Professional Documents
Culture Documents
Chapter32 GMDC MDZS Boy Loves
Chapter32 GMDC MDZS Boy Loves
Chapter32 GMDC MDZS Boy Loves
شبنم
(قسمت ششم)
این بار ،در طول شب ،وی ووشیان حتی یک بار هم پلکاش رو روی هم نذاشت .اون با
چشمانی باز ،موفق شد تا صبح روز بعد حالت خودش رو حفظ کنه .درست وقتی که بی
حسی بدنش از بین رفت و انداماش دوباره قادر به حرکت شد ,با آرامش لباسش رو زیر
پتو بیرون آورد و زیر تخت انداخت.
اون کمی خم شد و کمربند چرمی الن وانگجی رو جدا کرد و در نهایت موفق شد لباسش
رو با یک حرکت سریع تا نیمه بیرون بیاره .ابتدا میخواست لباس الن وانگجی رو به طور
کامل در بیاره ،اما بعد از دیدن جای سوختگی روی سینش ،برای لحظه ای مکث کرد و در
نهایت ،با بخاطر آوردن خطوط بجا مانده از زخمای شالق تادیب ،در پشت کمر الن
وانگجی ،از تصمیمش منصرف شد .اما درست زمانی که میخواست دوباره لباسش رو به
حالت اولش برگردونه ،به دلیل مکثی که کرده بود ،الن وانگجی احساس سرما کرد ،کمی
تکون خورد و در نهایت چشماش رو با اخم باز کرد.
الن وانگجی به محض باز کردن چشماش ،با حرکتی سریع از رختخواب بیرون پرید .این
واقعاً تقصیر هانگوانگ جون باوقار نبود که بعد از این شوك ،اصالً باوقار به نظر نمیرسید.
شاید اگر هر مردی هم به جای اون بود ،که صبح روزه بعد از مستی با خماری از خواب
بیدار بشه و ببینه مرد دیگه ای لخت کنارش دراز کشیده ،در حالی که خودش نیمه لخت و
بسیار نزدیک به مرد ،طوری که پوست تب دارشون در زیر پتو در تماس با یکدیگر هست؛
شب رو گذرونده ،نمیتونست در اون لحظه به وقار و متانتش اهمیتی بده.
وی ووشیان با حالت خاصی ،قفسه سینه خودشو با پتو پوشوند تا جایی که فقط شونه های
صافش بیرون موند .الن وانگجی":تو"...
""...
از اونجا که صورت الن وانگجی تا همین لحظه هم به سفیدی برف شده بود ،تشخیص اینکه
اون واقعا چیزی رو به یاد نداره ،کار سختی نبود.
این واقعا نهایت خوشبختی بود که الن وانگجی از شب گذشته چیزی به یاد نمی آورد.
وگرنه ،اون االن میدونست که وی ووشیان شب گذشته به دور از چشماش از اتاق بیرون
رفته تا ون نینگ رو احضار کنه ,و در اون حالت ،احتماال نگفتن حقیقت ،و نگفتن دروغ
وضعیت رو بهتر نمیکرد.
با توجه به اینکه به تازگی وی ووشیان در تمام موقعیت هایی که برای اذیت کردن الن
وانگجی به دست می آورد شکست خورده بود و در نهایت انقدری حرص میخورد که
میخواست یک سنگ رو باال ببره و روی پاهای اون بکوبه ,االن خوشحال بود؛ چون بعد از
مدت ها وی ووشیان باالخره تونسته بود یک موقعیت مناسب برای استفاده از بعضی از
توانایی های گذشتش بدست بیاره .اما در هر صورت مهم نبود که چقدر دلش میخواست به
این موفقیت لذت بخش ادامه بده ،چون اون واقعا نمیتونست در آینده این موقعیت ها رو از
دست بده .وی ووشیان هنوز هم میخواست در آینده الن وانگجی رو ترغیب به نوشیدن
کنه ،پس نباید تا اونجا پیش می رفت که اونو تا حد مرگ بترسونه ،وگرنه الن وانگجی
دفعه بعد خیلی بیشتر احتیاط میکرد.
با این فکر وی ووشیان باالخره پتو رو کنار زد و شلوار و چکمه ای که هنوز به تن داشت رو
به اون نشان داد" :عجب مردی! هانگوانگ جون ،این فقط یک شوخی بود .من فقط
لباسامونو درآوردم .عفتت هنوز سر جاشه و لکه دار نشده ,نگران نباش".
اما الن وانگجی هنوز در همان وضعیتِ یخ زده قرار داشت و جوابی نداد .ناگهان صدای
شکستن چیزی از وسط اتاق به گوششون رسید.
این صدا کامالً آشنا بود و در حال حاضر این بار دومی بود که اونا این صدا رو می شنیدن.
ی روی
کیسه های چیانکونی که روی میز بودن ،دوباره بی قرار شده بودن و لیوان ها و قور ِ
میز رو به زمین انداخته بودن.
اینبار با قرار گرفتن سه قسمتِ بدن در کنار یکدیگر ،کیسه ها وحشیانه تر رفتار میکردند.
شب گذشته یکی از آنها به طرز ناامید کننده ای مست بود و دیگری با درماندگی شکنجه
شده بود ،پس تعجبی نداشت که اونا کامال کیسه ها رو فراموش کرده باشن .وی ووشیان
نگران این بود که الن وانگجی بیش از حد شوکه شده باشه و تصادفا ،و از روی یک تصمیم
ناگهانی اونو تا رسیدن به جواب همه سواالتش به تخت ببنده؛ بخاطر همین با عجله گفت":
یک کار مهم داریم .بیا بیا .بهتره اول به کارای مهممون برسیم".
بعد از این حرف اون یک تکه لباس به دور خودش پیچوند و فورا از تخت بلند شد و
دستشو به سمت الن وانگجی ،که تازه ایستاده بود دراز کرد .هدف وی ووشیان در حقیقت
کمک کردن به اون بود ،اما ناخواسته جوری به نظر میرسید که میخواد لباس های وانگجی
رو توی تنش پاره کنه .الن وانگجی که تا اون لحظه هنوز از شوك خارج نشده بود،
ناخوداگاه یک قدم به عقب برداشت و همون موقع با حس شئ سفتی زیر پاهاش ،به پایین
نگاه کرد .اون شئ چیزی جز بیچن نبود که از دیشب روی زمین افتاده بود.
در همون زمان یکی از نخ هایی که کیسه ها رو به هم متصل کرده بود سست شده و خیلی
زود نیمی از بازوی خاکستری ،از دهانه کوچیک کیسه بیرون خزید .وی ووشیان با دیدن
این صحنه ،اینبار با عجله دستش رو درون لباس نیمه باز الن وانگجی فرو برد و در اون
جستجو کرد ،در نهایت تونست فلوتش رو در جیب داخلی آستین الن وانگجی پیدا کنه,
"هانگوانگ جون ..نترس ،خب؟ من قصد ندارم باهات کاری کنم .دیشب تو فلوت منو
گرفتی .من فقط میخوام پسش بگیرم ".بعد از این حرف ،یقه های الن وانگجی رو با دقت
باال کشید و کمربند چرمی اونو دوباره به درستی گره زد.
الن وانگجی تمام مدت این اتفاقات با حالتی عجیب به اون نگاه میکرد ،جوری که انگار واقعاً
دلش میخواست در مورد جزئیات اتفاقاتی که بعد مستیش رخ داده بود بپرسه .با این حال،
اون مثل همیشه پیش از هر چیز ،ابتدا عادت به تمام کردن کار های مهم تر رو داشت،
پس با یک نفس عمیق ،تمامی سواالتش رو سرکوب کرد ،حالت جدی به خودش گرفت و
گیوچین رو بیرون آورد.
سه کیسه چیانکون ،یکی بازوی چپ ،دیگری پاها ،و آخری نیم تنه رو نگه داشته بودن .این
سه قسمت در کنار هم توانایی تشکیل بخش بزرگی از بدن رو داشتن و حاال هر اندام بر
اندام های دیگه اثر گذاشته و انرژی خشم بیشتری درست کرده بودن .در نتیجه مقابله با
انرژی اونا در این حالت دشوارتر از گذشته شده بود .آشفتگی زیاد کیسه ها باالخره بعد از
نواختن سه بار متوالی قطعه آرامش فرو نشست.
وی ووشیان باالخره فلوتش رو کنار گذاشت .اون در حالی که مشغول جمع آوری قسمتایی
از بدن که روی زمین افتاده بودند ،شده بود گفت ":دوست عزیزمون تمریناتش رو از دست
نداده ".کمربند چرمی ردای خاکسپاری جسد تا همین االن هم سست شده بود .یقه ی
لباسش باز شده و بدن محکم و قوی مرد رو که جوان هم به نظر میرسید آشکار میکرد.
جسد با داشتن شونه هایی پهن ،یک کمر باریک و بعالوه عضالت محکم شکم ،دارای فرمی
شدیدا ایده آل بود که مرد های بی شماری رویای داشتنش رو ،در خواب میدیدن .وی
ووشیان هم از این قائده جدا نبود .اون از هر جهت به بدن خیره شده بود و نمیتونست
جلوی خودش رو در مقابل لمس دزدکی اون عضله ها بگیره ":هانگوانگ جون ,نگاش کن.
اگه زنده بود و من بهش ضربه میزدم ,اثرش به خودم بر میگشت و بهم آسیب میزد ,یعنی
چه جوری توی زمین بهش آموزش دادن؟"
به نظر میرسید بعد از این حرف ،انتهای ابرو های الن وانگجی کمی باال رفت ،اما چیزی
نگفت .با این حال ،وی ووشیان ناخواسته دوبار دیگر عضله ها رو لمس کرد .اما در آخر از
جلوی وانگجی کنار رفت و راه رو براش باز کرد .الن وانگجی کیسه های چیانکون رو در
دست گرفت و بدون اینکه چیزی از صورتش قابل خوندن باشه ,بی صدا مشغول مهر و موم
کردن اجساد داخل کیسه شد .بعد از اون ،الن وانگجی کار مهر و موم کردن کیسه ها رو
تمام کرد حتی چند گره کامال کور روی هر کدام زد.
اما در هر حال وی ووشیان خیلی به اون وضعیت فکر نکرد .اون نگاهی به حجم بدن فعلیش
انداخت و ابرو هاش رو باال برد و کمربند چرمیش رو گره زده و باالخره لباسش رو دوباره
به درستی پوشید.
از سمت دیگه ,الن وانگجی هنوز هم بعد از کنار گذاشتن کیسه های چیانکون ،با چشمایی پر
از تردید به ووشیان نگاه میکرد .وی ووشیان پس از اینکه متوجه نگاهش شد از عمد
گفت":هانگوانگ جون ،چرا اینجوری به من نگاه میکنی؟ هنوز نگرانی؟ به من اعتماد کن.
واقعاً دیشب کاری باهات نکردم .البته که ،توهم کاری با من نکردی".
الن وانگجی برای چند لحظه به فکر فرو رفت و بعد جوری که انگار که باالخره تصمیمی
گرفته باشد ،با صدای آرومی گفت":دیشب به غیر از گرفتن فلوتت ،من "...
وی ووشیان":تو؟ چه کار دیگه ای کردی؟ هیچی واقعا ,فقط چیزای زیادی گفتی".
سیب گلوی سفید رنگ الن وانگجی کمی تکان خورد ...":چه جور چیزایی؟"
وی ووشیان ":چیز مهمی نبود .خیلی ،...مثالً ،تو واقعاً عاشق "...نگاه الن وانگجی یخ زد.
""...
الن وانگجی چشماش رو بست و سرش رو به سمت دیگه ای چرخوند .وی ووشیان با
احتیاط اضافه کرد" :اشکالی نداره! خرگوشا خیلی بامزه ن ,کی خرگوشا رو دوست نداره؟
منم اونارو دوست دارم ,دوست دارم اونارو بخورم .هاهاهاهاهاها! هانگوانگ جون .تو دیشب
اینجا زیاد نوشیدی ...اوه ،نه ,حقیقتا دیشب خیلی مست بودی ،پس احتماالً االن احساس
خوبی نداری .میتونی صورتتو بشوری ،یکم آب بنوشی و یکمم استراحت کنی تا دوباره راه
بیوفتیم .دوست عزیزمون این بار داره جنوب غربی رو نشون میده .منم میرم از پایین کمی
صبحونه بخرم ...بیشتر از این اذیتت نمیکنم" .
اما همین که خواست اتاق رو ترك کنه ،الن وانگجی با خونسردی گفت ":صبر کن".
الن وانگجی کمی به اون خیره شد ولی باالخره پرسید" :پول داری؟"
وی ووشیان پوزخند زد ":آره! فکر کردی نمی دونم پوالتو کجا میذاری؟ من برای تو هم
صبحونه میخرم ،باشه؟ هانگوانگ جون ،یکم آروم بگیر .ما عجله ای نداریم" .
وی ووشیان بعد از اینکه باالخره از اتاق خارج شد و در رو کامل پشت سرش بست ،از
شدت خنده روی کمرش خم شد و برای مدت طوالنی در راهرو مسافرخونه خندید.
اینطور به نظر میرسید که الن وانگجی شوك خیلی بزرگی رو تجربه کرده بود .چون اون
خودش رو برای مدت زمان طوالنی در اتاق حبس کرده و بیرون نیومد .این در حالی بود
که وی ووشیان در طبقه پایین با خوشحالی مشغول ولگردی شده بود ،اون مسافرخانه رو
ترك کرد و ابتدا کمی در اطراف منطقه قدم زد .در طول راه مقداری تنقالت خرید و در
نهایت روی چند پله نشست ،و همزمان با خوردن غذاها ،حمام آفتاب گرفت .پس از مدتی
نشستن ،گروهی از بچه های سیزده -چهارده ساله ناگهان در داخل آن خیابان دویدند.
جلو ترین بچه طوری میدوید که انگار پرواز میکرد ،اون یک رشته طوالنی رو در دست خود
نگه داشته بود و در انتهای رشته ،یک بادبادك در هوا باال و پایین میرفت .بچه های پشت
سرش در حالی که همگی تیر و کمان های اسباب بازی داشتند ،اونو تعقیب کرده و به
بادبادك شلیک میکردند.
وی ووشیان هم در جوانی این بازی رو دوست داشت .تیراندازی با کمان مهارت الزم برای
همه شاگردان حزب های برجسته بود .با این حال ،بسیاری از اونا از شلیک به یک هدف
ثابت لذت نمیبردن .جدای از شلیک به موجودات شیطانی در شکارهای شبانه ،شلیک به
بادبادك ها همون چیزی بود که اونا خیلی دوست داشتن .در این بازی همه یک کمان
داشتن و هرکسی که باالترین ،دورترین و دقیق ترین شلیک رو انجام میداد ،برنده بازی بود.
در ابتدا این بازی فقط در بین شاگردان جوان حزب های تهذیبگر رواج داشت.
ولی بعد از اینکه برای عموم مردم شناخته شده شد ,فرزندان خانواده های معمولی هم به
این بازی عالقه مند شدن ,البته خسارتی که از پیکان های کوچک اونا وارد میشد در
مقایسه با خرابکاری های شاگردان ماهر چیزی نبود.
در گذشته ،زمانی که وی ووشیان در اسکله نیلوفر زندگی میکرد و با شاگردان حزب جیانگ
بازی شلیک به بادبادك ها رو انجام میداد ،همیشه نفر اول بود .از طرف دیگه جیانگ چنگ
همیشه دوم بود .بادبادکایی که اون هدف میگرفت ،برای شلیک یا خیلی دور و یا به اندازه
کافی نزدیک بودن؛ اما هرگز به اندازه هدف های انتخابی وی ووشیان دور نبودن .اندازه ی
بادبادك اونا در اون زمان تقریباً دو برابر بادبادك افراد دیگر بود و به شکل یک هیوالی
درحال پرواز ساخته شده بود .بادبادك رنگهایی روشن ،اغراق آمیز ،دهانی بزرگ و شکاف
دار ،و چند دم تیز داشت که با هر وزش باد در هوا میچرخید .بادبادك از فاصله ی دور،
بسیار سرزنده و پر جنب و جوش به نظر میرسید اما نه تنها زیاد وحشتناك نبود ،بلکه
تقریباً احمقانه به نظر میرسید .اون بادبادك رو خود جیانگ فنگ میان سرهم کرده بود و
بعد اونو به جیانگ یانلی داده بود ،تا اونو مخصوص نقاشی کنه .به همین دلیل هر وقت این
بادبادك برای مسابقه انتخاب میشد ،به هردوی اونا احساس غرور دست میداد.
با فکر کردن به این موضوع ،لبای وی ووشیان به یک لبخند باز شد .او نمیتونست کاری
کنه ،اما سرش رو بلند کرد تا بادبادك درحال پرواز بچه ها رو ببینه .بادبادك شبیه یک
توده گردِ کامالً طالیی بود .همین باعث شد تا با خودش فکر کنه" :این چیه؟ پن کیک؟ یا
نوعی هیوال که من نمی شناسم؟"
در همان لحظه ناگهان باد تندی وزید و گرد و خاك به پا کرد .درنتیجه بادبادك که
در اون مرحله هنوز انقدر باال نرفته بود ،تا در یک فضای باز قرار بگیره ,با این اتفاق
بالفاصله افتاد .یکی از بچه ها فریاد زد" :اوه نه ،خورشید سقوط کرد!"
وی ووشیان فوراً متوجه ماجرا شد .احتماالً این بچه ها به تقلید از عملیات نبرد نور افشان،
بازی میکردند.
اون و الن وانگجی در حال حاضر در منطقه یوئیانگ اقامت داشتن .با توجه به اینکه حزب
ون چیشان در گذشته ،زمانی که هنوز در اوج قدرت بود ،همه جا با تکیه بر قدرت زیادش
از بقیه سوءاستفاده میکرد ،و از اونجا که یوئیانگ از چیشان فاصله ی زیادی نداشت ،احتماال
مردم در این شهر دفعات بسیاری به وسیله ی جانوران وحشی و یا توسط قاتالن متکبر این
فرقه مورد اذیت و آزار قرار گرفته و متحمل درد و رنج زیادی شده بودن.
پس از پایان عملیات نبرد نور افشان ,حزب ون توسط حزب های دیگر پایین کشیده شد و
بنیاد صد ساله شان خیلی زود کامال فرو پاشید .در اون زمان در مناطق اطراف چیشان ،و
همچنین بسیاری از مکان های دیگر ،مردم با انجام فعالیت های سرگرم کننده ،نابودی
حزب ون رو جشن میگرفتن ،و در آخر برخی از این سرگرمی ها تبدیل به سنت شدن .این
بازی هم احتماال یکی از همون سرگرمی ها بود.
بچه ها با سقوط بادبادك تعقیب و گریز رو متوقف کردن و متفکرانه دور هم حلقه زده و
مشغول بحث و گفتگو شدن" :حاال چیکار کنیم؟ ما حتی به خورشید شلیک نکردیم ،و خود
به خود سقوط کرد .حاال رهبر کیه؟ "
یکی از بچه ها بالفاصله دستشو بلند کرد ":معلومه من! من جین گوانگ یائو هستم من
شرورترین فرد فرقه ون رو کشتم! "
در همین حال ،وی ووشیان که در پله های منتهی به مسافرخونه نشسته بود ،اونا رو با عالقه
زیادی تماشا میکرد.
در حال حاضر در این نوع بازی ها ،برجسته تر از همه تهذیبگرها ،لیان فنگ زون بود و
موفق ترین و البته محبوب ترین شخصیت به شمار میرفت .اگرچه پیشینه خانوادگی اون
کمی شرم آور بود ،اما این واقعیت که اون بعدها به چنین درجه ای صعود کرده ،باعث شده
بود مردم احترام زیادی براش قائل باشن .در طول نبرد نور افشان اون به طرز ماهرانه ای،
کامال مخفیانه برای فرقه چیشان ون کار میکرد و در طی این مدت تونسته بود با موفقیت
همه افراد فرقه ون رو فریب بده و اطالعات مهم زیادی رو علیه این فرقه فاش کنه.
همچنین پس از پایان نبرد نور افشان ،اون تونست با چاپلوسی ،شوخ طبعی و روشهای بی
شمار دیگه ای ،باالخره به عنوان رئیس اصلی تهذیبگرها انتخاب بشه که البته کامال شایسته
این عنوان نیز بود .چنین زندگی ای میتونست به راحتی یک افسانه تلقی بشه .در این لحظه
اگر ووشیان هم با اونا بازی میکرد ،دوست داشت همچین نقشی رو امتحان کنه (نقش جین
گوانگ یائو) .انتخاب این پسر به عنوان رهبر ،انتخاب بسیار معقولی به نظر میرسید!
یکی دیگه از پسر ها اعتراض کرد":اما من نیه مینگجوئه هستم! من جنگ های زیادی رو
بردم و بیشترین افراد رو اسیر کردم .من باید رهبر باشم! "
"نیه مینگجوئه" مشتش رو چرخوند و گفت" :حاال رئیس تذهیبگرها هستی که چی؟؟ .تو
هنوز برادر کوچکتر منی .به هر حال هروقت منو دیدی باید فرار کنی" .
"جین گوانگ یائو" هم با حرف اون همکاری کرد و با شانه هایی لرزون سریع پا به فرار
گذاشت .شخص دیگه ای گفت" زندگی تو کوتاهه احمق".
انتخاب یک رهبر برای تهزیبگرها بیشتر به این معنا بود که سایرین احساس خاصی نسبت
به اون شخص داشته باشن و همچنین تحسینش کنن" .نیه مینگجوئه" خشمگین شد":جین
زیشوان تو حتی زودتر از من می میری ,تو که زندگیت کوتاه تره".
"جین زیشوان" در دفاع گفت":مشکل زندگی کوتاه چیه؟من در رتبه سوم هستم".
"حتی اگه قرار باشه چیزی از تو سوم باشه ,اون فقط قیافته".
در این بین یکی از بچه ها که بنظر میرسید از این همه دویدن و ایستادن خسته شده ؛ به
سمت پله ها حرکت کرد و کنار وی ووشیان نشست و کمی بعد ،با تکون دادن دستاش،
میون اون دو واسطه شد":خب ،باشه .بیایید جنگ رو تموم کنیم .من فرمانده ییلینگ هستم
،بنابراین من قدرتمندترینم .پس ،اگر شماها خیلی اصرار دارین ،من می تونم رهبر باشم" .
وی ووشیان"...":
وی ووشیان نگاهی به پسرك انداخت .در کمال تعجب یک تکه چوب کوچک هم در کنار
کمر پسرك قرارداشت که احتماال چنچینگ بود.
فقط بچه های ساده لوح مانند این پسر می تونستن مثل فرمانده ییلینگ رفتارکنن ,اونا به بد
و خوبِ حرف هایی که میزدند کاری نداشتن و تمام مدت فقط راجع به قدرت بحث
میکردن.
"فرمانده ییلینگ" جوری پاسخ داد که انگار همه چیز رو فهمیده ":جیانگ چنگ چطور
ممکنه از من بهتر باشی؟ تا حاال یه بارم نشده ازم شکست بخوری؟ چطور جرات میکنی
بگی قدرتمندترین هستی؟خجالت نمی کشی؟"
"جیانگ چنگ"":نمی تونم از تو بهتر باشم؟ ببینم نکنه یادت رفته که چطور مردی؟"
لبخند کم رنگ روی صورت وی ووشیان با این حرف ناگهان از بین رفت.
انگار ناگهان یک سوزن سمی داخل بدنش فرو رفته ،یک درد ضعیف و سوزاننده از سراسر
بدنش گذشت.
"فرمانده ییلینگ" که در کنار اون نشسته بود ،دستاش رو بهم زد و گفت" :به من نگاه کن!
چنچینگ در سمت چپ من " ،طلسم ببر دوزخ" در سمت راست من ،همچنین با ژنرال
اشباح -من شکست ناپذیرم! هااهاها " ...
وی ووشیان احساس کرد که واقعاً به یک استراحت کوتاه نیاز داره برای همین پرسید:
"تذهیبگرها ،می تونم سوالی بپرسم؟"
عموما وقتی بچه ها این بازی رو انجام می دادن ،هرگز فرد بزرگسالی وسط بازی نمی پرید.
البته ناگفته نماند که قصد وی ووشیان سرزنش و یا تمسخر اونا نبود ،بلکه یک سوال جدی
داشت" .فرمانده ییلینگ" با تعجب و احتیاط به او نگاه کرد":چی می خوای بپرسی؟"
"هست" .
"اونا کجان؟"
"فرمانده ییلینگ" به کودکی اشاره کرد که از ابتدا تا انتها اصال چیزی نگفته بود":این
جاست".
وی ووشیان به اون نگاه کرد .کودك دارای ویژگی های ظریفی بود ،اون واقعا شبیه کودکی
های مردی جذاب و خوش تیپ بود .پسرك حتی طناب سفیدی به جای پیشانی بند به
پیشانی صاف خود بسته بود .وی ووشیان پرسید" :اون کیه؟"
… خب .در این لحظه وی ووشیان در ذهن خود اعتراف کرد که این بچه ها اصل قضیه رو
به خوبی فهمیده بودن .بدون شک کسی که میخواست به عنوان الن وانگجی عمل کنه واقعاً
هم باید این طور دهن خودشو بسته و ساکت میموند!
گوشه ی لبای وی ووشیان با تصور قیافه وانگجی ،دوباره به سمت باال متمایل شد.
این درست شبیه این بود که سوزن سمی بیرون آورده و به گوشه ای انداخته شده باشه؛
همه دردها بالفاصله از بین رفتن .وی ووشیان با خودش زمزمه کرد" :چقدر عجیبه .چرا
کسی به کسل کنندگی اون می تونه همیشه منو انقدر خوشحال کنه؟ "
وقتی الن وانگجی باالخره به طبقه پایین اومد ،وی ووشیان رو دید که روی پله ها نشسته و
گروهی از بچه ها هم در حالی که مشغول خوردن کلوچه های گوشت بخارپز بودن در
اطرافش نشسته بودن .وی ووشیان کلوچه گوشتی خودش رو در حالی که مشغول حرف
زدن با دو نفر از اون بچه ها بود خورد ...":در حال حاضر ،در مقابل شما ،هزاران نفر از
تذهیبگرهای فرقه ون وجود داره .همه ی اونا به شدت مسلح هستن و انقدر از نزدیک شما
رو محاصره کردن که حتی یک قطره آب هم از بینشون عبور نمی کنه .چشمای شما باید
واضح ببینه(شماها باید کامال هوشیار باشید) .آره همینه .خب ،الن وانگجی ،حواست اینجا
باشه تو شکلی که معموال به نظر میای نیستی .تو از خون پوشیده شدی! اینجا انگیزه ی
کشت و کشتار زیادی وجود داره و تو واقعاً ترسناك به نظر می رسی! وی ووشیان ،بهش
نزدیک تر شو .تو میدونی چطور فلوت رو بچرخونی؟ بذار ببینم که چجوری فقط با یک
دست اون رو می چرخونی .یکم باحال تر باش .اصال می دونی چطوری باحال به نظر برسی؟
بیا ،بذار تا بهت نشون بدم" " .وی ووشیان" چوب کوچک رو از اون گرفت و بعد به طور
صحیح "چنچینگ" رو بین انگشتاش چرخوند؛ همین حرکت کافی بود تا همه بچه هایی که
در اطرافش جمع شده بودن ،نفسشون از حیرت بند بیاد.
وانگجی بی سر و صدا به سمت آنها رفت .وی ووشیان با دیدن اون ،شلوار خودشو تکوند و
پس از خداحافظی با بچه ها باالخره ایستاد.
طوری که اون هنگام راه رفتن با خودش بلند بلند میخندید باعث شده بود هر غریبه ای که
در نگاه اول اونو میدید با خودش فکر کنه که اون احتماال به وسیله ی سمی عجیب مسموم
شده.
الن وانگجی"...":
وی ووشیان" :نظرت چیه؟ اون دوتا پسر بامزه نبودن؟ حدس بزن اونی که طناب به
پیشونیش بسته بود وانمود می کرد کیه ،هاهاهاها " ...
پس از مدتی سکوت ،سرانجام الن وانگجی نتونست تحمل کنه ...":دیشب چه کار دیگه ای
انجام دادم؟"
اتفاقات دیشب قطعاً به این سادگی ها نبود .چون اتفاقات ساده قادر نبون حتی االن ،وی
ووشیان رو به خنده بندازن.
وی ووشیان به سرعت دستای خودشو تکان داد":نه ،نه ،نه .تو کاری نکردی .من فقط دارم
مسخره بازی در میارم ،هاااهااهاها ...باشه .اهم .هانگوانگ جون ،من االن میخوام درباره یک
کار جدی صحبت کنم" .
الن وانگجی" :بگو".
وی ووشیان به طور مستقیم گفت " :تابوت های گورستان قبیله چنگ برای ده سال ساکت
بودن .ولی یهویی صدای تابوت ها دوباره شروع شدن ،این قطعاً اتفاقی نیست .باید دلیل
دیگه ای وجود داشته باشه" .
وی ووشیان" :سوال خوبیه .من فکر می کنم که علتش بیرون آوردن اجساد بوده" .
طرز بیان اون موقع جواب دادن اونقدر واضح بود که ناخوداگاه باعث شد وی ووشیان
اتفاقات دیشب رو دوباره به یاد بیاره .اون با یادآوری اینکه وانگجی چقدر در هنگام مستی
متفاوت ،صمیمانه و بی ریا به نظر می رسه ،بخصوص زمانی که هر دو انگشت اونو با دو
دستش نگه داشته بود ،به سختی خندش رو کنترل کرد و سپس با جدیت ادامه داد":من
فکر می کنم که قطعه قطعه کردن جسد احتماالً فقط به خاطر انتقام و نفرت نبوده ،بلکه
روش موثری برای سرکوبه جسده .کسی که جسد رو قطعه قطعه کرده عمداً مکانهایی رو
که توسط موجودات شیطانی تسخیر شدن برای قرار دادن اجزای بدن انتخاب کرده" .
الن وانگجی" :مبارزه با سم علیه سم .اینجوری تعادل برقرار میشه و هرکدوم دیگری رو
کنترل می کنه" .
وی ووشیان":درسته .پس ,زمانی که گورکن ،دیروز نیم تنه ی جسد رو بیرون آورد ,دیگه
چیزی برای سرکوب ارواح خشمگین خاندان چانگ وجود نداشت ,پس دوباره صدای کوبش
تابوت ها شروع شد .این شبیه همون روشیه که حزب چینگ هه نیه برای سرکوب ارواح
خشمگین سابر از اجساد داخل دیوارهای قلعه استفاده کرده بودن .حتی شاید ,این تکنیک از
قلعه سابر حزب نیه الگو گرفته شده باشه .به نظر می رسه این شخص به هر دو فرقه
چینگ هه نیه و گوسو الن نزدیکه..من از این می ترسم اونا حریف ساده و آسونی نباشن".
الن وانگجی":فقط تعداد کمی از افراد اینجوری هستن".
وی ووشیان " ،درسته .حقیقت به آرومی آشکار میشه .و حاال چون طرف مقابل شروع به
جابجایی اجزاء جسد کرده ،یعنی اونا در حال حاضر مضطرب و نگران شدن .اونا بدون شک
به زودی دوباره حرکتی انجام میدن .حتی اگر ما اونا رو پیدا نکنیم ،اونا میان تا ما رو پیدا
کنن .همین طور که اونا اطراف رو میگردن ،مطمئناً سرنخ های زیادی رو پشت سرشون جا
میذارن .از طرف دیگه دسته دوست عزیزمون هم به ما می گه که اون سرنخ ها کجان و ما
باید از کدوم جهت بریم .اما احتماالً ما باید زودتر حرکت کنیم .فقط دست راست و سر
باقی مونده ...ما باید قبل از این که اونا اقدامی کنن به اونجا برسیم" .
این بار روح دست به شادونگ ،مکانی که به مه تیره و زیادش معروف بود ،اشاره میکرد.
در اون مکان یک شهر خالی از سکنه وجود داشت که هیچ کس در اون منطقه حتی جرأت
نزدیک شدن به اونجا رو نداشت.
ساندو شنگ شئو :این عنوان جیانگ چنگ است .برای اطالعات بیشتر راهنمای شخصیت و
حذب ها رو بررسی کنید.
*این رمان اجازه انتشار در فضای مجازی ندارد.
لطفاً کارهای ما رو در ( )@BOY_LOVESدنبال کنید.
کاری از تیم ترجمه ی کانال بوی الوز:
t.me/Boy_Loves