Professional Documents
Culture Documents
Ch. 12 - Mo Dao Zu Shi @boy - Loves
Ch. 12 - Mo Dao Zu Shi @boy - Loves
Ch. 12
@BOY_LOVES
MO DAO ZU SHI
"GRANDMASTER OF DEMONIC CULTIVATION"
)MO XIANG TONG XIU)
Ch. 12
@BOY_LOVES
اون جای داغ تمام توجه ووشیان رو به خودش جلب کرده بود .جوری که حتی متوجه
چهره ی اون آدم هم نشد و نفسش انگار به شماره افتاده بود .ولی یهو نوری سفید مثل
برفی که سقوط میکنه جلوی چشماش پدیدار شد .دقیقا بعدش ،درخشش آبیِ یه
شمشیر اون سفیدی رو شکافت و با انفجار سردی از باد ،به سمت ووشیان ضربه زد.
کسی بود که ندونه اون شمشیر معروفِ هانگوانگ جونه؟ بیچن!؟ لعنتی ،کسی که
اینجاست وانگجیه!
ووشیان توی فرار کردن یا جا خالی دادن از شمشیر خیلی خبره بود پس با یه غلت روی
زمین بالفاصله از اون شمشیر دور شد .حتی وقت داشت موقع فرار کردن برگی رو که
توی موهاش فرو رفته بود بکَنه و وقتی میدوید مثل یه پرنده بی سر به نظر میرسید.
ووشیان صاف توی شکم چند نفری رفت که از گشت شبانه برمیگشتن .اونا گرفتنش و
با سرزنش بهش گفتن
"چرا داری میدویی؟ دویدن تو مقر ابر ممنوعه!"
ووشیان با دیدن جینگ یی و بقیه که از خودشون بی خود بودن فکر کرد این دفعه
دیگه قطعا تا پایین کوه دنبالش میکنن .یهو اظهار کرد
"من ندیدم! هیچی ندیدم! من اصال اینجا نبودم که حموم کردنِ هانگوانگ جونو دید
بزنم!"
اون شاگردا بخاطر همچین بی حیایی ای شوکه و الل شدن .فرقی نداشت هانگوانگ
جون کجا باشه ،اون همیشه یه فرد واال و مقدس بود که خیلی با ابهت میدیدنش و
مخصوصا بین شاگرد های سال پایینیِ حزب واقعا مورد احترام بود.
اما االن یکی به چشمه آب سرد اومده بود که حموم کردن هانگوانگ جون رو دید بزنه؟
Ch. 12
@BOY_LOVES
حتی فکرشم یه گناه بزرگ و نابخشودنیه! سیژوی که صداش از وحشت تغییر کرده
بود پرسید
"چی؟ هانگوانگ جون؟ هانگوانگ جون اونجاست!؟"
ووشیان هم دید تنور داغه فوری نون رو چسبوند و گناه خودشو تصدیق کرد
دزدکی پرسه میزنی؟ خودتو نگا! حتی روت نمیشه سرتو باال بگیری!"
همون موقع بین اون هیاهو ،وانگجی از پشت بوته ها بیرون اومد .موهاش پایین افتاده و
ردای سفیدی تنش بود .با وجودی که صحبت ووشیان و جینگ یی هنوز تموم نشده بود،
ولی خیلی مرتب و سریع لباسش رو پوشیده بود و بیچن هم هنوز خارج از غالفش قرار
داشت .شاگردا سریعا بهش ادای احترام کردن و بعدش جینگ یی با دستپاچگی گفت
"هانگوانگ جون! مو شوان یو خیلی وحشتناکه! شما بخاطر کمکش به ما تو روستای مو
آوردینش اینجا ولی اون ...اون"...
Ch. 12
@BOY_LOVES
ووشیان با خودش فکر کرد این دفعه دیگه صبر وانگجی سر میاد و با اردنگی به بیرون
پرتش میکنه .ولی وانگجی فقط نیم نگاهی بهش انداخت .بعد از چند لحظه ای که توی
سکوت گذشت بیچن رو به غالفش برگردوند و گفت
اون فقط یه جمله ی یک نواخت و کوتاه بود ولی به قدری مقتدرانه بود که انتخاب دومی
جز چیزی که گفته شده بود باقی نذاشت .وقتی وانگجی آروم پشت یقه ی ووشیان رو
ووشیان توی زندگی قبلیش تقریبا هم قد وانگجی بود و هردو یجورایی قد بلند و قلمی
بودن .ووشیان فقط یکمی از وانگجی کوتاه تر بود و اگه کنار همدیگه وامیستادن
تفاوتشون کمتر از یه سون* بود که کسی هم متوجهش نمیشد .ولی بعد از بیدار
شدنش توی یه بدن دیگه بیشتر از دو سون از وانگجی کوتاه تر شده بود .وقتی هم
اینجوری توی چنگش بود نمیتونست باهاش درگیر شه .ووشیان حین راه رفتن تلو تلو
ووشیان دوست داشت که از کوهستان بیرون بندازنش ولی خب دوست نداشت ساکت
بشه .هرچند اصال درک نمیکرد ،چرا حزب الن داره از همچین چیز بی شرمانه ای مثل
دید زدن حمومِ یکی از برجسته ترین تعلیم دیده ها چشم پوشی میکنه؟..
Ch. 12
@BOY_LOVES
وانگجی اون رو به جینگ شی برد .مستقیما به سمت اتاقک داخلی رفت و روی تخت
پرتش کرد .ووشیان از درد آخ کوچیکی گفت و بعد از مدت کوتاهی که توی همون
حالت بود ،جنبید و خواست که بلند شه .در اصل قصد داشت با کمی عشوه گری بناله تا
اونو بیشتر از خودش متنفر کنه .ولی دقیقا بعد از باال آوردن سرش ،وانگجی رو جلوش
دید .درحالی که بیچن رو توی یه دستش گرفته بود و با ابهت بهش نگاه میکرد.
ووشیان قبال وانگجی رو با سربند ،لباس مرتب ،موهای بلند و وسواس زیادش روی
جزئیات دیده بود ولی هیچوقت این شکلی و درحالی که موهاش آزاد و باز بودن و
لباس نازکی پوشیده ندیده بودتش .واسه همین بیشتر نگاهش کرد.
یقه وانگجی اولش بسته بود ولی بعد از آوردن ووشیان به جینگ شی و پرت کردنش
روی تخت کمی باز شده بود .جوری که ترقوه ی مشخصش و جای سوختگی قرمز
تیره ای که زیرش بود دیده میشد .ووشیان بعد از دیدن اون جای سوختگی دوباره
توجهش جلب شد .اونم وقتی هنوز فرمانده ییلینگ نشده بود داغی مثل این رو روی
سینه اش داشت .اون جای سوختگی روی بدن وانگجی ،چه شکلش و چه محلی که زده
شده دقیقا مثل داغ ووشیان توی زندگی قبلیش بود .طبیعی بود که با دیدنش بشناستش
و متعجب شه.
حاال که حرفش شد ..جدا از جای سوختگی ،اون سی تا جای شالق روی کمرش هم
تعجب برانگیز بود .وانگجی توی سن کم مشهور شده بود .با رده باال بودنش ،از شناخته
ترین تعلیم دیده های دنیای تعلیمات حساب میشد و همچنین یکی از دو برادر یشم و
مورد افتخارِ حزب گوسو الن بود .هر حرف و حرکتیش یه مثال عالی بود که بزرگترای
بقیه حزب ها برای شاگرداشون بزنن .پس دقیقا چه گناه نابخشودنی ای اون رو الیق
همچین مجازاتی کرده؟
Ch. 12
@BOY_LOVES
به محض اینکه شالق تادیب روی بدن فرود بیاد ،جاش هم برای بقیه زندگی شخص
روی بدن میمونه و ناپدید نمیشه .پس اون شخص برای همیشه مجازات رو به خاطر
داره و هیچوقت اشتباهش رو دوباره انجام نمیده .اما با اون همه جای شالق ،به نظر
میومد مجازات کننده اش قصد کشتن وانگجیو داشته.
وانگجی با دنبال کردن خط نگاه ووشیان به جایی که زل زده بود ،نگاهش رو پایین
گرفت و یقه لباسش رو بست .جای داغ و ترقوه هاش رو پوشوند و دوباره همون
هانگوانگ جونِ بی تفاوت و همیشگی شد .در اون لحظه صدای ناقوسی از فاصله دور به
گوش رسید.
حزب الن قوانین سختگیرانه ای داشت که شامل یه برنامه زمانی واسه خوابیدن هم
میشد .اینجا باید ساعت نُه شب میخوابیدن و پنج صبح بلند میشدن .این زنگ هم
یادآورش بود .وانگجی با دقت به صدای ناقوس گوش داد و رو به ووشیان گفت
"اینجا میخوابی".
وانگجی بدون اینکه به ووشیان فرصتی برای حرف زدن بده به اتاقک دیگه ی
جینگ شی رفت و اون رو درحالی که دراز کشیده و گیج بود تنها گذاشت.
ووشیان شک کرده بود که وانگجی هویتش رو فهمیده باشه ولی دلیلی برای این شک
وجود نداشت .از اونجا که قربانی کردن بدن یه تکنیک ممنوعه بود افراد زیادی
دربارش نمیدونستن .طومار هایی که نسل به نسل منتقل میشدن بیشتر نسخه ی ناکامل
بودن .به این ترتیب از تمام پتانسیلِ قدرتشون استفاده نمیشد و همینجوری افراد کمتر
و کمتری بهشون اطمینان میکردن .مو شوان یو هم ووشیان رو با نگاه کردن به یه نسخه
مخفی که از اول پیدا کرده بود احضار کرد .پس فقط صدای وحشتناک فلوتش میموند
که وانگجی نمیتونست باهاش ووشیان رو بشناسه.
Ch. 12
@BOY_LOVES
ووشیان از خودش پرسید آیا توی زندگی قبلیش رابطه صمیمی ای با وانگجی داشته یا
خوب هم نبوده .همه درباره ی ووشیان به عنوان کسی که شخصیت سرکش و نه چندان
نجیبی داره و فقط مسئله زمانه که باعث مصیبت بشه فکر میکردن .نظر وانگجی هم
ووشیان بعد از اینکه به حزب یونمنگ جیانگ پشت کرد و ژنرال ییلینگ شد ،به ویژه
چند ماه قبل از مرگش اختالفات شدیدی با حزب الن و خصوصا وانگجی پیدا کرد.
ن وانگجی درباره هویتش ،هردوشون داوطلب یه دعوای بزرگ
پس در صورت اطمینا ِ
شده بودن .با این حال بازم مطمئن نبود چه چیزی باعثِ همچین وضعیتی شده.
قبلنا وانگجی اصال طاقت کاراش رو نداشت ولی االن هرچی توی آستین داشت ،رو کرده
بود و وانگجی هنوزم تحمل میکرد .ووشیان باید بخاطر همچین پیشرفتی خوشحال
میبود؟
بعد از یه مدت که بی هدف به یه گوشه زل زده بود کمی غلتید .از تخت پایین اومد و
به آرومی سمت اتاقک دیگه ی جینگ شی رفت .درحالی که وانگجی روی تختش به
پهلو دراز کشیده بود و به نظر خوابیده میومد ،ووشیان بدون هیچ صدایی بهش نزدیک
شد .هنوزم ناامید نشده بود و قصد داشت نشان یشم رو برا خروج برداره ولی همین که
دستشو دراز کرد ،مژه های بلند وانگجی لرزیدن و چشماشو باز کرد.
Ch. 12
@BOY_LOVES
ووشیان سریع فکرش رو به کار انداخت و خودشو روی تخت پرت کرد .به یاد آورده
بود که وانگجی قبال از تماس بدنی نفرت داشت و فقط کافی بود بهش دست بزنی که
پرتت کنه اونور دنیا .االن اگه بازم واکنشی نشون نمیداد ،احتماال این آدمه اصال وانگجی
نبود.
ووشیان روش خیمه زده بود .درحالی که زانو هاش دو طرف پایین تنه ی وانگجی قرار
داشتن و دستاش روی تخت چوبی* جا گرفته بودن ،وانگجی بین بازوهاش گیر افتاده
بود .ووشیان به آرومی سرش رو پایین آورد و فاصله بین صورتاشون نزدیک و نزدیک
تر شد .نزدیکتر ..و نزدیک تر ..به حدی که ووشیان نمیتونست نفس بکشه.
"برو پایین".
"نمیرم".
یه جفت چشم روشن از فاصله خیلی نزدیک بهش زل زده بودن .وانگجی بی حرکت
Ch. 12
@BOY_LOVES
وانگجی پرسید
ووشیان چیزی نگفت .بنا به دالیلی حس میکرد باید جوابش رو با دقت انتخاب کنه ولی
همینکه گوشه های لبش واسه لبخند زدن به باال پیچ خوردن ،پایین تنه اش یهو بی حس
شد .پاهاش شل شدن و ووشیان روی بدن وانگجی سقوط کرد .خمیدگیِ لبخندی نصفه
نیمه روی لبهاش خشک شده بود و درحالی که اصال نمیتونست تکون بخوره سرش
سمت راست سینه ی وانگجی قرار داشت .همون لحظه ،ووشیان صدای آروم و بمش رو
ووشیان اصال انتظار همچین چیزیو نداشت .یکم تکون خورد و میخواست که بلند شه
ولی توی پایین تنه اش احساس فلجی و شل بودن میکرد .چسبیدن به یه مرد دیگه اونم
خوشحال شد و فکر کرد که الن ژان بیش از این نمیتونه وزنشو تحمل کنه
ولی اون فقط دستش رو تکون داد و همه جا توی تاریکی فرو رفت..
Ch. 12
@BOY_LOVES
*سیصد تیل نقره :تو دوران چین باستان مردی بوده به اسم ژانگ سان که بعد از یه سال کار
سخت سیصد تیل نقره به دست میاره و چون نگران بوده پول هاش رو بدزدن اونارو توی
صندوقچه چوبی میزاره و توی حیاط پشتیش دفن میکنه .اما خیالش از بابت دزدیده نشدن پولها
راحت نمیشه و روی دیوار نوشته ای میذاره با این مضمون که "اینجا سیصد تیل نقره دفن
نشده" .مفهوم این ضرب المثل وصف حال ووشیانه..
تخت چوبی :تخت ها قبال مثل االن نرم نبودن و از چوب ساخته شده بودن.
Ch. 12