Download as pdf or txt
Download as pdf or txt
You are on page 1of 28

‫¬ ششم‬

‫‪1‬‬
‫ادموند برک‬

‫ادموند برک در کتاب «جستجویی فلسفی به دنبال ریشهی تفکراتمان در مورد امرواال و امرزیبا»‪ )7171( 2‬در‬
‫چارچوب گفتمان درحالتوسعهی زیباییشناسی‪ ،‬تفکری را مورد نقد قرار میدهد که مطمئناً به تاریخیترین شکل‬
‫ممکن مرسومترین درک از زیبایی را ارائه میدهد؛ درواقع همان تفکری که سعی دارد زیبایی را در قالب تابعی‬
‫ریاضی یا تناسباتی هندسی تعریف کند‪ .‬از نظر برک‪ ،‬زیبایی مستقل از تمام فاکتورهای ذهنی بوده و تنها بهواسطهی‬
‫کشش مستقیم حسهای عریان ما قابلشناسایی است‪ .‬اگرچه متن برک را به دلیل جوانی او و سبک غیررسمی و‬
‫شدیداً سوبژکتیوش‪ ،3‬متنی نهچندان پیشرفته و توسعهیافته توصیف کردهاند‪ ،‬اما این کتاب را باید پیشبینی بر‬
‫کشف دیگر قلمروهای مسئلهی زیباییشناسی در قرنهای بعدی دانست‪.‬‬

‫برک اگرچه با محتوای نوشتههای هم ویتروویوس و هم آلبرتی مخالفت میکند‪ ،‬اما با اقتباس از چارچوب‬
‫استداللهای آنها‪ ،‬به معیارهای خودش برای تشخیص فرم زیبا میرسد‪ :‬ابژههای زیبا باید در ظاهر مقیاس‬
‫کوچکی داشته باشند‪ ،4‬باید به لحاظ بصری و المسهای سطحی هموار داشته باشند‪ ،‬تغییرات خطوطشان باید‬
‫بهصورت تدریجی اعمال شده باشد‪ ،‬باید ظرافتی شکننده داشته باشند و باید طیف و تنوع رنگی داشته باشند‪.‬‬

‫‪7‬‬
‫‪Edmund Burke‬‬
‫‪2‬‬
‫‪A Philosophical Inquiry into the Origin of Our Ideas of the Sublime and Beautiful‬‬
‫یا به گفتهی بابک احمدی در «حقیقت و زیبایی»‪« ،‬تحقیق دربارهی سرچشمههای نظریات ما در مورد واالیی و زیبایی»‪(.‬م‪).‬‬
‫‪ 3‬برک نوشتن این متن را در سال ‪ 7141‬زمانیکه هجده سالش بود آغاز کرد‪(M.F.G.).‬‬
‫‪ 4‬برک بعدها اشاره کرد که ابژههای به لحاظ زیباییشناسانه تحت بررسی که بر الزمههای اندازه و دیگر محدودیتهای به ثبوت رسیده پیشی‬
‫میگیرند ممکن است به درون دستهبندیهایی مجزا و مکرراً ترسناک از امر واال تقسیم شوند‪(M.F.G.).‬‬
‫برک با تقلیل زیبایی به فهرستی از مشخصههای محسوس‪ ،‬نسخهای از مشخصههای فرمی را پیشنهاد میدهد که‬
‫ارجحیت ریاضیات و شناخت مفهومی هندسی را به نفع پالت «حس‪-‬مبنایی»‪ 7‬از کیفیات فرمی‪ ،‬کامالً کنار می‪-‬‬
‫گذارد‪.‬‬

‫‪7‬‬
‫‪sensation-based‬‬
‫¬از متن «جستجویی فلسفی به دنبال ریشهی‬
‫‪6‬‬
‫تفکراتمان در مورد امرواال و امرزیبا»‬

‫بخش اول‪ :‬درمورد زیبایی‬


‫میخواهم زیبایی و ظرافت را به عنوان دو ماهیت متمایز در نظر بگیرم و سپس در جریان این جستجو‪ ،‬ببینم این‬
‫دو مفهوم تا چه حد به یکدیگر مرتبطاند؛ اما پیش از آن باید مروری کوتاه بر نظریات پیشتر ارائه شده حول این‬
‫کیفیت داشته باشیم که به نظرم بهسختی میتوان به هر دسته اصول ثابتی تقلیلشان داد‪ ،‬چون انسانها عادت دارند‬
‫به شیوهای فیگوراتیو‪ 1‬در مورد زیبایی صحبت کند‪ ،‬درواقع به شیوهای شدیداً غیرقطعی‪ ،‬نامطمئن و نامعین‪ .‬منظور‬
‫من از زیبایی آن کیفیت یا کیفیاتی در جسمیتهاست که عشق یا هر شور احساسی از این دست را برمیانگیزانند‪.‬‬
‫من این تعریف را به کیفیات صرفاً محسوس چیزها محدود میکنم تا حداکثر سادگی را در آن سوژه حفظ کنم‪.‬‬
‫(این سادگی زمانی از بین میرود که چیز یا چیزهایی در آن سوژه به دالیل مختلف همدلی ما را با ماهیتهایی‬
‫دیگر برانگیزانند‪ .‬ازآنجاکه این ماهیتها عاملیتی ثانویه دارند‪ ،‬درنتیجه باید گفت همینها حواس ما را از توجه به‬
‫موضوع اصلی پرت میکنند‪ ).‬بههمینترتیب عشق را نیز از تمایل یا شهوت جدا میدانم؛ عشق مورد نظر من آن‬
‫خرسندی است که با تعمق در مورد هر چیز زیبا در قالب هر طبیعتی‪ ،‬در ذهن ما ریشه میدواند‪ .‬شهوت نیز‬
‫انرژی ذهنی است که باعث تعجیل ما در تصاحب برخی ابژههای بهخصوص میشود‪ ،‬اثرگذاری این ابژهها بر ما‬
‫به سبب زیبا بودنشان نبوده بلکه نحوهی اثرگذاریشان کامالً متفاوت ]از نحوهی اثرگذاری امرزیبا[ است‪ .‬ممکن‬
‫است در ما اشتیاقی نیرومند برای رسیدن به زنی باشد که بههیچعنوان زیبایی چشمگیری ندارد؛ درحالیکه عظیم‪-‬‬
‫ترین زیباییها در انسانها یا دیگر حیوانات‪ ،‬اگرچه عشق را برمیانگیزانند‪ ،‬اما هیچ اشتیاقی را به هیجان‬

‫‪6‬‬
‫‪Edmund Burke, A Philosophical Enquiry Into the Origin of Our Ideas of the Sublime and Beautiful, ed.‬‬
‫‪Adam Phillips (Oxford: Oxford University Press, 1990), 83-107.‬‬
‫‪1‬‬
‫‪figurative‬‬
‫درنمیآورند‪ .‬همین مسئله نشان میدهد که زیبایی و شورِ احساسی منتج از زیبایی (من عشق میخوانمش) با‬
‫اشتیاق تفاوت دارد‪ .‬اگرچه گاهی ممکن است عملکرد اشتیاق همراستا با عشق باشد؛ اما آن هیجان شدید‪ ،‬آن‬
‫شوراحساسی توفانی و احساسات حاصلهی بدنیِ همراهِ‪ ،‬به تعبیر معمول عشق را باید به آن دومی (اشتیاق) نسبت‬
‫دهیم و نمیتوان آن را صرفاً معلول چنین زیبایی دانست‪.‬‬

‫بخش دوم‪ :‬تناسبات‪ ،‬علّت زیبایی گیاهان نیست‪.‬‬


‫معموالً گفته میشود که زیبایی مشتمل بر وجود تناسباتی بهخصوص‪ ،‬در میان بخشها میشود‪ .‬دالیل خوبی برای‬
‫تشکیک در این مسئله دارم و حتی میتوان پرسید آیا اصالً ایدهی زیبایی ارتباطی به تناسبات دارد یا خیر‪ .‬همچون‬
‫هر ایدهی مبتنی بر نظم دیگری ایدهی ]بنیان[ تناسباتی ]زیبایی[ نیز تقریباً بهطور کامل به آسان و سادهسازی‬
‫مسئله مربوط میشود؛ بنابراین خود این ایده را بیشتر باید مخلوق درک دانست تا علت اصلی اثرگذاری ]یک‬
‫امرزیبا[ بر حسها و تخیل ما‪ .‬کندوکاو و توجه طوالنیمدت نیست که باعث زیباشدن یک ابژه برایمان میشود؛‬
‫‪8‬‬
‫یک امرزیبا به هیچ کمکی از جانب قدرت استدالل و خردورزی ما نیاز ندارد تا بتواند زیبا باشد؛ حتی «خواست»‬
‫نیز به این مسئله ارتباطی ندارد؛ درست به همان طریقی که استفاده از یخ یا آتش‪ ،‬اندیشهی سردی یا گرمی را در‬
‫ذهن ما شکل میدهد‪ ،‬ظهور زیبایی نیز درجاتی مختلف از عشق را در ما موجب میشود‪ .‬برای رسیدن به یک‬
‫جمعبندی قانعکننده در این مورد‪ ،‬باید بررسی کرد که تناسبات چیست؛ زیرا به نظر کاربرد این کلمه همیشه هم‬
‫همراه با درک روشن و درستی از قدرت تعبیرش همراه نبوده و کسانی که از آن استفاده میکردهاند ایدههای‬
‫چندان مشخصی نسبت به خود آن چیز نداشتهاند‪ .‬تناسبات ابعاد کمیتهای نسبی است‪ .‬ازآنجاکه کمیت مسئلهای‬
‫کامالً تقسیمپذیر است‪ ،‬میتوان گفت هر بخش مجزایی که کمیتی بدان نسبت دارد‪ ،‬باید با دیگر بخشها یا با کل‬
‫رابطهای داشته باشد‪ .‬این روابط ریشهی ایدهی تناسبات را شکل میدهند‪ .‬راه کشف این روابط‪ ،‬اندازهگیری بوده‬
‫و آنها را باید ابژههای جستجوهای ریاضی دانست؛ اما هر بخش از یک کمیت معین خواه یکچهارم‪ ،‬یکپنجم‪،‬‬

‫‪8‬‬
‫‪Will‬‬
‫این واژه در مواردی هم معادل «اراده» قرار گرفته است‪ ،‬اما در اینجا با توجه به متن و تطابق مفهومی آن در ساختار زبان فارسی از معادل‬
‫«خواست» استفاده شده است‪(.‬م‪).‬‬
‫یکششم یا حتی یکدومِ کل باشد؛ خواه این بخش با هر بخش دیگری همطول باشد یا طولش دوبرابر یا نصف‬
‫آن بخش باشد‪ ،‬اصالً برای ذهن هیچ اهمیتی ندارد‪ .‬این تغییرات در مسئلهی ما نقشی خنثی دارند‪ .‬مهمترین امتیاز‬
‫آن گمانهزنیهای ریاضی را باید همین خنثیبودن تام و آسایشخاطر ذهن دانست‪ ،‬زیرا در گمانهزنیها چیزی‬
‫برای جلب تخیل وجود نداشته بهاینترتیب در اینجا قضاوت از هر محدودیت و تعصبی آزاد میشود‪.‬‬

‫ما همهی تناسبات و همهی ترتیبات کمی را به یک شکل درک میکنیم‪ ،‬زیرا همهی آنها درک ما را به حقایقی‬
‫یکسان میرسانند؛ از بیشتر یا کمتر بودن‪ ،‬از برابر یا نابرابر بودن‪ ،‬از همهشان یک نتیجه حاصل میشود‪ .‬ایدهی‬
‫زیبایی اما مطمئناً بههیچوجه ارتباطی با سنجش و اندازهگیری ندارد؛ حتی با محاسبات و هندسه هم هیچ ارتباطی‬
‫ندارد‪ .‬اگر ارتباطی داشت آنگاه باید میتوانستیم برخی ابعاد بهخصوص را‪ ،‬خواه بهطور مجزا و خواه در ارتباط‬
‫با دیگر ابعاد و اندازهها‪ ،‬زیبا بنامیم‪ .‬باید میتوانستیم آن ابژههای طبیعی که برای زیباییشان هیچ سندی به جز‬
‫حسمان نداریم را در قالب این استاندارد سرخوشانه قرار داده و ندای شور احساسیمان را با تصویب خرد و‬
‫استداللمان‪ ،‬تأیید کنیم؛ اما چون نمیتوان چنین کاری کرد بگذارید ببینیم آیا همانطور که بهطورکلی تاکنون‬
‫پذیرفته شده بوده و برخی آنقدر با اطمینان تأییدش کردهاند‪ ،‬آیا میتوان تناسبات را به هر ترتیبی علت زیبایی‬
‫دانست یا خیر؟ اگر قبول کنیم تناسبات یکی از بنیانهای زیبایی است‪ ،‬آنگاه این تواناییِ تناسبات یا باید برآمده‬
‫از برخی ویژگیهای طبیعی ذاتاً موجود در برخی ابعاد بهخصوص باشد (این عملکرد را باید مکانیکی دانست)‪،‬‬
‫یا باید برآمده از روال و عادت باشد‪ ،‬یا براساس اصل سهولت کاربری این توانایی باید برآمده از مناسبت برخی‬
‫ابعاد بهخصوص در پاسخ به برخی اهداف بهخصوص باشد؛ بنابراین باید در این نکته کندوکاو کرد که آیا ابعاد‬
‫بخشهای مختلف آن ابژههای زیبای درون قلمرو حیوانات یا گیاهان نیز همواره در همین چارچوب تناسباتی و‬
‫منطبق با چنین ابعادی است یا خیر؛ اگر زیبایی این ابژهها منتج از چنین ابعادی باشد‪ ،‬آنگاه شاید بتوانیم قبول‬
‫کنیم که زیبایی یا مبتنی بر اصول علتهای طبیعی مکانیکی یا برآمده از روال و عادت‪ ،‬یا درنهایت حاصل مناسبت‬
‫آن ابعاد در پاسخ به اهداف معینشان است‪ .‬میخواهم این نکته را تحت نظام هر یک از این عناوین بهطور جداگانه‬
‫بررسی کنم‪.‬‬

‫پیش از ادامه‪ ،‬فکر میکنم جا داشته باشید که قوانین خودم در این جستجو را مطرح کنم؛ اگرچه همین قوانین در‬
‫صورت نادرستی ممکن است مرا به نتیجهای اشتباه رسانده باشند‪ .7 :‬اگر دو جسمیت تأثیری یکسان بر ذهن‬
‫داشته و در بررسی دقیقترشان متوجه شویم‪ ،‬در برخی ویژگیها با هم توافق دارند و در برخی ویژگیها تفاوت‪،‬‬
‫آنگاه آن تأثیر مشترک را باید به ویژگیهای موافق آنها نسبت داد و نه به ویژگیهای متفاوتشان‪ .2 .‬معلولهای‬
‫یک ابژهی مصنوعی را نباید به یک ابژهی طبیعی نیز بسط داد‪ .3 .‬اگر بتوانیم علّتی طبیعی را به کارکرد یک ابژهی‬
‫طبیعی نسبت دهیم‪ ،‬آنگاه نباید نتیجهگیریمان از این استدالل را در مورد معلول آن ابژه هم صادق بدانیم‪ .4 .‬اگر‬
‫بتوان از طریق ابعاد و روابط تناسبی متفاوت و متضاد به یک معلول رسید‪ ،‬آنگاه نمیتوان هیچ کمیت یا هیچ‬
‫ارتباط کمی معینی را علت آن معلول بهخصوص دانست‪ .‬همچنین اگر ابعاد و روابط تناسبی بهخصوصی در چند‬
‫ماهیت متفاوت وجود داشته باشند و معلولهای آنها متفاوت باشند نیز نمیتوان آن ابعاد و روابط تناسبی را علت‬
‫هیچ یک از آن معلولها در نظر آورد‪ .‬اینها قواعدی هستند که براساسشان قدرت تناسبات بهمثابه علت طبیعی‬
‫زیبایی را مورد ارزیابی قرار خواهم داد‪ .‬من از خواننده میخواهم در بحثی که در ادامه میآید‪ ،‬به این قواعد توجه‬
‫داشته باشد‪ :‬اولازهمه جستجو میکنیم که در کدام چیزها میتوان این کیفیت زیبایی را یافت؛ پسازآن‪ ،‬باید دید‬
‫آیا میتوان در آنها به هیچ تناسبات معینی رسید که متقاعدمان کنند تفکر ما از زیبایی منتج از آنهاست‪ .‬باید این‬
‫ویژگی را به نحوی بررسی کنیم که گویی در گیاهان‪ ،‬حیوانات دون و انسانها نیز وجود دارد‪.‬‬

‫وقتی به جهان خلقت گیاهان نگاه میکنیم‪ ،‬هیچ چیز را بهاندازهی گلها زیبا نمییابیم؛ اما گلها را تقریباً در هر‬
‫شکل و آرایشی میتوان یافت؛ گلها بیشمار تنوع ممکن شکلی دارند‪ .‬گیاهشناسان‪ ،‬براساس این اشکال‪ ،‬نامهایی‬
‫به همان اندازه متنوع برای گلها انتخاب کردهاند‪ .‬میان ساقه و گلبرگهای گل یا میان گلبرگها و مادگی گل‪ ،‬چه‬
‫تناسباتی را میتوان کشف کرد؟ ساقهی ظریف گل رز چطور با سر سترگی که بر باالیش گرهخورده‪ ،‬توافق دارد؟‬
‫اما رز گلی زیباست؛ و آیا میتوان گفت این بیتناسبی هم هیچ تأثیری بر زیباییاش نداشته است؟ رز گل بزرگی‬
‫است‪ ،‬بااینحال‪ ،‬روی بوتهای کوچک رشد پیدا میکند؛ گل سیب خیلی کوچک است و روی درختی بزرگ رشد‬
‫پیدا میکند؛ بااینحال شکوفهی رز و سیب هر دو زیبا هستند و گیاهان حاملشان‪ ،‬علیرغم این بیتناسبی‪ ،‬به‬
‫جالبترین شکل ممکن جامه به تن کردهاند‪ .‬چه ابژهای زیباتر از درخت پرتغالی است که در آن گلآذینهای‬
‫برگدار در کنار میوههای رسیده‪ ،‬به نوازش چشم میپردازند؟ اما بیهوده است اگر بخواهیم در اینجا در مورد ابعاد‬
‫کلی یا روابط بخشهایی بهخصوص با یکدیگر‪ ،‬میان ارتفاعها‪ ،‬پهناها یا هر بعد دیگری‪ ،‬هرگونه تناسباتی را پیدا‬
‫کنیم‪ .‬مطمئناً گلهای بسیاری را میتوان یافت که دارای یک فیگور قاعدهمند و برگهایی با آرایش روشمند باشند‪.‬‬
‫گل رز چنین فیگوری داشته و چنین آرایشی را در گلبرگهایش میتوان یافت؛ حتی اگر با اندکی زاویه به آن‬
‫نگاه میکنیم تا آن بُعد خوب از بین رفته و نظم برگهایش در هم بریزد‪ ،‬همچنان زیباییاش را حفظ میکند؛ رز‬
‫پیش از شکوفا شدن و در حالت غنچه و درواقع پیش از شکلگیری دقیق آن فیگور‪ ،‬حتی زیباتر هم هست‪ .‬این‬
‫تنها نمونهای نیست که در آن به نظر روش و دقت‪ ،‬یعنی روح تناسبات‪ ،‬بیشتر از آنکه در خدمت خلق زیبایی‬
‫باشند‪ ،‬به ضررش عمل میکنند‪.‬‬

‫بخش سوم‪ :‬تناسبات‪ ،‬علّت زیبایی حیوانات نیست‪.‬‬


‫برای اثبات این نقش کوچک تناسبات در زیبایی‪ ،‬بیشمار شاهد میتوان در میان حیوانات پیدا کرد‪ .‬در اینجا‬
‫میبینیم که این تنوع گسترده از اشکال و آرایش بخشها چگونه بهخوبی با یکدیگر همخوانی پیداکردهاند‪ .‬قو‬
‫بهعنوان پرندهای بسیار زیبا گردنی دارد که نسبت به سایر بخشهای بدنش‪ ،‬درازتر است‪ ،‬اما دم بسیار کوتاهی‬
‫دارد؛ آیا این تناسبات به ماهیتی زیبا ختم شده؟ باید بگوییم بله؛ اما آنوقت در مورد طاووس چه‪ ،‬طاووسی که‬
‫گردنش به نسبت کوتاه است اما دمش در مقایسه با گردن و سایر بخشهایش رویهمرفته بسیار بلند محسوب‬
‫میشود؟ بیشمار پرندهی مختلف وجود دارند که با هر یک از این دو استاندارد و دیگر استانداردهای از این‬
‫دست تفاوت دارند‪ ،‬پرندگانی که تناسباتشان خارج از این چارچوبها بوده و حتی اغلب در تضاد با یکدیگر‬
‫قرار میگیرد! بااینحال‪ ،‬بسیاری از این پرندگان همچنان شدیداً زیبا هستند‪ .‬وقتی این پرندهها را دقیقتر بررسی‬
‫کنیم‪ ،‬هیچ چیزی در هیچ یک از بخشهایشان پیدا نمیکنیم که بتوانیم به کمکش به شکل استقرایی‪ 9‬بگوییم دیگر‬
‫بخشها چطور باید باشند‪ ،‬حتی نمیتوانیم حدسی دربارهی آنها بزنیم‪ ،‬بهجز آنکه با ناامیدی میفهمیم تجربه‬
‫چقدر در این زمینه میتواند دچار خطا و اشتباه باشد‪ .‬در مورد رنگها در پرندگان و گلها (چون چیز مشابه و‬
‫همسانی در رنگپردازیهای هر دو وجود دارد) خواه گستردگیشان را در نظر بگیریم خواه درجهبندیشان را‪،‬‬
‫بههرحال هیچ مسئلهای پیدا نمیکنیم که به تناسبات ارتباطی داشته باشد‪ .‬برخی یک رنگ واحد دارند و برخی‬
‫دیگر تمام رنگهای رنگینکمان را در خود جایدادهاند‪ ،‬برخی با رنگهای اصلی و برخی دیگر با رنگهای‬
‫ترکیبی‪ ،‬پرداخت شدهاند؛ بهطور خالصه‪ ،‬اگر بهدقت آنها را مشاهده کنیم‪ ،‬خیلی زود به این نتیجه خواهیم رسید‬
‫که تناسبات همچون مورد اشکال این ابژهها‪ ،‬در رنگپردازیشان نیز تأثیر بسیار اندکی دارد‪ .‬اجازه دهید دوباره به‬
‫مورد حیوانات بازگردیم؛ سر یک اسب زیبا را در نظر بگیرید؛ تناسبات میان این سر با بدن و دستوپاهای اسب‬

‫‪ :a priori 9‬به معنای استدالل علت معلولی‪(A. P., ed.) .‬‬


‫و رابطهی میان هر یک از این بخشها را در نظر بگیرید‪ .‬فرض کنیم این تناسبات همان استاندارد زیبایی است‪.‬‬
‫حال یک سگ‪ ،‬گربه یا هر حیوان دیگری را در نظر گرفته و بررسی کنید که تا چه حد همان تناسبات را میان‬
‫سرها‪ ،‬گردنها‪ ،‬بدنها و سایر بخشهای این حیوانات میتوان برقرار دانست؛ فکر میکنم به راحتی میتوان گفت‬
‫این تناسبات در هر گونهای با گونهی دیگر تفاوت دارد‪ ،‬حتی در هرگونه میتوان چند موجود منفرد و مجزا را با‬
‫هم مقایسه کرده و دریافت که این تناسبات در میان آنها نیز متفاوت است‪ .‬باوجوداین همهی این موجودات‬
‫همچنان زیبایی بسیار چشمگیری دارند‪ .‬اگر بتوان گفت که همهی این اشکال و آرایش متفاوت و حتی متضاد‪ ،‬به‬
‫زیبایی ارتباطی دارند‪ ،‬آنگاه به باور من خود این حرف به اذعانی دیگر میانجامد‪ :‬هیچ ابعاد و تناسبات بهخصوصی‬
‫را نمیتوان یافت که از جانب اصلی طبیعی بر آن ابژه اعمال شده و در تولیدش نقشی اساسی داشته باشد‪ .‬حداقل‬
‫تا وقتی مسئلهی ما گونههای حیوانی باشد‪ ،‬این اصل صادق است‪.‬‬

‫بخش چهارم‪ :‬تناسبات‪ ،‬علّت زیبایی گونههای انسانی‬


‫نیست‪.‬‬
‫در میان برخی اعضاء بدن انسانی میتوان تناسبات بهخصوصی را پیدا کرد؛ اما برای اثبات آنکه این روابط تناسبی‪،‬‬
‫علّت زیبایی در انسانها هستند‪ ،‬باید نشان داد‪ ،‬این تناسبات در هر کس وجود داشته باشند‪ ،‬وی فردی زیبا‬
‫محسوب میشود‪ .‬منظورم در تأثیر حاصله بر بیننده است؛ خواه هر یک از بخشها را به طور مجزا در نظر آوریم‪،‬‬
‫خواه کل بدن را یکجا‪ .‬به همان ترتیب باید نشان داد که این بخشها چنان رابطهای با یکدیگر دارند که مقایسهی‬
‫آنها با یکدیگر را بسیار ساده کرده و باعث میشود ذهن خیلی طبیعی تحت تأثیر آنها قرار گیرد‪ .‬به سهم خود‪،‬‬
‫بارها با دقت زیاد‪ ،‬بسیاری از این تناسبات را در موارد مختلف سنجیده و دریافتهام که با وجود نزدیکی تناسبات‬
‫این سوژهها به یکدیگر‪ ،‬برخی از آن سوژهها خیلی زیبا و برخی دیگر خیلی دور از زیبایی هستند‪ .‬با توجه به‬
‫اعضاءِ دارای این تناسبات‪ ،‬باید گفت آنها اغلب آنقدر در موقعیت‪ ،‬طبیعت و وظایفشان از هم دورند که به نظرم‬
‫اصالً نمیتوان از آنها برای تصدیق هیچگونه قیاسی استفاده کرده یا نتیجتاً نمیتوان هیچ معلول تناسباتی را از‬
‫آنها استنتاج کرد‪] .‬طرفداران این تفکر[ میگویند‪ ،‬در یک بدن زیبا اندازهی ]دور[ گردن با اندازهی ]دور[ ماهیچه‬
‫پشت ساق پا برابر است؛ این اندازه دوبرابر دور مچ دست است‪ .‬بیشمار مشاهدات از این دست را میتوان مورد‬
‫اشاره قرار داد؛ اما ماهیچه پشت ساق پا چه ارتباطی به گردن دارد؛ یا هرکدامشان به مچ دست چه ارتباطی دارند؟‬
‫در بدنهای خوشترکیب قطعاً میتوان به چنین تناسباتی رسید‪ .‬به همان میزان میتوان مطمئن بود که اگر کسی‬
‫زحمت امتحانش را به خود بدهد‪ ،‬در بدنهای زشت هم میتوان به چنین تناسباتی رسید‪ .‬من نمیدانم‪ ،‬اما حتی‬
‫ممکن است در برخی از زیباترین نمونههای انسانی‪ ،‬این تناسبات در حداقل حالت تکاملی خود باشند‪ .‬هرکدام‬
‫از این تناسباتِ میان اعضاء مختلف بدن انسانی را که دوست دارید در نظر بیاورید؛ تضمین میکنم اگر این‬
‫تناسبات را به نقاشی بدهید‪ ،‬او بتواند با وجود رعایت دقیق آن تناسبات‪ ،‬باز هم فیگور زشتی تحویل شما دهد‪.‬‬
‫همان نقاش میتواند انحرافی قابلمالحظه از این تناسبات داشته باشد و بااینحال در نهایت فیگوری بسیار زیبا‬
‫تحویلتان دهد‪ .‬درواقع حتی ممکن است در شاهکارهای پیکرهسازی باستانی و مدرن هم شاهد تفاوتی گسترده‬
‫در این دسته تناسبات باشیم‪ ،‬آن هم در بخشهایی کامالً مشخص و بهدقت پرداختشده؛ حتی ممکن است به‬
‫همان میزان با تناسباتی تفاوت داشته باشند که ما در انسانهای با فرمهای شدیداً مطبوع و جالبتوجه مییابیم‪ .‬با‬
‫همهی اینها‪ ،‬هواداران زیبایی تناسباتی چطور در میان خودشان به توافقی بر سر تناسبات بدن انسانی رسیدهاند؟‬
‫برخی معیاری «هفت سَری»‪ 70‬را در نظر میگیرند‪ ،‬برخی هشت‪ ،‬درحالیکه برخی دیگر تا ده هم بسطش میدهند؛‬
‫مشاهده میکنیم که حتی در این مقیاس کوچک تقسیمی هم چه تفاوت گستردهای وجود دارد! برخی از روشهای‬
‫دیگری برای تخمین این تناسبات استفاده میکنند‪ ،‬اما موفقیت همه به یک میزان است‪ .‬بااینحال باید پرسید آیا‬
‫این تناسبات در همهی مردان خوشتیپ دقیقاً همینگونه و یکی هستند؟ یا آنکه این تناسبات را صرفاً در زنهای‬
‫زیبا میتوان یافت؟ هیچ کس این گفته را تأیید نمیکند؛ درحالیکه بیشک هر دو جنسیت قابلیت زیبابودن را‬
‫دارند و در زنان این توانایی در حداکثر حالت خود است؛ اما به باور من این تناسبات بسیار دقیق را به سختی‬
‫بتوان به عنوان یکی از ویژگیهای مثبتِ بدن جنسِ ظریف در نظر آورد‪ 77.‬بگذارید اندکی بیشتر بر این نکته درنگ‬
‫کرده و ببینیم میان ابعاد غالب اعضاءِ بدن مشابه در دو جنسیت این گونهی منفرد‪ ،‬چه قدر تفاوت وجود دارد‪.‬‬

‫‪70‬‬
‫‪seven heads‬‬
‫منظور این است که ارتفاع قد یک انسان ایدئال باید هفت برابر سر یا برابر ارتفاع هفت سر او باشد‪ .‬این تعاریف و مفاهیم در چارچوب تفکرات‬
‫اومانیستی شکل گرفتند که به دنبال رسیدن به ایدئال انسانی بودند‪(.‬م‪).‬‬
‫‪ )fair sex( 77‬جنسِ ظریف‪ :‬در نسخهی نخست نشریهی )‪ Critical Review (see n. to p. 58 by several‬میخوانیم که «‪ ...‬برخالف‬
‫نظر مؤلف ما‪ ،‬ما بر این نکته تأکید داریم که بخشهای به خوبی تناسب یافتهی بدن انسانی همواره زیبا به نظر میرسند‪(A. P., ed.)».‬‬
‫فرض کنید تناسبات معین را به دستوپاهای یک انسان نسبت داده و زیبایی انسانی را به این تناسبات محدود‬
‫کردهایم‪ ،‬در این صورت اگر شکل و ابعاد همهی اعضا بدن یک زن با آن تناسبات تفاوتی چشمگیر داشته باشد‪،‬‬
‫یا باید نتیجه گرفت آن زن باوجود برانگیختن تخیل ما‪ ،‬زن زیبایی نیست؛ یا در تبعیت از تخیل و تصورمان باید‬
‫از این قواعد صرفنظر کرده و با کنار گذاشتن مقیاس و خطکشها‪ ،‬به دنبال علّت دیگری برای زیبایی باشیم؛‬
‫زیرا اگر زیبایی به برخی ابعاد بهخصوص اَعمالی از جانب «یک اصل موجود در طبیعت»‪ 72‬ارتباطی داشت‪ ،‬چرا‬
‫باید با وجود ابعاد تناسبی متفاوت چند عضو مشابه‪ ،‬باز هم همهی آنها را زیبا بدانیم و این مسئله در گونههای‬
‫مشابه هم صادق باشد؟ اما برای گسترش دامنهی نگاهمان‪ ،‬باید به این نکته توجه کنیم که تقریباً همهی حیوانات‪،‬‬
‫اعضائی با طبیعتِ تقریباً یکسان داشته و سرنوشتشان به سوی تقریباً یک هدف میرود؛ سر‪ ،‬گردن‪ ،‬بدن‪ ،‬پا‪،‬‬
‫چشمها‪ ،‬گوشها‪ ،‬بینی و دهان؛ بااینحال‪« ،‬مشیت الهی»‪ 73‬برای نشان دادن حکمتِ فراوان خود و الوهیت موجود‬
‫در مخلوقش‪ ،‬با توجه به نیازهای متعدد این مخلوقات‪ ،‬از این ارگانها و اعضاء اندک و مشابه‪ ،‬توانسته به تنوعی‬
‫تقریباً بیکران از آرایشها‪ ،‬ابعاد و روابط برسد؛ اما همانطور که پیشتر دیدیم‪ ،‬در میان این تنوع بیکران‪ ،‬بسیاری‬
‫از گونههای متعدد در یک ویژگی با هم مشترکاند؛ بسیاری از این گونههای منفرد ترکیبی‪ ،‬میتوانند با حسی‬
‫حاکی از «دوستداشتنیبودن»‪ 74‬ما را تحت تأثیر خود قرار دهند؛ این گونهها همزمان با توافقشان در ایجاد چنین‬
‫تأثیری در ما‪ ،‬در ابعاد نسبی اعضاء تولیدکنندهی این حس شدیداً با هم تفاوت دارند‪ .‬با توجه به این مالحظات‪،‬‬
‫میتوانم امکان اعمال هرگونه تناسبات بهخصوص از جانب طبیعت‪ ،‬بهمنظور ایجاد یک تأثیر خوشایند را رد کنم؛‬
‫اما کسانی که در مورد یک تناسبات بهخصوص مشخص کلی با من همنظرند‪ ،‬قویاً به نوع دیگری از این تناسبات‬
‫کشش دارند که مبتنی بر تنوعی نامحدودتر است‪ .‬به باور آنها اگرچه زیبایی بهطورکلی به هیچ بُعد بهخصوص‬
‫مشترکی در میان تنوع گیاهان و حیواناتِ جذاب‪ ،‬وابسته نیست؛ اما در هر گونهی گیاهی و جانوری‪ ،‬تناسباتی‬
‫بهخصوص وجود دارد که در زیبایی آن گونهی بهخصوص نقشی مطلقاً اساسی بازی میکند‪ .‬اگر بهطورکلی جهان‬
‫حیوانات را در نظر بیاوریم‪ ،‬زیبایی را محدود به هیچ بعد بهخصوصی نمییابیم؛ در عوض چون برخی ابعاد و‬

‫‪72‬‬
‫‪a principle in nature‬‬
‫‪73‬‬
‫‪Providence‬‬
‫در چارچوب دینی روم باستان ‪ Providentia‬معادل شخصیت الهی بود که توانایی پیشبینی و تعیین آینده را داشت‪ .‬اگرچه در اسطورهشناسی‬
‫رومی چندان پررنگ نیست اما نقش مهمی در فلسفه و اخالقیات گفتمان رومی داشته است‪ .‬درواقع درک غربی مسیحی از مشیت الهی هم با‬
‫همین مفهوم در همآمیخته شده که دانش نسبت به خوبی یا بدی چیزها را نیز تعیین میکرد‪(.‬م‪).‬‬
‫‪74‬‬
‫‪loveliness‬‬
‫روابط بهخصوص در اعضاء آنها عامل تمایزبخش هر طبقهی بهخصوص از حیوانات میشود‪ ،‬ضرورتاً زیبایی‬
‫هر گونه را باید در ابعاد و تناسبات آن گونه جستجو کرد‪ .‬آن نمونهی منفرد از آن گونه اگر از این ابعاد و تناسبات‬
‫خارج شود‪ ،‬به نوعی به یک هیوال تبدیل میشود؛ بااینحال‪ ،‬هیچ گونهی بهخصوصی آنقدر سفتوسخت محدود‬
‫به هیچ تناسباتی نیست و در همهی گونهها در میان نمونههای منفرد‪ ،‬میتوان شاهد تنوعی قابلمالحظه بود؛‬
‫همانطور که در مورد انسانها نشان داده شد‪ ،‬در مورد گونههای حیوانی هم شاید بتوان نشان داد که زیبایی نسبت‬
‫به هر دسته ابعاد و تناسبات موجود در هر گونه وضعیتی خنثی دارد؛ و این ایدهی شکل معمول و مشترک است‬
‫که از هر جهت تناسبات اعضاء را شکل میدهد‪ ،‬نه عملی از جانب هیچ علّت طبیعی؛ درواقع با کمی بررسی‬
‫مشخص میشود که نه یک بعد‪ ،‬بلکه یک رویهی بهخصوص است که موجب خلق کل زیبایی میشود‪ .‬پس در‬
‫حوزهی مطالعات طراحی تزئینی‪ ،‬از این تناسبات دروغین چه برداشتهای مفیدی میتوان داشت؟ به نظر من‬
‫فوقالعاده میبود اگر هنرمندان به همان اندازه که وانمود میکنند‪ ،‬متقاعد شده باشند که تناسبات علّت اصلی‬
‫زیبایی است‪ .‬آنها به دنبال طراحی یک اثر فوقالعاده همیشه هم با ابعاد و اندازههای درست گونههای حیوانی‬
‫زیبا نتوانستهاند‪ ،‬به تناسبات مناسب برسند‪ .‬این مسئله بهخصوص در مواردی مهم میشود که هنرمند مکرراً عنوان‬
‫کرده عمل هنری خود را با مشاهدهی دقیق زیباییهای درون طبیعت‪ ،‬به جلو میبرد‪.‬‬

‫میدانم‪ ،‬مدتها پیش گفته شده که تناسبات ساختمان ]ایدئال[ را باید از تناسبات بدن انسانی‪ 77‬گرفت و این گفته‬
‫هزاران بار به طور رفتوبرگشتی دهانبهدهان میان نویسندگان مختلف انتقال پیدا کرده است‪ .‬آنان برای تکمیل‬
‫این قیاس تحمیلی خود گفتههایشان را با تصویر نموداری انسانی همراه میکنند که دستانش را باال برده و کامالً‬
‫کشیده است‪ .‬سپس محیطی را تشریح میکنند که با خطوط گذرنده از حدود و مرزهای نهایی این فیگور عجیب‬
‫شکل میگیرد؛ اما برای من کامالً مشخص است که این فیگور انسانی هیچگاه به معمار در هیچ یک از ایدههایش‬
‫کمکی نکرده است؛ زیرا اولازهمه‪ ،‬انسانها بهندرت در این ژست تصنعی قرار میگیرند؛ این وضعیت ایستادن‬
‫برای آنها نه طبیعی است و نه اصالً زیبنده‪ .‬دوماً‪ ،‬این تصویر از فیگور انسانی بهنوعی تنظیمشده که به صورت‬
‫طبیعی نه ایدهی یک مربع که بیشتر ایدهی یک صلیب را به ذهن متبادر میسازد؛ پس آن فضای گستردهی میان‬
‫دستها و زمین را باید با چیزی پر کرد تا ذهن مخاطب را به سمت یک مربع ببرد‪ .‬ثالثاً‪ ،‬ساختمانهای بسیاری‬
‫هستند که به هیچ ترتیب نمیتوان آنها را متأثر از شکل آن مربع بهخصوص دانست و علیرغم این مسئله این‬

‫‪ 77‬ایدهی بدن انسانی متعلق به نویسنده و سرباز رومی ویتروویوس پولیو است که در اینجا بیان شده‪De Architectura, III. i. 3(A. P., :‬‬
‫)‪ed.‬‬
‫ساختمانها باز هم تأثیر خوب یا شاید حتی بهتری داشته و طراحانشان از بهترین معماران بودهاند‪ .‬قطعاً برای‬
‫یک معمار هیچ چیز نمیتواند غیرمعمولتر از این باشد که کار خود را براساس فیگوری انسانی پیکربندی کند‪،‬‬
‫زیرا هیچ دو چیزی به اندازهی یک انسان و یک خانه یا معبد‪ ،‬شباهت و همانندیهای کمتری به هم ندارند و‬
‫]درواقع این دو ماهیت غیرقابلمقایسهاند[؛ آیا نیاز به بررسی اهداف کامالً متفاوتشان هست؟ به ظن من هدف از‬
‫این قیاسها‪ ،‬نشان دادن تطابق میان آثار هنری و واالترین آثار موجود در طبیعت است تا بهاینترتیب به آن آثار‬
‫هنری اعتبار بخشیده شود‪ ،‬نه اینکه دومی نشانهایی را برای کمال اولی در اختیار گذارد‪ .‬من بیشتر فکر میکنم‪،‬‬
‫مشتریان همیشگی تناسبات‪ ،‬ایدههای مصنوعی خود را به طبیعت نسبت میدهند و تناسبات مورداستفادهشان در‬
‫آثار هنری را از طبیعت قرض نگرفتهاند؛ زیرا در هر بحثی در مورد این موضوع‪ ،‬آنها همیشه به محض اینکه‬
‫بتوانند‪ ،‬زمینهی باز زیباییهای طبیعی‪ ،‬قلمرو حیوانات و گیاهان را ترک کرده و پشت زوایا و خطوط مصنوعی‬
‫معماری سنگر میگیرند؛ زیرا در نوع بشر میل باطنی شوربختانهای به این هست که خود‪ ،‬دیدگاه و آثارش را به‬
‫آن بُعد تعالیبخش هر چیزی تبدیل کند‪ .‬بههمیندلیل وقتی دیدند خانههای مبتنی بر اشکال باقاعده‪ ،‬با بخشهای‬
‫پاسخگویشان‪ ،‬هم به لحاظ استحکام و هم به لحاظ وسعت در بهترین حالت خود قرار دارند‪ ،‬تصمیم گرفتند در‬
‫باغها نیز همان ایدهها را به کار ببندند‪ .‬درختهایشان را به ستونها‪ ،‬هرمها و ابلیسکها‪ 76‬تبدیل کردند‪ ،‬پرچین‪-‬‬
‫هایشان را به تعدد دیوارهای سبز تبدیل کرده و مسیرهای پیاده را در قالب دقیق و متقارنِ چهارضلعیها‪ ،‬سه‪-‬‬
‫گوشها و دیگر اشکال هندسی‪ ،‬طراحی کردند‪ .‬آنها با خود فکر کردند‪ ،‬اگر از طبیعت تقلید نمیکنند‪ ،‬پس‬
‫حداقل بهبودش داده و وظیفهاش را به او آموزش میدهند؛ اما طبیعت نهایتاً از مقررات و قیدوبندهایمان گریخت‪.‬‬
‫بهاینترتیب باغهایمان هر چه نباشند‪ ،‬نشان از آغاز شکلگیری این درک در ما دارند که ایدههای ریاضیات‬
‫نمیتوانند ابعاد حقیقی زیبایی را در اختیارمان بگذارند‪ .‬مطمئناً این ایدهها به همان اندازه که در جهان گیاهان نادر‬
‫هستند‪ ،‬در جهان حیوانات هم نایاباند؛ زیرا میبینیم که به شکلی معمول در آن قطعات توصیفی اعالء‪ ،‬آن مرثیهها‬
‫و قصیدههای بیشماری که از دهان همه جهان میشنویم و اکثرشان قرنها فکر ما را به خود مشغول کردهاند‪ ،‬در‬
‫آن قطعاتی که عشق را با چنین انرژی پرشور و احساسی روایت کرده و ابژهاش را در قالب تنوع بیکرانی از‬

‫‪76‬‬
‫‪Obelisks‬‬
‫ابلیسکها ستونهای سنگی هستند که در باالترین نقطهشان به یک هرم ختم میشوند‪ .‬عموماً از سنگ یکپارچه درست شده و پر از کندهکاریهای‬
‫مختلفی بودند که میتوانستند قوانین شهری و حکومتی را اعالم کنند‪ .‬در دنیای باستان از مصریان و رومیان گرفته تا آشوریها از آنها استفاده‬
‫میکردهاند‪ .‬در دنیای امروز برای فراماسونها مهم محسوب شده و برای مسلمانان بیشتر نماد شیطان هستند‪ .‬از آن جمله میتوان به رمی جمرات‬
‫اشاره کرد که طی آن مسلمانان به سازههایی سنگ میزنند که درواقع ابلیسک هستند‪(.‬م‪).‬‬
‫پرتوهای مختلف بازنمایی میکنند‪ ،‬حتی یک کلمه هم از تناسبات (بهمثابه آنچه برخی آن را جزء اصلی زیبایی‬
‫میپندارند) شنیده نمیشود؛ آن هم درحالیکه همزمان کیفیات متعدد دیگری را مکرراً و با شور بسیار از آنها‬
‫میشنویم؛ اما اگر تناسبات چنین قدرتی نداشته باشد‪ ،‬آنگاه احتماالً به نظر عجیب میآید که اصالً چه شد انسانها‬
‫پیشفرضهایشان را به نفع آن تنظیم کردند؟! به نظر من این گرایش از دلبستگی برمیآید که ذکرش رفت؛‬
‫دلبستگی شدید انسانها به کارها و تعابیر خودشان؛ حاصل استداللهای اشتباه در مورد تأثیرات فیگورهای مرسوم‬
‫حیوانی است؛ حاصل نظریهی افالطونی استعداد و مناسبت است‪ .‬به همین دلیل در بخش بعدی میخواهم به‬
‫بررسی تأثیرات امرمعمول بر فیگور حیوانات و سپس به ایدهی مناسبت بپردازم؛ زیرا اگر تناسبات از جانب نیرویی‬
‫طبیعی اعمال نشده باشند که بر برخی ابعاد و اندازهها تأکید دارد‪ ،‬آنگاه باید گفت این تناسبات یا باید از جانب‬
‫امرمعمول اعمال شده باشند و یا ایدهی ابزارمندی‪ ،‬هیچ راه دیگری وجود ندارد‪.‬‬

‫بخش پنجم‪ :‬بررسیهای بیشتر در مورد تناسبات‬


‫اگر اشتباه نکنم‪ ،‬بخش زیادی از این پیشداوری به نفع تناسبات نه از مشاهدهی هیچ بعد و اندازهی بهخصوصی‬
‫در بدنهای زیبا و یا تفکر اشتباه در مورد رابطهی میان «کژدیسی»‪ 71‬و زیبایی (که براساسش کژدیسی و زیبایی‬
‫نقطهی مقابل هم محسوب میشوند)‪ ،‬بلکه از این اصل برآمده که وقتی علل کژدیسی زدوده شوند‪ ،‬ضرورتاً و‬
‫طبیعتاً زیبایی وارد شود‪ .‬به باور من اصلی اشتباه است؛ زیرا کژدیسی نه در تقابل با زیبایی که در تقابل با فرم‬
‫کامل متعارف قرار دارد‪ .‬اگر یکی از پاهای فردی کوتاهتر از دیگری باشد‪ ،‬او را باید کژدیس دانست؛ زیرا نقصی‬
‫در بدن او وجود دارد که برای تکامل کل ایدهی شکلیافتهمان از یک انسان‪ ،‬باید رفع شود؛ این مسئله به همان‬
‫ترتیبی که در مورد نقصهای طبیعی به نظر میرسد‪ ،‬در مورد اتفاقاتی چون نقصعضو و قطع عضو تصادفی هم‬
‫صادق است‪ .‬پس اگر مردی گوژپشت باشد‪ ،‬کژدیس است؛ زیرا پشت او شکلی غیرمعمول دارد و همین شکل‬
‫غیرمعمول میتواند حامل ایدهی بیماری یا بدشگونی باشد‪ .‬اگر گردن مردی نیز به شکلی قابلمالحظه بلندتر یا‬

‫‪71‬‬
‫‪Deformity‬‬
‫کژدیسی‪ ،‬درواقع تغییر شکل ظاهری و خروج از حالت طبیعی بهخصوص در اندامهای زنده است که عموماً درنتیجهی عاملی خارجی روی‬
‫میدهد‪ .‬باید توجه کرد در اینجا دگردیسی با مسخ (‪ )metamorphisis‬و تناسخ (‪ )reincarnation‬تفاوت دارد‪ .‬به شکلی که کژدیسی‬
‫خارجشدن از حالت عادی است اما مسخ و تناسخ تبدیلی است که لزوماً مورد نکوهش نیست‪(.‬م‪).‬‬
‫کوتاهتر از معمول باشد‪ ،‬میگوییم او در آن عضو دچار کژدیسی شده است‪ ،‬چون شکل انسانها بهطور معمول و‬
‫متعارف اینگونه نیست‪ .‬تجربهی روزمرهی ما هر لحظه متقاعدمان میکند که پاهای یک انسان باید ارتفاع برابری‬
‫یکدیگر داشته و هر کدام از هر جهت به دیگری شبیه باشند‪ ،‬اندازهی گردن انسان هم باید کامالً دقیق و درست‬
‫باشد‪ ،‬پشت او هم باید کامالً صاف و مستقیم باشد؛ بااینحال اما همین انسان فاقد حداقل زیبایی قابلادراک است‪.‬‬
‫درواقع زیبایی آنقدر از ایدهی متعارف و معمول بودن فاصله دارد که در واقعیت آنچه به آن شیوه بر ما اثر‬
‫میگذارد‪ ،‬شدیداً نادر و نامتعارف است‪ .‬امر زیبا میتواند به همان اندازهی خود امر کژدیسشده‪ ،‬بهواسطهی نو‬
‫بودنش بر ما ضربه وارد کند؛ بنابراین مثالً در چارچوب گونههای حیوانی آشنا و معمول‪ ،‬اگر با گونهای جدید‬
‫روبرو شویم‪ ،‬در این مورد بههیچوجه صبر نمیکنیم تا امرمعمول ایدهای از تناسبات در مورد این گونه را به ثبوت‬
‫رسانده و بعدازآن در مورد زیبایی و زشتیاش تصمیم بگیریم‪ .‬همین مسئله نشان میدهد که ایدهی کلی زیبایی‬
‫همانقدر که وامدار تناسبات طبیعی‪ ،‬به امر معمول و متعارف هم ارتباطی ندارد‪ .‬مفهوم کژدیسی ریشه در کشش‬
‫ما نسبت به تناسبات معمول و متعارف دارد؛ اما وجود این تناسبات معمول و متعارف در هیچ ابژهای ضرورتاً به‬
‫زیبایی آن ابژه نمیانجامد‪ .‬اگر فرض کنیم که تناسبات در چیزهای طبیعی به امر متعارف و مسئلهی کاربرد بستگی‬
‫دارد‪ ،‬طبیعتِ مسئلهی کاربرد و امر متعارف نشان خواهند داد که زیبایی به عنوان یک کیفیت مثبت و قدرتمند را‬
‫نمیتوان از آن به دست آورد‪ .‬ما آنچنان فرم فوقالعادهای داریم که اگرچه مخلوقاتی با اشتیاق شدید نسبت به‬
‫نویی محسوب میشویم‪ ،‬اما به همان میزان با عادت و امرمتعارف نیز ارتباطی قدرتمند داریم؛ اما این طبیعت‬
‫چیزهاست که وقتی مبتنی بر امور متعارفی باشند که در خودمان داریم‪ ،‬اثری اندک بر ما میگذارند‪ ،‬بالعکس‬
‫زمانیکه این امور متعارف غایباند‪ ،‬تأثیر چیزها بر ما بسیار قدرتمند میشود‪ .‬به یاد دارم مدتی طوالنی هرروز‬
‫بهطور متوالی به مکانی بهخصوص رفتوآمد داشتم؛ حقیقتاً میتوانم بگویم که در آنجا بسیار فراتر از لذتجویی‪،‬‬
‫بیشتر به نوعی تحت تأثیر احساساتی حاکی از خستگی و انزجار قرار میگرفتم؛ میآمدم‪ ،‬میرفتم‪ ،‬برمیگشتم‬
‫بدون هیچ احساس لذتی؛ هنوز هم اگر به هر ترتیبی گذرم به آنجا بیافتد‪ ،‬واقعاً معذب شده و تا زمان برگشت به‬
‫مسیر قبلیام‪ ،‬آرام و قرار ندارم‪ .‬ما از حس بویایی خود‪ ،‬تقریباً بهشکلی ناخودآگاه استفاده میکنیم و این حس‬
‫دقیق بویایی بهحدی بهنظر کرخت میآید که انگار بهسختی بتواند هر محرکهی تندوتیزی را احساس کند؛ اگرچه‬
‫همزمان اگر همین خود ما از این بستهی بویایی محروم شویم‪ ،‬به ناآرامترین فانی جهان تبدیل میشویم‪ .‬معلول‬
‫کاربرد متداوم‪ ،‬بیاثرسازی کامل همهی چیزها از هر نوعشان است و تنها با همین دلیل میتوان گفت اینکه‬
‫مسئلهی کاربرد و امر متعارف علّت لذت باشند‪ ،‬بسیار دور از ذهن است‪ .‬اگرچه مسئلهی کاربرد نهایتاً اثرات‬
‫دردسرساز بسیاری چیزها را از بین میبرد‪ ،‬اما همزمان اثرات لذتبخش بسیاری چیزهای دیگر را نیز به همان‬
‫ترتیب تقلیل داده و هر دو را به نوعی خنثی و بیاثر میسازد‪ .‬کامالً منصفانه است که مسئلهی کاربرد را طبیعتی‬
‫ثانویه میخوانند‪ .‬وضعیت طبیعی و معمول ما‪ ،‬وضعیتی مطلق و خنثی است که به یک میزان آمادگی درد یا لذت‬
‫را دارد؛ اما وقتی از این وضعیت خارج میشویم یا از هر بایستهای که ما را در آن وضعیت حفظ میکند‪ ،‬محروم‬
‫میشویم؛ وقتی بهواسطهی لذتی برآمده از یک علّت مکانیکی‪ ،‬از آن سرنوشت محروم میشویم‪ ،‬آنگاه گویی‬
‫آزاری به ما وارد شده است‪ .‬در مورد طبیعت ثانویهمان یعنی همان امرمتعارف و همهی چیزهای وابسته به آن نیز‬
‫مسئله اینچنین است‪ .‬بهاینترتیب باید گفت کشش ما به سمت تناسبات معمول انسانها و دیگر حیوانات به‬
‫شکمسیری و انزجار ختم شده و درهرحال بههیچوجه نمیتوان این تناسبات را علّت لذت واقعی دانست‪ .‬درست‬
‫است که تناسبات مطرحشده به عنوان علل زیبایی در بدن انسان‪ ،‬چون بهطورکلی در همهی انسانها یافت میشوند‪،‬‬
‫در بدنهای زیبا هم به وفور یافت میشوند؛ اما اگر بتوان نشان داد که این تناسبات را در بدنهای نازیبا هم‬
‫میتوان یافت و زیبایی بدون این تناسبات هم بهوفور قابلیافت است و این زیبایی را در هرجایی میتوان به دیگر‬
‫علل کمتر پرسشبرانگیز نیز نسبت داد‪ ،‬بهطورطبیعی میتوان نتیجه گرفت که دو ایدهی تناسبات و زیبایی طبیعتی‬
‫متفاوت دارند‪ .‬نقطهی مقابل حقیقی زیبایی‪ ،‬عدم تناسبات یا کژدیسی نیست‪ ،‬بلکه زشتی است‪ .‬به همین دلیل‬
‫نمیتوان تناسبات را علّت زیبایی دانست‪ ،‬مگر آنکه بتوان در عدم تناسبات و زشتی‪ ،‬علّت متقابل زیبایی مثبت و‬
‫زشتی را بیابیم‪ .‬میان زیبایی و زشتی گونهای متوسط بودن است که در آن تناسبات انتسابی به معمولترین شکل‬
‫ممکن یافت میشوند‪ ،‬اما این مسئله هیچ تأثیری روی شور و اشتیاقهای ما ندارد‪.‬‬

‫بخش ششم‪ :‬مناسبت علّت زیبایی نیست‪.‬‬


‫گفته میشود که کاروری یا تطابق کامل یک بخش با هدفش‪ ،‬دلیل زیبایی آن بخش یا درواقع خود زیبایی است‪.‬‬
‫بدون وجود چنین ایدهای تفکر تناسباتی‪ ،‬نمیتوانست مدتی طوالنی پابرجا بماند؛ جهانیان خیلی زود در مواجهه‬
‫با ابعادی که به هیچ چیز‪ ،‬نه به اصلی طبیعی و نه به مناسبتِ پاسخها و اهداف وابسته نبودند‪ ،‬از این تفکر خسته‬
‫میشدند‪ .‬معمولترین ایدهی بشر در مورد مسئلهی تناسبات‪ ،‬به مناسببودن ابزارها برای رسیدن به برخی اهداف‬
‫بهخصوص مربوط میشود و در جاییکه مسئله چیز دیگری باشد‪ ،‬به ندرت بشر خود را برای بررسی اثرات ابعاد‬
‫مختلف چیزها به زحمت میاندازند؛ بنابراین‪ ،‬این نظریه باید اساساً تأکید داشته باشد که نهتنها زیبایی ابژههای‬
‫مصنوع بلکه زیبایی ابژههای طبیعی نیز منوط به مناسبت بخشها و اهدافشان است‪ .‬من اما نگرانم که در چارچوب‪-‬‬
‫‪78‬‬
‫بندی این نظریه‪ ،‬بهاندازهی کافی از تجربه کمک گرفته نشده باشد؛ زیرا براساس این اصل‪ ،‬پوزهی «گوِه‪-‬مانند»‬
‫یک گراز با غضروف محکمی در انتهایش‪ ،‬چشمان کوچک به عقبرفته این موجود و کل شکل سرش که به‬
‫لحاظ کارکردی کامالً مناسب چالهکندن و پوزه ماالندن بر زمین است‪ ،‬بسیار زیبا محسوب میشوند‪ .‬کیسهی‬
‫بزرگ آویزان از منقار یک پلیکان نیز به همین ترتیب به دلیل مفید بودنش‪ ،‬چیز بسیار زیبایی خواهد بود‪ .‬جوجه‪-‬‬
‫تیغی هم به همان خوبی خود را با پوست سوزنسوزنش در برابر خطرات و دشمنان ایمن کرده و تشی‪ 79‬با‬
‫تیغهای پرتابهایاش خود را مخلوقی با جذابیتهای بسیار نشان میدهد‪ .‬کمتر حیوانی وجود دارد که اعضای‬
‫بدنش بهتر از یک میمون‪ ،‬تعبیه شده باشند؛ میمون دستانی همچون دستان انسان دارد که به اعضاء کشسان بدن‬
‫یک حیوان الحاق یافتهاند؛ بدن او به شکل خیلی خوبی برای دویدن‪ ،‬جهیدن‪ ،‬قالبانداختن و باال رفتن تکامل‬
‫یافته است‪ :‬بااینحال از نظر یک کالبدشناس‪ 20‬کمتر حیوانی وجود دارد که زیباتر از میمون نباشد‪ 27.‬چراکه یک‬
‫کالبدشناس به مطالعهی نحوهی کارکرد ماهیچهها و پوست و ساخت واالی یکی در انطباق با حرکات مختلف‬

‫‪78‬‬
‫‪wedge-like‬‬
‫‪79‬‬
‫‪Porcupine‬‬
‫تشیها جوندگان بزرگی هستند که همچون جوجه تیغی تمام سطح بدنشان از خار پوشانده شده است‪ .‬غذایشان بیشتر گیاهان ریشهای چون‬
‫پیاز است‪ ،‬اما گاهی استخوان الشه و شاخ هم میخورند‪ .‬بیشتر در مناطق کوهستانی زندگی میکنند و از تیغهای روی بدنشان به عنوان ابزار‬
‫دفاعی استفاده میکنند‪(.‬م‪).‬‬
‫‪20‬‬
‫‪Anatomist‬‬
‫کالبدشناسی در حوزهی علوم زیستی علم مطالعهی ساختارهای و چارچوبهای بدنهای موجودات زنده است‪ .‬گاهی آن را به شکل «علم‬
‫تشریح» هم ترجمه میکنند‪ .‬کالبدشناسی در دو مقیاس مختلف (‪ gross anatomy‬و ‪ )Histology‬پیگیری میشود که مثالً در مقیاس کوچک‬
‫به بافتشناسی بدن موجودات میپردازد‪(.‬م‪).‬‬
‫‪27‬‬
‫"‪"yet there are few animals which seem to have less beauty in the anatomist‬‬
‫در متن اصلی کتاب فاستر گیج به همین شکل آورده شده است که به نظر کمی تناقض دارد‪ .‬دلیل این تناقض احتماالً اصالحیههای اعمالشده‬
‫بر این متن باشد‪ .‬باید گفتهی اصلی این باشد که «اگرچه از نظر مردم عادی‪ ،‬کمتر حیوانی وجود دارد که زیباتر از میمون نباشد‪ ،‬اما نظر یک‬
‫کالبدشناس عکس این است‪ ».‬درواقع در اینجا مسئله این است که میمون از نظر کالبدشناس زیباست چون اعضاء بدن او کامالً متناسب با‬
‫کارکردهایش است‪ ،‬درحالیکه ممکن است مردم عادی چنین نظری نداشته باشند‪ .‬بهاینترتیب مسئلهی مناسبت زیر سؤال میرود‪ .‬این گفته را‬
‫نسخهی سال ‪ 7922‬متن برک هم تأیید میکند‪:‬‬
‫)‪…and yet there are few animals which seem to have less beauty in the eyes of all mankind. (pp. 149-150‬‬
‫به آخر جمله و تأکید بر همهی انسانها توجه کنید‪(.‬م‪).‬‬
‫بدن و بافت فوقالعادهی دیگری به عنوان پوششی میپردازد که اجازهی خم شدن اعضاء به سمت داخل و خارج‬
‫را فراهم میکند‪ .‬این نوع نگاهها چقدر با حاالت فکری و روحی یک انسان معمولی در رویارویی با یک پوست‬
‫ظریف هموار و هر عضو زیبای دیگری که درکش نیاز به هیچ بررسی ندارد‪ ،‬تفاوت دارند؟ در مورد اول درحالیکه‬
‫نگاهمان به سازنده و خالق آن ابژهها همراه با ستایش و تکریم میشود‪ ،‬ابژهی دارندهی این اعضاء ممکن است‬
‫به نظر نفرتانگیز و تهوعآور بیاید؛ دومی اغلب آن چنان با قدرتش بر تخیل ما‪ ،‬ما را تحت تأثیر قرار میدهد که‬
‫متوجه حقههای تعبیهشدهاش نشده و برای رها کردن ذهنمان از اغوای آن ابژه و برای اینکه بتوانیم خرد و هوش‬
‫خالق چنین ماشین قدرتمندی را با دقتی بیشتر بررسی کنیم‪ ،‬به تالشی پرقدرت از جانب خردمان نیاز داریم‪ .‬تأثیر‬
‫تناسبات و مناسبت‪ ،‬حداقل تا جاییکه از مالحظهی صرف خود اثر برآمده باشد‪ ،‬به تصدیق و خشنودی از آن اثر‬
‫منجر میشود‪ ،‬تسلیم و رضایت ادراک‪ .‬بااینحال نه عشق و نه هیچ شور احساسی آنچنانی در مواجه با آن‬
‫برانگیخته نمیشود‪ .‬وقتی ساختار یک ساعت را بررسی میکنیم‪ ،‬وقتی نسبت به کارکرد همهی بخشهایش به‬
‫شناختی کامل میرسیم‪ ،‬همزمان که مناسبت کل آن ساعت ما را به رضایت و خشنودی نهایی رسانده‪ ،‬آنگاه به‬
‫اندازهی کافی از درک هر چیزی نزدیک به زیبایی در خود کار‪-‬ساعت دور شدهایم؛ اما بگذارید نگاهی دقیقتر به‬
‫این مورد داشته باشیم‪ .‬ما در مواجه با حکاکیِ هنرمندی سختکوش نسبت به زمانیکه یکی از شاهکارهای‬
‫گراهام‪ 22‬را بررسی میکنیم‪ ،‬به ایدهای بسیار زندهتر و تازهتر از زیبایی میرسیم؛ بااینحال اما آن هنرمند ممکن‬
‫است به ایدهی کاربردی بودن اثرش‪ ،‬حتی فکر هم نکرده باشد‪ .‬همانطور که گفتم‪ ،‬اثرگذاری زیبایی‪ ،‬نسبت به‬
‫هر دانشی پیرامون کاربرد ابژه‪ ،‬حالتی پیشینی دارد؛ اما برای قضاوت براساس تناسبات یک اثر باید هدف طراحی‪-‬‬
‫اش را بدانیم‪ .‬براساس اهداف مختلف‪ ،‬تناسبات هم ممکن است متفاوت باشند؛ بنابراین یک دسته تناسبات مناسب‬
‫یک برج‪ 23‬و دستهای دیگر درخور یک خانه خواهند بود؛ تناسباتی به یک گالری و تناسباتی دیگر به یک سالن‬
‫و یا به یک سالن گردهمایی میخورد‪ .‬برای قضاوت در مورد تناسبات این چیزها‪ ،‬باید نخست هدف طراحیشان‬
‫را بدانیم‪ .‬تجربه و حس خوب در همکاری با هم درمییابند در هر اثر هنری چه چیزی مناسبت الزم را داراست‪.‬‬
‫ما مخلوقاتی خردگرا هستیم و در خلق تمام آثارمان باید هدف و غایت آنها را در نظر داشته باشیم و به هر طریق‬
‫کامروایی حاصل از هر شور احساسی (هر قدر هم معصومانه باشد)‪ ،‬تنها میتواند در درجهی دوم اهمیتی قرار‬

‫‪ 22‬گراهام‪ :‬جرج گراهام (‪ ،)7177-7613‬ساعتساز بزرگ انگلیسی که از ابداعاتش میتوان به پاندول مرکوری اشاره کرد‪(A. P., ed.).‬‬

‫‪23‬‬
‫‪Tower‬‬
‫اینجا مشخصاً منظور برجهای ساختمانهایی چون کلیساست که درواقع به عنوان نماد به کار میرفته است‪(.‬م‪).‬‬
‫گیرند‪ .‬قدرت حقیقی مناسبت و تناسبات در همین نکته نهفته است؛ عملکرد اینها مستقیماً بر روی درک بیننده‬
‫است‪ ،‬اتفاقی که باعث تأیید اثر و گردن نهادن به آن توسط بیننده میشود‪ .‬شور احساسی و تخیلی که در اصل‬
‫این شور را برمی انگیزاند‪ ،‬هیچ کدام در اینجا چندان ارتباطی به مسئله پیدا نمیکنند‪ .‬وقتی با فضایی در عریانی‬
‫اصیلش روبرو میشویم‪ ،‬دیوارهای عریان و سقف گستردهاش اجازه میدهند تناسبات آن فضا کامل و فوقالعاده‬
‫به نظر برسند‪ .‬این فضا لذت اندکی را در ما برمیانگیزاند؛ یک خشنودی رسمیِ سرد‪ ،‬نهایت چیزی است که در‬
‫اینجا میتوان بدان رسید‪ ،‬اما فضایی که با وجود خشنودی کمتر ما ]از تناسباتش[‪ ،‬قالببندیهای ظریف‪ ،‬آذینهای‬
‫حلقهای اعالء و سطوح شیشهپوش بسیار داشته و پر از مبلمان صرفاً تزیینی است میتواند تخیل ما را به طغیان‬
‫علیه خرد وادارد‪ .‬ما در مواجه با چنین فضایی‪ ،‬نسبت به تناسبات صرف اتاق عریان اول‪ ،‬احساس لذت بسیار‬
‫بیشتری میکنیم‪ .‬اتاقی که درک ما آن را به عنوان ماهیتی بهخوبی تطابق یافته با اهدافش تا آن حد تأیید و تصدیق‬
‫میکند‪ .‬با آنچه در اینجا و پیشتر در مورد تناسبات گفتم‪ ،‬بههیچوجه قصد ندارم‪ ،‬مردم را مجاب به انکار و رد‬
‫پوچ‪ 24‬ایدهی کاربردی بودن آثار هنری کنم‪ .‬هدف صرفم نشان دادن این است که این دو چیز فوقالعاده‪ ،‬زیبایی‬
‫و تناسبات‪ ،‬ماهیتهایی یکسان نیستند؛ نه اینکه باید یکی از آنها را نادیده گرفته و بدان توجهی نکرد‪.‬‬

‫‪24‬‬
‫‪absurdly‬‬
‫بخش هشتم‪ :‬خالصه‬
‫درمجموع در مورد اینکه آیا یک قالب تناسباتی بهخصوص همواره باعث زیبا شدن اعضاء بدن انسانی میشود یا‬
‫خیر‪ ،‬مطمئن شدیم که اینگونه نیست؛ در مورد اینکه آیا جایگیری و ترتیب آنها در همسنجیشان میتواند موجب‬
‫برانگیختن حس لذت در ما شود یا خیر‪ ،‬متوجه شدیم که بهندرت اینگونه است؛ در مورد اینکه آیا هر تناسبات‬
‫مفروض خواه در گیاهان باشد و خواه در حیوانات‪ ،‬همواره با زیبایی نسبتی دارد یا خیر‪ ،‬دریافتیم که هیچگاه‬
‫مسئله این چنین نبوده است؛ در مورد اینکه آیا اعضایی که کامالً با اهدافشان تطابق دارند‪ ،‬همیشه زیبا محسوب‬
‫شده و هر جایی که کاربردی وجود نداشته باشد‪ ،‬زیبایی هم هست‪ ،‬فهمیدیم که این برخالف تمام تجاربمان‬
‫است‪ .‬پس میتوان پذیرفت که تقریباً عکس این مسئله درست است که زیبایی شامل تناسبات و کاروری میشود‪.‬‬
‫زیبایی به این چیزها وابسته نبوده و ریشههایش را باید وامدار هر چیز دیگری که میخواهد‪ ،‬بدانیم‪.‬‬

‫بخش نهم‪« :‬کمال»‪ 25‬علّت زیبایی نیست‪.‬‬


‫عقیدهی رایج دیگری هم هست که ارتباط بسیار تنگاتنگی با عقیدهی قبلی پیدا میکند؛ اینکه «کمال» علّت اساسی‬
‫زیبایی است‪ .‬این دیدگاه به حوزهای بسیار فراتر از حوزهی ابژههای محسوس هم بسط یافته است؛ اما در این‬
‫ابژهها‪ ،‬کمال به شکل مورد توجهش‪ ،‬بسیار دورتر از آن جایگاهی است که بخواهد علّت زیبایی باشد؛ در این‪-‬‬
‫چارچوب باید گفت کیفیت زیبایی در نقطهی اوجش در جنس زن‪ ،‬تقریباً همواره با خود احساساتی حاکی از‬
‫ضعف و عدمکمال را نیز به همراه داشته است‪ .‬زنان زیبا عموماً افرادی بسیار حساسی نشان میدهند؛ به همین‬

‫‪27‬‬
‫‪Perfection‬‬
‫دلیل یاد میگیرند که لحن صحبتشان نوکزبانی باشد‪ ،‬در هنگام راه رفتن تلوتلو بخورند‪ ،‬تظاهر به ضعف و حتی‬
‫مریضی کنند‪ .‬در همهی اینها‪ ،‬راهنمایشان طبیعت است‪ .‬تأثیرگذارترین نوع زیبایی‪ ،‬زیبایی همراه با درد و رنج‬
‫است‪ .‬شرم و سرخشدن قدرت کمتری داشته و بهطورکلی تواضع‪ ،‬بهمثابه پذیرش ضمنی عدم کمال‪ ،‬خودش‬
‫کیفیتی دوستداشتنی محسوب شده و قطعاً هر چیز دیگری که اینگونه باشد را ارتقاء میبخشد‪ .‬میدانم‪ ،‬همه‬
‫میگویند که باید به کمال عشق بورزیم‪ .‬به نظرم‪ ،‬خود همین مسئله شاهدی کافی است‪ ،‬دال بر اینکه کمال ابژهی‬
‫درستی برای عشقورزیدن نیست‪ .‬اگر کسی بگوید باید به زنی تماموکمال عشق بورزیم یا اگر کسی بگوید به هر‬
‫حیوان زیبایی باید عشق بورزیم‪ ،‬کدامشان ما را بیشتر خشنود میکنند؟ در اینجا برای اینکه چیزی ما را تحت‬
‫تأثیر قرار دهد‪ ،‬هیچ نیازی به توافق با خواستهایمان نیست‪.‬‬

‫بخش دهم‪ :‬تا چه حد میتوان ایدهی زیبایی را به کیفیات‬


‫ذهنی مرتبط دانست؟‬
‫این نکته بهطورکلی به همان میزان در مورد کیفیات ذهنی هم صادق است‪ .‬آن فضیلتهایی که باعث برانگیختن‬
‫احترام و تکریم ما میشوند و آن فضیلتهای نوعاً واال‪ ،‬بیش از عشق‪ ،‬وحشت را در انسان برمیانگیزانند؛‬
‫فضیلتهایی چون بردباری‪ ،‬عدالت‪ ،‬خرد و چیزهایی از این دست‪ .‬هیچگاه هیچکس بهواسطهی نیروی این‬
‫کیفیات‪ ،‬دوستداشتنی نشده است‪ .‬آن کیفیاتی که با قلب ما پیوند یافته و ما را با حسی حاکی از عشق تحت تأثیر‬
‫قرار دادهاند‪ ،‬فضیلتهایی لطیفترند؛ رواداری‪ ،26‬شفقت‪ ،‬مهربانی و آزادمنشی‪21‬؛ اگرچه مطمئناً آن فضیلتهای‬
‫دسته دوم برای جامعه اهمیت برههای و بالفصل کمتری داشته و شأن و واالیی کمتری به همراه میآورند‪ ،‬اما به‬
‫همین دلیل هم هست که آنها آنقدر دوستداشتنی میشوند‪ .‬فضیلتهای عظیم عمدتاً خطرات‪ ،‬عقوبتها و‬

‫‪26‬‬
‫‪easiness of temper‬‬
‫بهطورکلی کسی که میتواند با مسائل مختلف کنار آمده و خشم خود را کنترل کند‪ .‬به راحتی عصبانی نمیشود و با مردم با مالیمت و نیکی‬
‫برخورد میکند‪(.‬م‪).‬‬
‫‪21‬‬
‫‪liberality‬‬
‫مشکالت مختلف را برانگیخته و بهجای توزیع الطاف‪ ،‬بیشتر در جهت ممانعت از بدترین آسیبها و صدمات‪،‬‬
‫عمل میکنند؛ و بنابراین دوستداشتنی نیستند‪ ،‬اگرچه بسیار ارجمند و قابلاحتراماند‪ .‬تسلیم بودن و تحت انقیاد‬
‫بودن امداد و تسکین‪ ،‬امتنان و التفات را برمیانگیزانده و بههمیندلیل دوستداشتنیتر هستند‪ ،‬اگرچه احترام و‬
‫ارج دونتری دارند‪ .‬کسانی که به قلبهای اکثریت مردم راه پیدا میکنند‪ ،‬کسانی که به عنوان همراهان ساعات‬
‫آرامتر و خوشترشان و برای اوقات دوری از هر نگرانی و اضطرابی انتخاب میشوند‪ ،‬هیچگاه نه افرادی با‬
‫کیفیات درخشنده بوده و نه فضیلتهای قدرتمندی داشتهاند؛ بلکه این سبزی لطیف روحی آنهاست که ما‬
‫چشمانمان را بر آن آسوده ساختهایم‪ ،‬چشمانی که بهواسطهی خیرگی بیشازحد به ابژههای تابنده و درخشنده‪،‬‬
‫خسته شدهاند‪ .28‬مثالً باید ببینیم در خوانش شخصیتهای سزار‪ 29‬و کاتو‪ 30‬چرا تا این حد تحت تأثیر قرار‬
‫میگیریم؛ زیرا در نوشتههای سالوست‪ 37‬آنها به خوبی ترسیم شده و در تضاد با یکدیگر قرار گرفتهاند‪ .‬در یکی‪،‬‬

‫‪28‬درست مثل وقتی که به یک نور جوشکاری خیره میشویم‪(.‬م‪).‬‬


‫‪29‬‬
‫‪Cæsar‬‬
‫ژولیوس سزار رهبر جمهوری روم در سالهایی از قرن اول پیش از میالد بود‪ .‬او از فرماندهان رومی بود که پس از جنگ داخلی روم توانست‬
‫قدرت تماموکمال روم را در دست بگیرد و پسازآن دیکتاتوری خود را گسترش دهد‪ .‬سپس رو به سوی ایجاد اصالحات در ساختار جمهوری‬
‫روم گذاشت و همین باعث خشم برخی سناتورها شد‪ .‬این خشم باعث شد که چند روز قبل از حمله به امپراطوری ایران در توطئهای که‬
‫بروتوس هم در آن نقش داشت در سنا با خنجر نمایندگان سنا به قتل برسد‪ .‬بعدتر او به عنوان یکی از خدایان روم شناخته شد و همین باعث‬
‫شد توطئه برای قتل او به منبع اقتباس آثار هنری و ادبی بسیاری بدل شود‪(.‬م‪).‬‬
‫‪30‬‬
‫‪Cato‬‬
‫یا به شکل درستتر «کاتوی کوچک» نویسنده و سیاستمدار رومی قرن اول پیش از میالد بود که از رواقیون (‪ )stoicism‬محسوب میشد‪ .‬او‬
‫که سخنرانی بسیار ماهر و توانمند بود در میان مردم به پاکدستی مشهور بود‪ .‬همچنین در مخالفت با قدرت خودکامهی سزار خطابههای بسیاری‬
‫از خود ارائه داد‪ .‬در اینجا مشخصاً منظور تقابل و تضاد میان دو شخصیت سزار و کاتو است‪« .‬کاتوی بزرگ» جد او از سناتورهای رومی و‬
‫مخالفان هلنیسم بود‪.‬‬
‫‪37‬‬
‫‪Sallust‬‬
‫یا ‪ Gaius Sallustius Crispus‬تاریخنگار و سیاستمدار رومی که به عنوان قدیمیترین تاریخنگار رومی شناخته میشود‪ .‬سبک تاریخنگاری‬
‫او بیشتر شبیه به تکنگاری بود‪ .‬اولین کتاب او «توطئهی کاتیلین» بود که شرح تاریخ سال ‪ 63‬پیش از میالد میپردازد‪ .‬او که نگران سقوط‬
‫اخالقی روم بود‪ ،‬در این کتاب به نوعی از کاتیلین که سربازی رومی بود حمایت میکند‪(.‬م‪).‬‬
‫«ایگنوسندو»‪« ،32‬الرگیوندو»‪33‬؛ در دیگری‪« ،‬نیل الرگییوندو»‪ .34‬در یکی «میسریس پرفیوگیوم»‪37‬؛ در دیگری «مالیس‬
‫پرنیسیم»‪ .36‬در دیگری چیزهای زیادی برای محترم شمردن و تکریم وجود دارند و شاید چیزهایی برای ترسیدن؛‬
‫ما آنها را ارج مینهیم‪ ،‬اما با فاصله او را محترم میشماریم‪ .‬اولی ما را با او آشنا میکند؛ ما به او عشق میورزیم‬
‫و او به هر سمتی بخواهد هدایتمان میکند‪ .‬برای اینکه چیزها را به طبیعیترین احساسات اولیهمان نزدیکتر کنیم‪،‬‬
‫میخواهم نکتهای را اضافه کنم که حاصل خوانش این بخش توسط دوستی نابغه است‪ .‬اقتدار پدر که نقشی‬
‫آنچنان مفید در رفاه ما داشته و آنقدر برای این اقتدار برای همهی طیفهای فکری محترم است که نمیتوانیم‬
‫همهی عشقی که به مادرمان میدهیم‪ ،‬نثار پدر نیز کنیم‪ .‬مادری که اقتدار اولیاء تقریباً در عشقوعالقه و التفات‬
‫مادرانهاش ذوب شده است؛ اما ما بهطورکلی برای پدرومادربزرگمان عشق عظیمی را قائل هستیم؛ زیرا این اقتدار‬
‫پدرومادرانه در آنها تا درجهای از ما دور شده و ضعف سنی آن را در قالب چیزی چون جانبداری زنانه‪،‬‬
‫درآورده و پخته میکند‪.‬‬

‫بخش یازدهم‪ :‬تا چه حد میتوان ایدهی زیبایی را به‬


‫مسئلهی فضیلت مرتبط دانست؟‬

‫‪32‬‬
‫‪Ignoscendo‬‬
‫عبارتی التین است به معنای «بخشندگی» و «آنچه باید بخشیده شود» و احتماالً در ارتباط با کاتو به کار رفته است‪(.‬م‪).‬‬
‫‪33‬‬
‫‪largiundo‬‬
‫التین است و احتماالً به عبارت ‪ largiendus‬مرتبط است و شاید آن را نزدیک به عبارت قبلی و کسی دانست که «بسیار هدیه میدهد»‪.‬‬
‫‪34‬‬
‫‪nil largiundo‬‬
‫عبارتی التین است و منفی و نقطهی مقابل عبارت ‪ largiundo‬محسوب میشود‪(.‬م‪).‬‬
‫‪37‬‬
‫‪miseris perfugium‬‬
‫عبارتی التین است میتوان آن را به «سرپناه و پشتیبان نیازمندان» ترجمه کرد و احتماالً در ارتباط با کاتو به کار رفته است‪(.‬م‪).‬‬
‫‪36‬‬
‫‪malis perniciem‬‬
‫‪ Perniciem‬به معنای مرگ و فاجعه و خرابی است و ‪ malis‬به معنای ناخوشایند و بد و نحس است‪ ،‬پس شاید کل عبارت را بتوان معادل‬
‫«مرگآور» و «کشنده» دانست یا در تضاد با عبارت قبلی به عنوانی «کسی که دیگران از او در امان نیستند»‪(.‬م‪).‬‬
‫از آنچه در بخش پیشین گفته شده‪ ،‬به راحتی میتوان دریافت که وقتی امرزیبا را به مسئلهی فضیلت مرتبط‬
‫میسازیم چه اتفاقی میافتد‪ .‬وقتی این کیفیت را به فضیلت مرتبط میسازیم‪ ،‬تفکرات ما حول چیزها به شکلی‬
‫عمیق دچار بههمریختگی میشوند؛ همین بههمریختگی باعث شکلگیری بیشمار نظریهی عجیبوغریب و‬
‫غیرمعمول شده است؛ نظریاتی چون مرتبط ساختن نام زیبایی به یک تناسبات بهخصوص‪ ،‬به برازندگی و باغها؛‬
‫به جریانهای هموار مناظر؛ به سطح بدن هموار پرندگان و حیوانات در زیباییهای دنیای حیوانی؛ به زنان‬
‫تندرست‪ ،‬به سطوح هموار پوستها؛ و به بسیاری گونههای مبلمان تزئینی؛ به همواربودن و صیقلیبودن سطوح‪.‬‬
‫بخشی بسیار قابلتوجهی از تأثیر زیبایی مدیون این کیفیت است؛ درواقع عمدهترین بخشش‪ .‬یک ابژهی زیبای‬
‫مفروض را در نظر گرفته و سعی کنید سطوحش را شکسته و ناهموار کنید؛ در این صورت این ابژه هر چقدر هم‬
‫از دیگر جهات فرم خوبی داشته باشد‪ ،‬دیگر جذابیتش را از دست داده است‪ .‬حال بگذارید این ابژه بدون آن‬
‫ویژگی هموار بودن‪ ،‬از دیگر عناصر سازندهی زیبایی هر مقدار از هر کدام میخواهد داشته باشد‪ ،‬آنگاه خواهید‬
‫دید که تا چه حد نگاه کردن به آن ابژهی اول نسبت به تقریباً همهی دیگر ابژههایی که آن را ندارند‪ ،‬برایمان‬
‫لذتبخشتر خواهد بود‪ .‬این نکته آنقدر به نظر من آشکار میآید که تعجب میکنم چرا تاکنون با وجود بحثهای‬
‫متعددی که حول مسئلهی زیبایی صورت گرفته‪ ،‬هنوز هیچ کس در هیچ کدام از فهرستهای فاکتورهای شکل‪-‬‬
‫دهندهی زیبایی‪ ،‬به کیفیت «همواربودن» اشارهای نکرده است؛ زیرا در حقیقت‪ ،‬هر پستیوبلندی‪ ،‬هر بیرونزدگی‬
‫ناگهانی‪ ،‬هر زاویهی تیزی‪ ،‬در باالترین درجهی تضاد نسبت به این ایده قرار دارد‪.‬‬
‫بخش پانزدهم‪ :‬تغییر تدریجی‬
‫اما ازآنجاکه بدنهای کامالً زیبا متشکل از بخشها و اعضاء زاویهدار نیستند‪ ،‬پس بخشهایشان هیچگاه زمان‬
‫زیادی در همان یک خط مستقیم باقی نمیمانند‪ .‬آنها جهت خودشان را هر لحظه تغییر داده و جلوی چشمان ما‬
‫انحرافی پیدا میکنند که پیوسته ادامه مییابد‪ ،‬اما تعیین نقطهای برای آغاز و پایان این انحراف‪ ،‬کار بسیار دشواری‬
‫خواهد بود‪ .‬تصویر یک پرندهی زیبا میتواند این مسئله را برایمان روشنتر سازد‪ .‬در اینجا ما سر را میبینیم که‬
‫بهطور نامحسوسی از جاییکه به تدریج کوچک میشود‪ ،‬به سمت میانه بزرگ میشود تا در نهایت با گردن ترکیب‬
‫شود؛ گردن خودش را در آماسی بزرگتر گم میکند که تا میانههای بدن ادامه پیدا میکند‪ ،‬بعد کل بدن دوباره به‬
‫سمت دم رو به کوچکشدن میگذارد؛ دم جهتی تازه به خود میگیرد؛ اما خیلی زود مسیر جدیدش را تغییر‬
‫میدهد؛ دوباره با دیگر اعضاء و بخشها اختالط مییابد؛ و خط مرزی دائماً در حال تغییر است‪ ،‬باال‪ ،‬پایین و در‬
‫هر سمت‪ .‬من در این توصیف‪ ،‬تصویر یک فاخته را در ذهن داشتم و میتوانم بگویم این تصویر بیشتر شرایط‬
‫زیبایی را داراست‪ .‬هموار و نرموپفدار است؛ اعضا و جوارحش در درون یکدیگر (اگر بخواهیم از این تعبیر‬
‫استفاده کنیم) ذوبشدهاند‪31‬؛ در کل آن با هیچ برجستگی و برآمدی ناگهانی روبرو نمیشویم و بااینحال شکلش‬
‫پیوسته تغییر میکند‪ .‬بههمینترتیب میتوان بخشی از بدن زن را در نظر گرفت که احتماالً زیباترین بخش بدنش‬
‫باشد‪ ،‬حوالی گردن به پایین؛ هموار؛ لطیف با موجهایی آرام و نامحسوس؛ تنوع سطوحی که حتی در کوچکترین‬
‫بخشها هم همسان نیست؛ هزارتویی فریبنده که چشمان لرزان‪ ،‬بیثبات و متزلزلمان را با خود به پایین سر‬
‫میدهد‪ ،‬نمیدانیم چشمانمان را کجا ثابت نگه داریم‪ ،‬هر جا بخواهد ما را با خود میبرد‪ .‬آیا نمیتوان گفت آن‬
‫نمودِ تغییر پیوستهی سطحیِ نقطهبهنقطه و بااینحال به سختی قابلدرک‪ ،‬خود یکی از شاکلههای فوقالعادهی‬
‫زیبایی است؟ واقعاً اینکه فهمیدم میتوانم نظریهی خود را در اینجا تقویت کنم‪ ،‬برایم لذتبخش است‪ .‬باید از‬
‫آقای هوگارت‪ 38‬نابغه متشکر باشم که به نظرم بهطورکلی ایدهاش در مورد خط زیبایی بسیار دقیق است‪ .‬البته‬
‫ایدهی او مبتنی بر تغییر جهت خطوط بدون چندان توجهی به رویهی این تغییر بود که باعث شد او بر همان‬
‫اساس فیگورهای زاویهدار را به عنوان فیگورهای زیبا تعریف کند؛ درست است که این فیگورها بسیار متنوعاند‪،‬‬
‫اما رویهشان مبتنی بر تغییر ناگهانی و شکستگی است و من هیچ ابژهی طبیعی را بهیاد نمیآورم که زاویهدار و‬
‫درعینحال زیبا باشد‪ .‬درواقع ابژههای طبیعی کمی هستند که اشکالی کامالً زاویهدار دارند؛ اما به نظر من ابژهها‬
‫هرچه به این حالت نزدیکتر شوند‪ ،‬زشتتر میشوند‪ .‬همچنین باید اضافه کنم که براساس مشاهداتم‪ ،‬اگرچه در‬
‫طبیعت بهتنهایی در همین خطِ متغیر‪ ،‬میتوان زیبایی کامل را یافت‪ ،‬بااینحال هیچ خط بهخصوصی وجود ندارد‬
‫که بتوان آن را در کاملترین حالت زیبایی یافته و بههمینترتیب بتوان گفت نسبت به هر خط زیبای دیگری‪،‬‬
‫ارجحیت دارد‪ .‬حداقل من تا به حال نتوانستهام‪ ،‬چنین خطی را پیدا کنم‪.‬‬

‫بخش شانزدهم‪ :‬ظرافت‬

‫‪31‬‬
‫‪melted into one another‬‬
‫درواقع به نوعی با هم یکی شدهاند که مرز میان آنها قابلتشخیص نیست‪(.‬م‪).‬‬
‫‪38‬‬
‫‪Mr. Hogarth‬‬
‫منظور ویلیام هوگارت (‪ )William Hogarth‬است که نقاش و منتقد اجتماعی همعصر برک بود‪ .‬او هم نقاشیهای رئالیستی میکشید و هم‬
‫مجموعههایی شبیه به «کمیک استریپ»‪ .‬تعبیر «هوگارتین» در اشاره به تصاویری به کار میرود که هدفشان هذلیات سیاسی است‪(.‬م‪).‬‬
‫ظاهر تنومند و قدرتمند بر زیبایی اثر منفی میگذارد‪ .‬ظاهری مبتنی بر ظرافت و حتی شکنندگی برای رسیدن به‬
‫زیبایی تقریباً ضروری است‪ .‬هر کسی خلقت گیاهان یا حیوانات را بررسی کند‪ ،‬درمییابد که این مسئله در طبیعت‬
‫کامالً مشهود است‪ .‬ما درخت بلوط‪ ،‬درخت زبانگنجشک‪ ،‬درخت نارون یا هیچ یک از درختان تنومند جنگل را‬
‫زیبا نمیدانیم؛ این درختها وحشتناک و باعظمتاند؛ آنها گونهای تکریم و حرمت را در ما برمیانگیزانند‪ .‬این‬
‫درخت ظریف مورد‪ ،‬درخت پرتغال‪ ،‬درخت بادام‪ ،‬درخت یاسمن و درخت تاک است که ما بدان به عنوان نمودی‬
‫از زیبایی گیاهی نگاه میکنیم‪ .‬این گلها هستند که به خاطر ضعف و طول عمر کوتاهشان‪ ،‬زندهترین ایدهی زیبایی‬
‫و دلپسندی را به ما ارائه میدهند‪ .‬در میان حیوانات؛ سگ تازی‪ 39‬زیباتر از سگ مستیف‪ 40‬است؛ و ظرافت یک‬
‫اسب ژنت‪ 47‬یا اسب بربر‪ 42‬یا یک اسب عربی‪ ،‬بسیار دوستداشتنیتر از قدرت و پایداری برخی اسبان جنگی یا‬
‫بارکش است‪ .‬به نظرم همین نکته به من اجازه میدهد در اینجا در مورد جنس ظریف به نکاتی اشاره کنم‪ .‬زیبایی‬
‫زن به شکل قابلمالحظهای مدیون ضعف یا ظرافتش بوده و بهواسطهی حجب و کمروییاش حتی افزایش هم‬
‫پیدا میکند؛ حجب و کمرویی را باید کیفیت ذهنی دانست که با آن قابلمقایسه است‪ .‬در اینجا اگر بگویم ضعف‬
‫با آشکار کردن وضعیت بد جسمانی‪ ،‬سهمی در زیبایی دارد‪ ،‬کسی متوجه منظورم نمیشود؛ اما میخواهم بگویم‬
‫تأثیر سوء آن به دلیل ماهیتش بهمثابه ضعف نیست‪ ،‬بلکه به این دلیل است که وضعیت سوء سالمتیِ موجبِ چنین‬
‫ضعفی‪ ،‬دیگر شرایط زیبایی را تغییر میدهد؛ در چنین موردی اعضاء در شرف فروپاشی قرار گرفته؛ رنگها‬

‫‪39‬‬
‫‪Greyhound‬‬
‫از دسته سگهای شکاری که به خاطر جثهی الغر و حرکات سریعشان برای مسابقات سرعت میان سگها هم استفاده میشوند‪ .‬بسیار آرام و‬
‫باهوش هستند و به همین دلیل به تازگی در میان خانوادهها هم محبوب شدهاند‪(.‬م‪).‬‬
‫‪40‬‬
‫‪Mastiff‬‬
‫از نژادهای انگلیسی سگ است که از نظر جسه و اندازه میتواند بسیار بزرگ شود‪ .‬در جنس نر این نژاد حداقل ارتفاع ‪ 16‬سانتیمتر و حداقل‬
‫وزن ‪ 10‬کیلوگرم است‪ .‬با وجود جثهی بزرگشان معموالً حیوانات آرامی هستند و در خانوادهها بسیار محبوب محسوب میشوند‪(.‬م‪).‬‬
‫‪47‬‬
‫‪Gennet‬‬
‫یا ‪ jennet‬نژادی از اسبهای کوچک اسپانیایی است که به خاطر حرکات نرمش شناخته میشده است‪(.‬م‪).‬‬
‫‪42‬‬
‫‪Barb‬‬
‫نژاد این اسبها به شمال آفریقا بازمیگردد و بیشتر اسبهای مسابقه هستند‪ .‬کلمهی «بربر» را اروپاییان بیشتر در ارتباط با هر آنچه به شمال‬
‫آفریقا مربوط بوده به کار میبردهاند و این اسبها هم استثناء نبودهاند‪(.‬م‪).‬‬
‫روشنشده‪ ،‬لیومن پرپوریوم یونتا‪ 43‬از دست رفته؛ و آن گونهی واال در چروکها‪ ،‬در خطوط مستقیم و شکستگی‪-‬‬
‫های ناگهانی‪ ،‬گم میشود‪.‬‬

‫بخش هفدهم‪ :‬زیبایی یافتشده در رنگها‬


‫در مورد رنگهایی که بهطورمعمول در بدنهای زیبا یافت میشوند؛ به نوعی شاید سخت باشد که بتوانیم آنها‬
‫را اثبات کرده و محقق کنیم‪ ،‬زیرا در اکثر بخشهای طبیعت‪ ،‬شاهد تنوعی بیکران هستیم‪ .‬بااینحال‪ ،‬حتی در این‬
‫تنوع هم ممکن است بتوانیم چیزی را مشخص کرده و بحثمان را بر بنیانش قرار دهیم‪ .‬اول‪ ،‬رنگهای بدنهای‬
‫زیبا نباید کمنور و تیره یا ناصاف و ناشفاف باشد‪ ،‬بلکه باید تمیز و دلپسند باشد‪ .‬دوم‪ ،‬این رنگها نباید از‬
‫قویترین انواع رنگی باشند‪ .‬هرچه این رنگها حالتی میانهتر داشته باشند‪ ،‬به نظر با زیبایی تناسب بیشتری دارند؛‬
‫سبزهای روشن؛ آبیهای لطیف؛ سفیدهای ضعیف؛ قرمزهای صورتی؛ و بنفشها‪ .‬سوم‪ ،‬اگر رنگها قدرتمند و‬
‫پرشور باشند‪ ،‬باید با تنوع همراه شوند و ابژهای با یک رنگ قدرتمند منفرد‪ ،‬هیچگاه ابژهی زیبایی نخواهد بود؛‬
‫تقریباً همیشه قدرت و درخشندگی برخی از آنها (درست همچون نمونهی گلهای رنگارنگ) بهشکل چشمگیری‬
‫فروکش میکند‪ .‬در یک ظاهر تماموکمال‪ ،‬نه تنها تنوعی در رنگپردازی وجود دارد‪ ،‬بلکه حتی رنگها‪ ،‬نه قرمز‬
‫و نه سفید هیچ کدام قدرتمند و درخشنده نیستند‪ .‬به عالوه‪ ،‬این رنگها به روشی بهخصوص و با درجهبندی با‬
‫هم ترکیب شدهاند که در آن تقریباً مرز میان رنگها از بین رفته است‪ .‬مطبوعیت رنگهای نامعلوم و مبهم روی‬
‫گردن و دم طاووس و تا حدودی گردن مرغابی‪ ،‬دقیقاً برآمده از همین اصل است‪ .‬در واقعیت‪ ،‬زیباییِ شکل و‬
‫زیباییِ رنگپردازی ارتباط بسیار نزدیکی به هم داشته و وابسته هم محسوب میشوند‪ ،‬به حدی که به راحتی‬
‫میتوان این مسئله را برای دیگر چیزهای برآمده از طبیعتهای متفاوت نیز صادق دانست‪.‬‬

‫بخش هجدهم‪ :‬خالصه‬

‫‪43‬بربر‪ :‬ژنت‪ :‬نوعی اسب کوچک اسپانیایی؛ بربر‪ :‬اسب بربر‪ ،‬یونتای‪« :‬نور درخشندهی جوانی‪(A. P., ed.) ».‬‬
‫بهطورکلی‪ ،‬کیفیات زیبایی به عنوان کیفیاتی صرفاً محسوس شامل این موارد میشوند‪ .‬اول‪] ،‬ابژهی زیبا[ باید به‬
‫شکل نسبی کوچک باشند‪ .‬دوم‪ ،‬باید سطحی هموار داشته باشد‪ .‬سوم‪ ،‬باید جهتگیری بخشهایشان متنوع باشد؛‬
‫اما چهارم‪ ،‬آن بخشها نباید زاویهدار باشند بلکه باید بهگونهای در هم ذوب شوند که گویی در هم تنیده شدهاند‪.‬‬
‫پنجم‪ ،‬باید بدون هیچ تأکید ظاهری بر قدرتمند‪ ،‬چارچوبی ظریف داشته باشند‪ .‬ششم‪ ،‬باید رنگهایی روشن و‬
‫شفاف داشته باشد‪ ،‬اما نه بیشازحد قدرتمند و درخشان‪ .‬هفتم‪ ،‬اگر قرار است هر گونه رنگ درخشانی داشته باشد‬
‫باید با رنگهایی دیگر به آن تنوع بخشیده شده باشد‪ .‬به باور من اینها ویژگیهایی هستند که زیبایی بدانها‬
‫وابسته است؛ ویژگیهایی که از جانب طبیعت اعمال شده و در مقایسه با دیگر ویژگیها‪ ،‬امکان تغییر بوالهوسانه‪-‬‬
‫شان وجود نداشته و نمیتوان با ذائقههای مختلف در هم آمیختشان‪.‬‬

‫بخش نوزدهم‪ :‬سیماسنجی‬


‫سیماسنجی تأثیری قابلمالحظه بر زیبایی دارد‪ ،‬بهخصوص بر زیبایی گونههای ما‪ .‬رویهها‪ ،‬به رخسار تعین به‪-‬‬
‫خصوصی میبخشند‪ .‬رخساری که در تطابقی کامالً قاعدهمند با این رویهها‪ ،‬میتواند اثر برخی کیفیات مطبوع‬
‫ذهنی را با برخی کیفیات بدنی پیوند دهد‪ .‬پس برای شکل دادن به یک زیبایی انسانی تمامشده و تکمیلِ تأثیرِ این‬
‫زیبایی‪ ،‬نمود بیرونی چهره باید خود با لطافت‪ ،‬همواری و ظرافت فرم بیرونیاش‪ ،‬بیانگر چنین کیفیات مالیم و‬
‫دوستداشتنی باشد‪.‬‬

You might also like