کتاب الأغراض الطبية

You might also like

Download as doc, pdf, or txt
Download as doc, pdf, or txt
You are on page 1of 5

‫األغراض الطبية و المباحث العالئية‬

‫نام كتاب‪ :‬األغراض الطبية و المباحث العالئية‬

‫نويسنده‪ :‬جرجانى‪ ،‬اسماعيل بن حسن‬

‫تاريخ وفات مؤلف‪ 531 :‬ه‪ .‬ق‬

‫موضوع‪ 5:‬مبانى طب‪ -‬مفردات دارويى‪ -‬بيمارى‪ 5‬ها‪ -‬داروهاى تركيبى‪ 5‬و صنعت‬

‫زبان‪ :‬فارسى‬

‫األغراض الطبية و المباحث العالئية ؛ ص‪59‬‬

‫باب چهاردهم از گفتار اول از كتاب اعراض قول كلى اندر اخالط‬

‫خلط‪ ،‬رطوبتى است روان اندر تن مردم و جايگاه طبيعى مر آن را رگهاست و اندامها كه ميان آن گشاده‬
‫است چون معده و جگر و سپرز و زهره‪ .‬و اخالط از غذا خيزد و بعضى خلطها نيك باشد‪ ،‬آن را طبيعى‬
‫گويند و بعضى بد باشد آن را ناطبيعى‪ 5‬گويند‪ .‬اما خلط طبيعى آنست كه اندر تن مردم‪ ،‬مدد پرورش‪ 5‬باشد و‬
‫بعوض تريها كه بتحليل خرج مىشود‪ ،‬باشد و از خلط بد اين منفعت نباشد‪ ،‬آن را بداروها از تن بيرون كنند‪.‬‬
‫و اخالط چهار است‪ ،‬خون و بلغم و صفرا و سودا و هللا أعلم و أحكم‪.‬‬

‫باب پانزدهم از گفتار اول اندر شناختن احوال خون‬

‫اما خون گرم و تر است و تولد آن اندر جگر باشد‪ .‬و طعام‪ 5‬كه اندر معده هضم شود لون و قوام آن همچون‬
‫كشكاب باشد و آن را كيلوس گويند‪ ،‬و كيلوس كه از معده بجگر آيد بحرارت جگر‪ ،‬هضمى ديگر يابد و‬
‫پخته شود و رنگ جگر گيرد و خون گردد و از رگهاء جگر اندر همه تن پراكنده شود و غذا گردد‪.‬‬

‫آنچه از جگر بجانب دل آيد از حرارت دل گرمتر‪ 5‬شود و گداخته گردد بدين سبب قوام آن رقيقتر باشد و‬
‫رنگ آن اشقر باشد‪.‬‬

‫و تولد خون طبيعى‪ 5‬اندر جگر معتدل باشد‪ ،‬و از غذاء معتدل و اندر سالهاء كودكى و اندر فصل بهار و از‬
‫پس حركتها و شاديهاء معتدل‪ ،‬لون او سرخ باشد و بوى آن خوش و طعم آن شيرين و قوام آن رقيق‪.‬‬

‫و خون ناطبيعى دو نوع باشد‪ ،‬يكى آنكه مزاج او بگردد و گرمتر‪ 5‬از آن شود كه بايد‪ ،‬يا سردتر‪ ،‬بىآنكه خلط‬
‫گرم يا سرد با او بياميزد‪.‬‬

‫و نوع دوم آنكه صفرا يا فضله با او بياميزد‪ 5‬و قوام‪ 5‬و بوى و لون و طعم او بگرداند‪ .‬اما صفرا قوام او را‬
‫رقيق كند و طعم او را تلخ كند و لون او را درفشان كند‪.‬‬

‫و سودا قوام‪ 5‬او را غليظ كند و رنگ او را سياه كند و طعم او را ترش كند‪.‬‬

‫و بلغم‪ ،‬سرخى او كمتر كند و طعم او را تفه كند يا شيرينى كم كند و اگر حرارتى‪ 5‬باشد طعم او را شور كند‬
‫و قوام‪ 5‬او غليظ كند و اگر حرارت درو بود قوام او را رقيق‪ 5‬كند و هللا أعلم‪.‬‬

‫باب شانزدهم‪ 5‬از گفتار اول اندر شناختن بلغم و احوال آن‬

‫بلغم دو گونه باشد طبيعى‪ 5‬و ناطبيعى‪ 5.‬اما طبيعى غذايى است كه طبيعت آن پخته و گوارنده نيست و شايسته‬
‫آنست كه آن را تمام بگوارد و غذا گرداند‪ 5.‬از بهر آنكه او خونى است ناتمام‪ 5‬پخته و طعم آن شيرين باشد و‬
‫بقياس با مزاج صفرا و خون سرد باشد و بقياس با مزاج تن‪ ،‬سخت سرد نباشد‪.‬‬

‫و ناطبيعى‪ 5‬چهار نوع است‪ ،‬يكى آنكه قوام آن سخت رقيق‪ 5‬باشد و آن را رطوبت مايئى گويند‪5.‬‬

‫نوع دوم آنكه غليظتر باشد آن را مخاطى گويند‪5.‬‬

‫نوع سيم آنكه نيك غليظ باشد و آن را زجاجى‪ 5‬گويند‪.‬‬

‫نوع چهارم آنكه سخت غليظ باشد و آن را جصى گويند قوام آن همچون گچ سرشته باشد و رنگ آن سفيد‬
‫باشد و سبب غليظ شدن آن آن باشد كه اندر مفاصل دير ماند و آنچه لطيف باشد بتحليل از وى شده باشد و‬
‫باقى غليظ مانده و چنانكه قوام‪ 5‬هر نوعى مخالف ديگر نوع باشد‪ ،‬طعم هر يك نيز مخالف طعم ديگر باشد‪.‬‬
‫اما طعم رطوبت مايئى‪ ،‬شيرين باشد‪ ،‬پس اگر حرارت ضعيف بود نخست آن را گرم كند و بجوشاند و‬
‫ترش كند چنانكه شيره‬

‫األغراض الطبية و المباحث العالئية‪ ،‬ص‪61 :‬‬

‫ميوهها را و اگر حرارت قوى‪ 5‬باشد تا ماده سوخته با آن بياميزد و طعع آن شور كند و بلغم غليظ كه سبب‬
‫آن خامى باشد‪ ،‬طعمى ندارد‪ ،‬بتازى آن را تفه گويند‪ ،‬يعنى بىطعم‪.‬‬

‫و هر بلغمى كه خام و خالص باشد‪ ،‬سخت عسر و سرد باشد‪ .‬و آنچه صفراء سوخته با آن بياميزد‪ 5‬و آنچه‬
‫سودا با آن بياميزد‪ ،‬ترش و سكوك باشد‪ .‬و باشد نيز كه سكوك گردد بىآنكه سودا با آن بياميزد‪ ،‬از بهر آنكه‬
‫نه حرارت ضعيف‪ 5‬او را ترش كرده باشد و نه حرارت غريزى آن را پزانيده باشد‪ ،‬لكن بر خامى مانده و‬
‫سخت سرد باشد و مائيت آن بفسرد و خشك شود و طبع زمين گيرد‪ ،‬بدان سبب عفص گردد و هللا أعلم‬
‫بالصواب‪.‬‬

‫باب هفدهم از گفتار اول اندر شناختن خلط صفرا و احوال آن‬

‫خلط صفرايى‪ 5‬دو نوع است طبيعى‪ 5‬و ناطبيعى‪ 5.‬اما طبيعى‪ ،‬قوام او رقيقتر از قوام خون باشد و بوزن‬
‫سبكتر‪ ،‬از بهر آنكه صفرا كفك خون است و لون او سرخ و طعم او تلخ است و تيز و طبع او گرم و‬
‫خشكست و تولد او اندر جگر باشد‪.‬‬

‫و صفراء ناطبيعى سه گونه باشد‪ ،‬يكى آنكه در تن زيادت از آن گردد كه بايد‪ .‬دوم آنكه گرمتر‪ 5‬و تيزتر‬
‫گردد و بسوزد‪ .‬سيم آنكه چيزى با وى بياميزد و اين سه گونه باشد‪:‬‬

‫يكى آنكه هنوز با خون آميخته باشد و از وى جدا گشته نباشد‪ ،‬رنگ او سرخ باشد آن را حمرا گويند و اين‬
‫هنوز ناطبيعى نباشد‪ ،‬از بهر آنكه بغايت خويش نرسيده نباشد بقياس با آنكه اين را ناطبيعى‪ 5‬گويند‪.‬‬

‫نوع دوم آنكه لختى بلغم با او بياميزد‪ ،‬قوام او غليظ كند و حرارت او ناقص و لون او همچون زرده خايه‪،‬‬
‫آن را محى گويند‪5.‬‬

‫نوع سوم‪ ،‬آنكه تولد آن اندر معده گرم باشد و رنگ او سبز باشد آن را كراثى گويند‪ 5‬و ازين نوع تب كمتر‬
‫تولد كند‪ ،‬از بهر آنكه معده آن را زود بقى دفع كند يا باسهال و چندان در معده نپايد كه عفن گردد و تب‬
‫آرد‪.‬‬

‫و باشد كه صفراء كراثى با نوعى ديگر بسوزد‪ 5‬و بطبع و رنگ زنگار گردد‪ ،‬آن را صفراء زنجارى‪5‬‬
‫گويند‪ ،‬بدترين انواع صفرا اين است‪.‬‬

‫و باشد نيز كه نوعى از انواع صفرا بسوزد‪ 5‬و قوام‪ 5‬او غليظ گردد و رنگ او سياه‪ ،‬آن را صفراء‬

‫األغراض الطبية و المباحث العالئية‪ ،‬ص‪62 :‬‬


‫سودايئى‪ 5‬گويند‪ ،‬لون او درفشان باشد و طعم او تيز و ترش بود‪ ،‬زمين از آن برجوشد‪ 5‬و مگس گرد آن‬
‫نگردد و از گذشتن آن بر رودها سحج تولد كند‪ ،‬ليكن زنگارى‪ 5‬ازين بدتر باشد و كشنده باشد‪.‬‬

‫اما منافع صفرا يكى آنست كه خون بقوت تيزى او اندر رگهاء باريك چون موى بگذرد‪ 5‬و باطراف‪ 5‬رسد‪ .‬و‬
‫ديگر آنكه از اندامهاء مردم شش را حاجت بيشتر است‪ ،‬اعنى بغذاء صفرايى‪ 5‬از بهر آنكه او متخلخل و‬
‫سبك است‪ ،‬و هميشه متحرك بود و آن تخلخل و سبكى و حركت پيوسته اندر وى بقوت صفرا است و بغذاء‬
‫صفرايى كه بدو مىرسد‪ .‬و فضلهئى كه از صفرا بماند بزهره اندر آيد و بوقت حاجت لختى از زهره برودها‬
‫فرود آيد و آن را از بلغم غليظ بشويد و ثفل را دفع كند و تيزى آن عضله مقعد را خبر دهد تا مردم بحاجت‬
‫برخيزد‪ .‬و هرگاه كه منفذ آن بسته شود و آنقدر صفرا بروده فرود نيايد‪ ،‬مردم بحاجت برنخيزد و نوعى از‬
‫قولنج تولد كند و اندر رودها‪ 5‬كرم دراز و كدودانه پديد آيد‪ ،‬نبينى كه اين دو علت كسانى را افتد كه اندر تن‬
‫ايشان صفرا كمتر باشد‪ .‬و تولد صفرا اندر فصل تابستان و اندر وقت خشم باشد و از غذاهاء گرم و خشك و‬
‫از كارهاء سخت و با رنج باشد‪.‬‬

‫باب هجدهم از گفتار اول اندر شناختن سودا و احوال آن‬

‫خلط سودا هم دو نوع است‪ ،‬طبيعى و ناطبيعى‪ 5.‬اما طبيعى‪ ،‬دردى خون است و بدين سبب ستبرتر و گرانتر‬
‫از خون است و طبع او سرد و خشك است و رنگ او سياه و طعم او آميخته است از شيرينى و ترشى و‬
‫سكوكى‪ .‬و تولد او اندر سپرز باشد و اندر فصل خريف و از غذاهاء سرد و خشك و از غمها و انديشها و‬
‫از كارى كه با رنج باشد‪.‬‬

‫و سوداء ناطبيعى‪ 5‬انواع است‪ ،‬يكى آنست كه خلط سوخته شود و ثفل و رماديت آن سودا گردد‪.‬‬

‫و ببايد دانست كه ثفل جز از خون جدا نشود و جز خون را دردى نباشد‪ ،‬از بهر آنكه بلغم خلطى است غليظ‬
‫و لزج دردى از وى جدا نشود‪ 5‬و صفرا نيز خلطى است تيز و رقيق كه اگر آن را قدرى باشد و اندكى جدا‬
‫شود‪ ،‬طبيعت آن را زود دفع كند‪ ،‬از بهر آنكه خلط صفرا نيز تر و دردى آن گذرندهتر‬

‫األغراض الطبية و المباحث العالئية‪ ،‬ص‪63 :‬‬

‫و تيزتر‪ 5‬از همه اخالطست‪.‬‬

‫اما خلط كه سوخته شود و ثفل و رماديت آن سودا گردد‪ ،‬اگر اين خلط بلغم رقيق باشد‪ ،‬طعم سوخته آن شور‬
‫باشد و اگر غليظتر‪ 5‬باشد طعم آن يا ترشتر‪ 5‬باشد يا سكوك‪ ،‬و اگر خون سوخته شود طعم آن آميخته باشد از‬
‫شيرينى و شورى‪.‬‬

‫و اگر سوداء طبيعى سوخته شود‪ ،‬سخت ترش باشد و زمين از آن برجوشد‪ 5،‬مگس نزديك آن نگردد‪.‬‬

‫و اگر نوعى از صفرا سوخته شود احوال آن اندر باب گذشته ياد كرده آمده است و علتها كه از آن تولد كند‬
‫آشفتهتر از همه علتها باشد كه از جمله سوخته ديگر اخالط تولد كرده باشد‪ ،‬ليكن عالج زودتر پذيرد يا‬
‫زودتر‪ 5‬باز رهاند‪.‬‬

‫و سوخته بلغم آهستهتر باشد و مضرت آن ديرتر پديد آيد و عالج ديرتر‪ 5‬پذيرد‪.‬‬
‫و مضرت سودا كه طعم آن سخت ترش باشد از بهر آنكه ترشى‪ 5‬لطيف كننده است‪ ،‬عالج زودتر‪ 5‬از آن‬
‫پذيرد كه ترش نباشد‪.‬‬

‫و اما انواع ديگر از سوداء ناطبيعى‪ ،‬يكى آنست كه هرگاه كه سپرز‪ 5‬ضعيف شود سودا بخويشتن كمتر‬
‫پذيرد و سودا با خون اندر رگها بگذرد و اندر همه تن پراكنده شود علتهاء سودائى تولد كند چون ماليخوليا‬
‫و يرقان سياه يا از عضوى آماس سودائى‪ 5‬پديد آيد و هر خلطى كه در تن دير ماند لطيف او تحليل پذيرد و‬
‫غليظ او سودا‪ 5‬باشد‪.‬‬

‫و هرگاه كه بلغم شور فسرده شود‪ ،‬سودا گردد‪ .‬و هرگاه كه بيماريها دراز گردد‪ ،‬حال از دو خالى نباشد‪ ،‬يا‬
‫همه اندامها خصوصا جگر ضعيف گردد و هضم ثانى و ثالث باطل گردد و اخالطى كه اندر اعضا باشد‪،‬‬
‫همه سودا‪ 5‬گردد و آنجا كه جگر ضعيف باشد و هضم ثانى ضعيف‪ ،‬خون بلغمانى‪ 5‬تولد كند و بآخر سودا‬
‫گردد‪.‬‬

‫و اگر جگر گرم باشد‪ ،‬كيلوس را بسوزد‪ 5،‬لطيف آن صفراء ناطبيعى باشد و غليظ آن سوداء ناطبيعى‪5.‬‬

‫و اما منافع سودا آنست كه خون بدو قوى گردد تا غذاهاء اندامها قوى‪ 5‬باشد و نهاد هر اندامى بدان سبب بر‬
‫حال خويش بماند و هر عضوى كه در غذاء او سودا بيشتر باشد و بدو رسد چون استخوان و غضروف‪ 5.‬و‬
‫آنچه فضله باشد از خون جدا گردد و بسپرز اندر آيد بمنفذى كه ميان جگر و سپرز‪ 5‬است از بهر اين كار و‬
‫لختى از سپرز بعده برآيد بمنفذى كه ميان سپرز و معده است و معده را بخارد و دغدغه كند و قوت شهوت‬
‫غذا بيدار كند تا شهوت پديد آيد‪.‬‬

‫و خون پيران و كسانى‪ 5‬كه انديشه بسيار كنند‪ ،‬سياه باشد و بسودا ماند و فرق‪ 5‬آنست كه خون بفسرد و سودا‬
‫و هيچ خلط ديگر نفسرد‪.‬‬

You might also like