Professional Documents
Culture Documents
Asrare Tantra 29 PDF
Asrare Tantra 29 PDF
Asrare Tantra 29 PDF
com/oshopersian
www.oshods.com
اسرار تانترا
Oshoاشو
-------
فصل 92
مترجم :سهیال کاخکی
انسان تنها متولد می شود وتنها از دنیا میرود وبین این دومقطع انسان در اجتماع زندگی میکند،او با دیگران
زندگی میکند.
تنهایی واقعیت اساسی اوست.اتفاقی است.وجزاینکه انسان میتواند تنها زندگی کند ،میتواند تنهایی
وجودش را بشناسد ،او نمیتواند با خودش به آگاهی برسد.تمام چیزی که در جامعه اتفاق می افتد خارجی
است:این تو نیستی ،این ارتباط تو با دیگران است.تو ناشناخته می مانی .از خارج نمیتوانی کشف شوی.
اما ما با دیگران زندگی می کنیم .به همین خاطر خودشناسی کامال فراموش شده است .چیزهایی درباره
خودت میدانی ،اما بطور غیر مستقیم ــ چیزهایی است که دیگران به تو گفته اند .خیلی عجیب است،
مضحک است ،که دیگران باید درباره ات به تو بگویند.بنابراین هویتی که حمل میکنی چیزی است که
بوسیله دیگران به شما داده شده است ،حقیقی نیست،فقط یک برچسب است.نامی به تو داده شده است.این
نام به عنوان یک برچسب به تو داده شده است زیرا ارتباط با یک فرد بی نام برای جامعه سخت است.
نه تنها به شما یک نام داده شده است ،بلکه هر تصویری که از خود دارید بوسیله جامعه به شما داده
شده است .که خوب هستید ،که بد هستید،که زیباهستید،که باهوشید ،که فردی اخالق گرا هستید ،که
عاقل هستید ،یاهرچیز دیگری.تصویر،فرم،توسط جامعه به تو داده شده است وتو نمی دانی چه کسی
هستی .نه نامت چیزی را مشخص میکند ونه فرمی که جامعه به تو داده است.تو برای خودت
این اضطراب پایه ای است .شما وجود دارید ولی برای خودتان ناشناخته اید.این فقدان دانش
درباره خود،جهل است ،واین جهل با هیچ دانش دیگری که دیگران به تو میدهند از بین نمی –
رود.آنهامیتوانند به تو بگویند که تو این نام نیستی،این فرم نیستی،تو روح جاودان هستی،اما همه
اینها ،که توسط دیگران به تو داده شده است،اینها همه لحظه ای وآنی نیستند.
اگر مستقیما به درون خودت نروی ،درجهل باقی خواهی ماند.وجهل باعث تشویش واضطراب
می شود.نه تنها از دیگران می ترسی ،که از خودت هم میترسی ــزیرا نمیدانی کی هستی وچه
چیزی در درونت پنهان است.چه چیزی امکان پذیراست،در لحظه ی بعد چه چیزی فوران خواهد
کرد،نمی دانی .شروع به لرزیدن خواهی کرد و زندگی یک اضطراب عمیق خواهد شد .این
اضطراب مشکالت ومسائل زیادی را به وجود می اورد،.اما این مسائل در درجه دوم قرار دارند
.اگر عمیقا به داخل نفوذ کنی خواهی دید که هر مسئله ای نهایتا به همان اضطراب پایه ای میرسد،
اندوه پایه ای ،که خودت را نمی شناسی.که از کجا آمده ای ،که درآخر به کجا می روی ،که در
از این رو همه مذاهب گفته اند به یک جای خلوت برو ،به تنهایی ،پس می توانی برای مدتی جامعه
و هرآنچه که جامعه به تو داده است را ترک کنی ،و مستقیما با خودت روبرو شوی.
ماهاویر دوازده سال تنها در جنگل زندگی کرد .در آن مدت هیچ گاه صحبت نکرد زیرا به محض
اینکه شروع به حرف زدن کنی به جامعه برگشته ای.زبان جامعه است .ماهاویر کامال در سکوت ماند
وهیچ سخن نگفت.پل ارتباطی پایه ای (صحبت کردن) از میان برداشته شد واو تنها مانده بود .وقتی
سکوت میکنی کامال تنها می مانی ،کامال تنهایی،.عمیقا تنها.هیچ راهی برای ارتباط برقرار کردن
با دیگران وجود ندارد.در تمام ان دوازده سال او تنها زندگی کرد ،بدون هیچ صحبتی.او چکار می
کرد ؟ او سعی کرد کشف کند که کیست؟ بهتر است همه برچسبها را کنار بگذاری ،بهتر است
از همه کناره گیری کنی پس نیازی به تصویر اجتماعی وجود ندارد .او کل تصویر اجتماعی را نابود
کرد.او تمام آت وآشغالهایی که جامعه به او داده بود را به دور انداخت ،او سعی می کرد که کامال
عریان شود ،بدون هیچ نامی ،بدن هیچ فرمی .این به معنای عریانی ماهاویر است .آن فقط دور
انداختن لباسها نبود.عمیق تر از این حرفها بود .آن برهنگی مربوط به تنهایی بود .شما لباس را برای
جامعه استفاده میکنید :لباسها بدن شما را می پوشانند ،یا شما را از چشم دیگران می پوشانند ،زیرا
اجتماع همه بدن شما را نمی پسندد.پس شما مجبورید آن قسمتهایی که مورد پسند جامعه نیست را
بپوشانید.فقط قسمتهایی از بدن می توانند دیده شوند.جامعه آن را تکه تکه قبول میکند .تمامیت شما مورد
نه تنها این اتفاق برای بدن که برای ذهن هم می افتد.صورت ودستان شما مورد قبول هستند ،اما کل
بدن شما مورد تایید نیست.مخصوصا آن قسمتهایی از بدن که نشانه هایی از سکس دارند .آن قسمتها
مورد تایید نیستند ،مورد قبول نیستند .اینجا اهمیت لباس مشخص میشود.واین اتفاق برای ذهن هم رخ
می دهد :تمام ذهن شما مورد تایید نیست ،فقط قسمتهایی از آن مورد تایید است .پس شما باید ذهن
خود را پنهان کرده وسرکوب کنید .شما نمی توانید ذهن خود را نشان دهید .نمی توانید ذهن خود
را به صمیمی ترین دوست خود نشان دهید زیرا او قضاوت خواهد کرد.او خواهد گفت :این چه
فکری است که میکنی ؟ چه اتفاقی در ذهنت افتاده است؟ پس شما مجبورید فقط قسمتهایی که مورد
قبول است را به او نشان دهید ــ فقط قسمتهای خیلی کوچک ــ وبقیه قسمتها باید کامال پنهان شوند.
قسمتهای پنهان شده عامل بسیاری از بیماریهاست .همه روانکاوان از جمله فروید فقط قسمتهای
پنهان ذهن را آشکار میکنند .سالها طول میکشد تا فرد التیام یابد .اما روانکاو در واقع هیچ کاری
نمیکند ،او بسادگی فقط قسمتهای سرکوب شده را آشکار میکند .فقط آشکار سازی است که باعث
بهبودی است.
این به چه معناست؟ این به این معناست که سرکوب کردن باعث بیماری است .آن یک بارِ اضافه
است.یک بارِ اضافه خیلی سنگین .شما میخواستید نزد کسی اعتراف کنید ،می خواستید بگویید،
توضیح دهید ،کسی را میخواستید که کلیت شما را قبول کند .این به معنای عشق است ــ شما
نمیخواهید واپس زده شوید .هر چه هستید ،خوب ،بد ،مقدس ،گناهکار ،شخصی شمارا تماما
خواهد پذیرفت ،او هیچ قسمتی از شما را پس نمی زند .این است که عشق بزرگترین نیروی
شفابخش است ،آن قدیمی ترین روانکاو است.هرگاه شما عاشق فردی شوید شما همه چیز را
به اونشان می دهید .وبخاطر همین باز بودن قسمتهای بریده شده وتکه تکه شما گردهم
اما حتی عشق هم غیر ممکن شده است .شما حتی نمی توانید واقعیت را به همسرتان بگویید
.حتی با عشقتان هم نمیتوانید کامال صادق باشید ،زیرا چشمانش قضاوت میکنند.او می خواهد
دنباله روی یک تصویر باشد ،یک ایده ال ــ واقعیت وجود شما مهم نیست ،ایده ال مهم است.
شما نمی دانید اگر همه وجودتان را نشان دهید واپس زده خواهید شد ،شما را دوست نخواهند
داشت .شما میترسید .وبخاطر همین ترس عشق غیر ممکن است .روانکاوی قسمتهای پنهان را
آشکار میکند ،اما روانکاو هیچ کاری نمیکند ،او فقط مینشیند و به شما گوش میکند .به نظر
میرسد که تابحال کسی به شما گوش نداده است .به همین دلیل شما نیاز به یک کمک حرفه ای
دارید .هیچ کس حاضر نیست به شما گوش فرا دهد .هیچ کس وقت ندارد.هیچ کس عالقه ای
به شما ندارد .پس کمک حرفه ای به وجود می آید ــ شما به شخصی پول پرداخت میکنید تا به
شما گوش کند.و دوازده ماه سال ،او هر روز به شما گوش میکند ،یا دوبار در هفته ،یا سه
بار درهفته ،وشما شفا می یابید .این معجزه است! چرا شما فقط با شنیده شدن خوب میشوید؟ زیرا
فردی بدون هیچ قضاوتی به شما توجه میکند وشما هرچه در درونتان است را به او می گویید.و
فقط با گفتن ،آن قسمتها آشکارشده وتبدیل به خود آگاه شما میشوند .وقتی شما چیزی را قطع میکنید
(رابطه خود با آن چیز را قطع میکنید) ،انکار میکنید ،ممنوع میکنید،پنهان میکنید ،شما با دو قسمت
خود آگاه وناخودآگاه تقسیم میشوید.قابل قبول وغیرقابل قبول .این تقسیم بندی باید به دور انداخته
شود.
ماهاویر به سوی تنهایی رفت .پس می توانست هر آنچه که هست باشد بدون ترس از کسی.
برای اینکه مجبور نبود چهره ای به کسی نشان دهد ،او توانست تمام ماسکها را بدور افکند
تمام چهره ها.پس او توانست تنها باشد ،تماما عریان ،همانطور که زیر ستاره ها است،
کنار رودخانه یا درجنگل است.کسی نبود که او را قضاوت کند یا کسی که بگوید :تو اجازه
نداری اینطور باشی .تو باید درست رفتار کنی .تو باید مثل این باشی
"ترک کردن اجتماع یعنی ترک کردن موقعیتی که انکار اجتناب پذیراست"
پس عریانی یعنی بودن بدون هیچ مانع وسدی ،بدون مضایقه ای .ماهاویر سکوت کرد ،تنها ماند،
وگفت تا زمانی که خودم را پیدا کنم ،نه آن خودی که دیگران به من داده اند .این اشتباه است ،آن
خودی که با آن زاده شدم ــ تا آن زمان به جامعه بر نمی گردم .تا زمانیکه با خود واقعیم مستقیما
رو در رو شوم،تا زمانیکه با چیزهای اساسی یک انسان،روبرو شوم ،نه چیزهای اتفاقی
شما اتفاقی هستید .هر فکری درباره وجود خودتان بکنید ،آن قسمت اتفاقی است .برای مثال:
شما درهند متولد میشوید شما میتوانستید در انگلستان یا در فرانسه یا ژاپن به دنیا بیایید.این یک
رویداد اتفاقی است.اما فقط با متولد شدن در هند شما یک هویت متفاوت دارید.شما یک هندو هستید.
شما فکر میکنید که یک هندو هستید ــ اما شما می توانستید یک بودایی در ژاپن باشید ،یا یک
مسیحی در انگلستان ،یا یک کمونیست در روسیه.شما در مورد هندو بودنتان نمی توانستید کاری
انجام دهید ،این فقط یک اتفاق است .هرجایی که بودید شما با موقعیت جفت وجور می شدید
.شما فکر میکنید که آدم مذهبی هستید اما مذهب شما تصادفی است .اگر شما در یک کشور کمونیست
زاده می شدید ،شما مذهبی نبودید ،شما آنجا یک فرد بی مذهب بودید درحالیکه اینجا مذهبی هستید.شما
در یک خانواده جین بدنیا می ایید ،پس شما اعتقادی به خدا ندارید،بدون اینکه خودتان به این نتیجه
رسیده باشید که خدایی وجود ندارد .اما در همسایگی شما یک کودک دیگر درهمان روز متولد
می شود ،او یک هندو است .او به خدا اعتقاد دارد وشما ندارید.این تصادفی است ،ذاتی نیست.
بستگی به شرایط محیطی وپیشامد دارد.شما هندی صحبت میکنید ،یک نفر گجرات صحبت
میکند ،نفر دیگر فرانسه زبان است ــ اینها همه تصادفی است .سکوت اساسی است ،زبان
تصادفی است.روح شما اساس است ،خود شما اتفاقی است .و برای یافتن این اساس ها باید
چگونه میتوان این اساسها را پیدا کرد ؟ بودا برای شش سا ل به سکوت رفت .همچنین عیسی
به عمق جنگل رفت.پیروانش ،حواریون قصد داشتند با او بروند .آنها او را تعقیب کردند و در
یک لحظه مشخص در یک نقطه مشخص عیسی گفت بایستید .شما نباید بامن بیایید .حاال من
باید با خدایم تنها باشم .وبه صحرا رفت .وقتی که برگشت فردی کامال متفاوت بود ،با خودش
تنهایی آینه می شود,اجتماع فریب است .به همین خاطر است که همیشه از تنها ماندن
می ترسید -زیرا شما خودتان را خواهید شناخت ,وشما خودتان را عریان خواهید شناخت.
در برهنگی کامل.شما می ترسید .تنها بودن خیلی سخت است .هرگاه تنها هستید ,فورا
کاری انجام میدهید تا تنها نباشید.ممکن است روزنامه بخوانید,یا ممکن است تلویزیون
را روشن کنید.یا ممکن است برای دیدار دوستانتان به یک کلوپ بروید,یا ممکن است
به دیدار چند خانواده بروید – شما باید کاری انجام دهید.چرا؟چون لحظه ای که تنها
هستید هویت شما ذوب می شود,وتمام چیزی که درباره خودتان می دانید نادرست
از کار در می آید و همه چیزهایی که واقعی هستند شروع به سربرآوردن میکنند.
تمام مذاهب می گویند انسان باید به یک خلوت برود تا خودش را بشناسد.الزم نیست
برای همیشه آنجا بماند ,بیهوده است.اما هرشخصی باید برای مدتی به خلوت برود,
برای یک زمانی.و زمان این تنها ماندن بستگی به شخص دارد.محمد چند ماه در
خلوت ماند ,عیسی چند روز,ماهاویر دوازده سال وبودا شش سال ,بستگی دارد.
و هرزمانی که شما به این نکته برسید که به خودتان بگویید "من باید چیزهای اساسی
در یک مکان وسیع وبی انتها ساکن شوید,بدون درخت,تپه ,وخالی از سکنه.
قبل از اینکه به این تکنیک بپردازیم سه نکته دیگر درباره تنهایی باید دانسته شود.
اول :تنها بودن اصل است ,پایه است – آن چگونه بودن شماست .در رحم مادر تنهایید
کامال تنها ,و روانکاوان میگویند که اشتیاق نیروانا ,برای روشن بینی ,برای رستگاری
برای بهشت ,یک خاطره تجربه عمیق به ماندنی از رحم مادر است.شما این را می
دانستید – تنهایی کامل - -وخوشی وسعادت آن را .شما تنها بودید ,شما خدا بودید.
هیچ کس دیگر آنجا نبود.هیچ کس مزاحم شما نبود,هیچ کس هیچ مداخله ای نمیکرد.
تنها شما ,ارباب بودید .بدون هیچ تضاد وکشمکشی,صلح وآرامش ذاتی بود.سکوت
بود ,هیچ زبانی نبود.شما عمیقا در درون خود بودید.شما هوشیارانه متوجه واقعیت
هستید اما آن عمیقا حک شده است .در نا خود اگاه پنهان شده است.
به همین خاطر ,روانکاوان می گویند که همه فکر میکنند که زندگی در دوران
کودکی زیبا بوده است .وهر کشوری وهر نژادی فکر میکنند که دوران طالیی
شان جایی در دوران گذشته است -.جایی در گذشته ,زندگی خیلی خوش وسعاتمند
گذشته ,خیلی خیلی گذشته ,قبل از اینکه تاریخ شروع شود همه چیز زیبا و خوش
رواج داشته است.آن دوران طالیی بوده است.مسیحیان می گویند آدم وحوا در
پس دوران طالیی قبل از هبوط است.هر کشوری ,نژادی,مذهبی,معتقد است که
دوران طالیی جایی در گذشته است.وعجیب این است که هر قدر هم عمیقا به
در بین النهرین سنگی پیدا شده است که شش هزار سال قدمت دارد.یک کتیبه در آن
روزهای گذشته,روزهایی در ماقبل تاریخ,همه چیز زیبا بوده است.پس تائو رواج
پیداکرد,هیچ چیز اشتباهی وجود نداشته ,وچون هیچ چیز اشتباهی وجود نداشته
است ,هیچ کس موعظه نمیکرد,هیچ چیز اشتباهی وجود نداشته که بخواهد عوض شود,
تغییر یابد,وهیچ کشیشی وجود نداشته است,هیچ موعظه گری ,یک رهبر اخالقی,
زیرا همه چیز درست بوده است.الئوتزو می گوید درآن روزها,آن روزهای قدیم,
هیچ مذهبی نبوده است.هیچ نیازی به مذهب نبوده است زیرا تائو رواج داشته
است.همه اینقدر مذهبی بوده اندکه نیازی به مذهب نبوده است.هیچ عاقلی نبوده
است زیرا هیچ گناهکاری نبوده,همه اینقدر عاقل بوده اند ,به طورطبیعی ,که
روانکاوان میگوینداین گذشته هیچ وقت وجود نداشته است .این گذشته فقط یک خاطره
عمیق است که هرکسی از رحم مادر دارد.آن وجود داشته است.به واقع تائو در رحم
مادر بوده است,وهمه چیز زیبا بوده,وهمه چیز همانطور بوده که باید باشد.کامال
تختش دراز کشیده است,تخت اژدهاگونه اش,ودر اقیانوسی از سعادت شناور است.
در واقع آن وضعیت جنین در رحم مادر است.کودک شناور است.رحم مادر شبیه
اقیانوس است .وشما ممکن است شگفت زده شویداگر بدانید آبی که کودک در آن در
رحم مادر شناور است همان ترکیبات آب اقیانوس را دارد – شباهت زیاد – همان
نمکها ,همه چیز .آب اقیانوس است ,آرامش بخش.ورحم همیشه درجه حرارت
مطلوب را برای کودک حفظ میکند .ممکن است مادر از سرما بلرزد ولی این
باعث تغییری نمیشود.برای کودک همیشه درجه حرارت در رحم یکسان است.
او گرم است ,با سرخوشی شناور است ,بدون هرگونه نگرانی,هیچ اضطرابی,
SANKARاین نشانه بوسیله شما حمل میشود.این یک حقیقت پایه است,که قبل
اینکه وارد اجتماع شوید چگونه بودید.و این یک واقعیت دوباره است هنگامی که
تصادفی هستند.در اعماق وجودتان شما تنها می مانید زیرا این واقعیت اساسی
فقط در پیرامون.آن الیه عمیق کامال تنها باقی می ماند.آن واقعیت شماست
در تنهایی عمیق این ماهیت دوباره پس گرفته میشود .پس وقتی بودا میگوید
به نیروانا رسیده است واقعا او به این تنهایی عمیق رسیده است,این واقعیتی
فقط زیر آشفتگی رخدادها ,تنهایی آنجاست.آن به درون شما میدود همانطور که ریسمان
در تسبیح.مهره ها آشکار هستند اما ریسمان نه.در واقع ,تسبیح سمبل این واقعیت است.
شما به درون خود نفوذ کرده وریسمان واقعی بشوید,شما نگران خواهید شد ,شما
شما تاریخی دارید -این تاریخ اتفاقی است.وشما ذاتی داریدواین ذات تاریخی نیست.
شما دریک تاریخ معین متولد شده اید,برای والدین خاص ,دریک جامعه خاص ,در
یک سال مشخص .شما به شیوه ای خاص تحصیل میکنید.سپس شما به حرفه ای
مشخص وارد میشوید.شما عاشق زنی میشوید ,شما فرزندانی دارید.این نمایشها
را بخاطر این نمایشها کامال از یاد ببرید,هدف بودن در اینجا را گم خواهیدکرد.
پس شما خود را در این نمایش گم خواهید کرد و شما فراموش میکنید که هنرپیشه
به همین خاطر هند ,تاریخ مکتوب ندارد.و درواقع مطمئن شدن درباره زمان تولد
کریشنا خیلی سخت است,زمانی که از دنیا رفت,چه زمانی رام متولد شد ,زمانی
که مرد – یااینکه آیا اصال او متولد شده یانه,یک افسانه است.ما این تاریخها را ننوشته ایم
ودلیلش این است,ما ,درهند به ریسمان توجه میکنیم ونه به مهره.در واقع در دنیای مذهبی
,مسیح اولین فرد تاریخی است.اما اگر او در هند متولد شده بود او تاریخی نمی شد.
ما در هند همیشه به دنبال ریسمان هستیم ,مهره ها نا مربوط هستند.اما غرب بیشتربه
دنبال رخ دادها است ,وقایع – چیزهای موقتی هستند -تا ضروریات و جاودانه ها.تاریخ
نمایش است.در هند ,ما میگوییم که راماها وکریشناها در هر عصری میتوانند متولد شوند.
آنها به دفعات زیاد در قدیم تکرار شده اند ودر آینده نیز به دفعات تکرار خواهند شد.پس
نیازی نیست تا ثبتشان کنیم.زمان تولد آنها خارج از موضوع است.آنچه که هستند -ریسمان-
با معناست.پس ما توجهی به به اینکه آنها افراد تاریخی بوده اند یا نه نمی کنیم.ما به
چیزهای جنبی(خارجی) که برای یک وجود اتفاق افتاده توجه نمیکنیم.ما به خود آن
وقتی شما به تنهایی فرو میروید شما به سمت ریسمان می روید,وقتی به تنهایی فرو
میروید,شما به سمت طبیعت میروید.اگر شما واقعا تنها باشید ,حتی به دیگران
فکر هم نکنید,شما برای اولین بار طبیعت را در اطراف خود احساس میکنید.شما
می بارد – که همیشه هم می بارد ولی شما نمیتوانید زبان باران را بفهمید –
باران هیچ چیز به شما نخواهد گفت ,هیچ معنایی برای شما ندارد.فوقش
بعضی از منافع و سودهای موردنیاز مربوط به آب شناخته شده اند .پس سود
برای شما هیچ شخصیتی ندارد.اما اگر شما جامعه را ترک کرده وبرای
مدتی تنها باشید ,شما شروع به احساس یک پدیده جدید خواهید کرد:باران خواهد بارید
وبا شما سخن خواهد گفت.سپس شما خلق وخوی باران را حس خواهید کرد ,بعضی
از روزها باران خیلی عصبانی است وبعضی از روزها خیلی سرخوش و ودوست
بعضی روزها خورشید فقط طلوع میکند بدون خود واقعیش,اجباری,فقط برای اینکه
کاری کرده باشد,وبعضی روزها با خود واقعی اش است -حال فقط از روی وظیفه
نیست,شادمانی است.
شما تمام خلق و خوی های اطراف خود را احساس خواهید کرد.طبیعت زبان خودش
را دارد اما ساکت ,اگرشما سکوت نکنید نمی توانید آن را بفهمید.
اولین الیه هم آهنگی با اجتماع است ,دومین الیه هم آهنگی با طبیعت است و سومین
الیه ,عمیق ترین آنها,با تائو یا DHARMAاست.یک بودن خالص.پس درخت ,باران
ابرها پشت سر گذاشته می شوند.پس فقط بودن ....بودن هیچ خلق وخویی ندارد.بودن
همیشه یک جور است.همیشه جشن ,انفجاری با انرژی .اما اول فرد باید از اجتماع
خارج شده وبه طبیعت برود -سپس از طبیعت به بودن .وقتی که شما با بودن
هماهنگ هستید کامال تنهایید,اما این تنهایی کامال با کودک در رحم مادر فرق میکند.
کودک تنهاست ،اما او واقعا تنها نیست ،او متوجه آن نیست.تنهایی او یک جور نادیده
گرفتن است ،وقتی شما به صورت آگاهانه سکوت می کنید ،با حضور خود ،تنهایی شما
با تاریکی احاطه نشده است ،با نور احاطه شده است.
برای کودک در رحم مادردنیا وجود ندارد ،زیرا او متوجه آن نیست.برای شما دنیا وجود
وقتی شما به عمیق ترین وجود خود دست پیدا می کنید شما دوباره تنهایید زیرا نفس egoازمیان
میرود.نفس توسط جامعه داده میشود.وقتی شما در طبیعت هستید نفس ممکن است مقاومت کند
هرچند به اندازه بودن در اجتماع نخواهد بود.وقتی تنها باشید،نفس شما شروع به ناپدید شدن میکند –
زیرا همیشه در روابط با دیگران بوجود می آید.به این پدیده نگاه کنید :در رویارویی با هر فردی نفس
شما تغییر میکند.وقتی با خدمتکار خود صحبت میکنید،به درون خود نگاه کنید ،به نفس خود نگاه
کنید ببینید چگونه است.وقتی با دوست خود صحبت می کنید،به درون خود نگاه کنید،ببینید نفستان
چگونه است.شما در حال صحبت کردن با محبوبتان هستید،به درون نگاه کنید ،ببینید نفس تان آنجا
هست یانه.وقتی شما با یک کودک بی گناه صحبت می کنید ،به درون نگاه کنید ــ نفس آنجا نیست
زیرا خود خواه بودن با یک کودک خیلی احمقانه است .شما احساس خواهید کرد که احمقانه خواهد
بود،پس در بازی با کودک ،کودک خواهید شد.کودک زبان نفس را نمی فهمد.پس با خودخواه بودن
با کودک شما خیلی زمخت به نظر خواهید رسید.وقتی شما با یک سگ صحبت میکنید ،یا وقتی با
یک سگ بازی میکنید ،نفسی که جامعه به شما داده است نمی تواند وجود داشته باشد زیرا با یک
سگ هیچ خبری از نفس نیست.اگر شما با سگتان در حال قدم زدن باشید ـ یک سگ زیبا وقیمتی ـ
وشخصی از خیابان عبور کند ،اینطور به نظر میرسد که حتی سگ هم به شما نفس می دهد .اما
سگ به شما نفس نمیدهد ،مردی که در حال عبور از خیابان است باعث آن است.شما راحت شده
احساس غرور و سربلندی می کنید زیرا سگ زیبایی دارید وبه نظر میرسد مرد حسودی اش میشود.
نفس آنجاست.اگر به جنگل بروید نفس ناپدید میشود.برای همین است که همه مذاهب تاکید کرده اند
این سوترا آسان است :در مکانی که وسیع است ساکن شویدـ برفراز تپه ای ،از جایی که شما میتوانید
تا بی انتها را ببینید،از جایی که هیچ پایانی در آن دیده نمی شود.اگر شما یک منظره بی پایان را
ببینیدو هیچ پایانی برای منظره ای که می بینید وجود نداشته باشد،نفس از بین می رود.نفس به
محدودیت ومرز احتیاج دارد.هرچه مرزها مشخص تر باشند زندگیِ نفس راحتتر است.
در جای وسیعی ساکن شوید ،بدون درخت ،تپه وسکنه.از آن پس فشار ذهن پایان می یابد.
ذهن خیلی حیله گر است.شما می توانید روی یک تپه جایی که هیچ کس نیست زندگی کنید ،اما اگر
شما یک کلبه درعمق یک دره ببینید شما شروع به صحبت با کلبه می کنید،شما با آن ارتباط برقرار
میکنید ـ جامعه آمده است.نمیدانید چه کسی در کلبه زندگی میکند ،اما شخصی آنجا زندگی میکند ،و
این تبدیل به یک مرز میشودــ شما شروع به خیالبافی میکنید در مورد اینکه چه کسی در کلبه زندگی
میکند،وچشمان شما هر روز در جستجوی این است که ببیند چه کسی آنجا زندگی میکند.کلبه سمبل
بشریت میشود.پس سوترا می گوید :بدون هیچ سکنه ای .ــ حتی بدون درخت ــ زیرا دیده شده است
کسانی که تنها زندگی میکنند ،شروع به صحبت با درختان میکنند.آنها باهم دوست میشوند ،آنها
دیالوگهایی میسازند.شما سختی های فردی که رفته تا تنها باشد را نمی فهمید.او یک نفر را میخواهد
پس با درخت سالم واحوالپرسی میکند .ودرختان جاندار هستند.اگر شما واقعا رو راست باشید ،
درختان شروع به جواب دادن میکنند.پاسخ میدهند.پس شما می توانید یک جامعه بسازید.
معنایش این است :درجایی باشید وگوش بزنگ باشید که دوباره جامعه ای نسازید.شما ممکن است
به درختی تمایل پیدا کنید ،درختی را دوست داشته باشید.شما ممکن است حس کنید که درخت تشنه است
وبروید برایش آب بیاوریدــ شما یک رابطه را شروع کرده ایدو با رابطه شما تنها نیستید.پس تاکید
بر این است که :به جایی بروید و همیشه بخاطر داشته باشید که قصد ندارید ارتباط برقرار کنید.
همه روابط را ترک کنید و دنیای روابط را پشت سر بگذارید ،وتنها باشید .درابتدا خیلی سخت
است زیرا ذهن شما با اجتماع ساخته شده است .شما می توانید جامعه را ترک کنید اما ذهن خود را
در کجا می توانید ترک کنید؟ ذهن مثل یک سایه به دنبال شما می آید .ذهن با شما
مراوده خواهد کرد .ذهن شروع به شکنجه شما خواهد کرد .با رویاهایتان رودر رو خواهید شد ــ
رویاهایتان سعی می کنند شما را به سمت خود بکشند.شما سعی میکنید مراقبه کنید ولی افکار شما
متوقف نخواهند شد.شما به منزل خود فکر خواهید کرد ،به همسرتان ،به فرزندانتان.انسان این است.
واین فقط برای شما اتفاق نمی افتد ــ این برای بودا وماهاویر هم اتفاق افتاده است.برای هرکسی
اتفاق افتاده است.حتی بودا در طول شش سال تنهایی به Yashadharaفکر میکرده است.در ابتدا او باید
زیر درخت مینشسته و مراقبه میکرده است Yashadhara ,باید اورا تعقیب
کرده باشد .او عاشق ان زن بوده.و او احساس گناه می کرد که او را ترک کرده است.
فکر میکرده وجود ندارد ,اما من میگویم او(بودا) باید به او(همسرش) فکر کرده باشد.
او انسان است ,این خیلی عادی است .اگر او(بودا)دوباره به Yashadharaفکر
نکرده باشد,برای بودا خیلی غیر انسانی وناجوانمردانه است.فقط آرام آرام وبعد از
یک تقالی طوالنی ,قادر بوده تا ذهنش را به دور بیاندازد.اما ذهن مقاومت خواهد
کرد زیرا ذهن چیزی نیست اما جامعه – جامعه درونی میشود.جامعه به درون شما
رسوخ میکند – این ذهن شماست .شما می توانید از جامعه فرار کنید ,واقعیات
بودا باید بارها با Yashadharaصحبت کرده باشد,با پدرش ,با فرزند خردسالی
که پشت سر گذاشت.چهره فرزندش باید او را تعقیب کرده باشد.وقتی که او آنجا را
ترک میکرده همه اینها در ذهنش بوده.شبی که او آنجا را ترک کرد او به اتاق
انداخت .او میخواست کودک را در دستانش بگیرد زیرا این آخرین فرصت بود.
تا آن لحظه کودک را لمس نکرده بود وممکن بود هرگز بازنگردد پس هیچ مالقات
را لمس کرده وببوسد اما او ترسید زیرا اگر کودک را در دستانش میگرفت ,ممکن
بود Yashadharaبیدار شود .پس ترک آنجا برایش دشوار میشدYashadhara -
شروع به فریاد وگریه زاری میکرد .بودا قلب یک انسان را داشت .خیلی زیبا بود
که بودا فکر کرد:اگر Yashadharaشروع به گریه کردن میکرد ,ترک آنجا برایش
دشوار میشد.تمام اینها را درذهنش ساخته بود -این دنیای بی فایده وفانی – ناپدید میشد.
او تحمل گریه های Yashadharaرا نداشت.بودا آن را دوست داشت.پس آنجا را
این مرد نمیتوانسته Yashadharaو کودک را آسان ترک کند.هیچکس نمی توانسته.
وقتی بودا گدا بوده آن به ذهنش هجوم می آورده است – قصرش وهمه چیزهای دیگر.
او به دلخواه خودش گدا بوده است.گذشته مقاومت میکرده است,گذشته بارها وبارها
به ذهنش تلنگر(ضربه) میزده است "برگرد" .برای بارهای متوالی او فکر میکرده,
"من اشتباه کرده ام".این هم به ذهنش هجوم می آورده.اینها در هیچ جایی ثبت نشده اند
چه اتفاقی در ذهن بودا افتاده است -خاطراتی درباره اینکه چه اتفاقی برای ذهنش
هرجا بروید ذهن مثل یک سایه به دنبال شما خواهد آمد.پس آسان نبوده است.برای هیچ
کس آسان نبوده است.یک تقالی طوالنی الزم است تا خود را بارها وبارها گوش بزنگ
سازید.دوباره ودوباره شاهد بودن,ودوباره ودوباره قربانی نشدن.وتا آخرین لحظه ذهن
تعقیب میکند.مگر اینکه شما ازجان گذشته باشید,مگر اینکه شما احساس کنید چاره ای
ندارید,هیچ کاری نمیتوان کرد ,وذهن مکررا به سراغ شما می آید.از راهی سعی خود
تمام پیامبران می آید,شیطان برای اغواکردن وفریب دادن می آید.هیچ کس نمی آید-
این فقط ذهن شماست.شیطان ذهن شماست .تنها شیطان ذهن شماست ونه شخص
دیگری.از هر راهی سعی خود را خواهد کرد.او به شما خواهد گفت":من تمام دنیا
در حال لذت بردن هستندوتوبه بلندی تپه امده ای .تو دیوانه ای.تمام این چیزهای
مذهبی فریبی بیش نیست,برگرد.نگاه کن ,تمام دنیا که احمق نیستند ودر حال لذت
بردن هستند".و ذهن چنان تصاویر زیبایی از همه کسانی که درحال لذت بردن است
به شما میدهدو تمام دنیا برای شما ازهمیشه جذاب تر خواهد شد.وتمام چیزهایی که
این تقالی پایه ای است .و به این خاطر است که ذهن مکانیزمی از عادتها است,
اصراری مکانیکی(ماشینی).بر روی تپه ذهن احساسی شبیه جهنم خواهد داشت-
آنجا هیچ چیز خوب نیست,همه چیز اشتباه است.ذهن در اطراف شما منفی بافی
زیباتر وزیباترخواهدشد ومکانی که اکنون هستی زشت ترو زشت تر.ولی اگر
مقاومت کنی وآگاه باشی که این چیزی است که ذهن انجام می دهد,این چیزی
که ذهن وتمام فشارهایش شما را ترک میکند,وقتی ذهن شما را ترک کند شما
سبکبار هستید,زیرا آن تنها سنگینی است.پس هیچ نگرانی ,هیچ فکری ,هیچ
تنهایی,یک چیز باید به خوبی به خاطر سپرده شود :شلوغی فشار عمیقی به
اکنون,بعداز کار کردن روی حیوانات ,دانشمندان یک قانون پایه ای دارند :
به این فضا وارد شوید حیوان عصبی شده وبه شما حمله میکند,هر حیوانی
به آن فضا را نمی دهد زیرا لحظه ای که شخص وارد شود,حیوان احساس
بعد,او به تمام رقیبان نر اخطار میدهد که اینجا قلمرو اوست -وارد نشوید.
واگر کسی وارد شود جنگ درخواهد گرفت.و دوست دختر منتظر میماند
که ببیند چه کسی برنده میشود,زیرا هرکسی که قلمرو را مالک شود او را
مالک خواهد شد.دختر فقط منتظر می ماند.و هرکس که برنده شود آنجا خواهد
ماند وهر کس که شکست بخورد آنجا را ترک خواهد کرد.هر حیوانی با هر
که آنها قلمروشان را با ادرار کردن مشخص میکنند.سگ راه خواهد رفت
چرا؟ شما در یک مکان ادرار می کنید ,چرا اینقدر راه میرود؟سگ قلمرو
مطالعات زیادی انجام شده است.آنها سعی کرده اند حیوانات زیادی را در
آماده برای جنگیدن است.این آمادگی همیشگی برای جنگ چنان فشاری
میکنند زیرا فشار خیلی زیاد می شود.و آبنرمالی های زیادی بوجود می آید
که هرگز در حیات وحش دیده نمیشود.میمونها داخل قفس کامال متفاوتند.
نا متعارف میکنند .در ابتدا به نظر میرسد که اسارت باعث این مشکالت
است .اکنون پی برده اند که بخاطر اسارت نیست .اما آنها یک احساس
ذاتی از فضا دارند.وقتی شخصی وارد این فضا میشود به ذهنشان فشار وارد
به دلیل همین مطالعات ،در حال حاضر دانشمندان می گویند :همه بشریت
به سمت دیوانگی وجنون میرود بخاطر جمعیت زیاد.فشار خیلی زیاد است.
شما هیچوقت تنها نیستید :در قطار ،در اتوبوس ،در دفترکار،هرجایی،جمعیت وجمعیت.
انسانها هم به فضا نیاز دارند،برای اینکه تنها باشند.اما هیچ فضایی نیست،شما هیچ وقت
تنها نیستید.وقتی به خانه خود می آیید همسرتان آنجاست،فرزندانتان آنجا هستند،و اقوامتان
مرتبا می آیند.وآنها هنوز فکر میکنند که مهمان خداست(مهمان حبیب خداست.م) ! شما
هم اکنون دیوانه هستید زیرا فشار در اطراف شما بسیار زیاد است ،نمیتوانید به کسی
بگویید"تنهایم بگذار" اگر به همسرتان بگویید "تنهایم بگذار" همسرتان عصبانی خواهد
شد،منظورت چیست؟ در تمام طول روز منتظر شما بوده است.ذهن برای آسایش به فضا
نیاز دارد.
این سوترا واقعا زیبا وخیلی علمی است .پس از آن فشار ذهن تمام میشود.
وقتی شما تنها به یک تپه خلوت میروید شما در اطراف خود فضا دارید ،یک فضای بی انتها.
فشار جمعیت ،فشار دیگران در اطراف شما از بین میرود ،شما عمیق تر میخوابید .در صبحها
شما بیداری با کیفیت تری دارید.احساس رهایی میکنید.حوزه فشار داخلی دیگر وجود ندارد.شما
این خوب است.اما ما به جمعیت عادت کرده ایم و فقط برای چند روز ــ سه یا چهار روز
احساس خوبی خواهید داشت ،سپس اشتیاقی برای دوباره با جمعیت بودن سر خواهد رسید.
هرتعطیالتی که میروید بعداز سه روز می خواهید برگردید.بخاطر این الگو ،عادت،شما احساس
بی فایده بودن میکنید.تنها،شما احساس بی فایده بودن میکنید ،تنهایی شما نمیتوانید کاری انجام
دهید،وحتی اگر کاری انجام دهید ،هیچ کس آن را نخواهد دانست.هیچکس شما را در حال
انجام آن کار نخواهد دید،هیچکس از آن قدر دانی نخواهد کرد.در تنهایی نمیتوانید کاری انجام دهید
زیرا در تمام زندگیتان شما برای دیگران کاری انجام داده اید .شما احساس بی فایده بودن میکنید
پس بخاطر داشته باشید هرگاه خواستید این خلوت دیوانه وار را آزمایش کنید ،ایده مفید بودن را
به دور بیندازید.بی فایده باشید.بعداز آن میتوانید تنها باشید ،زیرا حقیقتا :مفید بودن اجباری از
طرف اجتماع به ذهن شماست .جامعه می گوید ":کمی مفید باش ،بی فایده نباش".جامعه میخواهد
شما یک واحد اقتصادی باشید ،یک شیئ بهره ور ،سودمند.جامعه نمیخواهد شما فقط یک گل
باشید.نه ،حتی اگر شما یک گل هستید شما باید ارزش فروخته شدن داشته باشید.جامعه نیاز دارد
که شما در فروشگاه باشید.باید قدری فایده داشته باشید.فقط پس از آن شما سودمند هستید ،در غیر
اینصورت ،نه.جامعه موعظه میکند که سود هدف زندگی است ،هدف زندگی.این غیر عادی
است.
من نمیگویم مفید نباشید .میگویم این مفید بودن هدف زندگی نیست .شما باید در اجتماع زندگی کنید تا
برای آن مفید باشید ،اما این ظرفیت را داشته باشید که هر لحظه بی فایده باشید.این ظرفیت باید حفظ
شود وگرنه شما یک شئ میشوید نه یک فرد .وقتی شما به خلوت ،تنهایی میروید ،این مسئله ساز
من با مردم زیادی کار کرده ام.گاهی پیشنهاد داده ام که برای سه هفته یا سه ماه به خلوت وتنهایی
بروند،سکوت .و به آنها گفتم بعداز هفت روز آنها میخواهند که برگردند وذهن آنها همه دالیل برای
نبودن درآنجا را پیدا خواهد کرد برای انکه آنها میتوانند برگردند.به آنها میگویم به آن بحثها گوش
ندهند وبه عنوان یک نکته این را درنظر بگیرید که بر اساس آن (بحثهای ذهن)انها تصمیم گرفته
بودند که جامعه را ترک نکنند.آنها به من میگویند آنها قصد دارند خود واقعی شان را بشناسند
پس چرا باید جامعه را ترک کنند؟به آنها میگویم که آنها خودشان را نمی شناسند.بیشتر از سه یا
هفت روز آنجا نخواهند بود ،بعد از آن آنها میخواهند برگردند،زیرا جامعه الکلی شده ،مست است.
در لحظاتی شما میتوانید به تنها بودن فکر کنید ،اما وقتی شما تنها هستید ،طی سه روز شما
فکر خواهید کرد"،من اینجا چکار میکنم"؟ به خاطر بسپارید ،جامعه از شما استفاده میکند وشما
اما زندگی برای فایده وسود نیست.آن بی فایدگی است،بدون هدف ،آن یک بازی است ،یک جشن است.
پس وقتی شما برای این تکنیک به خلوت میرویداز همان ابتدا آماده از همان ابتدا آماده باشید که شما قصد
دارید بی استفاده باشید ،.واز آن لذت ببرید ،درباره آن احساس اندوه نکنید.شما نمیتوانید بحثهایی که ذهن
خواهد آورد را درک کنید.شما خواهید گفت" ،دنیا در چنین مشکالتی دست وپا میزند وتو اینجا در
سکوت نشسته ای .ببین چه اتفاقاتی در ویتنام می افتد،وچه اتفاقی در پاکستان ،وچه اتفاقی در چین می
افتد،وکشورت در حال مرگ است ،غذا نیست،آب نیست.وتو اینجا مدیتیشن میکنی؟ فایده اش چیست؟
آیا برای کشورت جامعه گرایی (سوسیالیزم) می آورد؟ذهن بحث های زیبایی را برایت به همراه می
آورد،ذهن یک بحث کننده ی بزرگ است.شیطان است .تالش می کند شما را محکوم کند،تو را قانع
میکند که داری وقتت را تلف می کنی،اما بهش گوش نکن.از همان ابتدا آماده باش"،من میخواهم وقتم
را تلف کنم.من هیچ فایده ای نخواهم داشت.به سادگی از بودن در اینجا لذت خواهم برد".
و به دنیا توجهی ندارم .دنیا جریان دارد .همیشه در مشکالت است .همیشه در سختی ها بوده و در
سختی ها هم باقی خواهد ماند.راه دنیا همین است.شما نمی توانید کاری بکنید پس سعی نکنید یک
تغییر دهنده بزرگ برای دنیا باشید ،یک انقالب گر ،یک منجی .سعی نکن.
به سادگی خودتان باشید و از تنهایی خود لذت ببرید ،درست مثل یک صخره یا درخت یا یک
رودخانه،بی فایده ! .فایده یک صخره چیست بجز دراز کشیدن در باران ،در افتاب ،زیر
ستارگان ؟ فایده این صخره چیست ؟هیچ فایده ای ـــ صخره با آن روش از وجود خودش لذت
می برد.فقط یک صخره باشید .در ژاپن یک باغ صخره های وجود دارد،در صومعه ذن ،آنها
مخصوصا برای همین باغهای صخره ای میسازند.در این باغها هیچ درختی نیست،فقط ماسه
وصخره .یک صخره تنها،فقط آنجا می نشیند،و مرشد به مریدانش می گوید "برو وفقط یک
صخره باش،فقط مثل آن صخره.بخاطر دنیا ناراحت نباش.هر اتفاقی برای دنیا بیافتد صخره
اگر شما واقعا برای بی فایده بودن آماده نباشید ،نمیتوانید در تنهایی بمانید ،نمیتوانید در انزوا باشید.
وبه محض اینکه شما عمق آن را بدانید،می توانید به جامعه برگردید.شما باید برگردید زیرا گوشه نشینی
راه ورسم زندگی نیست ـــ آن فقط یک تعلیم است.آن راه زندگی نیست .یک آرامش عمیق برای
تغییر دیدگاه است.آن فقط یک قدم دور افتادن از اجتماع است برای انداختن نگاهی به خودتان است،
چه کسی هستید ،تنها.پس فکر نکنید که آن راه وروش زندگی است.بسیاری آن را روشی برای زندگی
ساخته اند.آنها اشتباه میکنند.آنها کامال اشتباه میکنند.آنها یک غذا دارو ساخته اند.آن روشی برای
زندگی نیست ،ان فقط یک شفابخشی است.شما برای یک مدتی دور میمانید تا دیدگاهی داشته باشید،
یک فاصله،تا ببینید چی هستید و جامعه برای شما چه کرده است .وقتی شما خارج از جامعه باشید،
شما میتوانید نگاه بهتری داشته باشید.شما میتوانید مشاهده کنید.بدون توجه،بدون بودن در آن ،شما
میتوانید از فراز تپه یک مشاهده گر شوید،شما میتوانید یک شاهد شوید.شما بسیار دور هستید.بدون
پس توجه داشته باشید،این راه زندگی نیست .من نمیگویم دنیارا ترک کنید ویک جایی در هیمالیا
راهبه شوید ــ نه.اما گاهی ترک کنید ،آرام باشید ،بی فایده باشید ،تنها باشید ،مثل یک صخره
زندگی کنید ،مستقل باشید ،رها از دنیا ،قسمتی از طبیعت باشید ــ و دوباره جوان خواهید شد،
دوباره متولد خواهید شد.سپس باز گردید ودوباره به جامعه وبه شلوغی بروید.حاال حملش کنید ،
ارتباطتان با آن را از دست ندهید.عمیقا به میان شلوغی بروید اما قسمتی از آن نشوید.اجازه دهید
و وقتی ظرفیت این را پیدا کردید که درمیان جمعیت تنها باشید ،تنهایی واقعیتان توسعه پیدا کرده
است .تنها بودن بر فراز تپه آسان است.تمام طبیعت به شما کمک میکند،هیچ چیز سد راهتان نیست.
برگشتن به جاهای تجاری ،در فروشگاه ،در خانواده ،وتنها ماندن ــ این پیشرفت است.پس آن چیزی
است که شما توسعه داده اید و اتفاقی نیست ،چیزی که بخاطر آن تپه ها اتفاق افتاد .اکنون کیفیت
هوشیاری تغییر کرده است.بنابراین در شلوغی باقی بمانید.جمعیت در خارج خواهد بود اما اجازه
ندهید به درون وارد شود .از هر چیزی که بدست آورده اید محافظت کنید.از آن دفاع کنید ،اجازه
ندهید مختل شود .و هرگاه احساس کردید که آن حس تان تیره شده ،که شما دارید آن از دست میدهید
که جامعه آن را مختل کرده است ،که غبار گرفته است ،که آن جویبار تازه دیگر تازه نیست ،که
آلوده شده است ــ دوباره حرکت کنید .از جامعه خارج شوید تا آن را تجدید کنید ،تا آن را دوباره
زنده کنید.سپس برگردید و به سوی جمعیت وشلوغی بروید .و سپس لحظه ای فرا خواهد رسید
که جویبار واقعی تازه خواهد ماند وهیچکس قادر به آلوده کردن و لوث کردن آن نیست .پس دیگر
پس این فقط یک تکنیک است ،نه راه و رسم زندگی .تارک دنیا نشوید ،یک راهبه نشوید ،به
صومعه نروید که همه عمرآنجا زندگی کنید.این بی معناست .اگر شما برای همیشه در صومعه
زندگی کنید هرگز قادر نخواهید بود بفهمید ایا چیزی که بدست آورده اید چیزی است که خودتان
بدست آورده اید یاچیزی است که صومعه به شما داده است.آن ممکن است اتفاقی باشد ،نه اصلی.
آن چیزی که اصلی است باید آزمایش شود .اصلی باید در در روی جامعه قرار گیرد ،آن باید
با سنگ محک آزموده شود.و هنگامی که هرگز نشکست ،وقتی شما توانستید به آن تکیه کنید،
به فضایی فکر کنید که بدنتان غرق در سعادت وخوشی شده است.
این تکنیک دوم با تکنیک اول مورد توجه قرار گرفته است .به فضایی فکر کنید که بدنتان غرق در
خوشی است.فکرکنید بر بلندای تپه اید با فضای بی انتها در جلویتان ،شما میتوانید .فکر کنید
هفت بدن وجود دارد.بدن پر از برکت وخوشی آخرین آنهاست ،پس هرچه شما بیشتر به درون
بروید،بیشتر حس میکنید که سعادتمند هستید .شما نزدیک بدن خوش هستید ،الیه ای از خوشی.
آن در اطراف روح اصلی شماست ،که اولین بدن از طرف بیرون ،یا آخرین از طرف داخل
است.فقط اطراف وجود شما ،روح اصلی شما،الیه ای از خوشی است .آن بدن خوش خوانده میشود.
نشستن بر باالی تپه ،نگاه کردن به آسمان بی انتها ،حس کردن تمام فضا ،تمام فضا ،با بدن خوش
شما پر شده است.حس کنید بدن خوش شما انبساط پیدا کرده وتمام فضا با آن پر شده است.
شما چطور حسش میکنید؟ شما نمیدانید خوشی چیست پس چطور آن را تصور کنید؟ بهتر است
در ابتدا سعی کنید حس کنید که تمام فضا با سکوت پر شده است ،نه با خوشی .حس کنید آن با
سکوت پر شده است .طبیعت کمک کننده خواهد بود زیرا در طبیعت حتی صداها سکوت هستند.
در شهرها حتی سکوت سروصداست .صداهای طبیعی ساکت هستند زیرا مزاحم نیستند.آنها
موزون هستند.پس فکر کنید سکوت الزاما بی صدایی است.نه ،یک صدای موزیکال میتواند
ساکت باشد زیرا موزون است ـــ آن شما را نمی آزارد .بلکه ،سکوت شما را عمیقتر میکند
پس وقتی شما به طبیعت میروید وزش نسیم ،جویبار ،رودخانه ،باد یا هرگونه صدایی که آنجاست
موزون است ،آنها یک کل را میسازند .آنها مزاحم نیستند.شما میتوانید به آنها گوش کنید و
گوش دادن زیاد سکوت شما را عمیقتر میکند .پس اول حس کنید که تمام فضا به سکوت پرشده
است ،عمیقا احساس کنید که سکوت بیشر وبیشتر میشود ،آنگاه اسمان اطراف شما ساکت شده
است.
و هنگامی که شما احساس کنید که آسمان ساکت شده است ،فقط آنگاه باید سعی کنید که پر از
خوشی شده اید.همانطور که سکوت عمیقتر میشود شما اولین نگاه آنی به خوشی را خواهید داشت.
همانطور که وقتی تنش زیاد میشود ،شما اولین تجربه های اضطراب ،درد را خواهید دید ،همانطور که
سکوت شما عمیقتر میشود شما احساس آسایش ،در خانه خود بودن ،ارامش ،واولین تجربه های کوچک
خوشی به سوی شما خواهد امد .و وقتی که تجربه ها آمدند ،شما میتوانید تصور کنید که تمام آن فضا پر
از خوشی است .به فضایی فکر کنید که بدنتان غرق در سعادت وخوشی شده است.تمام
شما میتوانید آن را جداگانه انجام دهید،احتیاجی نیست به اولی پیوند زده شود ،اما همان موارد الزم است
ــ فضای بی پایان،سکوت ،نبود هیچ انسانی در اطراف شما.چرا اصرار میشود که هیچ انسانی اطراف
شما نباشد؟ زیرا لحظه ای که شما انسانی را ببینید شما از همان راههای قبلی شروع به واکنش میکنید.
شما بدون واکنش نشان دادن انسان دیگری را ببینید.یک چیزی فورا در شما اتفاق میافتد .او شما را به
عقب به همان الگوهای قبلی تان میبرد .اگر شما هیچ انسانی را نبینید شما فراموش میکنید که انسان
هستید ،و فراموش کردن اینکه انسان هستید ،قسمتی از جامعه هستید ،خوب است به یاد داشته باشید
که شما به سادگی وجود دارید ،حتی اگر آن را ندانید چه هستید.شما به هیچ کس تعلق ندارید ،به هیچ
جامعه ای ،به هیچ گروهی ،به هیچ مذهبی.این عدم تعلق مفید خواهد بود.
پس خوب خواهد بود اگر تنهایی به جایی بروید ،واین را تمرین کنید.این تمرین به تنهایی کمک کننده
خواهد بود ،اما بخاطر داشته باشید با چیزی که میتوانید حس کنید شروع کنید.من افرادی را دیده ام که
تکنیکهایی را انجام می دهند که نمیتوانند احساس کنند.اگر شما نتوانید احساسش کنید ،اگر شما هیچ
تجربه ای نداشته باشید حتی یک تجربه کوچک،پس همه این چیزها نادرست خواهد شد..مردی نزد
من آمد و گفت ":من این را تمرین میکنم که خدا همه جا هست"سپس من پرسیدم"چطور تمرین میکنی؟
چه چیزی را تصور میکنی؟ آیا تا بحال آن را چشیده ای ،هر حسی از خدا؟ فقط پس از آن برای تصور
کردن آسان خواهد شد.وگرنه ،شما بسادگی فکر میکنید که درحال تصور کردن هستید و هیچ چیز
این را برای هر تکنیکی که انجام میدهید به خاطر داشته باشید ــ در ابتدا شما باید چیزی را انجام دهید
که با ان آشنا هستید ،شما ممکن است کامال با آن اشنا نباشید ،اما یک تجربه خیلی کوچک ضروری
خواهد بود.فقط پس از آن شما پیشرفت میکنید ،آرام آرام.اما به میان چیزی که برای شما کامال
ناشناخته است نپرید زیرا نمیتوانید آن را حس کنید و نمیتوانید آن را تصور کنید.به همین خاطر بسیاری
از مرشدها (استادها) مخصوصا بودا ،کلمه خدا را کامال حذف کرد .بودا گفت "،شما نمیتوانید با آن
کار کنید.آن در انتهاست ،وشما نمیتوانید آخر را به اول بیاورید..پس از همان ابتدا شروع کنید".
او گفت " پایان را فراموش کنید ،پایان خودبخود خواهد آمد ".و او به مریدانش گفت" ،به خدا فکر
نکنید .به عطوفت ومهربانی فکر کنید.به عشق فکر کنید .پس او نمی گوید که اول باید احساس کنید
خدا همه جا هست،اول باید بسادگی برای هرکسی که آنجاست احساس عطوفت کنیدــ برای درخت،
برای انسان ،برای حیوانات.بسادگی احساس عطوفت کنید.احساس همدردی کنید ،یک عشق بسازید...
زیرا شما عشق را می شناسید ،حتی خیلی کم.چیزی شبیه عشق در زندگی همه بوده است .شما ممکن
است عاشق کسی نبوده باشید ،اما کسی عاشق شما بوده است ،حداقل مادرتان .شما باید به چشمان
" فقط برای هستی مادرانه باشید" ،بودا میگوید" ،واحساس عطوفت عمیق کنید.احساس کنید تمام دنیا
با مهر و عطوفت شما پر شده است .سپس همه چیزهای دیگر در پی خواهند آمد".
به خاطر بسپارید این یک قانون پایه است :همیشه با چیزی شروع کنید که می توانید احساس کنید زیرا
03 فصل
: اولین سوال
مواجهه با خود در تنهایی بسیار ترسناک ،بسیار دردآور است.چه باید کرد؟
آن ترسناک و درناک است وشخص باید از آن رنج بکشد.هیچ کاری برای اجتناب از آن نباید انجام شود ،نباید
هیچ کاری برای
انحراف ذهن از آن انجام شود،نباید هیچ کاری برای فرار از آن انجام شود.شخص باید از آن رنج بکشد وبه درون
آن برود.این رنج
این درد ،نشانه خوبی است که نشان میدهد شما نزدیک به تولد جدید هستید ،زیرا هر تولدی بدنبال درد اتفاق
خواهد افتاد.آن غیر
قابل اجتناب است ،ونباید اجتناب شود زیرا آن قسمتی از رشد شماست.این درد واین رنج به طور سنتی به
عنوان TAPASHCHARYA
اما چرا آن درد آنجاست؟ این باید فهمیده شود زیرا دانستن به شما کمک خواهد کردکه به میان آن بروید،و
اگر شما با دانش به میان
چرا وقتی تنها هستید درد آنجاست ؟ اولین چیز این است که نفس شما بیمار میشود.نفس شما فقط با دیگران
زنده است.در روابط
رشد خواهد یافت ،نفس نمیتواند تنها زنده بماند .پس اگر شرایط یکی باشد نفس دیگر نمیتواند در آن زنده
بماند ،احساس خفگی
میکند ،احساس میکند نزدیک به مرگ است.این عمیقترین رنج است .همچنین شما هم احساس میکنید درحال
مرگ هستید اما
این شما نیستید که درحال مرگید بلکه فقط نفسی که برای خود کسب کرده اید ،با آن شناخته میشده اید
درحال مرگ است .آن نمیتواند
زنده باشد زیرا توسط دیگران به شما داده شده است .آن یک کمک وهمکاری است.
وقتی شما دیگران را ترک میکنید شما نمیتوانید آن را با خودتان حمل کنید .اینطور به آن فکر کنید :وقتی
شما در جامعه هستید ،
مردم فکر میکنند که شما آدم خیلی خوبی هستید .وقتی شما تنهایید واحساس تنهایی میکنید این خوبی
نمیتواند دوام پیدا کند،زیرا
این چیزی است که مردم درباره شما فکر میکنند .حاال آن مردم دیگر آنجا نیستند.تصویر شما نمیتواند مفید
باشد ،آن بی پایه و اساس
میشود.کم کم ناپدید میشود وشما احساس خیلی بدی خواهید کرد زیرا شما انسان به آن خوبی بودید ولی حاال
دیگر نیستید.و نه تنها
مردم خوب رنج خواهید کشید ،که اگر آدم بدی هم هستید که بدی بوسیله دیگران به شما داده شده است .
این راهی برای بدست
آوردن توجه است .وقتی افراد زیادی فکر میکنند شما بد هستید آنها به شما توجه میکنند.آنها نمیتوانند نسبت
به شما بی تفاوت باشند
،آنها باید مواظب شما باشند.شما کسی هستید،یک فرد بد ،خطرناک.وقتی شما به انزوا میروید،شما هیچکس
میشوید.آن تصویر
بد که از آن تغذیه میشدید ناپدید میشود ،نفس شما از آن تغذیه میشد.پس افراد بد وافراد خوب ذاتا متفاوت
نیستند ــ هر دو نفسشان
را کسب کرده اند .ابزارشان متفاوت بوده ،اما هدفشان یکی است.
بدی بستگی به دیگران دارد ،همچنان خوبی.عاقل وگناهکار ،آنها در جامعه وجود دارند.در تنهایی شما نه عاقلید
نه گناهکار.پس
در تنهایی تمام آن چیزی که درباره خود میدانید از بین خواهد رفت ،کم کم ناپدید خواهد شد.شما میتوانید
برای یک مدت معین نفس
خود را امتداد دهیدــــ اما برای همیشه نمیتوانید آن را امتداد دهید.بدون جامعه شما بدون ریشه اید ،آنجا
خاکی برای تغذیه کردن
وجود ندارد..این درد اصلی است .شما مطمئن نیستید که چه کسی هستید ،شما فقط یک شخصیت پراکنده
هستید ،یک شخصیت
منحل شده.اما این خوب است ،زیرا اگر این شمای ساختگی ناپدید نشود،واقعیت نمیتواند پدیدار شود.اگر شما
کامال شسته نشوید
این شمای ساختگی است که بر تخت نشسته است .باید از تخت به زیر افکنده شود.با زندگی در انزوا تمام این
چیزهای ساختگی
میتوانند ازبین بروند.وتما چیزهایی که جامعه به شما داده است ساختگی است ــ در واقع ،تمام چیزهایی که به
شما داده شده است
ساختگی است ،تمام چیزهایی که با شما زاده شده است واقعی است.تمام چیزهایی که با وجود خودتان است ،
نه آن چیزهایی که
با همکاری فرد دیگری است ،آنها واقعی هستند،معتبر هستند.اما ساختگیها باید بروند.و ساختگیها بزرگترین
سرمایه گذاری هستند.
شما سرمایه ی زیادی در آن گذاشته اید ،شما خیلی از آن مواظبت کرده اید.تمام امیدهای شما به آن آویخته
است .پس وقتی که
آن شروع به انحالل میکند شما احساس وحشت ،ترس ،لرزیدن(از ترس) خواهید کرد .دارید با خودتان چکار
میکنید؟ شما دارید کل
ترس آنجا خواهد بود .اما شما باید به درون این ترس بروید ،وفقط بعد از آن شما نترس میشوید.نمیگویم شما
شجاع خواهید شد،نه.
میگویم شما نترس خواهید شد.شجاعت قسمتی از ترس است .هرچه بیشتر شجاع باشید ترس پنهان تر
است.من میگویم نترس.شما
شجاع نخواهید بود ،وقتی ترسی وجود ندارد احتیاجی به شجاعت نیست .شجاعت وترس هردو بی ربط خواهند
شد .هر دوی آنها
دو روی یک سکه اند.پس مردم شجاعٍ شما چیزی نیستند اما شیر آورده اید ـــ در ( SHIRSHASANدر شیر یا
خط).شجاعت شما
در شما پنهان است و ترس شما در سطح است .ترس آنها در درون پنهان است و شجاعت آنها درسطح است.
پس وقتی شما تنهایید
خیلی شجاعید ،وقتی شما به چیزی فکر میکنید خیلی شجاعید ،اما وقتی شرایط واقعی فرا میرسد شما خیلی
ترسو هستید.این درباره
سربازان گفته شده است ،بزرگترین آنها ،کسانی که جلودار هستند آنها به اندازه بقیه ترسیده اند.
از درون به خود میلرزند ،اما به راهشان ادامه خواهند داد.آنها لرزش خود را به نا خوداگاهشان میرانند ،وهرچه
لرزش درونی
نمای خارجی شجاعتری از خود خواهند ساخت .آنها زرهی خواهند ساخت.شما به زره نگاه بیشتر باشد
میکنید ــ شجاع به
نظر میرسد ،اما در عمق آنها پر از ترس هستند .زمانی فرد ی نترس( بی باک )میشود که به میان عمیقترین
ترسش رفته باشد ــ
آن انحالل نفس است ،ازمیان رفتنٍ تصویر است ،از میان رفتنٍ شخصیت است.
این مرگ است زیرا شما نمیدانید که زندگی جدیدی از آن ساخته خواهد شد ــ در طی این پروسه شما فقط
مرگ را میشناسید .فقط
زمانی آنچه که هستید بمیرد ،همانطور ماهیت ساختگیتان ،فقط بعد از آن شما خواهید فهمید که مرگ فقط
یک در به ابدیت بوده است.
اما آن درب انتها خواهد بود .در طی پروسه شما بسادگی میمیرید .هرچیزی را که بیشتر گرامی میداشته اید از
شما گرفته خواهد شد
ــ شخصیت شما ،ایده هایتان ـ تمام چیزهایی که فکر میکردید زیبا هستند.
همه چیز شما را ترک خواهد کرد.شما برهنه میشوید.همه نقشها و بندها به دور انداخته خواهند شد .در این
پروسه ،ترس آنجا خواهد
بود ،اما این ترس پایه ای است ،الزم است ،غیرقابل اجتناب است ،ــ شخص باید از میان آن بگذرد.شما باید آن
را بفهمید ،اما سعی
نکنید از آن دوری کنید ،سعی نکنید از آن فرار کنید زیرا هر فرار شما را دوباره به عقب خواهد برد ،شما به
درون شخصیت
خواهید رفت.
کسانی که به سکوت عمیق و تنهایی میروند ،اغلب از من میپرسند "،ترس آنجا خواهد بود ،پس چکار کنیم
؟"به آنها میگویم کاری
نکنید ،فقط با ترس زندگی کنید .اگر به خود لرزیدن (از ترس لرزیدن) به سراغتان آمد ،بلرزید ،چرا جلو ی
آن را میگیرید؟
اگر ترس درونی آنجا ست ،وشما بخاطرش به خود میلرزید ،پس بلرزید.هیچ کاری نکنید .اجازه دهید اتفاق
بیافتد.به خودی خود
خواهد رفت.اگر از آن دوری کنید ــ شما می توانید از آن دوری کنید.شما میتوانید شروع به خواند رام ،رام،
رام ،را م
کنید،شما میتوانید به یک مانترا بچسبید که ذهنتان منحرف شود.شما آرام خواهید شد و ترس آنجا نخواهد بود
ــ شما آن را به ناخود
آگاهتان رانده اید.آن بیرون خواهد آمد ــ خوب بود ،شما میتوانستید از آن رها شوید ــ آن درحال ترک شما
بود وزمانی که شما را
ترک کند ،شما برخود خواهید لرزید .این طبیعی است زیرا از تمام سلولهای بدن ,از ذهن ,مقدار انرژیِ که
پایین رانده شده است,در حال ترک شماست.ارتعاش خواهد بود,لرزش,مانند یک زلزله رخ خواهد
داد.بوسیله آن تمام روح آشفته خواهد شد واجازه بدهید که بشود.هیچ کاری نکنید.این توصیه من است.حتی
ذکر رام را نگویید.تالش
نکنید که برای آن کاری انجام دهید زیرا اگر هر کاری برای آن انجام دهید آن دوباره متوقف خواهد شد.فقط با
اجازه به رخ دادن آن,
آن شما را ترک میکند – و وقتی شما را ترک کرد,همه وجود شما گرد هم آمده وانسانی دیگر خواهید شد.
طوفان موسمی رفته است وحاالشما متمرکز خواهید شد ,چنان مرکزیتی خواهید یافت که تابحال نیافته اید.و به
محض اینکه این هنر
را کسب کنید که به چیزها اجازه بودن بدهید ,شما یکی از شاه کلیدهایی را بدست خواهید آورد که همه درهای
درون را باز میکند.
پس هرچقدر هم که مهم است اجازه بدهید باشد ,از آن اجتناب نکنید.اگر فقط برای سه ماه شما کامال درتنهایی
باشید,در سکوت کامل,
نجنگیدن با هر چیزی ,اجازه دادن به همه چیز تا باشند ,هر چه که هست,درطول آن سه ماه کهنه ها خواهد
رفت ونو ها آنجا
خواهند بود.اما راز این است که اجازه دهید باشد,هرچقدر هم که ترسناک ,دردناک,هرچقدر که ظاهرا خطرناک
,شبیه مرگ.
لحظات زیادی میرسند که شما فکر میکنید اگر کاری انجام ندهید دیوانه خواهید شد و ناچارا شروع به انجام
کاری میکنید.
شما احتماال میدانید که نباید کاری کنید ولی این تحت کنترل شما نیست وشما کاری را شروع میکنید.
این امرشبیه این میماند که شما درشب به یک خیابان تاریک بروید, ,نصف شب,احساس ترس کنیدزیرا کسی
اطراف شما نیست و
شب تاریک است وخیابان نا آشناست – پس شما شروع به سوت زدن میکنید.سوت زدن چکار میتواند بکند؟شما
میدانید که آن هیچ
کاری نمیتواند بکند .پس شما شروع به آواز خواندن میکنید.شما میدانید با آواز خواندن نمیتوانید کاری
کنید,تاریکی ازبین نمی رود,
شما تنها میمانید ,اما هنوز ,آن ذهن شما را منحرف میکنید.اگر شما شروع به سوت زدن کنید ,فقط با سوت
زدن شما اعتمادتان را
بدست می آورید وتاریکی را فراموش میکنید.ذهن شما به سوی سوت زدن جلب میشود و شما احساس خوبی
پیدا خواهید کرد.
هیچ چیز اتفاق نخواهد افتاد.خیابان همان است,خطر همان است,اگر چیزی باشد همانجاست ,اماحاال شما
احساس محافظت شدن
میکنید.همه اینها شبیه هم هستند,اما حاال شما کاری را انجام میدهید.شما میتوانید نامی را به صورت ذکر
بگویید ,یک مانترا,رام,رام,
این نوعی سوت زدن خواهد بود.این به شما قوت میبخشد.اما این قوت خطرناک است,آن قوت بدست امده یک
مشکل خواهد شد,
زیراآن قوت ،نفس قبلی شما خواهد شد.,شما دوباره آن احیا کرده اید.
یک شاهد باقی بمانید,واجازه دهید هرچه رخ دادنی است رخ دهد.باید با ترس رودر رو شد تا به مرحله برتری
راه پیدا کند,باید با
دلتنگی رودر روشد تا به چیزی برتر بدل شود .هرچه برخورد درستت باشد,هرچه – رویایی بیشتر باشد,هرچه
بیشتر به چیزها
آ ن زمان میبرد فقط بخاطر اینکه اصلیت شما قوی نیست .ممکن است سه روز,سه ماه ,یا سه زندگی زمان الزم
داشته باشید— آن
بستگی به شدت دارد.در واقع ,سه دقیقه هم میتواند همان کار را انجام دهد – سه ثانیه هم همچنین.اما بعد از
آن شما خواهید توانست
از میان یک جهنم ترسناک عبور کنید,باچنان شدت وقدرتی که ممکن شما آن را تاب نیاورید,تحمل نکنید.اگر
فردی بتواند با هرآنچه
که در درونش پنهان است روبرو شود,آن ازمیان خواهد رفت,ووقتی ازبین برود,شما متفاوت خواهید شد.زیرا همه
چیزهایی که شما
را ترک گفته اند قبال قسمتی از شما بودند,وحاال دیگر قسمتی از شما نیستند.
پس نپرسیدکه چه باید کرد.احتیاج نیست کاری انجام شود.هیچ کار نکردن,شاهدبودن,بی هیچ تالشی با هرچه
هست روبرو شدن .
هست باشد...منفعل باقی ماندن واجازه دادن به اینکه بگذرد.وهمیشه میگذرد.وقتی شما کاری انجام میدهید,آن
برگشت به عقب است
وچه کسی مزاحم است؟چه کسی ترسیده است؟ مثل آن بیماری که مزاحم خواهد بود,همانطور
به شما گفتم که نفس قسمتی از جامعه است .شما جامعه را ترک کردید اما نمیخواهید آن قسمتی که جامعه به
شما داده است را ترک
کنید .آن ریشه اش در جامعه است,آن نمیتواند بدون جامعه زندگی کند.پس یا نباید جامعه را ترک کنید ،یا اگر
ترک کردید نباید یک
پس شما یک جامعه دیگر خواهید ساخت.این یکی از فریبکارانه ترین حقه های ذهن است.وهمیشه همینطور
بوده است .
شما میتوانید یک جامعه متفاوت بسازید.شما میتوانید یک آشرام(صومعه هندوها) بسازید.بیست درصد از
مردمی که فکر میکنند
میخواهند در تنهایی زندگی کنندمیتوانند یک صومعه بسازند ــ سپس آن صومعه تبدیل به یک جامعه دیگری
میشود.پس آنها از
جامعه خارج میشوند وجامعه دیگری میسازند ،پس اساسا چیزی عوض نمیشود .آنها مثل قبل باقی
میمانند.برعکس ،آنها ممکن
است در جامعه جدید نفسانی تر هم بشوند زیرا حاال آنها انتخابهای کمتری دارند،انتخاب.آنها دنیا را ترک کرده
اند و اما دنیای
جدیدی ساخته اند ،و همان الگوهای ارتباطی دوباره روی خواهد داد .پس آنجا سرپرست وجود خواهد داشت ،و
مریدان ،و ارباب ،
وهمه آن سلسله مراتب وهمه چیز در فرمهای کوچک برخواهد گشت( ،فرمهای مینیاتوری).و آنجا مریدان خوب
،مریدان بد ،
وافراد موفق و افراد نا موفق وجود خواهند داشت ... .پس همه چیز مشابه قبل است.در یک گروه کوچک تمام
جامعه آنجا خواهد بود.
آن کار نخواهد کرد .هم اکنون در غرب این اتفاق افتاده است .گروه بیشماری از جوانان جامعه را ترک میکنند
زیرا احساس میکنند
که جامعه فاسد است ،رو به انحطاط است ،در حال مرگ است ،واحساس میکنند که جامعه اینقدر منحط
است که نمیتواند عوض
شود .این یک چیز خیلی جدیدی است.جوانها اغلب فکر میکنند که جامعه فاسد است ،اما آنها فکر میکنند که
جامعه میتواند
عوض شود ،تغییر کند ،پس یک انقالب الزم است.فقط در سطوح باالی اجتماع و تمدن این اتفاق رخ میدهد
ــ مردم فکر میکنند که
کاری نمیشود کرد ،این انقالب بی فایده است ،آن جامعه مرده است و هیچکس نمیتواند آن را احیا کند ،پس
شما نمیتوانید آنرا
شما نمیتوانید کاری انجام دهید ،خانه آتش گرفته است ،شما فقط میتوانید بسادگی از آن فرار کنید.این
چیزی است که در غرب اتفاق
افتاده است :هیپی ها ،بیت نیکها ،ییپی ها ،وبقیه ،همه اینها از جامعه خارج شده اند.اما جامعه دیگری
ساخته اند ،یک جامعه
در یک جامعه عادی اگر شما موی بلند داشته باشید ،دیگران طوری به شما نگاه میکنند که انگار گمراه شده
اید.یک چیزی اشتباه
است.در جامعه هیپی اگر شما موی کوتاه داشته باشید ،شما اشتباه میکنید ! چیزی درباره شما اشتباه است .چه
تفاوتی میکند؟
در یک جامعه عادی اگر شما کثیف زندگی کنید شما اشتباه میکنید ــ شما بی ادب ،بی فرهنگ ،بی سواد
هستید.اما در جامعه هیپی
اگر شما خیلی تمیز زندگی کیند چیزی اشتباه است .پس شما هنوز به همان ذهن قبلی که میگفت پاکیزگی
نزد خداوند است چسبیده اید،
خدا خیلی پیش از اینها مرده است ،حاال دومین چیز ،پاکیزگی ،هم همچنین مرده است .پاکیزگی بدون خدا
نمیتواند زنده بماند.
همان محکومیت وهمان قدر دانی ها وجود دارد .شما میتوانید یک جامعه دیگر با نقش های متضاد بسازید اما
آن تغییری را بوجود
نمی آورد ــ نفس شما میتواند دوباره تغذیه شود.دوباره میتواند پیوند زده شود.یک خاک تازه تشکیل شده است.
تنها ماندن به معنی ساختن یک جامعه دیگر نیست .فقط از جامعه خارج شوید ،وهرآنچه را که جامعه به شما
داده است شما را ترک
خواهد کرد.آن فقط در یک محیط میتواند زنده باشد ،در محیط اجتماعی ،خارج از آن نمیتواند زنده بماند .شما
باید آن را به
دوربیندازید و ان دردناک خواهد بود زیرا شما خیلی با آن سازگار شده اید ،همه چیز خیلی مرتب است.آن
برای سازگاری بسیار
راحت شده است،جایی که همه چیز مناسب است.وقتی شما تغییر میکنید وبه سوی تنهایی میروید ،شما تمام
آن راحتی،آن آسایش ،
وهمه چیزهایی که جامعه میتواند به شما بدهد را ترک میکنید ــ و زمانی که جامعه چیزی به شما میدهد ،
همچنین چیزی را از شما
پس آن یک تبادل است ــ و هنگامیکه شما سعی میکنید روحتان را با تمام خلوصش پس بگیرید باید معامله را
متوقف کنید.دردناک
خواهد بود ،اما اگر بتوانید از میان آن عبورکنید ،شادی بزرگ نزدیک خواهد بود.جامعه به اندازه تنهایی
دردناک نیست ،جامعه
تسکین دهنده است ،جامعه راحتی است ،آسایش است .اما آن به شما نوعی خواب میدهد .اگر شما از آن خارج
شوید عدم آسایش
قطعا آنجا خواهد بود.همه آن ناراحتی ها آنجا خواهند بود.همه آن ناراحتیها باید تحمل شوند با دانستن اینکه
آنها قسمتی از تنهایی
این TAPASاست ،وشما به صورت فردی جدید از آن بیرون خواهید آمد ،با یک درخشش و وقارجدید ،
خلوصی جدید وبیگناه.
پرسش 2
دیشب شما گفتید تنهایی کامل(یکتایی) یک ماهیت اساسی است ,واقعیت نهایی یک انسان.یک روز
دیگر توضیح دادید که فردیت
اشتباه است وانسان یک موج در کل بنیان هستی است .مصالحه بین تنهایی و تمامیت چگونه رخ
میدهد؟
هیچ احتیاجی به آشتی ومصالحه نیست .تنهایی تمامیت است .اما تنهایی به معنای فردیت نیست .بخاطر جامعه
است که شما یک فرد
یک فرد یعنی یک قسمت از جامعه ,یک واحد از یک جامعه .وقتی شما در بین جمعیت وشلوغی هستید شما
یک فردید ,.وقتی شما از
جمعیت وشلوغی بیرون میروید نه تنها جمعیت حذف میشود که فرد هم همچنین حذف میشود.فردیت به شما
داده شده است.فردیت
وجامعه دو قطب یک پدیده هستند.وقتی تنها هستید شما یک فرد نیستید ,فرد باید در الگوی جامعه هستی
یابد.این همان چیزی است که
زمانی من به شما گفتم ,وقتی شما تنها هستید نه خوب هستید نه بد ,نه بی گناه هستید نه گناهکار,نه زشتید
نه زیبا ,نه عاقل هستید نه
فرد درجامعه بوجود می آید .فرد واحدی از جامعه است.وقتی تنها هستید فرد نیستید ,پس فکر نکنید وقتی
تنها هستید یک فرد
میشوید.نه ,شما یک فرد نمیشوید.وقتی جامعه ای نباشد چطور یک فرد میشوید؟شما آنجا خواهید بود ,وتنهایی
تمامیت خواهد شد.
نفس از بین میرود,و چیزی که نفس به شما داده است احساس فردیت است.
تنهایی به معنی اینکه شما یک فرد هستید نیست ,تنهایی یعنی حاال دوگانگی های جامعه و فرد بودن دیگر
آنجا وجود ندارد ,زیرا
اگر شما فکر کنید وخودتان را در باالی یک تپه تصور کنید ,یا نشسته درجایی در غاری در هیمالیا ,شما فکر
خواهید کرد که یک
فرد هستید -زیرا نمیدانید تنهایی چیست .تنهایی یعنی تمام افکار ,تمام ذهن ,تمام فردیتی که جامعه به
شما داده است پشت سر
گذاشته شده اند .شما شبیه یک فضا شده اید ,خالی بودن ,هیچکس بودن.نشسته درغاری در هیمالیا ,جایی که
انگار هیچکس نیست,
فقط یک فضااست.
بودا در حال مدیتیشن در زیر درخت بود.یک شب مهتابی بود وتعدادی جوان به جنگل آمده بودند .آنها با
خودشان الکل و یک
روسپی جوان آورده بودند.اما انها الکل زیادی نوشیدند پس مست شدند و روسپی فرار کرد.وقتی به خودشان
آمدند که دختر از پیش
درحال جستجو به بودا برخوردند که زیر درخت درحال مراقبه بود.پس به بودا گفتند",تو باید یک دختر,جوان,
زیبا,برهنه این
اطراف دیده باشی ,چون این تنها راه اینجاست و شب مهتابی است.پس تو باید یک دختر جوان زیبای برهنه
درحال عبور از اینجا دیده
باشی .آیا او را دیدی؟"بودا چشمانش را باز کردوگفت " شخصی از اینجا عبور کرد ولی من نمیتوانم بگویم که او
مرد بود یا زن.
نمیتوانم بگویم شخصی که عبور کرد زشت بود یا زیبا.من نمیتوانم بگویم آن شخص برهنه بود یا لباس پوشیده
بود.شخصی از اینجا
جوانها بسیار تعجب کردند وگفتند "این غیر ممکن است!" بودا گفت" من خودم هم قبال این را باور
نداشتم".زمانیکه من قسمتی از
جامعه بودم غیر ممکن وجود داشته ,اما حاال که اجتماع را ترک کرده ام تمام آن مفاهیم را هم ترک کرده
ام.حاال فقط طبیعت در
اطراف من اتفاق می افتد.پس من شنیدم شخصی عبور میکند,فقط یک صدا به فضای درونی من رسید,همه اش
همین است.شخصی
عبور کرد".
شما یک فضای سکوت درونی میشوید.شما یک فرد نیستید زیرا شما ذهن نیستید.برای از بین بردن ذهن
تنهایی توصیه میشود.وهمراه
با از بین رفتن ذهن همه چیز از بین میرود .لحظه ای فرامیرسد که شما نمیدانید کی هستید -و آن لحظه جایی
است که دانش واقعی
لحظه ای فرا میرسد که شما کامال فراموش میکنید که کی هستید ,و تمام چیزهایی که قبالمیدانستید دیگر
وجود ندارند ,تمام برگهای
قدیمی ریخته اند .اکنون این لحظه است ,و اکنون فاصله ای خواهد بود برای زمانٍ بودن.این فاصله پر ازغم و
دلتنگی است زیرا
کهنه ها رفته اند و جدیدها هنوز نیامده اند .وقتی برگهای قدیمی از درخت میریزند ,برای چند روزی درخت
برهنه خواهد شد ,فقط
انتظارکشیدن برای پدیدار شدن جدیدها .برگهای تازه می آیند,آنها در راه هستند ,برگهای قدیمی جا را ترک
کرده اند .حاال آن مکان
خالی است وبرگهای نو در راه آن مکان هستند,دیر یا زود پدیدار خواهند شد.
اما شما باید منتظر بمانید.در طول مدیتیشن درتنهایی,جامعه حذف خواهد شد ,ذهن از میان خواهد رفت,نفس
ازبین خواهد رفت و یک
شکاف ایجاد خواهد شد.شما باید از میان این شکاف نیز بگذرید.حاال درخت منتظر رسیدن برگهای جدید است ,
اما هیچکس نمیتواند
کاری انجام دهد.درخت چکارمیتواند بکند؟ هیچ کاری برای اینکه آنها زودتر بیایند نمیتوان کرد ,آنها دوره
خودشان را طی خواهند
کرد.
این خیلی خوب است که کهنه ها حذف شده اند ـــ زیرا حاال آن مکان آنجاست.فضا برای اینکه جدید ها پدیدار
شوند.حاال دیگر مانعی وجود ندارد.
پس آن پاییز ذهن است .برگها ریخته اند.خیلی دردناک است .شما زمان طوالنی با آن برگهای قدیمی زندگی
کرده اید وشما احساس
خواهید کرد که درحال از دست دادن چیزهایی هستید .سپس زمستان انتظار آنجا خواهد بود ,یک زمستان
درونی ,آن زمانی است
که شما برهنه خواهید شد ,ــ بدون برگ ,یک درخت برهنه در برابر آسمان.و شما نمیدانیدکه چه خواهد
شد.حاال همه چیز متوقف
شده است .حاال دیگر پرنده ای روی شاخه های شما نمیخواند ,حاال هیچکس زیر سایه شما نمی نشیند ,زیر
سایه انتظار شما ,برای
استراحت کردن .حاال شما به هیچ وجه متوجه نیستید که مرده اید یا اینکه زندگی جدید قرار است برایتان
اتفاق بیافتد.این همان شکاف
عارفان مسیحی آن را شب سیاه روح خوانده اند ــ قبل از طلوع .تمام نورهای مصنوعی خاموش شده اند.شب
خیلی تاریک شده
پس زمستان داخلی روح زمانیکه هیچ برگی نیست ,هیچ پرنده ای آواز نمیخواند ,وهیچکس زیر سایه تان منتظر
نمیشود واستراحت
نمیکند .احساس میکنید مرده اید .همه چیز متوقف شده است .تمام حرکات ازبین رفته اند .باید از میانش عبور
کرد.زیرا بعد از این
بهار خواهد بود ,برگهای جدید خواهند آمد ,زندگی نو ,گلهای نو.ویک بُعد کامال جدید در درون شما ظاهر
خواهد شد.
پاییز را به خاطر بسپارید ,زمستان را بخاطر بسپارید ــ فقط بهار ممکن است .پاییز قسمتی از بهار است ــ اگر
شما بتوانید بفهمید ــ
آن راهی برای آمدن بهار میسازد.پس پاییز متضاد بهار نیست ,آن فقط شروع بهار است .وهمچنین آن شکاف
الزم است ,زیرا در
آن شکاف شما آماده میشوید .کهنه ها رفته اند.حاال دیگر شما از آنها عذاب نمی کشید ,به شما تحمیل
نمیشوند .شما حامله هستید ــ
ولی حاملگی انتظار است ,کودک جدید درحال رشد است .قبل از پدیدار شدن ,قبل از آشکار شدن ,باید خیلی
عمیق در نا خودآگاه
پنهان شود,زیرا هر دانه ای باید عمیقا به درون تاریکی برود ,در زیر ,پنهان.فقط بعد از آن زندگی برایش بوجود
می آید.اگر دانه را
در نور خورشید بگذارید ,هیچ چیز برایش اتفاق نخواهد داد.آن به تاریکی عمیق احتیاج دارد ,به یک رحم .پس
وقتی شما حامله
هستید زمستان است :همه حرکات سقوط میکنند ,شما فقط باید آن بار را حمل کنید ,هوشیارانه,مطلع,عاشقانه
,امیدوارانه ,نیایش
گونه ,منتظرانه.
و سپس بعداز آن بهار خواهد بود.همیشه همینطور بوده.انسان نیز یک درخت است.
وبخاطرداشته باشید,تنهایی کُلیّت است ,آنها در تناقض نیستند.نفس یک تکه است,نفس تکه تکه است,نفس
نمیتواند کل باشد ,نفس
متضاد با کل است.در تنهایی نفس ناپدید میشود.شما با کل یکی میشویدو آن بار ناپدید میشود.وقتی شما واقعا
تنها هستید شما کیهان
سوال 3
د ر اولین تکنیک بر گرفته شده از دیشب گفته شده است که در تنهایی ساکن شوید یعنی روابطتان
را
به حداقل برسانید.اما در موارد قبلی شما گفتید که فرد باید روابطش رابدون هیچ محدودیتی
گسترش
دهد.
هر دو را انجام دهید.هم خودتان را آنقدر توسعه دهید که هیچ چیز بی ارتباط با شما باقی نماند,سپس شما
محو خواهید شد,یا چنان کامال تنها بمانید که هیچ چیز به شما مرتبط نشود ,سپس شما همچنان محو
خواهید شد.
شما در میانه هستید ,جایی که بعضی چیزها به شما مرتبط هستند وبعضی چیزها نامرتبط ,جایی که
شخصی دوست شماست ,و شخصی دشمن شما,جایی که شخصی به شما تعلق دارد وشخصی تعلق ندارد
جایی که یک انتخاب وجود دارد.شما در وسط هستید .به سوی هر دو بی نهایت حرکت کنید.با هرکسی
درارتباط باشید,با هرچیزی که وجود دارد ,وشما محو خواهید شد.ارتباط داشتن با هرچیزی چنان پدیده ی
عظیمی است که شما نمیتوانید وجود داشته باشید,شما غرق خواهید شد.نفس شما بسیار نحیف است ,آن
فقط با چند ارتباط زنده خواهد ماند ــ وبرای همین با بعضی چیزها مخالف است,در غیر اینصورت
نمیتواند وجود داشته باشد.اگر با همه چیز در این دنیامهربان باشید ,شما محو خواهید شد.اگر بخواهید
به عنوان نفس وجود داشته باشید شما میتوانید مهربان باشید ,اما همچنین باید با شخصی معاند (دشمن)
باشید.باید عاشق کسی باشید و باید از کسی متنفر باشید.سپس شما بین این دو تضاد زنده خواهید بود ــ
نفس زنده خواهد بود.همینطوراگر عاشق هرچیزی که هست باشید ,شما ناپدید خواهید شد یا اگراز همه
چیزمتنفر باشید وشما محو خواهید شد.آنها تناقضها را میبینند.آنها نه.تکنیک یکی است .تکنیک یکی است
چه وقتی شما عاشق همه چیز هستید ویا وقتی که از همه چیز متنفرید.در شرق تنفر از همه چیز
VIARGYAخوانده میشود ,چشم پوشی .این تنفر از همه چیز است,صرف نظر کردن ازعشقتان به
طور کامل,احساس اینکه همه چیز بی فایده است .هیچ چیز با ارزش نیست.
اگر شمابتوانید اینقدر کامل متنفر باشید شما خودتان هم کل میشوید,ــ سپس نمیتوانید وجود داشته
باشید .شما وقتی میتوانید وجود داشته باشید که دو تناقض وجود داشته باشد :عشق و نفرت.بین این
دو شما تعادل دارید(باالنس دارید).درست شبیه مردی که روی طناب راه می رود.او بین چپ و راست
تعادل دارد.اگر کامال به سمت چپ برود می افتد,اگر کامال به سمت راست برود او می افتد.پس چه به
راست بروید یا به چپ هیچ تفاوتی نمیکند.یکی را انتخاب کنید.شما از روی طناب خواهید افتاد.
اگر بخواهید مردی روی طناب باشید ،باید تعادل داشته باشید ،گاهی به چپ ،گاهی به راست.و تعادل
واقعی علم است .هرگاه به سمت چپ متمایل میشوید فورا باید به سمت راست بروید زیرا با تمایل به
سمت چپ امکان دارد سقوط کنید .برای موازنه آن شما باید به سمت راست متمایل شوید ،و هنگامی که
به سمت راست متمایل میشوید امکان دارد سقوط کنید.پس شما باید به سمت چپ متمایل شوید.و این
نشان میدهد که چرا شما بین عشق ونفرت در حرکتید ،بین دوست و دشمن ،بین این و آن ،بین
خوشامدن و خوش نیامدن ،جاذبه و دافعه.شما بطور پیوسته روی طناب در حال حرکتید .اگر این را
من مردم بسیار زیادی را مورد مطالعه قرار دادم و این یکی از مشکالت اساسی همه آنها است .آنها
عشق میورزند ،سپس متنفر میشوند ،ونمیتوانند بفهمند چرا درحالیکه عاشقند متنفر هستند.این چگونگی
تعادل آنهاست ــ واین تعادل به شما نفس میدهد ــ شخصیت شما.اگر واقعا میخواهید بی نفس شوید،یکی
از این دو انتها را انتخاب کنید.به چپ بروید ،عشق ،وبا به سمت راست رفتن به ان تعادل ندهیدــ شما
از روی طناب سقوط خواهید کرد.یا به سمت راست بروید ،وکامال متنفر باشید،و به سمت چپ نروید.
ماهاویر میگوید از همه چیز جدا شوید ــ این نفرت است.و کریشنا میگوید عشق بورزید .به همین
دلیل است که چرا جینها هرگزپیام کریشنا را نمیفهمند .غیر ممکن است.و هندوها هرگز متوجه پیامهای
ماهاویر نمیشوند.آنها حتی نام او را در متون مقدسشان ذکر نکرده اند .حتی یک ذکر.آنها حتی یاداشت
نداشته اند زیرا او (ماهاویر) میگوید ازهمه چیز جدا شوید وآن نفرت میشود.کریشنا میگوید عشق ،و
عشقی آنچنان عمیق که نفرت کامال از ذهن حذف میشود.هر دو یکی هستند .از دید شما متناقض
چه به راست وچه به چپ متمایل شوید ــ هیچ تفاوتی نمیکند ،شما به زمین خواهید افتاد ،شما روی
طناب نخواهید بود.این قطعی است.طناب همان نفس یا دنیا است ،همان ، SANSARوشما دارید
تعادل خود را حفظ میکنید.بسیاری از مردم مرا دوست دارند ولی من میدانم دیر یا زود آنها تعادل
برقرار کرده وازمن متنفر خواهند شد.و زمانیکه متنفر شوند آشفته ونگران میشوند.نباید اشفته شوند زیرا
این چگونگی حفظ تعادل روی طناب است.اما برای زمان طوالنی هم نمیتوانند متنفر باقی بمانند.دوباره
در صبحگاه عاشقید ،در شامگاه متنفر(،صبح عاشقید شب فارغ.م)وصبح دوباره عاشقید.اگر برای ترک
نفس آماده نباشید این باالنس وحفظ تعادل ادامه خواهد یافت .تا ابد میتواند ادامه یابدــ تا بی نهایت ادامه
می یابد.آن طناب بی انتهاست .ولی به محض اینکه شما کل بازی را دریافت کرده وبفهمید ،به محض
اینکه احساس کنید این بی معناست ــ هر بار تعادل بین عشق ونفرت و بارهاو بارها حرکت به سوی
نقطه متضاد ،این بی معناست ،آنگاه شما میتوانید به یک طرف حرکت کنید،یا عشق یا نفرت ،وافتادن
از طناب.و به محض اینکه از طناب بیوفتید،شما روشن شده اید.این تعادل SANSARاست،دنیا است.
سوال 4
انسان یک اشتیاق ذاتی برای ورود به رحم دارد.لطفا توضیح دهید که این شهوت برای اعمال جنسی
،
ـ بله قسمتی ازآن است.همه چیز در طبیعت میخواهد به منبع اولیه اش برگردد.این یکی از آن قانونهاست
هرچیزی که اتفاق می افتد ــ یک جور جبران است،هر چرخه ای به پایان میرسد یا به اولش برمیگردد ـ
انسان خارج از رحم متولد میشود.هرگاه پریشان یا افسرده است ،هرگاه مسئولیتهای زیادی دراین دنیا
دارد،بارهای زیادی بر دوش دارد ،همه چیز برایش بسیار سنگین است ،میخواهد به عقب برگردد به
رحم .به همین جهت این جذابیت ،شهوت ،برای ورود به رحم وجود دارد.شما نمیتوانید وارد رحم شوید،
نمیتوانید دوباره بچه شوید،پس اعمال جنسی به طور نمادین انجام میشوند.این نفوذ نمادین میشود.شما
دوباره در رحم هستید.برای همین است که سکس اینقدر آرامش بخش ،اینقدر تسکین دهنده است .تمام
تنشها از بین میروند ،ذهن شما آسوده میشود.حداقل در همان لحظه شما نشئه هستید.آن یک تطهیر است:
پس سکس یک رهایی ،یک آرامش شده است.و زن یک رحم شده است.این قسمتی از آن جاذبه است،
قسمتی از آن شهوت.شما ممکن است توجه نکرده باشید ،اما هرچیزی که ما برای آرامش ساخته ایم
شبیه رحم است.در اتاق،با دربسته ،با درجه حرارتی شبیه حرارت بدن ،ساکت،شما به آسانی میتوانید
آرامش پیدا کنید.آن شبیه رحم است.وتمام کیفیتهای رحم همه آنجا وجود دارند ،در اتاق خوابتان ،شما
عمیق خواهید خوابید.حتی ساعت روی دیوار به شما کمک خواهد کرد.آن تیک تاک ،تیک تاک میکند.
آن شبیه تیک تاک قلب مادر برای بچه در رحم است.شخص به آن گوش میکند.ریتم تیک تاک کمک
کننده است،تشک،بالش ،تمام چیزهایی که استفاده میکنیم واقعا شبیه رحم هستند.هم اکنون دانشمندان
به این فکر هستن که دیر یا زود تخت خوابهایی دقیقا شبیه رحم مادر بسازند ،دقیقا شبیه ،زیرا اینها
تصور نهایی نیروانا نیز شبیه رحم است.در رحم کودک خیلی آزاد است ،آزاد از همه مسئولیتها .
او هیچگاه هیچ خواست و آرزویی را نمیشناسد.قبل از هر میلی همه چیز انجام شده است.این چیزی است
که هندوها KALPAVRIKSHAمیخوانند.در بهشت درختی هست که وقتی زیر آن درخت نشسته
اید هر آرزویی که به ذهنتان بیاید بالدرنگ انجام خواهد شد.هیچ فاصله ای نیست.هیچ فاصله زمانی
نیست،بین آرزو ،تقاضا ،و تهیه کردن.هیچ فاصله زمانی وجود ندارد .وقتی آنجا آرزویی هست همزمان
این در رحم اتفاق می افتد ،ان KALPAVRIKSHAاست ،درخت انجام آرزوها.طفل هیچگاه متوجه
نمیشود که گرسنه است ــ قبل از گرسنگی ،اوسیر است.طفل هیچگاه متوجه نمیشود که تشنه است ــ
قبل از تشنگی ،عطش او برطرف شده است.او هیچگاه متوجه هیچ نزاعی نمیشود ،هیچ کشمکشی،
بوسیله دنیای اطرافش به خوبی محفوظ می ماند.روانشناسان میگویند به همین خاطر است که جنین
نمیتواند هوشیارباشد.زیرا برای هوشیاری نزاع الزم است،تقال الزم است.هوشیاری فقط زمانی رشد
میکند که تقاضا باشد،وسپس یک فاصله زمانی ،وبعداز آن تهیه کردن.آن فاصله زمانی شما را هوشیار
میکند.اگر فاصله زمانی نباشد ،اگر هرچه نیاز دارید فورا برطرف شود ،شما به خواب خواهید رفت.
پس کودک برای نه ماه پی در پی در خواب است ،حتی برای یک لحظه هوشیار نمیشود.هیچ نیازی
به هوشیار بودن نیست.همه نیازها برطرف شده اند.هیچ دردی نیست،هیچ رنجی ،هیچ تنشی ،پس
کودک خواب است ،وزمانی که متولد میشود آنچنان شوکی به وارد میشود که فروید میگوید هیچ کس
نمیتواند از آن شوک بهبودی پیدا کند.ان یک ضربه روانی است.مثل یک زخم درشما میماند.ومن
فکر میکنم که درست باشد.وقتی کودک متولد میشود ،یک شوک است،او از باغ عدن به بیرون رانده
میشود،بیرون از بهشت.همه چیز خیلی زیبابود ،انقدر زیبا بود که او به خواب رفت.آنجا آنچنان راحت
بود که الزم نبود حتی برای یک لحظه بیدار شود.سرزمین رویاها بود ،وحاال او به زور به بیرون
رانده شده است .کودک بطور نا آگاهانه با هر روشی تقال میکند تا در رحم بماند.گفتن اینکه این درست
یانه سخت است ،ولی کودک نااگاهانه با هر امکانی تالش میکند که در رحم باقی بماند.او هر مشکلی
برای بیون نیامدن بوجود می آورد .درد وتالش برای همین است .او در حال بیرون انداخته شدن است،
اخراج.و اولین لحظه خروج از رحم متقارن با رنج آنچنان عظیمی است که کودک هیچگاه چنان دردی
را دوباره تجربه نخواهد کرد.حتی مرگ تا این حد دردناک نیست.زیرا در اولین لحظه خود بودن ،او باید
نفس بکشد ــ ودنیا با تمام ناراحتیهایش شروع شده است.اکنون او در مرکز خواهد بود ومسئول خواهد
بود و اجبارا بار خود را به تنهایی به دوش خواهد کشید.او از مادربیرون رانده شده است.او نفس خواهد
کشید وهر وقت گرسنه است باید گریه کند.حاال دیگر هیچ چیز قطعی نیست ،آیا وقتی گرسنه است سیر
خواهد شد یا نه،معلوم نیست.بستگی دارد.او وابسته شده است.حاال برای هر نیازی او باید تقال کند.اما
ما هر نوع راحتی را برای فرزندانمان ،در هر نوعی ،پس شوک زیاد شدید نیست ،خیلی شدید نیست.
به همین خاطر کوک فکر میکند که مرکز دنیاست و دنیا باید از او پیروی کند.فقط یک گریه وتمام دنیا
باید به پایش ریخته شود.این باعث میشود نفسانیت زیادی آغاز شود.بنابراین هر کودکی خیلی نفسانی
است.و یک شوک دیگر در شرف وقوع است زیرا این اولین تولد است ،فقط آغاز تولدهاست .کسانی
که پدیده انسان را عمیقا میشناسند میگویند که کل زندگی یک تولد پیوسته است.تولدهای زیادی وجود
دارد.روزی فرا می رسد که مادر از شیر دادن به کودک سرباز میزند.حاال کودک باید به غذا وابسته
شود.او باید آن را بجود.کودک کاری نمیکرد ،بسادگی می مکید.او یک طفل شیرخوار بود.
هر روز مسئولیتها بزرگتر میشوند واو به کناری رانده خواهد شد.به دور از مادر.وهرچه بیشتر به کنار
رانده شود دنیا بیشتر محاصره اش میکند.دنیا متخاصم است ــ رحم هیچگاه متخاصم نبود ،رحم خیلی
مهربان بود،.دنیا مهربان نیست :رقابت هست ،وهرکس به خودش عالقمند است و هیچکس به شما
وقتی کودک به مدرسه می رود او به دنیای متخاصم وارد میشود ،با آسیب ها و آسیب هاو شوکهای
زیاد.و آن رخ میدهد .وشکست نهایی زمانی رخ میدهد که کودک عاشق یک زن میشود.او دارد
رشد میکند.این آخرین جدایی از مادر است .حاال آخرین پیوند شکسته میشود.اما هنوز این مردـ کودک
طوری رفتار میکند که انگار همسرش مادرش میباشد.آن زن مادرش نیست.زن به خودش عالقمند است،
و او هم به خودش عالقمند است.هردوی آنها به خودشان عالقمند هستند.آنها نفس هستند.و همه شوهرها
تالش میکنند کاری کنند که همسرشان مثل مادرشان رفتار کند.این مبارزه است .زن نمیتواند مثل
مادر شوهرش رفتار کند ،او عالقمندیهای خاص خودش را دارد.مادر کامال فدا شده است.
پس هر مردی کامال توسط همسرش نا امید میشود زیرا همسر نمیتواند مادر باشد.موضوع بر سر
همسر خوب یا بد نیست ــ هیچ همسری نمیتواند مادر باشد.همه مردان نا امید میشوند .من تابحال
مردی را ندیده ام که توسط همسرش نا امید نشده باشد.نا امید نشدن غیر ممکن به نظر میرسد زیرا
ولی شوهر احساس خوبی میکند وقتی به درون زن وارد میشود،به درون همسرش.مرد دوباره درون
رحم مادر است.این یک نفوذ سمبلیک است .در آن لحظات کوتاه او تمام ناراحتیها را فراموش میکند ،
دنیا را ،همه چیز را.او دوباره یک کودک است .به زمانی که یک مرد عمیقا عاشق همسریا معشوق
خود میباشد نگاه کنید ــ چهره اش شبیه چهره یک کودک است.تمام تنشها ازبین رفته اند .پس این
من یک حکایتی خواندم.نیمه شب بود وخانه آتش گرفته بود.در آخرین لحظات زن از آتش بیرون کشیده
شد.زن دیوانه شده بود و داد میزد" فرزندم درون خانه جا مانده است".و ناگهان فرزند پدیدار شد ــ
یک مرد سیصد و شصت پوندی در بالکن ایستاد و گفت "نگران نباش ،من زنده ام و می آیم" .وتمام
اما آنها عمیقا عاشق بودند ،در کنارهم دراز کشیده بودند ،و در آن لحظه مرد یک کودک بود.ذهن از
تمام راهها دوباره در جستجوی حالت رحم ـ گونه است ،اما شما نمیتوانید وارد رحم شوید ،حتی در
تنها امکان ورود دوباره به رحم فیزیکی نیست ،روانی است ،یا ،در الیه های عمیقتر روحی است.
اگر شما بتوانید با جهان وجود یکی شوید شما دوباره در رحم خواهید بود ،واین چیزی است که نمیتواند
از شما گرفته شود.سپس تمام عالم هستی مادر میشود.پس به نظر من آن مذاهبی که گفته اند خدا پدر
نیست اما مادر است علمی تر هستند.آنهایی که خدا را پدر میخوانند آنچنان علمی نیستند.زیرا پدر چیز
خیلی مهمی نیست .آن اتفاقی است.پدر همیشه وجود نداشته است.کلمه" مادر" بسیار بسیار قدیمی تر از
کلمه "پدر" است.حتی کلمه "عمو" بسیار قدیمی تر از "پدر" است.زیرا پنج هزار سال پیش ازدواجی
وجود نداشته ـ همه با هم گروهی زندگی میکردند.کودک مادرش را میشناخته اما نمیدانسته چه کسی
پدرش بوده ،پس تمام مذکرهای گروه عموها بودند".عمو" کلمه ی قدیمیتری است تا پدر.تمام افراد
مذکر عمو بوده اند و برای اینکه چه کسی پدر بوده هیچ قطعیتی وجود نداشته است.
پدر بعدها از راه رسید.زمانی که یک جنس نر یک زن را تحت سلطه گرفت و نرهای دیگر را دور
کرد ،پدر بوجود آمد.و مشخص نیست این همان چیزی است که اکنون باقی مانده زیرا خانواده متفرق شد.
این یک چیز ابدی نیست ،یک چیز سازمانی است.در آینده او نمیتواند بگوید ،به نظر میرسد که پدر در
در حال رفتن است .برای پدر شانسی وجود ندارد! او حذف خواهد شد .عمو دوباره مهم خواهد شد.
مادر اساس است ،پدر اجتماعی است و میتواند به دور انداخته شود.بستگی به سازمان دارد ،در آینده
جامعه فکر خواهد کرد .اما مادر نمیتواند به دور انداخته شود.بنابراین آن مذاهبی که فکر میکنند خدا
شبیه مادر است واقعا عمیقتر هستند ــ وقتی شما وارد آن خدا مادر میشوید ،و با آن یکی میشوید ،شما
وارد آن رحم ابدی شده اید .حاال آنجا هیچ دردی نخواهد بود ،هیچ رنجی نخواهد بود .حاال شما هرگز به
آخرین سوال
سوال 5
شما گفتید که ما به ریسمان عالقمندیم ،نه آن ریسمان.اما منظور شما از "ما "کیست؟ زیرا اگر "ما
"باشیم
وقتی من گفتم ما به ریسمان عالقمندیم ،به ذات ،به واقعیت ،منظورم از "ما" شما نبودید.شما همان
شمایی که هستید ،نه.اما شما همان شمایی که میتوانید بشوید ،بله.شما دوتایی هستید ،وآن چیزی که
االن هستید واقعی نیست.این فقط یک چیز دروغین است ،فقط یک تصویر که میتواند به آسانی
به دور انداخته شود.شما ی واقعی فقط زمانی میتواند شناخته شود که تمام ماسکها به کناری انداخته
شوند.بنابراین وقتی من میگویم " ما" به ریسمان توجه داریم ،من شما را شامل خود واقعیتان میدانم
ــ نه به عنوان نفس ،به عنوان روح.شما دو تا هستید :یکی شمایی که به نظر میرسد وجود دارد ،
ویکی همان شما که هستید.آن ظاهری به اتفاقات توجه دارد،به دانه ها (دانه های تسبیح فصل ،)92
به چیزهای سطحی .آن درونی ،آن چیزی که شما هستید ،به رویدادها توجهی ندارد :به هیچ عنوان
به شما داستانی درباره زندگیهای قبلی بودا خواهم گفت ،زمانیکه او هنوز بودا نبوده است ،در آن زندگی
بودا مثل همه یک فرد عامی بوده است.او درباره مردی شنید که به روشن بینی رسیده بود.بودا رفت تا
پای او را لمس کرده و DARSHANداشته باشد .او پای مرد روشن بین را لمس کرد و زمانیکه
بلند میشد با شگفتی بسیار دید که مرد روشن بین پای او( بودا) را لمس کرد.بودا گفت :چکار میکنی ؟
من یک فرد معمولی هستم ،روشن بین نیستم ،گناهکارم ،و شما روشن بینید ،نور خالصی که تابحال
ندیده ام .چرا شما پای مرا لمس کردید ؟ من برای لمس پای شما آمده ام .شما چرا پای مرا لمس کردید؟
مرد روشن بین خندید وگفت "من پای شما را لمس نکردم.من پای آن اصلی را لمس کردم ،آن روحی که
درون شما پنهان است .آن در حال حاضر روشن بین است .ممکن است بعدها آن را بدانی ،و وقتی
فهمیدی ،به یاد داشته باش.یک روز تو واقعیت را خواهی فهمید قبل از آن من به آن اشاره کرده ام .در
حال حاضر تو آنرا نمی دانی ،در حال حاضر گنج واقعی خودت را نمی بینی ،اما من گنج خودم را
دیدم و آن لحظه ای که گنج خودم را یافتم ،گنج تمام افراد دیگر را یافته ام".
فرد روشن بین به بودا گفت"لحظه ای که من روشن بین شدم ضروریات واقعی همه را دریافتم.
میتوانی خودت را فریب دهی ،این به خودت بستگی دارد،اما من میتوانم به درونت رخنه کنم و
من میتوانم خالص ترین نور را در درونت ببینم.زمانی که به آن پی بردی مرا به خاطر داشته باش"
و زمانی که بودا در زندگی بعدیش روشن بین شد،به مریدانش گفت" ،من نفهمیدم مرد بیدار به من چه
میگوید.یک راز بود.اما حاال منظورش را میفهمم.حاال آن ظاهر آمده است.و هرآنچه را که اکنون
هستم درآن لحظه نیز بودم.او باید به این اشاره کرده باشد.
پس زمانی که میگویم "ما" ،شما را به امکان شما بودن به حساب می آورم،نه به ظاهرتان.
ظاهر شما فقط یک رویاست .اما شما متوجه آن نیستید زیرا اگر شما متوجه شوید که در حال رویا
پردازی هستید ،رویا متوقف میشود.شما متوجه خود واقعی تان نیستید .اگر متوجه آن شویدظاهر
ناپدید میشود.
من متوجه هستم .بنابراین شما مشکل مرا می فهمید ــ من شما را مثل افراد روشن بین میبینم.در حال
حاضر روشن بین هستید.شما فقط بازی عادی بودن را بازی میکنید ،تالش میکنید خودتان را گول
بزنید ،اما هرچه بکنید هیچ تفاوتی در واقعیت درونی ایجاد نمیکند.آن بی گناه باقی میماند،خالص،
کامال خالص.شما اینجایید .اگر من به ظاهر شما نگاه کنم ،شما باید چیزهای زیادی بیاموزید.اما اگر
به درونتان نگاه کنم ،نیازی به آموختن چیزی ندارید.منظور من همین است وقتی میگویم" ما متوجه
این را به یاد داشته باشید.روزی که روشن بین شدید شما منظور مرا از اینکه میگویم " ما "
خواهید فهمید ،و این که چه کسی را شامل میشود.واین قطعی است شامل این شمایی که اینجایید
نمیشود ،فقط قبل از من ،آن ظاهر ،نه ــ اما آن شمایی که همیشه بودید و همیشه خواهید بود
زمانی که این پرده کنار زده شود ،وقتی که این ابرها ناپدید شوند وآن خورشید طلوع کند .من میتوانم
شما خیلی از ابرها هویت گرفته اید طوری که حتی من را باور ندارید.اگر من به شما میگویم در حال
حاضر روشن بین هستید،شما چطور باور میکنید؟ شما خواهید گفت من باید شما را فریب داده یا یک
حقه زده باشم.این حقیقت است ،اما حقیقت به سختی فهمیده میشود.و شما باید یک مسافرت طوالنی داشته
باشید تا به خودتان برسید،باید یک مسافرت طوالنی داشته باشید تا بفهمید که هدف خانه شما است ،