Professional Documents
Culture Documents
Gozares H
Gozares H
Gozares H
تیرباران ماتا هاری ( )Mata Hariبه جرم جاسوسی در دهه های نخستین قرن بیستم هیجان ف00راوانی در اروپ00ا پدی00د آورد؛ ب00ه خص00وص اینک00ه
جرم او هرگز به اثبات نرسید .هنری ولز ،در گزارش این اعدام ،بدون اینکه اعالم نظر کن00د ،م00ؤثرترین وص00ف را از ص00حنه اع00دام و حالته00ای
محکوم عرضه کرده است.
ماتا هاری ( در زبان جاوه ای به معنای چشم صبح) مرده است .او را در پادگان ونسان ( )Vincennesبه جرم جاسوس00ی در براب00ر ی00ک جوخ00ه
اعدام گذاشتند .شجاعانه و با چشم باز مرگ را پذیرفت .زیرا اجازه نداد چشمهای 0او را ببندند.
گرت00رود مارگ00ارت زلی ( )Gertrud Margarete Zelleزن زیب00ای هنرمن00د دورگه هلن00دی -ج00اوه ای ب00ود .او از رئیس جمه00وری پوانک00اره
خواست برای او تقاضای مهلت کند ،اما پوانکاره دخالت نکرد.
رد تقاضای او از پوانکاره نخستین خبری ب0ود ک00ه آن بام00داد ب00ه او رس00ید .درس00ت بی00ان هنگ00ام او در س00لول خ0ود در زن00دان س00نت الزار (Saint
) Lazareبر روی تخت خوابیده بود و خودرویی در حیاط زندان انتظار او را می کشید تا فوری او را به پادگان نظامی و در برابر جوخه اع00دام
برساند.
کشیشی به نام آربو ( ) Arbauxبه همراه دو راهبه ،افسر زندان و وکیل مدافع وارد سلول شدند .هنوز دراز کش00یده ب00ود .آرامش او در این ح00ال و
هوا از اعتماد به نفس او نشان داشت؛ چنان که زندانبانان و شاهدان گفتند.
دو راهبه او را به نرمی بیدار کردند .چشم باز کرد .به او گفتند ساعت اعدام رسیده است .اول پرسید« :امکان دارد در نام0ه بنویس0م؟» فق0ط همین
تقاضا را داشت .سرهنگ زندانبانان موافقت کرد و به او قلم ،کاغذ ،دوات و پاکت دادند.
روی گوشه تخت نشست و با شوری تب آلود نامه ها را نوشت و به وکیل :خود س0پرد .س00پس لب0اس پوش0ید؛ لباس00هایی ف00اخر و خوش0رنگ ک00ه ب0ا
وضع اکنون او
تضاد داشت .دمپایی های پاشنه بلندی به پا کرد و بندهای ابریشمی آن را در پشت پا محکم بست .بعد بلند ش00د و ی00ک ب00االپوش مش00کی و سوس00نی
بلند را از رخت آویز باالی تخت برداشت .این باالپوش حاشیه ای خزدار داشت و یک پارچه خز بزرگ مربع ش00کل هم در پش00ت يق00ه آن آویخت00ه
بود .او این باالپوش را روی یک کیمونوی ابریشمی ژاپنی که شبها می پوشید در بر کرد .یک کاله لبه دار بزرگ مشکی با روبان مشکی و یک
پر خوشرنگ بر سر
ت .آنگاه با حالتی بی تفاوت و خونسرد دستکشهای ظریف و سبکی را به دست کرد .سپس به آرامی و زیر لب گفت" :حاضرم"
گروه ،از سلول او بیرون آمد و به سوی خودروی منتظر رفت .خودرو با سرعت از دل شهر خفت00ه عب00ور ک00رد .در پ00اریس س00اعت کم00تر از پنج
صبح بود .خورشید هنوز شهر را روشن نکرده بود.
بیرون از شهر خودرو به سوی پادگان قدیمی ونسان پیچید؛ این همان پادگانی است که ارتش آلم0ان در س00ال ۱۸۷۰ب0ه آن حمل0ه ب0رد و فتح ک0رد.
سربازان از هم اکنون برای اجرای تیرباران آمادگی داشتند .دوازده تفنگدار که جوخه اعدام را تشکیل می دادند با تفنگهای حمای00ل ش00ده ب00ه ص00ف
ایستاده بودند .یک افس فرمانده ،پشت سر آنان با شمشیر غالف کرده انتظار می کشید.
خودرو ایستاد و گروه از آن پیاده شد؛ ماتا هاری آخر از همه بیرون آمد .همه به سمت نقطه ای رفتند .پشت این نقط00ه ی0ک تپ00ه خ00اکی ب00ه ارتف00اع
حدود سه تا چهار متر درست کرده بودند تا اگر تیری به خطا رفت به این تپه اصابت کند.
Page | 1
کشیش آربو با زن محکوم حرف زد .سپس یک افسر با یک پارچه سفید پیش آمد .گفت« :برای بستن چشم )...و پارچه را به دس00ت دو زن راهب00ه
داد .ماتا هاری به وکیل خود رو کرد و پرسید « :مجبورم این را ببندم؟» وكیل به افسر رو کرد .نیاز نبود پرس00ش را تک00رار کن00د .او گفت« :اگ00ر
خانم مایل نیستند ،مشکلی نیست ».چشم بند را از دست راهبگان گرفت و دور شد.
چنین بود که ما تا هاری را نبستند؛ نه دستهای او را و نه چشمهای 0او را .گفته ب00ود نی00ازی نیس00ت .وق00تی کش00یش ،راهبگ00ان و وکی00ل از او فاص00له
گرفتند؛ چشم در چشم جوخه اعدام ایستاد.
افسر فرمانده جوخه اعدام که با چشمانی جغد مانند همه را زیر نظر داشت وقتی دریافت نظامیان زیر فرمان او با امتح00ان تفنگه00ا در وقت مق00رر
آماده تیراندازی هستند ،با خود اندیشید کار به زودی پایان خواهد گرفت و از این نتیجه گیری خرسند شد.
فرمانده فرمانی قاطع و بریده داد و دوازده سرباز در جای خود خبردار ایستادند .فرمانی دیگر داد ت00ا هم00ه تفنگه00ا را ب0ر ش0انه بگیرن00د .ه0ر ک00دام
خیره بر پیکر زن ،تن او را هدف گرفتند .حتی یک عضله زن محکوم حرکتی نمی کرد .افسر معاون فرمانی داد که فریاد او س00کوت محوط00ه را
برهم زد و فضا را فرا گرفت .او به گوشه ای خزید تا بتواند حرکات افسر مافوق را ببیند .شمشیر فرمان00ده اکن00ون ب00ر روی دس00ت او ،دل ه00وای
محیط را می درید
ناگهان تیغه را پایین آورد .خورشید که اکنون به محوطه سرک کشیده بود ،بر روی تیغه برهنه و براق تابید و بازتاب آن در پایین آمدن ،بر ف0راز
سرفرمانده حلقه ای نورانی ساخت .این درخشش با انفجار صدا همراه شد .شعله ای خفیف ،همراه با دو دی خاکستری از لول00ه ه00ر تفن00گ ب00یرون
زد .گروه سربازان خودکار بازوها را فرود آوردند.
پیکر ماتا هاری فرو افتاد .اما مثل هنرپیشگان سینما یا نمایش که هنرپیشه به محض تیرخوردن ،جان می دهد ،او فوری جان نداد .یع00نی دس00تهای
او بی حرکت رها نشدند و به رو یا پشت درنغلتید .بر عکس از درون و آرام گویا شکست و بر زانو افتاد .سر را اما افراشته نگاه داشته ب00ود .در
صورت او کمترین اثری از تغییر دیده نشد .در عرض چشم برهم زدنی ،دو سه قدم پیش رفت ،به زانو در آمد و مستقیم به چشم تیران00دازان ی00ک
به یک خیره شد؛ به آنان که جان او را گرفتند .سپس به عقب برگشت 0و بر روی کمر نقش زمین شد .پاهای او روی ش00کم خم ماندن00د ،ب00دن او بی
حرکت بر جای ماند و صورت او ،به سوی آسمان باز قرار :گرفت .یک افسر دیگ00ر ب00ه هم00راه ی00ک درج00ه دار راه افت00اد .اس00لحه کم00ری را از
غالف مشکی به در آورد و به سوی جسد رفت .اسلحه را روی شقیقه چپ زن گذاشت ،ا نه انکه بچسباند -نزدیک کرد .ماشه 0را چکان00د و گلول00ه
در مغز زن جاگیر شد.
****************
بی طرفی در روایت و وصف دقیق از ویژگی های این گزارش است.
@GolestanJournalism
Page | 2