Professional Documents
Culture Documents
4 5873056954791757864
4 5873056954791757864
1
ادموند برک
ادموند برک در کتاب «جستجویی فلسفی به دنبال ریشهی تفکراتمان در مورد امرواال و امرزیبا» )7171( 2در
چارچوب گفتمان درحالتوسعهی زیباییشناسی ،تفکری را مورد نقد قرار میدهد که مطمئناً به تاریخیترین شکل
ممکن مرسومترین درک از زیبایی را ارائه میدهد؛ درواقع همان تفکری که سعی دارد زیبایی را در قالب تابعی
ریاضی یا تناسباتی هندسی تعریف کند .از نظر برک ،زیبایی مستقل از تمام فاکتورهای ذهنی بوده و تنها بهواسطهی
کشش مستقیم حسهای عریان ما قابلشناسایی است .اگرچه متن برک را به دلیل جوانی او و سبک غیررسمی و
شدیداً سوبژکتیوش ،3متنی نهچندان پیشرفته و توسعهیافته توصیف کردهاند ،اما این کتاب را باید پیشبینی بر
کشف دیگر قلمروهای مسئلهی زیباییشناسی در قرنهای بعدی دانست.
برک اگرچه با محتوای نوشتههای هم ویتروویوس و هم آلبرتی مخالفت میکند ،اما با اقتباس از چارچوب
استداللهای آنها ،به معیارهای خودش برای تشخیص فرم زیبا میرسد :ابژههای زیبا باید در ظاهر مقیاس
کوچکی داشته باشند ،4باید به لحاظ بصری و المسهای سطحی هموار داشته باشند ،تغییرات خطوطشان باید
بهصورت تدریجی اعمال شده باشد ،باید ظرافتی شکننده داشته باشند و باید طیف و تنوع رنگی داشته باشند.
7
Edmund Burke
2
A Philosophical Inquiry into the Origin of Our Ideas of the Sublime and Beautiful
یا به گفتهی بابک احمدی در «حقیقت و زیبایی»« ،تحقیق دربارهی سرچشمههای نظریات ما در مورد واالیی و زیبایی»(.م).
3برک نوشتن این متن را در سال 7141زمانیکه هجده سالش بود آغاز کرد(M.F.G.).
4برک بعدها اشاره کرد که ابژههای به لحاظ زیباییشناسانه تحت بررسی که بر الزمههای اندازه و دیگر محدودیتهای به ثبوت رسیده پیشی
میگیرند ممکن است به درون دستهبندیهایی مجزا و مکرراً ترسناک از امر واال تقسیم شوند(M.F.G.).
برک با تقلیل زیبایی به فهرستی از مشخصههای محسوس ،نسخهای از مشخصههای فرمی را پیشنهاد میدهد که
ارجحیت ریاضیات و شناخت مفهومی هندسی را به نفع پالت «حس-مبنایی» 7از کیفیات فرمی ،کامالً کنار می-
گذارد.
7
sensation-based
¬از متن «جستجویی فلسفی به دنبال ریشهی
6
تفکراتمان در مورد امرواال و امرزیبا»
6
Edmund Burke, A Philosophical Enquiry Into the Origin of Our Ideas of the Sublime and Beautiful, ed.
Adam Phillips (Oxford: Oxford University Press, 1990), 83-107.
1
figurative
درنمیآورند .همین مسئله نشان میدهد که زیبایی و شورِ احساسی منتج از زیبایی (من عشق میخوانمش) با
اشتیاق تفاوت دارد .اگرچه گاهی ممکن است عملکرد اشتیاق همراستا با عشق باشد؛ اما آن هیجان شدید ،آن
شوراحساسی توفانی و احساسات حاصلهی بدنیِ همراهِ ،به تعبیر معمول عشق را باید به آن دومی (اشتیاق) نسبت
دهیم و نمیتوان آن را صرفاً معلول چنین زیبایی دانست.
8
Will
این واژه در مواردی هم معادل «اراده» قرار گرفته است ،اما در اینجا با توجه به متن و تطابق مفهومی آن در ساختار زبان فارسی از معادل
«خواست» استفاده شده است(.م).
یکششم یا حتی یکدومِ کل باشد؛ خواه این بخش با هر بخش دیگری همطول باشد یا طولش دوبرابر یا نصف
آن بخش باشد ،اصالً برای ذهن هیچ اهمیتی ندارد .این تغییرات در مسئلهی ما نقشی خنثی دارند .مهمترین امتیاز
آن گمانهزنیهای ریاضی را باید همین خنثیبودن تام و آسایشخاطر ذهن دانست ،زیرا در گمانهزنیها چیزی
برای جلب تخیل وجود نداشته بهاینترتیب در اینجا قضاوت از هر محدودیت و تعصبی آزاد میشود.
ما همهی تناسبات و همهی ترتیبات کمی را به یک شکل درک میکنیم ،زیرا همهی آنها درک ما را به حقایقی
یکسان میرسانند؛ از بیشتر یا کمتر بودن ،از برابر یا نابرابر بودن ،از همهشان یک نتیجه حاصل میشود .ایدهی
زیبایی اما مطمئناً بههیچوجه ارتباطی با سنجش و اندازهگیری ندارد؛ حتی با محاسبات و هندسه هم هیچ ارتباطی
ندارد .اگر ارتباطی داشت آنگاه باید میتوانستیم برخی ابعاد بهخصوص را ،خواه بهطور مجزا و خواه در ارتباط
با دیگر ابعاد و اندازهها ،زیبا بنامیم .باید میتوانستیم آن ابژههای طبیعی که برای زیباییشان هیچ سندی به جز
حسمان نداریم را در قالب این استاندارد سرخوشانه قرار داده و ندای شور احساسیمان را با تصویب خرد و
استداللمان ،تأیید کنیم؛ اما چون نمیتوان چنین کاری کرد بگذارید ببینیم آیا همانطور که بهطورکلی تاکنون
پذیرفته شده بوده و برخی آنقدر با اطمینان تأییدش کردهاند ،آیا میتوان تناسبات را به هر ترتیبی علت زیبایی
دانست یا خیر؟ اگر قبول کنیم تناسبات یکی از بنیانهای زیبایی است ،آنگاه این تواناییِ تناسبات یا باید برآمده
از برخی ویژگیهای طبیعی ذاتاً موجود در برخی ابعاد بهخصوص باشد (این عملکرد را باید مکانیکی دانست)،
یا باید برآمده از روال و عادت باشد ،یا براساس اصل سهولت کاربری این توانایی باید برآمده از مناسبت برخی
ابعاد بهخصوص در پاسخ به برخی اهداف بهخصوص باشد؛ بنابراین باید در این نکته کندوکاو کرد که آیا ابعاد
بخشهای مختلف آن ابژههای زیبای درون قلمرو حیوانات یا گیاهان نیز همواره در همین چارچوب تناسباتی و
منطبق با چنین ابعادی است یا خیر؛ اگر زیبایی این ابژهها منتج از چنین ابعادی باشد ،آنگاه شاید بتوانیم قبول
کنیم که زیبایی یا مبتنی بر اصول علتهای طبیعی مکانیکی یا برآمده از روال و عادت ،یا درنهایت حاصل مناسبت
آن ابعاد در پاسخ به اهداف معینشان است .میخواهم این نکته را تحت نظام هر یک از این عناوین بهطور جداگانه
بررسی کنم.
پیش از ادامه ،فکر میکنم جا داشته باشید که قوانین خودم در این جستجو را مطرح کنم؛ اگرچه همین قوانین در
صورت نادرستی ممکن است مرا به نتیجهای اشتباه رسانده باشند .7 :اگر دو جسمیت تأثیری یکسان بر ذهن
داشته و در بررسی دقیقترشان متوجه شویم ،در برخی ویژگیها با هم توافق دارند و در برخی ویژگیها تفاوت،
آنگاه آن تأثیر مشترک را باید به ویژگیهای موافق آنها نسبت داد و نه به ویژگیهای متفاوتشان .2 .معلولهای
یک ابژهی مصنوعی را نباید به یک ابژهی طبیعی نیز بسط داد .3 .اگر بتوانیم علّتی طبیعی را به کارکرد یک ابژهی
طبیعی نسبت دهیم ،آنگاه نباید نتیجهگیریمان از این استدالل را در مورد معلول آن ابژه هم صادق بدانیم .4 .اگر
بتوان از طریق ابعاد و روابط تناسبی متفاوت و متضاد به یک معلول رسید ،آنگاه نمیتوان هیچ کمیت یا هیچ
ارتباط کمی معینی را علت آن معلول بهخصوص دانست .همچنین اگر ابعاد و روابط تناسبی بهخصوصی در چند
ماهیت متفاوت وجود داشته باشند و معلولهای آنها متفاوت باشند نیز نمیتوان آن ابعاد و روابط تناسبی را علت
هیچ یک از آن معلولها در نظر آورد .اینها قواعدی هستند که براساسشان قدرت تناسبات بهمثابه علت طبیعی
زیبایی را مورد ارزیابی قرار خواهم داد .من از خواننده میخواهم در بحثی که در ادامه میآید ،به این قواعد توجه
داشته باشد :اولازهمه جستجو میکنیم که در کدام چیزها میتوان این کیفیت زیبایی را یافت؛ پسازآن ،باید دید
آیا میتوان در آنها به هیچ تناسبات معینی رسید که متقاعدمان کنند تفکر ما از زیبایی منتج از آنهاست .باید این
ویژگی را به نحوی بررسی کنیم که گویی در گیاهان ،حیوانات دون و انسانها نیز وجود دارد.
وقتی به جهان خلقت گیاهان نگاه میکنیم ،هیچ چیز را بهاندازهی گلها زیبا نمییابیم؛ اما گلها را تقریباً در هر
شکل و آرایشی میتوان یافت؛ گلها بیشمار تنوع ممکن شکلی دارند .گیاهشناسان ،براساس این اشکال ،نامهایی
به همان اندازه متنوع برای گلها انتخاب کردهاند .میان ساقه و گلبرگهای گل یا میان گلبرگها و مادگی گل ،چه
تناسباتی را میتوان کشف کرد؟ ساقهی ظریف گل رز چطور با سر سترگی که بر باالیش گرهخورده ،توافق دارد؟
اما رز گلی زیباست؛ و آیا میتوان گفت این بیتناسبی هم هیچ تأثیری بر زیباییاش نداشته است؟ رز گل بزرگی
است ،بااینحال ،روی بوتهای کوچک رشد پیدا میکند؛ گل سیب خیلی کوچک است و روی درختی بزرگ رشد
پیدا میکند؛ بااینحال شکوفهی رز و سیب هر دو زیبا هستند و گیاهان حاملشان ،علیرغم این بیتناسبی ،به
جالبترین شکل ممکن جامه به تن کردهاند .چه ابژهای زیباتر از درخت پرتغالی است که در آن گلآذینهای
برگدار در کنار میوههای رسیده ،به نوازش چشم میپردازند؟ اما بیهوده است اگر بخواهیم در اینجا در مورد ابعاد
کلی یا روابط بخشهایی بهخصوص با یکدیگر ،میان ارتفاعها ،پهناها یا هر بعد دیگری ،هرگونه تناسباتی را پیدا
کنیم .مطمئناً گلهای بسیاری را میتوان یافت که دارای یک فیگور قاعدهمند و برگهایی با آرایش روشمند باشند.
گل رز چنین فیگوری داشته و چنین آرایشی را در گلبرگهایش میتوان یافت؛ حتی اگر با اندکی زاویه به آن
نگاه میکنیم تا آن بُعد خوب از بین رفته و نظم برگهایش در هم بریزد ،همچنان زیباییاش را حفظ میکند؛ رز
پیش از شکوفا شدن و در حالت غنچه و درواقع پیش از شکلگیری دقیق آن فیگور ،حتی زیباتر هم هست .این
تنها نمونهای نیست که در آن به نظر روش و دقت ،یعنی روح تناسبات ،بیشتر از آنکه در خدمت خلق زیبایی
باشند ،به ضررش عمل میکنند.
70
seven heads
منظور این است که ارتفاع قد یک انسان ایدئال باید هفت برابر سر یا برابر ارتفاع هفت سر او باشد .این تعاریف و مفاهیم در چارچوب تفکرات
اومانیستی شکل گرفتند که به دنبال رسیدن به ایدئال انسانی بودند(.م).
)fair sex( 77جنسِ ظریف :در نسخهی نخست نشریهی ) Critical Review (see n. to p. 58 by severalمیخوانیم که « ...برخالف
نظر مؤلف ما ،ما بر این نکته تأکید داریم که بخشهای به خوبی تناسب یافتهی بدن انسانی همواره زیبا به نظر میرسند(A. P., ed.)».
فرض کنید تناسبات معین را به دستوپاهای یک انسان نسبت داده و زیبایی انسانی را به این تناسبات محدود
کردهایم ،در این صورت اگر شکل و ابعاد همهی اعضا بدن یک زن با آن تناسبات تفاوتی چشمگیر داشته باشد،
یا باید نتیجه گرفت آن زن باوجود برانگیختن تخیل ما ،زن زیبایی نیست؛ یا در تبعیت از تخیل و تصورمان باید
از این قواعد صرفنظر کرده و با کنار گذاشتن مقیاس و خطکشها ،به دنبال علّت دیگری برای زیبایی باشیم؛
زیرا اگر زیبایی به برخی ابعاد بهخصوص اَعمالی از جانب «یک اصل موجود در طبیعت» 72ارتباطی داشت ،چرا
باید با وجود ابعاد تناسبی متفاوت چند عضو مشابه ،باز هم همهی آنها را زیبا بدانیم و این مسئله در گونههای
مشابه هم صادق باشد؟ اما برای گسترش دامنهی نگاهمان ،باید به این نکته توجه کنیم که تقریباً همهی حیوانات،
اعضائی با طبیعتِ تقریباً یکسان داشته و سرنوشتشان به سوی تقریباً یک هدف میرود؛ سر ،گردن ،بدن ،پا،
چشمها ،گوشها ،بینی و دهان؛ بااینحال« ،مشیت الهی» 73برای نشان دادن حکمتِ فراوان خود و الوهیت موجود
در مخلوقش ،با توجه به نیازهای متعدد این مخلوقات ،از این ارگانها و اعضاء اندک و مشابه ،توانسته به تنوعی
تقریباً بیکران از آرایشها ،ابعاد و روابط برسد؛ اما همانطور که پیشتر دیدیم ،در میان این تنوع بیکران ،بسیاری
از گونههای متعدد در یک ویژگی با هم مشترکاند؛ بسیاری از این گونههای منفرد ترکیبی ،میتوانند با حسی
حاکی از «دوستداشتنیبودن» 74ما را تحت تأثیر خود قرار دهند؛ این گونهها همزمان با توافقشان در ایجاد چنین
تأثیری در ما ،در ابعاد نسبی اعضاء تولیدکنندهی این حس شدیداً با هم تفاوت دارند .با توجه به این مالحظات،
میتوانم امکان اعمال هرگونه تناسبات بهخصوص از جانب طبیعت ،بهمنظور ایجاد یک تأثیر خوشایند را رد کنم؛
اما کسانی که در مورد یک تناسبات بهخصوص مشخص کلی با من همنظرند ،قویاً به نوع دیگری از این تناسبات
کشش دارند که مبتنی بر تنوعی نامحدودتر است .به باور آنها اگرچه زیبایی بهطورکلی به هیچ بُعد بهخصوص
مشترکی در میان تنوع گیاهان و حیواناتِ جذاب ،وابسته نیست؛ اما در هر گونهی گیاهی و جانوری ،تناسباتی
بهخصوص وجود دارد که در زیبایی آن گونهی بهخصوص نقشی مطلقاً اساسی بازی میکند .اگر بهطورکلی جهان
حیوانات را در نظر بیاوریم ،زیبایی را محدود به هیچ بعد بهخصوصی نمییابیم؛ در عوض چون برخی ابعاد و
72
a principle in nature
73
Providence
در چارچوب دینی روم باستان Providentiaمعادل شخصیت الهی بود که توانایی پیشبینی و تعیین آینده را داشت .اگرچه در اسطورهشناسی
رومی چندان پررنگ نیست اما نقش مهمی در فلسفه و اخالقیات گفتمان رومی داشته است .درواقع درک غربی مسیحی از مشیت الهی هم با
همین مفهوم در همآمیخته شده که دانش نسبت به خوبی یا بدی چیزها را نیز تعیین میکرد(.م).
74
loveliness
روابط بهخصوص در اعضاء آنها عامل تمایزبخش هر طبقهی بهخصوص از حیوانات میشود ،ضرورتاً زیبایی
هر گونه را باید در ابعاد و تناسبات آن گونه جستجو کرد .آن نمونهی منفرد از آن گونه اگر از این ابعاد و تناسبات
خارج شود ،به نوعی به یک هیوال تبدیل میشود؛ بااینحال ،هیچ گونهی بهخصوصی آنقدر سفتوسخت محدود
به هیچ تناسباتی نیست و در همهی گونهها در میان نمونههای منفرد ،میتوان شاهد تنوعی قابلمالحظه بود؛
همانطور که در مورد انسانها نشان داده شد ،در مورد گونههای حیوانی هم شاید بتوان نشان داد که زیبایی نسبت
به هر دسته ابعاد و تناسبات موجود در هر گونه وضعیتی خنثی دارد؛ و این ایدهی شکل معمول و مشترک است
که از هر جهت تناسبات اعضاء را شکل میدهد ،نه عملی از جانب هیچ علّت طبیعی؛ درواقع با کمی بررسی
مشخص میشود که نه یک بعد ،بلکه یک رویهی بهخصوص است که موجب خلق کل زیبایی میشود .پس در
حوزهی مطالعات طراحی تزئینی ،از این تناسبات دروغین چه برداشتهای مفیدی میتوان داشت؟ به نظر من
فوقالعاده میبود اگر هنرمندان به همان اندازه که وانمود میکنند ،متقاعد شده باشند که تناسبات علّت اصلی
زیبایی است .آنها به دنبال طراحی یک اثر فوقالعاده همیشه هم با ابعاد و اندازههای درست گونههای حیوانی
زیبا نتوانستهاند ،به تناسبات مناسب برسند .این مسئله بهخصوص در مواردی مهم میشود که هنرمند مکرراً عنوان
کرده عمل هنری خود را با مشاهدهی دقیق زیباییهای درون طبیعت ،به جلو میبرد.
میدانم ،مدتها پیش گفته شده که تناسبات ساختمان ]ایدئال[ را باید از تناسبات بدن انسانی 77گرفت و این گفته
هزاران بار به طور رفتوبرگشتی دهانبهدهان میان نویسندگان مختلف انتقال پیدا کرده است .آنان برای تکمیل
این قیاس تحمیلی خود گفتههایشان را با تصویر نموداری انسانی همراه میکنند که دستانش را باال برده و کامالً
کشیده است .سپس محیطی را تشریح میکنند که با خطوط گذرنده از حدود و مرزهای نهایی این فیگور عجیب
شکل میگیرد؛ اما برای من کامالً مشخص است که این فیگور انسانی هیچگاه به معمار در هیچ یک از ایدههایش
کمکی نکرده است؛ زیرا اولازهمه ،انسانها بهندرت در این ژست تصنعی قرار میگیرند؛ این وضعیت ایستادن
برای آنها نه طبیعی است و نه اصالً زیبنده .دوماً ،این تصویر از فیگور انسانی بهنوعی تنظیمشده که به صورت
طبیعی نه ایدهی یک مربع که بیشتر ایدهی یک صلیب را به ذهن متبادر میسازد؛ پس آن فضای گستردهی میان
دستها و زمین را باید با چیزی پر کرد تا ذهن مخاطب را به سمت یک مربع ببرد .ثالثاً ،ساختمانهای بسیاری
هستند که به هیچ ترتیب نمیتوان آنها را متأثر از شکل آن مربع بهخصوص دانست و علیرغم این مسئله این
77ایدهی بدن انسانی متعلق به نویسنده و سرباز رومی ویتروویوس پولیو است که در اینجا بیان شدهDe Architectura, III. i. 3(A. P., :
)ed.
ساختمانها باز هم تأثیر خوب یا شاید حتی بهتری داشته و طراحانشان از بهترین معماران بودهاند .قطعاً برای
یک معمار هیچ چیز نمیتواند غیرمعمولتر از این باشد که کار خود را براساس فیگوری انسانی پیکربندی کند،
زیرا هیچ دو چیزی به اندازهی یک انسان و یک خانه یا معبد ،شباهت و همانندیهای کمتری به هم ندارند و
]درواقع این دو ماهیت غیرقابلمقایسهاند[؛ آیا نیاز به بررسی اهداف کامالً متفاوتشان هست؟ به ظن من هدف از
این قیاسها ،نشان دادن تطابق میان آثار هنری و واالترین آثار موجود در طبیعت است تا بهاینترتیب به آن آثار
هنری اعتبار بخشیده شود ،نه اینکه دومی نشانهایی را برای کمال اولی در اختیار گذارد .من بیشتر فکر میکنم،
مشتریان همیشگی تناسبات ،ایدههای مصنوعی خود را به طبیعت نسبت میدهند و تناسبات مورداستفادهشان در
آثار هنری را از طبیعت قرض نگرفتهاند؛ زیرا در هر بحثی در مورد این موضوع ،آنها همیشه به محض اینکه
بتوانند ،زمینهی باز زیباییهای طبیعی ،قلمرو حیوانات و گیاهان را ترک کرده و پشت زوایا و خطوط مصنوعی
معماری سنگر میگیرند؛ زیرا در نوع بشر میل باطنی شوربختانهای به این هست که خود ،دیدگاه و آثارش را به
آن بُعد تعالیبخش هر چیزی تبدیل کند .بههمیندلیل وقتی دیدند خانههای مبتنی بر اشکال باقاعده ،با بخشهای
پاسخگویشان ،هم به لحاظ استحکام و هم به لحاظ وسعت در بهترین حالت خود قرار دارند ،تصمیم گرفتند در
باغها نیز همان ایدهها را به کار ببندند .درختهایشان را به ستونها ،هرمها و ابلیسکها 76تبدیل کردند ،پرچین-
هایشان را به تعدد دیوارهای سبز تبدیل کرده و مسیرهای پیاده را در قالب دقیق و متقارنِ چهارضلعیها ،سه-
گوشها و دیگر اشکال هندسی ،طراحی کردند .آنها با خود فکر کردند ،اگر از طبیعت تقلید نمیکنند ،پس
حداقل بهبودش داده و وظیفهاش را به او آموزش میدهند؛ اما طبیعت نهایتاً از مقررات و قیدوبندهایمان گریخت.
بهاینترتیب باغهایمان هر چه نباشند ،نشان از آغاز شکلگیری این درک در ما دارند که ایدههای ریاضیات
نمیتوانند ابعاد حقیقی زیبایی را در اختیارمان بگذارند .مطمئناً این ایدهها به همان اندازه که در جهان گیاهان نادر
هستند ،در جهان حیوانات هم نایاباند؛ زیرا میبینیم که به شکلی معمول در آن قطعات توصیفی اعالء ،آن مرثیهها
و قصیدههای بیشماری که از دهان همه جهان میشنویم و اکثرشان قرنها فکر ما را به خود مشغول کردهاند ،در
آن قطعاتی که عشق را با چنین انرژی پرشور و احساسی روایت کرده و ابژهاش را در قالب تنوع بیکرانی از
76
Obelisks
ابلیسکها ستونهای سنگی هستند که در باالترین نقطهشان به یک هرم ختم میشوند .عموماً از سنگ یکپارچه درست شده و پر از کندهکاریهای
مختلفی بودند که میتوانستند قوانین شهری و حکومتی را اعالم کنند .در دنیای باستان از مصریان و رومیان گرفته تا آشوریها از آنها استفاده
میکردهاند .در دنیای امروز برای فراماسونها مهم محسوب شده و برای مسلمانان بیشتر نماد شیطان هستند .از آن جمله میتوان به رمی جمرات
اشاره کرد که طی آن مسلمانان به سازههایی سنگ میزنند که درواقع ابلیسک هستند(.م).
پرتوهای مختلف بازنمایی میکنند ،حتی یک کلمه هم از تناسبات (بهمثابه آنچه برخی آن را جزء اصلی زیبایی
میپندارند) شنیده نمیشود؛ آن هم درحالیکه همزمان کیفیات متعدد دیگری را مکرراً و با شور بسیار از آنها
میشنویم؛ اما اگر تناسبات چنین قدرتی نداشته باشد ،آنگاه احتماالً به نظر عجیب میآید که اصالً چه شد انسانها
پیشفرضهایشان را به نفع آن تنظیم کردند؟! به نظر من این گرایش از دلبستگی برمیآید که ذکرش رفت؛
دلبستگی شدید انسانها به کارها و تعابیر خودشان؛ حاصل استداللهای اشتباه در مورد تأثیرات فیگورهای مرسوم
حیوانی است؛ حاصل نظریهی افالطونی استعداد و مناسبت است .به همین دلیل در بخش بعدی میخواهم به
بررسی تأثیرات امرمعمول بر فیگور حیوانات و سپس به ایدهی مناسبت بپردازم؛ زیرا اگر تناسبات از جانب نیرویی
طبیعی اعمال نشده باشند که بر برخی ابعاد و اندازهها تأکید دارد ،آنگاه باید گفت این تناسبات یا باید از جانب
امرمعمول اعمال شده باشند و یا ایدهی ابزارمندی ،هیچ راه دیگری وجود ندارد.
71
Deformity
کژدیسی ،درواقع تغییر شکل ظاهری و خروج از حالت طبیعی بهخصوص در اندامهای زنده است که عموماً درنتیجهی عاملی خارجی روی
میدهد .باید توجه کرد در اینجا دگردیسی با مسخ ( )metamorphisisو تناسخ ( )reincarnationتفاوت دارد .به شکلی که کژدیسی
خارجشدن از حالت عادی است اما مسخ و تناسخ تبدیلی است که لزوماً مورد نکوهش نیست(.م).
کوتاهتر از معمول باشد ،میگوییم او در آن عضو دچار کژدیسی شده است ،چون شکل انسانها بهطور معمول و
متعارف اینگونه نیست .تجربهی روزمرهی ما هر لحظه متقاعدمان میکند که پاهای یک انسان باید ارتفاع برابری
یکدیگر داشته و هر کدام از هر جهت به دیگری شبیه باشند ،اندازهی گردن انسان هم باید کامالً دقیق و درست
باشد ،پشت او هم باید کامالً صاف و مستقیم باشد؛ بااینحال اما همین انسان فاقد حداقل زیبایی قابلادراک است.
درواقع زیبایی آنقدر از ایدهی متعارف و معمول بودن فاصله دارد که در واقعیت آنچه به آن شیوه بر ما اثر
میگذارد ،شدیداً نادر و نامتعارف است .امر زیبا میتواند به همان اندازهی خود امر کژدیسشده ،بهواسطهی نو
بودنش بر ما ضربه وارد کند؛ بنابراین مثالً در چارچوب گونههای حیوانی آشنا و معمول ،اگر با گونهای جدید
روبرو شویم ،در این مورد بههیچوجه صبر نمیکنیم تا امرمعمول ایدهای از تناسبات در مورد این گونه را به ثبوت
رسانده و بعدازآن در مورد زیبایی و زشتیاش تصمیم بگیریم .همین مسئله نشان میدهد که ایدهی کلی زیبایی
همانقدر که وامدار تناسبات طبیعی ،به امر معمول و متعارف هم ارتباطی ندارد .مفهوم کژدیسی ریشه در کشش
ما نسبت به تناسبات معمول و متعارف دارد؛ اما وجود این تناسبات معمول و متعارف در هیچ ابژهای ضرورتاً به
زیبایی آن ابژه نمیانجامد .اگر فرض کنیم که تناسبات در چیزهای طبیعی به امر متعارف و مسئلهی کاربرد بستگی
دارد ،طبیعتِ مسئلهی کاربرد و امر متعارف نشان خواهند داد که زیبایی به عنوان یک کیفیت مثبت و قدرتمند را
نمیتوان از آن به دست آورد .ما آنچنان فرم فوقالعادهای داریم که اگرچه مخلوقاتی با اشتیاق شدید نسبت به
نویی محسوب میشویم ،اما به همان میزان با عادت و امرمتعارف نیز ارتباطی قدرتمند داریم؛ اما این طبیعت
چیزهاست که وقتی مبتنی بر امور متعارفی باشند که در خودمان داریم ،اثری اندک بر ما میگذارند ،بالعکس
زمانیکه این امور متعارف غایباند ،تأثیر چیزها بر ما بسیار قدرتمند میشود .به یاد دارم مدتی طوالنی هرروز
بهطور متوالی به مکانی بهخصوص رفتوآمد داشتم؛ حقیقتاً میتوانم بگویم که در آنجا بسیار فراتر از لذتجویی،
بیشتر به نوعی تحت تأثیر احساساتی حاکی از خستگی و انزجار قرار میگرفتم؛ میآمدم ،میرفتم ،برمیگشتم
بدون هیچ احساس لذتی؛ هنوز هم اگر به هر ترتیبی گذرم به آنجا بیافتد ،واقعاً معذب شده و تا زمان برگشت به
مسیر قبلیام ،آرام و قرار ندارم .ما از حس بویایی خود ،تقریباً بهشکلی ناخودآگاه استفاده میکنیم و این حس
دقیق بویایی بهحدی بهنظر کرخت میآید که انگار بهسختی بتواند هر محرکهی تندوتیزی را احساس کند؛ اگرچه
همزمان اگر همین خود ما از این بستهی بویایی محروم شویم ،به ناآرامترین فانی جهان تبدیل میشویم .معلول
کاربرد متداوم ،بیاثرسازی کامل همهی چیزها از هر نوعشان است و تنها با همین دلیل میتوان گفت اینکه
مسئلهی کاربرد و امر متعارف علّت لذت باشند ،بسیار دور از ذهن است .اگرچه مسئلهی کاربرد نهایتاً اثرات
دردسرساز بسیاری چیزها را از بین میبرد ،اما همزمان اثرات لذتبخش بسیاری چیزهای دیگر را نیز به همان
ترتیب تقلیل داده و هر دو را به نوعی خنثی و بیاثر میسازد .کامالً منصفانه است که مسئلهی کاربرد را طبیعتی
ثانویه میخوانند .وضعیت طبیعی و معمول ما ،وضعیتی مطلق و خنثی است که به یک میزان آمادگی درد یا لذت
را دارد؛ اما وقتی از این وضعیت خارج میشویم یا از هر بایستهای که ما را در آن وضعیت حفظ میکند ،محروم
میشویم؛ وقتی بهواسطهی لذتی برآمده از یک علّت مکانیکی ،از آن سرنوشت محروم میشویم ،آنگاه گویی
آزاری به ما وارد شده است .در مورد طبیعت ثانویهمان یعنی همان امرمتعارف و همهی چیزهای وابسته به آن نیز
مسئله اینچنین است .بهاینترتیب باید گفت کشش ما به سمت تناسبات معمول انسانها و دیگر حیوانات به
شکمسیری و انزجار ختم شده و درهرحال بههیچوجه نمیتوان این تناسبات را علّت لذت واقعی دانست .درست
است که تناسبات مطرحشده به عنوان علل زیبایی در بدن انسان ،چون بهطورکلی در همهی انسانها یافت میشوند،
در بدنهای زیبا هم به وفور یافت میشوند؛ اما اگر بتوان نشان داد که این تناسبات را در بدنهای نازیبا هم
میتوان یافت و زیبایی بدون این تناسبات هم بهوفور قابلیافت است و این زیبایی را در هرجایی میتوان به دیگر
علل کمتر پرسشبرانگیز نیز نسبت داد ،بهطورطبیعی میتوان نتیجه گرفت که دو ایدهی تناسبات و زیبایی طبیعتی
متفاوت دارند .نقطهی مقابل حقیقی زیبایی ،عدم تناسبات یا کژدیسی نیست ،بلکه زشتی است .به همین دلیل
نمیتوان تناسبات را علّت زیبایی دانست ،مگر آنکه بتوان در عدم تناسبات و زشتی ،علّت متقابل زیبایی مثبت و
زشتی را بیابیم .میان زیبایی و زشتی گونهای متوسط بودن است که در آن تناسبات انتسابی به معمولترین شکل
ممکن یافت میشوند ،اما این مسئله هیچ تأثیری روی شور و اشتیاقهای ما ندارد.
78
wedge-like
79
Porcupine
تشیها جوندگان بزرگی هستند که همچون جوجه تیغی تمام سطح بدنشان از خار پوشانده شده است .غذایشان بیشتر گیاهان ریشهای چون
پیاز است ،اما گاهی استخوان الشه و شاخ هم میخورند .بیشتر در مناطق کوهستانی زندگی میکنند و از تیغهای روی بدنشان به عنوان ابزار
دفاعی استفاده میکنند(.م).
20
Anatomist
کالبدشناسی در حوزهی علوم زیستی علم مطالعهی ساختارهای و چارچوبهای بدنهای موجودات زنده است .گاهی آن را به شکل «علم
تشریح» هم ترجمه میکنند .کالبدشناسی در دو مقیاس مختلف ( gross anatomyو )Histologyپیگیری میشود که مثالً در مقیاس کوچک
به بافتشناسی بدن موجودات میپردازد(.م).
27
""yet there are few animals which seem to have less beauty in the anatomist
در متن اصلی کتاب فاستر گیج به همین شکل آورده شده است که به نظر کمی تناقض دارد .دلیل این تناقض احتماالً اصالحیههای اعمالشده
بر این متن باشد .باید گفتهی اصلی این باشد که «اگرچه از نظر مردم عادی ،کمتر حیوانی وجود دارد که زیباتر از میمون نباشد ،اما نظر یک
کالبدشناس عکس این است ».درواقع در اینجا مسئله این است که میمون از نظر کالبدشناس زیباست چون اعضاء بدن او کامالً متناسب با
کارکردهایش است ،درحالیکه ممکن است مردم عادی چنین نظری نداشته باشند .بهاینترتیب مسئلهی مناسبت زیر سؤال میرود .این گفته را
نسخهی سال 7922متن برک هم تأیید میکند:
)…and yet there are few animals which seem to have less beauty in the eyes of all mankind. (pp. 149-150
به آخر جمله و تأکید بر همهی انسانها توجه کنید(.م).
بدن و بافت فوقالعادهی دیگری به عنوان پوششی میپردازد که اجازهی خم شدن اعضاء به سمت داخل و خارج
را فراهم میکند .این نوع نگاهها چقدر با حاالت فکری و روحی یک انسان معمولی در رویارویی با یک پوست
ظریف هموار و هر عضو زیبای دیگری که درکش نیاز به هیچ بررسی ندارد ،تفاوت دارند؟ در مورد اول درحالیکه
نگاهمان به سازنده و خالق آن ابژهها همراه با ستایش و تکریم میشود ،ابژهی دارندهی این اعضاء ممکن است
به نظر نفرتانگیز و تهوعآور بیاید؛ دومی اغلب آن چنان با قدرتش بر تخیل ما ،ما را تحت تأثیر قرار میدهد که
متوجه حقههای تعبیهشدهاش نشده و برای رها کردن ذهنمان از اغوای آن ابژه و برای اینکه بتوانیم خرد و هوش
خالق چنین ماشین قدرتمندی را با دقتی بیشتر بررسی کنیم ،به تالشی پرقدرت از جانب خردمان نیاز داریم .تأثیر
تناسبات و مناسبت ،حداقل تا جاییکه از مالحظهی صرف خود اثر برآمده باشد ،به تصدیق و خشنودی از آن اثر
منجر میشود ،تسلیم و رضایت ادراک .بااینحال نه عشق و نه هیچ شور احساسی آنچنانی در مواجه با آن
برانگیخته نمیشود .وقتی ساختار یک ساعت را بررسی میکنیم ،وقتی نسبت به کارکرد همهی بخشهایش به
شناختی کامل میرسیم ،همزمان که مناسبت کل آن ساعت ما را به رضایت و خشنودی نهایی رسانده ،آنگاه به
اندازهی کافی از درک هر چیزی نزدیک به زیبایی در خود کار-ساعت دور شدهایم؛ اما بگذارید نگاهی دقیقتر به
این مورد داشته باشیم .ما در مواجه با حکاکیِ هنرمندی سختکوش نسبت به زمانیکه یکی از شاهکارهای
گراهام 22را بررسی میکنیم ،به ایدهای بسیار زندهتر و تازهتر از زیبایی میرسیم؛ بااینحال اما آن هنرمند ممکن
است به ایدهی کاربردی بودن اثرش ،حتی فکر هم نکرده باشد .همانطور که گفتم ،اثرگذاری زیبایی ،نسبت به
هر دانشی پیرامون کاربرد ابژه ،حالتی پیشینی دارد؛ اما برای قضاوت براساس تناسبات یک اثر باید هدف طراحی-
اش را بدانیم .براساس اهداف مختلف ،تناسبات هم ممکن است متفاوت باشند؛ بنابراین یک دسته تناسبات مناسب
یک برج 23و دستهای دیگر درخور یک خانه خواهند بود؛ تناسباتی به یک گالری و تناسباتی دیگر به یک سالن
و یا به یک سالن گردهمایی میخورد .برای قضاوت در مورد تناسبات این چیزها ،باید نخست هدف طراحیشان
را بدانیم .تجربه و حس خوب در همکاری با هم درمییابند در هر اثر هنری چه چیزی مناسبت الزم را داراست.
ما مخلوقاتی خردگرا هستیم و در خلق تمام آثارمان باید هدف و غایت آنها را در نظر داشته باشیم و به هر طریق
کامروایی حاصل از هر شور احساسی (هر قدر هم معصومانه باشد) ،تنها میتواند در درجهی دوم اهمیتی قرار
22گراهام :جرج گراهام ( ،)7177-7613ساعتساز بزرگ انگلیسی که از ابداعاتش میتوان به پاندول مرکوری اشاره کرد(A. P., ed.).
23
Tower
اینجا مشخصاً منظور برجهای ساختمانهایی چون کلیساست که درواقع به عنوان نماد به کار میرفته است(.م).
گیرند .قدرت حقیقی مناسبت و تناسبات در همین نکته نهفته است؛ عملکرد اینها مستقیماً بر روی درک بیننده
است ،اتفاقی که باعث تأیید اثر و گردن نهادن به آن توسط بیننده میشود .شور احساسی و تخیلی که در اصل
این شور را برمی انگیزاند ،هیچ کدام در اینجا چندان ارتباطی به مسئله پیدا نمیکنند .وقتی با فضایی در عریانی
اصیلش روبرو میشویم ،دیوارهای عریان و سقف گستردهاش اجازه میدهند تناسبات آن فضا کامل و فوقالعاده
به نظر برسند .این فضا لذت اندکی را در ما برمیانگیزاند؛ یک خشنودی رسمیِ سرد ،نهایت چیزی است که در
اینجا میتوان بدان رسید ،اما فضایی که با وجود خشنودی کمتر ما ]از تناسباتش[ ،قالببندیهای ظریف ،آذینهای
حلقهای اعالء و سطوح شیشهپوش بسیار داشته و پر از مبلمان صرفاً تزیینی است میتواند تخیل ما را به طغیان
علیه خرد وادارد .ما در مواجه با چنین فضایی ،نسبت به تناسبات صرف اتاق عریان اول ،احساس لذت بسیار
بیشتری میکنیم .اتاقی که درک ما آن را به عنوان ماهیتی بهخوبی تطابق یافته با اهدافش تا آن حد تأیید و تصدیق
میکند .با آنچه در اینجا و پیشتر در مورد تناسبات گفتم ،بههیچوجه قصد ندارم ،مردم را مجاب به انکار و رد
پوچ 24ایدهی کاربردی بودن آثار هنری کنم .هدف صرفم نشان دادن این است که این دو چیز فوقالعاده ،زیبایی
و تناسبات ،ماهیتهایی یکسان نیستند؛ نه اینکه باید یکی از آنها را نادیده گرفته و بدان توجهی نکرد.
24
absurdly
بخش هشتم :خالصه
درمجموع در مورد اینکه آیا یک قالب تناسباتی بهخصوص همواره باعث زیبا شدن اعضاء بدن انسانی میشود یا
خیر ،مطمئن شدیم که اینگونه نیست؛ در مورد اینکه آیا جایگیری و ترتیب آنها در همسنجیشان میتواند موجب
برانگیختن حس لذت در ما شود یا خیر ،متوجه شدیم که بهندرت اینگونه است؛ در مورد اینکه آیا هر تناسبات
مفروض خواه در گیاهان باشد و خواه در حیوانات ،همواره با زیبایی نسبتی دارد یا خیر ،دریافتیم که هیچگاه
مسئله این چنین نبوده است؛ در مورد اینکه آیا اعضایی که کامالً با اهدافشان تطابق دارند ،همیشه زیبا محسوب
شده و هر جایی که کاربردی وجود نداشته باشد ،زیبایی هم هست ،فهمیدیم که این برخالف تمام تجاربمان
است .پس میتوان پذیرفت که تقریباً عکس این مسئله درست است که زیبایی شامل تناسبات و کاروری میشود.
زیبایی به این چیزها وابسته نبوده و ریشههایش را باید وامدار هر چیز دیگری که میخواهد ،بدانیم.
27
Perfection
دلیل یاد میگیرند که لحن صحبتشان نوکزبانی باشد ،در هنگام راه رفتن تلوتلو بخورند ،تظاهر به ضعف و حتی
مریضی کنند .در همهی اینها ،راهنمایشان طبیعت است .تأثیرگذارترین نوع زیبایی ،زیبایی همراه با درد و رنج
است .شرم و سرخشدن قدرت کمتری داشته و بهطورکلی تواضع ،بهمثابه پذیرش ضمنی عدم کمال ،خودش
کیفیتی دوستداشتنی محسوب شده و قطعاً هر چیز دیگری که اینگونه باشد را ارتقاء میبخشد .میدانم ،همه
میگویند که باید به کمال عشق بورزیم .به نظرم ،خود همین مسئله شاهدی کافی است ،دال بر اینکه کمال ابژهی
درستی برای عشقورزیدن نیست .اگر کسی بگوید باید به زنی تماموکمال عشق بورزیم یا اگر کسی بگوید به هر
حیوان زیبایی باید عشق بورزیم ،کدامشان ما را بیشتر خشنود میکنند؟ در اینجا برای اینکه چیزی ما را تحت
تأثیر قرار دهد ،هیچ نیازی به توافق با خواستهایمان نیست.
26
easiness of temper
بهطورکلی کسی که میتواند با مسائل مختلف کنار آمده و خشم خود را کنترل کند .به راحتی عصبانی نمیشود و با مردم با مالیمت و نیکی
برخورد میکند(.م).
21
liberality
مشکالت مختلف را برانگیخته و بهجای توزیع الطاف ،بیشتر در جهت ممانعت از بدترین آسیبها و صدمات،
عمل میکنند؛ و بنابراین دوستداشتنی نیستند ،اگرچه بسیار ارجمند و قابلاحتراماند .تسلیم بودن و تحت انقیاد
بودن امداد و تسکین ،امتنان و التفات را برمیانگیزانده و بههمیندلیل دوستداشتنیتر هستند ،اگرچه احترام و
ارج دونتری دارند .کسانی که به قلبهای اکثریت مردم راه پیدا میکنند ،کسانی که به عنوان همراهان ساعات
آرامتر و خوشترشان و برای اوقات دوری از هر نگرانی و اضطرابی انتخاب میشوند ،هیچگاه نه افرادی با
کیفیات درخشنده بوده و نه فضیلتهای قدرتمندی داشتهاند؛ بلکه این سبزی لطیف روحی آنهاست که ما
چشمانمان را بر آن آسوده ساختهایم ،چشمانی که بهواسطهی خیرگی بیشازحد به ابژههای تابنده و درخشنده،
خسته شدهاند .28مثالً باید ببینیم در خوانش شخصیتهای سزار 29و کاتو 30چرا تا این حد تحت تأثیر قرار
میگیریم؛ زیرا در نوشتههای سالوست 37آنها به خوبی ترسیم شده و در تضاد با یکدیگر قرار گرفتهاند .در یکی،
32
Ignoscendo
عبارتی التین است به معنای «بخشندگی» و «آنچه باید بخشیده شود» و احتماالً در ارتباط با کاتو به کار رفته است(.م).
33
largiundo
التین است و احتماالً به عبارت largiendusمرتبط است و شاید آن را نزدیک به عبارت قبلی و کسی دانست که «بسیار هدیه میدهد».
34
nil largiundo
عبارتی التین است و منفی و نقطهی مقابل عبارت largiundoمحسوب میشود(.م).
37
miseris perfugium
عبارتی التین است میتوان آن را به «سرپناه و پشتیبان نیازمندان» ترجمه کرد و احتماالً در ارتباط با کاتو به کار رفته است(.م).
36
malis perniciem
Perniciemبه معنای مرگ و فاجعه و خرابی است و malisبه معنای ناخوشایند و بد و نحس است ،پس شاید کل عبارت را بتوان معادل
«مرگآور» و «کشنده» دانست یا در تضاد با عبارت قبلی به عنوانی «کسی که دیگران از او در امان نیستند»(.م).
از آنچه در بخش پیشین گفته شده ،به راحتی میتوان دریافت که وقتی امرزیبا را به مسئلهی فضیلت مرتبط
میسازیم چه اتفاقی میافتد .وقتی این کیفیت را به فضیلت مرتبط میسازیم ،تفکرات ما حول چیزها به شکلی
عمیق دچار بههمریختگی میشوند؛ همین بههمریختگی باعث شکلگیری بیشمار نظریهی عجیبوغریب و
غیرمعمول شده است؛ نظریاتی چون مرتبط ساختن نام زیبایی به یک تناسبات بهخصوص ،به برازندگی و باغها؛
به جریانهای هموار مناظر؛ به سطح بدن هموار پرندگان و حیوانات در زیباییهای دنیای حیوانی؛ به زنان
تندرست ،به سطوح هموار پوستها؛ و به بسیاری گونههای مبلمان تزئینی؛ به همواربودن و صیقلیبودن سطوح.
بخشی بسیار قابلتوجهی از تأثیر زیبایی مدیون این کیفیت است؛ درواقع عمدهترین بخشش .یک ابژهی زیبای
مفروض را در نظر گرفته و سعی کنید سطوحش را شکسته و ناهموار کنید؛ در این صورت این ابژه هر چقدر هم
از دیگر جهات فرم خوبی داشته باشد ،دیگر جذابیتش را از دست داده است .حال بگذارید این ابژه بدون آن
ویژگی هموار بودن ،از دیگر عناصر سازندهی زیبایی هر مقدار از هر کدام میخواهد داشته باشد ،آنگاه خواهید
دید که تا چه حد نگاه کردن به آن ابژهی اول نسبت به تقریباً همهی دیگر ابژههایی که آن را ندارند ،برایمان
لذتبخشتر خواهد بود .این نکته آنقدر به نظر من آشکار میآید که تعجب میکنم چرا تاکنون با وجود بحثهای
متعددی که حول مسئلهی زیبایی صورت گرفته ،هنوز هیچ کس در هیچ کدام از فهرستهای فاکتورهای شکل-
دهندهی زیبایی ،به کیفیت «همواربودن» اشارهای نکرده است؛ زیرا در حقیقت ،هر پستیوبلندی ،هر بیرونزدگی
ناگهانی ،هر زاویهی تیزی ،در باالترین درجهی تضاد نسبت به این ایده قرار دارد.
بخش پانزدهم :تغییر تدریجی
اما ازآنجاکه بدنهای کامالً زیبا متشکل از بخشها و اعضاء زاویهدار نیستند ،پس بخشهایشان هیچگاه زمان
زیادی در همان یک خط مستقیم باقی نمیمانند .آنها جهت خودشان را هر لحظه تغییر داده و جلوی چشمان ما
انحرافی پیدا میکنند که پیوسته ادامه مییابد ،اما تعیین نقطهای برای آغاز و پایان این انحراف ،کار بسیار دشواری
خواهد بود .تصویر یک پرندهی زیبا میتواند این مسئله را برایمان روشنتر سازد .در اینجا ما سر را میبینیم که
بهطور نامحسوسی از جاییکه به تدریج کوچک میشود ،به سمت میانه بزرگ میشود تا در نهایت با گردن ترکیب
شود؛ گردن خودش را در آماسی بزرگتر گم میکند که تا میانههای بدن ادامه پیدا میکند ،بعد کل بدن دوباره به
سمت دم رو به کوچکشدن میگذارد؛ دم جهتی تازه به خود میگیرد؛ اما خیلی زود مسیر جدیدش را تغییر
میدهد؛ دوباره با دیگر اعضاء و بخشها اختالط مییابد؛ و خط مرزی دائماً در حال تغییر است ،باال ،پایین و در
هر سمت .من در این توصیف ،تصویر یک فاخته را در ذهن داشتم و میتوانم بگویم این تصویر بیشتر شرایط
زیبایی را داراست .هموار و نرموپفدار است؛ اعضا و جوارحش در درون یکدیگر (اگر بخواهیم از این تعبیر
استفاده کنیم) ذوبشدهاند31؛ در کل آن با هیچ برجستگی و برآمدی ناگهانی روبرو نمیشویم و بااینحال شکلش
پیوسته تغییر میکند .بههمینترتیب میتوان بخشی از بدن زن را در نظر گرفت که احتماالً زیباترین بخش بدنش
باشد ،حوالی گردن به پایین؛ هموار؛ لطیف با موجهایی آرام و نامحسوس؛ تنوع سطوحی که حتی در کوچکترین
بخشها هم همسان نیست؛ هزارتویی فریبنده که چشمان لرزان ،بیثبات و متزلزلمان را با خود به پایین سر
میدهد ،نمیدانیم چشمانمان را کجا ثابت نگه داریم ،هر جا بخواهد ما را با خود میبرد .آیا نمیتوان گفت آن
نمودِ تغییر پیوستهی سطحیِ نقطهبهنقطه و بااینحال به سختی قابلدرک ،خود یکی از شاکلههای فوقالعادهی
زیبایی است؟ واقعاً اینکه فهمیدم میتوانم نظریهی خود را در اینجا تقویت کنم ،برایم لذتبخش است .باید از
آقای هوگارت 38نابغه متشکر باشم که به نظرم بهطورکلی ایدهاش در مورد خط زیبایی بسیار دقیق است .البته
ایدهی او مبتنی بر تغییر جهت خطوط بدون چندان توجهی به رویهی این تغییر بود که باعث شد او بر همان
اساس فیگورهای زاویهدار را به عنوان فیگورهای زیبا تعریف کند؛ درست است که این فیگورها بسیار متنوعاند،
اما رویهشان مبتنی بر تغییر ناگهانی و شکستگی است و من هیچ ابژهی طبیعی را بهیاد نمیآورم که زاویهدار و
درعینحال زیبا باشد .درواقع ابژههای طبیعی کمی هستند که اشکالی کامالً زاویهدار دارند؛ اما به نظر من ابژهها
هرچه به این حالت نزدیکتر شوند ،زشتتر میشوند .همچنین باید اضافه کنم که براساس مشاهداتم ،اگرچه در
طبیعت بهتنهایی در همین خطِ متغیر ،میتوان زیبایی کامل را یافت ،بااینحال هیچ خط بهخصوصی وجود ندارد
که بتوان آن را در کاملترین حالت زیبایی یافته و بههمینترتیب بتوان گفت نسبت به هر خط زیبای دیگری،
ارجحیت دارد .حداقل من تا به حال نتوانستهام ،چنین خطی را پیدا کنم.
31
melted into one another
درواقع به نوعی با هم یکی شدهاند که مرز میان آنها قابلتشخیص نیست(.م).
38
Mr. Hogarth
منظور ویلیام هوگارت ( )William Hogarthاست که نقاش و منتقد اجتماعی همعصر برک بود .او هم نقاشیهای رئالیستی میکشید و هم
مجموعههایی شبیه به «کمیک استریپ» .تعبیر «هوگارتین» در اشاره به تصاویری به کار میرود که هدفشان هذلیات سیاسی است(.م).
ظاهر تنومند و قدرتمند بر زیبایی اثر منفی میگذارد .ظاهری مبتنی بر ظرافت و حتی شکنندگی برای رسیدن به
زیبایی تقریباً ضروری است .هر کسی خلقت گیاهان یا حیوانات را بررسی کند ،درمییابد که این مسئله در طبیعت
کامالً مشهود است .ما درخت بلوط ،درخت زبانگنجشک ،درخت نارون یا هیچ یک از درختان تنومند جنگل را
زیبا نمیدانیم؛ این درختها وحشتناک و باعظمتاند؛ آنها گونهای تکریم و حرمت را در ما برمیانگیزانند .این
درخت ظریف مورد ،درخت پرتغال ،درخت بادام ،درخت یاسمن و درخت تاک است که ما بدان به عنوان نمودی
از زیبایی گیاهی نگاه میکنیم .این گلها هستند که به خاطر ضعف و طول عمر کوتاهشان ،زندهترین ایدهی زیبایی
و دلپسندی را به ما ارائه میدهند .در میان حیوانات؛ سگ تازی 39زیباتر از سگ مستیف 40است؛ و ظرافت یک
اسب ژنت 47یا اسب بربر 42یا یک اسب عربی ،بسیار دوستداشتنیتر از قدرت و پایداری برخی اسبان جنگی یا
بارکش است .به نظرم همین نکته به من اجازه میدهد در اینجا در مورد جنس ظریف به نکاتی اشاره کنم .زیبایی
زن به شکل قابلمالحظهای مدیون ضعف یا ظرافتش بوده و بهواسطهی حجب و کمروییاش حتی افزایش هم
پیدا میکند؛ حجب و کمرویی را باید کیفیت ذهنی دانست که با آن قابلمقایسه است .در اینجا اگر بگویم ضعف
با آشکار کردن وضعیت بد جسمانی ،سهمی در زیبایی دارد ،کسی متوجه منظورم نمیشود؛ اما میخواهم بگویم
تأثیر سوء آن به دلیل ماهیتش بهمثابه ضعف نیست ،بلکه به این دلیل است که وضعیت سوء سالمتیِ موجبِ چنین
ضعفی ،دیگر شرایط زیبایی را تغییر میدهد؛ در چنین موردی اعضاء در شرف فروپاشی قرار گرفته؛ رنگها
39
Greyhound
از دسته سگهای شکاری که به خاطر جثهی الغر و حرکات سریعشان برای مسابقات سرعت میان سگها هم استفاده میشوند .بسیار آرام و
باهوش هستند و به همین دلیل به تازگی در میان خانوادهها هم محبوب شدهاند(.م).
40
Mastiff
از نژادهای انگلیسی سگ است که از نظر جسه و اندازه میتواند بسیار بزرگ شود .در جنس نر این نژاد حداقل ارتفاع 16سانتیمتر و حداقل
وزن 10کیلوگرم است .با وجود جثهی بزرگشان معموالً حیوانات آرامی هستند و در خانوادهها بسیار محبوب محسوب میشوند(.م).
47
Gennet
یا jennetنژادی از اسبهای کوچک اسپانیایی است که به خاطر حرکات نرمش شناخته میشده است(.م).
42
Barb
نژاد این اسبها به شمال آفریقا بازمیگردد و بیشتر اسبهای مسابقه هستند .کلمهی «بربر» را اروپاییان بیشتر در ارتباط با هر آنچه به شمال
آفریقا مربوط بوده به کار میبردهاند و این اسبها هم استثناء نبودهاند(.م).
روشنشده ،لیومن پرپوریوم یونتا 43از دست رفته؛ و آن گونهی واال در چروکها ،در خطوط مستقیم و شکستگی-
های ناگهانی ،گم میشود.
43بربر :ژنت :نوعی اسب کوچک اسپانیایی؛ بربر :اسب بربر ،یونتای« :نور درخشندهی جوانی(A. P., ed.) ».
بهطورکلی ،کیفیات زیبایی به عنوان کیفیاتی صرفاً محسوس شامل این موارد میشوند .اول] ،ابژهی زیبا[ باید به
شکل نسبی کوچک باشند .دوم ،باید سطحی هموار داشته باشد .سوم ،باید جهتگیری بخشهایشان متنوع باشد؛
اما چهارم ،آن بخشها نباید زاویهدار باشند بلکه باید بهگونهای در هم ذوب شوند که گویی در هم تنیده شدهاند.
پنجم ،باید بدون هیچ تأکید ظاهری بر قدرتمند ،چارچوبی ظریف داشته باشند .ششم ،باید رنگهایی روشن و
شفاف داشته باشد ،اما نه بیشازحد قدرتمند و درخشان .هفتم ،اگر قرار است هر گونه رنگ درخشانی داشته باشد
باید با رنگهایی دیگر به آن تنوع بخشیده شده باشد .به باور من اینها ویژگیهایی هستند که زیبایی بدانها
وابسته است؛ ویژگیهایی که از جانب طبیعت اعمال شده و در مقایسه با دیگر ویژگیها ،امکان تغییر بوالهوسانه-
شان وجود نداشته و نمیتوان با ذائقههای مختلف در هم آمیختشان.