Download as pdf or txt
Download as pdf or txt
You are on page 1of 146

‫گنج هفت‬

‫فهرست واژگان الفبایی‬


‫لغت و امالی فارسی‬

‫آتشین‌پیغام‪ :‬کســی کــه سخنان‬ ‫آب خــوردن‪ :‬به آرامش رســیدن‬


‫‪13 3‬‬ ‫ّ‬
‫جذاب می‌گوید (کنایه)‬ ‫‪16 1‬‬ ‫(کنایه)‬
‫آخته*‪ :‬بیرون‌کشــیده‪ ،‬برکشــیده‬ ‫آب خــوش از گلویــش پایین‬
‫‪17 3‬‬ ‫(مترادف‪ :‬آهیخته)‬ ‫نمی‌رود‪ :‬راحتی و آســایش ندارد‪ ،‬از‬
‫آخر َالمر‪ :‬سر انجام‪ ،‬عاقب ‬
‫ت ‪14 3‬‬ ‫فرط ناراحتی نمی‌تواند آسوده زندگی‬
‫آخره*‪ :‬چنبرة گــردن‪ ،‬قوس زیر‬ ‫ُ‬ ‫‪9 3‬‬ ‫کند‪( .‬کنایه)‬
‫‪5 1‬‬ ‫ن‬
‫گرد ‬ ‫‪14 3‬‬ ‫آب صاف‪ :‬آب زال ‬
‫ل‬
‫آدینــه*‪ :‬روز جمعــه‪ ،‬آخرین روز‬ ‫آب‪ :‬عشق‪ ،‬معرفت الهی (نماد‪ /‬گریه‬
‫‪11 2‬‬ ‫هفت ه‬ ‫می‌تواند عرق شرم هم باشد)‬
‫آرزوی شکستن دست ‪ :‬پشیمانی‬ ‫‪12 3   6 3‬‬ ‫‬
‫‪14 1‬‬ ‫از انجام کاری (کنایه)‬ ‫‪12 2‬‬ ‫آبتین‪ :‬نام پدر فریدو ‬
‫ن‬
‫آرمان‪ :‬آرزو‪ ،‬امید‪ ،‬هــدف‪ ،‬عقیده‬ ‫آبخور‪ :‬محلی که از آنجا آب بخورند‬
‫‪9 2   12 1   11 1‬‬ ‫‬ ‫‪14 1‬‬ ‫(مترادف‪ :‬آبشخور)‬
‫آز‪ :‬حرص و طمع (فوران آز‪ :‬جوشــش و‬ ‫آبنوس*‪ :‬درختی اســت که چوب آن‬
‫‪14 3   5 2   9 1‬‬ ‫زیادی حرص)‬ ‫سیاه‪ ،‬ســخت‪ ،‬سنگین و گران بهاست‪.‬‬
‫آزادگان‪ :‬انســان‌های وارســته و‬ ‫‪12 1‬‬ ‫‬
‫بی‌تعلّــق‪ ،‬وارســتگان‪ ،‬جوانمردان‬ ‫آتش تیز پیدا کند‪ :‬اشاره به زمینة‬
‫(مترادف‪ :‬احرار) ‪12 3   3 2   17 1‬‬ ‫ملی حماسه که ایرانیان آتش را پاک‬
‫آزادگــی‪ :‬آزاد بــودن‪ ،‬جوانمردی‬ ‫و مقدس می‌دانســتند و گذر از آن‬
‫‪10 3‬‬ ‫(مترادف‪ :‬وارستگی)‬ ‫‪12 3‬‬ ‫نوعی آزمایش بود‪.‬‬
‫گنج‌نامـه‬

‫آزاده‪ :‬وارسته‪ ،‬جوانمرد (مترادف‪ :‬حرّ)‬


‫ُ‬ ‫آتش‌افــروز‪ :‬روشــن‌کنندة آتش‪،‬‬
‫‪11 1‬‬ ‫‬ ‫‪ 3‬ن ‪12 3  ‬‬ ‫آتش‌افروزند ه‬
‫‪12 3‬‬ ‫آزرم*‪ :‬شرم‪ ،‬حیا‬ ‫آتش‪ :‬اســتعاره از «ظلم»‪« ،‬خشــم و‬
‫آزگار*‪ :‬زمانــی دراز‪ ،‬ویژگی آنچه‬ ‫ناراحتی»‪« ،‬عشق»‬
‫بلند و طوالنی به نظر می‌آید‪16 3 .‬‬ ‫‪6 3   5 3   12 2‬‬ ‫‬

‫‪2‬‬
‫گنج هفتم‬

‫به نوزادش می‌دهد و سرشار از موا ّد‬ ‫آزمند‪ :‬حری ‬


‫ص‬
‫‪9 2‬‬ ‫مقوی است‪.‬‬ ‫‪9 3‬‬ ‫آستانه*‪ :‬آستان‪ ،‬آغا ز‬
‫آفت‪ :‬آسیب‪ ،‬بال‪ ،‬هر چیزی که مایة‬ ‫آسفالت‌‌نشین‪ :‬مر ّفه (کنایه) ‪9 3‬‬
‫تباهی‪ ،‬فســاد و زیان شــود‪ ،‬زیان‪،‬‬ ‫‌جل*‪ :‬فقیــر‪ ،‬بی‌چیــز‪،‬‬ ‫آســمان ُ‬
‫‪9 3   7 2   7 1‬‬ ‫ت‬
‫زحم ‬ ‫بی‌خانمان (کنایه‪ /‬جل‪ :‬پوشش به معنای‬
‫ُ‬
‫آفتاب از کدام ســمت برآمده‪ :‬چه‬ ‫مطلق (در اصل‪ :‬پاالن و پوشش چهارپایان)‬
‫اتفاق عجیب و غیرمعمولی افتاده (کنایه)‬ ‫‪16 3‬‬ ‫‬
‫‪16 1‬‬ ‫‬ ‫آســمان‌گیر‪ :‬جهانــی‪ ،‬جهان‌گیر‬
‫‪18 1‬‬ ‫آفریدگار‪ :‬خالق‪ ،‬خداون د‬ ‫‪6 2‬‬ ‫(کنایه)‬
‫آکنده‪ :‬پُر‪ ،‬انباشته (مترادف‪ :‬مشحون‪،‬‬
‫آسیب‪ :‬آزار‪ ،‬آفــت‪ ،‬بال‪ ،‬ضرر‪ ،‬صدمه‬
‫‪10 1‬‬ ‫لبریز)‬
‫‪12 2‬‬ ‫(معنی دیگر‪ :‬تماس‪ ،‬سایش)‬
‫‪9 3‬‬ ‫آلود‪ :‬آلوده ش د‬
‫آشــامیدن‪ :‬نوشــیدن (متــرادف‪:‬‬
‫تــورم (آمــاس کردن‪:‬‬ ‫ّ‬ ‫آماس*‪َ :‬ورم‪،‬‬
‫‪8 1‬‬ ‫گساردن‪ِ ،‬می گسار)‬
‫گنجایش پیدا‌کردن‌‪ ،‬متورّم شدن) ‪9 2‬‬
‫آشفته‪ :‬پریشــان حــال‪ ،‬سرگردان‬
‫‪9 3‬‬ ‫آمو‪ :‬رود جیحو ‬
‫ن‬
‫‪18 1‬‬ ‫(معنی دیگر‪ :‬عاشق)‬
‫تو‌آمد‪ ،‬معاشرت (معنی‬ ‫آمیختن‪ :‬رف ‌‬
‫آشنا‪ :‬یار (واژ ٔه اول)‪ ،‬عاشق (واژ ٔه دوم)‬
‫‪14 1‬‬ ‫دیگر‪ :‬مخلوط کردن)‬
‫‪6 1‬‬ ‫آنش‪ :‬آن ‪ +‬او را‬ ‫‪6 1‬‬ ‫‬
‫‪1 3   11 2‬‬ ‫آواز‪ :‬صدا‪ ،‬بان ‬
‫گ‬ ‫آشنایی‪ :‬دوستی‪ ،‬عشــق (دار ملــک‬
‫‪8 2‬‬ ‫آوازه‪ :‬شهر ‬
‫ت‬ ‫‪2 3‬‬ ‫آشنایی‪ :‬سرزمین عشق)‬
‫آورد*‪ :‬جنگ‪ ،‬نبرد‪ ،‬کارزار (آورد‌گاه‪:‬‬ ‫آغاجــی‪ :‬عنوانی بوده اســت برای‬
‫‪13 1‬‬ ‫میدان جنگ)‬ ‫خاص سلطان در دورة غزنوی‬ ‫خادمان ّ‬
‫آوردگاه*‪ :‬میــدان جنگ‪ ،‬نبردگاه‬ ‫‪2 2‬‬ ‫‬
‫‪14 2‬‬ ‫(آورد‪ :‬نبرد‪ /‬مترادف‪ :‬رزمگه)‬ ‫آغشــته‪ :‬آمیخته شــده با چیزی‬
‫آورده‌اند‪ :‬نقل کرده‌انــد‪ ،‬حکایت‬ ‫‪14 2‬‬ ‫‬
‫‪15 2‬‬ ‫می‌کنند‪.‬‬ ‫آغوز*‪ :‬ا ّولین شــیری که یک ماده‬

‫‪3‬‬
‫لغت و امالی فارسی‬

‫اَبدال*‪ :‬مردان کامل (مردان بی‌بدیل‪/‬‬ ‫آوری*‪ :‬بی‌گمان‪ ،‬بی‌تردید‪ ،‬به ‌طور‬
‫شکل مفرد‪ :‬بِدل‪ ،‬بَ َدل‪ ،‬بدیل‪ /‬اِبدال‪ :‬تبدیل‬ ‫‪12 2‬‬ ‫ع‬
‫قط ‬
‫‪14 1‬‬ ‫کردن)‬ ‫ه ‪5 3‬‬‫آوند*‪ :‬آونگ‪ ،‬آویزان‪ ،‬آویخت ‬
‫اَبدیــت*‪ :‬جاودانگــی‪ ،‬پایندگی‪،‬‬ ‫آویختن‪ :‬گرفتار شدن (کاویخت‪ :‬که‬
‫‪9 3‬‬ ‫ی‬
‫بی‌کرانگ ‬ ‫‪13 1‬‬ ‫آویخت)‬
‫ابراهیم اَدهم‪ :‬نــام یکی از بزرگان‬ ‫‪12 2‬‬ ‫آهرمن‪ :‬اهریمن‪ ،‬شیطا ‬
‫ن‬
‫زاهــد در قــرن دوم هجری اســت‬ ‫آهنگ‪ :‬میــل‪ ،‬اراده‪ ،‬قصد و تصمیم‬
‫‪8 3‬‬ ‫‬ ‫(معنی دیگر‪:‬عــزم‪ ،‬پیکار‪ ،‬نبرد‪ ،‬نــوا‪ ،‬آواز)‬
‫اَب َرش*‪ :‬اســبی که دارای پوســت‬ ‫‪10 2   13 1   7 1‬‬ ‫‬
‫خال‌دار یا رنگ‌به‌رنگ (به‌ویژه ســرخ و‬
‫آهنین‌کوه‪ :‬منظور «عمرو» اســت‪.‬‬
‫سفید) اســت؛ در این‌جا مطلق اسب‬ ‫‪14 2‬‬ ‫(کوه آهنین)‬
‫منظور اســت‪«( .‬ش» جزء واژه است‪).‬‬
‫آیة یأس خوانــدن‪ :‬ناامید بودن‬
‫‪14 2‬‬ ‫‬
‫‪5 2‬‬ ‫(کنایه)‬
‫ابالغ*‪ :‬رساندن نامه یا پیام به کسی‬
‫‪9 1‬‬ ‫آیت*‪ :‬نشان ه‬
‫‪16 2‬‬ ‫‬
‫آینه‪ :‬وجود انسان (استعاره) ‪7 2‬‬
‫ابلیس‪ :‬اهریمن‪ ،‬دیو‪ ،‬شیطان‪ ،‬مظهر‬
‫‪8 3‬‬ ‫آیین طریق‪ :‬آداب را ه‬
‫شر و بدی (ابلیس آدم روی‪ :‬انسان شیطان‬ ‫ّ‬
‫‪12 2   14 1‬‬
‫آیینه‌دار‪ :‬کســی که آیینه را در پیش‬
‫صفت)‬
‫ابوالعجایــب‪ :‬صاحب شــگفتی‌ها‬ ‫عــروس یا هر کس دیگر نگــه دارد تا‬
‫‪9 1‬‬ ‫‬ ‫خود را در آن ببیند‪ ،‬آرایشــگر (در این‬

‫اُب ّهت*‪ :‬بزرگی و شــکوه که سبب‬ ‫بیت‪ :‬انعکاس دهنده)‬


‫گنج‌نامـه‬

‫احترام یــا ترس دیگران می‌شــود‪.‬‬ ‫‪10 3   16 2   8 1‬‬ ‫‬


‫‪18 3‬‬ ‫‬ ‫‪16 3‬‬ ‫ّال وهلل ‪ :‬باید‪ ،‬حتماً‬
‫اتراق*‪ :‬توقف چند روزه در ســفر به‬
‫ّ‬ ‫ُ‬ ‫اُ‌نس‪ :‬دوســتی‪ ،‬محبت (معنی دیگر‬
‫جایی‪ ،‬موقتاً درجایــی اقامت گزیدن‬ ‫‪9 2‬‬ ‫وابستگی‪ ،‬عادت)‬
‫‪8 3‬‬ ‫‬ ‫‪16 3‬‬ ‫ا ِبا‪ :‬امتناع‪ ،‬خوددار ‬
‫ی‬

‫‪4‬‬
‫گنج هفتم‬

‫ا ِخالص‪ :‬دوســتی پــاک و بی ریا‬ ‫اتّفاق‪ :‬متّحد بودن‪ ،‬هم‌دلی (به اتفاق‬
‫داشــتن‪ ،‬خلوص نیت داشتن (معنی‬ ‫گفتنــد‪ :‬همه‪ ،‬یک دل و یــک نظر گفتند‪/‬‬
‫دیگر‪ :‬پاک بودن‪ ،‬بی‌آالیشی)‬ ‫‪6 2‬‬ ‫معنی دیگر‪ :‬حادثه )‬
‫‪8 3   14 2‬‬ ‫‬ ‫اَثنا‪ :‬میان (در این اثنا‪ :‬در این میان‪ /‬معنی‬
‫‪18 3   16 3‬‬ ‫دیگر‪ :‬خالل)‬
‫ا ِدبــار*‪ :‬تیره‌بختــی‪ ،‬بدبختــی‪،‬‬
‫ا ِجابت کــردن*‪ :‬پذیرفتن‪ ،‬قبول‬
‫سیه‌روزی (شکل متضاد‪ :‬اقبال)‬
‫کردن‪ ،‬پاسخ دادن (هم‌خانواده‪ :‬مجاب‪:‬‬
‫‪ 2   16 1‬س‬ ‫‬
‫‪10 1‬‬ ‫تسلیم و قانع شده)‬
‫ادیب پیشــاوری‪ :‬ادیب و شــاعر‬
‫ا ِجابــت کــردن‪ :‬پاســخ دادن‪،‬‬
‫‪16 3‬‬ ‫ی‬
‫ایران ‬ ‫‪1 3‬‬ ‫ن‬
‫قبول‌کردن‪ ،‬پذیرفت ‬
‫ادیب عشق‪ :‬کسی که سالک را برای‬ ‫اجانب*‪ :‬بیگانــگان (شــکل مفرد)‬
‫درک اســرار غیب پــرورش می‌دهد‪.‬‬ ‫‪3 3   16 2‬‬ ‫ی‬‫اَجنب ‬
‫‪2 3‬‬ ‫‬ ‫اَجل‪ :‬زمان مرگ‪ ،‬مــرگ (آب اجل‪:‬‬
‫ادیــب*‪ :‬آداب‌دان‪ ،‬ادب شــناس‪،‬‬ ‫‪9 1‬‬ ‫اضافه تشبیهی)‬
‫ٔ‬
‫سخن‌دان (در متن درس به معنای معلم‬ ‫‪5 2‬‬ ‫اَجنبی*‪ :‬بیگانه‪ ،‬خارج ‬
‫ی‬
‫و مربی اســت‪ ،).‬با فرهنگ‪ ،‬دانشمند‪،‬‬ ‫احداث شــدن*‪ :‬ســاخته شدن‬
‫بسیاردان‪ ،‬فرهیخت ه‬ ‫‪3 3‬‬ ‫‬
‫‪2 3   16 1   3 1‬‬ ‫‬ ‫احســان‪ :‬نیکــی کــردن‪ ،‬خوبی‬
‫‪ 2‬س‬ ‫(مترادف‪ :‬انعام‪ ،‬دهش)‬
‫ا ِذن*‪ :‬اجازه‪ُ ،‬رخصت (مترادف تجویز)‬
‫اَحوال‪ :‬جمع حال‪ ،‬رفتــار و کردار‬
‫‪5 2‬‬ ‫‬
‫‪2 2‬‬ ‫‬
‫ارادت*‪ :‬میل و خواســت‪ ،‬اخالص‪،‬‬
‫اُخت شــدن‪ :‬اُنس‌گرفتن‪ ،‬مأنوس‬
‫عالقه و محبت همــراه با احترام (در‬ ‫‪5 1‬‬ ‫ن‬
‫شد ‬
‫توجه بسیار سالک به پیر)‬
‫تصوف‪ّ :‬‬
‫اختر‪ :‬ســتاره‪ ،‬کوکب‪ ،‬نجم (مجازاً‪:‬‬
‫‪9 3   11 2‬‬ ‫‬ ‫‪18 2   9 1‬‬ ‫شانس‪ ،‬بخت و اقبال)‬
‫ارباب حاجت‪ :‬نیازمنــدان (ارباب‪:‬‬ ‫اختالف*‪ :‬رفت‌وآمد (معنــی دیگر‪:‬‬
‫‪15 2   7 2   6 1‬‬ ‫صاحب)‬ ‫‪15 2‬‬ ‫ناسازگاری)‬

‫‪5‬‬
‫لغت و امالی فارسی‬

‫از آنــش رنگ‌ها‪ :‬به ایــن دلیل‬ ‫ا ِرتجاالً*‪ :‬بی‌درنگ‪ ،‬بدون اندیشــه‬
‫‪ 1‬س‬ ‫رنگ‌های ا و‬ ‫ن ‪16 1‬‬ ‫سخن گفتن یا شعر سرود ‬
‫از بُن برکندن‪ :‬نابود کردن‪ ،‬خراب‬ ‫ارتفاع*‪ :‬محصول زمین‌های زراعتی‬
‫‪5 3‬‬ ‫کردن (کنایه)‬ ‫‪12 3‬‬ ‫‬
‫‪18 2‬‬ ‫از بهر‪ :‬برای (حرف اضافه)‬ ‫ارجمند‪ :‬با ارزش‪ ،‬گران‌بها‪ ،‬شایسته‪،‬‬
‫از پا در آمدن‪ :‬ناتوان شــدن (کنایه)‬ ‫‪17 1‬‬ ‫عزی ز‬
‫‪14 3‬‬ ‫‬ ‫ش ‪12 3‬‬ ‫ارجمند‪ :‬عزیز‪ ،‬مهم‪ ،‬با ارز ‬
‫از پــا در آوردن‪ :‬نیســت کردن‪،‬‬ ‫اَرس‪ :‬نام رودی در آذربایجان که به‬
‫کشتن‪ ،‬خسته کردن (کنایه)‬ ‫‪5 2‬‬ ‫خزر می‌ریزد‪.‬‬
‫‪14 2   12 2‬‬ ‫‬ ‫اَرغند*‪ :‬خشمگین و قهرآلود (معنی‬
‫از پای تا ســر‪ :‬تمام وجود (کنایه)‬ ‫‪5 3‬‬ ‫دیگر‪ :‬دلیر و شجاع)‬
‫‪2 3‬‬ ‫‬ ‫ارغوان‪ :‬درختی دارای برگ‌های گرد‬
‫از پــس وی می‌دوید‪ :‬به دنبال او‬ ‫‪1 2‬‬ ‫خ‬
‫و گل‌های سر ‬
‫‪16 1‬‬ ‫می‌دوید‪.‬‬ ‫‪16 2‬‬ ‫ا َ ْرک*‪ :‬قلعه‪ ،‬د ژ‬
‫از پهلوی خود خوردن‪ :‬به ضرر و‬ ‫اَرکان‪ :‬مجموع عناصر اَربعه (آب‪ ،‬باد‪،‬‬
‫زیان خود کار کــردن‪ ،‬زمینة مرگ‬ ‫‪16 3‬‬ ‫خاک‪ ،‬و آتش)‪.‬‬
‫‪13 1‬‬ ‫خود را فراهم کردن (کنایه)‬ ‫ا َ ْرگ‪ :‬قلعة کوچکی باشد که در میان‬
‫از تک و تا انداختن‪ :‬اقرار کردن به‬ ‫قلعــه‌ای بزرگ ســازند‪ ،‬قلعه‪ ،‬حصار‬
‫‪16 3‬‬ ‫ضعف وناتوانی (کنایه)‬ ‫‪9 3‬‬ ‫‬
‫از جا در رفتن‪ :‬خشــمگین شدن‪،‬‬ ‫ارمغان‪‌:‬هدیه (مترادف‪ :‬تحفه‪ ،‬رهاورد)‬
‫گنج‌نامـه‬

‫‪16 2‬‬ ‫عصبانی شدن (کنایه)‬ ‫‪18 1‬‬ ‫‬


‫از جام توحید نوشیدن‪ :‬یکتاپرست‬ ‫از آفتاب خوب‌تر شدن‪ :‬رسیدن به‬
‫‪11 1‬‬ ‫بودن (کنایه)‬ ‫جایی که حتی آفتاب عالم‌تاب هم در‬
‫از جان و دل‪ :‬با تمام وجود (کنایه)‬ ‫‪2 3‬‬ ‫نظر انسان نیاید‪.‬‬
‫‪16 1‬‬ ‫‬ ‫‪2 2‬‬ ‫از آن خویش‪ :‬مال خو د‬

‫‪6‬‬
‫گنج هفتم‬

‫از عهدة چیزی در آمدن‪ :‬پاســخ‬ ‫از جای شدن‪ :‬از جای حرکت‌کردن‪/‬‬
‫دادن‪ ،‬آن کار را درســت انجام دادن‬ ‫عصبانی شــدن (کنایــه ‪ /‬متــرادف‪ :‬بر‬
‫‪1 3‬‬ ‫‬ ‫‪2 1‬‬ ‫آشفتن)‬
‫از قلم افتادن نام‪ :‬نوشــته نشدن‬ ‫‪2 2‬‬ ‫از جهت‪ :‬برا ‬
‫ی‬
‫نام‪ ،‬ثبت نشدن نام‪ ،‬مورد توجه قرار‬ ‫از چاله به چاه افتادن‪ :‬بدترشــدن‬
‫‪3 3‬‬ ‫نگرفتن (کنایه)‬ ‫اوضاع‪ ،‬از یک مشکل عادی به مشکل‬
‫از کــف دادن‪ :‬از دســت‌دادن‪،‬رها‬ ‫‪16 2‬‬ ‫بزرگتری دچارشدن (کنایه)‬
‫‪7 3‬‬ ‫کردن (کنایه)‬ ‫از خوشحالی در پوست نگنجیدن‪:‬‬
‫از گِل‪ ،‬دل کرد‪ :‬از خاک و آب‪ ،‬دل‬ ‫‪11 1‬‬ ‫بسیار خوشحال شدن (کنایه)‬
‫‪7 2‬‬ ‫را آفرید‪.‬‬ ‫از خویشــتن بتی نسازم‪ :‬مغرور‬
‫از ماست که بر ماست‪ :‬هر آن‌چه‬ ‫نشــوم و از عالقة مردم سوء استفاده‬
‫برای ما رقم می‌خورد نتیجه عملکرد‬ ‫‪10 3‬‬ ‫نکنم‪( .‬کنایه)‬
‫‪16 3‬‬ ‫خودمان است‪( .‬تمثیل)‬ ‫از دست برآمدن‪ :‬توانستن (کنایه)‬
‫‪14 3‬‬ ‫از وجه‪ :‬از جهت‪ ،‬برا ‬
‫ی‬ ‫‪1 3   3 2‬‬ ‫‬
‫از هر دستی‪ :‬از هر دسته و طبقه‌ای‬ ‫از دست رفتن‪ :‬مردن (کنایه) ‪5 1‬‬

‫‪2 2‬‬ ‫(از هر ِقشری)‬ ‫از دیوار راست باال رفتن‪ :‬شیطنت‬
‫ازدحام‪ :‬شــلوغی‪ ،‬جنجــال‪ ،‬غوغا‬ ‫‪5 3‬‬ ‫کردن (کنایه)‬
‫‪11 1‬‬ ‫‬ ‫از ریشه کندن‪ :‬نابود کردن (کنایه)‬
‫اَزَل‪ :‬زمان بی‌آغاز‪ ،‬دیرینگی (شــکل‬ ‫‪5 3‬‬ ‫‬
‫‪7 2‬‬ ‫متضاد ابد)‬ ‫از زیر سنگ چیزی را پیدا کردن‪:‬‬
‫ا ِژدها‪ :‬مار بزرگ (در این درس استعاره‬ ‫با هر سختی و در هر صورتی چیزی‬
‫‪13 1‬‬ ‫از اسب)‬ ‫را یافتن یا کاری را انجام دادن (کنایه)‬
‫اژدهاپیکــر*‪ :‬در شــکل و هیئت‬ ‫‪16 3‬‬ ‫‬
‫‪12 2‬‬ ‫اژدها‪ ،‬دارای نقش اژدها‬ ‫از سر گرفتن‪ :‬شروع کردن (کنایه)‬
‫اَساطیر*‪ :‬افســانه‌ها و داستان‌های‬ ‫‪9 3‬‬ ‫‬

‫‪7‬‬
‫لغت و امالی فارسی‬

‫‪3 3‬‬ ‫ن‬


‫مستقر شد ‬ ‫خدایان و پهلوانان ملل قدیم (شــکل‬
‫استکبار‪ :‬زورگویی ناشی از داشتن‬ ‫‪12 2‬‬ ‫مفرد‪ :‬اسطوره)‬
‫‪8 1‬‬ ‫ت‬
‫قدر ‬ ‫‪3 2‬‬ ‫ا ِستاد‪ :‬ایستا د‬
‫ا ِستماع*‪ :‬شــنیدن‪ ،‬گــوش دادن‬ ‫استبداد‪ :‬دیکتاتــوری‪ ،‬خودکامگی‬
‫‪16 1‬‬ ‫(مستمع‪ :‬شنونده)‬ ‫‪8 1‬‬ ‫‬
‫استنباط‪ :‬برداشت‪ ،‬درک‪ ،‬دریافت‪،‬‬ ‫ا ِســتبعاد*‪ :‬دور دانســتن‪ ،‬بعید‬
‫‪14 1   5 1‬‬ ‫ا ِدراک‪ ،‬فه م‬ ‫شمردن چیزی (استبعاد داشتن‪ :‬بعید و‬
‫دور بودن از تحقق و وقوع امری) ‪8 3‬‬
‫اســتیصال*‪ :‬ناچاری‪ ،‬درماندگی‬
‫‪16 3‬‬ ‫‬ ‫استحقاق*‪ :‬ســزاواری‪ ،‬شایستگی‬
‫ِاســرا*‪ :‬در شــب سِ ــیر کردن‪،‬‬
‫‪7 2‬‬ ‫‬
‫م ‪9 3‬‬
‫ا ِستخالص*‪ :‬رهایی جستن‪ ،‬رهایی‬
‫هفدهمین سورة قرآن کری ‬
‫‪15 2‬‬ ‫ن‬
‫داد ‬
‫اُســرا*‪ :‬گرفتاران‪ ،‬دستگیرشدگان‬
‫استدعا*‪ :‬درخواست کردن‪ ،‬خواهش‬
‫‪11 1‬‬ ‫(شکل مفرد اسیر)‬
‫‪16 3   10 1‬‬ ‫کردن (مترادف‪ :‬تمنا)‬
‫اسرار التّوحید‪ :‬رازهای یکتاپرستی‬
‫ا ِســترحام*‪ :‬رحم خواستن‪ ،‬طلب‬
‫‪8 2‬‬ ‫(نام کتابی از محمدبن من ّور)‬
‫(ترحم‪ :‬رحم کردن) ‪16 1‬‬ ‫رحم کردن ّ‬
‫اَسرار‪ :‬رازها (شــکل مفرد سرّ‪ /‬رازهای‬
‫ا ِستسقا*‪ :‬نام مرضی که بیمار‪ ،‬آب‬
‫پنهان در بازگشت به حق تعالی)‬ ‫‪9 2‬‬ ‫بسیار خواهد‪.‬‬
‫‪6 3   6 1‬‬ ‫‬ ‫ا ِستشــاره*‪ :‬رای‌زنی‪ ،‬مشــورت‪،‬‬
‫اسرارالتّوحید‪ :‬راز‌های یکتاپرستی‬ ‫‪16 3‬‬ ‫ی‬
‫نظرخواه ‬
‫‪10 1‬‬ ‫‬ ‫‪9 3‬‬ ‫ا ِستشمام*‪ :‬بویید ‬
‫ن‬
‫اسرارنامه‪ :‬نــام کتابی است از عطار‬
‫ّ‬ ‫َ‬
‫گنج‌نامـه‬

‫ا ِســتغنا*‪ :‬وادی چهارم عرفان‪ ،‬بی‬


‫‪8 2‬‬ ‫‬ ‫نیازی ســالک از هر چیــز جز خدا‪،‬‬
‫اســرافیل‪ :‬فرشــته‌ای که در روز‬ ‫‪14 3‬‬ ‫ی‬
‫بی‌نیاز ‬
‫قیامت با شیپور خود مردگان را زنده‬ ‫اســتقرار*‪ :‬برپایی‪ ،‬برقرار و ثابت‬
‫‪7 2‬‬ ‫می‌کند‪.‬‬ ‫کردن کســی یا چیــزی در جایی‪،‬‬

‫‪8‬‬
‫گنج هفتم‬

‫اصرار‪ :‬پافشاری (مترادف الحاح‪ ،‬ابرام)‬ ‫اُسطوره*‪ :‬ســخنان یــا اشخاص و‬


‫‪11 3‬‬ ‫‬ ‫آثاری کــه مربوط به موجــودات یا‬
‫اصل خویش‪ :‬اساس و ریشة خود ؛‬ ‫رویداد‌های فوق طبیعی روزگار باستان‬
‫در این‌جا منظور «بازگشــت به سوی‬ ‫اســت و ریشــه در باور‌ها و اعتقادات‬
‫‪6 3‬‬ ‫خدا» است‪.‬‬ ‫مردم روزگار کهــن دارد‪( .‬معنی دیگر)‬
‫اصنــاف*‪ :‬انواع‪ ،‬گونه‌هــا‪ ،‬گروه‌ها‬ ‫‪11 1‬‬ ‫قص ه‬
‫افسانه‪ّ ،‬‬
‫‪7 2‬‬ ‫(شکل مفرد صنف)‬ ‫ا ِســلیمی*‪ :‬طرح‌هایــی مر ّکب از‬
‫اضطراب‪ :‬پریشــان‌حالی‪ ،‬آشفتگی‪،‬‬ ‫متعدد که شــبیه‬‫ّ‬ ‫پیچ و خم‌هــای‬
‫‪2 2   16 1‬‬ ‫ی‬
‫بی‌تاب ‬ ‫عناصر طبیعت هستند (ممال یا تغییر‬
‫اضطراری‪ :‬ضروری‪ ،‬الزامی‪ ،‬ناچاری‬ ‫‪5 1‬‬ ‫کلمه اسالمی)‪.‬‬
‫ٔ‬ ‫شکل ٔ‬
‫‌یافته‬
‫‪11 1‬‬ ‫‬ ‫اسم و رسم داشتن‪ :‬معروف بودن‪،‬‬
‫اَط ّبا*‪ :‬پزشکان (شــکل مفرد طبیب)‬ ‫‪9 3‬‬ ‫شناخته شده (کنایه)‬
‫‪2 2‬‬ ‫‬ ‫اَسما‪ :‬نام‌ها‪ ،‬معارف (شکل مفرد اسم)‬
‫اَطفال شاخ‪ :‬شاخه‌ها مانند اطفال‬ ‫‪18 2‬‬ ‫‬
‫‪1 3‬‬ ‫(اضافه تشبیهی)‬
‫ٔ‬ ‫هستند‪.‬‬ ‫اُسوه*‪ :‬پیشــوا‪ ،‬سرمشــق‪ ،‬نمونة‬
‫اَطوار*‪ :‬رفتار و یا سخنی ناخوشایند‬ ‫‪10 1‬‬ ‫ی‬
‫پیرو ‬
‫و ناهنجار (اطوار‪ :‬شــکل جمع«طور» به‬ ‫‪15 2‬‬ ‫اشارت‪ :‬دستور‪ ،‬فرما ‬
‫ن‬
‫‪16 3‬‬ ‫معنی‪ :‬روش‌ها)‬ ‫اَشــباه*‪ :‬مانند‌ها‪ ،‬همانندان (شکل‬
‫‪14 3‬‬ ‫ا ِعانت*‪ :‬یاری دادن‪ ،‬یار ‬
‫ی‬ ‫‪14 1‬‬ ‫مفرد شبه)‬
‫اعتبار‪ :‬قدر و منزلت‪ ،‬آبرو (معنی دیگر‬ ‫اشتیاق*‪ :‬میــل قلب است به دیدار‬
‫‪16 2‬‬ ‫عبرت گرفتن)‬ ‫محبــوب ( در متــن درس‪ ،‬کشــش روح‬
‫ا ِعتذار*‪ :‬پوزش‌خواهی‪ ،‬عذرخواهی‬ ‫انســان خداجو در راه شــناخت پروردگار و‬
‫‪15 2‬‬ ‫‬ ‫‪6 3‬‬ ‫ادراک حقیقت هستی)‬
‫ا ِعجاب‪ :‬به شگفت و تعجب واداشتن‪،‬‬ ‫اصحاب‪ :‬یاران (شــکل مفرد صاحب‪/‬‬
‫‪5 2‬‬ ‫ت‬‫حیر ‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬ ‫‪  15‬‬ ‫‪2‬‬ ‫شکل دیگر صحابه)‬

‫‪9‬‬
‫لغت و امالی فارسی‬

‫کسی که مست است‪ ،‬تلو تلو خوردن‬ ‫اَعرابی ‪ :‬عرب بیابان‌نشــین (مترادف‬
‫‪2 3‬‬ ‫‬ ‫‪3 1‬‬ ‫تازی)‬
‫افراسیاب‪ :‬پادشــاه توران (ترکستان)‬ ‫ا ِعراض*‪ :‬روی گــردان از چیزی یا‬
‫‪12 1‬‬ ‫‬ ‫‪1 3‬‬ ‫ی‬
‫کسی‪ ،‬روی گردان ‬
‫ا ِفراط*‪ :‬از حد درگذشــتن‪ ،‬زیاده‌روی‬ ‫ا ِعزاز*‪ :‬بزرگداشــت‪ ،‬گرامی‌داشت‬
‫(تفریط‪ :‬کوتاهی‪ ،‬خودداری) ‪16 2   5 2‬‬ ‫‪7 2‬‬ ‫‬
‫‪12 2‬‬ ‫افریدون‪ :‬فریدو ‬
‫ن‬ ‫ا ِعطا*‪ :‬واگذاری‪ ،‬بخشش‪ ،‬عطا‌کردن‬
‫افزون آمــدن‪ :‬برتری داشــتن‬ ‫‪5 2‬‬ ‫(مترادف َد ِهش)‬
‫‪7 3‬‬ ‫(مترادف‪ :‬رجحان)‬ ‫اَعال*‪ :‬برتر‪ ،‬ممتاز‪ ،‬نفیس‪ ،‬برگزیده از‬
‫افسار گسیخته‪ :‬رها‪ ،‬شتابان (کنایه)‪،‬‬ ‫‪16 3‬‬ ‫هر چی ز‬
‫یاغی‪ ،‬سرپیچی‌کننده (کنایه)‬ ‫ا ِعالن*‪ :‬آشــکار کردن چیزی و با‬
‫‪16 2   5 2‬‬ ‫‬ ‫‪18 3‬‬ ‫ن‬
‫خبر ساختن مردم از آ ‬
‫افسار*‪ :‬تسمه و ریســمانی که به‬ ‫‪5 2‬‬ ‫اَعیاد‪ :‬عیدها‪ ،‬جشن‌ها‬
‫سر و گردن اسب و االغ و‪ ...‬می‌بندند‪.‬‬ ‫اَعیان‪ :‬بزرگان‪ ،‬افراد سرشناس (شکل‬
‫ٔ‬
‫نشــانه انســان بودن و «افســار»‬ ‫(پیراهن‬ ‫‪2 2‬‬ ‫مفرد َعین)‬
‫‪ ‬‬ ‫‪2 3‬‬ ‫نشانه حیوان بودن است‪).‬‬
‫ٔ‬ ‫ر ‪5 2‬‬ ‫اغلب‪ :‬بیشتر‪ ،‬اکثر‪ ،‬چیره‌ت ‬
‫‪5 3‬‬ ‫افتــادن ‪ :‬بیمار و ضعیف شــدن‪،‬‬
‫افسر*‪ :‬تاج‪ ،‬دیهیم‪ ،‬کاله پادشاهی‬ ‫‪5 1‬‬ ‫زمین‌گیر شدن (کنایه)‬
‫در افسر‪ :‬الیق افسر و تاج)‬
‫(از ِ‬ ‫افتادن کاله از ســر‪ :‬بی‌آبرویی‪،‬‬
‫‪14 3   3 2   13 1‬‬ ‫‬ ‫‪2 3‬‬ ‫بی‌تعادلی (کنایه)‬
‫افســرده گشــتن‪ :‬مردن (کنایه)‬
‫گنج‌نامـه‬

‫افتادن نور عشق به دل و جان‪:‬‬


‫‪11 1‬‬ ‫‬ ‫‪2 3‬‬ ‫عاشق شدن (کنایه)‬
‫افسرده*‪ :‬منجمد‪ ،‬ســرمازده (معنی‬ ‫افتاده‪ :‬متواضــع‪ ،‬فروتــن (کنایه)‬
‫دیگــر‪ :‬غمگیــن)‪ ،‬بی‌بهــره از معنویت‪،‬‬ ‫‪5 1‬‬ ‫‬
‫‪ 3‬ن ‪14 3  ‬‬ ‫ل‬
‫بی‌ذوق و حا ‬ ‫افتان و خیزان‪ :‬حالــت راه رفتن‬

‫‪10‬‬
‫گنج هفتم‬

‫ا ِلزام*‪ :‬ضــرورت‪ ،‬الزم گردانیدن‪،‬‬ ‫افسون*‪ :‬حیله کردن‪ ،‬سِ حر کردن‪،‬‬


‫‪16 1‬‬ ‫ن‬
‫واجب گردانید ‬ ‫‪13 1‬‬ ‫ن‬
‫جادو کرد ‬
‫‪2 2‬‬ ‫لقصه‪ :‬خالصه‪ ،‬بار ‬
‫ی‬ ‫اَ ّ‬ ‫‪8 2‬‬ ‫افغان‪ :‬آه‪ ،‬ناله‪ ،‬زاری‪ ،‬فغا ‬
‫ن‬
‫امام*‪ :‬راهنما‪ ،‬پیشوا (سرمشق‪ ،‬الگو)‬ ‫اَفگار*‪ :‬مجروح‪ ،‬خســته (زخمی)‬
‫‪15 2‬‬ ‫‬ ‫‪2 2‬‬ ‫‬
‫ا َ ّمان‪ :‬پایتخت اُردن (به عربی ّ‬
‫«عمان»‬ ‫اَفالک*‪ :‬آســمان‌ها‪ ،‬چرخ‌ها (شکل‬
‫‪8 3‬‬ ‫می‌گویند)‬ ‫‪ 1‬س ‪17 3   14 2  ‬‬ ‫مفرد‪ :‬فلک)‬
‫اُمت‪ :‬ملت‪ ،‬پیرو دین (شکل جمع امم‪/‬‬
‫ُ‬
‫اقبال*‪ :‬نیک‌بختی‪ ،‬خوشــبختی‪،‬‬
‫‪1 3‬‬ ‫اضافه تشبیهی)‬
‫ٔ‬ ‫دیوار ا ّمت‪:‬‬ ‫‪ 2   16 1‬س‬ ‫ت‬
‫سعاد ‬
‫‪5 2‬‬ ‫امتداد‪ :‬کشش‪ ،‬راستا‬ ‫اقلیم ‪ :‬سرزمین‪ ،‬کشــور‪ ،‬مرزوبوم‪،‬‬
‫امتناع*‪ :‬سر باز زدن از انجام کاری‬ ‫‪14 3‬‬ ‫ت‬
‫مملکت‪ ،‬والی ‬
‫یا قبــول کردن ســخنی‪ ،‬خودداری‬
‫اکتفا‪ :‬کفایت کردن‪ ،‬بس دانســتن‬
‫‪16 3   14 2‬‬ ‫ن‬
‫کرد ‬
‫‪17 3‬‬ ‫‬
‫امیر از آن جهان آمده‪ :‬پادشــاه از‬
‫ا ِکرام‪ :‬بزرگ داشتن‪ ،‬گرامی داشتن‪،‬‬
‫‪2 2‬‬ ‫مرگ نجات یافت ه‬
‫‪3 1‬‬ ‫ن‬
‫احترام کرد ‬
‫امیر مسعود‪ :‬منظور «مسعود» پسر‬
‫ا ِکراه*‪ :‬ناخوشایند بودن‪ ،‬ناخوشایند‬
‫‪2 2‬‬ ‫محمود غزنوی است‪.‬‬
‫‪2 3   7 2‬‬ ‫ی‬
‫داشتن امر ‬
‫امیر معزّی‪ :‬نام یکی از شاعران دربار‬
‫اَکناف*‪ :‬اطراف‪ ،‬کناره‌ها (شکل مفرد‬
‫‪9 2‬‬ ‫ن‬
‫الب‌ارسال ‬
‫امیرالمؤمنین‪ :‬سرور مؤمنان (عنوانی‬
‫‪14 3‬‬ ‫َکنَف)‬
‫‪2 2‬‬ ‫بوده است برای خلفای اسالم)‬ ‫اگرم‪ :‬اگــر مرا (اگــرم بهره‌ای باشــد)‬
‫ا ِنابت*‪ :‬بازگشت به سوی خدا‪ ،‬توبه‪،‬‬ ‫‪10 3‬‬ ‫‬
‫‪1 3‬‬ ‫پشیمانی (مترادف ُعذر)‬ ‫توجه (مترادف عنایت‪ ،‬اعتنا)‬‫ا ِلتفات*‪ّ :‬‬
‫انبساط*‪ :‬حالتی که در آن‪ ،‬احساس‬ ‫‪15 2‬‬ ‫‬
‫بیگانگی و مالحظه و رودربایســتی‬ ‫ا ِلحــاح*‪ :‬اصرار‪ ،‬پافشــاری کردن‬
‫‪1 3‬‬ ‫ن‬
‫نباشد؛ خودمانی شد ‬ ‫‪12 2‬‬ ‫‬

‫‪11‬‬
‫لغت و امالی فارسی‬

‫انـده خـریدن و جان فروشی‪:‬‬ ‫انبوه‪ :‬شــلوغی جمعیــت‪ ،‬زیادی‬


‫تحمــل کردن غــم و انــدوه (کنایه)‬ ‫‪3 2‬‬ ‫ت‬
‫جمعی ‬
‫‪2 3‬‬ ‫‬ ‫انجمن شدن‪ :‬جمع شــدن‪ ،‬گرد‬
‫انده‪ :‬کوتاه شــدة «انــدوه»‪ ،‬غم و‬ ‫ُ‬ ‫‪12 2‬‬ ‫ن‬
‫آمدن‪ ،‬دور هم جمع شد ‬
‫‪12 3   2 3‬‬ ‫ی‬
‫ناراحت ‬ ‫انداختن‪ :‬زدن‪ ،‬فرود آوردن (معنی‬
‫اندیشه‌مند‪ :‬کسی که ذهنش درگیر‬ ‫دیگــر پرتاب‌کردن‪ ،‬دور افکنــدن‪ ،‬رها‌کردن‬
‫موضوعی است‪ ،‬ترسیدن و به اندیشه‬ ‫‪14 2   14 3‬‬ ‫چیزی از باال به پایین)‬
‫‪2 2‬‬ ‫ن‬
‫فرو رفت ‬ ‫اندر زمــان‪ :‬لحظه‪ ،‬همــان زمان‬
‫اندیشــه‌ور‪ :‬کســانی که کارشان‬ ‫‪12 1‬‬ ‫‬
‫‪18 1‬‬ ‫اندیشیدن است‪ ،‬متف ّک ر‬ ‫اندر گرفتن‪ :‬آغاز کردن (پوزش اندر‬
‫اندیشــه*‪ :‬اندوه‪ ،‬ترس‪ ،‬اضطراب‪،‬‬ ‫گرفت‪ :‬شروع به عذر خواهی کرد) ‪12 3‬‬
‫‪12 3‬‬ ‫فکر (اندیشیدن‪ :‬ترسیدن)‬
‫اندر گفت آمدن‪ :‬حرف زدن‪ ،‬سخن‬
‫اندیشیدن‪ :‬فکر‌کردن (مترادف تأ ّمل‬
‫‪14 1‬‬ ‫ن‬
‫گفت ‬
‫‪6 2‬‬ ‫کردن‪ /‬معنی دیگر ترسیدن)‬
‫اندرآشــفتن‪ :‬عصبانــی شــدن‪،‬‬
‫اُنس‪ :‬دوســتی‪ ،‬محبت‪ ،‬خو‪ ،‬عادت‬
‫‪12 1‬‬ ‫خشمگین شدن (برآشفتن)‬
‫‪10 1‬‬ ‫‬
‫‪12 1‬‬ ‫اندرآمدن‪ :‬آمد ‬
‫ن‬
‫انصــاف‪ :‬عدل‌کــردن‪ ،‬دادکــردن‬
‫اندرز‪ :‬پنــد‪ ،‬نصیحت (مترادف وعظ)‬
‫‪3 3‬‬ ‫(مترادف داد‪ ،‬عدالت)‬
‫‪18 1   16 1‬‬ ‫‬
‫ا ِنضمام*‪ :‬ضمیمه‌کردن (به انضمام‪:‬‬
‫‪16 3‬‬ ‫به ضمیمه‪ ،‬به همراه)‬ ‫اندرکشــیدن‪ :‬به درون کشــیدن‪،‬‬
‫ا ِنعام‪ :‬نعمت بخشــیدن‪ ،‬بخشــش‪،‬‬ ‫به‌ســوی خود کشــیدن (معنــی دیگر‬
‫گنج‌نامـه‬

‫احسان (اَنعام‪ :‬چهارپایان ‪ /‬نام سوره‌ای از‬ ‫‪12 1‬‬ ‫نوشیدن)‬


‫قرآن مجید‪ /‬مترادف َدهش‪ ،‬عطا) ‪3 1‬‬ ‫اندرون‪ :‬داخل‪ ،‬حیاطی عقب حیاط‬
‫ا ِنعطــاف*‪ :‬نرمش‪ ،‬آمادگــی برای‬ ‫د ‪16 3‬‬ ‫بیرونی مخصوص زن و فرزن ‬
‫ســازگاری با محیط‪ ،‬دیگران و شرایط‬ ‫اندوه‌گسار*‪ :‬غم‌گســار‪ ،‬غم‌خــوار‬
‫‪9 2‬‬ ‫ن‬
‫آ‬ ‫‪9 3‬‬ ‫(مصدر گساردن‪ /‬نوشیدن)‬

‫‪12‬‬
‫گنج هفتم‬

‫اهتمام*‪ :‬کوشــش‪ ،‬ســعی‪ ،‬همت‬ ‫انقالب‪ :‬دگرگون شدن‪ ،‬تحول (معنی‬


‫گماشتن (اهتمام ورزیدن در کاری‪ :‬همت‬ ‫دیگر آشــوب‪ ،‬شــورش‪ ،‬اصطالح نجومی)‬
‫‪18 3‬‬ ‫گماشتن به انجام دادن آن)‬ ‫‪8 2‬‬ ‫‬
‫ا ِهتمام تام‪ :‬ســعی و کوشش کامل‬ ‫انکار*‪ :‬باور نکردن‪ ،‬نپذیرفتن‪ ،‬نفی‬
‫‪16 3‬‬ ‫‬ ‫‪11 2‬‬ ‫کردن (مترادف اِبا‪ ،‬امتناع)‬
‫اهرمن‪ :‬اهریمن‪ ،‬شــیطان (نماد بدی‪/‬‬ ‫‪9 3‬‬ ‫ا ِنگاره*‪ :‬طرح‪ ،‬نقش ه‬
‫منظــور محمــد علی شــاه قاجار اســت)‬ ‫انگشــت تعجب در دندان تحیر‬
‫‪3 3‬‬ ‫‬ ‫ماندن‪ :‬متعجب شدن (کنایه) ‪7 2‬‬

‫اهریمن‪ :‬شیطان‪ ،‬ابلی ‬


‫س‬ ‫اَوان*‪ :‬وقت‪ ،‬هنگام (معنی دیگر آغاز‪/‬‬
‫‪14 2‬‬ ‫‪ 3 2‬‬ ‫‬ ‫‪16 1‬‬ ‫مترادف عنفوان)‬
‫اهل‪ :‬شایسته‪ ،‬سزاوار‪ ،‬روشن ضمیر‬ ‫‪6 1‬‬ ‫اوت‪ :‬او برای ت و‬
‫‪3 1‬‬ ‫(اهلیّت‪ :‬شایستگی)‬ ‫اُورند‪ :‬تخت‪ ،‬اُورنگ (مجازا ً ف ّر و شکوه‪/‬‬
‫اهل دل‪ :‬عارف‪ ،‬عاشق (کنایه) ‪17 3‬‬ ‫مترادف سریر‪ /‬بر اُورند نشستن‪ :‬کنایه از به‬
‫اهل فنا‪ :‬سالکان که صفات مادی و‬ ‫‪5 3‬‬ ‫دست گرفتن قدرت)‬
‫زشت از وجودشان دور شده‪13 3 .‬‬ ‫اُوقات تلــخ‪ :‬اندوهناکی‪ ،‬گرفتاری‬
‫اهل وفا‪ :‬مردان حق‪ ،‬انســان‌های‬ ‫‪16 3‬‬ ‫(حس‌آمیزی)‬
‫‪6 1‬‬ ‫وفادا ر‬ ‫اوقات تلخــی‪ :‬ناراحتی‪ ،‬عصبانیت‬
‫اهــل هنر‪ :‬صاحــب دالن‪ ،‬آگاهان‬ ‫‪2 1‬‬ ‫(حس‌آمیزی‪ /‬کنایه)‬
‫‪2 3‬‬ ‫‬ ‫اَولی‌تر*‪ :‬ســزاوارتر‪ ،‬شایســته‌تر‬
‫اهل ّیت*‪ :‬شایســتگی‪ ،‬لیاقت (اهل‪:‬‬ ‫‪15 2‬‬ ‫‬
‫‪3 1‬‬ ‫شایسته)‬ ‫اولی*‪ :‬شایسته (اولی‌تر‪ :‬شایسته‌تر‪ ،‬با‬ ‫ُ‬
‫اهمال*‪ :‬کوتاهی‪ ،‬سهل‌انگاری کردن‬ ‫آنکه «اولی» خود صفت تفضیلی است؛ در‬
‫‪15 2‬‬ ‫‬ ‫‪14 3‬‬ ‫گذشته به آن «تر» افزوده‌اند‪).‬‬
‫اهورایی*‪ :‬ایزدی‪ ،‬خدایی‪ ،‬منسوب‬ ‫ا ِهتزاز‪ :‬جنبیدن‪ ،‬لرزش (معنی دیگر‬
‫‪9 3‬‬ ‫به اهورا‬ ‫‪18 3‬‬ ‫شادمانی کردن)‬

‫‪13‬‬
‫لغت و امالی فارسی‬

‫ایمن*‪ :‬در امن‪ ،‬دل‌آسود ه‬ ‫ایثار‪ :‬دیگری را بر خود ترجیح دادن‪،‬‬
‫‪12 3‬‬ ‫‪  15 2‬‬ ‫‬ ‫‪7 3   11 1‬‬ ‫ت‬
‫فداکاری‪ ،‬گذش ‬
‫ایمن نگردیدن دل‪ :‬آسوده نبودن‬ ‫ایثارگر‪ :‬کســی که نوع‌دوست است‬
‫‪12 3‬‬ ‫خیال (کنایه)‬ ‫و دیگــران را به خود ترجیح می‌دهد‪.‬‬
‫این جــای کار را دیگر نخوانده‬ ‫‪10 2‬‬ ‫‬
‫بودیــم‪ :‬ایــن بخــش کار را دیگر‬ ‫‪12 1‬‬ ‫چ‬‫ایچ‪ :‬هی ‬
‫پیش‌بینی نکرده بودیم (کنایه) ‪5 3‬‬ ‫‪12 3‬‬ ‫ایدون‪ :‬این‌چنی ‬
‫ن‬
‫این چه رفت‪ :‬آن‌چــه اتّفاق افتاد ‪/‬‬ ‫ایدونک*‪ :‬ایــدون که (ایــدون‪ :‬این‬
‫‪2 2‬‬ ‫آن‌چه واقع شد‪.‬‬ ‫‪6 3‬‬ ‫چنین)‬
‫این عهده قبول نکنم‪ :‬این تعهد و‬ ‫‪13 3‬‬ ‫ایران شهر‪ :‬کشور ایرا ‬
‫ن‬
‫‪2 2‬‬ ‫مسئولیت را نمی‌پذیرم‪.‬‬ ‫‪2 2‬‬ ‫ایزد*‪ :‬خدا‪ ،‬آفریدگا ر‬
‫ایهام‪ :‬بــه تردید و گمــان افکندن‬ ‫ایزد تعالی‪ :‬خــدایِ بلنــد مرتبه‬
‫‪6 1‬‬ ‫‬ ‫‪1 3‬‬ ‫‬
‫‪13 1‬‬ ‫با او به هم‪ :‬همراه ا و‬ ‫ایستادن‪ :‬اقدام کردن‪ ،‬آغاز کردن‪،‬‬
‫با خاک اُنس گرفتن‪ :‬تواضع داشتن‬ ‫حرکت کردن‪ ،‬رفتن (به تگ ایســتاد‪:‬‬
‫‪10 1‬‬ ‫(کنایه)‬ ‫‪15 2‬‬ ‫شروع به دویدن کرد)‬
‫با کسی به خلوت نشستن‪ :‬تنها‬ ‫ایستایی‪ :‬توقف‪ ،‬رکود‪ ،‬سکون (شکل‬
‫‪8 2‬‬ ‫ماندن با کسی (کنایه)‬ ‫‪10 1‬‬ ‫متضاد پویایی)‬
‫با مــن نمایی‪ :‬به من نشــان دهی‬ ‫ایــل*‪ :‬گروهی از مــردم هم‌نژاد که‬
‫‪6 1‬‬ ‫(نمودن‪ :‬نشان دادن)‬ ‫فرهنــگ و اقتصاد مشــترک دارند و‬
‫گنج‌نامـه‬

‫با مهر پروردن‪ :‬پــرورش دادن با‬ ‫معموال به‌صورت چادرنشــینی زندگی‬
‫‪13 3‬‬ ‫ی‬‫عشق و دوست ‬ ‫می‌کننــد‪( .‬ایل و تبــار‪ :‬خانــواده و نژاد و‬
‫باب دندان‪ :‬مطابق میل و ســلیقه‬ ‫‪9 3‬‬ ‫اجداد)‬
‫‪16 1‬‬ ‫(کنایه)‬ ‫ایلخانی‪ :‬منســوب بــه ایلخان‪ ،‬نام‬
‫باب‪ :‬در‪ ،‬دروازه (معنی دیگر بخشــی از‬ ‫‪9 3‬‬ ‫سلسله‌ای از مغول‌ها‬

‫‪14‬‬
‫گنج هفتم‬

‫رخصت حضــور دادن‪ ،‬اجازة ورود به‬ ‫کتاب‪ ،‬واحدی برای شمارش خانه و مغازه‪،‬‬
‫‪2 2‬‬ ‫ن‬‫بارگاه داد ‬ ‫‪9 3‬‬ ‫‪  12 2‬‬ ‫بار ٔه‪ ،‬خصوص)‬
‫بارگه‪ :‬ایوان‪ ،‬آستانه (کوتاه‌شد ٔه بارگاه‪،‬‬ ‫بابکان‪ :‬منســوب به بابک (اردشــیر‬
‫ٔ‬
‫خیمــه پادشــاهی‪ ،‬قصــر شــاهان‪ ،‬دربار)‬ ‫سلسله ساسانی) ‪17 3‬‬‫ٔ‬ ‫بابکان‪ :‬مؤسس‬
‫‪1‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪ ‬‬ ‫‪9‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‬ ‫باج‪ :‬مالیات‪ ،‬پولی که به زور از کسی‬
‫بارگی*‪ :‬اســب (مترادف باره‪ ،‬توسن)‬ ‫‪11 1‬‬ ‫گرفته شود‪.‬‬
‫‪12 1‬‬ ‫‬ ‫با ْد برف‪ :‬کوالک‪ ،‬طوفان باد و برف‬
‫‪8 3‬‬ ‫بارو‪ :‬دیوار‪ ،‬قلع ه‬ ‫‪13 3‬‬ ‫‬
‫بارور‪ :‬میوه دهنده‪ ،‬بار دهنده‬ ‫باد صبا‪ :‬بادی که از شــرق می‌وزد‪.‬‬
‫‪10 3‬‬ ‫‬ ‫اضافه تشبیهی) ‪1 3‬‬ ‫ٔ‬ ‫(فرّاش باد صبا‪:‬‬
‫باره به دامن راندن‪ :‬حرکت و سفر‬ ‫بادپا*‪ :‬تیزرو‪ ،‬شتابند ه‬
‫‪10 2‬‬ ‫کردن (کنایه)‬ ‫‪3 2   13 1‬‬ ‫‬
‫باره*‪ :‬اســب (معنی دیگر دیوار‪ ،‬قلعه)‬
‫باده‪ :‬شــراب (مترادف مل‪ ،‬می‪ ،‬صهبا‪،‬‬
‫َ‬ ‫ُ‬
‫‪12 3   10 2   3 2   13 1‬‬ ‫‬ ‫‪15 2   12 1‬‬ ‫صبوح)‬
‫گ ‪10 1‬‬ ‫باری‌تعالی*‪ :‬خداوند بزر ‬
‫بادی*‪ :‬آغــاز (در اصل بــه معنی آغاز‬
‫لقصه‪ ،‬به هر حال‪ ،‬خالصه‬ ‫باری*‪ :‬ا َ ّ‬ ‫‪16 3‬‬ ‫کننده است‪ ،‬بادی امر‪ :‬آغاز کار)‬
‫(معنی دیگر یک بار‪ ،‬محموله‌ای‪ ،‬آفریننده)‌‬
‫باذِل‪ :‬بذل‌کننده‪ ،‬بخشــنده‪ ،‬سخی‬
‫‪12 3   15 2   16 1   7 1‬‬ ‫‬
‫‪14 2‬‬ ‫(باذل مشهدی‪ :‬شاعر)‬
‫باریدن مرگ‪ :‬مــرگ مانند باران‬
‫(بار‬
‫ِ‬ ‫دفعه‬ ‫میوه‪،‬‬ ‫رخصت‪،‬‬ ‫بار*‪ :‬اجازه‪،‬‬
‫‪11 1‬‬ ‫(اضافه استعاری)‬
‫ٔ‬ ‫می‌بارد‬
‫عام‪ :‬پذیرایی عمومی‌‪ ،‬شرف‌یابی همگانی؛‬
‫باریک میــان‪ :‬الغــر‪ ،‬دارای کمر‬
‫‪18 1‬‬ ‫باریک (صفت)‬ ‫مقابل بار خاص‪ :‬پذیرایی‌خصوصی)‬

‫باز ایستادن‪ :‬ایستادن‪ ،‬توقف کردن‬ ‫‪10 2‬‬ ‫‪ 2 2‬‬ ‫‬
‫‪18 2‬‬ ‫‬ ‫بار بر دوش گرفتن‪ :‬کمک کردن‬
‫باز آمدن‪ :‬برگشــتن‪ ،‬دوباره آمدن‪،‬‬ ‫‪18 1‬‬ ‫(کنایه)‬
‫‪1 3   8 2‬‬ ‫ن‬
‫خارج شد ‬ ‫بار دادن‪ :‬اجــازة مالقــات دادن‪،‬‬

‫‪15‬‬
‫لغت و امالی فارسی‬

‫باز یافتن‪ :‬پیدا کردن‪ ،‬دوباره یافتن‬ ‫باز جوید‪ :‬دوبــاره می‌جوید‪ ،‬دوباره‬
‫‪14 3‬‬ ‫‬ ‫تو‌جو می‌کند (مصدر باز ُجستن)‬ ‫جســ ‌‬
‫‪12 1‬‬ ‫بازِ‪ :‬به طرف‪ ،‬به سو ‬
‫ی‬ ‫‪6 3‬‬ ‫‬
‫باز‪ :‬نام پرنــده‌ای که نمــاد مردم‬ ‫باز خواهد داشت‪ :‬جلوگیری خواهد‬
‫وابسته به اهل قدرت که از موقعیت‬ ‫‪8 3‬‬ ‫کرد‪ ،‬مانع خواهد ش د‬
‫خود استفاده می‌کند‪ ،‬پرندة شکاری‬ ‫باز دادن‪ :‬پــس دادن‪ ،‬برگرداندن‬
‫‪14 3   2 2‬‬ ‫‬ ‫‪12 2   2 2‬‬ ‫‬
‫بازارگاه*‪ :‬جای خرید و فروش‪( ،‬بازار‬ ‫بازرفتن‪:‬مراجعت‌کردن‪،‬بازگشت‌کردن‬
‫در متن درس مجازا ً «اهل بازار») ‪12 2‬‬ ‫‪8 3‬‬ ‫‬
‫بازآمدن‪ :‬دوباره آمدن‪ ،‬برگشــتن‬ ‫باز ســتاندن‪ :‬پس گرفتــن (فعل‬
‫‪7 3‬‬ ‫(مترادف ُرُجعت)‬ ‫‪12 1‬‬ ‫پیشوندی‪ :‬باز ‪ +‬ستاندن)‬
‫بازبسته*‪ :‬وابسته‪ ،‬پیوسته و مرتبط‬ ‫باز شدن‪ :‬بازگشــتن‪ ،‬رفتن (فعل‬
‫‪8 3‬‬ ‫‬ ‫پیشــوندی) (معنی دیگر گشــاده شــدن)‬
‫بازداشتن‪ :‬نگه‌داشتن‪ ،‬متوقف کردن‬ ‫‪8 3‬‬ ‫‪ 3‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‬
‫‪17 3‬‬ ‫‬ ‫باز کردن‪ :‬جدا کردن‪ ،‬پاک‌کردن (باز‬
‫بازگرداندن‪ :‬بازگشــت دادن‪ ،‬دور‬ ‫کردن موی ســر‪ :‬کنایه از اصالح موی سر)‬
‫‪18 1‬‬ ‫ن‬
‫کرد ‬ ‫‪3 1‬‬ ‫‬
‫بازماندن‪ :‬خسته شــدن‪ ،‬به مقصود‬ ‫باز کشــیدن‪ :‬پهن کردن‪ ،‬گستردن‬
‫نرســیدن‪ ،‬عقب‌مانــدن‪ ،‬باقی ماندن‬ ‫(جــال بــاز کشــید)‪ ،‬خــودداری کردن‬
‫(فعل پیشوندی) ‪14 3   18 2   5 1‬‬ ‫‪15 2   2 2‬‬ ‫‬
‫گنج‌نامـه‬

‫‪14 2‬‬ ‫باستاد‪ :‬ایستا د‬ ‫باز گرفتن‪ :‬نگه داشتن‪ ،‬مهمان‌کردن‬
‫‪1 3‬‬ ‫باسِ ق*‪ :‬بلند‪ ،‬بالید ه‬ ‫‪3 1‬‬ ‫ن‬
‫(معنی دیگر) پس گرفت ‬
‫باشــد که‪ :‬به امید آن‌که‪ ،‬شاید که‬ ‫باز گوید‪ :‬بیان کنــد‪ ،‬بگوید (فعل‬
‫‪3 1‬‬ ‫‬ ‫‪1 3‬‬ ‫پیشوندی‪ :‬باز ‪ +‬گفتن)‬
‫باک‪ :‬بیم‪ ،‬ترس‪ ،‬نگرانی (مترادف هول‪،‬‬ ‫د ‪2 2‬‬‫باز نمود‪ :‬شرح داد‪ ،‬بیان کر ‬

‫‪16‬‬
‫گنج هفتم‬

‫‪16 3‬‬ ‫بحبوحه*‪ :‬میان‪ ،‬وس ‬


‫ط‬ ‫خوف‪ ،‬رعب‪ ،‬فزع‪ ،‬واهمه)‬
‫بحر خــدا‪ :‬معرفت حق (اســتعاره)‬ ‫‪6 3‬‬ ‫‪  10 1‬‬ ‫‬
‫‪2 3‬‬ ‫‬ ‫بال در آوردن‪ :‬خوشــحالی بسیار‬
‫بحر‪ :‬دریا (شــکل جمع بحــار‪ ،‬بحور‪ /‬بحر‬ ‫‪11 3‬‬ ‫(کنایه)‬
‫خروشنده‪ :‬دریای متالطم) ‪18 2   1 1‬‬ ‫بال و پر افراشتن‪ :‬باال بردن بال و پر‪،‬‬
‫بحران*‪ :‬آشــفتگی‪ ،‬وضع غیرعادی‬ ‫حالت حملــه و تهاجمی گرفتن (کنایه)‬
‫‪5‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‬ ‫‪16 1‬‬ ‫‬
‫بخارا‪ :‬شهری مشهور در ماوراء‌النهر‬ ‫بال و پر گشودن‪ :‬بسیار خوشحال‬
‫‪9 3‬‬ ‫شدن (کنایه)‬
‫‪9 3‬‬ ‫‬
‫باال کشیدن‪ :‬خوردن (کنایه) ‪16 1‬‬
‫بخت‪ :‬شــانس‪ ،‬اقبال (مترادف طالع)‬
‫‪6 2‬‬ ‫‬
‫تعصب‬‫باالغیرتــ ًا‪ :‬از روی غیرت و ّ‬
‫‪5 3‬‬ ‫‬
‫بختــک*‪ :‬موجــودی خیالــی یا‬
‫بالبداهه*‪ :‬ارتجاالً‪ ،‬بدون اندیشــة‬
‫سیاهی‌ای که بر روی شخص خوابیده‬
‫‪9 2‬‬ ‫ی‬
‫قبل ‬
‫‪5 2‬‬ ‫س‬
‫می‌افتد؛ کابو ‬
‫بالجمله‪ :‬خالصه‪ ،‬باری‪ ،‬به هر جهت‬
‫ب ِْخرد‪ :‬باخــرد‪ ،‬خردمند‪ ،‬دانا‪ ،‬فرزانه‬ ‫‪9 2‬‬ ‫(مترادف القصه)‬
‫‪12 2‬‬ ‫‬ ‫باهلل‪ :‬به خداوند سوگند (بای سوگند ‪+‬‬
‫بخشایش‪ :‬عفو‌کردن‪ ،‬گذشت‌کردن‪،‬‬ ‫‪2 3‬‬ ‫هلل)‬
‫آمرزش‪ ،‬رحمت (بخشــش‪ :‬عطا‌کردن‪،‬‬ ‫بالیــدن‪ :‬افتخار‌کردن (معنــی دیگر‬
‫چیزی را به کسی دادن) ‪12 3   1 2‬‬ ‫‪18 2   12 2   12 1‬‬ ‫رشدکردن)‬
‫بخشــودن‪ :‬عفو کردن‪ ،‬آمرزیدن‬ ‫بالین‪ :‬بستر‪ ،‬بالش (سر بر بالین نهادن‪:‬‬
‫‪18 1‬‬ ‫(بخشیدن‪ :‬عطا کردن)‬ ‫‪8 2‬‬ ‫کنایه از خوابیدن)‬
‫بُخل‪ :‬تنگ‌چشــمی‪ ،‬مال‌پرســتی‬ ‫بانگ کردن‪ :‬فریاد زدن‪ ،‬ســروصدا‬
‫‪9 2‬‬ ‫(مترادف اِمساک‪ِ ،‬خسّ ت)‬ ‫‪3 1‬‬ ‫ن‬
‫کرد ‬
‫بخواســت‪ :‬احضار کرد‪ ،‬فراخواند‪.‬‬ ‫بانگ‪ :‬فریاد‪ ،‬صــدای بلند (مترادف‬
‫‪12 2‬‬ ‫‬ ‫‪6 3   2 2‬‬ ‫صفیر)‬

‫‪17‬‬
‫لغت و امالی فارسی‬

‫‪9 2‬‬ ‫بذله‌گو*‪ :‬شوخ‪ ،‬لطیفه‌پردا ز‬ ‫‪15 2‬‬ ‫بد حال‪ :‬زشت و بد اندا م‬
‫‪16 3‬‬ ‫بذله*‪ :‬شوخی‪ ،‬لطیف ه‬ ‫‪12 2‬‬ ‫بُد‪ :‬بو د‬
‫بر اثر*‪ :‬به دنبال؛ (اثر‪ :‬ر ّد پا) ‪15 2‬‬ ‫‪12 1‬‬ ‫بداندیش‪ :‬بد‌خواه‪ ،‬بد‌نی ‬
‫ت‬
‫‪14 2‬‬ ‫بر افراختن‪ :‬بلند کرد ‬
‫ن‬ ‫بدایت‪ :‬آغــاز‪ ،‬ا ّول چیــزی‪ ،‬ابتدا‬
‫بر آسمان شو‪ :‬به سوی آسمان برو‪،‬‬ ‫‪7 1‬‬ ‫(مترادف مبدأ)‬
‫‪5 3‬‬ ‫بلند‌ش و‬ ‫بدحاالن*‪ :‬کسانی که سیر و سلوک‬
‫بر آمدن‪ :‬ظاهر شــدن‪ ،‬پیدا شدن‬ ‫آن‌ها به سوی حق‪ ،‬کند است‪6 3 .‬‬
‫‪14 2‬‬ ‫‬ ‫‪3 3‬‬ ‫ب ِدَ ر‪ :‬پاره‌کن (مصدر دریدن)‬
‫د ‪14 3‬‬ ‫بر آن قرار گرفت‪ :‬قرار ش ‬ ‫بَدر‪ :‬ماه شــب چهارده‪ ،‬مــاه تمام‪،‬‬
‫بر آهیختن‪ :‬بیرون کشیدن شمشیر‬ ‫قرص کامــل ماه (معنی دیگر نام چاهی‬
‫‪12 1‬‬ ‫ن‬
‫یا گرز‪ ،‬بلند کرد ‬
‫میان مکه و مدینه ‪ /‬جنگ معروف پیامبر)‬
‫بر خروشــیدن‪ :‬بانگ زدن‪ ،‬فریاد‬
‫‪12 2‬‬ ‫‬
‫‪12 1‬‬ ‫کردن (مترادف هرّا کشیدن)‬
‫دسگال*‪ :‬بداندیش‪ ،‬بدخواه (مصدر‬ ‫بَ َ‬
‫بُر خوردن*‪ :‬در میان قرار گرفتن‬
‫‪16 1‬‬ ‫سگالیدن‪ :‬اندیشیدن)‬
‫‪5 1‬‬ ‫‬
‫بدقواره*‪ :‬آن‌که یا آن چه ظاهری‬
‫بر زبان راندن‪ :‬گفتن‪ ،‬بیان کردن‬
‫زشت و نامتناســب دارد؛ بدترکیب‬
‫‪15 2‬‬ ‫(کنایه)‬
‫بَر زدن‪ :‬بیرون‌زدن‪ ،‬باال آوردن (کف‬
‫‪16 3‬‬ ‫‬
‫به دهان بر زدن کنایه از «خشمگین شدن»)‬
‫بدگهر‪ :‬بدسرشــت‪ ،‬بدذات‪ ،‬بدنژاد‬
‫‪1 1‬‬ ‫‬ ‫‪16 1‬‬ ‫(گهر‪ :‬اصل و نژاد‪ ،‬ذات)‬

‫بر عقب مرد روان شــد‪ :‬به دنبال‬ ‫بدمنش‪ :‬بد ذات‪ ،‬بدسرشت (مترادف‬
‫گنج‌نامـه‬

‫‪16 1‬‬ ‫ت‬


‫مرد راه افتاد‪ ،‬پی او رف ‬ ‫‪12 2‬‬ ‫خبیث)‬
‫بر کار کردن‪ :‬به کار انداختن‪ ،‬مهیا‬ ‫‪16 2‬‬ ‫بدنهاد‪ :‬پست و بدذا ‬
‫ت‬
‫‪7 2‬‬ ‫ن‬
‫کرد ‬ ‫بدیهی‪ :‬واضح‪ ،‬آشــکار‪ ،‬آن‌چه که‬
‫بر گرفتن‪ :‬برداشــتن‪ ،‬بلند کردن‬ ‫عقل برای پذیرفتنش نیاز به استدالل‬
‫‪15 2‬‬ ‫‬ ‫‪9 2‬‬ ‫ندارد‪.‬‬

‫‪18‬‬
‫گنج هفتم‬

‫(از بیخ و بن برانداختن‪ :‬کنایه از نابود کردن)‬ ‫بر مرکب صبر نشســتن‪ :‬شکایت‬
‫‪9 3‬‬ ‫‬ ‫و زاری نکــردن‪ ،‬صبور بــودن (کنایه)‬
‫برانداز کردن‪ :‬ســنجیدن‪ ،‬وارسی‬ ‫‪8 3‬‬ ‫‬
‫‪11 3‬‬ ‫ن‬
‫کردن‪ ،‬دید زد ‬ ‫بر من پوشیده اســت‪ :‬برای من‬
‫براندند‪ :‬حرکت دادند‪ ،‬هدایت کردند‬ ‫‪2 2‬‬ ‫ت‬
‫مشخص و معلوم نیس ‬
‫‪2 2‬‬ ‫‬
‫ب ِ ّر و ب ِر‪ :‬با دقت‪ ،‬خیره‌خیره‪ُ ،‬زل زده‬
‫براندیشیدن‪ :‬ترسیدن‪ ،‬بیم داشتن‪،‬‬
‫‪16 2   2 1‬‬ ‫‬
‫ن‬
‫واهمه داشتن‪ ،‬مالحظه کرد ‬
‫‪12 2‬‬ ‫‬ ‫بر‌آوردن‪ :‬اجابت‌کــردن‪ ،‬روا کردن‪،‬‬
‫برانگیختن‪ :‬تحریک کردن‪ ،‬به حرکت‬ ‫‪6 3‬‬ ‫ن‬
‫عملی‌ساختن‪ ،‬پذیرفت ‬
‫درآوردن‪ ،‬تاختــن‪ ،‬تشــویق‌کردن‪،‬‬ ‫بر‌دمیدن*‪ :‬خروشــیدن‪ ،‬برخاستن‬
‫وا‌داشتن‪ ،‬پدید آوردن (مترادف‪ :‬تحریض‪،‬‬ ‫‪13 1‬‬ ‫(معنی دیگر‪ :‬طلوع کردن)‬
‫‪12 1   5 1‬‬ ‫اغوا‪ ،‬ترغیب)‬ ‫ب َ ّر*‪ :‬خشــکی‪ ،‬بیابان (شــکل متضاد‪:‬‬
‫‪14 2   12 2   18 1  ‬‬ ‫‪18 2‬‬ ‫بحر)‬
‫برای او توهم شد‪ :‬خیال کرد‪ ،‬توهم‬ ‫بَر‪ :‬کنار‪ ،‬پهلو‪ ،‬حرف اضافه‪ ،‬لبه (معنی‬
‫‪16 2‬‬ ‫ز د‬ ‫دیگر‪ :‬میوه‪ ،‬ســینه‪ ،‬اندام‪ ،‬آغوش‪،‬خشکی)‬
‫برای تو نان و آب نمی‌شود‪ :‬منفعت‬ ‫‪12 2‬‬ ‫‪  5 2   12 1   1 1‬‬ ‫‬
‫‪18 2‬‬ ‫و سودی ندارد (کنایه)‬
‫برابر آمدن‪ :‬مساوی شدن‪ ،‬هم‌ردیف‬
‫برآسودن‪ :‬استراحت کردن‪ ،‬آسایش‬
‫‪7 1‬‬ ‫ن‬
‫شد ‬
‫‪12 1‬‬ ‫ن‬
‫یافت ‬
‫برازندگــی*‪ :‬لیاقت‪ ،‬شایســتگی‬
‫برآشفتن‪ :‬عصبانی شدن‪ ،‬خشمگین‬
‫‪1 1‬‬ ‫(مصدر‪ :‬برازیدن)‬
‫‪13 1‬‬ ‫ن‬‫شد ‬
‫برآمدن‪ :‬گذشــتن زمان‪ ،‬روییدن‪،‬‬ ‫برافراختن*‪ :‬برافراشتن‪ ،‬بلند کردن‬
‫َرستن (معنی دیگر باال آمدن‪ ،‬ظاهر شدن)‬ ‫‪14 2‬‬ ‫‬
‫‪7 2   1 2   17 1   12 1‬‬ ‫‬ ‫برافشاندن گرد‪ :‬به سرعت تاختن‬
‫‪1 3 18 2   12 2‬‬ ‫‬ ‫‪14 2‬‬ ‫(کنایه)‬
‫‪12 1‬‬ ‫برآویختن‪ :‬گالویز شد ‬
‫ن‬ ‫برانداختن‪ :‬نابود‌کردن‪ ،‬ساقط‌کردن‬

‫‪19‬‬
‫لغت و امالی فارسی‬

‫برزخ*‪ :‬حد فاصل میــان دوچیز‪،‬‬ ‫بربُودن‪ :‬ربودن‪ ،‬با سرعت و چابکی‬
‫زمان بین مرگ تا رفتن به بهشــت‬ ‫چیزی را گرفتن (معنی دیگر دزدیدن)‬
‫یــا دوزخ‪ ،‬فاصله بیــن دنیا و آخرت‬ ‫‪2 2‬‬ ‫‬
‫(منظــور فاصلــه میــان دوران طاغوت و‬ ‫برتر کشــیدن‪ :‬رها کردن (کنایه)‬
‫‪10 3‬‬ ‫انقالب اسالمی)‬ ‫‪1 1‬‬ ‫‬
‫برزخ سرد‪ :‬ایران استبداد زدة قبل از‬ ‫برجستن‪ :‬پریدن‪ ،‬جهید ‬
‫ن‬
‫‪10 3‬‬ ‫انقالب ‪( 57‬استعاره)‬ ‫‪12 2   6 2‬‬ ‫‬
‫ه ‪8 2   16 1‬‬ ‫بَرزن‪ :‬کوچه و محل ‬ ‫بُرجک*‪ :‬ســازة چرخانی که روی‬
‫برزیگر*‪ :‬برزگر‪ ،‬دهقان‪ ،‬کشــاورز‬ ‫تانک قراردارد و به کمک آن می‌توان‬
‫‪17 2‬‬ ‫(مترادف فالح)‬
‫جهت شــلیک توپ را تغییــر داد‪.‬‬
‫برســان‪ :‬مانند‪ ،‬مثل (ادات تشــبیه)‬
‫‪16 3‬‬ ‫‬
‫‪12 1‬‬ ‫‬
‫برح َسب*‪ :‬طبق‪ ،‬مطاب ‬
‫ق‬ ‫َ‬
‫ب َ َرغان‪ :‬نام روســتایی است که آلوی‬
‫‪6 3   15 2‬‬ ‫‬
‫‪16 3‬‬ ‫آن مشهور است‪.‬‬
‫برخاستن گرد‪ :‬شورش و غوغا برپا‬
‫برفرازد‪ :‬بلند کند‪ ،‬برافراشــته نگه‬
‫‪12 2‬‬ ‫شدن (کنایه)‬
‫‪17 3‬‬ ‫دار د‬
‫برخاستن‪ :‬بــه منصب و جاه و مقام‬
‫برقرار اســت‪ :‬ثابت و محکم است‪.‬‬
‫رسیدن (در این‌جا‪ :‬مبعوث شدن پیامبران‪،‬‬
‫‪16 1‬‬ ‫‬
‫پیامبران همه از اینجا برخاسته‌اند) ‪9 3‬‬
‫برکات‪ :‬برکت‌ها‪ ،‬افزایش‌ها‪ ،‬نعمت‌ها‪،‬‬
‫‪3 1‬‬ ‫فراوانی‌ها‬ ‫برخورد لرزیدن‪ :‬ترســیدن (کنایه)‬

‫برکردن ‪ :‬بیرون آوردن (ســر از یک‬ ‫‪17 1‬‬ ‫‬


‫گنج‌نامـه‬

‫گریبــان بیرون کننــد‪ :‬کنایه از بــه یگانگی‬ ‫بردریدن‪ :‬دریدن‪ ،‬پاره کردن (فعل‬
‫‪14 3‬‬ ‫رسیدن)‬ ‫‪13 1‬‬ ‫پیشوندی)‬
‫‪5 3‬‬ ‫برکش‪ :‬بردار‪ ،‬بیرون بیاو ر‬ ‫بردمیدن‪ :‬برخاســتن‪ ،‬بلند شــدن‬
‫برکشیدن‪ :‬بیــرون کشیدن‪ ،‬بیرون‬ ‫‪14 2‬‬ ‫‬
‫‪13 1‬‬ ‫آوردن شمشیر از نیا م‬ ‫‪14 3‬‬ ‫بردوام‪ :‬همیشه‪ ،‬مداو م‬

‫‪20‬‬
‫گنج هفتم‬

‫برو برگرد نداشت‪ :‬قطعی و حتمی‬ ‫برکشــیدن جامه‪ :‬کنــدن لباس‬


‫‪16 3‬‬ ‫بودن (کنایه)‬ ‫‪16 1‬‬ ‫‬
‫برومند*‪ :‬بارآور‪ ،‬میوه‌دار (معنی دیگر‬ ‫برگ و بار‪ :‬ثمر‪ ،‬داشته‌ها (استعاره از‪:‬‬
‫‪3 2‬‬ ‫رشید)‬ ‫‪10 3‬‬ ‫امید‌ها‪ ،‬آرزوها)‬
‫‪8 1‬‬ ‫برهان‪ :‬دلیل قاطع‪ ،‬دلی ‬
‫ل‬ ‫برگ*‪ :‬توشــه و هرچیز مورد نیاز؛‬
‫بریــان*‪ :‬در لغت کباب شــده و‬ ‫مایحتــاج و آذوقه (معنــی دیگر برگ‬
‫پخته شده بر آتش (مجازاً) ناراحت و‬ ‫درخــت‪ ،‬اســتعاره از «ســرباز مغــول»)‬
‫مضطرب (بریان شــدن‪ :‬غمگین و ناراحت‬ ‫‪10 2‬‬ ‫‪ 3‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‬
‫شــدن‪ ،‬در ســوز و گــداز بــودن (کنایه))‬ ‫برگاشتن*‪ :‬برگردانیدن (روی برگردانیدن)‬
‫‪12 3‬‬ ‫‬ ‫‪13 1‬‬ ‫‬
‫بریدن دل‪ :‬فراموش‌کــردن‪ ،‬قطع‬ ‫برگذشتن‪ :‬گذشتن‪ ،‬سپری شدن‪،‬‬
‫‪12 2‬‬ ‫عالقه‌کردن (کنایه)‬ ‫‪12 1‬‬ ‫ن‬
‫طی شد ‬
‫برین*‪ :‬باالییــن‪ ،‬برتر (بر‪ :‬بــاال ‪ +‬ین‬ ‫برگرفتن گرد و خــاک ‪ :‬احترام‬
‫‪17 1‬‬ ‫«عالمت نسبت»)‬ ‫‪17 1‬‬ ‫گذاشتن (کنایه)‬
‫بزرگا‪ :‬چه بزرگوار؛ چه بزرگ («الف»‬ ‫برگرفتن‪ :‬برداشت ‬
‫ن‬
‫از نوع مبالغه و کثرت اســت‪ ،‬شما دو نفر‬ ‫‪7 2   16 1   6 1‬‬ ‫‬
‫‪2 2‬‬ ‫چه بسیار بزرگوار هستید‪).‬‬ ‫بَر ُگســتوان‪ :‬زره مخصوص جنگ‬
‫بزم*‪ :‬محفل‪ ،‬ضیافت (شــکل متضاد‪:‬‬ ‫‪12 2‬‬ ‫‬
‫رزم)‪ ،‬جشــن‪ ،‬مهمانی (مترادف‪ :‬سور‪،‬‬ ‫برگشته‌بخت‪ :‬بیچــاره‪ ،‬بدبخت (در‬
‫‪7 3‬‬ ‫‪ ‬‬ ‫‪5 2‬‬ ‫شکل‪ /‬متضاد‪ :‬رزم)‬ ‫‪14 2‬‬ ‫اصل بخت برگشته)‬
‫بزی‪ :‬زندگی‌کــن (مصدر زیســتن)‬ ‫بَرمایه‪ :‬نام گاوی که فریدون از شیر‬
‫‪2‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‬ ‫‪12 2‬‬ ‫آن تغذیه می‌کرد‪.‬‬
‫‪6 2‬‬ ‫بس‪ :‬بسیار (معنی دیگر کافی)‬ ‫بُرنا‪ :‬جوان (مترادف فتا‪ ،‬شاب)‬
‫بساط‪ :‬گستردنی؛ هر چیز گستردنی‪،‬‬ ‫‪7 3   12 2   13 1‬‬ ‫‬
‫ماننــ ِد فرش‪ ،‬ســفره‪ ،‬و ماننــ ِد آن‪.‬‬ ‫برنشستن*‪ :‬سوار شد ‬
‫ن‬
‫‪9 3   5 2‬‬ ‫‬ ‫‪12 3   2 2   3 1‬‬ ‫‬

‫‪21‬‬
‫لغت و امالی فارسی‬

‫بشــارت‪ :‬نوید‪ ،‬مژده‪ ،‬خبر خوش‬ ‫بُست‪ :‬نــام شهری در خراسان قدیم‬
‫‪2 2‬‬ ‫(هم‌خانواده ُمبشر‪ ،‬بشیر)‬ ‫‪2 2‬‬ ‫‬
‫‪8 2‬‬ ‫بصیرت‪ :‬بینش‪ ،‬دانای ‬
‫ی‬ ‫بستان‪ :‬بگیر (مصدر ستاندن)‬
‫‪1 3‬‬ ‫بَط‪ :‬مرغاب ‬
‫ی‬ ‫‪5 3   6 2‬‬ ‫‬
‫ب ِطالت*‪ :‬بیکاری‪ ،‬بیهودگی‪ ،‬کاهلی‬ ‫بُستان‪ :‬بوستان‪ ،‬باغ و گلزا ر ‪7 1‬‬
‫‪9 3‬‬ ‫‬ ‫بستاییم‪ :‬مورد ستایش قرار دهیم‪.‬‬
‫بعــث*‪ :‬حزبــی سیاســی کــه‬ ‫‪18 2‬‬ ‫‬
‫صدام‌حسین‪ ،‬رییس‌جمهور پیشین‬ ‫ب ِستَد‪ :‬گرفت (مصدر ستدن ‪ /‬ستاندن)‬
‫عراق‪ ،‬رهبری آن را برعهده داشــت‪.‬‬ ‫‪2 2‬‬ ‫‬
‫‪11 1‬‬ ‫‬ ‫بســتن پای گردون‪ :‬بهتر از فلک‬
‫بُعد*‪ :‬دوری‪ ،‬فاصله (شــکل متضاد‬
‫‪12 2‬‬ ‫عمل کردن (کنایه)‬
‫‪7 2‬‬ ‫قرب)‬
‫بستن در به روی کسی‪ :‬مانع کار‬
‫بغض‪ :‬دشمنی (معنی دیگر گرفتگی گلو‬
‫و فعالیت کسی شدن‪ ،‬اخالل در کار‬
‫‪2 1‬‬ ‫از غصه)‬
‫‪5 1‬‬ ‫کسی (کنایه)‬
‫بفرمود‪ :‬دســتور داد‪ ،‬فرمــان داد‬
‫بستن‪ :‬تصویر‌کردن (معنی دیگر به بند‬
‫‪12 1‬‬ ‫‬
‫‪5 1‬‬ ‫کشیدن)‬
‫بقا‪ :‬پایدار بودن‪ ،‬همیشــگی بودن‬
‫بسزا‪ :‬ســزاوار‪ ،‬شایســته‪ ،‬درخور‪،‬‬
‫‪9 1‬‬ ‫(مترادف دوام‪ ،‬پایستگی)‬
‫بُقچه‪ :‬دســتمال بزرگــی که در آن‬
‫‪9 2‬‬ ‫ن‬
‫شایا ‬
‫لباس یــا چیزهای دیگــر از جنس‬ ‫ب ِسمل کردن*‪ :‬سر جانور را بریدن‬
‫‪16 2‬‬ ‫پارچه می‌پیچند‪.‬‬ ‫(کنایه‪ /‬از آنجا که مســلمانان در وقت ذبح‬
‫گنج‌نامـه‬

‫بقوالت*‪ :‬انــواع دانه‌های خوراکی‬ ‫جانور «بسم‌هلل الرحمن الرحیم» می‌گویند‪،‬‬


‫بعضــی گیاهــان ماننــد نخــود و‬ ‫به همین دلیل به عمل ذبح کردن «بسمل‬
‫‪16 3‬‬ ‫ت‬
‫عدس‪‌،‬حبوبا ‬ ‫‪16 1‬‬ ‫کردن» گفته می‌شود‪).‬‬
‫بگذار‪ :‬اجازه بده‪ ،‬رها کن‪ ،‬بی‌خیال‬ ‫بسنده*‪ :‬ســزاوار‪ ،‬شایسته‪ ،‬کافی‪،‬‬
‫‪2 3   18 2   17 1‬‬ ‫ش و‬ ‫‪13 1‬‬ ‫ل‬
‫کام ‬

‫‪22‬‬
‫گنج هفتم‬

‫بنات*‪ :‬دختران (شــکل مفــرد‪ :‬بِنت)‬ ‫بگذارم‪ :‬رها کنم‪( .‬مصدر‪ :‬گذاشــتن)‬
‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬ ‫‬ ‫‪18 3‬‬ ‫‪  14‬‬ ‫‪3‬‬ ‫‬
‫بناتُ‌الخمینــی*‪ :‬دختــران امام‬ ‫بگرای‪ :‬حمل ‌ه کن (مصدر گراییدن‪ /‬روی‬
‫خمینی (ره‪ /‬شکل مفرد‪ :‬بنت) ‪11 1‬‬ ‫‪5 3‬‬ ‫آوردن‪ ،‬قصد کردن)‬
‫بَنان*‪ :‬سرانگشــت‪ ،‬انگشت (شکل‬ ‫بگسل*‪ :‬پاره‌کــن‪ ،‬جداکن (در متن‬
‫جمع بنانات) ‪ /‬به معنی مفرد نیز آمده‬ ‫‪5 3‬‬ ‫درس‪ :‬نابود کن)‬
‫‪16 3   1 3‬‬ ‫است‪.‬‬ ‫بگشاد بر‪ :‬دست و سینه را باز کرد و‬
‫بنای چیزی بــر آب دیدن‪ :‬گذرا‬ ‫‪13 1‬‬ ‫آمادة تیراندازی شد‪.‬‬
‫بودن و سســت بودن آن چیز‪ ،‬ناامید‬ ‫بالغی‪ :‬منســوب به بالغت (بالغت‪:‬‬
‫‪3 2‬‬ ‫بودن (کنایه)‬ ‫‪11 1‬‬ ‫رسایی سخن)‬
‫بند آوردن‪ :‬به بند کشیدن؛ گرفتار‬ ‫‪16 3‬‬ ‫بالمعارض*‪ :‬بی‌رقی ‬
‫ب‬
‫‪12 1‬‬ ‫کردن (کنایه)‬
‫بلبل‪( :‬نماد) نماد عاشق غیر حقیقی‬
‫بند‪ :‬زندان‪ ،‬در بند کردن‪ ،‬اســارت‬
‫‪14 3‬‬ ‫(مجازی)‬
‫‪7 1‬‬ ‫(معنی دیگر‪ :‬ریسمان)‬
‫بلدرچین‪ :‬نوعی پرنده است‪9 3 .‬‬
‫بُنــش ناپدید‪ :‬بی‌انتها (تــه آن دیده‬
‫بلع‪ :‬فرو بــردن غذا در گلو‪ ،‬بلعیدن‪،‬‬
‫‪12 2‬‬ ‫نمی‌شد‪).‬‬
‫‪16 3‬‬ ‫ن‬
‫قورت داد ‬
‫بُنشن*‪ :‬خواروبــار از قبیل «نخود و‬
‫‪5 1‬‬ ‫لوبیا و عدس»‬ ‫عت*‪ :‬فرو بــردم‪ ،‬بلعیدم؛ (صرف‬ ‫ب َ َّل ُ‬
‫‪16 3‬‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ّ‬
‫کردن صیغه بَلعت‪ :‬خوردن)‬
‫ٔ‬
‫بنگارد‪ :‬بپندارد‪،‬گمان کند‪ ،‬خیال‬ ‫ِ‬
‫‪18 3‬‬ ‫کند‪( .‬مصدر‪ :‬انگاشتن)‬
‫‪9 3‬‬ ‫بلوط‪ :‬نوعی درخ ‬
‫ت‬
‫بِنَگــردی‪ :‬برنگردی‪ ،‬دور نشــوی‪،‬‬ ‫بَن*‪ :‬درختی خودرو و وحشی که در‬
‫‪2 1‬‬ ‫ی‬
‫منصرف نشو ‬ ‫برخی نقاط کوهستانی ایران می‌روید‪،‬‬
‫بنمایدت‪ :‬به تو نشان دهد (بنمایدت‬ ‫‪9 3‬‬ ‫ی‬
‫پستة وحش ‬
‫‪14 3‬‬ ‫پیش نظر‪ :‬بیش نظرت بنماید)‬ ‫بُن‪ :‬انتها‪ ،‬ته‪ ،‬قعر (معنی دیگر‪ :‬ریشــه‪،‬‬
‫بو‪ :‬واژة ایهامی‪ -1 :‬رایحه ‪ -2‬امید و‬ ‫‪13 3   1 1‬‬ ‫بنیاد)‬
‫‪9 3   6 1‬‬ ‫آرز و‬ ‫‪2 1‬‬ ‫بنّا‪ :‬معمار‪ ،‬نماد جدای ‬
‫ی‬

‫‪23‬‬
‫لغت و امالی فارسی‬

‫بونصر‪ :‬معروف به بونصر ُمشــکان‪،‬‬ ‫بوالحسن بوالنی‪ :‬قاضی شهر بُست‬


‫رئیس دیوان رسالت (ادار ٔه نامه‌نگاری)‬ ‫‪2 2‬‬ ‫‬
‫در زمان ســلطان محمود و مسعود‬ ‫بوالعالی طبیب‪ :‬پزشک مخصوص‬
‫ی ‪2 2‬‬ ‫غزنوی‪ ،‬استا ِد ابوالفضل بیهق ‬ ‫‪2 2‬‬ ‫ی‬
‫سلطان مسعود غزنو ‬
‫به اَدا رسانیدن‪ :‬انجام دادن‪ ،‬به جا‬ ‫بوته‪ :‬درخت کوچک که بسیار بلند‬
‫‪15 2‬‬ ‫ن‬
‫آورد ‬ ‫نباشد‪( .‬معنی دیگر‪ :‬ظرف گداختن طال و‬
‫بــه از‪ :‬بهتر اســت از (حــذف فعل‬ ‫نقره‪ /‬استعاره از‪ :‬حکایت و شعر) ‪9 2‬‬

‫‪16 1‬‬ ‫«است»)‬ ‫بور*‪ :‬سرخ (بــور شدن‪ :‬شرمنده شدن‪،‬‬


‫به آب زدن ‪ :‬وارد آب شــدن (کنایه)‬ ‫‪16 2‬‬ ‫خجالت‌زده شدن)‬
‫‪10 1‬‬ ‫‬ ‫بوستان‪ :‬باغ‪ ،‬گلســتان (شکل کوتاه‬
‫به آیین داشــتن‪ :‬نظم بخشیدن‪،‬‬ ‫شده‪ :‬بستان)‪ ،‬حالت عبادی‪ ،‬عالم معنا‪،‬‬
‫انسجام بخشیدن‪ ،‬حفظ کردن (کنایه)‬ ‫معرفت الهی (استعاره)‬
‫‪12 1‬‬ ‫‬ ‫‪1 3   9 2   1 2‬‬ ‫‬
‫به باد دادن‪ :‬از بین بــردن (کنایه)‬ ‫بوســه دادن (زدن)‪ :‬نهایت ادب و‬
‫‪5 3‬‬ ‫‬ ‫‪12 1‬‬ ‫تعظیم (کنایه)‬
‫به بازی گرفتن‪ :‬تمســخر (حیثیت‬ ‫بوسه زدن ‪ :‬احترام گذاشتن (کنایه)‪،‬‬
‫مــرگ را به بازی گرفتن‪ :‬بی‌ارزش دانســتن‬ ‫‪14 2   17 1‬‬ ‫ن‬‫تحسین کرد ‬
‫‪11 3‬‬ ‫مرگ)‬ ‫بوســه‌گاه‪ :‬جای مقدس‪ ،‬زیارتگاه‬
‫به تص ّرف درآمدن‪ :‬تسخیر شدن‪،‬‬ ‫‪10 2‬‬ ‫(کنایه)‬
‫‪5 2‬‬ ‫ن‬
‫اشغال شد ‬ ‫‪12 1‬‬ ‫بوق‪ :‬شیپو ر‬
‫به تنگ اندر‪ :‬بــه نزدیکی‪ ،‬نزدیک‬ ‫بوقلمون‪ :‬رنگارنگ‪ ،‬نوعی پارچه که‬
‫گنج‌نامـه‬

‫‪13 1‬‬ ‫‬ ‫هر لحظه به رنگی درآید‪( .‬معنی دیگر)‬


‫به تنگ آمدن ‪ :‬خسته شدن‪ ،‬کالفه‬ ‫‪16 3   7 2‬‬ ‫نوعی پرند ه‬
‫‪5 1‬‬ ‫شدن (کنایه)‬ ‫بوم‪ :‬جغد (متــرادف بوف‪ ،‬ایــن پرنده‬
‫به تیــر دوختن ‪ :‬کشــتن‪ ،‬با تیر‬ ‫نماد «بدبختی و بال» اســت‪ /.‬معنی دیگر‬
‫جنگی کسی را کشتن (کنایه) ‪11 1‬‬ ‫‪9‬‬ ‫‪1‬‬ ‫سرزمین)‬

‫‪24‬‬
‫گنج هفتم‬

‫به درد نخوردن‪ :‬مفید نبودن (کنایه)‬ ‫به جان هم افتادن‪ :‬درگیر شــدن‪،‬‬
‫‪5‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‬ ‫‪5 2‬‬ ‫مجادله (کنایه)‬
‫‪12 2‬‬ ‫به دل‪ :‬باطناً‪ ،‬قلباً‬ ‫به جای آوردن‪ :‬انجام دادن‪ ،‬به فعل‬
‫به دیدة منت‪ :‬به چشــم‪ ،‬اطاعت‬ ‫‪1 3‬‬ ‫ن‬
‫آورد ‬
‫‪5 3‬‬ ‫‬ ‫مصمم است‪ ،‬تصمیم‬ ‫ّ‬ ‫است‪:‬‬ ‫جدّ‬ ‫به‬
‫به دیگرکران‪ :‬از طرف دیگر‪ ،‬از دیگر‬ ‫جدی دارد‪( .‬در کار ما به جد اســت‪ :‬به‬ ‫ّ‬
‫‪12 3‬‬ ‫ی‬
‫سو ‬ ‫‪15 2‬‬ ‫صورت جدی دنبال ماست‪).‬‬
‫به رگ غیرتم برمی‌خورد‪ :‬عصبانی‬ ‫‪15 2‬‬ ‫به جدّ ‪ :‬با جدیّ ‬
‫ت‬
‫‪16 2‬‬ ‫می‌شدم‪( .‬کنایه)‬ ‫به جوش آمدن‪ :‬به حرکت و جنبش‬
‫به ســر بردن‪ :‬ســپری کــردن‪،‬‬ ‫‪12 1‬‬ ‫در آمدن (کنایه)‬
‫گذراندن‪ ،‬بــه جا آوردن وعده (کنایه)‬
‫به جهان برفتند‪ :‬مهاجرت کردند‬
‫‪9 3   9 1‬‬ ‫‬ ‫‪12 3‬‬ ‫‬
‫به ســر کوفتن‪ :‬اظهار تأســف و‬
‫به چشم آمدن‪ :‬دیده شدن‪ ،‬در نظر‬
‫‪14 2‬‬ ‫درماندگی (کنایه)‬
‫‪11 3‬‬ ‫ن‬
‫آمد ‬
‫به ســزا‪ :‬به‌درســتی و شایستگی‬
‫به خود آورد‪ :‬متوجــه کرد‪( .‬کنایه)‬
‫‪2 1‬‬ ‫‬
‫‪16 3‬‬ ‫‬
‫به سوی کسی ســجده کردن‪:‬‬
‫‪13 3‬‬ ‫پرستیدن (کنایه)‬
‫به خود پرداختن‪ :‬بــه خود ت ّوجه‬
‫‪18 1‬‬ ‫کردن (کنایه)‬
‫به شــکر اندرش‪ :‬در شکرش (دو‬
‫حــرف اضافه «بــه» و «اندر» برای شــکر)‬ ‫به خون دیده تر شدن‪ :‬به شدت‬
‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬ ‫‬ ‫‪3 2‬‬ ‫گریستن (کنایه)‬
‫‪8 2‬‬ ‫به طرز‪ :‬طریقه‪ ،‬روش‪ ،‬منوا ‬
‫ل‬ ‫به خون کشــیدن‪ :‬کشتن‪ ،‬از بین‬
‫به قلم ســپردن‪ :‬نوشــتن (کنایه)‬
‫‪11 1‬‬ ‫بردن (کنایه)‬
‫‪11 1‬‬ ‫‬ ‫به خویش بود‪ :‬با خودش بود‪ ،‬تنها‬
‫به کین برخاستن‪ :‬دشمنی کردن‬ ‫‪16 2‬‬ ‫بود‪ ،‬از جمع دوری می‌کرد‪.‬‬
‫‪16 1‬‬ ‫(کنایه)‬ ‫به دام انداختن ‪ :‬اسیر کردن (کنایه)‬

‫به گفتار آوردن‪ :‬وادار به نغمه‌خوانی‬ ‫‪11 1‬‬ ‫‬

‫‪25‬‬
‫لغت و امالی فارسی‬

‫بهارخواب‪ :‬اتاق یا ایوان برای خواب‬ ‫کــردن‪ ،‬بر ســر شــوق آوردن برای‬
‫‪9 3‬‬ ‫ن‬
‫تابستا ‬ ‫‪6 3‬‬ ‫ی‬
‫نغمه‌خوان ‬
‫بهایم*‪ :‬چارپایان‪ ،‬ســتوران (شــکل‬ ‫به گفتن نشاندن‪ :‬رو در رو کردن‬
‫‪3 1‬‬ ‫مفرد بهیمه)‬ ‫‪12 3‬‬ ‫(کنایه)‬
‫بهایی‪ :‬ارزشــمند (دارای بهــا و ارزش)‬ ‫به گوشه‌ای خزیدن‪ :‬منزوی شدن‬
‫‪12 3‬‬ ‫‬ ‫‪16 1‬‬ ‫(کنایه)‬
‫بُهت‪ :‬حیرت‌کردن‪ ،‬خیره شــدن‪،‬‬ ‫به میدان باش‪ :‬مبارزه کن‪ ،‬تالش‬
‫‪5 3‬‬ ‫ن‬
‫شگفت‌زده شد ‬ ‫‪12 2‬‬ ‫کن (کنایه)‬
‫‪14 2‬‬ ‫بهر‪ :‬برای‪ ،‬به‌خاط ِر‬ ‫به نشــاط‪ :‬با شــادمانی‪ ،‬با خوشی‬
‫ســیارة مریخ (معنــی دیگر)‬ ‫ّ‬ ‫بهرام*‪:‬‬ ‫‪2 2‬‬ ‫‬
‫‪12 1‬‬ ‫ن‬
‫یکی از نام‌های آقایا ‬ ‫به نیش کشــیدن‪ :‬با دندان کندن‬
‫ت ‪12 2‬‬‫بهروزی‪ :‬نیک بختی‪ ،‬سعاد ‬ ‫‪16 3‬‬ ‫ت‬
‫گوش ‬
‫بهره‪ :‬سود‪ ،‬فایده‪ ،‬نتیجه (معنی دیگر‬
‫قسمت‪ ،‬نصیب‪ /‬مترادف‪ّ :‬‬ ‫به وجد آوردن‪ :‬شــاد و خوشحال‬
‫حظ)‬
‫‪5 2‬‬ ‫ن‬
‫شد ‬
‫‪10 3   18 2‬‬ ‫‬
‫به‌کف آوردن‪ :‬به‌دست‌آوردن (کف‪:‬‬
‫‪6 3‬‬ ‫بی آنک‪ :‬بدون آن‌ک ه‬
‫‪1 3‬‬ ‫مجاز از دست)‬
‫بی پا و ســر‪ :‬بی پایان‪ ،‬بــی انتها‬
‫به‪ :‬حرف اضافه به معنی «تا» ‪3 1‬‬
‫(کنایه)‪ ،‬بی‌توجه بــه مالمت دیگران‬
‫(کنایه‪ /‬مترادف بُنش ناپدید)‬
‫بها‌نه‌های زرین‪ :‬بهانه‌های آراسته‪،‬‬
‫‪14 3   2 3‬‬ ‫‬ ‫‪8 2‬‬ ‫کامل و تما م‬
‫بی خبر‪ :‬کسی که از عالم عشق آگاه‬ ‫بهاء ولد‪ :‬پدر موالنا (محمد‌بن حسین‬
‫‪2 3‬‬ ‫ت‬
‫نیس ‬ ‫‪8 2‬‬ ‫خطیبی)‬
‫گنج‌نامـه‬

‫بی رایــی‪ :‬بی‌خودی (شــکل مقابل‬ ‫بهار‪ :‬پیروزی انقالب اسالمی‪ ،‬آزادی‬
‫‪10 3‬‬ ‫(استعاره)‬
‫‪7 3‬‬ ‫خودرایی)‬
‫‪17 3‬‬ ‫بهاران‪ :‬هنگام بها ر‬
‫بی مالحظه‪ :‬آن‌که در چیزی رعایت‬
‫بهارت خوش‪ :‬خوش و خرم باشــی‬
‫‪11 3‬‬ ‫جوانب نکند‪.‬‬
‫‪1 2‬‬ ‫(کنایه)‬

‫‪26‬‬
‫گنج هفتم‬

‫بی‌دل‪ :‬ترســو (معنــی دیگر عاشــق)‬ ‫یاَمــان‪ :‬پی‌در‌پی‪ ،‬بــدون فرصت‬ ‫ب ‌‬


‫‪9 3‬‬ ‫‪ ‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬ ‫‬ ‫‪11 3‬‬ ‫‬
‫بی‌روزی‪ :‬بی‌نوا‪ ،‬درویــش‪( ،‬کنایه‪/‬‬ ‫‪ 2‬ن‬ ‫بی‌باک‪ :‬نتر ‬
‫س‬
‫‪6 3‬‬ ‫انسان بی‌نصیب از عشق)‬ ‫بی‌باکانــه‪ :‬بدون ترس‪ ،‬شــجاعانه‬
‫بی‌شــبهت*‪ :‬بی‌تردید‪ ،‬بی‌شــک‬ ‫‪5 2‬‬ ‫‬
‫‪2 2‬‬ ‫(هم‌خانواده اشتباه)‬ ‫‪16 2‬‬ ‫بی‌پروا‪ :‬نترس‪ ،‬شجا ع‬
‫‪13 3‬‬ ‫بی‌عیار‪ :‬بی‌ارز ‬
‫ش‬ ‫بی‌تابانه‪ :‬بی‌صبرانه‪ ،‬از روی بی‌تابی‬
‫‪8 1‬‬ ‫بی‌قدر ‪ :‬بی‌ارز ‬
‫ش‬ ‫‪8 2‬‬ ‫‬
‫ب ‪11 2‬‬ ‫بی‌قراری‪ :‬بی‌تابی‪ ،‬اضطرا ‬ ‫بی‌ثباتی‪ :‬ناپایداری‪ ،‬دوام نداشــتن‬
‫‪6 3‬‬ ‫ت‬‫بی‌گاه ‪ :‬دیر وق ‬ ‫‪16 3‬‬ ‫‬
‫بی‌مالحظه‪ :‬نفهمیده‪ ،‬نســنجیده‪،‬‬ ‫بی‌چشم و رو‪ :‬بی‌حیا (کنایه) ‪16 3‬‬
‫بدون تأ ّمل (تأ ّمل‪ :‬اندیشه کردن) ‪11 1‬‬
‫‪1 3‬‬ ‫بی‌حساب‪ :‬بی انداز ه‬
‫بی‌نشان‪ :‬خداوند که نمی‌توان برای او‬
‫بی‌حفاظ*‪ :‬بدون حصار و نرده؛ آن‌چه‬
‫‪1 3‬‬ ‫نشانة خاصی در نظر گرفت‪.‬‬
‫اطــراف آن را حصــار نگرفته باشــد‪.‬‬
‫بی‌نوایی‪ :‬فقر‪ ،‬تنگ‌دستی‪ ،‬بیچارگی‬
‫‪11 3‬‬ ‫‬
‫‪3 1‬‬ ‫‬
‫بی‌خودی*‪ :‬بی‌هوشی‪ ،‬حالت از خود‬
‫بی‌هوا‪ :‬ناگهــان‪ ،‬بی‌آگاهی قبلی‪،‬‬
‫ن ‪7 3‬‬ ‫َرستگی و به معشوق پیوست ‬
‫‪16 2‬‬ ‫‌توج ه‬
‫بی ّ‬
‫بی‌هوش‪ :‬عاشق مســت؛ کسی که‬ ‫بی‌خویشــتن‪ :‬بی‌هوش‪ ،‬بی‌اختیار‬
‫توجهی ندارد‪ .‬عاشق‬ ‫‪7 1‬‬ ‫(کنایه)‬
‫به جهان ما ّدی ّ‬
‫‪6 3‬‬ ‫ی‬
‫واقع ‬ ‫بی‌درد‪ :‬بی‌خیــال‪ ،‬بی‌غــم (کنایه)‬
‫بیت االَحــزان*‪ :‬خانة غم‌ها‪ ،‬جای‬ ‫‪9 3‬‬ ‫‬
‫بســیار غم انگیز‪ ،‬طبــق روایات نام‬ ‫بی‌دردان‪ :‬افراد بی‌غیــرت (کنایه)‬
‫کلبه‌ای است که حضرت یعقوب (ع)‬ ‫‪13 3‬‬ ‫‬
‫در آن در غم فراق یوســف (ع) گریه‬ ‫بی‌دریغ‪ :‬بی‌مضایقه (دریغ‪ :‬مضایقه)‪،‬‬
‫‪3 3‬‬ ‫می‌کرده است‪.‬‬ ‫‪1 3‬‬ ‫ی‬
‫بدون سخت‌گیر ‬

‫‪27‬‬
‫لغت و امالی فارسی‬

‫برای فرمان برداری و اطاعت از کسی‬ ‫الحزَن*‪ :‬خانــة غم‪ ،‬ماتمکده‬ ‫بیت َ‬
‫‪11 2‬‬ ‫‬ ‫‪3 3‬‬ ‫‬
‫بیغوله*‪ :‬کنج‪ ،‬گوشه‌ای دور از مردم‬ ‫‪9 3‬‬ ‫بیخ و بن ‪ :‬ریش ه‬
‫‪5‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‬ ‫بیخود شدن‪ :‬مســت شدن (کنایه)‬
‫بیکاران‪ :‬منظور «عارفان» اســت‪.‬‬ ‫‪2 3‬‬ ‫‬
‫‪6 2‬‬ ‫‬ ‫بیداد‪ :‬ســتم‪ ،‬ظلــم (شــکل متضاد‪:‬‬
‫بیگاه شدن*‪ :‬فرارســیدن هنگام‬ ‫‪16 3   12 2   9 1‬‬ ‫انصاف‪ ،‬عدل)‬
‫‪6 3‬‬ ‫ب‬
‫غروب یا ش ‬ ‫بیداد کردن سرمای دی‪ :‬سرمای‬
‫شــدید زمســتان (کنایه) (دی‪ :‬مجازا ً‬
‫بیم‪ :‬اضطراب‪ ،‬پــروا‪ ،‬ترس (مترادف‪:‬‬
‫ُجبن‪ ،‬خوف‪ ،‬رُعب‪ ،‬فزع)‬
‫‪13 3‬‬ ‫زمستان)‬

‫‪18 3   7 3   12 2‬‬ ‫‬


‫‪12 2‬‬ ‫بیدادپیشه‪ :‬ظالم‪ ،‬ستمگ ر‬
‫بیدار‪ :‬مقابل خواب‪ ،‬کسی که هشیار‬
‫بینش‪ :‬بینایی‪ ،‬نگاه‪ ،‬آگاهی (مترادف‬
‫‪2 3‬‬ ‫است (واژ ٔه ایهامی)‬
‫‪14 3   18 1‬‬ ‫بصیرت)‬
‫بیرنگ*‪ :‬نمونه و طرحی که نقّاش‬
‫بینــگارد‪ :‬تص ّور کنــد‌‪ ،‬خیال کند‬
‫به صورت کم‌رنگ یــا نقطه‌چین بر‬
‫‪9 2‬‬ ‫(مصدر انگاشتن)‬
‫کاغذ می‌آورد و ســپس آن را کامل‬
‫پا بر زمین فشــردن‪ :‬برای کاری‬
‫رنگ‌آمیــزی می‌کند‪ ،‬طــرح ا ّولیه‬
‫‪14 2‬‬ ‫آماده شدن (کنایه)‬
‫‪5 1‬‬ ‫‬
‫پا به رکاب گذاشــتن‪ :‬رفتن به‬
‫بیزاری‪ :‬کراهت‪ ،‬تنفر‪ ،‬نفرت (مترادف‬
‫جایی‪ ،‬رهســپار شــدن بــه جایی‪،‬‬ ‫‪2 1‬‬ ‫اشمئزاز)‬
‫‪9 3‬‬ ‫حرکت کردن (کنایه)‬
‫گنج‌نامـه‬

‫بیشه*‪ :‬جنگل کوچک‪ ،‬نیزار‪ ،‬زمینی‬


‫پا جای پای شما بگذارم‪ :‬شما را‬ ‫کــه در آن به‌طور طبیعــی گیاهان‬
‫‪11 3‬‬ ‫تعقیب کنم (کنایه)‬ ‫خودرو و درخت روییده باشد‪.‬‬
‫پــا در رکاب‪ :‬آمادة ســفر (کنایه)‬ ‫‪18 3   3 1‬‬ ‫‬
‫‪10 2‬‬ ‫‬ ‫بیعت*‪ :‬پیمان‪ ،‬عهد‪ ،‬پیمان بســتن‬

‫‪28‬‬
‫گنج هفتم‬

‫دیوار ســقف بچســبانند؛ چنان که‬ ‫پاپی شــدن*‪ :‬در امــری اصرار‬
‫هرکس در آن‌جا بایستد‪ ،‬گمان کند‬ ‫‪16 3‬‬ ‫ن‬
‫ورزید ‬
‫که افق را در اطــراف خود می‌بیند‪.‬‬ ‫پاریز‪ :‬شهری است در استان کرمان‬
‫‪8 3‬‬ ‫‬ ‫‪8 3‬‬ ‫‬
‫مصمم بودن‪ ،‬اصرار‬ ‫ّ‬ ‫پای افشردن‪:‬‬ ‫پاس*‪ :‬نگاهبانی‪ ،‬نگاهداری‪ ،‬حرمت‪،‬‬
‫‪14 2‬‬ ‫داشتن (کنایه)‬ ‫احترام (معنی دیگر پاسداری)‬
‫پای تا سر گوش‪ :‬با تمام وجود گوش‬ ‫‪3 2   16 1‬‬ ‫‬
‫‪13 3‬‬ ‫دادن‪ ،‬دقت بسیار (کنایه)‬ ‫پاس داشــتن‪ :‬پاســبانی کردن‪،‬‬
‫پای داشتن‪ :‬پایــداری کردن‪ ،‬صبر‬ ‫نگهبانی (معنی دیگر احترام گذاشــتن)‬
‫‪10 2   16 1‬‬ ‫‬
‫ورزیدن (به کرم پای‌دار‪ :‬با بخشــش خود‬
‫‪ 1‬ن‬ ‫پایداری ببخش)‬ ‫پاک آیین‪ :‬پاک دین‪ ،‬پاک ســیرت‬
‫پای در بند‪ :‬اســیر‪ ،‬گرفتــار (کنایه)‬
‫‪13 3‬‬ ‫‬
‫‪5 3‬‬ ‫‬ ‫پاک‌دین‪ :‬کســی که دیــن و آیین‬
‫راســت و درســت دارد‪ ،‬دین‌درست‪.‬‬
‫پای دیــوار ملک خویش کندن‪:‬‬
‫‪12 2‬‬ ‫‬
‫پادشاهی خود را از بین بردن (کنایه)‬
‫پاکباز‪ :‬وارسته‪ ،‬کسی که همه چیز را‬
‫‪12 3‬‬ ‫‬
‫‪9 1‬‬ ‫در راه عشق می‌بازد‪.‬‬
‫پای فرسوده‪ :‬خسته‪ ،‬درمانده (کنایه)‬
‫پاکبازی‪ :‬وارستگی‪ ،‬باختن همه چیز‬
‫‪10 3‬‬ ‫‬
‫‪11 3‬‬ ‫ق‬
‫در راه عش ‬
‫پایاب‪ :‬جایــی از رود یــا دریا که‬
‫پالیــز*‪ :‬بــاغ‪ ،‬جالیز(پالیز ســعدی‪:‬‬
‫کم‌عمق باشــد و پا به ته آب برسد‪.‬‬
‫استعاره از آثار سعدی است؛ بوستان)‬
‫‪3 2‬‬ ‫(بی‌پایاب‪ :‬عمیق)‬ ‫‪10 3   9 2‬‬ ‫‬
‫پایمردان دیو*‪ :‬دستیاران حکومت‪،‬‬ ‫پامان به ده باز بود‪ :‬به ده رفت‌وآمد‬
‫د ‪12 2‬‬ ‫توجیه‌کنندگان حکومت بیدا ‬ ‫‪9 3‬‬ ‫داشتیم‪( .‬کنایه)‬
‫پایمردی*‪ :‬خواهشگری‪ ،‬میانجی‌گری‪،‬‬ ‫پانورامــا*‪ :‬پــرده نقاشــی که در‬
‫‪12 2‬‬ ‫ت‬
‫شفاع ‬ ‫ساختمانی که ســقف مد ّور دارد‪ ،‬به‬
‫‪29‬‬
‫لغت و امالی فارسی‬

‫پراکنده گشــتن کام‪ :‬گســترش‬ ‫پایــی می‌افتــد ‪ :‬اتفــاق خوب‬


‫‪12 2‬‬ ‫قدرت (کنایه)‬ ‫غیرمنتظره‌ای می‌افتد‪ .‬فرصتی پیش‬
‫پراکنده گشــتن‪ :‬ترویــج یافتن‪،‬‬ ‫‪16 3‬‬ ‫می‌آید (کنایه)‬
‫منتشــر شــدن (پراکنده گشــتن کام‪:‬‬ ‫پاییدن‪ :‬زیر نظر قرار دادن‪ ،‬نگهبانی‬
‫ترویج اهداف و آرزوها‪ ،‬مطابق میل بودن)‬ ‫توجه کــردن‪ ،‬مراقبت‌کردن‪،‬‬ ‫کردن‪ّ ،‬‬
‫‪12 2‬‬ ‫‬ ‫چشم‌دوختن به چیزی‪ ،‬خیره شدن‬
‫‪12 3‬‬ ‫پرا َکنده‪ :‬پاشید ه‬ ‫به چیزی (معنــی دیگر دوام‪ :‬داشــتن)‬
‫پُراندیشه ‪ :‬بسیار نگــران‪ ،‬مضطرب‬ ‫‪13 3   11 3   11 1   5 1‬‬ ‫‬
‫(پراندیشه شدن جان‪ :‬آزرده و عصبی‌شدن)‬ ‫پُتک*‪ :‬چکــش بــزرگ فوالدین‪،‬‬
‫‪12 3‬‬ ‫‬ ‫‪12 1‬‬ ‫ب‬
‫آهن‌کو ‬
‫‪13 1‬‬ ‫پرآوازه‪ :‬مشهور‪ ،‬بنا م‬ ‫‪16 3‬‬ ‫پتیاره*‪ :‬زشت و ترسنا ‬
‫ک‬
‫پَرت و پال*‪ :‬بیهــوده‪ ،‬بی‌معنی( به‬ ‫پخته و خام‪ :‬اســتعاره از «عاشق» و‬
‫این نــوع ترکیب‌ها که در آن‌هــا لفظ دوم‪،‬‬ ‫‪6 3‬‬ ‫«کسی که عاشق نیست»‬
‫اغلب بی‌معنی اســت و بــرای تأکید لفظ‬ ‫پَخمه‪ :‬ســاده و بی‌دست و پا‪ ،‬ناتوان‬
‫اول می‌آید‪« ،‬مرکب اِتباعی» یا «اتباع» می‬ ‫‪16 3‬‬ ‫(مترادف ُچلمن)‬
‫‪16 3‬‬ ‫گویند‪).‬‬ ‫پدر‪ :‬رهبر‪ ،‬مرشــد صاحــب خبر‬
‫پرتو‪ :‬اشــعه‪ ،‬تاب‪ ،‬تابش‪ ،‬درخشش‪،‬‬ ‫‪2 3‬‬ ‫‬
‫روشنایی (مترادف سو‪ ،‬شعاع‪ ،‬شعشعه‪،‬‬ ‫پدرام*‪ :‬آراســته‪ ،‬نیکو‪ ،‬شاد (معنی‬
‫‪14 3‬‬ ‫ضیا)‬ ‫‪13 1‬‬ ‫دیگر پاینده‪ ،‬مانا)‬
‫‪1 1‬‬ ‫پرتو‪ :‬روشنایی‪ ،‬فرو غ‬ ‫‪ 1‬س‬ ‫پدیدار‪ :‬آشکار‪ ،‬نمایا ‬
‫ن‬
‫گنج‌نامـه‬

‫پرتوانداز‪ :‬درخشان‪ ،‬تابند ه ‪ 3‬ن‬ ‫پر از شرم و بهایی‪ :‬وجود شرم زده‬
‫پرخاشجوی‪ :‬جنگ‌جو‪ ،‬جنگ‌طلب‬ ‫‪12 3‬‬ ‫اما ارجمن د‬
‫‪12 1‬‬ ‫‬ ‫پر زرق و برق‪ :‬پر شکوه‪ ،‬جلوه‌گر و‬
‫پرده برداشتن‪ :‬آشکار کردن‪ ،‬نشان‬ ‫‪9 3‬‬ ‫زیبا‬
‫‪ 1‬س‬ ‫دادن (کنایه)‬ ‫‪16 1‬‬ ‫پر فروغ‪ :‬پُر نور‪ ،‬نوران ‬
‫ی‬

‫‪30‬‬
‫گنج هفتم‬

‫پس نشاندن‪ :‬وادار به عقب رفتن و‬ ‫پرده پوشی‪ :‬پنهان‌سازی (مترادف‬


‫‪16 2‬‬ ‫ن‬‫برگشت ‬ ‫‪5 3‬‬ ‫اختفا)‬
‫پس‌افکند*‪ :‬پس‌افکنــده‪ ،‬میراث‬ ‫پــرده دریدن‪ :‬آشــکار کــردن‪،‬‬
‫‪5 3‬‬ ‫‬ ‫‪6 3‬‬ ‫فاش‌کردن راز (کنایه)‬
‫‪13 3‬‬ ‫پَستان‪ :‬انسان‌های پس ‬
‫ت‬ ‫پرده*‪ :‬استعاره از عالم غیب‪ ،‬در اصطالح‬
‫پســر‪ :‬ســالک بی‌تجربة بی خبر‬ ‫موسیقی یعنی آهنگ و نغمه‌های مرتب‪،‬‬
‫‪2 3‬‬ ‫‬ ‫‪6 3   6 1‬‬ ‫ب‬‫حجا ‬
‫پشت برزین ‪ :‬اوضاع مساعد (کنایه)‬ ‫‪7 3‬‬ ‫پُرکین‪ :‬پُرکین ه‬
‫‪3 1‬‬ ‫‬ ‫پرمایه*‪ :‬گرانمایه‪ ،‬پرشــکوه (مایه‪:‬‬
‫پشت پای*‪ :‬روی پا‪ ،‬سینة پا (پشت‪:‬‬ ‫‪12 3‬‬ ‫قدرت‪ ،‬توانایی)‬
‫‪12 2‬‬ ‫ضد‪ ،‬روی)‬ ‫پرنــدة کاغذی‪ :‬در اینجــا منظور‬
‫پشت راســت کردن‪ :‬قوی‌کردن‬ ‫‪11 1‬‬ ‫«نامه» است‪.‬‬
‫موقعیت‪ ،‬قدرت‬
‫ّ‬ ‫پشت‪ ،‬محکم‌‌کردن‬ ‫پرنیان*‪ :‬پارچة ابریشــمی دارای‬
‫‪12 2‬‬ ‫یافتن (کنایه)‬ ‫‪9 3‬‬ ‫نقش و نگار‪ ،‬نوعی حری ر‬
‫پشت کسی را به خاک رساندن ‪:‬‬ ‫پروا‪ :‬بــاک‪ ،‬بیم‪ ،‬ترس (مترادف جبن‪،‬‬
‫‪16 1‬‬ ‫شکست دادن (کنایه)‬ ‫‪10 2‬‬ ‫خوف‪ /‬پروا مکن‪ :‬نترس)‬
‫پشــتیبان‪ :‬تکیه‌گاه‪ ،‬چوبی که به‬ ‫‪1 3‬‬ ‫پروانه‪ :‬نماد عاشق واقع ‬
‫ی‬
‫جهت استحکام بر دیوار نصب کنند‪.‬‬ ‫‪6 2‬‬ ‫پرورده*‪ :‬پرورش‌یافت ه‬
‫‪1 3‬‬ ‫‬ ‫پریدن رنگ‪ :‬ترسیدن (کنایه) ‪14 2‬‬

‫پگاه*‪ :‬صبــح زود‪ ،‬هنگام ســحر‬ ‫پریشــان روزگار‪ :‬بدبخت (کنایه)‬


‫‪11 3   18 1‬‬ ‫‬ ‫‪1 3‬‬ ‫‬
‫پالس*‪ :‬جامه‌ای کــم‌ارزش‪ ،‬گلیم‬ ‫پریشــان کردن‪ :‬از خود دور کردن‪،‬‬
‫درشــت و کلفت‪ ،‬جامه‌ای پشمینه‬ ‫متفرق کردن (شــکل متضاد گــرد آمدن)‬
‫و ستبر که درویشــان پوشند‪ ،‬نوعی‬ ‫‪12 3‬‬ ‫‬
‫‪16 1   3 1‬‬ ‫گلیم کم‌بها‬ ‫پس خواندن‪ :‬فســخ کــردن‪ ،‬پس‬
‫‪9 3‬‬ ‫پلید‪ :‬ناپاک‪ ،‬بدکا ر‬ ‫‪16 3‬‬ ‫ن‬
‫گرفت ‬

‫‪31‬‬
‫لغت و امالی فارسی‬

‫‪8 2‬‬ ‫دیگر سالخورده)‬ ‫پور*‪ :‬پسر‪ ،‬فرزند مذ ّک ر‬


‫پیرایه*‪ :‬زیور (مترادف حلیه‪ ،‬حلیت‪/‬‬ ‫‪13 3   12 3   14 2‬‬ ‫‬
‫‪1‬‬ ‫‪1‬‬ ‫اسم از مصدر پیراستن)‬ ‫پوزخند نمکین‪ :‬لبخند مسخره‌آمیز‬
‫‪12 2‬‬ ‫پیش اندرون‪ :‬پیشاپی ‬
‫ش‬ ‫‪16 3‬‬ ‫زیبا (حس‌آمیزی)‬
‫ن ‪12 3‬‬ ‫پیش خواندن‪ :‬احضار کرد ‬ ‫‪5 3‬‬ ‫پوزه زدن‪ :‬خورد ‬
‫ن‬
‫پیش رفتن‪ :‬جلو رفتن‪ ،‬نزدیک‌شدن‬ ‫ک ‪5 2‬‬ ‫پویایی‪ :‬رونده بودن‪ ،‬تحر ‬
‫‪8 3‬‬ ‫‬ ‫پوییدن*‪ :‬حرکت به سوی مقصدی‬
‫‪18 1‬‬ ‫پیشامد‪ :‬حادثه‪ ،‬واقع ه‬ ‫برای به‌دســت‌آوردن و جست‌وجوی‬
‫پیشگاه‪ :‬حضور (معنــی دیگر آستانه‪،‬‬ ‫‪ 3‬س‬ ‫ن‬
‫چیزی‪ ،‬تالش‪ ،‬رفت ‬
‫درگاه‪ /‬مجازا ً دیدگاه و نظر)‬ ‫پوییدن‪ :‬حرکت‌کردن‪ ،‬دویدن‪ ،‬رفتن‬
‫‪3 3   8 2‬‬ ‫‬
‫‪12 2‬‬ ‫‬
‫‪14 2‬‬ ‫پی‪ :‬برای‪ ،‬به دنبا ‬
‫ل‬
‫پیشــوا‪ :‬رهبر‪ ،‬ســر‪ ،‬بزرگ گروه‪،‬‬
‫پی‪ :‬پایه‪ ،‬اساس (از پی افکندن‪ :‬کنایه از‬
‫راهنمــای جماعت (متــرادف) زعیم‬
‫‪5 3‬‬ ‫نابود کردن)‬
‫‪14 3‬‬ ‫‬
‫پیچاپیچ‪ :‬پیچ‌درپیچ‪ ،‬سخت پیچیده‬
‫پیشه‪ :‬شغل‪ ،‬حرفه (جور پیشه‪ :‬ظالم‪،‬‬
‫‪17 3‬‬ ‫‬
‫‪12 3‬‬ ‫ستمگر)‬
‫پیچــان کمند‪ :‬کمند و ریســمان‬
‫پیشه ساختن‪ :‬شغل خود قرار دادن‬
‫‪13 1‬‬ ‫جنگی بلن د‬
‫‪16 1‬‬ ‫‬
‫تو‌گو‪ :‬پی بردن به‬ ‫پیدا کردن گف ‌‬
‫پیشه کردن‪ :‬پیوسته کاری را انجام‬ ‫حقیقت گفته‌های‬ ‫تو‌گــو‪:‬‬‫حقیقت (گف ‌‬
‫ِ‬
‫‪17 1‬‬ ‫ن‬
‫دادن‪ ،‬شغل خود قرار داد ‬ ‫‪12 3‬‬ ‫سیاوش و سودابه)‬
‫پیشی گرفتن‪ :‬سبقت جستن‪ ،‬جلو‬
‫گنج‌نامـه‬

‫پیدا کردن‪ :‬آفریــدن‪ ،‬خلق کردن‬


‫‪11 3‬‬ ‫ن‬
‫افتادن‪‌،‬پیش افتاد ‬ ‫(معنی دیگر یافتن‪ ،‬آشکار کردن)‬
‫‪16 2‬‬ ‫پیشینه‪ :‬سابق ه‬ ‫‪ 1‬س ‪12 3  ‬‬ ‫‬
‫پیک‪ :‬قاصد‪ ،‬نامه‌بر (متــرادف چاپار)‬ ‫‪2 1‬‬ ‫پیدا مکن‪ :‬نشان ند ه‬
‫‪8 2‬‬ ‫‬ ‫پیر‪ :‬مرشد‪ ،‬رهبر‪ ،‬پیر طریقت (معنی‬

‫‪32‬‬
‫گنج هفتم‬

‫ژرف چــاه پهناور‪ :‬چاه‬ ‫ِ‬ ‫ْ‬


‫تاریک‬ ‫پیکان‪ :‬آهن نوک تیز‪ ،‬س ِر تیر (الماس‬
‫‪13 3‬‬ ‫عمیق پهناو ر‬
‫ِ‬ ‫ِ‬
‫تاریک‬ ‫‪12 1‬‬ ‫پیکان‪ :‬پیکان برّاق و تیز)‬
‫تاریک‌ترین لحظه‌ها‪ :‬لحظه‌های‬ ‫‪1‬‬ ‫‪2‬‬ ‫پیالن‪ :‬فیل‌ها‬
‫‪17 3‬‬ ‫ناامیدی و یأس (کنایه)‬ ‫پیوند جســتن‪ :‬اتحاد و دوســتی‬
‫تازه نفس ‪ :‬تازه واردی که خســته‬ ‫‪12 2‬‬ ‫کسی را جلب کردن (کنایه)‬
‫‪10 1‬‬ ‫نباشد‪.‬‬ ‫تاب*‪« :‬شور و هیجان»‪ ،‬چرخ و پیچ‬
‫تازی*‪ :‬عرب (زبان تــازی‪ :‬زبان عربی)‪،‬‬ ‫که در طناب و کمند و زلف می‌باشد‪،‬‬
‫اســبی از نژاد عربی با گردن کشیده‬ ‫پیچ و شــکن (معنی دیگر ‪ :‬فروغ‪ ،‬پرتو‪،‬‬
‫و پاهــای باریک (معنی دیگــر تازنده)‬ ‫گرمــا‪ ،‬توانایی‪،‬طاقت‪،‬پیچــش) ‪ /‬حرارت‬
‫‪12 3   3 1‬‬ ‫‬ ‫‪9 3   6 3   13 1‬‬ ‫‬
‫تاس‪ :‬تشــت‪ ،‬پیاله (شکل دیگر طاس)‬ ‫تحمل‌کــردن‪ ،‬طاقت‬ ‫ّ‬ ‫آوردن‪:‬‬ ‫تاب‬
‫‪2 2‬‬ ‫‬ ‫‪7 2‬‬ ‫ن‬
‫آوردن‪ ،‬صبر کرد ‬
‫تأسف خوردن‪ :‬غم خوردن‪ ،‬متأسف‬ ‫تابلو بودن‪ :‬آشــکار بــودن‪ ،‬در دید‬
‫‪18 3‬‬ ‫ن‬
‫بود ‬ ‫‪5 3‬‬ ‫بودن (کنایه)‬
‫تافتن‪ :‬تابیدن (معنی دیگر) تاب دادن‪،‬‬ ‫تابناک*‪ :‬درخشــان‪ ،‬نورانی‪ ،‬دارای‬
‫‪1 2‬‬ ‫ن‬
‫پیچید ‬ ‫پرتو (مترادف ُمشعشع) ‪10 2   1 1‬‬

‫‪1 3‬‬ ‫تاک*‪ :‬درخت انگور‪َ ،‬ر ز‬ ‫‪17 1‬‬ ‫تاتار‪ :‬مغو ‬
‫ل‬
‫تاکســتان*‪ :‬باغ انگور‪ ،‬باغی که در‬ ‫‪16 2‬‬ ‫تأثّر*‪ :‬اثرپذیری‪ ،‬اندو ه‬
‫آن تاک (درخت انگور) کاشــته باشند‪.‬‬ ‫تاج سر‪ :‬بزرگ و عزیز (کنایه) ‪1 1‬‬

‫‪17 1‬‬ ‫‬ ‫تاختن توسن‪ :‬حمله کردن (کنایه)‬


‫‪8 1‬‬ ‫تاالب*‪ :‬آبگیر‪ ،‬برک ه‬ ‫‪11 1‬‬ ‫‬
‫تأ ّمــل‪ :‬اندیشــه‌کردن‪ ،‬فکر‌کردن‪،‬‬ ‫تاروپــود‪ :‬تارهای طــول و عرض‬
‫‪16 2‬‬ ‫ن‬
‫درنگ کرد ‬ ‫ز ‪13 3‬‬ ‫پارچه‪ ،‬اساس و پایة هر چی ‬
‫تأمین کردن‪ :‬فراهــم کردن‪ ،‬تهیه‬ ‫تاریخ بیهق‪ :‬کتابی از علی بن زید‬
‫‪5 2‬‬ ‫ن‬
‫کرد ‬ ‫‪9 3‬‬ ‫ی‬
‫بیهق ‬

‫‪33‬‬
‫لغت و امالی فارسی‬

‫تجرید*‪ :‬در لغت به معنای تنهایی‬ ‫تاوان*‪ :‬زیان یا آسیبی که شخص به‬
‫گزیــدن؛ ترک گناهــان و اعراض از‬ ‫خاطر خطاکاری‪ ،‬بی‌توجهی یا آسیب‬
‫امور دنیوی و تقــرب به خداوند؛ در‬ ‫‪11 1‬‬ ‫رساندن به دیگران ببیند‪.‬‬
‫اصطــاح تص ّوف‪ ،‬خالی شــدن قلب‬ ‫تباهی‪ :‬بدی‪ ،‬خرابی‪ ،‬فسا د‬
‫سالک از آن‌چه جز خداست‪14 3 .‬‬ ‫‪17 3   5 2‬‬ ‫‬
‫تجســم‪ :‬ایجاد‌کردن تصویر ذهنی‬ ‫ّ‬ ‫تبسم‪ :‬لبخند زدن‪ ،‬آهسته خندیدن‬ ‫ّ‬
‫‪17 2‬‬ ‫‬ ‫‪9 2‬‬ ‫‬
‫تج ّلی*‪ :‬جلوه‌گری‪ ،‬پدیدار شــدن‬ ‫تبعید کردن‪ :‬دور‌کــردن از محل‬
‫چیزی درخشــان مانند نور‪ ،‬روشنی‪،‬‬ ‫‪9 3‬‬ ‫زندگی و تول ّ د‬
‫آشکار شدن‪ ،‬جلوه کردن (معنی دیگر‬ ‫تَ َبه‪ :‬کوتاه‌شــدة «تباه» (باطل‪،‬خراب)‬
‫‪6 3   11 1   10 1‬‬ ‫هویدا شدن)‬ ‫‪10 3‬‬ ‫‬
‫تحت‌الحمایگــی*‪ :‬تحت‌الحمایه‬ ‫تپانچه‪ :‬نوعی اســلحة گرم کوچک‬
‫بودن؛ تحت‌الحمایه ویژگی کشــور‪،‬‬ ‫‪16 2‬‬ ‫‬
‫ســرزمین یا فردی است که معموالً‬ ‫تپش یافتــن‪ :‬هراســیدن (کنایه)‬
‫بــه موجــب پیمانی با یک کشــور‬ ‫‪12 3‬‬ ‫‬
‫نیرومند‪ ،‬تحت حمایت او در می‌آید‬ ‫تپش*‪ :‬اضطراب ناشــی از گرمی و‬
‫و در عوض‪ ،‬امتیازات و اختیاراتی به‬ ‫‪12 3‬‬ ‫ت‬
‫حرارت‪ ،‬گرمی و حرار ‬
‫او می‌دهــد‪ .‬تحت‌الحمایگی در مورد‬ ‫تپیــدن*‪ :‬بی‌قــراری و اضطراب‬
‫یک کشور یا سرزمین‪ ،‬یکی از اشکال‬ ‫‪14 2‬‬ ‫س‬
‫نمودن‪ ،‬لرزیدن از تر ‬
‫اســتعمار و مرحله‌ای قبل از تبدیل‬ ‫ٔ‬
‫(تتمــه دور زمان‪:‬‬ ‫تَتمه*‪ :‬باقی مانده‬
‫گنج‌نامـه‬

‫‪5 2‬‬ ‫کامل به مستعمره است‪.‬‬ ‫مایــه تمامی و کمال گــردش روزگار‪ٔ ،‬‬
‫مایه‬ ‫ٔ‬
‫تحــرک ‪ :‬بــه حرکــت درآوردن‪،‬‬ ‫ّ‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬ ‫دور زمان رسالت)‬
‫تمامی و کمال ِ‬
‫‪8 3‬‬ ‫ن‬
‫جنبید ‬ ‫‪15 2‬‬ ‫تجارب‪ :‬تجربه‌ها‬
‫‪18 3‬‬ ‫تحریر‪ :‬نگارش‪ ،‬نوشت ‬
‫ن‬ ‫‪16 2‬‬ ‫تجدد‪ :‬نوگرایی‪ ،‬روشنفکر ‬
‫ی‬ ‫ُّ‬
‫تحسین‪ :‬نیک شمردن‪ ،‬مورد ستایش‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬ ‫تجربت‪ :‬تجرب ه‬

‫‪34‬‬
‫گنج هفتم‬

‫ســامان‌دهی کارهای کشور‪ ،‬مملکت‬ ‫‪5 2‬‬ ‫ن ‪  14 1‬‬ ‫قرار دادن‪ ،‬آفرین گفت ‬
‫‪5 2‬‬ ‫ی‬
‫دار ‬ ‫تحصیل‪ :‬به‌دست آوردن‪ ،‬حاصل‌کردن‬
‫تدبیر‪ :‬به پایان کاری نگریستن و در‬ ‫(معنی دیگر‪ :‬درس‌خواندن)‬
‫آن اندیشــیدن (مترادف‪ :‬حزم‪ ،‬درایت)‬ ‫‪8 2   1 1‬‬ ‫‬
‫‪ 2   16 1   7 1‬س‬ ‫‬ ‫تحفه*‪ :‬ارمغان‪ ،‬هدیه (شــکل جمع‪:‬‬
‫‪3 3   5 2‬‬ ‫‬ ‫‪1 3   9 2‬‬ ‫تُحف)‬
‫‪16 3‬‬ ‫تذکار‪ :‬یادآور ‬
‫ی‬ ‫تح ّقق یافتن‪ :‬اجرا شــدن‪ ،‬عملی‬
‫تَر شدن‪ :‬آلوده شدن (کنایه) ‪2 3‬‬ ‫‪10 1‬‬ ‫ن‬
‫شد ‬
‫‪8 1‬‬ ‫تراز‪ :‬سطح‪ ،‬میزان‪ ،‬تساو ‬
‫ی‬ ‫‪18 2‬‬ ‫تحقق‌پذیر‪ :‬شدنی‪ ،‬عمل ‬
‫ی‬
‫تراویدن‪ :‬چکیدن‪ ،‬تــراوش کردن‬ ‫تحقــق‪ :‬حقیقــت پیدا کــردن‪،‬‬
‫‪14 1‬‬ ‫‬ ‫‪5 2‬‬ ‫شکل‌گیری‪ ،‬انجا م‬
‫تراویدن‪ :‬چکیدن‪ ،‬ترشّ ــح کردن‬ ‫تح ّیر *‪ :‬سرگشــتگی‪ ،‬ســرگردانی‬
‫‪16 1   14 1‬‬ ‫‬ ‫(هم‌خانواده‪ :‬متحیّر‪ ،‬حیران)‬
‫ن ‪1 3‬‬ ‫تربیت‪ :‬پروردن و باال برد ‬ ‫‪1 3   7 2‬‬ ‫‬
‫ترسیم کردن‪ :‬رسم کردن‪ ،‬کشیدن‬ ‫تخت و نگین‪ :‬اســتعاره از کشــور‬
‫‪18 3‬‬ ‫‬ ‫‪10 2‬‬ ‫ن‬
‫فلسطی ‬
‫ترفیع*‪ :‬ارتقا یافتــن‪ ،‬رتبه‌گرفتن‬ ‫تخ ّلص*‪ :‬رهایی (معنی دیگر‪ :‬نام بیت‬
‫(ترفیــع رتبــه‪ :‬بــاال رفتن درجــه و حقوق‬ ‫میانــی قصیده‪ ،‬عنــوان و لقب شــاعری)‬
‫‪16 3‬‬ ‫کارمند)‬ ‫‪16 3‬‬ ‫‪  15 2‬‬ ‫‬
‫تَرک خود ‪ :‬گذشــتن از خود و هوا‬ ‫‪16 3‬‬ ‫تَخ ّلف‪ :‬عقب ماندن‪ ،‬تأخی ر‬
‫‪7 3‬‬ ‫وهوس (کنایه)‬ ‫تخم نیکی کاشــتن‪ :‬نیکوکاری‬
‫‪12 2   12 1‬‬ ‫تَرگ*‪ :‬کاله‌خو د‬ ‫‪12 2‬‬ ‫کردن (کنایه)‬
‫د ‪18 3‬‬ ‫ترن ّم‪ :‬نغمه‪ ،‬آواز نیکو‪ ،‬سرو ‬ ‫تداعی*‪ :‬یــادآوری‪ ،‬به‌خاطر آوردن‬
‫تَروتباه‪ :‬خیس و خــراب (مجازاً) به‬ ‫‪8 3‬‬ ‫‬
‫ه ‪2 2‬‬ ‫معنی ناخوش و حال بگشت ‬ ‫تدبیر ملــک‪ :‬چاره‌‌اندیشــی برای‬

‫‪35‬‬
‫لغت و امالی فارسی‬

‫تصدیــق*‪ :‬تأیید کردن درســتی‬ ‫تریــاق*‪ :‬پادزهر‪ ،‬ضد زهر (شــکل‬


‫حــرف یا عملــی‪ ،‬گواهــی دادن به‬ ‫‪6 3‬‬ ‫متضاد زهر‪ُ /‬معرّب تریاک)‬
‫ی‬
‫صحت امری‪ ،‬مدرک تحصیل ‬ ‫ّ‬ ‫تزار*‪ :‬پادشاهان روسیه در گذشته‬
‫‪16 3   9 3‬‬ ‫‬ ‫‪18 1‬‬ ‫‬
‫د ‪16 3‬‬ ‫تصدیق کردند‪ :‬تأیید کردن ‬ ‫تزویر*‪ :‬نیرنــگ‪ ،‬دورویی‪ ،‬ریاکاری‬
‫‪16 1‬‬ ‫تصدیق‌نامه*‪ :‬گواهی‌نام ه‬ ‫‪13 3   5 3   2 3‬‬ ‫‬
‫تص ّرف کــردن‪ :‬تصاحب‌کردن‪ ،‬به‬ ‫تسبیح*‪ :‬خدا را به پاکی یاد کردن‪،‬‬
‫چنگ آوردن (تصــرّف‪ :‬در کاری به میل‬ ‫‪3 1‬‬ ‫ن‬
‫سبحان اهلل گفت ‬
‫‪7 2‬‬ ‫خود تغییر ایجاد کردن)‬ ‫تســخیر*‪ :‬تصرف کــردن جایی‬
‫تصنعی*‪ :‬ســاختگی (هم‌خانواده‬ ‫‪5 2‬‬ ‫معموالً با زو ر‬
‫‪16 3‬‬ ‫مصنوعی)‬
‫تســکین*‪ :‬آرامــش‪ ،‬آرام کردن‬
‫تض ّرع*‪ :‬زاری‌کردن‪ ،‬التماس‌کردن‬
‫‪18 3   16 3‬‬ ‫‬
‫‪1 3‬‬ ‫‬
‫‪5 1‬‬ ‫تَسل*‪ :‬آرامش یافت ‬
‫ن‬ ‫ّ‬
‫تض ّمن‪ :‬چیزی را جزء خود درآوردن‪،‬‬
‫ت ََشر*‪ :‬ســخنی که همراه با خشم‪،‬‬
‫‪17 2‬‬ ‫ن‬
‫شامل بود ‬
‫خشونت و اعتراض است و معموال به‬
‫تضمین‪ :‬ضمانت کــردن‪ ،‬برعهده‬
‫قصد ترســاندن و تهدید‌کردن کسی‬
‫ن ‪18 1‬‬ ‫گرفتن‪ ،‬در پناه خود درآورد ‬
‫‪11 3‬‬ ‫گفته می‌شود‪.‬‬
‫تعدی‪ ،‬به زور به‬ ‫تطاول*‪ :‬ســتم و ّ‬
‫تش ّرع*‪ :‬شریعت (شکل مقابل طریقت‬
‫‪12 3‬‬ ‫ن‬
‫چیزی دست پیدا کرد ‬
‫تظاهــرات‪ :‬نمایش‌ها (شــکل مفرد‬
‫‪9 2‬‬ ‫و عرفان)‬
‫‪16 3‬‬ ‫تظاهر)‬ ‫تشــویش‪ :‬آشــفتگی‪ ،‬اضطراب‪،‬‬
‫گنج‌نامـه‬

‫‪3 1‬‬ ‫تعالی‪ :‬برتری‪ ،‬رفع ‬


‫ت‬ ‫‪2 2‬‬ ‫بی‌آرامی‪ ،‬دلهر ه‬
‫تعامل‪ :‬با یکدیگر داد و ستد کردن‪،‬‬ ‫تشییع*‪ :‬همراهی و مشایعت کردن‬
‫‪16 2‬‬ ‫ش‬
‫واکن ‬ ‫‪8 2‬‬ ‫ن‬
‫جنازه تا گورستا ‬
‫تعاون*‪ :‬یکدیگر را یــاری کردن‪،‬‬ ‫تصاحب‪ :‬صاحب شــدن‪ ،‬چیزی را‬
‫‪15 2‬‬ ‫ن‬
‫یاری رساند ‬ ‫تصرف کردن (مترادف تملّک) ‪18 1‬‬

‫‪36‬‬
‫گنج هفتم‬

‫تف ّرجگاه*‪ :‬گردشــگاه‪ ،‬جای ّ‬


‫تفرج‪،‬‬ ‫‪14 3‬‬ ‫تَ َعب*‪ :‬رنج و سخت ‬
‫ی‬
‫‪9 3‬‬ ‫تماشاگاه (مترادف نزهتگاه)‬ ‫تعبیر*‪ :‬بیان‌کردن‪ ،‬شــرح دادن‪،‬‬
‫متوجه حق کردن‪،‬‬ ‫تفرید*‪ :‬دل خود را ّ‬ ‫‪9 3‬‬ ‫ی‬
‫بازگوی ‬
‫دل از عالیق بریدن و خواســت خود را‬ ‫تعبیه کردن*‪ :‬قرار دادن‪ ،‬جاسازی‬
‫فدای خواست ازلی کردن‪ ،‬فرد شمردن‬ ‫‪7 2‬‬ ‫ن‬
‫کرد ‬
‫و یگانه دانســتن خدا؛ تفرید را ّ‬
‫عطار در‬ ‫‪15 2‬‬ ‫تعجیل‪ :‬شتاب‪ ،‬عجل ه‬
‫معنی گم شدن عارف در معروف به کار‬ ‫تَعزیــه‪ :‬روضه‌خوانی و عــزاداری‪،‬‬
‫می‌برد؛ یعنی وقتی که در توحید غرق‬ ‫نمایشــی با کالم منظــوم در بیان‬
‫شد‪ ،‬آگاهی از این گمشدگی را گم کند‬ ‫مصیبــت امام حســین(ع) و یارانش‬
‫‪16 2‬‬ ‫‬
‫‪14 3‬‬ ‫و به فراموشی بسپارد‪.‬‬
‫تعصب*‪ :‬طرفداری یا دشمنی بیش‬ ‫ّ‬
‫تفریط*‪ :‬کوتاهی‌کــردن در کاری‬
‫از حد نسبت به شخص‪ ،‬گروه یا امری‬
‫‪5 2‬‬ ‫(شکل متضاد افراط)‬
‫(بــه ّ‬
‫تعصب‪ :‬بــه حمایت و جانــب‌داری)‬
‫تفنــگ خفیف‪ :‬تفنگ ســبک و‬
‫‪12 3‬‬ ‫‬
‫‪9 3‬‬ ‫ک‬
‫کوچ ‬
‫تع ّلل*‪ :‬عذر و دلیل آوردن‪ ،‬به تعویق‬
‫تفنگ مشــقی‪ :‬تفنگ تمرینی و‬
‫انداختن چیزی یا انجام کاری‪ ،‬درنگ‪،‬‬
‫‪9 3‬‬ ‫بی‌خط ر‬ ‫‪11 3   1 1‬‬ ‫ن‬
‫اهمال کرد ‬
‫تفهیــم‪ :‬فهماندن‪ ،‬حالــی کردن‪،‬‬
‫تعلیقات*‪ :‬پیوســت‌ها و یادداشت‬
‫‪10 1‬‬ ‫ن‬
‫خاطرنشان کرد ‬ ‫مطالب و جزئیات در رساله یا کتاب‬
‫تقدیر‪ :‬سرنوشت‪ ،‬قضا و قدر‪ ،‬مشیت‬ ‫(در این درس‪ :‬نشــان‌های ارتشــی‪ /‬شــکل‬
‫الهی‪ ،‬قسمت‪ ،‬گشــایش و قدردانی‪،‬‬ ‫‪16 1‬‬ ‫مفرد تعلیق)‬
‫عاقبت کار (معنی دیگــر‪ :‬انداز ٔه چیزی را‬ ‫تعلیمــی*‪ :‬عصای ســبکی که به‬
‫‪11 1   10 1   7 1‬‬ ‫نگه داشتن)‬ ‫‪16 2‬‬ ‫دست‌گیرند‪.‬‬
‫‪10 2   9 2‬‬ ‫‬ ‫ت ‪16 2‬‬ ‫التفات‪ :‬توجه کردن‪ ،‬عنای ‬
‫تقریر*‪ :‬بیان‪ ،‬بیان کردن (هم‌خانواده‬ ‫تف ّرج*‪ :‬گشت و گذار‪ ،‬تماشا‪ ،‬سیر و‬
‫‪16 1‬‬ ‫اقرار)‬ ‫‪12 2‬‬ ‫ش‬
‫گرد ‬

‫‪37‬‬
‫لغت و امالی فارسی‬

‫م ‪16 1‬‬ ‫تکیده*‪ :‬الغر و باریک‌اندا ‬ ‫تَقریظ*‪ :‬ستودن‪ ،‬نوشتن یادداشتی‬


‫تکیه کردن‪ :‬اعتماد کــردن‪ ،‬اتکا‬ ‫ب ‪11 1‬‬ ‫ستایش‌آمیز دربارة یک کتا ‬
‫‪1 2‬‬ ‫ن‬
‫کرد ‬ ‫تقصیر*‪ :‬گناه‪ ،‬کوتاهی‪ ،‬کوتاهی‌کردن‬
‫تگ*‪ :‬دویدن (معنــی دیگر بن‪ ،‬عمق‪،‬‬ ‫‪1 3‬‬ ‫‬
‫‪13 3   15 2‬‬ ‫پایین)‬ ‫تقصیر‪ :‬کوتاهــی کــردن‪ ،‬قصور‬
‫ت َّل‪ :‬تودة بزرگ خاک یا شــن؛ تپه‪،‬‬ ‫‪16 2‬‬ ‫ورزیدن‪ ،‬خطا‪ ،‬گنا ه‬
‫پشته (شکل جمع اَتالل) ‪11 3   2 1‬‬
‫تقوا‪ :‬پرهیزکاری‪ ،‬تــرس از خدا و‬
‫بو‌جوش‪ ،‬تنش‪ ،‬هیجان‬ ‫تالطم‪ :‬جن ‌‬ ‫ز ‪9 3   8 2‬‬ ‫اطاعت امر او‪ ،‬پرهی ‬
‫(معنی دیگر‪ :‬خروشــیدن و به‌هم خوردن‬ ‫تک و پوز*‪ :‬دک و پوز (به طنز‪ ،‬ظاهر‬
‫‪5‬‬ ‫‪1‬‬ ‫امواج)‬ ‫‪16 3‬‬ ‫شخص به ویژه سروصورت)‬
‫‪9 3‬‬ ‫تأللؤ‪ :‬درخشندگی‪ ،‬فروز ‬
‫ش‬
‫تو‌جو‪ ،‬تــاش (تک‬ ‫تکاپو‪ :‬جســ ‌‬
‫تالوت کردن‪ :‬خواندن‪ ،‬قرائت کردن‬
‫(دویدن) ‪ +‬ا ‪ +‬پو (پوییدن) )‬
‫‪18 3   16 1‬‬ ‫‬
‫‪9 3‬‬ ‫‪ 8 2‬‬ ‫‬
‫تلبیس*‪ :‬حقیقــت را پنهان کردن‪،‬‬
‫‪10 2‬‬ ‫تکبیر زن‪ :‬اهلل اکبر گویا ‬
‫ن‬
‫حیله و مکر به کار بردن‪ ،‬نیرنگ سازی‬
‫(پُر تلبیس‪ :‬بسیار ّ‬ ‫تکبیرة‌االِحرام‪ :‬اولین تکبیر نمازکه‬
‫‪7 2‬‬ ‫مکار و حیله‌گر)‬
‫بعد از آن ســخن گفتن یا عملی غیر‬
‫تلخیص‪ :‬خالصــه‪ ،‬اجمال‪ ،‬اختصار‬
‫از اعمال نماز را به جای آوردن حرام‬
‫‪9 3‬‬ ‫(مترادف‪ُ :‬مجمل‪ ،‬ایجاز)‬
‫تَ َل ّطف*‪ :‬مهربانی‪ ،‬اظهــار لطف و‬
‫‪9 3‬‬ ‫است‪.‬‬
‫‪14 1‬‬ ‫ن‬
‫مهربانی کردن‪ ،‬نرمی کرد ‬ ‫تکریم*‪ :‬بزرگداشــت‪ ،‬گرامیداشــت‬
‫تلفات‪ :‬کشــته‌ها‪ ،‬مــرگ و میرها‬ ‫(معنی دیگر‪ :‬عزیز و ارجمند شدن)‬
‫گنج‌نامـه‬

‫‪5 3‬‬ ‫‬ ‫‪16 1   11 1‬‬ ‫‬


‫تل ّقــی*‪ :‬دریافت‪ ،‬نگــرش‪ ،‬تعبیر‬ ‫‪15 2‬‬ ‫ن‬‫تک ّفل*‪ :‬عهده‌دار شد ‬
‫‪9 3‬‬ ‫‬ ‫تک ّلــف*‪ :‬رنج بــر خــود نهادن‪،‬‬
‫تَ َل ُّمذ*‪ :‬شــاگردی‌کردن‪ ،‬آموختن‬ ‫تجمــل (بی‌تکلّف‪ :‬بی‌ریا‪،‬‬
‫خودنمایی و ّ‬
‫‪16 2‬‬ ‫‬ ‫‪10 1‬‬ ‫صمیمی)‬

‫‪38‬‬
‫گنج هفتم‬

‫تناور*‪ :‬دارای پیکــر بزرگ و قوی‬ ‫تماشا‪ :‬نگاه کردن (معنی دیگر و معنی‬
‫‪18 3‬‬ ‫‬ ‫‪8 2   8 1‬‬ ‫گذشته‪ :‬گردش کردن)‬
‫تنبوشه*‪ :‬لولــة سفالین یا سیمانی‬ ‫تمایز*‪ :‬فرق گذاشــتن‪ ،‬جدا کردن‬
‫کوتــاه که در زیر خاک یا میان دیوار‬ ‫‪18 1‬‬ ‫‬
‫می‌گذارنــد تــا آب از آن عبور کند‪.‬‬ ‫تمثیل‪ :‬نماد (معنی دیگر‪ :‬مثل)‪ ،‬مثال‬
‫‪16 3‬‬ ‫‬ ‫ن ‪14 1   10 1‬‬ ‫آوردن‪ ،‬تشبیه کرد ‬
‫تَنگ‪ :‬کم‌عــرض‪ ،‬تنگه آتش ( اشــاره‬ ‫تمکن*‪ :‬توانگری‪ ،‬ثــروت (تمکین‪:‬‬ ‫ّ‬
‫فاصلــه کم بین دو کــوه هیزم) ‪ ،‬محکم‬
‫ٔ‬ ‫به‬
‫‪9 2‬‬ ‫پذیرفتن)‬
‫‪12 3‬‬ ‫‬
‫تم ّلک*‪ :‬مالک شــدن‪ ،‬دارا شــدن‬
‫تنگ آوردن‪ :‬در تنگنا گذاشــتن‪،‬‬
‫‪18 1‬‬ ‫‬
‫به‌ســتوه آوردن‪ ،‬زلّه کردن‪ ،‬ســخت‬
‫تمنــا‪ :‬خواهــش‪ ،‬آرزو کــردن‪،‬‬
‫گرفتن و محدود کردن (کنایه) ‪12 1‬‬
‫‪7 2   6 1‬‬ ‫درخواست‪ ،‬نیا ز‬
‫مصمم‌تر‬
‫ّ‬ ‫تنگ بســتن کمربند‪:‬‬
‫تَموز*‪ :‬ماه دهم از ســال رومیان‪،‬‬
‫‪5 1‬‬ ‫شدن (کنایه)‬
‫تنگ دســت‪ :‬فقیر بی‌چیز (کنایه)‬
‫تقریبا مطابق با تیرماه سال شمسی؛‬
‫‪2 2‬‬ ‫‬ ‫‪9 3‬‬ ‫ماه گرما‬
‫تنگ کردن چشــم‪ :‬دقت کردن‬ ‫تمهیدات‪ :‬بند و بست‌ها‪ ،‬آراستگی‌ها‬
‫‪16 3‬‬ ‫(کنایه)‬ ‫‪7 3‬‬ ‫‬
‫تنگ گرفتن‪ :‬ســخت‌گیری کردن‬ ‫تن در دادن‪ :‬پذیرفتن‪ ،‬قبول‌کردن‪،‬‬
‫‪5 1‬‬ ‫(کنایه)‬ ‫‪7 2‬‬ ‫تسلیم شدن (کنایه)‬
‫تَنگ هم‪ :‬چســبیده به هم‪ ،‬بسیار‬ ‫تن ســپردن به گناه‪ :‬قبول کردن‬
‫‪16 2‬‬ ‫نزدیک به ه م‬ ‫گناه‪ ،‬تسلیم گناه شدن (کنایه) ‪12 3‬‬

‫تنگ‌دل‪ :‬ناامید‪ ،‬ناراحت و غمگین‬ ‫ٔ‬


‫(جامه تن)‬ ‫تن‌جامه‪ :‬لباس و پوشاک‬
‫‪12 3‬‬ ‫(کنایه)‬ ‫‪3 1‬‬ ‫‬
‫تنگ‌نظر‪ :‬حســود (کنایه) (مترادف)‬ ‫تناور*‪ :‬تنومند‪ ،‬فربــه‪ ،‬قوی ُجثّه‬
‫‪16 1‬‬ ‫ل‬
‫بخی ‬ ‫‪8 1‬‬ ‫‬
‫‪39‬‬
‫لغت و امالی فارسی‬

‫چینیان است که به واسطة جیحون از‬ ‫تنوره کشــیدن‪ :‬چرخیدن و باال‬


‫‪12 1‬‬ ‫ایران جدا می‌شود‪.‬‬ ‫‪5 2‬‬ ‫ن‬
‫رفت ‬
‫توزی‪ :‬جامة تابستانی نازک از جنس‬ ‫تنومند‪ :‬قــوی هیــکل‪ ،‬قدرتمند‬
‫کتان که در شــهر تــوز می‌بافته‌اند‪.‬‬ ‫‪9 2‬‬ ‫‬
‫‪2 2‬‬ ‫‬ ‫تنومه‪ :‬منطقــه‌ای مســکونی در‬
‫توسن*‪ :‬اسب سرکش (شکل متضاد)‬ ‫عربستان که در سال ‪ 1923‬سه هزار‬
‫‪11 1‬‬ ‫ی‬
‫رام (معنی دیگر) وحش ‬ ‫حاجی یمنی در آنجا کشــته شدند‪.‬‬
‫توش*‪ :‬توشــه و اندوخته‪ ،‬توانایی‬ ‫‪11 1‬‬ ‫‬
‫‪11 1‬‬ ‫تحمل سنگینی یا فشا ر‬
‫ّ‬ ‫تنیدن‪ :‬بافتن‪ ،‬تابیــدن (درهم‌تنیده‪:‬‬
‫غرندگی و غوغاکنندگی‬ ‫توفندگی‪ّ :‬‬ ‫‪18 2‬‬ ‫به‌هم‌تابیده)‬
‫‪5 2‬‬ ‫‬
‫تنیده*‪ :‬درهم‌بافته (مصــدر‪ :‬تنیدن)‬
‫توفیق*‪ :‬آن اســت کــه خداوند‪،‬‬
‫‪13 3‬‬ ‫‬
‫مهیا‬
‫اسباب را موافق خواهش بنده‪ّ ،‬‬
‫تو را چه رسیده‪ :‬برای تو چه اتفاقی‬
‫کند تا خواهش او به نتیجه برســد؛‬
‫‪16 1‬‬ ‫افتاده است ؟‬
‫ســازگار گردانیدن‪ ،‬کسی را به کاری‬
‫‪5 2‬‬ ‫توازن*‪ :‬تعادل‪ ،‬برابر ‬
‫ی‬
‫مدد کردن‪ ،‬یاری و تأیید‪.‬‬
‫‪ 2‬س‪6 2  ‬‬ ‫‬ ‫تواضــع‪ :‬فروتنی‌کــردن‪ ،‬افتادگی‬
‫(توقف‬ ‫تو ّقف‪ :‬نگه داشتن‪ ،‬ایستادن‬ ‫‪9 2‬‬ ‫(مترادف خشوع)‬
‫ِ‬
‫قیامت‪ :‬نگه داشتن انسان‌ها در روز قیامت‬ ‫‪ 3‬س‬ ‫تواَم‪ :‬تو مرا‪ ،‬تو به م ‬
‫ن‬
‫‪2 2‬‬ ‫برای بررسی اعمال)‬ ‫‪9 2‬‬ ‫توأم‪ :‬دو چیز باهم و همرا ه‬
‫توقیع*‪ُ :‬مهر یا امضای پادشــاهان‬ ‫توپ و طاقه‪ :‬واحد شــمارش برای‬
‫گنج‌نامـه‬

‫و بزرگان در ذیل یا پشــت فرمان یا‬ ‫‪8 3‬‬ ‫پارچ ه‬


‫نامه (توقیع کردن‪ :‬مهر زدن یا امضا کردن)‬ ‫توحید‪ :‬با حق یکی شــدن‪ ،‬وادی‬
‫‪2 2‬‬ ‫‬ ‫پنجم عرفــان‪ ،‬یگانگــی ذات الهی‬
‫توکل‪ :‬کار خود را به خدا سپردن (در‬ ‫ّ‬ ‫‪14 3‬‬ ‫‬
‫‪9 2‬‬ ‫این درس‪ :‬تکیه‌گاهی معنوی)‬ ‫توران‪ :‬در شاهنامه‪ ،‬مملکت ترکان و‬

‫‪40‬‬
‫گنج هفتم‬

‫تیزپا*‪ :‬شــتابنده‪ ،‬ســریع (کنایه)‬ ‫التهــاب*‪ :‬شــعله‌ور شــدن و‬


‫‪1‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‬ ‫برافروختن؛ (مجازاً‪ :‬ناآرامی)‪ ،‬بی‌قراری‪،‬‬
‫تیغ افراشتن‪ :‬شمشــیر کشیدن‪،‬‬ ‫‪5 2‬‬ ‫(مترادف‪ :‬اضطراب)‬
‫‪14 2‬‬ ‫ن‬
‫آمادة نبرد شد ‬ ‫تهمتن‪ :‬قوی‪ ،‬نیرومند (لقب رســتم)‬
‫تیغ ستم‪ :‬ســتم مانند تیغ (اضافهٔ‬ ‫‪13 3   12 1‬‬ ‫‬
‫‪11 1‬‬ ‫تشبیهی)‬ ‫تهنیت*‪ :‬تبریک گفتن‪ ،‬شــاد‌باش‬
‫تیغ کشیدن آفتاب‪ :‬طلوع‌کردن‬ ‫‪9 2‬‬ ‫ک‬
‫گفتن‪ ،‬تبری ‬
‫‪5 2‬‬ ‫آفتاب (کنایه)‬ ‫تهویّه‪ :‬هوا دادن‪ ،‬عوض کردن هوای‬
‫تیغ‪ :‬شمشــیر (باریــدن تیــغ‪ :‬اضافهٔ‬ ‫‪9 3‬‬ ‫اتاق و محوط ه‬
‫اســتعاری‪ /‬تیغ راندن‪ :‬شمشیر زدن‪ ،‬حمله‬ ‫‪17 2‬‬ ‫تهی‪ :‬خالی‪ ،‬پو ‬
‫چ‬
‫َکــردن‪ /‬معنی دیگر خــار‪ ،‬تیزی ســرکوه‪،‬‬ ‫تیرانا‪ :‬مخاطــب و فرزنــد خیالی‬
‫‪14 2‬‬ ‫‪  10 2   12 1‬‬ ‫تابش)‬ ‫‪10 3‬‬ ‫نویسنده‬
‫تیمار*‪ :‬غم‪ ،‬حمایت و نگاهداشــت‪،‬‬ ‫تیربار*‪ :‬ســاح خودکار آتشــین‪،‬‬
‫توجــه (تیمــار داشــتن‪ :‬غم‌خــواری و‬
‫ّ‬ ‫ســنگین تــر و بزرگتر از مسلســل‬
‫محافظــت از کســی که بیمار باشــد یا به‬ ‫دستی که به وسیلة نوار فشنگ تغذیه‬
‫بال و رنجی گرفتار شــده باشــد؛ پرستاری‬ ‫‪16 3‬‬ ‫ن‬
‫می‌شود؛ مسلسل سنگی ‬
‫و خدمــت کردن)‪ ،‬مواظبــت‪ ،‬مراقبت‬ ‫تیره شــدن جهان پیش کسی‪:‬‬
‫‪15 2   1 2   2 1‬‬ ‫‬ ‫‪16 1‬‬ ‫بی‌هوش شدن (کنایه)‬
‫ثابت قدم*‪ :‬ثابت رأی و ثابت عزم‪،‬‬ ‫تیره گون گشــتن روز‪ :‬بدبخت‬
‫‪3 3‬‬ ‫ی‬
‫دارای اراده قو ‬ ‫‪12 1‬‬ ‫شدن (کنایه)‬
‫ثبات‪ :‬پایداری‪ ،‬دوام (مترادف‪ :‬سکون‪،‬‬ ‫تیره‌رایی*‪ :‬بداندیشــی‪ ،‬گمراهی‬
‫‪18 2‬‬ ‫استحکام)‬ ‫‪ 2‬س‬ ‫‬
‫ثِقــت*‪ :‬اطمینــان‪ ،‬خاطرجمعی‬ ‫تیز*‪ :‬تند و ســریع (قید‪ /‬معنی دیگر‪:‬‬
‫‪15 2‬‬ ‫ّ‬
‫موثق)‬ ‫(هم‌خانواده‪:‬‬ ‫هــر چیــز بُرّنده مقابــل ُکند‪ ،‬شــعله‌ور و‬
‫‪11 3‬‬ ‫ثلث‪ :‬یک سوم چیز ‬
‫ی‬ ‫‪12 3‬‬ ‫‪  13‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪  12‬‬ ‫‪1‬‬ ‫سوزان)‬

‫‪41‬‬
‫لغت و امالی فارسی‬

‫جان صادق‪ :‬وجود لبریز از عشــق‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬ ‫ثمرت‪ :‬نتیجه‪ ،‬ثمره‪ ،‬میو ه‬
‫‪18 3‬‬ ‫ن‬
‫راستی ‬ ‫ثمره‪ :‬نتیجه‪ ،‬حاصل‪ ،‬بهره (مترادف‪:‬‬
‫جان فروشی‪ :‬جــان فشانی کردن‪،‬‬ ‫‪3 2‬‬ ‫دستاورد)‬
‫‪2 3‬‬ ‫جان دادن (کنایه)‬ ‫‪ 3‬س‬ ‫ثَنا* ‪ :‬ستایش‪ ،‬سپا ‬
‫س‬
‫جان فشــانی‪ :‬جان فــدا کردن‪،‬‬ ‫جادویی‪ :‬جادوگری‪ ،‬ساحری (عملی‬
‫‪5 2‬‬ ‫کوشش بسیار (کنایه)‬ ‫‪12 2‬‬ ‫اهریمنی‪ /‬شکل مقابل‪ :‬هنر)‬
‫جــان کاه‪ :‬آزاردهنــدة روح‪ ،‬دل‬ ‫‪16 1‬‬ ‫جافی*‪ :‬جفاکار‪ ،‬ستمکا ر‬
‫‪18 3‬‬ ‫خراش‪ ،‬جان گداز (کنایه)‬ ‫‪15 2‬‬ ‫جال*‪ :‬دام و تو ر‬
‫جان کنــدن‪ :‬مردن‪ ،‬جــان دادن‬ ‫جام‪ :‬پیاله‪ ،‬کاســه (مترادف‪ :‬ســاغر‪،‬‬
‫‪11 1‬‬ ‫(کنایه)‬ ‫‪15 2   8 1‬‬ ‫قدح)‬
‫جان‌فرسا‪ :‬آن‌چه موجب فرسودگی‬ ‫جــام توحید‪ :‬توحیــد مانند جام‬
‫‪9 3‬‬ ‫جان شود‪ُ ،‬کشنده (کنایه)‬ ‫‪11 1‬‬ ‫(اضافه تشبیهی)‬
‫ٔ‬
‫جان‪‌:‬روح (که با چشــم دیده نمی‌شود)‬ ‫ب ‪3 3‬‬ ‫جام می‪ :‬پیاله و ظرف شرا ‬
‫‪6 3‬‬ ‫‬ ‫جامه‪‌ :‬گستردنی‪ ،‬فرش (معنی دیگر‪:‬‬
‫جانانه‪ :‬کامل‪ ،‬درســت و حســابی‬ ‫‪2 2‬‬ ‫لباس)‬
‫‪11 2‬‬ ‫‬ ‫‪ 1‬س‬ ‫جان جان‪ :‬ذات حق تعال ‬
‫ی‬ ‫ِ‬
‫جانب نگه داشتن‪ :‬حمایت کردن‬ ‫جامه بگردانیــد‪ :‬لباس‌هایش را‬
‫از کسی‪ ،‬رعایت حال کسی را کردن‬ ‫‪2 2‬‬ ‫عوض کر د‬
‫‪6 1‬‬ ‫(کنایه)‬ ‫جامه دریدن‪ :‬از خود بی‌خود شدن‪،‬‬
‫‪14 1‬‬ ‫جاهل‪ :‬نادان‪ ،‬غافل‪ ،‬احم ‬
‫ق‬ ‫شور و شــوق زیاد (کنایه‪ /‬جامه دریدن‬
‫گنج‌نامـه‬

‫جای نگه داشــتن‪ :‬صبر و درنگ‬ ‫‪7 1‬‬ ‫گل‪ :‬شکفتن)‬


‫‪15 2‬‬ ‫کردن (کنایه)‬ ‫جان سپردن‪ :‬مــردن‪ ،‬کشته شدن‬
‫جایز‪ :‬روا‪ ،‬ممکن‪ ،‬پسندید ه ‪11 3‬‬ ‫‪14 3   10 3   16 1‬‬ ‫(کنایه)‬
‫‪15 2‬‬ ‫جایز‪ :‬سزاوار‪ ،‬روا‬ ‫جان شد‪ُ :‬مرد‪ ،‬جان خود را از دست‬
‫ج ّبار*‪ :‬مســلّط‪ ،‬یکــی از صفات‬ ‫‪1 3   11 2‬‬ ‫داد (شدن‪ :‬مردن)‬

‫‪42‬‬
‫گنج هفتم‬

‫جســارت*‪ :‬دلیــری‪ ،‬بی‌باکی و‬ ‫خداونــد تعالی اســت‪( .‬معنــی دیگر‬


‫‪11 1‬‬ ‫گستاخی (مترادف بی‌پروایی)‬ ‫‪7 1‬‬ ‫ستمگر)‬
‫َجســتن‪ :‬خیز برداشــتن‪ ،‬پریدن‬ ‫جبرئیل‪ :‬از فرشــتگان ّ‬
‫مقرب الهی‬
‫‪16 1‬‬ ‫‬ ‫که وحی را بر پیغمبران نازل می‌کرد‪.‬‬
‫جسمانی*‪ :‬منسوب به جسم‪ ،‬مقابل‬ ‫‪7 2‬‬ ‫‬
‫‪7 3‬‬ ‫ی‬
‫روحان ‬ ‫جبهه*‪ :‬پیشــانی (متــرادف جبین‪،‬‬
‫جســیم*‪ :‬خوش اندام (هم‌خانواده‬ ‫‪16 3‬‬ ‫ناصیه)‬
‫‪1 3‬‬ ‫جسم)‬ ‫‪ 3‬ن‬ ‫جبین*‪ :‬پیشان ‬
‫ی‬
‫جفا*‪ :‬بی‌وفایی‪ ،‬ســتم‪ ،‬آزردن‪ ،‬بی‬ ‫ُجثّه‪ :‬اندام‪ ،‬بــدن‪ ،‬پیکر‪ ،‬تن‪ ،‬هیکل‬
‫مهری کردن (شکل متضاد‪ :‬وفا)‬ ‫‪11 3‬‬ ‫(شکل جمع ُجثث)‬
‫‪8 3   12 2 14 1   7 1‬‬ ‫‬ ‫جِ دّ ‪ :‬سخنی که جدی است و شوخی‬
‫جفت جام بــاده بــودن‪ :‬اهل‬ ‫‪5 1‬‬ ‫در آن وجود ندارد‪.‬‬
‫‪12 1‬‬ ‫خوش‌گذرانی بودن (کنایه)‬
‫جذبه‪ :‬گیرایی‪ ،‬کشــش (در عرفان‪:‬‬
‫جفت‪ :‬هم‌نشــین‪ ،‬همــراه‪ ،‬همدم‬
‫حالتی در عارف که از خود بی‌خود شــده و‬
‫‪6 3   12 1‬‬ ‫‬
‫‪17 1‬‬ ‫به سوی حق کشیده می‌شود‪).‬‬
‫جگر‌خراش‪ :‬عذاب‌دهنده‌‪ ،‬دردناک‬
‫َج ّراره*‪ :‬ویژگــی نوعی عقرب زرد‬
‫‪11 3‬‬ ‫(کنایه)‬
‫ســمی که دمش روی زمین‬ ‫ّ‬ ‫بســیار‬
‫جل الخالق‪ :‬بزرگ و با شــکوه است‬ ‫ّ‬
‫کشــیده می‌شــود‪( .‬عقــرب جــرّارهٔ‬
‫خداوند‪ ،‬شــبه جمله‌ای بــرای بیان‬
‫‪8 3‬‬ ‫اضافه تشبیهی)‬
‫ٔ‬ ‫دموکراسی‪:‬‬
‫‪16 3‬‬ ‫ب‬
‫تعج ‬
‫‪10 2‬‬ ‫جرس*‪ :‬زن ‬
‫گ‬
‫َج َّل و عال‪ :‬بزرگ و بلند قدر اســت‪.‬‬
‫َجزا*‪ :‬پاداش کار نیک (معنی دیگر‪/‬‬
‫‪1 3‬‬ ‫‬ ‫مجــازات بدی‪ ،‬کیفــر‪ /‬متــرادف بادافره)‬
‫‪16 3‬‬ ‫ُجل*‪ :‬بی دست و پا‬ ‫‪ 3‬س‬ ‫‬
‫َجالجِ ل*‪ :‬زنگ‌ها‪ ،‬زنگوله‌ها (شــکل‬ ‫جزر و مدّ ‪ :‬پایین رفتن و باال آمدن‬
‫‪16 1‬‬ ‫مفرد َجلجل)‬ ‫‪10 1‬‬ ‫ب‬
‫سطح آ ‬

‫‪43‬‬
‫لغت و امالی فارسی‬

‫‪11 3‬‬ ‫در جلو قفسه سین ه‬ ‫جالل*‪ :‬بزرگواری‪ ،‬شکوه‪ ،‬از صفات‬
‫جنبش‪ :‬تکان حرکت (مجــازاً‪ :‬قیام‪،‬‬ ‫خداوند که به مقام کبریایی او اشاره‬
‫‪12 2‬‬ ‫نهضت)‬ ‫‪ 3‬س‬ ‫دارد‪.‬‬
‫َجنّت ‪ :‬بهشت (مترادف پردیس‪ ،‬جنان‪،‬‬ ‫َج ّلت*‪ :‬بزرگ اســت‪( .‬در اصل‪ :‬فعل‬
‫خلد‪ ،‬دارالســام‪ ،‬رضوان‪ ،‬فــردوس‪ ،‬مینو‪،‬‬ ‫‪7 2‬‬ ‫ماضی به معنی جلیل است‪).‬‬
‫نعیم‪ ،‬ارم‪ /‬هشت قسمت بهشت) ‪14 3‬‬
‫جلودار‪ :‬رهبر‪ ،‬فرمانده (منظور «امام‬
‫جنگ ساختن‪ :‬بــرای جنگ آماده‬ ‫‪10 2‬‬ ‫خمینی» است)‬
‫شــدن (بســاخت‪ :‬آمــاده و مهیا شــد)‬ ‫‪14 3‬‬ ‫جلوه ‪ :‬تأثی ر‬
‫‪12 3‬‬ ‫‬
‫َجلی*‪ :‬ویژگی خطی که درشــت‬
‫ُجنود*‪ :‬لشــکریان‪ ،‬سپاهیان (شکل‬
‫و واضح باشــد و از دور دیده شــود‪.‬‬
‫‪10 1‬‬ ‫مفرد ُجند)‬
‫‪18 3‬‬ ‫‬
‫جنــون*‪ :‬شــیفتگی‪ ،‬شــیدایی‪،‬‬
‫جمال*‪ :‬زیبایی‪ ،‬زیبایی ازلی خداوند‬
‫‪5 2‬‬ ‫ی‬
‫شوریدگ ‬
‫‪14 3   7 3   15 2   2 2‬‬ ‫‬
‫جنون‪ :‬دیوانگی (مجازاً) شــیفتگی‪،‬‬
‫جمشــید جم‪ :‬نام پادشاهی است‬
‫‪7 3‬‬ ‫ی‬
‫شیدای ‬
‫معروف که وی در اول جم نام داشت‬
‫جواب تلخ‪ :‬جواب آزاردهنده‪ ،‬جواب‬
‫‪8 2‬‬ ‫ناگوار (حس آمیزی)‬
‫یعنی سلطان و پادشاه بزرگ و سبب‬
‫جوار‪ :‬همســایگی‪ ،‬نزدیکــی‪ ،‬کنار‬ ‫جمشید گفتن آن شد که او سیر عالم‬
‫‪10 1‬‬ ‫‬ ‫می‌کرد‪ .‬دعوی خدایی کرد‪ ،‬ضحاک‬
‫ُجود*‪ :‬بخشــش‪ ،‬ســخاوت‪َ ،‬ک َرم‬ ‫لشــکر بر ســرش آورد و جمشید از‬
‫‪ 3‬س‬ ‫(مترادف بذل)‬ ‫مقاومت درمانده فرار کرد‪...‬‬
‫گنج‌نامـه‬

‫جور‪ :‬بیداد‪ ،‬جفا‪ ،‬ستم‪ ،‬ظلم (مجازاً)‬ ‫‪3 3   12 1‬‬ ‫‬


‫‪14 1   9 1‬‬ ‫ب‬
‫پیالة پر از شرا ‬ ‫جمله‪ :‬همة چیزی‪ ،‬تمام‪ ،‬سراســر‌‌ ‪،‬‬
‫‪17 3   12 3   5 3‬‬ ‫‬ ‫‪2 2   14 1‬‬ ‫همگی‪ ،‬خالص ه‬
‫جوشــن‪ :‬نوعی زره (متــرادف ِد رع‪،‬‬ ‫‪14 3   15 2   8 2   6 2‬‬ ‫‬
‫‪11 2‬‬ ‫خفتان)‬ ‫جناق*‪ :‬جناغ‪ ،‬استخوان پهن و دراز‬

‫‪44‬‬
‫گنج هفتم‬

‫جیحون‪ :‬نام رودی در خراسان قدیم‬ ‫‪1 1‬‬ ‫جوشنده‪ :‬متالط م‬
‫‪9 3‬‬ ‫‬ ‫جوشیدن ُگل اندر گل ‪ :‬شکوفایی و‬
‫جیر*‪ :‬نوعــی چرم دبّاغی‌شــده با‬ ‫‪11 1‬‬ ‫رشد فراوان گل‌ها (کنایه)‬
‫ســطح نرم و پــرز‌دار کــه در تهیة‬ ‫جوشیدن‪ :‬به جوش آمدن‪ ،‬غل‌زدن‬
‫لبــاس‪ ،‬کفش‪ ،‬کیــف و مانند آن‌ها‬ ‫‪5 3‬‬ ‫‬
‫‪16 3‬‬ ‫به‌کار‌می‌رود‪.‬‬ ‫جوالن*‪ :‬تاخت و تاز‪ ،‬نام منطقه‌ای‬
‫چابک دســتی‪ :‬مهارت‪ ،‬زبردستی‬ ‫‪10 2‬‬ ‫در لبنان (جناس همسان)‬
‫‪9 2‬‬ ‫‬ ‫جولقی*‪ :‬ژنده‌پوش و گدا و درویش‬
‫چابک*‪ :‬تند و فرز (معنی دیگر زرنگ‪،‬‬ ‫‪14 1‬‬ ‫‬
‫‪9 2   5 1‬‬ ‫ماهر)‬ ‫‪18 2‬‬ ‫جوهر‪ :‬اصل‪ ،‬ذات (گوهر)‬
‫چارپا‪ :‬چهارپــا‪ ،‬حیــوان بارکش‬
‫جوی مولیــان‪ :‬رودی و ناحیه‌ای‬
‫‪17 2‬‬ ‫(مترادف ستور)‬
‫مشــهور در اطراف شــهر بخارا بوده‬
‫چاره‌گر*‪ :‬کسی که با حیله و تدبیر‪،‬‬
‫‪9 3‬‬ ‫است‪.‬‬
‫ر ‪13 1‬‬ ‫کارها را به سامان کند؛ مدب ّ ‬
‫جهان‌آفرین‪ :‬خدا‪ ،‬آفرینندة جهان‬
‫چاره‌گری*‪ :‬تدبیر‪ ،‬مصلحت‌اندیشی‬
‫(جهان آفرینم‪ :‬جهان آفرین مرا)‬
‫‪6 2‬‬ ‫‬
‫‪12 3   12 2‬‬ ‫‬
‫چاشتگاه*‪ :‬هنگام چاشت‪ ،‬نزدیک‬
‫‪13 3‬‬ ‫ن‬
‫ن پهلوا ‬ ‫جهان‌پهلو‪ :‬جها ‌‬
‫‪2 2‬‬ ‫ظه ر‬
‫چاشنی*‪ :‬مزه‪ ،‬طعم (چاشنی بخش‪:‬‬
‫جهاندار‪ :‬منظور کیکاووس اســت‪.‬‬
‫‪ 2‬س‬ ‫طعم‌دهنده)‬
‫‪12 3‬‬ ‫(معنی دیگر صفت خداوند)‬
‫چاک‌چاک‪ :‬پاره‌پاره (قبا چاک‌چاک)‬ ‫جهانگیر*‪ :‬گیرندة عالم‌‪ ،‬فتح‌کنندة‬
‫‪14 2‬‬ ‫‬ ‫‪6 2‬‬ ‫دنیا‬
‫چاالک*‪ :‬چابک‪ ،‬تند و فر ز‬ ‫َجهد*‪ :‬کوشــش‪ ،‬تالش‪ ،‬ســعی‬
‫‪ 2   16 1‬ن ‪12 2  ‬‬ ‫‬ ‫‪6 2‬‬ ‫(هم‌خانواده مجاهد)‬
‫چانه زدن‪ :‬بسیار سخن گفتن (کنایه)‬ ‫جیب*‪ :‬گریبان‪ ،‬یق ه‬
‫‪16 2‬‬ ‫‬ ‫‪1 3   1 2‬‬ ‫‬

‫‪45‬‬
‫لغت و امالی فارسی‬

‫چرخ بلند‪ :‬آسمان‪ ،‬روزگار (استعاره)‬ ‫چاووش در داد*‪ :‬بانــگ زد‪ ،‬جار‬
‫‪12 3‬‬ ‫‬ ‫زد‪ ،‬نــدا در داد (چــاووش‪ :‬پیشــاپیش‬
‫َچریغ آفتاب*‪ :‬طلوع آفتاب‪ ،‬صبح‬ ‫قافله حرکت می‌کــرد و آمدن آنان را اعالم‬
‫‪8 3‬‬ ‫زو د‬ ‫‪18 1‬‬ ‫می‌کرد‪).‬‬
‫چشم از دنیا بستن‪ :‬مردن (کنایه)‬ ‫چاووش*‪ :‬آن‌که پیشــاپیش زائران‬
‫‪17 3‬‬ ‫‬ ‫حرکــت می‌کند و با صدای بلند و به‬
‫چشم برهم زدن‪ :‬زمان کوتاه (کنایه)‬ ‫آواز اشعار مذهبی می‌خواند‪10 2 .‬‬

‫‪16 1‬‬ ‫‬ ‫چاهســار‪ :‬دهانة چاه (ســار‪ :‬پسوند‬


‫چشــم به راه بودن‪ :‬منتظر بودن‬ ‫‪13 3‬‬ ‫مکان)‬
‫‪5 1‬‬ ‫(کنایه)‬ ‫چپ چپ نگاه کردن‪ :‬با خشــم یا‬
‫چشم به راه‪ :‬منتظر (کنایه) ‪9 3‬‬ ‫شک و سوء ّنیت نگاه کردن‪ ،‬با تعجب‬
‫چشم تو چشــم‪ :‬رو بــه رو شدن‬ ‫‪16 2‬‬ ‫نگاه کردن (کنایه)‬
‫‪16 3‬‬ ‫(کنایه)‬ ‫چپ چپ نگاه کــردن‪ :‬خصمانه‬
‫چشم داشتن‪ :‬انتظار داشتن‪ ،‬توقع‬ ‫نگریســتن‪ ،‬معترضانه نــگاه کردن‪،‬‬
‫‪18 3   8 3‬‬ ‫داشتن (کنایه)‬ ‫باسوء ظن نگاه کردن (کنایه) ‪2 1‬‬

‫چشــم دوختن‪ :‬دقیق نگاه‌کردن‬ ‫چراغدان*‪ :‬جایــی یا ظرفی که در‬


‫‪16 2‬‬ ‫(کنایه)‬ ‫آن چراغ بگذارند‪( .‬چراغ)‬
‫چشم شستن ‪ :‬تغییر نگرش (کنایه)‬ ‫‪17 2   9 1‬‬ ‫‬
‫‪18 1‬‬ ‫‬ ‫ُچرتکه*‪ :‬واژة روســی؛ وســیله‌ای‬
‫چشم گشودن‪ :‬چشــم بــاز کردن‬ ‫برای محاســبة جمع و تفریق شامل‬
‫گنج‌نامـه‬

‫‪17 3‬‬ ‫‬ ‫چند رشته ســیم که در چهارچوبی‬


‫چشم مس ّلح‪ :‬چشمی که از وسایلی‬ ‫قرار دارد‪ .‬در دو رشــته چهار مهره و‬
‫ذره‌بین‬
‫مثل عینــک یا دوربین یــا ّ‬ ‫متحرک که نمایندة‬ ‫ّ‬ ‫در بقیه ده مهرة‬
‫‪16 2‬‬ ‫استفاده کند‪.‬‬ ‫یک تا ده اســت‪ ،‬جای دارد‪( .‬چرتکه‬
‫چشم‌پوشیدن‪ :‬بی‌اعتنایی نمودن‪،‬‬ ‫‪16 2‬‬ ‫انداختن‪ :‬بررسی کردن)‬

‫‪46‬‬
‫گنج هفتم‬

‫َچنبره زدن*‪ :‬چنبــر زدن‪ ،‬حلقه‬ ‫نادیده انگاشــتن‪ ،‬صرف نظر کردن‬
‫زدن‪ ،‬به‌صــورت خمیــده و حلقه‌وار‬ ‫‪9 3‬‬ ‫(معنی دیگر‪ /‬مردن کنایه)‬
‫‪5 2‬‬ ‫ن‬
‫جمع شد ‬ ‫چشم‌داشت‪ :‬انتظار و توقع امری از‬
‫َچنبره‪ :‬حلقه‪ ،‬دایره (چنبــر‪ :‬محیط‬ ‫چیزی یا کســی (چشم‌داشتن‪ :‬منتظر‬
‫‪5 1‬‬ ‫دایره)‬ ‫‪10 3‬‬ ‫دریافت پاداش یا مزد بودن)‬
‫َچنته‪ :‬کیســه‌ای که درویشــان و‬ ‫چشم‌زدن‪ :‬ترسیدن (کنایه) ‪8 3‬‬

‫شــکارچیان با خود دارنــد و در آن‬ ‫چشمگیر*‪ :‬شایان توجه‪ ،‬با ارزش و‬


‫توشــه و لوازم خــود را می‌گذارند‪.‬‬ ‫‪8 3‬‬ ‫مه م‬
‫‪16 2‬‬ ‫‬ ‫َچفیه‪َ :‬ســربَند عربــی‪ .‬پارچه‌ای‬
‫حلج بودن‪ :‬انجام دادن‬ ‫چند مرده ّ‬ ‫چهارگوش که در ایران و فلســطین‬
‫کاری که در حــد توانایی چند مرد‬ ‫‪11 3‬‬ ‫نشان جنگ و جهاد است‪.‬‬
‫باشــد‪ ،‬توانایی (کنایه‪ /‬حــاج‪ :‬پنبه‌زن)‬ ‫چلچله‪ :‬پرستو‪ ،‬نوعی پرند ه ‪9 2‬‬

‫‪16 3‬‬ ‫‬ ‫چلمن*‪ :‬آن که زود فریب می‌خورد‪،‬‬


‫چنگ*‪ :‬نوعی ســاز که ســر آن‬ ‫هالــو؛ بی عرضه‪ ،‬دســت و پا چلفتی‬
‫خمیده است و تارها دارد‪( .‬معنی دیگر‬ ‫‪16 3‬‬ ‫‬
‫‪9 3   1 2   12 1‬‬ ‫پنجه دست)‬
‫ٔ‬ ‫چ ّله*‪ :‬زه‌کمان که انتهای تیر در آن‬
‫چوبه‪ :‬تیر راست و چوبی بلند‪ ،‬واحد‬ ‫قرار دارد و با کشیدن و رهاکردن آن‬
‫‪12 1‬‬ ‫شمارش «تیر»‬ ‫‪16 2‬‬ ‫تیر پرتاب می‌شود‪.‬‬
‫چون ب ُ َود ‪ :‬چرا‪ ،‬چگونه اســت (قید‬ ‫چمباتمه‪ :‬شکل و حالتی از نشستن‬
‫‪14 3‬‬ ‫پرسش)‬ ‫‪18 1‬‬ ‫‬
‫چون‪ :‬وقتــی که (ابتــدای جمله‪ /‬قید‬ ‫َچموش‪ :‬لگد‌زن‪ ،‬ســرکش‪ ،‬اسب یا‬
‫پرســش چگونه‪ ،‬چطور)‪ ،‬ادات تشــبیه‬ ‫‪5 3‬‬ ‫االغ بد‌رفتا ر‬
‫‪6 3   1 2‬‬ ‫‬ ‫‪15 2‬‬ ‫چنان باید‪ :‬الزم است‪.‬‬
‫چه خاکی به سرم بریزم‪ :‬چه کاری‬ ‫چنبر*‪ :‬دایــره یا محیــط دایره‪،‬‬
‫بکنم؟ چه چاره‌ای بیندیشم؟ (کنایه)‬ ‫دایــره‌ای از چوب یــا از جنس دیگر‬
‫‪16 3‬‬ ‫‬ ‫‪11 2   18 1‬‬ ‫‬

‫‪47‬‬
‫لغت و امالی فارسی‬

‫ُحب‪ :‬مهر‪ ،‬دوســتی (مترادف مو ّدت‪/‬‬ ‫چهار نعل‪ :‬به سرعت‪ ،‬شتابان (کنایه)‬
‫‪3 3‬‬ ‫شکل متضاد بغض)‬ ‫‪5 3‬‬ ‫‬
‫حبشه‪ :‬کشور اتیوپی در قارة افریقا‬ ‫‪5 3‬‬ ‫چهر‪ :‬چهره‪ ،‬رخسا ر‬
‫‪8 3‬‬ ‫‬ ‫چهرة گشاده‪ :‬خشنود و خوشحال‬
‫ح ّبه*‪ :‬دانه (حبه بینداخت‪ :‬دانه پاشید)‬ ‫‪16 1‬‬ ‫(کنایه)‬
‫‪15 2‬‬ ‫‬ ‫چهره‌نما‪ :‬خودنمــا‪ ،‬جلوه‌گر (کنایه)‬
‫حبیب*‪ :‬دوســتدار‪ ،‬یــار‪ ،‬از القاب‬ ‫‪1 1‬‬ ‫‬
‫رســول اکرم (ص) (خلیل‌هلل‪ :‬ابراهیم‪/‬‬ ‫چیرگی‪ :‬تســلط‪ ،‬پیــروزی‪ ،‬غلبه‬
‫صفــی هلل‪ :‬آدم ‪ /‬کلیم هلل‪ :‬موســی ‪ /‬روح‬ ‫‪12 2   5 2‬‬ ‫(مترادف استیال)‬
‫هلل‪ :‬عیســی)‪ ،‬دوســت‪ ،‬رفیق‪ ،‬محب‬ ‫چیره گشتن‪ :‬مسلط شدن‪ ،‬پیروز‬
‫‪7 3   14 2‬‬ ‫(شکل جمع‪ :‬احباب)‬
‫‪18 3‬‬ ‫شدن (مترادف غالب شدن)‬
‫ُحجب*‪ :‬شــرم و حی‌ا (مترادف آزرم)‬
‫چیره‌دســتی‪ :‬مهارت‪ ،‬اســتادی‪،‬‬
‫‪16 1‬‬ ‫‬
‫‪18 1‬‬ ‫تسلّط (مترادف حذاقت)‬
‫ُحجره‪ :‬اتاقی در مدرسه‪ ،‬اتاق طلبه‪،‬‬
‫حاجت‌گــه‪ :‬محل برآورده شــدن‬
‫حجرات) ‪9 2‬‬ ‫دکان تاجر (شکل جمع ُ‬
‫‪6 2‬‬ ‫نیاز‌ها‬
‫‪9 3‬‬ ‫ب‬
‫حد وحسا ‬ ‫وحصر‪ّ :‬‬ ‫حدّ َ‬
‫حاجت‪ :‬احتیاج‪ ،‬درخواســت‪ ،‬نیاز‬
‫حد*‪ :‬کیفر و مجازات شــرعی برای‬
‫(مترادف دربایست)‬
‫گناهکار و مجرم (معنی دیگــر‪ :‬اندازه؛‬
‫‪6 3   15 2   1 2   8 1‬‬ ‫‬
‫‪2 3‬‬ ‫مقدار)‬
‫حدّ ت‪ :‬خشــم‪ ،‬غضب‪ ،‬تیزی‪ ،‬تندی‬ ‫حاذق*‪ :‬ماهر‪ ،‬چیره‌دست (مترادف‬
‫‪16 2‬‬ ‫‬ ‫‪14 1‬‬ ‫آزموده)‬
‫گنج‌نامـه‬

‫حدیث آشنا‪ :‬داستان آشنا (منظور‬ ‫حال و نهاد‪ :‬شــیوه و ذات (نهاد‪ :‬ذات و‬
‫داســتان‌های شاهنامه اســت به خصوص‬ ‫سرشت‪ ،‬قرار داد‪ ،‬از مصدر «نهادن») ‪2 1‬‬

‫‪13 3‬‬ ‫داستان کشته شدن رستم‪).‬‬ ‫‪15 2‬‬ ‫حالی‪ :‬اکنون‪ ،‬فع ً‬
‫ال‬
‫حدیث‌کردن‪ :‬روایت‌کردن‪ ،‬گفتن‬ ‫حامل‪ :‬حمل‌کننــده (در ایــن درس‪:‬‬
‫‪6 3‬‬ ‫‬ ‫‪1 1‬‬ ‫صاحب)‬

‫‪48‬‬
‫گنج هفتم‬

‫حس و هــوش از تــن رفتن‪:‬‬ ‫حدیــث*‪ :‬ماجرا‪ ،‬روایت‪ ،‬ســخن‪،‬‬


‫درماندگی‪ ،‬ضعف و خســتگی (کنایه)‬ ‫‪6 1   5 1‬‬ ‫داستان‪ ،‬حکایت‪،‬‬
‫‪13 3‬‬ ‫‬ ‫‪15 2   6 2‬‬ ‫‬
‫‪2 2‬‬ ‫حساب‪ :‬شمردن‪ ،‬محاسب ه‬ ‫حرام از‪ :...‬در اینجا «دریغ از»‬
‫حساب کار خود را کردن‪ :‬دانستن‬ ‫‪16 1‬‬ ‫‬
‫‪16 3‬‬ ‫و آگاه شدن (کنایه)‬ ‫حرب*‪ :‬آلــت حرب و نــزاع؛ مانند‬
‫حسابگری‪ :‬دوراندیشــی‪ ،‬احتیاط‬ ‫شمشــیر‪ ،‬خنجر‪ ،‬نیزه و‪( ...‬معنی اصلی‪:‬‬
‫‪16 1‬‬ ‫‬ ‫‪14 2‬‬ ‫جنگ‪ ،‬کارزار)‬
‫حسب حال‪ :‬زندگی‌نامه به قلم خود‬ ‫‪11 1‬‬ ‫َح َرس‪ :‬نگهبان‪ ،‬پاسبا ‬
‫ن‬
‫‪5 1‬‬ ‫ص‬
‫شخ ‬ ‫حرص‪ :‬زیاده‌خواهی‪ ،‬طمع (مترادف‬
‫‪14 3‬‬ ‫حسرت‪ :‬دریغ‪ ،‬افسو ‬
‫س‬ ‫‪9 2‬‬ ‫آز)‬
‫‪8 2‬‬ ‫ُحسن خلق‪ :‬خوش‌اخالق ‬
‫ی‬ ‫حرف گرفتن‪ :‬در میان حرف کسی‬
‫ُحسن سیرت‪ :‬خوبی اخالق‪ ،‬نیکی‬ ‫حرف زدن‪ ،‬پریدن تو ســخن کسی‪،‬‬
‫‪9 2‬‬ ‫خُ ل ‌‬
‫قو‌خ و‬ ‫‪2 1‬‬ ‫حرف تو حرف (کنایه)‬
‫ر ‪7 1‬‬ ‫ُحسن صورت‪ :‬زیبایی ظاه ‬ ‫حرفی به کارش بــود‪ :‬در کارش‬
‫ُحسن*‪ :‬نیکویی‪ ،‬زیبایی (در اصطالح‬ ‫‪5 1‬‬ ‫ضعف داشت (کنایه)‬
‫‪7 3‬‬ ‫تصوف‪ :‬کمال ذات احدیت)‬ ‫َح َرم‪ :‬مکان مقدس‪ ،‬کعبه‪ ،‬زیارتگاه‬
‫‪16 3   11 3‬‬ ‫‬ ‫‪7 1‬‬ ‫‬
‫شر*‪ :‬رستاخیز‪ ،‬قیامت (معنی دیگر‬ ‫َح ْ‬ ‫ُحرمت‪ :‬احترام‪ ،‬بزرگداشــت‪ ،‬ع ّزت‬
‫‪ 2‬ن‬ ‫برانگیختن)‬ ‫‪ 1‬ن ‪9 3  ‬‬ ‫‬
‫َح َشــم*‪ :‬خدمتکاران‪ ،‬خویشان و‬ ‫حرمت داشــتن‪ :‬محترم شمردن‬
‫زیردستان فرمانروا (شکل جمع اَحشام)‬ ‫ِ‬ ‫‪2 1‬‬ ‫‬
‫‪12 3   2 2‬‬ ‫‬ ‫حریف*‪ :‬دوســت‪ ،‬همــدم‪ ،‬همراه‬
‫حصار‪ :‬دیوار (مترادف بارو‪ /‬معنی دیگر‬ ‫‪6 3‬‬ ‫‬
‫‪18 2   5 2‬‬ ‫زندان‪ ،‬قلعه‪ ،‬دژ)‬ ‫‪11 3‬‬ ‫َحزین*‪ :‬غم انگی ز‬

‫‪49‬‬
‫لغت و امالی فارسی‬

‫جمع‪ :‬حکم‪ /‬معنی دیگر علم‪ ،‬دلیل‪ ،‬عرفان‪،‬‬ ‫ُح ّضار*‪ :‬آنان‌که در جایی یا مجلسی‬
‫دانایی‪ ،‬دانش‪ ،‬خرد‪ ،‬فرزانگی)‬ ‫‪16 3‬‬ ‫ن‬
‫حضور دارند؛ حاضرا ‬
‫‪7 2‬‬ ‫‪ 3 2 7 1 1 1‬‬ ‫‬ ‫‪9 3‬‬ ‫حضرات‪ :‬مقام‌ها‪ ،‬آقایا ‬
‫ن‬
‫‪9 3‬‬ ‫‪  15 2‬‬ ‫‬ ‫حضرت*‪ :‬آســتانه‪ ،‬پیشگاه‪ ،‬درگاه‬
‫حکیم*‪ :‬دانا به همه‌چیــز‪ ،‬دانای‬ ‫(معنی دیگر جناب‪ ،‬قرب‪ ،‬نزدیکی)‬
‫راست‌کردار‪ ،‬از نام‌های خداوند تعالی؛‬ ‫‪6 3   7 2   6 1‬‬ ‫‬
‫بدین معنا که همة کارهای خداوند از‬ ‫حضیض*‪ :‬جای پســت در زمین یا‬
‫روی دلیل و برهان است و کار بیهوده‬ ‫‪8 1‬‬ ‫پایین کوه‪ ،‬فرو د‬
‫‪ 3‬س‬ ‫انجام نمی‌دهد‪.‬‬ ‫ُحطام‪ :‬ریزة گیاه خشــک (مجازا مال‬
‫ً‬
‫حالل کــردن‪ :‬ذبح و ســر بریدن‬ ‫‪2 2‬‬ ‫اندک و بی‌ارزش)‬
‫شــرعی (معنی دیگر گذشــت کــردن)‬ ‫م ‪7 2‬‬ ‫حق تعالی‪ :‬پروردگار واالمقا ‬
‫‪16 1‬‬ ‫‬ ‫‪15 2‬‬ ‫حق‪ :‬تکلیف‪ ،‬وظیف ه‬ ‫ّ‬
‫َحالوت*‪ :‬شــیرینی (حالوت‌ســنج‬ ‫حقارت*‪ :‬خواری‪ ،‬پستی‪ ،‬کوچکی‪،‬‬
‫معنی‪ :‬معیار ســنجش «شــیرینی معنا»)‬ ‫ن‬
‫حقیر‌بودن‪ ،‬کوچک شد ‬
‫‪ 2‬س‬ ‫‬ ‫‪5 1   1 1‬‬ ‫‬
‫‪8 2‬‬ ‫َح َلب‪ :‬نام شهری در سوری ه‬ ‫حقوق گــزاردن‪ :‬حق کســی را‬
‫َح َلبی*‪ :‬ورقة نازک فلزی‪ ،‬از جنس‬ ‫ن ‪15 2‬‬ ‫ادا‌کردن‪ ،‬رعایت حق دیگرا ‬
‫َحلَب (معنی دیگر منســوب بــه حلب‪،‬‬ ‫ُح ّقه*‪ :‬جعبه‪ ،‬صنــدوق (معنی دیگر‬
‫‪16 1‬‬ ‫شهری در سوریه)‬ ‫‪6 1‬‬ ‫حیله‪َ ،‬کلک)‬
‫حلقوم*‪ :‬حلق و گلو (نی پیچ حلقوم‪:‬‬ ‫حقیقت‪ :‬به‌درستی‪ ،‬به‌راستی (قید)‬
‫گنج‌نامـه‬

‫حلقــوم به شــلنگ قلیان تشــبیه شــده)‬ ‫‪ 1‬س‬ ‫‬


‫‪16 3   9 3‬‬ ‫‬ ‫حکایت کردن‪ :‬روایت کردن‪ ،‬نقل‬
‫حلقه بر در زدن‪ :‬حاجت نزد کسی‬ ‫‪6 3‬‬ ‫ن‬
‫کردن‪ ،‬قصه گفت ‬
‫بردن یا تقاضــای یاری از وی کردن‬ ‫حکمت‪ :‬علم الهی‪ ،‬مشــیت الهی‪،‬‬
‫یا در هدفی به وی پیوســتن و ابراز‬ ‫فلسفه‪ ،‬به ویژه فلسفة اسالمی (شکل‬

‫‪50‬‬
‫گنج هفتم‬

‫ُحنین*‪ :‬نام نبردی است در منطقة‬ ‫‪7 3‬‬ ‫خدمت کردن به وی (کنایه)‬
‫مکــه و طائــف) که میان‬‫حنین (بین ّ‬ ‫حلقه به در کوفتن‪ :‬گدایی‪ ،‬به سراغ‬
‫مسلمانان و کافران پس از فتح مکه‬ ‫کسی یا چیزی رفتن (کنایه) ‪9 3‬‬

‫‪10 1‬‬ ‫روی داد‪.‬‬ ‫حلقه به گوش*‪ :‬فرمانبردار و مطیع‬


‫حواله*‪ :‬نوشــته‌ای کــه به موجب‬ ‫‪12 3‬‬ ‫(کنایه)‬
‫آن دریافــت کننده ملزم به پرداخت‬ ‫حلقه در بر گرفتن‪ :‬متوسل شدن‪،‬‬
‫پول یا مال به شــخص دیگری است‪.‬‬ ‫‪6 2‬‬ ‫واسطه قرار دادن (کنایه)‬
‫حلقه در گوش‪ :‬بنده (کنایه) ‪6 2‬‬
‫‪8 3‬‬ ‫‬
‫حلول‪ :‬شــروع‪ ،‬فرودآمــدن‪ ،‬نزول‬
‫حوزة ادیب‪ :‬نام یک مرکز و مدرسة‬
‫(معنی دیگر وارد شــدن چیــزی در چیزی‬
‫ی ‪9 3‬‬ ‫علمی به نام ادیب پیشاور ‬
‫‪10 2‬‬ ‫دیگر)‬
‫حیات‪ :‬زندگی‪ ،‬زیستن (شکل متضاد‪:‬‬
‫حِ لیه*‪ :‬زیور‪ ،‬زینت (شکل دیگر حلیت‪/‬‬
‫‪7 3   18 2   7 1‬‬ ‫ممات‪ :‬مرگ)‬
‫‪1 3‬‬ ‫اضافه تشبیهی)‬
‫ٔ‬ ‫ٔ‬
‫حلیه جمال‪:‬‬
‫حیثیــت*‪ :‬آبــرو؛ ارزش و اعتبار‬
‫حماســه*‪ :‬دلیری‪ ،‬نوعی از شــعر‬
‫اجتماعــی کــه باعث ســربلندی و‬
‫کــه در آن از جنگ‌هــا و دالوری‌ها‬
‫‪11 3‬‬ ‫خوش‌نامی شخص می‌شود‪.‬‬
‫سخن می‌رود‪ .‬دالوری‪ ،‬شجاعت‪ ،‬در‬
‫حیرت‪ :‬مرحلة ششم عرفان‪ ،‬مرحلة‬ ‫اصطــاح ادبی‪ ،‬روایتی داســتانی از‬
‫‪14 3‬‬ ‫ی‬
‫سرگردان ‬ ‫تخیلی یک ملت اســت که با‬ ‫تاریخ ّ‬
‫خادم‪ :‬خدمتگزار‪ ،‬چاکر (شــکل جمع‬ ‫قهرمانی‌ها‪ ،‬جنگاوری‌ها و رخدادهای‬
‫‪16 3   2 2‬‬ ‫ُخ ّدام)‬ ‫خالف عادت و شگفت در می‌آمیزد‪.‬‬
‫خادم خاص‪ :‬خدمتــکار مخصوص‬ ‫‪17 1   12 1‬‬ ‫‬
‫‪8 2‬‬ ‫‬ ‫حمایل*‪ :‬نگه‌دارنده‪ ،‬محافظ (حمایل‬
‫‪7 1‬‬ ‫خار‪ :‬هر چیزی شبیه تی ‬
‫غ‬ ‫کــردن‪ :‬محافظ قراردادن چیــزی برای چیز‬
‫‪10 2‬‬ ‫خاره*‪ :‬سنگ خارا‪ ،‬سن ‬
‫گ‬ ‫‪11 3‬‬ ‫دیگر)‬
‫خازن‪ :‬خزانــه‌دار‪ ،‬نگهبان‪ ،‬نگهبان‬ ‫َحم ّیــت*‪ :‬غیــرت‪ ،‬جوانمــردی‪،‬‬
‫‪7 2‬‬ ‫خزان ه‬ ‫‪1 2‬‬ ‫ی‬
‫مردانگ ‬

‫‪51‬‬
‫لغت و امالی فارسی‬

‫‪8 2‬‬ ‫خاندان‪ :‬دودمان‪ ،‬طایف ه‬ ‫خاستن‪ :‬بلنــد شــدن‪ ،‬برخاستن (از‬
‫خانقــاه*‪ :‬محلّی که درویشــان و‬ ‫ســر جان خاســتن‪ :‬با تمام وجود برخاستن)‬
‫د ‪10 1‬‬ ‫مرشدان در آن گرد می‌آین ‬ ‫‪3 2‬‬ ‫‬
‫خانه خراب‪ :‬بدبخت‪ ،‬بیچاره (کنایه)‬ ‫خاص و عام‪ :‬همه‪ ،‬همة افراد‪ ،‬بزرگ‬
‫‪16 3‬‬ ‫‬ ‫‪9 1‬‬ ‫ک‬
‫و کوچ ‬
‫‪17 3‬‬ ‫خاوران‪ :‬شرق (ان‪ :‬مکان)‬ ‫خاصه‪ :‬مخصوصــاً‪ ،‬به‌ویــژه (قید)‬ ‫ّ‬
‫خایب*‪ :‬ناامید‪ ،‬بی‌بهــره (مترادف‬ ‫‪2 1‬‬ ‫‬
‫‪15 2‬‬ ‫مأیوس)‬ ‫‪16 3‬‬ ‫خاطر جمع‪ :‬آسود ه‬
‫خاییــدن‪ :‬جویدن‪ ،‬به دنــدان نرم‬ ‫خاک به سرم‪ :‬بیچاره شدم (کنایه)‬
‫‪14 2‬‬ ‫ن‬
‫کرد ‬ ‫‪16 3‬‬ ‫‬
‫خبــر‪ :‬حدیــث‪ ،‬ســخنی کــه از‬ ‫خاک شدن‪ :‬تواضع و فروتنی کردن‬
‫‪1 3‬‬ ‫پیامبر(ص) باشد‪.‬‬ ‫‪2 3‬‬ ‫(کنایه)‬
‫خبردار شــدن شست‪ :‬پی بردن‬ ‫خاک نعلش به ماه بر آمد‪ :‬ســریع‬
‫‪5 1‬‬ ‫ناگهانی به چیزی (کنایه)‬ ‫‪12 3‬‬ ‫حرکت کردن (کنایه)‬
‫خبیث‪ :‬پلید‪ ،‬بدذات (مترادف ســفله‪،‬‬ ‫‪3 3‬‬ ‫خاکریز‪ :‬سنگ ر‬
‫‪12 2‬‬ ‫فرومایه)‬ ‫خاکی و آبی‪ :‬کل موجودات (مجاز)‬
‫ک ‪12 2‬‬ ‫خجسته*‪ :‬فرخنده‪ ،‬مبار ‬ ‫‪2 3‬‬ ‫‬
‫ت ‪1 1‬‬ ‫خجلی‪ :‬شرمندگی‪ ،‬خجال ‬ ‫خاموش گشــتن‪ :‬ســاکت شدن‬
‫خداوند‪ :‬پادشــاه‪ ،‬ســرور‪ ،‬صاحب‬ ‫‪6 2‬‬ ‫‬
‫‪13 3   2 2‬‬ ‫(معنی دیگر آفریدگار)‬ ‫‪2 2‬‬ ‫خامی‪ :‬بی‌تجربگی‪ ،‬نادان ‬
‫ی‬
‫گنج‌نامـه‬

‫خدمت کردن‪ :‬تعظیم‌کردن (معنی‬ ‫خان‪ :‬رئیس ایل (معنی دیگر شیار ٔ‬
‫لوله‬
‫‪3 1‬‬ ‫دیگر بندگی کردن)‬ ‫تفنگ‪ ،‬خانه‪ /‬هم‌آوا خوان‪ :‬مرحله‪ ،‬سفره)‬
‫خدنگ*‪ :‬چوبی (درختی) ســخت و‬ ‫‪5 2‬‬ ‫‬
‫محکم که از آن تیر و نیزه می‌سازند‪.‬‬ ‫خانة اول حافظه‪ :‬حافظة کوتاه‌مدت‬
‫‪13 1   12 1‬‬ ‫‬ ‫‪16 2‬‬ ‫‬

‫‪52‬‬
‫گنج هفتم‬

‫خزانگی‪ :‬چیزی که خاص خدا باشد‪.‬‬ ‫‪14 2‬‬ ‫خدو*‪ :‬آب دهان‪ ،‬بزا ‬
‫ق‬
‫‪7 2‬‬ ‫‬ ‫خِ ذالن*‪ :‬درماندگــی‪ ،‬بی‌بهر‌گی از‬
‫خزانه‪ :‬گنجینه‪ ،‬جایــی که در آن‬ ‫‪9 1‬‬ ‫یاری (هم‌خانواده مخذول)‬
‫پول‌ها و اشــیاء گرانبها را نگهداری‬ ‫خراب‪ :‬ویران و به‌هم ریخته (معنی‬
‫ن ‪12 3‬‬ ‫می‌کنند (شکل جمع) خزای ‬ ‫‪8 2‬‬ ‫دیگر مست‪ /‬واژ ٔه ایهامی)‬
‫خزایــن*‪ :‬گنجینه‌ها (شــکل مفرد‬ ‫ُخرامان‪ :‬با ناز ّ‬
‫وتکبر راه رفتن‪ ،‬با ناز‬
‫‪7 2‬‬ ‫خزینه‪ ،‬خزانه)‬ ‫‪16 3‬‬ ‫ن‬
‫و عشوه راه رفت ‬
‫خزینه‪ :‬خزانــه‪ ،‬گنجینه (معنی دیگر‬ ‫خرت و پرت*‪ :‬مجموعه‌ای از اشیاء‪،‬‬
‫‪12 1‬‬ ‫حمام)‬
‫حوض آبگرم در ّ‬ ‫وســایل و خــرده ریزهــای کم‌ارزش‬
‫َخســتن*‪ :‬زخمی‌کردن‪ ،‬مجروح‬ ‫‪16 3‬‬ ‫‬
‫‪12 3‬‬ ‫ن‬
‫کرد ‬ ‫خِ رخره*‪ :‬گلــو‪ ،‬حلقوم (تــا خرخره‬
‫خسته جان‪ :‬غمگین‪ ،‬ناشاد (کنایه)‬ ‫‪16 3‬‬ ‫خوردن‪ :‬زیاد خوردن‪ /‬کنایه)‬
‫‪1 2‬‬ ‫‬ ‫‪ 2‬س‬ ‫خِ رد‪ :‬عقل‪ ،‬ادراک‪ ،‬هو ‬
‫ش‬
‫‪12 3‬‬ ‫خسرو‪ :‬پادشاه‪َ ،‬مل ِ ‬
‫ک‬ ‫ُخرد‪ :‬کوچک‪ ،‬کم‪ ،‬ری ز‬
‫خســروانی* خورش‪ :‬خورش و‬ ‫‪12 2   8 2   3 2‬‬ ‫‬
‫غذای شاهانه (خســروانی‪ -1 :‬شاهانه‪-2‬‬ ‫خرده‪ :‬مقدار کــم و اندک از چیزی‬
‫منســوب بــه خســرو‪ ،‬ایهام محســوب‬ ‫‪2 1‬‬ ‫‬
‫‪16 1‬‬ ‫می‌شود‪).‬‬ ‫خرق عادت‪ :‬معجــزه‪ ،‬کارهایی که‬
‫خِ شــاب*‪ :‬جعبــة فلــزی مخزن‬ ‫به‌طور معمول انجامش امکان ندارد‪.‬‬
‫گلوله که به اســلحه وصل می‌شود و‬ ‫‪12 3‬‬ ‫‬
‫گلوله‌های پی‌در‌پــی از آن وارد لوله‬ ‫خرگه*‪ :‬خرگاه‪ ،‬خیمه به‌ویژه خیمة‬
‫‪11 3‬‬ ‫سالح می‌شود‪.‬‬ ‫‪3 2‬‬ ‫گ‬
‫بزر ‬
‫خشت زدن‪ :‬زیاد حرف زدن (کنایه)‬ ‫خروش‪ :‬بانــگ‪ ،‬فریاد (مترادف غریو)‬
‫‪16 1‬‬ ‫‬ ‫‪2 2   12 1‬‬ ‫‬
‫خشک بودن‪‌:‬لطیف نبودن‪ ،‬سردی‪،‬‬ ‫‪5 3‬‬ ‫خروشیدن‪ :‬نعره‌زد ‬
‫ن‬

‫‪53‬‬
‫لغت و امالی فارسی‬

‫‪10 1‬‬ ‫دشمن عبور کند‪.‬‬ ‫‪9 2‬‬ ‫جدی بودن (کنایه)‬
‫‪10 2‬‬ ‫خط‪ :‬مر ز‬ ‫خشک شدن آب به دهان‪ :‬ترس و‬
‫خطاب‪ :‬مخاطب قرار دادن کسی‪ ،‬با‬ ‫‪16 3‬‬ ‫وحشت و تعحب (کنایه)‬
‫‪14 1‬‬ ‫ن‬
‫کسی رو‌در‌رو سخن گفت ‬ ‫مقرراتــی‪،‬‬
‫ّ‬ ‫ی‪:‬‬ ‫خشــک و جــدّ‬
‫خطابه*‪ :‬سخنرانی‪ ،‬خطبه‌خواندن‪،‬‬ ‫‪18 2‬‬ ‫انعطاف‌ناپذیر (کنایه)‬
‫‪5 1‬‬ ‫ن‬
‫وعظ‌کرد ‬ ‫خشکی‪ :‬خســته‌کنندگی (کنایــه)‬
‫ُخ َطوات*‪ :‬گام‌ها‪ ،‬قدم‌ها (شکل مفرد‬ ‫‪5 1‬‬ ‫‬
‫‪2 2‬‬ ‫خطوه)‬ ‫خشــن‌جامه‪ :‬با لبــاس و جامه‌ای‬
‫خِ ّطه*‪ :‬سرزمین (مترادف مرز و بوم‪،‬‬ ‫‪15 2‬‬ ‫ضخیم و زبْر (بدلباس)‬
‫‪13 1‬‬ ‫والیت)‬ ‫خصال*‪ :‬خوی‌ها‪ ،‬خواه نیک باشد یا‬
‫خطی کز خــرد خیزد‪ :‬خطی که‬ ‫‪5 2‬‬ ‫بد (شکل مفرد خصلت)‬
‫‪16 3‬‬ ‫عقل ترسیم می‌کن د‬ ‫خصوصیت (شــکل‬
‫ّ‬ ‫خصلت‪ :‬صفت‪،‬‬
‫خفایــا*‪ :‬مخفیگاه‌ها (شــکل مفرد‬ ‫جمع خصایل‪ /‬مترادف ُخلق‪ ،‬خو‪َ ،‬سجیه)‬
‫خفیه‪ /‬در خفایای ذهــن‪ :‬در جاهای پنهان‬ ‫‪15 2‬‬ ‫‪ 1 1‬‬ ‫‬
‫‪16 3‬‬ ‫ذهن)‬ ‫خصم*‪ :‬دشمن (مترادف عدو)‬
‫خِ ّفت‪ :‬خواری‪ ،‬سرافکندگی (مترادف‬ ‫‪14 2   11 1‬‬ ‫‬
‫ذلّت‪ /‬هم‌خانواده استخفاف)‬ ‫خِ ضر‪ :‬نام پیغمبری که به آب حیات‬
‫‪16 2   5 2   16 1‬‬ ‫‬ ‫‪8 3‬‬ ‫دست یافته و جاودانه شد‪.‬‬
‫خفیف‪ :‬ســبک‪ ،‬مختصــر‪ ،‬اندک‬ ‫خط بکش‪ :‬به‌حســاب نیاور‪ ،‬نادیده‬
‫‪18 2‬‬ ‫‬ ‫‪16 3‬‬ ‫بگیر (کنایه)‬
‫ّ‬
‫خلق‪ :‬آفریننده (معنــی دیگر مبتکر)‬
‫گنج‌نامـه‬

‫خط خواندن‪ :‬فرمــان بردن (کنایه)‬


‫‪ 1‬س‬ ‫‬ ‫‪8 3‬‬ ‫‬
‫ُخلد‪ :‬همیشــگی‪ ،‬جاوید (معنی دیگر‬ ‫خط و خال انداختن ‪ :‬رشد کردن‪،‬‬ ‫ّ‬
‫‪14 2‬‬ ‫‪  12 2‬‬ ‫روضه ُخلد)‬
‫ٔ‬ ‫بهشت‪/‬‬ ‫‪9 3‬‬ ‫بزرگ شدن (کنایه)‬
‫َخلعت‪ :‬جامــة دوخته که بزرگی به‬ ‫خط‌شکن‪ :‬کســی که از خط ّ‬
‫مقدم‬ ‫ّ‬

‫‪54‬‬
‫گنج هفتم‬

‫‪9 3‬‬ ‫خو گرفتن‪ :‬اُنس گرفت ‬


‫ن‬ ‫کسی بخشد‪( .‬خلعت نوروزی‪ :‬استعاره از‬
‫خواب دیدن برای کســی‪ :‬نقشة‬ ‫‪1 3‬‬ ‫برگ‌های سبز و گل‌ها)‬
‫شومی برای کسی کشــیدن (کنایه)‬ ‫ف صِ دق*‪ :‬جانشــین راســتین‬ ‫َخ َل ِ‬
‫‪18 3‬‬ ‫‬ ‫(خلیفه‪ :‬جانشــین ‪ /‬اخالف‪ :‬جانشــینان)‬
‫خواب و خور‪( :‬مجازا) زندگی مادی‬
‫ً‬ ‫‪5 1‬‬ ‫‬
‫(بی‌خــواب و خور شــدن‪ :‬از دســت دادن‬ ‫خلوص‪ :‬پاکی‪ ،‬بی‌آالیشــی‪ ،‬یک‌دلی‬
‫‪2 3‬‬ ‫راحتی و آسایش‪ /‬کنایه)‬
‫‪16 2‬‬ ‫‬
‫‪13 3‬‬ ‫خوابیدن‪ :‬مرد ‬
‫ن‬
‫‪7 2‬‬ ‫خلیفت*‪ :‬خلیفه‪ ،‬جانشی ‬
‫ن‬
‫خلیفه‪ :‬پیشوای مســلمانان‪ ،‬حاکم‬
‫خواجه‌وش*‪ :‬کدخدا َمنِش (خواجه‪:‬‬
‫جامعة اســامی‪ ،‬جانشــین‪ ،‬پادشاه‬
‫‪14 1‬‬ ‫آقا‪ ،‬سرور)‬
‫ٔ‬
‫خلیفه زمان‬ ‫جمع‪:‬خلَفا ‪ /‬منظــور‬
‫ُ‬ ‫(شــکل‬
‫‪16 1‬‬ ‫خواجه‪ :‬بزرگ‪ ،‬آقا‪ ،‬سرو ر‬
‫ٔ‬
‫بیهقی «القائــم بامرهلل» خلیفه عباســی‬
‫خواجه‪ :‬عنوانی احترام‌آمیز است به‬
‫‪2 2‬‬ ‫‪ 8‬‬ ‫‪1‬‬ ‫است‪) .‬‬
‫معنی بزرگ‪ ،‬ســرور‪ ،‬آقا (معنی دیگر)‬
‫‪5 3‬‬ ‫ُخم‪ :‬ظرف سفالین شرا ‬
‫ب‬
‫‪2 2‬‬ ‫ثروتمن د‬ ‫َخ ّمار*‪ِ :‬می‌فروش َ‬
‫(خمر‪ :‬شراب‪ُ ،‬خمره‪:‬‬
‫خوار‪ :‬آسان (معنی این واژه در بیت قبلی‬
‫‪2 3‬‬ ‫ظرف شراب)‬
‫«کم‌ارزش» بود و کامالً با «خوار» به معنی‬
‫ُخمره*‪ :‬ظرفــی به شــکل م و‬
‫خُ‬
‫‪12 3‬‬ ‫«آسان» متفاوت است‪).‬‬ ‫‪16 3‬‬ ‫ن‬
‫کوچک‌تر از آ ‬
‫ّ‬
‫(تلفظ‪/ :‬‬ ‫خوار‪ :‬پست‪ ،‬زبون‪ ،‬بی‌ارزش‬ ‫خمیرمایه‪ :‬جوهر‪ ،‬اســاس‪ ،‬بنیان‬
‫خ ‪ /‬ا ‪ /‬ر‪( ) /‬معنی دیگر‪ :‬آسان)‬ ‫‪11 1‬‬ ‫‬
‫‪12 3‬‬ ‫‪  12 2‬‬ ‫‬ ‫خندان بودن گل‪ :‬شــکفتن (کنایه)‬
‫خوارزمشــاهی‪ :‬سلســله‌ای از‬ ‫‪ 1‬س‬ ‫‬
‫سالطین مسلمان قرن ‪ 5‬و ‪3 2 6‬‬ ‫خنیده نام‌تر گشتن*‪ :‬مشهورتر‬
‫خواست شد‪ :‬می‌خواست بشود (در‬ ‫‪6 2‬‬ ‫ن‬
‫شدن‪ ،‬پر آوازه‌تر گردید ‬
‫این‌جا می‌خواهد بشــود یا نزدیک اســت‬ ‫خنیده*‪ :‬مشــهور؛ معروف‪ ،‬نامدار‬
‫‪2 2‬‬ ‫بشود‪).‬‬ ‫‪6 2‬‬ ‫‬

‫‪55‬‬
‫لغت و امالی فارسی‬

‫خور*‪ :‬زمین پست‪ ،‬شاخه‌ای از دریا‬ ‫خوالیگر*‪ :‬آشــپز (متــرادف طبّاخ‪،‬‬


‫‪10 1‬‬ ‫‬ ‫‪12 2‬‬ ‫خورشگر‪ /‬تلفظ‪:‬خالیگر)‬
‫خورجینــک*‪ :‬خورجین کوچک‪،‬‬ ‫خوان*‪ :‬سفره‪ ،‬سفرة فراخ و گشاده‪،‬‬
‫کیســه‌ای که معموالً از پشم درست‬ ‫ســفره یــا طبقــی کــه در آن غذا‬
‫می‌کنند و شــامل دو جیب اســت؛‬ ‫می‌گذاشتند‪( .‬مترادف‪ :‬بساط)‪ ،‬سماط‬
‫‪3 1‬‬ ‫ن‬
‫جامه‌دا ‬ ‫اضافه تشبیهی)‬
‫ٔ‬ ‫(خوان نعمت‪:‬‬
‫خورد رفتن*‪ :‬ساییده شدن‪ ،‬از بین‬ ‫‪1 3   18 2‬‬ ‫‬
‫‪16 3‬‬ ‫ن‬
‫رفت ‬ ‫خواندن‪ :‬فراخواندن‌‪ ،‬احضار‌کردن‪،‬‬
‫‪12 2‬‬ ‫خورش‪ :‬خوراک‪ ،‬غذا‬ ‫‪12 2   8 2‬‬ ‫ن‬
‫دعوت کرد ‬
‫خورشگر‪ :‬آشــپز‪ ،‬طبــاخ (مترادف‬ ‫خواهی نخواهــی‪ :‬حتماً‪ ،‬برخالف‬
‫‪12 2‬‬ ‫خوالیگر)‬ ‫‪16 3‬‬ ‫میل و رضا‬
‫‪10 3‬‬ ‫خورشید‪ :‬انقالب (استعاره)‬ ‫خــود فروختگی‪ :‬اجیر شــدگی‪،‬‬
‫خورشیدی‌ترین مرد‪ :‬آگاه‌ترین‪،‬‬ ‫‪5 2‬‬ ‫ی‬
‫مزدور ‬
‫‪10 2‬‬ ‫ن‬
‫پاک‌ترین انسا ‬ ‫خود*‪ :‬کاله فلزی که ســربازان به‬
‫خوش تراش‪ :‬خوش‌انــدام‪ ،‬آن که‬ ‫هنگام جنگ یا تشریفات نظامی‪ ،‬بر‬
‫‪5 2‬‬ ‫اندام زیبا و متناسب دارد‪.‬‬ ‫سر می‌گذارند‪( .‬مترادف ترگ) ‪12 1‬‬

‫خوش ُخلق‪ :‬متواضع‪ ،‬خوش اخالق‪،‬‬ ‫خود*‪ :‬کاله‌خــود (خود زریــن‪ :‬کاله‬
‫‪9 2‬‬ ‫باحوصل ه‬ ‫‪12 3   3 2‬‬ ‫طالیی)‬
‫خوش نخواندن یک دم‪ :‬کار خوبی‬ ‫خود‪ :‬کاله‌خود (مترادف‪ :‬ترگ) ‪13 1‬‬

‫‪16 3‬‬ ‫انجام ندادن (کنایه)‬ ‫خودرأی‪ :‬مستبد‪َ ،‬کلّه‌شــق‪ ،‬لجباز‪،‬‬


‫گنج‌نامـه‬

‫‪8 2‬‬ ‫خوش‌الحان‪ :‬خوش آوا ز‬ ‫‪7 3‬‬ ‫لجوج (مترادف عنود)‬
‫خوش‌حاالن*‪ :‬رهــروان راه حق‬ ‫خودرو*‪ :‬خودرأی‪ ،‬خودســر‪ ،‬لجوج‬
‫که از ســیر به سوی حق شادمان‌اند‪.‬‬ ‫‪16 1‬‬ ‫‬
‫‪6 3‬‬ ‫‬ ‫خودسر‪ :‬خــود‌رأی‪ ،‬دارای استقالل‬
‫خوش‌لقا*‪ :‬زیبارو‪ ،‬خوش‌سیما (مه‬ ‫‪16 1‬‬ ‫‬

‫‪56‬‬
‫گنج هفتم‬

‫‪12 2‬‬ ‫خوی‪ :‬خصلت‪ ،‬عاد ‬


‫ت‬ ‫‪8 2‬‬ ‫خوش لقا‪ :‬استعاره از شمس)‬
‫خویشان و پیوستگان‪ :‬آشنایان‪،‬‬ ‫ش َمشربی*‪ :‬خوش‌مشرب بودن؛‬ ‫خو ‌‬
‫‪8 2‬‬ ‫ن‬
‫منسوبین‪ ،‬خویشاوندا ‬ ‫خوش‌معاشــرتی و خوش‌صحبتــی‬
‫خویشــان*‪ :‬اقــوام (شــکل مفرد)‬ ‫‪16 3‬‬ ‫‬
‫‪6 2‬‬ ‫ش‬
‫خوی ‬ ‫خوش‌نوا‪ :‬خوش‌صدا‪ ،‬خــوش‌آواز‬
‫خیال بافتن‪ :‬بازی با خیال‪ ،‬ســیر‬ ‫‪14 1‬‬ ‫‬
‫کــردن در رؤیاهــا (اســتعار ٔه کنایی)‬ ‫خوشمزگی‪ :‬شــوخ طبعــی (کنایه)‬
‫‪9 3‬‬ ‫‬ ‫‪16 1‬‬ ‫‬
‫خیبر‪ :‬نام قلعة معروفی است که در‬ ‫خوشه‪ :‬دســته‪ ،‬گروه (خوشه خشم‪،‬‬
‫ٔ‬
‫جنگ خیبر به دســت امام علی (ع)‬ ‫‪11 1‬‬ ‫اضافه استعاری یا تشبیهی)‬
‫ٔ‬
‫گشوده شــد‪ .‬خیبر در این بیت نماد‬ ‫خوشه بســتن‪ :‬رســیدن (کنایه‪/‬‬
‫و مظهر عظمت و ســنگینی اســت‪.‬‬ ‫‪9 3‬‬ ‫خوشه‌بستن گندم)‬
‫‪14 2‬‬ ‫‬ ‫خوف‪ :‬ترس‪ ،‬بیم‪ ،‬هــراس (مترادف‬
‫خیبرگشا‪ :‬بسیار قدرتمند‪ ،‬گشایندة‬ ‫‪5 2   8 1‬‬ ‫رُعب‪ ،‬هول)‬
‫در قلعة خیبــر (مجازا ً حضــرت علی(ع))‬ ‫‪16 2‬‬ ‫خوف‌آور‪ :‬ترسنا ‬
‫ک‬
‫‪14 2‬‬ ‫‬ ‫خوگرفتن‪ :‬اُنس‌گرفتن‪ ،‬الفت‌گرفتن‬
‫خیر خیر*‪ :‬سریع‪ ،‬سرسری (این واژه‬ ‫‪9 3‬‬ ‫‬
‫در اصل به معنی «بیهوده» است‪2 2 ).‬‬ ‫خون گرم‪ :‬مهربان‪ ،‬با محبت‪ ،‬شاد و‬
‫ب ‪12 1‬‬ ‫خیره خیر‪ :‬بیهوده‪ ،‬بی‌سب ‬ ‫‪13 3‬‬ ‫صمیمی (کنایه)‬
‫خیره سر*‪ :‬گستاخ و بی‌شرم‪ ،‬لجوج‬ ‫خون‌گرم‪ :‬با محبت‪ ،‬مهربان (کنایه)‬
‫‪12 3‬‬ ‫(کنایه)‬ ‫‪16 1‬‬ ‫‬
‫خیره کردن چشــم‪ :‬به تعجب وا‬ ‫خوناب‪ :‬خون آمیخته به آب‪ ،‬اشک‬
‫داشــتن‪ ،‬شــگفت‌زده کردن (کنایه)‬ ‫‪3 2‬‬ ‫ن‬
‫خونی ‬
‫‪5 2‬‬ ‫‬ ‫خونین‌دل‪ :‬دارای رنج و اندوه بسیار‬
‫خیره ماندن‪ :‬مبهوت ماندن‪ ،‬حیران‬ ‫‪17 3‬‬ ‫(کنایه)‬

‫‪57‬‬
‫لغت و امالی فارسی‬

‫‪2 2‬‬ ‫داده آید‪ :‬داده شو د‬ ‫شدن‪ ،‬شــگفت‌زده و متعجب شدن‬
‫دادیار‪ :‬معــاون دادســتان‪ ،‬وکیل‬ ‫‪12 1‬‬ ‫‬
‫‪9 3‬‬ ‫ی‬
‫عموم ‬ ‫خیره*‪ :‬سرگشته‪ ،‬حیران‪ ،‬فرومانده‪،‬‬
‫دار و ندار‪ :‬همة دارایی و هســتی‬ ‫لجوج‪ ،‬بیهوده‪ ،‬سرکش‪ ،‬متحیر (خیره‬
‫‪9 3‬‬ ‫(کنایه)‬ ‫ماندن‪ :‬کنایه از ساکت شدن)‬
‫دارالســلطنه*‪ :‬پایتخت‪ ،‬در دورة‬ ‫ّ‬ ‫‪13 1   1 1‬‬ ‫‬
‫صفوی و قاجــار‪ ،‬عنــوان بعضی از‬ ‫خیز برداشتن‪ :‬پریدن از جایی به‬
‫شهرها که شاهزاده یا ولیعهد در آن‬ ‫‪11 3‬‬ ‫ن‬
‫جایی دور‪ ،‬جهید ‬
‫‪5 2‬‬ ‫اقامت داشت‪.‬‬ ‫خِ یل‪ :‬گروه‪ ،‬دســته (در اصل) گروه و‬
‫ب َگرد‬
‫داروغه*‪ :‬پاسبان و نگهبان‪‌،‬ش ‌‬ ‫‪10 1   5 1‬‬ ‫ب‬
‫گلة اس ‬
‫‪2 3‬‬ ‫‬ ‫خیلتاش*‪ :‬هریک از سپاهیانی که از‬
‫داشت می‌خوابید‪ :‬داشت می‌مرد‬ ‫‪2 2‬‬ ‫یک دسته باشند‪.‬‬
‫‪13 3‬‬ ‫(کنایه)‬ ‫خیمه شــب بازی‪ :‬نوعی نمایش‬
‫‪10 3‬‬ ‫داعیه*‪ :‬ا ّدعا‬ ‫‪5 2‬‬ ‫‬
‫داغ‪ :‬نشــانه‪ُ ،‬مهر (واژ ٔه ایهامی‪ -1 :‬ماتم‬ ‫خیمه‪ :‬چادر‪ ،‬سراپرد ه ‪18 2   2 2‬‬

‫‪ 3   15 2   10 2‬ن‬ ‫‪ -2‬سیاهی)‬ ‫داد ازخویشــتن دادن‪ :‬محاســبة‬


‫داغ کردن پشــت دست‪ :‬عبرت‬ ‫نفس‌کــردن؛ به عدالــت رفتار‌کردن‬
‫‪16 3‬‬ ‫گرفتن‪ ،‬توبه کردن (کنایه)‬ ‫‪2 1‬‬ ‫(کنایه)‬
‫ن ‪2 2‬‬ ‫دامان‪ :‬دامنه‪ ،‬قسمت پایی ‬ ‫داد‪ :‬عدل و انصاف (معنی دیگر فریاد‪/‬‬
‫دامن از دست رفتن‪ :‬اختیار خود را‬ ‫بن ماضی از مصدر «دادن»)‬
‫گنج‌نامـه‬

‫‪16 3‬‬ ‫از دست دادن (کنایه)‬ ‫‪5 3   12 2   9 1   2 1‬‬ ‫‬


‫دامن از دست رفتن‪ :‬از خود بیخود‬ ‫دادخواه‪ :‬عدالت‌خــواه‪ ،‬حق‌طلب‬
‫شــدن‪ ،‬اختیار خود را از دست دادن‬ ‫‪12 2‬‬ ‫‬
‫‪1 3‬‬ ‫(کنایه)‬ ‫دادگر‪ :‬عادل (منظور خداوند اســت‪).‬‬
‫دامن پر کــردن‪ :‬مقدار زیــادی از‬ ‫‪12 3‬‬ ‫‬

‫‪58‬‬
‫گنج هفتم‬

‫ن ‪11 3‬‬ ‫در امان بودن‪ :‬محفوظ بود ‬ ‫چیــزی تدارک‌دیدن یــا جمع‌کردن‬
‫در امید بر روی کســی گشودن‪:‬‬ ‫‪1 3‬‬ ‫(کنایه)‬
‫‪17 1‬‬ ‫امیدوار کردن (کنایه)‬ ‫متوســل شدن‪ ،‬پناه‬‫ّ‬ ‫دامن گرفتن‪:‬‬
‫‪2 2‬‬ ‫در بابی‪ :‬دربارة موضوع ‬
‫ی‬ ‫متوجه ســاختن کسی‬ ‫ّ‬ ‫بردن (کنایه)‬
‫در بر گرفتــن‪ :‬در آغوش‌گرفتن‬ ‫را به انجام کاری‪ ،‬مانع شدن‪ ،‬گرفتن‬
‫‪12 3‬‬ ‫‬ ‫‪6 3‬‬ ‫‬
‫در برگرفته‪ :‬بر تن کرده‪ ،‬پوشــیده‬ ‫دامن گســتر‪ :‬پهناور‪ ،‬گســترده و‬
‫‪1 3‬‬ ‫‬ ‫‪9 3‬‬ ‫بزرگ (کنایه)‬
‫در پرده ماندن‪ :‬مخفی شدن (کنایه)‬ ‫دانگ*‪ :‬بخش‪ ،‬یک ششــم چیزی‬
‫‪16 2‬‬ ‫‬ ‫(شش دانگ‪ :‬کنایه از کل و همه) ‪16 1‬‬
‫‪2 2‬‬ ‫ی‬‫در پی‪ :‬به دنبال‪ ،‬به پیرو ‬ ‫دایه*‪ :‬زنــی که به جــای مادر به‬
‫در حال*‪ :‬فــوراً‪ ،‬بی‌درنــگ (قید)‬ ‫کودک شیر می‌دهد یا از او پرستاری‬
‫‪3 1‬‬ ‫‬ ‫ٔ‬
‫اضافه تشبیهی)‬ ‫ٔ‬
‫(دایه ابر بهاری‪:‬‬ ‫می‌کند‪.‬‬
‫در خــاک خفتن‪ :‬مــردن (کنایه)‬ ‫‪1 3‬‬ ‫‬
‫‪2 3‬‬ ‫‬ ‫‪2 2‬‬ ‫دبیر‪ :‬نویسنده‪ ،‬کات ‬
‫ب‬
‫در دل مدار هیچ‪ :‬نگران این زندگی‬ ‫دچار شــدن‪ :‬برخــوردن‪ ،‬به هم‬
‫‪2 3‬‬ ‫مادی نباش (کنایه)‬ ‫رسیدن (معنی دیگر مبتال شدن) ‪14 1‬‬
‫در ربودن‪ :‬ربــودن‪ ،‬گرفتن‪ ،‬به زور‬ ‫‪13 1‬‬ ‫دُخت‪ :‬دخت ر‬
‫‪14 3‬‬ ‫ن‬‫گرفت ‬ ‫دختر شــاه هامــاوران‪ :‬منظور‬
‫در رویم‪ :‬وارد شــویم‪ ،‬داخل شویم‪.‬‬ ‫«سودابه» است‪( .‬هامــاوران‪ :‬کشور یمن)‬
‫‪3 1‬‬ ‫(مصدر در‌رفتن)‬ ‫‪12 3‬‬ ‫‬
‫در زمان‪ :‬فوراً‪ ،‬در حا ‬
‫ل‬ ‫دخل داشتن‪ :‬ربط داشتن‪ ،‬دخالت‬
‫‪14 2   14 1‬‬ ‫‬ ‫‪16 3‬‬ ‫ن‬
‫داشت ‬
‫در صلح بســتن‪ :‬جنگیدن (کنایه)‬ ‫‪16 3‬‬ ‫الدخیل‪ :‬پناه برد ‬
‫ن‬
‫‪14 2‬‬ ‫‬ ‫‪7 2‬‬ ‫دد‪ :‬جانور درند ه‬

‫‪59‬‬
‫لغت و امالی فارسی‬

‫(معنی دیگر بیــرون آمدن‪ ،‬خارج شــدن)‬ ‫در ُعهدة چیزی شدن‪ :‬به گردن‬
‫‪13 1‬‬ ‫‪  10 1   3 1‬‬ ‫‬ ‫گرفتن کاری‌‪ ،‬پذیرفتن کاری‌‪ ،‬متع ّهد‬
‫درآمیختن‪ :‬مخلوط شــدن (معنی‬ ‫‪2 2‬‬ ‫ن‬
‫و ضامن شد ‬
‫‪17 2‬‬ ‫دیگر هم‌نشین شدن)‬ ‫در کار بودن‪ :‬در حال فعالیت بودن‬
‫دربایست*‪‌ :‬نیاز‪ ،‬ضرورت (حاجت)‬ ‫‪1 3‬‬ ‫(کنایه)‬
‫‪2 2‬‬ ‫‬
‫در نگریستن‪ :‬دیدن‪ ،‬دقت کردن‪ ،‬به‬
‫درجســتن‪َ :‬جســتن‪ ،‬پریدن‪ ،‬به‬ ‫َ‬ ‫‪16 1‬‬ ‫ن‬
‫دقت نگاه کرد ‬
‫سرعت ســمت چیزی یا کسی رفتن‬
‫د ِر نیســتی کوفتن‪ :‬خود را نادیده‬
‫‪2 2‬‬ ‫‬
‫گرفتن‪ ،‬غرور را کنار گذاشــتن (کنایه)‬
‫‪12 2   12 1‬‬ ‫درحال‪ :‬فورا ً (قید)‬
‫‪1 1‬‬ ‫‬
‫درخت بیداد‪ :‬بیــداد مانند درخت‬
‫در هم پیچاندن‪ :‬گرفتــار کردن‪،‬‬
‫‪9 3‬‬ ‫(اضافه تشبیهی)‬
‫ٔ‬ ‫است‪.‬‬
‫‪11 3‬‬ ‫ن‬
‫گیرانداخت ‬
‫درخت ُگل‪« :‬حقیقت» یا «اســرار‬
‫در‌باختن ‪ :‬باختن‪ ،‬از دســت دادن‬
‫‪1 3‬‬ ‫الهی» (استعاره)‬
‫(ملک در باختن‪ :‬گذشــتن از آن‌چــه داریم)‬
‫درد پرورد‪ :‬پروش یافته با درد‪ ،‬به‬
‫‪14 3‬‬ ‫‬
‫‪ 3‬ن‬ ‫وجود آمده از در د‬
‫در‌هم آمیختن‪ :‬درگیر شدن‪ ،‬گالویز‬
‫دَرد‪ :‬منظــور بدگمانی نســبت به‬
‫‪16 1‬‬ ‫شدن (کنایه)‬
‫سودابه و سیاوش است‪ ،‬رنج ناشی از‬
‫دراز دستی‪ :‬تجــاوز‪ ،‬ســتم (کنایه)‬
‫رسوایی پیش‌آمده‪ ،‬تهمت سودابه به‬
‫‪12 3‬‬ ‫ش‬
‫سیاو ‬
‫‪12 1‬‬ ‫‬
‫‪18 1‬‬ ‫دردسر ‪ :‬گرفتاری (کنایه)‬
‫‪16 1‬‬ ‫دراز گوش‪ :‬خر‪ ،‬اال غ‬
‫گنج‌نامـه‬

‫درزی*‪ :‬خیــاط (درزی ازل‪ :‬خیــاط‬ ‫دُرافشــان‪ :‬آن‌کــه ُدر (مرواریــد)‬


‫می‌افشاند‪( .‬مجازا ً شیرین‌سخن) ‪9 2‬‬
‫‪16 3‬‬ ‫خلقت)‬
‫درست جلوشــان درآیی‪ :‬در این‬ ‫درایــت*‪ :‬آگاهی‪ ،‬دانــش‪ ،‬بینش‬
‫درس «درست از آن‌ها پذیرایی کنی»‬ ‫‪5 2‬‬ ‫(مترادف کیاست‪ ،‬فراست)‬
‫‪16 3‬‬ ‫(کنایه)‬ ‫درآمدن‪ :‬وارد شــدن‪ ،‬داخل شدن‬

‫‪60‬‬
‫گنج هفتم‬

‫ٔ‬
‫نشــانه‬ ‫دِرمک‪ :‬پــول ناچیز (درهم ‪+‬‬ ‫‪2 2‬‬ ‫دُرست*‪ :‬تندرست‪ ،‬سال م‬
‫‪3‬‬ ‫‪1‬‬ ‫«ک» تقلیل و اندکی)‬ ‫دِرع*‪ :‬جامة جنگی که از حلقه‌های‬
‫‪18 1‬‬ ‫درنگ‪ :‬تو ّقف‪ ،‬سکو ‬
‫ن‬ ‫‪13 1‬‬ ‫آهنی سازند‪ ،‬زر ه‬
‫درنیابد‪ :‬درک نمی‌کند‪ ،‬نمی‌فهمد‪.‬‬ ‫درفش کاویان*‪ :‬درفش ملی ایران‬
‫‪6 3‬‬ ‫(مصدر‪ :‬دریافتن)‬ ‫در عهد ساسانی‪ ،‬نماد پیروزی (کاویان‬
‫درویش ‪ :‬فقیر‪ ،‬صوفی (معنی دیگر‪ :‬آن‬ ‫‪12 2‬‬ ‫یا کاویانی‪ :‬منسوب به کاوه)‬
‫کس که به اندک مایــه از مال دنیا قناعت‬ ‫درفش*‪ :‬پرچم‪ ،‬بیرق (مترادف َعلَم)‬
‫کند‪ .‬بی‌نوا‪ ،‬تهی‌دست)‬ ‫‪18 3   12 2‬‬ ‫‬
‫‪6 3   1 2   14 1   12 1‬‬ ‫‬ ‫‪13 1‬‬ ‫درفشان‪ :‬درخشا ‬
‫ن‬
‫درویش خان ‪ :‬منظور غالم حسین‬ ‫درفشان‪ :‬درخشــان‪ ،‬تابان (درفش‪:‬‬
‫درویش‪ ،‬از اســاتید موسیقی ایرانی‬ ‫‪15 2‬‬ ‫فروغ‪ ،‬نور و روشنایی)‬
‫‪16 1‬‬ ‫‬ ‫درگاه‪ :‬آستان ‌ة در‪ ،‬پیشگاه (مترادف حضرت)‬
‫درهــم رفتن چهــره‪ :‬غمگین و‬ ‫‪ 3   12 2   13 1‬س ‪1 3  ‬‬ ‫‬
‫‪5 2‬‬ ‫ناراحت (کنایه)‬ ‫درگــه ‪ :‬درگاه‪ ،‬جلوی در‪ ،‬آســتانه‬
‫درهم*‪ :‬درم‪ ،‬مسکوک نقره‪ ،‬که در‬ ‫‪14 3‬‬ ‫(منزلگاه سیمرغ)‬
‫گذشته‪ ،‬به عنوان پول رواج داشته و‬ ‫ِدرم (دِرهَم)‪ :‬ســ ّکة نقره (دینار‪ّ :‬‬
‫سکهٔ‬ ‫َ‬
‫ارزش آن کسری از دینار بوده است؛‬ ‫طال‪ ،‬معموالً هریک دینار به انداز ٔه ‪ 10‬درهم‬
‫در متن درس‪ ،‬مطلق پول مورد نظر‬ ‫‪2 2‬‬ ‫ارزش داشته است‪).‬‬
‫‪2 3‬‬ ‫است‪.‬‬ ‫درماندم‪ :‬ناتوان شــدم‪ ،‬عاجز شدم‬
‫دریا دل‪ :‬بخشنده‪ ،‬باگذشت‪ ،‬شجاع‬ ‫‪18 3‬‬ ‫(مصدر‪ :‬درماندن)‬
‫‪6 2   10 2   10 1‬‬ ‫(کنایه)‬ ‫درماندن‪ :‬ناتوان شــدن‪ ،‬عاجز شدن‬
‫دریا*‪ :‬در متــن درس «رود بزرگ»‬ ‫(مترادف‪ :‬فروماندن)‬
‫‪3 2‬‬ ‫ل‬
‫مانند دریای نی ‬ ‫‪15 2   6 2   5 1‬‬ ‫‬
‫توجه‌کن‪ ،‬درک‌کن‪ ،‬کمک‬ ‫دریاب‪ّ :‬‬ ‫درمانده‪ :‬بیچــاره‪ ،‬بدبخت‪ ،‬گرفتار‬
‫‪ 1‬ن ‪6 2  ‬‬ ‫کن (مترادف‪ :‬ادرکنی)‬ ‫‪2 2‬‬ ‫‬

‫‪61‬‬
‫لغت و امالی فارسی‬

‫‪7 2‬‬ ‫شدن‪ ،‬روی آوردن (کنایه)‬ ‫دریچه‪ :‬پنجرة خانــه‪ ،‬در کوچک‬
‫دست درازی‪ :‬تجاوز‪ ،‬تعدی (کنایه)‬ ‫‪5 2‬‬ ‫‬
‫‪12 3‬‬ ‫‬ ‫‪14 1‬‬ ‫دریغ‪ :‬افسوس‪ ،‬حسر ‬
‫ت‬
‫متوسل شدن‪،‬‬‫ّ‬ ‫دست زدن در حلقه‪:‬‬ ‫‪14 2   8 2‬‬ ‫‬
‫‪6 2‬‬ ‫روی آوردن (کنایه)‬ ‫دریغ کردن‪ :‬کوتاهی‌کــردن‪ ،‬ندادن‬
‫دست شستن‪ :‬ناامیــد شدن‪ ،‬ترک‬ ‫چیزی به کسی (متــرادف‪ :‬مضایقه‌کردن)‬
‫‪2 3‬‬ ‫گفتن (کنایه)‬ ‫‪5 2‬‬ ‫‬
‫دست شستن‪ :‬ناامید شدن‪ ،‬دست‬ ‫دژ*‪ :‬قلعــه‪ ،‬حصــار (متــرادف‪ :‬باره)‬
‫‪14 3‬‬ ‫برداشتن (کنایه)‬ ‫‪13 1‬‬ ‫‬
‫دست کاری قدرت نمودن‪ :‬نشان‬ ‫دژم*‪ :‬خشــمگین (بــه روی دژم‪:‬‬
‫دادن قــدرت (دســت‌کاری‪ :‬تغییر دادن‬ ‫خشــمگینانه‪ /‬معنــی دیگــر‪ :‬افســرده و‬
‫‪7 2‬‬ ‫چیزی در جهت بهتر شدن)‬ ‫‪12 2‬‬ ‫غمگین)‬
‫دست کسی را گرفتن‪ :‬کمک‌کردن‪،‬‬ ‫دست از کار ُشستن‪ :‬ناامیدشدن‪،‬‬
‫‪ 1‬ن ‪1 2  ‬‬ ‫یاری‌کردن (کنایه)‬ ‫به کلی مأیوس شدن (کنایه) ‪17 2‬‬
‫دســت گشادن‪ :‬کشــتی گرفتن‪،‬‬ ‫دست انداختن‪ :‬به تمسخر گرفتن‬
‫‪12 2‬‬ ‫زور‌آزمایی (کنایه)‬ ‫‪16 2‬‬ ‫(کنایه)‬
‫دست نازک داشــتن در کاری‪:‬‬ ‫دست بر سر زدن‪ :‬بیان حال ‌‬
‫ت اندوه‬
‫مهــارت داشــتن در کاری (کنایــه)‬ ‫‪12 2‬‬ ‫و تأسف (کنایه)‬
‫‪5 1‬‬ ‫‬ ‫دست برداشتن‪ :‬دست بلند کردن‬
‫دست و پا کردن کاری‪ :‬پیدا کردن‬ ‫‪1 3‬‬ ‫برای دعا‬
‫کاری‪ ،‬به کاری مشغول کردن (کنایه)‬ ‫دســت به دامان کسی شدن‪:‬‬
‫گنج‌نامـه‬

‫‪16 3‬‬ ‫‬ ‫کمک از کسی خواســتن‪ ،‬به کسی‬


‫دســت و پا کردن‪ :‬فراهم کردن‬ ‫‪16 3‬‬ ‫پناه آوردن (کنایه)‬
‫‪16 3‬‬ ‫(کنایه)‬ ‫دســت دادن‪ :‬پیمان بستن‪ ،‬بیعت‬
‫دست و پا گم کردن‪ :‬هول شدن‪،‬‬ ‫‪14 1‬‬ ‫کردن (کنایه)‬
‫‪16 2‬‬ ‫مضطرب شدن (کنایه)‬ ‫متوسل‬
‫ّ‬ ‫دست در دامن آویختن‪:‬‬

‫‪62‬‬
‫گنج هفتم‬

‫دســتة هفت‌صندوقی‪ :‬گروه‌های‬ ‫دســت و پای خود را گم کردن‪:‬‬


‫نمایشــی دوره‌گرد که وسایل و ابزار‬ ‫‪9 2‬‬ ‫هول شدن (کنایه)‬
‫خــود را در صندوق‌هایی می‌نهادند‪.‬‬ ‫دست یافتن‪ :‬رســیدن‪ ،‬پیدا کردن‪،‬‬
‫پرجاذبه‌تریــن و کامل‌تریــن آن‌ها‬ ‫چیره شدن‪ ،‬غالب شدن (کنایه)‬
‫گروهــی بودند که هفــت صندوق‬ ‫‪18 2   14 2‬‬ ‫‬
‫‪16 2‬‬ ‫داشتند‪.‬‬ ‫دست‌اندازی‪ :‬تجاوز به مال و جان‬
‫دستگیر شدن‪ :‬متوجه شدن (کنایه)‬ ‫‪5 2‬‬ ‫کسی (کنایه)‬
‫‪16 3   2 1‬‬ ‫‬ ‫دست‌تنگ‪ :‬محتــاج‪ ،‬نیازمند‪ ،‬فقیر‬
‫دستگیرش نشــده بود‪ :‬متوجه‬ ‫‪3 1‬‬ ‫(کنایه)‬
‫نشده بود‪ ،‬نفهمیده بود (کنایه) ‪16 3‬‬ ‫دست‌گیر‪ :‬یار‪ ،‬مددکار (مترادف پایمرد)‬
‫دستور*‪ :‬وزیــر‪ ،‬مشــاور (معنی دیگر‬ ‫‪9 2‬‬ ‫‬
‫اجازه‪ ،‬فرمان‪ ،‬دستور زبان) ‪12 3   6 3‬‬ ‫ٔ‬
‫(مایــه دست‪:‬‬ ‫دست‌مایه*‪ :‬ســرمایه‬
‫دســتوری*‪ :‬رخصت‪ ،‬اجازه دادن‬ ‫‪8 1‬‬ ‫پولی که با آن تجارت کنند‪).‬‬
‫‪14 2‬‬ ‫‬ ‫دســت‌وپاگیر‪ :‬آن‌چه انسان به آن‬
‫دشت دل‪ :‬دل ماننــد دشت (اضافه‬ ‫‪9 3‬‬ ‫پابند شود‪ ،‬مقید (کنایه)‬
‫‪13 3‬‬ ‫تشبیهی)‬ ‫دست‌یافتن‪ :‬چیره‌شدن‪ ،‬رسیدن‪،‬‬
‫دشــت‪ :‬صحرا (مجازا مردم دشــت)‬
‫ً‬ ‫‪9 3‬‬ ‫پیدا‌کردن (کنایه)‬
‫‪12 3   10 3‬‬ ‫‬ ‫دســتار*‪ :‬پارچه‌ای که به دور سر‬
‫‪16 1‬‬ ‫دشنه‪ :‬خنجر‪ ،‬کارد بزر ‬
‫گ‬ ‫بپیچند‪ ،‬سربند و عمام ه‬
‫دعاگو‪ :‬پنج انگشــت بــه صورت‬ ‫‪8 2   16 1‬‬ ‫‬
‫‪16 3‬‬ ‫ف‬
‫کشیده و صا ‬ ‫دستان‪ :‬زال‪ ،‬پدر رستم (معنی دیگر‬
‫دعوی*‪ :‬ادعــا‪ ،‬ادعای خواســتن یا‬ ‫حیله‪ ،‬بلبل‪ ،‬موسیقی‪ /‬رستم دستان‪ :‬رستم‬
‫داشتن چیزی؛ معنی و دعوی دو مفهوم‬ ‫‪13 3   12 2   7 2‬‬ ‫پسر دستان)‬
‫متقابل و متضادنــد‪ .‬معنی‪ ،‬حقیقتی‬ ‫دستاورد*‪ :‬نتیجــه‪ ،‬پیامد‪ ،‬حاصل‬
‫اســت که نیاز به اثبات ندارد و دعوی‬ ‫آن‌چه با تالش به‌دست‌آید‪17 3 .‬‬

‫‪63‬‬
‫لغت و امالی فارسی‬

‫گرفتن (کنایه)‬ ‫‪14 3‬‬ ‫الفی است تهی از معنی‪.‬‬


‫‪14 3‬‬ ‫‪  13 3   12 3   9 2‬‬ ‫‬ ‫دغل*‪ :‬ناراست‪ ،‬حیله‌گ ر‬
‫دل به دریا زدن‪ :‬تصمیم گرفتن و‬ ‫‪14 2   1 2‬‬ ‫‬
‫بدون ترس به کاری وارد شدن (کنایه)‬ ‫دف‪ :‬دایرة‌زنگی‪ ،‬نوعی ســاز ضربی‬
‫‪18 3   16 3‬‬ ‫‬ ‫‪10 2‬‬ ‫‬
‫دل تــوی دل نبودن‪ :‬شــادمانی و‬ ‫ن ‪15 2‬‬ ‫دفع‪ :‬دور‌کردن‪ ،‬مقابله کرد ‬
‫انتظــار برای تحقق امری خوشــایند‬ ‫دفین‪ :‬دفن شــده در زیــر خاک‪،‬‬
‫‪5 3‬‬ ‫(کنایه)‬ ‫‪7 2‬‬ ‫ن‬
‫مدفو ‬
‫دل سپردن‪ :‬پذیرفتن (دل سپردن به‬ ‫‪5 2‬‬ ‫دکلمه‪ :‬نوعی بیان آهنگی ‬
‫ن‬
‫گفتار کســی‪ :‬باور‌کردن گفتــار او‪ ،‬پذیرفتن‬ ‫دل از بند بیرون کردن‪ :‬آزاد و رها‬
‫‪12 2‬‬ ‫گفتار او)‬ ‫‪12 2‬‬ ‫ی‬
‫شدن‪ ،‬خالص ‬
‫دل شــب دریدن‪ :‬پیش رفتن در‬ ‫دل از ما نگیرد‪ :‬ما را رها نمی‌کند‪،‬‬
‫‪3 2‬‬ ‫تاریکی شب (کنایه)‬ ‫از گرفتن ما ناامید نمی‌شــود‪( .‬کنایه)‬
‫دل شستن‪ :‬صرف نظر کردن‪ ،‬چشم‬ ‫‪15 2‬‬ ‫‬
‫پوشــیدن‪ ،‬قطع امید کــردن (کنایه)‬ ‫دل از مهر کســی پاک کردن‪:‬‬
‫‪12 3‬‬ ‫‬ ‫فراموش کردن عشــق کسی (کنایه)‬
‫دل گرم شــدن‪ :‬امیدوار شــدن‪،‬‬ ‫‪2 3‬‬ ‫‬
‫‪11 3‬‬ ‫مطمئن شدن (کنایه)‬ ‫دل باخته‪ :‬عاشق‪ ،‬دل بسته (کنایه‪/‬‬
‫دل مرده‪ :‬افســرده‪ ،‬غمگین (کنایه)‬ ‫‪14 3‬‬ ‫مترادف شیدا‪ ،‬واله)‬
‫‪18 3‬‬ ‫‬ ‫دل برداشــتن‪ :‬صرف نظر نمودن‪،‬‬
‫گنج‌نامـه‬

‫دل نهادن‪ :‬عالقه یافتن‪ ،‬عالقه‌مند‬ ‫قطع امید کــردن‪ ،‬قطع عالقه کردن‬
‫‪3 2‬‬ ‫شدن (کنایه)‬ ‫‪6 2‬‬ ‫(کنایه)‬
‫‪18 1‬‬ ‫دل‌انگیز‪ :‬دل‌فریب‪ ،‬زیبا‬ ‫دل بردن‪ :‬شــیفته و عاشــق خود‬
‫دل‌بند‪ :‬دلکش‪ ،‬اســیر‌کنندة دل‪،‬‬ ‫‪5 2‬‬ ‫کردن (کنایه)‬
‫‪5 3‬‬ ‫ب‬
‫جذا ‬‫ّ‬ ‫ُ‬
‫دل بســتن‪ :‬عالقه‌مند شدن‪ ،‬انس‬

‫‪64‬‬
‫گنج هفتم‬

‫‪2 1‬‬ ‫دلهره‪ :‬تشویش؛ اضطرا ‬


‫ب‬ ‫دل‌تنگی‪ :‬غمگینی‪ ،‬گرفتگی دل از‬
‫دلــی از عــزا در آوردن‪ :‬پس از‬ ‫‪2 1‬‬ ‫اندوه (کنایه)‬
‫گرســنگی‪ ،‬غذایــی لذیــذ و کافی‬ ‫دل‌کنــدن‪ :‬قطــع عالقه‌کــردن‪،‬‬
‫‪16 3‬‬ ‫خوردن (کنایه)‬ ‫‪8 2‬‬ ‫ترک‌کردن (کنایه)‬
‫دم برنیاورد‪ :‬حرف نزد‪ ،‬سکوت کرد‬ ‫دل‌گرمــی‪ :‬دلخوشــی‪ ،‬اعتمــاد‪،‬‬
‫‪16 1‬‬ ‫(کنایه)‬ ‫‪8 3‬‬ ‫اطمینان‪ ،‬امیدواری (کنایه)‬
‫دم گرفتن‪ :‬هم‌آواز شدن‪ ،‬یک‌صدا و‬ ‫ل ُگسل‪ :‬دل‌خراش‪ ،‬آزاردهندة دل‬ ‫د‌‬
‫‪5 1‬‬ ‫باهم فریاد زدن (کنایه)‬ ‫(منظور همان بدگمانی است‪ ).‬البته چارة‬
‫دم‌ســردی‪ :‬یــأس و ناامیــدی‪،‬‬ ‫«دل‌گســل» می‌تواند به معنی «چارة‬
‫‪8 3‬‬ ‫افسردگی (کنایه)‬ ‫‪12 3‬‬ ‫اساسی» هم باشد‪.‬‬
‫دَم‪ :‬زبانه‪ ،‬شــعله‪ ،‬حرارت (معنی دیگر‬ ‫دلک*‪ :‬کیسه‌کش حمام‪ ،‬مشت و‬ ‫ّ‬
‫نَ َفس‪ ،‬هوا‪ ،‬لحظه‪ ،‬کنار چیزی‪ ،‬خون دوستی‬ ‫‪3 1‬‬ ‫مال‌دهند ه‬
‫‪14 2‬‬ ‫وهم‌صحبتی) ‪  8 2   18 1‬‬ ‫دالویز*‪ :‬پســندیده‪ ،‬خــوب‪ ،‬زیبا‬
‫‪13 3‬‬ ‫‪  12 3   5 3   18 2‬‬ ‫‬
‫‪9 3‬‬ ‫‬
‫دمار از کسی کشــیدن*‪ :‬دمار از‬ ‫دلخراش‪ :‬ســخت‪ ،‬ناگوار‪ ،‬دل آزار‬
‫‪11 1‬‬ ‫‬
‫کسی برآوردن؛ نابود کردن کسی (کنایه)‬
‫دلدار‪ :‬معشــوق‪ ،‬محبوب (معنی دیگر)‬
‫‪3 2‬‬ ‫‬
‫دلیر‪ ،‬شــجاع (مترادف) جانان‌‪ ،‬دالرام‬
‫غرنده‪ ،‬مهیب‪،‬‬ ‫دمان*‪ :‬خروشــنده‪ّ ،‬‬ ‫‪1 2‬‬ ‫‬
‫‪13 1‬‬ ‫ک‬
‫هولنا ‬
‫دَلق‪ :‬جامة درویشــی (صاحــب دلق‪:‬‬
‫دمســاز*‪ :‬مونس‪ ،‬همراز‪ ،‬درد‌آشنا‬
‫‪14 1‬‬ ‫درویش)‬
‫‪6 3‬‬ ‫‬
‫دلگشا‪ :‬گشــایندة دل‪ ،‬آن‌چه باعث‬
‫َد َمک‪ :‬زمانی اندک‪ ،‬لحظه‌ای (دم ‪ +‬ـَ‬
‫شــادی و نشــاط می‌شــود‪( .‬کنایه)‬
‫‪3 1‬‬ ‫ک)‬ ‫‪5 1‬‬ ‫(مترادف) ُمص ّفا‬
‫دمیدن‪ :‬روییدن‪ ،‬پدیدار گشــتن‬ ‫دلم می‌تپد‪ :‬می‌ترسم‪ ،‬اضطراب دارم‬
‫(معنــی دیگــر وزیدن بــاد‪ ،‬طلــوع کردن‪،‬‬ ‫‪16 3‬‬ ‫(کنایه)‬

‫‪65‬‬
‫لغت و امالی فارسی‬

‫گناهکاران در قیامت؛ جهنم (مترادف‬ ‫سرزدن‪ ،‬باد کردن در چیزی)‬


‫‪14 3   12 3   12 2‬‬ ‫َس َقر)‬ ‫‪12 3‬‬ ‫‪  11 2   1 1‬‬ ‫‬
‫دوش‪ :‬دیشب (قید است‪ /.‬معنی دیگر کتف)‬ ‫دِنج*‪ :‬ویژگی جــای خلوت و آرام‬
‫‪10 2‬‬ ‫‪ 8 2 3 1 1 1‬‬ ‫‬ ‫‪11 3‬‬ ‫بدون رفت‌وآم د‬
‫دوشــکا‪ :‬نوعی مسلســل سنگین‬ ‫دندان بــه دنــدان خاییدن‪:‬‬
‫‪11 3‬‬ ‫‬ ‫خشمگین شدن‪ ،‬بیان حالت خشم و‬
‫‪9 2‬‬ ‫دوشیزه‪ :‬بانوی جوا ‬
‫ن‬ ‫‪14 2‬‬ ‫عصبانیت (کنایه)‬
‫دوگل‪ :‬رئیس جمهور اسبق فرانسه‬ ‫‪3 1‬‬ ‫ی‬‫دنیاوی‪ :‬دنیایی‪ ،‬دنیو ‬
‫‪8 3‬‬ ‫‬ ‫‪16 1‬‬ ‫دوات*‪ُ :‬مر ّکب دان‪ ،‬جوه ر‬
‫دولت*‪ :‬دارایی‪ ،‬زمــان فرمانروایی‬ ‫دوات‪ :‬ظرفی که در آن ُمر ّکب (جوهر‬
‫آشیانه خوشبختی) ‪9 1‬‬
‫ٔ‬ ‫(دولت آشیان‪:‬‬ ‫‪2 2‬‬ ‫ن‬‫نوشتن) ریزند‪ ،‬مر ّکب‌دا ‬
‫دولت‪ :‬اقبال‪ ،‬ثروت و مال (معنی دیگر‬ ‫دواسبه آمدن‪ :‬شــتابنده‪ ،‬سریع‬
‫‪7 1‬‬ ‫حکومت‪ ،‬خوش‌بختی)‬ ‫‪7 2‬‬ ‫(کنایه)‬
‫دون‪ :‬پست‪ ،‬فرومایه (مترادف سفله)‬ ‫دَوال*‪ :‬چرم و پوســت؛ یک دوال‪:‬‬
‫‪16 3   12 3‬‬ ‫‬ ‫‪2 2‬‬ ‫یک الیه‪ ،‬یک پاره (تسمه)‬
‫‌همت‪ ،‬دارای طبع‬
‫ّ‬ ‫ه‬‫کوتا‬ ‫ت*‪:‬‬ ‫م‬‫ّ‬ ‫‌ه‬
‫ن‬ ‫دو‬ ‫دودل‪ :‬مردد‪ ،‬کســی که برای شروع‬
‫پســت و کوتاه‌اندیشــه (دون‪ :‬پست‪،‬‬ ‫کاری وسواس به خرج دهد و نتواند‬
‫‪1 2‬‬ ‫ضعیف)‬ ‫تصمیم بگیرد (کنایه) ‪16 3   9 3‬‬

‫دَهــا*‪ :‬زیرکــی و هوشــمندی‬ ‫دوده*‪ :‬دودمــان‪ ،‬خانــدان‪ ،‬طایفه‬


‫(هم‌خانــواده داهــی‪ :‬زیــرک‪ ،‬باهــوش)‬ ‫‪13 1‬‬ ‫‬
‫دور نبودن‪ :‬صمیمــی بودن (کنایه)‬
‫گنج‌نامـه‬

‫‪15 2‬‬ ‫‬


‫دَهاد‪ :‬دهد‪ ،‬بدهد‪ ،‬فعــل دعایی از‬ ‫‪5 1‬‬ ‫‬
‫‪3 1‬‬ ‫(مصدر دادن)‬ ‫دُوری*‪ :‬بشقاب گِرد بزرگ معموالً با‬
‫دهن‌کجی‪ :‬شکلک درآوردن (معنی‬ ‫‪16 3‬‬ ‫لبه کوتا ه‬
‫‪16 2‬‬ ‫دیگر مخالفت‌کردن)‬ ‫دوزخ‪ :‬جای بسیار‌بد و سوزان؛ جای‬

‫‪66‬‬
‫گنج هفتم‬

‫دیرینه‪ :‬کهنه‪ ،‬قدیم (صفت نســبی)‬ ‫دی‪ :‬دیروز‪ ،‬دیشب (قید)‬


‫‪11 2‬‬ ‫‬ ‫‪7 2‬‬ ‫‪  16 1‬‬ ‫‬
‫‪16 3‬‬ ‫دیالق*‪ :‬آدم قددرا ز‬ ‫دیباچه*‪ :‬آغاز و مقدمة هر نوشــته‬
‫دیلمان‪ :‬مکان دیلم‌ها‪ ،‬مکان زندگی‬ ‫‪11 3‬‬ ‫‬
‫‪17 3‬‬ ‫مردم دیل م‬ ‫‪6 3‬‬ ‫دید‪ :‬دیدن‪ ،‬نگاه‪ ،‬مشاهد ه‬
‫ض ‪3 1‬‬ ‫دِین*‪ :‬وام (معنی دیگر) قر ‬ ‫دیدار‪ :‬چهــره (معنی دیگــر مالقات)‬
‫دینار*‪ :‬واحد پول‪ ،‬سکه طال که در‬ ‫‪2 2‬‬ ‫‬
‫گذشته رواج داشــته است‪ .‬در متن‬ ‫دیدرس‪ :‬جایی که چشــم می‌بیند‪.‬‬
‫درس‪ ،‬مطلق پول است؛ وزن و ارزش‬ ‫‪11 3‬‬ ‫‬
‫دینار در دوره‌هــا و مناطق مختلف‪،‬‬ ‫دیدگان پر از خون‪ :‬شــدت غم و‬
‫‪12 3‬‬ ‫ناراحتی (کنایه)‬
‫متفاوت بوده اســت‪( .‬مجازاً) رشــوه‬
‫دیده بودمی‪ :‬دیده بودم (می‌دیدم =‬
‫‪2 3‬‬ ‫‬
‫‪2 2‬‬ ‫ماضی استمراری)‬
‫دیو‪ :‬ابلیس‪ ،‬اهریمن‪ ،‬شیطان‪ ،‬موجود‬
‫دیده سیه کردن‪ :‬خیره شدن (در‬
‫‪8 2‬‬ ‫خیالی زشت و تنومن د‬
‫این درس‪ :‬کنایه از «ترســناک و خشمگین‬
‫دیو ســپید‪ :‬نام دیوی که رســتم‬
‫‪1‬‬ ‫‪1‬‬ ‫شدن»)‬
‫در خــان هفتــم او را از پای درآورد‪.‬‬
‫دیده‪ :‬چشــم (معنی دیگر) دیده‌شده‬
‫‪5 3‬‬ ‫‬ ‫‪ /‬دیده است‪( ...‬جــزء واژه‌های «ایهامی»‬
‫دیوار‪ :‬نماد کســانی کــه به دنبال‬ ‫‪1 2‬‬ ‫محسوب می‌شود‪).‬‬
‫‪2 1‬‬ ‫تفرقة بین انسان‌ها هستند‪.‬‬ ‫دیر یاسین‪ :‬روستایی در بلندی‌های‬
‫دیوان‪ :‬معادل کلمة امروزیِ «اداره»‪،‬‬ ‫مشــرف به بیت‌المقــدس که ‪120‬‬
‫بخشی از دســتگاه حکومتی (معنی‬ ‫تروریست به آنجا حمله کردند‪ ،‬طی‬
‫‪12 2‬‬ ‫اصلی) دیوها‬ ‫این درگیری و کشتار ‪ 107‬روستایی‬
‫دیوانگان‪ :‬انســان‌های دیوصفت و‬ ‫‪10 2‬‬ ‫کشته شدند‪.‬‬
‫‪12 2‬‬ ‫ظال م‬ ‫دیرین‪ :‬دیرینــه‪ ،‬کهن‪ ،‬کهنه‪ ،‬قدیم‬
‫دیوزاد‪ :‬زاده‌شده از دیو‪ ،‬دارای خوی‬ ‫‪9 3   17 1‬‬ ‫‬

‫‪67‬‬
‫لغت و امالی فارسی‬

‫راغ*‪ :‬دامنة سبز کوه‪ ،‬صحرا (مترادف‬ ‫‪12 2‬‬ ‫بچه دی و‬
‫دیو‪ ،‬دیوسیرت‪ّ ،‬‬
‫‪2 2‬‬ ‫مرغزار‪ ،‬باغ)‬ ‫ذات‪ :‬اصل‪ ،‬سرشــت‪ ،‬فطرت‪ ،‬نهاد‪،‬‬
‫رأفت*‪ :‬مهربانی‪ ،‬شــفقت (مترادف‬ ‫وجود‪ ،‬هستی (مترادف نَ ْفس)‬
‫‪7 2‬‬ ‫ترحم)‬ ‫‪1 3   18 2‬‬ ‫‬
‫‪11 1‬‬ ‫راوی‪ :‬روایت‌کننده‪ ،‬گویند ه‬ ‫ذکر‪ :‬هرچه بر زبان رود‪ ،‬یا د‬
‫‪2 2‬‬ ‫راه‪ :‬اجازة عبور و ورو د‬ ‫‪ 3   7 2‬س‬ ‫‬
‫راه پُر‌خون‪ :‬راه پرخطر عشق‪ ،‬شدت‬ ‫‪11 3‬‬ ‫ذلّه شدن‪ :‬خسته شد ‬
‫ن‬
‫رنج و سختی راه عشق (کنایه) ‪6 3‬‬ ‫ذلیل‪ :‬پست‪ ،‬حقیر‪ ،‬فرومایه (مترادف‬
‫راه پیــچ در پیچ‪ :‬راه دشــوار (راه‬ ‫‪7 2‬‬ ‫خوار)‬
‫‪ 3‬ن‬ ‫سخت‪ /‬کنایه)‬ ‫ذوالجــال*‪ :‬خداوند‪ ،‬پــروردگار‪،‬‬
‫راه تافتــن*‪ :‬راه را کج‌کردن‪ ،‬تغییر‬ ‫خداونــد صاحب جــال و عظمت‬
‫مســیر دادن (تافتن‪ :‬پیچیدن‪ ،‬برگشــتن)‬ ‫‪2 3‬‬ ‫‬
‫‪15 2‬‬ ‫‬ ‫ذوالجاللی‪ :‬صاحب جالل و بزرگی‪،‬‬
‫راه دست نبودن‪ :‬مهارت نداشتن‬ ‫از صفات خداوند (ذو‪ :‬دارنده) ‪7 2‬‬

‫‪5 1‬‬ ‫(کنایه)‬ ‫ذوالنّون مصری‪ :‬از بزرگان صوفیه‬


‫راه کشــیدن‪ :‬بــرای چشــم به‬ ‫‪12 1‬‬ ‫‬
‫معنی «به راه چشــم دوختی‪ ،‬به راه‬ ‫ذوق‪ :‬استعداد (مترادف قریحه) ‪16 1‬‬

‫می‌نگری» (معنــی دیگر از جایی به جایی‬ ‫ذی حیــات*‪ :‬دارای حیات‪ ،‬زنده‪،‬‬
‫‪11 3‬‬ ‫رفتن‪ /‬کنایه)‬ ‫‪17 3‬‬ ‫جاندار (ذی‪ :‬دارنده و صاحب)‬
‫راه نیست‪ :‬رسم نیســت‪ ،‬درست‬ ‫رأس‪ :‬عــدد‪ ،‬واحد (معنــی دیگر باالی‬
‫گنج‌نامـه‬

‫‪14 3‬‬ ‫ت‬‫نیست‪ ،‬جایز نیس ‬ ‫‪16 3‬‬ ‫چیزی‪ ،‬سر و کله‪ ،‬قله‪ ،‬رئیس)‬
‫راه هفتــاد ســاله ‪ :‬راه طوالنی‪،‬‬ ‫ت و ریس کردن*‪ :‬آماده و‬ ‫راســ ‌‬
‫‪14 1‬‬ ‫اختالف زیاد (کنایه)‬ ‫‪10 1‬‬ ‫مهیا کردن (کنایه)‬
‫ّ‬
‫راهب*‪ :‬عابد مسیحی‪ ،‬ترسای پارسا‬ ‫راســت‪ :‬درســت‪ ،‬عیناً (معنی دیگر‬
‫‪18 1‬‬ ‫ن‬
‫و گوشه‌نشی ‬ ‫‪1 1‬‬ ‫مستقیم؛ سالم‪ ،‬صواب)‬

‫‪68‬‬
‫گنج هفتم‬

‫رجز خوانی‪ :‬خواندن اشعار به هنگام‬ ‫راهبر‪ :‬هــادی‪ ،‬راهنما (مترادف دلیل‪،‬‬
‫‪12 1‬‬ ‫ت‬
‫نبرد برای مفاخر ‬ ‫‪2 3‬‬ ‫مرشد)‬
‫رجز*‪ :‬شــعری که در میدان جنگ‬ ‫راهرو‪ :‬راه‌رونده‪ ،‬طی طریق کننده‪،‬‬
‫‪13 3‬‬ ‫برای ُمفاخره می‌خوانند‪.‬‬ ‫‪2 3‬‬ ‫ق‬
‫سالک راه ح ‬
‫رحمــان‪ :‬بخشــاینده و مهربان (از‬ ‫راهوار*‪ :‬آنچه با شــتاب اما نرم و‬
‫‪7 1‬‬ ‫نام‌های خدای تعالی)‬ ‫روان حرکت می‌کند؛ خوش حرکت‬
‫رحمت عالمیان‪ :‬موجب بخشــش‬ ‫‪10 2‬‬ ‫و تندر و‬
‫‪1 3‬‬ ‫موجودات در نزد خداوند‪.‬‬ ‫رای زدن‪ :‬مشــورت کــردن (رای‪:‬‬
‫رحمت*‪ :‬مهربانی‪ ،‬بخش ‬
‫ش‬ ‫‪18 1‬‬ ‫اندیشه‪ ،‬شور و مشورت)‬
‫‪1 3   2 2   9 1‬‬ ‫‬ ‫رای‪ :‬تدبیر‪ ،‬فکر (معنــی دیگر عقیده‪،‬‬
‫رحیــل*‪ :‬از جایی به جــای دیگر‬ ‫نظــر‪ ،‬اندیشــه‪ /‬رایت چــه بینــد‪ :‬نظر تو‬
‫ن ‪10 2‬‬ ‫رفتن‪ ،‬کوچ کردن‪ ،‬سفر کرد ‬ ‫‪12 3‬‬ ‫‪ 2‬س‪ ‬‬ ‫چیست؟)‬
‫رحیم*‪ :‬بســیارمهربان‪ ،‬از نام‌ها و‬ ‫ش ‪6 2‬‬ ‫رایت*‪ :‬بیرق‪ ،‬پرچم‪ ،‬د َِرف ‬
‫صفات خداوند (مترادف رئوف) ‪ 3‬س‬ ‫رایحه‪ :‬بویی که به مشــام می‌رسد‪.‬‬
‫رخ سوی چیزی کردن‪ :‬به سوی‬ ‫‪6 1‬‬ ‫(مترادف شمیم‪ ،‬نکهت)‬
‫‪13 1‬‬ ‫آن‌چیز رفتن (کنایه)‬ ‫رایزن*‪ :‬مشاور‪ ،‬کسی که در کاری با‬
‫ُرخ‪ :‬چهره‪ُ ،‬رخســار (متــرادف عذار‪،‬‬ ‫‪18 1‬‬ ‫وی مشورت کنند‪.‬‬
‫‪7 2‬‬ ‫عارض)‬ ‫الوهیــت و خدایــی‪،‬‬ ‫ّ‬ ‫ربوب ّیــت*‪:‬‬
‫رخت کشیدن‪ :‬به جایی رفتن‪ ،‬نقل‬ ‫‪7 2‬‬ ‫ی‬
‫پروردگار ‬
‫‪2 2‬‬ ‫مکان کردن (کنایه)‬ ‫ُربودن‪ :‬دزدیدن (ربُایی‪ :‬بربایی‪ ،‬بدزدی)‬
‫رخت‪ :‬هــر چیز پوشــیدنی‪ ،‬لباس‬ ‫‪11 1‬‬ ‫‬
‫‪7 3‬‬ ‫(رخت‌نهادن‪ :‬اقامت کردن)‬ ‫ربیع*‪ :‬بهار (شــتاء‪ :‬زمســتان ‪ /‬صیف‪:‬‬
‫رخســار‪ :‬چهره (متــرادف رخ‪ ،‬عذار‪،‬‬ ‫‪1 3‬‬ ‫تابستان ‪ /‬خریف‪ :‬پاییز)‬
‫وجنات‪ ،‬عارض) ‪ 1‬س ‪15 2   3 2  ‬‬ ‫رتبه‌های باال‪ :‬مقام‌هــای رده باال‬
‫ُرخصت*‪ :‬اجازه‪ ،‬اذن دادن (مترادف)‬ ‫‪16 3‬‬ ‫‬

‫‪69‬‬
‫لغت و امالی فارسی‬

‫ی ‪16 1‬‬ ‫رسوایی‪ :‬بی‌آبرویی‪ ،‬بدنام ‬ ‫دســتور (از ضمیر بدان رخصــت نیابی‪:‬‬
‫رسیدن به خویش‪ :‬رسیدن به شأن‬ ‫وجدان اجــاز ٔه این کار را بــه تو نمی‌دهد‪).‬‬
‫‪2 3‬‬ ‫و منزلت حقیقی  (کنایه)‬ ‫‪18 3‬‬ ‫‪  15 2   14 2‬‬ ‫‬
‫‪16 1‬‬ ‫رشته‪ :‬بند‪‌،‬ریسما ‬
‫ن‬ ‫‪11 3‬‬ ‫ر ّد صدا‪ :‬اثر صدا‪ ،‬نشان صدا‬
‫َرشــحه*‪ :‬قطره‪ ،‬چکه (شکل جمع‬
‫ّ‬ ‫رد نمودن‪ :‬دفع‌کردن‪ ،‬دور ساختن‬
‫‪10 2‬‬ ‫رَشحات)‬ ‫‪14 2‬‬ ‫‬
‫رصد خانه‪ :‬جایی برای مطالعه اجرام‬ ‫‪17 1‬‬ ‫ردا بردوش ‪ :‬پیرو (کنایه)‬
‫‪12 3‬‬ ‫ی‬
‫آسمان ‬ ‫ردا*‪ :‬جامه‌ای کــه روی جامه‌های‬
‫‪18 2‬‬ ‫رضا‪ :‬رضای ‬
‫ت‬ ‫‪17 1‬‬ ‫ش‬
‫دیگر پوشند‪ ،‬باالپو ‬
‫رضوان*‪ :‬بهشــت‪ ،‬نام فرشته‌ای که‬ ‫جبه‪ ،‬هر لباســی که‬ ‫َردا‪ :‬باالپوش‪ّ ،‬‬
‫‪8 2‬‬ ‫نگهبان بهشت است‪.‬‬ ‫روی لباس‌های دیگر پوشند‪15 2 .‬‬
‫رعایت کردن‪ :‬پاس داشتن‪ ،‬احترام‬ ‫َرزّاق*‪ :‬روزی‌دهنــده (مــرزوق‪ :‬روزی‬
‫‪11 2‬‬ ‫ن‬
‫کرد ‬ ‫‪ 1‬س‬ ‫داده‌شده)‬
‫ُرعب‌انگیــز‪ :‬ترســناک (متــرادف‬ ‫رزم و بزم‪ :‬جنگ و جشــن (دو واژ ٔه‬
‫‪18 3‬‬ ‫مخوف)‬ ‫‪12 3‬‬ ‫متضاد)‬
‫ُرعب*‪ :‬ترس‪ ،‬دلهره‪ ،‬هراس (مترادف‬
‫رزم‌آزما‪ :‬جنــگ دیــده‪ ،‬جنگاور‪،‬‬
‫‪10 1‬‬ ‫هول‪ ،‬خوف‪ ،‬فزع‪ُ ،‬جبن‪ ،‬پروا)‬
‫‪12 1‬‬ ‫ی‬
‫جنگ ‬
‫‪2 1‬‬ ‫رعشه‪ :‬لرزش‪ ،‬تشن ‬
‫ج‬
‫رزمگه*‪ :‬مخفّف رزمــگاه‪ ،‬میدان‬
‫رعنا*‪ :‬خوش‌قد و قامت‪ ،‬زیبا (معنی‬
‫‪14 2‬‬ ‫گ‬
‫جن ‬
‫‪5 2   5 1‬‬ ‫قدیم احمق‪ ،‬زن ابله)‬
‫َرســا‪ :‬رســنده‪ ،‬بلند (مترادف بلیغ)‬
‫رعیت‌پروری‪ :‬بنده‌پروری‪ ،‬رسیدگی‬
‫گنج‌نامـه‬

‫‪16 1‬‬ ‫‬


‫م ‪5 2‬‬ ‫به حال و آسایش عامة مرد ‬
‫‪6 2‬‬ ‫رستگاری‪ :‬رهایی و آزاد ‬
‫ی‬
‫رع ّیت‪ :‬مــردم عامــی‪ ،‬فرمانبردار‪،‬‬
‫َرستن*‪ :‬رهــا شــدن‪ ،‬نجات یافتن‬
‫عموم مردم‪ ،‬بنده‪ ،‬مردم تحت فرمان‬
‫‪18 2   11 2   2 1‬‬ ‫‬
‫‪7 2   2 2   12 1‬‬ ‫‬
‫‪12 3   16 2  ‬‬
‫‪12 3‬‬ ‫رسوا‪ :‬بی‌آبر و‬

‫‪70‬‬
‫گنج هفتم‬

‫رمق‪ :‬تاب و توان‪ ،‬طاقت (مترادف نا)‬ ‫رغبت*‪ :‬میــل و اراده‪ ،‬خواســت‬
‫‪11 3‬‬ ‫‪ 5 2‬‬ ‫‬ ‫(هم‌خانواده راغب‪ :‬مایل)‬
‫َرمِه*‪ :‬گلة چارپایان‪ ،‬ســپاه و لشکر‪،‬‬ ‫‪17 2   15 2   7 2   5 2‬‬ ‫‬
‫‪9 1   3 1‬‬ ‫دسته و گرو ه‬ ‫‪10 2‬‬ ‫ُرفت*‪ُ :‬رفتن‪ ،‬زدود ‬
‫ن‬
‫‪16 3‬‬ ‫َر ّمی ‪ :‬پرتاب کرد ‬
‫ن‬ ‫ُرفتگر‪ :‬مأمور نظافــت‪ ،‬جارو‌کش‬
‫رِند‪ :‬زرنگ‪ ،‬حیله‌گر (شکل جمع رندان‪،‬‬ ‫‪9 3‬‬ ‫‬
‫‪16 3‬‬ ‫ونود)‬ ‫رفتن سر‪ :‬گذشــتن از جان و خود‬
‫(رنــد‪ :‬زرنگ‪ ،‬الابالی)‬
‫ِ‬ ‫زیرکانه‬ ‫ِندانه*‪:‬‬ ‫ر‬ ‫‪13 3‬‬ ‫(کنایه)‬
‫‪5 1‬‬ ‫‬ ‫‪9 2‬‬ ‫ُرفتن‪ :‬جارو‌کردن‪ ،‬روبید ‬
‫ن‬
‫‪13 1‬‬ ‫رنگ‪ :‬حیله‪ ،‬مک ر‬ ‫ی ‪16 2‬‬ ‫رفعت*‪ :‬اوج‪ ،‬بلندی‪ ،‬واالی ‬
‫رنگ باختن ‪« :‬ناپدید شدن» البته در‬ ‫رفیع*‪ :‬بلنــد‪ ،‬مرتفع (مترادف منیع‪/‬‬
‫این درس (برای ستاره‌ها‪ /‬کنایه) ‪18 1‬‬ ‫‪8 1‬‬ ‫شکل متضاد پست)‬
‫رنگ باختن‪ :‬ترسیدن (کنایه) ‪14 2‬‬ ‫ُرقعت*‪ :‬رقعه‪ ،‬نامة کوتاه‪ ،‬یادداشت‬
‫رنگ چیزی به خود گرفتن ‪ :‬شبیه‬ ‫‪2 2‬‬ ‫‬
‫‪18 1‬‬ ‫چیزی شدن (کنایه)‬ ‫ُرقعه*‪ :‬نامه (مترادف عریضه) ‪3 1‬‬

‫رنــگ در روی کســی نماندن‪:‬‬ ‫رقم زدن‪ :‬نقاشــی‌کردن‪ ،‬نوشــتن‬


‫‪12 1‬‬ ‫ترسیدن (کنایه)‬ ‫‪5 1‬‬ ‫‬
‫‪14 3‬‬ ‫ن‬
‫توجه‌کرد ‬ ‫رو آوردن‪ّ :‬‬ ‫رقیب‪ :‬حریف‪ ،‬مدعــی (معنی دیگر‬
‫رو به راه شدن‪ :‬آماده شدن (کنایه)‬ ‫‪5 2‬‬ ‫مراقب‪ ،‬نگهبان)‬
‫‪16 3‬‬ ‫‬ ‫ُرک و راســت‪ :‬بی‌پروا‪ ،‬بی‌تعارف‪،‬‬
‫رو کــردن‪ :‬حرکت کــردن (کنایه)‬ ‫‪16 2‬‬ ‫ح‬
‫صری ‬
‫‪14 2‬‬ ‫‬ ‫رکاب*‪ :‬حلقــه‌ای فلــزی که در دو‬
‫رو نمودن‪ :‬نشان دادن چهر ه ‪7 3‬‬ ‫طرف زین اســب آویخته می‌شود و‬
‫رو نهان کــردن‪ :‬در انزوا و تنهایی‬ ‫سوار پا در آن می‌گذارد‪.‬‬
‫‪16 1‬‬ ‫زندگی کردن (کنایه)‬ ‫‪9 3   12 2   10 2‬‬ ‫‬

‫‪71‬‬
‫لغت و امالی فارسی‬

‫معاش که هرکس روزانه به دست می‬ ‫روا بودن‪ :‬جایز بودن‪ُ ،‬مجا ز ‪7 1‬‬
‫‪1 3‬‬ ‫آورد یا به او می‌رسد‪.‬‬ ‫روا داشــتن‪ :‬جایز دانستن‪ ،‬سزاوار‬
‫روزی‌رسان‪‌:‬روزی‌رساننده (خداوند)‬ ‫ن ‪2 2   12 1‬‬ ‫داشتن‪ ،‬حالل شمرد ‬
‫‪1‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‬ ‫‪14 3   5 1‬‬ ‫روا‪ :‬جایز‪ ،‬شایست ه‬
‫روشــن نگشــتن روان‪ :‬آرامش‬ ‫رواق*‪ :‬بنایی با سقف گنبدی یا به‬
‫نیافتن‪ ،‬آســودگی از بدگمانی (کنایه)‬ ‫‪8 3‬‬ ‫شکل هر م‬
‫‪12 3‬‬ ‫‬ ‫روان‪ :‬در این درس «ساده و بی‌تکلف»‬
‫روشن نگه داشتن چراغ‪ :‬پر رونق‬ ‫(معنی دیگر رونده‪ ،‬جاری ‪ /‬روح)‬
‫نگه‌داشتن‪ ،‬ارزشــمند کردن‪ ،‬حفظ‬ ‫‪12 3   14 1   5 1‬‬ ‫‬
‫‪9 3‬‬ ‫کردن (کنایه)‬
‫‪ 3‬ن‬ ‫روایی*‪ :‬ارزش‪ ،‬اعتبا ر‬
‫روضه*‪ :‬آن‌چه در مراسم سوگواری‬
‫‪1 2‬‬ ‫روبَه‪ :‬کوتاه شدة روبا ه‬
‫اهــل بیت پیغمبــر(ص) و به‌ویژه در‬
‫روحانی*‪ :‬منسوب به روح‪ ،‬معنوی‪،‬‬
‫مراســم ســوگواری امام حسین(ع)‬
‫ملکوتی‪ ،‬آن‌چه از مقولة روح و جان‬
‫خوانده می‌شود‪ ،‬ذکر مصیبت و نوحه‬
‫‪7 3   11 2‬‬ ‫باشد‪.‬‬
‫ســرایی‪ ،‬باغ‪ ،‬گلزار (شکل جمع ریاض‪/‬‬
‫رضوان‪ :‬بهشت) ‪11 3   12 2   2 2‬‬
‫رود تیبر‪ :‬سومین رود طوالنی ایتالیا‬
‫رونق‪ :‬آبادانی‪ ،‬اعتبار (معنی دیگر رواج‪،‬‬
‫‪8 3‬‬ ‫‬
‫‪9 1‬‬ ‫پیشرفت)‬ ‫رودربایستی‪ :‬شــرم حضــور‪ ،‬حالت‬
‫رونگاری‪ :‬از روی چیزی نقاشی‌کردن‬ ‫شرم و خجالت از گفتن یا انجام کاری‪.‬‬
‫‪5 1‬‬ ‫‬ ‫‪16 2‬‬ ‫‬
‫روی آوردن‪ :‬حرکــت کردن (کنایه)‬ ‫روز محشر‪ :‬روز قیامــت‪ ،‬رستاخیز‬
‫گنج‌نامـه‬

‫‪12 2‬‬ ‫‬ ‫‪5 2‬‬ ‫‬


‫روی پیچیدن‪ :‬فرار کردن‪ ،‬پشــت‬ ‫روزش دیر شــد‪ :‬روزگارش تباه و‬
‫‪12 1‬‬ ‫کردن و رفتن (کنایه)‬ ‫بیهوده می‌شود‪ .‬خسته می‌شود (کنایه)‬
‫روی گردانیدن‪ :‬دوری کردن (کنایه)‬ ‫‪6 3‬‬ ‫‬
‫‪17 1‬‬ ‫‬ ‫روزی*‪ :‬رزق‪ ،‬مقدار خوراک یا وجه‬

‫‪72‬‬
‫گنج هفتم‬

‫ریاحین*‪ :‬گل‌های خوش‌بو (شــکل‬ ‫روی نهــادن‪ :‬راهی شــدن‪ ،‬رفتن‬


‫‪15 2‬‬ ‫مفرد ریحان)‬ ‫‪15 2   12 2‬‬ ‫(کنایه)‬
‫ریحان*‪ :‬هرگیاه ســبز و خوشــبو‬ ‫روی‌زرد‪ :‬شــرمنده‪ ،‬خجــل (کنایه)‬
‫‪7‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‬ ‫‪11 2‬‬ ‫‬
‫‪14 2‬‬ ‫ریختن خون‪ :‬کشتن (کنایه)‬ ‫روی‌ها درکنند‪ :‬عبور کنند‪ ،‬بگذرند‬
‫ریش کنــدن ‪ :‬افســوس خوردن‪،‬‬ ‫‪14 3‬‬ ‫(کنایه)‬
‫شدت اندوه و پشیمانی (کنایه) ‪14 1‬‬
‫روی*‪( :‬مجازاً) چــاره‪ ،‬امکان (معنی‬
‫ریشخند*‪ :‬تمسخر (مترادف استهزا)‬ ‫‪ 3‬س‬ ‫دیگر چهره‪ ،‬نوعی فلز)‬
‫‪18 2‬‬ ‫‬ ‫ره عالی صفت‪ :‬راه ارزشــمند ســیر‬
‫ریشه دواندن‪ :‬ساکن شدن‪ ،‬مقیم‬ ‫و ســلوک (منظور وادی معرفت اســت)‬
‫‪9 2‬‬ ‫شدن (کنایه)‬
‫‪14 3‬‬ ‫‬
‫زاد*‪ :‬توشــه‪ ،‬خوردنی و آشامیدنی‬
‫ره‌نوردی تنهاوش‪ :‬طی‌کردن راه‬
‫که در ســفر همراه مــی برند (معنی‬
‫به‌تنهایی با شــروع به نوشتن کردن‬
‫دیگر ســن‪ ،‬عمر‪ /‬هر کدام از ایشــان به زاد‬
‫‪9 2‬‬ ‫بدون مربی و راهنما‬
‫‪14 3‬‬ ‫بیشتر‪)...‬‬
‫رهّــام‪ :‬از پهلوانان ایرانــی روزگار‬
‫زادالمعــاد و کتاب جودی‪ :‬نا ‌م دو‬
‫‪12 1‬‬ ‫کاووس و فرزند گودر ز‬
‫‪16 2‬‬ ‫کتاب دعا‬
‫‪16 1‬‬ ‫رهاورد‪ :‬سوغات‪ ،‬ارمغا ‬
‫ن‬
‫زاد َْسرو َمر ْو‪ :‬آزادســرو سیستانی‪ ،‬از‬
‫رهایش‪ :‬رهایی (اسم مصدر) ‪15 2‬‬
‫راویان شاهنامه و مؤلف «اخبار رستم»‬
‫‪13 3‬‬ ‫‬ ‫‪2 2‬‬ ‫رهروی‪ :‬راه رفت ‬
‫ن‬
‫زاده شدن سپیده دم‪ :‬طلوع صبح‬ ‫رهسپاری‪ :‬رفتن به سمت مقصدی‬
‫‪17 1‬‬ ‫(کنایه)‬ ‫‪13 1‬‬ ‫ن‬
‫معی ‬
‫ّ‬
‫‪14 1‬‬ ‫زار‪ :‬ضعیف و ناتوا ‬
‫ن‬ ‫رهنمون‪ :‬راهنمــا (متــرادف هادی)‬
‫ت ‪14 3‬‬ ‫زاری زار ‪ :‬به خواری‪ ،‬به ذل ّ ‬ ‫‪6 3‬‬ ‫‬
‫ضجه (معنی دیگر‬ ‫زاری‪ :‬گریه و ناله‌‪ّ ،‬‬ ‫رهوار‪ :‬ســربه‌راه‪ ،‬مطیع‪ ،‬اسب فراخ‬
‫‪8 2‬‬ ‫خواری‪ ،‬بیچارگی)‬ ‫‪10 2‬‬ ‫ب‬
‫گام و خوش راه و نجی ‬

‫‪73‬‬
‫لغت و امالی فارسی‬

‫زبانزد‪ :‬مشــهور‪ ،‬مورد نظــر (کنایه)‬ ‫زاغ‪ :‬پرنده‌ای ســیاه رنگ (پر زاغ‪ :‬نماد‬
‫‪9 3‬‬ ‫‬ ‫‪15 2‬‬ ‫‪ ‬‬ ‫‪2 2‬‬ ‫زشتی)‬
‫زبانه کشــیدن‪ :‬شــعله‌ور شدن‪،‬‬ ‫زال‪ :‬پیر و ناتوان‪ ،‬نام پدر رستم (واژ ٔه‬
‫‪12 3‬‬ ‫ل‬
‫اشتعا ‬ ‫‪12 2‬‬ ‫ایهامی)‬
‫‪12 3‬‬ ‫زبانه‪ :‬شعلة بدون دو د‬ ‫زال زر‪ :‬نام پدر رستم است که به او‬
‫َزبَر*‪ :‬باال‪ ،‬فوق‪ ،‬مقابل پایین (شــکل‬ ‫‪13 3‬‬ ‫«دستان» هم می‌گفتند‪.‬‬
‫‪2 2   11 1‬‬ ‫متضاد زیر)‬ ‫زانو زدن‪ :‬تســلیم شــدن‪ ،‬اظهار‬
‫زبرا‪ :‬مــوذی‪ ،‬زرنگ (نام موشــی که‬ ‫‪8 2‬‬ ‫ارادت‌کردن (کنایه)‬
‫مطوقــه و یارانــش را نجــات می‌دهــد‪).‬‬ ‫زاهد*‪ :‬پارسای گوشه‌نشین که میل‬
‫‪15 2‬‬ ‫‬ ‫‪2 3‬‬ ‫به دنیا و تعلقات آن ندارد‪.‬‬
‫زبرا‪ :‬نام موشی که مطوقه و یارانش‬ ‫زائر‪ :‬زیارت‌کننده (شــکل جمــع ُز ّوار)‬
‫‪15 2‬‬ ‫را نجات داد‪.‬‬ ‫‪17 1   10 1‬‬ ‫‬
‫‪14 1‬‬ ‫زبون*‪ :‬خوار‪ ،‬ناتوا ‬
‫ن‬ ‫زایل شدن*‪ :‬نابود شدن‪ ،‬برطرف‬
‫زبونــی*‪ :‬فرومایگــی‪ ،‬درماندگی‬ ‫‪2 2‬‬ ‫ن‬
‫شد ‬
‫(مترادف خواری‪ ،‬ذلّت) ‪12 2   5 2‬‬ ‫زبان آدمیزاد حالیش نیست‪ :‬زبان‬
‫‪12 1‬‬ ‫زجر*‪ :‬آزار‪ ،‬اذیّت‪ ،‬شکنج ه‬ ‫‪5 3‬‬ ‫نفهم است (کنایه)‬
‫زخــم درای*‪ :‬ضربة پتــک (درای‬ ‫زبان بی‌زبانی‪ :‬با اشاره منظور خود‬
‫در اصل بــه معنی «زنگ کاروان» اســت)‬ ‫‪16 3‬‬ ‫را فهماندن (کنایه)‬
‫‪12 2‬‬ ‫‬ ‫زبان کشیدن‪ :‬سخن گفتن (کنایه‪/‬‬
‫م ِکاری*‪ :‬ضربه مؤثر یا زخمی‬ ‫زخ ‌‬ ‫‪6 2‬‬ ‫زبان درکشیدن‪ :‬سخن نگفتن)‬
‫گنج‌نامـه‬

‫‪13 3‬‬ ‫که موجب مرگ می‌شود‪.‬‬ ‫زبان گشودن‪ :‬سخن گفتن (کنایه‪/‬‬
‫‪10 3‬‬ ‫زخمه*‪ :‬ضربه‪ ،‬ضربه‌زد ‬
‫ن‬ ‫زبان بــه پوزش گشــودند‪ :‬بهانــه آوردند)‬
‫زر افشانی کردن‪ :‬نور افشانی خورشید‬ ‫‪14 3‬‬ ‫‬
‫‪10 3‬‬ ‫(زر‪ :‬استعاره از نور خورشید)‬ ‫زبان‌گشادن‪ :‬ســخن گفتن (زبان بر‬
‫‪2 3‬‬ ‫زر‪ :‬نماد ارزشمند ‬
‫ی‬ ‫‪10 3‬‬ ‫کسی گشادن‪ :‬غیبت او را کردن)‬

‫‪74‬‬
‫گنج هفتم‬

‫صفویّه و قاجاریه روی شتر می‌بستند‪.‬‬ ‫زرپــاره*‪ :‬قراضــه و خــردة زر‪ ،‬زر‬
‫‪5 2‬‬ ‫‬ ‫س ّکه‌شده (زر‪ :‬طال ‪ /‬پاره‪ :‬خرده‪ّ ،‬‬
‫تکه‪ّ ،‬‬
‫سکه)‬
‫زنخــدان در جیب فــرو بردن‪:‬‬ ‫‪2 2‬‬ ‫‬
‫‪1 2‬‬ ‫کوشش نکردن (کنایه)‬ ‫زِره*‪ :‬جامه‌ای جنگی دارای آستین‬
‫َزن َخدان*‪ :‬چانه (به‌صورت «زنخ» هم‬ ‫کوتــاه و مر ّکــب از حلقه‌هــای ریز‬
‫‪3 3   1 2‬‬ ‫می‌آید‪).‬‬ ‫فــوالدی که آن را به هنگام جنگ بر‬
‫زنــگاری*‪ :‬منســوب بــه زنگار‪،‬‬ ‫روی لباس‌های دیگر می‌پوشــیدند‪.‬‬
‫‪16 1‬‬ ‫سبزرنگ (زنگار‪ :‬زنگ فلزات)‬ ‫‪13 1‬‬ ‫‬
‫زِنهار‪ :‬آگاه باشــید‪ ،‬هشدار می‌دهم‪،‬‬
‫ز ّرین‪ :‬طالیــی‪ ،‬از جنس زر (صفت‬
‫برحذر باش (معنی دیگر افسوس‪ ،‬امان)‬
‫‪17 1‬‬ ‫نسبی)‬
‫‪17 2‬‬ ‫‬
‫زشــت کردار‪ :‬کار بد‪ ،‬گناه (در این‬
‫زوال*‪ :‬نابــودی‪ ،‬از بیــن رفتــن‬
‫‪12 3‬‬ ‫بیت‪ :‬تهمت)‬
‫(متــرادف‪ :‬افــول‪ ،‬انحطــاط‪ ،‬اضمحالل)‬
‫زُل زدن*‪ :‬بــا چشــمی ثابــت و‬
‫‪14 3   12 3‬‬ ‫‬
‫ن ‪5 3‬‬ ‫بی‌حرکت به چیزی نگاه‌کرد ‬
‫زَواید ‪ :‬چیزهــای زائد و غیر اصلی‬
‫‪9 3‬‬ ‫زالل‪ :‬شفاف‪ ،‬روش ‬
‫ن‬
‫‪16 3‬‬ ‫(شکل مفرد زاید)‬
‫زلف‪ :‬موی سر‪ ،‬گیسو (مترادف جعد‪،‬‬
‫زِه*‪ :‬چلّة کمــان‪ ،‬وتر (معنــی دیگر‬
‫‪6 3   6 1‬‬ ‫طرّه)‬
‫‪12 1‬‬ ‫آفرین‪ ،‬چشمه)‬
‫ِزه‌آب*‪ :‬آبی که از سنگی یا زمینی‬ ‫زم ّرد*‪ :‬ســنگ قیمتی به رنگ سبز‬
‫می‌جوشد (مجــاز اشــک‪ /‬زه آب دیدگان‬ ‫‪15 2‬‬ ‫‬
‫‪15 2‬‬ ‫بگشاد‪ :‬شروع به گریه کرد)‬ ‫زمین زدن ‪ :‬شکســت دادن (کنایه)‬
‫ی ‪8 2‬‬ ‫زُهد*‪ :‬پارسایی‪ ،‬پرهیزگار ‬ ‫‪16 1‬‬ ‫‬
‫زهر‪ :‬تیزی و برندگی (معنی دیگر سم)‬ ‫زمین‌گیر‪ :‬از حرکت بازمانده‪ ،‬ناتوان‬
‫‪13 3‬‬ ‫‬ ‫‪9 3‬‬ ‫شدن (کنایه)‬
‫زهر چشــم‪ :‬نگاه تند‪ ،‬نگاه از روی‬ ‫زنبــورک*‪ :‬نوعی تــوپ جنگی‬
‫‪14 2‬‬ ‫خش م‬ ‫کوچــک دارای دو چرخ که در زمان‬

‫‪75‬‬
‫لغت و امالی فارسی‬

‫زینهــار‪ :‬آگاه باش‪ ،‬بــر حذر باش‬ ‫زهرخند‪ :‬خنــده از روی خشــم‬
‫‪6 1‬‬ ‫(معنی دیگر پناه جستن)‬ ‫‪16 1‬‬ ‫‬
‫زیور‪ :‬زینت‪ ،‬آرایش (متــرادف پیرایه‪،‬‬ ‫زَهره‌در‪ :‬ترسناک َ‬
‫(زهره‌در شدن‪ :‬کنایه‬
‫‪11 3‬‬ ‫حلیه)‬ ‫‪1‬‬ ‫‪1‬‬ ‫از ایجاد وحشت کردن)‬
‫ژرف‪ :‬عمیق‪ ،‬گود (متــرادف بی‌پایاب)‬ ‫‪1‬‬ ‫‪1‬‬ ‫زَهره‪ :‬کیسة صفرا‬
‫‪13 3   3 2‬‬ ‫‬ ‫زِهی*‪ :‬آفریــن (معنی دیگــر از ادات‬
‫‪14 3‬‬ ‫ژرف ژرف‪ :‬بسیار عمی ‬
‫ق‬ ‫افســوس) ‪ /‬ویژگی هر آلت موسیقی‬
‫ژنده*‪ :‬بــزرگ‪ ،‬عظیم (معنــی دیگر‬ ‫‪ 1‬س‬ ‫دارای زه (تارساز)‬
‫کهنه‪ ،‬پاره‪ /‬ژنده فیل‪ :‬فیل بزرگ)‬ ‫زیــادت‪ :‬افزونی‪ ،‬زیــادی‪ ،‬فراوانی‬
‫‪18 3   14 2   18 1‬‬ ‫‬ ‫‪2 2   7 1‬‬ ‫‬
‫ژیان*‪ :‬خمشــگین‪ ،‬خشــمناک‬ ‫زیر بغلش را بگیــرم‪ :‬او را کمک‬
‫‪14 2‬‬ ‫(مترادف غضبناک‪ ،‬آشفته)‬ ‫‪16 3‬‬ ‫کنم‪ ،‬یاری کنم (کنایه)‬
‫ساخته شــدن کار‪ :‬کار کسی به‬ ‫زیر پا گذاشتن حرف‪ :‬توجه نکردن‬
‫پایان رســیدن‪ ،‬دچار وحشت بسیار‬ ‫‪11 3‬‬ ‫ن‬
‫به حرف‪ ،‬نشنید ‬
‫شدن‪ ،‬قالب تهی کردن (کنایه) ‪14 2‬‬ ‫زیر پا گذاشتن‪ :‬طی کردن (کنایه)‬
‫ساروان‪ :‬شــتربان (ســاربان در اصــل‬ ‫‪17 3‬‬ ‫‬
‫‪12 3‬‬ ‫«سربان» بوده است)‬ ‫زیر و زبر شــدن ‪ :‬دگرگون شدن‬
‫ســاز‪ :‬آیین‪ ،‬روش (ســاز کفن‪ :‬رسم‬ ‫‪2 3‬‬ ‫(کنایه)‬
‫‪12 3‬‬ ‫مردن)‬ ‫زیر‪ :‬پایین‪ ،‬مخالف َزبَر (زیرتخت‪ :‬پایین‬
‫‪16 3‬‬ ‫ساطور‪ :‬کارد بزرگ قصاب ‬
‫ی‬ ‫‪2 2‬‬ ‫تخت)‬
‫گنج‌نامـه‬

‫ساعت شماری کردن‪ :‬بی صبرانه‬ ‫زین بر پشت‪ :‬اوضاع نامساعد (کنایه)‬
‫‪16 3‬‬ ‫منتظر ماندن (کنایه)‬ ‫‪3 1‬‬ ‫‬
‫ساعد‪ :‬آن بخــش از دست که میان‬ ‫زین و برگ بر ‪ ...‬اســب نهادن‪:‬‬
‫‪12 1‬‬ ‫مچ و آرنج قرار دارد‪.‬‬ ‫آماده‌شدن برای حرکت (کنایه‪ /‬زین و‬
‫ساالر*‪ :‬ســردار‪ ،‬سپهساالر‪ ،‬آن که‬ ‫‪9 3‬‬ ‫برگ‪ :‬تجهیزات)‬

‫‪76‬‬
‫گنج هفتم‬

‫سبیل‪ :‬راه و شیوه‪ ،‬رو ‬


‫ش‬ ‫دارای شــغلی بزرگ و منصبی رفیع‬
‫‪15 2‬‬ ‫‪  14 1‬‬ ‫‬ ‫‪12 2   13 1‬‬ ‫باشد‪ ،‬حاک م‬
‫سپر انداختن‪ :‬تسلیم شدن (کنایه)‬ ‫سالیان انجمن شد هزار‪ :‬به هزار‬
‫‪16 1‬‬ ‫‬ ‫‪12 2‬‬ ‫سال رسی د‬
‫ســ َپردن*‪ :‬پای‌مال‌کــردن و زیر‬ ‫سامان*‪ :‬درخــور‪ُ ،‬م ّ‬
‫یسر‪ ،‬امکان (در‬
‫پاگذاشتن (معنــی دیگر انجام دادن‪ ،‬طی‬ ‫سامان نیست‪ :‬امکان‌پذیر نیست) ‪7 3‬‬

‫کردن‪ /‬بسپرد محضر به پای‪ :‬استشهادنامه‬ ‫سامری‪ :‬کسی که در غیبت حضرت‬


‫‪12 3‬‬ ‫‪  12‬‬ ‫‪2‬‬ ‫را به زیر پا انداخت)‬ ‫زرین ساخته‪،‬‬‫موسی (ع) گوســاله‌ای ّ‬
‫ســ ُپردن*‪ :‬طی کردن (متــرادف‬ ‫اسرائیلیان را گفت این گوساله خدای‬
‫‪12 1‬‬ ‫درنوردیدن)‬ ‫شــما و موســی اســت او را عبادت‬
‫ســپرکردن‪ :‬تحمل کردن (کنایه)‬ ‫‪10 2‬‬ ‫کرده‪...‬‬
‫‪9‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‬ ‫ُسبحان اهلل*‪ :‬پاک و من ّزه است خدا‬
‫‪5 2‬‬ ‫سپه‌شکن‪ :‬دلیر (کنایه)‬ ‫(برای بیان شــگفتی به‌کار می‌رود؛ معادل‬
‫سپهبد*‪ :‬فرمانــده و ســردار سپاه‬ ‫‪2 2‬‬ ‫«شگفتا»)‬
‫‪12 3   12 2‬‬ ‫‬ ‫سبحانه و تعالی‪ :‬پاک و بلند مرتبه‬
‫سپهر‪ :‬آسمان (مجــازا ً روزگار‪ /‬مترادف‬ ‫‪1 3‬‬ ‫است‪.‬‬
‫‪14 1‬‬ ‫سما‪ ،‬فلک)‬ ‫سبک شــدن گرد و غبار بیابان‪:‬‬
‫سپه ِر نبرد‪ :‬جنگجوی روزگار (سپهر‪،‬‬ ‫خشکی و بی‌آبی بیابان (کنایه) ‪18 1‬‬
‫(مجــازا ً «روزگار» ‪« /‬نبــرد» هــم‪ /‬مجــازا ً‬ ‫سبـک‌ســری*‪ :‬ســهل‌انگاری و‬
‫«جنگ‌جو»‪ /‬اســتعاره از «عمــرو» که قد‬ ‫‪9 2‬‬ ‫ی‬
‫بی‌مسئولیت ‬
‫‪14 2‬‬ ‫بلندی داشت)‬ ‫ً‬
‫َس ُبک*‪ :‬ســریع‪ ،‬فورا (معنــی دیگر‬
‫ســپیددژ‪ :‬قلعه‌ای در مرز ایران و‬ ‫‪12 2‬‬ ‫مقابل «سنگین»)‬
‫‪13 1‬‬ ‫ن‬
‫تورا ‬ ‫َسبو*‪ :‬کوزه‪ ،‬ظرف معموالً دسته‌دار‬
‫ســتاره‪ :‬گرفته‪ ،‬به‌دســت آوردن‬ ‫از سفال یا جنس دیگر برای حمل یا‬
‫‪12 1‬‬ ‫(ستاندن)‬ ‫‪12 3‬‬ ‫ت‬
‫نگه‌داشتن مایعا ‬

‫‪77‬‬
‫لغت و امالی فارسی‬

‫‪2 2‬‬ ‫سخت نیکو‪ :‬بسیار خو ‬


‫ب‬ ‫ســتاندن‪ :‬گرفتن‪ ،‬به‌دست آوردن‪،‬‬
‫سختی کمان ‪ :‬بی‌رحمی‪ ،‬قدرت و‬ ‫‪12 1‬‬ ‫ن‬
‫بازگرفت ‬
‫‪9 1‬‬ ‫سلطه (کنایه)‬ ‫‪18 3‬‬ ‫ستبر‪ :‬کلفت‪ ،‬ضخی م‬
‫ُسخره*‪ :‬مســخره کردن‪ ،‬ریشخند‬ ‫سِ تدن*‪ :‬ســتاندن‪ ،‬دریافت‌کردن‬
‫(معنــی دیگــر) کار بی‌مــزد‪ ،‬بیگاری‬ ‫‪2 2‬‬ ‫(گرفتن)‬
‫‪8 1‬‬ ‫‬ ‫‪10 2‬‬ ‫سِ تُرگ*‪ :‬بزرگ‪ ،‬عظی م‬
‫ســدّ روان‪ :‬منظــور «رود ســند»‬ ‫ستوده‪ :‬ستایش شــده‪ ،‬پسندیده‬
‫‪3 2‬‬ ‫(متناقض‌نما)‬
‫‪8 2‬‬ ‫‬
‫سدوار‪ :‬مانند ســد محکم و استوار‬ ‫ســتوده‪ :‬ستایش‌شــده‪ ،‬پسندیده‬
‫‪15 2‬‬ ‫‬
‫‪5 2‬‬ ‫‬
‫ســتوران*‪ :‬حیوانات چارپا خاصه‬
‫سر از پا نشــناختن‪ :‬بسیار شاد و‬
‫اسب‪ ،‬استر و خر (شــکل مفرد ستور‪/‬‬
‫‪16 2‬‬ ‫خوشحال شدن (کنایه)‬
‫‪5 3‬‬ ‫استعاره از‪ :‬مردم ناآگاه)‬
‫سر به جیب مراقبت فرو بردن‪:‬‬
‫ستوه*‪ :‬درمانــده و ملول‪ ،‬خسته و‬
‫در حالت تأ ّمــل و تف ّکر عارفانه قلب‬
‫‪12 1‬‬ ‫آزا ر‬
‫خود را از هرچه غیر خدا حفظ کردن‬
‫ستیزه‌روی*‪ :‬گستاخ و پُررو (لجوج)‬
‫‪1 3‬‬ ‫(کنایه)‬
‫‪15 2‬‬ ‫‬
‫سر به سر کسی گذاشتن‪ :‬شوخی‬
‫سجایا*‪ :‬خوها و عادت‌ها خلق‌ها و‬
‫‪16 2‬‬ ‫کردن با کسی (کنایه)‬ ‫خصلت‌ها (شکل مفرد سجیه) ‪18 3‬‬
‫سر به سر‪ :‬پی در پی (قید) ‪14 3‬‬
‫سجستانی‪ :‬سیستانی‪ ،‬اهل سیستان‬
‫سر به گرد آوردن‪ :‬شکست دادن‬ ‫‪13 3‬‬ ‫‬
‫گنج‌نامـه‬

‫‪12 1‬‬ ‫(کنایه)‬ ‫سحرزاد‪ :‬زادة ســحر (ســحر نمــاد‬


‫سر به ُمهر‪ :‬در این‌جا «دست‌نخورده»‬ ‫«حقیقــت» اســت‪ ،‬ســحرزاده‪ :‬گوینــد ٔه‬
‫‪16 3‬‬ ‫؛ مهر و موم‌شد ه‬ ‫‪11 2‬‬ ‫حقیقت)‬
‫ســر پادشــاهی کردن‪ :‬خیال و‬ ‫سخاوت‪ :‬بخشــش (متــرادف) جود‪،‬‬
‫‪12 3‬‬ ‫ن‬
‫اندیشة پادشاهی داشت ‬ ‫‪9 3‬‬ ‫کر م‬

‫‪78‬‬
‫گنج هفتم‬

‫سرا پا دست باشی‪ :‬بخشنده باشی‬ ‫َســر خوردن‪ :‬ناامید شدن‪ ،‬دل‌زده‬
‫‪10 3‬‬ ‫(کنایه)‬ ‫‪18 2‬‬ ‫شدن (کنایه)‬
‫َسرا‪ :‬خانه‪ ،‬مکان (متــرادف‪ :‬دار‪ ،‬بیت)‬ ‫سر در گریبان فرو‌بردن‪ :‬خجالت‬
‫‪9 3   2 3   1 2   16 1‬‬ ‫‬ ‫‪14 2‬‬ ‫کشیدن (کنایه)‬
‫‪9 2‬‬ ‫سراچه‪ :‬خان ‌ة کوچ ‬
‫ک‬ ‫سر در گریبان‪ :‬غمگین بودن‪ ،‬آشفته‬
‫سراســیمه‪ :‬هراسان‪ ،‬ســرگردان‪،‬‬ ‫‌بــودن‪ ،‬متفکــر و ســرگردان (کنایه)‬
‫آشفته‪ ،‬شوریده‌حال (قید)‬ ‫‪9 3‬‬ ‫‬
‫‪13 1   11 1   2 1‬‬ ‫‬ ‫ســر دماغ آمدم‪ :‬ســرحال شدم‬
‫سراندر کشــیدن‪ :‬حرکت‌کردن‪،‬‬ ‫‪16 3‬‬ ‫(کنایه)‬
‫‪12 2‬‬ ‫عزیمت‌کردن (کنایه)‬ ‫سر زدن‪ :‬ظاهــر شدن‪ ،‬طلوع کردن‬
‫سرای درشــت‪ :‬خانة بــزرگ و با‬ ‫‪9 3‬‬ ‫‬
‫خشونت و ســخت (کنایه از دنیا است)‬ ‫سر زیر سنگ آوردن‪ :‬از بین بردن‪،‬‬
‫‪3 1‬‬ ‫‬ ‫کشتن‪ ،‬شکستن دادن (کنایه) ‪12 1‬‬

‫ســرآمد‪ :‬برگزیده‪ ،‬برتر و باالتر از‬ ‫سر سپردن‪ :‬تســلیم شدن‪ ،‬فرمان‬
‫‪8 2‬‬ ‫ن‬
‫دیگرا ‬ ‫بردن (مترادف) مطیع شــدن‪ ،‬منقاد‬
‫ســرآوردن زمان‪ُ :‬مــردن (کنایه)‬ ‫‪9 3‬‬ ‫ن‬
‫شدن‪ ،‬متابعت کرد ‬
‫‪12 1‬‬ ‫‬ ‫سر ســوزن‪ :‬مقدار کــم‪ ،‬یکم ذره‬
‫سربر آوردن‪ :‬سر بلنــد کردن‪ ،‬بلند‬ ‫‪16 3‬‬ ‫(کنایه)‬
‫‪7 3‬‬ ‫ن‬
‫شد ‬ ‫َســر کردن‪ :‬آغاز کردن‪ ،‬سر دادن‬
‫سربر داشــتن‪ :‬ســربلند کردن‪،‬‬ ‫‪11 2‬‬ ‫‬
‫‪9 3‬‬ ‫ن‬
‫برآمد ‬ ‫ســر و کار شما با عشق نبوده‪ :‬با‬
‫‪9 3‬‬ ‫َسربرکردن‪ :‬باال بردن س ر‬ ‫‪7 2‬‬ ‫عشق آشنا نیستید (کنایه)‬
‫ســرپَر زدن*‪ :‬توقف کوتاه؛ هرگاه‬ ‫‪15 2‬‬ ‫َسر*‪ :‬رئیس (مهتر)‬
‫مرغــی از اوج‪ ،‬یک لحظــه بر زمین‬ ‫سِ ّر‪ :‬نهانی‪ ،‬درون‪ ،‬باطن‪ ،‬قلب (معنی‬
‫نشــیند و دوباره برخیزد‪ ،‬این توقف‬ ‫‪7 2‬‬ ‫دیگر) را ز‬

‫‪79‬‬
‫لغت و امالی فارسی‬

‫به آن باز می‌شود و از آن‌جا به اتاق‌ها‬ ‫کوتــاه را «ســرپر زدن» می‌گویند‪.‬‬


‫یا قسمت‌های دیگر می‌روند‪( .‬امروزه‬ ‫‪8 3‬‬ ‫‬
‫ٔ‬
‫بیگانه‬ ‫سرسرا را فرهنگســتان به جای واژ ٔه‬ ‫‪16 1‬‬ ‫سرتیپ‪ :‬از القاب نظام ‬
‫ی‬
‫ٔ‬
‫بیگانه «البی» به‬ ‫«هال» و هم چنیــن واژ ٔه‬ ‫‪17 3‬‬ ‫َسرحد*‪ :‬مرز‪،‬کران ه‬
‫‪16 3‬‬ ‫تصویب رسانده است)‬ ‫ســرخ و سیاه شــدن‪ :‬خجالت‬
‫سرسری گرفتن‪ :‬سطحی گرفتن‪،‬‬ ‫‪16 3‬‬ ‫کشیدن (کنایه)‬
‫‪16 3‬‬ ‫سهل و ساده گرفتن (کنایه)‬ ‫سرخگون‪ :‬ســرخ رنگ (گون‪ :‬پسوند‬
‫سرســنگین‪ :‬بی‌اعتنا‪ ،‬بی‌توجه و‬ ‫‪8 1‬‬ ‫رنگ)‬
‫‪2 1‬‬ ‫نامهربان (کنایه)‬ ‫سرخویش گرفتن‪ :‬به راه خود ادامه‬
‫سرش تو حساب است‪ :‬اهل فکر و‬ ‫دادن‪ ،‬دنبال کار خویش رفتن (کنایه)‬
‫حساب و کتاب است‪ ،‬حواسش جمع‬ ‫‪18 3‬‬ ‫‬
‫‪16 3‬‬ ‫است (کنایه)‬ ‫سرد و بی‌روح‪ :‬افســرده بی‌نشاط‬
‫سرشــت*‪ :‬فطرت‪ ،‬آفرینش‪ ،‬طبع‬ ‫‪9 3‬‬ ‫(کنایه)‬
‫‪6 2‬‬ ‫‬ ‫سردَمدار*‪ :‬سردسته‪ ،‬رئیس(سر َدم‪:‬‬
‫سرشتن‪ :‬خمیرکــردن‪ ،‬خلق کردن‬ ‫‪10 1‬‬ ‫سکوی زورخانه)‬ ‫ّ‬
‫‪7 2‬‬ ‫‬ ‫سردی‪ :‬بی‌توجهی‪ ،‬بی مهری نسبت‬
‫سرفرود آوردن‪ :‬ادای احترام (کنایه)‬ ‫‪16 1‬‬ ‫به کسی (کنایه)‬
‫‪17 1‬‬ ‫‬ ‫‪6 3‬‬ ‫سرریز‪ :‬سرازیر‪ ،‬سرنگو ‬
‫ن‬
‫سرکار گذاشتن‪ :‬کسی را بیهوده به‬ ‫تورم سر و مغز و پرده‌های‬ ‫سرسام*‪ّ :‬‬
‫کاری مشغول کردن یا معطل کردن‬ ‫آن که یکی از نشانه‌های آن‪ ،‬هذیان‬
‫گنج‌نامـه‬

‫‪5 3‬‬ ‫(کنایه)‬ ‫‪2 2‬‬ ‫بوده است‪.‬‬


‫ســرکش‪ :‬عصیانگر (جز معشــوق از‬ ‫سرسپردگی‪ :‬ارادت‪ ،‬فرمان‌برداری‪،‬‬
‫‪14 3‬‬ ‫کسی فرمان نمی‌برد)‬ ‫‪5 2‬‬ ‫ت‬
‫اطاع ‬
‫سرکشــان‪ :‬افراد یاغــی و زورمند‬ ‫سرسرا*‪ :‬محوطــه‌ای سقف دار در‬
‫‪12 1‬‬ ‫‬ ‫داخل خانه‌ها که د ِر ورودی ساختمان‬

‫‪80‬‬
‫گنج هفتم‬

‫‪7 2‬‬ ‫(مترادف سست بنیاد)‬ ‫سرکشــیدن‪ :‬باال رفتن‪ ،‬ســر در‬
‫‪11 1‬‬ ‫سطور‪ :‬سطرها‪ ،‬خط‌ها‬ ‫‪1 2‬‬ ‫آوردن (معنی دیگر نوشیدن)‬
‫سعادت‪ :‬خوشــبختی‪ ،‬خجستگی‬ ‫سرگردان‪ :‬آواره‪ ،‬بی‌خانمان‪ ،‬دربه در‬
‫‪2 2‬‬ ‫‬ ‫‪9 2‬‬ ‫(معنی دیگر سرگشته‪ ،‬حیران)‬
‫َسعد*‪ :‬خوشــبختی (شــکل متضاد‬ ‫ن ‪1 3‬‬ ‫سرگشته‪ :‬سرگردان‪ ،‬حیرا ‬
‫نحس‪ /‬اختر سعد‪ :‬سیار ٔه مشتری است که‬ ‫سِ رگین*‪ :‬فضلــة برخی چهارپایان‪،‬‬
‫‪5 3‬‬ ‫به «سعد اکبر» مشهور است‪).‬‬ ‫‪14 1‬‬ ‫مانند اسب و‪...‬‬
‫ســفاهت*‪ :‬بی‌خردی‪ ،‬کم‌عقلی‪،‬‬ ‫سرمست‪ :‬سرخوش‪ ،‬بانشاط‪ ،‬مغرور‬
‫‪14 1‬‬ ‫نادانی (سفیه‪ :‬کم‌عقل‪ ،‬نادان)‬ ‫‪9 2‬‬ ‫(مترادف کیفور‪ ،‬ملنگ)‬
‫ت ‪5 3‬‬ ‫سِ فله*‪ :‬فرومایه‪ ،‬بدسرش ‬ ‫‪ 3‬س‬ ‫ُسرور*‪ :‬شادی‪ ،‬خوشحال ‬
‫ی‬
‫ــکان*‪ :‬ابزاری در دنبالة کشتی‬ ‫ُس ّ‬ ‫سروش*‪ :‬پیام‌آور‪،‬فرشتة پیــام‌آور‪،‬‬
‫برای حرکت دادن کشــتی از سمتی‬ ‫ندا دهندة غیبی (پیامی که از عالم غیب‬
‫به سمت دیگر (سکان‌دار‪ :‬هدایت کننده)‬ ‫‪14 3   12 2   6 1‬‬ ‫می‌رسد‪).‬‬
‫‪10 1‬‬ ‫‬ ‫سری َس َقطی‪ :‬یکــی از بزرگان اهل‬
‫سکندری*‪ :‬حالت انسان که بر اثر‬ ‫‪6 2‬‬ ‫تص ّوف در قرن سو م‬
‫برخــورد با مانع‪ ،‬کنترل خــود را از‬ ‫سریر*‪ :‬تخــت پادشــاهی‪ ،‬اُورنگ‬
‫دســت بدهد و ممکن است به زمین‬ ‫‪5 3‬‬ ‫‬
‫بیفتد‪( .‬ســکندی خوردن‪ :‬حالت سکندری‬ ‫ق ‪ 3‬س‬ ‫سزا*‪ :‬سزاوار‪ ،‬شایسته‪ ،‬الی ‬
‫‪16 3‬‬ ‫برای کسی پیش آمدن)‬ ‫سزا‪ :‬مجــازات‪ ،‬پاداش نیکی یا بدی‬
‫سِ الح‪ :‬وســیلة جنگی (شــکل جمع‬ ‫‪12 1‬‬ ‫(مترادف جزا‪ ،‬عقوبت)‬
‫‪15 2‬‬ ‫اسلحه)‬ ‫ســزاوار‪ :‬شایســته‪ ،‬درخور‪ ،‬الیق‬
‫سلنه*‪ :‬آرام‌آرام‪ ،‬به‌آهستگی‬ ‫سلنه ّ‬ ‫ّ‬ ‫‪ 3‬س ‪17 3   1 3  ‬‬ ‫‬
‫‪5 3‬‬ ‫‬ ‫سِ زد‪ :‬سزاوار اســت‪ ،‬شایسته است‪.‬‬
‫سلب کردن‪ :‬از بین بردن‪ ،‬با خشم‬ ‫‪12 1‬‬ ‫‬
‫‪9 2‬‬ ‫ن‬
‫چیزی را از کسی گرفت ‬ ‫سست‌عناصر*‪ :‬بی‌اراده‪ ،‬بی‌غیرت‬

‫‪81‬‬
‫لغت و امالی فارسی‬

‫سنا‪ :‬نور و روشــنایی (متــرادف ضیا)‬ ‫سلســله‌جنبان*‪ :‬محرک‪ ،‬آن که‬


‫‪ 3‬س‬ ‫‬ ‫دیگــران را به کاری برمــی انگیزد‪.‬‬
‫سِ ــنان*‪ :‬ســرنیزه‪ ،‬تیزی هر چیز‬ ‫‪3 3‬‬ ‫‬
‫‪13 3   13 1‬‬ ‫‬ ‫‪16 2‬‬ ‫ُسلطه‪ :‬غلبه‪ ،‬قدرت‪ ،‬تسلّ ‬
‫ط‬
‫ســندروس*‪ :‬صمغــی زرد رنگ‬ ‫سلیح*‪ :‬ممال ســاح‪ ،‬افزار جنگ‬
‫‪12 1‬‬ ‫‬ ‫‪12 1‬‬ ‫‬
‫سنگ را بر سبو زدن‪ :‬آزمایش‌کردن‬ ‫سلیمان دارانی‪ :‬از ُعرفای قرن دوم‬
‫‪12 3‬‬ ‫(کنایه)‬ ‫‪15 2‬‬ ‫ی‬
‫و سوم هجری قمر ‬
‫ســنگدل‪ :‬بی‌رحم‪ ،‬ظالــم (کنایه)‬ ‫ســلیمان‪ :‬پیغمبری‪ ،‬کــه دیو‌ها‬
‫‪16 1‬‬ ‫‬ ‫انگشــتر او را دزدیدنــد و مدتی بر‬
‫ســو*‪ :‬دید‪ ،‬تــوان بینایــی‪ ،‬نور‪،‬‬
‫جهان حکمرانی کردند‪( .‬نماد عدالت)‬
‫روشــنایی‪ ،‬توان بینایی (معنی دیگر‪:‬‬
‫‪3 3‬‬ ‫‬
‫‪16 2   11 1‬‬ ‫طرف و سوی)‬
‫سماق مکیدن‪ :‬انتظار بیهوده برای‬
‫‪16 2‬‬ ‫سوءظن‪ :‬بدگمانی‪ ،‬ش ‬
‫ک‬
‫چیزی کشــیدن و ســرانجام از آن‬
‫سوءهاضمه*‪ :‬بدگواری‪ ،‬دیرهضمی‪،‬‬
‫محروم ماندن‪ ،‬بی بهره ماندن (کنایه)‬
‫هرگونه اشکال یا اختالل در هضم غذا‬
‫‪16 3‬‬ ‫‬
‫که معموال با ســوزش سردل یا نفخ‬
‫َس َمن*‪ :‬نوعــی درخت گل‪ ،‬یاسمن‬
‫‪8 3‬‬ ‫همراه است‪.‬‬
‫(سمن در کنار داشتن‪ :‬در گلستان و آرامش‬
‫سوختن‪ :‬همه چیز را از دست دادن‪،‬‬
‫‪2 2‬‬ ‫ضرر کردن (کنایه)‬
‫‪12 3‬‬ ‫بودن)‬

‫ســوختن جان ‪ :‬رنج و ســختی‬ ‫سمند*‪ :‬اســبی که رنگش مایل به‬


‫گنج‌نامـه‬

‫‪18 1‬‬ ‫کشیدن (کنایه)‬ ‫زردی باشد‪ ،‬زرده (در متن درس‪ ،‬مطلق‬
‫سوختن دماغ‪ :‬شکســت خوردن‪،‬‬ ‫‪13 1‬‬ ‫اسب موردنظر است‪).‬‬
‫‪16 3‬‬ ‫رنج دیدن‪ ،‬ناکامی (کنایه)‬ ‫َســموم*‪ :‬باد بســیار گرم و زیان‬
‫سوخته جان‪ :‬بدبخت (منظور خود‬ ‫‌رســاننده (ســموم ســرد‪ :‬متناقض‌نما)‬
‫‪5 3‬‬ ‫شاعر است)‬ ‫‪9 3‬‬ ‫‬

‫‪82‬‬
‫گنج هفتم‬

‫کنند‪ .‬البتــه در این‌جا به معنی «راه‬ ‫سوخته‪ :‬منظور پروانه عاشق است‪.‬‬
‫و رسم و شیوة تشــخیص گناهکار»‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬ ‫‬
‫‪12 3   12 2‬‬ ‫است‪.‬‬ ‫سودا*‪ :‬اندیشه‪ ،‬هوس‪ ،‬عشق (معنی‬
‫سوله*‪ :‬ســاختمان سقف‌دار فلزی‬ ‫دیگــر معاملــه‪ ،‬خریــد و فروش‪،‬خیــال‪،‬‬
‫‪10 1‬‬ ‫‬ ‫‪7 3‬‬ ‫‪ ‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪1‬‬ ‫دیوانگی‪ /‬سوداگر)‬
‫سهل ممتنع‪ :‬سخنی که به سادگی‬ ‫سودابه‪ :‬همسر کاووس کیانی (مادر‬
‫فهمیــده می‌شــود‪ ،‬اما مثــل آن را‬ ‫‪12 3‬‬ ‫سیاوش نیست)‬
‫‪9 2‬‬ ‫سرودن‪ ،‬دشوار است‪.‬‬ ‫سوداگر*‪ :‬خریدار و فروشنده (سودا‪:‬‬
‫‌اهمیت (شکل‬‫سهل‪ :‬آسان‪ ،‬ساده‪ ،‬کم ّ‬ ‫‪14 1‬‬ ‫معامله‪ ،‬خیال‪ ،‬سیاه)‬
‫متضاد‪ :‬صعب) ‪7 2   16 1   7 1‬‬
‫سودایی‪ :‬دیوانه‪ ،‬عاشق‪ ،‬شیدا (سودا‪:‬‬
‫سهم*‪ :‬ترس (معنی دیگــر تیر جنگی‪،‬‬
‫‪7‬‬ ‫‪1‬‬ ‫اندیشه‪ ،‬خیال)‬
‫‪14 2   9 2‬‬ ‫قسمت و بهره)‬
‫ســور*‪ :‬جشــن (مترادف ‌ضیافت)‬
‫سهمگن‪ :‬سهمگین‪ ،‬ترسناک‪ ،‬مهیب‬
‫‪6 3   2 2‬‬ ‫‬
‫‪1 1‬‬ ‫(مترادف مخوف‪ /‬سهم‪ :‬ترس)‬
‫حدت و‬‫َســ ْورت*‪ :‬تندی و تیزی‪ّ ،‬‬
‫سهمگین*‪ :‬هراس‌انگیــز‪ ،‬ترس‌آور‬
‫‪13 3‬‬ ‫ت‬
‫شد ‬
‫ّ‬
‫(متــرادف مخــوف‪ ،‬هولنــاک‪ ،‬مهیــب)‬
‫سوزاندن تن ‪ :‬کشتن (کنایه) ‪11 1‬‬
‫‪14 2‬‬ ‫‬
‫سوزد جانت‪ :‬نابود می‌شوی (کنایه)‬
‫‪10 2‬‬ ‫سهیم‪ :‬شریک (مترادف انباز)‬
‫سیادت*‪ :‬سروری‪ ،‬بزرگی (مترادف‬
‫‪5 3‬‬ ‫‬
‫‪15 2‬‬ ‫مهتری)‬ ‫سوفار‪ :‬دهانة تیر‪ ،‬بخش انتهایی تیر‬
‫سیاوش‪ :‬فرزنــد کاووس کیانی شاه‬ ‫‪12 2‬‬ ‫‬
‫‪12 3‬‬ ‫ن‬
‫ایرا ‬ ‫سوق دادن‪ :‬هدایت‌کردن‪ ،‬وا داشتن‪،‬‬
‫سیر شدن‪ :‬در این‌جا «خسته شدن‪،‬‬ ‫‪9 2‬‬ ‫ن‬
‫راند ‬
‫‪6 3‬‬ ‫بی میل شدن» (کنایه)‬ ‫ســوگند‪ :‬در اصل به معنی «دارای‬
‫ســیرت‪ :‬باطن‪ ،‬رفتــار‪ ،‬خل ‌‬
‫قو‌خو‪،‬‬ ‫گوگرد» بوده‪ .‬در قدیم به افراد‪ ،‬گوگرد‬
‫روش‪ ،‬سرشت (شکل جمــع‪ِ :‬سیَر‪ ،‬شکل‬ ‫می‌خوراندنــد تا به گناه خود اعتراف‬

‫‪83‬‬
‫لغت و امالی فارسی‬

‫‪16 3‬‬ ‫بسیار شگفت‌زده شدن (کنایه)‬ ‫‪15 2‬‬ ‫متضاد‪ :‬صورت) ‪  8 2   7 1‬‬
‫شاخ درآوردن‪ :‬تعجب‌کردن (کنایه)‬ ‫سیلی آب نکشیده‪ :‬سیلی محکم‬
‫‪5 3‬‬ ‫‬ ‫‪16 3‬‬ ‫(کنایه)‬
‫شاخ زم ّرد‪ :‬پایه‌ای سنگی از جنس‬ ‫‪7 3‬‬ ‫س ُیم‪ :‬سو م‬
‫زمــرد و به رنگ ســبز که چیزهایی‬ ‫ّ‬ ‫‪5 3‬‬ ‫سیم‪ :‬نقر ه‬
‫مثل جــام شــراب را بــر روی آن‬ ‫ســیماب‌گون*‪ :‬به رنــگ جیوه‪،‬‬
‫‪15 2‬‬ ‫می‌نهادند‪.‬‬ ‫‪3 2‬‬ ‫جیوه‌ای (سیماب‪ :‬جیوه)‬
‫شاخ شمشــاد‪ :‬نماد زیبایی است‪،‬‬ ‫ســیمینه*‪ :‬منســوب به ســیم‪،‬‬
‫‪16 1‬‬ ‫بلندباال و زیبا (کنایه)‬ ‫سیمین‪ ،‬اشیای ساخته شده از سیم‬
‫شــارل ِمان‪ :‬از پادشــاهان فرانسه‬ ‫‪11 2‬‬ ‫یا نقر ه‬
‫‪8 3‬‬ ‫‬ ‫ســینه پرجوش‪ :‬خیلی مضطرب و‬
‫شام‪ :‬شــب‪ ،‬آغاز شــب (دامن شام‪:‬‬ ‫نگران (کنایه‪ /‬جوشیدن‪ :‬مضطرب شدن)‬
‫‪3 2‬‬ ‫اضافه استعاری)‬
‫ٔ‬ ‫‪6 2‬‬ ‫‬
‫شام رستاخیز‪ :‬اســتعاره از میدان‬ ‫ســینه‌ماالن‪ :‬ســینه‌خیز (کنایه از‪:‬‬
‫‪3 2‬‬ ‫نبر د‬ ‫‪3 2‬‬ ‫آهسته و آرام)‬
‫‪11 3‬‬ ‫ی‬
‫حس بویای ‬
‫ّ‬ ‫شامه*‪:‬‬ ‫‪ 3‬ن‬ ‫سینه‪( :‬مجازاً) وجو د‬
‫شــانه‪ :‬وســیله‌ای برای آرایش مو‬ ‫‪3 1‬‬ ‫سیوم‪ :‬سو م‬
‫‪6 3‬‬ ‫(معنی دیگر کتف)‬ ‫‪14 2‬‬ ‫سیه‌روز‪ :‬بدبخت (کنایه)‬
‫شاه ترکان چین‪ :‬منظور‪ ،‬سیاوش‬ ‫سیه‌روزی‪ :‬بدبختی‪ ،‬خواری (کنایه‪/‬‬
‫‪13 1‬‬ ‫است‪.‬‬ ‫باریدن سیه روزی‪ :‬استعار ٔه کنایی) ‪16 1‬‬

‫سیه‪ :‬اسب ســیاه (صفــت اســت ا ّما‬


‫گنج‌نامـه‬

‫‪12 3‬‬ ‫شاه زمین‪ :‬کیکاوو ‬


‫س‬
‫شاه نو‪ :‬شــاهزاده‪ ،‬ولیعهد (منظور‬ ‫‪12 3‬‬ ‫جانشین اسم شده است‪).‬‬
‫سیاوش اســت که می‌تواند بعد از پدرش‬ ‫شاب*‪ :‬بُرنا‪ ،‬جوان (شیب‌‪ :‬پیری‪ /‬شکل‬
‫‪12 3‬‬ ‫پادشاه شود‪).‬‬ ‫متضاد‪ :‬شیخ‪ /‬شیخ شاب‪ :‬تناقض) ‪9 2‬‬

‫شاهد‪ :‬زیبارو‪ ،‬محبوب (مترادف گواه‪/‬‬ ‫شــاخ در آوردن‪ :‬تعجــب کردن‪،‬‬

‫‪84‬‬
‫گنج هفتم‬

‫‪16 3‬‬ ‫اضافه تشبیهی)‬


‫ٔ‬ ‫اضافه تشبیهی)‬
‫ٔ‬ ‫شاهد آرزو‪:‬‬
‫شبگرد*‪ :‬شبرو (مجــازا رند و بی‌باک)‬
‫ً‬ ‫‪11 3   14 2   2 2‬‬ ‫‬
‫‪8 2‬‬ ‫‬ ‫شاهین تیزبال‪ :‬شاهین پرسرعت‪،‬‬
‫شبگیر*‪ :‬ســحرگاه‌‪ ،‬پیش از صبح‬ ‫تیز پرواز (شاهین‪ :‬نوعی پرنده) ‪9 3‬‬
‫‪2 2‬‬ ‫‬ ‫شائبه*‪ :‬به شــک اندازنــده دربارة‬
‫شِ ْبه* ‪ :‬مثــل‪ ،‬مانند‪ ،‬همسان (شکل‬ ‫وجود چیزی‪( ،‬مجازا ً عیب و بدی‪ ،‬نقص‬
‫جمع اشباه‪ /‬نتوان شبه تو گفتن‪ :‬نمی‌توان‬ ‫در چیــزی ‪ /‬بی‌شــائبه‪ :‬بــدون آلودگی و با‬
‫‪ 3‬س‬ ‫کسی را به تو مانند کرد)‬ ‫‪9 2‬‬ ‫خلوص و صداقت‪ ،‬پاک‪ ،‬خالص)‬
‫شبیخون*‪ :‬حملــة ناگهانی دشمن‬ ‫شاید‪ :‬شایسته اســت (فعــل‪ /‬معنی‬
‫‪12 3‬‬ ‫ب‬
‫در ش ‬ ‫‪7 1‬‬ ‫دیگر‪ :‬احتماالً)‬
‫د ‪16 3‬‬ ‫شخیص*‪ :‬بزرگ و ارجمن ‬ ‫‪5 2‬‬ ‫شایق*‪ :‬آرزومند‪ ،‬مشتا ‬
‫ق‬
‫شدّ ت‪ :‬ســختی‪ ،‬عذاب (شکل جمع‬ ‫شــب آمد به روز‪ :‬هوا تاریک شد‬
‫‪3 1‬‬ ‫شداید)‬ ‫‪12 3‬‬ ‫(کنایه)‬
‫شدن‪ :‬رفتن (معنــی دیگر نوعی فعل‪،‬‬ ‫‪10 3‬‬ ‫شب‪ :‬نماد ظل م‬
‫‪1 2 16 1   12 1‬‬ ‫مردن)‬ ‫شــبان*‪ :‬چوپــان (متــرادف راعی)‬
‫َش ّر کسی یا چیزی را کندن‪ :‬زیان‬ ‫‪16 3   9 1‬‬ ‫‬
‫و فســاد آن را از بین بــردن‪ ،‬ما را از‬ ‫شبح*‪ :‬آن‌چــه به‌صورت سیاهی به‬
‫‪16 3‬‬ ‫دست او نجات بده (کنایه)‬ ‫نظر می‌آید‪ ،‬ســایة موهوم از کسی یا‬
‫شرارت‪ :‬بدی‪ ،‬بدذاتی‪ ،‬فتنه‌انگیزی‬ ‫‪11 3‬‬ ‫ی‬
‫چیز ‬
‫(باریدن شرارت‪ :‬اضافه استعاری) ‪5 3‬‬ ‫شبدر دوچین*‪ :‬شــبدری که دو‬
‫شِ راع*‪ :‬ســایه‌بان‪ ،‬خیمــه (هرچیز‬ ‫بار پس از روییدن چیده شده باشد‪.‬‬
‫برافراشته‪ ،‬مانند خیمه و سایه‌بان) ‪2 2‬‬ ‫‪9 3‬‬ ‫‬
‫شرافت*‪ :‬ارجمندی‪ ،‬با شرف بودن‬ ‫شــبدر*‪ :‬گیاهی علفی و یک‌ساله‬
‫‪17 1‬‬ ‫(مترادف مجد)‬ ‫‪9 3‬‬ ‫‬
‫شرحه شرحه*‪ :‬پاره‌پاره (شرحه‪ :‬پارهٔ‬ ‫شبســتان‪ :‬قســمت ســقف‌دار‬
‫گوشتی که از درازا بریده باشند‪6 3 ).‬‬ ‫مســجدهای بزرگ (شبســتان درون‪:‬‬

‫‪85‬‬
‫لغت و امالی فارسی‬

‫‪16 3‬‬ ‫متوجه شد‪( .‬کنایه)‬ ‫‪5 3‬‬ ‫َشرزه*‪ :‬خشمگین‪ ،‬غضبنا ‬
‫ک‬
‫شــش‌دانگ*‪ :‬به‌طور کامل‌‪ ،‬تمام‬ ‫شــرط ا ِنصاف‪ :‬منطبق با عدالت و‬
‫‪16 3‬‬ ‫‬ ‫‪1 3‬‬ ‫ی‬
‫راست ‬
‫‌خم‪ :‬طوالنی و دراز (کنایه)‬ ‫شــصت َ‬ ‫شــرع‪ :‬دین و آئین‪ ،‬کیش‪ ،‬مذهب‬
‫‪13 3‬‬ ‫‬ ‫‪2 3   16 2‬‬ ‫‬
‫‪8 3‬‬ ‫شعاع‪ :‬روشنی‪ ،‬نو ر‬ ‫شرف یاب شــدن*‪ :‬آمدن به نزد‬
‫شــعر تمثیلی*‪ :‬شــعر نمادین و‬ ‫شخص محترم و عالی قدر‪ ،‬به حضور‬
‫آمیخته به َمثل و داســتان (= شــعر‬ ‫‪16 3‬‬ ‫ن‬
‫شخص محترمی رسید ‬
‫‪9 2‬‬ ‫اندرزی)‬
‫شــرف*‪ :‬بزرگواری‪ ،‬آبرو‪ ،‬حرمت و‬
‫شعر عرب‪ :‬ســرودی که شتربانان‬
‫اعتباری که از رعایت‌کردن ارزش‌های‬
‫عــرب بــرای شــترها می‌خوانند تا‬
‫اخالقی به وجود می‌آید‪.‬‬
‫حدی) ‪16 1‬‬ ‫سریع‌تر حرکت کنند (= ُ‬
‫‪11 3   8 1‬‬ ‫‬
‫َش َعف*‪ :‬خوشی‪ ،‬شادمانی (متــرادف‬
‫شرکت‪ :‬شریک شــدن‪ ،‬باهم بودن‬
‫‪18 2‬‬ ‫مسرت‪ ،‬سرور)‬
‫‪15 2‬‬ ‫‬
‫َشــغاد‪ :‬نام برادر ناتنی رستم (نماد‪:‬‬
‫شرمسار‪ :‬سرافکنده‪ ،‬خجل (مترادف‬
‫‪13 3‬‬ ‫ناجوانمردی و تزویر)‬
‫‪1 3   9 2‬‬ ‫آزرمگین‪ ،‬روسیاه)‬
‫شغال*‪ :‬جانــور پســتانداری است‬
‫از تیــرة ســگان کــه جزو رســتة‬ ‫شــریعت*‪ :‬شــرع‪ ،‬آیین‪ ،‬راه دین‬
‫‪1 2‬‬ ‫گوشت‌خواران است‪.‬‬ ‫‪8 2‬‬ ‫(مقابل طریقت)‬
‫ِ‬
‫شفق‪ :‬سرخی آسمان هنگام غروب‬ ‫شریف‪ :‬مرد دارای شــرف و دارای‬
‫‪3 2   8 1‬‬ ‫خورشی د‬ ‫‪8 3‬‬ ‫ی‬‫بزرگ ‬
‫گنج‌نامـه‬

‫شــفیع*‪ :‬شــفاعت‌کننده‪ ،‬پایمرد‬ ‫شست‪ :‬انگشــتر‌مانندی از جنــس‬


‫‪1 3‬‬ ‫(خواهشگر‪ ،‬میانجی)‬ ‫اســتخوان که در انگشــت شســت‬
‫شقاوت‪ :‬خواری‪ ،‬بدبختی (معنی دیگر‬ ‫می‌کردند و بــا آن زه را می‌گرفتند‪.‬‬
‫‪16 3‬‬ ‫سخت‌دلی‪ ،‬خونریزی)‬ ‫(شصت‪ :‬عدد) ‪16 3   14 3   12 1‬‬
‫شکاری*‪ :‬منسوب بــه شکار؛ صید‪،‬‬ ‫شســتش خبردار شد‪ :‬آگاه شد‪،‬‬

‫‪86‬‬
‫گنج هفتم‬

‫شِ ماتت*‪ :‬سرزنش‪ ،‬مالمت‪ ،‬سرکوفت‬ ‫‪15 2‬‬ ‫نخجی ر‬


‫‪16 2‬‬ ‫(مترادف عتاب)‬ ‫شکستن پشــت‪ :‬ضعیف و ناتوان‬
‫شمار گرفتن‪ :‬حســاب پس دادن‬ ‫‪10 2‬‬ ‫شدن (کنایه)‬
‫‪12 2‬‬ ‫‬ ‫شکستن عهد ‪ :‬عمل نکردن به عهد‬
‫شمار‪ :‬حساب (شمار دادن‪ :‬حساب پس‬ ‫‪7 1‬‬ ‫و پیمان (کنایه)‬
‫‪2 2‬‬ ‫دادن)‬ ‫شــکفتن چهره‪ :‬شــادمان شدن‬
‫شــمایل‪ :‬شــکل و صورت‪ ،‬تصویر‬ ‫‪5 2‬‬ ‫(کنایه)‬
‫‪16 2‬‬ ‫ی‬
‫بزرگان دینی و مذهب ‬ ‫شکم را صابون زدن‪ :‬خود را آمادة‬
‫شمردن‪ :‬به حســاب آوردن (معنی‬ ‫خوردن غذایی کــردن مخصوصاً در‬
‫‪8 2‬‬ ‫دیگر شمارش کردن)‬ ‫مهمانی‪ ،‬بــه خود وعده دادن‪( .‬کنایه)‬
‫شــمس حقیقت‪ :‬در این‌جا منظور‬ ‫‪16 3‬‬ ‫‬
‫«شمس تبریزی» است‪ =( .‬آفتاب عشق)‬ ‫شکن از ســر موی گشــادن ‪:‬‬
‫‪8 2‬‬ ‫‬ ‫نمایان‌کردن چهره‪ ،‬صاف و زالل شدن‬
‫شــندرغاز*‪ :‬پولی اندک و ناچیز‬ ‫‪1 1‬‬ ‫(کنایه)‬
‫‪5 1‬‬ ‫‬
‫شکن*‪ :‬پیچ و خم زلف (معنی دیگر‬
‫‪9 2‬‬ ‫شِ نفتن‪ :‬شنید ‬
‫ن‬
‫‪1 1‬‬ ‫شکننده‪ ،‬شکست)‬
‫شوخ طبعی‪ :‬بذله‌گویی‪ ،‬تیز‌طبعی‬
‫شکوم*‪ :‬شگون؛ میمنت‪ ،‬خجستگی‪،‬‬
‫‪16 2‬‬ ‫‬
‫ن ‪16 3‬‬ ‫چیزی را به فال نیک گرفت ‬
‫شوخ*‪ :‬چرک‪ ،‬آلودگی (شوخ از خود‬
‫شِ ــگرف*‪ :‬قوی‪ ،‬نیرومند‪ ،‬عجیب‪،‬‬
‫باز کردن‪ :‬پــاک کردن چــرک‪ /‬معنی دیگر‬
‫نیکو‪ ،‬زیبا (متــرادف ُطرفه‪ /‬معنی دیگر‬
‫لطیفه‌گو‪ ،‬زیبا‪ ،‬گستاخ‪ ،‬شوخ‌چشم‪ :‬بی‌حیا)‬
‫‪14 3   16 1‬‬ ‫بزرگ)‬
‫‪12 2‬‬ ‫‪ 3 1‬‬ ‫‬
‫شور‪ :‬آشوب‪ ،‬هیجان‪ ،‬انقالب (معنی‬
‫َشل*‪ :‬دســت و پــای از کار افتاده‬
‫دیگــر) اصطالح موســیقی‪ ،‬مزة شور‪،‬‬ ‫‪1 2‬‬ ‫‬
‫برای چشــم به معنی «بد شــگون»‬ ‫شلخته‪ :‬بی‌بند و بار‪ ،‬بی‌نظم و ترتیب‬
‫‪2 1‬‬ ‫‬ ‫‪16 2‬‬ ‫‬

‫‪87‬‬
‫لغت و امالی فارسی‬

‫شی ٌء عجاب*‪ :‬اشــاره بــه آیة «ا َِّن‬ ‫شــوربا*‪ :‬آش ســاده که با برنج و‬
‫آیه ‪)5‬؛‬‫هذا لشیء ُعجاب» (سور ٔه ص ‪ٔ /‬‬ ‫‪16 2‬‬ ‫سبزی می‌پزند (با‪ :‬آش)‬
‫معموالً برای اشــاره به امری شگفت‬ ‫شوریده*‪ :‬کسی که ظاهری آشفته‬
‫‪16 3‬‬ ‫به‌کار می‌رود‪.‬‬ ‫‪3 1‬‬ ‫ف‬
‫دارد‪ ،‬عاشق و عار ‬
‫شیخ‪ :‬عالم دین‪ ،‬بزرگ طایفه (معنی‬ ‫شوریده‌رنگ*‪ :‬آشفته‌حال (کسی‬
‫دیگر سالخورده‪ ،‬مرشد) ‬ ‫که در اثر آشــفتگی حالش‪ ،‬رنگ چهره‌اش‬
‫‪9 2   7 2   10 1   6 1‬‬ ‫‬ ‫‪1‬‬ ‫‪2‬‬ ‫تغییر می‌کند‪).‬‬
‫‪14 3‬‬ ‫شیدا*‪ :‬عاشق‪ ،‬دلداد ه‬ ‫شوکت‪ :‬ق ّوت‪ ،‬هیبت (مترادف جاه‪ ،‬ف ّر‬
‫‪9 3‬‬ ‫و شکوه)‬
‫‪7 3‬‬ ‫شیدایی*‪ :‬دیوانگ ‬
‫ی‬
‫شه جنگجو‪ :‬منظور حضرت علی (ع)‬
‫شیر ســپهر‪ :‬خورشــید‪ ،‬یکی از‬
‫‪14 2‬‬ ‫‬
‫برج‌های دوازده‌گانه فلکی‪ ،‬برج اســد‬
‫شه ُملک الفتی‪ :‬پادشاه سرزمین‬
‫‪5 3‬‬ ‫‬
‫‪9 1‬‬ ‫جوانمردی (الفتی ّال علی‪)...‬‬
‫شیراوژن*‪ :‬شیرافکن‪ ،‬دالو ر ‪13 1‬‬ ‫ُ‬
‫شهد*‪ :‬عســل (شــهد فایــق‪ :‬عسل‬
‫شیرین ســخنی‪ :‬خوش صحبتی‬
‫‪1 3‬‬ ‫خالص)‬
‫‪1 1‬‬ ‫(کنایه)‬
‫شــهربانی‪ :‬نیروی انتظامی قبل از‬
‫ی ‪6 2‬‬ ‫شیفتگی‪ :‬عاشقی‪ ،‬دلباختگ ‬ ‫‪9 3‬‬ ‫انقالب ‪57‬‬
‫شیفته‪ :‬عاشــق‪ ،‬دل‌باختــه‪ ،‬آشفته‬ ‫‪12 2‬‬ ‫ُشهره‪ :‬مشهور و نامدا ر‬
‫‪16 2‬‬ ‫‬ ‫شهریار‪ :‬پادشــاه‪ ،‬فرمانــروای شهر‬
‫شیون*‪ :‬نالــه و ماتم‪ ،‬زاری و فریاد‬ ‫(مترادف خســرو‪َ ،‬ملِک‪ ،‬خدیو‪ ،‬ســلطان)‬
‫که در مصیبــت و محنــت برآرند‪.‬‬ ‫‪14 3‬‬ ‫‪  12‬‬ ‫‪3‬‬ ‫‪  12‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‬
‫گنج‌نامـه‬

‫‪6 3‬‬ ‫‬ ‫شهریار‪ :‬پادشاه‪ ،‬مل ِک (مترادف خدیو)‬


‫شــیون‪ :‬زاری‪ ،‬ناله‪ ،‬فغــان و فریاد‬ ‫‪8 2‬‬ ‫‬
‫‪11 1‬‬ ‫(مترادف َض ّجه)‬ ‫شــهناز*‪ :‬یکــی از آهنگ‌هــای‬
‫شیوه‌سوار کردن ‪ :‬تدبیر و راه‌حلی‬ ‫موسیقی ایرانی‪ ،‬گوشه‌ای از دستگاه‬
‫‪16 3‬‬ ‫اندیشیدن (کنایه)‬ ‫‪16 1‬‬ ‫شو ر‬

‫‪88‬‬
‫گنج هفتم‬

‫صحیفه*‪ :‬کتاب (معنــی دیگر دفتر‪،‬‬ ‫‪9 3‬‬ ‫شیهه*‪ :‬صدا و آواز اس ‬
‫ب‬
‫‪18 3‬‬ ‫کتاب شعر)‬ ‫صاحب دل ‪ :‬آگاه‪ ،‬عارف‪ ،‬عاشــق‬
‫‪18 2‬‬ ‫َصخره‪ :‬سنگ بزرگ و سخ ‬
‫ت‬ ‫‪12 3   1 3‬‬ ‫(کنایه)‬
‫صدای ته چاه‪ :‬صدای ضعیف (کنایه)‬ ‫صاحب قلم‪ :‬نویسنده‪ ،‬اهل فضل و‬
‫‪16 1‬‬ ‫‬ ‫‪3 3‬‬ ‫معرفت (کنایه)‬
‫صدر*‪ :‬طــرف باالی مجلس‪ ،‬جایی‬ ‫صاحب‌خبر‪ُ :‬م ّطلع‪ ،‬آگاه‪ ،‬باخبر‪ ،‬دل‬
‫از اتاق و مانند آن که برای نشســتن‬ ‫‪2 3‬‬ ‫ف‬
‫آگاه‪ ،‬عار ‬
‫بزرگان مجلس اختصــاص می‌یابد‪.‬‬ ‫صاحب‌دل*‪ :‬عــارف‪ ،‬آگاه (کنایه)‬
‫امام موسی صدر (مجازاً‪ :‬ارزش و اعتبار)‬ ‫‪16 1‬‬ ‫‬
‫‪14 3   17 1   14 1‬‬ ‫‬ ‫صاحب‌نظر‪ :‬آگاه‪ ،‬بینا‪ ،‬دیده ور‪ ،‬بصیر‬
‫صدقه‪ :‬مالی که برای رضای خدا به‬ ‫(کسی که عالم معنا را درک می‌کند) ‪2 3‬‬

‫‪2 2‬‬ ‫بینوایان دهند‪.‬‬ ‫صافی*‪ :‬پــاک‪ ،‬بی‌غــش‪ ،‬خالص‬


‫صدمت‪ :‬آســیب‪ ،‬کوفتگی (صدمه)‬ ‫‪15 2‬‬ ‫‬
‫‪16 1‬‬ ‫‬ ‫صبا*‪ :‬بادی که از ســمت شــمال‬
‫‪7 1‬‬ ‫صدّ یق*‪ :‬بسیار راستگ و‬ ‫شــرقی ورزد‪ ،‬بــاد بهاری (نمــاد پیام‬
‫صراحت‪ :‬روشــنی‪ ،‬وضوح‪ ،‬آشــکار‬ ‫‪6 1‬‬ ‫رسانی)‬
‫‪9 2‬‬ ‫ن‬
‫بودن سخ ‬ ‫صباح*‪ :‬بامداد‪ ،‬سپیده‌دم‪ ،‬پگاه (چند‬
‫صرف کردن‪ :‬مصرف‌کردن‪ ،‬خرج‌کردن‪،‬‬ ‫‪8 3‬‬ ‫صباح‪ :‬مدتی‪ ،‬چند روزی)‬
‫بــه‌کار بردن‪ ،‬طی کــردن‪ ،‬گذراندن‬ ‫صباحت*‪ :‬زیبایی‪ ،‬جمال (مترادف‬ ‫َ‬
‫‪16 3   18 2   9 2‬‬ ‫‬ ‫‪9 2‬‬ ‫وجاهت)‬
‫‪2 2‬‬ ‫ت‬‫َصعب*‪ :‬دشوار‪ ،‬سخ ‬ ‫صحبــت‪ :‬هم‌نشــینی‪ ،‬دوســتی‬
‫صف‌شــکن‪ :‬دلیــر‪ ،‬دالور (کنایه‪/‬‬ ‫(هم‌خانواده مصاحبت‪ :‬هم‌نشینی) ‪3 1‬‬

‫‪10 1‬‬ ‫مترادف صفدر)‬ ‫صحن‪ :‬میان‌خانه‪ ،‬ساحت‌سرا ‪16 2‬‬

‫صمیمیت‬
‫ّ‬ ‫روشــنی‪،‬‬ ‫و‬ ‫صفا‪ :‬پاکی‬ ‫صحیح‪ :‬درســت‪ ،‬کامــل‪ ،‬مطبوع‬
‫‪10 1‬‬ ‫‬ ‫‪16 3‬‬ ‫‬

‫‪89‬‬
‫لغت و امالی فارسی‬

‫صورتک*‪ :‬چهــره‌ای مصنوعی که‬ ‫َصفوت*‪ :‬برگزیده‪ ،‬برگزیده از افراد‬


‫چهــرة اصلی را می‌پوشــاند و در آن‬ ‫‪1 3‬‬ ‫بش ر‬
‫سوراخ‌هایی برای چشم و دهان تعبیه‬ ‫‪5 2‬‬ ‫صفیر*‪ :‬صدای بلند و تی ز‬
‫شــده اســت‪( .‬مترادف نقــاب‪ /‬معادل‬ ‫صِ لة ارحام*‪ :‬به دیدار خویشاوندان‬
‫‪16 2‬‬ ‫ماسک)‬ ‫رفتــن و از آنان احوالپرســی کردن‬
‫صورتک‪ :‬نقاب (صورتک به رونداشــت‪:‬‬ ‫‪16 3‬‬ ‫‬
‫کنایه از این که‪ :‬بی‌ریا و صادق بود‪5 1 ).‬‬ ‫م ‪2 2‬‬ ‫صِ لت*‪ :‬پاداش‪ ،‬جایزه‪ ،‬اَنعا ‬
‫‪5 1‬‬ ‫صورتگری‪ :‬نقّاش ‬
‫ی‬ ‫صلوات‪ :‬درود‌ها (شــکل مفرد صالت)‬
‫‪15 2‬‬ ‫ص ّیاد‪ :‬شکارچ ‬
‫ی‬
‫‪10 1‬‬ ‫‬
‫ص ّیادی‪ :‬شــکار کردن‪ ،‬صید کردن‬ ‫صلیب ســرخ‪ :‬انجمن و سازمانی‬
‫غیردولتی انسان‌دوســتانه است که‬
‫‪17 1‬‬ ‫‬
‫مقر اصلی آن در شــهر ژنو سوئیس‬
‫‪2 2‬‬ ‫صید‪ :‬شکار‪ ،‬شکار کرد ‬
‫ن‬
‫‪5 2‬‬ ‫است‪.‬‬
‫ضامن*‪ :‬ضمانت کننده‪ ،‬کفیل‪ ،‬به‬
‫ُصنع‪ :‬آفریدن‪ ،‬ســاختن (معنی دیگر‬
‫‪8 1‬‬ ‫ت‬
‫عهده گیرندة غرام ‬
‫‪1 2‬‬ ‫نیکویی کردن)‬
‫ضایــع کردن رنج کســی ‪ :‬قدر‬
‫‪2 3‬‬ ‫صنعت*‪ :‬پیشه‪ ،‬کار‪‌،‬حرف ه‬
‫‪2 1‬‬ ‫ناشناسی (کنایه)‬
‫صنم*‪ :‬بُت‪ ،‬معشوق زیبارو (مجاز =‬
‫ضایع*‪ :‬بی‌فایده تباه‪ ،‬تلف (مترادف‬ ‫‪8 2‬‬ ‫استعاره‪ /‬شکل جمع اصنام)‬
‫‪1 2   2 1‬‬ ‫نفله‪ ،‬هرز)‬ ‫صواب*‪ :‬درست‪ ،‬پسندیده‪ ،‬صالح‪،‬‬
‫ضبط کردن‪ :‬حفظ‌کردن‪ ،‬نگهداری‬ ‫‪2 3   15 2‬‬ ‫ت‬
‫مصلح ‬
‫‪9 2‬‬ ‫‬ ‫صورت بی صورت‪ :‬تصویر غیر قابل‬
‫گنج‌نامـه‬

‫ضبط‪ :‬تصرف کــردن‪ ،‬توقیف (معنی‬ ‫‪1 2‬‬ ‫ف‬


‫توصی ‬
‫ی ‪15 2   18 1‬‬ ‫دیگر) حفظ و نگه‌دار ‬ ‫صورت دادن‪ :‬انجام دادن‪ ،‬شــکل‬
‫ضَ ّجه*‪ :‬ناله و فریاد با صدای بلند‪،‬‬ ‫‪5 1‬‬ ‫ن‬
‫داد ‬
‫شیون (باریدن ضجه‪ :‬استعار ٔه نوع دوم و‬ ‫صورت گل انداخته‪ :‬صورت ســرخ‬
‫‪13 3‬‬ ‫کنایه از غم بسیار)‬ ‫‪16 3‬‬ ‫ت‬
‫شده از خجال ‬

‫‪90‬‬
‫گنج هفتم‬

‫سقف قوســی شــکل که با آجر بر‬ ‫معــرب اژی دهاک (اژدها‬


‫ّ‬ ‫ضحاک‪:‬‬
‫ّ‬
‫روی اطاق یا جایی دیگر سازند؛ طاق‬ ‫‪12 2‬‬ ‫مظهر خوی شیطانی)‬
‫ضربی‪ ،‬طاق احداث‌شــده بین دهانة‬ ‫‪14 2‬‬ ‫‪  14‬‬ ‫‪1‬‬ ‫ضرب*‪ :‬زدن‪ ،‬کوفت ‬
‫ن‬
‫دو تیرآهن کــه آن را با آجر و مالط‬ ‫ضربت‪ :‬ضربــه (معنــی دیگــر زخم)‬
‫گچ می‌ســازند‪ .‬فرد‪ ،‬یکتا‪ ،‬بی همتا‬ ‫‪12 3‬‬ ‫‬
‫‪8 3   13 3   8 3‬‬ ‫‬ ‫ضِ ماد*‪ :‬مرهم‪ ،‬دارو که به جراحت‬
‫طاقت‌فرســا*‪ :‬توان‌فرسا‪ ،‬سخت و‬ ‫نهند (ضمادکردن‪ :‬بســتن چیزی بر زخم‪،‬‬
‫تحمل ناپذیر‪ ،‬خسته‌کننده‬
‫ّ‬ ‫‪5 3‬‬ ‫مرهم نهادن) (مترادف پماد)‬
‫‪5 2   11 1‬‬ ‫‬ ‫ضمایم*‪ :‬همراه‌ها‪ ،‬پیوســت‌ها (در‬
‫تحمل (مترادف‬ ‫طاقت‪ :‬تاب و توان‪ّ ،‬‬ ‫این درس‪ :‬نشــان‌های دولتی‪ /‬شکل مفرد‬
‫‪7 2   3 1‬‬ ‫یارا)‬ ‫‪16 1‬‬ ‫ضمیمه)‬
‫طالب‪ :‬جوینده‪ ،‬خواهان‪ ،‬دانشــجوی‬ ‫ضمیر‪ :‬باطن‪ ،‬دل (معنی دیگر اصطالح‬
‫علوم دینی (شــکل جمع ُطــاب‪ ،‬طالبان)‬ ‫‪18 3‬‬ ‫‪  15‬‬ ‫‪2‬‬ ‫دستوری)‬
‫‪7 3   14 2‬‬ ‫‬ ‫ضَ ْی َعت*‪ :‬زمیــن زراعتی (ضیعتک‪:‬‬
‫طالبان‪ :‬جویندگان‪ ،‬طلب‌کنندگان‪،‬‬ ‫‪2 2‬‬ ‫زمین زراعتی کوچک)‬
‫‪8 2‬‬ ‫ن‬
‫دانش‌آموزا ‬ ‫طاس*‪ :‬کاسة مسی (معنی دیگر کچل)‬
‫طالع*‪ :‬سرنوشت‪ ،‬بخت (معنی دیگر)‬ ‫‪14 1   2 1‬‬ ‫‬
‫ن ‪ 9 1‬‬ ‫برآینده‪ ،‬طلوع‌کننده‪ ،‬نمایا ‬ ‫طاعت‪ :‬بندگــی‪ ،‬فرمانبرداری کردن‪،‬‬
‫‪16 2‬‬ ‫ت‬
‫عبادت کردن‪،‬عباد ‬
‫طاووس‪( :‬نماد) انسان‌های اهل ظاهر‬ ‫‪8 3   1 3   15 2‬‬ ‫‬
‫که به امید بهشــت و پاداش‪ ،‬عبادت‬ ‫طاعنان*‪ :‬سرزنشگران‪ ،‬عیب‌جویان‬
‫‪14 3‬‬ ‫می‌کنند‪.‬‬ ‫‪15 2‬‬ ‫(معنی دیگر نیزه‌اندازها)‬
‫‪3 3‬‬ ‫طایرقدس‪ :‬پرندة بهشت ‬
‫ی‬ ‫الطاف‪ :‬مهربانی‌ها‪ ،‬نوازش‌ها (شــکل‬
‫طائف‪ :‬نــام بیابانی در عربســتان‬ ‫‪ 1   7 2‬ن‬ ‫مفرد لطف)‬
‫‪7 2‬‬ ‫‬ ‫طاق*‪ :‬ســقف خمیــده و محدب‪،‬‬

‫‪91‬‬
‫لغت و امالی فارسی‬

‫طریق سنّت‪ :‬راه و ســیرة پیامبر‬ ‫طبع‪ :‬طبیعت‪ ،‬سرشت (مترادف نهاد‪،‬‬
‫‪2 2‬‬ ‫اسال م‬ ‫‪5 2   9 1‬‬ ‫ذات‪ ،‬طبع‪ ،‬خوی)‬
‫َطر‪‬ف*‪ :‬کناره‪ ،‬کنار (بــر وزن حرف)‬ ‫َط َبق*‪ :‬سینی گِرد بزرگ و معموالً‬
‫‪3 3‬‬ ‫‬ ‫چوبــی‪ ،‬مخصــوص نگــه داری یا‬
‫طشــت‪ :‬ظرفی گِرد و بزرگ ویژة‬ ‫حمل اشــیا که بیش‌تر آن را بر سر‬
‫‪14 1‬‬ ‫ی‬
‫رخت‌شوی ‬ ‫‪8 3‬‬ ‫می‌گذارند‪.‬‬
‫طعمه بودن‪ :‬گرفتار بــودن (کنایه‪/‬‬ ‫طبیب‪ :‬پزشــک (شــکل جمــع ّ‬
‫اطبا)‬
‫طعمه دام و دهان خوان هشتم‪ :‬تشخیص)‬ ‫‪16 3‬‬ ‫‬
‫‪13 3‬‬ ‫‬ ‫طبیعــت*‪ :‬خــو‪ ،‬عــادت‪ ،‬طبع و‬
‫‪16 3‬‬ ‫ُطعمه‪ :‬خوراک‪ ،‬غذا ‪  16 1‬‬ ‫‪16 1‬‬ ‫ت‬
‫سرش ‬
‫طعن‪ :‬طعنه‪ ،‬ســرزنش‪ ،‬عیب‌جویی‬ ‫‪16 1‬‬ ‫َط ّرار‪ :‬دزد‪ ،‬سارق‪ ،‬راهز ‬
‫ن‬
‫‪8 2‬‬ ‫‬ ‫‪9 2‬‬ ‫طراوت‪ :‬تازگی‪ ،‬شاداب ‬
‫ی‬
‫طعنه زدن‪ :‬مالمت کردن‪ ،‬سرزنش‬ ‫طرب*‪ :‬شــادی (هم‌خانواده مطرب‪/‬‬
‫کردن (مترادف شماتت کردن) ‪5 3‬‬ ‫سرور) ‪14 3   16 1   7 1‬‬ ‫مترادف ُ‬
‫َطفره رفتن*‪ :‬خــودداری کردن از‬ ‫طرح افکندن*‪ :‬بنــا نهادن (کنایه‪/‬‬
‫انجــام کاری از روی قصد و با بهانه‬ ‫طــرح ظلــم افکنــدن‪ :‬ســبب پیدایش و‬
‫آوردن‪ ،‬به‌ویــژه خــودداری کــردن‬ ‫گســترش ظلم شــدن‪ ،‬بنیان ظلم نهادن)‬
‫از پاســخ صریح دادن به ســؤالی یا‬ ‫‪12 3‬‬ ‫‬
‫کشاندن موضوع به موضوعات دیگر‬ ‫‪5‬‬ ‫طرح ریختن‪ :‬نقشه کشید ‬
‫ن‬
‫‪1‬‬

‫‪11 3‬‬ ‫‬ ‫طرد شــدن‪ :‬رانده شــدن‪ ،‬حذف‬


‫ُ‬
‫گنج‌نامـه‬

‫طفیلی*‪ :‬منسوب به طفیل‪ ،‬وابسته‪،‬‬


‫ُ‬ ‫‪5 2‬‬ ‫ن‬
‫شدن‪ ،‬کنار گذاشته شد ‬
‫آن‌که وجودش یا حضورش در جایی‪،‬‬ ‫‪16 1‬‬ ‫ُطرفه*‪ :‬شگفت‌آور‪ ،‬عجی ‬
‫ب‬
‫وابسته به وجود کس یا چیز دیگری‬ ‫طریق‪ :‬راه‪ ،‬ســبیل‪ ،‬سلک‪ ،‬صراط‪،‬‬
‫‪9 3‬‬ ‫است؛ میهمان ناخواند ه‬ ‫روش (معنی دیگــر وجه‪ ،‬مذهب‪ ،‬حرفه‪‌،‬‬
‫طلب‪ :‬اولیــن وادی و مرحلة عرفان‬ ‫‪11 3   15 2‬‬ ‫عادت)‬

‫‪92‬‬
‫گنج هفتم‬

‫طهارت‪ :‬پاکی‪ ،‬پاکیزگی (هم‌خانواده‬ ‫که ســالک به جست‌و جوی عشق و‬


‫‪16 2‬‬ ‫‪ ‬‬ ‫‪9 2‬‬ ‫تطهیر)‬ ‫‪14 3‬‬ ‫حقیقت می‌پردازد‪.‬‬
‫َطی َلسان*‪ :‬نوعــی ردا (مترادف ُجبّه‪،‬‬ ‫طلبــه‪ :‬دانشــجوی علــوم دینی‬
‫‪8 3‬‬ ‫خرقه)‬ ‫جمع‬
‫ِ‬ ‫(دین‌پــژوه)‪« ،‬طلبــه» در اصــل‬
‫‪7 2‬‬ ‫طین‪ :‬گِل‪ ،‬خا ‬
‫ک‬ ‫«طالب» و به معنــی «خواهندگان و‬
‫َظن*‪ :‬گمــان‪ ،‬پنــدار (هم‌خانواده‬ ‫دانش‌پژوهان» اســت‪ ،‬ولی امروزه در‬
‫‪6 3   16 2‬‬ ‫مظنون‪ ،‬ظنین)‬ ‫معنای مفرد به‌کار می‌رود و به صورت‬
‫«طلب» جمع بسته می‌‌شود‪16 2 .‬‬ ‫ّ‬
‫عاجــز‪ :‬سســت‌‪ ،‬ناتوان‪ ،‬خســته‪،‬‬
‫‪ 1‬ن ‪2 3  ‬‬
‫طمأنینه*‪ :‬آرامش و قرار ســکون‬
‫ن‬
‫درمانده‪ ،‬ناتوا ‬
‫(متــرادف‪ :‬ســکینه)‪ ،‬وقار‪ ،‬ســنگینی‬
‫عاجزانــه‪ :‬از روی عجــز و ناتوانی‬
‫‪16 1   5 1‬‬ ‫‬
‫‪16 3‬‬ ‫‬
‫طنین‪ :‬صدا‪ ،‬بانــگ‪ ،‬انعکاس صدا یا‬
‫‪3 1‬‬ ‫عاجزی‪ :‬ناتوانی‪ ،‬درماندگ ‬
‫ی‬
‫‪18 2‬‬ ‫ک‬
‫پژوا ‬
‫عادات‪ :‬جمع عادت‪ ،‬آن‌چه که انسان‬
‫طواف کردن‪ :‬گِرد چیزی گشــتن‪،‬‬
‫ل ‪2 2‬‬‫به آن خو بگیرد‪ ،‬رویّة معمو ‬
‫‪7 2‬‬ ‫ن‬
‫دور زدن‪ ،‬زیارت کرد ‬
‫عار‪ :‬عیب و ننگ‪ ،‬رســوایی (مترادف‬
‫طوایف‪ :‬اقــوام‪ ،‬تیره‌ها (شــکل مفرد‬
‫‪2 3   1 2‬‬ ‫فضیحت)‬
‫‪5 2‬‬ ‫طایفه)‬
‫عارضه*‪ :‬حادثه‪ ،‬بیمــاری (عارض‪،‬‬
‫طور سینین‪ :‬کوهی که موسی (ع)‬
‫عارض شدن‪ /‬شکل جمع عوارض) ‪2 2‬‬
‫در آن‌جا با خدای تعالی سخن گفت‬
‫‌بدون (مترادف فاقد‪،‬‬
‫ِ‬ ‫عاری‪ :‬بی‌بهــره‪،‬‬ ‫‪10 2‬‬ ‫(کوه سینا)‬
‫‪9 2‬‬ ‫مبرّا)‬ ‫طوس‪ :‬از فرماندهان نظامی در زمان‬
‫عاریــه*‪ :‬آن‌چه به امانــت بگیرند‬ ‫‪12 1‬‬ ‫کیقباد‪ ،‬کاووس و کیخسر و‬
‫و پس از رفع نیــاز آن را پس‌دهند‪.‬‬ ‫نبُــرداری‪ ،‬اطاعت‪،‬‬ ‫طــوع*‪ :‬فرما ‌‬
‫‪16 3‬‬ ‫‬ ‫‪7 2‬‬ ‫ی‬
‫فرمانبر ‬
‫‪8 2‬‬ ‫عازم*‪ :‬رهسپار‪ ،‬راه ‬
‫ی‬ ‫‪10 1‬‬ ‫طویل ‪ :‬طوالنی‪ ،‬بلند‪ ،‬درا ز‬

‫‪93‬‬
‫لغت و امالی فارسی‬

‫عجین آمدن*‪ :‬عجین شدن‪ ،‬آمیخته‬ ‫عافیت‌سوز‪ :‬بُرنده و کشنده (کنایه‪/‬‬


‫شــدن یا ترکیب شدن دو یا چند چیز‬ ‫‪3 2‬‬ ‫عافیت‪ :‬تندرستی)‬
‫‪8 3‬‬ ‫‬ ‫عاکفان*‪ :‬کسانی که در مدتی معین‬
‫عداوت*‪ :‬دشمنی (مترادف خصومت)‬ ‫در مسجد بمانند و به عبادت پردازند‪.‬‬
‫‪7 1‬‬ ‫‬ ‫(شکل مفرد عاکف‪ :‬گوشه‌نشین) ‪1 3‬‬

‫‪9 3‬‬ ‫عدل ّیه*‪ :‬دادگستر ‬


‫ی‬ ‫عالم پرشــگفتی وراز‪ :‬آســمان‬
‫عدم‪ :‬نیســتی‪ ،‬نابودی (مترادف فنا)‬ ‫‪9 3‬‬ ‫(استعاره)‬
‫‪18 2   3 2‬‬ ‫‬ ‫‪8 2‬‬ ‫عال ِم پرور‪ :‬دانشمند پرو ر‬
‫ُعذر ‪ :‬بهانه‪ ،‬دســت آویــز (معنی دیگر‬ ‫عامل تخریب*‪ :‬شــخصی نظامی‬
‫‪8 2   3 1‬‬ ‫پوزش‪ ،‬معذرت‪ ،‬توبه)‬ ‫کــه کارش نابود کــردن هدف‌های‬
‫‪14 3   1 3‬‬ ‫‬ ‫نظامی به‌وسیلة انفجار و کار گذاشتن‬
‫َعربَده*‪ :‬فریاد پرخاش‌جویانه برای‬ ‫‪5 3‬‬ ‫تله‌های انفجاری است‪.‬‬
‫برانگیختن دعوا و هیاهو‪ ،‬نعره و فریاد‬ ‫عامل*‪ :‬حاکم‪ ،‬والی (مترادف کارگزار‪،‬‬
‫‪14 1‬‬ ‫‬ ‫‪12 1   8 1‬‬ ‫دست‌اندر کار)‬
‫عرش‪ :‬آســمان‪ ،‬جایی فراتر از همة‬ ‫‪16 1‬‬ ‫عبرت‪ :‬پند‪ ،‬اندرز‪ ،‬در ‬
‫س‬
‫آســمان‌ها‪ ،‬فلک‌االفالک (معنی دیگر‪:‬‬ ‫عِتاب کردن*‪ :‬خشــم گرفتن بر‬
‫‪11 2   8 1‬‬ ‫تخت پادشاه)‬ ‫کســی‪ ،‬ســرزنش کردن (معنی دیگر‬
‫عرصه‪ :‬میــدان‪ ،‬صحرا (شــکل جمع‬ ‫‪16 1‬‬ ‫غضب کردن)‬
‫‪2 2‬‬ ‫َعرَصات)‬ ‫عِتاب*‪ :‬ســرزنش‪ ،‬مالمت‪ ،‬تندی‬
‫عرض‪ :‬بیان مطلبی با احترام و ادب‬ ‫‪18 3‬‬ ‫‬
‫گنج‌نامـه‬

‫‪16 1‬‬ ‫(معنی دیگر پهنا‪ ،‬مدت)‬ ‫عجایب‪ :‬شــگفتی‌ها (شــکل مفرد‬
‫َعرضه دادن‪ :‬به معرض‌گذاشــتن‪،‬‬ ‫‪ 1‬س‬ ‫عجیب‪ ،‬عجیبه)‬
‫‪6 3‬‬ ‫ن‬
‫ارائه دادن‪،‬عرضه کرد ‬ ‫َع َجم*‪ :‬ســرزمینی که ساکنان آن‬
‫عرض ‌هدِه‪ :‬نشان‌دهنده‪ ،‬ارائه‌دهنده‪،‬‬ ‫غیرعرب‪ ،‬به‌ویژه ایرانی باشند؛ ایران‬
‫‪2 2‬‬ ‫بیانگ ر‬ ‫‪12 3‬‬ ‫(ملوک عجم‪ :‬پادشاهان ایران)‬

‫‪94‬‬
‫گنج هفتم‬

‫َعشیره‪ :‬قبیله‪ ،‬طایفه‪ ،‬قوم و خویش‬ ‫عرفانی‪ :‬معنوی‪ ،‬منســوب به عرفان‬


‫‪9 3‬‬ ‫‬ ‫(عرفــان‪ :‬شــناخت خــدا از راه پاکی نفس)‬
‫ُعصاره*‪ :‬آبی که از فشــردن میوه‬ ‫‪5 1‬‬ ‫‬
‫یا چیز دیگر به دســت آورند؛ افشره‪،‬‬ ‫َع ّز َو َج ّل*‪ :‬عزیز اســت و بزرگ و‬
‫‪1 3‬‬ ‫شیره (هم‌خانواده عصیر)‬ ‫ارجمند (جمله‌ای اســت که پــس از نام‬
‫عصب‪ :‬رشــته‌های ســفید‌رنگ که‬ ‫خداوند آورده می‌شــود‪َ « .‬ع َّز َو َج َّل» هر دو‬
‫اعضای بدن را به مغز متّصل می‌کنند‬ ‫فعل ماضی هســتند؛ که البتــه این ماضی‬
‫‪9 2‬‬ ‫ی‬
‫و‪ ،...‬پ ‬ ‫‪2 2‬‬ ‫‪ 3 1‬‬ ‫تأکید بر دوام دارد‪).‬‬
‫عصیان*‪ :‬نافرمانی‪ ،‬گناه و معصیت‬ ‫‪1 3   15 2   3 2‬‬ ‫‬
‫‪ 2‬ن‬ ‫‬ ‫ِعزّ*‪ :‬ارجمندی‪ ،‬گرامی‌شدن (شکل‬
‫ش ‪5 3‬‬ ‫عطا* دادن‪ :‬بخشش‪ ،‬ده ‬ ‫‪ 3‬س‬ ‫متضاد ُذ ّل)‬
‫‪9 3‬‬ ‫عطرآگین‪ :‬معطر‪ ،‬خوشب و‬ ‫عزّت‪ :‬خداونــد‪ ،‬ارجمندی‪ ،‬احترام‪‌،‬‬
‫عظیم‪ :‬بزرگ‌‪ ،‬بلنــد مرتبه (مترادف‬ ‫‪14 2   7 2‬‬ ‫ی‬
‫بزرگ ‬
‫‪ 3‬س‬ ‫خطیر‪ُ ،‬م َع ّظم)‬ ‫‪7 2‬‬ ‫عزرائیل‪ :‬فرشتة مر ‬
‫گ‬
‫عفــاف*‪ :‬رعایت اصــول اخالقی‪،‬‬ ‫عزم‪ :‬اراده‪ ،‬قصد‪ ،‬ثبات و پایداری در‬
‫‪12 3‬‬ ‫ی‬‫پرهیزکاری‪ ،‬پارسای ‬ ‫کاری (مترادف آهنگ)‬
‫عقب نشینی از خود ‪ :‬کوتاه آمدن‬ ‫‪ 2   13 1   8 1‬ن ‪12 2  ‬‬ ‫‬
‫‪11 1‬‬ ‫از اعتقادات (کنایه)‬ ‫عزم کردن‪ :‬قصد کــردن‪ ،‬آهنگ‬
‫‪2 2‬‬ ‫عِقد*‪ :‬گردن‌بن د‬ ‫‪8 2‬‬ ‫ن‬
‫کرد ‬
‫ُعقده*‪ :‬گره‪( ،‬معنی دیگر افســردگی‬ ‫عزیمت‪ :‬رفتن‪ ،‬حرکــت کردن به‬
‫‪15 2‬‬ ‫توأم با کینه‌توزی)‬ ‫‪9 3‬‬ ‫ی‬
‫سوی جای ‬
‫ش ‪15 2‬‬‫عکس‪ :‬انعکاس‪ ،‬تصویر‪ ،‬نق ‬ ‫عشق‪ :‬دومیــن و بزرگ‌ترین مرحلة‬
‫علمه*‪ :‬آن‌که دربارة رشــته‌ای از‬ ‫ّ‬ ‫‪14 3‬‬ ‫ن‬
‫عرفا ‬
‫معارف بشری‪ ،‬دانش و آگاهی بسیار‬ ‫عشق‌آباد‪:‬پایتختکشورترکمنستان‬
‫‪16 3‬‬ ‫دارد‪.‬‬ ‫است‪ ،‬نام روستایی در نیشابو ر ‪9 3‬‬

‫‪95‬‬
‫لغت و امالی فارسی‬

‫َع َمله*‪ :‬کارگران؛ در فارســی امروز‬ ‫ع ّلت‪ :‬بیماری (شکل جمع ِعلَل‪ /‬معنی‬
‫کلمة عمله‪ ،‬به صورت مفرد‪ ،‬به معنی‬ ‫‪2 2‬‬ ‫دیگر دلیل‪ ،‬سبب)‬
‫یک تَن کارگر زیردســت ب ّنا به کار‬ ‫عِلم عدد بین‪ :‬علم ما ّدی‪ ،‬علمی که‬
‫‪2 1‬‬ ‫می‌‌رود‪( .‬شکل مفرد عامل)‬ ‫توجه می‌کند‪.‬‬ ‫فقط به عدد و ارقــام ّ‬
‫عمید‪ :‬بزرگ و سرور قوم‪ ،‬مهتر (خواجه‬ ‫‪9 3‬‬ ‫‬
‫عمید‪ :‬منظور بونصر مشکان است) ‪2 2‬‬ ‫َع َلم*‪ :‬پرچم (علم بر دوش گرفتن‪ :‬آماد ٔه‬
‫‪5 3‬‬ ‫عن‌قریب‪ :‬به‌زود ‬
‫ی‬ ‫‪16 2   10 2‬‬ ‫حرکت بودن (کنایه))‬
‫عنان پیچیدن‪ :‬منحــرف کردن‪،‬‬ ‫َع َلم کردن*‪ :‬برافراشــتن‪ ،‬برپا‌کردن‪،‬‬
‫‪13 1‬‬ ‫ن‬
‫تغییر مسیر داد ‬ ‫بیرون کشیدن شمشــیر (معنی‌کنایی‪:‬‬
‫عِنان*‪ :‬افسار‪ ،‬دهانه (عنان گران کردن‪:‬‬ ‫‪14 2   9 1   5 1‬‬ ‫مشهور کردن)‬
‫کنایه از ایستادن‪ ،‬توقف کردن)‬ ‫َعلم‌دار‪ :‬پرچــم‌دار ( َعلَم‪ :‬پرچم‪ ،‬رهبر‪/‬‬
‫‪13 1   12 1   9 1‬‬ ‫‬ ‫‪10 1‬‬ ‫کنایه)‬
‫عنان‪ ،‬اژدها را ســ ُپرد‪ :‬اسب را به‬ ‫‪2 2‬‬ ‫علی ا ّی حال‪ :‬به هرحا ‬
‫ل‬ ‫َ‬
‫حال خود گذاشــت تا به هر جهتی‬ ‫علی‌الخصوص‪ :‬به‌خصوص؛ خصوصاً‪،‬‬
‫‪13 1‬‬ ‫می‌خواهد برود‪.‬‬ ‫‪18 3‬‬ ‫به‌ویژ ه‬
‫توجه‪ ،‬لطف‪ ،‬احســان‬ ‫عنایــت*‪ّ :‬‬ ‫علی‌رغم‪ :‬برخالف‪ ،‬به ناخواســت‬
‫‪7 2   7 1‬‬ ‫‬ ‫‪5 2‬‬ ‫‬
‫ِعنَب‪ :‬انگور‪ ،‬میوة تاک (شــکل جمع‬ ‫عماد*‪ :‬تکیه گاه‪ ،‬نگاه دارنده؛ آن‌چه‬
‫اَعناب‪ /‬به درخت انگور هم گفته می‌شود‪).‬‬ ‫‪13 3‬‬ ‫بتوان بر آن (او) تکیه کرد‪.‬‬
‫‪17 1‬‬ ‫‬ ‫عِمارت کردن*‪ :‬بنا کــردن‪ ،‬آباد‬
‫گنج‌نامـه‬

‫ن ‪9 2‬‬‫عندلیب*‪ :‬بلبل‪ ،‬هزار‌دستا ‬ ‫‪8 1‬‬ ‫ی‬


‫کردن‪ ،‬آبادان ‬
‫َعنود*‪ :‬ستیزه‌کار‪ ،‬دشمن و بدخواه‬ ‫‪16 3‬‬ ‫عمارت‪ :‬بنا‪ ،‬ساختما ‬
‫ن‬
‫‪16 1‬‬ ‫(شکل مفرد عنود)‬ ‫عمــرو‪ :‬منظــور «عمرو بــن عبدود»‬
‫عوارض‪ :‬حوادث‪ ،‬ناخوشی‌‌ها‪ ،‬آفات‬ ‫پهلوان عرب است‪( .‬تلفظ‪ / :‬ع‪ /‬ـَ ‪ /‬م ‪ /‬ر ‪) /‬‬
‫‪9 2‬‬ ‫(شکل مفرد عارضه)‬ ‫‪14 2‬‬ ‫‬

‫‪96‬‬
‫گنج هفتم‬

‫غایب شــدن از حق تعالی‪ :‬از یاد‬ ‫عوامل‪ :‬دســت‌اندرکاران‪ ،‬حاکمان‬


‫‪6 2‬‬ ‫ن‬
‫خدا غافل شد ‬ ‫‪8 1‬‬ ‫(شکل مفرد عامل)‬
‫حد نهایی چیزی‪،‬‬ ‫غایت‌القُصوى*‪ّ :‬‬ ‫عــود*‪ :‬درختــی که چــوب آن‬
‫‪8 3‬‬ ‫ب‬
‫کمال مطلو ‬ ‫قهوه‌ای‌رنگ و خوشــبو است و آن را‬
‫غایت*‪ :‬پایان‪ ،‬فرجام‪ ،‬نهایت (به غایت‪:‬‬ ‫در آتش می‌اندازنــد که بوی خوش‬
‫‪7 3   6 2‬‬ ‫در ح ّد نهایت‪ ،‬بی‌نهایت)‬ ‫‪18 1‬‬ ‫دهد‪( .‬معنی دیگر نوعی ساز)‬
‫غایی*‪ :‬منســوب بــه غایت‪ ،‬نهایی‬ ‫عهد‪ :‬پیمــان (معنــی دیگــر روزگار)‬
‫‪17 3‬‬ ‫‬ ‫‪15 2   7 1‬‬ ‫‬
‫غبطه*‪ :‬رشــک بردن‪ ،‬حــال و روز‬ ‫عهده‪ :‬تعهد‪ ،‬مسئولی ‬
‫ت‬
‫کســی را آرزو داشــتن بــی آن که‬ ‫‪1 3   15 2‬‬ ‫‬
‫‪8 1‬‬ ‫خواهان زوال آن باشیم‪.‬‬ ‫عیار*‪ :‬ابزار و مبنای سنجش‪ ،‬معیار‪،‬‬
‫َغدْ ر‪ :‬نقــض عهد‪ ،‬خیانــت‪ ،‬فریب‬ ‫خالص‪ ،‬سنجه‪ ،‬مقابل غش و ناپاکی‬
‫‪13 3‬‬ ‫ش‬
‫(هم‌آوا) قدر‪ :‬ارز ‬ ‫(تمام‌عیار‪ :‬کامل و بی‌نقصان‪ ،‬پاک‪ ،‬خالص)‬
‫َغرامت*‪ :‬تاوان‪ ،‬جبران خســارت‬ ‫‪13 3‬‬ ‫‪  16 2‬‬ ‫‬
‫‪2 3‬‬ ‫ن‬
‫مالی و غیر آ ‬ ‫‪5‬‬ ‫‪1‬‬ ‫عیال*‪ :‬زن و فرزندان‪ ،‬ز ‬
‫ن‬
‫غرامت‌زده*‪ :‬تاوان‌زده‪ ،‬کســی‌که‬ ‫عیــش‪ :‬خوش‌گذرانی‪ ،‬خوشــی و‬
‫غرامت کشــد‪ ،‬پشــیمان (ضررکرده)‬ ‫‪2 3‬‬ ‫ی‬
‫شادمان ‬
‫‪2 2‬‬ ‫‬ ‫عین ‪ :‬مشــابه (معنــی دیگر چشــم)‬
‫غربت*‪ :‬غریبــی‪ ،‬دوری از خانمان‪،‬‬ ‫‪16 1‬‬ ‫‬
‫بیگانگــی‪ ،‬دوری‪ ،‬دوری از وطــن‬ ‫غارِب*‪ :‬میــان دو کتف (معنی دیگر‬
‫‪9 3   3 3   5 2   5 1‬‬ ‫‬ ‫‪5 1‬‬ ‫غروب‌کننده)‬
‫‪12 3   10 3‬‬ ‫‬ ‫‪1 1‬‬ ‫غافل‪ :‬نا آگاه‪ ،‬بی‌خب ر‬
‫َغ ْرس*‪ :‬نشاندن و کاشتن درخت و‬ ‫‪15 2‬‬ ‫غافل‌وار‪ :‬با ناآگاه ‬
‫ی‬
‫‪18 3‬‬ ‫گیاه‬ ‫غالــب‪ :‬غلبه‌کننده‪ ،‬پیــروز‪ ،‬چیره‬
‫َغ َرض‪ :‬قصد‪ ،‬مقصود‪ ،‬هدف (شــکل‬ ‫‪16 1‬‬ ‫(مترادف قاهر)‬

‫‪97‬‬
‫لغت و امالی فارسی‬

‫برآشــفتگی (معنــی دیگر غیــظ‪ ،‬قهر)‬ ‫غرض)‬ ‫َ‬


‫جمع اغراض‪ /‬هم‌خانواده ُم ِ‬
‫‪8 2‬‬ ‫‪  14‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‬ ‫‪5 2   3 1‬‬ ‫‬
‫غضنفر*‪ :‬شــیر (مترادف ُهژبر‪ ،‬اسد‪،‬‬ ‫غرفه*‪ :‬باالخانه‪ ،‬هر یک از اتاق‌های‬
‫‪14 2‬‬ ‫حیدر‪ /‬معنی دیگر قوی)‬ ‫کوچکی که در باالی اطراف سالن یا‬
‫غفلت‪ :‬از یاد بردن‪ ،‬فراموش کردن‪،‬‬ ‫یک محوطه می سازند که مشرف بر‬
‫‪1 3   3 1‬‬ ‫ی‬
‫بی‌خبر ‬ ‫حجره) ‪9 3‬‬ ‫محوطه است‪( .‬مترادف ُ‬
‫‪12 3‬‬ ‫غالم‪ :‬بنده‪ ،‬خدمتکار‪ ،‬نوک ر‬ ‫غرق آتش شدن‪ :‬وجودی سرشار از‬
‫غلت خوردن‪ :‬غلتیدن روی زمین از‬ ‫‪14 3‬‬ ‫عشق داشتن (کنایه)‬
‫‪3 2‬‬ ‫یک پهلو به پهلوی دیگ ر‬ ‫غرقه به خون شدن‪ :‬کشته شدن‪،‬‬
‫ُغلغله‌زن*‪ :‬شور و غوغا‌کنان (در حال‬ ‫‪3 3‬‬ ‫شهید شدن (کنایه)‬
‫‪1 1‬‬ ‫غل غل زدن)‬
‫غرقه‪ :‬غرق شــده‪ ،‬در آب فرو رفته‪،‬‬
‫‪18 3‬‬ ‫ُغلغله‪ :‬هیاهو‪ ،‬غوغا‬
‫‪2 2‬‬ ‫ق‬‫غری ‬
‫غلیــان*‪ :‬جوشــش عواطــف و‬
‫غروب آفتاب خویشتن دیدن‪ :‬رو‬
‫احساســات‪ ،‬شــدت هیجان عاطفی‬
‫به نابودی و مرگ رفتن (کنایه) ‪3 2‬‬
‫‪16 3‬‬ ‫‬
‫غریق‪ :‬در آب غرقه شده‪ ،‬فرورفته در‬
‫غم‌گسار‪ :‬دلســوز‪ ،‬غمخوار‪ ،‬مهربان‬
‫ُ‬ ‫‪2 3‬‬ ‫آب‪ ،‬در آب مرد ه‬
‫‪9 2‬‬ ‫(گساردن‪‌:‬خوردن‪ ،‬نوشیدن)‬
‫غریو‪ :‬شــور و غوغا‪ ،‬بانــگ و فریاد‬
‫غمی‪ :‬خســته‪ ،‬فرســوده و ناتوان‬
‫‪12 1‬‬ ‫‬
‫‪2 2‬‬ ‫‬
‫َغنا*‪ :‬توانگری‪ ،‬بی‌نیازی (مشابه ِغنا‪:‬‬ ‫َغزا*‪ :‬جنگ‪ ،‬پیکار (مترادف مصاف‪،‬‬

‫نغمه‪ ،‬سرود‪ /‬حضرت غنا‪ :‬خداوند بی‌نیاز)‬ ‫‪14 2‬‬ ‫غزوه)‬


‫َغزنین‪ :‬نام شهری است در افغانستان‬
‫گنج‌نامـه‬

‫‪7 2‬‬ ‫‪  10 1‬‬ ‫‬


‫غِنا*‪ :‬ســرود‪ ،‬نغمــه‪ ،‬آوازخوانی‪،‬‬ ‫کنونی که پایتخت غزنویان بوده است‬
‫دستگاه موسیقی (ادبیات غنایی‪ /‬مشابه‬ ‫‪2 2‬‬ ‫به آن «غزنه» نیز می‌گویند‪.‬‬
‫‪7 1‬‬ ‫َغنا‪ :‬توانگری‪ ،‬بی‌نیازی)‬ ‫ن ‪2 2‬‬ ‫غزو*‪ :‬جنگ‌کردن با کافرا ‬
‫غنی‪ :‬توانگر (شکل جمع اغنیا) ‪9 3‬‬
‫ْ‬ ‫َ‬ ‫غضب‪ :‬خشم گرفتن‪ ،‬خشم‪ ،‬تندی‪،‬‬

‫‪98‬‬
‫گنج هفتم‬

‫‪14 3‬‬ ‫در راه حق (کنایه)‬ ‫غنیمــت‪ :‬ســودمند‪ ،‬مالــی که‬


‫فایق*‪ :‬برگزیده‪ ،‬برتر‪ ،‬دارای برتری‪،‬‬ ‫‪5 1‬‬ ‫بی‌زحمت به دست بیای د‬
‫‪1 3   12 2‬‬ ‫مسلّط‪ ،‬چیر ه‬ ‫َغو*‪ :‬خــروش‪ ،‬غریو‪ ،‬فریــاد‪ ،‬بانگ‬
‫فتراک*‪ :‬ترک بند‪ ،‬تســمه و دوالی‬ ‫‪12 3‬‬ ‫‪  12‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‬
‫کــه از عقب زین اســب می‌آویزند و‬ ‫‪3 1‬‬ ‫غوک*‪ :‬قورباغ ه‬
‫بــا آن چیزی را به تــرک می‌بندند‪.‬‬ ‫غول بی شاخ و دم ‪ :‬انسان درشت‬
‫‪13 1   12 2‬‬ ‫‬ ‫‪16 3‬‬ ‫و دور از آداب (کنایه)‬
‫‪12 2‬‬ ‫فتنه‪ :‬فساد‪ ،‬تباه ‬
‫ی‬ ‫غیب*‪ :‬پنهان‪ ،‬نهان از چشم‪ ،‬عالمی‬
‫فتوحات‪ :‬پیرو ‌زی‌ها (شکل مفرد فتوح‬ ‫که خداوند‪ ،‬فرشتگان و‪ ...‬در آن قرار‬
‫‪10 1‬‬ ‫که خود جمع «فتح» است‪).‬‬ ‫‪1 2‬‬ ‫دارند‪.‬‬
‫فخر‪ :‬بالیدن‪‌ ،‬افتخــار‪ ،‬نازش (فخر‬ ‫غیــب‌دان‪ :‬آگاه از مســائل پنهان‬
‫کــردن‪ :‬افتخار‌کــردن‪ ،‬نازیدن بــه چیزی)‬ ‫‪7 1‬‬ ‫(عالم‌الغیب)‬
‫‪9 3   2 2   1 2‬‬ ‫‬ ‫غیر مترقبه‪ :‬پیش‌بینی نشده‪ ،‬دور از‬
‫ف ّر گیتی فروز‪ :‬شــکوه و شــهرت‬ ‫‪16 3‬‬ ‫انتظار (مترادف تصادفا ً)‬
‫‪12 1‬‬ ‫ی‬
‫جهان ‬ ‫‪5 2‬‬ ‫ب‬
‫تعص ‬
‫حمیت‪ّ ،‬‬ ‫غیرت*‪ّ :‬‬
‫‪8 3‬‬ ‫فرا بردن‪ :‬باالبرد ‬
‫ن‬ ‫فاتح‪ :‬فتح‌کننده‪ ،‬پیــروز (مترادف‬
‫فــرا گرفتن‪ :‬یاد گرفتــن‪ ،‬آموختن‬ ‫‪17 1‬‬ ‫منصور‪ ،‬مظفر)‬
‫(معنی دیگر تصرف کــردن‪ ،‬محاصره کردن)‬ ‫فاتحه‪ :‬خواندن دعای خیر (ســور ٔه‬
‫‪16 1‬‬ ‫‬ ‫حمد و توحید برای آمرزش مرده) ‪8 3‬‬

‫فرا‌داشتن ‪ :‬بر ســر دست گرفتن‪،‬‬ ‫‪1 3‬‬ ‫فاحش*‪ :‬آشکار‪ ،‬واض ‬
‫ح‬
‫‪14 3‬‬ ‫ن‬
‫بلند کردن‪ ،‬نگه داشت ‬ ‫فارغ‪ :‬آســوده‪ ،‬آزاد و رها (معنی دیگر‬
‫فراتر‪ :‬جلو‌تــر‪ ،‬نزدیک‌تر (معنی دیگر‬ ‫‪14 1‬‬ ‫دست‌کشنده از کاری)‬
‫‪10 1‬‬ ‫باالتر)‬ ‫فارغ شدن*‪ :‬آســوده شدن از کار‬
‫فراخ‪ :‬پهــن‪ ،‬وســیع (ســینه‌فراخ‪:‬‬ ‫‪2 2‬‬ ‫‬
‫‪5 2‬‬ ‫قوی‌هیکل)‬ ‫فانی‌شدن از خود‪ :‬از خود گذشتن‬

‫‪99‬‬
‫لغت و امالی فارسی‬

‫فرامش کردن‪‌:‬فراموش‌کردن‪ ،‬از یاد‬ ‫ر ‪2 2‬‬ ‫فراخ‌تر*‪‌:‬آسوده‌تر‪ ،‬راحت‌ت ‬


‫‪2 2‬‬ ‫ن‬
‫برد ‬ ‫فراخواندن‪ :‬دعوت‌کــردن‪ ،‬احضار‬
‫‪12 2‬‬ ‫فرانک‪ :‬نام مادر فریدو ‬
‫ن‬ ‫‪12 2‬‬ ‫ن‬
‫کرد ‬
‫‪16 3‬‬ ‫فربه‪ :‬چا ‬
‫ق‬ ‫‪15 2‬‬ ‫فراخور‪ :‬متناس ‬
‫ب‬
‫فرج*‪ :‬گشــایش‪ ،‬گشایش در کار و‬ ‫فراز ‪ :‬ارتفاع‪ ،‬اوج‪ ،‬باال‪ ،‬بلند ‬
‫ی‬
‫ی ‪7 1   3 1   1 1‬‬ ‫مشکل‪ ،‬رهای ‬ ‫‪ 5 1‬‬ ‫‬
‫‪14 3   8 3   18 2   5 2‬‬ ‫‬
‫توســل‪ :‬نام دو دعــا (فرج‪:‬‬ ‫فرج و ّ‬
‫‪10 1‬‬ ‫توسل‪ :‬پناه بردن)‬
‫گشایش ‪ّ /‬‬ ‫فراز آمدن*‪ :‬رسیدن‪ ،‬نزدیک آمدن‬
‫‪13 3   13 1‬‬ ‫‬
‫ت ‪15 2‬‬ ‫فرجام‪ :‬پایان‪ ،‬نهایت‪ ،‬عاقب ‬
‫فرخنده‌پی*‪ :‬خوش‌قدم‪ ،‬نیک‌پی‪،‬‬
‫غصه‬‫فراز کشیدن‪ :‬درهم شدن از ّ‬
‫و رنج (به تنگی فراز کشــیدن‪ :‬به خواری‬
‫‪8 3‬‬ ‫ن‬
‫شیُم ‬
‫خو ‌‬
‫‪12 2‬‬ ‫افتادن)‬
‫فرخنده‪ :‬خجســته‪ ،‬مبارک (مترادف‬
‫ف ّراش*‪ :‬فرش‌گستر‪ ،‬گسترندة فرش‬
‫فرخ‪ ،‬سعد‪ ،‬همایون‪ ،‬میمون)‬
‫‪1 3‬‬ ‫‬
‫‪9 2   13 1‬‬ ‫‬
‫فراعنــه*‪ :‬پادشــاهان قدیم مصر‬
‫فرزانــگان‪ :‬انســان‌های عاقــل و‬
‫‪5 1‬‬ ‫(شکل مفرد فرعون)‬
‫ف‬
‫خردمند‪ ،‬انسان‌‌های شری ‬
‫فراغ گزیدن‪ :‬به دنبال آســودگی‬
‫‪12 2   18 1‬‬ ‫‬ ‫‪2 2‬‬ ‫ن‬
‫بود ‬
‫فرزانگــی‪ :‬خردمنــدی‪ ،‬دانایــی‪،‬‬ ‫َفراغ*‪ :‬آسایش و آرامش‪ ،‬آسودگی‬
‫‪14 2‬‬ ‫ت‬
‫حکم ‬ ‫‪15 2‬‬ ‫‪ ‬‬ ‫‪2 2‬‬‫‪ 3 1‬‬ ‫‬
‫فرزانه‪ :‬خردمند‪ ،‬دانا‪ ،‬عاقل‪ ،‬شریف‬ ‫َ‬
‫گنج‌نامـه‬

‫‪3 3‬‬ ‫فراغت‪‌:‬آسودگی‪ ،‬آرام ‬


‫ش‬
‫‪12 2   5 2‬‬ ‫‬ ‫فِــراق‪ :‬جدایــی‪ ،‬دوری (متــرادف‬
‫فرسخ*‪ :‬فرسنگ‪ ،‬واحد اندازه گیری‬ ‫‪6 3‬‬ ‫مهجوری‪ ،‬هجران)‬
‫مســافت تقریبا معــادل ‪ 6‬کیلومتر‬ ‫فِرام*‪ :‬فریــم (‪ ،Frame‬قــاب عینک)‬
‫‪8 3‬‬ ‫‬ ‫‪16 2‬‬ ‫‬

‫‪100‬‬
‫گنج هفتم‬

‫فرنگ‪ :‬کشور‌های اروپایی (در این‌جا‬ ‫فرسنگ‪ :‬واحد طول‪ ،‬فرسخ‪ ،‬معادل‬
‫‪14 2‬‬ ‫مظهر کفر است‪).‬‬ ‫‪18 2‬‬ ‫‪ 6‬کیلومت ر‬
‫فرنگی‌مآب*‪ :‬کســی که به آداب‬ ‫فرش زم ّردین‪ :‬ســبزه‌ها و چمن‌ها‬
‫اروپاییــان رفتار می‌کنــد‪ ،‬متجدد‬ ‫(اســتعاره‪ /‬زمردین‪ :‬صفت نســبی‪ ،‬زمرد‪:‬‬
‫‪16 2‬‬ ‫‬ ‫‪1 3‬‬ ‫سنگ سبز رنگ)‬
‫فرنگی‌مآبی*‪ :‬به شیوة فرنگی‌ها و‬ ‫فرض*‪ :‬آنچــه خداوند بر بندگانش‬
‫اروپایی‌ها (مآب‪ :‬بازگشت‪ ،‬جای بازگشت‪،‬‬ ‫واجب کرده است‪ .‬واجب گردانیدن‪،‬‬
‫‪16 2‬‬ ‫دراین‌جا به معنی «شباهت»)‬ ‫آنچه انجام آن بر عهدة کســی نهاده‬
‫فرو گذاشتن‪ :‬رها کردن‪ ،‬ترک‌کردن‬ ‫ی‬
‫شده باشد‪ ،‬الزم‪ ،‬ضرور ‬
‫‪1 3‬‬ ‫‬ ‫‪7 3   10 2‬‬ ‫‬
‫د ‪18 1‬‬‫فرو میرد‪ :‬بمیرد‪ ،‬از بین برو ‬ ‫فرط*‪ :‬بســیاری‪ ،‬فراوانــی‪ ،‬کثرت‪،‬‬
‫فرو نشســتن‪ :‬از بین رفتن‪ ،‬آرام‬ ‫‪11 2   9 2‬‬ ‫ی‬
‫زیاد ‬
‫‪18 3‬‬ ‫ن‬
‫گرفت ‬ ‫فرعونیــان‪ :‬در ایــن درس منظور‬
‫فروتنــان‪ :‬انســان‌های متواضع و‬ ‫«اسرائیلی‌های غاصب» است‪10 2 .‬‬

‫‪18 1‬‬ ‫ن‬


‫فروت ‬ ‫ُفرقت*‪ :‬جدایــی‪ ،‬دوری (مترادف‬
‫فروتنی‪ :‬افتادگــی‪ ،‬تواضع (مترادف‬ ‫‪7‬‬ ‫‪1‬‬ ‫هجر‪ ،‬فراق‪ ،‬مفارقت‪ ،‬فراقت)‬
‫‪17 2‬‬ ‫خضوع)‬ ‫فرمان کردن‪ :‬اطاعت کردن‪ ،‬فرمان‬
‫فرود آمدن‪‌ :‬پایین آمــدن‪ ،‬پیاده‬ ‫‪13 1‬‬ ‫ن‬
‫برد ‬
‫‪2 2‬‬ ‫ن‬
‫شدن‪ ،‬اقامت کرد ‬ ‫فرمــان وی بکردند‪ :‬فرمــان او را‬
‫فرو ِد ســرای*‪ :‬اندرونی‪ ،‬اتاقی در‬ ‫‪15 2‬‬ ‫انجام دادند‪.‬‬
‫خانــه که پشــت اتاقی دیگــر واقع‬ ‫‪1 3‬‬ ‫نبُردار‪ :‬مطیع‪ ،‬تاب ‬
‫ع‬ ‫فرما ‌‬
‫شده باشــد مخصوص زن و فرزند و‬ ‫فرمودن‪ :‬دســتور دادن‪ ،‬امر‌کردن‪،‬‬
‫‪2 2‬‬ ‫ن‬
‫خدمتگزارا ‬ ‫‪2 2   6 1‬‬ ‫ن‬
‫گفت ‬
‫فرودست‪ :‬زیردســت‪ ،‬طبقــة فقیر‬ ‫فرموده‪ :‬دستور داده (مصدر فرمودن)‬
‫‪12 2‬‬ ‫‬ ‫‪1 3‬‬ ‫‬

‫‪101‬‬
‫لغت و امالی فارسی‬

‫فزونی گرفتن‪ :‬زیاد شــدن‪ ،‬افزون‬ ‫فروزان‪ :‬تابان‪ ،‬درخشــان‪ ،‬افروزنده‪،‬‬


‫‪8 2‬‬ ‫ن‬
‫شد ‬ ‫‪17 1‬‬ ‫ن‬
‫روش ‬
‫فسرده*‪ :‬یخ‌زده‪ ،‬منجمد (معنی دیگر‬ ‫فروشدن‪ :‬داخل شدن‪ ،‬پایین رفتن‬
‫‪5 3‬‬ ‫غمگین)‬ ‫‪16 1‬‬ ‫‬
‫فسفر*‪ :‬عنصر شیمیایی با رنگ زرد‬ ‫فروغ*‪ :‬روشنایی‪ ،‬پرتو (مترادف ضیا‪،‬‬
‫روشــن که در مجاورت هوا مشتعل‬ ‫سنا‪ ،‬شعشعه)‬
‫‪ 1‬س ‪16 2   9 2   3 2  ‬‬ ‫‬
‫‪18 1‬‬ ‫می‌گردد‪.‬‬
‫فسوس‪ :‬تمسخر‪ ،‬ریشخند (مترادف‬ ‫فروکوفتــن‪ :‬ضربه زدن‪ ،‬آســیب‬
‫‪16 1‬‬ ‫رساندن (= کوفتن)‬
‫‪12 1‬‬ ‫اِستهزا)‬
‫فضل*‪ :‬بخشــش‪ ،‬کــرم‪ ،‬نیکویی‪،‬‬ ‫فروگذاری نمودن‪ :‬کوتاهی‌کردن‪،‬‬
‫‪9 2‬‬ ‫ن‬
‫مضایقه کرد ‬
‫دانش (معنی دیگر برتری‪ ،‬کمال)‬
‫متحیرشدن (فرومانده‪‌:‬‬
‫ّ‬ ‫فروماندن*‪:‬‬
‫‪ 1‬س‪ 3   8 2   3 1  ‬س‬ ‫‬
‫‪1 2‬‬ ‫متحیّر‪ ،‬درمانده‪ ،‬ناتوان)‬
‫‪11 1‬‬ ‫فضله‪ :‬سرگین جانورا ‬
‫ن‬
‫‪5 3‬‬ ‫فرومایه‪ :‬پست‪ ،‬بی‌ارز ‬
‫ش‬
‫فعل‪ :‬عملکرد‪ ،‬عمــل‪ ،‬کار‪ ،‬کردار‪،‬‬
‫فرونشستن‪ :‬تســکین یافتن درد‪،‬‬
‫‪12 3   2 1‬‬ ‫کنش‪ ،‬رفتا ر‬
‫‪5 3‬‬ ‫ن‬
‫آرام شد ‬
‫فغان*‪ :‬ناله و زاری‪ ،‬فریا د‬
‫فرهیختگــی*‪ :‬فرهیختــه بودن‬
‫‪16 3   5 3‬‬ ‫‬ ‫(فرهیخته‪ :‬برخــوردار از ســطح واالیی از‬
‫فقه*‪ :‬علم احکام شــرعیه‪ ،‬علمی‬ ‫‪12 3‬‬ ‫دانش‪ ،‬معرفت یا فرهنگ)‬
‫اســت که از فروع عملی احکام شرع‬ ‫فریـاد برانگیـختن‪ :‬فریـاد زدن‬
‫بحث می‌کنــد‪ .‬مبنای ایــن علم بر‬ ‫‪7 3‬‬ ‫‬
‫گنج‌نامـه‬

‫استنباط احکام است از کتاب و ُس ّنت‬ ‫فـریـاد خـوانـــدن‪ :‬اعتراض و‬


‫و به ســبب همین اســتنباط‪ ،‬محل‬ ‫دادخواهی‌کــردن‪ ،‬یاری خواســتن‬
‫‪9 3‬‬ ‫اجتهاد است‪.‬‬ ‫‪12 2‬‬ ‫(کنایه)‬
‫‪8 1‬‬ ‫فلق*‪ :‬سپیدة صبح‪ ،‬فج ر‬ ‫‪12 3‬‬ ‫فریادرس*‪ :‬یاور‪ ،‬دستگی ر‬
‫فلک‪ :‬چرخ‪،‬گردون‪ ،‬ســپهر‪ ،‬آسمان‬ ‫ن ‪10 1‬‬ ‫فریمان‪ :‬شهری در خراسا ‬

‫‪102‬‬
‫گنج هفتم‬

‫‪7 2‬‬ ‫قالب‪ :‬جسم‪ ،‬کالبد‪ ،‬شک ‬


‫ل‬ ‫(مترادف سما)‬
‫‪18 1‬‬ ‫قائل شدن‪ :‬درنظر گرفت ‬
‫ن‬ ‫‪16 3‬‬ ‫‪  2 3   1 3   14 2‬‬ ‫‬
‫قبا*‪ :‬نوعی جامة جلوباز که دو طرف‬ ‫فنا و زوال‪ :‬نابودی‪ ،‬نیســت شــدن‬
‫جلوی آن با دکمه بســته می‌شــود‪.‬‬ ‫‪16 3‬‬ ‫(مترادف اضمحالل)‬
‫‪14 2   9 2‬‬ ‫‌کسوت‪ ،‬ردا‪ّ ،‬لباد ه‬ ‫فنــا‪ :‬نیســت شــدن‪ ،‬در اصطالح‬
‫‪12 3   1 3   16 2‬‬ ‫‬ ‫«سقوط اوصاف نکوهش شده» ‪14 3‬‬

‫‪5 2‬‬ ‫قبایل‪ :‬قبیله‌ها‪ ،‬دودمان‌ها‬ ‫فنرش در رفته‪ :‬بی‌اختیار شــده‬


‫قبضه*‪ :‬یک مشــت از هر چیزی‬ ‫‪16 3‬‬ ‫(کنایه)‬
‫‪7 2‬‬ ‫(واحد شمارش اسلحه)‬ ‫فوج*‪ :‬گروه‪ ،‬دســته (ارتش‪ ،‬لشــکر)‬
‫قبطیــان‪ :‬از مــردم مصــر قدیم‪،‬‬ ‫‪13 1‬‬ ‫‬
‫ن ‪10 2‬‬ ‫اطرافیان و طرفداران فرعو ‬ ‫فی‌الجمله‪ :‬خالصــه‪ ،‬حاصل کالم‬
‫قد خمیده‪ :‬ســالخورده‪ ،‬پیر (کنایه)‬ ‫‪16 1‬‬ ‫‬
‫‪11 1‬‬ ‫‬ ‫ف ّیاض*‪ :‬بسیار فیض‌دهنده‪ ،‬سرشار‬
‫قد قامــت موج‪ :‬برخاســتن موج‬ ‫و فراوان (معنــی دیگر راد‌مرد‪ ،‬جوان‌مرد‪،‬‬
‫‪9 3‬‬ ‫(تشخیص)‬ ‫‪16 1‬‬ ‫بخشنده)‬
‫قدّ اره*‪ :‬جنگ‌افزاری شبیه شمشیر‬ ‫فیروزه‌فام*‪ :‬بــه رنگ فیــروزه‪،‬‬
‫پهن و کوتــاه (ق ّداره‌کش‪ :‬کســی که با‬ ‫فیروزه‌رنگ (فام‪ :‬پســوند رنگ اســت‪).‬‬
‫ّ‬
‫توســل به زور‪ ،‬به مقاصد خود می‌رسد‪).‬‬ ‫‪2 2‬‬ ‫‬
‫‪16 2‬‬ ‫‬ ‫‪11 3‬‬ ‫قابل عرض‪ :‬شایستة بیا ‬
‫ن‬
‫‪14 3‬‬ ‫قدر ‪ :‬ارزش‪ ،‬اعتبار‪ ،‬انداز ه‬ ‫قاش*‪ :‬بُــرش‪ ،‬قطعه‪ ،‬قاچ‪ ،‬قســمت‬
‫روحه‌العزیز*‪ :‬خداوند‪،‬‬ ‫َ‬ ‫قدس اهلل‬ ‫ن‬
‫برآمدة جلوی زین؛ کوهة زی ‬
‫‪8 2‬‬ ‫روح عزیز او را پاک گردانا د‬ ‫‪9 3   2 1‬‬ ‫‬
‫قــدس*‪ :‬پاکــی‪ ،‬صفا‪ ،‬قداســت‬ ‫ر ‪9 2‬‬ ‫قاصد‪ :‬پیام‌آور‪ ،‬پیک‪ ،‬نامه‌ب ‬
‫‪9 3‬‬ ‫(هم‌خانواده قدیس)‬ ‫قاعده‪ :‬قانون‪ ،‬روش‪ ،‬اصل و اســاس‬
‫‪16 3‬‬ ‫قدغن‪ :‬ممنو ع‬ ‫‪2 2‬‬ ‫(شکل جمع قواعد)‬

‫‪103‬‬
‫لغت و امالی فارسی‬

‫قره قورم‪( :‬بیابان ســیاه‪ :‬نــام بیابانی در‬ ‫قدم از قدم برداشــتن‪ :‬حرکت‬
‫‪17 1‬‬ ‫مغولستان و ترکمنستان)‬ ‫‪11 3‬‬ ‫ن‬
‫کرد ‬
‫قریب‪ :‬نزدیک (معنی دیگر) خویشاوند‬ ‫قدم بر قدم کشیدن‪ :‬تقلید کردن‬
‫‪8 3   16 2‬‬ ‫(شکل جمع اَقربا)‬ ‫‪2 2‬‬ ‫(کنایه)‬
‫قریحه‪ :‬اســتعداد‪ ،‬ادراک و قدرت‬ ‫قـدم درکشیـدن‪ :‬دوری‌کــردن‪،‬‬
‫‪9 2‬‬ ‫طبیعی (شکل جمع قرایح)‬ ‫‪1 1‬‬ ‫عقب‌نشینی‌کردن (کنایه)‬
‫قریحه‪ :‬ذوق‪ ،‬اســتعداد (شکل جمع‬ ‫قــدم نهادن‪ :‬راه رفتن‪ ،‬وارد شــدن‬
‫‪16 1‬‬ ‫قرایح)‬ ‫(در عشــق قدم نهادن‪ ،‬عاشق شدن‪ /‬کنایه)‬
‫‪ 2‬س‬ ‫قرین‪ :‬نزدیک‪ ،‬هم‌د م‬
‫‪7 3‬‬ ‫‬
‫قــدوم*‪ :‬آمــدن‪ ،‬قــدم نهــادن‪،‬‬
‫‪1 3‬‬ ‫قسیم*‪ :‬صاحب جما ‬
‫ل‬
‫‪1 3‬‬ ‫ن‬
‫فرارسید ‬
‫قصد پیوستن‪ :‬قصد‌کردن‪ ،‬کاری‬
‫قرابت*‪ :‬خویشــی و خویشــاوندی‬
‫‪1 3‬‬ ‫ن‬
‫انجام داد ‬
‫‪2 1‬‬ ‫(هم‌خانواده مقرّب)‬
‫قصد کردن ‪ :‬آهنگ‌کردن‪ ،‬عزم‌کردن‬
‫قرار نداشــتن‪ :‬آرامش نداشــتن‬
‫(معنــی دیگر قصــد جان کســی را کردن)‬
‫‪7 3‬‬ ‫‬
‫‪1 3‬‬ ‫‬
‫قِران‪ :‬واحد پول ایران‪ ،‬معادل ریال‬
‫قصــور‪ :‬کوتاهی کردن‪ ،‬سســتی‬
‫در دورة قاجــار و رضاشــاه پهلوی‬
‫‪16 3‬‬ ‫(مترادف اهمال)‬ ‫‪16 2‬‬ ‫‬
‫‪14 3‬‬ ‫قضا را‪ :‬از قضا‪ ،‬اتفاقاً‬
‫ک شــدن‪ ،‬هم‌جواری‪،‬‬ ‫ُقرب*‪ :‬نزدی ‌‬
‫قضا*‪ :‬فرمــان دادن و حکم کردن‪،‬‬ ‫خویشــاوندی (هم‌خانواده قریب‪ ،‬اقربا)‬
‫قضا و قدر‪ ،‬تقدیر‪ ،‬سرنوشت (از قضای‬ ‫‪6 3   1 3   7 2   10 1‬‬ ‫‬
‫گنج‌نامـه‬

‫‪15 2   2 2   16 1‬‬ ‫آمده‪ :‬اتفاقا ً)‬ ‫قربت‪ :‬آنچه موجب نزدیکی به خدا‬
‫َقطور‪ :‬ضخیم (هم‌معنی ستبر) ‪8 3‬‬ ‫‪1 3   7 2‬‬ ‫ی‬‫گردد‪ ،‬نزدیک ‬
‫قفا*‪ :‬پشت گردن‪ ،‬پشت (در اینجا به‬ ‫قرص خورشید‪ :‬خورشید دایره‌ای‌شکل‬
‫معنای «دنبال و پی» است‪).‬‬ ‫(استعاره از عظمت حکومت خوارزمشاهیان)‬
‫‪15 2‬‬ ‫‪ ‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‬ ‫‪3 2‬‬ ‫‬

‫‪104‬‬
‫گنج هفتم‬

‫ق ّوال*‪ :‬در این‌جا مقصــود بازیگر‬ ‫ُقال*‪ :‬کمین ُ‬


‫(قــا کردن‪ :‬کلــک زدن‪،‬‬
‫نمایش‌های دوره‌گردی است‪16 2 .‬‬ ‫‪16 2‬‬ ‫کمین‌کردن برای شیطنت)‬
‫ق ّوت داشتن دست‪ :‬مهارت داشتن‬ ‫قلب‪ :‬قسمت میانی لشکر (معنی دیگر‬
‫‪16 1‬‬ ‫(کنایه)‬ ‫دگرگون کردن‪ ،‬تقلّب کردن‪ ،‬عضو بدن‪ ،‬دل)‬
‫ق ّوت طبع‪ :‬نیروی درون‪ ،‬اســتعداد‬ ‫‪10 1‬‬ ‫‬
‫‪9 2‬‬ ‫بسیار‬ ‫قلب سپاه‪ :‬مرکز ســپاه که معموالً‬
‫وت قلب‪ :‬امیدواری (کنایه) ‪18 3‬‬ ‫قّ‬ ‫فرماندة اصلی در آنجا مستقر می‌شود‪.‬‬
‫قوت*‪‌:‬رزق روزانه‪ ،‬خوراک‪ ،‬غذا (بر‬
‫‪12 1‬‬ ‫‬
‫‪7 3   1 2‬‬ ‫وزن «توت»)‬
‫‪16 2‬‬ ‫قلدری‪ :‬زورگوی ‬
‫ی‬
‫ق ّوتی ‌کردن‪ :‬تالش‌کردن‪ ،‬زور زدن‬ ‫قلم در نهاد‪ :‬شــروع به نوشتن کرد‬
‫‪2 2‬‬ ‫(کنایه)‬
‫‪15 2‬‬ ‫‬
‫قلمرو‪ :‬خطه‪ ،‬حوزة عمل‪ ،‬سرزمین‬
‫قــوز‪ :‬برآمدگی و خمیدگــی (قوز‬
‫‪18 1‬‬ ‫‬
‫باالقوز‪ :‬کنایه از «بزرگ شــدن و دوچندان‬
‫‪16 3‬‬ ‫قلنبه‪ :‬درشت و نامأنو ‬
‫س‬
‫‪16 2‬‬ ‫شدن مشکل»)‬
‫‪14 3‬‬ ‫قلیل ‪ :‬اند ‬
‫ک‬
‫قوز کردن‪ :‬گوژ‌پشــت شــدن‪ ،‬قوز‬
‫قند در دلم آب می‌شــد‪ :‬بسیار‬
‫‪9 2‬‬ ‫ن‬
‫درآورد ‬ ‫‪9 3‬‬ ‫خوشحال می‌شدم (کنایه)‬
‫قونیه‪ :‬نام شهری است در ترکیه که‬
‫ُقنداق‪ :‬قســمت انتهای تفنگ که از‬
‫‪8 2‬‬ ‫آرامگاه موالنا در آن‌جاست‪.‬‬ ‫چوب ساخته می‌شــود‪( .‬معنی دیگر‬
‫قوی‌پنجــه‪ :‬آن‌که زور بــازو دارد‬ ‫پارچــه‌ای کــه نــوزاد را در آن می‌پیچند‪).‬‬
‫‪16 1‬‬ ‫(کنایه)‬ ‫‪11 1‬‬ ‫‬
‫قهر*‪ :‬خشــم‪ ،‬غضب (معنــی دیگر‬ ‫قندهار‪ :‬نام شــهری که اینک جزو‬
‫چیرگی) تسلّط خداوند بر بنده (ق ّهار)‪،‬‬ ‫‪5 1‬‬ ‫کشور افغانستان است‪.‬‬
‫ی ‪7 2   14 1‬‬ ‫شکست‪ ،‬مقابل آشت ‬ ‫قندیل*‪ :‬چراغ یا چهل چراغی که‬
‫قیاس کــردن‪ :‬مقایســه کردن‪،‬‬ ‫می‌آویزند‪( ،‬شــکل جمع قنادیل‪ /‬قندیل‬
‫‪3 1‬‬ ‫ن‬
‫سنجید ‬ ‫‪9 3‬‬ ‫پروین‪ :‬مجموعه ستاره پروین)‬

‫‪105‬‬
‫لغت و امالی فارسی‬

‫کاری از جان و دل انجام دادن‪ :‬با‬ ‫قیاس‪ :‬سنجش‪ ،‬مقایســه (قیاس از‬
‫تمام وجود کاری را انجام دادن (کنایه)‬ ‫‪14 1‬‬ ‫خود مگیر‪ :‬با خود مقایسه نکن)‬
‫‪3 3‬‬ ‫‬ ‫قیافة گشاده‪ :‬شاد و خندان (کنایه)‬
‫کازیه*‪ :‬جاکاغــذی‪ ،‬جعبه چوبی‬ ‫‪9 2‬‬ ‫‬
‫یا فلــزی روباز که برای قــرار دادن‬ ‫قیام کردن‪ :‬برخاســتن‪ ،‬ایســتادن‬
‫کاغذ‪ ،‬پرونــده یا نامه‌هــا روی میز‬ ‫‪8 1‬‬ ‫(معنی دیگر شورش کردن)‬
‫‪8 3‬‬ ‫قرارمی‌دهند‪.‬‬ ‫قید چیــزی را زدن‪ :‬صــرف نظر‬
‫کاســة زیر نیم کاســه‪ :‬حیله و‬ ‫‪16 3‬‬ ‫کردن (کنایه)‬
‫نقشه‌ای در کاری نهفته باشد‪ ،‬نقشة‬ ‫ق ّیم*‪ :‬سرپرست (در این درس به معنی‪:‬‬
‫‪16 2‬‬ ‫بد کشیدن (کنایه)‬ ‫‪3 1‬‬ ‫کیسه‌کش حمام)‬
‫کاسه و کوزه یکی شده‪ :‬صمیمی‬ ‫کاچی به از هیچی‪ :‬کم و مقدار ناچیز‬
‫‪16 3‬‬ ‫شدن (کنایه)‬ ‫از چیزی از نبود آن بهتر اســت (مثل)‬
‫کاشی‪ :‬اهل کاشان (معنی دیگر آجر یا‬ ‫‪5 3‬‬ ‫‬
‫‪11 1‬‬ ‫خشت لعاب‌دار)‬ ‫کار از کار گذشتن‪ :‬از دست رفتــن‬
‫کافور‪ :‬مــاده‌ای اســت خوش‌بو و‬ ‫‪5 1‬‬ ‫زمان مناسب (کنایه)‬
‫ســفید‌رنگ کــه از صمــغ درختی‬ ‫کار کسی ســاخته شد‪ :‬اوضاع و‬
‫به‌دست می‌آید و در درمان سردرد از‬ ‫احوالش بد شــد‪ ،‬از پا در‌آمد (کنایه)‬
‫آن استفاده می‌شده است‪.‬‬ ‫‪5 1‬‬ ‫‬
‫‪5 3   12 3   2 2‬‬ ‫‬ ‫کارزار‪ :‬پیــکار‪ ،‬جنگ‪ ،‬میدان جنگ‬
‫کافــی*‪ :‬باکفایت‪ ،‬الیــق‪ ،‬کارآمد‬ ‫‪12 1‬‬ ‫(مترادف حرب‪ ،‬غزا)‬
‫گنج‌نامـه‬

‫‪2 2‬‬ ‫‬ ‫کاروانســرا‪ :‬ســرای کاروان‪ ،‬جای‬


‫کام*‪ :‬مراد‪ ،‬آرزو‪ ،‬قصد‪ّ ،‬نیت (معنی‬ ‫اقامت کاروان‌ها (مترادف رباط‪ ،‬منزلگاه‪/‬‬
‫حقیقی‪ :‬سقف دهان)‬ ‫در ایــن درس اســتعاره از «دنیا» اســت‪).‬‬
‫‪ 1‬س ‪12 2   9 2   12 1  ‬‬ ‫‬ ‫‪9‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‬

‫‪106‬‬
‫گنج هفتم‬

‫َکباده*‪ :‬وســیله‌ای کمانی‌شــکل‬ ‫کامــوس*‪ :‬یکــی از فرماندهــان‬


‫در زورخانــه از جنس آهــن که در‬ ‫زیردســت افراسیاب پادشــاه توران‬
‫یک طرف آن رشــته‌ای از زنجیر یا‬ ‫‪12 1‬‬ ‫‬
‫حلقه‌هــای آهنی متعدد قــرار دارد‪.‬‬ ‫‪6 3‬‬ ‫کاندر‪ :‬مخفف «که» و «اندر»‬
‫(کبــاد ٔه چیزی را کشــیدن‪ :‬ادعــای چیزی‬ ‫کانون‪ :‬انجمن‪ ،‬محفــل‪ ،‬محل گرد‬
‫داشــتن‪ ،‬خواســتار چیزی بودن) (کنایه)  ‬ ‫ص ‪13 3‬‬ ‫آمدن گروهی با هدف خا ‬
‫‪16 3‬‬ ‫‬ ‫کاو‪ :‬کوتاه شدة «که او»‬
‫‪8 2‬‬ ‫کبریا*‪ :‬بارگاه خداوند ‬
‫ی‬ ‫‪6 3   1 1‬‬ ‫‬
‫کبریایی*‪ :‬منســوب بــه کبریا‪،‬‬ ‫کاویان‪ :‬منســوب بــه کاوه (درفش‬
‫‪7 2‬‬ ‫ی‬
‫خداوند تعال ‬ ‫‪17 3‬‬ ‫کاویان)‬
‫کبک دری‪ :‬کبک درباری (شــاهانه)‬ ‫کاویدن‪ :‬جست‌وجو کردن‪ ،‬وررفتن‬
‫دره زندگی می‌کند‪.‬‬ ‫یا کبکی کــه در ّ‬ ‫‪10 1‬‬ ‫(معنی دیگر حفر کردن)‬
‫‪9 3‬‬ ‫‬ ‫کا ‌هکِش‪ :‬فقیر و زحمت‌کش (کنایه)‬
‫کبک‪ :‬پرنده ای به انــدازة کبوتر با‬ ‫‪9 3‬‬ ‫‬
‫ی‬
‫بدنی گرد و پرهای خاکستر ‬ ‫کاهدان*‪ :‬انبــارکاه (کاه از خودمان‬
‫‪2 2   3 1‬‬ ‫‬ ‫نیست‪ ،‬کاهدان که از خودمان است‪ :‬نباید‬
‫‪9 2‬‬ ‫کبوده‪ :‬نام روستایی است‪.‬‬ ‫‪16 3‬‬ ‫در خوردن زیاده‌روی کرد‪ /‬کنایه) ‬
‫کتابت*‪ :‬نوشتن‪ ،‬تحریر‪ ،‬خوشنویسی‬ ‫کاهلی‪ :‬سستی‪ ،‬تنبلی (کاهل‪ :‬تن‌پرور)‬
‫‪18 3‬‬ ‫‬ ‫‪14 2‬‬ ‫‬
‫َکتّان‪ :‬نوعــی پارچه که با اســتفاده‬ ‫‪12 1‬‬ ‫کاید‪ :‬که ‪ +‬بیای د‬
‫از الیــاف گیاهی به همین نــام بافته‬ ‫کایدان*‪ :‬حیله‌گران (شــکل مفرد‬
‫‪2 2‬‬ ‫می‌شود‪.‬‬ ‫‪7 1‬‬ ‫کاید‪ /‬هم‌خانواده مکیدت)‬
‫‪16 3‬‬ ‫ُکتل*‪ :‬پُشته‪ ،‬تپ ه‬ ‫کاینات*‪ :‬آفریده‌ها‪ ،‬همة موجودات‬
‫کثیف‪ :‬چرک‌آلــوده‪ ،‬ناپاک (معنی‬ ‫جهان (شکل مفرد کاینه)‬
‫‪12 2‬‬ ‫قدیم غلیظ‪ ،‬ستبر و ضخیم)‬ ‫‪16 3   1 3   8 1‬‬ ‫‬

‫‪107‬‬
‫لغت و امالی فارسی‬

‫کردگار‪ :‬خــدای تعالــی (در اصل‪:‬‬ ‫کجا‪ :‬چه وقت‪ ،‬چه زمانی (معنی دیگر‬
‫‪5 3‬‬ ‫س‪ ‬‬ ‫‪1‬‬ ‫انجام‌دهنده)‬ ‫چه جایی‪ ،‬چه مکانی‪ ،‬که)‬
‫کردمی‪ :‬می‌کردم (ماضی اســتمراری)‬ ‫‪13 2‬‬ ‫‪  12‬‬ ‫‪  11 1‬‬
‫‪2‬‬ ‫‬
‫‪2 2‬‬ ‫‬ ‫کذا*‪ :‬آن‌چنانی‪ ،‬چنان (توصیف شده)‬
‫ُکرسی‪ :‬چهارپایه‪ ،‬صندلی‪ ،‬جای قرار‬ ‫‪16 2‬‬ ‫‬
‫‪18 3‬‬ ‫ب‬
‫دادن کتا ‬ ‫کر کردن فلک‪ :‬بلنــد بودن صدا‬
‫کرکس‌صفت‪ :‬ماننــد کرکس که‬ ‫‪1 1‬‬ ‫(کنایه)‬
‫‪16 3‬‬ ‫مردار می‌خورد‪.‬‬ ‫کرامت‪ :‬بخشــندگی‪ ،‬بزرگی (معنی‬
‫کرکس*‪ :‬پرنده‌‌ای از ردة الشخور‌ها‬ ‫دیگر کاری خارق‌العاده که توســط عارفان‬
‫‪11 1‬‬ ‫(استعاره از‪ :‬دشمن)‬ ‫انجام می‌گیرد هدیه)‬
‫َک َرم‪ :‬بخشش‪ ،‬بزرگواری‪ ،‬جوان‌مردی‬ ‫‪10 3‬‬ ‫‪ 3   3 1   17 1‬ن ‪ ‬‬ ‫‬
‫‪ 1‬ن ‪15 2   9 1   3 1  ‬‬ ‫‬ ‫کرامت کردن*‪ :‬عطا کردن‪ ،‬بخشیدن‬
‫‪1 3   12 3   1 2‬‬ ‫‬ ‫‪1 3‬‬ ‫‬
‫ُکرند*‪ :‬اسبی که رنگ آن میان زرد‬ ‫کران*‪ :‬ســاحل‪ ،‬طرف‪ ،‬جهت‪ ،‬کنار‬
‫‪9 3‬‬ ‫و بور باشد‪.‬‬ ‫‪2 2   10 2‬‬ ‫‬
‫ُکری‌خوانی‪ :‬مشاجره و بحث کردن‪،‬‬ ‫ک ّران‪ :‬روستایی در دهستان سعادت‬
‫‪5 2‬‬ ‫ی‬
‫رجز‌خوان ‬ ‫‪8 3‬‬ ‫آباد بخش پاری ز‬
‫کریم*‪ :‬بسیار بخشنده‪ ،‬بخشاینده‪،‬‬ ‫کراه ّیت*‪ :‬ناپســندی (هم‌خانواده‬
‫از نام‌ها و صفــات خداوند (مترادف)‬ ‫‪2 2‬‬ ‫اِکراه‪ /‬مترادف نفرت)‬
‫‪ 3‬س‪3 2  ‬‬ ‫ت‬
‫سخی‪ ،‬گشاده‌دس ‬ ‫‪3 1‬‬ ‫کِرای*‪ :‬کرای ه‬
‫کریمی‪ :‬بخشــندگی‪ ،‬صاحب کرم‬ ‫ُکربت*‪ :‬غم‪ ،‬اندوه ُ‬
‫(کربت جور‪ :‬اندوه‬
‫گنج‌نامـه‬

‫‪7 1‬‬ ‫ن‬


‫بود ‬ ‫‪12 3‬‬ ‫حاصل از ظلم و ستم)‬
‫کریه‪ :‬زشــت‪ ،‬ناخوشــایند (مترادف‬ ‫َکرت‪ :‬زمین مرز بندی شدة کوچک‬
‫‪16 3‬‬ ‫قبیح)‬ ‫‪18 1‬‬ ‫ت‬
‫برای زراع ‬
‫کز کردن‪ :‬جمع نشستن‪ ،‬اندوهگین‬ ‫کردار‪ :‬رفتار‪ ،‬عمل‪ ،‬رســم و شــیوه‬
‫‪11 3‬‬ ‫ن‬
‫بود ‬ ‫‪12 2‬‬ ‫‬

‫‪108‬‬
‫گنج هفتم‬

‫کفی خاک‪ :‬مقدار اندکی خاک (کف‪:‬‬ ‫َکژ طبع‪ :‬غیرعــادی‪ ،‬بی‌ذوق (طبع‪:‬‬
‫‪ 1‬س‬ ‫(مجازاً) «مقداری اندک»)‬ ‫‪16 1‬‬ ‫سرشت)‬
‫کِل کشیدن‪ :‬بانــگ و فریاد‪ ،‬شادی‬ ‫کســی را دنبال نخود ســیاه‬
‫‪10 2‬‬ ‫ن‬‫سر دادن‪ ،‬هلهله‌کرد ‬ ‫فرســتادن‪ :‬کســی را پــی کاری‬
‫َکل*‪ :‬کوتاه شــدة کچــل (مترادف‬ ‫فرســتادن که مدتی طول بکشــد‬
‫‪14 1‬‬ ‫طاس)‬ ‫‪5 3‬‬ ‫(کنایه)‬
‫کالش‪ :‬نوعی اســلحه (کالشــینکوف)‬ ‫کش رفتن‪ :‬دزدیدن بــا چاالکی‪،‬‬
‫‪11 3‬‬ ‫‬ ‫‪16 3‬‬ ‫ن‬
‫ربود ‬
‫کالشــینکف*‪ :‬ســاحی در انواع‬ ‫کِش‪ :‬کوتاه‌شــدة «که اش‪ :‬که او را»‬
‫خودکار و نیمه‌خودکار‪ ،‬دارای دستگاه‬ ‫‪7 3‬‬ ‫‬
‫نشــانه َ‌روی مکانیکــی و دو نوع قنداق‬ ‫ُکشــتن‪ :‬از بین بــردن (معنــی دیگر‬
‫ثابت و تاشو؛ برگرفته از نام اسلحه‌ساز‬ ‫‪ 9 1‬‬ ‫خاموش کردن‪ /‬کشتن شمع)‬
‫‪16 3‬‬ ‫ی‬
‫روس ‬ ‫‪6 3‬‬

‫کالف*‪ :‬نخ و ریســمان و جز آن که‬ ‫کِشته‪ :‬کاشــته (اســتعاره از عمــل)‬


‫گِرد کرده باشــند‌‪ ،‬ریسمان پیچیده‬ ‫‪ 1‬ن‬ ‫‬
‫‪10 2‬‬ ‫ک‬
‫گِرد دو ‬ ‫‪17 1‬‬ ‫کشورگشا‪ :‬فاتح کشور دیگ ر‬
‫کالفه کردن‪ :‬گیج کردن‪ ،‬ســخت‬ ‫کِشیدن‪ :‬چیزی یا کسی را با زور به‬
‫‪11 1‬‬ ‫ن‬
‫ناراحت کرد ‬ ‫طرفی بردن (بِکشــید یار ما را ‪ /...‬معنی‬
‫کالفه*‪ :‬بی‌تــاب و ناراحت به علت‬ ‫دیگر گستردن (برای خوان) )‬
‫قــرار گرفتــن در وضــع آزاردهنده‬ ‫‪8 2‬‬ ‫‪ 1 3‬‬ ‫‬
‫‪11 3‬‬ ‫‬ ‫کعبة جالل‪ :‬خانــة بزرگی او (کعبه‪:‬‬
‫کالم خام‪ :‬سخن نسنجیده و بیهوده‬ ‫‪1 3‬‬ ‫خانه چهار گوش)‬
‫ٔ‬
‫‪16 2‬‬ ‫‬ ‫کِفاف*‪ :‬به انــدازة کافی‪ ،‬آن اندازه‬
‫‪14 3‬‬ ‫کالن*‪ :‬دارای ّ‬
‫سن بیش‌ت ر‬ ‫َ‬ ‫روزی که انسان را بس باشد‪11 1 .‬‬

‫کاله شکوفه‪ :‬شــکوفه ماننــد کاله‬ ‫کفایت*‪ :‬کافی‪ ،‬بســنده (معنی دیگر‬
‫‪1 3‬‬ ‫(اضافه تشبیهی)‬
‫ٔ‬ ‫است‪.‬‬ ‫‪18 3   2 2‬‬ ‫شایستگی)‬

‫‪109‬‬
‫لغت و امالی فارسی‬

‫‪ 2‬س‬ ‫کمال‪ :‬نهایت‪ ،‬کامل شد ‬


‫ن‬ ‫َک َلک*‪ :‬آتشــدانی از فلز یا ســفال‬
‫کمان به زه‪ :‬کمان آماده‪ ،‬کمانی که‬ ‫(معنی دیگــر حیله‪ ،‬قایق‪ /‬کلک کســی یا‬
‫زه (چلــه) آن روی کمان انداخته‌شده‬ ‫چیزی را کندن‪ :‬خوردن یا نابودکردن کســی‬
‫‪12 1‬‬ ‫است‪.‬‬ ‫‪16 3‬‬ ‫یا چیزی (کنایه))‬
‫َکمانه*‪ :‬نــام کوهی در منطقه ونک از‬ ‫کِلک‪ :‬هر نی میــان خالی را گویند‬
‫توابع شهرستان سمیرم استان اصفهان‬ ‫‪1 3‬‬ ‫عموماً‪ ،‬نی‪ ،‬قل م‬
‫‪9 3‬‬ ‫‬ ‫کلوخ*‪ :‬پاره گِل خشــک شــده‬
‫کمر‪( :‬مجــازاً) کمربند (کمــر بر میان)‬ ‫به‌صورت سنگ‪‌،‬پاره گل خشک شده‬
‫‪13 1‬‬ ‫‬
‫‪5 3‬‬ ‫به درشتی ُمشت یا بزرگ‌ت ر‬
‫کمر بســتن‪ :‬آماده شــدن (کنایه)‬
‫ُکلون*‪ :‬قفل چوبی که پشــت در‬
‫نصب می‌کنند و در را با آن می‌بندند‪.‬‬
‫‪14 2‬‬ ‫‬
‫‪16 2‬‬ ‫‬
‫‪1 2‬‬ ‫کمربسته‪ :‬آماده (کنایه)‬
‫ُکله‌خود*‪ :‬کاله خود‪ ،‬کاله فلزی که‬
‫کمرکش‪ :‬وســط و میــان چیزی از‬
‫‪5 3‬‬ ‫در جنگ بر سر می‌گذارند‪.‬‬
‫‪16 3‬‬ ‫درازا‬
‫ُک ّله*‪ :‬برآمدگی پشــت پای اســب‬
‫‪13 1‬‬ ‫کمند افکن*‪ :‬کمند اندا ز‬
‫‪5 1‬‬ ‫‬
‫کمند‪ :‬ریســمانی که در وقت جنگ‬
‫کلید گنج مروارید‪ :‬لبخند (استعاره)‪،‬‬
‫در گردن دشــمن اندازند و به جانب‬
‫(گنج‪ :‬استعاره از دهان ‪ /‬مروارید‪ :‬استعاره‬
‫خود کشــند‪( .‬معنی دیگر دام‪ ،‬گیســو)‬ ‫‪13 3‬‬ ‫از دندان)‬
‫‪13 3   15 2   12 1‬‬ ‫‬ ‫کلیــم‪ :‬کلیم اهلل‪ ،‬لقب موســی (ع)‬
‫ُک َمیت*‪ :‬اســب سرخ مایل به سیاه‬ ‫‪10 2‬‬ ‫(معنی اصلی سخنگو)‬
‫گنج‌نامـه‬

‫(کمیتش لنگ بود‪ :‬کنایه از این‌که در کارش‬ ‫‪3 3‬‬ ‫کم‪ :‬کمتر‪ ،‬کم ارزش‌ت ر‬
‫‪16 1‬‬ ‫ضعف داشت‪).‬‬ ‫کمال*‪ :‬کامل بــودن‪ ،‬کامل‌ترین و‬
‫کمیسیون*‪ :‬واژة فرانسوی‪ ،‬هیئتی‬ ‫بهترین صــورت و حالــت هر چیز‪،‬‬
‫که وظیفة بررســی و مطالعه دربارة‬ ‫ســرآمد بودن در داشتن صفت‌های‬
‫موضوعــی را برعهــده دارد‪( ،‬مجــازا ً‬ ‫‪7 3‬‬ ‫ب‬
‫خو ‬

‫‪110‬‬
‫گنج هفتم‬

‫‪16 3‬‬ ‫کودن‪ :‬کم عقل‪ ،‬احم ‬


‫ق‬ ‫جلسه‪ /‬کمیســیون کردن‪ :‬تشکیل جلسه‬

‫کورســو*‪ :‬نور اندک‪ ،‬روشنایی‌کم‬ ‫‪16 2‬‬ ‫دادن)‬

‫‪5 2‬‬ ‫‬ ‫کمینگاه‪ :‬جایی کــه در آن کمین‬


‫‪11 1‬‬ ‫کنند‪( .‬مترادف مرصاد‪ ،‬بزنگاه)‬
‫کورمــال کورمال‪ :‬بــا احتیاط در‬
‫تاریکی به کندی حرکت‌کردن (کنایه‬
‫درند ه ‪13 1‬‬ ‫ُکنام‪ :‬آشیانة حیوانات ّ‬
‫ُکنج‪ :‬زاویه‪ ،‬گوشه (به ُکنجی پناه بردن‪:‬‬
‫تو‌جو کردن‪ ،‬مشتاقانه راه‬
‫از‪ :‬تالش و جس ‌‬
‫‪9 3‬‬ ‫کنایه از گوش ‌هنِشینی)‬
‫‪9 2‬‬ ‫رفتن)‬
‫کندن مو‪ :‬شدت خشم و اندوه (کنایه)‬
‫‪12 1‬‬ ‫کوس*‪ :‬طبل بزرگ‪ُ ،‬ده ‬
‫ل‬
‫‪12 3‬‬ ‫‬
‫کوشک‪ :‬کاخ‪ ،‬قصر‪ ،‬ساختمانی بلند‪،‬‬
‫ُکنده*‪ :‬تنة بریده شــدة درخت که‬
‫وســیع و زیبا که اغلب در میان باغ‬
‫شاخ و برگ آن قطع شده است؛ هیزم‬
‫‪7 2   2 2‬‬ ‫قرارگرفته است‪.‬‬ ‫(دود از کنــده بلند می‌شــود‪ :‬انســان‌های‬
‫کوفتن‪ :‬ضربه زدن‪ ،‬آسیب رساندن‬ ‫سالخورده‪ ،‬بهتر از جوانان کار را می‌فهمند‬
‫‪16 1‬‬ ‫‬ ‫‪16 3‬‬ ‫و انجام می‌دهند)‬
‫کوفته شــدن‪ :‬خســته و فرسوده‬ ‫ُکنگره*‪ :‬مجمعی از دانشــمندان و‬
‫شدن‪ ،‬آســیب دیدن (نیک کوفته شد‪:‬‬ ‫یا سیاســت‌مداران که دربارة مسائل‬
‫‪2 2‬‬ ‫به شدت مجروح شد‪).‬‬ ‫علمی یا سیاسی بحث کنند‪( .‬کلمه‌ای‬
‫‪2 1‬‬ ‫کول‪ :‬دوش‪ ،‬شانه‪ ،‬کت ‬
‫ف‬ ‫‪5 1‬‬ ‫فرانسوی)‬
‫کوه قاف‪ :‬منزلــگاه معبــود ازلی‬ ‫کوتاه کردن سخن‪ :‬سکوت کردن‬
‫‪14 3‬‬ ‫ن‬
‫(خداوند)‪ ،‬سرمنزل جانا ‬ ‫‪14 1‬‬ ‫(کنایه)‬
‫کوه لُــکام‪ :‬نام کوهی در ســوریه‬ ‫کوتاهی‪ :‬سســتی‪ ،‬قصــور (مترادف‬
‫‪6 2‬‬ ‫‬ ‫‪5 3‬‬ ‫تعلّل)‬
‫کوه‌کوهــان‪ :‬اســتوارترین کوه‌ها‬ ‫کوته‌دیدگی‪ :‬کوتاه‌نظری‪ ،‬کوتاه‌بینی‬
‫‪13 3‬‬ ‫(منظور رستم است‪).‬‬ ‫‪16 3‬‬ ‫‬
‫کوهان‪ :‬مانند کوه (برآمدگی پشــت‬ ‫کوته‌نظری*‪ :‬اندک‌بینی‪ ،‬عاقبت‌اندیش‬
‫‪17 3‬‬ ‫شتر)‬ ‫‪7 1‬‬ ‫نبودن (کنایه)‬

‫‪111‬‬
‫لغت و امالی فارسی‬

‫کیمیا*‪ :‬ماده‌ای فرضی که به گمان‬ ‫کوهســار‪ :‬ناحیه‌ای که در آن کوه‬


‫پیشینیان‪ ،‬فلزاتی مانند مس و قلع را‬ ‫‪3 2‬‬ ‫ن‬
‫باشد‪ ،‬کوهستا ‬
‫به طال و نقره تبدیل می‌کند‪( .‬معنی‬ ‫کوهساران‪ :‬کوهستان (ساران‪ :‬پسوند‬
‫دیگر هر چیز مفید و کمیــاب‪ ،‬ما ّده‌ای که‬ ‫‪7 3‬‬ ‫فراوانی)‬
‫ماهیــت اجســام را تغییر دهــد و آن‌ها را‬ ‫‪18 3‬‬ ‫کوی و برزن‪ :‬محل ه‬
‫‪2 3‬‬ ‫‪  14‬‬ ‫‪2‬‬ ‫کامل‌تر سازد‪).‬‬ ‫کِهتران‪ :‬افراد طبقات پایین اجتماع‪،‬‬
‫کین‪ :‬جنگ‪ ،‬دشــمنی (معنــی دیگر‬ ‫‪12 2‬‬ ‫کوچک‌ترها‬
‫‪13 3‬‬ ‫‪  14 2   13 1‬‬ ‫انتقام)‬ ‫َک َهر*‪ :‬اســب یا استری که به رنگ‬
‫کینه‪ :‬انتقام‪ ،‬دشمنی‪ ،‬عداوت (کین)‬ ‫‪9 3‬‬ ‫سرخ تیره است‪.‬‬
‫‪14 2‬‬ ‫‬ ‫کهکشان‪ :‬مجموعه‌ای از میلیون‌ها‬
‫کیوان*‪ّ :‬‬
‫سیارة ُز َحل (معنی دیگر یکی‬ ‫ســتاره (در این درس‪ :‬شــاهراه علی‪ ،‬راه‬
‫‪12 1‬‬ ‫از نام‌های آقایان)‬ ‫‪9 3‬‬ ‫مکه‪ ،‬راه کعبه)‬
‫گاو خونــی‪ :‬رودخانــة زاینده رود‬ ‫کِی*‪ :‬پادشــاه‪ ،‬هر یک از پادشاهان‬
‫‪16 3‬‬ ‫‬ ‫سلســله کیان (معنی دیگــر چه وقت)‬
‫گاه‪ :‬تخت پادشــاهان («گاه» پســوند‬ ‫‪8 3‬‬ ‫(کی بود؟)‬
‫زمان و مکان هم هست‪ ،‬شامگاه و آرامگاه)‬ ‫کیان*‪ :‬کی‌ها‪ ،‬هریک از پادشــاهان‬
‫‪10 2   7 1‬‬ ‫ع‬
‫زمان‪ ،‬موق ‬ ‫داســتانی ایــران از کی‌قبــاد تا دارا‬
‫گبر*‪ :‬نوعی جامــة جنگی‪ ،‬خِ فتان‬ ‫‪8 3‬‬ ‫‬
‫‪12 1‬‬ ‫‬ ‫کیانی*‪ :‬منســوب به کیان (کاووس‪:‬‬
‫‪2 2‬‬ ‫ُگداختن*‪ :‬ذوب‌کرد ‬
‫ن‬ ‫‪8 3‬‬ ‫پادشاه کیانی)‬
‫گذاشتن‪ :‬رها‌کــردن‪ ،‬ول‌کردن (مرا‬ ‫َکید*‪ :‬حیله و فریــب (مترادف مکر‪،‬‬
‫گنج‌نامـه‬

‫‪14 2‬‬ ‫بگذاشتی‪ :‬مرا رها کردی)‬ ‫‪7 1‬‬ ‫خدعه‪ ،‬غدر‪ ،‬افسون)‬
‫گذاشتندی‪ :‬می‌گذاشتند‪ ،‬می‌گذراندند‬ ‫ب ‪14 2‬‬ ‫کیش*‪ :‬آیین‪ ،‬دین‪ ،‬مذه ‬
‫‪15 2‬‬ ‫(ماضی استمراری)‬ ‫کیفور‪ :‬ســرخوش‪ ،‬ویژگی کسی که‬
‫گذشتن از جان‪ :‬ایثار و فدا کردن‬ ‫در حالت خوشــی و سر مستی است‪.‬‬
‫‪14 2‬‬ ‫ن‬
‫جا ‬ ‫‪16 3‬‬ ‫‬

‫‪112‬‬
‫گنج هفتم‬

‫گرد برخاســتن‪ :‬گرد بلند شدن‬ ‫گذشتن تأثیر اختران‪ :‬از بین رفتن‬
‫(کنایه از‪ :‬به سرعت حرکت کردن) ‪13 1‬‬ ‫‪9 1‬‬ ‫خوشبختی (کنایه)‬
‫گرد به ابر اندر آوردن‪ :‬نبرد کردن‬ ‫‪12 2‬‬ ‫َگر‪ :‬یا‪ ،‬یا این‌ک ه‬
‫‪13 1‬‬ ‫(کنایه)‬ ‫ُگرازان*‪ :‬در حال گرازیدن و به ناز‬
‫گرد زعفران رنگ‪ :‬غبار سرخ رنگ‬ ‫تکبر راه رفتن‪ ،‬خرامان (گرازان به تگ‬
‫و ّ‬
‫(منظور نور خورشید هنگام غروب) ‪3 2‬‬ ‫ســر غرور شروع به دویدن کرد‪).‬‬
‫ایستاد‪ :‬از ِ‬
‫ُگرد*‪ :‬دلیر‪ ،‬پهلوان (شکل جمع گردان)‬ ‫‪15 2‬‬ ‫‬
‫‪13 3   12 2   13 1   12 1‬‬ ‫‬ ‫گران‌قدر‪ :‬بــا ارزش‪ ،‬دارای مقام و‬
‫ُگردان*‪ :‬واحــد نظامی که معموالً‬ ‫‪9 3‬‬ ‫مرتبة باال (مترادف فخیم)‬

‫شامل سه گروهان است‪( .‬معنی دیگر‬


‫گِران*‪ :‬ســنگین‪ ،‬عظیــم‪ ،‬بزرگ‬
‫(معنی دیگر پُربها‪ ،‬فراوان)‬
‫‪11 3‬‬ ‫‪  10 1‬‬ ‫پهلوانان)‬
‫‪3 2   12 1‬‬ ‫‬
‫‪13 1‬‬ ‫ُگردآفرید‪ :‬نام دختر ُگژ َد َه م‬
‫گرانمایه‪ :‬ارزشــمند‪ ،‬قیمتی (شکل‬
‫‪11 1‬‬ ‫گردن زدن ‪ :‬کشتن (کنایه)‬
‫‪12 1‬‬ ‫متضاد خوار)‬
‫گردن‌کش‪ :‬بزرگ (برای بینی‪ /‬در اصل‬
‫گرانی‪ :‬ثقل و ســنگینی (معنی دیگر‬
‫‪16 2‬‬ ‫نافرمان‪ ،‬سرکش)‬
‫‪1 2‬‬ ‫خودخواهی)‬
‫گردون‪ :‬آســمان‪ ،‬فلک (گــردون پیر‪:‬‬
‫َگ َرت‪ :‬اگر‪ ...‬تو (گرت ز دست برآید‪ :‬اگر از‬
‫‪12 3   5 3   12 2‬‬ ‫فلک باتجربه)‬ ‫‪3 2   6 1‬‬ ‫دست تو برآید)‬
‫ُگرده*‪ :‬پشت‪ ،‬باالی کم ر‬ ‫طراحی چیزی به‬ ‫َگرته‌برداری*‪ّ : :‬‬
‫‪9 3‬‬ ‫‪ ‬‬ ‫‪5‬‬‫‪1‬‬ ‫‬ ‫کمک َگرده یا خاکــة زنگ یا زغال؛‬
‫‪14 3‬‬ ‫گِرده*‪ :‬قرص‌نان‪ ،‬نوعی‌نا ‬
‫ن‬ ‫نســخه‌برداری از روی یک تصویر یا‬
‫گرز‪ :‬از آالت جنگی ســاخته شده از‬ ‫‪5 1‬‬ ‫ح‬
‫طر ‬
‫چوب و آهن با سری بیضی یا گلوله‬ ‫گرد آمــدن‪ :‬جمع شــدن‪ ،‬اتحاد‪،‬‬
‫‪12 1‬‬ ‫مانند (مترادف کوپال)‬ ‫‪12 3‬‬ ‫ن‬
‫پیوست ‬
‫گرز گاو ســر*‪ :‬گرزی که سر آن‬ ‫گرد برانگیختن‪ :‬در اینجا «حمله به‬
‫‪12 2‬‬ ‫شبیه س ِر گاو بوده است‪.‬‬ ‫‪16 1‬‬ ‫قصد کشتن کسی» (کنایه)‬

‫‪113‬‬
‫لغت و امالی فارسی‬

‫(گرو بــردن‪ :‬مال کســی را به‌عنوان وثیقه‬ ‫ســمی و‬


‫ّ‬ ‫َگرزه*‪ :‬ویژگی نوعی مار‬
‫گرفتن و نزد خود نگه داشتن؛ موفق شدن‬ ‫‪5 3‬‬ ‫ک‬
‫خطرنا ‬
‫در مسابقه و به‌دست آوردن گرو)‬
‫گرفتن جان‪ :‬بی‌جان کردن‪ ،‬کشتن‬
‫‪15 2‬‬ ‫‪ ‬‬ ‫‪2 3‬‬ ‫‬ ‫‪12 2‬‬ ‫(کنایه)‬
‫گریبان‪ :‬یقه (مترادف جیب‪ /‬ســر به‬
‫گرفتن دل‪ :‬غمگین شــدن‪ ،‬ملول‬
‫گریبان فرو‌بردن‪ :‬کنایه از خموشی گزیدن‪،‬‬
‫‪9 3   7 2‬‬ ‫شدن (کنایه)‬
‫‪2 3‬‬ ‫کنار کشیدن) ‪  9 2   1 1‬‬
‫گرگ‌طبع‪ :‬کســی که ذات او مانند‬
‫‪8 2‬‬ ‫گریز‌پا‪ :‬فراری‪ ،‬متواری (کنایه)‬
‫درنده است‪( .‬کنایه)‬‫گرگ وحشــی و ّ‬
‫گریز‪ :‬فرار‪ ،‬گریختن‪ ،‬هنگام ســخن‬
‫‪9 1‬‬ ‫‬
‫گفتــن از مطلبی به مطلــب دیگر‬
‫گرم چیزی بودن‪ :‬سرگرم و مشغول‬ ‫ِ‬
‫‪5 1‬‬ ‫پرداختن (گزیر‪ :‬چاره)‬
‫‪9 3‬‬ ‫چیزی بودن (کنایه)‬
‫گریزگاه‪ :‬راه فــرار و گریز (مترادف‬
‫‪15 2‬‬ ‫َمف ّر)‬ ‫گرم شدن چانه‪ :‬پی در پی حرف‬
‫گزاردن‪ :‬ادا‌کردن‪ ،‬به جــا آوردن‪،‬‬ ‫‪16 3‬‬ ‫زدن (کنایه)‬
‫انجام دادن (سپاس‌گزاری)‪ ،‬تعبیر کردن‬ ‫گرم و سرد دیده‪ :‬با تجربه (کنایه)‬
‫(خوابگزار‪ :‬آن کــه خواب را تعبیر می‌کند‪).‬‬ ‫‪15 2‬‬ ‫‬
‫‪17 2   2 2   8 1‬‬ ‫‬ ‫گرم‌رو*‪ :‬مشــتاق‪ ،‬به شتاب‌رونده و‬
‫گزاف‌کاری*‪ :‬بیهوده‌کاری‪ ،‬زیاده‌روی‬ ‫چاالک‪،‬کوشا (آن که مســیر سلوک را با‬
‫‪6 2‬‬ ‫‬ ‫‪14 3‬‬ ‫شور و حرارت می‌پیماید)‬
‫گزند‪ :‬آسیب‪ ،‬آزار‪ ،‬صدمه (در این درس‬ ‫‪3 1‬‬ ‫گرمابه‪ :‬حما م‬
‫‪12 3   12 2‬‬ ‫یعنی «ظلم و بدی»)‬ ‫گرمسیر*‪ :‬منطقه‌ای که تابستان‌های‬
‫ُگزیدن‪ :‬انتخاب کرد ‬
‫گنج‌نامـه‬

‫‪6 3‬‬ ‫ن‬ ‫بسیار گرم و زمستان‌های معتدل دارد؛‬


‫گزیده شدن ‪ :‬آسیب دیدن (کنایه)‬ ‫‪9 3‬‬ ‫مقابل سردسی ر‬
‫‪11 1‬‬ ‫‬ ‫گــرو*‪ :‬دارایی یا چیــزی که برای‬
‫ُگزین کــردن‪ :‬انتخــاب کردن‪،‬‬ ‫مطمئن ساختن کســی در به انجام‬
‫‪12 1‬‬ ‫ن‬
‫برگزید ‬ ‫رســاندن تعهدی به او داده می‌شود‬

‫‪114‬‬
‫گنج هفتم‬

‫گلبن*‪ :‬بوتة گل‪ ،‬گل سرخ‪ ،‬بیخ بوتة‬ ‫ُگ ‌ژ َدهَم‪ :‬نام پهلــوان ایرانی (معنی‬
‫‪1 1‬‬ ‫ل‬
‫گ‬ ‫‪13 1‬‬ ‫اصلی‪ :‬عقرب)‬
‫گل ســرخ‪ :‬نماد خنده (خنده‪ :‬نماد‬ ‫‪18 1‬‬ ‫گستره‪ :‬پهنه‪ ،‬عرصه‪ ،‬میدا ‬
‫ن‬
‫‪17 3‬‬ ‫عشق و محبت)‬ ‫گسستن‪ :‬جدا شــدن‪ ،‬پاره شدن‪،‬‬
‫گل صبــر‪ :‬صبر ماننــد گل (اضافهٔ‬ ‫‪2 2‬‬ ‫ن‬
‫جدا‌کردن‪ ،‬برید ‬
‫‪11 1‬‬ ‫تشبیهی)‬ ‫گسلیدن‪ :‬جدا کــردن‪ ،‬تمام کردن‬
‫‪18 2   6 1‬‬ ‫‬
‫گل کاشــتن‪ :‬کار مهم انجام دادن‪،‬‬
‫گسیل کردن*‪ :‬روانه‌کردن‪ ،‬فرستادن‬ ‫ُ‬
‫‪16 3‬‬ ‫هنر نمایی کردن (کنایه)‬
‫‪2 2   3 1‬‬ ‫ی‬
‫کسی به جای ‬
‫ُگل کردن‪ :‬نمودار شدن‪ ،‬ظاهر شدن‬
‫گشادن دو لب‪ :‬سخن‌گفتن (کنایه)‬
‫‪5 1‬‬ ‫(کنایه)‬
‫‪12 2‬‬ ‫‬
‫ُگل و ب ّتّــه‪ :‬نقش گیاهــان بر روی‬
‫گشاده‌دستی*‪ :‬بخشندگی‪ ،‬سخاوت‬
‫‪16 1‬‬ ‫س‬
‫پارچه یا لبا ‬
‫‪10 3‬‬ ‫‬
‫ً‬
‫گل و خار‪ :‬مجــازا «همه موجودات»‬
‫گ ‪15 2‬‬ ‫َگ ْشن*‪ :‬انبوه‪ ،‬پر شاخ و بر ‬
‫‪14 3‬‬ ‫‬
‫گشــودن‪ :‬فتح کردن (باز کردن‪ ،‬رها‬
‫گل‌های الماس‪ :‬ستارگان (استعاره)‬
‫‪13 3‬‬ ‫‪  17 1‬‬ ‫کردن)‬
‫‪9 3‬‬ ‫‬
‫گشــودن خط ‪ :‬راه یافتن به عمق‬
‫گلدسته‪ :‬منارة بلند مساجد برای اذان‬ ‫ُ‬
‫‪10 1‬‬ ‫لشکر دشمن (کنایه)‬
‫ٔ‬
‫اضافه‬ ‫ٔ‬
‫گلدسته سرو‪:‬‬ ‫گفتن (مترادف مأذنه‪/‬‬ ‫گشودن درهای زندگی‪ :‬امیدوار کردن‬
‫‪9 3‬‬ ‫تشبیهی)‬ ‫به زندگی‪ ،‬روی خوش زندگی را نشــان‬
‫گلستان‪ :‬باغ‪ ،‬بوستان (استعاره) دنیا‬ ‫‪17 3‬‬ ‫دادن (کنایه)‬
‫‪14 3‬‬ ‫‬ ‫تو‌گوی‪ :‬در ایــن درس یعنی‬ ‫گف ‌‬
‫گلشن*‪ :‬گلستان‪ ،‬گلزا ر‬ ‫‪13 1‬‬ ‫«شایعه»‬
‫‪14 3   11 1‬‬ ‫‬ ‫گل‪ :‬انقالب اســامی و جلوه‌های آن‬
‫گلگون‪ :‬سرخ‌رنگ‪ ،‬به رنگ گل سرخ‬ ‫(اســتعاره) معشوق مجازی استعاره از‬
‫‪16 3‬‬ ‫‬ ‫‪14 3   10 3   1 3‬‬ ‫ت‬
‫تجلیا ‬

‫‪115‬‬
‫لغت و امالی فارسی‬

‫‪18 1‬‬ ‫گونه‌گون‪ :‬گوناگو ‬


‫ن‬ ‫گلوگیر‪ :‬خفه‌کننده‪ ،‬کشــنده (کنایه‪/‬‬
‫گوهر‪ :‬اصل‪ ،‬نژاد‪ ،‬تبار‪ ،‬باران (استعاره‪/‬‬ ‫گلوگیــر بــودن اجــل‪ :‬حتمی بــودن مرگ)‬
‫‪10 3‬‬ ‫‪  14‬‬ ‫‪2‬‬ ‫معنی اصلی مروارید)‬ ‫‪9‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‬
‫‪5‬‬ ‫‪1‬‬ ‫گویا ‪ :‬واضح و روش ‬
‫ن‬ ‫‪16 3‬‬ ‫گِله‪ :‬شکوه‪ ،‬شکای ‬
‫ت‬
‫ُگهر‪ :‬سنگ گران‌بها (معنی دیگر اصل و‬ ‫گلیــم‪ :‬نوعی فــرش که از پشــم‬
‫‪1 1‬‬ ‫نژاد‪ /‬استعاره گل‌ها)‬ ‫‪13 3‬‬ ‫می‌بافند (مترادف پالس‪ُ ،‬جل)‬
‫‪14 1‬‬ ‫گیا‪ :‬گیا ه‬ ‫گنبد‪ :‬نوعی بنای بیضی شــکل یا‬
‫گیتی‪ :‬هســتی‪ ،‬جهان (گنبــد گیتی‪:‬‬ ‫برآمدگی که بر باالی معابد‪ ،‬مساجد‬
‫‪5 3‬‬ ‫بلندترین جای جهان)‬ ‫‪5 3‬‬ ‫و‪ ...‬می‌سازند‪.‬‬
‫گیرودار‪ :‬بحبوحه‪ ،‬گیراگیر‪ ،‬هنگامه‬ ‫ٔ‬
‫(اضافه‬ ‫گنج معرفت‪ :‬گنج شــناخت‬
‫‪9 3‬‬ ‫(مترادف حیص‌وبیص)‬
‫‪7 2‬‬ ‫تشبیهی)‬
‫گیوه*‪ :‬نوعــی کفش بــا رویه‌ای‬
‫‪11 2‬‬ ‫گنجینه‪ :‬جای گنج‪ ،‬خزان ه‬
‫‪9 2‬‬ ‫ف‬
‫دست‌با ‬
‫گندم‌نمای جوفروش‪ :‬انسان ریاکار‬
‫ی ‪12 2‬‬ ‫گیهان‪ :‬کیهان‪ ،‬جهان‪ ،‬گیت ‬
‫و دورو (کنایه‪ /‬متــرادف متظاهر‪ُ ،‬مز ّور)‬
‫ن ‪12 2‬‬‫گیهان خدیو*‪ :‬خدای جها ‬
‫‪2 1‬‬ ‫‬
‫البُد‪ :‬چاره نیســت‪ ،‬ناچار‪ ،‬ناگزیر از‪:‬‬
‫‪16 2‬‬ ‫گنگ‪ :‬الل‪ ،‬بی زبا ‬
‫ن‬
‫«ال» ‪« +‬بُــد» (مترادف الجــرم‪ ،‬بالضروره‪،‬‬
‫هرآینه‪،‬المحاله) ‪16 3   7 3   5 1‬‬
‫گوارا‪ :‬خوشمزه و سریع هضم (مصدر‬
‫‪9 3‬‬ ‫گواریدن‪ /‬هضم‌شدن)‬
‫‪16 3‬‬ ‫الت و لوت‪ :‬فقیر‪ ،‬بی‌کا ر‬
‫التی‪ :‬در ایــن درس «جوانمردی»‬ ‫‪13 1‬‬ ‫گور‪ :‬گورخر (معنی دیگر قبر)‬
‫‪16 2‬‬ ‫(معنی دیگر فقر)‬ ‫گوش سوی کسی داشتن‪ :‬شنیدن‬
‫گنج‌نامـه‬

‫الجرم*‪ :‬ناگزیر‪ ،‬ناچار (مترادف البد)‬ ‫‪6 2‬‬ ‫(کنایه)‬


‫‪16 1‬‬ ‫‬ ‫گوش ماندن‪ :‬ســاکت شدن (کنایه)‬
‫الف*‪ :‬ســخنان بی‌پایه و اســاس‪،‬‬ ‫‪1 1‬‬ ‫‬
‫دعوی باطل‪ ،‬ادعا؛ (الف زدن‪ :‬خودستایی‬ ‫‪7 3‬‬ ‫گوش‌دار‪ :‬بشنو‪ ،‬گوش ک ‬
‫ن‬
‫‪12 2‬‬ ‫کردن‪ ،‬ادعای باطل کردن)‬ ‫‪14 1‬‬ ‫گون‪ :‬نوع‪ ،‬گون ه‬

‫‪116‬‬
‫گنج هفتم‬

‫‪2 2‬‬ ‫لشکری‪ :‬سپاهی‪ ،‬نظام ‬


‫ی‬ ‫الیق‪ :‬شایســته‪ ،‬باکفایــت‪ ،‬ارزنده‬
‫‌الطوایف‪ :‬لطایف‪ :‬لطیفه‌ها‪،‬‬ ‫لطایف ّ‬ ‫‪12 2‬‬ ‫‬
‫‪16 1‬‬ ‫طوایف‪ :‬طایفه‌ها‬ ‫لب بــر چیدن‪ :‬آغــاز گریه کردن‬
‫لطایف*‪ :‬نکته‌های دقیق و ظریف‪،‬‬ ‫‪2 1‬‬ ‫کودک (کنایه)‬
‫دقایق؛ ســخنان نرم و دلپذیر (شکل‬ ‫لب را به دنــدان گزیدن‪ :‬در این‬
‫‪9 2‬‬ ‫مفرد) لطیف ه‬ ‫درس «شــگفت زده شــدن» (کنایه)‬
‫ش ‪ 3‬ن‬ ‫لطف‪ :‬مهربانی‪ ،‬کرم‪ ،‬بخش ‬ ‫‪13 1‬‬ ‫‬
‫لطیفه*‪ :‬گفتار نغــز‪ ،‬مطلب نیکو‪،‬‬ ‫لب گشــودن‪ :‬حــرف زدن (کنایه)‬
‫‪16 3‬‬ ‫ک‬
‫نکته‌ای باری ‬ ‫‪7 2‬‬ ‫‬
‫‪5 2‬‬ ‫لعاب‪ :‬روشنی و درخش ‬
‫ش‬ ‫لبریز شدن‪ :‬بسیار خوشحال و شاد‬
‫لَعب*‪ :‬بازی (لهو و لعب‪ :‬خوش‌گذرانی)‬ ‫‪9 2‬‬ ‫شدن (کنایه)‬
‫‪16 1‬‬ ‫‬ ‫لبیــک‪ :‬اجابت باد تو را‪ ،‬ایســتادم‬
‫لعل‪ :‬سنگ قیمتی سرخ‌رنگ‪ ،‬سرخ‪،‬‬ ‫به اطاعــت از تو (لبیک‌گو‪ :‬بلــه گویان)‬
‫‪12 1‬‬ ‫ن‬
‫سرخ‌گو ‬ ‫‪10 2‬‬ ‫‬
‫لغزیدن پا‪ :‬مرتکب خطا و گناه شدن‬ ‫لحن رجز مانند‪ :‬لحن دشمن کوب‬
‫‪6 1‬‬ ‫(کنایه)‬ ‫‪13 3‬‬ ‫و با شکو ه‬
‫لفاف*‪ :‬پارچه و کاغذی که بر چیزی‬ ‫لخت‌لخت‪ :‬تکه‌تکه‪ ،‬قطعه‌قطعه (زره‬
‫‪9 2‬‬ ‫پیچند‪( .‬پوشش)‬ ‫‪16 3   14 2‬‬ ‫لَخت‌لَخت)‬
‫ل ُ ّکه دویدن‪ :‬رفتــاری بین دویدن‬ ‫لَختــی*‪ :‬اندکی (بخشــی‪ ،‬مقداری)‬
‫ٔ‬
‫(نشانه هیجان زیاد)‬ ‫معمولی و راه رفتن‬ ‫‪2 2‬‬ ‫‬
‫‪9 2‬‬ ‫‬ ‫لرزیدن ‪ :‬نگرانــی و اضطراب‪ ،‬ترس‬
‫‪17 1‬‬ ‫لگام*‪ :‬افسار‪ ،‬دهنة اس ‬
‫ب‬ ‫‪18 1‬‬ ‫(کنایه)‬
‫ِل َد ُّر ُکما‪ :‬جمله‌ای دعایی اســت به‬ ‫لرزیدن دل ‪ :‬ترسیدن (کنایه) ‪10 1‬‬

‫معنی «خدا شما را خیر بسیار دهاد!»‬ ‫لسان غیب‪ :‬آن که اســرار نهانی‬
‫‪2 2‬‬ ‫‬ ‫‪9 1‬‬ ‫ظ‬
‫گوید‪ ،‬لقب حاف ‬

‫‪117‬‬
‫لغت و امالی فارسی‬

‫ما را به ما مگذار‪ :‬ما را به حال خود‬ ‫لم دادن‪ :‬تکیــه دادن‪ ،‬به راحت به‬
‫‪ 1‬ن‬ ‫ن‬
‫رها مک ‬ ‫ن ‪16 3‬‬ ‫یک سوی بدن دراز کشید ‬
‫ما یتَعلق به*‪ :‬آن‌چه بدان وابســته‬ ‫ل ِ َمن تقــول*‪ :‬برای چه کســی‬
‫‪16 3‬‬ ‫است‪.‬‬ ‫‪16 1‬‬ ‫می‌گویی ؟‬
‫مات و مبهوت‪ :‬سرگردان‪ ،‬حیرت‌زده‬ ‫لُنگ‪ :‬پارچه‌ای مســتطیل شکل که‬
‫‪16 2‬‬ ‫‬ ‫در گرمابه و زورخانه به کمر می‌بندند‪.‬‬
‫ماث‪ :‬مخفّف نام شــاعر است (مهدی‬ ‫‪3 1‬‬ ‫‬
‫‪13 3‬‬ ‫اخوان ثالث)‬ ‫لنگــر انداختن‪ :‬ایســتادن‪ ،‬توقف‬
‫ماخ‌ســاالر‪ :‬از راویان شاهنامه که‬ ‫‪17 3‬‬ ‫کردن (کنایه)‬
‫در مقدمة شاهنامه ابومنصوری به او‬ ‫‪5 3‬‬ ‫لو رفتن‪ :‬فاش شدن اسرا ر‬
‫‪13 3‬‬ ‫اشاره شده است‪.‬‬ ‫لوازم ریاست‪ :‬آن‌چه الزمة رئیس‬
‫مار غاشیه*‪ :‬ماری بسیار خطرناک‬ ‫‪15 2‬‬ ‫بودن است‪.‬‬
‫در دوزخ (غاشیه‪ :‬سوره‌ای از قرآن‪ ،‬یکی از‬ ‫لَوامع‪ :‬درخشــنده‌ها (شکل مفرد المع‪/‬‬
‫‪8 3‬‬ ‫نام‌های قیامت)‬ ‫لوامــع الرّوایــات‪ :‬روایت‌هــای درخشــنده)‬
‫ماسوا*‪ :‬مخفّف ماسوی اهلل؛ آن‌چه‬ ‫‪15 2‬‬ ‫‬
‫غیــر از خداســت‪ ،‬همــة مخلوقات‬ ‫لوح‪ :‬تختة چوب پهن (شــکل جمع‬
‫‪9 1‬‬ ‫‬ ‫‪5 2‬‬ ‫اَلواح)‬
‫ماسیدن*‪ :‬به انجام رسیدن‪ ،‬به ثمر‬ ‫‪16 3‬‬ ‫ل ِهذا‪ :‬به این سبب‪ ،‬بنابرای ‬
‫ن‬
‫‪16 3‬‬ ‫رسیدن (کنایه)‬ ‫لَهو*‪ :‬بازی و سرگرمی‪ ،‬آن‌چه مردم‬
‫ماکرین‪ :‬مکــر کنندگان‪ ،‬فریبکاران‬ ‫‪16 1‬‬ ‫را مشغول کند‪.‬‬
‫لؤلؤ‪ :‬مروارید (مترادف ُد ّر)‬
‫گنج‌نامـه‬

‫‪7 1‬‬ ‫(مترادف کایدان)‬ ‫‪7 2‬‬

‫مألوف*‪ :‬خوگرفته (معنی دیگر اُلفت‬ ‫لیک‪ :‬امــا‪ ،‬ولی‪ ،‬لیکن (حــرف ربط)‬
‫‪16 3   16 1‬‬ ‫گرفته)‬ ‫‪13 3   6 3   1 1‬‬ ‫‬
‫مال ّیه‪ :‬پول و وجه نقد‪ ،‬دارایی‪ ،‬امور‬ ‫لئیمی*‪ :‬پستی‪ ،‬فرومایگی (مترادف‬
‫‪16 3‬‬ ‫ی‬
‫مال ‬ ‫‪7 1‬‬ ‫بخیل بودن‪ ،‬رذل بودن)‬

‫‪118‬‬
‫گنج هفتم‬

‫بشــر*‪ :‬نوید‌دهنده‪ ،‬مژده‌رسان‬ ‫ُم ّ‬ ‫مانســتی‪ :‬می‌مانست‪ ،‬شــبیه بود‬


‫‪2 2‬‬ ‫(بشارت‌دهنده)‬ ‫‪15 2‬‬ ‫(ماضی استمراری)‬
‫َمبلغ‪ :‬مقدار (شکل جمع مبالغ) ‪16 1‬‬ ‫مأوا‪ :‬جای اقامت و مــکان و جای‬
‫‪16 3‬‬ ‫َمبلغی‪ :‬مقدار ‬
‫ی‬ ‫ســکونت‪ ،‬پناهــگاه (متــرادف َملجأ)‬
‫متحیر‪ ،‬شگفت‌زده‬ ‫ّ‬ ‫مبهوت‪ :‬بهت‌زده‪،‬‬ ‫‪7 3‬‬ ‫‬
‫‪16 3‬‬ ‫‬ ‫ماورا*‪ :‬فراســو‪ ،‬آن سو‪ ،‬ماسوا‪ ،‬برتر‬
‫متأثر‪ :‬اندوهگیــن‪ ،‬غمگین (مترادف‬ ‫‪9 3‬‬ ‫‬
‫‪18 3   9 2‬‬ ‫متألم‪ ،‬مغموم)‬ ‫ماوراءالطبیعه*‪ :‬آن‌چه فراتر از عالم‬ ‫ّ‬
‫متانت‪ :‬وقار‪ ،‬بزرگــواری (هم‌خانواده‬ ‫طبیعت و ماده باشد؛ مانند خداوند‪،‬‬
‫ُم َّ‬ ‫‪9 3‬‬ ‫روح و مانند آن‌ها‬
‫‪16 3‬‬ ‫وقر)‬
‫‪6 3‬‬ ‫ماهی‪ :‬عاشق (نماد)‬
‫متجدّ دانه*‪ :‬نوگرایانه‪ ،‬روشنفکرانه‬
‫مایحتوی*‪ :‬آن‌چــه درون چیزی‬
‫‪16 2‬‬ ‫‬
‫‪16 3‬‬ ‫است‪( .‬هم‌خانواده محتوا)‬
‫‪16 1‬‬ ‫متداول*‪ :‬معمول‪ ،‬مرسو م‬
‫مائده*‪ :‬ســفره‌ای که بــر آن طعام‬
‫‪3 1‬‬ ‫متدیّن‪ :‬اهل دین‪ ،‬دین‌دا ر‬
‫‪18 1‬‬ ‫باشد (مجازا ً خوردنی)‬
‫متـروک‪ :‬رهـاشـده‪ ،‬باطــل‌شـده‪،‬‬
‫مائده آســمانی‪ :‬غذای آســمانی‬
‫‪16 3‬‬ ‫فراموش‌شد ه‬ ‫‪16 3‬‬ ‫‬
‫متص َّید*‪ :‬شکارگاه (صیدگاه) ‪15 2‬‬
‫ٔ‬
‫(مایه‬ ‫مایه‪ :‬موجــب‪ ،‬دلیل‪ ،‬باعــث‬
‫‪5 2‬‬ ‫متعدد‪ :‬گوناگون‪ ،‬بسیا ر‬ ‫‪12 2‬‬ ‫آسیب‪ :‬سبب آسیب)‬
‫‪9 2‬‬ ‫متعصب*‪ :‬غیرتمن د‬ ‫ّ‬ ‫ی ‪9 3‬‬ ‫ُمباهات*‪ :‬افتخار‪ ،‬سرافراز ‬
‫ُمت ّفرعات*‪ :‬شــاخه‌ها‪ ،‬شعبه‌ها‪ ،‬در‬ ‫مبتال‪ :‬گرفتــار درد و رنج‪ ،‬در بال و‬
‫‪16 3‬‬ ‫این درس «متعلقات»‬ ‫محنت افتاده (معنی دیگر عاشق‪ ،‬بیمار)‬
‫متّفق*‪ :‬هم‌ســو‪ ،‬هم‌عقیــده‪ ،‬موافق‬ ‫‪8 2   6 2‬‬ ‫‬
‫(هم‌خانــواده اتفــاق‪ /‬هم ســویی‪ ،‬اتحاد)‬ ‫‪18 1‬‬ ‫ُمبتنی*‪ :‬ساخته‪ ،‬بنا شد ه‬
‫‪8 2‬‬ ‫‬ ‫مبدّ ل*‪ :‬دگرگون‪ ،‬تغییر داده شــده‬
‫متقارب*‪ :‬نزدیــک به هم‪ ،‬در کنار‬ ‫‪18 2‬‬ ‫‬

‫‪119‬‬
‫لغت و امالی فارسی‬

‫مجـاهد‪ :‬تالشـگر‪ ،‬ســـخت‌کـوش‬ ‫هــم (نزدیک بــه هم‪ ،‬بــه هم پیوســته)‬


‫‪11 1‬‬ ‫(مترادف کوشا)‬ ‫‪2 2‬‬ ‫‬
‫مجاهدات‪ :‬جهادها‪ ،‬و کارزارها در راه‬ ‫متقاعد*‪ :‬مجاب‌شده‪ ،‬مجاب‪ ،‬قانع‬
‫‪12 1‬‬ ‫خدا‪ ،‬رنج‌ها و محنت‌ها‬ ‫شده (متقاعد‌کردن‪ :‬مجاب‌کردن‪ ،‬وادار به‬
‫مج ّرد*‪ :‬صِ رف‪ ،‬تنها (استعداد مجرّد‪:‬‬ ‫‪11 3‬‬ ‫قبول امری)‬
‫‪12 2‬‬ ‫استعداد به‌تنهایی)‬ ‫متکلم وحــده*‪ :‬آن‌که در جمعی‬
‫ُم َج ّسم*‪ :‬به‌صــورت جسم درآمده‪،‬‬ ‫تنها کسی باشد که سخن می‌گوید‪.‬‬
‫‪11 3‬‬ ‫تجسم‌یافت ه‬
‫ّ‬ ‫‪16 3‬‬ ‫‬
‫مجلس‌آرا*‪ :‬آن‌کــه با حضور خود‬ ‫متالطم‪ :‬نــاآرام‪ ،‬آشــفته‪ ،‬طوفانی‬
‫ســبب رونــق مجلس و شــادی یا‬ ‫‪11 1‬‬ ‫‬
‫سرگرمی حاضران آن می‌شود؛ بزم‌آرا‬ ‫متأللی*‪ :‬درخشان‪ ،‬تابان (اسم فاعل‬
‫‪16 3‬‬ ‫‬ ‫‪7 2‬‬ ‫از «تأللؤ»)‬
‫مجلس‪ :‬جلســة وعظ و ســخنرانی‬ ‫‪9 2‬‬ ‫تمکن‪‌:‬ثروتمند‪ ،‬دارا‬ ‫ُم ّ‬
‫‪10 1‬‬ ‫‬ ‫ُمتنبه شدن*‪ :‬به زشتی عمل خود‬
‫مجمع کردن‪ :‬در جایی جمع شدن‬ ‫‪18 3‬‬ ‫ن‬
‫پی‌بردن و پندگرفت ‬
‫‪14 3‬‬ ‫(مجمع‪ :‬محل اجتماع)‬ ‫متواتر*‪ :‬پی‌درپــی‪ ،‬پیاپی (مترادف‬
‫مجنون‪ :‬قیس عامری که عاشق لیلی‬ ‫‪15 2‬‬ ‫مستمر)‬
‫‪6 3‬‬ ‫بود (نماد عاشقان ناکام)‬ ‫‪3 1‬‬ ‫متواضع‪ :‬فروتن‪ ،‬خاکسا ر‬
‫محاسن‪ :‬ریش (معنــی دیگر خوبی‌ها‪،‬‬ ‫مثال دادن‪ :‬فرمان دادن‪ ،‬دســتور‬
‫‪11 1‬‬ ‫نیکی‌ها)‬ ‫‪2 2‬‬ ‫ن‬
‫داد ‬
‫مثقال‪ :‬واحد وزن است معادل ‪4/64‬‬
‫گنج‌نامـه‬

‫ُمحال*‪ :‬بی‌اصل‪ ،‬ناممکن‪ ،‬اندیشــة‬


‫‪2 1‬‬ ‫ل‬
‫باط ‬ ‫‪2 2‬‬ ‫گر م‬
‫‪16 1‬‬ ‫ُمحاوره‪ :‬گفت‌وگو کرد ‬
‫ن‬ ‫‪15 2‬‬ ‫مجادله*‪ :‬جدال و ستیز ه‬
‫حب*‪ :‬دوستدار‪ ،‬یار‪ ،‬عاشق (شکل‬ ‫ُم ّ‬ ‫‪14 3‬‬ ‫مجاز ‪ :‬غیر حقیق ‬
‫ی‬
‫‪7 3‬‬ ‫جمع محبّین)‬ ‫‪15 2‬‬ ‫مجال‪ :‬فرص ‬
‫ت‬

‫‪120‬‬
‫گنج هفتم‬

‫می‌شود‪( .‬معنی دیگر استشهادنامه‪ ،‬متنی‬ ‫محبــوس‪ :‬زندانــی‪ ،‬در حبــس‪،‬‬


‫کــه ضحاک بــرای ٔ‬
‫تبرئه خویش بــه امضای‬ ‫‪9 3‬‬ ‫بازداشت‌شد ه‬
‫بزرگان حکومت رسانده بود‪).‬‬ ‫ُمحتسب*‪ :‬مأمور حکومتی شهر که‬
‫‪11 3‬‬ ‫‪  12 2   8 2‬‬ ‫‬ ‫کار او نظارت بر اجرای احکام دین و‬
‫محظور*‪ :‬مانع (مجــازا) گرفتاری و‬
‫ً‬ ‫رسیدگی به اجرای احکام شرعی بود‪.‬‬
‫مشــکل (در محظور گیر کردن‪ :‬گرفتاری‬ ‫‪2 3‬‬ ‫‬
‫پیدا کردن‪ ،‬در مقابل امر ناخوشــایند قرار‬ ‫محجوب*‪ :‬پنهان‪ ،‬مستور‪ ،‬پوشیده‬
‫گرفتن) (امالی این واژه به صورت محذور‬ ‫(در حجاب‌شــده‪ ،‬باحجاب‪ /‬معنی دیگر با‬
‫‪16 3‬‬ ‫نیز آمده است)‬ ‫‪2 2‬‬ ‫شرم و حیا)‬
‫‪16 3‬‬ ‫محظوظ*‪ :‬بهره‌ور َ‬
‫(حظ‪ :‬بهره)‬ ‫محراب‪ :‬جای ایســتادن پیش‌نماز‪،‬‬
‫محفل‪ :‬انجمن‪ ،‬مجلس‪ ،‬مجمع (شکل‬ ‫صدر مجلس‪ ،‬باالی خان ه‬
‫‪3 3‬‬ ‫جمع محافل)‬ ‫‪6 2   1 2   14 1   8 1‬‬ ‫‬
‫مح ّقــر*‪ :‬کوچک‪ ،‬حقیــر (ناچیز و‬ ‫َمحرم‪ :‬رازدار (شــکل جمــع محارم)‬
‫َ‬
‫‪16 2‬‬ ‫فقیرانه)‬ ‫‪6 3‬‬ ‫‬
‫َمحمل*‪ :‬کجاوه که بر شــتر بندند‪،‬‬ ‫محصل‪ :‬دانش‌آموز‪ ،‬شاگرد (مترادف‬ ‫ّ‬
‫مهد (محمل آراســتن‪ :‬کنایه از آماد ٔه سفر‬ ‫‪8 3‬‬ ‫طلبه)‬
‫‪6 2‬‬ ‫شدن)‬ ‫محصور‪ :‬احاطه کرده‌شده‪ ،‬محاصره‌‬
‫محنت*‪ :‬انــدوه‪ ،‬غم (معنــی دیگر‬ ‫‪9 3‬‬ ‫شد ه‬
‫ٔ‬
‫اضافه‬ ‫ســختی‪ ،‬کوشــش‪ /‬بوم محنــت‪:‬‬ ‫محض‪ :‬هرچیز خالص کــه با چیز‬
‫‪9‬‬ ‫‪1‬‬‫‪ 7 1‬‬ ‫تشبیهی)‬ ‫دیگر آمیخته نشــده باشــد؛ خالص‬
‫مح ّوطه*‪ :‬زمینی که دور آن دیوار‬ ‫(مترادف) صِ رف؛ بی‌چون‌وچرا‬
‫کشــیده باشــند‪ ،‬فضا‪ ،‬میدان پهنه‪،‬‬ ‫‪13 3   6 1‬‬ ‫‬
‫‪11 3   10 2‬‬ ‫ن‬
‫میدان‌گاه‪ ،‬صح ‬ ‫ّ‬
‫محل‬ ‫محضر*‪ :‬دفترخانــه‪ ،‬دادگاه‬
‫مخارج‪ :‬هزینه‌ها‪ ،‬هزینه‌های زندگی‬ ‫حضور (مجازاً) مجلس درس یا مجلسی‬
‫‪8 3‬‬ ‫(شکل مفرد مخرج)‬ ‫که در آن‪ ،‬سخنان قابل استفاده گفته‬

‫‪121‬‬
‫لغت و امالی فارسی‬

‫می‌چرخد؛ مســیر نگه‌نــدار (مصدر‬ ‫مخاصمت*‪ :‬دشــمنی‪ ،‬خصومت‬


‫داشتن‪ :‬دارا بودن‪ ،‬نگهداری‌کردن)‬ ‫(مخاصمــت رفــت‪ :‬اختالف پیــش آمد)‬
‫‪11 2‬‬ ‫‪ 2 1‬‬ ‫‬ ‫‪14 3‬‬ ‫‬
‫ی ‪2 3‬‬ ‫مدام*‪ :‬همیشه‪ ،‬پیوسته‪ِ ،‬م ‬ ‫مخاطره*‪ :‬خطــر‪ ،‬در خطر افکندن‬
‫مدح‪ :‬ســتودن‪ ،‬ستایش (مترادف ثنا)‬ ‫‪16 2‬‬ ‫‬
‫‪9 2‬‬ ‫‬ ‫َمخــذول*‪ :‬خــوار‪ ،‬زبون‌گردیده‬
‫مدّ عیان‪ :‬ادعا کنندگان‪ ،‬خواهندگان‬ ‫‪16 1‬‬ ‫(مترادف ذلیل)‬
‫‪1 3‬‬ ‫‬ ‫مخزن‪ :‬گنجینه‪ ،‬گنج (شــکل جمع‬
‫مدفن*‪ :‬جای دفن‪ ،‬گــور (مترادف‬ ‫‪2 2‬‬ ‫َمخازن)‬
‫‪11 1‬‬ ‫آرامگاه)‬ ‫ُمخلص‪ :‬پــاک و صــادق‪ ،‬صاف و‬
‫َمدفون‪ :‬پنهان شده‪ ،‬به زمین‌سپرده‬ ‫خالص‪ ،‬دوســت حقیقــی و مطیع‬
‫‪9 3‬‬ ‫‬ ‫‪3 1‬‬ ‫‬
‫مدهوش‪ :‬سرگشــته‪ ،‬حیران‪ ،‬مست‬ ‫مخلفات*‪ :‬چیزهایــی که به یک‬ ‫ّ‬
‫‪9 3   3 1‬‬ ‫‬ ‫مــاده خوردنی اضافه می‌شــود یا به‬
‫َمد‪‬رس*‪ :‬محلی که در آن تدریس‬ ‫عنوان چاشنی و مزه درکنار آن قرار‬
‫‪9 3‬‬ ‫ن‬
‫کنند؛ موضع درس‌گفت ‬ ‫‪16 3‬‬ ‫می‌گیرد‪.‬‬
‫مذلت*‪ :‬فرومایگی‪ ،‬خواری (شــکل‬ ‫ّ‬ ‫َمخمصه*‪ :‬بدبختــی و غم بزرگ‪،‬‬
‫‪7 2‬‬ ‫متضاد عزت)‬
‫ّ‬ ‫تنگنا (ایــن واژه بــه معنــی «گرفتاری»‬
‫َم ْر‪ :‬معموالً یک حرف زائد اســت که‬ ‫‪5 1‬‬ ‫متداول شده است‪).‬‬
‫بیش‌تــر برای زینت کالم اســتفاده‬ ‫مِخنَقه*‪ :‬گردن‌بند (متــرادف ّ‬
‫قلده‪،‬‬
‫گنج‌نامـه‬

‫می‌شــود‪ .‬در این بیت نشــانة تأکید‬ ‫‪2 2‬‬ ‫گلوبند‪ِ ،‬عقد)‬
‫‪6 3‬‬ ‫است‪.‬‬ ‫تخیل‪ ،‬ذهن‬ ‫ُمخ ّیله*‪ :‬خیال‪ ،‬قــوة ّ‬
‫مرا به کار نیست‪ :‬استفاده‌ای برای‬ ‫‪18 3   16 3‬‬ ‫‬
‫‪2 2‬‬ ‫من ندارد‪.‬‬ ‫مدار*‪ :‬مســیری معمــوالً دایره‌ای‬
‫مرا چه افتاده اســت‪ :‬چه نیازی‬ ‫که در آن چیزی بــه دور چیز دیگر‬

‫‪122‬‬
‫گنج هفتم‬

‫را راهنمایی و هدایت می‌کند؛ مراد‪،‬‬ ‫‪2 2‬‬ ‫دارم‪ ،‬به چه دلیلی ؟‬
‫پیر (شکل مقابل مرید و سالک)‬ ‫‪13 3‬‬ ‫ُمرادف*‪ :‬مترادف‪ ،‬هم‌ردی ‬
‫ف‬
‫‪8 2   5 2‬‬ ‫‬ ‫مراقبت*‪ :‬در اصطالح عرفانی‪ ،‬کمال‬
‫مرصادالعباد‪ :‬نا ‌م کتابی از نجم‌الدین‌‬ ‫توجه بنده بــه حق و یقین بر این‌که‬ ‫ّ‬
‫رازی (مرصاد‪ :‬گذرگاه‪ ،‬رصد‌خانه) ‪7 2‬‬ ‫خداوند در همه احوال‪ ،‬عالم بر ضمیر‬
‫مرض ّیه‪ :‬کســی که خدا از او راضی‬ ‫توجه به‬
‫اوست؛ نگاه داشــتن دل از ّ‬
‫‪10 1‬‬ ‫باشد (مرضی)‪.‬‬ ‫‪1 3‬‬ ‫ق‬
‫غیرح ‬
‫مرغ اســیر‪ :‬مرغ گرفتار (استعاره از‬ ‫مرتعش*‪ :‬دارای ارتعــاش‪ ،‬لرزنده‬
‫‪3 3‬‬ ‫خود شاعر)‬ ‫‪16 3   13 3‬‬ ‫‬
‫مرغ ســحر‪ :‬بلبل‪ ،‬پرنده‌ای که به‬ ‫مرثیه‪ :‬شــعر یــا ســخنی که در‬
‫هنگام سحر می‌خواند‪( .‬نماد عاشق غیر‬ ‫سوگواری خوانده می‌شود‪ ،‬عزاداری‪،‬‬
‫‪1 3‬‬ ‫واقعی)‬ ‫نوحه مرده‌ستایی (شــکل جمع مراثی)‬
‫مرغ یاحق‪ :‬مرغ حق‪ ،‬نوعی جغد که‬ ‫‪16 2   8 2‬‬ ‫‬
‫هنگام آواز خواندن گویی کلمة «حق»‬ ‫مرحمت‪ :‬احســان‪ ،‬لطف‪ ،‬مهربانی‬
‫‪9 1‬‬ ‫را تکرار می‌کند‪.‬‬ ‫‪ 1‬ن‬ ‫‬
‫مرغان الماس‌پر‪ :‬ستاره‌ها (استعاره)‬ ‫َمرد مردستان‪ :‬شجاع‌ترین مردها‬
‫‪9 3‬‬ ‫‬ ‫‪13 3‬‬ ‫(منظور رستم است‪).‬‬
‫َمرغزار*‪ :‬سبزه‌زار‪ ،‬زمینی که دارای‬ ‫مرد میدان بودن‪ :‬توانایی کاری را‬
‫ســبزه و گل‌های خودرو است‪َ ( .‬م رغ‪:‬‬ ‫‪16 1‬‬ ‫داشتن (کنایه)‬
‫‪15 2   2 2‬‬ ‫سبزه)‬ ‫ُمــرداب‪ :‬آبگیر‪ ،‬باتــاق‪ ،‬منجالب‬
‫‪5 1‬‬ ‫ُمر ّفه*‪ :‬راحت و آسود ه‬ ‫‪10 1‬‬ ‫‬
‫َمرکب*‪ :‬اســب‪ ،‬آن‌چه بر آن سوار‬ ‫ضحاک (از نظر لغوی‬ ‫َمرداس‪ :‬نام پدر ّ‬
‫ٔ‬
‫اضافه‬ ‫شوند‪( .‬مرکب شکر‪ ،‬صبر‪ ،‬اخالص‪:‬‬ ‫‪12 2‬‬ ‫به معنی «سر‪ ،‬رأس» است‪).‬‬
‫‪8 3   9 1‬‬ ‫تشبیهی)‬ ‫‪5 1‬‬ ‫ُمردّد‪ :‬سرگشته‪ ،‬دو‌د ‬
‫ل‬
‫َمر ّمت*‪ :‬اصالح و رسیدگی (مترادف‬ ‫مرشــد*‪ :‬آن که مراحل ســیر و‬
‫‪3 1‬‬ ‫ترمیم‪ ،‬اِحیا)‬ ‫سلوک را پشت سر گذاشته و سالکان‬

‫‪123‬‬
‫لغت و امالی فارسی‬

‫مست شــده‪ :‬از خود بی‌خود شده‬ ‫مــ ّروت*‪ :‬جوانمــردی‪ ،‬مردانگی‬
‫‪1 1‬‬ ‫(کنایه)‬ ‫‪15 2   3 1‬‬ ‫‬
‫مست شور و گرم گفتن بودن‪ :‬با‬ ‫مرهم*‪ :‬هر دارویــی که روی زخم‬
‫عشــق و حرارت سخن گفتن (کنایه)‬ ‫گذارند‪ ،‬التیام‌بخش (متــرادف ضماد)‬
‫‪13 3‬‬ ‫‬ ‫‪11 2‬‬ ‫‬
‫‪16 2‬‬ ‫مستبد‪ :‬خود‌رأی‪ ،‬خود‌س ر‬ ‫مرید‪ :‬پیــرو‪ ،‬هواخواه (معنــی دیگر‬
‫مست ََح ّق‪ :‬ســزاوار‪ ،‬شایسته‪ ،‬دارای‬ ‫‪8 2‬‬ ‫سالک)‬
‫اســتحقاق (معنی دیگر فقیــر‌‪ ،‬نیازمند)‬ ‫‪17 1‬‬ ‫مزار‪ :‬قبر‪ ،‬گو ر‬
‫‪2 2‬‬ ‫‬ ‫َمزایا‪ :‬چیزهایی کــه موجب امتیاز‬
‫مســتحقان‪ :‬افراد فقیر‪ ،‬نیازمندان‬ ‫‪9 3‬‬ ‫شود (شکل مفرد مزیّت)‬
‫‪2 2‬‬ ‫(معنی دیگر افراد شایسته)‬
‫ی ‪12 1‬‬ ‫مِزیح*‪ُ :‬ممال مزاح‪ ،‬شوخ ‬
‫مســتخدم‪ :‬خدمتگزار‪ ،‬گماشــته‬
‫‪1 3‬‬ ‫مزید*‪ :‬افزونی‪ ،‬زیاد ‬
‫ی‬
‫‪9 2‬‬ ‫(معنی دیگر کارمند‪ ،‬مأمور)‬
‫مزینان‪ :‬دهســتان مزینان با قدمت‬
‫مســتعجل*‪ :‬زودگذر‪ ،‬شــتابنده‬
‫هزاران ســاله‌اش‪ ،‬از توابع شهرستان‬
‫‪8 3‬‬ ‫(مترادف فانی)‬
‫داورزن در خراسان رضوی است که‬
‫مستغرق*‪ :‬مجذوب‪ ،‬شیفته (‌مستغرق‬
‫خاســتگاه خاندان بزرگ شــریعتی‬
‫گشتن‪ :‬حیران و شیفته شدن)‬
‫‪18 3   6 3   1 3‬‬
‫‪9 3‬‬ ‫است‪.‬‬
‫‬
‫‪2 1‬‬ ‫ُمستغنی*‪ :‬بی‌نیا ز‬ ‫مژگان‪ :‬موهای پلک چشــم؛ مژه‌ها‬
‫ُمستمِع*‪ :‬شــنونده‪ ،‬گوش‌دارنــده‬ ‫‪10 2‬‬ ‫‬
‫‪6 3‬‬ ‫‬ ‫مِس وجود‪ :‬وجــودی که مانند مس‬
‫گنج‌نامـه‬

‫‪6 3‬‬ ‫َمستور*‪ :‬پوشیده‪ ،‬پنها ‬


‫ن‬ ‫کم ارزش اســت‪( .‬وجود کم ارزش مادی)‬
‫َمسحور*‪ :‬مفتون‪ ،‬شیفته‪ ،‬مجذوب‬ ‫‪2 3‬‬ ‫‬
‫‪16 2‬‬ ‫‬ ‫ی ‪9 2‬‬ ‫مساعدت*‪ :‬همیاری‪ ،‬یاور ‬
‫َمسخرگی*‪ :‬لطیفه‌گویــی‪ ،‬دلقکی‬ ‫مسامحه*‪ :‬آسان‌گرفتن‪ ،‬ساده‌انگاری‬
‫‪16 1‬‬ ‫‬ ‫‪16 2‬‬ ‫‬

‫‪124‬‬
‫گنج هفتم‬

‫مشــتاق‪ :‬آرزومند‪ ،‬عاشق‪ ،‬شیفته‬ ‫‪9 2‬‬ ‫َمس ّرت*‪ :‬شادی‪ ،‬خوش ‬
‫ی‬
‫‪6 3‬‬ ‫‬ ‫مسرور*‪ :‬شادمان‪‌،‬خشنو د‬
‫ُمشتبِه*‪ :‬اشتباه‌کننده‪ ،‬دچار اشتباه‬ ‫‪16 3   9 2‬‬ ‫‬
‫(مشتبه شدن‪ :‬به اشتباه افتادن) ‪7 2‬‬ ‫مســعود‪ :‬ســعادتمند‪ ،‬نیک‌بخت‪،‬‬
‫مشــتمل‪ :‬در بردارنــده‪ ،‬حــاوی‪،‬‬ ‫مبــارک (متــرادف میمــون‪ ،‬همایون)‬
‫‪8 2‬‬ ‫فراگیرنده (مترادف شامل)‬ ‫‪9 1‬‬ ‫‬
‫مشــروع ّیت*‪ :‬منطبــق بــودن‬ ‫ُمســکِ ر*‪ :‬چیزی که نوشیدن آن‬
‫رویّه‌هــای قانون‌گــذاری و اجرایی‬ ‫‪16 1‬‬ ‫مستی می‌آورد؛ مثل شراب‪.‬‬
‫حکومــت با نظــر مردم آن کشــور‬ ‫مســکین‪ :‬فقیر‪ ،‬بی‌چیــز (مترادف‬
‫‪16 2‬‬ ‫‬ ‫‪9 1‬‬ ‫ُمفلس)‬
‫ن ‪7 2‬‬ ‫ُمشعشع*‪ :‬درخشان‪ ،‬تابا ‬
‫حمام (معنی دیگر‬ ‫ّ‬ ‫ن‬
‫ِ‬ ‫َ‬
‫ک‬ ‫ت‬
‫‌‬ ‫رخ‬ ‫سلخ*‪:‬‬ ‫َم‬
‫مشــعوف‪ :‬خرسند‪ ،‬شــاد (شعف)‬
‫‪3 1‬‬ ‫کشتارگاه)‬
‫‪16 3‬‬ ‫‬
‫َمســلک*‪ :‬روش‪ ،‬طریق (مترادف‬
‫َمشک*‪ :‬انبــان‪ ،‬خیک‪ ،‬کیسه‌ای از‬
‫‪3 3‬‬ ‫کیش‪ ،‬مشرب‪ ،‬نهج)‬
‫‪10 2‬‬ ‫پوست گوسفن د‬
‫ن ‪14 1‬‬ ‫ُمس ّلم داشتن*‪ :‬باور کرد ‬
‫ُمشک‪ :‬مادة سیاه‌رنگ و خوشبویی‬
‫مس ّلم شــدن‪ :‬قطعی‌شــدن‪ ،‬ثابت‬
‫که از ناف آهویی در چین به‌دســت‬
‫سجل شدن)‬‫شدن (مترادف محرز‌شدن‪ُ ،‬م َّ‬
‫‪14 1‬‬ ‫می‌آید‪.‬‬
‫َمش ُمر‪ :‬به‌حســاب نیاور (شــمردن‪:‬‬
‫‪7 3‬‬ ‫‬
‫‪2 1‬‬ ‫به‌حساب آوردن)‬
‫‪11 3‬‬ ‫ُمسلِم*‪ :‬پیرو دین اسال م‬
‫مشو باز جای‪ :‬بایست‪ ،‬از جای خود‬ ‫َمشــام‪ :‬بویایی‪ ،‬حس بویایی‪ ،‬بینی‬
‫حرکت نکن‪ ،‬فرار نکن (کنایه) ‪12 1‬‬ ‫‪5 2‬‬ ‫‬
‫َمشور‪ :‬عصبانی نشو‪ ،‬زور مزن (مصدر‬ ‫مشایخ‪ :‬شیخ‌ها‪ ،‬علما‪ ،‬بزرگان‪ ،‬پیران‬
‫‪13 1‬‬ ‫شوریدن)‬ ‫‪8 2‬‬ ‫ت‬‫طریق ‬
‫‪5 1‬‬ ‫مش ّوش*‪ :‬آشفته‪ ،‬پریشا ‬
‫ن‬ ‫مشایعت*‪ :‬همراهــی کردن‪ ،‬بدرقه‬
‫مش ّیت*‪ :‬اراده‪ ،‬خواست خدای تعالی‬ ‫‪9 3‬‬ ‫ن‬
‫کرد ‬

‫‪125‬‬
‫لغت و امالی فارسی‬

‫ُمضحک*‪ :‬خنده‌آور‪ ،‬مســخره‌آمیز‬ ‫‪9 2‬‬ ‫(معنی دیگر عزم‪ ،‬تقدیر) ‪  10 1‬‬
‫‪16 2‬‬ ‫‬ ‫ُمصاحبت*‪ :‬هم‌نشینی‪ ،‬هم‌صحبت‬
‫‪12 1‬‬ ‫مض ّرت*‪ :‬زیان‪ ،‬گزند رسید ‬
‫ن‬ ‫‪14 3‬‬ ‫ن‬
‫داشت ‬
‫‪16 3‬‬ ‫مضغ*‪ :‬جوید ‬
‫ن‬ ‫مصاحبت‪ :‬هم‌نشــینی (متــرادف‬
‫مضمون‪ :‬معنای مطلــب‪ ،‬درونمایه‬ ‫‪16 3‬‬ ‫مراوده)‬
‫(مترادف فحوا‪ /‬شــکل جمــع مضامین)‬ ‫مصادره*‪ :‬تاوان گرفتــن‪ ،‬جریمه‬
‫‪11 1‬‬ ‫‬ ‫‪12 1‬‬ ‫ن‬
‫کرد ‬
‫ُمطــاع*‪ :‬فرمانروا‪ ،‬اطاعت شــده‪،‬‬ ‫‪6 3‬‬ ‫مصداق‪ :‬شاهد‪ ،‬مثا ‬
‫ل‬
‫کسی که دیگری فرمان او را می بَرد‪.‬‬ ‫ُم ِص ّر*‪ :‬اصرارکننده‪ ،‬پافشاری‌کننده‬
‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬ ‫‬ ‫‪11 3‬‬ ‫‬
‫ُمطاوعــت*‪ :‬فرمان‌بــری (اطاعت‪،‬‬
‫مصطفی‪ :‬برگزیده شده‪ ،‬منتخب‪ ،‬از‬
‫‪15 2‬‬ ‫پذیرش)‬
‫لقب‌های پیامبر اسالم(ص)‬
‫مط ِرب*‪ :‬آوازخــوان‪ ،‬نوازنده َ‬
‫(طرَب‪:‬‬ ‫ُ‬ ‫‪14 2   2 2‬‬ ‫‬
‫‪2 2‬‬ ‫شادی و خوشی)‬
‫مصلحت*‪ :‬آن‌چه که ســبب خیر و‬
‫ُمطربــی*‪ :‬عمل و شــغل مطرب‬
‫صالح انسان باشد‪( .‬صالح‌جویی)‬
‫(مطرب‪ :‬کســی که نواختن ساز و خواندن‬
‫‪15 2   16 1   11 1‬‬ ‫‬
‫‪16 1‬‬ ‫پیشه خود سازد‪).‬‬
‫ٔ‬ ‫آواز را‬
‫‪9 3‬‬ ‫مصلحت‌اندیش‪ :‬حسابگ ر‬
‫‪11 1‬‬ ‫ُم ّطلع‪ :‬آگاه‪ ،‬با اطال ع‬
‫ُمص ّمم‪ :‬قاطع‪ ،‬دارای عــزم و اراده‪،‬‬
‫ُمطلق*‪ :‬بی‌شرط و قید (معنی دیگر‬
‫‪18 2‬‬ ‫‪  15‬‬‫‪2‬‬ ‫رهاشده‪ ،‬آزاد‪ ،‬تمام)‬
‫‪5 2‬‬ ‫استوا ر‬
‫‪7 3‬‬ ‫مطلوب‪ :‬محبوب‪ ،‬مقصو د‬ ‫مصیبت‪ :‬حادثــة ســخت‪ ،‬رنج و‬
‫گنج‌نامـه‬

‫‪15 2‬‬ ‫مط ّوقه*‪ :‬طوق‌دا ر‬ ‫بدبختی (شکل جمع مصایب)‬
‫‪18 3   12 3   9 3‬‬ ‫‬
‫ُمظاهرت*‪ :‬یاری‌کردن‪ ،‬پشــتیبانی‬
‫‪15 2‬‬ ‫(مترادف اعانت‪ ،‬معونت)‬ ‫مضامین‪ :‬محتواها‪ ،‬مفهوم‌ها (شــکل‬
‫مظهر‪ :‬نشــانه‪ ،‬نماد‪ ،‬محل ظهور و‬ ‫مفرد مضمون‪ :‬آن‌چه از کالم فهمیده شود‪).‬‬
‫‪18 2   12 2‬‬ ‫ن‬
‫آشکار شد ‬ ‫‪3 2‬‬ ‫‬

‫‪126‬‬
‫گنج هفتم‬

‫را از زبانی دیگر گرفته‪ ،‬پس از تغییر‬ ‫معارف‪ :‬دانش‌هــا‪ ،‬حکمت‌ها (معنی‬
‫تصرف به شکل لغت عربی درآورده‬ ‫و ّ‬ ‫‪8 2‬‬ ‫دیگر اشخاص معروف)‬
‫‪12 2‬‬ ‫باشد‪.‬‬ ‫معاش*‪ :‬زندگی‪ ،‬زیســت‪ ،‬زندگانی‬
‫ُم َع ِّرف*‪ :‬کسی که در مجمع بزرگان‬ ‫‪6 1‬‬ ‫ن‬
‫کرد ‬
‫افرادی را که به مجلس وارد می‌شوند‪،‬‬ ‫معاشرت*‪ :‬گفــت و شــنید‪ ،‬الفت‬
‫‪10 1‬‬ ‫معرفی می‌کند‪ ،‬شناسانند ه‬ ‫‪5 1‬‬ ‫داشتن‪ ،‬رفت‌وآم د‬
‫معرفت ‪ :‬شــناخت‪ ،‬علم‪ ،‬وادی سوم‬ ‫َمعاصــی*‪ :‬گناهــان (شــکل مفرد‬
‫عرفان آگاهی‪ ،‬فضیلت (آفتاب معرفت‪:‬‬ ‫‪16 1‬‬ ‫معصیت)‬
‫اضافه تشبیهی)‬ ‫معاملت*‪ :‬اعمال عبــادی‪ ،‬احکام‬
‫‪14 3   7 3   8 2   14 1‬‬ ‫‬ ‫و عبــادات شــرعی‪ ،‬در متن درس‪،‬‬
‫معرکه*‪ :‬میــدان جنگ‪ ،‬جای نبرد‬ ‫مقصود همان کار مراقبت و مکاشفت‬
‫(معنی دیگر شگفت‌انگیز‪ ،‬عالی)‬ ‫اســت‪ .‬معامله‪ ،‬دادوســتد (مترادف‬
‫‪11 3   17 1   10 1   1 1‬‬ ‫‬ ‫‪1 3   7 1‬‬ ‫سوداگری)‬
‫عطل*‪ :‬بی‌کار‪ ،‬بالتکلیف ( ُم ّ‬
‫عطل‌کردن‪:‬‬ ‫ُم َّ‬ ‫ّ‬
‫‌محل عبادت‬ ‫معبد*‪ :‬پرستشــگاه‪،‬‬
‫‪5 3‬‬ ‫تأخیر‌کردن‪،‬درنگ‌کردن)‬ ‫‪5 2   17 1‬‬ ‫(مترادف صومعه)‬
‫معطوف‪ :‬موردنظــر‪ ،‬مورد توجه (در‬ ‫َم ْع َبر*‪ :‬محل عبور‪ ،‬گذرگا ه ‪11 3‬‬

‫دستور به کلمه‌ای گویند که به کلمه ماقبل‬ ‫‪18 2‬‬ ‫معتبر*‪ :‬محترم‪ ،‬ارزشمن د‬
‫‪18 1‬‬ ‫خود عطف شود‪).‬‬ ‫معترف*‪ :‬اقرار‌کننده‪ ،‬اعتراف‌کننده‬
‫مع ّلق*‪ :‬آویزان‪ ،‬آویخته شده (دریای‬ ‫‪1 3‬‬ ‫‬
‫‪9 3‬‬ ‫سبز معلق‪ :‬آسمان)‬ ‫مِعجر*‪ :‬ســرپوش‪ ،‬روســری (هم‌آوا‬
‫معلول*‪ :‬کسی که عضو یا اندام‌هایی‬ ‫مأجر‪ :‬مکان اجاره‌ای‪ /‬سپید معجر‪ :‬استعاره‬
‫از بدنش آســیب دیده است‪( .‬معنی‬ ‫‪5 3‬‬ ‫از برف)‬
‫‪11 1‬‬ ‫دیگر نتیجه)‬ ‫معذور‪ :‬عذر آورنده‪ ،‬کسی که بهانة او‬
‫معمار‪ :‬ســازندة عمــارت‪ ،‬مهندس‬ ‫‪14 3   7 2‬‬ ‫پذیرفته باشد‪.‬‬
‫‪6 2‬‬ ‫ساختمان‪ ،‬آبادگ ر‬ ‫ُم َع ّرب‪ :‬عربی‌شده‪ ،‬لغتی که عرب آن‬

‫‪127‬‬
‫لغت و امالی فارسی‬

‫ُمفت ََخر*‪ :‬ســربلند‪ ،‬صاحب افتخار‬ ‫ُم َع َّمر*‪ :‬سالخورده (هم‌خانواده ُعمر)‬
‫‪9 1‬‬ ‫(فخر کننده‪ ،‬نازنده)‬ ‫‪18 3‬‬ ‫‬
‫مفتول*‪ :‬ســیم‪ ،‬رشتة فلزی دراز و‬ ‫‪16 3‬‬ ‫َم ْع َوج*‪ :‬ک ‬
‫ج‬
‫‪16 1‬‬ ‫ک‬
‫باری ‬ ‫معونت*‪ :‬یــاری‪ ،‬کمک (تعــاون‪:‬‬
‫َمفخر*‪ :‬هرچه بــدان فخر‌کنند و‬ ‫‪15 2‬‬ ‫هم‌یاری)‬
‫بنازند؛ مایة ناز و بزرگی‪ ،‬مایة افتخار‬ ‫معهود*‪ :‬عهدشــده‪ ،‬شناخته‌شده‪،‬‬
‫‪1 3‬‬ ‫‬ ‫‪16 3‬‬ ‫ل‬
‫معمو ‬
‫ُمف ّرح*‪ :‬شادی بخش نشاط‌آور‪ ،‬فرح‬ ‫معیار*‪ :‬وسیلة ســنجش‪ ،‬مقیاس‪،‬‬
‫انگیز (مترادف نُزهت‌بخش)‬ ‫‪1 2   11 1   8 1‬‬ ‫انداز ه‬
‫‪1 3   18 2‬‬ ‫‬ ‫َمع ّیت‪ :‬همراهی‪ ،‬مشارکت (هم‌خانواده‬
‫مقاالت*‪ :‬گفتارها‪ ،‬ســخنان (شکل‬ ‫‪16 3‬‬ ‫مع‪ /‬با‪ ،‬همراه)‬
‫‪14 3‬‬ ‫مفرد مقالت)‬ ‫معیشت تنگی‪ :‬ســختی زندگی‬
‫ُمقام ‪ :‬جای ایســتادن‪ ،‬مکان‪ ،‬مرتبه‬ ‫‪5 1‬‬ ‫(معیشت‪ :‬زندگی)‬
‫‪14 3‬‬ ‫‬ ‫ُمغان*‪ :‬موبدان زرتشــتی (در عرفان‪،‬‬
‫َمقام‪ :‬منزلــت‪ ،‬جایگاه ( ُمقــام‪ :‬جای‬ ‫‪8 3‬‬ ‫عارف کامل و مرشد را گویند‪).‬‬
‫اقامــت ‪ُ /‬مقــام کــردن‪ :‬اقامــت کردن)‬ ‫ُمغتنم*‪ :‬باارزش‪ ،‬غنیمت شمرده‌شده‬
‫‪7 2‬‬ ‫‬ ‫‪16 2‬‬ ‫‬
‫مقامات‪ :‬درجات‪ ،‬منزلت‌ها‪ ،‬مقام‌ها‬ ‫مغربی*‪ :‬متعلّق به کشــور مغرب‬
‫‪8 2‬‬ ‫‬ ‫‪3 1‬‬ ‫(مراکش)‬
‫ُمق ّرب*‪ :‬آن‌که نزدیک به کسی شده‬ ‫مغلوب*‪ :‬شکســت‌خورده (مترادف‬
‫گنج‌نامـه‬

‫و در نزد او منزلت پیدا کرده اســت‪.‬‬ ‫‪18 3   16 1‬‬ ‫مقهور)‬


‫‪7 2‬‬ ‫‬ ‫مفاتیح الجنان‪ :‬کلید‌های بهشت‌ها‬
‫‪5 2‬‬ ‫ُمق ّرر*‪ :‬معلوم‪ ،‬تعیین‌شد ه‬ ‫‪9 2‬‬ ‫(نام کتاب دعا)‬
‫مقررشــدن*‪ :‬قرارگرفتن‪ ،‬ثبات و‬ ‫مفتاح*‪ :‬کلید‪ ،‬گشاینده (شکل جمع‬
‫‪12 3‬‬ ‫ن‬
‫دوام یافت ‬ ‫‪7 1   1 1‬‬ ‫مفاتیح)‬

‫‪128‬‬
‫گنج هفتم‬

‫مگر‪ :‬شاید‪ ،‬به امید آنکه (معنی دیگر‬ ‫مقرون*‪ :‬پیوسته‪ ،‬همراه (هم‌خانواده‬
‫‪2 2‬‬ ‫‪ 3‬‬ ‫‪1‬‬ ‫حرف استثنا‪ ،‬همانا)‬ ‫‪2 2‬‬ ‫قرین‪ ،‬مقارن)‬
‫‪12‬‬ ‫س‪3  ‬‬ ‫‪3‬‬‫‪  15 1‬‬ ‫‬ ‫ُمقریان*‪ :‬کســانی که آیات قرآن را‬
‫َمگری‪ :‬گریه مکن (مصدر گریســتن)‬ ‫بــه آواز خوانند‪ ،‬قرآن‌خوانان (شــکل‬
‫‪8 2‬‬ ‫‬ ‫‪10 1‬‬ ‫ی‬‫مفرد) ُمقر ‬
‫مگســل*‪ :‬جدا مشــو‪ ،‬رها مکن‬ ‫مقنعه‪ :‬روسری (مترادف بُرقع) ‪11 1‬‬

‫‪11 1‬‬ ‫‬ ‫مقهور‪ :‬شکست‌خورده‪ ،‬مغلوب (قهر‪:‬‬


‫مگیر‪ :‬مؤاخذه نکن‪ ،‬بازخواست نکن‬ ‫‪18 3‬‬ ‫شکست)‬
‫‪9 2‬‬ ‫(مصدر گرفتن)‬ ‫مق ّید*‪ :‬گرفتار‪ ،‬بســته‪ ،‬در قیدشده‬
‫مال هادی اسرار‪ :‬آخرین فیلسوف از‬ ‫‪18 2‬‬ ‫‬
‫م ‪9 3‬‬ ‫سلسلة حکمای بزرگ اسال ‬ ‫ُمکاری*‪ :‬کســی که اسب و شتر و‬
‫مِالک*‪ :‬اصل هــر چیز‪ ،‬معیار‪ ،‬ابزار‬ ‫االغ کرایــه می‌دهد یا کرایه می‌کند‪.‬‬
‫‪11 1‬‬ ‫ش‬
‫سنج ‬ ‫‪3 1‬‬ ‫‬
‫َمالل‌انگیز‪ :‬آن‌چه موجب ضجرت و‬ ‫مکاشــفت*‪ :‬کشــف کــردن و‬
‫‪18 3‬‬ ‫آزردگی خاطر شود‪.‬‬ ‫آشکارســاختن‪ ،‬در اصطالح عرفانی‪،‬‬
‫َمالل‪ :‬به ستوه آمدن‪ ،‬بیزاری‪ ،‬رنج و‬ ‫پی بــردن بــه حقایق اســت‪( .‬بحر‬
‫‪16 1‬‬ ‫اندو ه‬ ‫‪1 3‬‬ ‫اضافه تشبیهی)‬
‫ٔ‬ ‫مکاشفت‪:‬‬
‫َماللت*‪ :‬به ســتوه آمدن‪ ،‬آزردگی‪،‬‬ ‫مکافات‪ :‬کیفر‪ ،‬پاداش (مترادف جزا)‬
‫‪15 2‬‬ ‫ی‬
‫ماندگ ‬ ‫‪ 2‬ن‬ ‫‬
‫مالمت*‪ :‬سرزنش (مترادف شماتت‪ ،‬مذمت)‬ ‫مکاید*‪ :‬کیدها‪ ،‬مکرهــا‪ ،‬حیله‌ها‬
‫‪9 3   2 3 15 2   8 2‬‬ ‫‬ ‫‪12 3‬‬ ‫(شکل مفرد مکیده‪ ،‬مکیدت)‬
‫متوجه‬
‫ّ‬ ‫ُملتفت شدن*‪ :‬آگاه شدن‪،‬‬ ‫مکر‪ :‬فریب‪ ،‬حیله (متــرادف ُخدعه‪،‬‬
‫‪16 1‬‬ ‫شدن (هم‌خانواده التفات)‬ ‫‪8 2   7 1‬‬ ‫دستان‪ ،‬غدر‪ ،‬کید)‬
‫‪16 3‬‬ ‫ُملتفت‪ :‬متوجه‪ ،‬آگا ه‬ ‫مکرمت‪ :‬بزرگی‪ ،‬کــرم‪ ،‬جوانمردی‬
‫‪8 2‬‬ ‫مل ّقب‪ :‬لقب‌دا ر‬ ‫‪15 2‬‬ ‫(اهل مکرمت‪ :‬جوانمردان)‬

‫‪129‬‬
‫لغت و امالی فارسی‬

‫ُممــد*‪ :‬مددکننــده‪ ،‬یاری‌دهنده‬ ‫مِلک ‪ :‬دارایی (شــکل جمــع امالک)‬


‫‪1 3   18 2‬‬ ‫(مترادف معاون‪ ،‬یاور)‬ ‫‪14 3‬‬ ‫‬
‫َمناسک*‪ :‬اعمال عبادی‪ ،‬آیین‌های‬ ‫َملِک تعالی*‪ :‬خداونــد واالمرتبه‬
‫دینی (شــکل مفرد َم ِ‬
‫نســک یا مَنسَ ک)‬ ‫‪7 1‬‬ ‫‬
‫‪8 2‬‬ ‫‬ ‫َملِک*‪ :‬خداوند‪ ،‬پادشاه (شکل جمع‬
‫مناصحت*‪ :‬انــدرز دادن (پند دادن‪،‬‬ ‫‪ 3   7 1‬س ‪12 3  ‬‬ ‫ملوک)‬
‫پندپذیری‪ /‬هم‌خانواده نصیحت) ‪15 2‬‬
‫ُملک*‪ :‬ســرزمین‪ ،‬کشور‪ ،‬مملکت‬
‫ِمنّت*‪ :‬نیکویی‪ ،‬احســان‪ ،‬ســپاس‬ ‫(دار ملک‪ :‬دارالملک‪ ،‬پایتخت)‬
‫ِ‬
‫(معنی دیگر نیکویی دربار ٔه کســی را به رُخ‬
‫‪3 3   2 3   14 2   7 2‬‬ ‫‬
‫‪1 3   16 1‬‬ ‫کشیدن)‬
‫َم َلک*‪ :‬فرشته ( َملِک‪ :‬پادشاه)‬
‫منّت داشتن*‪ :‬احسان کسی را بر‬
‫‪8 2   13 1‬‬ ‫‬
‫خود پذیرفتن و سپاســگزار او بودن‬
‫ملکوت*‪ :‬عالم غیــب‪ ،‬جهان باال‬
‫‪16 1‬‬ ‫‬
‫‪7 2‬‬ ‫‬
‫َمنتشــا*‪ :‬نوعی عصا که از چوب‬
‫گره‌دار ســاخته می‌شــود و معموالً‬ ‫ملوک‪ :‬پادشاهان (شــکل مفرد َملِک)‬

‫درویشــان و قلنــدران به‌دســت‬


‫‪11 2‬‬ ‫‬
‫می‌گیرنــد؛ برگرفته از نام «منتشــا»‬ ‫ملول*‪ :‬افســرده‪ ،‬اندوهگین‪ ،‬بیزار‬
‫‪13 3‬‬ ‫(شهری در آسیای صغیر)‬ ‫سست و ناتوان‪ ،‬آزرده (خسته)‬
‫منجــاب*‪ :‬محــل جمع شــدن‬ ‫‪15 2   7 2‬‬ ‫‬
‫‪16 1‬‬ ‫آب‌های کثیف و بدب و‬ ‫ممات*‪ :‬مرگ‪ُ ،‬مردن (هم‌معنی اجل‪،‬‬
‫منحصر به فرد‪ :‬مخصــوص‪ ،‬ویژه‬ ‫‪7 3‬‬ ‫ارتحال)‬
‫گنج‌نامـه‬

‫‪16 3‬‬ ‫‬ ‫ُممال‪ :‬خمیــدن‪ ،‬در اصطالح یعنی‬


‫‪16 1‬‬ ‫ُمندرس*‪ :‬کهنه‪ ،‬فرسود ه‬ ‫«الف» تبدیــل به «ی» شــود‪( .‬مثل‬
‫منزوی شــدن‪ :‬گوشه‌نشین شدن‬ ‫‪12 1‬‬ ‫حجاب‪ :‬حجیب‪ ،‬رکاب‪ :‬رکیب)‬
‫‪5 2‬‬ ‫(هم‌خانواده انزوا)‬ ‫ممالک‪ :‬کشورها‪ ،‬شهرها (شکل مفرد‬
‫ُمنزّه*‪ :‬پــاک و بی‌عیــب (مترادف‬ ‫‪2 2‬‬ ‫مملکت)‬

‫‪130‬‬
‫گنج هفتم‬

‫‪15 2‬‬ ‫موافقت‪ :‬همراهی‪ ،‬سازگار ‬


‫ی‬ ‫‪14 2‬‬ ‫ُم ّ‬
‫هذب‪ُ ،‬مبرّا‪ /‬هم‌خانواده تنزیه)‬
‫ُمــواالت*‪ :‬با کســی دوســتی و‬ ‫منسوب*‪ :‬نسبت داده‌شده (به تحیّر‬
‫ی ‪15 2‬‬ ‫پیوستگی داشتن‪ ،‬دوستدار ‬ ‫‪1 3‬‬ ‫منسوب‪ :‬متحیر و سرگردان)‬
‫َمواهب‪ :‬بخشش‌ها‪ ،‬موهبت‌ها (مترادف‬ ‫َمنِش‪ :‬خــوی‪ ،‬سرشــت‪ ،‬طبیعت‪،‬‬
‫دهش‌هــا‪ ،‬عطایــا‪ /‬شــکل مفــرد موهبت)‬ ‫‪12 2   10 1‬‬ ‫ت‬
‫خصل ‬
‫‪9 3‬‬ ‫‬ ‫منظر‪ :‬جای نگریســتن و هر چیزی‬
‫موبــد*‪ :‬روحانی زردشــتی (مجازا ً‬
‫که آن را می نگرنــد‪ ،‬نظرگاه‪ ،‬جای‬
‫‪12 3‬‬ ‫دانشمند‪ ،‬مشاور دانا) ‪  12 2‬‬ ‫نظر‪ ،‬دیدگاه (شکل جمع مناظر) ‪2 3‬‬
‫موبه‌مو‪ :‬در کمال د ّقت‪ ،‬دقیقا (کنایه)‬
‫ً‬ ‫‪15 2‬‬ ‫منقطع*‪ :‬بریده‪ ،‬قطع‌شد ه‬
‫‪5 3‬‬ ‫‬ ‫منقلب‪ :‬دگرگون‪ ،‬شوریده‪ ،‬متحول‪،‬‬
‫محبت‪ ،‬دوستی‬ ‫مودّت*‪ :‬دوســتی‪ّ ،‬‬ ‫‪9 3‬‬ ‫آشفت ه‬
‫گرفتن (ارباب مو ّدت‪ :‬دوستان) ‪15 2‬‬
‫منکر*‪ :‬انکارکننده‪ ،‬نا‌باور‪ ،‬زشت‪ ،‬ناپسند‬
‫موزون*‪ :‬متناســب‪ ،‬ســنجیده‪،‬‬
‫‪16 3   1 3   11 2   16 1‬‬ ‫‬
‫‪5 2‬‬ ‫هم‌آهنگ‪ ،‬خوش‌نوا‬
‫منگار‪ :‬تصویر نکن (مصدر نگاشــتن)‬
‫موسم*‪ :‬فصل‪ ،‬هنگام‪ ،‬زمان (شکل‬
‫‪ 1‬ن‬ ‫‬
‫‪1 3   6 2‬‬ ‫جمع مواسم)‬
‫مو‌به مو‪ :‬در کمال د ّقت‪ ،‬دقیقاً (کنایه)‬
‫موســولینی‪ :‬نخســت وزیر اسبق‬
‫‪18 1‬‬ ‫‬
‫‪8 3‬‬ ‫ایتالیا‬
‫‪18 2‬‬ ‫م ّواج‪ :‬پُر موج‪ ،‬موج‌دا ر‬
‫موصل‪ :‬نام شــهری در کشور عراق‬
‫‪5 2‬‬ ‫‬ ‫َمواجب*‪ :‬وظایف و اعمالی که انجام‬
‫‪16 2‬‬ ‫موصوف‪ :‬وصف‌شد ه‬ ‫آن بر شــخصی واجب اســت‪( .‬شکل‬

‫محــل قرارگرفتن‬ ‫ّ‬ ‫موضع‪ :‬جایگاه‪،‬‬ ‫‪15 2‬‬ ‫ب‬


‫مفرد) موج ‬
‫‪14 3   7 2   16 1‬‬ ‫چیزی‪ ،‬جا‬ ‫مواضع*‪ :‬جای‌ها (شکل مفرد موضع)‬
‫‪5 2‬‬ ‫موعد*‪ :‬هنگام‪ ،‬زما ‬
‫ن‬ ‫‪5 3   15 2‬‬ ‫‬
‫مو ّقر*‪ :‬باوقــار‪ ،‬متین (مترادف وزین)‬ ‫موافق*‪ :‬همــراه‪ ،‬هم‌فکر‪ ،‬هم رای و‬
‫‪16 2‬‬ ‫‬ ‫همراه (وفاق‪ :‬همراهی) ‪3 3   15 2‬‬

‫‪131‬‬
‫لغت و امالی فارسی‬

‫هولناک (مترادف زهره‌در)‬ ‫ُمولع*‪ :‬شیفته‪ ،‬بسیار مشتاق‪ ،‬آزمند‬


‫‪11 3‬‬ ‫‪  16‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪ ‬‬ ‫‪5 2‬‬‫‪  11 1‬‬ ‫‬ ‫‪2 1‬‬ ‫(هم‌خانواده َولَع‪ :‬حرص)‬
‫‪16 1‬‬ ‫مؤذن‪ :‬اذان گویند ه‬ ‫‪16 2‬‬ ‫موهبت‪ :‬بخشش‪ ،‬عطا‬
‫مؤ ّکد‪ :‬استوارشده‪ ،‬تأکیدشد ه‬ ‫ی ‪18 3‬‬ ‫َمهابت‪ :‬ترس‪ ،‬خشم‪ ،‬بزرگ ‬
‫‪9 2   2 2‬‬ ‫‬ ‫ضحاک‬‫مهتر‪ :‬بزرگ‌تر‪ ،‬سرور (منظور ّ‬
‫می‌بخواند‪‌ :‬می‌خواند‪ ،‬صدا می‌زند‬ ‫‪12 2‬‬ ‫است‪).‬‬
‫‪2 2‬‬ ‫‬ ‫‪12 2‬‬ ‫مهتران‪ :‬بزرگا ‬
‫ن‬
‫می‌کوشید‪ :‬می‌کوشیدند (کوشیدن‪:‬‬ ‫مهترزادگان‪ :‬فرزندان طبقات باالی‬
‫‪15 2‬‬ ‫تالش کردن)‬ ‫‪12 2‬‬ ‫ن‬
‫اجتماع‪ ،‬بزرگ‌زادگا ‬
‫می‌یاب‪ :‬پیدا کن‪ ،‬به دســت بیاور‬ ‫َمهد‪ :‬گهــواره‪ ،‬محمل‪ ،‬کجاوه‪ ،‬تخت‬
‫‪7 3‬‬ ‫(مصدر یافتن)‬ ‫روان‪ ،‬اتاقک چوبی که بر روی شــتر‬
‫مِی‪ :‬شــراب (مترادف صبوح‪ ،‬باده‪ُ ،‬مل‪،‬‬ ‫می‌بندند و بر آن ســوار می‌شــوند‪.‬‬
‫‪6 3‬‬ ‫َصهبا‪ ،‬مدام)‬ ‫(معنی دیگر مکان‪ ،‬بستر)‬
‫میاسا‪ :‬استراحت نکن‪ ،‬دست از کار‬ ‫‪8 3   1 3   6 2‬‬ ‫‬
‫‪2 1‬‬ ‫نکش (مصدر آسودن)‬ ‫مهر‪ :‬پول و کاالیی که هنگام عقد بر‬
‫میان‌باال‪ :‬کســی که قدش متوسط‬ ‫مقرر کنند‪( .‬مترادف کابین‪،‬‬‫عهدة مرد ّ‬
‫باشــد‪ ،‬نه کوتاه و نه بلند‪( .‬باال‪ :‬قامت)‬ ‫‪8 1‬‬ ‫مهریه)‬
‫‪5 2‬‬ ‫‬ ‫مِهر‪ :‬دوســتی عشــق (معنــی دیگر‬
‫ش ‪5 3‬‬ ‫میان‪ :‬کمر‪ ،‬وسط‪ ،‬کمرک ‬ ‫‪13 3   7 3   2 3‬‬ ‫خورشید)‬
‫‪9 2‬‬ ‫میثاق*‪ :‬عهد و پیما ‬
‫ن‬ ‫مهرورزی‪ :‬عشــق‌ورزی‪ ،‬مهربانی‬
‫میراب*‪ :‬نگهبان آب‪ ،‬کســی که آب‬ ‫‪14 3‬‬ ‫‬
‫گنج‌نامـه‬

‫را به خانه‌ها و باغ‌ها تقســیم می‌کند‪.‬‬ ‫مه ّمات*‪ :‬کارهای مهــم و خطیر‬
‫‪5 1‬‬ ‫‬ ‫‪2 2‬‬ ‫‬
‫میرپنج‪ :‬مرتبه یا رتبــه‌ای بود در‬ ‫ُمهملی*‪ :‬بی‌کارگی‪ ،‬تنبلی (معنی‬
‫ناصرالدین‌شاه در قشون و لشکر‬ ‫ّ‬ ‫زمان‬ ‫‪16 2‬‬ ‫دیگر بیهودگی)‬
‫‪16 2‬‬ ‫قاجاریّه‪.‬‬ ‫َمهیب*‪ :‬سهمگین‪ ،‬ترسناک‪ ،‬ترس‌آور‪،‬‬
‫‪132‬‬
‫گنج هفتم‬

‫ناشاد‪ :‬غمگین (مترادف حزین‪ ،‬مغموم)‬ ‫یسر شدن‪ :‬ممکــن شدن‪ ،‬فراهم‬ ‫ُم ّ‬
‫‪9 2‬‬ ‫‬ ‫‪5 2‬‬ ‫ن‬
‫شد ‬
‫ناطق‪ :‬نطق‌کننده‪ ،‬سخنگو (مترادف‬ ‫ُم َی ّســر‪ :‬امکان‌پذیر‪ ،‬ممکن‪ ،‬فراهم‬
‫‪14 1‬‬ ‫خطیب)‬ ‫‪18 2‬‬ ‫‬
‫ناکام‪ :‬کام نارسیده‪ ،‬آن‌که به آرزوی‬ ‫‪14 1‬‬ ‫میغ‪ :‬ابر (مترادف سحاب)‬
‫‪11 3‬‬ ‫خود نرسید ه‬ ‫میکائیل‪ :‬فرشــتة روزی‌رســاننده‬
‫ناکس‪ :‬بد‌سرشــت‪ ،‬پست و فرومایه‬ ‫‪7 2‬‬ ‫‬
‫‪14 1‬‬ ‫‬ ‫م ‪5 2‬‬ ‫نا منسجم‪ :‬ناپیوسته‪ ،‬بی‌نظ ‬
‫ناگزیر‪ :‬ناچار‪ ،‬ضرورتا‪ ،‬الب د‬
‫ً‬ ‫ناب‪ :‬صاف و پــاک‪ ،‬خالص (مترادف‬
‫‪5 2   14 1‬‬ ‫بی‌غش‪ ،‬سره)‬
‫‪7 3   12 2   8 2‬‬ ‫‬
‫نابــرادر‪ :‬بــرادر ناتنــی ‪ /‬نامــرد‪،‬‬
‫نام آور‪ :‬مشــهور‪ ،‬معــروف‪ ،‬نامدار‬
‫‪13 3‬‬ ‫ناجوان‌مرد (ایهام)‬
‫‪14 2   18 1‬‬ ‫(مترادف شهیر‪ ،‬بنام)‬
‫‪12 3‬‬ ‫نابکار‪ :‬گناهکار‪ ،‬بدکا ر‬
‫‪1 2‬‬ ‫نام و ننگ‪ :‬آبر و‬
‫ناتانائیل‪ :‬مخاطب نویسنده است که‬
‫نام‌های ُحســن‪ :‬نام‌های خداوند‬
‫هرکس می‌تواند باشد‪ / .‬خداداد (نام‬
‫‪7 3‬‬ ‫‬
‫یکی از حواریون حضرت مســیح اســت‪).‬‬
‫‪12 2‬‬ ‫نامداران‪ :‬بزرگا ‬
‫ن‬ ‫‪18 1‬‬ ‫‬
‫‪9 2‬‬ ‫نامزد‪ :‬کاندی د‬ ‫‪15 2‬‬ ‫ناحیت*‪ :‬ناحیه‪ ،‬سرزمی ‬
‫ن‬
‫نامعقول*‪ :‬آن‌چه براســاس عقل‬ ‫نادره*‪ :‬بی‌نظیر‪ ،‬بی‌مانند (معنی دیگر‬
‫‪16 3‬‬ ‫ل‬
‫نیست‪ ،‬برخالف عق ‬ ‫‪2 2   1 1‬‬ ‫نادر و کمیاب)‬
‫نامکرر‪ :‬تکرار ناشــده‪ ،‬دست اول و‬ ‫نارو زدن‪ :‬کلــک زدن‪ ،‬حیله‌گری‬
‫‪18 3‬‬ ‫تاز ه‬ ‫‪16 3‬‬ ‫‬
‫نا ْم َور‪ :‬مشهور‪ ،‬معروف (مترادف شهیر)‬ ‫ناز شستت باشد‪ :‬مزد هنرمندی‌ات‬
‫‪12 2   3 2   13 1‬‬ ‫‬ ‫‪16 3‬‬ ‫باشد (کنایه)‬
‫ناموس*‪ :‬آبرو‪ ،‬شــرافت (شکل جمع‬ ‫ناســازی‪ :‬مخالفت‌کردن‪ ،‬دشمنی‪،‬‬
‫نوامیس‪ /‬پرد ٔه ناموس ندرد‪ :‬آبروی بندگان‬ ‫‪5 1‬‬ ‫ی‬
‫ناسازگار ‬

‫‪133‬‬
‫لغت و امالی فارسی‬

‫نثار کردن‪ :‬فدا کردن‪ ،‬قربان کردن‬ ‫را حفــظ می‌کنــد‪ ،‬پرد ٔه ناموس‪ :‬تشــبیه)‬
‫‪16 3‬‬ ‫‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬ ‫‬
‫نثر‪ :‬ســخن غیر شــعر (هم‌خانواده‬ ‫ناو*‪ :‬کشــتی‪ ،‬به ویژه کشتی دارای‬
‫‪17 1‬‬ ‫منثور‪ /‬کالم غیر شعر)‬ ‫‪2 2‬‬ ‫ی‬
‫تجهیزات جنگ ‬
‫نجابــت*‪ :‬اصالت‪ ،‬پاک منشــی‪،‬‬ ‫‪13 3‬‬ ‫ناورد*‪ :‬نبر د‬
‫‪8 1‬‬ ‫ی‬
‫بزرگوار ‬ ‫ناهمگون‪ :‬متفاوت‪ ،‬ناجور‪ ،‬نامناسب‬
‫نحس*‪ :‬شــوم‪ ،‬بدیُمــن‪ ،‬بداختر‬ ‫‪18 1‬‬ ‫‬
‫‪5 3‬‬ ‫‬ ‫نای‪ :‬درون گلــو‪ ،‬حلقوم (معنی دیگر‬
‫نخ قند‪ :‬نوعی نخ محکم که از الیاف‬ ‫نوعی ساز موسیقی است‪).‬‬
‫کنف ســازند و چون سابقاً آن را دور‬ ‫‪13 3‬‬ ‫‪ 6 3 9 1‬‬ ‫‬
‫کلّه‌های قند می‌پیچیدند‪ ،‬به نخ قند‬ ‫نآورید‪ :‬نیاورید (آوردن‪ :‬زاییدن) ‪13 1‬‬

‫‪16 2‬‬ ‫یا نخ قندی شهرت داشت‪.‬‬ ‫نبات*‪ :‬گیاه‪ُ ،‬رســتنی (بنــات نبات‪:‬‬
‫‪17 1‬‬ ‫نخل‪ :‬درخت خرما‬ ‫‪1 3‬‬ ‫اضافه تشبیهی)‬
‫ٔ‬

‫نخلســتان‪ :‬بــاغ درختــان خرما‬ ‫نبرد خواســتن‪ :‬مبــارز طلبیدن‪،‬‬


‫‪9 3‬‬ ‫(استعاره از‪ :‬آسمان)‬ ‫‪12 2‬‬ ‫ن‬
‫درخواست مبارزه کرد ‬
‫‪14 1‬‬ ‫ندامت*‪ :‬پشیمانی‪ ،‬تأس ‬
‫ف‬ ‫‪12 1‬‬ ‫نبرد‪ :‬جنگ (مجاز هم‌نبرد)‬
‫ن َدیم*‪ :‬همنشین‪ ،‬همدم (شکل جمع‬ ‫نبرده سوار‪ :‬ســوار جنگجو‪ ،‬سوار‬
‫‪2 2‬‬ ‫نُ َدما)‬ ‫‪12 1‬‬ ‫ماهر و کار آزمود ه‬
‫رست‪ :‬نرویید (مصدر‪ :‬رُستن) ‪8 2‬‬ ‫نُ‬ ‫‪8 1‬‬ ‫نبشت‪ :‬نوش ‬
‫ت‬
‫نرم ســخن گفتن‪ :‬مهربانی کردن‬ ‫نبشته آمد‪ :‬نوشته‌شد‪( .‬فعل مجهول‬
‫گنج‌نامـه‬

‫‪12 3‬‬ ‫(کنایه‪ /‬حس‌آمیزی)‬ ‫‪2 2‬‬ ‫محسوب می‌شود‪).‬‬


‫خرم‬
‫ش آب و هوا‪ّ ،‬‬ ‫ن َ ِزه*‪ :‬باصفا‪ ،‬خو ‌‬ ‫نبی*‪ :‬پیغمبــر‪ ،‬پیام آور‪ ،‬رســول‬
‫‪15 2‬‬ ‫(معنی دیگر پاک‪ ،‬پاکیزه)‬ ‫‪1 3‬‬ ‫‬
‫ن َژند*‪ :‬خــوار و زبــون‪ ،‬اندوهگین‬ ‫نثار*‪ :‬پیشــکش کردن‪ ،‬افشــاندن‬
‫‪ 2‬س‬ ‫‬ ‫‪3 3   18 1‬‬ ‫‬

‫‪134‬‬
‫گنج هفتم‬

‫‪7 2‬‬ ‫نظر گماردن‪ :‬نگریست ‬


‫ن‬ ‫‪10 1‬‬ ‫ن ِسیان*‪ :‬فراموش ‬
‫ی‬
‫نظرکردن‪ :‬نگاه‌کردن‪ ،‬نگریســتن‪،‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬ ‫نسیم*‪ :‬خوشب و‬
‫‪ 1‬س‪1 3  ‬‬ ‫ن‬
‫توجه‌کرد ‬ ‫ّ‬ ‫‪11 3‬‬ ‫نشان‪ :‬مدال‪ ،‬عالم ‬
‫ت‬
‫نعره‪ :‬فریاد‪ ،‬بانگ بلند (مترادف غریو‪،‬‬ ‫نشاید‪ :‬شایســته نیســت (مصــدر‬
‫‪1 1‬‬ ‫خروش)‬ ‫‪14 1‬‬ ‫شایستن)‬
‫نعل‪ :‬قطعة آهنی که به ُس ّ‬
‫ــم چهارپا‬ ‫ن ِشــتر‪ :‬وســیله‌ای نوک‌تیز برای‬
‫‪12 1‬‬ ‫می‌زنند‪.‬‬ ‫ســوراخ‌کردن رگ (ســر نشــتر عشق‪:‬‬
‫نغز‪ :‬خوب‪ ،‬نیکــو‪ ،‬لطیف (بــر وزن‬ ‫‪7 2‬‬ ‫اضافه تشبیهی)‬
‫ٔ‬
‫‪13 1‬‬ ‫«مغز»)‬ ‫نشــخوار کردن‪ :‬حرف دیگران را‬
‫نغمه*‪ :‬آهنگ‪ ،‬سرود‪ ،‬نوا (شکل جمع‬ ‫‪16 3‬‬ ‫تکرار کردن (کنایه)‬
‫‪7 3   11 2‬‬ ‫نَغمات)‬ ‫نشستن و دریدن گرفت‪ :‬کشتی‬
‫نفایس*‪ :‬چیز‌های نفیس و گران‌بها‬ ‫شــروع به فرو رفتن و شکافته شدن‬
‫‪7 2‬‬ ‫(شکل مفرد نفیسه)‬ ‫کرد‪( .‬اگر پیــش از «گرفت» مصدر بیاید‪،‬‬
‫نفس راســت کردن‪ :‬آماده شدن‪،‬‬ ‫به معنی «آغازید و شــروع کرد» اســت‪).‬‬
‫‪14 2‬‬ ‫نفس تازه کردن (کنایه)‬ ‫‪2 2‬‬ ‫‬
‫مار‬
‫ِ‬ ‫زدن‬ ‫چنبر‬ ‫نفــس‪:‬‬ ‫نفس‪ :‬جان (چنبر‬ ‫نشئه*‪ :‬حالت سرخوشی‪ ،‬کیفوری‪،‬‬
‫‪15 2   11 2‬‬ ‫نفس)‬ ‫‪9 3‬‬ ‫ی‬
‫سرمست ‬
‫نفوس*‪( :‬مجازا ً انســان‌ها‪ ،‬موجودات‬ ‫الصبیان‪ :‬نام کتابی اســت از‬ ‫نصاب ِّ‬
‫‪10 1‬‬ ‫زنده ‪ /‬شکل مفرد نَ ْفس)‬ ‫‪16 1‬‬ ‫ت‬
‫ابونصر فراهی در علم لغ ‬
‫نفیر*‪ :‬فریاد و زاری به صدای بلند‬ ‫‪16 1‬‬ ‫نصیب‪ :‬قسمت و بهر ه‬
‫‪6 3   12 2‬‬ ‫‬ ‫‪14 1‬‬ ‫نطق‪ :‬گفتار‪ ،‬تکلّ م‬
‫قصه‌گو‪ ،‬کسی که‬ ‫‌سرا‪ّ ،‬‬ ‫ن َ ّقال‪ :‬داستان ُ‬ ‫نظاره*‪ :‬نظر کردن‪ ،‬نگریستن‪ ،‬تماشا‬
‫در اماکــن عمومی مثل قهوه‌خانه‌ها‪،‬‬ ‫‪9 3   13 1‬‬ ‫ن‬
‫کرد ‬
‫قصه‌هــای شــاهنامه را‬ ‫خصوصــاً ّ‬ ‫نظر گشودن‪ :‬منتظــر بودن (کنایه)‬
‫‪13 3   16 2‬‬ ‫می‌خواند‪.‬‬ ‫‪14 2‬‬ ‫‬

‫‪135‬‬
‫لغت و امالی فارسی‬

‫نگار‪ :‬نقش‪ ،‬نقاشــی (نگاشتن‪ :‬ترسیم‬ ‫‪16 3‬‬ ‫نقداً‪ :‬فع ً‬


‫ال (قید)‬
‫‪5‬‬ ‫‪1‬‬ ‫کردن‪ ،‬تصویر کشیدن)‬ ‫نقش بر‌کشــیدن‪ :‬نقش آفریدن‪،‬‬
‫‪5‬‬ ‫‪1‬‬ ‫نگارین‪ :‬رنگین و دالوی ز‬ ‫‪1 3‬‬ ‫ن‬
‫تصویر کرد ‬
‫نگاه داشتن‪ :‬حفظ کردن‪ ،‬پذیرفتن‬ ‫نقش بستن‪ :‬نقاشــی‌کردن‪ ،‬رسم‬
‫(مترادف صیانت)‬ ‫‪7 3‬‬ ‫ن‬
‫کردن‪ ،‬نگاشت ‬
‫‪12 3   15 2   9 2‬‬ ‫‬ ‫نقش‌بنــدی‪ :‬نقاشــی‪ ،‬نگارگری‬
‫نــگاه دوختن‪ :‬نگریســتن‪ ،‬انتظار‬ ‫‪5 1‬‬ ‫‬
‫کشیدن‪ ،‬خیره شدن (کنایه)‬ ‫نقشی ز پود و تار نیست‪ :‬نخ نما و‬
‫‪18 2   5 2‬‬ ‫‬ ‫‪2 3‬‬ ‫فرسودگی جامه (کنایه)‬
‫نگون‌بخــت‪ :‬بدبخت‪ ،‬ســیاه‌بخت‬ ‫نقصان*‪ :‬کم شــدن‪ ،‬کاهش یافتن‬
‫‪1 2‬‬ ‫(نگون‪ :‬خم شده‪ ،‬واژگون)‬ ‫‪12 3‬‬ ‫‬
‫ن ‪6 1‬‬‫نگه داشتن‪ :‬محافظت کرد ‬ ‫نقض کردن‪ :‬باطل‌کردن‪ ،‬شکستن‬
‫نگه داشتن سر رشته‪ :‬حفظ عهد و‬ ‫عهــد و پیمان (مترادف فســخ کردن)‬
‫‪6 1‬‬ ‫پیمان (کنایه)‬ ‫‪9 2‬‬ ‫‬
‫نگه‌داشــتن حق صحبت‪ :‬حفظ‬ ‫نقض*‪ :‬شکســتن‪ ،‬شکستن عهد و‬
‫‪6 1‬‬ ‫ی‬
‫احترام هم‌نشین ‬ ‫‪7 1‬‬ ‫پیمان (هم‌آوا نغز‪ :‬نیکو‪ ،‬بدیع)‬
‫نگین کرده بودند او را‪ :‬مثل نگین‬ ‫نقل‪ :‬ســخن‪ ،‬بازگویی‪ ،‬روایت ّ‬
‫(نقال‪:‬‬
‫انگشتر دور او را گرفته بودند‪16 2 .‬‬ ‫‪9 2‬‬ ‫راوی)‬
‫نمادها‪ :‬چشــمه (افراد ضعیــف و پر‬ ‫نقیضه پردازی‪ :‬تقلید طنزگونه از‬
‫هیاهو که مغرور هســتند) سنگ (افراد‬ ‫‪16 1‬‬ ‫ن‬
‫آثار ادبی گذشتگا ‬
‫بی‌تفاوت و ایستا)‪ .‬دریا (افراد بزرگ و آرام)‬ ‫نکبت‌بار*‪ :‬شــوم و ایجــاد کنندة‬
‫گنج‌نامـه‬

‫‪1 1‬‬ ‫قطره (افراد متواضع)‬ ‫‪9 2‬‬ ‫ی‬


‫بدبختی و خوار ‬
‫عمل‬
‫ِ‬ ‫نماز بردن*‪ :‬تعظیــم کردن‪،‬‬ ‫ن َُکت*‪ :‬نکته‌ها (در این‌جــا‪ :‬خالصه و‬
‫سر فرودآوردن در مقابل کسی برای‬ ‫‪2 2‬‬ ‫چکید ٔه نامه‌ها)‬
‫‪12 3‬‬ ‫تعظیم (کنایه)‬ ‫نکته گفتن‪ :‬شــوخی کردن (کنایه)‬
‫نماز پیشین*‪ :‬نماز ظهر (نماز‌ها به‬ ‫‪14 1‬‬ ‫‬

‫‪136‬‬
‫گنج هفتم‬

‫بخشیدن چیزی مورد‬ ‫ِ‬ ‫محبت آمیز یا‬ ‫ترتیب‪ :‬دوگانه‪ ،‬پیشین‪ ،‬دیگر‪ ،‬شام‪ُ ،‬خفتن)‬
‫محبت قراردادن (معنی دیگر ســاز زدن)‬ ‫‪2 2‬‬ ‫‬
‫‪12 3   16 1‬‬ ‫‬ ‫ن ُماینده*‪ :‬آن‌که آشــکار و هویدا‬
‫نوازشــگر‪ :‬کســی که مهربانی و‬ ‫می‌کند‪ ،‬نشــان‌دهنده (نمایند ‌ه فضل‪:‬‬
‫شفقت می‌کند (معنی دیگر نوازند ٔه آالت‬ ‫‪ 3‬س‬ ‫مظهر بخشش‪ /‬مصدر نُمودن)‬
‫‪9 3‬‬ ‫موسیقی ‪ /‬نواختن)‬ ‫نمد*‪ :‬پارچة کلفت که از کوبیدن و‬
‫نور دیده‪ :‬فرزند عزیز (کنایه) ‪11 1‬‬ ‫مالیدن پشم یا ُکرک به دست می‌آید‬
‫نور‪ :‬معرفــت و بصیرت (اســتعاره)‬ ‫و از آن بــه عنــوان فرش اســتفاده‬
‫‪6 3‬‬ ‫‬ ‫می‌کنند یا کاله و باالپوش می‌سازند‪،‬‬
‫نوسفر‪ :‬کسی که به مسافرت آموخته‬ ‫‪9 2‬‬ ‫ی‬
‫باالپوش نمد ‬
‫‪3 3‬‬ ‫نباشد‪.‬‬ ‫ن َ َمط*‪ :‬بســاط شــطرنج روش‪ ،‬نوع‬
‫(مترادف سیاق‪ ،‬اُسلوب) ‪8 3   1 1‬‬
‫نوشــین‪ :‬منســوب به نوش که به‬
‫نمک نشناس‪ :‬نا ســپاس‪ ،‬بی وفا‬
‫‪11 3‬‬ ‫ن‬
‫معنی شهد باشد‪ ،‬شیری ‬
‫‪16 3‬‬ ‫(کنایه)‬
‫نوک جمع را چیدن‪ :‬جمع را وادار‬
‫ن ُمودن‪ :‬نشان دادن (معنی دیگر) ارائه‬
‫به ســکوت کردن‪ ،‬به دیگران اجازة‬
‫‪2 2‬‬ ‫ن‬
‫دادن‪ ،‬آشکار‌کرد ‬
‫‪16 3‬‬ ‫سخن ندادن (کنایه)‬
‫ن داده‪ ،‬ارائه‌کرده‪،‬‬‫نمــوده*‪ :‬نشــا ‌‬
‫نوند*‪ :‬اسب تندرو (در متن درس وجود‬
‫آشــکارکرده (نمای‪ :‬نشــان بده‪ /‬مصدر‬
‫‪12 2‬‬ ‫ندارد‪).‬‬
‫‪2 1‬‬ ‫نمودن)‬
‫نوید بخش‪ :‬مــژده دهنده (مترادف‬
‫ن ُمودی‪ :‬می‌نمود‪ ،‬بــه نظر می‌آمد‬
‫‪12 2‬‬ ‫ُمب َّشر)‬ ‫(ماضی استمراری‪ /‬مصدر نُمودن) ‪15 2‬‬
‫نهاد‪ :‬سرشــت‪ ،‬طبیعت (معنــی دیگر‬ ‫ننمودن‪ :‬نمایان نشدن (نمودن‪ :‬نشان‬
‫ماضی ســاد ٔه «نهــادن»‪ /‬مؤسســه‪ ،‬بنیان)‬ ‫‪14 2‬‬ ‫دادن‪ ،‬آشکار شدن)‬
‫‪7 2‬‬ ‫‬ ‫نواحی‪ :‬مناطق‪ ،‬اطراف شــهر و ده‬
‫نهادن‪ :‬خلق‌کــردن‪ ،‬آفریدن (معنی‬ ‫‪8 3‬‬ ‫‬
‫‪12 3‬‬ ‫س‪ ‬‬ ‫‪2‬‬ ‫دیگر قراردادن‪ ،‬گذاشتن)‬ ‫نواختن*‪ :‬کسی را با گفتن سخنان‬

‫‪137‬‬
‫لغت و امالی فارسی‬

‫نیستان‪ :‬جای روییدن نی (استعاره از‪:‬‬ ‫نهادند‪ :‬به‌‌وجود آوردند‪ ،‬پدید آوردند‪.‬‬
‫‪6 3‬‬ ‫عالم معنا)‬ ‫‪14 2‬‬ ‫‬
‫نیش‪ :‬چهــار دندان جلــوی دهان‬ ‫‪12 2‬‬ ‫نهانگاه‪ :‬مخفی‌گا ه‬
‫انسان (نیشــش باز بــود‪ :‬خوش‌حال بود)‬ ‫نهج البالغه‪ :‬کتابــی از گفته‌های‬
‫‪2 1‬‬ ‫‬ ‫حضرت علــی (ع) (نهج‪ :‬راه‪ ،‬اســلوب)‬
‫‪2 2‬‬ ‫نیک آمد‪ :‬خوب اس ‬
‫ت‬ ‫‪5 2‬‬ ‫‬
‫نیک‌پی*‪ :‬خوش‌قدم (معنــی دیگر‬ ‫ش ‪10 2‬‬ ‫نهضت‪ :‬جنبش‪ ،‬قیام‪ ،‬خیز ‬
‫‪12 3‬‬ ‫نیک‌نژاد)‬ ‫نهیــب*‪ :‬فریاد بلند به‌ویــژه برای‬
‫نیک‪ :‬این‌جــا «به‌ســختی» (معنی‬ ‫‪5 2‬‬ ‫ن‬
‫ترساندن یا اخطار کرد ‬
‫دیگرخوب‪ ،‬زیاد‪ ،‬خوش‪ ،‬شایسته‪ ،‬زیبا و‪)...‬‬ ‫‪5 3‬‬ ‫یاَم‪ :‬نیست م‬‫ن ‌‬
‫‪7 3‬‬ ‫‪ ‬‬ ‫‪2 2‬‬ ‫‬ ‫‪5 3‬‬ ‫نی‌نی‪ :‬نه نه (قید نفی)‬
‫نیکو خو‪ :‬خوش‌اخالق (خو‪ :‬خصلت‪،‬‬ ‫نی‪ :‬اســتعاره از انســان جدا شده از‬
‫‪7 1‬‬ ‫طبع)‬ ‫‪6 3‬‬ ‫اصل‪ ،‬انسان آگا ه‬
‫نیکومنظر*‪ :‬زیبــارو‪ ،‬خوش‌چهره‬ ‫نی‪ :‬نه‪ ،‬حرف نفی (یک مــو کم و زیاد‬
‫‪3 1‬‬ ‫(مترادف قسیم‪ ،‬جمیل)‬ ‫‪ 2‬س‬ ‫نیست‪ :‬اشاره به نظم هستی)‬
‫‪12 3‬‬ ‫نیکی‌دهش*‪ :‬نیکی‌کنند ه‬ ‫نیا‪ :‬جــد‪ ،‬پدربزرگ (مترادف َســلَف)‬
‫نیل‪ :‬رودی در مصــر (اســتعاره از‪:‬‬ ‫‪17 1‬‬ ‫‬
‫‪10 2‬‬ ‫مشکالت و موانع)‬ ‫نیاکان‪ :‬اجداد‪ ،‬پــدران (مترادف آباء‪،‬‬
‫نیلگون‪ :‬کبود رنــگ‪ ،‬به رنگ نیل‬ ‫‪17 1   5 1‬‬ ‫اسالف‪ /‬نیا ‪ +‬کـ ‪ +‬ان)‬
‫‪18 1   17 1‬‬ ‫(گون‪ :‬پسوند رنگ)‬ ‫نیرنگ‪ :‬فریب‪ ،‬حیله (مترادف خدعه‪،‬‬
‫نیلوفــری*‪ :‬بــه رنــگ نیلوفــر‪،‬‬ ‫‪11 1‬‬ ‫مکر)‬
‫گنج‌نامـه‬

‫الجوردی‪ ،‬صفت نســبی منسوب به‬ ‫نیرو کردن‪ :‬فشــار آوردن (آب نیرو‬
‫نیلوفر (پرد ٔه نیلوفری‪ :‬آســمان الجوردی‪/‬‬ ‫کرده بــود‪ :‬آب باال آمده بود‪ ،‬فشــار آورده‬
‫‪1 1‬‬ ‫پرده‪ :‬حجاب)‬ ‫‪2 2‬‬ ‫بود‪).‬‬
‫‪10 2‬‬ ‫نیلی*‪ :‬به رنگ نیل‪ ،‬کبو د‬ ‫نیست باد‪ :‬باد و هوا نیست (مصراع‬
‫‪2 1‬‬ ‫ت‬‫نیمه‪ :‬نصف آجر یا خش ‬ ‫‪6 3‬‬ ‫اول‪ /‬نابود باد مصراع دوم)‬

‫‪138‬‬
‫گنج هفتم‬

‫واسِ تاندن‪ :‬پــس گرفتن‪ ،‬باز گرفتن‬ ‫ــات ص ّف ًا*‪ :‬ســوگند به‬
‫ِ‬ ‫الصا ّف‬‫و ّ‬
‫‪17 2‬‬ ‫(مترادف استرداد)‬ ‫فرشــتگان صف در صف (آیه ‪ ،1‬سور ٔه‬
‫ٔ‬
‫واصـــفان*‪ :‬وصــف‌کننـــدگان‪،‬‬ ‫‪5 1‬‬ ‫‪)37‬‬
‫ستایندگان (شکل مفرد واصف) ‪1 3‬‬ ‫واپسین‪ :‬آخرین‪ ،‬نهایی (شکل متضاد‬
‫واعظ*‪ :‬پنددهنده‪ ،‬سخنو ِر اندرزگو‬ ‫‪5 2‬‬ ‫آغازین)‬
‫‪2 3‬‬ ‫(مترادف ناصح‪ ،‬مذ ِّکر)‬ ‫واترقیدن*‪ :‬تنزل کردن‪ ،‬پس روی‬
‫الســام‪ :‬کلمه‌ای که با آن نامه یا‬ ‫َو ّ‬ ‫‪16 3‬‬ ‫ن‬
‫کرد ‬
‫گفتــاری را ختم‌کنند‪( .‬شــبه جمله)‬ ‫واتِرلــو‪ :‬نــام دهکــده‌ای نزدیک‬
‫‪6 3‬‬ ‫‬ ‫بروکسل در بلژیک است که ناپلئون‬
‫‪2 3‬‬ ‫والی*‪ :‬حاکم‪ ،‬فرمانروا‬ ‫در جنگی‌در همین منطقه شکســت‬
‫وامانده‪ :‬حیران و سرگشــته‪ ،‬پس‬ ‫‪8 3‬‬ ‫خورد‪.‬‬
‫مانده (معنــی دیگــر درمانده‪ ،‬خســته)‬
‫وادی فقر و فنا‪ :‬مرحلة هفتم عرفان‪،‬‬
‫‪5 2   1 2‬‬ ‫‬
‫ک ‪14 3‬‬ ‫فنای فی‌‌اهلل و نیستی سال ‬
‫وامی‌گذاریم‪ :‬موکــول می‌کنیم‪،‬‬
‫وادی*‪ :‬سرزمین (وادی ایمن‪ :‬صحرایی‬
‫‪18 3‬‬ ‫حواله می‌کنیم‪.‬‬
‫است که در آنجا ندای حق سبحانه و تعالی‬
‫وانمود کردن‪ :‬به دروغ نمودن‪ ،‬نشان‬
‫به موسی علیه‌السالم رسید)‬
‫‪16 3‬‬ ‫ق‬
‫دادن ناحقی به جای ح ‬
‫‪14 3   10 2‬‬ ‫‬
‫ن ‪14 3‬‬ ‫وانیامدن‪ :‬نیامدن‪ ،‬برنگشت ‬
‫َوبال*‪ :‬عذاب‪ ،‬شدت و سختی‪ ،‬گناه‬ ‫وارســی کـردن‪ :‬بررســی‌کردن‪،‬‬
‫(وبال جان شــدن‪ :‬کنایه از مایه دردســر و‬
‫‪10 1‬‬ ‫ن‬
‫تفحص‌کرد ‬‫ّ‬
‫‪16 3   2 2‬‬ ‫عذاب شدن)‬ ‫وارونه دیدن جهان‪ :‬اوضاع بر وفق‬
‫َوجد*‪ :‬ذوق‪ ،‬شوق‪ ،‬سرور‪ ،‬شادمانی‬ ‫‪12 2‬‬ ‫مراد نبودن (کنایه)‬
‫و خوشــی (مترادف َش َ‬
‫ــعف‪ ،‬انبســاط)‬ ‫وا َرهــان‪ :‬آزاد‌کن (فعل پیشــوندی‪:‬‬
‫‪18 2   5 2‬‬ ‫‬ ‫‪2 3‬‬ ‫«وا‪+‬رهان»)‬
‫َوجنات*‪ :‬صورت‪ ،‬چهره (شکل مفرد‬ ‫وارهی‪ :‬آزادشوی‪ ،‬رها شوی‪ ،‬خالص‬
‫‪16 3‬‬ ‫َو َجنه)‬ ‫‪5 3‬‬ ‫شوی (مصدر وارهیدن)‬

‫‪139‬‬
‫لغت و امالی فارسی‬

‫‪7 2‬‬ ‫مفرد) وسیطه‪ ،‬واسط ه‬ ‫‪2 3‬‬ ‫وجه*‪ :‬ذات‪ ،‬وجو د‬
‫وسعت ( ُوســع)‪ :‬توانگــری‪ ،‬ثروت‬ ‫‪16 3‬‬ ‫ور انداز‪ :‬دید زدن‪ ،‬بررس ‬
‫ی‬
‫‪3 1‬‬ ‫(مترادف استطاعت)‬ ‫‪12 3‬‬ ‫ور‪ :‬و اگ ر‬
‫وسواس*‪ :‬دو‌دلــی (معنی دیگر دقت‬ ‫‪6 2‬‬ ‫ُورا‪ :‬وی را (او را)‬
‫‪10 1‬‬ ‫بسیار در جزئیات)‬ ‫ورانداز کردن‪ :‬چیزی یا کســی را‬
‫وسوسه‪ :‬پیدا شــدن اندیشة بد در‬ ‫به دقت نگریســتن‪ ،‬نــگاه عمیق و‬
‫‪18 3‬‬ ‫انسان (مترادف اغوا)‬ ‫‪16 1‬‬ ‫کنجکاوان ه‬
‫وســیم*‪ :‬دارای نشــان پیامبری‬ ‫ورانداز کردن‪ :‬سنجیدن‪ ،‬نگاه کردن‬
‫‪1 3‬‬ ‫‬ ‫‪18 1‬‬ ‫‬
‫وصال‪ :‬دســت‌یافتن بــه چیزی‪،‬‬
‫َو َرت‪ :‬کوتاه شدة «و اگر تو را» ‪3 2‬‬
‫رســیدن‪ ،‬رســیدن به مرحلــة فناء‬
‫وِرد‪ :‬دعا‪ ،‬ذکر (شــکل جمع) اوراد (ورد‬
‫فی‌اهلل‪ ،‬رســیدن به معشــوق ازلی‬
‫زبان بودن= دائم تکرار کردن)‬
‫‪2 3‬‬ ‫‬
‫‪9 2   11 1‬‬ ‫‬
‫وصف‪ :‬تشریح‪ ،‬تعریف‪ ،‬توصیف‪ ،‬شرح‪،‬‬
‫َورطــه*‪َ :‬مهلکه‪ ،‬خطر و دشــواری‪،‬‬
‫ستایش (شکل جمع اوصاف)‬
‫‪ 1‬س‪ 3  ‬س‬
‫هالکت (معنی دیگر) زمین پست‪ ،‬بیابان‬
‫‬
‫وصل‪ :‬وصال‪ ،‬رســیدن به محبوب‬ ‫بی‌راه و نشان‪ ،‬هر امر دشوار که رهایی‬
‫‪6 3‬‬ ‫‬ ‫ب‬
‫از آن سخت باشد‪ ،‬منجال ‬
‫‪15 2   1 1‬‬ ‫‬
‫‪14 3‬‬ ‫وصلت ‪ :‬پیون د‬
‫ُوصلت*‪ :‬پیوند‪ ،‬پیوســتگی (شــکل‬ ‫ورق*‪ :‬برگ (قبای ســبز ورق‪ :‬لباسی از‬
‫‪7 1‬‬ ‫جمع و َُصل)‬ ‫‪1 3‬‬ ‫جنس برگ)‬
‫گنج‌نامـه‬

‫‪7 3‬‬ ‫وصول ‪ :‬رسید ‬


‫ن‬ ‫‪1 3‬‬ ‫ورنه‪ :‬وگرن ه‬
‫وصیت‌شده‪ ،‬از القاب‬‫وصی‪ :‬جانشین‪ّ ،‬‬ ‫ّ‬ ‫وِزر*‪ :‬بار ســنگین (در این‌جا‪ :‬بار گناه)‬
‫‪14 2‬‬ ‫حضرت علی(ع)‬ ‫‪2 2‬‬ ‫‬
‫وظیفة روزی*‪ :‬رزق مقرر و ّ‬
‫معین‬ ‫وسائط*‪ :‬آنچه که به مدد یا از طریق‬
‫‪1 3‬‬ ‫‬ ‫آن‌ها به مقصود می‌رســند‪( .‬شــکل‬

‫‪140‬‬
‫گنج هفتم‬

‫والیت*‪ :‬کشور‪ ،‬سرزمین‪ ،‬حکومت‪،‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬‫ش‬‫وظیفه*‪ :‬مقرری‪ ،‬وجه معا ‬


‫فرمانروایی (ارتفــاع والیــت‪ :‬عایدات و‬ ‫‪8 2‬‬ ‫وعده‪ :‬قول‪ ،‬قرا ر‬
‫درآمدهای مملکتی)‬ ‫‪16 3‬‬ ‫ن‬‫وعده بگیر‪ :‬دعوت ک ‬
‫‪12 3‬‬ ‫‪  2 2   12 1‬‬ ‫‬ ‫‪16 3‬‬ ‫وعده دادن‪ :‬قول داد ‬
‫ن‬
‫وِلنگاری‪ :‬ســهل‌انگاری‪ ،‬بی‌قیدی‪،‬‬ ‫‪8 2‬‬ ‫َوعظ*‪ :‬اندرز‪ ،‬پند داد ‬
‫ن‬
‫‪16 2‬‬ ‫الاُبالی‌گر ‬
‫ی‬ ‫‪8 2‬‬ ‫وعظ‪ :‬پند و اندر ز‬
‫ولی امر‪ :‬پیامبر‪ ،‬رهبر و فرماندة ّ‬
‫کل‬ ‫ِّ‬ ‫وقاحــت*‪ :‬بی‌شــرمی‪ ،‬بی‌حیایی‬
‫‪10 1‬‬ ‫قوا‬ ‫‪11 1‬‬ ‫(معنی دیگر شوخی‪ ،‬جسارت)‬
‫ولی*‪ :‬دارندة باالترین مقام در دین‬ ‫ی ‪16 3‬‬ ‫وقاحت‪ :‬بی‌شرمی‪ ،‬گستاخ ‬
‫‪10 2‬‬ ‫ت‬
‫پس از پیغمبر (ص)‪ ،‬دوس ‬ ‫وقار‪ :‬حالت فرد با متانت و سنگینی‪،‬‬
‫ولی‪ :‬سرپرســت‪ ،‬لقب حضرت علی‬ ‫‪16 3   16 1‬‬ ‫ل‬
‫شکوه و جال ‬
‫‪14 2‬‬ ‫(ع)‬
‫َو َقب*‪ :‬هر فرورفتگــی اندام چون‬
‫ولیمه*‪ :‬طعامی کــه در مهمانی و‬
‫‪5 1‬‬ ‫گودی چش م‬
‫‪16 3‬‬ ‫عروسی می‌دهند‪.‬‬
‫وقت باشد‪ :‬مدتی است‪ ،‬زمان زیادی‬
‫وهم*‪ :‬تصــور‪ ،‬خیال‪ ،‬پندار (شــکل‬
‫جمع اُوهام‪ /‬هم‌خانــواده موهوم‪ّ ،‬‬
‫‪2 2‬‬ ‫است‪.‬‬
‫توهم)‬
‫وقفــه‪ :‬درنــگ‪ ،‬ایســت‪ ،‬فاصلــة‬
‫‪16 3‬‬ ‫‪ 3‬س‪ ‬‬ ‫‬
‫‪5 2‬‬ ‫زمانی‌کوتا ه‬
‫‪7 2‬‬ ‫الوهیت*‪ :‬خدایی‪ ،‬خداوند ‬
‫ی‬
‫وقفی*‪ :‬منسوب به وقف (وقف‪ :‬زمین‬
‫ویله کردن*‪ :‬فریاد زدن‪ ،‬نعره زدن‪،‬‬
‫ناله کردن (ویله‪ :‬صدا‪ ،‬آواز‪ ،‬ناله) ‪13 1‬‬ ‫یا دارایی و ملکی که برای مقصود معیّنی در‬

‫هامون‪ :‬دشت و صحرا‬ ‫‪5‬‬ ‫‪1‬‬ ‫راه خدا اختصاص دهند‪).‬‬


‫‪12 3   10 2‬‬ ‫‬ ‫ی ‪15 2‬‬ ‫وقیعت*‪ :‬سرزنش‪ ،‬بدگوی ‬
‫هان‪ :‬به هــوش باش (کلمه‌ای که برای‬ ‫والیات*‪ :‬مجموعه شــهرهایی که‬
‫آگاه‌کردن به‌کا ‌ر می‌رود‪2 3   11 2 ).‬‬ ‫تحت نظر والی اداره می‌شــود‪( .‬شکل‬
‫هپل و‌هپو‪ :‬بی‌نظم‪ ،‬الابالی‪ ،‬دست‌وپا‬ ‫مفرد والیت‪ /‬مترادف ّ‬
‫خطه‪ ،‬شهرســتان)‬
‫‪16 2‬‬ ‫ی‬
‫چلفت ‬ ‫‪5 2‬‬ ‫‬

‫‪141‬‬
‫لغت و امالی فارسی‬

‫هزار سال به این سال‌ها‪ :‬آرزوی‬ ‫ی ‪5 3‬‬‫هتّاکی‪ :‬بی‌شرمی‪ ،‬ناسزاگوی ‬


‫‪16 3‬‬ ‫عمر طوالنی کردن (کنایه)‬ ‫هُجیر (هژیر)‪ :‬نگهبان دژســپید که‬
‫هِزار هــزار‪ :‬هزار برابــر هزار‪ ،‬یک‬ ‫ســهراب در پای قلعه اســیرش کرد‪.‬‬
‫‪2 2‬‬ ‫ن‬
‫میلیو ‬ ‫‪13 1‬‬ ‫‬
‫هَزاهَز‪ :‬ســروصدا‪ ،‬آشوب‪ ،‬آشفتگی‪،‬‬ ‫هُدهُد ‪ :‬مرغ افســانه‌ای است که در‬
‫‪2 2‬‬ ‫غوغا (این واژه مفرد است)‬ ‫دربار ســلیمان می‌زیست(پوپک‪ /‬نماد‬
‫‪14 2‬‬ ‫هُژبر*‪ :‬شی ر‬ ‫‪14 3‬‬ ‫راهبر و راهنما)‬
‫و ‪13 1‬‬ ‫هژیر*‪ :‬چابک‪ ،‬هوشیار‪ ،‬نیک ‬ ‫هر دوان‪ :‬هر دو نفر‪ ،‬هر دوی آن‌ها‬
‫هست و نیست‪ :‬قطعاً‪ ،‬حتم‌اً (قید)‬ ‫‪12 3‬‬ ‫‬
‫‪16 2‬‬ ‫‬ ‫هر گلی هست به سر خودت بزن‪:‬‬
‫هستم گناه‪ :‬هست برای من گناه‪،‬‬
‫هر کاری کردی برای خودت کردی‬
‫‪12 3‬‬ ‫گناهکار باش م‬
‫‪16 3‬‬ ‫(کنایه)‬
‫هشــیار‪ :‬آگاه‪ ،‬در این جا کسی که‬
‫‪8 2‬‬ ‫هر نفس‪ :‬هر لحظ ه‬
‫مســت نیست و دچار مشکل نیست‪.‬‬
‫‪16 3‬‬ ‫هرازگاهی‪ :‬گاه ‬
‫ی‬
‫‪2 3‬‬ ‫‬
‫هراس‪ :‬ترس‪ ،‬بیم (متــرادف خوف)‬
‫هشــیوار*‪ :‬هوشیار‪ ،‬هوشــیارانه‪،‬‬
‫‪8 2‬‬ ‫‬
‫‪12 3‬‬ ‫آگاهان ه‬
‫ه ‪16 3‬‬‫هراسان‪ :‬ترسان‪ ،‬دست پاچ ‬
‫هضم‪ :‬گوارش‪ ،‬تحلیل غذا در معده‬
‫هراسناک‪ :‬ترســناک‪ ،‬سهمگین‪،‬‬
‫‪11 3‬‬ ‫(معنی دیگر درهم شکستن)‬ ‫‪14 3‬‬ ‫ک‬
‫هولنا ‬
‫‪16 3‬‬ ‫هضم و تحلیل‪ :‬گوار ‬
‫ش‬ ‫‪10 1‬‬ ‫ن‬‫هراسیدن‪ :‬ترسید ‬
‫هفت افــاک‪ :‬هفــت آســمان‪،‬‬ ‫هردم‌بیل‪ :‬بی‌نظم و بی‌قاعد ه ‪16 2‬‬
‫گنج‌نامـه‬

‫ی ‪ 1‬س‬ ‫آسمان‌ها (مجازاً) همة هست ‬ ‫ِه ّرو‌هر‪ :‬خنــدة پیاپی‪ ،‬صدای خنده‬
‫هفت بحر‪ :‬دنیای مادی (اســتعاره)‬ ‫‪16 2‬‬ ‫(نام‌آوا)‬
‫‪2 3‬‬ ‫‬ ‫هریوه*‪ :‬هروی‪ ،‬منســوب به هرات‬
‫هفت قرآن بــه میان‪ :‬برای پرهیز‬ ‫‪13 3‬‬ ‫(شهری در افغانستان)‬

‫‪142‬‬
‫گنج هفتم‬

‫هِلهله*‪ :‬سروصدای همراه با شادی‬ ‫از بدی یا دورشــدن از مصیبت‪ ،‬این‬


‫‪18 2‬‬ ‫ش‬
‫و شور و شوق‪ ،‬خرو ‬ ‫جمله به‌صورت دعا بــه کار می‌رود‪.‬‬
‫هلیم‪ :‬غذایــی لذیذ که بــا گندم‬ ‫‪16 3‬‬ ‫(مترادف بالدور)‬
‫پوست‌کنده و گوشت تهیه می‌شود‪.‬‬ ‫هفت کشور‪ :‬همة جهان (هفت اقلیم‪،‬‬
‫‪16 1‬‬ ‫‬ ‫هفت قسمت بزرگ جهان قدیم) ‪12 2‬‬

‫هم رزم خواســتن‪ :‬مبارزه طلبی‬ ‫هفت‌خوان‪ :‬ازداستان‌های شاهنامه‬


‫‪14 2‬‬ ‫کردن (کنایه)‬ ‫است که سرگذشــت رستم را در راه‬
‫‪13 3‬‬ ‫هم‌آوا‪ :‬هم‌صدا‬ ‫آزادی کیکاوس کــه در مازندران به‬
‫هم‌داستان‪ :‬موافق‪ ،‬هم‌صدا‪ ،‬هم‌فکر‬ ‫بند افتاده است بیان می‌کند‪ .‬رستم‬
‫‪12 2‬‬ ‫‬ ‫هفت مرحله و بال را پشت‌سر می‌نهد‬
‫هم‌قطــار*‪ :‬هر یــک از دو یا چند‬ ‫تا کیــکاوس را آزاد کند‪( .‬هفت‌خوان‪:‬‬
‫نفری کــه از نظر درجــه‪ ،‬رتبه و یا‬ ‫‪ -1‬کشتن شیر ‪ -2‬غلبه بر تشنگی ‪ -3‬کشتن‬
‫موقعیــت اجتماعــی در یک ردیف‬ ‫اژدها ‪ -4‬کشتن زن جادوگر ‪ -5‬بریدن گوش‬
‫‪16 3‬‬ ‫هستند‪.‬‬ ‫دشتبان ‪ -6‬کشتن ارژنگ دیو ‪ -7‬کشتن دیو‬
‫هم‌گروه‪ :‬با یکدیگر‪ ،‬دســته‌جمعی‬ ‫‪13 3‬‬ ‫سپید)‬
‫‪12 3‬‬ ‫‬ ‫هَال‪ :‬کلمه‌ای بــرای آگاهانیدن‪ ،‬آگاه‬
‫هما*‪ :‬پرنده‌ای از راســتة شکاریان‪،‬‬ ‫‪11 2‬‬ ‫باش (مترادف هان‪ ،‬زینهار)‬
‫دارای ج ّثه‌ای نسبتاً درشت‪ .‬در زبان‬ ‫هالک کردن‪ :‬کشــتن‪ ،‬نابود‌کردن‬
‫پهلوی به معنی فرخنده اســت و به‬ ‫‪7 1‬‬ ‫(هم‌خانواده ُمهلک‪ ،‬هالک)‬
‫همین دلیل نماد «سعادت» به شمار‬ ‫هِالل احمر‪ :‬یک سازمان غیردولتی‬
‫‪9 1‬‬ ‫می‌آید‪.‬‬ ‫‪11 1‬‬ ‫انسان‌دوستانه (احمر‪ :‬سرخ)‬
‫همان به‪ :‬همان بهتر اس ‬
‫ت‬ ‫هِالل‪ :‬ماه از شب اول ماه قمری که در‬
‫‪12 3   1 3‬‬ ‫‬ ‫آسمان به شــکل کمان دیده می‌شود‪.‬‬
‫‪12 1‬‬ ‫هماورد*‪ :‬حریف‪ ،‬رقی ‬
‫ب‬ ‫‪12 2‬‬ ‫‬
‫همایون*‪ :‬خجسته‪ ،‬مبارک‪ ،‬فرخنده‬ ‫هله‪ :‬آگاه بــاش‪ ،‬واژه‌ای برای آگاه‬
‫‪2 2‬‬ ‫‬ ‫‪6 1‬‬ ‫ن‬
‫کرد ‬

‫‪143‬‬
‫لغت و امالی فارسی‬

‫هنر آن بود‪ :‬بخت نیــک آن بود‪،‬‬ ‫همپا*‪ :‬همراه‪ ،‬هم‌قدم‪ ،‬هریک از دو‬
‫خوبی‌اش این بود‪ ،‬خوشبختانه (هنر‪‌:‬‬ ‫یا چند نفری که باهــم کاری انجام‬
‫‪2 2‬‬ ‫فضل خدا‪ ،‬بخت نیک)‬ ‫می‌دهند (همپایــی‪ :‬همگامی‪ ،‬همراهی)‬
‫هنر*‪ :‬فضیلت‪ ،‬استعداد‪ ،‬شایستگی‪،‬‬ ‫‪10 2‬‬ ‫‬
‫‪12 2‬‬ ‫ت‬
‫لیاق ‬ ‫ه ّمت‪ :‬قصد‪ ،‬اراده و عزم قوی (معنی‬
‫هنگامه*‪ :‬غوغا‪ ،‬داد و فریاد‪ ،‬شلوغی‪،‬‬ ‫دیگــر تــاش‪ ،‬توجه قلــب با تمــام قوای‬
‫‪13 1   1 1‬‬ ‫جمعیت مرد م‬‫ّ‬ ‫‪1‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪  11‬‬ ‫‪1‬‬ ‫روحانی به جانب حق)‬
‫هوا‪ :‬هواداری‪ ،‬میل و طرفداری‪ ،‬هوا و‬ ‫‪14 3‬‬ ‫‪ 3‬‬ ‫‪ ‬‬‫‪3‬‬ ‫‪3 2‬‬ ‫‬
‫هوس‪ ،‬آرزو و (معنی دیگر اَتمسفر‪ ،‬فضا‪،‬‬ ‫‪14 3‬‬ ‫ه ّمت پست‪ :‬تالش اند ‬
‫ک‬
‫اندازه) ‪14 3   14 2   12 2   6 1‬‬ ‫ه ّمت طلبیدن‪ :‬یاری طلبیدن‪ ،‬نیرو‬
‫هوسناک‪ :‬پر از هوای نفسانی‪ ،‬دارای‬ ‫‪3 3‬‬ ‫ن‬
‫و اراده خواست ‬
‫‪ 2‬ن‬ ‫س‬
‫هوا و هو ‬ ‫‪2 1‬‬ ‫همسایه‪ :‬نماد مرد م‬
‫هوش‪ :‬بیداری و هوشــیاری‪ ،‬حال‪،‬‬ ‫همسری‪ :‬برابری (معنی دیگر زناشویی‪،‬‬
‫توان‪ ،‬جــان (معنی دیگــر آگاهی‪ ،‬عقل‪،‬‬ ‫‪1 1‬‬ ‫ازدواج)‬
‫‪6 3   1 2   3 1‬‬ ‫زیرکی ‪ /‬مرگ)‬ ‫همگنان*‪ :‬همــگان‪ ،‬همه (همگن‪:‬‬
‫هوش‌دار‪ :‬هشیار باش‪ ،‬مراقب باش‬ ‫‪13 3   15 2‬‬ ‫همانند)‬
‫‪1 1‬‬ ‫‬ ‫هموار نبودن راه‪ :‬نابسامانی اجتماعی‬
‫هول*‪ :‬وحشــت انگیز‪ ،‬ترســناک‪،‬‬ ‫‪2 3‬‬ ‫(کنایه)‬
‫ترس‪ ،‬هــراس (مترادف خــوف‪ ،‬رعب‪/‬‬ ‫هموار‪ :‬نرم و آهســته‪ ،‬با مالیمت‬
‫معنی دیگر دست پاچه) ‪ 2‬ن ‪13 3  ‬‬ ‫‪2 2‬‬ ‫‬
‫هولنــاک‪ :‬ترســناک‪ ،‬خوفنــاک‪،‬‬ ‫‪ 3‬س‬ ‫همه‪ :‬تمام‪ ،‬ک ً‬
‫ال‬
‫گنج‌نامـه‬

‫‪16 3‬‬ ‫ُرعب‌انگیز (مترادف مخوف)‬ ‫همی‌نستاند‪ :‬نمی‌ستاند‪ ،‬نمی‌گیرد‬


‫هویدا*‪ :‬روشن‪ ،‬آشکار (مترادف جلی‪،‬‬ ‫‪2 2‬‬ ‫‬
‫‪16 3   18 1‬‬ ‫مرئی)‬ ‫هند‪ :‬کشــور هند که در گذشته به‬
‫هیبت‪ :‬شــکوه‪ ،‬عظمت (معنی دیگر‬ ‫دلیل داشتن بت‌خانه‌های زیاد‪ ،‬مظهر‬
‫‪9 2‬‬ ‫ترس و بیم)‬ ‫‪14 2‬‬ ‫کفر محسوب می‌شد‪.‬‬

‫‪144‬‬
‫گنج هفتم‬

‫ایمان قلبی‪ ،‬اطمینان به چیزی)‬ ‫هَیون*‪ :‬شــتر‪ ،‬به‌ویژه شــتر قوی‬


‫‪ 3‬س‬ ‫‪ 1 2‬‬ ‫‬ ‫‪12 3‬‬ ‫هیکل و درشت‌اندا م‬
‫ن ‪ 1‬س‬ ‫یقین دانستن‪ :‬مطمئن بود ‬ ‫هیئت*‪ :‬گروه‪ ،‬دسته‪ ،‬انجمن (معنی دیگر‬
‫یک چشم به هم زدن‪ :‬مدت زمان‬ ‫‪10 2   7 2   11 1‬‬ ‫شکل و ظاهر)‬
‫‪16 3‬‬ ‫کوتاه (کنایه‪ /‬مترادف دم)‬ ‫یاد‪ :‬خاطره (یاد روشــن‪ :‬حــس آمیزی)‬
‫یک چمن داغ‪ :‬داغ و مرگ بســیار‬ ‫‪13 3‬‬ ‫‬
‫‪10 3‬‬ ‫(اغراق)‬ ‫‪10 1‬‬ ‫یارا‪ :‬توان‪ ،‬نیر و‬
‫یک دو جین‪ :‬واحد شمارش‪ ،‬معادل‬ ‫‪2 2‬‬ ‫یافتم‪ :‬دیدم‪ ،‬پیدا کرد م‬
‫‪16 3‬‬ ‫دوازده عد د‬
‫یال‪ :‬گردن‪ ،‬محل اتصال گردن به تن‬
‫یک روماندن‪ :‬ثابــت ماندن‪ ،‬بدون‬
‫(در اصل‪ :‬موی گردن اسب و شیر)‬
‫‪8 3‬‬ ‫تغییر (کنایه)‬
‫‪13 3   10 2   5 1‬‬ ‫‬
‫یک ســو نهادن پا‪ :‬پشت کردن‪،‬‬
‫یخچــال‪ :‬گــودال بســیاربزرگ‬
‫‪ 2‬س‬ ‫کاری نکردن (کنایه)‬
‫سرپوشــیده در زمین کــه در فصل‬
‫‪5 2‬‬ ‫یک سویه‪ :‬یک طرف ه‬
‫زمســتان در آن‌جا یخ انبار می‌کنند‬
‫یک کف دســت‪ :‬مقــدار اندک‪،‬‬
‫و برای تابستان نگه می‌دارند‪9 3 .‬‬
‫حداقــل (کنایــه) معــادل «یک بند‬
‫‪16 1‬‬ ‫انگشت»‬ ‫ید قدرت‪ :‬دســت قــدرت‪ ،‬قدرت‬
‫یک‌رنگی‪ :‬صمیمی و صاف و ساده‬ ‫‪7 2‬‬ ‫‬
‫‪8 2‬‬ ‫بودن (کنایه)‬ ‫یزدان پرست‪ :‬خدا پرست (مترادف‬
‫یک‌موی‪ :‬به انــدازة یک‌مو‪ ،‬مقدار و‬ ‫‪12 2‬‬ ‫موحد)‬
‫‪2 3‬‬ ‫اندازة اندک (کنایه)‬ ‫یغما*‪ :‬غارت‪ ،‬تاراج (بــه یغما رفتن‪:‬‬
‫‪12 2‬‬ ‫یکایک*‪ :‬ناگها ‬
‫ن‬ ‫‪9 3‬‬ ‫غارت شدن)‬
‫یکتا‪ :‬بی‌همتا‪ ،‬بی‌نظیر (مترادف طاق)‬ ‫یُغور*‪ :‬درشت و بدقواره (غیرظریف)‬
‫‪1 1‬‬ ‫‬ ‫‪16 2‬‬ ‫‬
‫یکرنگی‪ :‬صداقت‪ ،‬دوســتی‪ ،‬صفا‪،‬‬ ‫یقین*‪ :‬بی‌شبهه و شک بودن‪ ،‬امری‬
‫‪13 3‬‬ ‫صمیمیت (مترادف خلوص)‬ ‫که واضح و ثابت شــده باشد‪( .‬باور و‬

‫‪145‬‬
‫لغت و امالی فارسی‬

‫‪2 2‬‬ ‫آهو و مانند آن می‌روند‪.‬‬ ‫یَله*‪ :‬رها‪ ،‬آزاد (یله دادن‪ :‬تکیه دادن به‬
‫یوش‪ :‬نام روســتایی در شهرستان‬ ‫‪1‬‬ ‫‪1‬‬ ‫چیزی برای استراحت)‬
‫‪5 1‬‬ ‫آمل (زادگاه نیما یوشیج)‬ ‫یَــم‪ :‬دریــا (اســتعاره از‪ :‬معرفــت و‬
‫ییالق‪ :‬جایی که در تابستان ُسکنی‬ ‫‪14 2‬‬ ‫‪  10 2‬‬ ‫جوانمردی)‬
‫گزینند‪ ،‬سردســیر‪ ،‬جای تابســتانی‬ ‫یوز*‪ :‬یوزپلنگ‪ ،‬جانوری شــکاری‬
‫‪9 3‬‬ ‫‬ ‫کوچک‌تر از پلنگ که با آن به شکار‬

‫����������������������������������������������������������������������������������������������������������������������‬
‫����������������������������������������������������������������������������������������������������������������������‬
‫����������������������������������������������������������������������������������������������������������������������‬
‫����������������������������������������������������������������������������������������������������������������������‬
‫����������������������������������������������������������������������������������������������������������������������‬
‫����������������������������������������������������������������������������������������������������������������������‬
‫����������������������������������������������������������������������������������������������������������������������‬
‫����������������������������������������������������������������������������������������������������������������������‬
‫����������������������������������������������������������������������������������������������������������������������‬
‫����������������������������������������������������������������������������������������������������������������������‬
‫����������������������������������������������������������������������������������������������������������������������‬
‫����������������������������������������������������������������������������������������������������������������������‬
‫����������������������������������������������������������������������������������������������������������������������‬
‫����������������������������������������������������������������������������������������������������������������������‬
‫گنج‌نامـه‬

‫����������������������������������������������������������������������������������������������������������������������‬
‫����������������������������������������������������������������������������������������������������������������������‬
‫����������������������������������������������������������������������������������������������������������������������‬
‫����������������������������������������������������������������������������������������������������������������������‬

‫‪146‬‬

You might also like