Download as pdf or txt
Download as pdf or txt
You are on page 1of 27

‫چپتر سی ام‪:‬‬

‫شبنم‬
‫(قسمت چهارم)‬
‫یک روز رهبر حزب یوئیانگ با چند تا از اعضای خانواده به مدت نیمی از ماه به شکار شبانه‬
‫رفتن‪ .‬اما در نیمه شب‪ ،‬بدون هیچ هشداری‪ ،‬خبر بدی دریافت کردن و به سرعت برگشتن‪،‬‬
‫بعد از عزاداری تنها چیزی که متوجه شدن این بود که‪ :‬شخصی عمدا آرایش حفاظتی شونو‬
‫شکسته و به گروهی از ارواح شیطانی قدرتمند اجازه ورود داده‪.‬‬

‫غیر این چیزی نمیدونستن‪.‬‬

‫تعداد کمی از مردم درباره فاجعه ای که در قبیله کوچیک اتفاق افتاده بود میدونستن‪ .‬اما‬
‫شرایط در اون زمان فرق میکرد‪ .‬نبرد نور افشان و محاصره ی تپه ی لوانزانگ ییلینگ‬
‫مدتها قبل به پایان رسیده بود در ظاهر اوضاع نسبتا عادی به نظر میرسید‪ .‬با افشای ناگهانی‬
‫این واقعه بحث و جدال کل دنیای تهذیبگری* رو پر کرد ‪ .‬برخی حتی اغراقانه گفتن این‬
‫انتقام فرمانده ییلینگِ که دوباره زنده شده‪ .‬با این حال هیچ مدرکی در دست نبود‪ ،‬بنابراین‬
‫پیدا کردن قاتل غیر ممکن بود‪.‬‬

‫البته شیائو شینگچن بدون هیچکاری عقب نکشید‪ :‬اون داوطلب شد که مسئولیتشو برعهده‬
‫بگیره و حقیقت ماجرای چانگ پینگ رو پیدا کنه‪ .‬بعد از یک ماه باالخره قاتل پیدا شد‪.‬‬
‫اسمش ژویانگ بود‪.‬‬

‫ژویانگ جوان تر از شیائو شینگچن بود‪ ،‬چیزی غیر از یه پسر بچه نبود‪ .‬ولی با این وجود‬
‫جوانیش باعث نشده بود تا بتونه خشم درونشو خاموش کنه‪ .‬از پونزده سالگی در کوییژو‬
‫خالف میکرد و به خاطر لبخند زیبا و اهداف غیر انسانی و شخصیت بی رحمی که داشت‬
‫شهرتش پخش شده بود‪.‬طوری که حالت هرکسی که در موردش صحبت میکرد عوض‬
‫میشد‪ .‬وقتیکه بچه بود تو خیابون ها زندگی میکرد اون کینه ای رو که نسبت به رئیس‬
‫چانگ پینگ داشت رو برای سالها درون خودش پرورش داد‪ .‬این جنایت ها رو به خاطر‬
‫انتقام جویی و دالیل دیگه ای انجام می داد‪.‬‬

‫بعد از این که شیائو شینگچن متوجه حقیقت شد در حالی که ژویانگ هنوز خیلی خوشحال‬
‫در حال درگیری با دیگران بود‪ ،‬از سه استان گذشت‪ .‬با استفاده از بحث و مذاکره که در‬
‫محل سکونت حزب النلینگ جین ‪ ،‬برج جین لینگ رخ داد‪ .‬وقتی برجسته ترین حزب ها با‬
‫یکدیگر دیدار کردند و روش های تهذیبگر ی رو مورد بحث قرار دادن‪ .‬شیائو شینگچن اونو‬
‫به اونجا برد و وضعیت رو توضیح داد و درخواست مجازات شدید کرد‪ .‬با وجود لیست‬
‫صریح و مدارک و شواهد روشن اون‪ ،‬اکثر حزب ها در این مورد اعتراضی نداشتند‪ .‬جز یک‬
‫حزب‪ ،‬حزب النلینگ جین‪.‬‬

‫وی ووشیان " با اعتراض تو همچین موقعیتی عمال خودشو در مقابل کل جهان قرار داده‪.‬‬
‫ممکنه که جین گوانگشان عالقه خاصی به ژویانگ داشته بوده باشه ؟"‬

‫الن وانگجی "یه شاگرد مهمان "‬

‫وی ووشیان "یه شاگرد خارجی بوده ؟ اون موقع حزب النلینگ جین یکی از چهار حزب‬
‫برجسته بود‪ ،‬مگه نه؟ چرا باید یه جنایتکارو به عنوان شاگرد مهمون دعوت می کردن؟"‬

‫الن وانگجی" به خاطر دومین ارتباط "‬

‫به چشمای وی ووشیان خیره شد "مهر ببر سیاه‪".‬‬

‫قلب وی ووشیان مدتی محکم در قفسه سینه اش کوبید‪.‬‬

‫قطعا این عبارت براش غریبه نبود‪ .‬برعکس‪ ،‬هیچکس بیشتر از اون با اون سه کلمه آشنا‬
‫نبود‪.‬‬

‫از بین تمام سالح های معنوی که اون در هنگام زندگی درست کرده بود این ترسناک ترین‬
‫و مشهور ترین سالح بود‪ ،‬وقتی وی ووشیان برای اولین بار اونو ساخت درموردش خیلی فکر‬
‫نکرده بود‪.‬‬

‫اجساد و ارواح رو به طور همزمان کنترل میکرد‪ .‬البته گاهی اوقات کار نمیکرد‪ .‬به خاطر‬
‫آورد که اون قطعه کمیابی از سنگ آهنی بود که اتفاقی در شکم هیوال دیده بود و ازش برای‬
‫درست کردن مهر ببر سیاه استفاده کرده بود‪.‬‬
‫اما بعد از این که مهر ببرسیاه ساخته شد قبل از اینکه وی ووشیان متوجه بشه خرابی ای که‬
‫ایجاد میکنه بیشتر از فایدشه فقط یکبار ازش استفاده کرد‪.‬‬

‫قدرت مهر ببر سیاه به طور قابل توجهی بیشتر از چیزی که فکرشو میکرد بود اول‬
‫میخواست فقط برای کمک به نیروش ازش استفاده کنه اما قدرتهاش از اون که خالقش بود‬
‫بیشتر بود‪.‬‬

‫عالوه بر این اون فقط به یک ارباب وفادار نبود‪ ،‬این به اون معنا بود که اگه کسی اونو به‬
‫دست میاورد مهم نبود که کی‪ ،‬خوب یا بد‪ ،‬دوست یا دشمن‪ ،‬میتونستن ازش استفاده کنن‪.‬‬

‫بعد از ساختن مهر ببر سیاه ‪،‬اونطوریم نبود که وی ووشیان هرگز به از بین بردنش فکر‬
‫نکرده باشه اما از اونجایی که این مهر به سختی ساخته شده بود از بین بردنش هم بسیار‬
‫دشوار بود که هم هزینه و هم انرژی زیادی میخواست و در اون زمان سربسته فهمیده بود‬
‫که در وضعیت خوبی نیست و دیر یا زود توسط همه مورد نفرت قرار میگیره‪ .‬با سالحی به‬
‫ترسناکیه مهر ببر سیاه دیگران جرات نکردن رفتار عجوالنه ای بروز بدن پس موقتا اونو نگه‬
‫داشت‪ ،‬اون مهر ببر سیاه رو به دونیم تقسیم کرد و اونو به گونه ای ساخت که فقط وقتی‬
‫کنار هم جمع شدن بشه ازش استفاده کرد و هرگز نمیشد بدون هم ازش استفاده کرد‪.‬‬

‫قبال فقط دوبار ازش استفاده کرده بود و هر دوبار هم باعث خونریزی بزرگی شده بود‪ .‬اولین‬
‫بار در جریان نبرد نور افشان و بعد از دومین بار تصمیم گرفت نیمی از مهر رو از بین‬
‫ببره‪.‬اما قبل از اینکه بتونه نیمه دیگه رو هم به طور کامل نابود کنه محاصره تپه لوانزانگ‬
‫اتفاق افتاد و از اون زمان به بعد حوادث بزرگتر از کنترل اون بود‪.‬‬

‫وی ووشیان با توجه به این که خالق اون بود با اطمینان میگفت که حتی اگه حزبی که اونو به‬
‫دست آورده معبدی براش بنا کنه و هر روز براش عود روشن کنه‪ ،‬نیمه باقی مانده مهر‬
‫ببرسیاه چیزی جز یه تیکه آهن قراضه نبود‪ .‬به هر حال الن وانگجی چیز عجیبی بهش گفته‬
‫بود انگار ژویانگ تونسته بود نیمه ی دیگه مهر رو بازسازی کنه!‬
‫گرچه ژویانگ جوون بود ولی به طرز غیر عادی و عجیبی باهوش بود‪.‬‬

‫حزب النلینگ جین متوجه شد که میتونه از نیمه ی باقی مونده ی مهر ببر سیاه استفاده کنه‬
‫تا نیمه دیگه رو تقریبا جمع کنه‪ ،‬حتی اگه نسخه بازسازی شده اونقدرا قوی نبود و دیگه‬
‫نمیشد ازش استفاده کرد‪ ،‬میتونست منجر به حادثه بزرگی بشه‪.‬‬

‫وی ووشیان فهمید‪ ".‬النلینگ جین باید به خاطر برگردوندن بقیه ی مهر ببر سیاه ژویانگ رو‬
‫نگه داشته باشه پس اونا مجبور بودن ازش محافظت کنن‪".‬‬

‫شاید قصد ژویانگ از نابود کردن قبیله چانگ فقط برای کاری که در جوانی باهاش کرده‬
‫بودن نبود‪ ،‬ممکنه اون روی آدم های زنده این قبیله آزمایش کرده باشه که دقیقا چه میزان‬
‫از قدرت مهر ببر سیاه ترمیم شده‪.‬‬

‫تعجبی نداشت که شایعات قضیه رو به اون ربط میدادن‪ ،‬وی ووشیان تقریبا میتونست‬
‫تهذیبگرایی رو دندوناشونو محکم و با حرص به هم فشار می دادن رو تصور کنه "وی‬
‫ووشیان !اگه اینو درست نکرده بود تو دنیای ما اینهمه مصیبت درست نمیشد‪".‬‬

‫با برگشت به بحث اصلی‪ ،‬گفت و گوی اونا به حرف زدن درمورد چیزی که در برج جین‬
‫لینگ اتفاق افتاد ادامه یافت‪.‬‬

‫هرچند حزب النلینگ جین مصمم به حفاظت از ژویانگ بود شیائو شینگچن هم تردید نکرد‪.‬‬
‫همچنان که اونها به نتیجه ای نمیرسیدن در نهایت نیه مینگ جوئه‪ ،‬شیفنگ زون را وحشت‬
‫زده مالقات کردند کسی که قصد شرکت در مذاکره رو نداشت‪ ،‬خودشو از راه دور با عجله‬
‫به برج جین لینگ رسونده بود‪.‬‬

‫با اینکه نیه مینگ جو از جین گوانگ شان جوانتر بود‪ .‬محکم ایستاد و با یه سخنرانی طوالنی‬
‫رفتار ژویانگ رو هرچی که بود غیر قابل تحمل دونست‪ .‬جین گوانگ شان بدون هیچ حرفی‬
‫و شرمساری زیاد گذاشت و رفت‪ .‬نیه مینگ جو به عنوان شخصی زود رنج با قصد قتل‬
‫ژویانگ سابرشو از غالف بیرون کشید‪ ،‬حتی زمانی که برادر کوچک قسم خورده اش لیان‬
‫فنگ زون‪ ،‬جین گوانگ یائو‪ ،‬سعی کرد اوضاع رو کمی آروم کنه‪ ،‬سرش فریاد زد که اونجا‬
‫رو ترک کنه‪ .‬پس از فریاد بلندش جین یائو پشت الن شیچن پنهان شد و جرات نکرد حرف‬
‫دیگه ای بزنه‪ ،‬در آخر حزب النلینگ جین چاره ای جز تسلیم شدن نداشت‪.‬‬

‫از زمانی که ژویانگ توسط شیائو شینگچن به برج جین لینگ آورده شد هیچ نشونه ای از‬
‫ترس درش وجود نداشت‪.‬‬

‫حتی وقتی سابر نیه مینگ جو به گردنش فشار وارد کرد هنوز هم پوزخند میزد‪ ،‬اون قبل از‬
‫اینکه ببرنش با عالقه با شیائو شینگچن صحبت کرد " دائوشانگ تو که منو فراموش‬
‫نمیکنی‪ ،‬میکنی ؟بیا صبر کنیم و ببینیم‪".‬‬

‫در این مرحله وی ووشیان میدونست "صبر کنیم و ببینیم" باعث میشه شیائو شینگچن‬
‫بهای دردناکی رو بپردازه‪.‬‬

‫در واقع حزب النلینگ جین حزبی بود که به حرف دیگران اهمیتی نمیداد هرچند در برج‬
‫جین لینگ جلوی همه احزاب قول داده بود که ژویانگ اعدام بشه وقتی از دید نیه مینگ جو‬
‫خارج شد بالفاصله ژویانگ رو به سیاهچال انداخت و حکم اصلی رو به محکوم به حبس ابد‬
‫تغییر داد‪.‬‬

‫با شنیدن این موضوع نیه مینگ جو عصبانی شد و دوباره اونها رو تحت فشار قرار داد‬
‫هرچقدر هم که تالش کرد حزب النلینگ جین از تحویل دادن ژویانگ سر باز زد‪.‬‬

‫همه حزب های دیگه در حاشیه اونها رو تماشا میکردن‪ ،‬اما کمی بعد نیه مینگ جو بخاطر‬
‫انحراف نیروی چی* درگذشت‪.‬‬

‫حاال که شخصی که مواجهه باهاش از همه سخت تر بود از بین رفته بود فرقه النلینگ جین‬
‫بی پروا تر شد و به ایده های بدتری فکر کرد جین گوانگ شان تمام تالششو کرد تا ژویانگ‬
‫رو از سیاهچال ها خارج کنه تا بتونه به بازسازی و آزمایش مهر ببر سیاه ادامه بده‪.‬‬
‫با این حال این دقیقا چیزی نبود که بشه بهش افتخار کرد ‪ .‬براش غیر ممکن بود که قاتل یه‬
‫قبیله رو بدون هیچ دلیل موجهی آزاد کنه بنابراین توجهشو به چانگ پینگ معطوف کرد‪.‬‬

‫در نهایت‪ ،‬از تهدید گرفته تا آزار و اذیت‪ ،‬حزب الن لینگ جین‪ ،‬چانگ پینگ رو تحت‬
‫فشار گذاشت تا سخنانشو اصالح کنه و همه سخنان گذشتشو پس بگیره‪ ،‬اون اعالم کرد که‬
‫قتل عام قبیله چانگ هیچ ارتباطی به ژویانگ نداره‪.‬‬

‫با شنیدن این خبر شیائو شینگچن باهاش مالقات کرد تا در این باره تحقیق کنه چانگ پینگ‬
‫با درماندگی جواب داد "غیر از این چه کاری میتونم انجام بدم؟ اگه تحمل نکنم بقیه افراد‬
‫قبیله ام برای مدت طوالنی ادر امنیت نخواهند بود واقعا ازت ممنونم دائو ژانگ ولی ‪ ...‬لطفا‬
‫دیگه بهم کمک نکن در حال حاضر کمک به من فقط باعث آسیب بهم میشه نمیخوام که‬
‫تاریخچه حزب یوئیانگ به این زودی به پایان برسه‪".‬‬

‫و به این ترتیب ببری که آزاد بشه به کوهستان برمیگرده‪.‬‬

‫وی ووشیان ساکت موند‪.‬‬

‫اگه اون جای چانگ پینگ بود اهمیتی نمیداد حزب النلینگ جین چقدر برجسته یا‬
‫قدرتمندن یا این که چه راه خوبی بهش پیشنهاد کرده باشن اون از این موضوع به سادگی‬
‫نمیگذشت در عوض خودش به سیاهچال میرفت و ژویانگ رو سالخی میکرد تا ازش چیزی‬
‫جز تیکه های گوشت روی زمین باقی نمونه و روحش رو دوباره فرا میخوند تا این روند رو‬
‫تکرار کنه تا جایی که از به دنیا اومدنش پشیمون بشه‪.‬‬

‫اما همه که مثل اون نبودن‪ ،‬اون ترجیح میداد با دشمن نابود بشه‪ .‬برخی از افراد قبیله چانگ‬
‫هنوز زنده بودن چانگ پینگ هم هنوز جوان‪ ،‬مجرد و بدون فرزند بود و چند قدم اولیه اش‬
‫رو در مسیر تهذیبگری برداشته بود مهم نبود اگه تهدید به مرگ بقیه اعضای باقی مونده‬
‫خانواده اش شده بود یا آینده و تهذیبگریش رو تهدید کرده بودن‪ ،‬باید به دقت فکر میکرد‪.‬‬
‫البته اون چانگ پینگ نبود نمیتونست به جای چانگ پینگ عصبانی یا نگران باشه و‬
‫نمیتونست سهم عذاب روحی و جسمی چانگ پینگ رو تحمل کنه ‪.‬‬

‫پس از آزادی ژویانگ‪ ،‬دوباره شروع به انتقام گرفتن کرد هرچند اینبار انتقام مربوط به خود‬
‫شیائو شینگچن نبود‪.‬‬

‫شیائو شینگچن به تنهایی کوهستان رو ترک کرده بود و هیچ خانوادهای نداشت فقط یه‬
‫دوست داشت که اسمش سونگ الن بود‪.‬‬

‫سونگ الن هم در آن زمان تهذیبگر بود اون فردی صالح و مصممی بود و در داوری چیز ها‬
‫و اشخاص عادل بود هر دوی اونها میخواستن حزبی بسازند که به جای پیوند های خونی‬
‫ارزشش بر پایه آرمان های مشترک باشه که باعث میشد اونهارو به نزدیک ترین و متفکر‬
‫ترین دوستان تبدیل کنه‬

‫مردم اون زمان اونها رو اینجوری توصیف میکردن‪ ،‬شیائو شینگچن ماه روشن و نسیم مالیم‪،‬‬
‫سونگ زیچن برف دور و شبنم یخ زده‪.‬‬

‫ژویانگ دستشو روی این طرف گذاشت‪ ،‬با تکرار تکنیک گذشته‪ ،‬معبد بایش رو که سونگ‬
‫الن در اونجا بزرگ شده بود و تحصیل کرده بود قتل عام کرد و برای کور کردن چشم های‬
‫سونگ الن از سم استفاده کرد‪.‬‬

‫این بار با استفاده از تجربش در قتل عام یک حزب مطمئن شد که هیچ مدرکی رو باقی‬
‫نذاشته باشه هرچند همه میدونستن اون کسیه که اونکارو کرده‪ .‬اما فایدش چی بود؟ هیچ‬
‫مدارکی وجود نداشت و با حمایت عمدی جین گوانگ شان و مرگ سخت چی فنگ زون‬
‫هیچ کس نتونست کاری در این مورد انجام بده‪ .‬وی ووشیان فکر کرد این موضوع کمی‬
‫عجیبه‪ .‬گرچه قیافه الن وانگجی طوری بود که انگار به هیچ چیز اهمیت نمیده اما از‬
‫تجربیات گذشتشون‪ ،‬وی ووشیان میدونست که اون نمیتونه در مقابل ظلم سکوت کنه‬
‫احتماال حتی بیشتر از برادر نیه هوایسانگ در اون زمان‪ .‬فرقه النلینگ جین راه های نا‬
‫درستی برای انجام کار ها در اون زمان داشت و الن وانگجی هرگز زحمت دقیق شدن تو‬
‫کارهاشونو به خودش نداده بود حتی تا کنون اون همیشه از رفتن به مذاکره های حزب‬
‫خودش خود داری میکرد‪.‬‬

‫اگه دوتا قتل عام بی رحمانه اتفاق بیفته‪ .‬احتماال اخبار در کل دنیای تهذیبگری میپیچه و‬
‫الن وانگجی مطمئنا نمیتونسته چشماشو روی اونا ببنده‪ ،‬پس چرا نرفت تا حق ژویانگ رو‬
‫بذاره کف دستش؟‬

‫درست همون لحظه که میخواست ازش سوال کنه یاد جای شالق های تادیب روی بدنش‬
‫افتاد‪.‬‬

‫تحمل یک ضربه شالق تادیب‪ .‬هم کار خیلی سختی بود‪ ،‬اگه الن وانگجی اشتباه خیلی‬
‫بزرگی کرده و ضربات زیادی ازش خورده‪ ،‬احتماال چند سال زمین گیر شده‪ ،‬به احتمال‬
‫زیاد یا در حال گذروندن دوره مجازاتش بوده یا منتظر بوده تا زخماش تو سالهایی که این‬
‫حوادث اتفاق افتاده بهبود پیدا کنن‪ ،‬تعجبی نداره که گفت فقط در مورد چیزایی که اتفاق‬
‫افتاده “ شنیده“‬

‫به دالیلی وی ووشیان تو قلبش خیلی مراقب این زخم ها بود‪ ،‬با این حال مستقیم‬
‫پرسیدنشم کار زیاد درستی نبود‪ ،‬پس مجبور شد فعال جلوی کنجکاویشو بگیره “ بعدش‬
‫چه اتفاقی برای دائو ژانگ شیائو شینگچن افتاد ؟”‬

‫اتفاقی که بعدش افتاد مسلما پایان غم انگیزی بود‪ ،‬وقتی شیائو شینگچن کوهستان و‬
‫معلمشو ترک کرد قسم خورده بود که دیگه هرگز به کوهستان برنگرده‪ ،‬اون مردی بود‬
‫که روی حرفاش میموند‪ ،‬ولی از اونجایی که سونگ الن نه تنها نابینا شده بود بلکه به‬
‫شدت هم زخمی شده بود قسمشو شکست و سونگ الن رو به محل زندگی بائوشان ران‬
‫رن برد و ازش خواست تا دوستشو نجات بده‪ ،‬بخاطر اینکه زمانی اونا معلم و شاگرد بودن‬
‫بائوشان ران رن موافقت کرد پس شیائو شینگچن یه بار دیگه کوهستان رو ترک کرد و‬
‫بعد از اون دیگه هرگز کسی ندیدش‪.‬‬
‫یک سال بعد سونگ الن هم کوهستان رو ترک کرد در کمال تعجب همه‪ ،‬چشماش که‬
‫کامال کور شده بود‪ ،‬یه بار دیگه روشنایی روز رو دید‪ .‬اینطور ها هم نبود که مهارت های‬
‫پزشکی بائوشان ران رن معجزه کرده باشه‪ ،‬بلکه این کار شیائو شینگچن بود ‪ ...‬چشماشو‬
‫در آورده بود و اونا رو به سونگ الن داد که فقط به خاطر اون توی این قضیه درگیر شده‬
‫بود‪.‬‬

‫سونگ الن طبیعتا دنبال انتقام از ژویانگ بود‪ .‬در این حین جین گوانگ شان از دنیا رفت‬
‫و مسئولیت حزب النلینگ جین و سمت رهبری حزب رو جین گوانگ یائو بر عهده‬
‫گرفت‪ .‬برای این که نشون بده اوضاع تغییر خواهد کرد اولین کاری که بعد از به قدرت‬
‫رسیدن انجام داد گشتن دنبال ژویانگ بود به عالوه هرگز دیگه به مهر ببرسیاه اشاره‬
‫نکرد همچنین برای برگردوندن دوباره اعتبار این فرقه‪ ،‬تمام شایعات رو سرکوب کرد‪.‬‬

‫سونگ الن به جست و جوی محل زندگی دوست قدیمیش رفت‪ .‬اوایل مردم راجع به‬
‫جاهایی که اون بهشون سفر کرده بود حرف میزدن‪ ،‬اما بعد از مدتی اونم ناپدید شد‬
‫عالوه بر این حزب یوئیانگ چانگ قبیله ی کوچیکی بود که زیادم تو چشم نبود پس این‬
‫قضیه ها به تدریج فراموش شد‪.‬‬

‫وی ووشیان با گوش دادن به داستان طوالنی آهسته آهی کشید‪ ،‬بخاطر چیزی که اصال‬
‫بهش مربوط نمیشد در درونش احساس پشیمونی میکرد‪ :‬چی میشد اگه شیائو شینگچن‬
‫چند سال زودتر از کوهستان اومده بود یا اگه من چند سال دیرتر میمردم اوضاع اینطوری‬
‫نمیشد‪ ،‬اگه زنده بودم چطور میتونستم تو این موضوع دخالت نکنم؟ چطور میتونستم با‬
‫همچین آدمی دوست نشم؟‬

‫بعدش بالفاصله به افکارش پوزخند زد‪ :‬من کاری انجام میدادم؟ چیکار میتونستم بکنم؟‬
‫اگه اون زمان هنوز زنده بودم شاید پرونده یوئیانگ چانگ حتی نیاز به تحقیقم پیدا‬
‫نمیکرد قبلش همه به توافق میرسیدند که کار من بوده‪ .‬اگه با دائو ژانگ شیائو شینگچن‬
‫تو خیابون برخورد میکرد‪ ،‬باهاش حرف میزدم ازش میخواستم تا باهم بنوشیم‪ .‬به احتمال‬
‫زیاد اونم با دم اسبش دکم میکرد ‪،‬هاها‪.‬‬

‫اونا در نزدیکی اقامتگاه چانگ به سمت قبرستانی در اون نزدیکی قدم زده بودن‪ .‬وی‬
‫ووشیان نوشته قرمز تیره چانگ رو روی پیلو دید و پرسید "پس چانگ پینگ چطوری‬
‫مرد؟ کی اعضای باقی مونده این قبیله رو کشته؟"‬

‫قبل از اینکه الن وانگجی بتونه جواب بده از میون گرگ و میش آبی رنگ صداهای بلندی‬
‫اومد‪.‬‬

‫سرو صداها بیشتر شبیه کوبیدن در بود اما اینظوری نبود‪ .‬این ضربات با زور و بسیار‬
‫سریع بدون لحظه ای درنگ انجام میشد‪ .‬به نظر میرسید صداشونو خفه کرده بودن‪ .‬انگار‬
‫چیزی اونا رو از جهان خارج جدا کرده بود‪.‬‬

‫حالت صورتشون تغییر کرد‪.‬‬

‫پنجاه یا بیشتر از مردم حزب یوئیانگ چانگ در حال حاضر در تابوت هاشون دراز کشیده‬
‫بودن واز داخل به تابوتهاشون میکوبیدن‪ -‬شب بود و اونها به حد مرگ ترسیده بودن‪.‬‬

‫به طرز دیوانه واری به درها میکوبیدن اما کسی نبود که اونها رو از اونجا خارج کنه‪.‬‬

‫این کوبیدن در تابوت های قبرستان قبیله چانگ بود که پیشخدمت مشروب فروشی‬
‫درموردش صحبت کرده بود!‬

‫با این حال پیشخدمت گفته بود که شکار ‪ 10‬سال پیش بوده و مدتها قبل متوقف شده‬
‫چرا این کوبیدن ها دوباره وقتی اونها اومدن شروع شده بود؟‬

‫بدون رد و بدل کردن هیچ کلمه ای وی ووشیان و الن وانگجی هردو کند تر نفس‬
‫کشیدن و مخفیانه بدون ایجاد هیچ صدایی حرکت کردند خودشونو مقابل ستون های پیلو‬
‫قرار دادن و دیدن که در مرکز گورستان میون سنگ قبرها حفره ای وجود داره‪.‬‬
‫حفره ای عمیق با انبوهی خاک اطرافش که به این معنا بود که جدیدا ایجاد شده‪ .‬صدا‬
‫های ضعیفی از درون سوراخ بیرون میومد شخصی درحال کندن قبر بود‪.‬‬

‫دوتایی نفس هاشونو نگه داشتن و منتظر موندن تا فرد توی قبر بیرون بیاد‪.‬‬

‫قبل از گذشت یک ساعت دونفر از داخل قبر باز شده به بیرون پرت شدن‪.‬‬

‫وی ووشیان و الن وانگجی میتونستن بگن دونفرن فقط به خاطر اینکه زاویه دید خوبی‬
‫داشتن‪ ،‬به نظر میرسید که دو قلوهای به هم چسبیده باشن یکی از اونا دیگری رو روی‬
‫کولش حمل میکرد‪ .‬محکم به هم وصل بودن و چون لباس های سیاه پوشیده بودن گفتن‬
‫این که اون دونفر جدا از هم هستن سخت بود‪.‬‬

‫کسی که بیرون پرت شده بود پاها و بازو های بلندی داشت و پشتش به اونها بود و به‬
‫نظر زنده نبود طبیعتا چون از قبر بیرون کشیده شده بود مرده بود‪ .‬همون چیزی که ازش‬
‫انتظار میرفت‪.‬‬

‫همون طور که انتظار میرفت گورکن ناگهان چرخید و اونا رو دید‪.‬‬

‫صورت مرد با غبار غلیظ و سیاهی پوشیده شده بود و نمیشد قیافه اش رو دید‪.‬‬

‫وی ووشیان میدونست که برای پوشوندن صورتش حتما از یه طلسم عجیب و غریب‬
‫استفاده کرده‪ .‬الن وانگجی که بیچن رو از غالف بیرون کشیده بود‪ ،‬وارد گورستان شد و‬
‫شروع به جنگیدن کرد‪ .‬عکس العمل گورکن خیلی سریع بود با دیدن درخششِ آبیِ بیچن‬
‫با دستش مهروموم درست کرد* و درخششِ شمشیری رو فرستاد‪ .‬درخششِ شمشیر هم‬
‫مثل صورتش‪ ،‬یه غبار غلیظ دورش رو گرفته بود و دیدن رنگ و تکنیکش‪ ،‬غیر ممکن بود‪.‬‬
‫با اینکه یه جنازه پشتش بود اما خیلی عجیب می جنگید‪ .‬درخششِ شمشیر ها چند باری به‬
‫هم برخورد کردن‪ .‬الن وانگجی بیچن رو به عقب احضار کرد و توی دستش گرفت‪ .‬یه الیه‬
‫سرما همه صورتش رو گرفته بود‪.‬‬
‫وی ووشیان خوب میدونست که چرا صورتش یکدفعه سرد شد‪ .‬حتی یه رهگذر هم با دیدن‬
‫مبارزه شون‪ ،‬میتونست بگه که گورکن کامالً با حرکات شمشیر الن وانگجی آشناست‪.‬‬

‫الن وانگجی ساکت بود‪ .‬حمالت بیچن هر لحظه بیشتر شدت میگرفت و با نیرویی فوق‬
‫العاده حمله میکرد‪ .‬گورکن چند باری عقبگرد کرد‪ .‬از اونجایی که میدونست با جنازه ی‬
‫روی کولش‪ ،‬حریفِ الن وانگجی نیست و اگه به جنگیدن ادامه بده‪ ،‬زنده اسیر میشه‪ ،‬یه‬
‫طلسمِ آبیِ تیره از کمرش بیرون کشید‪.‬‬

‫طلسم جا به جایی بود!‬

‫این نوع طلسم ها میتونست بالفاصله فرد رو صدها مایل دور تر منتقل کنه‪ ،‬اما انرژی‬
‫روحانی زیادی مصرف میکرد‪ .‬مدت زیادی هم طول میکشید تا کسی که از این طلسم‬
‫استفاده کرده‪ ،‬بتونه انرژیش رو برگردونه‪ .‬کسایی که انرژی روحانی داشتن اما قدرتمند‬
‫نبودن‪ ،‬نمیتونستن از این طلسم استفاده کنن‪ .‬به خاطر همین حتی با اینکه طلسم قوی و‬
‫خوبی بود‪ ،‬به ندرت استفاده میشد‪ .‬وی ووشیان که فهمید میخواد فرار کنه‪ ،‬فوراً دو بار‬
‫دستهاش رو بهم زد‪ ،‬روی یه زانو نشست و مشتشو روی زمین کوبید‪.‬‬

‫نیروی مشتش از الیه های خاک عبور کرد‪ ،‬به اعماق زمین رسید‪ ،‬توی تابوت های بزرگ‬
‫نفوذ کرد و جنازه های داخلشون رو تحریک کرد‪ .‬همراه با صدای خرد شدن‪ ،‬چهار بازوی‬
‫خونی از زمین بیرون زدن و هر دو تا پای گورکن رو گرفتن‪.‬‬

‫گورکن اما عین خیالش نبود‪ .‬انرژی روحانی اش رو به پایین پاهاش فرستاد و چهار دست‬
‫جنازه ها رو منفجر کرد‪ .‬وی ووشیان فلوت بامبوش رو در آورد‪ .‬ملودی تیز و گوشخراشی‬
‫الیه سیاهی که افتاده بود‪ ،‬پاره کرد‪ .‬دو سرِ آدم از زمین بیرون اومدن و با بدنشون از پاهای‬
‫گورکن باال رفتن و مثل مار دورش پیچیدن‪ .‬دهنشون رو باز کردن و آماده گاز گرفتن‬
‫دست و گردنش شدن‪.‬‬
‫گورکن با تحقیر خرناس کشید‪ ،‬انگار که میگفت " عجب حقه حقیری! " و انرژی روحانیش‬
‫رو از بدنش بیرون فرستاد‪ .‬اما درست وقتی که انرژی روحانیش رو فرستاد‪ ،‬فهمید که‬
‫فریب خورده!‬

‫انرژی روحانی جنازه ایی که پشتش بود هم پرت کرده بود!‬

‫وی ووشیان همونطور که با کفِ دست به یه سنگ قبر میکوبید‪ ،‬بی اختیار میخندید‪ ،‬در‬
‫همین حال‪ ،‬الن وانگجی با یه دست جنازهِ بی تعادل رو گرفت و با بیچن توی دست دیگه‬
‫اش حمله کرد‪ .‬گورکن‪ ،‬وقتی که دید جنازه ایی که بیرون کشیده بود‪ ،‬از دست داده و حتی‬
‫نمیتونه از پس الن وانگجیِ تنها بربیاد‪ ،‬چه برسه به اون یکی که دائم اذیت میکرد‪ ،‬جرات‬
‫نکرد بیشتر از این بمونه‪ .‬طلسم جا به جایی رو روی زمین پرت کرد‪ .‬با یه صدای بلند‪،‬‬
‫شعله های آبی به سمت آسمون بلند شد و مرد توی آتش ناپدید شد‪.‬‬

‫وی ووشیان میدونست که گورکن طلسم جا به جایی داشت که یعنی حتی اگه اسیرش‬
‫میکردن‪ ،‬هم میتونست فرصتی برای فرار پیدا کنه‪ .‬جنازه ایی که بیرون کشیده بود حتما یه‬
‫سرنخ بود‪ ،‬برای همین هیچ ناراحتی نداشت‪ .‬به سمت الن وانگجی رفت " بذار ببینیم کی رو‬
‫بیرون کشیده‪" .‬‬

‫به محض اینکه نگاهش کرد‪ ،‬کمی شوکه شد‪ .‬سر جنازه از وسط نصف شده بود‪ .‬بین شکاف‪،‬‬
‫به جای خون و مغز‪ ،‬تیکه های پارچه سیاه بود‪.‬‬

‫وی ووشیان راحت سر جنازه رو تکون داد‪ .‬سرِ مصنوعی با دقت و ظرافت ساخته شده بود‪.‬‬
‫گفت " این دیگه یعنی چی؟ یه جنازه الکی که از نخ و پارچه درست شده‪ ،‬توی گورستان‬
‫قبیله چانگ دفن کردن؟ "‬

‫الن وانگجی که وقتی جنازه رو گرفته بود‪ ،‬وزنش رو احساس کرده بود‪ ،‬میدونست که چیزی‬
‫اشتباهه‪ " .‬همش الکی نیست‪" .‬‬
‫وی ووشیان از سر تا پا جنازه رو دست کشید و متوجه شد از بین اعضای سستش‪ ،‬فقط‬
‫سینه و شکمش محکم و واقعی به نظر میرسیدن‪ .‬بعد از پاره کردن لباسش همون طور که‬
‫توقع داشت‪ ،‬فقط تنه اصلی جنازه واقعی بود‪ .‬بقیه قسمت های بدن‪ ،‬ساختگی بودن‪.‬‬

‫وی ووشیان صاف ایستاد‪ " .‬مثل اینکه اون کسی که جنازه رو قایم کرده‪ ،‬فهمیده که ما‬
‫درباره این ماجرا تحقیق میکنیم و اومده تا تنه رو جای دیگه ببره که ما پیداش کردیم‪ .‬زود‬
‫رسیدن بهتر از به موقع رسیدن نیست! تصادفی مچش رو گرفتیم؛ هاهاها‪ ،‬ولی ‪ " ...‬لحنش‬
‫رو تغییر داد و ادامه داد‪ " .‬چرا اون گورکنِ بدونِ صورت‪ ،‬اینقدر با سبک شمشیرزنی‬
‫حزبتون آشنا بود؟ "‬

‫واضح بود که الن وانگجی هم به همین مسئله فکر میکنه‪ ،‬سردی روی صورتش هنوز از بین‬
‫نرفته بود‪ .‬وی ووشیان دوباره به حرف اومد " سطح تعلیماتش خیلی باال بود و انرژی‬
‫روحانیش برای استفاده از طلسم جا به جایی کافی بود‪ .‬هم روی صورتش و شمشیرش‬
‫طلسم گذاشته بود‪ .‬میشه درک کرد که چرا روی صورتش طلسم گذاشته‪ ،‬به هرحال‬
‫نمیخواسته دیده بشه‪ .‬ولی تعلیم دیده کمتر شناخته شده الزم نیست برای مخفی کردن‬
‫شمشیرش روش طلسم بذاره‪ ،‬مگه اینکه‪ ،‬توی دنیای تعلیمات تقریباً شناخته شده یا خیلی‬
‫معروف باشه‪ .‬در این صورت‪ ،‬مجبوره شمشیرش رو مخفی کنه‪ ،‬چون هویتش به محض‬
‫اینکه شمشیرش معلوم بشه‪ ،‬لو میره‪" .‬‬

‫وی ووشیان با شیطنت پرسید " هانگوانگ جون‪ ،‬با توجه به مبارزه تون‪ ،‬فکر میکنی کسی‬
‫بود که خیلی خـوب میشناسیش؟ "‬

‫یه کم ناجور بود که مستقیم از الن شیچن و الن چیرن اسم ببره‪.‬‬

‫الن وانگجی مطمئن جواب داد " نه‪" .‬‬

‫وی ووشیان کامالً به جواب الن وانگجی اعتماد داشت‪ .‬برای اون‪ ،‬الن وانگجی کسی نبود که‬
‫حقیقت رو پنهان کنه یا ازش فرار کنه‪ .‬وقتی جوابش منفی بود پس حتما اشتباه فکر میکرده‪.‬‬
‫البته هیچ وقت هم دوست نداشت دروغ بگه‪ .‬به نظر وی ووشیان‪ ،‬اگه کسی از الن وانگجی‬
‫میخواست که دروغ بگه‪ ،‬ترجیح میداد که ساکت بمونه و اصالً حرفی نزنه‪ .‬به همین خاطر‬
‫وی ووشیان فوراً احتمال اینکه گورکن اون دو نفر باشه رو رد کرد‪.‬‬

‫الن وانگجی تنه رو توی یه کیسه چیانکون دو الیه دیگه گذاشت و آروم سرجاش‬
‫برگردوند‪ .‬با هم مدتی قدم زدن و از خیابونی که مغازه مشروب فروشی توش بود‪ ،‬سر در‬
‫آوردن‪.‬‬

‫پیشخدمت جوون واقعا سر حرفش مونده بود‪ .‬بیشتر مغازه های مشروب فروشی توی این‬
‫خیابون بسته بودن اما پرچم اون مغازه هنوز باال بود و چراغ هاشون روشن بود‪ .‬پیشخدمت‬
‫بیرون ایستاده بود و از یه کاسه بزرگ غذا میخورد‪ .‬با دیدنشون نیشش رو باز کرد‪" .‬‬
‫باالخره برگشتید! سر قولمون موندیم‪ ،‬نه؟ چیزی هم دیدین؟! "‬

‫ال‬
‫وی ووشیان با خنده جوابش رو داد‪ .‬به همراه الن وانگجی به طرف همون میزی که قب ً‬
‫پشتش نشسته بودن‪ ،‬رفت‪.‬‬

‫با کوزه های مشروبی که روی میز و دورش جمع شده بود‪ ،‬گفت " خُــب‪ ،‬درباره چی حرف‬
‫میزدیم؟ بخاطر گورکن نصفه موند‪ .‬هنوز نمیدونم چانگ پینگ چطور مرد‪" .‬‬

‫الن وانگجی ساده و بی کم و کاست‪ ،‬توضیحش رو ادامه داد‪.‬‬

‫ژو یانگ‪ ،‬شیائو شینگچن و سونگ الن هرکدوم تنهایی رفتن‪ .‬بعضی ها ناپدید شدن و بعضی‬
‫ها مردن‪ .‬چند سال بعد از اون ماجرا‪ ،‬یه روز‪ ،‬چانگ پینگ و باقیمونده های قبیله اش شبونه‬
‫بخاطر لینگچی مردن‪ .‬عالوه بر این‪ ،‬چشمای چانگ پینگ از حدقه بیرون زده بود‪.‬‬

‫اینبار کسی نتونست بفهمه که قاتل کیه‪ .‬از این گذشته‪ ،‬هر کسی که به این ماجرا ربط‬
‫داشت ناپدید شده بود‪ .‬بهرحال یه چیزی بود که میشد سرنخ باشه‪.‬‬

‫از جای زخم ها میشد تشخیص داد‪ ،‬شمشیری که برای لینگچی استفاده شده بود‪ ،‬شمشیر‬
‫شیائو شینگچن‪ ،‬شوانگهوا بود‪.‬‬
‫دستی که پیاله شراب رو گرفته بود‪ ،‬جلوی دهن وی ووشیان خشکش زد‪ .‬بخاطر برعکس‬
‫شدن ماجرا شوکه شده بود‪ " .‬با شمشیر شیائو شینگچن لینگچی شده بود؟ پس یعنی اون‬
‫این کارو کرده؟ "‬

‫الن وانگجی " شیائو شینگچن ناپدید شده‪ .‬هیچ مدرک محکمی وجود نداره‪".‬‬

‫وی ووشیان " اگه نتونستن زنده پیداش کنن‪ ،‬اونوقت کسی احضار روح رو امتحان کرده؟ "‬

‫الن وانگجی " بله‪...‬چیزی پیدا نشد‪" .‬‬

‫چیزی پیدا نشده بود‪ .‬پس یا نمرده بود یا روحش از هم پاشیده شده بود‪ .‬بعنوان کسی که‬
‫تو این مسائل تخصص داشت‪ ،‬وی ووشیان نمیتونست در این مورد اظهار نظر نکنه‪ " .‬به‬
‫کارهایی مثل احضار روح نمیتونی خیلی اعتماد کنی‪ .‬زمان‪ ،‬مکان و خودِ فرد‪ ،‬همه توش تاثیر‬
‫دارن پس حتما بعضی اوقات اشتباه میشه‪ .‬حدس میزنم‪ ،‬خیلی ها فکر میکنن شیائو شینگچن‬
‫بخاطر انتقام این کارو کرده؟ هانگوانگ جون‪ ،‬تو چی؟ تو چی فکر میکنی؟ "‬

‫الن وانگجی آروم سرش رو تکون داد‪ " .‬نباید بدون خبر داشتن از همه ماجرا نظری داد‪" .‬‬

‫وی ووشیان شخصیت و اصولش رو خیلی دوست داشت‪ .‬همزمان با خوردن مشروبش‪ ،‬ریز‬
‫خندید‪ .‬صدای الن وانگجی که دوباره به حرف اومده بود‪ ،‬شنید‪ " .‬تو چی؟ "‬

‫وی ووشیان " لینگچی یه نوع شکنجه است‪ .‬به معنی مجازات هم هست‪ .‬از حدقه در اومدن‬
‫چشمها هم باعث ربط ندادن ماجرا به شیائو شینگچن میشه‪ ،‬کسی که اون هم چشمهاش رو‬
‫از حدقه درآورده‪ ،‬خیلی سخت میشه‪ .‬پس اونهایی که حدس میزنن انتقام شیائو شینگچن‬
‫باشه اشتباه نمیکنن‪ ،‬بهرحال ‪ " ...‬به جمله بندیش فکر کرد‪ " .‬من فکر میکنم‪ ،‬اولش‪ ،‬شیائو‬
‫شینگچن هیچ وقت از چانگ پینگ نخواست که وقتی بهش کمک کرد ازش تشکر کنه‪.‬‬
‫من‪" ...‬‬

‫قبل از اینکه فکر کنه که بعد از "من" چی باید بگه‪ ،‬پیشخدمت با شوق و ذوق دو تا بشقاب‬
‫بادوم زمینی آورد‪ .‬حاال که حرفش قطع شده بود الزم نبود ادامه بده‪ .‬به الن وانگجی نگاه‬
‫کرد و لبخند زد " هانگوانگ جون‪ ،‬چرا اینطوری نگاهم میکنی؟ دیگه چیزی نمیگم‪ .‬منم مثل‬
‫تو از همه ماجرا خبر ندارم‪ ،‬پس دیگه نظری نمیدم‪ .‬تو حق داری‪ .‬بدون دونستن همه‬
‫پیچیدگی و دالیل‪ ،‬هیچ کس نباید راجع به چیزی قضاوت کنه‪ .‬من فقط پنج تا کوزه سفارش‬
‫دادم ولی تو پنج تا دیگه هم برام خریدی‪ ،‬بخاطر همین میترسم‪ ،‬نتونم همه رو تنهایی تموم‬
‫کنم‪ .‬چطوره تو هم با من بنوشی؟ اینجا مقر ابر نیست‪ ،‬پس هیچ قانونی نقض نمیشه‪ ،‬نه؟ "‬

‫از قبل خودش رو آماده کرده بود تا بدون تعارف رد بشه ولی کی میدونست که الن‬
‫وانگجی جواب بده‪ " .‬منم مینوشم‪".‬‬

‫وی ووشیان با زبونش صدایی درآورد‪ ".‬هانگوانگ جون‪ ،‬تو واقعاً تغییر کردی‪ .‬قبالً‪ ،‬جلوت‬
‫یه کوزه کوچولو خوردم و یه عالمه عصبی شدی‪ .‬حتی از دیوار پرتم کردی پایین و کتکم‬
‫زدی‪ .‬ولی حاال کوزه های لبخند امپراطور رو توی اتاقت قایم کردی و یواشکی میخوری‪" .‬‬

‫یقه رداش رو مرتب کرد و با صدای آرومی گفت" من به یکی از کوزه های لبخند امپراطور‬
‫هم دست نزدم‪" .‬‬

‫وی ووشیان" اگه نمیخوری چرا اونا رو قایم کردی؟ واسه من جمع کردی؟ باشه‪ ،‬باشه‪ .‬تو‬
‫بهشون دست نزدی‪ .‬من باورت دارم‪ ،‬باشه؟ بیا درباره یه چی دیگه حرف بزنیم‪ .‬بیا‪ ،‬واقعا‬
‫میخوام ببینم شاگردِ پاکدامنِ حزبِ گوسو الن با چند تا پیاله مست میشه‪" .‬‬

‫یه پیاله برای الن وانگجی پر کرد‪ .‬الن وانگجی بدون فکر‪ ،‬گرفت و سر کشید‪ .‬وی ووشیان‬
‫فوق العاده هیجان زده بود‪ ،‬به صورتش خیره شد تا ببینه قرمز میشه یا نه‪ .‬اما حتی بعد از‬
‫مدتی خیره موندن‪ ،‬نه رنگ صورت و نه حالت الن وانگجی تغییری نکرد و با چشمهای‬
‫روشنش بهش نگاه میکرد‪ .‬اصالً یه ذره هم فرقی نکرد!!!‬

‫وی ووشیان حسابی تو ذوقش خورده بود‪ .‬همین که میخواست برای کوزه بعدی گولش بزنه‪،‬‬
‫یک دفعه‪ ،‬الن وانگجی اخم کرد و آروم بین ابرو هاش رو مالید‪ .‬بعد از چند لحظه‪،‬‬
‫پیشونیش رو به دستش تکیه داد و چشمهاش رو بست‪.‬‬
‫‪ ...‬خوابش برد؟‬

‫‪ ....‬خوابش برد!!‬

‫بیشتر مردم بعد از اینکه خیلی مشروب میخورن‪ ،‬اول مست میشن و بعد خوابشون میبره‪.‬‬
‫چطور الن وانگجی مرحله مست شدن رو رد کرد و بالفاصله خوابید‪.‬‬

‫چیزی که میخواست ببینه‪" ،‬الن وانگجی مست" بود!!‬

‫وی ووشیان‪ ،‬الن وانگجی رو که صورتش حتی بعد از خوابیدنش هم جدی بود‪ ،‬تکون داد و‬
‫بعد کنار گوشش دستهاش رو بهم زد‪ .‬اما هیچ واکنشی نشون نداد‪.‬‬

‫به طرز غیر قابل باوری الن وانگجی از اون مدل هایی بود که بعد از اولین پیاله از حال‬
‫میرفت!‬

‫وی ووشیان اصال توقع نداشت همچین اتفاقی بیفته‪ .‬همونطور که پاش رو تکون میداد‪ ،‬فکر‬
‫کرد‪ .‬دست راست الن وانگجی رو دور شونش انداخت و از مغازه مشروب فروشی بیرونش‬
‫برد‪.‬‬

‫اون که از قبل با قاپیدن وسایل الن وانگجی حسابی آشنا بود‪ ،‬بعد از بیرون آوردن کیسه‬
‫پولش‪ ،‬یه مسافرخونه پیدا کرد و دو تا اتاق گرفت‪ .‬الن وانگجی رو توی یکی از اتاق ها برد‪،‬‬
‫چکمه هاش رو درآورد و توی تخت خواب گذاشتش و توی تاریکی شب بیرون خزید‪.‬‬

‫توی یه مخروبه توقف کرد و فلوتش رو از کمرش بیرون آورد‪ .‬روی لبهاش گذاشت و‬
‫ملودی نواخت‪ .‬بعد از اون‪ ،‬ساکت منتظر ایستاد‪.‬‬

‫در این چند روز گذشته‪ ،‬وی ووشیان و الن وانگجی شب و روز‪ ،‬دائماً‪ ،‬با هم بودن‪ .‬چون هیچ‬
‫وقت تنها نبود‪ ،‬نمیتونست ون نینگ رو احضار کنه‪ .‬بجز پنهان کردن هویتش در ابتدا‪ ،‬دلیل‬
‫دیگه ایی هم داشت‪.‬‬
‫ون نینگ قبالً مردم حزب گوسو الن رو کشته بود‪ .‬حتی اگه الن وانگجی با وی ووشیان‬
‫خوب رفتار میکرد‪ ،‬باز هم نمیتونست جلوش ون نینگ رو احضار کنه‪ .‬یا شاید چون الن‬
‫وانگجی خوب باهاش رفتار میکرد‪ ،‬روش نمیشد که ون نینگ رو جلوش احضار کنه‪ .‬فرقی‬
‫نداشت که چقدر پررو بود ‪ ،‬اما حاال وقت پررو بازی نبود‪.‬‬

‫قبل از اینکه بفهمه‪ ،‬صدای جیرینگ جیرینگ ترسناک دوباره بلند شد‪.‬‬

‫ون نینگ با سری پایین از سایه دیوارهایِ شهرِ روبروش ظاهر شد‪.‬‬

‫چون سر تا پا سیاه پوشیده بود‪ ،‬با تاریکی دور و برش یکی شده بود‪ .‬فقط چشمهای بدون‬
‫مردمکش با سفیدی ترسناکی میدرخشید‪.‬‬

‫وی ووشیان دستهاش رو پشتش گذاشت و آروم دور ون نینگ چرخید‪.‬‬

‫ون نینگ تکون خورد‪ ،‬انگار که میخواست دنبال قدمهای وی ووشیان رو بگیره و دور یه‬
‫دایره بچرخه‪ .‬وی ووشیان دستور داد " درست وایستا‪" .‬‬

‫اطاعت کرد و دست از تکون خوردن برداشت‪ .‬صورت ظریفش بیشتر از قبل افسرده بنظر‬
‫میرسید‪.‬‬

‫وی ووشیان " دست‪" .‬‬

‫ون نینگ دست راستش رو دراز کرد‪ .‬وی ووشیان مچش رو گرفت؛ باال آورد و از نزدیک‬
‫دستبند و زنجیر آهنی که باهاش بسته شده بود‪ ،‬نگاه کرد‪.‬‬

‫یه زنجیر معمولی نبود وقتی ون نینگ از کوره در میرفت‪ ،‬فوق العاده قوی میشد و‬
‫میتونست آهن رو به لجن تبدیل کنه؛ پس نباید میذاشت که زنجیر دورش پیچیده بمونه‪.‬‬
‫مثل اینکه این زنجیر ها مخصوصاً بابت مهار ون نینگ ساخته شده بود‪.‬‬

‫به خاکستر تبدیل شده؟‬


‫هرچقدر میتونستن تالش کرده بودن تا باقیمونده مهر ببر رو درست کنن‪ ،‬معلومه که بعضی‬
‫حزب ها میخواستن از ژنرال روح هم استفاده کنن‪ .‬چطور میتونستن به خاکستر تبدیلش‬
‫کنن؟‬

‫با یه خنده تلخ کنار ون نینگ ایستاد‪ .‬بعد از لحظه ایی فکر کردن‪ ،‬انگشتاش رو توی موهای‬
‫ون نینگ کشید‪.‬‬

‫کسی که ون نینگ رو نگه داشته و مهار کرده حتما جلوی فکر کردنش رو گرفته‪ .‬برای‬
‫اینکه به دستورهای بقیه گوش بده‪ ،‬باید تفکر ون نینگ مختل میشد که این یعنی چیزی‬
‫توی سرش کار گذاشته بودن‪ .‬طبق انتظارش‪ ،‬بعد از چند بار فشار دادن سرش‪ ،‬باالخره‬
‫تیزی سختی توی نقطهِ طبِ سوزنی طرفِ راستِ سرش پیدا کرد‪ .‬دست دیگه اش رو سمت‬
‫چپ سر ون نینگ گذاشت و چیزی مثل سر یه میخ پیدا کرد‪.‬‬

‫وی ووشیان سر هر دو سوزن رو همزمان گرفت و آروم دو میخ بلند و سیاه رو از جمجمه‬
‫ون نینگ بیرون کشید‪.‬‬

‫دوتا میخی که توی سر ون نینگ فرو رفته بود‪ ،‬طولی به اندازه یه اینچ داشت و به باریکی‬
‫نخ های قرمزی که برای آویز یشم استفاده میشد‪ ،‬بود‪ .‬به محض اینکه میخ ها از سرش‬
‫بیرون کشیده شد‪ ،‬ون نینگ کمی لرزید‪ .‬یه الیه از خط های سیاه که مثل رگ های خونی‬
‫بود روی سفیدی چشمش بوجود اومد‪ .‬مثل اینکه خیلی تالش میکرد تا درد رو تحمل کنه‪.‬‬

‫چقدر عجیب بود‪ ،‬با اینکه مرده بود باز هم میتونست "درد" رو حس کنه‪.‬‬

‫با توجه به خط های درهم و برهم و پیچیده که روی میخ حک شده بود حتماً از یه منبع‬
‫منحصر بفرد بوجود اومده بود‪ .‬سازنده شون خیلی ماهر بود‪ .‬مدتی طول کشید تا ون نینگ‬
‫کامالً به حال خودش برگرده‪ .‬وی ووشیان اون ها رو کنار گذاشت و به زنجیر دور مچ‬
‫دست و پا ون نینگ نگاه کرد‪ .‬با خودش فکر کرد که کمی ناجوره که برای خودشون‬
‫بچرخن و سر وصدا درست کنن‪ .‬یدونه شمشیر روحانی الزم داشت تا اونها رو ببره‪.‬‬
‫به اولین چیزی که فکر کرد‪ ،‬قطعاً بیچنِ الن وانگجی بود‪ .‬با اینکه کمی زشت بود‪ ،‬از شمشیر‬
‫یکی از اعضای حزب الن برای باز کردن زنجیر ون نینگ استفاده کنه اما اون بهترین‬
‫شمشیر روحانی بود که میتونست بهش دست بزنه‪ .‬نمیتونست بذاره ون نینگ چیزای خیلی‬
‫سنگین پشت سرش بکشه‪.‬‬

‫وی ووشیان با خودش فکر کرد‪ ،‬باشـه‪ ،‬اول برمیگردم به مسافرخونه؛ اگه الن ژان بیدار بود‬
‫که هیچی؛ اما اگه هنوز خواب بود‪ ،‬فوری بیچن رو چند وقتی قرض میگیرم‪.‬‬

‫با گرفتن تصمیمش‪ ،‬برگشت‪.‬‬

‫امـا چیزی که توقعش رو نداشت‪ ،‬دیدنِ الن وانگجی درست پشتِ سرش بود!!‬

‫***‬

‫توضیحات‪:‬‬

‫با دستش مهروموم درست کرد‪ :‬آیا انیمه ناروتو رو دیدین؟ اگه دیدین که با این حالت‬
‫دستها آشنایید‪.‬‬

‫اگه نه‪ ،‬بدونید و آگاه باشید که با همچین حرکتی‪ ،‬گور کن به شمشیرش دستور میداد‪.‬‬
‫نیروی چی یا هسته ی چی‪ :‬هسته چی که نیروی چی رو داخل قرار داده توی برخی تعلیم‬
‫دیده وجود داره‪ ،‬در بعضی ها کمی ضعیف و توی بعضی ها خیلی ضعیف در بعضی ها قوی‬
‫و در بعضی ها خیلی قوی هست‪ ،‬کسایی که هسته ی چی قوی دارن نیروی خیلی زیادی‬
‫توی بدنشون هست که به تفکر عمیق و قدرت بدنی اون ها کمک میکنه‪.‬‬

‫نیروی چی که از هسته خارج میشه به برقراری ارتباط با ارواح مرده و خشمگین و یا‬
‫موجودات فراطبیعی کمک خیلی زیادی میرسونه‪ ،‬کسایی که دارای نیروی چی خیلی قوی‬
‫هستن با تمرین های کوتاه مدت میتونن ذهن قوی و ورد های معالجه رو خیلی خوب یاد‬
‫بگیرن‪ ،‬در افراد ضعیف هم ممکنه ولی ممکن باعث آزار فرد و دیوانگی بشه برای همین از‬
‫افراد ضعیف زیاد انتظاری نمیره‬

‫گفته شده که در گذشته کسانی که طبیب بودن هسته چی و نیروی چی زیادی در بدن اون‬
‫ها جریان داشته‪ ،‬خارج شدن هسته ی چی از بدن ممکنه‪ ،‬اما فرد باید هوشیار باشه در غیر‬
‫این صورت به محض خارج شدن هسته‪ ،‬نیروی چی داخل اون از بین میره‪ .‬بیرون آوردن‬
‫هسته درد زیادی داره و ممکنه چند شبانه روز طول بکشه و باید آروم آروم از بدن آدم‬
‫خارج بشه‪ .‬خارج کردن هسته ممکنه باعث مرگ بشه و کسی که اون رو از دست میده‬
‫یک درد همیشگی همراهش داره و قدرت بدنی‪ ،‬ذهنی و مقاومت بدنش خیلی پایین میاد‪.‬‬
‫این کار یجورایی خودکشیه به همین دلیل حتی پزشک ها هم این کار رو انجام نمیدن‪.‬‬

‫سخنی با خواننده‪:‬‬

‫نکته اول‪ :‬برای معنی دقیق کلمه ی ‪ cultivtion‬میشه هم تعلیم گری (تعلیم دیده) ترجمه‬
‫کرد و هم تهذیب گری و تهذیب گر‪ .‬از این قسمت به بعد ما از هر دو کلمه استفاده‬
‫میکنیم تا ترجمه ی بهتری باشه‪.‬‬

‫از این به بعد تعلیم گری و تعلیم دیده برای بیشتر شاگرد ها و تدریس و مدرس استفاده‬
‫میشه‪.‬‬

‫و تهذیب گری و تهذیب گر برای کسایی که دیگه احتیاج به تعلیم ندارن و به مقام خیلی‬
‫بزرگی رسیدن‪(.‬مثل رئیس تهذیبگر ها و ‪)..‬‬

‫بعدا ‪ 92‬قسمت رو ویرایش میکنیم و این نکته رو روش درست میکنیم‪.‬‬

‫نکته دوم‪ :‬اسم ووشیان در حقیقت ووشیاِن خونده میشه‪.‬در حقیقت کسره رو برای ووشیان تا‬
‫به حال نذاشتیم فکر نمیکردیم ووشیآن بخونین‪ .‬ولی بدونین ووشیاِن خونده میشه‪( .‬ووشیاِن‬
‫یا ووشیِن هر دو درسته)‬
‫*این رمان اجازه انتشار در فضای مجازی ندارد‪.‬‬
‫لطفاً کارهای ما رو در (‪ )@BOY_LOVES‬دنبال کنید‪.‬‬
:‫کاری از تیم ترجمه ی کانال بوی الوز‬

t.me/Boy_Loves
Translated by:
#Emy
#Gazal

You might also like