Professional Documents
Culture Documents
راز - صبر بی نهایت
راز - صبر بی نهایت
در روزگار قدیم زني بود كه درباره میوه دانایي شنیده بود و آن را
طمع كرد .او از درویشي كه او را صبور میخوانیم جویاي آن میوه
شد :چگونه میتوانم این میوه را بیابم تا بتوانم دانشي باال فصل
پیدا كنم ؟ درویش گفت :
بهترین كار این است كه نزد من اموزش ببیني .
ولي اگر چنین نكني ،باید با پشتكار تمام و گاه بدون وقفه به
سراسر جهان سفر كني .زن او را ترك كرد و نزد درویش
دیگري به نام عارف دانشمند رفت .باز هم همان پاسخ را شنید .
او را نیز ترك كرد و نزد درویش دیگري به نام حكیم رفت .باز
هم پاسخ همان بود .او را نیز ترك كرد و نزد درویش مجذوب
دیوانه رفت و سپس نزد عالم رفت و باز هم درآویش بسیار
دیگري را نیز جستجو كرد .او سي سال در جستجو بود .عاقبت
به باغي رسید كه درخت دانایي در آن جا بود .و از شاخه آن
درخت ،میوه نوراني آویزان بود .نزدیك درخت ،صبور ایستاده
بود :همان نخستین درویش .زن از او پرسید :چرا در همان
مالقات نخستین به من نگفتي كه نگهبان میوه ي دانایي خود تو
هستي ؟ صبور پاسخ داد :زیرا تو آن وقت مرا باور نمي كردي .
به غیر از آن ،این درخت فقط هر سي سال و سي روز یك بار
میوه مي دهد.