Download as doc, pdf, or txt
Download as doc, pdf, or txt
You are on page 1of 8

‫گربه های آدم خوار‬

‫نوشته ‪ :‬هاروكي موراكامي‬


‫ترجمه ‪:‬محمود مرادي‬

‫توی بندر روز نامه ای خریدم و در آن به مطلبی بر خوردم که نوشته بود گربه ها پیرزنی را خورده اند‪.‬پیرزن هفتاد سالش بوده و به‬
‫تنهایی در حومه شهر آتن زن‪22‬دگی می ک‪22‬رده ‪.‬او در یک آپارتم‪22‬ان کوچک تک خوابه با سه گربه اش زن‪22‬دگی آرام و بی سر و ص‪22‬دایی‬
‫داشته ‪ .‬یک روز او احتماالًبه خاطر حمله قل‪22‬بی از ح‪22‬ال رفته و با ص‪22‬ورت روی کاناپه افت‪22‬اده ‪ .‬هیچ کس نمی داند که او چند س‪22‬اعت‬
‫بعد از این که از حال رفته مرده‪ .‬پیرزن هیچ قوم و خویشی نداشته تا به او سر بزنند و یک هفته ای طول کش‪22‬یده ب‪22‬وده تا جن‪22‬ازه اش‬
‫را پیدا کنند ‪ .‬در ها و پنجره ها بسته بوده وگربه ها توی خانه زندانی شده بوده اند ‪ .‬توی خانه هیچ غ‪22‬ذایی نب‪22‬وده ‪ ،‬البته ت‪22‬وی یخچ‪22‬ال‬
‫چیزی برای خوردن بوده ولی گربه ها آنقدر باهوش نیستند که بتوانند در یخچال را ب‪22‬از کنند‪ .‬ب‪22‬رای همین از زور گرس‪22‬نگی مجب‪22‬ور‬
‫شده بودند تا گوشت صاحبشان را بخورند‪.‬‬
‫این مطلب را برای ایزومی[‪ 2]1‬که روبرویم نشسته بود خواندم ‪ .‬من وایزومی در روز های آفتابی ت‪22‬وی بن‪22‬در ق‪22‬دم می زدیم ‪،‬یک‬
‫نسخه ازروزنامه انگلیسی چاپ آتن را می خری‪22‬دیم ‪ ،‬در کافه نزدیک اداره مالی‪22‬ات قه‪22‬وه می خ‪22‬وردیم و من هر چ‪22‬یز ج‪22‬البی را که‬
‫توی روز نامه می دی‪2‬دم به زب‪2‬ان ژاپ‪2‬نی ب‪2‬رای او تعريف مي ك‪22‬ردم ‪ .‬تم‪22‬ام برنامه روزانه ما ت‪2‬وی آن جزی‪2‬ره همین ب‪2‬ود ‪.‬اگر چ‪22‬یز‬
‫خاصی توجهمان را جلب می ک‪22‬رد ‪،‬چند دقیقه ای سر آن ص‪22‬حبت می ک‪22‬ردیم ‪،‬انگلیسی ای‪22‬زومی بد نب‪22‬ود و خ‪22‬ودش خیلی راحت می‬
‫توانست مطالب روزنامه را بخواند اما حتی یک بار هم ندیده بودم که روزنامه دست بگیرد ‪.‬ایزومی می گفت ‪ «:‬دوست دارم یکی‬
‫باشه که برام بخونه ‪ .‬همیشه از وقتی که بچه بودم دوست داشتم که توی یه جای آفتابی بشینم و دریا و آسمون روتماشا کنم ‪ .‬و یکی‬
‫برام با صدای بلند بخونه ‪ .‬مهم نیست که چی باشه مثال داستان‪،‬روزنامه یا کتاب‪ .‬تا االن که کسی این کار رونکرده‪ ،‬ب‪2‬رای همینه که‬
‫به نظرم میاد تو داری گذشته ها رو برام تالفی می کنی ‪ .‬تازه من صدا تو خیلی دوست دارم ‪» .‬‬
‫در آن جزی‪22‬ره ما دریا و آس‪22‬مان را داش‪22‬تیم و من از مطلب خوان‪22‬دن با ص‪22‬دای بلند ل‪22‬ذت می ب‪22‬ردم ‪ .‬در ژاپن که ب‪22‬ودیم کت‪22‬اب ه‪22‬ای‬
‫مصور را با صدای بلند برای پسرم می خواندم ‪ .‬بلند بلند خواندن خیلی با خواندن جمله ها با نگاه فرق دارد ‪ .‬وقتی آدم چیزی را با‬
‫صدای بلند می خواند ‪،‬چیزی کامال غیر قابل پیش بینی در درون او به تالطم در می آید‪ ،‬یک ارتعاش غ‪22‬یر قابل توص‪22‬یف که نمی‬
‫شود در برابر آن مقاومت کرد‪.‬‬
‫در حالیکه گه گاه جرعه ای ازقهوه ام را می خوردم ‪ ،‬مطلب را برای ای‪22‬زومی خوان‪2‬دم‪ .‬چند خط از آن را خوان‪2‬ده ب‪2‬ودم و داش‪22‬تم به‬
‫این فکر می کردم که چطور آنها را به زبان ژاپنی برگردانم و با ص‪22‬دای بلند ب‪22‬رای ای‪22‬زومی بگ‪22‬ویم كه چند تا زنب‪22‬ور از یک ج‪22‬ایی‬
‫پیدایشان شد و روی مربایی که مشتری قبلی روی میز ریخته ب‪22‬ود نشس‪22‬تند‪ .‬چند لحظه ای مربا را لیس زدند ‪ ،‬بعد انگارکه چ‪22‬یزی‬
‫یادشان آمده باشد ‪،‬با صدای وزوزی تش‪22‬ریفاتی به پ‪22‬رواز در آمدند‪.‬چن‪22‬دبار دور م‪22‬یز چرخیدند و بعد دوب‪22‬اره مثل آنکه چ‪22‬یزی به ذهن‬
‫شان آمده باشد روی میز نشستند ‪.‬خواندن مطلب که تمام شد ‪،‬ایزومی هنوز بی حرکت نشسته بود ‪ ،‬آرنجش را روی میز گذاشته ب‪22‬ود‬
‫و نوک انگشتان دست راستش را مقابل انگشتان دست چپش گذاشته بود و آنها را به شکل خیمه ای درآورده ب‪22‬ود ‪.‬روزنامه را روی‬
‫پاهایم گذاشتم و به دست های الغر او خیره شدم ‪ .‬ازالی انگشت هایش نگاهم کرد و پرسید ‪« :‬بعدش چه اتفاقی افتاد؟»‬
‫گفتم ‪« :‬همه ش همین بود ‪» .‬‬
‫روزنامه را تا کردم ‪ .‬دستمالی از جیبم بیرون آوردم و قهوه دور دهانم را با آن پاک کردم ‪.‬‬
‫پرسید ‪ « :‬سر گربه ها چی اومد ؟»‬
‫دستمال را دوباره توی جیبم گذاشتم وگفتم ‪ :‬نمی دونم ‪ ،‬چیزی در مورد اونا ننوشته ‪».‬ای‪22‬زومی مثل همیشه لب ه‪22‬ایش را یک ط‪2‬رف‬
‫جمع ک‪22‬رد ‪.‬ع‪22‬ادتش ب‪22‬ود ‪ ،‬هر وقت که می خواست درب‪22‬اره چ‪22‬یزی‪ ،‬نظر بدهد که همیشه هم این نظر دادن مثل یک اظه‪22‬ار نظر‬
‫کوچک رسمی می شد ‪ ،‬انگار که رویه رختخواب را بکشد تا چین های پراکنده روی آن را صاف کند ‪،‬لب هایش را آن ط‪22‬وری یک‬
‫طرفی جمع می کرد ‪ .‬اولین بار که او را دیدم این حرکت او به نظرم خیلی جذاب آمد ‪.‬‬
‫باالخره اعالم کرد‪ «:‬همه روز نامه ها سر و ته یکی هستن‪ ،‬هیچ فرقی نمی کنه که کج‪22‬ای دنیا باشی‪ .‬اونا هیچ وقت چ‪22‬یزی روکه می‬
‫خوای بدونی بهت نمیگن ‪» .‬‬
‫یک سیگار سالیم[‪ ]2‬از پاکت بیرون کشید‪ ،‬آن را روی لب گذاشت و کبریت کشید ‪ .‬هر روز درست یک پاکت از آن سیگار ها می‬
‫کشید ‪ .‬نه بیشتر و نه کمتر‪ .‬اول صبح در پاکت را باز می کرد و تا آخر روز آن را تمام می کرد‪ .‬من خودم س‪22‬یگارنمی کش‪22‬یدم چ‪22‬ون‬
‫همسرم پنج سال پیش که حامله بود ترکَم داده بود ‪.‬‬
‫در حالیکه دود سیگارش داشت به آرامی در هوا چرخ می خورد گفت ‪« :‬خیلی دلم می خواد بدونم سر گربه ها چی اومد ‪ .‬مقامات‪2‬‬
‫اونا روبه خاطراین که گوشت آدم خورده ب‪2‬ودن کش‪2‬تن ؟ یا این که دس‪2‬تی به سر گربه ها کش‪2‬یدن وبه اونا گفتن ‪،‬حی‪2‬وونکی ها ! ش‪2‬ما‬
‫خیلی سختی کشیدین ‪،‬بعدهم اونا رو ول کردن تا برن ‪ .‬تو چی میگی ؟»‬
‫به زنبور هایی که روی میز پروازمی کردند خ‪2‬یره ش‪2‬دم و فک‪2‬رم به آنها مش‪2‬غول شد ‪ .‬ب‪2‬رای لحظه کوت‪2‬اهی زنبوره‪2‬ای کوچک بی‬
‫ق‪22‬راری که مربا را لیس می‌زدند در ذهنم با گربه ه‪22‬ایی که گوشت پ‪22‬یرزن را می دریدند ‪ ،‬با هم یکی ش‪22‬دند‪ .‬ص‪22‬دای جیغ م‪22‬رغ‬
‫دریایی که از دوردست می آمد با صدای وزوز زنبورها یکی شد و برای یکی دو ثانیه هشیاریم مابین واقعیت و توهم سرگردان بود‬
‫‪ .‬من کجا بودم ‪،‬آن جا چه کار می کردم ؟ درآن لحظه چیزی به فکرم نمی رسید ‪ .‬نفس عمیقی کشیدم ‪ .‬نگ‪22‬اهی به آس‪22‬مان ان‪22‬داختم ‪ .‬به‬
‫طرف ایزومی برگشتم و گفتم ‪« :‬چیزی به فکرم نمی رسه ‪».‬‬
‫گفت ‪« :‬درباره ش فکرکن ‪ .‬اگه شهردار یا رئیس پلیس اون شهر بودی با گربه ها چی کار می کردی؟»‬
‫گفتم ‪« :‬چطور می شد که بفرستمشون یه جایی که اصالحشون کنن و اونا روگیاهخوار بکنن‪» .‬‬
‫ای‪22‬زومی نخندید ‪،‬پکی به س‪22‬یگارش زد و دود آن را از ده‪22‬انش ب‪22‬یرون داد و گفت ‪« :‬این م‪22‬اجرا منو ی‪22‬اد یه س‪22‬خنرانی مین‪22‬دازه که‬
‫موقعی که توی مدرسه راهنمائی کاتولیکی ب‪22‬ودم ش‪22‬نیدم ‪.‬ب‪22‬بینم‪ ،‬بهت گفته ب‪22‬ودم که من به یه مدرسه ک‪22‬اتولیکی می رفتم که خیلی هم‬
‫سخت گیربود ؟ درست بعد از مراسم ورودی یکی از راهبه های مسئول اونجا ما روتوی تاالر جمع کرد و رفت پشت جایگ‪22‬اه و در‬
‫مورد عقاید مذهبی کاتولیک ها صحبت کرد ‪ .‬خیلی چیزا بهمون گفت ‪ .‬اما خب حدس بزن چی از اون همه یادم مون‪22‬ده ؟ تنها چ‪22‬یزی‬
‫که یادم مونده‪ ،‬ماجرای غرق شدن یه کشتی کنار یه جزیره متروکه و تنها موندن با یه گربه است ‪».‬‬
‫گفتم ‪« :‬جالب به نظر می آد ‪».‬‬
‫«راهبه به ما گفت ‪ :‬توی یه کشتی شکسته هستین ‪.‬فقط شما و یه گربه می‌تونین وارد قایق نجات بشین ‪ .‬به یه جزیره متروک بی نام‬
‫و نشان میرسین‪ ،‬هیچ چیزی برای خوردن اونجا نیست ‪ .‬تنها چیزی که دارین یه مقدار آب و بیسکوئیت خش‪22‬که که ح‪22‬دود ده روز یه‬
‫نفر رو زنده نگه می داره ‪ .‬بعد گفت ‪ :‬خب ح‪22‬اال از همه ش‪22‬ماها می خ‪22‬وام تا خودت‪22‬ون رو ت‪22‬وی اون وض‪22‬عیت تص‪22‬ور ک‪22‬نین ‪ .‬چشم‬
‫ه‪222‬اتون رو ببن‪222‬دین و اون رو مجسم ک‪222‬نین ‪،‬تنها ت‪222‬وی یه جزی‪222‬ره متروکه ‪ .‬با یه گربه ‪،‬هیچ چی ب‪222‬رای خ‪222‬وردن نیست می‌فهمین؟‬
‫گرسنه‌این‪،‬تشنه‌این و سرانجام ممکنه بمیرین ‪ .‬چیکار باید بکنین آیا باید غذای ناچیزتون رو با گربه تقسیم ک‪22‬نین ؟ نه ‪ .‬نباید این ک‪22‬ارو‬
‫بکنین ‪ .‬این کار اشتباهه‪ .‬ش‪2‬ما ها همگی آفری‪2‬ده ه‪2‬ای با ارزش خداوند هس‪2‬تین ‪،‬ش‪2‬ما برگزی‪2‬دگان خداوندهس‪2‬تین ‪ .‬اما گربه این ط‪2‬ور‬
‫نیست ‪ .‬برای همین هم تمام غ‪22‬ذا رو خودت‪2‬ون باید بخ‪22‬ورین ‪ .‬راهبه خیلی ج‪22‬دی نگ‪22‬اهمون می ک‪22‬رد ‪ .‬من واقعا جا خ‪22‬ورده ب‪2‬ودم که‬
‫گفتن چنین چیز هایی برای بچه های کم سن و سالی که تازه وارد مدرسه شده ن چه فایده ای داره ‪.‬با خ‪22‬ودم گفتم ‪ :‬وای خ‪22‬دا!ب‪22‬بین چه‬
‫جور جایی اومده م ‪.‬‬
‫من و ایزومی در یک آپارتم‪2‬ان معم‪2‬ولی در جزی‪2‬ره کوچک ای در یون‪2‬ان زن‪2‬دگی می ک‪2‬ردیم ‪ .‬فصل تعطیالت گذش‪2‬ته ب‪2‬ود و خ‪2‬ود‬
‫جزیره هم جای مناسبی برای گردشگری نبود برای همین اج‪22‬اره ها خیلی پ‪22‬ائین ب‪22‬ود ‪.‬هیچ ک‪22‬دام قبل از رفتن به آن جزی‪22‬ره‪ ،‬ح‪22‬تی‬
‫اسم آنجا را هم نشنیده بودیم ‪ .‬جزیره نزدیک مرز ترکیه بود و روز هایی که هوا صاف بود می شد کوه ه‪22‬ای سرس‪22‬بز ترکیه را دید ‪.‬‬
‫محلی ها به شوخی می گفتند که روز ه‪22‬ایی که ب‪22‬اد می‌وزد آدم می تواند ب‪22‬وی کب‪22‬اب مخص‪22‬وص ت‪22‬رک ها را بش‪22‬نود ‪ .‬اما از ش‪22‬وخی‬
‫گذشته جزیره به سواحل ترکیه نزدیک تر بود تا به نزدیکترین جزیره یونانی وآنجا آسیای صغیر در برابر چشمانمان‪ 2‬پدیدار بود ‪.‬‬
‫در میدان شهر ‪،‬مجسمه‪ 2‬ای از قهرمان دوره استقالل یونان قرار داشت ‪.‬او در یونان دست به ش‪22‬ورش زده و قی‪22‬امی را بر علیه ت‪22‬رک‬
‫ها که آن زمان کنترل جزیره را در اختیار داشتند ‪،‬تدارک دیده بود ‪ .‬اما ترک ها او را دستگیر کرده و به مرگ محکوم ک‪22‬رده بودند ‪.‬‬
‫آنها ‪ ،‬دیرک نوک تیزی را توی میدان ای که نزدیک بندر بود گذاشته بودند‪ .‬مرد بینوا را برهنه کرده واو را روی دی‪22‬رک نش‪22‬انده‬
‫بودند‪ .‬وزن بدن مرد باعث شده بود تا دیرک از نشيمنگاه او داخل شده و از داخل بدنش گذشته و سرانجام از ده‪22‬انش ب‪22‬یرون بیاید ‪.‬‬
‫راهی ب‪2‬رای م‪2‬ردن که به نحو غ‪2‬یر قابل ب‪22‬اوری کند و آزار دهن‪2‬ده است‪.‬مجس‪22‬مه را در هم‪2‬ان نقطه ای که تص‪2‬ور می ر فت آن اتف‪22‬اق‬
‫افتاده‪،‬گذاشته بودند‪ .‬اوایل که مجسمه‪ 2‬را آنجا قرار داده بودند حتما خیلی تاثیر گذاربوده اما اکن‪2‬ون بر اثر ب‪2‬اد دریا و گ‪2‬رد و غب‪2‬ار و‬
‫فضله مرغ های دری‪2‬ایی به س‪2‬ختی می شد ح‪2‬تی ص‪2‬ورت آن را تش‪2‬خیص داد ‪ .‬محلی ها ح‪2‬تی نیم نگ‪2‬اهی هم به مجس‪2‬مه‪ 2‬ق‪2‬ديمي نمی‬
‫انداختند و این طور به نظر می آمد که قهرمان هم به نوبه خویش ‪ ،‬به مردم‪ ،‬به جزیره و به تمامی دنیا پشت کرده ‪.‬‬
‫هر وقت که من و ایزومی در کافه توی هوای آزاد می نشستیم ‪،‬آب جو یا قهوه می خوردیم و بی هدف به قایق ه‪22‬ای بن‪22‬در و تپه ه‪22‬ای‬
‫دور دست ترکیه نگاه می کردیم ‪،‬خودمان را در مرز اروپا احساس می ک‪22‬ردیم‪ .‬ب‪2‬ادی که آنجا می وزید ب‪22‬اد م‪2‬رز جه‪22‬ان ب‪2‬ود ‪ .‬حس و‬
‫حال گریز ناپذیری از گذشته ها همه جا را پوشانده بود وآنجا این احساس به من دست می داد که این حقیقت غ‪2‬ریب ‪ ،‬چ‪2‬یزی بیگانه‬
‫و دور از دسترس ‪،‬مبهم اما مالیم تمام وجودم را در خود فرو برده و ته رنگ آن ماده ‪ ،‬چشم ها و پوست بدن و چهره آدم ه‪22‬ایی را‬
‫که توی بندر بودند ‪،‬پوشانده ‪.‬‬
‫آن وقت ها قادر به درک این حقیقت نبودم که من هم بخشی از این صحنه هستم ‪ .‬اهمیتی نداشت که چه نقشی در آن ص‪22‬حنه ای که‬
‫در اطرافم بود داشتم ‪،‬که چقدر آن هوا را استنشاق می کردم ‪ ،‬چون هیچ گونه ارتباط بنیادی مابین من و تمامی آنها نبود ‪.‬‬
‫دو م‪22‬اه قبل ‪ ،‬با همسر و پسر چه‪22‬ار س‪22‬اله ام ت‪2‬وی آپارتم‪22‬ان سه خوابه م‪22‬ان در یون‪2‬وکی[‪ 2]3‬توکیو زن‪2‬دگی می ک‪22‬ردیم ج‪2‬ای خیلی‬
‫بزرگی نبود ‪،‬از آن آپارتمان های ساده و معمولی بود ‪.‬من و همسرم برای خودمان یک اتاق داشتیم ‪،‬پسرم هم اتاق خ‪22‬ودش را داشت‬
‫و اتاق سوم را هم من به عنوان اتاق مطالعه استفاده می کردم ‪ .‬جای دنجی بود وچشم انداز قشنگی داشت‪ .‬آخر هفته ها ‪،‬سه نفری در‬
‫امتداد ساحل رود تاما[‪ 2 ]4‬قدم می زدیم ‪.‬توی بهار درخت های گیالس کنار رودخانه شکوفه می کرد ‪ .‬من پس‪22‬رم را ت‪22‬رک دوچرخه‬
‫سوار می‌کردم و برای تماشای تیم جاینتز ترایپلز[‪ ]5‬توکیو که تمرین های بهاری اش را انجام می داد می رفتیم ‪.‬‬
‫من در یک شرکت معمولی که کارش طراحی کتاب و مجله بود کار می‌کردم ‪ .‬آنجا مرا طراح صدا می کردند و چون کارمان خیلی‬
‫شسته و رفته بود ‪،‬این عنوان خیلی توی چشم می زد‪ .‬توي کار ما از چیز های پر زرق و برق و تخیلی خبری نبود ‪ .‬بیش‪22‬تر وقت ها‬
‫کار خیلی شلوغ می شد و چند بار هم اتفاق افتاده بود که مجبور شده بودم تا دیروقت توی دفتر کارم بم‪22‬انم ‪ .‬بعضی از ک‪22‬ار ها اشك‬
‫ام را در مي آورد ‪،‬اما از کارم ناراضی نبودم وخود شرکت هم جای راحتی بود ‪ .‬چون آنجا ارشدیت داشتم ‪،‬می توانستم س‪22‬فارش‬
‫ها را خودم انتخاب کنم و هر طور که دلم می خواست آن ها را انجام ب‪22‬دهم ‪ .‬رئیسم آدم خ‪2‬وبی ب‪2‬ود و رابطه ام با همک‪2‬ار انم خیلی‬
‫خوب بود‪ .‬برای همین اگر همه چیز طبق روال عادی پیش می رفت می توانستم کارم را همانجا ادامه بدهم و زن‪22‬دگیم مثل رود م‪22‬ول‬
‫دو[‪ 2]6‬يا دقیق تر بگویم مثل آب های بی نام ونشان اي که رودخانه مول دو را به وجود می آورد‪ ،‬با سرعتی زی‪22‬اد جری‪22‬ان پی‪22‬دا می‬
‫کرد‪ ،‬وبه دریا می ریخت ‪.‬‬
‫اما همان وقت بود که با ایزومی آشنا شدم ‪.‬‬
‫ایزومی ده سال از من جوان تر بود ‪ .‬ما در حین کار همدیگر را می دیدیم و اولین باری که چشممان به همدیگر افتاد چ‪22‬یزی بینم‪22‬ان‬
‫اتفاق افتاد ‪ .‬نه از آن چیز هایی که بيشتروقت ها بين مردم اتفاق می افتد ‪ .‬بعد از آن چند بار همدیگر را دیدیم تا درباره جزئیات کار‬
‫مشترکمان صحبت کنیم ‪ .‬یا من به اتاق او می رفتم یا او به دفتر من می آمد‪ .‬مالقات های ما همیشه کوت‪22‬اه ب‪22‬ود‪ ،‬آدم ه‪22‬ای دیگ‪22‬ری هم‬
‫کنارمان بودند و فقط موضوع کار در میان بود‪ .‬اما وق‪22‬تی که ک‪2‬ار تم‪2‬ام شد احس‪2‬اس تنه‪2‬ایی هولن‪22‬اکی م‪2‬را در بر گ‪2‬رفت ‪ .‬انگ‪22‬ار که‬
‫چیزی کامالً حیاتی را از من به زورگرفته باشند ‪ .‬سال ها بود که چنین احساسی نداشتم و فکر می کنم که ايزومي هم همین احس‪22‬اس‬
‫را داشت ‪.‬‬
‫یک هفته بعد ‪،‬او به خاطر مسئله ای جزئی به من تلفن کرد و ما درباره آن حرف زدیم ‪ .‬من لطیفه ای تعریف کردم و او خندید ‪ .‬من‬
‫پرسیدم ‪ :‬دلش می‌خواهد که با هم بیرون برویم و نوشیدنی بخوریم ؟‬
‫ما به کافه‪ 2‬کوچکی رفتیم و نوشیدنی خوردیم ‪ .‬دقیقا ی‪2‬ادم نمی آید که درب‪2‬اره چه چ‪2‬یزی ص‪2‬حبت ک‪2‬ردیم اما ه‪2‬زاران موض‪2‬وع ب‪2‬رای‬
‫صحبت پیدا کردیم و حتی صحبت هایمان ممکن بود تا ابد هم طول بکشد ‪ .‬من هر چ‪22‬یزی را که او می خواست بگوید مثل ب‪22‬رق به‬
‫روشنی می گرفتم و چیزهايی را كه نمیتوانستم به کس دیگری بگویم او با چنان دقتی در می یافت که مرا متحیر می کرد ‪ .‬ما ه‪22‬ردو‬
‫ازدواج کرده بودیم و هیچ شکایتی از زندگی متاهلی م‪2‬ان نداش‪2‬تیم ‪ .‬همس‪2‬رانمان را دوست داش‪2‬تیم و به آنها اح‪2‬ترام می گذاش‪2‬تیم ‪ .‬اما‬
‫پیدا کردن کسی که آدم بتواند احساس‪22‬اتش را خیلی روشن و کامل ب‪22‬رای او بی‪22‬ان کند يك معج‪22‬زه کوچک است ‪ .‬بیش‪22‬تر آدم ها هیچ‬
‫وقت در تمام عمرشان چنین کسی را پیدا نمی کنند ‪ .‬اشتباه است که آدم چ‪2‬نین چ‪22‬یزی را عشق بنامد چ‪22‬ون بیش‪2‬تر یک هم حسی کامل‬
‫است ‪.‬‬
‫ما کم کم مرتب برای نوشیدن بیرون می رفتیم ‪ .‬ش‪22‬وهر او به خ‪22‬اطر ک‪22‬ارش دیر وقت می آمد ب‪22‬رای همین او می توانست هر وقت‬
‫که دوست داشت بیاید و ب‪22‬رود ‪ .‬اما هر وقت که ما با هم ب‪22‬ودیم زم‪22‬ان با س‪22‬رعت می گذشت‪، 2‬یک دفعه به س‪22‬اعت ها يم‪22‬ان نگ‪22‬اه می‬
‫کردیم و می فهمیدیم که ممکن است به آخرین قط‪2‬ار هم نرس‪2‬یم‪ .‬خ‪2‬داحافظی ک‪2‬ردن با او همیشه ب‪2‬رایم س‪2‬خت ب‪2‬ود‪ ،‬چ‪2‬ون هن‪2‬وز خیلی‬
‫چیزها بود که می خواستم به او بگویم‪.‬‬
‫هیچ کداممان نمی خواستیم آن یکی را براي كاري اغوا کنیم اما این مسئله اتفاق افت‪2‬اد ‪ .‬تا آن وقت هردویم‪2‬ان به همس‪2‬رانمان وف‪2‬ادار‬
‫بودیم اما برای این کار دلیل ساده ای داشتیم ‪ .‬ما باید این کار را می ک‪22‬ردیم و ب‪22‬رای همین هم احس‪22‬اس گن‪22‬اه نمی ک‪22‬ردیم ‪ .‬ن‪22‬وازش تن‬
‫ایزومی ‪ ،‬در آغوش کشیدن او و مغازله با او همه پیامد طبیعی ص‪22‬حبت ه‪22‬ای ما ب‪22‬ود‪ .‬آن ق‪22‬در ط‪22‬بیعی که عشق ب‪22‬ازی ما منبع ل‪22‬ذت‬
‫جسمانی و غم افزا نبود ‪ .‬بلکه عمل خوشایند و آرامی بود که عاری از هر گونه تظاهری بود ‪ .‬از همه چیز بهتر ح‪22‬رف ه‪22‬ای آرام‬
‫بخشی بود که بعد از عشق ب‪2‬ازی به هم می زدیم ‪ .‬من تن او را نزدیک می کش‪2‬یدم و او خ‪2‬ودش را در می‪2‬ان ب‪2‬ازوان من ق‪2‬رار می‬
‫داد‪ .‬ما با زبان خصوصی خودمان به نجوا با هم حرف می زدیم ‪.‬‬
‫من و ایزومی هر وقت که می شد همدیگر را می دیدیم ‪ .‬شاید عجیب به نظر بیاید یا شاید هم خیلی عجیب نباشد اما من و او کامال‬
‫خودمان را متقاعد کرده بودیم که زندگی خانوادگی م‪22‬ان یک ط‪22‬رف معادله است و رابطه بین ما ط‪22‬رف دیگر ب‪22‬دون این که مش‪22‬کل‬
‫وجود داشته باشد‪ .‬یا این که رابطه ما بدون این که مش‪2‬کلی به وج‪2‬ود بیاید تا ابد می تواند همینط‪2‬ور ادامه داش‪2‬ته باشد‪ .‬ما متقاعد ش‪22‬ده‬
‫بودیم که رابطه ما هیچ وقت برمال نمی شود ‪ .‬این حقیقت داشت که ما با همدیگررابطه داش‪22‬تیم اما این رابطه که به کسی ص‪22‬دمه نمی‬
‫زد ‪ .‬شب هایی که با ایزومی بودم دیر وقت به خانه می رفتم و مجبور می شدم برای همسرم قصه ای سر هم کنم و عذاب وج‪22‬دان‬
‫می گرفتم ‪ .‬اما هیچ وقت به نظرم نمی آمد که دارم به او خیانت می کنم ‪ .‬من و ایزومی رابطه ای کامال صمیمی و مشخص داشتیم‪.‬‬
‫اگر همه چیز به خوبی پیش می رفت این رابطه تا ابد همینط‪2‬ور ادامه می‌ی‪22‬افت‪.‬ما ودکا و نوش‪22‬یدنی می خ‪2‬وردیم و هر وقت که می‬
‫شد زیر مالفه می‌رفتیم ‪.‬شاید هم روزی از دروغ گفتن به همسرانمان خسته می شدیم و تصمیم می گرف‪22‬تیم تا بگ‪22‬ذاریم که این رابطه‬
‫خیلی طبیعی از بین برود تا بتوانیم به زندگی راحت ومحقرمان برگردیم ‪ .‬نمی توانم ثابت کنم ‪ ،‬فقط این طور احس‪22‬اس می کنم به هر‬
‫حال فکر نمی کنم که خیلی بد می شد ‪ .‬اما به گذشته که نگاه می کنم این بازی گریز ناپذیر تقدیر ب‪22‬ود كه ب‪22‬اعث شد تا ش‪22‬وهر ای‪22‬زومی‬
‫از رابطه ما بو ب‪22‬برد ‪ .‬او بعد از اس‪22‬تنطاق ای‪22‬زومی در حالیکه ک‪22‬امال کن‪22‬ترلش را از دست داده ب‪22‬ود به خانه ما آم‪22‬ده ب‪22‬ود ‪ .‬آن موقع‬
‫همسرم تنها بود و در کل همه چیز خیلی بد تمام شد ‪ .‬وقتی به خانه رسیدم همسرم از من خواست تا همه چ‪22‬یز را ب‪22‬رایش تعریف‬
‫کنم ‪ .‬ایزومی همه چیز را به گردن گرفته بود ‪ .‬برای همین دیگر نمی توانستم از خ‪22‬ودم قصه ای سر هم کنم ‪ .‬همه ما ج‪22‬را را ب‪22‬رای‬
‫او تعریف کردم و گفتم‪ « :‬اصال این طور نیست که من عاشق ش‪22‬ده باشم ‪ .‬این یه ج‪22‬ور رابطه خاص‪22‬یه ‪ .‬اما ک‪22‬امال با رابطه ای که با‬
‫تو دارم فرق می کنه ‪ .‬مثل شب و روز‪ .‬تو هیچ وقت متوجه این رابطه نشدی درسته؟ این نش‪22‬ون می ده که این رابطه اصال اون‬
‫چیزی که تو فکر می کنی نیست ‪».‬‬
‫اما همسرم به حرف من گوش نداد ‪ .‬این ماجرا برای او ض‪2‬ربه س‪2‬ختی ب‪2‬ود سر جا خش‪2‬کش زد‪ ،‬بی ح‪2‬رکت مان‪2‬ده ب‪2‬ود و ح‪2‬تی یک‬
‫کلمه هم حرف نمی زد ‪ .‬روز بعد همه وسایلش را جمع کرد و توی ماشین گذاشت و به خانه پدرش ت‪22‬وی چیگا س‪22‬اکی[‪ 2 ]7‬رفت و‬
‫پسرمان را هم با خودش ب‪22‬رد ‪ .‬چند ب‪22‬ار با او تم‪22‬اس گ‪22‬رفتم اما حاضر نشد پ‪22‬ای تلفن با من ح‪22‬رف بزند ‪ .‬به ج‪22‬ای او پ‪22‬درش آمد و با‬
‫تهدید گفت ‪ «:‬اصال دلم نمی خواد به بهونه های غ‪2‬یر موجه تو گ‪2‬وش کنم ‪ .‬دیگه ممکن نیست ب‪2‬زارم دخ‪2‬ترم به خونه حروم‪2‬زاده ای‬
‫مثل تو برگرده ‪ ».‬او از اول هم با ازدواج ما مخالف بود ‪ .‬و لحن صدایش هم نشان می داد که آخر سر مشخص شده که حق با ب‪2‬وده‬
‫‪.‬‬
‫در نهایت ناامی‪22‬دی چند روزی مرخصی گ‪22‬رفتم و پریش‪22‬ان روی تخت افت‪22‬ادم ‪ .‬ای‪22‬زومی به من زنگ زد ‪ .‬او هم تنها ب‪22‬ود‪ .‬ش‪22‬وهر او‬
‫رهایش کرده بود ‪ .‬اما قبل از آن حسابی گوش مالی اش داده بود ‪ .‬یک قیچی برداشته بود و تمام لباس ه‪22‬ای او را از اورکت گرفته تا‬
‫زیر پوش ریز ریز کرده بود ‪ .‬ایزومی نمی دانست که او کجا رفته و به من گفت ‪«:‬درمون‪22‬ده ش‪22‬ده م نمی دونم چیک‪22‬ار کنم‪ .‬همه چ‪22‬یز‬
‫خ‪22‬راب ش‪22‬ده و دیگه مثل اول نمیشه ‪ .‬اون دیگه هیچ وقت ب‪22‬رنمی گ‪22‬رده ‪ ».‬و پشت تلفن به هق هق افت‪22‬اد ‪.‬او و ش‪22‬وهرش از زم‪22‬ان‬
‫دبیرستان به همدیگر عالقمند بودند ‪ .‬می خواستم او را آرام کنم اما چه بایدمی گفتم ‪.‬‬
‫سرانجام او گفت ‪ :‬بیا ب‪22‬ریم یه ج‪22‬ایی و نوش‪22‬یدنی بخ‪22‬وریم ‪ .‬ما به شی بویا[‪ 2]8‬رف‪22‬تیم ت‪22‬وی یک کافه‪ 2‬ش‪22‬بانه روزی تا ص‪22‬بح نوش‪22‬یدیني‬
‫خورديم ‪ .‬حساب‪ 2‬مقداری را که خورده بودم از دستم در رفته بود ‪ .‬بعد از آشنایی با همدیگر این اولین باری بود که ما حرفی ب‪22‬رای‬
‫گفتن نداشتیم ‪ .‬صبح که شد لیکور را کنار گذاشتیم و به سمت هارویوکو[‪ ]9‬رفتیم و توي دنيز[‪ ]10‬صبحانه خوردیم و قهوه نوشیدیم‬
‫‪ .‬همانجا بود که فکر رفتن به یونان به سر ایزومی زد پرسیدم‪:‬‬
‫«یونان »؟‬
‫در حالی که داشت به عمق چشم هایم نگاه می کرد گفت ‪ :‬ما دیگه نمیتونیم توی ژاپن راحت زندگی کنیم‪.‬‬
‫یونان ؟این فکر را توی ذهنم بررسی کردم ‪،‬ذهن ودکا گرفته ام نمی توانست از منطق پیروی کند ‪.‬‬
‫ایزومی گفت ‪ :‬همیشه دلم می خواست برم یونان ‪،‬این آرزوم بود ‪ .‬دلم می‌خواست برای ماه عسل برم اونجا ‪،‬اما پ‪22‬ول ک‪22‬افی نداش‪22‬تیم ‪.‬‬
‫خب‪ ،‬بیا دو تایی بریم و اونجا زندگی کنیم ‪ .‬ببین! اونجا دیگه دل‪2‬واپس چ‪2‬یزی نیس‪2‬تیم ‪ .‬مون‪2‬دن ت‪2‬وی ژاپن فقط آزارم‪2‬ون می ده ‪.‬هیچ‬
‫فایده ای هم نداره ‪».‬‬
‫من هیچ عالقه ای به یون‪22‬ان نداش‪22‬تم ‪ .‬اما مجب‪22‬ور ب‪22‬ودم که با او م‪22‬وافقت کنم ‪.‬بین خودم‪22‬ان مق‪22‬دار پ‪22‬ولی را که داش‪22‬تیم حس‪22‬اب ک‪22‬ردیم ‪،‬‬
‫ایزومی دو و نیم میلی‪22‬ون ین پس ان‪22‬داز داشت و من یک و نیم میلی‪22‬ون می توانس‪22‬تم ج‪22‬ور کنم که روی هم می شد چه‪22‬ار میلی‪22‬ون ین‬
‫یعنی چهل هزار دالر ‪.‬‬
‫ایزومی گفت ‪ «:‬با چهل هزار دالر میشه چند سالی توی یونان سر کرد ‪.‬بلیت هواپیما ح‪22‬دود چه‪22‬ار ه‪22‬زار دالر خ‪22‬رج داره ‪ .‬می مونه‬
‫سی و شش تا ‪ .‬اگه هر ماه هزار دالر خرج کنیم ‪،‬برای سه س‪22‬ال کافیه ‪ .‬دو س‪22‬ال و نیم ب‪2‬رای این که آب ها از آس‪22‬یاب بیفته ‪ .‬چی می‬
‫گی ؟ بیا بریم ‪ .‬بعدا همه چیز خودش رو براه میشه ‪».‬‬
‫نگاهی به اط‪2‬راف ام ان‪2‬داختم ‪ .‬اول ص‪22‬بح ب‪2‬ود و کافه پر از زوج ه‪2‬ای ج‪2‬وان ب‪2‬ود ‪ .‬ما تنها زوج ب‪2‬االی سی س‪22‬ال ب‪2‬ودیم و یقینا تنها‬
‫زوجی هم بودیم که داشتیم درباره برداشتن تمام پول هایمان و فرار به یونان پس از آن مصیبت حرف می زدیم ‪.‬با خودم فکر ک‪22‬ردم ‪:‬‬
‫عجب گندی شد ‪ .‬برای مدتی طوالنی به کف دستانم خیره شدم ‪ .‬آیا واقعا زندگیم به این جا رسیده بود ؟‬
‫باالخره گفتم ‪« :‬باشه‪ .‬بریم ‪».‬‬

‫روز بعد توی محل کار نامه استعفایم را تحویل دادم ‪ .‬رئیسم شایعات را شنیده بود و به این نتیجه رسیده بود که در آن لحظه به‪22‬ترین‬
‫کار برای من بیرون آمدن از آنجاست ‪ .‬همکارانم از این که می خواستم آنجا را ت‪22‬رک کنم جا خ‪22‬ورده بودند‪.‬اما هیچ ک‪22‬دام زی‪22‬اد تالش‬
‫نکردند تا این فکر را از سرم بیرون کنند‪.‬بعد از آن بود که تازه فهمیدم بیرون آمدن از کار اصال سخت نیست ‪ .‬وقتی آدم تص‪22‬میم‬
‫بگ‪22‬یرد که از شر چ‪22‬یزی خالص ش‪22‬ود دیگر چ‪22‬یزی ب‪22‬رای حفظ ک‪22‬ردن ب‪22‬اقی نمی ما ند ‪ .‬ن‪22‬ه‪ ،‬واقعا چ‪22‬یزی ب‪22‬اقی نمی ما ند ‪. .‬وق‪22‬تی‬
‫تصمیمت را بگیر ی ‪،‬دیگر چیزی نمی ماند که نتوانی از شر آن خالص بش‪22‬وی ‪ .‬درست مثل آن است که سر همه پ‪2‬ول ها یت قم‪22‬ار‬
‫کنی وبگویی ‪ :‬به جهنم ‪،‬سر هر چیزی که باقی مانده شرط بندی می کنم ‪ .‬چسبیدن به آن چه که باقی مانده به دردسرش نمی ارزد‪.‬‬
‫هر چیزی را که به فکرم می رسید ونیاز داشتم توی یک چمدان آبی رنگ سامسونیت معمولی گذاشتم ‪ .‬ایزومی هم همان قدر وسایل‬
‫برداشته بود ‪.‬‬
‫وقتی بر فراز مصر پرواز می کردیم ‪،‬ناگهان این ترس وحشتناک که ممکن است یکی دیگر اشتباهی چمدان مرا برداش‪22‬ته باشد ‪،‬م‪22‬را‬
‫در بر گرفت ‪ .‬هزاران چمدان سامسونیت آبی یک شکل توی دنیا وجود داشت ‪.‬ممکن ب‪22‬ود وق‪22‬تی به یون‪22‬ان می رس‪22‬یدم و چم‪22‬دان را‬
‫باز می کردم بفهمم که چمدان پر ازوسایل آدم دیگری است ‪ .‬حمله عصبی شدیدی بر من عارض شد ‪،‬اگر چمدان گم می شد به غیر‬
‫از ایزومی دیگر چیزی نمی ماند که مرا به زندگی خودم ارتباط بدهد ‪ .‬ناگهان احساس کردم که ناپدید شده ام ‪ .‬احساس عجیبی ب‪22‬ود‬
‫دیگرآن آدمی که توی هواپیما نشسته بود من نبودم ‪ .‬ذهن من اش‪22‬تباهی خ‪22‬ودش را به بس‪22‬ته ای که ش‪22‬بیه من ب‪22‬ود چس‪22‬بانده ب‪22‬ود‪ .‬ذهنم‬
‫کامال آشفته بود باید به ژاپن برمی گشتم و داخل تن واقعی خودم می رفتم ‪.‬اما اینجا توی هواپیمای جت نشسته بودم و بر ف‪22‬راز مصر‬
‫پرواز می کردم وهیچ بازگشتی درکار نبود این گوشت و پوستی که من موقتا اشغال کرده ب‪22‬ودم ‪ ،‬به نظ‪22‬رم گچی می آمد ‪ .‬اگر خ‪22‬ودم‬
‫را می خاراندم ‪،‬همه چیزاز هم متالشی می شد ‪ .‬لرزش غیر قابل کن‪22‬ترلی م‪22‬را در بر گ‪22‬رفت‪ .‬می دانس‪22‬تم که اگر این ل‪22‬رزش بیش‪22‬تر‬
‫غرق عرق‬‫ِ‬ ‫ادامه پیدا کند ‪،‬ممکن است این تکه ها از هم بشکافد و تبدیل به غبار بشوم ‪ .‬با وجود این که تهویه ها کار می کرد اما من‬
‫شده بودم ‪ .‬پیراهنم به بدنم چسبیده بود و بوی ب‪22‬دی از تنم بلند می شد ‪ .‬یک مرتبه ای‪2‬زومی دس‪22‬تم را محکم گ‪22‬رفت و م‪2‬را درآ غ‪2‬وش‬
‫کشید‪ .‬هیچ حرفی نمی زد اما می دانست که چه احساسی دارم ‪ .‬لرزش من نیم س‪22‬اعتی ط‪22‬ول کش‪22‬ید ‪ .‬دلم می خواست بم‪22‬یرم ‪،‬دلم می‬
‫خواست نوک لوله یک رولور را توی گوشم بگذارم و ماشه را بکشم تا ذهن و جسم ام به غبار تبدیل شود‪.‬‬
‫بعد از این که لرزش فروکش کرد‪،‬فکر کردم که سبک تر شده ام ‪ .‬و به شانه های مض‪22‬طربم اس‪22‬تراحت دادم و خ‪22‬ودم را به جری‪22‬ان‬
‫زمان سپردم ‪ .‬و به خوابی عمیق فرو رفتم ‪ .‬چشم که باز کردم ‪،‬آبهای نیلگون دریای اژه زیر پایمان قرار داشت ‪.‬‬
‫بزرگترین مشکلی که توی جزیره داشتیم بیکاری بود ‪ .‬آنجا کاری برای انجام دادن نداشتیم ‪.‬هیچ دوست و آشنایی نداش‪22‬تیم ‪ .‬جزی‪22‬ره‬
‫زمین تنیس یا سینما یا کتابی برای خواندن نداشت ‪ .‬آن قدر غیر منتظره ژاپن را ترک کرده ب‪2‬ودیم که فرام‪2‬وش ک‪2‬رده ب‪2‬ودم با خ‪2‬ودم‬
‫کتاب ببرم ‪ .‬یک نسخه از ترادژی آشیل را که ایزومی با خودش آورده بود ‪ ،‬هم‪22‬راه با دو رم‪22‬انی که ت‪22‬وی فرودگ‪22‬اه برداش‪22‬ته ب‪22‬ودم‬
‫خواندم ‪ .‬همه آنها را دوبار خواندم ‪ .‬توی بندر دکه ای بود که براي توریست ها وسایل می ف‪22‬روخت چند تا کت‪22‬اب انگلیسی داشت‪.‬‬
‫اما هیچ کدام از آنها چشمم را نگرفت ‪ .‬زمانی کار موردعالقه ام کتاب خواندن بود و همیشه تص‪22‬ور می ک‪22‬ردم که اگر وقت ک‪22‬افی‬
‫داش‪22‬ته باشم ‪،‬ت‪22‬وی کت‪22‬اب ها غلت می زنم ‪ .‬اما خیلی مض‪22‬حک ب‪22‬ود که اینجا تم‪22‬ام وقت ع‪22‬الم در اختی‪22‬ار من ب‪22‬ود اما چ‪22‬یزی ب‪22‬رای‬
‫خواندن نداشتم ‪.‬‬
‫ایزومی شروع به یادگیری زبان یونانی کرده بود و چند تا کتاب به زبان یونانی گرفته بود ‪ .‬ج‪22‬دولی درست ک‪22‬رده ب‪22‬ود که ت‪22‬وی آن‬
‫صرف افعال را نوشته بود و آن ها را با خ‪2‬ودش همه جا می ب‪2‬ردو از بر می خواند ‪ .‬آن ق‪22‬در پیش‪22‬رفت ک‪2‬رده ب‪2‬ود که بتوان‪22‬دبا زب‪22‬ان‬
‫یونانی دست و پا شکس‪2‬ته با مغ‪2‬ازه دار ها ح‪2‬رف بزند‪ .‬و هر وقت به کافه ای می رف‪2‬تیم با پیش‪2‬خدمت‪ 2‬ها ص‪2‬حبت کنند‪ .‬ب‪2‬رای همین‬
‫توانستیم چند نفر دوست و آشنا دست وپا کنیم ‪ .‬من هم برای آن که عقب نم‪2‬انم ‪،‬زب‪2‬ان فرانسه ام را تق‪2‬ویت ک‪2‬ردم ‪ .‬فکر می ک‪2‬ردم که‬
‫یک روزی به کارم بیاید‪،‬اما توی این جزیره کوچک لعنتی ‪،‬هیچ کس نبود که به زبان فرانسه حرف بزند‪ .‬توی ش‪22‬هر یک ج‪22‬وری‬
‫با انگلیسی سر می‌کردیم‪.‬تعدادی از قدیمی تر ها زبان ایتالیایی یا آلمانی می دانستند اما زبان فرانسه اصال به درد نمی خورد‪.‬‬
‫ما که هیچ ک‪22‬اری ب‪22‬رای انج‪22‬ام دادن نداش‪22‬تیم ‪،‬همه جا می رف‪22‬تیم ‪.‬تالش ک‪22‬ردیم تا ت‪22‬وی بن‪22‬در م‪22‬اهی بگ‪22‬یریم ‪ .‬اما ح‪22‬تی یک م‪22‬اهی هم‬
‫نتوانس‪22‬تیم بگ‪22‬یریم ‪ .‬مش‪22‬کل این نب‪22‬ود که م‪22‬اهی نب‪22‬ود ‪،‬بلکه آب خیلی زالل ب‪22‬ود و م‪22‬اهی ها می توانس‪22‬تند از ب‪22‬االی قالب ما را که می‬
‫خواستیم آنها را بگیریم ببینند‪ .‬ماهی حتما باید کر و کور می ب‪22‬ود تا این ط‪22‬وری ت‪22‬وی قالب بیفتد ‪ .‬من یک دف‪22‬تر نقاشی و یک دست‬
‫آبرنگ از یک مغازه محلی گرفتم ‪ .‬توی جزیره پرسه می زدم و از آدم ها ومناظر نقاشی می کردم ‪ .‬ایزومی کن‪22‬ارم می نشست و به‬
‫نقاشی هایم نگاه می ک‪2‬رد و فعل ه‪22‬ای یون‪2‬انی را حفظ می ک‪22‬رد ‪ .‬محلی ها ب‪2‬رای دی‪2‬دن نقاشی ها ی من می آمدند ‪ .‬من هم ب‪2‬رای وقت‬
‫گذرانی عکس آنها را می‌کشیدم که برایم موفقیت بزرگی محس‪22‬وب می شد ‪ .‬بیش‪22‬تر وقت ها وق‪22‬تی عکس را به آنها می دادم ‪ ،‬ب‪22‬رای‬
‫آب جو مهمانمان‪ 2‬می کردند ‪ .‬یک بار یک ماهیگیر یک اختاپوس درسته را به ما داد ‪.‬‬
‫ایزومی می گفت ‪« :‬تو می تونی با نقاشی کردن از چهره مردم پول دربیاری‪ .‬تو نقاشیت خوبه ‪.‬می تونی یه کار و کاس‪22‬بی کوچولو‬
‫باهاش راه بندازی ‪ .‬فکرشو بکن که اینجا نقاش ژاپنی وجود نداره ‪ .‬این دور و بر آدمهایی مثل تو زیاد نیستن ‪» .‬‬
‫من خندیدم ‪ .‬اما حرف های اوجدی بود ‪ .‬خودم را تصور کردم که توی جزایر یو نانی سفر می کنم و وسایل نقاشی اض‪22‬افی ام را بر‬
‫می دارم و از آب ج‪22‬وی مج‪22‬انی ل‪22‬ذت می ب‪22‬رم و به این نتیجه رس‪22‬یدم که فکر ب‪22‬دی نیست ‪ .‬ای‪22‬زومی ادامه داد ‪ «:‬من میشم راهنم‪22‬ای‬
‫توریست ها ی ژاپنی ‪،‬یه مدت که بگذره تعداد اونا اینجا زیادمیشه ‪ .‬این جوری می تونیم از پس اوضاع بربیایم ‪ .‬البته این ج‪22‬وری من‬
‫باید یاد گرفتن یونانی رو جدی تر بگیرم ‪».‬‬
‫پرسیدم ‪« :‬واقعا توفکر می کنی ما بتونیم دو سال و نیم اینجا بیکار بمونیم ؟»‬
‫ایزومی گفت ‪ « :‬تا وقتی که پول هامون روندزدن یا مریضی چیزی نشیم ‪ .‬اگه چیزغ‪22‬یر قابل پیش بی‪22‬نی اتف‪22‬اق نیفته می ت‪22‬ونیم سر‬
‫کنیم ‪ .‬اما بهتره که برای اتفاقات‪ 2‬غیرمنتظره هم آماده باشیم ‪».‬‬
‫گفتم ‪ «:‬من تقریبا هیچ وقت راهم به دکتر نیفتاده ‪».‬‬
‫ای‪22‬زومی به من خ‪22‬یره شد ‪،‬لب ه‪22‬ایش را یک ب‪22‬ری ک‪22‬رد وگفت ‪« :‬اگه من حامله بشم چی ؟اون وقت چیک‪22‬ار می ک‪22‬نی ؟ گ‪22‬یرم که از‬
‫خودت خیلی خوب مراقبت کنی ‪ ،‬اما همه گاهی وقت ها اشتباه می کنن ‪ .‬اگه این طوری بشه پول هامون خیلی زود تموم میشه ‪».‬‬
‫گفتم ‪ «:‬اگه کار به اینجا برسه مجبور میشیم برگردیم ژاپن ‪».‬‬
‫ایزومی به آرامی گفت ‪ «:‬تو متوجه نیستی‪ ،‬نه ؟ما دیگه نمی تونیم برگردیم ژاپن‪».‬‬
‫من به نقاشی کردن و ایزومی به یاد گرفتن زبان یونانی ادامه دادیم ‪ .‬این مدت آرام ترین دوره تمام زندگیم بود ‪ .‬غ‪22‬ذاهای س‪22‬اده می‬
‫خوردیم ‪ .‬ارزان ترین نوشیدنی ها را می نوشیدیم ‪ .‬هر روز از تپه ای که در آن نزدیکی بود باال می رف‪22‬تیم ‪ .‬ب‪22‬االی تپه یک روس‪22‬تا‬
‫بود و ا ز آنجا می شد جزیره های دیگری را که آن اطراف بودند دید‪ .‬هوای تازه و ورزش باعث شده بود تا هیکل متناسبی پیدا کنم‬
‫‪ .‬اما بعد از غروب آفتاب ‪،‬هیچ صدایی توی جزیره ش‪22‬نیده نمی شد‪ .‬در آن س‪22‬کوت من و ای‪22‬زومی به آرامی عشق ب‪22‬ازی می‌ک‪22‬ردیم‪.‬‬
‫در مورد همه چیز حرف می زدیم ‪ .‬دیگر نگران از دست دادن آخرین قطار یا دروغ هایی که باید به همسرانمان می گف‪22‬تیم نب‪2‬ودیم‬
‫‪ .‬آن زندگی عجیب و فراتر از باور بود ‪ .‬پائیز ذره ذره داشت به پایان می رسید ‪ .‬زمستان زود هنگام آمد ‪ .‬ب‪22‬اد برخاست و دریا به‬
‫تالطم در آمد ‪.‬‬
‫همان وقت بود که ماجرای گربه های آدم خوار را توی روزنامه خواندیم ‪ .‬توی همان روزنامه نوش‪22‬ته ب‪22‬ود که وض‪22‬عیت ام‪22‬پراتوری‬
‫ژاپن بدتر شده ‪ .‬اما ما روزنامه را برای این خریده بودیم که نرخ ارزها را نگاه کنیم ‪.‬قدرت ین ژاپن نسبت به دراخما[‪ ]11‬ی یونان‬
‫باالتر می رفت و این مسئله برای ما خیلی حیاتی بود ‪ .‬چون هر قدر که قدرت ین باالتر می رفت پول ما هم بیشتر میشد‪.‬‬
‫چند روز بعد از خواندن آن ماجرا بود که به ایزومی گفتم ‪ «:‬بیا در مورد گربه ها صحبت کنیم ‪ .‬وق‪22‬تی من بچه ب‪22‬ودم یه گربه داش‪22‬تم‬
‫که خیلی عجیب غیبش زد ‪» .‬‬
‫به نظرمی آمدکه ایزومی دوست دارد ادامه ماجرا را بشنود ‪ .‬سر از روی ج‪22‬دول فعل ه‪22‬ایش بلند ک‪22‬رد و به من نگ‪22‬اه ک‪22‬رد و گفت ‪:‬‬
‫چطوری ؟‬
‫گفتم ‪« :‬کالس دوم بودم یا شاید هم کالس سوم ‪ .‬ما توی یه خونه ساز مانی که باغچه ب‪22‬زرگی داشت زن‪22‬دگی می ک‪22‬ردیم ‪.‬ت‪22‬وی باغچه‬
‫یه درخت کاج خیلی بزرگ بود ‪ .‬اون قدر بزرگ بود که نمی شد باالی اون رو دید ‪ .‬من توی ایوون پشتی نشسته بودم وکت‪22‬اب می‬
‫خوندم و گربه مون داشت توی باغچه بازی می کرد ‪.‬گربه داشت به تنهایی جست وخیز می کرد‪ .‬از اون کارایی که گربه ها همیشه‬
‫می کنن‪ .‬گربه داشت با یه چیزی بازی می کرد و اصال خبر نداشت که من دارم اون رو تماشا می کنم ‪.‬هر چی بیشتر اونو نگ‪22‬اه می‬
‫کردم بیشتر می ترسیدم ‪ .‬به نظ‪2‬رم گربه جن زده ش‪2‬ده ب‪2‬ود ‪ .‬هی ب‪2‬اال و پ‪2‬ائین می پرید و موه‪2‬اش رو س‪2‬یخ س‪2‬یخ مي ك‪2‬رد ‪ .‬انگ‪2‬ار یه‬
‫ببر توی "سامبوی سیاه کوچولو[‪ " ]12‬شروع کرد به دویدن‬ ‫چیزی اونجا بود که من نمی تونستم ببینم ‪ .‬آخر سر ‪ ،‬گربه‪ ،‬درست مثل ِ‬
‫دور درخت کاج‪ .‬بعد یه دفعه جیغ کشیدو از ش‪22‬اخه ها ب‪22‬اال رفت ‪ .‬من فقط می تونس‪22‬تم ص‪22‬ورت ک‪22‬وچیکش رو که ت‪22‬وی ب‪22‬االترین‬
‫شاخه ها بود ببینم ‪ .‬هنوز عصبی و هیجانزده ب‪2‬ود ‪ .‬ت‪2‬وی ش‪2‬اخه ها مخفی ش‪2‬ده ب‪2‬ود وبه یه چ‪22‬یزی زل زده ب‪2‬ود‪ .‬من ص‪22‬داش زدم ‪ .‬اما‬
‫انگار که صدای منو نمی شنید ‪».‬‬

‫ایزومی پرسید ‪« :‬اسم گربه چی بود؟»‬


‫گفتم ‪« :‬یادم رفته ‪ .‬کم کم غروب شد و هوا تاریک شد ‪ .‬من دلواپس بودم و خیلی منتظر شدم تا گربه پ‪22‬ائین بی‪22‬اد آخر سر ه‪22‬وا ک‪22‬امال‬
‫تاریک شد و دیگه نتونستم گربه رو ببینم ‪».‬‬
‫ایزومی گفت ‪ «:‬زیاد عجیب نیست ‪ .‬خیلی اتفاق میفته که گربه ها این جوری غیبشون بزنه ‪ .‬مخصوصا وقتی موقع جفت گیریشون‬
‫باشه‪ .‬اونا زیادی هیجانزده میشن و نمی ت‪2‬ونن راه خونه خودش‪2‬ون روپی‪2‬داکنن ‪ .‬حتما وق‪2‬تی تو حواست نب‪2‬وده گربه از درخت پ‪2‬ائین‬
‫اومده ویه جایی رفته ‪».‬‬
‫گفتم ‪« :‬شاید ‪ ،‬اما اون وقت ها من یه بچه بودم و مطمئن بودم که گربه تصمیم گرفته باالی درخت زندگی کنه ‪ .‬حتما یه دلیلی داشت‬
‫که اون نمی‌خواست پائین بیاد‪ .‬من هر روز توی ایوون می نشستم و به باالی درخت کاج نگ‪22‬اه می ک‪22‬ردم و امی‪22‬دوار ب‪22‬ودم که گربه‬
‫رو که از باالی شاخه ها نگاه می کردببینم ‪».‬‬
‫به نظ‪2‬رم آمد که حوص‪2‬له ای‪2‬زومی سر رفته ‪ .‬او س‪2‬یگار دومش را روشن ک‪2‬رد دست اش را بلند ک‪2‬رد ‪ ،‬به من نگ‪2‬اه ک‪2‬رد وپرس‪2‬ید ‪«:‬‬
‫اصال به بچه ات فکر می‌کنی ؟»‬
‫نمی دانستم که چه جوابی باید بدهم ‪ .‬برای همین صادقانه گفتم ‪« :‬آره ‪.‬گ‪22‬اهی وقت ها ‪ .‬اما نه همیشه ‪ .‬گ‪22‬اهی وقت ها یه چ‪22‬یزی اون‬
‫رو یادم میندازه ‪».‬‬
‫پرسید ‪« :‬دلت نمی خواد که اون رو ببینی ؟»‬
‫گفتم ‪ «:‬چرا ‪ .‬گاهی وقتا دلم می خواد ‪».‬‬
‫اما دروغ می گفتم ‪ .‬داشتم به این فکر می کردم که احساسم در این موردباید این طوری باشد‪ .‬وقتی کن‪22‬ار ش ب‪22‬ودم فکر می ک‪22‬ردم که‬
‫او قشنگ ت‪2‬رین موج‪2‬ود دنیاست ‪ .‬ه‪2‬روقت دیر به خانه می رس‪2‬یدم ‪،‬اول به ات‪2‬اق او می رفتم تا ص‪2‬ورت اش را در خ‪2‬واب ب‪2‬بینم ‪.‬‬
‫بعضی وقت ها دلم می خواست آنقدر محکم او را بغل کنم که ممکن بود تم‪22‬ام اس‪22‬تخوان ه‪22‬ایش بش‪22‬کند ‪ .‬ح‪22‬اال همه چ‪22‬یز درب‪22‬اره او‬
‫‪،‬صورتش ‪،‬صدایش ‪،‬حرکاتش در سرزمین ای دور دست مانده ب‪2‬ود ‪ .‬و تنها چ‪22‬یزی که به وض‪2‬وح ی‪2‬ادم می آمد ب‪2‬وی ص‪22‬ابونش‬
‫بود ‪ .‬همیشه دوست داشتم که او را به حمام ببرم و تن اش را بشویم ‪ .‬بدنش خیلی حساس‪ 2‬بود ‪ .‬برای همین همسرم همیشه ص‪22‬ابون‬
‫مخصوص برایش می‌گرفت ‪ .‬تنها چیزی که درباره پسرم در خاطرم مانده بود بوی همان صابون بود ‪.‬‬
‫ایزومی گفت ‪ « :‬اگه تو دلت بخواد برگ‪22‬ردی ژاپن‪ ،‬من نمی ت‪2‬ونم جل‪22‬وی تو رو بگ‪22‬یرم ‪ .‬نگ‪22‬ران من نب‪22‬اش یه ج‪22‬وری از پس اوض‪22‬اع‬
‫برمیام ‪».‬‬
‫سری تکان دادم‪ .‬اما می دانستم که قرارنیست این اتفاق بیفتد ‪.‬‬
‫ایزومی گفت ‪« :‬دلم می خواد بدونم وقتی پسرت بزگ بشه همون جوری در مورد تو فکر می کنه که االن در موردت فکر می کنه‬
‫‪ ،‬که تو هم مثل یه گربه باالی درخت کاج ناپدید شدی ‪».‬‬
‫گفم ‪« :‬شاید »و خندیدم ‪.‬‬
‫ایزومی سیگارش را توی زیرسیگاری له کرد‪ ،‬آهی کشید و گفت ‪ «:‬بیا بریم خونه‪ .‬باشه ؟»‬
‫گفتم ‪ :‬اما هنوز صبحه ‪».‬‬
‫گفت ‪« :‬چه عیبی داره ؟»‬
‫گفتم ‪« :‬هیچی ‪».‬‬

‫نیمه های شب که بیدار شدم ایزومی نبود ‪ .‬نگاهی به ساعت کنار تخت انداختم ‪ .‬ساعت دوازده و نیم بود ‪ .‬کور مال کورم‪22‬ال دنب‪22‬ال‬
‫چراغ گشتم و آن را روشن کردم و نگاهی به اتاق انداختم ‪.‬همه چ‪2‬یز آن ق‪2‬در آرام ب‪2‬ود که انگ‪2‬ار یکی م‪2‬وقعی که خ‪2‬واب ب‪2‬ودم وارد‬
‫اتاق شده و گرد سکوت را همه جا پاشیده‪ .‬دو تا ته سیگار له شده سالیم توی زیر سیگاری بود و یک پاکت مچاله شده سیگار کنار آن‬
‫بود‪ .‬از رختخواب بلند شدم و به اتاق نشیمن رفتم‪ .‬آنجا هم نب‪2‬ود ‪ .‬ت‪2‬وی آش‪22‬پز خانه و حم‪2‬ام هم نب‪2‬ود ‪ .‬در را ب‪2‬از ک‪22‬ردم و نگ‪22‬اهی به‬
‫حیات انداختم ‪ .‬فقط یک جفت صندلی راحتی آنجا بود که نور درخش‪22‬ان م‪22‬اه رویش‪2‬ان افت‪2‬اده ب‪2‬ود ‪ .‬خیلی آرام ص‪22‬دا زدم ‪ «:‬ای‪22‬زومی‬
‫»جوابی نیامد ‪ .‬دوباره بلندتر صدا زدم ‪ .‬قلبم داشت به تندی می تپید ‪ .‬آیا این صدا ‪ ،‬صدای خ‪22‬ودم ب‪22‬ود ؟ خیلی بلند و غ‪22‬یر ع‪22‬ادی به‬
‫نظرمی آمد ‪ .‬اما هیچ جوابی نیامد ‪ .‬نسیم مالیمی ازسمت دریا می وزید و برگهای چمن های وسیع را به تک‪22‬ان در می‌آورد ‪ .‬در را‬
‫بستم و به آشپزخانه برگشتم و نصف لیوان نوشيدني برای خودم ریختم تا کمی آرامش پیدا کنم ‪.‬‬
‫نور درخشان ماه از پنجره آشپزخانه داخل می شد و سایه های وهم آوری را روی دی‪22‬وار ها و کف آن می ان‪22‬داخت ‪ .‬همه چ‪22‬یز مثل‬
‫صحنه ای نمادین از یک نمایش مدرن به نظر می آمد ناگهان یاد شبی افتادم که گربه ب‪22‬االی درخت ک‪22‬اج غیب ش‪22‬ده ب‪22‬ود ‪ .‬آن شب‬
‫درست مثل همین شب بود ‪ .‬ماه کامل بود و هیچ ابری در آس‪22‬مان نب‪22‬ود ‪.‬آن شب بعد از ش‪22‬ام دوب‪22‬اره روی ای‪22‬وان رفته ب‪22‬ودم تا دنب‪22‬ال‬
‫گربه بگ‪2‬ردم ‪ .‬هر چه از شب می گذشت ن‪2‬ور م‪22‬اه درخش‪2‬انتر می شد ‪ .‬نمی دانم چه دلیلی داشت ولی نمی توانس‪22‬تم چشم از درخت‬
‫کاج بردارم ‪ .‬یقین داشتم که هر از گاهی می توانم چشم ه‪2‬ای گربه را که از البه‌الی ش‪22‬اخه ها ب‪2‬رق می زد ب‪2‬بینم ‪ .‬اما همه این ها‬
‫فقط یک توهم بود ‪.‬‬
‫پیراهن ضخیمی پوشیدم و شلوار جین به تن کردم و سکه هایی را که روی میز بود برداشتم ‪ :‬آنها را داخل جیبم گذاش‪22‬تم و ب‪22‬یرون‬
‫زدم ‪ .‬حتما ایزومی خوابش نگرفته بود و رفته بود تا قدم بزند ‪ .‬حتما همین ب‪22‬ود ‪ .‬ب‪22‬اد ک‪22‬امال خوابی‪22‬ده ب‪22‬ود و تنها ص‪22‬دایی که می آمد‬
‫صدای کفش های تنیس خودم ب‪2‬ود که مثل ص‪2‬دای اغ‪22‬راق ش‪22‬ده ت‪2‬وی فیلم ها روی شن ها ف‪2‬رود می آمد ‪ .‬به این نتیجه رس‪2‬یدم که‬
‫حتما ایزومی به بندر رفته ‪ .‬تنها یک راه بود که به سمت بندر می رفت ‪ .‬برای همین هم گمش نمی کردم ‪ .‬چ‪22‬راغ ه‪22‬ای خانه ه‪22‬ای‬
‫کنار جاده همه خاموش بود ‪.‬و نور ماه زمین را به رنگ نقره ای در آورده بود ‪ .‬زمین مثل اعماق دریا به نظر می رسید‪.‬‬
‫توی نیمه راه بندر بود که صدای ضعیف موسیقی را شنیدم و ایستادم‪ .‬اول فکر کردم که دچار توهم شده ام ‪ .‬درست مثل م‪22‬وقعی که‬
‫فشار هوا تغییر پیدا می کند و صدای زنگ توی گوش آدم می پیچد‪ .‬اما وقتی با دقت گوش کردم ‪ .‬می توانس‪2‬تم ص‪22‬دای موس‪2‬یقی را‬
‫بشنوم ‪ .‬نفس ام را مثل آنکه بخواهم ذهنم را در تاریکی درون خودم غرق کنم‪ ،‬حبس کردم و با دقت گوش دادم ‪ .‬نه هیچ شکی نب‪22‬ود‪.‬‬
‫موسیقی بود‪ .‬یکی داشت یک وسیله موسیقی می نواخت‪ .‬یک موسیقی زنده بود و از دس‪22‬تگاه پخش نمی شد‪ .‬اما این چه ج‪22‬ور وس‪22‬یله‬
‫موسیقی بود؟ یک وسیله موسیقی شبیه ماندولین[‪ 2]13‬که آنتونی ک‪2‬وئین ت‪2‬وی فیلم زورب‪2‬ای یون‪2‬انی[‪ 2]14‬با آن می رقص‪2‬ید ؟ یک‬
‫بوزوکی[‪ ]15‬؟ اما چه کسی در این دل شب بوزوکی می زد و کجا ؟‬
‫به نظ‪22‬رم آمد که موس‪22‬یقی از روس‪22‬تای ب‪22‬االی تپه ای که ما هر روز ب‪22‬رای ورزش ک‪22‬ردن آنجا می رف‪22‬تیم می آید ‪ .‬ت‪22‬وی دو راهی‬
‫ایستادم و دو دل ماندم که چه کار باید بکنم ‪ .‬و از کدام طرف بروم ‪ .‬حتما ایزومی هم صدای موس‪2‬یقی را ش‪2‬نیده ب‪2‬ود ‪ .‬حس خاصی‬
‫به من می گفت که حتما ا یزومی صدای موسیقی را شنیده و دنبال آن رفته ‪.‬‬
‫باالخره تصمیم ام راگرفتم و به سمت‪ 2‬راست رفتم و از شیبی که خیلی خوب می شناختم باال رفتم ‪ .‬هیچ درختی کن‪22‬ار ج‪22‬اده نب‪22‬ود ‪.‬‬
‫فقط بوته هایی به بلندی زانو بود که در سایه ص‪22‬خره ها مخفی ش‪22‬ده ب‪22‬ود ‪ .‬هرچه بیش‪22‬تر جلو می رفتم ‪،‬ص‪22‬دای موس‪22‬یقی بلن‪22‬دتر و‬
‫واضح تر می شد ‪ .‬می توانستم صدای موس‪22‬یقی را به وض‪22‬وح بش‪22‬نوم ‪ .‬ح‪22‬الت س‪22‬رزنده ای داشت ‪ .‬به نظر می رس‪22‬ید که یک ج‪22‬ور‬
‫مهمانی توی روستای باالی تپه گرفته اند ‪ .‬بعد یادم آمد که صبح همان روز توی بندر جشن عروسی بزرگی را دیده بودیم ‪ .‬حتما‬
‫همان مهمانی عروسی بود که تا شب ادامه داشت ‪.‬‬
‫همان وقت بود که بی هیچ هشداری ناپدید شدم ‪.‬‬
‫شاید به خ‪22‬اطر ن‪2‬ور م‪22‬اه ب‪2‬ود ‪ .‬یا به خ‪22‬اطر موس‪22‬یقی نیمه شب ‪ .‬با هر ق‪22‬دمی که ب‪2‬رمی داش‪2‬تم احس‪22‬اس می ک‪2‬ردم که بیش‪2‬تر به عمق‬
‫شنزاری که هویتم در آن ناپدید شده ‪ ،‬فرو می روم ‪ .‬درست مثل همان احساسی ب‪22‬ود که موقع پ‪22‬رواز بر ف‪22‬راز مصر ت‪22‬وی هواپیما‬
‫داشتم ‪ .‬این من نبودم که توی نور ماه راه میرفتم‪ .‬آن من نب‪22‬ودم بلکه مجس‪22‬مه‪ 2‬ای ب‪22‬ود که از گچ درست ش‪22‬ده ب‪22‬ود ‪ .‬دس‪22‬تم را روی‬
‫ت من نب‪22‬ود ‪ .‬قلبم در س‪22‬ینه می تپید و خ‪22‬ون را با س‪22‬رعت دیوانه واری‬ ‫صورتم کشیدم ‪ .‬اما صورت مال من نبود و آن دست‪ ،‬دس‪ِ 2‬‬
‫داخل تنم به گردش در می آورد ‪ .‬این بدن ‪،‬آدمکی گچی بود ‪،‬یک آدمک طلسم شده که ساحره ای در آن حی‪22‬اتی ف‪22‬انی دمی‪22‬ده ب‪22‬ود ‪.‬‬
‫پرتو زندگی حقیقی داشت از بین می رفت ‪ .‬عضالت س‪22‬اختگی و م‪22‬وقت من داشت به ح‪22‬رکت در می آمد‪ .‬من آدمکی ب‪22‬ودم که باید‬
‫قربانی می شد ‪.‬‬
‫واقعی من کجاست‪ 2‬؟‬
‫ِ‬ ‫من‬
‫ِ‬ ‫پس‬ ‫«‬ ‫که‬ ‫به حیرت افتادم‬
‫ناگهان صدای ایزومی از ناکجا آباد به گوشم رسید که می گفت ‪ :‬خو ِد واقعی تو رو گربه ها خورده ن ‪ .‬اینجا که ایس‪22‬تاده ب‪22‬ودی اون‬
‫گربه ها ی گرسنه تو رو دریدَن ‪ .‬همه جای تو رو خوردن و فقط استخونات مونده‪.‬‬
‫نگاهی به اطراف انداختم ‪ .‬حتما همه این ها توهم ب‪22‬ود ‪ .‬تنها چ‪22‬یزی که می‌دی‪22‬دم زمین س‪22‬نگالخ ب‪22‬ود و بوته ه‪22‬ای کوت‪22‬اه و س‪22‬ایه ه‪22‬ای‬
‫ریزشان ‪ .‬صدا از داخل سرم می آمد‪.‬‬
‫به خودم گفتم ‪ :‬به این چیز های وحشتناک فکر نکن ‪ .‬انگار که بخواهم از م‪2‬وج ب‪2‬زرگی ف‪2‬رار کنم ‪ ،‬خ‪2‬ودم را به ص‪2‬خره س‪2‬نگی که‬
‫کنار دریا بود چسباندمو نفس ام را حبس کردم ‪ .‬به خودم گفتم حتما موج می‌گذردتوحاال خسته و عصبی هستی ‪ ،‬به واقعیت بچسب ‪.‬‬
‫مهم نیست که چطور ‪ .‬فقط به یک چیز واقعی بچسب‪.‬‬
‫دست توی جیبم کردم و ودنبال سکه ها گشتم ‪ .‬سکه ها توی دستم ازعرق خیس شده بود ‪.‬‬
‫به سختی تالش کردم تا به چیز دیگری فکر کنم ‪ .‬به آپارتمان شادی که توی یونوکی داشتم فکر کردم ‪،‬به کلکسیون آهنگ ه‪22‬ایی که‬
‫پشت سر جا گذاشته بودم ‪،‬به کلکس‪2‬یون کوچک و ش‪22‬ادم ‪ .‬بیش‪22‬تر آنها آهنگ ه‪22‬ای ج‪2‬از پیانیست ه‪2‬ای س‪22‬فید ده ه‪2‬ای پنج‪2‬اه و شصت‬
‫بودند مثل ‪:‬کنی تریستانو[‪، 2]16‬آل هاگ[‪ ، 2]17‬کلود ویلیامسون[‪ ، 2]18‬لو لِوی[‪ ، 2]19‬راس فریمان[‪. 2]20‬بیشتر آلبوم ها مدت ها‬
‫از زمان انتشارشان گذشته بود ‪ .‬جمع کردن آنها خیلی زحمت و هزینه برده ب‪2‬ود ‪ .‬با زحمت ف‪2‬راوان ‪،‬مغ‪2‬ازه ه‪22‬ای ف‪22‬روش ص‪2‬فحه‬
‫های موسیقی را زیر و رو کرده بودم و با کلکسیونرهای دیگر معامله كرده بودم و کم کم کلکسیون خودم را درست ک‪22‬رده ب‪22‬ودم ‪.‬‬
‫بیشتر آنها دست اول نبودند اما فضای صمیمی و منحصر به فردی را که آن آهنگ های ق‪2‬دیمی در خ‪2‬ود داشت دوست داش‪2‬تم ‪ .‬اگر‬
‫همه چیز دست اول بود دنیا جای کسل کننده ای می شد‪ .‬اینطور نیست؟‪ 2‬همه جزئیات قاب های آن صفحه های موس‪22‬یقی به خ‪22‬اطرم‬
‫آمد ‪ .‬وزن و سنگینی آن ها را در دستانم حس می کردم ‪.‬اما حاال دیگر آنها برای همیشه از دست رفته بود ‪.‬خودم آنها را از بین برده‬
‫بودم ‪ .‬دیگر هر گز توی این زندگی آن آهنگ ها را نمی شنیدم ‪.‬‬
‫بوی توتون ای را که موقع بوسیدن ایزومی توی بینی ام میزد به خ‪22‬اطر آوردم ‪ .‬طعم لب ها و زب‪22‬انش را ‪ .‬چشم ه‪22‬ایم را بس‪22‬تم ‪.‬دلم‬
‫می خواست ای‪22‬زومی کن‪22‬ارم باشد ‪ .‬دلم می خواست دس‪22‬تم را درست مثل م‪22‬وقعی که از روی مصر می گذش‪22‬تیم در دست بگ‪22‬یرد و‬
‫دیگر هر گز آن را رها نکند ‪.‬‬

‫موج سرانجام از رویم گذشت‪ 2‬و رد شد و موسیقی هم با آن از بین رفت ‪.‬‬


‫صدای موسیقی قطع شده بود ؟ احتمال داشت چون ساعت نزدیک یک بود‪ .‬یا این که اصال موسیقی ای در کار نبود ‪ .‬این هم ممکن‬
‫بود ‪ .‬دیگر به حس شنوائی ام اطمینان نداش‪2‬تم ‪ .‬دوب‪2‬اره چشم ه‪2‬ایم را بس‪2‬تم و در هش‪2‬یاری ام ف‪2‬رو فتم ‪ .‬جمله ای س‪2‬نگین و آرام در‬
‫تاریکی بر زبان آوردم ‪ .‬اما دیگر چیزی نمی شنیدم ‪ .‬حتی صدای انعکاس را هم نمی شنیدم ‪.‬‬
‫نگاهی به ساعت ام انداختم ‪ .‬فهمیدم که ساعت توی دستم نیست ‪ .‬آهی کش‪22‬یدم ‪ ،‬دس‪22‬تانم را در جیبم گذاش‪22‬تم ‪ .‬دیگر زم‪22‬ان ب‪22‬رایم مهم‬
‫نبود ‪ .‬نگاهی به آسمان کردم ‪ .‬ماه مثل صخره سنگ سردی بود که پوسته آن در گذر سال ها از بین رفته‪ .‬سایه ه‪22‬ای روی س‪22‬طح‬
‫آن مثل خرچنگی بود که چنگال های مهیبش را باز کرده بود ‪ .‬نور آن افکار آدم ها را می ف‪22‬ریفت و گربه ها را ناپدید می ک‪22‬رد‬
‫‪.‬شاید همین نور بود که باعث ناپدید شدن ایزومی شده بود ‪ .‬شاید همه این ها از قبل مقدر شده بود و همه چیز م‪22‬دت ها قبل از آن‬
‫شب آغاز شده بود ‪.‬‬
‫دست هایم را درازکردم و بازوهایم ‪ ،‬انگشتانم را خم کردم ‪.‬آیا باید جلو می رفتم یا این که را ه را برمی گشتم ؟ایزومی کجا رفته‬
‫من ف‪22‬اني و ش‪22‬کننده ام را یکپارچه‬ ‫بود ؟ چطور می‌توانستم بدون اودر این جزیره دور افتاده زندگی کنم ‪ .‬او تنها موجودی بود که ِ‬
‫نگه داش‪22‬ته ب‪22‬ود‪.‬ادامه دادم و از تپه ب‪22‬اال رفتم ‪ .‬این همه راه را ب‪22‬اال آم‪22‬ده ب‪22‬ودم و باید تا ب‪22‬االی تپه می رفتم ‪ .‬آیا آنجا واقعا آهنگی‬
‫نواخته می شد؟ باید با چشم های خودم می دیدم ‪.‬حتی اگر تنها نشانی کوچکی از آن باقی مانده باشد‪ .‬در عرض پنج دقیقه به باالی‬
‫تپه رسیدم ‪ .‬تپه به سمت‪ 2‬جنوب ‪ ،‬به سمت دریا ‪،‬بندر و شهر که در خواب بود شیب داشت ‪.‬روشنائی های پراکنده خیابان ها‪ ،‬ج‪22‬اده‬
‫ساحلی را روشن کرده بود ‪ .‬طرف دیگر کوه ت‪2‬وی ت‪22‬اریکی ب‪2‬ود و هیچ نش‪2‬انی از این که تنها چند لحظه قبل در آنجا جشن ای‬
‫بر پا بوده نبود ‪.‬‬
‫به آپارتمان برگشتم و یک لیوان کنی‪22‬اک را خ‪22‬الی ک‪22‬ردم ‪ .‬تالش ک‪22‬ردم تا بخ‪22‬وابم اما نتوانس‪22‬تم ‪ .‬تا روشن ش‪22‬دن آس‪22‬مان مش‪22‬رق در‬
‫چنگال ماه گرفتار بودم ‪ .‬بعد ناگهان آن گربه ها که توی آپارتمان محب‪2‬وس ش‪2‬ده بودند و از گرس‪22‬نگی رو به م‪2‬رگ بودند ‪،‬ت‪2‬وی ذهنم‬
‫مجسم شدند ‪ .‬من‪ -‬م ِن واقعی ام مرده بود و گربه ها زنده بودند و داش‪22‬تند گوش‪22‬تم را می خوردن‪22‬د‪ ،‬قلبم را گ‪22‬از می‌زدند ‪ .‬خ‪22‬ونم را می‬
‫مکیدند و آلت تناسلی ام را می دریدند ‪ .‬از دوردست‌ها می توانستم صدای لیسیده شدن مغ‪22‬زم را بش‪22‬نوم ‪ .‬آن سه گربه پش‪22‬مالو مثل‬
‫ساحره های مک بث[‪ 2]21‬دور سر شکسته ام را گرفته بودند ‪ .‬مایع غلیظ داخل آن را می مکیدند ‪ .‬نوک های خشن زبان هايش‪22‬ان‬
‫چین های نرم ذهنم را لیس می زد و با هر لیس زدن هشیاری ام مثل شعله ای سو سو می زد و رو به خاموشی می رفت ‪.‬‬

‫[‪Izumi .]1‬‬
‫[‪Salem .]2‬‬
‫[‪Unoki .]3‬‬
‫[‪tama .]4‬‬
‫[‪Giant’s Triples Tokyo .]5‬‬
‫[‪Moldau .]6‬‬
‫[‪Chigasaiki .]7‬‬
‫[‪Shibuya .]8‬‬
‫[‪Harujuku .]9‬‬
‫[‪Denny,s ]10‬‬
‫[‪Drachma .]11‬‬
‫[‪Little Black Sambo .]12‬‬
‫[‪Mandolin .]13‬‬
‫[‪Zorba The Greek .]14‬‬
‫[‪Bouzouki .]15‬‬
‫[‪Kennie Tristano .]16‬‬
‫[‪Al Haig .]17‬‬
‫[‪Claud Williamson .]18‬‬
‫[‪Lou Levy .]19‬‬
‫[‪Russ Freeman .]20‬‬
‫[‪macBeth’s .]21‬‬

You might also like