ،و به
جف پارکر و گروه دیدگاه در عمل در چین برای وارد کردن این مطالب در آموزش جهت چشمپزشکان و کارکنان بیمارستان چشم
است.
باالخره ،امتنان عظیم ما به موژان خادم برای بازنگری دقیق نقّادانۀ نسخۀ پیشنویش ،به ریچارد چرنیهیفسکی برای
مساعدت ویراستارانه اش و آریا بدیعیان برای طرّاحی روی جلد ،مساعدت ویراستارانه ،و تکمیل مرحلۀ نهایی انتشار و توزیع تقدیم
میشود.
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
الوی ...اوایل دهۀ 0491ایاالت متّحده را ترک کرد و در بولیوی سکونت گزید و آن را خانۀ خویش ساخت و
خود را وقف تقویت روحیۀ آنها نمود .نبود کسی که بر سر راه او قرار گیرد و تحت تأثیر نیروی نامحدود او و محبّت
صادقانه اش به عالم انسانی قرار نگیرد؛ یعنی آنچه که او در هر اقدام خطیری که بدان مبادرت میکرد ،وارد میساخت...
چه بسیار جوانانی که در اثر مجهودات او به نیازهای مبرم عالم انسانی پی بردند ...چه بسیاری از کسانی که برانگیخته
شدند که قیام کرده کمر همّت به خدمت محکم ببندند ...او آن چنان نسبت به پرورش اذهان جوانان مصمّم و جازم بود
که در تأسیس دانشگاه نور در سانتا کروز (بولیوی) – مؤسّسهای در تالش ...برای پیشبرد جمعیتهای بومی – مشارکت
0
جُست.
مایلم از این فرصت استفاده کرده مراتب تقدیر و امتنان خویش را برای تمامی آنچه که الوی در زندگی من منظور
داشت ،به حضورش تقدیم کنم .همکاری نزدیک با او در طیّ سالهای 0440و 0449برای تدوین دوازده واحد برای برنامۀ
"رهبری اخالقی برای عوامل توسعۀ جامعه" ،و تسهیل گری کارگاههائی همراه با هم در برنامۀ مزبور ،زندگی مرا از لحاظ حرفهای
دستخوش تحوّل ساخت .گاهی اوقات احساسی داشتم که گ ویی در برنامۀ انفرادی کارشناسی ارشد حضور دارم ،که در آن
میخواندم ،نظریههایم را با پربار کردن گفتگوها با الوی وسعت میبخشیدم ،مینوشتم ،و نوشتهام را برای مالحظه و بررسی به او
میدادم ،و سپس نتایج را با شرکتکنندگان در کارگاه در میان میگذاشتم.
بهعالوه ،منش متواضعانه و مساواتطلبانۀ الوی عمیقاً در من تأثیر گذاشت .وقتی با هم شروع به ارائۀ کارگاهها
می کردیم ،علیرغم آن که او ده ها سال تجربه داشت و تجربۀ من به مراتب کمتر بود ،همیشه با من در سطحی یکسان رفتار
میکرد .عمل او واقعاً نمونۀ "تواندهی با مساعدت" بود که به سرعت به "تواندهی دوجانبه" منتهی میشد.
چند سال بعد ،در مراسم اختتامیۀ برنامۀ فوقالعاده موفّقیتآمیز رهبری آموزشی در اکوادر ،به دالیل خانوادگی نتوانستم
حضور پیدا کنم .دوستان بعداً مرا مطّلع ساختند که وقتی شرکت کنندگان به تحسین الوی برای این برنامه و تشکّر از او مبادرت
کردند ،او پاسخ داد" ،من واحدها را به تنهایی آماده نکردم .همکار من که در این کار با هم عمل کردیم ،اکنون در جمع ما حضور
ندارد ".این امکان وجود داشت که من هرگز این اظهار نظر را نشنوم ،امّا آن حالت طبیعی که او تشویق و تحسینی را که نصیب او
میشد ،به شراکت می گذاشت صرفاً نمونۀ دیگری از شیوهای است که الوی رهبری خدمتمحور را در زندگی خودش مجسّم
میساخت.
جوآن بارستو اهرناندز
یکی از اعظم مواهب زندگی من فرصتی برای همکاری با الوی آنلو و برخورداری از تجربۀ دست اوّل رهبری تحوّلآفرین
بود .تشویق او ،اعتماد او به قابلیت کسانی که اطراف او بودند ،سبک معاضدتی او ،ایمان مطلق او به قوّۀ مشورت ،تمسّک تامّ او به
0
پیام شش اکتبر 0114بیت العدل اعظم که به مناسبت صعود جناب الوی آنلو صادر شد .متن کامل انگلیسی پیام را در نشانی زیر بیابید:
.http://exploringsense.blogspot.de/2009_10_01_archive.html
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
عدالت و وحدت ،همراه با محبّت و فروتنی واقعی که نشان میداد ،برای من الگو و سرمشقی نیرومند بود .من از این افتخار
برخوردار بوده ام که در نوشتن این کتاب با راهنمایی الوی مشارکت داشته باشم .امیدوارم کاری که ،با کسب الهام از او ،انجام
دادهام از لحاظ کیفیت و روح از نظر او قابل قبول باشد.
می خادم
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
مقدّمه
جهان طالب الگوی جدیدی برای رهبری است که به نحوی مؤثّر به معضالت امروز بپردازد .دستورالعملها ،شعارهای
پوچ ،و جوابهای آسان منعکس کنندۀ ورشکستگی آنها است .تنها ندای پایداری که در گذشتۀ نزدیک ما طنینانداز شده و
حقیقتی را بیان میکند کالم ماهاتما گاندی است که گفت" ،همان تغییری باشید که مایلید در جهان مشاهده کنید ".امّا چگونه
میتوان این کار را انجام داد؟ مقصود از این کتاب کمک به افراد و سازمانها است که همان تغییر باشند – آن سبکهای رهبری را
اتّخاذ کنند که برای افراد و نیز برای مؤسّسات و جوامعی که در آن حضور دارند ،تحوّلآفرین باشد.
در فصلهایی که مبتنی بر جدیدترین اندیشهها در یادگیری بزرگساالن است ،توالی منطقی وجود دارد .محتواها در
محیط یادگیری تعاملی از قبیل کارگاه ،همگون شده است؛ کارگاهی که شرکت کنندگان در آن در تقویت درک و برداشت یک
دیگر همکاری دارند .امّا کتاب می تواند به عنوان راهنمای شخصی برای تواندهی به خویشتن نیز استفاده شود.
فصلهای کتاب خوانندگان را در فرایند یادگیری عمیقی هدایت میکند که میتواند زندگی آنها را دستخوش تحوّل
سازد .برخالف بیشتر انواع یادگیری ،هدف ما فراهم آوردن اطّالعات بیشتر یا نظریههای نوین نیست .مقصود ما تغییر دادن نحوۀ
تفکّر مردم است .بینش در فرایند یادگیری بزرگساالن ،بخصوص آن نوع که در تعلیم رهبری تحوّلآفرین به کار میگیریم ،به درک
مراحل اساسی ،که در طیّ تحقیق مشهود میگردد ،کمک می کند و اگر ما بخواهیم این نوع یادگیری متحوّل کنندۀ درزندگی مان
رخ دهد ،باید آن را طیّ کنیم.
برخالف کودکان ،بزرگساالن با تاریخچۀ پرباری از آموزشهای پیشین قدم به میدان فعّالیتهای آموزشی مینهند.
پی شینه و تجربۀ فرهنگی آنها به هم آمیخته تا جهانبینیهای منحصر به فرد آنها را به وجود آورد .مؤلّفان گوناگون از اسامی
مختلف برای اشاره به شیوههایی استفاده میکنند که ما جهان را مشاهده میکنیم .جهانبینی ،مبانی سنجش ،طرز تفکّر ،عادات
ذهنی ،سرمشقها ،و الگوهای ذهنی ،تماماً به یک چیز اشاره دارد -مجموعۀ فرضیاتی دربارۀ جهان و نحوۀ کار کردن آن که به طور
خودکار اتّخاذ شده است .معموالً اینها ناخودآگاه است و حتّی متوجّه وجود آنها نیستیم .امّا ،بر هر آنچه که مشاهده میکنیم سایه
میافکنند و با آن تعامل دارند .الگوهای ذهنی گریزناپذیرند و به ما کمک می کنند که دنیای خود را تحت نظم در آوریم و آن را
بفهمیم .اما آنها میتوانند مفید ،مضرّ یا خنثی باشند.
دو نوع یادگیری وجود دارد که به آن میپردازیم :آموزنده و تحوّلآفرین .اکثر آموزشها آموزنده هستند .واقعیات،
نظریهها ،و مفاهیم را به صندوقچۀ دانش خود میافزاییم .اطّالعات جدید به شیوههای نگرش ما به جهان عمق و وسعت میبخشد،
امّا نحوۀ نگاه ما به جهان را تغییر نمیدهد .ممکن است محتوای تفکّر ما را تغییر دهد ،امّا ساختار اندیشۀ ما را متحوّل نمیسازد.
عموماً اطّالعات جدید را در الگوهای ذهنی موجود خود بایگانی میکنیم .اگر با الگوی ذهنی ما انطباق داشته باشد ،اطّالعات را
صحیح تلقّی میکنیم .اگر اطّالعات با الگوهای ذهنی ما در تضادّ واقع شود ،عموماً اطّالعات مزبور را نادرست فرض کرده نادیده
میگیریم .یا آن که ،ممکن است آن را معقول جلوه داده به عنوان امری غیرعادّی بایگانی کنیم.
یادگیری آموزنده برای آن که در حرفۀ خویش استاد شویم اهمّیت حیاتی دارد؛ دانش تفصیلی و عمیقی راکه برای اجرای
کارهای با مهارت باال با تخصّص تام ضروری است به ما میبخشد .مثالً ،درک این نکته که چرا جرّاحان ،خلبانان ،مهندسان،
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
معماران ،یا دیگر تخصّص های دارای مهارت باال که مستلزم تخصّص و دانش دقیق فنّی است ،به عمق بسیار پیچیدهای از اطّالعات
و مهارت نیازدارند تا کارشان را انجام دهند ،آسان است.
امّا ،رویکرد به رهبری تحوّلآفرین مستلزم نوع متفاوتی از یادگیری است که یادگیری تحوّلآفرین نامیده میشود.این
اصطالح در دهۀ 0491توسّط جک مزیروف 9ابداع شد؛ او مشغول مطالعۀ یادگیری زنانی بود که بعد از وقفهای چند ساله به
آموزش عالی و نیروی کار باز میگردند؛ این زنان نه تنها اطّالعات جدیدی کسب میکردند بلکه راههای جدید تفکّر برای حصول
موفّقیت را نیز یاد میگرفتند .یادگیری تحوّلآفرین شیوههای تفکّر ما را زیر سؤال میبرد و به ما کمک میکند که به نحوی
موشکافانه به بررسی فرضیات بنیادی زیربنای جهانبینی یا الگوهای ذهنی خود بپردازیم که به بینشهای تغییر دهندۀ زندگی
منجر میشود.
این نوع یا دگیری فراتر از انباشت مطالب و اطّالعات است؛ ما را وادار میکند که رفتار خود را روزآمد سازیم تا با درک
جدیدی از واقعیت انطباق یابد .ما دیگر نمیتوانیم اطّالعات جدید را در چارچوبهای قدیم معیارها قرار دهیم .یادگیری
تحوّلآفرین مستلزم آن است که نسبت به فرضی ات بررسی نشدۀ خودمان و دیگران وقوف حاصل کنیم و آنها را در معرض تحلیل و
موشکافی قرار دهیم تا بتوانیم به نحوی عینی تأثیر آنها بر حقیقت اوضاع را مشاهده نماییم .و ،در صورت لزوم ،باید چارچوب
معیارهای خود ،یا الگوی ذهنی خویش ،را برای انطباق با اطّالعات جدید تغییر دهیم .این مبیّن تغییری بنیادی در نحوۀ تفکّر ما
است.
درک روشنی از این فرایند برای به عهده گرفتن زمام یادگیری خودمان به نحوی که از لحاظ اجتماعی مسئوالنه باشد و
هم چنین کمک به دیگران برای انجام دادن همان کار اهمّیت زیادی دارد .وقتی ساختار الگوهای ذهنی را که محدود کننده
هستند به هم زده باشیم ،در موقعیتی قرار داریم که چارچوب مفهومی را طوری بسازیم که با واقعیت سازگارتر باشد .یادگیری
تحوّلآفرین به ما کمک میکند "مالک" ارزش ها ،احساسات ،باورها ،و تفکّر خویش باشیم ،نه آن که به طور خودکار آنها را از
دیگران کسب کنیم .شاخص آن ،جستجوی مستقلّ و بی قید و شرط جهت رسیدن به حقیقت و پی بردن به این نکته است که
مسئولیت اخالقی ما تعهّد به چنین فرایندی است.
مربّیان فرایند معیّنی را که برای روی دادن یادگیری تحوّلآفرین الزم است توصیف میکنند .چهار قدم اوّل که ذیالً
فهرست شده از اثر جک مزیروف اخذ شده است .آنها به سعۀ صدر و پذیرش ما نسبت به تغییرات مربوط میشوند .دو قدم نهایی
عبارت از اضافات جدید به فرایند است که از دیگر پژوهشگران در این زمینه و تجربۀ خود ما نشأت گرفته است .این فرایند شش
مرحلهای عبارت است از :فراهم آوردن زمینه ،زیر سؤال بردن الگوهای ذهنی ،متحوّل ساختن درک و برداشت ما از طریق تحلیل
موشکافانه ،اتّخاذ چارچوب مفهومی جدید ،مشارکت در جامعۀ یادگیری و مبادرت به اقدام .ما این آخرین مرحلۀ مهمّ ،یعنی
مبادرت به اقدام ،را با تشریح 01قابلیت شرح و بسط دادهایم که ابزار مورد نیاز را که برای آوردن برداشتهای جدید به حیّز عمل
الزم داریم،به ما می دهد.
با مروری بر این مراحل ،آنها را منطبق با فصلهای مربوطه در کتاب به محتوا ربط میدهیم.
9
جک مزیروف و همکاران ،Learning as Transformation .نشر .Jossey Bass; John Wiley and Sons, 2000
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
درک زمینه برای تمامی آموزش بزرگساالن اهمّیت زیاد دارد ،امّا برای یادگیری تحوّلآفرین اجتنابناپذیر است .تمامی
آنچه که میدانیم و باور داریم ،از جمله ارزشها و احساسات ما ،بر پایۀ زمینۀ فرهنگی و تاریخی خاصّ ما استوار است .تمامی
فرضیه های بررسی نشدۀ ما به نحوی ناخودآگاه از مجموعۀ منحصر به فرد تجربیات اقتباس شده است .یادگیری تحوّلآفرین
متضمّن قرار دادن باورهایی که به طور ناخودآگاه اقتباس شده در پرتو بررسی موشکافانه با استفاده از زمینههای بزرگ تر و
جامعالشّمولتر تاریخی و بینفرهنگی است .بدون زمینه نمیتوانیم حقیقت ادراک خود را تعیین کنیم .وقتی زمینۀ وسیعتر و
جامعالشّمولتر با جاذبۀ منطقی بر درک و برداشت ما تأثیر میگذارد ،بیش از پیش مایل میشویم که نقطه نظرهای محدودکنندۀ
پیشین خود را رها کنیم .بررسی معضل خاصّ ما در پرتو تاریخ گذشته ،وضعیت فعلی ،و آیندۀ مطلوب ما تأمین کنندۀ زمینه
است .این موضوع به ما کمک میکند دریابیم شیوههای خاصّ خود در نگاه به جهان را چگونه کسب کردهایم ،اینها چگونه بر
معضالت تأثیر می گذارند ،و چگونه ممکن است آنچه را که امیدواریم کسب کنیم محدود سازند .به طریقی ،به ما مساعدت میکند
که "از خویشتن خود قدم برون گذاریم "،به نحوی که بتوانیم به تصویری بزرگتر نظر اندازیم .بررسی چشمانداز تاریخی ما برای
درک نیاز به تحلیل موشکافانۀ الگوهای بررسی نشدۀ ذهنی مهم است.
برای فراهم آوردن این زمینه ،فصل یک را با تحلیل "بحران زمان ما" شروع میکنیم .در این فصل فرایندهای دوگانه
ترکیب و تحلیل که خصیصۀ عصر و زمان ما است بررسی می شود و در زمینۀ بزرگ تر تحوّل جمعی اجتماعی عالم انسانی قرار
میگیرد .در این فصل سعی میشود یک چشمانداز مستحکم تاریخی برای آنچه که بحرانهای اتّفاقی و بیمعنی محیط بر ما به
نظر میرسد ،ایجاد شود.
در حالی که درک میکنیم که بسیاری از مؤسّ سات مورد اعتماد ما به نحو وخیمی دارای نقاط ضعف هستند ،امّا تصدیق
میکنیم که مؤسّسات و نظام های جدیدی هم هستند که برای حمایت از وابستگی متقابل جمعی جدید ما در حال ظهورند .این به
ما کمک می کند آنچه را که قوای به ظاهر متناقض مشغول فعالیت در تمام جهان هستند درک کنیم و به آنچه که ممکن است ،در
نگاه اوّل ،رویدادهای اتّفاقی و گیج کننده به نظر برسد پی ببریم.
باالخره ،در فصل مزبور نبود رهبری اخالقی در کلّیه سطوح جامعه به عنوان بزرگ ترین معضل ما در پرداختن به
بحرانهای عدیدۀ جهانی پیشِ رو شناخته میشود .متوجّه این مطلب میشویم که فقدان رهبری اخالقی صرفاً یکی از مظاهر
بیشمار سقوط عمومی ارزشهای اخالقی مشهود در جامعه است .بررسی "لحظۀ یادگیری" فعلی ما در تاریخ ،معضالت اخالقی ما
را در چارچوب رشد و توسعه قرار میدهد؛ و وضعیت فعلی ما را به تاریخ گذشته پیوند داده پرتوی بر آیندۀ سالمتر در حال ظهور
میافکند.
حصول آگاهی نسبت به توقّعات و فرضیات تلویحی خود و دیگران برای فرایند یادگیری تحوّلآفرین اهمّیت خطیر دارد.
اینها مواردی هستند که ما صحیح بودن آنها را ناآگاهانه میپذیریم ،فرض مسلّم میگیریم ،و ممکن است "حکمت متداول" بنامیم.
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
وقتی این فرضیات بررسی نشده جمع شوند ،به واکنشهایی خود به خودی منجر میشود که مزیروف آنها را "عادات ذهن" مینامد
که با هم چارچوب عملی معیارها را به ما میدهد که به اشتباه آن را حقیقت فرض میگیریم .آنها الگوهای ذهنی ما میشوند،
یعنی نقطه نظرهای منحصر به فرد ما که با آن به تعبیر تمامی تجارب میپردازیم .سپس آنها به ما حکم میکنند که آیا ما از نقطه
نظر محافظهکارانه یا آزاداندیشانه به موضوع میپردازیم ،آیا با بدگمانی یا سعۀ صدر با دیگران روبرو میشویم ،آیا هراسان یا با
اعتماد تمام هستیم ،و امثال آن .آنها عینکهایی هستند که با آن جهان را میبینیم ،آنچه را که میبینیم و چگونگی دیدنمان را
فیلتر میکنیم ،و سیر عملی خودکاری را که دنبال خواهیم کرد تعیین مینماییم.
یادگیری تحوّل آفرین مستلزم آن است که تصدیق نماییم که همۀ ما دارای این فرضیات بررسی نشده و الگوهای ذهنی
هستیم که بر جهانبینی ما سایه می افکنند و این که اگر آنها را با نگرشی منتقدانه و غیراحساسی مورد موشکافی قرار ندهیم و
هدفمان چنان نباشد که نقائص را در تفکّرات مان بیابیم نمی توانیم یادگیری را به جهشی به سطح جدید و عمیقتری از ادراک
تبدیل کنیم.
البتّه ،تمامی الگوهای ذهنی بد نیستند .الگوهای ذهنی ضرورتاً برای آن است که راه خود را در جهان پیش ببریم و
کمکی برای ما باشد تا نظم و زمینهای برای تجارب خود ایجاد نماییم .بعضی از آنها با حقیقت سازگار و بسیار سودمند است؛ برخی
خنثی هستند؛ نه مفیدند و نه مضرّ .امّا ،سایر موارد محدود کننده اند و ما را از رسیدن به استعدادهای بالقوّه و قوای مکنون خویش
باز میدارند .مثالً ،بعضی الگوهای ذهنی هستند که به جنسیت و نژاد مربوط میشوند و ممکن است سبب شوند ما علیه دیگر
مردمان به علّت تعصّبات خویش تبعیض قائل شویم .این الگوهای ذهنی کژکار و دارای اختالل هستند که مایلیم در معرض
موشکافی قرار گیرند تا بتوانیم خود را از نفوذ محدود کنندۀ آنها رها سازیم و برداشتهای جدیدی داشته باشیم که با حقیقت
سازگار باشد.
درک الگوهای ذهنی زمانی از اهمّیت خاصّ برخوردار است که در صدد یافتن راهحل برای مسائل دشوار هستیم .نحوۀ
تفکّر ما دربارۀ مسأله و راه حلّهایی که میجوییم باید خلّاقانه ،شجاعانه و منطبق با حقیقت باشد .وقتی طریق جدیدی را طرح
میکنیم ،از اهمّیت خاصّ برخوردار میشود ،زیرا باید به وضوح مشاهده کنیم و با وقوفی آگاهانه تصمیم بگیریم .الگوهای معیوب
ذهنی دربارۀ ماهیت بشری ،جامعه و رهبری موانعی هستند که ما را از ایجاد آن نوع رهبری که دنیای امروز خواهان آن است باز
میدارد .آنها باید موشکافانه بررسی شوند و چارچوبهای مفهومی که با واقعیت بستگی محکمتری دارند جای آنها را بگیرند.
پرداختن به فرایند یادگیری تحوّلآفرین آسان نیست .افراد بشر زمینۀ اجتماعی را ایجاد میکنند .آگاهی و برداشت ما
از جهان و هر آنچه که دربارۀ آن است ضرورتاً مبتنی بر روابط با دیگران است .هویتهای ما درون شبکههایی از تعامل اجتماعی و
حیات فرهنگی مشترک شکل میگیرد .تمامی آنچه که تجربه میکنیم ،از جمله تاریخ و زبان ما ،و نفس شیوۀ بیان ژرفترین
اندیشهها و احساسات عمیقاً در میراث فرهنگی ما نقش بسته است .قدم گذاشتن به بیرون از زمینۀ مزبور و زیر سؤال بردن
بنیادیترین فرضیات پذیرف ته شده کار آسانی نیست و در واقع ممکن است تالطم عاطفی عمیقاً ناراحت کننده یا بحرانی
هستیشناختی را ایجاد کند.
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
به چالش کشیدن باورهای گرامی داشتۀ ما جهشی به درون مجهوالت است و احتمال دارد که تهدید کننده ،یا حتّی
هولناک باشد .ما به ندرت امکان دارد بدون برانگیخته شدن به اختیار خود قدم به راهی چنین اضطرابآور بگذاریم .این زمانی
است که بامسائل و معضالتی روبرو میشویم که در مقابل "عادات ذهنی" ما مقاومت میکنند به نحوی که مجبور میشویم
فرضیات بنیادی خود را مورد بررسی مجدّد قرار دهیم .معموالً در هنگام بروز بحران ،یعنی زمانی که آنچه انجام میدهیم دیگر اثر
ندارد ،مجبور میشویم راههای جدیدی پیدا کنیم .در واقع ،اکنون ما به طور جمعی در چنین زمان بحرانی در تاریخ بشری زندگی
میکنیم.
بنیادی ترین فرضیات پذیرفته شده در این باره که ما فرداً و جمعاً چه کسانی هستیم ،مؤسّسات و جوامعی که تأسیس
کردهایم و روشهایی که با یکدیگر و کرۀ زمین مرتبط میشویم ،تماماً اکنون تحت بررسی موشکافانه قرار دارند .این موضوع اگر
چه ناراحت کننده است ،ولی صحنهای است که برای تحوّل آماده شده است .یادگیری تحوّلآفرین غالباً با بحران شروع میشود.
عموماً ،ما به نحوی خطیر منعکس کنندۀ آن دسته از باورهایی میشویم که مسألهساز میشود؛ آنچه که مزیروف به عنوان
"تنگناهای گیج کننده" از آن یاد میکند .از آنجا که آنچه میدانیم دیگر اثر ندارد ،مجبور میشویم قلمرو مجهوالت را بررسی
کنیم .الزمه این موضوع نه تنها شهامت ،بلکه خلّاقیت و تخیّل است .باید بتوانیم ،با "امتحان کردن" دیگر نقطهنظرها و مشاهدۀ
این که تا چه حد متناسب و صحیح هستند ،تعابیر دیگری را بر تجربه بررسی کنیم .با منعکس کردن موشکافانۀ محتوا و/یا
فرایند حل مسأله و زیر سؤال بردن فرضیات زیربنایی ،نقطهنظرات خود را متحوّل میسازیم .با درگیر شدن در این فرایند ،آگاهی
تام پیدا می کنیم که فرضیاتی که در تمام عمر حفظ کرده بودیم ،ناقص و معیوب هستند .مانند آن است که آینهای کثیف و
زنگاری را در اختیار بگیریم و آن را صیقل دهیم به نحوی که بتوانیم انعکاس واقعی حقیقت را در آن مشاهده کنیم .هر قدر که به
فرضیاتی که از قبل داشتیم وابسته باشیم ،وقتی نقاط ضعف آنها را مشاهده کنیم ،دیگر نمی توانیم با همان دید به جهان نگاه
کنیم .این تحوّل ادراک ما در پرتو حقیقت است.
در فصل های دو و سه ،تدریجاً فرایند زیر سؤال بردن الگوهای ذهنی و متحوّل ساختن درک و برداشت خویش در سه
زمینۀ مرتبط به هم را ،که موردعالقۀ ما در این کتاب است ،شروع میکنیم و آن سه زمینه عبارت است از :طبیعت نوع بشر؛
جامعه و رهبری.
در فصل دو" ،الگوهای ذهنی و طبیعت بشر و جامعه" ،چندین نظریۀ شبه علمی راجع به طبیعت بشر و نظم اجتماعی را
به عنوان الگوهای ذهنی معیوب به نظر شما خواهیم رساند .مشروعیت آنها را در توجیه پرخاشگری ،خودخواهی ،اختالف و رقابت
به عنوان خصیصههای "طبیعی" و "تغییرناپذیر" افراد بشر و جامعه مورد تردید قرار خواهیم داد .فرضیات نادرستی را که این
الگوها بر پایۀ آنها استوار است برمال خواهیم ساخت و شواهد قاطع عرضه خواهیم کرد که نشان میدهد مشارکت و تعاون
خصیصههای متمایز افراد بشر است ،و خواننده را به سوی تحوّلی در برداشتها سوق خواهیم داد.
در فصل سه" ،الگوهای غالب رهبری" را بررسی میکنیم و ویژگیهای متمایز کنندۀ چهار الگوی ذهنی رهبری را
شناسایی مینماییم :خودکامه ،پدرمآبانه ،همه چیز دان ،و عوام فریبانه .ما تأثیرات مختل کنندۀ هر الگو و این که هر یک از آنها
چگونه قدرت را در دستهای رهبر متمرکز میکنند ،مشاهده خواهیم کرد .هم چنین رهبری مردمساالری را از لحاظ
محدودیتهایش ،آنگونه که اکنون در دنیا اِعمال میشود ،تحلیل خواهیم نمود .پیامد این تحلیل ما را به این وقوف نگران کننده ،و
حتّی ناراحت کننده ،میرس اند که هیچ شکلی از رهبری وجود ندارد که در دنیا به کار رود و هدایتی را در اختیار ما بگذارد که برای
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
پرداختن به مسائل گسترده ای که عالم انسانی با آن مواجه است بدان نیاز داریم .بعد تصدیق میکنیم که این دوران بحران ،در
واقع ،فرصتی برای ما جهت متحوّل شدن است.
وقتی ما به محدودیت های الگوهای ذهنی خود پی ببریم ،برای ساخت یا اقتباس چارچوب مفهومی جدیدی مبتنی بر اصول و
ارزشهایی که بر سر آن توافق میکنیم ،در وضعیت بهتری قرار میگیریم .هدف از مشورت گروهی ،یا آنچه مزیروف "گفتمان
انعکاسی" مینامد ،جستجو برای رسیدن به تفاهم مشترک ،مشاهدۀ چشماندازی وسیعتر و نقطه نظری جامعالشّمولتر است .این
بهترین ابزار ما برای دسترسی به حقیقت بزرگ تر است.
عموماً سه منبع دانش وجود دارد که میتوانیم برای ساخت چارچوب مفهومی جدید از آنها بهره ببریم :شواهد علمی ،
اصول اخالقی که در سطح جهانی پذیرفته شده باشد ،و تجربه .ما باید کلّیه واقعیات و شواهد موجود را بررسی کنیم ،اطّالعات در
دسترس را از زوایای متعدّد تعبیر و تفسیر کنیم ،اطّالعات نشأت گرفته از اصول اخالقی را ارزیابی کنیم ،تجربیات فردی و جمعی
خود را مورد تأمّل قرار دهیم ،و با توجّه به مجموعۀ خاصّی از اوضاع و شرایط ،به منطقیترین برداشت دست یابیم .وقتی شواهد را
در پرتو تجربۀ خاصّ خود می سنجیم ،باید متوجّه باشیم که برخالف رویکرد متداول به مسائل در بسیاری از فرهنگها ،بیش از دو
جنبه برای هر مسأله وجود دارد .در واقع ،هرچه جنبههای بیشتری را بررسی کنیم ،بیشتر مطّلع خواهیم شد .ما باید از گرایش
فرهنگی مان به "مشاهدۀ دو ،و فقط دو ،جنبه" (مانند بحث دوجانبه) یا مشاهده همه چیز به صورت جرّ و بحثی بین دو طرف
مخالف یا رفع اختالفات با اقامۀ دعوا فراتر رویم .در واقع ،باید در مقابل همه احتماالت برای هر مسأله قوّۀ پذیرش داشته باشیم.
مشارکت مؤثّر در مشاورات گروهی مستلزم قابلیتها و مهارتهای جدیدی است که باید آنها را آموخت و تقویت کرد.
این قابلیت ها و مهارت ها شامل اعتماد ،یک پارچگی و همدلی و موارد دیگر است .ما باید بیاموزیم چگونه به طور جدّی و فعّال
گوش دهیم ،همکاری کنیم ،رعایت ادب نماییم ،موضع فروتنی اتّخاذ کنیم ،و از قضاوت خودداری نماییم .از همه مهمتر ،باید نور
ارزشهای اخالقی را بر هر آنچه که میپذیریم صحیح است ،متمرکز سازیم و اطمینان حاصل کنیم که از آزمون اخالقیات سربلند
بیرون میآید .در این صورت رهبری ،الگویی ذهنی که نوعاً متضمّن "فرمانده" بودن است ،به الگوی جدیدی از "خدمت برای خیر
عموم" متحوّل میگردد.
در فصل پنجم" ،عناصر چارچوب مفهومی رهبری تحوّلآفرین" ،ما چارچوب جدیدی برای مالحظه را عرضه میکنیم که
شامل شش عنصراست :رهبری خدمت محور ،تحوّل فردی و اجتماعی ،جستجو و کاربرد حقیقت،شرافت ذاتی نوع بشر ،استعالء،
و توسعۀ قابلیتهای رهبری.
عناصر این چارچوب مبتنی بر اصول جهانی اخالقی و سازگار با آن چیزی است که از تفکّر فعلی دربارۀ علوم اجتماعی
میدانیم .تمامی فرهنگ های جهان در اصل بنیادی روحانی سهیم هستند؛ این اصل به ارزشهای اخالقی و اصول معنوی ،که از
لحاظ زمان و مکان مطلق و نه نسبی هستند ،میدان میدهد .ارزشهای صداقت ،عدالت ،درستی ،امانت ،شفقت ،محبّت ،سخاوت،
ادب و غیره منحصر به هیچ جامعۀ خاصّی نیست ،بلکه تمامی جوامع آنها را گرامی میدارند و در کلّیه فرهنگها عمیقاً ریشه دارند.
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
بنابراین ،چارچوب مفهومی که ما پیشنهاد میکنیم در تمام جوامع قابلیت کاربرد دارد .جمیع نفوس در کلّیه نقاط در آن
خاطرهای از آنچه که قبالً در ارزشهای اصلی خودشان داشتهاند مییابند .دقیقاً این – میراث روحانی جمعی ما – است که ما را
در جامعهای جهانی و عائلۀ واحد متّحد میسازد.
البتّه ،اقبال به یک چارچوب مفهومی جدید کافی نیست .تحوّل واقعی در رفتارِ تغییر یافته ظهور میکند .امّا ترجمان
بینشهای جدید در رفتارهای جدید و پیامدهای قابل سنجش آسان نیست .و انجام دادن تمام اینها به تنهایی بسیار دلهره آور
است .به این علّت ،عضویت در جامعهای هم فکر با بینشی یکسان و میلی مشابه برای تغییر به سه دلیل اهمّیت دارد :چنین
جامعهای حمایتی ارزشمند را فراهم میآورد ،آهنگ یادگیری را سرعت میبخشد ،و تأثیری بیشتر بر جامعه دارد.
قدرتی خارقالعاده در تقویت روابط داخل این جامعه وجود دارد که چارچوب مفهومی جدیدی را که اتّخاذ میکند،
پرورش میدهد .چنین گروه کوچکی از مردمان میتوانند نظریههای جدید تحوّلآفرین را پرورش داده به کار ببرند تا زمانی که
تحوّل به حجمی خطیر برسد که تغییر در مؤسّسۀ بزرگ تر یا اجتماع را شتاب بخشد .ما این نظریهها را در عمق بیشتری در فصل
چهارم در زمان توضیح مفصل مفهوم تحوّل بررسی خواهیم کرد.
در حالی که بخش عمده ای از کتاب بر تحلیل موشکافانۀ الگوهای ذهنی و اتّخاذ چارچوب مفهومی جدیدی متمرکز
است ،نباید هدفمان را از نظر دور بداریم – مقصود ما فقط تحوّل فردی خودمان نیست ،بلکه تحوّل جمعی است .اگر بخواهیم با
موفّقیت به معضالتی که پیش روی ما است بپردازیم ،یادگیری تحوّلآفرین در سطحی جمعی نه تنها میتواند بلکه باید رخ دهد.
در آموزش بزرگساالن ،فرایند یادگیری تحوّلآفرین در محیط گروهی یا سازمانی "تحقیق جمعی" نامیده میشود .این
اصطالح ،در محیط گروهی ،به فرایند فعّالیتهای فوقالعاده مشارکتی گفته میشود که برای تقویت یادگیری از تجربه با چرخههای
مکرّر اقدام و تأمّل بر آن اقدام طرّاحی میشود .ما به این فرایند "مشاورۀ گروهی" با استفاده از "چرخۀ یادگیری" میگوییم که در
بخش دوم ،که به تشریح قابلیتهای الزم برای رهبری تحوّلآفرین میپردازیم ،آن را عمیقاً بررسی خواهیم کرد.
همان طور که قبالً گفتیم ،گسترش آگاهی ،اتّخاذ درکی جامعتر ،و فهم عمیقتر آنچه که صحیح و واقعی است به تنهایی
کافی نیست .اگر این در عمل آشکار نشود ،ما فقط به کارهای جالب روشنفکرانه بدون نتایج پایدار پرداختهایم .تحوّل واقعی ما را
به اقدام وا میدارد ،زیرا درک واقعاً توسعه یافته مستلزم آن است که ما نحوۀ عمل خود را با آنچه که میدانیم منطبق سازیم ،واالّ به
ارتکاب گناه ریاکاری دست یازیدهایم.
آنچه ضرورت دارد نه تنها ارادۀ تغییر یافتن است ،بلکه قوّۀ عمل نیز هست .تحوّل نه تنها به مشاهدۀ زندگی از منظری
جدید ،بلکه به زیستن از آن چشمانداز جدید اشارتی تلویحی دارد .اگر مبادرت به اقدام مبتنی بر درک توسعه یافتۀ ما باشد ،به
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
تجربیات جدید منجر میشود .بعد ،این تجربیات جدید به تأمّل موشکافانۀ بیشتر نیاز دارد که بینشها و مفاهیم جدیدی فراهم
آورد .ما به ابزارهایی نیاز داریم که در ایجاد تغییر به ما کمک کند و ما آن تغییر را در رفتار خود ،فردی و جمعی ،ظاهر سازیم.
در بخش دوم ،به تشریح 01قابلیتی می پردازیم که برای ترجمان درک جدید خود به تغییر ،به آنها نیاز داریم ،تغییری که به
تحوّل فردی خود ما و نیز تحوّل جمعی مان منجر می شود .این قابلیتها به چهار مقوله تقسیم میشوند :قابلیتهایی که در
تحوّل فردی اثر دارند؛ قابلیتهایی که در بهتر ساختن روابط بین فردی مؤثّرند؛ قابلیتهایی که در تحوّل اجتماعی اثر میگذارند؛
و یک قابلیت ترکیبی و جمعی که بر فرایند یادگیری متمرکز است و در مورد کلّیه قابلیتها مصداق دارد.
در کالم پایانی ،ما با "کالمی دربارۀ جاهطلبی" ،سخن را به پایان میبریم و آن عبارت از تحلیل برخی از شیوههایی است
که جاهطلبی خودمحور میتواند کلّ فرایند را زهرآگین سازد ،و رهبری تحوّلآفرین را دستخوش اختالل نماید .البتّه ،بلندپروازی
در محبّت ورزیدن به دیگران و خدمت به آنها در رفاه همگانو برای ایجاد جهانی بهتر مؤثّر است .امّا باید در مقابل اثرات مخرّب
تمایالت خودخواهانه هوشیار و مراقب باشیم .بنابراین ،برخی افکار دربارۀ صفاتی که میتوانند ما را از تأثیرات زیانآور جاهطلبی
افسارگسیخته محفوظ دارد در اینجا عرضه خواهد شد.
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
بخش اوّل
تحوّل
در درک
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
فصل اوّل
بحران زمان ما
درس تاریخ این است که بدان حدّ که مردم و مدنیتها با اصولی صحیح ،هماهنگ با هم عمل کردهاند ،سعادت را از آنِ
1
خویش ساختهاند .در ریشۀ انحطاط اجتماعی اقدامات احمقانهای قرار دارد که مبیّن نقض اصول صحیح است .استفن کاوی
ما در عصری زندگی می کنیم که جهان در آن شاهد تغییرات شگرفی است که ماهیت جامعه را بالمرّه دگرگون ساخته و
آن را در حالتی از اضطراب و آشفتگی بیسابقه فرو برده است – عصری که در آن میتوانیم فروپاشی ساختارهای خود تمدّن را
شاهد باشیم .یافتن مثالهای فراوان بحران در جهان ما چندان دشوار نیست .در هر روزی که بخواهید فقط کافی است روزنامهای
را باز کنید و نگاهی بیاندازید .بحرانها آنقدر زیادند و آنقدر متنوّع که احساس بدبینی نداشتن و منفیبافی نکردن سخت دشوار
است .نه تنها مسائلی توان کاه را پیش روی خود میبینیم ،بلکه به نظر میرسد که همۀ آنها یک پارچه میشوند و یکدیگر را
تقویت کرده اثرات زیان بارشان را شدّت میبخشند.
بحران در نظام جهانی به اندازۀ کافی نامطلوب است ،امّا بسیاری از آنها به طور همزمان به اوج خود میرسند – شتاب
گرفتن مصائب طبیعی که به گرم شدن هوای کرۀ زمین و تخریب محیط زیست نسبت داده میشود؛ اثرات فرسایندۀ حرص و عدم
صداقت بر تضعیف مالی نظامهای مالی جهانی؛ اعتقادات شکست خوردۀ کمونیستی و سرمایهداری لجامگسیخته؛ رشد سرطانی
مادّیت که به دورترین نقاط جهان دست میاندازد و کارایی سنّتهای فرهنگی و طرق زندگی را تهدید به اختناق مینماید؛ اختالل
در روابط سالم انسانی با پیامدهای مالزم آن در دسته های تبهکاران ،سوء استفاده از زنان و کودکان ،خشونت فراگیر ،و تاخت و تاز
ترور و سوء قصد به این و آن.
1
استفن کاوی آر ،Principle-Centered Leadership ،سایمون اند شوستر ،نیویورک ،0441 ،ص.4
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
امّا ،همه چیز منفی نیست .این عصر را میتوان با تابلوفرشی مقایسه کرد ک ه تار و پودهای تاریک و روشن ،وعد و وعید،
یأس و نوید ،در هم تنیده شدهاند .احدی معضالت شگرفی را که در عالم با آن مواجه هستیم محلّ جدل قرار نمیدهد ،امّا
نشانههای امیدبخش را نیز میتوان مشاهده نمود.
با تحوّل همزمان ارتباطات که به سرعت نور صورت میگیرد و حمل و نقل که به سرعت حرکت صوت انجام
میشود ،عالم در حدّ محلّه ای کوچک منقبض شده که مردم در آن بالفاصله از امور یکدیگر آگاه میشوند و فوراً به
یکدیگر دسترسی مییابند .و معهذا ،حتّی با چنین ترقّیات معجزهآسایی ،با ظهور سازمانهای بینالمللی ،و با مساعی
شجاعانه و موفّقیتهای درخشان در همکاری بینالمللی ،ملل عالم به نحوی تأسّفآور با یکدیگر اختالف دارند ،نفوس در
اثر اغتشاشات اقتصادی بی تاب و قرار گشتهاند ،اقلّیت ها بیش از هر زمانی احساس بیگانگی کرده قلوب آنها مشحون از
بیاعتمادی ،حقارت و خوف گشته است.
مرتبط با این تغییرات ،اختالل در مؤسّسات ،اعم از مذهبی و سیاسی ،است که بنا به سنّت به عنوان راهنمایی
جهت ثبات جامعه عمل کردهاند .حتّی مقاومترینِ اینها به نظر میرسد اعتبار خود را از دست میدهد زیرا مشغولیت
ذهنی آنها بینظمی درونی خود آنها شده است .اینها مستلزم بذل توجّه به خأل چشمانداز اخالقی و احساس بیهودگی
است که حیات شخصی را نابسامان میسازد...
گرۀ کار اختالف و نفاق است که چنین شدید کرۀ ارض را مبتال ساخته است .این اختالف در نگرشها در
جمیع قسمتهای زندگی نفوذ و رسوخ مینماید؛ و در قلب تمامی منازعات عمدۀ بین ملل و امم عالم قرار
دارد["...ترجمه – پیام 01نوامبر 0440بیتالعدل اعظم به کنگرۀ جهانی]
اختالف به انحطاط اخالقیات ارتباط دارد .وقتی افراد بشر تعهّد خود به اصول اخالقی را فراموش میکنند فرایند
فروپاشی شروع میشود که در آن "نظم و ضبط قانون از میان برخیزد و ندای وجدان مسکوت مانَد و پردۀ حیا دریده شود و حسّ
مسئولیت و هم بستگی و وفا و رعایت یکدیگر خاموش گردد و نعمت آرامش و شادمانی وامید به تدریج فراموش شود[ ".بیان
حضرت ولی امراهلل منقول در پیام صلح جهانی بیتالعدل اعظم] شواهد آن را میتوان در جمیع سطوح جامعه ،بخصوص در رخوت
و فساد اخالقی در میان مقامات و مسئولین در مؤسّسات دولتی و خصوصی مشاهده کرد.
بدون تعهّد به اصول اخالقی ،بسیار آسان است که خیر عموم در صورت تداخل با منافع فردی نادیده گرفته شود .در این
صورت عدالت به حاشیه رانده میشود .بدون عدالت ،حصول اتّحاد حقیقی میسّر نیست .بدون عدالت و وحدت ،اجرای راهحلهای
پایدار امکانپذیر نخواهد بود؛ چه این مسائل بزرگ باشد چه کوچک.
برخی از این ارزشهای جهانی اخالقی که باید به آنها بیشتر توجّه کنیم چه میتواند باشد؟ بسیاری از آنها در بیانیههای
گوناگون سازمان ملل متّحد ،بخصوص در اعالمیۀ جهانی حقوق بشر ،با فصاحت بیان شده است .بنیادیترینِ اینها ارزشهای
مشترکی است که در میراث فرهنگی و روحانی مردم سراسر جهان یافت میشود .ارزش هائی که به صداقت ،شرافت ،درستی،
عدالت ،انصاف ،و امانت مربوط میشوند.
بیاعتنایی شرمآور به این ارزشها است که به فساد و حتّی شوم تر از آن ،به سقوط مبانی مؤسّساتی که از قدیم مورد
احترام بوده اند و نظامهای فعلی که قبالً غیر قابل تجاوز و تخطّی تلقّی میشد ،منجر میگردد – نظامهایی که ما را خام کرده به
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
احساس امنیت کاذبی دچار ساختهاند که مادا م که آهنگ رو به افزایش اختالالت پرده از رخوت نهفتۀ جهانی برنداشته ادامه خواهد
داشت .نظام های مالی جهانی ،حکمروایی ،محیط زیست ،و حتّی غذایی که می خوریم – که معدودی از بسیار است – تماماً دچار
انحطاط شدهاند .با شتاب گرفتن سرعت ،اکنون شاهد تغییر جایپاهایی هستیم که تا همین اواخر خالی از خطر به نظر میرسید.
تغییر الگو
این شوک بین دیروزی که مناسبت خود را از دست میدهد امّا هم چنان طالب بقا است ،و فردایی که اهمّیت
و استحکام مییابد ،خصیصۀ مرحلۀ انتقال به عنوان زمان اعالم و زمان تصمیم است[ .پائولو فریره در Education for
]Critical Consciousness, Seabury Press, New York, 1973, p. 7
آنچه که سبب چنین بیاعتنایی شایع به ارزشهایی میشود که مردم در همه جا پذیرفته و محترم شمردهاند ،چیست؟
جواب ،تا حدّی ،به این واقعیت مربوط میشود که ما در زمانی زندگی میکنیم که مستلزم تغییر الگو است .شیوه هایی که ما
عادت داریم جامعه و خویش را مشاهده کنیم با جهانی که در حدّ محلّهای کوچک شده سازگاری ندارد .فرضیات ما دربارۀ "نحوۀ
وجودی اشیاء" منشأ در کودکی و نوجوانی دارد .آنها مبتنی بر درک ما از واقعیتی است که در زمینۀ فرهنگی ما متداول است و،
عمدتاً ،بدون تحلیل یا سؤال اتّخاذ شده است .وقتی تعداد کافی از مردم دیدگاههای محدود یکسانی نسبت به واقعیت داشته باشند،
تمایل داریم که به نحوی انفعالی آنها را به عنوان حقیقت بپذیریم حتّی اگر شواهد ،عکس آن را ثابت نماید .از آنجا که این
دیدگاهها در گسترۀ بسیار وسیعی پذیرفته میشود ،اکثریت فرض را بر این قرار میدهند که آنها به نحوی صحیح مبیّن واقعیت
است و کسانی که نیاز به بررسی موشکافانۀ آنها را مشاهده کرده ،نقاط ضعف را برمال میکنند چندان زیاد نیستند.
پیتر سنج ،در کتاب دورانسازش دربارۀ تحوّل سازمانی به نام اصل پنجم (یا پنجمین فرمان) دربارۀ این پدیده به تفکّر
می پردازد و به فرضیات بررسی نشده ای از این دست به عنوان الگوهای ذهنی اشاره دارد 1.توماس کوهن ،دانشمند و فیلسوف
9
صاحب نفوذ ،به جهان بینی که بر الگوهای ذهنی دارای ارتباط متقابل تأکید دارد به عنوان نمونه یا الگو ( )paradigmاشاره دارد.
اینها شیوه های نگریستن به جهان مبتنی بر درک محدود ما است وتا بدان حدّ سودمند هستند که چارچوب و زمینهای اجتماعی به
درک ما بدهند ،امّا میتوانند فیلترهایی آن چنان انعطاف ناپذیر شوند که از طریق آنها جهان را ببینیم ،و فقط به ما اجازه دهند که
بعضی اطّالعات را پردازش نماییم .وقتی اطّالعاتی مشهود گردد که با الگوی ذهنی منطبق نگردد ،ما یا متوجّه آن نمیشویم یا
بدون تالش جهت آزمایش یا تحلیل حقیقت یا اعتبار آن ،بیدرنگ آن را مردود میشماریم .نمونۀ خوبی از جهانبینی خشک که در
مقابل حقیقت مقاومت کرد ،مفهوم بطلمیوسی بود که زمین را مرکز عالم میدانست .کپرنیک این دیدگاه را محلّ تردید قرار داد ،و
گالیله ،وقتی که در واقع خورشید و نه زمین را مرکز قرار داد ،درک و برداشت جدید را بیشتر تشریح کرد .این مفهوم آنقدر برای
جهانبینی متداول تهدیدکننده و افراطی بود که گالیله آخرین سال های زندگیاش را تحت بازداشت خانگی به سر برد.
1
پیتر سنگه عبارت "الگوی ذهنی" را در کتابش اصل پنجم عمومیت بخشید ،امّا این عبارت در اصل توسّط کِنِت کریک ( )Kenneth Craikدر کتابش
ماهیت توضیح ( ،)The Nature of Explanationطبع ،0490ابداع کرد.
9توماس کوهن (( The Structure of Scientific Revolutions ،)Thomas Kuhnساختار انقالبات علمی).0410 ،
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
انتقال از جهانبینی منسوخ یا فاقد کارآیی مناسب که دیگر در جهت حصول حقیقت و پیشرفت کاری انجام نمیدهد ،به
جهانبینی که بیشتر با شواهد جدید منطبق و کلّینگرانهتر است ،در اصطالح کوهن انتقال یا تغییر الگو ()paradigm shift
خوانده میشود .فرایند هماهنگی با برداشت جامعتر از واقعیت مستلزم آن است که ما شیوههایی را که با آنها جهان را مشاهده
میکنیم و فرضیاتی را که بر پایۀ آنها استوار میسازیم و در معرض بررسی موشکافانه قرار میدهیم ،مورد مطالعه قرار دهیم .ما
باید الگوهای ذهنی خود را شناسایی نماییم ،آنها را موشکافانه تحلیل کنیم ،آنها را در معرض شواهد علمی قرار دهیم ،و در صورتی
که آنچه را ما به عنوان حقیقت میشناسیم به نحوی صحیح بیان نکنند ،بالکلّ آنها را کنار بگذاریم.
امّا ،باید دقّت کنیم وسیلۀ سنجشی که به کار میبریم تا مشخّص نماییم که آیا جهانبینی ما صحیح است یا غلط،
مبتنی بر فرضیاتی نباشد که خودشان تأیید نشده هستند .گاهی اوقات حتّی به نام علم ،ما حقیقت را بدون موشکافی دقیق کنار
میگذاریم .روپرت شلدریک ،زیستشناس ،تصریح میکند که رویکرد مادّیگرایانۀ فعلی علم بر پایۀ بسیاری از فرضیات اثبات نشده
استوار است .این فرضیات عبارتند از :همه چیز ماشینی است؛ برای زندگی یا تکامل هیچ هدف یا جهتی وجود ندارد؛ تمامی
وراثت مادّی است؛ خاطرات به صورت ردّ و اثر مادّی ذخیره میشود؛ اذهان محدود به مغزها هستند؛ و غیره .بسیاری از این
1
اظهارات مبتنی بر شواهد نیست و بینشهای امروزی یک به یک را محلّ تردید قرار میدهد.
فرایند موشکافی دقیق فرضیات ما آسان نیست و ممکن است باعث بحرانی هستیشناختی برای کسانی بشود که زندگی
آنها بر پایۀ الگوهای ذهنی بنا شده که بی اساس بودن آنها معلوم میشود .امّا ،در درازمدّت ،اگر مبانی نادرست باشند ،دیر یا زود
ساختار فرو خواهد ریخت .این همان چیزی است که با فرو ریختن بسیاری از نهادهای جامعهمان ،که تا چند سال قبل در مقابل
تغییرات مقاوم و نفوذناپذیر به نظر میرسید ،مشاهده میکنیم.
برای آن که خود را با جهانبینیای هم تراز کنیم که با واقعیت سازگارتر است ،باید تصدیق کنیم که ،مانند مقاماتی که
گالیله را محکوم کردند و به جهانبینیهای منسوخ متشبّث ماندند ،شاید ما ،نیز ،در چارچوب الگویی واهی عمل میکنیم که
منسوخ شده و کارآیی خود را از دست داده است .ما ،نیز ،در خصوص بنیادیترین فرضیاتی که داریم که ما که هستیم و بر چه
اساسی جوامع خویش را ساختهایم ،باید دقّت و موشکافی پژوهش واقعی علمی را به کار ببریم.
فساد و نزاعی که اکنون پیرامون خویش شاهد آن هستیم فقط تظاهرات مسألۀ رایجی است که بر کلّ ساختارهای جامعه،
از جمله نحوۀ زندگی فردی ما ،تأثیر میگذارد .به راستی اگر مسأله رایج باشد و اینقدر ریشهدار ،ممکن است منطقاً بپرسیم" ،آیا
امیدی به تغییر آن هست؟" مانند گالیله ،که نتوانست نتایج گستردۀ وفاداری خویش به حقیقت را پیشبینی کند ،ما ملزم هستیم
به دقّت و موشکافانه شواهد را بسنجیم و با این اطمینان که الگو ،در واقع ،از قبل در حال تغییر است سطح آگاهی را ارتقاء بخشیم.
عنصر مهمّ این الگوی جدید در حال بروز ،تشخیص روابط و پیوند متقابل کلّ اجزاء زندگی است .تحولّات در علم از
فیزیک کوآنتوم تا فیزیک نجوم ،از زیستشناسی و بومشناسی تا جامعهشناسی ،همه مؤیّد این الگوی جدید است ،و شواهدی را به
دست می دهد که همه چیز مرتبط و دارای ارتباط متقابل است .پیشرفتها در فیزیک هستهای ثابت کرده است که رویدادها در
سطح زیراتمی ممکن است تأثیری آنی بر رویدادهایی داشته باشد که در فضای دوردست ،بسیار دور از منشأ رویداد مزبور ،قرار
دارد؛ پدیدهای که آن را "کنش شبحوار از راه دور" ( non-localityیا )action at a distanceمینامند .در سال ،0419جان
1روپرت شلدریک (( The Science Delusion: Freeing the Spirit of Enquiry ،)Rupert Sheldrakeتوهّم علم :رها کردن روح پژوهش)،
طبع .0100 ،Coronet, Great Britain
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
استوارت بل نشان داد که وقتی ذرّات جفتی زیراتمی حتّی با فواصل عظیم جدا میشوند ،تغییر در هر یک از آنها میتواند بالفاصله
در جفتش اثر بگذارد ،نوع حیرتآوری از رابطه است ،حتّی سریعتر از سرعت نور ،که اکنون به عنوان نظریۀ بل به آن اشاره
4
میشود.
وقتی وجوه غیرذرّهبینی زندگی را مالحظه میکنیم ،شواهد مشابه پیوند متقابل را میبینیم .در میان اقلیمشناسان روز
به روز اتّفاق نظر بیشتری به وجود میآید که تناوب شتابگیرندۀ دو حدّ غیرمتعادل وضعیت آب و هوایی و مصیبتهای طبیعی را
مستقیما میت وان به گرم شدن هوای کرۀ زمین ربط داد 01.اکنون شواهد متقاعد کنندهای وجود دارد که فعالیت بشری به تولید
گازهای گلخانه ای منجر شده که در افزایش دمای کرۀ ارض با تغییرات ناشی از آن در جوّ زمین و پدیدههای هواشناختی مؤثّر
است .نحوۀ زندگی ما دارای تأثیر غیرذرّهبینی است که خود کرۀ زمین را مبتال میکند.
همین طور ،در زیستشناسی ما بینشهای جدیدی دربارۀ پیوند متقابل کلّ اجزاء حیات مشاهده میکنیم .طبق نظریۀ
گایا ( ،)Gaiaکه ابتدا توسّط زیست شناس جیمز الوالک مطرح شد ،زمین عبارت از سامانۀ پیچیده و خودگردانی است که کلّ
زندگی ،از جمله مجموعۀ خاک ،آب ،هوا ،و موجودات زنده ،را در بر میگیرد؛ عبارت از یک کلّ زنده ،در حال تکامل و دارای
وابستگی متقابل فوقالعاده باالیی است .تغییرات ،اعم از کوچک و بزرگ ،در هر بخشی ،بر کلّ آن تأثیر میگذارد 00.فرضیۀ گایا،
وقتی ابتدا در دهۀ 0491م طرح شد ،با مخالفت شدید و حتّی تمسخر از سوی جامعۀ علمی روبرو شد .امّا ،الوالک ،در رسالۀ
اثرگذار خود که در سال 0441در نشریۀ نیچر( ) Natureدرج گردید ،شواهد فراوانی در اثبات نظریۀ گایا عرضه کرد ،و به این
00
وسیله از سوی جریان اصلی جامعۀ علمی پشتیبانی روزافزونی کسب نمود.
در طیّ چند دهۀ گذشته ،این درک جدید هم چنان از سوی انواع گستردهای از رشتههای علوم اساسی و نیز علوم
اجتماعی حمایت شده ،و سبب شده که تعدادی از متفکّران پیامدهایی را برای تکامل اجتماعی جمعی عالم انسانی ترسیم نمایند.
زیستشناس تکاملی ،الیزابت ساتوریس ،اظهار میدارد " :جهانی آگاه ،زنده و خودآفرین عبارت از دنیایی است که زندگی در آن
مقدّس است ،اخالقیات در فرایندهای بلوغ تکاملی ذاتی است و خود عالم انسانی میتواند گونههای بیشمار دیگر را از حالت
ستیزهجویی رقابتی نوجوانی خارج کرده به همکاری بالغانه برسا ند ،فرایندی که به باور من در تالش ما برای حرکت به فراسوی
00
اقتصاد برد/باخت نفتی و رسیدن به تأسیس خانوادۀ حقیقی جهانی آشکار و نمایان است".
این پیشرفتهای علمی به ما نشان میدهد که تجزیه ،خیال باطل و توهّم است .با این همه فرهنگهای ما و سبک
زندگی ما بر پایۀ دیدگاهی ناقص و تجزیه شده از زندگی در هر حوزه – هویتهای فرهنگی ما ،زندگی روزانۀ ما ،حتّی نفس ذات و
4جی اس بل ،On the Einstein – Poldolsky – Rosen Paradox, Physics 1 ،صفحات .)0419) 011-041این کتاب دلیلی برای تناقض
اینشتین ،پولدوفسکی ،روزن فراهم آورده است ،تجربۀ فکری که در سال 0401اینشتن ،روزن و پولدوفسکی به عنوان نقدی بر مکانیک کوآنتوم تشریح
کردند.
01
سی بی فیلد و همکارانManaging the Risks of Extreme Events and Disasters to Advance Climate Change Adaptation ،
(مهار خطرات ناشی از رویدادهای غیرمتعادل و مصیبت های طبیعی برای پیشبرد انطباق با تغییرات آب و هوایی)،گزارش ویژۀ میزکرد بینالدولی دربارۀ
تغییرات اقلیمی ،انتشارات دانشگاه کمبریج ،ژوئن .0100
00
جیمز الوالک( The Vanishing Face of Gaia ،سیمای رو به نابودی گایا).0114 ،Basic Books ،
00
جیمز الوالک( Hands Up for the Gaia Hypothesis ،تسلیم در مقابل فرضیۀ گایا) ،0441 ،)1010( 099 ،Nature ،صفحات .010-011
00
الیزابت ساتوریس (( “Prologue to a New Model of a Living Universe” .)Elisabet Sahtourisمقدّمهای بر الگوی جدید جهان زنده)
مندرج در ،Mind Before Matter: Vision of a New Science of Consciousnessویراستاری تریش فایفر ،جان مازک ،پل دِوِرو.0119 ،
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
طبیعت ما – استوار است .ما به هویتهای مجزّای خود – اعم از ملّی ،قومی ،دینی ،نژادی ،یا سیاسی – چسبیدهایم و از منافع
شخصی خود به ضرر منافع عالم انسانی دفاع میکنیم .ما بر سبکهای زندگی که برای دستاورد کوتاهمدّت ،محیط زیست را
مسموم ،رفاه و حتّی بقای نسلهای آینده را تهدید ومنابع ارزشمند را نابود میکند اصرار مینماییم و به وسائل کامالً مادّی برای
سنجش موفّقیت تشبّث میکنیم .ما سعادت را با شرایط اقتصادی تعریف میکنیم و برای یافتن رضایت در زندگی ،بی اعتنا به
نیازهای روح خویش ،کاالهای مصرفی را به عنوان طریق طبیعی و منطقی دنبال میکنیم .امّا ،حال جامعۀ بنا شده بر پایۀ این
جهانبینی در مقابل دیدگان ما در حال متالشی شدن است .ما در تحوّالت جمعی خود به نقطهای رسیدهایم که حاکمیت نامحدود
ملّی و منافع شخصی به نحوی خطرناک بر رفاه کرۀ ارض و کلّیه افراد بشر تأثیر سوء میگذارد .منطقی آن است که ما باید از
دیدی فراگیرتر نسبت به خانوادۀ نوع بشر و مکان ما در آن برخوردار شویم.
الگوی ی جدید ،که شواهد علمی فراوان مؤیّد آن است ،در حال رشد است و تدریجاً سُلطۀ بیشتری مییابد .الگوی مزبور
تشکّل یافته ،مصدّق وحدت ،تمامیت و وابستگی متقابل کلّیه موجودات است؛ مبتنی بر تعاون و تعاضد ،هم زیستی ،و تشریک
مساعی است .این حقیقت را در ب ر دارد که رفاه فردی ما پیوندی نزدیک و جداناشدنی با رفاه عالم انسانی دارد .تصدیق میکند که
عالم انسانی با جهان تشکّل می یابد ،و این که زندگی افراد بشر را نمیتوان از محیط زیست جدا کرد بلکه ،بر پایۀ تعامل متقابل
استوار است .این الگو تصریح دارد که رفاه مادّی عالم انسانی را نمیتوان از سایر حوزههای زندگی جدا ساخت؛ بلکه ،پیوندی
نزدیک با رفاه فکری ،اجتماعی ،اخالقی و روحانیاش دارد .در واقع ،رفاه مادّی عالم انسانی بدون توجّه به مالحظات اخالقی و
معنوی غیرممکن است .این الگوی کلّنگرانه طالب رویکردی جدید به شیوۀ سازماندهی جامعه است – طریقی که مبانی آن بر پایۀ
اصول اخالقی ،و نه مادّهگرایانه ،استوار باشد.
فراتر از چنین دیدگاهی [تجزیه] ،علم به یگانگی عالم وجود اشاره دارد که نه تنها محیط زیست طبیعی ما بلکه
دیگر افراد بشر را نیز شامل میشود .معتقدم که جهانبینی که فیزیک مدرن بدان اشارتی تلویحی دارد با جامعۀ امروز ما،
که منعکس کنندۀ ارتباط متقابل و هماهنگی است که در طبیعت مشاهده میکنیم ،سازگار نیست .برای وصول به چنین
حالتی از توازن پویا ،ساختار اجتماعی و اقتصادی بالمرّه متفاوتی مورد نیاز خواهد بود :انقالبی فرهنگی به معنای واقعی
کلمه .بقای کلّ مدنیت ما ممکن است مبتنی بر آن باشد که آیا میتوانیم چنین تغییری را به وجود آوریم یا خیر.
09
– فریتیوف کاپرا
درست همان طور که یک فرد در مراحل مختلف تحوّل پیدا میکند و از طفولیت به نوجوانی و بزرگسالی میرسد ،عالم
انسانی نیز از مراحل جمعی طفولیت و نوجوانی عبور کرده ،و اکنون در آستانۀ بلوغ جمعی قرار گرفته است .عصیان و ناآرامیهایی
که در جامعۀ امروز اینقدر متداول است از خصا یص دوران نوجوانی عالم انسانی است که به زودی باید جای خود را به ثبات و خرد
دوران بلوغ بدهد.
این بالغ شدن تدریجی عالم انسانی در این هزاره با توسعۀ سازمان اجتماعی که روز به روز پیچیدهتر میشود ،وتعداد
بیشتر و متنوّعتری از مردمان را یک پارچه میسازد ،توصیف میگردد .به این ترتیب ،سازمان اجتماعی از واحدهای سادهای چون
Capra, Fritjof. The Tao of Physics, Bantam Books, New York, 1977, p. 298 09
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
خانواده و قبیله ،ترقّی کرده و به واحدهای پیچیدهتری از قبیل دولتشهرها و ملّتها تبدیل شده است و اکنون به آهنگی سریع به
سوی جامعۀ واقعاً جهانی در حال حرکت هستیم.
همانند زندگ ی افراد بشر ،این مرحلۀ بلوغ معضالت و مقتضیاتی جدید ،و نیز امکانات تازهای را به همراه میآورد .کشورها
و گروه های داخلی آنها باید یاد بگیرند که گسترۀ دید خودشان را وسعت ببخشند و وابستگی متقابل خود و حقیقت مالزم آن را به
طور کامل تصدیق نمایند که رفاه هر کسی منوط به رفاه همه است .آنها باید بیاموزند که مساعی را هماهنگ کنند ،از عالئق و
منافع محدود فراتر بروند ،و برای حلّ مسائلی که هیچ کشوری به تنهایی قادر به حلّ آنها نیست – مسائلی از قبیل تخریب محیط
زیست ،بیثباتی مالی ،قاچاق موادّ مخدّر ،تروریسم ،فقر و غیره – به نحوی مؤثّر عمل نمایند.
اگرچه در مقابل تغییراتی که از ما خواسته شده مقاومت کردهایم ،امّا در مقطعی تغییر اجتنابناپذیر میشود .رشد
جمعیت ،به تنهایی ،مسائل کمبود منابع ،افراط و تفریط در ثروت و فقر ،و تنشهای بینفرهنگی را تشدید خواهد کرد .طبق
گزارش سال 0100سازمان ملل متّحد ،پیشبینی میشود که جمعیت جهان تا سال 0111به قریب ده میلیارد خواهد رسید که
ارقام افزوده شده از بخشهای کمتر توسعه یافته جهان است .چنین دنیایی ،با جمعیتهایی که دیگر مجزّا از یکدیگر نیستند ،بلکه
وسایل ارتباطی فوری،با وسایل سفری که به نحوی فزاینده کارآمد و پیشرفته میشود ،و مهاجرت رو به تزاید ،با الگوهای منسوخۀ
رهبری که هماکنون در تضادّ اسف باری با نیازهای عصر ما است ،نمیتواند بقا یابد ،چه رسد به آن که رونق و شکوفایی یابد .بدون
تغییر چشمگیر ،جوامع بشری در معرض ظلم و ستم رهبرانی قرار خواهند داشت که توجّه و تمرکز دقیقی به منافع فردی ،فرهنگی
و ملّی خود دارند.
بحرانهایی که با آن روبرو هستیم آنقدر بزرگ است که تغییری تحولّآفرین در آگاهی فردی و جمعی ما گریزناپذیر
است .بدیهی است ،به طریقی پایدارتر به سوی آینده نیاز داریم .ما به عنوان افراد و جوامع دارای حق انتخابی هستیم – که یا
عامل و رهبران این تغییر شویم یا با هرج و مرج قریبالوقوعی که جمیع ما را احاطه خواهد کرد مواجه شویم.
این زمان انتقال آکنده از آشوب و بلوا است .با توجّه به عظمت تغییراتی که صورت گرفته ،اینها تا حدّی طبیعی و
گریزناپذیر است .امّا شدّت آشوبها و رنجهایی که آنها ایجاد میکنند تا حدّ چشمگیری به ما نیز مربوط میشود .اگر تغییرات
الزم را بپذیریم و برای اجرای آنها فعّالیت کنیم ،می توانیم این دورۀ انتقال را تسهیل نماییم ،یا این که سرسختانه به طرز تفکّر و
عمل منسوخی متشبّث شویم که در جهانی که در حدّ محلّهای کوچک شده کاربردی ندارد ،و به این ترتیب بر درد و رنج بیفزاییم.
احتجاج و استدالل بر سر پذیرش این تغییرات بیسابقه یا مقاومت در مقابل آنها دو جریان موازی را پدید میآورد که
سرنوشت عالم انسانی را به میزان شگرفی رقم میزنند و سیر تاریخ را تغییر میدهند .یکی از آنها اساساً جریانی سازنده و دیگری از
بنیاد مخرّب است .منشأ جریان سازنده عبارت از اقدامات و فلسفههایی است که به عنوان تجلّی آگاهی فزاینده که نوع بشر یک کلّ
طبیعی و منسجم است – آگاهیای که همگام و سازگار با روح عصر است -در صدد ترویج تعاون و تعاضد و وحدت در جمیع
سطوح جامعه هستند .از طرف دیگر ،جریان مخرّب ناشی از شکست نظام ها و ساختارهای کهن اجتماعی اندیشه جهت پاسخگویی
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
به آهنگ شتابگیرندۀ تغییر و بحرانهای مبرم جهانی است که خصیصۀ سدۀ بیستم بوده و اکنون وجه مشخّصۀ سدۀ بیست و یکم
است.
فعالیت مشترک این دو جریان ،که آشکارا مخالف یکدیگرند ،قوایی را آزاد میکند که عالم انسانی را به یک هدف غایی،
که تأسیس جامعهای جهانی است ،سوق میدهد .با شتاب گرفتن و گسترش دامنۀ تأثیر قوایی که هر دو جریان آزاد میکنند ،آنها
تغییراتی عمیق در زندگی سازمان یافته و منظّم نوع بشر ایجاد میکنند و در عین حال خوف از آینده و به طور همزمان امید به آن
را دامن میزنند.
ما با مسائلی که موجد یا نتیجۀ جریان مخرّب هستند و تعصّب ،ظلم نسبت به اقلّیتها ،افراط در ثروت و فقر ،تخریب
محیط زیس ت ،بزهکاری و ارتکاب جرم ،فساد و سوء اخالق ،احساس نومیدی و بیهدفی فقط معدودی از نمونههای آن است –
آشنایی کامل داریم .امّا ،مسائل ناشی از جریان مخرّب ،با شدّت و حدّتی که دارند ،تأثیرات مشخّص مثبتی را نیز دارا هستند .آنها
دیوارهایی را که از لحاظ تاریخی امّتها و اقوام را جدا میکرد ،خراب میکنند .آنها بر آگاهی ما می افزایند که کلّ خانوادۀ بشری
باید در تالش برای یافتن راه حلّ جهت مسائل جهانی که موجب نگرانی و مؤثّر بر کلّ است ،به مشورت و همکاری بپردازند .در
نتیجه ،نفس رنج و درد عالم انسانی به نظرمیرسد آگاهی ما را نسبت به دروس جدیدی که باید آموخته شود باال میبرد .به این
ترتیب ،جریان تخریب در جهت شخم زدن خاک قلوب و اذهان ما ،و آماده کردن آنها برای دریافت بذرهای الگوی جدید ،عمل
میکند.
در حالی که جریان تخریبی در حال زدودن زمین از هر آن چه که شایسته نیست ،بوده شواهد جریان سازنده به طور
همزمان در حال ظهور و بروز است .مثال های قابل توجّه عبارت از تأسیس و توسعه سازمان ملل متّحد و نهادهای متعدّد آن و نیز
هیأت های متعدّد فراملّی جهانی است که در پرداختن به بحرانهای گوناگون مقابل روی بشر ،اعم از بهداشتی ،زیستمحیطی،
انرژی ،مالی ،فقر ،یا توسعه ،در حال فعّالیت هستند .برخی از این ابتکارات از قبل به وضوح نشان دادهاند که پرداختن به بحرانهای
جهانی از طریق تشریک مساعی جهانی میسّر است .نمونههای عالی آن را میتوان در مبارزۀ موفّقیتآمیز علیه بیماریهای عفونی،
بخصوص در ریشهکنی مصیبت آبله از روی زمین و پیرو زی تقریبی بر فلج اطفال ،سرخک ،بیماری تب گینه یا پیوک ،و کوری
رودخانه ،مشاهده کرد.
مثال دیگر از مساعی در جهت صحیح را میتوان در همایشی یافت که در ژوئن 0114در مجمع عمومی سازمان ملل
متّحد در رابطه با بحران مالی جهانی برگزار شد .مقصود از آن حفظ عالم انسانی از مصیبتهایی از نوع فراز و نشیب مالی آینده
است که در سالهای اخیر ثروت بسیاری از کشورها را به نابودی کشیده است .رئیس مجمع عمومی در نظرات خویش علیه
آسودگی خیال هشدار داد و تأیید کرد که معتقد است " ،مجمع در شرف برداشتن قدمی جدید به سوی خانواده بشری است که بر
عدالت اقتصادی و بومشناختی متمرکز است و «در درون خود ،طبیعت و زمین که مادر همه است متّحد می باشد» 01".اگرچه هنوز
از آن مرحله بسیار دوریم که به نحوی مؤثّر به بیشتر بحرانهای جهانی بپردازیم ،زیرا اوضاع و شرایط هم چنان رو به وخامت بیشتر
است ،امّا به همان میزان آگاهی نسبت به یگانگی نوع بشر و نیاز به عدالت اجتماعی در حال ازدیاد است .این واقعیت در ازدیاد
تقاضاهای اضطراری بر ای معاضدت و اتّحاد انعکاس یافته است؛ تقاضاهائی که از سوی سازمانهای فراملّی و میزگردهای جهانی که
01
همایش دربارۀ بحران جهانی مالی و اقتصادی ( " ،)Conference on World Financial and Economic Crisisپیشنهادهایی با دامنۀ گسترده
برای کاهش بحران مالی جهانی اتّخاذ شده با اجماع عام همایش سازمان ملل متّحد در نیویورک 01 "،ژوئن .0114
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
برای بحث و مذاکره دربارۀ معضالتی که رفاه آیندۀ عالم انسانی را تهدید میکند ،مطرح شده است .تغییر در زبان منعکس کنندۀ
آگاهی فزاینده نسبت به یگانگی نوع بشر است.
بررسی سریع اعالمیه ها و انتشارات راجع به مجهودات گوناگون جهانی آشکار خواهد ساخت که همۀ آنها ،به نحوی از
انحاء ،طالب تحوّل ،معاضدت و نوع جدیدی از رهبری هستند .پیر گدونکس ،رئیس شورای جهانی انرژی در سال ،0114در
سخنرانی خطاب به مجمع اجرایی این شورا اظهار داشت " :در سراسر جهان ،مردم باید رفتارشان را تغییر دهند که انجام دادن آن
کار آسانی نیست .بین موافقت با اصلی و قرار دادن آن به صورت بخشی از زندگی روزمرّۀ خود تفاوت وجود دارد .برای آن که
سیاست های جدید با موفّقیت اجرا شود ،باید یاد بگیریم که گوش بدهیم ،و در مقابل آموزش داده و توضیح دهیم ،حسّ مسئولیت
جمعی را توسعه داده وتفاهم را تقویت کنیم 01"...اینها و ابتکارات مشابه در کلّیه حوزههای مجهودات بشری می تواند به خوبی
مبیّن مقدّمهای ضروری بر طرحهای جامعتر و شجاعانهتر برای تضمین سیاستهای عادالنه و مؤثّر در مقیاسی جهانی باشد.
مقارن این احوال ،نهضت های اجتماعی در سطح عامّۀ مردم که برای ترویج صلح ،حقوق بشر ،برابری جنسیتی ،توسعۀ
پایدار ،تعلیم و تربیت عمومی و دیگر ابتکارات مورد نیاز اجتماعی و اقتصادی فعّالیت میکنند ،در کلّیه نقاط عالم قوّت میگیرد و
نافذ میشود .این نهضت ها به وجود آورنده تعداد دائماً در حال افزایشی از سازمانهای غیردولتی توسعه شده که برای ترویج
جریانات مثبت سازنده در سطوح محلّی ،منطقهای ،ملّی و بینالمللی به بذل مساعی میپردازند .این نهضتها و سازمانها
شاخصهای بارزی دالّ بر ظرفیت رو به تزاید مردم عادّی برای جمع شدن ،ایجاد ،و هدایت ساختارهای نوآورانۀ اجتماعی است که
در تحوّل فردی و اجتماعی مؤثّر است.
هر یک از ما در مقابل این دو جریان سازنده و مخرّب ،سه واکنش احتمالی داریم:
)0میتوانیم بخشی از مسأله باشیم ،و اجازه دهیم که موج فساد ،واقعگریزی ،و ملّیگرایی مفرط ما را نیز در بر گیرد.
میتوانیم اقدامات خود را توجیه کرده تصریح کنیم که" ،همه چنین میکنند" و آنچه که ما انجام میدهیم تأثیری
"بسیار اندک" دارد.
)0میتوانیم تماشاچی باشیم ،خبرها را ببینیم و بشن ویم و بر وضعیت عالم اشک حسرت و اسف بباریم ،امّا برای ایجاد تغییر
دست به هیچ کاری نزنیم زیرا احساس میکنیم "کاری نمیتوانیم انجام دهیم".
)0میتوانیمعوامل تحوّل باشیم که بخشی از راه حلّ هستند و آگاهانه در جریان سازندگی مشارکت میجویند.
در واقع ،اکثر ما به احتمال قوی تا حدّی در هر یک از این سه موضع مشارکت داریم .اگر ،تا به امروز ،کاری نکردهایم که
بیشتر در زمرۀ عوامل تحوّل باشیم ،شاید بدان علّت باشد که اطمینان نداریم که چه باید بکنیم و از کجا باید شروع کنیم .امّا،
شدّت بحران زمان ما اقتضا میکند که تعداد دائم التّزایدی از مردمان تالشی آگاهانه در مشارکت در جریان سازنده داشته باشند.
رهبری تحوّلآفرین یک طریقۀ مبادرت به این کار را مطرح میسازد.
01
پیر گدونکس ( ،)Pierre Gadonneixرئیس شورای جهانی انرژی :خطابه خطاب به مجمع اجرای ،ریکیاویک.0114 ،
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
اگر مایلیم در زمرۀ عوامل تحوّل باشیم ،باید واقف باشیم که مساعی ما ،هر قدر که ناچیز به نظر برسد ،قطعاً تأثیری در بر
دارند .آرنولد توینبی ،09در مطالعه ای که دربارۀ ظهور و سقوط تمدّنها انجام داده ،بر نقش اساسی اقلّیت خلّاق در طیّ دوران
انتقال ،دورانی که مدنیتی که زمانی استیال داشته در فرایند اضمحالل شتابزده فرو میرود ،تأکید میکند .در آن زمانها ،اقلّیتی
خلّاق با دیدی روشن نسبت به اصولی که مدنیت جدید باید بر اساس آن بنا شود ،میتواند تأثیری به مراتب وسیعتر از تعداد معدود
خود باقی گذارد .در واقع ،مطالعات دربارۀ جِرم بحرانی ( )critical massگویای آن است که وقتی تعدادی کافی از مردم در نظام
01
با گذشت زمان نقطۀ اجتماعی دست به ابتکار و نوآوری بزنند ،میزان پذیرش آهنگ پایداری یافته ،موجد رشد بیشتر میشود.
تحوّل فرا میرسد که تغییری ناگهانی صورت میگیرد و اکثریت وسیعی از جمعیت ابتکاری سودمند را پذیرفته به آن مبادرت
04
میکند.
روپرت شلدریک ،زیستشناس ،توضیح میدهد که این تغییر چگونه ممکن است رخ دهد .او چنین مطرح میکند که
نوعی "حافظۀ جمعی" وجود دارد که در مغز ذخیره نمیشود .وقتی افکار و اقدامات مشابه تکرار میشود ،به ساختارها و
فعّالیتهای ویژه دامن میزنند – "حوزههای شکلشناختی" ( – )morphic fieldsکه از طریق "خاطرۀ شکلشناختی"
01
وقتی تعداد ( )morphic resonanceدر دسترس دیگران قرار گرفته تبدیل دانش گذشته به دانش حال را میسّر میسازند.
کافی از افراد رفتار معیّنی را در پیش بگیرند ،حافظۀ آن رفتار بیش از پیش برای افراد بعدی قابل حصول میشود و احتمال اقتباس
آن توسّط آنها بیشتر میشود.
با توجّه به بینش های علمی اخیر ،به جای آن که قلّت تعداد ما سبب نومیدی گردد ،باید تمام آنچه را که از عهدۀ ما بر
می آید انجام دهیم تا در جریان سازنده سهیم شویم ،و اطمینان کامل داشته باشیم که مجهودات ما نه تنها ارزشمند است بلکه
تأثیری فزاینده در ساخت جامعۀ در حال ظهور جهانی خواهد شد و در تکامل جمعی عالم انسانی سهمی به سزا ایفا خواهد کرد.
09
نقل قول از آرنولد توینبی توسّط پتیریم ای سوروکین در ( The Social Philosophies of Our Epoch of Crisisفلسفههای اجتماعی عصر
بحران ما) ،Editorial Aguilar: Madrid, 1960 .صفحات .011-4
01
اِوِرِت راجرز ( )Everett M. Rogersاشاعۀ نوآوریها ( ،)Diffusion of Innovationsنیویورک.0110 ،Simons & Schuster ،
04
کِن کیس ( ،)Ken Keyesصدمین میمون (.0419 ،Camarillo: DeVorss & Co. ،)The Hundredth Monkey
01
روپرت شلدریک ( .)Sheldrake, Rupertخاطرۀ شکلشناختی :ماهیت علّیت تکوینی ( Morphic Resonance: the Nature of Formative
،Park Street Press ،)Causationروچستر ،ورمونت ،تورونتو ،کانادا.0114 ،
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
00
وقتی نهایتاً خانهاش را ساخت ،دریافت که دیگر سیّارهای ندارد که خانه اش را بر آن قرار دهد.
سازمان هایی که برای حلّ مجموعه مسائلی که عالم انسانی را مبتال ساخته به بذل مساعی میپردازند دریافتهاند که
وسائل علمی ،فنّی ،و سیاسی به تنهایی برای ایجاد تغییر کافی نیستند .در قلب بحران جهانی که عالم انسانی را مبتال ساخته
بحران نهفتۀ ارزشها قرار دارد .این بحران ایجاد خألئی در رهبری اخالقی میکند که کلّیه سطوح جامعه را در بر میگیرد.
در سال ،0419سازمان بهداشت جهانی به ارزیابی اوّلین دهۀ طرح جهانی خود برای تأمین بهداشت برای همه تا سال
0111پرداخت .ارزیابی مزبور نشان داد که اوّلین دهۀ طرح مزبور از آن لحاظ گویای شکست بود که ،در طول مدّت زمان مزبور،
هیچ کشوری در جهان نظام مراقبتهای اوّلیۀ بهداشتی برای کلّیه سکنۀ خود را برقرار نساخته بود.
راهبرد برای رسیدن به بهداشت برای همه (تلویحاً بر) ایجاد رهبری اخالقی ،که عموماً در بسیاری از جوامع وجود ندارد
(داللت دارد).
00
– سازمان بهداشت جهانی
نتیجه گیری ارزیابی مزبور حاکی از آن بود که شکست مزبور به علّت فقدان دانش علمی نبود ،زیرا خدمات اوّلیۀ بهداشتی
مستلزم دانش بسیار ابتدایی است .نبود الگوهای مناسب اداری یا نبود منابع مالی نیز مسبّب این شکست نبود .هیچ یک از اینها
سبب شکست اوّلین دهۀ طرح نشد .بلکه ،مسألۀ عمده نبود رهبری اخالقی در کلّیه سطوح در وزارتخانههای بهداشت سراسر
جهان بود – رهبری اخالقی به ارزشهای زیربنایی طرح ،از قبیل عدالت اجتماعی ،انصاف ،و مشارکت ،متعهّد بود .آنچه که وجود
نداشت رهبری به اندازۀ کافی متعهّد به این ارزشها بود که بتواند الهامبخش مجهودات پایدار برای تأثیر گذاشتن بر تغییرات
بودجهای و ساختاری الزم برای برقراری نظامهای مراقبت اوّلیه بهداشتی برای اکثر نیازمندان باشد؛ رهبری اخالقی که مایل باشد
با خطرات شخصی که ذاتاً در برخورد با مقاومت در برابرتغییر وجود دارد ،روبرو شود.
بنابراین ،بدیهی است که ما نیاز به تعریفی روشن از مقصود از "رهبری اخالقی" داریم .ما با عرضۀ برخی معیارهای
اساسی ،بر پایۀ نظریاتی که تا به حال بیان شده ،راجع به بعضی وجوه رهبری اخالقی آغاز میکنیم:
)0آگاهی ژرف نسبت به جریانات مخرب وسازنده ای که عالم انسانی را به سوی جامعهای جهانی و هماهنگی آگاهانه با
جریان سازنده هدایت نماید؛
)0چشم اندازی روشن نسبت به نهاد یا جامعهای عادالنه و قابلیتهای الزم برای تحقّق بخشیدن به چشم انداز مزبور؛
00آنتونی دو ملو ( .)de Mello, Anthonyنیایش قورباغه (،0414 ،Gujarat Sahitya Pakash, Anand, India ،)The Prayer of the Frog
جلد ،0ص.010
00
سازمان بهداشت جهانی ،گزارش دربارۀ مباحث فنّی :توصیهها و استنتاجهای اصلی ( Report on Technical Discussions:
،)Recommendations and Main Conclusionsچهل و یکمین اجالس مجمع دربارۀ بهداشت جهانی ،ژنو ،مه ،0411ص.9
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
)0تعهّد به هر دو تحوّل فردی و جمعی ،تالش برای توسعۀ قابلیتهای مرتبط و به اجرا گذاشتن اصول اخالقی در روابط
اجتماعی و نیز حرفهای.
آن نوع رهبری اخالقی که مایلیم ترویج دهیم نه تنها با ارزشهای اخالقی و اصول معنوی هماهنگ است ،بلکه به متحوَل
ساختن الگوهای معمول همیشگی به اقدامات تواندهی و پیشگیرانه هماهنگ با شواهد و اخالقیات ،متعهّد است .این نوع رهبری
را که تلویحاً گویای دگرگونی بنیادی در جهانبینی و تعهّد به یادگیری و خدمت به خیر عمومی است رهبری تحوّلآفرین خواهیم
نامید.
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
فصل دوم
الگوهای ذهنی درباره طبیعت
انسان و اجتماع
بسیاری از ما باور داریم که مسائل امروزی بشر هرگز حلّ نخواهد شد ،آنها آنقدر بزرگ شدهاند که
هیچ راه حلی قادر به حلّ آنها نخواهد بود یا این که ،حتّی اگر آنها را موقّتاً حلّ کنیم ،خود طبیعت بشری
قابل تغییر نیست و بنابراین دیگربار دچار همان آشفتگی خواهیم شد...
بدبینی نومیدانه غالباً از نبود چشمانداز نشأت میگیرد .اگر ما – از درون وضعیتی دشوار – نگاهی
دقیق به همه چیز بیاندازیم ،کامالً امکان دارد یأسبرانگیز به نظر برسد ،امّا اگر از عهده بر آییم که از حفرۀ
تاریک خود بیرون آییم تا ،به اصطالح ،چشماندازی درون آن نسبت به خود بیابیم ،ممکن است راه خروج را
تدریجاً مشاهده کنیم.
چه چیزی میتواند جالبتر و مهیّج تر از زندگی در عصری باشد که ما به عنوان یکی از گونهها
فرصتی داریم تا به بلوغ رسیم و مسائل نوجوانی را که خود و دیگران بانی آن بودهایم حلّ نماییم؟ -الیزابت
00
ساتوریس
در فصل پیشین ،نیاز به تحلیل و زیر سؤال بردن الگوهای ذهنی خود را مورد بحث قرار دادیم تا بتوانیم آنها را از کور
کردن ما نسبت به الگوی در حال ظهوری که نشانۀ زمان ما است ،باز داریم ،بنیادیترینِ این الگوهای ذهنی نحوۀ نگریستن ما به
خویشتن و جوامعی است که در آن زندگی میکنیم .ما انواع فرضیات بررسی نشده را در این باره که چه کسی هستیم ،در چه نوع
دنیایی زندگی می کنیم ،و چه امکاناتی به طور فردی یا جمعی در اختیار ما است ،داریم .رابطهای پویا بین الگوی ذهنی ما نسبت
به طبیعت نوع بشر و الگوی ذهنی ما دربارۀ جامعه وجود دارد .آن ویژگیهایی که تعریف کنندۀ ما به عنوان افراد بشر است
ضرورتاً تعریف کنن دۀ ما به طور جمعی نیز هست ،و گویای تأثیرات متقابلی است که بر یک دیگر داریم .بنابراین ،نقطۀ آغازین ما
00
الیزابت ساتوریس ( .)Sahtouris, Elisabetگایا :سفر بشر از آشفتگی به کیهان ( ،)Gaia: The Human Journey From Chaos to Cosmos
نیویورک ،0414 ،Pocket Books ،صفحات .019-1
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
باید زیر سؤال بردن الگوهای ذهنی خود در این خصوص باشد که ما افراد بشر که هستیم و این موضوع با جوامعی که ایجاد
کردهایم چه رابطهای دارد.
بسیاری از نفوس ،افراد بشر را دارای ماهیتی پرخاشگر و خودخواه میدانند .این نگاه به طبیعت بشری با الگوهای ذهنی
جامعه که خودپرستی و رقابت را به عنوان هنجار عادّی میپذیرند کامل می شوند و شواهدی را که ثابت میکند ترقّی مدنیت در
طول تاریخ بر پایۀ تعاون و تعاضد بود نادیده می گیرند .این الگوهای ذهنی نسبت به طبیعت بشری و جامعه به نگرشها و
رفتارهایی دامن زده است که دیگر در جامعۀ جهانی امروزی که اجزاء آن به یکدیگر وابسته هستند ،محلّی از اِعراب ندارد .بنابراین،
قبل از بررسی بیشتر ،بر قوّۀ الگوهای ذهنی تأمّلی خواهیم کرد تا پی ببریم که محلّ تردید قرار دادن عمیق و متحوّل ساختن آنها
وقتی نقاط ضعف آنها مشهود شده است ،چقدر اهمّیت دارد.
داگالس مک گرگور در اثری دربارۀ مدیریت ،بر قدرت الگوهای ذهنی و این که چقدر آنها تمایل دارند همان واقعیتهایی
را که پیشبینی میکنند خلق نمایند ،تأکید مینماید .مکگرگور اظهار می کند که فرضیات مدیران (الگوهای ذهنی) دربارۀ
طبیعت بشر بر رویکرد آنها به مدیریت منابع انسانی در محلّ کار اثر میگذارد .او معتقد است که کلیّه مدیران دارای چنین
فرضیاتی هستند ،حتّی اگر بر آنها وقوف نداشته باشند .او دو گروه از فرضیات را شناسایی میکند که آنها را تحت عنوان نظریۀ X
و نظریۀ Yنامگذاری کرده است.
نظریۀ ، Xکه رویکرد مرسوم مدیریتی است ،گویای آن است که " کارگران را باید از طریق فشار مستقیم از سوی
مدیریت برانگیخته و کنترل کرد.زیرا آنها تنبل ،فاقد آرمان ،وبیعالقه به مسئولیت هستند و ترجیح میدهند به آنها گفته شود که
09
چه باید بکنند ،و در حالتی انفعالی در مقابل وصول به اهداف سازمان مقاومت مینمایند .پول تنها راه ایجاد انگیزه در آنها است".
نظریۀ Yاز مجموعۀ دیگری از فرضیات مدیریتی در رابطه با کارگران حمایت میکند .این نظریه گویای آن است که،
" وقتی فرصتی داده شود ،افراد دارای انگیزۀ درونی هستند که در عین فعّالیت در جهت رشد و توسعۀ شخصی برای تحقّق اهداف
سازمان نیز اقدام نمایند .ویژگیهای آنها نقطۀ عکس مواردی است که در نظریۀ Xفرض میشود .نظریۀ Yبر این باور هم هست
که اگر اف راد به نظر برسد که طبق خصوصیات مطرح شده در نظریۀ Xعمل میکنند ،صرفاً بدان علّت است که سازمانی که در آن
کار میکنند از آنها میخواهد آن گونه عمل کنند .بر اساس این نقطه نظر ،وظیفۀ مدیریت این است که امور را به ترتیبی انتظام
بخشد که افرد بتوانند برای اثبات و جود خویشتن و حصول موفّقیت در جریان تأمین اهداف سازمان نیازهای خود را تأمین
01
کنند".
نکته ای که مایلیم بر آن تأکید کنیم این است که فرضیات ما دربارۀ طبیعت بشری تأثیر عظیمی در شیوهای دارد که
دیگران را میبینیم و با آنها رفتار میکنیم .مضافاً ،این تصوّرات غالباً پیشگوییهای تحقّق خویشتن است .در قضیۀ کارگران ،آنها با
نشان دادن خصوصیاتی که از آنها انتظار میرود به فرضیات مدیران واکنش نشان میدهند .به این علّت است که اشاره به رفتار
واقعی جهت اثبات اعتبار الگوی ذهنی دربارۀ طبیعت بشر ،اعم از مثبت یا منفی ،فایدهای ندارد زیرا هر الگویی همان نتایجی را
پدید میآورد که به نظر میرسد به آن اعتبار میبخشد .در عوض آن میتوانیم )0 :دربارۀ پیامدهای هر الگو و تأثیرات مثبت یا
09
داگالس مکگرگور ،نقل شده توسّط فرِد لوتانز در رفتار سازمانی ( .)Organizational Behaviorنیویورک :مکگرا هیل ،0499 ،ص.01
01همان مأخذ.
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
منفی آن بر جامعه به تأمّل بپردازیم و ( )0شواهد علمی را بررسی کنیم که مشخص می کند الگو تا چه حدّی با دادهها انطباق
دارد .سپس می توانیم آگاهانه چارچوب مفهومی مبتنی بر شواهد را جایگزین الگوهای ذهنی ناقص خویش نماییم.
در بخشهای بعدی ،به تحلیلی موشکافانه دربارۀ الگوهای ذهنی متداول دربارۀ طبیعت بشر میپردازیم که برشیوههای
تفکّر و اقدام ما اثر گذاشته و به جوامعی که در آن زندگی میکنیم منجر شده است.
01
اشلی مونتاگو ،داروین ،رقابت و تعاون .تجدید چاپ ،وستپورت ،کانکتیکات ،گرینوود پرس ،0490 ،ص.90
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
اشاره دارد .در نتیجه ،منطقی نیست که ادعا کنیم تنازع ،ستیزهجویی و خودخواهی نقشی در بقای نوع بشر داشته ،یا در تکامل ما
غلبه داشته است .درست همان طور که توانایی تعاون و تعاضد و یاری و یاوری متقابل الزم بوده تا به این نقطه از تاریخ برسیم،
آیندۀ عالم انسانی نیز به نفوذ و برتری این خصوصیات ،اعم از فردی یا جمعی ،منوط خواهد بود.
درسال ،0411بیست دانشمند از رشتههای مختلف از جمله زیستشناسی ،جامعهشناسی ،روان شناسی ،روان پزشکی،
فیزیولوژی اعصاب ،و علم وراثت از اطراف و اکناف عالم جمع شدند و بیانیۀ سِویل دربارۀ خشونت را صادر کرده ،نتیجهگیری کردند
که هیچ سند و مدرک علمی در تأیید این نکته وجود ندارد که خشونت سازمان یافتۀ بشری از لحاظ زیستشناسی قطعی و تأیید
شده است .در ،0414یونسکو رسماً این سند را تصویب کرد .این سند چنین پایان مییابد" ،درست همان طور که جنگها در
ذهن انسانها آغاز میشوند ،شروع صلح نیز در اذهان صورت میگیرد .همان گونه که نوع انسان جنگ را ابداع کرد قادر است صلح
09
را نیز ابداع نماید .مسئولیت به عهدۀ هر یک از ما است".
بیان این مطلب که در طیّ دوران تکامل بشر انتخاب رفتار ستیزهجویانه بیشتر از سایر انواع رفتارها بوده است ،از لحاظ علمی
نادرست است .در کلّیه گونههایی که کامالً تحت مطالعه قرار گرفتهاند ،موقف درون گروه با توانایی تعاون و تعاضد و تحقّق عملکرد
اجتماعی متناسب با ساختار آن گروه حاصل شده است .وقتی ...حیوانات بیش از حد ستیزهجو در گروهی اجتماعی حضور داشته
باشند ،آنها یا ساختار اجتماعی را مختل میسازند یا اخراج میشوند .خشونت نه در میراث تکاملی ما وجود دارد نه در ژنهای ما
01
اثری از آن هست.
– بیانیۀ سِویل دربارۀ خشونت
09
یونسکو ،Seville Statement on Violence ،ابتدا نوشته و امضاء شده توسّط 01برندۀ جایژ نوبل برای سال بینالمللی صلح در سویل ،اسپانیا 01 ،مه
،0411که رسماً در 0414به تصویب یونسکو رسید.
01همان
04
اصطالح territorialismدارای معانی متعدّدی است .غیر از سیستم مالکیت اربابی یا ارباب و رعیتی ،به قانون سال 0111کلیسای کاتولیک نیز اطالق
میشود که طبق آن تمام سکنۀ یک منطقه باید هم کیش فرمانروا یا سلطان خود باشند؛ معنای سوم آن مربوط به نهضت تمرکز قوم یهود در فلسطین یا هر
نقطۀ دی گری از جهان است؛ معنای چهارم آن تفویض اختیارات کامل به فرمانروایان منطقهای است -م
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
انواع خصیصهها باشند .امّا ،پروژۀ ژنوم انسان ،که در سال 0110انجام شد ،فقط 111ر 01تا 111ر 01ژن را یافت که به مراتب
کمتر از آن بود که انتظار میرفت .بدیهی است ،ژنها توضیحی کافی برای تمامی خصیصههای انسان نبودند .پیشرفت وراژنتیک
(" – )epigeneticsمطالعۀ تغییرات ارثی در عملکرد ژن که بدون تغییر در زنجیرۀ DNAرخ میدهد" – 01گویای آن است که
برخی از خصیصهها و رفتارها که حتّی از تجارب والدین نشأت میگیرند نیز ممکن است به صورت پدیدههای وراژنتیکی ،به
نسلهای آینده انتقال پیدا کنند 00.تعداد محدود ژنها و نیز کشف وراژنتیک ،که انتقال خصیصههای فوق کروموزومی را میسّر
میسازد ،استدالل جبر ژنتیکی یا موروثی را تضعیف میکند.
01
بهداشت، ملّی مؤسّسات به وابسته عمومی پزشکی علوم ملّی مؤسّسۀتعریف بیان شده توسّط
.http://publications.nigms.nig.gov/thenewgenetics.html
00
روپرت شلدریک ،The Presence of the Past: Morphic Resonance and the Memory of Nature ،انتشارات پارک ستریت ،روچستر،
ورمونت ،تورونتو ،کانادا.0100 ،
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
00
نواچوکو ایCritiquing Economic Frameworks in Sustainable Development: Health Equity, Resource Management ،
.and Materialismتز دکترای دانشگاه کلمبیا.0100 ،
00
نافو ای ،سی شان واکسلر ،سی وان هوله ،جی ال رابینسون ،و اس اچ ریThe developmental origins of a disposition toward " .
"empathy: Genetic and environmental contributions.مندرج در .Emotions, 2008, 8:737-752
09
آیزنبرگ ،ان ،آی کی گوتری ،إ سی مورفی ،اس ای شپارد ،ای کامبرلند ،و چی کارلوConsistency and development of prosocial " .
"dispositions: A longitudinal studyمندرج در .Child Development, 1999, 70:1360-1372
01
پرستون ،اس دی ،و اف بی ام دو وال "Empathy: Its ultimate and proximate bases" .مندرج در Behavioral and Brain Sciences,
.2002, 25:1-72
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
ایثارگرانه داشته باشیم .این که این راه را در پیش بگیریم یا آن راه را از سوئی به شیوۀ پرورش یافتن ما و از سوئی به تصمیمات
خود ما وابسته است.
روحانی آنقدر ترقّی کند تا به خدا برسد ،یا آن که انسانها از قبل بخشی از خدا هستند (که خدا را مجموع کلّ آنچه که موجود
است میدانند) .در توضیح وجود شرّ در عالم ،برخی جواب میدهند که اگرچه انسانها خیر آفریده شدهاند ،امّا جامعه تأثیر فاسد
کننده دارد.
این پندارهها در برخی مفاهیم مثبت نیز مشترکند .آنها ممکن است به پذیرش این نکته منجر شوند که همۀ ما این
استعداد بالقوّه را داریم که از لحاظ اخالقی به نحوی رفتار کنیم که برای همه مفید باشد .آنها هم چنین بر ترویج تصویر مثبتی از
خویشتن تأثیر دارند .آنها بر ای ن موضوع تأکید دارند که در همه ما بذرهای نیکویی وجود دارد که در هر شخصی رشد کرده به
ایجاد صفات مثبت منجر میشوند .باالخره ،آنها غالباً ابتکاراتی را برای بهبود شرایط بشر تقویت و تأیید میکنند و تمرکز آنها
بیشتر بر مجهوداتی است که به پرورش فضائل و نه حمله بر نقائص میپردازند.
امّا ،مفهوم خیر جبلّی انسان ممکن است به خطا هم منجر شود .مثالً ،برخی از مربّیانی که پیرو این فلسفه بودند باور
داشتند که خیر جبلّی کودکان را باید گذاشت تا به طور طبیعی بدون دخالت بزرگساالن شکوفا گردد .امّا ،در واقع ،کودکان نیاز به
کمک دارند تا خصیصهها و قابلیتهای طبیعی خود را هدایت کرده تحت انضباط در آورند ،و از نگرشها و رفتارهای منفی پرهیز
نمایند .مضافاً ،در مقیاسی بزرگ تر ،اگر بعضی بر این تصوّر باشند که خیریت جبلّی انسان بدان معنی باشد که این مسائل خود به
خود به مرور زمان حلّ خواهند شد ،ممکن است این فرضیات آنها را از مبارزه با شرارتها در جامعه منصرف نماید.
چراغی را روشن میکنیم تا شب را روشنایی بخشد ،میتوانیم با پرورش فضائل بر زشتیهای خویش فائق آییم و فضیلت را
جایگزین رذیلت کنیم.
اگر ما به طور بالقوّه دارای جمیع فضائل باشیم ،در این صورت سرنوشت حقیقی ما عبارت از پرورش صفات مزبور خواهد
بود که در درون ما نهفته است ،درست مانند سرنوشت بذری که قرار است به درختی تنومند ،پر از برگ ،گل و میوه تبدیل شود.
می دانیم که بذر نیاز دارد که به دقت کاشته شود و صبورانه تحت پرورش و مراقبت قرار گیرد تا تمامی استعداد های مکنون و
بالقوّه اش به ظهور و بروز رسد و سرنوشت ذاتی آن تحقّق یابد .به همین صورت ،باید به بذل مساعی پرداخت تا تمامی صفات
شگفتانگیزی که درون افراد بشر مکنون است ظاهر و بارز شود.
آن بخش از طبیعت ما که پرورش میدهیم همان است که رشد خواهد کرد .آیا آن ماهیت برتر ما خواهد بودیا طبیعت
پستتر؟ انتخاب به خود ما بستگی دارد.
داستان دو سگ
پسری از پدربزرگ خردمند کهنسالش پرسید" ،چگونه است که ما گاهی کار نیک انجام دهیم و گاهی کار بد ؟"
پدربزرگش در پاسخ او گفت" ،درون هر یک از ما ،دو سگ نهفته است – سگی خوب و سگی بد – که همواره در جنگ با
یکدیگرند .آنگاه که سگ خوب چیره شود ما به کارهای نیکو روی آوریم و هنگامی که سگ بد پیروز شود آنچه که انجام دهیم
شرمآور است".
پسر اندکی اندیشید و سپس گفت" ،پیروزی از آنِ کدامین سگ است؟"
پدربزرگ پاسخ داد" ،به خود ما بستگی دارد که کدام سگ را خوراک دهیم و بپروریم".
مایکل کالبرگ ،فراسوی فرهنگ رقابت – از خصومتگرایی تا تقابلگرایی در عصر وابستگی متقابل .آکسفورد .انتشارات جرج رونالد.0119 ،
01
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
افراد و مؤسّسات ،تحت هدایت این الگو ،از طریق مبارزهای ،که آن کس که دارای بیشترین قدرت ،منابع یا نفوذ است در
آن "پیروز میشود" ،به پیگیری عالئق خود میپردازند .این نظامهای مبتنی بر رقابتجویی غالباً سبب نابرابریها و بیعدالتیها
می شوند ،زیرا عموماً به نفع کسانی است که از قبل پیروزند ،در حالی که نفوسی که بیشتر نیاز به پشتیبانی دارند بیش از پیش رها
میشوند .مثالً ،در نظام اقتصادی امروز ،هرچه بیشتر پول داشته باشیم ،راحتتر می توانیم پول بیشتری را به دست آوریم ،ولی
هرچه منابع کمتری داشته باشیم ،گریز از فقر برای ما دشوارتر میشود .نتیجه وضعیت فعلی است که ده درصد جمعیت جهان
11درصد ثروت دنیا را در اختیار دارند ،در حالی که 0درصدی که ثروتمندترین افراد هستند به تنهایی 91درصد داراییهای
جهان را در تملّک دارند .در مقام مقایسه 11 ،درصد مردم که فقیرترین جمعیت عالم هستند ،به زحمت 0درصد ثروت جهان را
مالک هستند 09.این افراط و تفریط در ثروت و فقر نه تنها از بنیاد غیرعادالنه است بلکه در جنایات ،تروریسم و بیثباتی اقتصادی
نیز تأثیر دارد.
علیرغم مسائل جدّی ناشی از رقابت جویی ،بسیاری بر این باورند که رقابت گریزناپذیر است و آن را ویژگی اساسی حیات
بشری می دانند .یک استدالل معمول در دفاع از رقابتجویی به عنوان اصل سازمان دهندۀ جامعه این است که تصوّر میشود
رقابت فعالیت و عملکرد را تزاید میبخشد .امّا واقعیت این است که این عامل فقط در 1درصد رأس جامعه ایجاد انگیزه میکند در
حالی که 41درصد بقیه را که بخت چندان زیادی برای پیروز شدن ندارند ،مأیوس میسازد .مطالعات متعدّد نشان داده است که
ثمربخش ترین شیوه برای کار کردن ،همکاری تیمی همراه با فعالیت مستقل است ،در حالی که کمثمرترین شیوه رقابت علیه
یکدیگر است 01.فشار عصبی ناشی از تالش برای شکست دادن دیگری سبب اتالف نیرو شده مساعی را از اصالح و بهبود منحرف
میسازد ،در حالی که کار کردن در گروههای تعاونی تولید همیاری میکند .گروههای تشکیل شده بر مبنای تشریک مساعی و
رابطۀ متقابل به مراتب سریع تر از مساعی مشترک همان تعداد افراد که به تنهایی کار کنند سبب ترقّی و تقدّم میگردد .در واقع،
کلّ بزرگتر از مجموعه اجزاء است.
مردم غالباً به اشتباه رقابتجویی را با تعالی اشتباه میگیرند .امّا ،مطالعات نشان داده است که استفاده از انگیزههای
04
درونی (میل به خدمت ،عشق به تعالی) ،بهتر از انگیزههای بیرونی (پول ،جایزه ،حیثیت) سبب ارتقاء صفات عالیه شده است.
رقابتجویی ،که انگیزهای بیرونی (و پاداشش برنده شدن) است ،نه تنها تأثیری محدود دارد ،بلکه انگیزۀ درونی را نیز آسیب میزند.
برعکس ،تعاون و تعاضد تولید چندین انگیزۀ درونی میکند ،از جمله لذّت بردن از موفّقیت مشترک ،رضایت از پرورش روابط مثبت
با دیگران ،و احساس مسئولیت نسبت به دیگر اعضاء گروهی که دارای وابستگی متقابلند .تعالی واقعی از طریق تعاون و تعاضد
حاصل میشود و رقابتجویی به آن آسیب وارد میکند.
با توجّه به بیهودگی و ناکامی رقابت جویی به عنوان هنجاری اجتماعی ،پیشنهادهای متعدّد جایگزین بر مبنای روابط
برنده – برنده عرضه شده که در آن هر یک از دستاوردهای شخص سبب تضعیف امکانات برای دیگران نمیشود ،بلکه بخت آنها
برای حصول موفّقیت را بیشتر میکند .این نظامها شامل رویکردهای مبتکرانۀ اقتصادی و سیاسی ،شکلهای افقی رهبری ،کار
09
جیمز بی دیویس و همکاران" ،توزیع جهانی ثروت خانوادگی" ( ،)The World Distribution of Household Wealthمندرج در United
،Nations University, World Institute for Development Economics Researchفوریه .0111
01
آلفی کُهن( No Contest: The Case Against Competition ،بدون مبارزه :قضیه علیه رقابتجویی) .بوستون،Houghton Mifflin ،
،0440/0411فصل .0
04
همان ،صفحات .090 ،001 ،001-01 ،009-01 ،011 ،14-11
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
گروهی ،یادگیری تعاونی ،بازیهای مبتنی بر همکاری ،وحدتگرایی دینی ،و بسیاری مواضیع دیگر میشود .برنامۀ رهبری
تحوّلآفرین که در این کتاب شرح و بسط یافته در صدد است تمرکز بیشتری بر روابط تعاونی بین اشخاص و نیز ساختارهای
اجتماعی ببخشد.
◄ اجتماع خصمانه
مایکل کالبرگ توضیح میدهد که در فرهنگ رقابت ،پیامدها به ندرت عادالنه است .برای پرداختن به بیعدالتی که
مسلّماً پیش میآید ،فرهنگ رقابت به وسیله فرهنگ اعتراض احاطه شده است .در این صورت بیعدالتی مورد اعتراض قرار گرفته
محور مبارزۀ دیگری میشود ،که ،این نیز به اعتراض مضاعفی منجر میشود .در این الگوی ذهنی عالم از پشت عینک کمیابی دیده
می شود ،که فرض بر این است که آنچه وجود دارد برای همه کفایت نمیکند .گفتگوی درونی چیزی شبیه این است" :بهتر است
تا آنجا که میتوانم بیشتر و حتّیالمقدور سریعتر به دست بیاورم .اگر سهم خود را به دست نیاورم ،دیگران آن را خواهند گرفت و
چیزی برای من باقی نخواهد ماند .من از حقوق خود حراست میکنم و حتّی برای آنچه که به حقّ متعلّق به من است میجنگم.
همیشه برنده و بازنده وجود خواهد داشت و من هر کاری که الزم است برای برنده شدن انجام خواهم داد ،حتّی اگر مجبور باشم پا
روی دیگران بگذارم .من نمیخواهم بازنده باشم".
امّا ،شیوۀ جایگزینی برای نگریستن به جهان وجود دارد که هرگز در ذهنیت خصمانه ملحوظ نمیگردد – یعنی دیدن از
پشت عینک فراوانی – که همه چیز برای همه به وفور وجود دارد ،مشروط بر آن که به آن صورت ببینیم و به آن شیوه زندگی
کنیم.
جهانبینی خصمانه بیش از پیش این الگوی ذهنی را تقویت میکند که انسان یا حیوان ناطق یا قربانی نیروهای اجتماعی
خارج از کنترل خود است .این الگوهای ذهنی از طبیعت انسان ساختارهایی اجتماعی را پدید میآورد که به نوبه خود مؤیّد و
تقویت کنندۀ همان رفتارهایی است که آنها را پیشبینی میکنند و به تأثیر متقابل پویایی بین فرد و جامعه منجر میشود که نمی
توان آنها را با علّت و معلول تشریح کرد .امروزه الگوی خصمانۀ مبتنی بر پیگیری منافع شخصی آن چنان در اعماق فرهنگ
جایگیر شده که طبیعی ،گریزناپذیر ،و مسلّم به نظر میرسد .در واقع ،برای کسانی که تجربۀ روزانۀ آنها این چنین عمیق در این
محیط مستغرق شده ،الگوی دیگری از تعامل اجتماعی و انسانی ممکن است غیرواقعبینانه و مدینۀ فاضلهای ،حتّی غیرطبیعی
مالحظه شود.
امّا ،نمونههای فراوانی در تاریخ بشر از اقدامات فرهنگی پذیرفته شده وجود دارد که تدریجاً منسوخ شده و به کلّی
ریشهکن گشته است .نمونههای مطلوبی از اینها عبارت از لغو برده داری و دستیابی به حقّ رأی عمومی است .اگرچه محروم کردن
بخشی از جمعیت از حقوق بشری در مقطعی از زمان طبیعی و اجتنابناپذیر به نظر میرسید ،ولی اکنون عمالً کلّیه کشورهای
جهان در مجموعه ای از حقوق اساسی کلّیه مردمان ،حتّی اگر خود آنها به آن عامل نباشند ،توافق دارند .مضافاً ،با تغییر تدریجی
الگوی قدیم ،الگوها ،ساختارها و مؤسّسات جدید در حمایت از تفاهم جدید پدید آمده ریشه میگیرند .اگر در جامعۀ معاصر در
جستجوی این عالئم بر آئیم ،نمونه هایی از ابتکاراتی مبتنی بر منافع و روابط متقابل را خواهیم دید که از لحاظ ابعاد و شمارش رو
به ازدیاد است .مثالهایی از این دست را میتوان در نهضتهای جهانی در حمایت از محیط زیست ،سیر معکوس بخشیدن به گرم
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
شدن هوای زمین ،توسعه روش های ز ندگی پایدارتر ،طرفداری از حقوق بشر ،ارتقاء بهداشت ،غلبه بر فقر ،و مبارزه با فساد مشاهده
کرد.
◄ نژادپرستی
نژادپرستی نمونۀ مخرّب و زیان آوری از الگوی ذهنی خصمانه است که جهان را به "ما" و "آنها" تقسیم میکند .البتّه،
نمونههای دیگری از تعصّبات نیز وجود دارد که آنها هم مخرّب هستند ،امّا نژادپرستی بسیار تفرقهانگیز است .بالیی است که در
طول تاریخ عالم انسانی را مبتال کرده و هنوز روابط بشری را آلوده میکند .دیدگاه نژادپرستانه نسبت به نوع بشر گویای آن است
که شخصیت مردم ،قابلیت و ارزش آنها با توجّه به نژاد تعیین میگردد .دارندۀ این دیدگاه مدّعی است که تفاوتهای نژادی در اثر
تکامل متفاوت ایجاد شده ،و به برخی از نژادها مواهب فکری و فیزیکی بیشتر از دیگران داده است ،که این موضوع به برتری ذاتی،
ناشی از شرایط غیر قابل تغییر والدت منجر میشود.
غالباً کسانی که باور دارند که برترند فرض را بر این قرار میدهند که اعضاء نژاد "حقیرتر" برای خدمت به آنها و از بین
بردن مسائل و مشکالت آنها وجود دارند .این تصوّر ایجاد نگرش احترام و خدمت به اعضاء نژاد مزبور را برایشان دشوار میسازد .از
آنجا که آنها بر این باورند که "حقارت" به صورت توارثی تعیین میشود ،داشتن اعتقاد به استعداد ذاتی اعضاء "نژاد" مزبور نیز
برایشان سخت است .حتی وقتی قطعاً به آنها کمک کنند که قابلیتهای خود را توسعه بخشند ،غالباً با قدری فخرفروشی صورت
میگیرد .وقتی افراد "نژاد پستتر" قابلیتهای خویش را به تنهایی پرورش میدهند ،نژادپرستان ممکن است احساس کنند که
آنها "جایگاه خویش" یا این که "که هستند" را فراموش کردهاند ،و با ترس ،بیزاری یا نفرت واکنش نشان میدهند .برای
نژادپرستان آسان است که اعطاء امتیازات ویژه به نفوسی که از نظر آنها برترند ،و دریغ داشتن آنها از کسانی را که حقیر و ناالیق
میدانند توجیه نمایند .آنها ممکن است حتّی آنها را از حقوق بنیادی بشری محروم کنند .به این طریق ،نژادپرستی ارزشهای
بنیادی عدالت و وحدت را از بین میبرد.
وقتی مردم مفاهیم مربوط به حقارت خویش را درونی کنند ،ممکن است در استعدادها و قابلیتهای خود شک کنند و
پرورش آنها را دشوار یابند .از آنجا که آنها غالباً خدمت را با خادم بودن و حقارت مرتبط میدانند ،ممکن است در کسب روح
خدمت که انگیزهاش عشق باشد ،اوقات سختی را بگذرانند .آنها غالباً احساسات بیاعتمادی ،بیزاری و/یا نفرت نسبت به گروه
سُلطهجو را در دل دارند .هر قدر هم این احساسات منفی موجّه باشد ،در پرورش نگرشهای سالمتر و جلوگیری از پیشرفت به
سوی جامعهای مبتنی بر عدالت تأثیر میگذارد.
به طور کلّی تأثیرات مخرّب پیامدهای نژادپرستی بر جامعه بیشتر از تأثیراتش بر افراد است .این موضوع علّت اصلی
بردگی ،جنگهای بیشمار ،و نسلکشیهای سازمان یافته بوده است .حتّی وقتی که بدان درجه از افراط نرسیده باشد ،غالباً علّت
تبعیض ساختاری سازمان یافته بوده است .در بعضی از کشورها ،الگوی نژادپرستی به شکلی ریاکارانه از طریق ساخت طبقات
اجتماعی تداوم یافته است .اگرچه جامعه ممکن است اذعان نکند که نگرش نژادپرستانه دارد ،امّا نسبتهای نژادی در هر طبقۀ
اجتماعی برمال میکند که توزیع ثروت ارتباطی نیرومند با رنگ یا کاست (طبقه اجتماعی .م) دارد .کسانی که دارای الگوی ذهنی
نژادپرستی هستند – هرچند که ناآگاهانه باشد – غالباً انتظار رفتاری ترجیحی نسبت به نژاد برتر و رفتاری تبعیضآمیز را علیه
گروهی که حقیرتر محسوب میشوند ،دارند.
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
نژادپرستی تناقضی آشکار و مستقیم با یگانگی نوع بشر دارد ،که اصلی بنیادی در عصری است که در آن زندگی
میکنیم ،و حقیقتی است که کلّیه علوم مؤیّد آن است .علوم بنیادی و نیز علوم اجتماعی همه یک گونۀ واحد بشری را تصدیق
میکنند ،گو این که تنوّعی بینهایت در وجوه ثانویۀ زندگی وجود دارد.
الگوهای ذهنی به اذهان ما محدود نمی شود ،بلکه در شیوۀ عمل ما ،اقدامات هنجاری ما ،ساختارهای سیاسی ،اقتصادی
و اجتماعی ما نیز تجلّی میکند .اگر بر این باور باشیم که طبیعت انسانی ناگزیر ستیزهجویانه و خودخواهانه است ،این باور در
ساختار روابط اجتماعی به شکل جنگ قدرت جهت کسب منافع طبیعی ،آن گونه که در بسیاری از جوامع غربی مشاهده میشود،
جلوه خواهد کرد ،در نتیجه ،در شهر نیویورک ،که مردم باور دارند که خشم را نمیتوان کنترل کرد ،بیش از توکیو ،که جهانبینی
متداول نه تنها امکانپذیری بلکه لزوم پرهیز از ستیزهجویی است ،خشونت وجود دارد .به این طریق ،باورهای ما دربارۀ طبیعت
انسان و جامعه از جمله پیشگوییهای کامبخش است .این فرضیه که ستیزهجویی و خودخواهی گریزناپذیرند ،مردمان را تشویق
میکند که به شیوههایی آمیخته به خشونت و آزمندی رفتار کنند .به همین ترتیب ،نفوذ و غلبه ساختارهای اجتماعی که
خودخواهی ،آزمندی ،رقابتجویی ،و ستیزهجویی را نهادینه میکند ،آنها را تا بدان حدّ عمومیت بخشیده که پیشنهادهای جایگزین
مبتنی بر دیگر مفاهیم طبیعت بشری بدون هیچ گونه تجزیه و تحلیلی بالفاصله مردود میشود.
این طبیعی شدن محیط اجتماعی – فرهنگی ما بخشی عادّی از پرورش ما است .از لحظۀ تولّد ،نوزادان نه تنها الگوهای
ذهنی متداول را در محیط اجتماعی – فرهنگی خود درک میکنند ،بلکه نمونههای ملموس بیشماری از نحوۀ عملی شدن
الگوهای ذهنی مزبور را مشاهده میکنند .کودکان ،در حین بزرگ شدن نظریههایی را فرا میگیرند که مؤیّد الگوهای ذهنی مزبور
است ،آنها مشاهده می کنند که این نظریه ها در اقدامات معمول و در مؤسّسات مورد احترام ،سرمشق افراد است ،و در هنرها و
رسانههای گروهی به طور مداوم در معرض نمایش آنها قرار میگیرند .این پیامها مکرّراً شیوۀ خاصّی از برداشت از جهان و مبادرت
به عمل در آن را تقویت می کند ،تا آن که مردمان به این باور برسند که این تنها یک شیوه نیست ،بلکه تنها شیوۀ اندیشیدن و
عمل کردن است .آنها متقاعد می شوند که جهان قطعاً همین است ،نه آن که صرفاً نمایندۀ آن باشد.
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
ما این پیکر بندی و وضعیت اجتماعی را تا بدان حدّ درونی میکنیم که در نظر ما طبیعی وحسّ مشترک گریزناپذیری
میشود ،که تغییرش غیر ممکن میگردد .با این همه ،فرهنگی که در آن آز و مبارزه متداول باشد از نوعی بیماری روحانی رنج
می برد که با آموزش مجدّد اعضاء آن و بازسازی نهادهایش قابل درمان است .اوّلین قدم در متحوّل ساختن فرهنگ خصمانه غیر
طبیعی دانستن ساختارهایی است که آز و مبارزه را نهادینه میکنند .در گذشته ،غیر طبیعی ساختن نهادهایی از قبیل بردگی و
تعصّب مردانه به این برداشت منجر میشد که آنها ویژگیهای طبیعی و گریزناپذیر جامعه نیستند ،بلکه ساختهای فرهنگیاند.
این برداشت ،ترویج فرهنگی را میسّر ساخت که در آن به اشخاص رنگینپوست و جنس مؤنّث همان حقوق و امتیازاتی اعطاء
گردید که مردان داشتند.
برای آن که اقدامات فرهنگی ناکارآمد غیر طبیعی دانسته شوند ،ابتدا باید آنها را به دقت بررسی کنیم تا بتوانیم ارتباط
خود را با آنها قطع نماییم .الزم است پی ببریم که ما اقدامات معیّنی را فرا گرفتهایم ،امّا گسترهای از شیوههای جایگزین برای عمل
در وضعیتهای مورد نظر وجود دارد که بسیاری از آنها در دیگر فرهنگها به کار می روند .تنها زمانی که به سطحی از عینیت
برسیم که ما را قادر سازد برخی ساختهای اجتماعی را مشروط و تغییرپذیر مشاهده کنیم ،میتوانیم بگوییم که آنها در اذهان ما از
طبیعی بودن خارج شده اند .پس از آن با سعۀ صدر به مطالعه و آزمایش اقدامات جایگزین میپردازیم و آگاه خواهیم شد که
جامعۀ ما م حصول اقدامات جمعی ما است ،که آن نیز نتیجۀ مستقیم فرضیات و باورهای ما است .متوجّه خواهیم شد که جهان
همیشه به شیوۀ امروز نبوده است ،بلکه در یک صد سال گذشته بیش از بقیۀ دوران تاریخ بشر تغییر یافته است ،و میتواند هم
چنان تغییر کند و تغییر خواهد کرد .درک خواهیم کرد حتّی درون متشتّتترین و خودمحورانهترین فرهنگها ،انسان های زیادی
هستند که روابط متقابل و تعاون و تعاضد را به نمایش میگذارند.
مشاهده کرده ایم که الگوهای ذهنی ما دربارۀ طبیعت بشر غالباً با الگوهای ما دربارۀ فرهنگ و جامعه سازگاری دارد .هم
چنین میدانیم که الگوهای ذهنی ما رفتار ما را تعیین می کند ،و این که تأثیرات اعمال ما همان چیزی است که دنیا را شکل
میدهد .بنابراین ،حرکت به سوی دنیایی که بیشتر حول اصول باشد ،مستلزم آن است که ما دو فرایند متفاوت را در هم ادغام
کنیم .از طرفی ،باید الگوهای ذهنی خود راجع به طبیعت بشر را تغییر دهیم و منطبق با آن رفتارهای فردی خود را تعدیل
نماییم .از طرف دیگر ،باید الگوهای ذهنی خود دربارۀ جامعه را تغییر دهیم تا شکلهای جدیدی از سازمان اجتماعی ،سیاسی و
اقتصادی به وجود آوریم.
به این دو فرایند تحت عنوان تحوّل فردی و تحوّل اجتماعی اشاره میکنیم .هیچ یک از آن دو بدون دیگری کافی نیست.
بلکه ،الزم است که تمامی تالش ها در جهت تغییر در این دو جبهه به طور همزمان کار کنند .رویکرد از باال به پایین ،که طالب
تحوّل فردی به وسیلۀ تغییر ساختارهای اجتماعی است ،به ندرت در درازمدّت مؤثّر میافتد زیرا غالباً به عنوان تحمیل تلقّی
میشود و با مقاومت روبرو میگردد .در مقابل آن رویکرد پایین به باال وجود دارد ،که اصالحات سازمانی را صرفاً از طریق تحوّل
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
فردی پی میگیرد ،که نوعاً به سرخوردگی منتهی می گردد ،زیرا اراده برای تغییر را به وجود می آورد ،امّا ترتیبات نهادی الزم
برای هدایت آن اراده به سوی نتایج مطلوب را تأسیس نمیکند.
مثالً ،در مبارزه علیه فساد ،فعالیت ها غالباً در صدد تحمیل فرهنگ جدید سازمانی از باال به وسیلۀ تأسیس مقرّرات ،احکام
و سیاستهای جدید در زمینۀ شفّافیت ،اجرا و مجازات است .سپس این اصول رفتاری در تالشی برای انتشار فرهنگ جدید به
خدمت اجتماع در آورده میشود .نتایج معموالً چندان بهینه نیست .اگرچه اقدامات بسیار ضروری هستند ،امّا کافی نیستند.
تغییراتی که تنها در باال صورت میگیرد غالباً در ردههای پایین به "دور زدن مسأله" منجر میشود که منافع مورد انتظار از مقرّرات
جدید را متزلزل میسازد .در عوض ،برای پشتیبانی از فرهنگ اعتماد و شفّافیت ،باید تغییری در شیوۀ تفکّر و عمل افراد ایجاد
شود.
مثالی از رویکرد منحصراً از پایین به باال طالب صلح و آرامش با تغییر شیوۀ تفکّر و عمل افراد بدون دگرگونی در
ساختارهای اجتماعی خواهد بود که مبارزه در داخل کشورها و میان ممالک را تداوم میبخشد .این نیز مؤثّر واقع نمیشود .اگرچه
توده های نوع بشر اساساً متین ،و طالب آرامش و صلح هستند ،امّا این موضوع نه ساختارها را که مروّج مبارزۀ سیاسی و اقتصادی
هستند تغییر می دهد و نه الگوهای نهادی را که این قبیل منازعات بر پایۀ آن استوار است دگرگون میسازد.
امّا ،اگر چارچوبی مفهومی را که بر پایۀ توانائی بالقوه شرافت انسانی استوار است جایگزین الگوهای ذهنی تفرقهانگیز
نماییم ،متوجّه تأثیرات بیمثیلی خواهیم شد که هر شخصی میتواند در رفاه و سعادت کلّ داشته باشد .رابطهای کلّنگرانه بین
شخص و جامعه و تعامل متقابل بین رفاه هر فرد و تأثیر او بر خیر کلّ مشاهده خواهیم کرد و متوجّه خواهیم شد که تغییر پایدار
مستلزم آن است که به طور همزمان در هر دو جبهه فعّالیت کنیم.
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
فصل سوم
الگوهای غالب رهبری
افزایش تعداد کتب و مقاالت مرتبط با رهبری همراه با برنامهها و نهادهایی که به تعلیم رهبران قابل و توانا تخصیص
یافته ،گواهی صادق بر میل به رهبری بهتر است .هر زمان که بحرانی با تبعات جهانی وجود دارد ،ندای جدیدی در طلب رهبری
مؤثّر و کارآمد طنین میاندازد و با این همه ،رویکردهای جدید معموالً قربانی روشهای قدیم تفکّر و عمل میگردد .برای کسب
درکی عمیق تر نسبت به آنچه که نبودش معلوم است ،موشکافانه الگوهای ذهنی متداول رهبری را برای درک بهتر از محدودیتهای
آنها بررسی خواهیم کرد.
رهبری در خأل وجود ندارد؛ در متن گروه وجود دارد .بنابراین ،هر بحثی دربارۀ رهبری در صورتی متناسب و مرتبط
خواهد بود که آن را به پویایی گروهی ربط دهیم ،و تأثیری را که رهبر بر عملکرد گروه میگذارد تجزیه و تحلیل کنیم .یک گروه
دارای سه عملکرد عمده است که آن را برای رسیدن به هدفش کمک میکند .این عملکردها عبارتند از:
)0انجام دادن وظایف و رسیدن به اهدافی که برای آن ایجاد شده؛
)0ایجاد و تقویت وحدت در میان اعضاء؛
)0پرورش قابلیتهای اعضاء خود.
اگرچه همه افراد متوجّه اهمیت ا وّلین مورد هستند امّا همه نسبت به موارد دوم و سوم آگاهانه عمل نمیکنند .اهمّیت
مورد دوم ،یعنی وحدت ،زمانی واضح میشود که عملکردها و دستاوردهای گروه متّحدی را که در آن شرکت داشتیم به خاطر
آوریم و آن را با گروهی که اعضاء آن متّحد نیستند مقایسه نماییم .و امّا مورد سوم ،هرچه اعضاء گروه قابلیتهای بیشتری را
پرورش دهند ،بهتر میتوانند در اهداف سازمانی مؤثّر واقع شوند.
اثربخشی گروه منوط به آن است که تا چه حدّ این عملکردها به خوبی انجام شود .سازمانی که به هر سه مورد توجّه
داشته باشد بیش از سازمانی که فقط بر مورد اوّل تمرکز نماید پیشرفت خواهد داشت .بنابراین ،هر عضوی که در تحقّق هر یک از
این وظایف سهمی ادا کند می توان گفت در حال اجرای رهبری است ،اعم از آن که در گروه دارای منصب و اختیاراتی باشد یا
نباشد .وقتی رهبری مشترک تشویق شود ،استعدادها و قابلیتهای کلّیه اعضاء گروه به نحو اکمل بهرهبرداری میشود و گروه با
اثربخشی و وحدت بیشتر عمل میکند .مضافاً ،رهبری مشترک از رقابتجویی میکاهد و جنگ قدرت را زائل میسازد.
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
امّا ،کلّیه سبک های رهبری مروّج رهبری مشترک نیستند ،و همۀ آنها به طور یکسان در عملی ساختن هر سه وظیفه
اصلی مؤثّر نیستند .بنابراین ،می توانیم الگوهای متفاوت رهبری را با توجّه به میزان سهمی که هر یک از آنها در اجرای این
عملکردها ایفا میکنند ،ارزیابی نماییم .در اینجا الگوهای ذهنی متداول رهبری را به پنج مقولۀ عمده ،یعنی خودکامه ،پدرمآبانه،
عقلکلّمآبانه ،عوامفریبانه ،و مردمساالرانه طبقهبندی می کنیم .در بخشهایی که از پی میآید ،به اختصار هر الگوی رهبری را بر
اساس ویژگیهای مربوط به آن ،واکنشهای نوعی اعضاء گروه ،و این که با چه میزان از تأثیرگذاری به سه گروه وظائف میپردازد،
مورد بحث قرار خواهیم داد.
رهبری خودکامه
مقرّرات
گروهبانی از گروه سربازان جدید پرسید که چرا برای ساختن قنداق تفنگ از چوب گردو استفاده میشود.
یکی از سربازان جواب داد" ،زیرا از دیگر چوبها محکمتر است".
گروهبان گفت" ،غلط گفتی".
"چون انعطاف بیشتری دارد".
"باز هم غلط گفتی".
"چون بهتر برق میافتد".
"شما پسرها مسلّماً خیلی چیزها باید یاد بگیرید .تنها به یک دلیل ساده از چوب گردو استفاده میشود؛ و آن هم این
است که در مقرّرات اینطور ذکر شده است".
رهبران خودکامه دستور میدهند .آنها انتظار دارند که از اقتدارشان بدون هیچ قید و شرطی ،بالفاصله به طور دقیق
اطاعت شود .آنها از گفتگو پرهیز می کنند و هیچ کس اجازه ندارد درباره دستورات شان از آنها سؤالی بپرسد .الگوی نمونۀ رهبر
خودکامه در سازمانهای نظامی دیده می شود ،گو این که این نوع رهبری به طور معمول در روابط سنّتی بین مدیران و کارکنان نیز
وجود دارد.
زیردستان رهبر خودکامه معموالً احساس خشم و آزردگی میکنند که ممکن است آشکارا یا پنهانی ابراز شود .آزردگی و
خشمی که آشکارا اظهار شود ممکن است نهایتاً به سرکشی یا شورش منجر گردد .رنجش و خشمی که سرکوب شود ممکن است
سبب تسلیم و اطاعت ظاهری گردد .اطاعتی که در آن کارگر جواب دهد" ،بله ،قربان "،و این جواب شبیه "بله ،ارباب" گفتنهای
دوران بردهداری است .در حالی که این سر فرود آوردن ظاهری می تواند مقاومت منفعالنهای را پنهان کند که کاری را که در
دست انجام است ،تضعیف می نماید .معموالً ،در این مواقع کارشکنیهای "مرموز" صورت میگیرد که احدی مسئولیت آن را
نمیپذیرد .در غیاب رهبر ،وظائف غالباً به کُندی اجرا میشود وابتکار عمالً ناشناخته است.
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
از آنجا که سبک خودکامۀ رهبری محرّک خشم و رنجش و سرکشی و عصیان است ،ابداً پرورش دهندۀ وحدت گروه
نیست .رهبر خودکامه هیچ تالشی برای پرورش قابلیتهای اعضاء گروه نمی کند و گروه به طور کلّی نمی تواند اثربخشی خود را
بهبود بخشد .اگرچه رهبر خودکامه ممکن است گروه را به حرکت جهت تکمیل کار روزانه و تحقّق اهداف کوتاهمدّت وادار کند ،امّا
نبود تعهّد از سوی اعضاء گروه وصول به اهداف درازمدّت ،یا اهدافی را که مستلزم کار با کیفیت خوب ،خلّاقیت یا نوآوری است،
دشوار خواهد ساخت.
در حال حاضر رهبری خودکامه بیاعتبار شده و تعداد کسانی که مایل باشند به عنوان رهبر خودکامه توصیف شوند
چندان زیاد نیست .امّا ،بسیاری هم چنان صفات و خصوصیات رهبری خودکامه را از خود ظاهر میسازند .این خصیصهها در کلّیه
سطوح جامعه ،حتّی در رهبری در واحد خانواده" ،کارگاهی" که ابتدا باید تغییرات درآنجا صورت پذیرد ،رسوخ میکند .این
خصیصههای مانای رهبری خودکامه می تواند در زمرۀ جدّیترین موانع توسعۀ رهبری مشترک باشد .بهعالوه ،بین برخورداری از
جایگاه مشروع صاحب اقتدار و عمل به شیوۀ خودکامه تفاوت وجود دارد .جایگاه هایی وجود دارد که فرد در آنها صاحب اقتدار
است و وجود آنها ضروری است و باید مورد احترام واقع شود .امّا ،کسانی که در چنین منصبی قرار دارند مجبور نیستند به شیوۀ
خودکامه عمل کنند .در واقع ،آنها در صورتی مؤثّرتر هستند که یاد بگیرند از اختیارات خود در چارچوب رهبری مشترک استفاده
نمایند.
رهبری پدرمآبانه
کسانی که شیوۀ پدرمآبانۀ رهبری را اِعمال میکنند ممکن است صادقانه طالب رفاه اعضاء گروه باشند و احساسات واقعی
محبّت و شفقت و اهمّیت دادن به آنها ،انگیزۀ اعمالشان باشد .امّا ،سلوک آنها با اعضاء گروه مانند رفتار والدین بیش از حدّ حمایت
آنها از اعضاء گروه مراقبت میکنند ،از آنها حمایت میکنند ،تمامی موانع را از سر راه شان بر کننده با کودکان شان است.
می دارند ،بر تمامی جزئیات وظائف آنها نظارت دارند ،و به آنها می گویند که نگران نباشند ،زیرا قبالً همه چیز را در نظر گرفته اند.
آنها ممکن است از اعضاء گروه نظرات شان را سؤال کنند و ظاهراً نشان دهند که دارای سعۀ صدر و پذیرای نظراتند ،امّا در تحلیل
نهایی ،تصمیمات را خودشان اتّخاذ میکنند.
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
رهبران پدرمآب به اعضاء گروه کمک نمیکنند که قابلیت های خود را پرورش دهند؛ در واقع ،آنها احساس نمی کنند که
اعضاء دارای قابلیتهای بسیار هستند .بلکه ،آنها از وقوف بر این که چقدر اعضاء گروه نیازمند هستند احساس رضایت میکنند.
این الگوی رهبری عموماً در سازمانهای مذهبی و خیریه ،در برنامههای دولتی ،و در برخی سازمانهای غیردولتی توسعه
مشاهده میشود .رهبران ممکن است حتّی دربارۀ ترویج حسّ مشارکت صحبت کنند ،امّا سُلطۀ خود را حفظ میکنند زیرا به
قابلیت های اعضاء ایمان ندارند و هراس دارند که اگر اعضاء ابتکاری از خود به خرج دهند ،زمام امور از دست برود.
رهبری پدرمآبانه نگرش وابستگی و بیچارگی را پرورش داده ،ابتکار خلّاق و مسئولیت شخصی را فلج میسازد .اعضاء
بدون آن که تالشی برای خودکفایی مبذول دارند یا قابلیت های خود را توسعه بخشند ،برای حلّ کلّیه مسائل خود به رهبر روی
میآورند.
مادام که رهبران پدرمآب به طور جدّی و فعّال نیازهای سایر اعضاء گروه را رفع نمایند ،ممکن است وحدت و اجرای
ماهرانۀ وظائف به ظاهر وجود داشته باشد .امّا ،در واقع ،گروه کار را انجام نمیدهد .همه چیز به رهبر بزرگ پدرمآب بستگی دارد.
در نتیجه ،وقتی رهبر پدرمآب گروه را ترک کند ،آن گروه غالباً متالشی میشود زیرا هیچ کس دیگری در گروه قابلیتها ،دانش،
تجربه یا ابتکار الزم برای ادامۀ کار را فرا نگرفته است.
ممکن است عضویت گروهی با رهبر پدرمآب بسیار راحت باشد .از اعضاء گروه مراقبت میشود و ممکن است بخشی از
اعتبار دستاوردهای گروه نیز به آنها داده شود .اعضاء گروه به مراقبتهای رهبر عادت میکنند و حتّی ممکن است آن را به عنوان
حقّی برای خود توقّع داشته باشند .بنابراین ،اعضاء گروهی با رهبری پدرمآب ،گاهی اوقات در مقابل تغییراتی که مستلزم قبول
مسئولیت از سوی آنها است مقاومت میکنند .اگر این شیوۀ رهبری ناگهان متوقّف شود ،ممکن است شاکی شوند ،اعتراض کنند،
یا حتّی رهبر پدرمآب دیگری را طلب نمایند .حتّی ممکن است آنها غالباً نتوانند کاری را انجام دهند که برایشان مفید باشد.
آنها مایلند در مقابل این نظریه،حتّی وقتی بیان میشود ،مقاومت نمایند .اگر آنها این حق را دارند که از آنها مراقبت شود چرا باید
از خویشتن تالشی نشان دهند؟
وقتی به جامعه ای که متکی به مداخالت پدر مآبانه است طرحی جدید از سوی سازمانی با حسُن نیت عرضه میشود ،
اوّلین پرسشی که اعضاء جامعه غالباً مطرح میکنند این است که" ،چه منافعی عاید ما میشود؟" اگر سازمان جدید منافع مادّی
فوری و مستمرّی را برای آنها تأمین ننماید ،جامعه ممکن است عالقهای برای کار کردن جهت بهبود وضعیت خویش نداشته باشد.
گروههایی که به رهبری پدرمآبانه عادت دارند نمیتوانند یک شبه متحوّل شده به سازمانهایی مبتنی بر مشارکت افراد
تبدیل شوند که همه در اتّخاذ تصمیمات و تعهّد مسئولیتها سهیم هستند .غالباً اعضاء دارای قابلیتهای الزم یا اعتماد به نفس
نیستند .اگر تغییری قرار است رخ دهد ،همه باید چارچوب مفهومی جدید رهبری را بپذیرند .برای آن که شکل رهبری واقعاً
مشارکتی پدید آید ،رهبر باید تشویق کند ،تدریجاً به اعضاء کمک نماید تا قابلیتهای خود را بروز دهند و توسعه بخشند ،و به آنها
فرصتهای تدریجاً بزرگ تری بدهد تا مسئولیت بیشتری به عهده گیرند.
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
رهبری عقلکلّمآبانه
رهبری عقل کلّمآبانه غالباً زمانی رخ می دهد که تفاوت بارزی بین رهبر و اعضاء گروه از لحاظ دانش و تجربه وجود
داشته باشد .در نتیجه ،رهبر سعی میکند بر مبنای برتری دانش خود بر گروه سُلطه پیدا کند .این شیوۀ رهبری غالباً در
حلقه های علمی ،در میان معلّمان ،مشاوران و راهنمایان فنّی ،و سایر کسانی که با عرضۀ دانش خود امرار معاش مینمایند ،مشاهده
میشود.
رهبران عقلکلمآب ،در رابطۀ خود با دیگر اعضاء گ روه ،غالباً از هر فرصتی برای فخر فروختن به علّت دانش ،مدارک
تحصیلی ،یا تجارب پیشین خویش استفاده میکنند .آنها مایلند آنچه را که دارند به نمایش بگذارند .غالباً سعی میکنند اعتبار
دیگر اعضاء گروه را از بین ببرند و این کار را با به تمسخر گرفتن زیرکانۀ نظریات و پیشنهادهای آنها و لطیفه ساختن دربارۀ آنها یا
آنچه که با دیگران در میان میگذارند،انجام می دهند .صرفاً با نحوۀ عمل خود ،رهبران عقل کلّمآب سعی میکنند کاری کنند که
همه بدانند که آنها دربارۀ موضوع واقعاً بیش از همه دارای معلومات هستند.
تمام رهبران عقل کلّمآب اینقدر آشکارا عمل نمیکنند .برخی به طور غیرمستقیم عمل میکنند ،گو این که باز هم این
یقین را به دیگران منتقل می کنند که آنها دربارۀ موضوع مورد بحث بیشتر از هر کسی دانش دارند ،و ،بنابراین ،عقاید دیگران آنقدر
محلّ اعتناء و توجّه نیست.
این نگرش برتریطل بانه ،اعم از آن که به نحوی پرهیاهو یا ظریف فهمانده شود ،غالباً احساس حقارتی را در میان اعضاء
گروه پدید میآورد .در نتیجه ،حتّی اگر رهبر عقاید اعضاء را بپرسد ،اعضاء به ندرت نظری ابراز میدارند زیرا از آن می ترسند که
نظرات آنها در مقایسه با دانش برتر فرد متخصّص نتیجۀ زیادی در بر نداشته باشد .به این ترتیب ،انبوه دانش تجربی که گروه
ممکن است داشته باشد از بین میرود .در نتیجه ،رهبران عقل کلّمآب ممکن است بر مبنای نظریههایی که برای وضعیت محلّی
متناسب نباشد ،تصمیمگیری نمایند و این تصمیم گیری به پیامدهایی بیاثر یا حتّی منفی منجر شود .بهعالوه ،آنها غالباً مأیوس
میشوند و گله میکنند که هیچ کس در هیچ کاری مشارکت ندارد و سهم خود را ایفا نمیکند.
نبود هماهنگی بین رهبر و دیگر اعضاء گروه بر وحدت گروه و نیز اجرای وظایف ،هر دو ،تأثیر میگذارد ،در حالی که
احساس حقارت درون گروه ،اعضاء را از پرورش استعدادهای بالقوّۀ خود نیز باز میدارد.
رهبری عوامفریبانه
برخی از کسانی که شیوه های پیشین رهبری را به کار می برند ،ممکن است در میل خود برای کمک به گروه یا تسهیل
مشارکت آنها صادق باشند ،بی آن که متوجّه باشند که نگرش برتری جویانۀ آنها چگونه توانایی گروه برای سهیم شدن در امور را
تضعیف میکند .برعکس ،رهبران عوامفریب برای اینکه انگیزه های واقعی و عالئق شخصی خویش را پنهان نمایند ،فقط وانمود
میکنند که طالب رفاه دیگران هستند .
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
مردم عموماً به این نحوه رهبری ،که بخصوص در سیاست معمول است ،با دلسردی و بیاعتمادی واکنش نشان میدهند
و وقتی درمییابند که آنها را فریب دادهاند ،بدبین و شکّاک میشوند .خاطرۀ باقیمانده از خیانت ،روح همکاری را آسیب میزند و
برای هر سازمان یا طرحی ،به دست آوردن دوباره اعتماد بسیار دشوار خواهد شد.
خالصۀ کالم آن که ،رهبری عوامفریبانه با هر سه عملکرد گروه ناسازگار است زیرا اعتماد را از بین میبرد ،مانع از وحدت
می شود ،و به جای آن که به دیگران کمک کند که استعدادهای بالقوّۀ خود را به ظهور و بروز رسانند ،در صدد استفاده از آنها بر
میآید .در حالی که اعضاء گروه مادام که به رهبر باور داشته باشند ممکن است برای ایفای وظایف همکاری نمایند ،به محض این
که متوجّه شوند که از آنها سوء استفاده شده ،دست از کار خواهند کشید.
اگرچه ظاهراً تفاوت های بسیاری بین این چهار شیوۀ رهبری وجود دارد ،امّا هر چهار رهبر سعی میکنند با در اختیار
گرفتن زمام امور تصمیم گیری ،چه از طریق اِعمال قدرت مطلقه ،مراقبت محبّانه ،دانش ،یا فریبکاری ،بر گروه سُلطه پیدا کنند .در
تحلیلی نهایی ،مقصود از حفظ زمام اختیار از طریق سُلطه ،نیاز خودخواهانه به قدرت است .در نتیجه ،هیچ یک از این سبکهای
رهبری وسیلهای مؤثّر برای ایفای سه وظیفۀ اوّلیۀ گروه نیست.
هر چهار سبک فوق وظیفۀ پرورش قابلیتهای اعضاء گروه را نادیده میگیرند .بهعالوه ،واکنشی که هر یک از این
شیوههای رهبری در گروه ایجاد میکند غالباً باور گروه به استعداد بالقوه خود را نابود میکند .بیزاری و عصیان مانع از تالشهای
مثبت شده میل به اعتالء را فرو مینشاند .وابستگی مانع از یادگیری ،مسئولیت و ابتکار خلّاق میشود .احساس حقارت ،اعتماد به
تواناییها و دانش خود اعضاء را تضعیف مینماید .بیاعتمادی اساس مجهودات تعاونی را از بین میبرد.
بدون وحدت اندیشه ،دیدگاه مشترک ،و حمایت متقابل ،برای گروه بسیار دشوار است که به صورت گروهی مؤثّر و کارآمد
عمل کند .رهبران خودکامه و عقلکلّمآب خود را از اعضاء گروه دور میکنندو به این ترتیب سبب تفرقه میشوند ،حتّی اگر اعضاء
تا حدی در مخالفت با رهبر در میان خود متحد شوند .رهبران عوامفریب ،به علّت عدم اعتمادی که ایجاد میکنند ،نه تنها بین
گروه و رهبر تفرقه پدید میآورند ،بلکه اعضاء گروه را از یکدیگر دور میسازند .رهبران پدرمآب میتوانند وحدتی سطحی را پرورش
دهند ،که ممکن است شامل احساسات مثبت بین اعضاء گروه و رهبر -پدر گروه بشود .با این همه ،رابطۀ وابستگی و نبود نسبی
مسئولیت در میان اعضاء ،این شیوۀ رهبری را از تأثیر توانمند سازی که از خصائص وحدت واقعی در میان اعضاء برابر است محروم
میسازد.
تمامی این شیوههای رهبری معموالً تا حدّی از عهدۀ انجام دادن وظایف گروه برمیآیند .در واقع ،این دستاوردها ممکن
است حتّی به راهنمایی قوی رهبر نسبت داده شود .امّا ،این قدرت آشکار در واقع ،ضعف است .رهبری با سُلطه یافتن ،به هر شکلی
که باشد ،بهرهوری را محدود میکند و کیفیت دستاوردهای گروه را تنزّل میدهد زیرا کامیابیهایش فقط نقاط ضعف و قوّت رهبر
را میتواند نشان دهد .گروه نمیتواند از رهبر فراتر برود .همیاری که مشارکتها و استعدادهای بالقوّۀ کلّیۀ اعضاء را تلفیق نماید
مبتنی بر تعامل سازنده در میان اعضاء برابر است .وقتی یک شخص بر دیگران سُلطه داشته باشد چنین وضعیتی هرگز به ظهور
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
نمیرسد .همچنین ،پیوستگی هدف و استقامت برای تحقّق مقاصد درازمدّت غیر محتمل است ،زیرا اعضاء آنقدر پرورش
نمییابند که در صورت لزوم به نحوی مؤثّر وظائف رهبر را انجام دهند.
برعکس ،وقتی رهبران اعضاء گروه را به بیان نظرات ،مشارکت در فرایند تصمیمگیری ،مبادرت به ابتکارات و قبول
مسئولیت تشویق نمایند ،نقاط قوّت و بینشهای هر یک از اعضاء به جبران نقاط ضعف و برداشتهای نادرست دیگران کمک
میکند .تأثیر همیاری ،گروه را به دستاوردهایی به مراتب بیشتر از آنچه که گروه تحت سُلطۀ رهبر میتوانست امیدوار به وصولش
باشد ،موفّق میکند.
علیرغم تمامی نقائص در شیوههای متداول رهبری ،برخی افراد استدالل خواهند کرد که هر یک از آنها در وضعیتهای
خاصّ ،مناسب هستند .آنها موردی مانند نیاز به رهبری خودکامه در احیان اضطرار ،از قبیل حریق را ذکر میکنند .امّا ،در زندگی
روزمرّه وضعیتهایی که این شیوۀ رهبری را توجیه نماید بسیار نادر است .اما میتوان گفت هر یک از این سبکهای رهبری
دارای خصیصههای در خور اعتنایی است که می توان آن را حفظ کرد و در شیوۀ رهبری که از اختیاردهی بیشتر برخوردار است
تلفیق نمود .رهبران خودکامه غالباً از سازمان دهی مطلوبی برخوردارند وقوّۀ پیش برنده نیرومندی برای انجام شدن کارها دارند.
رهبران پدرمآب اغلب واقعاً مراقب اعضاء گروه هستند .رهبران عقلکلّمآب معموالً دارای دانش فنّی ارزشمندی هستند که در
اختیار دیگران بگذارند .رهبران عوامفریب ،دست کم ،راجع به اهدافی که دنبال میکنند نظریۀ واضحی دارند و غالباً دربارۀ نحوۀ
وصول به اهداف مزبور تفکّری راهبردی دارند.
امّا ،این قبیل ویژگیها این شیوههای رهبری را توجیه نمی کند .بلکه ،برای آن که صفات یا دانش آنها فعالیت گروه را
تقویت نماید ،این رهبران ب اید دستخوش تحوّلی اساسی در الگوی ذهنی رهبری خود بشوند و مجموعهای از مفاهیم ،مهارتها،
نگرشها ،و صفات دیگر را در خود به وجود آورند.
هم چنین باید تصدیق کنیم که همۀ ما ممکن است در زندگی روزمرّۀ خود به یک یا چند مورد از این شیوههای رهبری
تسلیم شویم ،و بین یک شیوه و شیوۀ دیگر ،بسته به شرایط و اوضاع ،تردّد داشته باشیم .به این ترتیب ،ممکن است نسبت به
زیردستان خود شیوۀ خودکامه را در پیش بگیریم ،با فرزندان خویش پدرمآب باشیم ،و با بعضی از همکاران نقش عقل کلّ را ایفا
نماییم .وقتی از این تمایالت در خود و شرایطی که در آنها هر یک از این شیوههای رهبری را در پیش میگیریم آگاهی پیدا کنیم،
میتوانیم تالشی آگاهانه در تعدیل اعمال خود مبذول داریم.
رهبری مردمساالرانه
کسانی که نیاز به تحوّل در چهار شیوۀ رهبری پیشین را تصدیق میکنند غالباً در خصوص رهبری مردمساالرانه
(دموکراتیک) به عنوان راه حلّ مبالغه میکنند .بنابراین ،ما به اختصار محاسن و معایب رهبری مردمساالرانه را ،آن چنان که
معموالً اجرا میشود ،بررسی میکنیم تا ببینیم آیا آنطور که شاید و باید جوابگوی معضالت عصر ما هست.
دو خصیصۀ متمایز رهبری مردمساالرانه عبارتند از:
)0تعهّد به فرایند انتخابات (دموکراسی نمایندگی )؛ و
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
)0تأکید بر فرایندهای مبتنی بر مشارکت افراد در اتّخاذ تصمیمات (دموکراسی مبتنی بر مشارکت افراد).
رهبران دموکراتیک انتخاب میشوند .آنها به طور دلبخواه توسّط کسانی که در رأس قدرت هستند برگزیده نمیشوند ،و
خود را بر ارادۀ مردم تحمیل نمینمایند ،و یا قدرت را به زور اسلحه به دست نمیآورند .این ،فی نفسه ،دستاوردی چشمگیر است.
در وضعیت مطلوب ،رهبری مردمساالراین موضوع را تشویق میکند که تصمیمگیری مبتنی بر مشارکت و تبادل آزادانۀ
اندیشهها باشد .امّا ،تمرکز مشارکت ممکن است تفاوت داشته باشد .الگوی خصمانۀ مردمساالری مبتنی بر مخالفت ،دیگران را به
صورت دشمن میبیند و به جدل و مقابله منجر میشود .برعکس ،خصیصۀ مردمساالری مبتنی بر مشارکت ،عبارت از گفتمان و
اتفاق نظر است.
در سناریوی مطلوب – یعنی مردمساالری مبتنی بر مشارکت – رهبران در طیّ جلسات نقش خود را به صورت تسهیل
کننده ،تشویق کنندۀ تحرّی حقیقت و تقدیرکننده نظرات و اندیشههای دیگران مشاهده میکنند ،و گروه را به سوی اتّفاق نظر
واقعی هدایت مینمایند .این روش به تلفیق سازندۀ نظرات برای نتایجی با پیامدهایی مؤثّرتر از آنچه که هر فردی میتوانست به
تنهایی به بار آورد ،منجر خواهد شد.
برای رسیدن به این نتایج ،مهم است که رهبر موارد زیر را انجام دهد:
)0مقصود از جلسه و فرایند تصمیمگیری را به اطّالع گروه برساند :رهبر الزم است در این باره که آیا گروه قدرت تصمیم
گیری نهائی را دارد یا اینکه او در صدد دریافت نظرات برای پربار کردن تفکّر خویش است و تصمیم نهایی را خودش
خواهد گرفت به نحوی شفّاف عمل کند .این توضیح از هر گونه اشتباه و آزردگی جلوگیری میکند.
)0فرایند کشف حقیقت و تضمین عدالت از طریق مشورت را توضیح دهد :اگر اعضاء گروه دریابند که هر نقطه نظری برای
مشاهدۀ کلّ بزرگتر ،ضروری و نتایج منصفانه مبتنی بر آن است ،به جای آن که دربارۀ منافع شخصی به مبارزه بپردازند،
در صدد یافتن راهحلهایی بر خواهند آمد که که مفید به حال همۀ طرفهای بحث خواهد بود.
)0نقش تسهیل کننده را به خود بگیرد :رهبر خوب از کلّیه اعضاء نظرخواهی میکند ،به دقّت به سخن آنها گوش فرا
میدهد ،و در کمال تواضع ،نظرات خود را در کلّ جریان مشورت ابراز میدارد.
)9تلخیص :رهبر هر از گاهی می تواند چکیدۀ راه های گوناگونی که بیان شده و امکاناتی را که برای رسیدن به اتّفاق نظر
رخ گشوده است بیان کند و از این طریق به فرایند رسیدن به اتّفاق نظر کمک کند ،تا آن که به راهحلّی برسند که
متقابالً برای همه قابل قبول باشد.
)1تصدیق نظرات و تأثیر آنها :روح وحدت در گروه زمانی تقویت می شود که رهبر از دیگر اعضاء گروه برای بیان نظرات
شان تقدیر کند و برای دستاوردهای گروه ارزش قائل گردد و در کمال فروتنی از نسبت دادن نتیجۀ حاصله به خود
پرهیز کند.
)1مشارکت عمومی را تشویق کند :با مشارکت دادن همه در کاری که باید انجام شود ،فرصتها برای کسب دانش جدید،
تجارب و قابلیتها افزایش مییابد ،وحدت تقویت میشود ،و آهنگ یادگیری شتاب بیشتری به خود میگیرد.
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
وقتی رهبران این نگرشها و مهارت ها را ایجاد کرده عملی سازند ،اعضاء گروه از کار کردن با یکدیگر لذّت میبرند زیرا
نظرات آنها مورد توجّه قرار گرفته و برای تأثیراتی که در پیشبرد مشورت داشتهاند ارزش قائل شدهاند .در این قبیل گروهها ،اعضاء
متوجّه میشوند که توسعۀ قابلیتهای آنها ،تقویت وحدت گروه و انجام شدن وظائف ،اهداف خصمانه نیستند ،بلکه مکمّل یکدیگر و
غالباً تقویت کنندۀ هم هستند .تصمیماتی که از طریق این فرایند گرفته میشود از پشتیبانی صمیمانه و قلبی برخوردار میشود و
ابداً محتمل نیست که تضعیف گردند و یا مخفیانه با آنها مخالف شود.
متأسّفانه ،مثالهایی از مردمساالری مبتنی بر مشارکت واقعی فوقالعاده نادر است.
اگر نظرخواهی شود ،به احتمال قوی در خواهیم یافت که اکثر رهبران در تقریباً هر نوع سازمانی رهبری خود را
دموکراتیک میدانند .اگرچه رَوَند مثبتی به سوی رهبری دموکراتیک وجود دارد ،امّا مسائلی چند در معمول داشتن آن در جهان
امروز مشاهده میشود .عمدتاً ،الگوی ذهنی دموکراسی خصمانه منشأ این مشکالت است .اگر ما دموکراسی استوار بر پایۀ
مشارکت را که نسبت به رفاه جمعی متعهّد است ،معمول میداشتیم ،بسیاری از مسائل از میان میرفت.
برخی از دردسرسازترین مسائل عبارتند از:
)0نظام انتخابات ،کارزارها ،و نام بردن افراد داوطلب به نبود نامزد مناسب منجر میشود.
)0مفهوم دموکراسی با تعصّب تعبیر میشود و بر دموکراسی انتخاباتی و فرایند انتخابات تمرکز دارد ،در حالی که بُعد
مشارکتی دموکراسی ندیده گرفته میشود.
)0مشارکت کاذب معمول است؛ یعنی ،رهبران از اعضاء گروه دعوت میکنند که عقاید خود را ابراز دارند ،امّا به تحمیل
نظرات خود ادامه میدهند.
)9فرایند تصمیمگیری غالباً بر پایۀ تالش برای حفظ منافع حزبی ،مذاکره و ایجاد ائتالف است – یعنی اقداماتی که در
خالف جهت خیر عمومی است.
)1بر دیگر قابلیتهای الزم برای اِعمال رهبری مؤثّر تأکید چندان زیادی نمیشود.
این که رهبران انتخاب شده به صورت دمکراتیک تا چه اندازه واقعاً نمایندۀ ارادۀ مردم ،یا سازمان ،هستند ،غالباً مورد
تردید بسیار است .اگرچه کلّیه اعضاء سازمان ،شهرستان ،یا کشور ممکن است فرصتی برای دادن رأی در انتخابات داشته باشند،
این سؤال به قوّت خود باقی است" ،چه کسی نامزدها را انتخاب میکند؟ چگونه انتخاب میشوند؟ چه معیارهایی در موقع نامزد
کردن آنها حاکم است؟"
در فهرست نامزدهای رسمی ،اغلب ،فقط یک شخص نیست که مناسب باشد .نظام تعیین اسامی ،تبلیغات ،و کارزارها
عموماً هوادار نامزدهای صادقی نیست که روح خدمت انگیزۀ آنها است .در عوض ،نامزدهای خودمحور را که میل به قدرت محرّک
آنها بوده جذب میکند .معموالً ،این قبیل نامزدها با صراحت و هیاهو اعالم میکنند" ،من بهترین هستم" ،از صاحبان منافع پول
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
جمع میکنند و وامدار آنها می شوند ،و مایل هستند هر کاری را که منجر به پیروزی آنها میشود انجام دهند یا هر حرفی را بزنند.
اینها دارای خصوصی اتی نیستند که امروزه برای رهبر الزم است تا بتواند به مسائل مبرم جهانی بپردازد و آنها را حلّ و فصل کند.
تعداد اندک رأیدهندگان در انتخابات و تعداد آراء سفیدی که به صندوق ها ریخته میشود نشانههای این مسأله است.
طرز فکر جانبداری از دستههای متخاصم ...ک ه همه جا با گستاخی نام دموکراسی را به خود اختصاص داده ...امروز در چنگال
مشکالتی چون بدبینی ،القیدی و فسادی گرفتار شده که خود موجد و مسبّب آن بوده است .جامعه برای انتخاب افرادی که از
جانب آن به تصمیمگیری گروهی پردازد نیازی به صحنهسازی سیاسیِ تعیین و معرفی نامزدهای انتخاباتی ،اعالن داوطلبی برای
91
انتخاب شدن ،فعّالیتهای انتخاباتی ،و دعوت مردم به رأی دادن به نامزدهای مورد نظر ندارد.
راه حلّ در این نیست که بساط انتخابات برچیده شود ،بلکه به جای آن انواع جدید انتخابات از قبیل "انتخابات بدون
وجود نامزدها" آزموده شود .در این الگو ،رأی دهندگان قابلیت ها و صفات الزم برای منصب مورد نظر را شناسایی میکنند .سپس،
بدون بحث دربارۀ هیچ نامزدی ،با رأی مخفی به افرادی رأی می دهند که شخصاً باور دارند بهتر از همه دارای شرایط مزبور هستند
و روح خدمت و تعهّد نسبت به خیر عموم را به ظهور و بروز میرسانند .کلّیه اعضاء سازمان ،از آن نظر که هر یک از آنها ممکن
است انتخاب شود ،نامزد انتخابات هستند .نه قبل از انتخابات و نه در طیّ آن یا بعد از آن ،اعضاء نزد یکدیگر دربارۀ کسی که قصد
دارند به او رأی بدهند هیچ اظهار نظری نمیکنند و آنان که میل به انتخاب شدن دارند ابداً نباید به نفع یا علیه کسی سخنی بر
زبان آورند.
در عمل ،این نوع سیستم غالباً به انتخاب قابلترین افرادی که محور فعّالیت آنها خدمت است منجر می شود .بهعالوه،
این کار به حفظ وحدت سازمان کمک میکند .وقتی هیچ نامزدی وجود نداشته باشد ،هیچ کس از انتخاب نشدن رنجیده نمیشود.
این کار سبب تسهیل اتّحاد در پشتیبانی از فرد انتخاب شده ،هر کس که باشد ،خواهد شد .اگرچه اجرای انتخابات بدون نامزدها
در سازمان یا جامعهای نسبتاً کوچک که همه یکدیگر را میشناسند آسانتر است ،امّا این روش در سازمانهای ملّی و بینالمللی
نیز ،با سیستم وکالی منتخَب و با استفاده از همان روش انتخابات بدون نامزد ،عملی است.
تا کنون ،ما با "دموکراسی انتخابی نمایندگان" سر و کار داشتهایم که سیستمهای متفاوت انتخاباتی را برای برگزیدن
رهبر یا هیأتی برای نمایندگی گروهی بزرگتر مدّ نظر دارند .حال توجّه خود را به طریقۀ رهبری که بعد از انتخابات معمول
میگردد معطوف میسازیم ،تا ببینیم که آیا آنچه که اکنون معمول است موافق مردمساالری مبتنی بر مشارکت است یا خیر.
در دموکراسی صرفاً انتخابی نمایندگان به نحوی خشک ،دموکراسی به معنی "طبق موازین انتخاب شده" تعبیر میشود.
امّا ،رهبران وقتی انتخاب شدند میتوانند خودکامه ،پدرمآب ،عقل کلّ ،یا عوامفریب باشند .آنها ممکن است احساس برتری نسبت
به دیگران داشته باشند و به همان ترتیب هم عمل کنند؛ تمام قدرت تصمیمگیری را در دست خود بگیرند ،و حتّی اگر به دیگران
فرصت ابراز عقیده بدهند به ندرت عقاید دیگران را مدّ نظر قرار دهند .،در واقع ،غیرمعمول نیست که کسانی که برای منصب
91دفتر روابط عمومی جامعۀ بین المللی بهائی ،بیانیۀ رفاه عالم انسانی ،متن انگلیسی ،ص / 01ترجمه فارسی ،بخش ششم.
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
رهبری در سازمانی انتخاب میشوند ناگهان طریقۀ عمل خود را تغییر دهند و روش رهبری سُلطهجویانه را در پیش بگیرند ،و علّت
صرفاً آن است که این روش رهبری سلطه جویانه ،الگوی ذهنی آنها از روش عملکرد رهبران است.
حتّی اگر رهبران باور داشته باشند که مشارکت باید اصلی اساسی از دموکراسی باشد ،ممکن است فقط به دیگر اعضاء
اجازۀ مشارکت کاذب بدهند و به آنها فرصتی داده شود که به بیان نظرات خود بپردازند ،امّا موقعی که زمان اتّخاذ تصمیم فرا
میرسد به نظرات آنها ادنی توجّهی نکنند .در واقع ،رهبران ممکن است حتّی بعد از آن که تصمیم گرفتهاند که چه خواهند کرد،
بی آن که دربارۀ آن با اعضاء گروه مشورت کرده باشند ،در جلسات شرکت کنند.
در بهترین حاالت ،رهبرانی که فقط صورت ظاهر مشارکت را مجاز میشمارند ممکن است این کار را از روی غفلت انجام
دهند ،و فرایندهای مشارکتی واقعی را درک نکنند و مهارت الزم برای تسهیل مشارکت را نداشته باشند .در بدترین حاالت ،آنها
آگاهانه سعی در فریب دادن دیگران میکنند ،و در صدد بر میآیند که ظاهر مشارکت را حفظ کنند ،امّا هیچ تعهّد واقعی به این
فرایند نداشته باشند.
مسألۀ دیگر زمانی پدید میآید که مشارکت به عنوان مبارزه ای در میان منصبهای سازشناپذیر برداشت میشود .در
این قضیه ،بحث غالباً در جدال در میان جناحهای متخالف ،بخصوص وقتی بعضی از اعضاء تحت تأثیر منافع شخصی ،حزبی یا
جناحی باشند ،و به خیر عمومی تعهّدی نداشته باشند ،به بنبست میرسد .در نتیجه ،گروه فلج میشود و دستاوردی نخواهد
داشت .این مسأله بخصوص زمانی معمول است که سیاست حزبی ،جنگ قدرت ،و گروههایی با تضادّ منافع به عنوان عناصر
ضروری اقدام دموکراتیک مشاهده میشوند .در این الگوی دموکراسی خصمانه ،رهبران نه تنها باید با جناحهای متخالف سر و کار
داشته باشند ،بلکه خود آنها در زمرۀ اعضاء یکی از جناحها هستند و انتظار میرود نمایندۀ منافع کسانی باشند که آنها را انتخاب
کردهاند .در واکنش به این توقّعات ،رهبران غالباً به هر قیمتی که باشد ،حتّی وقتی که رفاه کلّ به خطر میافتد ،به ترویج منافع
محدود و کوتهبینانۀ حزبی ،مبادرت میکنند.
امّا ،واقعیت این است که ما در جامعهای با وابستگی متقابل زندگی میکنیم که در آن رفاه هر بخشی در آسایش و رفاه
کلّ اثر میگذارد ،و رفاه کلّ در آسایش هر بخش مؤثّر است .در درازمدّت ،بیاعتنایی به این وابستگی متقابل ،به تصمیمات
کوتهبینانه و خودخواهانهای منجر می شود که بر جمیع کسانی که درگیر هستند ،حتی گروهی که در صدد است از تصمیمات
مزبور منفعتی عاید خود کند ،تأثیر نامطلوب به جا میگذارد.
با توجّه به این مالحظات ،میتوانیم نتیجه گیری کنیم که میزان تأثیر رهبری دموکراتیک در این سه دسته اقدامات
بستگی به درک و برداشت رهبر از دموکراسی دارد .اگر رهبران درک خود از دموکراسی را به انتخابات و دموکراسی انتخاب
نمایندگان محدود کنند ،و به بُعد مشارکت همگانی اعتنایی نداشته باشند ،یا اگر فقط مشارکت کاذب را مجاز بشمارند ،در این
صورت تأثیر آنها بر فعّالیت گروهی همان تأثیر رهبران خودکامه ،پدرمآب و عقل کلّ یا عوامفریب است که به الگویی بستگی دارد
که وقتی بر مسند قدرت قرار میگیرند آن را اجرا میکنند .از طرف دیگر ،اگر مفهوم دموکراسی از نظر آنها شامل مشارکت واقعی
گروهی در تصمیم گیری باشد ،در این صورت میزان موفّقیت گروهی در اجرای تکالیف و وظائف و تحقّق اهدافش عمدتاً به موفّقیت
آن در ایجاد وحدت گروهی منوط خواهد بود .میزان وحدت به احتمال قوی نسبت معکوس با نفوذ زیانآور و مخرّب جناحگرایی
دارد .یعنی ،دستاورد دموکراسی استوار بر پایۀ مشارکت به مراتب بیشتر از دموکراسی خصمانه خواهد بود.
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
در رابطه با سومین عملکرد گروه – یعنی توسعۀ استعدادهای بالقوّه اعضاء گروه – الگوی دموکراسی خصمانه رهبران را
برای تشویق اعضاء به توسعۀ قابلیتهای خود برنمیانگیزد .از طرف دیگر ،دموکراسی بر مبنای مشارکت در صدد تسهیل شرکت
همۀ اعضاء است و توجّه دارد که این موضوع به نفع خیر عموم تمام خواهد شد .وقتی اعضاء نیرومندتر یا دانشمندتر به پرورش
قابلیتهای کلّیه اعضاء کمک کنند ،برای همه مفید خواهد بود.
در خاتمه ،اگر چه الگوی رهبری دموکراتیک مراحلی را در جهت صحیح میپیماید ،امّا باز هم ناقص است و در معرض
سوء استفاده و فریب است .جا بجائی الگوی ذهنی دموکراسی خصمانه با چارچوب مفهومی دموکراسی مشارکتی قدمی عمده به
سوی تقویت وظائف دموکراتیک است .حتّی در این صورت هم" ،دموکراسی" به عنوان یک الگو محدود به کسانی است که مناصب
رسمی رهبری را به عهده دارند و اکثریت عظیمی از مردمانی را که مناصب رسمی ندارند نادیده میگیرد ،اگر چه همه آنها قابلیت
تصدّی امور رهبری در جامعه را دارند ،و در یکی از وظائف گروهی به ادای سهم خود میپردازند.
به عالوه ،حتّی اگر رهبران دموکراتیک در پی تحقّق خیر عمومی باشند ،گفتمان و اتّفاق نظر را تشویق کنند ،وحدت را
ترویج دهند ،و سعی در توسعۀ قابلیت های اعضاء گروه نمایند ،برخی مسائل نهایی وجود دارد که باید مدّ نظر قرار گیرد .آیا تعهّد
به انتخابات و مشارکت کافی است که نوع رهبری مورد نیاز دنیای امروز را تضمین کند؟ آیا دیگر قابلیتها برای رهبری مؤثّر ،از
قبیل ابتکار ،استقامت ،عدالت ،خودارزیابی ،بینش ،روح خدمت ،یادگیری از طریق تأمّل بر اقدام ،اقدام با صداقت ،و حتّی آکندن
اعمال با محبّت ضروری نیست؟
بنابراین ما چارچوب مفهومی جدیدی را پیشنهاد میکنیم که فراتر از رهبری دموکراتیک است و میتواند به معضالت
جهان امروزی بپردازد – رهبری تحوّلآفرین – رویکردی تأثیر گرفته از شواهد و اصول اخالقی و مبتنی بر توسعۀ قابلیتها .این
الگوی یکپارچه بر پایۀ ارزشهای مشترک اخالقی ،اصول معنوی ،و شواهد علمی است و در صدد ایجاد فرهنگ تعاون و تعاضد است
که محرّک آن تحرّی حقیقت و راهحلهایی است که برای هر دو طرف سودمند باشد.
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
فصل چهارم
چارچوب مفهومی رهبری تحوّلآفرین
"بذر اندیشه بیفشان ،عمل درو کن؛
بذر عمل بیفشان ،عادتی درو کن؛
بذر عادت بیفشان ،خصیصهای درو کن؛
بذر خصیصهای بیفشان ،سرنوشتی درو کن".
نویسنده ناشناس
در فصل اوّل به زمینهای نگاه کردیم که در آن زندگی می کنیم و درک بهتری از فرایندهای تاریخی و اجتماعی فعّال
کسب نمودیم .در فصول دوم و سوم برخی از الگوهای معمول ذهنی را شناسایی و موشکافانه تحلیل کردیم تا محدودیتها و
نقائص آنها را دریابیم .مشاهده کردهایم که فهم رایج از طبیعت بشر ،جامعه و رهبری دارای محدودیتهایی است و ممکن است
حتّی به شدّت نادرست باشد .در واقع ،باید از نقائص زیربنایی که اکنون در فرضیاتی مشاهده میکنیم که در تمامی طول عمر خود
دربارۀ نحوۀ عملکرد دنیا به آنها معتقد بودهایم ،احساس ناراحتی نماییم.
به راستی ،بررسی موشکافانۀ عقاید دیرین ممکن است دردناک باشد .پی بردن به ناقص و نادرست بودن آنها ممکن است
احساسات ناراحت کنندۀ سردرگمی و تشویش را در ما برانگیزد .این را باید انتظار داشت و بخش اساسی فرایند تحوّل شخصی
است .این احساسات سردرگمی است که ،در واقع ،ممکن است پذیرش الزم برای مالحظۀ چارچوب مفهومی جدید رهبری را پدید
آورد ،چارچوبی که بتواند جایگزین الگوهای ذهنی بشود که آنها را ناقص یافتهایم..
نارضایتی از الگوهای ذهنی ،ذهن را برای مالحظۀ چشماندازهای جایگزین باز میکند .اگر مایل باشیم رفتار خود را تغییر
دهیم یا متحوّل سازیم ،نه تنها باید الگو های ذهنی معیوب خود را مورد تردید قرار دهیم ،بلکه باید چارچوب مفهومی جدیدی را
جایگزین آن سازیم .اگر چارچوبی مفهومی را که مؤیّد تحوّل مطلوب است اتّخاذ ننماییم ،کلّیه تغییرات رفتاری از عمری کوتاه
برخوردار خواهند بود ،زیرا نهایتاً ،رفتار ما با نحوۀ تفکّر ما منطبق خواهد شد.
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
قدم بعدی ،شامل کشف عناصر چهارچوب مفهومی در محیطی یاریبخش است تا آنها را در الگوهای تفکّر ما با هم تلفیق
نماید و به میزان فزایندهای از عواقب آنها بر رفتار خودمان آگاه شویم .حمایت و تعامل اجتماعی همراهی مورد نیاز ما را برای
"آزمودن" رفتارهای جدید و مشاهدۀ اثرات آنها ،فراهم میآورد.
در این فصل ،چارچوب مفهومی رهبری تحوّلآفرین را عرضه میکنیم .در بخش دوم ،نگاهی به قدم نهایی خواهیم داشت
که به ما ابزارهای مورد نیاز برای تحقّق بخشیدن به درک جدید مان را می دهد یعنی قابلیتهای الزم برای ایجاد تحوّل مؤثر.
بعضیها ممکن است به پیشنهاد چارچوب مفهومی مبتنی بر ارزشها معترض شوند و سؤال کنند" ،ارزشهای چه کسی
را ارتقاء میدهید؟" یا "آیا ارزشهای خود را بر دیگر فرهنگها تحمیل نمیکنید؟ در این مقطع ،تأکید بر این نکته حائز اهمّیت
است که اصول و ارزشهایی که چارچوب مفهومی بر پایۀ آن قرار دارد منحصراً به هیچ فرهنگی تعلّق ندارد .احدی "مالک" آنها
نیست .اینها ارزشهای عمومی است ،که جمیع مردم در همه جا به آن روی میآورند .آنها نه شرقی هستند نه غربی؛ نه شمالی
هستند نه جنوبی؛ نه توسعه یافته هستند نه در حال توسعه .موانع مصنوعی که ما برای تقسیم مردم خلق میکنیم محصول اذهان
خود ما هستند؛ حاصل طرق ناقص و پراکندۀ تفکّر و الگوهای منسوخ ذهنی ما است .اگر ما در میراث فرهنگی هر فرهنگ جهان
کند و کاو کنیم ،ارزشهای بنیادی یکسانی را مشاهده خواهیم کرد .در سال ،0440پارلمان ادیان جهان سندی را با عنوان "بیانیه
ای به سوی اخالق جهانی" انتشار داد که بیش از صد تن از رهبران ادیان و گروههای روحانی جهان از آن حمایت کردند .در آن
آمده است:
ما تأکید میکنیم :مجموعهای عام از ارزشهای بنیادین بر مبنای آموزههای ادیان وجود دارد که میتوانند اساس اخالق
جهانی را شکل دهند...
تأکید میکنیم که هنجاری غیرقابل تغییر و نامشروط برای همۀ عرصه های زندگی ،برای خانوادهها و جوامع ،نژادها،
ملتها و ادیان وجود دارد .سرمشقهایی قدیمی برای رفتار آدمی وجود دارد که بر آموزههای ادیان جهان استوارند و آنها شرط
نظم پایدار جهانند.
اعالم میکنیم :ما به هم وابستهایم و خوشبختی هر یک در گرو خوشبختی همه است ...ما به سبب آنچه در برابر
همگان انجام میدهیم ،شخصاً مسئولیم :همۀ تصمیمها ،رفتارها و حتی آنچه نمیتوانیم انجام دهیم ،با پیامد همراه است.
ما باید با دیگران همانگونه رفتار کنیم که دوست داریم با ما نیز همانگونه رفتار شود ...ما بشریت را خانوادۀ خود
میانگاریم .ما باید درجهت مهربانی و بخشندگی بکوشیم ...باید برای نظم عادالنۀ اجتماعی و اقتصادی بکوشیم ،که در آن ،هرکس
از فرصت یکسانی برای دستیابی به همۀ استعداد انسانی خود برخوردار شود .باید با صداقت و مهربانی سخن بگوییم و رفتار کنیم.
منصفانه با یکدیگر برخورد و از نفرت و تبعیض پرهیز کنیم ...برای ساختن جهان برخوردار از صلح و اعتدال باید از حیطۀ طمع
برای قدرت ،خودنمایی ،پول و مصرف فراتر رویم...
90
زمین بهتر از این نخواهد شد ،مگر آن که نخست بینش افراد تغییر یابد.
90پارلمان ادیان جهان .بیانیه به سوی اخالق جهانی 9 ،سپتامبر ،0440شیکاگو ،ایاالت متّحده( .نقل ترجمه از "پرتال جامع علوم انسانی" ،وابسته به
پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی – م)
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
جمیع مردمان در همه جا در این ارزشها – محبّت ،عدالت ،شفقت ،سخاوت ،اعمال خیریّه ،شرافت ،صداقت – مشترکند
و آنها با کلّ عالم انسانی در ارتباط هستند .این ارزشها است که رهبری تحوّلآفرین را هدایت میکند.
از آنجا که عناصری که ما پیشنهاد می کنیم به نحوی سیستماتیک با هم مرتبط هستند ،سخن گفتن از یکی بدون اشاره
به عناصر دیگر دشوار است .بنابراین با فهرست کردن هر شش عنصر چارچوب مفهومی شروع میکنیم .سپس اهمّیت و پیامدهای
هر یک را بررسی خواهیم کرد.
-0رهبری خدمت گرا
-0هدف از رهبری :تحوّل فردی و اجتماعی
-0مسئولیت اخالقی برای تحرّی حقیقت و به کارگیری آن
-9شرافت و اصالت ذاتی افراد بشر
-1استعالء
-1توسعۀ قابلیتها
بهترین راه یافتن خویشتن گم کردن خود در خدمت به دیگران است – مهاتما گاندی
وقتی از مردم سؤال شود که معنای اِعمال رهبری چیست ،غالباً جواب میدهند" ،مسئول کاری بودن ،فرمان دادن ،سُلطه
داشتن ،فرد شماره یک بوده ،تصمیمگیر بودن ".این جوابها نشان میدهد که شیوههای خودمحورانۀ رهبری که غالباً بر صفحات
تاریخ سیطره دارد متأسّفانه هنوز در امور جهان امروز متداول است.
متأسّفانه ،شیوههای رهبری خودکامه ،پدرمآبانه ،عوامفریبانه ،عقل کلّ ،و دموکراتیک خصمانه هم چنان متداول است و
خود همان گروهی را که اینان مدّعی خدمت به آن هستند ،فلج میکند .در تمامی آنها ،رهبران با تثبیت قدرت تصمیمگیری در
دست خویش سُلطه بر گروه را حفظ میکنند .در مبادرت به این کار ،آنها میتوانند ارادۀ خود را تحمیل کنند و اطمینان حاصل
نمایند که گروه در خدمت آنها است .از آنجا که این ذهنیت رهبری مبتنی بر جاهطلبی خودخواهانه برای داشتن برتری نسبت به
دیگران است ،این الگوهای ذهنی را باید زیر سؤال برد و چارچوبی مفهومی را جایگزین آن ساخت که بتواند این گرایش خدمت به
خویشتن را به رویکردی متحوّل سازد که خدمت به دیگران را ارج نهد .رهبری تحوّلآفرین دقیقاً همین کار را میکند؛ خصیصۀ
بنیادی آن عبارت از روح خدمت به خیر عمومی است .رهبری واقعی را کسانی اِعمال میکنند که بیشتر به جامعه خدمت کنند ،نه
کسانی که بیشتر بر آن سُلطه دارند .رهبری تحوّلآفرین قدرت را از فرد رهبر به گروه منتقل میکند .این نوع رهبری زمانی اجرا
می شود که اعضاء گروه صادقانه در خدمت خیر عمومی هستند؛ بر خالف رهبری اِعمال شده توسّط معدودی افراد ممتاز که فقط
برای منافع شخصی عمل میکنند.
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
رهبری خدمت گرا چندین خصیصۀ متمایز کننده دارد .اگر مایلیم آن را اجرا کنیم ،اعم از این که از موضع اقتدار
رسمی باشد یا صرفاً به عنوان عضوی از گروه ،الزم است کارهای زیر را انجام دهیم:
رهبری قدرت -محور )0رهبری را به عنوان فرصتی برای خدمت به دیگران در نظر بگیریم ،نه برای
رهبری خدمت -محور
خودبزرگنمایی؛به دیگران کمک کنیم تا قابلیتهای خود را توسعه دهند ،تا آنها
نیز بتوانند اِعمال رهبری کنند؛
)0عشق به کسانی که به آنها خدمت میکنیم یا تعلّق به آرمانی که به آن متعهّد
هستیم انگیزۀ ما باشد؛
)0با اِعمال "رهبری ناپیدا" ،یا به آرامی خدمت کردن به خیر عمومی ،بدون آن که
بخواهیم شناخته شویم ،تواضع و فروتنی خود را نشان دهیم؛ و در نتیجه
)9مسرّت اِعمال رهبری خدمت گرا را کشف کنیم.
شیوههای رایج رهبری بر پایۀ سیطره یافتن با استفاده از شکلهای گوناگون قدرت است .در این شیوهها ،رهبران خود را
برتر از دیگران در گروه تلقّی میکنند .آنها مایلند بر دیگران سیطره داشته باشند تا گروه به آنها خدمت کند .برعکس ،وقتی ما
رهبری تحوّلآفرین را اِعمال میکنیم از قابلیتخود در خدمت به دیگران استفاده میکنیم و به آنها مدد میرسانیم تا ترقّی کنند.
به جای آن که خود را ارتقا دهیم ،گفتار و کردار خود را از ویژگی فروتنی برخوردار میکنیم.
باید دقّت کنیم که بین روح خدمت که خصیصۀ رهبری تحوّلآفرین است و شبه خدمت رهبر پدرمآب ،که برای دیگران
کاری را انجام می دهد که خود می توانند یاد بگیرند انجام دهند ،تمایز قائل شویم .خدمت واقعی از ویژگی خردمندی برخوردار
است و ایجاد وابستگی نمیکند ،بلکه مردم را از قید آن رهایی میبخشد .مقصود از آن مقیّد ساختن نیست ،بلکه رهایی بخشیدن
است .به منزلت هر شخصی احترام میگذارد .مقصود از آن توان بخشیدن به کسانی است که به آنها خدمت میشود .بنابراین ،فقط
به ارضاء نیازهای فوری اعضاء سازمان یا جامعه نمی پردازد ،بلکه به کلّیه اعضاء برای توسعۀ قابلیتهایی مدد می رساند که برای
ادای سهم خود در رفاه مادّی ،فکری و روحانی خویش به آن نیاز دارند .اثرات موجگونۀ آن بعداً به خانوادهها ،سازمانها و جوامع
آنها انتقال خواهد یافت.
تعهّدی به توان بخشیدن به دیگران تلویحاً به حسّاسیت نسبت به قابلیتها ،عالئق ،و استعدادهای بالقوّۀ هر شخصی اشاره
دارد و دالّ بر آن است که باید به دیگران فرصتی داد تا ب یاموزند ،آنها را دعوت کرد تا در ایفای وظائفی که ممکن است با دشواری
همراه باشد شریک شوند ،امّا نه آنقدر طاقتفرسا باشد که به نومیدی آنها منجر گردد .گاهی اوقات ،متضمّن حمایت از دیگران در
حین اجرای وظائف است ،حتّی اگر میتوانیم خودمان آن کار را سریعتر و با کارآیی بهتر انجام دهیم .تلویحاً به فرا خواندن آنها
به شرکت در فعالیتها در مقام "مبتدی و کارآموز" اشاره دارد ،تا از طریق مشارکت فرا بگیرند که چگونه خودشان فعّالیت خاصّی
را انجام دهند .شامل تشویق دیگران است که ابتکار عمل را به دست گیرند و بعد موقعی که تالش میکنند قابلیتهای جدیدی را
کسب کنند که الزمۀ رسیدن به هدفشان است ،آنها را همراهی کنیم.
منشأ روح خدمت که الهامبخش رهبری تحوّل آفرین است تصدیق و پذیرش بدون قید و شرط و با تمام وجود این نکته
است که جایگاه واقعی ما در زندگی مقام خدمت به عالم انسانی است تا با استفاده از استعدادهای منحصر به فردمان در هرچه بهتر
شدن جهان سهیم گردیم .بعد ،با یافتن امری که واقعاً ار زش آن را داشته باشد که خود را وقف آن کنیم ،خدمت به آن به قوّۀ
برانگیزاننده در زندگی ما تبدیل میشود.
وقتی به کسی عشق می ورزید ،دوست دارید کاری برایش انجام دهید ،مایلید برایش فداکاری کنید؛ آرزو دارید که به او خدمتی
کنید
90
– ارنِست همینگوی
وقتی ما از روح خدمت مملو شویم ،از روی میل به دستاوردهای شخصی ،ترس از مجازات ،یا حتّی با حسّ اجبار عمل
نخواهیم کرد .بلکه ،عشق محرّک ما است :عشق به حقیقت ،عشق به نوع بشر ،عشق به خدا ،یا ملموستر ،عشق به جامعه ،عشق به
خانواده ،یا عشق به هر کسی که به خدمتش میپردازیم .وقتی انگیزۀ خدمت عشق باشد ،به نیرویی قوی تبدیل میگردد که
میتواند دارای اثرات متحوّلکننده بر دیگران و نیز بر خود ما باشد.
وقتی ما سرشار از روح خدمت باشیم ،نمیپرسیم که" ،جامعه چه کاری میتواند برای من انجام دهد؟" بلکه سؤال
میکنیم" ،چطور میتوانم بهتر به جامعهام خدمت کنم؟" یا حتّی بهتر از آن" ،جامعۀ من به چه کاری نیاز دارد که بتوانم انجام
دهم؟" گاهی اوقات ،ضروریترین خدمات هیجانانگیزترین ،جالبترین و دارای بهترین وجهه نیست .آنها ممکن است کارهای
ماللآوری باشند که کس دیگری مایل به انجام دادنش نباشد .با این همه ،وقتی ما متوجّه رابطۀ بین نیازها و آرمان شریف خدمت
کردن بشویم ،هیچ خدمتی را دون شأن خود نمیدانیم .بلکه ،بدون آن که صبر کنیم از ما خواسته شود اجابت میکنیم.
90
ارنست همینگوی ،نقل در سو جانسون ،Hold Me Tight ،نشر ،Little, Brown and Companyنیویورک ،0111 ،ص.011
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
پرستار
در طیّ جنگی ،پرستاری در بیمارستانی نظامی کار میکرد و از سربازان مجروح در نبرد پرستاری مینمود .یک روز ،ژنرالی از
بیمارستان بازدید کرد تا اوضاع و احوال را بسنجد و از شرایط وحشتناک و بوی تعفّن تهوّعآور مات و مبهوت ماند .فریاد زد" :من
در مقابل صد هزار دالر هم این کار را انجام نمیدادم".
پرستار نگاهی به او انداخت و گفت" ،من هم در مقابل پول این کار را انجام نمیدادم".
تمثیلی برای رهبری خدمت گرا را می توان در رابطۀ بین باد و قایق بادبانی که باد آن را به جلو میراند یافت .باد ،اگرچه
ناپیدا است ،امّا قوّه ای است که قایق بادبانی را هم چنان در حال حرکت به سوی مقصدش نگه میدارد .رهبری تحوّلآفرین راضی
است که ناپیدا بماند ،در حالی که به طور فعّال و جدّی به طرقی عمل کند که اطمینان حاصل نماید تحوّل فردی و جمعی به طور
مرتّب و متوالی به پیش میروند .کلمات الئوتسه هدف رهبری ناپیدا را بیان میکند" :رهبری بهترین است که مردم به ندرت
90
بدانند اصالً وجود دارد؛ وقتی کار او انجام شده ،هدفش تحقّق یافته باشد ،آنها خواهند گفت :ما این کار را خودمان انجام دادیم".
امّا باید دقّت کنیم که مبادا این گفته را سوء تعبیر کنیم .این بدان معنی نیست که وظیفۀ رهبر آن است که به مردم
بقبوالند کاری را انجام دادهاند در حالی که ،در واقع ،آنها انجام ندادهاند .چنین تعبیری ممکن است به شکل ظریفی از عوامفریبی
منجر شود .بلکه ،گفتۀ فوق تلویحاً بدان داللت دارد که رهبری واقعی به افراد توانایی میدهد تا قابلیتهای خود را توسعه داده
مورد استفاده قرار دهند تا به این طریق بتوانند اهداف شان را برای خویش تحقّق بخشند ودوش به دوش رهبر کار کنند .رهبری
ناپیدا تلویحاً بدان داللت دارد که ما خود را از توقّع شناخته شدن و پاداش گرفتن برای خدمات وارسته سازیم و در مقابل وسوسۀ
بزرگ نمایی سهم خویش در خدمات و جلب توجّه دیگران به نقش ما به عنوان رهبر مقاومت کنیم .رهبری ناپیدا مستلزم اعتبار
زیاد دادن به کل گروه یا کسانی است که در کار سهیم هستند.
اگر برای شما مهم نباشد کاری که انجام میدهید به اسم چه کسی تمام میشود و افتخارش نصیب چه کسی میشود ،کارهایی که
میتوانید انجام دهید حیرتانگیز است
– منسوب به هَری ترومَن
اگر سعی کنیم در خدمت خیر عمومی باشیم ،طولی نمیکشد که در این خدمت منبعی از رضایت دائمی را کشف
خواهیم کرد .اگرچه در صدد رسیدن به شهرت یا دستاورد شخصی نیستیم ،امّا میل به خدمت ما را بر خواهد انگیخت که
قابلیتهای جدیدی را که در حیطههای گوناگون زندگی برای ما مفید است پرورش دهیم .به این طریق ،خدمت در تحوّل شخصی
ما مؤثّر واقع میشود .یادگیری نحوۀ محدود کردن نفس و پرورش طبیعت برتر در ما احساس شأن و منزلت و استیالی بر زندگی
90مارک رابرت پولل ،Leadership: Fifty Great Leaders and the Worlds They Made ،انتشارات گرینوود :وستپورت ،کانکتیکات،0111 ،
ص چهارده (.)xiv
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
خودمان ایجاد میکند .وقتی قابلیتهایی را مشاهده می کنیم که دیگران در حال توسعه آن هستند و ترقّیاتی که نصیب شان
میشود را می بینیم ،احساس خشنودی و مسرّت مضاعف میکنیم ،و متوجّه میشویم که به طریقی در رفاه و سعادت آنها مؤثّر
بودهایم .احساس وصول به اهداف معنادار در خدمت به مقصدی شریف زندگی ما را با رضایتی در اعماق وجودمان ،پربار میسازد.
99
خدمت زنی سالمند
با زن سالمند هشتاد و پنج سالهای در روز تولّدش مصاحبه میکردند .گزارش گر پرسید" ،چه توصیهای برای افراد
هم سنّ و سال خود دارید؟"
بانوی سالمند جواب داد" ،در سنّ و سال ما خیلی مهمّ است که از کلّیه استعدادهای بالقوّۀ خود استفاده کنید وگرنه
به هدر میروند .خیلی اهمّیت دارد که با مردم باشید و ،اگر امکان داشته باشد با انجام دادن خدمتی کسب معاش کنید.
این کار است که ما را زنده و سر پا نگه میدارد".
"میتوانم بپرسم که شما در این سنّ و سال دقیقاً چه کاری برای امرار معاش انجام میدهید؟"
جواب غیرمنتظره و شادمانۀ او این بود" ،من از زن سالمندی در همسایگی خود نگه داری میکنم".
99
آنتونی دوملو ،The Prayer of the Frog ،ج ،0آناند ،هندوستان ،0414 ،ص.040
91
رسالۀ مدنیه ،طبع 0019شمسی 010 ،بدیع ،آلمان ،ص.09
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
هدف از فرایند پیچیدۀ تحوّل اجتماعی ایجاد مدنیتی دائماً در حال پیشرفت بر پایۀ اصول عدالت ،وحدت و محبّت است.
نظامی اجتماعی که "در عین حال مترقّی و صلحآمیز و متحرّک و همآهنگ باشد ...نظامی که هم ابتکار و خلّاقیت افراد انسانی را
آزاد گذارد و هم مبتنی بر تعاون و تعاضد و تفاهم متقابل باشد" 91ایجاد چنین نظامی کاری بسیار بغرنج و دشوار است.
تحوّل فردی و تعهّد به تحوّل اجتماعی متقابالً یکدیگر را تقویت میکنند .وقتی انگیزۀ تحوّل فردی میل به سهیم شدن
در تحوّل اجتماعی نباشد ،ما در خطر خودمحوری قرار میگیریم و قابلیتهای خویش را فقط برای منافع شخصی خود پرورش و
توسعه دهیم .حتّی بدتر از آن ،اگر فقط بر توسعۀ قابلیتهای فنّی تمرکز داشته باشیم ،ممکن است به استثمار دیگران یا آسیب
رساندن به دیگران مبادرت کنیم.
هم چنین ،تعهّد به تحوّل اجتماعی به تنهایی اشکاالت مخصوص به خود را دارد .یکی از وظائف بنیادی در فرایند تحول
اجتماعی در کلّیه سطوح جامعه تبدیل کردن روابط عمودی بر پایۀ سیطره ،به روابط افقی است که متقابالً پشتیبان یکدیگر باشند.
اگر تالشها در تحوّل اجتماعی همراه با تحوّل فردی نباشد ،بهترین نتیجهای که میتواند عاید شود تغییر ساختاری محدود است .
امّا ،در صورتی که هواداران تغییر خودشان در زندگی روزمرۀ خویش از طریق اِعمال رهبری صحیح به اجرای عدالت نپردازند و
وحدت را ترویج ندهند ،این تغییرات نمیتوانند به جامعهای منصفانه و متّحد منجر گردند .بدون تحوّل شخصی ،امراضی که
ساختارهای کهن اجتماعی را مبتال ساخته ،از قبیل فساد ،تبارگماری
تحول فردی و اجتماعی [انتصاب خویشان به مناصب مهمّ] ،تفرقه ،تعصّب ،و تبعیض ،ساختار جدید را
اقلیت خالق
نیز در بر خواهد گرفت ،زیرا این امراض از نقائص کسانی که درون این
جامعه ساختارها کار میکنند نشأت میگیرد.
فرد
کار کردن هم زمان برای هر دو تحوّل فردی و اجتماعی اثراتی همیارانه [پدید آوردن تأثیری به مراتب بزرگتر] دارد .هر
نوع تحوّلی پرورش تحوّل دیگر را بیش از پیش تسهیل میسازد .در خأل اجتماعی نمیتوان به تحوّل فردی رسید .همۀ ما بخشی
از جهانی هستیم که خصیصۀ آن وابستگی فزایندۀ متقابل است .بنابراین ،راهی را که به تحوّل فردی میرسد ،نباید در زندگی در
انزوا و جدا از بقیۀ دنیا یافت ،بلکه وصول به آن از طریق تعامل با سایرین میسّر است .در حالی که میل ما به سهیم شدن در
جهانی بهتر انگیزۀ ما برای این کار است ،معضلی که در حین تالش برای تحوّل اجتماعی در مقابل ما قرار میگیرد مستلزم پرورش
قابلیتهای جدید است .پس ،همزمان با پرورش قابلیت های جدید و اِعمال آنها به نحوی مؤثّرتر ،از توانایی الزم برخوردار میشویم
تا مشارکتی به مراتب چشمگیرتر در تحوّل اجتماعی داشته باشیم .به این ترتیب ،تالشهای ما در جهت تحوّل فردی و تحوّل
اجتماعی به چرخه ای مطلوب تبدیل میشود که هر یک در دیگری مؤثّر است.
تحوّل فردی و اجتماعی هر دو از طریق دوستی و رفاقت در یک جامعه تغذیه میشوند .بنابراین ،سازمانی ،یا حتّی
گروهی غیررسمی از دوستان ،که متعهّد به این فرایند دوگانه باشد محیطی ایجاد میکند که ما را در تالشهایمان انگیزه میبخشد
و ثابت و پایدار نگه میدارد .عادات و ارزشهای موجود جامعه طبیعتاً تحت نفوذ شخصیت و رفتار ما است .بنابراین ،در جامعهای
که فساد به هنجار تبدیل شده ،نسبت به جامعهای که در آن عدالت و شرافت به عنوان هنجار پذیرفته شده ،تالشی به مراتب بیشتر
الزم است تا عدالت و صداقت اِعمال گردد .عضویت در گروهی که به تحوّل متعهّد است – خُرده جامعهای با آرمانهای مشترک –
91
بیتالعدل اعظم ،بیانیۀ وعدۀ صلح جهانی خطاب به اهل عالم ،ترجمه فارسی ،ص.1
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
به ما قوّت میبخشد تا در مجهودات شخصی خود جهت پرورش قابلیتهای خویش استقامت نماییم و عزم ما را برای پیگیری
اهداف متعالی قوی میسازد.
چنین گروه یا سازمانی این مدد را نیز به ما می رساند که قوا و تعهّد مان برای ترویج تغییر در جامعۀ بزرگ تر تجدید
شود .به عالوه ،خود گروه ،نسبت به مجموع تک تک اعضاء آن ،دارای امکان بالقوّه عظیمتری برای تأثیر گذاشتن در تعیین جهت
تغییر است ،زیرا میتواند دست به اجرای طرح هایی بزند که به مراتب بیش از مواردی که افراد به تنهایی و به طور مجزّا اجرا
میکنند ،بر جامعه تأثیر بگذارد .خالصۀ کالم آن که ،هر دو نوع تحوّل به احتمال زیاد زمانی واقع میشود که گروهی از مردمان ،هر
قدر کوچک ،به سوی حصول این اهداف فعّالیت کند.
در عصری مثل زمان ما ،به تشکیل چنین "گروههای خلّاق" نیاز بسیار است .اگر احساس کنیم که هماکنون بخشی از
گروهی خلّاق هستیم ،میتوانیم با شناساندن چارچوب مفهومی رهبری تحوّلآفرین به اعضاء آن و آگاهانه متعهّد کردن خویش به
هر دو تحوّل فردی و اجتماعی ،آن را تقویت نماییم .اگر به چنین گروهی تعلّق نداریم ،میتوانیم با بیان این ایدهها با دوستان یا
همکارانی که ممکن است از امکانات آن کسب الهام نمایند ،چنین گروهی را تأسیس کنیم .
کار تحوّل فردی و اجتماعی زمانی تسهیل میشود که ما دو شرط اساسی را مدّ نظر قرار دهیم .اوّل اینکه نیاز به چشم
اندازی از یک آرمان داریم که برای رسیدن به آن تالش می کنیم تا جهت و نقطۀ تمرکز را برای ما فراهم آورد .داشتن چشم
اندازی از یک "فرد بشر آرمانی" ،با فراهم آوردن معیاری که به سوی آن رهسپار شویم ،راهنمای ما در حصول تحوّل فردی
خواهد بود .داشتن چشم انداز نسبت به جامعهای آرمانی حسّ تعهّد ما را بیدار میکند تا اصولی را به کار بریم که چنین جامعهای
بر پایۀ آن استوار میشود ،و شیوههایی را که میتوانیم ق وای خاصّ خود را برای کمک به ایجاد جهانی بهتر به کار ببریم ،به ما نشان
میدهد .ما ،با هدایت بینش مزبور ،میتوانیم قدمهای ملموسی برای ایجاد محیطی منصفانهتر ،و متّحدتر برداریم ،که نقطۀ آغاز آن
خانواده و جامعۀ خودمان است .بینش مشترک ،که پیششرطی برای وحدت عمل است ،در وحدت فکر گروه نیز مؤثّر است.
بدون بینش و چشم انداز ،فرایند پیچیدۀ تحوّل اجتماعی اغلب به سادگی به عنوان اعتراض یا انقالب علیه مفاسد جامعۀ
امروز برداشت میشود .برعکس ،بینش جایگزینی واضح فراهم میآورد که بتوان آن را به جای مفاسد موجود گذاشت .امّا ،داشتن
دیدگاهی عالی بر پایۀ آرمانهای مورد عالقهمان و ایراد سخنرانی بر مبنای دیدگاه مزبور کافی نیست .باید قابلیتهای الزم برای
اجرای آرمانهای مزبور را نیز کسب کرد تا دیدگاه به واقعیت تبدیل شود .همیشه صحبت کردن دربارۀ دیدگاه آسانتر از زیستن
مطابق آن است .مثالً ،تأکید بر اهمّیت صداقت و درستی رفتار آسان است .پرورش قابلیت ادارۀ امور با شرافت و درستی کار
دشوارتری است.
با مطالعۀ عناصر و قابلیتهای رهبری تحوّلآفرین و تالش برای اجرای آنها ،راههای جدیدی برای تفکّر و تعامل ایجاد
میکنیم .تأمل فردی و مشورت گروهی سبب عمیقتر شدن درک ما نسبت به چارچوب مفهومی میشود .در نتیجه ،وقتی تالش
میکنیم با سهیم شدن آنچه که یاد گرفتهایم و با پرورش و به کار گیری قابلیتهای رهبری تحوّلآفرین ،به دیگران خدمت کنیم
اقدامات ما مؤثّرتر میشود.
فرایند تحوّل مانند باال رفتن از پلۀ مارپیچ بیانتهی است .هر قدر هر شخص ،مؤسّسه یا جامعهای پیشرفت کند ،همیشه
جا برای بهتر شدن و ترقّی وجود دارد .بنابراین ،تصدیق تحوّل فردی و اجتماعی به عنوان هدف اصلی زندگی به ما الهام می
بخشد که برای اهداف شریف تالش کنیم و شهامت استقامت و پایداری را به ما اعطاء میکند.
وقتی مشغول تدوین چارچوب مفهومی برای رهبری تحوّلآفرین بودیم ،این سؤال مطرح شد :مبنای بُعد معنوی/اخالقی
رهبری چیست؟ به نظر ما رهبری تحوّلآفرین ریشه در تحقّق دو مسئولیت مکمّل دارد:
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
)0جستجوی بدون قید و محدودیت حقیقت و پذیرش حقایق مزبور که از طریق تحقیق مستقلّ تأیید شده باشد ،و
)0کاربرد منسجم حقیقتی که پذیرفتهایم در کلّیه وجوه زندگی.
در رهبری تحوّلآفرین ،این دو مسئولیت تفکیکناپذیرند .تحوّل ،بنا به تعریف ،مستلزم عمل است ،نه آن که گفتگویی
عالی باشد .کالم ما باید با اقدامات مناسب تأیید شود تا قابل پذیرش باشند .امّا ،تمام اعمال دارای تأثیر یکسان نیستند .هر قدر
واقعیت (حقیقتِ) وضعیتی را ،با تمام تفاوتهای ظریف و اصول مرتبط با آن ،کاملتر درک کنیم ،امکان اقدام مؤثّر برای ما بیشتر
است .وقتی ما صادقانه سعی کنیم این دو مسئولیت اخالقی را ایفا کنیم ،نور حقیقت راهنمای مساعی ما میشود و به صورت
جهتیاب برای تحوّل فردی و اجتماعی ما عمل میکند.
پس مسألۀ قدیمی و گیج کنندهای مطرح میشود :حقیقت چیست؟ به جای آن که جواب دادن به این سؤال دشوار را
مسلّم فرض کنیم ،ما معتقدیم که هر شخصی خود دارای مسئولیت اخالقی است که در جستجوی جواب بر آید و به نحوی مناسب
طبق استنتاجهایی که در اثر تحرّی مستقل حقیقت به آن میرسد زندگی کند .آنچه که قطعاً تأیید میکنیم این است که حقیقت
وجود دارد ،زیرا واقعیت عینی وجود دارد .به همین دلیل ،حقیقت یکی است و متعدّد نیست .آنچه که محدود و نسبی است درک
ما از حقیقت یا واقعیت است .به علّت محدودیتهای بشری ،ما هرگز نمیتوانیم به درک کاملی از حقیقت واصل شویم .امّا ،با
تحقیق ،میتوانیم درک خویش از حقیقت مرتبط با وجوه معیّنی از حیات را وسعت و عمق بخشیم ،و باید سعی کنیم این کار را با
منتهای توانایی خود انجام دهیم.
همه ّ شیوههای متفاوت تفکّر ما باید به عنوان شیوههای متفاوت نگرش به یک واقعیت تلقّی شود ،که هر یک
دارای حیطه ای روشن و کافی است .در واقع هر فرد می تواند نظریهای را با دیدگاه خاصّی راجع به یک موضوع
مقایسه کند .هر دیدگاه فقط ظاهری ازآن موضوع را از بعضی وجوه به دست میدهد .کلّ موضوع در هیچ دیدگاه
واحدی درک نمی شود ،بلکه فقط تلویحاً به صورت آن واقعیت منفردی درک میگردد که در کلّ این دیدگاهها نشان
99
داده شده است .
– دیوید بوهم
گفتمان فلسفی در سراسر اعصار گواهی است بر این که برای تفکّر دربارۀ حقیقت راههای زیادی وجود دارد .در تالش
های مان برای اجرای رهبری تحوّل آفرین دو مقولۀ حقیقت توجه ما را عمیقاً به خود جلب می کند .اوّلی – حقیقت نسبی – که
به واقعیات ،دادهها و روابط علّی "آنچنان که" در زمان و مکان خاصّی "وجود دارند" ارتباط دارد .پیتر سنج از اصطالح "واقعیت
91
جاری" برای اشاره به این مقولۀ حقیقت استفاده میکند.
درک حقیقت نسبی کار سادهای نیست ،زیرا پیشینهها ،عادات و الگوهای ذهنی فردی برداشتها و درک ما از واقعیات را
محدود میسازد .بنابراین ،ما باید درک خود را با برداشتها و درک دیگران تکمیل کنیم .وقتی دانش خود نسبت به موضوع یا
وضعیت خاصّی را وسعت میبخشیم ،درمییابیم که آنچه را که در زمانی "حقیقت" میپنداشتیم فقط برداشتی ناقص یا حتّی
نادرست از حقیقت بوده است .در نتیجه ،تحقیق دربارۀ حقیقت نسبی تلویحاً بدان اشاره دارد که قبل از هر گونه قضاوت یا
99
دیوید بوهم ،Wholeness and the Implicate Order ،نشر ،Ark Paperbacksلندن و نیویورک ،0410 ،ص.1
91
پیتر سنج ،The Fifth Discipline ،نشر ،Currency Doubledayنیویورک.0111 ،
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
تصمیم گیری برای مبادرت به هر عملی ،باید تا حد معقول و ممکن از منابع متنوّع و کثیر اطّالعات زیادی دربارۀ وضعیت مورد نظر
کسب کنیم.
در موقعیت های روزمرّه ،تحرّی حقیقت نسبی معموالً به یافتن چشماندازهای متمایزی از افراد مختلف ذینفع اشاره
دارد که به عنوان وسیله ای برای وسعت بخشیدن به دیدگاه ما و مشاهدۀ فراسوی مرزهای برداشتهای اوّلیه مان به کار می رود.
این موضوع بهویژه زمانی اهمّیت دارد که بخواهیم تصمیماتی اتخاذ کنیم که به تغییرات چشمگیر مؤثّر بر دیگران منجر میشود.
اقدامات مهمّ علمی به عنوان ابراز نهادینۀ تحرّی حقیقت نسبی عمل میکنند .درک ما از قوانین حاکم بر جهان
فیزیکی ،از قبیل قانون جاذبه ،غالباً با تجربۀ هر روزه آغاز میشود .امّا ،تجربه ،به تنهایی ،در مقایسه با دانش علمی ،به درک بسیار
محدودی از این قوانین منجر میگردد .بنابراین ،برای کسب درکی عمیقتر نسبت به حقیقت دربارۀ موضوعی خاص ،برای توسعۀ
مرزهای دانش خود ،باید دست به تحقیق در شواهد علمی بزنیم که از قبل موجود است یا از روشهای علمی استفاده کنیم .حتّی
اگر علم روشهایی برا ی جستجوی منظّم و سنجیده در حقیقت نسبی عرضه کند ،دانشمندان اوّلین کسانی هستند که تصدیق
میکنند آنچه از حقیقت میدانند نسبی است و مطلق نیست .این تصدیق متواضعانه همان چیزی است که سبب پیشرفت دانش
میشود .به همین ترتیب ،وقتی ما دربارۀ نیاز به تحرّی حقیقت صحبت میکنیم ،منظورمان درک مطلق نیست ،بلکه هدف درکی
نسبی امّا دائماً در حال عمیقتر شدن است که برای وصول آن در حال تحقیق هستیم.
مقولۀ دوم حقیقت – حقیقت آرمانی – به "آنچه که باید باشد" مربوط است .حقیقت آرمانی به اصول مربوط میشود.
استفن کاوی ،در کتاب هفت عادت افراد بسیار مؤثّر ،این نکته را مطرح میکند که اصول تغییرناپذیر اخالقی وجود دارد که حاکم
بر رفتار بشری است ،درست همانند قوانین فیزیکی که حاکم بر جهان طبیعی است .این پیام در گسترهای چنان وسیع طنین
انداخته که کتاب در سراسر جهان به چهل زبان بیش از 01میلیون نسخه فروش داشته است .کاوی این موضوع را در متنی
تجاری در کتاب رهبری اصولمحور مورد بررسی قرار داده تأکید میکند که رهبری مؤثّر تحت هدایت اصولی ازاین قبیل است:
"اثربخشی ما مبتنی بر بعضی اصول تخطّیناپذیر است – قوانین طبیعی در بُعد انسانی درست مثل قوانینی مانند گرانش در بُعد
فیزیکی ،واقعی و تغییرناپذیر است .این اصول در بافت هر جامعۀ متمدّنی تنیده میشود و ریشههای هر خانواده و مؤسّسهای را که
94
دوام آورده و رونق یافته است ،شامل می شوند".
این اصول تغییرناپذیر بر پایۀ واقعیت قرار دارند و کنش آنها در حیطۀ بینشخصی و اجتماعی همان اندازه قابل
پیشبینی است که قوانین فیزیکی در عالم طبیعی عمل میکنند .از آنجا که این اصول بخش جداییناپذیر واقعیت هستند ،تحقیق
بدون تعصّب و با سعۀ صدر میتواند به کشف آنها منجر شود .بنابراین ،ما دارای مسئولیت اخالقی هستیم که حقیقت آرمانی را
تحرّی کنیم و سعی کنیم خودمان آن اصول عمومی را که توسّط آن میتوانیم اعمال خود را در فرایند تحوّل فردی و اجتماعی
هدایت کنیم شناسایی کنیم – اصولی که ،بنا به تعریف ،در خیر عمومی مؤثّر هستند..
درست همان طوری که تأمّل بر تجربۀ روزانه میتواند به ما کمک کند تا ،در حدّ محدودی ،برخی از قوانین بنیادی
علمی را کشف کنیم ،می تواند این کمک را هم به ما بنماید که از برخی اصول روحانی و اجتماعی حاکم بر زندگی و روابط بشری
آگاه شویم .به عالوه ،درست همان طور که علم تجلّی نهادینه شدۀ تحرّی حقیقت نسبی را تجسّم میبخشد ،ادیان عالم و سنن
روحانی جهان به صورت تجلّی نهادینه شدۀ عالقۀ بشر به حقیقت آرمانی عمل میکنند .به عبارت دقیقتر ،آثار مقدّسه در قلب کلّ
فرهنگهای جهان دانشی از اصول روحانی واجتماعی به دست میدهد که به صورت مبانی اخالقی مدنیت عمل میکند؛ این اصول
به مراتب جامعتر از آن است که خود بتوانیم استنباط کنیم .اصول ضروری که این آثار بر آن تأکید دارند مشابه اند و در طول
تاریخ دیدگاه جهانی مسالمتجو ،دادگر و متّحد را پرورش میدهند.
94
استفن کاوی ،Principle-Centered Leadership ،نشر ،Simon & Schusterنیویورک ،ص.01
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
از آنجا که اصول اخالقی باید راهنمای نه تنها تحوّل فردی ،بلکه تحوّل اجتماعی نیز باشند ،معضلی که رهبری
تحوّل آفرین در این مقطع حسّاس با آن مواجه است پدید آوردن اجماع عمومی در خصوص مجموعهای از اصولی است که بتوانند به
صورت مجموعه قواعد اخالقی برای ساخت جامعهای جهانی عمل کنند .هم اعالمیۀ حقوق بشر سازمان ملل متّحد و هم بیانیۀ به
سوی اخالق جهانی صادره از پارلمان ادیان جهان نمونههایی از اسنادی است که سعی دارند ،با مطرح کردن اصول مشترک
اجتماعی که مبنای تقویت و پرورش منزلت انسانی و رفاه جمعی نوع بشر در سراسر عالم باشد ،با این معضل مقابله کنند .دیگر
اسنادی که از گفتمان جهانی حاصل شده و بسیاری از ملل عالم آن را امضاء کردهاند تجسّمبخش حرکتی به سوی اجماع جهانی
دربارۀ اصول زیربنایی است که ،در جهانی که روز به روز از وابستگی متقابل بیشتر برخوردار میشود ،بر امور بشری حاکم است.
خالصۀ کالم آن که ،در جریان تحوّل ،برای تحرّی حقیقت نسبی (امور در حال حاضر در چه وضعیتی قرار دارند) و
حقیقت آرمانی (اصولی که بر پایۀ آن دیدگاه خود را میسازیم و اقدامات ما تحت هدایت آن هستند) باید اهمّیتی یکسان قائل
شویم .از آنجا که حقیقت نسبی و حقیقت آرمانی مکمّل یکدیگرند ،بدون درک کافی از یکی یا دیگری ،برداشت ما از واقعیت ناقص
است.
این آگاهی که ما همیشه میتوانیم درک عمیقتری از حقیقت داشته باشیم به ما کمک میکند نسبت به دانش اکتسابی
خویش طرز تلقّی فروتنانه ای را حفظ کنیم .این تمایل در کنجکاوی ،عالقه به نظرات دیگران ،و تالش صادقانه برای درک نقطه
نظرهایی متفاوت با دیدگاه خودمان ،منشأ آن هرچه که باشد ،بروز میکند.
وقتی در زمینهای خود را "خبره" بدانیم ،یا صرفاً تحصیلکردهتر از دیگران بپنداریم ،غالباً میل به رد کردن نظرات
دیگران در ما بروز میکند بدون آن که آن چنان که باید و شاید آنها را مورد بررسی قرار دهیم .امّا ،اگر به تحرّی حقیقت متعهّد
باشیم ،نسبت به یادگیری از هر کسی سعۀ صدر خواهیم داشت .غالباً اظهار نظرهای کودکی ،یا کسی با تحصیالت رسمی نه
چندان زیاد ،یا شخصی عامی ،ممکن است نقطه نظری جدید را عرضه کند که به درکی بیشتر منجر گردد .این بدان معنی نیست
که ما کلّ نظریههای آن شخص را اقتباس کنیم ،بلکه تعامل نظریهها ما را به بینشهای جدیدی رهنمون میسازد .در نتیجه ،ما نه
کورکورانه نظریههای دیگران را ،هر قدر که با صالحیت تامّ آنها را تشریح نماید ،میپذیریم ،و نه بدون اندیشه آنها را ردّ میکنیم.
حضرت بودا فرماید" ،کاهنان و پژوهشگران نباید آنچه را من میگویم به پاس من بپذیرند؛ بلکه باید آنها را همانند زرگری که زر را
11
با بریدن ،آب کردن ،خراشیدن و مالش دادن میآزماید ،بیازمایند"
– آنتونی دو ملو
مسئولیت تحرّی حقیقت تلویحاً بدان اشاره دارد که ما خود را از حقایق دست دوم ،که از دیگران دریافت میکنیم،
منقطع سازیم .به جای آن ،با تجزیه و تحلیل و ارزیابی اطّالعات واصله در پرتو شواهد علمی و اصول اخالقی و معنوی که
پذیرفتهایم ،سعی کنیم به چشم خود ببینیم و به معرفت خویش بشناسیم .سپس ،اعم از آن که نظریۀ جدید را به طور کامل ،یا
11آنتونی دو ملو ،Prayer of the Frog ،ج ،0آناند ،هندوستان ،0414 ،ص.01
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
بخشی از آن را ،بپذیریم ،قضاوت را به تعویق بیاندازیم ،یا آن را رد کنیم ،قادر خواهیم بود که توضیحی منطقی و روشن در تأیید
اقدام خویش عرضه کنیم.
مشورت گروهی ،که در آن کلّیه شرکت کنندگان آنچه را که دریافتهاند به همراه دالیل مؤیّد دیدگاههای خود بیان
کنند ،فرایند تجزیه وتحلیل و ارزیابی ایدهها را تسهیل میکند .این کار به ما اجازه میدهد که فرایند تحلیل و ارزیابی خود را با
فرایند دیگران مقایسه کنیم ،و نوع استداللی را که ممکن است قبالً به ذهن مان خطور نکرده باشد مدّ نظر قرار دهیم .امّا ،در
تحلیل نهایی ،هر یک از ما مسئولیت اخالقی داریم که استنتاجهای خود را به عمل آوریم.
تحقیق صادقانه برای رسیدن به حقیقت هم چنین مستلزم آن است که ما آگاهانه تالش کنیم اذهان و قلوب خود را از
هر تعصّبی رها نماییم .تعصّب سدّ راه درک حقیقت است زیرا ما را مستعدّ میسازد به طور خودکار برخی نظرات را ،بدون آن که
مورد تحلیل عینی قرار دهیم ،بپذیریم یا رد کنیم .امّا ،حقیقت را تنها از طریق ارزیابی بیطرفانه میتوان شناخت.
عالوه بر تحرّی حقیقت دربارۀ واقعیت عینی از طریق تحلیل موشکافانۀ نظریههای به دست آمده از طریق کتابها،
همایشها ،برنامه های دانشگاهی ،یا مکالمات شخصی ،باید حقیقت مرتبط با واقعیت ذهنی خویش را ،با توجّه کردن به واکنشهای
عاطفی خود نیز جستجو کنیم .احساس رنجش ،واکنش افراطی ،متوقّف ساختن ،و اتّخاذ موضع دفاعی تماماً شاخصهایی هستد
که به زمینههای حسّاس اشاره دارند – زمینه هایی که برای ما دشوار است در آنها خود و اقدامات مان را به طور عینی مشاهده
کنیم.
اوّل ،باید تصدیق کنیم که واکنشهای عاطفی دارای معنایی است و باید تحلیل شود .وقتی آرامش یابیم ،میتوانیم سعی
کنیم دریابیم که چرا در بعضی شرای ط ،با بعضی از افراد ،یا نسبت به بعضی موضوعات ،واکنشی عاطفی نشان میدهیم .سپس
میتوانیم ارزیابی کنیم که آیا واکنش های ما مناسب است و ،اگر نیست ،در خصوص روش مؤثّرتری از اقدامات تصمیم بگیریم .این
روش به شناخت بهتری از خویشتن و پیشرفت در تحوّل فردی منجر خواهد شد.
آسان نیست که مسائل زندگی و عواطف منفی ناشی از آنها را به صورت فرصتهایی جهت یادگیری تعبیر کنیم .معموالً
ما با تمهید ترمیم های سریع که به طور موقّت ناراحتی ما را برطرف می کنند و ادامۀ زندگی به طور معمول را میسّر میسازند ،به
مسائل واکنش نشان میدهیم .امّا ،وقتی علل بنیادی را ،که غالباً درون خود ما وجود دارد ،کشف نکرده و به آنها نپرداختهایم،
مسائل بعداً ،اغلب به شکلهای وخیمتری ،مجدّداً رخ میگشاید.
پرداختن به بررسی خویشتن و کلنجار رفتن با مسأله ای در طول زمان ،متضمّن آن است که در زندگی با میزانی از تنش
همراه شویم که فراتر از راحتی و آسایش ما است .امّا ،وقتی در نظر بگیریم که مسألۀ مزبور چه چیزی را دربارۀ خود ما آشکار
می سازد ،و کمک می کند رویکردها و اقدامات خود را تعدیل کنیم ،و تغییراتی پدید آوریم که درکی عمیقتر از نقش مؤثّرمان را
منعکس سازد ،بیشتر احتمال دارد که راهحلهای پایدارتری را به کار ببریم؛ راه حل هائی که به علل ریشهای مشکل میپردازند نه
آن که صرفاً عالمت های ظاهری آن را از بین ببرند.
از آنجا که هر یک از ما دارای مسئولیت اخالقی تحرّی حقیقت هستیم ،هیچ کس حق ندارد به ما بگوید که چه باوری
باید داشته باشیم یا چه اصلی را باید بپذیریم ،گو این که دیگران میتوانند مؤدّبانه نقطه نظرات خود را توضیح دهند و از ما
بخواهند آنها را مدّ نظر قرار دهیم .پیامد قهری این اصل آن است که هر یک از ما دارای مسئولیت اخالقی هستیم که با تمام وجود
و از صمیم قلب تالش کنیم اصول مزبور را که آزادانه پذیرفتهایم به مورد اجرا گذاریم.
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
اگر ناسازگاری های شدیدی بین گفتارها و رفتارهای خود کشف کنیم ،مسئولیت داریم سعی کنیم دالئل آن را دریابیم.
ممکن است در اثر نقائصی که در اجرای اوّلین مسئولیت اخالقی ،یعنی تحرّی حقیقت ،وجود داشته ،نسبت به برخی حقایق اساسی
غافل بمانیم .راه دیگر آن که ،ممکن اس ت در اجرای مسئولیت اخالقی دوم کوتاهی کنیم و حقایقی را که از لحاظ نظری تصدیق
کردهایم به مورد اجرا نگذاریم .اگر کشف کنیم که کامالً نسبت به حقیقت مزبور و منافع به کارگیری اصلی که ترویج میکنیم،
متقاعد نشدهایم ،باید تردیدهای معیّن خود را شناسایی کرده و به ف رایند تحرّی حقیقت باز گردیم تا اندیشۀ ما روشن و واضح
گردد .امّا ،اگر نتیجه گیری کنیم که اصل مورد بحث صحیح است ،باید سعی کنیم رفتار خویش و دالئلی را که چرا "آنچه را
موعظه میکنیم عمل نمیکنیم" دریابیم .سپس ،میتوانیم دست به اقدام بزنیم – اقداماتی از قبیل تفکّر بر مطالب خواندنی مرتبط
با اصل مزبور ،شناخت وضعیتهای ملموسی که می توانیم اصل مزبور را عملی سازیم ،تعیین اهداف برای خودمان ،و ارزیابی روزانۀ
پیشرفت خویش – تا آن که روز به روز گفتار ما با اعمال مان منطبقتر گردد.
علّت هر چه که باشد ،خودداری از زیستن منطبق با حقیقت آرمانی موجب مسائلی در زندگی ما میشود ،حتّی اگر
دیگران را در مسائل مقصّر بدانیم یا آن مسائل را به بدبختی یا سرنوشت نامیمون خود نسبت بدهیم .درست همان طور که قوانین
طبیعی حاکم بر دنیای فیزیکی عمل میکنند ،قوانین اخالقی و اصول اجتماعی نیز روابط علّت و معلولی را در عرصه حقیقت
آرمانی ایجاد میکنند .،اگر کودکی خردسال که هنوز آگاه بر قانون گرانش نیست به پشت بام خانهاش برود و در تالشی برای پرواز
پایین بپرد ،آسیب خواهد دید .غفلت او از قانون ،او را از پیامدهای آن حفظ نمیکند .به همین ترتیب ،اگر ما از قوانین بنیادی
روحانی و اصول اجتماعی بی خبر باشیم ،غالباً احساس ناخشنودی از زندگی خواهیم داشت و در روابط خود با دیگران بدون پی
بردن به علّت آن ،آسیب خواهیم دید.
الزم نیست به تمامی عواقب یک اصل پی ببریم تا شروع به عملی کردن آن نماییم .بر مبنای برداشتی که بدان
رسیده ایم ،مسئولیت داریم که به بهترین وجه ممکن در زندگی فردی و اجتماعی خود آن اصل را به کار ببریم ،و در عین حال به
تحقیق برای رسیدن به درکی کاملتر از آن ادامه دهیم .تالش مداوم برای به کار گیری اصل مزبور ما را نسبت به سایر پیامدها
حسّاس کرده ،راه را برای تأمّل و تحقیق بیشتر هموار میسازد .در نتیجه ،تحقیق و کاربرد حقیقت نقشهایی مکمّل هم را در
فرایند جاری یادگیری ایفا میکنند.
وقتی ما تدریجاً اصولی را که پذیرفته ایم در زندگی خویش به کار گیریم ،زندگی ما به میزانی فزاینده منسجم میشود.
اقدامات ما تجسّمبخش گفتار ما میگردد و ما قادریم توضیح دهیم چرا ما این گونه میاندیشیم و این گونه عمل میکنیم .نتیجه
عبارت از آرامش و شناخت خویشتن به میزانی هر چه بیشتر است .این نکته که گفتار ما و رفتار ما ،هر دو ،بر واقعیت (تا بدان حد
که قادر به شناختش بودهایم) مبتنی است ،احساس تسلّط بر خویشتن را تقویت می کند و در روابط صحیح ما با دیگران تأثیر
میگذارد.
– پل لمپل
10
پل لمپل ،Revelation and Social Reality ،انتشارات پاالبرا ،وست پام بیچ ،فلوریدا ،0114 ،ص.090
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
قوانین فیزیکی که در اثر جستجوی حقیقت نسبی به منصّۀ ظهور رسیده و فوانین روحانی و اصول اجتماعی که در اثر
تحرّی حقیقت آرمانی کشف شده وجوه مکمّل واقعیت هستند .تحرّی حقیقت مستلزم بذل مساعی جهت کشف حقیقتی است که
در هر دو حیطۀ معرفت یافت میشود ،زیرا بدون یکی یا دیگری ،برداشت ما از واقعیت ناقص است.
تحوّل اجتماعی و پیشرفت مدنیت منوط به کاربرد هر دو نوع حقیقت است .حقیقت علمی تأمین کنندۀ وسائل عملی
است که به واسطۀ آنها مدنیت موفّق مادی را میتوان ایجاد کرد .حقیقت روحانی چارچوب اصول الزم برای ایجاد جامعۀ عادل و
مسالمتجو را تعیین میکند – جامعه ای که در آن ترقّی مادی به طور یکسان توزیع گردد و امکانات نامحدود بالقوّۀ مکنون در
ضمیر انسانی پرورش یابد ،نه جامعهای که در آن تنها خود شکوفایی مادّی هدف قرار گیرد.
نیاز به شناخت هر دو حقیقت نسبی و حقیقت آرمانی برای تحوّل ،حتّی در مقیاس کوچک ،نیز الزم است .از لحاظ
عملی ،اگر می خواهیم تعیین کنیم که برای هر مسأله ای چه باید بکنیم یا چه راه حلّی می توانیم بیابیم ،ضروری است دادهها و
اطّالعات را محقّق سازیم ،تا بتوانیم وضعیت موجود را از کلّیه چشم اندازهای مرتبط ،تا آنجا که ممکن باشد بیطرفانه ،دریابیم .هم
چنین الزم است اصولی را شناسایی کنیم که ما را به ر اه حلّی منصفانه رهنمون سازند و دیدگاهی اصولی را تدوین کنیم که برای
رسیدن به آن تالش نماییم.
وقتی داده ها و اطّالعات را مورد تحقیق قرار دادیم ،اصول مرتبط را شناسایی کردیم ،و دیدگاه خویش را تدوین نمودیم،
میتوانیم دربارۀ قدمهای ملموسی که باید برای حرکت از و اقعیت موجود به سوی دیدگاه مزبور برداریم به تأمّل بپردازیم .داشتن
نظریهای روشن نسبت به هدف غایی به ما معیاری عینی میدهد که با آن انواع عملکردهای پیشنهادی را ارزیابی کنیم .درک
واقعیت وضعیت موجود میتواند ما را از تقلید کورکورانۀ تدابیری که در جای دیگر موفّق بودهاند حفظ کند .برای آن که یادگیری
را با وضعیت خویش وفق دهیم ،میتوانیم از موفّقیت دیگر مردمان و نیز تأمّل خویش بیاموزیم.
در وضعیتهای ساده ،گاهی اوقات میتوانیم کلّ جریانی را پیش بینی کنیم که ما را از واقعیت فعلی ،با تمامی مراحل
واسطه ،به واقعیت آرمانی میبرد .در وضعیتهای پیچیده تر ،فهم رابطه بین نسبی و آرمانی می تواند فقط ایدۀ جهتی را که باید
در پیش بگیریم و مراحل اوّلیۀ سفر را به ما بدهد .در جمیع موارد ،ارتقاء
فرایند حلّ مسأله به سطح اصولی موجد تعهّد الزم برای اجرای تصمیمات
حقیقت اتّخاذ شده است.
ایده آل
اگرچه میتوانیم این فرایند را به عنوان افراد به کار بگیریم ،ولی
وقتی گروهی یا سازمانی از آن برای تدوین نقشهها یا حلّ مسائل استفاده
اعمالی که منجر به تحول حقیقت نسبی میکند بیش از پیش ثمربخش میگردد .در این قضایا ،ایدههای بیان
میشود
شده توسّط اعضاء گوناگون معموالً شامل چشماندازهای مختلفی خواهد
شد که میتواند درک گروه نسبت به هر دو حقیقت نسبی و آرمانی
وضعیت را گسترش دهد .وقتی گروه در اصول مرتبط تر به اتفاق نظر
برسد ،دیدگاهی را مبتنی بر اصول مزبور تدوین کرده و درکی از وضعیت
موجود به دست آورده باشد ،مشورت دربارۀ نوع عملکرد ممکن موجد انواع پرباری از ایدهها خواهد شد .سپس این ایده ها را
میتوان در هم تلفیق کرده نقشهای پدید آورد که کاملتر و مؤثّرتر از هر نقشهای است که فرد به تنهایی میتوانست ترسیم نماید.
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
– لو هسیانگ شان
ما تنها در صورتی برانگیخته می شویم که برای ساختن دنیایی بهتر تالش یا حتّی فداکاری کنیم که باور داشته باشیم
ایجاد چنین جهانی ،هر چند به طور تدریجی ،میسّر است .این یقین در اثر فرایند تحلیل موشکافانۀ الگوهای ناقص ذهنی جامعه و
طبیعت بشری شروع میشود و در درکی جدید از شرافت ذاتی نوع بشر به اوج خود میرسد .اعتقاد به خیر محض بودن انسان که
مظالم و ستمگریهای واقعی را که او در طول تاریخ مرتکب شده است نادیده میگیرد ،ابداً سادهلوحانه نیست .بلکه ،در حقیقت
اعتقاد به استعداد بالقوّه و مکنون نوع بشر است ،که با تصدیق این نکته همراه است که صفات و قابلیتها تدریجاً ،از طریق
فرایندهای صحیح یادگیری و تحوّل ،به وجود میآیند .در علوم اجتماعی و در تعالیم روحانی نیز تأییدی بر این چشمانداز پیدا
میکنیم.
روان شناسی انسانگرایانه و درمانهایی که از آن نشأت گرفته ،از قبیل درمان مُراجِعمداری که توسّط کارل راجرز تکوین
یافت 10بر تمایل فطری به سوی رشد در ذات هر فرد بشر تأکید دارد .رشد را میتوان از طریق رابطهای که با ویژگی پذیرش
10
یانگ مینگ چه( Principle or mind? .ابتدا در سال 0414انتشار یافت) ،وزارت امور خارجه ،جمهوری چین (تایوان)،0100 ،
http://taiwantoday.tw/ct.asp?xItem=140526&CtNode=124 .
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
بالقید و شرط ،همدلی ،و سازگاری (صحّت) از قیود مشخص می شود ،رهایی بخشید .این پرورش روابط موجد محیطی امن برای
جستجوی حقیقت دربارۀ زندگی خود است که به بینشهایی دربارۀ االگوهای ناسالم عمل منجر شده ،و به تصمیمات آگاهانه برای
تغییر منتج گردد – فرایندی که در تحوّل فردی مؤثّر است.
در سال های اخیر ،روانشناسی مثبت که مارتین سلیگمن پیشرو آن است ،به عنوان وسیلۀ تقویت رفاه محبوبیتی فزاینده
یافته است ،روشی که نقاط قوّت فرد و قابلیت های مکنون او را پرورش می دهد و بر نقاط ضعف و رفتارهای ناسازگار او تمرکز
ندارد .هدف آن آزاد ساختن قوای مکنون انسان با پرورش فضیلتها برای وصول به شادمانی واقعی است.
19
درمان رفتاری شناختی ( )CBTاثربخشی خود را در آزمایش کنترل شدۀ تصادفی نشان داده است .اکنون معلوم
شده است که این درمان روشی نیرومند برای کمک به بیماران جهت مقابله با بیماری به وسیله بهرهبرداری از فرایند یادگیری
تحوّلآفرین است که ما رؤوس آن را بیان کردهایم – بررسی باورهای نادرست از طریق جستجوی منظّم و سنجیدۀ حقیقت،
جایگزین کردن آنها با برداشتهایی که با واقعیت انطباق بیشتر دارد ،و اقدام متمرکز برای تدوین الگوهای سالمتر رفتاری .چنین
تغییری در فهم ،که با اقدام همراه شود ،بیماران را در فرایندی از شفا و تحوّل وارد میسازد که شرافت ذاتی آنها را تقویت
میکند.
آثار مذهبی تعلیم میدهند که ما "به صورت و مثال الهی" خلق شدهایم – یعنی ما دارای استعداد بالقوّه برای اتّصاف به
صفاتی هستیم که منعکس کنندۀ صفات الهی باشد .پس ،یک هدف اصلی زندگی عبارت از پرورش صفاتی از قبیل محبّت ،عفو،
صداقت ،درستی ،و عدالت است که به هر یک از افراد بشر به طور بالقوّه اعطا شده است.
رویکردهای مذهبی و نیز روان شناختی ،هر دو ،بر اِعمال اختیار ،یعنی توانایی ما افراد بشر برای انتخاب اعمال خویش،
خصوصیتی که انسان را از بقیه عالم خلقت متمایز میسازد ،تأکید دارند ..از آنجا که ما دارای طبیعت پستتر (یعنی امکان بالقوّه
برای ارتکاب شرّ) ،و نیز طبیعت برتر (امکان بالقوّه برای اتّصاف به صفات شریف) هستیم ،باید آگاهانه افکار و اعمالی را انتخاب
کنیم که طبیعت برتر ما را تقویت میکند و از آنچه که راه را برای طبیعت پستتر ما هموار میسازد پرهیز نماییم .با تمرکز بر
طبیعت برتر ،ما بر پرورش و توسعۀ صفات عالی ،از قبیل وحدت ،تأکید میکنیم نه آن که صرفاً نقایص ،از قبیل تفرقه و تشتّت ،را
کنترل کنیم یا از آن پرهیز نماییم .درست همان طور که نور سبب نابودی ظلمت میشود ،اتّصاف به صفات مثبت تدریجاً نقایص را
از بین میبرد.
اعتقاد به شرافت ذاتی ما تلویحاً گویای آن است که ما تالش می کنیم تا صفات خود را پرورش دهیم و به شرافت بالقوّۀ
دیگران ایمان داشته باشیم .ما طالب درکی عمیقتر هستیم که از طریق جستجوی حقایق روحانی ،کشف استعداد بالقوّۀ انسانی ،و
پرورش آگاهی عمیقتر نسبت به خودمان ،بتوانیم به آن موفّق گردیم .ما به طور جدّی و فعّال سعی میکنیم صفات عالیۀ دیگران را
،هر قدر که پنهان باشد ،دریابیم و اطمینان داشته باشیم که آنها میتوانند قابلیتهای خود را پرورش دهند ،حقیقت اصول روحانیه
را تصدیق نمایند و به دیدگاهی که بر پایۀ آرمانهای عالی و شریف است واکنش نشان دهند .با دوستی و رفاقت اصیل و واقعی،
سرمشقی الهامبخش و دیدگاهی که به وضوح بیان شده باشد ،تالش میکنیم یکدیگر را در مجهودات خود برای یادگیری و اصالح
خویشتن متقابالً پشتیبانی نماییم.
هر دو رویکرد مذهبی و غیرمذهبی به شرافت ذاتی نوع بشر بر فرایند تحوّل فردی و کمک به دیگران در این فرایند
تأکید دارند .رویکرد مذهبی ،وقتی که به تأسیس وحدت ،عدالت ،و صلح در جامعه متعهّد باشد ،در فرایند تحوّل اجتماعی نیز مؤثّر
و سهیم است .امّا ،برای آن که به نحوی صحیح این عنصر رهبری تحوّلآفرین عملی گردد ،باید از برخی تعبیرات نادرست پرهیز
10
کارل راجرز ،Client-Centered Therapy: Its Current Practice, Implications and Theory ،لندن :کانستبل.0410 ،
19
نیکوال وایلز و همکارانCognitive behavioural therapy as an adjunct to pharmacotherapy for primary care based " .
” patients with treatment resistant depression: results of the CoBalT randomized controlled trial,منتشر شده به طور آنالین
در 9 ،www.thelancet.comدسامبر .0100
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
کنیم .خطری که در رویکرد غیرمذهبی وجود دارد عبارت از تمایل به دل باختگی به رشد فردی و نادیده گرفتن ترقّی و رفاه
دیگران است .خطری که در رویکرد مذهبی وجود دارد عبارت از سقوط در تصدیق کامل ماهیت دوگانۀ ما ،یا نادیده گرفتن نقاط
ضعف و آسیبپذیری ما در مقابل خطا ،یا سقوط در تحسین قابلیت ذاتی ما برای شریف بودن است.
اگر ما وقتی مرتکب خطا میشویم ،بخصوص از نوع معصیت کبیره ،قدرت طبیعت پستتر خویش را دست کم بگیریم،
ممکن است احساس عمیق بی ارزشی را تجربه کنیم که ،به جای آن که ازاین وضعیت به عنوان فرصتی جهت یادگیری استفاده
کنیم که ما را به استمرار تالش برانگیزد ،از خویش نومید شویم و دست از تالش برداریم .از آن باز هم بدتر آن که ،اگر افرادی که
اطراف ما هستند فرض مسلّم بدانند که ما باید قدرت اجتناب از ارتکاب خطا را میداشتیم ،محتمل است که خطاهای خود را
توجیه کرده از دیگران پنهان کنیم .اگر این کار امکانپذیر نباشد ،ممکن است به هر شیوهای متوسّل شویم تا از کسانی که
احساس میکنیم ما را محلّ قضاوت خود قرار خواهند داد پرهیز کنیم .امّا ،ما نمیتوانیم بر نقائص و نقاط ضعف خود نائل آییم مگر
آن که آنها را تصدیق کرده وبا آنها روبرو شویم .در نتیجه ،انکار کردن یا کوچک شمردن نقائص و خطاها منجر به رکود در فرایند
تحوّل میگردد.
برعکس ،اگر ما تا حدی قادر باشیم طبق آرمانهای خود زندگی کنیم و خطاهای عمدهای مرتکب نشویم ،با خطر
دیگری روبرو میشویم که خودمحقّبینی است .ممکن است در این دام بیفتیم که خود را نسبتاً کامل تلقّی کنیم و نگرشی قضاوتی
نسبت به کسانی داشته باشیم که طبق معیارهای ما نمیتوانند زندگی کنند .این طرز تلقّی نه تنها مانع از رشد دیگران خواهد شد،
بلکه رشد ما را نیز متوقّف خواهد کرد .به جای آن ،باید متواضعانه نقائص خود را بپذیریم ،بر صفاتی تمرکز داشته باشیم که مایلیم
بدان متّصف شویم ،و به خاطر داشته باشیم که همۀ ما در نقاط گوناگون در یک مسیر به سوی تحقّق شرافت و اصالت بالقوّۀ
خویش هستیم.
پذیرفت ن اعتقاد به اصالت و شرافت ذاتی نوع بشر به ما صبر و بردباری و دیدگاهی دربارۀ توسعۀ جمعیمان نیز میبخشد.
به ما قوّهای می دهد که فراتر از مسائلی که در حال حاضر جامعه را مبتال ساخته و نقائص کسانی که موجد آنها هستند ،را بتوانیم
ببینیم .به ما الهام میبخشد که رهبری تحوّلآفرین را عملی سازیم ،و تالش کنیم که وقتی برای تأسیس جامعهای منصفانه و
متّحد فعّالیت میکنیم ،صفات و قابلیتهای خود را پرورش دهیم.
استعالء
به کارگیری چارچوب مفهومی رهبری تحوّلآفرین آسان نیست .ما با این چالش روبرو هستیم که خود را در تحرّی
مداوم حقیقت ،پرورش و عملی ساختن خود -انضباطی ،شرکت در فرایند مداوم یادگیری ،جستجو و پرورش استعدادهای مکنون
و صفات رشد نیافته در دیگران ،متمایز ساختن خویش با رویکرد خدمت ،خدمت کردن به خیر عمومی ،و تالش برای متحوّل
ساختن جامعه متعهد کنیم .کار شاقّی است! با این همه ،هر چیزی کمتر از آن ارزش آن را ندارد که رهبری تحوّلآفرین خوانده
شود.
الهام برای استقامت مصمّمانه در این مسیر دشوار ازاستعالء نشأت میگیرد .وقتی در مسیر خود با موانعی روبرو
میشویم ،استعالء به ما قوّت میدهد که راه را ادامه دهیم .ما زمانی استعالء را تجربه میکنیم که خود را از محدودیتهای
واقعیت فعلی رهایی بخشیم و با قوّۀ باالتری مرتبط گردیم ،یا با ارزشها و اصول جاودانی که به آن متعهّد هستیم ارتباط یابیم.
تمایل به رسیدن به واقعیتی عالیتر از وجوه فطری طبیعت انسان است.
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
◄منافع استعالء
استعالء نقشی کلیدی در فرایند تحوّل ایفا می کند؛ وقتی مسائل و مشکالت ما را تهدید میکند که از پای در آورد،
استعالء ما را از غرق شدن در صرفاً لیوانی آب حفظ میکند .وقتی ما سرخورده و در جنگلی از جزئیات سردرگم هستیم ،استعالء
ما را قادر میسازد از مسألۀ فوری منقطع گردیم و ،با دیدگاه مان به ما الهام می بخشد تا کلّ تصویر را از موضع مسلّط عینیتر
وسیعتری مشاهده کنیم ،که به درک عمیقتر پویایی وضعیت منجر میشود .درست همان طور که تماشاچی آگاه مستقر در
جایگاه غالباً پویایی پیچیدۀ آنچه را که در زمین بازی رخ میدهد بهتر از بازیکنانی که غرق در عمل هستند درک میکند ،استعالء
چشماندازی جامعتر به ما عرضه میکند.
پذیرش مسئولیت اخالقی برای جستجوی حقیقت و کاربرد آن تلویحاً بدان اشارت دارد که ما سعی کنیم طبق اصولی
زندگی کنیم که آنها را صحیح دانسته پذیرفته ایم ،حتّی وقتی که آن اقدامات در خالف جهت عالئقی باشند که به حال ما مفید
هستند .استعالء با مرتبط ساختن ما با بُعدی عالیتر ،توانایی ایفای این مسئولیت اخالقی ،مخالفت با نفس امّاره ،و استقامت در
مجهودات برای زیستن طبق اصول خویش را به ما میبخشد.
استعالء به ما کمک میکند تا در طیّ فرایند تصمیم گیری با اصول مزبور در تماس باشیم و از آنها به صورت منبع بینش
و هدایت استفاده کنیم .این وجه استعالء در مشاورۀ گروهی از اهمّیت خاصّ برخوردار است .ارتقاء مشورت به سطح اصول به ما
کمک می کند منافع و رفاه شخصی خویش را ترک گوییم و در عوض تدابیر مزبور و نوع اقداماتی را که با اصول وحدت ،عدالت و
خدمت به خیر عمومی سازگاری دارد مدّ نظر قرار دهیم.
به طور خالصه ،استعالء اثر تجدید و تقویت کننده تعهّدات ما را دارد به نحوی که بتوانیم با چشماندازی وسیعتر ،شور و
حرارتی جدید ،و قوّتی اخالقی که ما را به ادامۀ کارمان توانا سازد ،به وضعیت مسألهدار باز گردیم .در این صورت قادر خواهیم بود
با هدایت اصل مورد نظر تصمیماتی اتّخاذ کنیم و دست به اقداماتی بزنیم.
چگونه به این حالت ارزش مند استعالء واصل شویم؟ یک راه از طریق تعهّد محکم بر مبتنی ساختن تصمیمات و
اقدامات بر اصول و ارزشهایی است که به عنوان حقایق پایدار پذیرفتهایم .این تعهّد ما را به اصول عمومی مرتبط ساخته به ما
توانایی الزم را میبخشد که بر این وسوسۀ فائق آییم که به فعالیتهایی مبادرت کنیم که در جهت تأمین منافع خودمان است .
وسیلۀ دیگر وصول به استعالء از طریق تعهّد به چشم انداز است .چشم انداز مبتنی بر اصول و ارزشهایی که ما با آنها زندگی
میکنیم به عنوان منبع الهام برای کارهای روزمرّۀ ما عمل میکند .اهمّیت چشم انداز را هزاران سال پیش حضرت سلیمان ،پادشاه
یهود ،دریافت وقتی که اظهار داشت" ،جایی که رؤیا نیست ،مردم تباه میشوند 11".چشم انداز در برگیرندۀ این امید است که
زندگی میتواند بهتر باشد و بهترخواهد شد؛ چشم انداز هدفی را تأمین میکند که الهامبخش مجهودات و فداکاری است .وقتی
مشاهده میکنیم که چگونه زحمات روزانۀ ما منطبق با چشم اندازی بزرگ تر است ،کار ما معنای بزرگ تری را در بر میگیرد.
11
کتاب مقدّس ،امثال سلیمان ،باب ،04آیۀ [ .01توضیح مترجم :در متن فارسی کتاب مقدّس ،عبارت مزبور اینگونه ترجمه شده است" :جایی که رؤیا
نیست ،قوم گردنکش میشوند ".در حالی که متن انگلیسی جز این است]Where there is no vision, the people perish. :
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
وقتی اصول و ارزشهایی که به عنوان حقایق پایدار پذیرفتهایم به شکل چشم اندازی – یعنی تصویری از آیندۀ مطلوب
– تجسّم مییابد ،چشم انداز مزبور به طور اخصّ الهامبخش میگردد و میتواند ما را یاری رساند که در بحبوحۀ شرایط دشوار پیش
برویم .مثالً ،تعهّدی به چارچوب مفهومی رهبری تحوّلآفرین را میتوان در چشم انداز سازمان یا جامعهای که هماهنگ ،سازگار،
منصف ،و سعادت مند است تجسّم بخشید .در این صورت ،چشم انداز مزبور به عنوان نور راهنما در مجهودات ما برای متحوّل
ساختن سازمان یا جامعه عمل میکند.
در مقیاسی وسیعتر ،جامعۀ پیچیده و فوق العاده به هم پیوسته جهانی که ما در آن سکونت داریم به چشم اندازی
مبتنی بر اصول نیاز دارد تا ما را در توسعۀ جامعۀ جهانی راهنمایی کند .بنا به گفتۀ جان دابلیو گاردنر ،وزیر سابق بهداشت ،آموزش
و رفاه ایاالت متّحده ،و مشاور آموزشی چندین رئیس جمهور" ،چشم اندازی که امروز با ما مرتبط باشد بر مبنای ارزشهایی
خواهد بود که عمیقاً در تاریخ بشریت و در سنّت خود ما جایگیر شده است .موادّی که در ایجاد چشم انداز به کار میگیریم عبارت
11
از مجهودات اخالقی نوع بشر ،در حال حاضر و در گذشتۀ دور ،است".
چشم انداز مشترکی که همۀ مردم بتوانند آن را بپذیرند باید اصول جدید جهانی را نیز در خود جای دهد .با چنین
چشم انداز مشترکی ،عالم انسانی می تواند ،از نقطه نظر اصل اخالقی ،به مسائل کنونی که کرۀ ارض را مبتال ساخته بپردازد .همان
طور که پیتر راسل بیان کرده ،چشم اندازی که به آن نیاز است "چشم اندازی کلّنگرانه ،غیراستثمارگرانه ،از لحاظ بومشناختی
سالم ،درازمدّت ،جهانی ،مسالمتآمیز ،انسانی ،و تعاونی" است .این به معنی تغییری به سوی چشماندازی واقعاً جهانی است،
19
چشماندازی که در آن فرد ،جامعه و کرۀ ارض به طور کامل به رسمیت شناخته شوند".
نگاهی ژرف به طبیعت افکن؛ پس آنگاه همه چیز را بهتر خواهی فهمید
– آلبرت اینشتین
وقتی ما در مورد اصول خود صادق باشیم و چشم اندازی را پی بگیریم ،اینها به عنوان موقعیتهایی عمل میکنند که ما
را در جهت صحیح نگه میدارند .امّا ،در لحظات اختالف ،گیجی و ناآرامی عاطفی ممکن است احساس نیاز کنیم که کاری
ملموس تر انجام دهیم که به ما کمک کند از وضعیت آنی منفصل شویم و به اصول و چشم انداز خود متّصل گردیم .اگر دارای
اعتقادات مذهبی باشیم ،دعا ،تأمّل و تفکّر ،و خواندن آثار مقدّسۀ دیانت خودمان غالباً وسایل مؤثّری هستند .دیگر روشها شامل
موارد زیر است :پناه بردن به دامن طبیعت ،اقدامات آرامشبخش ،گوش دادن به موسیقی ،خواندن شعر یا متون الهامبخش ،تماشا
کردن آثار هنری که بیان کنندۀ ارزشها و اصولی مشابه ارزشها و اصول ما هستند ،یا مشاوره با شخصی که دارای چشم اندازی
بزرگ تر یا خردمندی بیشتر از ما است.
استعالء ،وقتی که به آن واصل شویم ،به ما اجازه میدهد وضعیت آنی را در پرتو چشم انداز و اصول خود مشاهده کنیم.
رغبت به اقدام بی مقدّمه تضعیف میشود ،و ما توانایی الزم را برای اقدام هماهنگ با اعتقادات خود را پیدا میکنیم.
خالصه ،استعالء عبارت از عنصری مهمّ و حیاتی در چارچوب رهبری تحوّلآفرین است و اقدامی الزم در ایجاد جهانی
مسالمتآمیز به شمار میآید ، .مادام که گروهها و افراد مرتبط هم چنان منافع خودخواهانه و عالئق شخصی خود را پی میگیرند،
مسائلی که مبانی جامعه را تضعیف میکند ضرورتاً باید رو به وخامت هر چه بیشتر بگذارد .بنابراین ،در تالش برای حلّ این
11
جان گاردنر ،On Leadership ،نشر فری پرس ،نیویورک ،0440 ،صفحه یازده (.)xi
19
پیتر راسل ،The Global Brain ،نشر ،J. P. TAcherلوس آنجلس ،0410 ،ص.001
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
مسائل ،باید لزوم تمسّک به اصولی که مروّج خیر عمومی هستند ،را در کلّیه امور تصدیق کنیم .سپس ،با تمرین استعالء ،قوای
الزم برای ارتقاء یافتن به سطحی باالتر از عالئق شخصی و تعهّد تامّ به کشف و کاربرد اصولی که مرتبط با مسائل موجود و متناسب
با چشم انداز ما از جهانی بهتر هستند ،را به دست میآوریم .تنها در این صورت است که میتوان به ترقّی واقعی دست یافت.
تسهیل این فرایند و تشویق دیگران به شرکت در آن از وظایف دشوار رهبری تحوّلآفرین است.
پرورش قابلیتها
اعتماد بر پایۀ شخصیت است؛ آنچه به عنوان یک شخص و فردی با کفایت هستید ،و آنچه که میتوانید انجام
دهید .اگر شما به شخصیت من ایمان داشته باشید ،امّا به کفایت من ایمان نداشته باشید ،هنوز به من اعتماد نیافتهاید ...
بدون شخصیت و کفایت ،فردی قابل اعتماد تلقّی نخواهیم شد ،و در انتخابها و تصمیمات خود نیز حکمت و خردمندی
– استفن کاوی 11
زیادی نشان نخواهیم داد
پرورش قابلیتهای رهبری تحوّلآفرین آن چیزی است که ابزارهایی را برای ما فراهم میآورد که دیدگاه متحوّل شدۀ
خود را به حیّز عمل در آوریم .اکنون جهان را به نحوی متفاوت مشاهده میکنیم .در حالی که نقائص را در اندیشۀ خود و
الگوهای ذهنی دارای اختالل خویش متوجّه شدهایم ،دیگر نمیتوانیم جهان و مکان خویش را به همان نحو ببینیم .وظیفهای
هولناک را پیش روی خود میبینیم و به ابزارهای جدیدی نیاز داریم تا برداشت جدید خود را جامۀ عمل بپوشانیم و تحقّق بخشیم.
متوجّه هستیم که رهبری تحوّل آفرین نه تنها تلویحاً به مفهوم جدیدی از رهبری اشاره دارد ،بلکه مستلزم تعریف
جدیدی از آن چیزی است که به معنای شخصی معنوی یا اخالقی باشد .از لحاظ تاریخی ،شخص اخالقی با اصطالحات انفعالی به
عنوان شهروند مطلوبی تعریف شده است که ارزشهای سنّتی را پذیرفته رعایت میکند ،و از ایجاد امواج جدید ناشی از زیر سؤال
بردن نظام یا سعی در تغییر اوضاع امتناع مینماید .کسانی که از تغییر اجتماعی ،از قبیل ،مثالً ،دادن حقّ رأی به زنان ،حمایت
میکردند غیراخالقی و تهدیدی برای وضعیت موجود به حساب میآمدند.
تعریف انفعالی از اخالقیات دیگر نیازهای عصر ما را تأمین نمیکند؛ بلکه بحران این زمان ،ما را ملزم میکند که در قالبی
فعّال ،و نه انفعالی ،تعریفی مجدّد ازاخالقیات داشته باشیم تا از آنچه که شخص اخالقی هست ،به آنچه که شخص اخالقی انجام
میدهد منتقل شویم .در دنیای امروز ،شخص اخالقی بودن عبارت از نقشآفرین اجتماعی بودن است؛ کسی که آگاهانه و به
نحوی فعّال به خدمات مشغول باشد .برای آن که رهبری تحوّلآفرین به نحوی مؤثّر عملی گردد ،باید قابلیتهایی را پرورش دهیم
که ما را قادر و توانمند سازد که در خیر عمومی مشارکت داشته باشیم.
قبل از آن که به قابلیتهای معیّنی نگاهی بیاندازیم ،باید ساخت "قابلیت" را دریابیم .در طیّ دورۀ پرورش و توسعۀ
نظریههای مان ،وقتی که زندگی افرادی را مطالعه میکردیم که مثالها و نمونههایی از رهبری تحوّلآفرین در جامعه را عرضه
کردهاند ،متوجّه شدیم که بعضی اقدامات و فعّالیتهای معمولی سبب شد رهبری آنها مؤثّر باشد .وقتی با نگاهی عمیقتر
نگریستیم ،متوجّه شدیم که این اقدامات و فعّالیت ها از آن رو میسّر است که کسانی که آنها را انجام میدهند دارای تعدادی
قابلیتهای بنیادی هستند .تا این تاریخ ،ما 01قابلیت رهبری تحوّلآفرین را شناسایی کردهایم .در حالی که متوجّه هستیم که
این فهرست قطعی و نهایی نیست ،امّا بر این باوریم که این قابلیتهای اوّلیۀ 01گانه با عصری که در آن زندگی میکنیم بسیار
مرتبط هستند.
11
استفن کاوی ،Principle-Centered Leadership ،نشر سایمون اند شوستر ،نیویورک ،ص.09
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
وقتی این قابلیت ها را بررسی کردیم ،دریافتیم که هر یک از آنها شامل تلفیقی از چهار جزء تشکیل دهنده هستند –
مفاهیم ،مهارتها ،نگرشها ،و صفات .موقعی که تدریجاً در مفاهیم ،مهارتها ،نگرشها و صفاتی که قابلیتی خاصّ را تشکیل
میدهند تسلّط یافته آن را ارتقاء میبخشیم ،از توانایی الزم برخوردار میشویم تا اقدامات و فعّالیتهایی را انجام دهیم که در اثر
قابلیت معیّن مزبور ایجاد شده ،استمرار مییابد .تا زمانی که اجزاء متشکّلۀ قابلیتی معیّن به نحوی صحیح پرورش نیافته و تلفیق
نشدهاند ،ما دارای توانایی الزم برای اِعمال مؤثّر قابلیت مزبور نخواهیم بود.
هرفعّالیت هدفمند بر پایۀ پویایی متوالی دانش ،اراده و عمل استوار است .از آنجا که دانش اوّلین قدم در این پویایی
است ،ما با درک مفاهیم مرتبط و تدوین تصویری از آنچه که قابلیت در عمل بدان میماند ،پرورش یک قابلیت را شروع میکنیم.
این درک و فهم معیار ،یا میزانی ،را به دست میدهد که ،وقتی متدرّجاً مهارتها ،نگرشها و صفات الزم را پرورش میدهیم ،به
وسیلۀ آن پیشرفت خود را ارزیابی میکنیم.
14
حصول هر شیء مشروط به سه چیز است :اوّل دانستن؛ دوم اراده؛ سوم عمل ...مجرّد علم به شیء کفایت نمیکند
– حضرت عبدالبهآء
آنچه که در ادامه می آید عبارت از توصیفی مختصر از هر یک از چهار جزء متشکّلۀ قابلیت است .هم چنین با مثالهای
برگرفته از قابلیت "مشورت مؤثّر گروهی" در تصمیمگیری این توصیف تکمیل می شود.
مفاهیم :برای عملی کردن قابلیت ،باید مفاهیم کلیدی آن را درک کنیم .مثالً ،قابلیت "مشورت مؤثّر گروهی" موارد زیر
را در بر میگیرد :مقصود از مشورت ،نیاز به دیدگاههای مختلف در یافتن حقیقت ،رابطه بین مشورت و عدالت ،اصول زیربنایی
مشورت مؤثّر ،نیاز به وحدت ،صفات الزم ،و مراحل تصمیمگیری مؤثّر .بهعالوه ،به میزان معیّنی از درک و فهم از مفاهیم اساسی
مرتبط با موضوع مورد مشورت نیاز داریم.
مهارتها :مهارتها عبارت از تواناییهای مکانیکی یا عملی هستند که برای اجرای قابلیت به آن نیاز است .مثالً ،گوش
دادن با همدلی ،بیرون کشیدن دیدگاه های مختلف ،ایجاد محیطی امن برای افراد جهت بیان کامل افکارشان ،و خالصه کردن
نظرات ،برخی از مهارتهایی است که در اجرای مؤثّر مشورت اثر دارد.
نگرشها :نگرشها به وجه انفعالی قابلیتها اشاره دارد .آنها را میتوان الگوهای عادّی واکنش عاطفی دانست .مثالهای
مرتبط با مشورت شامل کنجکاوی ،تحسین ،تحمل ابهام ،و داشتن سعۀ صدر در برابر نظرات جدید است.
صفات :به فضیلتهایی که در رفتار انسان آرمانی منعکس میشود میتوان صفات اطالق کرد .مثالهایی از صفات شامل
درستکاری ،بردباری ،مهربانی ،پایداری ،پاکی ،راستگویی ،ادب و قابلیت اعتماد است .صفات در عین حال مبنای شخصیت بشری و
آرمانهایی است که راهنمای مجهودات ما است .امّا ،باور داشتن این صفات کافی نیست؛ باید آنها را در زندگی خویش نیز اجرا
کنیم .ما تنها در صورتی مثال و الگوی صفتی هستیم که آن صفت در الگوهای عملی ما منعکس گردد ،اعم از آن که این انعکاس
به صورت عادات روزمرّه و یا مجهوداتی باشد که به دقّت درباره به کارگیری آنها فکر می کنیم .اگر قرار باشد قابلیتی را به نحوی
مؤثّر اجرایی سازیم ،هر قدر اهمّیت عملی ساختن صفات مناسب بیان شود مبالغه نخواهد بود .برای مثال ،عملی ساختن قابلیت
مشورت به نحوی مؤثّر بدون صفات راستگویی و ادب غیر ممکن است.
14
خطابات مبارکه ،ج ،0ص 011و .44
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
تمیز دادن بین نگرش ها و صفات گاهی اوقات دشوار است زیرا این دو ارتباط بسیار نزدیکی با یکدیگر دارند .در نظر
بگیرید چگونه ممکن است بعضی ها احترام به دیگران و تواضع را نگرش تلقّی و تعریف کنند ،در حالی دیگران ممکن است آنها را
صفات تعریف نمایند .هدف ما موشکافی در طبقهبندی نیست بلکه برانگیختن توسعه و عملی کردن اجزاء گوناگونی است که
قابلیت را پدید میآورند.
وقتی مفاهیم مرتبط را دریابیم و تصویری از نمود قابلیت در عمل به دست آوریم ،میتوانیم آن را در سطحی ابتدایی
عملی سازیم .به مرور زمان که تدریجاً اجزاء باقیمانده – مهارتها ،نگرشها و صفات – را کسب میکنیم ،میزان خبرگی ما فزونی
خواهد یافت .وقتی ما بر مش کالتی که الزمه عملی ساختن مؤثّر این اجزاء است با موفّقیت فائق آییم ، ،آنها به میزانی فزاینده
برای کسب سایر قابلیتها ،در اختیار ما خواهند بود.
در حالی که مفاهیم اساسی جای گرفته در قابلیتی را می توان نسبتاً سریع یاد گرفت ،امّا تسلّط یافتن در مهارتها،
نگرشها و صفات الزم مستلزم صرف وقت و تمرین است .در واقع ،این اجزاء قابلیت را همیشه میتوان در درجات باالیی از کمال
پرورش داد .مدّ نظر قرار دادن این نکته به ما کمک می کند تا از غرور و آسودگی خیال دربارۀ تسلّط یافتن بر قابلیت ،صرفاً به این
دلیل که میتوانیم آگاهانه دربارۀ آن صحبت کنیم و تا حدّی به آن عمل کنیم ،پرهیز نماییم .در عوض ،متواضعانه از نقائص موجود
در مهارتها ،نگرش ها و صفات خود آگاه خواهیم ماند ،در مقابل درک عمیقتر مفاهیم مرتبط سعۀ صدر خواهیم داشت ،و در حالی
که برای پیشرفت و اصالح نقائص در حال تالش هستیم ،پذیرای بازخورد خواهیم بود.
توسعۀ قابلیتها رابطهای نزدیک با پنج عنصر دیگر چارچوب مفهومیِ رهبری تحوّلآفرین دارد:
)0تعهّد به تحوّل فردی و اجتماعی برای کسب قابلیتها و به کار بردن آنها انگیزه ایجاد میکند .بالعکس ،نفس عمل
توسعۀ قابلیت در تحوّل فردی تأثیر میگذارد.
)0وقتی ما تعداد فزایندهای از قابلیتها را توسعه بخشیده در عمل نقائص آنها را اصالح نماییم ،توانایی ما برای خدمت و
مشارکت در تحوّل اجتماعی فزونی مییابد.
)0وقتی ما تصمیم بگیریم چگونه از قابلیتهای خود استفاده کنیم ،تحقیق و کاربرد حقیقت معیاری برای انجام دادن
گزینشهای اخالقی به دست ما میدهد.
)9اعتقاد به شرافت ذاتی به ما اعتمادی به استعداد مکنون مان میبخشد ،که تدریجاً با توسعۀ قابلیتها به ظهور میرسد.
)1استعالء ما را قادر می سازد که ،همراه با پیشرفت و ارتقاء ،تمایالت نفسپرستانۀ خود را کنار بگذاریم و نگرشی متواضعانه
در پیش گیریم .هم چنین به ما کمک میکند ،موقعی که از قابلیتهای خود برای روبرو شدن با معضالت استفاده
میکنیم ،وضوح دید و بینش کسب کنیم.
هجده قابلیت رهبری تحوّلآفرین تا به امروز شناسایی شده که در فهرست زیر مشاهده میشود .در بخش دوم ،به بررسی
مختصر هر یک خواهیم پرداخت .قابلیتها دارای روابط متقابل بسیار نزدیک هستند .در نتیجه ،فهرست بیانگر هیچ ردیف اولویتی
خاصّی نیست که قرار باشد به آن ترتیب بر آنها تسلّط حاصل شود .امّا ،قابلیتها را به چهار گروه تقسیم کردهایم :قابلیتهایی که
در تحوّل فردی مؤثّرند ،قابلیتهایی که روابط بین افراد را بهبود میبخشند ،قابلیتهایی که در تحوّل اجتماعی مؤثّرند و نیز قابلیت
یک پارچه .قابلیت های مربوط به تحوّل فردی و بهبود روابط بین افراد تا حدی مبنایی برای قابلیتهایی هستند که به تحوّل
اجتماعی مربوط میشوند .امّا ،بسیاری از قابلیتها بر بیش از یک فرایند تأثیر میگذارند.
ما "رهبری تحوّلآفرین در خانواده" را به عنوان قابلیت یک پارچه طبقهبندی کردهایم .این قابلیت تمامی سایر موارد را
به یکدیگر پیوند میدهد ،زیرا در پناهگاه امن خانواده است که فرصتی ارزش مند داریم تا کلّیه قابلیتهای رهبری تحوّلآفرین را
توسعه داده به مرحلۀ عمل در آوریم.
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
چارچوب مفهومی رهبری تحوّلآفرین نه نهایی است و نه قطعی ،بلکه سیر تکاملی را طیّ میکند .این رکن نهایی
چارچوب – توسعۀ قابلیتها – است که فرایند مستمر یادگیری مکرر مبتنی بر مشورت – عمل – بررسی و تأمّل را شروع میکند.
وقتی تعداد فزایندهای از مردم و گروهها به مشورت دربارۀ عناصر چارچوب میپردازند ،تالش میکنند عناصر مزبور را به طور فردی
و جمعی به کار بگیرند ،و سپس دستاوردها و دشواری های خود را با یکدیگر در میان بگذارند ،در این صورت درک مشترک ما از
چارچوب بسط یافته ،تکامل مییابد.
فرایند مشورت – عمل – بررسی و تأمّل دارای سه خصیصه است که آن را برای کار ما در تدوین چارچوبی مفهومی
رهبری تحوّلآفرین که برای جهان امروز مناسب باشد ،از مناسبت مطلوبی برخوردار میکند :بر عمل متمرکز است ،تکامل مییابد،
و بر مبنای مشارکت است .به سوی عمل و یادگیری متوجّه است و آن را با هدف دوگانۀ تحوّل فردی و اجتماعی سازگار میسازد.
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
فرایند مشورت – عمل – بررسی و تأمّل ،نه تنها حقایق پیچیدۀ اجتماعی را در ساختهای نظری محدود به عرصۀ الفاظ و
بحثهای روشنفکرانه ساده نمی کند ،بلکه هدف آن تولید دانش و دانایی مرتبط با وضعیتهای خاصّی است که در تحوّل فردی و
جمعی تأثیر میگذارد.
اگرچه چارچوب مفهومی رهبری تحوّل آفرین هم دارای انسجام درونی است و هم با تجربیات زندگی ما سازگار است ،ولی
متوجّه هستیم که باید سیر تکاملی را طیّ کند .پویایی مشورت – عمل – بررسی و تأمّل تلویحاً بدان اشاره دارد که شرکت
کنندگان در رهبری تحوّل آفرین در بارها تکرار این فرایند یادگیری مشارکت دارند و با الحاق یادگیری ،اصالح و بهبود به طور
طبیعی رخ میدهد .این تغییرات ،به نوبۀ خود ،سؤاالت ،نظریهها ،و جایگزینهای جدیدی را مطرح میکند که در مشاوره و کاربرد
بیشتر مدّ نظر قرار خواهد گرفت.
به تجربه دریافتهایم که رهبری تحوّلآفرین دارای اعتبار جهانی است و در محیطهای گوناگون فرهنگی و ملّی با موفّقیت
به عرصۀ عمل در میآید .این تجربیات متنوّع طبیعتاً در درک فزایندۀ مفاهیمی که تلویحاً در هر عنصر و قابلیت رهبری
تحوّلآفرین وجود دارد و بهبود مستمرّ روشها و مواد آموزشی ،تأثیر میگذارد.
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
بخش دوم
توسعۀ
قابلیتهـــــــــا
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
فصل پنجم
قابلیتها برای تحوّل فردی
خودارزیابی
معرفت نفس و تعهّد به تحوّل فردی در مساعی ما در بهتر ساختن جهان اجتنابناپذیرند .بدون این تعهّد فردی ،
مجهودات ما برای حصول تغییرات ساختاری که بتواند نظامهای فعلی را متحوّل ساخته به نظامهایی بدل سازد که عادالنه و شفّاف
باشند ،موفّق نخواهند بود .تحوّل فردی و اجتماعی به طور همزمان اتّفاق میافتند .بنابراین ،سفر ما با تعهّد به تحوّل فردی آغاز
میشود.
خودارزیابی برای تحوّل فردی گریزناپذیر است زیرا به ما کمک می کند به نقاط قوّت و ضعف خود پی ببریم و در تالش
برای تعالی یافتن فعّال گردیم .بر پایۀ این شناخت است که میتوانیم زمینههایی از خدمت را انتخاب کنیم تا بتوانیم به بهترین
وجه از استعدادهای خود در خدمت به دیگ ران استفاده کرده ،یادگیری خویش را به حدّ اکثر برسانیم .هم چنین میتوانیم
راهبردهایی را برای تقویت زمینههایی که در آن ضعیف هستیم تدوین کنیم .علم ما نسبت به نقاط ضعف مان برانگیزانندۀ کار
گروهی است و ما را به همکاری با کسانی که نقاط قوّت آنها مکمّل ما است رهنمون میسازد .با مبادرت به این کار ،مانع از آن
میشویم که نقاط ضعف مان از پیشرفت ما جلوگیری کنند.
خودارزیابی میتواند سبب شود که احساس آسیبپذیری نماییم .تصدیق نقاط ضعف ناخوشایند است و برای تالش
سخت جهت توسعۀ نقاط قوّت الزم است که بر عیوب و نقائص خویش فائق آییم .در نتیجه ،غالباً از خودارزیابی پرهیز میکنیم .در
این صورت است که نفس امّاره – آن بخش از ما که با عزم راسخ منافع شخصی را دنبال میکند – غالباً قوّۀ بینایی را از ما سلب
میکند .نفس ما اشتباهات مان را توجیه کرده به ما اطمینان مجدّد میبخشد که دالیلی منطقی و موجّه وجود دارد که همان
باشیم که هستیم ،ما را با این تفکّر آسودگی میبخشد که "در مقایسه با دیگران خیلی خوب عمل میکنیم "،و معموالً ما را قانع
میکند که نیازی به تغییر نداریم .امّا ،دیگران نیستند که باید خود را با آنها مقایسه کنیم ،بلکه الزم است با عالیترین معیارهای
تعالی که بتوانیم در نظر مجسّم کنیم این قیاس را انجام دهیم .وقتی که این معیارها با استفاده از الگوی انسانی برجسته تجسّم و
تشخّص یابد یا در ساختاری منسجم از آرمانها سامان گیرد ،میتواند راهنمایی نیرومند برای رشد شود .رهبری تحوّلآفرین یکی
از این قبیل چارچوب ها است که به نحوی منسجم معیارها را ساماندهی کرده و به عنوان آرمانی که میتوانیم برای حصول آن
تالش کنیم عمل میکند.
خودارزیابی ما را ملزم میسازد که خود را برای آنچه که انجام میدهیم مسئول بدانیم .امّا ،مقایسۀ مداوم خویش با معیار
کمال در همه چیز ممکن است طاقتفرسا باشد .رسیدن به رشد با تمرکز بر یک یا دو قابلیت رهبری تحوّلآفرین در یک زمان
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
کمتر دلهرهآور است .حتّی میتوانیم تصمیم بگیریم به طور مجزّا بر مهارتها ،نگرشها یا صفاتی تمرکز داشته باشیم که در ترکیب
با دیگر موارد ،قابلیتی را به وجود میآورند.
)0شناخت هر دو بُعد آشکار و پنهان آن :باید مفاهیم ،مهارتها ،نگرشها و صفاتی را که قابلیتی را به وجود میآورند کامالً
بشناسیم و درک کنیم .مثالً ،اگر مایلیم روابطی ایجاد کنیم که هماهنگتر و دارای پشتیبانی متقابل باشد ،باید
تبعات هم زیستی ،تعاون ،همکاری ،خدمت و عدالت را درک کنیم؛
در گوش کردن همدالنه ،تفویض اختیار و تلفیق نظریههای گوناگون مهارت حاصل کنیم؛
نگرش فروتنی ،قدرشناسی ،و محبّت را نشان دهیم؛ و
صفات صداقت ،قابلیت اعتماد ،از خود گذشتگی ،و مهربانی را به ظهور و بروز رسانیم.
)0تأمّل بر اعمال خویش جهت ارزیابی این که تا چه حدّ هر یک از اجزاء را پرورش دادهایم :وقتی در مورد اعمال خود به
تأمّل بپردازیم ،غالباً بر نقاط ضعف و خطاها تمرکز میکنیم .این موضوع منجر به احساس بیارزشی و نومیدی میشود.
در عوض آن میتوانیم در موارد زیر به تمرین مثبت بپردازیم:
یادگیری :هدف از تأمل بر خود درگیر شدن در خودآزاری و انتقاد از خویشتن نیست :مقصود یادگیری است.
میخواهیم میزان پیشرفت را بسنجیم .لزومی ندارد تمرینی نومید کننده باشد .بلکه ،باید مسرّتبخش باشد که
مشاهده کنیم روز به روز بیشتر پیشرفت میکنیم.
سنجش پیشرفت :مستند کردن وضعیت جاری و پررنگ کردن و تأکید کردن بر نقاط عطف مفید است ،به نحوی که
بتوانیم پیشرفت خود را تجسّم بخشیم .رشد و پیشرفت خویش را شاهد بودن ،به خودی خود ،انگیزهای نیرومند
است.
جلوگیری از سُلطۀ نفس :اگر رویکرد ما به ارزیابی خودمان به صورت فعالیت یادگیری نباشد ،یا ممکن است در اثر
شکست ناامید شویم یا موقع بررسی موفّقیتهای مان مغرور گردیم .برای پرهیز از این دامها ،بسیار حیاتی است که
نفس مان را از این میدان دور نگه داریم .برای انجام دادن این کار ما به این فرایند نه به عنوان حکم کردن به خوبی
یا بدی ،بلکه به عنوان ابزاری برای دنبال کردن یادگیری خود نگاه میکنیم.
)0ایجاد تصویری از این که اگر قابلیتی را به مرحلۀ عمل در میآوردیم ،چگونه به نظر میرسیدیم و چه احساسی داشتیم و
چه امری را تجربه میکردیم :تجسّم کردن پیامدی مطلوب طریقی نیرومند برای حرکت به سوی هدف مزبور است .ما
میتوانیم مثالهای الهام بخشی را به کار ببریم تا بدانیم صفات ،مهارتها یا قابلیتهای خاصّی وقتی در زندگی شخص
نمود پیدا میکنند چگونه به نظر میرسند .سپس میتوانیم از این قبیل مثالها به عنوان الگوهایی جهت رشد استفاده
کنیم .هم چنین میتوانیم زندگی از آینده را تمرین کنیم ،خودمان را در حال عملی ساختن قابلیت مجسّم ساخته،
احساساتی را تجربه کنیم که در صورت انجام دادن چنین کاری خواهیم داشت.
)9تعیین اهداف معیّن ،مشخّص کردن قدمهای بینابین و مبادرت به اقدام جهت حصول آنها :معموالً تجزیه کردن صفت یا
مهارتی که مایلیم کسب کنیم به مراحل کوچکتر ،به نحوی که تحت تأثیر عظمت کار قرار نگیریم ،میتواند مفید باشد.
مثالً ،اگر مایلیم طوفان خشم را بهتر کنترل کنیم و در اوضاع دشوار آرام بمانیم ،میتوانیم وضعیت خاصّی را که در آن
خشم را به نمایش میگذاشتیم در نظر بگیریم و رشته ای از اقدامات را پی بگیریم که به از کوره در رفتن ما منجر میشد.
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
درست همان طور که الگویی ذهنی ممکن است به واکنشهای خودکار از پیش تعیین شده منتج شود ،بعضی رشته
رویدادها نیز میتواند ما را به فوران خشم رهنمون نماید .میتوانیم با استفاده از همان مجموعه روشهایی که در فصول
0و 0انجام دادیم ،یعنی با کسب بینش نسبت به افکار و رفتارها ،تحلیل اثرات رفتارمان بر دیگران ،و درک تأثیرات
متعاقب آن بر روابطمان ،ساختار "الگوی ذهنی" خشم را در هم شکنیم .سپس ،موقعی که یاد میگیریم که محرّکها را
شناسایی کنیم ،میتوانیم احساس خشم را مهار کرده ،به جای آن که بدون تفکّر عکسالعمل نشان دهیم ،آگاهانه تصمیم
بگیریم که چگونه واکنش داشته باشیم.
خودارزیابی و تالشهای متعاقب آن که به تحوّل منجر شود مستلزم عزم جزم ،فروتنی ،و پایداری است .هنگامی که روح
خدمت ،و نه میل نفسانی برتری جویی ،انگیزۀ این تالش باشد ،در توسعۀ رهبری تحوّلآفرین مؤثّر خواهد بود.
خودارزیابی ،وقتی مبنای آن حالت یادگیری باشد ،وسیلهای برای رشد و پیشرفت است .بدون آن ،ارزیابی خویشتن
ممکن است به فساد گراییده به صورت انتقاد مخرّب از خویشتن در آید ،یا اگر خیلی سطحی انجام شود ،تأثیری نخواهد داشت.
بنابراین ،برای آن که قابلیت خودارزیابی به نحوی مؤثّر پرورش یابد ،ما متوجّه هستیم که به سفری به طول عمر خویش برای
یادگیری دست زدهایم ،که در طیّ آن دشواریها ،موانع ،و معضالت را نه تنها باید انتظار داشت ،بلکه برای اینکه استعدادهای
بالقوّۀ ما به طور کاملّ تحقق یابند ،ضروری هستند.
تجربه
یادگیری محصول تعامل پویا با دانش است .دانش را میتوانیم از
تجربه یا از متخصّصان ،کتاب ها ،یا سایر منابعی که معتبر و قابل اعتماد
میدانیم به دست آوریم .امّا ،یادگیری تنها زمانی رخ میدهد که با دانش
چرخه یادگیری
کاربرد تأمل تعامل داشته باشیم .دو وسیلۀ اوّلیۀ تعامل تأمّل و عمل است .چهار وجه
یادگیری – تجربه ،مفهوم سازی ،تأمّل و عمل – را میتوان به شکل چرخۀ
یادگیری در نموداری نشان داد.تمام زندگی تجربه است .تأمّل خود به خود
مفهومسازی
دربارۀ تجربههای زندگی واقعی اوّلین قدم در ساختن مفهوم است .با تأمّل
مکرّر ،میتوانیم مفاهیم را بسط دهیم ،شرح دهیم ،و آنها را بهبود بخشیم .امّا ،اگر قرار باشد از مفهومی فایده بریم ،باید با آن کار
کنیم و آن را به کار ببریم .این مرحله مستلزم عمل است ،یعنی عملی ساختن نتایجی که در اثر مفهومسازی به آن رسیدهایم.
این فرایند تکرارشونده است ،زیرا عملی که انجام میشود تجربههای جدیدی میآفریند ،و میتواند به تأمّل بیشتر منجر شود و به
مفهومسازی کاملتری که بهتر درک میشود منتهی گردد .این چرخۀ یادگیری با کسب مفهومی جدید نیز شروع میشود .بعد از
تالش برای کاربرد مفهوم از طریق عمل ،بر تجربۀ حاصله تأمّل میکنیم و سپس درک خویش از مفهوم را بهبود میبخشیم.
بدون تأمّل کافی ،توانایی ما برای یادگیری تضعیف میشود .وقتی کارها به نحوی مطلوب پیش نرود ،ما معموالً این اظهار
نظر را میشنویم" ،این را به حساب کسب تجربه بگذارید "،که تلویحاً اشاره دارد که تجربۀ حاصله حدّاقلّ در آموزش ما که چه
کاری را نباید انجام دهیم مفید بوده است .امّا ،معموالً از تجربه درس نمیگیریم ،زیرا وقت برای تأمّل دربارۀ آنچه که واقع شده،
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
چرا واقع شده و چه کار متفاوتی را میتوانستیم انجام دهیم صرف نمیکنیم .در نتیجه ،دفعۀ بعد غالباً واکنش ما مانند دفعۀ قبل
خواهد بود و تجربۀ مشابهی حاصل خواهد شد .بدون تأمّل ،درس زیادی از تجربه نمیگیریم و اندوختۀ ما صفر است .امّا ،وقتی بر
تجارب خود تأمّل کنیم و در صدد بر آئیم درسهایی را که برای ما به ارمغان میآورند درک کنیم ،این تجارب وسیلۀ درک عمیقتر
زندگی میشوند .بنابراین ،تأمّل وجهی ضروری از یادگیری تحوّلآفرین است .بدون آن ،ممکن است اطّالعاتی کسب کنیم ،امّا
اطّالعات مزبور به راههای جدید تفکّر و عمل منجر نخواهد شد.
تأمّل غالباً عملی خودجوش و ناقص است .بنابراین ،فرایند یادگیری ما در صورتی سریعتر و مفیدتر خواهد بود که به
نحوی سنجیده و مدوّن باشد و فهرستی از سؤاالت راهنمای تأمّل ما قرار گیرد ،مانند" :انتظار داشتم چه اتّفاقی بیفتد؟ واقعا چه
اتّفاقی افتاد؟ چرا این اتّفاق افتاد؟ وجوه مثبت و منفی این وضعیت چه بود؟ از این چه میتوانم بیاموزم؟ اگر فرصتی برای مرور
مجدّد این وضعیت میداشتم چه کار متفاوتی انجام میدادم؟"
گروهها و سازمانها نیز میتوانند از تأمّل سنجیده و مدوّن بر تجارب خود سود ببرند .بدون تشخیص آگاهانۀ فرصتهای
یادگیری که تجربه به بار میآورد ،این خطر وجود دارد که واکنشهای خود به خود را حتّی وقتی که نتایج مطلوبی به بار
نمی آورند تکرار کنیم ،صرفاً به این علّت که الگوهایی ذهنی برای خود به وجود آوردهایم که به طور خودکار واکنشهای از قبل
برنامهریزی شده ای را بر میانگیزند.
ممکن است خواندن یا مطالعه ما بدون تأمّل باشد ودر این صورت صرفاً به دانشی که از قبل در حافظه ما اندوخته شده
بود ،محتوائی افزوده می شود .پیتر سنج ( )Peter Sengeو همکاران این نوع یادگیری را یادگیری واکنشی مینامند 11.ما
یادگیری آگاه کننده (واکنشی)؛ اقتباس از پیتر سنج اصطالح مزیروف ،یعنی یادگیری آگاه کننده 10را ترجیح
میدهیم ،زیرا در واقع ما میتوانیم دربارۀ موضوعی معیّن آگاهی
بهتری به دست آوریم .امّا ،این فقط زمانی میسّر است که
فرضیات زیربنایی الگوهای ذهنی خود را زیر سؤال ببریم و از
فکر کردن عمل دوباره موضع یادگیری دربارۀ اعمال خود عمیقاً تأمّل کنیم ودر این
"دریافت وضع کردن صورت است که می توانیم انتظار تغییر رفتارمان را داشته باشیم.
کردن" الگوهای عادت الگوهای
با این انتخاب که در یادگیری خود فعّال و در تأمّل
ذهنی شده
خویش هدفمند باشیم تا آنچه را که اثرگذار است و آنچه را که
نیست ،آنچه که کارامد است و آنچه که نیست ،آنچه که بر پایۀ
حقیقت است و آنچه که اشتباه است را درک کنیم ،در حقیقت
در یادگیری واکنشی وارد شدهایم ،که بیش از آن که آگاه کننده
باشد تحوّلآفرین است .میتوانیم این فرایند را به عنوان جریانی "تخلیه کنندۀ" ببینیم که از نظریههای پیشپنداشته خود تخلیه
می شویم و اجازه میدهیم نقطه نظرهای ما از میان برود تا حقیقت رخ بگشاید .وقتی از این حقیقت بیشتر آگاه میشویم و
میگذاریم وارد آگاهی ما گردد ،چارچوب مفهومی جدیدی ریشه میگیرد ،و یادگیری جدید و کسب قابلیتهای تازه میسّر
میشود.
60
Senge, Peter, et. Al. Presence: Human Purpose and the Field of the Future, Doubleday, New York, 2004.
61
Mezirow, Jack & Associates. Learning as Transformation, Jossey Bass; John Wiley and Sons, 2000.
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
از آنجا که الگوهای ذهنی حاوی فقط بخشی از حقیقت و نه تمامی آن است ،یادگیری را محدود میسازد .برای غلبه بر
این محدودیت ،از ابزارهایی استفاده میکنیم که به ما کمک می کند دریابیم که باورهای ما دربارۀ عالم و وجوه گوناگون زندگی
حقیقت مطلق نیست ،بلکه محصول پیش زمینۀ منحصر به فرد فرهنگی و تجربیات زندگی ما است .این تشخیص در درون ما
پذیرشی نسبت به کشف ،قبول و تلفیق دانش جدید پدید میآورد .یکی از این ابزارها نردبان استنباط است ،که برای اوّلین بار
توسّط روانشناس سازمانی ،کریس آرگیریس ،توصیف شد و سپس توسّط پیتر سنج شرح و بسط بیشتر یافت 10 .این اصطالح
مکشوف می سازد که ما چطور به نحوی روزمرّه ،اگرچه ناآگاهانه ،تجربیات خود را برای تقویت سوگیری های از قبل موجود
منحرف میسازیم .ما در سراسر زندگی خویش در معرض انواع گستردهای از اطّالعات از دنیای پیرامون خود قرار میگیریم .امّا،
62
Scharmer, C. Ott. Theory U: Leading from the Future as it Emerges, Society for Organizational Learning:
Cambridge, MA, 2007.
63
Senge, Peter, et. Al. The Fifth Disipline, Currency Doubleday, New York, 2006, p. 243.
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
تمام اطّالعات را جذب نمیکنیم .اطالعاتی را که به کار میبریم انتخاب میکنیم .این انتخاب بر پایۀ فرهنگ ،تاریخ و تجربیات
زندگی ما استوار است که به ما میگوید چه چیزی مرتبط و قابل قبول است و چه چیزی نیست .ما به گزینشهای خود معنا
میدهیم و معنای اطّالعات را بر مبنای تجربیات گذشته و زمینۀ فرهنگی تعبیر و تفسیر میکنیم .مبتنی بر معانی داده شده به
اطّالعات انتخابی فرضیات را میسازیم .دربارۀ فرضیات دست به استنتاج میزنیم .از آن ،باورها را دربارۀ دنیا و نحوۀ عملکرد آن
اتّخاذ میکنیم .سپس بر مبنای آن باورها اقدام میکنیم .باورها و
نردبان استنباط ( اقتباس از پیتر سنج ) اقدامات مزبور مبنایی میشود که روی آن دست به انتخاب و تعبیر
دادههای آینده میزنیم ،که سپس فرضیات ،استنتاجها ،باورها و
اقدام
اقدامات ما را بیش از پیش تقویت میکند .اینها با تغذیۀ مداوم به
تقویت الگویی ذهنی میپردازد که این فرایند را قبالً ایجاد کرده و
شکل دادن باورها
مکرّراً از توان بیشتر برخوردار کرده است.
نتیجه گیری کردن
برای بررسی موشکافانۀ الگوهای ذهنی درک این مراحل
ساختن فرضیات
مهم ناخودآگاه در پردازش اطّالعات توسّط ما ضروری است ،زیرا در
تعبیر و تغسیر معانی
این صورت میتوانیم مشاهده کنیم که در کجا – در چه سطحی از
انتخاب اطالعات نردبان استنباط – ممکن است در ارزیابی دادهها مرتکب خطا شدهایم.
دیدن حقایق وقتی دیگران رویدادها را آنطور که ما میبینیم مشاهده نمیکنند،
عمالً میتوانیم آنها را از نردبان استنباط خود باال ببریم به نحوی که
دریابند که ما چگونه به باورها و اقدامات خود نائل گشتهایم .آنها
همین کار را می توانند با ما انجام دهند و بگذارند تا ما فرایندهای
فکری آنها را مشاهده نماییم .درک این نظام درونی به ما اجازه میدهد بپرسیم" ،بر مبنای چه دادههایی باورها و اقدامات خود را
استوار ساختهاید؟" سپس ،در صورتی که اطّالعات نادرستی را برای تمرکز بر آنها انتخاب کردهایم یا اگر به معانی نادرستی متمسّک
شده و به فرضیات غلطی رسیدهایم ،میتوانیم تعدیالت و اصالحاتی را انجام دهیم.
در بررسی هر موضوعی ،باید از خویش بپرسیم:
-0شواهد چه چیزی را نشان میدهد؟
-0آیا به تمام شواهد نگاه میکنم یا منطبق با سوگیری خود دست به انتخاب میزنم؟
-0این به چه معنی است؟
-9فرضیاتی که ایجاد میکنم چیست و آنها را بر چه پایهای استوار میکنم؟
-1آیا استنتاجهای من با شواهد عینی سازگار است؟
-1آیا باورها و اقدامات من با شواهد عینی و اصول اخالقی سازگاری دارد؟
اگر ما صرفاً بدون انجام دادن این کنترل واقعیات بر اطالعات بیفزاییم ،دانش جدید ما پایهای سست خواهد داشت .امّا،
وقتی دارای ساز و کاری مدوّن برای کنترل منطق و سازگاری تفکّر خود باشیم ،میتوانیم اطمینان داشته باشیم که تحصیالت ما
توان دهندۀ ما خواهد بود .حال ما در مسیر یادگیری تحوّلآفرین قرار گرفتهایم.
ا ین فرایند بررسی موشکافانه ممکن است ساده و قابل فهم به نظر برسد ،امّا به ندرت ما حتّی آگاهیم که بر مبنای
فرضیات بررسی نشده عمل میکنیم .امّا ،وقتی ناسازگاری و تناقضاتی در تفکّر ما وجود داشته باشد ،معموالً میتوان آنها را تا
الگوهای ذهنی متعارض مرتبط با وجوه گوناگون زندگی ردیابی کرد .مثالً ،ممکن است دارای الگویی ذهنی باشیم که توصیف
میکند اقتصاد چگونه عمل میکند ،دیگری مرتبط با دانش علمی باشد ،و یکی دیگر به دیانت ربط پیدا کند .الگوی ذهنی ما راجع
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
به اقتصاد ممکن است حاوی نظریاتی مرتبط با فردگرایی ،فعالیت اقتصادی آزاد ،و آزادی از مقرّرات باشد .الگوی ذهنی مربوط به
علم به احتمال قوی شامل مفهوم تکامل است .الگوی ذهنی دینی به احتمال غالب شامل این مفهوم است که خداوند انسان را
خلق کرده و به جهانی بهتر فارغ از فقر می توان امید داشت.
آیا در میان الگوهای ذهنی فوق ن اسازگاری وجود دارد؟ آیا اعتقاد به تکامل با اعتقاد به این که خداوند انسان را آفریده
سازگار است .آیا نظریههای مرتبط با اقتصاد با از بین بردن فقر و آفرینش دنیایی عادالنهتر توافق دارد؟ فرضیات بررسی نشده
کدامند؟ نظریهها در هر الگو را چگونه باید فهمید ،تع دیل یا تمرین کرد تا واقعاً با یکدیگر انسجام داشته باشند؟ اینها انواع
سؤاالتی است که هر یک از ما ،وقتی شروع به بررسی الگوهای ذهنی مورد استفاده خود میکنیم باید از خویش بپرسیم تا درک
خود از حقیقت را سازماندهی نماییم و تصمیم بگیریم که بهترین طریقۀ رفتار چیست .اگر الگوهای ذهنی خود را با یکدیگر
مقایسه نماییم ،بر مفاهیم ضمنی فرضیات متفاوت تأمّل کنیم ،و سعی نماییم آنها را به هم نزدیک سازیم ،این تناقضات به
ناسازگاریهایی در افکار و اعمال ما منتهی خواهد شد .با مواجهه و حلّ این قبیل تناقضات ،به انسجامی در افکار و صحّت اعمال
خود دست مییابیم.
از آنجا که ما آگاهانه بر الگوهای ذهنی خود واقف نیستیم ،هر قدم به سوی تغییر آنها مستلزم آن است که بر محتوای
ناسازگار آنها وقوف یابیم و از آن آزار ببینیم .غالباً بحرانی در زندگی ،ما را ملزم میسازد در تفکّرات خود تجدید نظر کنیم .امّا،
برای پرداختن به این فرایند لزومی ندارد منتظر بحران شویم .ما می توانیم به اختیار خود فعّال و پویا باشیم و برای کمک به خود
در فرایند زیر سؤال بردن الگوهای ذهنی خویش از هر یک از رویکردهای زیر استفاده کنیم:
از نردبان استنباط استفاده کنیم تا دریابیم چگونه به باورهای خود رسیدهایم. -0
با شناسایی ناسازگاریهای درونی ،برمال ساختن اشتباهات منطقی ،یا در تقابل قرار دادن الگوی ذهنی با شواهد علمی و -0
اصول اخالقی ،که با الگوهای ذهنی مرتبط با طبیعت بشری و جامعه در فصل دوم انجام دادیم ،میزان انطباق الگوی
ذهنی مان با واقعیت را تجزیه و تحلیل نماییم.
تأثیرات الگوی ذهنی را شناسایی کنیم ،همان طور که با الگوهای ذهنی متداول رهبری در فصل سوم انجام دادیم. -0
چارچوب مفهومی جدید را با الگوی ذهنی در تقابل قرار داده نقاط قوّت تطبیقی آن را ارزیابی نماییم. -9
تحلیل نقّادانه اوّلین قدم در آزادسازی ما از نیروی الگوی ذهنی نادرست است .امّا ،ما نیاز به چیزی داریم که جایگزینش
سازیم .چارچوب مفهومی که آگاهانه شرح و بسط یافته و با
الگوی ذهنی چارچوب مفهومی ارزشهای اخالقی عمومی و شواهد علمی مستحکم گشته باشد
میتواند به میزان زیادی تحوّل الگوهای ذهنی را در راه های
آگاهانه جدید تفکّر و عمل تسهیل نماید؛ راه های جدیدی که مبتنی
ناآگاهانه
منطقی بر حقیقت هستند و منجر به تحوّل می گردند.
فکر در
متناقض
اعمال مستند و یک چارچوب مفهومی ،از آن لحاظ که نحوۀ تفکّری
نفوذ اخالق –
واکنشی است که بر اعمال ما اثر میگذارد ،شبیه الگوی ذهنی است.
میکند محور
ایستا امّا ،ویژگیهای متعدّدی دارد که آن را از یک الگوی ذهنی
درحال
تحول
متمایز میسازد .آگاهانه ،منطقی ،در حال رشد و تکامل است
و با شواهد و اصول اخالقی منسجم و مستحکم شده است.
وقتی میدانیم دربارۀ چه میاندیشیم و چرا ،قادریم آن را به
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
نحوی واضح و موجز تدوین نمایم .قادریم دربارۀ آن به تأمّل بپردازیم تا هرگونه ناسازگاری را از میان برداریم .پذیرا بل مشتاق هر
گونه اطّالعات جدید هستیم تا درک خود را عمیق سازیم و تفکّر خود را زیر سؤال ببریم .وقتی وجوه جدیدی از حقیقت را کشف
می کنیم ،با کمال میل به تعدیل یا حتّی ایجاد تغییرات عمده در چارچوب مفهومی خود مبادرت میکنیم .دیگر متمسّک به سنّت
یا راحتی طرق بررسی نشدۀ تفکّر نیستیم؛ بلکه به حقیقت متمسّکیم.
تفکّر سیستمی
وقتی به تفکّر سیستمی بپردازیم ،هدف مطالعه را بخشی از نظامی بزرگتر مییابیم .روابط میان بخشهای سیستم ،بین
اجزاء و کلّ ،و بین کلّ و سیستم های بزرگتری که این سیستم در آنها جای گرفته را به حساب میآوریم .پیچیدگی و وابستگی
متقابل را تشخیص داده میپذیریم .راهحلهای سادهانگارانه را صرفاً به خاطر حلّ سریع مسائل مبرم نمیپذیریم .بلکه ،تأثیر
درازمدّتی را که راه حلّ پیشنهادی بر کلّ نظام خواهد داشت مدّ نظر قرار میدهیم و متوجّه هستیم که هر ،به اصطالح ،راه حلّی که
صرفاً مسأله را به بخش دیگری از سیستم انتقال دهد واقعاً راه حلّ نیست .مثالً ،حلّ مسألۀ زبالههای رادیواکتیو با فروش آنها به
دیگر کشورها صرفاً مسأله را از یک بخش از جامعۀ جهانی به بخش دیگر منتقل میکند .این کار مسأله را حلّ نمیکند.
تفکّر سیستمی را میتوان در مقابل تفکّر خطّی قرار داد .تفکّر خطّی در صدد یافتن فقط یک علّت برای هر پدیده است
نه آن که عوامل متعدّدی را که تعامل دارند بیابد .این تفکّر دانش را به رشتههای جدا از هم قطعه قطعه میکند نه آن که دانش را
در سراسر رشتهها با هم تلفیق کند .قطعات سیستم را از هم جدا میسازد نه آن که در جستجوی نظمی باشد که تلویحاً در کلّ
سیستم وجود دارد .به جای آن که با پرداختن به مسائل به طریقی منظّم به ریشۀ مسأله پی ببرد ،راهحلهای ناقص و سادهانگارانه
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
برای مسأله پیشنهاد میکند که نهایتاً بر کلّ سیستم لطمه وارد میکند .مثال مطلوب تفکّر سیستمی در علم بومشناسی یافت
میشود ،که به روابط میان موجودات زنده و محیط پیچیدۀ آنها مربوط میشود.
تمایل ما به پرداختن به تفکّر سیستمی در مقابل تفکّر خطّی ممکن است وابسته به الگوهای ذهنی ما باشد .اگر ما در
میان مردمانی بزرگ شده باشیم که تفکّر سیستمی را وجهۀ همّت خود ساخته باشند ،ممکن است این نوع تفکًر برای ما طبیعی
به نظر برسد .امّا اگر افراد پیرامون ما همیشه از تفکّر خطّی استفاده کرده باشند ،ممکن است در ابتدا در مقابل نیاز به تفکّر
سیستمی مقاومت کنیم و اطّالعاتی را انتخاب کنیم که با الگوهای ذهنی ما سازگار باشد .بهعالوه ،قادر خواهیم بود مثالهای
بیشماری در تأیید گرایش خود به تفکّر خطّی پیدا کنیم .امّا ،اگر تالش کنیم به نحوی مدوّن و منظّم بیاندیشیم ،تدریجاً
شبکههای روابطی را که به طور متقابل بر یکدیگر اثر میگذارند درک خواهیم کرد .در نتیجه درک و برداشت ما در عرض و عمق
بهبود خواهد یافت.
وقتی به تفکّر سیستمی دست میزنیم ،واقفیم که رویدادها را در سه سطح میتوان تعبیر و تفسیر کرد .اوّل ،رویدادها را
به صورت منفصل دریافت میکنیم .دوم ،در می یابیم که رویداد مزبور بخشی از الگویی است که دوباره باز می گردد .مشاهدۀ
رویداد به عنوان بخشی از یک الگو ما را برمیانگیزد که سعی کنیم آن را در زمینهای بزرگتر مشاهده کنیم و برخی از تعامالت و
روابط متقابل بین آن رویداد خاصّ و دیگر موارد مرتبط را شناسایی نماییم .ممکن است مجبور باشیم رویداد و زمینۀ پیرامون آن
را در طیّ مدت زمانی طوالنی قبل از آگاهی مان بر این روابط مدّ نظر قرار دهیم .در طیّ این فرایند به سعۀ صدر ،بردباری برای
ابهام ،و صبر نیاز داریم .این مرحله تدریجاً ما را به سومین ،و عمیقترین سطح تحلیل میرساند ،که در آن سعی میکنیم ساختار
سیستمی را که به وجود آورنده آن الگو است شناسایی کنیم.
متخصّصین سیستمها کشف کردهاند که ساختارهای معیّنی به نام نمونۀ سیستمها وجود دارد که در بسیاری از زمینههای
گوناگون مکرّراً باز می گردند .پیتر سنج توضیح میدهد" ،نمونۀ سیستمها مشابه ...داستانهای سادهای است که بارها و بارها بیان
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
میشود 19 ".وقتی ما ساختار سیستمی را که علّت وجود الگوی خاصّی است شناسایی می کنیم ،راحت تر می توانیم نقاط ثقل
سیستم را ببینیم ،نقاطی که تغییرات اندکی در آنها میتواند به تفاوتهای چشمگیری منجر شود .پس از آن میتوانیم مداخالت
سیستمیکی را ،که به نتایج پایدار منجر میشود ،تمهید دیده به مرحلۀ اجرا در آوریم .اگرچه تدوین و اجرای مداخالت در این
سطح ممکن است دشوار باشد ،و ممکن است فقط نتایجی را در درازمدّت به دست دهد ،امّا بسیار محتمل است که نتایجی پایدار
به بار آورند زیرا راه حلّ مبتنی بر درک سیستم و بر پایۀ تأثیراتی است که انواع گوناگون مداخالت ممکن است داشته باشند.
اگرچه پرداختن به مسألهای در سطح سیستمی بسیار مؤثّر است ،امّا ممکن است ضروری باشد که رویکرد مزبور با مداخالت فوری
و موقّت که نشانههای منفی را کاهش دهند،تکمیل شود.
مثالً ،اگر محصّلی در امتحان تاریخ مردود شود ،والدین او ابتدا ممکن است به صورت رویدادی منفصل به آن واکنش
نشان دهند .آنها ممکن است به سادگی توضیحات او را بپذیرند
درمان عالئم که معلّم به نحوی غافلگیرانه با سؤاالت دشوار امتحان گرفت زیرا
حل شدن
مشکل از شاگردان کالس دلخور بود .یا ممکن است به صورت سرزنش او
مسأله انگیزه کمتر
و تشویقش به مطالعۀ بیشتر عکسالعمل نشان دهند .امّا مادام که
تأخیر برای آنها وضعیت را به صورت رویدادی منفصل بفهمند ،ممکن نیست
جستجوی
درمان علت راه حل های
که با نقشه ای مستمر برای اقدام کار را شروع کنند .امّا ،اگر در
پایدار و طیّ ماههای بعد پسر آنها در درسهای دیگر نیز مردود شود ،به
تعهد به
کاربرد آنها
احتمال قوی آگاه میشوند که مردود شدن در امتحانات به الگویی
انتقال سنگینی بار (اقتباس از پیتر سنج )
عود کننده تبدیل میشود ،و احتمال بیشتری دارد که برای حلّ
مسأله دست به اقدام بزنند .ممکن است در قدم اوّل قبل از هر
امتحانی به مطالعه با پسرشان بپردازند تا اطمینان حاصل کنند که او کامالً برای امتحان آماده است .این راه حلّ تا زمانی قرین
موفّقیت است که پدر و مادر وقت و انرژی خود را ص رف کنند که بدانند چه زمانی فرزندشان امتحان دارد و سپس همراه او به
مطالعه بپردازند .امّا همین که چیزی آنها را از مطالعۀ با او باز دارد ،ممکن است او دیگربار در امتحان مردود شود .این موضوع
ممکن است بارها اتّفاق بیفتد زیرا آنها به نشانهها (یعنی نتیجۀ نامطلوب امتحانات) میپردازند و به اصل مسأله (که چه امری سبب
آن نتیجۀ نامطلوب میشود) نمیپردازند .این نوع واکنش آنقدر معمول است که به انتقال سنگینی بارShifting the ( 11
)burdenشهرت دارد.
64
Senge, Peter, et. Al. The Fifth Disipline, Currency Doubleday, New York, 2006, p. 293.
65
Senge, Peter, et. Al. The Fifth Disipline, Currency Doubleday, New York, 2006, p. 103-110.
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
باشند که وقت زیادی را برای پسرشان صرف نمیکنند .آنها فقط زمانی در کنار او هستند که برای درس خواندن به او کمک
می کنند ،و آن نتایج نامطلوب امتحانی ممکن است راهی برای جلب توجّه و نیز اختصاص اوقات والدین باشد .کمک به پسرشان
برای کسب مهارتهای درک مطالب خوانده شده و ب رخورداری از ساختار مجدّد در سبک زندگی شخصی و صرف اوقات مشترک
بیشتر با او در فعالیتهایی که از آنها لذّت میبرد به احتمال قوی سختتر و وقتگیرتر از صرفاً کمک به او برای آماده شدن جهت
امتحان است .امّا این راه حلّ قطعی است زیرا به ریشۀ مسأله میپردازد .والدین ،هنگام به کار بردن این راه حلّ درازمدّت ،احتماالً
مایل خواهند بود به کمک به پسرشان در آماده شدن برای امتحان ادامه دهند (مداخلۀ فوری و موقّت)و سپس ،تدریجاً مسئولیتی
به مراتب بزرگتر و بزرگتر به او بدهند تا خودش این کار را انجام دهد.
یکی دیگر از نمونۀ سیستمها به محدودیت رشد 11معروف است .در این قضیه ،فرایندی موفّقیتآمیز که در حال رشد
مداوم است ،با مخالفتی روبرو میشود که رشد بیشتر را بسیار دشوار میسازد .وقتی از این الگو آگاه شویم ،باید دو دسته نیروها را
شناسایی کنیم؛ نیروهای مستقیمی که به سوی هدف مطلوب سوق میدهند و نیروهایی که سدّ راه میشوند .سپس دست به
اقدام میزنیم تا نیروهای مخالف را کاهش دهیم .پیتر سنج توضیح می دهد که کاهش نیروهای مخالف بیش از مبادرت به افزایش
نیروهای مستقیم به راهحلهای دائمی منجر میشود ،زیرا دومی دارای اثرات نامطلوب ایجاد مخالفتی به مراتب بیشتر است.
مثالً ،وقتی معلّمین روستا در آمریکای التین ،که به عنوان عوامل توسعۀ جامعه تعلیم دیدهاند ،شروع به تعلیم رهبری
تحوّل آفرین کردند ،در برخی جوامع رهبران سنّتی احساس خطر کردند و برای تضعیف این برنامه دست به اقدام زدند .مؤثّرترین
پاسخ برای معلّمین توضیح برنامه برای رهبران و اطمینان دادن به آنان بود که هیچ قصدی برای غصب مقام و موقعیت آنها ندارند،
و به آنها پیشنهاد کردند که در برنامۀ مزبور به طریقی آبرومند و معتبر داخل شوند .این عمل سبب کاهش نگرانی رهبران شد و
اکثر نظرات و اقدامات منفی متوقّف شد .امّا ،اگر معلّمین صرفاً فعالیتهای خود با جامعه را شدّت میبخشیدند ،بدون آن که در
صدد بر آیند که مخالفت رهبران را خنثی نمایند ،اختالف افزایش مییافت.
◄ شرایط
)0خود -انضباطی :تفکّر سیستمی عبارت از قابلیتی است که باید صبورانه پرورش یابد و مستلزم خود -انضباطی است .به
جای آن که شتابزده و بی مقدّمه راه حلّی را انتخاب کنیم ،قبل از مبادرت به عمل باید با صرف وقت به جستجو پرداخته
عوامل گوناگون و رابطۀ متقابل آنها را کامالً تجزیه و تحلیل نماییم.
)0تعهّد به حقیقت :ما به توانا یی مشاهدۀ یک مسأله یا رویداد از زوایای مختلف نیاز داریم تا آن را به طور کامل بفهمیم.
جستجوی نقطهنظرهای متنوع و استفاده از رویکرد فراانضباطی به حلّ مسأله این فرآیند را تسهیل می کند.
)0مشورت :توانایی مشورت کردن در گروهها با سعۀ صدر به ما کمک میکند تا حقیقتی را که در هر چشمانداز و نظریه
وجود دارد بیابیم ،رابطۀ بین وجوه گوناگون حقیقت را درک کنیم ،و مشاهده کنیم که چگونه حقایق کشف شده در اثر
فرایند مشاورۀ گروهی ،مسأله و راه حلّ آن را روشنتر میسازد.
66
Senge, Peter, et. Al. The Fifth Disipline, Currency Doubleday, New York, 2006, p. 94-103.
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
◄ نظم از دل آشفتگی
وجه دیگری از تفکّر سیستمی مربوط به سر در آوردن یا فهمیدن آشفتگی است .اگر بتوانیم متغیّرها را در وضعیتی
شناسایی کنیم ،الگوها نمایان می شوند .اگر تعداد متغیّرهایی که در کار است اندک باشد ،مانند مثال مردی که کودکان را در
رودخانه میانداخت ،پیداکردن الگوها آسان است .گاهی اوقات تعداد متغیّرهایی که به روابط پیچیدهتر منجر میشود بیشتر است
که در این حالت تحلیل دقیق که غالباً به مدد مشورت گروهی انجام می شود ،آنها را بارز میسازد .این را میتوان در مثالهایی
مشاهده کرد که در ارتباط با نمونههای سیستمهای انتقال سنگینی بار و محدودیت رشد ذکر شد .مشاهدۀ الگوهای ساختارهای
سیستمی مستلزم تحقیق و تحلیل بیشتر است.
امّا ،اوقاتی هست که متغیّرها آنقدر زیادند که همه را نمیتوان شناسایی کرد؛ برخی حتّی ممکن است معلوم نباشند .در
واقع ،در چنین سیستمهای غیرخطّی ،پیامدها ممکن است آنقدر غیر قابل پیشبینی باشند که تصوّر شود سیستم تصادفی یا
آشفته است .در این قبیل سیستم ها ،تحت شرایط صحیح ،تغییری بسیار اندک ممکن است به پیامدهای بسیار بزرگ ،حتّی
مصیبتبار ،منجر شود .این پدیده به اثر پروانهای شهرت دارد .ادوارد لورنز ،هواشناس ،در سال ،0411موقعی که مشغول مطالعۀ
الگو های آب و هوایی با استفاده از مدل کامپیوتری بود ،این اصطالح را ابداع کرد .او نتیجهگیری کرد که در چنین سیستمهای
غیرخطّی تحت شرایط صحیح ،تغییر اندک ،از قبیل "بال زدن پروانه" ،ممکن است به گردباد سهمگینی ( )Hurricaneهزاران
مایل آنسوتر منجر شود .این منشأ نظریۀ آشفتگی 19بود.
در چند دهۀ بعد ،این رشته با کاربردهایی نه تنها در ریاضیات و رشتههای متعدّد علوم ،بلکه هم چنین در علوم اجتماعی،
اقتصادی و فلسفه ،رشد سریعی پیدا کرد .در واقع ،برای هر سیستمی که غیرخطّی با شرایط اوّلیه حسّاس تلقّی شود ،مفاهیم
ضمنی را میتوان استخراج کرد .یکی از مهیجترین پیشرفتها در رشتۀ مزبور از کار ایلیا پریگوژین ،که در سال 0499جایزه نوبل
در شیمی فیزیکی نصیب او شد ،نشأت میگیرد .او توانست نشان دهد که سیستمی که بسیار دور از توازن است به "ساختارهای
پراکنده" میدان می دهد ،که سرآغاز خودتنظیمی در سطوح باالتر نظم است .یا ،به بیان دیگر ،وقتی سیستمی به حدّ معیّنی از
فعالیت آشفته رسیده باشد ،ممکن است متحوّل شده به سطح باالتری از نظم نائل گردد .او در کتابش ،به نام Order Out of
( Chaosنظم از دل آشفتگی) ،11توضیح میدهد که این در شیمی چگونه کار میکند .امّا ،متعاقباً ،مفاهیم ضمنی را ،همانند
دیگران ،برای علوم اجتماعی نیز مطرح میکند .آنطور که فریتیوف کاپرا توضیح میدهد" ،این ظهور خود به خود نظم در نقاط
خطیر بیثباتی یکی از مهمترین مفاهیم درک جدید از زندگی است .از لحاظ فنّی به آن خودتنظیمی گویند و غالباً با واژۀ سادۀ
14
"پیدایش" ( )emergenceاز آن یاد میشود .معلوم شده است که این منشأ پویای توسعه ،یادگیری و تکامل است".
اگر دربارۀ بحران های جاری که جهان را در بر گرفته تأمّل کنیم ،و رویدادهای به ظاهر تصادفی ،حتّی آشفته ،را مدّ نظر
قرار دهیم ،چندان دشوار نخواهد بود که نتیجهگیری کنیم که داریم به نقطۀ عطفی نزدیک میشویم .آیا این میتواند اثباتی بر
سرآغاز تحوّل جمعی و سطح باالتری از نظم باشد؟
67
Gleick, James. Chaaos: Making a New Science, Viking Penguin, 1987.
68
Pregogine, Illya and Isabelle Stengers. Order Out of Chaos: Man’s New Dialogue With Nature, Flamingo, 1984.
69
Capra, Fritjof. The Hidden Connections: A Science for Sustainable Living, Anchor Books, New York, 2002, p. 14.
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
ابتکارعمل خلّاقانه
ابتکار داشتن تلویحاً به انجام دادن کاری به خودی خود بدون نیاز به تقاضا یا یادآوری اشاره دارد .پشت این ابتکار نیت
و میلی آگاهانه برای انجام دادن کاری وجود دارد ،حتّی وقتی که ابتدا دربارۀ آنچه که انجام خواهیم داد و نحوۀ انجام دادن آن
اندیشۀ روشنی نداشته باشیم.
انواع گوناگونی از ابتکارات وجود دارد .ابتکارات روزمرّه به اقدامات یا فعّالیتهای آشنا مربوط میشود .دامنۀ آنها می
تواند از امور ساده از قبیل شستن ظرفها تا فعّالیتهایی پیچیدهتر ،مانند آموزش جرّاحی به اطبّاء گسترده باشد .آنچه که ابتکار را
به صورت عادّی یا روزمرّه در می آورد این است که فعّالیتی عموماً شناخته شده با تشریفات معلوم و پذیرفته شده است .ابتکار الزم
است زیرا انگیزۀ برخاستن و انجام دادن آن از درون انسان سرچشمه میگیرد .ابتکارات عادّی و روزمرّه الزم و در خور ستایش
هستند و معموالً دیگران مقاومت چندانی در مقابل آنها ندارند.
ابتکارات خلّاق چیز جدیدی را میآفرینند که قبالً وجود نداشته است .آثار موسیقی ،رقص ،و هنرها در این مقوله جای
میگیرند .آنها حیات انسانی را پربار میسازند و زیبایی را میآفرینند .در واقع ،کلّیه اعمالی که تجلّی زیباییشناسی هستند
محرّکی برای خلق سرچشمه زیبایی از ابتکار عمل خلّاقانه هستند .امّا ،نوع دیگری از ابتکار خلّاق وجود دارد که برای حصول
تغییرات چشمگیر بدان مبادرت میشود .این نوع ابتکار عمل خلّاقانه غالباً در کسانی که نیازی به انجام دادن متفاوت کارها
نمیبینند ایجاد مقاومت می کند و انجام دادن آنها تا پایان کار مستلزم شهامت و استقامت است .این قبیل ابتکارات برای تغییر
دادن نقطۀ تمرکز ،جلوگیری از رکود و تشویق به پیشرفت ضروری است.
کلّیه شکلهای ابتکار تلویحاً به فعالیتهایی اشاره دارد که به اختیار خود فرد انتخاب شده است .بنابراین ،همه آنها
تجلّیات اختیار انسانی یا اراده است .از آنجا که اختیار امری درونی است ،مراحل اوّلیۀابتکار برای همه ،غیر از کسی که ابتکار در
دست او است ،نامشهود است .با کسب معرفت نسبت به مراحل هفت گانۀ ابتکار ،میتوانیم تحلیل کنیم که در این فرایند در کدام
نقطه قرار داریم .با وضوح بیشتر قدم بعدی را که باید برداریم ببینیم و در نتیجه ابتکارات بیشتری انجام دهیم تا تکمیل شود.
این مراحل عبارتند از:
)0قصد و نیت
)0هدف
)0برنامهریزی ملموس
)9تعهّد
)1اجازه
)1زمانبندی مناسب
)9تحقّق در عالم فیزیکی
ابتکار با نیت صادقانۀ ما برای انجام دادن کاری در میدانی از عمل شروع میشود .وقتی ما با تعریف هدفی مشخّص بر
نیت خود تمرکز میکنیم ،ابتکار شکل و جهت میگیرد .بعد ،برنامهریزی ملموس الزم است تا اقدامات و منابع الزم تعریف شود.
اینها سه مرحله ای هستند که به روشنی اندیشه منجر شده عزم ما را جزم و تقویت میکند .در مرحلۀ بعد برای اجرای این دیدگاه
در زمان و فرصت مناسب نیاز به تعهّدی محکم خواهیم داشت .تعهّد از سه عنصر تشکیل شده است :عزم اجرای نقشه ،اعتماد به
نفس که هر آنچه را که برای انجام دادن کار الزم است کسب خواهیم کرد ،و عملی در کمال اطمینان ،قدرت و بهموقع .در مرحلۀ
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
بعد به اجازه نیاز داریم تا ابتکار را عملی سازیم .این اجازه ممکن است اجازۀ رسمی باشد که نهاد یا سازمانی آن را الزم می دانند،
و شرایطی را ایجاد می کند که اقدامات مورد نیاز را تسهیل مینماید ،یا اجازۀ درونی ،که صرفاً به معنای احساس اطمینان دربارۀ
آن چیزی است که در پیش روی قرار دارد .اگر اجازۀ بیرونی الزم باشد و کسب آن وقت بگیرد ،به جای ناشکیبایی ،میتوانیم
تأخیر را به عنوان بخشی از فرایند بپذیریم ،و در عین حال برای تسهیل دریافت اجازه دست به هر کار ممکنی بزنیم .برای هر
ابتکاری وقت مناسبی و مدّت زمان درستی هست که غالباً در اثر اوضاع و احوال پیرامون ما تعیین میشوند .ما باید از فرصتهای
مناسب برای اجرای ابتکار خود آگاه باشیم .وقتی زمان مقتضی باشد ،فعالیتهای برنامهریزی شده را اجرا میکنیم تا ابتکار در عالم
امکان ظاهر شود .وقتی ابتکار به کمال خود رسید ،آنچه که قبالً فقط در عالم اندیشه وجود داشته در عالم فیزیکی تحقّق مییابد.
یادگیری نحوۀ عمل کردن آگاهانه در طیّ این مراحل سبب تقویت قابلیت ما در اجرای ابتکارات خلّاق و منضبط میشود.
وقتی می دانیم در کدام مرحله قرار داریم و مرحلۀ بعدی کدام باید باشد ،میتوانیم قدم بعدی را با روشنی بیشتر برداریم و برای
اجرای آن دست به عمل مناسب بزنیم .این به ما اجازه میدهد که آگاهانه در مراحل مختلف پیشرفت کنیم تا ابتکار کامالً تحقّق
یابد .گاهی اوقات ممکن است از این مراحل به سرعت عبور کنیم؛ امّا وقتی به مشکلی بر میخوریم یا با مانعی روبرو میشویم،
بینش نسبت به فرایند در حفظ ما و تسلیم نشدن قبل از وقت اهمّیت حیاتی پیدا میکند.
وقتی مشغول تحقّق بخشیدن به ابتکاری خلّاق می شویم ،الزم است توجّه داشته باشیم که فرایند مستقلّ بسیار ظریف
دیگری هم در حال عمل است :فرایند پیشرفت اجتماعی جمعی .با تکامل یافتن سازمان اجتماعی بشری ،نهادهای جدید،
اکتشافات ،هنرها و سیستمهای نو برای خدمت به قابلیتهای تازه یافت شده به وجود میآید .با ظهور اینها ،افراد به عنوان
ابزارهای زیبایی و پیشرفت عمل میکنند .ما کمک میکنیم تا آنچه که ظاهر میشود – از طریق چیزی که غالباً به عنوان الهام
نامیده می شود – واقعیت یابد .معرفت نسبت به مراحل ابتکار میتواند به ما کمک کند که ابزارهای مؤثّرتری برای پیشرفت
بشویم .ما میتوانیم با رها ساختن نظریههای از پیش ساخته و پرداختۀ خویش (اجازۀ رفتن بدهیم) در فرایند تحوّلآفرین وارد
شویم به نحوی که بتوانیم حضور کامل داشته باشیم ،اجازه دهیم الهام از طریق ما عمل کند و به صورت مجاری مؤثّر برای آنچه
که ظاهر میشود عمل کنیم (اجازۀ آمدن دهیم) .آگاهی از این که ما به صورت ابزارهایی برای چیزی به مراتب بزرگ تر از خویش
عمل میکنیم می تواند شهامت و انگیزۀ الزم را به ما بدهد که در مراحل مختلف ابتکار پشتکار داشته و استقامت نماییم.
اگرچه شروع یک طرح دستاوردی مهم است ،امّا اجرای کامل آن تا انتهاء مستلزم تالش و استقامت است .قابلیت
استقامت کردن در رسیدن به هدف به میزان یکی شدن ما با بینشی که هدف را الهام بخشیده بستگی دارد .وقتی طرحی از بینش
و ارزشهای متعالی مشابه آنچه که در دل و جان میپروریم الهام می گیرد ،تعهّد ما به طرح به مراتب بیش از زمانی است که از
چنین رابطهای آگاهی نداشته باشیم .هماهنگی بین اهداف طرح و بینش شخصی خودمان به ما حسّ مالکیت میدهد و ما را الهام
میبخشد تا به هر تالش و فداکاری که طرح می طلبد ،دست بزنیم.
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
◄ برنامهریزی
وقتی تعهّد وجود داشته باشد ،باید طرح را به ترتیبی برنامهریزی کنیم که کار مرحلهبندی و منظّم باشد .برنامهریزی
دقیق با اطمینان بخشیدن به این که کار را می توان در طول زمان ادامه داد استقامت و پایداری را تسهیل می کند به نحوی که
خودمان را در مراحل اوّلیۀ طرح خسته نمیکنیم ،و در نیمه راه تسلیم نمیشویم .طرحی که خوب برنامهریزی شده باشد:
)0نتایج مطلوب را به وضوح و صراحت اظهار میدارد،
)0شاخصهایی را که نشان خواهد داد کی موفّقیت حاصل شده ،در بر دارد،
)0فعالیتهایی را که نقاط عطف تعیین شده به عنوان هدف را تأمین میکند ،روشن می کند،
)9موانعی را که ممکن است در طول راه ایجاد شود پیشبینی کرده ،راهبردی برای آن تعیین می کند،
)1منابع الزم را محاسبه و تهیّه می کند ،و
)1آهنگ پیشرفت کار را به نحوی مناسب مشخّص می کند.
سطح جزئیاتی که باید در برنامهریزی گنجانده شود به نوع طرح بستگی دارد .برنامهریزی دقیق و استادانه ،زمانی
سودمند است که نتایج و قدمهایی که برای حصول آن برداشته میشود هردوکام الً درک شود ،همان طور که در ساخت یک بنا
برنامه ریزی می شود .اما ،برنامه ریزی دقیق ممکن است در ابتکار عمل خلّاقانه ای که هدفش نوآوری است ،نتیجۀ معکوس داشته
باشد .هرچه عوامل مؤثر در ابتکار کمتر قابل پیشبینی و قابل کنترل باشند ،برنامهریزی باید دارای انعطافپذیری بیشتر باشد.
◄پیشبینی مسائل
پیش آمدن مسائل و موانع در هر طرحی امری عادّی است .با پذیرش این واقعیت ،و حتّی استقبال از مسائل به عنوان
فرصت یادگیری ،میتوانیم از ناشکیبائی یا سرخوردگی در زمان بروز آنها پرهیز کنیم .مقابلۀ موفّقیتآمیز با این قبیل معضالت
مستلزم آن است که در فرایند تکراری اقدام و تأمّل وارد شویم .هر بار که این چرخه تکرار شود ،نتیجه آن یادگیری جدید و عملی
خواهد بود که به میزان فزایندهای مؤثّر است .گاهی اوقات آشفتگی حاکم میشود و در این حالت ما ممکن است خود را در حال
گام برداشتن در میان مه مشاهده کنیم که فقط چند مالک و معیار واضح باشد .ما باید یاد بگیریم که همان طور که برای یافتن
راهحلهای مؤثّر برای موانع آزار دهنده تالش می کنیم ،با این قبیل ابهامات نیز راحت باشیم.
مسائل ،نه تنها سبب نومیدی و باز داشتن نیست ،بلکه باید به عنوان فرصتهایی برای یادگیری تلقّی شود – رویاروئی با
امتحانات طبیعتاً باید وسیله ای برای پرورش قابلیتها و ظهور بهترین استعدادهای ما باشد .وقتی تحت فشار مسألهای قرار
میگیریم ،باید بتوانیم از وضعیتی که بالفاصله به وجود میآید فراتر برویم ،مسأله را از دیدگاهی گستردهتر بنگریم و منابع قوّت را
از آن بیرون بکشیم که ما را قادر سازد مساعی خود را تجدید کرده از نیروی بیشتری برخوردار سازیم.
در سطحی عملی ،باید مسائل را به طور منظّم مشاهده کنیم .با بررسی روابط متقابل در میان عناصر گوناگونی که به
مسائل میدان میدهند و جستجوی الگوها ،میتوانیم نسبت به معضالت بینش پیدا کنیم .این به ما کمک میکند عالئم را از علل
تشخیص دهیم و از اقدامات سطحی که فقط عالئم را رفع میکند اجتناب کنیم .آنچه که ما نیاز داریم تغییراتی به مراتب
گستردهتر و دشوارتر در ساختارها یا ارزشها است .بهعالوه ،میتوانیم نیروهایی را که سدّ راه نتایج میشود تحلیل کنیم و دست به
اقدامات معیّنی بزنیم تا نیروهای مزبور از میان برود.
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
خالصۀ کالم آن که ،هر طرحی ،هر قدر به طور کامل ساخته و پرداخته شده باشد یا به نحوی خلّاق شروع شده باشد،
بدون استقامت و پایداری تامّ و تالش مداوم برای غلبه بر موانع از وصول موفّقیتآمیز به مقصود باز خواهد ماند .استقامت مستلزم
عزم جزم است که از راهحلهای از پیش اندیشیده گسسته شویم و پذیرای امکانات غیرمنتظرهای گردیم که در جریان حلّ مسأله
رخ میگشاید .از آنجا که این حالت پذیرا بودن تلویحاً به زیستن با بالتکلیفی و فشار عصبی ناشی از مسائل حل ناشده اشاره دارد،
استقامت مستلزم خود -انضباطی است .باالتر از همه ،بخصوص زمانی که برای تغییر پیچیده تالش می شود ،استقامت و ثبات قدم
به یادگیری مربوط میشود .داشتن رویکرد یادگیری تفاوت بین تسلیم شدن زودهنگام و استقامت درازمدّت برای رسیدن به
پیروزی را به وجود میآورد.
خود -انضباطی
هر دستاوردی در زندگی اعم از آن که در ورزش ،تحصیل ،کار حرفهای ،یا رهبری تحوّلآفرین باشد مستلزم خود-
انضباطی است .اگر مایلیم عملکرد ما بهبود یابد یا در زمینۀ تالش خود برجسته شویم ،باید خود را منضبط سازیم تا بر آنچه که
ممکن است تأثیرات معکوس در مهارت و استادی ما داشته باشد غلبه نماییم .ارادۀ آزادمان به ما اجازه میدهد افکار و اعمال خود
را به سوی اهدافی معیّن هدایت کنیم .میتوانیم به سوی شرافت و پرورش اهداف متعالی و قابلیتهای مطلوب توجّه کنیم یا
میتوانیم د ر مقابل شهوات پست و امیال خودخواهانه تسلیم شویم و هرگز به مقصود واقعی نائل نگردیم.
در حالی که ارضاء خواستههای جسمانی به ما نوعی لذّت میبخشد ،امّا این لذّت محدود و گذرا است .نفوسی که بیش
از حدّ طالب لذّت جسمانی هستند غالباً متوجّه میشوند که لذّت مزبور به تلخی میگراید و ماللآور میشود .از آن بدتر آن که،
نیاز به نوع خاصّی از شور و هیجان جسمانی ممکن است تدریجاً سیریناپذیر گردد و برای رسیدن به رضایتی که روز به روز
موقّتتر و گذراتر میشود به تکرار بیشتر و میزان افزونتر عامل ارضاء نیاز پیدا شود .این برای موادّ اعتیادآور از قبیل موادّ مخدّر و
مسکرات مصداق دارد ،امّا برای دیگر لذّات جسمانی مانند پرخوری نیز که در آن افراط شود صادق است.
برعکس ،وقتی با پرهیز از لذّات کوتاهمدتّی که ممکن است به دیگران و خود ما آسیب برساند خود -انضباطی را عملی
سازیم و آگاهانه گزینه هایی داشته باشیم که دارای اثرات مثبت درازمدّت بر زندگی ما داشته باشند از رضایت عمیق و تسلّط بر
خویشتن بهرهمند خواهیم بود .اعمالی که به بهبود قابلیتهای ما کمک کند و دستاوردهای هدفمند به بار آورد در خودشکوفایی
مؤثّر است .ما هرگز با این منابع تحقّق خود به حد سیری نمی رسیم ،زیرا آنها فرصتهایی را برای رشد و توسعۀ بیپایان فراهم
میآورد .وقتی تشخیص میدهیم که سعادت درازمدّت ما منوط به انضباط است ،برانگیخته میشویم که آن را وجهۀ همّت خود
قرار دهیم .در نتیجه ،بیشتر مایلیم تالش روزانۀ خود را برای هدایت خواستههای خویش به سوی مقاصد متعالیتر و کسب معرفت،
مهارت ،نگرش ،و صفاتی سوق دهیم که به توسعۀ قابلیتهای مزبور منجر میشود.
سطوح متعدّدی وجود دارد که مستلزم در پیش گرفتن خود -انضباطی است .استفن کاوی سه سطح متمایز را بیان
میکند:
)0کنترل و هدایت بروز مناسب شهوات جسمانی و داشتن انضباط مرتبط با وجوه دیگر رفاه مادّی خود؛
)0سرکوب تمایالت معطوف به غرور و میل به تأثیر گذاشتن بر دیگران؛ و
)0مقاومت در مقابل میل به کسب قدرت و استیالی بر دیگران.
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
خود -انضباطی باید از طریق ممارست روزانه پرورش یابد .کاوی به ما توصیه میکند که هر روز ارّه را تیز کنیم :این کار
از لحاظ جسمی ،با خوش فرم نگه داشتن بدن ،از لحاظ فکری ،با یادگیری مداوم ،از لحاظ عاطفی ،با پرورش شکیبایی ،همدلی،
91
مسئولیت شخصی ،و از لحاظ روحانی با دعا و تفکّر و تعمّق عملی میشود.
کلید به دست آوردن خود -انضباطی وقف خود به بینشی است که متعالیترین ارزشهای ما را منعکس میسازد .سپس،
از قدرت اراده و تالش مداوم بهره می گیریم تا چشم خود را بر بینش مزبور متمرکز سازیم و اقدامات خود را به آن معطوف نماییم.
باالخره ،آگاهانه به پرورش فروتنی و روح خدمت میپردازیم تا ،به جای آن که دربارۀ پیشرفت و دستاوردهای خود احساس غرور
کنیم ،هم چنان بر هدف خود که تأثیر گذاشتن بر خیر عمومی است متمرکز بمانیم.
حسن سلوک
حسن سلوک را میتوان به عنوان رفتاری تعریف کرد که مسئولیت مناسب را میپذیرد ،اصول اخالقی راهنمای آن است،
کردار را با گفتار هماهنگ ساخته ،مسئولیت پیامدهایش را میپذیرد .یک ویژگی که بزرگسال به بلوغ رسیده را از کودک متمایز
می سازد دقیقاً توانایی او در اتّخاذ و اجرای آگاهانۀ تصمیماتی بر مبنای اصول ،و در عین حال جوابگویی نتایج حاصله است .مثالً،
وقتی با مسأله ای مواجه شویم به اختیار خود مسئولیت حلّ آن را میپذیریم یا رد میکنیم ،نه آن که بی اراده واکنش نشان دهیم.
اگر تشخیص دهیم که مسأله ای داریم ،مسئولیم که در حلّ آن مشارکت داشته باشیم نه آن که صرفاً به سرزنش دیگران بپردازیم.
اگر به این نتیجه برسیم که م سأله از آن ما نیست و مسئولیت آن را نپذیریم ،باید از نتایج آن کناره بگیریم و به کسانی که مسئول
هستند ،بی آن که آنها را مقصّر بدانیم ،اجازه دهیم ادارۀ اوضاع را در دست گیرند زیرا آنها بهتر به آن رسیدگی خواهند کرد.
گاهی اوقات به اشتباه مسئولیت را برای کارها یا مسائلی که به دیگران مربوط است میپذیریم .این در صورتی صحیح
است که بخواهیم پدرمآبانه عمل کنیم .مثالً ،اگر دو همکار نسبت به یکدیگر دلخوری داشته باشند ،ممکن است سعی کنیم به آنها
کمک کنیم که اختالفات خود را حلّ و فصل نمایند و اگر موفّق نشویم احساس سرخوردگی می کنیم .امّا ،در این قضیۀ مسئولیت
حلّ مسأله به عهدۀ آنها است نه ما .اگرچه ممکن است پیشنهادهایی به آنها بدهیم یا تشویق شان کنیم ،ولی نمیتوانیم آنها را
مجبور به آشتی نماییم .امّا ،اگر مسألۀ آنها بر کار ما تأثیر گذارد ،باید مسئولیت حلّ این جنبۀ مسأله را به عهده بگیریم.
امّا ،غالباً به جای پذیرش مسئولیت زیاد ،از قبول سهم خود از مسئولیت مسائل خودداری میکنیم .مایلیم دیگران را
مقصّر بدانیم ،با حالتی منفعالنه منتظر بمانیم که مسأله خودش حلّ شود ،یا تقاضا کنیم دیگران آن را حلّ کنند .مثالً ،وقتی
کودکی در مدرسه مشکالتی دارد ،معلّم غالباً والدین را مقصّرمیداند ،والدین معلّم را به کوتاهی متّهم میکنند ،و هر دو کودک را
سرزنش مینمایند ،با این امید که تنبیه سبب تغییر رفتار او شود .امّا ،سرزنش دیگری فقط حالت دفاعی و بیگانگی ایجاد میکند؛
و به هیچ تغییری منجر نمیگردد .والدین ،معلّم و کودک به ندرت به مشورت میپردازند ،به ندرت سعی میکنند علل ریشهای
مسأله را دریابند و تصمیم بگیرند که هر یک چه اقدامات مثبتی میتوانند انجام دهند تا به حلّ مشکل منجر شود.
خالصه ،وقتی مسألهای رخ میدهد ،مهم است که )0وضعیت حتّیالمقدور به وضوح و عینی مشاهده شود؛ )0تعیین
شود که مسأله متعلّق به چه کسی است؛ و )0مسئولیت برای حلّ سهم خود از مسأله پذیرفته شود .بعد از قبول مسئولیت ،قدم
بعدی این است که با اتّخاذ تصمیم که چه اقدامات معیّنی باید انجام شود ،اجرای تصمیمات مزبور ،و پذیرش پیامدها ،مسئولیت
خود را ایفا کنیم .اگر برخی از اقدامات الزم نیاز به قابلیت هایی داشته باشد که ما فاقد آن هستیم ،یا باید آنها را در خود به وجود
آوریم یا از کمک دیگران استفاده نماییم.
70
Covey, Stephen R. Principle-Centered Leadership, Simon & Schuster, New York, 1990, p. 38.
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
روی آوردن به اصول اخالقی برای کسب هدایت به ما کمک میکند دربارۀ اقداماتی که انجام میدهیم و نگرشهایی که
در روابط خود با دیگران اتّخاذ مینماییم تصمیماتی خردمندانه بگیریم .اصول ،مانند قطبنما ،جهت کلّی را که باید عزیمت نمود
نشان می دهد ،با این حال با بیان طریقۀ دقیقی که باید در پیش گرفت خالقیت را سرکوب نکنید .بدون مراجعه به اصول،
گزینشهای ما غالباً بر پایۀ هوسها و خواستههای متغیّر ما ،یا مبتنی بر عقاید و فاقد انسجام و خردمندی است .امّا ،وقتی
تصمیمات ما مبتنی بر اصولی باشد که از تحرّی صادقانۀ حقیقت نشأت گرفته است ،بین باورها و اعمال ما انسجامی وجود دارد که
به صورت قابلیت جهت حسن سلوک و قابلیت اعتماد بروز میکند.
اصولی که اعمال خود را بر پایۀ آنها قرار میدهیم نباید اتّفاقی انتخاب شوند ،بلکه باید نتیجه تحرّی حقیقت باشد .در
این تحقیق ،می توانیم سعی کنیم اصولی را شناسایی نماییم که مکرّراً مورد تأکید رهبران بزرگ روحانی در فرهنگها ،مدنیتها و
ادوار مختلف تاریخی قرار گرفته است .این جستجو همواره ما را به تصدیق این نکته رهنمون میسازد که بعضی اصول مرتبط با
محبّت و عدالت مکرّراً مورد تأکید قرار گرفته تا بدان حدّ که میتوانیم آنها را قوانین روحانی تلقّی کنیم – قوانینی که در شرایط
انسانی و رو ابط مثبت بین اشخاص ذاتی و فطری است و بر مبنای آنها جوامع ،نهادها و سازمانهای مؤثّر و موفق و خوشبخت بنا
میشوند.
حسن سلوک هم چنین مستلزم آن است که اعمال ما منطبق با گفتار ما باشد .هر قدر ما با شور و هیجان اهداف عالی
و اصول اخالقی خود را بیان کنیم ،مادام که در اعمال خود آنها را نشان ندهیم نمیتوانیم عوامل مؤثّر تحوّل شویم .البتّه ،هیچ یک
از ما به طور کامل نمیتوانیم تجسّمبخش و مثل اعالی آرمانهایی عالی باشیم که به ما الهام میشود .همۀ ما جایزالخطاییم و
اعمال ما همیشه کمتر از گفتار ما است .امّا ،بذل مداوم مساعی برای هماهنگ کردن این دو همان است که به پیشرفت منجر
میشود – هرقدر این هماهنگی بیشتر باشد ،حسن سلوک ما بهتر صورت میگیرد.
حتّی اگر تالش کنیم که اعمال خود را تحت هدایت اصول قرار دهیم ،باز هم هیچ تضمینی وجود ندارد که همیشه
بهترین تصمیم را اتّخاذ ک نیم ،یا این که اعمال ما مسائل جدیدی را از نوعی دیگر پدید نیاورد .به این ترتیب ،ما هم چنین باید
مسئولیت عواقب اعمال خود را نیز بپذیریم .اگر برخی از عواقب منفی باشند ،ما باید آنقدر فروتن باشیم که اشتباهات خویش را
بپذیریم و نگرش یادگیری اتّخاذ کنیم تا به اقدامات جدید مناسبی دست بزنیم.
تالش برای معیار عالی حسن سلوک با شهامت و عزم جزم سازش ناپذیر ،به خودی خود ،مثالی الهامبخش از رهبری
تحوّلآفرین است که قدرت تغییر ما و بهبود محیط اجتماعی ما را دارا است.
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
فصل ششم
قابلیتها برای تحوّل روابط بینفردی
71
Fromm, Erich. The Art of Loving, Harper and Row, 1956, p. 24.
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
اقدامات محبّتآمیز با افکار محبّتآمیز شروع میشود .میتوانیم با بسیاری از کسانی که هر روزه در مسیر ما قرار
میگیرند ارتباط برقرار کنیم – اعضاء خانواده ،همکالسان ،همکاران ،و حتّی غریبهها .این میتواند با اقدامات کوچکی شروع شود:
لبخند زدن به آنها ،سالم کردن با رفتاری شادمانه و صدایی دوستانه ،سخن گفتن با مهر و محبّت بدون شکایت یا انتقاد ،گوش
کردن با عالقه وقتی آنها سخن میگویند ،بیان دانش و مطالبی که ممکن است آنها را مفید یابند ،وارد کردن آنها در فعّالیتها،
پیشنهاد کمک به آنها در کارشان ،و گذراندن وقت با آنها در انجام دادن کاری که دوست دارند .از همه مهمتر ،این به معنای
پذیرفتن و درک کردن آنها درست به همان صورتی که هستند ،و بیان مسرّت در کشف تفاوتهای آنها با ما است.
اگر صادقانه و صمیمانه بخواهیم روابط مسألهساز را بهبود بخشیم ،میتوانیم با تقویت محبت خود به شخص مورد نظر
شروع کنیم .با وقت گذاشتن برای تعاملی هدفمند ،گوش دادن با همدلی ،و تمرکز بر صفات خوب ،و نه تأمّل بر خصیصههای
منفی ،میتوان به آن محبّت امکان بروز داد .از جمله اجزاء ضروری محبّت این است که وقتی بر نیازهای خود تمرکز داریم در
خصوص دیگران قضاوت نکنیم.
تجلّی عشق در عالیترین درجۀ رشد یافته خود در عشق واقعاً ایثارگرانه مشاهده میشود؛ عشقی که در آن رفاه و سعادت
عزیزان مان را مقدّم بر راحتی خویش میشماریم .هنگام وصول به این حدّ از خلوص ،قدرت عشق بر منافع شخصی غلبه میکند و
موانع ناپدید میشوند .ناگهان نیازهای ما در مرحلۀ دوم قرار میگیرند .معمولترین نمایش آن را میتوان در فداکاریهای والدین
برای فرزندان مشاهده کرد .این نوع عشق را در اقدامات قهرمانانه و زندگی برخی از بزرگ ترین رهبران نیز میتوان دید.
در عشق خالصانه چیزی تقریباً سحرانگیز وجود دارد که فارغ از نفعپرستی شخصی است .دارای قدرتی برای جذب قلوب
است – کیفیتی مغناطیسی که حتّی سختترین دل ها را نرم میکند و نافذ است .بنابراین ،وقتی اعمال خود را مشحون از محبّت
سازیم ،این محبت کیفیتی از جذّابیتی خاصّ به اعمال ما میبخشد .در دیگران میلی پدید میآورد که واکنشی مثبت نشان دهند
و همکاری کنند .به آنها اعتماد به نفسی بیشتر میبخشد و کمک میکند که قابلیتها و استعدادهای خود را پرورش دهند .هم
چنین ظرفیت ما را برای محبّت ورزیدن فزونی میبخشد .درست همان طور که عضلهای با ورزش کردن قویتر میشود ،قابلیت
عشق ورزیدن نیز چنین است .ما باید توجّه داشته باشیم که این قابلیت نامحدود است .ابراز محبّت مسئوالنه به فرد دیگر سبب
کاهش میزان محبّتی که میتوانیم به دیگری ابراز نماییم نمیشود .برعکس ،هرچه بیشتر محبّت کنیم ،ظرفیت عشق ورزیدن ما
بیشتر میشود.
تدریجاً می توانیم تعداد کسانی را که به آنها محبّت داریم افزون سازیم .در کودکی با عشق ورزیدن به اعضاء خانوادۀ خود
شروع میکنیم .وقتی بزرگ می شویم ،تدریجاً محبّت و شفقت نسبت به دوستان و همکالسان ،و جامعه ،و نیز به کشورمان را در
خود میپرورانیم .در جهان امروز از ما خواسته می شود که این چرخۀ محبّت را آنقدر گسترش دهیم که تمامی عالم انسانی را در بر
گیرد و جمیع نفوس را خواهران و برادران خود بدانیم و نسبت به رفاه و سعادت آنها واقعاً توجّه داشته باشیم .اگر پی ببریم که در
این فرایند فقط تا حدّ معیّنی پیشرفت داشتهایم ،می توانیم تالشی آگاهانه مبذول داریم تا حوزۀ این محبّت را گسترش دهیم ،افکار
محبّتآمیز را به س وی آنها سوق دهیم ،بعد با اقدامات دوستانه و خدمت این رَوَند را ادامه دهیم .نیروی مغناطیسی این گسترش
حلقۀ نفوسی که مجذوب یکدیگر می شوند دارای تأثیر نیرومندی بر جهت تکامل جمعی ما و رسیدن به خانواده متّحد بشری
است.
تشویق
همۀ ما دارای این امکان بالقوّه هستیم که با زندگی خود کارهایی به مراتب بیشتر انجام دهیم و برای بهبود جهان
پیرامون خویش مشارکت بیشتری داشته باشیم .تشویق به این که در خدمت خیر عموم باشیم در بهتر شدن جهان مؤثّر است و به
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
ما کمک میکند که به استعداد بالقوّۀ خود به عنوان فرد انسان پی ببریم .کمک میکند ارزش خود را بیشتر بدانیم و به قابلیتها و
دستاوردهای خود اعتماد پیدا کنیم ،و آرزومند سطوح باالتری از خدمت باشیم .یک منبع نیرومند تشویق ،تصدیق شرافت ذاتی ما
است .پند زیر به ما کمک میکند تا نسبت به شرافت و اصالت خود و دیگران وقوف یابیم" :نظر به محسّنات کنید نه به سیّئات.
اگر نفسی دارای ده صفت حسنه باشد و یک صفت زشت؛ نظر به آن ده حسن نمایید نه به آن صفت زشت؛ و اگر شخص ده صفت
90
مذموم داشته باشد و یک صفت حمیده ،به این یک صفت ناظر باشید و آن ده را فراموش کنید".
با تمرکز توجّه بر صفات مثبت مردم ،یا حتّی بر یک صفت مثبت ،میتوانیم آنها را تشویق کنیم که نقاط قوّت خود را بارز
سازند ،استعداد بالقوّۀ خود را پرورش دهند و بر نقائصی که پیشرفت آنها را دستخوش توقّف و موانع میسازد غلبه کنند .وقتی به
کارهای خوبی که دیگران انجام میدهند توجّه داشته باشیم ،این توجَه آنها را به ادامۀ تالشهای مشابه برمیانگیزد .از آنجا که
مردم غالباً به توقّعات ما واکنش نشان می دهند ،بازخورد صادقانه و مثبت سبب مسرّت قلبی آنها میشود ،به آنها کمک میکند به
استعداد بالقوّۀ خود باور داشته باشند و آنها را به توسعۀ قابلیتهای مکنون خود الهام میبخشد.
در حالی که باید در جستجوی صفات مثبت در دیگران و تقدیر آنها باشیم ،تمجید بیش از اندازه ،تعمیم یافته ،یا بدون
استحقاق تأثیر مثبت خود را از دست میدهد و حتّی ممکن است نتایج منفی مانند بیهوده بزرگ شدن نفس ،یا خودخوشنودی به
بار آورد .هم چنین ممکن است دیگران نسبت به صداقت و صمیمیت ما شکّ کنند .در تمجید دیگران باید صادق و صریح باشیم
تا تشویق برای آنها مؤثّر واقع شود .تحسین مؤثّر ،اعمال مثبت معیّنی را که در دیگران مشاهده میکنیم و احساسات مثبتی را که
آن اعمال ایجاد کردهاند توصیف میکند و در عین حال از تعمیم آن پرهیز میشود .مثالً ،میگوییم" ،توضیح تو مرا تحت تأثیر
قرار داد .بسیار روشن و کامالً با نظم و روی اسلوب بود؛" این عبارت به مراتب بیش از عبارت مبهمی مانند "تو سخنران خیلی
خوبی هستی" اثر مثبت میگذارد.
تحسین تنها راه تشویق و ایجاد انگیزه در دیگران نیست .تشویق صحیح مردم را آن گونه که هستند میپذیرد ،بی آن که
دربارۀ آنها قضاوت کند یا برای تغییر فشار بیاورد .صرفاً آنها را مشمول محبّت قرار دادن و در عین حال اعتماد را به آنها القا کردن
تأثیری بس نیرومند دارد .اگر مردم احساس کنند مورد قضاوت واقع شدهاند ،حالت دفاعی به خود میگیرند و اعمال خود را بر
پرهیز و/یا ردّ انتقاد متمرکز میسازند .نتیجۀ آن رفتارهای بیخطری است که مانع از رشد میشود .برعکس ،وقتی مردم احساس
کنند که پذیرفته شدهاند ،آنقدر اعتماد می یابند که الگوهای ذهنی و رفتارهای خود را تجزیه و تحلیل کنند و آمادۀ تغییر شوند.
خالصۀ کالم آن که ،اگر بر اصالت و شرافت ذاتی مردمان تمرکز کنیم ،به ظرفیت آنها برای حلّ مسائل خود اعتماد داشته باشیم و
اظهارنظرهای خود را حول تقدیر اعمال و صفات م ثبت آنها متمرکز سازیم ،در کمک به دیگران در پیشرفت و ترقّی میتوانیم
کارآمدتر و مؤثّرتر باشیم.
72
نقل ( ;Hofman, David quoting ‘Abdu’l-Baha, The Renewal of Civilization, George Ronald, London, 1972, p. 62
)ترجمه از صفحه 44کتاب بهاءاهلل و عصر جدید
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
◄ شمول
در محلّ کار ،می توانیم اقدامات بیشتری را به عهده بگیریم تا سبب تشویق و برانگیختن دیگران شود .وقتی عالقۀ
صادقانه به نظرات دیگران نشان دهیم و از آنها دعوت کنیم که در مشاورات یا فعّالیتهای مهمّ شرکت کنند ،احساس ارزش مندی
میکنند .وقتی به استعداد بالقوّۀ آنها پی ببریم و به آنها فرصت دهیم تا قابلیتهای خود را به کار گیرند ،ممکن است به مدارج
بلندی برسند که حتّی خودشان حیرت کنند .وقتی به آنها کمک میکنیم مشاهده کنند مشارکتهای آنها چطور میتواند به
تحقّق رؤیاهای الهام بخش نهادی کمک کند ،در کار خود معنا و رضایت بیشتری میبینند .وقتی مردم احساس ارزش مندی کنند،
ما به طور جدّی به توسعۀ قابلیتهای آنها و یافتن معنا در کار آنها پرداختهایم و در این حال آنها معموالً به سطحی از رضایت
میرسند که آنها را به تالش برای ارتقاء بیشتر برمیانگیزد.
◄ فراوانی
برای ایجاد شوق در دیگران ،باید نگرشی مثبت و سخاوتمندانه نسبت به زندگی داشته باشیم .در این صورت مسرّت و
اشتیاق ما مسری خواهد بود .آنقدر به خویشتن و زندگی اعت ماد خواهیم داشت که که بتوانیم بدون ادنی حسّ حسادت یا ترس از
این که پیشرفت دیگران به ما صدمه بزند ،طالب موفّقیت دیگران شده از حصول آن احساس رضایت و مسرّت نماییم .اگر
جهانبینی ما فراوانی باشد – یعنی باوری نهفته که برای همه ،همه چیز به فراوانی وجود دارد – احتمال بیشتری وجود دارد که
دیگران را تشویق کرده تحت حمایت قرار دهیم .پی به این حقیقت میبریم که هرچه بیشتر ببخشیم ،خودمان بیشتر دریافت
خواهیم کرد .هم چنین از وقوف بر این نکته محظوظ خواهیم شد که هرچه همۀ ما در خدمت به خیر عموم موفّقتر باشیم عالم
در جریان تحوّل اجتماعی سریعتر پیشرفت خواهد کرد.
از طرف دیگر ،اگر جهانبینی ما مبتنی بر کمبود باشد ،هراس داریم که دستاوردهای دیگران سبب شود ما حقیر جلوه
کنیم .موفّقیت آنها را تحسین نمی کنیم مگر آن که خودمان مستقیماً در آن دخیل بوده باشیم و به علّت آن محلّ اعتبار واقع
شویم .به دشواری می توانیم به آنها تبریک بگوییم یا آنها را تشویق کنیم زیرا ترس داریم که جای ما را بگیرند ،یا محلّ تأییدی واقع
شوند که ممکن است از آن ما باشد .هم چنین این خطر را میپذیریم که تسلیم شایعات و غیبت شویم ،یعنی دو عمل مخرّبی که
علل اصلی تفرقه ،بیتفاوتی ،بیعالقگی ،احساس بیگانگی ،و کنار کشیدن افراد از فعّالیتهای گروهی است.
برخی ممکن است بر این باور باشند که نگرش خوشبینانه یا بدبینانه نسبت به زندگی به عواملی خارج از کنترل ما
بستگی دارد ،از قبیل شخصیت یا میزان تشویق یا انتقادی که در زندگی خود تجربه میکنیم .بدون نادیده گرفتن تأثیر این عوامل،
اگر منش ما جبرگرایانه باشد ،اصالت و شرافت ذاتی خود را انکار میکنیم و همراه با آن مسئولیتی را که نسبت به پرورش این
قابلیت مهمّ در رهبری تحوّلآفرین داریم نادیده میگیریم.
◄ تشویق خویشتن
اگر ما نسبت به خود احساس مطلوبی نداشته باشیم و تشویق دیگران را دشوار ببینیم ،میتوانیم ابتدا با تشویق
محبّتآمیز خودمان شروع کنیم .پرورش تعهّدی قوی نسبت به چشم اندازی الهامبخش مبتنی بر ارزشهای اخالقی عمومی ،یا
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
استفاده از رابطۀ خود با قدرت متعالی در عالم وجود ،می تواند به ما کمک کند مسرّت بیشتر داشته از تأثیرات محیط منفی که ما را
احاطه کرده در امان بمانیم .این ،فی نفسه ،ما را از این که زیاد در مقابل قضاوت دیگران آسیبپذیر باشیم حفظ میکند .تخصیص
وقت به خودمان – هر هفته به بعضی فعّالیتهایی بپردازیم که از آن لذّت میبریم – احساسی از مثبتتر بودن به ما میبخشد.
سپس می توانیم فعَاالنه چهار بُعد اصلی زندگی خود را پرورش دهیم :جسمانی ،با تغذیۀ مناسب ،ورزش و اعتدال در ارضاء اشتها؛
فکری ،با یادگیری چیزی جدید که ما را جذب نماید؛ عاطفی و احساسی ،با درگیر کردن خودمان در انجام فعالیت هائی با دوستان
و کسانی که دوست شان داریم؛ روحانی ،با سپری کردن وقت در هر روز به فعالیتهای متفکّرانه ،از قبیل خواندن مطالب
الهامبخش ،تأمّل و تعمّق ،یا دعا خواندن .موقعی یاد بگیریم که عشق ب ورزیم و از خویشتن مراقبت نماییم ،از بروز تدریجی رشد
خویش مسرور خواهیم شد و بهتر خواهیم توانست به دیگران محبّت کنیم و به آنها اهمّیت دهیم.
امّا ،شگفت این که ،قویترین راه تغذیۀ خویشتن با پرداختن به خدمت به دیگران است .بنابراین ،در حالی که
خودتواندهی اهمّیت دارد ،امّا به تنهایی در آزاد ساختن امکانات بالقوّۀ ما جهت عرضۀ بهترین تالشهای مان برای خود و دیگران
کافی نیست.
◄ تنوّع دیدگاهها
فرایند جستحوی حقیقت مستلزم مبادلۀ آزاد نقطه نظرات مرتبط با موضوع است ،که در آن کلّیه شرکتکنندگان بدون
توجّه به مقام و موقعیت اجتماعی و حرفهای مورد احترام یکسان هستند .موقعی که نظریههای گوناگون بدون حبّ و بغض بررسی
شوند ،دربارۀ آنها بحث شود ،کنار گذاشته شوند ،اصالح شوند ،تلفیق گردند ،ومبنای تصمیمگیری قرار گیرند ،تدریجاً درک بهتری
حاصل میشود که منعکس کنندۀ پرباری انواع رویکردها است.
عقیدۀ فردی که بسیار فصیح و زبانآور است ،گاهی اوقات در مباحثه بر دیگران برتری مییابد زیرا ممکن است تصوّر
شود شخص مزبور هوشمندتر است .امّا ،طبق نظریۀ هوش های چندگانه جان گاردنر که در روانشناسی تربیتی و تکوینی مورد
توجّه واقع میشود ،افراد بشر دارای انواع هوش ها هستند که آنها را میتوان برای انجام دادن حدّاقل هفت شکل تحلیل به کار
برد )0 :زبانی (نویسنده ،شاعر) )0 ،منطقی – ریاضی (دانشمند) )0 ،موسیقایی (آهنگساز) )9 ،فضائی (معمار) )1 ،بدنی (ورزشکار،
73
Baha’u’llah, quoted in Consultation: A Compilation, Baha’i Publishing Trust, Wilmette, IL, 1980, p.3
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
رقصنده) )1 ،میان فردی (معلّم) )9 ،درون فردی (خود آگاهی ) 99.بسته به این که کدام هوش در شخص برتری داشته باشد ،آن
شخص جنبههای معیّنی از مسأله را با وضوحی بیشتر از دیگر جنبهها مشاهده میکند .درک و تأیید تنوّع مواهب فکری در طی
مشورت به ما اجازه میدهد پذیرای کلّیه چشماندازها باشیم و به طور جدّی طالب مشارکت همه گردیم.
به عالوه ،هر یک از ما دارای تجارب منحصر به فردی در زندگی و نیز فضیلتی برتر هستیم که در طریقۀ درک و تعبیر
رویدادهای پیرامون ما اثر میگذارد .بعضی ممکن است هرموضوعی را با "عینک عدالت" مشاهده کنند و برای بعضی دیگر "عینک
رحمت" مناظر را رنگآمیزی نماید .عبارتی مشهور به آبراهام مازلو ،روانشناس ،نسبت داده میشود که گفته است" ،وقتی تنها
ابزاری که شما در اختیار دارید چکش باشد ،تمایل دارید هر مسألهای را به شکل میخ ببینید ".اگر با دیگران ،که نحوۀ مشاهده و
ادراک شان متفاوت است مشورت نکنیم ،این تفکّر بسیار ساده خواهد بود که نقطه نظر ما در بر گیرندۀ کلّ حقیقت است .امّا ،با
گوش کردن دقیق به انواع دیدگاه ها و تالش برای درک نحوۀ مشاهده وضعیت توسّط دیگران ،ابعاد ادراک خود را توسعه میبخشیم
و برداشت و فهم ما از واقعیت به مراتب کاملتر میشود.
اگر به خاطر داشته باشیم که نظرات گوناگون صرفاً منعکس کنندۀ جنبههای متفاوتی از حقیقتی بزرگ تر هستند،
تمامی شرکت کنندگان را تشویق خواهیم کرد که افکار خود را با آزادی تامّ بیان کنند و بنا به حکم وجدان خویش آنچه را که در
نظر دارند به طور کامل بگویند .این نگرش به ما اجازه می دهد که به جستجوی حقیقتی که در هر نظریهای است بر آئیم ،با
خلّاقیت آن را با حقیقتی که در دیگر چشم اندازها یافت شده در هم آمیزیم ،و به تصمیم نهایی که به مراتب فراتر از هر یک از
نظرات فردی اوّلیه است ،نائل گردیم.
74
Gardner, John. Multiple Intelligences: The Theory in Practice, BasicBooks, Harper Collins Publishers, Inc., New
York, 1993
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
باید مراقب باشیم که با دقّت و صحّت به مسائل مورد بحث و نه به احساساتی که مسائل مزبور در ما برمیانگیزد واکنش نشان
دهیم .این فرایند مستلزم فروتنی و ایمان به این مطلب است ک ه نتیجه عبارت از میزان بیشتری از عدالت برای همه است –
عدالتی که حقوق همه از جمله خود ما را محفوظ نگه خواهد داشت .تمرینات برای عملی کردن این مهارت مهمّ میتواند به میزان
زیادی ظرفیت ما برای یادگیری از نقطه نظرات گوناگون را بهبود بخشد.
◄ جستجوی عدالت
اهمّیت این رویکرد به تصمیمگیری زمانی از قوّت بیشتر برخوردار میشود که فرایند مشورت را به عنوان "اجرای عدالت
در امور بشری" 91تلقّی کنیم .وقتی مشورت به ما در درک حقیقت وضعیتی کمک کرده باشد ،خود را به حفظ عدالت به عنوان
اصل راهنمای ما در حین تالش برای تعیین خردمندانهترین شیوۀ عمل متعهّد میسازیم .بهعالوه ،توجّه داریم که خود فرایند
مشورت غالباً بیشتر از مواردی که به طرق دیگر عملی میگردد به اتّخاذ تصمیمات عادالنه منجر میشود .وقتی تصمیمی توسّط
فقط یک نفر (یا حتّی گروهی از افراد همفکر فاقد تنوّع) گرفته میشود ،به آسانی میتوان بعضی شیوههایی را که تصمیم مزبور بر
دیگران ممکن است تأثیر نامطلوب بگذارد ندیده گرفت .امّا ،وقتی مشورت گروه متنوّعی از افراد را در بر میگیرد ،که ممکن است
به طرق مختلف تحت تأثیر تصمیم مزبور قرار گیرند ،همۀ طرفها فرصت دارند که دیدگاه خود را بیان کنند ،به نحوی که گروه
بتواند سعی در درک آنها نماید و آنها را به حساب آورد .در نتیجه ،کمتر احتمال دارد که تصمیمی به نحوی غیرعمدی ،یا حتّی
آگاهانه ،سبب بیعدالتی در حقّ شخص یا گروه خاصّی بشود.
عامل دیگری که در اتّخاذ تصمیمات صحیح و عادالنه مؤثّر است آگاهی از رابطۀ متقابلی است که بین رفاه کلّ خانواده
بشری و رفاه هر یک از افراد و گروههای داخل آن کلّ وجود دارد .حلّ مسائلمان با رد کردن آن به گروهی دیگر نهایتاً سبب
مسائل بزرگ تری برای ما و برای گروه ما خواهد شد ،در حالی که در نظر گرفتن رفاه دیگران ،هر قدر هم دور به نظر برسد ،به نفع
خود ما و حفظ رفاه خود ما منجر خواهد شد .اگر یگانگی ارگانیک کلّ نوع بشر را در نظر بگیریم ،اگر محبّتی جامع و فراگیر داشته
باشیم ،باید تأثیرات تصیمات خود را ،نه تنها بر خویشتن یا گروه ذینفع خود ،بلکه دیگر گروهها ،سازمانها ،جوامع ،کشورها ،و
حتّی کلّ نوع بشر نیز در نظر بگیریم.
75
Prosperity of Humankind, Baha’i International Community, Section 3, 1995.
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
)1تواضع و فروتنی .مغرور نیستیم و سعی نمیکنیم خود را باالتر از دیگران قرار دهیم .متوجّه هستیم که درک ما محدود
است.
)1بردباری .اگر رسیدن به تصمیم دشوار باشد ،آرامش خود را حفظ میکنیم .از دیگران شکایت نمیکنیم .و به علّت
خستگی زیر بار قبول تصمیم ناصواب نمیرویم.
)9روح خدمت .ما همکار هستیم و با کمال میل برای انجام دادن هر کاری به دیگران پیشنهاد کمک میدهیم.
البتّه ،مشورت فرایندی است که توسّط افراد واقعی در دنیای واقعی صورت میگیرد .تعامالت به نحوی سحرآمیز فارغ از
تأثیر عواملی از قبیل احساسات ،فریب ،قدرتطلبی ،نفسپرستی ،تعصّب ،ترجیح شخصی ،و ادراک سُلطه به علّت شخصیت یا
جنسیت نیست .این قبیل شرایط مدّتها در منازعات و مجادالت و بیعدالتی هایی که در جهان به ظهور رسیده تأثیر داشته است.
دقیقاً به این دلیل است که از کسانی که آرمان آنها به نمایش گذاشتن رهبری تحوّلآفرین است خواسته میشود به صفاتی متّصف
شوند که برای مشورت مؤثّر الزم است – حمایت از شیوههای جدید تحقیق جمعی و رسیدن به اتّفاق نظر در وضعیت عملی و در
عین حال حلّ مسائل و کمک به پیشرفت ،علیرغم جایزالخطا بودن انسان.
◄ وحدت در مشورت
مشورت زمانی بسیار ثمربخش است که در عین فراهم آوردن امکان بحث کامل و صریح درباره نظرات ،از جمله برخورد
آراء مختلف ،روح وحدت حفظ شود .بدون این روح فراگیر وحدت ،مخالفت با نظرات ما ممکن است به عنوان حمالت شخصی
سوء تعبیر شود و در ما حالتی از بیزاری و موضع دفاعی ایجاد نماید .وقتی نسبت به دیگر شرکت کنندگان احساس بیزاری و خشم
داشته باشیم ،نمیتوانیم به نحوی بیطرفانه نظرات آنها را مورد توجه قرار دهیم و نسبت به چشماندازهای آنها دیدۀ بینا نخواهیم
داشت .این موضوع باعث اختالل در تحرّی حقیقت شده ،مقصود از مشورت را نقش بر آب میسازد .بنابراین ،باید مراقب باشیم که
ردّ نظرات خود توسّط دیگران را رنگ و لعاب شخصی ندهیم.
اگر در همان زمان مسأله ای با یکی دیگر از شرکت کنندگان داشته باشیم ،باید احساسات نامطلوب یا سوء تفاهم خود را
خارج از جلسۀ مشورتی حلّ و فصل کنیم .تنها آن موقع است که میتوانیم با روحی که برای حصول موفّقیت در مشورت الزم است
به این کار مبادرت ورزیم .وحدت به موضوعی به مراتب ب االتر از نداشتن احساسات منفی اشاره دارد؛ متضمّن نگرشی مثبت ،قلبی،
و توأم با قدردانی در میان اعضاء گروه است .بهترین راه وصول به این حالت آن است که روابط نزدیکی با دیگر اعضاء ،اعم از خارج
یا داخل جلسات ،برقرار کنیم و به این وسیله روح قدردانی ،خلوص و محبّت را در تعامالت خویش پرورش دهیم.
در طیّ جلسه ،میتوانیم مراقب رفتار خویش باشیم تا شیوههایی که به بیان نظرات خود میپردازیم در تحرّی حقیقت و
روح وحدت ،هر دو ،مؤثّر باشد .رهنمودهای زیر میتواند در این مورد به ما کمک کند:
)0بیان نظرات خود با وضوح ،ادب ،وقار ،و اعتدال؛
)0بیان آنچه که وجدان ما حکم می کند ،حتّی وقتی که هراس داریم هیچ کس دیگری آنچه را که میگوییم درک نکند و
نپذیرد؛
)0نشان دادن انقطاع از نظرات ،توضیح آنها در صورت لزوم ،امّا پرهیز از اصرار سرسختانه که دیگران آن را بپذیرند؛
)9با احترام رفتار کردن نسبت به نظر دیگران – گوش کردن با هم دلی و میل واقعی به یادگیری نقطه نظرات آنها ،بدون
تمسخر ،انتقاد ،یا استهزاء شخص یا نظریه؛
)1پرهیز از خشم یا ناراحتی وقتی دیگران نظرات مخالفی ابراز میکنند یا به نظر میرسد به آنچه ما گفتهایم اعتنایی ندارند.
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
وحدت هم اساس مشورت و هم ثمرۀ آن است .باید آن را قبل از مشورت ،در طیّ آن و پس از اتمام آن پرورش داد.
اگرچه تالشهای مشورتی برای رسیدن به تصمیماتی مبتنی بر توافق یک پارچه است ،امّا گاهی اوقات حلّ اختالف آراء میسّر
نمیشود پس الزم است که با رأیگیری تصمیم گرفته شود و تصمیم اکثریت مورد پذیرش همه قرار گیرد .وقتی تصمیمی به
اتّفاق آراء نیست ،در اجرای آن باید همکاری کرد و جدّاً از انتقاد پرهیز نمود .با حمایت از تصمیم اتّخاذ شده ،وحدت حفظ
میشود .اگر تصمیمی معلوم شود که اشتباه است ،به مرور زمان همه متوجّه خواهند شد که اشتباه بوده و با هم میتوانند آن را
تغییر دهند .از طرف دیگر ،اگر کسانی که با این تصمیم موافق نبودند دربارۀ آن شکایت کنند و از حمایت از آن امتناع نمایند ،و
بعد تصمیم مزبور با شکست روبرو شود ،سبب تفرقۀ بیشتر خواهد شد .کسانی که با تصمیم مورد بحث مخالف بودند احساس
رضایت و خودپسندی خواهند کرد که حق با آنها بوده و کسانی که نظر مساعد با تصمیم داشتهاند گله خواهند کرد که به علّت
انتقاد و نبود حمایت آن تصمیم با شکست مواجه شده است .حقیقت هرگز معلوم نخواهد شد .تفرقۀ ناشی از مخالفت گروه را از
همکاری آینده مأیوس خواهد ساخت.
مشورت ابزاری ضروری برای افراد بشر ناقص در دنیایی ناقص است .اگرچه قطعاً مستلزم میزانی از خویشتنداری و تالش
درونی است ،امّا فرایندی است که در سراسر جهان در میان فرهنگها و ملل گوناگون ،اعم از تحصیل کرده و بیسواد ،غنی و فقیر،
قوی و مظلوم ،با موفّقیت فرا گرفته شده و به مرحلۀ اجرا در آمده است.
قابلیت مشارکت مؤثّر در مشورت کلیدی برای فرایند تحوّل جمعی در کلّیه سطوح ،از خانواده تا سازمانهای بینالمللی،
است .هم چنین ،پیششرطی برای تمرین بسیاری از سایر قابلیتهای رهبری تحوّلآفرین است ،از قبیل :ترویج وحدت در کثرت،
ایجاد بینش مشترک ،متحوّل ساختن روابط سُلطهجویانه ،تأسیس عدالت ،و اِعمال رهبری تحوّلآفرین در خانواده.
برخالف الگوهای پیشین که مروّج اختالف و منازعه هستند ،جهان امروز باید به این مرحلۀ سوم توسعه ارتقاء پیدا کند.
توسعه طلبی فرهنگی ،که در طلب یکسانی از طریق وادار کردن دیگران به کنار گذاشتن معیارهای خود است ،و قومگرایی افراطی،
که در طلب تبدیل هر فرهنگ به کشوری جداگانه است ،هیچ یک برای جهان امروز ما مناسب نیست؛ در این جهان سفر و مهاجرت
دائم التّزاید به طور مداوم ما را در تماس با انواع فرهنگهایی قرار میدهد که باید با آنها به نحوی ثمربخش تعامل داشته باشیم.
تنها با اجرای وحدت در کثرت است که به طور همزمان میتوانیم به هویت و منزلت هر گروه فرهنگی احترام گذاشته قدرشناسی
واقعی و روابط هماهنگ در میان آنها را ترویج دهیم.
امّا ،نیاز به وحدت در کثرت به روابط بین مردمانی که فرهنگهای متفاوت دارند محدود نیست .باید آن را در روابط خود
با کسانی که حرفههای متفاوتی دارند نیز عملی سازیم ،زیرا ایجاد تخصّصها در حدّ افراط ،برای جهان حرفهای دست و پا گیر شده
است .رشتههای مختلف ،غالباً در اثر زبان خاصّ حرفه ای که برای افراد ناآشنا به صورت زبان خارجی جلوه میکند ،از یکدیگر جدا
و منزوی شدهاند .امّا ،هیچ یک از این تخصّصها ،به تنهایی،به حلّ مسائل جدّی که امروزه جامعۀ انسانی را مبتال ساخته قادر
نیست .ما تنها در صورتی می توانیم در حلّ بسیاری از این مسائل پیشرفت حاصل کنیم که با عملی ساختن وحدت در کثرت با
تمرکز میان رشتهای با یکدیگر همکاری داشته باشیم .این ترکیب مساعی تنها در صورتی مؤثّر خواهد بود که تقدیر متقابل،
تالشهای صادقانه برای درک آنچه که هر رشته میتواند عرضه کند ،و کار هماهنگ و تعاونی خصیصۀ آن باشد.
همچنین باید وحدت در کثرت را در خانواده ،برای حفظ فردیت و خلّاقیت اعضاء آن معمول سازیم .این تلویحاً بدان
اشارت دارد که زن و شوهر یکدیگر و فرزندان را تشویق کنند که خلّاقیت ،عالئق و دوستان خود را پرورش دهند .با انجام دادن این
کار ،آنها بهتر میتوانند استعدادها و قابلیتهای خود را پرورش دهند .آنها در زندگی خود از رضایت ،سعادت ،مسرّت و قابلیت
بیشتر برخوردار میشوند و میتوانند روابط خانوادگی را پربارتر سازند .بدون احترام به تنوّع و کثرت و حمایت محبّتآمیز از فردیت
هر یک از اعضاء خانواده ،وحدت ممکن است در یکسانی ایستا و خفه کننده انحطاط یابد .در نتیجه ،زن و شوهر ممکن است
نسبت به یکدیگر با بیاحترامی رفتار کنند و احساس ماللت نمایند و در همان حال فرزندان سرکش شوند.
برای جلوگیری از این که تنوّع و کثرت به بیتفاوتی و بیعالقگی و تفرقه تنزّل یابد ،اعضاء خانواده باید دربارۀ نقشهها،
برنامهها ،نیازها ،احساسات و خواستهها بیشتر و شفّافتر به مشورت بپردازند .وقتی آنها وحدت و اعتماد را به وجود آورند ،خود به
خود زندگی را با دیگر اعضاء سهیم میشوند و آرمانهای خود را بیان میکنند و به این طریق است که محبّت خویش را ابراز
میدارند .آنها با نشان دادن عالقه به آنچه که دیگران بیان کردهاند و حتّی با همراهی یکدیگر در فعالیتهای فردی وقتی از آنها
خواسته شود ،محبّت خود را متقابالً نشان میدهند .مشورت شفّاف و مکرّر و بیان آنچه که در ضمیر دارند کلیدی برای تقویت
وحدت در منزل و هرجای دیگر است.
جهان اطراف ما مثالهای فراوانی از وحدت در کثرت را به ما نشان میدهد .هیکل انسان موجودی زیستشناختی است
که بیش از هر چیز دیگر در آن تفاوت و تخصّص وجود دارد .علیرغم این تنوّع ،تمامی اجزاء ،اعضاء و نظامهای آن ،وقتی که سالم
است ،در کمال هماهنگی و اتّفاق کار میکنند .باترکیب هماهنگ تعداد زیادی از آالت موسیقی ،الحان ،ریتمها ،نتها ،و توالی
آکوردها موسیقی زیبایی حاصل میشود .در زیستبوم (اکوسیستم) وحدت در کثرت برای تضمین رفاه همۀ گونهها ضروری است.
در نظام اقتصادی حفظ ثبات بازار الزم است .در دولت ،نظام فدرال به خودمختاری محلّی احترام میگذارد و در عین حال روابط
در میان ایاالت و دیگر نهادها را تنظیم مینماید.
میتوانیم این مثالها را برای شناسایی اصولی که وحدت در کثرت تلویحاً بدان اشاره دارد استفاده کنیم:
)0هر یک از عناصر متفاوت ضروری و مهمّ است .تنوّع صرفاً مسألهای نیست که نسبت به آن بردبار باشیم ،بلکه برای
عملکرد هماهنگ کلّ وجود اهمّیت حیاتی دارد.
)0همکاری و هماهنگی به عنوان عوامل یک پارچه کننده در میان عناصر عمل میکنند.
)0رفاه هر جزء و رفاه کلّ دارای رابطهای متقابل است که هر یک در دیگری اثر میگذارد.
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
از آنجا که عملی ساختن وحدت در کثرت برای اکثر ما تازگی دارد ،باید آگاهانه نگرشهایی را پرورش دهیم که در
تقویت آن مؤثّر باشد ،تفاوتها را درک – و حتّی تحسین – نماییم ،نسبت به نظریههای جدید سعۀ صدر و پذیرش داشته باشیم ،و
ا بهام در طیّ فرایند رسیدن به درکی واحد را با مدارا تحمّل کنیم .بهعالوه ،باید در مقابل نگرشهایی که مانع از وحدت میشود ،از
قبیل تعصّبات و تمسّک به نظرات خویشتن مقاومت کنیم .وقتی به این نوع وحدت دست یابیم ،دیگر هیچ چیز باقی نمیماند که
نتوانیم به آن واصل شویم یا بر آن غلبه کنیم.
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
فصل هفتم
قابلیتها برای تحوّل اجتماعی
استقرار عدالت
اساس و بنیاد نظام اجتماعی عدالت است .اقدام عادالنه داللت بر این دارد که به هر فرد یا نهادی آن چیزی اعطاء شود
که به حق مستحق آن است .عدالت اقتصادی تلویحاً به آن اشاره دارد که همان طور که کیفیت و کمّیت کاری که انجام میشود
در نظر گرفته می شود نیازهای شخص نیز به حساب آورده شود .در بعضی زمینهها این به برابری – یعنی رفتار یکسان با همه –
داللت دارد ،مثل پرداخت دستمزد یکسان برای کار یکسان .امّا ،در سایر وضعیتها ،عدالت به انصاف مربوط میشود – یعنی رفتار
متفاوت مبتنی بر نیازهای معیّن – مثالً ،مساعدت خاصّ به ک سانی که مبتال به معلولیت هستند؛ که این کمک شامل حال دیگران
نمیشود.
عدالت اجتماعی گویای موارد زیر است:
)0حذف استثمار و افراط و تفریط در ثروت و فقر؛
)0توازن بین حقوق فردی و مصالح جمعی؛
)0مقامات و ساختارهای عادالنۀ اجتماعی – انتخاب رهبران و مقامات دولتی مبتنی بر معیارهای قابلیت و لیاقت ،فارغ از
نفوذ سیاست ،رابطه یا پول؛ و
)9تأسیس و کاربرد بیطرفانۀ نظامی از قوانین منطقی ،که همه در تحت قانون باشند و کسی "باالتر از قانون" نباشد.
تأسیس عدالت اجتماعی هم چنین به آزاد کردن مردم از ظلم و ستم اشارتی تلویحی دارد .ظلم و ستم از غفلت بهره
میگیرد )0 :غفلت از اصول جهانی که عدالت بر پایۀ آن استوار است؛ )0غفلت از قوانین و نهادهایی که مردم در هنگام دچار شدن
به بیعدالتی به آن روی میآورند ،و )0غفلت از مهارتهایی که میتواند گریز از وضعیت ظالمانه را میسّر سازد .تعلیم و تربیتی که
بر رهایی مردم از این غفلتهای سهگانه متمرکز باشد ابزارهایی را برای آزادی آنها از ظلم و ستم فراهم میآورد.
در تالش برای تأسیس عدالت اجتماعی ،باید نمونه ای از عدالت را در زندگی روزمرّۀ خود نشان دهیم و هم چنین
شیوههایی عادالنه را در مجهودات خود در پیش گیریم .متأسّفانه ،گاهی اوقات قهرمانان بزرگ عدالت اجتماعی را مشاهده میکنیم
که از منصب و مقام خود برای منافع شخصی استفاده میکنند ،صادق نیستند ،جانبگیری دارند ،علیه زنان یا اقلّیتها تبعیض قائل
میشوند ،یا کسانی را که با آنها مخالفند بد جلوه میدهند .این نبود انسجام بین کالم و عمل مانع از دست یابی به هدفی میشود
که با صدای رسا اعالم مینمایند .بلکه ،ایجاد جامعهای عادالنه با اِعمال عدالت در سازمانها و زندگی فردی خودمان ،با اتّخاذ
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
تصمیمات و مبادرت به اقداماتی مبتنی بر اصول شروع می شود نه آن که برای منافع شخصی یا بخش متبوعۀ خود عملی انجام
دهیم.
برای مبادرت به عمل عادالنه ،باید ابتدا سعی کنیم هر گونه آثار تعصّب را از بین ببریم ،زیرا تعصّب مانع از دید ما میشود
و قضاوت ما را منحرف میسازد .برای غلبه بر تعصّب ،باید بدون هیچ قید و شرطی به تحرّی حقیقت بپردازیم .اگر مستمرّاً
تصمیمات خود را بر آنچه که با چشم خود دیده و با تحلیل و تأمّل خود دریافتهایم مبتنی سازیم ،و متعالیترین اصولی را که
می دانیم به کار بگیریم ،پی خواهیم برد که تعصّبات بر پایۀ گفتارهایی قالبی و کلیشه هائی بنا میشوند که عموماً در خصوص هیچ
گروهی کاربرد ندارند .ما میتوانیم محاسن و مزایای هر وضعیتی را با بیطرفی بیشتر بسنجیم و تصمیمات خود را بر پایۀ شواهد
استوار نماییم .در این صورت ،اقدامات ما که از آن منتج میشود بیشتر احتمال دارد که دادگرانه باشد.
امّا ،هر قدر که عمیقاً تأمّل کنیم ،نقطه نظرات ما همیشه محدود است زیرا غالباً بر بعضی وجوه مسأله توجّه داریم و دیگر
موارد را نادیده میگیریم .برای آن که برداشتی جامعتر داشته باشیم ،میتوانیم به طور فعّال و جدّی دیدگاههای متنوّع را از طریق
مشورت گروهی به دست آوریم .این سبب گسترده شدن درک ما از مسأله و تسهیل فهم وجوهی که برای دیگران مهم است
خواهد شد .این نوع تحقیق جمعی برای اتّخاذ تصمیمات عادالنه ،با این مشخّصه که توازنی واقعی بین رفاه کلّ و رفاه هر یک از
اجزاء برقرار شود ،اهمّیت دارد.
تأمّل فردی و مشورت گروهی ،هر دو ،در تقسیم حقوق و مسئولیتهایی که در هر رابطهای تلویحاً وجود دارد ،اهمّیت
بسیار دارد .ما باید در مقابل تمرکز عمده بر حقوق خویش و مسئولیتهای دیگران مراقب باشیم و به حقوق آنها و مسئولیتهای
خویش بهای یکسان بدهیم.
در حالی که ضروری است که تا آنجا که می توانیم به نحوی گسترده تحرّی حقیقت کنیم ،لحظاتی وجود دارد که باید
تصمیمی بگیریم و عمل کنیم ،حتّی وقتی که اطمینان نداریم که تصمیم صحیح است .این مستلزم شهامت و نیز تمایل به قبول
مسئولیت برای نتایج اعمال خویش است .باید بپذیریم که ممکن است اشتباه کنیم و وقتی اشتباهی رخ میدهد برای اصالح آن
اقدام نماییم.
در صورتی که قربانی ظلم شویم ،تشخیص بیعدالتی آسان است .در مقابله علیه بیعدالتی و ظلمی که به ما رفته ،اهمّیت
دارد که آرامش خود را حفظ کنیم ،و در عین حال بر رفتار منصفانه تأکید و اصرار داشته باشیم .وقتی در حقّ کس دیگری
بی عدالتی روا شود ،گاهی اوقات تشخیص آن آسان نیست .یا اگر آن را تشخیص دهیم ،ممکن است برای مقابله با آن برانگیخته
نشویم .گاهی اوقات آسان تر آن است که نحوۀ نگاه خود را تغییر دهیم ،توجیه کنیم که" ،همیشه امور بر همین منوال بوده و
تغییری نخواهد کرد ".امّا ،اگر قرار است قهرمانان واقعی عدالت باشیم ،هر جا که بیعدالتی روی دهد ،باید صدای خود را بلند
کنیم ،حتّی اگر به ضرر ما تمام شود .اگر آرمان ما رهبری تحوّلآفرین است دفاع از عدالت اختیاری نیست .بدون عدالت ،وحدت
غیرممکن است ،و بدون وحدت ،نمیتوانیم به آنچه که دارای ارزشی جاودانی است دست یابیم.
جامعه را جنگلی از رقابت بدانیم ،در این صورت تمامی روابط خویش را از ورای عینک مزبور مشاهده کرده منطبق با همان رفتار
میکنیم.
◄ قدرت
برای درک بهتر پیامدهای فرضیاتی که میسازیم ،بررسی قدرت و پویایی آن میتواند سودمند واقع شود .مایکل
کارلبرگ توضیح میدهد که شیوههای مختلفی برای مفهومسازی قدرت وجود دارد .قدرت ،در کلّیترین تعریفش ،به عنوان قابلیت
رسیدن به برخی نتایج تعریف میشود .روابط خصمانۀ قدرت از الگوی ذهنی رقابتی نشأت میگیرد در حالی که منشأ روابط تعاونی
91
قدرت تمرکز بر همکاری است.
کارلبرگ پویاییهای گوناگون قدرت را مورد تحلیل بیشتر قرار میدهد و آنچه را که در روابط رخ میدهد ،بسته به این
که آیا قدرت برابر یا نابرابر بین طرفهای درگیر وجود دارد ،مورد بررسی قرار میدهد .در روابط خصمانه ،که قدرت نابرابر حاکم
است ،یک طرف بر دیگری اِعمال قدرت می کند ،که در این حالت ارادۀ یک نفر مسلّط و تعیین کنندۀ جریان امور است ،در حالی
که دیگری فاقد قدرت و اسیر در چنگال صاحب قدرت است .ماحصل آن زورگویی ،سُلطهطلبی و ستمگری است .در این قضیه
طرفی که دارای قدرت بیشتر باشد برنده و دیگری بازنده است.
( از مایکل کارلبرگ)
76
Karlberg, Michael. Beyond the Culture of Contest: From Adversarialism to Mutualism in an Age of
Interdependence, George Ronald Publisher, Oxford, 2004, pp. 28-30.
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
اگر پویایی قدرت در رابطۀ خصمانه برابر باشد ،توازن قدرت برقرار است .هر طرف سعی دارد بر دیگری اعمال قدرت کند،
امّا چون مبارزۀ قدرت بین دو طرف با قدرت برابر است ،هیچ یک کامیاب نیست .در نتیجه ،هر دو احساس ناکامی و درماندگی
میکنند و به بنبست میرسند زیرا هیچ یک از طرفین حاضر نیست تغییر موضع بدهد .در نتیجه ،رسیدن به توافق یا مبادرت به
اقدام غیرممکن است .گاهی اوقات در اثر مذاکره هر دو طرف با اکراه از چیزی که برای آن ارزش قائلند برای رسیدن به توافق
چشمپوشی میکنند ،امّا هیچ یک واقعاً راضی نیست .در این حالت هر دو بازندهاند.
امّا ،در روابط تعاونی ،چه برابری در قدرت برقرار باشد چه نابرابری وجود داشته باشد ،هر دو طرف برندهاند .روابط تعاونی
با نابرابری قدرت ،خصیصۀ روابط والد/فرزند یا محصّل/معلّم است .در این موارد ،طرفی که دارای قدرت بیشتر است به پیشرفت و
توسعۀ طرف با قدرت کمتر از طریق تعلیم ،تشویق و همراهی او ،کمک میکند تا به او در توسعۀ قابلیتهایش مساعدت کرده باشد.
کارلبرگ این را تواندهی یاری رساننده میخواند .طرف قویتر با مشاهده ثمرات ظرفیتسازی منفعت میبرد ،در حالی که آن که
دارای قدرت کمتر است قابلیتهایش را توسعه میبخشد تا آنها را برای آینده ،جهت روابط با قوای برابر آماده سازد .روابط تعاونی با
برابری قدرت – روابط بین برابرهای واقعی – دارای خصیصههای همکاری ،هماهنگی و همیاری است .هر دو طرف با کار کردن با
یکدیگر بیشتر از مجموع دستاوردهای فعّالیت انفرادی خود بهره میبرند .نتیجه تواندهی متقابل است ،که هر دو طرف برنده
هستند .وقتی بنیاد رابطه تعاونی باشد ،آنچه که به صورت تواندهی یاری رساننده شروع بشود ممکن است به سرعت به تواندهی
متقابل منجر شود .رابطه ای ممکن است ابتدا نابرابر به نظر برسد و یک طرف دارای قدرت رسمی بیشتر باشد ،همان طور که در
جایگاه اقتدار یا وقتی یک طرف دارای دانش یا تجربه بیشتر باشد ،رخ میدهد .امّا ،اعتماد و تشویق ذاتی در چنین رابطهای به آن
که دارای قدرت کمتر است کمک میکند تا به سرعت قابلیتهای منحصر به فرد خود را توسعه بخشد تا در اندک زمانی ،رابطهای
مکمل بین برابرها شکل بگیرد.
به ط ور خالصه ،روابط قدرت متقابل و تعاونی مبنایی را برای همکاری ایجاد میکند و مردمان را از ظلم و ستم
سُلطهجویی رهایی میبخشد .خانواده ،سازمان ،جامعه ،ملّت ،یا جهانی که خصیصۀ آن روابط تعاونی متقابل باشد به کلّیه شرکت
کنندگان در آن توان میبخشد ،همیاری پدید میآورد و محیطی ایجاد میکند که همه بتوانند رشد کنند و شکوفا شوند.
امّا ،انتقال از روابط قدرتی خصمانه که در جامعه رواج دارد به روابط تعاونی متقابل که برای خدمت به مصالح عمومی در
نظر گرفته شده تلویحاً به متحوّل ساختن الگوی ذهنی قدیمی سُلطهجویی به چارچوب مفهومی روابطی اشاره دارد که حمایت
متقابل در آن مشهود است .این مستلزم آن است که نظریه های از پیش ساخته و پرداخته شده و توقّعات قدیمی کنار گذاشته
شود ،فرضیات به دقّت بررسی شود ،برای داشتن دیدگاه جامع تری از واقعیت سعۀ صدر وجود داشته باشد ،و با ذهنی باز و قلبی
آزاد و پذیرا از چارچوب مفهومی جدید استقبال شود – چارچوبی که به ما اجازه میدهد به نحوی ثمربخش در مشاورات گروهی
شرکت کنیم .چنین چارچوبی همکاری را تسهیل و پیشرفت را تسریع مینماید.
روابط متقابل و تعاونی بر چارچوب مفهومی با تمرکز سیستمی بر وابستگی متقابل مبتنی است .اصول زیربنایی این
چارچوب عبارتند از:
)0وحدت در کثرت منبع قدرت است و در رفاه و بهزیستی همه تأثیر میگذارد.
)0دیدگاه مشترک و توافق دربارۀ اصول بنیادی اخالقی و معنوی وحدت را تقویت میکند.
)0عدالت پیششرطی برای وحدت پایدار است.
)9سهیم کردن دیگران و خدمت متقابل وحدت را به مراتب بیشتر از آن حدی که میتوان فقط با عدالت به دست آورد،
تقویت می کند.
)1تفاوتهای ناشی از کثرت و تنوّع را میتوان با مشاورۀ گروهی حلّ و فصل کرد.
تحوّل به تغییری بازگشتناپذیر و کیفی به سوی چیزی بهتر اشاره دارد .تحوّل الگوی ذهنی به یک چارچوب مفهومی
که از روابط تعاونی متقابل حمایت کند به تحوّلی در فرایندهای فکری ما – تغییری در نحوۀ برداشت و درک ما از جهان – اشاره
دارد .این ،به نوبۀ خود ،در تحوّل نگرشها و رفتارهای ما نمود پیدا میکند.
یک کارگاه میتواند جایی مطلوب باشد که در آن الگوی ذهنی روابط سُلطهجویانه به دقّت بررسی شود و چارچوب
مفهومی روابطی که دارای حمایت متقابل است نیز مورد دقت قرار گیرد .در چنین محیطی ،شرکت کنندگان پذیرای یادگیری
هستند ،مهارت تحلیل فرضیات بررسی نشده را توسعه میبخشند ،و طرق جدید مشاهدۀ واقعیت را میپذیرند .موقع بحث دربارۀ
قابلیت "تعلیم و تربیت توان افزا " در این خصوص که چگونه میتوان این کار را انجام داد با تفصیل بیشتر سخن خواهیم گفت .امّا،
غالباً باید در اوضاع واقعی زندگی ،که بنا به عادت بر بعضی مردمان سُلطه داریم یا تحت سُلطۀ آنها هستیم ،به تنهایی این فرایند را
بگذرانیم .در این قبیل موارد ،ممکن است بخواهیم از نردبان استنباط به عنوان ابزاری استفاده کنیم که به ما کمک کند علل
ریشه ای الگوهای ذهنی خود و رفتارهای منتجّ از آن را که به تحوّل آنها منجر میشود ،درک کنیم .این ابزار به تفصیل در فصل
پنجم توضیح داده شد .وقتی ما چارچوب مفهومی جدید را به وضوح دریابیم و نسبت به آن متعهّد شویم ،با وظیفۀ دشوار کاربرد
آن در تمامی روابط خویش روبرو میشویم.
تأمّل صادقانه بر فرضیات خود که قبالً بررسی نشده بود ممکن است ما را به این اکتشاف رهنمون سازد که در برخی از
روابط خود سُلطهجویانه عمل می کنیم .اگر بعد از آن سعی کنیم رفتار خود را تعدیل کنیم تا رابطه را به آنچه که متقابالً حمایتی
است متحوّل سازیم ،اگر ابتدا پذیرشی وجود نداشته باشد ،نباید متعجّب شویم .حالت انفعالی و بیاعتمادی ،موارد دفاعی آموخته
شده است .بنابراین ،به احتمال قوی باید "قواعد جدید بازی" را توضیح دهیم ،توسعۀ قابلیتهایی از قبیل مشاوره و ترویج وحدت
در کثرت را تسهیل نماییم ،و به دیگران کمک کنیم که مسئولیتهای جدیدی را به عهده بگیرند .هم چنین باید اطمینان حاصل
کنیم رفتارهایی را الگو قرار می دهیم که با روابط دارای حمایت متقابل سازگارند تا ایجاد اعتماد کرده تحوّل در رابطه را شتاب
ببخشیم.
اگر در رابطهای با شخصی خاصّ تحت سُلطه قرار گیریم ،متحوّل ساختن رابطۀ مزبور حتّی دشوارتر خواهد شد .برخی از
شیوههای مثبت عملی شامل این موارد است :اقدامات خود را بر پایۀ اصول قرار دهیم ،در مقابل شخص سُلطهجو بایستیم بی آن که
طرز تلقّی ما کینه توزانه باشد ،به حقوق او احترام بگذاریم به نحوی که نقشها عوض نشود و ما سُلطهجو نشویم ،و در صدد یافتن
راهحلهای مسالمتآمیز برای اختالفات باشیم .ماهاتما گاندی و مارتین لوتر کینگ اثربخشی این شیوۀ مقابله با بیعدالتی اجتماعی
را به معرض شهود گذاشتهاند .در سطح فردی ،حلّ غیرستیزهجویانۀ اختالف بر همین اصول تأکید دارد.
پی بردن به این نکته حائز اهمّیت است که سُلطهجویی و انقیاد دو روی یک سکّه هستند .غالباً فردی که در محلّ کار
تحت سُلطه باشد در مراجعت به منزل همسرش را تحت سُلطه قرار میدهد .همسرش نیز فرزندان را تحت سُلطۀ خود قرار میدهد.
این بدان اشارت دارد که مقصّر شخصی نیست که در رابطهای خاصّ سُلطهجویی میکند (زیرا در سایر وضعیتها ،همین شخص
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
تحت سُلطه است)؛ بلکه این الگوی ذهنی است که بر روابط حاکم و مسلّط است .در نتیجه ،متحوّل ساختن روابط سُلطهجویانه به
براندازی شخص مسلّط اشاره ندارد ،زیرا این عمل فقط کسی را که سُلطه دارد تغییر میدهد ،نه نوع رابطهای را که وجود دارد.
زیر سؤال بردن الگوهای ذهنی ،متحوّل ساختن درک و برداشت مان با تحلیل موشکافانه ،اتّخاذ چارچوب مفهومی جدید
دارای ارتباط متقابل نزدیکی هستند .فرایند ساختارشکنی الگوهای ذهنی ،غالباً به "تنگناهای گیج کننده" منجر میشود ،زیرا
شرکت کنندگان از خویش میپرسند" ،اگر آنچه که همیشه باور داشتهام درست یا سودمند نباشد ،چه خواهد شد؟" این مرحلۀ
مهمّ مقدّمه ای بر تحوّل برداشت ،باز شدن ذهن به روی سطحی عمیق جهت بررسی جایگزینهای جدید است .به این ترتیب ،باید
فعّالیتهایی را تمهید ببینیم که به اعضاء گروه کمک کند با وجوه مسألهساز موضوع دست و پنجه نرم کنند تا فرضیات صحیح را از
غیر صحیح جدا کنند و برداشتی درست به دست آورند که چگونه وجه معیّنی از زندگی عمل میکند .این سبب می شود که آنها
موضوعی را از زوایای گوناگون مالحظه نمایند و آن را با دانشی که از قبل داشتهاند در هم بیامیزند تا بتوانند آنچه را که فرا
میگیرند در زندگی خود به کار بگیرند.
◄کارگاهها
تعلیم این فرایند در کارگاه مشارکتی به بهترین وجه حاصل میشود .این نوع تعلیم و تربیت را از طریق کتاب یا در قالب
سخنرانی نمیتوان به طور کامل انجام داد .شرکت کنندگان باید با اطّالعات کار کنند ،آنها را بیازمایند ،به کار ببرند ،دربارۀ آن
مشورت کنند ،نتایج را مالحظه نمایند ،و سپس برای اقدام بیشتر برنامهریزی کنند.
تحول در فهم
یک عنصر که غالباً در فعالیتهای آموزشی ،حتّی در
کارگاههای مشارکتی وجود ندارد ،کمک به شرکت کنندگان در به
تشخیص دادن تحلیل انتقادی:
الگوهای ذهنی متداول سوال مفروضات دست آوردن ابزارهایی است که یادگیری خود را هموار و هدایت
کنند .این ابزارها به ما کمک میکند بینشهایی نسبت به فرایندهای
فکری خود به دست آورده دریابیم که چرا آن گونه عمل میکنیم .از
چارچوب مفهومی
اتخادچارچوب
اتخاذ تحکیم هر عنصر با
تحکیم هر عنصر با استفاده آنجا که تعلیم و تربیت توان افزا تلویحاً به تحوّلی در فهم از
منسجم6-9(1 مفهومی استفاده از چرخه
عنصر) منسجم (-9
چرخه یادگیری
ازیادگیری
عنصر) شیوههای محدود کنندۀ تفکّر به دیدگاههای جامعتر اشاره دارد ،از
جمله بهترین ابزارهایی که میتوانیم به محصّلین و دانشجویان عرضه
کنیم ابزارهایی برای تحلیل منتقدانهای است که الگوهای ذهنی را زیر
سؤال میبرد .در ابتدا ،باید آنها را در طیّ کردن فرایندی راهنمایی کنیم که بدون اغراق "آویزان کردن فرضیات شان" مانند
تصاویری در مقابل روی شان است که گویی در انتظار بررسی موشکافانه هستند .سپس آنها باید یاد بگیرند که این کار را برای
خود انجام دهند.
در کارگاهها از فعّالیت های معیّنی برای هدایت شرکت کنندگان در عبور از فرایند الگوهای دشوار ذهنی ،متحوّل کردن
درک آنها از طریق تحلیل منتقدانه ،و اتّخاذ چارچوب مفهومی جدید استفاده میشود .اوّل ،به شرکت کنندگان کمک میکنیم که
الگوهای ذهنی متداولی را که به موضوع مرتبط است شناسایی کنند .یک تمرین تعاملی ،که در آن شرکت کنندگان "آنچه را که
معموالً" در وضعیتهای معیّنی "رخ میدهد" به تصویر یا نمایش در میآورند ،شیوهای برای حصول این مقصود است .راه دیگر
معموالً طرح این سؤال است" ،وقتی ما Xرا مطرح میکنیم اکثر مردمان دربارۀ آن چه فکر میکنند؟" و سپس جوابها را به
صورت متداول ترین الگوهای ذهنی طبقهبندی میکنیم.
بعد از آن به تمرینهایی میپردازیم که به شرکت کنندگان کمک میکند الگوهای ذهنی را که شناسایی کردهاند مورد
تحلیل منتقدانه قرار داده زیر سؤال ببرند .در قابلیت "یادگیری از تأمّل بر عمل " ،برخی از ابزارهایی را ذکر کردیم که برای این
مقصود مفیدند ،از قبیل استفاده از نردبان استنباط ،تحلیل منتقدانۀ اثرات الگوی ذهنی برروی دیگران و جامعه ،و شناسایی
ناسازگاریهای درونی و سفسطههای منطقی ،بخصوص در پرتو شواهد علمی.
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
وقتی شرکت کنندگان آگاهی خود را نسبت به سفسطههای مربوط به الگوهای ذهنی معمول باال برده و پذیرای
جایگزینها باشند ،میتوانیم چارچوب مفهومی جدیدی را عر ضه کنیم که با شواهد علمی و اصول اخالقی انطباق داشته باشد .این
چارچوب ،وقتی در چهار یا شش عنصر ملموس تلخیص گردد ،با سهولت بیشتر به خاطر میماند.
باالخره ،از کاربرد متوالی چرخۀ یادگیری – با مراحل تجربه ،تأمّل ،مفهومسازی و کاربرد – برای تحکیم درک و فهم و به
کار گیری هر عنصر استفاده میکنیم .ما یک کاربرد چرخۀ یادگیری را در فصل " – 1یادگیری از تأمّل بر عمل " مورد بحث قرار
دادیم .چرخه نیز ابزاری مؤثّر برای طرّاحی جلسات یادگیری تحوّلآفرین است .جلسۀ یادگیری وقتی برای این مقصود به کار رَوَد:
)0با سازماندهی تجربهای مرتبط با موضوع ،به صورت قطعهای طنزآمیز ،ویدیوی کوتاه ،یا مالقاتی در محلّ آغاز میشود؛
)0سؤاالت کلیدی برای شرکت کنندگان مطرح می کند تا دربارۀ آنچه که از تجربه آموختهاند و نحوۀ ارتباط آن با موضوع
مشورت کنند؛
)0استنتاجهای آنها را با بیان مفاهیم کلیدی جهت کمک به درک عمیقتر نسبت به موضوع تکمیل میکند؛ و
)9با مأمور کردن گروه به کار در جایی که آموختهها را از طریق شبیهسازی ،حلّ مسائل ،برنامهریزی طرح ،یا به نمایش
گذاشتن فهم خود با استفاده از نقّاشیهای مرتبط ،نمودارها ،آوازها یا دیگر جلوههای هنری به کار برند ،چر خه یادگیری
را به کمال میرساند.
هر مرحلۀ چرخۀ یادگیری نقش مهمّی دارد که باید آن را ایفا کند:
تجربه سبب بیداری عالئق و درگیر کردن شرکت کنندگان میشود. )0
تأمّل تجربۀ مزبور را با دانشِ موجود پیش از آن مرتبط میسازد. )0
مفهومسازی به شرکت کنندگان در عمیقتر ساختن دانش مزبور کمک میکند. )0
مرحلۀ بسیار مهمّ کاربرد فرصت عملی ساختن آنچه که آموخته شده را برای آنها فراهم میآورد. )9
سپس عمل به موجب آن مجموعۀ کامالً جدیدی از تجربیاتی را به بار میآورد که به چرخۀ دیگری از یادگیری منتهی
میشود .تکرار چندبارۀ چرخۀ یادگیری به تغییر و رشدی مبتنی بر فهم عمیقتر شدۀ توأم با عمل منتج میگردد.
چرخۀ یادگیری نه تنها برای متحوّل ساختن الگوی ذهنی به چارچوب مفهومی ،بلکه برای حصول عمق بیشترِ فهم در
هر موضوعی نیز مفید است .در واقع ،فعّالیت های آموزشی مبتنی بر مراحل چهارگانۀ چرخۀ یادگیری آسانترین و مؤثّرترین
شیوههای تسهیل یادگیری تعاملی و شروع فرایند بهبود مستمر و مداوم است.
پیشرفت در قدمهای کوتاه صبور باشیم .توسعه بخشیدن عادت تأمّل فردی ،و مشاوره جمعی ،به ما کمک میکند که یادگیری
خود را تقویت نماییم و حرکت در جهت صحیح را ،هر قدر کوچک باشد ،ارج نهیم.
ملخّص کالم آن که ،در طرّاحی یک تجربۀ آموزشی توان افزا ،باید با درک فرایند یادگیری تحوّلآفرین شروع کنیم .در این صورت
شرکت کنندگان باید سه ابزار مهمّ را کسب کنند )0 :به چه نحو الگوهای ذهنی را مورد تحلیل منتقدانه قرار دهند؛ )0چگونه
فعّالیتهای آموزشی را که بر مبنای چرخۀ یادگیری تدوین شده طرّاحی کنند؛ و )0به چه ترتیب نگرش یادگیری را پایدار نگه
دارند تا در زمانی که پیشرفت کند می شود بتوانند استقامت و ثبات قدم داشته باشند.
77
Attributed to Lewis Carroll. (English mathematichian and novelist, especially known for Alice’s Adventures in
Wonderland. 1832-1898).
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
)9تأکیدی بر فرایند یادگیری محصّلین به جای عمل آموزش (سالمت جسمانی و عاطفی محصّلین؛ استفاده از مجموعه
روشهای مشارکتی).
اصول و موضوعات مرتبط را می توان یا در ابتدا با یک گروه مرکزی و یا با مشورت با کلّیه شرکتکنندگان شرح و بسط
داد .برای مقاصد عملی ،غالباً ثابت شده است که ترکیبی ا زاین رویکردها مؤثّر است :ابتدا عرضۀ موضوعاتی که گروهی مرکزی
آنها را شرح و بسط داده اند ارائه می شود و سپس به شرکت کنندگان برای تعدیل آنها یا افزودن موضوعات بیشتر فرصت داده می
شود .وقتی ستون اوّل کام الً تعریف شود ،شرکت کنندگان بقیه جدول را پر میکنند .سپس آنها سه تا پنج مورد را از ستون آخر
انتخاب میکنند تا اصل چشم انداز خود را شکل ببخشند .باالخره ،آنها پیشنویس چشم انداز خود را در چند بند کوتاه تنظیم
میکنند.
چشم اندازی که خوب شرح و بسط یافته باشد به صورت منبع هدایت عمل میکند .این چشم انداز شمال یا "عالمت
قطبنما" را که اقدامات و تصمیمات باید به سوی آن متوجّه باشد ،تعریف میکند .در نتیجه ،اولویتها را در استفاده از منابع
انسانی و مادّی مشخّص میکند .امّا ،از آن مهمتر آن که ،چشم انداز مطلوب محرّک عمل است .درک فاصلهای که بین چشم انداز
و واقعیت فعلی وجود دارد تنشی را ایجاد میکند که میتوان آن را به انرژی خلّاق متحوّل ساخت .میتوانیم از این انرژی برای
برداشتن قدمهای ملموسی در جهت تحقّق چشم انداز مزبور استفاده کنیم .پیشرفت حاصله انرژی بیشتری را آزاد خواهد ساخت و
به شعلۀ شور و شوق ما را بیش از پیش دامن خواهد زد .میزان انرژی تولید شده در اثر چشم انداز مزبور تناسب مستقیم با تعهّد ما
نسبت به آن و ایمان نسبت به قابلیت حصول آن دارد .اگر چشم انداز واقعاً ما را جلب نکند ،یا اگر شانس چندان زیادی در تحقّق
عملی آن مشاهده نکنیم ،نمیتواند به ما نیرویی ببخشد .به عالوه ،اگر تنش ایجاد شده در اثر فاصلۀ بین چشم انداز و واقعیت جاری
را به انرژی که ما را وادار به حرکت کند متحوّل ننماییم ،همین تنش طاقتفرسا خواهد شد و ممکن است سبب گردد که چشم
انداز را به کلّی کنار بگذاریم .این زمانی ممکن است اتّفاق افتد که به نظر برسد دسترسی به چشم انداز امکان پذیر نیست ،یا
زمانی که واضح نباشد که چگونه میتوان به آن دست یافت.
چشم انداز در هر دو سطح شخصی و سازمانی حائز اهمّیت است .برای آن که چشم اندازی سازمانی در اعضاء آن اثر
بگذارد ،باید آن را از آنِ خود سازند .کسانی که در تدوین چشم اندازی همکاری دارند به احتمال زیاد باید خود را با آن یکی
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
سازند .امّا ما باید اطمینان حاصل کنیم که کسانی که در تدوین آن مشارکت نداشتند آنقدر با آن آشنا شوند که نسبت به حصول
آن متعهّد گردند .این به احتمال غالب زمانی رخ می دهد که چشم انداز در بُعد وسیعی بیان گردد و مکرّراً به آن اشاره شود.
حسّ تعلّق به چشم انداز زمانی تسهیل میگردد که اعضاء سازمان ،هم برای مشورت دربارۀ آن و هم شرکت در
فعّالیتهایی که آن را منعکس میسازد ،از فرصت الزم برخوردار باشند .این فرآیند مشارکتی نه تنها به اعضاء کمک میکند چشم
انداز را بهتر بفهمند ،بلکه سبب می شود آنها با سهولت بیشتر انسجام بین چشم اندازهای شخصی خویش و چشم اندازسازمانی را
نیز بیابند .هرچه این انسجام و نزدیکی بیشتر باشد ،تعهّد آنها افزونتر خواهد بود .در واقع ،از آنجا که بسیاری از مردم چشم
اندازی شخصی ندارند که با فصاحت و وضوح تشریح شده باشد ،مادام که چشم انداز سازمانی با ارزشهای آنها هماهنگ باشد و با
وضوح بیشتر تعریف شده باشد ،آنها رؤیاهای شخصی خود را در پرتو آن تدوین خواهند کرد .امّا ،قابلیت فردی برای تدوین چشم
انداز متفاوت است .بنابراین ،برای آن که چشم انداز به اعضاء سازمان الهام ببخشد ،باید با اصطالحاتی متعالی ،و در عین حال
ساده و قابل فهم بیان گردد.
78
UN Global Compact website: http://www.unglobalcompact.org/aboutthegc/index.html.
79
Petersmann, Ernst-Ulrich. “Time for a United Nations ‘Global Compact’ for Integrating Human Rights into the
Law of Worldwide Organizations: Lessons from European Integration,” European Journal of International Law,
Vol. 13 No. 3, 621-650, 2002.
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
سابقۀ تاریخی "پیمان جهانی" ،در حالی که تکامل مییابد ،به ایجاد آگاهی جهانی نسبت به اهمّیت اتّخاذ چارچوب
اخالقی برای کلّیه مؤسّسات کمک میکند .وقتی که تعداد هر چه بیشتری از سازمانها ،اعم از تجاری یا غیردولتی ،یا حتّی
سازمان های محلّی در سطح جامعه از قبیل مدرسه یا درمانگاه ،چارچوبهای اخالقی برای عملیات خود اتّخاذ و تصویب نمایند ،از
پیامدهای نامطلوب اقدامات فاسد مصون خواهند بود.
برای آن که سازمانی امکانات بالقوّۀ خود را به صورت نیرویی جهت پیشرفت و رونق واقعی به عرصۀ عمل در آورد ،به
موارد زیر نیاز دارد:
-0ارزشها ،دید و رسالت به وضوح تعریف شده داشته باشد،
-0در کلّیه ابتکارات خود هماهنگ باشد،
-0برای کلّیه اعضاء خود ایجاد قابلیت نماید ،و
-9جهتگیری یادگیری داشته باشد.
◄ هماهنگی
وقتی ارزش ها ،چشم انداز ،و رسالت واضح شوند و در گسترۀ وسیعی بیان گردند ،معضلی که وجود دارد هماهنگ کردن
کلّیۀ ابتکاراتی است که این را منعکس سازد که کار سازمان منسجم و متمرکز است .قوّۀ تحقّق اهداف سازمان فقط وابسته به
صاحبان قدرت و اختیار نیست ،بلکه به کلّیه اعضاء سازمان بستگی دارد .اگرچه صاحبان اختیار هستند که جهت حرکت سازمان را
تعیین می کنند ،امّا پیشرفت سازمان بستگی به آن دارد که هر یک از اعضاء تا چه حدّ با کمال میل چشم انداز سازمان را میپذیرد
و برای تحقّق آن در حدود و ثغور چارچوب اخالقی فعّالیت میکند .سازمانهای موفّق امکان بروز استعدادهای اعضاء خود را
تسهیل میکنند و ،در حدّ مقدور ،خلّاقیت آنها را به سوی فعّالیتهای سازمانی که با آرمانهای هر شخص ارتباط نزدیک دارد
هدایت مینمایند .این موجد تعهّدی در اعضاء میشود که به رضایت فردی و موفّقیت سازمانی منجر میگردد.
◄ایجاد قابلیت
سازمان موفّق به نظامی نیاز دارد که ایجاد قابلیت را ،هم برای سازمان و هم برای هر یک از اعضاء ،پرورش دهد .هر کدام
از ما نقاط قوّت خود را داریم و زمانی که احساس لیاقت کنیم و از آنچه که انجام میدهیم لذّت ببریم ،به مراتب بهتر عمل
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
میکنیم .اگرچه مردم میتوانند خود را تطبیق دهند و توانایی یادگیری قابلیتهای جدید را دارند ،امّا سازمان خردمند وظائفی را
که در خور استعدادهای هر شخصی است به او محول میکند و مشارکتهای آنها را قدر مینهد .قدرشناسی محرّکی قوی برای
ارتقاء و اعتالء و شتاب دادن به یادگیری است .صمیمانه تحسین کردن ،با توجّه تام به نظرات گوش فرا دادن ،و آنها را به دقّت مدّ
نظر قرار دادن ،به اعضاء برای حلّ مسائل در محدودۀ تخصّص آنها قدری خودمختاری اعطاء کردن ،فرصتهای یادگیری را بسط و
توسعه دادن ،و وظائف جالب را احاله کردن ،جمیع اینها شیوههایی برای انتقال مراتب تقدیر به اعضاء در سازمان و تقویت
یادگیری آنها است.
دیگر شیوههایی که مؤسّسهای میتواند قابلیت اعضاء خود را فزونی بخشد از طریق تعلیم مهارتها و محوّل کردن
مسئولیتها است .تعلیم مهارتها را می توان به طور مستقیم از طریق آموزش شغلی ،یا به طور غیرمستقیم با تأمین دسترسی به
آموزش مستمر انجام داد .احالۀ مسئولیت فرصتی را فراهم میآورد تا مهارتهای جدید آزموده شوند و باید با قابلیتها و انگیزۀ هر
عضو متناسب باشد .بنا به گفتۀ کِنِت بالنکارد ،متخصّص مدیریت ،مراحلی قابل پیشبینی برای پیشرفت افراد و گروههای درون
سازمان وجود دارد .پیش بینی این مراحل به نحوی پویا و تسهیل فرایند توسعه میتواند یادگیری کلّی را شتاب بخشد 11.با توسعۀ
مهارتهای اعضاء در وظیفهای خاصّ ،آنها از مرحلۀ اوّل که نیاز به راهنمایی و شکل فوقالعاده هدایت کنندهای از نظارت دارند،
عبور میکنند و به مرحلۀ بعد وارد میشوند که نیاز به حمایت دارند ،و میدانند که میتوانند در صورت لزوم از مشورت یا راهنمایی
دیگران سود جویند .با افزایش قابلیتهای آنها ،میتوانند تدریجاً در تصمیمگیری مشارکتی وارد شوند ،تا آن که نهایتاً آنقدر
قابلیت داشته باشند که وظائف معیّنی به طور کامل به آنها احاله گردد ،که در اینجا هم مسئولیت خواهند داشت و هم از اختیار
عمل برخوردار خواهند بود .احالۀ مؤثّر مسئولیت بر پایۀ توافقهای بُرد – بُرد استوار است که به هر دو ،یعنی عضو و سازمان ،سود
میرساند .در صورتی که نتایج مطلوب ،رهنمودها ،منابع موجود ،موازین ارزیابی ،و پیامدهای عملکرد خوب یا بد پیشاپیش به
وضوح تعریف شده باشد ،اینها بهتر کار میکنند.
◄ جهتگیری یادگیری
وقتی کلّیه اعضاء یک مؤسسه در آموزش ،مشورت ،و قبول مسئولیتهای جدید درگیر شوند ،خود سازمان به سازمان
یادگیری تبدیل میشود .در یک سازمان یادگیری ،ارتباطات و پیشنهادها در کلّیه جهات جریان پیدا میکند؛ این جهت نه تنها از
باال به پایین ،بلکه از پایین به باال و نیز به طور افقی حرکت دارد .به این طریق ،همه از یکدیگر یاد میگیرند .در چنین سازمانی،
مردم از توان کافی برخوردار میشوند که بهترین برونداد خود را که در ضمن خلّاقانهترین نیز هست عرضه کنند .هنگامی که
ابتکاری صورت گیرد ،ارتکاب اشتباه اجتنابناپذیر است .این قبیل اشتباهات به عنوان قصور یا شکست تلقّی نمیگردد ،بلکه
فرصتهایی برای یادگیری محسوب میشود .اشتباهی که در سازمانی سلسلهمراتبی ممکن است سبب ترس شود ،در یک سازمان
یادگیری صرفاً به عنوان معضلی تلقّی میشود که رشد را شتاب میبخشد و به بهبود و ترقّی مداوم منتهی میشود .وقتی این
اقدامات را به کار بگیریم ،نه تنها استعدادهای کلّیه اعضاء سازمان را به ظهور و بروز میرسانیم و نوآوری را تسهیل مینماییم ،بلکه
به خود سازمان نیز کمک میکنیم که رشد و کمال یابد.
80
Blanchard, Ken and Paul Hersey. Management of Organizational Behavior, Prentice Hall, Inc., New Jersey, 1982,
pp. 160-61.
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
81
Toynbee, Arnold J. A Study of History. Abridgement by D.C. Somervell, Oxford University Press, Oxford,
December 1987.
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
◄ تکامل اجتماعی
اکثر مردم تاریخ را به صورت رشتهای از رویدادهای تصادفی بدون هیچ ارتباط خاصّی با یکدیگر مشاهده میکنند .در
سال ، 0490حضرت شوقی افندی ،تحلیلی از رویدادهای تاریخی از نظر یادگیری جمعی عالم انسانی ارائه دادند 10.هر نقطۀ عطف
موفّقیتآمیز یادگیری جمعی ،سطوح هرچه پیچیدهتر سازماندهی اجتماعی از خانواده تا دولتشهر و ملّت و اکنون جامعهای
جهانی را میسّر ساخته است .ایشان پیشرفت سازمان اجتماعی در طول تاریخ را با مراحلی از رشد انسان ،که از نوزادی به کودکی،
سپس نوجوانی ،و نهایتاً وصول به بلوغ را طیّ میکند ،مقایسه کردند .اخیراً ،زیستشناس تکاملی ،الیزابت ساتوریس ،همین مقایسۀ
سازمان اجتماعی بشری با همان فرایند رسیدن به بلوغ را انجام داده است 10.طبق این تشبیه ،عالم انسانی اکنون در مرحلۀ
پرتالطم نوجوانی است که برای رسیدن به مرحلۀ بلوغ در حال تقلّا است؛ در مرحلۀ بلوغ به وجود وابستگی متقابل پی خواهد برد،
ساز و کارهایی برای همکاری ابداع خواهد کرد و وسایلی را فراهم خواهد آورد که به بحرانهای گوناگونی که در پیش روی دارد
بپردازد و از عهدۀ آنها بر آید .نتیجه عبارت از جامعهای به وسعت کرۀ ارض خواهد بود که به میزانی فزاینده بر پایۀ عدالت ،وحدت
و همکاری استوار خواهد شد.
ما با نگاهی به معضالت فعلی جهانی از این دو منظر میتوانیم مشاهده کنیم که چگونه اقلّیتی خلّاق با این درک تاریخی
و داشتن دیدی روشن نسبت به استعداد بالقوّۀ عالم انسانی در مرحلۀ بلوغ میتواند برای واکنش نشان دادن به معضالتی وخیم که
در این برهۀ خطیر و حسّاس پیش روی قرار دارد ،رهبری مناسبی را تمهید ببیند .رهبری تحوّلآفرین در صدد پرورش مردان و
زنانی است که بخشی از این اقلّیت خلّاق خواهند بود.
هرگز تردید نکنید که گروهی کوچک از شهروندان اندیشمند و متعهّد میتوانند جهان را تغییر دهند؛ در واقع،
19
این تنها چیزی است که تا کنون صورت گرفته است.
مارگرت مید
1
Toynbee, Arnold J. A Study of History. Abridgement by D.C. Somervell, Oxford University
Press, Oxford, December 1987.
1
Shoghi Effendi, Promised Day is Come, Bahá’í Publishing Trust, Wilmette, 1943.
1
Sahtouris, Elisabeth. Gaia: The Human Journey From Chaos to Cosmos, New York, Pocket
Books, 1989.
0
American anthropologist, 1901-1978
82
Shoghi Effendi, Promised Day is Come, Bahá’í Publishing Trust, Wilmette, 1943.
83
Sahtouris, Elisabeth. Gaia: The Human Journey From Chaos to Cosmos, New York, Pocket Books, 1989.
84
American anthropologist, 1901-1978.
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
فصل هشتم
تلفیق قابلیتها
وصول به تساوی میان زن و مرد هر چند اهمّیّتش چنان که باید هنوز آشکار نباشد ،یکی از مهمترین وسائل
حصول صلح جهانی محسوب است .انکار تساوی بین زن و مرد نتیجهاش روا داشتن ظلم و ستم به نیمی از
جمعیّت جهان است و چنان عادت و رفتار ناهنجاری را در مردان به وجود میآورد که اثرات نامطلوبش از خانه
به محلّ کار و به حیات سیاسی و مآالً به روابط بینالمللی کشیده میشود( .پیام "وعدۀ صلح جهانی ،بیتالعدل
اعظم ،بخش دوم)
دلیل حتّی مهمتر برای ما جهت عملی ساختن قابلیتهای رهبری تحوّلآفرین در خانواده این است که پویایی روابط
خانواده عموماً به صورت الگویی عمل میکند که روابط ما را در کار ،در جامعه ،و حتّی در حیطۀ بینالمللی تکرار میکند .مثالً ،اگر
به سُلطه یافتن بر دیگر اعضاء خانواده یا تسلیم شدن به سُلطهجوئی آنان در خانه عادت داشته باشیم ،در کار و در جامعه نیز غالباً
سُلطهجو/یا تسلیم سُلطهطلبی دیگران میشویم .برعکس ،اگر در منزل یاد بگیریم که مشورت را به مرحلۀ اجرا در آوریم ،وحدت در
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
کثرت را ارج نهیم ،و روابطی را ایجاد کنیم که از حمایت متقابل برخوردار باشد ،بسیار محتمل است که این قابلیتها را در محلّ
کار و در جامعه نیز به کار بگیریم.
◄ کارگاه یادگیری
هر یک از اعضاء خانواده دارای فرصتهای فراوانی هستند که قابلیتهای رهبری تحوّلآفرین را پرورش میدهند .وقتی
والدین به فرزندان خود در این فرایند یادگیری کمک میکنند ،کودکان مسئولتر میشوند ،روابط بینفردی خود را بهبود
میبخشند ،مسئولیت یادگیری خود را به عهده میگیرند ،و اعضاء بامحبّتتر خانواده میشوند .هم چنین به والدین کمک میکند
که توجّه خود را بر این قابلیتها متمرکز سازند و در مجهودات خود برای عملی کردن آنها جدّیتر و دقیقتر باشند.
مبتنی ساختن زندگی خانوادگی بر اصولی از قبیل صداقت ،همکاری ،مشورت ،و عدالت به فرزندان کمک میکند یاد
بگیرند با حسن سلوک امور خود را اداره و مسئولیتهای خویش را ایفا نمایند .این مستلزم آن است که والدین دربارۀ این اصول با
فرزندان خود با کالمی قابل درک گفتگو نمایند .هم چنین مستلزم آن است که والدین خودشان سرمشقی مطلوب باشند تا
فرزندان یاد بگیرند که این اصول را چگونه عملی سازند .شرح و بسط مشترک پیمان مسئولیت مشترک ،که در آن مسئولیتهای
هر یک از اعضاء خانواده کتباً قید شده باشد ،در آگاهی حقوق و مسئولیتهای گوناگون هر شخص مؤثّر است .این کار به فرزندان
اجازه میدهد به نحوی ملموس بدانند چه انتظاری از آنها میرود و به آنها کمک میکند مسئولیت اعمال خود را بپذیرند .این
پیمان هم چنین به صورت راهنمایی برای عدالت در روابط خانواده عمل می کند.
وقتی فرزندان دارای نظراتی سازنده باشند ،والدین میتوانند به آنها کمک کنند قابلیت ابتکار عمل را پرورش دهند .آنها
میتوانند فرزندان را قدم به قدم برای طیّ مراحل هفت گانۀ ابتکار هدایت کنند و اهمّیت هر مرحلهای را که وارد آن میشوند – از
نیت (قدم اوّل) تا به ثمر رساندن نظریه (قدم هفتم) – توضیح دهند .موقعی که فرزندان در هر قدم راهنمایی میشوند ،خودشان
یاد میگیرند برای ایفای وظیفهای بزرگ دست به چه کاری باید زد .والدین نقش مهمّ همراهی فرزندان در طیّ این فرایند را به
عهده دارند و این که با تعریف مقصد ،شرح و بسط نقشه و جدول زمانی ،ایجاد تعهّد ،و استقامت در مقابل مشکالت برای آنها
الگویی باشند ،تا نتایج مطلوب حاصل شود.
والدین ،با مساعدت به فرزندان جهت پرورش قابلیت یادگیری از تأمّل بر عمل ،میتوانند یادگیری را در هر زمینهای برای
فرزندان خود شتاب بخشند .آنها ،در نقش خود به عنوان راهنما ،میتوانند سؤاالتی را مطرح کنند که به فرزندان کمک کند از
تجارب خود درس بگیرند و بیاموزند که چگونه ممکن است در دفعۀ بعد برای کسب موفّقیت تالشی مشابه نمایند .آنها میتوانند به
وسیلۀ تهیّه نمودار با فرزندان خود که چگونه کاری بر کار دیگری تأثیر میگذارد ،به فرزندان آموزش دهند که تفکری سیستمی
داشته باشند.
والدین می توانند زندگی خانوادگی را طوری بسازند که سبب پرورش قابلیتهای بینفردی باشد .این مقصود با کمک به
فرزندان که بیش از پیش مهرورز باشند و با به وجود آوردن محیطی امن که آنها بتوانند به ایجاد جوّی هماهنگتر در خانه کمک
کنند ،حاصل میشود.
کلّیه اعضاء خانواده کمک میکند از فعّالیتهای جمعی لذّت ببرند و بر قابلیتهای القاء افکار و اعمال با محبّت و تشویق تمرکز
داشته باشند .مثالً ،در آغاز جلسۀ خانوادگی ،هر عضو میتواند دربارۀ چیزی که دیگران در هفتۀ قبل انجام دادهاند و او بسیار
دوست داشته است اظهار نظر کند.
والدین میتوانند از مشورت در خانه به عنوان وسیلۀ اتّخاذ تصمیم و حلّ مسائل استفاده کنند .در این جریان ،آنها
میتوانند رهنمودها و صفاتی را که به مشاورۀ ثمربخشتر منجر میشود تدریجاً توضیح دهند .آنها ،با ارزش قائل شدن برای عالئق
و استعدادهای هر شخص ،میتوانند ارج نهادن به وحدت در کثرت را در میان اعضاء مختلف خانواده ،و نیز مهمانان و کارگرانی که
در خانه هستند ،پرورش دهند .آنها میتوانند قوّۀ تشویق برای ظهور و بروز استعدادها در خدمت به خانواده و جامعه را به نمایش
بگذارند .این اقدامات ،با هم ،به متحوّل شدن روابط سُلطهجویانه درون خانواده و تبدیل آن به روابطی که از حمایت متقابل
برخوردار باشد کمک می کنند.
والدین می توانند آرمان مشارکت در تحوّل اجتماعی را به فرزندان الهام و القا نمایند .مثالً ،بیان داستانهایی برای
فرزندان دربارۀ قهرمانان فرهنگی هویت آنها را تقویت میکند و در کسب چشماندازی تاریخی به آنها مساعدت مینماید .آنها هم
چنین میتوانند با هم کار کنند تا رسالت خانواده را تدوین کنند که همه بتوانند در جهت وصول به آن تالش کنند.
جلسات خانوادگی شیوهای طبیعی در تلفیق بسیاری از این قابلیتها در حیات عائله است .در این جلسات کلّ خانواده
میتوانند به بحث دربارۀ مسائل و مسئولیتها بپردازند و فعّالیتهای مسرّتبخش خانواده را برنامهریزی کنند .آنها هم چنین
میتوانند دربارۀ قابلیتهای خاصّ رهبری تحوّلآفرین و نحوۀ کاربرد بهتر آنها به مشورت بپردازند .بهعالوه ،والدین میتوانند
میزان معیّنی از اوقات فردی را با هر فرزند برنامه ریزی کرده ،وقتی را به شنیدن ،صحبت کردن و سهیم شدن در فعّالیتهایی که
فرزند از آن لذّت میبرد اختصاص دهند .این وقت متمرکز هر فرزند را نسبت به محبّت والدین مطمئن میسازد .هم چنین اعتماد
بیشتری به فرزند میبخشد و میل بیشتری در او به وجود میآورد که با پرورش قابلیتهایی که والدین مهمّ تلقّی میکنند رضایت
آنها را به دست آورد.
تبدیل منزل به کارگاهی که استعدادهای هر عضو را پرورش دهد و بروز قابلیتهای رهبری را شتاب بخشد ،نه تنها به
افراد روشنفکر میدان میدهد ،بلکه خانوادۀ متحوّلی را پدید آورده رشد میدهد .این خانواده نیرویی اجتماعی را در جامعه و به
طور بالقوّه در جهان شکل می دهد که در خدمت مصالح عمومی است.
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
کالم آخر
سخنی دربارۀ بلندپروازی
11
چه کسی برتر است؟
استادی از شنیدن صدای فریاد و نزاع در حیاط مدرسهاش حیرت کرد .وقتی به او گفتند که یکی از شاگردانش در کانون
این منازعه قرار دارد ،کسی را دنبال او فرستاد و از علّت جار و جنجال پرسید.
شاگرد گفت" ،گروهی از محقّقین به دیدار شما آمدهاند .به آنها گفتم که استاد وقتشان را با کسانی که کلّۀ آنها از کتب و
افکار پر شده ولی فاقد خرد و فرزانگی است تلف نمیکنند .اینها کسانی هستند که ،از روی تکبّر و خودپسندی ،همه جا در میان
مردمان ایجاد تعصّب و تفرقه میکنند".
استاد لبخندی زد و زمزمهکنان گفت" ،درست؛ صحیح .امّا به من بگو ،آیا غرور و تکبّر تو نیست که مدّعی هستی با
محقّقینی که علّت این اختالف و تفرقه هستند متفاوتی؟"
ابعاد پنهانی درونی رهبری تحوّلآفرین را بررسی کردهایم ،و شاید برخی از ما شروع به کاربرد هدایت ها ،تمرینات،
کارگاهها و تکنیکهای عرضه شده کرده باشند .به این نکته پی برده ایم که رهبری واقعی به مراتب فراتر از کاربرد قدرت ،یا داشتن
جاذبۀ جادویی ،شیوایی کالم ،سبک ترغیب کننده ،یا شخصیت پرجذبه است .تا آنجایی که این یادگیری را در زندگی خود به کار
ببریم ،به سویی حرکت خواهیم کرد که مانند درختانی تنومند با ریشههای عمیق شویم که با توسعۀ قابلیتها و استعدادها و به
بلوغ و کمال رسیدن آنها ،به شکوفه بنشینیم و بار و بری داشته باشیم .این سفری واقعاً حماسی برای هر یک از ما است ،زیرا در
تمامی ایّام حیات ما ادامه خواهد داشت.
این سفر مملو از معضالت ،سرخوردگیها ،و مشکالت و همین طور فرصتهایی بزرگ و تقویت کننده است که به توانایی
ما برای مقاومت در مقابل طوفان های سهمگین ،که همه باید در زندگی با آن روبرو شویم ،منجر خواهد شد .در بسیاری از نقاط در
طول سفر ،نتایجی ارزنده و شکوهمند را شاهد خواهیم بود و اشتیاقی به مراتب بیشتر خواهیم یافت که نقاط قوّت درونی خویش را
بهبود بخشیم و ثمرات متحوّل کنندۀ مغذّیتری را به بار آوریم .امّا باید گوش به زنگ باشیم ،زیرا بزرگترین و خطرناکترین
معضلی که هر یک از ما با آن مواجه هستیم نفس خود ما است .و این مانعی است که امکان دارد ما را به زمین بزند و تمامی
دستاوردهای ما را نیست و نابود کند.
وقتی از نیاز به رهبری تحوّلآفرین در جهان امروز سخن به میان میآوریم وعناصری از چارچوب مفهومی را به دیگران
عرضه میکنیم و آنها را در فرایند پرورش قابلیتهای رهبری درگیر مینماییم ،حائز اهمّیت است که مراقب این خطای اندیشه
باشیم که به رهبرانی تحوّل یافته بدل شدهایم .با فروتنی تامّ ،باید تشخیص دهیم که تا چه حدّ باید پیش برویم تا در زندگی خود
85
De Mello, Anthony. The Prayer of the Frog, Gujarat Sahitya Pakash, Anand, India, 1989, Vol. 1, p. 91.
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
تجسّم واقعی رهبری تحوّلآفرینی باشیم که جامعه به آن نیاز دارد .این نوع رهبری آرمانی است که راهنمای اعمال ما است؛ امّا،
همیشه موارد بیشتری برای یادگیری و جای بیشتری برای پیشرفت و بهبود وجود دارد.
این موضوع تناقضی عجیب را به وجود می آورد .از طرفی ،مقصود این کتاب تشویق به معمول ساختن رهبری
تحوّلآفرین در جامعه است .از طرف دیگر ،یکی از موانع اساسی برای اِعمال رهبری واقعی تحوّلآفرین بلندپروازی برای تصدّی
منصب رهبری است .این یکی از مهمترین نقاط ضعف در الگوهای ذهنی متداول رهبری است که در فصل سوم توصیف شد .وقتی
منشأ این بلندپروازی را مورد تحلیل عمیقتر قرار دهیم ،مشاهده میکنیم که ارتباط نزدیکی با الگوی ذهنی رقابت در فرهنگی
خصمانه دارد ،که عشق به قدرت را پرورش میدهد.
برخی استدالل خواهند کرد که بلندپروازی صفتی مثبت است که برای پیشرفت ضرورت دارد .امّا ،طبق تجزیه و تحلیلی
که صورت گرفته ،می توانیم تشخیص دهیم که بلندپروازی به تنهایی نه خوب است و نه بد .ابزاری است که از آن میتوان برای
انجام دادن کار خوب یا لطمه زدن استفاده کرد .اگر برای توسعۀ دانش بیشتر ،فضیلت یا قابلیت افزونتر جهت خدمت بهتر
بلندپرواز باشیم ،از حسّ بلندپروازی خود استفاده بهینه کردهایم .امّا ،اگر مایل باشیم برجستهتر از دیگران جلوه کنیم ،انگیزه ما
اشتیاق به خودبزرگبینی و میل به بزرگ و مهم جلوه دادن تواناییها و دستاوردهای خویش باشد ،ما تسلیم خواستههای
نفسپرستانه شدهایم – و این دامی است که مسلّماً به تفرقه و اختالف منجر خواهد شد .حتّی بلندپروازی نفسانی میتواند به
صورت نیروی محرّکه ای عمل کند که به اقدام ،کار جدّی و سخت و پیشرفت منجر شود .از این لحاظ ،میتواند نقشی مثبت در
مراحل اوّلیۀ بلوغ و کمال ایفا کند؛ امّا طولی نمیکشد که این نوع بلندپروازی به نهایت حدّ خود میرسد.
کسانی که انگیزۀ آنها بلندپروازی نفسانی باشد به ارتقاء خویشتن میپردازند ،توجّه دیگران را به سوی آنچه که انجام
دادهاند جلب میکنند و بر مبنای عالئق و منافع شخصی عمل میکنند .اگر آنها قادر نباشند از این نوع بلندپروازی عبور کنند و
خود را به ارزشها و آرمان هایی متعهّد سازند که موجد انگیزۀ غیرنفسانی و غیرخودخواهانه است ،بلندپروازی نفسانی تدریجاً
گروهی را که با آن کار میکنند و خود ایشان را نابود خواهد کرد .این نوع بلندپروازی میل به سُلطهجویی در لباس مبدّل است.
در نتیجه ،اعمال رهبر نفس پرست ،غالباً روح رقابت را در گروه بیدار میکند که به مبارزۀ قدرت منجر میشود.
11
به چه چیز وفادار هستید؟
در نمایشنامۀ مردی برای تمام فصول ،ریچارد ریچ صداقت و درستی (توماس) مور را ستایش میکند و
مایل است به استخدام او در آید .او ملتمسانه میگوید" ،مرا استخدام کنید".
مور جواب میدهد" ،خیر".
دیگربار ریچ استدعا میکند" ،مرا استخدام کنید!" و باز هم جواب منفی است.
سپس ریچ این قول رقّتانگیز امّا دلنشین را میدهد که" ،من ثابت قدم خواهم بود!"
سِر توماس ،با وقوف بر این که چه چیزی ریچارد ریچ را مهار میکند ،جواب داد" :ریچارد ،تو حتّی تا
همین امشب به خودت هم نمیتوانی جواب بدهی "،یعنی "ممکن است اکنون اذعان کنی که وفاداری ،امّا
آنچه که رخ خواهد داد شرایطی متفاوت را پدید میآورد ،یعنی رشوه یا فشار ،و بلندپروازی و خواستههایت و
غرور چنان تو را تحت سُلطه میگیرد که دیگر به من وفادار نخواهی بود".
پیشبینی و تشخیص سر توماس مور همان شب درست از آب در آمد ،زیرا ریچارد ریچ به او خیانت کرد!
86
Covey, Stephen R. Principle-Centered Leadership, Simon & Schuster, New York, 1990, p. 55.
پاییز ،49ویرایش سوم ،برای انتشار نیست
◄ نفس
طبق افسانهها ،شیطان فرشتهای با رتبهای عالی در آسمانها بود .اگرچه او قبالً در اوج قرار داشت ،امّا راضی به خدمت
خدا نبود .او مایل بود قدرتی در حدّ خدا داشته باشد .وقتی نتوانست این بلندپروازی نفسانی را تحقّق بخشد ،ترجیح داد ارباب
جهنّم باشد و با خدا رقابت کند .وقتی مردم به نفس خود اجازه دهند که بر آنها مسلّط گردد ،ما نمیتوانیم به آنها اعتماد کنیم که
به کسی جز خود وفادار بمانند.
وقتی آرمان خدمت با عالئق و منافع شخصی اشتباه گرفته شود ،یا حتّی بدتر از آن ،وقتی عالئق شخصی روح خدمت را
در اتّخاذ تصمیمات یا مبادرت به عمل تحتالشّعاع قرار دهد ،رهبری فاسد میشود .در این صورت هر اقدام به ظاهر "خوب" به
فساد کشیده میشود .کسانی که در رهبران خود میل به ابراز وجود و مهم جلوه دادن خویش را مشاهده نمایند ،بدگمان و بی
اعتماد میشوند .بدون اعتماد ،همکاری غیرممکن میشود ،زیرا همکاری مستلزم مبانی اعتماد و احترام متقابل است.
وضعیت مورد نظر مصداق دارد دخالت نماید .این به ما کمک میکند که از قدرت اراده – مرحلۀ واسطهای ضروری بین دانش و
عمل --برخوردار شده آن را به کار ببریم .این ما را از خطر تظاهر به رعایت موازینی متعالی تر از آنچه که مایلیم با آن زندگی
کنیم ،حفظ میکند.
فروتنی ،انقطاع و انصاف پیششرطهایی برای خلوص نیت هستند .وقتی اعمال ما ناشی از ترس از مجازات یا به امید
دریافت مکافات باشد ،یا وقتی آگاهانه در صدد رسیدن به منافع خود هستیم ،فاقد خلوص نیت میشویم .در مقام مقایسه ،اقدامات
خدمتی که انگیزۀ آن محبّت باشد ،خلوص نیت را در برترین شکل خود منعکس میسازد .محبّت ،که موجد میل به خدمت به
دیگران و در نظر گرفتن نیازهای آنها قبل از احتیاجات خودمان است ،بهترین پادزهر برای سمّ بلندپروازی بزرگ جلوه دادن خود
است.
هرچه قابلیت های ما بیشتر باشد ،بیشتر باید مراقب باشیم و با تمایالت نفسانی خود مخالفت کنیم .دانش ،ثروت ،یا
منصب ما می توانند درون ما احساس برتری ایجاد کنند و این باور را پدید آورند که ارزش ما بیش از دیگران است .بنابراین ،هرچه
قابلیت های بیشتری کسب کنیم ،نیاز ما به اتّصاف به صفات فروتنی ،وارستگی ،انصاف و خلوص نیت در اعمال روزانه و ارزیابی
خویشتن از عمق بیشتری برخوردار میگردد.
در پیگیری جهت رسیدن به رهبری تحوّل آفرین ،مشتاقیم به موازینی بسیار عالی برسیم که مستلزم یک عمر تعهّد در
قالب فردی است .خوشبختانه ما شاهد مثالها و سرمشقهای الهامبخشی برای رهبری در تاریخ اخیر خود بودهایم – افرادی از
قبیل ماهاتما گاندی ،مادر ترزا ،مارتین لوتر کینگ ،و نلسون ماندال .امّا ،در این برهۀ خطیر از زمان که بحرانها در حال شتاب
گرفتن هستند ،از نعمت صبر کردن برای قیام رهبران ایثارگر با جذبۀ جادویی و نشان دادن راه برای آیندهای بهتر محرومیم.
نیازهای عصر ما مستلزم آن است که هر یک از ما در حیطۀ نفوذ خود معضلی را انتخاب کنیم و همان افرادی شویم که خود را
متعهّد میسازند تغییری "شوند" که آینده از ما میطل بد ،و در این راه کامالً واقف باشیم که طلب قدرت و منافع شخصی فقط ظلم
و ستم گذشته را استمرار میبخشد .این سفری پرمشقّت است که نمیتوانیم از آن چشمپوشی کنیم.
به سختی میتوان پیشبینی کرد که آینده آبستن چه وقایعی است .امّا ،نمیتوان انکار کرد که تغییر بارز عالمگیر
اجتنابناپذیر است .با تبدیل خویشتن به وسایلی مشتاق به آیندۀ بهتر ،و یادگیری مسیر موقعی که با هم همکاری میکنیم،
میتوانیم تحوّل مورد لزوم را تسهیل نماییم.