مسعود در نبرد

You might also like

Download as pdf or txt
Download as pdf or txt
You are on page 1of 103

‫مسعود‪ ،‬درنبرد استخباراتی‬

‫بخشی از روایت مستند ‪ -‬شفاهی درزمینۀ عملیات مخفی زنده یاد‪ ،‬احمد شاه مسعود‬

‫خواب هایی می بینم‪....‬‬


‫هرکس دیگری این چنین خواب هایی ببیند‪ ،‬یک روز در افغانستان توقف نمی کند‪.‬‬
‫( احمدشاه مسعود)‬

‫کتاب حاضر‪ ،‬برپایه اطالعات تجربی این شخصیت ها به نگارش درآمده است‪:‬‬
‫‪ -1‬صالح محمد ریگستانی‪ ،‬همرزم و مصاحب نزدیک احمد شاه مسعود و نویسنده کتاب " مسعود و آزادی"‬
‫‪ -2‬آغا مشتاق ( مشهور به سارنوال مشتاق) ( ‪ -1‬در افغانستان دادستان را سارنوال می گویند که کلمه پشتو می‬
‫باشد)رئیس تحقیق شبکه استخبارات مسعود در اوج جنگ ها بر ضد شوروی دردهه شصت خورشیدی‬
‫‪ -3‬الحاج کاکا تاج الدین خُسر و نزدیک ترین مصاحب احمد شاه مسعود‪،‬‬
‫‪ -4‬حاجی عزم الدین مجری ویژه انجام مأموریت های اپراتیفی شورای نظار‪،‬‬
‫‪ -5‬سارنوال محمود دقیق مشهور به آمرصاحب پنجشیر‪،‬‬
‫‪ -6‬حاجی رحیم دستیار مسعود در سال های جهاد ومقاومت‬
‫‪ -7‬جنرال داود داود دستیار خاص مسعود دردهه هفتاد ( درحال حاضر‪ ،‬معاون وزیر داخله درامور مبارزه با مواد‬
‫مخدر)‬
‫‪ -8‬دکتر محی الدین مهدی ‪ ،‬شاعر وپژوهش گر‪،‬‬
‫‪ -9‬آغا صاحب عبدالکریم هاشمی از مصاحبان مسعود‪،‬‬
‫‪ – 11‬بصیر مشهور به بدروز‪ ،‬برادر حفیظ آهنگرپور از سران جنبش چپ درافغانستان‬
‫‪ -11‬دکتر نادر شاه احمدزی‪ ،‬عضو شبکه ویژه اطالعاتی مسعود‬
‫‪ -12‬فهیم دشتی مدیر مسئول " هفته نامه کابل"‬
‫‪ -13‬یوسف جان نثار‪ ،‬فیلم بردار مخصوص جبهه پنجشیر‬
‫‪ -13‬صدیق برمک سینما گر و کارگردان معروف‬
‫‪ -14‬سید عظیم مصطفی‬
‫آویزه برای نشر الکترونیکی کتاب‬

‫جمع بندی و به قلم آوری مجموعه روایت ها درکتاب حاضر را به خصوص‪ ،‬مدیون آقای صالح محمد «ریگستانی» هستم‪ .‬نوشتن کتاب‬
‫ازنظرزمانی‪ ،‬پنج ماه وقت گرفت‪ .‬تهیه مواد ومصالح را از سال ‪ 6831‬شروع کرده بودم وکارنگارش دربهار ‪ 7831‬به اتمام رسید‪.‬‬
‫آن چه جلو دیده گان شماست‪ ،‬حاصل گفت وگو ها ومشوره های زیاد حضوری وتلفنی با چهره های متفاوت با دیدگاه های واحد و‬
‫جلسه گیری با افراد دارای موقعیت ها واحساسات نا همگون است‪ .‬مجموعۀ آماده شده‪ ،‬به قول سارنوال مشتاق‪ ،‬از یک گاو‪ ،‬تنها‬
‫«غده» ای آن است! از شروع ماجرا‪ ،‬احساسم این بود که درحریم نا متعارفی می راندم‪ .‬ازهمین رو نیاز داشتم با احساسات درهم‬
‫وبرهمی کنار بیایم‪ .‬نوشتن غیر شعاری‪ ،‬تکراری وکمتر آمیخته با صفات تفضیلی واحساسی دربارۀ شادروان احمد شاه مسعود‪،‬‬
‫کارآسانی نیست‪.‬‬
‫افغانستان از دیرگاه‪ ،‬به ویژه از زمان سقوط جمهوری اول در ثور ‪ 6831‬تا کنون‪ ،‬به قربانی سنت های سخت جان‪ ،‬قراردادهای به‬
‫خوره بدل شده و حس آشتی ناپذیری با اعتدال اندیشی ماننده بوده است‪ .‬افراطی گری کور‪ ،‬هدیه ایست که جهان غرب‪ ،‬امپریالیزم‬
‫شوروی وپاکستان‪ ،‬در دورۀ «جهاد» به ما ارزانی کرد وهنوز آتش آن زیردیگ نسل عصبی مشتعل است‪ .‬این افراط‪ ،‬دردیدگاه «چپ»‬
‫و«راست» به یکسان متجلی بوده است‪ .‬پس جای عجب نیست که همه جناح ها به سوی همه جناح ها‪ ،‬زبان های آتشین خود را از کام‬
‫برون می آورند ونیروی خردورزی را در درون خویش‪ ،‬به تازیانه می کشند‪ .‬جنگ وفقر‪ ،‬حس داوری ما را منحط و منحرف کرده‬
‫است‪ .‬غیرازین که نسل دیگری بیاید و نسل جنگ وافراط را به آشغال دانی تاریخ بتپاند‪ ،‬راه دیگری برای بازگشت به انصاف وسبز‬
‫اندیشی سراغ نمی توان کرد‪.‬‬
‫متأسفانه «دوستان» و «دشمنان» مسعود‪ ،‬و همچنان یاران وضدیاران تمام بازیگران حوادث تاریخی درافغانستان به حدی سیاه وسفید‬
‫نگر هستند که علت ومعلول جنگ ها و بافتار حوادث را سطحی وواکنشی به داوری می گیرند‪ .‬این یک نوع بیماری اجتماعی‪ -‬تاریخی‬
‫است که از فقرهمدیگر پذیری وخرورزی برمی خیزد وبرای برج عاج نشینان وخناسان خارج ازگرداب حوادث‪ ،‬غدۀ مغزی ایجاد کرده‬
‫است‪.‬‬
‫به خصوص‪ ،‬شماری از افراد‪ ،‬که درجریان بحران دراز مدت‪ ،‬به سم اندیشی عادت گرفته اند‪ ،‬از تحلیل بی طرفانۀ نبرد های پنهان‬
‫وانباشته از رویداد های هیجان انگیز اطالعاتی احمد شاه مسعود که خطر مرگ همچون «شمشیرداموکلس» یا اجل معلق بر فراز‬
‫سرش دور می زد‪ ،‬به پیروی از انگیزه های سطحی‪ ،‬قومی وایدلوژیکی‪ ،‬داوطلبانه تحاشی می جویند و بی باوری وسخافت عقلی را‬
‫در درون خود گره می زنند‪ .‬چنین انکارها وندیدن ها نه این که چالش بازدارنده دربرابر تاریخ به حساب نمی آید؛ که بر واریزی اثرات‬
‫خوب وبد آن برذهنیت اجتماعی نیز خدشه نمی اندازد‪ .‬آن چه اهمیت دارد‪ ،‬به قلم کشیدن جریان ها برای نسل امروز ونسل آینده است‪.‬‬
‫کشف توضیحی وقایعی است تا نشان دهد توفان از قلمرو نا شفاف سرنوشت روح ما چه گونه گذشته و به کدام مسیر عبور کرده‬
‫است‪.‬‬
‫در افغانستان‪ ،‬حس استبداد‪ ،‬پرده پوشی وعادت به پنهان کاری با خون جماعت سیاستگران و«مقام» ها و «چوکره» های شان‬
‫درآمیخته است‪ .‬ازهمین رو‪ ،‬روزنه های تاریخ این سرای از همه سو قفل‪ ،‬تا میزان زیادی‪ ،‬تخته کوب وکور است‪ .‬سیاستگران‬
‫وقدرتمندان‪ ،‬ن ه خود خاطره نگاری کرده اند ونه به دیگران اجازۀ سیما نگاری وحادثه نویسی را داده اند‪ .‬همه عادت به یک جانبه‬
‫نگری و سکوت دارند واز کردارها واحساسات خود شان می گریزند‪« .‬نخبه ها» ی امروزی که بیشترینه از خدا ووجدان‪ ،‬که از‬
‫گردش قلم‪ ،‬واهمه دارند‪ ،‬بنا به دالیل عجیب‪ ،‬حتی شهامت پا نهادن بر پل پای امیرعبدالرحمن خان را هم از خود بروز نمی دهند که‬
‫دبیر خود را واداشت و «تاج التواریخ» را به عنوان سند کارنامه ها و نصایح خویش به میراث نهاد‪ .‬حال کاری به موضوع سیاه‬
‫وسفیدش نداریم‪ .‬اصل‪ ،‬مدارکی مکتوب است که به نسل بعدی رسیده است‪ .‬شرح مهم ترین حوادث در طی بیش از بیست سال‪ ،‬در‬
‫روزنوشت های شخصی احمدشاه مسعود به قلم آمده است؛ مگر دست نبشته های ایشان درحبس «خانگی» به سرمی برد‪.‬‬
‫درنگارش یا پژوهش ابعاد کارنامه های احمد شاه مسعود‪ ،‬همان گونه که جویان وپویان تجربه کرده ام‪ ،‬مصاحبه کننده ها بیشتر ازچیز‬
‫های موهومی دستخوش «ترس» می باشند‪ .‬فرماندهان وسیاسیون بیشتراز هرچیز دیگر‪ ،‬تالش می ورزیدند که سارنوال مشتاق درباره‬
‫مسایل‪ ،‬بیش از حد مجاز زبان درازی نکند‪ .‬سارنوال مشتاق‪ ،‬ازنظر دیدگاه های خویش‪ ،‬ثابت‪ ،‬بدون ریا وکارتمام باقی مانده و از خط‬
‫خارج نشده است؛ این مقامات اند که از سخاورزی های احتمالی وی درشرح ماوقع‪ ،‬دروحشت به سرمی برند‪ .‬برای جلب توافق مشتاق‬
‫جهت پاسخ دهی به یک رشته پرسش ها‪ ،‬زیاد به درد سرنیفتادم؛ مگرمقامات ونخبه ها درراه نشر این کتاب هرچه از دست شان پوره‬
‫بود‪ ،‬کارشکنی کردند‪ .‬حتی «بنیاد شهید احمد شاه مسعود» که به غرفۀ «سیاسی» به نام مسعود ماننده است‪ ،‬حاضر به چاپ کتاب نشد!‬
‫درکتاب حاضر‪ ،‬به غیر از یک مقدار اطالعات تازه و گفته ناشده‪ ،‬هیچ نکته ای نامتعارف سراغ نمی توان کرد‪ .‬شخص سارنوال مشتاق‬
‫«سرشناس»‪ ،‬با دادن دست خط‪ ،‬مسئولیت گفته های خود را بردوش گرفت‪ .‬درین مقدمه تنها نکته ای را که من باید فاش کنم ودرکتاب‬
‫حاضر درباب آن هیچ اشاره ای نشده‪ ،‬این است که بارها با محافظه کاری هایی خود انگیخته از سوی سارنوال مشتاق درجریان‬
‫مصاحبه ها مواجه شدم که ایشان از واکنش «برادران» صاحبان قدرت سخت به تشویش بود‪ .‬مشتاق‪ ،‬زیرسنگ آسیاب «مصلحت»‬
‫خوابیده؛ بی آن که هرگز چشم ترسی داشته باشد‪ .‬این ویژه گی ای بود که مرا هرلحظه به سویش می کشاند‪.‬‬
‫او با شوخی به من گفت‪:‬‬
‫« او فروبلی‪ ،‬زیاد اصرارنکن که زبانم باز شود که این ها‪ ...‬برای آن که خود را برائت بدهند‪ ،‬مرا زنده تسلیم کدام محکمه نکنند!»‬
‫منظوراز «فروبل» روستایی است درپنجشیر‪ ،‬درست درمقابل ساختمان والیت پنجشیر که نگارندۀ این سطور اهل آن جا هستم‪ .‬منظور‬
‫مشتاق از «این ها» همان «نخبه گان» تصادفی در حلقۀ تصادفی قدرت است که خودش این احتمال را جدی می گرفت که اگر یک روزی‬
‫دست شان برسد‪ ،‬برای نجات خود شان‪ ،‬به بهانه های واهی‪ ،‬او را به «دم توپ» بسته خواهند کرد!‬
‫روایت های کتاب حاضر از یک خرمن عظیم اسرار‪ ،‬چیزی بیش ازیک مشت کوچک نیست‪ .‬عناصر جمع آمده درین ظرف‪ ،‬عطش‬
‫دسترسی عمومی به حقایق را فرو نمی نشاند بلکه فزونی می بخشد واین خود گشایش یک روزنه است‪.‬‬
‫فکرمی کنم مسایلی که دربارۀ سیمای عاطفی وویژه گی های اطالعاتی احمد شاه مسعود‪ ،‬برای نخستین بار از پرده برون آورده شده‪،‬‬
‫بسیار مایۀ تأمل اند ‪ .‬تاریخ کمتر گواه بوده است که یک قدرتمند و ساالر جنگجویان‪ ،‬درصحنه های جنگ ومرگ وخون‪ ،‬تالش ورزد تا‬
‫به هویت بشری ومعنوی خود حداکثر وفادار بماند و برای جلوگیری از گسیختن ارزش های اخالقی وبشری درمیدان های رزم‪ ،‬ندای‬
‫روح خود را بی پاسخ نگذارد‪.‬‬

‫رزاق مأمون‪ -‬دهلی‬

‫مسعود زیر رگبار جاسوسان‬


‫منبع‪ :‬مشتاق‪ ،‬مشهور به سارنوال مشتاق‪ ،‬دادستان جبهۀ پنجشیر‬
‫آدم کش به دام می افتد‪.‬‬

‫واقعه اول‪:‬‬

‫من كه به جبهۀ پنجشیر پیوستم‪ ،‬متوجه شدم كه جبهه كوچك مبارزه بر ضد نیروهای دولتی و شوروی در پیچ وخم دره ها‪،‬‬
‫با تهاجم گسترده از زمین وهوا‪ ،‬و خطرات زنده و گریز ناپذیر روبه رو است‪ .‬به این نكته به ظاهر مكتوم نیز واقف‬
‫گشتم كه رشته های نا مرئی یك شبكه پیچیده اطالعاتی‪ ،‬بدون نشانی و دستگاه های قابل تثبیت‪ ،‬ساختار ناموزون و متغییر‬
‫روابط جنگجویان را درداخل و درمناطق خارج از دره پنجشیر‪ ،‬در كنترول خود دارد‪ .‬این را نمی دانم كه مسعود چه‬
‫گونه تصمیم گرفت تا مرا در رأس اختیارات شبكه بازجویی هستۀ استخباراتی قرار دهد‪ .‬حاال به این نتیجه می رسم كه‬
‫شاید مسعود‪ ،‬حس تردید‪ ،‬سرعت گمانه زنی با نوعی قاطعیت را دررفتار من نسبت به جاسوس ها و خرابكارانی كه با‬
‫اشكال عجیب دربدنۀ جبهه زرق می شدند‪ ،‬تشخیص داده بود‪.‬‬
‫ستاد عملیاتی من در اتاقی نسبتاَ پیش پا افتاده موقعیت داشت‪ .‬به زودی درك كردم كه سر رشتۀ اصلی صد ها شبكۀ‬
‫انفرادی در سطح داخل و خارج از جبهه‪ ،‬منحصراَ با مسعود پیوند داشتند‪ .‬قبل از آن كه پروژه ای را تحت كار می‬
‫گرفتم‪ ،‬تمامی الیه های اطالعاتی من به طور مرموزی به مسعود منتقل می گشت‪ .‬او از هر برنامه ای كه به منظور‬
‫كشف و پی گیری نقطه حركت افراد مظنون روی دست می گرفتم‪ ،‬مطلع می بود‪ .‬این وضع‪ ،‬تا میزان زیادی مرا‬
‫سرخورده می كرد‪ .‬بارها فرض را برین می گذاشتم كه مسعود‪ ،‬دستگاه های پیشرفته ای را در بدنۀ دیوار های دفتر كار‬
‫و یا در مكان مخصوص دیگری جا گزاری كرده است‪ .‬البته هرچه این فرضیه ها در ذهن من پیشرفته تر می شدند‪ ،‬به‬
‫این نكته یقین می كردم كه مسعود بر من اعتماد ندارد‪ .‬این وضعیت‪ ،‬از قدرت ارادۀ من درکار به دام اندازی خرابكاران‬
‫هیچ چیزی كم نمی كرد‪.‬‬
‫یك شب در هوتل كوچك واقع در «پل بازارك» ( ‪ -1‬بازارک‪ ،‬منطقه ای در ‪ 35‬کیلومتری پنجشیر که دارای ‪ 21‬روستا‬
‫و فعال مرکز والیت پنجشیر می باشد‪ ) .‬تنها گردش می كردم‪ .‬تاریكی غلیظی بر فضا حاكم بود‪ .‬حس شنوایی من عادتاَ در‬
‫تاریكی حساس تر می شد‪ .‬زمزمۀ بی پایان دریای پنجشیر‪ ،‬در چنین مواقعی‪ ،‬هیچ گاه مانع شنیدن صدا های دیگر نمی‬
‫شود‪ .‬از آن سوی ُپل صدای نا منظم پای كسی به گوش آمد‪ .‬به تجربه دریافته ام كه صدای گام های یك فرد عادی‪ ،‬شك و‬
‫گمان را بر نمی انگیزد‪ ،‬اما آهنگ قدم های یك فرد مظنون در بهترین حالت‪ ،‬نا منظم است‪ .‬در تاریكی صدا زدم‪:‬‬
‫‪ -‬كی هستی؟‬
‫آهنگ گام های فرد ناشناس كمی آهسته شد‪ .‬باردیگر صدا زدم‪:‬‬
‫‪ -‬هر كسی هستی از جایت تكان نخور!‬
‫صاحب گام های نا منظم تا از جا بجنبد‪ ،‬خودم را در یك قدمی اش رسانیدم‪ .‬مردی را در روشنایی باریك چراغ دستی‬
‫مشاهده كردم كه صورتی سوخته و ریش ماش و برنج داشت و در مجموع چیزی غیرعادی از وجناتش پیدا بود‪ .‬گفتم ‪:‬‬
‫كی هستی؟‬
‫گفت‪ :‬نامم مسلمین است‪.‬‬
‫دریافتم كه از شهرستان قره باغ «شمالی» است‪ .‬پرسیدم‪ :‬این جا چه می كنی؟‬
‫منتظر نشدم تا پاسخ دهد و به سوی اداره تحقیق آمدیم‪ .‬در مسیر راه‪ ،‬كامال جرأت خود را از دست داده بود و به طور‬
‫عمیقی ساكت بود‪.‬‬
‫در اتاق بازجویی دست و پایش را بستم واز وی خواستم كه بدون فشار‪ ،‬ماجرای حضور خود را در یك چنین شب تاریك‬
‫شرح دهد‪ .‬روش بازجویی من ‪ ،‬تند‪ ،‬هیجانی و انباشته از ترس آفرینی و غافلگیری بود‪ .‬این شخص مقاومت می كرد‪ .‬در‬
‫نیمه شب‪ ،‬مقاومتش را درهم شكستم و به سخن درآمد‪ .‬مسلمین گفت‪:‬‬
‫یكی از اعضای حزب دموكراتیك خلق‪ ،‬به نام سنگر‪ ،‬مرا از جبل السراج (‪ -2‬شهرکی دروالیت پروان که درتقاطع دو‬
‫دریای پنجشیر و سالنگ قرار دارد‪ .‬زادگاه سخنسرای معاصر شعر و ادبیات فارسی‪ ،‬استاد خلیل اهلل خلیلی) به این جا‬
‫اعزام كرد تا احمد شاه مسعود را بكشم‪ .‬مسلمین‪ ،‬بوتل (شیشه) كوچكی را از الی نیفه تنبانش بیرون كرد و گفت كه‬
‫مأموریت من این است كه خودم را ابتدا درنقش یك مجاهد وفاداربه مسعود ثابت كنم و سپس این ماده را در دیگ خوراك‬
‫او و دیگر مجاهدان بریزم و به سرعت از منطقه خارج شوم‪.‬‬
‫دستور دادم كه یك سگ را بیاورند‪ .‬سگ را حاضر كردند‪ .‬مادۀ زرد رنگ داخل بوتل را در ظرفی ریختم و كمی آب به‬
‫آن اضافه كردم‪ .‬دهان سگ را چاك كرده و چند قطره از مواد داخل ظرف را دردهانش ریختم‪ .‬با تعجب مشاهده كردم كه‬
‫سگ در كمتر از یك دقیقه چرخی زد و جان سپرد‪ .‬یك ساعت به آذان صبح باقی مانده بود‪ .‬فكر كردم اگر روشنایی صبح‬
‫فرا برسد‪ ،‬این جاسوس را از نزد من تحویل می گیرند و بی مجازات می ماند‪ .‬به دستیارم ( پهلوان طاهر كه بعداً در‬
‫پاكستان كشته شد) گفتم طناب محكم تر آماده كن‪ .‬تصمیم گرفتم قبل از آن كه همراهان مسعود ازین جریان مطلع شوند‪،‬‬
‫مسلمین را اعدام كنم‪ .‬پهلوان با فوریت طناب آورد و آماده شدیم تا مجرم را در عقب خرسنگ های كوه اعدام كنیم‪.‬‬
‫درین حال ناگهان سروكله چند نفر از محافظین مسعود پیدا شد‪ .‬تا ازجا بجنبم‪ ،‬یكی از آنان راست به سویم آمد و گفت‪:‬‬
‫آمر صاحب گفته است این شخص را نزد خودش ببریم! ( آمرصاحب‪ ،‬اصطالحی است که از دو کلمۀ آمر وصاحب گرفته‬
‫شده است‪ .‬امر‪ ،‬یک رتبه اداری است وصاحب کلمه ای است که برای احترام به کار می رود‪ .‬این واژه از هند وارد زبان‬
‫معمول درافغانستان شده است و معنی محترم یا جناب را می دهد‪ .‬مسعود را همه مجاهدین "آمرصاحب خطاب می کردند‪.‬‬
‫حتی بعد از پیروزی مجاهدین‪ ،‬درسال ‪ ،1371‬مسعود به حیث وزیر دفاع کشور کار می کرد‪ ،‬اجازه نداد او را وزیر‬
‫صاحب خطاب کنند و گفت‪ :‬من همان آمرم!)‬
‫حیرت زده شدم! غیر از خودم‪ ،‬هیچ كسی ازجریان آگاهی نداشت‪ .‬این ها ازكجا فهمیده اند كه من در تاریكی جاسوس را‬
‫به دام آورده ام؟ جرقه ای از امیدواری در چشمان فرد مجرم روشن شد‪ .‬مغزم منفجر شد و به افرادش گفتم كه مسئولیت‬
‫این نفر به دوش شماست‪.‬‬
‫صبح به قرارگاه مسعود رفتم‪ .‬با صراحت لهجه همیشگی گفتم‪:‬‬
‫آمرصاحب‪ ،‬من عادت به تملق گویی ندارم‪ .‬نیامده ام سخنانی بگویم تا از من خوش شوی‪ ...‬خودم را نسبت به امنیت تو و‬
‫مردم ما مسئول می دانم كه هر چه را الزم بدانم انجام دهم ‪.‬‬
‫بوتل زهررا از جیب بیرون كرده و مواد داخل آن را برایش تشریح كردم‪ .‬مصرانه خواستم فرد مجرم را باید به جزای‬
‫اعمالش برسانیم‪ .‬احمدشاه مسعود با لحنی جدی و مصمم گفت‪:‬‬
‫جاسوس را خودم اعدام كردم‪.‬‬
‫به سخنان مسعود قناعت كردم‪ .‬مدتی ازین ماجرا سپری شد‪ .‬یك شب در روستای آستانه ( روستایی از توابع بازارک که‬
‫درچهل کیلومتری دره پنجشیر) سرگرم گشت زنی شبانه بودم كه روشنایی گریزان چراغ دستی را در فاصلۀ صد متری‬
‫مشاهده كردم‪ .‬به سرعت نزدیك رفتم‪ .‬مشاهده كردم كه یك شخص در حالی که یك بوجی ( کیسه) را روی شانه هایش‬
‫حمل می كرد‪ ،‬از دامنۀ كوه باال می رفت‪ .‬فرد دیگری نیز او را همرایی می كرد‪ .‬چراغ انداختم و فوری دستور توقف‬
‫دادم‪ .‬فرد دومی ناگهان به سوی روشنایی چراغ برگشت و من چهرۀ پهلوان طاهر را شناختم‪ .‬گفتم‪:‬‬
‫چه می كنی ‪ ...‬كجا می روی درین وقت شب؟‬
‫پهلوان دست پاچه شد‪ .‬نفر اولی كه بوجی بر پشت به سوی كوه روان بود‪ ،‬دمی ایستاد و نور چراغ من به صورتش افتاد!‬
‫اوه! چه می دیدم؟!‬
‫این فرد همان مسلمین جاسوس بود كه احمدشاه مسعود با قاطعیت گفته بود كه او را با دستان خودش اعدام كرده است!‬
‫پهلوان طاهر را تحت فشار گرفتم و او جریان قضیه را برایم شرح داد‪ .‬او گفت ‪:‬‬
‫از همان شب اول كه مسلمین را از نزد تو به قرارگاه آمرصاحب آوردند‪ ،‬آمرصاحب چند دقیقه با وی گپ زد و بعد از‬
‫آن‪ ،‬او را به من سپرد و گفت‪:‬‬
‫چند روزی درجایی نگهداریش كن تا كسی خبر نشود‪ .‬مشتاق ریش هایش را كنده است و هر جایی كه برود‪،‬مجاهدین‬
‫باالیش مشكوك می شوند‪ .‬بعد از آن که ریش هایش رسید‪ ،‬او را از حریم جبهه خارج كن كه برود‪ .‬خودش گفته است كه‬
‫توبه كرده است و از خدا می ترسد‪.‬‬
‫سخت تكان خورده و جریحه دار شده بودم‪ .‬مسعود حقیقت را از من پنهان كرده بود‪ .‬احساس بیهوده گی بر من حاكم شد‪.‬‬
‫با خود گفتم كه اگر آمر‪ ،‬این رفتارش را ادامه بدهد‪ ،‬جبهه به زودی از درون فرومی پاشد‪ .‬از اتاقی كه در آن بودم تا یك‬
‫قرارگاه نزدیك تر‪ ،‬فاصلۀ كمی بود كه ارتباط آن به وسیلۀ تلفن صحرایی تأمین می شد‪ .‬به سرعت سیم تلفن را قطع كردم‬
‫و از آن طناب درست كردم و دست های مسلمین را سفت و سخت بستم‪ .‬فكر كردم دركجا اعدامش كنم؟‬
‫كمی پائین تر از یك دامنه‪ ،‬حفرۀ بزرگی بود كه ساكنان روستا معموال از آن جا گل وخاک مورد نیاز خود را برای ساختن‬
‫خانه و گلكاری بام ها تأمین می كنند‪ .‬مسلمین را درون حفره انداختیم تا با سیم تلفن خفه اش کنم‪ .‬مسعود در منطقه دور تر‬
‫از آستانه به سر می برد‪ .‬می دانستم ازین اقدام من نیز نه حاال که بعد ها مطلع خواهد شد‪ .‬درون حفره پریدم که با سیم‬
‫تلفن گردنش را قطع کنم‪ .‬گفتم؛ حاال مسعود نیست که رهایت کند؛ اما صدای پا به گوشم خورد‪ .‬به عقب نگاه‬
‫کردم‪ ،‬بادیگارد های مسعود درعقب ما ایستاده بودند!‬
‫برنامۀ من ناکام شد؛ اما چند روز بعد حادثه ای پیش آمد که درچند قدمی مرگ قرار گرفتم‪.‬‬
‫من بی خبر از وقایع بعدی‪ ،‬در منطقۀ ملسپه ( روستایی از توابع بازارک) ایستاده بودم كه مسعود سوار بر یك موتر‬
‫والگای روسی كه به تازه گی غنیمت گرفته شده بود‪ ،‬در صحنه نمودار شد‪ .‬این نخستین موتری بود كه در جبهه پیدا شد و‬
‫مسعود از آن استفاده می كرد‪ .‬فرمانده ذبیح اهلل خان شهید( ذبیح اهلل خان فرمانده عمومی والیت بلخ درشمال کشور‪ ،‬از‬
‫دوستان نزدیک مسعود که درسال ‪ 1367‬ترور شد) نیز در سیت كنار راننده نشسته بود و مسعود راننده گی می كرد‪ .‬من‬
‫به سرعت به نقطه ای در پائین تر از ساحل دریا لغزیدم و ظاهراَ خود را با یك قالب ماهیگیری مصروف نشان دادم‪.‬‬
‫جادۀ خاكی با لب دریا فاصله بسیار كمی داشت‪ .‬ناگهان غرش موتر نزدیك شدو من به عقب نگاه كردم‪ .‬موتر با سرعتی‬
‫دیوانه وار به سوی من می تاخت‪ .‬اگر تا چند ثانیه‪ ،‬خودم را به یك سو پرتاب نكرده بودم‪ ،‬موتر والگا از روی سرم می‬
‫گذشت! مسعود واقعاَ موتر را به قصد كشتن من به تندی كج كرده و می خواست مرا زیر بگیرد! دست انداختم از دستگیره‬
‫در موتر گرفتم تا به دریا سقوط نكنم‪ .‬موتر توازن خود را از دست داد و با صدایی وحشتناك متوقف گشت‪ .‬از مرگ‬
‫حتمی رها شده بودم مسعود با چهره كبود وخشمگین از درون موتر به بیرون پرید‪ .‬او را مانع شدند تا بر من حمله ور‬
‫شود‪ .‬به شدت ناراحت بود وحالت گریان داشت وپیوسته سرم داد می كشید‪:‬‬
‫چرا از خدا نترسیدی؟ چرا از خدا نمی ترسی ‪ ...‬مشتاق از خدا بترس ‪ ...‬قسم به خدا كه اعدامت می كنم‪ ...‬اعدامت می‬
‫كنم‪.‬‬
‫خشونت تلخی در سیمایش جوش می زد‪ .‬در مقام دفاع از خود‪ ،‬گفتم‪:‬‬
‫من وظیفه دارم كه توو جبهه را از خطر حتمی نجات دهم‪ .‬آمر صاحب‪ ،‬نباید برمن تعرض كنی‪ .‬من خود را در امر‬
‫نگهداری مردم وشخص خودت مسئول می دانم‪.‬‬
‫خشم مسعود كاهش ناپذیر بود و پیوسته با حالتی گریان انگشت تهدید به سوی من دراز می كرد ومی گفت‪:‬‬
‫تو پیش خدا مسئول هستی!‬
‫با خود گفتم‪ :‬چرا بر من غضب شده است؟‬
‫او فریاد کشید‪ :‬چرا آن شخص را کشتی؟ من او را رها کرده بودم‪ .‬چرا از امر من سرکشی کردی؟‬
‫تازه فهمیدم که کسانی از روی حسد وغرض شخصی به من تهمت بسته بودند که وی مسلمین را کشته است‪.‬‬
‫گفتم‪ :‬آمرصاحب! من او را نکشتم‪ ...‬او را افراد خودت با خود بردند‪...‬‬
‫معلوم شد جاسوس را به اساس امر سابقه خودش از منطقه بیرون کرده بودند‪ .‬من گفتم که جاسوس باید اعدام شود‪ .‬اجازه‬
‫نمی دهم جبهه دركام فاجعه سقوط كند‪ .‬مسعود گفت‪:‬‬
‫شخصی که سزاوار کشتن نباشد‪ ،‬خدا نمی خواهد کشته شود‪.‬‬

‫واقعه دوم‪:‬‬
‫سركوب ستمی ها درپنجشیر‬
‫منابع ‪ :‬مشتاق‪،‬‬
‫بصیر بدروز ( چهرۀ سرشناس گروه موسوم به ستمی‪ -‬سامایی درپنجشیر‪ ،‬سال ‪)7833‬‬
‫حاجی عزم الدین‬
‫صالح محمد ریگستانی‬

‫در اوایل سال های جهاد‪ ،‬دادگاه جهادی جبهۀ پنجشیر سه تن از افراد مهم وابسته به "ستمی ها" به نام های قُل‪ ،‬تاج وعظیم‬
‫را به اعدام محکوم کرد‪ .‬این افراد دراصل باشندۀ روستای "دره" بودند‪ .‬اندیشۀ فلسفی‪ -‬سیاسی ستمی ها‪ ،‬آمیزه ای از‬
‫احساسات ناسیونالیستی ساکنان عمدتاَ تاجک تبار درشمال افغانستان با ایدئولوژی مارکسیزم‪ -‬لیننیزم بود‪ .‬بنا به روایت‬
‫آقای مشتاق یکی ازآنان چند دقیقه قبل از اعدام به محافظانی که آنان را برای تیرباران شدن به صف می کشیدند‪ ،‬گفته بود‪:‬‬
‫" به هرجوان برومند از طرف ما شهیدان بگوئید که شرق سرخ است‪".‬‬
‫تا زمان ظهور مسعود‪ ،‬ستمی ها و شاخه های جریان های مائویستی در پنجشیر درمیان تحصیل کرده ها و حتی شماری‬
‫از مردم عادی نفوذ گسترده پیدا كرده بودند‪ .‬با ورود مسعود به پنجشیر‪ ،‬رقابت برسر رهبری مردم برضد رژیم تحت‬
‫حمایه شوروی و بعداً ارتش شوروی‪ ،‬شدت گرفت‪ .‬مسعود با عمل گرایی و نوعی تالش برای جبهه آرایی به زودی موفق‬
‫شد تا طیف های مختلف مردم را دریک سازمان نظامی گردهم آورد‪ .‬دروضعی که تب سیاسی گری و مقاومت برضد آن‬
‫چه درشعارها زیر نام " کفروالحاد" معرفی شده بود‪ ،‬پیوسته زیاد می شد‪ ،‬حلقات وابسته به ستمی ها و دیگر رگه های‬
‫فکری وابسته به جنبش چپ‪ ،‬مانند سال های دورۀ سلطنت‪ ،‬به سامان دهی تبلیغاتی برضد رژیم خلقی و ظهور"اخوانی‬
‫ها" ( جریان اسالمیستی كه بعداَ به چند بخش منشعب شدند) سرگرم شده بودند‪.‬‬
‫آن ها جلسات حزبی برگزار می کردند؛ شعار می دادند؛ کتاب توزیع می کردند وبه منظور بسیج مردم برای پشتیباتی‬
‫خود بر ضد مسعود‪ ،‬به طورعلنی در مساجد‪ ،‬برنامه هایی را اعالم می کردند‪ .‬اکثر ستمی ها اهالی ناحیۀ «دره» پنجشیر‬
‫بودند؛ به همین سبب مسعود که درابتدای کار‪ ،‬سرگرم سربازگیری و تشکیل نخستین واحد های چریکی از میان ساکنان‬
‫بومی وادی پنجشیر بود‪ ،‬ترجیح می داد‪ ،‬از رویارویی تشنج آمیز داخلی با ستمی ها پرهیز کند؛ در واقعیت امر‪ ،‬وی با‬
‫تمام توان‪ ،‬با حساسیت و نگرانی درکمین تحرکات ستمی ها قرار داشت و میزان تأثیرگذاری آنان را محاسبه می کرد‪ .‬به‬
‫نظرمی رسید برای سرکوبی زودهنگام وایجاد مانع برتحرکات آنان‪ ،‬که درقدم اول‪ ،‬حضورخود او را به حیث یک دشمن‬
‫ائدیولوژیک هدف گرفته بودند‪ ،‬آماده گی نداشت‪ .‬مسعود از هیچ چیزی جز‪ ،‬مواردی که پایه وهستی جبهه جنگ را تهدید‬
‫کند‪ ،‬هراس نداشت‪ .‬وی درعقب تضاد های داخلی با ستمی ها‪ ،‬خطر بزرگ جنگ داخلی وشكستن انسجام جبهه را احساس‬
‫کرده بود‪.‬‬
‫وی هیچ گاه در جهت مفاهمه با ستمی ها حرکت نکرد‪ .‬ستمی ها نیز با توجه به ماهیت فکری و خواسته های شان به‬
‫اطاعت ازمسعود به حیث یک "اخوانی" گردن نمی نهادند‪ .‬مسعود دریافته بود که اگر حرکت نظامی و روشنفکری ستمی‬
‫ها در پنجشیر را به زودی ریشه کن نکند‪ ،‬سمت وسوی حوادث‪ ،‬به کمک حکومت‪ ،‬ممکن است به سود گروه ستمی ها‬
‫بچرخد‪ .‬ریگستانی از چهره های نزدیك به مسعود می گوید‪:‬‬
‫«ما مطلع بودیم كه حكومت و بعداَ شوروی ها با تمام قوت سعی داشتند ستمی ها را برضد ما برانگیزند‪ ،‬تجهیز كنند وبه‬
‫تهاجم وادارند‪.‬آن ها بعداَ همین برنامه را دنبال كردند‪».‬‬
‫بدین ترتیب‪ ،‬مسعود تصمیم گرفت هسته های ستمی ها در پنجشیر را سرکوب کند‪ .‬تصمیم مسعود مقارن احوالی بود که با‬
‫ظهور مسعود در پنجشیر و شروع جهاد علیه "کفار" داخلی و خارجی‪ ،‬اذهان عمومی به زیان گروه های منتسب به‬
‫"کمونیست" در پنجشیر به طور کامل متحول گشته بود‪ .‬علی الظاهر‪ ،‬فضای عمومی نشان می داد كه علمای دینی‬
‫وواعظان منابر و مدارس دینی از سرکوب ستمی ها استقبال می کردند‪ .‬با درک این وضعیت‪ ،‬مسعود بی آن که خودش را‬
‫وارد ماجرا کند‪ ،‬برنامۀ حذف حضور نظامی و تشکیالتی ستمی ها را با ارجاع قضیه به دادگاه ویژه جبهه آغاز کرد‪.‬‬
‫دادگاه جبهه سه تن از سران گروه مخالف را‪ ،‬به مرگ محکوم کرد وآنان در مالء عام تیرباران شدند‪ .‬ستمی ها به آسانی‬
‫از صحنه ناپدید نشدند‪ .‬بارها به هدف ترور مسعود تالش کردند كه تالش های شان به جایی نرسید‪ .‬بصیر مشهور به‬
‫بدروز‪ ،‬فرزند جلیل آهنگر‪ ،‬برادرحفیظ آهنگرپور از سران معروف ستمی ها درشمال می گوید كه آنان فقط یك بار به‬
‫طور اساسی كشتن مسعود را طرح ریزی كردند‪.‬‬
‫بصیر "بدروز" ماجرا را به نحو دیگری شرح می دهد‪:‬‬
‫« درآن زمان‪ ،‬واژه "ستمی " بر آن عده فعاالن ضد مسعود و ضد شوروی اطالق می شد که وابسته به جریان های چپ‬
‫بودند‪ .‬واقعیت این است؛ گروه موسوم به ستمی ها دراوایل سال های حاكمیت خلقی ها‪ ،‬به كوشش حفیظ آهنگر پور به‬
‫تشكیالت سازمان آزادی بخش مردم افغانستان (ساما) ملحق شدند که عبدالمجید کلکانی آن را رهبری می کرد‪ .‬عبدالمجید‬
‫کلکانی مشهور به "آغاصاحب" رهبر "جبهه متحد ملی" مرکب از سازمان ها و محافل چپ ضد شوروی نیز به شمار می‬
‫رفت‪ .‬حفیظ آهنگرپور( برادرمن) که خود از سران جنبش چپ در پنجشیر بود‪ ،‬قبال درسال های حاکمیت سردار داوود به‬
‫زندان رفته بود‪ .‬وی درتماس های فشرده ( از داخل زندان) با مجیدکلکانی‪ ،‬درمورد ادغام هواداران خود در تشکیالت‬
‫ساما‪ ،‬به توافق رسیده بود‪ .‬پس زمانی که درپنجشیر پاکسازی ستمی ها آغازشد‪ ،‬ما به تشکیالت سازمان آزادی بخش مردم‬
‫افغانستان(ساما) وابسته بودیم‪ .‬درهمین آوان مسئولیت جریان" ستم ملی" درپنجشیر را من برعهده داشتم‪ .‬این جریان هیچ‬
‫رابطه ای با تشکیالت "سازا" و"سفزا" نداشت‪ .‬سیاست ما در اصل ضدیت با شوروی و چین بود و در خط مخالفت با‬
‫برتری طلبی قومی جلو می رفتیم‪ .‬درداخل پنجشیر‪ ،‬هیچ یک از فعالیت های ما ضد مذهبی نبود و کلیه گردهم آیی ها‬
‫ونشرات ما با آیاتی از قرآن پاک آغاز می شد‪ .‬رهبرانی مانند قل‪ ،‬تاج و عظیم از اعضای خانواده من بودند که تیرباران‬
‫شدند وجوانان زیادی از روستای تاواخ و سفید چهرنیزدر زمره فعاالن ما حضور داشتند‪ .‬من می توانم به مسئولیت اعالم‬
‫كنم كه درنتیجه درگیری داخلی میان رفقای ما و نیروهای مسعود‪ ،‬صد ها نفر تلفات دادیم و تنها درسال ‪ 1359‬یك صد و‬
‫هفتاد تن از ستمی ها كه در جمله آنان پدر من ‪ ،‬معلم كرام و معلم نورمحمد از ناحیه باب علی روستای "دره" نیز شامل‬
‫بودند‪ ،‬درناحیه دشت ریوت اعدام شدند‪».‬‬
‫وادی پنجشیر برای جنبش اسالمی كه درسال ‪ 1354‬به منظور سرنگونی حاكمیت داوود خان قیام كرد و شكست خورد‪،‬‬
‫به حیث یك پایگاه راهبردی معین شده بود‪ .‬احمد شاه مسعود فرماندهی حمله و اشغال كوتاه مدت شهرك رخه مرکز والیت‬
‫پنجشیر به وسیله فعاالن اسالمی متشكل از دانشجویان را برعهده داشت؛ اما تحرك مسلحانه "جوانان مسلمان" به سرعت‬
‫نه تنها در پنجشیر بلكه در دیگر نقاط مانند نورستان‪ ،‬كابل وننگرهار با شكست رو به رو شد‪ .‬مسعود بعد از شكست قیام‬
‫پنجشیر از منطقه خارج شد‪ .‬آقای بدروز می گوید‪:‬‬
‫بعد از خروج مسعود از پنجشیر‪ ،‬نیروهای چپ به شمول اعضای ستم ملی درین منطقه باقی ماندند و به گسترش نفوذ‬
‫خویش درمنطقه ادامه دادند‪ .‬بعد از خروج مسعود‪ ،‬ما به ضرورت تقویت توان نظامی خویش آگاه شدیم و به تهیه اسلحه‬
‫آغاز كردیم‪.‬‬
‫پس از كودتای ماه ثور( اردیبهشت) سال ‪ 1357‬وادی پنجشیر به حیث سنگر مطمئن مبارزه مسلحانه برضد حاكمیت‬
‫خلقی ها‪ ،‬مورد توجه جنبش اسالمی قرار گرفت‪ .‬مسعود به هدف ایجاد سوق الجیش و پایگاه های چریكی‪ ،‬بستر‬
‫كوهستانی پنجشیر را برگزید‪ .‬درآن زمان ما نیز فكر می كردیم كه از توان الزم برای آرایش رزمی و سیاسی مستقل بهره‬
‫مند هستیم وقصد داشتیم پیش از آن كه مسعود روابط خود را درین منطقه سوق الجیشی سروسامان بدهد‪ ،‬تحرك جنگی‬
‫خویش را آغاز كنیم تا وی نتواند پایگاه های خود را ایجاد كند‪.‬‬
‫با این حال كامالً به این حقیقت وقوف داشتیم كه هیچ گاه میان ما و مسعود یك ستاد رهبری جمعی ایجاد نخواهد شد و‬
‫مسعود نیز به لحاظ مخالفت فكری و رویكرد سیاسی ویژه اش‪ ،‬هرگز تمایلی برای كنار آمدن با افراد ما را نداشت‪ .‬ما‬
‫رهبری مسعود را دربست رد می كردیم و مسعود نیز با برنامۀ دراز مدت و دقیقی وارد پنجشیر شده بود‪ .‬پس هردو‬
‫جناح‪ ،‬درطلب فرصت بودند تا در سركوب یكدیگر پیش دستی كنند‪.‬‬
‫تصمیم گرفتیم پیش از حركت چریكی مسعود به سوی مراكز حكومتی‪ ،‬به آزمایش گاه های جنگ بشتابیم‪ .‬با شروع جنگ‬
‫مسلحانه برضد حاكمیت خلقی درپنجشیر‪ ،‬قبل از آن که مسعود شهرك رخه را فتح كند‪ ،‬نیروهای تحت رهبری من و معلم‬
‫گل آقا تاواخی شهرك رخه را از وجود نیروهای دولتی پاكسازی كردیم‪.‬‬
‫درنوبت دیگر‪ ،‬نیروهای مسعود سه بار درتالش برای تسخیر مواضع قوای شبه نظامیان قندهاری دركوه سرخ جبل‬
‫السراج بدون دست آورد عقب نشستند؛ اما قوای «ستمی ها» به فرماندهی معلم گل آقا سنگرهای شبه نظامیان را فتح كرده‬
‫وكلیه اسیران را به روستای شتل منتقل كردند‪ .‬درلحظاتی كه اسیران به شتل آورده شدند‪ ،‬میان مجاهدین مسعود و چریك‬
‫های ستم ملی به ناگاه درگیری روی داد كه درنتیجه معلم گل آقا به قتل رسید‪ .‬آتشباری مرگباری میان دوطرف صورت‬
‫گرفت كه درجریان آن‪ ،‬مسعود به شدت مجروح شد و او را به سوی روستای آبایی اش( جنگلك) منتقل كردند‪ .‬كسی كه‬
‫مسعود را به ضرب گلوله زخمی ساخت‪ ،‬تا كنون زنده است و به دالیل امنیتی ذكر نامش را مجاز نمی دانم‪.‬‬
‫نزدیكان مسعود درخاطره های خود هیچ گاه وضاحت نداده اند كه درآن زمان مسعود چه گونه و توسط چه کسی زخم‬
‫برداشت‪ .‬آن ها به طور معمول اظهار می دارند كه مسعود درجنگ با شوروی ها مجروح شد؛ اما آقای ریگستانی تصدیق‬
‫می كند كه مسعود فقط یك بار آن هم درنتیجۀ جنگ میان مجاهدان و چریك های رقیب ( ستم ملی) زخمی شد‪.‬‬
‫حاجی عزم الدین می گوید كه درهمین سال مسعود در جنگ سالنگ زخمی شد‪ .‬اروستای شتل متصل به سالنگ است و به‬
‫قول بدروز وریگستانی‪ ،‬مسعود در درۀ شتل (كوتاه ترین راه اتصال پنجشیر به دره سالنگ) درناحیه باالیی ران زخم‬
‫برداشت‪.‬‬
‫حینی كه مسعود تقریبا درمدخل دهانۀ پنجشیر به شدت زخم برداشت‪ ،‬مركز تجمع نیروهای دولتی درروستای عمرز‬
‫قرارداشت‪ .‬عزم الدین می گوید‪:‬‬
‫همین كه مسعود زخمی شد ما باید به سرعت او را به منطقه دشت ریوت قرارگاه اصلی مجاهدان منتقل می كردیم‪ .‬این‬
‫كار بدون استفاده از موتر واسب ممكن نبود‪ .‬موقعیت خطرناك و تحمل شكن بود‪ .‬همین كه مسعود را سوار بر اسب از‬
‫ناحیۀ عمرز ( پایگاه نیروهای حكومتی) عبور می دادیم‪ ،‬ناگاه نیروهای دولتی دربرابر ما قرار گرفتند‪ .‬آنان هنوز نجنبیده‬
‫بودند كه مسعود را به سرعت پنهان كردیم و به سوی دره كوچكی فرو رفتیم تا در انبوهه كشت زار جواری ( ذرت)‬
‫مخفی شویم‪ .‬اگر نفرات حكومتی وارد «قول» كوچكی كه ما درآن خزیده بودیم ‪ ،‬می شدند و به سوی كشت زار یك‬
‫نگاهی می كردند‪ ،‬مسعود زنده به دام می افتاد‪.‬‬
‫یك ستون قوای دولتی شامل یك تانك بدون آن كه سوی پرتگاه كوچك بچرخد‪ ،‬یك راست از جاده خاكی به سوی منطقه‬
‫بازارك عبور كرد‪ .‬یكی از مجاهدان به نام شاه نیاز به كمك آمد و پیكر زخمی مسعود را از دامنه های ناحیه پیشغور(‬
‫پیشغور‪ ،‬روستایی در ‪ 45‬کیلومتری دره پنجشیر) به سوی دشت ریوت گذراندیم‪.‬‬
‫( دشت ریوت روستایی در ‪ 75‬کیلومتری دره پنجشیر‪ .‬در آغاز مبارزات مسعود که در سرطان ‪ 1358‬شروع شد‪ ،‬بیشتر‬
‫نیروهای مسعود و فرماندهان او‪ ،‬ساکنان دشت ریوت بودند‪).‬‬
‫رسیدن به دشت ریوت‪ ،‬درواقع پایان یك مأموریت دشوار بود‪ .‬سپس به آسانی موفق شدیم اسبی را كرایه كنیم تا مسعود‬
‫را به سوی منطقه «پریان» منتقل كند‪ .‬مسعود تحت مداوا قرار گرفت و به زودی روی پا شد‪.‬‬
‫بصیر بدروز می گوید‪:‬‬
‫بعد از آن عرصه فعالیت درپنجشیر برای نیروهای ما تنگ شد‪ .‬مسعود به طور قاطع و مداوم جنگ علیه نیروهای ستمی‬
‫را چه درداخل پنجشیر و چه در خارج ازآن ادامه داد‪ .‬من ناگزیر به كابل پناه بردم وهمان جا از سوی رژیم كارمل به دام‬
‫افتادم‪ .‬درنبرد های سرنوشت سازبعدی‪ ،‬نیروهای چپ موسوم به شعله ای ها و ستمی ها از دوطرف به وسیلۀ جنگجویان‬
‫جمیعت اسالمی وحزب اسالمی درهم كوبیده شدند‪.‬‬
‫آقای ریگستانی درباره حوادث آن سال ها نظر دیگری دارد‪:‬‬
‫« درست است كه ستمی ها به روی دولت شمشیر كشیده بودند؛ اما نیروهای ستم ملی همیشه از سوی شوروی ها و‬
‫نیروهای حكومتی برضد ما تجهیز وحمایت می شدند‪ .‬حكومت كمونیستی به استقرار حضور ستمی ها در پنجشیر و آنانی‬
‫كه الاقل از حیث فكری با آنان نزدیك بودند‪ ،‬الاقل از حیث تاكتیكی نظر مساعد داشتند‪ .‬طبیعی است كه انتخاب ستمی ها‬
‫به حیث نیروهای كم وبیش هم فكر حكومت درپنجشیر به نفع حاكمیت بود و امید آن وجود داشت كه دیر یا زود‪ ،‬بعد از یك‬
‫رشته مذاكرات و تقسیم كرسی های دولتی با دولت یكی شوند‪ .‬درمورد مسعود هرگز چنین نبود و مسعود تا خط آخر به‬
‫جنگ بی امان خود تا فتح كابل ادامه داد‪ .‬چنان كه حوادث بعدی نشان داد‪ ،‬ستمی ها جمع سازایی ها و سفزایی ها جزو‬
‫بدنه های تشكیالتی حاكمیت پرچمی ها شدند و قدم به قدم‪ ،‬خانه به خانه‪ ،‬روستا به روستا هم درپنجشیر وهم در جبهات‬
‫شمال برضد ما جنگیدند‪ .‬تنها از میان ستمی ها‪،‬عبدالطیف پدرام نویسنده و شاعر ( رهبرکنونی حزب كنگره ملی) از‬
‫اعالم دشمنی ستمی ها با مسعود انتقاد كرد و همان سال ها به جبهه پنجشیر ملحق شد‪ .‬فعاالن وابسته به سازمان های شعله‬
‫جاوید درپنجشیر وشمال‪ ،‬نسبت به مسعود‪ ،‬هرچند منتقد باقی ماندند هیچ گاه بر ضد ما دست به اسلحه نبردند‪.‬‬
‫آقای بدروز به این عقیده است كه نیروهای جمیعت اسالمی وحزب اسالمی ودولت كابل به طور مشترك‪ ،‬پایگاه های ستم‬
‫ملی و سازمان آزادی بخش مردم افغانستان ( ساما) را درشمالی درهم كوبیدند كه درنتیجه سیزده روز جنگ برسر حیات‬
‫و ممات‪ ،‬صدها تن ازفعاالن این گروه ها به دام دولت كابل افتادند و عده ای بی شمار جان های شان را از دست دادند‪.‬‬
‫دادستان مشتاق می گوید‪:‬‬
‫ستمی ها در مبارزۀ فیصله كن به منظورحذف مسعود از دره پنجشیر‪ ،‬دست آوردی حاصل نكردند و همچنان درعرصه‬
‫تثبیت حضور مردمی و سیاسی خویش برای منزوی كردن مسعود كوتاه آمدند‪ .‬دادگاه جبهه روش های قاطعی علیه آنان به‬
‫كار گرفت ودرجهت قلع وقمع نفرات شان فیصله های صریحی را صادر كرد‪ .‬من نیزدر كار فروپاشی وكشف شبكه های‬
‫آنان نقش مهمی را بر عهده گرفته بودم‪ .‬به همین سبب‪ ،‬كشتن من برای آنان یك گام به سوی پیروزی بود‪ .‬بعد از اعدام سه‬
‫تن از افراد رده باالی ستمی ها‪ ،‬حدود پنجاه تن از اسیران شان را به زندان «چاه آهو» منتقل كردیم‪ .‬ستمی ها به این‬
‫نتیجه رسیدند كه این پنجاه نفر نیز اعدام می شوند و به زودی برضد من دست به كار شدند‪.‬‬
‫روزی اطالع گرفتم كه ستمی ها یك پسربچۀ "خوش رو" را به گمان این كه من "بچه باز" هستم‪ ،‬وظیفه دادند كه اعتماد‬
‫مرا به سوی خود جلب كند و به هر طریق ممكن‪ ،‬مرا از پا درآورد‪ .‬این پسربچه پیش از آن هیچ گاه با من مقابل نمی شد‪.‬‬
‫وقتی چشمش از دور به من می افتاد‪ ،‬بی درنگ فرار می كرد‪.‬‬
‫درهمین آوان مسعود به من هشدار داد كه مواظب خودم باشم‪ .‬او تأیید كرد كه ستمی ها به یكی ازجوانان دستورداده اند ترا‬
‫نابود كند‪ .‬به زودی برنامۀ آنان هویدا شد ومشاهده كردم كه پسربچه ای كه از من می گریخت‪ ،‬كم كم خودش را به من‬
‫نزدیك می كند‪ .‬او در گرماگرم انتقال اسیران و آمد ورفت پیچیده و شبانه روزی مجاهدان و اسیران از یك منطقه به منطقه‬
‫دیگر و یا درداخل شعبه بازجویی‪ ،‬سعی می كرد مرا یاری دهد‪ .‬چون مأموریت وی قبال برای من تثبیت شده بود‪ ،‬ابتدا‬
‫فكر كردم كه وی اسلحه دركمر دارد اما اطالع یافتم اسلحه دراختیار ندارد و منتظر فرصت است‪ .‬یك شب كه چند نفر‬
‫بازداشتی ها را بعد از یك رشته پرسش های مقدماتی به سلول زیرزمینی فرستادم‪ ،‬این جوان به من نزدیك شد و گفت‪:‬‬
‫مرا نگهبان خود بگیرسارنوال صاحب!‬
‫پدر و برادران این جوان همه در واحد های مجاهدان تحت فرمان مسعود تنظیم شده بودند‪ .‬بدون تأخیر گفتم‪ :‬خوب است تو‬
‫پهره دار من باش!‬
‫بی آن كه متوجه شود‪ ،‬دو گلوله فاقد باروت را درخوابگاه تفنگ جا دادم و برایش سپردم‪ .‬یك شب گذشت و او به حیث‬
‫بادیگارد من در عقب اتاق كشیك می داد‪ .‬شب بعدی‪ ،‬سایر بادیگاردها را عمداً مرخص كردم‪ .‬او با من تنها ماند‪ .‬در‬
‫لحظاتی كه بادیگارد ها را به خارج از شعبه زندان روانه كردم‪ ،‬او به نحوی با تفنگ خود مشغول بود‪ .‬فهمیدم تفنگ را‬
‫آماده آتش می سازد‪ .‬روی دوشك دراز كشیدم و خودم را به خواب زدم‪ .‬به وی گفتم تو هم می توانی روی دوشك مقابل‬
‫بخوابی‪ .‬او روی دوشك خوابید؛ اما تفنگش را طوری روی زمین گذاشت كه میل آن‪ ،‬راست به سوی شقیقه من نشانه‬
‫رفته بود‪ .‬واكنشی نشان ندادم‪ .‬شب به نیمه نزدیك می شد‪ .‬من ظاهرا به خواب رفته بودم ولی بادیگارد من نا آرام معلوم‬
‫می شد وازین پهلو به آن پهلو غلت می زد‪.‬‬
‫ناراحتی اش چنان بود كه درسكوت شبانگاهی حتی صدای ضربان قلبش را می شنیدم‪ .‬ناگهان ازهمان حالت خوابیده‬
‫انگشت به ماشه تفنگ برد و آن را سه بار به سوی خود كشید‪ .‬سه بار صدای خفیف تك تك تك دراتاق پیچید‪ .‬با شدت‬
‫وعجله از جا پریدم و فریاد زدم‪:‬‬
‫چه می كنی؟‬
‫دست هایش سست شدند و نوعی حالت تهوع برایش دست داد‪ .‬خودم را گول زدم وطوری نمایش دادم كه ناگهان ازخواب‬
‫پریده ام و منظور دیگری نداشتم‪ .‬آن جوان كامال خودش را باخته بود ومرگ را دریك قدمی خویش می دید‪ .‬تصمیم خودم‬
‫را گرفته بودم كه هرگز احساس نکند كه از سوء قصد وی آگاه شده ام‪ .‬آن جوانك سی سال پیش‪ ،‬تا حاال نیز زنده است و‬
‫من از ذكرنامش پرهیزمی كنم‪.‬‬
‫ستمی ها فكر می كردند كه من( مشتاق) دشمن اصلی آنان هستم؛ مأموران سركوب ستمی ها قاضی بصیر ومعلم نعیم‬
‫بودند‪ .‬درروستای خینج وقتی قاضی را احضار كردند تا به اعدام پانزده تن ازستمی ها حكم صادر كند‪ ،‬من ازماجرا به‬
‫طور كامل بی اطالع بودم‪ .‬یكی ازین اعدامی ها سیف الدین نام داشت كه مأمور انداخت زیكویك ( اسلحه ضدهوایی) بود‪،‬‬
‫اما كشف شده بود كه وی درچندین مورد از تیراندازی به سوی هواپیماهایی كه مراكز مسعود را بمباران می كردند‪ ،‬خود‬
‫داری كرده بود‪ .‬اكثر اعدامی ها از روستای باب علی ناحیه دره بودند‪.‬‬
‫واقعه سوم‪:‬‬
‫حمله مرد نیمه دیوانه به مسعود‬

‫در سال ‪ 1361‬خورشیدی مرد نیمه دیوانه ای به نام عزیزمحمد از عقب یک سنگ به سوی احمد شاه مسعود تیراندازی‬
‫کرد‪ .‬عزیزمحمد با آن که از داشتن عقل سلیم بی بهره بود‪ ،‬تفنگی برایش داده بودند تا به حیث زندانبان‪ ،‬عقب دروازه‬
‫زندان پنجشیر پاسداری كند‪ .‬این شخص پیش از آن‪ ،‬به سوی قاری کمال از مجاهدان شناخته شده نیز تیر اندازی کرده‬
‫بود‪ .‬افراد سرشناس احتمال دست داشتن شبکه های استخبارات حکومتی درین تیراندازی را تأئید می کردند‪ .‬به قاری‬
‫کمال ( قاری کمال الدین از فرماندهان شجاع و مشهور پنجشیر که در سال ‪ 1367‬در وادی سالنگ به شهادت رسید‪).‬‬
‫مشوره داده بودند که از خطای عزیزمحمد درگذرد‪ .‬استدالل این بود که شدت عمل بر ضد یک فرد مختل الحواس بی‬
‫آبرویی به بار می آورد و سرپوش گذاشتن روی این حادثه سبب می شود تا آرام آرام رد پای کسانی که درعقب حركات‬
‫عزیز محمد قرار دارند‪ ،‬شناسایی شود‪ .‬قاری کمال مشوره ها را پذیرفت وبه جای نشان دادن خشم و غضب برضد‬
‫عزیزمحمد‪ ،‬روش نرمش و مدارا در پیش گرفت‪ .‬حتی از وی تقدیر مادی به عمل آورد‪ .‬عزیزمحمد گذشته از خوش‬
‫رفتاری قاری کمال‪ ،‬از کمک مادی که برایش داده شده بود‪ ،‬بسیار خوشحال بود‪ .‬او با خود به این نتیجه رسید که اگر به‬
‫سوی دیگران نیز تیراندازی کند‪ ،‬به جای مجازات‪ ،‬برایش پول خواهند داد‪.‬‬
‫یک روز عزیز محمد همراه با چند تن از زندانیان برای آوردن غذای چاشت از روستای ملسپه به سوی جنگلک ( زادگاه‬
‫مسعود‪ ،‬روستایی از توابع شهرک بازارک ) روانه می شود‪ .‬در مسیر راه نگاهش به موتر حامل مسعود می افتد که‬
‫لحظاتی بعد از جاده عبور می کند‪ .‬عزیزمحمد به سرعت عقب سنگ بزرگی می پرد وسنگر می گیرد‪ .‬لحظاتی بعد‪ ،‬موتر‬
‫مسعود به طور کامل در تیررس تفنگش قرار می گیرد‪ .‬همین که موتر مسعود در تیررس می آید‪ ،‬تفنگ عزیزمحمد صدا‬
‫می کند و بالفاصله صدای شکستن شیشه دست راست موتر به گوش می رسد‪.‬‬
‫مسعود كه خود عقب فرمان موتر نشسته بود‪ ،‬موتر را به زودی درجاده متوقف می كند‪ .‬شاهدان جلو می روند ومشاهده‬
‫می کنند که مرمی ها از شیشۀ گذشته ودرست از چند سانتی متری صورت مسعود عبور کرده اند‪ .‬مجاهدان با خشم‬
‫وعتاب به سوی عزیزمحمد حمله ور می شوند و او را با مشت ولگد وضربات قبضه تفنگ‪ ،‬کشان کشان نزد مسعود می‬
‫آورند‪ .‬مسعود درآن کشمکش‪ ،‬در دفاع از عزیزمحمد بر می خیزد و او را از صدمات بیشتر نجات می دهد‪ .‬تاج‬
‫الدین خان تفنگ بر می دارد تا عزیزمحمد را گلوله باران کند؛ اما بر اثر مخالفت مسعود‪ ،‬از صحنه کنار می رود‪( .‬‬
‫الحاج تاج الدین مشهور به کاکا تاج الدین ‪ ،‬یار همیشه گی مسعود‪ ،‬از آغاز مبارزه به حیث یاور و دستیار مسعود کار می‬
‫کرد‪ .‬درسال ‪ 1365‬مسعود با دختر وی ازدواج کرد) مسعود راست درچشمان عزیزمحمد نگاه می کند‪ .‬دستور می دهد‬
‫که او را مؤقتا به زندان انتقال دهند تا کسی خود سرانه امکان آن را نیابد که او را بیازارد و یا نابود کند‪.‬‬
‫روز بعد اطالع می گیرد که فرمانده عظیم رئیس زندان درین گیرودار‪ ،‬ضربات سختی به عزیزمحمد وارد کرده و یک‬
‫پایش را شکسته است‪ .‬مسعود به شدت ناراحت گشته‪ ،‬فرمانده را مورد سرزنش قرار داد‪:‬‬
‫او را چند روزی آن جا فرستادم که از تعرض دیگران مصئون باشد تا معلوم شود چه کسانی او را تحریک کرده اند‪ .‬تو‬
‫به کدام حق‪ ،‬او را مجروح کردی؟‬
‫همین حادثه باعث شد مسعود بعد ها آقای عظیم ( دشت ریوتی) را در انزوا قرار دهد‪.‬‬
‫عزیزمحمد که هوش وحواس متمرکزی نداشت‪ ،‬دربازجویی فاش کرد که شخصی به نام سلطان برایش وعده داده بود که‬
‫اگر احمدشاه مسعود را با تفنگ از بین ببرد‪ ،‬دختر جوانش را به عقد وی در می آورد‪ .‬سلطان‪-‬اهل پنجشیر‪ -‬کارگرعادی‬
‫درخوابگاه دانشگاه کابل بود که با شبکۀ خدمات اطالعات دولتی رابطه داشت‪ .‬هرچند عزیزمحمد افشا کرده بود برای‬
‫کشتن مسعود از سوی سلطان تحریک شده بود‪ ،‬مسعود عزیزمحمد را به زودی آزاد کرد و دستور داد که هیچ کس‪ ،‬به‬
‫هیچ عنوانی حق ندارد او را مزاحمت کند‪ .‬سلطان كه گاه با خانواده اش به كابل می رفت و در فصل تابستان به پنجشیر‬
‫می آمد‪ ،‬به دستور مسعود زندانی شد‪ .‬مسعود سلطان را مدت دونیم سال در زندان نگهداشت و سپس او را آزاد كرد‪ .‬وی‬
‫اجازه نداشت دو باره به كابل بر گردد‪ .‬پس از حادثه سوء قصد‪ ،‬هر باری که عزیزمحمد با سلطان رو به رو می شد‪ ،‬با‬
‫لحن یک شخص نیمه دیوانه‪ ،‬داد و فریاد به راه می انداخت ومی گفت‪:‬‬
‫ای وعده خالف بدقول‪ ،‬از دست تو پایم شکست و به زندان افتادم اما تو به وعده ی که داده بودی عمل نکردی وانیسه را‬
‫به من ندادی!‬
‫عزیزمحمد بعد ها در جریان تهاجم هوایی نیروهای شوروی درپنجشیر کشته شد‪.‬‬
‫واقعه چهارم‬
‫منابع‪ :‬کاکا تاج الدین خُسراحمد شاه مسعود وحاجی عزم الدین‬
‫موضوع‪ :‬آدم كش به مسعود نزدیك می شود‪.‬‬

‫كامران‪ ،‬معروف ترین جاسوس و تروریست وابسته به خدمات اطالعات دولتی «خاد» و ادارۀ كا‪،‬جی‪ ،‬بی قرار بود‬
‫مأموریت قتل مسعود در پنجشیر را عملی كند‪ .‬وی قبل از آن كه به مسعود آسیب برساند‪ ،‬خودش را همراه با ابزار های‬
‫آدم كشی‪ ،‬تسلیم كرد‪.‬‬
‫اعزام کامران به وسیله دستگاه اطالعات شوروی وافغان به هدف ترور احمد شاه مسعود در سال ‪ 1362‬در زمان آتش‬
‫بس با روس ها‪ ،‬و تسلیمی غیر منتظره کامران به احمد شاه مسعود‪ ،‬از رویداد های طراز اول سال های مبارزه مسعود با‬
‫شبکه های استخباراتی است‪ .‬مجریان ضد جاسوسی مسعود می گویند که طراحان استخباراتی روسی درکابل‪ ،‬ظرف یک‬
‫شب موفق شده بودند مأموریت او را در مورد ترور مسعود در پنجشیر نهایی کنند‪.‬‬
‫بربنیاد روایت نزدیکان مسعود‪ ،‬کامران ترجمان مشاوران روسی بود‪ .‬یكی از انگیزه های گزینش وی برای ترور مسعود‬
‫این بود كه او از گذشته با مسعود آشنایی داشت‪ .‬كامران عالوه بر آن که یک جا درمحله کارته پروان کابل با مسعود‬
‫بزرگ شده بود‪ ،‬درآوان دانش آموزی‪ ،‬نیز با مسعود دریک کالس درس می خواند و میان آن دو رفت و آمد هایی هم‬
‫وجود داشت‪ .‬حتی او از دوران تحصیل درلیسه( دبیرستان) استقالل‪ ،‬با مسعود عکس هایی هم نزد خود داشت‪.‬‬
‫کامران دو زن را به همسری برگزیده بود‪ .‬که ظاهراَ همسردومش از مأموریت وی برای کشتن مسعود‪ ،‬قبال اطالع یافته‬
‫بود‪ .‬این زن از كامران پرسیده بود‪:‬‬
‫چه وقت برای کشتن مسعود وارد پنجشیر می شوی؟‬
‫کامران جواب گفته بود که آخر هفته مأموریت وی عملی می شود‪.‬‬
‫همسر کامران درست در روز حادثه‪ ،‬آن هم دوساعت پیش ازآمدن كامران وارد وادی پنجشیر شد‪ .‬خانم كامران به حاجی‬
‫عزم الدین اطالع داد كه كامران مأموریت دارد آمرصاحب را ترور كند‪ .‬اگر چه من می دانم كه وی قصد اجرای چنین‬
‫كاری را نخواهد كرد‪ .‬هدف من از آمدن به پنجشیر این است كه بازهم شما را در جریان بگذارم‪ .‬من بیم دارم كه نشود‬
‫خدای ناخواسته‪ ،‬كامران خاین شود و این مأموریت شوم را عملی كند‪ .‬او از مسئوالن خاد و مشاورین روسی تفنگچه‬
‫مخصوص‪ ،‬زهر و ماده انفجاری را تحویل گرفته است‪ .‬آمر صاحب حدود دو ساعت در خانه حاجی سعدالدین ( از‬
‫بزرگان روستای بازارک که از اوایل شروع جهاد‪ ،‬به مسعود پیوست‪ ).‬در سرپل ماله ( بازارك خاص) با خانم كامران‬
‫گفت وگو كرد‪ .‬وی از شجاعت این خانم تمجید نمود و از احساس مسئولیتی كه نسبت به وی ازخود نشان داده بود‪ ،‬ابراز‬
‫سپاسگزاری كرد‪ .‬وی به زن گفت‪:‬‬
‫كامران با من درتماس است و درجریان كار قرار دارم‪ .‬خدا ترا به عنوان یك زن مسلمان در پناه خود نگهدارد‪.‬‬
‫عزم الدین تصدیق می كند كه كامران پیش از داخل شدن به حریم جبهه پنجشیر‪ ،‬جزئیات مأموریت‪ ،‬روز و تاریخ مشخص‬
‫آن را به ما اطالع داده بود‪ .‬ما از شخصیت و دالوری زنانه همسر كامران غرق حیرت شدیم‪ .‬به دستور آمرصاحب‪ ،‬قبل‬
‫از آن كه كامران همراه با ابزار های آدم كشی وارد پنجشیر شود‪ ،‬خانم كامران را بدون آن كه در مسیر راه دچار زحمت‬
‫شود‪ ،‬دو باره به كابل اعزام كردیم‪ .‬کاکا تاج الدین درین باره می گوید‪:‬‬
‫کامران یک شخص بلند باال‪ ،‬چاق‪ ،‬با شکم بزرگ بود وگردن قطور داشت‪ .‬طوری که بعداَ او را از نزدیک شناختیم‪ ،‬به‬
‫تمام معنا یک شخص ساده لوح بود‪ .‬مسعود بعداَ به من گفت که شبکه های خاد و کا جی بی برای کامران وعده داده بودند‬
‫که هرگاه مسعود را ترور کردی‪ ،‬بی درنگ به وسیلۀ هلیکوپتر از صحنه عملیات نجات داده خواهی شد‪ .‬تفنگچه‬
‫مخصوص بی صدا که دراختیار کامران قرار داده شده بود‪ ،‬به مدت پانزده دقیقه بعد از شلیک به سوی هدف‪ ،‬حاضران و‬
‫نگهبانان مسعود را اغفال می کرد و فهمیده نمی شد که مسعود هدف سوء قصد قرارگرفته است‪ .‬به طوری که چشم ها‪،‬‬
‫دست وپا هایش بی حرکت می شدند و حضار تصور می کردند که وی به طور طبیعی در سکوت فرورفته است‪ .‬اما‬
‫پانزده دقیقه بعد معلوم می شد که قلب وی از حرکت بازمانده است!‬
‫ماده زهری که براساس طرح خاد باالی مسعود تطبیق می شد‪ ،‬نیز دارای تأثیرتدریجی بود‪ .‬مسعود بعد از تحقیقات به من‬
‫گفت‪:‬‬
‫این زهر خاصیت مرموز اما قاطع دارد‪ .‬وقتی به کسی خورانده می شود‪ ،‬ظرف یک هفته آن هم آرام آرام روی فعالیت‬
‫معده اش اثر می گذارد و این رخنه مکروبی‪ ،‬در روز های آتی به حدی دردناک می شود که معده را از کار می اندازد‪.‬‬
‫وقتی مسعود با خانم کامران به گفت وگو پرداخت‪ ،‬این مسأله بیشتر مبرهن گشت‪ .‬خانم کامران زنی چابک و دراک بود‪.‬‬
‫او به مسعود گفت‪:‬‬
‫من تا چندی پیش یقین داشتم که کامران برضد شما عمل نمی کند‪ ،‬اما دکتر نجیب چند روز پیش یک خانه برای ما خریده‬
‫است و صدها هزار دالر تنها به حساب بانکی کامران ریخته است‪ .‬بیم از آن دارم که بخشیدن دارایی و خانه به کامران بر‬
‫تصمیم قبلی اش تأثیر بیاندازد‪ .‬این زن رو در روی مسعود چنین گفت‪:‬‬
‫وقتی مسعود نباشد‪ ،‬افغانستان از دست می رود!‬
‫تا جایی که من شاهد بودم‪ ،‬زمینه دیدار میان مسعود‪ ،‬کامران و زنش یک باردیگر نیز در پنجشیر مساعد شد‪ .‬این دیدار‬
‫کامال سری بود و پس ازآن مسعود دستور داد که بازگشت کامران به کابل برایش خطردارد و او را به اتفاق انجنیر اسحق‬
‫از راه غوربند به سوی پاکستان روانه کرد‪.‬‬
‫مسعود در بازی های اطالعاتی‪ ،‬ازمأموریت كامران به طور دقیق آگاهی داشت‪ .‬كامران نیز پروسه عملیات را از طریق‬
‫روابط خاص برایش تشریح كرده بود‪ .‬مسعود سرچشمۀ منابع اطالعاتی خود را برای دیگران فاش نمی كرد‪ .‬در شیوۀ‬
‫رفتار‪ ،‬سوال ها و استفسار هایی كه درین باره از من می كرد‪ ،‬نوعی بی اعتنایی و باور مندی احساس می شد‪ .‬من كه با‬
‫وسواس و ترس‪ ،‬قدم به قدم قضیه را پی گیری می كردم‪ ،‬با آن كه می دانستم كه آمر صاحب رشته اصلی این بازی را در‬
‫دست دارد؛ از حوادث احتمالی خالف پیش بینی های قبلی ترس داشتم‪ .‬اطالعاتچی های روسی و افغان در آخرین مشوره‬
‫های شان به كامران‪ ،‬توصیه كرده بودند كه اگر درانجام مأموریت خویش با موانعی رو به رو شدی‪ ،‬همان جا اقامت كن‬
‫تا به مرور زمان‪ ،‬عملیات دیگری سازماندهی شود و در آن صورت حضور تو در نزدیكی مسعود‪ ،‬اهمیت خاص خواهد‬
‫داشت‪.‬‬
‫آقای عزم الدین می گوید‪:‬‬
‫دو ساعت بعد از حركت خانم كامران به سوی كابل‪ ،‬آمرصاحب دستور داد به سوی داالن سنگ ( پیش درآمد دره‬
‫پنجشیر) حركت كنم‪ .‬وی گفت كامران درحال نزدیك شدن به دهانۀ دره است و یك راست او را همراه با وسایل و‬
‫تجهیزاتی كه با خود دارد‪ ،‬نزد من بیاور‪.‬‬
‫سرساعت‪ ،‬كمی دور تر از دهانه دره ایستاده بودم كه یك موتروالگای روسی سیاه از موانع روی جاده به سختی عبور‬
‫كرد و به سوی من نزدیك شد‪ .‬قوای حكومتی قبال به دستور مقامات خاد‪ ،‬موانعی سنگی وسنگواره های كوهی را از مسیر‬
‫جاده دور كرده بودند تا موتر كامران بتواند به داخل دره وارد شود‪.‬‬
‫كامران از موتر پیاده شدو به تجهیزاتی اشاره كرد كه در عقب موتر جاسازی شده بودند‪ .‬تجهیزات آدم كشی عبارت بود‬
‫از تفنگچه كوچك بدون صدا‪ ،‬بوتل زهر و یك مین چسپناك شبیه نان گرد كه به صورت ماهرانه در یك بسته محفوظ‬
‫جاسازی شده بود‪.‬‬
‫از كامران سوال كردم كه این موتر در اصل جدید است؛ چرا گوشه های جلوی و عقبی اش به سنگ خورده و تخریب شده‬
‫است؟ او گفت‪:‬‬
‫برایت حکایت می كنم‪.‬‬
‫به اتفاق كامران نزد مسعود آمدیم‪ .‬آمرصاحب با وی احوال پرسی كرد وپرسید‪:‬‬
‫تا این جا چطور آمدی؟‬
‫كامران به موتر والگای روسی اشاره كردو گفت‪:‬‬
‫این موتر از ریاست شش خاد است كه شمارۀ جعلی به آن زده اند‪ .‬قبل از آمدن‪ ،‬برای آن كه موتر سیاه جدید‪ ،‬در نظر‬
‫دیگران‪ ،‬شك و تردید ایجاد نكند‪ ،‬دستور داده شدكه پوزه و عقب آن را چند بار به بدنه كوه بكوبند تا در ظاهر امر‪ ،‬مثل‬
‫یك موتر كهنه و مستعمل در نظر آید‪.‬‬
‫مسعود به تفنگچه مخصوص كامران نگاه كرد و آن را میان دستانش چرخانید و گفت‪:‬‬
‫كامران‪ ،‬مأموریت تو بعد ازین نباید ادامه یابد‪ .‬همین كه این جا آمدی‪ ،‬مأموریت دو جانبه تو ختم می شود‪.‬‬
‫آنگاه به مأمور خیرمحمد ( از فعاالن جبهه) دستور داد بدون تأخیربرای خانواده كامران همراه با دوهمسرش در شهر‬
‫پشاور پاكستان خانه ای را كرایه كند و سپس آنان را به طور محفوظ به آن جا منتقل كند‪ .‬تا مدتی كه كامران در پنجشیر‬
‫به سر می برد‪ ،‬هماره دركنار مسعود می بود وروز ها یك جا باهم در بازی های فوتبال شركت می كردند‪ ( .‬گفته می‬
‫شود کامران زمانی دربان تیم ملی فتبال افغانستان بوده است‪ .‬مدتی بعد برای او و خانواده اش پاسپورت ( گذرنامه) تهیه‬
‫شد و در حالی كه كلیه امور كار پاسپورت و ویزا برای كامران وخانواده اش از سوی شخص آمرصاحب پیوسته دنبال می‬
‫شد‪ ،‬شرایطی فراهم آمد که كامران وخانواده اش سرانجام موفق شدند به آلمان پرواز کنند‪).‬‬

‫واقعه پنجم‪:‬‬
‫پیلوت ( خلبان) حکومت در زندان پنجشیر‬
‫راوی‪ :‬مشتاق ( دادستان) و صالح محمد ریگستانی‬

‫در سال های اول تجاوز شوروی‪ ،‬مجاهدین جبهه پنجشیر‪ ،‬شخصی را بازداشت کردند که گفته می شد‪ ،‬پیلوت هواپیماهای‬
‫جنگی حکومت کابل است‪ .‬پیلوت را به زندان قلعه اسفندیار در روستای پارنده انتقال دادند‪ ( .‬پارنده‪ ،‬روستایی از توابع‬
‫بازارک‪ .‬یکی از ‪ 22‬دره فرعی درپنجشیر که اغلب محل کار مسعود درهمان جا بود‪ .‬این روستا به داشتن آب گوارا‬
‫وسرد مشهور است‪ ).‬بر فراز تپه ای در نزدیکی زندان‪ ،‬پاسگاه مخصوص اسلحه ضد هوایی زیکویک قرار داشت که‬
‫یک دستگاه زیکویک نیز درآن نصب شده بود‪ .‬اعمال فشار ذهنی و بدنی باالی فرد مظنون آغاز شد‪ .‬در جریان بازجویی‪،‬‬
‫موفق شدم با طرح بیش ازصد پرسش و پاسخ‪ ،‬اطالعات گسترده ای را در باره دفاع هوایی و ساختار فنی هواپیما ها و‬
‫همچنان نقاط حساس وآسیب پذیر هواپیما های جنگی رژیم کارمل‪ ،‬اززبان پیلوت حاصل کنم‪ .‬فکر می کردم تخلیه‬
‫اطالعاتی پیلوت بسنده نیست و ناگزیر شکنجه و فشار بدنی را باالی وی افزایش دادم‪.‬‬
‫درجریان بازجویی ناگهان افراد مسلح نزدیک به احمدشاه مسعود سررسیدند‪ .‬احمد شاه مسعود را درعقب خود یافتم که‬
‫باالی سرم ایستاده بود و حرکات‪ ،‬صداهای خشمگین و دست و پا تکان دادن های مرا با نگاه هایش می پائید‪ .‬متهم را رها‬
‫کردم و ایستادم‪ .‬مسعود همیشه درچنین مواقع‪ ،‬ناگهان سر می رسید! او از هر طریق مطلع می شد که درکجا چه خبر‬
‫است؟‬
‫مسعود پرسید‪:‬‬
‫چرا این شخص را شکنجه می دهی؟‬
‫گفتم‪ :‬آدم مهم است و اطالعاتش برای ما ضروری است!‬
‫پرسید‪ :‬چه اطالعاتی از وی می خواهی؟‬
‫گفتم‪ :‬پیلوت است‪ ...‬از هر چیز خبر دارد‪ .‬در باره هر نوع طیاره و زدن طیارات اطالع دارد!‬
‫مسعود سوال کرد‪ :‬چه چیز به دست آورده ای؟‬
‫گفتم‪ :‬در باره طیاراتی که ما را بمباران می کنند‪ ،‬تمام معلومات را به دست آورده ام!‬
‫مسعود بازهم پرسید‪ :‬مثال هر روز جت ها سنگر ها و مخفی گاه های ما را می زنند‪ ،‬چه اطالع گرفتی درین باره؟‬
‫من اوراق سوال وجواب را در دستش گذاشتم و گفتم‪:‬‬
‫درین باره معلومات بسیار خوب به دست آمده!‬
‫مسعود لبخند زد و بی آن که نیم نگاهی هم به اوراق بیاندازد‪ ،‬گفت‪:‬‬
‫همه این اطالعات نادرست اند!‬
‫چطور؟‬
‫مسعود گفت‪ :‬تو از ساختمان وتخنیک طیاره ها هیچ چیزی نمی دانی ‪ ...‬هر چیزی که راست و غلط ازین شخص می‬
‫شنوی‪ ،‬فکرمی کنی اهمیت دارد‪ ...‬این پیلوت خودش نیز در بارۀ آنچه تو سوال می کنی‪ ،‬اطالع ندارد‪ ،‬فقط برای آن که‬
‫از شر تو خودش را رها کند‪ ،‬در باره همه چیز گپ می زند و گپ می زند‪...‬‬
‫دمی ساکت شدم‪.‬‬
‫مسعود دستورداد‪:‬‬
‫برای پیلوت‪ ،‬کریم ( خمیر) دندان‪ ،‬کریم ریش‪ ،‬آب و رو پاک ( حوله) بده که سرو وضع خود را اصالح کند وبعد ‪...‬‬
‫رهایش کن که برود خانه اش!‬
‫پرسیدم‪ :‬رهایش کنم؟‬
‫مسعود جواب داد‪ :‬پس چه می کنی؟ این شخص مسلکی نیست همه اطالعاتش غلط است‪ ...‬تو هم مسلکی این کار نیستی و‬
‫به جوابات غلطش دل خوش کرده ای!‬
‫حس نارضایتی مثل ماری مرا از دورن نیش زد مگر‪ ،‬راهی جز اطاعت از دستور نداشتم‪.‬‬
‫پیلوت را به حدی شکنجه داده بودم که سراپایش متورم گشته و از جا به آسانی تکان خورده نمی توانست‪ .‬اشیا و امکانات‬
‫ضروری زندانی را فراهم کردم‪ .‬یادداشتی نوشتم و به دست یکی از نگهبانان دادم که پیلوت را از پاسگاه ها و قرار گاه‬
‫های مسیر راه عبور دهد و از حریم جبهه خارج کند‪.‬‬
‫پیلوت که تا لحظاتی پیش زیر شکنجه با مرگ و زنده گی دست و پنجه نرم می کرد‪ ،‬نیز باور نکرده بود که به این ساده‬
‫گی از اسارت آزاد شود‪ .‬با نگاه های بی باورمرا می نگریست‪ .‬به زودی صورتش را اصالح کرد وآماده رفتن شد‪ .‬گفتم‪:‬‬
‫برو آزاد هستی!‬
‫حیرت زده شد‪ .‬ناگهان دستانم را در میان دست هایش گرفت و به توصیف و تمجید ازمن پرداخت و گفت‪:‬‬
‫تو با این کار خدمت کالنی به من کردی‪ ...‬حاال بگو که من چه تحفه ای برایت ارسال کنم؟‬
‫گفتم‪ :‬برو راهت را بگیر‪ ...‬این خدمت را آمر برایت کرده است!‬
‫او پافشاری کرد‪:‬‬
‫یک چیزی بگو که برایت ارسال کنم!‬
‫به روی خود نیاوردم وبی آن که او را نگاه کنم‪ ،‬گفتم‪:‬‬
‫خواهش زیادی ندارم‪ ...‬اگر واقعا راست می گویی‪ ،‬به من یک وسیله ای بفرست که بالتی (باطری) بخورد‪ ،‬چه رادیو‬
‫باشد و چه چراغ دستی و چه از جنس دیگر!‬
‫مدتی گذشت‪ .‬اصال فراموشش کردم‪ .‬ازین گونه وعده های اسیران بسیار شنیده بودم‪ .‬یک روز بند کفش هایم را می بستم‬
‫که خبر رسید؛ یک دسته از هواپیما ها وارد دره شده و با پرواز در سطح پائین به سوی ملسپه نزدیک می شوند‪ .‬پرواز‬
‫هواپیما ها در هنگام شب و روز در نواحی مختلف دره‪ ،‬چیز تازه ای نبود و این بار نیز چندان کنجکاوی و یا نگرانی‬
‫مرا بر نیانگیخت‪ .‬من هر باری که از ورود هواپیما ها به دره پنجشیر اطالع می یافتم‪ ،‬بالفاصله دستور می دادم که‬
‫زندانی ها را از محبس خارج کنندو به مخفی گاه های امنی که به آسانی قابل کشف نبودند‪ ،‬منتقل کنند‪.‬‬
‫حضور جاسوس های دولت در جبهه و حتی درقرارگاهی که من کار می کردم‪ ،‬یک مسأله عادی بود‪ .‬بسیاری جاسوس‬
‫ها‪ ،‬دستگاه های کوچکی با خود داشتند که با شبکه های اطالعاتی دولت درجبل السراج و مناطق دیگری درخارج از‬
‫پنجشیر رابطه برقرار می کردند و دولت هرلحظه می دانست که «مشتاق» در کجا به سر می برد و یا فرماندهان در کجا‬
‫اند‪ .‬آدم های مثل من و فرماندهان نیز در تغییر موقعیت خویش مهارت یافته بودند‪ .‬شخص مسعود در گمراه کردن شبکه‬
‫های اطالعاتی و ارسال پیام های اشتباه برای آنان قابلیت حیرت انگیزی داشت و این راه گم کردن ها وبازی های ساخته‬
‫گی‪ ،‬برای او به یک عادت بدل شده بود‪.‬‬
‫این بار نیز دستور دادم که زندانیان را با سرعت به مخفی گاه های مورد نظر منتقل کنند‪ .‬هنوز به سوی آسمان نگاه‬
‫نکرده بودم که غرش سنگین هواپیما ها به طور فشرده ای فضا را انباشت‪ .‬سپس صدای شکستن دیوار آشپز خانه به گوش‬
‫رسید و ستون خاک ترکید‪ .‬جنگنده میگ یک لحظه دربرابر چشمانم ترسیم شد و بعد به سرعت برق‪ ،‬به سوی آسمان‬
‫تیرکشید‪ .‬یک ریش سفید همکارم از ساختمان فرار کرد‪ .‬ضربه دوم همان سقفی را درهم شکست که من زیر آن ایستاده‬
‫بودم‪ .‬زیر آوار گیر ماندم‪ .‬غرش چرخبال ها ( هلیکوپتر) نسبت به غرش جنگنده های میگ قابل تشخیص بود‪ .‬خود را در‬
‫کنار دیوارفروریخته غلتاندم‪ .‬شوک شده بودم و مغزم از شدت صدا به درستی کار نمی کرد‪ .‬تنه ام را باال کردم که‬
‫بگریزم‪ ،‬سنگ بزرگی که دراثر اصابت بم از بدنه کوه متصل به دیوار اتاق جدا شده بود‪ ،‬به سنگینی غلتید و راه فرار را‬
‫بر من بست‪ .‬کم مانده بود از هوش بروم‪ .‬به این نتیجه رسیدم که این بار شخص خودم ‪ ،‬هدف اصلی هستم‪.‬‬
‫این سوال از ذهنم گذشت که زیکویک باالی تپه چرا انداخت نمی کند؟ نخست فکر کردم که هواپیما ها شاید در بمباران‬
‫اولیه‪ ،‬نشان زن زیکویک را هدف گرفته و به وی موقع تیراندازی نداده اند‪ .‬سلسله افکارم با صدای مهیب ووحشت ناکی‬
‫قطع شد‪ .‬جنگنده ها مثل تیر سر فرود آوردخ و قرار گاه وخانه ها را به جهنم بدل کردند‪ .‬راه گریز گم شده بود‪ .‬پارچه‬
‫های گوشت انسان را در چندمتری خود می توانستم تشخیص بدهم‪ .‬به طورقطع فکرکردم که برادرم هدف قرار گرفته و‬
‫اینک پارچه های بدنش را نگاه می کنم‪ .‬بمباران شدید از سرگرفته شد و در بیست متری آن طرف تر‪ ،‬بمبی افتاد که دنیا‬
‫را به شب بدل کرد و چند لحظه بعد دیدم تمامی درختان منطقه به اسکلت های سیاه مبدل شده بودند‪ .‬کسی صدا زد که‬
‫مشتاق‪ ،‬خودت را به طرف دست راست بغلتان‪ .‬به طرف راست کمی جا برایم بازکردم‪ .‬حاال یک اندازه در پناه سنگ و‬
‫دیوار قرار گرفته بودم‪.‬‬
‫ماه حوت بود‪ .‬تمامی بته ها ودرختان که به تازه گی سبز می شدند‪ ،‬به شکل بلوط سوخته تغییر شکل داده بودند‪ .‬در فضا‪،‬‬
‫گردش هواپیما های جت و بالگرد( هلیکوپتر) را با نگاه هایم دنبال می کردم‪ .‬توانستم که ‪ 46‬هلیکوپتر و ‪ 12‬جنگنده‬
‫میگ را بشمارم‪.‬‬
‫درین حال یک هلیکوپتر در سطح پائین بر فراز قرارگاه تخریب شدۀ ما درحرکت بود‪ .‬دروازه کنار پوزه چرخبال گشوده‬
‫بود‪ .‬من می توانستم فردی را به چشم ببینم که گوشی های بزرگی در گوش داشت وروی یک سیت نشسته بود‪ .‬چرخبال‬
‫بازهم پائین تر آمد و توفانی از خاک در زمین برپا شد‪ ..‬دست به تفنگ بردم تا به سویش تیراندازی کنم؛ چرخبال با حالتی‬
‫آهسته پوزه اش را باال کرد و چرخی زد و از فراز سرم دور شد‪ .‬من با خود اندیشیدم‪:‬‬
‫آیا كسی كه در كابین نشسته بود‪ ،‬مرا می شناخت؟‬
‫این رویداد به اوهامی تبدیل شد که مثل گردبادی در سرم می چرخید‪ .‬فردی که در دهانۀ چرخبال نشسته بود‪ ،‬آیا همان‬
‫پیلوتی نبود که من تا سرحد مرگ شکنجه اش کرده بودم؟ تا حال فكر می كنم كه شاید پیلوت همه اتاق ها را فقط به خاطر‬
‫یک شوخی وگرفتن یک انتقام شیرین از من تخریب کرد! بعد ها به این نتیجه رسیدم که وی شاید درچند نوبت بمباران‪،‬‬
‫تمامی بم ها را روی زمین ریخته بود و دیگر چیزی در بساط نداشت تا مرا به عنوان هدف اصلی نابود کند‪ .‬این پندار من‬
‫درست نبود‪ .‬او بدون تردید درداخل ذخیره هواپیمای جنگی‪ ،‬حداقل یک قبضه کالکوف و یا تفنگ کالشینکوف برای زدن‬
‫من در دسترس داشت‪ .‬گذشته ازین‪ 46 ،‬چرخبال و ‪ 12‬جنگنده میگ درین عملیات شرکت کرده بودند كه گستره مأموریت‬
‫شان فقط به بمباران قرارگاه ما محدود نمی شد‪ .‬این هواپیما ها تاسیسات مجاهدین را به سختی بمباران كرده بودند‪ .‬اگر‬
‫درین مواقع دست شان می رسید‪ ،‬طوری عمل می كردند تا جنبنده ی زنده نماند‪.‬‬
‫قضیه به همین جا پایان نیافت‪.‬‬
‫این تهاجم به حد کافی‪ ،‬دراماتیک‪ ،‬خنده آور و سوال برانگیز بود‪ .‬من پیلوت را به سختی شکنجه کرده بودم و اگر احمد‬
‫شاه مسعود او را آزاد نمی کرد‪ ،‬شاید سرنوشت سیاهی در انتظارش بود‪ .‬انتقام گیری از یک دشمن‪ ،‬در عرف فکری من‬
‫در خوب ترین حالتش‪ ،‬به یک فاجعه پایان می گرفت و هیچ گاه نمی توانستم که انتقام گیری را با این گونه صحنه سازی‬
‫های فیلمی آمیخته با شوخی و خوش مزه گی درهم بیامیزم‪ .‬باور کرده بودم که پیلوت در همان چرخبال حضور داشت‪ .‬به‬
‫همین سبب‪ ،‬این نوع انتقام کشی پیلوت بر غرور من تأثیر گذاشته بود‪ .‬من خود آدم تند رو‪ ،‬عملیاتی و ترسناک بودم؛ اما‬
‫تصور كردم كه او همه چیز را در یک شوخی مرگبار خالصه کرده بود! با خود می گفتم که این چه رژیمی است که ده‬
‫ها هواپیما را برای اجرای شوخی شیرین یک پیلوت از کابل به پنجشیر روانه می کند؟ مسلم است که هدف‪ ،‬سازماندهی‬
‫عملیات بمباران ده ها هواپیما‪ ،‬بدون تردید تنها دراماتیزه کردن وعده و دشمنی میان من و پیلوت نبود‪ .‬این هواپیما ها‪ ،‬در‬
‫همان روز‪ ،‬بخش های بزرگی از ساختمان ها را منهدم کردند و این اگرچه درظاهر یک پیروزی برای حکومت بود‪،‬‬
‫اطالعات بعدی نشان داد که هیچ دست آورد چشمگیری به ارمغان نیاورده بود‪.‬‬
‫قضیه را مختومه پنداشتم‪ .‬چند روز بعد‪ ،‬آدم غریبه ای به دیدنم آمد و گفت از سوی همان پیلوت پیامی برای من آورده‬
‫است! این بخش ماجرا‪ ،‬چیزی باالتر از هیجان ویک حادثه غیرمنتظره بود‪ .‬غریبه را نزد خود خواستم‪ .‬او از قول پیلوت‬
‫برایم چنین بود‪:‬‬
‫به مشتاق بگو‪ ،‬تو مرگ نداری‪ ...‬یا مرگ نداری یا آدم بزرگ هستی! من آمده بودم به وعده خودم که کشتن تو بود‪ ،‬وفا‬
‫کنم؛ اما کار ترا نتوانستم ختم کنم!‬
‫دستور دادم که قاصد پیلوت را از یک پا آویزان کنند‪ .‬این کار را کردم‪ .‬چنان غرق این راز مسخره بودم که به زودی او‬
‫را از سقف پائین کردم و قبل از آن که مسعود از موضوع مطلع شود‪ ،‬به او گفتم به طور عاجل از پنجشیر خارج شود‬
‫وگور خود را گم کند‪.‬‬
‫درگیرودار حمالت هواپیما ها این سوال در ذهنم چاق شده بود که دستگاه زیکویک مستقر در ارتفاع مشرف بر روستای‬
‫طال‪ -‬کان چرا درجریان بمباران تاسیسات قرارگاه‪ ،‬حتی یک بار هم تیراندازی نکرد؟‬
‫به سرعت نتیجه گرفته بودم که خاموشی زیکویک با تهاجم هواپیما ها و چرخیدن بی دغدغه هواپیمای حامل پیلوت از‬
‫فاصله خیلی پائین باهم رابطه دارند‪ .‬تحقیقات من نشان داد که زیکویک در جریان بمباران‪ ،‬خاموش ننشسته بود؛ بلکه به‬
‫جای تیراندازی به سوی هواپیماها‪ ،‬خانه های روستای ملسپه را پیوسته زیر رگبار گرفته بود!‬

‫بعد روشن شد كه مسعود این قضیه را از مدت ها قبل زیر نظر داشته بود‪ .‬او بنا به عادت‪ ،‬هرجریان مظنون را موقع می‬
‫داد تا به مرحله رشد طبیعی خود برسد‪ .‬این روش‪ ،‬خطرناک و غیرقابل تحمل بود‪ .‬مسعود‪ ،‬بعد از آن که من توضیح دادم‬
‫زیکویک انداز یک فرد مظنون است و حین بمباران به سوی خانه های روستا تیراندازی کرده است‪ ،‬واکنش نشان داد‬
‫وگفت‪:‬‬
‫این قضیه تازه نیست‪ ،‬از مدت ها پیش حرکات مشکوک دارد‪ .‬یک بار شبانگاه کمیته نظامی را هم به وسیله زیکویک‬
‫هدف قرار داده بود‪.‬‬
‫مسعود دستور داد که دُرمحمد زیکویک انداز را بازداشت کنم‪ .‬این شخص زمانی هم صنفی من بود‪ .‬من درچنین حاالتی‪،‬‬
‫هیچ کسی را نمی شناختم‪ .‬وقتی زیر ضربات من از پا درآمد‪ ،‬ناگهان گفت که من همه چیز را افشا می کنم‪ .‬درین حال سه‬
‫نفر از افراد خاص مسعود سر رسیدند و گفتند آمرصاحب به ما دستور داده است که جریان بازجویی را نظارت کنیم‪.‬‬
‫با آن که از عادت مسعود آگاه بودم‪ ،‬پرسیدم‪:‬‬
‫رئیس تحقیق من هستم‪ ،‬شما چرا باید باالی سرمن مانند تفتیش ایستاده باشید؟‬
‫یکی از آنان گفت‪:‬‬
‫آمرصاحب وظیفه داده است ترا کنترول کنیم و صالحیت داریم که رفتار ترا زیر نظر داشته باشیم‪ .‬آمرصاحب گفت اجازه‬
‫ندهید مشتاق به میل خود کاری کند که به متهم زیان برسد!‬
‫نفرات مسعود نمی دانستند که دیر رسیده اند و من با روشی خاص‪ ،‬از متهم اعتراف گرفته بودم‪ .‬او اعتراف کرده بود که‬
‫به واسطه یک زن و چند مرد که در روستاهای دیگر زنده گی داشتند‪ ،‬با "خاد" رابطه داشته و از آن ها پول می گرفته‬
‫است‪ .‬او گفت که وظیفه اش کشتن آمریا کس دیگری نبود؛ فقط از وی خواسته شده بود که وقتی هواپیما های دولت برای‬
‫بمباران می آمدند و از حریم فضایی زیکویک تپه قلعه اسفندیار عبور می کردند‪ ،‬او از اجرای انداخت برای سرنگونی‬
‫هواپیما ها خود داری کند وطوری این مأموریت را انجام دهد که موقعیت خودش به خطر نیافتد و شرایطی پیش نیاید که‬
‫مسعود به جای وی کس دیگری را عقب دستگاه زیکویک مقرر کند‪.‬‬
‫چنان که به زودی معلوم شد‪ ،‬مسعود از ابتدای شروع مأموریت موصوف از ماجرا مطلع بود و بی آن که مرا درجریان‬
‫بگذارد‪ ،‬عالقه داشت تا رد پای احتمالی کسان دیگری را که درین قضیه ای نانوشته دخیل بودند‪ ،‬شناسایی کند‪ .‬حاالکه‬
‫زیکویک انداز دربازداشت من به سرمی برد‪ ،‬مسعود مداخله کرد‪ .‬من تازه آماده شده بودم تا افرادی را که زیکویک انداز‬
‫در جریان بازجویی معرفی کرده بود‪ ،‬به سرعت دستگیر کنم‪ ،‬نفرات مسعود مانع کار من شدند‪ .‬ازین سیاست های مسعود‬
‫به خیلی اذیت می شدم‪ .‬خطردایم و پیوسته ای که جبهه را تهدید می کرد‪ ،‬بسیار عمیق وبزرگ بود‪ .‬به دستورمسعود‪ ،‬متهم‬
‫را از چنگ من بیرون کشیدند وبه زودی خبر شدم که اونه تنها شامل مجازات مرگ نشد؛ بلکه او را رها کردند و فقط به‬
‫وی ابالغ کردند که دیگر اجازۀ رفتن به ارتفاع مشرف به روستای طال‪ -‬کان را ندارد و کس دیگری به جایش گماشته شد‪.‬‬
‫صالح محمد ریگستانی این واقعه را از زاویه دیگری شرح می دهد‪:‬‬
‫این حمله در سال ‪ 1361‬روی داد‪ .‬زیكویك دافع هوا در ارتفاع موسوم به طال‪ -‬كان ( معدن پیشین طال) مستقر بود‪ .‬این‬
‫زیكویك پیش از آن نیز مورد حمله هواپیما ها قرار گرفته بود‪ .‬به همین سبب پایان یك روز‪ ،‬مسعود ناگهان در منطقه‬
‫ظاهر شد و گفت‪:‬‬
‫امشب تهاجم هوایی وسیعی به مقصد انهدام این زیكویك صورت می گیرد‪.‬‬
‫پس دستور داد كه درطی ساعات شب ‪ ،‬زیكویك به مكان دیگری منتقل شود‪ .‬من همراه با فرمانده صفی اهلل‪ ،‬شاه سلیمان و‬
‫دادخدا بعد از مشوره و چاره جویی‪ ،‬فیصله كردیم كه زیكویك از یك سر دره پارنده به آن سوی دره منتقل شود‪ .‬یعنی از‬
‫دامنه طال‪ -‬كان به نقطه مقابل موسوم به سرحصار‪ ،‬مشرف به مكتب روستای بازارك انتقال داده شد‪ .‬تغییرمكان زیكویك‬
‫درطول شب‪ ،‬كاربس دشوار وطاقت فرسا بود‪ .‬به ویژه انتقال سكوی پرتاب ( كه مجاهدین آن را مسند زیكویك می‬
‫گفتند) به دلیل وزن بسیار سنگین‪ ،‬ساعت ها ادامه یافت‪ .‬مكان قبلی زیكویك را كه دیواره آن به شكل مدور ساخته شده‬
‫بود‪ ،‬طوری كه دشمن را گمراه كند‪ ،‬با ترپال پوشش دادیم و آن جا را ترك كردیم‪.‬‬
‫حوالی بامداد ناگهان غرش هواپیما ها خواب تمامی ساكنان دره را آشفت‪ .‬من از داخل موضع‪ 36،‬چرخبال ضد گلوله و‬
‫‪ 12‬جنگنده میگ را مشاهده كردم كه با سرعت به سوی ایستگاه قبلی زیكویك در طالكان حمله ور شدند‪ .‬توفانی از خاك‬
‫برخاست‪ .‬آنان به این تصور بودند كه دیگر هیچ كسی درآن محل زنده نمانده و زیكویك نیز تخریب شده است‪ .‬برای ما كه‬
‫قبال زیكویك را از آن جا منتقل كرده بودیم‪ ،‬تماشای این صحنه هیجان آور بود‪ .‬این بمباران بی سابقه حدود ‪ 51‬دقیقه‬
‫بالوقفه ادامه یافت‪ .‬این طوالنی ترین بمبارانی بود كه من در زنده گی خود شاهد بودم‪ .‬جنگنده های میگ به شكل دسته‬
‫های چهار و هشت به طور متناوب از پایگاه بگرام به سوی پنجشیر مأموریت هوایی انجام می دادند‪ .‬در واپسین دقایق‬
‫ضربات مرگبار بر محل استقرار اولی زیكویك‪ ،‬یك چرخبال غول پیكر در ارتفاع كمی از محل زیكویك چرخی زد‬
‫و كیبل سنگینی را كه در نوك آن قالب بزرگ فلزی آویخته بود‪ ،‬به پائین شل كرد‪ .‬هدف ازین تالش آن بود كه می‬
‫خواستند دستگاه زیكویك را با استفاده از نیروی هوایی با خود ببرند‪ .‬به زودی متوجه شدند كه درآن حفره مدور هیچ‬
‫چیزی وجود ندارد! ازسوی هم چرخش دایره ای چرخبال ها به شدت نگران كننده بود‪ .‬لشكر اطالعاتی رژیم شب و روز‬
‫مسعود را دنبال می كرد‪ .‬ما دریك لحظه تصور كردیم كه كشف هوایی دولت‪ ،‬بعد از کشف محل اختفای مسعود‪ ،‬قصد‬
‫دارند او را زنده دستگیر كند‪.‬‬
‫زندانی كه آغا مشتاق مسئولیت آن را به دوش داشت‪ ،‬در روستای ساتا در نزدیكی ایستگاه زیكویك واقع بود كه همان‬
‫روز دركنار سایر تأسیسات و روستا ها به شدت بمباران شده بودند‪ .‬این هواپیما ها در اصل به منظور انهدام محل‬
‫استقرار زیكویك دومیله ضد اسلحه هوایی دست به یورش همگانی زده بودند‪.‬‬
‫بعد از عملیات ناكام نیروی هوایی دولت به هدف تخریب دستگاه زیكویك‪ ،‬مسعود برنامه دیگری را طرح كرد‪ .‬وی دستور‬
‫داد كه زیكویك را عقب یك موتر جیپ روسی نصب كنند و از آن در مأموریت های سیار استفاده شود‪ .‬مانور فنی مسعود‬
‫درحمالت بعدی هوایی دولت‪ ،‬ثمره درخشان خود را نشان داد‪ .‬در سال ‪1361‬یکی از تیراندازان حرفه ای به نام شاه‬
‫سلیمان كه درحمالت بعدی‪ ،‬درعقب فرمان زیكویك قرار داشت‪ ،‬در جریان مدافعه دراماتیك سه چرخبال مهاجم را‬
‫سرنگون كرد‪.‬‬
‫من شاهد بودم وقتی گلوله های نورانی دستگاه زیکویک به سوی یک چرخبال پرواز کردند‪ ،‬از بدنه چرخبال گذشتند و‬
‫بدنه کوه را تخریش کردند‪ .‬چرخبال با سرعت ازتعادل افتاد و به سوی زمین سرنگون گشت‪ .‬چند چرخبال دیگر در گوشه‬
‫وکنار منطقه بخشی خیل کوماندو های روسی را پائین کردند‪ .‬این بزرگترین اشتباه ارتش شوروی بود‪ .‬مجاهدان کوماندو‬
‫ها را از چند جناح زیر آتش گرفتند که در نتیجه آن‪ ،‬حدود سی تن از کوماندو های روسی که سراسیمه شده بودند‪ ،‬کشته‬
‫شدند‪ .‬درحالی که اجساد سربازان روسی درمیدان جنگ افتاده بود‪ ،‬مجاهدان به تعداد ‪ 27‬ماشیندار نوع کالکوف واسلحه‬
‫آ‪ ،‬کا‪،‬اس را به دست آوردند‪ .‬دستگاه زیکویک یک بار دیگر از انهدام وتخریب نجات یافت و ازآن پس به "زیکویک‬
‫غازی" شهرت یافت‪ (.‬درحمله هفتم روس ها در سال ‪ 1363‬بعد از پایان آتش بس با شوروی)‬

‫واقعه ششم‪:‬‬
‫شخصی به نام مرزا مشهور به "مرزای مرگ" به ترور مسعود می آید‪.‬‬
‫منابع‪ :‬کاکا تاج الدین‬
‫آغا مشتاق‬
‫ریگستانی‬

‫دادستان مشتاق می گوید‪ :‬مسعود به طور معمول کسانی را برای من در ادارۀ تحقیق جبهه پنجشیر معرفی می کرد که به‬
‫گفته خودش‪ ،‬به "خطرمجسم" تبدیل می شدند‪ .‬او به دلیل اشتغال شباروزی و مدیریت پیچیدۀ جنگ و جبهه‪ ،‬فرصت الزم‬
‫برای پیگیری پرونده این چنین افراد را در اختیار نمی داشت‪ .‬درطی سال های مبارزه اطالعاتی‪ ،‬به این نکته پی بردم که‬
‫سرنخ صد ها پرونده جاسوس ها و آدم کشان در داخل پنجشیر‪ ،‬کابل و مسیر کابل ‪ -‬پنجشیر‪ ،‬به طور خاص در اختیار‬
‫مسعود قرار داشت که من از آن بی اطالع بودم‪ .‬در مورد شبکه های خاص اطالعاتی او تا امروز نیز‪ ،‬اطالعاتی الزم‬
‫دراختیار ندارم‪ .‬به عنوان رئیس اداره تحقیق مسعود اعالم می کنم که وی به ویژه در بازی های استخباراتی‪ ،‬اسرار‬
‫بزرگی را که درتاریخ جنگ های چریکی کمتر اتفاق افتاده بود‪ ،‬با خود برد‪ .‬شاید در دست نوشته های افشاء ناشده مسعود‬
‫مواردی ازین دست مرقوم شده باشد؛ اما تا امروز کسی درباره آن هیچ اطالعی ندارد‪ .‬ریگستانی می گوید که مسعود‬
‫عادت به نوشتن روزنوشت داشت و تمامی حوادث مهم آن زمان را در یادداشت های شخصی اش نوشته است‪ .‬این‬
‫یادداشت ها نزد کاکا تاج الدین واحمد ولی مسعود است‪.‬‬
‫یک سال بعد از حادثه پیلوت و زیکویک انداز‪ ،‬احمد شاه مسعود به من دستور داد که فردی به نام مرزای مرگ را که به‬
‫تازه گی وارد دره پنجشیرشده بود‪ ،‬بازداشت کنم‪ .‬مرزای مرگ راننده موتر های مسافر بری از باشنده های دره پارنده‬
‫پنجشیربود‪ .‬معرفی شخص مظنون از سوی شخص مسعود از نظر من یک امر جدی و انباشته ازخطرات احتمالی بود‪.‬‬
‫مرزای مرگ ازطریق دره شتل ( دره یی که یک سر آن به مدخل دره پنجشیر وسر دیگر آن به سالنگ ختم می‬
‫شود) وارد حریم جبهه شده بود‪ .‬وقتی او را بازداشت کردم‪ ،‬قیافه سرد و بی اعتنایش مرا به خشم آورد‪ .‬در اتاق بازجویی‬
‫به همان شدتی متوسل شدم که معموال با جاسوسان چنین می کردم‪ .‬به وی گفتم که اختیار زنده گی و مرگ در دست‬
‫خودت است‪ .‬دیدم حالت بی اعتنایی در سیمایش هنوز پا برجاست و اظهار داشت که چیزی برای گفتن ندارد‪ .‬یک نفر‬
‫ناظر از سوی مسعود سر رسید و گفت من از سوی آمرصاحب وظیفه دارم تا تو از حدود اختیاراتت پا را فراتر نگذاری!‬
‫در آن لحظه به ناظر مسعود هیچ توجهی نداشتم‪ .‬پس شکنجه را افزایش دادم‪ .‬در جریان بازجویی صدای من به شکل‬
‫وحشتناکی می ترکید وهر شخص ثالثی که درآن جا حضور می داشت‪ ،‬مجبور به فرار می شد‪ .‬مهم نبود چه کسانی مرا‬
‫نظاره می کردند؛ مهم آن بود که راز شوم را از زیر زبان جاسوس بیرون بکشم‪ .‬کامال می دانستم که اگر دشمن موفق به‬
‫حذف زنده گی مسعود شود‪ ،‬همه چیز تمام می شود‪ .‬مرزای مرگ بسیار پرمقاوم و کله شخ بود‪ .‬چند بار زیر ضربات‬
‫شکنجه به حالت اغماء رفت؛ دستور دادم روی فرش برف پرتابش کنند‪ .‬در دور دوم بازجویی مرزای مرگ به مأموریت‬
‫خود از جانب حکومت برای کشتن مسعود اعتراف کرد‪ .‬من در صدد بودم تا نفرات دیگری را که درپنجشیر بوده وبا وی‬
‫رابطه داشتند‪ ،‬معرفی کند‪ .‬چون مقاومتش درهم شکسته بود‪ ،‬در حالی که روی برف افتاده بود‪ ،‬عوامل زیادی را در سطح‬
‫داخل جبهه معرفی کرد‪.‬‬
‫در همین لحظه شرفه پای کسانی را شنیدم‪ .‬چون به عقب نگاه کردم‪ ،‬مسعود با چند نفر از نگهبانانش در سه قدمی ام‬
‫ایستاده بودند‪ .‬این طور حدس زدم که ناظر مسعود به سرعت او را از نحوه تحقیقات مرزای مرگ مطلع ساخته و او خود‬
‫به صحنه آمده بود‪.‬‬
‫مسعود از من پرسید‪ :‬من دستور داده ام که این آدم را بکش؟‬
‫گفتم‪ :‬مقاومت می کند‪.‬‬
‫مسعود گفت‪ :‬من گفتم که در ظاهر امر بررسی کن که چرا این شخص خطرناک شده است‪.‬‬
‫گفتم‪ :‬جاسوس و آدم کش همیشه خطرناک است‪ .‬آمده است که ترا بکشد!‬
‫مسعود گفت‪ :‬این کفر است‪ ...‬مگر این شخص کرامت انسانی ندارد؟‬
‫خاموش ماندم‪ .‬او تکرار کرد‪:‬‬
‫جواب بده ‪ ...‬کرامت انسانی دارد یا ندارد؟‬
‫او افزود که منظور من از بازجویی این شخص ثابت کردن این مسأله است که وی چرا از دایرۀ معمول خارج شده است؟‬
‫معنی "دائره معمول" آن بود‪ :‬مرزای مرگ که از حیث استخباراتی‪ ،‬درقرنطینه قرار گرفته بود‪ ،‬روی چه عواملی از خط‬
‫سرخ مجوزه پا را فراتر گذاشته است‪ .‬کلید این قضیه منحصرا دراختیار مسعود بود و من چیز زیادی درباره آن نمی‬
‫دانستم‪ .‬من گفتم که مرزای مرگ به همه چیز اعتراف کرده است‪.‬‬
‫مسعود این دست آورد مرا در ظاهر امرچندان جدی نگرفت و گفت‪:‬‬
‫خودم به مرزای مرگ یک وظیفه می سپارم که اگر آن را اجرا کرد‪ ،‬از جرمش می گذرم‪ .‬مرزای مرگ صدا زد‪:‬‬
‫آمرصاحب مرا نکش ‪ ...‬برایت کار می کنم‪.‬‬
‫مسعود گفت‪ :‬درست است‪ ،‬او را ببرید‪.‬‬
‫و صحنه را ترک کرد‪.‬‬
‫مسعود با مرزای مرگ محرمانه دیدار کرد و مرزای مرگ مدتی از پنجشیر غایب شد‪ .‬می دانستم که مسعود او را به‬
‫اجرای مأموریتی که من هرگز از جزئیاتش مطلع نمی شدم‪ ،‬اعزام کرده است‪ .‬از هیچ زبانی هم در باره وی چیزی‬
‫نشنیدم‪.‬‬
‫اما یک روز مسعود به من خبرداد که مرزای مرگ دو باره وارد پنجشیر شده است‪ .‬او گفت‪:‬‬
‫مشتاق‪ ،‬مرزا را بگیر که این بار باز هم به خطر مبدل شده است!‬
‫با یک گروه ویژه به مخفی گاه وی هجوم بردم‪ .‬عملیات من بی نتیجه بود‪ .‬مرزا از منطقه خارج شده و خودش را پنهان‬
‫کرده بود‪ .‬خبر رسید که مرزای مرگ مواد انفجاری را به دست ها و پاهایش بسته و به سوی ارتفاع کوه گریخته است‪.‬‬
‫اطالع یافتم که هیچ کسی با او همراه نیست‪ .‬سوال این بود که چرا دست وپایش را با مواد انفجاری مجهز کرده است؟ به‬
‫زودی اطالع آمد که مرزای مرگ از تصمیم مسعود مطلع شده و برای فرار از دستگیری ومجازات‪ ،‬سر به کوه زده‬
‫است‪ .‬با گروه عملیاتی به ارتفاعی که گمان می رفت‪ ،‬درآن جا پناه برده‪ ،‬روانه شدیم‪ .‬نارسیده به یک تیغه مرتفع‪ ،‬مشاهده‬
‫کردم که یک تنه روی تیغه ایستاده است ودست تکان می دهد وتهدید می کند که اگر به وی نزدیک شویم‪ ،‬خودش را‬
‫انفجار خواهد داد‪ .‬نزدیک تر خزیدم و گفتم‪:‬‬
‫پائین بیا مرزا‪.‬‬
‫مرزا با خشم و قاطعیت گفت‪:‬‬
‫نمی آیم پائین‪ ...‬اگر شما کمی نزدیک بیائید‪ ،‬خودم را منفجر می کنم‪.‬‬
‫پرسیدم‪ :‬چرا این کار را می کنی؟‬
‫مرزا گفت‪ :‬چرا ندارد‪ ...‬این کار را می کنم‪.‬‬
‫یادداشت مسعود را آوردند واز دور برایش نشان دادند که آمرصاحب می گوید که از کوه پائین بیا و نزد آمرصاحب برو‪.‬‬
‫اما تصمیم مرزا قاطع بود‪.‬‬
‫درین حال مسعود پیام داد که باید درمراسم یک جنازه شرکت کنیم‪ .‬همراه با گروه عملیاتی عقب گرد کردیم و ظاهرا مرزا‬
‫را به حال خود گذاشتیم‪ .‬مسعود شاید تصمیم گرفته بود تا مرزا را عجالتا به حال خودش واگذاریم‪ .‬حوالی عصر ازمراسم‬
‫جنازه فارغ شدیم و صف جماعت به هم خورد‪ .‬هرکس تالش داشت تا گورستان را ترک گوید‪ .‬مسعود زود تر از دیگران‬
‫صحنه را به قصد قرارگاه نامعلومی ترک کرد‪ .‬هیچ کس نمی دانست که مسعود چه وقت‪ ،‬به کجا می رود‪ .‬قرار نبود کسی‬
‫درین باره سوال کند‪ .‬او ناگهان درمسیر راه‪ ،‬مکان مورد نظر را تغییر می داد‪ .‬من با چند تن از افراد خود پائین آمدیم‪.‬‬
‫چون در مراسم جنازه نفر زیاد بود‪ ،‬چند واسطه نقلیه هم برای انتقال سوگواران در چند قدمی ما متوقف بودند و هرکس‬
‫سعی می کرد درون موتر بپرد واز آن جا دور شود‪ .‬یکی از مجاهدین موتر مینی بس را نشان داد که به همان مسیری می‬
‫رود که ما وشما هم می رویم‪.‬‬
‫گفتم‪ :‬سوار شوید‪.‬‬
‫بچه ها سوار شدند و مینی بس به حرکت درآمد‪ .‬ناگهان متوجه شدم که راننده مینی بس‪ ،‬نقاب بر چهره دارد ودر جاده‬
‫ناهموار و ناپخته ‪ ،‬موتر را چنان به سرعت می راند که آدم را به سرگیچه می اندازد‪ .‬حس خطر به قلبم چنگ زد و فریاد‬
‫کشیدم‪:‬‬
‫کی هستی؟ مثل آدم راننده گی کن‪.‬‬
‫همراهانم نیز متوجه حالت اضطراری شدند و نیم خیز شدند تا از پشت یخن راننده بگیرند واو را به زمین بزنند که ازین‬
‫دیوانه گی بگذرد‪.‬‬
‫ناگهان راننده نقاب از چهره برداشت ودر حالی که دو ارابۀ سمت چپ موتر را کامالً بر لبۀ جاده آورده بود‪ ،‬با لحن‬
‫وحشیانه ای تهدید کرد‪:‬‬
‫اگر هر کدام تان از جایش تکان بخورد‪ ،‬موتر را به دریا می زنم!‬
‫من مرزای مرگ را شناختم که با قیافه ای کبود ودست از جان شسته‪ ،‬نیم نگاهی به سوی ما انداخت و موتر را قصداَ بر‬
‫لبه دریا هدایت کرد‪.‬‬
‫اتفاقاً موتر حامل ما درست در مسیر بلندتر از دریا در حرکت بود و درین لحظه می توانست به دریا بپرد وهمه در کام‬
‫تیره آب دریا نابود شویم‪ .‬وقتی از درون موتر به پائین سمت چپ نگاه کردم‪ ،‬وحشت سراپایم فراگرفت‪ .‬بستر دریا بس‬
‫تیره و عمیق بود و ده موتر را می توانست درکام خود فروببرد‪ .‬چیغ کشیدم‪:‬‬
‫مرزا بی عقلی نکن‪ ...‬موتر را این طرف گوشه کن‪ ...‬سرعت نگیر!‬
‫مرزا سرعت وتکان موتر را افزایش داد و تهدید خودش را قوی تر ساخت‪:‬‬
‫من درجمع مصرف هستم‪ .‬اما همۀ تان را با خودم می کشم‪ ...‬حاال وقتش است که همه تان را ازین زنده گی بی غم کنم‪.‬‬
‫چیغ و فریاد درداخل مینی بوس اوج گرفت‪ .‬باهمان صدایی که دیگران هراس دارند‪ ،‬به وی دستور دادم که موتر را‬
‫متوقف کند‪.‬‬
‫این بار مرزای مرگ کمی از در مدارا پیش آمد و گفت‪:‬‬
‫مشتاق خان‪ ،‬قول بده که مرا شکنجه نمی دهی!‬
‫فریادکشیدم‪:‬‬
‫مرزا من ازین بعد با تو کاری ندارم‪.‬‬
‫درحالی که سرعت موترو تهدید برای غلتیدن درکام توفانی دریا کاهش نیافته بود‪ ،‬مرزا گفت‪:‬‬
‫به خدا قسم بخورکه بعد ازین با من کاری نداری‪.‬‬
‫سه بار سوگند خوردم و تقریباَ به التماس افتادم‪.‬‬
‫مرزا درهمان حال گفت‪:‬‬
‫من بی گناه هستم‪ .‬حاال که قول دادی برایت ثابت می کنم که بی گناه هستم‪ .‬اما از تو وحشت دارم‪ .‬بگو که مرزا گناه کار‬
‫نیست‪.‬‬
‫با صدای بلند گفتم‪ :‬مرزا گناه کار نیست‪ .‬به خدا قسم که مرزا گناه ندارد‪.‬‬
‫سرانجام سرعت موتر را اندکی کاهش داد و دقایقی بعد‪ ،‬در حاشیه راست جاده متصل به کوه متوقف شد‪ .‬عرق از سرو‬
‫رویم جاری بود وچهره های ترس خوردۀ ما درآن لحظه سخت تماشایی بود‪.‬‬
‫مرزای مرگ که تا چند لمحه قبل‪ ،‬همچون آدم های دیوانه وسربه هوا‪ ،‬چیغ می زد و چشم هایش را از حدقه می کشید‪،‬‬
‫اکنون آرام و بی صدا از عقب فرمان مینی بوس پائین آمدو دست مرا گرفت وبه گوشه کشاند‪ .‬او گفت‪:‬‬
‫آمرصاحب مرا عفو کرده است‪ .‬او خودش می داند که مأموریت من درکابل بسیار دشوار بود ومن آن چه را که وی به من‬
‫سپرده بود‪ ،‬به دلیل مشکالت کار نتوانستم اجرا کنم‪ .‬چیزی را که آمرصاحب می خواست درکابل انجام بدهم‪ ،‬افراد خاد از‬
‫آن مطلع بودند واجرا کردن آن به وسیله من بی فایده بود‪ .‬من یک چیز را به تو می گویم‪:‬‬
‫من می توانستم مأموریتی را که آمر صاحب درخارج از پنجشیر برایم داده بود‪ ،‬اجرا نکنم‪ ،‬می گریختم و روی خود را‬
‫دیگر برای شما نشان نمی دادم‪ .‬اگر من مشکوک وخطرناک می بودم‪ ،‬به قول خود وفا نمی کردم و هرگز از کابل به‬
‫پنجشیر بر نمی گشتم‪.‬‬
‫من گفتم‪ :‬تو خطرناک نیستی؟ تو خطرناک هستی‪ .‬اعتراف کردی و آدم های ارتباطی زیادی را معرفی کردی!‬
‫مرزای مرگ سخن را از دهانم قاپید وگفت‪:‬‬
‫درست است که دفعه اول با دولت یک حساب وکتاب داشتم‪ ،‬قبول می کنم؛ مگر وقتی به آمر قول دادم که بعد ازین با شما‬
‫کار می کنم‪ ،‬یک لحظه هم از قول خود نگشتم‪ ...‬مشکل این جا بود که تو مرا به چشم دفعه اول می بینی و مجبور شدم تا‬
‫برای تان ثابت کنم که هم می توانم خود را بکشم و هم شما را بکشم‪ .‬آدم دریک مرحله یک چیز است درمرحله دیگر‪،‬‬
‫چیزدیگر!‬
‫صالح محمد ریگستانی می گوید‪:‬‬
‫مرزای مرگ هیچ گاه قصد خیانت به مسعود را نداشت‪ .‬او روزی به من گفت‪:‬‬
‫من دریك بازی دوگانه میان استخبارات پنجشیر و اطالعات دولت قرار گرفتم و قربانی شدم‪.‬‬
‫انصافاَ برای حفظ توازن میان دو نیروی دشمن با چالش های دردناكی رو به رو شد؛ مسعود او را درجبهه حفظ كرد و‬
‫هیچ كسی اجازه نداشت مزاحم وی شود‪ .‬کاکا تاج الدین می گوید‪:‬‬
‫مسعود چند بار مرزای مرگ را به مأموریت های خطرناک رخنه و نفوذ به کابل اعزام کرد‪ .‬مأموریت مرزا بس مهم‬
‫بود واو باید طوری عمل می کرد که کمترین شک و تردید خاد را نسبت به صداقتش بی نمی انگیخت‪ .‬مسعود برای ایجاد‬
‫یک فضای بهتر برای مأموریت دوطرفۀ مرزا‪ ،‬برخی اطالعات ثقه و نه چندان مهم را به قلم خود می نوشت و برای‬
‫مرزای مرگ می سپرد تا وی آن را به مراکز خاد در کابل تحویل دهد و بدین ترتیب‪ ،‬موقعیتش بهتر شود‪ .‬این تاکتیک به‬
‫زودی اثرات خود را نشان داد وبعد از آن مسعود وظایف دیگری را برای مرزا ابالغ کرد که باید درکابل انجام می‬
‫گرفت‪ .‬مرزا به همان میزانی که شخص زود فهم و چابک بود‪ ،‬حالت زودجوشی وعصبانیتش نیز مایه نگرانی بود‪.‬‬
‫مسعود با او روش احتیاط و مدارا در پیش می گرفت‪ .‬درآخرین باری که از کابل به پنجشیر بازگشت‪ ،‬مسعود این طور‬
‫نتیجه گیری کرد که وی نباید دو باره به سوی شبکه خاد پرتاب شود‪ .‬احتماالً او به این نتیجه رسیده بود که خاد به کشف‬
‫این نکته موفق شده بود که مرزای مرگ دراصل به نفع مسعود فعالیت می کند‪ .‬او برای آن که حس شک و ظن شبکه‬
‫های خاد نسبت به مرزا را برای اجرای عملیات های بعدی از بین ببرد‪ ،‬دست به یک صحنه سازی زد که بعداَ دراثر‬
‫اشتباه آقای مشتاق‪ ،‬این صحنه سازی به ناکامی انجامید‪.‬‬
‫کاکا تاج الدین درادامه می گوید‪:‬‬
‫مسعود از روی عمد‪ ،‬درمحضر شماری از مجاهدان و افراد مسلح‪ ،‬ناگهان به مشتاق دستور داد که مرزای مرگ را تحت‬
‫بازجویی قرار دهد‪ .‬هدف مسعود‪ ،‬انجام بازجویی کاذب و نمایشی بود‪ .‬او فکر کرده بودکه مشتاق از هدف تاکتیکی این‬
‫دستور آگاه است؛ اما طوری که معلوم شد‪ ،‬آقای مشتاق با مرزای مرگ همان نوع برخورد کرده بودکه معموال با مظنونان‬
‫و جاسوسان معلوم الحال می کرد‪.‬‬
‫مرزای مرگ سپس به صحنه مبارزۀ مسلحانه برضد شوروی داخل شد و درسال ‪ 1363‬در اوج نبرد میان شوروی و‬
‫چریك های پنجشیر همراه با بیش از بیست تن از مجاهدان مسلح به اسارت نیروهای مهاجم درآمد و درسال ‪ 1364‬همراه‬
‫با ضابط ( رتبه نظامی پائین تر از ستوان) صمد و فرمانده عبدالواحد از سوی رژیم كارمل اعدام شدند‪.‬‬

‫واقعه هفتم‪:‬‬
‫روش ویژه "خاد" به منظور درهم شکستن مسعود‬
‫روایت کننده ‪ :‬مشتاق‬

‫درگرماگرم جنگ و مقابله اطالعاتی میان احمدشاه مسعود و شبکه های خاد دولت کارمل و اطالعات ارتش چهل‪ ،‬مردی‬
‫درپنجشیر پیدا شد که ازکابل برای جهاد و مبارزه با کفر و اشغال به صف چریک ها پیوسته بود‪ .‬این شخص تا حال زنده‬
‫است واز ذکر نامش خود داری می شود‪ .‬این جوان خیلی بی باک‪ ،‬فداکار و برای انجام وظایف دشوار‪ ،‬همیشه داوطلب‬
‫بود‪ .‬در چند عملیات‪ ،‬از خود شجاعت نشان داد که مایۀ تعجب ما و حسادت سایر مجاهدین می شد‪ .‬فکر می شد این‬
‫شخص‪ ،‬به زودی به یکی از فعاالن ارشد جبهه مبدل شده و از مقربان فرمانده کل حساب شود؛ اما احمدشاه مسعود به این‬
‫شخص دالور که بدون هیچ طمعی‪ ،‬جان خود را به خطر می انداخت ودست آورد هایی برای جبهه کمایی می کرد‪ ،‬چندان‬
‫عالقه ای نشان نمی داد و برخالف عادت که از مجاهدان عادی و همکاران جبهه قدردانی می کرد‪ ،‬این شخص را ظاهرا‬
‫سزاوار تقدیر و التفات نمی دانست‪ .‬با این حال‪ ،‬شخص مذکور درذهن بسیاری از همرزمانش‪ ،‬جایگاه قابل احترامی یافته‬
‫بود‪.‬‬
‫یک روز‪ ،‬احمد شاه مسعود در قرارگاه ظاهر شد و بدون هیچ مقدمه و تشریفات به من دستور داد‪:‬‬
‫این شخص را بازداشت کن که آهسته آهسته به خطر تبدیل شده است!‬
‫گفتم‪ :‬همین جوان غازی و سربه کف را می گویی؟‬
‫مسعود گفت‪ :‬وقت را هدر نده ‪ ...‬بگیرش که این نفر برای تو گپ هایی دارد!‬
‫بدون تأخیر دست به کار شدم و درحالی که همه غرق حیرت شده بودند‪ ،‬او را بازداشت کرده و به اتاق مخصوص شکنجه‬
‫آوردم‪ .‬هیچ یک از مجاهدان علت این اقدام مرا جویا نشد‪ .‬روحیه خود فرد بازداشت شده‪،‬نشان می داد که اگر چه نقش‬
‫خود را خوب بازی کرده؛ آخرکار‪ ،‬تقدیر با وی وفا نکرده است‪.‬‬
‫در نخستین برخورد از وی خواستم بدون هیچ دلیل و دالیلی‪ ،‬آن چه را که می خواهم بیان کند‪ .‬از تصمیم مسعود کامال‬
‫اطمینان داشتم‪ .‬او تا زمانی که یک موضوع در فکرش به پخته گی نمی رسید‪ ،‬دست به این چنین اقدام نمی زد‪ .‬از سوی‬
‫دیگر‪ ،‬هر کسی را که برای تحقیق معرفی می کرد‪ ،‬به طور قطع مسأله ای فوق العاده می بود‪ .‬به این شخص گفتم‪:‬‬
‫دالوری ها بسیار کردی و حاال وقتش است دالورانه هرچیزی را که الزم است و می فهمی که من به دنبالش هستم‪ ،‬بدون‬
‫آن که دروغ بگویی ویک قسمتش را پنهان کنی‪ ،‬قصه کن!‬
‫مشاهده کردم که غرورش را از دست نداده است‪ .‬حتی خودش باور نمی کردکه آن همه فعالیت های درخشان ونا ترسی‬
‫هایی که به نفع جبهه انجام داده بود‪ ،‬یک باره برباد رفته باشد‪ .‬بعد از یک دور شکنجه و تحکم روانی‪ ،‬به سخن گفتن‬
‫شروع کرد‪.‬‬
‫وی گفت که از سوی شبکه خاد ( خدمات اطالعاتی ) دولت استخدام شده و دربدل امتیازات زیاد به سوی جبهه پرتاب شده‬
‫است‪.‬‬
‫پرسیدم‪:‬‬
‫درین جا هرکس با اهداف خاصی پرتاب می شود‪ ،‬تو به کدام هدف مشخص وارد جبهه شدی؟‬
‫جواب داد‪:‬‬
‫رئیس خاد و بعضی همکاران بلند رتبه شان به من گفتند که وظیفه تو نسبت به وظایف دیگران که مثال برای کشتن‬
‫مسعود روانه پنجشیر می شوند‪ ،‬آسان تر است‪ .‬تو در جبهه پنجشیر‪ ،‬ابتدا مأموریت داری که به هر بهای ممکن‪ ،‬اعتماد‬
‫مجاهدان‪ ،‬فرماندهان و شخص مسعود را به دست بیاوری‪.‬‬
‫فرد مظنون ادامه داد‪:‬‬
‫از رئیس خاد سوال کردم که مسعود مجاهدان و افراد فداکار بسیار دارد که توجه او را به خود جلب کرده اند‪ .‬حتی یک‬
‫مجاهد عادی ازجایگاه واعتماد الزم نزد مسعود بهره مند است‪ .‬اگر کسی آدم اطمینانی نباشد‪ ،‬از جبهه رانده می شود و یا‬
‫درحاشیه می رود‪.‬‬
‫رئیس خاد گفت‪:‬‬
‫پالن من طوری است که بتوانی بسیار به زودی‪ ،‬درجایگاه بلند و برجسته ترقرار بگیری‪ .‬تو از نخستین روز های ورود‬
‫به پنجشیر‪ ،‬باید شجاعت خاصی از خود نشان بدهی‪ .‬رشادت و دلیری تو باید دیگران را در درجه دوم اهمیت قرار دهد‪.‬‬
‫تو باید درهرعملیات خطرناک ومشکل‪ ،‬اول تر ازهمه داوطلب شوی؛ کاری را که دیگران یا از ترس و یا بنا به مصلحت‬
‫انجام نمی دهند‪ ،‬تو باید بدون تأخیر انجام بدهی‪ .‬در استعمال راکت وزیکویک و بمب‪ ،‬پیش دستی کن تا توجه مسعود را‬
‫به خود جلب کنی‪ .‬برای ما جلب توجه مسعود به وسیله تو بسیار مهم است‪ .‬درین پالن نمی خواهیم مسعود را ترور کنیم‪.‬‬
‫فقط موقف تو باید باال برود‪ .‬وقتی عملیات دولت باالی پنجشیر انجام شود و یا پالن بمباران را ترتیب می دهیم‪ ،‬از قبل‬
‫برایت اطالع می رسد‪ .‬معموال مجاهدان مسعود از هواپیما های چرخکی ضد گلوله ترس دارند و بعد از دیدن چرخکی‬
‫ها‪ ،‬به مواضع محکم کوهی و زیر زمینی پناه می برند‪ .‬تو از چرخکی نباید ترس داشته باشی‪ .‬ما ترا درجریان می گذاریم‬
‫وبه رفقای نشانزن و پیلوت وظیفه می دهیم که مثال درکدام نقطه باید متوجه باشد که نفر خود ما باالیش انداخت می کند و‬
‫او باید بمب های خود را دورتر از وی به زمین بیاندازد تا وی از بین نرود‪ .‬درچنین حاالتی‪ ،‬تو باید از هر سالحی که در‬
‫دسترس داری‪ ،‬کار بگیری و به سوی چرخبال ها انداخت کنی‪ .‬ظاهرا چرخبال ها سعی می کنند ترا بزنند‪ .‬تو مثل یک‬
‫چریک شجاع و چاالک‪ ،‬با مهارت از یک نقطه به نقطه ای دیگری تغییرموضع می دهی و بازهم با چرخبال ها مقابله می‬
‫کنی‪ .‬حتی کار به جایی می کشد که تو با راکت سرشانه ای به سوی هواپیما حمله ورمی شوی و باالخره چرخبال احساس‬
‫خطر می کند و صحنه جنگ را به مقصد نقطه نامعلوم ترک می گوید‪ .‬بدون شک جریان این صحنه سازی را همه از‬
‫زیر سنگ ها نظاره می کنند و به تو آفرین می گویند‪ .‬مسعود بدون شک ازیک نقطه این کارزار را تماشا می کند‪ .‬بدین‬
‫ترتیب‪ ،‬موقف تو نزد «آمر» تثبیت می شود وتو می توانی دور بعدی مأموریت خود را بدون درد سر آغاز کنی!‬
‫من ( مشتاق) به یاد آوردم که این شخص‪ ،‬هیچ چشم ترس نداشت و درجریان جنگ ها‪ ،‬چپ وراست می جنگید و حس‬
‫احترام دیگران را نسبت به خود برانگیخته بود‪ .‬این نکته را باید قید کنم که از بی مهری احمد شاه مسعود دربرابر وی‬
‫دستخوش ظن و گمان شده بودم؛ اما به روی خود نمی آوردم‪.‬‬
‫مسعود برایم گفته بود این فرد بسیار خطرناک است‪ .‬حتی ازآنانی که به هدف ترور من می آیند‪ .‬او استخوان شکن است و‬
‫به همین سبب‪ ،‬وظیفه رسیده گی به پرونده اش را به تو واگذاشتم‪ .‬مسعود همچنان گفته بود که این فرد دو سه نفر از‬
‫مجاهدان را نیز با مهارت خاص‪ ،‬به خاد تسلیم داده است‪ .‬فکر کردم‪ :‬من چطور خبرندارم؟‬
‫این بخش اطالعات مسعود واقعاً برای من به حیث رئیس اداره اطالعاتی جبهه‪ ،‬شرم آور بود‪.‬‬
‫ازین فرد پرسیدم ‪ :‬بعد از آن که دور اول پالن رئیس خاد عملی می شد وتو به لحاظ اعتماد‪ ،‬صداقت و شجاعت درجایگاه‬
‫بلند تری قرار می گرفتی‪ ،‬چه وظایف بعدی برایت سپرده می شد؟‬
‫مظنون جواب داد‪:‬‬
‫وظیفه بعدی من‪ ،‬خیلی ساده‪ ،‬نا محسوس و به ظاهر بی اهمیت بود‪ .‬پس ازآن که از مرتبه واعتماد بلند برخوردار می‬
‫شدم‪ ،‬وظیفه داشتم که خیلی ظریفانه‪ ،‬میان دو فرمانده‪ ،‬دو ریش سفید محل و دو مولوی جبهه اختالف بیاندازم و از‬
‫پیشرفت وعمیق ترشدن این اختالفات نظارت کنم‪ .‬ایجاد اختالف و بدبینی میان دوفرمانده جنگی بسیار مهم است‪ .‬همچنان‬
‫نفاق افگنی بین ریش سفیدان دو منطقه درشرایط جنگ و بدبختی‪ ،‬به آسانی حل نمی شود‪ .‬درین میان‪ ،‬انشقاق میان علمای‬
‫دینی که شعور وروان مجاهدان را دردست دارند‪ ،‬یک مسأله حیاتی است‪ .‬خاد دولت‪ ،‬روی این سه مسأله بسیار حساس‬
‫است و بدون زحمت سرمایه گذاری می کنند‪ .‬رئیس خاد به من گفت که بدون اجرای این پالن ‪ ،‬مسعود را به هیچ طریق‬
‫دیگری نمی توان درهم شکست ویا منزوی کرد‪.‬‬
‫مشتاق اضافه می کند‪:‬‬
‫این برنامه بسیار تکان دهنده بود‪ .‬مسعود که جریان بازجویی را از طریق من دنبال می کرد‪ ،‬گفت‪ :‬ملتفت شدی که این‬
‫شخص چه نقش ترسناکی را بازی می کند؟‬
‫جرئت نکردم از مسعود سوال کنم که سررشته مأموریت این شخص را چه گونه کشف کرده بود؟ او خود اشاره کرد که‬
‫از آغاز کار‪ ،‬به کمک شبکه های خاص ازماجرا اطالع داشته و مأموریت خاموش وی را دنبال می کرده است‪ .‬مسعود‬
‫گفت‪:‬‬
‫این فرد درایفای نقش خود واقعاَ موفق بود؛ تقدیر وی حرکت معکوس داشت‪ ،‬زیرا من از نقطه حرکت تا این جا‪ (،‬به‬
‫جزیکی دومورد) او را در کنترول خود داشتم‪ .‬از نظر مسعود‪ ،‬مقابله با این مهره ها‪ ،‬به مراتب مهم تراز جنگ با‬
‫شوروی بود‪ .‬او گفت‪:‬‬
‫برای دولت کارمل‪ ،‬اختالف اندازی و صف شکنی بسیار حیاتی است تا موفق شوند یکی دونفر را ترور کنند‪ .‬از دست‬
‫رفتن فرماندهان و سایر فعاالن جنگی‪ ،‬قضیه ای است که می شود آن را جبران کرد؛ آن چیزی را که این شخص می‬
‫خواست به انجام برساند‪ ،‬هرگز جبران شدنی نیست‪ .‬ازهمین نکته نگران هستم‪.‬‬
‫وقتی دوره تحقیقات پایان یافت از مسعود در مورد این شخص خواستار تعیین تکلیف شدم‪ .‬این بار قطعاَ اطمینان داشتم که‬
‫مسعود‪ ،‬شورای علما را فرامی خواند تا مطابق به آئین شریعت که درجبهه روی آن تأکید می شد‪ ،‬برای فرد مظنون‬
‫مجازات مرگ صادر کند‪.‬‬
‫مسعود گفت‪ :‬نیازی به این کار ها نیست‪ .‬مبارزه ادامه دارد‪ .‬این وقایع نیز دوام خواهد داشت‪ .‬کاری کن که توبه واستغفار‬
‫کند و چند روز بعد رهایش کن که برود‪ .‬خودش می فهمد که دیگر نمی تواند نقش بازی کند‪ .‬مدتی بعد بی آن که من وتو‬
‫از وی بخواهیم از صحنه خارج شود؛ خود به خود راه خود را پیدا می کند و ناپدید می شود‪.‬‬
‫وقتی به اتاق تحقیق آمدم‪ ،‬دستور مسعود را برایش ابالغ نکردم‪ .‬خودش پیوسته توبه وندامت کرد و مدتی بعد‪ ،‬در حالی که‬
‫از تصمیم مسعود دلخوربودم‪ ،‬آزادش کردم‪.‬‬
‫کاکا تاج الدین که به حیث "سایه مسعود" شهرت داشت‪ ،‬می گوید که ازین ماجرا هیچ اطالعی ندارد‪ .‬تاج الدین روایت‬
‫تازه ای به دست می دهد که ممکن است‪ ،‬میان این دو حادثه‪ ،‬از حیث مضمون و نحوه حدوث وقایع‪ ،‬شباهت های طبیعی‬
‫وجود داشته باشد‪ .‬او می گوید‪:‬‬
‫دراول سال ‪ 1361‬خورشیدی فردی به نام داراب از روستای رحمن خیل پنجشیر برای دیدن مسعود به جبهه آمد‪ .‬او‬
‫گفت؛ روابط نزدیک با شبکه های جاسوسی کا‪ ،‬بی‪ ،‬بی دارد و می تواند درامر جهاد و مبارزه مردم بر ضد اشغالگران‬
‫کمک برساند‪ .‬مسعود چند بار با وی به طور سری دیدار کرد‪ .‬او به داراب گفت‪:‬‬
‫گزارش ها را مستقیم برای خودم بده!‬
‫داراب مردی قد بلند‪ ،‬جسور وفوق العاده هشیار بود‪ .‬درگذشته‪ ،‬افسر دوره سلطنت بوده و بعد ها از وظیفه افسری منفصل‬
‫شده و سرگرم کار تکسی رانی بود‪ .‬او با روس ها به طور مستقیم رابطه داشت و می توانست بدون مانع‪ ،‬اجساد شهدای‬
‫مجاهدین اهل والیات شمال را در موتر خود از پنجشیر به شمال منتقل کند‪ .‬مسعود در چند دور تماس با داراب‪ ،‬به وی‬
‫مأموریت هایی را محول کرد‪ .‬او از انجام چند مأموریت پیروز به در آمد‪ .‬اگرچه توجه مسعود به داده های اطالعاتی‬
‫داراب روز تا روز افزون شده بود‪ ،‬نحوۀ فعالیت های وی درخارج از پنجشیر را با دقت تحت نظر داشت‪ .‬آخرین باری‬
‫که داراب درسال ‪ 1361‬به پنجشیرآمد‪ ،‬گزارش تکان دهنده ای را برای مسعود افشا کرد که همزمان شک و تردید‬
‫مسعود را نیز نسبت به خود تکمیل کرد‪ .‬وی به نقل از مواد سری اطالعاتی کا‪،‬جی‪ ،‬بی خطاب به مسعود گفت‪:‬‬
‫کا‪،‬جی‪ ،‬بی پالن دارد که ترا با استفاده از نزدیک ترین افرادی که از اعتماد کامل تو برخورداراند‪ ،‬ترور کند‪ .‬درگزارش‬
‫های کا‪،‬جی‪ ،‬بی قید شده است که تو از سوی یک دسته از افراد «چشم آبی» که ترا از نزدیک همرایی می کنند‪ ،‬کشته‬
‫می شوی!‬
‫مسعود پرسید‪:‬‬
‫یک گروه از افراد چشم آبی؟‬
‫داراب جواب داد‪:‬‬
‫آری! من تا کنون موفق به کشف نام های این افراد نشده ام‪.‬‬
‫نکته جالب درگزارش داراب این بود که افراد کلیدی مسعود درآن زمان‪ ،‬کسانی بودند که چشمان آبی داشتند‪ .‬به شمول‬
‫خودم ( تاج الدین)‪ ،‬بسم اهلل خان ( رئیس ستاد ارتش کنونی افغانستان) مهندس کمال و شاه نیاز‪ ،‬و چند تن از محافظان همه‬
‫چشم های آبی دارند!‬
‫مسعود پرسید‪:‬‬
‫چه گونه عمل می کنند؟‬
‫قرار است هنگام خواب ترا ترور کنند‪ ...‬احتماال این کار به تحریک همین افراد‪ ،‬به وسیله بادیگارد های مسلح خودت‬
‫انجام می شود!‬
‫داراب با لحنی پرطمانینه‪ ،‬از باشی امیر و باشی سعدالدین که از چهره های بارز اطرافیان مسعود بودند‪ ،‬نیزبه عنوان‬
‫افراد ارتباطی کا‪،‬جی‪،‬بی نام برد‪ .‬مسعود مثل همیشه هیچ واکنشی از خود ظاهر نساخت و مأموریت تازه ای را برایش‬
‫سپرد‪ .‬حالت خطرناکی پیش آمد‪ .‬تولید بی اعتمادی میان مصاحبان "چشم آبی"مسعود به معنی فروپاشی هسته رهبری جبهه‬
‫بود‪ .‬مسعود سعی کرد دیگران ازین گزارش آگاه نشوند‪.‬‬
‫داراب ظاهراَ برای اجرای مأموریت تازه از پنجشیر بیرون رفت‪ .‬او درمحاسبه های خودش‪ ،‬موفق شده بود که شبکه های‬
‫مختلف مجاهدین را درموجی از اختالف درونی فرو برد‪ .‬ادعای وی درمورد سوء نیت چشم آبی ها به جان مسعود‪ ،‬سخت‬
‫تکان دهنده بود و فضای بی اعتمادی را به وجود آورد‪.‬‬
‫مدتی بعد‪ ،‬مسعود برای داراب پیام فرستاد که برای اجرای یک مأموریت به پنجشیر بیاید‪ .‬داراب ازآمدن به پنجشیر خود‬
‫داری کرد‪ .‬مسعود نتیجه گرفت‪:‬‬
‫داراب جاسوس زرنگی است که می خواست کمر ما را بشکند!‬
‫درسال ‪ 1362‬نیروهای مسعود شهرستان اندراب را به تصرف خود درآوردند و سید منصورآغا فرمانده حزب اسالمی‬
‫مشهور به منصور زنجیری از آن منطقه متواری شد‪ .‬منصور آغا نواسه سید حسین ( وزیر جنگ دوره پادشاهی کوتاه‬
‫مدت امیرحبیب اهلل خان کلکانی بود که از سوی نادر همراه با ‪ 12‬تن از مقامات ارشد حکومت نه ماه حبیب اهلل اعدام‬
‫شدند‪ ) .‬بعد ها رابطه مسعود با فرمانده منصور روال عادی به خود گرفت‪ .‬درهمین سال سیدمنصور آغا درتماس تلفنی‬
‫با مسعود به طور تصادفی از بازداشت یک جاسوس به نام داراب در سالنگ شمالی خبر داد وگفت که یکی ازمجاهدان‬
‫وی به نام ربانی‪ ،‬یک جاسوس را به نام داراب بازداشت کرده است‪ .‬مسعود با اصرار زیاد‪ ،‬از منصور خواست که‬
‫داراب را به نفرات وی تحویل دهد‪ .‬وقتی داراب را به پنجشیر منتقل کردند‪ ،‬مسعود با چهره عبوس‪ ،‬موارد جرمی او را‬
‫برشمرد وبی آن که حرف دیگری بر زبان براند‪ ،‬دستور داد که او را به دادگاه جبهه تحویل دهند‪ .‬دادگاه جبهه داراب را‬
‫به مرگ محکوم کرد‪ .‬گفته می شد که داراب برخی از فعاالنی را که قبال مسعود به اومعرفی کرده بود که به حیث پیچ و‬
‫مهره های اطالعاتی در اداره های خاد درکابل‪ ،‬نفوذ داده شوند‪ ،‬به مأموران رژیم معرفی کرده و همه آنان به دام افتاده‬
‫بودند‪ .‬مسعود پیش ازآن عزیز نام یکی ازنزدیکان خانواده گی و یک فرمانده خود به نام "سرتمبه" را که در دره فراج در‬
‫رأس یک گروه از افراد مسلح قرار داشت‪ ،‬به اتهام جاسوسی آشکار برای شوروی ها به دادگاه جبهه تحویل داده بود و‬
‫همه آنان نیز به مرگ محکوم شدند‪ .‬عزیز لحظاتی قبل از اعدام گفته بود‪:‬‬
‫آمرصاحب‪ ،‬من فقط به دیدن خودت آمده بودم!‬
‫مسعود درجواب گفته بود‪ :‬لچک‪ ...‬می دانم برای چه کاری آمده بودی!‬
‫مسعود درباره این سه اعدامی گفت‪:‬‬
‫این ها پرونده های سنگین داشتند که به هیچ صورتی مایه مدارا واغماض نبود‪ .‬مثال فرمانده سرتمبه بی هیچ مالحظه ای‪،‬‬
‫باالی یک دختر جوان تجاوز جنسی کرده بود و با شبکه اطالعاتی شوروی نیز از نزدیک رابطه داشت‪.‬‬

‫واقعه هشتم‪:‬‬
‫منابع‪ :‬آغا مشتاق‬
‫صالح محمد ریگستانی‬

‫درسال ‪ 1363‬خورشیدی توطئه ای دیگری درمورد قتل مسعود در پنجشیر افشا شد که هم برای برنامه ریزان اطالعاتی‬
‫خاد دولت کارمل و هم برای شبکه ضد جاسوسی احمد شاه مسعود‪ ،‬که این توطئه را رد یابی کردند‪ ،‬بسیار تعیین کننده‬
‫بود‪ .‬حمله و ضد حمله استخباراتی درین حادثه به حدی پیچیده و سازمان داده شده بودکه شخص مسعود اعتراف کرد که‬
‫عملیات بی اثر سازی این حادثه در نوع خود "شاهکار" اطالعاتی به حساب می آید‪ .‬وی به صالح محمد ریگستانی گفت‬
‫که اگرمن چه گونگی با خبر شدن ازین توطئه را بنویسم‪ ،‬یک کتاب شاهکار درعرصۀ فعالیت های اطالعاتی خواهد‬
‫بود‪".‬‬
‫مشتاق رئیس اداره تحقیق شبکه اطالعاتی مسعود می گوید‪:‬‬
‫یکی از مجاهدین پنجشیری به نام عبدالقادر مشهور به ضابط ناچار‪ ،‬که از سوی شبکه خاد کابل استخدام شده بود‪ ،‬زمینه‬
‫حتمی قتل مسعود را آماده کرده بود‪ .‬قبل ازآن که مسعود را با استفاده از تفنگچه بی صدا و زهر قوی و زودکش ازبین‬
‫ببرد‪ ،‬به وسیله شخص مسعود افشا گردید‪.‬‬
‫ریگستانی می گوید‪:‬‬
‫مسعود زمانی که تصمیم می گرفت برنامه های مهمی را طراحی کند‪ ،‬دو سه روز‪ ،‬خودش را از انظار مخفی می کرد‪.‬‬
‫دریک چنین حالت‪ ،‬شاید یک یا دو تن از نزدیکان خاص وی‪ ،‬محل اقامت او را می دانستند‪ .‬یکی ازپناه گاه های مسعود‪،‬‬
‫خانه شخصی ضابط ناچار بود که مسعود همیشه به آن جا رفت وآمد داشت‪.‬‬
‫روزی مسعود به خانه عبدالقادر ضابط ناچار در عقب دکان های روستای بخشی خیل می رود‪ .‬بعد از ورزش مختصر‬
‫داخل همان اتاقی می شود که مخصوص خود او بود‪ .‬دستور می دهد برایش شیر بیاروند‪ .‬ضابط ناچار بدون معطلی‬
‫گیالس شیر و شکر را روی میز مسعود می گذارد‪ .‬مسعود بی آن که سوی ضابط ناچار نگاهی بیاندازد‪ ،‬از وی به شوخی‬
‫می پرسد‪:‬‬
‫درین گیالس که چیزی نیانداخته ای؟‬
‫ضابط ناچار ظاهراَ شوخی مسعود را نادیده می گیرد و خود را گول می زند می گوید‪:‬‬
‫آمرصاحب‪ ،‬شیر تازه و خوبست‪.‬‬
‫مسعود اندکی تأمل می کند و به سوی گیالس دست نمی برد و این بار با لحنی محکم تر از وی سوال می کند‪:‬‬
‫ضابط‪ ،‬در شیر چیزی نیانداخته ای؟‬
‫قیافه به ظاهر خونسرد و آسیب ناپذیر ضابط ناچار‪ ،‬این بارکمی درهم می رود و دست پاچه گی در حرکاتش مشاهده می‬
‫شود‪ .‬مسعود با لحنی قاطع و نیشخند آمیز می گوید‪:‬‬
‫برو همان تفنگچه و ماده زهری را که برایت داده اند‪ ،‬برایم بیاور!‬
‫ضابط ناچار تکانی می خورد ورنگ از رخش می پرد و به سرعت خودش را به پاهای مسعود می اندازد‪.‬‬
‫مشتاق می گوید‪:‬‬
‫کشف شبکه ترور ضابط ناچار مثل همیشه جزو بازی های افشا ناشدۀ مسعود بود که نه تنها من؛ بلکه سایر نزدیکان او‪،‬‬
‫تا امروز از جزئیات آن آگاه نشده ایم‪ .‬جالب این است که من به حیث رئیس تحقیق شبکه ضد جاسوسی‪ ،‬زمانی از کشف‬
‫این توطئه آگاهی یافتم که مدتی از آن سپری شده بود‪ .‬این خبر از زبان برخی از بادیگارد های مسعود به بیرون درز کرد‬
‫و من از آن اطالع یافتم‪ .‬این پنهان کاری برای من قابل تعجب نبود؛ مسعود هیچ گاه سرنخ های اطالعاتی را در اختیار‬
‫کس دیگری قرار نمی داد‪ .‬بعد از آن که از جریان خبر شدم‪ ،‬خواهان مجازات شدید ضابط ناچار شدم‪ .‬خود را آماده کردم‬
‫تا وی را به شکنجه وبازجویی بکشانم‪ ،‬مسعود وی تقاضای مرا رد و گفت‪:‬‬
‫ناچار هرچه باشد‪ ،‬به من خدمت کرده است‪ .‬مدتی درخانه اش نان ونمک خورده ام‪ .‬او را مجازات نمی کنم؛ شاید اصالح‬
‫شود‪.‬‬
‫کاکا تاج الدین درین باره می گوید‪:‬‬
‫ما از روی اشاره های غیر واضح مسعود‪ ،‬کم وبیش از رفت وآمد های افراد مشکوک در خانه ضابط ناچار آگاهی داشتیم‪.‬‬
‫بنا بر مصلحت‪ ،‬خود را گول می زدیم تا مسیر اصلی قضیه را بهتر تشخیص بدهیم‪ .‬هرزمانی که مسعود به خانه ضابط‬
‫ناچار می رفت‪ ،‬درکنارش می بودم‪ .‬این را هم می دانستیم که یک دختر زیبا از کابل به خانه ضابط ناچار می آمد و شب‬
‫و روزها درآن جا باقی می ماند‪ .‬در مرحله نخست این ذهنیت وجود داشت که دختر ناشناس معشوقه ضابط ناچار است و‬
‫خود او نیز ظاهرا چنین نمایش می داد که با دختر روابط خانواده گی دارد‪ .‬مسعود نظر دیگری داشت‪ .‬او گفت دختر‬
‫مذکور تحصیل یافته انستیتیوت ویژه استخبارات درشوروی بوده و اکنون برای اجرای مأموریت خاص اطالعاتی به این‬
‫جا پرتاب شده است‪ .‬با توجه به این موضوع‪ ،‬من با ضابط ناچار وارد مفاهمه شدم و دو بسته بسیار کوچک زهر و یک‬
‫تفگچه بی صدا را که دختر از سوی خاد یا شبکه کا‪ ،‬جی‪ ،‬بی به ضابط ناچار تحویل داده بود‪ ،‬به دست آوردیم‪ .‬ضابط‬
‫ناچار افشا کرد که مأموریت دختر همان چیزی است که مسعود تشخیص داده است‪ .‬پس فیصله شد که برای دختر هیچ‬
‫مزاحمتی ایجاد نشود تا ما بتوانیم دیگر شبکه های ارتباط داخلی و منطقه ای او را شناسایی کنیم‪ .‬اما زمان خیلی محدود‬
‫بود و درست چند روز بعد‪ ،‬آخرین و مهلک ترین تهاجم ارتش سرخ بر پنجشیر آغاز شد و تمامی برنامه های ما را برهم‬
‫زد‪ .‬درست نمی دانم که دختر مذکور از سوی کا‪،‬جی‪ ،‬بی به یک چنین مأموریتی اعزام شده بود یا آن که این برنامه از‬
‫سوی خاد رژیم آماده شده بود‪ .‬این زن جاسوس‪ ،‬کامالً حرکاتی وقیح و القیدانه داشت و مانند دیگر زنان‪ ،‬از ازدحام‬
‫وحضور مردان اصال نگران نمی شد‪.‬‬
‫مسعود از زندانی کردن ضابط ناچار ( حتی به مدت کوتاه ) نیز پرهیز کرد‪ .‬فقط مدتی او را تحت نظر گرفت و هنگامی‬
‫که به طور مکرر‪ ،‬اطمینان داد که دیگر هرگز وارد این بازی ها نخواهد شد‪ ،‬آزادی دو باره خود را بازیافت‪ .‬اصرار‬
‫واستدالل ضابط ناچار این بود که او از سوی استخبارات خاد برای کشتن مسعود توظیف شده بود؛ بنا به گفتۀ خودش او‬
‫قصد داشت از امتیازات مادی خاد بهره ببرد و هیچ گاه به طور جدی برای کشتن مسعود‪ ،‬تالش نکرده بود‪ .‬شماری از‬
‫مردم که ازین همه ماجرا های خطرناک آگاه شده بودند‪ ،‬نسبت به رفتار مسعود در برابر آقای ناچار اعتراض کردند‪.‬‬
‫رخنه استخبارات دولت به خانه ناچار‪ ،‬همچنان یک راز ناگشوده باقی مانده است‪ .‬ضابط ناچار نیز هرگز فرصت نیافت‬
‫که زبان باز کند و بخشی از برنامه مرگبار خاد را به شاهد تاریخ تحویل دهد‪ .‬او در سال ‪ 1385‬به ندای اجل لبیک گفت‬
‫و ازین دنیا رفت‪.‬‬
‫واقعه نهم‪:‬‬
‫منبع‪ :‬ریگستانی‬
‫آغا مشتاق‬
‫قمار خطرناک‬

‫ریگستانی به این نظر است که علت اصلی قدرت استخباراتی مسعود آن بودکه وی در بسیاری مواقع‪ ،‬اسیران جنگی را به‬
‫طور دسته جمعی‪ ،‬بدون آن که چه کسی درحزب است وچه کسی نیست‪ ،‬آزاد می کرد‪ .‬اگر افسران نظامی نسبتاَ مهم‬
‫درمیان آنان وجود می داشت‪ ،‬آنان را به خلوت فرا می خواند و یا برای مبادله اسرا و یا بعضی اهداف دیگر‪ ،‬با خود نگه‬
‫میداشت‪ .‬درمیان هزاران تن از اسرا‪ ،‬افراد فکری و آشتی ناپذیری حضور می داشتند که بعد از رهایی‪ ،‬دریک روند‬
‫زمانی‪ ،‬با بحران ایدئولوژی و تصفیه حساب وجدانی رو به رو می شدند‪ .‬این نوع رفتار با اسیران جنگی‪ ،‬در سایر‬
‫جبهات مجاهدین در گوشه وکنار افغانستان به چشم نمی خورد‪ .‬در بسیاری جبهات‪ ،‬به دام اسارت مجاهدان افتادن‪ ،‬با‬
‫مرگ حتمی و عذاب کش شدن برابر بود؛ یا نفرات حکومت واعضای حزب دموکراتیک خلق چنین تصور می کردند‪.‬‬
‫احتراز مسعود از بدرفتاری با اسیران جنگ و رجحان آزادی آنان نسبت به مجازات های مرگ و سال های طوالنی‬
‫زندان‪ ،‬خط اصلی سیاست او را تشکیل می داد‪ .‬این زندانیان وقتی به طور غیرمنتظره ای آزادی شان را باز می یافتند‬
‫وبه کانون خانواده های شان بر می گشتند‪ ،‬به طور طبیعی ( خود آگاه وناخود آگاه ) به تبلیغاتچی های مسعود در خانواده‪،‬‬
‫اجتماع و محیط کار‪ ،‬تبدیل می شدند‪ .‬به ویژه روایت وضع از سوی اعضای حزب برای سایر اعضای حزب‪ ،‬بر شیشه‬
‫دیدگاه حزبی ها خط می انداخت‪ .‬همچنان اسیران‪ ،‬از لحظه آزادی‪ ،‬دستخوش تحول روانی می شدند وحداقل مانند گذشته‪،‬‬
‫حس دشمنی وکینه توزی شان را نسبت به مسعود وافراد وی تا حد زیادی ازدست می دادند‪ .‬مشتاق می گوید که تعداد‬
‫بسیار اندکی از جاسوسان‪ ،‬آن هم کسانی که به طور مکرر به هدف کشتن مسعود وارد پنجشیر می شدند‪ ،‬اعدام شدند‪.‬‬
‫مسعود بعداز اثبات جاسوسان به عنوان مجرمان متکرر‪ ،‬آنان را به ادارۀ قضا اعزام می کرد و آن گاه اداره قضایی جبهه‬
‫به اعدام ویا حبس دراز مدت جواسیس اصدار حکم می کرد‪.‬‬
‫مشتاق آمار مشخصی به دست نمی دهد اما می گوید که در سال های تعرض شوروی به افغانستان‪ ،‬در حدود شش صد تن‬
‫از جواسیس وتروریست های نخبه به دام افتادند که باید به مجازات مرگ محکوم می شدند‪ .‬اکثر جواسیس از سوی شبکه‬
‫های استخباراتی شوروی و دولت و همچنان از سوی حزب اسالمی گلبدین حکمتیار برای کشتن مسعود گماشته شده بودند‪.‬‬
‫مسعود این آدم ها را به طور عمده عفو کرد و به خارج از حریم جبهه پرتاب کرد‪ .‬مشتاق می گوید‪:‬‬
‫من مخالف جدی آزادی کل اسیران بودم‪ .‬مسعود می گفت‪:‬‬
‫توکلت علی اهلل!‬
‫بنا به روایت ریگستانی درکتاب " مسعود و آزادی" ‪ ،‬باری در سال ‪ 1982‬یک سرباز هیجده ساله روسی درجریان نبرد‬
‫در اطراف پایگاه نظامی بگرام به اسارت مجاهدین درآمد و او را به حضور مسعود حاضر کردند‪ .‬مسعود سراپای سرباز‬
‫را نگریست و از طریق مترجم از وی سوال کرد‪:‬‬
‫برای چه به افغانستان آمده ای؟‬
‫سرباز روسی جواب داد‪:‬‬
‫به ما گفته اند درین جا امریکایی ها و چینی ها هستند!‬
‫مسعود از وی پرسید‪:‬‬
‫تا حال از امریکایی ها و چینی ها‪ ،‬کسی را دیده ای؟‬
‫سرباز روس جواب داد‪ :‬نه‬
‫مسعود گفت‪:‬‬
‫من به تو یک میل اسلحه می دهم‪ ،‬هرگاه درصف ما‪ ،‬اتباع امریکایی وچینی را دیدی‪ ،‬با همین اسلحه مرا بزن!‬
‫یک کالشینکوف برای سرباز روس داده شد واو ‪ 12‬سال تمام به حیث بادیگارد مسعود‪ ،‬کوه ها وگردنه ها ودشت ها را‬
‫درنوردید‪ .‬این سرباز به دین اسالم گروید و نام خود را اسالم الدین گذاشت‪ .‬اسالم الدین حاال زنده است وگاه به مسکو می‬
‫رود وگاه به افغانستان بر می گردد‪.‬‬
‫به نقل از اسالم الدین چنین روایت شده است‪ ( :‬روایت کننده‪ :‬فرمانده مسلم)‬
‫از نخستین لحظاتی که به دستور مسعود یک قبضه اسلحه دراختیار من گذاشتند‪ ،‬با هوشمندی فرض کرده بودم که این کار‬
‫مسعود نوعی فریب کاری است‪ .‬هیچ کس به دشمنش اسلحه نمی دهد‪ .‬شاید می خواهند واکنش مرا معلوم کنند؛ وگرنه‬
‫مکافات مرگ حتمی‪ ،‬درانتظار من است‪ .‬خاموش ماندم و زمانی که کالشینکوف را برایم دادند‪ ،‬این سخن از ذهنم گذشت‬
‫که کالشینکوف گلوله ندارد‪ .‬وقتی کالشینکوف را در دست گرفتم‪ ،‬خواستم به طورتخمینی‪ ،‬وزن آن را ثابت کنم‪ .‬وزن‬
‫کالشینکوف ظاهراً با درجه سنگینی سایر کالشینکوف ها برابر بود‪ .‬با خود گفتم که ذخیره مرمی کالشینکوف پر از گلوله‬
‫است اما ایمان دارم که سوزنک مخصوص کالشینکوف را بیرون کرده اند‪ ،‬تا اگر من برای کشتن مسعود اقدامی انجام‬
‫دهم‪ ،‬تالش هایم پیش از پیش خنثی شده باشد‪ .‬من هم هشیاری خود را از دست نمی دادم‪ .‬در مدت دو سال حتی جرئت‬
‫نکردم که جاغور( خوابگاه ) تفنگ را آزمایش کنم که آیا گلوله دارد ویا خیر؟ به خیال خودم‪ ،‬در برابر فریب کاری‬
‫سازمان یافته مسعود‪ ،‬آزمایش پس می دادم‪ .‬به عنوان یک سرباز روس ثابت می کردم که هرچند در نظارت شباروزی از‬
‫سوی چریک ها قرار دارم‪ ،‬به حیث یک نظامی‪ ،‬ظرفیت هایی دارم که درتصور افراد مسعود نمی گنجد! من کسی نبودم‬
‫تا به آسانی بتوانند بر من حجت بیاورند که برای کشتن مسعود دنبال فرصت هستم‪.‬‬
‫دو سال با این پنهان کاری و نبرد خاموش سپری شد‪ .‬درین مدت به این نتیجه رسیده بودم که روحیه مسعود و دیگران‪ ،‬آن‬
‫گونه نیست که من درین دوسال درذهن خودم فرض کرده ام‪ .‬یک روز‪ ،‬دسته های مجاهدان در باالی یک کوه برای‬
‫اجرای مأموریتی‪ ،‬درحال انتظارقرار گرفتند‪ .‬فاصلۀ من از دیگران بسیار بود و هیچ کسی نبود که مرا تحت نظر داشته‬
‫باشد‪ .‬آسمان صاف و پهنای کوه و دره های جدا شده ازآن‪ ،‬خیلی گسترده بود‪ .‬درموقعیتی قرار داشتم که هر نوع حرکات‬
‫من‪ ،‬نمی توانست از سوی افراد مسعود‪ ،‬سوء تعبیر شود‪ .‬در یک چنین موقعیتی تصمیم گرفتم نیات مسعود نسبت به خودم‬
‫را برای همیشه معلوم کنم‪ .‬ابتدا خوابگاه گلوله را از بدنه تفنگ جدا کردم‪ .‬دیدم که به طور کامل سی گلوله درآن خوابیده‬
‫است‪ .‬با خود گفتم حدس دومی من درست است‪ .‬یعنی این که تفنگ من‪ ،‬سوزنک مخصوص ندارد‪ .‬با یک حرکت سریع‪،‬‬
‫اندام های تفنگ از هم جدا کردم و به اصطالح‪ ،‬پرزه پرزه اش کردم‪ .‬با تعجب مشاهده کردم که هیچ فریبکاری درکار‬
‫نیست و سوزنک مخصوص تفنگ‪ ،‬درجای اصلی اش قرار دارد!‬
‫به این هم اکتفا نکردم‪ .‬به اطرافم نظر افگندم ومیله تفنگ را سوی هوا گرفتم و آتش کردم‪ .‬تفنگ صدا داد و گلوله های‬
‫آتشین از دهانه آن به سوی هوا پریدند‪.‬‬
‫از همان لحظه‪ ،‬تمامی تفکرات و تصوراتم نسبت به مسعود دگرگون گشت ومن به این مرد بزرگ اقتدا کردم‪.‬‬
‫آقای ریگستانی می گویدکه این گونه رفتار مسعود با یک اسیر دشمن خارجی‪ ،‬در تاریخ جهان شاید کم اتفاق افتاده باشد‪.‬‬
‫بعد از سپردن کالشینکوف به سرباز روسی‪ ،‬بسیاری از یاران مسعود از وی خواستند ازین اعتماد عجیب خود منصرف‬
‫شود‪ .‬مسعود هر بار از موقف خود دفاع می کرد و می گفت‪:‬‬
‫نگران نباشید‪ ،‬او پسر خوبی است!‬
‫ریگستانی می افزاید‪ :‬درآن دوره ما نمی دانستیم که مسعود از قبول این گونه خطرات مسلم چه می خواست؟ حاال می دانیم‬
‫که او در واقع تاریخ می ساخت‪ .‬عالوه برآن‪ ،‬چنین رفتاری در تاریخ جنگ ها و تاریخ زنده گی عیاران بزرگ‪ ،‬درجوامع‬
‫و فرهنگ های بشری و سردارانی فاتح که دشمنان شان را به اسارت می کشیدند‪ ،‬سابقه نداشته است‪.‬‬
‫اسالم الدین بعد از آن که در جمع بادیگارد های مسعود انجام وظیفه می کرد‪ ،‬مدتی در زندان معروف "چاه آهو" به حیث‬
‫سرباز نگهبان باالی زندانی ها نیز کار می کرد‪ ( .‬در بخش های باالیی دره پنجشیر‪ ،‬دره ای فرعی وجود دارد به نام دهن‬
‫ریوت‪ .‬در داخل این دره فرعی محلی به نام چاه آهو وجود دارد‪ .‬مسعود زندانی درین منطقه ساخته بود که جواسیس‬
‫خطرناک و زندانی هایی را که جرایم سنگین داشتند‪ ،‬به آن جا منتقل می کردند‪ .‬این زندان شهرت زیادی درمیان مردم به‬
‫ویژه دستگاه اطالعاتی و استخباراتی دولت کمونیستی پیدا کرده بود‪ .‬نام زندان چاه آهو معادل هول و ترس بود‪ .‬حسین‬
‫فخری نویسنده‪ ،‬درهمان سال های نخست‪ ،‬داستانی نوشته است به نام مالقات درچاه آهو که دو عامل حکومت را در‬
‫اسارت مسعود نشان می دهد‪ ).‬مشتاق می گویدکه این سرباز درنظم و انظباط نظیر نداشت‪ .‬یک شب به منظور بررسی و‬
‫تفتیش قرارگاه ها از دفتر بیرون آمدم‪ .‬آهسته از در زندان چاه آهو به جمع سربازان پا گذاشتم‪ .‬دیدم شماری از مجاهدین‬
‫اداره زندان دور هم نشسته اندو با هم بازی ورق (فیسکوت) می کنند‪ .‬اسالم الدین نیز اسلحه خود را روی شانه انداخته و‬
‫باالی سرشان ایستاده بود و صحنه قطعه بازی را تماشا می کرد‪ .‬برای آن که او را غافلگیر کنم‪ ،‬آهسته از عقب‪ ،‬روی‬
‫پایش پا گذاشتم‪ .‬اسالم الدین همین که پشت سرخود را نگاه کرد ‪ ،‬تعادل خود را از دست داد و از بیم مجازات غش کرد و‬
‫بیهوش شد‪ .‬از نظر وی‪ ،‬کسی که حین انجام وظیفه نظامی از سوی افسر مافوق‪ ،‬به بی اعتنایی و کمبود مسئولیت پذیری‬
‫ملزم شود‪ ،‬مجازات سختی در انتظارش خواهد بود‪.‬‬
‫به نظر می رسد مسعود درانسان شناختی خویش اطمینان داشت و تمامی نظریه ها وشک وتردید ها در باره اسالم الدین‬
‫را نادیده گرفت‪.‬‬
‫مشتاق می گوید‪ :‬یک سرباز دیگر روسی نیز از سوی مجاهدین به اسارت در آمده بود‪ .‬مسعود به این سرباز روسی توجه‬
‫چندانی نکرد‪ .‬این سرباز که وابسته به سازمان کی ‪،‬جی‪،‬بی بود‪ ،‬نگاه هایی مشوش و حالتی بی اعتماد داشت‪ .‬درسیمایش‪،‬‬
‫فرصت طلبی و تمایل به انجام کاری شتاب زده و خطرناک موج می زد‪ .‬او را به فرمانده منطقه پریان ( پریان یکی از‬
‫شهرک های پنجشیر که درمنتهی الیه دره قرار دارد‪ ).‬به نام نجم الدین پارنده تحویل دادند‪ .‬قبل از آن یکی از مجاهدین‬
‫سیلی سختی به صورتش زده بود‪ .‬او سعی کرده بود سالح را از دست یکی از آنان بقاپد و دیگران را گلوله باران کند‪.‬‬
‫حتی موفق شده بود که دهان یک پهلوان را خون آلود کند‪ .‬اودریک اقدام عجیب‪ ،‬به سوی یکی از مجاهدان پرید تا اسلحه‬
‫او را بگیرد و به سوی دیگران حمله کند‪ ،‬اما از سوی چند نفر دیگر تحت کنترول درآمد و بدنش را با قنداق های تفنگ‬
‫کوبیدند‪ .‬این سرباز روسی تا آخرین لحظه با نگهبانان خود جنگید‪ .‬وقتی مشاهده کردند دیگر نمی توانند او را درکنترول‬
‫خود داشته باشند‪ ،‬دست ها وپاهایش را با ریسمان بستند و او را کناری ایستاده کردند تا بعدا تیرباران شود‪ .‬سرباز روسی‬
‫هیچ اعتراضی نکرد و در چشم برهم زدن‪ ،‬هدف رگبار قرار گرفت و بر زمین غلتید‪.‬‬
‫حاجی رحیم و فرمانده حسین‪ ،‬سرگذشت این سرباز روسی را چنین روایت می کنند‪:‬‬
‫حاجی رحیم در اوایل جوانی به جبهه پنجشیر پیوست وسال ها به حیث دستیار و فرد مورد اعتماد مسعود وظیفه اجرا‬
‫کرد‪ .‬وی اطالعات گسترده ای از شخصیت "شیرپنجشیر" و رویداد های مرتبط با جنگ و دپلوماسی مسعود در اختیار‬
‫دارد‪.‬فرمانده حسین که به " حسین ماله " معروف است‪ ،‬از آوان جوانی به جبهه پنجشیر پیوست و درسنگرهای جهاد‬
‫ومقاومت حضور داشت‪.‬‬
‫بنا به اظهارات حسین و حاجی رحیم‪ ،‬این سرباز روسی که آقای مشتاق در باره آن سخن رانده است‪ ،‬درسال ‪1364‬‬
‫خودش را با یک میل کالشینکوف به مجاهدین مستقر در گذرگاه سالنگ تسلیم کرد‪ .‬وی جوانی بلند باال با موهای زرد و‬
‫چشمان آبی شفاف بود که هر بیننده را به خود جلب می کرد‪ .‬پوست صورتش بیش از حد سفید بود و کم وبیش به زبان‬
‫فارسی سخن گفته می توانست‪ .‬وقتی مسعود در لحظه های اولیه در روستای ده پریان منطقه پریان با او مقابل شد‪ ،‬نگاهی‬
‫از روی دقت و تردید به سویش افگند‪ .‬او را به سوی خود طلبید و از وی چیزهایی پرسید‪ .‬معلوم نشد که سرباز روسی به‬
‫جواب مسعود چه گفته بود‪ .‬مسعود ناگهان سیلی سختی به صورتش کوفت‪ .‬سرباز فی الفور دست هایش را درمقابل‬
‫صورت خود سپر ساخت ونوعی حالت دفاعی به خود گرفت‪ .‬قبل از آن که مسعود واکنش دیگری از خود ظاهر سازد‪،‬‬
‫نظامی روسی از حالت ایستاده ‪،‬خودش را رو به جلو به زمین انداخت‪ .‬درست مانند سربازی که امرافسرمافوق را با‬
‫سرعت عملی کرده باشد‪.‬‬
‫مسعود ازین حرکت متعجب شد وگفت‪:‬‬
‫فکر می کنم این یک سرباز عادی نیست!‬
‫او گفت‪ :‬این سرباز چه گونه تسلیم شده است؟ فارسی هم حرف می زند و با دیگر نظامیان روسی شباهت چندانی ندارد‪.‬‬
‫ناخن هایش کشیده شده و اندام هایش بسیار ورزیده وسفت است!‬
‫او کرام الدین ( مشهور به سارنوال کرام ) را به حضور طلبید ودر باره تشخیص هویت ومأموریت این سرباز به‬
‫مشاورت نشست‪ .‬دستوراکید صادر شد که از نظامی یادشده با دقت مواظبت شود تا تفنگی به دستش نیفتد و یا خود را به‬
‫دریا نیاندازد‪ .‬مسعود گفت‪:‬‬
‫این سرباز کامالً طور دیگری آموزش دیده است وباید به شیوه خود کا‪،‬جی‪ ،‬بی از وی اعتراف گرفته شود‪ .‬یک نوع‬
‫شکنجه درکا‪،‬جی‪ ،‬بی معمول است که با استفاده ازقطرات آب صورت می گیرد‪ .‬به طوری که روی یک نقطه بدن متهم‪،‬‬
‫آهسته آهسته از باال قطرات آب می چکد‪ .‬مثال برتارک سر‪ ،‬شقیقه‪ ،‬پیشانی و‪ ...‬این شکنجه فراتر از توان بشری است و‬
‫هرآدم " سرشخ" را درهم می شکند‪ .‬نوع دیگر شکنجه روسی این است که سر متهم را پیوسته میان آب فرو می برند و‬
‫این عمل را تا آن جا تکرار می کنند که شخص ازمقاومت می افتد‪ .‬اما این جا شوروی نیست‪ .‬یک کشوراسالمی است و‬
‫شریعت واصول دینی اجازه نمی دهد با وی همان گونه رفتار شود‪.‬‬
‫مسعود رو به کرام الدین گفت‪:‬‬
‫تو در نقش یک فرد ناراضی و مخالف در اتاق وی وارد می شوی و با وی یک جا به سر می بری‪.‬‬
‫فرمانده حسین می گوید‪:‬‬
‫این سرباز روسی به ما گفت که "یک لنگه" فارسی حرف زده می توانم‪ .‬کار برد کلمات "یک لنگه فارسی" نشان می داد‬
‫که وی فارسی را خیلی به درستی می تواند صحبت کند‪ .‬چنان که بعد معلوم شد‪ ،‬وی مدتی را در جمع نظامیان روسی در‬
‫والیت هرات سپری کرده و ظاهرا به دین اسالم گرویده بود وسپس پایش به گذرگاه سالنگ کشیده شده بود‪ .‬وقتی او را به‬
‫پنجشیر منتقل کردیم‪ ،‬دست وپای خود را جمع می کرد و سعی داشت که روی بازوان خود‪ ،‬عالمت صلیب ترسیم کند‪.‬‬
‫مسعود گفت‪:‬‬
‫کسی که مسلمان می شود‪ ،‬حالت روانی اش عوض می شود و خیلی به ساده گی می توان نیات و شخصیت حقیقی او را از‬
‫حرکات ورفتارش درک کرد‪ .‬من که می بینم دررفتار ووجنات این سرباز عالمتی ازتغییر معنوی به چشم نمی خورد‪.‬‬
‫پس از چند روز‪ ،‬کرام الدین اطالع داد که این سرباز یکی از کارکشته ترین نظامیان تربیت شده کا‪ ،‬جی‪ ،‬بی است که در‬
‫سخت ترین شرایط آموزش دیده و دربرابر هرنوع شکنجه وضربات بدنی و روانی توان مقاومت دارد‪ .‬کرام به نقل‬
‫ازسرباز توضیح داد‪:‬‬
‫او بعد از آن که کامال باور مند شد که درهر حالت‪ ،‬اعدام می شود‪ ،‬از روی اجبار و یا آخرین مصلحت با من زبان‬
‫مفاهمه پیدا کرد‪ .‬روز های اول خیلی محتاط وخشمگین بود‪ .‬من درنقش یک فرد مخالف مسعود کار سختی درپیش داشتم‪.‬‬
‫او توضیح داد که از جانب سازمان اطالعات شوروی مأموریت یافته است که از طریق افغانستان وپاکستان بتواند به‬
‫اروپا برود‪ .‬دراروپا (درکشور بلجیم) یک ایستگاه رادیویی که از سوی مخالفان حکومت شوروی اداره می شود‪ ،‬برضد‬
‫نظام شوروی برنامه پخش می کند‪ .‬مأموریت نظامی روسی آن است که به نام سرباز مسلمان شده شوروی‪ ،‬به کمک‬
‫مجاهدان افغان‪ ،‬از طریق پشاور به اروپا برسد واز آن جا خودش را به حیث یک ناراضی شوروی به کارکنان ایستگاه‬
‫رادیویی ضد شوروی نزدیک کند‪ .‬کرام الدین افزود‪ :‬او می گوید پس روی همین علت بود که من چندی تحت آموزش های‬
‫سنگین قرارگرفتم که در برابر هرنوع مانع و خطرمقابله کنم و در برابر هرگونه شکنجه و فشار ایستاده گی کنم‪.‬‬
‫درجریان آموزش های ویژه در شوروی‪ ،‬گاه به وسیله چرخبال به یک جنگل مخوف فرود آورده شدم که جایگاه مارها و‬
‫جانوران خطرناک بود و من باید با مقابله و مقاومت‪ ،‬با هرنوع حمله مار و جانوران وحشی مقابله کرده و زنده گی خود‬
‫را حفظ می کردم‪ .‬من در وضع خوفناک جنگل تاریک چند روزی به سر بردم و گاه مجبور می شدم که برای زنده ماندن‬
‫ازحمالت حیوانات وحشی به درخت ها پناه ببرم واز گیاهان طبیعی رفع گرسنه گی کنم‪ .‬بعد زیر شکنجه رفتم و برای آن‬
‫که آزمایش واقعی پس بدهم‪ ،‬ناخون هایم را با انبر کشیدند و جلو چشمانم روی میز گذاشتند‪ .‬سنگ ها را به دهان می‬
‫گرفتم و با هرنوع فشار می جنگیدم‪ .‬وقتی دوره آزمایش وآموزش تمام شد‪ ،‬به افغانستان فرستاده شدم که از طریق جبهه‬
‫پنجشیر به پشاور راه یابم‪.‬‬
‫سرباز روسی در باره این که چرا کی‪،‬جی‪ ،‬بی‪ ،‬ترجیح داد که از طریق پنجشیر به پاکستان راه یابد‪ ،‬چنین گفت‪:‬‬
‫شوروی ها می دانند که مسعود اسیران را نمی کشد‪ .‬خصوصا کسانی را که مسلمان شده باشندو به رضای خود شان تسلیم‬
‫سربازان وی شده باشند‪.‬‬
‫کرام الدین افزود‪:‬‬
‫این نظامی روسی حاال با من یک نوع درد مشترک و زبان مشترک پیدا کرده است‪ .‬شاید هم چنین نیست و می داند که‬
‫تاکتیک وی چندان باالی مجاهدان پنجشیر کارگر نیافتاده است و یقین پیدا کرده است که اعدام می شود‪ .‬او به من می گوید‬
‫که نظام شوروی یک قدرت پایدار و جاودانه است وهرگزازپا نمی افتد‪ .‬این نظام کانکریت زیر خاک است وهیچگاه درهم‬
‫شکسته نمی شود‪ .‬بیا من وتو ازین جا برویم‪ .‬سرنوشت ما با هم شباهت دارد‪ .‬من خواهری دارم که با تو عروسی کند‪.‬‬
‫مرا کمک کن که هر دوازین جا رهایی یابیم‪ .‬من برای رخنه به ایستگاه رادیویی ضد شوروی در بلجیم پنجشیر را انتخاب‬
‫کردم و کا‪ ،‬جی‪ ،‬بی گفته است که مسعود اسیران و تسلیم شده ها را نمی کشد و رها می کند‪ .‬آمدن من به پنجشیر اجتناب‬
‫ناپذیر بود‪ .‬کا‪ ،‬جی‪،‬بی به من اعالم کرد که سفر به پنجشیر‪ ،‬پرماجرا و راه رسیدن به بلجیم‪ ،‬مأموریتی خطرناک است‪.‬‬
‫هشتاد درصد احتمال مرگ تواست‪ .‬اما اگر از پذیرش این مأموریت اجتناب کنی‪ ،‬احتمال آن زنده گی ات را از دست‬
‫بدهی ‪ ،‬صد درصد خواهد بود‪.‬‬
‫حاجی رحیم می گوید‪:‬‬
‫بعد ازین ماجرا‪ ،‬مسعود دستور اعدام سرباز روسی را صادرکرد‪ .‬من و تاج الدین او را به طور دست بسته و محتاط از‬
‫پناه گاهش بیرون کردیم و به سوی ناحیه ای موسوم به "واخی" روانه شدیم‪ .‬مکان اعدام را مشخص کردیم‪ .‬درین حال تاج‬
‫الدین می خواست که از من پیشدستی کند و با کشتن سرباز روسی‪ ،‬خودش را غازی بسازد؛ من او را موقع ندادم و از‬
‫چند قدمی‪ ،‬او را به رگبار بستم‪ .‬سرباز روسی چیغ زد و برزمین افتاد‪.‬‬
‫این ماجرا در نوع خود کامال با رفتار مسعود با اسیران تفاوت داشت‪ .‬ما تا هنوز درک نمی کنیم که مسعود چرا این‬
‫سرباز روسی را به طور عاجل اعدام کرد؟‬
‫ریگستانی می گوید‪:‬‬
‫گاهی مسعود چهره متفاوتی از خود ظاهر می ساخت ودر برابر حوادث از خود واکنش نشان می داد‪ .‬حوادثی که ممکن‬
‫بود بارها درگذشته اتفاق افتاده بود اما مسعود در مقابله با آن شدت عمل نشان نداده بود‪ .‬او می توانست سرباز روسی را‬
‫در اسارت خود نگهدارد و درمواقع مناسب‪ ،‬با زندانیان وابسته به خویش مبادله کند‪ .‬نوع دیگررفتار مسعود درسال‬
‫‪ 1374‬درشهرک جبل السراج دربرابر یک دسته ازآدم ربایان پنجشیری به مشاهده رسید‪ .‬شش تن جوان مردی را به قتل‬
‫رسانیده و موترش را ربوده بودند‪ .‬مسعود بعد از آن عامالن قتل را بازداشت کرد به زودی شرایطی را فراهم کرد که‬
‫آنان به زودی تیرباران شدند‪ .‬درحالی که درکابل و دیگر مناطق‪ ،‬جنایاتی به مراتب باالتر از آن اتفاق می افتاد که با‬
‫شدت عمل حکومت مجاهدین رو به رو نمی شدند‪.‬‬
‫مشتاق می گوید‪:‬‬
‫مسعود اسیران روسی را به اداره تحقیق و زندان تحویل نمی داد و نزد خودش نگهمیداشت‪ .‬فقط یک بار هشت تن از‬
‫سربازان روسی را به اداره تحقیق روانه کرد‪ .‬من گواهی می دهم که درحضور خودم‪ ،‬همه شان رها شدند‪ .‬سربازان‬
‫تاجکی که به دام مجاهدین می افتادند‪ ،‬در نخستین لحظات بلند می گفتند‪:‬‬
‫الاله اال اهلل محمد رسول اهلل‬
‫ما در نوبت های متفاوت‪ ،‬سربازان تاجکی را رها کردیم وآن ها را در گذشتن مرز از طریق بندر ایری تام (حیرتان) و‬
‫قزل قلعه (شیرخان بندر) یاری رسانیدیم‪.‬‬
‫( نام اصلی حیرتان‪ ،‬ایری تام است که اتاق تنها معنی می دهد و واژه ترکی است)‬

‫واقعه دهم ‪:‬‬


‫منبع‪ :‬مشتاق‬
‫اعدام جاسوس‬

‫زمانی كه احمد شاه مسعود بعد از سال ‪ 1362‬خورشیدی ‪ ،‬پایگاه سازی چریكی در خارج از پنجشیر را آغاز کرد‪ ،‬تهاجم‬
‫استخباراتی شوروی و دولت كارمل به سوی پنجشیر نیز به طور وسیع دامنه پیدا كرد‪ .‬در دوره آتش بس مؤقت با ارتش‬
‫شوروی‪ ،‬اجرای شعار خاموش و اعالم ناشده ای ایجاد « چند پنجشیردیگر» در دستور كار مسعود قرار گرفته بود‪ .‬او‬
‫برای یك جنگ فرسایشی مداوم آماده گی می گرفت و تشخیص داده بود كه وادی پنجشیر در مواقع دشوار به آسانی از‬
‫سوی ارتش شوروی و دسته های محلی وابسته به حزب اسالمی درمحاصره قرار می گیرد وتمركز بر پنجشیر‪ ،‬می تواند‬
‫سرنوشت این جبهه را با خطر بزرگ مواجه كند‪ .‬به این ترتیب‪ ،‬ارتش شوروی و افغان ازین نوع تحركات مسعود آگاهی‬
‫داشتند و رخنه جواسیس به هدف تثبیت نقاط حساس و كلیدی پایگاه ها درداخل پنجشیر و خارج از آن‪ ،‬پیوسته فزونی می‬
‫گرفت‪.‬‬
‫در همین دوران شخصی را بازداشت كردیم كه عوض نام داشت‪ .‬او در نخستین دقایق تحقیق اعتراف كرد كه از سوی‬
‫اداره خاد كابل مأموریت داشته است كه كلیه پایگاه های جنگی مسعود را در سراسر دره و خارج از آن تثبیت كرده و‬
‫گزارش آن را به خاد تحویل دهد‪.‬‬
‫این شخص كه بدون هیچ مقاومتی از مأموریت خود پرده برداشت‪ ،‬از نظر من عامل مهمی به حساب نمی آمد‪ .‬مسعود در‬
‫جایی بسیار دور از قرارگاه من حضور داشت‪ .‬درآن زمان به غیر از برخی فرماندهان ارشد‪ ،‬سایر مجاهدان وازجمله‬
‫خودم تجهیزات مخابراتی در اختیار نداشتیم‪ .‬پس نامه نوشتم و پیكی به راه افتاد تا آن را به مسعود برساند‪.‬‬
‫در نامه توضیح دادم كه فرد بازداشت شده‪ ،‬از لحاظ روانی یك شخص ساده و مسن است و دست كم ‪ 55‬سال عمر دارد و‬
‫از اعمال خود ندامت می كشد‪ .‬پاسخ مسعود به زودی به دستم رسید‪ .‬او نوشته بود‪:‬‬
‫رهایش كنید كه برود و دو باره به این جا برنگردد‪.‬‬
‫من عوض را از زندان بیرون كشیدم و گفتم ‪ :‬از همان راهی كه آمده بودی‪ ،‬بی آن كه عقب نگاه كنی‪ ،‬خودت را ازین جا‬
‫گم كن!‬
‫چند روز بعد از آزادی عوض نام‪ ،‬نقاط استراتیژیك وپایگاه های محوری وادی پنجشیر به وسیله جنگنده های شوروی به‬
‫سختی بمباران شدند‪ .‬این حمله به حدی غافلگیرانه و دقیق بودند كه در نتیجه آن حداقل ‪ 35‬تن از مجاهدین كشته شدند‪.‬‬
‫مسعود اطالع داد كه این حادثه بعد از آزادی همان فرد مظنون روی داده است‪ .‬پرسیدم‪:‬‬
‫آیا این بمباران بر اساس اطالعات جمع آوری شده از سوی عوض نام انجام گرفته است؟‬
‫مسعود گفت‪ :‬آری ‪ ...‬شبكه های كابل اطالع داده اند كه این فاجعه بربنیاد اطالعات گرد آوری شده از همین شخص‪ ،‬روی‬
‫داده است‪.‬‬
‫من فكر نمی كردم كه شخص احمق و ساده ی مانند عوض‪ ،‬آن قدر در استخبارات شوروی و خاد مقرب باشد كه براساس‬
‫نقشه های او دست به یك چنین اقدامی بزنند‪ .‬مسعود گفت كه كشف نقاط و نقشه عملیات از سوی همین شخص برای‬
‫مجریان خاد داده شده است‪ .‬ازین كه عوض‪ ،‬به آسانی از چنگ ما در رفته بود‪ ،‬معذب بودم‪.‬‬
‫مدتی پس ازین حادثه‪ ،‬اطالع رسید كه همین فرد دو باره وارد قلمرو جبهه شده است‪ .‬بدون تأخیر عوض را بازداشت‬
‫كردیم‪.‬‬
‫او را درمحل مخصوصی آوردیم كه از چندی به این سو درآن به سر می بردم‪ .‬این محل عقب یك سنگ بزرگ بود كه به‬
‫جای پناه گاه از آن استفاده می كردیم‪ .‬مدتی پیش درهمین نقطه كوهی‪ ،‬مراسم عروسی من نیز انجام گرفته بود‪ .‬طبیعت‬
‫این جا به حدی وحشی و درعین حال طبیعی و خلوت بود كه روزانه موش ها و چلپاسه های كوهی موسوم به "كربش" از‬
‫دست من آب و دانه می خوردند‪.‬‬
‫عوض را تحت شكنجه گرفتم و به زودی دهانش باز شد‪ .‬او اعتراف كرد كه بمباران پایگاه های پنجشیر بعد از آن انجام‬
‫شد كه من نقشه تمامی نقاط قابل بمباران را به خاد تحویل دادم‪ .‬او گفت كه حتی كمیته تحقیق را هم تثبیت موقعیت كرده‬
‫بودم‪.‬‬
‫از وی سوال كردم كه بعد از حمله هوایی بر تاسیسات پنجشیر چرا دوباره به پنجشیر آمدی؟‬
‫البته این سوال من چندان منطقی نبود‪ .‬زیرا او خودش اهل دره پنجشیر بود‪ .‬نود درصد جواسیس و آنانی كه برای كشتن‬
‫مسعود با شبكه های خاد همكاری كردند‪ ،‬اهل پنجشیر بودند‪ .‬یكی از مهارت های خاد این بود كه فعاالن و آدم كشان را از‬
‫میان خود پنجشیری ها انتخاب می كرد وبرای انجام مأموریت اعزام می نمود‪ .‬عوض جواب داد‪:‬‬
‫این بار برای تثبیت خسارات آمدم كه آیا بمباران هوایی دقیقا هدف ها را زده است ویا نه؟‬
‫گفتم‪ :‬دست آوردهایت بد نیست‪ 35 .‬نفر كشته شده است‪ ،‬بس نیست؟‬
‫عوض خاموش بود‪.‬‬
‫پرسیدم‪ :‬مسئوالن خاد خبر نشدند كه در اثر نقشه های تو ‪ 35‬نفر مجاهد تلف شده اند؟‬
‫چشم هایش گرد شدند‪.‬‬
‫گفتم‪ :‬رئیس های خاد‪ ،‬این بار اشتباه كردند كه ترا برای تثبیت خسارات روان كردند‪ .‬حماقت خودت نیز زیاد است‪ .‬در‬
‫مرحله اول گرفتارت كردم‪ .‬اعتراف كردی و بعد از رهایی نقشه دادی و بمباران شدیم‪ .‬چطور جرئت كردی كه دو باره با‬
‫پای خودت به سوی مرگ برگردی؟‬
‫مجازات مجرمان متكرر‪ ،‬اعدام بود‪ .‬مسعود هیچ گاه به اعدام جواسیس بدون حکم دادگاه رضا نمی داد‪.‬‬

‫پس تداركات برای اعدام عوض به زودی انجام گرفت‪ .‬حاال در اعدام وی هیچ تردیدی نبود و هیچ كسی به عنوان میانجی‬
‫وجود نداشت‪ .‬به عوض گفتم چند دقیقه بعد اعدام خواهی شد‪ .‬عوض نه واكنش نشان داد و نه هم هراسان شد‪ .‬به مجاهدان‬
‫دستور دادم كه آب برای وضو برایش بدهند‪ .‬وی وضو كرد و نماز هم خواند و منتظر نشست كه بعد چه خواهد شد؟‬
‫قبل از اعدام از وی خواسته شد كه وصیت خودش را به شكل تحریری و زبانی بیان كند‪ .‬او همچنان ساكت بود‪ .‬به‬
‫مجاهدان دستور داده شدكه فقط یك گلوله در قلبش بزنید‪ .‬او در حالی ایستاده بود‪ ،‬یك مجاهد میل كالشینكوف را به قلبش‬
‫نزدیك كرد‪ .‬به عوض بازهم گفته شدكه درآخرین لحظه زنده گی‪ ،‬خواسته اش چیست؟ اما او هیچ خواسته ی را مطرح‬
‫نكرد‪ .‬لحظه ی بعد ماشه تفنگ كشیده شدو بعد از صدای خشن كالشینكوف‪ ،‬عوض به زمین غلتید‪.‬‬

‫واقعه یازده هم‪:‬‬


‫منبع‪ :‬مشتاق‬
‫شکار تصادفی‬

‫در سال ‪ 1361‬به صحنه ای برخوردم كه مسعود هرگز از آن با خبر نشد و تا امروز ازین تصادف عجیب‪ ،‬در حیرت‬
‫فرو می روم‪ .‬حاال فرصت آن رسیده است كه ازآن پرده بر دارم‪.‬‬
‫وظیفه من به عنوان رئیس تحقیق شبكه استخبارات مسعود ایجاب می كرد كه در حاالت عادی‪ ،‬به طور غیر عادی و‬
‫شخصی در گوشه و كنار قرار گاه به گردش خارج شوم‪ .‬درایام شب‪ ،‬عمدتا در تاریكی برای گردش بیرون می آمدم‪ .‬شبی‬
‫بعد از نیمه شب‪ ،‬از روستای فروبل ( روستایی درمقابل ساختمان والیت پنجشیر) به سوی تپه سریچه ( حاال آرامگاه‬
‫مسعود در آن واقع است) گشت می زدم‪ .‬نزدیك سریچه پل كوچكی است‪ .‬درتاریكی صدای پای كسی را شنیدم كه به سوی‬
‫پل نزدیك می شد‪ .‬عبور كسی از روی پل برایم یك امر عادی بود اما وقتی عابر در تاریكی به سوی من نگاه كرد‪ ،‬ناگاه‬
‫تكان خورد و بی اختیار گفت‪ :‬وای ‪...‬‬
‫خیز برداشتم و در وسط پل به یخنش چنگ زدم و به سوی خود کشیدم‪ .‬در روشنایی چراغ دستی به صورتش نگاه كردم‪.‬‬
‫گفتم‪:‬‬
‫تو كیستی؟‬
‫جوانی بود حدود هفده ساله كه به شدت ترسیده بود‪ .‬فكر كردم دیوانه است‪ .‬به زودی درك كردم كه از دیدن غیرمنتظره ای‬
‫من به شدت وحشت خورده است‪ .‬با صدای خفه و ترسناكی به گوشش گفتم‪:‬‬
‫چرا خواستی پا به فرار بگذاری؟ تو كی هستی‪ ...‬درین نیمه شب این جا چه می كنی؟‬
‫جوان به تضرع افتاد و پیوسته ازمن التماس می كرد‪:‬‬
‫مرا نكش ‪ ...‬مرا نكش‪...‬‬
‫دست دركمرش انداختم و تفنگچه اش را گرفتم‪ .‬جیب هایش را تفتیش كردم و مبلغ چهار هزار افغانی را ازآن بیرون‬
‫كشیدم‪ .‬چهارهزار افغانی درسال ‪ 1361‬پول اندكی نبود‪ .‬عالوه برآن‪ ،‬این مبلغ پول درجیب جوانی هفده ساله‪ ،‬واضحاَ‬
‫سوال برانگیز بود‪ .‬شكار خودم را یافته بودم‪ .‬كشف تفنگچه این جوان حجت مرا تكمیل كرده بود كه چهار هزارافغانی پول‬
‫مشكوك‪ ،‬درمقابل آن زیاد اهمیت نداشت‪.‬‬
‫او را به قرارگاه آوردم‪ .‬چنان دست پاچه بود كه لرزش دستانش را نمی توانست كنترول كند‪.‬‬
‫چنگ درگلویش انداختم و گفتم كه خودش را معرفی كند و بگوید درین وقت شب درین جا به چه كاری مشغول بود؟‬
‫اول گفتم خودش را معرفی كند‪ .‬وی گفت‪:‬‬
‫نامم سمیع است واز روستای بازارك هستم‪.‬‬
‫برای این كه چنگال هایم را بیشتر درگلویش فرو نبرم‪ ،‬تكانی به خود داد و به سرعت از جیب پهلویی اش یك قوطی‬
‫كوچك نصوار را بیرون كرد و به من گفت‪:‬‬
‫این جا عكس توست‪.‬‬
‫در عقب شیشه سرپوش قوطی نصوار عكس فوری كهنه یی جاسازی شده بود‪ .‬به عكس نظر انداختم‪ .‬عكس خودم بود كه‬
‫حدود ده سال پیش‪ ،‬هنگامی كه در اداره دادستانی والیت غور مأموریت رسمی داشتم‪ ،‬برداشته شده بود‪ .‬از تعجب یك‬
‫لحظه خاموش ماندم‪ .‬آهسته درگوشش خواندم‪:‬‬
‫این عكس را از كجا كردی‪ ...‬چه كسی برایت داده است؟‬
‫سمیع بدون مقاومت جواب داد‪:‬‬
‫این عكس را درجبل السراج برایم داده اند‪.‬‬
‫پرسیدم‪ :‬كی داد؟‬
‫سمیع گفت‪ :‬نفر های خاد برایم دادند‪.‬‬
‫گفتم‪ :‬با این عكس چه باید می كردی؟‬
‫گفت‪ :‬برایم گفتند درهر جای پنجشیر که می روی‪ ،‬مواظب باشی که با این شخص رو به رو نشوی ‪ ...‬اگر در دامش‬
‫افتادی‪ ،‬زنده گی بر تو حرام می شود!‬
‫گفتم‪ :‬تو را برای چه كاری فرستاده اند؟‬
‫جواب داد‪ :‬به من وظیفه داده اند كه مسعود را كه از همین مسیر می گذرد‪ ،‬با همین تفنگچه بزنم!‬
‫پرسیدم‪ :‬پس این عكس مرا چرا برایت دادند؟‬
‫گفت‪ :‬در خاد جبل السراج برایم گفته شدكه فقط كوشش كن با این آدم كه عكسش را برایت داده ایم‪ ،‬رو به رو نشوی! او‬
‫هر آدمی را كه كمی هم در منطقه نابلد باشد‪ ،‬به سرعت شناسایی كرده و زیر كار می گیرد و پالن خراب می شود‪.‬‬
‫گفتم‪ :‬تو چه وقت باید مسعود را می زدی؟ درین نیمه شب؟‬
‫گفت‪ :‬برایم گفته بودند موتر مسعود شب ها ازین جا عبور می كند‪.‬‬
‫از میان قوطی نصواری كه از او گرفته بودم‪ ،‬كمی نصوار در كف دستم ریختم‪ .‬واقعا نصوار بود و سپس آن را در گوشه‬
‫دهانم انداختم و بار دیگر به عكس كهنه خودم خیره ماندم‪ .‬آن وقت بیشتر از گذشته فهمیدم كه من به حیث كادر استخباراتی‬
‫مسعود چقدر برای استخبارات دولت آدم مهمی هستم‪ .‬آن وقت فهمیدم كه وی چرا وقتی ( برخالف انتظار) با من رو به رو‬
‫شد‪ ،‬چه گونه ناخود آگاه وحشت كرد و حالت غیرعادی به خود گرفت‪.‬‬
‫سمیع تاب شكنجه بیشتر را نداشت‪ .‬تالش من برای كشف شبكه های ارتباطی وی در داخل جبهه نتیجه ای در برنداشت‪.‬‬
‫استخبارات دولت براساس پیش بینی دقیق او را بدون هیچ حلقه ارتباطی در داخل دره‪ ،‬برای كشتن مسعود مأموریت داده‬
‫بود‪ .‬اشتباه خاد آن بود كه قبل از رو به رو شدن وی با من‪ ،‬چنان ترس وهولی در ذهنش ریخته بود كه از دیدن ناگهانی و‬
‫تصادفی من‪ ،‬خودش را كامال باخت ونزدیك بود قبض روح شود‪.‬‬
‫حوالی صبح درباره سرنوشت وی با خود به مشوره پرداختم‪ .‬یقین داشتم این جوان هفده ساله از روی فتوای عقل و خرد‪،‬‬
‫حاضر به این كار نشده است‪ .‬كامال به این نتیجه رسیده بودكه شاید چند لحظه بعد‪ ،‬با دستان خودم گلویش را بفشارم و یا با‬
‫تیشه و كارد قطعه قطعه اش كنم‪ .‬خدا شاهد است و حاال به گفته خود صادق هستم كه تصمیم گرفته بودم كه حتی‬
‫آمرصاحب را نیز ازین رویداد عجیب مطلع نسازم‪ .‬با خود این طور محاسبه كردم كه كشتن این جوان كه به سن شرعی‬
‫نرسیده است‪ ،‬هیچ دردی را درمان نمی كند‪.‬‬
‫وقتی شب گذشت و روشنی صبح آمد‪ ،‬خلیفه ناصر یكی ازمجاهدین را نزد خود خواستم و برایش گفتم خودش را آماده كند‬
‫كه این جوان را تا مدخل دره پنجشیر متصل به شهرك گلبهار برساند و از حدود جبهه خارج كند‪ .‬خلیفه ناصر آماده رفتن‬
‫شد‪ .‬سمیع كامال بی رمق شده بود و فكر می كرد او را به خلیفه ناصر می سپارم كه در عقب سنگی یا پشته كوهی‪،‬‬
‫اعدامش كند‪ .‬برایش گفتم‪:‬‬
‫ترا دو باره به همان جا می فرستم كه از آن جا روانت كرده اند‪.‬‬
‫سپس با خشم و غضب‪ ،‬صورتش را با چنگال هایم خراشیدم و پوست رویش را خون آلود كردم و گفتم‪ :‬باید با این چهره‬
‫به نزد رئیس خاد جبل السراج بروی‪ .‬پیام من برای حریف همین است كه ترا به حیث نشانی‪ ،‬دو باره برایش اعزام كنم‪.‬‬
‫خون از صورتش سرازیر شد و در گوشش گفتم‪:‬‬
‫به رئیس خاد جبل السراج سالم مرا برسان و بگو‪ ،‬من به چنگ همان كسی افتادم كه تو ترس داشتی با وی رو به رو‬
‫شوم‪.‬‬
‫اگر سمیع بیش از هجده سال عمر می داشت‪ ،‬قبل از آن مسعود وهمراهانش از قضیه با خبر می شدند‪ ،‬با تشریفات خاصی‬
‫اعدامش می كردم‪ .‬او برای تطبیق حكم شرعی آماده نبود‪ .‬بعد از آن رویداد‪ ،‬خاد جبل السراج به شیوه های دیگری به من‬
‫پیام جوابی فرستاد اما هیچ یك از عملیات جاسوسی آنان برای كشتن مسعود‪ ،‬كارگر نیافتاد‪.‬‬

‫واقعه دوازده هم‪:‬‬


‫منبع‪ :‬حاجی عزم الدین‪ ،‬مجری ارشد عملیات استخباراتی مسعود‬

‫احمد شاه مسعود‪ ،‬از نخستین سال های جنگ چریکی درپنجشیر‪ ،‬به منابع دست اول کشف و استخبارات دولتی و ارتش‬
‫چهل شوروی دسترسی کامل پیدا کرده بود‪ .‬من از جرئیات شکل گیری چنین ارتباطات منظم و انتقال به موقع‬
‫وسیستماتیک اخبار واطالعات از درون نهاد های امنیتی واستخباراتی به شبکه ضد جاسوسی پنجشیر اطالع چندانی‬
‫ندارم‪ .‬پالیسی مسعود این بود که کلید اصلی کسب اطالعات و دهلیز های مطمئن انتقال اخبارو گزارش های کامال سری‬
‫را در اختیار دیگران قرار نمی داد‪ .‬من مطلع شدم که میرتاج معاون قطعه شماره ‪ 216‬کشف وزارت دفاع دولت ببرک‬
‫کارمل ( اهل پنجشیر) یکی از مهره های وابسته به مسعود بود‪ .‬خلیل رئیس کشف قطعه ‪ 216‬وزارت دفاع ‪ ،‬جنرال نعیم‬
‫وردک و جنرال حسام الدین از روستای عمرز پنجشیرنیز از زمره افسران عالی رتبه قطعه کشف وزارت دفاع بودند که‬
‫تمامی اطالعات ریز و درشت را بدون آن که به کانال های استخباراتی درز کند‪ ،‬در اختیار مسعود قرار می دادند‪.‬‬
‫جنرال نعیم وردک درسال ‪ 1384‬با زنده گی وداع کرد‪ .‬وی در زمان حکومت مجاهدین در دهه هفتاد خورشیدی‪ ،‬رئیس‬
‫کشف وزارت دفاع ملی بود‪ .‬مسعود تا آخر حیاتش به تعهدات خود در برابر این افسران وفادار ماند و هرگز حتی بعد از‬
‫خروج روس ها از افغانستان و سقوط حکومت دکتر نجیب اهلل ‪ ،‬ازآنان به حیث منابع معتبر کسب اطالعات نام نبرد‪.‬‬
‫اهمیت محوری قطعه کشف وزارت دفاع به حیث بانک اطالعاتی سری و بسیار حساس درین بودکه این قطعه درتمامی‬
‫والیات افغانستان نماینده گی های سری و تحت پوشش را تأسیس کرده بود‪ .‬شبکه های والیتی قطعه کشف به نام های‬
‫مستعار از قبیل اداره هواشناسی‪ ،‬مؤسسه خیریه‪ ،‬اداره زراعت و کلنیک ها و شعباتی که به نحوی برای مردم درمحالت‪،‬‬
‫خدمات عمومی را انجام می دادند‪ ،‬فعال بودند که وظیفه اصلی آن ها جمع آوری اخبارسری امنیتی از سراسر کشور و‬
‫انتقال مجموعه اطالعات به وزیر دفاع و شخص رئیس جمهور ببرک کارمل بود‪.‬‬
‫مسعود به تمامی اطالعاتی که از طریق شبکه های قطعه کشف وزارت دفاع تهیه می شد‪ ،‬دسترسی کامل داشت‪ .‬اداره‬
‫های قطعه کشف‪ ،‬با دستگاه مخابراتی کامال مصئون به نام مورز مجهز بودند‪ .‬این دستگاه هاکلیه اخبار و اطالعات را‬
‫ابتدا به رمز(شفر) تبدیل می کردند وسپس به مراجع اصلی انتقال می دادند‪ .‬عالیم رمز براساس جدول ویژه ای که در‬
‫هرمرکز وجود داشت‪ ،‬تبدیل به واژه های فارسی می شد وسپس مورد مطالعه قرار می گرفت‪ .‬جدول اصلی حاوی‬
‫اطالعات امنیتی سری از سراسر کشور به شکل توحید شده به وزارت دفاع ارسال می شد‪ .‬یک نقل از همین جدول نهایی‬
‫شده اطالعات سری دراختیار مسعود قرار می گرفت‪ .‬معاون قطعه کشف آقای میرتاج یک دستگاه مورز در اختیار جبهه‬
‫گذاشته بود‪.‬‬
‫ضابط ناچار( که بعدا به ظن مشارکت در کشتن مسعود‪ ،‬درحاشیه قرار گرفت) درآن زمان کارکن امور مخابراتی ما بود‪.‬‬
‫او هر ماه با استفاده از دستگاه مورز‪ ،‬جداول اطالعاتی را به فارسی برگردان می کرد ودراختیار مسعود قرار می داد‪.‬‬
‫بدین ترتیب‪ ،‬همان اخبار واطالعات محرم که در اختیار شخص ببرک کارمل‪ ،‬وزیردفاع‪ ،‬وزیر داخله و ریاست خدمات‬
‫اطالعات دولتی ( خاد) و مراکز استخباراتی کی‪ ،‬جی‪ ،‬بی قرار می گرفت‪ ،‬دراختیار مسعود نیز قرار داده می شد‪ .‬مسعود‬
‫با استفاده از اطالعات دست اول‪ ،‬در اجرای هرنوع عملیات و یا پیشگیری از عملیات شوروی وارتش دولت پیش دستی‬
‫می کرد‪ .‬این وضع‪ ،‬فضای آشفته و بی باوری را در سطوح مختلف نهاد های امنیتی دولت کارمل ایجاد کرد‪.‬‬
‫شبکه های کشف امنیت‪ ،‬وزارت داخله‪ ،‬دفاع و کشف فرقه (تیپ) چهل شوروی به طور هم آهنگ‪ ،‬وارد کارزار ضد‬
‫حمله استخباراتی شدند‪ .‬درهمین جریان‪ ،‬استخبارات دولت به کشف این نکته نایل آمد که شبکه افسران قطعه کشف‪ ،‬با‬
‫مسعود رابطه دارند و تمامی اطالعات را دراختیار وی قرار می دهند‪ .‬دولت به سرعت وارد عمل شد و بعد از اتمام‬
‫مهلت آتش بس شوروی با نیروهای مسعود‪ ،‬به تاریخ اول ثور سال ‪ 1363‬ابتدا میرتاج معاون قطعه کشف و سپس خلیل‬
‫خان را بازداشت کرد و با سرعت به جوخه اعدام سپرد‪ .‬جنرال خلیل از باشنده های والیت غزنی بود‪ .‬دولت موفق شده‬
‫بود که فرد رابط میان مسعود و این افسران را که از روستای ماله پنجشیر بود‪ ،‬به دام اندازد‪ .‬سایر افسران از جمله نعیم‬
‫وردک و حسام الدین که به زندان طوالنی مدت محکوم شده بودند‪ ،‬به دستور مسعود با افسران داخلی که ما دراختیار خود‬
‫داشتیم‪ ،‬مبادله شدند‪.‬‬
‫با آن که بعد از فروپاشی حلقه افسران قطعه کشف وزارت دفاع‪ ،‬طومار ارتباطات سری مسعود با نهاد های مختلف امنیتی‬
‫دولت تا اندازه ای از هم گسیخت؛ سررشته های دیگر استخباراتی همچنان در اختیار مسعود باقی بودند‪ .‬بعدها فهمیدم‪،‬‬
‫اجنت های خاص فقط با خود وی رابطه داشتند‪ .‬تعجب درین بود که ما به حیث همراهان دایمی وی‪ ،‬نمی دانستیم که‬
‫عوامل استخباراتی چه وقت ودرکجا با وی دیدار می کنند‪.‬‬
‫بعد از متالشی شدن محور ارتباطی درقطعه کشف‪ ،‬روس ها برخورد شان را در مقابله با مسعود عوض کردند‪ .‬آن ها‬
‫متوجه شده بودند که جنگ مسعود‪ ،‬در عین حال‪ ،‬یک جریان تئوریک وهوشمندانه است و برای شکستن آن باید ابعاد‬
‫سیاسی و تئوریک جنگ را نیز تقویت کنند‪ .‬از همین جا بودکه گرد آوری اطالعات از سطوح پائین تا رده های باال آغاز‬
‫شد و پرونده مسعود به عنوان یک پرونده سرخ‪ ،‬بر روی میز گرداننده گان و مدیران خاد و شوروی قرار گرفت‪ .‬آن ها‬
‫ابتدا از تثبیت محل بودوباش و شناسایی کسانی که با مسعود درارتباط بودند‪ ،‬آغاز کردند‪ .‬تثبیت محل اقامت مسعود برای‬
‫خاد کار دشوار بود‪ .‬مسعود از حیث حالت استقرار و حرکت‪ ،‬به طورعصبانی کننده ای‪ ،‬متغییر و بی ثبات بود وتا‬
‫آخرحیاتش چه در ساعات جنگ‪ ،‬بیداری‪ ،‬خواب‪ ،‬صرف غذا‪ ،‬مالقات با دیگران و رفتن به مسجد‪ ،‬موقعیت های لغزنده و‬
‫فاقد تمرکز را حفظ کرد‪ .‬تاج الدین خان ملقب به "سایه مسعود" می گوید‪:‬‬
‫من کامال مواظب می بودم که مدت بودوباش مسعود در یک مکان‪ ،‬خیلی کوتاه باشد‪ .‬بسیاری اوقات که از پیاده گشتی‬
‫درکوه ها و رفتن از یک ناحیه به ناحیه دیگرخسته می شدیم و درجایی به طورمؤقت‪ ،‬توقف می کردیم‪ ،‬مسعود ناگهان به‬
‫خواب سنگین فرومی رفت‪ .‬من نمی خوابیدم وبعد از یک ساعت او را با اصرار و تحکم از خواب بیدار می کردم و محل‬
‫اختفا را عوض می کردیم‪ .‬مسعود همیشه از اصرار و تحکم من اطاعت می کرد‪.‬‬
‫دولت وشوروی به هدف کشتن مسعود از طریق بمباران های ناگهانی هوایی‪ ،‬بعد از یک مرحله دلسرد شدند‪ .‬حلقات‬
‫اجنتوری دولت از لحاظ داشتن اطالعات قابل اتکا در باره مکان و زمان حضور مسعود به شدت درحالت افالس بودند‪.‬‬
‫بسیاری جاسوس ها درگوشه وکنار پنجشیر همراه با مخابره مخصوص بازداشت شدند که به مثابه آنتن های سیار دستگاه‬
‫های جاسوسی دولت سرگرم فعالیت بودند‪ .‬وظیفه آنان صرفاَ دادن نقشه مکانی بود که احتمال می رفت مسعود درآن جا‬
‫حضور دارد و یا خوابیده است‪ .‬وقتی ثابت شد که پس ازین‪ ،‬چنین عملیات ها‪ ،‬نتیجه ای نخواهد داشت‪ ،‬پروژه های مغلق‬
‫نفوذ دادن جواسیس و تروریست ها را آغاز کردند‪ .‬یکی ازین تالش ها‪ ،‬درست چند ماه قبل از پایان مهلت آتش بس میان‬
‫شوروی و مسعود درسال ‪ 1362‬صورت داده شد‪ .‬قبل از آن نیز تالش های زیادی به منظور حذف فزیکی مسعود انجام‬
‫گرفته بود؛ به کارگیری شخصی به نام سخی گل اهل شهرک قره باغ والیت کابل که طبق برنامه خاد باید در یک پروسه‬
‫نسبتاَ طوالنی‪ ،‬به زنده گی مسعود نقطه پایان می گذاشت؛ از دور تازه جنگ استخباراتی خبرمی داد‪ .‬مسعود که قبل از آن‬
‫درامر کشف و بازداشت اجنت های خاد‪ ،‬حلقات مختلف آن ها را به خود مشغول نگهداشته بود‪ ،‬این عامل نفوذی را نیز به‬
‫عنوان یک سر ماجرا در کنترول خود داشت‪ .‬این شخص حاال نیز زنده است‪.‬‬
‫سخی گل دراصل یکی از دوستان شخصی ببرک کارمل بود که مسعود دریک بازی پیچیده موفق شده بود از وی به مثابه‬
‫یکی از فعاالن ضد حمله استخباراتی برضد رژیم استفاده کند‪ .‬سخی گل عالقه خاصی به مسعود داشت وهرگز‪ ،‬در بدترین‬
‫حالتی که جانش در خطر حتمی قرارداشت‪ ،‬به مسعود خیانت نکرد‪ .‬تا کنون روشن نیست که مسعود برای نخستین بار چه‬
‫گونه سخی گل ( شخص مورد اعتماد ببرک کارمل ) را درمدار ارتباطی خود قرارداده بود‪ .‬زور آزمایی استخباراتی میان‬
‫مسعود ودکترنجیب که درآن زمان رئیس پرآوازه دستگاه جاسوسی کشور بود‪ ،‬برسر استفاده از سخی گل‪ ،‬کم کم به مرحله‬
‫حساسی نزدیک می شد‪.‬‬
‫بازی دوجانبه‪:‬‬
‫سخی گل بالفاصله بعد از شکسته شدن آتش بس میان ارتش شوروی و مسعود و آغاز بمباران و تعرض زمینی بر پنجشیر‬
‫و توابع آن‪ ،‬از سوی خاد مأموریت تماس با مسعود را به دوش گرفت‪ .‬در برنامه پیش بینی شده بود که مسعود قبل از‬
‫شروع تهاجم گسترده بر پنجشیر‪ ،‬دریک عملیات قاطع و ظفرنمون از بین برده شود‪ .‬مسعود که ازین برنامه قبال آگاهی‬
‫داشت‪ ،‬طی عملیات سریع‪ ،‬نیروهای حزب اسالمی حکمتیار را از شهرستان اندراب بیرون راند‪.‬‬
‫طی این مدت‪ ،‬نبرد استخباراتی درخاموشی جریان داشت‪ .‬سخی گل به عنوان عامل ارتباطی مسعود‪ ،‬نامه ها و پیام های‬
‫جعلی مسعود را که ظاهراً عنوانی برخی فرماندهان جمیعت اسالمی در نزدیکی کابل مرقوم شده بود‪ ،‬با خود به خاد منتقل‬
‫می کرد‪ .‬مسعود درین دساتیر غیرواقعی‪ ،‬به فرماندهان و مسئوالن جمیعت اعالم می کرد که مثال ما به تاریخ ‪ ...‬باالی‬
‫‪ ...‬حمله ور می شویم و شما باید نفرات جنگی تان را به حالت آماده باش نگهداشته و بعداز شروع تهاجم‪ ،‬درحاشیه های‬
‫جاده و انبوهۀ تاکستان ها وته پل سنگر بگیرید و کاروان دشمن را منهدم کنید‪ .‬یا این که به طور سربسته می نوشت که‬
‫"امانتی های مهم را نزد خود نگهدارید که اگر خدا بخواهد بعد از تصرف منطقه ‪ ...‬از آن استفاده صورت گیرد‪ ".‬قرارداد‬
‫سخی گل با دکتر نجیب این بود که هرنامه و مکاتیب به امضای مسعود را به شخص دکتر نجیب تحویل دهد و مجموعه‬
‫مشاهدات خود را از مالقات با مسعود توضیح کند‪ .‬دکترنجیب چندین بار مکاتیب و پیام های به ظاهر سری مسعود را از‬
‫سخی گل تحویل گرفت و بعد از کاپی‪ ،‬اصل آن را دو باره به سخی گل مسترد کرد تا برای احتراز از فاش شدن مأموریت‬
‫سخی گل‪ ،‬به دست فرماندهان جمیعت برسد‪.‬‬
‫این گونه پیام های سری که عنوانی صوفی رسول باشنده منطقه فرزه درنزدیکی کابل ارسال شده بود‪ ،‬ابتدا به دست دکتر‬
‫نجیب رسید وبعد به سخی گل تحویل داده شد‪ .‬مسعود درین دست نوشته ها‪ ،‬چندین بار از حمله سنگین باالی یکی از‬
‫مناطق دولتی خبر داد‪ .‬دولت با چندین برابر امکانات جنگی وارد کارزار می شد؛ مسعود به خاطر این که دساتیر جعلی‬
‫بی اعتبار ثابت نشوند‪ ،‬حمالت پراکنده خود را نه درمحور اصلی که درجناح های آسیب پذیر ترسازماندهی می کرد‪ .‬او‬
‫به این ترتیب‪ ،‬سامانه های دفاعی خود در برابر حمالت بزرگ دولتی را آزمایش می کرد‪ .‬هدف اصلی مسعود‪ ،‬درواقع‬
‫کسب اطالعات و جزئیات رویدادهای اطالعاتی از زبان سخی گل بود‪ .‬این همه آرایش های ظاهری صرفاً برای اغفال‬
‫دولت انجام نمی گرفت؛ بلکه این تالش ها به خاطرتحکیم موقعیت سخی گل درشبکه خاد دولت انجام می گرفت‪.‬‬
‫دولت براساس اطالعاتی که از دست نوشته های مسعود حاصل می کرد‪ ،‬تمامی امکانات را خود را به کار می انداخت تا‬
‫تدابیر ویژه ی را به منظور دفع حمله مسعود درآن مناطق روی دست گیرد‪ .‬درجریان بازی های اشتباه آمیز استخباراتی‪،‬‬
‫مسعود توجه خود را به مناطق دیگری معطوف می کرد که نیروهای دولتی را به شدت آسیب پذیر می ساخت یا آن که‬
‫درین گیرودار‪ ،‬نقاط ضعف خود را از تیررس توجه قوت های حکومتی پنهان می داشت‪.‬‬
‫هرگاه سخی گل به پنجشیر می آمد‪ ،‬مسعود با وی ساعت ها صحبت می کرد‪ .‬سخی گل درین مدت اطالعات خود را به‬
‫طور کامل دراختیار مسعود قرار می داد‪ .‬از جزئیات این مالقات ها هیچ کسی اطالع ندارد‪ .‬فقط من ظاهر قضایا را‬
‫نظاره می کردم‪ .‬در ختم یکی از مالقات ها در پنجشیر‪ ،‬سخی گل برای تحکیم موقعیت خود نزد کارمل‪ ،‬با مسعود چند‬
‫صحنه عکس انداخت و با خود به کابل برد‪.‬‬
‫سرانجام‪ ،‬دکتر نجیب وکارمل پانزده روز قبل از ختم موعد آتش بس‪ ،‬برنامه قتل سریع مسعود را به حیث‬
‫مأموریت سرنوشت ساز سخی گل ابالغ کردند‪ .‬در حالی که سخی گل درخصوص این مسأله در دیدار قبلی خود با‬
‫مسعود‪ ،‬روی این نکته مشورت هایی انجام داده بود‪ .‬مسعود ازین پیشرفت خرسند نبود‪ .‬او به ادامه مأموریت رفت وآمد‬
‫سخی گل میان پنجشیر وکابل عالقه داشت‪ .‬بعد از قطعی شدن تصمیم دکتر نجیب برای کشتن مسعود‪ ،‬سخی گل چنان که‬
‫بعدا حکایت کرد؛ ناگزیر شد به کارمل ودکتر نجیب اطمینان دهد که مسعود را در نخستین لحظات دیدار بعدی‪ ،‬از میان‬
‫خواهد برد‪ .‬مشاورین روسی که درین جلسات حضور داشتند‪ ،‬ضمانت کرده بودند که هرگاه وی مسعود را بدون تأخیر از‬
‫پا درآورد؛ هواپیماهای عملیاتی به طور برق آسا او را از پنجشیرخارج خواهند کرد‪.‬‬
‫سخی گل بعد از مدتی غیابت‪ ،‬ناگاه به من پیام داد که در ناحیه موسوم به "داالن سنگ" مدخل ورودی وادی‬
‫پنجشیر به دیدارش بروم‪ .‬این اولین بار بود که مرا به منطقه داالن سنگ فراخوانده بود‪ .‬وی گفت به "آمرصاحب" اطالع‬
‫دهم که مأموریت من به نقطه حساس رسیده است وادامه آن بعد ازین بس خطرناک است‪.‬‬
‫بدون تأخیر‪ ،‬جریان را برای مسعود منتقل کردم‪ .‬وی گفت‪:‬‬
‫به دیدارش برو‪ ...‬مثل این که موضوع خاصی پیش آمده است‪ .‬برای سخی گل بگو به پنجشیر داخل شود‪.‬‬
‫دردهانه دره پنجشیر‪ ،‬سخی گل گفت‪:‬‬
‫مأموریت من از آن طرف نهایی شده است‪ .‬چه کنم؟‬
‫من از سوی مسعود برایش دستوردادم که شوروی ها و دکترنجیب هرچیزی را که برای کشتن مسعود برایت‬
‫سپردند‪ ،‬بگیر و دو باره برگرد!‬
‫در دور نخست برای سخی گل یک تفنگچه‪ ،‬یک بوتل (شیشه) زهرو یک دستگاه مخابره داده بودند‪ .‬تفنگچه اش‬
‫دارای میله کوتاه شبیه تفنگ چره ای بود که صرف دو گلوله می خورد‪ .‬نوعیت زهری كه برای كشتن مسعود به كار می‬
‫رفت‪ ،‬از مواد زهری عادی تفاوت داشت‪ .‬این ماده کشنده تأثیر تدریجی و مشكوك داشت‪ .‬هرگاه درغذا حل می شد و فرد‬
‫مورد هدف‪ ،‬غذا را صرف می كرد؛ به زودی عالمات درد و بی تابی برچهره مصرف كننده ظاهر نمی گشت‪ .‬تأثیر این‬
‫نوع زهر تدریجی بود و بعد از چند هفته نخستین نشانه های خود را به شكل تهوع‪ ،‬سرگیچه‪ ،‬خفقان‪ ،‬ناراحتی معده یا‬
‫تغییر فشار خون ظاهر می كرد و بدین ترتیب‪ ،‬كمتر كسی می توانست آدم كش را رد یابی و شناسایی كند‪ .‬خصوصیت‬
‫تفنگچه بی صدا كه به طور ویژه برای كشتن مسعود استفاده می شد‪ ،‬از نوع خاصی بودكه بعد از آن كه به طور خاموش‬
‫از یك زاویه نزدیك شلیك می شد‪ ،‬اثرات مرگبار آن به صورت فوری مشهود نمی گشت و در مدت چند ساعت آینده‪،‬‬
‫حاالتی به شخص دست می داد كه هرلحظه احساس می كرد كه از درون متالشی می شود و دم حیات را آرام آرام از كف‬
‫می داد‪ .‬ما با این نوع تفنگچه ها آشنایی داشتیم و شاید نمونه های این نوع تفنگچه ها و بوتل های زهر‪ ،‬همین حاال نیز‬
‫دراختیار بعضی از نزدیكان مسعود وجود داشته باشد‪.‬‬
‫فشرده كالم‪ ،‬هردو نزد مسعود آمدیم‪ .‬مسعود جریان قضیه را از زبانش استماع کرد‪ .‬سخی گل گفت که مسأله‬
‫ترور شما یک امرقطعی و مهم است‪ .‬به من سفارش کرده اند که اگر در مسیرراه پنجشیر و یا درجایی دیگر‪ ،‬با مشکلی‬
‫بر می خورم‪ ،‬وسایل ترور را باید در یک نقطه پنهان در زیر خاک مدفون کنم و دو باره به کابل برگردم‪.‬‬
‫حینی که سخی گل با مسعود درین باره به رایزنی نشسته بود‪ ،‬مجاهدان دوتن از جاسوس های متکرر را که به‬
‫قول مسعود " به خطر مجسم " تبدیل شده بودند‪ ،‬اعدام می کردند‪ .‬من لزوماَ نام جواسیسی را که درآن روز تیرباران شدند‬
‫و سخی گل خود شاهد صحنه بود‪ ،‬نمی توانم معرفی کنم‪ .‬بدون شک خبراعدام جواسیس به خاد می رسید و آن ها یقین می‬
‫کردند که سخی گل درنیمه راه به علت وخامت وضع‪ ،‬وسایل کشتار را در جایی پنهان کرده و خودش را نجات داده است‪.‬‬
‫مسعود به سخی گل گفت‪:‬‬
‫دو راه در پیش داریم‪ :‬یا آن که مأموریت ترا سر از همین لحظه مختومه اعالم کنم یا این که به دکترنجیب بگویی‬
‫که شرایط برایم فراهم نبود‪ ،‬ناچار تفنگچه و مخابره را درجایی مخفی کردم وخودم برگشتم و در موقع مساعد دو باره‬
‫عازم پنجشیر می شوم‪.‬‬
‫اما دقایقی بعد‪ ،‬مسعود تصمیم خود را عوض کرد و گفت‪:‬‬
‫سخی گل‪ ،‬ترتیبی می دهم که تو تا امر ثانی به طور نمایشی باید به زندان چاه آهو بروی!‬
‫به این ترتیب‪ ،‬به زودی در سراسر دره آوازه افتاد که یک جاسوس گرفتار شده است‪.‬‬

‫واقعه سیزده هم‬


‫منابع‪ :‬صالح محمد ریگستانی‬
‫آغا مشتاق‬

‫درسال ‪ ،1361‬مصادف با پنجمین حمله ارتش شوروی برپنجشیر‪ ،‬از حیث تأمین نیازهای خوراکی و مهمات جنگی‪،‬‬
‫وضع دشواری پدید آمد‪ .‬هزاران خانواده برای نجات از گرسنه گی ومرگ‪ ،‬در ستون های طویل‪ ،‬از راه کوه ها و گذرگاه‬
‫های دشوار‪ ،‬به سوی مناطق هم جوار پنجشیر فرار می کردند‪ .‬یکی ازین معابر‪ ،‬کوتل معروف خاواک بود‪ .‬مردم با زن‬
‫و فرزندان و مواشی به طرف کوتل خاواک حرکت کردند‪ .‬آن ها می دانستند‪ ،‬هر چه زمستان نزدیک تر شود‪ ،‬خطر در‬
‫مسیرخاواک افزایش می یابد‪ .‬وقتی اولین گروه از خانواده ها از خاواک عبور کردند‪ ،‬خبر بدی در سرتاسر جبهه طنین‬
‫انداخت‪ .‬جمعه خان فرمانده حزب اسالمی‪ ،‬مسیر عبور این خانواده ها را سد کرد و شخصی به نام قاری گالب را مأمور‬
‫کرد که از عبور آنان به اندراب جلوگیری کند‪ .‬قاری گالب در اولین آبادی زیر کوتل خاواک به طرف اندراب منتظر می‬
‫بود‪ ،‬تا این خانواده ها ذله و کوفته به آن جا برسند‪ .‬آنگاه آن ها را متوقف می ساخت‪.‬‬
‫وی در برابر زنان وکودکان‪ ،‬مردان خانواده ها را زیرباران نا سزاگویی واهانت می گرفت‪ .‬سپس آنان را در محضر‬
‫زنان و کودکان شان که از ترس می لرزیدند‪ ،‬به شالق می بست‪ .‬آخر کار‪ ،‬آنان را ناگزیر می کرد که دو باره به داخل‬
‫دره پنجشیر‪ ،‬راه کج کنند‪.‬‬
‫به یاد دارم در قریه سفید چهر پنجشیر‪ ،‬هنگامی که دو نفر از این مردان خانواده را نزد مسعود آوردند‪ ،‬آثار تازیانه بر‬
‫سر و صورت شان آشکار بود و شرح دادند که بر سرشان چه گذشته و با چه سختی با زن و فرزندان شان از کوتل‬
‫خاواک برگشته بود‪ .‬سپس به زخم های صورت شان اشاره کردند و گفتند قاری گالب گفت‪ :‬بر روی تان می زنم تا عالیم‬
‫آن را همه به چشم نگاه کنند‪.‬‬
‫مسعود چنان که عادت او بود‪ ،‬به عرایض و شکوه مردان زخمی به دقت گوش می داد و چهره اش رنگ به رنگ می شد‪.‬‬
‫مانند همیشه سر به زیر انداخت و در خود فرو رفت‪ .‬من شکی نداشتم که جمعه خان‪ ،‬قاری گالب و اندراب در جلو‬
‫چشمان او دور می زنند و او روزی به حساب آن ها خواهد رسید‪.‬‬
‫مسعود که از دوره آتش بس با شوروی‪ ،‬استراتیژی موسوم به عملیات پایگاه سازی در خارج پنجشیر را با سرعت پی‬
‫گیری می کرد‪ ،‬نخستین عملیات فلج سازی دسته های حزب اسالمی را از قرارگاه آن حزب در منطقه پیشغور دره پنجشیر‬
‫آغاز كرد كه ازین مركز‪" ،‬بوی خون می آمد‪".‬‬
‫دومین عملیات فلج سازی دریك شب سرد زمستان بر مركز تجمع نفرات حزب اسالمی در شهرستان اندراب عملی گشت‪.‬‬
‫واحد های ضربتی مسعود با عبور دشوار از كوتل خاواك به اندراب رخنه كردند و سامانه نظامی و ارتباطی حزبی ها را‬
‫متالشی ساختند‪ .‬جمعه خان فرمانده تحت فرمان حكمتیار در اندراب همراه با فعاالن نزدیك به خودش به سرعت از منطقه‬
‫خارج شدند‪ .‬بخت با قاری گالب یاری نكرد‪ .‬ریگستانی در كتاب " مسعود و آزادی " می نویسد كه قاری گالب "می‬
‫خواست فرار كند اما دیر شده بود‪.‬تا لباس های زمستانی اش را پوشید‪ ،‬بچه ها عقب خانه اش ایستاده بودند‪".‬‬
‫آقای ریگستانی دنباله موضوع را این گونه شرح می دهد‪:‬‬
‫"شاید باور نكنید كه او را با احترام نزد مسعود آوردند‪ .‬فرمانده آن ساحه عملیات قوماندان مرزا بود كه در سال ( ‪)1375‬‬
‫در جنگ برضد طالبان جان خود را از دست داد‪ .‬من بعد از عملیات ( فتح اندراب) او را دیدم؛ پرسیدم‪:‬‬
‫چرا او (گالب) را جزا ندادی؟‬
‫گفت‪ :‬یك سیلی محكم به رویش زدم‪.‬‬
‫پرسیدم‪ :‬چرا زیاد تر نزدی؟‬
‫گفت‪ :‬دلم برایش سوخت! آخر اسیر بود‪".‬‬
‫ریگستانی ادامه می دهد‪:‬‬
‫قاری گالب فقط چند هفته در زندان بود و مسعود او را مورد عفو قرار داد و فرمانی برایش نوشت که هیچ کس حق‬
‫اذیت و آزار او را ندارد‪ .‬ما در جبهه دادستانی داشتیم به نام مشتاق‪ .‬هم او بود که لرزه بر اندام جواسیس انداخته بود‪ .‬او‬
‫نقش مهمی در تصفیه جواسیس در جبهه بازی کرد و به یاد دارید که در باال از عدم موفقیت شوروی ها در کارهای‬
‫نفوذی در داخل جبهه یاد کردیم‪ .‬شوروی ها شکست شان را در عملیات نفوذی مدیون مشتاق هستند‪ .‬برخورد او با‬
‫جواسیس خیلی خشن و قاطع بود‪ .‬روزی دو جاسوس را نزد او می بردند‪ ،‬آن ها به مجردی که فهمیدند نزد مشتاق برده‬
‫می شوند‪ ،‬هنگام عبور از پل‪ ،‬خود را به دریا انداختند‪ .‬شاید تصویر یک آدم بسیار قسی القلب در ذهن تان آماده باشد‪،‬‬
‫ولی بر عکس مشتاق آغا شاعری خوش قریحه و آدم ظریف است‪ ،‬که هیچ به حرفه اش نمی خورد‪ .‬اما مشتاق و قاری‬
‫گالب! از زبان خود مشتاق بخوانید‪:‬‬
‫در بیرون اداره ام که نزدیک جاده بود‪ ،‬قدم می زدم (در قریه دشت ریوت پنجشیر)‪.‬‬
‫یکی از مامورین آمده گفت‪ :‬مشتاق آغا! آن شخص را که در حال رفتن می بینید قاری گالب است! پرسیدم‪:‬‬
‫کدام قاری گالب؟‬
‫گفت‪:‬‬
‫همین قاری گالب مشهور‪ ،‬که مردم را اذیت می کرد‪.‬‬
‫دستور دادم او را بیاورند‪ .‬رفتند و او را آوردند‪ .‬کمی وارخطا به نظر می رسید‪.‬‬
‫پرسیدم‪ :‬نامت چیست؟‬
‫گالب الدین!‬
‫قاری گالب تو هستی؟‬
‫بلی من هستم‪.‬‬
‫چرا مردم را با قمچین می زدی و زنان و اطفال را از کوتل خاواک بر می گرداندی؟‬
‫دست به جیب برد و کاغذی را بیرون آورد‪ .‬آن را باز کردم‪ ،‬دیدم فرمان مسعود است که "هیچ کس او را اذیت نکند!" چند‬
‫بار به فرمان و به او نگاه کردم وآنگاه فرمان را چند بار بوسیده در جیب گذاشتم و بر سرش پریدم‪ .‬چنان او را زیر مشت‬
‫و لگد گرفتم که در چند لحظه‪ ،‬خود خسته شدم و مامورینم مرا باز داشتند‪ .‬از جا بلند شد و چون بید می لرزید‪ .‬هنوز نفسم‬
‫راست نشده بود که به یادم آدم چه کاری کرده ام؟‬
‫اگر مسعود خبر شد؟‬
‫به عجله دست به کار شدم‪ .‬دستور دادم عاجل اسبی بیاوردند‪.‬‬
‫سپس قاری گالب را بر اسب نشاندم و سه محافظ را همراهش کردم و گفتم که یک لحظه در راه توقف نکرده‪ ،‬شب او را‬
‫از کوتل خاواک بگذرانند‪.‬‬
‫قاری گالب که پیاده روان بود از برکت خشم من صاحب اسب شد‪ .‬من ماندم و یک هزار تشویش از بازپرسی مسعود‪ .‬می‬
‫دانستم که شبکه های اطالعاتی او به کدام سرعت این خبر را به او می رسانند‪ .‬تمام شب نخوابیدم و هی فکر می کردم که‬
‫به مسعود چه بگویم‪.‬‬
‫راه حل های مختلفی در ذهنم خطور می کرد‪ .‬ناگهان صدای موتری را شنیدم‪ .‬از پنجره نگاه کردم؛ موتر مسعود بود‪ .‬به‬
‫محافظان گفتم‪ :‬بگویید من نیستم‪.‬‬
‫از درون اتاق مخفیانه نگاه می کردم‪ ،‬دیدم کاکا شهاب الدین راننده اوست‪ .‬پرسید‪:‬‬
‫مشتاق کجاست؟‬
‫گفتند جایی رفته است‪.‬‬
‫گفت‪ :‬کجا رفته؟‬
‫گفتند‪ :‬نمی دانیم‪.‬‬
‫گفت‪ :‬که آمد برایش بگویید‪ ،‬هر چه زودتر نزد آمر صاحب بیاید!‬
‫از لحنش معلوم بود که از حادثه خبر دارد‪ .‬دیگر معطل نشدم لباس هایم را جمع کرده از اداره فرار کردم‪ .‬چند هفته ازاین‬
‫قریه به آن قریه در حرکت بودم و روز‪ ،‬خود را به کسی نشان نمی دادم‪.‬‬
‫مسعود در این مدت مرا می پالید و من هنوز رم می کردم‪ .‬یک روز که دلم از این حالت گرفته بود‪ ،‬در کنار جاده از قریه‬
‫بازارک می گذشتم‪ .‬ناگهان موتر مسعود سر راهم سبز شد‪ .‬امکان فرار وجود نداشت‪ .‬به طرف شیشه موتر نگاه کردم‪.‬‬
‫مسعود نشسته بود‪ .‬اشاره کرد که به نزدش بروم‪ .‬نزدیک رفتم؛ دیدم‪ ،‬می خواهد تبسمش را با قهر پنهان کند‪ .‬کمی خون‬
‫در رگ هایم جاری شد‪ .‬گفت‪:‬‬
‫او آدم کجاستی؟‬
‫و بدون این که منتظر جواب بماند دستور داد‪ ،‬که زود به جایی بروم و کاری را انجام دهم!‬
‫الحمد اهلل که به خیر گذشت‪.‬‬

‫واقعه چهارده هم ‪:‬‬


‫منبع ‪ :‬آغا مشتاق‬

‫در سال ‪ 1363‬درگرماگرم جنگ‪ ،‬مسعود اسرای نظامی را سیل آسا رها می كرد‪ .‬روستای پیشغور مركز واحد های‬
‫جنگی شوروی بود‪ .‬من در زندان چاه آهو مركز گرفته بودم‪ .‬او به طورمعمول افسران ارتش دولتی را به زندان چاه آهو‬
‫اعزام می كرد و می گفت كه درجه آنان را در حزب‪ ،‬جنگ و یا جرم وجنایت احتمالی تشخیص كن‪ .‬مراد از‬
‫كاربرد واژه "تشخیص" از سوی مسعود را می دانستم‪ .‬سفارش وی هماره این بود كه دسته های اسیران را درجه بندی‬
‫كرده و از آنان برای پیشبرد امور جبهه و استخدام اطالعاتی استفاده كنم‪ .‬جالب این بود كه تاكید اصلی را فراموش نمی‬
‫كرد و می گفت‪:‬‬
‫آدم های مجبور را رها كن كه بروند پی كارشان!‬
‫یا بسیاری اوقات اگر وقت كافی می داشت‪ ،‬یك یك اسیران را مثل روانشناس از نظر می گذرانید‪ .‬یكی دو نفر را از میان‬
‫شان نشانی می كرد و مرا گوشه ای می كشید و با اشاره به آنان می گفت‪:‬‬
‫مشتاق‪ ،‬آن را كه می بینی‪ ،‬فریب خورده است‪ .‬طرفش نگاه كن‪ ،‬آدمی كه از روی فتوای عقل دست به كاری می زند‪،‬‬
‫طرز نگاه و حالت دهانش این طور نمی باشد!‬
‫یا به اسیر دیگری با گوشه چشم اشاره می داد‪:‬‬
‫پاهای ترقیده اش را سیل كن‪...‬كفیده گی پایش نشان می دهد كه این بدبخت كدام هنری ندارد!‬
‫به اسیر دیگری می پرداخت و می گفت‪:‬‬
‫خیلی پریشان است‪ ...‬جان بیادر ‪ ...‬شاید زنش یا كس دیگرش مریض است‪ ...‬شاید نان نداشته است برای خوردن كه‬
‫سرحدش به این جا كشیده!‬
‫از تعجب خاموش می ماندم‪ .‬می دانستم كه حتی بسیاری از جاسوس ها و خرابكاران كه از طریق شبكه های مختلف‬
‫مرتبط با وی بازداشت می شدند‪ ،‬كار شان به من نمی رسید و از همان جا رها می شدند‪ .‬او دلیل عجیبی برای این كار‬
‫داشت و می گفت‪ :‬خطرناك نبودند!‬
‫در یكی از شب های اضطراب كه از فشار تحقیقات شباروزی اسیران خیلی خسته شده و از ادامه كار به ستوه آمده بودم‪،‬‬
‫نگهبانان یكی از قرارگاه ها سی نفر را به محوطه زندان آوردند‪.‬‬
‫از سرگروه نگهبانان پرسیدم‪:‬‬
‫این ها كی ها اند؟‬
‫گفت‪ :‬این ها را آمر صاحب روان كرده است به تحقیقات!‬
‫چند اریكین دردست های شان بود‪ .‬یادداشت مسعود را كه ضم فهرست اسامی زندانیان بود از دست نگهبانان گرفتم‪ .‬قبل‬
‫ازآن كه آن را بخوانم‪ ،‬فی الفور دستور تالشی و بازرسی بدنی دادم و تمامی اشیای شخصی اسرا را در یك بوجی ( کیسه)‬
‫تپاندیم و سپس گفتم همه شان کنار دیوار به صف شوند‪.‬‬
‫وقتی به یادداشت مسعود نظر انداختم‪ ،‬اصل قضیه را دانستم‪ .‬او نوشته بود كه این افراد رها شده اند و باید هنگام خروج‬
‫از پنجشیرهیچ كس مزاحم شان نشود‪ .‬چون شب بود و از سویی هم كاروان اسرای آزاد شده باید از حریم چندین قرار گاه‬
‫مجاهدین عبورمی كرد‪ ،‬مسعود مثل اكثر اوقات‪ ،‬بدون آن كه آنان را به تحقیق معرفی كند‪ ،‬شخصاَ "خط راه" داده بود و‬
‫به نگهبانان سفارش داده بود که تا دمیدن سپیده صبح‪ ،‬آنان را از دم چشم قرار گاه ها دور كنند كه با روشن شدن هوا از‬
‫دره خارج شوند‪ .‬از بخت بد اسیران‪ ،‬نگهبانان بی سواد گمان برده بودند كه مسعود عنوانی من ( مشتاق) خطی نوشته و‬
‫آنان باید به زندان چاه آهو منتقل شوند‪ .‬نگهبان را گفتم این ها را در كجا تحویل گرفته ای؟‬
‫معلوم شد كه اسیران تا رسیدن به چاه آهو‪ ،‬در چندین نقطه از دست یكی به دیگری تحویل داده شده بودند‪ .‬باالی نگهبان‬
‫خودم جیغ كشدیم كه جدول اسامی اسیران را بیاورد‪ .‬نگهبان كه كتاب ورقه و گلشاه را مطالعه می كرد‪ ،‬به تندی از جا‬
‫پرید و جدول اسامی را به دستم داد‪.‬‬
‫از جا برخاستم و با صدایی بسیار بلند وقهرآمیز به اسیران گفتم‪:‬‬
‫سرانجام جنایت كاران اصلی به چنگم افتاده اند‪ .‬كارت ها و اسناد های حزبی خود را بیرون بكشید‪ .‬شما مردم را به كشتار‬
‫گاه ها برده و كار مملكت را به این جا رسانیده اید‪ .‬درین جا آمده ایدكه باالی مردم تعرض كنید‪ ،‬خون بریزانید و غضب‬
‫خدا را باالی خود نازل كنید‪...‬‬
‫درین اثنا نگهبان من با كوره سوادی كه داشت‪ ،‬خط مسعود را مطالعه كرده بود‪ ،‬ازگوشه مرا صدا زد‪:‬‬
‫مشتاق صاحب‪ ،‬آمرصاحب این ها را رها كرده است!‬
‫فریاد كشیدم‪:‬‬
‫آمر از كیسه خلیفه می بخشد‪ .‬این مردم بر ما قیامت برپا كرده و برای كشتن وتعرض به این جا آمده اند‪ ،‬آمرچه گفته این‬
‫ها را آزاد كرده است؟‬
‫پس دست به كار شدم‪ .‬گوشم را روی قلب هریكی ازآنان گذاشتم‪ .‬ازمیان سی نفر‪ ،‬قلب پنج نفر آنان بسیار به شدت می‬
‫تپید‪ .‬با خود گفتم كه شاید همین پنج نفر در لحظه ی كه گوشم را روی قلب شان گذاشته بودم‪ ،‬ترسیده باشند‪ .‬باردوم این‬
‫آزمایش را تكرار كردم‪ .‬دیدم بازهم قلب همان پنج نفر‪ ،‬غیر عادی می تپد‪ .‬به نگهبان گفتم این پنج نفر را به توقیف ببر تا‬
‫من ازآنان تحقیق كنم‪ .‬ساعتی بعد روشنایی صبح آمد و دستور دادم خوراكه كافی برای ‪ 25‬نفر اسیران توزیع كنند و به‬
‫سرعت ازین منطقه عبور دهند‪.‬‬
‫وقتی به اتاق تحقیق بازگشتم‪ ،‬از خود پرسیدم كه آیا من اشتباه كرده ام یا این كه جنایت كاران را تشخیص داده ام؟‬
‫از نخستین ساعات بامداد بازجویی از آن پنج تن را شروع كردم‪ .‬از مقاومت یكسان همه آنان پی برده بودم كه من در‬
‫تشخیص آنان اشتباه نكرده ام‪ .‬یكی از آنان كه ریش سرخ و چشمانی سبز داشت‪ ،‬به شدت مقاومت می كرد‪ .‬عجالتا از وی‬
‫دست برداشتم و كار روی چهارتن دیگر را ادامه دادم‪ .‬سرانجام هر چهار نفركارت های سرخ را از الی جمپر( کاپشن)‬
‫های شان كشیدند و روی میز گذاشتند‪ .‬این كارت ها با زنجیر باریكی وصل بودند كه سر دیگر این زنجیر را می شد مثل‬
‫حلقه پرده به جایی بند كرد‪ .‬كارت های شان نشان می داد كه حزبی های داوطلب جنگ بودند‪ .‬من تنها به حصول این‬
‫كارت ها قانع نبودم‪ .‬سپس رفتم به سوی آن مرد ریش سرخ كه با نگاه های كم وبیش فاتحانه ای مرا می نگریست‪ .‬یك‬
‫باره چیزی به ذهنم گذشت و دستور دادم كه پطلونش (شلوار) را از تنش بیرون كنند‪ .‬به یكی از زندانیان كه مسلك دكتری‬
‫داشت‪ ،‬وظیفه دادم كه عالیم جارحه را درسراسر بدنش كشف كند‪ .‬او را گوشه ی كشید كه معاینه كند‪ ،‬یك بار صدا زد‪:‬‬
‫یك خصیه (بیضه) اش گلوله خورده و قسمتی ازآلت تناسلی اش نیز قطع شده است!‬
‫پس فشار اصلی را بر وی متمركز كردم‪ .‬دقایقی بعد به جرایم خود اعتراف كرد و كارت شناسایی خود را برایم تحویل‬
‫داد‪ .‬معلوم شدكه وی درجبهه لغمان هم جنگیده بود وكسانی را كه به دست خودش كشته بود‪ ،‬معرفی كرد‪ .‬وقتی چهار نفر‬
‫دیگروضعیت این شخص را نظاره كردند‪ ،‬نیازی به اعمال شكنجه زیاد نبود‪ .‬درآن جو اضطراب كه همه شان درهم‬
‫شكسته و روحیه شان كامالً ازبین رفته بود‪ ،‬دنباله بازجویی را نیز بدون كمتری نرمش و مدارا پی گرفتم‪ .‬ساعاتی بعد‬
‫همان چهار نفر به جرایم وحشت ناكی اعتراف كردند‪ .‬از الیه پنهان كرتی ( کت) یكی از آنان گوشواره یی پیدا شد كه یك‬
‫پارچه گوشت به آن چسپیده بود‪ .‬وی اعتراف كرد كه بعد از تجاوز بر یك دخترجوان‪ ،‬حالت اضطراری پیش آمد و من‬
‫گوشواره را به سرعت از گوش وی كندم و دختر چیغ زد و به زمین خورد و من دیگر عقب خود را نگاه نكردم‪ .‬همچنان‬
‫هریك ازآنان به چندین واقعه تعرض ناموسی باالی زنان اعتراف كردند‪.‬‬
‫دیگر درباره این كه آنان را اعدام كنم یا نه‪ ،‬هیچ تردیدی برایم باقی نماند‪ .‬به ویژه از دیدن گوشواره چسپیده به گوشت بدن‬
‫یك انسان‪ ،‬از خط حالت عادی خارج شده بودم‪.‬‬
‫هنوز روز به پایان نرسیده بود كه مسعود از جریان با خبر شدو به زودی مشاهده كردم كه یك مأمور سوار بر اسب همراه‬
‫با یكی از بادیگارد های مسعود سر رسیدند‪ .‬مسعود جدی امركرده بود كه اسیران را از زندان چاه آهو بیرون بیاورید و‬
‫همراه با آنان مشتاق را بدون مقدمه و استدالل دستگیر كنید و حتی فرصت ندهید كه به تشناب برود‪ .‬بادیگارد ها جرئت‬
‫انجام شدت عمل در مقابل من را نداشتند‪ .‬بادیگارد های مسعود به زندان ریختند و دستور مسعود را برای من ابالغ کردند‬
‫و دیگر نفهمیدم که با اسیران چه گونه برخورد کردند‪.‬‬
‫من تمام پرونده اعترافات مجرمان و كارت های سرخ و گوشواره متصل به گوشت بدن آدم را درجیب های كالن واسكتم‬
‫جا دادم و گفتم‪:‬‬
‫یااهلل راه بیافتید ‪...‬كجا برویم؟‬
‫یك قبضه كالشینكوف خودم را روی شانه انداختم‪ .‬پیك مسعود روی اسب و من به اتفاق همراهان پیک با پای پیاده به راه‬
‫افتادیم‪ .‬از محبس چاه آهو تا منطقه دشت ریوت در ناحیه آخر دره پنجشیر‪ ،‬حدود چهارده ساعت منزل زدیم‪ .‬مسعود در‬
‫یك باغ مفروش از كرت های رشقه با یك فرمانده موی دراز مشغول صحبت بود‪ .‬از دور مرا به مخاطبش نشان داد و با‬
‫لحنی خشمگین گفت‪:‬‬
‫این مشتاق است!‬
‫و با لحنی پرتحكم از من سوال كرد‪:‬‬
‫جناب! من آمر هستم یا تو؟‬
‫گفتم‪ :‬تو آمر هستی و من سارنوال مشتاق!‬
‫پرسید‪ :‬چرا به این كار خود سراقدام كردی؟‬
‫معلوم بود كه در باره چه از من سوال می كرد‪ .‬گفتم‪:‬‬
‫مگرما وشما از ابتدای كار‪ ،‬با هم تعهد نكرده ایم كه دربرابر هرنوع ظلم وتجاوز و بی ناموسی و قتل جهاد می كنیم؟‬
‫مسعود اندكی مكث كرد‪ .‬اواز لحن من انتباه گرفته بود كه من با دست پر و مدارك كافی به حضورش آمده بودم‪.‬‬
‫گفت‪ :‬چرا باالی امر من پا گذاشتی؟‬
‫سوال مسعود را با پرسش استقبال كردم وگفتم‪:‬‬
‫آمرصاحب تا حاال دیده ای كه من در امورنظامی مختص به تو مداخله كرده باشم؟ آیا تا كنون از تو پرسیده ام كه این‬
‫سالح را در كجا استعمال كن و سالح دیگر را چه گونه آتش كن؟ من هیچ گاه ازتو سوال نكرده ام‪ .‬اما من وظیفه سختی‬
‫را برعهده دارم كه ازمن مسئولیت طلب می كند‪ .‬تو همیشه در یك شب اضطراری‪ ،‬از روی عاطفه‪ ،‬جنایت كاران را‬
‫بدون تشخیص خط راه می دهی كه بروند وبازهم برای ذلیل كردن وتعرض به خلق اهلل جنایت كنند‪ .‬درین جا خون جاری‬
‫است‪ .‬مردم كشته می شوند؛ زن ها وكودكان از گرسنه گی و سرما جان می دهند‪ .‬ما شب وروز پاره های دل وجگر‬
‫شهیدان را جمع می كنیم؛ و شمار قربانیان انفجارات روز تا روززیاد می شود؛ من چه گونه می توانم به خدایی كه ما را‬
‫نظاره می كند‪ ،‬جواب بدهم و درصورتی كه اثبات شده است كه آنان جنایت كرده اند؛ قتل نفس كرده و به كرامت دیگران‬
‫تجاوز كرده اند‪ ،‬چه گونه دلم را قانع كنم كه آزاد شوند؟ تو اگر در سطح خودت مسئولیت داری‪ ،‬من هم مسئولیت دارم‪.‬‬
‫دست به جیب بردم و پرونده اعترافات وكارت ها وگوشواره چسپیده به گوشت آدمی را بیرون كردم ودر مقابل چشمانش‬
‫گرفتم و گفتم‪:‬‬
‫همه شان زنا كرده و زنان را كشته بودند‪.‬این ها را ببین!‬
‫رنگ مسعود تغییر كرد و بدون آن كه به مدارك زنده نگاهی بیافگند‪ ،‬رو به سوی قبله ایستاد و دست به دعا بلند كرد و من‬
‫نفهمیدم كه زیرلب چه می گوید‪ .‬دقایقی بعد‪ ،‬روبه قوماندان موی دراز كردو گفت‪:‬‬
‫نگفته بودم كه مشتاق از روی احساسات تصمیم نمی گیرد؟ اگرخدا وسیله ای فراهم نمی كرد و مشتاق به داد بنده گان‬
‫مظلوم وقربانی نمی رسید‪ ،‬با آزاد كردن جنایت كاران‪ ،‬به درگاه خدا چه جوابی می دادم؟‬
‫من به سخنانم ادامه دادم و گفتم‪ :‬آمرصاحب‪ ،‬آیا فكر كرده ای كه گروه های زیادی ازاسیران را كه کفش و پوشاك داده و‬
‫رها كرده ای‪ ،‬چه اعمالی را مرتكب شده بودند؟‬
‫بازهم به یك انگشتر دیگر اشاره كردم وگفتم‪:‬‬
‫آیا صاحب این انگشتر‪ ،‬بنده خدا بوده است ویانه؟ حق زنده گی داشته است و یانه؟ فرزندو خواهر وبرادری داشته است‬
‫ویاخیر؟ تو به كسانی كفش وپول می دهی كه به قصد كشتن تو و مردم تو به این جا آمده اند‪.‬‬
‫مسعود دست باال كرد وگفت‪ :‬گپ را كوتاه كن‪ ...‬بروید‪.‬‬
‫بر بنیاد اظهارات جمعی از همرزمان نزدیک مسعود‪ ( ،‬و راویان این کتاب) دادستان مشتاق چندین بار از سوی مسعود‬
‫مورد عتاب و مؤاخذه قرار گرفت‪ .‬بارها وظیفه اش به حالت تعلیق درآمد‪ .‬این شاهدان تأکید می کنند که هیچ کسی به‬
‫آسانی قادر به انحراف از اوامر مسعود نبود‪ .‬شخص مشتاق نیز تأئید می کند که بار ها از بیم مسعود به علت برخی‬
‫لغزش ها و تمرد خرد وکوچک‪ ،‬ازیک منطقه به منطقه دیگر متواری شده است‪.‬‬

‫واقعه پانزده هم‪:‬‬


‫منبع‪ :‬حاجی عزم الدین مجری عملیات اپراتیفی مسعود‬

‫درسال ‪ 1362‬ده روز به ختم مهلت آتش بس با ارتش شوروی باقی مانده بود كه مسعود توطئه دیگرخاد دولت را كشف‬
‫كرد‪ .‬این بار پروژه ترور مسعود ظاهراَ از سوی وهاب از کادرهای بلند پایه ریاست پنج خاد طراحی شده بود و اجرا‬
‫كننده آن عزیزاهلل ( بعضی حفیظ اهلل گفته اند) خواهر زاده ضابط ناچار ( همانی كه پیش ازآن می خواست به وسیله‬
‫نوشانیدن شیر به مسعود‪ ،‬او را به وسیله زهراز بین ببرد) بود‪ .‬عزیزاهلل رئیس خاد مزارشریف بود‪ .‬عزیزاهلل در پیوند با‬
‫رئیس اداره پنج خاد آقای کریم بها‪ ،‬بعد از برنامه ریزی های مقدماتی‪ ،‬كم كم به مرحله عملی حمله به مسعود نزدیك شده‬
‫بودند كه قبل از آغاز عملیات‪ ،‬كشف و معرفی شدند‪ .‬من مطلع شدم كه عزیزاهلل در خانه عبدالقادر ناچار در بخشی خیل‬
‫یك زن روسی را هم قبالً جا به جا كرده بود و عزیزاهلل برادرش به اتفاق یك تروریست باشنده چهاردهی كابل‪ ،‬نیز سرگرم‬
‫تقرب به موقعیت های اصلی و اجرای ترور باالی مسعود بودند‪ .‬ضابط ناچار این بار نیز با آنان همكاری كرده و ما را‬
‫بی خبر گذاشته بود‪.‬‬
‫من غافلگیرانه به خانه ناچار رفتم‪ .‬مشاهده كردم كه یك زن روسی سرگرم ترسیم خطوطی بر روی یك صفحه بزرگ‬
‫كاغذ است‪ .‬با توجه به بازی دوگانه ای كه برخی افراد نفوذی ما در ارگان ( استخباراتی خاد)و پنجشیر دنبال می كردند‪،‬‬
‫رفت و آمد بعضی از جواسیس دولت به خانه ضابط بر بنیاد توافق قبلی مسعود انجام می گرفت‪ .‬ما درین معامله های دو‬
‫گانه و نوشته ناشده‪ ،‬در واقع موقعیت جواسیس نفوذی خود مان را در دستگاه اطالعات رژیم كارمل حفظ می كردیم‪ .‬هدف‬
‫ما این بود كه استخبارات حكومت باورمند شود كه زن جاسوس درخانه ضابط ناچار با هیچ خطری رو به رو نیست و‬
‫مأموریت خود را در كمال مصئونیت انجام می دهد‪ .‬بهره برداری ما درین بود كه ضابط ناچار در دستگاه استخبارات‬
‫دولت از جایگاه مطمئنی بر خوردار می شد‪ .‬با آن هم مسعود هماره احتمال روی گردانی ووسوسه افراد خودی در برابر‬
‫زن و پول و امتیازات مادی را كه سخاوت مندانه از سوی خاد پیشكش می شد‪ ،‬از نظر دور نمی داشت‪.‬‬
‫زن روس كامال به شكل بانوان شهركابل لباس پوشیده بود و با فصاحت فارسی صحبت می كرد‪ .‬با آن هم ضابط ناچار‬
‫از حضور ناگهانی من به خانه اش اندكی شرمسار شده بود و گفت‪:‬‬
‫این زن از دوستان عزیزاست!‬
‫گفتم‪ :‬این زن درین جا به چه كاری مشغول است؟‬
‫با آن كه درین پروژه از قبل در تفاهم بودیم‪ ،‬او سراسیمه شد‪ .‬درك كرده بود منظور من چه است و فكر كرد كه من مسیر‬
‫توطئه را از ابتدای كار تا آن لحظه دنبال كرده ام‪ .‬ازین كه خبر سری توطئه به شبكه ضد جاسوسی مسعود درز كرده‬
‫بود‪ ،‬ناراحت گشته بود‪ .‬او گفت‪:‬‬
‫هنوز شروع كار است‪ .‬قصدداشتم وقتی پالن پیشرفت كند‪ ،‬ترا حتمی درجریان بگذارم‪.‬‬
‫زن روس بدون توجه به گفت وگوی ما و نگرانی كه معموال یك مأمور جاسوس درمكان دشمن احساس می كند‪ ،‬موضع‬
‫مهم موسوم به "كوه هاروسنگ" در بخشی خیل را ترسیم كرده وبی خیال به آن سرگرم بود‪ .‬به وضاحت فهمیده می شد‬
‫كه آن زن مواضع كوه درعقب خانه را نقشه برداری كرده بود‪ .‬در موضع مذكور یك دستگاه ماشیندار دهشكه مستقر گشته‬
‫بود كه عملیات هوایی دولت را بر مواضع مجاهدین با چالش و تهدید جدی مواجه می كرد‪ .‬همچنان ازین تیغه به آسانی‬
‫می شدكه شهرک رخه مركز پنجشیر را زیر آتشباری قرار داد‪ .‬به ضابط ناچار گفتم‪:‬‬
‫تو آدم اعتمادی هستی‪ ،‬چرا ازین جریانات مرا بی خبرگذاشتی؟‬
‫درحالی كه بعد از توطئه ترور ناکام به جان مسعود‪ ،‬دیگر هیچ اعتمادی باالیش نداشتیم‪ .‬ضابط هشیاری كردو قوماندان‬
‫گل حیدر را خواست و باوی مشوره كردكه اگر خواهر زاده اش ( عزیزاهلل) برای خدمت به جبهه مؤثر باشد‪ ،‬برای‬
‫آمرصاحب معرفی اش كنم‪ .‬اوگفت كه ما برای اغفال خاد‪ ،‬با این زن كار می كنیم‪ .‬ظاهرا طوری نشان می داد كه هرچند‬
‫بازی دوجانبه استخباراتی را به پیش می برند‪ ،‬هیچ گاه به مسعود خطری را متوجه نخواهند كرد‪ .‬درهمین جریان ترتیب‬
‫كار را طوری داد كه زن روس از منطقه خارج ساخته شد‪ .‬چون مسئولیت همه این صحنه ها را ضابط ناچار و برادرش‬
‫به دوش گرفته بودند‪ ،‬من هم بر بازداشت زن روس اصرار نكردم‪.‬‬
‫مسعود دستورداد قضیه را پیگیری كنم تا روشن شود داستان به كجا ختم می شود‪ .‬درهمین حال من به اتفاق مسعود‪ ،‬گل‬
‫حیدر وبسم اهلل خان ( رئیس كنونی ستاد ارتش) برای اجرای كاری‪ ،‬روانه روستای شتل ( دره ی كه به دره معروف‬
‫سالنگ وصل می شود) شدیم‪ .‬در مسیر راه بسم اهلل خان به مسعود خبر داد كه خواهر زاده ضابط ناچاراز خاد تفنگچه‬
‫آورده و ظاهراَ ازدولت دستور تازه گرفته اند تا آن را عملی كنند‪.‬‬
‫مسعود گفت‪:‬‬
‫ازین قضیه اطالع دارم‪.‬‬
‫از مسعود سوال كردم‪ :‬شما ازانتقال اسلحه خبر دارید؟‬
‫این بخش اطالعات تا كنون دراختیار مسعود قرار داده نشده بود‪ .‬او چه گونه ازآن مطلع گشته بود؟ به مسعود گفتم‪:‬‬
‫من از موجودیت اسلحه نزد برادر ضابط ناچار خبرندارم‪ ،‬فقط یك زن را درخانه اش دیدم كه به زودی از آن جا ناپدید‬
‫شد‪ .‬مسعود ساكت بود و معلوم بودكه از تمامی جریان اطالع دارد‪ .‬بعدا ثابت شدكه مسعود عامالن این ماجرا را به نوبه‬
‫خود به میدان خاد پرتاب كرده بود‪.‬‬
‫قرار بود عزیزاهلل برادر ضابط ناچار به زودی ازكابل برگردد و برنامه خاد را افشا كند‪.‬‬
‫یكی دو روز بعد عزیزاهلل در ناحیه "داالن سنگ" ( دهانه ورودی دره) آمد و از من خواست به دیدارش بروم‪ .‬ضابط‬
‫ناچار گفت كه كار عزیزاهلل پیشرفت كرده و یك تروریست باشنده چهاردهی كابل را نیز با خود آورده است‪ .‬وی گفت یك‬
‫تفنگچه ساخت فرانسه همراه با مخابره مخصوص نیز درموتراست‪ .‬آن ها را همراه با موتر والگای روسی به داخل دره‬
‫راه دادم‪ .‬او با اشاره به تروریست گفت كه وی از معاونان ریاست شش و از تیراندازان ماهر وشناخته شده است‪ .‬به سوی‬
‫تروریست نگاهی انداختم‪ .‬او سردرگم شده بود كه عزیز مصروف چه كاری است و او را دركدام منطقه آورده است؟ او‬
‫احساس کرده بود که از سوی عزیزاهلل به بازی گرفته شده و با پای خود به معرکه داخل شده است‪.‬‬
‫مسعود با وی صحبت کرد‪ .‬او چاره ی جز افشای تمام اسرار خاد مربوط به برنامه ترور مسعود نداشت‪ .‬او افشا كرد كه‬
‫قبل از تهیه برنامه ترور مسعود‪ ،‬عاشق دختری شده بود كه ظاهراَ از كارمندان اداره پنجم خاد بود‪ .‬وهاب رئیس اداره پنج‬
‫شرط بسته بود كه اگر وی دراجرای برنامه ترور مسعود پیروز به کابل برگردد‪ ،‬سعی خواهد شدكه وی نه تنها به وصال‬
‫با دخترمورد نظر برسد و امتیازات بزرگ مادی را نیز از آن خود خواهد کرد‪ .‬او هم برای اجرای چنین شرطی كمر‬
‫بسته بود‪ .‬مسعود از وی محل كارش را پرسید‪:‬‬
‫وی گفت‪ :‬من كارمند شعبه باندیتیزم ریاست پنج هستم‪.‬‬
‫مسعود پرسید‪ :‬چه گونه برای كشتن من آماده عمل شدی؟‬
‫تروریست جواب داد‪ :‬وهاب به من قول داده بود كه مشكل ترا حل می كنم‪.‬‬
‫مسعود پرسید‪ :‬مشکل تو چه بود؟‬
‫تروریست گفت‪ :‬من باید به هدف خود می رسیدم‪ .‬راه دیگری نداشتم‪ .‬وسیله ای برای رسیدن به دختری که دوست داشتم‪،‬‬
‫دراختیار من نبود‪.‬‬
‫مسعود ناگهان به خنده افتاد وگفت‪:‬‬
‫این همه خطر برای همین بود؟‬
‫تروریست جواب داد‪ :‬آری‬
‫مسعود گفت‪ :‬من ترا رها می کنم الکن مواظب باش که این عاشقی سرت را برباد ندهد!‬
‫تروریست هرگز به سخنان مسعود اعتماد نکرده بود‪.‬‬
‫مسعود سپس از وضع خانواده گی‪ ،‬سطح اقتصادی‪ ،‬شغل پدر و موقعیت آموزشی وی جویا شد‪.‬‬
‫وی بعد ازاستماع داستان عزیزاهلل و تروریست اهل چهاردهی‪ ،‬ضابط ناچار را به حضور طلبید وگفت‪:‬‬
‫حاال كه این ها آمده اند و قضیه را افشا كرده اند‪ ،‬چه باید بكنیم؟‬
‫آیا عزیزاهلل را به طورنمایشی به زندان بیاندازیم؟‬
‫بعد ازمشوره جمعی‪ ،‬تصمیم گرفته شدكه در سراسر جبهه آوازه ای پخش شود كه دوجاسوس به شمول عزیزاهلل كه به تازه‬
‫گی به دام افتاده بودند‪ ،‬ازچنگ مجاهدین فرار كرده اند‪ .‬شخص ناچار كه گویا از همدستان خواهر زاده اش بوده‪ ،‬چند‬
‫روزی به طور ساخته گی به زندان افگنده شد‪.‬‬
‫عزیزاهلل و تروریست دیگر‪ ،‬به دستور مسعود ازراه كوه روستای تاواخ به دره شتل به سوی دره سالنگ هدایت شدند‪.‬‬
‫مسعود سفارش كرده بود كه آنان درین مدت پیاده كوهنوردی كنند و تا رسیدن به جاده سالنگ و تأسیسات حكومتی‪ ،‬باید‬
‫پای های شان آبله بزند؛ خسته و ترسیده به نظر برسند تا مقامات خاد باور كنند كه آنان واقعاً ازچنگ مجاهدان گریخته اند‬
‫و با تحمل دشواری های جانفرسا‪ ،‬جان شان را نجات داده اند‪.‬‬
‫مسعود رسم تعریف شده ای داشت‪ .‬هرگاه توطئه ای افشا می شد‪ ،‬عامالن توطئه از خطر مجازات مرگ و زندان طویل‬
‫رهایی می یافتند و بعد از یك دوره كوتاه مشوره و چاره اندیشی‪ ،‬فعاالن توطئه را ازدره خارج می كرد‪.‬‬

‫واقعه شانزده هم‪:‬‬


‫منبع‪ :‬مشتاق‬

‫درسال های نخست دهه شصت خورشیدی‪ ،‬صدها تن از اسیران جنگی در زندان "چاه آهو" نگهداری می شدند‪ .‬این‬
‫زندانی ها مدت طوالنی در زندان نمی ماندند و بعد از یک رشته بازرسی های الزم رها می شدند‪ .‬من ازمیان همین‬
‫زندانی ها که بعد از یک مرحله تثبیت هویت و شخصیت شان‪ ،‬آدم های بی خطر ‪ ،‬معصوم و مجبور تشخیص داده می‬
‫شدند‪ ،‬به مدت یک هفته یا یک ماه برای خودم بادیگارد انتخاب می کردم‪ .‬این بادیگاردها همراه با من در فضای آزاد‪،‬‬
‫گشت وگذار می کردند و هیچگاه به عنوان یک اسیر با آنان برخورد نمی شد‪ .‬یکی از اسیران ( که اسمش را به خاطر‬
‫ندارم) جوانی بود بیست ساله و باشنده ده افغانان کابل که به جرم کشتن دو نفر از مجاهدان محکوم به اعدام شده بود‪.‬‬
‫پرونده این جوان زیر کار بود‪.‬‬
‫من در رهایی اسیران کامال دست باز داشتم و جز از کسانی که شخص مسعود درباره شان تصمیم می گرفت‪ ،‬می توانستم‬
‫همه را آزاد کنم‪ .‬خدا را شاهد می گیرم و از زبان خودم سند می دهم که روزی تصمیم گرفتم که به هر طریق ممکن او‬
‫را رها کنم‪ .‬چرا چنین تصمیمی گرفتم؟‬
‫روزی پتوی خامک دوزی من به شاخه گیرکرد و اندکی پاره شد‪ .‬به نگهبان زندان سفارش کردم که از میان "بندی" ها‬
‫کسی را بیارود که پاره گی پتو را بدوزد‪ .‬نگهبان لحظاتی بعد جوانی را داخل دفتر آورد‪ .‬پتو را دادم که بدوزد‪ .‬خودم به‬
‫کاری مشغول بودم و حینی که او سرگرم دوختن پتو بود از وی سواالتی کردم‪ .‬اوگفت‪:‬‬
‫قبل از آن که به جبهه اعزام شود‪ ،‬عروسی کرده است‪ .‬وی گفت که ابتدا در بند عشق همسرش گرفتار آمده و سپس او را‬
‫به همسری برگزیده است‪ .‬من از وی پرسیدم‪:‬‬
‫تو چطور این جا آمدی؟‬
‫با صراحت گفت‪:‬‬
‫من داوطلبانه به جنگ آمدم‪.‬‬
‫وی در جریان بازجویی اعترافات زیادی داشت و از سوی دادگاه ابتدایی جبهه به مرگ محکوم شده بود‪ .‬درجریان دوختن‬
‫پتو‪ ،‬آه از سینه برکشید و اشک درچشمانش افتاد‪ .‬من تحت تأثیر قرار گرفتم‪ .‬سوال کردم‪:‬‬
‫اگر کاری کنم که تو را از تهلکه مرگ نجات دهم ‪ ،‬اصالح می شوی؟‬
‫او گفت‪ :‬اصالح می شوم و هرگز به جبهه نخواهم آمد‪.‬‬
‫گفتم‪ :‬سوگند بخور!‬
‫گفت‪ :‬قسم به خدا و رسولش‪ ...‬زنم سرم طالق که راست می گویم و برضد مجاهدین جنگ نمی کنم‪.‬‬
‫من گفتم‪ :‬خوب ‪...‬در قدم اول برای آن که مقدمات کار را برابر کنم‪ ،‬تو به حیث نگهبان با من باش‪.‬‬
‫بدون تأخیر یک میل کالشینکوف و یک اندازه پول برایش دادم‪ .‬او روزانه در فواصل کوتاه میان دفتر و بازار و سرزدن‬
‫به بعضی جاهایی که مجاهدین به سر می بردند‪ ،‬مرا همرایی می کرد‪ .‬درین مدت او را تحت نظر داشتم که تا روحیه‬
‫وفاداری و صداقت او را آزمایش کنم و سپس راهی را برای رهایی وی باز کنم‪ .‬او درین مدت درست مثل سایر مجاهدین‬
‫درکنار من بود‪.‬‬
‫یک روز برای اجرای مأموریتی دور تر از منطقه ای که زندان درآن موقعیت داشت‪ ،‬روانه دشت ریوت واقع درآخرین‬
‫دره پنجشیر شدیم‪ .‬از زندان تا مکان مطلوب باید نیم ساعت پیاده منزل می زدیم و از گردنه کوه ها و پیچ راه های مختلف‬
‫عبور می کردیم‪ .‬از محل بازار و جاهایی که حضور مردم درآن مشعود بود‪ ،‬دور شدیم‪ .‬درخاموشی راه می رفتم و زیر‬
‫چشمی هم به او نگاه می کردم‪ .‬او کمی عقب می ماند و من اندکی سرعت گام هایم را کم می کردم که او بتواند موازی با‬
‫من راه برود‪ .‬هنوز نیمه راه را نرفته بودیم که درجریان صحبت‪ ،‬حس کردم که چشم هایش راه کشید‪ .‬متوجه شدم که‬
‫حضور ذهن خود را از دست داده است و نگاه هایش را نا خود آگاه از من می گریزاند‪ .‬فکر کردم ذله شده است‪ .‬من‬
‫بالذات آدم مشکوک هستم و یک بار به چشمانش نگریستم‪ .‬رنگ نگاه هایش اندکی متغییر شده بود‪ .‬حتی رفتارش آهنگ‬
‫طبیعی نداشت‪ .‬گفتم‪ :‬قدم ها را تیز تر کن!‬
‫چیزی نگفت؛ ظاهراَ وانمود کردکه قدم هایش را بلند تر به جلو می بردارد‪ .‬یک بار به سویش دور خوردم ونگاهش کردم‬
‫و سپس چشمانم را گشتاندم به سوی مسیری که روان بودیم‪ .‬آفتاب از عقب ما می تابید و حین راه رفتن‪ ،‬سایه های ما را‬
‫دراز تر نشان می داد‪ .‬من به آسانی می توانستم کوچک ترین حرکت او را از روی حرکت سایه اش ارزیابی کنم‪ .‬با‬
‫خودگفتم ‪:‬‬
‫مثل این که می خواهد ‪...‬‬
‫او حاال ده قدم از من عقب تربود‪ .‬این فاصله برای دو عابر همسفر غیرطبیعی است‪ .‬با خود گفتم اگر همین حاال روی‬
‫برگردانم و چیزمشکوکی در وی کشف نکنم‪ ،‬او اگر سوء نیتی هم در دل داشته باشد‪ ،‬به آسانی می تواند وضع خود را‬
‫عوض کند ویا به سرعت تصمیم خود را عملی کند‪ .‬عالوه بر آن از دور خوردن آنی به سوی وی ترسیده بودم‪ .‬مطمئن‬
‫بودم دستش به سوی قید تفنگ نرفته است‪ .‬درآن سکوت کوهستان‪ ،‬پائین کردن قید تفنگ صدا تولید می کند و او هنوز این‬
‫کار را نکرده بود‪ .‬حس کرده بودم که در صدد یافتن فرصت برای زدن قید و سپس کشیدن ماشه است‪ .‬این کار به یک‬
‫مقدار زمان نیاز داشت که گوش من به آن حساس بود‪ .‬به خود گفتم که همین حاال اگر اسلحه را آماده کند‪ ،‬به طور مارپیچ‬
‫دست به فرار می زنم وعقب یک سنگی می پرم و با استفاده از تفنگچه مکروف که درکمر داشتم‪ ،‬می توانم از خطر سوء‬
‫قصد جان به سالمت ببرم‪ .‬حرکت گام هایم را به طور نامحسوسی آهسته کردم تا فاصله میان ما کمتر شود‪ .‬فی الفور به‬
‫این نتیجه رسیدم که اگر وی برای تیراندازی به سوی من از عقب اقدام کند‪ ،‬به سرعت می تواند به طرف عقب بیشتر‬
‫فاصله بگیرد و درین لحظات کوتاه قید تفنگ را بزندو همزمان مرا زیر آتش بگیرد‪ .‬به سایه متحرکش چشم دوختم‪ .‬او از‬
‫من فاصله نگرفت؛ درعوض شانه اش را کمی خم کرد تا تسمه تفنگ را از روی شانه اش بلغزاند‪ .‬بی درنگ اما بسیار‬
‫طبیعی ایستادم و بی آن که به عقب نگاه کنم گفتم‪:‬‬
‫اوبچه زود شو که کار ما می ماند!‬
‫با گفتن همین جمله‪ ،‬فاصله او میان ما به یک متر رسید! به عقب نگریستم‪ .‬دست هایش می لرزیدند‪ .‬هنوز فرصت نیافته‬
‫بود قید تفنگ را پائین کند‪ .‬از لرزش دست هایش فهمیدم که کامال ابتکار را از دست داده است‪ .‬درین اثنا او اشتباهی را‬
‫مرتکب شد که سرنوشت بدی را برایش رقم زد‪ .‬او فکر کرد کامال از نیتش آگاه شده ام؛ پس بی موقع شتاب به خرچ داد و‬
‫درحالی که من کامال از لحاظ روانی در موقعیت بهتر از لحظه های قبل قرار داشتم‪ ،‬قید تفنگ را کشید ومن با سرعتی‬
‫ناشی از یک هیجان ترسناک به عقب پریدم و هنگامی که به طور بی خبر مشت محکمی به دهانش کوبیدم‪ ،‬تعادل خودش‬
‫را از دست داد ویک جا با تفنگ به زمین خورد‪ .‬اگر در لحظه های آخر‪ ،‬دوگام از من فاصله می داشت‪ ،‬کارم را ساخته‬
‫بود‪ .‬دو زانوی سنگین را روی سینه اش گذاشتم‪ .‬چشمانش تیره شده بودند و طوری دست پاچه گشته بودکه حتی دست‬
‫هایش را هم به نشانه دفاع از ضربات احتمالی من باال نگرفت‪.‬‬
‫تفنگ را از زمین برداشتم وگفتم‪:‬‬
‫بلند شو!‬
‫با سراسیمه گی به تضرع پرداخت‪ :‬بد کردم ‪ ...‬به خدا بد کردم نمی خواستم کاری کنم‪...‬‬
‫رو سوی آسمان کردم و گفتم‪ :‬خدا شاهد است که من ترا چند روز بعد به مسئولیت خود رها می کردم‪ ...‬هرچند که قاتل‬
‫دونفر هستی و درحضور شاهدان اعتراف به جرم کرده ای ‪ ...‬حاال‪...‬‬
‫او دست و پا زد که از اشتباهش درگذرم‪ .‬گفتم‪ :‬تو می خواستی سومین قتل را هم مرتکب شوی‪ ...‬اما حاال ثابت شدکه خدا‬
‫نمی خواهد دست تو به خون نفر سوم آلوده شود‪ .‬من به تو آزادی دادم‪ ،‬پول دادم که نزد زنت دست خالی نروی و وعده‬
‫آزادی دادم‪ .‬تو به کشتن من خود را برای رفتن به دوزخ آماده می کردی ‪ ...‬حاال من ترا کمک می کنم که زود تر به‬
‫دوزخ بروی!‬
‫به اطرافم نظر افگندم‪ .‬دیدم حفره باریکی در چند متری ما قرار داشت‪ .‬در آن جاچند روز پیش سربازان روس‪ ،‬فرش ها‬
‫ولوازم خانه مردم را آتش زده بودند‪ .‬او را لب حفره ایستاده کردم‪ .‬درین حال یک گروه از مجاهدان از عقب به سوی‬
‫دامنه کوه باال می رفتند‪ .‬آن ها همه خبرچینان مسعود بودند‪ .‬من به سوی مدعی حمله ور شدم و با خشم دیوانه واری او را‬
‫زیر ضربه گرفتم‪ .‬تا رسیدن گروه مجاهدان به سویش تیراندازی کردم و درست یادم نیست که گلوله ها کدام نقاط بدنش را‬
‫سوراخ کردند‪ .‬دیگران به سوی من هجوم آوردند و اسلحه را از دست می گرفتند‪ .‬از آن تاریخ به بعد مطلع نشدم که آن‬
‫فرد قاتل به چه سرنوشتی گرفتار شد‪ .‬فقط اطمینان دارم که اگر از مسعود در مورد وی تعیین تکلیف کرده باشند‪ ،‬امروز‬
‫نیز درجمع زنده گان است و شاید جنایات خویش را از روی عادت ترک نکرده باشد‪.‬‬

‫واقعه هفده هم ‪:‬‬


‫منبع ‪ :‬حاجی عزم الدین‬

‫در سال هایی كه من در كنار احمد شاه مسعود به حیث كاركن ویژه اطالعاتی كار می كردم‪ ،‬به طور كلی از همان پیچ و‬
‫خم هایی عبور داده شدم كه مسعود بنا به مصلحت خودش مرا فرصت می داد كه به یك چنین گره گاه هایی تقرب كنم‪.‬‬
‫سررشته اصلی اطالعات خاص كه در برخی موارد از آن مطلع شدم‪ ،‬در اختیارهیچ كس دیگر نبود‪ .‬او بعضی روزنه‬
‫های اطالعاتی را زمانی به روی من می گشود كه یا روند محوری بازی به نتایجی نزدیك می شدو یا این كه خطر‬
‫گشودن روزنه آن به روی من‪ ،‬خیلی اندك می بود‪ .‬درهرحال‪ ،‬درهمان مقطع‪ ،‬امكانات اجرایی مأموریت ها را برای من‬
‫میسر می ساخت‪ .‬درجریان آتش بس با ارتش شوروی در پنجشیر‪ ،‬مسعود تمام توان خود را روی شكستن حدود‬
‫جغرافیایی و عملیاتی نبرد های استراتیژیك درآینده‪ ،‬متمركز كرده بود‪ .‬ما درموقعیت شكننده ای قرار داشتیم كه اندك ترین‬
‫اشتباه درمحاسبه و یا خوش بینی فریبنده دربرابر مانور های حریف قدرتمند می توانست در مجموع كلیت جبهه جنگ را‬
‫به زیان ما دگرگون كند‪.‬‬
‫این وضع مقارن احوالی بود كه دسته های محلی حزب اسالمی وابسته به گلبدین حكمتیاردر شهرستان اندراب والیت‬
‫بغالن كه بخش عقبی جبهه پنجشیر را پوشش می داد‪ ،‬راه تأمینات و حمل ونقل نفرات و اسلحه به سوی پنجشیر ویا‬
‫بالعكس را مسدودكرده بودند‪ .‬مسعود از همان آغاز نسبت به تالش پاكستان به هدف تحت فشار گذاردن و انصراف وی از‬
‫بلند پروازی های مستقالنه مظنون شده بود‪ .‬از سوی دیگر‪ ،‬شوروی ها این طور محاسبه كرده بودند كه توافق روی آتش‬
‫بس مؤقتی با مسعود‪ ،‬شرایطی را فراهم می آوردكه در میان مجاهدان‪ ،‬اسباب انزوای مسعود را فراهم خواهد آورد‪.‬‬
‫زمستان سختی هم در پیش بود وما از هر امكانی برای برون رفت از تنگنای محاصره بهره می گرفتیم‪ .‬من عامل اصلی‬
‫ارتباط با واحد های ارتش شوروی بودم‪ .‬مبادله پیام ها از سوی شوروی به مسعود و یا از سوی مسعود به شوروی ها‪ ،‬به‬
‫وسیله من انجام می گرفت‪ .‬در جریان آتش بس‪ ،‬یگانه پایگاه شوروی در منطقه عنابه (تقریباَ بخش آغازین دره یك صد‬
‫كیلومتری پنجشیر) قرار داشت‪ .‬منبع مأموریت من برای حفظ ارتباط استخباراتی همین ناحیه بود‪.‬‬
‫ما در آن زمان مجاز بودیم كه از كنار پایگاه شوروی عبور كرده و كاروان نفرات و مواد خوراكی خود را به عمق پایگاه‬
‫های چریكی منتقل كنیم‪ .‬من درهمین مسیر‪ ،‬شبكه های ارتباطی خود با روس ها را فعال كرده بودم‪ .‬به تدریج یاد گرفتم تا‬
‫نیاز ها و رفتار سربازان وافسران شوروی را كشف كنم‪ .‬این سربازان برخالف سربازان غربی كه اكنون در افغانستان‬
‫حضور دارند‪ ،‬برای تأمین رابطه عادی و سپس رابطه عاطفی خصوصی تر استعداد قابل توجهی داشتند‪ .‬نخستین چیزی‬
‫را كه متوجه شدم‪ ،‬دلبسته گی آتشین این نظامیان به اشیای ساخت جاپان و یا تولید كشور های غربی بود‪ .‬حتی اشیای‬
‫ریزو درشت بی کیفیت ( به اصطالح بنجل) ساخت كارخانه های پاكستان‪ ،‬دل سربازان روس را می ربود‪ .‬هر كاالی‬
‫ساخت كشور های غیر شوروی‪ ،‬از سوی آن ها به دلگرمی‪ ،‬كنجكاوی و هیجان استقبال می شد‪ .‬دراوایل كار‪ ،‬رادیوهای‬
‫كوچك و متوسط جاپانی‪ ،‬وسایل آرایش‪ ،‬ساعت دستی و چوكات عینك‪ ،‬لباس های ارزان اما ظریف با طراحی های‬
‫رنگارنگ و ‪...‬را با دقت و سخاوتمندی زیاد استقبال می كردند‪ .‬بعد ها بعضی اجناس عتیقه ‪ ،‬قالین و كاالهای نسبتاَ قیمتی‬
‫را مورد توجه قرار می دادند‪ .‬تهیه كردن این گونه اجناس ارزان وقابل دسترس‪ ،‬برای من كار ساده بود و من با بذل و‬
‫بخشش این گونه لوازم موفق شدم تا دست كم در سطح عادی اعتماد آنان را جلب كنم‪ .‬چندی بعد نتیجه گرفتم كه این چنین‬
‫دادوستد كم هزینه موقعیت مرا به حیث یك باشنده محلی برجسته ساخته است كه حتی افسران ومشاوران بلند پایه نظامیان‬
‫روسی در عنابه با من رفیق شده بودند‪ .‬آنان همچنان می دانستند كه من فرد وابسته به مسعود هستم و با سواری موتر‬
‫جیب روسی به سوی قرارگاه های شان می رفتم‪.‬‬
‫چندی بعد در تأمین رابطه با شوروی ها یك گام دیگر به جلوبرداشتم و توزیع پول نقد را شروع كردم‪ .‬درك كرده بودم‬
‫كه حتی نظامیان ارشد شوروی از لحاظ مالی در تنگدستی به سر می بردند‪ .‬علت این مسأله را تا هنوز نیز درك نمی كنم‪.‬‬
‫مسعود از من پرسید كه آیا درین گونه تماس ها با شوروی ها‪ ،‬دست آوردی خواهی داشت؟‬
‫من گفتم‪ :‬اكنون رفیق اعتمادی آن ها هستم‪.‬‬
‫مسعود پرسید‪ :‬آن ها از تو استفاده می كنند یا تو از آنان چیزی به دست می آوری؟‬
‫من گفتم‪ :‬من غیر از یك مقدار چیزهای خردو كوچك و اشیای بی ارزش چیزی ندارم كه به آنان بدهم‪ .‬اما من خواهم‬
‫توانست دست آورد مهمی از مجموع این روابط داشته باشم‪.‬‬
‫مسعود گفت‪ :‬پس ثابت كن كه چنین است!‬
‫پرسیدم‪ :‬مثال چه كارمهمی را باید انجام دهم؟‬
‫مسعود با لبخند پاسخ داد‪ :‬نقشه های استراتیژیكی را كه از مناطق ما تهیه كرده اند می توانی از آنان بگیری؟‬
‫گفتم‪ :‬انشاءاهلل كه یك كاری می كنم!‬
‫بعد از آن‪ ،‬رفاقت و ایجاد فضای اعتماد را با دادن تحایف رنگارنگ و ارزان قیمت در میان آنان گسترش دادم‪.‬‬
‫روزی به پایگاه عنابه نزدیك شدم‪ .‬یك بالگرد( هلیكوپتر) روسی در میدانی كوچك نشست كرده بود وبال هایش با صدای‬
‫مهیبی می چرخیدند‪ .‬از ترجمان روس ها كه با لهجه فارسی ایرانی صحبت می كرد سوال كردم كه چه خبر است؟‬
‫ترجمان بدون مقدمه برای من گفت‪ :‬مشاور ما جایی می رود اما به یك مقدار پول نیاز دارد!‬
‫من گفتم‪ :‬من پول با خود دارم‪ ،‬چقدر الزم دارد؟‬
‫او گفت‪ :‬نمی دانم‪.‬‬
‫من دوازده هزار افغانی را ازجیب در آوردم و به سوی مشاور رفتم‪ .‬مشاور با چهره ای شرمنده و محجوب به سوی من‬
‫لبخند زد‪ .‬من گفتم‪ :‬این پول را شما الزم دارید؟ لطفا این را بگیرید‪ .‬مشاور نسبت به سخاوت من بی اعتماد بود‪ .‬وقتی‬
‫اصرار كردم‪ ،‬دست پیش آورد و صرف سه هزار افغانی را از دست من گرفت و به سرعت به سوی بالگرد شتافت‪ .‬از‬
‫همان روز‪ ،‬رفاقت من با مشاور شروع شد‪ .‬وقتی چند روز بعد به پایگاه عنابه برگشت‪ ،‬به دیدنش رفتم‪ .‬رفتارش با من‬
‫خودمانی شده بود‪ .‬من كه در برخورد با وی كمی جسور شده بودم‪ ،‬به طور آشكار‪ ،‬خواسته هایم را مطرح می كردم‪ .‬او‬
‫از من سوال كرد چه كاری می تواند برای من انجام دهد؟ من گفتم‪:‬‬
‫مهمات ضرورت دارم‪.‬‬
‫او بی درنگ انواع مختلف مهمات را در اختیار من گذاشت‪.‬‬
‫وقتی رابطه ما عمیق تر شد‪ ،‬از وی خواستم نقشه عملیاتی مناطق پنجشیر و نواحی اطراف منطقه را برای من بیاورد‪ .‬او‬
‫مدتی تأخیر كرد‪ .‬روزی مرا نزد خود فراخواند و یك بسته تاشده از نقشه های جنگی را به دست من داد‪ .‬همین كه این‬
‫نقشه ها را پیش چشمان مسعود گستردم‪ ،‬او لحظاتی بر آن خیره شد و سپس بی اختیار خندید‪ .‬این نقشه ها درست همان‬
‫چیزی بودند كه مسعود درپی دستیابی به آن ها بود‪ .‬او گفت‪ :‬این نقشه ها بسیار حیاتی و مهم اند‪.‬‬
‫واقعه هجده هم‪:‬‬
‫منبع‪ :‬حاجی عزم الدین‬
‫رخنه بر پایگاه بگرام‬

‫درسال هایی كه پنجشیر تحت بمباران شدید جنگنده های پیشرفته قرار داشت‪ ،‬سعی می كردیم از منابع دست اول خاد‬
‫حكومت و استخبارات شوروی‪ ،‬در باره تصمیم گیری ها و تاریخ و مكان های مشخصی كه به هدف بمباران نشانی می‬
‫شدند‪ ،‬اطالعاتی را به دست بیاوریم‪ .‬من موفق شدم كه مستخدم سفارت هند در كابل ( نامش محفوظ) را مأموریت بدهم كه‬
‫در سفارت هند چه می گذرد؟ این شخص باشنده والیت غوربند بود وبه مسعود عالقه زیاد داشت‪ .‬او را در ناحیه خارج از‬
‫كابل مالقات كردم‪ .‬حكومت های هند در آن زمان با شوروی رابطه نزدیك داشتند و به دلیل حضور پاكستان درجنگ‬
‫افغانستان‪ ،‬آنان به دفاع از رژیم ببرك كارمل هرگونه كمك های نظامی را از آن رژیم دریغ نمی كردند‪ .‬از قبل اطالع‬
‫داشتیم كه خلبان ( پیلوت) های هندی میگ های روسی را به طور آزمایشی پرواز می دادند و اهدافی از قبل تعیین شده را‬
‫درپنجشیر بمباران می كردند‪ .‬درضمن‪ ،‬كسب اطالع از درون سفارت هند دركابل برای ما بسیار با اهمیت بود‪ .‬از‬
‫مستخدم سفارت پرسیدم كه وی در سفارت چه كاری را می تواند به نفع ما انجام دهد؟‬
‫او گفت‪ :‬مقامات بلند پایه نظامی روس‪ ،‬افغان وهندی اكثرا در سفارت هند جلساتی برگزار می كنند‪ .‬من از صحبت های‬
‫آنان چیزی نمی دانم‪ .‬درپایان جلسات‪ ،‬تمامی یادداشت های آنان بر روی میز باقی می ماند و مسئوالن سفارت‪ ،‬اوراق به‬
‫جا مانده را پاره پاره كرده و دریك سطل آشغال می ریزند‪.‬‬
‫به مستخدم دستوردادم تمامی كاغذ پاره های سفارت به شمول اوراق پاره شده بعد از جلسات را برای من بیاورد‪ .‬این‬
‫پروژه برخالف تصور‪ ،‬نتایج ثمربخشی به بار آورد‪ .‬نفرات اطالعاتی ما با وصل كردن دو باره كاغذ پاره ها‪ ،‬به‬
‫اطالعات مهمی دسترسی می یافتند‪ .‬ما ازین طریق به ریشه اطالعاتی دست پیدا كردیم كه درجنگ اطالعاتی بسیار مؤثر‬
‫بودند‪.‬‬
‫به نظر می رسد مسعود به شیوه های دیگری نیز در سفارت هند در کابل رخنه اطالعاتی ایجاد کرده بود که دیگر شبکه‬
‫ها از آن بی اطالع بودند‪ .‬وی به تاریخ دهم سنبله ‪ 1363‬خورشیدی در نامه ای به انجنیر اسحق( رئیس کمیته سیاسی‬
‫جمیعت اسالمی و از نخستین همراهان مسعود‪ ).‬از سران جمیعت اسالمی درین باره اشاره هایی دارد‪ .‬وی می نویسد‪:‬‬
‫" طبق راپورمؤثق در تمام مراحل پالن گذاری و اجرای عملیات باالی پنجشیر‪ ،‬مستقیماَ هندی ها با روس ها همکاری‬
‫داشته و فعال هم همه مسایل در سفارت خانه هند طرح ریزی می شود‪ .‬اگر زود تر بتوانید کامره کوچک یا میکروفیلم در‬
‫اختیار ما قرار بدهید‪ ،‬شاید بتوانیم از اسناد فیلم تهیه کنیم‪ .‬باید خاطر نشان کنم که نباید به هیچ نحو به غیر از خود شما‪،‬‬
‫سایرین ازین مسأله با خبر شوند‪ .‬چه‪ ،‬به مجرد افشای راز‪ ،‬نفر ما گرفتار خواهد شد‪".‬‬
‫شبکه های کشفی مسعود‪ ،‬دارای زنجیره بی شمار بودند‪ .‬هیچ شبکه ای از فعالیت یک دیگر اطالعی نداشتند‪ .‬مسعود هر‬
‫زمانی که می خواست‪ ،‬طرزفعالیت شبکه های مشکوک را به وسیله یک شبکه دیگر در مکان واحد مورد نظارت و‬
‫تفتیش قرار می داد که درآن صورت نیز‪ ،‬شبکه زیرنظارت و شبکه نظارت کننده از تشخیص یک دیگر عاجزبودند‪.‬‬

‫حاجی عزم الدین در باره بخش دیگر رخنه اطالعاتی درمیان ارتش افغانستان می گوید‪:‬‬
‫همچنان ما بعد از یك دوره تالش موفق شدیم تا شماری ازافسران تحصیل كرده در شوروی را كه در پایگاه هوایی بگرام‬
‫به كار مشغول بودند‪ ،‬درشبكه ارتباطی خود تنظیم كنیم‪ .‬این افسران بدون آن كه مسعود را به چشم دیده باشند‪ ،‬با‬
‫شورواشتیاق زیادی پیام ارسال می كردند و حاضر به همكاری بودند‪ .‬این افسران اعضای حزب حاكم خلق بودند‪ .‬جبهه‬
‫پنجشیر به اطالعات حاصل از درون پایگاه بگرام بسیار نیازمند بود‪ .‬طبق نقشه مسعود‪ ،‬افسران افغان را دریك شبكه‬
‫ارتباطی تنظیم كردیم‪ .‬مسعود نحوه كار این شبكه را طراحی كرد كه براساس آن‪ ،‬به هریكی ازین افسران دستگاه های‬
‫مخابره كوچك را توزیع كردیم كه مكالمات آن به آسانی قابل شنود نبود‪ .‬برد مخابراتی این دستگاه ها زیاد نبود‪ .‬مرحله‬
‫نخست ارتباط از بگرام تا گلبهار را تحت پوشش قرارمی داد‪ .‬مرحله دوم‪ ،‬برقراری ارتباط از گلبهار تا دره شتل واقع‬
‫درنزدیكی دهانه پنجشیر بود و مراحل بعدی ارتباط در همین فواصل عیار شده بود‪.‬‬
‫مسعود از طریق همین شبكه به ظاهر ساده‪ ،‬از تمامی تحركات روس ها به سوی پنجشیر و مناطق متصل به آن با خبر‬
‫می شد‪ .‬این افسران گمنام خدمات زیادی را برای نجات قرارگاه های استراتیژیك پنجشیراز گزند بمباران های وحشت‬
‫بارانجام دادند‪ .‬جالب این بودكه افسران مستقر در بگرام كه زنجیره انتقال حساس ترین عناصر اطالعاتی را تا به عمق‬
‫دره پنجشیر تشكیل داده بودند‪ ،‬بدون هیچ امتیاز و درخواست مادی از مسعود حمایت می كردند‪ .‬بعد ها مسعود خود تصمیم‬
‫گرفت تا وضع اقتصادی این افسران مورد بررسی و تحقیق قرار گیرد‪ .‬مدتی بعد مسعود دستورداد كه به شماری از‬
‫افسرانی كه با قبول خطرات مرگ و زندان‪ ،‬كوچكترین مانور های ارتش شوروی بر ضد جبهه پنجشیر را گزارش می‬
‫دادند‪ ،‬معاش الزم پرداخته شودكه این دستور به طور منظم مورد اجرا قرار می گرفت‪.‬‬
‫واقعه نزده هم ‪:‬‬
‫منبع ‪ :‬حاجی عزم الدین‬

‫اداره شماره پنج « خدمات اطالعات دولتی» تحت امر دكترنجیب‪ ،‬مركز اصلی سازماندهی مبارزه بر ضد مسعود به‬
‫شمار می رفت‪ .‬مأموران نفوذی مسعود در بخش های مختلف اداره پنج فعال بودند‪ .‬مسعود شخصا با این فعاالن( البته به‬
‫طور غیرمستقیم) رابطه داشت و اطالعات حساس را از همین منابع به دست می آورد‪ .‬برای من وظیفه داده شده بودكه‬
‫فهرست مطولی از كاركنان اداره پنج را تهیه كنم‪ .‬درین فهرست كه از داخل ریاست پنج دراختیار ما قرار گرفته بود‪،‬‬
‫افسران وكارمندان خاد را طبقه بندی كرده بودیم و می دانستیم كه چه كسانی وابسته به جناح خلق حزب حاكم اند و كدام‬
‫یك از آنان در شاخه حاكم پرچم عضویت دارند‪ .‬درجه موقف این افراد در حزب را نیز مشخص كرده بودیم‪ .‬حلقات‬
‫وابسته به سایر تنظیم ها از جمله حزب اسالمی را نیز درداخل ریاست پنج كشف كرده بودیم‪ .‬مسعود با استفاده از گروه‬
‫های خاص‪ ،‬از تمامی افراد شامل درفهرست تقسیم بندی شده‪ ،‬به نفع خود استفاده می كرد‪ .‬بعد ها مطلع شدم كه مهره های‬
‫اصلی ارتباطی های مسعود در ریاست پنج‪ ،‬درواقع كسانی اند كه در تصمیم گیری های اصلی و اجرای عملیات مهم بر‬
‫ضد مسعود شریك اند‪ .‬مسعود نفوذ خود در ریاست پنج را تا آن جا گسترش داده بودكه بعد ها وهاب معاون ریاست و فرد‬
‫دیگری به نام سیداكبراهل روستای كورابه والیت پنجشیر به طور منظم كلیه اطالعات كلیدی و حیاتی را از كانال های‬
‫پوشیده دراختیار مسعود قرار می دادند‪( .‬اشاره مؤلف‪ :‬سیداکبربه ظن غالب‪ ،‬درآخرین روزسقوط دولت دکترنجیب اهلل‪،‬‬
‫جنرال باقی رئیس ادارۀ پنجم را ترور کرد وخودش به وسیله انجنیرعارف بدون دستور مسعود تیرباران شد‪ ( ).‬وهاب‬
‫همان کادر اطالعاتی است که دربرنامه ریزی ها به خاطر ترور مسعود فعالیت می کرد وظاهرا در اعزام تروریست ها‬
‫به پنجشیر مشارکت می کرد) تا جایی که شاهد بودم‪ ،‬مسعود این افراد را از نزدیك نمی شناخت و شاید هیچ گاه موفق نشد‬
‫آنان را از نزدیك مالقات كند‪.‬‬
‫شگرد برقراری تماس مسعود با عوامل وفادار به خودش در دستگاه های دولتی‪ ،‬تأمین روابط غیرمستقیم از طریق افراد‬
‫عادی و ناشناخته بود‪ .‬دربسیاری حاالت حساس كه خطر جدی می توانست حتی زنده گی افراد را با مرگ تهدیدكند‪،‬‬
‫مسعود با استفاده از روابط خویشاوندی و عاطفی افراد‪ ،‬دساتیر و پیام های خود را به آدرس های معیین ابالغ می كرد‪.‬‬
‫بسیاری اوقات مسعود ناگهان به وسیله افراد خاص‪ ،‬با چهره های برجسته حكومت درتماس می شد كه برای این افراد‬
‫مهم‪ ،‬بس تكان دهنده و ترسناك می نمود‪ .‬مسعود از كسانی برای تأمین این گونه روابط استفاده می كرد كه زندانی كردن‬
‫آنان هیچ سودی برای حكومت نداشت و تازه این كه حكومتی ها به مصلحت خود نمی دیدند كه با سركوب و انتقام گیری‬
‫از افراد عادی‪ ،‬دشمنی مسعود را پیش خرید كنند‪ .‬جنرال های معروف شمال از جمله جنرال جالل رزمنده‪ ،‬جنرال آصف‬
‫دالور‪ ،‬جنرال شاه آغا و داوود پنجشیری فرمانده نظامی جالل آباد با مسعود رابطه دیرینه و عمیق داشتند‪ .‬استدالل‬
‫جنراالن حکومت این بود كه آنان نسبت به كشور و سرزمین مشترك ما‪ -‬افغانستان‪ -‬هیچ گاه خاین نیستند‪ .‬آنان پیام داده‬
‫بودند؛ هر امری راكه از جانب مسعود برای آنان صادر شود‪ ،‬عملی خواهند كرد‪ .‬اطالعات حساس و كلیدی از سوی‬
‫همین افسران بلندپایه منتقل می گشت و برنامه ها برای ترور مسعود و سركوب مراكز تجمع فرماندهی پنجشیر بی اثر می‬
‫گشت‪.‬‬
‫ما زمانی به میدان بعضی مسایل اطالعاتی مهم پرتاب می شدیم كه سرازیری اطالعات از كانال های مختلف دولتی به‬
‫مسعود شدت می گرفت و نوعی فوران اطالعاتی به وجود می آمد‪ .‬مسعود دریك چنین فضایی‪ ،‬ترجیح می داد كه سمت‬
‫دهی وبررسی كدام یك از موارد اطالعاتی را به دوش ما بگذارد‪ .‬در واقع وقتی هجوم اطالعات به حدی می رسید كه‬
‫مسعود توان رسیده گی به آن ها از دست می داد‪ ،‬پی گیری قضیه به من سپرده می شد‪.‬‬
‫در ماه های آخر ریاست جمهوری ببرك كارمل ( نیمه دوم دهه شصت) نخستین بسته های اطالعاتی در باره مذاكرات‬
‫پنهانی مقامات شوروی و پاكستان در اختیار مسعود قرار گرفت‪ .‬در ابتدا فكر می شد كه مسعود این اطالعات را از طریق‬
‫شبكه های سرپوشیده درمیان نظامیان شوروی وافغان به دست آورده است‪ .‬بعد از مدتی مطلع شدیم كه این مسأله برای‬
‫نخستین بار از سوی پدر دكترعبداهلل ( لغمان) ( دکتر عبداهلل لغمان از نزدیکان مسعود بود و سپس به معاونت امنیت ملی‬
‫بعد از سرنگونی طالبان برگزیده شد ودرسال ‪ 2119‬درلغمان ترور شد‪ ) .‬كشف شده بود‪ .‬پدر دكتر عبداهلل لغمان مردی‬
‫مدبر و زیرك بود و او توانسته بود كه از مذاكرات و معامله پاكستان وشوروی بر سر افغانستان پرده بردارد‪ .‬مسعود به‬
‫این نتیجه رسیده بود كه روس ها در صدد خروج از بن بست جنگ افغانستان اند‪ .‬ظاهراَ هدف ازین تماس ها‪ ،‬جلب كمك‬
‫پاكستان درامر خروج مسالمت آمیز ارتش شوروی از افغانستان بود‪.‬‬
‫مسعود درین بازی نقش خود را در چندین جهت دنبال می كرد‪ .‬وی توانسته بود رابطه اش با دكتر نجیب را تا مدت های‬
‫طوالنی حفظ كند‪ .‬ما حتی تا مراحل نهایی‪ ،‬ازین ارتباطات آگاهی نداشتیم‪ .‬مسعود چنان كه بعد ها گفت؛ دكترنجیب قالب‬
‫های مختلف ارتباطات را به سویش پرتاب كرده بود تا او را در یك پروسه طوالنی‪ ،‬به نفع عملیات خاد‪ ،‬مصروف‬
‫نگهدارد‪ .‬مسعود برین مسأله وقوف داشت كه حفظ رابطه از سوی دكترنجیب‪ ،‬برای رسیدن به دوهدف صورت می‬
‫گرفت‪:‬‬
‫یك ‪ :‬ایجاد مقدمات عملی برای تشكیل یك دولت ائتالفی با شركت حزب دموكراتیك خلق و شورای نظار تحت رهبری‬
‫احمد شاه مسعود‬
‫دو‪ :‬ارسال زیگنال اشتباه به كلیه طیف های مجاهدین ضد دولت‪ ،‬برای نشان دادن رابطه مسعود‪ -‬نجیب كه هدف از آن‬
‫منزوی كردن مسعود در میان گروه های رقیب مجاهدان بود‪ .‬حسام الدین مأمور رابطه از سوی نجیب با مسعود بود كه‬
‫تماس ها برای ایجاد یك دولت اعتدالی میان مجاهدین جمعیت و حزب حاكم دموکراتیک خلق را به پیش می برد‪ .‬نماینده‬
‫بعدی دكتر نجیب عبداهلل طوطا خیل بود كه سعی می كرد نقاط نظر مشترك میان دكتر نجیب ومسعود را مشخص كند‪.‬‬
‫یكی از موسپیدان قوم جاجی به نام گل بت خان نیز مدتی وارد ماجرا شد و مأموریت وی نیز‪ ،‬ایجاد نزدیكی میان دو‬
‫طرف بود‪ .‬درآخرین بار‪ ،‬گل محمد كوهستانی به عنوان نماینده دكتر نجیب با مسعود روابطی برقرار كرد‪ .‬فعالیت ها‬
‫مقارن زمانی بود كه به قول مسعود‪ ،‬حكومت تحت رهبری حزب دموكراتیك خلق‪ ،‬آخرین توانایی خود برای بقا را‬
‫ازدست داده بود‪ .‬تعبیر نظریات مسعود آن بود كه كنار آمدن با حكومت نجیب به معنی اتحاد یك شخص زنده با یك شخص‬
‫مرده است‪.‬‬
‫نجیب در عین حالی كه پل تماس های سیاسی را استوار نگهمیداشت‪ ،‬برنامه های ترور مسعود را نیز یكی پی دیگر‬
‫طراحی می كرد‪ .‬همزمان با تالش برای كشف نقاط نظر مشترك با مسعود‪ ،‬پرونده كشتن مسعود به هر بهای ممكن‪،‬‬
‫همچنان بر روی میز دكتر نجیب قرار داشت‪ .‬شخصی به نام باقی خان كه در مجتمع مسكونی مكروریان های كابل زنده‬
‫گی می كرد‪ ،‬چندین بار پروژه های مختلفی را برای كشتن مسعود روی دست گرفت كه همه در نیمه راه به ناكامی‬
‫انجامیدند‪ .‬باقی خان در اداره پنجم فعال بود واز نزدیكان غالم فاروق یعقوبی وزیر امنیت دكتر نجیب به شمار می رفت‪.‬‬
‫اشتباه باقی خان این بود كه وی كسانی را برای كشتن مسعود نامزد كرده بود كه قبال از طریق شبكه های خاص‪ ،‬با‬
‫مسعود رابطه داشتند ودر امور عملیات استخباراتی تابع فرمان مسعود بودند‪ .‬درهمین آوان یك افسر پائین رتبه به نام‬
‫ضابط وهاب اهل روستای زمان كور پنجشیر كه دستیار فرمانده پادگان شماره هشت در غرب كابل بود‪ ،‬به عنوان‬
‫داوطلب ترور مسعود ثبت نام كرد‪ .‬تداركات برای آماده كردن ضابط وهاب به سرعت انجام گرفت و وسایل بسیار پیچیده‬
‫وپیشرفته آدم كشی را در اختیارش گذاشتند‪ .‬آقای وهاب همین كه به دره پنجشیر پا گذاشت‪ ،‬راز مأموریت مرگبار خود را‬
‫برای مسعود فاش كرد واز سوی مسعود به واحد ویژه نظامی موسوم به قطعه مركز گسیل شد‪.‬‬
‫در سال هایی كه معامله و آزمایش های فرساینده اطالعاتی میان مسعود و دكترنجیب جریان داشت‪ ،‬تمهیدات آغاز كودتای‬
‫شهنواز‪ -‬گلبدین نیز به سرعت عملی می شد‪ .‬مسعود نیز به نوبه خود‪ ،‬از وقوع كودتای جنرال شهنواز تنی‪ ،‬وزیر دفاع‬
‫ناراضی دكتر نجیب‪ ،‬اطالع داشت‪ .‬جنرال عزیزالرحمن كه اخبار كودتا را به مسعود منتقل می كرد؛ به این نظر بود كه‬
‫پاكستان تا میزانی غیر قابل بازگشت‪ ،‬برای پیروزی این كودتا امید بسته است‪ .‬مسعود به این نظر بود كه پاكستان قصد‬
‫دارد یك گام دیگر‪ ،‬خود را به محور قدرت دركابل نزدیك كند‪ .‬او گفت‪ :‬پاكستان موفق شده است كه همدستی میان گلبدین‬
‫و شهنواز تنی را حداقل در سرنگونی دولت دكتر نجیب تحقق بخشد‪ .‬او گفت‪:‬‬
‫این كودتا نباید پیروز شود و باید درهم شكسته شود‪ .‬ما باید تمامی توان استخباراتی و رزمی خود را برای خنثی كردن این‬
‫برنامه پاكستان به كار گیریم‪.‬‬
‫مسعود به تمامی شبكه های نظامی و حوزه های مركزی در شهر ها هدایت داد كه برای شكستن ظرفیت نظامی كودتا‬
‫گران وارد میدان شوند‪ .‬مسعود گفت‪:‬‬
‫هم اكنون جنرال های پاكستانی در جالل آباد مركز گرفته اند و به پیروزی حتمی امیدوار اند‪ .‬اگر این كودتا به اهداف خود‬
‫برسد‪ ،‬كوتاه كردن دست پاكستان از گلوی افغانستان‪ ،‬بسیار دشوار خواهد شد‪.‬‬
‫دکتر عبدالرحمن رهبری عملیات برای خنثی سازی کودتای شهنواز‪ -‬گلبدین را برعهده داشت‪.‬‬
‫حاجی رحیم دستیار مسعود می گوید‪ :‬وقتی دامنه فعالیت های مسعود به والیات شمال کشانیده شد‪ ،‬دکترعبدالرحمن در‬
‫رأس هسته اطالعاتی پنجشیر و ووالیات شمال قرار گرفت‪ .‬در دوره تصدی دکترعبدالرحمن در اداره اطالعاتی‪ ،‬پیروزی‬
‫های اطالعاتی مسعود به اوج خود رسید‪ .‬آقایان مهدی هاشمی‪ ،‬دکترمهدی و دکتر سحر از نزدیکان دکتر بودند‪ .‬در سال‬
‫های ‪ 66 ،65‬و ‪ 67‬که دکتر عبدالرحمن امور اطالعاتی را رهبری می کرد‪ ،‬آقایان عزم الدین خان‪ ،‬انجنیر عارف‪ ،‬دولت‬
‫میرخان‪ ،‬امان اهلل بارکزی و عبداهلل واحدی مشهور به عبداهلل لغمان در شورای ویژه عملیاتی عضویت داشتند‪.‬‬
‫مسعود به دکتر عبدالرحمن گفت‪:‬‬
‫اگر این کودتا پیروز شود‪ ،‬ما تا سال های متمادی درکوه ها منزوی خواهیم شد وپیروزی را به چشم نخواهیم دید!‬
‫حاجی رحیم می گوید‪:‬‬
‫دکتر عبدالرحمن شعاع عملیاتی خود را به سوی گلبهار وشمالی گسترش داد و شبکه های وسیع اطالعاتی را برای مقابله‬
‫شدید با حرکت کودتا بسیج کرد‪ .‬دکتر عبدالرحمن در تشکیالت افسران نیروی هوایی دولت دکتر نجیب نفوذ داشت و‬
‫فرمانده نیروی هوایی آقای میرانجام الدین از افسران وفادار به مسعود به شمار می رفت‪ .‬اگر چه کودتا چیان در بسیاری‬
‫مناطق در نتیجه کار شباروزی مسعود و دکتر عبدالرحمن‪ ،‬تا حد زیادی توان خود را از دست دادند‪ ،‬آن چه به مانور‬
‫عملیاتی شورای نظار رابطه می گرفت‪ ،‬دکتر عبدالرحمن در بی اثر سازی وسرکوب کودتای شهنواز – گلبدین نقش‬
‫کلیدی ایفا کرد‪ .‬همچنان پیشرفت های بعدی نشان داد که دکترعبدالرحمن درامر سقوط حاکمیت نجیب و عقب رانی گروه‬
‫های حزب اسالمی و خلقی ها برای تصرف کابل‪ ،‬استعداد درخشانی از خود نشان داد‪.‬‬
‫دکتر نجیب پس از ناکامی کودتای شهنواز تنی‪ ،‬تالش بیشتری به خرج داد تا مسعود را به محور قدرت بکشاند؛ اما این‬
‫تالش ها هیچ تأثیری در سیاست های مسعود نداشت‪ .‬او می گفت‪:‬‬
‫این حکومت بر لبه پرتگاه رسیده است!‬
‫واقعه بیستم ‪:‬‬
‫منبع ‪ :‬فیلم مستند آرشیف جهاد ومقاومت زیر نظر محمد یوسف جان نثار‬
‫و صدیق برمک سازنده فیلم های معروف عروج و اسامه‬
‫نقشه حزب اسالمی برای کشتن مسعود‬

‫درسال ‪ 1364‬خورشیدی احمد شاه مسعود به جنگ های گسترده تر در خارج از وادی پنجشیر روی آورد و در یک‬
‫پروسه چندین ساله جنگ در شمال افغانستان‪ ،‬شهر تالقان مرکز والیت تخار را در سال ‪ 1367‬از تسلط دولت نجیب‬
‫خارج کرد‪ .‬درین والیت گروه های مختلف از جمله حزب اسالمی گلبدین حکمتیار نیز فعال بودند‪ .‬مرکز فعالیت های‬
‫حزب اسالمی‪ ،‬نواحی مختلف والیت بغالن و کندز بود‪.‬‬
‫دریکی از شب های همین سال احمد شاه مسعود در شهر تالقان که از یک توطئه ترور بر ضد خودش آگاهی یافته بود‪ ،‬به‬
‫ناگاه با پای خودش به همان محلی شتافت که تروریست های مسلح در انتظارش بودند!‬
‫حضور مسعود در وعده گاه قتل چنان غیرمنتظر بود که حتی تروریست ها را کامال دست پاچه کرد‪ .‬وی قبل از حرکت به‬
‫مرکز معرکه‪ ،‬به شماری از افراد زیر فرمان خود گفت‪:‬‬
‫حرکت کنید جایی کار داریم‪.‬‬
‫مسعود به اتفاق همراهان در چهار راهی نزدیک سینمای تالقان توقف کردد‪ .‬سه تن از تروریست ها در همین چهار راهی‪،‬‬
‫قبال ساحه آتش خود را به شکل یک مثلث مشخص کرده‪ ،‬تفنگ به دست به حالت آماده باش در انتظار مسعود بودند‪ .‬این‬
‫جوانان جزو افراد مؤظف در فرماندهی پلیس شهر تالقان نیز بودند‪ .‬مسعود ناگاه در چند قدمی تروریست اولی از یك موتر‬
‫عوضی پیاده شد و با سیمای متعارف‪ ،‬یک راست به سوی تروریست قدم برداشت و دست خود را به نشانه تعارف به‬
‫سویش دراز کرد‪ .‬تروریست مسلح که تازه مسعود را شناخته بود‪ ،‬فرصت اجرای عمل نیافت و نا خود آگاه دست راست‬
‫خود را به سوی مسعود دراز کرد‪ .‬مسعود در حالی که با دست راست با او احوال پرسی کرد‪ ،‬با دست چپ تفنگش را از‬
‫وی گرفت و روی گشتاند به سوی تروریست دومی که آن سو ایستاده بود‪ .‬این صحنه برای جوانی که تفنگ به دست در‬
‫حاشیه چهار راهی ایستاده بود‪ ،‬تعجب انگیز بود و حتی کوچکترین حرکتی از خود نشان نداد و مانند یک نگهبان وفادار‬
‫در جایش بی حرکت مانده بود‪ .‬مسعود با او نیز دست داد و با دست چپ‪ ،‬تفنگش را گرفت‪ .‬نفر سومی که روحیه خود را‬
‫باخته بود‪ ،‬مثل آن که از مجموع این صحنه ها درک کرده بود که مأموریت شان افشا شده و مسعود اسلحه نفر اصلی را‬
‫از وی گرفته است‪ .‬درحالی که تفنگ در دستش سنگینی می کرد‪ ،‬دست راستش را برای فشردن دست مسعود دراز کرد‪.‬‬
‫مسعود تفنگ او را نیز از دستش قاپید و سپس به همراهانش دستورداد‪:‬‬
‫این ها را بگیرید!‬
‫صدیق برمك می گوید كه مسعود از طریق شبكه هایی اطالعاتی در خان آباد كندوز كشف كرده بود كه حزب اسالمی‬
‫شماری از باشنده های تالقان را برای كشتن وی مأمور كرده است‪ .‬به گفته برمک‪ ،‬شیرآغا یکی از سه تنی که به عنوان‬
‫مجری حمله ترور به مسعود در نظر گرفته شده بود‪ ،‬یک ماه پیش از ماجرا‪ ،‬به مسعود گزارش داده بود که برنامه ترور‬
‫وی از سوی فرمانده معروف حکمتیار‪ ،‬بشیر شهادت یار آماده شده است‪ ( .‬بشیر شهادت یار یکی از فرماندهان مشهور‬
‫حزب اسالمی در والیات شمال شرق بود‪ .‬مهمترین برنامه او‪ ،‬محدود ساختن ساحه نفوذ مسعود در والیات کندوز‪ ،‬تخار‬
‫وبدخشان بود‪ .‬او درسال ‪ 1368‬برشهر تالقان مرکز والیت تخار حمله کرد ونیروهای مسعود را از آن جا عقب راند؛ اما‬
‫به سختی شکست خورد و طی جنگ دیگر‪ ،‬همه نیروهایش پراکنده شدند‪ .‬دو سال آواره بود تا درسال ‪1371‬توسط‬
‫محافظش به قتل رسید‪ ).‬پس مسعود حتی المقدور سعی می كردكه بدون نیاز اشد‪ ،‬در شهر تالقان ظاهر نشود و معموال‬
‫شب ها به طور اعالم نشده ‪ ،‬از راه های فرعی به قرار گاه هایی وارد می شد كه چندان محل آمدورفت مجاهدین نبود‪ .‬او‬
‫از نقطه حركت تروریست ها آگاه بود و محلی را كه حمله باالیش روی می داد‪ ،‬كامال مشخص كرده بود‪.‬‬
‫این حادثه از سوی یوسف جان نثار به طور دیگری تعریف می شود‪:‬‬
‫مسعود یك باره به چند نفر از افراد خاص كه وی را همرایی می كردند دستورداد كه تفنگ های شان را در قرار گاه‬
‫بگذارند ودنبال وی بیایند‪ .‬خودش پیاده به سوی كشت زار های عقب قرارگاه قوماندانی امنیه تالقان به راه افتاد و مجاهدین‬
‫نیز از عقب روان بودند‪ .‬وقتی نزدیك عقب قرارگاه فرماندهی امنیه رسیدند‪ ،‬مسعود راه كج كرد و از راه عقب به سوی‬
‫قراول ( در ورودی) عمومی فرماندهی امنیه به راه افتاد‪ .‬حضور ناگهانی وی نگهبانان را متعجب ساخت و او بدون‬
‫توقف به داخل حیاط قرارگاه رفت‪ .‬به سوی هریكی از افراد قرارگاه ابتدا به نشانه احوال پرسی دست دراز می كرد‪ ،‬سپس‬
‫با سرعت تفنگش را می گرفت و به سوی فرد بعدی به راه می افتاد‪ .‬درحالی كه همه مجاهدین قرارگاه ازین حركت‬
‫مسعود تعجب زده شده بودند‪ ،‬یكی پی دیگر سالح های شان را به مسعود دادند‪ .‬مسعود سالح ها را به افراد غیرمسلحی‬
‫می سپرد كه او را تا قرارگاه فرماندهی امنیه همراهی كرده بودند‪ .‬سپس به پنج تن از افرادی كه خلع شده اشاره كرد و‬
‫گفت‪:‬‬
‫این ها را بگیرید!‬
‫جریان قضیه چه بود؟‬
‫بعد از فتح تالقان كه نیروهای تنظیم های مختلف از جمله حزب اسالمی هم درآن مشاكرت داشتند‪ ،‬انجنیر بشیر شهادت یار‬
‫از چهره های برجسته حزب اسالمی در شمال افغانستان تصمیم می گیرد که احمد شاه مسعود را در شهر تالقان ترور‬
‫کند‪ .‬او سه تن از جوانان تخاری را که در تشکیالت پلیس شهری تالقان عضویت دارند‪ ،‬آماده می کند که مسعود را در‬
‫جریان یک کمین در مسیر شهری تیرباران کنند‪.‬‬
‫بشیراحمد یك جوان هفده ساله عضو حزب اسالمی باشنده شهرجدید تالقان این مأموریت را داوطلبانه برعهده می گیرد‪.‬‬
‫جلسه برنامه ریزی ترور در شهرك خان آباد برگزار می شود كه در آن انجنیر بشیرشهادت یار‪ ،‬مأمور حسن و سیدجلیل‬
‫برادر فرمانده سید جمال حضور داشتند‪ .‬سید جمال همان فرمانده حزب اسالمی درشمال بود كه حدود سی تن از نخبه‬
‫ترین فرماندهان تحت فرمان مسعود را در جریان یك كمین در شمال به قتل رسانید وخودش بعد از مدتی از سوی مسعود‬
‫به دام افتاد و پس از ارجاع به یك دادگاه علنی‪ ،‬به دار آویخته شد‪ .‬طبق اعترافات بشیراحمد‪ ،‬انجنیر بشیر شهادتیار به وی‬
‫می گوید‪:‬‬
‫برای شما ننگ است كه مسعود از دره پنجشیر بیاید و باالی شما حكومت كند‪ .‬شما بی وقار شده اید‪ .‬ما با مسعود دشمنی‬
‫نداریم اما نمی خواهیم كه پنجشیری ها باالی وطندار های تخاری ما زور بگویند و آمری كنند‪ .‬من می خواهم كه شما‬
‫خود‪ ،‬شهید وغازی شوید!‬
‫بشیراحمد در اعترافات خود می افزاید‪ :‬من شامل گروه گشت ( گزمه) فرماندهی امنیه تالقان بودم و می توانستم با استفاده‬
‫از رمز تردد شبانه ( نام شب) کاروان موتر مسعود را متوقف کنم‪ .‬به شهادت یار پیشنهاد کردم که بهتر است در بدنه‬
‫موتر مسعود ماین دارای قدرت انفجاری وسیع را جا به جا کنم تا خودم و هیچ یکی از کسانی که جزو گروه آتش حساب‬
‫می شوند‪ ،‬افشا نشویم‪ .‬اما شهادت یار برایم گفت‪:‬‬
‫انفجارماین شخص مورد هدف را به طور کامل از بین نمی برد‪ .‬مثال یک پا و یا دوپا و یک دستش را قطع می کند و‬
‫شخصی که هدف قرار گرفته زنده می ماند‪ .‬درین حمله اگر مسعود دو پا ویا دست وپایش را هم از دست بدهد‪ ،‬چانس‬
‫پیروزی ما را درگرفتن تخار باطل می کند‪.‬‬
‫پس من تعهد کردم که همراه با سه تن از همراهانم در چهار راهی شهر‪ ،‬کمین می گیریم و من به عنوان مأمور گشت‬
‫شبانه روی جاده ایستاده می شوم تا موتر مسعود را که معموال شبانگاه ازین مسیر عبور می کند‪ ،‬فرمان توقف بدهیم‪.‬‬
‫شهادت یار پرسید که چه گونه عملیات حمله به مسعود را انجام می دهید؟ من گفتم‪:‬‬
‫دو تن از همراهانم با اسلحه پی کا و راکت سرشانه ی نوع آر‪،‬پی‪،‬جی در دو سوی چهارراهی کمین می گیرند‪ .‬من‬
‫موترمسعود را برای مبادله رمز عبور شبانه متوقف می کنم وسپس درعقبی را می گشایم تا تشخیص کنم که چه کسی‬
‫درمیان موتر نشسته است‪ .‬هرگاه مسعود در جلو یا عقبی کابین موتر حضور داشت‪ ،‬دروازه موتر را با شدت می کوبم‬
‫وخودم با سرعت به فاصله سه متر عقب می روم‪ .‬آنگاه گروه آتش‪ ،‬موتر را با تمام سرنشینان آن زیر رگبار آتش قرار‬
‫می دهند‪ .‬اگر مسعود درموتر حضور نداشت‪ ،‬آهسته دست تکان می دادم که موتر می تواند حرکت کند‪ .‬اما شبی که باید‬
‫عملیات را انجام می دادیم‪ ،‬من مأمور گشت شبانه نبودم و نام شب از طریق نفرات ارتباطی شهادت یار درداخل مجاهدین‬
‫تالقان به نام ( آفتاب‪ -‬ابر) برایم رسید‪.‬‬
‫در آخرین دور دیدار با شهادت یار در خان آباد‪ ،‬او برایم گفته بود که زود تر ازین چانس طالیی استفاده کنید که افتخار‬
‫نصیب خود شما تخاری ها شود؛ ورنه مجاهدین قوم گجر‪ ،‬حاضر اند که این مأموریت را عملی کنند‪ .‬وی گفت شما این‬
‫کار را انجام دهید که خانه وزن و پول را نصیب شوید‪ .‬هردختری را که باالیش دست بگذاری‪ ،‬برایت خواستگاری کرده‬
‫و هردوی تان را روانه خانه بخت می کنیم‪ .‬او ابتدا برایم پنجاه هزار افغانی تحویل داد‪ .‬وقرار بود که بعد ازعملیات و‬
‫کشتن مسعود‪ ،‬مبلغ سه صد وپنجاه هزار افغانی دیگر برای ما ارسال کند‪ .‬من همان شب در صحن فرماندهی امنیه تالقان‬
‫بازداشت شدم‪.‬‬
‫مسعود بعد از اعترافات و طی مراحل پرونده این جوانان‪ ،‬دستور داد که از حبس رها شوند‪ .‬این جوانان دیگر اجازه‬
‫بازگشت به وظیفه درفرماندهی امنیه را نیافتند‪.‬‬

‫واقعه بیست ویکم‬


‫منبع ‪ :‬مشتاق‬
‫اسیری به سوی مشتاق حمله ور می شود‬

‫در سال های حمالت پیاپی بر دره پنجشیر ( اوایل دهه شصت) نظامیان‪ ،‬سپاهیان انقالب و شبه نظامیان زیادی در تركیب‬
‫ارتش دولت به میدان های جنگ اعزام شده بودند‪ .‬عده زیادی ازین افراد با شگرد های جنگی آشنایی تجربی نداشتند و بعد‬
‫از یك نوبت درگیری در منطقه‪ ،‬راه خود را گم می كردند و در بستر تنگ دره‪ ،‬راه فرار به روی شان بسته می شد و‬
‫الجرم به دام می افتادند‪ .‬من هم از دیدن آن همه اسیر و بازرسی از آنان خسته شده بودم‪ .‬در مورد این اسیران یك نكته از‬
‫قبل واضح بود‪:‬‬
‫دستور مسعود برای آزادی اكثر این اسیران به زودی به كلیه قرارگاه های جبهه ابالغ می گشت‪ .‬من در میان آن همه‬
‫اسیران هراسان‪ ،‬غمزده و نادم ‪ ،‬از روی كنجكاوی كسانی را می پائیدم كه عالقه ام را به خود جلب می كردند و با خود‬
‫می گفتم‪:‬‬
‫اگر این را به زودی رها كنم ‪ ،‬می ارزد‪.‬‬
‫از خونسردی و سطح برخورد شخصی بعضی از اسیران تحت تأثیر قرار می گرفتم‪ .‬عده زیادی از آنانی را كه نوعی‬
‫استقامت‪ ،‬وفاداری (به حزب و انقالب و راهی را كه برگزیده بودند) خاموشی و بی نیازی را در سیمای شان مشاهده می‬
‫كردم‪ ،‬حتی بدون توجه به گناه یا بی گناهی شان‪ ،‬رها كرده ام‪.‬‬
‫در گرماگرم انتقال اسیران به زندان چاه آهو‪ ،‬چشمم به پهلوانی افتاد كه بدون اعتنا به همه چیز‪ ،‬نشسته بود و از هیچ كس‪،‬‬
‫هیچ چیزی طلب نمی كرد‪ .‬من كه بالطبع به سوی آدم های سركش و مقاوم كشیده می شوم‪ ،‬او را چند دقیقه نگریستم‪.‬‬
‫گوش های پهلوان شكسته و مانند لوله های كوچك گوشتی در سرش چسپیده بودند‪ .‬گردنش نسبت به سر كوچكش كلفت تر‬
‫به نظر می آمد‪ .‬تصمیم گرفتم كار بازجویی او را اول تر از دیگران تمام كنم‪ .‬فکر کردم ضرور است نخست از احوالش‬
‫با خبر شوم تا زود تر از دیگران " درحقش مردی" كنم‪.‬‬
‫سه نفر مجاهد در طرف راست و سه تن دیگر در جناح چپش نشسته بودند‪ .‬از پهلوان احترامانه خواستم كه روی چوكی‬
‫مقابلم بنشیند‪ .‬وقتی رو به رویم نشست‪ ،‬به سوی فهرست اسامی زندانیان نظر انداختم‪ .‬ناگهان ضربه سهمگینی بر صورتم‬
‫كوفته شد و حس كردم از چشمانم آتش پریدو دیگر نفهمیدم‪ .‬نمی دانم چه مدتی بعد‪ ،‬اندكی به هوش آمدم وچشم هایم را به‬
‫چهار طرف گرداندم‪ .‬متوجه شدم كه كشمكش سختی در میانه اتاق جریان دارد و صداهای خشمگین و كلمات ركیك به‬
‫گوشم نشست‪ .‬ضربه دیگری مرا از جا پراند و رو به زمین فرش شدم‪ .‬گیچ و درد مند غلتی زدم اما وزنی به سنگینی كوه‬
‫روی پشتم خوابید‪ .‬صدای ضربه و كشاكش چند نفر را می شنیدم‪ .‬كمی هوشم به جا آمد و دیدم كه نگهبانان من با پهلوان‬
‫درگیر اند‪ .‬پهلوان روی پشت من نشسته است و با مشت های سخت‪ ،‬گاهی به چپ و گاهی به سوی راست حواله می كند‪.‬‬
‫چون به سختی ضربه دیده بودم‪ ،‬تالش برای رهایی از زیر زانوان وی در آن لحظه برایم مقدور نبود‪ .‬متوجه شدم كه دیر‬
‫با زود در برابر ضربه های شش تن ازمجاهدین ازپا در می آید‪.‬‬
‫لحظاتی پس‪ ،‬هشیاری ام را دو باره به دست آورم و دیدم كه مجاهدین با شدت و خشم به شانه ها و دست های پهلوان می‬
‫كوبند‪ .‬پهلوان تمام تالش های خود را به كار می بست كه اگر بتواند‪ ،‬تفنگ یكی از آنان را از چنگ شان بگیرد و آن گاه‬
‫كار همه را یكسره سازد‪ .‬میدان منازعه در اتاق به حدی تنگ بود كه هر یك ازآنان فرصت تیراندازی به سوی مهاجم را‬
‫از دست داده بودند و حتی االمكان سعی داشتند که پهلوان را در موقعیتی دفاعی قرار دهند تا وی موفق به ربودن تفنگ‬
‫شان نشود‪ .‬در زیر سنگینی بدن پهلوان خرد شده بودم‪ .‬اوگاه خیز بر می داشت تا گوشه یك تفنگ را به چنگ بیارود‪،‬‬
‫قنداق تفنگ دیگری ازعقب یا از جناح راست و چپ به فرقش كوفته می شد و او دست های نیرومندش را در برابر‬
‫ضربه های تفنگ ها سپر می ساخت و به مبارزه مرگ و زنده گی ادامه می داد‪ .‬من همچنان رو به زمین زیر سنگینی‬
‫بدن پهلوان فشرده می شدم‪.‬‬
‫درین اثنا پهلوان مشتی به سوی یكی از مجاهدین حواله كرد و پایش كمی به سوی دهان من نزدیك شد‪ .‬من شصت پایش‬
‫را با فشار مرگباری به دندان گزیدم‪ .‬دیدم نتیجه نداد‪ .‬شصت پایش هنوز زیر دندان هایم بود و در حالی كه مبارزه برای‬
‫قاپیدن یك میل اسلحه را با قوتی فروكش ناپذیر ادامه می داد‪ ،‬بار دیگر شصت پایش را با قوتی جنون آمیز گزیدم‪ ...‬بار‬
‫سوم ‪ ...‬فشردم و بار چهارم ‪ ...‬متوجه شدم كه حركاتش سست شد و توانش در مقابله فعاالنه با مجاهدین ته كشید و با‬
‫خشمی توصیف ناپذیر به سوی من دور خورد‪ .‬این بار قنداق های تفنگ پیاپی از جلو وعقب بر روی شانه ها وسرش‬
‫فرود آمدند‪ .‬نگهبانان به طور دسته جمعی‪ ،‬این بار فرصت یافتند كه تنه سنگین وی را از روی پشت من به یك سو بغلتانند‬
‫و دست هایش را به سختی محكم بگیرند‪ .‬من با بدنی كوفته وحالت سرگیچ‪ ،‬به یك سو كشیده شدم؛ او با ضربات پا و قوت‬
‫بازوان خویش همچنان به هر طرف حمله ور می شد‪ .‬حاال دیگر قدرت حمالت قبلی را نداشت و در میان چنگال های‬
‫شش نفرگیر افتاده بود‪.‬‬
‫انتظار كشیدم حالم بهتر شود‪ .‬نگهبانانی كه با حالتی وحشت زده به دست ها و پاهایش چسپیده بودند‪ ،‬از هر تكان بدن و‬
‫اندام هایش گاه به یك سو و گاه به سوی دیگر می غلتیدند و بیم آن می رفت كه پهلوان موفق شود كه خود را از چنگ آنان‬
‫آزاد كند و به اسلحه دست یابد‪ .‬در حالی كه ضربه مهلكی بر سینه و صورتم وارد آمده بود از جا برخاستم و گفتم كه با‬
‫تمام قوت او را از هر حركتی بازدارند‪ .‬پهلوان با كلماتی بسیار زشت فحاشی می كرد و به صورت نگهبانان تف می‬
‫انداخت و باز هم تف می انداخت و مثل یك غژگاو خودش را تكان می داد و با نگاه های خون گرفته اش به سوی تفنگ ها‬
‫نگاه می كرد كه در گوشه و كنار اتاق پراكنده شده بودند‪ .‬قبل از آن كه از جا برخیزم‪ ،‬دیدم كه سر و صورت تمام‬
‫نگهبانان آلوده به خون است و این صحنه بسیار وحشت ناك بود‪ .‬از جا برخاستم و عقب سرش دور خوردم و یك گوشش‬
‫را با دندان كندم و در میانه اتاق تف كردم‪ .‬او به روی من هم تف انداخت‪ .‬خدا را شاهد می گیرم كه از مقاومت و‬
‫جسارتش به هیجان آمده بودم‪ .‬درمقابلش ایستادم وگفتم‪:‬‬
‫حاال مسأله شخصی درمیان آمده ‪ ...‬قسم به خدا كه از ضرباتی كه بر من وارد آوردی می گذرم‪ ...‬آن چه برمن كرده ای‬
‫یك امر شخصی است‪ ...‬حاال هم قسم می خورم كه به قول خود ایستاده ام و ترا رها می كنم‪ ...‬رهایت می كنم!‬
‫پهلوان كامال از عقل بیگانه شده بود وبه حرف های من با فحش های ركیك ناموسی و توهین به مقدسات اسالم و زن و‬
‫فرزند پاسخ داد‪ .‬منتظر ماندم كه وضعیت دو باره به حالت اولی برگردد‪ .‬تالش های من برای اثبات از خود گذری‬
‫شخصی در برابر وی نتیجه ی نداد و پهلوان با تف اندازی و رگبار اهانت های غلیظ ناموسی و دینی از من استقبال كرد‪.‬‬
‫بازهم به تلخی گفتم‪:‬‬
‫به خداوند سوگند كه حاال هم به قول خود ایستاده ام كه رهایت كنم!‬
‫واقعا بر پیمان خود ایستاده بودم‪ .‬او بد زبانی و فحش گویی را با ركیك ترین كلمات از سر گرفت و بار دیگر اهانت‬
‫ناموسی و تعرض به مقدسات را ازسر گرفت‪.‬‬
‫سرانجام من كوتاه گفتم‪:‬‬
‫با تو سیاست نمی كردم این بار خدا از تو داد می ستاند كه تو در هیچ قاعده و قانونی نمی گنجی!‬
‫دستور دادم كه دست ها و پاهایش را به شدید ترین شیوه ای ببندند و در سلول انفرادی نگهدارند‪ .‬تحقیقات را نخست از هم‬
‫اتاقی هایش شروع كردم‪ .‬در نتیجه بازجویی معلوم شد كه وی یك شب پیش قصد داشته است كه به هرطریق ممكن‪ ،‬خود‬
‫كشی كند‪ .‬نگهبان قرارگاه زندان كه خود از اسیران سابقه بود‪ ،‬او را تحریك كرده بود كه خودكشی وی یك عمل احمقانه‬
‫است و بهتر است به جای خود كشی‪ ،‬از خود قهرمانی نشان دهد وبا استفاده از زور بدنی كه دارد‪ ،‬در جریان تحقیقات‪،‬‬
‫رئیس تحقیق ( مشتاق) را به قتل برساند و بر سالح نگهبانان دست یابد و همه را نجات دهد‪ .‬پهلوان پذیرفته بود و عهد‬
‫بسته بودند كه فردا‪ ،‬صحنه بازجویی را به صحنه مرگ مجسم برای من و شش نفر نگهبانان تبدیل كند‪ .‬اسیر سابقه ای كه‬
‫پهلوان را به انجام چنین كاری تحریك كرده بود‪ ،‬از مدتی به این سو درمخابره قرارگاه به كار مشغول بود و ما از وی به‬
‫خوبی مواظبت می كردیم‪ .‬اسیر محرک زبان به اعتراف گشود و ندامت كشید وتقاضای عفو كرد‪ .‬من اول به حساب‬
‫پهلوان باید می رسیدم‪ .‬او را دست و پا بسته به میدان كشانیدند و او همچنان بر سر ما باران اهانت ناموسی و عقیدتی می‬
‫بارید‪ .‬من گفتم‪:‬‬
‫حاال در مورد تو مسئولیت ندارم‪.‬‬
‫او را به نگهبانان خشمگینی که خون از سرو صورت شان جاری بود‪ ،‬تحویل دادم‪ .‬کسی از آنان صدا زد که من خودم او‬
‫را به دادگاه جبهه تحویل می دهم‪ .‬حالت روانی نگهبانان به شدت غیر عادی بود و او را با خود بردند‪ .‬حاال نمی دانم که‬
‫نگهبانان و یا دادگاه جبهه با آن فرد خطرناک چه رفتاری در پیش گرفتند‪.‬‬
‫من برگشتم به سوی اسیری كه تحریكاتش باعث این فتنه شده بود‪ ،‬گفتم‪:‬‬
‫با تو چه كنم؟‬
‫وی به تضرع افتاد و ندامت گویان از من خواست كه از خطایش درگذرم‪ .‬هرچند حضورش در دستگاه مخابره برای ما‬
‫خیلی ضروری بود‪ ،‬بی آن كه مسعود از قضیه آگاه شود‪ ،‬كمی پول برایش دادم و گفتم كه برو ازین جا‪ ،‬هرجا كه می‬
‫روی‪ ،‬فقط ازین جا خودت را گم كن!‬
‫او از آن جا ناپدید شد و ندانستم كه چه گونه از دره خارج شد و به كجا رفت‪.‬‬

‫واقعه بیست و دوم‬


‫منبع ‪ :‬دادستان مشتاق‬

‫درهمین سال مجاهدان در دهانه پنجشیر مردی را به نام شفیع به حالت نشئه بازداشت كردند‪ .‬او را درحالت مستی به‬
‫قرارگاه من در روستای ملسپه حاضر كردند‪ .‬او از خان های شهرك جبل السراج و دارای رتبه نظامی بود‪ .‬مجاهدان خط‬
‫ورودی پنجشیر به استقامت گلبهار گفتند كه این شخص درحالت مستی بی آن كه خود واقف باشد‪ ،‬خط ممنوعه جنگ را‬
‫عبور كرد و به دره پنجشیر داخل شده بود‪ .‬یكی از مسئوالن پاسگاه دخولی اظهارداشت كه آنان از قبل گزارش هایی‬
‫درباره وی دراختیار داشتند‪ .‬این شخص ناگهان با پای خودش به سوی پاسگاه آنان نزدیك شده و خودش را به چنگ داده‬
‫است‪ .‬شخص بازداشت شده لباس نظامی به تن داشت و حركاتش بس متكبرانه و القیدانه بود‪.‬‬
‫گفتم‪ :‬بنده خدا ‪ ...‬مثل این كه نمی دانی در كجا قرارداری‪ ...‬از رؤیا بیرون شو!‬
‫شفیع خان با قیافه جدی و لحنی قاطع خطاب به من گفت‪:‬‬
‫سك ببرك كارمل نسبت به شما شرف دارد‪ ...‬شما اشرار هستید و ضد وطن هستید!‬
‫بازهم تكرار كرد‪:‬‬
‫سگ كارمل سر شما شرف دارد!‬
‫چند تن از دوستان در قرارگاه مهمان من بودند‪ .‬حیرت كردم‪ .‬با خود گفتم اگر مرا شناخته باشد‪ ،‬چه گونه از ترس قبض‬
‫روح نشده است؟ متوجه شدم مرا شناخته است و با سخنانی دور از آداب به توبیخ من و مجاهدان ادامه داد‪ .‬چند گام به‬
‫سویش نزدیك شدم و دریك چشم برهم زدن‪ ،‬سیلی سختی به صورتش كوفتم‪ .‬تعادلش را از دست نداد و چشم هایش برق‬
‫زدند‪ .‬هنوز شروع به صحبت نكرده بودم كه شفیع خان با سرعتی دیوانه وار مشتی به سویم پراند كه اگرجا خالی نكرده‬
‫بودم‪ ،‬استخوان صورتم را می شكست‪ .‬حمله ناگهانی وی آن قدر غیرمنتظره بود كه مشت وی به صورت یكی ازمجاهدان‬
‫كوفته شد و بالفاصله او را به زمین زد‪ .‬تا كمی به خود آمدم‪ ،‬دیدم كه مانند تنه درختی به زمین افتاده است و پوست سرش‬
‫چپه شده بود‪ .‬فریاد كشیدم چه واقع شده است؟ كسی جواب داد‪:‬‬
‫همان مجاهدی كه وی او را با مشت كوبیده بود‪ ،‬با سنگ درشتی به ابروی راستش كوبیده است‪ .‬دستوردادم كه دكتر را‬
‫حاضر كنند‪ .‬اگر خون بیشتری ضایع می كرد درمدتی خیلی كوتاه جان خود را از دست می داد‪.‬‬
‫دكتر با شتاب دست به كار شد‪ .‬به سوی من دور خورد وگفت‪:‬‬
‫در حال مردن است و عالیم حیات تا زنوانش وجود ندارد!‬
‫فریاد كشیدم‪ :‬چه می گویی بچه گور! ( بچه گور یعنی این که پسرت را گور کنی‪ ...‬یک اصطالح محلی مردم پنجشیر‬
‫است که بیشتر به دعای بد شبیه است)‬
‫من از عقوبت كار معذب بودم‪ .‬از بازپرسی مسعود بیم ناك بودم‪ .‬او درین چنین حاالت‪ ،‬به سرعت وارد معركه می شد و‬
‫مرا به خاطر زیرپا كردن اصول وشریعت به باد انتقاد می گرفت و خشونت می كرد‪.‬‬
‫شفیع خان هنوز زیر مداوای دكتر قرار داشت كه از خبر آمدن مسعود نگران شدم‪ .‬از مسعود خبری نبود و كار معالجه‬
‫بیمار شخصا درحضور خودم پیشرفت داشت و حوالی شام‪ ،‬تالش های ما نتیجه داد و شفیع خان چشم باز كرد‪ .‬باالی‬
‫سرش رفتم و گفتم‪:‬‬
‫خانه خراب ‪ ...‬خوب شد كه جور شدی‪...‬‬
‫او راست درچشمان من می دید‪ .‬فكر كردم كه حاال به قول من" آدم" شده است‪ .‬باردیگر از وی سوال كردم‪:‬‬
‫طالع داشتی كه صحت مند شدی و تشویشی نیست‪ .‬حاال بگو كه با خوب هستیم یا ببرك كارمل؟‬
‫شفیع خان با همان لحن اولی گفت‪:‬‬
‫یك بار برایت گفتم كه سگ كارمل نسبت به شما شرف دارد!‬
‫مثل مار تاب می خوردم كه این شخص لجوج و گستاخ از روی چه انگیزه ی این طور با من سخن می گوید‪ .‬سوال كردم‬
‫كه مرا می شناسی؟‬
‫گفت‪ :‬سر دسته اشرار را كی نمی شناسد؟‬
‫درهمین سوال وجواب بودیم كه قبل از آمدن مسعود‪ ،‬آوازه آمدنش به گوش رسید و من به حالت دردمندی به سوی شفیع‬
‫نگاه می كردم‪ .‬اگر چه دربرخورد های اولی از وقاحت عجیب وی غضبناك و متنفر شده بودم ‪ ،‬راستش شجاعت و بی‬
‫باكی وی نیز مرا به شدت تحت تأثیر قرارداده بود‪.‬‬
‫وقتی مسعود و بادیگاردهایش سر رسیدند‪ ،‬شفیع خان را رها كردم و به پیشواز مسعود شتافتم‪ .‬وی ماجرا را از من جویا‬
‫شد‪ .‬جریان قضیه را همراه با فحش هایی كه شفیع خان بر سر ما باریده بود‪ ،‬برایش شرح دادم‪ .‬مسعود با چهره حیرت‬
‫زده به روایت من گوش داد و سپس به خنده افتاد‪ .‬از من پرسید‪:‬‬
‫خودت چه فكرمی كنی در باره این شخص؟‬
‫من همان حرف قلبم را بازگو كردم‪:‬‬
‫آمرصاحب‪ ...‬به خدا من فكر می كنم كه این شفیع خان یك كاكه است‪...‬اگرچه منصب دار است و‪...‬‬
‫مسعود كه همچنان ازتأثیر برخورد قاطع و دیوانه گی های شفیع غرق درلبخند بود‪ ،‬بدون مقدمه دستور داد‪:‬‬
‫رهایش كنید‪ ...‬این طور كه هست چه دلیلی داری كه نگهش داشته ای!‬
‫البته می دانستم كه مسعود درهرحالتش او را آزاد می كرد‪ .‬ازته قلب باید اعتراف كنم كه خودم نیز خواهان رهایی اش‬
‫بودم‪ .‬بنا به سفارش من‪ ،‬بادیگارد ها‪ ،‬برایش صابون و ماشین ریش آوردند وسروصورتش را درست كردیم‪ .‬یك موتر‬
‫چهاردروازه روسی كه درخدمت من بود‪ ،‬دم درقرارگاه توقف كرد و من به اتفاق شفیع خان به درون موتر پریدیم و موتر‬
‫به سوی روستای عنابه به حركت درآمد‪.‬‬
‫در راه محتاطانه از وی سوال كردم‪:‬‬
‫بنده خدا چرا این گونه با ما رفتار كردی؟‬
‫با لحنی متغییرگفت‪:‬‬
‫راست بگویم لج كرده بودم!‬
‫گفتم‪ :‬حاال چطور؟‬
‫گفت‪ :‬حاال اندیوال شدیم!‬
‫تبدیل حالت وی مرا متعجب ساخت‪.‬‬
‫بیش از ده سال ازین واقعه گذشت‪.‬‬
‫بهار پیروزی (سال ‪ )1371‬همراه با جنگ های داخلی فرارسید‪ .‬من كامال از یاد برده بودم كه شفیع خان كجا رفت و با‬
‫چه سرنوشتی گرفتار آمد‪ .‬درآن زمان نیز رئیس اداره بازجویی ریاست امنیت بودم‪ .‬روزی اطالع دادند كه كسی می‬
‫خواهد با تومالقات كند‪ .‬درآن روز ها صد ها تن با من بر سر بازداشت ویا قضایای اقارب شان دیدار می كردند و پی‬
‫كار خود می رفتند‪ .‬گفتم ‪:‬‬
‫بگوئید كه بیاید!‬
‫درگشوده شدو مردی به درون دفتر پا گذاشت كه در نخستین لحظه او را شناختم‪ .‬آغوش گشودم ‪:‬‬
‫شفیع خان‪ ...‬تو كجا واین جا كجا؟‬
‫شفیع خان مطلع شده بود كه من رئیس تحقیق امنیت هستم و به دیدنم آمده بود‪ .‬این بار او به آرامی صحبت می كرد و از‬
‫آن شفیع خان ده سال پیش كامال جدا افتاده بود‪ .‬با گرمی از وی استقبال كردم‪ .‬آخر سراز وی سوال كردم‪:‬‬
‫یك سوالم را جواب بده شفیع خان كه ‪ ...‬چرا درآن سال كه به چنگ ما گرفتار آمده بودی‪ ،‬آن چنان با بی ادبی وخشونت و‬
‫غضب با ما سخن گفتی؟‬
‫شفیع خان گفت‪:‬‬
‫لج كرده بودم‪.‬‬
‫همان آخرین سخنش را به یاد آوردم كه در درون موتر جیپ برایم گفته بود!‬
‫شفیع خان ادامه داد‪ :‬من یك خان زاده هستم و تا آن هنگام درزنده گی از جانب هیچ كسی سرزنش نشده بودم و هرگزدر‬
‫تصورم نمی آمد كه كسی بر من تحكم كند و حتی به صورتم سیلی بكوبد‪.‬‬
‫می دانی مشتاق؟ بعد از رهایی از چنگ تو‪ ،‬این داغ سال ها در دلم شاخه و پنجه می كرد كه كاش مشتم به صورتت‬
‫كوبیده می شد؛ افسوس كه نشد! من همانم كه بودم‪ .‬برخالف تصور شما‪ ،‬من یك مسلمان بودم و حاال هم مسلمانم!‬

‫واقعه بیست وسوم‪:‬‬


‫منبع ‪ :‬حاجی عزم الدین‬
‫همکاری نظامیان شوروی‬

‫در سال های جنگ با ارتش شوروی‪ ،‬برنامه مسعود به هدف ایجاد "چند پنجشیردیگر" با شدت ادامه داشت‪ .‬از حیث‬
‫انتقاالت ادوات مخابره و فرآورده های فرهنگی به دیگر والیات شمال با دشواری های سختی رو به رو بودیم‪ .‬هم ساكنان‬
‫نواحی خارج ازپنجشیر وهم نفرات ارتش شوروی می دانستند كه تنها من از سوی مسعود اجازه داشتم كه عملیات رخنه‬
‫ونفوذ و حفظ روابط با واحد های سیار و ثابت ارتش شوروی را با استفاده از روابط شخصی و مصرف پول واجناسی كه‬
‫سربازان شوروی به آن عالقه مند بودند‪ ،‬دنبال كنم‪.‬‬
‫درناحیه "قالتك" دره سالنگ شخصی به نام باقی درحاشیه گذرگاه عمومی دكان كوچكی داشت‪ .‬روس ها در رفت‬
‫وآمدهای شان ازین شاهراه‪ ،‬رابطه بسیار خوبی با باقی خان داشتند‪ .‬من نیز با این دکاندار رشته آشنایی بافتم‪ .‬یك روز از‬
‫باقی پرسیدم‪:‬‬
‫تو چه گونه با افسران و سربازان روس این گونه مناسبات نزدیك داری؟‬
‫باقی گفت‪:‬‬
‫درچندین باری كه مجاهدین از فراز دامنه ها به سوی كاروان اكماالت شوروی تیراندازی می كردند و جنگ سختی در‬
‫می گرفت‪ ،‬شماری از سربازان روسی كشته می شدند واجساد شان دركنار جاده باقی می ماند و یا درمیان دریا می‬
‫افتاد‪ .‬شوروی ها درپیدا كردن اجساد مرده گان شان بسیار حساس اند‪ .‬حتی حاضر به تلفات بیشتری اند؛ مشروط بر این‬
‫كه موفق شوند اجساد نظامیان خود را از میدان جنگ نجات دهند و با خود ببرند‪ .‬من با درك این موضوع‪ ،‬چند بارآنان را‬
‫درپیدا كردن مرده های شان یاری رساندم و حتی آنان را به دریا رها می كردم و اجساد درمیانه امواج آرام آرام از منطقه‬
‫آشوب زده به سوی جبل السراج منتقل می گشت و آنان درنواحی پائین تر‪ ،‬اجساد شان را از دریا می كشیدند و از‬
‫همكاری من ممنون می شدند‪ .‬آنان باالی من زیاد اعتماد دارند و هرچه از آنان طلب كنم‪ ،‬فراهم می كنند‪.‬‬
‫گفتم‪:‬‬
‫باقی خان‪ ،‬من هم برایت پول می دهم‪ ،‬بعضی كارها را تنظیم می كنم‪ ،‬مرا هم كمك كن!‬
‫باقی گفت‪:‬‬
‫هر كمكی كه از دست من برآید دریغ نمی كنم!‬
‫مقداری پول به باقی دادم و از وی خواستم مرا با افسران روس كه همراه با كاروان های شان ازین مسیر عبور می كنند‪،‬‬
‫معرفی كند‪.‬‬
‫باقی خان وعده كرد مرا با یك افسر روس كه مسئولیت ترافیك شاهراه سالنگ به سوی شهرك مرزی ایری تام‬
‫(حیرتان) را برعهده دارد‪ ،‬معرفی كند كه در بدل مبادله اجناس الكترونیكی جاپانی و بعضی اشیای خرد و ریز دیگر‬
‫ساخت چین و هند و ‪ ...‬به زودی تحت تأثیر قرار می گیرد و بنای رفاقت می گذارد‪ .‬من با اطالع ازین نوع مناسبات‬
‫كامال خصوصی نظامیان شوروی‪ ،‬ازین جنس آالت نزد خود نگه می داشتم‪ .‬مرز جبهه ما با روس ها درگذرگاه سالنگ‪،‬‬
‫ناحیه قالتك بود‪ .‬یك روز باقی خان زمینه مالقات مرا با یك دگروال ( سرهنگ) روسی درحاشیه دورتر از جاده فراهم‬
‫كرد‪ .‬یك رادیوی ظریف ساخت جاپان را با خود به میعاد گاه بردم‪ .‬افسرروسی قبل ازهر چیز‪ ،‬به سوی رادیو با عالقه‬
‫زُل زد‪ .‬برایش گفتم‪:‬‬
‫این را برای شما تحفه آورده ام‪.‬‬
‫افسرخیلی خرسند شد و آن را گرفت وازمن سپاسگزاری كرد‪ .‬من كه ازین نوع معامله ها با نفرات روسی تجربه كافی‬
‫داشتم؛ قدمی به جلو برداشتم تا فضای اعتماد را بهتر سازم‪ .‬بالفاصله ده نوت یك هزار افغانیگی را با حرمت به سویش‬
‫دراز كردم و گفتم ‪:‬‬
‫قبل ازهرچیز‪ ،‬این ها را به نشانه رفاقت از من قبول كن!‬
‫افسرروسی ازین حسن نظر ناگهانی من عمیقا تحت تأثیر رفته بود‪ .‬به زودی فهمیدم كه این افسربه ظاهر خشن و‬
‫انظباطی‪ ،‬به طور غیر قابل تصور‪ ،‬مالیم‪ ،‬متعارف و خودمانی بود و در همان دیدار اولی‪ ،‬دم از وفاداری زد و از طریق‬
‫یك ترجمان تاجكی گفت‪:‬‬
‫حاال بگو من چه كاری می توانم برای تو انجام بدهم؟‬
‫با لبخندی سوال كردم‪:‬‬
‫راست می گویی؟‬
‫گفت‪ :‬مطمئن باش!‬
‫با لحن صریح گفتم‪:‬‬
‫شب نامه و اوراق به زبان روسی را برایت می دهم ‪ ...‬تو آن را میان سربازان تان درقرارگاه بگرام توزیع كن!‬
‫افسر روسی بی درنگ قبول كرد‪:‬‬
‫درست است‪ .‬بده اوراق را ‪ ...‬می برم همان جا توزیع می كنم و اگر درقرارگاه های كابل هم بخواهی‪ ،‬شب نامه ها را‬
‫پخش می كنم!‬
‫به قول وی بی باور شدم‪ .‬با خودگفتم ‪ :‬چه طور ممكن است برای انجام این كار معتقد شده باشد؟ چطور ممكن است‬
‫ازعهده انجام این كار برآید؟‬
‫پرسیدم‪:‬‬
‫واقعا می توانی این كار را كنی؟‬
‫او عادی جواب خود را تكرار كرد‪:‬‬
‫درست است‪ ...‬بده اوراق را!‬
‫گفتم‪ :‬اگردروغ گفتی‪ ،‬درمسیر این شاهراه از طرف مجاهدین ما اسیر می شوی!‬
‫با بی اعتنایی سرتكان داد‪:‬‬
‫اوراق را بده و باز خواهی دید كه چه خواهد شد!‬
‫به نظر ما اجرای این مأموریت بسیار مهم؛ اما برای آن افسر روسی فوق العاده خطرناك بود‪ .‬امید زیادی هم برای تعمیل‬
‫موفقانه این برنامه نداشتیم‪ .‬برای آغاز كار‪ ،‬به مجاهدین مستقر درسالنگ دستور دادیم كه حین رفت و برگشت كاروان‬
‫گشتی یا اكماالتی شوروی ها ‪ ،‬از آزار و اذیت و تهدید این افسر روسی پرهیز كنند‪ .‬درهر حال اوراق هشدار آمیز به‬
‫زبان روسی در پاكستان به وسیله انجنیراسحق ازفعاالن برجسته ژورنالیزم وابسته به جمیعت اسالمی تهیه و ارسال شد‪.‬‬
‫در این اوراق خطاب به نظامیان روسی گفته شده بود‪:‬‬
‫شما روس ها در كشور ها تجاوز كرده ومسئولیت این همه ویرانی و خون ریزی را بردوش دارید‪ .‬شما بیهوده به این‬
‫مملكت هجوم برده اید و هیچ گاه چانس پیروزی ندارید‪ .‬درین سرزمین جنگ و جهاد برضد شما شروع شده است و‬
‫مجاهدین با ایمان قوی و توكل به خدای عالمیان علیه كفار روس می جنگند‪ .‬شما باید ازین جا بروید و زنده گی تان را‬
‫نجات بدهید‪...‬‬
‫مواردی كه در شب نامه ذكر شده بود‪ ،‬متنوع بود و ما چندی منتظر نتایج مأموریت افسر روس بودیم‪ .‬سرانجام اطالعات‬
‫پراكنده ای از كابل و بگرام دراختیار ما قرار گرفت‪ .‬در گزارش ها گفته می شد كه نظامیان روسی درپایگاه بگرام بعد از‬
‫آن اوراق زرد رنگی را مطالعه می كنند‪ ،‬به وحشت می افتند و سعی می كنند اوراق زرد را از دیگران پنهان كنند‪.‬‬
‫دركابل نیز آوازه هایی در مورد پخش شب نامه در مجتمع روس ها دهان به دهان می گشت‪ .‬پخش موفقانه شب نامه به‬
‫زبان روسی در میان واحدهای شوروی‪ ،‬ازهمه اول تر‪ ،‬شبكه های كشفی و اطالعات آنان را سراسیمه ساخته بود‪.‬‬
‫گذشته ازین‪ ،‬ما برای تأمین رابطه زمینی با جبهات والیت تخار با چالش های مرگبار و پیچیده ای رو به رو بودیم‪ .‬پایگاه‬
‫های مسعود در آن والیت به اكماالت لوژستیكی نیاز داشتند‪ .‬ما ازداشتن ابزار های هوایی محروم بودیم و مسیر طوالنی‬
‫زمینی از پنجشیر به سوی والیات شمال نیزعمدتا دركنترول شوروی ها و افراد حزب اسالمی حكمتیار قرار داشت‪.‬‬
‫رسانیدن مواد اكماالتی از طریق عبور از كوه ها و دامنه ها‪ ،‬كم از كم شش روز را در بر می گرفت‪.‬‬
‫علی رغم چنین مشكالت‪ ،‬اكماالت جنگی به شیوه های سنتی و با استفاده از مسیرهایی كه ساكنان محلی به آن آشنا بودند‪،‬‬
‫صورت می گرفت‪ .‬درین میان سامانه ارتباط مخابراتی پنجشیر با والیت تخار با مشكالت به مراتب بیشتر مواجه بود‪ .‬ما‬
‫به منظور تأمین ارتباط با مراكز خود درتخار و دیگر مناطق‪ ،‬نوعی مخابره دوربرد ساخت انگلیس را دراختیار داشتیم‪.‬‬
‫این دستگاه ها‪ ،‬یك مشکل فنی داشت كه ما را در موقعیت ناگوار قرار می داد‪ .‬باطری این مخابره ها به سرعت از بین‬
‫می رفت واضافه برآن‪ ،‬قواعد استفاده از این نوع باطری ها ایجاب می كرد كه باز كردن باطری ها پس از فلج شدن‪،‬‬
‫خطر انتشار شعاع الیزری را به همراه داشت‪ .‬این باطری ها همین كه از استفاده خارج می شدند‪ ،‬باید درعمق یك متری‬
‫زیر زمین دفن می شدند‪ .‬نیاز داشتیم كه باطری های جدید را از پاكستان به پنجشیر و جبهات شمال وارد كنیم‪ .‬باطری ها‬
‫نسبتا به آسانی ازپاكستان برای ما می رسید اما برای انتقال آن به مراكز دیگر درشمال نیازمند یك مسیر مطمئن بودیم‪.‬‬
‫همین ترافیك روسی حاضر شد كه در بدل برخی امتیازات كوچك مادی‪ ،‬باطری ها را همراه با كاروان اكماالتی شوروی‪،‬‬
‫به مراكز ما درتخار منتقل كند‪.‬‬
‫ما بعد از آن موفق شدیم كه بسیاری چیز های دیگر را در صندوق ها بسته بندی كرده و با استفاده از همكاری این افسر‬
‫روس به تخار ارسال بداریم‪ .‬سرمعلم نظام از مجاهدین جمیعت اسالمی كه درمسیر ورودی والیت تخار دكان كوچكی‬
‫داشت‪ ،‬بسته های ارسالی را از افسر روسی تحویل می گرفت‪ .‬آن عده مشاوران روسی و افسران نظامی آنان كه درآن‬
‫سال ها به نحوی با ما رابطه داشتند‪ ،‬هیچ گاه رابطه خود را چه در زمان جهاد و چه بعد ازتشكیل حكومت مجاهدین‬
‫درافغانستان قطع نكردند‪ .‬حتی درزمان حكومت كرزی و سقوط طالبان برخی ازآنان كه به مناسبت های مختلف به‬
‫افغانستان سفر كردند‪ ،‬به دیدار ما آمدند‪.‬‬

‫واقعه بیست و چهارم‬


‫منبع ‪ :‬مشتاق‬

‫در نیمه اول سال های دهه شصت‪ ،‬دورۀ توفانی حمالت شوروی و ارتش دولت کارمل به پایان می رسید و‬
‫مسعود فرصت یافت که در امور تحقیق متهمان نوعی سیستم نظارتی سخت تر از گذشته را اعمال کند‪ .‬من برین حقیقت‬
‫وقوف داشتم که وی از رفتار قاطع و ترسناک من در برابر جاسوسان و دشمنانی که به کشتن و انهدام ما کمر بسته بودند‪،‬‬
‫ناراضی بود‪ .‬من مخالف رهایی دسته جمعی هزاران فرد مسلحی بودم که با اراده و تصمیم خود شان برای نابودی ما به‬
‫سنگر ها شتافته بودند‪ .‬درهمین آوان افسری بلند باال و زیبایی را که از مسیر بزرگ راه سالنگ به اسارت در آورده‬
‫بودند‪ ،‬به اداره تحقیق در زندان چاه آهو انتقال دادند‪ .‬احمد ضیاء برادر احمد شاه مسعود که افسر مذکور را همراهی می‬
‫کرد؛ توضیح داد که این افسر ارتش بر بنیاد گزارش قرارگاه مجاهدین والیت بلخ در سالنگ بازداشت شده است‪.‬‬
‫این افسر موهای دراز داشت و یونیفورم افسری نظیف و خوش دوختی به تن کرده بود‪ .‬در نخستین نگاه چنین‬
‫افاده داد که از هیچ کسی هراس ندارد‪ .‬مغرور و بی اعتنا بود و به نخستین پرسش های ابتدایی من با دماغ باال جواب داد‪.‬‬
‫یک لحظه فکر کردم‪:‬‬
‫این افسر مرا نشناخته است؟‬
‫نگاه ها و حرکاتش فرصت سخن به من نمی داد تا برایش حالی کنم که چه کسی هستم و خودش در چه موقعیتی‬
‫قرار دارد‪ .‬با صدای خشکی به سویش دور خوردم‪:‬‬
‫کی هستی؟ اصل ونسبت کیست؟‬
‫به سویم خیره ماند‪ .‬نمی توانم حدس بزنم که وی در پاسخ من آیا سخنی بر زبان می آورد ویا خیر؟ من هرنوع‬
‫فرصت را از وی سلب کرده و ضربه سختی به صورتش وارد آورده بودم‪ .‬زیر ضربه های سخت کوچک ترین صدایی‬
‫از گلویش بر نیامد‪ .‬دستیاران من دست و پاهایش را در طناب پیچیده بودند‪ .‬در چنین حاالت‪ ،‬علی رغم سرزنش های‬
‫مسعود عنان هیجان از دست می دادم‪ .‬شکنجه هایی که من اعمال می کردم‪ ،‬هرنوع آدم را در هم می شکست‪ .‬کم کم‬
‫احساس کردم که این افسر با مقاومتی صبورانه‪ ،‬خاموش و خشمناک‪ ،‬شخصیت و غرور مرا به بازی گرفته بود‪.‬‬
‫گفتم‪ :‬کی هستی؟‬
‫هیچ سخنی نگفت‪ .‬دم گوشش زمزمه کردم‪ :‬در کجا افسر هستی؟‬
‫فقط گفت‪ :‬من افسر هم نیستم‪.‬‬
‫گفتم‪ :‬لباست چه می گوید؟‬
‫کینه جویانه گفت‪ :‬به منظور اثبات ضدیت با تو‪ ،‬می گویم که من افسر هم نیستم!‬
‫عادت داشتم که در برابر مقاومت مردانه و سنگین‪ ،‬از پا در می آمدم و حس احترام درمن بیدار می شد وآن گاه‬
‫به هرنوع فداکاری برای متهمی که به شدت عذابش داده بودم‪ ،‬ابراز آماده گی می کردم‪ .‬درحالی که از ضدیت آن افسر به‬
‫گریه در آمده بودم‪ ،‬چیزی در من جوانه می زد که برای آرامش خودم و جبران شکنجه‪ ،‬عالمت جوانمردی ظاهر سازم تا‬
‫توازن روانی ام دو باره اعاده شود‪ .‬به طور قاطع اراده کردم که غیرت این افسر را با یک جوانمردی پاسخ بدهم‪ .‬این را‬
‫هم می دانستم که یا همین امشب یا فردا بامداد‪ ،‬از نحوه بازجویی برای مسعود پاسخ ده خواهم بود‪.‬‬
‫درین اثنا یک گروه از مجاهدین همراه با یک فرد ناشناس به زندان داخل شدند‪ .‬من قبل از آن که از اتاق بیرون‬
‫شوم با عجله به دستیارانم وظیفه دادم که از افسر تیمارداری کنند‪ .‬گفتم بدنش را چرب کنید و برایش شیر و مومیایی ( در‬
‫زبان عوام این ماده سیاه رنگ وتلخ را مومالیی می گو یند) بخورانید‪ .‬خودم به سرعت به دهلیز پا نهادم‪ .‬به سوی تازه‬
‫واردان نگاهی افگندم‪:‬‬
‫بادیگارد های آمرصاحب چه می کنند؟‬
‫یکی از افراد کاغذی را به من داد که یادداشتی به قلم مسعود درآن مرقوم شده بود‪ .‬در پیام کتبی مسعود گفته شده‬
‫بود که فرد تازه وارد صالحیت دارد که از جریان بازجویی های سارنوال مشتاق نظارت کند! این شخص درحالی به‬
‫نظارت از کار های من مؤظف شده بود که افسر بازداشتی در میانه اتاق شکنجه گاه افتاده بود‪ .‬می دانستم کسانی از‬
‫مأموران زندان‪ ،‬شب و روز سرگرمی های روزانه و شبانه مرا به مسعود گزارش می دادند‪ .‬سعی کردم ناراحتی را از‬
‫سیمایم بز دایم‪ .‬به سوی شخص تازه وارد نظر انداختم‪ .‬قیافه اش خشک و نگاه هایش غیردوستانه بود و گستاخانه به سویم‬
‫می نگریست‪ .‬سپس نگاه هایش را به چهار اطراف اتاق گردش داد و از فاصله دورتر به سوی افسر نگاه کرد‪ .‬درجیب‬
‫روی سینه کرتی اش یک قلم نوع تورپن جلب نظر می کرد‪ .‬کفش نوک تیز به پا و پطلون (شلوار) چسپ به تن داشت‪ .‬به‬
‫طور غیر منتظره‪ ،‬کاله قره قل کهنه روی سر گذاشته بود‪ .‬با آن هم این شخص متکبر که در نظر اول سی ساله به نظر‬
‫می آمد‪ ،‬با بی نزاکتی به صحنه نگاه می کرد‪ .‬در نگاه هایش خواندم از همه اول تر انتظار دارد که در خصوص رفتار‬
‫موهنی که با افسر انجام داده بودم‪ ،‬پاسخ گو باشم‪ .‬برایم اتمام حجت شد که مسعود این بار به مجازات و تنبیه من کمر‬
‫بسته است‪.‬‬
‫به تندی به داخل اتاق برگشتم‪ .‬به افسر دشمن گفتم‪:‬‬
‫به تو یک وظیفه می دهم که اگر اجرایش کردی‪ ،‬رهایت می کنم‪.‬‬
‫افسر با نگاه های سرکش به سویم نگریست و ساکت ماند‪ .‬بی باوری از نگاه هایش می بارید‪ .‬طوری به من نگاه‬
‫کرد که گویا من قصد تملق دارم که با من رفیق شود‪ .‬گفتم‪:‬‬
‫مسعود کسی را فرستاده است تا ترا به دست وی بسپارم‪ .‬او آمده است که به شیوه خودش از تو بازجویی کند‪.‬‬
‫من که یک کلمه از تو اعتراف گرفته نتوانستم ‪ ،‬ایمان دارم که او نیز به هدف نمی رسد‪ .‬ناگزیر هستم صالحیت بازجویی‬
‫از تو را برای او منتقل کنم‪ .‬این شخص عالوه بر آن که صالحیت شکنجه دادن ترا ندارد‪ ،‬قیافه اش نیز نشان می دهد که‬
‫جرأت این کار را ندارد‪ .‬من درحضور او با تحکم به سوی تو دور می خورم و می گویم‪:‬‬
‫ای افسر کمونیست‪ ...‬برای من که اقرار نکردی‪ ،‬برای این شخص نیز یک کلمه اعتراف نکن!‬
‫بعد با تمام قدرت به سویت حمله ور می شوم وتوظاهرا برای نجات از ضربات من به سوی بازجویی تازه وارد‬
‫فرار کن و او را دو دستی محکم بچسب‪ .‬فهمیدی چه گفتم؟ درین جبهه ای که با خون وگوشت و مغز استخوان هزاران‬
‫شهید و مبارز و آواره حفظ شده‪ ،‬این مرزا قلم از کجا پیدا شده است که می آید که تا مشتاق را کنترول کند!‬
‫افسر با گوشه چشم حرفم را تصدیق کرد‪.‬‬
‫شخص اعزامی مسعود را به داخل طلبیدم و قلم وکاغذ را روی میز گذاشتم وبرایش گفتم‪ :‬بفرمائید!‬
‫بازجوی با صالحیت با لحنی آرام این پرسش ها را برای افسر مطرح کرد‪:‬‬
‫اسمت چیست؟‬
‫چند سال داری؟‬
‫برادرت چه نام دارد؟‬
‫خواهرت چه نام دارد؟‬
‫ناگهان غرش کردم و به بازجو گفتم‪:‬‬
‫از خواهرش چه می پرسی؟ این افسر نر مذکر است‪...‬‬
‫به سوی افسر داد زدم‪:‬‬
‫تو بی وجدان اصالح نشده ای‪ ...‬خدا می داند که چه تعداد مجاهدین را کشته ای و ‪...‬‬
‫لگد پراندم و سپس با مشت وچوب به سویش حمله ورشدم‪ .‬افسر مطابق سناریوی قبلی ناگهان خیز برداشت و آن مرزا قلم‬
‫خورد جثه را در بغل گرفت و چنان به وی چسپید که من حیرت زده شدم‪ .‬بهانه من چاق شد و با شدت به سویش حمله ور‬
‫شدم و به جای آن که سر وپوز افسر را خورد کنم‪ ،‬ضربات اساسی را ظاهراً از روی اشتباه به سروصورت مرزا قلم‬
‫وارد آوردم‪ .‬مثل آدم های وحشی و بی رحم به فحش و ناسزا گویی پرداختم‪ .‬این طور نشان دادم که دیوانه شده ام و عربده‬
‫می کشم‪ .‬لگد سختی را که ظاهراً از روی خطا به کمر مرزا قلم زده بودم‪ ،‬سخت کارگر افتاد که نزدیک بود نقش زمین‬
‫شود‪ .‬بازجوی تازه وارد ناگهان به روی زمین خم شد و کفش هایش را گرفت و به دهلیز گریخت‪ .‬افسر به طور ساخته‬
‫گی به سویش پرید تا او را پناه گاه خود سازد‪ .‬فرد اعزامی مسعود که بر اثر مشت من دندان هایش خونین شده بود‪ ،‬دیگر‬
‫درنگ را جایز ندانست و از زندان گریخت‪.‬‬
‫از نگهبانان پرسیدم‪ :‬این شخص کی بود؟‬
‫گفتند که آمرصاحب او را به حیث یک شخص معتدل که از قانون بازجویی مطلع بود به این جا فرستاده بود و گفته بود که‬
‫وی جریان بازجویی را نظارت کند و باید نگذارد که مشتاق هرچه دلش خواست انجام دهد‪.‬‬
‫صبح که از خواب بلند شدیم‪ ،‬به اتاق افسر رفتم و صورتم را به صورتش گذاشتم‪ .‬صابون و کریم دندان و روی پاک‬
‫برایش دادم و گفتم‪:‬‬
‫برادر من هستی‪ ...‬صورتت را اصالح کن‪ ...‬ازین جا مرخص هستی!‬
‫در نگاه های عقده آلود افسر ناگهان شراره ای از عاطفه و اعتماد موج زد و مرا در بغل گرفت‪ .‬فقط گفت‪:‬‬
‫حاال کار من و تو درست شد!‬
‫دقایقی قبل از آن که آن جا را ترک کند‪ ،‬به سوی من دور خورد و با صدایی مالیم و متین به صحبت پرداخت‪:‬‬
‫من در کودکی پدر و مادرم را از دست دادم‪ .‬چهره مادر و پدر را به یاد آورده نمی توانم‪ .‬از اول به داشتن جوانی زیبا و‬
‫شخصیت سالم شهره بودم‪ .‬اگرچه صاحب دارایی پدری بودم اما سال ها در انزوا و سختی درس خواندم‪ .‬برخی اوقات‬
‫حتی برای خریدن یک قلم محتاج بودم ولی هیچ گاه تن به سستی و ذلت نداده ام‪ .‬تابع هیچ کس نیستم‪ ،‬حزبی هم نیستم‪.‬‬
‫غیر از جوانمردی چیزی را به رسمیت نمی شناسم‪.‬‬
‫سفارش مکتوبی را به دستش دادم‪ .‬اشک درچشم هایش حلقه زد و همراه با چند محافظ به سوی دهانه ورودی دره به راه‬
‫افتاد‪.‬‬
‫سال ها بعد وقتی حکومت مجاهدین در کابل تأسیس شد‪ ،‬امور ریاست تحقیق وزارت امنیت بر عهده من گذاشته شد‪.‬‬
‫روزی مردی را به داخل دفترم هدایت کردند که درنخستین نگاه او را شناختم‪.‬آن افسر زیبا و مغرور‪ ،‬با نگاه هایی متبسم‬
‫ولبخند آرام به دیدن من آمده بود‪ .‬او گفت آمده ام تا برایت خدمتی انجام دهم!‬
‫به این ترتیب‪ ،‬او آخرین ضربه مردانه گی را بعد از سال ها بر من وارد کرد‪ .‬من سنگینی این رفتار را تحمل کردم و‬
‫برای آن که همه چیز به خوبی به پایان برسد‪ ،‬از وی خواهش کردم که از شهرمزار شریف یک قاقمه شتری ( نوعی تن‬
‫پوش محلی مخصوص ساکنان شمال) برایم بیاورد‪ .‬افسر چند روز بعد قاقمه شتری را به عنوان تحفه برایم آورد‪ .‬و‬
‫آهسته گفت‪:‬‬
‫دیگر امر کن!‬
‫گفتم‪ :‬دیگر میان من و تو امرونهی وجود ندارد!‬

‫واقعه بیست وپنجم‬


‫سند سری جنرال های شوروی‬
‫منبع ‪ :‬دادستان محمود دقیق‬
‫فرمانده حسین‬

‫در سال ‪ 1363‬که ده ماه از یورش سنگین و آخری ارتش شوروی بر مواضع اساسی مسعود در سراسر وادی پنجشیر‬
‫می گذشت‪ ،‬اسناد جدیدی به دست مسعود افتاد که تا آن زمان در نوع خود کم سابقه بود‪ .‬تا امروز کسی نمی داند کدام یک‬
‫از شبکه های ویژه اطالعاتی این سند مهم را در اختیار وی گذاشته بود‪ .‬فرمانده حسین می گو ید‪:‬‬
‫اصل این سند از سوی آورنده آن‪ ،‬آتش زده شده بود و صرفاً دست نوشته ترجمه آن را به مسعود داده بودند‪ .‬مسعود سپس‬
‫گفت که ترجمه این سند دقیق نیست‪ .‬درین سند وضع محور های جنگی‪ ،‬پنجشیر‪ ،‬هرات وقندهار تحلیل شده بود‪ .‬درین سند‬
‫از دره پنجشیر به حیث"غده سرطانی" نام برده شده بود‪ .‬تهیه کننده گان گزارش گفته بودند که این غده سرطانی را نمی‬
‫شود جراحی کرد؛ فقط می توان اطراف این غده واکسین زد که با دیگر مناطق ساری نشود‪.‬‬
‫مسعود گفت‪ :‬این سند جزوافتخار همه مردم افغانستان به خصوص مردم هرات‪ ،‬قندهار و پنجشیر است‪.‬‬
‫آقای دقیق می گوید‪ ،‬متن گزارش مشروح به زبان روسی بود که از سوی دوازده تن از فرماندهان و جنراالن وزارت‬
‫دفاع شوروی و نظامیان ارشد حاضر در میدان های جنگ افغانستان در آن امضا کرده بودند‪.‬‬

‫مسعود گفت که این گزارش خاص نظامیان بلند پایه ارتش شوروی است که عنوانی صدر هیأت رئیسه اتحاد جماهیر‬
‫شوروی تهیه شده است‪ .‬درین گزارش که تازه ترین تجارب کارشناسی جنگ افغانستان تئوریزه شده بود‪ ،‬روند جنگ در‬
‫سراسر کشور به سه بخش تقسیم شده بود‪:‬‬
‫جنگ های پنجشیر‬
‫نبرد گسترده در هرات‬
‫نبرد در سراسر افغانستان‬
‫وقتی این گزارش به فارسی برگردانده شد‪ ،‬معلوم گردید که مسایل مندرج درآن از جمله اسناد بسیار مهم سری سازمان‬
‫اطالعات شوروی و ارتش آن کشور بود که به طور خاص برای هسته رهبری اتحاد شوروی تدوین شده بود‪ .‬درگزارش‬
‫رهبران نظامی ارتش شوروی‪ ،‬اثرات‪ ،‬تلفات انسانی و ضایعات تجهیزات‪ ،‬تخریب چرخبال ها‪ ،‬نقض فنی هواپیما ها و‬
‫تعداد روز افزون زخمی ها به طور مشروح بیان شده بود و از احمد شاه مسعود به نام " هیتلر ثانی" نام برده شده بود‪.‬‬
‫درین گزارش گستره جنگ در غرب و سراسر افغانستان نیز همانند بررسی جنگ پنجشیر وحشت ناک و بدون نتیجه‬
‫توصیف شده و پیشنهاد شده بود که تنها راه خروج ازین دام و بن بست‪ ،‬استفاده از گاز کیمیاوی درسراسر افغانستان است‪.‬‬
‫این گزارش و جدول ضمیمه آن تا هنوز موجود است‪ .‬جنراالن شوروی به رهبران وقت آن کشور نظریه های مستدل و‬
‫نهایی خویش را در خصوص بیرون رفت از گرداب افغانستان چنین مطرح کرده بودند‪:‬‬
‫راه اول‪ ،‬خروج بی قید وشرط و سریع از افغانستان‬
‫راه دوم ‪ ،‬استفاده از سالح های ممنوعه دارای خصلت کشتار جمعی‪.‬‬
‫درگزارش مشخص شده بود که درجنگ شوروی در افغانستان هیچ نشانه ای از پیروزی به چشم نمی خورد و دورنمای‬
‫این نبرد همچنان تاریک است‪.‬‬
‫مسعود در دوران انفاذ آتش بس یک ساله با ارتش شوروی در پنجشیر‪ ،‬جنگ اطالعاتی ‪ -‬تحلیلی گمراه کننده ای را‬
‫رهبری کرد‪ .‬ببرک کارمل و سایر رهبران ارشد از جمله دکتر نجیب که در آن زمان رهبری سازمان اطالعاتی خاد را‬
‫بر عهده داشت‪ ،‬با آتش بس نیروهای شوروی با مسعود مخالف بودند‪ .‬درین جنگ اعالم ناشده و خاموش‪ ،‬دکتر نجیب و‬
‫دیگر مسئوالن شبکه اطالعاتی شوروی رو در روی مسعود قرار داشتند‪ .‬یکی از شگرد های عجیب این نبرد آن بود که‬
‫دو طرف قدرت تهدید و صدور اشتباهات به یکدیگر را با روش های مختلفی به رخ می کشیدند‪ .‬مسعود در سال آتش بس‪،‬‬
‫بازی طاقت فرسای روانی را با "خاد" به پیش می برد‪ .‬صد ها فرمان ساخته گی‪ ،‬گمراه کننده‪ ،‬بعضاً اطالعات درست‪،‬‬
‫تولید ظن و ایجاد فضای اعتماد کاذب‪ ،‬به سوی شبکه های طرف مقابل سرازیر می شد‪ .‬دربحبوحه ای که انبارمواد‬
‫مصرفی راست و دروغ از سوی شبکه اطالعاتی دولت و شبکه ضد جاسوسی مسعود به سوی یکدیگر پرتاب می شد‪،‬‬
‫مسعود تصمیم گرفت تئوری به ظاهرتبلیغاتی دلهره انگیزی را از طریق عبور از چندین کانال نا شناخته به دست دکتر‬
‫نجیب برساند‪ .‬البته این گزارش تحلیلی قبل از ختم میعاد آتش بس با روس ها تهیه شد و مسعود ظاهراً از طریق سخی گل‬
‫به آدرس صوفی رسول در روستای فرزه شمالی ارسال کرده بود؛ در واقع صدورزیگنال به خدمات اطالعات دولتی رژیم‬
‫کارمل بود‪.‬‬
‫خطوط اساسی این تحلیل سه برداشت مسعود را از وضعیت مشخص می کرد‪:‬‬
‫آتش بس‪ ،‬شکست سیاسی شوروی است‪.‬‬
‫شروع جنگ بعد از اتمام دوره آتش بس‪ ،‬شکست نظامی آن هاست‪.‬‬
‫سخی گل که به عنوان عامل دو جانبه کار می کرد‪ ،‬بعد از مدتی اطالع داد که این نتیجه گیری مسعود در میان سران خاد‬
‫و رهبران رژیم‪ ،‬بازتاب سریع و ناراحت کننده ای داشت‪ .‬سخی گل از قول یکی از سران خاد به مسعود گفت‪:‬‬
‫مسعود خواب دیده است!‬
‫جنگ ها و تحوالت آینده قدم به قدم ثابت کردند که پیشگویی مسعود درست بوده است‪.‬‬

‫واقعه بیست و ششم‬


‫منبع ‪ :‬بهرام خان روحانی‬
‫اهل ‪ :‬شهرستان زرمت والیت پکتیا‬

‫اشاره‪ :‬بهرام خان روحانی از افراد فعال مولوی جالل الدین حقانی وابسته به حزب اسالمی مرحوم مولوی محمد یونس‬
‫خالص است‪ .‬وی از افراد شبکه خاص اطالتی مسعود بود که در صف جنگجویان طالبان در والیت پکتیا فعالیت داشت‪.‬‬
‫درسال ‪ 1988‬احمد شاه مسعود به پاکستان سفر کرد‪ .‬در آن زمان جنرال ضیاء الحق حاکم پیشین نظامی آن کشور از‬
‫تمامی رهبران مجاهدین دعوت کرده بود در جلسه سراسری که به مقصد بررسی وضع سیاسی مجاهدان افغانستان‪ ،‬در‬
‫اسالم آباد اشتراک کنند‪ .‬مسعود در جمع کثیر مجاهدان وفرماندهان از پشاور به سوی اسالم آباد ازمسیر زمین حرکت‬
‫کرد‪ .‬یک واحد ویژه ارتش پاکستان ملبس با اونیفورم های سیاه موسوم به فوج گوریالیی دردو سوی جاده‪ ،‬کاروان‬
‫همراهان مسعود را تحت نظارت داشتند‪.‬‬
‫وقتی کاروان همراهان مسعود به "پل اتک" ( ناحیه مرزی اتک در صد سال پیش مرز میان قلمرو افغانستان وهند‬
‫بریتانیایی بود‪ .‬که بعد از شکل گیری موافقت دو جانبه میان امیرعبدالرحمن خان و سرمارتیمر دیورند فرستاده انگلیسی‪،‬‬
‫جزو قلمرو هند بریتانیا شدکه در سال های بعد‪ ،‬شروع از حکومت هاشم خان‪ ،‬این معاهده باطل اعالم شد و تا امروز به‬
‫عنوان منازعه تاریخی حل ناشده میان افغانستان و پاکستان باقی مانده است‪ ).‬نزدیک شد‪ ،‬مسعود دستور داد کاروان‬
‫متوقف شود‪ .‬ناحیه تاریخی اتک از سوی حکومات افغانستان درفرهنگ سیاسی کشور‪ ،‬از زمان تشکیل کشور پاکستان‬
‫درسال ‪ 1947‬همیشه به عنوان آخرین ناحیه مرزی میان افغانستان و پاکستان دراسناد رسمی قید شده است و تا کنون نیز‬
‫به قوت خود باقی است‪ .‬معضله سیاسی الینحل میان افغانستان و پاکستان در همین دعوای تاریخی ریشه دارد‪ .‬مسعود‬
‫چون به اتک رسید‪ ،‬از موتر پیاده شد و در کنار تهانه قدیمی اکبرپاچا دو رکعت نماز ادا کرد و سپس لنگی به سر بست و‬
‫م شت خاکی از زمین برداشت و برای دیدن منطقه اتک به چهاراطراف خود نظر افگند‪ .‬او به همراهانش گفت‪:‬‬
‫درزنده گی آرزو داشتم که یک بار خودم را به تهانه سرحدی اتک برسانم‪ ...‬وگرنه من به شهر اسالم آباد کدام عالقه ای‬
‫ندارم!‬
‫بعد از آن کاروان به سوی اسالم آباد به حرکت در آمد‪.‬‬
‫بهرام خان درتوضیح واقعه دیگری می گوید‪:‬‬
‫پدر مسعود دگروال( سرهنگ) دوست محمد خان در پاکستان داعی اجل را لبیک گفت و در اردوگاه ورسک به خاک‬
‫سپرده شد‪ .‬مسعود در برابر تقاضای اقاربش برای انتقال جنازه پدرش به پنجشیر چنین گفت‪:‬‬
‫نیازی به انتقال جنازه نیست‪ ...‬او در خاک خودش دفن شده است!‬
‫من شاهد بودم که او در دوران مقاومت بر ضد طالبان دردیدار با جمعی از نماینده گان مردم پکتیا و قندهار گفت‪:‬‬
‫پنجابی ها مردم قندهار و پکتیا و قندهار را بر ضد من می جنگانند‪ ...‬فایده این جنگ برای افغان ها نیست‪ ...‬ازین جنگ‬
‫پنجابی ها سود می برند‪ ...‬یاد تان باشد که اگر این روند ادامه یابد‪ ،‬امریکا به کمک پنجابی ها‪ ،‬افغانستان را هم از ما می‬
‫گیرد و هم اختیارات را ازچنگ شما خارج می کنند!‬
‫دردوره مقاومت‪ ،‬جواد خواهرزاده مرحوم مولوی منصور از سوی نیروهای مسعود در شمالی به اسارت درآمد‪.‬‬
‫جواد که فرماندهی یک واحد تعرضی طالبان را بر عهده داشت‪ ،‬نزد مسعود برده شد‪ .‬مسعود به جواد گفت ‪:‬‬
‫حرمت شهید مولوی منصور نزد ما محفوظ است‪ .‬ما نمی گذاریم روح وی نا آرام شود‪ .‬من ترا رها می کنم‪ .‬هیچ گاه بد‬
‫شما مردم را دیده نمی توانم‪ .‬نگرانی من این است که پنجابی ها کشور شان را آرام و آباد می کنند اما ما را میان هم می‬
‫جنگانند‪.‬‬
‫سپس برای جواد خواهر زاده مولوی منصور‪ ،‬لباس‪ ،‬واسکت( جلیقه) ولنگی ( دستار) جدید فراهم کردند و بیست میلیون‬
‫افغانی پول نقد برایش دادند و او را آزاد کردند‪ .‬این چیز هایی بود که من به چشم خویش دیدم و روایت کردم وخدا را‬
‫شاهد می گیرم‪.‬‬

‫واقعه بیست وهفتم‬


‫منبع‪ :‬سید کریم هاشمی‬

‫درسال ‪ 1365‬خورشیدی در دره فرخار والیت تخار به سر می بردیم‪ .‬در نزدیکی های وضع الجیش مسعود‪ ،‬شخص‬
‫مرموز و آشفته ای دیده شد که مجاهدان او را رد یابی کردند‪ .‬شخص بازداشت شده با قد بلند و سیمای نسبتاَ تیره‪ ،‬مأمور‬
‫اطالعات دولت بود که برای تثبیت مکان بودوباش مسعود به منطقه اعزام شده بود‪ .‬مسعود در ناحیه خیالب ( خیالب دره‬
‫ای است طوالنی که از توابع والیت بغالن می باشد‪ .‬مسعود درسال ‪ 1364‬از پنجشیر خارج شد و این دره را پایگاه‬
‫نظامی وفعالیت های خویش قرار داد که تا سال ‪ 1381‬به همین وضع بود‪ .‬بعد از سال ‪ 1381‬این دره به خاطر اقامت‬
‫مسعود و یارانش‪ ،‬به شهرک گذرگاه نور مسمی شد‪ ).‬به سر می برد و فرد بازداشت شده به همان جا انتقال داده شد‪.‬‬
‫مسعود همین که شخص ناشناسی را در جمع مجاهدان مشاهده کرد؛ گفت‪:‬‬
‫این مهمان کیست واز کجا آمده است؟‬
‫نگهبانان توضیح دادند که این شخص با رفتار غیرعادی در نزدیکی تجمع مجاهدان رفت و آمد داشت و شماره تانک های‬
‫مجاهدین نیز در یک پاره کاغذ از جیبش یافت شده است‪ .‬فرد مظنون که خودش را با شخص مسعود مقابل یافت‪ ،‬یک باره‬
‫زبان به اعتراف گشود‪.‬‬
‫اوگفت‪ :‬من مطلع بودم که تو پنیر و شیر را دوست داری و مأموریت داشتم خودم را به تو نزدیک کرده و از طریق‬
‫استفاده از زهر‪ ،‬ترا به هالکت برسانم‪.‬‬
‫او در برابر مسعود چنان راحت و بدون وسواس صحبت می کرد که هرشخص ثالث به این گمان می افتاد که دوست‬
‫نزدیک مسعود ازجای دوری به دیدنش آمده است‪ .‬البته برای ما این صحنه چندان مایه تعجب نبود‪ .‬می دانستیم هر دشمن‬
‫وجاسوس دربرابر مسعود بعد از چند دقیقه صحبت‪ ،‬وحشت خود را از دست می داد وامید زنده گی برایش دو باره زنده‬
‫می شد‪.‬‬
‫درهمین سال شبکه اطالعاتی شمال شرق که زیر نظر دکترعبدالرحمن کار می کرد‪ ،‬شخصی را از میدان هوایی والیت‬
‫کندوز بازداشت کردند که قصد داشت مسعود را از طریق پاشیدن پودر کشنده در غذای او از بین ببرد‪ .‬این شخص اهل‬
‫بازارک پنجشیر بود و من از ذکر نامش پرهیز می کنم؛ نمی دانم که حاال زنده است و یا خیر؟ این فرد یک چهره مورد‬
‫اعتماد بود و نیاز های اولیه مانند میوه غذا و دیگر مواد ضروری را برای مجاهدین اکمال می کرد‪ .‬شبکه ضد جاسوسی‬
‫شورای نظار در والیت کندوز او را تثبیت کرده و به نزد مسعود اعزام کرده بود‪.‬‬
‫فرد مظنون در اعترافات خود اظهار داشت که سازمان اطالعاتی کی‪ ،‬جی‪ ،‬بی وی را مأموریت داده بود که در بدل‬
‫امتیازات کالن پول وامکانات باید مسعود را از بین ببرم‪ .‬مسعود در گفت وگو با این فرد اندوه گین بود و این طور معلوم‬
‫می شد قبل از آن که پرسش های زیادی مطرح کند‪ ،‬طرف مقابل را در ذهن خود مورد خطاب قرار می داد‪ .‬پیوسته سوال‬
‫می کرد‪:‬‬
‫چرا این کار را کردی؟‬
‫دیگرچه گفتن داری؟‬
‫او در طی سالیان نبرد اطالتی به سرعت وابسته گی اداری و تشکیالتی جاسوس ها را تشخیص می داد و بدون زحمت‬
‫درمی یافت که فالن جاسوس با کدام یک از طیف های خاد مرتبط است‪ .‬در آن سال ها شبکه ضد جاسوسی زیر رهبری‬
‫دکتر عبدالرحمن بسیار حساس عمل می کرد‪ .‬مسعود از شگرد کاری دکتر اطمینان داشت‪ .‬مسعود می گفت‪ :‬انتخاب دکتر‬
‫عبدالرحمن به حیث مدیر سیاسی تصرف کابل در سال ‪ 1371‬یک اقدام مناسب بود؛ بعد ها فضای رابطه میان مسعود و‬
‫دکتر عبدالرحمن تیره گشت‪ .‬تاجایی که من درجریان هستم‪ ،‬هیچ کس به اندازه دکتر عبدالرحمن در راز های مسعود دخیل‬
‫نبود‪ .‬مأموریت های سری وتماس های سیاسی مستمر با احزاب وکشورهای خارجی به طورکل به وسیله دکتر دنبال می‬
‫شد‪ .‬دالیل عمده سردی روابط دکتر عبدالرحمن با مسعود را می توان این گونه برشمرد‪:‬‬
‫یک ‪ :‬دکترعبدالرحمن می گفت که مسعود به وی مأموریت داد که جلسه بزرگی را با شرکت علما‪ ،‬سیاست دانان و برخی‬
‫نماینده گان دولت های گذشته درشهرهرات برگزار کند‪ .‬جلسه هرات درسال ‪ 1373‬برگزارشد‪ .‬مسعود وعده کرده بود که‬
‫درین جلسه قدرت سیاسی به یک شورای نماینده گان بی طرف وملی تحویل داده شود درین جلسه قدرت همچنان در‬
‫اختیار جمیعت اسالمی افغانستان به رهبری پروفیسور برهان الدین ربانی باقی ماند‪.‬‬
‫دو‪ :‬مسعود چند بار به طور قطع با وی به توافق رسید که مقدمات تشکیل یک حزب سیاسی را فراهم کند‪ .‬علی رغم‬
‫تمهیدات کامل برای تعمیل این طرح‪ ،‬مسعود هیچ گام عملی برای تشکیل واعالم یک حزب سیاسی جدید به جلو بر‬
‫نداشت‪.‬‬
‫سه ‪ :‬مقامات ایاالت متحده امریکا درمذاکرات سری با دکترعبدالرحمن از احمد شاه مسعود ودولت اسالمی خواسته بودند‬
‫که اگردر سیاست ها‪ ،‬شعار ها و ساختار حکومتی خویش مطابق پالیسی امریکا تغییراتی بیاورید‪ ،‬حکومت امریکا از‬
‫حکومت شما حمایت خواهد کرد‪ .‬دکترعبدالرحمن مدعی بود که این پیام روشن امریکا نیز از سوی مسعود نادیده گرفته‬
‫شده بود‪.‬‬
‫مقامات امریکایی بر اجرای پیش شرط های خویش برای آوردن تغییرات اصالحی و غیرجبهه ای پافشاری داشتند؛ مسعود‬
‫و دولت اسالمی ظاهراَ در موقعیت مناسبی قرار نداشتند که برای عملی کردن این پیش شرط ها‪ ،‬اراده خویش را آشکار‬
‫کنند‪.‬‬
‫آقای ریگستانی با رد این مسایل می گوید‪:‬‬
‫علت اساسی اختالف مسعود با دکتر عبدالرحمن یک رشته مسایل اخالقی و سوء استفاده های بزرگ مالی بود که باید دکتر‬
‫عبدالرحمن به طور شفاف حسابدهی می کرد‪ .‬این حسابدهی هرگز صورت نگرفت‪ (.‬اما ریگستانی تأیید می کند که دکتر‬
‫عبدالرحمن قبل از سردی روابطش با مسعود‪ ،‬که از سال ‪ 1374‬آغاز گردید‪ ،‬معاون او ویکی افراد صاحب رأی در‬
‫دستگاه رهبری مسعود بود‪ ).‬آقای محمود دقیق نیز درین باره می گوید‪:‬‬
‫دکتر عبدالرحمن عمیقاَ فرد مورد اعتماد مسعود بود؛ بعد از سال ‪ 1371‬که مجاهدین به قدرت رسیدند‪ ،‬دکترعبدالرحمن‬
‫از لحاظ اخالقی به طرز زننده ای آلوده شد‪ .‬مسعود در حضور دکترعبدالرحمن درچند جلسه اشاره آمیز گفت‪:‬‬
‫بعضی برادران متأسفانه از خط آرمان اصلی منحرف شده و خود را آلوده کرده اند‪ .‬درین زمینه اسناد انکار ناپذیری‬
‫وجود دارد که من مصلحت نمی دانم بیش ازین وارد جزئیات شوم‪.‬‬
‫حاجی رحیم می گوید‪ :‬بعد از سقوط دکتر نجیب‪ ،‬دکتر عبدالرحمن همچنان شخص مورد اعتماد مسعود و در امور مالی و‬
‫اجرایی دارای اختیارات نا محدود بود‪ .‬مسعود پیوسته مطلع می گشت که دکتر با حیف و میل هزینه های بزرگ‪ ،‬برعالوه‬
‫خریداری خانه های قشنگ در ناحیه اعیان نشین وزیراکبرخان‪ ،‬کارته پروان و چند جای دیگر‪ ،‬به انواع مفاسد اخالقی نیز‬
‫آلوده شده است‪ .‬مسعود کم کم نسبت به وی بی عالقه شد و در مرحله اول‪ ،‬اعتراض خود را به شکل ایما و کنایه های‬
‫مالیم بیان می کرد‪ .‬یک روز در جلسه علنی که بسیاری از فرماندهان و رهبران حاضر بودند‪ ،‬مسعود ناگهان از شدت‬
‫اندوه به گریه درآمد و گفت‪:‬‬
‫برادران‪ ...‬فساد نکنید‪ .‬به یاد بیاورید روزها و سال هایی را که ما چه گونه در کوه ها به خاطر آزادی و رفاه مردم‬
‫سپری کردیم‪ .‬با یک تفنگ وارد این شهر شدیم وحاال ببینید که وضع ما چه گونه است؟ ما خدا وآرمان شهیدان را‬
‫فراموش کرده ایم!‬
‫من گریه مسعود را چند بار دیگر هم به چشم دیده بودم؛ گریه او را درآن روز‪ ،‬که از یک اندوه وتأسفی عمیق حکایه‬
‫داشت‪ ،‬هیچ گاه شاهد نبودم‪ .‬مسعود درآن سال ها‪ ،‬از انحراف فرماندهان و گسترش فساد به ستوه آمده بود‪.‬‬
‫آقای ریگستانی با اشاره به نارضایتی دکتر عبدالرحمن در شکست جلسه هرات می گوید‪:‬‬
‫تالش مسعود به هدف انتقال قدرت به یک حکومت بی طرف و تکنوکرات از طریق برگزاری همایش بزرگ هرات در‬
‫سال ‪ 1373‬با شکست رو به رو شد‪ .‬درین طرح‪ ،‬استاد ربانی به عنوان رئیس جمهور ورهبر کشور مقام خود را حفظ‬
‫می کرد‪ .‬تغییر اساسی آن بود که دکتر یوسف از نخست وزیران "دهه دموکراسی" به عنوان رئیس قوه اجرائیه و نخست‬
‫وزیر در محور امور اجرایی انتخاب می شد‪ .‬هدف مسعود آن بود که درگرماگرم جنگ های داخلی و فشار های همسایه‬
‫گان‪ ،‬نخستین حاکمیت مجاهدین را از انزوای سیاسی بیرون کند وبدین طریق پشتیبانی و یا نظر مثبت جامعه بین المللی را‬
‫نسبت به این حاکمیت جلب نماید‪ .‬مسعود می گفت‪:‬‬
‫کابینه دولت باید اجرایی باشد نه سیاسی!‬
‫وقتی ده ها تن از روشنفکران و سیاست دانان افغان مقیم غرب به منظور اشتراک درهمایش هرات به وسیله هواپیمای‬
‫شرکت آریانا به کابل منتقل شدند‪ ،‬همه فکر می کردند دگرگونی سیاسی بزرگی روی خواهد داد‪ .‬اما اسماعیل خان والی آن‬
‫وقت هرات به حیث مهمان دار مجلس در جلسه افتتاحی سخنرانی کرد واز همان سخنرانی اولیه‪ ،‬کلیه حدس وگمان ها در‬
‫باره احتمال انتقال قدرت اجرایی به کابینه بی طرف را از اجندای جلسه بیرون کرد‪ .‬وی اصل تغییر در ساختار سیاسی را‬
‫مورد سوال قرار داد و هدف از همایش را نوعی راه یابی و جستجوی راه های حل معضله افغانستان خواند‪ .‬این درحالی‬
‫بود که استاد ربانی پیش از آن درمشورت با مسعود‪ ،‬اصل تغییر در ساختار حکومت را پذیرفته و سپس روی برپایی‬
‫همایش هرات موافقه شده بود‪ .‬مسعود در واقع خواهان اجرایی شدن همان طرحی بود که هفت سال پس ازآن در همایش‬
‫بن (آلمان) به منظور ایجاد یک حکومت مرکب از شخصیت های متخصص و تکنوکرات عملی شد‪ .‬تفاوت همایش هرات‬
‫و همایش بن آن بود که اولی در داخل افغانستان برگزارشده بود و دومی تحت فشارها و معامله های پیچیده و نا برابر‬
‫میان مجاهدین و جامعه بین المللی به یک راه حل غیر طبیعی سیاسی انجامید‪.‬‬
‫این که چرا دولت مجاهدین درهمایش هرات‪ ،‬قدرت اجرایی را به شورای تکنوکرات ها واگذار نکرد‪ ،‬دالیل مشهودی دارد‬
‫که با توجه به جو سیاسی آن زمان‪ ،‬تعمیل آن خالی از خطر های جدید نبود‪ .‬حکومت استاد ربانی خصلت ائتالفی داشت‬
‫که تقریباَ بخش عمده تنظیم های ائتالف هفت گانه درآن شرکت داشتند‪ .‬این طور نتیجه گیری وجود داشت که زمان مناسب‬
‫برای جایگزینی تکنوکرات ها به جای حکومت مجاهدین‪ ،‬هنوز فرانرسیده است واگراین روند‪ ،‬بیش از حد طبیعی‬
‫سرعت داده شود‪ ،‬ممکن است حرکت های اپوزیسیونی جدیدی از سوی احزاب تندرو مجاهدین که درحکومت حضور‬
‫داشتند‪ ،‬عرصه اختالف را بیشتر از گذشته فراخ تر کند‪.‬‬
‫حاجی رحیم می گوید‪:‬‬
‫روابط مسعود با دکترعبدالرحمن که در زمان استقرار حکومت به رهبری پروفیسور برهان الدین ربانی به سردی گرائیده‬
‫بود‪ ،‬در دوران عقب نشینی از کابل و تجمع قوت ها در پنجشیر نیز بهبود نیافت‪ .‬مسعود واضحاَ گفت‪ :‬اگر دکتر‬
‫عبدالرحمن برای نجاتش از آلوده گی ها اقدامی بکند‪ ،‬بازهم مایل هستم امور اطالعاتی را رهبری کند‪ .‬به نظرم‪ ،‬دکتر را‬
‫باید در روستای بروغیل در نواحی مرتفع سلسله کوه های پامیر تبعید کنیم که درآن جا شغل معلمی پیشه کند؛ از کردار‬
‫های ناپسندش ندامت بکشد و توبه کند ‪ ...‬او نیاز دارد که آلوده گی هایش را پاک کند!‬
‫درآن زمان‪ ،‬مسعود در موقعیت دشواری قرار داشت و برای آن که از پیشروی برق آسای قوت های طالبان به هدف‬
‫تسخیر مراکز اصلی پنجشیر جلوگیری کند‪ ،‬به دکتر عبدالرحمن مأموریت داد که در رأس هیئتی ویژه با جنرال دوستم‬
‫وارد مذاکره شوند تا یک ستاد مشترک به منظور مقابله با طالبان ایجاد شود‪ .‬مسعود به زودی اطالع یافت که‬
‫دکترعبدالرحمن در صدد تبانی سری با دوستم بود تا مسعود را منزوی کند‪ .‬مسعود گفت‪:‬‬
‫دکتر به دوستم گفته است‪ :‬فرصت خوبی پیش آمده است تا مسعود را بفشاری و تطمیع کنی!‬
‫در نخستین ماه های شکست‪ ،‬در تصمیم و اراده بسیاری از افراد برجسته و کادر های میان رتبه‪ ،‬تزلزل افتاده بود‪ .‬فضا‬
‫طوری آماده می شد تا مسعود را در وضعی قرار دهد که رهبری را برای فرد دیگری خالی کند‪ .‬من کامال شاهد بودم که‬
‫درآن آوان‪ ،‬دکتر عبدالرحمن به جنگ ومقاومت برضد طالبان اعتقادش را از دست داده بود‪ .‬ترجیح می داد برای اجرای‬
‫پاره ای از امور به خارج از کشور برود‪ .‬گزارش هایی به مسعود می رسید که وی در اقامت گاهش درخارج درنوشیدن‬
‫مشروب و عیاشی افراط می کرد‪ .‬بعضی از کسان دیگری نیز که اعتقاد شان را به مبارزه با طالبان از دست داده بودند‪،‬‬
‫پول های زیادی را با خود بردند و به خارج از کشور فرار کردند‪ .‬از ذکر نام این افراد خود داری می شود‪.‬‬
‫مسعود به کار عبدالرحمن درخارج از کشور به دالیلی ناگفته راضی نبود‪ .‬او راز های پیچیده‪ ،‬مهم و کلیدیی را در اختیار‬
‫داشت که استفاده نا سالم از آن می توانست بر سرنوشت سیاسی جبهه مقاومت تأثیری بس خطرناک برجای بگذارد‪ .‬دکتر‬
‫به هند رفت‪ .‬او در دوران حکومت مجاهدین درکابل‪ ،‬اماکن مختلفی را در هند خریداری کرده و پایگاه رفاهی برای خود‬
‫درست کرده بود‪ .‬من شاهد بودم که مسعود اطالعاتی را به دست می آورد که دکتر عبدالرحمن ترجیح می داد که با‬
‫شخصیت های سیاسی منتسب به "محور روم" تحت رهبری محمد ظاهر شاه پیشین و محفل سیاسیون موسوم به "محور‬
‫قبرس" که فعالیت های تازه ای را به هدف جستجوی یک راه حل سیاسی قضیه افغانستان درخارج از کشور آغاز کرده‬
‫بودند‪ ،‬رابطه داشته باشد‪ .‬محاسبه دکتر این بود که جامعه جهانی دیر یا زود در معضله افغانستان دخالت خواهد کرد و او‬
‫می تواند با ایجاد پل رابطه با آنان‪ ،‬درساختار اداره آینده نقش مهمی داشته باشد‪.‬‬
‫مسعود به این باور رسیده بود که گسترش مقاومت و ایجاد سد بندی استوار در برابر تهاجم فصلی گروه طالبان که در‬
‫اوایل‪ ،‬با سرعت سرسام آوری صورت می گرفت‪ ،‬مسیر فکری و موضع گیری دکتر و دیگر کسانی را که در موقف وی‬
‫قرار داشتند‪ ،‬دو باره تعدیل خواهد کرد‪ .‬چنان که رویداد های دراماتیک جنگ و مقاومت در سال بعدی وضع را تغییر داد‬
‫و ایستاده گی دربرابر نیروی تهدید کننده طالبان آرام آرام در سطح منطقه و جهان اهمیت خود را آشکار کرد‪ .‬شکست‬
‫های طالبان در محور های اصلی‪ ،‬دپلوماسی فعال مقاومت در اروپا و ظهورعبدالرحیم غفورزی سیاست مدار فعال وابسته‬
‫به خاندان محمد زایی ها در تشکیل ساختار دولت‪ ،‬نه تنها نوعی تذبذب محسوس و نا محسوسی را که فضای داوری و‬
‫درک وضعیت از سوی برخی چهره ها را فراگرفته بود‪ ،‬از میان برد؛ بل‪ ،‬دور تازه ای از رویکرد جمعی به سوی‬
‫مقاومت را به وجود آورد‪ .‬از سویی هم‪ ،‬دکتر عبدالرحمن در هند از تحرک و دپلوماسی فعال مقامات هندی در پشتیبانی‬
‫از احمد شاه مسعود و مقاومت بر ضد پاکستان به این نتیجه رسیده بود که تغییرات آینده بدون تردید نه در حیطه خواسته‬
‫های طالبان و پاکستان و جریان های "روم" و "قبرس"‪ ،‬که به سرنوشت مقاومت‪ ،‬آن هم در داخل خاک افغانستان رابطه‬
‫خواهد داشت‪.‬‬
‫تحوالت بعدی نشان داد که مسعود دیگر هرگز نمی توانست مانند گذشته به دکتر عبدالرحمن اتکا کند‪ .‬دکتر عبدالرحمن در‬
‫دیدار با فرمانده گدا محمد خان در هند دو باره تمایل خود برای بازگشت به گاهواره مقاومت را اعالم کرد‪ .‬دکترکه در‬
‫دوره تبعید مؤقت به طور عمیقی احساس تنهایی می کرد‪ ،‬درصحبت خود مانی با فرمانده گدا به گریه افتاده بود‪ .‬گل آقا‬
‫راننده دکتر بعد از دیدار با وی درهند به مسعود گفت‪ :‬دکتر عبدالرحمن می گوید‪ ،‬هرچه مسعود بخواهد من حاضر به‬
‫اجرای آن هستم‪ .‬فرمانده گدا نیز به مسعود گفت‪ :‬دکتر از تنهایی درهند بیزار شده است‪ .‬مسعود در پاسخ گفت‪ :‬نمی دانم‬
‫که موقف جدید دکتر عبدالرحمن به خیر مردم خواهد بود و یانه؟ گفتار مسعود نشان می داد که اعتماد از دست رفته او‬
‫نسبت به دکتر‪ ،‬احیا نشده بود‪.‬‬

‫واقعه بیست وهشتم‬


‫منبع ‪ :‬دکتر نادرشاه احمدزی‬
‫وظیفه‪ :‬مسئول شبکه خاص موسوم به صادق هجرت‬

‫درسال دوم مقاومت در برابر طالبان‪ ،‬مسعود طرح جدیدی را برای ما ابالغ کرد که درآن آوان‪ ،‬یک مسأله خبرساز بود‪.‬‬
‫او با آگاهی از سرازیر شدن سیلی از طالبان پاکستانی و عرب بر ضد جبهه مقاومت‪ ،‬از ضرورت به دام اندازی گروه‬
‫بزرگی از جنگجویان خارجی در خط جنگ در"شمالی" سخن به میان آورد‪ .‬او می دانست که جنرال حمیدگل رئیس‬
‫پیشین سازمان استخبارات پاکستان‪ ،‬کرنیل سعید امام ( سلطان صاحب)‪ ،‬سرنیکالس برینتن سفیر انگلیس در اسالم آباد‪،‬‬
‫نصیراهلل بابر وزیر داخله پیشین بانو بی نظیر بوتو ( موسوم به پدر طالبان)‪ ،‬برخی شیخ های عرب همراه با شرکت های‬
‫نفتی امریکایی پدیده ای جنگی به نام "طالبان" را عمال وارد میدان جنگ افغانستان ساختند‪ .‬درآن زمان مسعود در‬
‫مصاحبه های خود با رسانه های خارجی پیوسته از افزایش نفرات مسلح خارجی بر خاک افغانستان سخن می گفت‪.‬‬
‫رهبر مقاومت دستور داد با بهره گیری از امکانات اپراتیفی و شبکه های سری درداخل کابل‪ ،‬قدم های اولیه برای تثبیت‬
‫مراکز پاکستانی ها در داخل پایتخت و خطوط جنگ در شمال‪ ،‬به جلو برداشته شود‪ .‬سازماندهی این پروژه بر عهده من‬
‫گذاشته شد که شبکه اطالعاتی کابل زیر نظر من فعالیت داشت‪ .‬با استفاده از امکانات غند ‪ 52‬مخابره به فرماندهی حاجی‬
‫دیدار‪ ،‬کار بررسی پایگاه ها و اماکنی را که پاکستانی ها و عرب ها درآن جا هم مستقر بودند‪ ،‬به انجام رسانیدیم‪ .‬دیدار‬
‫چکری روابط بسیار نزدیکی با سازمان اطالعات پاکستان داشت اما نفرات پاکستانی و عرب درین واحد نظامی حضور‬
‫نداشتند‪ .‬قطعات نظامی مولوی صدر لوگری نیز در همین غند نظامی مستقر بود و شماری از پاسگاه های جنگی را در‬
‫قلعه انتفات واقع در حاشیه شمالی کابل درمسیر جاده جدید کابل – شمالی تأسیس کرده بودند‪ .‬افراد ما با استفاده از پوشش‬
‫نفرات جنگی مالصدر لوگری موفق شدند که در خط اول جنگ در شمالی‪ ،‬قرارگاه ها و مراکز تجمع طالبان پاکستانی و‬
‫عرب را کشف و شناسایی کنند‪.‬‬
‫به زودی گزارش دادند که واحد های پاکستانی در شهرستان تگاب‪ ،‬نجراب‪ ،‬اطراف پایگاه بگرام و حتی در نزدیکی های‬
‫شهر چاریکار مرکز والیت پروان و کاپیسا مستقر شده اند‪ .‬درین گزارش‪ ،‬اوقات خواب‪ ،‬بیداری‪ ،‬ایام نماز و پهره داری (‬
‫کشیک) به طور کامل تشریح شده بود‪ .‬تعداد نفرات حاضر در پاسگاه های شبانه‪ ،‬نقاط ضعف در مأموریت کشیک و‬
‫خروج نا منظم و غیر ضروری جنگجویان از مراکز جنگی در البه الی این گزارش تشریح شده بود‪ .‬گزارش به زودی به‬
‫احمد شاه مسعود در پنجشیر مخابره شد‪ .‬مالخاکسار معاون وزیر داخله ( کشور) حکومت طالبان تا آخر ماجرا به‬
‫همکاری ونظارت خود در تهیه این گزارش سری ادامه داد‪.‬‬
‫گام بعدی تهیه برنامه نظامی برای اجرای مأموریت ضربه از درون و قطع بدنه واحد های جنگی از عقب بود که در سال‬
‫های مقاومت به نام عملیات " کمربر یا قیچی " نامیده می شد‪.‬‬
‫در جریان کار فشرده با فرمانده مقاومت‪ ،‬روی طرح حمله "کمربر"‪ ،‬این نکات بر روی نقشه مشخص شدند‪:‬‬
‫‪ -‬طالبان درخط بگرام ازکدام نقطه دست به تهاجم می زنند و در صورت اجبار به کدام جناح عقب می نشینند‪.‬‬
‫‪ -‬هنگام تهاجم در جبهه کندز‪ ،‬چه تعداد افراد طالبان از خط بگرام خارج می شوند‪.‬‬
‫‪ -‬اگردر خط تگاب به طور نمایشی حمله ور شویم‪ ،‬خط بگرام در چه موقعیتی قرار می گیرد‪.‬‬
‫‪ -‬نفرات حاضر درجنگ در خط بگرام چه تعداد اند و چه تعداد از آنان از کدام جناح می توانند به جبهات نزدیک تر به‬
‫بگرام کمک برسانند‪.‬‬
‫‪ -‬در صورت اعمال فشار بر خط جنگی طالبان در شهرک های نزدیک بگرام‪ ،‬آیا پاکستانی ها از بگرام به کمک می آیند‬
‫یا آن که دسته های تازه دم افغان را اعزام می کنند‪.‬‬
‫برنامه تهاجم غافلگیرانه بر تجمع طالبان پاکستانی در خط بگرام با حضور فرمانده مقاومت آماده شد و بعد از مدتی‬
‫کوتاه‪ ،‬تهاجم سریع شبانه بر تجمع آنان آغاز شد که در مدت کمتر از دو ساعت‪ ،‬خط مقاومت آنان درهم شکست و آنان‬
‫دست به فرار زدند؛ راه فرار بر روی آنان قبال از عقب مسدود شده بود و در نتیجه ‪ 171‬تن از جنگجویان چند ملیتی‬
‫طالبان که عمدتا پاکستانی بودند‪ ،‬به دام افتادند و روانه پنجشیر شدند‪ .‬این همان پاکستانی هایی بودند که خبرنگاران بین‬
‫المللی از آنان دیدن کردند‪.‬‬
‫بر بنیاد طرح نظامی پنجشیر‪ ،‬سلسله عملیات ضد جاسوسی در کابل به هدف کشف و شناسایی مراکز اطالعاتی پاکستان‬
‫ادامه پیدا کرد‪ .‬بعد از اسارت طالبان پاکستانی‪ ،‬دسته های چند صد نفری طالبان وابسته به حزب المجاهدین و حرکت‬
‫المجاهدین در قطعات نظامی ریشخور در بیست کیلومتری جنوب کابل جا به جا شدند‪ .‬قاری سیف اهلل از افسران متقاعد‬
‫پاکستان فرماندهی واحد جنگی حرکت المجاهدین را بر عهده داشت‪ .‬یک گروه دیگراز طالبان پاکستانی در ناحیه شیرپور‬
‫مستقر بود که فرماندهی آن به دوش جنرال افضل اتر پنجابی بود‪ .‬کرنیل سعید امام افسر شناخته شده در قضایای‬
‫افغانستان نیز با همین دسته از افسران رابطه تنگاتنگ داشت‪ .‬نفرات استخباراتی پاکستان با استفاده از ریش های دراز و‬
‫لنگی و لباس افغانی در الیه های مختلف نظامیان طالبان درشمال فرستاده شدند‪ .‬مراکز دیگر آنان در سفارت پیشین کوبا و‬
‫ساحه وزیراکبرخان جا به جا شده بودند‪ .‬بخش توزیع ویزا از سوی کادر های ارتش پاکستان اداره می شد که مطهر شاه‬
‫مشهور به شاه جی به حیث معاون اداره کنسولگری درکابل فعال بودند‪ .‬شماره های تلفن آنان به طور مستند هنوز در‬
‫اختیار ما قرار دارد وهرگاه جامعه بین المللی پروژه تثبیت حضور پاکستان درجنگ افغانستان را روی دست گیرد‪ ،‬ما‬
‫شماره های مخصوص مخابراتی را در اختیار شان قرار می دهیم‪ .‬ما کلیه تحرکات این گروه ها را عکس برداری کرده و‬
‫به مرکز رهبری عملیات درپنجشیر ارسال کردیم‪.‬‬
‫درزمستان سال ‪ 1376‬بریگیدیر عبدالمجید افسر پاکستان برای مبادله اسرای پشتون تبار آن کشور درجمع هیأتی از‬
‫موسفیدان وبزرگان قوم وزیر و مسعود‪ ،‬شینوار ومومند به طور سری وارد پنجشیر شده بود‪ .‬وقتی مسعود در اجتماع‬
‫بز رگان قومی پدیدار شد‪ ،‬ناگهان چشمش به سوی افسر پاکستانی افتاد که ظاهراَ در لباس یک متنفذ قومی به آن جا آمده‬
‫بود‪ .‬مسعود با انگشت به سویش اشاره کرد‪:‬‬
‫این شخص این جا چه می کند؟‬
‫بریگیدیر عبدالمجید با حالت شگفت زده به سوی مسعود نگاه کرد‪ .‬ازین که مسعود دقیقاَ او را شناخته بود‪ ،‬به طور آشکار‬
‫تکان خورده بود‪ .‬مسعود رو به افسر گفت‪:‬‬
‫دست تو به خون افغان ها سرخ است‪ ...‬ازین جا خارج شو‪ ...‬ترا می شناسم که کی هستی‪ ..‬اگر می خواهی تمام داستانت‬
‫را برای بزرگان قوم حکایت کنم!‬
‫در یک چنین لحظه ای‪ ،‬یکی از اعضای هیأت قومی به سوی مسعود دور خوردو گفت‪:‬‬
‫آمرصاحب‪ ...‬مجید خان به حیث یک شخص راه بلد ما را همراهی کرده است!‬
‫مسعود از افسر مذکور روی گرداند و با موسفیدان قومی آن سوی مرز به صحبت پرداخت‪.‬‬
‫بیست ونهم‬
‫شكاف تشكیالتی دركابل‬
‫سال ‪7813‬‬
‫منبع ‪ :‬دكتر نادرشاه احمد زی‬
‫وظیفه‪ :‬مسئول شبكه اطالعاتی ویژه مسعود در كابل‬
‫نام شبكه‪ :‬صادق هجرت‬

‫درزمستان سال ‪ 1375‬كه یورش چند جانبه طالبان به هدف تسخیر بستر های جنگی مسعود در پهنای شمالی ادامه داشت‪،‬‬
‫به دستور مسعود از راه پشاوربه چترال وارد وادی پنجشیر شدیم‪ .‬ما به عنوان فعاالن اطالعاتی ویژه‪ ،‬اجازه نداشتیم در‬
‫مالءعام از مناطق بگذریم و خود را به حضور مسعود برسانیم‪ .‬ما بعد از گرفتن فرمان ومشورت از مركز مقاومت‪ ،‬دو‬
‫باره به كابل برمی گشتیم‪ ،‬افشا شدن درانظار مردم درپنجشیر می توانست خطربازداشت و متالشی گشتن محور اطالعاتی‬
‫مقاومت دركابل را در پی داشته باشد‪ .‬رسم معمول این بود كه تا رسیدن به نقطه ی كه با مسعود دیدار می كردیم‪ ،‬به‬
‫صورت های مان نقاب می كشیدیم‪.‬‬
‫درتماس بعدی كه الزاماَ از كابل به پنجشیرداخل می شدیم‪ ،‬سعی می كردیم با تاریك شدن هوا‪ ،‬از خطوط جبهه به سوی‬
‫مواضع نیروهای مقاومت بگذریم‪ .‬درنخستین ماه های تسلط طالبان بر پایتخت‪ ،‬جلسه خصوصی با حضور احمد شاه‬
‫مسعود‪ ،‬انجنیرعارف ( رئیس امنیت آن زمان) و میرویس به اسم مستعارشریف ( معاون بخش كاری) گروه ویژه‪ ،‬در‬
‫خانه پدری مسعود گرد هم آمدیم‪.‬‬
‫هدف ازنخستین دور جلسه‪ ،‬طرح و تنظیم برنامه جدید ضد جاسوسی در درون اطالعات طالبان بود كه در آن‪ ،‬سازمان‬
‫استخبارات آی‪ ،‬اس‪،‬آی پاكستان قدرت نظارتی وعملیاتی خود را پیوسته تقویت كرده بود‪.‬‬
‫برنامه بعدی‪ ،‬طرح و تنظیم امور ضد عملیات نظامی و كشف عملیات دشمن بود‪ .‬مسعود برای یافتن پاسخ به این سوال كه‬
‫تهاجم های گسترده تر بعدی گروه طالبان‪ ،‬آیا از راه شمالی عملی خواهد شد یا از نقاط جانبی نزدیك تر به وادی پنجشیر(‬
‫سروبی و تگاب )‪ ،‬نظریه ها را جمع بندی می كرد‪ .‬این جلسات زنجیره ای مدت دو هفته به طول انجامید‪.‬‬
‫درجریان این دوهفته‪ ،‬هیچ كسی حق داخل شدن به حریم جلسات را نداشت وحتی برای معلم نعیم كه در مسایل اطالعاتی‬
‫از نزدیكان مسعود به شمار می رفت‪ ،‬اجازه ورود به مجلس داده نمی شد‪ .‬تنها احمد( پسرارشد مسعود) كه درآن زمان‬
‫كودكی بیش نبود‪ ،‬لحظاتی قبل از صرف غذا‪ ،‬آب برای دست شویی به داخل می آورد و سپس از خانه بیرون می رفت‪.‬‬
‫مسعود شخصا غذا و سفره را به داخل می آورد‪.‬‬
‫بعد ازنشست های سری پیاپی‪ ،‬سرانجام روی این مسأله توافق حاصل شد كه تعمیل طرح ضد جاسوسی و كشف عملیات‬
‫دشمن‪ ،‬بدون نفوذ در دستگاه اطالعاتی طالبان دركابل‪ ،‬دشوار خواهد بود‪ .‬به دستور مسعود‪ ،‬من آماده شدم به هر شیوه‬
‫معمول و حتی نا معمول‪ ،‬عملیات نفوذی بر هسته استخباراتی طالبان را انجام دهم‪.‬‬
‫ما كه از راه پشاور‪ -‬چترال به سوی بدخشان سفر كرده و خود را به پنجشیر رسانیده بودیم‪ ،‬هنگام برگشت نیز از مسیر‬
‫پنجشیر‪ -‬بدخشان به سوی چترال راه افتادیم و چند روز بعد دوباره به شهر پشاور آمدیم‪ .‬درپشاور‪ ،‬دیدار چكری مشهور‬
‫به قوماندان دیدار‪ ،‬از هواداران سرشناس طالبان را مالقات كردیم و با استفاده از عالیق قومی‪ ،‬فضایی به وجود آمد كه‬
‫دیدار چكری حتی از ما دعوت كرد كه باید به صف طالبان بپیوندیم‪ .‬مالقات با دیدار چكری‪ ،‬امری تصادفی نبود‪ .‬من از‬
‫شروع پروژه‪ ،‬تصمیم گرفته بودم كه برای نزدیك شدن با طالبان‪ ،‬او را مالقات كنم وبا استفاده از شناخت قبلی و یك رشته‬
‫وابسته گی های قومی‪ ،‬خود را به هدف برسانم‪ .‬در نخستین مالقات با دیدار چكری‪ ،‬با پیشنهاد ناگهانی وی برای پیوستن‬
‫به گروه طالبان رو به رو شدم و این رویداد‪ ،‬برای من به معنی آغازعملیات به سوی كابل بود‪ .‬آقای دیدار از ضرورت‬
‫كمك به طالبان سخن گفت و ازمن پرسید چه امكاناتی در اختیاردارم كه طالبان را درجنگ شان برضد مسعود‪ ،‬یاری‬
‫برسانم؟‬
‫من گفتم‪ :‬امكانات من برای همكاری با طالبان زیاد است‪.‬‬
‫من درآخرین روز های استیالی طالبان بر كابل‪ ،‬یك تعداد از مخابره های نوع (تاكی واكی) روسی را در زیر خاك مدفون‬
‫كرده و همچنان یك جعبه پر از مواد خاكستری را تحت نام ماده یورانیوم نیزمخفی كرده بودم‪ .‬در سال های اول بعد از‬
‫فروپاشی امپراطوری اتحاد شوروی‪ ،‬در میان حلقات استخباراتی‪ ،‬هنگامه قاچاق یورانیوم از تأسیسات نظامی شوروی‬
‫سابق به سوی افغانستان‪ ،‬ایران و پاكستان‪ ،‬گرم بود‪ .‬این نوع قاچاق‪ ،‬سازمان های اطالعاتی منطقه و دسته های قاچاقچیان‬
‫اسلحه را به خود جلب كرده بود‪ .‬با توجه به ادامه جنگ دركابل‪ ،‬آوازه ها طوری بود كه بسته های یورانیوم كه از روسیه‬
‫و كشورهای آسیای مركزی بیرون می شود‪ ،‬از راه افغانستان به بازار های بی نشان كشور های منطقه در بدل پول های‬
‫سرسام آور به فروش می رسد‪ .‬چنان كه برخی دسته های مجاهدین و عناصرشهر نشین كه یك جا با طالبان به كابل‬
‫سرازیرشده بودند‪ ،‬درجستجوی راه هایی برای یافتن سرنخ این تجارت پرسود بودند‪.‬‬
‫دركابل‪ ،‬مخابره ها وبسته جعلی یورانیوم را به دیدار چكری نمایش دادم‪ .‬بعد از تماشای دستگاه های مخابره و جعبه‬
‫ناشناخته یورانیوم گرایش وی به من بیشتر شد‪ .‬اوگفت من باید ترا به رئیس كشف وزارت دفاع معرفی كنم‪.‬‬
‫دیدار چكری خودش در آن زمان فرمانده غند (هنگ) ‪ 52‬مخابره بود‪.‬‬
‫متوجه بودم كه مالقات با رئیس كشف وزارت دفاع‪ ،‬اولین خیز بلندمن برای اجرای مأموریت سری بود‪.‬‬
‫به دیدار چكری با لحن خودمانی و رفیقانه گفتم كه اسم جهادی من مالمؤمن است‪" .‬طالبان كرام" نیز به این القاب عالقه‬
‫مند اند‪ .‬بهتر است برای رئیس كشف وزارت دفاع‪ ،‬خودم را به همین نام طالبی معرفی كنم‪ .‬او بی هیچ گونه مالحظه ای‪،‬‬
‫حرف مرا پذیرفت‪.‬‬
‫دیدار چكری‪ ،‬مرا به رئیس كشف كه اهل والیت هلمند بود‪ ،‬معرفی كرد وگفت كه این جوان ازمجاهدین سابق است و می‬
‫تواند به نفع طالبان فعالیت های مهمی انجام دهد‪ .‬جبین رئیس كشف ازدیدن دستگاه های مخابره و جعبه نام نهاد یورانیوم‪،‬‬
‫باز شد‪ .‬او چند سوال مختصردر باره درجه تحصیالت وتوانایی ها من مطرح كرد‪ .‬سپس پیشنهاد كرد‪:‬‬
‫بیا كه مسئولیت بخش مجاهدین تاجكستان و حوزه آسیای میانه را برایت بسپاریم‪ .‬من گفتم كه درحال حاضر با دیدار‬
‫چكری هستم وبعد برنامه ها را به مشورت یكدیگر آماده می كنیم‪ .‬درمدتی كه درخانه دیدار چكری بودم‪ ،‬به دلیل وابسته‬
‫گی من به قوم كاكر( ازطرف مادر) با مال ربانی رئیس شورای رهبری طالبان دركابل نزدیك شدم‪ .‬در همان روزها‪،‬‬
‫صدیق افغان ( ریاضی دان معروف افغانستان ) ازسوی مأموران امنیت طالبان به دالیلی كه چندان مهم نبود‪ ،‬بازداشت‬
‫شده بود‪ .‬دیدار چكری به منظور رهایی وی دست به كارشد و از من دعوت كرد او را تا دفتر معاون اداره‬
‫"احتساب"طالبان همراهی كنم‪ .‬چكری درمسیر راه به من گفت كه معاون اداره "احتساب" طالبان‪ ،‬عضو ویژه سازمان‬
‫اطالعات پاكستان است‪ .‬منظور وی آن بود كه من باید در محضرمعاون اداره احتساب‪ ،‬درجریان صحبت‪ ،‬مواظب سخنانم‬
‫باشم‪ .‬درخانه ای واقع درجاده شماره سیزده وزیراكبرخان كابل داخل شدیم‪.‬‬
‫وقتی به اتفاق دیدار چكری وارد دفتر معاون اداره احتساب شدیم‪ ،‬مردی را دیدم كه در نخستین لحظه او را شناختم‪ .‬دیدار‬
‫چكری ضمن احوال پرسی با معاون احتساب به من گفت‪:‬‬
‫این حاجی محمد است!‬
‫حاجی محمد با من دست داد و علی الظاهر به روی خود نیاورد كه در گذشته مرا می شناسد‪.‬‬
‫در نخستین نگاه دریافتم كه این شخص حاجی محمد نام ندارد‪ ،‬او غرزی خواخوگی نام دارد!‬
‫آقای اكبربخاری از افسران سابق‪ ،‬كارهای روزانه دفتر او را انجام می داد‪.‬‬
‫من غرزی را به دلیل خویشاوندی خانواده گی ( البته از طریق خانم وی) می شناختم‪ .‬اونیز ازین قرابت آگاه بود‪ .‬غرزی‬
‫درعین حال مسئولیت "گروپ خاص اپراتیفی " در ارگان اطالعاتی طالبان را نیز برعهده داشت‪ .‬وی ضمن صحبت‬
‫پیوسته سگرت دود می كرد‪ .‬درین حال‪ ،‬ناگاه مردی به دفتر داخل شد كه غرزی با دیدن وی از جا برخاست‪ .‬تازه وارد‪،‬‬
‫جلدی تیره داشت و كاله پكولی به سرنهاده بود‪ .‬در نگاه های رام و گریزنده اش نوعی سراسیمه گی وجودداشت‪ .‬غرزی‬
‫او را به نام "سلطان صاحب" معرفی كرد؛ من در وهله نخست هویت اورا تشخیص داده بودم‪.‬‬
‫او كرنیل سعید امام افسر سرشناس سازمان آی‪ ،‬اس‪ ،‬آی درافغانستان بود كه كلیه عملیات های جنگی و جنگ اطالعاتی‬
‫بر ضد مسعود را رهبری می كرد‪ .‬كرنیل سعید امام به زودی آن جا را ترك كرد‪ .‬سپس غرزی از من دعوت كرد كه‬
‫در"مدیریت خاص اپراتیفی" تحت نظر وی كار كنم ‪ .‬دیدارچكری گفت كه مالمؤمن در حال حاضر‪ ،‬مأمور ریاست كشف‬
‫وزارت دفاع است‪ .‬او راست می گفت‪ .‬درزمان حكومت مجاهدین‪ ،‬به امضای شخص احمد شاه مسعود‪ ،‬به ریاست كشف‬
‫وزارت دفاع معرفی شده بودم واسناد دوره جهادی ام به امضا وتأئید شخص مسعود در آرشیف وجود داشت‪ .‬غرزی گفت‪:‬‬
‫اگر سوانح داشته باشی می توانی با من درمدیریت سوم اداره احتساب كار كنی!‬
‫من گفتم‪ :‬مال سوانح تحصیلی را ازكجا بیاورد؟‬
‫اوسرتكان داد‪ .‬درآن روزها‪ ،‬حاجی زلمی رئیس دفترشماره یازدهم اداره احتساب طالبان كه ازروابط من با حكومت استاد‬
‫ربانی درسال های ‪1371‬تا ‪ 1375‬آگاهی داشت‪ ،‬ازنزدیكی من با دیدار چكری و مالخاكسار معاون وزارت داخله طالبان‬
‫به تعجب افتاده بود وسعی می كرد مرا برای مقامات طالبان به حیث یكی ازفعاالن وفاداربه احمد شاه مسعود معرفی داشته‬
‫و بدین ترتیب زمینه بازداشت مرا فراهم كند‪ .‬به گفته رئیس كشف وزارت دفاع‪ ،‬زلمی چندین بار دربارۀ من با سران‬
‫نظامی طالبان صحبت كرده بود‪.‬‬
‫به رئیس كشف چند بار اظهارداشتم كه من یك مال هستم‪ .‬او چه گونه می تواند موقعیت مرا تخریب كند؟ رئیس كشف‬
‫واقعاَ دربرابر توطئه های حاجی زلمی ازمن دفاع كرد وحتی همراه با یك گروه از افراد مسلح به دفترش هجوم برد؛‬
‫حاجی زلمی از رویارویی با وی فرار كرد‪ .‬او بارها در غیاب من به زلمی پیام داده بود كه من مالمؤمن را می شناسم و‬
‫برای طالبان كمك زیاد كرده است‪ .‬او گفته بود‪ :‬كسی كه مخابره ها و مواد یورانیوم را برای ما آورده است‪ ،‬چه گونه می‬
‫تواند برضد ما باشد؟‬
‫در نخستین دور مالقات با غرزی متوجه شدم که در دفتر معاونت اداره احتساب‪ ،‬اسناد و مدارک بسیار مهمی وجود دارد‪.‬‬
‫دریک الماری ( گنجه) بلند پرونده هایی قطوری چیده شده بود و روی شیشه آن نوشته شده بود‪ :‬شورای نظار‪ .‬به همین‬
‫ترتیب ‪ ،‬آگهی های مختلف دیگر از قبیل جمیعت اسالمی‪ ،‬حزب اسالمی و فرماندهان مشهور‪ ،‬روی شیشه الماری های‬
‫دیگر با خط مشقی روی كاغذ تحریر شده و برشیشه قفسه الماری چسپانیده شده بود‪ .‬تمامی برنامه های اطالعاتی در‬
‫سراسر افغانستان از طریق همین اداره جمع بندی و ارزیابی می شد‪ .‬دیدار چکری به غرزی گفت که مالمؤمن امکانات‬
‫زیادی برای کار در اختیار دارد‪ .‬غرزی این بار مصرانه از من دعوت کرد که در اداره ویژه موسوم به "مدیریت سه"‬
‫درچهارچوب معاونت احتساب کار کنم‪ .‬من پیش از آن که به طور مستقیم مسئولیت مدیریت سوم را بر عهده بگیرم‪،‬‬
‫دربخش اداره لجستیک به کار گماشته شدم‪ .‬سعی كردم درجریان كارها‪ ،‬در دادن مشورت های اطالعاتی به غرزی‬
‫سخاوت به خرچ دهم‪ .‬او یک روز به من گفت‪:‬‬
‫تو درباره بسیاری مسایل اطالعات داری و اطالعاتت همه دقیق اند!‬
‫اوگفت ‪ :‬از اول گفته بودم باید در مدیریت سوم کارکن ‪ ...‬کار را از همین امروز شروع کن‪.‬‬
‫در جلسات سری پنجشیر در خصوص نفوذ به دفتر گروپ خاص اپراتیفی اداره احتساب طالبان که غرزی در رأس آن‬
‫قرار داشت‪ ،‬نتیجه گیری شده بود که روند جا به جایی من درین نهاد‪ ،‬ممکن است وقت زیادی را در بر بگیرد‪ .‬تصادف‬
‫ها طوری دست به هم دادند که این مأمول ظرف یک یا دو هفته برآورده شد‪ .‬در دومین هفته کاردر مدیرست سوم‪ ،‬روزی‬
‫کرنیل سعید امام پاکستانی به دفترغرزی داخل شد‪ .‬نیم خیز شدم که بیرون بروم؛ غرزی از من خواهش کرد بیرون نروم‪.‬‬
‫او گفت‪:‬‬
‫بمان ‪ ،‬مشکلی نیست!‬
‫در موارد بعدی‪ ،‬کرنیل سعید امام با غرزی درمورد پیشرفت کارها و ارزیابی حمالت طالبان بر شمالی و پنجشیر با‬
‫صراحت صحبت می کرد‪ .‬او درین باره مانند یک فرد مسئول تام االختیارازغرزی سواالتی می کرد‪.‬‬
‫در جریان یکی ازجلسات میان کرنیل سعید و غرزی درکابل پیش نظرم اتفاقی روی داد كه برای مأموریت من بسیار مهم‬
‫بود‪ .‬من شاهد صحنه تمدید کارت عضویت غرزی در اداره استخبارات پاکستان بودم‪ .‬مسئول تمدید کارت که خود از‬
‫اتباع پاکستان بود‪ ،‬نمونه کارت اصلی غرزی را که در اسالم آباد صادر شده بود‪ ،‬از طریق وارد کردن رمز مخصوص‬
‫در شبکه انترنت درصفحه ظاهر ساخت‪ .‬سپس تاریخ آن را با تاریخ کارت همراه غرزی مقایسه کرد وبعد از آن‪ ،‬مهر‬
‫سفارت را بر آن کوبید‪.‬‬
‫غرزی عمدتاً به عیاشی وهرزه گی مشغول بود‪ .‬درین جا الزم نمی دانم مکان های رفت و آمد خصوصی او را افشا کنم‪.‬‬
‫در مدیریت سوم به زودی موفق شدم که فهرست اسامی كلیه افسران نظامی گروه طالبان و نقشه های جنگی باالی‬
‫پنجشیر و مواضع جنرال دوستم را از مجموعه آرشیف دفتر غرزی به دست بیاورم و آن را كاپی كنم‪.‬‬
‫با حصول این پیروزی‪ ،‬مأموریت نفوذ من در دستگاه طالبان شكل جدی تر به خود گرفت‪ .‬زیرنام رسیده گی به یك رشته‬
‫امور شخصی‪ ،‬همراه با معاون من میرویس كه درین مدت در خارج از اداره احتساب به جمع آوری اطالعات مشغول‬
‫بود‪ ،‬به زودی از راه شهرك تگاب و نجراب ( مناطق جنگی) در شمال شرق كابل‪ ،‬شبانگاه وارد پنجشیر شدیم‪.‬‬
‫هدف گیری هسته خلقی ها‬
‫در پنجشیر سیاهه افسران خلقی درتشكیالت نظامی طالبان را به مسعود سپردم‪ .‬وی دقایقی به لست خیره ماند‪ .‬سپس نگاه‬
‫خود را به سوی من كرد وگفت‪:‬‬
‫افسران خلقی به طور قطع‪ ،‬به آی‪،‬اس‪ ،‬آی كار می كنند‪ ...‬درهمین مسیر به كارت ادامه بده!‬
‫وی ظاهراَ با نام اكثر افسران خلقی آشنا بود و درباره هریكی ازآنان اطالعات كافی داشت‪.‬‬
‫مسعود گفت‪ :‬تمام انداخت های توپچی‪ ،‬بمباران های هوایی و ایجاد قوس آتش درجبهات به وسیله همین افسران عملی می‬
‫شود‪.‬‬
‫مسعود سوال كرد‪:‬‬
‫چه گونه می توان مركز اصلی خلقی ها را هدف گرفت؟‬
‫گفتم‪ :‬معاون اداره احتساب طالبان یك افسر خلقی است كه به نام مستعار حاجی محمد كار می كند؛ نام اصلی اش غرزی‬
‫خواخوگی است‪ .‬او از افراد خاص جنرال شهنواز تنی است و من شاهد بودم كه كرنیل سعید امام به دفترش می آید وبا هم‬
‫صحبت می كنند‪.‬‬
‫مسعود پرسید‪ :‬خط اصلی صحبت های شان چه بود؟‬
‫گفتم‪ :‬صحبت ها به طورعمده درباره نحوه رخنه بر جبهات جنگ و تثبیت اهداف ضربه دور می زد‪.‬‬
‫مسعود گفت‪:‬‬
‫خوب ‪ ...‬این طبیعی است‪ .‬اما درین جا پالن باید طوری آماده شود كه حساسیت دینی آن عده ازمسئوالن طالبان كه به‬
‫طور شعوری درچنگ آی‪،‬اس‪،‬آی قرار ندارند‪ ،‬برضد خلقی ها برانگیخته شود‪ .‬بعد از تحریك حساسیت طالبان دینی بر‬
‫ضد كمونیست های خلقی‪ ،‬مرحله اساسی تر پیشروی اپراتیفی فرا می رسد‪.‬‬
‫من گزارش اپراتیفی سفارت پاكستان‪ ،‬رمزها‪ ،‬شماره های تلفن و نقشه تمام مراكزآنان دركابل را روی میزگذاشتم‪ .‬مسعود‬
‫درحالی كه به اوراق گزارش ما نگاه می كرد ‪ ،‬به موضوع دیگری اشاره كرد وگفت‪:‬‬
‫ما درچهارسال حكومت هیچ كاری را نتوانستیم به نفع نظام سازی انجام دهیم‪ .‬بدون طرح جامع برای ساختن نظام همه‬
‫پذیر‪ ،‬تسخیر دو باره كابل بی فایده است‪.‬‬
‫من به این عقیده بودم كه دفتر معاونت اداره احتساب تحت رهبری غرزی‪ ،‬محور اصلی برای تقرب به مراتب باالیی‬
‫روابط میان طالبان وافسران خلقی به شمار می رفت‪.‬‬
‫اگر چه فرد اصلی رابط طالبان با جبهه پنجشیر‪ ،‬مال خاكسار معاون وزیر داخله طالبان بود؛ حادثه طوری اتفاق افتاد كه‬
‫من كامالً از یك كانال دیگر به شبكه اطالعاتی طالبان وارد شده بودم‪ .‬ظرف چند ماه موفق شدم تمامی اسناد موجود‬
‫دردفتر معاونت اپراتیفی تحت رهبری غرزی را كاپی كرده وبه پنجشیر منتقل كنم‪ .‬درجمع این مدارك مهم‪ ،‬یكی هم نقشه‬
‫های جنگی طالبان بود كه خطوط وجهات تهاجم كارساز بر مواضع جنرال دوستم ومسعود را نشان می داد‪ .‬بعد از افشای‬
‫لست نظامیان خلقی‪ ،‬داوود مصباح در شمال بازداشت شد‪ .‬مأموریت اصلی من‪ ،‬پرونده سازی بر ضد غرزی ورفقایش‬
‫بود كه باید این اسناد را به سایر مقامات ضد كمونیست طالبان تهیه می كردیم‪ .‬كلیه اسناد غرزی و خلقی ها را كه با‬
‫شبكه آی‪،‬اس‪،‬آی رابطه داشتند‪ ،‬به دست آوردم‪ .‬عالوه برآن‪ ،‬موارد فساد و زنباره گی غرزی و رفقایش را به طور مستند‬
‫تهیه كردم‪ .‬درزمره اسناد و شواهد‪ ،‬اوراق و كارت های مزین با مهر و نشان آی ‪،‬اس ‪،‬آی و شماره موتر غرزی با‬
‫نمبرپلیت استخبارات نیزشامل بود كه وی هرگاه عزم سفربه پاكستان می كرد‪ ،‬این موتر را درمرز پشاور به فردی به نام‬
‫الله كوی شینواری تحویل می داد و با عبوراز مرز‪ ،‬با موتر دیگری به پشاور واسالم آباد می رفت‪.‬‬
‫درپرونده غرزی موارد مختلف چوروچپاول خانه های مردم از جمله ملكیت شخصی حاجی سلطان ( سابق آمرحوزه یازده‬
‫پلیس كابل) نیز شامل بود‪ .‬به من دستور رسید كه این مستندات را برای مالخاكسار تحویل بدهم‪ .‬شخصی به نام بشیر‪،‬‬
‫عامل ارتباط من با مالخاكساربود‪ .‬مال خاكسار قبال با شبكه خاص مسعود پیوند داشت‪ .‬بشیر مرا به سكرتر مالخاكسار‬
‫معرفی كرد ومن پرونده را برای او تسلیم دادم‪ .‬مالخاكسار ومالربانی براساس مستندات این پرونده‪ ،‬اولین گام را به هدف‬
‫فروپاشی هسته نظامیان خلقی درارتش و اداره احتساب طالبان به جلو برداشتند كه ماجرای آن دركتاب قبلی( رزاق‬
‫مأمون) تحت نام "راز خوابیده" ( اسرار مرگ دكترنجیب اهلل ) شرح داده شده ا ست‪.‬‬
‫دكترنادر درادامه می گوید‪:‬‬
‫جنرال شهنوازتنی بعد ازبازداشت غرزی به سرعت دست به كار شد تا او را از چنگ طالبان خارج كند‪ .‬اوگفته بود‬
‫غرزی نباید ضایع شود‪ .‬اما دیر شده بود‪ .‬بعد از بازداشت غرزی و اعترافات مفصل وی در باره رابطه اش با پاكستان و‬
‫افسران خلقی و روابط تنگاتنگ آنان با استخبارات پاكستان‪ ،‬اختالفات درونی حاكمیت طالبان به همان نقطه ای رسید كه ما‬
‫متوقع بودیم‪ .‬آن ها نیز‪ ،‬تحركات و ضد حمله اطالعاتی را به هدف نابودی شبكه ما آغاز كردند‪ .‬این تحركات بعد از آن‬
‫شروع شد كه شبكه های پاكستانی‪ ،‬دریافته بودند كه درسرای شاهزاده ( یگانه مركز مبادله پول) كابل‪ ،‬مقدار زیاد دالر‬
‫امریكایی با پول افغانی مبادله شده بود‪ .‬حال آن كه درآن وقت‪ ،‬هیچ یكی از طالبان ومردم عادی‪ ،‬توان مالی زیادی نداشتند‬
‫تا مبالغ نسبتاَ باالی دالر را به پول افغانی تبدیل كنند‪ .‬درآن زمان اداره احتساب برای انجام فعالیت های اطالعاتی ماهوار‬
‫مبلغ شصت میلیون افغانی به ما می پرداخت؛ درحالی كه ما برای پیشبرد اهداف ضد اطالعاتی دركابل به هزینه زیادی‬
‫نیازداشتیم و پول مورد نیاز از پنجشیر دراختیار ما قرار داده می شد‪ .‬در آخرین باری كه هزاران دالر را در بازار مبادله‬
‫پول وارد كردم و بانك نوت افغانی گرفتم‪ ،‬مأموران سری پاكستانی نسبت به ما مظنون شده بودند‪ .‬آن ها درپی رد یابی‬
‫حلقاتی بودند كه این همه پول را به افغانی عوض كرده بودند‪ .‬بدین ترتیب‪ ،‬وقتی احساس كردیم وضع ناگواری پیش آمده‬
‫است‪ ،‬از پنجشیر پیام رسید كه من باید همراه با شبكه سری موسوم به صادق هجرت كابل را ترك كنیم‪.‬‬
‫اگرچه مالخاكسار در موقف عامل كلیدی انتقال اطالعات به مسعود‪ ،‬تا آخر ماجرا درمسند رسمی خود باقی ماند؛ انجنیر‬
‫عارف به دستورمسعود به بهای هشت هزار دالر یك دستگاه مخصوص مخابره امریكایی نوع كودان را خریداری كرد و‬
‫به كمك من‪ ،‬این دستگاه درخانه مالخاكسار نصب گردید تا هیچ شبكه ای از استخبارات طالبان قادر به دخول درجریان‬
‫مكالمات آن نباشد‪.‬‬
‫كود ( رمز) دستگاه به وسیله انجنیر عارف تنظیم شده بود ومالخاكسار با استفاده ازهمین دستگاه از كابل با مسعود‬
‫صحبت می كرد‪ .‬پیش از آن چند بار شرایطی را فراهم كردم كه مالخاكسارفرصت یافت از طریق دستگاه مخابراتی‬
‫شركت بین المللی نفتی بریداس و یك مؤسسه امداد رسانی آلمانی با پنجشیر صحبت كند‪ .‬من به موقع اطالع یافتم كه قاری‬
‫احمداهلل رئیس عمومی اداره احتساب طالبان به كمك مدیر اختر گل كه با برادر قاری احمداهلل در ریاست تحقیق كار می‬
‫كرد‪ ،‬نقشه بازداشت مرا طرح كرده بود‪ .‬مدیراخترگل برای به دام كشانیدن من و شاید هم مالخاكسار‪ ،‬شماری از‬
‫پنجشیری ها را تحت شكنجه گرفت تا اززبان آنان در باره من به استناداتی دست یابد‪ .‬او یك گام دیگر به جلو برداشت‬
‫ودگروال خوازك رئیس دفتر مالخاكسار را نیز زیر شكنجه گرفت تا از وی اعتراف بگیرد‪.‬‬
‫وضع آن چنان اضطراری بود كه مالخاكسار برای آزادی دستیار خود از چنگ مدیراختر‪ ،‬كارچندانی انجام داده‬
‫نتوانست‪ .‬سرانجام دگروال خوازك تاب شكنجه های هولناك را نیاورد و جان خود را از دست داد‪ .‬خانواده خوازك تا كنون‬
‫درحالت بی سرپرستی به سر می برد‪ .‬پیش ازین‪ ،‬یک بار موفق شدیم که با مالخاکسار نزد مالعمر به قندهار برویم‪ .‬او‬
‫گفت مستنداتی را در باره دخالت پاکستانی ها آماده کرده ام و می خواهم این مستندات را درشکایت نامه ای به مالعمر‬
‫تحویل دهم‪ .‬وقتی به اتاق مالعمر داخل شدیم‪ ،‬متوجه شدم که این مرد همان کسی نبود که رسانه ها عکس وی را انتشار‬
‫داده اند‪ .‬آن چه به نام عکس مالعمر در رسانه ها پخش شده‪ ،‬با مالعمر اصلی بسیار تفاوت دارد‪ .‬او لنگی به سر داشت و‬
‫پتویی را دور بدنش پیچانده بود و دامن پیراهنش را روی زانوانش کشیده بود‪ .‬تقریبا چهل ساله معلوم می شد‪ .‬وقتی برای‬
‫انجام کاری از جا برخاست و چند قدم راه رفت‪ ،‬متوجه شدم که پای راستش کمی می لنگد‪ .‬برخالف گزارش هایی که‬
‫وجود دارد‪ ،‬من متوجه نشدم که یک چشم مالعمر "پوچ" باشد‪ .‬مالخاکسار شکوه آغاز کرد و گفت که پاکستانی ها همه‬
‫کار ها را در دست گرفته اند‪ .‬درهر امری مداخله می کنند و نظم را برهم می زنند‪ .‬مالعمر گفت‪:‬‬
‫همه شکایات خود را در کاغذ بنویسید!‬
‫مالخاکسار به سوی حمید ( یکی از منشی های مالعمر) رفت و به توضیحات شروع کرد‪ .‬حمید اظهارات مالخاکسار را‬
‫یک به یک نوشت‪ .‬خاکسار دست نوشته ها را به مالعمر داد اما مالعمر بی آن که به آن نگاهی بیاندازد‪ ،‬اوراق را زیر‬
‫دوشکی که روی آن نشسته بود‪ ،‬گذاشت‪ .‬وقتی به سوی کویته حرکت کردیم‪ ،‬ناگهان میجر عمر پاکستانی ما را متوقف‬
‫کرد و بدون مقدمه از مالخاکسار سوال کرد‪:‬‬
‫آن همه اوراق شکایت را تو برای مالعمر داده بودی؟‬
‫از حیرت درجایم میخکوب شده بودم‪ .‬خاکسار گفت‪:‬‬
‫نه من از اوراق اطالعی ندارم‪ .‬کدام اوراق را می گویی؟‬
‫میجر عمر چیزی نگفت و ما به راه خود ادامه دادیم‪ .‬مالخاکسار گفت‪:‬‬
‫اوراق واقعا به دست این ها رسیده است؟‬
‫هیچ جواب قناعت بخشی نداشتیم و تا امروز نیز نمی دانم که شکایت نامه ما چه گونه در مدتی بسیار کوتاه در‬
‫اختیارآی‪،‬اس‪ ،‬آی قرار گرفته بود‪.‬‬

‫رابطه مالربانی و مسعود‬


‫مسعود نسبت به موقعیت مالربانی رئیس شورای رهبری شش عضوی تحریک طالبان نظر مساعد داشت و از وی به‬
‫حیث ستون با اعتماد در موضع گیری های سیاسی اطالعاتی حساب می برد‪ .‬درنخستین جلسه برای ما گفت‪:‬‬
‫بهتر است سعی كنید از طریق مالربانی وارد شبكه شوید! اگر مالربانی دروظیفه كنونی اش باقی بماند‪ ،‬مشكل را با فشار‬
‫و تلفات كمتری حل می كنیم‪.‬‬
‫صالح محمد ریگستانی می گوید‪:‬‬
‫روابط میان مالربانی و مسعود قبل از ورود طالبان به کابل‪ ،‬حسنه ومثبت بود‪ .‬مسعود قبل از تشدید جنگ بر سر كابل‪،‬‬
‫یك دستگاه ویژه مخابره را همراه با یك متخصص استفاده از مخابره مخصوص درخدمت مالربانی قرار داده بود‪ .‬نوعیت‬
‫مخابره مسعود و مالربانی یكسان بود وهیچ شبكه دیگری نمی توانست وارد مکالمات آنان شود‪ .‬مالربانی قبل از مرگش‪،‬‬
‫مخابره و متخصص مخابره را دو باره به پنجشیر گسیل كرد‪ .‬او پیام داده بود كه در اطراف من وضع مشكوكی ایجاد‬
‫شده است‪.‬‬
‫پیشینه روابط سری میان مسعود و مالربانی به سال های جهاد برمی گشت‪ .‬مسعود همیشه از برادر مالربانی درقندهار كه‬
‫از فرماندهان جمیعت اسالمی بود‪ ،‬با احترام یاد آوری می كرد‪ .‬موقعیت مالربانی در میان طالبان روی چه عللی در‬
‫موجی از شک و بی اعتمادی فرو رفت؟‬
‫جنرال داود ( ایشان درسال ‪ 1391‬ترورشد) که در آن زمان در جبهه والیت تخار بر ضد طالبان می جنگید‪ ،‬چنین می‬
‫گوید‪:‬‬
‫درسال هایی که پایه های مقاومت بر ضد طالبان استوار تر می شد‪ ،‬ورود سیل آسای جنگجویان خارجی به خصوص‬
‫عرب ها و پاکستانی ها به میدان های جنگ‪ ،‬حدود اختیارات طالبان افغان ومدیریت جنگ به وسیله آنان را با چالش های‬
‫سختی رو به رو کرده بود‪ .‬انتظام یک پارچه تهاجم و رهبری نظامی آنان روز تا روز کمرنگ می شد و هدایت عملیات‬
‫ها به خصوص در جبهه شمال‪ ،‬کامال در دست استخبارات پاکستان افتاده بود‪ .‬درچنین مقطعی‪ ،‬طرح ضربه مشترک‬
‫نظامی از درون‪ ،‬بر ماشین جنگی شبه نظامیان چند ملیتی میان مالربانی و مسعود تدوین شده بود‪ .‬مسعود در یک روند‬
‫آهسته‪ ،‬تمایل مالربانی برای اجرای یک طرح کودتا از داخل را که با ضربات چندین جناحی حمایت می شد‪ ،‬جلب کرده‬
‫بود‪ .‬تماس ها به طور کل از طریق دستگاه ماهواره انجام می گرفت‪.‬‬
‫مقدمات اجرای کودتا‪ ،‬تاریخ‪ ،‬هدف گیری نقاط اساسی ضربه و تدابیر بعدی آن در صورت درهم کوبیدن اهداف کلیدی‬
‫درنزدیکی کابل‪ ،‬مشخص شده بود‪ .‬مشکل محوری‪ ،‬موجودیت یک پایگاه عرب ها و پاکستانی ها در حاشیه شمالی کابل‬
‫واقع درجاده جدید بود‪ .‬انهدام این پایگاه نخستین هدف طرح مشترک بود‪ .‬درین مرکز تجمع حدود هفت صد تن از‬
‫جنگجویان عرب‪ ،‬پاکستانی وچچینی مستقر بودند که خطوط قدرتمند دفاعی را دراطراف تپه های مشرف به ناحیه"باریک‬
‫آب" ایجاد کرده بودند‪ .‬درین نقاط حساس‪ ،‬صد ها تن از جنگجویان وفادار به مالربانی نیز جا به جا بودند‪ .‬براساس برنامه‬
‫قبلی‪ ،‬همین واحد های رزمی مالربانی با حمایت نیروهای مقاومت در خطوط نبرد در نزدیکی بگرام‪ ،‬عملیات کودتا را‬
‫انجام می دادند و سپس به سوی کابل پیشروی می کردند؛ ناگهان دسته های تازه نفس خارجی و واحد های مستقر درین‬
‫ناحیه‪ ،‬بر مواضع جنگجویان وفادار به مالربانی حمله ورشدند و مواضع رزمنده گان مالربانی را درهم کوبیدند‪ .‬این‬
‫عملیات آن چنان سریع انجام گرفت که فرصت اشتراک مساعی میان افراد مالربانی ونیروهای مقاومت را از آنان سلب‬
‫کرد‪ .‬طرح کودتا ناکام شد‪ .‬مسعود گفت‪:‬‬
‫طرح عملیات کودتا قبال از سوی آی‪ ،‬اس‪ ،‬آی کشف شده بود‪.‬‬
‫جنرال داود می گوید‪ :‬تماس های مسعود و مالربانی با استفاده از دستگاه ماهواره انجام می گرفت‪ .‬بعد ها به این نتیجه‬
‫رسیدیم که بعضی کشور های قدرت مند خارجی‪ ،‬صورت مکالمات مسعود و مال ربانی در باره کودتا و سقوط حاکمیت‬
‫طالبان را ثبت کرده و در اختیار آن عده از مقامات آی‪،‬اس‪،‬آی که رهبری جنگ درافغانستان را بر عهده داشتند‪ ،‬قرار‬
‫داده بودند!‬
‫درنخستین روزهایی كه نیروهای طالبان ازسه جناح‪ ،‬كابل را به محاصره كشیدند و مسعود یك شب شخصاً به مالقات‬
‫سران طالبان به میدان شهر شتافت‪ ،‬مالربانی كه خود جزء هیأت مذاكره چی طالبان بود‪ ،‬مسعود را از اسارت و كشتن‬
‫حتمی توسط طالبان نجات داده بود‪.‬‬
‫اگر چه مشاوران مسعود با این مذاكره آن هم درمنطقه تحت نفوذ طالبان به شدت مخالف بودند؛ مسعود " تصمیم گرفته‬
‫بود خطر را بپذیرد"‪ .‬ریگستانی می گوید‪:‬‬
‫در صفحه ‪ 193‬كتابش این ماجرا را چنین شرح می دهد‪:‬‬
‫"محل مذاكره‪ ،‬میدان شهرو سه كیلومتر در عمق ساحه طالبان قرار داشت‪ .‬مسعود به طرف محل حركت كرد هنگام عبور‬
‫از خط فاصل‪ ،‬دكترعبداهلل ( وزیرخارجه سابق) را درآن جا ماند‪ .‬چون از خط به سوی ساحه طالبان عبورمی كرد‪،‬‬
‫پرسید‪:‬‬
‫كسی تفنگچه ندارد؟‬
‫پس یك تفنگچه را ازقوماندان مسلم می گیرد و به طرف محل مذاكره حركت می كند‪ .‬طالبان درمیدانی جمع شده اند وازین‬
‫كه دشمن با پای خودش و چند نفر محدود به دام آمده‪ ،‬متعجب می شوند‪ .‬مذاكره آغاز می گردد و مسعود‪ ،‬در اول از آن‬
‫ها می پرسد كه آن ها چه می خواهند؟ طالبان می گویند كه ما چهار چیز می خواهیم‪:‬‬
‫یك‪ :‬حكومت اسالمی‬
‫دو‪ :‬تطبیق شریعت‬
‫سه‪:‬تسلیم دهی اسلحه‬
‫چهار‪ :‬امارت مالعمر‬
‫مسعود درجواب می گوید‪:‬‬
‫یك‪ :‬حكومت اسالمی همین االن موجود است‪.‬‬
‫دو‪ :‬من هم طرفدار تطبیق شریعت هستم اما با تعبیرهای شخصی ازشریعت مخالفم‪.‬‬
‫سه‪ :‬من هم طرفدار جمع آوری اسلحه هستم؛ اما اسلحه را حكومتی می تواند جمع كند كه منتخب مردم باشد‪.‬‬
‫چهار‪ :‬من كسی را كه نشناسم‪ ،‬به عنوان امیرالمؤمنین قبول ندارم‪.‬‬
‫طالبان برای مشورت كردن‪ ،‬از مسعود كمی دور می شوند‪ .‬درمجلس آن ها‪ ،‬مشورت در باره دستگیری مسعود است‪ ،‬نه‬
‫غور روی گفته های مسعود‪ .‬همه متفق القول اند كه مسعود دستگیر شوند وچنین فرصتی دیگر به دست نخواهد آمد‪.‬‬
‫استدالل آن ها این است كه با گرفتن مسعود‪ ،‬كابل به آسانی فتح می شود و نیروهایش پراكنده می شوند‪ ".‬ریگستانی می‬
‫گوید‪:‬‬
‫" در میان آن مجموعه یك نفر با دستگیری مسعود مخالفت می كند وآن مال ربانی معاون مالعمر است‪ .‬این همان‬
‫مالربانی است كه بعد ها به نام رهبر جناح معتدل طالبان مشهور گردید‪ .‬مال ربانی بعد ها با مسعود تماس داشت و می‬
‫گویند مرگ او هم دراثر یك توطئه توسط طالبان صورت گرفت‪.‬‬
‫به هرحال مالربانی با دستگیری مسعود مخالفت می كند و استداللش این بود كه دستگیری مسعود باعث خونریزی بیشتر‬
‫می گردد و نباید چنین كرد‪ .‬طالبان دیگر اصرار می كنند و نتیجه این می شود كه از مالعمر دستور بگیرند‪ .‬تا گرفتن‬
‫تماس با مالعمر‪ ،‬نزد مسعود بر می گردند و ظاهراَ به مذاكره ادامه می دهند‪ .‬مذاكره طوالنی می گردد ونتیجه مشخصی‬
‫عاید نمی گردد‪ .‬مسعود بی خبر از نیت آن ها نمی خواهد با پیغام جنگ نزد مردم كابل كه چهار سال متواتر زیر راكت‬
‫های حكمتیار قامت ایشان خم شده‪ ،‬بر گردد‪ .‬و عمیقا می خواهد صلح تأمین شود ولی طالبان چشم به مسعود ولی گوش به‬
‫دستور مالعمر دارند‪ .‬هنوزتماس برقرار نشده است‪ .‬باالخره مسعود پیشنهاد می كند هردو طرف اختیار خود را به یك‬
‫شورای علما كه متشكل ازچهل نفر باشد‪ ،‬واگذارند و این شورا هرچه فیصله كرد‪ ،‬عملی گردد‪ .‬باردیگر از مسعود اجازه‬
‫مشورت خواسته كمی دورترمی روند؛ اما بازهم تماس با مالعمر برقرار نشد ومالربانی هم راضی نمی شود‪ .‬ناچار نزد‬
‫مسعود بازگشته به پیشنهاد او جواب مثبت می دهند‪.‬‬
‫ریگستانی میافزاید‪:‬‬
‫" طرفین ازهم جدا می شوند و مسعود ازیك توطئه خطرناك جان سالم به در می برد‪".‬‬
‫جنرال داود که خود درین مالقات مسعود را همراهی می کرد‪ ،‬چنین می گوید‪:‬‬
‫جنگ طالبان واجرای تعرض آنان با تجاربی که ما از جنگ ها با شوروی و ارتش دولت کابل داشتیم؛ تا میزان زیادی‬
‫تفاوت داشت‪ .‬این یک شیوه جنگی نا متعارف بود‪ .‬حرکت کاروان ماشین های غول پیکر به سوی مواضع و بمباران‬
‫وحشت ناک هواپیما ها نشانه تعرض بود‪ .‬تعرض بی باکانه داتسون های دوکابین پر از نفرات جنگی به سوی مواضع‬
‫دفاعی یک پدیده جدید بود‪ .‬رمز پیروزی های طالبان تنها سرعت حرکت داتسون های آنان در تسخیر والیات قندهار‪،‬‬
‫غزنی و میدان شهر و شهرک چهار آسیاب ( شهرکی در بیست کیلومتری جنوب کابل ) نبود‪ .‬تا رسیدن طالبان در عقب‬
‫دروازه های کابل‪ ،‬شایعات قدرتمندی آنان دهان به دهان نقل می شد که طالبان موجوداتی اند که با ضربات گلوله از پا‬
‫نمی افتند و ممکن است در پیروزی های شان جادو وحکمتی نهفته باشد که فراتر از سطح و فهم دیگران است! بدون‬
‫تردید این نوع شایعات جزء عملیات جنگ آنان بود‪ .‬این شایعات در ذهن مجاهدینی که در طی چهار سال با گروه های‬
‫حزب اسالمی‪ ،‬وحدت اسالمی و نیروهای جنبش ملی به رهبری جنرال دوستم جنگیده و فرسوده شده بودند‪ ،‬هول و ترس‬
‫ایجاد کرده بود‪ .‬مسعود به این مسأله پی برده بود‪ .‬او گفت‪ :‬تزلزل در صفوف جنگ رخنه کرده است‪.‬‬
‫این تزلزل زمانی بیشتر شد که مسعود شهرک چهارآسیاب را که بعد از فرار نیروهای حکمتیار اشغال کرده بود‪ ،‬بعد از‬
‫اصرار تحکم آمیز طالبان همراه با اسلحه ومهماتی که دست آمده بود به آنان مسترد کرد‪ .‬نیروهای حکمتیار بعداز تهاجم‬
‫سریع طالبان از استقامت میدان شهر‪ ،‬شبانگاه به سوی شهرستان سروبی در شرق کابل فرار کرده بودند‪.‬‬
‫مسعود به هنگام استرداد شهرک چهارآسیاب گفته بود‪ :‬همه را به طالبان بدهید‪ .‬فرارحکمتیار ثمره حمالت طالبان است‪.‬‬
‫هرکه آب از دم شمشیر خورد نوشش باد!‬
‫پس مسعود به رایزنی پرداخت و گفت‪:‬‬
‫اگر تا مدتی‪ ،‬طالبان را عقب دروازه های کابل متوقف نکنیم‪ ،‬جنگ را می بازیم‪ .‬روحیه مجاهدین ضعیف است و فکر می‬
‫کنند طالبان شکست ناپذیر اند‪ .‬کسانی که به پیروزی حتمی معتقد نباشند‪ ،‬شکست می خورند‪ .‬باید به هر طریق ممکن‪،‬‬
‫طالبان چند ماه در خطوط جنگ کابل متوقف بمانند تا افراد ما به تدریج به این نتیجه برسند که آن ها هم مثل خود شان‬
‫انسان اند و با یک گلوله از پا در می آیند!‬
‫برای اثبات این نکته‪ ،‬خود به تصمیم خطرناکی روی آورد و دعوت مذاکره با طالبان درمیدان شهر را لبیک گفت‪ .‬محل‬
‫مذاکره در نقطه میانی خط جنگ تعیین شده بود‪ .‬قرار بود رهبران طالبان در نقطه "صفر" مرز جنگی حضور یابند‪.‬‬
‫مسعود یک تفنگچه را از فرمانده مسلم گرفت و گلوله را در خوابگاه آن جا داد و به کمر زد‪ .‬من با یک کالشینکوف‬
‫همراهیش می کردم‪ .‬موتر به سوی مکان تعیین شده به راه افتاد‪ .‬وقتی در محل مذاکره از موتر پیاده شدیم‪ ،‬مسعود پرسید‪:‬‬
‫طالبان کجا اند؟‬
‫کسی از طالبان به عمق ساحه طالبان اشاره کرد‪ .‬مسعود به راننده گفت‪:‬‬
‫حرکت کن!‬
‫تعجب کردیم‪ .‬جلو رفتن در عمق ساحه نفوذ طالبان خیلی خطرناک بود‪ .‬موتر در مسیرخاکی و باریک که از دو جناح با‬
‫تپه های کم ارتفاع وخاکی محصور شده بود‪ ،‬به راه افتاد‪ .‬در هر دو جناح‪ ،‬دسته های مسلح طالبان مستقر بودند و عبور‬
‫موتر حامل مسعود را تماشا می کردند‪ .‬مسعود ناگهان گفت‪:‬‬
‫ما را فریب دادند ‪ ...‬خوب نشد که از خط به این سو آمدیم!‬
‫بعد از مدتی‪ ،‬نمای یک قرارگاه طالبان درچشم انداز ما نمایان شد‪ .‬شاید هفت هشت کیلومتر به درون قلمرو طالبان جلو‬
‫رفته بودیم‪ .‬برفراز بام قرارگاه شماری از طالبان ایستاده بودند‪ .‬چنان که بعداَ متوجه شدم‪ ،‬آنان بعد از آن که از دیدار‬
‫مسعود با رهبران شان مطلع شده بودند‪ ،‬از روی کنجکاوی به دیدن مسعود آمده بودند‪ .‬مسعود آهسته به من گفت‪ :‬اگر‬
‫مشاهده کردی نیت بدی نسبت به ما دارند‪ ،‬بدون معطلی‪ ،‬به سوی هدف اول تیراندازی کن تا من هم خودم را عیار کنم‪...‬‬
‫نباید زنده دستگیر شویم!‬
‫چون موتر مسعود توقف کرد‪ ،‬رهبران طالبان از یک اتاق بیرون آمدند‪ .‬بالفاصله مذاکره آغاز شد‪ .‬رهبران طالبان این ها‬
‫بودند‪:‬‬
‫مالربانی‪ ،‬مال بورجان‪ ،‬مالمشر‪ ،‬مالعبدالقیوم‪ ،‬مالیارمحمد‪ ،‬مال احسان اهلل‪ ،‬مالغوث‪ ،‬مال یارانه و رئیس عبدالواحد‬
‫باغران‪.‬‬
‫ساعت سه و نیم بعد از ظهر را نشان می داد‪.‬‬
‫کنارش نشستم و کالشینکوف را روی زانوانم گرفتم‪ .‬مسعود با روحیه ای که خاص خودش بود‪ ،‬بعد از معارفه کوتاه گفت‪:‬‬
‫من آمده ام که از شما بشنوم!‬
‫مالاحسان اهلل بدون مقدمه به سخن درآمد وگفت‪:‬‬
‫ما پنج چیز می خواهیم‪:‬‬
‫یک‪ :‬تسلیم دهی اسلحه‬
‫دو‪ :‬تحویل دهی عناصر کمونیست به شمول جنرال بابه جان و جنرال سوله مل‬
‫سه‪ :‬جنگ مشترک بر ضد جنرال دوستم‬
‫چهار‪ :‬تطبیق شریعت‬
‫پنج‪ :‬منع کار زنان و حجاب کامل اسالمی‬
‫دیگر رهبران طالبان نیز با غرور و تحکم همین خواسته ها را تکرار کردند‪ .‬لحن طالبان دربرابر مسعود به وضوح‪،‬‬
‫متکبرانه بود و احساس می شد که هرلحظه ممکن است بهانه گیری کنند وسخن را به جاهای باریک بکشانند‪ .‬من با بهانه‬
‫وضو‪ ،‬از جا برخاستم و چند قدم گشتی زدم و دو باره کنار مسعود آمدم‪.‬‬
‫مسعود حساسیت موضوع را درک کرده بود‪ .‬مسعود با لحنی به مراتب نرم تر ازطالبان به سخن درآمد و گفت‪:‬‬
‫شما فیصله کنید که تسلیم دهی اسلحه را چطور شروع کنیم؟ سالح های ما تنها کالشینکوف نیست‪ ،‬صد ها راکت و توپ و‬
‫تانک است‪ ...‬این یک مسئله!‬
‫دوم‪ :‬تطبیق شریعت به حیث یک مسلمان از آرزوی های اصلی من است‪.‬‬
‫سوم‪ :‬حاضرم بر ضد دوستم جنگ مشترک به راه بیاندازیم‪.‬‬
‫چهارم‪ :‬همین که به کابل برگشتم‪ ،‬کمونیست ها را برکنار می کنم و بعدا در باره شان به یک موافقه می رسیم‪.‬‬
‫پنجم‪ :‬در مورد برخورد با مسئله زنان ‪ ...‬هرچه شریعت حکم کرد همان را اجرا می کنیم‪.‬‬
‫توضیحات مسعود کامال مالیم و از روی یک انعطاف بود که در آن لحظه ایجاب می کرد‪ .‬بعد نماز عصر فرارسیدو‬
‫مالربانی به امامت ایستاد و نماز را ادا کردیم‪.‬‬
‫بعد از ادای نماز‪ ،‬مسعود ابتکار صحبت را از دست نداد و پیشنهاد کرد که برای تعمیل این پیشنهادات باید از هر والیت‬
‫دو عالم دینی انتخاب شوند تا مسایل را خود علما حل کنند‪ .‬پس فردا یک هیئت طالبان به کابل بیایند و روی میکانیزم‬
‫عملی این فیصله کار صورت گیرد‪.‬‬
‫هوا تاریک شده بود و هیأت ما به سوی کابل حرکت کرد‪.‬‬
‫چون به قلمرو تحت کنترول خود ما نزدیک شدیم؛ مسعود گفت‪:‬‬
‫وضع خیلی خطرناک بود!‬
‫روز بعد هیأت طالبان به سرپرستی رئیس عبدالواحد باغران به کابل آمدند‪ .‬حکومت مجاهدین از هر والیت علما را به‬
‫کابل دعوت کرد‪ .‬علمای دعوت شده دو ماه تمام را درکابل سپری کردند؛ هیأت طالبان دو باره نیامدند و حمالت شان آغاز‬
‫یافت؛ مسعود از خطر بزرگ وتقریباَ حتمی نجات یافت‪.‬‬
‫ارتباط مالربانی با مسعود همچنان ادامه پیدا کرد‪.‬‬
‫دكترنادرشاه احمد زی( مالمؤمن) می گوید‪:‬‬
‫مسعود چند بار به من گفت كه مالربانی شخص خوبی است؛ مشروط به این كه او را بگذارند درین كرسی باقی بماند‪ .‬وی‬
‫می افزاید‪:‬‬
‫من نمی دانم كه ارتباط مالربانی با مسعود چه گونه كشف شد‪.‬‬
‫درهرحال مالربانی بعد از افشای طرح کودتای مشترک با نیروهای مسعود برضد رهبری مالعمر‪ ،‬پیش از آن که به‬
‫هدف درمان بیماری به دوبی مرکز امارات عربی سفر کند‪ ،‬مسعود را درجریان قرار داده بود‪ (.‬جنرال داود و حاجی‬
‫رحیم هردو می گویند که مالربانی به بیماری سرطان مبتال نبود‪ .‬به گفته آنان نماینده مسعود در دوبی به عیادت مالربانی‬
‫رفت و مبلغ بیست هزار دالر را برای کمک به مداوایش به وی تحویل داد‪.‬‬
‫درین حال تصادف عجیبی رخ داد‪ .‬قبل از بازگشت مالربانی از دوبی به کابل‪ ،‬خبر تحریم حکومت طالبان از سوی‬
‫شورای امنیت سازمان ملل متحد اعالم شد‪ .‬منع پرواز هواپیماهای شركت آریانا جزو همین تحریم ها بود‪ .‬مسعود با اطالع‬
‫ازین امر‪ ،‬نسبت به سرنوشت مالربانی ابراز نگرانی كرد‪ .‬وی پیش بینی كرده بودكه اگر مالربانی از راه پاكستان به‬
‫افغانستان بر گردد‪ ،‬ممكن است با خطر جدی در پاكستان رو به رو شود‪ .‬دكتر نادراحمد زی می گوید‪:‬‬
‫مال ربانی قصد داشت از راه ایران وارد افغانستان شود؛ مقامات ایرانی برای وی اجازه عبور از فضای ایران را ندادند‬
‫واو ناگزیر شدكه به سوی كراچی پرواز كند‪.‬‬
‫به گفته دكتر نادر احمد زی‪ ،‬مال ربانی بالفاصله پس از ورود به شهركراچی پاكستان دروضع مشكوكی قرار گرفت و به‬
‫زودی خبر مرگ وی انتشار یافت‪ .‬وی به مدت ‪ 12‬روز دركراچی اقامت كرد و سپس به شكل مرموزی خبر مرگش‬
‫اعالم شد‪ .‬من اطالع گرفتم كه جسدش سیاه شده بود و آن چه مرگ نا به هنگام او را بیشتر درهاله از راز فرومی برد‪،‬‬
‫این است كه مقامات طالبان جسد او را به اقارب وخانواده اش تحویل ندادند‪.‬‬
‫ریگستانی درین باره می گوید‪:‬‬
‫وقتی خبرمرگ مالربانی را به اطالع مسعود رسانیدند‪ ،‬وی بسیار متأثر شد وگفت‪:‬‬
‫مالربانی را شهید كردند!‪.‬‬
‫و سپس به یکتن از مجاهدین دستور داد که آیاتی از قرآن کریم را تالوت کند وبرای مال ربانی دعا کرد‪.‬‬
‫مسعود افزود‪ :‬مال ربانی را خدا بیامرزد‪ .‬او را زهر پیچكاری كردند‪.‬‬
‫ریگستانی در رابطه به این پرسش كه مسعود از برقراری رابطه عمیق با مالربانی چه هدفی داشت‪ ،‬می گوید‪:‬‬
‫مسعود در تحلیل های تاریخی خویش به این نتیجه رسیده بود كه ما باید با جناح قوم درانی درافغانستان متحد باشیم‪ .‬قوم‬
‫درانی به باور او‪ ،‬ضد مالعمر و ضد پاكستان اند و ظرفیت سیاسی نیرومندی دارند‪ .‬مسعود گفت كه درحال حاضر‪ ،‬مردم‬
‫قندهار روحیه خصمانه نسبت به ما ندارند‪ .‬من فكر می كنم كه برای غلبه برپاكستان ومالعمر‪ ،‬باید نیروی ملی درانی ها‬
‫را باخود داشته باشیم‪ .‬مسعود می دانست که در صفوف طالبان شکاف عمیق و اعالم ناشده ای میان اقوام غلجی و درانی‬
‫وجود دارد؛ تا جایی که مردم قندهار از تعیین والیان غلجایی در قندهار نا خوشنود اند‪ .‬مالعمر در زمان تسلطش بر‬
‫قندهار والیان غلجایی را به کار می گماشت‪ .‬از نظر مسعود‪ ،‬مال ربانی به حیث یک چهره معتدل وواقع بین در رأس‬
‫جناح درانی ها قرار داشت‪ .‬از سوی دیگر مال ربانی مخالف عمده مداخله آی‪ ،‬اس‪ ،‬آی درافغانستان بود‪ .‬مسعود از مدت‬
‫ها پیش به دلیل روش اعتدالی مالربانی سعی کرده بود او را به خود نزدیک کند‪.‬‬
‫دكترنادر به رخ دیگر این روابط اشاره می كند‪:‬‬
‫برادر مالربانی به نام مال احمد ربانی فرماندهی یك گروه از طالبان را برعهده داشت‪ .‬با نیروهای مقاومت رفتار منصفانه‬
‫داشت و بعد از درگذشت مالربانی‪ ،‬مال احمد ربانی نیز به دستورمالعمر از صحنه جنگ درشمال خارج ساخته شد‪.‬‬
‫بر بنیاد روایت دكترنادر‪ ،‬مالربانی فردی روشن نگر بود وپاره ای اطالعات سری كه درآن زمان به بیرون درز می‬
‫كرد‪ ،‬نشان می داد كه وی با هر برنامه ی ضد مسعود‪ ،‬به نحوی به مخالفت برمی خاست‪ .‬من از طریق شبكه های‬
‫اطالعاتی مطلع شدم كه باری مالفاضل در جلسه برخی سران طالبان پیشنهاد ترورمسعود را داده بود‪ .‬او گفته بود كه‬
‫تحریك‪ ،‬مبالغ بزرگ پول را در جنگ هزینه می كند‪ .‬باید بخشی ازین هزینه به منظور انهدام فزیكی مسعود مصرف شود‪.‬‬
‫مالربانی در پاسخ به او گفته بود‪:‬‬
‫تو یك مالچرگ هستی‪ (...‬چرگ درزبان پشتو مرغ را می گویند‪ .‬این اصطالح در گفتار شفاهی برخی از مناطق‬
‫افغانستان معمول است که بیشتر جنبه طنزی و طعنه آمیز دارد) اما مسعود یك مجاهد است!‬

‫همچنان گزارش گرفته بودیم كه مالربانی درمجالس زنده طالبان چند بار با صراحت گفته بود كه افغانستان درهرحالت به‬
‫مسعود نیاز دارد‪ .‬دریكی ازگزارش ها به نقل از موالنا فضل الرحمن ازسازنده گان كلیدی طالبان دریك مجلس خصوصی‬
‫كه مالعبیداهلل آخوند وزیردفاع طالبان درآن حضور داشت‪ ،‬از جایز بودن جهاد برضد مسعود و مردم شمالی سخن گفته‬
‫بود كه با مخالفت آنی مالعبیداهلل رو به ور شده بود‪ .‬گفته می شود كه مالربانی ازسال های شروع جهاد برضد ارتش‬
‫شوروی كه درتنظیم حزب اسالمی مولوی خالص فعالیت می كرد‪ ،‬با پاكستان ضدیت داشت‪ .‬او با كمونیست ها به شدت‬
‫مخالف بود و حتی موجبات قتل یكی ازبرادرانش را كه درریاست شئون اسالمی والیت قندهار عضویت داشت‪ ،‬خودش‬
‫فراهم كرد و بعد ازمرگ برادرش‪ ،‬سرپرستی خانواده و فرزندان اورا نیز برعهده خود گرفت‪.‬‬

‫واقعه سی ام‬
‫منبع ‪ :‬ریگستانی‬

‫درسال ‪ 1373‬خورشیدی در اوج جنگ ها بر سر کنترول شهر کابل‪ ،‬مسعود به من اطالع داد که ساعتی بعد یک موتر‬
‫نوع کرونا از مسیر دره ماهیپیر در شرق کابل وارد پایتخت می شود‪ .‬این موتر انباشته از مواد انفجاری است‪ .‬نگذارید به‬
‫کابل داخل شود و با سرعت آن را متوقف کنید‪ .‬راننده را به بازجویی ببرید و نتیجه کار را برای من گزارش کنید‪.‬‬
‫من درآن زمان رئیس اپراسیون (ادارۀعملیات) شورای نظار بودم و درضمن‪ ،‬فرماندهی جبهه چهارآسیاب در شرق کابل‬
‫را نیز بر عهده داشتم‪ .‬گروه ویژه‪ ،‬ضد ترور‪ ،‬به سوی پاسگاه ورودی کابل در منطقه پلچرخی حرکت کرد‪ .‬از نظر ما‪،‬‬
‫راننده موتر‪ ،‬مأمور اصلی ترور به حساب می آمد‪ .‬وقتی موتر را متوقف کردیم‪ ،‬راننده را از بیم انفجار احتمالی به وسیله‬
‫ریموت کننرول‪ ،‬با سرعت از محل واقعه به جای دیگری منتقل کردیم‪ .‬افراد گروه عملیاتی‪ ،‬موتر را به سوی زمین های‬
‫عقب دانشگاه حربی درمسیر جاده پلچرخی‪ -‬کابل هدایت کردند‪.‬‬
‫راننده فردی معمولی به نظر می آمد‪ .‬ظاهراً به دلیل آن که که به طورغیرمنتظره به دام افتاده بود‪ ،‬سراسیمه و منفعل شده‬
‫بود‪ .‬به همین علت‪ ،‬به زودی زبان به اعتراف گشود‪ .‬این شخص کی بود؟‬
‫نتایج بازجویی نشان داد که راننده یکی از بی جا شده های جنگ «تنظیمی» درکابل بود که درجمع هزاران تن دیگر‪ ،‬به‬
‫شهر پشاور مهاجر شده بود‪ .‬در پشاور به بیماری مبتال می شود و پزشکان اعالم می کنند که وی به بیماری مرگبار‬
‫سرطان خون مبتال است و حد اکثر تا سه ماه دیگر زنده خواهد بود‪ .‬کابوس مرگ و بیم از بی سرپرست شدن فرزندان‪،‬‬
‫روح او را در هم می پیچد‪ .‬پنج دختر جوان و نوجوان دارد و درین دنیا هیچ کس دیگری نیست که بعد از وی‪ ،‬از‬
‫خانواده اش سرپرستی کند‪ .‬او دربازجویی گفت‪:‬‬
‫این نگرانی و تشویش مرا از پا درآورد‪ .‬پس اندازی هم نداشتم که بعد از مرگ من‪ ،‬زن وفرزندانم را از غلتیدن در گودال‬
‫فحشا و تکدی مانع شود‪ .‬خیلی با خود فکر کردم که تا سه ماه دیگر‪ ،‬چه گونه دستمایه ای پیدا کنم‪ .‬راه های دزدی و کشتن‬
‫آدم را بررسی کردم‪ .‬حالت روانی ام بحرانی تر شد و ناگزیر موضوع را با دیگر همسایه ها که درکنار یکدیگر در‬
‫اردوگاه مهاجران زنده گی می کردیم‪ ،‬درمیان گذاشتم تا مرا کمک کنند‪.‬‬
‫بعد از مدتی‪ ،‬کسانی با من درتماس شدند و از من خواستند یک موتررا از پشاور تا کابل منتقل کنم و ازآن جا به منطقه‬
‫بگرام ببرم‪ .‬رمز ( شفر) برایم داده شد که هرگاه شخصی با این رمز با تو درتماس شود‪ ،‬موتر را برایش بسپار و تمام!‬
‫مأموریت تو همین است‪ .‬سی و پنج هزار کلدار برایم دادند‪ .‬وعده کردند هنگام بازگشت به پشاور‪ ،‬پول بیشتری برایم‬
‫خواهند داد‪ .‬درآن دوران نا امیدی وتنگدستی که صد کلدار برای من پول چشمگیری به حساب می آمد‪ ،‬سی و پنج هزار‬
‫کلدار در بدل انتقال یک موترتا کابل یا بگرام فراتر از توقع من بود‪ .‬پول را به زنم دادم و مبلغ پنج صد کلدار را برای‬
‫خودم گرفتم‪ .‬زنم شگفت زده شد و پرسید‪:‬‬
‫این اندازه پول را از کجا کردی؟‬
‫گفتم‪ :‬حرفش را نزن‪ ...‬از کابل که آمدم برایت حکایت می کنم‪.‬‬
‫ریگستانی می افزاید‪ :‬به وضع روانی مظنون پی بردیم‪ .‬او فکر کرده بود قضیه به همین جا ختم می شود‪.‬‬
‫مأموران ویژه عملیاتی برای خنثی سازی موتر با احتیاط دست به کار شدند‪ .‬نخست سیم مخصوصی را که سیستم‬
‫الکترونیکی را با قطعات ماده انفجاری به هم پیوند می داد‪ ،‬قطع کردند‪ .‬سازمان دهنده گان انفجار‪ ،‬قبل از حرکت برای‬
‫اطمینان خاطر راننده‪ ،‬به گونۀ کاذب‪ ،‬دو رشته سیم جدا از هم را نشان داده و گفته بودند‪:‬‬
‫سیم های سیستم الکترونیکی انفجار‪ ،‬ازهم جد اند و هیچ خطری ترا تهدید نمی کند‪ .‬فرد بعدی که موتر را از تو تحویل می‬
‫گیرد‪ ،‬خودش می داند این سیم ها را چه گونه وصل کند و مأموریت خودش را انجام دهد واین مسأله به تو ربطی ندارد‬
‫وتو به پشاور بر می گردی‪ .‬دربدنه های دوطرف و عقبه موتر مقدار پانصد کیلوگرام ماده قوی انفجاری نوع تروتیل با‬
‫ظرافت و دقت جاسازی شده و پوشه های بدنه موتر به طور طبیعی دو باره سروسامان یافته بود‪.‬‬
‫به زودی کشف کردیم که این دو سیم کاذب در واقع به سیستم الکترونیکی انفجار رابطه ای نداشت و سامانه الکترونیکی‪،‬‬
‫کامالً آماده برای انفجار بود‪ .‬جالب این بود که سیستم عیار شده‪ ،‬به وسیله ریموت کنترول انفجار داده می شد؛ اما ریموت‬
‫کنترول وجود نداشت! یقین داشتم که دستگاه ریموت در دست فرد بعدی است که ما او را نمی شناسیم و احتمال دارد‬
‫درهمان نزدیکی ها باشد وما را دنبال کند و با خیال راحت‪ ،‬از فاصله دور موتر را انفجار دهد‪ .‬محاسبه در مورد این که‬
‫موتر را با سرعت به سوی دشت های پولیگون هدایت کنیم‪ ،‬درست بود‪ .‬راننده در بازجویی توضیح داد که شخصی‬
‫ناشناس‪ ،‬در نزدیک در ورودی پایگاه هوایی بگرام‪ ،‬موتر را از وی تحویل می گیرد‪ .‬انتخاب محل توقف موتر( دم‬
‫دروازه عمومی پایگاه بگرام) دقیق بود‪ .‬مسعود زود به زود وارد میدان هوایی می شد و به وسیلۀ چرخبال‪ ،‬به سوی‬
‫شهرک جبل السراج یا مکان دیگری پرواز می کرد‪ .‬هنگام بازگشت به کابل نیز‪ ،‬ابتدا دربگرام فرود می آمد وسپس به‬
‫سواری موتر از همین در عمومی خارج می شد و به سوی کابل می آمد‪.‬‬
‫به راننده گفته شده بود که دم در میدان هوایی توقف کند‪ .‬مدت توقف مشخص نبود‪ .‬وی ناگزیر تا آمدن شخص ناشناسی که‬
‫بعد از مبادله رمز‪ ،‬موتر را از وی تحویل می گرفت‪ ،‬درانتظار می نشست‪ .‬این انتظار می توانست ساعت ها ادامه یابد‪.‬‬
‫پایان انتظار راننده‪ ،‬فقط زمانی بود که مسعود یا از کابل وارد بگرام می شدو یا از بگرام به سوی کابل می رفت‪ .‬امکان‬
‫آمد ورفت رهبران جهادی و فرماندهان ارشد به بگرام نیز وجود داشت‪ .‬درهرحال‪ ،‬این موتر در انتظار قربانی خود به‬
‫سر می برد‪ .‬از مجموع اطالعات شبکه های ویژه نتیجه به دست آمد که این برنامه از سوی آی‪ ،‬اس‪،‬آی آماده شده و افراد‬
‫حزب اسالمی و عرب های همدست آنان مراحل آماده سازی سیستم انفجار را انجام داده بودند‪ .‬نتایج نشان داد که یک فرد‬
‫عرب به نام ابوسیاف شهروند مصری که یک پایش را در سال های جهاد از دست داده بود‪ ،‬سامانه الکترونیکی را‬
‫درموتر جا به جا کرده بود‪ .‬ابو سیاف‪ ،‬دراصل متخصص امور الکترونیک بود و درشهر پشاور یک کارگاه ترمیم مخابره‬
‫باز کرده بود‪ .‬بعد ها همزمان با افزایش فشار امریکا بر پاکستان درمورد راندن عرب ها ازآن کشور‪ ،‬ابوسیاف به جالل‬
‫آباد کوچید و سپس برای ادامه جهاد به چچین شتافت و درهمان جا کشته شد‪.‬‬
‫برگردیم به دشت پولیگون‪.‬‬
‫راننده را به ساحه دشت پولیگون بردیم‪ .‬برایش توضیح دادیم که قربانی نا آگاهی خود شده است وعامالن ترور‪ ،‬در واقع‬
‫دو سر سیم های کاذب را برای وی نشان داده اند؛ درحالی که سیم های اصلی در داخل سیستم با هم وصل اند و ریموت‬
‫کنترول در دست فرد دوم است که وی آن را نمی شناسد‪ .‬فرد ناشناس او را می شناسد‪ .‬برنامه طوری آماده شده بود که‬
‫راننده درنزدیکی بگرام توقف می کرد و در انتظار شخص موهوم می نشست‪ .‬فرد دوم هرگز نمی آمد‪ .‬او درهمان‬
‫نزدیکی‪ ،‬شاید درمیان یک غرفه یا یک دکان محقر یا مکان دیگری او را ترصد می کرد و ریموت را در دست خود می‬
‫فشرد‪ .‬نگاه های فرد دوم به سوی دروازه میدان هوایی دوخته شده بود و برای آمدن مسعود دقیقه شماری می کرد‪ .‬موتر‬
‫مسعود درست ازکنار موتر پر از مواد انفجاری عبور می کرد و شخص دوم‪ ،‬دقیقاً در لحظه ای که موتر مسعود با موتر‬
‫انفجاری به طور گذرا موازی قرار می گرفت‪ ،‬انفجار روی می داد و رانندۀ خوش باور با موتر انتحاری یک جا به سوی‬
‫هوا می پرید‪.‬‬
‫وقتی داستان اصلی را برای راننده روایت کردیم‪ ،‬وحشت سراپایش را فراگرفت و حس ضعف بر وجودش مستولی گشت‪.‬‬
‫به گریه درآمد و گفت ‪ :‬ازین راز آگاه نبودم‪ .‬حاال هر خدمتی که از دست من برای شما بربیاید‪ ،‬دریغ نمی کنم!‬
‫مسعود ساعتی با راننده خلوت کرد‪ .‬او عادتاَ با هر عامل اطالعاتی که می خواست مأموریت بدهد‪ ،‬با وی به تنهایی‬
‫صحبت می کرد‪ .‬راننده را دو باره به سوی پلچرخی هدایت کردیم؛ تا امروز نمی دانیم مسعود چه گونه و از چه طریقی‬
‫این پالن را کشف کرده بود‪.‬‬
‫دلیل این که عرب ها با مسعود از در دشمنی و کینه توزی پیش آمدند‪ ،‬چه بود؟‬
‫مراکز اصلی عرب ها از کشور های مختلف که درجهاد افغانستان اشتراک داشتند‪ ،‬درپاکستان فعال بودند‪ .‬برخی ازین‬
‫گروه ها درسال ‪ 1367‬از مسعود خواستند پایگاه هایی را در شیرخان بندر کندوز و دیگر نواحی مرزی با شوروی‬
‫دراختیار گروه های ویژه جهادی عرب ها قرار دهد‪ .‬مسعود ازین پیشنهاد نا راحت شد و درخواست اعراب را رد کرد و‬
‫گفت‪:‬‬
‫درین مناطق فقط اجازه خواهید داشت که فعالیت های اسالمی داشته باشید؛ حق تحرکات نظامی را نخواهید داشت‪ .‬شما‬
‫اگر صرف به فعالیت های اسالمی درین مناطق قانع شوید‪ ،‬درآن صورت‪ ،‬کلیه فعالیت های شما تحت نظارت ما انجام‬
‫خواهد گرفت‪.‬‬
‫آن ها با توجه به این نکته که اسالم مرز ندارد‪ ،‬مسعود را متهم به ایجاد ممانعت در روند جهاد برضد کفار کردند‪ .‬مسعود‬
‫به هیأت عرب گفته بود‪:‬‬
‫شما می خواهید درکشورما و مناطق تحت نفوذ ما دست به فعالیت بزنید‪ .‬پس مکلف هستید قوانین ما را رعایت کنید‪.‬‬
‫مسعود به هیچ فرد خارجی در مناطق تحت کنترول خود‪ ،‬اجازه فعالیت نمی داد‪ .‬دسته های عرب قرآن کریم را به زبان‬
‫روسی ترجمه کرده و قصد توزیع آن را درمناطقی درداخل خاک شوروی داشتند‪ .‬آنان ظاهراً از قبل مطمئن بودند که‬
‫درشمال افغانستان پایگاه هایی دراختیار شان گذاشته خواهد شد‪ .‬پاسخ مسعود برای آنان تقریبا غیرقابل پیش بینی بود‪ .‬بدین‬
‫ترتیب‪ ،‬عرب ها سخت برآشفتند و طبل دشمنی با مسعود را کوبیدند‪.‬‬
‫دشمنی میان مسعود و گروه های جهادی عرب از همان مقطع آغاز شد‪.‬‬
‫ریگستانی می افزاید‪:‬‬
‫درسال ‪ 1371‬که وارد کابل شدیم‪ ،‬فقط یک نفر عرب الجزایری که با تعابیر افراطی دیگر عرب ها از اسالم مخالف بود‪،‬‬
‫درصف ما حضورداشت‪ .‬درجنگ هایی که بعد از تشکیل دولت مجاهدین روی داد؛ دسته های مختلف عرب ها بر ضد‬
‫مسعود به میدان جنگ وارد شدند‪ .‬دریکی ازین جنگ ها‪ ،‬قوت های ما بر مواضع نفرات حزب اسالمی درارتفاع‬
‫کوه زنبورک یورش بردند‪.‬‬
‫(استاد احمد علی کهزاد می نویسد‪ :‬پنج قرن پیشتر از امروز اهالی کابل رشته جبال (شیر دروازه) را به نام (شاه کابل) یاد‬
‫می کردند و وجه این ذکر‪ ،‬عمارتی بوده که در ازمنه سابق شاه کابل بر قلۀ این کوه آباد کرده بود‪ .‬یک قسمت رشته کوه‬
‫شاه کابل را (شیر دروازه) و حصۀ دیگر آن را (کوه زنبورک) یا (شاخ برنتی) می گویند‪).‬‬
‫ضربات سخت هوایی و توپچی برسنگرهای حزب اسالمی در کوه زنبورک وارد آورده شد و همزمان دسته های پیاده‬
‫برای اشغال مرتفع پیشروی کردند‪ .‬درصحنه جنگ‪ ،‬اجساد پنج تن از همان عرب هایی که ما در دروان جهاد از نزدیک‬
‫می شناختیم‪ ،‬برجا مانده بود‪.‬‬
‫قضیه به همین جا خاتمه نیافت‪.‬‬
‫بعد از تشکیل دولت مجاهدین‪ ،‬چهار تن از جنگجویان«فدایی» عرب درشهر چاریکاربه منظور انجام سوء قصد به جان‬
‫مسعود دریک خانه مخفی شده بودند‪ .‬مسعود در مسیرکابل‪ -‬چاریکار به طور عادی رفت و برگشت داشت‪ .‬شبکه ویژه‬
‫اطالعات محل اختفای مظنونان را کشف کرد و فرمانده آقا شیرین برای سرکوبی و یا بازداشت آنان وارد عمل شد‪ .‬هیچ‬
‫یک از عرب ها زنده به دام نیافتادند و همزمان به نزدیک شدن سربازان به سوی مخفی گاه‪ ،‬بمب های دستی را دریخن‬
‫های شان فرو برده و یک یک خود را منفجر کردند‪.‬‬
‫از سوی دیگر‪ ،‬رابطه مسعود با پاکستان درسال های جهاد‪ ،‬به ویژه بعد ازسفر مسعود به اسالم آباد و مالقات با جنرال‬
‫اسلم بیگ رئیس ستاد ارتش پاکستان درآن زمان‪ ،‬کامال به تیره گی گرائیده بود‪ .‬اسلم بیگ از مسعود خواسته بود که قبل‬
‫از اجرای هرعملیات جنگی‪ ،‬مقامات وزارت دفاع پاکستان را درجریان قرار دهد‪ .‬مسعود گفته بود‪:‬‬
‫من قبل ازانجام عملیات ها با شما هیچ حرفی ندارم‪ .‬می توانیم بعد از اجرای عملیات ها با هم تبادل نظر کنیم‪.‬‬
‫جنرال اسلم بیگ گفته بود‪:‬‬
‫شما چرا گذرگاه سالنگ را به روی اکماالت دولت مسدود نمی کنید؟‬
‫مسعود پاسخ داده بود‪:‬‬
‫این که درجریان جنگ‪ ،‬چند روزی مسیرسالنگ مسدود می ماند‪ ،‬مسأله جداست‪ .‬من هرگز برای قتل عام مردم کابل‪ ،‬این‬
‫بزرگ راه را مسدود نمی کنم‪ .‬ما درطی این سال ها به آسانی می توانستیم تونل را منفجر کنیم‪ .‬اما دلیل این کارچیست؟‬
‫سپس اسلم بیگ یک مخابره مخصوص برای مسعود فرستاد که با پاکستان به طور مستقیم رابطه داشته باشد‪ .‬طوری که‬
‫افراد نزدیک به مسعود می گویند؛ مخابره ارسالی اسلم بیگ همیشه خاموش می بود‪ .‬نذیرمسئول مخابره هرگاه می‬
‫خواست آن را روشن کند‪ ،‬مسعودمی گفت‪:‬‬
‫روشن نکن‪ ...‬بگذارخاموش باشد!‬
‫بخش دوم‬

‫منظره فردیت‬
‫درنگی بر ویژه گی های شخصی احمد شاه مسعود‬

‫‪-1 -‬‬

‫مسعود همیشه متبسم بود و شبیه به هیچ کس بود‪.‬‬


‫می گفت‪ :‬در حوزه اطالعات برنده هستم‪ .‬او به کشف "اطالعات تحلیل شده" اشتیاق فراوان داشت ومی گفت‪:‬‬
‫" به پیروزی درجبهه چندان مایل نیستم‪ ،‬به کشف اهداف فکر می کنم‪ .‬درغیرآن‪ ،‬پیروزی در جبهه یک خیال است‪ ".‬اما‬
‫واقعه شهادتش نشان داد که دست کم یک بار‪ ،‬آن هم برای همیشه در امور اطالعاتی غافلگیر شد‪.‬‬
‫آقای کریم هاشمی می گوید‪:‬‬
‫"مسعود یافته های اطالعاتی را با سرعت جمع بندی می کرد‪ .‬عناصراطالعاتی را با هیچ کسی شریک نمی کرد و عقیده‬
‫داشت که مردم ما متناسب با درجه خوشبینی و بدبینی‪ ،‬زود ذوق شده وخوشحال می شوند و همچنان بسیار به سرعت‪،‬‬
‫دلگیر و رمیده خاطر می شوند؛ پس هرگاه این یافته های اطالعاتی را با نزدیک ترین رفیق وشفیق‪ ،‬مطرح کنی‪ ،‬به‬
‫سرعت به بیرون درز می کند‪".‬‬
‫" مسعود با توجه به قدرت پیش بینی و اطالعاتی که سیل آسا در اختیارش قرار می گرفت‪ ،‬از صبح فردای پیروزی‬
‫مجاهدین کشف کرده بود که دیر یا زود‪ ،‬واپس به سنگرهای کوهستانی پنجشیر وشمال برخواهند گشت‪ .‬پس به این شعار‬
‫روی آورد‪:‬‬
‫" قدرت های محلی را نابود کنید‪ ،‬اما کسی را نکشید!"‬
‫او درتمام درگیری ها و جنگ های سرنوشت ساز‪ ،‬همسرو فرزندانش را از پنجشیر بیرون نکرد‪.‬‬
‫مسعود که با درد آغاز شده بود‪ ،‬خشم یک ملت را در مشت خود داشت و همان مشت هنوز باز نشده است‪ .‬در کمال ساده‬
‫گی‪ ،‬در نظر دوستان و دشمنان‪ ،‬رازی سنگین‪ ،‬نامتمرکز‪ ،‬غیرقابل پیش بینی و تا اندازه ای هم تکان دهنده بود که در‬
‫نتیجه‪ ،‬رنگ و بوی فردیت او را به حیث جوهراصلی و شاخصه دست ناخورده انسانی در خود نهفته داشت‪ .‬طبیعی است‬
‫که عادی ترین انسان هم در نفس خود می تواند مظهر این چنین طراحی های خلقت باشد؛ اما او درچنان موقعیتی قرار‬
‫داشت که گرایش های تعریف شده و آمال تعریف ناشده (اما حقیقی) یک جامعۀ کامل درتاروپودش بافت خورده بود‪ .‬با‬
‫همه این ها‪ ،‬همان طوری که خود گفته بود‪ ،‬بسته پنهان فردیت و اسرار بهت انگیزی را که در صندوق سینه اش محفوظ‬
‫نگهداشته بود‪ ،‬برای دیگران به یادگار نگذاشت‪ .‬شاید تقدیردرهمان مسیری رو کرد‪ ،‬که آفریدۀ تقدیر چنین اراده کرده بود‪.‬‬
‫از همین جا می توان دریافت که شاهد پیر تاریخ‪ ،‬همیشه از چیزی می گریزد و چیزی هم در درون خودش جوش می زند‬
‫که از ماده فرار و فرورفتن در ابدیت پنهان سرشته شده است‪.‬‬
‫دادستان محمود دقیق سالیان درازی را با مسعود یار و همدم بوده است‪ .‬وی می گوید‪:‬‬
‫مسعود در دوستی ودشمنی بسیار متعصب بود‪ .‬وقتی باالی کسی اعتماد می کرد‪ ،‬پهنای اعتمادش را تا مرز مبالغه می‬
‫گسترانید‪ .‬آقای عبدالکریم هاشمی از روشنفکران نزدیک به مسعود بدین نظر است که اعتماد کامل باالی افراد‪ ،‬درعین‬
‫حال یکی از نقاط ضعف مسعود بود‪ .‬به حیث نمونه‪ ،‬اعتماد بیش ازحد مسعود در برابر برخی آدم ها که پول های بزرگ‬
‫در اختیار شان قرار می گرفت؛ نتایج رنج باری به دنبال داشته است‪ .‬برخی افراد ازین ضعف مسعود درشرایط جنگ‬
‫بهره برداری های شخصی کردند‪ .‬مسعود دردشمنی هایش‪ ،‬هرچند قاطع‪ ،‬پیشرو و ناترس بود؛ به عنصرگذشت‪ ،‬مدارا‬
‫وعفو‪ ،‬هرگز پشت پا نمی زد‪ .‬توصیه دوستان را جدی می گرفت‪ .‬به قول آقای هاشمی‪ ،‬مسعود به جای مدیریت جنگ‪،‬‬
‫نخست ترس را در روان جنگاوران می کشت و سپس به میدان واقعه می رفت‪ .‬به عنوان مثال‪ ،‬اگر مسعود زنده می بود‬
‫و در روز رویداد حمله گروه طالبان بر مراسم هشتم ثور ( که در بهار ‪1387‬درکابل اتفاق افتاد) حضور می داشت‪ ،‬با‬
‫خونسردی به سوی یک دسته ازافراد خاص دست تکان می داد و می گفت‪:‬‬
‫بروید بچه ها ‪ ...‬آن لچک ها را خلع سالح کنید که مراسم به خیر بگذرد!‬
‫ترس از دیدگاه مسعود‪ ،‬معادل به بی ایمانی بود‪ .‬فهیم دشتی می گوید‪:‬‬
‫یک روز شماری از مجاهدین در باره تدابیر امنیت شخصی گلبدین حکمتیار گزارش های مختلفی را نقل می کردند‪ .‬یکی‬
‫گفت‪ :‬حکمتیار یک موتر زره ضد اسلحه خریداری کرده است که سالح های متعارف امروز‪ ،‬نمی تواند بدنه آن را‬
‫سوراخ کند‪ .‬شخص دیگری اضافه کرد‪ :‬درمیان این موتر ضد اسلحه یک صندوقچه پوالدین قرار دارد که حکمتیار در‬
‫مواقع الزم درمیانه آن دراز می کشد تا هیچ آسیبی نبیند‪ .‬مسعود از راوی سوال کرد‪:‬‬
‫این اطالع را از کجا به دست آوردی؟‬
‫او گفت‪ :‬اطالع دقیق است و نظام حفاظتی حکمتیار بسیار قوی است‪.‬‬
‫مسعود گفت‪ :‬اگر آن چه شما می گوئید‪ ،‬حقیقت داشته باشد‪ ،‬من هم به یقین گفته می توانم که حکمتیار اصالً ایمان ندارد!‬
‫آرزو های او همیشه رنگ رؤیا به خود می گرفتند‪ .‬این چیزی بود که حس ترس را دفع می کرد‪ .‬آقای ریگستانی می‬
‫نویسد‪:‬‬
‫تأسیس یک ارتش اسالمی یکی از آرزو های دیرینه مسعود بود‪ .‬او اندیشه اش را درین مورد درسال ‪ 1984‬برای اولین‬
‫بار مطرح کرد؛ آن هم درچه شرایطی!‬
‫جالب است درین زمینه توضیح دهم‪ .‬بعد از آتش بس ( با ارتش شوروی ) بزرگترین حمله ارتش سرخ در بهار سال‬
‫‪ 1984‬آغاز شد‪ .‬به حساب ما‪ ،‬این هفتمین وبزرگترین حمله آن ها بود‪ .‬ما با مسعود در دره پارنده(زادگاه ریگستانی)‬
‫بودیم‪ .‬جنگ درداخل دره به شدت جریان داشت وقوای پیاده آن ها در داخل دره تا آخرین قریه پیشروی کرده بود‪ .‬ما کمی‬
‫باالتر از آخرین قریه درمنطقه ای به نام «هزار چشمه» در زیر سنگی بزرگ قرار داشتیم‪ .‬ناحیۀ مذکور از دور مانند‬
‫یک سنگ بزرگ می نماید؛ اما بریده گی کنار آن توسط یک دیواری سنگی احاطه شده بود که در نتیجه‪ ،‬اتاقی به وجود‬
‫آمده بود‪ .‬درزیر این سنگ‪ ،‬کمتر از ده نفر جمع آمده بودند ومسعود در باره ارتش اسالمی افغانستان سخن می گفت‪ .‬او‬
‫در شرایطی این موضوع را مطرح کرد که صدای انفجار های مهیب طیارات جنگی دشمن به وضوح به گوش می رسید‪.‬‬
‫این صدا ها هر از گاهی با صدای آتشباری سنگین توپخانه درهم می آمیخت‪ .‬بسیاری از ما‪ ،‬چشم به مسعود و گوش به‬
‫صدا های بیرون از مجلس داشتیم‪ .‬چه کسی می توانست نگران نباشد؟ آخر‪ ،‬قوای پیاده دشمن از ما فاصله چندانی نداشت‪.‬‬
‫مسعود‪ ،‬بی توجه به حال‪ ،‬چنان درآینده غرق بودکه گویی این آرزو ها سال آینده محقق خواهند شد‪ ( .‬مسعود و آزادی‬
‫صفحه ‪)132‬‬

‫‪-2 -‬‬

‫آقای دقیق می گوید‪ :‬هرگاه سخنی در باره رهایی اسیری از زبان مسعود خارج می شد‪ ،‬هیچ گاه از وعده اش چشم نمی‬
‫پوشید ‪ .‬در شخصیت وی چیزی به نام سکون وجود نداشت‪ .‬زنجیره ابتکار و تجدد در روح مسعود بی پایان بود‪ .‬میل‬
‫داشت هرچیزی را ازجایش بی جا کند و به جای آن طرح تازه ای پیشنهاد کند‪ .‬بارها شاهد بوده ایم که طرح ونقشه یک‬
‫خانه یا تأسیسات درحال ساختمان را چند مرتبه تغییر می داد و آخر سر به مرز قناعت نمی رسید وهمچنان برای تغییر‬
‫دادنش برمغز خود فشار می آورد واز این و آن درخصوص احتمال تغییرات بیشتر سوال می کرد‪ .‬از دروغ متنفر بود؛‬
‫بی حرمتی به شخصیت انسان و هتک ناموس را تحت هیچ شرایطی نمی بخشید و از شنیدن روایت ها در بارۀ ظلم و‬
‫زورگویی آتش می گرفت ونوعی ارتعاش وبی نظمی درحرکاتش پدیدار می گشت‪.‬‬
‫روزی یک موتر باربری که پیشاپیش موتر مسعود درحرکت بود‪ ،‬از روی اشتباه‪ ،‬با یک فیل مرغ (بوقلمون) که نتوانست‬
‫عرض جاده را به تندی بگذرد‪ ،‬تصادم کرد‪ .‬مسعود که خود راننده گی می کرد‪ ،‬با دیدن این صحنه چنان به سرعت راند‬
‫که دریک چشم برهم زدن‪ ،‬جلو موتر توقف کرد و ازموتر پیاده شد‪ .‬راننده باربری که مسعود را شناخته بود‪ ،‬زود تراز‬
‫وی صحنه را ترک گفته بود‪ .‬مسعود رو به من ( محمود دقیق) کرد وگفت‪:‬‬
‫این دریور را پیدا کنید‪ ...‬کجا رفته است؟ او فیل مرغ را زده است وخودش فرار کرده است‪ .‬تو مسأله را پی گیری کن‬
‫که آیا این دریور بدبخت الیسنس ( جوازراننده گی ) دارد و یا خیر؟‬
‫مسعود پی کار خودش رفت و مأموریت را به دوش من گذاشت‪.‬‬
‫مسعود دردشوارترین شرایط جنگی‪ ،‬قانونی را وضع کرد که به موجب آن هیچ کس حق نداشت درختان میوه دار و‬
‫جنگالت پسته را به طور بی رویه قطع کند‪ .‬صید حیوانات وحشی و "قتل عام ماهیان" با استفاده از انفجار بم که وی آن‬
‫را یک عمل ظالمانه می دانست‪ ،‬در قلمرو وی خاتمه یافت‪.‬‬
‫آقای دقیق می افزاید‪:‬‬
‫مسعود شیر و چای سبز را خیلی دوست داست‪ .‬هر صبح وعصر شیر می نوشید و سفارش می کرد که مقدار چای سبز‬
‫در شیر‪ ،‬اضافه از حد معمول باشد‪ .‬بنا به روایت دیگر‪ ،‬او حلوا را نیز بسیار دوست داشت و ماه رمضان حلوا فرمایش‬
‫می داد‪ .‬در حساس ترین حاالت جنگ و فرار و زنده گی چریکی‪ ،‬در گرسنه گی‪ ،‬محاصره و توقف درسایه سار کوه ها ‪،‬‬
‫زیر درختان ویا لب دریاچه های زالل‪ ،‬ظرافت های زنده گی را فراموش نمی کرد‪ .‬در چنین حاالت‪ ،‬با شدت و حساسیت‬
‫تمام‪ ،‬پاکی ونظافت را رعایت می کرد؛ ازکوچک ترین بی مباالتی والقیدی عصبانی می شد‪ .‬اگر کسی از روی عمد یا از‬
‫روی اشتباه‪ ،‬از دولبه پیاله می گرفت و به سوی دهان خود می برد‪ ،‬با واکنش تند وی مواجه می شد و فی الفور دستور‬
‫می داد‪:‬‬
‫ازدسته پیاله بگیر و بردار!‬
‫اگر کسی از روی ناگزیری یا آسان گیری‪ ،‬از روی دسترخوان عبور می کرد‪ ،‬مسعود یا از صرف طعام منصرف می شد‬
‫یا آن طوری که آرزو داشت‪ ،‬شخص متخلف را متوجه اشتباهش می ساخت که هیچ گاه چنین اشتباهی را تکرار نکند‪.‬‬
‫حتی در لحظه های قحطی آب‪ ،‬بدنش را با شش سطل آب می شست و به کمتر قناعت نمی کرد‪.‬‬
‫‪-8 -‬‬

‫نفرت از زورگویی و مواد مخدر‬

‫هیچ کسی جرأت نداشت درحضورمسعود سگرت (سیگار) و چرس ( حشیش) دود کند و یا نسوار به دهانش بگذارد‪.‬‬
‫(نسوار نوعی ماده تخدیرکننده است که در افغانستان و پاکستان موارد استعمال وسیع دارد‪ .‬این ماده به شکل پودر سبز‬
‫رنگ است و طعم بسیار تند و گزنده دارد واز برگ و آمیزه ای از مواد نشه آور تهیه می شود‪ .‬نسوار خاصیت گیچ کننده‬
‫گی سریع دارد و گفته می شود که مصرف کننده گان نسوار به زودی سالمتی دندان های شان را از دست می دهند‪) .‬‬
‫این یکی از اصول اعتقادی و "مدیریت بحران" درتفکر مسعود بود‪ .‬کمیته های ویژه ای که به هدف نظارت بر عمل‬
‫مجاهدان در گوشه و کنار جبهات برپا شده بود‪ ،‬به هر نوع تخلف رسیده گی می کردند و مسعود درآن مداخله نمی کرد‪.‬‬
‫هدف از ایجاد این اصول‪ ،‬عادت دادن مردم به قانون حتی در بدترین وضعیت جنگ و مرگ بود‪ .‬به همین سبب در اوایل‬
‫سال های جهاد‪ ،‬تهیه سگرت ونسوار درجبهات جنگ را ممنوع اعالم کرد‪ .‬آقای ریگستانی می نویسد‪:‬‬
‫" درسال ‪ 1992‬که تازه نیروهای ما وارد کابل شده بودند‪ ،‬با مسعود در ماشین او‪ ،‬سوار‪ ،‬ازچهار راهی انصاری‬
‫درمرکز شهر‪ ،‬می گذشتیم‪ .‬در وسط چهارراهی پوسته ای (پاسگاه) بود وسربازی سیگار در دست ایستاده ‪ ،‬به محض آن‬
‫که چشم مسعود به او افتاد‪ ،‬به راننده دستور داد توقف کند‪ .‬دروازه ماشین را باز کرد و به سرباز گفت‪ ،‬نزدیک بیاید‪.‬‬
‫چون چشم سرباز به مسعود افتاد‪ ،‬با خوشحالی زیاد نزدش آمد‪ .‬البته سبب خوشحالی او معلوم بود‪ .‬زیرا مسعود شخصیت‬
‫افسانه ای دربین مردم بود و در باره او وکارنامه هایش‪ ،‬داستان های اغراق آمیزی تعریف می کردند‪ .‬بناءً سرباز حق‬
‫داشت خوشحال باشد که مسعود را ببیند‪ .‬سرباز نزدیک دروازه ماشین رسیده بود که مسعود ناگهان سیلی محکمی به روی‬
‫او زد‪ .‬سرباز که گناه خود را ندانسته بود‪ ،‬به عقب رفته‪ ،‬باز سیگار در دست به حالت آماده باش ایستاد‪ .‬من دریافتم که‬
‫هنوز جرمش را در نیافته‪ ،‬بدون این که مسعود متوجه شود‪ ،‬به او اشاره کردم که سیگار خود را بیاندازد‪ .‬سرباز متوجه‬
‫شد و سیگار را زیر پا انداخت و به مسعود سالم نظامی داد‪".‬‬
‫( مسعود و آزادی صفحه ‪)146‬‬
‫بارها اتفاق افتاد که معتادان به حشیش را در مالء عام مجازات کرد‪ .‬او این سخن خود را همیشه تکرار می کرد‪ :‬مجاهدی‬
‫که متصف به اخالق اسالمی نیست‪ ،‬مانند گاو شاخ زن است!‬
‫برخی مجاهدان که موهای دراز داشتند با واکنش مسعود مواجه می شدند و او شخصا قیچی بر می داشت وموهای دراز‬
‫آن ها را قیچی می زد‪.‬‬
‫او علت شکست نیروهای خود در برابر طالبان درکابل را "ضعف معنویت" نامید‪.‬‬
‫تنفر وی از زور گویی و دکتاتوری‪ ،‬مرزی نمی شناخت ودر بحرانی ترین دوران مرگ وزنده گی اعتقاد خود را با‬
‫صراحت بیان می کردو می گفت‪:‬‬
‫راه حل بحران این مملکت‪ ،‬برقراری نظام دموکراتیک و عدالت است!‬
‫به پوشیدن دریشی نظامی (کت وشلوار نظامی) عالقه مفرط داشت و به طورمعمول دریشی و لباس خاکی رنگ را‬
‫انتخاب می کرد‪ .‬درمقام حفظ تقوا‪ ،‬شکیبایی‪ ،‬مقاومت دربرابر سختی ومصیبت و مداومت دررعایت اصول دینی‪ ،‬به مثابه‬
‫یک کوه بود و به همین علت تأثیرحضورش به حدی بود که درهر حالت مجبور می شدی که از حدود احترام بیرون‬
‫نشوی‪ .‬داوری اش در باره مردم‪ ،‬با عبارتی کوتاه بیان می شد‪ .‬می گفت‪:‬‬
‫ملت ما روحیه مقاومت دارد‪.‬‬
‫درتوضیح مقاومت‪ ،‬عقیده اصلی خود را این گونه برزبان می راند‪:‬‬
‫درمواقع دشواری و فشار‪ ،‬اگریک ساعت با تمام قدرت و اراده ایستاده گی کنی‪ ،‬سال های سال از گزند دشواری وبالیا‬
‫رها می شوی‪.‬‬
‫روزی از وی سوال شد‪:‬‬
‫علت جنگ شما با طالبان چه است؟‬
‫جواب داد‪:‬‬
‫علل زیادی است که باید با این گروه به نبرد ادامه دهم‪ .‬به طور عمده روی سه علت با این گروه می رزمم‪ :‬یک‪ ،‬طالبان‬
‫به طورکامل‪ ،‬خواسته وناخواسته به بیگانه گان خدمت می کنند‪ .‬دو‪ ،‬بربنیاد اهداف قومی عمل می کنند‪ .‬سه‪ :‬درخصوص‬
‫اسالم‪ ،‬رفتار افراطی دارند‪ .‬ما با این سه نوع رفتار مخالفیم و راهی جز جنگ و مقاومت سراغ ندارم‪.‬‬
‫مسعود درپسوند نام "طالبان" همیشه کلمه "مزدور" را در صفت آنان برزبان می راند‪ .‬او این عبارت را همیشه برزبان‬
‫می آورد‪:‬‬
‫تعصب قومی ازنظرما شرک است‪ .‬اما برپایی عدالت باید محقق شود‪ .‬برپایی عدالت از نظر مسعود‪ ،‬تحقق دموکراسی‬
‫بود‪.‬‬
‫فهیم دشتی می گوید‪:‬‬
‫درسال آخرجنگ ومقاومت برضد طالبان‪ ،‬مسعود پیوسته می گفت که سیرصعودی طالبان پایان یافته و با آن که گستره‬
‫لشکرکشی آنان چشمگیراست‪ ،‬از حیث انگیزه‪ ،‬مشروعیت وتوانایی‪ ،‬درحال نزول اند‪ .‬وی درتوضیح نظراتش به نقشه‬
‫جنگی که دردیوار پهن شده بود‪ ،‬اشاره کرد‪:‬‬
‫ما سرانجام مرحله دشوار جبهه سازی وسیع درمناطق شرق‪ ،‬غرب ومناطق مرکزی را پشت سرگذاشته ایم‪ .‬اکنون حوزه‬
‫مانور ما درنواحی غرب‪ ،‬شرق و نقاط مرکزی‪ ،‬به مراتب گسترده تراز جبهه اصلی جنگ است‪« .‬تنظیم ها» عمال‬
‫متالشی شده اند و روند یک دست شدن مقاومت سراسری سریع شده است‪ .‬این زمانی بود که شخصیت مسعود درمرحله‬
‫جدید جنگ با طالبان به پخته گی می رفت واز مراحل جانفرسای شکست ها و نا امیدی ها گذر کرده بود‪.‬‬
‫مسعود درپنج سال مقاومت بر ضد طالبان‪ ،‬با فشار های وحشتناکی روبه رو بود؛ سختی ها کشید و آبدیده تر شد‪ .‬فهیم‬
‫دشتی از روز های اول عقب نشینی نیروهای دولتی از کابل (میزان ‪ 1375‬خورشیدی) به سوی وادی پنجشیرمی گوید‪:‬‬
‫من برای نخستین بار ترس ونگرانی تلخ و عمیق را زمانی درسیمای مسعود مشاهده کردم که قوای تحت رهبری وی با‬
‫تمام سازوبرگ دولت ونظام‪ ،‬واپس به درون دره پنجشیر عقب نشینی کرد‪ .‬وضع فوق العاده دشوار‪ ،‬خطرناک‪ ،‬شکننده‬
‫واسفناک بود‪ .‬دهانه ورودی دره به منظور سدبندی علیه یورش بی وقفه طالبان به بسترگاه طبیعی پنجشیر انفجار داده شده‬
‫بود‪ .‬شاید مسعود درتمامی جنگ های فرسایشی با شوروی ها و ارتش کابل دردوران جهاد‪ ،‬این چنین مرحله سیاه شکست‬
‫را در زنده گی خویش تجربه نکرده بود‪ .‬با این حال‪ ،‬آتش یک تصمیم قطعی درچشمانش فواره می زد‪ .‬به خانه ما در‬
‫منطقه دشتک آمد‪ .‬روبه آسمان کرد وگفت‪:‬‬
‫پروردگارا! فقط به من سه روز مهلت بده‪ ،‬سه روز فرصت بده‪ ...‬من مسیر جنگ را عوض می کنم‪ .‬سپس گفت‪:‬‬
‫چای سبز برایم بیاورید و بعد‪ ،‬یک چشم می خوابم‪.‬‬
‫او عادتاَ در بدترین حالت جنگی درهرجایی که می خواست‪ ،‬به خواب عمیق فرومی رفت؛ همیشه بعد از نیمه شب می‬
‫خوابید و درپایان شب ها‪ ،‬یادداشت های خصوصی خود را می نوشت‪ .‬همان روز بعد از نوشیدن چای‪ ،‬به خواب رفت‪.‬‬
‫من شاهد بودم که مسعود‪ ،‬لحظه های بس آشفته‪ ،‬غیرعادی‪ ،‬انباشته از حرکات دردناک را از سر می گذراند‪ .‬درواقع می‬
‫توان گفت که لحظه های آزمایش استخوان شکن‪ ،‬خود او را مصرف می کردند‪ .‬درطی یک ساعت‪ ،‬صدها بار ازین پهلو‬
‫به آن پهلوشد؛ دست خود را پهن کرد؛ جمع کرد؛ یک پا را به عالمت آرامش روی دوشک رها کرد اما زود به زود‪،‬‬
‫پاهایش را جمع کرد و راست کرد‪ .‬سرش را ازین رخ بالش به آن رخ بالش دور داد و دندان های خود را می جوید‪...‬‬
‫مسعود درنا آرام ترین خواب تلخ زنده گی اش‪ ،‬درتالش نجات جان صدها هزار انسانی بود که سال های متمادی با نثار‬
‫کردن جان خود و فرزندان و دارایی های شان‪ ،‬درکنار وی زنده گی کرده بودند‪ .‬درآن لحظه ها‪ ،‬از شوخی های مسعود‬
‫نشانی نمانده بود‪ .‬درمدتی کوتاه‪ ،‬دو باره بر گردونۀ ابتکار و قدرت نمایی قرار گرفت‪.‬‬
‫مسعود‪ ،‬خود در باره تلخی ومرارت شکست چنین می نویسد‪:‬‬
‫"شکست چیز بد وتلخی است‪ .‬شاید هیچ تلخیی به اندازه شکست‪ ،‬رنج آورنباشد‪ .‬مخصوصاً شکست درجنگ مسلحانه در‬
‫برابر دشمن آشتی نا پذیر‪.‬‬
‫شکست با همه اندوه وبدبختیی که با خود دارد‪ ،‬برای بعضی ها سرآغاز پیروزی های بزرگی بوده که اصالً قبل ازآن‬
‫تصورش هم برایش نا ممکن بوده است‪ .‬من چندین بار درزنده گی با چنین مسأله ای رو به رو شده ام‪ .‬پیروزی هایم همه‬
‫بعد از چشیدن زهر تلخ شکست ها بوده است‪ .‬به یاد می آورم زمانی را که قوای مان درسال پنجاه و هشت در برابر‬
‫عساکر دولتی شکست خورد و تقریبا متالشی شدیم‪ ،‬اکثر مردم به نظر نفرت به ما می دیدند و عامل بدبختی خود‪ ،‬مرا می‬
‫دانستند‪ .‬درظرف کمتر از دو سه روز‪ ،‬اکثر مردمی که درهمراهی ما افتخار می نمودند‪ ،‬همه برعلیه ما قدعلم کرده و به‬
‫نظر حقارت به ما می نگریستند‪ .‬تو گویی کمونیستیم و با سال ها بیگانه بوده اند‪ ( ".‬کتاب مسعود و آزادی صفحه‬
‫‪)126‬‬
‫شاید دشوار ترین آزمایش های تجربی مسعود‪ ،‬پروسه تلخ و ناگفته ای بوده است که وی تالش می کرد تا پشت "ترس" را‬
‫بر زمین بزند‪ .‬گویا ویژه گی حس ترس آن است که بعد ازهر شکست وفرار‪ ،‬دو باره روی پا می شود و به سوی شخص‬
‫بر می گردد‪ .‬او در زنده گی و جنگ‪ ،‬تا حد زیادی در مسیر تسلط کامل برحس ترس و ترس هایی که همراه با حوادث به‬
‫سوی آدم حمله ور می شوند‪ ،‬جلو رفت؛ ترس چیزی نیست که وجود آدمی را ترک کند‪ .‬هر انسانی خودش دقیقاً می داند‬
‫چه زمانی‪ ،‬ازچی می ترسد و آن ترس‪ ،‬در چه مواقعی‪ ،‬توان انسانی را آرد می کند و چه زمانی می شود با آن پنجه در‬
‫پنجه انداخت‪ .‬احمدشاه مسعود‪ ،‬خود درین باره می نویسد‪:‬‬
‫« آیا همین حاال از مرگ می ترسم؟ به یقین نه‪ ،‬به خداوند نه! به شهادت خود واقعا خرسندم وایمان کامل دارم که خداوند‬
‫به وعده خود وفا می کند و از گناهان کم و زیادم‪ ،‬هم خواهد گذشت وحیات جاودان و راحت جاودانی را نصیبم خواهد‬
‫کرد‪ .‬فقط کمتر تشویش دارم که بعد مرگ من‪ ،‬برادران همسنگرم چطور خواهند کرد؟ این تشویش هم برایم چندان رنج‬
‫آور نیست؛ چه‪ ،‬مردم خدایی دارند و او با قدرت است و از همه کرده دلسوزتر‪ .‬اگر یک دری بسته گردد‪ ،‬صد در دیگری‬
‫باز کند‪ .‬واقعاَ از زنده دستگیر شدن می ترسم‪ .‬این که کمونیست ها مرا بگیرند‪ ،‬توهین و تحقیر کنند‪ ،‬عذابم بدهند و من‬
‫زیر فشار آن ها مقاومت کرده نتوانم و برادرانی را که در بین دشمن فعالیت دارند‪ ،‬افشا کنم‪ .‬خداوندا خیر به دست توست‪.‬‬
‫صد بار شهادت را قبول دارم‪ ،‬مگر اسیر شدن را نه! خدایا مرا اسیر دشمن نسازی‪ ،‬تو خالقی‪ ،‬به تو نیاز می کنم که مرا‬
‫اسیر دشمن نسازی‪".‬‬
‫( درپایان اولین ماه از آغاز حمله هفتم شوروی ها که به تاریخ ‪ 12‬اپریل‪1984‬صورت گرفت‪ .‬پایگاه دره خیالب‪29 -‬‬
‫ثور‪)19/5/1984 -1363‬‬
‫درسال ‪ 1377‬خورشیدی وقتی عبداهلل اوجاالن رهبر حزب کارگران کردستان ترکیه بر اثر یک توطئه بین المللی از یک‬
‫فرودگاه در کنیا ربوده شد و به شکنجه گران ترک تحویل داده شد‪ ،‬مسعود با خاموشی و اندوه‪ ،‬صحنه های وحشت ناک‬
‫انتقال اوجاالن به شکنجه گاه را از طریق شبکه تلویزیونی بی بی سی تماشا می کرد‪ .‬وی درپایان فقط گفت‪:‬‬
‫" اوجاالن مرد استواری است‪ .‬خدا هیچ کس را درچنین سرنوشتی دچارنکند!"‬
‫بدون شک مسعود‪ ،‬با دیدن صحنه هایی که خود از آن متتفر بود‪ ،‬این جمله کوتاه را با تلخی و مرارتی تمام بر زبان رانده‬
‫بود‪.‬‬
‫با این حال مسعود این مهارت را در خود پروریده بود که هرگز‪ ،‬دهلیز احساسات خویش را به روی دیگران باز نگه‬
‫ندارد‪ .‬او در یک چنین احوالی‪ ،‬سرمستی و بی باکی خویش را از سرمی گرفت تا در احساسات جنگجویان کمترین رخنه‬
‫ای نیافتد‪.‬‬
‫سید عظیم مصطفی در توضیح روز های دشوار پس از عقب نشینی از کابل در میزان سال‪ 1375‬می گوید که درآن‬
‫روزها دلهره و مأیوسی بر ارواح مردم مسلط شده بود؛ مسعود در رفتارش ظاهری اش نقش شادمانه ای بازی می کرد‪:‬‬
‫درهمین شب ها و روز های دشوار‪ ،‬که همه چشم ها به سوی او بود‪ ،‬فشار و اندوه خود را به سختی پنهان می کرد‪.‬‬
‫روزی درحضور چند تن از همراهان رو به صالح محمد ریگستانی گفت‪:‬‬
‫کجا هستی بچه پوهنتونی؟ (در زبان پشتو‪ ،‬دانشگاه معنی می دهد و برگردان کامل واژه دانشگاه است‪).‬‬
‫ریگستانی جواب داد‪:‬‬
‫من می توانم ادعا کنم که در زمان حکومت مجاهدین چند ماه به دانشگاه رفتم و بعد ازین هم اگر فرصت دست داد‪ ،‬وارد‬
‫دانشگاه خواهم شد‪ .‬افسوس به حال شما که هرگز به محیط دانشگاه وارد نخواهید شد!‬
‫ورود به حوزه دانشگاه و آموزش عالی یکی از آرزوهای مسعود بود که هرگز به آن نرسید‪.‬‬
‫من ( نگارنده کتاب حاضر) یک بامداد روشن بهاری در ساختمان چهار طبقه ای "اوپراسیون" برای انجام کاری نزد‬
‫مسعود رفتم‪ .‬وقتی کارم تمام شد‪ ،‬ازین در و آن در‪ ،‬از جمله از سطح وسویه لیسه های امانی و استقالل سخن به میان آمد‪.‬‬
‫ناگهان چشم مسعود از راه کلکین به بیرون راه کشید و آهسته گفت‪:‬‬
‫هی ‪ ...‬لیسه استقالل! تو به چه حال افتادی و سرنوشت‪ ،‬مرا به کجا پرتاب کرد!‬

‫آقای ریگستانی به نقل ازمسعود می گوید‪:‬‬


‫جنگ هم علم است وهم هنر؛ خودش فرماندهی را فقط هنرمی دانست‪.‬‬
‫کاکا تاج الدین( خُسرمسعود) می گوید‪:‬‬
‫درسال ‪ 1361‬در ناحیه جامی روستای ملسپه محاصره روس ها چنان تنگ شد که میان ما و سربازان روسی کمتر از‬
‫صد متر فاصله بود‪ .‬از چهارسو درمحاصره کوماندو های روسی افتاده بودیم‪ .‬ما از الی درختان‪ ،‬صف متحرک نظامیان‬
‫روسی را نگاه می کردیم‪ .‬مسعود ناگهان روی پا شد تا به سوی سربازان آتشباری کند‪ ،‬اما من با تمام قدرت‪ ،‬دستش را به‬
‫سوی خود کشیدم وگفتم‪:‬‬
‫تیراندازی نکن ‪ ...‬این مرگ حتمی ما است‪ ...‬آن ها از حضور من وتو خبرندارند‪ ...‬بمان خود شان ازین جا دور می‬
‫شوند‪.‬‬
‫مسعود حالت عادی نداشت و احساساتی شده بود‪ .‬من دستش را رها نکردم‪ .‬دقایقی بعد‪ ،‬صف لغزان نظامیان که از چند‬
‫سو به هم نزدیک شده بودند‪ ،‬از منطقه شابه روستای آستانه به سوی آستانه راه افتادند‪ .‬سه روز بعد از آن‪ ،‬در روستای‬
‫نوه لیچ مهمان بودیم که ناگهان یک دسته از چرخبال های روسی بر فراز ما ظاهر شدند‪ .‬به طور قطع فکر کردیم که‬
‫محل اقامت ما افشا شده و هواپیما ها به بمباران آمده اند‪ .‬بسم اهلل خان و شاه نیاز هم با ما بودند‪ .‬با سرعت از خانه به‬
‫بیرون پریدیم و عقب سنگ بزرگی موضع گرفتیم‪ .‬مسعود پرسید‪:‬‬
‫چه کسی به حکومت اطالع داده باشد؟‬
‫یکی از همراهان ما گفت که یک تن از مجاهدان به نام ضابط دُر( دُرمحمد) ساعتی پیش یکی دو بار سوار بر بایسکل‬
‫ازجاده مقابل خانه عبور کرد!‬
‫چرخبال ها مثل یک دسته زاغ بر فراز منطقه ای که ما در ته سنگ خزیده بودیم‪ ،‬درحرکت بودند‪ .‬مسعود به همراهان‬
‫گفت‪:‬‬
‫اگر افشا شده باشد که ما این جا هستیم‪ ،‬لحظاتی بعد به بمباران شروع می کنند‪ .‬قبل از آن که همه چیز از کنترول خارج‬
‫شود‪ ،‬یکی ازشما‪ ،‬از عقب مرا به ضرب گلوله از بین ببرد که زنده به چنگ دشمن نیفتم‪.‬‬
‫و بالفاصله اسلحه برداشت و به حالت نیم خیز‪ ،‬قصد داشت از موضع بیرون شود و خود را برای آخرین جنگ آماده کند‪.‬‬
‫من به او چسپیدم و او را دو باره به درون حفره کشیدم‪ .‬هواپیما ها همچنان به طورمرموزی در فضا دور می زدند‪ .‬دل‬
‫من گواهی می داد که انتظار بکشیم‪ .‬شاید به زودی ازین منطقه ناپدید شوند‪ .‬درین حال از درون آسیاب به سوی هواپیما‬
‫ها تیراندازی شد‪ .‬مطلع شدیم که کاکا شهاب الدین به سوی هواپیما ها شلیک کرده بود‪ .‬با کمال تعجب مشاهده کردیم که‬
‫هواپیما ها بعد از تیراندازی شهاب الدین از درون آسیاب‪ ،‬کم کم ارتفاع گرفتند و سپس به سوی میدانچه عقب خانه رحیم‬
‫خان ( مشهور به غالم بچه) رفتند‪ .‬پیلوت ها ندانستند که مسعود در چند صد متری شان عقب سنگی پنهان بود‪ .‬اگر درآن‬
‫دقایق‪ ،‬مانع مسعود نمی شدم‪ ،‬او خودش را ظاهر می کرد و درنتیجه فاجعه بار می آمد‪.‬‬

‫جنگ کانتینر ها‬


‫سال ‪7811‬‬
‫منابع‪ :‬جنرال محمد قاسم خان‬
‫حاجی رحیم‬
‫جنرال داود داود‬

‫ارتش کوچک و عمدتاَ چریکی مسعود که درچهارسال جنگ درکابل فرسوده شده و توانش رزمی اش را از دست داده‬
‫بود‪ ،‬بعد از عقب نشینی ازکابل‪ ،‬با بحران سختی درگیر بود‪ .‬تعرض طالبان منظم انجام می گرفت‪ ،‬و ارتش مسعود‬
‫درصدد کسب فرصت برای استقرار درسوق الجیش دفاعی جدید بود‪ .‬تالش برای استقرار دفاعی‪ ،‬نیاز به زمان داشت و‬
‫طالبان و پاکستان به این نکته پی برده بودند که نباید مسعود را موقع داد که ارتش پراکنده ای خود را دو باره سامان‬
‫بدهد‪ .‬نصیراهلل بابر وزیر داخله درزمان نخست وزیر بوتو در پاکستان و گوهر ایوب وزیر خارجه آن کشور بعد از تسلط‬
‫طالبان برکابل اعالم کردند که دره پنجشیر (بستراصلی مقاومت) ظرف سه روز اشغال خواهد شد‪ .‬این ادعا درآن زمان‬
‫بیشتر جنبه تبلیغاتی و فشار روانی داشت‬
‫غلبۀ مسعود بر بحران اولیۀ شکست‪ ،‬سبب شد که درچندین دور جنگ سرنوشت ساز‪ ،‬سامانه تاکتیکی رشک انگیزی را‬
‫در امر به دام اندازی هزاران طالب مهاجم به نمایش بگذارد‪ .‬او درمیدان های جنگ‪ ،‬تاکتیک های قبض وبسط را به کار‬
‫گرفت‪ .‬درچندین دور‪ ،‬جبهه گسترده را ناگهان منقبض کرد ومحاذ طالبان را گسترش داد وسپس ضربات کارسازی بر‬
‫ماشین تعرضی آنان وارد آورد‪ .‬تاکتیک جدید مسعود با اختراع «جنگ کانتینر ها» به منظور کم کردن سرعت تعرضی‬
‫طالبان‪ ،‬برای نخستین بار در جاده بگرام‪ -‬چاریکار عملی شد‪ .‬به دستور مسعود‪ ،‬شماری از کانتینر های بزرگ به شکل‬
‫مانع درعرض جاده جا به جا می شدند و در میان این کانتینر ها خاک و گل مرطوب انباشته می شد‪ .‬این موانع در نقاط‬
‫باریک معابر یا جاده عمومی مستقر می گشتند تا وسایل نظامی ارابه دار به خصوص تانک و داتسون ها از راه دیگری‬
‫نتوانند به حرکت خود ادامه دهند‪ .‬ضخامت این کانتینر ها حداقل دو متر بود و انباشت گل وخاک مرطوب درین جعبه های‬
‫غول پیکر‪ ،‬کاری بس سنگین طلب می کرد‪.‬‬
‫کاربرد اولی جنگ کانتینرها این بود که در ایجاد سد بندی در برابر صدها داتسون پر از نفرات طالبان به اندازه یک کوه‬
‫بزرگ مانع و مشکل خلق می کرد‪ .‬این موانع به اثر انفجار‪ ،‬شلیک تانک و توپ و خمپاره متالشی نمی شدند‪ .‬این تنها‬
‫بخشی از کار بود‪ .‬موازی با کانتینر های پر از گل و خاک‪ ،‬کانتینر های دیگری در عرض جاده و یا حاشیه جاده گذاشته‬
‫می شدند که صدها تن بمب هواپیما و مواد انفجاری بسیار قوی و آتش زا در درون آن ها تعبیه می شدند‪ .‬در فاصله یک‬
‫کیلومتری سد های کانتینری‪ ،‬دسته های مسلح به کمین می نشستند و تقریباَ کمتر از نیم کیلومتری اطراف کانتینر ها به‬
‫وسیله خارهای فلزی دارای سه شاخه مساوی به هر سو پاشیده می شدند‪ .‬خارهای فلزی نوک تیز‪ ،‬به هر پهلویی که روی‬
‫زمین قرار می گرفتند‪ ،‬یک شاخه تیز آن به سوی هوا بلند می ماند و تایر داتسون های دوکابین طالبان درنخستین لحظه‬
‫برخورد با تیغ این خارهای دارای سه شاخک‪ ،‬از کار می افتادند‪.‬‬
‫نفرات مسلح طالبان با دست پاچه گی از بدنه عقبی داتسون به زمین می پریدند‪ .‬آنگاه افراد نشسته درکمین‪ ،‬دست به‬
‫آتشباری می زدند‪ .‬طالبان درتالش نجات جان‪ ،‬با سرعت در پناه کانتینر های بزرگ می خزیدند‪ ،‬اما کانتینر ها که خود‬
‫دام های مرگ بودند‪ ،‬آن ها را پناه نمی دادند‪ .‬همزمان با شدت آتشباری‪ ،‬تجمع طالبان در کنار کانتینر ها افزایش می‬
‫یافت و آنگاه ده ها تن مواد انفجاری به وسیله ریموت کنترول از راه دور انفجار داده می شدند و ده ها طالب همراه با‬
‫قطعات کانتینر ها و داتسون ها به هوا بلند می شدند‪ .‬نخستین جنگ کانتینری در دو راهی بگرام واقع در چهل کیلومتری‬
‫شمال کابل سازماندهی شد که برای طالبان نتیجه وحشت ناکی در قبال داشت‪ .‬بعد از آن در چندین نقطه از منطقه بگرام تا‬
‫شهر چاریکار‪ ،‬ازین گونه موانع کانتینری در مسیر حرکت ارتش طالبان جا به جا شدند‪ .‬وقتی نخستین دسته های تعرضی‬
‫طالبان به موانع برخورد کردند‪ ،‬صدها داتسون پر از جنگجویان در اطراف کانتینر ها تجمع کردند‪ .‬در اوج تجمع طالبان‪،‬‬
‫کانتینر های پر از مواد انفجاری به وسیله آله الکترونیکی هدایت کننده از فاصله دور‪ ،‬انفجار داده شدند که در نتیجه آن‪،‬‬
‫رزمنده گان فعال طالبان به شمول فرماندهان خط اول جنگ جان های خود را از دست دادند‪.‬‬
‫تاکتیک جنگ کانتینری شرایطی را فراهم کرد که مسعود‪ ،‬با زحمت کمتری توانست بر وضعیت اضطرار حاصل از‬
‫شکست درکابل مسلط شود‪ .‬درآن شب ها و روز ها‪ ،‬وضع واقعاَ اضطراری و خطرناک بود‪ .‬رهبران طالبان به‬
‫فرماندهان ارشد مسعود از جمله مارشال فهیم به شیوه های مختلف پیام داده بودند که از کنار مسعود دور شوند و آنان‬
‫حاضر خواهند بودکه موقعیت و جایگاه شان را ضمانت کنند‪( .‬مارشال فهیم این قضیه را مکرراً روایت کرده و خود من‬
‫نیز حاضر بودم‪ .‬مؤلف) مسعود ازین نوسان ها آگاهی داشت‪.‬‬
‫جنرال قاسم خان پدرفهیم دشتی می گوید‪:‬‬
‫درلحظه هایی که لشکر مسعود به سوی ناحیه دخولی پنجشیر به سرعت عقب می نشست‪ ،‬مسعود از من خواست که یک‬
‫کانتینر نسبتا جدید وبزرگ مملو از مواد انفجاری را در کنار جاده بگرام‪ -‬چاریکار جا به جا کنم و بر در آن قفل سنگینی‬
‫بزنم‪ .‬این کانتینر نیز از دورهدایت می شد‪ .‬مسعود گفت‪:‬‬
‫طالبان گمان می برند که این کانتینر بزرگ با این قفل سنگین‪ ،‬ذخیره گاه اسلحه و تجهیزات گران بهایی است که نیروهای‬
‫مسعود فرصت نیافته اند آن را تخلیه کنند‪ .‬فرماندهان طالبان عادت دارند که برسر تصاحب غنیمت‪ ،‬ابتداء دراطراف‬
‫کانتینر تجمع کنند و آن وقت خواهی دید که چه اتفاقی می افتد! هدایات مسعود را به طورکامل اجرا کردم‪ .‬ساعاتی بعد که‬
‫ما دردامنه های اطراف از طریق دستگاه های دوربین صحنه را تماشا می کردیم‪ ،‬نفرات زیادی از طالبان همراه با موتر‬
‫های داتسون دارای دو کابین‪ ،‬کانتینر را احاطه کردند‪ .‬این تجمع دیری دوام نیاورد و انفجار عظیمی در منطقه روی داد و‬
‫کانتینر‪ ،‬نفرات طالبان وموتر های شان درهوا پراکنده شدند‪ .‬او بعد ها هنر فرماندهی جنگ را با خونسردی عجیبی به کار‬
‫می گرفت‪ .‬درسال ‪ 1378‬که طالبان از تاریخ چهارم ماه اسد تا دوازده همان ماه در شمالی پراکنده شدند‪ ،‬مسعود فقط‬
‫گفت‪:‬‬
‫ما خود را جمع کرده ایم وحاال طالبان در جبهه گسترده و سخت نا مأنوس‪ ،‬تمرکز خود را از دست داده اند‪ .‬حاال می‬
‫توانیم همچون مشت واحد‪ ،‬ضربه اساسی را وارد کنیم‪ .‬این ضربات اساسی از چندین جناح بر طالبان وارد آمد ودرآن‬
‫کارزار‪ ،‬قطع مسیر عقبی طالبان درشمالی خیلی ماهرانه انجام گرفت که درمدتی کوتاه واحدهای جنگی طالبان همراه با‬
‫تمامی جنگ افزارها به طورکامل معدوم شدند؛ اما سطح تدارکات طالبان ازحیث اسلحه ونفرات جنگی بسیار باال بود و به‬
‫زودی‪ ،‬واحدهای جنگی خود را احیا می کردند‪.‬‬
‫حاجی رحیم می گوید‪:‬‬
‫در سال ‪ 1377‬مسعود در باغ خانه اش قدم می زد و کاله خود را در دست داشت وگفت‪:‬‬
‫اگر ما جنگ کانتینری را در دفاع از کابل آغاز می کردیم‪ ،‬نه تنها طالبان که ارتش پاکستان را به یک مسابقه تاریخی فرا‬
‫می خواندیم‪ .‬این جنگ می توانست در مسیر مارپیچی دره ماهیپر‪ ،‬نغلو‪ ،‬مسیر لته بند و دهانه پلچرخی بسیار با موفقیت‬
‫اجرا شود‪( .‬این مناطق در مسیرکوهستانی کابل‪ -‬جالل آباد قرار دارند وانسداد مسیر به معنی قطع کامل جاده ای است که‬
‫کابل را با مرز تورخم وصل می کند‪ ).‬حاجی رحیم می گوید‪:‬‬
‫تجارب جنگی ودفاعی مسعود رو به پخته گی می رفت و او قصد داشت جنگ کانتینری و ایجاد سد بندی به اشکال دیگر‬
‫را در نبرد های بعدی به منظور بیرون راندن طالبان از شمال و سپس از کابل طراحی کند‪.‬‬
‫جنگ کانتینر ها اختراع تاکتیکی مسعود در جنگ های پس از عقب نشینی از کابل بود‪ .‬بعد ازآن درچندین دور جنگ‪،‬‬
‫خط اندازی کانتینر ها به کار گرفته شد که برای نیروهای مسعود هیچ تلفاتی نداشت‪ .‬اجرایی کردن طرح خط اندازی‬
‫کانتینر ها‪ ،‬کاری بس طاقت فرسا وسنگین بود‪.‬‬
‫جنرال داود می گوید‪:‬‬
‫درسال ‪ 1377‬در جبهه تخار‪ ،‬توازن نیروها کامال به نفع طالبان برهم خورد‪ .‬حدود هزار تن از مجاهدان دربرابر تهاجم‬
‫بی وقفه حدود پانزده هزار تن از طالبان و داوطلبان از کشور های مختلف باید ایستاده گی می کردند‪ .‬مسعود تاکتیک‬
‫جنگ کانتینرها را در جبهه تخار نیز به کار گرفت‪ .‬درین جنگ‪ ،‬کانتینرها با"تلک ماین" ( تله مین) مجهز شده بودند‪ .‬آتش‬
‫تسلیحات سنگین از چهار جناح به سوی مانع کانتینری عیار شده بود‪ .‬مسعود از فراز تپه ای‪ ،‬جنگ را تماشا می کرد‪ .‬این‬
‫تاکتیک خیلی مؤثر بود‪ .‬ما همچنان در منطقه بنگی به سوی شهرستان خان آباد در امتداد سلسله تپه ها از تاکتیک جنگ‬
‫کانتینری استفاده کردیم که در استراتیژی دفاع پایداربسیار با اهمیت بود‪.‬‬
‫مسعود از توسعه ساختاری جنگ کانتینری اطمینان داشت‪ .‬اوگفت‪:‬‬
‫ما به طور کامل با آی‪،‬اس‪،‬آی رو به رو هستیم‪.‬‬
‫درجنگ های تخار‪ ،‬پدیده ای به نام طالب اصالً مطرح نبود‪ .‬مسعود با استفاده از شبکه های ویژه اطالع داد که جنگ به‬
‫طور کامل از اسالم آباد رهبری می شود‪ .‬مسعود فیلم مستندی را به دست آورد که شماری از افسران ویژه استخباراتی‬
‫پاکستان را درجریان آموزش های جنگی نمایش می داد‪ .‬سپس همان افسران‪ ،‬با ریش های دراز‪ ،‬لباس افغانستانی‪ ،‬دستار‬
‫کالن درعقب فرمان یا عقب بدنه داتسون های طالبان در جاده های کابل‪ ،‬شمالی و جبهه شمال نشان داده می شد‪ .‬این فیلم‬
‫به کمک شبکه ناشناخته افسران بلند پایه آی‪،‬اس‪،‬آی تهیه شده و دراختیار مسعود قرار گرفته بود‪.‬‬
‫در اوج بازی های اطالعاتی و تماس های مداوم با شبکه هایی که صرفاً با خود مسعود مرتبط بودند‪ ،‬مسعود احساس کرد‬
‫که در نوعی محاصره اطالعاتی قرار گرفته است‪ .‬نشانه بارز این محاصره آن بود که مکالمات وی در دستگاه ماهواره به‬
‫نحوی از سوی سازمان های بزرگ جاسوسی دنیا که در عقب پروژه طالبان قرار داشتند‪ ،‬کشف شده و دراختیار آی‪،‬‬
‫اس‪،‬آی قرار داده شده بود‪ .‬مسعود اگرچه در هسته رهبری آی‪ ،‬اس‪،‬آی هوادارانی داشت؛ از پی آمد های رخنه اطالعاتی‬
‫سازمان های جهانی در جریان مکالمات نگران شده بود‪ .‬شبکه ای از افسران آی‪،‬اس‪،‬آی در بحرانی ترین حاالت‪،‬‬
‫مهمترین اطالعات را دراختیار وی می گذاشتند‪ .‬جنراالنی که به مقاومت مسعود در برابر تهاجم عریان وبی وقفه قطعات‬
‫نظامی پاکستان درشمال به عنوان عامل بازدارنده در برابر"حماقت" های آمرین باالتر از خود و رقبای شان نگاه می‬
‫کردند؛ چشم امید داشتند‪ .‬این حلقه افسران بدین نظر بودند و( بدون شک حاال هم هستند) که لجاجت برسر تصاحب سیاسی‬
‫افغانستان هردو کشور‪ -‬پاکستان وافغانستان‪ -‬را به تباهی می کشاند‪ .‬مسعود بعد ها علت دیگرخوشبینی افسران همکار را‬
‫درک کرد که برایش جالب بود‪ .‬توضیح این علت مجاز نیست‪ .‬درین جا نام فرد رابط میان جنراالن ارشد آی‪،‬اس‪ ،‬آی با‬
‫مسعود نیز قابل ذکرنیست؛ اما ذکر این نکته بسنده است که درسازمان استخباراتی پاکستان درقضیه افغانستان ‪ ،‬آن طوری‬
‫که درظاهر امرتصور می شود‪ ،‬اشتراک موضع و استراتیژی یک پارچه وجود ندارد‪ .‬اگر فشارهای جاری غرب باالی‬
‫آن کشور ادامه یابد‪ ،‬آی‪ ،‬اس‪ ،‬آی از خیر لقمه کالن به نام افغانستان می گذرد‪ .‬چون راه دیگری باقی نمانده است‪.‬‬

‫‪4‬‬

‫آقای محمود دقیق می گوید‪ :‬اکثراوقات مسعود در حریم یاران‪ ،‬به طورآنی به آدم دیگری تبدیل می شد‪ .‬وقتی از ساعات‬
‫متوالی کار فارغ می شدیم‪ ،‬ناگهان به شوخی و دست بازی و کشمکش روی می آورد‪ .‬و نزدیک ترین فرد دم دستش را به‬
‫حیث حریف پهلوانی انتخاب می کرد‪ .‬ازمیان چند نفر‪ ،‬بدون مقدمه دست های دراز و پر زورش را دراز می کرد واز‬
‫جمع یاران هر که را که نزدیکش می بود‪ ،‬به سوی خود می کشید وبه رسم پهلوانی و زورآزمایی میان بازوانش می فشرد‬
‫و یا او را در وضعی قرار می داد که برای احتراز از سقوط به روی زمین ناگزیر به دفاع برمی خاست و این چیزی بود‬
‫که مسعود را بیشتر تشویق می کرد که به زور آزمایی و پهلوانی ادامه دهد‪ .‬این گالویزی زمانی پایان می گرفت که هر‬
‫دو از نفس می افتادند؛ اما مسعود رها کردنی نبود وبه سوی دیگر همراهان می پرید تا آن ها را نیز به چنگ آورد‪.‬‬
‫فهیم دشتی می گوید‪ :‬یک بار در مهمان خانه شماره ‪ 14‬وزیراکبرخان به سوی دکتر عبداهلل رفت تا او را به زمین‬
‫بخواباند‪ .‬دکتردرعین حالی که سعی می کرد‪ ،‬حرمت مسعود را رعایت کند‪ ،‬به خنده افتاده بود وازخود دفاع می کرد‪.‬‬
‫مسعود صاف وساده می خواست او را بیازارد و به زمین بکوبد‪ .‬با شورواشتیاق می خندید و پنجه درپنجه دکترمی‬
‫انداخت‪ .‬این صحنه دقایق متوالی ادامه یافت تا آن که هردو جانب ازنفس افتادند‪ .‬دربدترین دوران جنگ سرنوشت ساز‪ ،‬با‬
‫بی خیالی به سوی این و آن پرزه و متلک می پراند و سخن به شوخی می گفت و دیگران را هدف قرار می داد و ازته دل‬
‫می خندید‪.‬‬
‫آقای دقیق صحنه دیگری را به یاد دارد‪:‬‬
‫روزی بعد از ختم کار رسمی‪ ،‬از فراز کوه پائین می آمدیم‪ .‬از چرخش شوخی آمیزچشمانش فهمیدم که در تعقیب من است‬
‫تا مرا به بازی مشت ویخن وکش وگیر بکشاند‪ .‬این بار می خواست مرا از باالی کوه به سوی پائین بکشد تا من بترسم‬
‫واو بخندد‪ .‬پس زود تر از دکترعبدالرحمن وخودش راه خود را به سوی دامنه کم ارتفاع تر کج کردم؛ مسعود گفت‪:‬‬
‫آمرصاحب پنجشیر! تو چه شدی؟ من ترا می پالم!‬
‫با قدم های بلند تر از وی فاصله گرفتم‪ .‬او با گام های بلندی مرا تعقیب کرد وگفت‪:‬‬
‫چرا از من دور می روی‪ ...‬من که گژدم نیستم!‬
‫دکترعبدالرحمن گفت‪:‬‬
‫گژدم نسبت به تو بهتر است‪ ...‬الاقل درفصل زمستان آرامش دارد اما تو درزمستان وتابستان آرام وقرار نداری!‬
‫مسعود از ته دل می خندید اما مرا به چنگ آورده نتوانست‪.‬‬
‫شوخی های مسعود حتی در بدترین حاالت جنگ‪ ،‬کمرنگ نمی شد‪ .‬اساسا سعی می کرد درچنین حاالت‪ ،‬روحیه شاد و‬
‫فعالی از خود نشان دهد‪ .‬درماه هایی که جنگ ومقاومت درشمالی نهادینه می شد‪ ،‬خصلت های فردی مسعود با جلوه های‬
‫ویژه ای نمودار می گشت‪ .‬حتی درسال ‪ 1378‬که مهاجرت گروهی مردم شمالی به سوی پنجشیرآغاز شد و سرنوشت‬
‫مردم به خطر فاجعه و بحران مرگبار روبه رو بود‪ ،‬مسعود با شادمانی و شوخی با مردم برخورد می کرد‪ .‬فهیم دشتی‬
‫می گوید‪:‬‬
‫درروستای دشتک‪ ،‬جلسه ای با شرکت استاد سیاف‪ ،‬فرمانده الماس‪ ،‬شادروان دکترعبدالحی وجمعی از سران جبهه‬
‫برگزار شد‪ .‬چرخبال دور تر از مکان جلسه نشست کرده بود و قرار بود مسعود به سوی چرخبال برود‪ ،‬اما وی به سوی‬
‫خانه نیم ساخت دکترعبداهلل دور خورد‪ .‬دیوارها و نقشه خانه را با دقت از نظر گذراند وخطاب به دکترگفت‪:‬‬
‫این خانه است که نقشه کرده ای؟ به این دراز خانه چه دل خوش کرده ای؟‬
‫ظاهراَ درخصوص طرح ودیزاین نمای خانه انتقاد داشت و طوری وانمود می کرد که اگر وی برای چنین کاری اقدام کند‪،‬‬
‫طراحی خانه خیلی عالی ترازین خواهد بود‪.‬‬
‫درواپسین لحظه ها به شوخی گفت‪:‬‬
‫به قوماندان بگو که سه چهار صندوق دینامیت بیاورد که این خانه را انفجار بدهم!‬
‫او درطراحی ساخت خانه و مکتب ساعت ها صحبت می کرد وگفته می شود که نقشه مکتب روستای بازارک را شخص‬
‫خودش آماده کرد و سپس مکتب ساخته شد‪ .‬بدین ترتیب‪ ،‬ساختمان لیسه بازارک به عنوان یادگار مهندسی مسعود باقی‬
‫مانده است‪.‬‬
‫من (نگارنده ) درسال های ‪ 1371‬تا ‪ 1374‬مدیر مسئول هفته نامه کابل بودم‪ .‬این هفته نامه دراوج جنگ و زمستان‬
‫درکابل به وسیله مسعود پایه گذاری شد‪ .‬باورنداشتم که مسعود درچنین حالتی‪ ،‬با نشر هفته نامه غیر دولتی موافقت کند‪.‬‬
‫ریگستانی که سازماندهی کار را برعهده داشت‪ ،‬به من گفت‪:‬‬
‫اشتباه می کنی!‬
‫یک شب درساختمان چهارطبقه ای اداره موسوم به " اوپراسیون" در نزدیکی چهارراهی وزیراکبرخان برای دیدار با‬
‫مسعود رفتیم‪ .‬ساعت ده شب بود که مسعود به آن جا آمد‪ .‬باالپوش ( بارانی) آبی روشن برتن داشت‪ .‬حین صحبت رو به‬
‫من گفت‪:‬‬
‫می خواهم نشریه ای تأسیس شود که فاسدان و گمراهان دولتی وغیردولتی را افشا کند! تعجب نکن‪ ...‬اخبار مربوط به‬
‫خیانت کاران را من برایت می دهم! او هیچ گاه فرصت نیافت و یا از روی مصلحت الزم ندانست که در باره به قول‬
‫خودش – گمراهان وفاسدان دولتی و غیردولتی‪ -‬مدارکی زنده در اختیار هفته نامه قرار دهد‪.‬‬
‫او از نخستین ماه های پیروزی مجاهدین نسبت به آینده کار حکومت‪ ،‬برخورد ونوع دیدگاه رهبران تنظیم های جهادی با‬
‫مردم و قضایای سیاسی‪ ،‬عمیقا دلزده و مأیوس بود‪.‬‬
‫جنگ سختی با حزب اسالمی حکمتیار جریان داشت‪ .‬درجریان صحبت‪ ،‬چند صدای انفجار از فاصله نزدیک به گوش‬
‫رسید‪ .‬مسعود با اشاره به انفجارگفت‪:‬‬
‫می شنوی؟ می خواهم خیانت هایی که درپس این جنگ قرار دارد‪ ،‬به مردم وتاریخ افشا شود! تو چه نظر داری؟‬
‫من گفتم‪ :‬این نشریه دولبه داشته باشد‪ :‬لبه اول به سوی افراطی گری و لبه دوم به سوی آی‪،‬اس‪ ،‬آی!‬
‫مسعود گفت‪ :‬موافق هستم!‬
‫و دست خود را برای فشردن دست من دراز کرد وگفت‪:‬‬
‫اگر خدا بخواهد‪ ،‬کار ما شد!‬
‫هرگاهی که مسعود نشریه را دردست می گرفت‪ ،‬بی آن که عناوین درشت سیاسی آن را بخواند‪ ،‬به صفحه ششم ( پاتک‬
‫خنده ) برای دیدن طنز وکارتون می رفت و ناگهان مثل کودک ذوق زده می خندید و می گفت‪:‬‬
‫ای بچه ات پیر‪ ،‬ای بچه ات پیر! این را کی طراحی کرده؟‬
‫(«ای بچه ات پیر» گفتار مخصوص مردم پنجشیر است که بیشتر طعم تعجب و حسن نظر دارد‪).‬‬
‫بی آن که درجستجوی طراح زحمتی بکشد‪ ،‬دنبال کارتون دیگرمی رفت وباردیگر خنده اش می ترکید و احساسات خود را‬
‫با حاضران مجلس شریک می کرد وصفحه را مقابل چشمان شان می گرفت ومی گفت‪:‬‬
‫نگاه کنید‪ ...‬این چقدر جالب است!‬
‫یک بار بسیاری از مقامات ارشد نیز به دورش گرد آمده بودند وروی قضیه مهمی باید تصمیم گیری می شد‪ .‬هنوز جلسه‬
‫آغاز نشده بود ومسعود دقایق متوالی فکاهه های صفحه طنز را مطالعه می کرد‪.‬‬
‫در صفحه اول یکی از شماره ها‪ ،‬کارتون بزرگی را چاپ کردیم که با واکنش مسعود رو به رو شد‪ .‬این کارتون بزرگ‬
‫از طراحی های "مرزبان" بود‪ .‬اگر فراموش نکرده باشم‪ ،‬اسمش طارق مرزبان است بود‪ .‬یک مرد مجاهد را نشان می‬
‫داد که تخته به پشت روی زمین افتاده و دست و پا هایش با هم در جنگ اند‪ .‬در دو دست ودو پای این مجاهد‪ ،‬شمشیر‬
‫بسته شده بود‪ .‬طراحی به گونه ای بود که جنگ دست وپا ها تا آن جا طول کشیده که یک پا و یک دست وی نیز قطع شده‬
‫است؛ با آن هم‪ ،‬مجاهد خشمگین با همان یک دست و پای باقیمانده‪ ،‬به جنگ خود بر ضد خود ادامه می دهد‪ .‬مسعود همین‬
‫که مرا دید گفت‪:‬‬
‫این جا بیا کنارم بنشین!‬
‫در سالن مجلس بسیاری از رهبران و وزرای دولت اسالمی حضور داشتند‪ .‬مسعود بیخ گوشم گفت‪:‬‬
‫این کارتون را چه کسی کشیده است؟‬
‫جواب دادم‪ :‬کارتونیست ‪ ،‬مرزبان نام دارد!‬
‫مسعود گفت‪ :‬او را بیاور که ببینمش! برایش چند نصیحت دارم!‬
‫گفتم‪ :‬او درافغانستان نیست‪ ،‬خارج از کشور زنده گی دارد!‬
‫مسعود گفت‪ :‬از طرف من برایش پیام بده که اگر کسی یک روز هم به خدا ایمان داشته باشد‪ ،‬این کارتون را رسم نمی‬
‫کند‪ ...‬حرف من تمام شد ‪ ...‬می توانی بروی!‬
‫حادثه دیگر درسال ‪ 1372‬روی داد‪ .‬درصفحه اول هفته نامه عکس حکمتیار را انداختیم که در دو سوی آن‪ ،‬عکس های‬
‫مسعود و استاد برهان الدین ربانی قرارگرفته بود‪ .‬زیر عکس این تیتر را نوشتیم‪:‬‬
‫حکمتیار کشت شاه وزیری می دهد؛‬
‫برنده بازی کی خواهد بود؟‬
‫اتفاقا عکس عجیبی از مسعود ( درحال بازی شطرنج) درجناح راست عکس حکمتیار گذاشته شده بود‪ .‬پخش این عکس ها‬
‫مقارن همان روز هایی بود که حکمتیار پیوسته شهرکابل را با راکت می کوبید ومی گفت‪:‬‬
‫جمعیت اسالمی باید میان کرسی ریاست جمهوری و وزارت دفاع‪ ،‬یکی را انتخاب کند‪.‬‬
‫وقتی به تاالر بزرگ وزارت دفاع وارد شدم‪ .‬مسعود از عقب بلند گو‪ ،‬برای صدها تن ازنماینده گان از سراسر کشور که‬
‫به منظور برگزاری "شورای اهل حل وعقد" به کابل آمده بودند‪ ،‬سخنرانی می کرد‪ .‬سخنانش را نیمه تمام گذاشت و از‬
‫فاصله چهل متری در بلند گو گفت‪:‬‬
‫دراتاق پهلویی منتظرباش‪ ...‬می آیم!‬
‫دقایقی بعد در اتاقی که من انتظار می کشیدم‪ ،‬وارد شد‪ .‬دریشی فرماندهی خاکی رنگ به تن داشت‪.‬دست های درازش را‬
‫به سویم دراز کرد‪:‬‬
‫جوان! درین روز های حساس‪ ،‬تو چه کاری کردی؟‬
‫بی آن که فرصت پاسخ دهی به من بدهد‪ ،‬پرسید‪:‬‬
‫شطرنج را درست یاد داری؟‬
‫گفتم‪ :‬آری‪ ،‬حتی یک بار شما را مات هم کرده ام!‬
‫نشریه را تا وباال کرد وگفت‪:‬‬
‫اگر یاد داری‪ ...‬پس سوال مرا جواب بده‪ ...‬وقتی کسی کشت شاه وزیری می خورد‪ ،‬چه می شود؟‬
‫فی الفور رگ حساس مسأله را دریافتم و گفتم‪:‬‬
‫فهمیدم‪ .‬پیام شما را دریافتم!‬
‫مسعود با تبسمی که درسیمایش حل شده بود‪ ،‬گفت‪:‬‬
‫گرفتن پیام کفایت نمی کند‪ ...‬سوال را جواب بده!‬
‫گفتم‪ :‬وزیر از صحنه حذف می شود!‬
‫مسعود گفت‪ :‬آفرین! حاال شدی رفیق صادق حکمتیار‪ ...‬او هم همین را می گوید و گفتارش را به وسیله راکت کوبی باالی‬
‫مردم بیان می کند‪ .‬اگرتو به جای من باشی چه می کنی؟‬
‫بعد موضوع را عوض کرد و پرسید‪:‬‬
‫این عکس مرا درحال شطرنج بازی از کجا کردی؟‬
‫گفتم‪ :‬در مطبوعات ازین چیزها زیاد است!‬
‫پرسید‪ :‬درشماره جدید چه چیز مهم داری؟‬
‫گفتم‪ :‬در باره دکتر نجیب اهلل‪ ...‬این که او چه گونه نقشه ترور می کشید!‬
‫مسعود گفت‪ :‬اگر جای تو باشم‪ ،‬دکترنجیب را راحت می گذارم‪ ...‬نکته دیگر این که آرزو دارم که مجبور نشوم بار دیگر‬
‫باالیت انتقاد کنم‪ ...‬خوب می توانی بروی ‪ ...‬به امان خدا!‬
‫گفتم‪ :‬حاال که با این آسانی به دیدن شما آمده ام‪ ،‬لطفا به چند سوالم جواب بدهید!‬
‫مسعود از جا برخاست‪:‬‬
‫چیزی ندارم که افتخار گفتن داشته باشد!‬
‫با آن همه زنده گی اضطراری و پرفشاری که مسعود داشت‪ ،‬بعضی اوقات نکاتی را یاد آوری می کرد که آدم را به‬
‫تعجب می انداخت‪ .‬مثال در نخستین روزهای کار هفته نامه کابل‪ ،‬از من خواهش کرد که چندمقاله ونوشته خود را‬
‫دراختیارش بگذارم‪ .‬او مقاالت را دریک نشست مطالعه کرد و درجریان خوانش چند جا با پنسل نشانی گذاشت‪ .‬وقتی از‬
‫صفحات مقاله ها سر برداشت‪ ،‬گفت‪:‬‬
‫خوب بود‪ ...‬من چند نشانی گذاشته ام‪ ...‬اما این ( اشاره به یک مقاله سیاسی) ممکن است یک ماه قبل نوشته شده باشد‪.‬‬
‫به نشانی های پنسلی نظرافگندم‪ .‬او ضمن آن که برخی اشتباهات امالیی‪ ،‬دستوری ولغزش های بافتاری جمالت را‬
‫تشخیص داده بود‪ ،‬اگرچه درمتن هیچ تاریخ مشخصی ذکر نشده بود‪ ،‬او دقیقا فهمیده بود که محتوای مقاله سیاسی به رویداد‬
‫های یک ماه پیش برمی گشت!‬
‫یک روز دیگر‪ ،‬موفق شدم به تنهایی او را ببینم‪ .‬چند تن از راننده های الری های باربری اهل مشرقی با وی صحبت‬
‫داشتند‪ .‬راننده ها زود رفتند‪ .‬کاغذی در دستم بود‪ .‬مسعود پرسید‪:‬‬
‫خط نوشتاری ات زیباست‪ ...‬بیا مسابقه بدهیم!‬
‫این خوشمزه گی مسعود مرا هیجانی کرد‪ .‬خیلی احساس خود مانی برایم دست داد‪.‬‬
‫گفتم‪ :‬آمرصاحب خط من زیبا تر است!‬
‫گفت‪ :‬دیده خواهد شد!‬
‫یک مصرع شعر را ( که درخاطرم نیست ) خودش انتخاب کرد ونخست خودش به نوشتن پرداخت‪ .‬هیجان دوران دانش‬
‫آموزی به طورکامل در چهره اش موج می زد‪ .‬من پائین تر از آن مصرع شعر را نوشتم‪ .‬پرسید‪:‬‬
‫حاال خودت بگو کدامش زیباست؟‬
‫راستش خط مسعود زیبا تر بود‪ .‬اما گفتم‪ :‬خط من زیباست!‬
‫با نگاه زیرکانه به خطوط نظر انداخت و گفت‪:‬‬
‫ببین ‪ ...‬درچیزی که به چشم دیده شود‪ ،‬نمی شود چاالکی کرد!‬
‫او همیشه درامرآموزش ونصاب دوره ابتدایی و لیسه ( دبیرستان) با حرارت بحث می کرد‪ .‬سیدعظیم مصطفی هاشمی می‬
‫گوید‪:‬‬
‫درسال ‪ 1374‬در وزیراکبرخان ساعت ها در مورد حدود آموزشی کودکان از صنف اول تا پنجم با مسعود خلیلی بحث‬
‫وفحص راه انداخته بود‪ .‬درحالی که کاله خود را از سر برگرفته و روی زانویش گذاشته بود‪ ،‬می گفت‪:‬‬
‫هرچه می گوئید نظر خود شماست‪ .‬من اگر وزیرمعارف باشم‪ ،‬نصاب آموزشی را از تهداب متحول می کنم‪ .‬نسل جوان به‬
‫نو آوری نیاز دارد نه آن که دیدگاه های قدیمی بزرگان بر ذهن آنان تحمیل شود‪ .‬مثال درکتاب ریاضی صنف سوم نوشته‬
‫شده است که" هشت توپ اوبوس جمع هشت هاوان چند می شود؟ اوال این چیزها برای کشتن‪ ،‬ویرانی و تباهی ساخته شده‬
‫اند‪ .‬کودک سوال نمی کند که این هاوان واوبوس چیست؟ برایش چه پاسخ می دهید؟ کودکان به مثابه گل های زنده گی اند‬
‫وبه این گونه آموزش های بیهوده وخشن نیازی ندارند‪ .‬درذهن نسلی که عشق وعالقه و دلبسته گی به زیبایی های طبیعت‬
‫پرورش نیابد‪ ،‬استعداد شان شگوفا نمی شود‪.‬‬
‫جنگ را نباید به ذهن نسل آینده منتقل کرد‪.‬‬
‫سپس مختصری از تجارب آموزشی درفرانسه سخن گفت واضافه کرد‪:‬‬
‫زمانی که من درلیسه استقالل درس می خواندم‪ ،‬دانش آموزان را درهر صنف به سه بخش تقسیم کرده بودند‪ :‬دانش‬
‫آموزان الیق‪ ،‬متوسط و کم سویه‪ .‬فضای رقابتی میان دانش آموزان متوسط وکم سویه به وجود می آمد‪ .‬دانش آموزان‬
‫ضعیف تربرای رسیدن به سطح آموزشی بخش متوسط به تحرک می آمدند وبا آنان در رقابت قرار می گرفتند‪ .‬بعد از‬
‫مدتی اتحاد میان دانش آموزان متوسط و کم سویه برقرار می شد و این بخش ها با دانش آموزان الیق وارد رقابت می‬
‫شدند‪ .‬هارون میر درآن زمان سکرتر مسعود بود‪ ،‬سوال کرد‪:‬‬
‫آمرصاحب‪ ،‬شما درکدام گروپ بودید؟‬
‫مسعود به خنده افتاد و گفت‪:‬‬
‫واضح است که جزء دانش آموزان الیق بودم که حاال داستان را به دانش آموزان ناالیقی مثل شما نقل می کنم!‬
‫او در زمینه روش آموزشی و گزینش مدل پیشرفته برای جامعه افغانستان با وسواس سخن می گفت‪ .‬با آن که بر ضعف‬
‫کار تبلیغاتی وفرهنگی در جنبش مقاومت معترف بود‪ ،‬از آرامشی که درفاصله دو جنگ به وجود می آمد‪ ،‬برای پر کردن‬
‫این خالء دست به کار می شد‪ .‬به هنگام دیدار با امام علی رحمان رئیس جمهور تاجکستان ازحکومت آن کشور تقاضا‬
‫کرد که شماری از دانشجویان و استادان را به هدف ادامه آموزش عالی و کسب تخصص در رشته های مختلف به‬
‫تاجکستان اعزام شوند که از سوی رهبری تاجکستان پذیرفته شده بود‪.‬‬
‫امور مقدماتی برای سازماندهی اعزام دانشجویان واستادان در پیچ وخم بیروکراسی حکام محلی در والیت تخار که درآن‬
‫زمان مرکز حکومت بود با کارشکنی و موانع رو به رو شد‪ .‬وقتی مسعود از قضیه مطلع گشت‪ ،‬گفت‪:‬‬
‫خیلی عالقه مند بودم این جوانان و استادان به تحصیل بروند‪ .‬این که سردمداران نظام و مفت خوار های کابینه برای‬
‫اجرای این کار خیر سنگ اندازی می کنند‪ ،‬آینده نسل جوان نیز به دوش آنان خواهد بود‪.‬‬
‫آقای دشتی می گوید‪:‬‬
‫این یکی از چالش های رنجبار برای مسعود بود‪ .‬برخی افراد ومراجع داخلی تا آخر دربرابر وی به ایجاد موانع ادامه‬
‫دادند‪ .‬کریم هاشمی می گوید‪:‬‬
‫یک روز مسعود حالت آشفته ای داشت و اندوه عمیقی درچشمانش ریخته بود‪ .‬با لحنی به ظاهر عادی ازمن پرسید‪:‬‬
‫جناب روشنفکر‪ ،‬می توانی خاین ملی را تعریف کنی؟‬
‫من تعاریف کلی را آوردم‪ .‬از جمله خاین کسی است که ارزش های فرهنگی‪ ،‬تاریخی وانسانی ملت خود را با دشمنان‬
‫معامله کند وپیش قراول یک نظام استعمار گر شود و ازین قبیل تعاریفی که درکتاب ها به وفور آمده است‪ .‬او گفت ‪ :‬مثال‬
‫عینی بیاور!‬
‫گفتم‪ :‬مثال شاه شجاع‪ ،‬دوست محمد خان‪ ...‬نادر خان ببرک کارمل و حکمتیار و دوستم و ‪...‬‬
‫و چند تن از حریفان دیگر او را نیز نام بردم‪.‬‬
‫مسعود گفت‪ :‬نه! دوستم و حکمتیار بر ضد من می جنگند وحق دارند‪...‬‬
‫حیرت زده شدم که چه جوابی بدهم‪ .‬مسعود گفت‪ :‬ادامه بده!‬
‫دو باره به تعاریف کتابی چسپیدم و چیزهایی را جسته وگریخته به هم پیوند زدم‪.‬‬
‫لبخند تلخی برسیمای مسعود ظاهرشد و نوک انگشت را به سینه خودش زد وگفت‪:‬‬
‫خاین ملی من هستم!‬
‫تکان خوردم‪ .‬با خود گفتم‪:‬‬
‫شوخی می کند؟ این چه گونه شوخی است؟‬
‫مسعود با تکیه کالم دایمی اش پرسید‪:‬‬
‫نفهمیدی؟ فهمیدی؟‬
‫گیچ شدم‪ :‬نفهمیدم!‬
‫مسعود گفت‪ :‬حاال می فهمی‪ ...‬خاین ملی من هستم‪ .‬همین کسی که دربرابرت نشسته است!‬
‫گفتم‪ :‬آمرصاحب‪ ،‬دلیلش را نمی دانم که مقصدت چیست؟‬
‫مسعود با لحنی که ازحس اندوه سنگین شده بود‪ ،‬جواب داد‪:‬‬
‫من بودم که رهبران تنظیم های پاکستان نشین را به قدرت رساندم‪ .‬هزاران ساعت وقت صرف کردم که دیگران را قانع‬
‫کنم که باید قدرت برای این رهبران محترم منتقل شود‪ .‬سال ها دربرابر پاکستان ایستاده گی کردم و آخر کار‪ ،‬قدرت را به‬
‫همان حکومتی تسلیم کردم که در راولپندی ساخته شده بود‪ .‬حاال ثمره اشتباه خود را به چشم می بینم و مردم نه تنها نتیجه‬
‫اعمال مرا درک کرده اند؛ بلکه تاوانش را هم می پردازند‪.‬‬
‫(تمامی نزدیکان مسعود تأئید می کنند که مسعود حرمت و ارادت درخور و زیادی برای پروفیسور برهان الدین ربانی و‬
‫استاد عبدالرب رسول سیاف قایل بود و همیشه ازآنان حرف شنوی داشت‪ .‬او تا آخر لحظه حیات ازین دو رهبر جهادی‬
‫اطاعت داشت وبا آنان مشوره می کرد‪).‬‬
‫خاموش ماندم‪ .‬این نخستین بار بود که از زبان مسعود چنین سخنانی را می شنیدم‪.‬‬
‫مسعود به سخنانش ادامه داد‪:‬‬
‫کاش هر هفت تن این رهبران را چنان انفجار می دادم که به آسمان هفتم پرتاب می شدند!‬
‫سکوت هیبت ناکی میان ما مستولی شد‪ .‬مسعود گفت‪:‬‬
‫ببین ‪ ...‬بد بختی ما چقدر عمیق است!‬
‫او که در بدترین حاالت خودش را منزوی می کرد ودر فکر فرو می رفت‪ ،‬این بار مصاحبت مرا ترجیح داده بود‪ .‬هرچند‬
‫مسعود هماره در پذیرش اشتباهات خود‪ ،‬روحیه مساعد داشت‪ ،‬با آن هم آقای هاشمی به این نظر است که هنوز فضای‬
‫مناسب برای طرح و تحلیل "اشتباهات" مسعود فراهم نیامده است‪.‬‬

‫‪3‬‬

‫مسعود از تملق گویان دوری می کرد‪ ".‬همیشه مطالعه می کرد وکتابی با خود می داشت‪ .‬غالباَ کاله‪ ،‬ساعت واشیای خود‬
‫را فراموش می کرد؛ اما کتاب را هرگز‪ .‬شنا را دوست داشت اما از برهنه شدن درحضور آدم های نا آشنا پرهیز‬
‫می کرد‪ ".‬ریگستانی‪ ،‬مسعود وآزادی‪ ،‬صفحه ‪228‬‬
‫وی در بحرانی ترین شرایط جنگ‪ ،‬ازشوخی و سرمستی‪ ،‬ورزش فتبال‪ ،‬والیبال‪ ،‬پرتاب سنگ‪ ،‬بوکس و تکواندو غافل‬
‫نبود‪ .‬فهیم دشتی می گوید‪:‬‬
‫من شخصا دپلوم کمربند سیاه "دان پنج" ورزش رزمی او را دیدم که به زبان انگلیسی مرقوم شده و مهر درشت وکالنی‬
‫درصفحه دپلوم به چشم می خورد‪ .‬یک بار دیگر هم شاهد بودم که روی یک موضوع خاص‪ ،‬یکی ازکانفوتوا کار معروف‬
‫کابل را زیر ضربات قرار داد‪ .‬آن شخص دراول طوری وانمود می کرد که از روی احترام و رعایت موقعیت مسعود‬
‫نمی خواهد به ضربات متقابل اقدام کند‪ ،‬وقتی صحنه داغ شد‪ ،‬وی به دادن پاسخ آغاز کرد؛ اما از اثر ضربات پیاپی‬
‫مسعود که با استفاده از شیوه های رزمی انجام می گرفت‪ ،‬به طورآشکار منفعل شد‪ .‬این نخستین بار بود که مسعود‬
‫درحضور دیگران‪ ،‬به یک چنین نمایش رزمی از روی ناگزیری روی آورده بود‪.‬‬
‫در سال های آخر از لحاظ جسمی خسته به نظر می رسید؛ برای استراحت وبازیابی توان جسمی فرصت چندانی نداشت‪.‬‬
‫فهیم دشتی از حاالت دیگر مسعود روایت می کند که شاید برای بسیاری از دوستان و دشمنان مسعود باور نکردنی است‪:‬‬
‫گاه درد عمیق کمر به جانش می افتاد و دستخوش حالتی می شد که نشانه های نشاط و شوخی را در سیمایش محو می‬
‫کرد‪ .‬در یک چنین حالتی با مسعود اصلی قابل مقایسه نبود‪ .‬روزی درخانه اش واقع در روستای جنگلک مشاهده کردم که‬
‫دو نفراز مجاهدین زیر بغلش را گرفته اند تا وی بتواند به سختی راه برود‪ .‬هرچند از صالبت همیشه گی اش چیزی کم‬
‫نشده بود‪ ،‬ولی رنگ اندوه در وجناتش ریخته بود‪.‬‬
‫مسعود در بازی شطرنج به تدریج مهارت یافته بود‪ .‬بازیگران مقابل وی دکترعبدالرحمن‪ ،‬دکترمحی الدین مهدی و‬
‫سارنوال کرام بودند‪ .‬حریف اصلی دکترعبدالرحمن بود‪ .‬مسعود بازی با اسب را درمسابقات شطرنج با مهارت بیشترانجام‬
‫می داد‪ .‬در بازی شطرنج نیز مانند میدان های جنگ وسیاست‪ ،‬درموضع دفاعی قرار می گرفت وبه زودی در برابر‬
‫تهاجم حریف خط می انداخت وحمالت قوی تر را به وسیله اسب که می تواند درچهارجناح بازی جوالن کند‪ ،‬دفع می‬
‫کرد‪ .‬شکست دربازی شطرنج را به سختی تحمل می کرد‪ .‬حتی می توان گفت که شکست درشطرنج برای مسعود یک امر‬
‫تحمل ناپذیر بود‪ .‬وقتی به حریف بازی را می باخت‪ ،‬سعی می کرد بازی درنوبت بعدی هم ادامه یابد تا وی طرف مقابل‬
‫را شکست دهد‪.‬‬
‫درسال ‪ 1374‬جنگ های سخت میان حکومت رئیس جمهوربرهان الدین ربانی و ائتالف موسوم به "شورای هم آهنگی"‬
‫متشکل از حزب وحدت اسالمی‪ ،‬حزب اسالمی و جنبش ملی درکابل جریان داشت‪ .‬مسعود به عنوان فرمانده یک طرف‬
‫جنگ‪ ،‬با بی قراری و تالش شباروزی‪ ،‬بار سنگین جنگ و دفاع از حکومت را بردوش می کشید‪ .‬در همین روز ها من‬
‫(نگارنده) همراه با محمد فهیم دشتی در یکی از مهمان خانه های وزیراکبرخان به دیدن مسعود رفتیم‪ .‬حوالی عصربود‪.‬‬
‫نگهبانان گفتند مسعود خواب است‪ .‬می دانستیم خواب مسعود سخت کوتاه است‪ .‬پس روی یک قالی که صفه را پوشانیده‬
‫بود‪ ،‬درانتظار نشستیم‪ .‬انتظار ما زیاد طول نکشید‪ .‬مسعود از دربیرونی یکی از اتاق های متصل به صفه به سوی ما آمد‬
‫وگفت‪:‬‬
‫مرا درخواب هم نمی گذارید؟‬
‫من گفتم‪ :‬ما که مزاحم خواب شما نشدیم‪ .‬خود شما ازخواب بلند شده اید!‬
‫دکترعبدالرحمن نیز به جمع ما پیوسته بود‪ .‬مسعود نشست و از من پرسید‪:‬‬
‫با من چه کار دارید؟‬
‫تا من مطلب از دیدار را توضیح کنم‪ ،‬مسعود به یکی از نگهبانان اشاره کرد که تخته شطرنج را بیاورد‪ .‬او گفت‪:‬‬
‫زیاد حرف نزن‪ ...‬درمیدان شطرنج باهم معلوم می کنیم!‬
‫درنخستین دور بازی‪ ،‬مسعود به طور غافلگیرانه وبا استفاده از اسب ها در دو جناح مرا به بن بست نزدیک کرد و‬
‫طوری بازی را کش می داد که شکست حتمی من‪ ،‬از لحاظ زمانی یک مقدار طول بکشد واو درحالی که جبینش باز شده‬
‫بود‪ ،‬کیف می کرد‪ .‬من تخته را به هم زدم وگفتم‪:‬‬
‫درست است ‪...‬دانه ها را از اول می چینیم!‬
‫مسعود که ازین وضعیت مشعوف به نظر می رسید‪ ،‬سعی داشت مرا از به هم ریزی تخته مانع شود و پیوسته می گفت‪:‬‬
‫چه شده؟ بازی هنوز تمام نشده ‪ ...‬دوام دارد‪ ...‬پیش برو!‬
‫در دور بعدی بازی‪ ،‬فهیم دشتی به حمایت ازمن برخاست‪ .‬فهیم کنارگوشم زمزمه کرد که نخست باید اسب هایش را از‬
‫رده خارج کنیم‪ .‬فقط یادم است دربازی بعدی‪ ،‬اسب مسعود که مانند دفعه پیش به تهدید ما آمده بود‪ ،‬در بدل یک رخ‬
‫ازبازی حذف شد‪ .‬مسعود ظاهراَ از مبادله اسب با رخ راضی نبود و سعی کرد ما را قانع کند که در بدل رخ‪ ،‬اسب خود‬
‫را زنده کند‪ .‬اگرچه این دور بازی به برکت مشارکت فهیم دشتی‪ ،‬به نفع ما درحال اختتام بود؛ هیچ متوجه نشده بودم که‬
‫مسعود یک رخ مرا چه گونه با گوشۀ انگشت کوچکش برداشته و درمیان دو انگشتان آخری معلق گرفته بود و خودم را‬
‫از جناح دیگری با کشت ومات برابر کرده بود!‬
‫او درجریان بازی با دکترعبدالرحمن صحبت می کرد ومی گفت‪:‬‬
‫اخبار تلفات مجاهدین و حوادث دردناک در نخستین لحظه ها بر من اثر نمی کند؛ ولی بعد از سپری شدن چند ساعت‪،‬‬
‫اندوه و حس فاجعه برمن هجوم می آورد ومرا تا مرز جنون می کشاند‪ .‬دکترعبدالرحمن پرسید‪:‬‬
‫مثال درچه مواردی این حالت را به تجربه گرفته ای؟‬
‫مسعود گفت‪ :‬مثال وقتی خبر مرگ پدرم برایم رسید‪ ،‬ابتدا چندان درمن اثر نکرد؛ دو روز بعد‪ ،‬روحم به انفجار رسید و‬
‫مصیبت کامل بر من مسلط گشت و عمق فاجعه را درک کردم‪ .‬درمورد جنگ وتلفات انسانی هم همی طور است‪ .‬گزارش‬
‫تلفات در وهله نخست مرا ازجا بر نمی کند‪ ،‬وقتی با خود تنها می شوم‪ ،‬خدا می داند چه عذابی می کشم!‬
‫دکترعبدالرحمن گفت‪:‬‬
‫تو قسی القلب هستی!‬
‫مسعود گفت‪ :‬قضاوت به همین ساده گی؟ این طور نیست!‬
‫دکترعبدالرحمن مصرانه گفت‪ :‬پس این حالت تو غیراز قساوت قلب‪ ،‬تعبیر دیگری هم دارد؟‬
‫مسعود گفت‪:‬‬
‫قسی القلب به کسی می گویند که هیچ گاه از رنج ومصایب دیگران‪ ،‬تأثیر پذیر نشود؛ من گفتم مدتی بعد از حادثه‪ ،‬موج‬
‫عذاب وشکنجه چنان برمن مستولی می شود که به مرز انفجار نزدیک می شوم‪.‬‬
‫دکترعبدالرحمن آهسته گفت‪ :‬آدمی درموقعیت تو نمی تواند قسی القلب نباشد!‬
‫مسعود گفت‪ :‬این حرف توست‪ ...‬هرکس خود را بهتر ازدیگران می شناسد‪.‬‬
‫فهیم دشتی روایت دیگری به دست می دهد‪:‬‬
‫مسعود از تلفات انسانی به شدت هراس داشت ومعذب می شد‪ .‬در گرماگرم سال های مقاومت‪ ،‬وقتی لشکر طالبان از‬
‫استقامت های اندراب وخاواک برای اشغال پنجشیردست به تهاجم زدند‪ ،‬جنگ سنگینی درپیش بود و مسعود می دانست که‬
‫این جنگ تلفات سنگین انسانی را به بارخواهد آورد‪ .‬وی درآن روز درمنطقه خواجه بهاوالدین به سر می برد‪ .‬جمعه خان‬
‫همدرد‪ ،‬انجنیروحیداهلل سباوون و سیداحمد روئین نیز درآن جا حضور داشتند‪ .‬مسعود با لحن اندوه ناکی گفت‪:‬‬
‫این جنگ ما را به کجا می برد؟ حیران مانده ایم‪ ...‬تسلیم شدن راه حل این بحران نیست‪ ...‬تا چه وقت این همه فرزندان‬
‫مردم کشته خواهند شد؟‬
‫او درموقعیتی بود که با شیوه های حیرت انگیزی به جنگ بحران می رفت تا مدیریت جنگ را در دست داشته باشد‪.‬‬
‫فرصت هایی پیش می آمد که از مقابله با بحران و مدیریت جنگ طفره می رفت ودرجایی خودش را مخفی می کرد‪ .‬گاه‬
‫به باغداری روی می آورد و قیچی بر می داشت؛ درباغ گردش می کرد و درخاموشی کامل‪ ،‬به اصالح شاخه های‬
‫درختان مشغول می گشت‪ .‬درلحظه های دشوار و بحرانی نیز درحریم تنهایی اش می خزید‪ .‬دریک مسیرکوتاه به سوی‬
‫جلوگام می زد و عقب می رفت و این گردش به سوی جلو وعقب را تا آن گاه ادامه می داد که به کشف یک تصمیم موفق‬
‫می گشت وسپس نظر و دستور خود را با لحن قاطع صادر می کرد‪ .‬وقتی به نوعی نتیجه گیری مشخص دست می یافت‪،‬‬
‫نظرخودش را صریح به میدان می انداخت‪.‬‬
‫‪6‬‬

‫فهیم دشتی درین زمینه تجربیات دیگری را مطرح می کند‪:‬‬


‫مسعود فیلم های مستند و تاریخی را تماشا می کرد وموسیقی می شنید‪.‬‬
‫دکتر عبداهلل روزی به من سفارش کرد که یک نوار موسیقی گلچین افغانی را آماده کنم‪ .‬من نواری را به صدای ناشناس‪،‬‬
‫احمدظاهر‪ ،‬وکیل رؤف‪ ،‬فریاد دریا وظاهر هویدا را ضبط کردم‪ .‬درخالی گاه پایانی دو سوی نوار یک پارچه موزیک سه‬
‫تار را نیز گنجانیده بودم‪ .‬مدتی بعد دکتر به من گفت‪:‬‬
‫آهنگ های زیبایی را ضبط کرده بودی! آمرصاحب تمام آهنگ را پسندید‪.‬‬
‫دکتر تفهیم کرد که مسعود همه آهنگ ها به خصوص پارچه های سه تار را پسندیده بود‪ .‬آهنگ سنتی "انار انار بیا ده‬
‫بالینم" به وسیله سه تار نواخته شده بود‪ .‬او آهنگ معروف مسحورجمال" عشق پاک این میهن" را نیز خیلی دوست داشت‪.‬‬
‫حاجی رحیم می گوید‪:‬‬
‫مسعود به "موسیقی آرام" بسیار دلبسته بود و آهنگ های استاد سرآهنگ‪ ،‬استاد رحیم بخش‪ ،‬ساربان و احمد ولی را می‬
‫شنید‪ .‬مسعود می گفت‪ :‬آهنگ های احمد ولی را از همه بیشتر دوست دارم‪ .‬ریگستانی می گوید‪:‬‬
‫یک روز ضبط صوت کوچکی را در جیب داشت و از گوشی آن چیزی را می شنید‪ .‬به من گفت‪ :‬قوالی می شنوم‪ .‬گوشی‬
‫را به گوش من گذاشت‪ .‬صدای برادران صابری قوالی خانان مشهور پاکستانی را شنیدم‪ .‬او نسبت به موسیقی مبتذل سخت‬
‫حساسیت نشان می داد‪ .‬یک روز آهنگ فرهاد دریا را شنید که در شعر آن پیوسته دختر‪ ،‬دختر‪ ،‬دختر می گفت‪ .‬مسعود‬
‫گفت‪ :‬این موسیقی نیست؛ چیزدیگری است!‬
‫دقایق متوالی به منظره غروب در خاموشی کوه ها خیره می ماند‪ .‬چشم انداز زیبای مناظر طبیعی را به حالت ایستاده‬
‫تماشا می کرد‪ .‬عکس های او به هنگام تماشای مناظر غروب کوه قلعه سنگ تا کوه مرسیمیر در پنجشیر ( که ‪ 5111‬متر‬
‫ارتفاع دارد) هنوز موجود اند‪.‬‬
‫عالوه برآن‪ ،‬به آثار کوچک عتیقه وخوش طرح با حساسیت خیره می گشت و سعی می کرد‪ ،‬این چنین آثار را همیشه با‬
‫خود داشته باشد‪ .‬رادیو‪ ،‬ساعت دستی‪ ،‬کمره عکاسی‪ ،‬چراغ دستی ودیگر اجناس ظریف‪ ،‬استثنایی و نایاب را با هیجان و‬
‫اصرار برای خودش نگهمیداشت‪ .‬علی رغم همه دلبسته گی ذوقی به اجناس ظریف در صورت نیاز‪ ،‬از اجناس خویش به‬
‫نفع دیگران می گذشت‪ .‬درسال ‪ 1379‬شورای رهبری جنبش مقاومت درشهرک گلبهار متصل به دهانه دره پنجشیر‬
‫برگزار شد‪ .‬بعد از ختم نشست‪ ،‬شورای رهبری فرماندهان زیادی دراطراف مسعود تجمع کردند‪ .‬فرماندهان‬
‫خواهان اکمال مواد خوراکی‪ ،‬مهمات‪ ،‬پول ودیگر نیاز های جبهه بودند‪ .‬فرمانده بسم اهلل خان با وی سرگرم صحبت بود‪.‬‬
‫مسعود ناگاه ساعت بند دست خود را کشید و به سوی بسم اهلل خان دراز کرد وگفت‪:‬‬
‫تا زمانی که امکانات به دست می آید‪ ،‬این را بفروش که حداقل ضرورت های اولی شما رفع شود!‬
‫بسم اهلل خان ازین برخورد مسعود شگفت زده شد وآثار نوعی شرم و احترام بر چهره اش نشست‪ .‬ساعت دستی مسعود‬
‫خیلی ظریف بود و تا اندازه ای در زمره آثار انتیک و عتیقه به شمار می آمد‪.‬‬
‫او همیشه‪ ،‬چه درسال های جهاد و چه در آزمایش دشوار و طاقت شکن دوره مقاومت‪ ،‬از حیث داشتن تجهیزات‪،‬‬
‫مهمات‪ ،‬نیازهای اولیه وپوشاک وپول با کمبود‪ ،‬فقروافالس وفشار دایم برای اکمال نیاز های جنگ ودفاع روبه رو بود‪.‬‬
‫هزاران مجاهد و سربازان مسعود‪ ،‬درین خصوص روایات تلخ‪ ،‬دردناک و عذاب آوری در سینه دارند‪ .‬درین جا چند‬
‫نمونه از تنگنای موقعیت و عدم دسترسی به نیاز های انسانی وجنگی مجاهدان را به قلم شخص احمدشاه مسعود ذکر می‬
‫کنم‪:‬‬
‫برش اول ‪:‬‬
‫"برف باری و سرمای سختی که در گذشته دیده نشده‪ ،‬مشکل مجاهد بی بوت و دریشی را چند چند ساخته است‪.‬‬
‫اکثرمجاهدین در موقع رفتن به سنگر‪ ،‬یکی به دیگری بوت و دریشی خود را عاریت می دهند‪ .‬دشمن بی شرف هم‪ ،‬یک‬
‫روز ما را مهلت نمی دهد و بمبارد خود را قطع نمی کند‪ .‬مردم مخصوصا اطفال و سیاه سرها ( زنان) درین ایام سرد‪،‬‬
‫صبح وقت منزل را ترک و به کوه ها پناهنده می شوند و شب ها به خانه باز می گردند‪".‬‬
‫(نامه مسعود به انجنیراسحق‪ ،‬دوم جدی ‪1361‬هجری خورشیدی)‬
‫برش دوم‪:‬‬
‫"برای انجام کا رها به پول اشد ضرورت است‪ .‬این بیست‪ ،‬سی لک ( سه میلیون) افغانی هیچ جایی را نمی گیرد‪ .‬طور‬
‫اوسط برای هرقرارگاه درپانزده روز‪ ،‬دولک ( دوصد هزار) افغانی می دهم یعنی دریک ماه درحدود هشتاد لک (هشت‬
‫میلیون) افغانی‪ .‬عالوه براین باید به تمام مجاهدین چه برای مصارف شخصی شان در پنجشیر ویا برای فامیل های شان‬
‫باید کمک کنم و نیز از دادن پول برای مناطق خارج از پنجشیر ناگزیریم‪ .‬مهاجر‪ ،‬آواره و کمک به آن ها بار کمرشکن‬
‫دیگریست که به هیچ نحو نمی شود آن ها را نادیده گرفت‪ .‬حال شما بگوئید که پول ارسالی شما کدام درد را دوا خواهد‬
‫کرد؟ درحصه معقول بیاندیشید‪ .‬کار را سرسری نگیرید که وقت نهایت باریک است‪...‬‬
‫سال آخر گشت ولی از بوت و دریشی خبری نیست‪.‬آخر این جا مانند پشاور گرم نیست‪ .‬باور کنید که از حاال وضو ساختن‬
‫درصبح مشکل شده است‪ ( .‬نامه مسعود دهم سنبله ‪)1362‬‬
‫برش سوم‪:‬‬
‫مشکل عمده ای که من فکر می کردم مطابق پروگرام ووعده استاد ( ربانی) شاید تا اخیر سنبله کامال اکمال شویم و در‬
‫آخر میزان دست به عملیات وسیع بزنیم‪ ،‬متأسفانه به جز‪ ،‬کاغذ ووعده های توخالی‪ ،‬دیگر هیچ چیزی به ما نرسیده و حال‬
‫حیرانم چه کنم‪ .‬پایگاه ها تقاضای اسلحه‪ ،‬پول ‪ ،‬بوت ودریشی‪ ،‬مهمات و عملیات را دارند و من به جز این که یا همه را‬
‫جواب بدهم ویا به همه دروغ بگویم‪ ،‬دیگر راهی ندارم‪ .‬بدتر این که من همه چیز حتی اوربند ( آتش بس) و غیره را از‬
‫روی شروع جنگ در آخرمیزان شمار کرده بودم‪ .‬نمی دانم اگر درآخر میزان جنگ نکنیم و از دشمن پیشی نگیریم‪ ،‬وضع‬
‫آینده ما چطور خواهد شد؟ یقین کامل ندارم که آیا خودت مفصل روی پالن با استاد ( ربانی) صحبت کرده ای یا نه؟ اگر‬
‫صحبت شده نتیجه آن چه بوده؟‬
‫لطفا قبل از حرکت به طرف پنجشیر اوالَ کار را در حصه اکماالت یک طرفه کن و یا جواب قاطع برایم بفرست که من‬
‫مطابق زور کار کنم و پا را از گلیم خود دراز نکنم‪.‬‬
‫( ‪ 1362‬پانزده سنبله – نامه مسعود)‬
‫برش چهارم‪:‬‬
‫" ما در پنجشیر جمعاَ بیست ودو قرارگاه داریم که حداقل باید برای مصرف پانزده روز هر قرارگاه مبلغ دولک ( دوصد‬
‫هزار) افغانی بپردازیم‪ .‬عالوه ازین هرمجاهد برای مصرف شخصی خود به پول ضرورت دارد‪ .‬باید برای مجاهدین بوت‬
‫و دریشی تهیه کنیم‪ .‬کمک به مهاجرین که همه چیز شان را از دست داده اند هنوز در جای خود باقیست و مزید برین‬
‫براداران خارج از پنجشیر از ما پول توقع دارند‪.‬‬
‫پس شما خود فکر کنید‪ ،‬با سی‪ ،‬چهل لک افغانی که بعد از یک یا دو ماه شما می فرستید‪ ،‬کدام گوشه مشکل حل می شود‪.‬‬
‫خود قلم وکاغذ بگیرید و مصرف را شمار کنید‪ .‬بگوئید که چه کنم‪.‬‬
‫آیا می شود شکم های گرسنه درسنگرو پاهای برهنه درکوه ها را به این دلیل که چیزی نیست‪ ،‬سیر کرد وبوت پوشانید‪.‬‬
‫حال که این نامه را می فرستم‪ ،‬در قرارگاه چمال ورده هستم‪ .‬باور کنید که تمام مجاهدین بیش از دوصد نفر می شوند‪ .‬از‬
‫طرف چاشت هیچ چیزی برای خوردن نمی داشته باشند‪ .‬به عین ترتیب‪ ،‬سایر قرارگاه ها‪ .‬بدبختی این که دیگر توت‬
‫وتلخانی ( تلخان خوراکی مخصوصی است است که از گذشته ها در پنجشیر تهیه می شود‪ .‬تلخان از آرد توت خشک‬
‫درست می شود و به شکل پاره های کیک تهیه می گردد‪ .‬این خوراکی مزه خیلی شیرین دارد و انرژی زا است‪ .‬هم درک‬
‫ندارد و خانه ها هم همه سوخته وویران اند‪.‬‬
‫( نامه مسعود‪ 1363 -‬ماه سنبله)‬
‫برش پنجم‪:‬‬
‫" ساختن قرارگاه ها و پایگاه ها درمناطق مختلف‪ ،‬ما را درحالت بد اقتصادی قرار داده است که نمی شود بدین نحو‪ ،‬کار‬
‫را ادامه داد‪.‬‬
‫بیست لک ( دومیلیون) افغانی در برابر مصارفات ما هیچ است‪ .‬درحصه‪ ،‬تجویز درستی اتخاذ کنید و اگرجمیعت قدرت‬
‫پولی ندارد به من نبویسید که برابر گلیم خود پا دراز کنم‪.‬‬
‫‪ ...‬حال توقع این است که کار را سرسری نگرفته درحصه اکماالت ما هرچه عاجل تراقدام کنید‪".‬‬
‫( نامه مسعود چهارمیزان ‪)1363‬‬
‫برش ششم‪:‬‬
‫مشکل عمده ما در شرایط فعلی نبودن پول‪ ،‬مواد غذایی‪ ،‬دریشی و مهمات کافی است‪ .‬از جانبی از سبب برف ریزی شدید‬
‫راه ها تقریبا همه مسدود شده و اکماالت تقریبا غیرممکن است‪.‬‬
‫اگر باشید و ببینید که مجاهدین با وجود نداشتن البسه کافی درین شب های سرد زمستانی چطور تا صبح در روی برف‬
‫درکمین می نشینند یا با چه مشکلی یک یا دو سیر برنج از سالنگ به قرارگاه ها می رسانند؛ به یقین تعجب خواهید کرد‪.‬‬
‫متأسفانه درطول سال‪ ،‬با وجود نامه های پی هم‪ ،‬مرکز‪ ،‬کوچک ترین توجهی نکرد و حداقل نتوانست ما را از نقطه نظر‬
‫مواد غذایی اکمال نماید‪ .‬نمی فهمیم که اگر روس ها در چنین شرایطی حمله کنند‪ ،‬چطور خواهیم کرد ووضع چطور‬
‫خواهد شد‪ ( ".‬نامه مسعود‪ -‬بیست جدی ‪)1364‬‬
‫آالم و فشارهای رنجباری که مسعود از سبب کمبود خوراک‪ ،‬مهمات و تجهیزات و صدها عنصر ضروری دیگر در طی‬
‫بیست وپنج سال جنگ نا برابردر اراضی نا متوازن به جان خرید؛ بی پایان اند و پژوهش درین باره "هفتاد من مثنوی"‬
‫خواهد شد‪.‬‬

‫شاعران در پناه کوه ها‪:‬‬


‫منبع‪ :‬دکترمحی الدین مهدی‪ ،‬شاعر وپژوهشگر‪ ،‬از مصاحبان نزدیک احمد شاه مسعود‬
‫مسعود درافغانستان‪ ،‬فرهنگ مقاومت عادالنه واعتدال را از شعار به عمل کشانید و به وثیقه فکری مردم مبدل کرد؛‬
‫شخص خودش از نعمات دنیا " جز لباس ها و کتاب هایش‪ ،‬چیز دیگری به میراث نگذاشت‪".‬‬
‫(ریگستانی‪ ،‬مسعود و آزادی‪ ،‬صفحه‪)222‬‬
‫او سخت " کتاب دوست" بود و در خانه پدری در روستای جنگلک پنجشیر‪ ،‬کتابخانه ای داشت که گاه ساعت ها درآن جا‬
‫از نظر ها مخفی می شد‪ .‬تاریخ استبدادی معاصر به خصوص یک صد سال اخیر افغانستان را می دانست اما روی دالیلی‬
‫‪ ،‬هیچ گاه حاضر نمی شد که در باب حوادث تاریخ صد سال اخیر درحضوردیگران ابراز نظر کند‪ .‬دکتر مهدی می گوید‪:‬‬
‫وقتی کتاب تفرقه افگنانه " سقاوی دوم" درسال ‪ 1377‬برابر با ‪ 1998‬میالدی در پاکستان انتشار یافت‪ ،‬مسعود از من‬
‫پرسید‪:‬‬
‫این کتاب را خوانده ای؟‬
‫گفتم ‪ :‬آری!‬
‫گفت‪ :‬نظرت چیست؟ این کتاب باید به فارسی ترجمه شود!‬
‫گفتم‪ :‬این کتاب به پاسخ مستدل نیاز دارد!‬
‫مسعود گفت‪ :‬نیازی به پاسخ نیست‪ .‬این کتاب سوال و جواب را در نفس خود دارد فقط الزم است به فارسی برگردان شود‪.‬‬
‫پیشنهاد می کنم زمینه چاپ جلد دوم تاریخ میرغالم محمد غبار را با ترجمه فارسی همین کتاب به طورهمزمان فراهم‬
‫کنید‪.‬‬
‫نسخه های جلد دوم افغانستان در مسیر تاریخ اثر معروف تاریخ نویس‪ ،‬روشنفکر نام آور مقاومت در زمان استبداد نادر و‬
‫هاشم خان درآن زمان نایاب شده بودند‪ .‬مدتی بعد به اثر هدایت مسعود به شمار ده هزار نسخه از جلد دوم تاریخ غبار‬
‫بازچاپ شد‪ .‬کتاب "سقاوی دوم" پیش از آن به همت آقای دکتر وداد بارش به فارسی ترجمه شده بود‪ .‬جنرال داود می‬
‫گوید‪:‬‬
‫مسعود هرزمانی که بخش هایی از کتاب "دوهمه سقاوی" را می خواند‪ ،‬به خنده درمی آمد و سعی می کرد نکات قابل‬
‫تأمل آن را برای دیگران بخواند‪ .‬او همیشه از تسلیمی امیرحبیب اهلل خان کلکانی به نادرخان با لحنی رنجبار و تلخ یاد می‬
‫کرد و می گفت‪:‬‬
‫آخ! آدم خودش را به دشمن تسلیم می کند؟ حبیب اهلل خان اگرصرف با یک تفنگ کره بین و ‪ 313‬بور قدیمی به کوه ها‬
‫پناه می برد و در هرماه فقط یک بار به سوی حکومت شلیک می کرد‪ ،‬مردم ما درگرداب فاجعه چندین نسل فرو نمی‬
‫رفت‪ .‬فقط در هر ماه یک شلیک باعث می شد که تاوان تعرض و نسل کشی نادرخان را چند نسل دیگر نپردازد‪.‬‬
‫آثار و کتب در خصوص شعر و عرفان‪ ،‬درکتابخانه مسعود بیشتر به چشم می خورد‪ .‬به نظر می رسد که مطالعات مسعود‬
‫در دو بخش ادبیات عرفانی و آثار برجسته نظامی انجام می گرفت‪ .‬همه نزدیکان مسعود تأیید می کنند که مسعود آثار‬
‫نظامی رهبران جنگ های چریکی در سطح دنیا را به طور کامل مطالعه کرد و به طور متناوب به آن آثار سری می زد‪.‬‬
‫" یک روز کتابی را به نام "ژوزف تیتو" برایم داد‪ .‬خودش درحواشی کتاب یادداشت هایی نوشته بود‪ .‬یکی از رسانه های‬
‫غرب‪ ،‬مسعود را با مارشال تیتو‪ ،‬رهبر معروف کشور یوگوسالویا مقایسه کرده بود‪ .‬شاید مسعود بعد از نشر آن خبر‪،‬‬
‫کتاب " ژوزف تیتو" را تحت مطالعه گرفته بود‪ ".‬روایت دکترمحی الدین مهدی‬
‫" درسال چهارم مقاومت وقتی بعد از اجرای وظایف سری از کابل به روستای جنگلک رفتم‪ ،‬با مسعود در آستانه خانه‬
‫ش خصی اش مقابل شدم‪ .‬پیراهن و تنبان سفید به تن داشت و چپن سبز رنگ روی شانه انداخته بود و کتابی به نام "‬
‫خاطرات ناپلئون" را در دست داشت‪ ".‬روایت سیدعظیم مصطفی هاشمی‬
‫" آخرین کتابی که من در دست مسعود دیدم ‪ "،‬استراتیژی تبلیغات " بود‪ .‬این زمانی بود که در سال آخر مقاومت بر ضد‬
‫طالبان درکابین چرخبال نشسته بودیم و به سوی تاجکستان می رفتیم‪ .‬مسعود روی کرسی چرخبال‪ ،‬کنار پنجره‪ ،‬سرگرم‬
‫مطالعه همان کتاب بود‪ ".‬روایت فهیم دشتی‬
‫در بدترین احوال جنگ و گریز و خطر مرگ‪ ،‬از دوستان خارج از جبهه‪ ،‬کتاب می خواست وفهرست می داد‪ .‬در آغاز‬
‫فهرستی که در سال ‪ 1365‬خورشیدی به قلم خود وی بر جا مانده‪ ،‬این جمالت به چشم می خورند‪:‬‬
‫"من خودم به کتب ذیل ضرورت جدی دارم‪ .‬لطفا ازهر طریقی که می توانید کتب ذیل را پیدا و برایم بفرستید‪ .‬درمورد‬
‫غفلت نکنید‪.‬‬
‫سپس نام این این کتب را مرقوم کرده است‪:‬‬
‫‪ -1‬کتب درسی عربی با کست‬
‫‪ -2‬مرز های عقیده از مودودی صاحب‬
‫‪ -3‬فرهنگ بزرگ (دوجلدی) عمید‬
‫‪ -4‬فرهنگ سیاسی که اصطالحات زیاد داشته باشد‪.‬‬
‫‪ -5‬تاریخ جهان‪ ،‬دورمکمل ‪ .‬باید گفت که تاریخ جهان نهرو به درد ما نمی خورد‪.‬‬
‫‪ -6‬کتبی در ارتباط با اصول علوم سیاسی‬
‫‪ -7‬المنجد چاپ جدید‬
‫‪ -8‬کتبی در فن نویسنده گی وسخنرانی‬
‫‪ -9‬چند جلد کتاب درباره مدیریت و ژئوپولیتیک‬
‫‪ -11‬تاریخ ادیان وسیرت رسول اکرم(ص)‬
‫در بخش پایانی یک نامه دیگر نوشته است‪:‬‬
‫تکراراَ توجه نمائید‪:‬‬
‫‪ -1‬تهیه نقشه ها‬
‫‪ -2‬کتب نظامی که به فارسی ترجمه شده باشند‪.‬‬
‫‪ -3‬کتبی که اسلحه روسی درآن ها بهتر تشریح شده باشد‪ ( .‬نامه هایی از مسعود بزرگ‪ ،‬گرد آورنده مهندس محمد‬
‫اسحاق‪ ،‬نشر ‪)1382‬‬
‫مسعود در وضعیت بحرانی جنگ و دفاع‪ ،‬برگزاری بزم شاعران را فراموش نمی کرد‪ .‬شاعران جبهه که خود عضو‬
‫تشکیالت چریکی بودند‪ ،‬درحضر وسفر‪ ،‬او را همراهی می کردند‪ .‬مسعود بالطبع درمجالس به شوخی روی می آورد و‬
‫ازهمه اول تر‪ ،‬با سرایش گران سطحی به شوخی و مطایبه سخن می گفت و دیگران را تحریک می کرد که در باره شعر‬
‫وی ابراز نظر کنند‪ .‬او خود بهترین نمونه های شعر پارسی را زمزمه می کرد و به اشعار حضرت حافظ شیرازی دلبسته‬
‫گی عمیق داشت‪ .‬بعضاَ اتفاق می افتاد که مسعود یک فرد شعری را به میدان می انداخت و به نظر سنجی می پرداخت‪.‬‬
‫دکترمهدی می گوید‪:‬‬
‫مسعود یک روز این فرد شعر را خواند‪:‬‬
‫آدم نمی توان گفت آن را که خر نباشد‬
‫امروز قدر هرکس مقدار جاه ومال است‬
‫این بیت ظاهراَ یک شوخی اهانت آمیز است‪ .‬مسعود از همراهانش خواست که این را معنی کنند‪ .‬هریک به فراخور‬
‫برداشت خویش ازین شعر‪ ،‬چیزهایی گفتند‪ .‬مسعود با حالتی مشعوف و سرمست ازین که دوستانش را به تله انداخته است‪،‬‬
‫به تشریح آنان گوش می داد‪ .‬درآن روز‪ ،‬ظاهراَ به سوی محمدناصر فرمول معاون کمیته نظامی قالب انداخته بود وآقای‬
‫فرمول سعی داشت خودش را ازین مخمصه بیرون کند‪ ،‬اما موفق نمی شد‪ .‬سرانجام گره از واژه "خر" درین بیت گشوده‬
‫شد و فضای مطایبه و خوش ذوقی را گرم تر کرد‪ .‬یک معنی کلمه خر‪ ،‬درفرهنگ لغات به معنی بزرگ وکالن آمده است‬
‫و مسعود با استفاده از همین نکته‪ ،‬بنای شوخی را گذاشته بود‪.‬‬
‫درسال ‪ ( 1363‬بعد از خاتمه آتش بس با شوروی) جنگ سختی درجریان بود‪ .‬مسعود و جمعی همراهان شاعر در ناحیه‬
‫هزار چشمه روستای پارنده ( همان مکان کوهی که درسال نخست جهاد‪ ،‬مسعود طرح و تئوری ارتش اسالمی را برای‬
‫چریک ها تشریح کرده بود) برای یک مشاعره آفرینشی گردهم آمدند‪ .‬درین مشاعره ها‪ ،‬فی البداهه اشعاری ساخته می شد‬
‫و شعر شاعران دیگر‪ ،‬به عاریت گرفته نمی شد‪ .‬دکترمهدی‪ ،‬آقای سنگری‪ ،‬ریگستانی ‪،‬حاجی عزم الدین‪ ،‬کریم هاشمی‪،‬‬
‫شهید امان اهلل هاشمی‪ ،‬نجم الدین خان فرمانده قرارگاه پارنده‪ ،‬خالد‪ ،‬مشهور به خالد مالی وحاجی رحیم برادر شهید یعقوب‬
‫(از فرماندهان تحصیل کرده جبهه) درین مشاعره حاضر بودند‪.‬‬
‫ابتداء آقای سنگری برادر حاجی عزم الدین بر سبیل آغاز مجلس مشاعره‪ ،‬بیتی را خواند که ردیف آن به کلمه "سبحان‬
‫اهلل" ختم می شد‪ .‬دکتر مهدی به جواب وی چنین خواند‪:‬‬
‫تکیه بر آمر اشرار تو سبحان اهلل ( اشاره به مسعود است)‬
‫مسعود با تبسم به سوی دکتر نگاه کرد‪.‬‬
‫آقای سنگری لحظه ای بعد چنین پاسخ داد‪:‬‬
‫آمر مجلس ما آمر اسالم بود‬
‫قلب نا باور و بیمار تو سبحان اهلل‬
‫مسعود از جا تکان خورد و به خنده افتاد و فضای مشاعره تا آن جا گرم شد که در پایان بزم ‪ ،‬تعداد بیت های سروده شده‬
‫به دوصد بیت می رسید‪ .‬متن این مشاعره ممکن است دراختیار آقای سنگری باشد‪ .‬او در باره شعر نیمایی و سپید می‬
‫گفت‪:‬‬
‫این اشعار باالی من تأثیر ندارند‪ ...‬برایم هیجان آفرین نیستند!‬
‫در سال های بعد‪ ،‬درباره شعر نیمایی هیچ قضاوتی نمی کرد و طوری افاده می داد که شعر نیمایی اگر بر مخاطب تأثیر‬
‫عمیقی بر جا نمی گذارد‪ ،‬گناه شاعر است‪.‬‬
‫شعر های بلند و پرمایه وموزون را با حساسیتی شگفت انگیز‪ ،‬سره وناسره می کرد و یک روز به مالقربان از نزدیکان‬
‫خویش گفت‪:‬‬
‫به تو سوگند می دهم که دیگر از خیر شعر سرایی بگذر!‬
‫وقتی شعرضعیفی به خوانش گرفته می شد‪ ،‬مسعود ابرو هایش را کمی باال می برد وتبسم می کرد و می گفت‪:‬‬
‫اگرچه نجار نیستم‪ ،‬اما می دانم که تخته کج است!‬
‫یک بار شعر – دعای خسوف‪ -‬از سروده های خودم را که به پیروی از یک بیت امیرخسرودهلوی سروده شده بود‪ ،‬به‬
‫مسعود خواندم‪.‬‬

‫بیت اول شعر من این بود‪:‬‬


‫زبخت نکو یک شبی ماهتاب‬
‫رخ یار چون آسمان بی حجاب‬
‫بیت امیرخسرودهلوی این است‪:‬‬
‫جهان را فراقش چو سودا بگیرد‬
‫رخ همچوماهی مبادا بگیرد‬
‫مسعود بعد از شنیدن بیت امیرخسرو‪ ،‬بی درنگ گفت‪:‬‬
‫بیت آخر کوتاه معلوم می شود!‬

‫مسعود کتب و آثار استراتیژیک را به طور مداوم مطالعه می کرد‪ .‬او به تاریخ عمومی جهان و منطقه عالقه فراوان‬
‫داشت‪ .‬در همان سال های اول‪ ،‬مجلدات کامل تاریخ ویلدورانت و دوره های کامل تاریخ طبری را که به فارسی برگردان‬
‫شده اند‪ ،‬خریداری کرده بود و بار ها در سخنان خویش ازآن استناد می کرد‪ .‬دکترمهدی تأکید می کند‪:‬‬
‫هیچ کس به اندازه او در باره تاریخ صدر اسالم اطالعات نداشت‪ .‬سیرت پیامبر اعظم(ص) را با دقت و مستمرمطالعه می‬
‫کرد‪ .‬بعد از آن که کتاب " محمد ستاره ای که درمکه درخشید" نوشته یک اسالم شناس اروپایی را مطالعه کرد‪ ،‬چنین‬
‫گفت‪:‬‬
‫" کتاب خوبی نیست‪ .‬کامال عاطفی نوشته شده وپیامبر اسالم را به طور احساساتی وعاطفی تحلیل کرده است‪".‬‬
‫او به ناپلئون بناپارت‪ ،‬امپراطور فرانسه و لشکر کش قهار‪ ،‬بیش از حد عالقه داشت و باری درین باره به نقل از‬
‫ویلدورانت گفت‪:‬‬
‫" تا حال پانصد هزار کتب و مقاله در باره ناپلئون به نگارش در آمده است‪ .‬من یک ممیزه او را حکایت می کنم‪ .‬وقتی‬
‫ناپلئون بر اوج اشتهار و قدرت رسید‪ ،‬یک هم صنفی دوره مکتبش‪ ،‬از وی پرسید‪:‬‬
‫در دوره تحصیل سویه و اطالعات چندانی نداشتی ‪ ...‬این همه قدرت و فنون جنگی را از کجا آموختی؟‬
‫ناپلئون در جواب گفت‪:‬‬
‫استادان ما در مکتب و دانشکده‪ ،‬یک اصل کلیدی را برای ما نیاموختند!‬
‫مخاطب سوال می کند‪:‬‬
‫چه چیزی را استادان به ما نیاموختند؟‬
‫ناپلئون یک انگشت خود را درون دهان هم کالسی اش فرو می برد‪ .‬از او نیز می خواهد که انگشت خود را در دهان وی‬
‫فرو کند‪ .‬آنگاه ناپلئون می گوید‪:‬‬
‫من هرچه در توان دارم‪ ،‬انگشت ترا زیر دندان می فشارم وتو نیز با تمام قدرتی که داری انگشت مرا با دندان فشار بده‪.‬‬
‫مسابقه آغاز می شود‪ .‬لحظاتی بعد فریاد هم کالسی ناپلئون بلند می شود و ناپلئون درین مسابقه پیروز می شود‪ .‬اما به‬
‫طرف مقابل می گوید‪:‬‬
‫اگر یک لحظه ای دیگر‪ ،‬صبر می کردی و صدایت درنمی آمد‪ ،‬چیغ وفریاد من بلند می شد!‬
‫می خواهم ازین مسابقه تلخ و دردناک یک نتیجه بگیرم که ‪:‬‬
‫رمز پیروزی و قدرت من درآن است که من قبل از دشمن‪ ،‬چیغ وفریاد خود را بلند نمی کنم!‬
‫مسعود در شرح اعجاز قدرت اراده انسانی‪ ،‬روایت دیگری را نیز به میدان کشید‪:‬‬
‫شورایی که ناپلئون به کمک آن پارلمان فرانسه را درهم کوفت‪ ،‬باری فیصله کرد که ناپلئون به ایتالیا لشکر کشی کند‪.‬‬
‫زمستان سختی بیداد می کرد‪ .‬میان فرانسه و ایتالیا کوه های مرتفع و برف پوش آلپ همچون سدی فتح ناپذیر افتاده بود‪.‬‬
‫ناپلئون با سرعت دست به تهیه تدارکات زد تا به جنگ ایتالیا برود‪ .‬کسی از میان نزدیکانش گفت‪:‬‬
‫این زمستان سخت را نمی بینی؟‬
‫ناپلئون گفت‪:‬‬
‫این سختی ها در برابر اراده هیچ چیزی نیستند!‬
‫لشکر ناپلئون از گردنه های مرگبار آلپ گذشت‪ .‬چون به آن سوی سلسله های آلپ پیاده شدند‪ ،‬فرمانده مشاهده کرد که‬
‫درمیان نظامیان امکانات اولیه از قبیل کفش و لباس مناسب‪ ،‬تجهیزات و خوراک کامال ته کشیده است‪ .‬او درجمع‬
‫نظامیانش گفت‪:‬‬
‫دشمنان شما از وضعی که شما به آن گرفتار آمده اید‪ ،‬بی اطالع اند‪ .‬همه آن چیزی که شما به آن نیاز دارید‪ ،‬درانبار های‬
‫دشمن تان در فاصله بسیار اندک موجود اند‪ .‬اگر بی همتی نکنید‪ ،‬صاحب همه چیز می شوید‪ .‬فرانسه در انتظار شنیدن‬
‫اخبار پیروزی های شماست‪ .‬کدامش را انتخاب می کنید؟‬
‫لشکر خسته وگرسنه یک صدا شعار جنگ وتعرض می دهد و به سرعت به سوی سنگر های دشمن بی خبر هجوم می‬
‫برد‪ .‬در پایان درگیری نتیجه پیروزی همان چیزی بود که ناپلئون به سربازانش وعده داده بود‪ .‬هنگام بازگشت‪ ،‬همان‬
‫شورایی که از بیم قدرت گیری ناپلئون و انحالل شورا‪ ،‬او را به سوی یک جنگ خطرناک سوق داده بود‪ ،‬قبل از بازگشت‬
‫نظامیان ناپلئون به پاریس‪ ،‬از بین رفته بود‪.‬‬
‫مسعود ازین روایات‪ ،‬بر محاسبه های دقیق ناپلئون از جنگ و استفاده از اراده انسانی تکیه می کرد‪.‬‬
‫دکترمهدی می گوید‪:‬‬
‫درسال ‪ 1364‬بمباران شوروی ها به طور هوشمند به هدف رد یابی مسعود آغاز شده بود و به طور الینقطع ادامه داشت‪.‬‬
‫مسعود به هرپناه گاهی که وارد می شد‪ ،‬دیر یا زود جنگنده های روسی به آن جا حمله ور می شدند‪ .‬سرانجام بدون‬
‫اطالع شبکه های جبهه‪ ،‬در تاریکی به دره خخند شهرستان ورسج پناه بردیم و نفس به راحت کشیدیم!‬
‫مسعود به اتاقش رفت و من همراه با قاضی مظلوم و آقای سنگری روی سنگ بزرگی نشستیم‪.‬‬
‫نشستن سه نفر ما بالطبع به معنی آغاز مشاعره بود‪.‬‬
‫قاضی مظلوم مصرع اول را آغاز کرد‪:‬‬
‫عبری و پیو دیده و اکنون به خخندم‬
‫سنگری ‪:‬‬
‫افسوس که من نیز درین جا به کمندم‬
‫من مثلت را این گونه تکمیل کردم‪:‬‬
‫کو صاحب نظری که راهی بنماید‬
‫این گفت و گوی منظوم تا ‪ 25‬بند مثلث ادامه پیدا کرد‪ .‬قاضی مظلوم پارچه منظوم را برای مسعود برد‪ .‬مسعود از اتاق‬
‫بیرون آمد وگفت‪:‬‬
‫شاعران؟ مثل این که خسته شده اید؟‬
‫من گفتم‪:‬‬
‫رودکی هم زمانی که خسته شده بود‪ ،‬درحضورنصرسامانی بیتی سروده بود‪.‬‬
‫مسعود پرسید‪:‬‬
‫کدام بیت؟‬
‫گفتم‪:‬‬
‫بوی جوی مولیان آید همی‬
‫یاد یار مهربان آید همی‬
‫مسعود خندید و گفت بلند شوید که هنگام رفتن است‪.‬‬
‫درسال ‪ 1365‬همزمان با پنجمین همایش عمومی "شورای نظار" مسعود به خوانش و درک اشعاربیدل عالقه مند شده بود‪.‬‬
‫شبی همراه با او سوار بر یک موتر جیپ روسی‪ ،‬به سوی دره فرخار می رفتیم‪ .‬عبدالطیف پدرام نیز با ما بود‪ .‬مسعود‬
‫این بیت بیدل را زمزمه کرد‪:‬‬
‫به چمن زخون بسمل همه جا بهار ناز است‬
‫دم تیغ آن تبسم رگ گل بریده باشد‬
‫و از آقای پدرام پرسید که "چمن" درین بیت به چه معناست؟‬
‫آقای پدرام در شرح این واژه چیز هایی گفت‪ .‬از جمله این که مراد از چمن‪ ،‬روی معشوق است‪ .‬من کنایه آمیز گفتم‪:‬‬
‫خصوصا اگر رخ معشوق چیچکی هم باشد!!‬
‫مسعود که در باره دوستان و نزدیکان خود اطالعات کامل می داشت‪ ،‬ازین کنایه پرانی من از جا پرید و به خنده افتاد‪ .‬به‬
‫درستی متوجه بودم که به ریشه این کنایه پی برده است؛ طوری که به شدت وازته دل می خندید و حتی به راننده دستور‬
‫داد که گوشه ای توقف کند! تشریح این کنایه درین جا لزومی ندارد اما مثل این که مسعود به عمق این تشبیه شوخی آمیز‬
‫پی برده بود‪.‬‬
‫او در شرایط بسیاربحرانی که تهاجم از هر سو به منظور ختم مقاومت برضد طالبان ادامه داشت‪ ،‬پیوسته در باره تنظیم‬
‫نصاب آموزشی برای دانش آموزان کشور فکر می کرد‪.‬‬
‫جالب است که یک سال قبل ازشهادتش ( درست به تاریخ هجده سنبله سال ‪ )1379‬درشهر دوشنبه تاجکستان به خانه‬
‫مسعود رفتم‪ .‬وقتی مرا دید‪ ،‬مثل این که مسأله حیاتی و عاجلی به خاطرش زنده شد‪ .‬به دو بوجی( کیسه) نسبتاَ بزرگ‬
‫درگوشه اپارتمان اشاره کرد و گفت‪:‬‬
‫کتب آموزشی مدارس و مکاتب که قبال آماده شده بود‪ ،‬از سوی کارشناسان امورآموزش وپرورش مسترد شده است‪ .‬گفته‬
‫اند که این کتب از حیث محتوا ضعیف اند‪ .‬لطفا این کتب را دو باره بازبینی کنید! برایم بگو که درین باره چه کرده می‬
‫توانی؟‬
‫گفتم‪ :‬تهیه کتب و تعیین نصاب برای نظام آموزش مملکت کار یک کمیسیون شصت عضوی وزارت معارف است‪ .‬آن ها‬
‫وظیفه دارند که این مشکل را رفع کنند‪ .‬درین باره می شود ازتجارب استادان ایرانی وتاجکی نیز استفاده شود‪.‬‬
‫گفتم‪ :‬آمرصاحب‪ ،‬این کار یک گروه کار آزموده و متخصص است‪ ...‬اگر نظامی گری می کنی‪ ،‬حرف جداست!‬
‫گفت‪:‬‬
‫نظامی گری چی؟ هرچند می دانم که تو درموقعیت خودت حایز مهارت وصالحیت الزم درین کار نیستی؛ اما وضع‬
‫کشورطوری است که تو می توانی بر امور تدوین کتب درسی نظارت سالم داشته باشی‪ ...‬این کار را آغازکن!‬
‫سپس به دستور وی تمامی امکانات الزم را برای اجرای چنین امری بزرگ و حیاتی برای من فراهم کردند‪ .‬درطی یک‬
‫سال کارمستمر وشباروزی‪ ،‬شصت عنوان کتاب درسی برای مکاتب آماده شده بود‪ .‬شادروان حاجی قدیر درمفاهمه با‬
‫مسعود توافق کرده بود که برگردان پشتوی کتب نصاب جدید را درمناطق شرق وجنوب کشور برعهده بگیرد‪ .‬وقتی‬
‫مسعود به شهادت رسید‪ ،‬من تمامی شصت عنوان کتب نصاب جدید را به وزارت معارف تحویل دادم که تا امروز ندانستم‬
‫که با چه سرنوشتی مواجه شدند‪.‬‬
‫آویزۀ پایانی کتاب‬
‫شناسنامه احمد شاه مسعود‬
‫احمد شاه مسعود فرزند دوست محمد یكی از افسران عالی رتبه پولیس دردهم سنبله سال ‪ 1332‬خورشیدی[‪]1‬‬
‫‪ 1953/9/1‬در دهكدهء جنگلك بازارك پنجشیر زاده شد ‪ .‬در پنج سالگی شامل مكتب شد و تا صنف دوم در مكتب بازارك‬
‫درس خواند‪.‬‬
‫وقتی پدرش به حیث قوماندان ژاندارم پولیس هرات مقرر گردید او صنف سوم و چهارم را در مكتب موفق هرات خواند‪.‬‬
‫مسعود آموزش های نخستین د ینی را نزد مال امام مسجد جامع هرات فرا گرفت‪ .‬پس از تقرر پدرش در كابل او شامل‬
‫لیسه استقالل گردید و تعلیماتش را در همان لیسه به پایان برد‪.‬‬
‫مسعود كه از همان آغاز طفولیت آثار و عالیم استعداد بلند درسیمایش نمایان بود‪ ،‬پس از صنف دهم در مكتب هم به حیث‬
‫شاگرد ممتاز شناخته شد‪.‬‬
‫زبان مادری اش فارسی بود درپهلوی آن به زبان پشتو‪ ،‬اردو و فرانسوی روان صحبت می كرد‪ .‬او به زبان عربی نیز‬
‫آشنایی داشت ‪.‬‬
‫مسعود‪ « :‬برای من شمال و جنوب‪ ،‬فارسی و پشتومطرح نیست‪ ،‬ما می توانیم در خانهء مشترك خود به هر زبانی با هم‬
‫حرف بزنیم ‪».‬‬
‫مسعود عالقهء فراوانی به ورزش داشت و جوانان و نو جوانان همسن و سالش را نیز به سپورت تشویق می كرد‪ .‬هنوز‬
‫چهارده سال داشت كه تیم والیبالی را در دهكدهء زادگاهش (جنگلك) ساخت و در رخصتی های تابستانی با تیم های والیبال‬
‫قریه های دیگر پنجشیر مسابقات دوستانه را برگزار می كرد‪.‬‬
‫قدرت اجرایی و داشتن دسپلین نه تنها او را عزیز و دوستداشتنی ساخته بود ‪ ،‬بلكه با این عملكرد حیثیت رهنما و پیشگام‬
‫را در میان دوستان بی شمارش یافته بود ‪.‬‬
‫مسعود‪ «:‬ما در كارته پروان زنده گی می كردیم ‪ ،‬جایی كه در آن من دوستان خوبی داشتم‪ .‬ما در حدود پنجاه تا شصت‬
‫تن بودیم ‪ .‬در آن زمان من دانش آموز صنف هفتم لیسه استقالل بودم كه مسوؤلیت آن ها را به عهده داشتم‪]2[ ».‬‬
‫مسعود به ورزش های متنوع عالقه مندی داشت‪ ،‬كه بعد ها برای انجام همهء آن فرصت كمی داشت ‪ .‬ورزش های دوست‬
‫داشتنی اش‪ ،‬فتبال ‪ ،‬اسپ سواری‪ ،‬آببازی و كاراته بودند‪.‬‬
‫در تیم فتبال محلی یی كه در آن زمان در كارته پروان داشتند ‪ ،‬او نقش یك مربی فعال را داشت ‪ .‬عالوه بر آن مسعود‬
‫عشق فراوانی به مطالعه و بازی شطرنج داشت‪ .‬او بیشتر به خوانش سفر نامه ها و تاریخ عالقه مند بود ‪ .‬مسعود در‬
‫عرصه شعر و سخن آثار پیشگامان ادبیات فارسی؛ چون ‪ :‬موالنا جالل ا لدین بلخی‪ ،‬سنایی غزنوی‪ ،‬بیدل و حافظ‬
‫رامیخواند و دوست داشت ‪.‬‬
‫مسعود‪ «:‬اشعار حافظ را دوست دارم وآن راهمیشه وبار بار می خوانم‪ .‬این اشعار درمن اثر دگر گون ساز والهام بخشی‬
‫دارد‪ .‬موسیقی بیان احساس درونی انسان است ‪ .‬شعر وموسیقی باالی هر آدمی اثرش را دارد‪».‬‬
‫سال ‪1351‬خورشیدی مسعود آموزشگاه ریاضی « آرین» رادر محل زیستش در پارك بهارستان واقع كارتهء پروان اداره‬
‫می كرد كه درآن او نه تنها به هم صنفانش بل كه به شاگردان زیادی درس ریاضی می داد‪.‬‬
‫این كه مسعود چه گونه به سیاست دلچسپی پیدا كرد؛ خودش گفته است‪ « :‬پدرم دوستان زیادی داشت كه به سیاست آشنا‬
‫بودند‪ .‬آن ها به خانهء ما می آمدند و روی سیاست های منطقه و جهان بحث و گفتگو می كردند‪ .‬طبیعی بود كه این‬
‫صحبت هاو نشست ها نقشش را در من داشت و اثراتش در آینده هم نیز باقی ماند ‪]3[».‬‬

‫دانش آموز صنف نهم لیسه استقالل ‪ ،‬اولین بار آدم فعال سیاسی شد‪.‬‬
‫مسعود هنوز در صنف هشتم و نهم بود كه فعالیت كمونست ها در مكاتب كابل آغاز گردید‪ .‬این كه او مفكوره خود را با‬
‫كمونیست ها هماهنگ ساخته نمی توانست ‪ ،‬تیره گی هایی بین او و دانش آموزانی كه مفكورهء كمونیستی داشتند پیدا شد‪.‬‬
‫مسعود كه هنوز تجربه كافی سیاسی نداشت‪ ،‬از امكانات زیادی هم بر ضد این گونه فعالیت ها بر خوردار نبود ‪ .‬گرچه‬
‫فعاالن سیاسی آن زمان درگیری هایی نیز میان هم داشتند ‪ ،‬اكثراً افراطی های چپ گرا بودند ‪ .‬این امر باعث توجه‬
‫مسعود به نهضت اسالمی گردید ‪.‬‬
‫‪ )1973( 1352‬بعد از امتحان كانكور نظر به عالقه اش به انجنیری و مهندسی شامل انستیتوت پل تخنیك كابل شد‪ .‬در‬
‫همین سال او رسماً به جمعیت اسالمی پیوست و همراه انجنیر حبیب الرحمان كه یكی از پیشگامان نهضت اسالمی بود‬
‫آشنا شد ‪.‬‬
‫در دوران حكومت محمد داؤد كه مردم او را نزدیك با كمونیزم و شوروی میدانستند‪ ،‬اولین پالنهای كودتا یی تحت‬
‫فرماندهی انجنیر حبیب الرحمان كه مسعود هم در آن سهم داشت طرح گردید ‪ .‬پس از افشای این پالن ها ‪ ،‬انجنیر حبیب‬
‫الرحمان مدت شش ماه زندانی شد و مسعود هم كابل را ترك گفت ‪.‬‬
‫حكمتیار كه در آن زمان مسوولیت امور نظامی نهضت اسالمی را به دوش داشت ‪ ،‬به این عقیده بود كه از طریق ترور‬
‫می توان به هدف رسید ‪ .‬كه هدفش از ترور‪ ،‬گذاشتن بم ‪ ،‬پاشیدن تیزاب و قتل مخالفین سیاسی اش بود ‪ .‬درین زمان‬
‫مسعود به شدت بیزاری خود را در برابر تند روان اسالمی ابراز كرد ‪ ،‬در حالی كه عده یی در نهضت نیز از تند روی‬
‫حمایت می كردند‪ ،‬مسعود با این گونه تحركات مطلقاً مخالف بود و در آن تباهی و نابودی مردمی را می دید كه خواهان‬
‫خدمت كردن به آن ها بود ‪ .‬این اختالف نظر اساساً باعث در گیری شدیدی میان آن ها گردید ‪.‬‬
‫احمد ولی مسعود در بارهء برادرش گفت ‪ «:‬او به تمام معنا یك مسلمان بود ‪ ،‬همان گونه كه یك انسان اعتدال گرا ‪ .‬به این‬
‫وسیله میخواهم بگویم كه او نه تندرو بود و نه هممانند آنها در زنده گی شخصی ‪ ،‬اجتماعی و سیاسی ‪ .‬او معتقد به اجرای‬
‫یك حاكمیت معتدل اسالمی در افغانستان بود‪».‬‬
‫به قول احمد ولی‪ ،‬احمد شاه مسعود می گفت‪ « :‬تند رو های چپ و راست در افغانستان جایی ندارند زیرا آنها برخالف‬
‫خواست هایمردم عمل می كنند‪ .‬از این رو ما نمی توانیم در افغانستان هم مانند حكومت هایرایج اسالمی را داشته‬
‫باشیم‪]4[».‬‬
‫در سال ‪ )1974/1973(1353‬به هدایت حكمتیار حركت دیگری صورت گرفت كه ناكام ماند و منجر به دست گیری‬
‫صد ها دانشجو گردید‪.‬‬
‫بعد ازآن كه كاكایش عبدالرزاق خان (یك تن از صاحب منصبان بلند رتبه دولت داؤد) مسعود را كه توسط دولت داؤد‬
‫گرفتار می گردید ‪ ،‬هشدار داد ؛ مسعود كه یكی از فعاالن سیاسی در انستیتوت پل تخنیك كابل بود؛ انستیتوت پل تخنیك را‬
‫ترك گفت و در سال ‪ )1974(1353‬به همراهی انجنیر جان محمد برای اولین بار به پاكستان رفت‪.‬‬
‫بعد از مدت كوتاه دوباره فعالیت های سیاسی را در داخل كابل آغاز كرد و موفق شد كه عده یی از افراد ناراضی دولت‬
‫رابه طرفداری خود فرا خواند‪ .‬مسعود فعالیت های سیاسی اش را ادامه داد تا این كه در ‪ )1974(1354‬قیام مسلحانه‬
‫پنجشیر صورت گرفت ‪ .‬مسعود ‪ 22‬ساله باعده یی از یارانش كه اعضایجمعیت بودند با وجود تلف شدن عده یی‬
‫ازهمسنگرانش ‪ ،‬در ظرف یك الی دو ساعت تمام پنجشیر را تحت كنترول در آورد ویك ادارهء دولتی را خلع سالح كرد‪.‬‬
‫حكمتیار وعده داده بود كه همزمان با قیام در پنجشیر قوای نظامی دولت مصروف می شود و در كابل یك كودتای‬
‫نظامی رخ خواهد داد ‪.‬‬
‫در كابل هیچ حركتیصورت نگرفت ‪ .‬مسعود و همراهانش افشا شدند و به این صورت قیام كننده گان به هدف نرسیدند‬
‫وعده یی توانستند پنجشیر را ترك کنند ‪.‬‬
‫مسعود بعد از یك ماه به صورت مخفی دوباره به كابل آمد و از آن جا به پشاور پاكستان رفت كه درآن جا هم مخفی بود و‬
‫از طرف استخبارات مخفی پاكستان تعقیب می شد ‪.‬‬
‫بعد از این قیام نظریات در داخل نهضت اسالمی هم فرق كرد‪ .‬بعضی طرفدار این قیام بودند و برخی این قیام را ناسنجیده‬
‫و یك اشتباه می دانستند‪ .‬این موضوع باعث دو پارچه گی نهضت گردید ‪ .‬كسانی كه مخالف قیام بودند‪ ،‬با پروفیسور ربانی‬
‫ماندند كه مسعود هم یكیاز آن ها بود و طرفداران قیام به حكمتیارپیوستند‪.‬‬
‫این دو گروه گاه با هم نزدیك و گاه دور می شدند‪ .‬تا این كه تحت رهبری قاضی امین وقاد هر دو با هم یكجا شدند ‪.‬‬
‫حكمتیار با نزدیكی به شبكه استخباراتی پاكستان ‪ ،‬رقبایسیاسی خود را یكی یكیاز بین برد ‪ .‬یكیاز این جمله همان انجنیر‬
‫جان محمد بود‪.‬‬
‫حكمتیار درتبانی با مقامات پاکستانی می خواستند مسعود را كه درآن وقت در خانهء حكمتیار بود بربایند ‪ .‬مسعود كه از‬
‫جدی بودن این موضوع خبر شد‪ ،‬پهره دار های پاكستانی را با دو تفنگچه یی كه همیشه با خود داشت تهدید كرد و از آن‬
‫جا خارج شد ‪ .‬اوتا كودتای ضیاءالحق به صورت مخفی در پاكستان ماند ‪.‬‬
‫بعد از این واقعه جمعیت فعالیت های مستقل خود را آغاز كرد و مسعود تا كودتای كمونیستی ‪ )1978(1357‬به كابل‬
‫رفت و آمد داشت ‪.‬از فعالیتش در كابل تنها دوستان نزدیكش خبر داشتند‪ .‬به گفته یكی از نزدیكانش‪ ،‬اوبیشتر در شهرستان‬
‫های شرقی افغانستان به سر می برد تا از نظر پولیس امنیتی كابل در امان باشد ‪.‬‬
‫مسعود به نورستان كه از نخستین مراكز قیام علیه شوروی بود‪ ،‬رفت ‪ .‬او می خواست ببیند كه عقیده مردم درباره مقاومت‬
‫چه است ‪ .‬بعد از این كه مسعود به تصمیم مردم یقین پیدا كرد در ‪ ( )1979(1358‬آغاز تجاوز قوای شوروی در‬
‫افغانستان) با دسته یی كه شامل ‪ 21‬مرد جوان بود‪ ،‬به طرف پنجشیر روان شد ‪.‬در كنر هم مبارزانی كه به جهاد آغاز‬
‫كرده بودند این دسته را خوش آمدید و خیرمقدم گفتند و مقداری از سالح و مهمات غنیمت گرفته شده خود را به دسته زیر‬
‫فرماندهیمسعود اهدا کردند‪.‬‬
‫مسعود همراه با همرزمانش داخل پنجشیر‪ ،‬محل زادگاه خود شد ‪.‬‬
‫شاهدان عینی می گویند ‪ ،‬در پنجشیر او بزرگان و ریش سفیدان محل را گرد خود جمع كرد و راجع به مقاومت مسلحانه با‬
‫آن ها به تفاهم رسید‪ .‬مسعود در تمام قریه ها با مردم گفت وگو كرد ‪ .‬مردم پنجشیر برای مبارزات مسعود در راه آزادی‬
‫مردم و سرزمینش‪ ،‬به هر نوع قربانی حاضر بودند ‪.‬‬
‫شاهدان می گویند‪ ،‬با وجودی كه زن و مرد پیر و جوان به ضرورت این مبارزه مسلحانه باور مند بودند ‪ ،‬آماده گیخود‬
‫را برای مقاومت اعالم كردند ‪ .‬مسعود از میان همهء داوطلبان‪ ،‬كسانی را انتخاب می كرد كه یگانه سرپرست و نان آور‬
‫خانواده خود نمیبودند ‪ .‬او برای داوطلبان مبارزه می گفت و روشن میساخت كه سرپرستی و غمخواری خانواده و فامیل‬
‫هم بخش ضروری مقاومت است‪ ،‬زیرا حفاظت از مردم بیچاره و محتاج و به خصوص ازخانواده در برابر یك ابر قدرت‬
‫تجاوز گر فرض است ‪.‬‬
‫بار دیگر قیام مسلحانه در پنجشیر آغاز گردید و این بار به رهبری مسعود‪ .‬این قیام ‪ 41‬روز ادامه پیدا كرد که پنجشیر‪،‬‬
‫سالنگ و بوله غین از دست تجاوزگران آزاد گردید ‪ .‬پس از‪ 41‬روز جنگ و مقاومت‪ ،‬مسعود از ناحیه پای زخم برداشت‬
‫و مبارزان سالح و مهمات برایادامهء جنگ نداشتند ‪ .‬با وجودی كه ‪ 611‬مرد از نورستان به كمك مبارزین شتافتند ‪ ،‬آن‬
‫ها به شكست مواجه شدند‪ .‬و این گونه مسعود با همرزمش كاكا تاج الدین به سوی پنجشیر برگشت ‪.‬‬
‫این شكست مسعود را به تفكر وا داشت و او تصمیم گرفت كه با تاكتیك های جدیدی وارد عمل شود‪ .‬این تاكتیك‪ ،‬جنگ‬
‫چریكی و یا گوریالیی بود كه اورا یکی از بزرگ ترین چهره های جنگ های چریكیعصرساخت‪.‬‬
‫رابرت كپالن در كتاب« سربازان راه خدا » در سال ‪ 1991‬نوشت‪« :‬احمد شاه مسعود را باید در قطار بزرگترین‬
‫رهبران نهضت های مقاومت در قرن بیست حساب كرد ‪ .‬مسعود مانند مارشال تیتو ‪ ،‬هوچی من ‪ ،‬و چگوارا دشمن خود‬
‫را شكست داد ‪ .‬مسعود یك ساحهء گستردهء را زیر اداره داشت كه از نظر سوقیات عسكری بسیار دشوار گذر و شدیداً‬
‫زیر فشار حمالت متواتر دشمن قرار داشت ‪ .‬ساحه یی كه در تصرف مسعود بود ‪ ،‬در مقایسه با ساحاتی كه در دوران‬
‫رهبری نهضت مقاومت مارشال تیتو‪ ،‬ماووتسه تونگ‪ ،‬هو چی من و چگ وارا‪ ،‬زیر اداره آن ها قرار داشت‪ ،‬بیشتر زیر‬
‫حمالت دشمن بود‪».‬‬
‫از همین جا نام مسعود و پنجشیر با هم پیوند خوردند‪ .‬و نامش به عنوان بزرگترین مبارز جنگ های آزادیبخش در تاریخ‬
‫ثبت شد‪.‬‬
‫به قول ناظران بین المللی از مجموع خسارات و ضایعاتی كه ارتش سرخ دیده بود بیشتر از‪ 61‬فیصد آ ن از اثر مقاومت‬
‫نیروهایاحمد شاه مسعود به وجود آمده بود ‪ .‬و به این سان او به « شیر پنجشیر » مسما گردید و قوای «شكست نا‬
‫پذیر» ارتش سرخ را در دام افگند ‪ .‬درحالی كه در بخش های عمدهء بیش از دوازده والیت فرمانروایی داشت‪ ،‬مردم او‬
‫را به صورت بسیار ساده « آمر صاحب» خطاب می كردند ‪ .‬این نام در عین حال بیانگر نوعی محبت و احترام نیز بود ‪.‬‬
‫سبستیان یونگر می نویسد‪ « :‬این برای من ناممكن بود كه سخنان مسعود را نشنوم ‪ ،‬وقتی كه او گپ می زد با وجودی كه‬
‫كلمه یی از آن برایم روشن نبود‪ ،‬دقت می كردم به آن چه كه انجام می داد ؛ زیرا من حس می كردم به گونه یی كه چای‬
‫می ریخت و یا دستان خود را در موقع حرف زدن حركت میداد ‪ ،‬رازی آموختنی در آن پیدا بود ‪]5[» .‬‬
‫پیروزی های نظامی و محبت مردم نسبت به مسعود ازطرفی هم حسادت و نفرت دیگران را بر می انگیخت‪ .‬این‬
‫امرگلبدین حكمتیاررا به سر سخت ترین دشمن او مبدل کرد ‪.‬‬
‫تمام دشمنانش می خواستند او را از بین ببرند و برای رسیدن به این هدف از هر وسیله یی استفاده می كردند و شورویها‬
‫جایزه ییبرایسرش تعیین كرده بودند ‪ .‬از اثر كار آیی و فعالیت دقیق استخباراتش همهء پالن های تهاجمی دشمن افشا می‬
‫گردید ‪.‬‬
‫در سال ‪ )1979(1358‬زمانی كه پایش شدیداً جراحت داشت ‪ ،‬مسعود توسط گروپ هایرژیم محاصره گردید ‪ .‬او‬
‫توانست خود را به گونه یی از تهاجم دشمن نجات دهد ‪.‬‬
‫در سال ‪ )1979 ( 1359‬یك سرباز جوان با استفاده از تاریكی‪ ،‬از فاصلهء سه متری باالی جیپ حامل مسعود آتش كرد‬
‫و مسعود جان به سالمت برد ‪ .‬مسعود آن جوان را فقط همین قدر گفت‪ « :‬وطندار‪ ،‬دست هایت می لرزد‪ ،‬خوب نشان زدن‬
‫بلد نیستی‪» .‬‬
‫و او را بخشید‪.‬‬
‫درسال ‪ )1983(1361‬كوماندو های ویژهء شوروی دهنهء مخفیگاه كوهی را كه مسعود در آن خواب بود در ملسپه‬
‫پنجشیر محاصره كردند‪ .‬او توانست محاصره را بشكند و ساحه را ترك بگوید ‪.‬‬
‫شوروی ها در سال آتش بس‪ ،)84/1983(1362/1361‬برای ترور مسعود دو اندیشه را دنبال می كردند ‪ ،‬یكی كشانیدن‬
‫او به داخل گارنیزیون شان در« عنابهء پنجشیر» به بهانهء مذاكره و گفت وگو كه در واقع قصد دستگیری وی را داشتند‪،‬‬
‫که پالن شان بوسیله یك ترجمان تاجیكی افشا گردید‪ .‬طرح دوم این بود كه روس ها یك تن از مجاهدین بنام « عبدالقادر‬
‫ناچار» را اجیر ساخته بودند تا در غذای احمد شاه مسعود زهر بریزد ‪ .‬ناچار دستگیر گردید‪ ،‬اما مسعود اورا بدون انتقام‬
‫گیری مورد عفو قرار داد ‪.‬‬
‫داكتر نجیب اهلل رییس جمهور‪ ،‬زمانی كه ریاست « خاد» رابه عهده داشت ‪ ،‬می خواست مسعود را به‬
‫كمك« كامران » دوست دوران مكتب مسعود به قتل برساند ‪ .‬داكتر نجیب می دانست كه مسعود با دوستانش از نیكی و‬
‫جوانمردی كار میگیرد‪ .‬او مسعود را از دوران طفولیت در كابل میشناخت ‪ ،‬در آن وقت كامران كپتان تیم ملی فتبال بود ‪.‬‬
‫او به پنجشیر رفت و چند روز با مسعود بود‪ .‬كامران وقتی پی برد که مسعود چی راهی را در پیش دارد و برای چی‬
‫مبارزه می کند‪ ،‬همه چیز را خودش به مسعود افشا كرد و تفنگچهء بی صدایی را كه از حكومت آن وقت به این مقصد‬
‫گرفته بود به مسعود تسلیم كرد و خود به آلمان غرب پناهنده ء سیاسی شد ‪.‬‬
‫در سال ‪ )1989(1368‬در پایان گردهمآیی كه مسعود با فرماندهان والیات مختلف شورای نظاردر فرخار داشت‪ ،‬زمانی‬
‫كه این فرماندهان می خواستند به مواضع خود بر گردند‪ ،‬مورد حمله افراد حكمتیارقرار گرفتند كه دها تن از اعضای‬
‫برجسته شورای نظار درین حمله جان خود را از دست دادند‪ .‬در این حمله تروریستی مسعود نزدیك ترین دوستان و‬
‫برجسته ترین فرماندهان خود را از دست داد ‪ .‬حكمتیار توانست عملیات بزرگ نظامی مسعود را خنثا سازد ‪ ،‬ولی به‬
‫هدف اصلی اش كه از بین بردن مسعود بود ‪ ،‬نرسید‪.‬‬
‫‪ )1993(1372‬وقتیكه وضع میان جبهات مسعود وشورای همآهنگی زیر رهبری حكمتیار خراب شده بود‪ ،‬هلیكوپتر‬
‫مسعود توسط جت های جنگی شورای همآهنگی مورد حمله قرار گرفت ‪ .‬اما پیلوت هلیكوپتر نا گزیر به نشست گردید‪.‬‬
‫پس از آن مسعود تصمیم گرفت تا به راز و رمز پیلوتی نیز دست یابد ‪.‬‬
‫در همین سال مسعود مورد حمالت شدید نیرو های متحد حكمتیار در اطراف وزیر اكبر خان کابل قرار گرفت ‪.‬‬
‫‪ )1983(1361‬بعد از شكست دوم ارتش شوروی در پنجشیر‪ ،‬روس ها به صورت مستقیم با نماینده گان جانب مسعود‬
‫وارد مذاكره شدند و به این صورت شوروی ها برای اولین بار مسعود و مجاهدین را به حیث یک حریف سیاسی به‬
‫رسمیت شناختند و با او آتش بسی را امضا كردند ‪.‬‬
‫کار شناسان این آتش بس را یکی ازبزرگترین پیروزی های مقاومت افغانستان خواندند كه یک سال طول کشید‪.‬‬
‫مسعود عمده ترین استفاده را از این آتش بس نمود‪ .‬او قادر شد برای اولین بار سفرطوالنی تری به مناطق شمال و شمال‬
‫شرق افغانستان کند‪ .‬این سفری پرحاصل بود که سبب شد در سال ‪ )1984( 1362‬مسعود بتواند تمام قومندان های‬
‫مقاومت منطقه را که عضو احزاب مختلف بودند در یک شورا به نام «شورای نظار» دور هم جمع کند‪ .‬هد ف او به‬
‫وجود آوردن یک قوای واحد سیاسی و رزمی در داخل افغانستان بود که مستقل باشد و پیروی احزابی را که در کشور‬
‫های همسایه به وجود آمده بودند‪ ،‬نکند‪ .‬قصد تمام اعضای این شورا فقط آزاد ساختن افغانستان بود‪.‬‬
‫با وجودی که حمالت ارتش سرخ باالی پنجشیر دوباره آغاز شده بود‪ ،‬مسعود مطمین بود که پنجشیردرنبودن او هم‬
‫زیرفرمان فرماندهان محلی پیروزمندانه مقاومت می کند‪ ،‬و اداره پنجشیر را به عبدالمحمود دقیق سپرد‪ .‬همچنان مناطق‬
‫اندراب ‪ ،‬خوست فرنگ ‪ ،‬اشکمش‪ ،‬نهرین و کشم‪ ،‬هم به پنجشیردیگری مبدل گردیدند‪.‬‬
‫‪ )1987(1366‬پروان کاپیسا هم به فرمانده عظیمی سپرده شد‪ .‬مسعود برخالف آنانی که «جنگ ساالر» نامیده می شوند‪،‬‬
‫در مناطق تحت کنترول خود یک سیستم اداری‪ ،‬تشکیالتی و خبررسانی آزاد را به وجود آورده بود‪ .‬مسعود در تمام‬
‫محالت‪ ،‬اداره امور را به دست مردم سپرد و خودش به بسیج نیرو های مقاومت پرداخت‪.‬‬
‫مسعود‪ «:‬حکومت آینده باید از طریق انتخابات و آرای مستقیم مردم که در آن زنان و مردان اشتراک داشته باشند‪ ،‬به‬
‫وجود آید‪ .‬یگانه طرز حکومتی که بتواند عدالت اجتماعی را بین اقوام مختلف بر قرار سازد ‪ ،‬دمکراسی و انتخابات‬
‫مردمی است‪]6[».‬‬
‫مسعود برای بار نخست نظم و اداره یی را به وجود آورده بود که درآن نوعی خود گردانی محلی که ناشی از آرای مردم‬
‫بود ‪ ،‬حاکم بود‪.‬‬
‫درتمام دورهء ادارهء مسعود قبل از ورود به کابل و بعد از عقب نشینی از کابل ‪ ،‬کشت ‪ ،‬استفاده و خرید و فروش‬
‫مخدرات و مسکرات منع بود ‪ .‬و هیچ کسی ازین امر مثتثنی نبود‪ ،‬حتا فرماندهان و اعضای برجستهء شورا‪.‬‬
‫مسعود ‪ « :‬از آغاز قیام مردم در برابر شوروی ‪ ،‬کشیدن سگرت بنا به دالیل اقتصادی منع قرار داده شده بود ‪ .‬مردم پول‬
‫زیاد را صرف کشیدن سگرت میکردند تا خوردن غذا‪».‬‬
‫اویگن زورگ ضمن سوالی از مسعود پرسیده بود‪ «:‬در روستا هایی در قلمرو شما‪ ،‬ما مزارع کشت تریاک را دیده‬
‫ایم‪ ».‬مسعود‪ «:‬درگوشه یی از بدخشان که پیروان فرقهء اسماعیلیه زنده گی می کنند واز سالیان درازی معتاد به تریاک‬
‫استند مزرعهء کوچکی برای خود دارند ‪.‬اگرشما به زندان چاه آب سری بزنید ‪ ،‬غالم سلیم یکی از خوانین محل را می‬
‫بینید که از نزدش نیم تن تریاک به دست آمده که با وجود پول فراوان ونفوذی که در میان مردم دارد‪ ،‬مدت سه سال است‬
‫در زندان به سر می برد‪».‬‬
‫مسعود در سن ‪ 35‬سالگی با دختر كا كا تاج الدین ازدواج كرد ‪ .‬اما این ازدواج كامالً مخفی نگهداشته شد به علت مسایل‬
‫امنیتی حتا نزدیك ترین كسان تا دیر وقت ازین ازدواج خبری نداشتند ‪.‬‬
‫مسعود مستقل حركت می كرد‪ .‬دخالت های پاكستان را در امور داخلی افغانستان قبول نداشت‪ ،‬از همین رو او مجبور بود‬
‫كه در چند جبهه بجنگد‪ .‬اول با روس ها و دولت کمونیستی و دوم با آی اس آی و گماشته گان داخلی آن ‪.‬‬
‫مسعود‪ « :‬سیاست ما این بوده است كه با همه روابط نیك و دوستانه داشته باشیم ؛ ولی هرگز وابسته گی را نپذیرفته و‬
‫نمی پذیریم ‪]7[».‬‬
‫در زمستان ‪ )84/1983( 1362‬دولت كمونیستی در غیاب‪ ،‬مسعود را محا كمه نمود و جزای مرگ را برای او تعیین‬
‫نمود‪ .‬قبل ازحملهء شان به پنجشیر چنین اعالم كردند كه حكم دادگاه قبالً تطبیق و مسعود با قوایش از بین برده شده است‪.‬‬
‫به این صورت می خواستند روحیهء هواداران و‬
‫دوستان مسعود در دیگر مناطق و به خصوص در کابل را ضعیف سازند و خود مسعود را به نام «یاغی»اعالم کنند‪]8[.‬‬
‫مسعود می دانست كه این امرعالمت آماده گی شان برای عملیات بزرگ باالی پنجشیر است ‪ .‬به همین منظور او با مردم‬
‫پنجشیر داخل صحبت شد و از آن ها خواست كه به زودترین فرصت قبل از حمله‪ ،‬پنجشیر را ترك كنند‪ .‬مردم كه معتقد به‬
‫مبارزه بودند به گفته های او عمل كردند‪ .‬درست در بهار سال ‪ 1362‬مسعود در اندك زمانی بیش از ‪ 131111‬نفر‬
‫ساكنان پنجشیررا از آن دره تخلیه كردند ‪ .‬مردم بدون كدام تردید خانه و زمین خود را كه نسل اندر نسل در آن زنده گی‬
‫كرده بود ند رها نمودند ‪ .‬این یکی از بزرگترین قربانی هایی بود که مردم افغانستان به خاطر آزادی متحمل شدند ‪.‬‬
‫مسعود برای این كه مجاهدانش بی هراس از كشته شدن مردم‪ ،‬با شوروی دست وپنجه نرم كنند ‪ ،‬مردم را سپر خود‬
‫نساخت ‪.‬‬
‫از ‪1358‬ـ‪1979( 1367‬ـ‪ )1988‬هشت بار روس ها باالی پنجشیر حمله نمودند و شكست خوردند كه این شكست در‬
‫افغانستان به یک شكست کلی سیستم کمونیستی درتمام آسیای میانه و اوروپا ی شرقی منجر گردید‪.‬‬
‫به همین سبب نویسنده كتاب « سربازان راه خدا » رابرت كپالن مسعود را « برندهء جنگ سرد» لقب داد‪.‬‬
‫كپالن نوشت‪ « :‬مسعود تا زمانی مجبور نشده است به جنگ اقدام ننموده است ‪ ،‬و این را به حیث استراتیژی خود در‬
‫جریان ‪ 14‬سال مقاومت نشان داده است ‪ .‬مسعود در پیروزی جهادش در برابر رژیم نجیب ‪ ،‬ثابت ساخت كه طراحان‬
‫وپالن گذاران پالیسی امریكا در مورد جهاد و ارسال كمك ها چه قدر به خطا رفته بودند‪ .‬لیاقت و كار دانی مسعود و‬
‫پشتیبانی بی دریغ مردم ‪ ،‬او راقادر ساخت تا برنده جنگ سرد شود ‪».‬‬
‫این نگرش بر هم ریختن دیوار برلین را هم از شهكار های مسعود می خواند ‪.‬‬
‫پس از خروج آخرین سرباز روس در ‪ ]9[)1989/2/14( 1368/11/25‬برای نخستین بار فرماندهان جهادی سراسر‬
‫افغانستان به فراخوان مسعود در شاه سلیم بدخشان به منظور اتخاذ تصمیم درباره آیندهء افغانستان گرد هم آمدند‪ .‬مسعود‬
‫ازآن جا سفر كوتاهی به پاكستان داشت‪)1991/11/9( 1369/7/17‬؛ درین سفر شورای رهبری فرماندهان داخل‬
‫افغانستان با رهبران جهادی مقیم پاكستان مذاكره كردند و از آن ها خواستند تاد رباره دولت آینده تصمیم مشترك بگیرند‬
‫‪]11[.‬‬
‫گرچه امكانات مالی و نظامی مسعود خیلی زیاد نبود ‪ ،‬او پیوسته توانست با سیاست باز و روشن‪ ،‬دور از مفكوره های‬
‫افراطی‪ ،‬دل های مردم را به دست آرد‪ .‬اراضی زیر فرمان خود را توسعه بخشد و ضربات نابود كننده به پیکر رژیم‬
‫كمونستی وارد کند‪ .‬باآلخره این مبارزات در سال ‪ )1992(1371‬باعث از بین رفتن رژیم نجیب اهلل و آزادی كابل‬
‫گردید‪.‬‬
‫مسعود این پیروزی ها را بدون دریافت كمكی از كشور های همسایه به دست آورد‪ .‬آزاده گی و غیر وابستگی اش به‬
‫حلقات خارجی یکی از دالیل ملقب شدن او به « قهرمان ملیافغانستان» بود‪.‬‬
‫داكتر نجیب درآخرین روز های قدرتش ضمن بیانیه یی گفت‪« :‬از مسعود باید به حیث قهرمان جهاد افغانستان نام‬
‫برد‪ ».‬او آماده گی خود را برای تسلیم كردن قدرت به مسعود ابراز داشت‪ ،‬مگر در عین زمان اظهار کرد كه برای‬
‫مسعود هیچ زمینهء ساختن یك حكومت قوی مركزی وجود ندارد‪ ،‬زیرا پاکستان با حكمتیار هرگز این اجازه را به او‬
‫نخواهند داد ‪.‬‬

‫‪ )1992 ( 1371‬مسعود به این باور بود که مجاهدین هنوز وارد مرحلهء حکومت سازی نگردیده اند؛ اما نشست سران‬
‫مجاهدین در "داالن سنگ" پنجشیر به این نتیجه رسید كه حكومت كمونستی كابل باید از بین برود‪.‬‬
‫رهبران مجاهدین از سقوط رژیم كابل به رهبری احمد شاه مسعود استقبال کردند ‪ .‬حكمتیار تالش داشت به صورت یکجا‬
‫نبه در سازش با خلقی ها بدون توجه به فیصله های مردم و مجاهدین قدرت را در کابل انحصار کند‪.‬‬
‫در مكالمهء تلفونی كه از طریق رادیو و تلویزیون نشر گردید ‪ ،‬حكمتیار به سخنان مسعود در رابطه به حمله نكردن باالی‬
‫شهر كابل اعتنایی نكرد‪.‬‬
‫بعد از سقوط آخرین مواضع دولت در بگرام ‪ ،‬زمینه سقوط رژیم کابل مساعد گردید ‪ .‬حکمتیار با استفاده از این فرصت‬
‫داخل شهرشد‪ .‬گروه وابسته به حکمتیار دروازه های زندان را باز كردند و همهء زندانیهای جنایی را رها كردند‪ .‬گروه‬
‫حکمتیار د ست به ویرانی و از بین بردن دوسیه ها و سوابق اداری ‪ ،‬در ادارات کابل زد‪ .‬به این ترتیب تهداب حكومت‬
‫جدید را از بین بردند‪ .‬عالوه بر این ده ها هزار مجرم مسلح كه دیپو های سالح را ربوده بودند ‪ ،‬در شهربه چپاول گری‬
‫آغاز کردند‪ .‬در شهری که نه ارتش ‪ ،‬نه پولیس و نه كدام قدرت امنیتی دیگری وجود داشت ؛ داكتر نجیب به دفتر ملل‬
‫متحد در كابل پناهنده شد‪.‬‬
‫پیش از حركت قوای مسعود به اطراف كابل ‪ ،‬مسعود برایآن ها هدایات روشنیدر بارهء طرز برخورد و روش با مردم‬
‫كابل داد و گفت كه مگذارید كابل با امكانات نوی كه دارد هدف اصلی تان را که حفاظت از مردم كابل است فراموش تان‬
‫سازد ‪.‬‬
‫نیرو های مسعود به خاطر حفظ امنیت و دفاع از مردم مظلوم کابل با غارتگران و چپاول گران شهر کابل به مقابله‬
‫پرداخت‪.‬همچنان نیرو های احمد شاه مسعود حفاظت دفتر ملل متحد در کابل را نیز به عهده گرفت‪.‬‬
‫دوستان و هوا داران مسعود كه از محبوبیت او در بین مردم با خبر بودند‪،‬خواستند تا مسعود خود دولت آینده را اعالم و‬
‫رهبری كند ‪.‬‬
‫با آن كه شهر كابل تحت تصرف نیرو هایمسعود بود ‪ ،‬او تمام مسوؤلیت را به رهبران سیاسی داد و خود پا از این قضیه‬
‫برون كشید تا بهانه یی برایادامه جنگ وجود نداشته باشد‪.‬‬
‫به تاریخ ‪ )1992/4/25( 1371/12/15‬یعنی یك روز قبل از رسیدن به كابل‪ ،‬شورای رهبری مسعود رابه عنوان رییس‬
‫شورایفرماندهان و وزیر دفاع دولت نو بنیاد اعالن كرد ‪ .‬رییس جمهورمجددی با اعضای كابینه به تاریخ‬
‫‪ )1992/14/28(1371/12/18‬به كابل رسید‪.‬‬
‫پیروزی مجاهدین نه تنها پیروزی در مقابل قوای متجاوز روسی و حكومت دست نشانده آن بود‪ ،‬بلكه پیروزی در مقابل‬
‫آی اس آی پاكستان نیز بود‪ .‬پاکستان که در صدد به قدرت رساندن مهره خود حكمتیار بود و به همین منظور همیشه او را‬
‫در مقابله با مسعود مساعدت می كرد‪ ،‬با این پیروزی‪ ،‬از نظر سیاسی به شکست مواجه شد‪.‬‬
‫درین مرحله كشورهای همسایه‪ ،‬چون پاكستان ‪ ،‬ایران و ازبكستان هر كدام به منظور به قدرت رساندن یا سهم بیشتر‬
‫داشتن نیروهای طرفدار شان به حمایت از آن نیرو پرداختند كه این عمل آغاز گر جنگ داخلی در افغانستان شد‪ .‬همسایه‬
‫گان این دخالت را « جنگ داخلی » نامیدند تا بدین سان پرده به روی عملکرد مداخله گرانهء خود کشیده باشند‪ .‬ازین‬
‫تاكتیك شوروی ها هم استفاده كرده بودند‪.‬‬
‫پاكستان كه دیگر امیدش را از دست داده بود ‪ ،‬شیوه ها و تاكتیك دخالت خود را تغییر داد ه و با پشتیبانیبعضی كشور‬
‫های عربی طالبان را ساخت ‪ .‬طالبان كه توسط ارتش پاكستان با سالح مدرن مسلح گردیده بودند‪ ،‬با ترور یست های بین‬
‫المللی دروالیات جنوب افغانستان النه گزیدند‪ .‬آن ها افغانستان را جایمناسبی برایفعالیت های شان پیدا كرده بودند‪.‬‬
‫مسعود در برابر این موج ایستاد و به مقاومت پرداخت‪.‬‬
‫به باور بن الدن‪ « :‬تا وقتیكه مسعود زنده است ما پیروز نخواهیم شد ‪».‬‬
‫خانه ء پدری مسعود در كارته پروان توسط كمونیست ها ضبط و تبدیل به یك مكتب ابتداییگردید بود‪ .‬مسعود در زمان‬
‫حکومت مجاهدین در کابل آن را همچنان در خدمت آموزش و پرورش گذاشت ‪]11[.‬‬
‫مخالفین دولت در شورایی به نام شورای هماهنگی که توسط کشور های ایران‪ ،‬ازبکستان و پاکستان حمایت می گردید‪،‬‬
‫جمع شده بودند‪ .‬به تاریخ ‪ )1993/1/1( 1372/11/11‬این شورا دست به یك كودتا علیه دولت جدید افغانستان زد‪.‬‬
‫مسعود که در آن زمان وزیر دفاع افغانستان بود‪ ،‬توانست این هجوم را به شکست مواجه كند ‪.‬‬
‫حكمتیارکه خواهان تشکیل كانفدراسیون پاكستان افغانستان بود‪ ،‬برای این هدف با همه توانایی خود می جنگید ‪.‬‬
‫حكومت پاكستان برایحكمتیار دستور داده بود تا شهر كابل را تحت حمالت راكتی قرار بدهد ‪ .‬این جانب گیری و دخالت‬
‫پاكستان به شلیك كردن روزانه ‪ 3111‬راكت به شهر كابل انجامید كه باعث كشته و زخمی شدن هزاران باشنده كابل و‬
‫خرابی شهر گردید ‪.‬‬
‫تالش های مسالمت آمیز مسعود برای رسیدن به یک تفاهم ملی‪ ،‬جایی را نگرفت‪ .‬کشور های آتش افروز به بهانه های‬
‫قومی‪ ،‬زبانی و مذهبی به داغ ترشدن این کوره پرداختند‪.‬‬
‫دشمنان مسعود برای رسیدن به هدف‪ ،‬نه تنهابه حملهء نظامی‪ ،‬بلكه به دهشت افگنی و ایجاد ترس میان مردم كابل نیز می‬
‫پرداختند ‪ .‬حكمتیار كه نماینده اش به حیث صدر اعظم در شهر كابل موجود بود ‪ ،‬تمام راه هایاكماالتیرا به روی باشنده‬
‫گان كابل بند كرد ‪ .‬مواد غذاییبه شهر نمیرسید ‪ .‬هدف از این عمل بیزارساختن مردم از دولت مجاهدین بود ‪.‬‬
‫گلبدین با این روش موفق به ایجاد فاصله میان مردم و دولت گردید‪ .‬پرتاب هزاران راكت در شهرخواب‪ ،‬راحت و زنده‬
‫گی مردم را گرفته بود‪.‬مردم توقع داشتند كه مسعود بتواند كنترول كلی را به دست داشته باشد ‪.‬‬

‫مسعودبرای اینكه مردم غیر نظامی هدف راكت هایكور قرار نگیرند‪ ،‬تالشش به ثمر نرسید‪ .‬پاكستان میدانست که توان‬
‫شکست دادن مسعود را از راه نظامی ندارد‪ .‬راهی را گزید تا او را به عقب نشینیوادارد‪.‬‬
‫آخرین بهانهء حکمتیار که کنار رفتن مسعود از پست وزارت دفاع بود ‪ ،‬نیز جلو راکت پرانی حکمتیار را نگرفت‪.‬‬
‫مسعود در برابر حمالت تجاوز گرانهء پاکستان ایستاد وکوشش های پاكستان برای از بین بردن نیرو هایمسعود شکست‬
‫خورد‪.‬‬
‫پاكستان با خریدن و فریب دادن رهبران و گماشته گانی از احزاب و تنظیم ها‪ ،‬توانست كه مقاومت را بد نام و از‬
‫طرفداری مسعود در بین مردم بكاهد ‪.‬‬
‫در سال ‪ )1994(1373‬یك كنفرانس در سه قسمت ترتیب شد ‪ .‬اولین جلسه آن با عضویت ‪ 15‬والیت صورت گرفت ‪.‬‬
‫در جلسه دوم آن ‪ 25‬والیت عضویت داشتند كه از تاریخ ‪ 1373/4/29‬تا ‪ 1994/7/21(1373 /5/3‬تا ‪) 1994/7/25‬‬
‫ادامه یافت ‪ .‬در اخیر این كنفرانس شورایعالیاسالمی تشکیل شد ‪.‬‬
‫درین كنفرانس ‪ ،‬شخصیت های سیاسی‪ ،‬فرهنگیان ‪ ،‬والیان ‪ ،‬قومندانان ‪ ،‬بزرگان و مجاهدین شامل بودند ‪ .‬مقصد ازین‬
‫مجلس انتخاب رهبر دولت آینده كشور بود ‪.‬‬
‫مانند دیگر مردم افغانستان مسعود نیز این جلسه را قدمی به سویدمكراسیو انتخابات آزاد می دید‪ .‬او طرفدار‬
‫كاندیداتوری داكتر یوسف اولین صدراعظم انتخاب شدهء زمان ظاهر شاه بود ‪.‬‬
‫قرار بود رئیس جمهور درین کنفرانس شرکت نداشته باشد تا اجالس بتواند در رابطه با تعیین رهبر آینده به نتیجه برسد‪.‬‬
‫کنفرانس با شرکت رییس جمهور بدون دستآورد پایان یافت‪.‬‬
‫درین زمان طالبان چند والیت را با جنگ و دادن پول به دست آوردند که بیشتر آن قبالً نیز تحت حمایهء حکمتیار و‬
‫پاکستان بود‪.‬‬
‫مسعود فیصله شورای رهبری دولت را مبنی بر حضور حکمتیار به حیث صدراعظم در کابل با نا گزیری تمام پذیرفت‪.‬‬
‫در داخل دولت هم افرادی بودند که با حکمتیار همنظری داشتند و او را به كابل استقبال کردند ‪ .‬باآلخره او پست صدارتی‬
‫را كه در اول برایش داده بودند‪ ،‬اشغال نمود‪ .‬او صدراعظم دولتی شد كه چند سال برایویرانی آن جنگ كرده بود ‪.‬‬
‫دراوایل سال ‪ )1996(1375‬مسعود به میدان شهر كه تا چندی پیش پایگاه حکمتیار بود‪ ،‬به تنهایی رفت تا با رهبران‬
‫طالبان دیدن كند‪]14[ .‬درآن زمان مسعود با مال ربانی دیدارداشت و در بارهء خاتمهء جنگ باوی صحبت كرد‪ .‬از طالبان‬
‫خواست تا نماینده گان خود را به كابل بفرستند وراه حل اختالفات را پیدا كنند ‪ .‬به همین سبب چهل نفر از جانب دولت‬
‫انتخاب گردید و باید چهل نفر دیگر از طرف طالبان معرفیمیشد ‪ ،‬تا آنها با هم بنشینند و حل اختالف نمایند ‪ .‬اما این چهل‬
‫نفر از طرف طالبان هیچ وقت معرفی نشد ‪ .‬با و جود چندین بار درخواست معرفی این چهل نفر از طرف دولت‪ ،‬طالبان‬
‫هر روز حمالت خود را باالی كابل ادامه میدادند ‪.‬‬
‫مسعود موفق شد كه ازین مذاكرهء رویاروی با طالبان جان سالم برد ‪.‬‬
‫در ‪ )1997/9/26 ( 1375/7/4‬شهر كابل تحت بمباردمان شدید طالبان و القاعده و پاكستان قرار گرفت ‪ .‬مسعود به‬
‫نیرو تحت فرماندهیش ـ امر داد كه كابل را ترك كنند ‪.‬او این كار را به خاطر حفظ جان شهریان كابل نمود ‪ .‬زیرا اگر‬
‫نیروهای او در كابل مقاومت می كردند جنگ كوچه به كوچه در می گرفت كه باعث كشته شدن صد ها نفر میشد ‪ .‬او به‬
‫طرف پنجشیر عقب نشینی كرد ‪.‬‬
‫حكمتیارنیز كه راه دیگری نداشت با تمام اعضای کابینه خود به پنجشیر رفت واز آن جا توسط هلیکوپتر مسعود به ایران‬
‫رفت و اقامه اختیار كرد و بعدها اظهار نمود که مسعود هدف ترور او را داشت‪ .‬مقاومت مردم افغانستان تحت رهبری‬
‫مسعود در زمانی كه دوست و دشمن فكر می كردند كه دیگرکسی توانایی مقاومت با طالبان را ندارد‪ ،‬دوباره آغاز شد‪.‬‬
‫زمانیكه همه رهبران کشوررا ترک گفتند ‪ ،‬مسعود در کنار مردمش ایستاد‪ ،‬مردم بدون در نظرداشت قومیت‪ ،‬مذهب و‬
‫گرایش های سیاسی زیر فرمان او گرد آمدند‪ .‬مسعود تا پای جان‪ ،‬درد ها‪ ،‬تلخی هاو شکنجه هایی را که مردمش دید‪ ،‬او‬
‫نیز تجربه کرد ‪.‬‬
‫احمد ولی مسعود در تماس تلفونی كه در آن زمان با احمد شاه مسعود داشت؛ گفت كه همه دوستان می خواهند كه شما هم‬
‫برای مدتی وطن را ترك كنید ‪ .‬مگر او در جواب چنین گفته بود ‪...«:‬آیا این انصاف هست كه زمانی به كابل بودیم ‪،‬‬
‫باالیمردم حكومت كردیم ‪ .‬مردم ما را قبول داشتند ‪ .‬و ما تعهد سپردیم بخاطر دفاع از مردم ‪ ،‬بخاطر دفاع از استقالل ‪،‬‬
‫به خاطردفاع از افغانستان ‪ .‬حال كه مردم در مشكل قرار دارند ‪ ،‬آیا آن ها را ترك بگوییم ؟ آیا واقعاً این انصاف است؟‬
‫من فكر نمی كنم كه این انصاف باشد ‪ .‬من تا آخرین قطره خون درین كشور می ایستم ‪ .‬مقاومت می كنم ‪ .‬خدا خواسته‬
‫باشد ‪ ،‬مطمین هم هستم و امید وار كه افغانستان روزی آزاد می شود ‪».‬‬
‫پنجسال مقاومت علیه طالبان ‪ ،‬تجاوز پاكستان و بن الدن یك مقاومت درخشان در تاریخ افغانستان بود‪.‬‬
‫نبوغ نظامی مسعود در فرماندهی نیرو هایش و شیوه نبرد او در مقابل نیرو های متجاوز به او لقب عقاب هندو كش را‬
‫داده بود‪.‬‬
‫در زمستان ‪ )1996 ( 1375‬مسعود تمام قوت هایمخالف طالبان را به دور یك محور جمع كرد ‪ .‬این محور را جبهه‬
‫متحد ملیبرای نجات افغانستان نام گذاشتند‪.‬‬
‫اگر چه در پاكستان و مطبوعات غرب جبههء مقاومت را اتحاد شمال یاد میكردند؛ اما در واقعیت این مقاومت نماینده گی‬
‫از تمام افغانستان می کرد‪.‬‬
‫اعضای شناخته شدهء جبههء متحد قرار ذیل بودند ‪:‬‬
‫از ساحات و والیات مركزی افغانستان ـ فرمانده انوری ‪ ،‬سید حسین عالمیبلخی ‪ ،‬سید مصطفی كاظمی‪ ،‬اكبری ‪ ،‬محمد‬
‫علی جاوید ‪ ،‬كریم خلیلی‪ ،‬فرمانده شیر علم ‪ ،‬عبدالرب رسول سیاف‪.‬‬
‫از والیات غرب و جنوب غرب افغانستان ـ فرمانده محمد اسماعیل خان ‪ ،‬داكتر ابراهیم ‪ ،‬فضل كریم ایماق‪.‬‬
‫از والیات شمال ـ جنرال دوستم ‪ ،‬حاجیرحیم ‪ ،‬فرمانده پیرم قل ‪ ،‬حاجیمحمد محقق ‪ ،‬قاضیكبیر مرز بان ‪ ،‬فرمانده عطا‬
‫محمد ‪ ،‬جنرال ملك ‪.‬‬
‫از والیات مشرقیافغانستان ـ حاجیعبدالقدیر ‪ ،‬فرمانده حضرت علی‪ ،‬فرمانده جان داد خان ‪،‬عبداهلل واحدی‪.‬‬
‫از والیات شمال شرق افغانستان ـ فرمانده قطره ‪ ،‬فرمانده نجم الدین‪.‬‬
‫از والیات جنوب ـ فرمانده قاری با با ‪ ،‬نور زایی ‪ ،‬هوتك ‪.‬‬
‫و به این سان اتحادیكه فقط از رهبران شمال شكل گرفته باشد تا بتواند اتحاد شمال نامیده شود ‪ ،‬هرگز وجود نداشته است‬
‫‪ .‬این گونه تبلیغات ادعای مقاومت افغانستان را كه از تمام مردم افغانستان نماینده گیمی كرد ؛ زیر سوال برده و از نام‬
‫نیك آن می كاست ‪.‬‬
‫در تمام سال های مقاومت در برابراتحاد شوروی و بعدها در برابر طالبان و تروریزم جهانی‪ ،‬رفتار بشر دوستانه مسعود‬
‫در مقابل اسیران جنگی‪ ،‬مشهور بود ‪ .‬اسیران جنگی در پنجشیر میتوانستند با خانواده های شان تماس بگیرند و نامه‬
‫بفرستند و هم غذایی را كه رزمنده گان مقاومت می خوردند برای اسیران نیز تهیه می گردید‪ .‬اسیران جنگی حق گشت و‬
‫گذار را در داخل پنجشیر دارا بودند ‪.‬‬
‫مال یار محمد یكیاز رهبران طالبان بعد از آزادی اش از زندان نیرو های مقاومت گفت ‪ « :‬مسعود فرزند واقعی ملت‬
‫افغان است ‪ .‬یكبار ایستاد و مبارزه كرد و اكنون باز هم در مقابل یك تجاوز گر خارجیایستاده است و می جنگد‪».‬‬
‫‪ )1997( 1376‬مسعود‪ ،‬رهبران جبهه متحد را به نشستی فرا خواند تا دررابطه با توظیف صدراعظم آینده افغا نستان‬
‫تصمیم اتخاذ نمایند ‪ .‬عبدالرحیم غفورزی كاندیدای كرسیصدارت بود وبه اتفاق آراء به حیث صدراعظم غیر وابسته به‬
‫تنظیم های جهادی انتخاب گردید ‪ .‬صدراعظم جدید خط مشیخود را از طریق تلویزیون بلخ به مردم اعالم كرد كه مورد‬
‫استقبال گرم مردم نیز قرار گرفت ‪ .‬بعد از كنفرانس بی نتیجهء هرات ‪ )1993( 1373‬این قدم دیگری بود به سوی‬
‫تشكیل یك حكومت مردمی‪.‬‬
‫در آن هنگامی كه مسعود سربازان ملبس با لباس نظامی را به سوی دروازه های كابل سوق داد ‪ ،‬هوا پیمای حامل‬
‫صدراعظم جدید در بامیان سقوط كرد ‪ .‬با مرگ غفورزی‪ ،‬امید واری مسعود برای تشكیل و استحكام پایه های یك‬
‫حكومت‪ ،‬به یأس مبدل شد ‪ .‬پس از مدتی مسعود نیرو هایش را از شمال كابل دوباره به پنجشیر عقب كشید ‪.‬‬
‫مسعود بدون موجودیت یک حکومت دلخوا ه و مورد قبول مردم باردیگر نمی خواست وارد كابل شود‪.‬‬
‫پس از عقب نشینی از کابل و سیل مهاجرت به سوی پنجشیر‪ ،‬شمار باشنده گان آن دره چندین برابر افزوده شد‪ .‬مسعود‬
‫توانست به کمک موسسات امداد‪ ،‬درب مکاتب را باز گشایدکه درآن میان تعدادی از مکاتب دخترانه نیز بود ‪ .‬با وجود‬
‫اندک بودن امداد‪ ،‬موجودیت این مکاتب یگانه زمینه یی بود برای آموزش و پرورش دختران و پسران ‪.‬‬
‫زمانی که مسعود سخن از تروریزم ‪ ،‬القاعده و بن الدن می راند ‪ ،‬در غرب کمتر کسی تصویر روشنی از آن داشت‪]15[.‬‬
‫در سال ‪ 1377‬اولیویی رای (‪ )Olivier Roy‬و دوپانفلی (‪ )DePonfilly‬در مقاله یی نوشتند‪:‬‬
‫« مسعود هرگز نفهمید كه چرا « سی آی ای» و پنتاگون تصمیم گرفته اند دشمن وی ‪ ،‬گلبدین حكمتیار را برای حمایت‬
‫علیه او انتخاب كنند‪ .‬مسعود در آرزوی یك ملت واحد و یك پارچه در افغانستان و همچنان انتخابات در این كشور بوده‬
‫است ‪».‬‬
‫در اثر کوشش نماینده گان پارلمان اروپا که پس از دیدار با مسعود حقایق تجاوز خارجی برای شان روشن شد ‪ .‬مسعود در‬
‫اپریل ‪ 2111‬از طرف پارلمان اروپا به پاریس دعوت شد تا توجه جهانیان را به مبارزات مردم افغانستان در برابر تجاوز‬
‫گران معطوف کند‪ .‬خانم نیکول فانتن رییس پارلمان اروپایی مسعود را به خاطر در نظر داشت حقوق زنان ‪ ،‬لقب « قطب‬
‫آزادی» داد‪.‬‬
‫رای (‪ )Roy‬و دوپانفلی (‪ « : )DePonfilly‬احمد شاه مسعود بر عكس مردان سیاسی امروز‪ ،‬باال تر از نقش خویش به‬
‫هیچ وجه در فكر جا طلبی نیست ‪ .‬اگر این حقیقت دارد كه مسعود به رضایت خویش كسانیرا كه به دیدنش میآیند می‬
‫پذیرد ‪ ،‬ولی هیچ كاری نمی كند كه كسی به دیدنش بیاید‪ .‬وی به مشكل آماده ء صحبت با مطبوعات است ‪ .‬مسعود اجازه‬
‫می دهد از وی فلم تهیه شود ‪ ،‬چون كه وی چیزی برایپنهان كردن و كتمان ندارد ‪».‬‬
‫مسعود خطاب به جهانیان میگفت كه مردم افغانستان را در مقابل تروریزم تنها رها نكنید ‪ ،‬زیرا اگر افغانستان این جنگ‬
‫را در مقابل تروریزم باخت ‪ ،‬جهان نیز برنده نخواهد بود‪ .‬چندی بعد درستی و دقت ارزیابی مسعود به همه ثابت گردید‪.‬‬
‫چنگیز پهلوان‪ « :‬امروز افغانستان مدیون همین مقاومت است ‪ .‬جامعه بین المللی مدیون همین مقاومت است و در واقع‬
‫همه منطقه ما مدیون مقاومت است‪ .‬مسعود یک شخصیت تمدن ماست ‪ .‬ما درین تمدن به خصوص درین قرن اخیر ‪ ،‬چنین‬
‫شخصیتی نداشته ایم ‪ ،‬نه در ایران و نه در جای دیگر‪.‬این شخصیت را افغانستان به ما داد‪» .‬‬
‫احمد شاه مسعود به تاریخ ‪ )9.9.2111(18.6.1381‬در خواجه بهاودین والیت تخار در اثر حملهء انتحاری دو‬
‫تروریست خارجی که به نام خبرنگار با وی مصاحبه داشتند ‪ ،‬جان به جان آفرین سپردو به تاریخ ‪24.6.1381‬‬
‫(‪ )15.9.2111‬در تپهء سریچهء پنجشیر به خاک سپرده شد‪ .‬مسعود خودش این بلندی زیبا را برای آرامگاه ابدی ش‬
‫برگزیده بود ‪.‬‬
‫مسعود ‪ 31‬سال از عمرش را در خدمت به سرزمینش و مردمش گذراند ‪ .‬او می دانست که درین راه روزی جانش را از‬
‫دست خواهد داد‪.‬‬
‫سبستیان یونگر گفت‪ «:‬اگر مسعود شاهد زوال و سرنگونی طالبان نبود ‪ ،‬سر انجام مبارزاتش به پیروزی نایل گردید‪».‬‬
‫رضا دقتی‪:‬‬
‫«باور دارم ای دوست‬
‫که زنده گی زیباست‬
‫می توان مردی را کشت‬
‫و جسمش را به خاک یکسان کرد‬
‫می توان پاره های گوشتش را از میان برد‬
‫اماهرگز نمی توان باور هایش را نابود کرد‪».‬‬

‫[‪ ]1‬سالنمای ‪ 1382‬خورشیدی كه از طرف دفتر فرهنگی و آموزشی بنیاد شهید احمد شاه مسعود به نشر رسید‪.‬‬
‫[‪ ]2‬از كتاب مرد استوار و امیدوار به افق های دور‪.‬‬
‫[‪ ]3‬از كتاب مرد استوار و امیدوار به افق های دور‪.‬‬
‫[‪ ]4‬از مصاحبهء با بریگیته زومز‪.‬‬
‫[‪ ]5‬از یك نشریهء انگلیسی‪.‬‬
‫[‪ Pepe Escobar ]6‬از گزارش‬
‫[‪ « ]7‬میراث شیر» ‪ Frankfurter Rundschau‬بر گرفته شده از گزارش‬
‫[‪. ]8‬از مصاحبه با پیام مجاهد‬
‫[‪. ]9‬از نشرات تلویزیون كابل‬
‫[‪ ]11‬به این مناسبت دولت كمونیستی عید رمضان را یك روز پس انداخت‪.‬‬
‫[‪ ]11‬باالی تشكیل یك دولت موقت به تفاهم رسیدند‪.‬‬
‫[‪ ]12‬مكتب ابتداییهء « امیر شیر علی خان»‪.‬‬
‫[‪ ]13‬نویسندهء نامدار كتاب « كیمیای سعادت» (‪ 515/451‬خورشیدی)‬
‫[‪ ]14‬در این مذاكره طالبان فقط از مسعود دعوت كرده بودند تا داخل مذاكره شوند‪.‬‬
‫[‪]15‬پاكستان و امریكا نمیخواستند مقاومت در برابر طالبان صورت گیرد‪ .‬بر خالف تجاوز شوروی ‪ ،‬غرب در برابر‬
‫تجاوز پاكستان سكوت كرد‬
‫پیچیدگیهای سیاسی قتل احمدشاه مسعود‬
‫زمان ترور احمدشاه مسعود‪ ،‬که فقط ‪ ۲‬روز پیش از حمالت انتحاری ‪ ۱۱‬سپتامبر به نیویورک بود‪ ،‬سواالتی را در مورد‬
‫ارتباط این ترور با حوادث نیویورک و متعاقب آن حمله به افغانستان برانگیخت‪ .‬ابتدا این ترور به گروه طالبان نسبت داده‬
‫شد اما طالبان هیچگاه مسئولیت آن را نپذیرفت‪.‬‬
‫این موضوع باعث شد گمانهزنیهایی در مورد دست داشتن سازمان سیا در ترور احمدشاه مسعود در آستانهحمالت ‪۱۱‬‬
‫سپتامبر و طرحهای آمریکا برای اشغال افغانستان مطرح شود؛ خصوصاً که احمدشاه مسعود مخالف سرسخت طالبان بود‪،‬‬
‫گروهی که با سازمان اطالعات پاکستان ارتباط داشتند و سال های سال توسطسیا به واسطه پاکستانیها پشتیبانی میشدند‪.‬‬
‫از طرفی رابطه احمدشاه مسعود پیش از مرگش با مقامات آمریکایی به تیرگی گرویده بود‪ .‬در آخرین مالقات بین احمدشاه‬
‫مسعود و رابین رافائل‪ ،‬معاونت امور خاوری در وزارت خارجه آمریکا‪ ،‬رافائل به مسعود پیشنهاد کرده بود که اسلحه را‬
‫زمین گذارده‪ ،‬تسلیم نیروهای طالبان شود که در آن سالها بیش از ‪ ۰۹‬درصد خاک افغانستان را در کنترل خود داشتند‪.‬‬
‫احمدشاه مسعود با سرسنگینی برای رافائل روشن کرده بود که نه تنها تسلیم طالبان نخواهد شد‪ ،‬بلکه از دولتهای خارجی‬
‫دستور نخواهد گرفت و اجازه احداث پایگاه نظامی در افغانستان را به هیچ نیروی خارجی نخواهد داد‪ .‬از طرف دیگر‬
‫دولتهای ایران و روسیه از پشتیبانان مهم معنوی‪ ،‬مالی و تسلیحاتی احمدشاه مسعود بودند‪ .‬دولت ایران طالبان را به دید‬
‫دشمن مینگریست و از آغاز رابطه دوستانهای با مسعود داشت‪ .‬دولت روسیه هم درگیر شورشیان چچن بود و احمدشاه‬
‫مسعود را به عنوان عامل بازدارنده در مقابل نیروهای افراطی مذهبی میشناخت‪.‬‬
‫نگرانی آمریکا از رشد سازمان همکاری شانگهای‬
‫تشکیل و رشد سازمان همکاری شانگهای در دهه ‪ ۰۹‬و ‪ ۰۹‬میالدی و تصمیم قاطع اعضای آن‪،‬‬
‫خصوصاچین و روسیه برای همکاریهای اقتصادی‪ ،‬نظامی و ضدتروریستی‪ ،‬رهبران آمریکا را به این فکر واداشته بود‬
‫که در مقابل نیروی بزرگ «روسی‪ -‬چینی» برای خود جای پایی در منطقه آسیای میانه باز کنند‪.‬‬
‫هردو کشور چین و روسیه دست به گریبان ناآرامیهایی در مرزهای استراتژیک خود بودند‪ .‬در چین عامل نا آرامیها‬
‫گروههای جداییطلب مسلمان اویغور بودند که در والیت غربی ژینجیانگ در جوار مرزافغانستان و برخی‬
‫نواحی قزاقستان‪ ،‬قرقیزستان و ازبکستان سکونت داشتند‪ ،‬در روسیه‪ ،‬مشکل بزرگ مبارزه با نیروهای‬

‫جداییطلب و افراطی چچن و حامیان عرب آن ها بود که به اعتقاد مسکو زیر نفوذ طالبان و القاعده قرار داشتند و طی‬
‫سالهای تسلط طالبان بر افغانستان بین ‪ ۱۰۰۱‬تا ‪ ،۲۹۹۱‬در اردوگاههای طالبان و دیگر گروههای سنی افراطی در‬
‫افغانستان و آسیای میانه آموزش میدیدند‪.‬‬
‫از قضا فعالیت تمامی این گروههای افراطی و تحت نفوذ طالبان‪ ،‬در مناطقی از چین‪ ،‬روسیه و آسیای میانهبود که ذخایر‬
‫بزرگ نفت و گاز در آن ها قرار دارد‪.‬‬
‫پس از تحکیم سازمان همکاری شانگهای و به درخواست چین و روسیه‪ ،‬دولت های قزاقستان‪ ،‬قرقیزستان وازبکستان اقدام‬
‫به مهار فعالیتهای نیروهای افراطی مذهبی در خاک خود نموده‪ ،‬در چند مورد برخی از رهبران شورشی را دستگیر و‬
‫برای محاکمه به چین تحویل دادند‪ .‬دولت ازبکستان در ابتدا عضو پیمان نبود و به همین علت آمریکا کشور ازبکستان‬
‫را «شریک استراتژیک» خود در منطقه میدانست‪ ،‬و حتی اقدام به تاسیس پایگاه نظامی در آن کشور کرده بود‪ .‬اما پس‬
‫از عضویت ازبکستان در سازمان همکاری شانگهای‪ ،‬سازمان طی بیانیهای خواستار خروج تمام نیروهای خارجی از‬
‫خاک تمام کشورهای عضو شد‪.‬‬
‫بدین ترتیب‪ ،‬رشد نفوذ چین و روسیه در منطقه آسیای میانه و آسیای جنوبی‪ ،‬تسلط آن ها بر منابع گسترده انرژی آن‬
‫مناطق‪ ،‬عزم آن ها برای عملیات ضدتروریستی و مهار کردن نیروهای شورشی و در راس آن ها طالبان‪ ،‬عزم آنها به‬
‫برچیدن پایگاههای نظامی آمریکا در منطقه‪ ،‬و درخواست هند و ایران برای عضویت در این سازمان‪ ،‬به نگرانی دولت‬
‫آمریکا دامن زد و آن ها را به این فکر واداشت که با به دست گرفتن ابتکار عمل را در عملیات ضدتروریستی در منطقه‬
‫و اشغال افغانستان‪ ،‬راه را برای تاسیس پایگاههای نظامی در همسایگی اعضاء سازمان هموار کنند‪.‬‬
‫نقش احمدشاه مسعود‬
‫در کنار این شواهد‪ ،‬باید در نظر داشت که احمدشاه مسعود دست کم یک بار در سال ‪ ۲۹۹۹‬میالدی در اجالس سازمان‬
‫همکاری شانگهای (شانگهای ‪ )۵‬در شهر دوشنبه پایتخت تاجیکستان شرکت کرده بوده‪ ،‬و شاید در مالقات های بیشتری از‬
‫این دست نیز نیز شرکت کرده بوده باشد‪ .‬چهره قهرمان و محبوب او در بین گروههای افغان‪ ،‬نزدیکی او‬
‫به ایران‪ ،‬روسیه و سازمان همکاری شانگهای‪ ،‬و مخالفت او با ایجاد پایگاه نظامی خارجی در افغانستان‪ ،‬میتوانسته او را‬
‫به مانع عمدهای برای برنامههای آمریکا در منطقه تبدیل نماید‪ .‬به همین علت‪ ،‬از این دید میتوان حذف فیزیکی او را در‬
‫راستای عملی ساختن برنامههای نظامی ایاالت متحده دانست‪.‬‬
‫کتاب ها در مورد احمد شاه مسعود‬
‫مسعود و آزادی‪ ،‬صالح محمد ریگستانی‪ ،‬انتشارات بنیاد مسعود‬
‫«شیر پنجشیر»‪ ،‬هیرومی ناگاکورا‪(،‬مجموعه عکسهایی از احمد شاه مسعود)‬
‫تاریخ نظامی افغانستان از اسکندر کبیر تا سقوط طالبان‪،‬استفن ترنر‬
‫نامه هاس مسعود بزرگ‪ ،‬انجینر محمد اسحاق‬
‫مردی استوار و امیدوار به افقهای دور‬
‫جنگ اشباح‪ ،‬استیون کول‬
‫در رد پای یک شیر‪ :‬احمدشاه مسعود‪ ،‬سیاست‪ ،‬نفت و ترور‬
‫حافظ صلحی سرگردان‪ ،‬راجر پالنک‬

‫جغرافیای پنجشیر‬
‫پنجشیر به فاصله ‪ ۱۲۹‬کیلومتری به طرف شمال شرق کابل در بین دو شاخه جنوبی هندوکش‪ ،‬از شمال شرق به جنوب‬
‫غرب موازی به امتداد هندوکش واقع است ودرههای فرعی آن از شمال به جنوب و از جنوب به شمال امتداد داشته وبه‬
‫دره عمومی پنجشیر وصل میشود‪ .‬ارتفاع آن ‪ ۲۲۱۲‬متر از سطح دریا بوده و در نقاط مرتفع به ‪ ۱۹۹۹‬متر از سطح‬
‫دریا میرسد‪ .‬طول آن از "داالن سنگ" تا پای "کوتل انجمن" زیاده از ‪ ۱۲۵‬کیلومتر است‪ .‬عرض دره پنجشیر اندازههای‬
‫مختلفی دارد که بدون وسایل و وسایط فنی تعیین شده نمیتواند‪ .‬پنجشیر از طرف شمال متصل است به خوست فرنگ و‬
‫والیت تخار و اندراب دروالیت بغالن واز طرف جنوب به نجراب‪ ،‬سنجن و در نامه و ریزه کوهستان واز جانب مشرق و‬
‫شمال شرق به نورستان و بدخشان واز طرف غرب به دره شتل که به گذرگاه معروف سالنگ منتهی می شود‪ ،‬احاطه‬
‫است‪ .‬رودخانه پنجشیر با ریختن به دریای کابل به پاکستان سرازیر میشود‪ .‬زمستان پنجشیر سرد و پر برف بوده و‬
‫تابستان معتدل دارد‪.‬‬
‫مرکز پنجشیر رخه است و زبان مردم آن فارسی دری است‪ .‬در آن جا تاجیکان و شماری از هزارههازندگی میکنند و‬
‫عشایر (اقوام کوچی) در بهار وتابستان در کوههای خاواک زندگی میکنند و در خزان وزمستان به مناطق گرم می روند‪.‬‬
‫مردم این والیت همه مسلمان هستند‪.‬‬

‫گذشتهٔ تاریخی‬
‫در مورد نام پنجشیر دو نظر وجود دارد‪ .‬اهالی پنجشیر معتقدند که در گذشته پنجشیر به کجکن معروف بودهاست؛ ولی در‬
‫تمام آثار معتبر تاریخی و آثار منظوم و منثور قدما «پنجهیر» ضبط شدهاست‪ .‬پنجشیریان عقیده دارند‬
‫که زال پسرش‪ ،‬رستم را از رفتن به پنجشیر منع نموده و به وی چنین توصیه نمودهاست‪:‬‬

‫این ابیات را مردم پنجشیر منتسب به حکیم توس و شاهنامه میدانند در حالی که در شاهنامه نیامدهاست؛ اما افسانهٔ باال در‬
‫آثار علما و شعرای کهن پنجشیر مکرر آمده است‪ .‬پنجهیر از دو کلمهٔ «پنج» و «هیر» ترکیب یافتهاست که در زبان‬
‫پهلوی و اوستا به معنی آب آمدهاست؛ مانند «هیرمند»‪ .‬ابن بطوطه سیاح عرب هیر را در زبان سانسکریت به معنی کوه‬
‫ترجمه کرده و پنج هیر را مآخذ از پنج کوه میداند‪:‬‬
‫"به جایی رسیدیم که پنجهیر نام داشت هیر به معنی کوهاست و پنجهیر یعنی پنج کوه‪ .‬در آن جا شهر قشنگ و آبادانی دیدم‬
‫که روی نهر بزرگ کبودینی بنا شده است‪ .‬لشکر ملعون چنگیز آن را خراب کردهاست و از آن پس روی آبادانی ندیده این‬
‫رودخانه از کوهستان بدخش سرچشمه میگیرد‪ .‬یاقوت معروف بدخش از همین کوهستان به دست میآید‪.‬‬
‫پنجهیر‪ .‬شهری است در نواحی بلخ ‪( .‬انساب سمعانی در کلمه بنجهیری )‪ .‬در حدودالعالم آمده است‪ :‬بنجهیر و جاریابه دو‬
‫شهر است و اندر وی معدن سیمست و رودی میان این هر دو شهر بگذرد و اندر حدود هندوستان افتد (چ تهران ص ‪62‬‬
‫و ‪ :)21‬شهری است به نواحی بلخ و در آن معدن سیم است و اهل آن اخالط اند ‪( ...‬معجم البلدان )‪ .‬ابن بطوطه گوید‪ :‬این‬
‫کلمه مرکب است از پنج به معنی خمسه و هیر بمعنی کوه؛ لکن شاید این لفظ مخفف پنج هیربذ باشد‪ .‬رجوع به شاهد از‬
‫ترجمان البالغة شود‪ .‬مستوفی در نزهةالقلوب (ص ‪)155‬گوید‪ :‬پنجهیر از اقلیم چهارم است طولش از جزایر خالدات بب‬
‫و عرض از خط استوا لوله ‪ .‬شهری وسط است و هوای خوش دارد‪(.‬لغت نامه دهخدا)‬
‫امیر از آن جا [ باغ خواجه علی میکائیل ] برداشت به سعادت و خرمی با نشاط و شراب و شکار می رفت میزبان بر‬
‫میزبان‪ :‬به خلم و به پیروز‪ ،‬و نخجیر‪ [ .‬ظ‪ :‬بنجهیر‪ :‬حاشیه مصحح ] و به بدخشان ‪ .‬احمد علی نوشتگین آخرساالر که‬
‫والیت این جای ها برسم او بود‪( .‬تاریخ بیهقی ص ‪ .)246‬و به ترکستان پوشیده فرستاده بوده است [ احمد ینالتگین ] بر‬
‫راه پنجهیر تا وی را غالمان ترک آرند (تاریخ بیهقی ص ‪ .)412‬و مسعود محمد لیث را به رسولی فرستاد نزدیک‬
‫ارسالن خان با نامه ها و مشافهات در معنی مدد و موافقت و مساعدت و وی از غزنین برفت براه پنجهیر‪( .‬تاریخ‬
‫بیهقی ص ‪)643‬‬
‫از جمله جغرافیه نویسان عرب تنها یعقوبی «بنجهار» ابن خرداد «بنجار» و ابن فقیه «فنجهیر» آوردهاند ولی مؤلفان و‬
‫جغرافیه نویسان خراسان در همهٔ مواردی که از پنجشیر ذکری کردهاند نام آن را به شکلپنجهیر ضبط نموده‬
‫اند‪ .‬فردوسی در داستان دوازده رخ از پنجشیر چنین یاد آوری مینماید‪:‬‬

‫در لغت نامهٔ دهخدا زیر نام پنجهیر این بیت بوشکور بلخی آمدهاست‪:‬‬
‫رمیده ازو مرغک گرمسیر‬ ‫به کنغالگی رفته او پنجهیر‬
‫در ترجمان البالغه راذویانی قطعهای بدین مضمون در مورد پنجهیر آمدهاست‪:‬‬
‫زان هفت دو مسلمان و آن پنج هیر بذ‬ ‫گویند هفت مرد است در پنجهیر بذ‬
‫از پنجهیر بد نشود پنجهیر بذ‬ ‫من پنجهیر دیدم و آن پنجهیر بذ‬
‫همچنان پنجشیر در حدود عالم و تاریخ بیهقی پنجهیر ضبط شدهاست‪.‬‬
‫پنجشیر در هنگام اشغال ارتش شوروی‬
‫ورود ارتش شوروی به افغانستان در ‪ ۱‬جدی سال ‪ ۱۵۵۰‬که در جهت حفاظت از رژیم کمونسیتی صورت گرفته بود‪ ،‬با‬
‫مقاومت جدی مردم افغانستان مواجه گردید‪ .‬این مقاومت تبدیل به «جنگ چریکی سراسری» گردید که به دوران جهاد در‬
‫تاریخ معاصر افغانستان شهرت یافتهاست‪.‬‬
‫ارتش شوروی جمعاً نه حملهٔ بزرگ را به دره پنجشیر در طول دوران اشغال افغانستان سازمان داد که منجر به خسارات‬
‫زیاد به منطقه و نیروی رزمی ارتش سرخ گردید‪ .‬در طول دوران جهاد دوبار پنجشیر از سکنه خالی گردید‪.‬‬

‫حملهٔ اول‪ ۹۱ :‬حمل سال ‪۹۵۳۱‬‬


‫حملهٔ دوم‪ ۶ :‬سنبله ‪۹۵۳۱‬در این حمله تاکتیک ارتش سرخ و ارتش کمونیستی افغانستان حمله بر غیر نظامیان و تخریب‬
‫خانهها بود تا از فشار حمالت نیروهای مجاهدین بر علیه خود بکاهند‪ .‬به همین منظور در منطقهٔ «فراج» ‪ ۰۹‬تن از اهالی‬
‫را قتل عام کردند و در «غجی» ‪ ۵۲‬تن را که اکثرا زنان و کودکان بودند قتل عام نمودند که اجسادشان تا یک هفته در‬
‫منطقه باقی مانده بود‪ .‬در منطقهٔ «نولیچ» که ارتش سرخ مورد حمله قرار گرفته بود‪ ،‬سربازان روس کهنساالن‪،‬زنان و‬
‫کودکان را در خانه یکجا نموده خانه را به آتش کشیدند‪.‬‬
‫حمله سوم‪ ۰۲ :‬قوس ‪ ۹۵۳۱‬در این حمله زمستانی ارتش سرخ از ‪ ۱۱۹‬عراده جنگی ده هزار پیاده نظام استفاده‬
‫نمود‪.‬جنگ هفده روز به طول انجامید و در ‪ ۱‬جدی سال ‪ ۱۵۵۰‬این حمله به شکست انجامید و قوای شوروی دره پنجشیر‬
‫را ترک نمودند‪.‬‬
‫حمله چهارم‪ ۰۵ :‬اسد ‪۹۵۶۲‬در طول یک هفته نبرد ارتش سرخ فقط ‪ ۲۵‬کیلومتر در داخل دره پیش روی می نماید‪.‬‬
‫تاکتیک تصرف ارتفاعات به شکست می انجامد و ارتش سرخ عقب نشینی می کند‪.‬‬
‫پیش از این حمله احمدشاه مسعود شبکهٔ منظمی از گروههای چریکی به نام «گروپ های متحرک» را سازماندهی نموده‬
‫و به کار استخباراتی در درون رژیم دست زده بود‪.‬‬
‫حمله پنجم‪ ۰۳ :‬ثور ‪۹۵۶۹‬‬
‫این حمله با استفاده از ‪ ۲۹۹‬فروند هلیکوپتر و ‪ ۱۹‬فروند جت و با تاکتیک جدیدی صورت گرفت‪ .‬بر خالف حمالت قبلی‬
‫این بار ارتش سرخ از تاکتیک جنگ کالسیک که ترکیبی از حملهٔ زمینی و هوایی و توپخانه بود استفاده نکرده بلکه با‬
‫حدود ‪ ۱۹۹‬پرواز هلیکوبتر به طور ناگهانی در داخل پنجشیر نیرو پیاده نمودند‪ .‬البته این عملیات قبال افشا شده بود؛ اما‬
‫تغییر تاکتیک در ابتدا موفقیت نسبی را به همراه داشت‪.‬‬
‫حمله ششم‪ :‬شش هفته بعد از حملهٔ پنجم وزارت دفاع و "خاد" دولت کمونیستی افغانستان به احمدشاه مسعوداولتیماتوم می‬
‫دهند تا تسلیم گردد؛ در غیر آن به "عملیات خارق العاده" دست خواهند زد‪ .‬نه ماه نبرد دوام پیدا میکند‪ .‬دره روزانه به‬
‫شدت بمبارد میگردد و مردم به کوه ها پناه میبرند و ماه ها در کوه ها و در مغارهها زندگی میکنند‪ .‬در طول این جنگ‬
‫حدود ‪ ۱‬هزار خانه مسکونی و ‪ ۲۹۷‬تمام آبادیها و مواشی درهٔ پنجشیر نابود گردید‪ .‬با دوام جنگ مردم دره را تخلیه‬
‫کرده به دیگر مناطق افغانستان میروند اما از همکاری با رژیم سرباز میزنند‪.‬‬
‫نه ماه جنگ تلفات سنگین به نیروی جنگی و روحیه سربازان شوروی وارد میکند‪ .‬روس ها به مجاهدین پیشنهاد آتش بس‬
‫میدهند‪ .‬در اواخر زمستان سال ‪ ۱۵۱۱‬پیشنهاد آتش بس از سوی مجاهدین پذیرفته میشود‪.‬‬
‫حمله هفتم‪ ۵۹ :‬حمل(فروردین) ‪۹۵۶۵‬‬
‫این عملیات بزرگترین حملهٔ ارتش سرخ به درهٔ پنجشیر محسوب میشود‪ .‬در این عملیات گسترده که بعد از پایان آتش‬
‫بست صورت گرفت حدود بیست هزار سرباز ارتش افغانستان و ارتش شوروی شرکت داشتند‪ .‬روس ها در این جنگ از‬
‫تاکتیک "جنگ های اشباع کن" استفاده نمودند‪ .‬در این تاکتیک آن ها از نیروی زیاد برای تصرف تمام مناطق و از بین‬
‫بردن دشمن استفاده نمودند‪ .‬اما با وجود گستردگی و استفاده از وسایل مدرن و بمباران شدید هوایی این عملیات توسط‬
‫دستگاه استخباراتی احمدشاه مسعود کشف شده بود‪ .‬برای همین‪ ،‬یک روز قبل از آغاز حمله احمدشاه مسعود دستور تخلیه‬
‫دره از تمام سکنه را صادر نمود‪ .‬تمام جمعیت بیش از یک صد هزاری پنجشیر داوطلبانه دره را به سوی شهرهای‬
‫مختلف افغانستان و عمدتاً کابل ترک نمودند‪.‬‬
‫که سم ستورت شود‬ ‫به کجکن مرو ای پسر‬
‫پاره پار‬ ‫زنهار‬
‫گیاهی ندارد بجز سنگ‬ ‫که دریای پر قعر دارد‬
‫تیز‬ ‫ستیز‬
‫سرا مرز‬
‫دگر پنجهیر‬
‫ایران و جای‬
‫و دگر بامیان‬
‫کیان‬

You might also like