Professional Documents
Culture Documents
Emam Reza
Emam Reza
Emam Reza
بنابر گفتۀ محدثان و مورخان ،امامرضا ،8در 11ذىقعده سال 148ق در
1
مدینه به دنیا آمدند.
4
عفيف 3و خردمند و از اشراف عجم بوده است.
فرزندان امامرضا8
در ميان مورخان و محدثان دربارۀ تعداد فرزندان امامرضا 8اختالف
است .بسـيارى امــامجواد 8را تنــها فرزند ایشـــان مىدانند؛ همـانند
86و ابنشهرآشوب؛ 9ولى برخى فرزندان ديگرى نيز براى شيخ مفيد
10
حضرت برشمردهاند؛ ازجمله دخترى به نام فاطمه.
درمجموع ،روايات معتبری داریم که تكفرزندى امامجواد 8را تأييد
مىكند؛ مانند اینكه مردى به نام حنانبنسدير به امامرضا 8عرض كرد:
«آيا مىشود امام ،بدون فرزند و جانشين باشد؟» حضرت فرمودند« :نه،
بِدان كه مرا جز يك فرزند نخواهد بود؛ ولى خداوند به او فرزندان
11
فراوانی عطا میکند».
22
فصل اول :خورشيد طوس /آشـنايي با امام رضا8
حديث سلسلةالذهب
وقتی امامرضا 8خواستند از نيشابور حركت كنند ،مردم نیشابور برای
بدرقه آمده بودند .عدهاى از اصحاب حديث ،افسار ناقۀ حضرت را گرفتند
و گفتند« :اي پسر رسول خدا! از ميان ما ميروى و ما را به حديثى از
24هـزار قلـم آمـادۀ نوشـتن بـود کـه امامرضـا 8فرمودنـد« :شـنيدم از
محمد8 پـدرم موسـىبنجعفر 8كه فرمـود :شـنيدم از پـدرم جعفربن ّ
محمدبنعلى 8كـه فرمود :شـنيدم از پدرم كـه فرمـود :شـنيدم از پـدرم ّ
عليبنالحسـين 8كـه فرمـود :شـنيدم از پـدرم حسـينبنعلى 8كـه
فرمـود :شـنيدم از پـدرم اميرمؤمنـان ،علىبنابىطالـب 8كـه فرمـود:
شـنيدم از رسـول خـدا 2كـه فرمـود :شـنيدم از جبرئيل كـه ميفرمود:
ُح ْصنِـی َف َم ْ
ـن عزوجـل فرمـودَ :کل َ
ِمـ ُة َل إِلَـ َه إَِّل اللّـه ِ شـنيدم كـه خداونـد ّ
ِـن َع َذابِـی؛ کلمـة ل إِلـ َه إِل اللـه بـرج و بـاروی مـن
ّ َّ َ َ ـل ِح ْصنِـی أَم َ
ِـن م ْ َد َخ َ
(حصـار و قلعـۀ مسـتحکم مـن) اسـت کـه هرکـس در آن وارد شـود ،از
عـذاب مـن در امان خواهـد بودَ 29».مرکـب به راه افتاده بـود که امام8
ـرو ِط َها َو َأ َنا
سـر از کجـاوه بیـرون آوردند و بـا صدای بلنـد فرمودند« :ب ِ ُش ُ
30
ـرو ِط َها؛ البتـه شـرطهایی دارد و مـن از شـرطهای آن هسـتم!» مِـن ُش ُ
همه فهمیدند که والیت ،شرط توحید است.
مرو
امامرضا ،8پس از تحمل چهار ماه سفر ،در نيمۀ اول سال 201ق وارد
مرو ،مركز حكومت مأمون شدند 31.هنگام ورود حضرت 8به مرو،
مردم با شوروشوق فراوان مقدم ایشان را گرامى داشتند؛ بهگونهاى كه
مرو تا آن روز ،چنان شادى و هيجانى به خود نديده بود .انبوه جمعيت
تا بيرون شهر به استقبال آمده بودند .امام 8پس از عبور از ميان صفوف
فشردۀ مردم ،در منزلى مستقر شدند كه نزديك قصر حكومتى براى ايشان
32
آماده شده بود.
شهادت امامرضا8
امامرضا ،8شب قبل از شهادت خود ،دنبال هرثمه فرستادند و به او
فرمودند« :آنچه مىگويم بشنو و حفظ كن :هنگام بازگشت من بهسوى
خـداوند فـرا رسيده است و زمان آن است كه به ّجد و پدرانم ملحق شوم.
اين طغيانگر (مأمون) تصميم گرفته است که مرا با انگور و انار مسموم
کند؛ انگور را با نخ و سوزن مسموم كرده و انار را توسط غالمى كه دستش
مسموم است برايم دانه مىكند .فردا مرا دعوت میکند تا از آن بخورم و
35
حكم و قضا انجام مىپذيرد». ...
در ادامۀ روايت آمده است كه وقتی هرثمه بعد از شهادت امامرضا،8
سخن حضرت دربارۀ انگور و انار را به مأمون گفت ،رنگ مأمون گاهى
زرد و گاهى قرمز و گاهى سياه مىشد تا اینکه بيهوش شد و درحال بيهوشى
با صداى بلند مىگفت« :واى بر مأمون از جانب خدا ،واى بر او از پيامبر؛
واى بر او از علىبنابىطالب ،واى بر او از جانب فاطمۀ زهرا ». ...،همچنین،
هنگامیکه به هوش آمد ،به هرثمه گفت« :به خدا سوگند ،نه تو و نه
هيچكس در زمين و آسمان ،نزد من عزيزتر از رضا نيست؛ به خدا قسم،
اگر به من خبر برسد كه از آنچه ديدى و شنيدى ،چیزی بازگو كردهاى،
همان ،مرگ تو خواهد بود ».هرثمه قول داد كه اگر چيزى را بازگو
كند ،خون او براى مأمون حالل باشد و مأمون از او در كتمان آن ،عهد
36
و پيمان گرفت.
امامرضا 8به اباصلت فرمودند« :به قبۀ هارون برو و از چهار طرف
آن ،مشتى خاك بياور ».وقتى اباصلت خاکها را آورد ،حضرت خاك
پشت سر را بویيدند و به زمين ريختند و فرمودند« :مأمون مىخواهد
مرا اينجا دفن كند؛ ولى سنگ سخت بزرگى ظاهر مىشود كه اگر همۀ
كلنگهاى خراسان را بياورند ،نمىتوانند آن را جدا كنند ».سپس خاكى
را بویيدند كه مربوط به باالی سر و پایين پا بود و همان سخن را تکرار
کردند و درنهایت پس از بویيدن خاك طرف قبله ( خاک مقابل هارون)،
فرمودند« :اينجا برايم گودالى خواهند َكند». ...
آنگاه فرمودند« :اى اباصلت! فردا من نزد اين فاجر مىروم؛ اگر با سر
برهنه بيرون آمدم ،با من سخن بگو كه پاسخ مىدهم؛ ولى اگر با سر
پوشيده بيرون آمدم ،با من سخن نگو».
اباصلت میگويد« :فردا حضرت لباسهاى خود را پوشيدند و در محراب
27
به انتظار نشستند تا آنكه غالم مأمون آمد و ایشان را همراه خود برد.
امام 8حركت كرد ،من نيز رفتم؛ مقابل مأمون سبدى از انگور و ديگر
ميوهها بود ،در دستش نيز خوشۀ انگورى بود كه مقدارى از آن را خورده
بود .همينكه امامرضا 8را ديد ،با شتاب از جا برخاست ،حضرت را در
آغوش گرفت ،ميان دو چشم ایشان را بوسيد و در جاى خود نشاند؛ سپس
آن خوشۀ انگور را به حضرت تعارف كرد و گفت‘ :اى پسر رسول خدا،
من تابهحال انگورى بهتر از اين نديدهام ’.امام 8فرمودند‘ :انگوري بهتر
از اين در بهشت هست!’
مأمون گفت‘ :بفرما ،ميل كن!’ امام 8فرمودند‘ :ميل ندارم ’.مأمون
گفت‘ :نكند به من شك داري؟’حضرت 8آن خوشه را گرفتند ،سه دانه
ميل كردند ،خوشۀ انگور را بر زمين انداختند و برخاستند.
مأمون بلند شد و گفت‘ :كجا ميروي؟’ امامرضا 8فرمودند‘ :آنجا
كه مرا فرستادي!’ 37آنگاه درحالىكه سرشان پوشيده بود ،بيرون آمدند».
سم در سلولهای تن امامرضا 8نفوذ میکرد؛ آنقدر که تا خانه ،بارها
نشستند و برخاستند .امام عبا به سر کشیده بودند؛ اباصلت فهمید که کار
تمام است .این خانه ،قتلگاه غربت آقا شده بود و جز اباصلت ،کسی نبود
که بر او گریه کند .اما آمد؛ او که باید میآمد. ...
اباصلت ادامه ميدهد« :من با امام 8سخن نگفتم؛ حضرت وارد خانه
شدند و در بستر خوابيدند و دستور دادند که د ِر خانه بسته شود .در
را بستم و در حياط خانه ،غمگين مانده بودم .ناگهان نوجوانى زيبا و
مشكينموى ديدم كه از همه به حضرت رضا 8شبيهتر بود .بهطرف او
رفتم و گفتم‘ :چگونه از د ِر بسته وارد شدید؟!’ فرمودند‘ :همانكه در اين
هنگام ،من را از مدينه به اينجا آورد ،من را از د ِر بسته وارد خانه كرد’.
عرض كردم‘ :شما كيستيد؟’ فرمودند‘ :اى اباصلت ،من حجت خدا
بر تو هستم؛ من محمدبنعلى (امامجواد )8هستم ’.بعد بهطرف پدر
بزرگوارشان رفتند .همينكه حضرت رضا 8فرزند خود را ديدند از
جا برخاستند ،او را در آغوش گرفتند ،ميان دو چشمش را بوسيدند ...و
سخنانى مخفيانه [از اسرار امامت] گفتند كه نفهميدم ...آنگاه روح مطهر
امامرضا 8به رضوان پرواز كرد.
حضرت جواد 8مشغول غسل پدر شدند .خواستم كمك كنم که
فرمودند‘ :با من كسانى هستند كه كمك کنند!’ آنگاه فرمودند‘ :به داخل
28
فصل اول :خورشيد طوس /آشـنايي با امام رضا8
برو و كفن و حنوط را بياور’.سپس پدر خود (امامرضا )8را كفن كردند
و بر او نماز خواندند .بعد فرمودند‘ :تابوت را بياور ’.عرض كردم‘ :نزد
نجار بروم تا تابوت درست كند؟’ فرمودند‘ :به داخل خانه برو؛ آنجا
تابوتى هست!’ رفتم و تابوتى ديدم كه قبل از اين نديده بودم.
امامجواد 8پدرشان را در تابوت گذاشتند و دو ركعت نماز خواندند...
سپس امامرضا 8را از تابوت در آوردند و در بستر قرار دادند؛ طوريكه
گويا هنوز غسل و كفن نشدهاند .آنگاه فرمودند‘ :اى اباصلت ،برخيز و در
را براى مأمون باز كن ’.در را باز كردم؛ ديدم مأمون است با غالمان .آن
ملعون [كه شهادت امامرضا 8برايش قطعى شده بود و] گريبان چاك
داده بود و بر سر مىزد ،با گريه وارد شد؛ در حاليكه مىگفت‘ :اى سرور
من ،دل من را با مصيبت خود به درد آوردى[ ’. ...بهاينترتيب]همانطور
38
شد كه امامرضا 8خبر داده بودند».
طلوعی مانـــدگار
تاريخ شهادت امامرضا 8براساس مشهورترین روايات ،آخ ِر ماه صفر سال
203ق ،در سن 55سالگى ایشان بوده است.
با آمدن امامجواد 8در میان بهت و حیرت اباصلت ،خورشیدِ
خورشیدها در دامان امام پس از خود ،طلوعی دیگر یافت؛ طلوعی که این
خاک را قطعهای از بهشت کرد و انوار آن ،پس از گذشت بیش از 1230
سال ،هنوز و تا همیشه جلوهگر است.
29