Download as pdf or txt
Download as pdf or txt
You are on page 1of 1

‫بسم هللا الرحمن الرحیم‬

‫اسم من اسماعیل است‪.‬سالها پیش‪,‬اهمیتی ندارد چه مدت پیش‪,‬از آنجاکه پولی در جیب نداشتم‬
‫وچیز موردعالقه ی خاصی هم در ساحل توجهم را جلب نمیکرد فکر کردم در دریا های‬
‫اطراف دریانوردی کنم و اقیانوس های جهان را ببینم‪.‬این شیوه ای بود که هنگام وضع‬
‫روحی بد با استفاده از آن روحیه ام را باال میبردم‪.‬به آرامی سوار کشتی میشدم‪.‬جای تعجبی‬
‫ندارد‪.‬همانگونه که شاید آگاه باشید تقریبا به درجاتی همه ی انسان ها هر از چند گاهی همین‬
‫احساس مرا نسبت به اقیانوس دارند‪.‬‬
‫وقتی که به دریانوردی میروم این کار را به شکل یک دریانورد ساده انجام میدهم‪.‬سپس آنها‬
‫به خاطر زحماتی که میکشم به من دستمزد میدهند‪,‬اما هیچ وقت نشنیده ام که به هیچ‬
‫مسافری حتی یک تک پنی بپردازند‪.‬ازانجا که اغلب در کشتی های بازرگانی این کار را‬
‫انجام میدادم این بار به خودم قبوالندم که به یک سفر شکار نهنگ بروم‪.‬کشتی های بزرگ‬
‫شکار نهنگ حس کنجکاوی مرا برمی انگیخت‪.‬دریاهای خروشان دوردست که نهنگ ها با‬
‫جثه ی عظیم در آن غلت میخورند خطرات شکار هزاران منظره و صدای دوردست همه‬
‫مرا برای این کار ترغیب میکرد‪.‬بابراین یکی دو پیرهن اضافی برداشتم‪.‬کیفم را زیر بغلم‬
‫زدم و به سمت کیپ هورن و اقیانوس آرام حرکت کردم‪.‬‬
‫وقتی که شنبه شب به شهر شکار نهنگ نیوبدفورد رسیدم و هنگامی که فهمیدم قایق مسافری‬
‫کوچک پیش از رسیدن من حرکت کرده ناامید شدم‪.‬به گونه ای که چاره ای غیر از آن نبود‬
‫که تا دوشنبه ی بعد برای رفتن به آن مکان صبر کنم(چون که در نظر داشتم با کشتی‬
‫ننتاکت حرکت کنم ‪).‬شبی طوفانی تیره و تار و فوقالعاده سرد بود‪.‬کسی را در نیوبدفورد‬
‫نمیشناختم‪.‬تنها چند سکه ی نقره در جیبم بود‪.‬درحالی که در وسط خیابان با کیفی آویزان از‬
‫روی شانه ام ایستاده بودم‪,‬به خودم گفتم اسماعیل هرجا که میروی حتما قیمت ها را بپرس‬
‫اما زیاد هم وسواس به خرج نده‪.‬‬

You might also like