Professional Documents
Culture Documents
Chapter30 GMDC MDZS Boy Loves
Chapter30 GMDC MDZS Boy Loves
شبنم
(قسمت چهارم)
یک روز رهبر حزب یوئیانگ با چند تا از اعضای خانواده به مدت نیمی از ماه به شکار شبانه
رفتن .اما در نیمه شب ،بدون هیچ هشداری ،خبر بدی دریافت کردن و به سرعت برگشتن،
بعد از عزاداری تنها چیزی که متوجه شدن این بود که :شخصی عمدا آرایش حفاظتی شونو
شکسته و به گروهی از ارواح شیطانی قدرتمند اجازه ورود داده.
تعداد کمی از مردم درباره فاجعه ای که در قبیله کوچیک اتفاق افتاده بود میدونستن .اما
شرایط در اون زمان فرق میکرد .نبرد نور افشان و محاصره ی تپه ی لوانزانگ ییلینگ
مدتها قبل به پایان رسیده بود در ظاهر اوضاع نسبتا عادی به نظر میرسید .با افشای ناگهانی
این واقعه بحث و جدال کل دنیای تهذیبگری* رو پر کرد .برخی حتی اغراقانه گفتن این
انتقام فرمانده ییلینگِ که دوباره زنده شده .با این حال هیچ مدرکی در دست نبود ،بنابراین
پیدا کردن قاتل غیر ممکن بود.
البته شیائو شینگچن بدون هیچکاری عقب نکشید :اون داوطلب شد که مسئولیتشو برعهده
بگیره و حقیقت ماجرای چانگ پینگ رو پیدا کنه .بعد از یک ماه باالخره قاتل پیدا شد.
اسمش ژویانگ بود.
ژویانگ جوان تر از شیائو شینگچن بود ،چیزی غیر از یه پسر بچه نبود .ولی با این وجود
جوانیش باعث نشده بود تا بتونه خشم درونشو خاموش کنه .از پونزده سالگی در کوییژو
خالف میکرد و به خاطر لبخند زیبا و اهداف غیر انسانی و شخصیت بی رحمی که داشت
شهرتش پخش شده بود.طوری که حالت هرکسی که در موردش صحبت میکرد عوض
میشد .وقتیکه بچه بود تو خیابون ها زندگی میکرد اون کینه ای رو که نسبت به رئیس
چانگ پینگ داشت رو برای سالها درون خودش پرورش داد .این جنایت ها رو به خاطر
انتقام جویی و دالیل دیگه ای انجام می داد.
بعد از این که شیائو شینگچن متوجه حقیقت شد در حالی که ژویانگ هنوز خیلی خوشحال
در حال درگیری با دیگران بود ،از سه استان گذشت .با استفاده از بحث و مذاکره که در
محل سکونت حزب النلینگ جین ،برج جین لینگ رخ داد .وقتی برجسته ترین حزب ها با
یکدیگر دیدار کردند و روش های تهذیبگر ی رو مورد بحث قرار دادن .شیائو شینگچن اونو
به اونجا برد و وضعیت رو توضیح داد و درخواست مجازات شدید کرد .با وجود لیست
صریح و مدارک و شواهد روشن اون ،اکثر حزب ها در این مورد اعتراضی نداشتند .جز یک
حزب ،حزب النلینگ جین.
وی ووشیان " با اعتراض تو همچین موقعیتی عمال خودشو در مقابل کل جهان قرار داده.
ممکنه که جین گوانگشان عالقه خاصی به ژویانگ داشته بوده باشه ؟"
وی ووشیان "یه شاگرد خارجی بوده ؟ اون موقع حزب النلینگ جین یکی از چهار حزب
برجسته بود ،مگه نه؟ چرا باید یه جنایتکارو به عنوان شاگرد مهمون دعوت می کردن؟"
قطعا این عبارت براش غریبه نبود .برعکس ،هیچکس بیشتر از اون با اون سه کلمه آشنا
نبود.
از بین تمام سالح های معنوی که اون در هنگام زندگی درست کرده بود این ترسناک ترین
و مشهور ترین سالح بود ،وقتی وی ووشیان برای اولین بار اونو ساخت درموردش خیلی فکر
نکرده بود.
اجساد و ارواح رو به طور همزمان کنترل میکرد .البته گاهی اوقات کار نمیکرد .به خاطر
آورد که اون قطعه کمیابی از سنگ آهنی بود که اتفاقی در شکم هیوال دیده بود و ازش برای
درست کردن مهر ببر سیاه استفاده کرده بود.
اما بعد از این که مهر ببرسیاه ساخته شد قبل از اینکه وی ووشیان متوجه بشه خرابی ای که
ایجاد میکنه بیشتر از فایدشه فقط یکبار ازش استفاده کرد.
قدرت مهر ببر سیاه به طور قابل توجهی بیشتر از چیزی که فکرشو میکرد بود اول
میخواست فقط برای کمک به نیروش ازش استفاده کنه اما قدرتهاش از اون که خالقش بود
بیشتر بود.
عالوه بر این اون فقط به یک ارباب وفادار نبود ،این به اون معنا بود که اگه کسی اونو به
دست میاورد مهم نبود که کی ،خوب یا بد ،دوست یا دشمن ،میتونستن ازش استفاده کنن.
بعد از ساختن مهر ببر سیاه ،اونطوریم نبود که وی ووشیان هرگز به از بین بردنش فکر
نکرده باشه اما از اونجایی که این مهر به سختی ساخته شده بود از بین بردنش هم بسیار
دشوار بود که هم هزینه و هم انرژی زیادی میخواست و در اون زمان سربسته فهمیده بود
که در وضعیت خوبی نیست و دیر یا زود توسط همه مورد نفرت قرار میگیره .با سالحی به
ترسناکیه مهر ببر سیاه دیگران جرات نکردن رفتار عجوالنه ای بروز بدن پس موقتا اونو نگه
داشت ،اون مهر ببر سیاه رو به دونیم تقسیم کرد و اونو به گونه ای ساخت که فقط وقتی
کنار هم جمع شدن بشه ازش استفاده کرد و هرگز نمیشد بدون هم ازش استفاده کرد.
قبال فقط دوبار ازش استفاده کرده بود و هر دوبار هم باعث خونریزی بزرگی شده بود .اولین
بار در جریان نبرد نور افشان و بعد از دومین بار تصمیم گرفت نیمی از مهر رو از بین
ببره.اما قبل از اینکه بتونه نیمه دیگه رو هم به طور کامل نابود کنه محاصره تپه لوانزانگ
اتفاق افتاد و از اون زمان به بعد حوادث بزرگتر از کنترل اون بود.
وی ووشیان با توجه به این که خالق اون بود با اطمینان میگفت که حتی اگه حزبی که اونو به
دست آورده معبدی براش بنا کنه و هر روز براش عود روشن کنه ،نیمه باقی مانده مهر
ببرسیاه چیزی جز یه تیکه آهن قراضه نبود .به هر حال الن وانگجی چیز عجیبی بهش گفته
بود انگار ژویانگ تونسته بود نیمه ی دیگه مهر رو بازسازی کنه!
گرچه ژویانگ جوون بود ولی به طرز غیر عادی و عجیبی باهوش بود.
حزب النلینگ جین متوجه شد که میتونه از نیمه ی باقی مونده ی مهر ببر سیاه استفاده کنه
تا نیمه دیگه رو تقریبا جمع کنه ،حتی اگه نسخه بازسازی شده اونقدرا قوی نبود و دیگه
نمیشد ازش استفاده کرد ،میتونست منجر به حادثه بزرگی بشه.
وی ووشیان فهمید ".النلینگ جین باید به خاطر برگردوندن بقیه ی مهر ببر سیاه ژویانگ رو
نگه داشته باشه پس اونا مجبور بودن ازش محافظت کنن".
شاید قصد ژویانگ از نابود کردن قبیله چانگ فقط برای کاری که در جوانی باهاش کرده
بودن نبود ،ممکنه اون روی آدم های زنده این قبیله آزمایش کرده باشه که دقیقا چه میزان
از قدرت مهر ببر سیاه ترمیم شده.
تعجبی نداشت که شایعات قضیه رو به اون ربط میدادن ،وی ووشیان تقریبا میتونست
تهذیبگرایی رو دندوناشونو محکم و با حرص به هم فشار می دادن رو تصور کنه "وی
ووشیان !اگه اینو درست نکرده بود تو دنیای ما اینهمه مصیبت درست نمیشد".
با برگشت به بحث اصلی ،گفت و گوی اونا به حرف زدن درمورد چیزی که در برج جین
لینگ اتفاق افتاد ادامه یافت.
هرچند حزب النلینگ جین مصمم به حفاظت از ژویانگ بود شیائو شینگچن هم تردید نکرد.
همچنان که اونها به نتیجه ای نمیرسیدن در نهایت نیه مینگ جوئه ،شیفنگ زون را وحشت
زده مالقات کردند کسی که قصد شرکت در مذاکره رو نداشت ،خودشو از راه دور با عجله
به برج جین لینگ رسونده بود.
با اینکه نیه مینگ جو از جین گوانگ شان جوانتر بود .محکم ایستاد و با یه سخنرانی طوالنی
رفتار ژویانگ رو هرچی که بود غیر قابل تحمل دونست .جین گوانگ شان بدون هیچ حرفی
و شرمساری زیاد گذاشت و رفت .نیه مینگ جو به عنوان شخصی زود رنج با قصد قتل
ژویانگ سابرشو از غالف بیرون کشید ،حتی زمانی که برادر کوچک قسم خورده اش لیان
فنگ زون ،جین گوانگ یائو ،سعی کرد اوضاع رو کمی آروم کنه ،سرش فریاد زد که اونجا
رو ترک کنه .پس از فریاد بلندش جین یائو پشت الن شیچن پنهان شد و جرات نکرد حرف
دیگه ای بزنه ،در آخر حزب النلینگ جین چاره ای جز تسلیم شدن نداشت.
از زمانی که ژویانگ توسط شیائو شینگچن به برج جین لینگ آورده شد هیچ نشونه ای از
ترس درش وجود نداشت.
حتی وقتی سابر نیه مینگ جو به گردنش فشار وارد کرد هنوز هم پوزخند میزد ،اون قبل از
اینکه ببرنش با عالقه با شیائو شینگچن صحبت کرد " دائوشانگ تو که منو فراموش
نمیکنی ،میکنی ؟بیا صبر کنیم و ببینیم".
در این مرحله وی ووشیان میدونست "صبر کنیم و ببینیم" باعث میشه شیائو شینگچن
بهای دردناکی رو بپردازه.
در واقع حزب النلینگ جین حزبی بود که به حرف دیگران اهمیتی نمیداد هرچند در برج
جین لینگ جلوی همه احزاب قول داده بود که ژویانگ اعدام بشه وقتی از دید نیه مینگ جو
خارج شد بالفاصله ژویانگ رو به سیاهچال انداخت و حکم اصلی رو به محکوم به حبس ابد
تغییر داد.
با شنیدن این موضوع نیه مینگ جو عصبانی شد و دوباره اونها رو تحت فشار قرار داد
هرچقدر هم که تالش کرد حزب النلینگ جین از تحویل دادن ژویانگ سر باز زد.
همه حزب های دیگه در حاشیه اونها رو تماشا میکردن ،اما کمی بعد نیه مینگ جو بخاطر
انحراف نیروی چی* درگذشت.
حاال که شخصی که مواجهه باهاش از همه سخت تر بود از بین رفته بود فرقه النلینگ جین
بی پروا تر شد و به ایده های بدتری فکر کرد جین گوانگ شان تمام تالششو کرد تا ژویانگ
رو از سیاهچال ها خارج کنه تا بتونه به بازسازی و آزمایش مهر ببر سیاه ادامه بده.
با این حال این دقیقا چیزی نبود که بشه بهش افتخار کرد .براش غیر ممکن بود که قاتل یه
قبیله رو بدون هیچ دلیل موجهی آزاد کنه بنابراین توجهشو به چانگ پینگ معطوف کرد.
در نهایت ،از تهدید گرفته تا آزار و اذیت ،حزب الن لینگ جین ،چانگ پینگ رو تحت
فشار گذاشت تا سخنانشو اصالح کنه و همه سخنان گذشتشو پس بگیره ،اون اعالم کرد که
قتل عام قبیله چانگ هیچ ارتباطی به ژویانگ نداره.
با شنیدن این خبر شیائو شینگچن باهاش مالقات کرد تا در این باره تحقیق کنه چانگ پینگ
با درماندگی جواب داد "غیر از این چه کاری میتونم انجام بدم؟ اگه تحمل نکنم بقیه افراد
قبیله ام برای مدت طوالنی ادر امنیت نخواهند بود واقعا ازت ممنونم دائو ژانگ ولی ...لطفا
دیگه بهم کمک نکن در حال حاضر کمک به من فقط باعث آسیب بهم میشه نمیخوام که
تاریخچه حزب یوئیانگ به این زودی به پایان برسه".
اگه اون جای چانگ پینگ بود اهمیتی نمیداد حزب النلینگ جین چقدر برجسته یا
قدرتمندن یا این که چه راه خوبی بهش پیشنهاد کرده باشن اون از این موضوع به سادگی
نمیگذشت در عوض خودش به سیاهچال میرفت و ژویانگ رو سالخی میکرد تا ازش چیزی
جز تیکه های گوشت روی زمین باقی نمونه و روحش رو دوباره فرا میخوند تا این روند رو
تکرار کنه تا جایی که از به دنیا اومدنش پشیمون بشه.
اما همه که مثل اون نبودن ،اون ترجیح میداد با دشمن نابود بشه .برخی از افراد قبیله چانگ
هنوز زنده بودن چانگ پینگ هم هنوز جوان ،مجرد و بدون فرزند بود و چند قدم اولیه اش
رو در مسیر تهذیبگری برداشته بود مهم نبود اگه تهدید به مرگ بقیه اعضای باقی مونده
خانواده اش شده بود یا آینده و تهذیبگریش رو تهدید کرده بودن ،باید به دقت فکر میکرد.
البته اون چانگ پینگ نبود نمیتونست به جای چانگ پینگ عصبانی یا نگران باشه و
نمیتونست سهم عذاب روحی و جسمی چانگ پینگ رو تحمل کنه .
پس از آزادی ژویانگ ،دوباره شروع به انتقام گرفتن کرد هرچند اینبار انتقام مربوط به خود
شیائو شینگچن نبود.
شیائو شینگچن به تنهایی کوهستان رو ترک کرده بود و هیچ خانوادهای نداشت فقط یه
دوست داشت که اسمش سونگ الن بود.
سونگ الن هم در آن زمان تهذیبگر بود اون فردی صالح و مصممی بود و در داوری چیز ها
و اشخاص عادل بود هر دوی اونها میخواستن حزبی بسازند که به جای پیوند های خونی
ارزشش بر پایه آرمان های مشترک باشه که باعث میشد اونهارو به نزدیک ترین و متفکر
ترین دوستان تبدیل کنه
مردم اون زمان اونها رو اینجوری توصیف میکردن ،شیائو شینگچن ماه روشن و نسیم مالیم،
سونگ زیچن برف دور و شبنم یخ زده.
ژویانگ دستشو روی این طرف گذاشت ،با تکرار تکنیک گذشته ،معبد بایش رو که سونگ
الن در اونجا بزرگ شده بود و تحصیل کرده بود قتل عام کرد و برای کور کردن چشم های
سونگ الن از سم استفاده کرد.
این بار با استفاده از تجربش در قتل عام یک حزب مطمئن شد که هیچ مدرکی رو باقی
نذاشته باشه هرچند همه میدونستن اون کسیه که اونکارو کرده .اما فایدش چی بود؟ هیچ
مدارکی وجود نداشت و با حمایت عمدی جین گوانگ شان و مرگ سخت چی فنگ زون
هیچ کس نتونست کاری در این مورد انجام بده .وی ووشیان فکر کرد این موضوع کمی
عجیبه .گرچه قیافه الن وانگجی طوری بود که انگار به هیچ چیز اهمیت نمیده اما از
تجربیات گذشتشون ،وی ووشیان میدونست که اون نمیتونه در مقابل ظلم سکوت کنه
احتماال حتی بیشتر از برادر نیه هوایسانگ در اون زمان .فرقه النلینگ جین راه های نا
درستی برای انجام کار ها در اون زمان داشت و الن وانگجی هرگز زحمت دقیق شدن تو
کارهاشونو به خودش نداده بود حتی تا کنون اون همیشه از رفتن به مذاکره های حزب
خودش خود داری میکرد.
اگه دوتا قتل عام بی رحمانه اتفاق بیفته .احتماال اخبار در کل دنیای تهذیبگری میپیچه و
الن وانگجی مطمئنا نمیتونسته چشماشو روی اونا ببنده ،پس چرا نرفت تا حق ژویانگ رو
بذاره کف دستش؟
درست همون لحظه که میخواست ازش سوال کنه یاد جای شالق های تادیب روی بدنش
افتاد.
تحمل یک ضربه شالق تادیب .هم کار خیلی سختی بود ،اگه الن وانگجی اشتباه خیلی
بزرگی کرده و ضربات زیادی ازش خورده ،احتماال چند سال زمین گیر شده ،به احتمال
زیاد یا در حال گذروندن دوره مجازاتش بوده یا منتظر بوده تا زخماش تو سالهایی که این
حوادث اتفاق افتاده بهبود پیدا کنن ،تعجبی نداره که گفت فقط در مورد چیزایی که اتفاق
افتاده “ شنیده“
به دالیلی وی ووشیان تو قلبش خیلی مراقب این زخم ها بود ،با این حال مستقیم
پرسیدنشم کار زیاد درستی نبود ،پس مجبور شد فعال جلوی کنجکاویشو بگیره “ بعدش
چه اتفاقی برای دائو ژانگ شیائو شینگچن افتاد ؟”
اتفاقی که بعدش افتاد مسلما پایان غم انگیزی بود ،وقتی شیائو شینگچن کوهستان و
معلمشو ترک کرد قسم خورده بود که دیگه هرگز به کوهستان برنگرده ،اون مردی بود
که روی حرفاش میموند ،ولی از اونجایی که سونگ الن نه تنها نابینا شده بود بلکه به
شدت هم زخمی شده بود قسمشو شکست و سونگ الن رو به محل زندگی بائوشان ران
رن برد و ازش خواست تا دوستشو نجات بده ،بخاطر اینکه زمانی اونا معلم و شاگرد بودن
بائوشان ران رن موافقت کرد پس شیائو شینگچن یه بار دیگه کوهستان رو ترک کرد و
بعد از اون دیگه هرگز کسی ندیدش.
یک سال بعد سونگ الن هم کوهستان رو ترک کرد در کمال تعجب همه ،چشماش که
کامال کور شده بود ،یه بار دیگه روشنایی روز رو دید .اینطور ها هم نبود که مهارت های
پزشکی بائوشان ران رن معجزه کرده باشه ،بلکه این کار شیائو شینگچن بود ...چشماشو
در آورده بود و اونا رو به سونگ الن داد که فقط به خاطر اون توی این قضیه درگیر شده
بود.
سونگ الن طبیعتا دنبال انتقام از ژویانگ بود .در این حین جین گوانگ شان از دنیا رفت
و مسئولیت حزب النلینگ جین و سمت رهبری حزب رو جین گوانگ یائو بر عهده
گرفت .برای این که نشون بده اوضاع تغییر خواهد کرد اولین کاری که بعد از به قدرت
رسیدن انجام داد گشتن دنبال ژویانگ بود به عالوه هرگز دیگه به مهر ببرسیاه اشاره
نکرد همچنین برای برگردوندن دوباره اعتبار این فرقه ،تمام شایعات رو سرکوب کرد.
سونگ الن به جست و جوی محل زندگی دوست قدیمیش رفت .اوایل مردم راجع به
جاهایی که اون بهشون سفر کرده بود حرف میزدن ،اما بعد از مدتی اونم ناپدید شد
عالوه بر این حزب یوئیانگ چانگ قبیله ی کوچیکی بود که زیادم تو چشم نبود پس این
قضیه ها به تدریج فراموش شد.
وی ووشیان با گوش دادن به داستان طوالنی آهسته آهی کشید ،بخاطر چیزی که اصال
بهش مربوط نمیشد در درونش احساس پشیمونی میکرد :چی میشد اگه شیائو شینگچن
چند سال زودتر از کوهستان اومده بود یا اگه من چند سال دیرتر میمردم اوضاع اینطوری
نمیشد ،اگه زنده بودم چطور میتونستم تو این موضوع دخالت نکنم؟ چطور میتونستم با
همچین آدمی دوست نشم؟
بعدش بالفاصله به افکارش پوزخند زد :من کاری انجام میدادم؟ چیکار میتونستم بکنم؟
اگه اون زمان هنوز زنده بودم شاید پرونده یوئیانگ چانگ حتی نیاز به تحقیقم پیدا
نمیکرد قبلش همه به توافق میرسیدند که کار من بوده .اگه با دائو ژانگ شیائو شینگچن
تو خیابون برخورد میکرد ،باهاش حرف میزدم ازش میخواستم تا باهم بنوشیم .به احتمال
زیاد اونم با دم اسبش دکم میکرد ،هاها.
اونا در نزدیکی اقامتگاه چانگ به سمت قبرستانی در اون نزدیکی قدم زده بودن .وی
ووشیان نوشته قرمز تیره چانگ رو روی پیلو دید و پرسید "پس چانگ پینگ چطوری
مرد؟ کی اعضای باقی مونده این قبیله رو کشته؟"
قبل از اینکه الن وانگجی بتونه جواب بده از میون گرگ و میش آبی رنگ صداهای بلندی
اومد.
سرو صداها بیشتر شبیه کوبیدن در بود اما اینظوری نبود .این ضربات با زور و بسیار
سریع بدون لحظه ای درنگ انجام میشد .به نظر میرسید صداشونو خفه کرده بودن .انگار
چیزی اونا رو از جهان خارج جدا کرده بود.
پنجاه یا بیشتر از مردم حزب یوئیانگ چانگ در حال حاضر در تابوت هاشون دراز کشیده
بودن واز داخل به تابوتهاشون میکوبیدن -شب بود و اونها به حد مرگ ترسیده بودن.
به طرز دیوانه واری به درها میکوبیدن اما کسی نبود که اونها رو از اونجا خارج کنه.
این کوبیدن در تابوت های قبرستان قبیله چانگ بود که پیشخدمت مشروب فروشی
درموردش صحبت کرده بود!
با این حال پیشخدمت گفته بود که شکار 10سال پیش بوده و مدتها قبل متوقف شده
چرا این کوبیدن ها دوباره وقتی اونها اومدن شروع شده بود؟
بدون رد و بدل کردن هیچ کلمه ای وی ووشیان و الن وانگجی هردو کند تر نفس
کشیدن و مخفیانه بدون ایجاد هیچ صدایی حرکت کردند خودشونو مقابل ستون های پیلو
قرار دادن و دیدن که در مرکز گورستان میون سنگ قبرها حفره ای وجود داره.
حفره ای عمیق با انبوهی خاک اطرافش که به این معنا بود که جدیدا ایجاد شده .صدا
های ضعیفی از درون سوراخ بیرون میومد شخصی درحال کندن قبر بود.
دوتایی نفس هاشونو نگه داشتن و منتظر موندن تا فرد توی قبر بیرون بیاد.
قبل از گذشت یک ساعت دونفر از داخل قبر باز شده به بیرون پرت شدن.
وی ووشیان و الن وانگجی میتونستن بگن دونفرن فقط به خاطر اینکه زاویه دید خوبی
داشتن ،به نظر میرسید که دو قلوهای به هم چسبیده باشن یکی از اونا دیگری رو روی
کولش حمل میکرد .محکم به هم وصل بودن و چون لباس های سیاه پوشیده بودن گفتن
این که اون دونفر جدا از هم هستن سخت بود.
کسی که بیرون پرت شده بود پاها و بازو های بلندی داشت و پشتش به اونها بود و به
نظر زنده نبود طبیعتا چون از قبر بیرون کشیده شده بود مرده بود .همون چیزی که ازش
انتظار میرفت.
صورت مرد با غبار غلیظ و سیاهی پوشیده شده بود و نمیشد قیافه اش رو دید.
وی ووشیان میدونست که برای پوشوندن صورتش حتما از یه طلسم عجیب و غریب
استفاده کرده .الن وانگجی که بیچن رو از غالف بیرون کشیده بود ،وارد گورستان شد و
شروع به جنگیدن کرد .عکس العمل گورکن خیلی سریع بود با دیدن درخششِ آبیِ بیچن
با دستش مهروموم درست کرد* و درخششِ شمشیری رو فرستاد .درخششِ شمشیر هم
مثل صورتش ،یه غبار غلیظ دورش رو گرفته بود و دیدن رنگ و تکنیکش ،غیر ممکن بود.
با اینکه یه جنازه پشتش بود اما خیلی عجیب می جنگید .درخششِ شمشیر ها چند باری به
هم برخورد کردن .الن وانگجی بیچن رو به عقب احضار کرد و توی دستش گرفت .یه الیه
سرما همه صورتش رو گرفته بود.
وی ووشیان خوب میدونست که چرا صورتش یکدفعه سرد شد .حتی یه رهگذر هم با دیدن
مبارزه شون ،میتونست بگه که گورکن کامالً با حرکات شمشیر الن وانگجی آشناست.
الن وانگجی ساکت بود .حمالت بیچن هر لحظه بیشتر شدت میگرفت و با نیرویی فوق
العاده حمله میکرد .گورکن چند باری عقبگرد کرد .از اونجایی که میدونست با جنازه ی
روی کولش ،حریفِ الن وانگجی نیست و اگه به جنگیدن ادامه بده ،زنده اسیر میشه ،یه
طلسمِ آبیِ تیره از کمرش بیرون کشید.
این نوع طلسم ها میتونست بالفاصله فرد رو صدها مایل دور تر منتقل کنه ،اما انرژی
روحانی زیادی مصرف میکرد .مدت زیادی هم طول میکشید تا کسی که از این طلسم
استفاده کرده ،بتونه انرژیش رو برگردونه .کسایی که انرژی روحانی داشتن اما قدرتمند
نبودن ،نمیتونستن از این طلسم استفاده کنن .به خاطر همین حتی با اینکه طلسم قوی و
خوبی بود ،به ندرت استفاده میشد .وی ووشیان که فهمید میخواد فرار کنه ،فوراً دو بار
دستهاش رو بهم زد ،روی یه زانو نشست و مشتشو روی زمین کوبید.
نیروی مشتش از الیه های خاک عبور کرد ،به اعماق زمین رسید ،توی تابوت های بزرگ
نفوذ کرد و جنازه های داخلشون رو تحریک کرد .همراه با صدای خرد شدن ،چهار بازوی
خونی از زمین بیرون زدن و هر دو تا پای گورکن رو گرفتن.
گورکن اما عین خیالش نبود .انرژی روحانی اش رو به پایین پاهاش فرستاد و چهار دست
جنازه ها رو منفجر کرد .وی ووشیان فلوت بامبوش رو در آورد .ملودی تیز و گوشخراشی
الیه سیاهی که افتاده بود ،پاره کرد .دو سرِ آدم از زمین بیرون اومدن و با بدنشون از پاهای
گورکن باال رفتن و مثل مار دورش پیچیدن .دهنشون رو باز کردن و آماده گاز گرفتن
دست و گردنش شدن.
گورکن با تحقیر خرناس کشید ،انگار که میگفت " عجب حقه حقیری! " و انرژی روحانیش
رو از بدنش بیرون فرستاد .اما درست وقتی که انرژی روحانیش رو فرستاد ،فهمید که
فریب خورده!
وی ووشیان همونطور که با کفِ دست به یه سنگ قبر میکوبید ،بی اختیار میخندید ،در
همین حال ،الن وانگجی با یه دست جنازهِ بی تعادل رو گرفت و با بیچن توی دست دیگه
اش حمله کرد .گورکن ،وقتی که دید جنازه ایی که بیرون کشیده بود ،از دست داده و حتی
نمیتونه از پس الن وانگجیِ تنها بربیاد ،چه برسه به اون یکی که دائم اذیت میکرد ،جرات
نکرد بیشتر از این بمونه .طلسم جا به جایی رو روی زمین پرت کرد .با یه صدای بلند،
شعله های آبی به سمت آسمون بلند شد و مرد توی آتش ناپدید شد.
وی ووشیان میدونست که گورکن طلسم جا به جایی داشت که یعنی حتی اگه اسیرش
میکردن ،هم میتونست فرصتی برای فرار پیدا کنه .جنازه ایی که بیرون کشیده بود حتما یه
سرنخ بود ،برای همین هیچ ناراحتی نداشت .به سمت الن وانگجی رفت " بذار ببینیم کی رو
بیرون کشیده" .
به محض اینکه نگاهش کرد ،کمی شوکه شد .سر جنازه از وسط نصف شده بود .بین شکاف،
به جای خون و مغز ،تیکه های پارچه سیاه بود.
وی ووشیان راحت سر جنازه رو تکون داد .سرِ مصنوعی با دقت و ظرافت ساخته شده بود.
گفت " این دیگه یعنی چی؟ یه جنازه الکی که از نخ و پارچه درست شده ،توی گورستان
قبیله چانگ دفن کردن؟ "
الن وانگجی که وقتی جنازه رو گرفته بود ،وزنش رو احساس کرده بود ،میدونست که چیزی
اشتباهه " .همش الکی نیست" .
وی ووشیان از سر تا پا جنازه رو دست کشید و متوجه شد از بین اعضای سستش ،فقط
سینه و شکمش محکم و واقعی به نظر میرسیدن .بعد از پاره کردن لباسش همون طور که
توقع داشت ،فقط تنه اصلی جنازه واقعی بود .بقیه قسمت های بدن ،ساختگی بودن.
وی ووشیان صاف ایستاد " .مثل اینکه اون کسی که جنازه رو قایم کرده ،فهمیده که ما
درباره این ماجرا تحقیق میکنیم و اومده تا تنه رو جای دیگه ببره که ما پیداش کردیم .زود
رسیدن بهتر از به موقع رسیدن نیست! تصادفی مچش رو گرفتیم؛ هاهاها ،ولی " ...لحنش
رو تغییر داد و ادامه داد " .چرا اون گورکنِ بدونِ صورت ،اینقدر با سبک شمشیرزنی
حزبتون آشنا بود؟ "
واضح بود که الن وانگجی هم به همین مسئله فکر میکنه ،سردی روی صورتش هنوز از بین
نرفته بود .وی ووشیان دوباره به حرف اومد " سطح تعلیماتش خیلی باال بود و انرژی
روحانیش برای استفاده از طلسم جا به جایی کافی بود .هم روی صورتش و شمشیرش
طلسم گذاشته بود .میشه درک کرد که چرا روی صورتش طلسم گذاشته ،به هرحال
نمیخواسته دیده بشه .ولی تعلیم دیده کمتر شناخته شده الزم نیست برای مخفی کردن
شمشیرش روش طلسم بذاره ،مگه اینکه ،توی دنیای تعلیمات تقریباً شناخته شده یا خیلی
معروف باشه .در این صورت ،مجبوره شمشیرش رو مخفی کنه ،چون هویتش به محض
اینکه شمشیرش معلوم بشه ،لو میره" .
وی ووشیان با شیطنت پرسید " هانگوانگ جون ،با توجه به مبارزه تون ،فکر میکنی کسی
بود که خیلی خـوب میشناسیش؟ "
یه کم ناجور بود که مستقیم از الن شیچن و الن چیرن اسم ببره.
وی ووشیان کامالً به جواب الن وانگجی اعتماد داشت .برای اون ،الن وانگجی کسی نبود که
حقیقت رو پنهان کنه یا ازش فرار کنه .وقتی جوابش منفی بود پس حتما اشتباه فکر میکرده.
البته هیچ وقت هم دوست نداشت دروغ بگه .به نظر وی ووشیان ،اگه کسی از الن وانگجی
میخواست که دروغ بگه ،ترجیح میداد که ساکت بمونه و اصالً حرفی نزنه .به همین خاطر
وی ووشیان فوراً احتمال اینکه گورکن اون دو نفر باشه رو رد کرد.
الن وانگجی تنه رو توی یه کیسه چیانکون دو الیه دیگه گذاشت و آروم سرجاش
برگردوند .با هم مدتی قدم زدن و از خیابونی که مغازه مشروب فروشی توش بود ،سر در
آوردن.
پیشخدمت جوون واقعا سر حرفش مونده بود .بیشتر مغازه های مشروب فروشی توی این
خیابون بسته بودن اما پرچم اون مغازه هنوز باال بود و چراغ هاشون روشن بود .پیشخدمت
بیرون ایستاده بود و از یه کاسه بزرگ غذا میخورد .با دیدنشون نیشش رو باز کرد" .
باالخره برگشتید! سر قولمون موندیم ،نه؟ چیزی هم دیدین؟! "
ال
وی ووشیان با خنده جوابش رو داد .به همراه الن وانگجی به طرف همون میزی که قب ً
پشتش نشسته بودن ،رفت.
با کوزه های مشروبی که روی میز و دورش جمع شده بود ،گفت " خُــب ،درباره چی حرف
میزدیم؟ بخاطر گورکن نصفه موند .هنوز نمیدونم چانگ پینگ چطور مرد" .
ژو یانگ ،شیائو شینگچن و سونگ الن هرکدوم تنهایی رفتن .بعضی ها ناپدید شدن و بعضی
ها مردن .چند سال بعد از اون ماجرا ،یه روز ،چانگ پینگ و باقیمونده های قبیله اش شبونه
بخاطر لینگچی مردن .عالوه بر این ،چشمای چانگ پینگ از حدقه بیرون زده بود.
اینبار کسی نتونست بفهمه که قاتل کیه .از این گذشته ،هر کسی که به این ماجرا ربط
داشت ناپدید شده بود .بهرحال یه چیزی بود که میشد سرنخ باشه.
از جای زخم ها میشد تشخیص داد ،شمشیری که برای لینگچی استفاده شده بود ،شمشیر
شیائو شینگچن ،شوانگهوا بود.
دستی که پیاله شراب رو گرفته بود ،جلوی دهن وی ووشیان خشکش زد .بخاطر برعکس
شدن ماجرا شوکه شده بود " .با شمشیر شیائو شینگچن لینگچی شده بود؟ پس یعنی اون
این کارو کرده؟ "
الن وانگجی " شیائو شینگچن ناپدید شده .هیچ مدرک محکمی وجود نداره".
وی ووشیان " اگه نتونستن زنده پیداش کنن ،اونوقت کسی احضار روح رو امتحان کرده؟ "
چیزی پیدا نشده بود .پس یا نمرده بود یا روحش از هم پاشیده شده بود .بعنوان کسی که
تو این مسائل تخصص داشت ،وی ووشیان نمیتونست در این مورد اظهار نظر نکنه " .به
کارهایی مثل احضار روح نمیتونی خیلی اعتماد کنی .زمان ،مکان و خودِ فرد ،همه توش تاثیر
دارن پس حتما بعضی اوقات اشتباه میشه .حدس میزنم ،خیلی ها فکر میکنن شیائو شینگچن
بخاطر انتقام این کارو کرده؟ هانگوانگ جون ،تو چی؟ تو چی فکر میکنی؟ "
الن وانگجی آروم سرش رو تکون داد " .نباید بدون خبر داشتن از همه ماجرا نظری داد" .
وی ووشیان شخصیت و اصولش رو خیلی دوست داشت .همزمان با خوردن مشروبش ،ریز
خندید .صدای الن وانگجی که دوباره به حرف اومده بود ،شنید " .تو چی؟ "
وی ووشیان " لینگچی یه نوع شکنجه است .به معنی مجازات هم هست .از حدقه در اومدن
چشمها هم باعث ربط ندادن ماجرا به شیائو شینگچن میشه ،کسی که اون هم چشمهاش رو
از حدقه درآورده ،خیلی سخت میشه .پس اونهایی که حدس میزنن انتقام شیائو شینگچن
باشه اشتباه نمیکنن ،بهرحال " ...به جمله بندیش فکر کرد " .من فکر میکنم ،اولش ،شیائو
شینگچن هیچ وقت از چانگ پینگ نخواست که وقتی بهش کمک کرد ازش تشکر کنه.
من" ...
قبل از اینکه فکر کنه که بعد از "من" چی باید بگه ،پیشخدمت با شوق و ذوق دو تا بشقاب
بادوم زمینی آورد .حاال که حرفش قطع شده بود الزم نبود ادامه بده .به الن وانگجی نگاه
کرد و لبخند زد " هانگوانگ جون ،چرا اینطوری نگاهم میکنی؟ دیگه چیزی نمیگم .منم مثل
تو از همه ماجرا خبر ندارم ،پس دیگه نظری نمیدم .تو حق داری .بدون دونستن همه
پیچیدگی و دالیل ،هیچ کس نباید راجع به چیزی قضاوت کنه .من فقط پنج تا کوزه سفارش
دادم ولی تو پنج تا دیگه هم برام خریدی ،بخاطر همین میترسم ،نتونم همه رو تنهایی تموم
کنم .چطوره تو هم با من بنوشی؟ اینجا مقر ابر نیست ،پس هیچ قانونی نقض نمیشه ،نه؟ "
از قبل خودش رو آماده کرده بود تا بدون تعارف رد بشه ولی کی میدونست که الن
وانگجی جواب بده " .منم مینوشم".
وی ووشیان با زبونش صدایی درآورد ".هانگوانگ جون ،تو واقعاً تغییر کردی .قبالً ،جلوت
یه کوزه کوچولو خوردم و یه عالمه عصبی شدی .حتی از دیوار پرتم کردی پایین و کتکم
زدی .ولی حاال کوزه های لبخند امپراطور رو توی اتاقت قایم کردی و یواشکی میخوری" .
یقه رداش رو مرتب کرد و با صدای آرومی گفت" من به یکی از کوزه های لبخند امپراطور
هم دست نزدم" .
وی ووشیان" اگه نمیخوری چرا اونا رو قایم کردی؟ واسه من جمع کردی؟ باشه ،باشه .تو
بهشون دست نزدی .من باورت دارم ،باشه؟ بیا درباره یه چی دیگه حرف بزنیم .بیا ،واقعا
میخوام ببینم شاگردِ پاکدامنِ حزبِ گوسو الن با چند تا پیاله مست میشه" .
یه پیاله برای الن وانگجی پر کرد .الن وانگجی بدون فکر ،گرفت و سر کشید .وی ووشیان
فوق العاده هیجان زده بود ،به صورتش خیره شد تا ببینه قرمز میشه یا نه .اما حتی بعد از
مدتی خیره موندن ،نه رنگ صورت و نه حالت الن وانگجی تغییری نکرد و با چشمهای
روشنش بهش نگاه میکرد .اصالً یه ذره هم فرقی نکرد!!!
وی ووشیان حسابی تو ذوقش خورده بود .همین که میخواست برای کوزه بعدی گولش بزنه،
یک دفعه ،الن وانگجی اخم کرد و آروم بین ابرو هاش رو مالید .بعد از چند لحظه،
پیشونیش رو به دستش تکیه داد و چشمهاش رو بست.
...خوابش برد؟
....خوابش برد!!
بیشتر مردم بعد از اینکه خیلی مشروب میخورن ،اول مست میشن و بعد خوابشون میبره.
چطور الن وانگجی مرحله مست شدن رو رد کرد و بالفاصله خوابید.
وی ووشیان ،الن وانگجی رو که صورتش حتی بعد از خوابیدنش هم جدی بود ،تکون داد و
بعد کنار گوشش دستهاش رو بهم زد .اما هیچ واکنشی نشون نداد.
به طرز غیر قابل باوری الن وانگجی از اون مدل هایی بود که بعد از اولین پیاله از حال
میرفت!
وی ووشیان اصال توقع نداشت همچین اتفاقی بیفته .همونطور که پاش رو تکون میداد ،فکر
کرد .دست راست الن وانگجی رو دور شونش انداخت و از مغازه مشروب فروشی بیرونش
برد.
اون که از قبل با قاپیدن وسایل الن وانگجی حسابی آشنا بود ،بعد از بیرون آوردن کیسه
پولش ،یه مسافرخونه پیدا کرد و دو تا اتاق گرفت .الن وانگجی رو توی یکی از اتاق ها برد،
چکمه هاش رو درآورد و توی تخت خواب گذاشتش و توی تاریکی شب بیرون خزید.
توی یه مخروبه توقف کرد و فلوتش رو از کمرش بیرون آورد .روی لبهاش گذاشت و
ملودی نواخت .بعد از اون ،ساکت منتظر ایستاد.
در این چند روز گذشته ،وی ووشیان و الن وانگجی شب و روز ،دائماً ،با هم بودن .چون هیچ
وقت تنها نبود ،نمیتونست ون نینگ رو احضار کنه .بجز پنهان کردن هویتش در ابتدا ،دلیل
دیگه ایی هم داشت.
ون نینگ قبالً مردم حزب گوسو الن رو کشته بود .حتی اگه الن وانگجی با وی ووشیان
خوب رفتار میکرد ،باز هم نمیتونست جلوش ون نینگ رو احضار کنه .یا شاید چون الن
وانگجی خوب باهاش رفتار میکرد ،روش نمیشد که ون نینگ رو جلوش احضار کنه .فرقی
نداشت که چقدر پررو بود ،اما حاال وقت پررو بازی نبود.
قبل از اینکه بفهمه ،صدای جیرینگ جیرینگ ترسناک دوباره بلند شد.
ون نینگ با سری پایین از سایه دیوارهایِ شهرِ روبروش ظاهر شد.
چون سر تا پا سیاه پوشیده بود ،با تاریکی دور و برش یکی شده بود .فقط چشمهای بدون
مردمکش با سفیدی ترسناکی میدرخشید.
ون نینگ تکون خورد ،انگار که میخواست دنبال قدمهای وی ووشیان رو بگیره و دور یه
دایره بچرخه .وی ووشیان دستور داد " درست وایستا" .
اطاعت کرد و دست از تکون خوردن برداشت .صورت ظریفش بیشتر از قبل افسرده بنظر
میرسید.
ون نینگ دست راستش رو دراز کرد .وی ووشیان مچش رو گرفت؛ باال آورد و از نزدیک
دستبند و زنجیر آهنی که باهاش بسته شده بود ،نگاه کرد.
یه زنجیر معمولی نبود وقتی ون نینگ از کوره در میرفت ،فوق العاده قوی میشد و
میتونست آهن رو به لجن تبدیل کنه؛ پس نباید میذاشت که زنجیر دورش پیچیده بمونه.
مثل اینکه این زنجیر ها مخصوصاً بابت مهار ون نینگ ساخته شده بود.
با یه خنده تلخ کنار ون نینگ ایستاد .بعد از لحظه ایی فکر کردن ،انگشتاش رو توی موهای
ون نینگ کشید.
کسی که ون نینگ رو نگه داشته و مهار کرده حتما جلوی فکر کردنش رو گرفته .برای
اینکه به دستورهای بقیه گوش بده ،باید تفکر ون نینگ مختل میشد که این یعنی چیزی
توی سرش کار گذاشته بودن .طبق انتظارش ،بعد از چند بار فشار دادن سرش ،باالخره
تیزی سختی توی نقطهِ طبِ سوزنی طرفِ راستِ سرش پیدا کرد .دست دیگه اش رو سمت
چپ سر ون نینگ گذاشت و چیزی مثل سر یه میخ پیدا کرد.
وی ووشیان سر هر دو سوزن رو همزمان گرفت و آروم دو میخ بلند و سیاه رو از جمجمه
ون نینگ بیرون کشید.
دوتا میخی که توی سر ون نینگ فرو رفته بود ،طولی به اندازه یه اینچ داشت و به باریکی
نخ های قرمزی که برای آویز یشم استفاده میشد ،بود .به محض اینکه میخ ها از سرش
بیرون کشیده شد ،ون نینگ کمی لرزید .یه الیه از خط های سیاه که مثل رگ های خونی
بود روی سفیدی چشمش بوجود اومد .مثل اینکه خیلی تالش میکرد تا درد رو تحمل کنه.
چقدر عجیب بود ،با اینکه مرده بود باز هم میتونست "درد" رو حس کنه.
با توجه به خط های درهم و برهم و پیچیده که روی میخ حک شده بود حتماً از یه منبع
منحصر بفرد بوجود اومده بود .سازنده شون خیلی ماهر بود .مدتی طول کشید تا ون نینگ
کامالً به حال خودش برگرده .وی ووشیان اون ها رو کنار گذاشت و به زنجیر دور مچ
دست و پا ون نینگ نگاه کرد .با خودش فکر کرد که کمی ناجوره که برای خودشون
بچرخن و سر وصدا درست کنن .یدونه شمشیر روحانی الزم داشت تا اونها رو ببره.
به اولین چیزی که فکر کرد ،قطعاً بیچنِ الن وانگجی بود .با اینکه کمی زشت بود ،از شمشیر
یکی از اعضای حزب الن برای باز کردن زنجیر ون نینگ استفاده کنه اما اون بهترین
شمشیر روحانی بود که میتونست بهش دست بزنه .نمیتونست بذاره ون نینگ چیزای خیلی
سنگین پشت سرش بکشه.
وی ووشیان با خودش فکر کرد ،باشـه ،اول برمیگردم به مسافرخونه؛ اگه الن ژان بیدار بود
که هیچی؛ اما اگه هنوز خواب بود ،فوری بیچن رو چند وقتی قرض میگیرم.
امـا چیزی که توقعش رو نداشت ،دیدنِ الن وانگجی درست پشتِ سرش بود!!
***
توضیحات:
با دستش مهروموم درست کرد :آیا انیمه ناروتو رو دیدین؟ اگه دیدین که با این حالت
دستها آشنایید.
اگه نه ،بدونید و آگاه باشید که با همچین حرکتی ،گور کن به شمشیرش دستور میداد.
نیروی چی یا هسته ی چی :هسته چی که نیروی چی رو داخل قرار داده توی برخی تعلیم
دیده وجود داره ،در بعضی ها کمی ضعیف و توی بعضی ها خیلی ضعیف در بعضی ها قوی
و در بعضی ها خیلی قوی هست ،کسایی که هسته ی چی قوی دارن نیروی خیلی زیادی
توی بدنشون هست که به تفکر عمیق و قدرت بدنی اون ها کمک میکنه.
نیروی چی که از هسته خارج میشه به برقراری ارتباط با ارواح مرده و خشمگین و یا
موجودات فراطبیعی کمک خیلی زیادی میرسونه ،کسایی که دارای نیروی چی خیلی قوی
هستن با تمرین های کوتاه مدت میتونن ذهن قوی و ورد های معالجه رو خیلی خوب یاد
بگیرن ،در افراد ضعیف هم ممکنه ولی ممکن باعث آزار فرد و دیوانگی بشه برای همین از
افراد ضعیف زیاد انتظاری نمیره
گفته شده که در گذشته کسانی که طبیب بودن هسته چی و نیروی چی زیادی در بدن اون
ها جریان داشته ،خارج شدن هسته ی چی از بدن ممکنه ،اما فرد باید هوشیار باشه در غیر
این صورت به محض خارج شدن هسته ،نیروی چی داخل اون از بین میره .بیرون آوردن
هسته درد زیادی داره و ممکنه چند شبانه روز طول بکشه و باید آروم آروم از بدن آدم
خارج بشه .خارج کردن هسته ممکنه باعث مرگ بشه و کسی که اون رو از دست میده
یک درد همیشگی همراهش داره و قدرت بدنی ،ذهنی و مقاومت بدنش خیلی پایین میاد.
این کار یجورایی خودکشیه به همین دلیل حتی پزشک ها هم این کار رو انجام نمیدن.
سخنی با خواننده:
نکته اول :برای معنی دقیق کلمه ی cultivtionمیشه هم تعلیم گری (تعلیم دیده) ترجمه
کرد و هم تهذیب گری و تهذیب گر .از این قسمت به بعد ما از هر دو کلمه استفاده
میکنیم تا ترجمه ی بهتری باشه.
از این به بعد تعلیم گری و تعلیم دیده برای بیشتر شاگرد ها و تدریس و مدرس استفاده
میشه.
و تهذیب گری و تهذیب گر برای کسایی که دیگه احتیاج به تعلیم ندارن و به مقام خیلی
بزرگی رسیدن(.مثل رئیس تهذیبگر ها و )..
نکته دوم :اسم ووشیان در حقیقت ووشیاِن خونده میشه.در حقیقت کسره رو برای ووشیان تا
به حال نذاشتیم فکر نمیکردیم ووشیآن بخونین .ولی بدونین ووشیاِن خونده میشه( .ووشیاِن
یا ووشیِن هر دو درسته)
*این رمان اجازه انتشار در فضای مجازی ندارد.
لطفاً کارهای ما رو در ( )@BOY_LOVESدنبال کنید.
:کاری از تیم ترجمه ی کانال بوی الوز
t.me/Boy_Loves
Translated by:
#Emy
#Gazal