Professional Documents
Culture Documents
Ulysses Persian Translation
Ulysses Persian Translation
net/publication/323666675
CITATIONS READS
0 648
1 author:
Ali Salami
University of Tehran
55 PUBLICATIONS 50 CITATIONS
SEE PROFILE
Some of the authors of this publication are also working on these related projects:
All content following this page was uploaded by Ali Salami on 04 September 2018.
باک مولیگن 1چاق و باوقار از پلکان پایین آمد ،کاسۀ کف صابون در دستش بود
ِ
که روی آن یک آینه و یک تیغ بهصورت صلیب قرار داشت .لباس راحتی زردرنگی
وزش باد مالیم صبحگاهی به تن داشت که کمربندش را نبسته بود و بهآرامی در اثر ِ
در پشت سرش تکان میخورد .کاسه را باال نگه داشت و زیر لب زمزمه کرد« :من به
2
محراب خداوند میروم».
پایین پلکان پیچدرپیچ انداخت و با گستاخی گفت: ِ مکثی کرد و نگاهی به
«کینچ ،3بیا باال! بیا باال ای یسوعی ترسناک!»
4
مدور شلیک توپ 5باال رفت .بعد ،روی برگرداندبا صالبت جلو رفت و از سکوی ّ
زمین اطراف و کوههایی که در حال بیدار شدن بودندُ ،مجدانه ُ
و سه بار برای برجِ ،
از خداوند برکت طلبید .سپس ،چشمش به استیون ِددالوس 6افتاد ،بهسوی او خم
عالمت صلیب کشید ،آب را در گلویش قرقره کرد و سرش را ِ شد و بهسرعت در هوا
تکان داد .استیون ددالوس ،ناخرسند و خوابآلود ،دستانش را بر باالی پلکان تکیه
داد و نگاهی سرد بهصورت لرزان او انداخت که آب قرقره میکرد و برای او دعای
خیر میکرد؛ صورتش به درازی صورت اسب بود ،با مویی که کمی تراشیده شده
بود ،اما مرتب و به رنگ بلوط کمرنگ بود.
باک مولیگن لحظهای در آینه نگاه کرد و بعد زیرکانه کاسۀ کف صابون را
پوشاند و با جدیت گفت« :به پادگان 1برگشتیم».
بعد با لحن یک واعظ افزود« :ای عزیز نازنینم ،این است مسیح واقعی :جسم
ً
و روح و خون و زخم .موسیقی آرام ،لطفا .آقایان چشمانتان را ببندید! یک لحظه.
مشکل کوچکی با این سلولهای سفید 2هست .همه ساکت!»
سوت آهسته و بلندی زد ،بعد درحالیکه از نیمرخ ،نگاهی به باال انداخت و ِ
ّ
غرق تفکر بود مکث کرد ،دندانهای صاف و سفیدش با نقطههای طالیی اینجاوآنجا
برق میزد .زریندهان .صدای دو سوت بلند و تیز در آن سکوت و آرامش پاسخ داد.
بیدرنگ فریاد کشید« :ممنون رفیق قدیمی .عالی خواهد شد .برق را خاموش
کن .ممکن است؟»
بهآرامی ،از سکوی شلیک توپ دور شد و نگاهی از روی وقار ،به نظارهگرش
ُ
انداخت و چینهای شل لباسش را به دور پایش جمع کرد .چهرۀ فربه و سایهافتاده
و آروارۀ بیضی و عبوسش یادآور اسقفی بود که در قرونوسطی حامی هنرهای
زیبا بود .لبخندی ملیح بهآرامی بر لبانش نقش بست .با شادمانی گفت« :نام تو
ریشخندی بیش نیست .نام مسخرۀ تو ،یک نام یونانی باستانی».
شوخی دوستانه نشانه رفت و به سمت سنگر رفت و با ِ انگشتش را از روی
خود خندید .استیون ددالوس به راه افتاد و تا نیمهراه با حالتی خسته او را دنبال
کرد و روی لبۀ سکوی توپ جنگی نشست و بیحرکت او را تماشا کرد درحالیکه
مولیگن آینهاش را روی سنگر گذاشت ،فرچۀ ریشتراشی را در کاسه فروبرد و
گونهها و گردنش را کفمالی کرد .صدای شاد باک مولیگن ادامه یافت« :نام من هم
َ
مسخرهستَ :ملکی مولیگن ،3دو هجا .اما آهنگ یونانی وزینی دارد ،نه؟ آهنگین
و شاد مثل خود باک .باید به آتن برویم .اگر بتوانم بیست پوند عمه را تیغ بزنم،
میآیی؟»
فرچۀ ریشتراشی را کنار گذاشت و درحالیکه با شادمانی میخندید فریاد
زد« :یسوعی جوان و خام! میآیی؟»
بعد حرفش را قطع کرد و با دقت شروع به تراشیدن صورتش کرد.
.1دولین به عنوان پایتخت کشور ستم دیده با تاریخی طوالنی از شوش ،در سال ،1904عمال پر از سربازخانههای
نظامی بود.
.2کف ریشتراشی مالیگان به سلولهای سفید در خون مقدس مسیح تشبیه شده است
3. Malachi Mulligan
جیمز جویس 7/
1. Haines
.2کنایه به رنگ سبز نهضت ادبی ایرلند موسوم به رنسانس ایرلندی
/8یولیسیز
نازنین مینامد؟ یک دریای تخمی .بر دریای شرابیرنگ 2.آه ،ددالوس ،این یونیان.
باید یونانی به تو بیاموزم .باید آثار آنها را به زبان اصلی بخوانی .دریا! دریا! 3اوست
مادر نازنین و بزرگوار ما .بیا و نگاه کن».
استیون ایستاد و به سمت دیوارۀ سنگر رفت.
درحالیکه روی آن لمیده بود ،به آب در آن پایین نگریست و همچنین ب ه قایق
حمل محمولههای پستی که دهانۀ لنگرگاه کینگز تاون 4را ترک میکرد.
نیرومند ما».
ِ باک مولیگن گفت« :مادر
ناگهان چشمان خاکستری و جستجوگرش را از دریا بهسوی چهرۀ استیون
چرخاند و گفت« :عمه فکر میکند تو مادرت را کشتی .به همین دلیل نمیخواهد
من با تو هیچگونه ارتباطی داشته باشم».
استیون با لحنی حزنآلود گفت« :یک نفر او را کشت».
باک مولیگن گفت« :کینچ ،لعنتی ،وقتی مادر محتضرت از تو خواهش کرد،
میتوانستی زانو بزنی .من هم بهاندازۀ تو بیخیال هستم .اما وقتی به مادرت فکر
میکنم که با واپسین نفسهایش از تو خواست زانو بزنی و برایش دعا کنی و تو
امتناع کردی .نوعی شرارت در وجود توست»...
مولیگن حرفش را قطع کرد و دوباره بهآرامی شروع به مالیدن کف ریش بر
باالی گونهاش کرد .لبخندی از روی شکیبایی لبانش را ورچید .با خود زمزمه کرد:
«اما یک بازیگر زیبای کمدی هستی .کینچ ،ای زیباترین بازیگر کمدی».
یکنواخت و با دقت در سکوت و جدیت صورتش را تراشید.
استیون درحالیکه یک آرنجش را بر سنگ گرانیت ناصاف تکیه داده بود،
کف دستش را بر پیشانیاش گذاشت و به لبۀ رنگ-و-رو-رفتۀ آستین کت سیاه
درد عشق نبود ،قلبش را فشرد .بیآنکه و براقش نگاهی انداخت .درد ،که هنوز ِ
حرفی بزند ،در رؤیایی ،مادرش پس از مرگ به سراغش آمده بود ،پیکر ویرانش
در میان کفن قهوهای و گشاد ،بوی موم و درخت استوایی میداد ،نفسش که بر
.1اشاره به شاعر انگلیسی Algernon Charles Swinburne
2. Epi oinopa ponton
3. Thalatta
4. Kingstown
جیمز جویس 9/
استیون سنگینی میکرد ،خاموش و سرزنشگر بود ،بوی خفیفی از خاکستر خیس.
در لبۀ آستین کهنهاش ،دریا را دید که صدایی سرخوش در کنارش آن را بهعنوان
مادر نازنین و بزرگوار تهنیت میگفت .در حلقۀ خلیج و خط افقِ ،جرمی سبز و تیره
از مایع وجود داشت .یک کاسۀ چینی سفید کنار بستر مرگ مادرش قرار داشت که
کبد
در آن صفرای سبز و بیحرکت بود که مادرش در اثر استفراغ دردناک و بلند از ِ
فاسدش بیرون داده بود.
باک مولیگن دوباره لبۀ تیغ را تمیز کرد.
نوکر بینوا .باید یک پیراهن و چند دستمالبا صدایی مهربان گفت« :آه ،ای ِ
دماغی به تو بدهم .شلوار دستدوم چطور بود؟»
استیون جواب داد« :اندازه بود».
باک مولیگن به چالۀ لب زیرینش حمله برد.
با خشنودی گفت« :ریشخندی از آن است .آن را باید بهجای دستدوم پادوم
نامید .خدا میداند کدام بچه ولگردی دیگر آن را به پا نکرده .من یکدست شلوار
ً
قشنگ دارم با راهراههای خاکستری .اگر آن را بپوشی ،حتما شیک میشوی .کینچ،
شوخی نمیکنم .وقتی لباس مرتب به تن داری ،خیلی خوب به نظر میرسی».
1
استیون گفت« :ممنونم .اگر خاکستری باشد ،نمیتوانم آن را بپوشم».
باک مولیگن رو به تصویر صورت خود در آینه گفت« :نمیتواند آن را بپوشد.
ُ
آداب ،آداب است .او مادرش را میکشد اما نمیتواند شلوار خاکستری به پا کند».
نوازش انگشتان ،پوست نرم را لمس کرد.
ِ تیغ را با مهارت تا کرد و با
استیون نگاهش را از دریا بهسوی آن چهره فربه با چشمان آبی و متحرک
چرخاند.
باک مولیگن گفت« :آن یارو که دیشب در میخانه شیپ با او بودم ،میگوید
2
تو مبتال به فلج عمومی هستی 3.او همراه کانلی نورمن در دوتیویل است 4.فلج
.1چون خاکستری نمادی از سوگواری است و به خاطر مرگ مادرش خیلی احساس گناه میکند .کم کم شخصیت
هملت را پیدا می کند.
2. Ship
General paresis of the insane .3فلج عمومی ،اخالل روانی است که در آخرین مرحله بیماری سیفلیس
نمایان می شود.
.4آسایشگاه روانی ریچموند چندین بار در این رمان ذکر میشود .گیفورد میگوید دوتیویل ( )Dottyvilleنام
مسخرهای برای این مکان است و کانلی نورمن ( )Conolly Normanدانشجوی امراض روانی ،از سال 1886تا
سال 1908مسئولیت این آسایشگاه را بر عهده داشته است.
/10یولیسیز
عمومی دیوانگان».
آینه را بهصورت نیمدایره در هوا حرکت داد تا در نور آفتاب ،بشارتی که حاال در
دریا میدرخشید را نشان دهد .لبهای تراشیده و ورچیدهاش خندید و همینطور
تن تنومند و خوشبنیه او را تمام ِ
لبههای دندانهای سفید و درخشانش .خنده ِ
فراگرفت.
گفت« :به خودت نگاه کن ای شاعر ترسناک!»
استیون به جلو خم شد و به آینهای که در برابرش نگه داشته شده بود خیره
شد ،شکافی کجومعوج آن را شکافته بود ،مویی در انتهای آن .همانطور که او و
دیگران مرا میبینند .چه کسی این چهره را برای من برگزید؟ 1این نوکر که باید از
شر حشرهای مزاحم رها شود .از من نیز میپرسد.
باک مولیگن گفت« :آینه را از اتاق آن کلفت ِکش رفتم .حقش است .عمه
همیشه مستخدمههای ساده و معمولی را برای ملکی نگه میدارد .تا او را به وسوسه
نکشانند .و نام او اوسوال 2است».
دوباره خندید و آینه را از چشمان خیرۀ استیون دور کرد.
«خشم کلیبان 3از اینکه نمیتواند چهرهاش را در آینه ببیند .کاش ِ گفت:
وایلد زنده بود و تو را میدید».
استیون عقب رفت و اشاره کرد و با تلخی گفت« :این نمادی از هنر ایرلندی
است .آینه شکسته یک نوکر».
باک مولیگن ناگهان بازویش را در بازوی استیون قفل کرد و با او دور برج
گردش کرد درحالیکه تیغ و آینهاش در جیبی که در آن آنها را انداخته بود به هم
میخوردند و تقتق صدا میکردند.
با مهربانی گفت« :کینچ ،منصفانه نیست که اینطور سربهسر تو بگذارم .نه؟
خدا میداند که تو بیش از آنها ،از روح برخوردار هستی».
.1استیون خود را در آینه نگاه میکند و دو خط معروف از شعر رابرت برنز ( )Robert Burnsشاعر اسکاتلندی را
به یاد میآورد .برنز میگوید« :این نیروی قدرتمند که موهبتی به ما میبخشد/تا خود را ببینیم همانگونه که دیگران
ما را میبینند!» پیام شعر این است :تصویر عینی ،خودپسندی را تهدید میکند و جسم ،روح را تحقیر میکند.
2. Ursula
.3تورنتون اشاره میکند که این اصطالح به پیشگفتار کتاب تصویر دورین گری ( )1891اثر اسکار وایلد ،نویسندۀ
ایرلندی ،اشاره دارد .وایلد و نهضت مهم رادر قرن نوزدهم ادبیات بریتانیا تعریف میکند« :نفرت قرن نوزدهم از
رئالیسم خشم کلیبان است که چهره خود را در آینه می بنید/نفرت قرن نوزدهم از رمانتیسم خشم کلیبان است که
نمیتواند چهره خود را آینه ببیند».
جیمز جویس 11/
خواهم ُمرد! اوبری 1،خبر را به نرمی به او بگو! من خواهم ُمرد! وقتی او دور میز
ورجه و ورجه میکند ،ربانهای بریدۀ پیراهنش به هوا تازیانه میزنند ،شلوارش
را تا پاشنۀ پایش پایین کشیدهاند ،بچههای دانشکده مگدالن با قیچی خیاطی او
را دنبال میکنند .چهرۀ گوسالهای هراسیده که با مربای پرتقال زرین شده! دلم
نمیخواهد شلوارم را پایین بکشند! شوخی خرکی آکسفوردی با من نکنید!
غروب صحن دانشکده را برهم میزند .باغبانی پیر ،با ِ فریادهایی از پنجرۀ باز
پیشبند ،و نقابی با چهرۀ متیو آرنولد ،ماشین چمنزنیاش را روی چمنهای غمزده
رقصان چمن را با دقت به نظاره ایستاده. ِ ذرات
هل میدهد ،و ِ
بهسالمتی استقالل ما ...بتپرستی جدیدِ ...شرک...
استیون گفت« :بگذار بماند .مشکلی ندارد مگر هنگام شب».
باک مولیگن با بیصبری پرسید« :پس چیست؟ زود باش حرف بزن .من با
ً
تو کامال روراست هستم .حاال چه چیزی علیه من داری؟»
سمت تنگۀ بیروح ِبری هد 2نگاه کردند که مثل پوزۀ ِ آنها توقف کردند و به
نهنگ خفته روی آب لمیده بود .استیون بیصدا دستش را رها کرد. ِ یک
پرسید« :میخواهی به تو بگویم؟»
باک مولیگن جواب داد« :بله چیست؟ من چیزی به یاد ندارم».
وقتی صحبت میکرد ،در چهرۀ استیون خیره شد .باد مالیمی از پیشانیاش
فام نگرانی
گذشت و موی آشفته و طالییاش را به نرمی نوازش کرد و نقطههای نقره ِ
را در چشمانش به جنبش درآورد.
استیون که از صدای خودش افسرده شده بود ،گفت« :آیا اولین روزی را به
فوت مادرت به خانهات آمدم؟» خاطر داری که پس از ِ
باک مولیگن بهسرعت اخم کرد و گفت« :چی؟ کجا؟ چیزی یادم نیست.
فقط افکار و احساسات را به یاد دارم .چرا؟ تو را به خدا بگو چه اتفاقی افتاد؟»
استیون گفت« :تو داشتی چای درست میکردی و من به پاگرد رفتم تا آب
داغ بیشتری بیاورم .مادرت و یکی از مهمانها از اتاق نشیمن بیرون آمدند .از تو
پرسید در اتاقت چه کسی است».
باک مولیگن گفت« :بله؟ من چی گفتم؟ فراموش کردم».
1. Aubrey
2. Bray Head
جیمز جویس 13/
استیون پاسخ داد« :تو گفتی ،آه ،فقط ددالوس است که مادرش مثل یک
حیوان مرده است».
رنگ سرخی که او را جوانتر و جذابتر جلوه میداد ،بر گونۀ مولیگن دوید.
پرسید« :من این حرف را گفتم؟ خب؟ چه اشکالی دارد؟»
با عصبیت ،شرمساریاش را بیرون ریخت.
پرسید« :و مرگ چیست؟ مرگ مادرت یا مرگ خودت یا مرگ من؟ تو فقط مرگ
2
مادرت را دیدی .من هرروز مرگ آنها را در بیمارستان ِمیتر 1و تیمارستان ریچموند
به چشم میبینم و میبینم که چطور آنها را مثل سیرابی در اتاق کالبدشکافی
ً
تکهتکه میکنند .یک کار حیوانیست و نه چیزی بیش از آن .اصال مهم نیست.
وقتی مادرت در بستر مرگ از تو خواست تو حتی حاضر نشدی به خاطر او زانو
رگ کوفتی یسوعی 3در تو هست و به شکل غلطی در بزنی و دعا کنی .چرا؟ چون ِ
تو تزریق شده .ازنظر من ،همهاش یک ریشخند است و حیوانی .لبهای مغزی او
دیگر از کار افتاده .مادرت دکتر را ِسر پیتر تیزل 4صدا میکند و گلهای آالله را
از روی لحاف میچیند .دل او را به دست میآوردی و کار یکسره میشد .هنگام
مرگ ،آخرین آرزوی او را برآورده نکردی و بعد با من بدخلقی میکنی چون من مثل
سوگوار الل اجیرشده از سوگواران اللوئت 5شیون نمیکنم .مسخرهست! فکر ِ یک
میکنم همین حرف را زدم .قصد نداشتم به خاطرۀ مادرت بیحرمتی کنم».
حرف دلش را گفته بود .استیون درحالیکه زخمهای گشودهای را تیمار ِ
میکرد که این سخنان در دلش باقی گذاشته بود ،با سردی بسیار گفت« :من به
Mater .1این کلمه چندین بار در رمان به کار برده میشود ،و نام بیمارستانی بزرگ است و نام کامل آن میتر
میسریکوردیه ( )Mater Misericordiaeاست که توسط خواهران روحانی کاتولیک اداره میشود .چون این
بیمارستان دارای بخش ویژه بیماران العالج بود ،شخصیتهای این رمان از آن بهعنوان نمادی از مرگ و مردن
استفاده میکنند.
Asylum .2تیمارستان ریچموند (در حال حاضر به بیمارستان سنت برندن ( St. Brendan’s Hospitalمعروف
است) نام بیمارستانی ممتاز برای تربیت پزشکان است.
.3یسوعی یا انجمن عیسی (معروف به یسوعیها و همچنین ژزوئیتها) به فرقهای مذهبی وابسته به کلیسای
کاتولیک اطالق میشود که اعضای آن را یسوعی ،به معنی سربازان مسیح و پیادهنظام پاپ مینامند .علت این
نامگذاری این است که مؤسس این فرقه که سنت ایگناتیوس لویوال نام دارد قبل از کشیش شدن شوالیه بوده است.
منظور از یسوع معلمان مسیح است .یسوعیها خود را سربازان سپاه دیانت میخواندند.
4. Sir Peter Teazle
Lalouette’s .5اللوئت نام مردهشویخانهای در دوبلین بود که از سوگواران الل استفاده میکرد .در بریتانیای دوره
ویکتوریا و ادوارد ،این سوگواران حرفهای را استخدام میکردند که اطراف خانه ،کلیسا یا قبرستان بایستند و ظاهری
غمزده ،به خود بگیرند و لباس مشکی به تن کنند.
/14یولیسیز
1. Loyola
2. Fergus
جیمز جویس 15/
نثر جویس تقلیدی درخشان از صداهایی است که در ذهن قهرمانش در هم میآویزند. .1در اینجا ِ
ِ
سندباد دریانورد» را در تئاتر رویل و تاتر ِگیتی (Gaiety
ِ و ترسناک» «ترک
ِ مثل هایی
ش نمای دوبلین، .2در
)Theatreاجرا میکردند.
/16یولیسیز
باک مولیگن با شادمانی فریاد کشید« :چهار سکۀ درخشان طال .ما مشروبی
عالی داریم که میتواند گروه درویدهای 1دوآتشه را هم به حیرت افکند .چهار سکۀ
قادر مطلق».
دستانش را باال انداخت و پایش را بر پلههای سنگی کوبید و با لهجه کاکنی
شروع به فالش خواندن کرد:
آه ،آیا به ما خوش نخواهد گذشت
وقتی ویسکی ،آبجو و شراب مینوشیم
در روز تاجگذاری
در روز تاجگذاری؟
آه ،آیا به ما خوش نخواهد گذشت
در روز تاجگذاری؟
آفتاب گرم شادمانه بر دریا میتابید .کاسه صابون نیکل درخشید و فراموش
شد بر سنگر .چرا باید آن را پایین بیاورم؟ یا آن را تمامروز همانجا رها کنم ،دوستی
فراموششده؟
بهسوی آن رفت ،آن را مدتی در دستانش نگه داشت ،سردی آن را حس کرد،
آب سرد و نمناک کف صابون را که در آن فرچه چسبیده بود را بو کشید .پس من در
ظرف عود را در مدرسۀ کلونگلوز 2حمل کردم .من اینک کس دیگری هستم آن زمان ِ
خادم یک خدمتکار.
ِ و درعینحال همان شخص هستم .همچنین یک خدمتکار.
تاریک برج ،هیکل مولیگن در جامهای با چاالکی درِ در اتاق نشیمن گنبدی
اطراف آتشدان به عقب و جلو حرکت میکرد و درخشش زردرنگی را پنهان و آشکار
شعاع نور مالیم از بر جهای بلند بر کف رنجور زمین افتاد و در محل ِ میکرد .دو
تالقی نورشان ،ابری از دود زغال و دودهای چربی سر خشده شناور شد و چرخید.
باک مولیگن گفت« :ما خفه خواهیم شد .هینز ،آن در را باز کن ،ممکن
.1دروید (به انگلیسی )Druid :عضوی از طبقه تحصیل کرده و پیشهور در میان اقوام سلت در بریتانیا و ایرلند
در عصر آهن بوده است .سخنوران ،شاعران ،پزشکان و پیشهوران در طبقه دروید گنجانده میشدهاند ،اگرچه
سرشناسترین درویدها رهبران مذهبی بودهاند.
Clongowes .2کلونگوز اشاره به مدرسه کلونگوز وود دارد ،مدرسهای شبانهروزی که توسط عیسیوین در سالینز
اداره میشد .جیمز جویس از سال 1888تا سال 1891در آنجا دانشجو بود (بین سن 6تا 9سالگی) درست مثل
شخصیت داستانش استیوم ددالوس که تجربیات زندگیاش در رمان تصویر هنرمند بهعنوان یک مرد جوان در آن به
تصویر کشیده شده است .وقتی پدر جویس دیگر قادر نبود هزینههای مدرسه را بپردازد ،جویس مجبور به ترک آن
مدرسه شد و همان اتفاق نیز برای استیون رخ میدهد.
/18یولیسیز
است؟»
استیون کاسه کف صابون را روی کمد قرار داد .شبحی بلندقامت از تخت
سمت آستانه در رفت و درهای داخلیِ خوابی که روی آن نشسته بود برخاست ،به
را باز کرد.
صدایی پرسید« :کلید را داری؟»
1
باک مولیگن گفت« :دست ددالوس است .جینی مک ،من خفه شدم».
2
او زوزه کشید بیآنکه از آتش به باال نگاه کند و گفت« :کینچ!»
استیون پیش آمد و گفت« :کلید داخل قفل است».
در سنگین نیمهباز شد، کلید دو بار با صدای گوشخراشی چرخید و وقتی ِ
نوری چشمنواز و هوایی روشن وارد شد .هینز در آستانۀ در ایستاد و به بیرون
نگریست .استیون چمدان واژگونش را کشانکشان به سمت میز برد و نشست و
منتظر ماند .مولیگن کباب را روی ظرفی که در کنارش بود پرت کرد .بعد آن ظرف
و یک قوری بزرگ را به سمت میز برد و آنها را محکم روی میز گذاشت و نفسی از
سر آسودگی کشید.
گفت« :دارم آب میشوم همانطور که شمع گفت وقتی ...اما ساکت! دیگر
یک کلمه در این باره نگویید .کینچ ،بیدار شو .نان ،کره ،عسل .هینز ،بیا تو .غذا
حاضر است .خدایا ،به ما برکت فرما و به این برکاتت .قند کجاست؟ آه ،لعنتی،
شیر نداریم».
استیون رفت و قرصی نان و ظرف عسل و جاکرهای را از قفسه آورد .باک
مولیگن با خشم ناگهانی نشست .و گفت« :این چه جور جندهخانهای است؟ به او
گفتم بعد از ساعت هشت بیاید؟»
اسیتون گفت« :میتوانیم چای را بدون قند بنوشیم .یک لیمو در قفسه
هست».
باک مولیگن گفت« :آه ،لعنت به تو با آن ادا و اطوار پاریسیات .من شیر
« .1کلید بزرگی» که در بزرگ بیرونی برج را قفل میکند هشت بار در تلماکوس ذکر شده است .استیون بهخوبی
آگاه است که مولیگن «آن کلید را میخواهد» و اتفاقات این مسئله را ثابت میکنند :مولیگن کلید را میخواهد ،و در
پایان «تلماکوس»
صفحات بعدی کتاب ،او از استیون میگریزد و بدون او به خانه در سندیکو میرود.استیون در ِ
مولیگن را بهعنوان یک «غاصب» میبیند و در پروتیوس ( )Proteusبا خود فکر میکند« :او کلید را در اختیار دارد.
وقتی امشب فرارسد ،من آنجا نخواهم خوابید ».برای استیون رها کردن کلید به معنای بیخانمان بودن است .این
مضمون عاقبت بلوم و ایرلند را شامل میشود.
2. Janey Mack
جیمز جویس 19/
سندیکو میخواهم».
هینز از آستانه در وارد شد و به آرامی گفت« :آن زن دارد با شیر می آید».
باک مولیگن از روی صندلیاش پایین پرید و گفت« :رحمت خدا بر تو باد.
بنشین .از آنجا چای بریز .قند در کیسه است .آه ،من حوصله ور رفتن با این تخم
مرغ های لعنتی را ندارم».
با کارد کباب روی ظرف را برید و آن را روی سه بشقاب انداخت و گفت« :به
نام پدر ،پسر و روح القدوس».
هینز نشست تا چای بریزد.
گفت« :به هریک از شما دوتکه قند میدهم .اما مولیگن ،باید بگویم تو چای
غلیظ درست میکنی ،نه؟»
باک مولیگن درحالیکه مشغول کندن تکههای کلفت از قرص نان بود ،با
صدای تقلیدآمیز یک پیرزن گفت« :به قول ننه گروگان 1پیر ،وقتی من چای درست
میکنم ،چای درست میکنم .وقتی هم میشاشم ،میشاشم».
هینز گفت« :سوگند به ژوپیتر ،این چای است».
باک مولیگن به کندن نان و تقلید صدا ادامه داد« :او میگوید :من هم
همینطور خانم کاهیل .2خانم کاهیل میگوید :عجب ،خانم ،خدا کند شما آنها
را در همان ظرف درست نکنید».
کلفت نان تعارف کرد که بر کاردِ بهنوبت ،به هریک از مهمانهایش یکتکه
کشیده بود .و با جدیت زیاد گفت« :هینز ،این داستانی عامیانه برای کتاب توست.
پنج سطر از متن و ده صفحه از یادداشتهایی در مورد داستان عامیانه و ربالنوع
توفان بزرگ»5.
ِ خواهران ساحره 4در سال
ِ چاپ
ماهیان حومه داندروم ِ .
3
ِ
ِ
رو به استیون کرد و ابروانش را باال برد و با صدایی شگفتزده و ظریف پرسید:
Mother Grogan .1نام شخصیتی در یک ترانه عامیانه ایرلندی به نام ِند گروگان ()Ned Grogan
Cahill .2این کلمه ِکیهیل نیز تلفظ می شود.
Dundrum .3نام حومه دوبلین.
«چاپ خواهران ساحره در سال توفان بزرگ» نمونهای دیگر از تداعیهای عجیبوغریب و خندهدار است. ِ .4
«خواهران ساحره» ربطی به اساطیر ایرلندی ندارد؛ و در نمایش مکبث اثر شکسپیر ظاهر میشوند و نامشان
« »weirdدر انگلیسی قدیمی به معنی سرنوشت است.
ً
.5توفان بزرگ به سال 1839اشاره دارد که شاهد توفانی مهیبی بود که صدها خانه را ویران کرد .ظاهرا ،توفان شدید
دیگری در سال 1903رخ داد؛ اما هیچچیز اسطورهای یا باستانی در مورد آن وجود ندارد.
/20یولیسیز
1
«برادر ،آیا یادت هست که ظرف آب و چای ننه گروگن در داستانهای َمبینوگیون
ذکر شده یا در اوپانیشادها؟»2
استیون با جدیت گفت« :شک دارم».
ً
باک مولیگن با همان لحن پرسید« :جدا؟ خواهش میکنم بگو چه دلیلی
برای آن داری؟»
َ
استیون درحالیکه غذا میخورد گفت« :به نظرم ،در داستانهای مبینوگیون
3
خویشاوند مری آن
ِ یا خارج از آنها وجود نداشت .آدم تصور میکند ننه گروگن
بوده است».
چهرۀ باک مولیگن از شدت شادی به تبسم باز شد.
درحالیکه دندانهای سفیدی را نشان میداد و به طرز خوشایندی چشمک
میزد با صدایی شیرین و زنانه گفت« :عالی .فکر میکنی خویشاوند او بود؟ خیلی
عالی».
بعد ،ناگهان تمام چهره اش را ابری سیاه فرا گرفت و همینطور که داشت
دوباره با اشتیاق قرص نان را تکه تکه می کرد ،با صدایی خشک و خشن نالید:
برای مری آن پیر،
او اصال اهمیتی نمی دهد
اما از لباس زیرش به تمامی استفاده کرده است...
دهانش را پر از کباب کرد و ملچ ملچ کرد و لمباند.
شبحی که وارد میشد ،آستانۀ در را در تاریکی فروبرد.
«قربان ،شیر».
َ Mabinogion .1مبینوگیون نخستین داستانهای منثور در ادبیات بریتانیا است .این داستانها به زبان ولش میانه
در قرنهای دوازده و سیزده از داستانهای شفاهی گردآوری شد .دو دستنویس اصلی در حدود سالهای -1410
1350میالدی از این داستانها تهیه شد .این داستانها شامل درام ،فلسفه ،رمانس ،تراژدی ،داستانهای خیالی و
طنز است و طی زمان توسط راویان مختلف به وجود آمد.
َ َ
اوپهنیشدها) یا ودانتا از کهنترین متون مینوی آئین Upanishads .2اوپانیشادها (تلفظ دقیقتر ولی کمتر رایج:
هندوست که به دوره برهمایی بازمیگردند .اوپانیشادها تأثیر ژرف بر فلسفه و دین هندو داشت و مفاهیم باطنی این
آئین را بیان نمود.
Mary Ann .3وقتی استیون به مولیگن گوش میدهد که چگونه ننه گروگن را مسخره میکند ،نتیجه میگیرد که
او «خویشاوند مری آن بوده است ».مولیگن از این تلمیح استفاده میکند و آوازی را میخواند که او و استیون هردو
آن را میدانند:
برای مری آن پیر
ً
او اصال اهمیتی نمیدهد،
اما شلوارش را خیس میکند...
جیمز جویس 21/
ً
با صدای نسبتا بلند به او گفت« :اگر تنها میتوانستیم با غذای خوبی مثل
این زندگی کنیم ،دیگر کشوری پر از دندانهای کرمخورده و رودههای فاسد
نداشتیم .زیستن در یک باتالق ،خوردن غذای ارزان و خیابانهایی پر از خاک،
پشکل اسب و تف بیماران مبتال به سل».
پیرزن پرسید« :قربان ،شما دانشجوی پزشکی هستید؟»
باک مولیگن پاسخ داد« :بله خانم ،هستم».
سر فرتوتش را بهسوی استیون در سکوتی تحقیرآمیز گوش داد .پیرزن ِ
صدایی خم میکند که با صدای بلند با او سخن میگوید ،استخوانجااندازش،
شفادهندهاش؛ پیرزن از من بیزار است .به صدایی که طلب بخشش میکند و
تدهین میکند برای گور 1با تمام آنچه برایش وجود دارد جز اندام جنسی ناپاک
زنانهاش ،از گوشت انسانی که به شکل خداوند آفریده نشده ،طعمۀ یک مار .و
فرمان سکوت
ِ در برابر صدای بلندی که اینک با چشمانی سرگشته و بیقرار به او
میدهد.
استیون از پیرزن پرسید« :آیا میفهمی چه میگوید؟»
پیرزن به هینز گفت« :قربان ،فرانسه صحبت میکنید؟»
هینز با اعتمادبهنفس دوباره گفتوگویی طوالنیتر با او داشت.
باک مولیگن گفت« :ایرلندی .آیا شما میتوانید ایرلندی صحبت کنید؟»
گفت« :از آهنگش ،حدس زدم ایرلندی است .قربان ،شما اهل غرب
هستید؟»
هینز پاسخ داد« :من انگلیسی هستم».
باک مولیگن گفت« :او انگلیسی است و فکر میکند ما باید در ایرلند ،به زبان
ایرلندی صحبت کنیم».
پیرزن گفت« :معلوم است که باید ایرلندی صحبت کنیم و من خودم خجالت
میکشم که این زبان را بلد نیستم .از کسانی که این زبان را بلد هستند ،شنیدهام
که زبانی بزرگ است».
ً
باک مولیگن گفت« :بزرگ کلمهای مناسب نیست .کامال شگفتانگیز است.
کینچ ،دوباره برایمان کمی چای بریز .خانم ،شما یک فنجان چای میل دارید؟»
.1مثل پزشکان یا کشیشانی که کنار بستر انسان محتضر حاضر میشوند و آنها را برای خاکسپاری مقدس آماده
میکنند.
جیمز جویس 23/
پیرزن که حلقۀ قوطی شیر را روی ساعد دستش میلغزاند و آماده رفتن بود،
گفت« :نه ممنون».
هینز به پیرزن گفت« :صورتحسابتان را دارید؟ مولیگن ،بهتر است پول شیر
را به او پرداخت کنیم ،نه؟»
استیون سه فنجان را پر کرد.
پیرزن مکثی کرد و گفت« :صورتحساب ،قربان؟ خب ،تا حاال هفت صبح
بوده ،هر چهارم گالن دو پنی ،که هفت تا دوپنی می شود ،که می شود یک شلینگ
و دو پنی اضافه و این سه صبح یک چهارم گالن به قیمت چهار پنی می شود یک
شلینگ و و یک و دو که می شود دو و دو ،قربان».
باک مولیگن آهی کشید و درحالیکه دهانش را با تکه نانی پر کرده بود که
در دو طرف حسابی کره مالی شده بود ،پاهایش را دراز کرد و شروع به گشتن در
جیبهای شلوارش کرد.
هینز لبخندزنان به او گفت« :پولش را بپرداز و خوشاخالق باش».
استیون فنجان سومی پر کرد ،یک قاشق چای رنگی خفیف به شیر غلیظ و
غنی بخشید .بام مولیگن یک سکۀ دو شیلینگی بیرون آورد ،آن را بین انگشتانش
تاب داد و فریاد کشید« :معجزه!»
آن را از روی میز به سمت پیرزن پرت کرد و گفت« :عزیزم ،دیگر از من چیز
1
بیشتری نخواه .هر آنچه بتوانم به تو بدهم ،میدهم».
دست بیرغبت پیرزن گذاشت و گفت« :دو پنی بدهکار ِ استیون سکه را در
تو هستیم».
پیرزن سکه را گرفت و گفت« :قربان ،وقت بسیار است .وقت داریم .قربان،
صبحبهخیر».
پیرزن ادای احترام کرد و بیرون رفت و آواز پرمهر باک مولیگن او را بدرقه کرد:
قلب قلبم ،کاش بیشتر بود ای ِ
تا بیشتر به پایت میریختم.
ً
رو به استیون کرد و گفت« :جدا ددالوس .من آه در بساط ندارم .به جندهخانۀ
.1کلمات مولیگن «عزیزم ،دیگر از من چیز بیشتری نخواه .هر آنچه بتوانم به تو بدهم ،میدهم ».و آواز او « ای
قلب قلبم ،کاش بیشتر بود/تا بیشتر به پایت میریختم ».چهار سطر اولش شعری از سوئینبرن ( )Swinburneشاعر ِ
انگلیسی است .شعر قربانی ( )1871دربارۀ مردی است که «عشق دارد و نه بیش».
/24یولیسیز
مدرسهات برو و کمی برایمان پول بیاور .امروز شاعران باید بنوشند و شادی کنند.
1
ایرلند انتظار دارد که امروز هر مرد به وظیفهاش عمل کند».
هینز برخاست و گفت« :یادم آمد که امروز باید از کتابخانه ملی شما دیدن
کنم».
باک مولیگن گفت« :اول شنا».
روز حمام ماهانۀ
رو به استیون کرد و با مالطفت گفت« :کینچ ،آیا امروزِ ،
توست؟»
2
بعد به هینز گفت« :این شاعر ناپاک ماهی یک بار حمام میکند».
استیون درحالیکه عسل را چکه چکه روی تکهای نان میریخت گفت« :تمام
ایرلند با آب خلیج شسته میشود».
هینز از کنجی که داشت بهراحتی یک شالگردن را به دور یقه گشاد پیراهن
تنیسش گره میزد گفت« :اگر اجازه بدهی قصد دارم سخنانت را جمعآوری کنم».
با من صحبت میکنند .میشویند و تن خود را در وان حمام میشویند و
3
عذاب وجدان .اما لکهای اینجا باقی مانده.
ِ نیش دوبارۀ عقل درون.
میسابندِ .
«این مسئله که آینه شکستۀ یک نوکر ،نمادی از هنر ایرلندی است خیلی
خوب است».
مولیگن از زیر میز ،لگدی به پای استیون زد و با لحنی پرحرارت گفت:
ِ باک
«هینز ،باید صبر کنی و حرفهای او را دربارۀ هملت بشنوی».
.1در اینجا مولیگن به طرز مسخرهای دعوت به نبرد رهبر نیروی دریایی بریتانیا را به شکل دعوتی برای بادهگساری
تحریف میکند .نلسون فرمانده ناوگان بریتانیا درنبرد ترافالگار در سال 1805بود ،نبردی دریایی دور از ساحل
اسپانیا که کنترل دریاها را از ناپلئون به دست گرفت و انگلستان را از تهدید تجاوز فرانسه نجات داد .وقتی نبرد
میخواست آغاز شود ،ناوگان این دریاساالر پرچمهایی را برافراشتند که این پیام را منتقل میکرد« :انگلستان انتظار
دارد که هر مردی امروز به وظیفهاش عمل کند».
.2درواقع ،مولیگن یا نسبت به استیون محبت دارد یا از شدت مشکل او آگاهی ندارد چون استیون هشت ماه است
که حمام نکرده چون وحشت بیمارگونهای از آب دارد.
دل استیون را به دست آورد ،استیون با ترشرویی فکر میکند که صحبتهای .3درحالیکه هینز سعی میکند ِ
صمیمی انگیزهای جز گناه ندارد .با من صحبت میکنند .میشویند و تن خود را در وان میشویند و میسابند .نیش
عذاب وجدان .اما لکهای اینجا باقیمانده ».در نگرانی هینز در مورد ایرلند وجدانی را میبیند که
دوباره عقل درونِ .
برای پرداختن تاوان تمام خونی که بر دست انگلیسیها است مستأصل است .تورنتون تلمیح نخست را به مقالهای
اخالقی به قلم راهبی به نام لورنس ( )Lorensتحت عنوان «نیش دوبارۀ عقل درون» مییابد که نشاندهندۀ ذهنی
ً
مکبث شکسپیر نیز همین مضمون را نشان میدهد که چگونه ِ است که گناهگار را دائما با عذاب وجدان میرنجاند.
ً
ذهن آدم کش ها آنها را با هذیانهای گناهکارانهای که مرتکب شدهاند شکنجه میکند .مثال در ضیافت شام ،مکبث
روح بنکو را میبیند .لیدی مکبث در خواب راه میرود و دستانش را به هم میمالد و سعی میکند «لکههای خون
ِ
دانکن» را پاک کند.
جیمز جویس 25/