Professional Documents
Culture Documents
امكان ديدار و لقاء خداوند براي مؤمنين خوش كردار
امكان ديدار و لقاء خداوند براي مؤمنين خوش كردار
امكان ديدار و لقاء خداوند براي مؤمنين خوش كردار
وَ لَعْنَةُ اللَهِ عَلَي أعْدآئِهِمْ أجْمَعينَ مِنَ ا آلنَ إلَي قِيامِ َيوْمِ الدِنيّ
قُلْ إِنَّمَآ أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَي'´ إِلَيَّ أَنـَّمَآ إِلَـ'هُكُمْ إِلَـ'هٌ وَ ' حِدٌ فَمَن كَانَ
يَرْجُوا ِلقَآءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَالً صَـ'لِحًا وَ الَ يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا .
( آية يكصد و دهمين ،از سورة كهف :هجدهمين سوره از قرآن كريم)
« بگو ـ اي پيغمبر ـ كه اينست و غير از اين نيست كه من بشري ميباشم همانند شما
كه به من وحي كرده ميشود كه :فقط معبود شما معبود واحد است! پس هر كس اميد
ديدار و لقاي پروردگارش را داشته باشد ،بايد حتماً كارنيكو انجام دهد و هيچ كس را
بازگشت به فهرست
تفسير «الميزان» دربارة آية :فَمَن كَانَ َيرْجُوا لِقَآءَ رَبِّهِ
حضرت اُستادنا االكرم آية الحقّ و العرفان و سند العلم و االءيقان :آية الله عالّمة
طباطبائي تغمَّده اللهُ بأعلَي رضوانِه ،و رفَع درجتَه بما ال يُدرِك به عقلُ بشرٍ و ال مَلَكٍ و
ال جِنٍّ و ال أحدٍ سِوي ذاتِه االقدسِ ،در تفسير آيه فرمودهاند :
» اين آيه خاتمة سوره (سورة كهف) است و ملخّص غرض از بيان سوره را ارائه
ميدهد؛ـ و اصول سهگانة دين را در خود گردآوري نموده است كه عبارت باشد از
توحيد و نبوّت و معاد .توحيد عبارت است از گفتارش :أَنـَّمَآ إِلَـ'هُكُمْ إِلَـ'هٌ وَ '
حِدٌ .و نبوّت عبارت است از گفتارش:ـ إِنَّمَآ أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَي'´ إِلَيَّ و گفتارش :
فَلْيَعْمَلْ عَمَالً صَـ'لِحًا تا آخر .و معاد عبارت است از گفتارش :فَمَن كَانَ يَرْجُوا ِلقَآءَ
رَبِّهِ.
در اين گفتار خداوند تعالي :قُلْ إِنَّمَآ أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَي'´ إِلَيَّ أَنَّمَآ إِلَـ'هُكُمْ
إلَـ'هٌ وَ 'حِدٌ ،حصر اوّل ،حصر رسول الله است در بشريّت كه مماثل ميباشد با
بشريّت مردم ؛ كه زياده از آن چيزي را دارا نيست ،و در قبال آنچه را كه گمان
ميكنندـ كه ادّعاي نبوّت مستلزم ادّعاي كينونت الهي و قدرت غيبيّه است ،رسول خدا
و از همين جهت بوده است كه مطالب و اموري را بر رسول الله اقتراح و پيشنهاد
ميكردهاند كه غير از خدا كسي را بر آن علم نبوده است و غير از خدا احدي قدرت و
توانائي آنرا نداشته است ،وليكن آنحضرت صلّي الله عليه و آله جميع آنها را به امر خدا
از خود نفي مينموده است ،و براي خود چيزي را اثبات نمينمود مگر آنكه فقط به
اثري ندارند ؛ و اين توحيد است كه ناطق است به آنكه اله و معبود همه ،اله و معبود
واحد است.
و گفتار خداوند :فَمَن كَانَ َيرْجُوا لِقَآءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ ـ تا آخر آيه ،مشتمل است بر
اجمال دعوت دينيَدحو دنوادخ يارب دشابيم حلاص لمع نآ هك هّه ال شريكَ لَه .و اين را
خداوند متفرّع نموده است بر اميد و رجاي ديدار و لقاي حضرت ربِتشگزاب هك يلاعت ّ
بسوي اوست .چرا كه اگر حساب و جزاء در ميانه نبوده باشد ،موجبي براي اخذ به دين
و تلبّس به اعتقاد و عمل وجود ندارد تا كه دعوت بسوي آن كند ؛ همانطور كه خداي
و خداوند مترتّب گردانيده است عدم شرك به پروردگار و عمل صالح را بر اعتقاد به
معاد .بجهت آنكه اعتقاد به يگانگي و وحدانيّت خدا با شرك در عمل ،متناقض بوده و با
يكدگر جمع نميشوند .پس معبود تعالي اگر واحد باشد ،بايد واحد باشد در جميع
و نيز مترتّب گردانيده است اخذ به دين را بر اميد و رجاء به معاد ،نه بر علم قطعي به
معاد .زيرا احتمال معاد و بازگشت به سوي او كافي ميباشد در وجوب تحذّر و اجتناب
از آن به قاعدة وجوب دفع ضرر محتمل .و نيز گفته شده است :مراد به لقاء ،لقاء
كرامت است و آن مورد اميد و رجاء ميباشد بدون آنكه امري قطعي بوده باشد.
و رجاي لقاي خدا را متفرّع كرده است بر قول خود :أَنَّمَآ إِلَـ'هُكُمْ إِلَـ'هٌ وَ ' حِدٌ .
چون رجوع مردم به سوي الله سبحانه از تماميّت معني الوهيّت است .خداوند واجد
منحصر به فرد تمام كمال مطلوب و تمام اوصاف جميله است ،و از آن جمله ميباشد
فعل حقّ و حكم به عدل ؛ و اين دو امر اقتضا دارند رجوع بندگانش را به سوي او و
خلَقْنَا السَّمَآءَ وَ االْرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا بَـ'طِالً ذَ ِ ' لكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ
وَ مَا َ
لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ * أَمْ نَجْعَلُ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّـ'لِحَـ'تِ كَالْمُفْسِدِينَ
2
فِي االْرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجَّارِ .
« و ما آسمان و زمين و آنچه در بين آنها ميباشد را باطل نيافريدهايم .اين پندار
كساني است كه كفر ورزيدهاند ،پس واي بر حال آن كسانيكه كفر ورزيدهاند از آتش !
بلكه آيا ما قرار ميدهيم آنان را كه ايمان آوردهاند و اعمال صالحه انجام ميدهندـ ،
مانند آنان كه در زمين فساد كنندگانند؟! بلكه آيا ما قرار ميدهيم مردمان با تقوي را
« بحث روائي »
در تفسير «الدُّرَم نبا هك تسا هدروآ »روثنملا ّنْدَه و أبو نُعَيم در كتاب «صحابه» و ابن
عَساكر از طريق سُدَك زا ،ريغص يّلْبي ،از أبو صالح ،از ابن
عبُج تداع :تفگ هك دناهدرك ثيدح جيرخت ساّندَب بن زُهَير اين بود كه چون نماز
ميگزارد يا روزه ميگرفت يا صدقه ميداد و آوازهاش به نيكي برميخاست ،خوشحال
ميشد و نشاطي به وي دست ميداد؛ و لهذا روي گفتار مردم در اينكارها ميافزود.
خداوند او را مورد سرزنش قرار داد كه :فَمَن كَانَ يَرْجُوا ِلقَآءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَالً
شده است؛ و سزاوار است كه محمل آنها انطباق آيه بر مورد بوده باشد ،زيرا كه بعيد
است پايان سورهاي از سور قرآن ،بخصوصه براي سبب خاصّي نازل شده باشد .
إنَّ رَبَّكُمْ يَقُولُ :أَنَا خَيْرُ شَرِيكٍ ؛ فَمَنْ أَشْرَكَ مَعِي فِي عَمَلِهِ أَحَدًا مِنْ خَلْقِي
تَرَكْتُ الْعَمَلَ كُلَّهُ َلهُ ،وَ َلمْ أَقْبَلْ إالَّ مَا كَانَ ِلي خَالِصًا .ثُمَّ قَرَأَ النَّبِيُّ صَلَّي اللَهُ
عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ :فَمَن كَانَ َيرْجُوا لِقَآءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَالً صَـ'لِحًا وَ الَ
«پروردگارتان ميگويد :من شريك پسنديده و برگزيدهاي هستم؛ پس كسيكه در
كردارش احدي را از خلق براي من شريك قرار دهد ،من تمام عملي را كه بجا آورده
است براي آن شريك واگذار مينمايم ،و من عمل را نميپذيرم مگر آنكه خالص براي
من بوده باشد .سپس پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلّم قرائت كردند آية فَمَن كَانَ
شرِيكٍ ؛ مَنْ أَشْرَكَ بِي فِي عَمَلِهِ لَمْ أَقْبَلْهُ ،إالَّ مَا كَانَ ِلي خَالِصًا !
خيْرُ َ
أَنَا َ
« من شريك انتخاب شده و برگزيدهاي هستم؛ كسيكه در كردارش براي من شريك
قرار دهد من آنرا قبول نميكنم ،مگر عملي را كه خالص از براي من بوده باشد!»
عيّاشي گويد :و در روايت ديگري از آن حضرت عليه السّالم وارد است كه :إنَّ اللَهَ
يَقُولُ :أَنَا خَيْرُ شَرِيكٍ ؛ مَنْ عَمِلَ ِلي وَ ِلغَيْرِي فَهُوَ ِلمَنْ عَمِلَ َلهُ دُونِي.
« خداوند ميگويد :من شريك اختيار شدهاي ميباشم؛ هر كس براي من و براي غير
من عملي را انجام دهد ،پس آن عمل براي غير خواهد بود نه براي من ».
و در «الدّرّ المنثور» با سند متّصل خود از شدّاد بن أوْس روايت مينمايد كه شنيدم از
رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم كه ميگفت:
مَنْ صَلَّي ُيرَآئِي فَقَدْ أَشْرَكَ ،وَ مَنْ صَامَ ُيرَآئِي فَقَدْ أَشْرَكَ ،وَ مَنْ تَصَدَّقَ يُرَآئِي
فَقَدْ أَشْرَكَ؛ ثُمَّ قَرَ :فَمَن كَانَ يَرْجُوا ِلقَآءَ رَبِّهِ ـ اآلية.
« كسيكه نماز از روي ريا بگزارد شرك آورده است ،و كسيكه روزه از روي ريا بگزارد
شرك ورزيده است ،و كسيكه صدقه از روي ريا بدهد شرك آورده است ؛ سپس قرائت
و در «تفسير عيُز زا »يشاّراره و حَمران ،از حضرت أبوجعفر و أبوعبدالله عليهما
لَوْ أَنَّ عَبْدًا عَمِلَ عَمَالً يَطْلُبُ بِهِ رَحْمَةَ اللَهِ وَ الدَّارَ ا الَ خِرَةَ ،ثُمَّ أَدْخَلَ فِيهِ رِضَا
« اگر بندهاي از بندگان خدا عملي را بجاي آورد و مقصودش طلب رحمت خداوند و
دار آخرت بوده باشد ،پس از آن رضاي احدي از مردم را در آن دخالت دهد ،مشرك
إحصاء ميباشد .و مراد از شرك در آنها شرك خفيّ است كه با اصل ايمان منافات ندارد
« اكثريّت مسلماناني كه ايمان آوردهاند ،ايمان به خدا نياوردهاند مگر آنكه ايشان مشرك
هستند».
بنابراين ،آيه شامل شرك خفيّ ميشود با داللت باطني خود ،نه با داللت تنزيلي خود.
أبوحكيم كه گفت :رسول خدا صلّي الله عليه وآله فرمود :
لَوْ َلمْ يَنْزِلْ عَلَي أُمَّتِي إالَّ خَاتِمَةُ سُورَةِ الْكَهْفِ لَكَفَتْهُمْ.
« اگر هرآينه براي امّت من هيچ نازل نشده بود مگر خاتمة سورة كهف ،البتّه كفايتشان
مينمود« ».
عالّمه ميفرمايند » :وجه اين گفتار ،در بيان سابق ما معلوم شد .تَمَّ والحمدُ للَّه « .
4
بازگشت به فهرست
لقاء خداوند فقط با توحيد بدون شائبة شرك جليّ و خفيّ امكان پذير است
و محصّل كالم آن است كه اين آيه و روايات واردة در تفسير اين آيه به ما ميفهمانند
لقا و زيارت خدا فقط امكان پذير ميباشد براي ايمان آوردندگان به خداوند در صورتي
كه بهيچ وجه من الوجوه با وي شريك و همتا و انبازي را بهجاي ننهند ،نه بطور جليّ و
نه بطور خفيّ ،نه در مقام وجود و ذات ،نه در مقام اسم و صفت ،نه در مقام فعل و
كردار؛ بايد فقط و فقط خداوند را موثّر بدانند كه :ال مُوَثِّرَ في الْوُجودِ إالَللا ّهُ 5نه به
شرك به معني مدخليًالثم .ادخ راك رد تسا ريغ راك نداد تّ نزد طبيب رفتن و
استعمال دارو نمودن و صحّت يافتن ،اگر از جنبة تأثير استقاللي آنها مالحظه شود ،
گر چه با معيّت خدا باشد شرك است .و اگر از جنبة محكوم بودن طبيب به امر و ارادة
خدا ،و محكوم بودن دارو به تأثير و فرمان خدا ،و حصول صحّت به امر و مشيّت خدا
بازگشت به فهرست
معرفت تفصيلي الزم است كه زدايندة شرك است
مومن بايد در سبيل خدا ،تمام تأثيرهاي استقاللي را كه تا به حال
موثُصزا و دنك يفن تسا هتسناديم رّقع و ناحية دروني نفس خود بيرون بيفكند ،تا
خداوند را آنطور كه شايد و بايد زيارت كند؛ و گرنه ،اگر چه خدا را در پشت پردة
واقعاً آن پيرزن ميدانست كه خدا هست يا نه؟! بله ميدانست؛ از همين چرخة
ريسندگي خويشتن .يقين هم داشت كه خدا موجود است ،ولي از پشت هزار حجاب.
آن دين العجائز ،براي خود عجوزگان است نه براي مردان راه.
كسي نشسته است پشت دروازه و ديوار بلند شهر .و اجماالً ميداند كه سر و صدائي
كه در اين شهر است ناشي از وجود سكنة آن ميباشد؛ ولي خيلي تفاوت دارد با كسي
كه از ديوار باال آيد و اندرون شهر را با دوربينهاي قويّ ببيند! و يا بهتر از آن دروازه را
بگشايد و بيايد در خيابانها و شوارع و مشارع و اسواق و بازارها و مساجد شهر را ببيند؛
در مساجد و مدارس آن وارد شود ،افرادش را شناسائي كند ،از علماء و مدرّسين و
طالّب آن خبر گيري نمايد كه آيا چگونه درسي ميخوانند؟ معابد و مدارسش چگونه
مصالًالماك ار مالسا يكشزپ تاروتسد نآ نامدرم ايآ ؟دراد تعسو ردقچ نآ يّ رعايت
آن فرد پشت جدار ،با اين فرد وارد در شهر و آشنا و مأنوس و دوست با آنان چه اندازه
فرق دارد؟! در حقيقت مابين مشرق و مغرب ! گرچه هر دو با هم برادر بوده ،و در يك
مكان نشستهاند و در يكزمان زيست مينمايند و صاحب يك پدر و مادر و خويشاوندان
پس از دين پير زنان ،و پي بردن از بَعره به بَعير ،و از پِشْك به حيوان موجود زنده و
حيًامتح ؛دش نورب دياب ّ بايد سطح معلومات را افزود .زيرا اينگونه معرفتها معرفت
ضعفاء و معرفت اجمالي است .بايد معرفت تفصيلي حاصل نمود .بايد به سراغ
أميرالمومنين عليه السّالم رفت .بايد به سراغ «نهجالبالغة» و «توحيد» صدوق رفت.
بايد به سراغ تفسيرهاي قويّ و موشكاف از قرآن كريم رفت و جدًاّ راه چاره را جستجو
كرد.
بازگشت به فهرست
يَا مَنْ دَلَّ عَلَي ذَاتِهِ بِذَاتِهِ ،وَ َتنَزَّهَ عَنْ مُجَانَسَةِ مَخْلُوقَاتِهِ
بايد به سراغ «صحيفة علويّه» و «صحيفة سجّاديّه» رفت ،و از آنها در راه معرفت
خطَرَاتِ الظُّنُونِ ،وَ بَعُدَ عَنْ لَحَظَاتِ الْعُيُونِ ،وَ عَلِمَ بِمَا
كَيْفِيَّاتِهِ .يَا مَنْ قَرُبَ مِنْ َ
« اي آنكه دليل و رهنماي شناسائي ذات خودش را فقط ذات خودش قرار داده است ،و
از مجانست و مشابهت مخلوقاتش ،تنزّه و تحذّر دارد ،و از همرنگي و نزديكي و
پيوستگي با
خَطْرههاي فكري و انديشهاي نزديك هستي ،و از چشم انداخت چشمان و ديدگان دور
ميباشي ،و پيش از آنكه كائنات صورت وجود و تكوّن بر خود گيرند ،تو به آنها اطّالع و
علم داري!»
الَ إلَهَ إالَّ أَنتَ ،سُبْحَانَكَ اللَهُمَّ وَ بِحَمْدِكَ! مَنْ ذَا َيعْرِفُ قَدْرَكَ فَالَيَخَافُكَ ؟!وَ مَنْ
مقدّس و مطهّر ميباشي از هر شائبة محدوديّت و تشبيه ! و اين پاكي و تقديس توأم با
حمد و ستايش و سپاس و مجد و عظمت تو است! كدام كس در عالم هستي وجود
دارد كه قدر و منزلتت را بشناسد ،آنگاه از تو در خوف و خشيت نباشد؟! و كدام كس
در دائرة وجود ،به وجود آمده است كه بداند كيستي تو و داراي كدام انيّت و جوهرة
هستي ميباشي ،و آنگاه از تو در هيبت و واكنش جالل و مجدت ،غوطهور نگردد؟!»
6
فَيَا مَنْ تَوَحَّدَ بِالْعِزِّ وَ الْبَقَآءِ ،وَ قَهَرَ الْعِبَادَ بِالْمَوْتِ وَ الْفَنَآءِ !
« اي آنكه سرير عزًارصحنم ار دولخ و ءاقب تخت و تّ به خود اختصاص دادهاي ،و تنها
و تنها مُخلّع به خلعت عزّت و دوام گرديدهاي ! و بندگان خود را با تازيانة مرگ و
بازگشت به فهرست
بِكَ عَرَفْتُكَ وَ أَنْتَ دَلَلْتَنِي عَلَيْكَ وَ دَعَوْتَنِي إلَيْكَ
بِكَ عَرَفْتُكَ ،وَ أَنْتَ دَلَلْتَنِي عَلَيْكَ وَ دَعَوْتَنِي إلَيْكَ ،وَ َلوْالَ أَنْتَ لَمْأَدْرِ مَا أَنْتَ !
« خودت را من بواسطة خودت شناختهام ! و تو هستي كه مرا به خودت رهبري
ميكني و به سوي خودت ميخواني ! و اگر ذات خودت نبود من ندانسته بودم كه تو
كيستي و چيستي!»
فقراتي است از دعاي حضرت سيّد السّاجدين امام عليّ بن الحسين عليهما أفضل
إلَهِي الَ ُتوَدِّبْنِي بِعُقُوبَتِكَ ،وَ الَ تَمْكُرْ بِي فِي حِيلَتِكَ ! مِنْ أَيْنَ ِليَ الْخَيْرُ يَارَبِّ وَ
الَ يُوجَدُ إالَّ مِنْ عِنْدِكَ ،وَ مِنْ أَيْنَ ِليَ النِّجَاةُ وَ الَ تُسْتَطَاعُ إالَّ بِكَ ! الَ الَّذِي
أَحْسَنَ اسْتَغْنَي عَنْ عَوْنِكَ وَ َرحْمَتِكَ ؛ وَ الَ الَّذِي أَسَآءَ وَاجْتَرَأَ عَلَيْكَ وَ لَمْ ُيرْضِكَ
« اي خداي من ! ادب كردن مرا ،از راه گوشمالي و عقوبتت قرار مده ! و در راه
چارهجوئي و آزمايشي كه از من ميكني ،با من مكر و خدعه منما ! اي پروردگار من !
كجا براي من خير و رحمتي بوجود آيد ،در حاليكه آن خير و رحمت اختصاص به كان
و كانون موجود در نزد تو دارد ! و كجا براي من نجات و رستگاري امكانپذير ميباشد ،
در حاليكه راه وصول به آن غير مقدورـ است مگر بوسيلة تو ! نه آن كس كه نيكي
كند ،از عون و كمك و رحمت تو بينياز ميباشد؛ و نه آن كس كه بدي نمايد و بر تو
جرأت ورزد و تو را از خودش خشنود نسازد ،از ناحية قدرت و حيطة توانائي تو بيرون
ي پروردگارم!»
شده است! اي پروردگارم ! اي پروردگارم! ا
و آنقدر «يَا رَبِّ» را تكرار كرد تا نفسش قطع شد؛ آنگاه عرضه داشت :بِكَ عَرَفْتُكَ تا
آخر دعاي رشيق و متين و عالي رتبه و بلند ذروهاي كه فقط از نقطة اقصاي توحيد ،
در حرم و خلوتگاه حضرت محبوب ندا ميكند ،و در حرم ذات الَ َيسَعُنِي فِيهِ مَلَكٌ
چنانچه در فقرات « يَا مَنْ دَلَّ عَلَي ذَاتِهِ بِذَاتِهِ » ،و « بِكَ عَرَفْتُكَ وَ أَنْتَ دَلَلْتَنِي
عَلَيْكَ وَ دَعَوْتَنِي إلَيْكَ ،وَ لَوْالَ أَنْتَ لَمْ أَدْرِ مَا أَنْتَ » دقّت شود ،بهخوبي بدست
ميآيد كه اوًالّ راه لقاء و زيارت ذات خداوند باز ميباشد ،و ثانياً
معرًاثلاث و ،دشاب هدوب دناوتيمن تاذ زجب سدقا تاذ نآ فّ جميع موجودات آفاقيّه و
انفسيُم ،هّلكيّه و ملكوتيّه نميتوانند راهنما به سوي خود خدا باشند؛ او ميبايست خود
إلَهي ! كَيْفَ يُسْتَدَلُّ عَلَيْكَ بِما هُوَ في وُجودِهِ مُفْتَقِرٌ إلَيْكَ؟! أ يَكونُ ِلغَيْرِكَ مِنَ
مَتَي غِبْتَ حَتَّي تَحْتاجَ إلَي دَليلٍ َيدُلُّ عَلَيْكَ؟! وَ مَتَي بَعُدْتَ حَتَّي تَكونَ ا الْ ثارُ
حُبِّكَ نَصيبًا !
« بار خداوندا ! چگونه راه شناسائي وجودت امكان پذير ميباشد بواسطة استدالل و
برهان با وجودهاي امكانيّة حادثه كه آنان در اصل وجود و بقائشان نياز ذاتي و افتقار
وجودي به تو دارند؟! آيا براي جز تو از سائر موجودات ،ظهور و بروزي وجود دارد كه
براي تو نبوده باشد ،تا بتوانند آنها تو را نشان دهنده و ظاهر كننده باشند؟!
كي غائب شدهاي تا آنكه محتاج گردي به دليل و رهبري كه به سوي تو راهنمائي
بنمايد؟! و كي دور گرديدهاي تا آنكه آثار و مصنوعات ،رساننده و واصل كنندة به ذات
تو باشند؟!
بار خداوندا ! كور است ديدهاي كه تو را بر خود شاهد و مراقب نمينگرد! و زيانبار
است معاملة دست بندهاي كه تو براي وي از محبّت و مودّتت نصيب و مقداري مقرّر
نفرمودهاي!»
بازگشت به فهرست
غزل فروغي بسطامي در ظهور خداوند در همة عالم
چقدر خوب و روشن فروغي بسطامي اين واقعيّت را در غزل خود گنجانيده است:
كي بودهاي نهفته كه پيدا كنم ترا كي رفتهاي ز دل كه تمنّا كنم ترا
پنهان نگشتهاي كه هويدا كنم ترا غائب نگشتهاي كه شوم طالب حضور
با صد هزار ديده تماشا كنم ترا با صد هزار جلوه برون آمدي كه من
تا با يكي مشاهده شيدا كنم ترا چشمم به صد مجاهده آئينه ساز شد
تـا بـاخبـر ز عـالـم باال كنم ترا باالي خود در آينة چشم من ببين
تا قبلهگاه مؤمن و ترسا كنم ترا مستانه كاش بر حرم و دير بگذري
خورشيد كعبه ،ماه كليسا كنم ترا خواهم شبي نقاب ز رويت برافكنم
چندين هزار سلسله در پا كنم ترا گر افتد آن دو زلف چليپا به چنگ من
يكجا فداي قامت رعنا كنم ترا طوبي و سدره گر به قيامت به من دهند
هرگه نظر به صورت زيبا كنم ترا زيبا شود به كارگهِ عشق كار من
ترسم خدا نخواسته رسوا كنم ترا رسواي عالمي شدم از شور عاشقي
مير سپاه ،شاهِ صف آرا كنم ترا با خيل غمزه گر به وثاقم گذر كني
بازگشت به فهرست
فقرات مناجات تاج الدّين ابن عطاء الله اسكندريّ
باري ،اين دو مناجات اخير « :إلَهي كَيْفَ ُيسْتَدَلُّ عَلَيْكَ » ،و « إلَهي عَميَتْ عَيْنٌ
» ،فقرة نوزدهم و بيستم از زمرة سي و پنج فقرة مناجات شيخ تاجالدّين أحمد بن
محمّد بن عبد الكريم بن عطاء الله اسكندريّ ،متوفّي در سنة 709 هجري قمري
است 8.
1 ـ إلَهي أنَا الْفَقيرُ في غِنايَ ،فَكَيْفَ ال أكونُ فَقيرًا في فَقْري؟!ـ
« بار خداوندا ! من نيازمند و فقيرم به سوي تو در عين غنا و بينيازيم كه از ناحية تو
به من عنايت شده است (چرا كه اين بينيازي چون از سوي تست ،عين نيازمندي
است!) پس چگونه نيازمند و فقير نبوده باشم به سوي تو در عين فقر و نيازمنديم كه
حالت عدم من بوده است ؛ و مَبنَي و اصل و منشأ هستيم ،فقدان و نيستي؛ و مادّة
اوّليّة حدوث و تحقَك و يدوبان ،مقّتْم عدم و نيستي در مرحلة ماهوي بوده است؟!»
2 ـ إلَهي أنَا الْجاهِلُ في عِلْمي ،فَكَيْفَ ال أكونُ جَهوالً في جَهْلي؟!
« بار خداوندا ! من نادان و جاهلم در عين دانــائي و علمم كه از ناحي ـة تــو به من عطــا
گرديده است (چرا كه اين دانائي چون از سوي تست ،عين نــاداني اسـت ).پس چگــونه
نادانِ ثــابت و مســتمرَيشناديب و ينادان نيع رد مشاب هدوبن ّم كه حــالت عــدم اصــلي و
بازگشت به فهرست
فقرات مناجات كه از توحيد محض خبر ميدهد
سرْعَةَ حُلولِ مَقاديرِكَ ،مَنَعا عِبادَكَ الْعارِفينَ
3 ـ إلَهي إنَّ اخْتِالفَ تَدْبيرِكَ وَ ُ
« بار خداوندا ! اختالف تدابير تو در امر كائنات كه بدون منع و تو ّقف و تقييد و
تسكيني به كار خود مشغول است ،و با سرعت در پي يكدگر درآمدن واردات و حلول
مقدّرات اندازه زده شده و به حدود مشخّص و معيّن به هم پيوسته در امر آفرينش و
پيدايش حوادث ،جلوگير شدهاند از آنكه بندگان عارف و موحّد و شناساي ذات اقدمت
را بگذارند كه به عطيّه و نعمتي كه به آنان مرحمت ميكني دلخوش و با آرامش باشند
.و نيز جلوگير شدهاند از آنكه در بالء و امتحان و شدّت و فتنهاي كه بر ايشان وارد
ميسازي مأيوس و نوميد و دلسرد و مضطرب خاطر گردند ( .چرا كه بقدري ورود بالها
در عقب نعمتها و ورود نعمتها به دنبال بالها ،شديد و پي در پي مانند چرخ دوالب،
پيوسته ميگردد كه آرامش در برابر نعمت و ناآرامي در برابر نقمت ،فقط براي جاهالن
به مقام عزّ ربوبيّت و بيمايگان به اسرار حرم و حريم تو متحقّق ميگردد؛ نه براي
عارفان به تو و به جالل اقدس و جمال مقدّس ،و ارادة قاهره و مشيّت بارزة جناب
حضرت تو!)»
« بار خداوندا! آنچه از ناحية من صورت تحقّق به خود ميگيرد چيزهائيست مناسب با
لئامت و زشتي و فرومايگي من ؛ و آنچه از ناحية تو صورت تحقّق به خود ميگيرد
چيزهائيست مناسب با مجدـ و بزرگواري و كرامت تو ! (چرا كه من نيستم ،و فقيرم ،و
حادثم ،و عاجزم ،و جاهلم؛ و اين سياهيهاي ناشي از ماهيّت بيچارة من ،مناسب با
من است؛ و امّا تو وجود مطلقي ،و غنيّ بالذّات ،و قديم باالصاله ،و قادر ،و عالم
ميباشي؛ و از اين صفات جز بروز شرف و فضيلت و كرامت و مجد و عظمت سر
نخواهد زد»).ـ
ضعْفي؛ أفَتَمْنَعُني
5 ـ إلَهي وَصَفْتَ نَفْسَكَ بِاللُطْفِ وَ الرَّأْفَةِ بي قَبْلَ وُجودِ َ
« بار خداوندا ! تو خودت را با صفت لطف و رأفت توصيف كردي پيش از آنكه ضعف در
من پديدار گردد؛ آيا مرا از شمول آن دو صفت لطف و رأفت بازميداري پس از آنكه
ضعف در من پديدارـ گشته است؟! (چرا كه دو صفت لطف و رأفت را كه در قرآن براي
خودت ذكر فرمودهاي اختصاص به ضعف و غير ضعف بندگانت ندارد»).
6 ـ إلَهي إنْ ظَهَرَتِ الْمَحاسِنُ مِنَف ،يّبِفَضْلِكَ وَ َلكَ الْمِنَّةُ عَلَيَّ ؛ وَ إنْ ظَهَرَتِ
« بار خداوندا! اگر خوبيها از من سر زند ،از روي فضل تو بوده است و بدين جهت تو بر
من منّت داري ؛ و اگر بديها از من سر زند ،از روي عدل تو بوده است و بدين جهت
حجّت تو بر من قيام دارد ! (چرا كه خوبيهاي من از روي عدم استحقاق ذاتي با فضل و
رحمت ؛ بيمادّة اوّليّه به من داده شده است .و بديهاي من از ناحية تو نبوده است كه
بر تو نقص و عيبي نيست و جور و ظلمي روا نميباشد ؛ وَ الشَّرُّ لَيْسَ إلَيْكَ ! چون تو
ي
مَلِك و مالكي ،هرچه بخواهي در حيطة ملكيّت خودت بجا ميآوري ؛ وَ لَكَ الْحُجَّةُ عَلَ َّ
في جَميعِ ذَلِكَ ! بنابراين اگر مَساوي از من ظاهر گردد ،إسائه از من است ،و بنا بر
حقوق عبوديّت ،تنبيه و مجازات از ناحية عدل تو ميباشد؛ و اگر محاسن بروز كند ،از
ناحية فضل و زيادتي خير و رحمت و منّت بوده است ،و بنابراين إفضال تو بر پا
ميباشد!)»
7 ـ إلَهي كَيْفَ تَكِلُني وَ قَدْ َتوَكَّلْتَ بي؟! وَ كَيْفَ اُضامُ وَ أنْتَ النَّصيرُ لي؟! أمْ
ها أنَا أتَوَسَّلُ إلَيْكَ بِفَقْري إلَيْكَ ! وَ كَيْفَ أتَوَسَّلُ إلَيْكَ بِما هُوَ مُحالٌ أنْ يَصِلَ
إلَيْكَ؟! أمْ كَيْفَ أَشْكوا إلَيْكَ حالي وَ هيَ ال َتخْفَي عَلَيْكَ ؟! أمْ كَيْفَ اُتَرْجِمُ َلكَ
بِمَقالي وَ هُوَ مِنْكَ بَرَزَ إلَيْكَ؟! أمْ كَيْفَ تَخيبُ ءَامالي وَ هيَ قَدْ وَفَدَتْ إلَيْكَ؟! أمْ
« بار خداوندا ! چگونه تصوّر دارد كه تو مرا به خويشتن واگذار نمائي درحالتيكه كفيل
و وكيل امور من بودهاي و از بدو امر خودت امورم را بعهده گرفتهاي (با ايصال منافع و
دفع مضارّ و حركت در مراحل استعداد در هرحال)؟! و چگونه به من ظلم شود در
حالتيكه تو ناصر و معين و يار من بودهاي براي رفع آفات و عاهات ،و قبل از پيدايشم
خودت را «نصير» ناميدي ؟! و چگونه من در آمال و مطالبم نااميد باشم با وجود آنكه
تو رفيق لطيف من در هر حال بودهاي ،و به خفاياي اسرار من مطّلع و براي ايصال آنها
به من در هر يك از عوالم ملك و ملكوت با تمام قدرت و قوّت و احاطه و سيطره قيام
نمودهبودي؟!
هان اي خداي من ! آگاه باش كه من فقط با نيازمندي و فقرم دست به دامان تو
زدهام ،با توسّل و تمسّكي كه چارهاي از آن امكان ندارد ،و حقيقت فقر مرا به سويت
كشانيده است .و چگونه من متوسّل و متمسُم هك وت ريغ هب مدرگ كّحال ميباشد بتواند
خودش را به تو برساند ؟! (چرا كه هرچه هست از ملك و ملكوت ،زير فرمان تست ،نه
تو پنهان نميباشد؟! بلكه چگونه امكان دارد من با گفتارم از احوالم براي تو پرده
برگيرم و مخفيّات درون را با سخن آشكار سازم در حالتيكه اين گفتار هم از تست و به
بلكه چگونه امكان دارد كه تو آرزوهايم را بينتيجه ،و آمالم را با يأس و نوميدي
مقرون سازي در حالتيكه آن آمال به عنوان ميهمان نيازمند و محتاج در آستانة شخص
بلكه چگونه امكان دارد كه احوالم نيكو نگردد در حالتيكه آنها به تو قيام دارند و
بازگشتشان به سوي تو خواهد بود؟! پس هم از جهت قيام به تو ،و هم از جهت رجوع
8 ـ إلَهي ما ألْطَفَكَ بي مَعَ عَظيمِ جَهْلي ! وَ ما أرْحَمَكَ بي مَعَ قَبيحِ فِعْلي !
« بار خداوندا ! چقدر تو به من لطف داري با وجود عظمت جهل و ناداني من! و چقدر
به من مرحمت داري با وجود زشتي فعل و كردار من ! (لطف تو از آنجاست كه من
جاهل به ارزش خود بودهام و تو مرا ارشاد كردي و از ظلمات جهل و فتنه رهانيدي ! و
رحمت تو از آنجاست كه معصيت تو را بكار ميبندم و تو حلم ميورزي ،و من در أداء
« بار خداوندا ! چقدر موجبات نزديكي تو به من بسيار ميباشد ؛ و چقدر زشتيها و
غفلتها مرا از تو به دور افكنده است ! (قرب تو به من ،با اصل وجود و ذات أقدس تو و
قدرت و علم و مشيُب و ؛ ديان فصو هب هك تست ةنميه و هرطيس و هدارا و تّعد من از
تو ،بواسطة ظلمت ماهيّت امكان و فاصلة عظيم ميان عبوديّت من و ربوبيّت تست!)»
« بار خداوندا ! چقدر تو به من رأفت داري ! پس علّت محجوبيّت و عدم زيارت و لقاء
ذاتت چيست؟! (تمام مظاهر عالم كون دليل و شاهد بر رأفت تو ميباشند ،بنابراين من
علِتليضف و تمارك و برق فرش زا نم لد يناهنپ تّ ديدار و رويت كدام است؟!)»
11 ـ إلَهي قَدْ عَلِمْتُ بِاخْتِالفِ ا الْ ثَارِ وَ َتنَقُّالتِ االْطْوارِ أنَّ مُرادَكَ مِنّي أنْ
« بار خداوندا ! من بواسطة اختالف و تبايني كه در آثار ،و بواسطة دگرگوني و تغييراتي
كه در اطوار عالم به وجود ميآوري ،دانستم كه مراد و مقصودت از آفرينش من آن
ميباشد كه در تمام چيزها خودت را به من بنماياني و بشناساني ؛ تا به جائي كه من
در هيچيك از موجودات ،فاقد معرفت تو نگردم و در همه و همه تو را ببينم و بدانم و
تماشا نمايم!»
آري ! تمام ماسواي خدا از موجودات عالم ،چون آفرينششان به ظهور اوست پس خدا
در همة آنها اوًالّ و بالذّات ظاهر و هويدا ميباشد ؛ و ظهور إنّيّت و ماهويًايناث اهنآ تّ و
بالعرض است .
در هر چه بنگرم تو پديدار بودهاي اي نانموده رخ تو چه بسيار بودهاي
بازگشت به فهرست
دنباله متن
* * *
« 4الميزان في تفسير القرءَان» ج ، 13 ص 437 تا ص439
5اين عبارت مضمون روايتي نيست ،وليكن كالم بعضي از حكماء ميباشد كه متّخذـ از
6فقراتي است از دعاي عظيم الشّأن معروف به دعاي صباح .مجلسي رضوان الله عليه
در «بحار االنوار» از طبع كمپاني ،ج ، 19 ص 135 و 136 ؛ و از طبع حروفي
اسالميّه ،ج ، 94ص 242 تا ص 246 آنرا ذكر كرده است .و گفته است :اين دعا از
اختيار سيّد ابن باقي ميباشد كه از أميرالمومنين عليه السّالم روايت نموده است .و در
» بيانٌ :
اين دعاء از ادعية مشهوره است و من آنرا در كتب معتبره نيافتم مگر در «مصباح»
سيّد ابن الباقي رحمه الله .و نسخهاي از آنرا نيز يافتم كه مالّي فاضل موالنا درويش
محمّد اصفهاني كه جدّ پدرم از ناحية مادر اوست ،بر عالّمه مروّج المذهب نور الدّين
عليّ بن عبدالعالي كركيّ قدّس الله روحه قرائت نموده است و او به وي اجازة نقل داده
است « .
در اينجا مجلسي صورت اجازة محقّق كركي را كه در سنة نهصد و سي و نه)939(
ميباشد درج نموده است .آنگاه گفته است » :من در بعضي از كتب ،سند دگري
بدين عبارت پيدا كردهام :شريف يحيي بن قاسم علويّ ميگويد :من به يك مجموعة
طويلهاي ظفر يافتم كه در آن به خطّ سيّد و ساالر من و جدّ من أميرالمومنين و قآئد
الغُرِّ المُحجَّلين ،لَيث بني غالب ،عليّ بن أبيطالب عليه أفضل التّحيّات بدينگونه مكتوب
بود:
« بسم الله الرّحمن الرّحيم ،اين دعائي است كه رسول الله صلّي الله عليه وآله به من
تعليم فرمود ،و خودش در هر صبحگاهي آنرا قرائت مينمود :اللَهُمَّ يا مَنْ دَلَعَ
لِسانَ الصَّباحِ ـ تا آخر آن ».و در خاتمهاش نوشته بود« :كتبه عليّ بن أبيطالب در
آخر روز پنجشنبه يازدهم ماه ذوالحجّة ،سنة بيست و پنج از هجرت».
و شريف علويّ ميگويد :من از خطَر يور رب هك منكيم لقن وا كرابم ّقّ (پوست نازك
حيوان براي كتابت) با قلم كوفي نگاشته بود .و اين مطلب را من در بيست و هفتم از
ماه ذي القعدة سنة هفتصد و سي و چهار )734( مينويسم « .
در اينجا مجلسي بياني مفصّل در شرح و تفسير اين دعا ذكر كرده است كه از طبع
استيعاب نموده است .و در پايانش گفته است » :بدانكه ما اين دعاي شريف را با
شرحش در كتاب « صلوة»در ابواب ادعية صباح و مساء ذكر كردهايم ؛ و تكرارش در
اينجا بواسطة فاصلة كثيره ،و بواسطة شدّت مناسبت اين دعا به مقام ادعيه ميباشد.
«
باري ،اين دعا را شيخ عبدالله سَماهيجي در «صحيفة علويّه» ذكر كرده است ،و
كاتب نسخة مطبوعة باسمهاي بنام فخر االشراف در سنة يكهزار و سيصد و بيست و دو
هجريّة قمريّه طبع نموده است ،و از ص 181 تا ص 218 آنرا كه اختصاص به
ص
ج ، 15
محدّث عظيم عالّمه حاج شيخ آقا بزرگ طهراني (قدّه) در «الذّريعة»ـ
اجلَس ينارحب ةعمج نب حلاص نب هللادبع خيش ّماهيجي (متوفّي در شب چهارشنبه9
ج 2 ـ ) 1135 از كتب اصحاب بدون ذكر سند جمع كرده است ،و مجموع
و در ص 23 آوردهاند« » :صحيفة علويّة ثانيه» را شيخنا النّوري حاج ميرزا حسين
(متوفّي در سنة ) 1320 نگاشته است ،و مشتمل ميباشد بر 103 دعا از ادعية
حضرت أميرالمومنين عليه السُا ةفيحص كاردتسا و هلمكت ناونع هب هك مالّولي تنظيم
7عالّمة مجلسي رضوان الله عليه در «بحار االنوار» از طبع كمپاني :ج ، 20 ص 245
تا 250 ؛ و از طبع اسالميّه :ج ، 98 ص 82 تا ص 93 اين دعا را از كتاب دعاي
ن موسي
«إقبال» * با روايت سيّد ابن طاووس با إسنادش به أبي محمّد هرون ب
تَلعُكبُري با إسنادش از حسن بن محبوب ،از أبوحمزة ثُمالي روايت نموده است كه او
گفت :
عادت حضرت امام عليّ بن الحسين عليهما السّالم اين بود كه در شبهاي ماه مبارك
رمضان در تمام شب نماز ميگزارد ،و چون به وقت سحر ميرسيد اين دعا را ميخواند
.و نيز شيخ طوسي در «مصباح المتهجّد» طبع سنگي ،از ص 401 تا ص 413 اين
دعا را به عيندعاي منقول از «إقبال» ،از أبوحمزة ثمالي روايت نموده است.
ن
شيخ تاج الدّين أبي الفضل أحمد ب
محمِذاش يناردنكسا هللا ءاطع نبا هب فورعم ،ميركلادبع نب دّلّي مالكي ،متوفّي در
قاهره سنة( 709 هفتصد و نه) ،اوّلش اين عبارت است :مِن عالمةِ االعتمادِ علي
العملِ ،نقصانُ الرِءآجّ عند وجود الزَلّلِ ـ إلخ .و آن مشتمل ميباشد بر حكمتهاي
چون وي آنرا تصنيف كرد ،بر شيخش :أبوالعبُم ساّرسي عرضه داشت .او در آن تأمّلي
نموده گفت« :اي نور چشم ،پسرم ! تو در اين جزوه ،مقاصد زندگان و بيشتر از آن را
بيان نمودهاي!» و بدين جهت است كه اهل ذوق بواسطة رقّت معاني و پاكيزگي آن
بدان عشق ميورزند .و گفتارشان را پيرامون آن و در شرح آن به تطويل كشاندهاند ،و
شروح بسياري بر آن نوشتهاند .از جملة آن مولّفات ،شرح شهاب الدّين أحمد بن محمّد
برلّسي بُرْنُسيّ معروف به زَرّوق است .و آن شرح ممزوج است و اوّلش اين عبارت
است :الحمدُ للِهّ الَش يذّرَفّ عبادَه ـ إلخ .و در بعضي شروحش ذكر كرده است كه اين
حِكَم مرتّب است بعضي بر بعضي ديگر؛ هر كلمة آن توطئه است براي كلمة بعد از آن
او حِكَم را پانزده بار تدريس كرده است و در هربار شرحي جداگانه از حفظ نوشته
است ؛ هر يك از آن به عبارت ديگر است .و گفته شده است :براي شيخ
زرِح رب حرش هس قوّكم موجود است ،ليكن قول صحيحتر آنستكه خود با دست خود
نوشته است « .در اينجا صاحب «كشف الظّنون» بحث مفصّلي دارد در تعداد شروحي
باري ،شرح معروف و مشهور آن ،شرح شيخ أحمد زرَط رهش رد هك تسا قوّرابُلُس
غرب ،مكتبة نجاح ،با تحقيق دو دانشمند به طبع رسيده است .و اين دو نفر محقّق
در مقدّمة شرح آوردهاند كه :او شاگرد أبوالعبّاس مرسيّ معروف بوده است و شيخ أحمد
زرّوق تعداد( 30 سي) شرح نوشته است و اين شرح هفدهمين اوست .و در «شذرات
الذِح رب حرش يس زا شيب يو :ديوگ »بهّكم ابن عطاء الله نوشته است .تولّد زرّوق در
روز پنجشنبه هجدهم شهر ذوالحجّة الحرام سنة هشتصد و چهل و شش ( ) 846و