Download as docx, pdf, or txt
Download as docx, pdf, or txt
You are on page 1of 409

‫ارتباط متقابل شیعه با امام‬

‫‪1‬‬
‫تقدیم‬
‫به تمام شرمنده هایی که نسبت به حفظ مقام‬
‫شامخ امام زمان (عج) احساس قصور می کنند‪.‬‬

‫‪2‬‬
‫بسم هللا الرحمن الرحیم‬
‫مقدمه‬
‫الحمد هلل علی ما هدانا و له الشکر علی ما اوالنا‬

‫این کتاب براساس این فرضیه نگاشته شده که هرچه خوبی است از دستگاه الهی است و هرچه بدی‬
‫در این دنیا یافت می شود از انسان ها است‪ .‬این دیدگاه از آیۀ شریفه ‪ 79‬سورۀ نساء الهام گرفته شده‬
‫ك مِن َس ِّيَئ ٍة َفمِن َّن ْفسِ َ‬
‫ك‪ .‬بدین معنا که برنامه‬ ‫ك مِنْ َح َس َن ٍة َفم َِن هّللا ِ َو َما َأ َ‬
‫صا َب َ‬ ‫است که می فرماید‪ :‬مَّا َأ َ‬
‫صا َب َ‬
‫الهی و نمایندگان او بر روی‪ F‬کرۀ زمین خیر است و بس‪ .1‬و از طرف دیگر ‪ ،‬انسان با وجود ضعف‬
‫در او خلق شده است‪ .2‬بنابراين‪ ،‬خيلي طبیعی است كه انسانها هرچند كه بخواهند خوب باشند ‪،‬‬
‫احتماال خطاهایی از آنها سر بزند‪ .‬برخورد ائمۀ اطهار با این انسانها مثل برخورد‪ F‬یک مادر حنین‬
‫است که می خواهد کودک خود را دوایی‪ F‬دهد و یا به مدرسه بفرستد‪ .‬هرچند مادر از این کودک‬
‫عکس العمل بدی ببیند ‪ ،‬این رفتار‪ F‬او را نادیده گرفته به کار خود ادامه می دهد‪ .‬ما می گوییم که‬
‫درست است که این کودک کارهای‪ F‬بدی کرد ولی طبیعتش بود و این نوع رفتار او را چندان به دل‬
‫نمی گیریم‪ F‬ولی این باعث نمی شود که به مادر تبریک نگوییم و حسن رفتار و صبر‪ F‬او را در قبال‬
‫فرزندش‪ F‬ارج ننهیم‪.‬‬
‫همچنین پیغامی را که می خواهیم‪ F‬در این کتاب به خوانندگان گرامی برسانیم این است که ممکن است‬
‫ما خود را شیعۀ امام زمان عجل هللا تعالی فرجه الشریف بدانیم ولی با اینحال مایۀ ناراحتی و آزار دل‬
‫ایشان باشیم‪ .‬بنابراین ‪ ،‬مفهوم کلمۀ شیعه را خیلی وسیع گرفته ایم تا شامل تمام کسانی‪ F‬شود‪ F‬که فکر‬
‫می کنند امام را دوست دارند ویا حتی از ایشان متابعت می کنند‪.‬‬

‫شیعه کیست؟‬
‫برای بعضی نویسندگان و سخنرانان شیعه بسیار سخت است که قاتالن امام حسین علیه السالم را‬
‫شیعه بدانند‪ 3‬و حتی مطلب را چنان توسعه می دهند که گفته اند کوفه کال بجز یک محلۀ آن شیعه‬
‫نداشته است‪ .‬این دانشمندان توجه ندارند که با اینکار به امام ظلم کرده اند‪ .‬به شهادت خود امام حسین‬
‫علیه السالم ‪ ،‬قاتالن ایشان کسانی بودند که به امام نامه نوشته بودند‪ F‬و ایشان را جهت بیعت به کوفه‬
‫خوانده بودند‪ F.‬حال همین دوستان سابق ‪ ،‬بر علیه ایشان برخاسته بودند و همین أمر است که درد آور‬
‫است‪ .‬انسان از دشمن انتظار عداوت دارد و این درد ندارد ولی اینکه از یک دوست دشمنی ببیند‬
‫است که راستی‪ F‬قلب آدم را می آزارد‪ .‬در این کتاب می خواهیم سیرۀ ائمۀ اطهار علیهم السالم را از‬
‫این دید نگاه کرده باشیم‪ .‬از دید دردهایی‪ F‬که ائمه از شیعیان خود و از انسان هائی که می خواستند‪F‬‬

‫‪ 1‬در زیارت جامعه کبیره می خوانیم‪ :‬اِنْ ُذكِرَ ْال َخ ْي ُر ُك ْن ُت ْم َأوَّ لَ ُه َو َأصْ لَ ُه َو َفرْ عَ ُه َو َمعْ ِد َن ُه َو َمْأ َواهُ َو ُم ْن َتهَاه ‪ -‬اگر از خوبی یاد شود‪ ،‬آغاز و‬
‫ریشه و شاخه و سرچشمه و جایگاه نهایتش‪ F‬شمایید‬
‫‪َ 2‬و ُخلِقَ اِإلنسَ انُ ضَ عِي ًفا ‪ 28 -‬نساء‬
‫‪3‬‬
‫‪https://ebookshia.com/books/pdf/6077/%D8%A8%D8%A7%D8%B2%D8%AA%D8%A7%D8%A8+%D8%AA‬‬
‫‪%D9%81%DA%A9%D8%B1+%D8%B9%D8%AB%D9%85%D8%A7%D9%86%DB%8C+%D8%AF%D8%B1+%D8%AD‬‬
‫‪%D8%A7%D8%AF%D8%AB%D9%87+%DB%8C+%DA%A9%D8%B1%D8%A8%D9%84%D8%A7‬‬

‫‪3‬‬
‫هدایت کنند ولی در عوض از آنها نیش می خوردند‪ F‬و اذیت می شدند‪ ،‬ببینیم‪ .‬هرچند بعضی از این‬
‫افراد ‪ ،‬براستی‪ F‬از شیعیان نزدیک امام باشند‪ .‬چه خوش گفت آن امام همام (امام صادق‪ F‬عليه السالم) ‪:‬‬
‫(لقد أمسينا وما أحد أعدى لنا ِممّن ينتح ُل مو ّدتنا)‪ 1‬به جایی رسیده ایم که شیعه ها از دشمن ترین افراد‬
‫به ما شده اند‪ .‬لذا خواهشمند‪ F‬است که توجه نمایید‪ F‬که لفظ شیعه در این کتاب به معنای مؤمن نیست‪.‬‬
‫بلکه منظور ما کسانی هستند که حتی در مقطعی از زندگی خود ‪ ،‬دوستدار‪ F‬امام بوده اند ولی ممکن‬
‫است در بخشی دیگر از عمر خود نه فقط از درجۀ مؤمن خارج شده اند ‪ ،‬بلکه از محب اهل بیت هم‬
‫دیگر نبوده اند‪ .‬همانطور که ذکر شد ‪ ،‬هدف ما از این استخدام‪ F‬این بوده است که مشکالت امام را از‬
‫دید آنها ببینیم که رحمة للعالمین بوده اند و اینگونه افراد‪ F‬را هم کرامتا شیعه می دانسته اند که شاید ما‬
‫هم العیاذ باهلل از آنها باشیم‪.‬‬
‫شیعه مقام بسیار باالیی است که هر کس نتواند‪ F‬بدان برسد‪ F.‬یکروز تعدادی از دوستان حضرت علی‬
‫علیه السالم خدمت ایشان رسیدند‪ F.‬ایشان پرسیدند‪ :‬کیستید؟ آنها با افتخار گفتند‪ :‬شیعیان شما‪ .‬امام علیه‬
‫السالم نگاهی به آنها انداختند و فرمودند‪ F:‬من قیافه های شیعه نمی بینیم‪ .‬صورت شیعیان از بیداری به‬
‫زردی می زند ‪ ،‬چشمها از گریۀ زیاد باد کرده ‪ ،‬قدها از بس که ایستاده خمیده شده ‪ ،‬شکم ها از شدت‬
‫‪2‬‬
‫روزه گرفتن تو رفته ‪ ،‬لبها از دعا کردن زیاد پژمرده شده ‪ ،‬خاک فروتنان بر بدن آنها نشسته است‪.‬‬
‫در روایات متعددی‪ F‬که تعدادی از آنها را در همین کتاب آورده ایم ‪ ،‬شیعیان را به کسانی اطالق داده‬
‫اند که حرف ائمۀ اطهار‪ F‬را گوش دهند و در عمل پیرو امام باشند‪ .‬ولی متاسفانه ما آنطور که باید و‬
‫شاید چنین نیستیم‪ .‬ما شاید محب اهل بیت علیهم السالم هم نباشیم دیگر چه رسد به شیعه بودن‪ .‬اگر‬
‫بخواهیم شیعه را طبق تعریف‪ F‬خود ائمۀ اطهار بدانیم ‪ ،‬باید گفت که بهترین نوع آنها ‪ ،‬یاران امام‬
‫حسین علیه السالم بوده اند و بعد از آنها یاران محدود‪ F‬هر امام‪ .‬تعداد آنها از زمان امیرالمؤمنین علیه‬
‫السالم تا زمان ظهور حضرت مهدی عجل هللا تعالی فرجه الشریف فقط ‪ 313‬نفر می شوند‪.‬‬
‫متاسفانه ما ضعیف‪ F‬هستیم و خطاهای زیادی از ما سر می زند‪ .‬این داستان برای همۀ ما که یاران و‬
‫یا شیعۀ امام زمان عجل هللا تعالی فرجه الشریف هستیم نیز جاری است و خدا می داند که چقدر امام‬
‫زمان عجل هللا تعالی فرجه الشریف از کارهای‪ F‬ما و خالفکاری‪ F‬های ما و عدم اطاعت ما و نقض‬
‫عهد های ما رنج می برد‪ .‬ولی او امامی است رحیم ‪ ،‬و این خطاها را به روی ما نمی آورد و به‬
‫وظایف خود جهت هدایت – حفاظت – شفاعت ادامه می دهد‪ .‬ایکاش ما هم به وظایف خود که‬
‫شناخت – مودت – اطاعت‪ 3‬است ادامه دهیم‪.‬‬
‫البته این یک خطای شایع است که ما خیلی ها را شیعه می نامیم‪ .‬ولی تشخیص این که در چه مرحله‬
‫ای یک شیعه از شیعه بودن خارج شده است کاری است بسیار‪ F‬سخت و شاید شامل همۀ ما باشد‪ .‬یعنی‬
‫ممکن است که ما همین اآلن هم شیعۀ امام نباشیم و خود را شیعه بدانیم‪ .‬هدف از نوشتن این کتاب‬
‫دقیقا همین موضوع است و اینکه ائمۀ اطهار علیهم السالم چگونه از انسان هائی که خود را شیعۀ‬
‫امام می دانسته اند ضربت خورده اند‪ .‬بنابراین‪ ،‬طیف شیعه بودن را خیلی وسیع گرفته ایم تا به‬
‫وسعت درد ائمۀ اطهار بیشتر و بهتر آگاهی یابیم‪ .‬به عبارتی دیگر ‪ ،‬اگر مطلب را از زاویۀ دید ائمۀ‬
‫اطهار علیهم السالم ببینیم ‪ ،‬آنها همۀ انسانها‪ F‬را عیال خود می دیدند‪ .‬آنها رحمة للعالمین هستند نه فقط‬
‫رحمة للمسلمین و یا رحمة للشیعة! به بیان امام حسین علیه السالم هنگام خروج از مکه نگاهی‬

‫‪ 1‬رجال الكشي ‪ ،‬ص‪259‬‬


‫‪ 2‬بحار األنوار ‪ ،‬ج ‪ ، ٧٤‬ص ‪ ، ٤٠٣‬ح ‪ – 30‬روایت ‪2465‬‬
‫ً‬
‫‪ 3‬أبي جعفر قال‪ :‬ذروة األمر وسنامه ومفتاحه‪ ,‬وباب االشياء‪ ,‬ورضا الرحمان‪ ,‬الطاعة لإلمام بعد معرفته‪ ،‬أما لو أن رجال قام ليله وصام نهاره‪،‬‬
‫وتصدق بجميع ماله وحج جميع دهره‪ ،‬ولم يعرف والية ولي هللا فيواليه ويكون جميع أعماله بداللته إليه ما كان له على هللا حق في ثوابه وال كان‬
‫من أهل االيمان‪ .‬وسائل الشيعة‪3‬‬

‫‪4‬‬
‫بیاندازیم‪ F.‬ایشان علت خروج خود را (طلب االصالح فی أمة جدی) خواندند‪ .‬بنابراین ‪ ،‬ایشان تمام امة‬
‫را مد نظر داشتند‪ F‬و نه فقط شیعه‪ .‬و از آنجا که طیف مسلمان به شیعه متصل است و نمی توان خط‬
‫واضحی را در بین آنها کشید ‪ ،‬ما هم به طیف وسیعی که شیعه و نیمه شیعه و شیعۀ ضعیف و شیعۀ‬
‫منافق هم در آن هستند را به عنوان شیعه آورده ایم زیرا نمی دانیم که کدان یک از ما در کدام طبقه‬
‫از شیعه قرار‪ F‬داریم‪F.‬‬
‫طیف شیعه بودن خیلی وسیع است‪ .‬در روایتی‪ F‬در کتاب سلیم از اجتماعی سخن می رود که در آن‬
‫تعدادی از شیعیان از جمله اشعث بن قیس امام را بر اعالن جنگ تحریک می کنند و امام علیه السالم‬
‫خطبه ای می خوانند و از ضعف شیعیان گله می نمایند‪ .‬در اینجا بحث هایی نسبت به عملکرد عثمان‬
‫و امام علیه السالم پیش می آید‪ .‬و شاهد کالم ما در انتهای آن است وقتی‪ F‬که اشعث به این نتیجه می‬
‫رسد که‪ :‬اگر مطلب اینچنین است که می فرمایید پس همۀ امت مسلمان غیر از شما و شیعیانتان هالک‬
‫می شوند‪ .‬امام علیه السالم می فرمایند‪ F:‬یابن قیس! به خدا قسم که حق با من است‪ .‬ولی هالک‬
‫شوندگان از امت ‪ ،‬آن کسانی هستند که بر علیه ما برنامه ریزی کرده اند و با ما عناد می ورزند‪.‬‬
‫ولی هرکس که به توحید خداوندی اقرار نمود وبه محمد صلی هللا علیه و آله و سلم و اسالم اقرار‬
‫نمود و از ملت خارج نشد ‪ ،‬و بر علیه ما ظلمی را نبست ‪ ،‬و با ما دشمنی نکرد ‪ ،‬و (حتی کسی که)‬
‫در مسئلۀ خالفت شک کرد و اهل آن را نشناخت ‪ ،‬و والیت ما را نشناخت ولی بر علیه ما هم دشمنی‬
‫نکرد ‪ ،‬پس چنین کسی یک مسلمان مستضعف است‪ .‬امید است که رحمت خداوند‪ F‬شامل حال او شود‬
‫و بر گناهانش بیم می رود‪ 1F.‬می بینیم که امیرالمؤمنین علیه السالم رحمت خداوند‪ F‬را شامل غیر‬
‫شیعیان نیز دانسته و طیف شیعه عمال تمام مسلمانان مستضعف‪ F‬را نیز شامل می شود‪ .‬برای توضیح‬
‫بیشتر الزم است چند نمونۀ بارز را ذکر نماییم تا کمتر مورد شماتت خوانندۀ گرامی قرار گیریم‪:‬‬

‫زبیر بن عوام‪ :‬پسر عمۀ امیرالمؤمنین یقینا از محبین ایشان بود و به تعبیر کنونی از شیعیان مخلص‬
‫ایشان‪ .‬زبیر در زمانی که فقط ‪ 5‬یا ‪ 6‬نفر به یاری حضرت زهرا سالم هللا علیها برخاسته بودند ‪،‬‬
‫شمشیر کشید و با طاغی دوران خود مبارزه طلبید و با به خطر انداختن جان خویش از حضرت زهرا‬
‫سالم هللا علیها دفاع کرد‪ .‬ولی همین شخص پس از سالیانی‪( F‬و به تعبیر امام پس از بزرگ شدن‬
‫پسرش عبدهللا) با امام درافتاد‪ F‬و برعلیه ایشان لشکر کشی کرد‪.‬‬

‫زیاد بن ابیه‪ :‬وی در دوران خالفت امام علیعلیه السالم کارگزار ایشان در استخر فارس بود‪ .‬پس از‬
‫صلح امام حسنعلیه االسالم ‪ ،‬یار ایشان بود و از پذیرش بیعت با معاویه سرباز زد؛ اما با وساطت مغیرة‬
‫بن شعبه به شام رفت و معاویه وی را با استناد به صحبتی‪ F‬از پدرش ابوسفیان‪ ،‬زیاد بن ابی سفیان‬
‫خواند‪ .‬وی در دوران حکومت معاویه به حکومت بصره و کوفه رسید‪ .‬آنجا بود که او رنگ عوض‬
‫کرد و دائما ً در پی شیعیان بود و هر کجا آنان را می‌یافت به قتل می‌رساند‪ ،‬به طوری که شمار زیادی‬
‫را کشت‪ .‬او دست و پای مردم را قطع و چشمانشان را کور می‌کرد‪.‬‬

‫شمر ذی الجوشن‪ :‬از قبیلۀ أم البنین همسر امیرالمؤمنین علیه السالم‪ .‬بسیاری از تاریخ نویسان او را‬
‫یک شیعی می نامند زیرا در جنگ صفین در رکاب امیرالمؤمنین علیه السالم بود‪ .‬ولی نتیجتا چه؟‬

‫بحار األنوار ‪ ،‬ج ‪ ، ٢٩‬ص ‪ ، ٤٦٥‬ح ‪ – 55‬روایت ‪ 2467‬بنقل از کتاب سلیم بن قیس‬ ‫‪1‬‬

‫‪5‬‬
‫شمر هنگام دستگیری حُجر بن َعدی در سال ‪ ،۵۱‬جزو کسانی بود که نزد زیاد بن ابیه به دروغ‬
‫شهادت داد که حجر مرتد شده و شهر را به آشوب کشیده است‪ .‬و در کربال ‪...‬‬

‫حسن بصری‪ :‬مادر حسن نزد أم سلمه کنیزی‪ F‬می کرد‪ .‬او دوران کودکی و نوجوانی خود را در دامان‬
‫امیرالمؤمنین‪F‬علیه السالم گذراند‪ .‬به همین دلیل و با مالحظه بر اقوال و خطبه‌های او می‌توان گفت که‬
‫موضوع‪ F‬عرفان و تصوف‪ F‬را به خوبی از امام علی علیه السالم فراگرفته بود‪ .‬وی در بصره جلسات‬
‫دینی تشکیل می داد و به منش صوفیانه شهرت یافت‪ .‬بعضی علمای شیعه او را با عناوینی همچون‬
‫معلم بدعت و ضاللت‪ ،‬مروّ ج رهبانیت‪ ،‬رئیس قدریان‪ ،‬منافق‪ F‬و دشمن علیعلیه االسالم ‪ ،‬مذمت کرده‌اند‪.‬‬‫ِ‬

‫عبدهللا بن جعفر الصادق‪ :‬پسر بزرگ امام صادق‪ F‬علیه السالم در هنگام وفات ایشان‪ .‬برادر تنی و‬
‫بزرگتر‪ F‬امام موسی الکاظم علیه السالم‪ .‬اگر پسر امام را شیعه ندانیم دیگر چه کسی را می توان شیعه‬
‫خواند؟ ولی کارهای‪ F‬او چنان بر ضد امام است که امام کاظم علیه السالم می فرمایند‪ :‬یرید عبدهللا أن ال یُعبد‬
‫هللا‪ .‬او نمی خواهد که خدا عبادت شود‪ .‬یعنی کافر مطلق!‬

‫شلمغانی‪ :‬محمد بن علی بن ابی ال َعزاقِر‪ F‬مشهور به َشل َمغانی از یاران امام حسن عسکری علیه السالم‬
‫و از محدثان شیعی در ایام غیبت صغرا دربغداد بود‪ .‬او حتی مدتی که سومین نایب خاص امام‬
‫مهدی(عج) در زندان بود به بعضی از امور‪ F‬شیعیان رسیدگی‪ F‬می‌کرد؛ اما گفته‌اند حسادت بر مقام‬
‫حسین بن روح‪ ،‬وی را بر آن داشت تا مذهب امامیه را ترک کند‪ .‬او دستورهای امام دوازدهم‪ F‬را‬
‫نادیده انگاشت و در پی دیگر گروه‌ها و فرق (مثل حالج) رفت‪ .‬شلمغانی‪ F‬به دروغ ادعای نیابت امام‬
‫زمان (عج) نمود و می‌گفت که روح خدا در جسم او حلول کرده و خود را روح القدس می‌نامید‪ .‬او‬
‫در نهایت مورد لعن امام مهدیعلیه السالم قرار گرفت‪.‬‬

‫ضعف از کیست؟‬
‫با نگاهی به سیرۀ ائمۀ اطهار‪ F‬نسبت به دوست و دشمن سؤاالت زیادی به ذهن انسان می آید‪.‬‬
‫آیا پیغمبر اکرم صلی هللا علیه و آله و سلم اطالع نداشتند‪ F‬که وضعیت همسرانشان در آینده چگونه‬
‫خواهد بود؟ چرا با آنان ازدواج کردند؟‬
‫آیا امام رضا نمی دانستند‪ F‬که انگوری‪ F‬که مامون به ایشان تعارف‪ F‬می کند مسموم‪ F‬است؟ چرا خوردند؟‬
‫آیا امام جواد علیه السالم أم الفضل را نمی شناختند؟ چرا تن به ازدواج با او دادند؟‬
‫وجه مشترک تمام این سؤال ها این است که آیا اشکال از خدا و ربوبیت او است؟ ویا اشکال از‬
‫ضعف اراده و نفس ویا ضعف عملکرد ما است؟ با کمی تأمل می یابیم که ما انسانها چنان پست و‬
‫ضعیف هستیم که حاضریم خداوند منان و کریم و حلیم و حکیم را متهم کنیم ولی خود را مصون‬
‫داریم‪ .‬اُف بر این انسان باد‪.‬‬

‫‪6‬‬
‫از این سؤاالت زیاد است و جواب همۀ سؤاالت یک پاسخ است‪ :‬علم لدنی الهی ‪ ،‬مسئولیت شرعی‬
‫برای امام نمی آورد‪ ،‬آنچه مسئولیت می آورد‪ ،‬علم ظاهری‪ F‬است‪ .‬ائمۀ ما یک علم ظاهری بشری‪F‬‬
‫‪1‬‬
‫دارند و یک علم الهی لدنی‪ .‬علمی که آنها به آن مسئول و موظف‪ F‬هستند ‪ ،‬علم ظاهری بشری است‪.‬‬
‫در این کتاب سعی کرده ایم ضعف های موجود‪ F‬در یاران (خوب تا خیلی ضعیف) ائمه را بیان کرده‬
‫باشیم و در انتها سعی کنیم برای این رفتارها مبانی معقولی را بدست آوریم‪ .‬ولی تا آن موقع ‪ ،‬این‬
‫نکته را در ذهن داشته باشید‪ F‬که ائمۀ اطهار علیهم السالم صبور بودند‪ F‬و تا می توانستند مشکالت‬
‫ناشی از شیعیان را بر مال نمی کرده اند مگر آنکه اثر تربیتی‪ F‬داشته باشد‪ .‬از خوانندگان گرامی‬
‫عاجزانه می خواهیم که صبر داشته باشند و سعی کنند واقعیت را آنطور‪ F‬که بوده ببینند نه آنطور‪ F‬که‬
‫دلشان می خواهد ببیند‪ .‬اگر گاهی از یک شیعۀ واال مقام مشکلی را نقل می کنیم به هیچوجه قصد‬
‫اهانت به آن شخصیت را نداریم‪ F‬و مانند امام آنها را می ستاییم‪ F.‬ولی این باعث نمی شود که دردی را‬
‫که امام از سوی بعضی‪ F‬حرکات آنها دیده باشند را نادیده بگیریم‪ F.‬بگذارید کمی هم مشکل را از دید‬
‫امام بنگریم‪ F‬که چگونه از خرابکاری‪ F‬های بزرگوارانی‪ F‬که براستی از شیعیان نیک بوده اند زجر‬
‫کشیده اند و لی تف سرباال بوده و نمی توانستند‪ F‬نسبت به آن حرف زیادی‪ F‬بزنند‪F.‬‬
‫به عنوان مثال از بزرگواری چون مالک اشتر نام می بریم‪ .‬فکر نمی کنم کسی از مقام بزرگ مالک‬
‫در نزد امیرالمؤمنین علیه السالم شکی داشته باشد‪ .‬ولی می بینیم در موردی یک اشتباه او باعث می‬
‫شود که یک شیعۀ خوب دیگر یعنی ابوحمزۀ ثمالی برداشت غلطی از عملکرد امیرالمؤمنین علیه‬
‫السالم می نماید‪ .‬ابوحمزه با لحنی شبیه اعتراض به امام زین العابدین علیه السالم می گوید که چگونه‬
‫است که امیرالمؤمنین در جنگ جمل با سنت اسالمی عمل نکرده است؟‪ 2‬امام زین العابدین از این‬
‫سوء فهم ابوحمزه چنان ناراحت می شوند که به صورت‪ F‬رسمی می نشینند و بیان می کنند که مشکل‬
‫از عدم اطاعت کامل مالک اشتر بوده است و نه فتوا و یا عملکرد امام همام‪ .‬با اینکه این روایت در‬
‫کافی است و آیت هللا خوئی از آن به "معتبرة أبي حمزة الثمالي" یاد کرده است ‪ ،‬می بینیم بعضی‬
‫دانشمندان در صدد تضعیف‪ F‬روایت هستند تا هیچ لکۀ ننگی بر دامن پاک مالک اشتر ننشیند‪ .‬این افراد‬
‫ناراحتی و غضب امام زین العابدین را نادیده گرفته اند‪ .‬ما شیعیان خیلی ائمۀ خود را اذیت کرده ایم‪.‬‬
‫گاهی آگاهانه ولی در خیلی موارد‪ F‬ناخودآگاه‪ .‬بگذارید کمی انصاف‪ F‬داشته باشیم و مواردی‪ F‬را که امام‬
‫یا راه امام را بنحوی آزرده ایم ‪ ،‬درصدد شناخت آنها برآییم تا شاید انشاءهللا دیگر آنها را تکرار نکنیم‬
‫و امام زمان (عج) را بیشتر نرنجانیم‪.‬‬

‫حداقل ایمان چیست؟‬


‫در انتهای این مقدمه برای اینکه معیاری‪ F‬جهت فرق گذاشتن بین مؤمن ‪ ،‬شیعه و غیر شیعه را گذاشته‬
‫باشیم فقط به یک روایت در باب حداقل ایمان می پردازیم‪ .‬در کتاب کافی بابی است تحت همین‬
‫عنوان‪ .‬اولین روایت آن چنین است‪:‬‬
‫سليم بن قيس گويد‪ :‬شنيدم على عليه السالم مى فرمود‪( F:‬و اين هنگامى بود) كه مردى نزد آن حضرت‬
‫آمده بود و به ایشان عرض كرد‪ :‬كمتر چيزى كه بنده بسبب آن مؤ من شود چيست ؟ و كـمـتـر چيزى‬
‫كه بنده بوسيله آن كافر‪ F‬گردد چيست ؟ و كمتر چيزى كه بنده با آن گمراه است چيست ؟ حضرت به او‬
‫فرمود‪ F:‬پرسيدى پس پاسخش را (دقت كن و) بفهم ـ‪.‬‬

‫در جست و جوی حقیقت‪ ، F‬د محمد هادی قندهاری ‪ ،‬ص‪173‬‬ ‫‪1‬‬

‫کافی ‪ ،‬ج ‪ ، 5‬ص ‪ – 32‬روایت ‪2488‬‬ ‫‪2‬‬

‫‪7‬‬
‫كمتر چيزى كه بنده بدان مؤمن است آنست كه خداى تبارك و تعالى خودش را بآن بنده بشناساند‪ F‬پس‬
‫(آن بنده ) به فرمانبردارى‪ F‬براى او اقرار كند‪ ،‬و (سپس ) پيغمبرش‪( F‬ص ) را به او بشناساند پس به‬
‫فرمانبردارى‪ F‬پیغمبر نيز اقرار كند‪ ،‬و (هم چنين ) امام و حجت خود را در زمين ‪ ،‬و گـواهـش را بـر‬
‫خـلق بـه او معرفى‪ F‬كند‪ ،‬و براى او هم به فرمانبردارى اعتراف كند‪( ،‬سليم گـويـد‪ ):‬مـن عـرض‬
‫كردم‪ :‬اى امير مؤ منان و اگر چه همه چيز را بجز آنچه بيان فرمودى‪ F‬نداند؟ فرمودند‪ F:‬آرى در‬
‫صورتيكه هرگاه دستورى به او دهند اطاعت كند‪ .‬و اگر نهيش كردند‪ F‬نكند‪.‬‬
‫و كـمتر چيزی كه بنده بسبب آن كافر گردد آن است كه كسى چيزى را كه خدا از آن نهى كرده اسـت‬
‫پـنـدارد كـه (جـايـز است ) و خدا به آن دستور داده (يعنى بدعتى در دين گذارد)‪ ،‬و اين معـنى را دين‬
‫خود كـند و به آن بماند‪ ،‬و پندارد كه خدا به آن كاردستور داده (و چنین او را) پرستش كند‪( ،‬در‬
‫حاليكه) جز اين نيست كه شيطان را پرستش می كند‪.‬‬
‫و كمتر چيزيكه بنده بواسطه آن گمراه شود اينست كه حجت خداى تعالى و گواهش بر بندگانش را‬
‫نـشناسد (يـعـنى امام) آن كـسی كـه خداى عزوجل دستور به فرمانبرداريش‪ F‬داده ‪ ،‬و واليتش را فرض‬
‫(و واجب ) نموده ‪( ،‬سليم گويد‪ ):‬مـن عـرض كردم ‪ :‬اى اميرمؤ‪ F‬منان آنان (يعنى حجت و گواهان )‬
‫را برايم توصيف‪ F‬كن ‪ ،‬فرمود‪ F:‬آنها كـسانى هستند كه خداى عزوجل آنها را قرين خود و پيغمبرش‪F‬‬
‫‪1‬‬
‫ساخته و فرموده است ‪" :‬اى آنـانـكه ايمان آورده ايد خدا و رسول و اولياء امر خود را فرمانبريد"‬
‫عرض كردم‪ : F‬اى اميرمؤمنان خدا مرا به فدايت كند برايم واضح كن (و آشكارتر بـيـان فـرمـا)‬
‫فـرمـود‪ F:‬آنـانـكـه رسـول خـدا (ص ) در آخـريـن خـطبه اش روزى كـه خداى عـزوجـل قـبـض‬
‫روحش فرمود‪( F‬و او را بنزد خودش برد) فرمود‪ :‬من همانا دو چيز در ميان شما ميگذارم كه پس از‬
‫من هرگز گمراه نشويد تا مادامی كه به آندو چنگ زنيد‪ :‬كتاب خدا‪ ،‬و عترتم كـه اهـل بـيـت (و‬
‫خـاندان ) منند زيرا خداى لطيف و آگاه بمن سفارش كرده كه آندو از هم جدا نشوند تا در كنار حوض‬
‫بر من وارد شوند‪ ،‬مانند اين دو (انگشت كه با هم برابرند) و انـگـشـت سـبابه دو دست خود را بهم‬
‫چسباند و نمى گويم مانند اين دو انگشت و انگشت سبابه و وسـطـى‪ F‬را بـهم چسباند‪( F‬يعنى با هم‬
‫برابرند و اينطور نيست ) كه يكى بر ديگرى پيش بـاشد (و جلو افتد) پس به هر دوى اينها چنگ زنيد‬
‫‪2‬‬
‫تا نلغزيد و گمراه نشويد‪ ،‬و برايشان جلو نيفتيد كه گمراه شويد‪.‬‬
‫بنابراین تعریف ‪ ،‬کسانی‪ F‬که مطیع امام باشند را می توان شیعه خواند و کسانی که از امام اطاعت‬
‫نکنند هرچند از شاگردان بارز امام باشند ‪ ،‬آنها شیعۀ امام نیستند‪ 3.‬هر چند که ما در این کتاب آنها را‬
‫مشمول شیعه بودن نموده ایم‪.‬‬
‫چند نکته‪:‬‬
‫در خواندن این کتاب به نکات زیر توجه نمایید‪:‬‬
‫در ترجمۀ روایت سعی شده که ضافه و کم نشده باشد ولی با زبان ساده امروزی‪ F‬بیان شده‬ ‫‪‬‬
‫است‪ .‬اصل روایت به صورت جداگانه در انتهای کتاب و به صورت مستقلی آمده است و‬
‫عالقمندان می توانند‪ F‬به اصل روایت مراجعه کنند تا از صحت و سقم ترجمه اطالع حاصل‬
‫نمایند‪.‬‬

‫آیۀ ‪ 59‬سور|ۀ نساء‬ ‫‪1‬‬

‫اصول كافى جلد ‪ 4‬صفحه ‪ ، 141:‬ح ‪ – 1‬روایت ‪2283‬‬ ‫‪2‬‬

‫امام صادق علیه السالم این مطلب را فرمودند که من امام آنها نیستم‪ .‬رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 353‬ح ‪ – 662‬روایت ‪2232‬‬ ‫‪3‬‬

‫‪8‬‬
‫همچنین همۀ روایت ترجمه نشده و در بعضی موارد یا خالصه شده و یا بکل قسمتی‪ F‬از‬ ‫‪‬‬
‫روایت که به نظر زیادی بود ‪ ،‬حذف شده است‪ .‬بار دیگر‪ ،‬عالقمندان می توانند به اصل‬
‫روایت مراجعه کنند تا از کل روایت اطالع حاصل نمایند‪.‬‬
‫عبارات صلوات و سالم بر معصومین اضافه شده است‪ .‬بازهم عالقمندان می توانند به اصل‬ ‫‪‬‬
‫روایت مراجعه کنند تا از وجود‪ F‬صلوات و یا سالم در اصل روایت اطالع حاصل نمایند‪.‬‬
‫این کتاب یک دائرة المعارف نیست‪ .‬بلکه مقصود شناخت سیرۀ ائمۀ اطهار علیهم السالم به‬ ‫‪‬‬
‫روشی دیگر است‪ .‬لذا تعدادی از شیعیان خوب و بد در این کتاب ذکر نشده اند‪ .‬امیدواریم‬
‫خوانندگانی‪ F‬که می توانند در این زمینه در بهبود کتاب کمک کنند ‪ ،‬مواردی را که ذکر نشده‬
‫به نگارنده برسانند‪ F‬تا در چاپ های بعدی منظور گردند‪F.‬‬

‫سید احسان شهرستانی‬


‫لندن – صفر ‪1444‬‬

‫‪9‬‬
10
‫فصل اول‪ :‬مرتبت امام‬

‫قبل از هر چیز الزم است که مقام ائمه را بشناسیم‪ .‬در زیارت عاشورا‪ F‬می خوانیم "ولعن هللا أمة‬
‫دفعتكم عن مقامكم و أزالتكم‪ F‬عن مراتبكم التي رتبكم‪ F‬هللا فيها" خداوند‪ F‬متعال کسانی که ائمه را از‬
‫مقامشان کنار زده اند و آنها را در رتبه خودشان نگذاشته اند لعن می کند‪ .‬بنابراین بسیار الزم است‬
‫که بدانیم این مقام ها و مراتب چیستند‪ F‬تا خدای نخواسته ما هم چنین کاری را نکرده باشیم‪ .‬این‬
‫مقامات بسیار باالتر از آنی است که معموال ما در ذهن داریم و لذا است که این احتمال بسیار زیاد‬
‫است که ما چنین کاری را کرده باشیم و یا در حال انجام آن باشیم والعیاذ باهلل بدون آنکه بدانیم مورد‬
‫لعنت خداوند متعال قرار گرفته باشیم‪ .‬بنابراین ‪ ،‬به این موضوع‪ F‬دقت بیشتری‪ F‬را داشته باشیم‪.‬‬

‫جهان بینی الزم‬


‫طبق همه نظریه های شناخت مدرن ‪ ،‬هرگونه شناخت و فهم ما از یک مفهوم از یک دیدگاه شروع‬
‫می شود‪ .‬دیدگاه اساسی ترین نقطه شروع برای هر فهمی است و در شناخت هر مفهومی تأثیر به‬
‫سزائی دارد‪ .‬دیدگاه مثل یک عینک رنگی عمل می کند‪ .‬اگر شما یک عینک قرمز به چشم بزنید ‪،‬‬
‫همه چیز را قرمزتر می بینید‪ .‬و اگر شدت قرمزی‪ F‬آن زیاد باشد ‪ ،‬دیگر چیزهایی‪ F‬که رنگ سبز و یا‬
‫آبی داشته باشند ‪ ،‬دیگر آنها را اصال نمی بینید‪.‬‬
‫استادان دانشگاهی‪ F‬که انسان را فقط عقالنی می بینند ‪ ،‬در واقع دیدگاه خود را بر همین اساس قرار‬
‫داده اند که همه چیز باید از فیلتر عقل بگذرد‪ .‬به همین دلیل آنها نه فقط مسائل ماوراء طبیعت را نمی‬
‫بینند بلکه مسائلی ساده تر همچون تأثیر فکر بر ماده را که هر روز آن را تجربه می کنند نیز نادیده‬
‫می گیرند‪ .‬و همینطور (ولی در انتهای دیگر طیف) کسانی که دنیا را جز تجلی وجود‪ F‬خداوند متعال‬
‫نمی دانند ‪ ،‬دیگر چیزی خارج از این دایره نمی بینند و نتیجتا نهایت هرچیزی‪ F‬وحدت وجود است و‬
‫هرچه که این مفهوم با خود به همراه می آورد‪.‬‬
‫ما در اینجا بحث شناخت را نداریم‪ F‬فقط خواستیم‪ F‬اهمیت دیدگاه را عرضه کرده باشیم‪ .‬در دنیایی که‬
‫پیغمبر اکرم صلی هللا علیه و آله به ما معرفی‪ F‬کرده اند ‪ ،‬اولین دیدگاه ‪ ،‬کلمۀ "ال اله اال هللا" است‪ .‬همه‬
‫چیز باید این رنگ را به خود بگیرد‪ .‬و از اینجمله است مفهوم خلقت ‪ ،‬انسان و امام که مورد‪ F‬بحث ما‬
‫در این کتاب است‪.‬‬
‫از آنجا که مبنای ما کلمۀ توحید است ‪ ،‬ما باید ارتباط بین این سه مفهوم خلقت ‪ ،‬انسان و امام را از‬
‫خالق متعال بخواهیم‪ .‬در اينجا است كه می بينيم خداوند‪ F‬متعال پرده از رازی برمی دارد که بر اغلب‬
‫ما و حتی شیعیان نیز پوشیده است و شاید به همین دلیل باشد که عملکرد ما نسبت به ائمۀ اطهار‬
‫آنگونه نیست که باید باشد‪ .‬در روایتی‪ F‬از امیرالمؤمنین علیه السالم (پس از ذکر خلقت نور پیامبر قبل‬
‫از خلقت عرش و حتی اولین ماده ‪ ،‬و اینکه نور ایشان را هزار سال قبل از خلقت آدم خلق کرده)‬
‫ت ْالم َُرا ُد َو ْالم ُِري ُد َو َأ ْن َ‬
‫ت ِخ َي َرتِي مِنْ َخ ْلقِي َو‬ ‫عبارت خداوند را نقل می کنند که فرمود‪َ F:‬يا َع ْبدِي َأ ْن َ‬
‫ك َأبْغَضْ ُته‪ 1.‬ای بندۀ من تو کسی‬ ‫ض َ‬ ‫َّك َأحْ َب ْب ُت ُه َو َمنْ َأب َْغ َ‬ ‫ت اَأْلفْاَل َ‬
‫ك َمنْ َأ َحب َ‬ ‫ك َما َخلَ ْق ُ‬
‫عِ َّزتِي َو َجاَل لِي لَ ْواَل َ‬
‫‪ 1‬بحار األنوار ؛ ج‪ 15‬؛ ص‪ ، 27‬ح ‪ – 6‬روایت ‪ 2102‬همچنین این مفهوم به عبارتهای مختلف در روایات بحار األنوار (ط ‪ -‬بيروت) ؛ ج‬
‫‪ 25‬؛ ص‪ ، 17‬ح ‪ 31‬و بحار األنوار (ط ‪ -‬بيروت)‪ F‬؛ ج‪ 25‬؛ ص‪ 17‬ح ‪ 200‬و بحار األنوار ؛ ج‪ 11‬؛ ص‪ 172‬ح ‪ 19‬و بحار األنوار ؛ ج‬
‫‪ 17‬؛ ص‪ ، 307‬ح ‪ 15‬و بحار األنوار ؛ ج‪ 16‬؛ ص‪ ، 362‬ح ‪ 62‬و بحار األنوار (ط ‪ -‬بيروت)‪ F‬؛ ج‪ 27‬؛ ص‪ ، 6‬ح ‪ 11‬و بحار األنوار ؛ ج‬
‫‪ 27‬؛ ص‪ ، 10‬ح ‪ 22‬و بحار األنوار ؛ ج‪ 27‬؛ ص‪ ، 10‬ح ‪10‬‬

‫‪11‬‬
‫هستی که باید مردم تو را بشناسند و تو آن کسی هستی که من می خواهم‪ .‬تو اشرف‪ F‬مخلوقات‪ F‬من‬
‫هستی‪ .‬به عزت و جالل خودم‪ F‬سوگند‪ F‬می خورم‪ F‬که اگر تو نبودی‪ ، F‬افالک (این جهانی که ما می‬
‫شناسیم) را خلق نمی کردم‪ .‬هر کس که تو را دوست بدارد او را دوست دارم و هرکس که تو را‬
‫خشمگین کند من از او خشمگین می شوم‪.‬‬
‫بنابراین ‪ ،‬علت خلقت این جهان اصال شناخت و تکریم حضرت محمد صلی هللا علیه و آله و خاندان‬
‫گرامی ایشان است‪ .‬چند نفر از ما این مسئله را می داند؟ دیگر چه رسد که برای آن نظریه ای بسازد‪F‬‬
‫و مهمتر از همه به آن عمل کند؟‬
‫مأخذ دیگر ما حدیث معروف‪ F‬کساء است‪ .‬مؤمنین در سرتاسر‪ F‬عالم سعی در زنده نگهداشتن این حدیث‬
‫دارند و با خواندن آن در اجتماعات خود ‪ ،‬می خواهند از فوائد‪ F‬عجیبی که در انتهای آن از زبان‬
‫پیغمبر اکرم صلی هللا علیه و آله و سلم گفته شده است ‪ ،‬بهره وری نمایند‪ .‬ولی این حدیث چه می‬
‫گوید؟ حدیث همان رازی را می گوید که در روایت فوق ذکر شد‪ .‬به عبارت های خداوند‪ F‬متعال به‬
‫مالئکۀ خویش بنگرید‪F:‬‬
‫ِیة َوال َق َمراً‬ ‫ِیة َوال اَرْ ضا ً َم ْدح ً‬ ‫ت َسما َّ ًء َم ْبن ً‬ ‫َفقا َل هَّللا ُ َع َّز َو َج َّل یا َمالَِّئکتی َویا س َ‬
‫ُکان َسمواتی‪ِ F‬ا ّنی ما َخلَ ْق ُ‬
‫مُنیراً َوال َشمْسا ً مُضِ یَئ ًة َوال َفلَکا ً ی ُدو ُر َوال َبحْ راً یجْ ری‪َ F‬وال فُ ْلکا ً یسْ ری ِاالّ فی َم َح َّب ِة هُؤ الَّ ِء ْال َخمْ َس ِة‬
‫ت ْالکسا َّ ِء‬ ‫الَّ َ‬
‫ذین ُه ْم َتحْ َ‬
‫پس خدای عزوجل فرمود‪ F:‬ای فرشتگان من و ای ساکنان آسمان هایم براستی که من نیافریدم آسمان‬
‫بنا شده و نه زمین گسترده و نه ماه تابان و نه مهر درخشان و نه فلک چرخان و نه دریای روان و نه‬
‫کشتی در جریان را مگر بخاطر دوستی این پنج تن که زیر کساء هستند‪.‬‬
‫در قرآن هم آیه ای که مطلب فوق را تأیید می کند آیه ‪ 7‬از سورۀ الضحی است‪ 1.‬بنابراین ‪ ،‬دیدگاهی‬
‫که خداوند‪ F‬به ما عطا نموده و ما باید آن را سرلوحۀ تمام افکار و اعمال خود بنماییم این است که‬
‫اصل خلقت برای محبت به اهل بیت علیهم السالم بوده است‪.‬‬

‫مرتبت ائمه اطهار علیهم السالم‬


‫برای اینکه دیدگاه خود را از لحاظ عملی بهتر نماییم ‪ ،‬به مفهومی بنام "مرتبت امام" می پردازیم‪F.‬‬
‫منظور از مرتبت امام جایگاهی است که خداوند برای ائمۀ اطهار‪ F‬علیهم السالم برای ما ترسیم‪ F‬کرده تا‬
‫به صورت‪ F‬عملی مقام ایشان را بهتر درک کنیم و به عبارتی دیگر دیدگاه خود را نسبت به ایشان‬
‫درست تر کنیم‪.‬‬
‫ت َعلَ ْی َنا َط َ‬
‫اع َت ُه ْم َو‬ ‫مْر الَّذ َ‬
‫ِین َف َرضْ َ‪F‬‬ ‫ْأل‬ ‫ُأ‬ ‫در دعای فرج می خوانیم ‪ :‬اللَّ ُه َّم َ‬
‫ص ِّل َعلَی م َُح َّم ٍد َو ِ‬
‫آل م َُح َّم ٍد ولِی ا ِ‬
‫َعرَّ ْف َت َنا‪ِ F‬ب َذلِکَ َم ْن ِزلَ َت ُه ْم‪ .‬در اینجا از مفهوم "اولی االمر" استفاده شده است و اینکه خداوند متعال با قرار‬
‫دادن آنها به عنوان صاحبان ارادۀ ما دو کار انجام داده است‪ .‬اول اینکه تأکید دارد که اهل بیت علیهم‬
‫السالم از ما به خود ما "اولویت" دارند‪ .‬مفاهیم "امر" و "والیت" دو مفهومی هستند که باید کم کم در‬
‫طول این کتاب بر ما روشن شوند‪ .‬ولی ساده ترین چیزی که در این زمینه باید بدانیم این است که ما‬
‫باید بی چون و چرا (و بدون هیچ وقفه و شک کردنی‪ F‬حتی برای یک لحظه) از آنها اطاعت کنیم‪ .‬و‬

‫‪ 1‬در تفسير برهان از ابن بابويه نقل كرده كه وى به سند خود از ابن جهم از حضرت رضا (عليه السالم) روايت كرده كه در مجلس‍ مامون‬
‫فرمود‪ :‬خداى تعالى به پيامبر‪ F‬گراميش محمد (صلوات هّللا عليه ) فرموده ‪( :‬الم يجدك يتيما فاوى )‪ ،‬يعنى تو يتيمى بودى خداى تعالى مردم را‬
‫دور تو جمع كرد‪( ،‬و وجدك ضاال) يعنى تو نزد قومت گم شده بودى‪ ،‬فهدى يعنى قوم تو را به سوى معرفت تو هدايت نمود‪...‬‬

‫‪12‬‬
‫اینجا است که مسئلۀ دوم آشکار می شود‪ :‬این دستوری است از سوی‪ F‬خداوند‪ F‬متعال و با این دستور‬
‫خداوند مورد دومی‪ F‬را به ما تذکر می دهد و آن منزلت و مقام این بزرگواران است‪.‬‬
‫درست است که ائمۀ اطهار علیهم السالم ظاهرا مثل ما هستند و به اصطالح می خورند‪ F‬و می خوابند‪F‬‬
‫ولی این یک تصور اشتباه است‪ .‬طبق دیدگاهی که ذکر شد ‪ ،‬آنها علت خلقت ما هستند و با دستور‬
‫خداوند که ما باید از آنها اطاعت کنیم ‪ ،‬معلوم می شود که با هم فرق هایی داریم که ما باید بدان توجه‬
‫مخصوص داشته باشیم‪ .‬زیرا اگر به این مسئله توجه نکنیم ‪ ،‬آنها را از مقامشان جابجا کرده ایم و‬
‫شامل لعنتی می شویم‪ F‬که در زیارت عاشورا آمده است‪" :‬ولعن هللا أمة دفعتكم عن مقامكم و أزالتكم‬
‫عن مراتبكم التي رتبكم هللا فيها"‪.‬‬
‫جهت شناخت بیشتر‪ F‬مرتبت امام به زیارت جامعه کبیره مراجعه می کنیم که بهترین مصدر‪ F‬برای‬
‫شناخت این مرتبت است‪ .‬عباراتی‪ F‬از این زیارت را که در همین راستا است می آوریم‪ F‬و شرح‬
‫مختصری‪ F‬را نسبت به آن می دهیم‪ .‬خوانندگان گرامی می توانند برای بررسی بیشتر‪ F‬به کتبی که در‬
‫شرح این زیارت نوشته شده است مراجعه کنند‪.‬‬
‫در این زیارت ‪ ،‬ابتدا خالصه ای از مقامات ائمۀ اطهار علیهم السالم آورده شده است‪:‬‬
‫ف ْال َمالِئکةِ‪َ ،‬و َمه ِْب َ‪F‬ط ْال َوحْ ی‪َ ،‬و َمعْ د َِن الرَّ حْ َمةِ‪،‬‬ ‫السَّال ُم َعلَیک ْم یا َأهْ َل َبی ِ‬
‫ت ال ُّنبُوَّ ةِ‪َ ،‬و َم ْوضِ َع الرِّ سالَةِ‪َ ،‬وم ُْخ َتلَ َ‪F‬‬
‫َأْل‬ ‫َأ‬ ‫ُأْل‬ ‫ان ْالع ِْل ِم‪َ ،‬و ُم ْن َت َهی‪ْ F‬الح ِْل ِم‪َ ،‬وُأصُو َل ْال َ‬
‫ْرار‪َ ،‬ودَ عاِئ َم‬‫کر ِم‪َ ،‬وقا َد َة ا َم ِم‪َ ،‬و ْولِیا َء ال ِّن َع ِم‪َ ،‬وعَناصِ َر ا ب ِ‬ ‫َو ُخ َّز َ‬
‫ص ْف َو َة‬ ‫ُأ‬ ‫کان ْال ِبالدِ‪َ ،‬وَأب َ‬ ‫ساس َة ْالعِبادِ‪َ ،‬وَأرْ َ‬ ‫َأْل‬
‫من‪َ ،‬وسُاللَ َة ال َّن ِب َ‬
‫یین‪َ ،‬و َ‬ ‫یمان‪َ ،‬و َمنا َء الرَّ حْ ِ‬ ‫ْواب اِإْل ِ‬ ‫یار‪َ ،‬و َ‬ ‫ا ْخ ِ‬
‫ِین‪َ ،‬و َرحْ َم ُة هّللا ِ َو َب َرکا ُته؛‬
‫ِیر ِة َربِّ ْالعالَم َ‬
‫ِین‪َ ،‬وعِ ْت َر َة خ َ‬ ‫ْالمُرْ َسل َ‬
‫سالم بر شما ای اهل بیت نبوّ ت‬
‫و جایگاه رسالت‬
‫و عرصه رفت وآمد فرشتگان‬
‫و مرکز فرود‪ F‬آمدن وحی‬
‫و معدن رحمت‬
‫و خزانه داران علم‬
‫و دارای نهایت بردباری‬
‫و ریشه های کرم‬
‫و رهبران امّت ها‬
‫و سرپرستان نعمت ها‬
‫و بنیادهای‪ F‬نیکان‬
‫و استوانه های خوبان‬
‫و سیاستمداران بندگان‬
‫و پایه های کشورها‬
‫و درهای ایمان‬

‫‪13‬‬
‫و امینان خدای رحمان‬
‫و چکیدۀ پیامبران‬
‫و برگزیدۀ رسوالن‬
‫و عترت بهترین گزیدۀ پروردگار‪ F‬جهانیان‪ ‬‬
‫که رحمت و برکات خدا بر شما باد؛‬
‫با نگاهی به موارد‪ F‬فوق در می یابیم که نه فقط این ذوات دارای ارزش های عالی مرتبتی چون عترت‬
‫پیغمبر اکرم صلی هللا علیه و آله و جایگاه رسالت و معدن رحمت و ریشه های کرم و عرصه رفت‬
‫وآمد فرشتگان می باشند بلکه پُست هایی را نیز خداوند متعال برای ایشان مقرر کرده است ‪ .‬کارهایی‪F‬‬
‫مثل محل فرود‪ F‬آمدن وحی ‪ ،‬رهبری امّت ‪ ،‬سرپرستی نعمت ها ‪ ،‬و سیاستمداری‪ F‬از جملۀ این مقامات‬
‫است‪.‬‬
‫امام هادی علیه السالم در مقطعی دیگر کارهای بیشتری‪ F‬را که خداوند برای این ذوات مقدسه معین‬
‫نموده است را بیان می نماید‪:‬‬
‫َو َرضِ یک ْ‪F‬م ُخلَفا َء فِی َأرْ ضِ هِ‪َ ،‬وح َُججا ً َعلَی َب ِری ِتهِ‪َ ،‬وَأ ْنصاراً‪ F‬لِدِی ِنهِ‪َ ،‬و َح َف َظ ًة لِسِ رِّ هِ‪َ ،‬و َخ َز َن ًة لِع ِْل ِمهِ‪َ ،‬ومُسْ َت ْودَ عا ً‬
‫ش َهدا َء َعلَی َخ ْلقِهِ‪َ ،‬وَأعْ الما ً لِعِبا ِدهِ‪َ ،‬و َمناراً فِی ِبال ِدهِ‪َ ،‬وَأ ِداَّل َء‬ ‫لِحِک َم ِتهِ‪َ ،‬و َت َرا ِج َم ًة ل َِوحْ یهِ‪َ ،‬وَأرْ کاناً‪ F‬لِ َت ْوحِی ِدهِ‪َ ،‬و ُ‬
‫َعلَی صِ َراطِ ِه؛‬
‫و شما را برای جانشینی در زمینش پسندید (توجه کنید که فقط ائمۀ اطهار‪ F‬خلیفة هللا هستند)‬
‫‪1‬‬
‫و دالیل محکمی بر مخلوقاتش‪F‬‬
‫و یاورانی‪ F‬برای دینش‬
‫و نگهبانانی‪ F‬برای رازش‬
‫و خزانه دارانی‪ F‬برای دانشش‬
‫و محل نگهداری‪ F‬حکمتش‬
‫و مفسّران وحی اش‬
‫و پایه های یگانه پرستی اش (توحید فقط از این طریق‪ F‬بدست می آید)‬
‫و گواهانی‪ F‬بر خلقش‬
‫و پرچم هایی برای بندگانش‬
‫و مراکز نوری‪ F‬در سرزمین هایش‬
‫و راهنمایانی‪ F‬بر راهش‬

‫‪ 1‬اصال خداوند متعال شناخت ائمه را در ذات ما قرار داده است‪ .‬مثال پیغمبر اکرم صلی هللا علیه و آله و سلم نسبت به امام حسین علیه‬
‫االسالم می فرمایند‪ :‬أن للحسین فی بواطن المؤمنین‪ F‬معرفة مكتومة‪ .‬مؤمنین در باطن خودشان یک معرفت مخصوصی نسبت به امام حسین‬
‫علیه السالم دارند‪ - .‬بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 43‬ص ‪272‬‬

‫‪14‬‬
‫پس بسیار طبیعی است که اگر ما به این مراکز فهم و رسیدن به خداوند و درهای ایمان مراجعه نکنیم‬
‫فقط خود را گمراه کرده ایم‪ .‬و این نیز بر اهمیت مرتبت امام می افزاید‪ F‬همانگونه که در عبارات زیر‬
‫آمده است‪:‬‬
‫ص ُر فِی َح ِّقک ْم زاه ٌِق‪َ ،‬و ْال َح ُّق َم َعک ْم َوفِیک ْ‪F‬م َو ِم ْنک ْم َو‬ ‫مار ٌق‪َ ،‬والاَّل ِز ُم لَک ْم الح ٌِق‪َ ،‬و ْال ُم َق ِّ‬ ‫َفالرَّ اغِ بُ َع ْنک ْم ِ‬
‫ِیراث ال ُّنب َُّو ِة عِ ْندَک ْم‪َ ،‬و ِإیابُ ْال َخ ْل ِق ِإلَیک ْم‪َ ،‬وحِسا ُب ُه ْم َعلَیک ْم‪َ ،‬و َفصْ ُل ْالخِطا ِ‬
‫ب‬ ‫ُ‬ ‫ِإلَیک ْم‪َ ،‬وَأ ْن ُت ْم َأهْ لُ ُه َو َمعْ ِد ُنهُ‪َ ،‬وم‬
‫آیات هّللا ِ لَدَیک ْم‪َ ،‬وعَزاِئ ُم ُه فِیک ْم‪َ ،‬و ُنو ُرهُ َوبُرْ ها ُن ُه عِ ْندَک ْم‪َ ،‬وَأمْ ُرهُ ِإلَیک ْم‪َ ،‬منْ واالک ْم َف َق ْد والَی هّللا َ‪،‬‬ ‫عِ ْندَک ْم‪َ ،‬و ُ‬
‫ض هّللا َ‪َ ،‬و َم ِن اعْ َت َ‬
‫ص َم ِبک ْم َف َق ِد‬ ‫ضک ْم َف َق ْد َأب َْغ َ‬
‫َو َمنْ عاداک ْم َف َق ْد عادَی هّللا َ‪َ ،‬و َمنْ َأ َحبَّک ْم َف َق ْد َأ َحبَّ هّللا َ‪َ ،‬و َمنْ َأب َْغ َ‬
‫ص َم ِباهّلل ؛‬ ‫اعْ َت َ‬
‫پس روگرداندن از شما انسان را از دین خارج می کند و مالزمت شما ما را به سرانجام‪( F‬خیر) می‬
‫رساند‪ .‬کوتاهی کننده در ح ّقتان قرین نابودی‪ F‬است (زیرا) حق همراه شما و در (افکار و اعمال) شما‬
‫و (خالصه) از شما و به سوی‪ F‬شماست‪ .‬شما اهل حق و سرچشمه آن هستید و میراث نبوّ ت نزد‬
‫شماست و بازگشت خلق به سوی شما و حسابشان با شماست و سخن جدا کننده حق از باطل نزد‬
‫شماست‪ ،‬آیات خدا پیش شما و تصمیمات قطعی اش در شما و نور و برهانش نزد شماست و امر او‬
‫متوجه شماست‪ ،‬آن که شما را دوست داشت‪ ،‬خدا را دوست داشته و هر که شما را دشمن داشت خدا‬
‫را دشمن داشته و هر که به شما محبّت ورزید به خدا محبت ورزیده و هرکه با شما کینه توزی‪ F‬نمود‪،‬‬
‫با خدا کینه ورزی‪ F‬نموده است و هرکه به شما چنگ زد‪ ،‬به خدا چنگ زده است؛‬
‫به به از این مقامات عالی‪ .‬ولی موضوع‪ F‬از این هم زیباتر است‪ .‬ما گواهی می دهیم که این شأن و‬
‫مقام در حدی است که درودهای‪ F‬ما بر شما و آنچه که خداوند ‪ ،‬ما را بر والیت شما مخصوص‬
‫داشت‪( ،‬در واقع) مایۀ پاکی خلقت ما و طهارت برای جان ما و تزکیه برای وجود ما و کفارۀ گناهان‬
‫هار ًة َأِل ْنفُسِ نا‪،‬‬
‫صال َتنا َعلَیک ْم‪َ ،‬و َما َخصَّنا ِب ِه مِنْ ِوالیتِک ْم‪ ،‬طِ یبا ً ل َِخ ْلقِنا‪َ ،‬و َط َ‬
‫ما قرار داده است‪َ :‬و َج َع َل َ‬
‫وبنا‪ .‬این درجه ای که خداوند برای معصومین قرار داده است بس رفیع‪ F‬است‬ ‫ار ًة ل ُِذ ُن ِ‬ ‫َو َت ْز ً‬
‫کیة لَنا‪َ ،‬وک َّف َ‬
‫زیرا همین که ما به آنها توجه نماییم و یا بر آنها صلوات فرستیم‪ F‬و یا از آنها اطاعت نماییم ‪ ،‬نه فقط‬
‫فکر و قلب ما را پاک می نماید بلکه بدن مادی ما را نیز نیک می گرداند‪ .‬و بیشتر از آن ‪ ،‬ما را‬
‫پاکتر و آماده تر برای ورود به بهشت می نماید‪.‬‬
‫بنابراین ‪ ،‬طبیعی است که مراتب ائمه علیهم السالم از باالترین مراحلی است که بتوانیم آن را تصور‪F‬‬
‫کنیم‪ .‬زیرا اصل خلقت برای همین بوده است‪ .‬دیدگاهی‪ F‬را که قبال به آن اشاره داشتیم به یاد دارید؟‬
‫هدف خلقت محبت به اهل بیت علیهم السالم است‪ .‬بنابراین ‪ ،‬تمام طبقات دنیا باید از این مقام و‬
‫مرتبت آشنایی‪ F‬پیدا کنند و بدان اذعان نمایند‪.‬‬
‫یث اَل ْیل َح ُق ُه‬
‫ِین‪َ ،‬ح ُ‬ ‫ت ْالمُرْ َسل َ‬ ‫ین‪َ ،‬وَأرْ َف َ‪F‬ع َ‬
‫دَرجا ِ‬ ‫ف َم َح ِّل ْالمُکرَّ م َ َأ‬
‫ِین‪َ ،‬و عْ لَی َم ِ‬
‫ناز ِل ال ُم َقرَّ ِب َ‬ ‫َف َبلَ َغ هّللا ُ ِبک ْم َأ ْش َر َ‬
‫یط َم ُع فِی ِإ ْد َراک ِه طا ِمعٌ‪َ ،‬ح َّتی اَل ی ْب َقی َملَک ُم َقرَّ بٌ ‪َ ،‬واَل َن ِبی‬ ‫ساب ٌق‪َ ،‬واَل ْ‬ ‫فاِئق‪َ ،‬واَل یسْ ِبقُ ُه ِ‬
‫الح ٌِق‪َ ،‬واَل یفُوقُ ُه ٌ‬
‫یق‪َ ،‬واَل َش ِهی ٌد‪َ ،‬واَل عالِ ٌم‪َ ،‬واَل جا ِهلٌ‪َ ،‬واَل َدنِی‪َ ،‬واَل فاضِ لٌ‪َ ،‬واَل مُْؤ ِمنٌ صالِحٌ‪َ ،‬واَل فا ِج ٌر‬ ‫مُرْ َسلٌ‪َ ،‬واَل صِ ِّد ٌ‬
‫مْرک ْم‪َ ،‬وعِ َظ َم‬ ‫َأ‬ ‫طالِحٌ‪َ ،‬واَل َجبَّا ٌر َعنِی ٌد‪َ ،‬واَل َشیطانٌ َم ِری ٌد‪َ ،‬واَل َخ ْل ٌق فِیما َب َ‬
‫ین ذلِک َش ِهید ِإاّل َعرَّ َف ُه ْ‪F‬م َجاللَ َة ِ‬
‫ف َم َحلِّک ْم َو َم ْن ِزلَتِک ْ‪F‬م عِ ْندَ هُ‪،‬‬ ‫ورک ْم‪َ ،‬وصِ ْد َ‪F‬ق مَقاعِ دِک ْم‪َ ،‬و َث َ‬ ‫ْأ‬
‫بات َمقامِک ْم‪َ ،‬و َش َر َ‬ ‫َخ َط ِرک ْم‪َ ،‬وک َب َر َش نِک ْم‪َ ،‬و َتما َم ُن ِ‬
‫ب َم ْن ِزلَتِک ْم ِم ْنهُ؛‬
‫ص َتک ْم لَدَیهِ‪َ ،‬وقُرْ َ‬
‫َوکرا َم َتک ْ‪F‬م َعلَیهِ‪َ ،‬وخا َّ‬
‫خدا شما را به شریف ترین جایگاه گرامیان و برترین منازل مقرّبان و رفیع‪ F‬ترین درجات فرستادگان‬
‫برساند‪ ،‬چنان که از پی رسنده ای به آن نرسد و باال رونده ای به آن راه نیابد و سبقت گیرنده ای از‬
‫آن پیشی نجوید و طمع کننده ای در یافتن آن طمع نورزد‪ ،‬از آنجا که باقی‪ F‬نمی ماند ملک مقرّبی و نه‬

‫‪15‬‬
‫پیامبر مرسلی و نه ص ّدیقی و نه شهیدی و نه دانایی و نه نادانی و نه پستی و نه واالیی و نه مؤمن‬
‫شایسته ای و نه فاجر بدکاری و نه گردنکش لجوجی و نه شیطان نافرمانی‪ F‬و نه خلق دیگری‪ F‬که در‬
‫این میان گواه باشد مگر اینکه خدا بر آنان بشناساند جاللت امر شما و عظمت مقام و بزرگی‪ F‬شأن و‬
‫کامل بودن نور و درستی مسندها و ثابت بودن مقام و شرافت موقعیت‪ F‬و منزلت شما را نزد خویش و‬
‫کرامتتان را بر او و خصوصیتی‪ F‬که نزد او دارید و نزدیکی مقامی که نسبت به او برای شماست‪– .‬‬
‫خالصۀ کالم اینکه خدا خواسته در انتهای خط همه بفهمند که اهل بیت اطهار علیهم السالم براستی چه‬
‫گوهرهایی‪ F‬بوده اند‪ .‬ولی آیا بهتر نیست که ما آن را حاال بدانیم و از آن بهره ببریم تا اینکه در آخرت‬
‫بفهمیم و جزای بی توجهی و نادانی و بی احترامی به این ذوات پاک را در آتش جهنم بچشیم؟‬
‫و در انتهای زیارت امام هادی علیه السالم ‪ ،‬مقام ائمه علیهم السالم را چنین خالصه می نماید‪:‬‬
‫ض َع ک ُّل‬‫ِطاعتِک ْم‪َ ،‬و َخ َ‬ ‫ِین‪َ ،‬طْأ َطَأ ک ُّل َش ِر ٍ‪F‬‬
‫یف لِ َش َرفِک ْم‪َ ،‬و َب َخ َع ک ُّل ُم َتکب ٍِّر ل َ‬ ‫ت َأ َحداً م َِن ْالعالَم َ‬
‫آتاک ُم هّللا ُ َما لَ ْم یْؤ ِ‬
‫فاز ْالفاِئ ُز َ‬ ‫َّار لِ َفضْ لِک ْم‪َ ،‬و َذ َّل ک ُّل َشی ٍء َلک ْم‪َ ،‬وَأ ْش َر َق ِ َأْل‬
‫ون ِب ِوالیتِک ْم‪ِ ،‬بک ْم یسْ َلک ِإلَی‬ ‫ورک ْم‪َ ،‬و َ‬ ‫ت ا رْ ضُ ِب ُن ِ‬ ‫َجب ٍ‬
‫ُأ‬
‫من‪ِ ،‬بَأ ِبی َأ ْن ُت ْم َو مِّی َو َن ْفسِ ی َوَأهْ لِی َو َمالِی‪ ،‬ذِکرُک ْم فِی‬ ‫وان‪َ ،‬و َعلَی َمنْ َج َح َد ِوالی َتک ْم َغ َ‬
‫ضبُ الرَّ حْ ِ‬ ‫الرِّ ضْ ِ‬
‫َأْل‬ ‫َأْل‬ ‫َأْل‬
‫واح‪َ ،‬وَأ ْنفُسُک ْ‪F‬م فِی ال ُّنفُ ِ‬
‫وس‪،‬‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬
‫ین‪َ ،‬و سْ ماُؤ ک ْم فِی ا سْ ما ِء‪َ ،‬و جْ سا ُدک ْ‪F‬م فِی ا جْ سادِ‪َ ،‬و رْ واحُک ْم فِی ا رْ ِ‬
‫الذاکر َ َأ‬
‫َّ ِ‬
‫ثار‪َ ،‬وقُبُورُک ْم فِی ْالقُبُور؛‬ ‫َوآثارُک ْ‪F‬م فِی اآْل ِ‬
‫خدا آنچه به شما عنایت کرده به احدی از جهانیان مرحمت نفرموده‪ ،‬هر شرافتمندی‪ F‬در برابر‪ F‬شرف‪F‬‬
‫شما سر به زیر انداخته و هر متکبّری‪ F‬در مقابل طاعت شما گردن نهاده و هر جبّاری نسبت به برتری‪F‬‬
‫شما فروتن‪ F‬گشته است و هر چیزی برای شما خوار شده است و زمین به نورتان روشن گشت و‬
‫رسیدگان به والیت شما رستگار شدند‪ ،‬با شما راه به سوی بهشت را می توان پیمود‪ .‬خشم حضرت‬
‫رحمان بر کسی است که منکر والیت شما شود‪ ،‬پدر و مادر و جان و اهل و مالم فدای شما باد‪ ،‬یاد‬
‫شما در قلوب یادکنندگان و نامتان در نام ها و تن هایتان در تن ها‪ ‬و ارواحتان در ارواح و جان‬
‫هایتان در جان ها و آثارتان در آثار و قبرهایتان در قبرهاست‪ – .‬یعنی از هرچیز ‪ ،‬بهترین آن را‬
‫دارید‪.‬‬

‫امام با ما فرق می کند‬


‫در روایتی‪ F‬از امام باقر علیه السالم اشارت شده است که حدیث ائمه مسئلۀ سختی است که هضم آن‬
‫فقط توسط‪ F‬پیغمبران مرسل (و نه هر پیغمبری) و یا مالئکۀ مقرب (و نه هر مالئکه ای) و انسانهای‬
‫مؤمنی که خداوند قلب آنها را بر ایمان (و تحمل مراتب عالیۀ ائمه علیهم السالم) آزمایش کرده است ؛‬
‫‪1‬‬
‫امکان دارد‪.‬‬
‫یکی از مواردی که امام با ما فرق می کند ‪ ،‬توان شناختی است که امام دارد‪ .‬زراره نقل می کند که‬
‫روزی در حضور‪ F‬امام صادق علیه السالم ‪ ،‬از ورع عمر بن شجرة یاد کردیم‪ .‬امام فرمودند‪ F:‬نمی بینم‬
‫که مردم‪ F‬شناس باشید‪ .‬من کافیست لحظه ای به کسی بنگرم و بفهمم که او چکاره است‪ .‬او (عمر بن‬
‫‪2‬‬
‫شجره) از خبیث ترین آدم ها است و او حریص است بر ارتکاب گناه‪.‬‬
‫در روایتی‪ F‬دیگر ‪ ،‬این امام حسن علیه السالم است که در سنین جوانی به پدر بزرگوار خود ایراد می‬
‫گیرند‪ .‬لذا اگر سند روایت صحیح باشد ‪ ،‬باید گفت که مقام امامت است که این فراست را به امام داده‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص‪ ، 193 :‬ح ‪ – 341‬روایت ‪2103‬‬ ‫‪1‬‬

‫بحار االنوار ج ‪ 47‬ص ‪ ، 118‬ح ‪ – 159‬روایت ‪2104‬‬ ‫‪2‬‬

‫‪16‬‬
‫است وامام در سنینی که هنوز به امامت نرسیده اند ‪ ،‬ممکن است مثل ما باشند و این دید خاص انسان‬
‫شناسی امام را نداشته باشند‪ .‬راوی این حدیث از میثم تمار نقل می کند که او گفت‪ :‬من حقیقتی شدنی‪F‬‬
‫را به تو می گویم و آن اینکه به حج می روم و وقتی برگشتم‪ F‬ابن زیاد مرا در قادسیه دستگیر‪ F‬می کند‬
‫و پس از توهین به من ‪ ،‬من می گویم که راستی امیرالمؤمین علی علیه السالم تو را بهتر از امام‬
‫حسن علیه السالم می شناخت‪ .‬زیرا وقتی‪ F‬که با دِرة (تازیانۀ کوچکی که برای تأدیب به کار برده می‬
‫شده) بر سر تو زد ‪ ،‬حسن گفت‪ :‬پدر او را نزن ‪ ،‬او از محبین شما است و دشمنان شما را دشمن‬
‫دارد‪ .‬امام علیه السالم فرمودند‪ :‬ای پسرم‪ F‬ساکت شو! من او را بهتر از تو می شناسم‪ .‬به خدا قسم که‬
‫او دوست دشمن تو و دشمن دوستان تو خواهد بود‪ .‬میثم ادامه می دهد که چگونه مصلوب می شود و‬
‫‪1‬‬
‫برای اولین بار در اسالم بر دهان من افسار می زنند‪.‬‬
‫موردی دیگر شبیه به این را اینبار از امام حسین علیه السالم می بینیم‪ .‬در یکی از جنگ ها (احتماال‬
‫جنگ جمل بوده باشد) ‪ ،‬امام حسین علیه السالم دشمن را به مبارزه می خواند‪ .‬امیرالمؤمنین علیه‬
‫السالم بعدا متوجه می شوند و می فرمایند‪ F:‬اگر بار دیگر اینکار را تکرار کنی ‪ ،‬تو را توبیخ می‬
‫کنم‪ 2.‬یعنی کار امام حسین علیه السالم در جوانی دارای اشکالی بود که ایشان با همۀ مقام عالی‬
‫خویش متوجه آن نشدند‪ F‬و پدر بزرگوارشان که امام بودند ‪ ،‬ایشان را به این خطا توجه دادند‪.‬‬
‫راوی نقل می کند که در سامراء بودم و دیدم که امام حسن عسكرى علیه السالم در جمعی که به‬
‫درگاه خلیفه می رفتند‪ ، F‬پیاده می رفت و لباس ایشان شکاف برداشته بود و رنگ و روی ایشان نیز‬
‫تغییر کرده بود‪ .‬من از اینکه ایشان خسته شده بودند ناراحت شدم و متعجب گشتم که امام با آن مقامی‬
‫که دارد ‪ ،‬چرا به این زحمت افتاده است؟ شب هنگام ‪ ،‬ایشان را در خواب دیدم و به من فرمودند (در‬
‫عبارت امام چندین نکته مندرج بود که ما آنها را با نمره گذاری جدا کردیم)‪:‬‬
‫موضوع‪ F‬رنگ صورت بخاطر آزمایشی‪ F‬است که خداوند‪ F‬از خلق خود می نماید‪.‬‬ ‫(‪) 1‬‬
‫این آزمایش عبرتی است برای آگاهان‬ ‫(‪) 2‬‬
‫گناهی بر کسی که مورد‪ F‬این آزمایش ها قرار می گیرد ‪ ،‬وجود‪ F‬ندارد‬ ‫(‪) 3‬‬
‫‪3‬‬
‫ما مانند دیگر مردم نیستیم که خسته شویم‬ ‫(‪) 4‬‬
‫ما از خداوند‪ F‬پایداری در راه دین را خواستاریم‪ F‬و در خلقت خداوند فکر می کنیم‪ .‬چه در‬ ‫(‪) 5‬‬
‫این زمینه جای فکر کردن بسیاری است‪.‬‬
‫‪4‬‬
‫بدان که کالم ما در خواب همانند کالم ما در بیداری است‪.‬‬ ‫(‪) 6‬‬
‫چنانچه مالحظه می نمایید ‪ ،‬امام در موارد‪ )4( F‬و (‪ )6‬خصوصیات خاصی را برای امام ذکر می‬
‫نمایند که برای دیگران نیست‪ .‬در موارد دیگر ‪ ،‬انسانها هم با امام شریکند‪F.‬‬
‫در توقیعی از امام حسن عسکری علیه السالم آمده است‪ ... :‬ما به شکر خدا و نعمت او ‪ ،‬دلمان بر‬
‫دوستدارانمان می سوزد‪ F.‬و از اینکه خداوند بر آنها نعمت هایش را فراهم می کند خوشحال می شویم‪.‬‬
‫‪ ...‬و بهترین نعمت این است که به بهشت روید‪ ... .‬شما در مواردی‪ F‬در قبل و حتی اآلن کارهایی‪F‬‬
‫کرده اید که چندان جالب نبوده است‪ ... .‬و چه آیتی بزرگتر‪ F‬از حجت خدا است که امین او در زمین و‬
‫شاهد او بر مردم‪ F‬است‪ .‬به کجا می روید؟ مانند حیوانات بر رو افتاده اید و از حق روی گردان! به‬
‫باطل ایمان می آورید و به نعمت خدا کافر می شوید‪ ... .‬وقتی که خداوند چیزهایی‪ F‬را بر شما حالل و‬
‫‪ 1‬رجال الكشي ‪ ،‬ص‪ ، 82 :‬ح ‪ – 138‬روایت ‪2301‬‬
‫‪ 2‬كافي ‪ ،‬ج ‪ ، ٥‬ص ‪ ، ٣٥‬ح ‪ – 1‬روایت ‪2505‬‬
‫‪ 3‬با اینکه راوی ‪ ،‬این روایت را بیشتر به خاطر این احساسش نقل کرده و اینکه امام علیه السالم آن را قبول ندارند ‪ ،‬به نظر می آید نمی‬
‫توان آن را اطالق داد زیرا در روایات متعدد دیگری حکایت از خستگی اهل بیت‪ F‬آمده است‪ .‬لذا ممکن است مراد چیز دیگری بوده باشد‪.‬‬
‫‪ 4‬رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 574‬ح ‪ – 1087‬روایت ‪2105‬‬

‫‪17‬‬
‫حرام کرد ‪ ،‬اینکار را برای احتیاجی نبود که از شما داشت‪ .‬بلکه جهت رحمتی بود که برای شما می‬
‫خواست‪ 1.‬تا ناپاک از نیک جدا گردد و خداوند آنچه را که در سینه هایتان هست آزمایش کند‪ .‬و با‬
‫یکدیگر برای رسیدن به خیرات مسابقه دهید‪ ... .‬و اگر پیامبر اکرم صلی هللا علیه و آله و خاندان‬
‫گرامی او نبود مثل حیوانات حیران بودید‪( ... .‬از جملۀ دستوراتی که در احکام دین برای شما‬
‫گذاشت) بر ائمۀ شما برای شما حقوقی گذاشت که باید آنها را ادا نمایید‪ .‬تا بقیۀ امور بر شما حالل‬
‫گردد‪ ... .‬پس هرکس بر ادای این حقوق بخل ورزد ‪ ،‬همانا بر خود بخل ورزیده است‪( .‬ولی چه کنیم‬
‫که حرف ما را گوش نمی دهید) ‪ ...‬خداوند بر ضعف شما و عدم صبرتان بر آنچه پیش روی دارید‬
‫رحم نمود و دعای مرا نسبت به شما استجابت کرد‪ .‬و کارهای شما را به دست ما اصالح نمود‪ .‬سپس‬
‫ضمن تأکید بر ترس داشتن از خدا ‪ ،‬برنامۀ بعضی وکال و نحوۀ پرداخت وجوهات به آنها را شرح‬
‫‪2‬‬
‫می دهند‪.‬‬
‫در روایتی‪ F‬از امام صادق علیه السالم می بینیم که ایشان تأکید بر فرق‪ F‬بین امام و شیعه می گذارند‪ .‬ما‬
‫متاسفانه عادت کرده ایم که رئیس ما یکی از ما است‪ .‬بخصوص در این ایام که انتخابات یک أمر‬
‫طبیعی است‪ .‬لذا کسی که رئیس می شود قبال یکی از ما بوده که حاال رئیس شده‪ .‬همین! نتیجۀ این‬
‫تصور این است که گاهی حرف رئیس را گوش می دهیم و گاهی نه‪ .‬اما در مورد امام اینطور‪ F‬نیست‪.‬‬
‫او برگزیدۀ خداوند‪ F‬متعال است و دستورات امام دستور خدا است‪ .‬نباید لحظه ای از آن سرپیچی‪ F‬کنیم‪.‬‬
‫لذا امام صادق در این روایت می فرمایند‪ :‬گروهی فکر می کنند که من امام آنهایم‪ .‬بخدا من امام آنها‬
‫نیستم‪ .‬خدا لعنتشان کند‪ .‬هرچه به آنها راز گفتیم ‪ ،‬آنرا افشا نمودند‪ F.‬وقتی می گویم‪ F‬چنان ‪ ،‬می گویند‬
‫‪3‬‬
‫منظورش چنین بوده است‪( .‬بدانید) من امام کسی هستم که مرا اطاعت کند‪.‬‬
‫ولی فرق اساسی امام با ما در استفادۀ ایشان از روح القدس است‪ .‬چیزی که باعث می شود حتی در‬
‫خواب و یا با فاصله های بسیار زیاد هم متوجه دنیای اطراف باشند و اینکه ما چه می کنیم‪ .‬در جلد‬
‫اول کافی بابی است بنام ارواحی که در انبیاء و اوصیاء است‪ .‬یک روایت آن چنین است‪:‬‬
‫خداوند در آنها پنج روح را گذاشته است‪ .‬بوسیلۀ روح القدس اشیاء را می شناسند‪( F‬عامل شناخت و‬
‫علم ‪ ،‬روح القدس است که فقط نزد اهل بیت می باشد)‪ .‬بوسیلۀ روح االیمان (که نزد مؤمنین است)‬
‫از خداوند می ترسند‪ .‬بوسیلۀ روح القوة (که نزد غیر مؤمنین است) بر اطاعت از خدا کمک می‬
‫‪4‬‬
‫گیرند‪ .‬و بوسیلۀ روح شهوة میل به اطاعت خدا دارند و بوسیلۀ روح حرکت رفت و آمد می کنند‪.‬‬
‫طبق این روایات ‪ ،‬همانطور‪ F‬که نباتات با حیوانات در روح حرکت متفاوت هستند و تأثیر این روح را‬
‫در فرق‪ F‬بین آنها می بینیم ‪ ،‬همینطور‪ F‬بین حیوانات و انسانهای اولیه هم در روح شهوت است‪ .‬فرق‪F‬‬
‫بین انسان های اولیه با انسانهای عاقل در روح القوة است که آنها را به راه درست هدایت می کند‪.‬‬
‫ولی روح ایمان است که بین مؤمنین و مسلمین فرق می گذارد و ما می دانیم که این فرق چقدر زیاد‬
‫است‪ .‬بخصوص در روز‪ F‬قیامت این فرق خود را به خوبی نشان می دهد‪ .‬حال با این قیاس ‪ ،‬ببینید‪F‬‬
‫فرق بین ماها و ائمه علیهم السالم که روح القدس را دارند چقدر زیاد است‪ .‬آنها حقیقت را می بینند و‬
‫ما چیزی (شاید سایه ای ) از حقیقت را‪ .‬این فرق اساسی‪ F‬بین ما و ائمۀ اطهار علیهم السالم است‪.‬‬

‫‪ 1‬در این عبارات می بینیم که امام علیه السالم علت ایجاد شرایع الهی را ذکر می نمایند‬
‫‪ 2‬رجال الكشي ‪ ،‬ص‪ ، 575 :‬ح ‪ – 1088‬روایت ‪2106‬‬
‫‪ 3‬رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 301‬ح ‪ – 539‬روایت ‪2107‬‬
‫‪ 4‬بصائر الدرجات ص ‪ - 132‬روایت ‪ - 2508‬همچنین دو روایت دیگر در این زمینه را مالحظه نمایید‪ :‬بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 25‬ص ‪54‬‬
‫(روایت ‪ )2506‬و بصائر الدرجات ‪ ،‬ص ‪( 132‬روایت ‪)2507‬‬

‫‪18‬‬
‫همانطور‪ F‬که ما باید ائمۀ اطهار را در جایگاهی که شأن آنها است بگذاریم ‪ ،‬همینطور‪ F‬است توجه به‬
‫جایگاه دشمنان دین‪ .‬عدم توجه به اختالف بی نهایتی‪ F‬این دو جایگاه است که منافقان را تغذیه می‬
‫نماید‪.‬‬
‫روزی کمیت شاعر وارد مجلس امام صادق علیه السالم می شود‪ F‬و شعری را می خواند‪ .‬سپس از‬
‫امام نسبت به دو نفر (خلفای اول و دوم) سؤال می کند‪ .‬امام از حالت تکیه به نشستن رسمی تغییر‬
‫حالت می دهند و می فرمایند‪ :‬هیچ خونی در اسالم ریخته نشد و هیچ مال حرامی کسب نشد و هیچ‬
‫ازدواج حرامی صورت نپذیرفت مگر آنکه گناه آنها تا روز ظهور‪ F‬قائم برگردن این دو است‪ .‬و ما‬
‫بنی هاشم دستور‪ F‬می دهیم به بزرگ و کوچک خود که این دو را لعن بفرستند‪ F‬و از آنها تبری‬
‫‪1‬‬
‫بجویند‪.‬‬

‫عملکرد صحیح بعضی شیعه‬


‫حال به ذکر چند نمونه از عملکرد شیعه می پردازیم که تا حدی امام را خوشحال نمودند‪ .‬در ذکر این‬
‫روایات ‪ ،‬سعی نموده ایم که فقط قسمتی‪ F‬از روایت که شاهد عرض و مورد بحث است را ذکر نماییم‬
‫ولی طبق معمول ‪ ،‬کل روایت در بخش آخر کتاب ذکر شده اند و محققین می توانند به آنها مراجعه‬
‫نمایند‪.‬‬
‫امام علی علیه السالم فرمودند‪ :‬در آن هنگام که فتنه و فساد همه جا را فرا گرفته و بدعتها در جامعه‬
‫پدید آمده‪ ،‬شما از اهل بیت خودتان صلی هللا علیه و علیهم پیروی‪ F‬کنید‪ ،‬و اگر در خانه نشستند‪ F‬شما هم‬
‫در خانه های خود قرار گیرید و اگر قیام کردند و شما را به مبارزه دعوت کردند شما هم ندای آنها را‬
‫اجابت کنید و از آنها یاری نمائید‪ .‬شما مواظبت کنید بر آنها سبقت نگیرید که در اینصورت بر زمین‬
‫‪2‬‬
‫خواهید افتاد ‪...‬‬
‫‪3‬‬
‫شرْ َط ُة َ‬
‫الخمیس‬ ‫اطاعت محض نزد بعضی‪ F‬یاران امیرالمؤمنین علیه السالم به شکلی بود که باید باشد‪ُ .‬‬
‫یک چنین گروهی‪ F‬بودند‪ .‬این گروه از یاران همیشه مسلح امام علی علیه السالم بودند که با آمادگی‬
‫کامل در همه جا به امیرالمؤمنین علیه السالم در امور حکومتی یاری می‌رساندند‪ .‬این گروه عالوه‬
‫بر حضور‪ F‬در جنگ‪ ،‬وظایف‪ F‬مهمی در زمان صلح همچون اجرای حدود الهی‪ ،‬حفظ امنیت شهر‬
‫کوفه‪ ،‬حفاظت از جان امام علی علیه السالم و جمع‌آوری‪ F‬نیرو برای دفاع را بر عهده داشتند‪ .‬از‬
‫سرکردگان این گروه می توان مقداد بن اسود‪ ،‬عمار بن ياسر‪ ،‬أبو سنان األنصاری‪ ،‬أبو عمرو‬
‫األنصاری‪ ،‬سهل بن حنيف‪ ،‬عثمان بن حنيف األنصاری‪ ،‬اصبغ بن نباته و قيس بن سعد بن عبادة را‬
‫می توان نام برد‪.‬‬
‫راوی از اصبغ بن نباته سؤال می کند که جایگاه این شخص (منظورش امیرالمؤمنین علی علیه السالم‬
‫است) در میان شما چگونه بود؟ (معلوم است سؤال کننده که نمی خواهد نام امام را ببرد یکی از‬
‫منافقین است) اصبغ جواب می دهد که نمی دانم چه می گویی! همینقدر بگویم‪ F‬که شمشیرها‪ F‬را بسته‬
‫بودیم و هرکه را که می گفت می زدیم‪ .‬امام علیه السالم می فرمود‪ F:‬خود را گروهان (متعهد) قرار‪F‬‬
‫دهید‪ .‬به خدا قسم تعهد شما برای طال و نقره نباشد ‪ ،‬بلکه فقط برای مرگ باشد‪ .‬همانا قبل از شما در‬
‫میان گروهی از بنی‌اسرائیل این قرارداد‪( F‬تعهد گروهان دفاع‪ F‬شدن) بسته شد و کسی از آنان از دنیا‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 206‬ح ‪ – 363‬بحار االنوار ج ‪ 47‬ص ‪ ، 323‬ح ‪ - 17‬روایت ‪2108‬‬ ‫‪1‬‬

‫ترجمۀ الغارات ‪ ،‬ص‪33‬‬ ‫‪2‬‬

‫ترجمۀ فارسی این لغت را می توان پیشمرگان (فدائیان) جنگی دانست‪.‬‬ ‫‪3‬‬

‫‪19‬‬
‫نرفت‪ ،‬مگر اینکه پیامبر قوم خود یا پیامبر بالد خود و یا پیامبر‪ F‬نفس خویش شده بود و شما به منزلۀ‬
‫‪1‬‬
‫همان‌ها هستید‪ ،‬جز اینکه شما پیغمبر نیستید‪F.‬‬

‫وظایف اخالقی شیعه در قبال امام‬


‫در این بخش به کارهایی که شیعه اخالقا می بایست در رابطه با امام خود داشته باشند تا تناسب شیعه‬
‫بودن را بیشتر داشته باشند ‪ ،‬به صورت فهرست وار می پردازیم‪ .‬این کارها در سطح شخصی ‪،‬‬
‫خانواده ‪ ،‬اجتماع و حکومت دسته بندی شده و لیست شده اند‪.‬‬

‫کارهای شخصی‬
‫هر روز که از خواب بیدار می شویم بهتر است پس از ذکر بسمله و توکل بر خداوند به تک‬ ‫‪‬‬
‫تک اهل بیت علیهم السالم ‪ ،‬سالم برسانیم‪.‬‬
‫در اذان و اقامه أشهد أن علیا ولی هللا را اضافه کنیم‪.‬‬ ‫‪‬‬
‫بعد از نماز نافله صبح و قبل از نماز صبح ‪ 100 ،‬مرتبه صلوات بفرستیم‪F.‬‬ ‫‪‬‬
‫بعد از هر نماز تسبیح حضرت زهرا سالم هللا علیها را بفرستیم‪.‬‬ ‫‪‬‬
‫در قنوت نماز دعای اللهم کن لولیک الحجه بن الحسن را بخوانیم‪F.‬‬ ‫‪‬‬
‫زیارت عاشورا‪ F‬را هر روز‪ F‬بخوانیم‪.‬‬ ‫‪‬‬
‫تا بتوانیم‪ F‬صلوات بفرستیم‪ F‬و برای تعجیل در فرج امام زمان عجل هللا فرجه الشریف‪ F‬دعا کنیم‪.‬‬ ‫‪‬‬
‫فقط به احکامی که از طریق اهل بیت علیهم السالم رسیده است عمل کنیم‪.‬‬ ‫‪‬‬
‫دائما برای حل مشکالت دینی و دنیوی خود به امام توسل کنیم‪.‬‬ ‫‪‬‬
‫در طول شب ‪ ،‬هروقت که بیدار می شویم سالمی به امام زمان عجل هللا تعالی فرجه الشریف‬ ‫‪‬‬
‫بدهیم‪.‬‬

‫کارهای خانوادگی‬
‫‪ ‬در ایام عید و والدت ائمه ‪ ،‬جشن بگیریم‪ F‬و به کودکان هدیه دهیم‪.‬‬
‫‪ ‬خانواده را جمع کنیم و به آنها معارف‪ F‬اهل بیت علیهم السالم را بیاموزیم‪F.‬‬
‫‪ ‬در ایام وفیات ائمه مجالس روضه خوانی ترتیب دهیم‪.‬‬
‫‪ ‬بر دیوارهای خانه روایات ائمه و یا کارهای‪ F‬هنری جهت بزرگداشت معصومین نصب کنیم‪.‬‬
‫‪ ‬کودکان را واداریم‪ F‬روایات‪ F‬ائمه را حفظ نمایند‪.‬‬
‫‪ ‬برای حل مشکالت خانوادگی‪ F‬و همچنین هدایت اعضای خانواده به ائمه توسل کنیم‪.‬‬

‫کارهای اجتماعی‬
‫در مراسم‪ F‬دینی جشن های عمومی ترتیب دهیم و یا حداقل در این جشن ها خدمتی بنماییم‪.‬‬ ‫‪‬‬
‫در این مراسم لباس نو بپوشیم‪ F‬و مظاهر خوشحالی‪ F‬را ابراز کنیم‪.‬‬ ‫‪‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ – 5‬رواية ‪2282‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪20‬‬
‫در وفیات‪ F‬لباس مشکی پوشیده و ابراز تأسف و ناراحتی‪ F‬بنماییم‪F.‬‬ ‫‪‬‬
‫به زیارت ائمه برویم‪F.‬‬ ‫‪‬‬
‫وقتی نام مبارک پیغمبر‪ F‬اکرم صلی هللا علیه و آله برده می شود با صدای بلند صلوات‬ ‫‪‬‬
‫بفرستیم‪.‬‬
‫کارهای نیک اجتماعی را بنام امام انجام دهیم‪.‬‬ ‫‪‬‬
‫جلسات عمومی توسل به ائمه و زیارت از راه دور را داشته باشیم‪.‬‬ ‫‪‬‬

‫کارهای حکومتی‬
‫همیشه به یاد داشته باشیم که امام و رهبر امت ‪ ،‬امام تعیین شده توسط خداوند‪ F‬متعال است‪ .‬لذا‬ ‫‪‬‬
‫با امام زمان (عج) اقال به عنوان رئیس یک دولت در تبعید معامله داشته باشیم‪F.‬‬
‫همیشه جهت ظهور حضرت دعا کنیم و هرچه در توان داریم جهت آماده سازی دولت ایشان‬ ‫‪‬‬
‫اقدام نماییم‪ .‬تربیت افراد‪ F‬صالح و کارآمد از جملۀ این اقدامات است‪.‬‬
‫این ما هستیم که باید به سوی‪ F‬امام حرکت کنیم‪ .‬بنابراین ‪ ،‬به عبارتی این امام است که منتظر‬ ‫‪‬‬
‫است که ما حرکت کنیم‪ .‬ولی تمام حرکت های ما باید داخل چهارچوب دینی باشد و هرگونه‬
‫خالفی ولو کوچک موجب آزار و اذیت امام و احتماال تأخیر در ظهور‪ F‬است‪ .‬در این زمینه‬
‫در فصل های آینده بیشتر بحث شده است‪.‬‬

‫خالصه این فصل چنین می شود که ما امام را نه فقط یک رهبر بلکه علت وجودی خود بدانیم‪ .‬اگر‬
‫هدایتی را می خواهیم‪ ، F‬اگر آخرتی را می خواهیم و حتی اگر دنیای خوبی را می خواهیم تنها و تنها‬
‫از طریق‪ F‬این ذوات مقدسه به دست می آید و بس‪ .‬اگر این نکته جوهری را در تمام زندگی و‬
‫کارهایی که انجام می دهیم ویا می خواهیم انجام دهیم در نظر بگیریم ‪ ،‬انشاءهللا زندگی پر سعادتی را‬
‫خواهیم داشت هرچند که در سختی و بال باشد‪.‬‬

‫فهرست كتابهای "تكاليف االنام فی غیبة االمام" و "مكيال المكارم فی فوائد الدعاء للقائم" وظايف شيعه‬
‫در زمان غيبت را آورده است‪.‬‬

‫‪21‬‬
22
‫فصل دوم‪ :‬امام رحمة للعالمین‬

‫در فصل پیش شاید زندگی‪ F‬سخت و بسیار مقیدی را برای خود ترسیم نمودیم‪ F.‬هرکسی طاقت چنین‬
‫زندگی ای را ندارد‪ .‬در این فصل می خواهیم انتهای دیگر طیف زندگی را ترسیم‪ F‬کنیم و آن برخورد‬
‫خداوند متعال است با ضعیف ترین نفس های انسانی‪ .‬در فصل گذشته به باال نگاه کردیم و به مراتب‬
‫ائمه علیهم السالم نگریستیم‪ .‬در این فصل می خواهیم به پایین نگاه کنیم و وضعیت‪ F‬انسان ها و‬
‫بخصوص نوع ضعیف و پست آنها را بررسی‪ F‬نماییم‪ .‬برای اینکار ابتدا نگاهی به روایات طینت‬
‫انسان ها می اندازیم‪ F‬تا اصل خلقت انسان را از دیدگاه الهی ببینیم‪.‬‬

‫درجات انسان ها‬


‫در اینکه انسان ها دارای درجات متفاوتی از ایمان و کفر هستند شکی نیست‪ .‬مشکل در دسته بندی‬
‫کردن آنها و نحوۀ تعامل و برخورد با آنها است‪ .‬در روایات اهل بیت علیهم السالم ‪ ،‬سرشت انسانها‪F‬‬
‫را به "طی َنت" تعبیر‪ F‬کرده اند‪ .‬در این روایات ‪ ،‬اصل طینت بر دو گونه اند‪ .‬طینتی که به آفرینش‬
‫مؤمنان ربط دارد را طینت عِ لّیّین (ماده‌ای خوشبو و خوشایند) خوانده اند و سرشت کافران را طینت‬
‫سِ ّجین (ماده‌ای بدبو و ناخوشایند) نامیده اند‪ .‬این روایات‪ ،‬طینت انسان‌ها را در شکل‌دهی به ایمان و‬
‫کفر یا طاعت و معصیت انسان مؤثر می‌ دانند‪ .‬همچنین در روایات مذکور بر تکلیف و امتحان در‬
‫عصیان اصحاب شمال (چپ) در‬ ‫ِ‬ ‫ت اصحاب یمین (راست) ‪ ،‬و‬ ‫مرتبه طینت نیز اشاره شده و از اطاع ِ‬
‫امتحان الهی سخن به میان آمده است‪.‬‬
‫خالصه کالم در بحث جبر و اختیار در داستان خلقت انسان این است که خداوند متعال بر اساس‬
‫علمی که از عملکرد انسان ها دارد انسان ها را در محیط های خاصی قرار داده است که حکمت‬
‫ربانی بر آن نظارت دارد‪ .‬در عین حال‪ ،‬انسان ها در مواردی‪ F‬که جای آزادی است این توان را دارند‬
‫که گزینه های خود را عوض نمایند هرچند طینت و محیط آنها مخالف آن چیزی‪ F‬است که بخواهند‬
‫اراده کنند‪ .‬به زبان ساده ‪ ،‬می بینیم که بعضی ها در خانواده و یا محیط کامال شیعی متولد شده و‬
‫زندگی می کنند و برعکس کسانی هستند که چه بسا چیزی از شیعه و ائمۀ اطهار نشنیده باشند‪.‬‬
‫هیچکدام از اینها دلیل هدایت و یا گمراهی این افراد‪ F‬نیست‪ .‬ما نباید خداوند متعال را (ولو با نرم ترین‬
‫عبارات و افکار) متهم نماییم که چرا فالنی در محیط سنی بزرگ شده و فالنی در دامن ائمه‪ .‬عمال‬
‫دیده ایم که حتی فرزند امام هم منحرف می شود و دو فرزند ابوبکر‪ F‬کامال یار امیرالمؤمنین علیه‬
‫السالم‪.‬‬
‫ولی نکتۀ مهمتر در این رابطه این است که خداوند‪ F‬می خواهد مردم را آزمایش کند‪ .‬اگر بنا باشد امام‬
‫با انسانها بر اساس علم الهی برخورد کند ‪ ،‬این نقض غرض است‪ .‬بنابراین ‪ ،‬مردم‪ F‬همگی در دید‬
‫ائمۀ اطهار علیهم السالم یکسانند‪ F‬تا اینکه در عمل ‪ ،‬آنها خودشان خالف آن را ثابت کنند‪ .‬البته امام با‬
‫دشمن خدا برخورد قاطعانه و خصمانه ای را خواهد داشت‪ .‬ولی در همۀ حاالت اگر کسی کمک‬
‫هدایتی خواست ‪ ،‬امام حتی به دشمنان ثابت شدۀ خود راه های هدایت را نشان می دهند زیرا رحمة‬
‫للعالمین هستند‪.‬‬

‫‪23‬‬
‫امیرالمؤمنین علی علیه السالم در خطبه ای فرمودند‪ :1‬الناس ثالثة فعالم ربانی‪ F‬و متعلم علی سبیل نجاة‬
‫و همج رعاع‪ .‬مردم سه دسته اند‪:‬‬
‫یک دسته علمای ربانی هستند‪ .‬نسبت به این گروه در فصل سوم بحث می شود‪ .‬دسته دوم متعلمان‬
‫هستند‪ ،‬شاگردان آنها هستند‪ ،‬کسانی که از آنها استفاده می کنند‪ .‬نسبت به این گروه نیز در بخش دوم‬
‫فصل سوم بحث خواهد شد‪.‬‬
‫دسته سوم مردمان "همج رعاع" هستند که طبق تعریف ایشان کسانی هستند که با مختصر وزش بادی‬
‫تکان می خورند‪ F‬و از جا به در می روند‪ .‬مشخصۀ چنین افرادی چنین است که اینها از نور علم‬
‫‪2‬‬
‫پرتوی نگرفته اند و به پایگاه محکمی هم تکیه ندارند‪F.‬‬
‫می‌دانیم که صحنه‌های زندگی‪ F‬هیچگاه از فریب و تبلیغات کاذب خالی نیست‪ .‬مردم ساده لوح خیلی‬
‫زود فریب اکاذیب را می خورند و تبلیغات فریبنده ‪ ،‬آنها را از مسیر صحیح منحرف‪ F‬می‌سازد که‬
‫اغلب رهبران الهی با این مشکل مواجه بوده‌اند‪ .‬توده مردم در معرض خطر حمله دشمن بوده و خیلی‬
‫زود به دام دشمن می‌افتاده‌اند‪ F‬و غالبا ً در حال تزلزل به سر برده‌اند و به همین جهت‪ ،‬دشمن همیشه‬
‫حداکثر استفاده را از آنان می کند‪ .‬لذا نکته‌ای که امام علیه السالم در خطبۀ مذکور‪ F‬به آن توجه‬
‫می‌دهند‪ ،‬این است که گوش به فرمان عالمان ربانی‪ F‬بدهند‪.‬‬
‫امام علیه السالم شش ویژگی زیر را برای عوام و ساده لوحان ذکر کرده است‪:‬‬
‫‪ – ۱‬کلمۀ همج (مگس ُخرد) را به جهت حقارت و بی ارزش بودن آنها برای آنان استعاره آورده‬
‫است‪.‬‬
‫‪ – ۲‬آنان را به ساده لوح بودن و تازه کاری معرفی‪ F‬کرده است؛ زیرا این دو صفت ممکن است از‬
‫نادانی سرچشمه گرفته باشند‪.‬‬
‫‪ – ۳‬پیرو هر صدایی‪ F‬بودن‪ ،‬به مالحظه شباهت داشتن به گوسفندان در غفلت و نادانی‪.‬‬
‫‪ – ۴‬این توصیف که آنان با هر بادی روانند‪ ،‬کنایه از ناتوانی‪ F‬ایشان در ثبات و عدم پایبندی‪ F‬به یک‬
‫مذهب و مرام است‪.‬‬
‫‪ – ۵‬آنان از پرتو دانش ‪ ،‬روشنی‪ F‬کافی نمی گیرند؛ یعنی ایشان در تاریکی جهل به سر می‌برند‪F.‬‬
‫‪ – ۶‬آنان به پایه ای استوار‪ F‬پناه نجسته‌اند؛ پایۀ استوار‪ ،‬کنایه از عقاید بر حق و یا دلیل و برهانی‪F‬‬
‫است که بتوان در رفع گرفتاری‌های‪ F‬آخرتی بر آن تکیه کرد‪.‬‬
‫در حقیقت امیرالمؤمنین علی علیه السالم در تشویق دانش اندوزی و ارتقاء سطح دانش‪ ،‬مردم را‬
‫سفارش کرده است‪ ،‬چرا که دانش عالوه بر روشنگری و شناخت سره ازناسره امتیازهای‪ F‬ویژه‌ای‬
‫برای صاحب آن ایجاد می کند که هرگز ثروت و اموال نمی تواند ایجاد کند‪.‬‬
‫ولی این طبقه ویژگی‪ F‬های دیگری را همزمان دارند‪:‬‬
‫‪ – 1‬بنده های خدا هستند‪.‬‬
‫‪ – 2‬رعیت امام اند و همه این حدیث شریف‪ F‬را به یاد داریم که کلکم راع و کلکم مسؤول عن رعیته‪.‬‬

‫نهج البالغه – کلمات قصار ‪147 -‬‬ ‫‪1‬‬

‫لم یستضیئوا بنور العلم و لم یلجاوا الی رکن وثیق‬ ‫‪2‬‬

‫‪24‬‬
‫‪ – 3‬طبقه ای که ما نسبت به آنها صحبت می کنیم از همه چیز مهمتر محب اهل بیت هستند‪.‬‬
‫گاهی بنظر‪ F‬می رسد که این طبقه فقط درد سر هستند و چیزی ندارند و یا اقال متوجه چیزی نیستند‪.‬‬
‫ولی اینطور نیست‪ .‬این طبقه بهتر از رهبران خود به محبت ائمۀ اطهار پایدار بوده اند‪ .‬دلیل سادۀ آن‬
‫این است که در طول ‪ 25‬سال خانه نشینی امیرالمؤمنین‪ ، F‬به ظاهر ایشان نتوانستند‪ F‬برای خود تبلیغ‬
‫کنند و به اصطالح ‪ ،‬قلم در دست ا ُ َبی بن کعب و ابوهریره بود‪ .‬ولی پس از فقط چهار سال حکوم ِ‬
‫ت‬
‫سخت و مشکل عدالت امیرالمؤمنین ‪ ،‬وقتی‪ F‬معاویه سردار‪ F‬خونخواه خود بسر بن ارطأة را به سوی‪F‬‬
‫یمن فرستاد ‪ ،‬دستور‪ F‬داد که هرکه محب علی باشد را بکشد‪ .‬او نیز چنین کرد‪ .‬ابتدا نمایندۀ او قبل از‬
‫ورودش به هر منطقه ‪ ،‬به آنجا می رفت و می پرسید این مظلومی که دیروز کشته شد (یعنی عثمان)‬
‫چگونه آدمی بود؟ اگر می گفتند مظلوم کشته شد متعرض او نمی شدند‪ ،‬اما اگر جواب می دادند او‬
‫مستوجب قتل بود ‪ ،‬آنها را می کشتند‪ 1.‬از این خبر چنین استنباط‪ F‬می شود که مردم می توانستند‪ F‬نظر‬
‫خود را عوض کنند ولی ‪ 30‬هزار نفر چنین کاری را نکردند و حاضر شدند که کشته شوند‪ F‬ولی‬
‫دست از محبت علی علیه السالم برندارند‪ .2‬با اینکه این ظلم دل شیعه را به درد می آورد ‪ ،‬ولی در‬
‫عین حال‪ ،‬این یک موفقیت محسوب می شود‪ .‬طبقه ای که علم نداشتند و امام را چندان نمی شناختند‬
‫ولی عاشق او بودند‪ F‬و حاضر بودند‪ F‬جان خود را در راه محبت او از دست بدهند‪.‬‬

‫اختالف مراتب امام با بقیۀ مخلوقات‬


‫در یک مالقات بین امام صادق علیه السالم و یکی از یاران نزدیک ‪ ،‬این راوی‪ F‬می گوید از عملکرد‬
‫بد بعضی شیعیان گله کردم و قصد داشتم با آنها قطع رابطه نمایم‪ .‬امام پس از تأکید بر تحمل کردن‬
‫چنین خالفاتی ‪ ،‬وقتی می بینند که راوی نمی تواند چنین تحملی را داشته باشد از او می پرسند که آیا‬
‫فرق بین من و تو بیشتر است یا بین تو و آن شیعیان؟ طبیعی است که راوی در جواب می گوید که‬
‫فرق من و شما بیشتر است‪ .‬امام سپس می فرمایند پس اگر من با همین استاندارد و طرز‪ F‬فکر تو عمل‬
‫کنم باید ارتباط بین خود و افرادی‪ F‬مثل تو را هم قطع کنم‪ .‬اینجا بود که راوی‪ F‬متوجه این نکته شد که‬
‫نه فقط ما باید همدیگر را با دید کمک رسانی و هدایت بنگریم بلکه نکته باالتری را متوجه شد که‬
‫نتیجتا ما هم باید به آن توجه کنیم‪ :‬ائمۀ اطهار علیهم السالم در نگاهشان به شیعیان به پایین ترین سطح‬
‫ها هم با همان دید نگاه می کنند که باالترین افراد را می نگرند‪ .‬طبیعی است که از حضور‪ F‬و کارهای‬
‫شیعیان خوب ‪ ،‬لذت می برند و از کارهای‪ F‬شیعیان نفهم و بی تربیت کمال اذیت را می بینند ولی این‬
‫ِ‬
‫برخوردها‪ F‬باعث نمی شود که آنها دید خود را نسبت به همۀ ما انسانها حتی غیر مسلمانان تغییر دهند‪.‬‬
‫در مجلسی در حضور امام صادق علیه السالم صحبت از یکی از شیعیان می شود‪ .‬حضار نسبت به‬
‫ان اَل ُي ْق َب ُل ِممَّنْ ُدو َن ُك ْ‪F‬م‬
‫ضعف او تأکید می کنند‪ .‬امام اینکار آنها را تصحیح می کند و می فرماید‪ِ :‬إنْ َك َ‬
‫ون م ِْثلَ ُك ْم لَ ْم ُي ْق َب ْل ِم ْن ُك ْم َح َّتى َت ُكو ُنوا م ِْثلَ َنا‪( .‬حواستان جمع باشد) اگر بنا باشد از افرادی‪ F‬که پایین‬
‫َح َّتى َي ُك َ‬
‫تر از شما هستند ‪ ،‬مطلبی مورد قبول نباشد تا اینکه به درجۀ شما برسند‪ ،‬پس شما هم نباید چیزی‬
‫‪3‬‬
‫بگویید تا به مرتبۀ ما برسید‪F.‬‬

‫ترجمۀ الغارات ‪ ،‬ص ‪325‬‬ ‫‪1‬‬

‫پیشین ‪ ،‬ص ‪337‬‬ ‫‪2‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 367‬ح ‪ – 683‬روایت ‪2127‬‬ ‫‪3‬‬

‫‪25‬‬
‫بطور مثال امام هادی علیه السالم در داستانی‪ F‬که به یک مسیحی‪ F‬کمک کردند‪ F‬فرمودند‪َ F:‬یا یُوسُفُ ِإ َن‬
‫ُون َأنَّ َواَل َی َت َنا اَل َت ْن َف ُع َأ ْم َثالَکَ َک َذبُوا َو هَّللا ِ ِإ َّن َها لَ َت ْن َف ُع َأمْ َثالَکَ‪ .1‬ای یوسف‪( F‬نام آن مسیحی)‬
‫أ ْق َواما ً َی ْز ُعم َ‬
‫بعضی ها فکر می کنند که والیت و دوستی ما به درد امثالی مثل تو (که مسیحی‪ F‬هستی و نه فقط‬
‫امامت ما بلکه اسالم را قبول نکرده ای) نمی خورد‪ .‬آنها دروغ‪ F‬می گویند‪ .‬دوستی‪ F‬ما به درد افرادی‪F‬‬
‫مثل تو نیز می خورد‪.‬‬
‫ِين‬
‫‪2‬‬
‫اضافه بر تصریح قرآن که به پیغمبر اكرمصلی هللا علیه و آله و سلم می فرمايد‪َ :‬و َما َأرْ َس ْل َن َ‬
‫اك ِإاَّل َرحْ َم ًة لِّ ْل َعالَم َ‬
‫روایاتی‪ F‬در همین مضمون داریم‪ .‬اضافه بر ایشان ‪ ،‬امام زمان عجل هللا تعالی فرجه الشریف نیز با‬
‫این صفت نامیده شده اند‪ .‬اما این وصف رحمة للعالمین‪ ،‬قابل اسناد به حضرت علیعلیه السالم و بقیه ائمۀ‬
‫اطهار نیز می باشد‪ ،‬چون حضرت علیعلیه السالم هم مانند پیامبرصلی هللا علیه و آله و سلم مظهر اتم اسماء و صفات‬
‫خداوند می باشد و در مقام وجودی نیز منبع خیر و رحمت برای همۀ عالمیان است‪ .‬البته جهت رفع‬
‫شبهه باید ذکر نماییم که الزمۀ رحمة للعالمین بودن این است که عده ای که مانع برای رسیدن جهانیان‬
‫به خیر و سعادت هستند از میان برداشته شوند‪ ،‬یعنی تحقق عملی و به فعلیت رسیدن رحمت نسبت به‬
‫جهانیان برداشتن موانع و افراد مزاحم نیز هست‪ .‬آنچه که در این کتاب مورد توجه ما است این است‬
‫که میدان عمل معصومین علیهم السالم تمام مخلوقات خداوند را شامل می شود که ماورای‪ F‬شیعه ‪،‬‬
‫محبین اهل بیت ‪ ،‬مسلمانان ‪ ،‬جامعۀ انسانی در طول تاریخ ‪ ،‬حیوانات و جمادات و غیره می شود‪.‬‬
‫طبیعی است که درجات توجه حضرات به این مخلوقات مختلف است‪ .‬ولی این توجه و مسئولیت بیش‬
‫از آنی است که ما فکر می کنیم‪ .‬در کتاب كمال الدين و تمام النعمة روایتی از امام باقر علیه السالم‬
‫آمده است که به نکتۀ عجیبی اشارت دارد‪ .‬در این روایت امام می فرمایند‪ 3‬که خداوند متعال زمین را‬
‫از عالمی خالی نمی گذارد‪ F‬که خرابکاری‪ F‬های مردم را تصحیح نکنند‪ .‬در این روایت اشاره به کل‬
‫انسانها شده است و نه شیعیان مخلص‪ .‬امام می فرماید که اگر اینکار امام (تعبیر عالِم در روایت)‬
‫نباشد کارهای مردم به هم می خورد‪ F.‬کار امام ‪ ،‬کم کردن زیاده روی‪ F‬ها و زیاد کردن کم روی های‬
‫ما است‪.‬‬

‫امام و شيعه‬
‫حال وقت آن است كه كمی نسبت به نحوۀ ارتباط بین امام و شیعه مواردی‪ F‬را ذکر نماییم‪ .‬از آنجا که‬
‫استفاده از لفظ شیعه در این کتاب با آنچه که در نزد عامۀ مردم متفاوت باشد ‪ ،‬الزم است کمی‬
‫توضیح دهیم‪ .‬اوال این کتاب یک کتاب آکادیمی نیست‪ .‬این کتاب با توجه به احساسات فیما بین ائمه‬
‫علیهم السالم و انسانها نوشته شده است‪ .‬استفادۀ لفظ شیعه برای آن است که خیلی از ماها خود را‬
‫شیعه می دانیم و معلوم نیست که چنین باشیم‪ .‬اتفاقا به نظر نویسنده ‪ ،‬اغلب استادان آکادیمی به دلیل‬
‫واقعی ندانستن وحی ‪ ،‬واقعا‪ F‬با ائمۀ اطهار علیهم السالم مشکل دارند ‪ ،‬در حالیکه خود را شیعه (بلکه‬
‫شیعۀ تمام عیار) می دانند‪.‬‬
‫مشکل اصلی شیعه‪ 4‬عدم توجه آنها به عملکردشان بوده است‪ .‬ما شیعه داریم که امام را کشته است ‪،‬‬
‫شیعه داریم که خود را عالمتر از امام می دانسته است‪ .‬شیعه داریم که خود را امام می دانسته است‪.‬‬

‫‪ 1‬الخرائج و الجرائح ‪ 396 :1‬ح ‪ – 3‬گروهی فکر می کنند که والیت ما بدرد امثال تو نمی خورد‪ .‬دروغ می گویند در حالی که بخدا قسم‬
‫چنین است‪.‬‬
‫‪ 2‬آيه ‪ 107‬سوره انبياء‬
‫‪ 3‬كمال الدين و تمام النعمه ‪ ،‬ص ‪ – 204‬روایت ‪2509‬‬
‫‪ 4‬لطفا توجه نمایید که لفظ شیعه در این کتاب به همۀ مسلمانانی‪ F‬که روزی ادعای حب اهل بیت را نموده اند اطالق شده است‪.‬‬

‫‪26‬‬
‫ص ًّفا َكَأ َّنهُم بُن َيانٌ مَّرْ صُوصٌ ‪ 1‬بوده اند‪ .‬این عملكرد‬
‫البته شیعه های واقعی‪ F‬هم داریم که به تعبیر قرآنی َ‬
‫ما است كه نوع تشيع ما را نشان می دهد نه میزان بیان و حتی حب قلبی ما‪ .‬به همین دلیل است که‬
‫مفهوم لفظ شیعه در این کتاب بسیار‪ F‬وسیع انتخاب شده و تمام مسلمانانی‪ F‬که حتی روزی ادعای حب‬
‫اهل بیت عصمت را داشته اند شامل می شود‪.‬‬
‫ِين اصْ َط َفيْنا مِنْ عِ بادِنا َف ِم ْن ُه ْم ظالِ ٌم‬ ‫در روایتی‪ F‬ابو هاشم از امام ‪ ،‬تفسیر آیۀ مبارکۀ ُث َّم َأ ْو َر ْث َنا‪ْ F‬الك َ‬
‫ِتاب الَّذ َ‬
‫ت بِِإ ْذ ِن هَّللا ِ‪ 2‬را می پرسد‪ .‬امام می فرمایند‪ F‬که سه گروه ذکر‬ ‫ساب ٌق ِب ْال َخيْرا ِ‬
‫لِ َن ْفسِ ِه َو ِم ْن ُه ْم ُم ْق َتصِ ٌد َو ِم ْن ُه ْم ِ‬
‫شده در آیه در ارتباط با آل محمد هستند‪ .‬کسی که به خود ظلم می کند کسی است که اصال امامت را‬
‫قبول ندارد‪ .‬انسان مقتصد (میانه رو) کسی است که امام را می شناسد‪ F.‬و سابق بالخیرات (پیشرو در‬
‫امور خیر) خود امام است‪ .‬راوی‪ F‬می گوید با شنیدن این بیانات متوجه مقام باالی امام شدم و با خود‬
‫فکر کردم که چه مقام باالیی را خداوند به آل محمد علیه السالم عطا کرده است و گریه ام گرفت‪ .‬امام‬
‫به من نگاهی نمود و فرمود‪ F:‬مسئله خیلی باالتر‪ F‬از اینها است که فکر کردی‪ .‬خدا را شکر کن که تو‬
‫را از کسانی‪ F‬قرار داد که طناب آنها را سخت گرفته اند‪( .‬به همین دلیل است که) روز قیامت وقتی‬
‫‪3‬‬
‫هرکس را به امامشان صدا می زنند ‪ ،‬تو هم ندا داده می شوی‪ .‬تو کارت درسته‪.‬‬
‫امیرالمؤمنین علیه السالم می فرمایند‪ :‬بدانيد که دو گروه دربارۀ من به هالکت می افتند‪ :‬دوستدارانی‪F‬‬
‫که مرا به آنچه در مورد من صادق نيست‪ ،‬ستايشم‪ F‬می کنند؛ و بدخواهانی که دشمنی آنها با من آنان‬
‫‪4‬‬
‫را به تهمت زدن به من وا می دارد‪.‬‬
‫پيامبر خداصلي هللا عليه وآله فرمودند‪ :‬ای علی! ماجرای تو مانند ماجرای عیسی بن مریم است که‬
‫قومی او را دوست داشتند و در دوست داشتن او زیاده روی کردند و در نتیجه درباره وی به هالکت‬
‫داشتن او زیاده روی کردند و آنان نیز هالک شدند‪.‬‬
‫ِ‬ ‫افتادند‪ .‬گروهی‪ F‬او را دشمن داشتند‪ F‬و در دشمنْ‬
‫‪5‬‬
‫گروهی هم دربارۀ او میانه روی کردند و نجات یافتند‪.‬‬
‫‪ ‬طی روایت نسبتا بلندی هنگامی که مأمون قصد داشت ولیعهدی امام رضا علیه السالم را اعالم نماید‬
‫‪ ،‬ابتدا با نزدیکان خود بحثی را در این زمینه انجام می دهد ‪ ،‬سپس از همۀ عباسی ها و علوی ها‬
‫دعوت می شود و با خواندن شعرهایی و دادن جوائزی به بزرگان هر دو قوم‪ ، F‬مأمون از امام می‬
‫خواهد که خطبه ای را ایراد نمایند‪ .‬امام رضا علیه السالم پس از حمد خداوند متعال فقط این جمله را‬
‫ب َعلَ ْي َنا‬ ‫ُول هَّللا ِ ص َو لَ ُك ْم َعلَ ْي َنا َح ٌّق ِب ِه َفِإ َذا َأ ْن ُت ْم َأ َّد ْي ُت ْم ِإلَ ْي َنا َذلِ َ‬
‫ك َو َج َ‬ ‫ذکر می نمایند‪ :‬لَ َنا َعلَ ْي ُك ْم َح ٌّق ِب َرس ِ‬
‫ْال َح ُّق لَ ُك ْم‪ .‬این جمله قاعدۀ اصلی ارتباط بین شیعه و امام را بیان می نماید هرچند که بسیار کلی است‬
‫و احتیاج به شرح دارد‪ .‬ایشان می فرمایند‪ F‬که ما حقی را بخاطر پیامبر‪ F‬صلی هللا علیه و آله و سلم بر‬
‫شما داریم‪ F‬و شما هم حقی بر ما‪ .‬پس اگر شما به واجب خود عمل کردید ‪ ،‬بر ما هم واجب می شود‬
‫‪6‬‬
‫که حق شما را بدهیم‪.‬‬
‫ابن ابی الحدید در شرح نهج البالغه هم زاویۀ دیگری از این ارتباط را بیان می کند‪ .‬او از‬
‫امیرالمؤمنین علیه السالم نقل می کند که فرمودند‪ 7:‬ای کوفیان! من شما را با دِرة‪ 8‬که برای تنبیه‬
‫سفیهان است تنبیه کردم ولی ندیدم که از خطای خود دست بردارید‪ F.‬سپس با تازیانه که برای اجرای‬
‫‪ 1‬أيه ‪ 4‬سوره صف‬
‫‪ 2‬آیۀ ‪ 32‬سورۀ فاطر‬
‫‪ 3‬بحار االنوار ج ‪ 50‬ص ‪ ، 258‬ح ‪ – 18‬مختار الخرائج ص ‪ - .239‬روایت ‪2109‬‬
‫‪ 4‬بحار األنوار‪ ،‬ج‪ ، ۳۴‬ص ‪307‬‬
‫‪ 5‬همان ‪ -‬األمالی‪ ،‬طوسی‪ ،709/345:‬بحار األنوار‪ ،14/319/35:‬المناقب‪333/325:‬‬
‫‪ 6‬بحار االنوار ‪ ،‬ج‪ ، 49‬ص ‪ ، 145‬ح ‪ – 23‬روایت ‪2110‬‬
‫‪ 7‬شرح نهج البالغه ابن ابی الحدید ‪ ،‬ج‪ ، 2‬ص ‪ – 34‬روایت ‪2111‬‬
‫‪ 8‬تازیانۀ کوتاهی که معموال شاگردان کالس را با آن تنبیه می کنند‬

‫‪27‬‬
‫حد است ‪ ،‬شما را تصحیح کردم ولی باز هم فایده ای نداشت‪ .‬تنها راه اعدام است و من میدانم که چه‬
‫چیزی شما را راست می کند ولی نمیخواهم که آن راه را بروم‪ .‬از وضعیت شما تعجب می کنم‪.‬‬
‫معاویه معصیت خدا را می کند و مردم شام او را اطاعت می کنند‪ .‬و رهبر شما اطاعت خدا را می‬
‫نماید و شما او را معصیت می نمایید‪ .‬بخدا قسم اگر با این شمشیر‪ F‬بر بُن بینی مؤمن بزنم که با من‬
‫دشمنی ورزد‪ F‬دشمنی‪ F‬نخواهد کرد‪ .‬و اگر تمام جهان را در کام منافق‪ F‬بریزم که مرا دوست بدارد‬
‫دوست نخواهد داشت‪ .‬زیرا قضا جاری شده و بر زبان پیامبر امّی گذشته که فرمود‪ :‬یا علی! هیچ‬
‫مؤمنی با تو دشمنی نخواهد کرد‪ ،‬و هیچ منافقی تو را دوست نخواهد داشت‪.‬‬
‫در روایتی‪ ، F‬یکی از سادات حسینی به راوی‪ F‬می گوید که دوست دارد امام رضا علیه السالم را‬
‫مالقات نماید ولی خجالت می کشد که خدمت حضرت برسد‪ .‬راوی در یک مورد که امام بیماری‬
‫مختصری‪ F‬داشتند‪ F‬را بهانه قرار داده و او را خدمت حضرت می برد‪ .‬و حضرت از او تکریم می کنند‬
‫که مایۀ خوشحالی‪ F‬او می شود‪ .‬پس از مدتی ‪ ،‬این شخص مریض می شود و حضرت به عیادتش می‬
‫روند‪ .‬امام نزد این سید می مانند تا اینکه همه بروند‪ .‬پس از خروج امام ‪ ،‬همسر این سید فوری به‬
‫جایی که امام نشسته بودند می رود و آن محل را دست کشیده به صورت می زند‪ .‬راوی می گوید این‬
‫حرکت این خانم را به امام خبر دادم‪ .‬امام رضا علیه السالم فرمود‪ F:‬ای سلیمان ‪ ،‬این شخص و‬
‫همسرش و فرزندانشان همگی در بهشت می روند‪ .‬ای سلیمان بدان که فرزندان علی و فاطمه اگر‬
‫‪1‬‬
‫خداوند آنها را به این امر آشنا کرد (شیعه شدند) مثل مردم عادی نیستند‪.‬‬
‫علی بن جعفر فرزند امام صادق علیه السالم است‪ .‬او زنده می ماند تا اینکه نوۀ برادر خود امام کاظم‬
‫علیه السالم یعنی امام جواد علیه السالم را ببیند‪ .‬در آن ایام ‪ ،‬او مردی‪ F‬کهنسال بود و امام جواد‬
‫فرزندی‪ F‬خردسال‪ .‬با اینحال‪ ،‬راوی‪ F‬که در خدمت ایشان درس می خوانده ‪ ،‬نقل می کند که یک بار‬
‫این فرزند خردسال وارد مسجد شد ‪ ،‬علی بن جعفر فورا‪ F‬بدون رداء و کفش از جا پریده خدمت‬
‫حضرت رسید و دست ایشان را می بوسد‪ F‬و به احترامشان تا ایستاده بودند‪ ، F‬ننشست‪ .‬اینکار بر‬
‫شاگردان علی بن جعفر سخت آمد و بر او خرده گرفتند که تو عموی پدرش هستی و اینطور‪ F‬پیش او‬
‫خود را کوچک می کنی؟ این فرزند‪ F‬امام که امام شناس هم هست به شاگردانش که هنوز فرق بین‬
‫احترامات خانوادگی و احترام واجب امام را تشخیص نمی دادند (در حالی که ریشش را گرفته بود)‬
‫گفت‪ :‬ساکت شوید‪ .‬چگونه باشد اگر خداوند این ریش سفید را شایسته ندید و این فرزند‪ F‬خردسال را‬
‫‪2‬‬
‫شایسته دید و من این مقام را انکار کنم؟ از این گفتۀ شما به خداوند‪ F‬پناه می برم‪ .‬من بردۀ او هستم‪.‬‬
‫در کتاب کافی دو داستان نسبتا مشابهی آمده است که در آن شخصی از شیعیان به امام صادق علیه‬
‫السالم عرض می نماید که بر من مالیات سنگینی است و فرماندار منطقۀ ما از شیعیان است‪ .‬پس از‬
‫امام می خواهند که نامه ای را بنویسند‪ F‬واو را به عنوان یک شیعه معرفی کنند تا شاید با این شفاعت‬
‫امام ‪ ،‬تخفیفی در مالیات او داده شود‪.‬‬
‫درروایت اول ‪ ،‬وقتی‪ F‬مجلس فرماندار‪ F‬خالی می شود و این فرد شیعه نامۀ امام را به او می دهد ‪،‬‬
‫فرماندار‪ F‬مقدار مالیات را می پرسد‪ F‬که در این مورد‪ F‬ده هزار درهم بوده است‪ .‬فرماندار نامه را بر‬
‫چشم می گذارد و دستور می دهد که نه فقط مالیاتی که بر عهدۀ او است پاک کنند ‪ ،‬مالیات سال بعد‬
‫را نیز پاک کنند‪ .‬فرماندار به این مقدار اکتفا نمی کند و به او یک غالم و یک کنیز و یک چهارپا‪ F‬و‬
‫یک دست لباس نیز می دهد و در هربار می پرسد آیا خوشحال‪ F‬شدی؟ و هر بار که او بله می گفت به‬
‫او چیز بیشتری می داد‪ .‬تا اینکه فرشی‪ F‬را که زیر تختش بود داد و گفت هرحاجتی‪ F‬داری بگو‪ .‬این‬
‫‪ 1‬رجال الكشي ‪ ،‬ص‪ ، 593 :‬ح ‪ – 1109‬روایت ‪ 2113‬روایات بسیاری در فضل سادات و احترام گذاشتن به آنها آمده است‪ .‬و این دستور‬
‫بخاطر مقام بسیار واالیی است که خود ائمه علیهم السالم دارا هستند که نتیجتا‪ F‬به خاندان آنها هم سرایت می کند‪.‬‬
‫‪ 2‬بحار االنوار‪ ،‬ج ‪ ، 47‬ص ‪ ، 266‬ح ‪ – 35‬كافي ج ‪ 1‬ص ‪ - 322‬روایت ‪2114‬‬

‫‪28‬‬
‫شخص بعد از آن خدمت حضرت می رسد و داستان را نقل می کند و می بیند که امام خوشحال‪ F‬می‬
‫شوند‪ .‬پس می پرسد‪ :‬آیا از اینکار او خوشحال‪ F‬شدید؟ امام می فرمایند‪ :‬بخدا او خدا و پیغمبر را‬
‫‪1‬‬
‫خوشحال نمود‪.‬‬
‫در روایت دوم ‪ ،‬امام فرماندار را که در سیستان بود نمی شناختند ولی با اصرار‪ F‬فرد شیعه نامه را‬
‫می نویسند‪ F.‬این فرد شیعه می گوید وقتی که به شهرم‪ F‬برگشتم ‪ ،‬فرماندار‪ F‬را دیدم که مسافت دو فرسخ‬
‫را به استقبال من بیرون آمده بود ‪ ،‬نامه را گرفت و بر چشم نهاد و گفت تا او زنده است ‪ ،‬مالیاتی بر‬
‫‪2‬‬
‫من نخواهد‪ F‬بود‪ .‬اضافه بر آن مبلغی را به عنوان صله به من و خانواده ام پرداخت می کرد‪.‬‬
‫مْرضُ ِإاَّل‬ ‫ْس مِنْ مُْؤ م ٍ‬
‫ِن َي َ‬ ‫امام همیشه دغدغۀ شیعه را دارد‪ .‬امیرالمؤمنین علیه السالم فرمودند‪ :‬لَي َ‬
‫َم ِرضْ َنا لِ َم َرضِ ِه َو اَل َيحْ َزنُ ِإاَّل َح ِز َّنا لِح ُْز ِن ِه َو اَل َي ْدعُو ِإاَّل َأ َّم َّنا لَ ُه َو اَل َيسْ ُك ُ‬
‫ت ِإاَّل دَ َع ْو َنا لهُ‪ .‬این‬
‫َ ‪3‬‬

‫موضوع‪ F‬را امام به یکی از شیعیان که مریض شده بود و با اینحال به نماز جماعت امام آمده بود‬
‫فرمودند‪ .‬این فرد شیعه که متعجب شده بود می پرسد که آیا این موضوع فقط برای شیعیانی است که‬
‫در این شهرند ویا شامل شیعیان شهرهای دور‪ F‬دست نیز می شود؟ امام علیه السالم پس از ذکر همدلی‬
‫آنها با مؤمنین فرمودند‪ :‬یا ُر َمیله! وضعیت هیچ مؤمنی‪ F‬چه در شرق عالم باشد ویا غرب آن از دید ما‬
‫پنهان نیست‪ 4.‬یعنی مشکالت آنها را می بینیم و در غم آنها شریکیم‪.‬‬
‫کمک امام به شیعیان خالصه نمی شود‪ .‬در روایتی از مُعلی بن ُخنیس آمده است که امام صادق علیه‬
‫السالم در شبی بارانی ‪ ،‬مقداری نان را همراه داشتند و به جایی که تعدای فقیر بودند بردند و زیر سر‬
‫هر کدام یک قطعه نان گذاشتند‪ .‬راوی که حدس می زد این افراد شیعه نیستند از امام پرسید‪ :‬آیا اینها‬
‫حق را می شناسند؟ امام فرمود‪ F:‬اگر چنین بود که ما به آنها نمک می دادیم‪ 5.‬یعنی اگر شیعه بودند به‬
‫آنها بیشتر می رسیدیم‪.‬‬
‫از آنجا که ما هم باید شبیه امام عمل کنیم ‪ ،‬باید با همه همینطور برخورد نماییم‪ .‬یعنی همانطور‪ F‬که‬
‫امام برای شیعه رحمت است و خیر آنها را به هر شکل می خواهد ‪ ،‬ما هم باید تا می توانیم ‪ ،‬چنین‬
‫برخوردی را با دیگران و به خصوص شیعیان داشته باشیم‪ F.‬مثال در موردی می بینیم که امام انتظار‪F‬‬
‫دارند که یک شیعۀ یار ایشان نیز مثل خودشان برکتی باشند برای همۀ شیعیان‪ .‬در این روایت ‪،‬‬
‫زکریا بن آدم به امام رضا علیه السالم عرض می نماید که می خواهم از خاندان خود جدا شوم زیرا‬
‫در بین آنها سفیه زیاد است‪ .‬امام می فرمایند که اینکار را نکند زیرا وجود‪ F‬او باعث می شود که‬
‫گناهان از این افراد برداشته شود همانگونه که گناه اهل بغداد با وجود امام کاظم علیه السالم از ایشان‬
‫‪6‬‬
‫برداشته می شود‪.‬‬

‫شیعۀ گناهکار چطور؟‬


‫گاهی ضعف و گناه شیعه از روی جهل آنها است‪ .‬و گاهی از روی ضعف فکری‪ F‬آنها است‪ .‬آنها نمی‬
‫توانند درست درک کنند‪ .‬ولی گاهی از روی عدم کنترل هوای نفس است‪ .‬عادتهایی که ترک آنها‬
‫بسیار مشکل است و مثل یک بیماری او را درگیر کرده است‪ .‬در این حالتها است که امام بین گناه‬
‫‪ 1‬بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 47‬ص ‪ ، 370‬ح ‪ – 89‬كافي ج ‪ 2‬ص ‪ - 190‬روایت ‪2115‬‬
‫‪ 2‬بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 50‬ص ‪ ، 86‬ح ‪ – 2‬کافی ج ‪ 5‬ص ‪ – 111‬روایت ‪2116‬‬
‫‪ 3‬هیچ مؤمنی نیست که اگر مریض شود ما هم مریض شویم‪ .‬ویا محزون شود و ما نیز محزون شویم‪ .‬او دعایی نمی کند مگر اینکه ما آمین‬
‫بگوییم‪ .‬و اگر حتی ساکت بود (دعا نکرد) ما برای او دعا می کنیم‪.‬‬
‫‪ 4‬رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 102‬ح ‪ – 162‬روایت ‪2118‬‬
‫‪ 5‬بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 47‬ص ‪ ، 19‬ح ‪ – 17‬روایت ‪2117‬‬
‫‪ 6‬رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 594‬ح ‪ – 1111‬روایت ‪2119‬‬

‫‪29‬‬
‫افراد و عقیدۀ صحیح و حب اهل بیت فرق بسیار‪ F‬زیادی‪ F‬می گذارند‪ .‬آنها حب اهل بیت را مثل یک‬
‫گوهر می بینند و گناه را مثل یک کثافت‪ .‬بنابراین ‪ ،‬شیعه ای که محب اهل بیت است ولی گناهی را‬
‫انجام می دهد مثل گوهری است که در یک تودۀ کثافت افتاده باشد‪ .‬آیا ما از خیر چنین گوهری می‬
‫گذریم؟ و یا آن را با همۀ کثافت هایی که دارد بر می داریم تا بعداً آن را بشوییم و گوهر را تصفیه‬
‫نماییم؟ پس ما باید با دوست شیعۀ خود که گاها ً گناهی دارند اینطور برخورد کنیم‪ .‬حب اهل بیت یک‬
‫ت گناه ‪ ،‬فقط وضعیت فعلی آن را بد می کند ولی آن گوهر چیزی‬ ‫گوهر ارزشمندی‪ F‬است که کثاف ِ‬
‫ارزشمند‪ F‬باقی‪ F‬می ماند‪ .‬ابتدا روایتی‪ F‬را از نوع اول می آوریم و سپس به روایت بلندی که در آن امام‬
‫نسبت به شیعۀ گناهکار مطالب جالبی را می فرماید‪ F‬می پردازیم‪.1F‬‬
‫أبی اسحاق خدمت امام باقر علیه السالم می رسد و می پرسد که آیا می شود که یک شیعه شراب‬
‫بخورد ‪ ،‬ویا راهزنی بکند ‪ ،‬ویا زنا کند و یا لواط کند و یا ربا بخورد‪ F‬و مرتکب فواحش شود و به‬
‫نماز و روزه و زکاة اهمیت ندهد و قطع رحم کند و مرتکب گناهان کبیره شود؟ و برای چه چنین می‬
‫شود؟ امام با نگاهی به او می پرسند‪ :‬آیا چیز دیگری هم تو دلت هست؟ راوی می گوید‪ :‬بله و می بینم‬
‫که دشمنان شما نماز را مرتب می خوانند و حج و عمره می روند‪ F‬و کارهای نیک و صلۀ رحم انجام‬
‫می دهند واز مشروب و زنا و لواط فاصله دارند‪ .‬این چطوره؟‬
‫امام باقر‪ F‬علیه السالم لبخندی می زنند و می فرمایند‪ :‬بگو اعتقاد این دو دسته چگونه است؟ راوی می‬
‫گوید‪ :‬شیعه با همۀ کارهای زشتی که می کنند ولی اگر تمام دنیا را به آنها بدهند تا از شما بیزاری‬
‫بجویند ‪ ،‬اینکار را نخواهند کرد‪ .‬حتی اگر در راه شما کشته شوند ‪ ،‬دست از شما برنمی دارند‪ .‬و‬
‫ناصبیها با همۀ خوبی هایی که ذکر کردم اگر تمام دنیا را به آنها بدهند تا از محبت طاغوت ها دست‬
‫بردارند و شما را دوست بدارند ‪ ،‬چنین کاری را نخواهند کرد‪ .‬و اگر منقبتی از شما بشنوند‪ F‬از فرط‬
‫ناراحتی و بغضی که دارند رنگ چهره شان عوض می شود و شدیدا ناراحت می گردند‪.‬‬

‫امام می فرمایند‪ F‬که وقتی‪ F‬خداوند جل و عال اشیاء را خلق نمود ‪ ،‬از آب پاک زالل طینتی (گِلی) پاک‬
‫خلق کرد که ائمۀ اطهار‪ F‬از بهترین آن طینت ها هستند‪ .‬و از بخش کم ارزشتر آن شیعه را خلق کرد‪.‬‬
‫ولی اگر داستان همین جا تمام می شد ‪ ،‬فرقی‪ F‬بین ما و شیعه نبود‪ .‬همزمان از خاکی بیابانی‪ F‬بودار‬
‫خبیث طینتی خلق کرد و از آن آبی نمکدار کثیف بودار خلق نمود‪ .‬والیت ما را بر این آب عرضه‬
‫نمود و آن آب والیت ما را قبول نکرد‪ .‬سپس با آن آب و خاک طینتی درست کرد که طاغوت ها و‬
‫امامان کفر را از آن خلق نمود‪ .‬و اگر این خلقت همینطور‪ F‬می بود و آن را با طینت شما مخلوط نمی‬
‫کرد ‪ ،‬آنها حتی نماز نمی خواندند و هیچ کار نیکی را نمی کردند‪ F‬و حتی شبیه شما نبودند‪ F.‬و چه‬
‫چیزی برای مؤمن سنگینتر است از اینکه دشمن خود را در شکل خودش ببیند‪.‬‬

‫آنگاه خداوند متعال ایندو طینت را در هم آمیخت‪ .‬پس اگر مؤمنی کار خالفی انجام می دهد از طینت‬
‫ناپاک او است و اگر کافری کار نیک انجام دهد از طینت پاک او است‪ .‬اما (در روز‪ F‬قیامت) وقتی‬
‫این اعمال عرضه می شوند ‪ ،‬خداوند‪ F‬می فرماید‪ F‬که من عادلی هستم که ظلم نمی کند‪ .‬اعمال ناپاک‬
‫مؤمنین را از آنها جدا می کند و همچنین کارهای‪ F‬نیک کافران را از آنها می گیرد‪ .‬زیرا خداوند‪ F‬به‬
‫کنه دلها آشنا است و می داند چه کسی (اصالتاً) مؤمن است و چه کسی کافر‪.‬‬

‫سپس امام باقر علیه السالم این آیه را متذکر‪ F‬می شوند‪:‬ق‪َF‬ا َل َم َع َاذ هّللا ِ َأن َّنْأ ُخ َذ ِإالَّ َمن َو َج ْد َنا‪َ F‬م َت َ‬
‫اع َنا عِ ندَ ُه‬
‫ُون‪ .2‬شما ظاهر آیه را همان داستان حضرت یوسف می بینید ولی بخدا قسم‪ F‬این آیه همان‬ ‫ِإ َّنـآ ِإ ًذا لَّ َظالِم َ‬

‫این روایت را با کمی اختصار بیان کرده ایم‪ .‬تمام روایت تحت شمارۀ ‪ 2121‬آمده است‪.‬‬ ‫‪1‬‬

‫آیۀ ‪ 79‬سورۀ یوسف‬ ‫‪2‬‬

‫‪30‬‬
‫مطلبی را می گوید که اآلن گفتم‪ .‬در اینجا امام توضیحات بیشتری‪ F‬می دهند که برای کسانی که مطلب‬
‫فوق کمی برای آنها سنگین است الزم است به اصل روایت مراجعه کنند که تحت شمارۀ ‪ 2121‬آمده‬
‫ان هَّللا ُ َغفُورً ا رَّ حِيمًا‪ .1‬خداوند‬ ‫است‪ .‬از جمله این آیه را فرمودند‪َ F:‬فُأ ْولَِئ َ‬
‫ك ُي َب ِّد ُل هَّللا ُ َس ِّيَئ ات ِِه ْم َح َس َنا ٍ‬
‫ت َو َك َ‬
‫بدیهای شیعیان را به حسنات تبدیل می کند و خوبیهای‪ F‬دشمنان ما را به سیئات تبدیل می نماید‪ .‬و این‬
‫أمر به عینه عدل و انصاف‪ F‬خداوند‪ F‬متعال است‪ .‬بار دیگر امام توضیحات‪ F‬بیشتری را در این زمینه‬
‫‪2‬‬
‫می دهند‪.‬‬

‫در عمل می بینیم که امام بین دو مرحلۀ اعتقادی و عملی فرق می گذارند‪ F.‬مثال ُکمیت شاعر اهل بیت‬
‫شعرهایی را در مدح خلیفۀ اموی خواند‪ .‬در مالقاتی‪ F‬که با امام کاظم علیه السالم‪ 3‬داشته ‪ ،‬امام می‬
‫پرسند که آیا درست است که تو این اشعار را خواندی؟ او فوری می گوید که این اشعار را از روی‬
‫تقیه خواندم‪ F‬واال قطره ای از محبت من نسبت به شما کاسته نشده و من از ایمانم برنگشته ام‪ .‬امام‬
‫فرمودند‪ :‬اگر چنین باشد‪ ،‬آن گاه تقیه‪ ،‬مجوز‪ F‬شراب خواری هم خواهد بود!‪ 4 .‬یعنی تقیه‪ ،‬تا جایی‬
‫مجاز است كه در نگاه دین اسالم با مصلحت باالتری‪ F‬در تعارض نبوده باشد‪ ،‬و االّ دیوار تقيه‬
‫فروپاشیده و خطرپذیری را ضروری‪ F‬مینماید‪ .‬انسان ها باید مواظب باشند که خود را گول نزنند‪.‬‬

‫در روایتی‪ F‬آمده است که شاعر دیگر اهل بیت یعنی حِمیری‪ F‬نوعی آبجو و یا مشروباتی‪ F‬که از میوه‬
‫های دیگر غیر از انگور‪ F‬ساخته می شده ‪ ،‬می نوشیده است‪ .‬او هنگام مرگ رنگش سیاه می شود و‬
‫چشمانش آبی و تشنگی شدیدی بر او عارض می گردد و نمی تواند حرف بزند‪ .‬راوی می گوید تا به‬
‫امام صادق‪ F‬علیه السالم این حالت را گفتم و عرض کردم که این بخاطر‪ F‬مشروب خواری او بوده است‬
‫‪ ،‬امام فوری‪ F‬دستور دادند که چهارپا را زین کنیم و به عیادت حمیری برویم‪F.‬‬

‫وقتی که بر بالینش حاضر شدند ‪ ،‬معلوم بود که حمیری می خواهد چیزی‪ F‬بگوید‪ F‬ولی نمی تواند‪ .‬پس‬
‫امام زیر زبان چیزهایی را گفتند که نمی فهمیدیم‪ .‬حمیری‪ F‬به سخن آمد و گفت‪ :‬آیا با دوستانتان چنین‬
‫کارت درست شود‪ .‬او نیز‬ ‫رفتار می کنند؟ امام به او توصیه می کنند که آنچه حق است را بگو تا َ‬
‫یکی از قصاید زیبای خود را در مدح امام می خواند و قبل از خارج شدن امام ‪ ،‬حمیری می تواند‬
‫‪5‬‬
‫بنشیند‪.‬‬

‫شبیه این داستان را پسر شاعر معروف اهل بیت دعبل خزاعی نقل می کند‪ .‬او می گوید هنگامی که‬
‫پدرم در حال احتضار بود ‪ ،‬رنگش عوض شد ‪ ،‬زبانش بند آمد ‪ ،‬و صورتش سیاه شد‪ .‬من نزدیک‬
‫بود از مذهب او (تشیع) دست بردارم‪ .‬ولی سه روز بعد او را در خواب دیدم که در لباس و وضع‬
‫خوبی بود‪ .‬از او پرسیدم که خداوند با تو چه کرد؟ او گفت‪ :‬پسرم! آنچه که از سیاهی صورت و بستن‬
‫زبان دیدی بخاطر مشروب خوردن من بود‪ .‬و همینطور‪ F‬بودم تا اینکه پیغمبر اکرم را دیدم‪ .‬ایشان‬
‫فرمودند از شعر هایی که برای فرزندم خوانده ای بخوان‪ .‬پس من شعر ال اضحک هللا را خواندم‪F.‬‬
‫پیغمبر اکرم صلی هللا علیه و آله به من احسنت گفتند و لباس سفید خود را از تن در آوردند‪ F‬و به من‬
‫‪6‬‬
‫دادند و این همان لباسی است که می بینی‪.‬‬

‫‪ 1‬آیۀ ‪ 70‬سورۀ فرقان‬


‫‪ 2‬بحار األنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 5‬ص ‪ ، 228‬ح ‪ – 6‬روایت ‪2121‬‬
‫‪ 3‬بنظر می رسد اینجا اشتباهی شده و امام مورد نظر طبق نقل نویسندۀ اغاني ‪ .16/354‬امام باقر علیه السالم باشند‪ .‬کمیت متوفای سال ‪126‬‬
‫است‪.‬‬
‫‪ 4‬رجال الكشي ‪ ،‬ص‪ ، 207 :‬ح ‪ – 364‬روایت ‪2122‬‬
‫‪ 5‬رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 287‬ح ‪ – 507‬روایت ‪2123‬‬
‫‪ 6‬بحار االنوار ج ‪ 49‬ص ‪ ، 241‬ح ‪ – 10‬روایت ‪2132‬‬

‫‪31‬‬
‫در روایت دیگری ابو نجران به امام صادق‪ F‬علیه السالم عرض می کند که فامیلی دارم (البت‪FF‬ه منظ‪FF‬ور‪F‬‬
‫خودش بوده است) که شما را دوست دارد ولی مشروب می خورد‪ .‬امام می پرسند‪ F‬که آی‪FF‬ا نم‪FF‬از را می‬
‫خواند؟ جواب او نشانگر این است که نمازش تق و لق اس‪FF‬ت‪ .‬ام‪FF‬ام دس‪FF‬ت خ‪FF‬ود را م‪FF‬دتی روی پیش‪FF‬انی‪F‬‬
‫گذاشته و بر می دارند‪ F‬و می فرمایند‪ :‬به او بگو دست از مشروب‪ F‬ب‪FF‬ردارد‪ F.‬اگ‪FF‬ر او ی‪FF‬ک پ‪FF‬ایش لغزی‪FF‬ده‬
‫‪1‬‬
‫است اقال بر پای دیگرش بخاطر‪ F‬محبت ما ایستاده است‪.‬‬

‫زراره نقل می کند که در مجلسی که بقباق هم حضور داشت از امام صادق‪ F‬علیه الس‪F‬الم پرس‪F‬یدم‪ :‬اگ‪F‬ر‬
‫کسی بنی امیه را دوست داشته باشد آیا از آنه‪F‬ا محس‪F‬وب می ش‪FF‬ود؟ فرمودن‪FF‬د‪ :‬بل‪FF‬ه‪ .‬اگ‪FF‬ر کس‪FF‬ی ش‪F‬ما را‬
‫دوست داشته باشد آیا از شما محسوب می شود؟ امام فرمودن‪F‬د‪ F:‬بل‪F‬ه‪ .‬پرس‪F‬یدم‪ F:‬ح‪F‬تی اگ‪F‬ر زن‪F‬ا کن‪F‬د و ی‪F‬ا‬
‫‪2‬‬
‫دزدی نماید؟ امام نگاهی به بقباق کردند و با سر جواب دادند‪ :‬بله‪.‬‬

‫خالصۀ مطلب این است که شیعه دارای خاص‪FF‬یتی‪ F‬اس‪FF‬ت ک‪FF‬ه هیچکس دیگ‪FF‬ر ن‪FF‬دارد‪ .‬ام‪FF‬ام ص‪FF‬ادق علی‪FF‬ه‬
‫السالم می فرمایند‪َ F:‬ف َو هَّللا ِ َما ُي َت َق َّب ُل ِإاَّل ِم ْن ُك ْم‪ .‬مهم قبولی‪ F‬اعم‪FF‬ال اس‪FF‬ت ک‪FF‬ه این موض‪FF‬وع فق‪FF‬ط ن‪FF‬زد ش‪FF‬یعه‬
‫است‪ .‬روایت کامل آن چنین است‪ .‬امام صادق علیه السالم فرمودند‪ :‬به خدا قسم که شما بر دین خ‪FF‬دا و‬
‫دین مالئکۀ او هستید‪ .‬پس مرا با ورع و اجتهاد (پرهیزکاری‪ F‬و کوشش زیاد) کمک کنید‪ .‬به خ‪FF‬دا قس‪FF‬م‬
‫که (اعمال نیک) فقط از شما پذیرفته می شود‪ .‬پس تقوای الهی پیشه کنید و زبان خ‪FF‬ود را ببندی‪FF‬د و در‬
‫‪3‬‬
‫مساجد آنها نماز بخوانید‪.‬‬

‫یکی از شیعیان به همسرش می گوید که خدمت حضرت زهرا سالم هللا علیها برسد و از ایشان س‪FF‬ؤال‬
‫کند که آیا او از شیعیان است یا نه؟ حضرت زهرا سالم هللا علیها چنین جواب دادند‪ :‬به ش‪FF‬وهرت بگ‪FF‬و‬
‫اگر به آنچه که دستور‪ F‬داده ایم عمل می کنی ‪ ،‬و از آنچه که نهی کرده ایم فاصله می گ‪FF‬یری ‪ ،‬پس ت‪FF‬و‬
‫از شیعۀ ما هستی و اال نه‪ .‬وقتی‪ F‬که همسر این شخص جواب حضرت زهرا س‪FF‬الم هللا علیه‪FF‬ا را ب‪FF‬ه او‬
‫داد ‪ ،‬این شخص از شدت ناراحتی‪ F‬بر خود نال‪F‬ه زد و گفت‪ :‬ای وای جهنمی ش‪F‬دم زی‪F‬را ه‪F‬رکس ک‪F‬ه از‬
‫شیعۀ آنها نباشد ‪ ،‬جایش در جهنم است‪.‬‬

‫همسر این شخص خدمت حضرت زهرا سالم هللا علیها رسیده و همین مطالب را عرض می کند‪ .‬ولی‬
‫حضرت زهرا سالم هللا علیها تصور‪ F‬این آقا را تص‪FF‬حیح می کنن‪FF‬د و می فرماین‪FF‬د‪ F:‬مطلب اینطوره‪FF‬ا هم‬
‫نیست! شیعۀ ما از بهترین کسانی‪ F‬هستند که در بهشت هستند‪ .‬ولی (کسان دیگ‪FF‬ری هم در بهش‪FF‬ت ی‪FF‬افت‬
‫دشمن دشمن م‪FF‬ا هس‪FF‬تند و مس‪FF‬لمانی ک‪FF‬ه ب‪FF‬ه قلب و‬
‫ِ‬ ‫می شوند) کسانی که محب و دوست دار ما هستند و‬
‫زبانش با ما است ولی در مسائل دیگر با ما مخالفت کرده ‪ ،‬شیعۀ ما نیست ولی او هم در بهشت است‪.‬‬
‫(یعنی کسانی که شیعه به تعریف‪ F‬حضرت زهرا سالم هللا علیه‪FF‬ا نیس‪FF‬تند ولی محب اه‪FF‬ل بیت هس‪FF‬تند هم‬
‫به بهشت می روند‪ ).‬البته بعد از اینکه پاک گردند‪ F‬چه به وسیلۀ بالهائی که سرش‪FF‬ان می آی‪FF‬د و چ‪FF‬ه در‬
‫‪4‬‬
‫آتش طبقۀ باالی جهنم پاک می شوند‪ F‬تا اینکه ما آنها را نزد خود در بهشت می آوریم‪.‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 320‬ح ‪ – 580‬روایت ‪2124‬‬ ‫‪1‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 336‬ح ‪ – 617‬روایت ‪2125‬‬ ‫‪2‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 339‬ح ‪ – 628‬روایت ‪2126‬‬ ‫‪3‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 65‬ص ‪ ، 155‬باب صفات الشیعة – روایت ‪2468‬‬ ‫‪4‬‬

‫‪32‬‬
‫میزان شناخت امام نزد شیعه‬
‫موضوع‪ F‬شناخت امام غیر از شنیدن احادیث آنها است‪ .‬منظور این است که شیعیان تا چه حد امام خود‬
‫را می شناخته اند؟ عمل کردن به فرمایشات ائمه و مهمتر از آن اطاعت کامل از خواسته هایشان‬
‫است که یک فرد را شیعۀ امام شناس قرار می دهد‪ .‬ولی متاسفانه از همان ابتدا می بینیم که حتی‬
‫شیعیان بسیار‪ F‬نزدیک به ائمۀ اطهار علیهم السالم چنین نبوده اند‪ .‬اگر بخواهیم‪ F‬شیعه های تمام عیار را‬
‫فقط شیعه بدانیم‪ ، F‬مسلما عدد آنها در زمان ائمه تا غیبت کبری حدود ‪ 140‬نفر بوده و تا زمان ظهور‬
‫حضرت بقیة هللا األعظم عجل هللا تعالی فرجه الشریف‪ F‬به ‪ 313‬خواهد رسید‪ .‬از آنجا که هدف این‬
‫کتاب این است که با بررسی عملکرد بقیۀ کسانی که خود را شیعه می دانستند‪ F‬و یا اقال دوره ای را با‬
‫امام به سر برده اند و یا مثل ما دسترسی به روایات ائمه علیهم السالم و سیرۀ آنها داریم‪ ، F‬چه کنیم تا‬
‫یار بهتری‪ F‬برای امام زمان (عج) باشیم‪ .‬بنابراین ‪ ،‬بار دیگر تأکید می کنیم که شیعه در این کتاب‬
‫یعنی کسانی که این کتاب را می خوانند‪ .‬آیا ما پیرو‪ F‬امام به مقداری که الزم است هستیم؟‬
‫متاسفانه شیعه ها در زمان ائمه ‪ ،‬همگی امام را نمی شناختند‪ F.‬اقال آنطور‪ F‬که باید و شاید نمی شناختند‪.‬‬
‫مثال در قضیۀ سقیفه ‪ ،‬کسانی چون ابوساسان و عمار بن یاسر با همۀ مقام شامخشان در نزد‬
‫امیرالمؤمنین علیه السالم ‪ ،‬سر خود را نتراشیدند و عمال امام را یاری نکردند‪ F.‬هرچند آنها پس از‬
‫کمی دوباره به سلک یاران نزدیک امام درآمدند‪ F‬ولی امتحان برای همین است‪ .‬ما هم تا ظهور‬
‫حضرت غربال می شویم‪ F‬و باید دعا کنیم که خداوند ما را در این غربال ها نجات دهد‪ .‬ولی دعای‬
‫تنها کافی‪ F‬نیست‪ .‬ما باید از تجربۀ دیگران درس بگیریم‪ F‬و بفهمیم و عمل کنیم که چگونه با خواسته‬
‫های امام زمان عجل هللا تعالی فرجه الشریف هماهنگی کنیم‪ .‬غرض از این نوشته ها همین است و‬
‫بس و امیدواریم که اگر به هر شخصیتی‪ F‬شیعی متعال توهینی‪ F‬شده باشد ‪ ،‬ما را از سر تقصیر آن‬
‫ببخشایند‪.‬‬
‫امام باقر‪ F‬علیه السالم نقل می نمایند که بعد از بیعت گرفتن از امیرالمؤمنین علیه السالم ‪ ،‬مهاجرین و‬
‫انصار و غیره نزد ایشان آمدند و عرضه داشتند که شما به خدا امیر مؤمنان هستید و شما به خدا محق‬
‫ترین فرد و برترین فرد‪ F‬نزد پیغمبر اکرم صلی هللا علیه و آله هستید‪ .‬پس دست خود را دراز کنید تا با‬
‫شما بیعت کنیم‪ .‬به خدا قسم ما حاضریم در راه شما کشته شویم‪ F.‬امام علیه السالم فرمودند‪ :‬اگر راست‬
‫می گویید ‪ ،‬فردا با سر تراشیده نزد من بیایید‪ .‬ولی روز بعد فقط امیرالمؤمنین و سلمان و مقداد و‬
‫ابوذر سر را تراشیده بودند و هیچکس دیگر چنین کاری را نکردند‪ .‬در روز بعد هم همان گروه آمدند‬
‫و همان مطالب را گفتند و امام علیه السالم هم همان تقاضا را تکرار نمودند‪ F‬ولی بازهم کسی سر خود‬
‫‪1‬‬
‫را نتراشید‪ F.‬راوی‪ F‬می پرسد‪ :‬آیا عمار جزو این ها نبود؟ امام می فرمایند‪ :‬نه‪.‬‬
‫بنابراین ‪ ،‬پس از وفات پیغمبر‪ F‬اکرم صلی هللا علیه و آله ‪ ،‬فقط سه نفر بودند‪ F‬که می توان آنها را شیعۀ‬
‫واقعی خواند‪ .‬این سه نفر سلمان ‪ ،‬ابوذر و مقداد می باشند‪ .‬راوی می پرسد‪( F:‬پس) عمار چطور؟ امام‬
‫می فرمایند که او شکی در دلش رخ داد ولی بازگشت‪ .‬ولی اگر کسی را می خواهی که هیچ لحظه‬
‫ای شک ننمود ‪ ،‬او مقداد است‪ .‬حتی سلمان هم چیزی در قلب او بود (در روایتی دیگر‪ 2‬ذکر شده که‬
‫سلمان فکر کرد که امیرالمؤمنین اسم اعظم را می داند و با وجود‪ F‬آن جای سکوت نیست)‪ .‬امام باقر‬
‫علیه السالم اضافه می نمایند که امیرالمؤمنین علیه السالم به ابوذر دستور‪ F‬دادند که سکوت را انتخاب‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 8‬ح ‪ – 18‬روایت ‪2285‬‬ ‫‪1‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 11‬ح ‪ – 24‬روایت ‪2087‬‬ ‫‪2‬‬

‫‪33‬‬
‫کند ولی او به گفتن (حق و دشمنی با عثمان و خاندان بنی امیۀ او) پرداخت‪ .‬درست است که فکر‬
‫سلمان درست بود و عملکرد ابوذر‪ F‬همان واجب امر به معروف‪ F‬و نهی از منکر بود‪ .‬ولی وقتی‪ F‬مسئله‬
‫به شناخت امام می رسد ‪ ،‬می بینیم که فقط مقداد است که این نشان را می گیرد و دیگران کمی عقب‬
‫می مانند‪ .‬ما باید تمام وقت و با دقت زیاد به امام بنگریم و ببینیم که ایشان چه می خواهد و طبق آن‬
‫عمل کنیم‪ .‬خوشبختانه به ما اجازه داده اند که کمی از مسیر خارج شویم‪ .‬ولی وجود‪ F‬همین خطا ها‬
‫است که نشان می دهد ما چقدر به امام زمان احتیاج داریم و دائم باید به ایشان متوسل شویم تا مسیر‬
‫ما را تصحیح نمایند‪.‬‬
‫امروزه شاید باور کردن بعضی از رفتارهای‪ F‬کسانی که امام را می شناختند برای ما سنگین باشد و‬
‫شاید نتوانیم آن را اصال قبول کنیم‪ .‬ولی باید شکر خدا را بجا آوریم‪ F‬که شناخت عمومی ما از امام تا‬
‫حد خوبی باال رفته است‪ .‬در این بخش فقط به تعداد بسیار معدودی می پردازیم و برای شروع از دو‬
‫فرزند‪ F‬امیرالمؤمنین علیه السالم نام می بریم‪ .‬این دو تقریبا همسن هستند ولی با دو دیدگاه متفاوت‬
‫نسبت به امام و امامت‪ .‬اولی حضرت عباس علیه السالم است و دومی محمد بن حنفیه‪ .1‬حضرت‬
‫عباس دارای چنان شناخت خوبی از مقام امامت است که جان خود را به نحوی‪ F‬که همه می دانیم نثار‬
‫امام خویش می نماید‪ .‬ولی امر بر محمد بن حنفیه مشتبه می شود و فکر می کند که خودش امام است‪.‬‬
‫حضرت عباس علیه السالم در شبی که امام حسین علیه السالم می خواستند‪ F‬از مکه خارج شوند بر‬
‫باالی کعبه رفته و خطبه ای کوبنده به مسلمین بیان می نمایند‪ .‬ابتدا کل خطبه را می آوریم‪ F‬و سپس به‬
‫نکته ای که می خواهیم ذکر کنیم می پردازیم‪ F.‬خطبۀ حضرت چنین است‪:‬‬
‫بنام خداوند بخشنده مهربان‬
‫حمد خدايی را سزاست که اين بيت را به قدوم پدر او (اشاره به ابی عبداللّـه‌ الحسـين‬
‫علیه السالم) شـرافت داد؛ خدايی که ديروز (اينجا) برای او بيت بود‪ ،‬ولی امروز (به‬
‫يمن قدوم پدرش) قبله گرديد‪.‬‬
‫ای کافران فاجر و فاسق!‪ F‬آيا ادامۀ امر حج را برای امام پاکان و نيکان مانع می‌شويد؟‬
‫چـه کسـی‌ سزاوارتر از او به خانۀ کعبه است؟ چه کسی از او به کعبه نزديک‌تر‬
‫است؟‬
‫اگر حکمت‌های آشکار خدا و اسرار بلندباال و امتحان نمودن بندگان او (به وسيلۀ اين‬
‫خانه) نبـود‪ ،‬هر آينه اين بيت به سوی‪ F‬او پرواز می‌کرد؛ قبل از آنکه امام حسين علیه‬
‫حجر است که‬‫حجر می‌کنند‪ ،‬ولی این َ‬‫السالم قدم‪ F‬به طرف آن بردارد‪ .‬مـردم استالم َ‬
‫دست او را استالم می‌نمايد‪.‬‬
‫اگر مشيت و خواست موالی من از مشيت خدای رحمان سرچشـمه نمـی‌گرفـت و بـه‬
‫آن تعلـق نداشت‌‪ ،‬هر آينه مانند مرغ شکاری غضبناک که بر گنجشک‌های در حال‬
‫پـرواز هجـوم مـی‌آورد‪ ،‬بـرشما‪ F‬حمله می‌آوردم ـ آيا قومی‪ F‬را می‌ترسانيد که آنها در‬
‫کودکی مرگ را بـه بـازی مـی‌گيرنـد‪ - F‬دیگر چه رسد در بزرگی‪ F‬ـ و به جای‬
‫حيوانات‪ ،‬سران و مهتران شما را در برابر او فدا می‌کردم‪F.‬‬
‫هيهات! نگاه کنيد آن هم به دقت و ببينيد [سزاوار است پيرو‪ F‬چه کسانی باشيد] از‬
‫کسـی پيـروی کنيد که شارب الخمر است يا از کسی کـه صـاحب حـوض و کـوثر‬

‫حنفیه اسم مادر محمد است‪.‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪34‬‬
‫اسـت؟ از کسـی کـه در خانـه او آوازخوان‪ F‬های مست وجود‪ F‬دارد يا از کسی که در‬
‫بيت او وحی و قرآن است؟ از کسـی کـه در خانـه او هوسرانی و آلت لهو و لعب و‬
‫پليدی است‌‪ ،‬يا از کسی که در خانه او پاکی و نشانه‌های خداست؟‬
‫شما در گمراهی و انحرافی‪ F‬واقع شديد که قريش در آن قرار‪ F‬داشتند؛ مراد آنها کشتن‬
‫رسـول خـدا صلد هللا علیه و أله و سلم بود و شما کشتن فرزند‪ F‬دختر پيامبرتان‪ F‬را اراده‬
‫نموده ايد‪ .‬تا زمانی که اميرالمؤمنين علیه السالم زنده بـود‪ ،‬بر ايشان کشتن پيغمبر‪ F‬خدا‬
‫صلوات هللا و سالمه علیه ممکن نبود‪( ،‬اکنون نیز) برای شما کشتن ابی عبدهّللا‬
‫الحسين علیه السالم امکـان پذير نیست مادامی که من زنده باشم؟‬
‫بياييد تا شما را به راه کشتن امام حسين علیه السالم آگاه کنم‪( :‬تنها راه آن این است‬
‫که) به قتل من مبادرت ورزيد‪ ،‬گردن مرا بزنيـد تا مراد شما حاصل گردد‪.‬‬
‫خداوند شما را به مقصودی که برای آن دور هم جمع شده ايد نرساند و عمرهای شـما‬
‫‪1‬‬
‫را کوتـاه و اوالدتان را متشت ّ‬
‫ت‌ و پراکنده سازد و شما و اجدادتان را لعنت کند)‪.‬‬
‫به عبارت های زیر توجه نمودید؟ اگر حکمت ها ‪ ...‬نبود شما می دیدید که این خانه به سوی اباعبدهللا‬
‫الحسین علیه السالم پرواز می کرد‪ ... .‬حجر مشتاق است که به دستان حسین علیه السالم بوسه زند‪.‬‬
‫حضرت عباس علیه السالم براستی‪ F‬مقام امام و امامت را شناخته بود‪ .‬ولی این کجا و شناخت محمد‬
‫بن حنفیه کجا‪ .‬او سر یک موقوفۀ ساده علیه امام سجاد علیه السالم شکایت کرد‪ 2.‬آیا نباید حکم امام‬
‫را بدون چون و چرا قبول کرد؟ عالوه بر آن ‪ ،‬روایت زیر نشان می دهد که رفتار او نشان دهندۀ این‬
‫بوده که ادعای امامت داشته است‪ .‬هرچند که او پس از درخواست حکمیت توسط‪ F‬حجر االسود‪ F‬و‬
‫صحبت کردن حجر به نفع امام سجاد علیه السالم ‪ ،‬امامت امام زین العابدین علیه السالم را پذیرفت ‪،‬‬
‫ولی پسر او ابو هاشم بعد از پدر ادعای امامت داشت‪ .‬بد نیست داستان حکمیت حجر االسود را در‬
‫اینجا بیان کنیم‪.‬‬
‫ابی بُجیر یک عالم اهوازی است‪ .‬او به امامت ابن حنفیه معتقد بود‪ .‬او می گوید‪ F‬که سالی حج را به‬
‫جا آوردم‪ F‬و نزد امامم بودم‪ F‬که دیدم جوانی آمد و بر او سالم کرد‪ .‬سپس دیدم ابن حنفیه (که در آن‬
‫زمان کامل سنی بود) از جایش بلند شد و پیشانی این جوان را بوسید‪ F‬و او را سیدی خواند و آن جوان‬
‫رفت‪ .‬وقتی‪ F‬که محمد بن حنفیه نشست من با تعجب از او پرسیدم‪ F‬که قضیه چیست زیرا ما تو را امام‬
‫مفترض الطاعه می دانیم (و این حرکت معنی ندارد)‪ .‬ابن حنفیه گفت‪ :‬آری بخدا قسم او امام من است!‬
‫او علی پسر برادرم حسین است‪ .‬بدان که من با او در امر امامت منازعه کردم‪ .‬امام زین العابدین‬
‫فرمودند که آیا به حکمیت حجر االسود‪ F‬راضی‪ F‬هستی؟ من پرسیدم‪ F:‬چگونه به یک جسم مادی‬
‫مراجعه کنیم؟ حضرت فرمودند‪ F:‬امامی که نتواند با جمادات صحبت کند امام نیست! پس من خجالت‬
‫کشیدم و قبول کردم‪ .‬پس ما پیش حجر االسود نماز خواندیم و امام حجر را قسم داده و از او خواستند‪F‬‬
‫که بگوید‪ F‬امام کیست‪ .‬به خدا قسم حجر االسود زبان گشود‪ F‬و گفت‪ :‬یا محمد! امامت را به برادر زاده‬
‫ات بسپار زیرا او بر این امر مستحق تر است و او امام تو است‪ .‬حجر االسود چنان تکان خورد‪ F‬که‬
‫من فکر کردم‪ F‬اآلن می افتد‪ .‬پس من به امامت حضرت زین العابدین اذعان کردم و اینکه باید از او‬
‫‪3‬‬
‫اطاعت نمایم‪.‬‬
‫‪ 1‬کتاب خطیب کعبه نوشتۀ مهندس علی أصغر يو ُنسيان – روایت ‪ .2492‬توجه نمایید که جویا جهانبخشی مقاله ای تحت عنوان "گنجي‬
‫نويافته يا وهمي بربافته؟" نوشته که در آن صحت صدور این خطبه را زیر سؤال برده است‪ .‬مقالۀ ایشان در‬
‫‪ http://naghdeketab.ir/files/site1/files/75.pdf‬موجود است‪.‬‬
‫‪ 2‬بحار األنوار ‪ ،‬ج ‪ ، ٤٢‬ص ‪ ، ٧٥‬ح ‪ – 3‬روایت ‪2464‬‬
‫‪ 3‬بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 46‬ص ‪ - 22‬روایت ‪2081‬‬

‫‪35‬‬
‫باز از کسانی که فکر می کنیم شیعۀ موفقی بوده ‪ ،‬مختار ثقفی است‪ .‬شکی نیست که او قاتالن سید‬
‫الشهدا علیه السالم را کشت و دل امام سجاد علیه السالم را آرامش داد‪ .‬ولی با اینحال امام صادق علیه‬
‫السالم نسبت دروغ گفتن بر امام سجاد را به مختار می دهند‪ .‬عالوه بر آن روایتی‪ F‬است که قبول آن‬
‫برای بعضی ها ممکن است سخت باشد‪ .‬روایت می گوید که وقتی پیغمبر اکرم صلی هللا علیه و آله و‬
‫سلم به همراهی امیرالمؤمنین و امام حسن و امام حسین علیهم السالم از پل صراط می گذرند ‪ ،‬مختار‬
‫(از داخل آتش) امام حسین را صدا می زند که من قاتالن شما را کشتم‪ .‬پیغمبر صلی هللا علیه و آله و‬
‫سلم به امام حسین علیه السالم می فرمایند‪ F:‬او را نجات بده‪ .‬پس امام مثل یک عقاب به داخل آتش‬
‫رفته و مختار را نجات می دهند‪ .‬ولی چرا مختار‪ F‬در آتش بود؟ در انتهای روایت ‪ ،‬گفته می شود که‬
‫‪1‬‬
‫(دلیل در آتش بودن مختار این است) که او قدری‪ F‬محبت آن دو نفر را در دل داشت‪.‬‬
‫حال شاید آماده تر باشیم تا نسبت به شخصیت بزرگی چون مالک اشتر به پردازیم و ببینیم‪ F‬که او تا‬
‫چه حد امام شناس بوده است؟‬
‫طبق روایتی ‪ ،‬مقام مالک اشتر از امیرالمؤمنین علیه السالم مثل مقام ایشان از پیامبر‪ F‬بود‪ .‬با این‬
‫تفاوت که امیرالمؤمنین علیه السالم پا جای پای پیغمبر‪ F‬صلی هللا علیه و آله و سلم می گذاشتند‬
‫همانگونه که بچه شتر از مادر خود پیروی می کند‪ 2.‬وقتی‪ F‬خبر کشته شدن مالک به امام علی علیه‬
‫السالم رسید‪ ،‬فرمودند‪ :‬انا هلل و انا الیه راجعون ستایش خداوند‪ F‬پروردگار جهانیان را‪ ،‬بار خدایا من‬
‫مصیبت از دست دادن او را برای تو حساب می کنم که مرگ او از سوگ های بزرگ روزگار‪ F‬است‪.‬‬
‫امیرالمومنین علیه السالم برای از دست دادن اشتر تاسف بسیار‪ F‬خورد و فرمود‪ :‬مالک! و چه بود‬
‫مالک! به خدا سوگند!‪ F‬اگر کوه بود یکتا (و سرفراز‪ F‬و دست نیافتنى) و اگر سنگ بود سرسخت (و‬
‫نفوذ ناپذیر) بود هیچ مرکبى نمی‌توانست از کوهسار وجودش‪ F‬باال رود و هیچ پرنده‌اى به اوج او راه‬
‫یابد‪ 3.‬ولی اگر خوشبین باشیم باید بگوییم که مالکِ اواخر دوران امیرالمؤمنین علیه السالم غیر از‬
‫مالک اوایل دوران حکومت ایشان بود‪ 4.‬او دیگر پخته شده بود و می دانست که نباید روی حرف امام‬
‫هیچ حرفی‪ F‬بزند‪.‬ولی‪ F‬شواهد‪ F‬زیادی‪ F‬وجود دارد که نشاندهندۀ خوی خشک و خشن ایشان است که‬
‫مسلما باعث رنجش امام شده است ولی در آن زمانی‪ F‬که همه منافق بودند اقال او قلبی صاف و‬
‫یار واقعی‪ F‬گوش فرا دهید‬ ‫امام تنها و بی ِ‬
‫یکپارچه داشت و هرچه می گفت عمل می کرد‪ .‬به عبارت ِ‬
‫‪5‬‬
‫که فرمودند‪ F:‬ایکاش فقط یکنفر مثل او در میان شما بود تا دشمن را آنگونه ببیند که من می بینم‪.‬‬
‫مالک اشتر دشمن شناس بود‪ .‬در دنیایی که حتی شیعیان می گفتند علی و معاویه‪ ، 6‬داشتن فردی‪ F‬چون‬
‫مالک اشتر که محکم فرق بین حق و باطل را تشخیص می داد ‪ ،‬چیزی بود نایاب و مورد‪ F‬عالقۀ امام‪.‬‬
‫این را نیز باید گفت که تا زمانی که مالک‪ ،‬حاکم منطقۀ مرزی قلمرو اسالم و معاویه‪ 7‬بود‪ ،‬سرداران‬
‫معاویه جرأت آشوب گری در قلمرو حکومتی‪ F‬حضرت علی علیه السالم را نداشتند‪ F.‬آشفتگی و ناامنی‬
‫در قلمرو‪ F‬اسالمی زمانی آغاز شد که مالک مسموم گردید‪ .‬ولی با اینحال او چنان مسائل سیاسی و‬

‫‪ 1‬بحار األنوار ‪ ،‬ج‪ ، ۴۵‬ص ‪ - ۳۴۵‬روایت ‪2203‬‬


‫‪ 2‬این تعبیر امیرالمؤمنین علیه السالم در نهج البالغه است که فرمودند‪ :‬ولقد كنت أتبعه اتباع الفصيل أثر أمه ‪ -‬نهج البالغة ‪ ،‬ج ‪ ، ٢‬ص ‪١٥٧‬‬
‫‪ 3‬مالِکُ َو ما مالِکُ؟ َوهَّللا ِ لَ ْو کانَ جَ َباًل لَکانَ فِ ْنداً‪َ ،‬و َل ْو کانَ حَ جَ راً لَکانَ صَ ْلداً ال یرْ َتقی ِه ْالحافِ ُر َو ال یوفى عَ لَی ِه َّ‬
‫الطاِئ ُر ‪ -‬نهج البالغه‪ ،‬حکمت‬
‫‪۴۴۳‬‬
‫‪ 4‬امیرالمؤمنین علیه السالم در حکم تعیین مالک اشتر به عنوان حاکم مصر می نویسند‪ :‬فإنه ال يقدم و ال يحجم و ال يؤخر و ال يقدم إال عن‬
‫أمري و قد آثرتكم به على نفسي لنصيحته لكم و شدة شكيمته على عدوكم (نهج البالغه ‪ – )411‬او هیچ کاری را بدون دستور من نه پیش می‬
‫برد و نه پس‪.‬‬
‫‪ 5‬یا لیت لی فیکم مثله واحدا یری فی عدوی ما اری – شرح نهج البالغه ‪ ،‬ج‪ ، ۷‬ص‪۶۱۸‬‬
‫‪ 6‬یک دلیل واضح و روشن بر عدم شناخت امامت این است که حضرت علی علیه السالم امیر و رئیس مؤمنان را با معاویۀ بی دین‬
‫شرابخوار مقایسه کنند‪ .‬خود حضرت فرمودند‪ :‬أنزلني الدهر حتى قيل عليٌ ومعاوية – دنیا آنقدر مرا پایین آورده که گفته می شود علی و‬
‫معاویه‬
‫‪ 7‬این منطقه را جزیره می گویند‪ .‬جزیره یعنی منطقۀ خشک و بی آب و علف‪ .‬این منطقه در مثلث عراق و سوریه و ترکیه واقع شده است‪.‬‬

‫‪36‬‬
‫نظامی زمان خالفت امیرالمؤمنین علیه السالم را به رأی خودش می گرداند که اشعث در بحثی با امام‬
‫علی علیه السالم می گوید‪ :‬هل نحن إال في حكم األشتر؟ آیا جز این است که ما زیر نظر رأی اشتر‬
‫‪1‬‬
‫هستیم؟‬
‫منابع اسالمی موارد‪ F‬متعددی‪ F‬از رفتار‪ F‬مالک اشتر را ذکر کرده اند که در آنها ‪ ،‬رفتار‪ F‬مالک با‬
‫امیرالمؤمنین علیه السالم ‪ ،‬رفتار یک فرد است با فردی‪ F‬دیگر‪ .‬نه رفتار‪ F‬یک شیعه با امام خود‪ .‬این‬
‫رفتارها‪ F‬با وجود اخالصی که مالک داشته است نشان می دهد که مفهوم امامت و والیت هنوز‪ F‬در‬
‫جامعۀ آنروز پخته نشده بود‪ .‬این امروز است که ما با داشتن زیارت عاشورا‪ F‬به اهمیت دشمن شناسی‪F‬‬
‫و لعن آنها در هر شرایطی‪ F‬آشنا هستیم‪ .‬و با خواندن زیارت جامعۀ کبیره است که با مقام امام و نحوۀ‬
‫برخورد‪ F‬ما با آن مقامات عالیه ‪ ،‬آشنا شده و می دانیم که نباید از آنها جلو بزنیم و نظری‪ F‬از خود را‬
‫در قبال نظرات آنها ارائه دهیم‪ .‬ولی عرب آنروز‪ ، F‬انسان هایی با قلب پاک ولی نه چندان آگاه به‬
‫مبادی آداب بوده اند‪ .‬برای توضیح بیشتر به چند نمونه از عملکرد نه چندان صحیح این یار بزرگ‬
‫امام می پردازیم‪.‬‬
‫زمانی که امیر المومنین علیه السالم پس از قتل عثمان به خالفت رسیدند‪ F‬و مردم با آن حضرت بیعت‬
‫کردند‪ ،‬حضرت تمام حاکمان فاسد دوره عثمان را عزل کردند و افراد بهتری را به جای آنها منصوب‬
‫نمودند‪ .‬از آن جمله ‪ ،‬امام علیه السالم فرزندان عباس عموی خود یعنی عبدهللا بن عباس‪ ،‬عبید هللا بن‬
‫عباس و قُ َثم بن عباس را به عنوان حاکم بصره ‪ ،‬یمن و مکه منصوب کردند‪ .‬مالک اشتر انتقاداتی را‬
‫مطرح کرد مبنی بر اینکه اینان شایستگی‪ F‬الزم را برای اینکار‪  ‬ندارند و گفت‪:‬على ما ذا قتلنا الشيخ‬
‫أمس؟‪ 2‬و امام علیه السالم هم پاسخ دادند که شما اگر بهتر از آنان را سراغ داری برای ما بیاور‪ .‬از‬
‫طرفی دیگر‪ ،‬مردم کوفۀ اواخر دوره عثمان (که مالک یکی از آنها بود)‪ ،‬سعید بن عاص حاکم این‬
‫شهر را از کوفه اخراج کرده بودند‪ F‬و خودشان ابوموسی اشعری را حاکم کرده بودند‪ F.‬حاال انقالبیون‬
‫کوفه به سرپرستی مالک اشتر آمده اند به مدینه که در براندازی‪ F‬عثمان نقش مهمی ایفا کنند‪.‬‬
‫امیرالمومنین علیه السالم تصمیم داشت ابوموسی‪ F‬اشعری را از حکومت کوفه بردارد و کسی را که‬
‫خود صالح می داند حاکم کند‪ ،‬اما در نقل ها داریم که مالک اشتر به عنوان سرپرست‪ F‬انقالبیون کوفه‬
‫حاضر در مدینه‪ ،‬به حضرت عرض کرد که ما ابوموسی را قبول داریم‪ .‬خودمان او را منصوب‬
‫کرده ایم و اجازه بدهید که او کماکان باشد و چون این خواستۀ همۀ آن انقالبیون حاضر بود‪ ،‬امیر‬
‫المومنین علیه السالم هم از نظر خود عدول کردند‪  ‬و به خواست آنها ابوموسی اشعری‪ F‬را تثبیت‬
‫‪3‬‬
‫نمودند‪.‬‬
‫زمانی که جنگ جمل رخ داد ‪ ،‬موضوع‪ F‬جنگ با ام المومنین و طلحه و زبیر بسیاری‪ F‬را دچار شک‬
‫و شبهه نموده بود و از طرفی ابوموسی‪ F‬اشعری‪ ،‬نیز از حرکت مردم این شهر برای جهاد ممانعت‬
‫می نمود‪ ،‬امیرالمؤمنین علیه السالم پس از دوبار‪ F‬تذکر به ابوموسی و گوش ندادن او ‪ ،‬باالخره‬
‫عماره بن شهاب را به حکومت این شهر برگزیدند‪ ،‬ولی مردم‪ ،‬به جز ابوموسی‪ F،‬به کس دیگری‬
‫راضی نمی شدند و عماره را به شهر راه ندادند‪ .‬مالک (که خودش باعث تثبیت ابوموسی بود) به‬
‫دستور امام برای بسیج کوفیان به آن جا رفت و با بهره گیری از نفوذ قبیله ای و خطبه ای که ایراد‬
‫نمود‪ ،‬توانست مردم‪ F‬را به یاری امیرالمومنین برانگیزد و حکم ایشان را اجرا کند‪ .‬افرادی که قبل از‬
‫‪ 1‬بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 32‬ص ‪ – 540‬یعنی همۀ تصمیم گیری ها را مالک می گیرد‪.‬‬
‫‪ 2‬شرح نهج البالغة ابن أبي الحديد ‪ ،‬ج ‪ ، ٣‬ص ‪ -13‬یعنی پس چرا ما شیخ (عثمان) را کشتیم؟ یعنی‪ F‬ما انقالب کردیم تا فاسدین را از صحنۀ‬
‫حکومت خارج کنیم ‪ ،‬آیا باز اینها را انتخاب کردی؟ البته همانطور که تاریخ نشان داد هر سۀ این افراد به امیرالمؤمنین علیه السالم خیانت‬
‫کردند و تشخیص مالک درست بوده است‪.‬ولی این دلیل نمی شود که ما بر روی خواست امام حرفی بزنیم‪ .‬این نشانۀ عدم شناخت کافی یاران‬
‫بسیار ندیک به امام از مقام والیت‪ F‬و امامت است‪.‬‬
‫‪ 3‬األمالي ‪ -‬الشيخ الطوسي ‪ -‬ص ‪ ، ٧٠‬ح ‪ – 12 / 103‬روایت ‪2510‬‬

‫‪37‬‬
‫آن مردد بودند‪ ،‬با آمدن اشتر به کوفه برای پیوستن به امیرالمؤمنین علیه السالم تمایل پیدا کردند و‬
‫حتی برخی بر آن شدند تا وسایل ابوموسی‪ F‬را غارت کنند که مالک آنها را از این کار بازداشت‪.‬‬
‫در جنگ جمل ‪ ،‬تعدادی از مردم‪ F‬مدینه با جنگ کردن با مسلمانان مخالف بودند‪ 1.‬مالک اشتر‬
‫امیرالمؤمنین علیه السالم را تشویق‪ F‬می کرد که با این گروه به شدت برخورد‪ F‬کند‪ .‬امام فرمودند‪ :‬دست‬
‫از سرم بردار‪ .‬اشتر گفت‪ :‬به من اجازه بدهید با این متخلفین برخورد‪ F‬کنم‪ .‬امام علیه السالم فرمودند‪F:‬‬
‫از من دست بردار‪ .‬مالک اشتر با حالت عصبانیت از محضر امام می رود‪( 2.‬او راضی به خواست و‬
‫عملکرد امام نبود‪ .‬امام را شخصی مثل خود می دانست همانطور‪ F‬که عمر در صلح حدیبیه خود را با‬
‫پیغمبر اکرم صلی هللا علیه و آله برابر‪ F‬می دانست‪ .‬البته و صد البته مع الفارق اعتقاد صحیح)‬
‫مورد دیگری که مالک ضعف امام شناسی‪ F‬خود را نشان می دهد‪ ،‬در نبرد جمل است‪ .‬او که‬
‫فرماندهی‪ F‬جناح راست سپاه امام علیه السالم را برعهده داشت یک دستور‪ F‬کتبی از امیرالمؤمنین علیه‬
‫السالم دریافت‪ F‬می کند که در آن نوشته بودند با فراریان کاری نداشته باشد‪ .‬ولی او بدون آنکه نوشته‬
‫را بخواند ‪ ،‬آن را زیر زین اسب خود گذاشت و به جنگ و کشتن دشمنان پرداخت‪ .‬مرحوم شوشتری‬
‫این کار مالک اشتر را توجیه کرده است ولی روایت زیر نشان دهندۀ ناراحتی نه فقط امیرالمؤمنین‬
‫علیه السالم بوده بلکه امام سجاد هم از این قضیه ناراحت شده اند زیرا باعث شد که خود‬
‫امیرالمؤمنین علیه السالم به کشتار مسلمین متهم شود‪.‬‬
‫چنانچه در مقدمه ذکر شد ‪ ،‬ابوحمزه با لحنی شبیه اعتراض به امام زین العابدین علیه السالم می گوید‬
‫که چگونه است که امیرالمؤمنین در جنگ جمل با سنت اسالمی عمل نکرده است؟ امام زین العابدین‬
‫از این سوء فهم ابوحمزه چنان ناراحت می شوند که به صورت‪ F‬رسمی می نشینند و بیان می کنند به‬
‫خدا قسم امیرالمؤمنین علیه السالم به سیرۀ رسول‪ F‬خدا عمل کردند‪( F.‬مشکل از عدم اطاعت کامل‬
‫مالک اشتر بوده است و نه فتوا و یا عملکرد امام همام‪ ).‬ایشان توضیح می دهند که امیرالمؤمنین‬
‫علیه السالم به مالک که در جلوی ارتش بود نوشتند کسانی که حمله نمی کنند ویا فرار‪ F‬می کنند را‬
‫نکشد‪ .‬و هر کس در خانۀ خود را بست در امان است‪ .‬ولی مالک اشتر نوشته را نخوانده زیر زین‬
‫گذاشت‪ .‬سپس دستور کشتار داد تا اینکه وارد بصره شد‪ .‬آنوقت (که کار از کار گذشته بود) نوشته را‬
‫‪3‬‬
‫باز کرد و خواند و دستور‪ F‬داد که خواستۀ امام علیه السالم را جار بزنند‪.‬‬
‫مورد دیگر در هنگامی بود که امیرالمؤمنین علیه السالم جریر بن عبدهللا بجلی را برای مذاکره با‬
‫معاویه جهت پیوستن او به خالفت ایشان تعیین نمودند‪ F.‬مالک با این انتصاب اصال مخالف بود زیرا‬
‫به نظر او جریر فردی سازشگر‪ F‬و دورو‪ F‬بود‪ .‬اتفاقا از لحاظ ظاهری‪ F‬حق با مالک بود ولی نکته در‬
‫عبارت مالک است به امام‪ .‬او هنگام برگشتن جریر به کوفه (و شکست مذاکرات) خطاب به‬
‫امیرالمؤمنین علیه السالم می گوید‪ :‬مگر به شما نگفتم که جریر را نفرستید!‪ F‬و شما را از دشمنی‪ F‬و‬
‫دودوز‪ F‬بازی او خبر ندادم؟ امیرالمؤمنین علیه السالم (مجبور می شوند جهت تأیید حرف مالک) به‬
‫‪4‬‬
‫سمت خانۀ جریر رفته و دستور‪ F‬دهند که خانۀ او را خراب کنند‪.‬‬
‫در جنگ صفین ‪ ،‬امیرالمؤمنین علیه السالم از مردم رقه خواستند که برای سپاه اسالم یک پل موقت‬
‫بسازند ‪ ،‬آنها قبول نکردند‪ F‬ولی مالک با ایراد یک سخنرانی تهدید آمیز‪ ،‬آنها را به این کار واداشت‪.‬‬
‫هرچند ظاهر کار او به نفع امام بوده است و ما باید مالک اشتر را بر این کارش تبریک بگوییم ‪،‬‬
‫‪ . 1‬بنا به نقلی ‪ ،‬عبدهللا بن ُع َم ر سردستۀ آنها بود‪ .‬مالک اشتر به امام علی علیه االسالم پیشنهاد داد که او را گردن بزند ولی امام فرمودند‪:‬‬
‫من بیعت از روی اکراه را نمی خواهم ‪ ،‬او را آزاد بگذارید‪.‬‬
‫‪ 2‬بحاراالنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 32‬ص ‪ – 367‬روایت ‪2490‬‬
‫‪ 3‬كافي ‪ ،‬ج‪ ، 5‬ص ‪ – 33‬روایت ‪2488‬‬
‫‪ 4‬البحار‪ :‬ج‪ 32‬ص‪ 86‬و ‪ ، 101‬أمالي الطوسي‪ :‬ص‪ – 68‬روایت ‪2491‬‬

‫‪38‬‬
‫ولی باید توجه داشت که امام مسائل زیادی را متوجه هستند که ما از آنها اطالع نداریم و معلوم نیست‬
‫که امام راضی به انجام چنین سیاستهایی باشند‪ .‬ما هرکار واجب ویا مستحبی را که می خواهیم‪ F‬بکنیم‬
‫باید از امام اجازه بگیریم نه اینکه خودمان به هر قیمتی شده آن کار را انجام دهیم‪.‬‬
‫در هنگام نگارش پیمان نامه صلح در جنگ صفین‪ ،‬مالک به نتیجه این صلح خوش بین نبود‪ .‬او به‬
‫فرستادۀ امام که از او خواست دست از جنگ بردارد‪ F‬گفت‪ :‬این لحظه لحظهاى نیست که من دست از‬
‫جنگ بردارم‪ ،‬من اکنون امید پیروزى دارم به امام بگو عجله نکند‪ .‬یزید (فرستادۀ امام) برگشت و‬
‫سخن مالک را به امام رسانید‪ 1F.‬برخی از سپاهیان امام علی علیه السالم خطاب به آن حضرت گفتند‪:‬‬
‫اشتر به آنچه در این پیمان نامه آمده راضی نبوده و هنوز جز به ادامه پیکار با دشمن نمی اندیشد‪.‬‬
‫امام علیه السالم در جواب فرمودند‪ :‬او راضی می شود اگر من راضی‪ F‬شوم و شما هم‪( .‬همچنین) او‬
‫از کسانی نیست که از فرمان من سربتابد‪ F‬و ای کاش دو نفر بلکه یک نفر چون او می بود که نظرش‬
‫نسبت به دشمن چون نظر او باشد‪ 2.‬طرفداران صلح ‪ ،‬امام را متهم کردند که حتما خود شما به او‬
‫دستور ادامۀ کشتار را داده ای‪ .‬و امام هم در جواب فرمودند‪ :‬ألیس انما کلمته علی رؤسکم‪ F‬عالنیه و‬
‫انتم تسمعون – مگر شما در این جا حاضر و ناظر نبودید‪ F‬که من به پیک چه گفتم و مگر شما سخن‬
‫‪3‬‬
‫مرا نشنیدید؟‪ F‬مگر من محرمانه با او سخنی داشته ام!‬
‫سیّد محمّد موسوی‪ F‬عقیقی در مقالۀ خود تحت عنوان مالک اشتر‪ ،‬حقیقت یا افسانه؟ معتقد است که‬
‫مالک فردی تند خو بوده و چندان به دستور امیرالمؤمنین علیه السالم عمل نمی کرده است و حتی‬
‫نامۀ معروف به مالک اشتر نه به خاطر مسائل عمومی حکومتی‪ F‬بوده ‪ ،‬بلکه به خاطر کنترل خوی‬
‫خشن مالک بوده است‪ .‬بعضی نوشته های این مقاله چنین است‪:‬‬
‫ابن طباطبا‪ F‬از امتناع بیش از ح ّد امام علی علیه الس‪FF‬الم ب‪FF‬رای قب‪FF‬ول حک‪FF‬ومت گ‪FF‬زارش‬
‫می کند‪ .‬یعنی آنقدر فشار بر امام برای قبول حکومت زیاد بود ک‪FF‬ه امیرالمؤم‪FF‬نین علی‪FF‬ه‬
‫السالم گمان بُرد مردم او را خواند ُکشت‪ .‬ایشان در خطب‪FF‬ه ای ص‪FF‬ریحاً‪ F‬از این فش‪FF‬ارها‪F‬‬
‫سخن می گویند ‪ :‬ش‪FF‬ما دس‪FF‬تم را گش‪FF‬ودید‪ F‬من آن را بس‪FF‬تم‪ ،‬ش‪FF‬ما آن را کش‪FF‬یدید‪ F‬من جم‪FF‬ع‬
‫کردم‪ ،‬آنگاه شما به من هجوم آوردید‪ F‬همانند هجوم شتران تشنه ب‪FF‬ه آبش‪FF‬خور خ‪FF‬ویش ب‪FF‬ه‬
‫هنگام خوردن آب‪ ،‬تا جایی که کفش از پای درآمد و عبا افتاد و افراد ناتوان زیردس‪FF‬ت‪F‬‬
‫و پا ماندند‪ 4F‬و چون مالک اشتر دید علی علیه السالم با این همه فشار حاضر به قب‪FF‬ول‬
‫حکومت نیست‪ ،‬ایشان را تهدید کرد و صریحاً‪ F‬گفت ‪ :‬دستت را دراز کن تا با تو بیعت‬
‫‪5‬‬
‫کنیم‪ ،‬یا اینکه برای سوّ مین بار چشمان تو را گریان می کنیم‪.‬‬
‫در جریان دسیسه هایی که معاویه برای حاکم مصر یعنی قیس بن سعد بن عباده انجام‬
‫شد ‪ ،‬محمّد بن ابی بکر حکم والیت مصر را دریافت کرد و بر اساس ضعف م‪FF‬دیریت‬
‫خود کشته شد‪ .‬امام نیز در نهج البالغ‪F‬ه ب‪FF‬ه این ض‪FF‬عف اش‪FF‬اره دارد‪ 6.‬لیکن ب‪FF‬ر اس‪FF‬اس‬
‫همان فشارها مالک را والی مصر کرد و با اینکه قیس بن س‪FF‬عد ف‪FF‬رد م‪FF‬ورد نظ‪FF‬ر ام‪FF‬ام‬
‫برای زمامداری‪ F‬مصر‪ F‬بود لیکن امیرالمؤمنین‪ F‬علیه الس‪FF‬الم هیچگ‪FF‬اه ب‪FF‬ه او توص‪FF‬یه نمی‬
‫کرد که این باش و آن َمباش امّا وقتی مالک اشتر را به سوی مصر فرستاد‪ F‬نامه ای به‬
‫او داد که سراسر‪ F‬توصیه و پند و اندرز بود که اینگونه رفتار کن و آنگونه نکن ‪....‬‬
‫وقعه صفین‪ ،‬ص ‪490‬‬ ‫‪1‬‬

‫بحاراالنوار ‪ ،‬ج ‪ ،32‬ص ‪ ، 547‬ح ‪ – 459‬روایت ‪2489‬‬ ‫‪2‬‬

‫تاریخ طبری ‪ ،‬ج‪ ، ۵‬ص‪۴۹‬‬ ‫‪3‬‬

‫نهج البالغه ‪ ،‬خطبه ‪۲۲۹‬‬ ‫‪4‬‬

‫اإلمامه و السیاسه‪،‬ج‪ ،۱‬ص‪۴۶‬‬ ‫‪5‬‬

‫نهج البالغه ‪ ،‬خطبه‪۶۶‬‬ ‫‪6‬‬

‫‪39‬‬
‫به تعبیر شیخ مجلسی‪ ،‬این فش‪F‬ارها نمون‪F‬ه ای از هم‪F‬ان فش‪F‬ارهای‪ F‬خ‪F‬وارج ب‪F‬ود ک‪F‬ه در‬
‫صفین به قبول حکمیّت انجامید و در حالی که حضرت نظر دیگری داشت‪ ،‬در ش‪FF‬رایط‪F‬‬
‫اضطراری‪ F‬به خواسته آنها تن داد‪.‬‬
‫وقتی که امیرالمؤمنین علیه السالم مالک اشتر را به سوی مصر فرستاد‪ F‬در تعری‪FF‬ف از‬
‫مالک نه به مقام فقاهت و معنویت مالک اشاره کرد بلکه فقط مقام شجاعت او را ستود‬
‫‪ :‬فقد بعثت إلیکم عب‪FF‬داً من عبادهللا‪ ،‬الین‪FF‬ام أی‪FF‬ام الخ‪FF‬وف و ال ینک‪FF‬ل عن األع‪FF‬داء س‪FF‬اعات‬
‫الروع – من بنده ای از بنده های خدا را به سوی شما فرستادم‪ F‬که در روزهای وحشت‬
‫نمی خوابد و در لحظه های ترس از دشمن روی نمی گرداند‪.‬‬
‫همچنین با توجه به روحیه سرکش مالک‪ ،‬امام علی علیه السالم در نامۀ مع‪F‬روف‪ F‬خ‪F‬ود‬
‫به مالک اشتر ‪ ،‬وی را ب‪F‬ه س‪F‬ه چ‪FF‬یز دس‪FF‬تور می دهن‪F‬د ‪ )۱ :‬ام‪FF‬ر ب‪F‬ه تق‪FF‬وای الهی ‪ )۲‬و‬
‫گزینش اطاعت خداوند ‪ )۳‬اطاعت و عم‪FF‬ل از آنچ‪FF‬ه ک‪FF‬ه خداون‪F‬د‪ F‬در ق‪FF‬رآن واجب ک‪FF‬رده‬
‫است ‪ .‬همچنین در ادامه یک بار دیگر مالک را س‪FF‬فارش ب‪FF‬ه ته‪FF‬ذیب نفس می کنن‪FF‬د ‪ :‬و‬
‫أمره أن یکسر نفسه من الشهوات و یزعها عند الجمحات فإنّ النفس أماره بالسوء إاّل م‪FF‬ا‬
‫‪1‬‬
‫رحم هللا‪.‬‬
‫یک مورد‪ F‬برعکس ‪ ،‬زیاد بن ابیه است‪ .‬او به نظر می رسید که امام شناس باشد ولی عاقبت کار او‬
‫نشان داد که شناخت ها متفاوتند و معلوم نیست که برداشت ما از مقام امام درست ویا کافی باشد‪ .‬ما‬
‫باید همیشه به امام زمانمان متوسل‪ F‬شویم‪ F‬تا دینمان را حفظ کند‪ .‬خالی از لطف نیست اگر نامه ای را‬
‫که ابن زیاد در زمان خالفت امیرالمؤمنین علیه السالم در فارس حاکم بوده و به معاویه نوشته است‬
‫بخوانیم‪.‬‬
‫نامۀ تو بدستم‪ F‬رسید‪ F‬ای فرزند‪ F‬بازماندۀ احزاب و ای فرزند ستون نفاق و ای فرزند‬
‫خورندۀ جگرها‪ .‬تو مرا تهدید می کنی در حالی که بین من و تو پسرعموی رسول‬
‫خدا صلی هللا علیه و آله قرار دارد که با هفتاد هزار نفر شمشیر بدوش آماده اند‪ .‬به‬
‫خدا سوگند‪ F‬اگر بخواهی باتیر مرا هدف قرار دهی من با شمشیر خونین به طرف تو‬
‫‪2‬‬
‫خواهم آمد‪.‬‬
‫نفر بعدی که داستان جالبی دارد قیس بن سعد بن عباده است‪ .‬او پسر سعد بن عباده رئیس قبیلۀ‬
‫خزرج است که توسط مغیرة بن شعبه ترور‪ F‬شد و شایع کردند که جنی ها او را کشته اند! او‬
‫همچنین شوهر‪ F‬خواهر ابوبکر بود‪ .‬وقتی که قیس از سوی امام علی علیه السالم والی مصر گشت‬
‫پس از چندی معاویه بن ابی سفیان با وی مکاتباتی‪ F‬را آغاز کرد و قیس بن سعد در اوّ ل با عباراتی‬
‫دوپهلو‪ F‬جواب وی را می داد تا اهداف واقعی او را بفهمد ‪ .‬معاویه پس از چند نامه اعالم کرد که‬
‫قیس بن سعد با او سازش کرده است و در این باره سند مجعولی را منتشر کرد‪ .‬البته خود قیس هم‬
‫بر خالف مالک اشتر روحیۀ صلح طلبی داشت و به امیرالمؤمنین علیه السالم نوشت‪ : :‬یا‬
‫امیرالمؤمنین از شما در شگفتم که مرا به جنگ با گروهی دعوت می کنید که آنان با شما جنگی‬
‫ندارند‪ ... F‬اینک سخنان مرا بشنوید و از آنان دست باز دارید‪ 3.‬با این شیطنت بعضی‪ F‬از اصحاب از‬
‫جمله عبدهللا بن جعفر (داماد حضرت و برادر ناتنی محمد بن ابی بکر) و محمد بن ابی بکر و مالک‬
‫اشتر از حضرت خواستند‪ F‬که قیس بن سعد را عزل کند لیکن امیرالمؤمنین علیه السالم که از‬

‫توجه شود که این نظر سیّد محمّد موسوی عقیقی است‪.‬‬ ‫‪1‬‬

‫ترجمۀ الغارات ‪ ،‬ص ‪339‬‬ ‫‪2‬‬

‫ترجمۀ الغارات ‪ ،‬ص ‪108‬‬ ‫‪3‬‬

‫‪40‬‬
‫سیاست معاویه با خبر بود این تهمت ها را به قیس نمی پذیرفت‪ F‬لیکن بعدها آنقدر اصحاب خصوصا ً‬
‫‪1‬‬
‫مالک اشتر فشار را زیاد کردند تا اینکه امام علی علیه السالم مجبور به عزل قیس بن سعد شد‬
‫نویسندۀ کتاب غارات به تفصیل به شرح حال این دوستدار امام می پردازد‪ F.‬عالقمندان می توانند به‬
‫این کتاب مراجعه کنند‪ .‬قیس با ناراحتی مصر را ترک کرد و به مدینه رفت و به طرف‪ F‬امام علیه‬
‫السالم در کوفه نرفت‪ .‬وقتی وارد مدینه شد ‪ ،‬حسان بن ثابت که از طرفداران عثمان بود نزد او‬
‫رفت و وی را شماتت کرد که تو خیر علی را خواستی و او تو را عزل کرد‪ .‬قیس او را از خود‬
‫راند و با پرخاش گفت‪ :‬ای کسی که دل و دیده ات کور است و حقیقت را مشاهده نمی کنی؛ به خدا‬
‫سوگند‪ F‬اگر بین طائفه من و تو جنگی در نمی گرفت ‪ ،‬اکنون گردنت را می زدم‪ .‬هر چه زودتر از‬
‫خانه ام بیرون شو‪.‬‬
‫قیس پس از چندی همراه سهل بن حنیف به طرف کوفه رفت و خدمت امام رسیدند‪ F.‬قیس همۀ اخبار‬
‫و اوضاع و احوال مصر را به امیرالمؤمنین علیه السالم اطالع داد و آن حضرت او را تصدیق‬
‫نمودند‪ F.‬قیس همراه آن جناب به صفین رفت و به جنگ پرداخت‪ .‬قیس دوازده هزار نفر با خود‬
‫داشت که همگان تا سرحد‪ F‬مرگ بیعت کرده بودند‪ .‬او بعد از شهادت امیرالمؤمنین ‪ ،‬با امام حسن‬
‫علیه السالم بود‪.‬‬
‫در این فصل به همین مقدار اکتفا می کنیم تا در فصل های آینده بتوانیم‪ F‬این موارد‪ F‬را به صورت‪ F‬دقیق‬
‫تر و بیشتر توضیح دهیم‪ .‬بنابراین ‪ ،‬انتخاب لفظ شیعه به کسانی که در مقطعی دشمن ائمه شده اند را‬
‫جایز می دانیم‪ .‬امیدواریم‪ F‬که شیعه بودن امروز ما ‪ ،‬ما را از احتمال تغییر‪ F‬مسیر‪( F‬العیاذ باهلل) غافل‬
‫نکند‪ .‬به اين مقطع از دعای غیبت توجه نمایید‪ :‬اللهم ال تجعلني من خصماء‪ ‬آل محمد عليهم السالم‪،‬‬
‫وال تجعلني من أعداء‪ ‬آل محمد عليهم السالم‪ ‬وال تجعلني من أهل الحنق والغيظ على محمد‪ ‬وآل محمد‬
‫عليهم السالم‪ .2‬به خداوند‪ F‬پناه می بریم از اینکه عاقبت ما نیز مانند موارد فوق‪ F‬به دشمنی اهل بیت‬
‫علیهم السالم بیانجامد‪ .‬آمین رب العالمین‪.‬‬

‫‪ 1‬مکاتیب االئمه ‪ ،‬ج‪ ،۱‬ص‪۵۱۲‬‬


‫‪ 2‬بحار االنوار ج ‪ 99‬ص ‪ – 89‬خدایا ما را از دشمنان و مخالفان اهل بیت علیهم السالم قرار نده و از کسانی که بر اهل بیت خشم و غضب‬
‫دارند قرار مده‪.‬‬

‫‪41‬‬
‫فصل سوم‪ :‬یاران خالص امام‬

‫آغاز و شکل گیری شیعه به زمان پیامبر‪ F‬صلّی‌هللا‌ علیه‌ و‌آله‌ وسلّم‪ F‬می‌رسد‪ F‬و پیامبر‪ F‬این نام را بر‬
‫علیه السالم‬
‫پیروان امام علی علیه‌السالم نامید‪ .‬این گروه در زمان خلفا نیز دست از حمایت امام علی‬
‫برنداشتند‪ F.‬شیعیان در عصر دیگر امامان نیز تحت سرپرستی‪ F‬آنان به رشد و ترقی خود ادامه دادند و‬
‫البته از سوی دشمنان اهل بیت دشواری‌های‪ F‬خاصی را از سر گذراندند‪ F.‬در این فصل در نظر است‬
‫گروهی را مد نظر داشته باشیم که به راستی نام شیعه بر آنها برازنده است و آنها را می توان یار‬
‫واقعی امام نامید‪ .‬این ها مقامشان عالی است خداوند مقامشان را متعالی گرداند‪ F‬و ما را از دوست‬
‫داران آنها قرار‪ F‬دهد‪ .‬آمین‪.‬‬
‫قبل از اینکه وارد‪ F‬معرفی کردن این انسانهای‪ F‬نیک و پاک شویم ‪ ،‬الزم است نسبت به ویژگی‪ F‬این‬
‫دوستی یک روایت را ذکر نماییم‪.‬‬
‫َأ‬ ‫ِير َقا َل َسَأ ْل ُ َأ‬
‫ِين علی‪FF‬ه الس‪FF‬الم ِإنَّ‬ ‫‪F‬ير ْال ُم‪ْFF‬ؤ ِمن َ‬ ‫ت َبا َع ْب‪ِ F‬د هَّللا ِ علی‪F‬ه الس‪FF‬الم مِنْ َق‪Fْ F‬و ِل ِم‪ِ F‬‬ ‫َعنْ َسد ٍ‬
‫ك ُم َق‪FF‬رَّ بٌ َأ ْو َن ِبيٌّ مُرْ َس‪ٌ F‬ل َأ ْو َع ْب‪ٌ F‬د امْ َت َح َن هَّللا ُ َق ْل َب‪ُ F‬ه‬ ‫صعْ بٌ مُسْ َتصْ َعبٌ اَل ُيقِرُّ ِب ِه ِإاَّل َملَ‪ٌ F‬‬ ‫َأم َْر َنا َ‬
‫‪F‬ر‬ ‫ِين َو َغ ْي‪َ F‬‬ ‫ين َو م َِن اَأْل ْن ِب َي‪FF‬ا ِء مُرْ َس ‪F‬ل َ‬ ‫‪F‬ر ُم َق‪FF‬رَّ ِب َ‬
‫ين َو َغ ْي‪َ F‬‬ ‫‪F‬ان َف َق‪FF‬ا َل ِإنَّ م َِن ْال َماَل ِئ َك‪ِ F‬ة ُم َق‪FF‬رَّ ِب َ‬ ‫لِِإْل ي َم‪ِ F‬‬
‫ْ‬ ‫َ‬
‫‪F‬ر ُك ْم َه‪FF‬ذا َعلَى ال َماَل ِئ َك‪ِ F‬ة َفلَ ْم‬ ‫ض مْ‪َ F‬‬‫َأ‬ ‫‪F‬ر َ‬ ‫ِين َف َع‪َ F‬‬ ‫ِين َو َغي َْر مُمْ َت َحن َ‬ ‫ِين ُم ْم َت َحن َ‬ ‫ْ‬
‫ِين َو م َِن المُْؤ ِمن َ‬ ‫مُرْ َسل َ‬
‫ض َعلَى‬ ‫‪F‬ر َ‬ ‫ون َو َع‪َ F‬‬ ‫َأْل‬
‫ض َعلَى ا ْن ِب َي‪FF‬ا ِء َفلَ ْم ُيقِ‪FF‬رَّ ِب‪ِ F‬ه ِإاَّل ْالمُرْ َس‪F‬لُ َ‬ ‫‪F‬ر َ‬ ‫‪F‬ون َو َع‪َ F‬‬ ‫ُيقِ‪FF‬رَّ ِب‪ِ F‬ه ِإاَّل ْال ُم َقرَّ ُب‪َ F‬‬
‫ون َقا َل ُث َّم َقا َل لِي مُرَّ فِي َحدِيث َ‬
‫ِك‬ ‫ِين َفلَ ْم ُيقِرَّ ِب ِه ِإاَّل ْال ُم ْم َت َح ُن َ‬
‫ْالمُْؤ ِمن َ‬
‫این حدیث و پیامش با الفاظ احیانا ً متفاوت اما با معنی واحد از طرق مختلف و سندهای‪ F‬فراوان‪ ،‬از‬
‫امیرالمؤمنین‪ ،‬امام سجاد‪ ،‬امام باقر‪ ،‬امام صادق علیهم السالم‪ ،‬آمده است‪ 1.‬اقرار به مقام شامخ ائمۀ‬
‫اطهار علیهم السالم و اطاعت بی چون و چرا از آنها را نه هر مالئکه ای بلکه مالئکۀ مقرب و نه‬
‫هر پیمبری بلکه پیغمبران مرسل و نه هر مؤمنی بلکه مؤمنینی که خداوند قلب آنها را امتحان کرده‬
‫است می توانند‪ F‬داشته باشند‪ .‬قدر این انسان ها را داشته باشیم!‬
‫در عمل ‪ ،‬اینچنین می شود که به شهادت امام باقر علیه السالم اگر سلمان و ابوذر که خداوند‬
‫رحمتشان نماید محشور شوند و (شیعیان زمان ایشان آنها را ببینند) سلمان و ابوذر (این شیعیان را)‬
‫دروغگو بخوانند‪( .‬یعنی کجای اینها شیعیان واقعی‪ F‬هستند) و شیعیان زمان امام باقر علیه السالم هم‬
‫‪2‬‬
‫آنها را دیوانه می خوانند‪( F‬که چه کارها می کردند)‪.‬‬
‫بهترین یاران همۀ ائمه به شهادت امام حسین علیه السالم یاران ایشان در روز عاشورا بودند‪ 3.‬كسانی‬
‫ص ًّفا َكَأ َّنهُم بُن َيانٌ مَّرْ صُوصٌ ‪ )4‬از‬ ‫که مصداق‪ F‬واقعی آیه مبارکه (اِنَّ هَّللا َ ُيحِبُّ الَّذ َ‬
‫ِين ُي َقا ِتلُ َ‬
‫ون فِي َس ِبيلِ ِه َ‬
‫هرگونه عالیق انسانی بریدند و خود را وقف امام نمودند‪ .‬چیزی آنها را نترساند و نتوانست آنها را از‬
‫موقعیتشان‪ F‬مقدار ذره ای تکان دهد‪ .‬هرکدام به شکلی و به مقدار توانایی‪ F‬خود نمایشی زیبا را ارائه‬
‫دادند‪ .‬از نظر بنده زیباترین نمایش متعلق به حضرت علی اصغر بود‪ .‬او که با شنیدن ندای (هل من‬
‫ناصر) امام حسین علیه السالم ‪ ،‬با تکان دادن دست و به این ندا لبیک می گفت ‪ ،‬در انتها چنان‬

‫‪ 1‬کافی‪ ،‬ج‪ ،1‬ص ‪ - 401‬مستدرک‪ ،‬ج‪ 12‬ص‪ -296‬بحاراالنوار ‪ ،‬ج‪ ، 2‬ص‪ 189‬الی ‪ 197‬و ‪212‬‬
‫‪ 2‬بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 65‬ص ‪ ، 164‬ح ‪14‬‬
‫‪ 3‬امام در خطبۀ شب عاشورا به أنها فرمودند‪ :‬فإني ال أعلم أصحابا أوفى وال خيرا من أصحابي‪ ،‬وال أهل بيت أبر وال أوصل من أهل بيتي‬
‫فجزاكم هللا عني خيرا‬
‫‪ 4‬آيه ‪ 4‬سوره صف‬

‫‪42‬‬
‫نمایشی داد که حتی قلب امام را تکان داد دیگر چه رسد به قلب تک تک ما‪ .‬یا لیتنا کنا معهم فنفوز‬
‫فوزا عظیما‪.‬‬
‫نمایش دوم مربوط به حضرت مسلم علیه السالم است‪ .‬ایشان که نمایندۀ امام به سوی‪ F‬کوفیان‪ F‬بود اولین‬
‫کسی بود که سستی و بی پایداری شیعیان را دست اول تجربه کرد‪ .‬او چنان تنها شد که حتی جا برای‬
‫استراحت و خوابیدن نداشت‪ .‬اضافه بر این ‪ ،‬همدلی ایشان با امام حسین علیه السالم چنان بود که نه‬
‫فقط دو فرزند‪ F‬خود را در عاشورا شهید داد بلکه مثل امام ‪ ،‬همسر و دو فرزند خردسال خود را به‬
‫اسارت داد‪ .‬شهادت دو فرزند‪ F‬مسلم چنان غم بار است که با وفات حضرت رقیه علیها السالم برابری‬
‫می کند‪ .‬همدلی حضرت مسلم چنان زیاد بود که با اینکه در کربال شرکت نداشت ولی با لب تشنه‬
‫شهید شدند همانگونه که امام حسین علیه السالم شدند‪ .‬این برنامۀ مشترک بین امام و حضرت مسلم‬
‫نشان دهندۀ درجۀ عظیمی است که ایشان در نزد خداوند متعال دارند‪.‬‬

‫اصحاب امام حسین علیه السالم‬


‫نحوۀ ایثار خانوادۀ امام حسین را اکثرا آشنا هستند لذا ذکری از آنها را نیاورده ایم‪ .‬ولی شاید الزم‬
‫باشد اشاره ای به یاران دیگر امام داشته باشیم که به راستی مراتب احترام و اطاعت تام خود را‬
‫نسبت به ساحت مقدس ایشان ابراز داشتند‪ .‬از رهبر ایشان حضرت عباس علیه السالم گرفته تا‬
‫مسیحی تازه مسلمان و غالمانی که شاید هنوز آزاد هم نشده بودند‪.‬‬
‫نکتۀ مهم در داستان کربال این است که هدف از نمایش روز عاشورا بیشتر اعالم همبستگی با امام‬
‫بوده است تا یک مبارزۀ جنگی‪ .‬درست است که یاران امام از تمام اصول جنگی پیروی‪ F‬کردند مثل‬
‫کندن یک کانال و پر کردن آن با آتش ؛ تا جبهۀ جنگ فقط از یک طرف‪ F‬باشد ؛ تا درهم پیچیدن خیمه‬
‫ها تا سوارکاران نتوانند بین چادر ها بروند ؛ تا استفاده از ابزار جنگی و غیره ؛ ولی امام علیه السالم‬
‫کارهای دیگری هم کردند‪ F‬که با برنامۀ کسی که قصد برنده شدن را دارد نمی خورد‪ .‬به بعضی‪ F‬از این‬
‫سیاستهای‪ F‬امام اشاره می کنیم‪:‬‬
‫در روز‪ F‬هفتم محرم پس از اعتراضی از جانب ابن زیاد نسبت به دسترسی اردوی‪ F‬امام به آب‬ ‫‪‬‬
‫چاهی که ایشان در ‪ 11‬متری جنوب خیمه ها کنده بودند ‪ ،‬امام دستور‪ F‬می دهند آن را با‬
‫سنگ پر کنند‪ .‬با کمبود آب ‪ ،‬غذا هم کم می شود‪ .‬لذا یاران امام علیهم السالم در روز‬
‫عاشورا گرسنه بودند‪ F‬و بنیۀ بدنی آنها ضعیف شده بود‪ .‬لذا می توان گفت که توان قتالی آنها‬
‫ضعیف شده بود تا شاید کمتر شیعیان ضعیف النفس را بکشند‪.‬‬
‫حضرت عباس علیه السالم که غیر از پرچمداری کارمحافظت از شخص امام و خیمه ها را‬ ‫‪‬‬
‫داشتند ‪ ،‬و از همه دلیرتر بودند و عمال می توانستند‪ F‬براستی با بیش از صد نفر همزمان‬
‫بجنگند ‪ ،‬تا آخر کار اجازۀ جنگیدن نیافت‪ .‬از شجاعت ایشان همین بس که به تنهایی‪ F‬برای‬
‫رسیدن به شریعۀ آب مجبور‪ F‬شدند اردوی کوفیان را دور بزنند‪ F‬و از آخرین خط عقب جبهۀ‬
‫دشمن بگذرند و خود را به آب برسانند‪ F.‬نکتۀ بعدی آب نیاشامیدن ایشان است‪ .‬این کار هم با‬
‫همدلی با امام ساختار‪ F‬است تا یک عملکرد نظامی‪ .‬بقیۀ دلیریها و اطاعت امر امام را آشنا‬
‫هستید‪.‬‬
‫عبادت شب عاشورا نیز دلیلی دیگر است بر برنامۀ امام علیه السالم‪ .‬مسائل اعتقادی و‬ ‫‪‬‬
‫فرهنگی بر امور نظامی برتری چشمگیری‪ F‬داشته است‪.‬‬

‫‪43‬‬
‫نمایش عابس بن أبی‌شبيب شاكری نیز نشانگر واضح برنامۀ امام علیه السالم است‪ .‬او که‬ ‫‪‬‬
‫شیر شیرها نامیده می شد ‪ ،‬وقتی‪ F‬دید که عمر سعد دستور داد تا با او نجنگند و در عوض او‬
‫را سنگبار کنند ‪ ،‬زره و کاله خود را از تن در آورد و با تن غیر مسلح جنگید تا شهید شد‪ .‬با‬
‫اینحال چنان با کوفیان جنگید و آنها دسته جمعی به او حمله کرده بودند که وقتی که شهید شد‪،‬‬
‫سرش‌ ميان دستان چندين نفر بود و هر کدام ادعای شهید نمودن او را می کردند!‪F‬‬
‫داستان امام با عبید هّللا بن ح ّر جعفی نیز شاهد دیگری بر مدعای ما است‪ .‬امام علیه السالم که‬ ‫‪‬‬
‫در حرکت خود از مکه به کربال در صدد هدایت افراد سرشناس بودند در قصر بنی مقاتل‪،‬‬
‫ح ّجاج بن مسروق‪ F‬را نزد عبید هّللا فرستادند‪ F.‬عبید هّللا پرسید‪ :‬ای حجّ اج بن مسروق‪ F‬چه پیامی‬
‫آورده ای؟ گفت‪ :‬هدیه و کرامتی‪ F‬اگر پذیرا باشی! این حسین است که تو را به یاری خود‬
‫خوانده است‪ .‬اگر او را یاری کنی‪ ،‬مأجور خواهی بود و اگر کشته شوی به فیض شهادت نائل‬
‫خواهی آمد‪.‬‬
‫عبید هّللا گفت‪ :‬به خدا سوگند!‪ F‬از کوفه خارج نشدم‪ ،‬مگر اینکه دیدم جماعت کثیری به قصد‬
‫جنگیدن با حسین بیرون می آیند و شیعیان او را مخذول ساخته‪ ،‬فهمیدم که حسین کشته خواهد‬
‫شد‪ .‬و چون من قدرت بر یاری او را ندارم‪ ،‬مایل نیستم نه او مرا ببیند و نه من او را‪.‬‬
‫ح ّجاج بن مسروق‪ F‬نزد امام بازگشت و پاسخ عبید هّللا بن حرّ را به عرض امام رساند‪.‬‬
‫آن حضرت با عده ای از اهل بیت و یارانش برخاستند و به خیمه عبید هّللا بن حر رفتند‪ F.‬عبید‬
‫هّللا بن حر می گوید‪ :‬من در طول عمرم هرگز کسی را همانند حسین علیه السالم ندیدم‪ F.‬وقتی‪F‬‬
‫نگاهم به ایشان افتاد در آن لحظه که به سوی‪ F‬خیمه ام می آمدند‪ ،‬چنان منظره و هیئت گیرایی‬
‫داشتند که در هیچ چیزی آن جاذبه وجود‪ F‬نداشت و چنان ِر ّقتی در من پدیدار شد که تاکنون‬
‫هرگز نسبت به کسی در من این گونه ر ّقت پیدا نشده بود‪ .‬آن لحظه ای که مشاهده نمودم‪ F‬امام‬
‫حسین علیه السالم راه می رفتند‪ F‬و کودکان [و جوانان ] پروانه وار گرد شمع وجودشان حرکت‬
‫می کردند‪ ،‬به محاسنش نظر کردم‪ F‬همانند بال غراب سیاه بود‪ .‬عرض کردم‪ :‬آیا این رنگ‬
‫سیاهی موی شما است یا اثر خضاب است؟‬
‫فرمودند‪ :‬ای پسر حُر! پیری ام فرا رسید‪ F.‬متوجه شدم که اثر خضاب است‪.‬‬
‫آنگاه امام حسین علیه السالم فرمودند‪ :‬ای پسر حُر! اهل شهر شما به من نامه نوشتند‪ F‬که به‬
‫یاری من آماده اند و از من خواستند‪ F‬تا نزد آنها بیایم؛ ولی به آنچه وعده داده بودند‪ ،‬وفا‪F‬‬
‫نکردند‪ .‬و تو [نیز] دارای گناهان زیادی هستی‪ .‬آیا نمی خواهی به وسیلۀ توبه ‪ ،‬آن اعمال‬
‫ناشایسته را از بین ببری؟‬
‫عبید هّللا گفت‪ :‬چگونه جبران آن همه گناه ممکن است ای پسر پیامبر! حضرت فرمود‪ F:‬فرزند‬
‫دختر پیامبرت را یاری کن!‬
‫عبید هّللا گفت‪ :‬به خدا سوگند!‪ F‬من می دانم کسی که از تو پیروی کند‪ ،‬در روز قیامت سعادتمند‬
‫خواهد شد؛ ولی نصرت من تو را در قتال با دشمن بی نیاز نمیکند و در کوفه برای شما‬
‫یاوری نیست و من [نیز] چنین نکنم؛ زیرا نفسم به مرگ راضی نمی شود؛ ولی اسبم به نام‬
‫"ملحقه" (که بسیار تند رو بود و در جنگ وسیلۀ مناسبی‪ F‬محسوب می گشت) و شمشیرم‪ F‬را در‬
‫اختیار شما قرار‪ F‬می دهم‪.‬‬

‫‪44‬‬
‫ص َر َة؛ ما برای اسب و‬ ‫حضرت فرمودند‪ F:‬ما ِجْئ ناک لِ َف َرسِ ک َو َسیفِک ِا َّنما اَ َتیناک لِ َنسْ َألَک ال ُن َ‬
‫شمشیرت به نزد تو نیامدیم‪ .‬ما آمدیم که (تو راه سعادت را انتخاب کنی و) از تو یاری‬
‫بخواهیم‪ .‬آنگاه اضافه کردند‪ F:‬حال که ما را یاری نمی کنی‪ ،‬به اسب و شمشیرت نیازی نیست‬
‫و ما گمراهان را به یاری خویش نطلبیم؛ ولی تو را نصیحت می کنم‪ ،‬اگر می توانی‪ F‬به جایی‬
‫برو که فریاد‪ F‬ما را نشنوی‪ F‬و مقاتله ما را نظاره گر نباشی‪ .‬از رسول خدا صلی هللا علیه وآله‬
‫شنیدم که فرمود‪َ :‬منْ َسم َِع واعِ ی َة اَهْ َل َبیتِی َولَ ْم ی ْنصُرْ ُه ْ‪F‬م َعلی َح ِّق ِه ْم اَک َّب ُه هَّللا ُ َعلی َوجْ ِه ِه فِی‬
‫ار؛ هر کس بانگ اهل بیت من را بشنود‪ F‬و بر گرفتن حقشان یاری نکند‪ ،‬خدا او را به روی‪F‬‬ ‫ال َّن ِ‬
‫در آتش می افکند‪.‬‬
‫بعدها عبید هّللا بن ح ّر اشعاری در ندامت و پشیمانی‪ F‬از عدم حمایت از امام حسین علیه السالم‬
‫سرود و در حالی که از ابن زیاد خشمگین بود کوفه را به قصد جبل ترک کرد‪ .‬البته نوشته اند‬
‫که عبید هّللا بن حر در گذشته از هواداران عثمان بود و در جنگ صفین نیز جزء سپاه معاویه‬
‫به شمار می آمد و بعد از شهادت امیر مؤمنان علیه السالم‪ ،‬ساکن کوفه شده بود‪ .‬عبارات او و‬
‫همچنین اظهار پشیمانیش نشان از شیعه شدن او دارد‪.‬‬

‫وهب بن وهب‬
‫وهب یک جوان مسیحی بود‪ .‬او به دست امام حسین علیه السالم به دین اسالم گروید و به همراه مادر‬
‫و همسرش در کربال حاضر‪ F‬شد‪ .‬نقل می کنند در روز‪ F‬عاشورا‪ F‬که حدود هفده روز از ازدواج او و‬
‫همسرش می گذشت همسر او گفت‪ :‬حاال که مصمم‪ F‬شده ای که از فرزند رسول خدا صلی هللا علیه و‬
‫آله وسلم در مقابل دشمنانش دفاع کنی‪ ،‬یقینا اگر در این راه شهید شوی وارد بهشت خواهی شد‪ .‬باید‬
‫در حضور‪ F‬امام علیه السالم با من عهد کنی که روز‪ F‬قیامت مرا فراموش نکنی‪ .‬آن گاه هر دو به‬
‫حضور امام حسین علیه السالم می آیند و همسر وهب خواسته خود را مطرح می کند‪ ،‬به گونه ای که‬
‫آن حضرت به شدت متأثر می شوند‪ F‬و گریه می کنند‪ .‬وقتی‪ F‬که وهب به میدان می رود و با شجاعت‬
‫به جنگ می پردازد و عده ای از دشمنان امام حسین علیه السالم را به قتل می رساند‪ ،‬به سوی مادر‬
‫و همسر بر می گردد و به مادرش می گوید‪ :‬آیا اکنون از من راضی هستی؟ مادر به او می گوید‪:‬‬
‫اگر تا زنده باشی و با دشمنان امام حسین به مبارزه نپردازی‪ ،‬از تو راضی‪ F‬نمی شوم‪.‬‬
‫زنش هم‌ عمودی در دست گرفته به تحريض او مي‌پرداخت‪ F‬و می‌گفت‌‪ :‬قاتِل دو َن‌الطيّبين ذرّ يّة محمّد‪.‬‬
‫امام به همسر او دستور‪ F‬داد تا بازگردد و در عين حال آن‌ها را دعا كرد‪.‬‬

‫ضحاک بن عبدهللا ‪ -‬روایتگر کربال‬


‫داستان ضحاک که بعضی نویسندگان به آن فرار می گویند‪ ، F‬طبق نقل طبری از این قرار است که‬
‫ضحاک به همراه مالک بن نضر ارحبی‪ ،‬در میانه راه کاروان حسینی به سوی کوفه‪ ،‬با امام حسین‬
‫علیه السالم مالقات کردند‪ .‬امام حسین علیه السالم آن دو نفر را به یاری خود خواندند‪ ،‬وقتی‪ F‬آنان عذر‬
‫خواستند امام علیه السالم علت عدم همراهی‌شان را جویا شدند‪ .‬مالک بن نضر گفت‪ :‬من بدهی و نان‌‬
‫خور دارم‪ .‬اما ضحاک دعوت امام را مشروط قبول کرد و گفت‪ :‬من هم فردی عیال وارم و به مردم‬
‫مقروض هستم؛ اما اگر به من اجازه دهی‪ ،‬هنگامی که هیچ جنگجویی‪- F‬در کنارت‪ -‬نیافتم‪ ،‬بازگردم و‬
‫فقط تا آنجا برایت بجنگم که برایت سودمند باشد و بتوانم‪ F‬از تو دفاع‪ F‬کنم‪ .‬امام علیه السالم پذیرفتند‪.‬‬

‫‪45‬‬
‫او در روز عاشورا‪ ،‬دلیری به خرج داد و دو نفررا كشت ودست دیگری را قطع كرد‪ .‬آن روز‪F‬‬
‫حضرت چندین بار فرمودند‪ F:‬دستت شل مباد! خداوند متعال از اهل بیت پیامبر(ص ) جزای خیر به تو‬
‫عنایت كند‪ .‬چون جملۀ یاران امام حسین علیه السالم ‪ -‬جز سوید بن عمر و بشیر بن عمرو ‪ -‬به‬
‫شهادت رسیدند‪ ،‬او نزد حضرت آمد و شرط‪ F‬پیشین خود را یادآور شد و از ایشان اجازه بازگشت‬
‫خواست‪ ،‬امام هم آزادش گذاشتند‪.‬‬
‫وی که اسب خـود را در وسـط خیمه‌ها بسته بود می‌گـویـد‪ :‬سوار‪ F‬بر اسب شدم وحركت كردم‪ .‬ناچار‬
‫لشكریان دشمن به من راه دادند تا از صف آنان بـیرون آمدم اما پانزده نفر مرا تعقیب كردند تا در‬
‫قریه "شفیه" نزدیك فرات مرا یافتند‪ .‬كثیر بن عبدهّللا وایوب بن مشرح مرا شناختند وگفتند این شخص‬
‫پسر عموی ما است ‪ ،‬لذا خداوند‪ F‬مرا از دست آنان نجات داد‪ .‬او روایتگر حوادث شب عاشورا و‬
‫بعضی حوادث آن روز است‪.‬‬

‫زهير بن قين‬
‫زهیر بن قین که به تعبیر امروز یک سنی بود عالقه نداشت در راه برگشت از حج با امام حسین علیه‬
‫السالم مالقاتی‪ F‬داشته باشد تا اینکه در یک بار هردو گروه در یک جایگاه توقف کردند‪ .‬امام علیه‬
‫السالم به دنبال او فرستادند که به مالقات ایشان برود‪ F‬و او نمی خواست که اینکار را بکند تا اینکه‬
‫همسرش او را عتاب نمود که چگونه خواستۀ پسر پیغمبر‪ F‬را اجابت نمی کنی؟‬
‫او به مالقات امام علیه السالم می رود و فرد دیگری بر می گردد‪ .‬زن خود را طالق می دهد و برای‬
‫کشته شدن همراه امام حسین علیه السالم خود را آماده می نماید‪ .‬او این مطلب را توضیح می دهد که‬
‫در جنگ بلنجر (محلی در مازندران) غنائم زیادی بدست آوردند و خیلی خوشحال بود‪ .‬حضرت‬
‫سلمان که او را در این شادی می بیند به او وعده می دهد که شادی بهتری در انتظار او است‪ .‬و آن‬
‫وقتی است که توفیق‪ F‬پیکار و کشته شدن در کنار سید جوانان آل محمّد صلی هللا علیه و آله و سلم را‬
‫درک می نماید‪.‬‬
‫او فرماندهی‌ سمت راست سپاه امام را داشت‌‪ ،‬همراه با ده نفر شمر را از محل اقامت زنان و كودكان‬
‫امام حسين ـ عليه السالم ـ دور كرد‪ .‬اما شمر بر او حمله كرده چند نفر از افراد وی را به شهادت‬
‫رساند‪ .‬نبرد ادامه يافت‌ تا اینکه همراه ح ّر بن يزيد رياحی‪ F‬بر دشمن يورش بردند‪ F‬و با حمايتی كه از‬
‫يكديگر می‌كردند‪ ،‬به نبرد با سپاه كوفه‌پرداختند‪ .‬پياده نظام‌ها به حرّ حمله‌ ور شده‌‪ ،‬وی را به شهادت‬
‫رساندند‪ F‬و سپس زهیر به شهادت می رسد‪.‬‬

‫سعيد بن عبدهللا‬
‫سعيد بن عبدهللا از هنگام نماز ظهر امام در جلوی ایشان ايستاده بود‪ 1‬و هدف تير دشمن قرار می‬
‫گرفت‌‪ .‬بعد از پايان نماز هم‌‪ ،‬هرچه امام به اين سوی و آن‌ سوی می‌رفت‌‪ ،‬سعيد ميان امام و دشمن‬
‫قرار ميی گرفت‌‪ .‬به همين دليل‌‪ ،‬سيزده تير به وی اصابت كرد تا اینكه به زمين افتاد‪ .‬در اين وقت از‬
‫خداوند خواست تا سالم او را به رسولش برساند‪ F‬و به او بگويد كه من از اين رنجی كه می‌برم‌‪ ،‬هدفم‬
‫نصرت ذرّيۀ او است‌‪.‬‬

‫‪ 1‬باید توجه نمود که قبله به طرف جنوب بود و جبهۀ جنگ به طرف شمال خیمه ها‪ .‬بنابراین ‪ ،‬جلوی امام یعنی جلوی نمازگزاران که‬
‫پشتشان به جبهه بود و نماز می خواندند‪.‬‬

‫‪46‬‬
‫ُح ّر بن يزيد رياحی‬
‫داستان حر را همگی می دانیم‪ .‬او به دلیل کاری که کرده بود از امام خواست که اولین نفری باشد که‬
‫به مبارزه می رود‪ .‬او در رجزهای خود از مقاومت خود دربرابر دشمن و عدم فرارش سخن گفته‬
‫است‌‪ .‬ابن اعثم مي‌گويد‪ :‬وقتي حرّ مجروح شد‪ ،‬اصحاب او را نزد امام حسين ـ عليه السالم ـ آوردند‪،‬‬
‫در حالي كه‌ هنوز رمقی در تن داشت‌‪ .‬امام دستی بر صورتش كشيدند‪ F‬و فرمودند‪ :‬أنت‌الح ّر! كما‬
‫سمّتك ُأمّك ح ّرا‪ ،‬و أنت حرٌّ في الدنيا و االَخرة‌‪ .‬تو همانطور که مادرت نامید ‪ ،‬حر یعنی آزاده دردنیا‪F‬‬
‫و آخرت هستی‪ .‬امام با پارچه ای زخم سر حر را می پوشانند‪.‬‬
‫حرّ پس از مدتی استراحت و تجدید قوی در انتهای جنگِ اصحاب و قبل از شروع‪ F‬مبارزۀ بنی هاشم‬
‫با زهير بن قين بر دشمن يورش برد و با حمايتی كه از يكديگر می‌كردند‪ ،‬به نبرد با سپاه كوفه‬
‫‌پرداختند تا اینکه هردو‪ F‬شهید شدند‪.‬‬
‫وقتی حرّ بن یزید ریاحی‪ F‬متوجه شد که عمرسعد مصمم است با امام حسین علیه السالم به جنگ‬
‫بپردازد‪ ،‬به فرزند خود "بکیر" گفت‪ :‬پسرم‪ ،‬بدن پدرت طاقت تحمّل آتش جهنم را ندارد‪ .‬اگر با من‬
‫موافقی به طرف حسین بن علی علیه السالم برویم‪ F.‬بکیر با پدر موافقت کرد و در فرصت مناسب از‬
‫لشکر عمر سعد کناره گیری کردند و خود را به اردوگاه امام حسین علیه السالم رساندند‪ .‬آن گاه که‬
‫امام علیه السالم آن دو را پذیرفتند‪ ،‬حرّ به فرزند خود گفت‪ :‬الحمدهللا که خداوند ما را از مصاحبت با‬
‫این قوم‪ F‬ستم کار نجات داد‪ .‬اکنون بر این قوم‪ F‬ظالم حمله کرده‪ ،‬از فرزند رسول خدا صلی هللا علیه و‬
‫آله وسلم دفاع کن‪ .‬به دنبال پیشنها ِد پدر‪ ،‬او از امام حسین علیه السالم اجازه گرفت و با سپاه عمر‬
‫سعد به جنگ پرداخت تا به درجه شهادت نایل آمد‪ .‬وقتی حرّ باالی سر فرزند آمد‪ ،‬چنین گفت‪ :‬خدای‬
‫را سپاس که شهادت در رکاب موالیمان حسین علیه السالم را روزی‪ F‬تو ساخت‪.‬‬

‫ابوثمامه صائدی (صیداوی)‬


‫عمر بن عبدهللا‪ ،‬معروف‪ F‬به ابوثمامه‪ ،‬از چهره های سرشناس شیعه در کوفه بود که در شجاعت و‬
‫اسلحه سازی زبان زد خاص و عام بود‪ .‬وقتی مسلم بن عقیل برای بیعت گرفتن از مردم وارد کوفه‬
‫شدند‪ ،‬ابوثمامه را مسئول‪ F‬دریافت‪ F‬کمک های مالی و تهیه اسلحه کردند‪ .‬وی پس از پراکنده شدن مردم‬
‫از دور مسلم بن عقیل و پیش از شروع درگیری های کربال‪ ،‬خود را از کوفه به کربال رساند‪ F‬و در‬
‫زمرۀ یاران امام حسین علیه السالم قرار گرفت‪ .‬نقل می کنند در روز‪ F‬عاشورا‪ F‬نزدیک ظهر خود را‬
‫به امام حسین علیه السالم رساند و به آن حضرت عرض کرد‪ :‬جانم فدای شما دشمنان لحظه به لحظه‬
‫به ما نزدیک تر می شوند‪ .‬دوست دارم مانع حرکت آنها به سوی شما باشم‪ ،‬هرچند در این راه کشته‬
‫شوم‪ ،‬اما قبل از شهادت می خواهم نماز ظهر را با شما بخوانم‪ .‬امام علیه السالم نگاهی به آسمان‬
‫کردند و فرمودند‪ F:‬نماز را به یاد ما آوردی؛ خدا تو را از نمازگزاران ذاکر قرار دهد‪ .‬آن گاه ابوثمامه‬
‫و جمعی دیگر با امام علیه السالم به نماز ایستادند‪ .‬او پس از نماز به میدان رفته‪ ،‬به شهادت رسید‪.‬‬

‫سوید بن عمرو‬

‫‪47‬‬
‫در واقعه کربال به عنوان آخرین شهید دشت نینوا شناخته می‌شود‪ .‬او مثل دیگر یاران امام به نماز‬
‫خواندن و شجاعت بی نظیرش در جنگاوری‪ F‬شهره بوده است؛ در بخشی از نقل قول‌ها نوشته‌اند او‬
‫پیش از حضور‪ F‬در میدان نبرد در تیرباران صبح عاشورا چندین چوبه تیر بر بدنش نشست‪ ،‬اما خم به‬
‫ابرو نیاورد‪.‬‬
‫سوید بن عمرو مثل حبیب بن مظاهر در دسته یاران ریش سفیدان سیدالشهدا در میدان رزم بود‪ .‬او‬
‫بعد از عابس با اذن امام وارد میدان نبرد شد‪ .‬در وصف‪ F‬جنگیدن او نوشته‌ اند که این شیرمرد ‪۷۰‬‬
‫ساله همچون شیری غران بر سپاه عمربن سعد حمله می‌کرد و این رجز را می‌خواند‪ F:‬پیش بیا‌ای‬
‫حسین! که امروز‪ F‬در باغ بهشت‪ ،‬پیامبر صلی هللا علیه و آله و سلم و پدر نیکوکار‪ F‬و بخشنده ات را‬
‫مالقات می‌کنی؛ و حسن ماه سیما ‪ -‬که نیک بختان را مالقات کرد ‪ -‬و عموی بزرگوار شجاع و با‬
‫سخاوتت حمزه ‪ -‬که در راه حقیقت گام برداشت ‪ -‬و شیر خدا نامیده می‌ شود‪ F‬و جعفر طیار ‪ -‬که مانند‬
‫پرندگان مقامش باال می‌رود‪ F.‬سوید در نبرد ظهر عاشورا تعداد زیادی از اشقیا را به هالکت رساند و‬
‫صف‌های سپاه دشمن را مورد هدف قرار داد تا در نهایت با پیکری پوشیده از زخم و جراحت میان‬
‫کشته‌های غرق در خون افتاد‪ F‬و با ضربه یک نیزه بیهوش شد‪ .‬دشمن که خیال می‌کرد سوید کشته شده‬
‫از او دست کشید‪ .‬اما او از پا افتاده بود و دیگر توان و رمقی برای برخاستن نداشت‪ ،‬ولی هنوز جان‬
‫در بدن داشت‪ .‬در آخرین لحظات جنگ که هنوز نایی در بدن داشت کمی به هوش آمد و در همان‬
‫حال شنید که دشمنان به همدیگر مژده می‌دهند و فریاد‪ F‬شادمانی سر می‌دهند و می‌گویند که حسین‬
‫کشته شد! ابن عمرو خنجری را که در چکمه‌ اش داشت درآورد و دوباره به لشکر دشمن تاخت‪ ،‬و‬
‫آنقدر به کارزار ادامه داد تا سرانجام دو نفر به نام عروة بن بطان ثعلبی و زیدبن رقاد الجنبی ( ُج َهنی)‬
‫سوید را کشتند تا او آخرین شهید واقعه روز عاشورا لقب بگیرد که بعد از اباعبدهللا الحسین علیه‬
‫السالم به شهادت رسیده است‪.‬‬

‫عمروبن قرظه انصاری‬


‫قرظه انصاری از اصحاب باوفای‪ F‬رسول خدا صلی هللا علیه و آله وسلم بود که در جنگ احد شرکت‬
‫داشت و از مکتب نوپای اسالم دفاع کرده بود؛ پس از رحلت پیامبر‪ F‬صلی هللا علیه و آله وسلم در‬
‫کوفه سکونت گزید و در جنگ های جمل و صفین و نهروان در رکاب امیرالمؤمنین علیه السالم به‬
‫جهاد پرداخت‪ .‬قرظه انصاری پسری‪ F‬داشت به نام عمرو که به همراه امام حسین علیه السالم در‬
‫کربال حضور یافت و محافظت از جان حضرت را عهده دار شد و هر تیر و شمشیری‪ F‬که به طرف‬
‫امام حسین علیه السالم پرتاب می شد‪ ،‬به جان خود می خرید‪ .‬او در ماجرای حمله به لشکر عمرسعد‬
‫این رجز را می خواند‪ :‬سپاه انصار باور‪ F‬دارند‪ F‬که من از اهل حرم دفاع می کنم‪ .‬ضربت من ضربت‬
‫جوانی سربلند و پیش آهنگ است‪ .‬جان و مالم فدای حسین باد! نقل می کنند وقتی در جنگ بر بدنش‬
‫زخم بسیار وارد شد‪ ،‬در لحظات آخر ناگهان چشم باز کرد و به امام حسین علیه السالم عرض کرد‪:‬‬
‫ای فرزند‪ F‬رسول خدا‪ ،‬آیا شرط جان بازی به جای آوردم؟‪ F‬حضرت فرمودند‪ :‬آری‪ ،‬سالم مرا به‬
‫رسول خدا صلی هللا علیه و آله وسلم برسان‪.‬‬

‫خوی‬
‫ّ‬ ‫َجون بن‬

‫‪48‬‬
‫جون خدمت گزار سیاه پوست ابوذر غفاری بود‪ .‬وی پس از رحلت ابوذر در ربذه به مدینه برگشت و‬
‫خدمت امیرالمؤمنین علیه السالم بود‪ .‬او مردی آگاه به اسلحه شناسی و تعمیر ادوات جنگی بود‪ .‬پس‬
‫از شهادت علی علیه السالم در خدمت امام حسن علیه السالم قرار گرفت‪ .‬وقتی مسئله حرکت امام‬
‫حسین علیه السالم به مکه پیش آمد‪ ،‬به همراه آن حضرت از مدینه تا مکه و از آن جا تا کربال آمد و‬
‫لحظه ای از آن حضرت جدا نشد‪ .‬در روز‪ F‬عاشورا به حضور‪ F‬امام حسین علیه السالم آمد و اجازه‬
‫جهاد خواست‪ .‬امام علیه السالم به او فرمودند‪ F:‬ای جون‪ ،‬تو گرچه همیشه با ما همراه بودی‪ ،‬اما‬
‫اکنون اجازه داری که بروی و از این خطری که ما را تهدید می کند خود را نجات دهی‪ .‬جون گفت‪:‬‬
‫ای پسر رسول خدا صلی هللا علیه و آله وسلم ‪ ،‬من در روزهای‪ F‬خوشی و راحتی در کنار شما بودم‪.‬‬
‫آیا شایسته است که به هنگام روی آوردن سختی ها از شما دست بردارم؟ و بدین سان این پیرمرد‪ F‬پای‬
‫به میدان شهادت نهاد و مردانه در راه خدا جان داد‪.‬‬

‫عبدهّللا بن مسلم بن عقیل‬


‫در روز‪ F‬عاشورا‪ F‬پس از شهادت همه اصحاب امام حسین علیه السالم ‪ ،‬جوانان بنی هاشم آماده نبرد با‬
‫دشمن شدند‪ .‬پس از شهادت حضرت علی اکبر علیه السالم ‪ ،‬اوّ لین کسی که پیش امام علیه السالم آمد‬
‫عبدهللا بن مسلم بود‪ .‬وقتی از امام حسین علیه السالم اجازه خواست آن حضرت فرمودند‪ F:‬هنوز از‬
‫شهادت پدرت مسلم زمان زیادی نمی گذرد‪ .‬اگر تو به جنگ بروی‪ F‬مادرت ناراحت می شود‪ .‬بهتر آن‬
‫است که دست مادرت را بگیری و از این جا بروی‪ .‬عبدهللا گفت‪ :‬پدر و مادرم فدایت من هرگز‬
‫زندگی دنیای بی ارزش زودگذر را به حیات جاودان ترجیح نمی دهم‪ .‬از تو خواهش می کنم که این‬
‫جان ناقابل مرا قبول کنی که در راه خدا قربانی‪ F‬کنم‪ .‬سرانجام‪ F‬پس از اجازۀ اباعبدهللا علیه السالم به‬
‫میدان رفته‪ ،‬پس از جنگی جوان مردانه در راه خداوند به شهادت رسید‪.‬‬

‫بشر بن َعمرو َحضرمی‬


‫بشر از اهالی "حضرموت" یمن و از یاران امام حسین علیه السالم در کربال بود‪ .‬نقل کرده اند در‬
‫روز عاشورا وقتی جنگ درگرفت‪ F‬و او مشغول دفاع از امام حسین علیه السالم بود‪ ،‬به وی خبر‬
‫مرز ری به اسیری‪ F‬گرفته اند‪ .‬او در ابراز عواطف و احساساتش گفت‪ :‬دوست‬ ‫رسید که پسرش را در ِ‬
‫ندارم پسرم را اسیر کنند و من زنده باشم‪ .‬وقتی‪ F‬امام حسین علیه السالم این سخنان را شنیدند‪ F‬به او‬
‫فرمودند‪ :‬من بیعتم را از تو بر می دارم‪ .‬تو آزادی که بروی و فرزندت را از اسیری‪ F‬نجات دهی‪.‬‬
‫بشر در جواب امام علیه السالم عرض کرد‪ :‬ای پسر رسول‪ F‬خدا صلی هللا علیه و آله وسلم ‪ ،‬بدنم‬
‫طعمه درندگان بیابان شود اگر تو را در این حال تنها بگذارم‪ .‬به خدا سوگند‪ ،‬محال است تو و خانواده‬
‫ات را رها کنم‪ .‬جان من و اهل و عیالم فدای تو باد!‪.‬‬

‫ابوالشعثاء يزيد بن زياد كِندي‬


‫ابوالشعثاء يزيد بن زياد كِندي كه همراه سپاه عمر بن سعد به كربال آمده بود زماني‪ F‬كه مشاهد كرد‬
‫دشمن همه پيشنهادهاي‪ F‬امام را رد مي‌كند و با شنیدن ندای کمک خواستن امام علیه السالم به امام‬

‫‪49‬‬
‫پيوست‪ .‬وی كه تيرانداز‪ F‬ماهری‪ F‬بود‪ ،‬هشت تير انداخت و پنج نفر را كشت‌‪ .‬ابومخنف‪ F‬از تيراندازی‪F‬‬
‫های گسترده او و مهارتش ياد كرده می‌نويسد‪ :‬صد تير انداخت كه‌ پنج تای آن خطا نرفت‌‪.‬‬
‫و البن سعد تارك و هاجر‬ ‫ب ا ّني لل ُح َسين ناصر‬
‫يا ر ‌ّ‬ ‫شعر او اين بود‪:‬‬
‫من یار حسینم و ابن سعد را ترک کرده ام‪.‬‬

‫اَسلَم بن َعمرو‬
‫اَسلم غالمی بود که امام حسین علیه السالم او را پس از خریداری آزاد کردند‪ .‬او همیشه در خدمت‬
‫امام علیه السالم بود‪ .‬حتی پسر او به عنوان کاتب امام حسین علیه السالم در کنار آن حضرت به سر‬
‫می برد‪ .‬اسلم از همان ابتدا به همراه امام حسین علیه السالم از مدینه خارج شد و لحظه ای از امام‬
‫زمانش جدا نشد‪ .‬وقتی در روز عاشورا اجازه گرفت که با دشمنان اهل بیت علیه السالم بجنگد این‬
‫سُرور الفُؤاد ال َبشیر ال َنذیر‬ ‫شعر را زمزمه می کرد‪ :‬امیری حسین و نعْ َم االَمیر‬
‫پیشوا و رهبر من حسین است و حقا که چه رهبر خوبی است‪ .‬او مایه سرور‪ F‬دل ها و بشیر و نذیر‬
‫است‪ .‬وقتی پس از جهاد دلیرانه بر زمین افتاد‪ F‬امام حسین علیه السالم او را در آغوش گرفتند و‬
‫صورت خود را بر صورت او نهادند‪ .‬اسلم بن عمرو با دیدن این صحنه لبخندی زد و گفت‪ :‬چه کسی‬
‫مثل من از این افتخار برخوردار است که پسر پیغمبر صورت بر صورتش بگذارد؟ این را گفت و‬
‫جان به جان آفرین تسلیم کرد‪.‬‬

‫نافع بن هالل ِب ِجلي‬


‫طايفه بجيله‌‪ ،‬از طوايف شيعه كوفه است‌ كه بعدها نيز در ميان آنان شيعيان زيادی شناخته شده‌اند‪ .‬از‬
‫وقتی به‌ ميدان مبارزه آمد‪ ،‬فرياد می‌زد‪ :‬أنا الجملي‌‪ ،‬أنا علی دين عل ‌ّي‪ .‬مزاحم بن ح َُريث‌ به مقابله با‬
‫او آمد و گفت‌‪ :‬أ َنا َعلي دين‌ عثمان‌‪ .‬نافع پاسخ داد‪ :‬أنت علی دين‌ شيطان‌‪.‬‬
‫وی در حالی به صورت‪ F‬اسير نزد عمر سعد آورده شد كه همچنان خون‌از محاسنش جاری بود و‬
‫ت‌ لي عض ٌد و ساع ٌد ماأسرتموني‌؛ اگر بازو‪ F‬و دستی برايم مانده بود‪ ،‬نمی‬‫فرياد ميی كشيد‪ :‬لو بق َي ْ‬
‫توانستيد‪ F‬مرا به اسارت درآوريد‪.‬‬
‫وقتي شمر خواست گردنش را بزند‪ ،‬نافع گفت‌‪ :‬به خدا سوگند اگر تو مسلمان بودی‌‪ ،‬برای تو دشوار‬
‫بود كه پاسخ خون ما را در درگاه خداوند بدهی‌‪ .‬ستايش خدای را كه آرزوهای ما (يعنی شهادت‌) را‬
‫به دست‌ بدتري ِن‌ خلق خود قرار داد‪ .‬پس از آن شمر وی را به شهادت رساند‪ F.‬گفتنی‌ است كه نافع از‬
‫ياران امام علي ـ عليه السالم ـ و از تربيت يافتگان مكتب آن‌ حضرت بود‪.‬‬

‫عبدالرحمان بن عبدهللا َي َزني‬


‫شعر وي در ميدان‌‪ ،‬مضمون مهمی درتشيع‪ F‬او دارد؛ به طوری‪ F‬كه شاعر‪ ،‬خود را بر دين حسين و‬
‫حسن معرفی می‌كند‪.‬‬
‫ديني علي دين حسين و حسن‌‬ ‫أنا ابن عبدهللا من آل يزن‌‬

‫‪50‬‬
‫أرجو بذاك الفوز عند المؤتمن‌‬ ‫ضرْ َ‬
‫ب‌ فتي من اليمن‌‬ ‫أضربكم َ‬
‫من از آل یزن هستم که بر دین حسن و حسینم‪ .‬من همانند یک جوان یمنی با شما می جنگم و با‬
‫اینکار‪ ،‬امید پیروزی‪ F‬را نزد خداوند متعال دارم‪.‬‬

‫مالك بن انس باهلي‌‬


‫وی نيز با رجز خوانی‪ F‬به سوی دشمن يورش برد و جنگيد تا كشته شد‪ .‬بيتي از رجز وی جالب است‌؛‬
‫آل زياد شيعة الشيطان‌‬ ‫آل عل ‌ّي شيعة الرّحمان‌‬

‫جنادة بن حارث انصاري‬


‫رجز وی يك‌ تحليل تاريخی از شرايطی است كه در زمان پيامبر خدا صلی هللا علیه و آله و سلم و‬
‫پس از آن در مناسبات مؤمنان واقعی از مهاجر و انصار با قريش‪ F‬در زمان كفرشان از يك سو و‬
‫زمان فسق و فجورشان از سوی ديگر‪ ،‬وجود‪ F‬داشته است‌‪ .‬ابتدا از دشمنی‪‌F‬قريش با انصار و مهاجرين‬
‫ياد می‌كند و اين كه مهاجرين و سواران انصار‪ ،‬خون كفار را در عهد پيامبر صلی هللا علیه و آله و‬
‫سلم ريختند‪ F.‬امروز هم بايد خون فجار و اراذلی كه به خاطر حمايت از قارون‌صفتان‌‪ ،‬قرآن را‬
‫كناری نهاده‌اند‪ ،‬از نيزه‌های‌ مؤمنان ريخته شود فجاری‪ F‬كه به دنبال گرفتن انتقام بدر هستند‪ .‬آنگاه‬
‫سوگند می‌خورد كه با تمام وجود‪ F‬و امكانات در برابر فساق‪ F‬بايستد‪.‬‬

‫شهدای بنی هاشم از خانوادۀ امیرالمؤمنین علیه السالم و برادر و برادرزاده های ایشان چنین اند‪.‬‬
‫فرزندان امیرالمؤمنین‪ F‬علیه االسالم ‪ :‬حضرت عباس علیه السالم ‪ ،‬جعفر ‪ 19‬ساله ‪ ،‬عبدهللا ‪ 25‬ساله ‪ ،‬عثمان‬
‫(فرزندان ام البنین)‬
‫ابوبکر‪ F‬و محمد اصغر‬
‫فرزندان امام حسن علیه االسالم ‪ :‬قاسم ‪ ،‬عبدهللا ‪ ،‬جعفر ‪ ،‬و ابوبکر‬
‫فرزندان عبدهللا بن جعفر‪ :‬عون و محمد (فرزندان حضرت زینب علیه االسالم ) ‪ ،‬و عبیدهللا‬
‫فرزندان عقیل‪( :‬مسلم) ‪ ،‬جعفر ‪ ،‬عبدالرحمن ‪ ،‬عبدهللا اکبر ‪ ،‬محمد ‪ ،‬علی‬
‫فرزندان مسلم بن عقیل‪ :‬عبدهللا ‪ ،‬محمد و طفالن مسلم‬
‫عبدهللا بن بُ ْقطر برادر رضاعی امام حسين ـ عليه السالم‬

‫جالب است بدانید که از خانوادۀ دشمنان امیرالمؤمنین هم تعدادی در خدمت امام حسین علیه السالم شهید‬
‫شده اند‪ .‬بعضی از آنها عبارتند از‪ :‬مردی از آل ابولهب ‪ ،‬و ابوالهيّاج از نوادگان ابوسفيان‬

‫‪51‬‬
‫پس از ذکر بعضی یاران نیک امام حسین علیه السالم ‪ ،‬باید از حضرات حمزه و جعفر بن ابیطالب‬
‫نام برد که با امیرالمؤمنین علیه السالم سه یاری بودند که پیغمبر گرامی را تا آخرین نفس یاری دادند‪.‬‬

‫ُطلِب ‪ ،‬ملقب به اسدهللا‪ ،‬اسد رسول هللا ‪ ،‬و سید الشهداء‪ ،‬عموی پیامبر اکرم صلی هللا‬ ‫َحمزة بن َعبدالم َّ‬
‫علیه و آله و سلم و از شهدای اُحُد است‪ .‬حمزه از حامیان مهم دعوت پیامبر‪ F‬اکرم صلی هللا علیه و آله‬
‫و سلم بود و گفته‌اند که او حتی در زمانی که هنوز مسلمان نشده بود‪ ،‬از پیامبرصلی هللا علیه و آله و‬
‫سلم در مقابل آزار مشرکان حمایت می‌کرد‪ .‬وی از بزرگان قریش بود و از این رو‪ ،‬با مسلمان‬
‫شدنش‪ ،‬از میزان آزار قریش‪ F‬نسبت به پیامبرصلی‪ F‬هللا علیه و آله و سلم کاسته شد‪ .‬پیامبر اکرم‬
‫‪1‬‬
‫صلوات هللا و سالمه علیه‪ ،‬حمزه را جزو هفت نفر از بهترین کسان از نسل بنی هاشم خواندند‪.‬‬

‫جعفر بن ابی‌ طالب بن عبدالمطلب مشهور‪ F‬به جعفر طیار و ذوالجناحین سومین فرزند‪ F‬ابوطالب و‬
‫فاطمه بنت اسد بود‪ .‬جعفر پسرعموی‪ F‬پیامبر اكرم صلوات هللا و سالمه علیه‪ ،‬برادر‪ F‬بزرگتر امام علی‬
‫علیه االسالم ‪ ،‬دومین مرد مسلمان پس از امام علی علیه السالم و صحابی رسول‪ F‬خدا صلی هللا علیه و‬
‫آله و سلم بود‪ .‬جعفر را مردی خطیب‪ ،‬سخاوتمند‪ F،‬بردبار و متواضع‪ F‬معرفی کرده‌اند‪ .‬مفسران او را‬
‫هَّللا‬
‫صدَ قُوا‪َ F‬ما َعا َه ُدوا َ‬ ‫مصداق برخی از آیات قرآن از جمله آیۀ ‪ ۲۳‬سورۀ احزاب ‪ -‬م َِّن ْالمُْؤ ِمن َ‬
‫ِین ِر َجا ٌل َ‬
‫َعلَی ِه ‪ -‬دانسته‌اند‪ .‬جعفر نزد پیامبر اکرم صلی هللا علیه و آله و سلم مقام و منزلت فراوانی داشت و‬
‫رسول خدا صلی هللا علیه و آله و سلم او را به سرپرستی کاروان مسلمانان در مهاجرت به حبشه‬
‫برگزید‪ .‬پیامبرصلی هللا علیه و آله و سلم پس از بازگشت جعفر از حبشه به او نمازی‪ F‬آموختند که به‬
‫نماز جعفر طیار مشهور‪ F‬است‪ .‬جعفر در جنگ موته به شهادت رسید و مزار او هم‌اکنون در اردن‬
‫است‪.‬‬

‫از اهل البیت‬


‫ما هر وقت که با عبارت اهل البیت برخورد‪ F‬می کنیم ‪ ،‬پنج تن آل عبا به ذهنمان خطور می کند‪ .‬این‬
‫نسبی می باشد‪ .‬به طور کلی در قرآن‬ ‫فکر درست است ولی مفهوم اهل البیت کمی وسیعتر از خاندان َ‬
‫ِّ ‪2‬‬
‫از زبان حضرت ابراهيم علیه السالم آمده است که‪َ :‬ف َمن َت ِب َعنِي َفِإ َّن ُه ِمني یعنی هر کس از خط و مرام‬
‫من پیروی کند ‪ ،‬او از من است‪ .‬این از من بودن همان اهل البیت بودن است‪ .‬وبر عکس آن ‪ ،‬در‬
‫داستان حضرت نوح علیه السالم خداوند‪ F‬به این پیغمبر گرامی وعده داده بود که اهل بیت او را نجات‬
‫می دهد وهنگامی که پسر نوح غرق شد ‪ ،‬حضرت نوح تعجب می کند و از خداوند‪ F‬به نحوی سؤال‬
‫می نماید که چطور شد که او از اهل بیت من بود؟ اینجا است که خداوند‪ F‬این نکته را با لحنی عتاب‬
‫آمیز بیان می نماید که پسری‪ F‬که صالح نباشد ( و پیرو خط مشی پیغمبر نباشد) در واقع از اهل بیت‬
‫او محسوب نمی شود‪ 3.‬بنابراین ‪ ،‬شیعیان هم می توانند عضوی از اهل بیت پیغمبر‪ F‬اکرم صلی هللا‬
‫علیه و آله و سلم بشوند ‪ ،‬البته به شرطها‪ F‬و شروطها‪F.‬‬
‫روزی سلمان وارد مسجد شد و حاضرین به احترامش او را در صدر مجلس جای دادند ولی عمر بن‬
‫ت (عرب نبودن) او بر این کار حاضرین خرده گرفت‪ .‬پیامبرصلی‪ F‬هللا علیه و‬
‫خطاب به بهانه عجمی ِ‬
‫کافی‪ ،‬ج‪ ،۸‬ص‪۵۰‬‬ ‫‪1‬‬

‫آيه ‪ 36‬سوره ابراهيم‬ ‫‪2‬‬

‫به آیات ‪ 40‬تا ‪ 47‬سورۀ هود مراجعه نمایید‬ ‫‪3‬‬

‫‪52‬‬
‫آله و سلم با دیدن این صحنه بر منبر رفتند و خطبه‌ای خواندند‪ F‬و ضمن اشاره به اینکه انسان‌ها از‬
‫‪1‬‬
‫نظر نژاد و رنگ پوست بر هم برتری‪ F‬ندارند فرمودند‪ :‬السلمان منا اهل البیت‪.‬‬
‫ولی این یک مورد نبوده که اهل بیت یکی از یاران خود را تحت این عنوان ذکر کرده است‪ .‬یونس‬
‫بن یعقوب نقل می کند که روزی‪ F‬با امام صادق‪ F‬علیه السالم در یکی از کوچه های مدینه برخورد‪F‬‬
‫نمودم‪ .‬ایشان از من خواستند‪ F‬که به درب خانۀ ایشان بروم‪ F‬زیرا فردی از اهل بیت ایشان آنجا منتظر‬
‫است‪ .‬من خود را به منزل امام رساندم و دیدم که فردی جلوی درب منزل نشسته است‪ .‬از او پرسیدم‬
‫کیستی؟ او گفت‪ :‬مردی هستم از قم بنام عیسی بن عبدهللا‪ .‬راوی‪ F‬از اینکه این شخص نه فقط فامیل‬
‫امام نبود بلکه یک ایرانی و از قم بوده است تعجب می کند‪ .‬وقتی امام به منزل می رسند متوجه‬
‫تعجب راوی می شوند و به او می گویند‪ :‬مثل اینکه قبول نداری که عیسی بن عبدهللا از اهل بیت ما‬
‫باشد؟ راوی تأیید می کند که او از اهل قم است (پس چگونه او از اهل بیت امام می شود؟) امام‬
‫‪2‬‬
‫صادق علیه السالم فرمودند‪ :‬عیسی بن عبدهللا از ما است چه زنده و چه مرده!‬
‫در روایتی‪ F‬دیگر‪ ،‬راوی‪ F‬نقل می کند که هنگامی که جسد فضل بن یسار را غسل میت می داده است‪،‬‬
‫او دستش را روی عورت خود گذاشت‪ .‬وقتی این حادثه را به امام صادق علیه السالم گزارش می دهد‬
‫‪3‬‬
‫ایشان می فرمایند که‪ :‬خداوند رحمت کند فضل بن یسار را‪ .‬او از ما اهل بیت بود‪.‬‬
‫بنابراین ‪ ،‬اهل بیت بودن یعنی در خط ائمۀ اطهار علیهم السالم بودن‪ .‬ولی و البته که تشخیص آن با‬
‫امام است‪ .‬جالب است بدانیم که ما کسی را داریم‪ F‬که از اهل بیت محسوب شد ولی از بنی امیه بود!‬
‫سعد بن عبدالملک که از فرزندان عبدالعزیز بن مروان اموی بود روزی‪ F‬بر امام باقر علیه السالم‬
‫وارد شد در حالیکه شدیداً مانند زنها گریه می کرد‪ .‬امام دلیل این گریه را پرسیدند‪ F‬و او جواب داد‪:‬‬
‫چگونه گریه نکنم در حالیکه از شجرۀ ملعونۀ اموی ها هستم‪ .‬امام فرمودند‪ :‬اینطور‪ F‬نیست تو امویٌّ‬
‫م ّنا اهل البیت هستی‪ .‬آیا پیام خداوند به حضرت ابراهیم‪( F‬ع) را نشنیده ای که فرمود‪َ :‬ف َمن َت ِب َعنِي َفِإ َّن ُه‬
‫‪4‬‬
‫ِم ِّني‪.‬‬
‫غیر از کسانی که ملقب به عضویت در دایرۀ اهل بیت علیهم السالم شده اند ‪ ،‬کسانی هستند که بسیار‬
‫به ایشان نزدیک بوده اند ‪ ،‬هرچند تعداد آنها اندک است‪ .‬پس از سقیفه ‪ ،‬فقط سه نفر بودند‪ F‬که سر‬
‫خود را تراشیدند‪ F‬و یار واقعی امام بودند‪ .‬البته به زودی‪ F‬عمار و سه نفر دیگر نیز به (قول ثابت بر‬
‫حقانیت امیرالمؤمنین) برگشتند‪ F‬واینها ابوساسان‪ ،‬ابو عمره و شتیره می باشند که جمعا هفت نفر‬
‫شدند‪ 5.‬یعنی فقط ‪ 7‬نفر بودند‪ F‬که حق امیرالمؤمنین را می شناختند و بس‪.‬‬
‫در روایت کشی‪ ،‬امام باقر علیه السالم می فرمایند که امور دنیا دور این سه نفر می گردید و با‬
‫ابوبکر بیعت نکردند‪ F‬تا اینکه امیرالمؤمنین علیه السالم مجبور به بیعت شدند‪ 6.‬و امام صادق علیه‬
‫السالم پس از ذکر این سه نفر می فرمایند‪ :‬ابوساسان و ابو عمره کجا بودند‪ 7.‬یعنی مقام سه نفر را با‬
‫‪ 4‬نفر بعدی ها مقایسه نکنیم‪ .‬السابقون السابقون همان سه نفرند‪ .‬درروایتی‪ F‬حُمران بن أع َین از امام‬
‫باقر علیه السالم نسبت به عمار سؤال می کند‪ .‬امام سه بار می فرمایند‪ F:‬خداوند عمار را رحمت کند‪.‬‬
‫او با امیرالمؤمنین در جنگ شرکت کرد و شهید شد‪ .‬راوی‪ F‬می گوید که در دلم گفتم‪ :‬وه او به چه مقام‬

‫االختصاص شیخ مفید‪ ،‬ص ‪۳۴۱‬‬ ‫‪1‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 332‬ح ‪ – 607‬روایت ‪2082‬‬ ‫‪2‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 214‬ح ‪ – 381‬روایت ‪2083‬‬ ‫‪3‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 46‬ص ‪337‬‬ ‫‪4‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج‪ ، 28‬ص ‪ 239‬و همچنین ج‪ ، 28‬ص‪ ، 259‬ح ‪ – 43‬روایت ‪2084‬‬ ‫‪5‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 6‬ح ‪ – 12‬روایت ‪2085‬‬ ‫‪6‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 8‬ح ‪ – 17‬روایت ‪2086‬‬ ‫‪7‬‬

‫‪53‬‬
‫بزرگی رسیده است‪ .‬امام باقر‪ F‬علیه السالم فرمودند‪ :‬شاید فکر کنی که او در مقام آن سه نفر است‪.‬‬
‫‪1‬‬
‫هیهات!‬
‫همچنین در روایت دیگری‪ F‬از امام صادق‪ F‬علیه السالم می بینیم یار نیک خود را به عنوان بهترین یار‬
‫با مقداد مقایسه می نمایند‪ .‬در این روایت آمده است که مقام داود رقی را نزد من به مثابۀ مقام مقداد‬
‫‪2‬‬
‫نزد پیغمبر اکرم صلی هللا علیه و آله و سلم بدانید‪.‬‬
‫زراره روایت عجیبی را از امام باقر علیه السالم و ایشان از امیرالمؤمنین علیه السالم روایت می‬
‫کنند که زمین بر مردم تنگ شد و به خاطر ‪ 7‬نفر بود که به شما رزق می رسد و بخاطر آنها پیروز‬
‫می شوید و بخاطر آنها باران می بارد‪ .‬از جملۀ اینها سلمان فارسی‪ ، F‬مقداد ‪ ،‬ابوذر ‪ ،‬عمار و حُذیفه‬
‫می باشند‪ .‬و علی علیه السالم می فرمود که من امام آنها هستم و اینها کسانی‪ F‬بودند‪ F‬که بر حضرت‬
‫زهرا سالم هللا علیها نماز خواندند‪ 3.‬توجه کنید که خود امیرالمؤمنین علیه السالم هم جزو این هفت نفر‬
‫بودند و ما می دانیم که رزق و پیروزی و باران بخاطر مقام امامت اتفاق می افتد ولی طرز بیان امام‬
‫طوری است که ایشان می خواهند بفرمایند که این ‪ 6‬نفر دیگر در سطح امام و یا خیلی خیلی نزدیک‬
‫به ایشان بودند‪ .‬خداوند ما را در شناخت هرچه بیشتر این بزرگواران موفق‪ F‬بدارد‪.‬‬
‫در کتاب حدائق المقربین روایتی است که امام فرمود‪ :‬یونس بن عبدالرحمن در زمان خود مثل سلمان‬
‫‪4‬‬
‫بود در زمانش‪.‬‬
‫بنابر نقلی عمرو بن حمق برای حضرت علی به منزله‪ ‬سلمان فارسی‪ ‬نسبت به پیامبرصلی هللا علیه و‬
‫‪6‬‬
‫آله و سلم بود‪ 5.‬و در نقلی دیگر ‪ ،‬جابر بن یزید به منزلۀ سلمان فارسی‪ F‬شمرده شده است‪.‬‬

‫آخرین روایت در این بخش را از کتاب غارات نقل می کنیم‪ .‬در این روایت امام نظر خود را نسبت‬
‫به افراد‪ F‬فوق‪ F‬چنین می فرمایند‪ :7‬ابوذر زیاد سؤال می کرد‪ ،‬گاهی به سؤاالت او پاسخ داده می شد و‬
‫گاهی هم جواب سؤاالت خود را دریافت نمی کرد ‪ ...‬او ظرفی داشت که آن را پر از علم کرده بود‬
‫ولی در آن ناتوان بود‪ .‬سلمان دریائی‪ F‬است که هرگز خشک نمی گردد‪ .‬عمار مردی است که خداوند‬
‫ایمان را با گوشت و پوست و خون و موی او آمیخته است‪ .‬هرگاه او بطرفی برود ایمان هم با او می‬
‫رود‪.‬‬

‫سلمان فارسی‬
‫صحابی مشهور‪ F‬پیامبرصلی‪ F‬هللا علیه و آله و سلم و از یاران امام علی علیه االسالم ‪ .‬وی از یاران‬
‫بزرگ و مورد عالقه پیامبرصلی‪ F‬هللا علیه و آله و سلم بوده؛ تا آنجا که حضرت محمدصلوات هللا و‬
‫سالمه علیه‪ ،‬در وصف‪ F‬او گفته است‪ :‬سلمان از ماست‪ .‬او در غزوه‌های پیامبر‪ ،‬حضور داشت و‬
‫ماجرای پیشنهاد وی برای کندن خندق در نبرد احزاب که به شکست مشرکان انجامید‪ ،‬مشهور است‪.‬‬
‫سلمان پس از رحلت پیامبرصلوات‪ F‬هللا و سالمه علیه‪ ،‬در شمار یاران علی بن ابی‌طالب علیه السالم‬
‫رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 29‬ح ‪ – 56‬روایت ‪2089‬‬ ‫‪1‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 402‬ح ‪ – 750‬روایت ‪2090‬‬ ‫‪2‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 6‬ح ‪ – 13‬روایت ‪2088‬‬ ‫‪3‬‬

‫حدائق المقربین ‪ ،‬ص ‪ – 179‬روایت ‪2493‬‬ ‫‪4‬‬

‫بحار األنوار‪ ،‬ج‪ ،۳۴‬ص‪۲۷۴‬‬ ‫‪5‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 47‬ص ‪ ، 395‬ح ‪ – 120‬روایت ‪2493‬‬ ‫‪6‬‬

‫ترجمۀ الغارات ‪ ،‬ص‪82‬‬ ‫‪7‬‬

‫‪54‬‬
‫قرار گرفت‪ .‬با ماجرای سقیفه مخالف بود‪ ،‬اما با اجازۀ امیرالمومنین‪ ،‬با صاحبان سقیفه همکاری کرد‪.‬‬
‫در زمان حکومت خلیفه دوم‪ ،‬حاکم مدائن شد‪ .‬با این حال زنبیل می‌بافت و با دسترنج خودش روزی‪F‬‬
‫می‌گذراند‪ .‬سلمان فارسی‪ ،‬در سال ‪ ۳۶‬هجری در شهر مدائن درگذشت‪ .‬مدفن وی در مدائن به بقعه‬
‫سلمان پاک مشهور است‪.‬‬
‫بنابر برخی از روایات‪ ،‬سلمان ایرانی و زرتشتی ب‪FF‬وده و ابت‪FF‬دا روزب‪FF‬ه ن‪FF‬ام داش‪FF‬ته اس‪FF‬ت‪ .‬در نوج‪FF‬وانی‪F‬‬
‫پ‪FF‬یرو مس‪FF‬یحیت می‌ش‪FF‬ود‪ ،‬و پس از ش‪FF‬نیدن پیش‪FF‬گویی‪ F‬مس‪FF‬یحیان درب‪FF‬ارۀ ظه‪FF‬ور‪ F‬پی‪FF‬امبری در س‪FF‬رزمین‬
‫عرب‌ها‪ ،‬به حجاز می‌رود‪ .‬سلمان ابتدا به دست قبیل‪FF‬ۀ ب‪FF‬نی کلب‪ ،‬اس‪FF‬یر و ب‪F‬ه ب‪FF‬ردگی گرفت‪FF‬ه ش‪FF‬ده و ب‪FF‬ه‬
‫مردی از بنی قریظه فروخته می‌شود و همراه او ب‪FF‬ه مدین‪FF‬ه می‌رود‪ .‬در مدین‪FF‬ه پی‪FF‬امبر اک‪FF‬رم ص‪FF‬لی هللا‬
‫علیه و آله و سلم را دیده و به او ایمان می‌آورد‪ .‬پیامبرصلی هللا علی‪FF‬ه و آل‪FF‬ه و س‪FF‬لم او را خری‪FF‬ده‪ ،‬آزاد‬
‫می‌کند و نام سلمان را بر او می‌گذارد‪ F.‬آن حض‪FF‬رت همچ‪FF‬نین س‪FF‬لمان را دارای علم اول و آخ‪FF‬ر دانس‪FF‬ته‬
‫‪1‬‬
‫است‪.‬‬
‫شیخ عبدهللا مراغی مصری‪ F‬نقل می‌کن‪FF‬د‪ :‬در زم‪FF‬ان پی‪FF‬امبر‪ F‬ص‪F‬لّی‌هللا‌ علی‪FF‬ه‌و‌آله‌ وس‪F‬لّم (ظ‪FF‬اهرا بع‪FF‬د از‬
‫حادث‪F‬ه غ‪FF‬دیر خم) س‪FF‬لمان فارس‪FF‬ی در اذان و اقام‪F‬ه نم‪F‬ازش ‪ ،‬ش‪F‬هادت ب‪F‬ه والیت را بع‪F‬د از ش‪FF‬هادت ب‪F‬ه‬
‫‪2‬‬
‫رسالت می‌گفت‪.‬‬
‫نصیحت (اعتراض) حضرت سلمان به ابوبکر پس از سقیفه چنین بود‪ :‬ای ابابکر‪ ،‬در هنگام قضاوت‬
‫و دادگری‪ F‬حکم خود را به چه کسی مستند می کنی؟ و آنگاه که از آنچه نمی دانی از تو پرسان شوند‬
‫به چه کسی پناه می بری؟ با اینکه در میان مسلمانان کسی حضور دارد که از تو داناتر و در خوبی و‬
‫نیکوکاری‪ F‬از تو نشان دار تر و با فضیلت تر و به رسول خدا نزدیک تر و سابقه دار تر است‪ .‬همانا‬
‫رسول خدا پیشوایی‪ F‬او را به شما گوشزد کرد و شما فرمان او را رها کردید و وصیت او را به‬
‫فراموشی سپردید‪ .‬بزودی برایتان آشکار می شود‪ ،‬آنگاه که در گور همان را دریابی که خود از پیش‬
‫فرستاده ای! اگر به حق بازگردی‪ ، F‬به اهل امامت بگردی و حق آنها را به ایشان بازگردانی‪ ،‬در‬
‫چنان روزی وسیلۀ نجات تو می شود که در آن روز نیازمند اعمال خود هستی‪ .‬تو در قبر خود با‬
‫آنچه انجام داده ای تنها به سر می بری‪ .‬آنچه را که ما شنیده ایم تو نیز شنیده ای‪ .‬و آنچه را که ما‬
‫دیده ایم تو نیز دیده ای! چرا اینها تو را از اینکار باز نمی دارد؟ خدا را دربارۀ خود مالحظه کن‪.‬‬
‫‪3‬‬
‫کسی که انذار نمود‪ ،‬حق خدای را اجابت کرد‪.‬‬
‫مقداد بن عمرو‬
‫معروف‪ F‬به مقداد بن اسود‪( F‬درگذشت ‪۳۳‬ق) از بزرگان صحابه پیامبرصلی‪ F‬هللا علیه و آله و سلم و از‬
‫نخستین شیعیان امام علی علیه السالم بود‪ .‬مقداد در اوایل بعثت مسلمان شد و از نخستین افرادی بود‬
‫که اسالم خود را آشکار کرد‪ .‬وی در همه جنگ‌های صدر اسالم حضور داشت‪ .‬مقداد پس از رحلت‬
‫پیامبرصلوات هللا و سالمه علیه‪ ،‬از جانشینی‪ F‬امام علی علیه السالم حمایت کرد و با ابوبکر بیعت‬
‫نکرد و از معدود‪ F‬افرادی بود که در تشییع حضرت زهرا(س) حضور داشت‪ .‬مقداد را از مخالفان‬
‫سرسخت خالفت عثمان برشمرده‌اند‪ .‬در روایات اهل بیت از مقداد به نیکی یاد شده و از رجعت‬
‫‌کنندگان در زمان ظهور‪ F‬حضرت مهدی(عج) معرفی شده است‪ .‬نقل روایاتی‪ F‬از پیامبرصلی‪ F‬هللا علیه و‬
‫آله و سلم به مقداد منسوب شده است‪ ،‬از جمله‪ :‬عجب دارم از‪ ‬قریش‪ ‬که چگونه خالفت را از‪ ‬اهل‬
‫بیت‪ ‬نبیّشان گرفت درحالی که در میان آنان کسی است ـ علی علیه‌السّالم ـ که اول مؤمن به پیامبر‬

‫ابن عساکر‪ ،‬تاریخ مدینه دمشق‪۱۴۱۵ ،‬ق‪ ،‬ج‪ ،۲۱‬ص‪۴۲۱‬‬ ‫‪1‬‬

‫السالفه فی امر الخالفه – یعنی او اولین کسی است که در اذان اشهد أن علیا ولی هللا گفته است‪.‬‬ ‫‪2‬‬

‫اسرار و آثار سقیفه بنی ساعده – حشمت هللا قنبری همدانی ‪ ،‬ص ‪114‬‬ ‫‪3‬‬

‫‪55‬‬
‫است‪ .1‬شناخت و معرفت آل محمد برائت از‪ ‬عذاب‪ ‬و دوستی‪ F‬آنان جواز و مجوز عبور ازپل‪ ‬صراط‪،‬‬
‫‪2‬‬
‫و والیت آنان امان از عذاب‪ ‬جهنم‪ ‬است‪.‬‬
‫نصیحت (اعتراض) حضرت مقداد به ابوبکر پس از سقیفه چنین بود‪ :‬ای ابابکر! خود را اندازه گیر‬
‫و حد خود را بدان‪ .‬خانه نشینی‪ F‬کن و بر گناه خود گریه نما؛ که این روش برای تو در مرگ و زندگی‬
‫سالم تر است‪ .‬امر خالفت را به آن کسی که خداوند و رسول‪ F‬او معین کرده اند بازگردان‪ .‬دنیا را‬
‫پشتیبان خود مکن و این مردمان فرومایه تو را فریب ندهند‪ .‬آگاه باش بزودی دنیای تو نابود می شود‬
‫و به سوی پروردگار خود باز می گردی‪ .‬و (خداوند) تو را به کاری که انجام داده ای پاداش می دهد‪.‬‬
‫تو خود می دانی که امر خالفت از برای علی است‪ .‬همانا پس از رسول خدا او متصدی امر خالفت‬
‫است‪ .‬اگر قبول کنی ‪ ،‬حق نصیحت را به جای آوردم‪F.‬‬
‫ابوذر غفاری‬
‫ُج ْندَب بْن جُنا َده غفاری (درگذشت ‪۳۲‬ق) از بزرگان صحابه پیامبر‪ F‬اکرم صلی هللا علیه و آله و س‪FF‬لم و‬
‫یاران امام علی علیه السالم بود‪ .‬وی از دوس‪FF‬تداران پیامبرص‪FF‬لی‪ F‬هللا علی‪FF‬ه و آل‪FF‬ه و س‪FF‬لم و اه‪FF‬ل بیتعلی‪FF‬ه‬
‫السالم بود که نزد شیعه و اهل سنت دارای فضائل و مناقب فراوانی است و علمای رج‪FF‬ال‪ ،‬او را یکی‬
‫از ارکان اربعه شیعه دانسته‌اند‪ .‬اعتراض‌های ابوذر به اقدامات عثمان‪ ،‬سبب تبعید وی به شام و س‪FF‬پس‬
‫رب‪FF‬ذه ش‪FF‬د و در همان‌ج‪FF‬ا درگذش‪FF‬ت‪ .‬او در زم‪FF‬ان تبعی‪FF‬د اول خ‪FF‬ود در منطق‪FF‬ۀ ش‪FF‬امات (س‪FF‬وریه و لبن‪FF‬ان‬
‫امروزی) علنا مردم را موعظه می کرد و از اشتباهات عثمان و خاندان اموی او بد می گفت‪ .‬یکی از‬
‫این مواعظ را ابن ابی الحدید چنین نقل کرده است‪:‬‬
‫به کم‪ ‬قناعت‪ ‬کردید‪ ،‬و‪ ‬قرابت‪ ‬رسول خدا صلّی‌هللا‌ علیه‌و‌آله‌ را رها ساختید‪ ،‬اگر امر خالفت‬
‫‪3‬‬
‫را در اهل بیت نبیّتان قرار می‌دادید‪ F‬هرگز دو نفر هم در میان شما‪ ‬اختالف‪ ‬نمی‌کرد‪.‬‬
‫روایت معروفی نسبت به ایشان از پیغمبر اکرم آمده است که حتی راغب اصفهانی‪ F‬غیر امامی در‬
‫کتاب لغت خود (مفردات) نتوانسته است از نقل آن خودداری‪ F‬نماید‪ .‬پیامبر‪ F‬خدا فرمود‪ F:‬آسمان بر كسى‬
‫سایه نیفكنده و زمین كسى را بر پشت خود نگرفته كه راستگوتر‪ F‬از ابو ذر باشد‪.‬‬
‫نصیحت (اعتراض) حضرت ابوذر به ابوبکر پس از سقیفه چنین بود‪ :‬ای گروه مهاجر و انصار!‬
‫شما و نیکان شما می دانید که رسول خدا فرمود‪ :‬امر خالفت پس از من از آن علی است و سپس‬
‫برای حسن و حسین؛ و سپس در خاندان من از فرزندان حسین است‪ .‬شما فرمودۀ رسول خدا را‬
‫گذاشتید و دستورش را به فراموشی سپردید‪ F.‬پیروی دنیا را برگزیدید و نعمت باقیۀ آخرت را رها‬
‫کردید که پایدار است و بنیادش ویران نمی گردد و نعمت آن زایل نمی شود‪ .‬اهل آن اندوهگین نمی‬
‫شوند و ساکنانش‪ F‬نمی میرند‪( .‬شما) همانند امت هایی هستید که پس از پیامبر خود گمراهی گزیدند و‬
‫کافر شدند و دستور‪ F‬آنان را تغییر دادند‪ .‬شما نیز بدون کم و کاست با آنها برابری‪ F‬کردید‪ .‬و به زودی‬
‫‪4‬‬
‫تلخی کار خود را خواهید چشید‪ .‬خداوند یار بندگان ستمکار‪ F‬نیست‪.‬‬

‫چند نکته‪:‬‬
‫تاریخ یعقوبی‪ F،‬ج‪ ،۲‬ص‪۱۶۳‬‬ ‫‪1‬‬

‫سنن ابن ماجه‪ ،‬ج‪ ،۲‬ص‪۱۲۷‬‬ ‫‪2‬‬

‫شرح نهج البالغه‪ ،‬ج‪ ،۲‬ص‪.۴۹‬‬ ‫‪3‬‬

‫اسرار و آثار سقیفه بنی ساعده – حشمت هللا قنبری همدانی ‪ ،‬ص ‪113‬‬ ‫‪4‬‬

‫‪56‬‬
‫چند روایت دربارۀ این سه تفنگدار پیغمبر اکرم و یاران اولیۀ امیرالمؤمنین علیه السالم آمده است که‬
‫بیان آن خالی از افاده نمی باشد‪.‬‬
‫امام باقر علیه السالم نقل می کنند که وقتیکه این سه نفر امیرالمؤمنین علیه السالم را دیدند که طناب‬
‫بر گردن آل ُز َریق‪ F‬داشته (و ایشان را برای بیعت می بردند)‪ ،‬ابوذر‪ F‬بر دست زد و گفت‪ :‬ایکاش‬
‫دوباره شمشیر به دست ما می آمد (اجازۀ جنگیدن داشتیم)‪ .‬مقداد گفت‪ :‬اگر امام اراده می کردند ‪ ،‬از‬
‫‪1‬‬
‫خداوند بر علیه آنها دعا می کردند‪ F.‬و سلمان گفت‪ :‬موالی ما وضعیت را بهتر ارزیابی‪ F‬می کنند‪.‬‬
‫امام صادق‪ F‬علیه السالم از پیغمبر اکرم صلی هللا علیه و آله نقل می کنند که به سلمان فرمودند‪ F:‬اگر‬
‫علم تو را به مقداد عرضه کنند ‪ ،‬او کافر می شود‪ .‬و تو ای مقداد! اگر علم تو را به سلمان عرضه‬
‫‪2‬‬
‫کنند ‪ ،‬او کافر‪ F‬می شود!‬

‫حواریون‬
‫روایتی از امام کاظم علیه السالم نقل شده که می فرمایند‪ :3F‬در روز‪ F‬قیامت آواز داده می شود که‬
‫حواریون پیغمبر کیانند؟ سپس فالن و فالن جلو می آیند‪ .‬حال ‪ ،‬ما اسامی اهل بیت را اول می آوریم‪F‬‬
‫و حواریون‪ F‬آنها را در جلوی آن ذکر می کنیم‪:‬‬
‫پیغمبر اکرم صلی هللا علیه و آله‪:‬‬
‫َس ْل َمانُ ‪ِ ْ -‬م ْقدَا ُد ‪َ -‬أبُو َذرٍّ‬
‫امیرالمؤمنین علیه السالم‪:‬‬
‫ِق ُخ َزاعِ يُّ ‪ -‬م َُح َّم ُد بْن َأ ِبو َب ْك ٍر ‪ َ -‬مِي َث ُم بْنُ َيحْ َيى ال َّتمَّا ُر ‪ُ َ-‬أ َويْسٌ ْ َق َرنِيُّ‬
‫َع ْمرُو بْن َْحم ِ‬
‫امام حسن مجتبی سالم هللا علیه‪:‬‬
‫ُأ‬ ‫َأ‬
‫ُس ْف َيانُ بْن ِبي لَ ْيلَى َه ْمدَا ِن ُي ‪ُ -‬ح َذ ْي َف ُة بْن َس ْي ٍد ْال ِغ َف ِ‬
‫اريُّ‬
‫امام حسین علیه السالم‪:‬‬
‫تمام کسانی که در خدمت ایشان شهید شدند – بدون کم و کسر (یعنی حتی آنهایی که در شب‬
‫و یا روز‪ F‬عاشورا‪ F‬به ایشان پیوستند و از یاران امام نبودند و اغلب برده بودند)‬
‫امام زین العابدین علیه السالم‪:‬‬
‫ُج َب ْي ُر بْنُ م ُْطع ٍِم ‪َ َ -‬يحْ َيى ابْنُ ُأ ِّم ُّط َوي ِْل ‪َ َ -‬أبُو َخالِد ْ َكا ُبلِيُّ ‪َ -‬سعِي ُد بْنُ ْم َُس َّي ِ‬
‫ب‬
‫امام باقر و امام صادق علیهما السالم‪:‬‬

‫ارةُ بْنُ َأعْ َي َن ‪ َ -‬ب َُر ْي ُد بْنُ م َُع ِ‬


‫او َي َة ْالعِجْ لِيُّ َ‪ -‬م َُح َّم ُد بْنُ مُسْ ل ٍِم‬ ‫َع ْب ُد هَّللا ِ بْنُ َش ِريكٍ ْال َعام ِِريُّ ‪ُ -‬ز َر َ‬
‫ْن ج َُذا َع َة‬ ‫ور َ‪َ -‬عا ِم ُر بْنُ َع ْب ِد هَّللا ِ ب ِ‬ ‫ْث بْنُ ْال َب ْخ َت ِريِّ ْالم َُرادِيُّ ‪َ َ -‬ع ْب ُد هَّللا ِ بْنُ َأ ِبي َيعْ فُ ٍ‬ ‫َأبُو بَصِ ٍ‪F‬‬
‫ير لَي ُ‬

‫حُجْ ُر بْنُ َزاِئ َد َة ‪ُ -‬حم َْرانُ بْنُ َأعْ َي َن‬


‫رجال الكشي ‪ ،‬ص‪ – 8 :‬روایت ‪2284‬‬ ‫‪1‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 11‬ح ‪ – 23‬روایت ‪2286‬‬ ‫‪2‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص‪ ، 9 :‬ح ‪ – 20‬روایت ‪2091‬‬ ‫‪3‬‬

‫‪57‬‬
‫سپس امام کاظم علیه السالم به تعریف از مقام آنها می پردازند که پیشرو ها این ها بودند‪ .‬از آنجا که‬
‫این ذوات پاک گوی سبقت را برده اند و جزو حواریون ائمه علیهم السالم قرار گرفته اند ‪ ،‬به شرح‬
‫مختصری‪ F‬از آنها می پردازیم‪.‬‬

‫ِق ْ ُخ َزا ِع ُّي (درگذشت ‪۵۰‬ق)‬


‫َع ْم ُرو ْبنُ َْحم ِ‬
‫صحابی‪ F‬پیامبرصلی‪ F‬هللا علیه و آله و سلم و از یاران امام علی علیه السالم و امام حسن علیه السالم‬
‫بود‪ .‬وی در جنگ جمل‪ ،‬صفین و نهروان به حمایت از امام علی علیه السالم شرکت کرد‪ .‬عمروبن‬
‫َحمِق از آغاز پذیرش اسالم‪ ،‬لحظه ای قرار‪ F‬نداشت‪ .‬قلبش ماالمال از عشق به خدا بود‪ .‬رسول خدا‬
‫صلی هللا علیه وآله درحضوریاران خویش‪ ،‬عمرو را این گونه دعا فرمود‪ :‬اللهم امتعه بشبابه ؛‬
‫خداوندا! به جوانی اش برکت ده! دراثر همین دعای آن حضرت بود که عمروبن حمق در‬
‫هشتادسالگی‪ F‬هیچ موی سفیدی در سر و صورتش یافت نمی شد‪ .‬حضرت علی علیه السالم نیز در‬
‫جنگ صفین درباره اش فرمودند‪ :‬پروردگارا!‪ F‬قلب او را به نورتقوا‪ F‬روشن کن و ما را به راه راست‬
‫‪1‬‬
‫هدایت فرما‪.‬ای عمرو! کاش صدنفر مانند تو در لشگر من بود‪.‬‬
‫در کتاب حدائق المقربین آمده است که امیرالمؤمنین علیه السالم به عمرو بن حمِق فرمودند‪ F:‬پس از‬
‫آنکه من از دنیا بروم‪( ، F‬مأموران معاویه) تو را طلب خواهند کرد‪ .‬قبیله ات از تو حمایت می نمایند و‬
‫تو به طرف قلعۀ موصل می روی‪ .‬در راه به مردی زمین گیر می رسی‪ .‬تو از او آب می خواهی و‬
‫او به تو آب می دهد و از حال تو می پرسد‪ .‬او را به اسالم دعوت کن و او هم قبول می کند‪ .‬پس‬
‫دست خود را بر پاهای او بمال که به اذن خداوند‪ F‬بر می خیزد و از پی تو روان می شود‪ .‬و باز بر‬
‫مردی نابینا مرور می کنی‪ .‬تو از او آب می خواهی و او به تو آب می دهد و از حال تو می پرسد‪.‬‬
‫او را نیز به اسالم دعوت کن و او هم قبول می کند‪ .‬پس دست خود را بر چشم های او بمال که به‬
‫اذن خداوند بینا می شود و از پی تو روان می گردد‪ .‬ولی از موصل تعداد زیادی (برای کشتن تو) به‬
‫دنبال تو می گردند‪ F.‬قبل از رسیدن به قلعه ‪ ،‬غاری می بینی‪ .‬درون غار رو‪ .‬به درستی که شریک‬
‫خون خواهند شد فاسقان از جن و انس‪ .‬عمرو داخل غاری شد‪ .‬ماری وی راگزید و از دنیا رفت‪.‬‬
‫چون برای دستگیری‪ F‬اش آمدند‪ ،‬او را مرده یافتند‪ 2.‬او نخستین شخصی بود که َسرش در اسالم ‪،‬‬
‫شهر به شهر گردانده شد‪ .‬نام وی در شمار راویان احادیثی از پیامبرصلی هللا علیه و آله و سلم‬
‫ازجمله حدیث غدیر نیز وجود‪ F‬دارد‪ .‬ابن اثیر می نویسد‪ F‬که عمرو بن حمق برای حضرت علی به‬
‫‪3‬‬
‫منزله سلمان فارسی‪ F‬نسبت به پیامبرصلی‪ F‬هللا علیه و آله و سلم بود‪.‬‬
‫وی از مخالفان عثمان بود‪ .‬به گزارش محمد بن جریر طبری‪ ،‬عمرو بن حمق خزاعی و عده‌ای دیگر‬
‫که در کوفه مخالف عثمان بودند جلسه‌ای ترتیب دادند‪ .‬سعید بن عاص مخالفت این عده را به عثمان‬
‫گزارش کرد و عثمان دستور می‌دهد که همگی به شام تبعید شوند‪ .‬عمرو از کسانی بود که به طرف‪F‬‬
‫مدینه (برای اعتراض به رویه و انحرافات عثمان بن عفان از سنت) حرکت کرد و از چهار نفری‬
‫بود که به خانه عثمان حمله کردند‪.‬‬
‫در جنگ صفین عمرو بن حمق زمانی که سپاهیان معاویه قرآن‌ها را بر نیزه‌ها زدند‪ ،‬به دفاع از امام‬
‫علی علیه السالم پرداخت و در مخالفت با این گروه خطاب به امام علی علیه السالم گفت‪:‬‬

‫بحار األنوار‪ ،‬ج‪ ،۳۴‬ص‪۲۷۴‬‬ ‫‪1‬‬

‫حدائق المقربین (حدیقۀ پنجم) ‪ ،‬میر محمد صالح خاتون آبادی ص ‪115‬‬ ‫‪2‬‬

‫البدایه و النهایه‪ ،‬ج‪ ،۷‬ص‪.۱۸۸‬‬ ‫‪3‬‬

‫‪58‬‬
‫ای امیر مؤمنان! به خدا قسم ما تو را به خاطر تعصب بر باطل اجابت و یاری نکردیم‪ .‬اجابت نکردیم‬
‫مگر خداوند را و طلب نکردیم مگر حق را‪ .‬و اگر کسی غیر از تو به آنچه که تو ما را به آن دعوت‬
‫می‌کردی‪ ،‬دعوت می‌کرد‪ ،‬درگیری و گفتگو در آن قوت می‌گرفت و حق نابود می‌شد‪.‬‬

‫ُم َح َّم ُد ْبن َأ ِبو َب ْك ٍر‬


‫مادر او اسماء بنت عمیس از زنان بزرگ صدر اسالم است‪ .‬وی ابتدا همسر جعفر بن ابی طالب بود‬
‫و با او به حبشه مهاجرت کرد‪ .‬ولی پس از شهادت جعفر‪ ،‬با ابوبکر‪ F‬ازدواج کرد و ثمره این ازدواج‬
‫محمد بود‪ .‬پدرش ابوبکر‪ ،‬هنگامی که محمد دو سال و چند ماه بیشتر نداشت‪ ،‬درگذشت‪ .‬اسماء با‬
‫امیرالمؤمنین علیه السالم ازدواج می کند و محمد عمال فرزند امیرالمؤمنین علیه السالم بزرگ می‬
‫شود‪ .‬ایشان نسبت به محمد می فرمایند‪ F:‬م َُح َّم ُد بْنُ َأ ِبی َب ٍ‬
‫کر‪َ ...‬ولَداً َناصِ حاً‪َ F‬و َعا ِماًل کادِحا ً َو َسیفا ً َقاطِ عاً‪F‬‬
‫َو رُکنا ً دَافِعاً‪ .‬او فرزندی نیک‌ خواه‪ ،‬کارگزاری کوشنده‪ ،‬شمشیری برنده و رکنی استوار (در برابر‪F‬‬
‫دشمن) بود‪.‬‬
‫محمد بن ابی بکر پس از طی دوره نوجوانی‪ F‬و رسیدن به سن بلوغ‪ ،‬به عنوان رزمنده در جنگ‌های‬
‫دوره عثمان علیه غیر مسلمانان شرکت کرد و مخالفت‌های وی با عثمان نیز در یکی از همین‬
‫جنگ‌ها که به جنگ صواری‪ F‬معروف است و با رومیها بود شروع‪ F‬شد‪ .‬در این جنگ‪ ،‬عثمان‬
‫فرماندهی‪ F‬نیروی دریایی‪ F‬مسلمانان را به عبدهللا بن سعد بن ابی سرح داده بود‪ ،‬در حالی که پیامبر در‬
‫زمانی ریختن خون این فرد را مباح شمرده و او را از سرزمین حجاز تبعید و قرآن‪ 1‬نیز به کفر وی‬
‫تصریح کرده بود‪ .‬محمد بر این اقدام عثمان و کنار گذاشته شدن صحابه پیامبرصلی هللا علیه و آله و‬
‫سلم خرده می‌گرفت‪ .‬افزون بر آن‪ ،‬محمد در اواخر حکومت عثمان نیز به دالیل گوناگون با او‬
‫مخالف بود‪ .‬از جمله‪ :‬رعایت نکردن عدالت در میان صحابه؛ زیرا عثمان بسیاری از اقوام‪ F‬خویش‬
‫چون مروان بن حکم را بر مسند امور مهم قرار داده و صحابه بزرگ پیامبر را به کار نگرفته بود‪.‬‬
‫همچنین بی‌تفاوتی نسبت به حکام و امرایی‪ F‬که از خویشان بنی امیه خود در نقاط مختلف قلمرو‪F‬‬
‫اسالمی گماشته بود و آنها به دلخواه خود عمل می‌کردند‪ F.‬محمد در مالقات خود با عثمان از این افراد‬
‫به شدت انتقاد کرد‪.‬‬
‫محمد بن ابی بکر در مدت چهل روز محاصره خانه عثمان از نزدیک امور‪ F‬را زیر نظر داشت و بر‬
‫عقیده خود مبنی بر مخالفت با عثمان اصرار می‌ورزید‪ .‬در ماجرای جنگ جمل‪ ،‬او معتقد بود که‬
‫ناکثین‪ ،‬خونخواهی‪ F‬عثمان را بهانه‌ای برای پیشبرد اهداف خویش قرار‪ F‬داده‌اند و در خصوص آنها‬
‫می‌ گفت‪ :‬به خدا سوگند کسی جز آنان قاتل عثمان نیست‪ .‬او در جنگ‌های جمل و صفین فرماندهی‪F‬‬
‫بخشی از سپاه امام را به عهده داشت‪.‬‬
‫امیرالمؤمنین علیه السالم در ایام جنگ صفین ‪ ،‬محمد بن ابوبکر را به استانداری‪ F‬مصر منصوب‬
‫کرد‪ .‬او طی نامه ای از امام در خصوص مسائل کلی قضاوت‪ ،‬حالل و حرام‪ ،‬سنت‌ها و‪ ...‬راهنمایی‬
‫خواست‪ .‬امام علی علیه السالم نیز دستورالعمل مفصلی را در جواب به وی نوشتند‪ .‬پس از هجوم‬
‫عمرو عاص به مصر‪ ،‬این نامه و نامه‌های دیگر محمد به شام نزد معاویه فرستاده شد‪ .‬معاویه آنها را‬
‫حفظ کرد و از مفاد آنها برای حکومت داری استفاده نمود‪ .‬این نامه‌ها در خزینه‌های بنی امیه ماند تا‬
‫اینکه عمر بن عبدالعزیز‪ F‬در دوران حکومت خود‪ ،‬آنها را آشکار ساخت‪.‬‬

‫آیه ‪ 93‬سورۀ انعام‬ ‫‪1‬‬

‫‪59‬‬
‫محمد فرزندی‪ F‬بنام قاسم‪ F‬داشت‪ .‬دختر قاسم به نام ام فروه با امام محمد باقرعلیه السالم ازدواج کرد و‬
‫امام جعفر صادق علیه السالم از وی متولد شد‪ .‬لذا امام صادق علیه السالم در مواردی می گفتند که‬
‫ابوبکر مرا زاییده است‪.‬‬
‫ولی آنچه که شخصیت این حواری‪ F‬امیرالمؤمنین را بیشتر آشکار می کند این است که روزی‪ F‬در جمع‬
‫حضار‪ ،‬محمد به امیرالمؤمنین رو کرد و خواست که ایشان دستشان را برای بیعت مجدد بدهند و در‬
‫این بیعت مجدد گفت‪ :‬شهادت می دهم که تو امام مفترض الطاعه هستی و پدرم در آتش است‪ 1.‬امام‬
‫صادق علیه السالم پس از ذکر این حادثه ‪ ،‬می فرمایند‪ F‬که او این نجابت را از مادرش داشت‪.‬‬

‫مِي َث ُم ْبنُ َي ْح َيى ال َّت َّما ُر‬


‫میثم در بازار کوفه خرما می‌فروخت‪ F‬و از این رو‪ ،‬به او لقب تمّار دادند‪ .‬میثم‪ ،‬شخصی حاضر جواب‬
‫بود؛ هنگامی که به نمایندگی‪ F‬معترضان بازار کوفه‪ ،‬در دربار عبیدهللا بن زیاد سخن گفت‪ ،‬ابن‌زیاد از‬
‫منطق‪ ،‬سخنوری‪ ،‬فصاحت و بالغت او در شگفت ماند‪ .‬خطابه‌های او بر ضد حکومت امویان‪ ،‬وی‬
‫را در میان دشمنان این حکومت بارز ساخت‪ .‬میثم پس از آشنایی با امام علی در زمان خالفت ایشان‬
‫در کوفه‪ ،‬دانش بسیار و اسراری را از ایشان فراگرفت‪ F‬و امام‪ ،‬او را از امور غیبی آگاه ساخت‪.‬‬
‫درباره حضور میثم در جنگ‌های دوران حکومت امیرالمؤمنین علیه االسالم ‪ ،‬روایتی‪ F‬نیامده است‪.‬‬
‫می‌توان حدس زد که او در اواخر عمر آن حضرت‪ ،‬با ایشان آشنا شده است‪ .‬امام علی علیه السالم‬
‫میثم را از چگونگی‪ F‬شهادتش‪ ،‬و مصلوب شدنش به درخت نخلی که آن را به او نشان داده بود‪ ،‬آگاه‬
‫ساخته و به او بشارت داده بود که پاداش مقاومت او در برابر خواست ابن زیاد آن است که در‬
‫آخرت‪ ،‬کنار امام در درجه‌ای شایسته خواهد بود‪ .‬گفته شده است میثم کنار آن درخت نماز می‌خواند و‬
‫با آن سخن می‌گفت‪ .‬پس از امام علی علیه االسالم ‪ ،‬میثم در شمار اصحاب وفادار‪ F‬امام حسن علیه‬
‫السالم و امام حسین علیه السالم در آمد‪ .‬میثم پیش از حرکت امام حسین علیه السالم به کربال دستگیر‬
‫شد و ده روز‪ F‬پیش از رسیدن امام به عراق بر همان درخت و پس از بریده شدن دست و پا و زبان‬
‫شهید شد‪.‬‬
‫میثم تمار تألیفاتی داشته است‪ .‬یکی از آنها تفسیری است که از امام علیه السالم آموخته بود‪ .‬در‬
‫روایتی‪ ،‬میثم‪ ،‬خطاب به عبدهللا بن عباس گفته است که امام علی علیه السالم تأویل قرآن را به وی‬
‫آموخته است‪ .‬زمانی که میثم به عمره رفت‪ ،‬به ابن عباس گفت هر مطلبی دربار ٔه تفسیر قرآن‬
‫می‌خواهد‪ ،‬از وی بپرسد‪ .‬ابن‌عباس از این پیشنهاد استقبال کرد و کاغذ و دواتی خواست و آنچه را که‬
‫میثم امال کرد‪ ،‬نوشت‪ .‬چون میثم او را از شهادت خود به دستور‪ F‬ابن‌زیاد خبر داد‪ ،‬ابن‌عباس که گمان‬
‫می‌کرد میثم این خبر را از روی غیب گویی‪ F‬به او داده است‪ ،‬به وی بی‌اعتماد شد و درصدد‪ F‬برآمد‬
‫مطالبی را که از او نوشته بود‪ ،‬پاره کند‪ .‬میثم او را از این کار باز داشت و از او خواست این تفسیر‬
‫را حفظ کند و اگر آنچه وی از آن خبر داده است‪ ،‬به وقوع‪ F‬نپیوست‪ ،‬آن را از بین ببرد‪ .‬ابن‌عباس‬
‫پذیرفت و پس از مدتی هم ٔه اخباری‪ F‬که میثم از آینده داده بود‪ ،‬محقق شد‪.‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص‪ – 64 :‬روایت ‪2093‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪60‬‬
‫صالح‪ُ ،‬‬
‫ش َعیب‪ ،‬عِ مران و حمزه از جمله فرزندان میثم تمّار بودند که از یاران نزدیک و راویان ائم ٔه‬
‫اطهار به شمار‪ F‬می روند‪ .‬از آن جمله علی بن اسماعیل بن شعیب بن میثم از متکلمان شیع ٔه امامیه و‬
‫از نخستین مؤلفان کتاب‌های کالمی است‪.‬‬

‫ُأ َو ْي ٌ‬
‫س ْ َق َرن ُِّي‬
‫او در یمن زندگی می کرد‪ .‬اویس از راه شتربانی روزگار را با مادر پیر‪ ،‬نابینا و ناتوان خود سپری‬
‫می‌کرد‪ .‬زمانی که آوازۀ دعوت پیامبر صلی هللا علیه و آله و سلم را شنید‪ ،‬از مادرش درخواست‪ F‬کرد‬
‫برای دیدن رسول خدا صلی هللا علیه و آله و سلم به مدینه برود‪ .‬مادرش به او اجازه داد ولی شرط‬
‫کرد که بیش از نصف روز در آنجا نماند‪ .‬اویس به مدینه سفر کرد ولی زمانی که به خانۀ پیامبر‬
‫رسید‪ ،‬ایشان در خانه نبود‪ .‬به ناچار به خاطر قولی‪ F‬که به مادر داده بود مدینه را به قصد یمن ترک‬
‫کرد‪.‬‬
‫او از نخستین الگوهای زهد و پارسایی‪ F‬در میان مسلمانان بشمار رفته و بعدها نزد صوفیه دارای‬
‫اهمیت و مقام بلندی شده و یکی از زاهدان هشتگانه در میان تابعین خوانده شده است‪.‬‬
‫اویس که در زندگی مادی‌اش مرارت و مالمت فراوان کشید‪ .‬نقل شده که به هر کوی و برزنی‪F‬‬
‫می‌رفت‪ ،‬مردم مثل دیوانه‌ها با او رفتار‪ F‬می‌کردند‪ F‬و گاهی او را سنگ می‌زدند‪ F‬اما‪ ،‬نهایت شکایت‬
‫اویس‪ ،‬فقط این جمله بود‪ :‬ساق‌های من باریک است‪ .‬سنگ کوچک‌‌تر اندازید تا پای من خون‌آلود‬
‫‪1‬‬
‫نشود و از نماز نمانم که مرا غم نماز است نه غم پا‪.‬‬
‫اصبغ بن نباته نقل می کند که در صفین ‪ 99 ،‬نفر با امیرالمؤمنین علیه السالم بیعت کردند‪ .‬امام علیه‬
‫السالم پرسیدند‪ :‬کو نفر صدم؟ همانا پیغمبر‪ F‬اکرم صلی هللا علیه و آله مرا به بیعت با صد نفر عهد‬
‫نموده است‪ .‬در اینحال بود که یک پیرمرد ژنده پوش مثل صوفی‪ F‬ها آمد که دو شمشیر‪ F‬بر خود غالف‬
‫کرده بود‪ .‬او به امام علیه السالم عرض کرد‪ :‬دست خود را بده تا با شما بیعت کنم‪ .‬امام پرسیدند‪ :‬بر‬
‫‪2‬‬
‫چه بیعت می کنی؟ او گفت‪ :‬بر هدیه کردن جان خود‪ .‬امام پرسیدند‪ :‬تو کیستی؟ او گفت‪ :‬اویس قرنی‪F.‬‬
‫او پس از بیعت فورا به جبهه رفت و شهید شد‪.‬‬
‫ولی در واقع چیز زیادی از زندگی‪ F‬او در دست نداریم‪ .‬منظورم این است که از یاران امام و‬
‫حواریون ایشان محسوب می شود ولی در تاریخ حتی نمی گویند‪ F‬که او مدتی را ولو کوتاه با امام به‬
‫سر برده باشد‪ .‬چنانچه از روایت می بینیم ‪ ،‬حتی امام او را نمی شناسند‪ F.‬زندگی او برای ما می تواند‬
‫سرمشق باشد که می گویند چگونه با دور بودن از امام و غایب بودن ایشان ما از آن مقام عالی درس‬
‫بگیریم تا شاید حاال نه حواری‪ F‬بلکه از یاران ایشان شویم‪.‬‬

‫س ْف َيانُ ْبن َأ ِبي لَ ْيلَى َه ْمدَانِ ُي‬


‫ُ‬
‫او از قبیلۀ همدان (سکون میم) یمن است که به دوستی‪ F‬علی علیه السالم مشهور‪ F‬بودند‪ .‬کشی از‬
‫ابوحمزه‪ ،‬از امام محمد باقرعلیه السالم روایت کرده که آن حضرت فرمود‪ F:‬روزی مردی از یاران‬
‫امام حسن علیه السالم که به او سفیان بن لیلی می‌گفتند‪ ،‬در حالی که بر شتر خود سوار‪ F‬بود‪ ،‬نزد آن‬

‫تذکره االولیاء‪ ،‬عطار ‪ ،‬ص‪۲۸‬‬ ‫‪1‬‬

‫خصائص األئمة‪ ،‬الشريف الرضي‪ ،‬ص ‪ - 53‬روایت ‪2511‬‬ ‫‪2‬‬

‫‪61‬‬
‫حضرت آمد و در حالی که دامن لباس خود را گرفته بود‪ ،‬نزد آستانه درب خانه آن حضرت ایستاد و‬
‫گفت‪ :‬السالم علیک یا مذل المؤمنین! یعنی سالم بر تو ای ذلیل‌کننده مؤمنین! امام حسن علیه السالم به‬
‫وی فرمود‪" :‬پیاده شو و تعجیل نکن!" او پیاده شد و شتر خود را در میان خانه عقال کرد؛ آنگاه آمد تا‬
‫نزد امام رسید و امام علیه السالم به او فرمودند‪ :‬چه گفتی!؟ عرض کرد گفتم‪ :‬سالم بر تو ای ذلیل‬
‫کننده مؤمنین! امام حسن علیه السالم فرمودند‪ :‬به چه دلیل این سخن را می‌گوئی!؟ گفت‪ :‬تو به عمد‬
‫امر خالفت این امت را از گردن خود برداشتی‪ F‬و به این مرد طاغی و سرکش واگذار کردی که بر‬
‫خالف دستور خدا حکومت می‌کند‪ .‬امام حسن علیه السالم فرمودند‪ :‬من تو را از علت این عمل آگاه‬
‫می‌کنم؛ من از پدرم علی علیه السالم شنیدم‪ F‬که می‌فرمود‪ :‬پیامبر اسالم صلی هللا علیه و آله و سلم‬
‫فرمود‪ F:‬روزها‪ F‬و شب‌ها نمی‌گذرند تا اینکه مردی‪ F‬که گلویی گشاد و سینه‌ای عریض دارد و می‌خورد‪F‬‬
‫و سیر نمی‌شود‪ ،‬امر خالفت این امت را به عهده می‌گیرد و آن مرد‪ ،‬معاویه است‪ .‬علت صلح من با‬
‫معاویه همین است‪ .‬چه باعث شد که نزد ما آمدی؟ گفت‪ :‬دوستی و حب شما؛ فرمود‪ F:‬محض رضای‪F‬‬
‫خدا؟ گفت‪ :‬آری؛ فرمود‪ F:‬به خدا قسم هیچ بنده‌ای ما را دوست نمی‌دارد‪ F‬و اگر چه در دیلم اسیر باشد‪،‬‬
‫مگر اینکه دوستی‪ F‬ما به نفع وی خواهد بود‪ .‬دوستی ما آنچنان گناهان را از بنی آدم فرو می‌ ریزد‪ F‬که‬
‫‪1‬‬
‫باد برگ درختان را فرو‪ F‬می‌ریزد‪.‬‬
‫توجه نمایید بر اینکه در روایت امام کاظم علیه السالم ‪ ،‬سفیان بن ابی لیلی از حواریون امام حسن‬
‫علیه السالم معرفی شده است‪ .‬بنابراین ‪ ،‬اتهام او بر امام که مؤمنین را خوار کرده فقط از روی‪F‬‬
‫دوستی و شدت حب او بوده است و صاف و ساده بودن عربی او (مثل مالک اشتر) و نه واقعا‬
‫خواسته امام را توهین نماید‪ .‬بهرحال‪ ،‬این بدین معنا نیست که امام از جملۀ او ناراحت نشده باشند‪.‬‬
‫ولی این سعۀ صدر امام است که به ظاهر نگاه نمی کند و متوجه عمق حب این یار نزدیک می گردد‬
‫و سعی می نماید که با توضیح دادن وضعیت ‪ ،‬او را توجیه نموده و از آن جایگاه غلطی که داشت به‬
‫دیدگاه درست اطاعت محض از امام هدایت کند‪ .‬و این یکی از موارد‪ F‬مهمی است که در این کتاب‬
‫بدان توجه داده شده است‪.‬‬
‫اما دینوری‪ F‬به نقل از علی بن محمد بن بشیر همدانی روایت می‌کند که من و سفیان بن لیلی به مدینه‬
‫رفتیم و در آنجا بر خانه امام حسن علیه السالم وارد شدیم و مسیب بن نجبة‪ ،‬عبدهللا بن وداک تمیمی و‬
‫سراج بن مالک خثعمی هم آنجا بودند؛ من گفتم‪ :‬سالم بر تو باد ای خوار کننده مؤمنان! امام علیه‬
‫السالم فرمود‪ :‬سالم بر تو باد! بنشین! من‪ ،‬خوارکننده مؤمنان نیستم‪ ،‬بلکه عزیز کننده ایشانم؛ من از‬
‫صلح خود با معاویه نیتی جز دور کردن کشتار از شما نداشتم که دیدم یاران من برای پیکار سستی‬
‫نشان می‌دهند و به خدا سوگند!‪ F‬اگر با کوه‌ها و درخت‌ها هم به جنگ او می‌رفتیم‪ F،‬باز چاره‌ای از‬
‫واگذاری این کار به او نبود‪ .‬پس از نزد ایشان بیرون آمدیم و نزد امام حسین علیه السالم رفتیم‪ F‬و‬
‫پاسخی را که امام حسن علیه السالم داده بود‪ ،‬به ایشان گفتیم؛ فرمود‪ :‬ابو محمد درست می‌فرماید؛ تا‬
‫‪2‬‬
‫هنگامی که معاویه زنده است باید هر یک از شما خانه نشینی را انتخاب کنید‪.‬‬

‫ي‬
‫ار ُّ‬ ‫ُح َذ ْي َف ُة ْبن ُأ َ‬
‫س ْي ٍد ا ْل ِغ َف ِ‬
‫حذیفه بن اسید از راویان حدیث از رسول خدا صلی‌هللا‌ علیه‌و‌آله به شمار می‌رود‪ .‬وی از پیامبر‬
‫اکرم صلی هللا علیه و آله و سلم روایت کرده که فرمودند‪‌:‬ای حُذیفه‪ ،‬به درستی‪ F‬که حجت خدا بر تو‬
‫بعد از من علی بن ابی طالب است‪ .‬همچنین او از راویان حدیث غدیر خم ‪ ،‬منزلت و سفینۀ نوح‬
‫رجال الکشی ‪ ،‬ص ‪ ،111‬ح ‪ – ۱۷۸‬روایت ‪2095‬‬ ‫‪1‬‬

‫اخبار الطوال‪ ،‬دینوری‪ ،‬ص‪۲۲۱‬‬ ‫‪2‬‬

‫‪62‬‬
‫است‪ .‬وی بعد از جنگ فتح باب و گرفتن مناطق ارمنستان و آذربایجان در زمان خالفت عمر ‪ ،‬به‬
‫کوفه رفت و در آن جا به زندگی‪ F‬خود پرداخت و به روایت حدیث از رسول خدا صلی‌هللا‌ علیه‌و‌آله‬
‫ادامه داد و از جنگ کناره گرفت‪ .‬در دوران خالفت امام علی علیه‌السّالم جزء یاران امام به شمار‬
‫می‌ رفت و در کنار امام بود و از ایشان حمایت می‌ نمود‪ .‬در دوران خالفت امام حسن علیه‌ السّالم‬
‫نیزاز ایشان حمایت کرد و در مقابل امویان و معاویه ابن ابی سفیان ایستاد‪ .‬او سرانجام‪ F‬در سال چهل‬
‫و دوم هجری در کوفه درگذشت‪ .‬زید بن ارقم بر او نماز گذارد و وی را در کوفه دفن نمود‪.‬‬

‫صعصعة بن صوحان‬
‫امام صادق‪ F‬علیه السالم مقام شامخ صعصعه را چنین تقریر نمودند که او و یارانش تنها کسانی بودند‪F‬‬
‫‪1‬‬
‫که در زمان امیرالمؤمنین علیه السالم حق امام را می شناختند‪F.‬‬
‫هنگامی که امام حسن علیه السالم با معاویه قرارداد صلح را می نوشتند‪ ، F‬تعدادی از یاران خود را‬
‫تک تک نام بردند‪ .‬از جمله نام صعصعه گذاشته شده بود‪ .‬بعدها وقتی صعصعه به دربار معاویه وارد‬
‫شد‪ ،‬معاویه گفت‪ :‬دلم می خواست که نام تو در امان نامۀ من نبود‪ .‬صعصعه هم گفت‪ :‬به خدا هم من‬
‫بغض دارم از اینکه تو را به این نام (خلیفۀ مسلمین) بخوانم‪ .‬معاویه او را به چالش می کشد و می‬
‫گوید بر منبر برو و علی علیه السالم را لعنت کن‪ .‬صعصعه بر منبر رفته و پس از حمد و ثنای‬
‫خداوند متعال می گوید‪ :‬من از طرف کسی می آیم که شر خود را پیش کشیده و خیر خود را پس‬
‫انداخته است‪ .‬او از من خواسته که علی را لعن کنم‪ .‬شما او را لعنت کنید که خدا او را لعن کرده‬
‫است! مردم هم آمین گفتند‪( .‬توجه دارید که صعصعه از ضمیر استفاده کرده و این ضمیر‪ F‬می تواند به‬
‫معاویه بر گردد که منظور او بوده است‪ ).‬معاویه که متوجه نکته شد از او خواست که دو مرتبه به‬
‫منبر رود و اینبار به شکل درست و بی شائبه امام را لعن کند‪ .‬صعصعه بر منبر گفت‪ :‬امیرالمؤمنین‬
‫به من دستور‪ F‬داده که علی بن ابیطالب را لعن کنم‪ .‬پس لعن کنید کسی را که علی بن ابیطالب را لعن‬
‫می کند‪ .‬مردم هم آمین گفتند‪ .‬وقتی‪ F‬خبر این بیان صعصعه به معاویه داده شد گفت او منظورش‪ F‬من‬
‫‪2‬‬
‫بودم‪ .‬او را از شهر بیرون کنید‪.‬‬

‫ُج َب ْي ُر ْبنُ ُم ْطع ٍِم‬

‫روايت مناسبی دربارۀ این حواری‪ F‬امام سجاد علیه الس‪FF‬الم ی‪FF‬افت نش‪F‬د ج‪F‬ز اینک‪F‬ه او یکی از س‪FF‬ه نف‪FF‬ری‬
‫بوده که بعد از استشهاد امام حسین علیه السالم با امام سجاد بود‪ 3.‬ولی مطلبی‪ F‬را می ت‪FF‬وان از نداش‪FF‬تن‬
‫معلومات دربارۀ او برداشت نمود‪ .‬اینکه جُبیر در هیچ جا ذکر نشده ولی از حواریون امام سجاد علی‪FF‬ه‬
‫السالم محسوب می شود که با این لقب از بس‪FF‬یاری‪ F‬از ی‪FF‬اران دانش‪FF‬مند‪ F‬ائم‪FF‬ه هم پیش می رود می ت‪FF‬وان‬
‫حدس زد که آنچه که مهم اس‪F‬ت ‪ ،‬ارادت و خل‪F‬وص نیت و هم‪F‬راهی ب‪F‬ا ام‪F‬ام اس‪F‬ت ت‪F‬ا علم و ذک‪F‬اوت و‬
‫قدرت کالم‪.‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 68‬ح ‪ – 122‬روایت ‪2302‬‬ ‫‪1‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص‪ – 69 :‬روایت ‪2303‬‬ ‫‪2‬‬

‫رجال الکشی ‪ ،‬ص ‪ ، 123‬ح ‪ – 194‬روایت ‪2512‬‬ ‫‪3‬‬

‫‪63‬‬
‫َي ْح َيى ا ْبنُ ُأ ِّم ُّط َو ْي ِل‬
‫او که فرزند‪ F‬دایه حضرت سجاد علیه‌السالم می‌باشد‪ ،‬از شخصیت‌های‪ F‬برجسته‌ای است که به برکت‬
‫ارتباط عاطفی و نزدیکی با امام زین‌العابدین علیه‌ السالم و استفاده از تربیت‌ها و معارف‪ F‬حضرت‪،‬‬
‫از صالبت و استقامت کم‌نظیری در دفاع از حق و حقیقت و مبارزه با حاکمیت فرهنگ طاغوت‬
‫برخوردار گردیده است‪ .‬این بزرگوار در تمام نصوصی‪ F‬که از حواریون و اصحاب خاص حضرت‬
‫سجاد علیه‌السالم یاد شده‪ ،‬وجود دارد و بزرگان علماء اهل رجال نیز از او به نیکی تمام یاد کرده‌اند‪.‬‬
‫شیخ کلینی نیز از سلیمان بن عبیدهللا نقل می‌کند که گفت‪ :‬یحیی بن ام‌ طویل را در کناسه (یکی از‬
‫محله‌های) کوفه مشاهده کردم که ایستاده بود و با رساترین صدای خود‪ ،‬ندا داد که‪ :‬ای معشر اولیاء‬
‫خدا! ما از آنچه شما می‌شنوید‪ F‬بیزار هستیم‪ .‬هر کس به علی دشنام دهد پس لعنت خدا بر او باد و ما‬
‫از آل مروان و آنچه از غیر خدا می‌پرستند‪ ،‬بیزار هستیم‪ .‬سپس صدایش را پائین آورده و ادامه داد‪:‬‬
‫هر کس اولیاء خدا را دشنام‪ F‬دهد پس با آنها ننشینید و مجالست نکنید‪ .‬و هر کس در راه و روش ما‬
‫تردید دارد از او کمک نخواهید‪ F‬و باب مراوده با او را باز نکنید و هر کس از برادران شما که کارش‬
‫به جایی برسد که مجبور شود به خاطر نیاز به شما رو بیندازد بدانید که به او خیانت کرده‌اید‪ .‬و سپس‬
‫این آیه را تالوت کرد که‪ :‬ما برای ستمگران آتشی آماده کرده‌ایم که سراپرده‌هایش آنان را دربر‪F‬‬
‫می‌گیرد و اگر فریادرسی‪ F‬جویند‪ ،‬به آبی چون مس گداخته که چهره‌ها را بریان می‌کند‪ ،‬یاری‬
‫‪1‬‬
‫می‌شوند‪ .‬وه! چه بد شرابی و چه زشت جایگاهی است‪.‬‬
‫لذا حجاج او را دستگیر نمود و به او گفت که باید ابوتراب (امیرالمؤمنین علیه‌ السالم) را لعنت کنی و‬
‫امر کرد تا دست و پای او را قطع کنند و سپس او را شهید نمود‪.‬‬
‫کشی از حضرت امام باقر‪ F‬علیه‌السالم نقل می‌ کند که فرمود‪ :‬اما یحیی ابن ام‌الطویل ‪ ،‬او جوانمردی‬
‫خود را اظهار کرد و هرگاه در راه پیاده می‌رفت‪ ،‬بوی خوشی را بر جا می‌گذاشت و کندر می‌‬
‫جوید و دامن پیراهن خود را بلند می‌ کرد‪.‬‬

‫َأ ُبو َخالِد ْ َكا ُبل ُِّي‬


‫ابوخالد از اهل کابل است‪ .‬او در آغاز اقامت در مدینه‪ ،‬محمد بن حنفیه (فرزند امیرالمؤمنین علیه‬
‫السالم) را امام می‌دانست و زمانی‪ F‬دراز‪ F‬او را مانند امامی واجب الطاعه خدمت می‌کرد‪ .‬همچنین‬
‫برای یافتن امام بر حق‪ ،‬زمانی‪ F‬به نزد حسن مثنی رفته و از وی میراث امامت را سراغ گرفته است‬
‫و چون از او ناامید شده‪ ،‬به آستان امام سجادعلیه السالم شتافته است‪ .‬بنظر‪ F‬می رسد جهات مختلفی در‬
‫این تغییر‪ F‬عقیده مؤثر بوده اند‪:‬‬
‫دوستی با یحیی بن ام طویل‬ ‫‪‬‬
‫احترام فوق‌العاده‌ ای که محمد بن حنفیه برای امام سجاد قائل بود‬ ‫‪‬‬

‫کافی‪ ،‬ج‪ ،۲‬ص‪.۳۷۹‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪64‬‬
‫امام سجاد او را به نامی که مادرش نامیده بود و هیچکس از آن اطالع نداشت (یعنی‬ ‫‪‬‬
‫کنکر) خواندند‪ F‬که خود یک معجزۀ کافی بود‪.‬‬
‫ولی مهمترین عامل ‪ ،‬حکایت مربوط‪ F‬به شهادت و حکمیت حجر االسود است که ما‬ ‫‪‬‬
‫آن را در فصل قبل آوردیم‪.‬‬
‫ابوخالد کابلی یکی از اصحاب اسرار امام زین العابدین علیه السالم بود‪.‬‬

‫س َّي ِ‬
‫ب‬ ‫سعِي ُد ْبنُ ْ ُم َ‬
‫َ‬
‫سعید حائز ویژگی‌های‪ F‬زیادی‪ F‬از قبیل علم‪ ،‬تقوی و شجاعت بود‪ ،‬از نظر علمی جزء فقهای بنام مدینه‬
‫و از نظر تقوی زبانزد‪ F‬زمان و از نظر شجاعت با خلفای زمان خود درگیر‪ F‬بود‪ .‬وی عالم به تعبیر‬
‫خواب نیز بود‪ .‬خود و پسرش محمد در علم انساب نیز تبحر داشته‌اند‪ .‬سعید بن مسیب پیش مردم‪ F‬با‬
‫قدر و منزلت بزرگی بود‪ .‬وی از یک چشم نابینا بود‪.‬‬
‫وی هرگز هدیه قبول نمی‌کرد‪ ،‬چهار صد دینار داشت و آن را در خرید و فروش‪ F‬روغن زیتون بکار‬
‫بست‪ ،‬و از این راه امرار معاش می‌کرد‪ F.‬احمد بن حنبل مرسالت وی را صحیح می‌دانست و بدان‬
‫عمل می‌کرد‪ F.‬حسن بصری هرگاه در مسئله‌ای ناتوان می‌ماند به سعید نامه می‌نوشت و از وی سوال‬
‫‪1‬‬
‫می‌کرد‪.‬‬
‫در واقعۀ حره‪ ،‬مسلم بن عقبه که فرمانده سپاه یزید بود‪ ،‬از وی خواست که به عنوان بردۀ ذلیل یزید‬
‫بیعت کند‪ ،‬اما او گفت‪ :‬بر کتاب خدا و سنت پیامبر و شیخین و اینکه من پسر عموی یزیدم‪ F‬بیعت‬
‫می‌کنم‪ .‬مسلم بن عقبه قصد کشتن او را کرد؛ ولی عده‌ای شهادت دادند که او دیوانه است پس او را‬
‫‪2‬‬
‫رها کردند‪.‬‬

‫َع ْب ُد هَّللا ِ ْبنُ َ‬


‫ش ِريكٍ ا ْل َعام ِِر ُّ‬
‫ي‬
‫با نگاه به آثار و روایاتی‪ F‬که از ایشان رسیده چنین به نظر می‌آید که نه تنها یک شخصیت جلیل و‬
‫بزرگی‪ F‬بوده بلکه از اعتقادات سالم و محکمی برخوردار و از مدافعین والیت و ثابت قدم بوده است‪.‬‬
‫قضایا‪ F‬و جریانات امیر المؤمنین علیه‌السالم را بسیار خوب تحلیل می‌کرد و شخصیتی‪ F‬مثل ابان بن‬
‫تغلب که از بزرگان شیعه است‪ ،‬بعضی سواالت را از ایشان می‌پرسید‪ .‬در جریان مختار پیشقدم بود‬
‫‪3‬‬
‫و شخصیتی بود که با ظلم و ظالمین و بنی امیه مخالف بود‪.‬‬
‫امام باقر‪ F‬علیه السالم‪ :‬زود باشد که بیاید عبدهللا بن شریک عامری با گروهی‪ F‬که گیسوان ایشان در‬
‫میان کتفهای ایشان آویخته باشد و بر دامن کوه‪ ،‬در برابر قائم ما اهل بیت جهاد نماید با چهار هزار‬
‫‪4‬‬
‫کس که همه تکبیر گویند و در جنگ نگریزند‪F.‬‬

‫‪1‬‬
‫تاریخ اإلسالم‪ ،‬ج ‪ ، ۶‬ص‪۳۷۲:‬‬

‫انساب االشراف‪ ،‬ج ‪ ، ۱۰‬ص ‪۲۳۲‬‬ ‫‪2‬‬

‫‪3‬‬
‫‪http://www.eshia.ir/feqh/archive/text/tabasi/mahdaviat/94/950121/‬‬
‫حدائق المقربین ‪ ،‬ص ‪ – 137‬روایت ‪2096‬‬ ‫‪4‬‬

‫‪65‬‬
‫ارةُ ْبنُ َأ ْع َينَ‬
‫ُز َر َ‬
‫وی از اعیان فقها‪ ،‬ادبا‪ ،‬متکلمان امامیه و از بزرگان روایی عصر خود و از مشایخ برجسته و مورد‬
‫اعتماد محسوب می‌شود که در دیانت و فقاهت و وثاقت و زهد گوی سبقت از همگنان ربوده است‪.‬‬
‫چهره ظاهری‪ F‬او نیز به محاسنش افزوده بود‪ :‬او فردی تنومند و سفید چهره بود که آثار سجود‪ F‬بر‬
‫پیشانی‪ F‬مبارکش نقش بسته بود‪.‬‬
‫از امام صادق‪ F‬علیه السالم نقل شده است که فرمودند‪ F:‬هیچکس ذکر ما را احیا نکرد و احادیث پدر را‬
‫نقل نکرد مگر زراره ‪ ،‬ابو بصیر‪ F‬مرادی‪ ، F‬محمد بن مسلم ‪ ،‬و ب َُرید بن معاویه‪ .‬اگر اینها نبودند‪، F‬‬
‫کسی هدایت را درک نمی کرد‪( .‬این نشان می دهد که این چهار نفر چه حق بزرگی بر ما دارند‪).‬‬
‫این ها نگهبانان دینند و امناء پدر من بر مسائل حالل و حرام‪ .‬و آنها پیشروان به ما هستند در دنیا و‬
‫آخرت‪ 1.‬خداوند درجات عالی این چهار نفر را متعالی گرداند‪ .‬آمین‪.‬‬
‫یکی از شاگردان امام صادق می گوید که ما در مقابل زراره مثل کودکان مدرسه هستیم در مقابل‬
‫معلم خود‪ 2.‬این تعبیر‪ F‬جمیل بن دراج می‌رساند‪ F‬که وی با تمامی معلوماتی‪ F‬که داشته و در زمان‬
‫خودش به عنوان فقیه‌ ترین فرد به شمار می‌ رفته است ‪ ،‬بازهم به گرد زراره نمی رسیده است‪.‬‬
‫ابراهیم بن عبدالحمید‪ ‬می‌گوید‪ :‬امام صادق‌علیه السالم فرمود‪ F:‬خداوند زراره‌بن اع َین را رحمت کند‪.‬‬
‫‪3‬‬
‫اگر زراره و امثال او نبودند‪ ،‬چه بسا احادیث پدرم‪ F‬از بین می‌رفت‪ .‬‬
‫مفضل بن عمر‪ ‬می‌ گوید‪ :‬روزی که‪ ‬فیض بن مختار‪ ‬نزد امام صادق علیه‌السّالم آمده بود‪ ،‬آیه‌ای از‬
‫قرآن را خواند‪ .‬آن حضرت‪ ‬آیه‪ ‬را برای او تاویل کردند‪ ،‬فیض به حضرت عرض کرد‪ :‬خدا مرا‬
‫فدایت گرداند‪ ،‬این اختالف بین‪ ‬شیعیان‪ ‬شما چیست؟ امام علیه‌السّالم فرمودند‪‌:‬ای فیض کدام‬
‫اختالف؟ فیض به حضرت عرض کرد‪ :‬در جلسات بحث آنان در کوفه شرکت می‌کنم و از اختالف‬
‫آن‌ها در روایاتشان به شک می‌ افتم‪ ،‬تا این که به مفضل بن عمر مراجعه می‌ کنم‪ ،‬او مرا از این‬
‫شک باز می‌دارد و نفسم از این گرفتاری نجات می‌یابد‪ ،‬و قلبم مطمئن می‌گردد‪ .‬پس حضرت به او‬
‫فرمود‪‌:‬ای فیض درست می‌گویی‪ ،‬همان‌طور‪ F‬است که گفتی‪ ،‬بدرستی‪ F‬که مردم‪ F‬در دروغ بستن بر‬
‫ما ولع دارند‪ .‬گویا خداوند بر آن‌ها دروغ‪ F‬بستن بر ما را واجب گردانیده و جز این چیزی از ایشان‬
‫نخواسته است مطلبی را با یکی از آنان در میان می‌گذارم‪ F.‬هنوز‪ F‬از نزد من خارج نشده آن را بر‬
‫غیر تاویلش‪ ،‬تاویل می‌نماید و این کار به خاطر‪ F‬آن است که هدفشان از حدیث و محبت ما الهی‬
‫نیست و امیال دنیایی‪ F‬دارند‪ .‬و هر کدامشان دوست دارد که برای خود سری باشد‪ ،‬هیچ بنده‌ای نیست‬
‫که نفس خود را بلند گرداند‪ F‬مگر این که خداوند‪ F‬او را پست نماید‪ ،‬و بنده‌ای‪ ‬نیست که‬
‫فروتنی‪ ‬و‪ ‬تواضع‪ ‬ننماید‪ ،‬مگر این که خداوند‪ F‬او را بلند مرتبه گرداند و شرافت دهد‪ .‬پس هرگاه در‬
‫جستجوی‪ F‬حدیث ما برآمدی‪ ،‬بر تو باد که به این شخص که این جا نشسته به او مراجعه کن! و با‬
‫دست اشاره به یکی از اصحاب ما نمود‪ .‬از حاضران سؤال کردم که آن مرد کیست؟ گفتند‪ :‬او زراره‬
‫‪4‬‬
‫بن اعین است‪ .‬‬
‫محمد بن ابی عمیر از جمیل بن دراج نقل می‌ کند‪ :‬شنیدم امام صادق‪ F‬علیه‌السّالم می‌فرمود‪ F:‬به اهل‬
‫ایمان و تواضع‪ ،‬بشارت بهشت دهید‪ ،‬برید بن معاویه عجلی‪ ،‬ابوبصیر‪ F‬لیث‌ بن البختری مرادی‪،‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 47‬ص ‪ ، 390‬ح ‪ – 112‬روایت ‪2287‬‬ ‫‪1‬‬

‫رجال الکشی ‪ ،‬ص ‪ ، 134‬ح ‪ – 213‬روایت ‪2097‬‬ ‫‪2‬‬

‫رجال الكشی ‪ ،‬ص ‪ ، 136‬ح ‪ – 217‬روایت ‪2098‬‬ ‫‪3‬‬

‫رجال الکشی ‪ ،‬ص ‪ ، 135‬ح ‪ – 216‬روایت ‪2099‬‬ ‫‪4‬‬

‫‪66‬‬
‫محمد بن مسلم‪ ،‬و زراره‪ ،‬اینان چهار نفری هستند‪ ،‬که نجیبان و امینان خداوند‪ F‬بر حالل و حرام وی‬
‫می‌ باشند‪ ،‬اگر این افراد نبودند‪ ،‬آثار نبوت قطع می‌شد و از بین می‌رفت‪ 1.‬‬

‫مفضل بن عمر‬
‫ضل بن عُمر جُعفی کوفی از اصحاب و شاگردان امام جعفر صادق‪ F‬علیه السالم و امام موسی‪F‬‬ ‫ُم َف َّ‬
‫کاظم علیه السالم است‪ .‬مفضل را از کسانی دانسته‌ اند که در سازمان وکالت فعال بوده و جزء‬
‫وکالی امام صادق علیه السالم و امام کاظم علیه السالم در شهر کوفه بوده است‪ .‬حدیث توحید‪F‬‬
‫مفضل منسوب به اوست‪ .‬دربارۀ شخصیت فکری‪ F‬و اعتقادی مفضل در میان دانشمندان رجالی شیعه‬
‫اختالف‌ نظر است‪ .‬کال دوران امام صادق‪ F‬علیه السالم دوران عجیبی بوده است‪ .‬شیعیان داغ تر از‬
‫امام معتقد بوده اند که امام وظیفۀ تقیه دارد ولی آنها نه‪ .‬لذا در تظاهر به مقدسات شیعی افراط می‬
‫کرده اند و با اینکار خود امام را سخت می رنجاندند‪ F‬تا حدی که امام صادق علیه السالم فرمودند‪ F:‬من‬
‫امام اینها نیستم‪F.‬‬
‫از طرفی دیگر ‪ ،‬شیعه های طرفدار حکومت عباسی بودند‪ .‬آنها هم وجود دانشمندان قدَری‪ F‬مثل‬
‫زراره ‪ ،‬هشام بن حکم و یا مفضل بن عمر را دوست نداشتند‪ F‬زیرا اینها می توانستند عدم حقیت آنها‬
‫بر خالفت را آشکار کنند‪ .‬این افراد که در بینشان راویان حدیث شیعه هم بود ‪ ،‬سعی داشتند تا با ذکر‬
‫روایاتی دروغین بر یاران نزدیک امام ‪ ،‬آنها را در بین شیعه بی اعتبار کنند‪ .‬لذا ما روایاتی‪ F‬در‬
‫تعریف‪ F‬و تمجید آنها داریم و همچنین روایاتی‪ F‬در لعن آنها از ائمۀ اطهار‪.‬‬
‫اگر ما از یک معیار پلیسی ساده استفاده کنیم می یابیم که کار این یاران امام درست بوده و روایاتی‬
‫که بر علیه آنها آمده یا ساختگی هستند و یا بی اعتبار‪ .‬یعنی بر فرض صادر‪ F‬شدن لعن از امام می‬
‫گوییم‪ F:‬درست است که امام آنها را لعن کرده اند ولی این لعن کردن است که خودش تقیه بوده‪.‬‬
‫کافیست به عبارات و تعبیرات به کار برده شده در روایات تأییدیه نگاهی بیاندازیم تا متوجه شویم که‬
‫تأیید امام از این افراد بسیار قوی و دائمی است‪ .‬در حالی که لعن امام در مقابل بدگویان به این افراد‬
‫بوده و موارد ذکر شده به عنوان غلو ‪ ،‬فقط سطح باالیی از معرفت بوده که مردم آن روز توان‬
‫تحمل آن را نداشته اند و یا فقط برای بهانه گرفتن استفاده شده است‪ .‬البته تفسیر دیگری را شیخ اسد‬
‫حیدر در کتاب االمام الصادق و المذاهب االربعة مطرح می کند و آن این است که دو مفضل بن‬
‫عمر وجود‪ F‬دارند؛ مفضل بن عمر جعفی و مفضل بن عمر صیرفی‪ ،‬که اولی ثقه و مورد اعتماد و‬
‫دومی‪ F‬فاسد‪ F‬المذهب و از خطابیه است و شاید مخالفان به عمد‪ ،‬بین این دو خلط کرده‌اند‪ 2.‬با این‬
‫مقدمه ‪ ،‬به روایات زیر توجه کنید‪.‬‬
‫روزی‪ F‬مفضل بن عمر به خدمت امام صادق‪ F‬علیه السالم می رسد‪ .‬امام به محض دیدن او لبخندی‪F‬‬
‫می زنند و او را به نزد خود می خوانند‪ F‬و می فرمایند‪ :‬به خدا قسم من تو را دوست دارم و هرکس‬
‫که تو را دوست داشته باشد دوست دارم‪ .‬ای مفضل! اگر تمام یاران من آنچه را که تو می دانی ‪ ،‬می‬
‫دانستند‪ ، F‬دونفرشان با هم اختالف پیدا نمی کردند‪ .‬مفضل عرضه می دارد‪ :‬امام مرا باالتر از مقامم‬
‫قرار‪ F‬دادی‪ .‬و امام صادق‪ F‬علیه السالم می فرمایند‪ :‬بلکه تو را در جایگاهی که خدا قرار‪ F‬داده‬
‫‪3‬‬
‫گذاشتم‪.‬‬

‫رجال الکشی ‪ ،‬ص ‪ ، 170‬ح ‪ – 286‬روایت ‪2100‬‬ ‫‪1‬‬

‫االمام الصادق و المذاهب االربعة‪ ‌،‬اسد حیدر‪ ،‬ج‪ ،۲‬ص‪.۱۰۴‬‬ ‫‪2‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 47‬ص ‪ ، 395‬ح ‪ – 120‬روایت ‪2493‬‬ ‫‪3‬‬

‫‪67‬‬
‫راوی‪ F‬نقل می کند وقتی‪ F‬که ابو خطاب برنامه های تندروی‪ F‬خود را شروع کرد‪ ،‬تعدادی از (بزرگان)‬
‫شیعه نزد امام صادق علیه السالم رفتند و عرضه داشتند که یک نفر مطمئن را جهت آموختن دین به‬
‫آنها معرفی نماید‪ .‬امام ابتدا از آنها می خواهند که در هر موردی به خود ایشان مراجعه کنند‪.‬‬
‫(شرایط بسیار سخت بود و به کسی اعتماد نمی شد کرد‪ ).‬شیعه اصرار می کنند که باید یکنفر را‬
‫معرفی‪ F‬نمایند‪ .‬امام صادق‪ F‬علیه السالم فرمودند‪ F:‬مفضل بن عمر را قرار دادم‪ .‬به او گوش دهید از او‬
‫بپذیرید‪ F.‬زیرا او نه از خدا و نه از من چیزی جز حق نمی گوید‪( .‬توجه کنید به این عبارت‪ .‬خیلی به‬
‫عصمت نزدیک است‪ .‬با اینحال شیعه های ضعیف النفس نتوانستند‪ F‬او را تحمل کنند‪ ).‬طولی نکشید‬
‫که شیعه به بدگویی از او و یارانش پرداختند‪ F.‬تا حدی که گفتند یاران او نماز نمی خوانند‪ F‬و شراب‬
‫می نوشند و کفتر باز هستند و راهزنی می کنند‪ .‬با اینحال مفضل آنها را به خود نزدیک کرده‬
‫‪1‬‬
‫است‪.‬‬
‫روزی‪ F‬امام صادق‪ F‬علیه السالم از یکی از یاران خود نسبت به مفضل بن عمر سؤال می کنند‪ .‬این‬
‫یار امام (که روایاتی مثل روایت فوق‪ F‬را از امام شنیده بود و مقام مفضل را درست شناخته بود و در‬
‫عین حال مشکل روز را می شناخت و اینکه گاهی این افراد احتیاج داشتند که جاسوسان دستگاه‬
‫حاکم را گمراه کنند) می گوید‪ :‬چه بگویم؟ اگر او صلیب بر گردن بیاندازد‪ F‬و از عالئم مسیحیها‪F‬‬
‫استفاده کند ‪ ،‬با چیزهایی که درباره اش از شما شنیده ام‪ ،‬او را بر حق می دانم‪ .‬امام فرمودند‪ :‬اما‬
‫حُجر بن زائده و عامر بن جُذاعه از او بدگویی‪ F‬می کنند‪( .‬در حالیکه) من به آنها گفته ام که چنین‬
‫نکنند زیرا من طرفدار‪ F‬اویم‪ .‬ولی آندو حرف مرا قبول نکردند‪ F.‬من به آنها تأکید کردم که خواستۀ من‬
‫این است که از او دست بردارید ولی آنها نکردند‪ F.‬خداوند از گناهشان نگذرد‪( .‬آیا توجه نمی کنند‬
‫که) اگر من به آندو کرامت کنم ؛ کسی که بر من کرامت دارد (خداوند متعال) نیز به آنها کرم می‬
‫‪2‬‬
‫کند‪ .‬سپس شعری را در این زمینه می خوانند و بار دیگر همین مطلب را تأکید می کنند‪.‬‬
‫حال با شنیدن مطالب تأییدیۀ امام به این روایات توجه کنید‪:‬‬
‫عده ای به امام صادق علیه السالم نوشتند‪ F‬که مفضل با کبوتر بازها و شرابخورها دوستی‪ F‬می کند و‬
‫الزم است که چیزی بنویسید‪ F‬تا او با آنها معاشرت نکند‪ .‬امام هم نامه ای را نوشتند و آن را مهروموم‪F‬‬
‫کردند‪ F‬و به پنج نفر از یاران نزدیک خود دادند تا آن را به مفضل برسانند‪ F.‬وقتی آنها نامه را به‬
‫مفضل دادند و او آن را باز کرد‪ ،‬آن را چنین یافت‪ :‬بسم هللا الرحمن الرحیم‪ .‬فالن چیز را بخر و‬
‫فالن چیز را بخر‪ .‬در آن هیچ حرفی از آنچه که بدگویان خواسته بودند‪ F‬ذکر نشده بود‪ .‬مفضل نامه را‬
‫به تک تک آنها نشان می دهد تا آنها هم متن نامه را ببینند‪ .‬سپس (از یاران نزدیک خود) می پرسد‪F:‬‬
‫چکار کنیم؟ آنها می گویند این مبلغ زیادی است و باید آن را جمع کنیم‪ .‬سپس نامه را به بدخواهان‬
‫عرضه می کند و وقتی آنها می خواهند از منزل بیرون روند‪ ، F‬مفضل آنها را برای صرف نهار نگه‬
‫میدارد‪ F‬و همزمان دوستان خود را جهت جمع پول می فرستد‪ .‬پول خوبی جمع می شود و مفضل از‬
‫بدگویان خود می پرسد‪ F:‬آیا به من می گویید‪ F‬که این دوستان نیک را از خود برانم؟ آیا فکر می کنید‬
‫که خداوند به نماز ها و روزه های شما احتیاج دارد؟‪ 3‬همانطور که مالحظه می کنید همۀ مطالب‬
‫ذکر نشده و وضعیت پیرامون حدیث روشن نیست‪ .‬ولی از طعنه ها و عملکرد امام علیه السالم‬
‫واضح است که اینها تعدادی شیعۀ کم ظرفیت بوده اند و امام خواسته که آنها را ساکت کند‪.‬‬
‫همان دو نفری که از مفضل بدگویی می کردند‪ F‬بر امام صادق علیه السالم وارد می شوند‪ F‬و عرضه‬
‫می دارند که فدایتان شویم ‪ ،‬مفضل بن عمر می گوید که شما ارزاق‪ F‬مردم را تعیین می کنید‪( .‬رازق‬
‫رجال الکشی ‪ ،‬ص ‪ – 327‬روایت ‪2304‬‬ ‫‪1‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 322‬ح ‪ – 583‬روایت ‪2305‬‬ ‫‪2‬‬

‫رجال الکشی ‪ ،‬ص ‪ ، 326‬ح ‪ – 592‬روایت ‪2306‬‬ ‫‪3‬‬

‫‪68‬‬
‫فقط خداوند متعال است ولی ائمۀ اطهار علیهم السالم کانال این رزق‪ F‬هستند و لذا ممکن است مفضل‬
‫تعبیراتی‪ F‬داشته که آنها چنین برداشت کرده اند‪ ).‬امام فرمودند‪ F:‬ارزاق ما را جز خداوند تقدیر نمی‬
‫کند‪ .‬من (همین اواخر) احتیاج به تهیۀ غذا برای خانواده ام داشتم و دلم تنگ شده بود تا اینکه فکری‪F‬‬
‫به ذهنم رسید و توانستم‪ F‬برای آنها آذوقه ای تهیه کنم‪ .‬آنوقت بود که دلم آرام گرفت‪ .‬خداوند‪ F‬او را‬
‫لعنت کند و از او دوری‪ F‬جوید‪ .‬آندو نفر پرسیدند که آیا شما او را لعن می کنید و از آنها تبری می‬
‫جویید؟ امام علیه السالم می فرمایند‪ :‬بله او را لعن کنید و از او تبری بجویید‪ .‬خداوند و رسول او از‬
‫او تبری می جویند‪ 1.‬طبیعی است اینگونه روایت ها اگر هم صحیح باشند نباید به آنها توجه نمود‪ .‬از‬
‫آنجاییکه این کتاب دربارۀ حدیث و کالم نیست و فقط در نظر دارد جو موجود‪ F‬را نشان دهد ‪ ،‬ما به‬
‫دقت این روایات‪ F‬زیاد حساس نیستیم و همینقدر که در کتب معتبر ما ذکر شده اند ‪ ،‬آنها را درست و‬
‫قابل شنیدن می دانیم‪.‬‬

‫او َي َة ا ْلع ِْجل ُِّي‬


‫ُب َر ْي ُد ْبنُ ُم َع ِ‬
‫امام صادق علیه السالم فرمودند که چهار نفرند که من آنها را بیشتر از همه دوست دارم‪ .‬چه زنده‬
‫باشند و چه مرده‪ .‬اینها برید بن معاویه العجلی ‪ ،‬زرارة بن أعین ‪ ،‬محمد بن مسلم و ابوجعفر االحول‬
‫می باشند‪ 2.‬روایات مشابه دیگری نیز همین مفهوم را می رسانند‪ F‬و در ادامۀ بعضی‪ F‬از این روایات‬
‫آمده است که امام از حرف های انتقادی مردم از این چهار نفر رنج می برده اند‪.‬‬

‫ُم َح َّم ُد ْبنُ ُم ْسل ٍِم‬

‫هشام بن سالم که از یاران نزدیک امام باقر علیه السالم است می گوید‪ :‬محمد بن مسلم در مدینه چه‪FF‬ار‬
‫سال سکونت گزید و از امام باقر علیه السالم علم می آموخت‪ .‬همچنین خدمت امام صادق علیه الس‪FF‬الم‬
‫نیز می رسید‪ .‬از دو نفر از یاران امام نقل می کند ک‪F‬ه محم‪FF‬د بن مس‪F‬لم را فقی‪FF‬ه ت‪F‬رین ش‪F‬اگرد ام‪FF‬ام می‬
‫دانستند‪ .‬خود محمد بن مسلم می گوید که از امام باقر علیه السالم سی ه‪FF‬زار ح‪FF‬دیث و از ام‪FF‬ام ص‪FF‬ادق‬
‫‪3‬‬
‫علیه السالم ‪ 16‬هزار حدیث شنیده ام‪.‬‬

‫امام صادق‪ F‬علیه السالم فرمودند‪ F:‬وزنه های زمین و کوه های دین چهار نفرن‪FF‬د‪ :‬محم‪FF‬د بن مس‪FF‬لم ‪،‬ب َُری‪FF‬د‬
‫‪4‬‬
‫بن معاویه ‪ ،‬لیث بن البَختری المرادی (ابو بصیر مرادی) و زراره بن أعیَن‪.‬‬

‫ي ا ْل ُم َراد ُّ‬
‫ِي‬ ‫ث ْبنُ ا ْل َب ْخ َت ِر ِّ‬
‫ير لَ ْي ُ‬
‫ا ُبو َبصِ ٍ‬

‫نام او و محمد بن مسلم در تمام روایاتی که از یاران نزدیک امام مدح شده است یافت می شود‪.‬‬

‫رجال الکشی ‪ ،‬ص ‪ ، 323‬ح ‪ – 587‬روایت ‪2307‬‬ ‫‪1‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 185‬ح ‪ – 326‬روایت ‪2094‬‬ ‫‪2‬‬

‫رجال الکشی ‪ ،‬ص ‪ ، 167‬ح ‪ – 280‬روایت ‪2289‬‬ ‫‪3‬‬

‫رجال الکشی ص ‪ ، 238‬ح ‪ – 432‬روایت ‪2101‬‬ ‫‪4‬‬

‫‪69‬‬
‫خودش نقل می کند که یکروز که خدمت امام صادق علیه السالم رسیدم ‪ ،‬امام علیه السالم پرسیدند‪ :‬آی ا‬
‫هنگام مرگ علباء پیشش بودی؟ عرض کردم بله ‪ ،‬و او تذکر داد که شما بهشت را برایش تضمین کرده‬
‫اید؟ امام علیه السالم تصدیق می کنند‪ .‬بخ تری ک ه مت أثر از این تض مین ام ام اس ت و هیج ان زده ش ده‬
‫است‪ ،‬گریه اش می گیرد و می گوید‪ :‬آیا من کوری نیستم که به شما وابسته ام؟ آی ا م را هم تض مین می‬
‫کنید؟ امام فرمودند‪ :‬تضمین کردم‪ .‬بختری به همین مقدار آرام نمی شود و تک تک ائمه را ن ام می ب رد‬
‫و می خواهد که امام از طرف تک تک آنها بهشت را برایش تضمین کنند‪ .‬امام ص ادق علی ه الس الم هم‬
‫همین کار را می کنند‪ .‬او اینبار می خواهد که از طرف پیغمبر صلی هللا علی ه و آل ه و س لم هم تض مین‬
‫کنند که می شود‪ .‬ولی او بازهم باالتر رفته و می خواهد که از طرف خداون د هم تض مین بگیرن د‪ .‬ام ام‬
‫‪1‬‬
‫علیه السالم کمی سر را به زیر می اندازند و سپس می فرمایند‪ :‬انجام دادم‪.‬‬

‫در روایتی دیگر همین بختری خدمت امام جعفر صادق علیه السالم می رس د و می پرس د‪ :‬آی ا ش ما می‬
‫توانید مرده را زنده کنید و آیا شما الل و جذامی را درمان می کنید؟ امام فرمودند‪ :‬به اذن خداوند‪ .‬سپس‬
‫از من خواستند که پیش بروم ‪ .‬دستی روی صورت و چشمم (که کور بود) کش یدند‪ .‬من آس مان و زمین‬
‫و خانه ها را می دیدم‪ .‬امام علیه السالم فرمودند‪ :‬آیا دوست داری که بینا باشی ولی مث ل هم ۀ م ردم در‬
‫ثواب و عقاب آخرت باشی و یا به حالتی که بودی (نابینا) برگردی ولی بهشت برایت تضمین باش د‪ .‬من‬
‫‪2‬‬
‫ترجیح دادم که برگردم‪ .‬پس ایشان بر چشمم دستی کشیدند و من دوباره نابینا شدم‪.‬‬

‫هَّللا‬
‫َع ْب ُد ِ ْبنُ َأ ِبي َي ْع ُف ٍ‬
‫ور‬
‫او که نامش در تیار یاران بسیار‪ F‬نیک امام چندین بار آمده است ‪ ،‬در زمان امام صادق علیه السالم‬
‫در سالی که طاعون آمد ‪ ،‬فوت می کند‪.‬‬
‫نجاشی روایتی‪ F‬از امام صادق علیه السالم روایت کرده که فرمودند‪ F:‬من کسی را نیافتم‪ F‬که به حرفم‬
‫عمل کند و مرا اطاعت نماید و در ردیف اصحاب پدرانم باشد غیر از دو نفر‪ :‬عبدهللا بن أبی یعفور‬
‫و حُمران بن أع َین‪ .‬ایندو شیعه های خالص و مؤمن ما هستند‪ .‬نام آنها در نزد ما در کتاب اصحاب‬
‫یمین که خداوند به حضرت محمد صلی هللا علیه و آله داده ‪ ،‬آمده است‪ 3.‬راستی‪ F‬چرا چنین است که‬
‫از بین چهار هزار شاگرد فقط دو نفر به این مقام برسند؟‪ F‬ولی بدتر از آن این است که تعدادی‪ F‬شیعه‬
‫در نزد امام از او بد گویی می کنند‪ .‬امام کناری می روند و می فرمایند‪ :‬این (سخن چین و بدگوی‬
‫ابن ابی یعفور) کسی است که ادعای پرهیزگاری‪ F‬دارد و اینچنین از برادرش (بد) می گوید‪ .‬امام‬
‫علیه السالم با دست چپ ریش خود را به دست می گیرند و می فرمایند‪ :‬بعد پیری ‪ ،‬خیلی بد است‬
‫‪4‬‬
‫که شیعیان را به حرف شما دوست بدارم و یا به حرف شما از آنها بیزاری‪ F‬جویم‪.‬‬
‫از جمله روایات جالبی که نجاشی نقل کرده گفتار عبدهللا بن ابی یعفور است‪ .‬او می گوید که به امام‬
‫صادق علیه السالم عرضه کردم که اگر اناری را دو نیم کنیم و شما بفرمایید‪ F‬این (نصف) حرام است‬

‫رجال الکشی ‪ ،‬ص ‪ ، 171‬ح ‪ – 289‬روایت ‪2513‬‬ ‫‪1‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص‪ ، 174 :‬ح ‪ – 298‬روایت ‪2514‬‬ ‫‪2‬‬

‫رجال الکشی ‪ ،‬ص ‪ ، 180‬ح ‪ – 313‬روایت ‪2515‬‬ ‫‪3‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص‪ ، 246 :‬ح ‪ – 455‬روایت ‪2516‬‬ ‫‪4‬‬

‫‪70‬‬
‫و این (نصف) حالل ‪ ،‬من شهادت می دهم که نصفی را که فرمودید حالل ‪ ،‬آن را حالل می دانم و‬
‫‪1‬‬
‫نصفی را که فرمودید‪ F‬حرام ‪ ،‬آن را حرام می دانم‪ .‬امام او را رحمت می فرستند‪F.‬‬

‫َعا ِم ُر ْبنُ َع ْب ِد هَّللا ِ ْب ِن ُج َذا َع َة و ُح ْج ُر ْبنُ َزاِئ َد َة‬


‫ظاهرا این دو از دوستان بسیار نزدیک هم بوده اند زیرا در تمام روایت با هم ذکر شده اند‪ .‬ولی با‬
‫اینکه جزو حواریون امام صادق‪ F‬علیه السالم ذکر شده اند ولی ایندو با بدگویی از یاران همردیف خود ‪،‬‬
‫امام علیه السالم را ناراحت کرده اند‪.‬‬
‫راوی‪ F‬می گوید نزد عامر بن عبدهللا و حُجر بن زائده بودم‪ F‬که ابوحمزۀ ثمالی وارد شد و به عامر‬
‫گفت‪ :‬آیا تو مرا پیش اباعبدهللا (امام صادق‪ F‬علیه السالم) خراب کردی‪ F‬و گفتی ابو حمزه نبیذ‪ 2‬می‬
‫آشامد؟ عامر می گوید‪ :‬من چنین کاری نکردم بلکه از امام علیه السالم پرسیدم که حکم مُسکر‬
‫چیست؟ امام علیه السالم فرمودند‪ F:‬همۀ مسکرات حرامند‪ .‬راوی می گوید‪ :‬ولی ابوحمزه (آن را) می‬
‫‪3‬‬
‫خورد‪ .‬اینجا است که ابوحمزه استغفار کرده و توبه می نماید‪.‬‬

‫ُح ْم َرانُ ْبنُ َأ ْع َينَ‬


‫حُمران برادر بزرگتر زراره است‪ .‬حمران‌بن اَع َین‪ ،‬عالوه بر روایت حدیث‪ ،‬در علوم قرائت‪ ،‬نحو‪،‬‬
‫لغت‪ ،‬فقه و کالم نیز مهارت داشت‪ .‬وی همچنین وکیل امام صادق‪ F‬علیه السالم در امور مالی بود‪.‬‬
‫وقتى‪ F‬به امام صادق عليه السالم عرض كرد‪ :‬ما شيعيان چه مقدار كم می‌‌باشيم؛ اگر یک گوسفند را‬
‫به ما بدهند نمی توانیم‪ F‬آن را تماما بخوریم‪ .‬امام علیه السالم فرمودند‪ :‬می‌‌خواهيد‪ F‬من عجيب‌ تر از‬
‫اين شما را خبر دهم؟ گفتم‪ :‬بلى‪ ،‬فرمود‪ :‬مهاجر و انصار‪ F‬رفتند و اشاره به دست خود فرمود مگر سه‬
‫نفر (یعنی زمان امیرالمؤمنین علیه السالم هم تمام مهاجر و انصار بنا بود به امام بپیوندند ولی فقط‬
‫‪4‬‬
‫سه نفر از آنها بر حقانیت امام ماندند و بس‪).‬‬
‫راوی‪ F‬نقل می کند گاهی که حُمران با یارانش نشسته بودند و در مورد‪ F‬روایات آل محمد صلی هللا‬
‫علیه و آله و سلم صحبت می کردند‪ ، F‬اگر مطلب را با حرفهای دیگران قاطی می کردند‪ F‬به آنها تذکر‬
‫می داد و اگر اینکار سه بار تکرار می شد ‪ ،‬مجلس را ترک می کرد‪( 5.‬او معتقد بوده که فقط باید‬
‫از ائمه و گفتارهای آنها سخن رانده شود زیرا علم فقط سخنان آنها است و آنچه که دیگران می گویند‪F‬‬
‫گزاف است و ارزش شنیدن ندارد‪).‬‬
‫روزی‪ F‬یاران امام صادق عليه السالم نزد آن حضرت مناظره می‌‌نمودند‪ F‬و حمران ساكت بود‪.‬‬
‫حضرت فرمود‪ F:‬اى حمران! چرا تو ساكتى وتكلم‪ F‬نمی‌‌كنى؟ عرض کرد‪ :‬اى آقاى من! من قسم‬

‫‪ 1‬رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 249‬ح ‪ – 462‬روایت ‪2296‬‬


‫‪ 2‬نبیذ شاید معادل فارسی نداشته باشد‪ .‬به هر مادۀ مسکری که از میوه به جز انگور درست شده باشد ‪ ،‬نبیذ اطالق می شود‪ .‬لذا شاید بتوان با‬
‫کمی مسامحه آن را شبیه آبجو نامید‪.‬‬
‫‪ 3‬رجال الكشي ‪ ،‬ص‪ ، 201 :‬ح ‪ – 354‬روایت ‪2518‬‬
‫‪4‬‬
‫‪http://wiki.ahlolbait.com‬‬
‫‪ 5‬رجال الکشی ‪ ،‬ص ‪ ، 179‬ح ‪ – 310‬روایت ‪2290‬‬

‫‪71‬‬
‫خورده‌ام كه در مجلسى كه شما در آن جا باشيد‪ ،‬تكلم نكنم‪ .‬امام علیه السالم فرمودند‪ :‬من اذن دادم تو‬
‫‪1‬‬
‫را در كالم‪ ،‬تكلم كن‬
‫برادران حمران پنج نفر بودند که همگی از یاران خوب ائمۀ اطهار علیهم السالم بودند‪ .‬اینها عبارتند‪F‬‬
‫از‪ :‬حمران و زراره و عبدالملک و بکیر و عبدالرحمن‪.‬‬
‫چندین نفر از امام صادق‪ F‬علیه السالم روایت کرده اند که فرمودند‪ :‬حُمران بن أع َین مؤمنی است که‬
‫‪2‬‬
‫بخدا قسم هیچگاه مرتد نمی شود‪.‬‬
‫خود حُمران روایت می کند که به امام عرض کردم‪ :‬آیا من از شیعیان شما هستم؟ امام علیه السالم‬
‫فرمودند‪ :‬بله بخدا در دنیا و آخرت‪( .‬سپس امام مطلبی‪ F‬کلی را بیان می نمایند) کسی از شیعیان ما‬
‫نیست مگر آنکه در پیش ما نام او و نام پدرش نوشته شده باشد مگر کسانی که از ما روی بر می‬
‫گردانند‪ .‬حُمران سؤال می کند ‪ :‬مگر کسی هم هست که شیعۀ شما باشد و پس از شناختی‪ F‬که از شما‬
‫دارد از شما روی برگرداند؟ امام علیه السالم فرمدند‪ :‬بله ولی تو به آنها نمی رسی‪ .‬راوی دوم یعنی‬
‫حمزة الزیات می گوید در زمان امام رضا علیه السالم مشغول بررسی‪ F‬این روایت بودیم‪ F.‬پس به‬
‫ایشان نوشتیم‪ F‬و پرسیدیم‪ F‬که امام صادق علیه السالم چه کسانی را استثناء کرده بودند؟ امام فرمودند‪F:‬‬
‫‪3‬‬
‫گروه واقفه‪.‬‬

‫جابر جعفی‬
‫اسم جابر به عنوان یک حواری در روایت امام کاظم علیه السالم نیامده است ولی روایت زیر‬
‫نشاندهندۀ شخصیت خاصی است که امام باقر‪ F‬علیه السالم در او دیده بودند‪ .‬زیرا به او کتابی می‬
‫دهند که فقط خودش با محتویات آن آشنا شود و او حق نداشت که چیزی از آن را برمال کند‪.‬‬
‫جابر خودش نقل می کند که در جوانی بر امام باقر علیه السالم وارد شدم‪ .‬امام علیه السالم پرسیدند‪F‬‬
‫که تو از کدام قبیله ای؟ گفتم‪ :‬جُعفی‪ .‬امام علیه السالم پرسیدند‪ :‬چه چیزی تو را به اینجا آورده؟ گفتم‪:‬‬
‫آموزش علم‪ .‬امام علیه السالم پرسیدند‪ :‬از چه کسی؟ گفتم‪ :‬از شما‪ .‬امام علیه السالم (در اینجا مرا‬
‫تصحیح نمودند) و فرمودند‪ :‬اگر کسی از تو پرسید‪ F‬از کجایی بگو از مدینه‪( .‬من که فکر کردم این‬
‫یک دروغ است ‪ ،‬سخن امام را قطع کردم و) گفتم‪ :‬قبل از این که ادامه دهید اول نسبت به همین‬
‫مسئله بفرمایید‪ F‬آیا اجازه دارم دروغ بگویم‪ .‬امام علیه السالم فرمودند‪ F:‬این دروغ‪ F‬نیست‪ .‬هرکسی که‬
‫در شهری زندگی کند اهل آن شهر است تا اینکه آن را ترک نماید‪ .‬امام سپس کتابی را به من دادند و‬
‫فرمودند‪ :‬اگر مطلبی از این کتاب را تا زمانی که بنی امیه بر کارند نقل کنی ‪ ،‬لعنت من و لعنت‬
‫پدرانم‪ F‬بر تو خواهد بود‪ .‬و اگر بعد از انقراض بنی امیه چیزی از آن را کتمان کنی‪ ،‬لعنت من و‬
‫لعنت پدرانم‪ F‬بر تو خواهد بود‪ .‬سپس امام کتاب دیگری را به من دادند و فرمودند‪ F:‬اگر هیچوقت‬
‫‪4‬‬
‫مطلبی از آن را نقل کنی ‪ ،‬لعنت من و لعنت پدرانم بر تو خواهد بود‪.‬‬

‫داود رقی‬
‫‪ 1‬بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 3‬ص ‪66‬‬
‫‪ 2‬رجال الکشی ‪ ،‬ص ‪ – 176‬روایت ‪2308‬‬
‫‪ 3‬رجال الکشی ‪ ،‬ص ‪ ، 462‬ح ‪ – 882‬روایت ‪2309‬‬
‫‪ 4‬رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 192‬ح ‪ – 339‬روایت ‪ – 2288‬این روایت بسیار عجیبی است و نشان می دهد که مطالبی را امام فقط به یکنفر‪F‬‬
‫تعلیم می دهند و نباید او این علم را به کسی منتقل‪ F‬نماید‪ .‬و این هیچ مسئله ای را ایجاد نمی کند‪.‬‬

‫‪72‬‬
‫در مقام ایشان همین بس که امام صادق علیه السالم ایشان را در مرتبۀ مقداد قرار داده اند و فرمودند‪F:‬‬
‫‪1‬‬
‫مقام داود رقی از من را مثل مقام مقداد از پیغمبر اکرم صلی هللا علیه و آله و سلم بدانید‪.‬‬
‫و در جای دیگر با دیدن داود رقی فرمودند‪ F:‬اگر کسی دوست دارد که یک نفر از اصحاب امام زمان‬
‫(عج) را ببیند به او نگاه کند‪ 2.‬آفرین بر این شخصیت که به چنین مقامی رسیده است‪.‬‬

‫یونس بن عبدالرحمن‬
‫او آزاد شدۀ علی بن یقطین است‪ .‬امام باقرو‪ F‬امام صادق علیهما السالم را مالقات کرده و از امام کاظم‬
‫و امام رضا علیهما السالم روایت کرده است‪ .‬او همچنین وکیل امام رضا علیه السالم بوده است‪.‬‬
‫یونس هم مانند زراره و چند تن از بزرگان و یاران خالص امام ‪ ،‬از کسانی است که مورد حسد ویا‬
‫کم فهمی یاران خود قرار‪ F‬گرفته و در نتیجه روایات ضد و نقیض دربارۀ او آمده است‪.‬‬
‫در کتاب حدائق المقربین روایتی است که امام فرمود‪ :‬یونس بن عبدالرحمن در زمان خود مثل سلمان‬
‫‪3‬‬
‫بود در زمانش‪.‬‬
‫امام رضاعلیه السالم در مورد وفات او فرمود‪:‬عاقبت کار یونس را بنگرید خداوند‪ F‬متعال او را در‬
‫‪4‬‬
‫کنار رسول گرامی‌اش قبض روح کرد‪.‬‬
‫مقام یونس نزد امام رضا علیه السالم به جایی می رسد که این امام همام سه بار بهشت را برای یونس‬
‫‪5‬‬
‫تضمین نموده اند‪.‬‬
‫راوی به امام رضا علیه السالم عرض می کند که خانۀ من دور است و همه وقت نمی توانم خدمت‬
‫شما برسم‪ ، F‬آیا (اجازه هست) مسائل دینی ام را از یونس بگیرم؟ امام تأیید می نمایند‪ 6.‬راوی دیگری‬
‫که وکیل امام رضا علیه السالم هم بود از ایشان سؤال می کند که به دلیل عدم دسترسی‪ F‬دائم به امام ‪،‬‬
‫‪7‬‬
‫از چه کسی سؤال کند‪ .‬امام هم یونس بن عبدالرحمن را معرفی‪ F‬می کنند‪.‬‬
‫یکی از یاران امام جواد علیه السالم می گوید که من مریض بودم و امام جواد علیه السالم به عیادت‬
‫من آمدند‪ .‬یک نسخه از کتاب یک روز و شب باالی سرم بود‪ .‬امام علیه السالم آن را تا آخر ورق‪F‬‬
‫ورق زدند و مطالعه کردند و مرتب می فرمودند‪ :‬خداوند‪ F‬یونس را رحمت کند ‪ ،‬خداوند‪ F‬یونس را‬
‫رحمت کند ‪ ،‬خداوند‪ F‬یونس را رحمت کند‪ 8.‬ولی روایتی عکس این را بیان می کند‪ .‬یعنی امام با دیدن‬
‫کتاب یونس او را ولد الزنا و کافر‪ F‬بی دین می خوانند‪ 9 .‬طبیعی است که مفهوم این روایت نمی تواند‪F‬‬
‫درست باشد‪ .‬ویا در روایتی از امام می پرسند‪ F‬که آیا پشت سر یونس می توان نماز خواند؟ امام می‬
‫فرمایند‪ F‬که علی بن حدید این کار را تأیید نمی کند (امام علیه السالم عدم اجازه را از خود نمی گویند)‪.‬‬
‫‪10‬‬
‫وقتی راوی از علی بن حدید سؤال می کند او می گوید که پشت یونس نماز نخوانید‪.‬‬

‫‪ 1‬رجال الكشي ‪ ،‬ص‪ ، 402 :‬ح ‪ – 750‬روایت ‪2479‬‬


‫‪ 2‬رجال الكشي ‪ ،‬ص‪ ، 402 :‬ح ‪ – 751‬روایت ‪2480‬‬
‫‪ 3‬حدائق المقربین ‪ ،‬ص ‪179‬‬
‫‪ 4‬رجال الكشی ‪ ،‬ص ‪ ، 486‬ح ‪ – 921‬روایت ‪2478‬‬
‫‪ 5‬رجال الکشی ‪ ،‬ص ‪ ، 484‬ح ‪ – 911‬روایت ‪2474‬‬
‫‪ 6‬رجال الکشی ‪ ،‬ص ‪ ، 491‬ح ‪ – 938‬روایت ‪2472‬‬
‫‪ 7‬رجال الکشی ‪ ،‬ص ‪ ، 483‬ح ‪ – 910‬روایت ‪2473‬‬
‫‪ 8‬رجال الکشی ‪ ،‬ص ‪ ، 484‬ح ‪ – 913‬روایت ‪2475‬‬
‫‪ 9‬رجال الکشی ‪ ،‬ص ‪ ، 496‬ح ‪ – 954‬روایت ‪2476‬‬
‫‪ 10‬رجال الکشی ‪ ،‬ص ‪ ، 496‬ح ‪ – 951‬روایت ‪2477‬‬

‫‪73‬‬
‫یونس بن عبدالرحمن خدمت امام رضا علیه السالم می رسد و از رفتار‪ F‬بد یاران خود شکایت می کند‪.‬‬
‫‪1‬‬
‫امام می فرمایند‪ F:‬با آنها مدارا کن چون عقلشان به این مسائل نمی رسد‪.‬‬

‫راوی نقل می کند که در نزد امام رضا علیه السالم بودیم و یونس بن عبدالرحمن هم آنجا بود‪.‬‬
‫گروهی از بصره اجازۀ ورود‪ F‬خواستند‪ .‬امام به یونس فرمودند خود را قایم‪ F‬کن‪ .‬بصره ای ها وارد‬
‫شدند و تا توانستند از یونس بدی گفتند‪ .‬امام تمام مدت سر به زمین انداخته بود تا اینکه رفتند‪ F.‬امام از‬
‫یونس خواستند تا خارج شود‪ .‬او گریان نزد امام آمد و گفت‪ :‬فدایتان شوم‪ .‬من از این قوم دفاع می کنم‬
‫و این جواب آنها است‪ .‬امام علیه السالم به او فرمودند‪ :‬تو را از حرف آنها چه می شود اگر امامت‬
‫از تو راضی باشد؟ ای یونس با مردم از آنچه که می دانند سخن بران و از آنچه نمی دانند ‪ ،‬اجتناب‬
‫‪2‬‬
‫کن!‬
‫ولی چیزی که بنظر عجیب می رسد این است که شخصیتی به این بزرگی‪ F‬وقتی به موضوع‪ F‬شناخت‬
‫امام زمانش می رسد ‪ ،‬باز هم کمی می لنگد‪ .‬این عالم بزرگوار پس از شهادت امام رضا علیه‬
‫السالم ‪ ،‬در جمع شیعه ای که می خواهند بدانند امام پس از ایشان کیست ‪ ،‬می بینیم که کمی سن امام‬
‫او را کمی می لغزاند و پیشنهاد می کند که صبر کنیم تا امام جواد علیه السالم بزرگ شوند وسپس با‬
‫سؤاالت علمی خود ایشان را بیازماییم‪ F‬و بر امامت ایشان یقین کنیم‪ .‬حرفی‪ F‬که باعث می شود یکی از‬
‫یاران امام یقۀ او را بگیرد و به این سخن او سخت اعتراض کند و بگوید امام ‪ ،‬امام است و سن‬
‫‪3‬‬
‫تأثیری در امامت ایشان ندارد‪.‬‬
‫در بین یاران ائمه علیهم السالم می توانیم‪ F‬کسان زیادی را بیابیم‪ F‬که امام را خوشحال نموده اند‪ .‬در‬
‫اینجا فقط یک نمونه را آورده ایم‪ .‬علی بن مهزیار به مقامی می رسد که امام جواد علیه السالم در‬
‫نامه ای به او چنین ابراز داشته اند‪ :‬خداوند‪ F‬جزای خیرت دهد‪ .‬و تو را در بهشت ساکن کند و در‬
‫دردنیا و آخرت خواری نبینی‪ .‬ای علی! خداوند تو را با ما محشور گرداند‪ .‬من تو را در موارد‪F‬‬
‫مختلفی امتحان کرده ام و اگر بگویم که کسی را مثل تو ندیده ام امیدوارم‪ F‬که راست گفته باشم‪ .‬پس‬
‫جزای تو بهشت برین باد‪ .‬خدمت ها و مقام تو نزد خود را که در شب و روز و سرما و گرما بود بر‬
‫من پوشیده نیست‪ .‬از خداوند می خواهم که هنگامی که خالئق را در محشر گرد آورده است ‪ ،‬از همه‬
‫بخواهد که تو را دوست داشته باشند ‪ ،‬رحمتی که همه به آن غبطه بخورند‪ .‬همانا که خداوند شنوا و‬
‫بینا است‪ 4.‬خوشا به حال علی بن مهزیار که توانسته است چنین امام جواد علیه السالم را خوشحال‬
‫نماید‪.‬‬

‫پس از بیان حال حواریونی‪ F‬که در روایات از آنها ذکر شده بود و مسلما تعدادی از حواریون ائمۀ‬
‫عسکری را نمی شناسیم‪ ، F‬حال به یاران نزدیک امیرالمؤمنین علیه السالم بر می گردیم که دارای‬
‫مقامی پایینتر‪ F‬از یاران امام حسین علیه السالم و حواریون‪ F‬می باشند‪.‬‬

‫‪ 1‬رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 488‬ح ‪ – 929‬روایت ‪2120‬‬


‫‪ 2‬رجال الكشي ‪ ،‬ص‪ ، 487 :‬ح ‪ – 924‬روایت ‪2310‬‬
‫‪ 3‬بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 50‬ص ‪ ، 99‬ح ‪ – 12‬روایت ‪ – 2138‬تفصیل بیشتر ماجرا را در فصل چهارم ‪ ،‬مشکل انسانهای ساده مالحظه‬
‫نمایید‪.‬‬
‫‪ 4‬بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 50‬ص‪ - 105‬روایت ‪2469‬‬

‫‪74‬‬
‫ضین بن ُم ْن^ ذِر َرقاش^^ی معروف‪ F‬ب‪FF‬ه ابوساس^^ان انص‪FF‬اری از ی‪FF‬اران ام‪FF‬ام علی علی‪FF‬ه الس‪FF‬الم ‪ ،‬راوی‪FF‬ان‬
‫ُح َ‬
‫حدیث‪ ،‬و از اشراف و بزرگان قبیله َبکر بن وائل است‪ .‬وی در جنگ جمل و صفین حضور داش‪FF‬ت و‬
‫امیرالمومنین عليه السالم در دوران حکومت خود ‪ ،‬وی را حاکم اصطخر‪ F‬کرد‪ .‬در منابع اهل س‪ّ FF‬نت و‬
‫شیعه از حُضین به عنوان فردی ثقه یاد شده است‪.‬‬

‫عمار بن یاسر معروف‪ F‬به عمار یاسر صحابی پیامبرصلوات هللا و سالمه علیه‪ ،‬از نخستین مسلمانان‬
‫و از یاران نزدیک و نخستین شیعیان امام علی علیه السالم بود‪ .‬وی فرزند یاسر و سمیه اولین شهدای‬
‫اسالم بود‪ .‬عمار در هجرت به مدینه همراه پیامبر بود و در ساخت مسجد قبا همکاری داشت و در‬
‫همه جنگ‌های پیامبر نیز شرکت داشت‪ .‬روایاتی از پیامبر‪ F‬اسالمصلی هللا علیه و آله و سلم در‬
‫فضیلت عمار نقل شده از جمله اینکه بهشت مشتاق اوست‪ .1‬عمار بعد از رحلت پیامبرصلی هللا علیه‬
‫و آله و سلم در حمایت از حضرت علی علیه السالم در ابتدا از بیعت با ابوبکر‪ F‬سرباز زد‪ .‬وی در‬
‫زمان خلیفه دوم فرماندار‪ F‬کوفه و فرمانده سپاه اسالم در این شهر شد‪ .‬عمار در زمان خلیفه سوم‪ F‬از‬
‫جمله مخالفان خلیفه بود و در اعتراضات علیه او شرکت داشت‪ .‬عمار در زمان خالفت علی علیه‬
‫السالم از همراهان و نزدیکان آن حضرت بود و در جنگ صفین به دست لشکریان معاویه شهید شد‪.‬‬
‫پیامبرصلی‪ F‬هللا علیه و آله و سلم در حدیثی شهادت وی به دست گروه یاغی (شورشگر)‪ F‬را از پیش‬
‫اطالع داده بود‪ .‬آرامگاه عمار در شهر رقه سوریه کنار آرمگاه اویس قرنی قرار دارد‪.‬‬

‫ُح َذیفة بن یمان‪ ،‬صحابی‪ F‬و صاحب س ّر پیامبر‪ F‬اکرمصلی هللا علیه و آله و سلم و از نخستین اسال ‌م‬
‫آورندگان است که در بسیاری‪ F‬از جنگ‌های صدر‪ F‬اسالم پیامبرصلی هللا علیه و آله و سلم را همراهی‬
‫کرد‪ .‬وی از اصحاب و شیعیان خاص حضرت علی علیه السالم بود‪ .‬در برخی از روایات به عنوان‬
‫یکی از ارکان چهارگانه صحابی امام علی علیه السالم از او یاد شده است‪ .‬وی در فتوحات دورۀ خلفا‬
‫از جمله جنگ نهاوند شرکت کرد‪ .‬او از راویان حدیث غدیر است‪ .‬او پس از وفات سلمان ‪ ،‬والی‬
‫مدائن شد‪ .‬از حذیفه روایاتی‪ F‬در‌ شأن و منزلت امام علی علیه السالم و اهل بیتعلیه السالم نقل کرده‌اند‪.‬‬
‫او انسانی باهوش و روشنفکر بود‪.‬‬

‫ثابت بن فاکه بن َثعْ لَ َبة بن ساعدۀ انصاری‪ ، F‬از صحابۀ پیامبر اک‪FF‬رم ص‪FF‬لی هللا علی‪FF‬ه و آل‪FF‬ه و‬
‫ُخ َزی َمة بن ِ‬
‫سلم و از یاران حضرت علی علیه السالم که در گرویدن به اسالم بر تمامی اف‪F‬راد قبیل‪FF‬ه خ‪FF‬ویش پیش‪FF‬ی‬
‫گرفت‪ .‬وی در جنگ صفین در رکاب حضرت علی علیه السالم به شهادت رسید‪F.‬‬
‫حادثه ای در زندگی خزیمه اتفاق افتاده که باید درسی باشد برای همه مسلمانان‪ .‬به طور‪ F‬کلی باید همه‬
‫ما این رفتار را در قبال ائمه داشته باشیم‪ .‬خزیمة در جریان گواهی خواستن بر صحت ی‪FF‬ک دادوس‪FF‬تد‪،‬‬
‫شهادت داد و رسول خدا شهادت او را به منزلۀ ش‪FF‬هادت دو ش‪FF‬اهد ع‪FF‬ادل پ‪FF‬ذیرفت‪ .‬پی‪FF‬امبر‪ F‬اس‪FF‬بی را از‬
‫یک اعرابی خرید؛ اما آن اعرابی معامله را به تحری‪F‬ک ب‪F‬رخی منافق‪FF‬ان انک‪F‬ار ک‪FF‬رد و خزیم‪F‬ه ب‪F‬ه نف‪F‬ع‬
‫رسول خدا شهادت داد‪ .‬پیامبر از او پرسید‪ :‬چگونه شهادت می‌دهی‪ ،‬در حالی که تو همراه ما نب‪FF‬ودی؟‬
‫خزیمه پاسخ داد‪ :‬من می‌دانم‪ F‬که شما جز حق نمی‌ گویی‪ ،‬چگونه شما را در آوردن دینی از جانب خ‪FF‬دا‬
‫تصدیق کنیم‪ ،‬ولی ادعای شما بر خرید اسبی از یک اعرابی پلید را تصدیق نک‪FF‬نیم؟ پس از آن‪ ،‬پی‪FF‬امبر‪F‬‬
‫‪ 1‬ابن عبدالبرّ ‪ ،‬االستعیاب فی معرفة االصحاب‪۱۴۱۵ ،‬ق‪ ،‬ج‪ ،۳‬ص‪ - ۲۲۹‬پیامبر‪ F‬اسالمصلی هللا علیه و آله و سلم فرمود‪ :‬بهشت مشتاق علی‪ ،‬عمار‪،‬‬
‫سلمان و بالل است‪.‬‬

‫‪75‬‬
‫فرمود‪:‬هر‪ F‬که خزیمه به نفع یا برضد‪ F‬وی برای او شهادت دهد‪ ،‬او را بس اس‪FF‬ت‪ .‬ب‪FF‬ه همین دلی‪FF‬ل او ب‪FF‬ه‬
‫لقب ذوالشهادتین معروف شد‪.‬‬

‫جابر بن عبدهّللا انصاری (درگذشت بین سال‌های ‪۶۸‬ق تا ‪۷۹‬ق)‪ ،‬صحابی‪ F‬پیامبر اسالم صلی هللا علی‪FF‬ه‬
‫و آله و سلم و راوی حدیث لوح (حضرت زهرا سالم هللا علیه‪FF‬ا) ک‪FF‬ه دربردارن‪FF‬دۀ ن‪FF‬ام امام‪FF‬ان ش‪FF‬یعه از‬
‫زبان پیامبرصلی هللا علیه و آله و س‪FF‬لم اس‪FF‬ت‪ .‬وی همچ‪FF‬نین در سلس‪FF‬له راوی‪FF‬ان اح‪FF‬ادیث مش‪FF‬هور‪ F‬ش‪FF‬یعی‬
‫مانند حدیث غدیر‪ ،‬حدیث ثقلین و حدیث ش‪FF‬هر علم ن‪FF‬یز ق‪FF‬رار دارد‪ .‬ج‪FF‬ابر را از اص‪FF‬حاب پنج ام‪FF‬ام (از‬
‫امام علی علیه السالم تا امام باقرعلیه االسالم ) دانسته‌اند‪ .‬او پس از واقعه عاشورا‪ ،‬نخستین زائر ام‪FF‬ام‬
‫حسین علیه السالم بود که در روز اربعین به کربال رسید‪ .‬همچنین بنابر روایات‪ ،‬او سالم پیامبرص‪FF‬لی‬
‫هللا علیه و آله و سلم را به امام باقرعلیه السالم رساند‪F.‬‬

‫خالد بن سعید بن عاص بن امیة بن عبدشمس‪ ،‬معروف‪ F‬به "نجیب بنی‌امیه‌" در واقع از اس‪FF‬تثناهای لعن‬
‫بر بنی امیه است‪ .‬او از نخستین ایمان آورندگان به اسالم واز جمله کاتبان و منش‪FF‬یان پی‪FF‬امبر ص‪FF‬لی هللا‬
‫علیه و آله و سلم بود‪ .‬وی ک‪FF‬ارگزار پی‪FF‬امبر ص‪FF‬لی هللا علی‪FF‬ه و آل‪FF‬ه و س‪FF‬لم در یمن ب‪FF‬ود و پس از وف‪FF‬ات‬
‫ایشان‪ ،‬از این کار کنار کشید و حاضر‪ F‬به همکاری با خلفاء نشد‪ .‬خالد بن سعید جزء دوازده نفری بود‬
‫که با ابوبکر بیعت نکرد و این عاملی بود تا خلیفه دوم علی‪FF‬ه او موض‪F‬ع‌گیری‪ F‬کن‪FF‬د‪ .‬در م‪FF‬ورد زم‪FF‬ان و‬
‫محل شهادت او در میان مورخان اختالف است‪.‬‬

‫قیس بن سعد بن عبادة خزرجی‪( ،‬درگذشته ‪۶۰‬ق) از صحابۀ انصار پیامبر اکرم صلوات هللا و‬
‫سالمه علیه‪ ،‬بزرگ قبیله خزرج‪ ،‬از کارگزاران‪ F‬حکومت علوی و فرماندهان سپاه امام علی علیه‬
‫السالم و امام حسن علیه السالم و از سخاوتمندان‪ F‬مشهور عرب‪ .‬قیس در بیشتر جنگ‌های دوره‬
‫پیامبرصلی‪ F‬هللا علیه و آله و سلم و حضرت علی علیه السالم حضور داشت و در برخی‪ F‬از آنها از‬
‫جمله صفین پرچم‪ F‬و فرماندهی‪ F‬را بر عهده داشت‪ .‬او از سوی حضرت علی علیه السالم به عنوان‬
‫کارگزار‪ F‬والیت مصر و سپس آذربایجان منصوب شد‪ .‬قیس در دوره امام حسن علیه السالم نیز از‬
‫فرماندهان آن حضرت بود که بر اساس برخی گزارش‌ها با صلح آن حضرت با معاویه موافق‪ F‬نبود‪.‬‬
‫قیس احادیثی‪ F‬نیز از پیامبر اکرم صلی هللا علیه و آله و سلم نقل کرده است و عاّل مۀ امینی نام او را در‬
‫شمار شاعران واقعه غدیر در قرن نخست قمری‪ F‬ذکر کرده است‪ .‬در فصل دوم مطالبی را نسبت به‬
‫ایشان ذکر کردیم‪.‬‬

‫ا ُ َبی بن کعب ‪ ،‬او از جمله کسانی بود که هرگز با اب‪FF‬وبکر‪ F‬بیعت نک‪FF‬رد و ش‪FF‬ورای‪ F‬س‪FF‬قیفه را بی ارزش‬
‫خواند‪ 1.‬ابو نعیم اصفهانی در کتاب "حلیه االولیا ٍء" از قیس بن سعد نقل می‌کند‪ :‬وارد مدینه ش‪FF‬دم ت‪FF‬ا ب‪FF‬ا‬
‫یاران پیامبر صلّی‌ هللا‌ علیه‌و‌آله مالق‪FF‬ات کنم‪ ،‬علی الخص‪FF‬وص خیلی عالق‪FF‬ه داش‪FF‬تم ک‪FF‬ه اُبیّ را مالق‪FF‬ات‬
‫نمایم‪ ،‬وارد‪ F‬مسجد پیامبر‪ F‬صلی هللا علی‪F‬ه و آل‪F‬ه و س‪FF‬لم ش‪FF‬دم و در ص‪FF‬ف اوّ ل ب‪FF‬ه نم‪FF‬از ایس‪FF‬تادم‪ ،‬ناگه‪FF‬ان‬
‫مردی را دیدم که نماز خود را تمام کرد و شروع به حدیث گفتن نمود‪ .‬گردن‌ها به سوی‪ F‬او کشیده ش‪FF‬د‬
‫تا بیاناتش را بشنوند‪ F.‬او سه بار گفت‪ :‬سران این امّت گمراه شدند و آخرتشان تباه ش‪FF‬د‪ ،‬ولی من دلم ب‪FF‬ه‬
‫الفصول المهمه‪ ،‬ص‪۱۸۰‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪76‬‬
‫حال آنها نمی‌ سوزد‪ ،‬بلکه به حال مسلمانانی می‌سوزد که به دست آنان گمراه ش‪FF‬دند‪ 1.‬چ‪F‬ه خ‪F‬وش گفت‪F‬ه‬
‫است أ َبی‪ .‬همچنین در این کتاب آم‪FF‬ده اس‪FF‬ت‪ :‬اُبیّ بن کعب ـ ک‪FF‬ه ش‪FF‬اهد انح‪FF‬راف م‪FF‬ردم از قطب اص‪FF‬لی‬
‫رهبری اسالمی بود و از این وضع رنج می‌ب‪FF‬رد ـ می‌گفت‪ :‬روزی‪ F‬ک‪FF‬ه پی‪FF‬امبر‪ F‬اس‪FF‬الم ص‪F‬لّی‌هللا‌ علی‪FF‬ه‬
‫‌و‌آله‌ وسلّم زنده بودند همه متوجه یک نقطه بودند ولی پس از وفات پیامبر صلی هللا علیه و آل‪FF‬ه و س‪FF‬لم‬
‫‪2‬‬
‫صورت‌ها به چپ و راست منحرف گردید‪.‬‬

‫عامر بن واثِلَة کِنانی (والدت ‪۳‬ق)‪ ،‬مُل َّقب به ابوطفیل‪ ،‬صحابی پیامبرصلی هللا علیه و آل‪FF‬ه و س‪FF‬لم و از‬
‫سپاهیان حضرت علی علیه السالم در جنگ‌های جمل‪ ،‬صفین و نهروان‪ .‬ابوطفیل‪ ،‬از پرچمداران‪ F‬قی‪FF‬ام‬
‫مختار ثقفی بود‪ .‬او و فرزندش طفیل‪ ،‬در قیام‪ F‬ابن اشعث بر ضد حج‪FF‬اج (‪۸۲‬ق)‪ ،‬ن‪FF‬یز ش‪FF‬رکت داش‪FF‬تند‪.‬‬
‫ابوطفیل از رسول اکرم صلوات هللا و سالمه علیه‪ ،‬امام علی‪ ،‬ام‪FF‬ام حس‪FF‬ن و ام‪FF‬ام س‪FF‬جاد علیهم الس‪FF‬الم‬
‫روایت کرده است‪ .‬او سخنور‪ F‬و شاعر نیز بود اشعاری‪ F‬از وی به چاپ رسیده است‪.‬‬

‫ِبالل بن َرباح (بالل حبشی) – هرچند بالل از اصحاب امیرالمؤم‪FF‬نین علی‪FF‬ه الس‪FF‬الم محس‪FF‬وب نمی ش‪FF‬ود‬
‫ولی او از محبین ایش‪FF‬ان ب‪FF‬وده اس‪F‬ت‪ .‬بالل ب‪F‬ا اینک‪FF‬ه آزاد ش‪FF‬دۀ اب‪F‬وبکر‪ F‬ب‪FF‬ود ولی از امیرالمؤم‪FF‬نین علی‪FF‬ه‬
‫السالم حمایت می کرد‪ .‬لذا به او اعتراض کردند که حق ولی نعمت خود را زی‪FF‬ر پ‪FF‬ا گذاش‪FF‬ته اس‪FF‬ت‪ .‬او‬
‫گفت آیا الزم است که ابوبکر‪ F‬را بر پیغمبر‪ F‬اکرم صلی هللا علیه و آله و سلم ت‪FF‬رجیح دهم؟ گفتن‪FF‬د علی و‬
‫پیغمبر یکی نیستند‪ F‬و او با اشاره به حدیث طیر‪ ،‬امام علیه السالم را با پیغمبر‪ F‬اک‪F‬رم ص‪F‬لی هللا علی‪F‬ه و‬
‫آله و سلم یکی می داند‪ .‬اضافه بر این می گوید‪ :‬ابوبکر هم چنین انتظ‪FF‬اری‪ F‬ن‪FF‬دارد‪ .‬زی‪FF‬را ح‪FF‬ق علی ب‪FF‬ر‬
‫‪3‬‬
‫من زیادتر است او مرا از عذاب ابدی رهایی بخشیده است‪.‬‬
‫نمونۀ دیگر از مخالفت عملی را می‌توان هجرت بالل از مدینه دانس‪FF‬ت؛ زی‪FF‬را بالل ب‪FF‬ه خ‪FF‬اطر منص‪FF‬ب‬
‫مهمّی که نزد رسول خدا صلّی‌هللا‌ علیه‌و‌آله‌وسلّم داش‪FF‬ت‪ ،‬احس‪F‬اس ک‪F‬رد ک‪F‬ه اگ‪FF‬ر در مدین‪F‬ه بمان‪FF‬د بای‪F‬د‬
‫برای خلفای وقت اذان گو باشد‪ ،‬و از آن جا که اذان او در حقیقت تایید خالفت غاصب است‪ ،‬به همین‬
‫خاطر مصلحت را در آن دید که از مدینه پیامبر صلی هللا علیه و آله و سلم به محلّی دور هج‪FF‬رت کن‪FF‬د‬
‫‪4‬‬
‫تا از او بهره برداری‪ F‬سیاسی‪ F‬نشود و در آن جا بود تا از دار دنیا رحلت کرد‪.‬‬

‫اصفهانی‪ ،‬احمد بن عبدهللا‪ ،‬ابو نعیم‪ ،‬حلیه االولیاء‪ ،‬ج‪ ،۱‬ص‪۲۵۲‬‬ ‫‪1‬‬

‫همان ص ‪254‬‬ ‫‪2‬‬

‫ترجمۀ الغارات ‪ ،‬ص ‪104‬‬ ‫‪3‬‬

‫اسد الغابة‪ ،‬ج‪ ،۱‬ص‪۴۱۵‬‬ ‫‪4‬‬

‫‪77‬‬
78
‫فصل چهارم‪ :‬شیعۀ عوام‬

‫در فصل گذشته نسبت به یاران خاص ائمۀ اطهار سخن راندیم‪ .‬در این فصل می خواهیم به مردم‬
‫عادی بپردازیم‪ F.‬طبیعی است که انسانها متفاوتند واز لحاظ ارتباط‪ F‬با امام خویش نیز مدل ها و روش‬
‫های متفاوتی را داشته باشند‪ .‬ولی آنچه که بر این طبقه حاکم است مسئلۀ ضعف انسانی است‪ .‬حال این‬
‫ضعف ها می تواند عقلی باشد و درجات فهم متفاوتی را داشته باشند‪ F‬ولی ضعف در کنترل نفس است‬
‫که می تواند نتایج بدتری را به بار آورد‪.‬‬
‫حال چه می شود اگر این مسئله را از دید امام بنگریم؟ انسانهای‪ F‬وارسته ای که شاید نتوان به آنها‬
‫انسان گفت زیرا مرتبۀ بدن مادی آنها در سطح روح ما انسانها است‪ .‬آنها براستی‪ F‬نوری هستند که در‬
‫بین انبانی از پلیدی ها نهان گشته اند‪ .‬حال این ذوات مقدسه نه فقط باید با این موجودات‪ F‬ذاتا مشکل‬
‫دار بسازند‪ F‬و در بین آنها زندگی کنند ‪ ،‬بلکه باید آنها را نیز کم کم نورانی‪ F‬نمایند‪ .‬ابتدا برای آنهائی که‬
‫انسان را طبیعتا‪ F‬خلیفۀ خدا بر روی زمین و اشرف مخلوقات می شناسند‪ ، F‬ویژگی‪ F‬هایی از انسان را‬
‫که در قرآن کریم آمده و با این دیگاه متفاوت است ‪ ،‬می آوریم‪F:‬‬
‫انسان اساسا ً موجودی‪ F‬خونریز‪ F‬و مفسد فی االرض است‪ .‬این را مالئکه شهادت داده اند‪30( .‬‬ ‫‪‬‬
‫بقره)‬
‫انسان کفور (بسیار‪ F‬ناسپاس و حق ناشناس) است‪ 48( .‬شوری ‪ 9 ،‬هود ‪ 67 ،‬اسراء)‬ ‫‪‬‬
‫انسان ظلوم (بسیار ظالم بخصوص به نفس خودش) است‪ 34( .‬ایراهیم ‪ 72 ،‬احزاب)‬ ‫‪‬‬
‫انسان جهول (بسیار نادان) است‪ 72( .‬احزاب)‬ ‫‪‬‬
‫انسان عجول (بسیار شتابگر) است‪ 11( .‬اسراء)‬ ‫‪‬‬
‫انسان هلوع (حریص و منفعت طلب) است‪ 19( .‬معارج)‬ ‫‪‬‬
‫انسان یؤوس است‪( .‬خیلی زود نا امید می شود‪ 9( ).‬هود)‬ ‫‪‬‬
‫انسان قتور‪( F‬بسیار بخیل) است‪ 100( .‬اسراء‬ ‫‪‬‬
‫انسان کنود (بسیار بی بخار – کسی که خیری از او نمی آید) است‪ 6( .‬عادیات)‬ ‫‪‬‬
‫انسان خصیم (همیشه پیکارکش و دشمنی‪ F‬کننده) است‪ 4( .‬نحل و ‪ 77‬یس)‬ ‫‪‬‬
‫انسان بر خدا دروغ می بندد‪ 5( .‬جن)‬ ‫‪‬‬
‫انسان ضعیف است‪ 28( .‬نساء)‬ ‫‪‬‬
‫انسان فقیر است‪( .‬هیچ چیز از خود ندارد‪ 15( ).‬فاطر)‬ ‫‪‬‬
‫انسان طرفتار شر و بخل نفس است (مرتب بیشتر می خواهد‪ 9( ).‬حشر)‬ ‫‪‬‬
‫انسان بیش از همه مجادله می کند‪ 54( .‬کهف)‬ ‫‪‬‬
‫انسان حسود است (‪ 5‬فلق)‬ ‫‪‬‬
‫آیا شما در این ویژگیها‪ F‬چیز جالبی می بینید؟ جالب است که اکثر دانشمندان اسالمی و بخصوص‬
‫متکلمین وقتی‪ F‬از انسان سخن به میان می آورند او را اشرف مخلوقات و خلیفۀ خدا بر روی زمین‬
‫می دانند‪ .‬و به نظر میرسد همین یک نکته کافی‪ F‬باشد تا معلوم شود که انسان چقدر خودبین و مغرور‪F‬‬
‫است‪ .‬واقعا که انسان جدل کننده بلکه حقیقت برگردان خوبی‪ F‬است‪ .‬البته ما مخالف این مسئله نیستسم‪F‬‬
‫که انسان می تواند با تبعیت از امام زمان خود به مقام اشرف مخلوقات برسد ولی خلیفۀ خدا بر روی‬
‫زمین فقط حجت های خدا هستند‪.‬‬

‫‪79‬‬
‫حال خودتان قضاوت کنید‪ .‬کسانی که نور پاک و زاللی هستند که خداوند آنها را خانۀ نور خود‬
‫خوانده است‪ .‬نوری‪ F‬که در آیۀ زیر آنقدر زالل و پاک توصیف شده که حتی روغن زیتون آن نزدیک‬
‫است (بدون آنکه به آن منبع آتشی برسد) نورانی شود‪ .‬این نور ‪ ،‬روشنی‪ F‬بر روشنی است‪.‬‬
‫اج‪ٍ F‬ة‬ ‫ِص‪َ F‬با ُح فِي ُز َج َ‬ ‫ِص‪َ F‬با ٌح ْالم ْ‬ ‫ض َم َث ُل ُن ِ‬
‫ور ِه َك ِم ْش َكا ٍة فِي َها م ْ‬ ‫ت َواَأْلرْ ِ‬ ‫هَّللا ُ ُنو ُر ال َّس َم َاوا ِ‬
‫اج ُة َكَأ َّن َها َك ْو َكبٌ ُدرِّ يٌّ يُو َق‪ُ F‬د مِنْ َش‪َ F‬ج َر ٍة ُم َب َ‬
‫ار َك‪ٍ F‬ة َز ْي ُتو َن‪ٍ F‬ة اَل َش‪F‬رْ قِ َّي ٍة َواَل غَرْ ِب َّي ٍة‬ ‫ُّ‬
‫الز َج َ‬
‫‪F‬ور ِه َمنْ َي َش‪F‬ا ُء‬‫‪F‬ور َيهْ‪ F‬دِي هَّللا ُ لِ ُن ِ‬ ‫ُض‪F‬ي ُء َولَ ْ‪F‬و لَ ْم َتمْ َس ْس‪ُ F‬ه َن‪F‬ا ٌر ُن‪F‬و ٌر َعلَى ُن ٍ‬ ‫َي َكا ُد َز ْي ُت َها‪ F‬ي ِ‬
‫اس َوهَّللا ُ ِب ُك ِّل َشيْ ٍء َعلِي ٌم‪ 35( ‬نور)‬ ‫َو َيضْ ِربُ هَّللا ُ اَأْل ْم َثا َل لِل َّن ِ‬
‫خ‪FF‬دا ن‪FF‬ور آس‪FF‬مانها و زمين اس‪FF‬ت م َث‪FF‬ل ن‪FF‬ور او چ‪FF‬ون چراغ‪FF‬دانى اس‪FF‬ت ك‪F‬ه در آن‬
‫چراغى و آن چراغ در شيشه اى است آن شيشه گويى اخترى درخشان است ك‪FF‬ه‬
‫از درخت خجس‪F‬تۀ زيت‪FF‬ونى‪ F‬ك‪F‬ه ن‪F‬ه ش‪F‬رقى‪ F‬اس‪F‬ت و ن‪F‬ه غ‪F‬ربى افروخت‪FF‬ه مى ش‪F‬ود‬
‫نزديك است كه روغنش هر چند بدان آتشى نرسيده باشد روش‪FF‬نى بخش‪FF‬د روش‪FF‬نى‪F‬‬
‫بر روى روشنى است خدا هر كه را بخواهد با نور خويش هدايت مى كند و اين‬
‫مثلها را خدا براى مردم مى زند و خدا به هر چيزى داناست‪.‬‬
‫بار دیگر از خوانندۀ عزیز میخواهیم که خود را قاضی کنند‪ .‬این ذوات نورانی‪ F‬چگونه باید در میان‬
‫انسان هایی زندگی کنند که چنان بخیلند که حتی به خانوادۀ خود چیزی نمی دهند‪ .‬ویا حتی وقتی نور‬
‫زالل هدایت را می بینند ‪ ،‬چشم خود را بسته و به آن کافر می شوند‪ .‬و یا حقیقتی را که شنیده اند به‬
‫دروغ انکار می کنند‪ .‬و یا حسود‪ F‬هستند و بی هیچ دلیلی بر این منابع نور می تازند و در صدد از بین‬
‫بردن آنها هستند‪ .‬به راستی این چگونه زندگی ای است؟ براستی که آنها به خداوند‪ F‬و حکمت متعالیۀ‬
‫او ایمان دارند‪ .‬بلکه شک نمی کنند که آنچه که خداوند از آنها خواسته به مصلحت خود آنها است‪.‬‬
‫بلکه آنها دستورات خداوند‪ F‬را با جان و دل می پذیرند هرچند که از حکمت آن هم چیزی ندانند‪.1‬‬
‫ایکاش ما کمی از این اخالق متعالیۀ ائمۀ اطهار علیهم السالم بهره ببریم‪.‬‬
‫نسبت به انواع مردم و درجات فهم و عملکرد آنها در فصل دوم مطالبی‪ F‬را عرض کردیم‪ .‬همچنین‬
‫نسبت به مقام امام و اینکه اصال آنها با ما تفاوتهای‪ F‬اساسی دارند و ما باید آنها را در چه منزلت و‬
‫مقامی ببینیم و احترام آنها را همیشه (حتی در خوابیدن و کارهای روزانۀ خود) داشته باشیم‪ ،‬مطالبی‬
‫را عرض نمودیم‪ .‬در این فصل می خواهیم به ارتباط‪ F‬بین این دو گروه (ائمه و شیعه) بپردازیم‪ F.‬لذا‬
‫مطلب را با یک روایت از امام رضا علیه السالم شروع می کنیم‪.‬‬

‫خداوند‪ F‬را شکر می نمایم که ما را حفظ نمود از (آن حقی ) که مردم ضایع کردند‪ .‬و م‪FF‬ا را‬
‫به مقامی رساند‪ F‬که آنها سعی در نابودیش نمودند‪ F.‬کار به جایی رسید که ما را به م‪FF‬دت ‪80‬‬
‫سال بر منبرها لعن کردند‪ .‬و در عدم نشر فضائل ما کوشش ها کردند‪ .‬و چه مقدار پول ک‪FF‬ه‬
‫در راه دروغ گفتن بر ما خرج شد‪ .‬ولی خداوند متعال نخواست ج‪F‬ز این ک‪F‬ه ن‪F‬ام م‪F‬ا متع‪F‬الی‬
‫گردد و فضائل ما آشکار شود‪ .‬به خدا قسم ‪ ،‬این (باال رفتن) بخاطر‪ F‬م‪FF‬ا نب‪FF‬ود‪ .‬بلک‪FF‬ه بخ‪FF‬اطر‪F‬‬
‫(مقام شامخ) پیغمبر اکرم صلی هللا علیه و آله بود و اینکه ما از نزدیکان او هستیم‪ .‬لذا خود‬

‫ُأ‬
‫ِن الرَّ اسِ ُخونَ فِي ْالع ِْل ِم ِم ْن ُه ْم َو ْالمُْؤ ِم ُنونَ يُْؤ ِم ُنونَ ِبمَا ِ‬
‫نز َل ِإلَيكَ َومَا‬ ‫َوالرَّ اسِ ُخونَ فِي ْالع ِْل ِم َيقُولُونَ آ َم َّنا ِب ِه ُك ٌّل مِّنْ عِ ن ِد رَ ِّب َنا (‪ 7‬آل عمران) ‪ّ -‬لَـك ِ‬
‫‪1‬‬

‫نز َل مِن َق ْبلِكَ (‪ 162‬نساء) ‪ -‬اَل َيسْ ِبقُو َن ُه ِب ْال َق ْو ِل َوهُم ِبَأمْ ِر ِه َيعْ مَلُونَ (‪ 27‬انبياء)‬ ‫ُأ‬
‫ِ‬
‫‪80‬‬
‫این أمر (سعی در نابودی‪ F‬ما و آشکار شدن مقام ما با همۀ اینها) خودش یک دلیل آشکار بر‬
‫‪1‬‬
‫صحت نبوت پیغمبر‪ F‬اکرم صلی هللا علیه و آله و سلم می باشد‪.‬‬

‫مشکل این نیست که خلفا چنین خواستند‪ F‬ویا چنان‪ .‬مشکل در این است که چرا کسانی‪ F‬که خود را‬
‫دانشمند‪ F‬می دانستند ‪ ،‬آخرت خود را برای دنیای این خلفا فروختند‪ F.‬و بدتر از آن‪ ،‬مردم عامه هستند‬
‫که چرا چنین خالف هایی را دیدند و کاری نکردند‪ F.‬گناه عامۀ مردم که به ظاهر نه سر پیاز بودند و‬
‫نه ته پیاز ‪ ،‬از خلفای جوری که علنا ً به جنگ ائمه علیهم السالم رفتند‪ F‬کمتر نبوده است‪ .‬حتی در‬
‫حال حاضر‪ ،‬اگر تک تک ما بتوانیم‪ F‬کاری به نفع امام زمان عجل هللا تعالی فرجه الشریف بنماییم و‬
‫کاری نکنیم (اگر در عمل نتوانستیم ‪ ،‬بر زبان آوریم‪ .‬و اگر این را هم نتوانستیم ‪ ،‬بر قلم آوریم‪ .‬و‬
‫اگر این را هم نتوانستیم ‪ ،‬قلبا از این وضع ناراحت باشیم و به جنگ گروه ظالم برویم‪ ، ).‬ما همگی‬
‫در مقابل خداوند و امام زمان مسئول‪ F‬هستیم‪.‬‬

‫از طرفی دیگر ‪ ،‬مشکل امام زمان علیه السالم‪ ،‬مشکل توده های جاهل و نادانی است که در دوران‬
‫عمر خود گرفتار بدآموزی‪ F‬های گسترده در تعالیم دین بوده اند و به رهبری و راهنمایی تزویرگران‬
‫عالم نما از سر جهل رو در روی‪ F‬امام و منجی خویش می ایستند‪ ،‬و با تحریک مدعیان دروغین علم‬
‫دین با امام بر ّ‬
‫حق به ستیز برمی خیزند‪ ،‬و از همه بدتر اینکه این درگیری‪ F‬ها با حربۀ تأویل قرآن‬
‫خواهد بود‪.‬‬

‫مشکالت زندگی با امام‬

‫امام صادق علیه السالم مشکالت خود از سوی غالبیت شیعه را با عبارتی ساده بیان نمودند‪ .‬ایشان‬
‫اس َعلَ ْي َنا عَظِ ي َم ٌة ِإنْ َد َع ْو َنا ُه ْم لَ ْم َيسْ َت ِجيبُوا‪ F‬لَ َنا َو ِإنْ َت َر ْك َنا ُه ْم لَ ْم َي ْه َت ُدوا ِب َغي ِْر َنا‪ 2‬یعنی‬
‫می فرمودند‪َ F:‬بلِ َّي ُة ال َّن ِ‬
‫ما و مردم به شکل عجیبی به یکدیگر آزمایش می شویم‪ .‬وقتی‪ F‬که ما آنها را (به واجبات و‬
‫وظایفشان) دعوت می کنیم ‪ ،‬اجابت نمی کنند و اگر هم آنها را ول کنیم ‪ ،‬آنها هدایت نمی یابند‪ .‬یعنی‬
‫ائمه علیهم السالم باید زجر بکشند و ما را هدایت کنند و ما هم تا می توانیم سعی کنیم آنها را ول‬
‫نکنیم و تا می توانیم‪ F‬از دستورات ایشان متابعت نماییم‪ .‬اما این گفتنش آسانتر است تا انجام دادن آن‪.‬‬

‫در طرف دیگر طیف ‪ ،‬شعبی شبیه همین مطلب را از دید ضعیف النفس هایی چون خودش چنین می‬
‫گوید‪ :‬ماذا لقینا من علي و آل علي! إن أحببناهم قُتلنا ‪ ،‬و إن أبغضناهم‪ُ F‬دخلنا النار! ‪( -‬خدا می داند‬
‫که) از دست علی و آل علی چه می کشیم‪ .‬اگر آنها را دوست بداریم ‪ ،‬ما را می کشند و اگر آنها را‬
‫‪3‬‬
‫دشمن داریم به جهنم می رویم‪F!.‬‬

‫حادثه ای در زمان حکومت امیرالمؤمنین اتفاق افتاد که این مشکل را به خوبی نشان می دهد‪ .‬امام‬
‫علی علیه السالم به یکی از افراد‪ F‬پلیس خود دستور بازداشت شخصی‪ F‬را دادند‪ .‬ولی او آن فرد را‬
‫فراری‪ F‬داد‪ .‬لذا امام دستور‪ F‬دادند که این مأمور را بازداشت کرده و تازیانه بزنند‪ .‬او جمله ای را‬
‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 49‬ص‪ ، 142:‬ح ‪ – 18‬روایت ‪2519‬‬ ‫‪1‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 46‬ص‪288‬‬ ‫‪2‬‬

‫الموضوعات فی اآلثار و االخبار ‪ /‬هاشم معروف الحسنی ‪ ،‬ص ‪120‬‬ ‫‪3‬‬

‫‪81‬‬
‫گفت که هم نشان از شناخت او از مقام امام دارد وهم نشان از سختی زندگی با امام‪ .‬او گفت‪َ :‬أ َما‬
‫ك لَ ُذ ٌّل َو ِإنَّ ف َِرا َق َ‪F‬‬
‫ك لَ ُك ْفرٌ‪ .‬بخدا قسم که زندگی با شما انسان را ذلیل می کند ولی اگر‬ ‫وهَّللا ِ ِإنَّ ْال ُم َقا َم َم َع َ‬
‫شما را نیز ترک کنیم کافر می شویم!‪ F‬امام با شنیدن این عبارت او را عفو می کنند ولی بخش اول‬
‫گفتار او را چنین تصحیح می کنند که گفتن اینکه زندگی‪ F‬با شما انسان را ذلیل می کند ‪ ،‬بخاطر‬
‫گناهانی است که کسب نمودی‪ F.‬یعنی اگر انسان گناهی نداشته باشد در درجۀ اول احتیاجی به‬
‫مجازات نیست و در درجۀ دوم اگر امام انسانی را مجازات کرد باید یقین کند که این أمر به صالح‬
‫او بوده است‪ .‬سپس امام می فرمایند أما بخش دوم جملۀ تو که گفتی اگر شما را نیز ترک کنیم کافر‬
‫‪1‬‬
‫می شویم ‪ ،‬در واقع حسنه ای است که آموخته ای‪ .‬پس این حسنه به آن سیئه در!‬
‫در داستانی‪ F‬نسبتا مشابه و بازهم در زمان حکومت امیرالمؤمنین علیه السالم ‪ ،‬یکی از خوارج به‬
‫اموال مردم تجاوز‪ F‬کرده و با عده ای از کوفه فرار کردند‪ F‬و به طرف‪ F‬بحرین رفتند؛ فرماندار بحرین‬
‫آنها را دستگیر کرد و عده ای را هم اسیر گرفت‪ ،‬اسرا را که آوردند‪ ،‬در مسیر کوفه ‪ ،‬حضرت یک‬
‫فرمانداری داشتند به نام مصقله بن هبیره شیبانی‪ ،‬ا ُ َسرا به او گفتند که مردانگی کن و ما را بخر و‬
‫آزاد کن‪ ،‬فرماندار‪ F‬هم پذیرفت‪ ،‬یک میلیون درهم به فرمانده داد و ا ُ َسرا را آزاد کرد (در واقع آنها را‬
‫خرید و آزاد کرد‪ ).‬این واقعه را به امیرالمومنین علیه السالم گزارش دادند‪ ،‬ایشان فرموند‪ F:‬با‬
‫مردانگی کار بسیار خوبی کرده‪ ،‬ولی اگر از اموال عمومی این کار را کرده باید اموال را پس دهد‪،‬‬
‫گفتند که از بیت المال داده‪ ،‬او را احضار کرد و فرمودند‪ :‬تو که این کار را کرده ای‪ ،‬باید این پول را‬
‫از اموال خودت پرداخت کنی‪ .‬او گفت چشم تا فردا به من فرصت دهید‪ .‬امام فرمودند‪ :‬تا هر وقت‬
‫بخواهی فرصت داری‪ .‬اما از آنجا که این بندۀ خدا چنین پولی نداشت و از عقاب امیرالمؤمنین علیه‬
‫السالم بیمناک بود ‪ ،‬فرار‪ F‬کرد و به سمت معاویه رفت‪ .‬امیرالمومنین با شنیدن فرار او فرمودند‪ F:‬به‬
‫خدا قسم اگر آمده بود و می گفت ندارم که اکنون بپردازم‪ ،‬ما زیاده از او طلب نمی کردیم‪ ... F.‬بعد‬
‫‪2‬‬
‫بطرف منزلش رفتند و آن را خراب کردند‪.‬‬

‫در داستان سومی که نشان می دهد زندگی کردن با امام بر حق ‪ ،‬چندان هم راحت نیست ‪ ،‬داستان‬
‫نجاشی شاعر است‪ .‬او که در جنگ صفین با شعر های خود مؤمنین را در جنگ به هیجان می‬
‫انداخت ‪ ،‬محبوبیت خاص خود را یافته بود‪ .‬اما روزی که اول ماه مبارک رمضان بود ‪ ،‬با یکی از‬
‫دوستان شاعر و شرابخوار‪ F‬خود برخورد می نماید و پس از کمی بگو مگو ‪ ،‬مشغول شرابخواری می‬
‫شوند‪ .‬عصر آنروز‪ F‬صدای عربدۀ آنها همسایۀ شیعی آنها را ناراحت می کند‪ .‬او به امیرالمؤمنین علیه‬
‫السالم شکایت برده و امام هم تعدادی‪ F‬را برای جلب آنها می فرستند‪ .‬شرابخوار اصلی به نحوی‪ F‬از‬
‫سوراخ دیوار خانه فرار می کند ولی نجاشی گیر می افتد‪ .‬امام دستور می دهند او را صد تازیانه‬
‫بزنند‪ .‬نجاشی می گوید‪ :‬حد شرابخوای ‪ 80‬شالق است ‪ ،‬پس چرا من را صد شالق زدید؟ امام می‬
‫فرمایند‪ F‬که ‪ 20‬تای دیگر بخواطر‪ F‬جرأتی است که از خود نشان دادی و در ماه مبارک رمضان روزه‬
‫خوری کردی‪ .‬سپس امام او را در حالتی قرار‪ F‬دادند که برایش خفت آور بود‪ .‬لذا او به سمت معاویه‬
‫فرار کرد و شعری سرود‪ F‬که در آن می گفت‪ :‬من از ترس به مأمن معاویه گریختم‪ 3.F‬اینجا الزم است‬
‫کمی در این عبارات نجاشی شاعر توقف‪ F‬نماییم و ببینیم که ما هم همینطور فکر می کنیم یا نه؟ او‬
‫وضعیت زندگی نزد امیرالمؤمنین علیه السالم را وضعیتی ترسناک به رسم می کشد‪ .‬و وضعیت‬
‫موجود در نزد معاویه را یک اجتماع آرام می داند‪ .‬زیرا امام با کوچکترین‪ F‬گناهی (البته از دید این‬
‫شاعر) انسان را تأدیب می کند و آبرویش را می برد‪ ،‬لذا انسانهای موجود‪ F‬در جامعۀ امام ‪ ،‬همیشه‬
‫ترسناک زندگی می کنند در حالیکه معاویه اصال کاری به کار مردم و زندگی‪ F‬خصوصی‪ F‬آنها ندارد و‬
‫‪ 1‬رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 90‬ح ‪ – 144‬روایت ‪ 2128‬و همچنین ترجمۀ الغارات ‪ ،‬ص‪59‬‬
‫‪ 2‬ترجمۀ الغارات ‪ ،‬ص ‪197‬‬
‫‪ 3‬ترجمۀ الغارات ‪ ،‬ص ‪ 286‬به بعد‬

‫‪82‬‬
‫انسان ها در حکومت آنها به راحتی زندگی‪ F‬می کنند‪ .‬اگر کمی با خود صادق باشیم و تأمل نماییم ‪،‬‬
‫می بینیم که اکثر ما چنین فکر می کنیم و زندگی در زمان امام زمان عجل هللا تعالی فرجه الشریف‬
‫براستی برای ما از این لحاظ سخت خواهد بود‪ .‬در حالیکه اگر درست فکر کنیم و دیدگاه ما همان‬
‫دیدگاه امام زمان عجل هللا تعالی فرجه الشریف باشد ‪ ،‬خود را آمادۀ هرگونه تنبیه می نماییم‪ .‬زیرا‬
‫امنیت برای آخرت ما مهم است‪ .‬یعنی داشتن امنیت اخروی‪ F‬مهم است و اگر الزم باشد در دنیا به‬
‫خاطر گناهان ریزمان تنبیه شویم و آبرویمان برود ‪ُ ،‬خب برود!‪ F‬ما خود را برای آخرت آماده می‬
‫کنیم‪ ،‬بگذار دنیای ما خراب شود‪ .‬این مسئلۀ چندان مهمی نیست‪ .‬البته همانطور که عرض شد‪ ،‬این‬
‫حرف ‪ ،‬گفتنش آسان است ولی قبول کردن ‪ -‬دیگر چه رسد به عمل کردن به آن – چندان هم ساده‬
‫نیست‪.‬‬

‫این حادثه به یمنی های ساکن کوفه برخورد‪ .‬طارق برادر نجاشی‪ F‬خدمت حضرت آمد و گفت‪ :‬فکر‬
‫نمی کردیم‪ F‬که شما بین مردم عادی و خواص فرق نگذارید و هر دو را به یکسان توبیخ کنید‪ .‬امام‬
‫فرمودند‪ :‬مگر او یک انسان مثل بقیۀ انسانها‪ F‬نیست؟ طارق به امام اعتراض نموده می گوید‪ :‬إنك‬
‫أوغرت صدورنا‪ ،‬وشتت أمورنا؟!‪( F‬تو دلهای ما را وسوسه کردی و اتحاد ما را برهم زدی)‪ .‬وقتی‪F‬‬
‫مالک اشتر به طارق می رسد او را توبیخ کرده می گوید‪ :‬بلکه دلهای ما شنوا و اجتماع ما متحد‬
‫است‪.‬‬

‫به هرحال ‪ ،‬آنچه که بین نجاشی و طارق‪ F‬و معاویه وقتی كه به نزد معاویه می رسند ‪ ،‬اتفاق می افتد‬
‫بسیار جالب است‪ .‬این دو شیعۀ امام وقتی‪ F‬که به دربار معاویه بار می یابند‪ ،‬معاویه از فرصت استفاده‬
‫می کند و می گوید‪ :‬خوش آمدند کسانی که مدتی گول خورده بودند و از فتنه انگیز (یعنی‬
‫امیرالمؤمنین علیه السالم) پیروی می کردند که رأس گمراهی است‪ .‬او که جز فتنه انگیزی‪ F‬و گمراهی‬
‫مردم کاری ندارد‪ ... .‬طارق‪ F‬که با دیدن دم و دستگاه معاویه اصال ناراحت بود با شنیدن این گفتار‬
‫معاویه تحمل نکرده و مطالبی‪ F‬را به دفاع از امیرالمؤمنین علیه السالم و بدگویی از معاویه بیان می‬
‫کند‪ .‬معاویه غضبناک می شود ولی خشم خود را فرو می برد و طارق را نزد خود جای می دهد و از‬
‫او دلجویی‪ F‬می کند‪ .‬وقتی‪ F‬که خبر این رفتار طارق‪ F‬به امام علی علیه السالم می رسد ‪ ،‬ایشان می‬
‫فرمایند‪ F:‬اگر این برادر بنی نهد ما در آن روز‪ F‬کشته می شد ‪ ،‬شهید بود‪ .‬بنابراین‪ ،‬ناراحتی چنین کسی‬
‫که امیر المؤمنین علیه السالم او را در ردۀ شهدای زنده می گذارد ‪ ،‬از روی بی دینی نبوده است‪ .‬او‬
‫و برادرش شیعه بودند‪ F‬ولی تحمل عدل ایشان را نداشتند‪.‬‬

‫مشکل زندگی‪ F‬کردن با امام جنبه های دیگری نیز دارد‪ .‬یکی از آنها در قرآن کریم ذکر شده است‪ .‬آیۀ‬
‫‪ 12‬سورۀ مجادله دستور‪ F‬زیر را برای مؤمنین قرار‪ F‬داده است‪َ :‬يا َأ ُّي َها الَّذ َ‬
‫ِين آ َم ُنوا ِإ َذا َن َ‬
‫اج ْي ُت ُم الرَّ سُو َل‬
‫ص َد َق ًة‪ .‬ای اهل ایمان‪ ،‬هر گاه بخواهید که با رسول خدا سخنی سرّی گویید‪( F‬یا‬ ‫َف َق ِّدمُوا َبي َْن َيدَيْ َنجْ َوا ُك ْ‪F‬م َ‬
‫سؤالی کنید) پیش از این کار ‪ ،‬باید مبلغی صدقه دهید که این صدقه برای شما بهتر و پاکیزه‌تر است‪.‬‬
‫به عبارت امروز‪ F‬ما این یک مالیات بود بر سؤال کردن خصوصی از پیغمبر‪ F‬اکرم صلی هللا علیه و‬
‫آله‪.‬‬

‫در تفسیر مجمع البیان آمده است‪ :‬این آیه دربارۀ اغنیاء نازل شده که نزد رسول خدا صلی هللا علیه و‬
‫آله مى آمدند و با وى به گفتگوى زیاد مى پرداختند و خداوند آن‌ها را به جاى گفت و شنود با پیامبر‪F‬‬
‫به صدقه دادن امر فرمود‪ .‬پس از نزول این آیه ‪ ،‬توانگران دست از گفت و شنود با پیامبر‪ F‬برداشتند‪.‬‬
‫سپس آیۀ بعدى که رخصت و اجازه در این امر بود‪ ،‬نازل شد چنان که مقاتل بن حیان نقل می کند‪:‬‬
‫امام على مرتضى‪ F‬علیه‌السالم فرمودند‪ F:‬در قرآن آیه اى است که کسى قبل از من به آن عمل ننموده و‬
‫نیز کسى بعد از من به آن عمل نخواهد نمود و آن آیۀ ‪ 12‬این سوره است زیرا من دینارى‪ F‬داشتم که‬
‫آن را به ده درهم تبدیل کردم‪ F‬وقتى‪ F‬که خواستم‪ F‬در این باره به رسول خدا صلی هللا علیه و آله به گفت‬

‫‪83‬‬
‫و شنود بپردازم دراهم خود را صدقه دادم بعد به گفتگو پرداختم‪ F‬سپس آیۀ ‪ 13‬آن را نسخ نمود‪ 1‬و از‬
‫آن به بعد کسى به آن عمل ننمود و خداوند‪ F‬به خاطر من به این امت تخفیف داد و از براى کسى قبل‬
‫از من هم نازل نشد و نیز براى کسى بعد از من هم نازل نگردید‪F.‬‬

‫آیا فکر می کنید که در زمان ظهور‪ F‬ولی عصرمان امام زمان عجل هللا تعالی فرجه الشریف از این‬
‫گونه مالیاتها و یا مجازاتها نخواهیم داشت؟ آیا خود را برای چنین سختی ها آماده کرده ایم؟ ما نباید‬
‫فقط خوبی‪ F‬های زندگی با امام را در ذهن داشته باشیم‪ .‬بلکه باید واقع گرا باشیم و بدانیم که ما دارای‬
‫ضعف های بسیاری‪ F‬هستیم که امام علیه السالم می بایست آنها را تصحیح نمایند و هر تصحیح کردنی‬
‫یعنی سختی کشیدن‪ .‬زندگی با امام بسیار شیرین است اگر مثل خودشان باشیم‪ .‬ولی اگر آنطور که‬
‫هستیم باشیم ‪ ،‬مسلما ٌ زندگی در چنین جامعه ای بر ما سخت می گذرد‪ .‬بخاطر داشته باشید‪ .‬در جامعه‬
‫ای که مردم عاشق پیغمبر اکرم صلی هللا علیه و آله و سلم بودند ‪ ،‬با گذاشته شدن یک مالیات ساده ‪،‬‬
‫فقط یک نفر بود که به آن عمل کرد‪ .‬فقط یک نفر!‬

‫همینطور‪ F‬است زندگی کسانی که موفق به زندگی در زمان ظهور حضرت مهدی سالم هللا علیه شوند‪.‬‬
‫ما معموال فکر می کنیم که زندگی در زمان ایشان یک زندگی گل و بلبلی است‪ .‬باید بدانیم که این‬
‫تصور نه چندان درستی است‪ .‬بله ‪ ،‬زندگی کسانی که به دین چندان نمی اندیشند و مانند یک گوسفند‬
‫بیشتر به فکر گذرندان زندگی‪ F‬هستند ‪ ،‬برای آنها دنیای زمان حضرت چنین خواهد بود‪ .‬ولی کسانی‬
‫که به حق و حقیقت و دفاع از آن و پیاده کردن دستورات الهی معتقدند ‪ ،‬زندگی در زمان ایشان همه‬
‫اش جنگ است و خونریزی و سختی‪ .‬ولی زندگی با حق و حقیقت و در دفاع از حق و حقیقت است‬
‫که زیبایی‪ F‬خود را دارد‪ .‬صدر االسالم همدانی در کتاب الغیبة نعمانی سه روایت در این زمینه آورده‬
‫شده که تأکید دارد که زندگی در زمان امام زمان عج هللا تعالی فرجه الشریف و ارواحنا‪ F‬له الفداء‬
‫چندان هم راحت نیست‪.‬‬

‫شیخ نعمانی از امام علیه السالم نقل می کند که‪ :‬فرمود‪ F:‬چ‪FF‬ه تعجی‪F‬ل می کنن‪F‬د در خ‪F‬روج‬
‫قائم علیه السالم؟ پس قسم به خدا که نیست لباس او مگر غلیظ ‪ ،‬و نیس‪FF‬ت طع‪F‬ام‪ F‬او مگ‪F‬ر‬
‫درشت یا بی خورش ‪ ،‬و نیست کار مگ‪FF‬ر شمش‪FF‬یر و م‪FF‬ردن زی‪FF‬ر س‪FF‬ایۀ شمش‪FF‬یر‪( 2.‬یع‪FF‬نی‬
‫زن‪FF‬دگی‪ F‬در زم‪FF‬ان ام‪FF‬ام زم‪FF‬ان عج هم‪FF‬ه اش جن‪FF‬گ اس‪FF‬ت و س‪FF‬خت ‪ ،‬درس‪FF‬ت مث‪FF‬ل ای‪FF‬ام‬
‫امیرالمؤمنین علیه السالم)‬

‫و نیز روایت نمود از خالد که گفت‪ :‬ذکر شد قائم علیه السالم در نزد رضا علیه الس‪FF‬الم‪.‬‬
‫پس فرمودند‪ :‬امروز شما آسوده و فارغ البال ترید تا آن روز‪،‬عرض شد‪ :‬چگونه اس‪FF‬ت؟‬
‫فرمودند‪ :‬هرگاه قائم ما خروج کند ‪ ،‬نیس‪FF‬ت مگ‪FF‬ر علَق‪FF‬ه یع‪FF‬نی خ‪FF‬ون و ع‪FF‬رق – یع‪FF‬نی از‬
‫کثرت کشتار‪ F‬و ُکشِ ش – و قوم‪ F‬بر روی زین های خودند و نیست لباس قائم علی‪FF‬ه الس‪FF‬الم‬
‫‪3‬‬
‫مگر غلیظ و نیست طعام او مگر خشن‪.‬‬

‫و نیز روایت ک‪FF‬رده از مفض‪FF‬ل ک‪F‬ه گفت‪ :‬ب‪FF‬ودم خ‪FF‬دمت حض‪FF‬رت ص‪FF‬ادق علی‪FF‬ه الس‪FF‬الم در‬
‫طواف ‪ ،‬پس نظر کرد ب‪F‬ه س‪F‬وی من و فرم‪F‬ود‪ F:‬ای مفض‪F‬ل ‪ ،‬چ‪F‬ه ش‪F‬ده ت‪F‬و را ک‪F‬ه مهم‪F‬وم‬
‫باشی و رنگت متغیر شده؟ گفتم‪ :‬فدای تو گردم ‪ ،‬نظر کردم به سوی بنی عباس و آن چه‬
‫در دست ایشان است از ملک و سلطنت و جبروت‪ .‬اگر این ها برای شما بود هرآینه م‪FF‬ا‬
‫هم با شما بودیم‪ .‬فرمودند‪ :‬ای مفضل ‪ ،‬اگر سلطنت به ما برگردد‪ ، F‬نیست مگ‪FF‬ر تعب در‬
‫الز َكا َة َوَأطِ يعُوا هَّللا َ َورَ سُولَ ُه َوهَّللا ُ َخ ِبي ٌر ِبمَا َتعْ مَلُونَ‬ ‫ت َفِإ ْذ لَ ْم َت ْفعَ لُوا َو َتابَ هَّللا ُ عَ لَ ْي ُك ْم َفَأقِيمُوا ال َّ‬
‫صاَل َة َوآ ُتوا َّ‬ ‫‪َ 1‬اَأ ْش َف ْق ُت ْم َأن ُت َق ِّدمُوا َب ْينَ يَدَ يْ َنجْ َوا ُك ْم صَ دَ َقا ٍ‬
‫‪ -‬آیا از اینکه پیش از راز گفتن با رسول صدقه دهید (از فقر) ترسیدید؟ پس حال که اداء صدقه نکردید و خدا هم شما را بخشید اینک نماز به‬
‫پا دارید و زکات بدهید و خدا و رسول او را اطاعت کنید‪ ،‬و خدا به هر چه کنید آگاه است‬
‫‪ 2‬غیبت نعمانی ‪ ،‬ص ‪ - 233‬روایت ‪2524‬‬
‫‪ 3‬غیبت نعمانی ‪ ،‬ص ‪ - 285‬روایت ‪2525‬‬

‫‪84‬‬
‫شب و سیاحت در روز‪ F.‬یعنی برای عبادت و جه‪FF‬اد و خ‪FF‬وردن طع‪FF‬ام‪ F‬درش‪FF‬ت و پوش‪FF‬یدن‬
‫خشن شبیه المیرالمؤمنین علی‪FF‬ه الس‪FF‬الم و اال پس آتش جهنم اس‪FF‬ت‪ .‬پس آن س‪FF‬لطنت از م‪FF‬ا‬
‫گرفته شد ‪ ،‬می خوریم‪ F‬و می آش‪FF‬امیم‪ .‬آی‪FF‬ا دی‪FF‬دی ظلمی را ک‪FF‬ه خداون‪FF‬د آن را نعمت ق‪FF‬رار‬
‫‪1‬‬
‫داده باشد مثل این؟‬

‫حاال راستش را بگویید‪ ، F‬با خواندن آنچه گفته شد و بخصوص این سه روایت ‪ ،‬هنوز هم دلتان می‬
‫خواهد که در زمان ظهور‪ F‬حضرت (و به خصوص با ایشان) باشید؟ البته که باید چنین باشد ولی اگر‬
‫خود را برای چنین زندگی ای آماده نکرده باشیم ‪ ،‬از بدگویان به امام خواهیم بود والعیاذ باهلل‪ .‬خداوند‪F‬‬
‫ما را از شر تصورات‪ F‬نادرست برهاند و ما را از یاران واقعی‪ F‬امام زمان عجل هللا تعالی فرجه‬
‫الشریف قرار دهد که بتوانیم‪ F‬مانند یک بنیان پایدار‪ F‬بمانیم‪ F‬و امام علیه السالم را با جان و دل خویش‬
‫یاری دهیم‪ .‬آمین رب العالمین‪.‬‬

‫سختی زندگی مردم ضعیف النفس با امام را مالحظه کردیم‪ F.‬ولی این یک ارتباط دو طرفه است‪ .‬اگر‬
‫مردم به دلیل ضعفی که دارند ‪ ،‬تحمل زندگی با امام را نداشته باشند ‪ ،‬ببینید که امام از آنها چه می‬
‫کشد‪ .‬امیرالمؤمنین علیه السالم در خطبه ای‪ ،‬شروع‪ F‬مشکل زندگی با این مردم را چنین ذکر می‬
‫نمایند‪ :‬اى مردم‪ ،‬كار من با شما به گونه اى بود كه به دلخواه من بود‪ .‬تا زمانى كه جنگ ناتوانتان‬
‫ساخت‪ .‬به خدا سوگند‪ ،‬چيزهايى را از شما گرفت‪ ،‬ولى چيزهايى‪ F‬را هم برايتان باقى گذاشت و‬
‫دشمنان شما را بيش از شما ناتوان ساخت‪ .‬من ديروز‪ F‬فرمانده بودم‪ ،‬امروز فرمانپذيرم‪ .‬ديروز من‬
‫نهى مى كردم امروز مرا نهى مى كنند‪ .‬شما دوست داريد كه زنده بمانيد و من نمى توانم شما را به‬
‫كارى وادارم كه خود نمى خواهيد‪ .2‬بنابراین ‪ ،‬این مردم با کمی جنگ کردن ‪ ،‬خیلی زود‪ F‬دست از‬
‫فرمانبرداری‪ F‬از امام علیه السالم برداشتند و این امام است که باید از آنها پیروی کند‪ .‬به خداوند‪ F‬متعال‬
‫پناه می بریم که ما نیز چنین باشیم و بخواهیم به امام زمان خود دستور دهیم والعیاذ باهلل‪.‬‬

‫امام برخی از ضعف های دیگر را که قلب ایشان را از شدت درد به سرحد مرگ می رساند‪ F‬را چنین‬
‫ذکرنمودند‪ :‬شگفتا شگفتا‪ ،‬به خدا سوگند‪ ،‬اين واقعيّت قلب انسان را مى ميراند و دچار غم و اندوه مى‬
‫كند كه شاميان در باطل خود وحدت دارند‪ ،‬و شما در حق خود متفرّقيد‪ .‬زشت باد روى شما و از‬
‫اندوه رهايى نيابيد كه آماج تير بال شديد‪ .‬به شما حمله مى كنند‪ ،‬شما حمله نمى كنيد با شما مى جنگند‪،‬‬
‫شما نمى جنگيد اين گونه معصيت خدا مى شود و شما رضايت مى دهيد‪ .‬وقتى در تابستان فرمان‬
‫حركت به سوى دشمن مى دهم‪ ،‬مى گوييد هوا گرم است‪ ،‬مهلت ده تا سوز‪ F‬گرما بگذرد‪ ،‬و آنگاه كه‬
‫در زمستان فرمان جنگ مى دهم‪ ،‬مى گوييد هوا خيلى سرد است بگذار سرما برود‪ .‬همه اين بهانه ها‬
‫براى فرار از سرما و گرما بود‪ .‬وقتى‪ F‬شما از گرما و سرما فرار مى كنيد‪ ،‬به خدا سوگند كه از‬
‫شمشير بيشتر گريزانيد‪.‬‬

‫سپس در ادامۀ این خطبه ‪ ،‬کار به جایی می رسد که امیرالمؤمنین علیه السالم این امام همام و دلسوز‪F‬‬
‫بر همۀ خلق‪ ،‬تاب تحمل را از دست می دهند و مردم را به کسانی که شبیه انسانها هستند ولی مرد‬
‫نیستند خطاب می نماید‪ :‬اى مرد نمايان نامرد ‪ ،‬اى كودك صفتان بى خرد كه عقل هاى شما به‬
‫عروسان پرده نشين شباهت دارد‪ .‬چقدر دوست داشتم كه شما را هرگز نمى ديدم و هرگز نمى‬
‫شناختم‪ .‬شناسايى‪ F‬شما ‪-‬سوگند به خدا‪ -‬كه جز پشيمانى حاصلى نداشت‪ ،‬و اندوهى غم بار سر انجام آن‬
‫شد‪ .‬خدا شما را بكشد كه دل من از دست شما پر خون‪ ،‬و سينه ام از خشم شما ماالمال است‪ .‬كاسه‬
‫هاى غم و اندوه را‪ ،‬جرعه جرعه به من نوشانديد‪ ،‬و با نافرمانى‪ F‬و ذلّت پذيرى‪ ،‬رأى و تدبير مرا تباه‬
‫كرديد‪ ،‬تا آنجا كه قريش در حق من گفت‪ :‬بى ترديد پسر ابى طالب مردى‪ F‬دلير است ولى دانش نظامى‪F‬‬
‫ندارد‪.‬‬
‫غیبت نعمانی ‪ ،‬ص ‪ - 287‬روایت ‪ - 2526‬ترجمه ها از کتاب پیوند معنوی با ساحت قدس معنوی‪ – F‬ص ‪306‬‬ ‫‪1‬‬

‫خطبۀ ‪ 208‬نهج البالغه – روایت ‪2529‬‬ ‫‪2‬‬

‫‪85‬‬
‫خدا پدرشان را مزد دهد‪ ،‬آيا يكى از آنها تجربه هاى جنگى سخت و دشوار مرا دارد؟ يا در پيكار‬
‫توانست از من پيشى بگيرد؟ هنوز بيست سال نداشتم‪ ،‬كه در ميدان نبرد حاضر‪ F‬بودم‪ ،‬هم اكنون كه از‬
‫شصت سال گذشته ام‪ .‬امّا دريغ‪ ،‬آن كس كه فرمانش را اجرا نكنند‪ ،‬رأيى نخواهد داشت‪.1‬‬

‫کار به جایی می رسد که این شیعیان از روی نفهمیدن حرف امیرالمؤمنین علیه السالم به امام خود‬
‫تهمت دروغگویی‪ F‬را نسبت می دهند و دل امام را بیشتر آتش می زنند‪ .‬ایشان فرمودند‪ F:‬به من خبر‬
‫رسيده كه گفته ايد‪ :‬على دروغ مى بندد‪ .‬خدايتان بكشد به چه كسى دروغ مى بندم؟ آيا به خدا دروغ‬
‫مى بندم؟ در حالى كه‪ ،‬من نخستين كسى هستم كه به او ايمان آورده ام يا بر پيامبر او دروغ مى بندم؟‬
‫در حالى كه من نخستين كسى هستم كه او را تصديق كرده ام‪ .‬به خدا سوگند‪ ،‬كه نه چنين است بلكه‬
‫‪2‬‬
‫آنچه مى گفتم معنى آن را درنمى يافتيد‪ F‬زيرا شايستۀ دريافت آن نبوديد‪.‬‬

‫نتیجۀ کار به اینجا می رسد که غیر از منطقۀ شام که از اول در اختیار معاویه بود ‪ ،‬کم کم قلمرو‪F‬‬
‫حکومت امیرالمؤمنین علیه السالم کم می شود‪ .‬اهل مکه و به خصوص مدینه با دشمنان امام دوست‬
‫بودند (هرچند که با معاویه هم خوب نبودند)‪ ،‬بصره و به تابعیت آن ‪ ،‬کل ایران از طلحه و زبیر‬
‫پیروی می کردند ‪ ،‬سپس مصر به دست عمرو بن عاص افتاد‪ F‬و در انتها یمن هم سقوط کرد‪ .‬لذا است‬
‫ض َها َو َأ ْبس ُ‬
‫ُط َها‪ 3.‬براى من جز كوفه‬ ‫ِي ِإاَّل ْال ُكو َف ُة َأ ْق ِب ُ‬
‫که امیرالمؤمنین علیه السالم می فرمایند‪َ F:‬ما ه َ‬
‫قلمروى‪ F‬باقى نمانده است و تنها توان کم و زیاد کردن امور كوفه است كه با من است‪ .‬کمی بعد ‪ ،‬امام‬
‫حسن علیه السالم هم عمال متوجه می شوند‪ F‬که حتی همین کوفه هم تحت فرمان ایشان نیست و یکی‬
‫از آنها با خنجری به امام مجتبی علیه السالم حمله کرده و قصد‪ F‬ترور‪ F‬ایشان را می کند‪.‬‬

‫مشکل انسان های ساده اندیش‬

‫یکی از مشکالت انسانهای وارسته و بخصوص باهوش این است که مجبور‪ F‬شوند با افرادی‪ F‬کوته‬
‫نظر و یا ساده همسفر شوند‪ .‬و یا به نحوی مجبور باشند با آنها تعامل داشته باشند‪ .‬آدم های ساده‬
‫متوجه خیلی چیزها نمی شوند و باعث می شود که به فهمیده ها اعتراض نمایند و یا کارهای آنها را‬
‫بد تفسیر کنند‪ .‬قرآن این مسئله را در سطحی بسیار باالتر ذکر کرده است‪ .‬آنجا که خداوند‪ F‬می خواهد‬
‫به پیغمبر عالیقدری چون حضرت موسی علی نبینا و آله و علیه السالم بفهماند که از او داناتری هم‬
‫هست‪ .‬این پیغمبر گرامی در سه مورد‪ F‬به حضرت خضر اعتراض می نماید ‪ ،‬دیگر چه رسد به‬
‫انسانهای‪ F‬ساده ای که چیزی نمی دانند‪ .‬مواردی‪ F‬از این برخوردها‪ F‬را در زیر آورده ایم‪.‬‬

‫در اینکه یکنفر شیعۀ نزدیک به امام حسن مجتبی علیه السالم پس از اعالن صلح ایشان با معاویه ‪،‬‬
‫امام خود را توبیخ کرده و ایشان را مذل المؤمنین خوانده شکی نیست‪ .‬اما اینکه چه کسی این بیان را‬
‫داشته تاریخ نویسان چند نام را ذکر می کنند‪ 4.‬البته می توانیم بگوییم‪ F‬که همۀ این افراد این بیان را‬
‫داشته اند که بنظر‪ F‬چندان صحیح نمی آید‪ .‬بهرحال‪ ،‬این حادثه از بارزترین مواردی‪ F‬است که شیعه‬
‫ای از روی دوست داشتن زیادی اهل بیت علیهم السالم ‪ ،‬امام خود را متهم می کند‪ .‬چنین فردی‪F‬‬
‫بجای اینکه فکر کند که امام ‪ ،‬مفترض الطاعه است و باید بدون چون و چرا از ایشان پیروی‪ F‬نمود‪،‬‬
‫‪ 1‬خطبۀ ‪ 27‬نهج البالغه – روایت ‪2530‬‬
‫‪ 2‬خطبۀ ‪ 71‬نهج البالغه – روایت ‪2531‬‬
‫‪ 3‬خطبۀ ‪ 25‬نهج البالغه‬
‫ير اَأْلسَ دِيُّ نام برده است‪ – .‬روایت ‪2224‬‬ ‫ب‬
‫َشِ ٍ‬ ‫ْن‬
‫ب‬ ‫ا‬ ‫را‬ ‫او‬ ‫)‬‫‪179‬‬ ‫ح‬ ‫‪،‬‬ ‫‪112‬‬ ‫(ص‬ ‫خود‬ ‫‪ 4‬مثال کشی در رجال‬

‫‪86‬‬
‫نظر خود را بر امام برتری‪ F‬داده و امام را متهم می نماید‪ .‬یکی از این روایات را از طبری‪ F‬امامی‬
‫(شیعی) می آوریم‪ :‬ثقیف البکاء نقل می‌ کند حسن بن علی علیه السالم را بعد از صلح با معاویه‬
‫زیارت کردم‪ ،‬در این حال‪ ،‬حجر بن عدی به نزد آن حضرت وارد شد و گفت‪ :‬السالم عليك يا مذل‬
‫المؤمنين! پس امام حسن علیه السالم فرمودند‪ F:‬من شما را ذلیل نکردم‪ ،‬بلکه من باعث عزت مؤمنین‬
‫‪1‬‬
‫شدم و ارادۀ بقای ایشان را داشتم‪.‬‬

‫راوی‪ F‬می گوید مبلغ زیادی (طبیعی است از نظر راوی‪ ، F‬این مبلغ زیاد بوده است) را خدمت امام‬
‫رضا علیه السالم رساندم‪ F‬ولی امام از دریافت‪ F‬آن خوشحال نشدند‪ .‬لذا من غمگین شدم که چرا امام از‬
‫اینهمه مبلغ اظهار خوشحالی ننمودند‪ F.‬پس امام علیه السالم به غالمشان دستور دادند که طشت و آبی‬
‫را بیاورد و بر روی دست حضرت آب بریزد‪( F.‬وقتی‪ F‬که غالم آب بر روی دست امام می ریخت) از‬
‫بین انگشتان امام همینطور‪ F‬طال بود که سرازیر می شد‪ .‬پس هنگام‪ ،‬امام به من رو کردند‪ F‬و فرمودند‪:‬‬
‫‪2‬‬
‫کسی که وضعش چنین باشد ‪ ،‬برایش مهم نیست که چه مبالغی به او برسد‪.‬‬

‫در روایت مشابهی راوی که مبلغ زیادی را خدمت امام صادق‪ F‬علیه السالم برده بود می گوید‪ :‬امام‬
‫دستور‪ F‬دادند که طشتی‪ F‬را که در انتهای خانه بود آوردند‪ .‬وقتی‪ F‬که غالم طشت را بر زمین گذاشت ‪،‬‬
‫چنان سکه های دینار از آن خارج شد که فضای‪ F‬بین من و غالم را پر کرد‪ .‬امام به من رو کرده و‬
‫فرمودند‪ :‬آیا فکر می کنی که ما به این پول ها احتیاج داریم؟ ما این مبالغ را از شما می گیریم تا شما‬
‫‪3‬‬
‫را پاکیزه نماییم‪.‬‬
‫وقتی که نمایندۀ مأمون به مدینه آمد و بنا شد امام رضا علیه السالم به مرو بروند‪ ، F‬امام چندین بار به‬
‫مسجد پیغمبر صلی هللا علیه و آله می روند و کنار قبر گریه می کنند‪ .‬با اینحال راوی‪ F‬متوجه این‬
‫عملکرد امام نمی شود و خود را به امام می رساند و پست امام را به ایشان تبریک می گوید‪ .‬امام‬
‫توضیح می دهند که من از کنار پیغمبر دور می شوم و در غربت می میرم و کنار هارون دفن می‬
‫‪4‬‬
‫شوم‪ .‬پس آنجا به زیارت من بیا‪.‬‬

‫همچنین امام رضا علیه السالم در جشنی که مأمون جهت اعالن ولیعهدی‪ F‬امام ترتیب داده بود و به‬
‫افراد زیادی خلعت و هدایا داده شد‪ ،‬راوی می گوید که من خیلی خوشحال در بین جمعیت بودم که‬
‫چشم امام به من افتاد و اشاره نمود که پیش بروم‪ .‬سپس طوری که دیگران نشنوند‪ F‬به من فرمودند‪:‬‬
‫‪5‬‬
‫خیلی از این مسئله خوشحال‪ F‬نباش‪ .‬زیرا این موضوع (والیتعهدی) به جایی نمی رسد‪.‬‬

‫طبیعی‪ F‬است که عقل مردم به چشمشان است‪ .‬مأمون نیز این را می دانست که خواست ظاهر سازی‬
‫کرده و امام را در چشم مردم به دستگاه خالفت پیوند دهد‪ .‬حال افرادی‪ F‬مثل شیعه ای که در دو‬
‫داستان فوق بدان اشاره شد ‪ ،‬کسانی‪ F‬هستند که دستگاه خالفت عباسی را نمی شناسند‪ F‬و فکر می کنند‬
‫که پیوستن به دستگاه حکومتی چیز خوبی است‪ .‬گاهی هم برعکس آن ‪ ،‬مثل داستان بعدی ‪ ،‬شیعه ای‬
‫است که تشخیص نمی دهد امام ‪ ،‬امام است ؛ و امام هرکاری کند روی مصلحت است‪ .‬او از روی‪F‬‬

‫دالئل االمامة‪ ،‬محمد بن جریر طبری شیعی‪ ،‬ص‪۱۶۶‬‬ ‫‪1‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج‪ ، 49‬ص‪ – 63‬روایت ‪2129‬‬ ‫‪2‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 47‬ص ‪ ، 101‬ح ‪ – 122‬روایت ‪2189‬‬ ‫‪3‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 49‬ص ‪ ، 116‬ح ‪ – 2‬روایت ‪2130‬‬ ‫‪4‬‬

‫بحار االنوار ج ‪ 49‬ص ‪ – - 146‬روایت ‪2131‬‬ ‫‪5‬‬

‫‪87‬‬
‫نادانی بر مقام امام و امامت ‪ ،‬عقل خود را معیار قرار‪ F‬می دهد و امام را توبیخ می نماید‪ .‬ولی در‬
‫هر دو مورد‪ ، F‬نشان از کم فهمیدن است و عدم تشخیص درست هم از مقام امامت و هم از مقام‬
‫دشمنان امام‪.‬‬

‫فردی‪ F‬پس از والیتعهدی ظاهری امام ‪ ،‬از ایشان می پرسد که چگونه شد که این مقام را قبول‬
‫کردی؟ امام از او می پرسند‪ :‬کدام افضل اند پیغمبر ویا وصی؟ او می گوید‪ :‬پیغمبر‪ .‬امام می پرسند‪:‬‬
‫کدام افضل اند مسلمان و یا کافر؟ او می گوید‪ :‬مسلمان‪ .‬امام می فرمایند که عزیز مصر مشرک بود‬
‫و یوسف ‪ ،‬پیغمبر‪ .‬با اینحال یوسف‪ F‬از عزیز مصر خواست که او را بر خزائن حکومتی‪ F‬والیت‬
‫دهد‪ .‬در حالیکه من یک وصی هستم و مأمون ‪ ،‬مسلمان‪ .‬تازه من بر این منصب با زور گماشته شده‬
‫ام‪ 1.‬شاید بسیاری از خواننده ها این سؤال و جواب را مسئله ای ساده و عادی بپندارند‪ .‬ولی مطرح‬
‫کردن این سؤال یعنی متهم کردن امام‪ .‬مطرح کردن این سؤال یعنی عدم شناخت مقام والیت‪ .‬این ما‬
‫هستیم که باید به امام پاسخ دهیم نه اینکه امام مجبور‪ F‬شود مشکل پاسخگویی را نیز تحمل نماید‪ .‬ولی‬
‫امام رحمة للعالمین است و اینگونه مذلت را با جان و دل می خرد زیرا حتی پاسخ گفتن به چنین‬
‫سؤالی یعنی تأیید اتهام‪.‬‬
‫با اینکه در روایت فوق‪ ، F‬سؤال کننده با کلمۀ اصلحک هللا شروع می کند که نشان از احترام و ادب‬
‫او دارد‪ .‬ولی این عبارت برای یک مسلمان عادی است و نه یک شیعه‪ .‬شیعه اگر برایش سؤالی از‬
‫این قبیل بوجود‪ F‬آید اول باید صد محمل بر عدم فهم خود و یا عدم علم خود بر زوایایی‪ F‬از مسئله به‬
‫نماید‪ .‬و یا امکان وجود‪ F‬مصالحی‪ F‬برای امت ویا حتی یک فرد‪ F‬معین و بخصوص شخص امام را‬
‫بدهد‪ ،‬و بدین وسیله ‪ ،‬خود را به نحوی قانع کند و مثل داستان حضرت خضر‪ ، F‬هرگاه که او صالح‬
‫دید ‪ ،‬امام ما را از علت کارهای خود آگاهی دهد‪.‬‬
‫روزی امام باقر علیه السالم کنار کعبه ایستاده بودند‪ F‬که محمد بن عبدهللا بن حسن مثنی (معروف‪ F‬به‬
‫‪2‬‬
‫نفس زکیه) وارد‪ F‬مسجد الحرام می شود و به طواف مشغول می گردد‪ .‬امام به اسلم که بردۀ عمویشان‬
‫ابن حنفیه بود می فرمایند‪ :‬او روزی قیام می کند و کشته می شود‪ .‬ولی این مطلب امانت نزد تو باشد‬
‫و آن را به کسی نگو‪ .‬ولی او این مطلب را به َمعرُوف‪ F‬بن َخرَّ بُوذ‪ F‬می گوید‪ .‬معروف‪ F‬روز بعد خدمت‬
‫امام رسیده و می پرسد که آیا این مطلب درست است؟ امام رو به أسلم می کنند (چشم غره می روند‪F‬‬
‫که مگر بنا نبود سر را کتمان کنی) و او می گوید من هم از او خواستم به کسی نگوید‪ .‬اینجا است که‬
‫امام مطلبی را می فرمایند‪ F‬که نشان می دهد تا چه اندازه ائمه از این شیعه های نافهم رنج می کشیده‬
‫اند‪ .‬ایشان فرمودند‪ :‬اگر تمام مردم دنیا شیعه بودند‪ ، F‬سه چهارم آنها به ما شک داشتند و یک چهارم‬
‫‪3‬‬
‫دیگر احمق!‬
‫اما امام جواد علیه افضل التحیة والسالم‪ F‬از چهار جهت مختلف در نظر مردم کوچک و خوار شده‬
‫است‪ .‬اول اینکه مادر ایشان از قبیلۀ نوبیه در شمال افریقا بود‪ .‬این قبیله هم اکنون نیز وجود دارند و‬
‫در منطقه ای بنام اریتره زندگی می کنند‪ .‬آنها از لحاظ رنگ پوست کامال سیاه هستند‪ .‬به همین دلیل‬
‫امام جواد علیه السالم سبزه رنگ بود‪ .‬مشکل دوم امام این بود که در اواخر زندگی امام رضا علیه‬
‫السالم بدنیا آمد و بعضی افراد فامیل نزدیک به امام رضا به ایشان تهمت زدند که محمد پسر ایشان‬
‫نیست‪ .‬مشکل سوم این بود که امام در سن بسیار کمی (‪ 7‬سالگی) امام شد و بعضی شیعه که امام را‬
‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 49‬ص‪ ، 136‬ح ‪ – 10‬روایت ‪2134‬‬ ‫‪1‬‬

‫در روایت آمده است‪ :‬برادرشان ‪ ،‬که باید اشتباه باشد‬ ‫‪2‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 47‬ص ‪ ، 149‬ح ‪ – 204‬روایت ‪2133‬‬ ‫‪3‬‬

‫‪88‬‬
‫دوست داشتند و در امامت ایشان شک نداشتند ‪ ،‬فکر کردند که برای تسلی امام برایش اسباب بازی به‬
‫عنوان هدیه ببرند‪ .‬و مشکل آخر ایشان این بود که داماد خلیفه بود و آنها فکر می کردند که ایشان‬
‫دیگر جزو اشرافیان شده است‪ .‬حال به روایاتی که این چهار مشکل را بیان می دارد توجه نمایید‪.‬‬
‫عسکر بردۀ امام جواد علیه السالم می گوید از دیدن رنگ پوست امام در دلم گفتم عجیب است در‬
‫عین اینکه بدن ایشان سبزۀ تیره ای است ولی بسیار نورانی است‪ .‬امام به محض اینکه حرف زدن‬
‫توی دلی من تمام شد‪ ،‬نیم تنۀ خود را نشان دادند‪ .‬من دیدم که نور همۀ ایوان تا سقف و دیوارها‪ F‬را‬
‫فراگرفت‪ F.‬بعد به رنگ تاریک مطلق شد؛ سپس سفید سفید شد؛ سپس قرمز شد؛ سپس سبز شد؛ سپس‬
‫به حالت عادی برگشت‪ .‬من از دیدن این امور به رو افتادم و امام با صدای بلند فرمود‪ F:‬ای عسکر!‬
‫شک می کنید ‪ ،‬به شما خبر می دهیم و ضعیف می شوید و ما شما را تقویت می کنیم‪ .‬به خدا قسم‬
‫کسی به حقیقت نمی رسد مگر آنکه خداوند‪ F‬به وجود‪ F‬ما بر او منت گذارد و رضایت دهد که ما برای‬
‫آنها امام باشیم‪ 1.‬این روایت ممکن است ضعیف باشد ولی نشان دهندۀ ضعف مردم و به خصوص‬
‫ضعف امام شناسی‪ F‬آنها است و این به حقیقت نزدیکتر است لذا دلیلی بر تشکیک بر روایت نمی بینیم‪.‬‬
‫موضوع‪ F‬نژاد پرستی‪ F‬و تحقیر نژاد هایی که آنها را پست تر می دانیم ‪ ،‬یکی از مشکالت انسانی بوده‬
‫و هست‪ .‬ائمۀ اطهار همگی دارای پوستی‪ F‬سفید بودند‪ F.‬امام با این معجزه خواستند‪ F‬به شیعه بفهمانند که‬
‫رنگ پوست کاری به امامت ندارد‪ .‬هر رنگی باشد ‪ ،‬اگر انتخاب شدۀ خداوند متعال باشد ‪ ،‬او امام‬
‫است‪ .‬در روایت بعدی می بینیم که تعدادی از نزدیکان و فامیل خود امام بر او شک می کنند که آیا‬
‫این فرزند متعلق به امام است یا نه؟ سبحان هللا‪ .‬اگر کسی به یک فرد عادی چنین بدگمانی را بنماید ‪،‬‬
‫بر او هزار ایراد می گیریم که بر چه اساسی‪ F‬به این شخص بهتان می زنید‪ .‬البته شاید سبزه بودن امام‬
‫جواد علیه السالم باعث این اعتراض بوده باشد‪ .‬بهرحال می بینیم که امام رضا علیه السالم با اینکه‬
‫ناراحت می شوند ولی مانع حکمیت یک قیافه شناس نمی شوند‪.‬‬
‫شیخ انصاری در کتاب مکاسب این داستان را چنین نقل می‌ کند‪ :2‬فامیل و اقربای امام رضاعلیه‬
‫السالم به خصوص برادران و خواهران ایشان تقاضا می‌کنند‪ F‬یک قیافه‌شناس بیاید و معلوم کند امام‬
‫جوادعلیه السالم فرزند کیست؟ امام رضاعلیه السالم می‌ فرماید‪ :‬من این را تایید نمی‌کنم‪ ،‬اما مانع شما‬
‫هم نمی‌شوم‪ F،‬فامیل رفته و یک قیافه شناس می‌آورند و در حیاط خانه بزرگی همه فامیل جمع می‌شوند‪F‬‬
‫و امام رضاعلیه السالم لباس باغبان و کارگر خانه را می‌پوشد و مشغول بیل زدن در باغچه می‌شود‪،‬‬
‫قیافه‌شناس می‌گوید‪ F‬بچه را طوری قرار‪ F‬دهید تا من پاها و دست‌های او را ببینم و این کار صورت‬
‫می‌گیرد‪ ،‬قیافه شناس خوب دقت کرده و بعد به تک تک فامیل نگاه می‌کند و بعد می‌ گوید‪ :‬شما و شما‬
‫عموهای این بچه هستید و این عموهای پدر او و این خانم و‪...‬عمه‌های او و‪...‬و پدر او در میان شما‬
‫نیست و بعد از اندکی می‌ گوید اگر در میان شما باشد باید آن باغبان باشد و بعد نزدیک باغبان می‌‬
‫رود و می‌ گوید بله پدر این بچه همین باغبان است‪.‬‬
‫على بن اسباط گوید‪ :‬وقتى‪ F‬حضرت جواد علیه السالم خارج شد‪ ،‬من (با دیدن شخصی‪ F‬خرد سال)‬
‫سعی کردم نگاه به اندام‪ ،‬سرو پاهاى او بنمایم تا چهره و ویژگیهاى‪ F‬او را براى یارانم‪ F‬در مصر‬
‫توصیف‪ F‬کنم‪ ،‬در این فکر بودم که گویا ایشان متوجه اندیشه من شدند ‪ ،‬بر زمین نشستند‪ F‬و فرمودند‪:‬‬
‫اى على بن اسباط حق تعالى براى امامت نیز ‪ ،‬همان استداللهاى‪ F‬نبوت را آورده است‪ ،‬او درباره‬
‫حضرت یحیى علیه السالم فرمود‪َ :‬و آ َتيْناهُ ْال ُح ْك َم َ‬
‫ص ِب ًّيا‪ .3‬ما به یحیى علیه السالم درحال کودکى فرمان‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 50‬ص‪ ، 55‬ح ‪ –35‬روایت ‪2135‬‬ ‫‪1‬‬

‫کافی ج ‪ 1‬ص ‪ - 323‬روایت ‪2527‬‬ ‫‪2‬‬

‫آیه ‪ 12‬سورۀ مریم‬ ‫‪3‬‬

‫‪89‬‬
‫نبوت دادیم‪ ،‬و درباره حضرت یوسف علیه السالم فرمود‪ :‬و لما بلغ اشده آتیناه حکما و علما‪ 1.‬و چون‬
‫به سن رشد و بلوغ رسید‪ ،‬به او حکم نبوت و علم دادیم‪ ،‬و درباره حضرت موسى علیه السالم‬
‫ش َّدهُ َو َبلَ َغ َأرْ َبع َ‬
‫ِين َس َن ًة‪ .2‬و چون به سن رشد و بلوغ رسید‪ F‬و چهل ساله شد‪ ،‬به‬ ‫مىفرماید‪َ :‬و لَمَّا َبلَ َغ َأ ُ‬
‫پیامبرى رسید‪ ،‬بنابراین آنگونه که ممکن است خداوند علم و حکمت را در سن چهل سالگى عطا کند‬
‫‪3‬‬
‫همان گونه مى تواند در سن کودکى ببخشد‬
‫یکی از شیعیان به حج می رود و طبق روال معمول خدمت امام جواد علیه السالم می رسد‪ .‬او برای‬
‫امام مقداری اسباب بازی که قسمتی‪ F‬از آن از نقره بود (یعنی کال جنس خوبی مناسب امام) تهیه کرده‬
‫بود تا با دادن آن به امام ‪ ،‬ایشان را خوشحال نماید‪ .‬او از دربان می خواهد که اجازۀ ورود‪ F‬به او‬
‫بدهند‪ .‬راوی‪ F‬می گوید وقتی‪ F‬وارد‪ F‬شدم سالم کردم و امام جواب داد ولی معلوم بود ناراحت هستند و به‬
‫من اجازۀ نشستن ندادند‪ .‬پس نزدیک شدم و اسباب بازیها‪ F‬را جلوی امام گذاشتم‪ .‬امام با نگاهی‬
‫خشمگین به من نگاه کردند‪ F‬و آنها را به چپ و راست پرتاب کردند و فرمودند‪ :‬خداوند‪ F‬مرا برای این‬
‫چیزها خلق نکرده است‪ .‬مرا چه به بازی کردن‪ .‬من اجازۀ مرخصی‪ F‬گرفتم و ایشان دادند و من‬
‫‪4‬‬
‫خارج شدم‪.‬‬
‫او حتی معذرت هم نمی خواهد‪ .‬فقط اجازۀ مرخص شدن می گیرد‪ .‬او فکر می کرد کار خوبی کرده‬
‫و از عکس العمل امام هم چیزی حالیش نشد‪ .‬البته همۀ شیعیان چنین نبودند‪ .‬روایت زیر بحثی را‬
‫میان شیعیان ذکر می کند که نشان می دهد تعدادی کامال با مقام امام آشنا بودند ولی مسلما همۀ‬
‫شیعیان چنین نبودند‪ F.‬پس از شهادت امام رضا علیه السالم تعدادی از وجهای شیعه در بغداد جمع می‬
‫شوند و مشغول گریه و زاری بودند‪ .‬تا اینکه یونس بن عبدالرحمن می گوید‪ :‬گریه را کنار بگذارید‪.‬‬
‫بگذارید ببینیم تا زمانی‪ F‬که این فرزند‪( F‬امام جواد علیه السالم) بزرگ شود‪ F‬ما مسائل دینی خود را از‬
‫چه کسی بگیریم‪ .‬ریان بن صلت گلوی او را چسبید و او را به باد کتک گرفت و گفت‪ :‬تو به ظاهر‬
‫خود را مؤمن نشان می دهی ولی در باطن مشرک هستی! اگر امامت او از جانب خداوند متعال باشد‬
‫و حتی فقط یک روز عمر داشته باشد همانا بمانند یک شیخ عالم است بلکه بیشتر‪ F‬از آن‪ .‬همگی‬
‫حضار این حرف را پسندیدند‪ F.‬سپس موسم حج شد‪ .‬فقهای بغداد ‪ 80‬نفر را مأمور مالقات با امام‬
‫نمودند‪ .‬وقتی‪ F‬به مدینه رسیدند‪ F‬به منزل امام صادق علیه السالم رفتند زیرا خالی بود و فضای بزرگی‪F‬‬
‫داشت‪ .‬عبدهللا بن موسی (برادر امام رضا علیه السالم) آمد و در صدر مجلس نشست‪ .‬یک نفر ندا داد‬
‫که سؤاالت خود را از او بپرسید‪ .‬یکنفر سؤاالتی کرد و جوابها‪ F‬درست نبود‪ .‬فقها مضطرب شدند و‬
‫نگران‪ .‬بعضی گفتند اگر امام جواد علیه السالم بود و می توانست جواب سؤالها را بدهد دیگر این‬
‫مشکل پیش نمی آمد‪ .‬در آنهنگام ‪ ،‬دربی‪ F‬از صدر مجلس باز شد و ندا داده شد که ابو جعفر (امام‬
‫جواد علیه السالم) وارد می شود‪ .‬همگی بلند شدند و بعد از سالم و استقبال ‪ ،‬مجلس آرام شد و سؤال‬
‫کننده سؤالهای خود را تکرار کرد‪ .‬وقتی‪ F‬جواب درست را شنیدند خوشحال‪ F‬شدند ایشان را ستایش‬
‫نمودند و گفتند‪ :‬عموی شما چنین و چنان فتوی‪ F‬داد‪ .‬امام جواد فرمودند‪ F:‬ال اله اال هللا‪ .‬ای عمو! پیش‬
‫خداوند خیلی بزرگ است که روز قیامت به تو بگوید‪ :‬چرا به مردم فتواهایی دادی که به آنها علم‬
‫‪5‬‬
‫نداشتی و همزمان در امت کسی بود که از تو عالمتر باشد‪.‬‬
‫این روایت نشان می دهد که اوال شیعه مرتب در حال جستجو و چک کردن حقیقت بوده است‪ .‬یعنی‬
‫با اینکه می دانستند‪ F‬امام جواد علیه السالم امام آنها پس از امام رضا علیه السالم می باشد ‪ ،‬با اینحال‬
‫آیۀ ‪ 22‬سورۀ یوسف‬ ‫‪1‬‬

‫آیۀ ‪ 15‬سورۀ احقاف‬ ‫‪2‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 50‬ص ‪ ، 37‬ح ‪ – 1‬روایت ‪2136‬‬ ‫‪3‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 50‬ص ‪ ، 58‬ح ‪ – 38‬روایت ‪2137‬‬ ‫‪4‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 50‬ص ‪ ، 99‬ح ‪ – 12‬روایت ‪2138‬‬ ‫‪5‬‬

‫‪90‬‬
‫حاضر شدند سخن عبدهللا بن موسی‪ F‬را بشنوند‪ F.‬و همچنین امام جواد علیه السالم نیز قانونی‪ F‬کلی در‬
‫اختیار ما گذاشته است که با وجود‪ F‬عالمانی بر روی زمین ‪ ،‬ادعای علم کردن کاری بس نادرست و‬
‫سنگین است‪ .‬نسبت به این موضوع‪ F‬در فصل پنجم سخن رانده ایم‪.‬‬
‫اما مشکل آخری که امام جواد علیه السالم با آن روبه رو بود ‪ ،‬مسئلۀ درباری بودن امام است‪ .‬ایشان‬
‫به دلیل ازدواج با دختر مأمون ‪ ،‬مدتی را مجبور بودند‪ F‬که در دربار زندگی کنند‪ .‬بخصوص مدتی را‬
‫که در تکریت به سر بردند باید از سخت ترین ایام زندگی ایشان باشد که از زندان هم بسیار بدتر بود‪.‬‬
‫زیرا ایشان مجبور بود در محیطی زندگی کند که نه فقط با والیت و معنویت کاری‪ F‬نداشتند‪ F‬بلکه‬
‫صدای آواز و دهل تمام محیط را پر کرده بوده است‪.‬‬
‫راوی می گوید که در بغداد خدمت امام رسیدم‪ F‬وبا دیدن وضع دربار‪ F‬توی دل گفتم که ایشان با رسیدن‬
‫به این تجمل و آسایش‪ ،‬دیگر به مدینه بر نمی گردند‪ .‬امام علیه السالم سر را به زیر انداختند و کمی‬
‫بعد در حالیکه رویشان زرد شده بود به من فرمودند‪ :‬نان جو و نمکی در حرم پیغمبر اکرم صلی هللا‬
‫‪1‬‬
‫علیه و آله برایم گوارا تر است از این حالتی که مرا در آن می بینی‪.‬‬
‫مشکل انسان های ساده در اشکالی که ذکر شد ‪ ،‬خالصه نمی شود‪ .‬در ساده ترین فرم‪ F‬آن ‪ ،‬نقل شده‬
‫است که ابوبکر‪ F‬الضریر معتقد بود که محمد حنفیه در کوه های رضوی زندگی‪ F‬می کند و در سمت‬
‫راست او یک شیر و در سمت چپ او یک ببر قرار دارد‪ 2.‬ولی گاه این سادگی‪ F‬از انسانی بسیار‬
‫دانشمند و عاقل نیز نمایان می شود‪ .‬کندی (سکون نون) اولین فیلسوف‪ F‬اسالمی است‪ .‬او در زمان‬
‫امام حسن عسکری علیه السالم زندگی می کرد و کتابهایی در منطق و فلسفه نوشته است‪ .‬او انسانی‬
‫بسیار دقیق و عقالنی بود‪ .‬ولی با نبودن دید کلی (دید جامع‪ )3‬عقل ممکن است اشتباه نماید‪ .‬و این‬
‫دقیقا چیزی بود که این فیلسوف‪ F‬گرفتار آن گشت‪ .‬او با دیدن ظواهر قرآنی که با هم اختالف دارند ‪،‬‬
‫در نظر داشت که کتابی بنویسد‪ F‬و مواردی‪ F‬از قرآن که در آنها تناقضاتی دیده می شوند را ذکر نماید‪.‬‬
‫یکی از شاگردان او از شیعیان امام حسن عسکری علیه السالم بود‪ .‬روزی امام به او فرمودند‪ F‬که آیا‬
‫جلوی نوشتن این کتاب را نمی گیرید؟ آن فرد شیعی می گوید که من شاگرد‪ F‬او هستم پس چگونه به او‬
‫اعتراض کنم؟ (یعنی جرأت آن را و سواد آن را ندارم که چنین کنم)‪ .‬پس امام می فرمایند‪ :‬اگر کاری‬
‫را که به تو یاد می دهم انجام می دهی؟ او قبول می کند‪ .‬امام می فرمایند‪ F:‬به او کمک کن و با‬
‫مهربانی به او نزدیک شو‪ .‬و در وقتی‪ F‬مناسب از او سؤال کن‪ :‬آیا امکان دارد که گویندۀ قرآن‬
‫منظورش از فالن آیه چیز دیگری غیر از آنچه که تو از آن فهمیده ای باشد؟ وقتی‪ F‬شاگرد‪ F‬چنین کرد‬
‫و این سؤال را از کندی پرسید ‪ ،‬او کمی تأمل نمود و پاسخ داد‪ :‬بله از لحاظ علم لغات و امکان‬
‫برداشت متفاوت این امکان وجود دارد (آنچه که امروز به آن علم هرمنوتیک گفته می شود‪ .‬چون‬
‫امکان برداشتی دیگر از یک آیه باشد ‪ ،‬دیگر نمی توان منطقا ً آن را در تعارض با آیۀ دیگری دانست‬
‫که خود آن آیه هم ممکن است مفهومی‪ F‬دیگر داشته باشد‪ ).‬کندی متوجه اشتباه خود می شود‪ 4.‬ولی او‬
‫می دانست که این تفکر باالتر از توان فکری این شاگرد است؛ لذا از او خواست بگوید‪ F‬که صاحب‬
‫این سؤال کیست؟ شاگرد‪ F‬ابتدا از جواب دادن طفره رفت و باالخره با اصرار کندی گفت که امام حسن‬
‫عسکری است‪ .‬کندی در اینجا اذعان می کند که علم پیش فرزندان پیغمبر اکرم صلی هللا علیه و آله و‬
‫سلم می باشد‪ .‬این روایت نشان می دهد که امام در صدد تصحیح افکار غلط همۀ انسانها است ولی‬
‫اگر آنها گوش فرا دهند‪ .‬در این مورد ‪ ،‬هرچند کندی شیعه نبود (بلکه می توان گفت که سنی هم نبود‪.‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 50‬ص‪ ، 48‬ح ‪ – 26‬روایت ‪2139‬‬ ‫‪1‬‬

‫جذور الغلو ص ‪211‬‬ ‫‪2‬‬

‫‪3‬‬
‫‪The big picture‬‬
‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 50‬ص‪ – 311:‬روایت ‪2140‬‬ ‫‪4‬‬

‫‪91‬‬
‫او یک الئیک عقلگرا بود) ولی معتقد به پیروی از نتایج عقلی بود‪ .‬لذا با بیان یک نکتۀ عقلی از‬
‫نوشتن کتابی جلوگیری می کنند که ممکن بود تعداد زیادی‪ F‬انسانهای‪ F‬کم سواد و عادی را گمراه کند‪.‬‬
‫مشکل انسانهای‪ F‬عادی در رفتار (عکس العمل) آنها نیز هست‪ .‬گاهی تعقل انسان بیشتر از آنچه که‬
‫ناشی از منطق باشد ‪ ،‬از احساسات او سرچشمه می گیرد‪ .‬واین ‪ ،‬گاهی خوب است و گاهی مشکل‬
‫ساز‪ .‬بهرحال در کتاب بحار االنوار بخش تاریخ ائمۀ اطهار چند روایت است که جالب است از آنها‬
‫مطلع شویم‪F.‬‬
‫راوی می گوید که روزی‪ F‬نزد امام رضا علیه السالم بودم و چون دیر وقت شد ‪ ،‬امام علیه السالم از‬
‫من خواستند که پیششان بمانم‪ .‬پس دستور‪ F‬دادند که زیرانداز‪ F‬خود را بیاورند‪ F‬و برایم فرش کنند‪ .‬من‬
‫پیش خود فکر کردم چه افتخاری از این باالتر که در منزل امام و روی فرش امام می خوابم‪ .‬امام‬
‫مرا صدا زدند و فرمودند‪ F:‬امیرالمؤمنین علیه السالم به عیادت صعصعة بن صوحان رفتند‪ F‬و به او‬
‫تأکید کردند که نکند این زیارت من از تو باعث شود که در بین دوستانت فخر نمایی‪ .‬تواضع کن ‪،‬‬
‫‪1‬‬
‫خداوند تو را بلند می کند‪.‬‬
‫راوی می گوید که خدمت امام صادق علیه السالم بودیم که ایشان فرمودند‪ :‬گنجینه های زمین و‬
‫کلیدهای آنها نزد ما است‪ .‬سپس با پا خطی روی زمین کشیدند‪ F‬و زمین باز شد و امام یک شمش طال‬
‫به اندازۀ یک وجب از آن درآوردند‪ F‬و به ما دادند تا چک کنیم که براستی طال است‪ .‬و فرمودند نظیر‪F‬‬
‫این در زمین فراوان در اختیار ما است‪ .‬پس یکنفر پرسید‪ :‬فدایتان شویم ‪ ،‬شما اینها را دارید و شیعه‬
‫های شما گرسنه اند؟ امام فرمودند‪ :‬خداوند‪ F‬متعال دنیا و آخرت را برای ما و شیعیان قرار داده و آنها‬
‫‪2‬‬
‫را وارد بهشت پر نعمت می نماید در حالیکه دشمنان ما را به جهنم سوزان وارد‪ F‬می کند‪.‬‬
‫یکی دیگر از مشکالتی‪ F‬که ائمۀ اطهار علیهم السالم با مردم عادی داشتند‪ F‬و حتما امام زمان عجل هللا‬
‫تعالی فرجه الشریف هم با ما دارد این است که گاهی ما دست امام را در حنا می گذاریم و به خیال‬
‫خودمان زرنگی می کنیم‪ .‬ولی عملکرد امام که طبق ضوابط‪ F‬حیا است ‪ ،‬باعث نمی شود که کار ما‬
‫بی مجازات نماند‪ .‬برعکس از آنجا که ما فکر می کنیم مسئله حل شده دیگر از آن استغفار و یا توبه‬
‫هم نمی کنیم که خودش مایۀ دردسر بزرگی‪ F‬در قیامت خواهد شد‪ .‬برای مثال این روایت را خدمتتان‬
‫عرضه می داریم‪:‬‬
‫علی بن مهزیار‪ F‬می گوید که نزد امام جواد علیه السالم بودم که یک نفر از کارگزاران امام وارد شد‬
‫و به امام عرض کرد که فدایتان شوم لطفا ً ده هزار درهم را که (از پول شما) خرج کرده ام حالل‬
‫نمایید‪ .‬امام می فرمایند‪ F‬که مسئله ای نیست‪ .‬ولی وقتی‪ F‬که اومی رود‪ F‬امام می فرمایند‪ :‬بعضی ها از‬
‫مال آل محمد صلی هللا علیه و آله و سلم و فقرای آنها و درماندگانشان برمی دارند و سپس می گویند‪F‬‬
‫ما را حالل کن (دست ما را در حنا می گذارند و انتظار دارند که ما کار خالف آنها را تأیید کنیم)‪ .‬آیا‬
‫‪3‬‬
‫انتظار داشت که من بگویم نه‪ .‬ولی خداوند در روز قیامت از آنها با سختی پاسخگویی‪ F‬می نماید‪.‬‬

‫چند مورد متفرقه‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 588‬ح ‪ – 1100‬روایت ‪2141‬‬ ‫‪1‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 47‬ص ‪ ، 87‬ح ‪ – 88‬روایت ‪2188‬‬ ‫‪2‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 50‬ص ‪ ، 105‬ح ‪ – 23‬روایت ‪2341‬‬ ‫‪3‬‬

‫‪92‬‬
‫از قدیم نسبت به کسانی که دوستی‪ F‬خاله خرسه را داشته اند ‪ ،‬مثل هایی زده شده و داستانهایی نوشته‬
‫شده است‪ .‬مسلم است که‪ :‬دشمن دانا به از نادان دوست است‪ .‬ائمه علیهم السالم هم از دوستان نادان‬
‫رنج ها کشیده اند که گاهی ذکر شده و گاهی اصال قابل گفتن نیستند‪.‬‬
‫دعبل شاعر اهل بیت خدمت امام رضا علیه السالم می رسد و شعری‪ F‬را برایشان می سراید‪ .‬امام‬
‫علیه السالم پس از اتمام قصیده به اندرونی می روند‪ F‬و به خادم خود پارچه ای که ششصد‪ F‬دینار هم‬
‫در آن بود می دهند تا به دعبل بدهد و پیغام می دهند که از این پول خرج سفر خود را بدهد و‬
‫معذرت خواستند‪ .‬دعبل اظهار داشت که به خدا برای دریافت هدیۀ مالی نیامده است ولی اگر می شود‬
‫یک پیراهن از لباس های امام را خواست‪ .‬امام پول را باضافۀ یک جُبه از لباسهای‪ F‬خود به او می‬
‫دهند‪ .‬دعبل به قم می رود‪ .‬وقتی قمی ها از داستان وجود جبه ای از لباسهای امام علیه السالم مطلع‬
‫می شوند به دعبل اصرار می ورزند که آن را به قیمت هزار دینار‪ F‬از او بخرند‪ .‬ولی او قبول‪ F‬نمی‬
‫کند و از قم می رود‪ .‬ولی قمی ها ساکت نمی نشینند و راه را بر او می بندند و به زور جُبه را از او‬
‫می گیرند‪ .‬دعبل به قم بر می گرددو‪ F‬سعی می کند که با مذاکره آن ها را قانع کند که جبه را‬
‫برگردانند‪ F.‬آنها شدیدا ابا می کنند و خالصه توافق می کنند که اضافه بر هزار دینار یک خرقه هم به‬
‫‪1‬‬
‫او بدهند‪.‬‬
‫این روایت چیز عجیبی را از محیط منزل امام حسن عسکری علیه السالم برمال می کند‪ .‬هنگامی که‬
‫امام هادی علیه السالم شهید شدند و امام حسن عسکری علیه السالم مشغول غسل و کفن ایشان بود‪،‬‬
‫تعدادی از خدمۀ منزل مشغول کاری دیگر شدند‪ :‬آنها مقدار زیادی‪ F‬از لباس ها ‪ ،‬پول ‪ ،‬و چیزهای‪F‬‬
‫دیگری که متعلق به امام هادی علیه السالم بود را برداشتند‪ F.‬وقتی که امام حسن عسکری علیه السالم‬
‫از کار دفن امام فارغ شدند ‪ ،‬به محل جلوس خویش رفتند‪ F‬و آن خدمه را احضار نمودند‪ F‬و گفتند‪ :‬اگر‬
‫چیزی را که می گویم تصدیق‪ F‬کردید (اعتراف نمودید) شما از عقوبت کردن من در امانید‪ .‬واال تک‬
‫تک شما را می گویم که چه برداشته اید‪ .‬و در اینصورت‪ F‬شما را به جزای کار خود می رسانم‪ .‬سپس‬
‫شروع به شمارش نمودند‪ .‬فالنی تو چنین چیزهایی را برده ای‪ .‬و تو فالنی چنین وچنان‪ .‬آنها تک‬
‫‪2‬‬
‫تک اعتراف نمودند و همۀ آنها را برگرداندند‪.‬‬
‫واقعا آنها چی فکر می کردند؟ آیا محیط خانۀ امام چنان نا امن بوده که هرکس فکر می کرده می تواند‬
‫هرچه دستش می رسد به تاراج برد؟ ویا باید به شوخی بگوییم که آنها برای متبرک شدن چنین کاری‬
‫را کرده بودند؟‪ F‬معنای کار آنها این است که دیگر کسی جانشین امام هادی نخواهد بود تا از آنها‬
‫حساب بکشد‪ .‬آیا جزای اینهمه خوبی که از امام هادی علیه السالم دیدند ‪ ،‬این بود که اموال ایشان را‬
‫به یغما ببرند؟‬
‫یکی از یاران امام صادق‪ F‬علیه السالم می گوید که با تعدادی از شیعیان نزد امام صادق علیه السالم‬
‫بودیم‪ .‬ایشان گله کردند که به خدا قسم‪ F‬اصحاب پدرم بهتر از شما بودند‪ .‬آنها برگهایی بودند بدون خار‬
‫و شما خارهایی هستید بدون برگ‪ .‬یکی از یاران جسارت کرده و می گوید‪ :‬ما هم از اصحاب ابوی‬
‫‪3‬‬
‫گرامیتان بودیم‪ .‬امام صادق‪ F‬علیه السالم فرمودند‪ F:‬شما آن روزها بهتر از اآلن بودید‪.‬‬
‫عالن کلینی (دایی کلینی نویسندۀ کتاب کافی) از امام اجازۀ سفر به حج را خواست و امام این اجازه‬
‫را به او ندادند ولی او رفت و در راه کشته شد‪ 4.‬نکتۀ جالب این قصه ‪ ،‬تعلیق آیة هللا خوئی است‪.‬‬

‫بحار االنوار ج ‪ 49‬ص ‪ – 146‬روایت ‪2131‬‬ ‫‪1‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 50‬ص ‪ ، 259‬ح ‪ – 19‬روایت ‪2194‬‬ ‫‪2‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 350‬ح ‪ – 655‬روایت ‪2195‬‬ ‫‪3‬‬

‫رجال نجاشی ص ‪.261‬‬ ‫‪4‬‬

‫‪93‬‬
‫ایشان می نویسند‪ F:‬غالبا اوامر شخصی ائمه از نوع ارشادی بوده است‪ 1.‬منظور آیة هللا خوئی چه بوده‬
‫است؟ اگر به این روایت کوتاه مراجعه کنیم می بینیم که شخصی از امام برای کاری اجازه خواسته‬
‫است و امام به او اجازه ندادند‪ .‬باید سؤال کرد که اصال چرا عالن اینکار را کرده است؟ اگر واقعا بر‬
‫سر دوراهی‪ F‬گیر کرده بوده که باید به جواب امام عمل می کرد‪ .‬آیا عمل نکردن او به بیان امام به‬
‫معنای پشت کردن به یک مقام آگاه نیست؟ اینجا است که آیة هللا خوئی می فرمایند‪ :‬نه‪ .‬در مواردی‪ F‬که‬
‫مسئله ‪ ،‬چندان مهم نیست و (شخصی) است ؛ یعنی مشکل عقیده ای در آن راه ندارد؛ چنین بیانات‬
‫ائمه علیهم السالم حکم ارشادی دارند نه حکم قضاوتی‪ F‬و علمی‪ .‬یعنی اگر کسی خالف حکم ارشادی‬
‫امام عمل کرد ‪ ،‬خودش چوبش را می خورد چنان که عالن کشته شد‪ .‬ولی بار گناهی بر گردن او‬
‫نخواهد بود‪ .‬این تأکید آیة هللا خوئی برای این است که ما باید یاد بگیریم‪ F‬و توجه نماییم که در هر‬
‫شرایطی ما باید به گفتار امام عمل کنیم هرچند که آن بیان ها من باب دل ما نباشند‪.‬‬
‫روزی حسن مثنی که پسر عموی تنی امام زین العابدین بوده است نزد ایشان آمده و ایشان را به باد‬
‫ناسزا گفتن می گیرد‪ 2.‬اما امام سجاد علیه السالم به او جوابی نمی دهند‪ .‬و حسن بر می گردد‪ .‬امام به‬
‫یاران خود می فرمایند‪ :‬شنیدید که او چه گفت‪ .‬دوست دارم با من بیایید تا جواب او را بدهم‪ .‬امام به‬
‫اس َو هَّللا ُ ُيحِبُّ‬ ‫ْظ َو ْالعاف َ‬
‫ِين َع ِن ال َّن ِ‬ ‫ِين ْال َغي َ‬
‫راه افتادند و در راه این آیۀ کریمه را می خواندند‪َ F:‬و ْالكاظِ م َ‬
‫ِين‪ .‬راوی می گوید که ما فهمیدیم که امام چیزی‪ F‬به او نخواهد‪ F‬توپید‪ F.‬وقتی به منزل حسن مثنی‬ ‫ْالمُحْ سِ ن َ‬
‫رسیدیم ‪ ،‬امام از پشت در او را صدا زدند‪ .‬حسن که خود را برای جوابی سنگین آماده کرده بود از‬
‫منزل خارج شد‪ .‬اما امام فرمودند‪ :‬ای برادر‪ ،‬اگر آنچه را که گفتی در من هست ‪ ،‬پس از خداوند‬
‫استغفار می نمایم ولی اگر در من نبود ‪ ،‬از خداوند‪ F‬می خواهم که از گناهان تو درگذرد‪ .‬حسن مثنی‬
‫که با دیدن جمعیت و مقام امام انتظار شر داشت با شنیدن گفتار رؤوفانۀ امام جا می خورد و پیشانی‬
‫‪3‬‬
‫امام را می بوسد‪ .‬او اضافه می کند که آنچه گفتم نه فقط در شما نیست بلکه از معایب من است‪.‬‬

‫معجزات‬
‫از آنجا که سطح فهم تودۀ مردم مانند دانشمندان نیست ‪ ،‬برای ارتباط‪ F‬با آنها و اثبات حقانیت و یا‬
‫هدایت کردن مردم ‪ ،‬معجزات مورد راحت و خوبی هستند‪ .‬کرامات و معجزات می توانند چندین‬
‫هدف داشته باشند‪ .‬در درجۀ اول برای اثبات حقانیت سخن ائمه است که از جانب خالق متعال سخن‬
‫می رانند‪ .‬ولی همزمان می تواند یک معجزه ‪ ،‬خاصیت های دیگری‪ F‬را نیز داشته باشد‪ .‬مثال هدایت‬
‫کردن کسانی که در لبۀ تصمیم گیری هستند و هنوز‪ F‬توان تشخیص واقعیت را ندارند‪ .‬این افراد گاهی‬
‫با یک کرامت کوچک نیز به طرف هدایت می روند ولی بعضی هنوز فاصلۀ زیادی‪ F‬از این مرحله‬
‫دارند و برای آنها معجزات قویتر‪ F‬و بهتری الزم است‪ .‬متاسفانه گاهی معجزات فقط برای اتمام حجت‬
‫است‪ .‬یعنی انسانی که نمی خواهد واقعیت را بپذیرد ‪ ،‬خداوند از طریق اهل بیت علیهم السالم به او‬
‫حقایق غیر قابل انکاری را نشان می دهد ولی او باز هم بر خالف خود می ماند‪ .‬این معجزات فقط‬
‫برای بریدن زبان آنها در روز‪ F‬قیامت است‪ .‬ما در این بخش ‪ ،‬بعضی معجزات ذکر شده در سیره را‬
‫به پنج بخش تقسیم کرده ایم‪ .‬اول به آنهایی می پردازیم‪ F‬که هدفشان تحدی است‪ .‬سپس به تعدادی‬
‫معجزه که باز هم نوعی تحدی محسوب می شوند‪ F‬ولی بیشتر در سطح شخصی‪ F‬است‪ .‬یعنی معجزاتی‪F‬‬

‫‪ 1‬معجم رجال الحدیث ج‪ 12‬ص‪129‬‬


‫‪ 2‬اینطور به نظر می رسد که او خود را فرزند امام ارشد یعنی امام حسن علیه السالم می دانسته که طبق روال قبیله ای باید بعد از امام‬
‫حسین ریاست قبیله را بدست آورد که در این حالت یعنی او امام باشد‪ .‬در حالیکه امام سجاد علیه السالم با اینکه مادر ایشان کنیز بود و این از‬
‫ضعف قبیله ای محسوب می شده ‪ ،‬باز هم ادعای امامت داشتند‪ .‬حسن مثنی نمی توانست این موضوع را تحمل کند و به امام ناسزا می گوید‪.‬‬
‫‪ 3‬بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 46‬ص ‪ ، 54‬ح ‪ – 1‬روایت ‪2197‬‬

‫‪94‬‬
‫که باعث هدایت یک شخص شده اند‪ .‬سپس به معجزاتی‪ F‬می پردازیم‪ F‬که هدف آنها حفظ جان و یا‬
‫حیثیت یک شیعه بوده است‪ .‬بعد از آن معجزاتی که برای تقویت اعتقاد شیعیان الزم بوده است را‬
‫آورده ایم‪ .‬در انتها تعدادی معجزۀ متفرقه را که جالب دیده ایم جهت آشنایی بیشتر‪ F‬با سیرۀ امام و نحوۀ‬
‫ارتباط آنها با شیعه را نقل کرده ایم‪.‬‬

‫معجزات چالشی‬
‫زمانی که مأمون امام رضا علیه السالم را به والیتعهدی منصوب نمود ‪ ،‬برای مدتی باران نیامد‪.‬‬
‫حاشیۀ مأمون سعی کردند‪ F‬که این بال را به همین مناسبت ربط دهند و از امام بدگویی‪ F‬کنند‪ .‬مأمون از‬
‫امام می خواهد که برای باران دعا کنند‪ .‬امام بر اساس خوابی که از پیغمبر‪ F‬اکرم و امیرالمؤمنین علیه‬
‫السالم دیده بودند ‪ ،‬سه روز مهلت می خواهند‪ .‬آنروز که همه به بیابان می روند ‪ ،‬امام دعایی می‬
‫خوانند و ابری ظاهر می شود‪ .‬مردم‪ F‬خود را برای خیس نشدن آماده می کنند که امام می فرمایند‪ F‬این‬
‫ابر برای شما نیست بلکه برای فالن منطقه است‪ .‬بعد از آن ابری ظاهر می شود که دارای رعد و‬
‫برق هم بود‪ .‬مردم بار دیگر خود را برای خیس نشدن آماده می کنند که امام می فرمایند این ابر برای‬
‫شما نیست بلکه برای فالن منطقه است‪ .‬این داستان ده بار اتفاق می افتد‪ .‬وقتی‪ F‬که ابر یازدهم می آید‪،‬‬
‫امام می فرماید‪ :‬ای مردم این ابر شما است پس خدا را بر لطفی که به شما نموده شکر کنید و به‬
‫منزلهایتان بروید زیرا باران بعد از آن می بارد‪ .‬امام از منبر پایین آمده و به منزل می روند‪ .‬به‬
‫محض اینکه مردم نزدیک خانه هایشان بودند‪ ، F‬باران سیل آسا بارش گرفت‪ .‬پس مردم برای تشکر از‬
‫امام نزد ایشان اجتماع کردند‪ .‬امام فرمودند‪ F:‬ای مردم! درنعمت های الهی تقوای خداوند‪ F‬را بجا آورید‪F‬‬
‫و با گناهان خود این نعمت ها را از خود دور نکنید‪ .‬سپس ایشان چند نکته را جهت بقای نعم الهی‬
‫ذکر کردند‪:‬‬
‫ایمان به خداوند‪F‬‬ ‫‪‬‬
‫اعتراف به حقوق ائمه‬ ‫‪‬‬
‫کمک کردن به برادران مؤمن در امور دنیوی‪ F‬آنها‬ ‫‪‬‬
‫هر کس اینکار ها را انجام دهد از نزدیکان خداوند می گردد‪ ... F‬تعدادی از نزدیکان مأمون و کسانی‬
‫که طمع داشتند ولیعهد مأمون شوند به او خرده گرفتند‪ F‬که با این سحری که در دعای باران انجام داد‪،‬‬
‫تو امام را معروف‪ F‬کردی و ما می ترسیم که او حکومت را از بنی عباس خارج کرده و به علویان‬
‫بدهد‪.‬‬
‫طرفدار او‬
‫ِ‪F‬‬ ‫مردم‬
‫ِ‬ ‫مأمون پاسخ داد که او دور از چشم ما ‪ ،‬مردم را به خود دعوت می کرد‪ .‬با اینکار‪،‬‬
‫به ما می گروند‪ F‬و می فهمند‪ F‬که او در سطحی نیست که ادعا می کند‪ .‬و متوجه می شوند که حکومت‬
‫از آن ما است نه او‪ .‬ما ترسیدیم‪ F‬که اگر او را به حال خودش رها کنیم ‪ ،‬کارش به جایی برسد که‬
‫دیگر نتوانیم آن را عالج کنیم‪ .‬و او بالئی سر ما بیاورد که توان بازداری آن را نداشته باشیم‪.‬‬
‫بهرحال حاال که ما اینکار را کردیم‪ ، F‬و اشتباهاتی‪ F‬در این زمینه داشتیم‪ F‬و با بزرگ کردن او نزدیک‬
‫است خودمان را از بین ببریم ‪ ،‬باید او را به هر نحو که شده کوچک کنیم تا او را نزد مردم‪ ، F‬کسی‬
‫معرفی کنیم که مستحق خالفت نباشد‪ .‬یکی از یاران نزدیک مأمون می گوید‪ :‬اگر بخاطر شما نبود‪،‬‬
‫من او را چنان خوار می کردم همانطور‪ F‬که گفتی‪ .‬مأمون گفت‪ :‬چه بهتر از این‪ .‬آن عباسی گفت‪ :‬پس‬
‫تمام بزرگان مملکت و سران سپاه و بهترین فقها را جمع کن تا من با بحث خود ضعف او را به همه‬
‫نشان دهم‪ .‬پس همه جمع شدند و امام را هم در مکانی در شأن والیتعهدی‪ F‬گذاشتند‪ .‬این عباسی شروع‬

‫‪95‬‬
‫به صحبت کرد و گفت‪ :‬مسائلی بر مردم مشتبه شده و شما (خطاب به امام رضا) را زیاده از حد باال‬
‫بردند‪ .‬مثل همین باران که معموالً می بارد‪ .‬ولی آنها آن را یک معجزه برایت قرار دادند‪ .‬و این‬
‫امیرالمؤمنین (یعنی مأمون) از همه برتر است و کسی به مقام او نمی رسد ‪ ،‬پس بهتر نیست که این‬
‫دروغگو ها را به خود جلب نکنی؟ امام فرمودند‪ :‬من جلوی مردمی را که به نعمت های خداوند‬
‫متذکرند را نمی گیرم‪ .‬و من دنبال کارهای خالف نیستم‪ .‬اما مقامی را که مأمون به من داده مثل‬
‫مقامی است که پادشاه مصر‪ F‬به حضرت یوسف داد‪( .‬توجه دارید که با این تمثیل ‪ ،‬امام مأمون را مثل‬
‫یک سلطان کافر و خود را در ردۀ پیامبران قرار داد)‪ .‬عباسی از این بیان و تمثیل عصبانی شد و‬
‫گفت‪ :‬از جایگاه خودت تجاوز کردی و خود را خیلی بزرگ دانستی‪ .‬خداوند بارانی را که وقت آن را‬
‫تعیین کرده که نه زودتر می آید و نه دیرتر ‪ ،‬تو آن را دلیلی بر رسیدن به جایگاه های باال نمودی‪.‬‬
‫مثل اینکه معجزه ای آورده ای مثل معجزۀ ابراهیم خلیل علیه السالم که پرندگان تکه تکه شده را‬
‫خواند و اجزاء آنها به هم پیوست و زنده شدند‪ .‬او با اشاره کردن به عکس دو شیری‪ F‬که بر تخت‬
‫مأمون کشیده شده بودند گفت‪ :‬اگر راست می گویی این دو را زنده کن و آنها را بر من مسلط کن و‬
‫اال باران باریدن که یک چیز طبیعی بود‪.‬‬
‫امام غضبناک شدند و به دو شیر فریاد برآوردند‪ F‬که این فاجر را بگیرید و پاره پاره کنید و چیزی از‬
‫او باقی نگذارید‪ F.‬و چنین هم شد‪ .‬مردم که این معجزه را دیدند به امام روی آورده گفتند‪ :‬چه دستور‬
‫می دهی؟ آیا همین بال را سر مأمون بیاوریم؟ مأمون از شنیدن حرف مردم بیهوش می شود‪ .‬امام‬
‫دستور می دهدند که دست نگهدارید‪ .‬بر او آب گالب بریزید‪ .‬او به هوش آمد و دو شیر گفتند که آیا او‬
‫را هم به همان سرانجام برسانیم؟ امام فرمودند‪ F:‬نه‪ .‬خداوند برنامه ای دارد که باید پیش رود‪ .‬دو شیر‬
‫پرسیدند‪ :‬پس چکار کنیم؟ امام فرمودند‪ F‬به همان حالتی که بودید‪ F‬برگردید‪ .‬مأمون که دید دو شیر به‬
‫نقاشی تبدیل شدند گفت‪ :‬خدا را شکر که شر این عباسی را از من کم کرد‪ .‬سپس رو به امام کرد و‬
‫گفت‪ :‬ای فرزند رسول خدا‪ ،‬این حکومت برای جد شما است و سپس برای شما‪ .‬اگر بخواهید من کنار‬
‫می روم و حکومت برای شما باد‪.‬‬
‫امام رضا علیه السالم برنامۀ الهی را چنین توضیح می دهند‪ :‬اگر دست من بود که اصال وارد این‬
‫بحث نمی شدم‪ .‬و من این جلسه را نخواستم‪ F.‬خداوند به غیر از تعدادی انسانهای‪ F‬جاهل همۀ مخلوقات‪F‬‬
‫را در اختیارر من قرار داده همانگونه که عکس دو شیر را دیدی‪ .‬این گروه جاهل هم (با مخالفت‬
‫کردن با ما) در واقع حظ و نصیب خود را از بین می برند‪( .‬خالصۀ موقف امام چنین می شود که‬
‫فرمودند‪ ) :‬خداوند‪ F‬به من أمر نمود که با تو مخالفت نکنم و آنچه که (تا بحال) دیده ای زیر نظر تو‬
‫اظهار کنم‪ .‬همانطور که یوسف زیر فرمان فرعون مصر کار می کرد‪ .‬راوی اضافه می کند که‬
‫‪1‬‬
‫مأمون تا زمان شهادت امام خیلی زبون (متواضع) بود‪.‬‬
‫شبیه این واقعه برای امام هادی علیه السالم نیز اتفاق افتاده است‪ .‬در زمان متوکل لعنة هللا علیه ‪،‬‬
‫دلقکی شعبده باز از هند آمده بود که مردم را می خنداند‪ .‬متوکل به او وعدۀ هزار دینار خالص را داد‬
‫اگر بتواند‪ F‬امام هادی علیه السالم را خجالت زده کند‪ .‬او هم دستور‪ F‬داد نانهای سبکی را بپزند و بر‬
‫سفره بگذارند و امام را دعوت به آن خوان نمود و خود کنار امام نشست‪ .‬هر وقت امام دست به سوی‪F‬‬
‫نانی می برد ‪ ،‬آن نان می پرید‪ .‬اینکار مردم را به خنده واداشت‪ .‬امام به عکس شیری‪ F‬که بر پرده ای‬
‫پشت سرشان بود زدند و فرمودند‪ :‬او را بگیر‪ .‬شیر زنده شد بیرون پرید و مرتاض را بلعید و به‬
‫صورت عکس برگشت‪ .‬امام برخواستند که بروند‪ .‬متوکل عاجزانه از امام خواست که بمانند و آن‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 49‬ص ‪ ، 180‬ح ‪ – 16‬روایت ‪2142‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪96‬‬
‫دلقک را برگردانند‪ F.‬امام فرمودند‪ :‬بخدا قسم او را دیگر نخواهی دید‪ .‬آیا دشمنان خدا را بر دوستانش‬
‫‪1‬‬
‫مسلط می کنی؟ و از مجلس خارج شدند‪.‬‬
‫در ایام متوکل ‪ ،‬زنی مدعی شد که خود حضرت زینب دختر امیرالمؤمنین علیه السالم است که‬
‫دوباره ظاهر شده است‪ .‬عباسی ها نتوانستند دلیلی بیاورند‪ F‬که حرف او را نقض کند پس به امام هادی‬
‫علیه السالم مراجعه کردند‪ .‬امام فرمودند‪ F‬آزمایش ساده ای است که می توان انجام داد‪ .‬او را جلوی‬
‫شیرها بیاندازید‪ F‬اگر او را نخوردند‪ F‬معلوم می شود حرفش درست است زیرا گوشت فرزندان فاطمه‬
‫علیها السالم بر شیران حرام است‪ .‬طبیعی است که آن زن گفت اول یکی از اوالد حسن و حسین را‬
‫جلوی شیرها بیاندازید‪ .‬ولوله ای بین سادات افتاد‪ .‬متوکل به پیشنهاد یکی ‪ ،‬از امام می خواهد که خود‬
‫این آزمایش را انجام دهند‪ .‬او چیزی نداشت از دست بدهد اگر امام هم بوسیلۀ شیرها تکه تکه می‬
‫شدند برای او چه بهتر می شد‪.‬‬
‫امام هادی علیه السالم قبول می کنند و وارد‪ F‬محوطه ای که شش عدد شیر در آن قرار داشتند‪ F‬شدند‪.‬‬
‫وقتی امام وارد شدند و در جایی نشستند ‪ ،‬شیرها‪ F‬جلو آمده و خود را به امام می مالیدند‪ .‬و امام نیز بر‬
‫سر هر یک از آنها دست مالیدند‪ .‬و وقتی امام اشاره می کردند که برو‪ ، F‬او می رفت و در گوشه ای‬
‫می نشست‪ .‬وزیر متوکل که متوجه اهمیت این معجزه بود ‪ ،‬از متوکل خواست امام را هر چه زودتر‪F‬‬
‫از محوطۀ شیرها بیرون آورد قبل از آنکه خبر آن در بین مردم به پیچد‪ .‬متوکل چنین کرد و امام با‬
‫نردبان از گودال شیرها خارج شدند و فرمودند‪ F‬هرکس که می خواهد امتحان کند بسم هللا‪ .‬متوکل از‬
‫آن زن خواست که بین شیرها برود‪ F.‬او فورا گفت که دروغ می گفته است و احتیاج به مال باعث شده‬
‫که چنین حرفی‪ F‬را بزند‪ .‬بهرحال ‪ ،‬مادر آن زن پادر میانی می کند و متوکل او را به مادرش می‬
‫‪2‬‬
‫بخشد‪.‬‬
‫در زمان امام حسن عسکری علیه السالم خشکسالی شد‪ .‬خلیفۀ وقت به حاجب خود و بزرگان مملکت‬
‫دستور داد که برای دعای باران به بیابان بروند‪ .‬آنها برای سه روز اینکار را کردند‪ F‬و خبری نشد‪.‬‬
‫در روز‪ F‬چهارم ‪ ،‬جاثلیق مسیحی‪ F‬به همراهی مسیحیان و کشیش ها به بیابان رفت و تا دست به دعا‬
‫بلند کرد ‪ ،‬باران سنگینی باریدن گرفت‪ .‬مردم‪ F‬به مسیحیت متمایل شدند و خلیفه از این أمر ترسید‪ .‬پس‬
‫دستور داد که امام حسن عسکری علیه السالم را از زندان آوردند و از ایشان خواست که دین جد خود‬
‫را نجات دهد‪ .‬امام قبول کردند‪ F‬و فرمودند من فردا با آنها به بیابان می روم‪ .‬پس روز سوم که جاثلیق‬
‫بیرون رفت ‪ ،‬امام و اصحابش نیز با آنها رفتند‪ .‬وقتی‪ F‬که جاثلیق دست به دعا برداشت ‪ ،‬امام به یکی‬
‫از برده های خود دستور دادند مچ دست راست او را بگیرد و آنچه که بین انگشتانش بود را بیاورد‪F.‬‬
‫او هم استخوان سیاهی را از دست جاثلیق گرفت و آورد‪ .‬امام از جاثلیق خواستند‪ F‬که اآلن دعا کن‪ .‬او‬
‫نیز دعا کرد و ابرها کنار رفتند‪ F‬و آفتاب صاف‪ F‬نمایان شد‪ .‬خلیفه پرسید‪ :‬این چه استخوانی‪ F‬است؟ امام‬
‫فرمودند که این مرد بر قبر‪ F‬یکی از پیامبران گذشت و به نحوی این استخوان پیامبر بدستش رسید‪ .‬و‬
‫‪3‬‬
‫هرگاه استخوان پیامبری را آشکار سازند‪ ، F‬باران خواهد بارید‪.‬‬
‫چنانچه مالحظه می کنید ‪ ،‬نه فقط امام ‪ ،‬مسلمانان را از یک انحراف نجات دادند ‪ ،‬بلکه یکبار دیگر‬
‫به خلیفه و تاریخ ثابت کردند که ایشان بر حق است و براستی‪ F‬خلیفۀ پیغمبر گرامی اسالم صلی هللا‬
‫علیه و آله و سلم می باشند‪ .‬ولی کو آن چشم بینا و دل حق پسند؟‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 50‬ص ‪ ، 146‬ح ‪ – 30‬روایت ‪2143‬‬ ‫‪1‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 50‬ص ‪ ، 149‬ح ‪ – 35‬روایت ‪2144‬‬ ‫‪2‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج‪ ، 50‬ص ‪ ، 270‬ح ‪ – 37‬روایت ‪2145‬‬ ‫‪3‬‬

‫‪97‬‬
‫جابر جعفی نقل می کند که نزد امام باقر علیه السالم بودیم که کثیر النواء که از مغیریه‪ 1‬بود وارد شد‬
‫و بعد از سالم گفت‪ :‬در کوفه می گویند که مالئکه ای است که نزد تو می آید و کافر را از مؤمن و‬
‫شیعیان را از دشمنان جدا کرده و به تو معرفی می کند‪ .‬امام باقر علیه السالم پرسیدند‪ :‬کار تو‬
‫چیست؟ گفت‪ :‬گندم می فروشم‪ .‬امام فرمودند‪ F:‬دروغ می گویی‪ .‬او گفت‪ :‬حاال گاهی هم جو می‬
‫فروشم‪ F.‬امام فرمودند‪ :‬خالف می گویی‪ .‬تو هستۀ خرما می فروشی‪ .‬او (که تعجب کرده بود) می‬
‫پرسد‪ :‬چه کسی این را به شما گفت؟ امام علیه السالم فرمودند‪ :‬همان مالئکه ای که افراد شیعه و‬
‫دشمن را به ما معرفی‪ F‬می کند‪( .‬سپس امام پیش گویی‪ F‬می کنند که) تو گمراه از دنیا می روی‪ .‬راوی‬
‫می گوید بعداً به کوفه رفتم و سراغ آن شخص را گرفتم و پیرزنی گفت که سه روز پیش با حالت‬
‫‪2‬‬
‫گمراهی از دنیا رفت‪.‬‬
‫تحدی فقط با مخالفان نبوده است‪ .‬بلکه در روایتی‪ F‬که می آید‪ ،‬این شخص از خانوادۀ خود حضرت‬
‫است‪ .‬ولی دل او با امام نیست‪ .‬او که نامش "معروف"‪ F‬است به امام هادی علیه السالم اعتراض می‬
‫نماید که من به منزل شما آمدم ولی به من اجازۀ ورود ندادی‪ .‬امام فرمودند‪ F:‬من متوجه نشدم و بعد از‬
‫اینکه رفته بودی به من اطالع دادند‪ .‬ولی تو هم چیز نامناسبی‪ F‬دربارۀ ما گفتی‪ .‬او قسم‪ F‬خورد که چنین‬
‫چیزی نگفته است‪ .‬امام می فرمایند‪ :‬خداوندا او به دروغ‪ F‬قسم خورد ‪ ،‬پس انتقام خود را از او بگیر‪.‬‬
‫‪3‬‬
‫آن مرد روز بعد می میرد‪.‬‬
‫در مورد‪ F‬بعدی آمام با برادر‪ F‬خود تحدی نموده و او را به چالش می کشد‪ .‬متوکل لعنت هللا علیه به‬
‫همراهیانش اعتراض می کند که چاره ای بیاندیشید من که هرچه کردم که امام هادی با من شراب‬
‫بنوشد نتوانستم‪ F.‬و هرچه کردم که با ما همدم شود نشد که نشد‪ .‬یکی گفت که به امام کاری نداشته‬
‫باش‪ .‬با ایشان به جایی نمی رسی‪ .‬ولی برادر او موسی فردی شرابخوار و ال ابالی است و دختر باز‪.‬‬
‫او را دعوت کن و به همه نشان بده که او با ما است‪ .‬مردم‪ F‬هم فرقی بین امام و برادرش نمی دهند و‬
‫تو به خواسته ات می رسی‪ .‬متوکل ایده را پسندید و دستور‪ F‬داد که او را احضار کنند و به ارتشیان‬
‫دستور داد که به او احترام بگذارند‪ F‬و قصری‪ F‬چسبیده به قصر خود در اختیارش بگذارند تا بتواند‬
‫شخصا به آن خانه رفت و آمد داشته باشد‪.‬‬
‫وقتی که موسی به قصر می آمد ‪ ،‬امام هادی علیه السالم بر سر دوراهی خارج قصر‪ F‬به او رسیدند و‬
‫به او گفتند که هدف ناپاک متوکل چیست و رفتن او به ضرر شیعه و امام تمام می شود‪ .‬امام علیه‬
‫السالم از او خواستند‪ F‬که منکر شرابخواری خود شود و از خدا بترسد‪ .‬موسی‪ F‬بهانه آورد که خلیفه مرا‬
‫خواسته و من چکار می توانم بکنم؟ هر چه امام علیه السالم او را موعظه کردند‪ F‬بار او نرفت و‬
‫تصمیم گرفته بود که به دربار ملحق شود‪ .‬امام که دیدند او زیر بار نمی رود‪ F‬به او گفتند برو ولی‬
‫بدان با خلیفه مالقاتی‪ F‬نخواهی داشت‪ .‬راوی می گوید که موسی‪ F‬در همان خانۀ چسبیده به قصر بود‬
‫ولی در طول سه سالی که آنجا بود هیچگاه نتوانست با متوکل جلسه ای داشته باشد‪ .‬یک روز می‬
‫گفتند که امروز مشغول است و یا مست است و یا دوایی خورده است و غیره تا اینکه متوکل کشته شد‬
‫‪4‬‬
‫و موسی‪( F‬فرزند‪ F‬امام جواد علیه السالم) نتوانست مجلس شرابی با متوکل داشته باشد‪.‬‬

‫معجزات هدایتی‬
‫‪ 1‬مغیریه گروهی بودند که معتقد‪ F‬بودند امامت پس از امام باقر علیه السالم به محمد بن عبدهللا بن حسن مثنی‪ F‬رسیده و او زنده است و کشته‬
‫نشده (توضیح عالمه مجلسی)‬
‫‪ 2‬بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 46‬ص ‪ ، 250‬ح ‪ – 43‬روایت ‪2337‬‬
‫‪ 3‬بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 50‬ص ‪ ، 147‬ح ‪ – 31‬روایت ‪2151‬‬
‫‪ 4‬بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 50‬ص ‪ ، 3‬ح ‪ – 6‬روایت ‪2338‬‬

‫‪98‬‬
‫تعدادی از معجزات ائمۀ اطهار برای هدایت یک نفر بوده است‪ .‬اینها افرادی بوده اند که به دلیلی در‬
‫مرز شناخت امام بوده اند ولی دلیل کافی جهت اقرار به وجود مبارک آنها را نداشته اند‪ .‬لذا یک‬
‫معجزۀ کوچک مثل اظهار نام آنها و یا خواندن فکر آنها و یا بیان یک خبر غیبی کافی‪ F‬بوده است که‬
‫این فرد‪ F‬راه درست را انتخاب نماید‪.‬‬
‫یک نفر عباسی (از خاندان بنی العباس) روایت می کند که شبی که امام جواد علیه السالم با دختر‬
‫مأمون عروسی می کرد من هم در آن مجلس شرکت داشتم‪ .‬من چیزی خورده بودم که بسیار مرا‬
‫تشنه می کرد‪ .‬امام متوجه تشنگی من شدند و آب خواستند‪ .‬من در دل گفتم حاال آب سمی برای او می‬
‫آورند تا او را بکشند‪ .‬وقتی آب را آوردند‪ ، F‬نخواستم از آن آب بخورم‪ .‬امام لبخندی زدند و اول از آن‬
‫آب نوشیدند و سپس به من دادند‪ .‬این حادثه یکبار دیگر هم تکرار شد و ایشان اول آب را خوردند و‬
‫بعد به من دادند و لبخندی زدند‪ .‬راوی بعدها می گفت‪ :‬براستی که ابا جعفر (امام جواد علیه السالم)‬
‫‪1‬‬
‫از دل اشخاص خبر دارد همانطور‪ F‬که رافضه (شیعه) می گویند‪.‬‬
‫یکبار متوکل یک مأمور‪ F‬دولتی مسیحی را احضار می کند‪ .‬او از این أمر نگران می شود و یکصد‬
‫دینار نذر امام هادی علیه السالم می نماید‪ .‬او برای اولین بار وارد سامراء می شود و آدرس امام را‬
‫بلد نبود‪ .‬لذا به ذهنش رسید که افسار چهارپای‪ F‬خود را آزاد بگذارد‪ F‬تا او به خانۀ امام برسد‪ .‬همینطور‬
‫هم شد تا اینکه چهارپا در جایی ایستاد و هرچه او را می راند ‪ ،‬مرکب تکان نمی خورد‪ .‬پس از‬
‫کودکی پرسیدم‪ F‬این منزل کیست؟ و او گفت‪ :‬ابن الرضا‪ .‬با خود گفتم هللا اکبر همین دلیل کافی‪ F‬است‪.‬‬
‫در اینوقت‪ F‬یک غالم سیاهی خارج شد و پرسید‪ F:‬تو یوسف‪ F‬بن یعقوب هستی؟ گفتم‪ :‬بله‪ .‬پس مرا داخل‬
‫خانه برد و در دهلیز قرار‪ F‬داد‪ .‬با خود گفتم این هم یک دلیل بیشتر‪ .‬او از کجا اسم مرا می دانست؟‬
‫من که اولین بار است وارد این شهر می شوم و کسی مرا نمی شناسد‪ .‬غالم آمد و گفت‪ :‬آن یکصدر‪F‬‬
‫دیناری را که در الی کاغذ در جیبت گذاشته ای را بده‪ .‬با خود گفتم به اندازۀ کافی دلیل (بر حقانیت‬
‫ایشان) ظاهر شد‪ .‬امام فرمودند‪ F:‬هیهات‪ .‬تو مسلمان نمی شوی (عشق صلیب نمی گذارد که مسلمان‬
‫شوی) ولی پسر تو از شیعه های ما خواهد بود‪ .‬یوسف!‪ F‬بعضی ها فکر می کنند که دوستی‪ F‬با ما برای‬
‫‪2‬‬
‫مردمی مثل تو (مسیحی و غیره) بدرد نمی خورد‪ .‬دروغ می گویند‪ F‬بدرد مثل تو می خورد‪.‬‬
‫جماعتی از شیعه در مسجد کوفه نشسته بودند و صحبت می کردند‪ .‬یک نفر در بین آنها غریب بود‪.‬‬
‫او گفت که ما یکنفر بنام علی بن محمد بن الرضا (امام هادی علیه السالم) در سامراء داریم‪ F‬که یا‬
‫ساحر است یا کاهن‪ .‬روزی‪ F‬طبق معمول نشسته بودیم و صحبت می کردیم‪ F‬که یکی از افسران‬
‫عالیرتبۀ ارتشی با دوروبری‪ F‬ها خود وارد شد ‪ ،‬به امام سالم کرد و رفت‪ .‬امام به ما فرمودند‪ :‬این‬
‫بیچاره از وضعیتش خوشحال است در حالیکه امشب می میرد‪ .‬ما از حرف او تعجب کردیم‪ .‬ما سه‬
‫نفر بودیم و با خود عهد کردیم که او (امام) را بکشیم و از شر او راحت شویم‪ F.‬زیرا او از علم غیب‬
‫سخن می راند‪ .‬نماز صبح بود و من در منزل بودم که سرو صدای زیادی بلند شد و مردم می گفتند‬
‫که فالن فرمانده مرده است‪ .‬معلوم شد که او مست کرده و در راه رفتن پایش به چیزی خورده و در‬
‫‪3‬‬
‫زمین خوردن ‪ ،‬گردنش شکسته است‪.‬‬
‫از لحن گوینده و اینکه با دیدن معجزۀ ایشان هنوز آنجناب را ساحر و یا کاهن می خواند معلوم است‬
‫که به راه حق هدایت نیافته است‪ .‬نکته در این است که انسانها در انتخاب حق و حقیقت آزاد هستند‪.‬‬
‫آنها می توانند حقیقتی را که پر واضح است ببینند ولی آن را انکار نمایند‪ .‬معنی لغوی کافر یعنی‬
‫همین‪ .‬در روایت بعد که توقیعی‪ F‬است از امام حسن عسکری علیه السالم در جواب شخصی‪ F‬که‬
‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 50‬ص‪ ، 54‬ح ‪ – 32‬روایت ‪2147‬‬ ‫‪1‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 50‬ص ‪ ، 144‬ح ‪ – 28‬روایت ‪2148‬‬ ‫‪2‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 50‬ص ‪ ، 186‬ح ‪ – 64‬روایت ‪2149‬‬ ‫‪3‬‬

‫‪99‬‬
‫خواسته بود امام دلیلی را ارائه دهند که اختالف بین شیعه را حل کند‪ .‬امام نوشتند‪ :‬خداوند‪ F‬انسان های‬
‫عاقل را مخاطب قرار داده است‪ .‬کسی بیش از پیغمبر‪ F‬اکرم صلی هللا علیه و آله و سلم دلیل های‬
‫روشن و واضح نیاورده است‪ .‬با اینحال ایشان را ساحر و کاهن و دروغگو‪ F‬خطاب نمودند‪ F.‬درست‬
‫است که ادله (دلیل ها) باعث می شود قلب انسان بر آن مسئله آرام گیرد ولی هدایت از جانب خدا‬
‫است‪ .‬لذا خداوند در مواردی به ما اجازۀ بیان داده است و ما می گوییم‪ F.‬ولی در مواردی‪ F‬به ما اجازۀ‬
‫سخن نداده است پس ما سکوت می کنیم‪ .‬اگر خداوند می خواست حقیقت پوشیده بماند که اصال‬
‫پیغمبران را نمی فرستاد‪ ... .‬کسی که جویای نجات یافتن است ‪ ،‬خود را به حقیقت می پیوندد‪ ...‬ولی‬
‫طبقه ای حقیقت را از اهل آن دریافت‪ F‬نمی کنند‪ .‬این گروه مثل کسانی هستند که بر کشتی سوارند‪ ،‬با‬
‫امواج حرکت می کنند و هنگامی که دریا آرام است ساکن می مانند‪ .‬ولی گروه سومی هستند که‬
‫شیطان بر آنها مسلط شده است‪ .‬آنها با اهل حق می جنگند و با باطل می خواهند حق را دور کنند‪.‬‬
‫علت اینکار حسد است‪ .‬پس تو کاری به کسانی که به شرق و غرب می روند نداشته باش‪ .‬چوپانی که‬
‫می خواهد گلۀ خود را جمع کند ؛ آنها را در ساده ترین حالت جمع می کند‪( .‬امام حسن عسکری علیه‬
‫السالم در اینجا وارد اصل قضیه می شوند و آن چگونگی اختالف شیعیان است‪ .‬ایشان به ذکر چند‬
‫علت برای این دوگانگی ها می پردازند) اشاره داشتی به اختالف بین شیعیان ما‪ .‬اگر وصیت و‬
‫خودبینی‪ F‬باشد که هیچ‪ .‬و هرکس که در مقام حکم کردن است باید حکم کند‪ .‬با زیر دستان خود به‬
‫نیکی رفتار کن‪ .‬مواظب (دو عامل خالف) باش‪:‬‬
‫سرو صدا کردن – تبلیغاتی که جنجال برانگیز هستند‬ ‫‪‬‬
‫طلب ریاست‬ ‫‪‬‬
‫که این دو عامل هستند که باعث هالکت می شوند‪ .‬گفتی که میخواهی به فارس بروی‪ .‬برو و انشاءهللا‬
‫وارد مصر می شوی‪ .‬و به تمام شیعه ها سالم مرا برسان‪ .‬و آن ها را به تقوای الهی و ادای امانت‬
‫توصیه نما‪ .‬و به آنها بگو که کسی که ما را تبلیغ می کند (بین کسانی که نمی توانند‪ F‬والیت ائمه را‬
‫بپذیرند بخواهیم‪ F‬تبلیغ تشیع نماییم) همانند کسانی هستند که بر ما اعالن جنگ داده اند‪ .‬راوی‪ F‬می گوید‬
‫وقتی خواندم‪ F‬وارد مصر می شوی ‪ ،‬آن را نفهمیدم‪ .‬من قصد سفر به فارس داشتم ولی بعداً امورش‪F‬‬
‫‪1‬‬
‫مهیا نشد ‪ ،‬پس به مصر سفر کردم‪.‬‬
‫از آنجا که روایت هایی که در آن معجزات ساده ای رخ داده ولی مهم موضوع‪ F‬هدایت در آنها است ‪،‬‬
‫لذا این روایات را به صورت مختصر می آوریم‪ F‬و فقط روح داستان را در اینجا ذکر می نماییم‪ .‬ولی‬
‫بهرحال‪ ،‬اصل روایت بصورت کامل در پیوست (انتهای کتاب) می باشد‪ .‬عالقمندان و محققان می‬
‫توانند به اصل روایت مراجعه نمایند‪ .‬مثال به اولین روایت در این زمینه توجه نمایید‪ .‬فقط مجرد اینکه‬
‫امام علیه السالم یکنفر را زیدی مسلک می خواند کافی است که آن شخص متوجه شود که امام از‬
‫داخل قلب او خبر دارد‪ .‬البته این شخص دالیل زیادی نسبت به صحت قول امام شنیده بوده است ولی‬
‫چیزی کوچک مثل این کرامت را احتیاج داشت تا هدایت شود هرچند امام او را در ظاهر توبیخ‬
‫کردند‪.‬‬
‫جماعتی از اهل ری بر امام جواد علیه السالم وارد می شوند‪ F.‬و یکنفر از آنها زیدی مسلک بود‪ .‬امام‬
‫به غالم خود دستور‪ F‬می دهند که این شخص را از مجلس بیرون کنند‪ .‬او فوراً می گوید أشهد أن ال‬
‫‪2‬‬
‫اله اال هللا و أن محمداً رسول هللا و أنت حجة هللا‪.‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج‪ ، 50‬ص ‪ – 296‬روایت ‪2150‬‬ ‫‪1‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 50‬ص ‪ ، 44‬ح ‪ – 15‬روایت ‪2155‬‬ ‫‪2‬‬

‫‪100‬‬
‫در کتاب کافی از یحیی بن اکثم قاضی‪ F‬سامراء نقل می کند که برای زیارت قبر پیغمبر اکرم صلی هللا‬
‫علیه و آله رفته بودم‪ F‬که امام جواد علیه السالم را در آنجا دیدم‪ .‬به ایشان عرض کردم سؤالی دارم‬
‫ولی خجالت می کشم آن را بپرسم‪ .‬امام فرمود‪ :‬من به تو می گویم‪ .‬تو می خواستی دربارۀ امام بدانی‪.‬‬
‫من گفتم‪ :‬دقیقاً‪ .‬امام فرمود‪ F:‬من امام هستم‪ .‬پرسیدم‪ :‬دلیلی می دهید‪ .‬در دست امام عصایی بود‪ .‬آن‬
‫‪1‬‬
‫عصا به صدا در آمد و گفت‪ :‬او موالی من و امام زمان ما است و حجت خدا می باشد‪.‬‬
‫ابوالحسن بصری‪ F‬می گوید که واقفی بودم‪ .‬روزی‪ F‬امام رضا علیه السالم به من فرمودند‪ :‬چقدر‬
‫میخواهی در این خواب بمانی؟ آیا وقت آن نشده که از خواب در آیی؟ احساس کردم چیزی در دلم‬
‫اتفاق افتاد و من بیهوش شدم‪ .‬بعد متابعت حق نمودم‪ 2.‬این نوع از معجزه خیلی کم اتفاق افتاده است‪.‬‬
‫بنظر میرسد که این شخص دارای قلب پاک و درستی‪ F‬بوده ولی محیط و اطرافیان بدی داشته است‪.‬‬
‫لذا امام با القای مستقیم به قلب او ‪ ،‬باعث می شوند که او حقیقت را دریابد‪ .‬و چنانچه فرمودند‪ F‬از‬
‫خواب بیدار شود‪.‬‬
‫راوی می گوید که من از واقفیه بودم‪( F‬به امامت امام رضا‪ F‬علیه السالم معتقد نبودم)‪ .‬برای یک سفر‬
‫تجاری به مرو رفته بودم و مقداری پارچه با خود داشتم‪ .‬شب هنگام ‪ ،‬غالمی سیاه بر در آمد و گفت‬
‫که موالی‪ F‬من علی بن موسی الرضا می گوید یک پارچۀ کتان داری‪ .‬آن را بده برای کفن کردن کسی‬
‫الزم داریم‪ .‬من گفتم همه چیز را در راه فروخته ام و پارچه ای نمانده است‪ .‬او رفت و برگشت و‬
‫همان خواسته را تکرار کرد‪ .‬و من هم همان جواب را دادم‪ .‬او رفت و برگشت و گفت در فالن بخش‬
‫از اثاثیۀ من الی پیراهنی‪ F‬قرار‪ F‬دارد‪ .‬من با خود گفتم که اگر این مطلب درست باشد ‪ ،‬این یک نشانۀ‬
‫امام بودن ایشان است‪ .‬به غالمم آدرس را دادم و او پیدا کرد‪ .‬این کتانی بود که دخترم‪ F‬به من داده بود‬
‫تا در خراسان بفروشم‪ F‬و با پول آن فیروزه و سوغاتی های خراسانی بخرم‪ .‬پس آن کتان را دادم و‬
‫قبول نکردم پول آن را بگیرم‪ .‬غالم بر گشت و گفت‪ :‬آیا چیزی را که مال خودت نیست می بخشی؟‬
‫این را دخترت فالنی به تو داده تا بفروشی و با پول آن فیروزه و غیره بخری‪ .‬سپس او مبلغی را به‬
‫من داد که دقیقا قیمت آن کتان در خراسان بود‪ .‬من که این را دیدم سؤال هایی را برای امام نوشتم‪ F‬که‬
‫نسبت به آنها شک داشتم‪ .‬وقتی به منزل امام رسیدم‪ F‬دیدم ارتشی‪ F‬ها و بزرگان خدمت امام می رسند‪.‬‬
‫پس من در گوشه ای نشستم و پس از مدتی که خسته شدم می خواستم بروم که دیدم غالمی به افراد‬
‫نگاه می کند و سراغ اسم من را می گیرد‪ .‬او به من نوشته ای را داد و گفت این جواب سؤال های تو‬
‫است‪ .‬وقتی من آن را باز کردم‪ F‬و دیدم جواب سؤال های من است (که هنوز به امام نداده ام) از‬
‫‪3‬‬
‫موقف خود استغفار کردم و شهادت دادم که او امام من است‪.‬‬
‫راوی می گوید که امام موسی بن جعفر علیه السالم به منزل او وارد شدند‪ .‬آنسال سال سردی بود و‬
‫بخصوص آن روز‪ F.‬چوب و هیزم پیدا نمی شد‪ .‬امام فرمودند مقداری هیزم تهیه کن‪ .‬من گفتم که هیزم‬
‫بار هیزم برای فروش دارد‪.‬‬ ‫گیر نمی آید‪ .‬امام فرمودند از فالن مسیر‪ F‬برو‪ ، F‬کسی را می بینی که دو ِ‬
‫همچنین من بار دیگر در فالن تاریخ اینجا می آیم‪ .‬راوی می گوید آن فروشنده را در همان مسیری‬
‫که امام فرمودند پیدا کردم و ایشان در همان تاریخی که گفته بودند به شهرمان آمدند‪ .‬در سفر دوم ‪،‬‬
‫امام از راوی می خواهد که حاجت خود را بخواهد‪ .‬راوی می گوید من اعتراف کردم که زیدی‪F‬‬
‫مذهب بودم تا اینکه داستان هیزم پیش آمد‪ .‬و تاریخ آمدن خود را ذکر کردید‪ .‬لذا من فهمیدم که شما‬
‫امامی هستید که خداوند اطاعت از شما را واجب گردانیده‪ .‬امام فرمودند‪ :‬هر کس که بمیرد و امام‬

‫كافي ج ‪ 1‬ص ‪ - 353‬بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 50‬ص ‪ ، 68‬ح ‪ – 50‬روایت ‪2157‬‬ ‫‪1‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 50‬ص‪ – 172‬روایت ‪2160‬‬ ‫‪2‬‬

‫بحار االنوار‪ ،‬ج‪ ، 49‬ص‪ ، 69:‬ح ‪ – 93‬روایت ‪2153‬‬ ‫‪3‬‬

‫‪101‬‬
‫زمان خود را نشناسد‪ ، F‬به وضع جاهلیت مرده است‪ .‬و او نسبت به آنچه که در اسالم انجام داده‬
‫‪1‬‬
‫مؤاخذه می شود‪.‬‬
‫مأمون به یکی از نزدیکان خود اعتراف می کند که معجزه ای را از امام رضا علیه السالم دیده است‪.‬‬
‫او از اینکه یکی از کنیزانش چندین بار کودک خود را سقط کرده به امام شکایت می کند‪ .‬امام می‬
‫فرمایند‪ F:‬نگران نباش‪ ،‬اینبار بچه متولد‪ F‬می شود تماما ً شبیه مادرش و در دست راست یک انگشت‬
‫کوچک اضافه و در پای چپ او نیز یک انگشت کوچولوی اضافه خواهد داشت‪ .‬دقیقا همینطور‪ F‬هم‬
‫‪2‬‬
‫شد‪ .‬حاال کی مرا بخاطر کاری که کرده ام (امام را ولیعهد‪ F‬کرده ام) مالمت می کند؟‬
‫قاسم بن عبدالرحمن می گوید که من زیدی بودم‪ .‬روزی که در بغداد بودم‪ F‬جمعیتی‪ F‬می خواستند‪ F‬کسی‬
‫را ببینید و شلوغ شده بود‪ .‬پرسیدم‪ F‬او کیست؟ گفتند‪ :‬ابن الرضا (امام جواد علیه السالم)‪ .‬با خود گفتم‪:‬‬
‫باید او را ببینم‪ .‬پس بر روی یک چهارپا‪ F‬رفتم و گفتم‪ :‬خدا لعنت کند امامیه را که می گویند خداوند‬
‫اطاعت از این شخص را واجب کرده‪ .‬پس امام به طرف من آمدند و آیۀ َأ َب َشراً ِم َّنا واحِداً َن َّت ِب ُع ُه ِإ َّنا ِإذاً‬
‫الل َو ُسع ٍُر‪ 3‬را خواندند‪ .‬پس در دلم گفتم که ساحر است‪ .‬به خدا قسم دوباره رو به من کرد و‬ ‫ض ٍ‬ ‫لَفِي َ‬
‫آیۀ َأ ُأ ْلق َِي ِّ‬
‫الذ ْك ُر َعلَ ْي ِه مِنْ َب ْينِنا َب ْل ه َُو َك َّذابٌ َأشِ ٌر را تالوت کردند‪ .‬قاسم بن عبدالرحمن می گوید من‬
‫‪4‬‬

‫‪5‬‬
‫برگشتم و به امامت ایشان معتقد شدم‪.‬‬

‫یکی از افسران خلیفه می گوید که متوکل به من دستور‪ F‬داد که سیصد نفر را انتخاب کنم و از بیراهه‬
‫بروم و امام هادی علیه السالم را از مدینه به سامراء با احترام ببرم‪ .‬فرماندۀ من از خوارج بود و‬
‫منشی من از شیعه و خودم از حشویه‪ .‬در راه ‪ ،‬فرد خارجی‪ F‬با شیعه مرتب بحث می کرد و من هم‬
‫گوش می دادم تا خستگی راه را نفهمم‪ .‬وقتی‪ F‬که در بیابان بودیم‪ ، F‬فرد خارجی‪ F‬به شیعه گفت‪ :‬آیا شما‬
‫از امیرالمؤمنین علی علیه السالم روایت نمی کنید که هیج جای دنیا خالی از قبر نیست؟ ویا نخواهد‬
‫بود؟ او تأیید می کند‪ .‬پس من و آن فرد خارجی‪ F‬این فرد شیعه را به باد مسخره گرفتیم و به او مدتی‬
‫خندیدیم که مردم را چه می شود که به این بیابان وسیع بیایند تا در آن بمیرند و آن پر از قبر شود‪.‬‬
‫بهرحال‪ ،‬وقتی‪ F‬به مدینه رسیدیم نامۀ متوکل را به امام هادی دادم‪ .‬ایشان خواندند و فرمودند‪ F‬مسئله ای‬
‫ين) برای امام و یارانش است‪.‬‬‫نیست‪ .‬روز بعد دیدم که خیاط در حال دوختن لباسهای بارانی ( ْالخَ فَاتِ ِ‬
‫امام به ما هم پیشنهاد‪ F‬کرد که این لباسها را داشته باشیم‪ .‬من با خود فکر کردم که اآلن چلۀ تابستان‬
‫است و بارانی‪ F‬نمی بارد و امام تا به حال سفر نکرده و فکر می کند که باید همه جور لباس برای همۀ‬
‫سفرهای خود داشته باشد و از عقل شیعه تعجب کردم که به امامت چنین کسی با همۀ متانتش ایمان‬
‫ِس) هم برداریم‪ F‬که بر تعجب من افزود‪ .‬و با‬ ‫دارند‪ .‬امام هنگام حرکت دستور دادند که (لَ َب ِابي َد َو َب َران َ‬
‫خود گفتم آیا انتظار‪ F‬دارد که هوا زمستانی شود؟ ما حرکت کردیم تا به جایی رسیدیم که دو نفر دربارۀ‬
‫قبور مناظره می کردند‪ F.‬آسمان سیاه شد و رعد و برق شدیدی‪ F‬گرفت و تگرگ های درشتی‪ F‬بر سر ما‬
‫بارید‪ .‬امام آن لباسهای گرم را پوشیدند و بارانی‪ F‬ها را بر سر گرفتند‪ F.‬امام دستور‪ F‬دادند که به من و به‬
‫آن فرد شیعه هم پوشش دهند‪ .‬در این گیرودار ‪ 80‬نفر از افرادم‪ F‬کشته شدند‪ .‬و وضع برگشت و‬
‫دوباره هوا گرم شد‪ .‬امام فرمودند‪ :‬دستور‪ F‬ده افرادی‪ F‬که زنده مانده اند ‪ ،‬مردگان را دفن کنند‪ .‬و تذکر‬
‫دادند که اینطور‪ F‬می شودد‪ F‬که زمین پر از قبر می گردد‪ .‬من از روی‪ F‬اسب پایین پریدم ‪ ،‬پای امام را‬

‫‪ 1‬بحار االنوار ‪ ،‬ج‪ ، 48‬ص ‪ – 77‬روایت ‪2152‬‬


‫‪ 2‬بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 48‬ص ‪ ، 29‬ح ‪ – 2‬روایت ‪2154‬‬
‫‪ 3‬آیۀ ‪ 24‬سورۀ قمر‪.‬‬
‫‪ 4‬آیۀ ‪ 25‬سورۀ قمر‪.‬‬
‫‪ 5‬بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 50‬ص ‪ – 64‬روایت ‪2156‬‬

‫‪102‬‬
‫بوسیدم‪ F‬و شهادتین را خواندم و گفتم که شما خلفای خداوند بر روی‪ F‬زمین هستید‪ .‬من کافر بودم‪ F‬و‬
‫‪1‬‬
‫اکنون به دست شما مسلمان شدم‪ .‬و اینگونه بود که من شیعه شدم‪.‬‬
‫علی بن مهزیار‪ F‬می گوید که وارد سامراء شدم و به امامت امام هادی علیه السالم شک داشتم‪ .‬در یک‬
‫روز بهاری سلطان قصد شکار داشت و همه لباسهای تابستانی‪ F‬پوشیده بودند مگر امام هادی‪ .‬همینکه‬
‫به صحرا رسیدیم ‪ ،‬باران سختی گرفت و همه خیس خیس شدند و امام تنها کسی بود که سالم برگشت‪.‬‬
‫با خود گفتم شاید که او براستی امام باشد‪ .‬بعد خواستم‪ F‬از ایشان دربارۀ عرق جنابت سؤال کنم‪ .‬با‬
‫خودم عالمتی گذاشتم که اگر امام روی خود را باز کرد او امام است‪ .‬ایشان به من نزدیک شده و‬
‫روی خود را باز نمودند و فرمودند‪ F:‬اگر عرق جنابت از حرام باشد ‪ ،‬نمی توان با آن نماز خواند و‬
‫‪2‬‬
‫اگر از حالل باشد ‪ ،‬اشکالی ندارد‪ .‬دیگر برایم شکی باقی‪ F‬نمانده بود‪.‬‬
‫باز هم یکی از واقفی ها یعنی کسانی‪ F‬که بر امامت موسی بن جعفر علیه السالم توقف‪ F‬کردند‪ F‬و یا‬
‫معتقد شدند که ایشان وفات نکرده اند و یا به شکلی دیگر ‪ ،‬امامت را به ایشان ختم کردند و امام رضا‬
‫علیه السالم را قبول نداشتند‪ .‬نسبت به این گروه و علت ایجاد شدن آنها در فصل هشتم سخن رانده ایم‪.‬‬
‫بهرحال‪ ،‬این آقا به حج مشرف می شود و در آنجا به دلش می افتد که به پرده های کعبه آویزان شود‬
‫ت خود شک داشته اشت که‬ ‫و از خود خدا بخواهد که او را هدایت کند‪ .‬معلوم می شود در این وضعی ِ‪F‬‬
‫نکند داستان چنین نباشد که بعضی‪ F‬علمای شیعه و وکالی حضرت گفته اند و شاید امام رضا علیه‬
‫السالم براستی‪ F‬امام آنها باشد‪ .‬لذا باز به دل او می افتد که سری به امام رضا‪ F‬علیه السالم بزند‪ .‬پس به‬
‫مدینه می آید و درب خانۀ امام می ایستد و به غالم امام می گوید به حضرت بگو یکنفر از اهل عراق‬
‫آمده است‪ .‬پس صدای امام را شنید که می فرمایند‪ :‬ای عبدهللا بن مغیره ! وارد شو‪ .‬وقتی داخل شدم و‬
‫امام نگاهشان به من افتاد فرمودند‪ :‬دعای تو مستجاب شد و خداوند تو را به دینت هدایت کرد‪ .‬او که‬
‫در همین چند لحظه ‪ ،‬چند معجزۀ ساده از امام دیده بود ؛ یعنی اول اینکه امام نام او را می دانست در‬
‫حالیکه هنوز حتی او را ندیده بود‪ .‬ثانیا از هدف آمدن او به منزل امام خبر داشت و ثالثا از اینکه از‬
‫خدا هدایت را خواسته بود‪ .‬و هر سۀ اینها از علم غیب بود و نه علم انسانهای‪ F‬عادی‪ .‬بنابراین فورا‬
‫‪3‬‬
‫می گوید‪ :‬شهادت می دهم که شما حجت خدایید و امین او در خلق‪.‬‬
‫راوی می گوید دوستی‪ F‬داشتم که زیدی‪ F‬مسلک بود و در خدمت عبدهللا بن حسن مثنی رفت و آمد می‬
‫کرد‪ .‬روزی از من خواست که خدمت امام صادق‪ F‬علیه السالم برسد‪ .‬بنده هم اجازه گرفتم و چون‬
‫اجازه دادند او را خدمت امام بردم‪ F.‬امام صادق علیه السالم از او پرسیدند‪ F:‬چه شده (یاد ما کردی) ؟‬
‫آیا بیاد داری روزی در خانۀ فالن شخص ایستاده بودی‪ F‬و آب ناودان بر تو ریخت‪ .‬پرسیدی‪ F‬چه آبی‬
‫بود و آنها گفتند که نجس است‪ .‬پس تو خودت را با آن لباس در رودخانه انداختی‪ .‬و از آنجا که لباست‬
‫را رنگ زده بودی‪( F‬منظرۀ عجیبی شد) و بچه ها به تو می خندیدند‪ .‬او (از اینکه این سر او را به‬
‫امام گفته باشم ناراحت شد) رو به من کرد و گفت‪ :‬نباید این را به او می گفتی‪ .‬من گفتم‪ :‬من هیچ چیز‬
‫از این قضیه را به امام نگفته ام‪ .‬ایشان خودشان حضور دارند و حرف من را می شنوند‪ .‬وقتی‪ F‬خارج‬
‫‪4‬‬
‫شدیم ‪ ،‬این دوست من گفت‪ :‬صاحب االمر من همین شخص است ال غیر‪.‬‬
‫یکی از شیعیان نقل می کند که برادرش‪ F‬از گروه جارودیه بود که از شیعه های تند رو زیدیه محسوب‬
‫می شوند‪ .‬وقتی‪ F‬خدمت امام صادق علیه السالم می رسد امام از حال برادرش سؤال می کنند‪ .‬راوی‬
‫می گوید که او از لحاظ دینی همه چیزش درست است ولی شما را قبول ندارد‪ .‬امام علت را می‬
‫بحار االنوار ‪ ،‬ج‪ ، 50‬ص ‪ ، 142‬ح ‪ – 27‬روایت ‪2158‬‬ ‫‪1‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 50‬ص ‪ – 173‬روایت ‪2159‬‬ ‫‪2‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 594‬ح ‪ – 1110‬روایت ‪2161‬‬ ‫‪3‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 47‬ص ‪ ، 73‬ح ‪ – 34‬روایت ‪2162‬‬ ‫‪4‬‬

‫‪103‬‬
‫پرسند و راوی‪ F‬می گوید‪ :‬از روی‪ F‬ورع‪ .‬یعنی این گروه به دلیل تند روی در ذکر خالف کاریهای‬
‫خلفای اول و اینکه امام صادق‪ F‬علیه السالم تقیه را پیشه کرده بودند و با سنی ها مراودۀ بیشتری‪ F‬را‬
‫داشتند ؛ این گروه از روی پرهیزکاری و شیعه گری بیشتر از امام از ایشان روی برگردانده و گاهی‬
‫اصال ایشان را امام نمی دانسته اند‪ .‬لذا امام به راوی می گویند‪ F:‬پس ورع او کنار رودخانۀ بلخ به کجا‬
‫رفت؟ راوی‪ F‬با مراجعه به برادر خود داستان رود بلخ و بخصوص موضوع پرهیزکاری (و معلوم‬
‫است عدم پرهیزکاری) او در آن حادثه را جویا می شود‪ .‬راوی دقیقا روی این نکته تأکید می کند که‬
‫تویی که در کنار رود بلخ پرهیزکاری‪ F‬نداشتی ‪( ،‬حاال مسلمان شده ای) و در عدم انتخاب و مراجعه‬
‫به امام بر حق پرهیزکار‪ F‬شده ای؟ خداوند ما را از این تلقینات شیطانی‪ F‬برحذر‪ F‬دارد که گاهی مسلمان‬
‫تر از امام خود می شویم‪ F.‬برادر راوی داستان بلخ را نقل می کند که چگونه او به کنیز دوست خود‬
‫تجاوز نموده است‪ .‬راوی می گوید در حج سال بعد خدمت امام صادق‪ F‬علیه السالم رسیدم‪ F‬و برادرم‪ F‬را‬
‫‪1‬‬
‫هم بردم‪ .‬او با ذکر داستان کار خالف خویش استغفار می نماید و کارش درست می شود‪.‬‬
‫علی بن خالد یک سرباز‪ F‬در ارتش بنی العباس بود‪ .‬او زیدی مسلک بود‪ .‬او می شنود که شخصی را‬
‫به زندان برده اند و قصۀ عجیبی دارد‪ .‬لذا با دادن چیزی به نگهبانان خود را به این شخص می رساند‬
‫و از داستان او می پرسد‪ .‬او می گوید که من از اهل شام هستم و در نزد رأس الحسین عبادت می‬
‫کردم‪ .‬روزی شخصی‪ F‬نزدم آمد و گفت برویم‪ F.‬دیدم که در مسجد کوفه هستم‪ .‬او نماز خواند و من هم‬
‫با او خواندم‪ F.‬سپس دیدم که در مسجد النبی در مدینه هستیم باز هم نماز خواندیم‪ F‬و بعد دیدم در کعبه‬
‫هستیم‪ .‬اعمال حج را بجا آوردیم‪ .‬و پس از اتمام اعمال دیدم در همان جایگاه اول یعنی رأس الحسین‬
‫شام هستم‪ .‬سال دیگر باز هم در ایام حج همین داستان تکرار می شود‪ .‬وقتی برگشتیم‪ F‬او را به خداوند‬
‫قسم دادم که خود را معرفی‪ F‬نماید‪ .‬ایشان فرمودند که محمد بن علی بن موسی‪( F‬امام جواد علیه السالم)‬
‫هستند‪ .‬این خبر در بین مردم پیچید و به وزیر‪ F‬رسید و او مرا زندانی کرد‪ .‬راوی پیشنهاد‪ F‬می کند که‬
‫عریضه ای به وزیر بنویس و تقاضای‪ F‬عفو کن‪ .‬او هم می نویسد و عریضه را راوی به وزیر می‬
‫رساند‪ .‬وزیر زیر نامه نوشت‪ :‬همان کس که او را از شام به کوفه و مدینه و مکه برده است ‪ ،‬همان‬
‫شخص تو را آزاد کند‪ .‬راوی می گوید‪ F‬که من بسیار غمگین شدم و به او گفتم که به عزا بنشیند‪.‬‬
‫راوی می گوید چند روز بعد که به سراغ او آمدم دیدم که زندان شلوغ شده و سربازان به دنبال این‬
‫شامی می گردند و او غیبش زده است‪ .‬این داستان باعث شد که این سرباز زیدی ‪ ،‬شیعۀ معتقدی‬
‫‪2‬‬
‫بشود‪.‬‬
‫روزی امام باقر علیه السالم به باغی در خارج از مدینه رفته بودند‪ .‬امام فرمودند‪ F‬که دو نفر می آیند‪.‬‬
‫آنها را بگیرید چون دزد هستند‪ .‬هرچه امام از آنها خواست اعتراف به دزدی کنند ‪ ،‬آنها انکار کردند‪.‬‬
‫پس امام به یکی از غالمانش دستور‪ F‬دادند به قلۀ فالن کوه برو و در یک غار دو بسته پیدا می کنی‪.‬‬
‫آنها را بیاور‪ .‬سپس به مدینه بر می گردند‪ .‬در آنجا کسانی را می بینند که از آنها سرقت شده بود و‬
‫آنها چند نفر را به عنوان دزد گرفته بودند و والی در حال بازجویی از آنها بود‪ .‬امام فرمودند که‬
‫دزدها نزد ما هستند و آنها دزد نیستند‪ .‬امام از یکی از آنها پرسید چه چیزی از شما دزدیده شده است؟‬
‫او گفت چمدانی که در آن چه و چه بود‪ .‬او چیزهایی‪ F‬را ذکر کرد که اصال نداشت و دزدیده نشده بود‪.‬‬
‫(چیزهایی را اضافه بر آنکه از او دزدیده شده بود ذکر کرد‪ ).‬امام فرمودند‪ F:‬چرا دروغ‪ F‬می گویی‪ .‬و‬
‫او در جواب گفت‪ :‬یعنی تو بهتر از من می دانی که چه چیز من گمشده؟ والی نزدیک بود که یک‬
‫سیلی به آن مرد بزند ولی امام نگذاشت‪ .‬امام به غالم خود فرمودند که فالن بسته را بیاور‪ F.‬امام بسته‬
‫را به والی می دهند و می گویند‪ :‬اگر صاحب آنها بیش از آنچه در آن بود گفتند ‪ ،‬یعنی در تمام‬

‫‪ 1‬بحار االنوار ‪ ،‬ج‪ ، 47‬ص ‪ ، 75‬ح ‪ – 43‬روایت ‪2163‬‬


‫‪ 2‬بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 50‬ص ‪ ، 38‬ح ‪ – 3‬روایت ‪2164‬‬

‫‪104‬‬
‫حرفشان دروغ است و هیچ چیز به آنها نده‪ .‬اما بستۀ دومی هست که نزد من است و یک نفر بربر‬
‫برای گزارش دزدی به نزد تو می آید‪ .‬او را نزد ما بفرست‪ .‬اما من می گویم که دست این دو دزد را‬
‫قطع کنی (که همان حد دزدی باشد)‪ .‬آن دو نفر اعتراض داشتند که با گفتار یکنفر که نباید چنین‬
‫کاری را بکنند (بر اساس اینکه جرمی ثابت نشده است و حتی پیدا شدن بسته دلیلی بر دزد بودن آنها‬
‫نبود – اونوقت ها بلد نبودند‪ F‬اثر انگشت دزدان را روی‪ F‬بسته بیابند!) یکی از آنها تصریح کرد که ما‬
‫اعترافی‪ F‬نکرده ایم‪ .‬والی گفت‪ :‬وای بر شما‪ .‬کسی بر علیه شما شهادت می دهد که اگر بر علیه کل‬
‫مردم مدینه شهادت بدهد ‪ ،‬آن را قبول می کنم‪ .‬وقتی که دست آن دو را می برند‪ ،‬یکی از آنها‬
‫اعتراف می کند و به امام می گوید‪ :‬تو دست مر ابه حق بریدی‪ .‬می دانم که غیب را نمی دانی ولی‬
‫شما اهل بیت پیغمبرید‪ F‬و مالئکه بر شما نازل می شود و شما معدن رحمت هستید‪ .‬امام نیز فرمودند‬
‫که عاقبت تو به خیر است‪.‬‬
‫سه روز بعد آن فرد بربری می رسد و والی او را به منزل امام باقر‪ F‬علیه السالم می فرستد‪ .‬امام به‬
‫او گفتند‪ :‬آیا به تو بگویم که در بسته ات چه داری؟ او گفت‪ :‬اگر گفتید می فهمم که امام بر حق هستید‪.‬‬
‫امام فرمودند‪ F:‬هزار دینار برای خودت و هزار دینار برای یکنفر دیگر‪ .‬و یک سری لباس با توضیح‬
‫آنها‪ .‬از آنجا که احتمال داشت امام داخل بسته را قبال دیده باشند‪ ،‬این دلیل محکمی نبود‪ .‬ولی یک فرد‬
‫عادی نمی توانست بفهمد که دو هزار دینار یک هزار آن مربوط‪ F‬به او بود و یک هزار به دیگری‪.‬‬
‫البته احتمال دارد که آنها در دو بستۀ هزار دیناری گذاشته شده بودند‪ .‬لذا صاحب پول دلیلی محکم می‬
‫خواهد و می پرسد‪ F‬اسم کسی که صاحب هزار دینار دیگر است چیست؟ امام فرمودند‪ F:‬محمد بن‬
‫عبدالرحمن و دم درب منزل منتظر است! آن فرد بربری می گوید‪ :‬به خداوند یکتا ایمان می آورم و‬
‫همچنین به محمد صلوات هللا و سالمه علیه‪ .‬و شهادت می دهم که شما اهل بیت رحمت هستید‪.‬‬
‫کسانی که خداوند‪ F‬رجس را از شما زدوده و شما را پاک و پاکیزه قرار‪ F‬داده است (َأ ْش َه ُد َأ َّن ُك ْم َأهْ ُل‬
‫س َو َطه ََّر ُك ْم َت ْط ِهيراً)‪ .‬امام نیز شکر خدا را بجا می آورند‪.‬‬ ‫ِين َأ ْذ َه َ‬
‫ب هَّللا ُ َع ْن ُك ُم الرِّ جْ َ‬ ‫ت الرَّ حْ َم ِة الَّذ َ‬
‫َب ْي ِ‬
‫راوی می گوید تا ده سال بعد که به حج می رفتم‪ ، F‬می دیدم که کسی که دستش را بریدند‪ ،‬از یاران‬
‫‪1‬‬
‫امام بود‪.‬‬
‫یزید بن اسحاق می گوید که من با برادرم‪ F‬در امر امامت امام رضا علیه السالم بحث داشتیم‪ .‬من‬
‫روزی گفتم اگر راست می گویی و ایشان در مقامی است که می گویی از ایشان بخواه که نظری‪ F‬به‬
‫من بکنند تا هدایت شوم‪ .‬برادرم هم مطلب را به امام رضا علیه السالم عرضه داشت‪ .‬ایشان رو به‬
‫قبله دست به دعا برداشتند و فرمودند‪ :‬خدایا چشم و گوش و آنچه که در اراتباط با قلب او است را‬
‫بگیر تا هدایت شود‪ .‬وقتی برادرم‪ F‬این را به من گفت ‪ ،‬به خدا قسم چیزی نگذشت که من به راه راست‬
‫‪2‬‬
‫هدایت شدم‪.‬‬
‫در اصفهان یک نفر بود که شیعه شده بود‪ .‬از او دلیل شیعه شدنش را پرسیدند‪ .‬او گفت من انسان‬
‫فقیری بودم ولی جرأت داشتم و زبان تند‪ .‬لذا روزی اصفهانیها من و تعدادی را برای تظلم به درگاه‬
‫متوکل فرستادند‪ F.‬در دربار‪ F‬بودیم که متوکل دستور احضار امام هادی علیه السالم را داد‪ .‬من پرسیدم‬
‫که او کیست؟ به من گفتند که امام رافضیان است و احتماال قصد‪ F‬کشتن ایشان را دارد‪ .‬با خود گفتم‬
‫اینجا می مانم تا ببینم که او چگونه شخصیتی‪ F‬است‪ .‬وقتی که ایشان سواره رسیدند ‪ ،‬مردم از چپ و‬
‫راست ایشان بر می خاستند‪ F.‬در همین وقت ‪ ،‬حب ایشان در قلبم جای گرفت و دعا کردم که ضرری‪F‬‬
‫به ایشان نرسد‪ .‬ایشان به جلو نگاه می کردند ولی وقتی‪ F‬به من رسیدند و من مشغول دعا بودم ‪ ،‬رو به‬
‫من کردند‪ F‬و فرمودند‪ :‬خداوند دعای تو را مستجاب گردانید‪ F.‬به تو طول عمر داد و مال و فرزندانت‪F‬‬
‫رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 356‬ح ‪ – 664‬روایت ‪2173‬‬ ‫‪1‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 605‬ح ‪ – 1126‬روایت ‪2191‬‬ ‫‪2‬‬

‫‪105‬‬
‫را زیاد گردانید‪ .‬من لرزیدم‪ F‬و در بین دوستانم غش کردم‪ .‬از من علت را پرسیدند ولی من چیزی‬
‫نگفتم‪ .‬وقتی‪ F‬به اصفهان برگشتیم‪ ، F‬وضع مالی من بسیار خوب شد و ده فرزند‪ F‬دارم و اآلن هفتاد و چند‬
‫سال عمر دارم و من به امامت امام هادی علیه السالم معتقدم چون از آنچه که در دلم بود آگاه شد و‬
‫‪1‬‬
‫دعایش دربارۀ من مستجاب گردید‪.‬‬
‫خداوندا امام زمان ما را در خیر و برکت قرار ده و ایشان را دائما سالمت بدار‪ .‬خداوندا دعای ایشان‬
‫را دربارۀ ما مستجاب گردان و ما را از یاران نزدیک ایشان قرار ده چنان که از ما راضی باشند‪.‬‬
‫آمین رب العالمین‪.‬‬

‫حفظ جان و یا حیثیت‬


‫در دو بخش پیش معجزاتی از ائمه علیهم السالم را خواندیم‪ F‬که در آنها یا امام مستقیما با مخالفین خود‬
‫تحدی نموده و کاری کرده اند که ثابت شود آنها در ارتباط با خداوند‪ F‬هستند ویا به نحوی ساده تر‬
‫همین کار را برای هدایت یک فرد انجام دادند‪ .‬طبیعی است در موارد دوم ‪ ،‬درست است که فقط‬
‫یکنفر هدایت شده است ولی این داستانها برای هدایت تک تک کسانی که می خواهند با حق و حقیقت‬
‫آشنا شوند‪ F‬کافیست‪ .‬در این بخش معجزاتی را نقل می کنیم که در آنها یا امام جان یک شیعه را نجات‬
‫می دهند و یا شخصیت او را در جامعه‪ .‬ولی تمام این معجزات برای ما هم درس عبرت است که تا‬
‫بتوانیم کاری مشابه را انجام دهیم و انسانی را از ظلمی نجات دهیم و یا اقال باعث ابتالی آنها نشویم‪.‬‬
‫همچنین این معجزات ‪ ،‬کارهایی خارق العاده هستند که نشان از برحق بودن ائمۀ اطهار‪ F‬دارد‪.‬‬
‫احمد بن عمره می گوید که برای زیارت امام رضا علیه السالم خانواده را ترک کردم و زنم حامله‬
‫بود‪ .‬از امام خواستم‪ F‬که او پسر باشد‪ .‬امام فرمودند‪ :‬او پسر است‪ .‬اسم او را عمر بگذار‪ .‬من گفتم در‬
‫نظر داشتم اسم او را علی بگذارم و به خانواده هم همین را سپردم‪ F.‬امام تکرار کردند که اسم او را‬
‫عمر بگذارم‪ .‬به کوفه برگشتم‪ F‬و دیدم که پسرم به دنیا آمده و نام او را علی گذاشته اند‪ .‬من گفتم که نام‬
‫او را عمر کنند‪ .‬سپس همسایه ام را دیدم که می گفت‪ :‬من دیگر حرف هیچکس را دربارۀ تو قبول‪F‬‬
‫نمی کنم‪( .‬مردم می گفته اند که این شخص شیعی است و در نزد آنها با نام گذاری عمر ثابت شد که‬
‫‪2‬‬
‫او شیعه نیست)‪.‬راوی‪ F‬می گوید که آنگاه فهمیدم‪ F‬که امام از من با فراست تر بودند‪.‬‬
‫اینجا است که متوجه می شویم بعضی کارهای ائمه علیهم السالم غیر از آنچیزی‪ F‬است که ما فکر می‬
‫کنیم صالح بوده است‪ .‬زیرا آنها مصلحت هائی را می دیده اند و یا آگاه بوده اند و یا حتی در آینده‬
‫ممکن بود اتفاق بیفتند ولی امام از آن خبر داشته اند‪ .‬پس ما همیشه باید عمل امام را با تمام این‬
‫احتماالت بررسی کنیم و از آنها پند بگیریم‪ F.‬در روایت بعد ‪ ،‬مسئله از این هم جالب تر است‪ .‬می بینیم‬
‫امام یک نمایش ظاهری انجام می دهند تا بدینوسیله حاجت یک مؤمن را قضا نمایند‪ .‬داستان از آنجا‬
‫شروع می شود که روزی‪ F‬امام هادی علیه السالم از سامراء خارج می شوند و به دهی در اطراف آن‬
‫می روند‪ .‬آنجا یکی از شیعیان طلب مساعدت مالی می کند‪ .‬امام می فرمایند‪ F‬من کاری می کنم ولی‬
‫الزم است که تو مرا اطاعت کنی و هرچه به تو می گویم انجام بدهی‪ .‬پس امام یک ورق برداشته و‬
‫بر روی‪ F‬آن می نویسند‪ F‬که فالن مبلغ را من به تو بدهکارم‪ .‬و از او می خواهند که وقتی‪ F‬من به‬
‫سامراء رسیدم تو بیا و این مبلغ را از من بخواه‪ .‬باز هم تأکید می نمایند که حرف مرا گوش ده وبا‬
‫من تند صحبت کن‪ .‬او هم قول می دهد‪ .‬عربها (در زبان عربی به مردم دهاتی عرب گفته می شود)‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 50‬ص ‪ ، 141‬ح ‪ – 26‬روایت ‪2190‬‬ ‫‪1‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 49‬ص‪ ، 52:‬ح ‪ – 55‬روایت ‪2165‬‬ ‫‪2‬‬

‫‪106‬‬
‫آدم های ساده ای هستند که از روی صفا و نیت پاک خود خیلی صریح صحبت می کنند و راست‬
‫حرف خود را می زنند‪.‬‬
‫وقتیکه امام به سامراء می رسند و دستگاه دولتی و ارتشی‪ F‬به دیدار امام می آیند‪ ،‬این شخص وارد‬
‫اجتماع می شود و با صدای بلند و در جمع با نشان دادن نامه از امام می خواهد که طلب او را بدهند‪.‬‬
‫امام با کلماتی نرم او را آرام می کنند و قول می دهند که مبلغ را به او بدهند و او می رود‪ .‬خبر به‬
‫خلیفه متوکل می رسد‪ .‬او مبلغ ‪ 30‬هزار درهم را برای امام می فرستد و امام آن را در جایی حفظ‬
‫می کنند‪ .‬و وقتی‪ F‬که آن شیعۀ اعرابی می آید همۀ مبلغ را به او می دهند و می فرمایند‪ F:‬آنچه احتیاج‬
‫داری از این مبلغ بردار و بقیه را بین خانواده تقسیم کن‪ .‬او هم ضمن تشکر می گوید که این مبلغ‬
‫‪1‬‬
‫خیلی بیش از آنی است که احتیاج داشت‪.‬‬
‫توجه دارید که این داستان به وضعیت امام هم کمک کرده است‪ .‬زیرا متوکل شدیدا به امام و وضعیت‬
‫تقسیم مالی ایشان در بین شیعه بدبین بود‪ .‬ولی وقتی‪ F‬می بیند که امام برای مبلغی نسبتا کم و در جلوی‬
‫جمع آبرویش می رود و نمی تواند حتی سی هزار درهم را بدهد ‪ ،‬خیالش راحت تر می شود‪.‬‬
‫امام حسن عسکری علیه السالم صحابه و شیعۀ خود را به آدرس های مختلفی می فرستاد و می‬
‫فرمود‪ F:‬در فالن روز و فالن خانه وفالن وقت‪ .‬در عین حال‪ ،‬گماشتگان دولتی‪ F‬بر درب خانۀ ایشان‬
‫شب و روز‪ F‬کشیک می دادند‪ .‬افراد کشیک هم هر پنج روز عوض می شدند (تا امکان کنار آمدن‬
‫باآنها نباشد)‪ .‬وقتی‪ F‬شیعه ها به آدرس های داده می رفتند ‪ ،‬امام را آنجا می یافتند‪ F.‬شیعیان جواب‬
‫‪2‬‬
‫سؤاالت و مسائل مالی را با امام انجام می دادند در حالیکه امام در حصر خانگی بود‪.‬‬
‫هنگامی که زید بن موسی برادر امام رضا علیه السالم در بصره قیام کرده بود ‪ ،‬یکی از نزدیکان او‬
‫خدمت امام رضا علیه السالم می رسد و به عرض می رساند که زید او را (برای کمک ویا شرکت‬
‫در قیام) خوانده است‪ .‬ولی او از زید بر جان خود می ترسد‪ .‬امام می فرمایند به طرف کوفه برو‪ F‬و‬
‫اگر (کمی مکث می نمایند) برو‪ F‬به بصره‪ .‬من به طرف کوفه حرکت کردم ولی معنی اگر را نفهمیدم‪.‬‬
‫تا اینکه به قادسیه رسیدیم‪ F‬و دیدیم که قیام زید شکست خورده و شیعیان در حال فرار به دهات هستند‪.‬‬
‫تعدادی سادات را دیدیم که از قادسیه قصد حج را داشتند‪ .‬راوی می گوید معنی اگر را فهمیدم و به‬
‫‪3‬‬
‫بصره رفتم‪ F‬و هیچ آسیبی (چه از طرف انقالبیون و چه از طرف دولت عباسی) به من نرسید‪.‬‬
‫توضیح اینکه شرایط‪ F‬امام چنان بود که تحت الحفظ مأمون بودند (هرچند به ظاهر ولیعهد بودند)‪ .‬تمام‬
‫تحرکات و صحبت های امام زیر نظر مأمون بود‪ .‬لذا ایشان هم نمی توانستند‪ F‬با شیعۀ انقالبی همدردی‪F‬‬
‫و تأیید کنند و نه می توانستند‪( F‬ویا نمی خواستند) به ضرر‪ F‬آنها سخنی برانند‪ .‬لذا همانطور‪ F‬که راوی‪F‬‬
‫بین دو جهت گیر کرده بود ‪ ،‬امام هم همینطور بود‪ .‬هر طرف‪ F‬را می گرفتند‪ ، F‬به مشکل می خوردند‪F.‬‬
‫لذا می بینیم توصیه می کنند به طرف کوفه که دور از احداث بود برود‪ F.‬و با اینکار زمان را خریدند‬
‫و او وقتی به بین راه کوفه و بصره رسید که دیگر کار از کار گذشته بود؛ لذا هیچکدام از طرفین‬
‫نمی توانستند او را از خود و یا از طرف مقابل بدانند‪.‬‬
‫امام صادق‪ F‬علیه السالم در مجلسی بودند که سر را به زیر می اندازند و پس از مدتی می فرمایند‪ F:‬چه‬
‫می کنید اگر فرمانده ای با چهار هزار سرباز وارد مدینه شوند و به مدت سه روز‪ F‬شما را به قتل‬
‫رسانند و شما کاری نتوانید‪ F‬بکنید؟ این حادثه سال دیگر اتفاق خواهد افتاد‪ .‬مردم‪ F‬مدینه اساسا با اهل‬
‫بیت علیهم السالم خوب نبودند‪ F‬و حرف امام را به جدیت نگرفتند‪( .‬هرچه بود مدینه قداست داشت و‬
‫‪ 1‬بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 50‬ص‪ ، 175‬ح ‪ – 55‬روایت ‪2166‬‬
‫‪ 2‬بحار االنوار ‪ ،‬ج‪ ، 50‬ص ‪ – 304‬روایت ‪2167‬‬
‫‪ 3‬بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 49‬ص ‪ ، 268‬ح ‪ – 9‬روایت ‪2168‬‬

‫‪107‬‬
‫امکان نداشت که کسی بتواند چند نفر بی گناه را در آن اعدام کند دیگر چه رسد به اینکه در شهر قتل‬
‫عام نماید‪ ).‬ولی بنی هاشم و تعداد کمی از اهل مدینه که به حق بودن کالم امام معتقد بودند از مدینه‬
‫خارج شدند‪ .‬نافع بن االزرق به مدینه یورش برد جنگجوها‪ F‬را کشتند و زن ها را تجاوز نمودند‪ .‬بعد‬
‫‪1‬‬
‫از این حادثه بود که اهل مدینه گفتند دیگر حرف امام را نادیده نمی گیریم‪F.‬‬
‫البته اهل مدینه همیشه ائمه علیهم السالم را دشمن داشته اند و طرفدار‪ F‬سرسخت خلفای اول بودند‪ F.‬امام‬
‫صادق علیه السالم می فرمایند‪ :‬به خدا از تنهایی ام شکایت می کنم و نگرانیم‪ F‬از مردم مدینه است تا‬
‫روز قیامت‪ .‬ایکاش این طاغی اجازه می داد که قصری بگیرم‪ F‬و خود و شما در آن مسکن می‬
‫گزیدیم‪ .‬و من به او ضمانت می دادم که از من به او مکروهی نمی رسد‪ 2.‬اضافه بر این ‪ ،‬روایت‬
‫دیگر و عجیبی است که مقدار ناراحتی امام سجاد از اهالی مدینه را نشان می دهد که بد نیست در‬
‫اینجا آورده شود‪.‬‬
‫داستان در زمان امام زین العابدین علیه السالم اتفاق می افتد‪ .‬شیعه ها به امام سجاد علیه السالم از‬
‫دست سنی های مدینه شکایت می کنند‪ .‬جابر جعفی که از یاران بسیار‪ F‬نزدیک امام است می گوید که‬
‫امام باقر‪ F‬علیه السالم (در زمان پدر ‪ ،‬مرا به مسجد برد و) پس از خواندن دو رکعت نماز در مسجد‬
‫النبی و خواندن دعاهائی ‪ ،‬نخی را که جبرائیل به پیغمبر اکرم صلی هللا علیه و آله داده بود ‪ ،‬از جیب‬
‫در آوردند‪ F.‬بوی مشک خوبی را می داد‪ .‬ایشان یک سر نخ را به من دادند و من کمی راه رفتم تا‬
‫اینکه گفتند بایست‪( .‬ظاهرا نخ به حالت کشیده در آمده است) امام به آرامی کمی تار نخ را تکان‬
‫دادند‪ .‬سپس امام فرمودند‪ F:‬برو ببین مردم در چه حالند؟ از مسجد که بیرون رفتم دیدم ولولۀ شدیدی‬
‫بین مردم افتاده است و هرکس به طرفی می دود‪ .‬زلزلۀ شدیدی شهر را لرزانده بود و تعدادی خانه‬
‫خراب شده بوند‪ .‬در این زلزله بیشتر از ‪ 30‬هزار نفر کشته می شوند‪ .‬سپس امام از مأذنۀ مسجد باال‬
‫ُون‪ .‬مردم فکر کردند که این یک ندای‬ ‫ون ْال ُم َك ِّذب َ‬
‫می روند‪ F‬و با صدای بلند می گویند‪َ :‬أاَل َأ ُّي َها الضَّالُّ َ‬
‫آسمانی است‪ .‬پس به سجود افتادند و می گفتند‪ :‬األمان ‪ ،‬األمان‪ .‬سپس امام این آیه را تالوت کردند‪:‬‬
‫ْث ال َي ْش ُعر َ‬
‫ُون‪ .3‬وقتی‪ F‬امام پایین آمدند و از مسجد‬ ‫َف َخرَّ َعلَي ِْه ُم ال َّس ْقفُ مِنْ َف ْوق ِِه ْم َو َأتا ُه ُم ْال َعذابُ مِنْ َحي ُ‬
‫بیرون شدیم؛ پرسیدم‪ F‬داستان این نخ چیست؟ فرمودند‪ :‬این بقیه ای است از آنچه که خاندان حضرت‬
‫‪4‬‬
‫موسی علی نبینا و آله و علیه السالم باقی گذاشته اند؛ پیش مالئکه است و جبرئیل به ما می دهد‪.‬‬
‫علی بن جعفر وکیل امام هادی علیه السالم بود و متوکل او را زندانی‪ F‬کرده بود‪ .‬او که مدت زندانیش‬
‫طوالنی می شود به وزیر‪ F‬قول ‪ 30‬هزار دینار را می دهد تا پیش متوکل شفاعت او را نماید‪ .‬متوکل‬
‫به وزیر‪ F‬می گوید‪ :‬اگر تو را نمی شناختم ‪ ،‬می گفتم که رافضی هستی‪ .‬او وکیل امام هادی است و من‬
‫قصد کشتن او را دارم‪ .‬خبر به علی بن جعفر می رسد و او ترسیده به امام نامه می نویسد‪ F‬و کمک‬
‫می طلبد و می گوید نزدیک است که کافر شوم‪( .‬احتماال شیعیان را به متوکل معرفی کند تا جان خود‬
‫را نجات دهد‪ ).‬امام در زیر نامه می نویسند اگر کار به اینجا رسیده است ‪ ،‬من برایت دعا می کنم‪.‬‬
‫متوکل که تب داشت ‪ ،‬وضع او شدت می یابد و سه روز بعد که نزدیک بود بمیرد ‪ ،‬دستور‪ F‬می دهد‬
‫که همۀ زندانیان را آزاد کنند و حتی نه فقط نام علی بن جعفر را ذکر می کند ‪ ،‬بلکه به وزیر می‬
‫گوید که از او حالل طلبی بطلبد! وکیل به دستور‪ F‬امام به مکه مهاجرت می کند و متوکل خوب می‬
‫‪5‬‬
‫شود‪.‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 46‬ص‪ ، 254‬ح ‪ – 51‬روایت ‪2169‬‬ ‫‪1‬‬

‫رجال الکشی ‪ ،‬ص ‪ ، 365‬ح ‪ – 677‬روایت ‪2268‬‬ ‫‪2‬‬

‫آیه ‪ 26‬سورۀ نحل‬ ‫‪3‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 46‬ص‪ ، 260:‬ح ‪ – 61‬روایت ‪2170‬‬ ‫‪4‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ – 606‬روایت ‪2171‬‬ ‫‪5‬‬

‫‪108‬‬
‫این داستان به وضوح‪ F‬نشان می دهد که اگر امام بخواهد ‪ ،‬می تواند با دعا هر برنامه ای را اجرا‬
‫نماید‪ .‬ولی خداوند‪ F‬چنین نخواسته است و نه فقط امام ‪ ،‬بلکه همگی ما باید از برنامۀ الهی پیروی کنیم‪.‬‬
‫ولی جالب تر این است که متوکل هم متوجه برنامه های الهی بوده است‪ .‬او خوب فهمید‪ F‬که مرض او‬
‫برای چیست‪ .‬رفع علت کرد و خوب شد‪ .‬این بزرگترین حجت خدا بر ظالمین است‪ .‬و بر دیگرانی‪ F‬که‬
‫این داستانها‪ F‬را می شنوند‪ .‬ما الزم نیست که متوکل باشیم‪ .‬ولی همینکه شخص پلیدی مثل او متوجه‬
‫برنامه های الهی شود و ما پند نگیریم‪ ، F‬براستی‪ F‬ظلم به نفس است‪.‬‬
‫داود بن رقی‪ F‬که از اصحاب امام صادق است روایت می کند که از وضو سؤال کردم و ایشان‬
‫فرمودند ک فقط یکبار (شستن دست و صورت) الزم است ولی چون مردم ضعیف‪ F‬هستند بار دوم هم‬
‫مستحب است‪ .‬در اینحال داود بن ُزربی (که شیعه بود ولی در دستگاه عباسی ها بود و از نزدیکان‬
‫هارون الرشید‪ F‬محسوب می شود) وارد‪ F‬شد و همین سؤال را نمود‪ .‬امام به او فرمودند‪ F‬که سه بار‬
‫شستشو کند (مثل سنی ها)‪ .‬من تعجب کردم ولی امام با نگاهشان فهماندند‪ F‬که چیزی نگویم‪.‬‬
‫از آنطرف‪ ، F‬داود ُزربی باغی داشت در همسایگی‪ F‬منصور‪ .‬و به منصور‪ F‬گفته بودند‪ F‬که ُزربی شیعی‬
‫است‪ .‬منصور‪ F‬گفت من از وضوی‪ F‬شیعیان خبر دارم‪ .‬خودم موضوع‪ F‬را چک می کنم؛ اگر مثل شیعه‬
‫وضو گرفت او را می کشم‪ .‬پس از جایی که ُزربی نمی دید مواظبت کرد تا وضوی‪ُ F‬زربی را ببیند‪.‬‬
‫او می بیند که ُزربی مثل سنی ها وضو‪ F‬می گیرد‪ .‬پس او را دعوت می کند و از اینکه بدو شک‬
‫کرده حاللیت می طلبد و یکصد هزار درهم هم به او می دهد‪ .‬در جلسه ای که هر دو داود خدمت‬
‫امام صادق‪ F‬علیه السالم بودند‪ ،‬امام از داود ُزرفی‪ F‬می خواهد که داستان خود با منصور‪ F‬را برای داود‬
‫رقی بگوید تا او از سِ رﹼ عملکرد امام آشنا شده و فکرش آرام بگیرد‪ .‬امام می فرمایند که این دستور‪F‬‬
‫را بخاطر نجات جان داود ُزرفی انجام داده اند و به او می گویند که از این پس مثل شیعه وضو‬
‫‪1‬‬
‫بگیرد‪.‬‬

‫تقویت عقیده‬
‫یکی دیگر از اهداف معجزات را می توان تقویت عقیده پیش کسانی‪ F‬دانست که هنوز احتیاج به این‬
‫نوع از کارهای خارق العاده دارند تا بیشتر‪ F‬باورشان بشود‪.‬‬
‫روزی امام صادق علیه السالم به درخت نخلی برخورد‪ F‬کردند که خشک شده بود‪ .‬پس به درخت ندا‬
‫دادند که ای درخت مطیع خداوند از آنچه خدا در تو قرار داده به ما اطعام کن‪ .‬پس انواع مختلف‬
‫رطب بر امام و یارانشان ریخت و همگی یک شکم سیر خوردند‪ .‬یکی از یاران عرض کرد‪ :‬معجزه‬
‫‪2‬‬
‫ای انجام دادید مثل معجزۀ حضرت مریم سالم هللا علیها‪.‬‬
‫در روایتی‪ F‬مشابه ‪ ،‬در یکی از راه های خارج شهر ‪ ،‬امام صادق علیه السالم به درخت نخل خشکی‬
‫می فرمایند ما را اطعام کن‪ .‬درخت به سوی امام صادق علیه السالم خم می شود و می گوید‪ :‬میل‬
‫بفرمایید‪ .‬ما از رطب های بسیار‪ F‬خوشمزۀ آن خوردیم‪ F.‬یک اعرابی (دهاتی) که آنجا بود گفت‪ :‬تا بحال‬
‫سحری به این بزرگی‪ F‬ندیده بودم‪ .‬امام فرموند‪ :‬ما از پیغمبران ارث برده ایم ‪ ،‬نه ساحریم و نه کاهن‪.‬‬
‫ما از خدا می خواهیم و او اجابت می نماید‪ .‬آیا دوست داری که تو را سگ نمایم و به خانواده ات سر‬
‫بزنی؟ اعرابی هم از روی سادگی قبول کرد‪ .‬امام دعا نمود و او سگ شد و به طرف‪ F‬منزلشان‬
‫رهسپار شد‪ .‬امام به یکی از یاران می فرماید‪ F‬که او را تعقیب کن‪ .‬او که به منزل رسید خواست با‬
‫رجال الكشي ‪ ،‬ص‪ ، 313 :‬ح ‪ – 564‬روایت ‪2172‬‬ ‫‪1‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج‪ ، 47‬ص ‪ ، 76‬ح ‪ – 45‬روایت ‪2174‬‬ ‫‪2‬‬

‫‪109‬‬
‫خانواده اش صحبت کند که آنها او را با چوب بیرون راندند‪ .‬سگ پیش امام بر می گردد و خود را به‬
‫زمین می مالد و اشک هایش جاری‪ F‬می شود‪ .‬امام دعا می کنند و اعرابی به حالت اول خود بر می‬
‫‪1‬‬
‫گردد‪ .‬امام فرمودند‪ :‬ایمان آوردی؟‪ F‬اعرابی گفت‪ :‬هزار بار!‬
‫راوی می گوید مقداری امانتی از مردم‪ F‬گرفتم و به مدینه برای امام جواد علیه السالم رساندم‪ F.‬و نامه‬
‫ای هم نوشتم‪ F‬و امانت ها را در آن ذکر کردم‪ .‬وقتی جواب (رسید) آمد در رسید ذکر شده بود که‬
‫اجناس فالن و فالن و دو خانم رسید‪ .‬من در اینکه نامه از امام باشد شک کردم زیرا من فقط از یک‬
‫خانم امانتی داشتم‪ F‬و ذکر دو خانم کمی مسئله را برایم مشکل نمود‪ .‬بهرحال برگشتم‪ F.‬وقتی آن خانم آمد‬
‫و پرسید‪ F‬که امانتی من را رساندی؟‪ F‬گفتم بله‪ .‬بعد پرسید‪ :‬امانتی خواهرم را چطور؟ آنوقت بود که‬
‫‪2‬‬
‫فهمیدم امانتی مال دو خانم بوده و من آن را نمی دانستم‪ .‬پس گفتم‪ :‬بله رساندم‪.‬‬
‫احمد بن عیسی منشی می گوید در خواب پیغمبر اکرم صلی هللا علیه و آله و سلم را دیدم که مقداری‬
‫خرما داد‪ .‬آنها را شمردم‪ 25 F‬عدد بود‪ .‬روزی‪ F‬امام هادی علیه السالم با یک فرمانده به منزلگاه ما‬
‫آمدند‪ .‬آن فرمانده معموال از من علف می خرید‪ .‬یک روز‪ F‬خواست که خدمت امام برسیم‪ .‬من از امام‬
‫اجازه مالقات خواستم‪ F.‬ایشان اجازه ندادند‪ .‬پس من سؤال کردم مقداری خرما را می خواهم خدمتتان‬
‫بیاورم‪ .‬امام فرمودند‪ F:‬اگر برایم بیاوری‪ F‬به ما می رسد ولی بهتر است آنها را به فرمانده بدهی و او‬
‫مقداری از آن را به ما میرساند‪ F.‬پس من چندین نوع خرما را برای فرمانده فرستادم‪ F‬و یک مقدار از‬
‫نوع خوب آن را با خودم خدمت حضرت بردم‪ .‬وقتی خدمت ایشان رسیدم دیدم از آن خرماهایی‪ F‬که‬
‫به فرمانده داده بودم پیش امام بود‪ .‬خرماهایی را که پیشم بود خدمت امام دادم و ایشان مقداری از آن‬
‫را برداشته و به من دادند و فرمودند‪ :‬اگر پیغمبر صلی هللا علیه و آله و سلم بیشتر به تو داده بود ‪،‬‬
‫‪3‬‬
‫می دادم‪ .‬شمردم‪ F‬دقیقا همان تعداد بود‪.‬‬
‫راوی می گوید که خدمت اما هادی علیه السالم برای حج از سامراء خارج شدیم‪ .‬پس امام فرود آمد و‬
‫روی زمین یک دایره کشیدند و فرمودند‪ :‬عمو آنچه که در این دایره است بردار‪ .‬من هم با دست آن‬
‫خاک را کندم و یک شمش طال بیرون آوردم که وزن آن دویست‪ F‬مثقال بود‪ .‬در زمان حج ‪ ،‬عثمان بن‬
‫سعید (که بعدا اولین نائب امام زمان هم شد) و دو نفر از یاران امام بر ایشان وارد می شوند و یکی‬
‫از آنها از قرضی‪ F‬که بر گردن دارد شکایت می نماید‪ .‬امام به عثمان بن سعید که وکیل ایشان بود‬
‫دستور می دهند به هرکدام سی هزار دینار‪ F‬بدهد و برای خودش هم همین مقدار بردارد‪ .‬این مبلغ‬
‫بسیار درشتی است و راوی می گوید‪ F‬که این معجزه ای است که پادشاهان نمی توانند‪ F‬چنین عطائی را‬
‫‪4‬‬
‫پرداخت کنند‪.‬‬
‫تعداد زیادی از معجزات ذکر شده در سیرۀ ائمۀ اطهار علیهم السالم دربارۀ تقاضای پسر بودن فرزند‪F‬‬
‫است‪ .‬به نظر می رسد که این اشخاص این تصور را داشتند که امام می تواند در هر مرحله ای قبل‬
‫از تولد فرزند‪ ، F‬جنس آن را عوض نماید! ولی امام در همۀ موارد‪ F‬آنها را اجابت نمی نمایند‪ .‬مثال در‬
‫روایتی از ایوب بن روح ‪ ،‬امام به نفر اول می نویسند‪ F‬که نام او را محمد بگذار‪ .‬ولی در مورد‪ F‬دوم‬
‫همان روایت ‪ ،‬امام هادی علیه السالم به درخواست کننده می نویسند‪ :‬چه بسا دختر بهتر از پسر باشد‪.‬‬
‫‪5‬‬
‫و طبیعی است که او دختر دار شد‪.‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 47‬ص ‪ ، 110‬ح ‪ – 147‬روایت ‪2175‬‬ ‫‪1‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 50‬ص ‪ ، 52‬ح ‪ – 30‬روایت ‪2176‬‬ ‫‪2‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 50‬ص‪ ، 153‬ح ‪ – 39‬روایت ‪2177‬‬ ‫‪3‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 50‬ص ‪ ، 172‬ح ‪ – 52‬روایت ‪2178‬‬ ‫‪4‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 50‬ص ‪ – 177‬روایت ‪2179‬‬ ‫‪5‬‬

‫‪110‬‬
‫یکبار اهالی قم مقداری خمس و نذر و هدیه جمع می کنند تا به امام هادی علیه السالم در سامراء‬
‫ببرند‪ .‬در راه به آنها پیغام داده می شود‪ F‬که برگردید‪ F،‬اآلن وقت مناسبی نیست‪ .‬بعد از چند روز‪ ،‬پیغام‬
‫آمد که ما شترانی را برایتان فرستاده ایم‪ .‬بار را برآنها حمل کنید و کاری به کار آنها نداشته باشید‪.‬‬
‫خودشان آن بار را به ما می رسانند‪ F.‬سال بعد که خدمت حضرت رسیدیم ‪ ،‬به اشارت ایشان دیدیم که‬
‫‪1‬‬
‫آن بار پیش ایشان بود‪.‬‬
‫راوی می گوید با پسر عمویم نسبت به امامت امام حسن عسکری علیه السالم بحث داشتیم و من گفتم‬
‫امامت ایشان را قبول نمی کنم تا اینکه دلیلی از ایشان ببینم‪ .‬روزی برای کاری به سامراء رفته بودم‬
‫و دیدم که امام حسن عسکری علیه السالم رد می شوند‪ .‬با خود از روی‪ F‬لجبازی‪ F‬عالمتی گذاشتم که‬
‫اگر ایشان دست روی سر بگذارند‪ ،‬عمامه را بردارند‪ ،‬و به من نگاه کنند و عمامه را به سر‬
‫برگردانند‪ ،‬او امام است! جالب است که خود راوی هم می گوید که چنین عالمتی را از روی‪ F‬لجبازی‪F‬‬
‫گذاشته زیرا این سری کار فقط یکطرفه از سوی شخص امتحان کننده گذاشته شده و هیچ معیار علمی‬
‫هم ندارد‪ .‬راوی می گوید تا امام به من رسید تماما ً همان کارها را انجام دادند‪ .‬سپس فرمودند‪ F:‬ای‬
‫یحیی پسر عمویی که با تو در امامت مباحثه می کرد چگونه است؟ گفتم‪ :‬خوب است‪ .‬امام فرمودند‪ :‬با‬
‫او مجادله نکن (یعنی حرف او را قبول کن)‪ 2.‬مالحظه کنید که در جو خفقان سامراء نه افراد می‬
‫توانستند‪ F‬براحتی‪ F‬خدمت امام برسند تا سؤالی کنند و یا دلیلی بخواهند و نه امام می توانستند صریح‬
‫صحبت کنند‪ .‬همه چیز با اشاره و مطالب توی ذهنی و تو دلی می گذشته است‪.‬‬
‫تاجری از اهل خراسان در هر سال حج بجا می آورد‪ F‬و در هر سال با خود مبلغ یکهزار دینار را نیز‬
‫خدمت امام می رساند‪ .‬همسر او در یکسال خواست که با او به حج برود و یک سری لباسهای‪ F‬خوب‬
‫خراسانی و مقداری جواهرات هم برای خانوادۀ امام صادق علیه السالم تهیه کرد‪ .‬طبق معمول هزار‬
‫دینار هم با مقداری لباس های گران قیمت در صندوقی گذاشتند‪ F.‬وقتی‪ F‬به مدینه رسیدندۀ تاجر‬
‫خراسانی از امام برای خانمش وقت مالقات گرفت که پیش خانوادۀ امام برود‪ .‬همسر یک روز را با‬
‫خانوادۀ امام گذراند و او نیز همۀ هدایا را تقسیم نمود‪ .‬تاجر صندوق را باز کرد تا هزار دینار را‬
‫خدمت امام برساند ولی از پول خبری نبود‪ .‬پارچه ها بودند ولی پولی نبود‪ .‬پس تاجر از همردیف‪F‬‬
‫های خود هزار دینار قرض گرفت و پارچه ها را به رهن گذاشت‪ .‬وقتی‪ F‬پول را به امام رساند ‪ ،‬امام‬
‫فرمودند هزار دینار تو قبال به ما رسیده است‪ .‬تاجر تعجب کرد و امام مطلبی را فرمودند‪ F‬که شاید‬
‫کمتر ذکر شده باشد‪ .‬ایشان فرمودند‪ F‬که گاهی به مبلغی احتیاج پیدا می کنیم پس از بعضی‪ F‬شیعیان جن‬
‫می خواهیم که این پول ها را بیاورند‪ 3.‬معجزۀ دیگری نیز در این روایت ذکر شده است‪ .‬تاجر وقتی‪F‬‬
‫به منزل بر می گردد خانمش را در حال مرگ می بیند ‪ ،‬پس کارهای‪ F‬تجهیز او را انجام می دهد و‬
‫خدمت امام می رسد تا برای نماز میت تشریف‪ F‬ببرند‪ F.‬امام صادق علیه السالم دو رکعت نماز بجا‬
‫آورده و دعائی می نمایند و به تاجر خراسانی می گویند‪ F‬که پیش همسرش برود‪ F‬زیرا او خوب شده و‬
‫مشغول أمر و نهی است‪ .‬وقتی‪ F‬که آنها در مکه مشغول طواف بودند‪ ، F‬همسر تاجر ‪ ،‬امام صادق علیه‬
‫السالم را می بیند و به تاجر می گوید‪ :‬این همان کسی است که وقتی من مُردم ‪ ،‬برای برگشتن من‬
‫‪4‬‬
‫شفاعت نمود‪.‬‬
‫محمد بن سنان می گوید که به امام رضا‪ F‬علیه السالم از چشم درد شکایت نمودم و ایشان مرا به امام‬
‫جواد علیه السالم (که حدود سه سال عمر داشتند) سپردند و فرمودند‪ F‬صدایت در نیاید‪ .‬امام جواد‬
‫‪ 1‬بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 50‬ص‪ ، 185‬ح ‪ – 62‬روایت ‪2180‬‬
‫‪ 2‬بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 50‬ص ‪ ، 270‬ح ‪ – 35‬روایت ‪2181‬‬
‫‪ 3‬این موضوع واقعا جالب است‪ .‬این مسئله نشان می دهد که ائمه از قدرت پول سازی خود حتی در مواقعی که به آن احتیاجی داشته اند ‪،‬‬
‫استفاده نمی کرده اند‪.‬‬
‫‪ 4‬بحار االنوار ‪ ،‬ج‪ ، 47‬ص ‪ ، 103‬ح ‪ – 128‬روایت ‪2182‬‬

‫‪111‬‬
‫دعایی می کنند و بینایی من چنان قوی‪ F‬شد که کس ندارد‪ .‬ولی این معجزه را به بقیه نقل کردم و درد‬
‫چشم من برگشت‪ .‬او این داستان را به داستان فطرس مالئکه که بال خود را بخاطر امام حسین کودک‬
‫‪1‬‬
‫بدست آورد مقایسه می نماید‪.‬‬
‫در کتاب مهج الدعوات دعایی را نقل کرده که شأن ورود‪ F‬آن داستان زیر است‪" .‬زرافه" که دربان‬
‫متوکل بود ولی شیعی بود نقل می کند که روزی‪ F‬متوکل می خواست قدر و منزلت فتح بن خاقان را به‬
‫همه و حتی خانواده و فرزندان خود بنمایاند ‪ ،‬لذا ترتیبی داد که همه برای مراسمی‪ F‬جمع شوند‪ .‬آن‬
‫روز بسیارر‪ F‬گرم بود و متوکل دستور داده بود که همگی پیاده بیایند و فقط خودش و فتح بن خاقان‬
‫سواره بودند‪ F.‬زرافه می گوید که امام هادی علیه السالم نیز در جمعیت خیلی خسته بنظر می رسند‪.‬‬
‫پس پیش ایشان رفتم‪ F‬و معذرت خواستم که نمی توانم‪ F‬کاری‪ F‬برای ایشان بکنم‪ .‬بهرحال برای تسلیت‬
‫ایشان از ایشان سؤاالتی‪ F‬می کردم تا وقت بگذرد‪ .‬در بین مطالبی که امام فرمودند این بود که من‬
‫کمتر از ناقۀ صالح نیستم‪ .‬بهرحال آن روز به سر آمدو امام را به منزلشان رساندم‪ .‬فردای آنروز‪ F‬که‬
‫مشغول صرف ناهار با معلم فرزندانم‪ F‬بودم ‪ -‬که فردی‪ F‬شیعی بود ‪ -‬داستان روز‪ F‬گذشته را ذکر کردم‪.‬‬
‫تا صحبت از ناقۀ صالح شد ‪ ،‬این معلم شیعه دست از غذا برداشت و گفت آیا امام این را فرمودند؟‬
‫گفتم‪ :‬بله‪ .‬او گفت با این حساب متوکل سه روز دیگر می میرد‪ .‬پس بهتر است اموال خود را جمع‬
‫کنی و برای این حالت آماده باشی‪ .‬پس از سه روز‪ F‬منتصر با تعدادی از فرماندهان متوکل به او حمله‬
‫کرده و او را تکه تکه نمودند‪ .‬این تفسیر معلم را به امام هادی علیه السالم عرض کردم و ایشان‬
‫فرمودند که او درست تشخیص داده است‪ .‬امام فرمودند‪ F‬من از بهترین سالح استفاده کردم که همان‬
‫‪2‬‬
‫دعای مظلوم است‪.‬‬
‫جعفر بن شریف جرجانی‪ F‬نقل می کند که سالی برای حج از گرگان خارج شدم و ابتدا به سامراء‬
‫خدمت امام حسن عسکری علیه السالم رسیدم‪ F.‬امام فرمودند که تو مشکلی در این حج نخواهی داشت‬
‫و پس از ‪ 170‬روز‪ F‬وارد‪ F‬شهر خود می شوی‪ .‬پس به مردم بگو که من همان شب به دیدن آنها می‬
‫آیم‪ .‬من هم حج راحتی داشتم و در همان روزی که امام فرمودند‪ F‬وارد‪ F‬گرگان شدم‪ .‬مردم هم پس از‬
‫ادای نماز ظهر و عصر برای دیدن امام در منزل ما تجمع نمودند‪ F.‬چیزی نگذشت که امام وارد‪ F‬شدند‬
‫و تک تک افراد دست امام را بوسیدند‪ F.‬امام فرمودند‪ :‬من وعدۀ آخر روز را داده بودم‪ .‬من نماز ظهر‬
‫و عصر را در سامراء خواندم‪ F‬و اآلن اینجا هستم تا بار دیگر با شما عهد ببندم‪ .‬خواسته های خود را‬
‫بخواهید‪ .‬اولین نفر گفت که پسرم یک ماه است که مشکل بینایی دارد‪ .‬امام دستی روی صورت او‬
‫کشیدند و او بینا شد‪ .‬سپس تک تک خواسته و یا سؤالهای خود را مطرح کردند تا اینکه امام خواستۀ‬
‫‪3‬‬
‫همه را برآورده نمود و در همان روز با آنها خداحافظی‪ F‬کردند و رفتند‪F.‬‬
‫راوی می گوید که پدرم پارچه فروش‪ F‬بود‪ .‬مقداری پارچه به من داد که (برای فروش) به سامراء‬
‫ببرم‪ .‬وقتی وارد شهر شدم ‪ ،‬خادمی‪ F‬نزد من آمد و پرسید تو فالنی‪ F‬هستی؟ گفتم‪ :‬بله‪ .‬گفت‪ :‬موالیت تو‬
‫را می خواهد‪ .‬من گفتم‪ :‬مگر موالیم کیست که مرا می خواهد؟ گفت‪ :‬من یک فرستاده هستم و فقط‬
‫پیغام را می رسانم‪ F.‬با او رفتم‪ F‬و به خانۀ بسیار شیکی رسیدیم که من شک نکردم‪ F‬که بهشت است‪ .‬در‬
‫آن مردی بر زیرانداز‪ F‬سبزی نشسته بود‪ .‬نور زیبایی او چشم را می زد‪ .‬امام عسکری علیه السالم‬
‫آدرس پارچه ها را دادند که به چه شکل دسته بندی شده اند و چه ارقام‪( F‬قیمت و سود) با آنها است‪.‬‬
‫لذا من آنها را پیش ایشان گذاشتم‪ .‬آنقدر ایشان جاللت داشتند که نمی توانستم به رویشان نگاه کنم‪.‬‬
‫ایشان به کناری از آن که چیزی نبود دست زدند‪ F‬و چیزی را گرفتند‪ F‬و به من مبلغی دادند و فرمودند‪F:‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 582‬ح ‪ – 1092‬روایت ‪2183‬‬ ‫‪1‬‬

‫مهج الدعوات ‪ ،‬ص ‪ - 330‬بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 50‬ص‪ – 192‬روایت ‪2184‬‬ ‫‪2‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 50‬ص ‪ 262‬ح ‪ – 22‬روایت ‪2185‬‬ ‫‪3‬‬

‫‪112‬‬
‫این قیمت پارچه ها و سود آنها است‪ .‬من بیرون که رفتم‪ F‬پول را شمردم‪ F.‬دقیقا همان مقداری بود که‬
‫‪1‬‬
‫پدرم برایم نوشته بودند‪ F.‬نه کم و نه بیش‪.‬‬

‫موارد متفرقه‬
‫معجزات امام بسیار زیاد است و غیر از آنهایی که نقل کردیم‪ ، F‬مواردی‪ F‬دیگر نیز یافت می شد که در‬
‫رابطه با بحث های این کتاب بودند‪ .‬لذا بنظر رسید که ذکر آنها تحت عنوان متفرقه مفید باشد‪.‬‬

‫روزی یکنفر از خراسان مقداری صدقه از افراد مختلف نزد امام صادق علیه السالم می آورد‪ .‬وقتی‪F‬‬
‫خدمت امام رسید ‪ ،‬ایشان شروع کردند به گفتن اینکه بستۀ فالن شخص را در بیاور‪.‬در آن فالن‬
‫مقدار جنس یا پول است‪( .‬مثال) فرمودند‪ :‬بستۀ آن خانمی که از پول نخ ریسی‪ F‬اش داده در بیاور‪ ،‬ما‬
‫آن را قبول داریم‪ .‬سپس امام علیه السالم فرمودند‪ F:‬کیسۀ آبی رنگی است که در آن هزار درهم بود ‪،‬‬
‫آن را در بیاور‪ F.‬آن مرد خجالت زده گفت‪ :‬آن کیسه را در راه گم کرده ام‪ .‬امام علیه السام فرمودند‪:‬‬
‫اگر آن را ببینی می شناسی؟‪ F‬او گفت‪ :‬بله‪ .‬امام علیه السالم به خادم گفتند آن کیسۀ آبی را در بیاور‪F.‬‬
‫مرد آن را شناخت‪ .‬امام مثل مورد دیگری که ذکر کردیم‪ F‬می فرمایند‪ F‬که ما به این مبلغ احتیاج داشتیم‬
‫پس آن را قبل از رسیدنت برداشتیم‪ .‬آن مرد گفت‪ :‬من (برای دریافت‪ F‬این امانت ها) احتیاج به رسید‬
‫‪2‬‬
‫دارم‪ .‬امام علیه السالم فمودند‪ F:‬ما این رسیدها را قبل از آنکه برسی نوشته ایم‪.‬‬
‫خادم امام هادی علیه السالم روایت عجیبی را نقل می کند‪ .‬او می گوید که تعدادی بر درب خانۀ امام‬
‫نشسته بودند‪ F‬و می خواستند‪ F‬که امام را ببینند‪ .‬من از آنها پرسیدم‪ :‬اگر ایشان را ببینید می شناسید؟‬
‫گفتند‪ :‬بله‪ .‬امام که می رسند ‪ ،‬آنها برپا می ایستند و به امام سالم می کنند و ایشان وارد‪ F‬منزل می‬
‫شوند‪ .‬آنها خواستند‪ F‬بروند که من از آنها خواستم‪ F‬شکل امام را توصیف‪ F‬کنند‪ .‬یکی گفت‪ :‬او پیرمردی‬
‫با موی سپید بود‪ .‬او سفید پوستی‪ F‬بود که به قرمزی‪ F‬می رفت‪ .‬دومی گفت‪ :‬دروغ‪ F‬نگو‪ .‬ایشان سبزه‬
‫بودند با ریش مشکی‪ .‬سومی گفت‪ :‬نه اینطوری‪ F‬نبود‪ .‬ایشان بزرگسالی‪ F‬بین سبزه و سفیدی بودند‪ .‬خادم‬
‫‪3‬‬
‫می گوید‪ :‬مگر نگفتید که ایشان را می شناسید؟ بروید به امان خدا‪.‬‬
‫امام هادی علیه السالم دستورالعملی را می دهند که ما هم می توانیم آن را عمل کنیم‪ .‬ایشان فرمودند‪F:‬‬
‫اگر سؤالی داشتید‪ ، F‬آن را بنویسید‪ F‬و آن را زیر سجادۀ خود بگذارید و پس از ساعتی آن را برداشته و‬
‫(جواب خود را) در آن بنگرید‪ .‬راوی می گوید که اینکار را کردم و جواب ایشان را با امضای ایشان‬
‫دریافت نمودم‪ 4.‬همچنین ایشان در جواب کسی که می خواست حرف خود را به امام برساند‪ F‬همانطور‪F‬‬
‫که با خدا حرف می زنیم‪ .‬امام هادی علیه السالم فرمودند‪ :‬هر وقت کاری‪ F‬داشتی‪ F‬کافی‪ F‬است که لبان‬
‫‪5‬‬
‫خود را حرکت دهی‪ .‬جواب برایت می آید!‬
‫عمر بن حنظله یکی از یاران خوب امام باقر علیه السالم از ایشان می خواهد که اسم اعظم را به او‬
‫یاد بدهند‪ .‬امام باقر علیه السالم به او گوشزد می کنند که آیا توان تحمل ان را داری؟ او می گوید‪ :‬بله‪.‬‬
‫پس امام علیه السالم او را به اتاقی می برند و بر زمین دست می گذارند‪ .‬ناگهان همه چیز تاریک می‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 50‬ص ‪ ، 314‬ح ‪ – 12‬روایت ‪2450‬‬ ‫‪1‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج‪ ، 47‬ص ‪ – 155‬روایت ‪2186‬‬ ‫‪2‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 50‬ص ‪ ، 148‬ح ‪ – 33‬روایت ‪2451‬‬ ‫‪3‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 50‬ص‪ ، 155‬ح ‪ – 41‬روایت ‪2452‬‬ ‫‪4‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 50‬ص‪ ، 155‬ح ‪ – 42‬روایت ‪2453‬‬ ‫‪5‬‬

‫‪113‬‬
‫شود و استخوانهای عمر بن حنظله می لرزد‪ .‬امام علیه السالم می پرسند‪( :‬ها) چه می گویی (اسم‬
‫‪1‬‬
‫اعظم را) یادت بدهم؟ او (حرفش را پس گرفت و) گفت‪ :‬نه‪ .‬اتاق به حالت اولیه اش برگشت‪.‬‬
‫ابوهاشم جعفری (داود بن القاسم بن إسحاق بن عبد هّللا بن جعفر بن أبي طالب) که از یاران خیلی‬
‫نزدیک ائمه علیهم السالم بود و عالم نیز بود به امام هادی علیه السالم شکایت می کند که من از‬
‫زمان امام رضا علیه السالم از شما دور‪ F‬بوده ام و نمی توانم با قایق‪ F‬خدمت شما برسم‪ F.‬من فقط یک‬
‫قاطر دارم که خیلی کند است و من هم به دلیل کهولت سن توان راه طوالنی با آن را ندارم‪ .‬برایم دعا‬
‫کنید تا (به نحوی) خدمت شما برسم‪ F.‬امام فرمودند‪ :‬خدا تو و چهارپایت را تقویت نمود‪ .‬راوی‪ F‬نقل می‬
‫کند که او هر روز نماز صبح را می خواند و با همان قاطر‪ F‬خود ‪ ،‬به وقت نماز ظهر به سامراء می‬
‫رسید‪ .‬و اگر می خواست همانروز‪ F‬با همان قاطر به بغداد بر می گشت‪ .‬واین از عجیبت ترین‬
‫‪2‬‬
‫چیزهایی بوده که من دیده ام‪.‬‬
‫ابوهاشم جعفری (راوی روایت پیشین) می گوید که با امام حسن عسکری علیه السالم در زندان بسر‬
‫می بردم‪ .‬شبی امام علیه السالم به او گفتند که خلیفۀ عباسی مهتدی می خواست کار خالفی انجام دهد‬
‫(بر علیه امام حسن عسکری علیه السالم) ‪ ،‬خداوند‪ F‬عمر او را کوتاه کرد و دیگری را جای او قرار‪F‬‬
‫داد‪ .‬امام غیر از این خبر غیبی ‪ ،‬یک پیشگویی‪ F‬هم می فرمایند که خداوند به من فرزندی ارزانی می‬
‫دارد (که وجود مبارک امام زمان باشد)‪ 3.‬روز بعد اتراک به قصر‪ F‬حمله می کنند و مهتدی را می‬
‫‪4‬‬
‫کشند و راوی می گوید که از شر او خالص شدیم‪.‬‬
‫در کتاب تنقیح المقال عالمه مامقانی آمده است که سید حِم َیری روزی در راه مدینه بود در حالی که‬
‫کوزه ای از شراب با خود به همراه داشت که ناگهان با امام صادق علیه السالم مواجه شد! حضرت‬
‫(با اینکه می دانستند او در کوزه چه به همراه دارد) از او پرسیدند‪ F:‬حِم َیری در کوزه چه داری؟‬
‫حِم َیری گفت‪ :‬یا ابن رسول‪ F‬هللا شیر در کوزه به همراه دارم! امام صادق‪ F‬علیه السالم فرمودند‪ F:‬مقداری‬
‫از آن شیر را در کف دست من بریز! حِم َیری (که می دانست در کوزه چیست ولی نمی خواست با‬
‫امام علیه السالم مخالفت کند هرچند که آبرویش برود‪ ، F‬کوزه را خم کرد و با تعجب دید) مقداری شیر‬
‫از کوزه به کف دستان مبارک حضرت ریخته شد! در این هنگام حضرت از او سؤال کردند‪ F:‬امام‬
‫زمانت کیست؟ حِم َیری گفت‪ :‬امام زمان من کسی است که شراب را تبدیل به شیر می کند!‪ 5‬در‬
‫احواالت سید آورده اند که از گناه خود (شرب خمر) قبل از وفات توبه کرد و امام صادق علیه السالم‬
‫بارها برای او دعا کردند‪.‬‬

‫منافقین (ضعیف ترین طبقۀ مردم در عقیده)‬


‫بزرگترین مشکل امامانی که با توده سروکار‪ F‬داشتند مانند امیرالمؤمنین علیه السالم که در سالهای‬
‫اخیر عمر خود ‪ ،‬عهده دار خالفت بودند‪ ، F‬برخورد با قشر‪ F‬بسیار ضعیف مردم بود‪ .‬متاسفانه سالهای‬
‫اخیر حکومت امیرالمؤمنین علیه السالم سالهای‪ F‬خوبی‪ F‬نبودند‪ .‬شیعیان دیگر خسته و ضعیف شده‬
‫بودند‪ .‬خوبها همه رفتند و اکثریت باقیمانده بیشتر‪ F‬دنیا را می خواستند تا آخرت‪ .‬کتاب غارات مقدار‬
‫زیادی از وضعیت‪ F‬مردم‪ F‬در آن زمان را بیان کرده است که ما به مقداری از آن اشاره می کنیم‪.‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 46‬ص ‪ ، 235‬ح ‪ – 4‬روایت ‪2454‬‬ ‫‪1‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 50‬ص ‪ ، 137‬ح ‪ – 21‬روایت ‪2455‬‬ ‫‪2‬‬

‫خود همین خبر نشان می دهد که چقدر ابوهاشم نزد امامان قدر داشته است‪.‬‬ ‫‪3‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 50‬ص ‪ ، 303‬ح ‪ – 79‬روایت ‪2456‬‬ ‫‪4‬‬

‫تنقیح المقال‪ ،‬ج‪ ،۱۰‬ص‪ – ۳۱۳‬روایت ‪2457‬‬ ‫‪5‬‬

‫‪114‬‬
‫مغیرة ضبی گوید‪ :‬بزرگان اهل کوفه و سران قبائل با علی علیه السالم مخالف بودند‪ F‬زیرا آنحضرت‬
‫بیش از آنچه استحقاق داشتند به آنها نمی داد ‪ ،‬آنها همه طرفدار‪ F‬معاویه بودند‪ F‬زیرا او به هریک از‬
‫اشراف دوهزار درهم می داد‪ 1.‬وضع به حدی رسیده بود که امیرالمؤمنین علی علیه السالم باالی‬
‫منبر می رفتند‪ F‬و انگشتان خود را به کف دست خویش می زدند و می فرمودند‪ :‬فقط کوفه مانده است‬
‫که فرمان من در آن جاری می شود‪ ... .‬من فالن شخص را والیت دادم‪ 2‬و او خیانت کرد و مال و‬
‫غنائم مسلمانان را برداشت و به طرف معاویه رفت‪ .‬دیگری‪ F‬را حاکم کردم او هم مانند وی خیانت‬
‫‪3‬‬
‫کرد‪ .‬اینک اطمینان ندارم یک تازیانه نزد شما به امانت بگذارم‪F.‬‬
‫متاسفانه خود مردم هم نمی دانستند که چه جنسی دارند‪ .‬خداوند عاقبت ما را به خیر گرداند‪ F‬و نباشیم‬
‫از این جور افرادی که فکر می کنند از امام دفاع می کنند ولی در واقع ضمیر آنها ناپاک است و با‬
‫عوض شدن اوضاع رنگ عوض می کنند‪ .‬یکی از بهترین نمونۀ این تغییر رنگ زیاد بن ابیه (پدر‬
‫ابن زیاد ملعون) است‪ .‬نامۀ او به معاویه را قبال آوردیم‪.‬‬

‫همچنین در بخش مشکالت زندگی با امام علیه السالم چند مورد را ذکر کردیم‪ F‬که در آنها ‪ ،‬شیعیان‬
‫امیرالمؤمنین علیه السالم زندگی در کنار مظهر عدل و عدالت را رها کردند و به معاویه پیوستند‪ .‬از‬
‫جملۀ اینها می توان رئیس پلیس را ذکر کرد که دوست خود را از مجازات فراری داد و خودش‬
‫گرفتار مجازات امام شد‪ 4.‬دیگری والی یک شهر بود و خواست از جیب خلیفه ببخشد و تعدادی‪ F‬اسیر‬
‫‪5‬‬
‫را که دلش به حالشان سوخته بود از پول بیت المال خرید که باز گرفتار‪ F‬عدل امام شد و گریخت‪.‬‬
‫سومی‪ F‬نجاشی شاعر بود که مثل همۀ شعرا جایگاه خوبی داشت و از اینکه آبرویش بخاطر‪F‬‬
‫‪6‬‬
‫شرابخوری‪ F‬در ماه ررمضان از بین رفته بود ‪ ،‬به سوی معاویه گریخت‪.‬‬

‫در قرآن منافق را نزديكتر به کفر می داند تا به ايمان‪ .7‬رسول اکرم صلی هللا علیه و آله نیز فرمودند‪:‬‬
‫من دربارۀ امت خود از مؤمن و مشرک هراسی ندارم ‪ ...‬اما از منافق عالم و شیرین زبان می‬
‫ترسم‪ 8.‬متاسفانه زمان حکومت امیرالمؤمنین نیز وضعیت چندان فرق‪ F‬نمی کرد و منافقان به تعداد‬
‫زیادی وجود داشتند‪ F‬و امام علیه السالم مجبور‪ F‬بود که با آنها مدارا کند‪.‬‬
‫در کتاب غارات آمده است که هرگاه امام وارد بازار می شدند ‪ ،‬بعضی منافق مسلکان می گفتند‪:‬‬
‫مرد شکم بزرگ آمد‪ .‬علی علیه السالم می فرمودند‪ :‬آری پایین آن غذا و طعام است و باالی آن هم‬
‫‪9‬‬
‫علم می باشد‪.‬‬

‫‪ 1‬ترجمۀ الغارات ‪ ،‬ص‪42‬‬


‫‪ 2‬منظور عبدهللا بن عباس پسر عموی مدافع ایشان و معروف به حبر االمه (دانشمند ملت)‬
‫‪ 3‬ترجمۀ الغارات ‪ ،‬ص ‪33‬‬
‫‪ 4‬رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 90‬ح ‪ – 144‬روایت ‪ 2128‬و همچنین ترجمۀ الغارات ‪ ،‬ص‪59‬‬
‫‪ 5‬ترجمۀ الغارات ‪ ،‬ص ‪197‬‬
‫‪ 6‬ترجمۀ الغارات ‪ ،‬ص ‪ 286‬به بعد‬
‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َّ‬ ‫َّ‬ ‫ً‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫هّللا‬
‫يل ِ ِو ْاد َفعُوا َقالوا ل ْو َنعْ ل ُم ِق َتاال الت َبعْ َناك ْم ُه ْم لِلكف ِر ي َْومَِئ ٍذ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫مثال آيۀ ‪ 167‬سورۀ آل عمران ‪ -‬وَل َيعْ ل َم الذِينَ َنا َفقوا َوقِي َل ل ُه ْم َتعَ ال ْوا َقاتِلوا فِي ِ‬
‫سَب ِ‬
‫‪7‬‬

‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫هّللا‬


‫وب ِه ْم َو ُ عْ ل ُم ِبمَا يَكتمُونَ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫َأقرَ بُ ِمن ُه ْم لِِإل يم ِ‬
‫َان َيقولونَ ِب ف َواه ِِهم مَّا ل ْيسَ فِي قل ِ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬
‫‪ 8‬ترجمۀ الغارات ‪ ،‬ص ‪126‬‬
‫‪ 9‬ترجمۀ الغارات ‪ ،‬ص‪58‬‬

‫‪115‬‬
‫وضع در زمان امام حسن علیه السالم روشن تر شد‪ .‬پیروان و هواداران معاویه از مخفیگاه تظاهر‬
‫بیرون آمده و در نخیله به او پیوستند‪ .‬افرادی چون ابوبکرة از بصره ‪ ،‬ابوهریره از حجاز ‪ ،‬مغیرة بن‬
‫‪10‬‬
‫شعبه از طائف ‪ ،‬عبدهللا بن قیس و ابو موسی اشعری‪ F‬از مکه ‪... ،‬‬
‫ابوهریره (پس از صلح امام حسن علیه السالم) وارد مسجد شد و از حدیث رسول‪ F‬خدا صلی هللا علیه‬
‫و آله و سلم سخن می گفت‪ .. .‬در این هنگام جوانی آمد و گفت‪ :‬ای ابوهریره ‪ ،‬حدیثی از تو سؤال می‬
‫کنم اگر آن را از رسول خدا شنیده ای بمن بگو‪.‬‬
‫من شنیده ام رسول اکرم به علی علیه السالم می گفت‪ :‬هرکس من موال و رهبر او می باشم علی هم‬
‫موال و رهبر او است‪ .‬خداوندا‪ F‬دوست بدار هرکس علی را دوست بدارد و دشمن بدار هرکس علی را‬
‫دشمن بدارد‪ .‬ابوهریره گفت‪ :‬آری صحیح است و من هم از آنحضرت شنیدم‪ F.‬سپس آن جوان متوجه‬
‫ابوهریره شد و گفت‪ :‬به خداوند سوگند‪ F‬تو دشمنان او را دوست گرفته ای و دوستان او را دشمن‬
‫شدی‪ .‬بعضی از مردم که در مسجد بودند با سنگریزه به آن جوان حمله کردند‪ .‬ابوهریره از مسجد‬
‫‪2‬‬
‫بیرون شد و دیگر به مسجد نیامد و از کوفه بیرون رفت‪.‬‬
‫مشکل دیگر منافق این است که خودش هم خبر ندارد‪ F‬که دارای دو اعتقاد متناقض است‪ .‬یعنی نمی‬
‫شود که انسان هم خدا را بخواهد‪ F‬هم شیطان را‪ .‬این نوع جمع بندی نشان می دهد که او در واقع با‬
‫شیطان است زیرا کسی که واقعا به خدا معتقد باشد ‪ ،‬نمی تواند به شیطان هم با دید خوبی نگاه کند‪.‬‬
‫زیرا خداوند دستور‪ F‬داده که او را لعنت کنیم و دور بداریم‪ .‬ولی شیطان که خودش استاد نفاق است ‪،‬‬
‫این نکته را تلقین می کند که چه اشکالی دارد که هم شیطان را دوست بداریم و هم خدا را‪ .‬ذهبی بنقل‬
‫از انس بن مالک چنین نقل می کند‪ :‬می گویند که دوستی علی و عثمان با هم جمع نمی شوند ولی‬
‫‪3‬‬
‫خداوند دوستی‪ F‬هر دو را در دل ما گذاشته است!‬
‫ابن کواء یکی از این منافقین است که به‌ عنوان فردی یاد می‌شود که سؤاالت فراوانی از‪ ‬امام علی‬
‫علیه االسالم ‪ ‬کرده است‪ .‬نویسنده کتاب‪ ‬الغارات‪ ‬بخشی از کتاب خود را به سؤاالت ابن کواء از علی‬
‫علیه السالم اختصاص داده است‪ 4.‬هرچند ابن کواء هدف خود از سؤال کردن از‪ ‬امام علی علیه‬
‫االسالم ‪ ‬را کسب آگاهی عنوان کرده‪ ،‬اما عده‌ای معتقدند که پرسش‌های ابن کواء برای به زحمت‬
‫انداختن‪ ‬امام علی علیه االسالم ‪ ‬بوده و هدفی برای درک حقیقت نداشته است‪  ،‬امام نیز در جواب‬
‫بسیاری از سؤاالت‪ ،‬وی را سرزنش کرده اند‪  .‬چنان‌که در یک مورد امام به صراحت از ابن کواء‬
‫می‌خواهند که برای آگاهی به پرسد نه آن‌ که قصدش آزار امام باشد‪ .‬ابن کواء گاهی در برابر پاره‌ای‬
‫از پاسخ‌های امام علی علیه السالم موضع می‌ گرفت‪ ‬و در مواردی‪ F‬هم با ایشان به کنایه سخن‬
‫می‌گفت؛ چنان‌که در یک مورد‪ F‬وقتی امام از اعمالی می‌گفتند که از پیامبرصلی هللا علیه و آله و سلم‬
‫فرا گرفته بودند‪ F‬و بدان عمل می‌ کردند‪ ،‬ابن کواء از ایشان پرسید‪ :‬آیا در‪ ‬جنگ صفین‪ ‬نیز آن اعمال‬
‫را ترک نکردی؟ امام پاسخ تندی به او دادند و فرمودند که در آن جنگ هم ترک نکردم‪  .‬و یا در‬
‫حال‪ ‬وضو‪ F‬وقتی امام ‪ ،‬او را از‪ ‬اسراف کردن در‪ ‬آب نهی کردند‪ ،‬با کنایه گفت که از‬
‫خون‪ ‬مسلمانانی‪ F‬که ریخته شده‪ ،‬بیشتر‪ F‬نیست‪ 5.‬با این کنایه او می خواهد امیرالمؤمنین علیه السالم را‬
‫به داشتن نفاق متهم کند که خون تعداد زیادی مسلمان را ریخته و حاال برای تلف شدن مقداری آب ‪،‬‬
‫سخن از اسراف می زند! می بینید که شیطان چگونه برای انسان استدالل های زیبا و ظاهر پسندی‪ F‬را‬

‫‪ 10‬ترجمۀ الغارات ‪ ،‬ص ‪343‬‬


‫‪ 2‬ترجمۀ الغارات ‪ ،‬ص ‪344‬‬
‫‪ 3‬سیر اعالم النبالء – ج ‪ ، 3‬ص ‪405‬‬
‫‪ 4‬ترجمۀ الغارات ‪ ،‬ص ‪83‬‬
‫‪ 5‬قاموس الرجال شوشتری ‪ ،‬ج‪ ،۶‬ص‪.۵۶۳‬‬

‫‪116‬‬
‫می چیند؟ امام علیه السالم به یقین هیچ خون بی گناهی را نریخته اند و آنهایی که در جنگ با امام‬
‫کشته شدند‪ ،‬به یقین خونشان بی ارزش بوده است‪.‬‬
‫‪1‬‬
‫یکی دیگر از این منافقان ‪ ،‬قاتل حضرت زهرا سالم هللا علیها یعنی مغیرة بن شعبه است‪.‬‬
‫امیرالمؤمنین در موردی فرمودند‪ F:‬مغیره کیست؟ اسالم او از روی مکر و فریب و در اثر یک جنایت‬
‫بود‪ ... .‬متوجه باشید ثقیفیان اهل مکر و فریب هستند‪ .. .‬افراد‪ F‬صالح در قبیلۀ ثقیف کم هستند‪ 2.‬و در‬
‫‪3‬‬
‫جایی دیگر فرمودند‪ F:‬اگر قدرت پیدا کنم او (مغیرة بن شعبه) را با سنگ می زنم‪.‬‬
‫یکی از مصائب علی علیه السالم این بود که گروهی‪ F‬زاهد و عابد نما با ایشان دشمنی‪ F‬می کردند‪ ،‬و‬
‫این مردم‪ F‬حق نما و ریاکار مشکالتی را برای او ایجاد کرده بودند‪ .‬یکی از عابدان عبدهللا بن شخیر‬
‫بود‪ 4.‬نویسندۀ غارات همچنین می نویسد‪ F:‬در کوفه فقهائی بودند که با امیرالمؤمنین دشمنی می‬
‫کردند ‪ ،‬آنها علی را ترک کردند‪ F‬و از کوفه خارج شدند ولی این در حالی بود که اهل کوفه بیشتر‬
‫شیعه بودند ‪ ،‬یکی از این فقهاء مرة همدانی بود که به علی علیه السالم جسارت می کرد‪ .‬بقیه عبارت‬
‫بودند از مسروق بن احدع ‪ ،‬اسود بن یزید ‪ ،‬ابو وائل شفیق بن سلمه‪ ،‬شریح بن حارث قاضی ‪ ،‬ابو‬
‫برده ابوموسی اشعری‪ ،‬عبدهللا بن قیس که گریخت و به مکه رفت‪ .‬ابو عبدالرحمن سلمی عبدهللا بن‬
‫عکیم ‪ ،‬سهم بن ظریف ‪ ،‬زهری ‪ ،‬شعبی ‪ ،‬و فطر‪ F‬بن خلیفه‪( .‬نویسندۀ غارات اضافه می کند که وضع‬
‫بصره خیلی واضح تر از کوفه بوده است و می گوید) و به طور کلی مردم بصره مخالف‬
‫‪5‬‬
‫امیرالمؤمنین بودند‪ F‬و با او دشمنی می کردند‪.‬‬
‫و در جای دیگر می نویسد‪ :‬دشمنان امیرالمؤمنین ع در حجاز عبارت بودند‪ F‬از‪ :‬ابوهریره ‪ ،‬عبدهللا بن‬
‫‪6‬‬
‫عمر ‪ ،‬عبدهللا بن زبیر ‪ ،‬زید بن ثابت ‪ ،‬قبیصة بن ذویب ‪ ،‬عروة بن زبیر ‪ ،‬و سعید بن مسیب‪.‬‬
‫عبدهللا بن زبیر‪ F‬که خودش نیز از دشمنان حاقد‪ F‬بر ائمه علیهم السالم است ‪ ،‬می گوید‪ :‬از علی بن‬
‫الحسین (امام سجاد علیه السالم) شنیدم‪ F‬که فرمودند‪ :‬در مکه و مدینه بیست نفر هم وجود ندارند‪ F‬که ما‬
‫‪7‬‬
‫را دوست داشته باشند‪.‬‬
‫محمد بن شیبه گوید‪ :‬من وارد مسجد مدینه شدم (به نظر می رسد در زمان امام سجاد علیه السالم‬
‫باشد) و دیدم زهری و عروة ( که در مقطعی هردو‪ F‬از علمای شیعه محسوب می شدند و در فصل‬
‫آینده کمی بیشتر‪ F‬نسبت به آنها سخن رانده شده است) با هم نشسته اند و از علی علیه السالم بدگوئی‬
‫‪8‬‬
‫می کنند‪.‬‬
‫امام صادق‪ F‬علیه السالم از یکی از یاران سؤال می کنند‪ :‬آیا در جنازۀ عبدهللا بن ابی یعفور شرکت‬
‫کردی؟ و او تأیید می کند‪ .‬سپس امام علیه السالم عبارت عجیبی را می فرمایند‪َ :‬أ َما ِإ َّن َ‬
‫ك َس َت َرى‪ F‬فِي َها‬
‫يع ِة َكثِيراً‪ .‬همانا (بدان) که در بین آنها تعداد زیادی‪ F‬شیعۀ مرجئه (سنی به عبارت‬ ‫مِنْ مُرْ ِجَئ ِة ال ِّش َ‬

‫‪ 1‬بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 44‬ص ‪ – 83‬روايت ‪ - 2528‬امام حسن مجتبی علیه السالم در مقابل معاویه و تعدادی از یاران او خطابه ای را بیان‬
‫می کنند که در آن به صراحت مغیرة بن شعبه را قاتل حضرت زهرا سالم هللا علیها معرفی می کنند‪ .‬متن عبارات امام مجتبی علیه السالم‬
‫چنین است‪ :‬تو کسی هستی که آنچنان به فاطمه علیها السالم دختر پیامبر‪ F‬صلی هللا علیه و آله و سلم زدی که بدن او را به خون آغشته کردی و‬
‫جنینی که در رحم داشت سقط نمود‪ .‬این کار تو برای خوار کردن پیامبر صلی هللا علیه و آله و سلم و بغض و عداوت با آن حضرت و هتک‬
‫حرمت وی بود‪ .‬در حالیکه او به دختر خود فرموده بود‪ :‬یا فاطمه تو سرور بانوان بهشت هستی‪.‬‬
‫‪ 2‬ترجمه الغارات ‪ ،‬ص ‪279‬‬
‫‪ 3‬ترجمه الغارات ‪ ،‬ص ‪278‬‬
‫‪ 4‬ترجمه الغارات ‪ ،‬ص‪299‬‬
‫‪ 5‬ترجمه الغارات ‪ ،‬ص ‪300 - 298‬‬
‫‪ 6‬ترجمه الغارات ‪ ،‬ص‪301‬‬
‫‪ 7‬ترجمه الغارات ‪ ،‬ص ‪302‬‬
‫‪ 8‬ترجمه الغارات ‪ ،‬ص ‪303‬‬

‫‪117‬‬
‫امروز ما) می بینی‪ 1 .‬یعنی شیعیانی‪ F‬که چشم خود را با درس های امام علیه السالم باز کرده بودند‬
‫ولی کم کم منحرف‪ F‬شده و عمال سنی شده اند‪.‬‬
‫یکی از داستانهایی‪ F‬که در کتاب غارات آمده است نشان می دهد که چقدر مردم مدینه با میرالمؤمنین‬
‫علیه السالم بد بوده اند‪ .‬داستان از این قرار است که وقتی بُسر بن أرطأة به دستور معاویه به سمت‬
‫یمن حرکت می کند و به تعبیر امروز‪ F‬ما در سرزمین های تحت حکومت امیرالمؤمنین علیه السالم ‪،‬‬
‫ترور ایجاد می کند ‪ ،‬به مدینه که می رسد ابوهریره را به عنوان والی مدینه تعیین کرد و خود به‬
‫سوی مکه و یمن رفت‪ 2.‬ولی وقتی که جاریه که از طرف امیرالمؤمنین علی علیه السالم به دنبال‬
‫بُسر فرستاده شده بود به مدینه رسید‪ ، F‬ابو هریره خودش در رفت‪ .‬جاریه به دنبال بُسر به یمن می‬
‫رود ولی بُسر فرار‪ F‬کرده بود‪ .‬جاریه در راه بازگشت‪ F‬بار دیگر به مدینه آمد‪ .‬در اینحال‪ ،‬خبر استشهاد‪F‬‬
‫امیرالمؤمنین علیه السالم رسید‪ .‬لذا جاریه از مردم خواست که برخیزند وبا امام حسن علیه السالم‬
‫بیعت کنند‪ .‬مردم هم برخاستند‪ F‬و بیعت کردند‪ F.‬ولی او یک روز‪ F‬بیشتر در مدینه توقف نکرد و به‬
‫طرف کوفه رهسپار شد‪ .‬جالب اینجا است که درست بعد از آنکه جاریه از مدینه خارج شد ‪ ،‬روز‪ F‬بعد‬
‫ابوهریره آمد و بر مردم نماز گذارد‪ 3.‬و این دلیل بسیار واضحی است که مردم مدینه با اینکه می‬
‫دانستند ابوهریره از دشمنان اهل بیت است ولی فورا او را به حکومت مدینه برگرداندند‪.‬‬
‫شی از امام صادق‪ F‬علیه السالم روایت می کند که امیرالمؤمنین علیه السالم فقط پنج نفر از قریش‬ ‫ک ّ‬
‫یار داشت و معاویه ‪ 13‬قبیله! سپس ایشان این پنج نفر را نام می برند‪ :‬محمد بن ابوبکر‪ ، F‬هاشم بن‬
‫عُتبه ‪َ ،‬جعدة بن هبیره (خواهر زادۀ امام)‪ ،‬محمد بن أبی حُذیفه ‪ ،‬ابن أبی العاص بن ربیعه (با جناق‬
‫‪4‬‬
‫امام)‪.‬‬
‫خالصه هرچه بگوییم از تنهایی امیرالمؤمنین علیه السالم و حتی بقیۀ ائمۀ اطهار علیهم السالم ‪ ،‬کم‬
‫گفته ایم‪ .‬می دانیم که امام زمان عجل هللا تعالی فرجه الشریف نیز یاران کمی دارند‪ .‬لذا خداوند متعال‬
‫را به تنهایی امام قسم‪ F‬می دهیم تا ما را بیشتر‪ F‬هدایت کنند تا شاید امام زمان علیه السالم درد کمتری‬
‫از بی یاری بکشند‪.‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 247‬ح ‪ – 458‬روایت ‪2458‬‬ ‫‪1‬‬

‫ترجمه الغارات ‪ ،‬ص ‪317‬‬ ‫‪2‬‬

‫ترجمه الغارات ‪ ،‬ص ‪337‬‬ ‫‪3‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 63‬ح ‪ – 111‬روایت ‪2459‬‬ ‫‪4‬‬

‫‪118‬‬
119
‫فصل پنجم‪ :‬عالم و عالم نما‬

‫در این فصل در نظر است نسبت به کسانی‪ F‬صحبت کنیم که در نظر خیلی ها ‪ ،‬دانشمند‪ F‬و عالم ش‪FF‬مرده‬
‫می شوند در حالیکه از علم بهره ای نبرده اند‪ .‬چنانچه خواهد آمد ‪ ،‬اثر این طبقه ب‪FF‬ر ش‪FF‬یعه ب‪FF‬ه م‪FF‬راتب‬
‫خطرناکتر‪ F‬از وجود‪ F‬خلفای جور بوده است و طبیعتا مقدار اذیتی که ائمۀ اطهار‪ F‬از این طبقه کشیده ان‪FF‬د‬
‫به مراتب بیشتر بوده است‪ .‬ابتدا به تعریفی که امیرالمؤمنین و قائد الغ‪FF‬ر المحجلین از این طبق‪FF‬ه نم‪FF‬وده‬
‫اند می پردازیم و به همین مقدار اکتفا می کنیم زیرا این کتاب بیشتر دربارۀ سیره است تا عقای‪FF‬د و علم‬
‫کالم‪.‬‬
‫امیرالمؤمنین علیه السالم نسبت ب‪F‬ه کس‪F‬انی ک‪F‬ه خ‪FF‬ود را ع‪F‬الم می دانن‪F‬د ولی الی‪F‬ق آن نیس‪F‬تند چ‪FF‬نین می‬
‫فرمایند‪:1F‬‬
‫دشمن ترين خالئق نزد خدا دو گونه اند‪( :‬اوّ ل) انسانی كه خداوند‪ F‬او را (بسبب عصيان و‬
‫نافرمانى) بخود وا گذاشته‪ ،‬پس (چنين مردى‪ F‬چون هر چه مى خواهد انجام مى دهد) از راه‬
‫راست منحرف‪ F‬گشته و به سخن بدعت آور و دعوت مردم به ضاللت و گمراهى دل داده‬
‫است‪ .‬چنین شخصی سبب فتنه و فساد است براى كسی كه بواسطه او در فتنه واقع شده‪ ،‬و‬
‫گمراه است از راه كسانی كه پيش از او به راه راست رفته بودند‪ F‬و گمراه كننده است كسانى‪F‬‬
‫را كه در زنده بودن و بعد از مردنش از او پيروى ميكنند‪ .‬بار گناهان غير خود را حمل كرده‬
‫(در عین حال که) در گرو گناه خويش هم مى باشد‪ ( .‬ما این گروه اول را علماء سوء می‬
‫خوانیم)‪.‬‬
‫ديگرى (گروه دوم که ما آنها را جاهالن عالم نما می خوانیم)‪ ،‬كسى است كه كوله باری از‬
‫ت فتنه و فساد‪F‬‬‫نادانى‪ 2‬بر پشت گرفته و در ميان جماعت نادان امت در تكاپوست‪ .‬در ظلم ِ‬
‫‪5‬‬
‫جوالن می دهد‪ 3‬و همانند كوران‪( 4،‬خوبیهای‪ F‬موجود در) راه اصالح و آشتى را نمى بيند‪.‬‬
‫جمعى كه به ظاهر آدمى اند‪ ،‬او را دانشمند خوانند‪ F‬و حال آنكه او دانش واقعى ندارد‪ .‬آغاز‬
‫كرده و گرد آورده‪ ،‬چيزى‪ F‬را كه اندكش از بسيارش بهتر است‪ .6‬خويشتن را از آبى متع ّفن و‬
‫گنديده سيراب كرده و بسا چيزهاى بى فايده كه در گنجينۀ خاطر خود پنهان دارد‪ .‬در ميان‬
‫مردم به قضاوت نشسته و تصمیم گرفته تا آنچه را كه ديگران در شناختش درمانده اند‬
‫برايشان آشكار سازد‪.‬‬
‫در اين هنگام هرگاه با مسأله مبهمى روبه رو گردد‪ ،‬براى روشن ساختن آن‪ ،‬افکار بيهوده و‬
‫حرفهاى‪ F‬پوچ و توخالى‪ F‬را پيش خود آماده مى سازد‪( F‬و از اين مقدمات نادرست نتيجه مى‬
‫گيرد) و به نتيجه نادرست‪ F‬آن حکم مى کند! و بر قامت آن جامه اى مى بافد‪ ،‬در سستى‪،‬‬
‫چونان تار عنكبوت است‪ .‬تارهايى‪ F‬بسيار سُست و بى اساس که نه در برابر باران‪ ،‬تاب‬
‫مقاومت دارد و نه در برابر يک نسيم‪ ،‬بلکه سنگينى ناچيز گرد و غبار را تحمّل نمى کند و از‬
‫هم گسيخته شده‪ ،‬از سقف آويزان مى گردد!‬

‫‪ 1‬نهج الیالغه – خطبه ‪ – 17‬روایت ‪2187‬‬


‫‪ 2‬امام از لفظ (قمش) استفاده نموده اند که به معنای جمع آوری چیزهای بدرد نخور است‪ .‬یعنی جمع معلومات غیر مفید‪ .‬در ظاهر بنظر می‬
‫رسد که طرف عالمه است یعنی فرض کنید اسامی اعضای تمام قبائل را می داند‪ .‬ویا جدول لگاریتم و یا دفتر تلفن را از حفظ است ولی در‬
‫مرحلۀ فهم و درک معانی قرآن و حدیث بسیار ضعیف است‪.‬‬
‫‪ 3‬راه حل هایی که می دهد از روی نادانی و شانسی است‪.‬‬
‫‪ 4‬این هم از مواردی است که در قرآن و روایات اهل بیت علیهم السالم بدان زیاد تأکید شده است‪ .‬یک کامپیوتر‪ F‬فعلی ‪ ،‬مقدار زیادی معلومات‬
‫را در خود ذخیره کرده و هر وقت بخواهیم ‪ ،‬فوری آیه و یا روایت خاصی را برای ما پیدا می کند‪ .‬ولی کامپیوتر هایی که تا کنون ساخته شده‬
‫اند ‪ ،‬اینکار را از روی ظلمت انجام می دهند و اصال چیزی از آن را درک نمی کنند‪.‬‬
‫‪ 5‬به قول امروزی ها از راه حل ها و مزایای برد‪ -‬برد آگاه نیست‪.‬‬
‫‪ 6‬وقتی که کسی چیزهای مضر را جمع آوری می کند‪ ،‬در اینصورت هر چه بیشتر جمع کند ضرر آن بیشتر است‪.‬‬

‫‪120‬‬
‫(اين بينوا در حالى اين راه خطرناک را مى پويد که) نداند رأيى كه داده صواب است يا خطا‪.‬‬
‫اگر (از روى تصادف) صواب باشد‪ ،‬بيمناك است كه مبادا خطا باشد‪ .‬و اگر خطا باشد‪ ،‬اميد‬
‫دارد كه (تصادفاً) آنچه گفته درست از آب درآيد‪( .‬او تنها حکم مى کند و چهرۀ انسان قاطعى‬
‫را به خود مى گيرد) در حالى که در درون وجودش‪ F‬طوفانى‪ F‬از شک و ترديد‪ F‬برپاست‪ .‬او‬
‫نادانى است که در تاريکيهاى‪ F‬جهالت سرگردان و حيران است ‪ .‬او همچون نابينايى‪ F‬است که‬
‫‪1‬‬
‫در ظلمات پر خطر‪ ،‬همچنان به راه خود ادامه مى دهد‪ .‬هرگز علم را درست نجویده است‪.‬‬
‫او همانند تند بادى که گياهان در هم شکسته را بى هدف به هر سو پراکنده مى کند‪ ،‬روايات‪F‬‬
‫پيامبر(صلى هللا عليه وآله وسلم) را در هم مى ريزد! (تا به گمان خويش از آن نتيجه اى به‬
‫دست آورد)‪ 2.‬شايسته مسندى‪ F‬كه بر آن نشسته است نباشد‪ .‬و نمى پندارد كه ديگران را در‬
‫چيزى كه خود بدان جاهل است دانشى باشد و نمى بيند كه آن سوى آنچه او بدان دست يافته‬
‫ديگرى را رأى و نظرى‪ F‬بود‪ .‬اگر مطلبى بر او پوشيده ماند كتمانش كند‪ ،‬زيرا به جهل خود‬
‫آگاه است‪ .‬خونهاى به ناحق ريخته‪ ،‬از جور او فرياد‪ F‬مى آورند‪ .‬ميراثهاى‪ F‬بناحق تقسيم شده از‬
‫ظلم او مى نالند‪.‬‬
‫به خدا سوگند! اين نادان مغرور نه براى حل مسائلى که بر او وارد مى شود قابل اعتماد است‬
‫و نه براى مدحى که م ّداحان چاپلوس درباره او سر مى دهند شايستگى‪ F‬دارد! اين (بينوا) باور‬
‫نمى کند که وراى‪ F‬آنچه را شناخته است علم و دانشى‪ F‬باشد و جز آنچه او فهميده است نظر‬
‫‪3‬‬
‫ديگرى در کار باشد‪.‬‬

‫کوتاه سخن اين که در روايات اسالمى آمده است که اگر چيزى را نمى دانيد حيا نکنيد برويد و ياد‬
‫بگيريد و اگر از شما دربارۀ چيزى سؤال کنند که علم به آن نداريد‪ F‬حيا نکنيد و با صراحت بگوييد‪F‬‬
‫نمى دانم‪ .4‬ولی این جاهالن عالم نما برخالف آن عمل می کنند‪ .‬در همین راستا است که امیرالمؤمنین‬
‫ت َمجْ لِسا ً ال َيجْ لِ ُس ُه َن ِبىّ اَ ْو َوصِ ىُّ َن ِبىٍّ‬ ‫علیه السالم خطاب به "شريح قاضى" فرمودند‪ :‬يا ُ‬
‫ش َر ْي ُح َق ْد َجلَسْ َ‬
‫اَ ْو َشقِىّ ‪ 5.‬بنابراین گفتار نیکوی امیرالمؤمنین علیه السالم ‪ ،‬قضاوت‪ ، F‬تعلیم و استادی یا در رتبۀ‬
‫پیغمبران و اوصیای‪ F‬آنها است یا در رتبۀ یک شقی (انسانی که ظالمانه عمل می کند و خود را‬
‫زورکی‪ F‬در جای علمای واقعی گذاشته است‪).‬‬

‫هاشم معروف الحسنی دانشمند معاصر‪ F‬و روشنفکر‪ F‬جنوب لبنان در کتاب خود الموضوعات فی اآلثار‬
‫و االخبار می نویسد‪ :‬همانا اهمیت ندادن به روایات و عدم نوشتن آن (بوسیله اکثریت سنی) باعث شد‬
‫که دروغ‪ F‬گفتن بر پیغمبر صلوات هللا و سالمه علیه کار آسانی شود و داستان سرایی جای آن را‬

‫‪ 1‬امام (عليه السالم) علم اين گونه افراد را به غذایی تشبیه می کنند که در اختیار کسانى است که نجويده فرو مى برد و هرگز جذب بدن آنها‬
‫نمى شود‪.‬‬
‫‪ 2‬اشاره به اين که او در ظاهر براى بسيارى از مطالب‪ ،‬روايات و س ّنت پيامبر را مى خواند‪ ،‬امّا چه فايده که به هيچ وجه قدرت تحليل آن را‬
‫ندارد! نه از مفاد آن آگاه است و نه از چگونگى قوّ ت و ضعف سند‪ ،‬نه راه جمع بين روايات متعارضه را مى داند و نه روايات محکم را از‬
‫متشابه مى شناسد‪ .‬درست همانند تندبادی که گياهان خشکيده را بى هدف به هر سو مى برد که از آنها هيچ حاصلى به دست نمى آيد‪.‬‬
‫‪( 3‬اين در حقيقت‪ F‬از لوازم کوته فکرى و محدود بودن دانش و آگاهى است که انسان خود را علم کل مى داند و ماوراى آن را منکر است و‬
‫کمترين احترامى براى افکار ديگران قائل نيست در حالى که دانشمندان بزرگ کسانى هستند که نهايت علم و دانش خود را اعتراف به نادانى‬
‫مى شمرند و عقيده دارند در هر مغزى جرقه هايى از حقيقت است که بايد با تالش و کوشش بر آن دست يافت‪ ،‬آنها با تواضع و سعه صدر‬
‫سخنان ديگران را مى شنوند و به مصداق‪َ :‬ف َب ِّشرْ عِ با ِد الَّذينَ َيسْ َت ِمعُونَ ْال َق ْو َل َف َي َّت ِبعُونَ اَحْ سَ َن ُه (‪ 18‬زمر) آنچه خوب و شايسته است بر مى‬
‫گزينند‪ ،‬و در حالى که جاهالن مغرور در همه جا با قاطعيت سخن مى گويند‪ ،‬آنها در مسائل علمى با احتياط گام بر مى دارند; زيرا مى دانند‬
‫وسعت دايره علوم‪ ،‬فوق آن است که ما تصوّ ر مى کنيم‪).‬‬
‫‪َ 4‬و ال َيسْ َت ِحيَنَّ اَحَ د ِم ْنکُ ْم اِذا سُِئ َل عَ مّا ال َيعْ لَ ُم اَنْ َيقُولَ‪ :‬ال اَعْ لَ ُم‪َ ،‬و ال َيسْ َت ِحيَنَّ اَحَ د اِذا َل ْم َيعْ لَ ِم ال َّشىْ َء اَنْ َي َتعَ لَّ َم ُه ‪ -‬نهج البالغه‪ ،‬کلمات قصار‪ ،‬کلمه‬
‫‪82‬‬
‫‪ 5‬وسائل الشيعه‪ ،‬ج ‪ ،17‬ص ‪37‬‬

‫‪121‬‬
‫بگیرد‪ .‬از بین این افراد می توان عبدهللا السالم و کعب االحبار و وهب بن منبه و امثال آنها را نام برد‬
‫‪1‬‬
‫که با این روش دکانی برای خود باز کردند‪ F‬ومردم ساده را با اسطوره های خود گمراه نمودند‪F.‬‬
‫این وضع چنان بعدها واضح شد که سفیان ثوری نسبت به ابوهریره می گفت‪ :‬ما فقط روایاتی‪ F‬که‬
‫‪2‬‬
‫دربارۀ بهشت و جهنم است را از ابوهریره قبول می کنیم‪.‬‬
‫البته هاشم معروف‪ F‬الحسنی معتقد است که خود پیغمبر‪ F‬اکرم صلی هللا علیه و آله نیز چندان مُصِ ر بر‬
‫نوشتن احادیث نبودند‪ F.‬ایشان پس از بیان بحثی در این زمینه می نویسند‪ F:‬هرطور که بود ‪ ،‬پیغمبر‬
‫صلی هللا علیه و آله و سلم چندان مُصر به نوشته شدن آثارشان نبودند‪ 3.‬باید روی این نکته تأمل نمود‬
‫که چه نکته ای را از این أمر می توان فهمید‪.‬‬
‫خداوند متعال در قرآن کریم مشخصۀ علماء را چنین توصیف‪ F‬نموده که آنها از خداوند می ترسند‪ 4.‬و‬
‫اگر کسی از خداوند‪ F‬بترسد ‪ ،‬طبیعی‪ F‬است که با ائمه علیهم السالم نه فقط در نمی افتد بلکه به هیجوجه‬
‫بر آنها تقدم نمی گیرد و همیشه سعی در فهم خواسته های آنها دارد‪ .‬ولی متأسفانه از همان ابتدای‬
‫ظهور اسالم ‪ ،‬چنین اتفاقی نیفتاده است‪ .‬و با تأسفی دیگر باید گفت که این یک أمر طبیعی‪ F‬است‪ .‬یعنی‬
‫طبیعت انسانی‪ F‬چنین است که هر چه علم آنها بیشتر‪ F‬می شود‪ ،‬احساس می کنند که عقل آنها می تواند‬
‫درست تشخیص دهد و دیگر احتیاجی به مسألۀ ایمان و تبعیت و تقلید نیست‪ .‬از آنجا که جنس جن هم‬
‫در این مواضیع مثل انسان است ‪ ،‬شیطان هم شامل این مشکل بود‪ .‬عُجب شیطان از موقعیت و فهم‬
‫خودش بود که باعث شد از دستگاه ربانی اخراج شود‪ F‬و دشمن انسان گردد‪ .‬شیطان در این زمینه‬
‫خیلی بیشتر‪ F‬از مسائل هوی و هوس کاری تر است‪ .‬یعنی توانایی‪ F‬او در اغوای علماء خیلی بیشتر‪ F‬و‬
‫بهتر از توانایی او در گمراه کردن انسانهای فاسق‪ F‬است‪ .‬گروه دوم احتیاج زیادی به شیطان ندارند‪.‬‬
‫بنابراین ‪ ،‬شیطان افکار خود را بیشتر صرف اغوای علما نموده و می نماید‪.‬‬
‫روایت مهمی را که در کافی آمده است ‪ ،‬به عنوان یک روایت ویژه و کلیدی انتخاب نموده ایم‪ .‬زیرا‬
‫در این روایت ‪ ،‬امام باقر علیه السالم تأثیر علمای سوء بر روند‪ F‬هدایت را بسیار مؤثر اعالم می‬
‫نمایند و آن را سدی می دانند که جلوی حرکت دین را می گیرد‪ .‬ما چنین عبارتی را نسبت به خلفای‬
‫جور نداریم‪ .‬حتی کسانی که امام را شهید نموده اند جلوی خیر و برکت این شخصیت ها را گرفته اند‬
‫ولی کسانی که جلوی پیشرفت‪ F‬علم را گرفته اند ‪ ،‬کل انسانها را خفه نموده اند و آنها را از دسترسی‬
‫به علم صاف و زالل محروم‪ F‬کرده اند‪.‬‬
‫راوی نقل می کند که در حال ورود‪ F‬به مسجد الحرام بودم که امام باقر علیه السالم به من فرمودند‪F:‬‬
‫دستور خدا این است که مردم به این سنگ ها (کعبه) بیایند و طواف کنند (ولی کار مهم این است که)‬
‫سپس نزد ما آیند و ابراز والیت کنند‪ .‬و با گذاشتن دست بر روی سینۀ مبارک خود اضافه کردند‪ :‬آیۀ‬
‫تاب َو آ َم َن َو َع ِم َل صالِحا ً ُث َّم اهْ َتدى‪ 5‬اشاره به والیت ما دارد‪ .‬امام در اینجا‬
‫َ‬ ‫مبارکۀ َو ِإ ِّني لَ َغ َّفا ٌر لِ َمنْ‬
‫نکتۀ مهم خود را بیان می نمایند‪ .‬ایشان فرمودند‪ :‬یا سدیر! آیا به تو کسانی را نشان دهم که سد‬
‫پیشرفت دین هستند؟ ایشان آنگاه به ابوحنیفه و سفیان ثوری نگاه کردند که حلقه های درس را در‬
‫مسجد الحرام تشکیل داده بودند‪ .‬امام فرمودند‪ F:‬اینها کسانی‪ F‬هستند که بدون داشتن هدایتی از خداوند ‪،‬‬
‫راه دین را بسته اند‪ .‬اگر این خبیث ها در منزل می نشستند ‪ ،‬مردم می گشتند و کسی را پیدا نمی‬

‫الموضوعات فی اآلثار و االخبار ‪ ،‬ص ‪22‬‬ ‫‪1‬‬

‫سیر اعالم النبالء‬ ‫‪2‬‬

‫و مهما کان الحال فالنبی صلی هللا علیه و آله و سلم لم یکن متحمسا‪ F‬لتدوین آثاره ‪ -‬الموضوعات فی اآلثار و االخبار ‪ ،‬ص ‪20‬‬ ‫‪3‬‬

‫ِإ َّنمَا ي َْخ َشى هَّللا َ مِنْ عِ بَا ِد ِه ْال ُعلَمَاء – آیۀ ‪ 28‬سورۀ فاطر‬ ‫‪4‬‬

‫آیۀ ‪ 82‬از سورۀ طه‬ ‫‪5‬‬

‫‪122‬‬
‫کردند که از خدا و پیامبر به آنها چیزی بگوید‪ ،‬و اجبارا مردم نزد ما می آمدند تا آنها را از خدای‬
‫‪1‬‬
‫تبارک و تعالی و (احادیث) پیغمبر صلی هللا علیه و آله آگاه می گردانیدیم‪.‬‬
‫امام صادق‪ F‬عليه السالم در روايت معروف‪( F‬ابو والّد) بعد از آن که بعضى از قضاوتهاى‪ F‬بسيار‬
‫ظالمانه را شنيدند چنين بيان فرمودند‪ :‬في م ِْث ِل َه َذا ْال َقضا ِء َو شِ ب ِْه ِه َتحْ ِبسُ السَّما ُء ما َءها َو َتمْ َن ُع االَرْ ضُ‬
‫َب َرکاتِها؛ اين گونه قضاوتها‪( F‬ی ظالمانه) است که سبب مى شود که از آسمان رحمت الهى نبارد و‬
‫‪2‬‬
‫زمين برکاتش را باز دارد‪.‬‬
‫ْ‬ ‫َ‬
‫در حديث معروف پيامبر‪ F‬اکرم صلى هللا عليه وآله وسلم آمده است‪َ :‬منْ َع ِم َل َعلى غي ِْر عِ لم َ‬
‫کان ما‬
‫ُي ْفسِ ُد اَ ْک َث َر ِممّا يُصْ لِحُ؛ آن کسى که بدون آگاهى عهده دار کارى مى شود خرابکارى او از اصالحات‬
‫‪3‬‬
‫او بيشتر است‪.‬‬
‫َ‬ ‫ّ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫اس ِب َغي ِْر عِ لم َو ه َُو ال َيعْ ل ُم الناسِ خ م َِن‬ ‫ّ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم‪َ F:‬منْ افتى الن َ‬
‫شاب ِه َف َق ْد َهلَکَ َو اَهْ لَکَ؛ کسى که بدون آگاهى کافى فتوا دهد در حالى که نه‬ ‫ُوخ َو ْالمُحْ کَم م َِن ْال ُم َت ِ‬ ‫ْ‬
‫ال َم ْنس ِ‬
‫ناسخ را از منسوخ مى شناسد و نه محکم را از متشابه‪ ،‬هم خودش هالک مى شود و هم ديگران را‬
‫‪4‬‬
‫به هالکت مى کشاند‪.‬‬
‫اين گونه افراد هرچه بيشتر و سريعتر کار کنند بدبختى‪ F‬آنها و جامعه بيشتر‪ F‬مى شود؛ همان گونه که‬
‫صيرة َکالس ِ‬
‫ّاِئر‬ ‫در حديث پرمعنايى از امام صادق‪ F‬عليه السالم مى خوانيم که فرمودند‪ F:‬اَ ْلعالِ ُم َعلى َغي ِْر َب َ‬
‫ريق ال َيزي ُدهُ سُرْ َع ُة ال َّسي ِْر ِاالّ بُعْ داً؛ کسى که بدون آگاهى عمل مى کند همچون کسى‬ ‫الط ِ‬ ‫َعلى َغي ِْر َّ‬
‫است که از بيراهه مى رود‪( .‬چنین شخصی) هرچه بر سرعت سير خود بيفزايد‪ ،‬از جادۀ اصلى‬
‫‪5‬‬
‫دورتر‪ F‬مى شود‪.‬‬

‫درجات فهم انسان ها‬


‫هرجا صحبت از علم شود ‪ ،‬حتما باید صحبت از درجات فهم انسانها و حتی علما بشود‪ .‬در این مورد‬
‫قبال هم مطالبی را ذکر کرده ایم‪ .‬در اینجا بیشتر کسانی مورد نظرند‪ F‬که خود را عالم می دانسته اند‪.‬‬
‫لذا با حبر امت ‪ ،‬ابن عباس شاگرد خاص امیرالمؤمنین علیه السالم شروع‪ F‬می کنیم که به ُکر وصل‬
‫بود ولی با اینحال توان قبول مفاهیم والیتی را نداشت‪.‬‬

‫روزی میثم تمار به ابن عباس می رسد و به او می گوید که هرچه می خواهی از تفسیر قرآن از من‬
‫بپرس که امیرالمؤمنین‪ F‬علیه السالم تأویل آن را به من آموخته‪ .‬پس ابن عباس قلم و قرطاسی خواست‬
‫و آمادۀ نوشتن شد‪ .‬میثم شروع کرد از واقعۀ مصلوب شدن خودش گفتن که چگونه مصلوب می شود‬
‫و نفر نهم از یک گروه نه نفره می باشد‪ .‬چوب او کوتاهترین چوبها است و ‪ ...‬ابن عباس ترش می‬
‫کند ‪ ،‬ورقه را پاره می کند و می گوید‪ :‬حاال برایم تکهن می کنی؟ میثم می گوید‪ :‬یک خورده صبر‬
‫کن‪ .‬ببین اگر این حادثه اتفاق افتاد ‪ ،‬نوشته را نگهدار و اگر نشد آنگاه آنرا پاره کن‪ .‬ابن عباس قبول‬
‫‪6‬‬
‫می کند‪.‬‬
‫امام صادق‪ F‬علیه السالم داستان انتظار جابر بن عبدهللا انصاری را ذکر می کنند که چگونه در مسجد‬
‫پیغمبر اکرم صلی هللا علیه و آله می نشست و ذکر یا باقر یا باقر‪ F‬داشت‪ .‬تا اینکه ایشان را دید و سالم‬
‫پیغمبر صلی هللا علیه و آله و سلم را به ایشان رساند‪ .‬مردم از اینکه این صحابی جلیل روز‪ F‬و شب به‬
‫دیدن کودکی می رود ‪ ،‬تعجب می کردند‪( .‬این نشان می دهد که مردم مدینه چقدر از مفهوم امامت و‬
‫امام دور‪ F‬بوده اند)‪ .‬با وفات امام سجاد علیه السالم ‪ ،‬امام باقر علیه السالم در بین احادیث خود از‬
‫احادیث قدسی‪ F‬هم ذکر می کردند‪ .‬مردم ایراد گرفتند‪ F‬که این چه کسی است که مستقیما نقل از خدا می‬
‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 47‬ص ‪ 364‬ح ‪ - 81‬روایت ‪2242‬‬ ‫‪1‬‬

‫وسائل الشيعه‪ ،‬ج ‪ ،13‬ص ‪256‬‬ ‫‪2‬‬

‫کافى ‪ ،‬ج ‪ ،1‬ص ‪44‬‬ ‫‪3‬‬

‫کافى ‪ ،‬ج ‪ ،1‬ص ‪43‬‬ ‫‪4‬‬

‫کافى ‪ ،‬ج ‪ ،1‬ص ‪43‬‬ ‫‪5‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 80‬ح ‪ – 136‬روایت ‪2243‬‬ ‫‪6‬‬

‫‪123‬‬
‫کند! امام علیه السالم پس از آن‪ ،‬از پیغمبر اکرم صلی هللا علیه و آله نقل حدیث می کردند‪ .‬مردم‬
‫گفتند‪ :‬این چه کسی است که از کسی که ندیده نقل حدیث می کند‪ .‬لذا امام مجبور‪ F‬شدند پس از آن ‪،‬‬
‫‪1‬‬
‫احادیث را از قول جابر نقل کنند در حالیکه این جابر بود که نزد امام می رفت و چیزی می آموخت‪.‬‬

‫شبیه این مشکل را امام صادق علیه السالم نیز داشتند‪ .‬در اواخر عمر امام باقر علیه السالم ‪ ،‬مردم‪F‬‬
‫دیگر قبول کرده بودند که علم و دقت بیان و نقل امام باقر علیه السالم به حدی است که روایت ایشان‬
‫را بدون ذکر سند قبول کنند‪ .‬وقتی ایشان فوت می کنند ‪ ،‬راوی می گوید خدمت امام صادق علیه‬
‫السالم رسیدم‪ F‬پس گفتم رفت آنکس که می گفت‪ :‬قال رسول هللا صلی هللا علیه و آله و سلم و هیچکس‬
‫از او سؤال نمی کرد که چه کسی این را برایت روایت کرده است (او که یک منافق‪ F‬است می‬
‫خواست به اصطالح طعنه بزند و به ظاهر از امام باقر علیه السالم تعریف کند در حالیکه نظرش بد‬
‫گویی بوده است)‪ .‬امام صادق‪ F‬علیه السالم کمی سکوت می نمایند و سپس فرمودند‪ :‬خداوند فرمود‪:‬‬
‫هرکس که یک حبۀ خرما را به صدقه دهد ‪ ،‬من آن را می پرورانم‪ F‬تا مثل کوه أحد شود‪ .‬راوی‪ F‬می‬
‫گوید‪ :‬من از نزد ایشان خارج شده و پیش دوستانم‪ F‬رفتم و گفتم‪( :‬این دیگر چه کسی است) ما از اینکه‬
‫ابوجعفر (امام باقر علیه السالم) بدون واسطه می گوید‪ :‬قال رسول هللا ناراحت بودیم؛ (این آقا) می‬
‫‪2‬‬
‫گوید‪ :‬قال هللا عزوجل بدون واسطه ( بدون اینکه بگوید‪ F‬از چه کسی شنیده)‪.‬‬

‫این دو روایت نشان می دهد که مردم مدینه خود را دانشمندان خیلی دقیق‪ F‬و خوبی می دانسته اند که‬
‫باید هر حدیثی را با سند آن نقل نمایند تا از جرح و تعدیل مصون بماند‪ .‬در حالیکه معنی آیاتی چون‬
‫َأطِ يعُو ْا هّللا َ َوَأطِ يعُوْ‪F‬ا الرَّ سُو َل َوُأ ْولِي اَألم ِْر مِن ُك ْم‪ 3‬را نفهمیده اند‪ .‬آنها اصال مفاهیم امامت را درک نکرده‬
‫بودند‪.‬‬

‫امام صادق‪ F‬علیه السالم می فرمایند‪ F:‬پذیرش روایات‪ F‬ما فقط تصدیق‪ F‬کردن و قبول‪ F‬کردن آنها نیست‬
‫بلکه حفظ آنها از کسانی‪ F‬که نا اهلند نیز می باشد‪ .‬به شیعیان سالم برسان و بگو خدا رحمت کند کسی‬
‫را که دوستی مردم را به خود جلب می نماید‪ .‬با مردم‪ F‬به آنچه که می دانند ‪ ،‬صحبت کنید و آنچه را‬
‫ناصبی دشمن ‪ ،‬بدتر از کسی نیست که سخنانی براند که‬
‫ِ‬ ‫که قبول ندارند‪ F‬نگویید‪ .‬بخدا قسم (بدانید) که‬
‫ما را ناراحت می کند‪ ... .‬بخدا قسم اگر آنچه را که ما می گوییم ‪ ،‬شما هم بگویید ‪( ،‬آنوقت) من قبول‬
‫می کنم که شما از یاران من هستید‪( .‬ببینید) این ابو حنیفه است که اصحاب خود رادارد‪ .‬و این حسن‬
‫بصری است که اصحاب خود را دارد‪ 4 ... .‬یعنی اصحاب این افراد دقیقا به حرف آنها گوش می‬
‫دهند و به اصطالح امروزی‪ ، F‬حزبی‪ F‬عمل می کنند‪ .‬ولی امام دارای حزب و یا اعضای حزب نبود‪.‬‬

‫جستجو برای یافتن جایگزینی بر پیغمبر صلوات هللا و سالمه علیه‬


‫خلفای اول و دوم دستور‪ F‬دادند که حدیثی ثبت نشود‪ .‬خلیفۀ دوم معتقد بود که حسبنا کتاب هللا‪ .‬ولی پس‬
‫از گذشت زمان کوتاهی مردم متوجه شدند که مسائل دینی را نمی توانند مستقیما ٌ از قرآن درک نمایند‪.‬‬
‫مفسران شروع کردند‪ F‬به تفسیر به رأی‪ .‬یعنی اینکه بگویند به نظر من این آیه چنین مطلبی را می‬
‫رساند‪ .‬و آنهایی که کمی علمی تر بودند ‪ -‬و می خواستند مثل آکادیمی های امروز عمل کنند ‪-‬‬
‫تصمیم گرفتند‪ F‬همۀ آراء را ذکر کنند تا شاید شنونده خود از بین آنها برداشت صحیح را دریابد‪ .‬لذا می‬
‫بینیم که تفاسیر شیعه و بخصوص سنی پر است از کلمۀ قال فالن و یا (قیل) بدون ذکر گوینده‪ .‬در‬
‫حالیکه طبق فرمایش امام باقر علیه السالم ما فقط باید نظر امام را در تفاسیر‪ F‬خود ذکر کنیم و بس‪.‬‬
‫علم و بخصوص علم دین فقط نزد امام است و حتی برداشت های ما مشحون از خطا است‪.‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 46‬ص ‪ ، 225‬ح ‪ – 5‬كافي ج ‪ 1‬ص ‪ - 469‬روایت ‪2244‬‬ ‫‪1‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج‪ ، 47‬ص ‪ ، 27‬ح ‪ – 27‬روایت ‪2245‬‬ ‫‪2‬‬

‫آیۀ ‪ 59‬سورۀ نساء‬ ‫‪3‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج‪ ، 47‬ص ‪ ، 371‬ح ‪ – 92‬روایت ‪2246‬‬ ‫‪4‬‬

‫‪124‬‬
‫بهرحال‪ ،‬به نقل ذهبی ‪ ،‬پس از روی‪ F‬کار آمدن بنی عباس آنهم از سال ‪ 143‬هجری است که علمای‬
‫‪1‬‬
‫سنی اجازه یافتند که حدیث را بنویسند‪.‬‬
‫پیغمبر‪ F‬اکرم صلی هللا علیه و آله بسیار واضح بیان فرمودند‪ F‬که هر بدعتی گمراهی است‪ .‬چه می‬
‫شود کسانی که از آنها سؤالی می شود ‪ ،‬اگر جواب آن را از قرآن و یا روایات ندارند به خدا و‬
‫‪2‬‬
‫پیغمبر‪ F‬و اولواالمر‪ F‬واگذار می کردند تا آنهایی که توان استنباط‪ F‬دارند از آل محمد بگویند‪... F‬‬
‫امام موسی کاظم علیه السالم در جواب کسی که سؤال کرده بود معالم دین خود را از چه کسی‬
‫بگیرد نوشتند‪ F:‬معالم دین خود را از غیر شیعه نگیر‪ .‬زیرا در اینصورت‪ F‬دین خود را از یک سری‬
‫خائن گرفته ای‪ .‬اینها کسانی هستند که به خدا و رسول او و أماناتی‪( F‬که به انسانها داده شده) خیانت‬
‫کرده اند‪ .‬به آنها کتاب خدا به امانت داده شده ولی آنها آن را تحریف نمودند‪ F‬و آن را تغییر دادند‪.‬‬
‫لعنت خدا و لعنت رسولش و لعنت مالئکه و لعنت پدران گرامیم و لعنت من و لعنت شیعه تا روز‬
‫‪3‬‬
‫قیامت بر آنها باد‪.‬‬
‫در آن روزهایی‪ F‬که محمد بن عبدهللا بن حسن مثنی به دنبال یارکشی‪ F‬بود تا قیام کند ‪ ،‬از امام صادق‬
‫علیه السالم خواست که به منزلش بروند‪ F.‬ایشان امتناع کردند‪ F‬و فرزند‪ F‬خود اسماعیل را فرستادند‪.‬‬
‫محمد بار دیگر کس فرستاد‪ F‬و امام از رفتن امتناع نمودند‪ F.‬وقتی این فرستاده خبر امتناع امام را به‬
‫محمد داد ‪ ،‬او لبخندی زد و گفت‪ :‬بله ایشان نیامدند‪ F‬زیرا در کتاب نظر می اندازند‪ .‬به احتمال زیاد‬
‫منظور او این بود که امام فقط به کتاب می پردازد‪ F‬حال اینکه امروز ما باید سیاست داشته باشیم و‬
‫تعقل نماییم‪ .‬وقتی اسماعیل عبارت محمد را به پدرش منتقل کرد ‪ ،‬امام صادق علیه السالم پیغام دادند‬
‫صحُفِ اُأْلولى ‪ُ ،‬‬
‫صحُفِ ِإبْراهِي َم َو مُوسى نظر می اندازم‪ .‬ولی تو از‬ ‫که بله من در کتب الهی ‪ُّ ،‬‬
‫خودت سؤال کن و به پدرت مراجعه کن ‪ ،‬آیا چنین علمی را دارید؟ محمد جوابی نداشت و ساکت شد‪.‬‬
‫‪4‬‬
‫و امام نیز تعلیق زدند که وقتی جواب صحیح است ‪ ،‬سخن بریده می شود‪.‬‬

‫در چنین شرایطی‪ F‬است که علمای نادان بلکه مُصِ ر بر ادامۀ را ِه غلط ‪ ،‬وقتی علما ً و عامداً نمی‬
‫خواهند از ائمۀ اطهار‪ F‬علیهم السالم پیروی‪ F‬کنند ‪ ،‬عقل را جایگزینی بر غیبت پیغمبر‪ F‬صلی هللا علیه‬
‫و آله و سلم نمودند‪ F.‬پیغمبر‪ F‬اکرم صلی هللا علیه و آله با اشاره ای به همین تغییر در رفتار امت در‬
‫استفاده از احادیث می فرمایند‪ :‬این امت بُرهه ای از زمان به قرآن عمل می کنند ‪ ،‬و مدتی به سنت‬
‫و مدتی به قیاس‪ .‬و اگر چنین کنند (به قیاس عمل کنند) گمراه می شوند‪ 5.‬بهرحال ‪ ،‬می بینیم که‬
‫عقل از همان روزهای نخست جایگزین سنت پیغمبر صلی هللا علیه و آله می شود و پیروان این‬
‫مکتب می خواهند با اینکار‪ ،‬جایگزینی برای غیبت و نبود پیغمبر اکرم صلی هللا علیه و آله و سلم‬
‫بنمایند‪ F‬؛ هرچند عالم های خدا پسند و به دستور باری تعالی آمادۀ خدمت بودند‪ F‬که ائمۀ اطهار علیهم‬
‫السالم باشند و هدایت انسانها را متعهد شده بودند‪ .‬آنها بهترین جایگزین برای پیغمبر‪ F‬اکرم صلی هللا‬
‫علیه و آله و سلم بودند‪F.‬‬

‫مشکل تعقل‬

‫تاریخ االسالم ذهبی ‪ ،‬ج‪ ، 9‬ص‪13‬‬ ‫‪1‬‬

‫وسائل الشیعه ‪ ،‬ج ‪ 27‬ص ‪ – 61‬روایت ‪2247‬‬ ‫‪2‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص‪ - 4 :‬روایت ‪2265‬‬ ‫‪3‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 47‬ص ‪ ، 270‬ح ‪ – 1‬روایت ‪2291‬‬ ‫‪4‬‬

‫عوالي الآللي‪ ،‬ص ‪ – ٧ / ٢١٢٧١ ، 256‬روایت ‪2292‬‬ ‫‪5‬‬

‫‪125‬‬
‫عقل بهترین نعمتی است که خداوند کریم به انسان عطا نموده است‪ .‬ولی به حکم همین عقل ‪ ،‬میدان‬
‫کار عقل در تشخیص مفاهیم روایات و مقدار صحت و سقم آنها است ولی نمی تواند قوانین طبیعت‬
‫را درست درک کند دیگر چه رسد به اینکه قوانین آخرت را نیز دریابد‪ .‬اینجا است که ما احتیاج به‬
‫وحی و قوانینی داریم‪ F‬که خداوند از طریق وحی به ما ارزانی داشته است‪ .‬لذا عقل نمی تواند‬
‫جایگزینی‪ F‬برای وحی باشد چنانچه فالسفه و فقهای سنی بدان معتقد شده اند‪.‬‬
‫از آنجا که این کتاب دربارۀ کالم نیست و فقط سیره می باشد ‪ ،‬ما به نحوی دیگر به آن می پردازیم‪.‬‬
‫امیرالمؤمنین علیه السالم سالیانی دراز قبل از استفادۀ ابوحنیفه از قیاس فرمودند‪ :‬مواظب باشید که‬
‫از قیاس استفاده نکنید‪ .‬همانا اولین کسی که از قیاس استفاده کرد ‪ ،‬ابلیس بود‪ 1.‬اما معنی قیاس‬
‫چیست؟ به نظر می رسد که قیاس مورد نظر ائمه علیهم السالم کلی تر از آنی باشد که مورد بحث‬
‫منطقیون و یا مجتهدین باشد‪ .‬قیاس به نظر می رسد یک حرکت عقلی کلی باشد یعنی هرکاری‪ F‬که در‬
‫آن از تعقل در قبال ایمان آوردن به وحی استفاده شود‪ .‬ولی تعریف‪ F‬قیاس را چنین آورده اند‪ :‬جاری‬
‫شرعی یک موضوع بر موضوعی مشابه که حکمی درباره آن در متون دینی نیست‪ .‬یک‬ ‫ِ‬ ‫‌کردن حکم‬
‫مثال معروف آن مناظره ای است که میان امام صادق علیه السالم و ابو حنیفه در گرفت‪.‬‬
‫امام صادق‪ F‬علیه السالم فرمودند‪ ‌:‬ای ابوحنیفه از نظر شما زنا مهم‌تر است یا قتل نفس؟ او‬
‫گفت‪ :‬البته که قتل نفس‪ .‬امام فرمودند‪ F:‬پس چرا خداوند‪ F‬دربارۀ قتل نفس‪ ،‬شهادت دو نفر را‬
‫کافی دانسته است؛ اما در زنا وجود‪ F‬چهار شاهد را الزم دانسته است؟ این چگونه با قیاس‬
‫توجیه می‌شود؟‌‬
‫ای ابوحنیفه ترک روزه بدتر است یا ترک نماز؟ گفت‪ :‬البته که ترک نماز‪ .‬امام فرمودند‪ :‬پس‬
‫چرا زن باید قضای روزه‌های‪ F‬ایام حیضش را به جا بیاورد‪ ،‬ولی قضای‪ F‬نمازهایش‪ F‬بر او‬
‫واجب نیست؟ این چگونه با قیاس توجیه می‌شود؟‬
‫وای بر تو‌ ای ابوحنیفه زنان در تجارت ضعیف‌ترند یا مردان؟ گفت‪ :‬البته که زنان‪ .‬امام‬
‫فرمودند‪ :‬پس چرا خداوند‪ F‬از ارث برای زن یک سهم قرارداده است‪ ،‬ولی برای مرد دو سهم ؟‬
‫این چگونه با قیاس توجیه می‌شود؟‌‬
‫ای ابوحنیفه مدفوع‪ F‬انسان پلیدتر است یا منی او؟ گفت‪ :‬البته که مدفوع‪ F.‬امام فرمودند‪ :‬پس چرا‬
‫خداوند برای تطهیر از مدفوع ‪ ،‬آب‌ کشی را کافی‪ F‬دانسته است؛ اما برای منی غسل را الزم‬
‫‪2‬‬
‫دانسته است؟ این چگونه با قیاس توجیه می‌شود؟‬
‫مسئلۀ استفاده از قیاس از اختالفات معروف میان‪ ‬شیعه‪ ‬و‪ ‬اهل سنت است‪ .‬در مذهب شیعه‪ ،‬به جهت‬
‫وجود‪ F‬روایات‪ ‬فراوانی‪ F‬از‪ ‬ائمه‪ ‬که به شدت از قیاس نهی کرده اند‪ ،‬قیاس معتبر‪ F‬نیست؛ برای نمونه‬
‫در‪ ‬تحف العقول‪ ‬به نقل از‪ ‬حضرت علی علیه السالم‪ ‬آمده است‪ :‬در دین قیاس نکنید؛ چرا که دین‬
‫قیاس‌پذیر نیست‪3.‬؛ همچنین از امام صادق علیه السالم نقل شده است که اگر در‪ ‬سنت‪ ‬قیاس شود‪،‬‬
‫دین نابود می‌شود‪4‬؛‪ ‬اما اهل سنت آن را معتبر‪ F‬می‌دانند‪ F.‬نخستین کسی که قیاس را به صورت‬
‫گسترده در فقه به کار گرفت‪ ،‬ابوحنیفه‪ ‬بود؛ البته گفته‌ اند‪ :‬پیش از او نیز استفاده از قیاس سابقه‬

‫عوالي الآللي‪ ،‬ص ‪ – ١١/ ٢١٢٧٥ ، 257‬روایت ‪2293‬‬ ‫‪1‬‬

‫االختصاص‪ ،‬شیخ مفید‪ ،‬ص‪۱۸۹‬‬ ‫‪2‬‬

‫تحف العقول‪ ،‬ص‪۱۰۵‬‬ ‫‪3‬‬

‫کافی‪ ،‬ج‪ ،۱‬ص‪۵۷‬‬ ‫‪4‬‬

‫‪126‬‬
‫داشته است؛ برای مثال خلفای اول و دوم‪ F‬و سوم‪ ،‬در موضوعاتی که حکمی دربارۀ آنها وجود‬
‫‪1‬‬
‫نداشت‪ ،‬از قیاس استفاده می‌کردند‪.‬‬

‫البته باید توجه داشت که مشکل اصلی قیاس استفاده از عقل در مقابل وحی است ونه هر استفاده ای‬
‫از عقل‪ .‬تعقل کار خوبی است و باید در فهم روایات اهل بیت استفاده شود‪ .‬ولی وقتی که می خواهد‬
‫مفاهیم دینی را بدون مراجعه به وحی ویا الهامات الهی انجام دهد ‪ ،‬احتمال اشتباه آن بسیار زیاد‬
‫است‪ .‬با وجود امیرالمؤمنین علیه السالم ‪ ،‬این خلفا حق نداشتند که اظهار نظری از خود بنمایند ‪،‬‬
‫حتی اگر حکمی را در آن زمینه نمی یافتند‪ F.‬باید آن حکم را از امیرالمؤمنین علیه السالم سؤال می‬
‫کردند‪.‬‬

‫روایت زیر نشان می دهد که یاران ابوحنیفه اصال نمی توانسته اند وجود‪ F‬الهامات الهی را بعد از‬
‫پیغمبر‪ F‬اکرم حتی تصور نمایند‪ .‬داستان از آنجا شروع‪ F‬می شود که ابو یوسف‪( F‬جانشین ابو حنیفه و‬
‫تدوین کنندۀ فقه حنفی) با یکی دیگر از شاگردان ابو حنیفه تصمیم می گیرند که با امام صادق علیه‬
‫السالم مناظره کنند‪ .‬اما وقتی وارد منزل امام می شوند ‪ ،‬شنیدند‪ F‬که فردی‪ F‬دولتی به امام عرض کرد‪:‬‬
‫من نوبتم نشد ‪ ،‬می روم و وقت دیگر می آیم‪ .‬وقتی او خارج شد ‪ ،‬امام علیه السالم فرمودند‪ F:‬این‬
‫بیچاره خبر ندارد‪ F‬که امشب می میرد‪ .‬این دو نفر دیدند که سوژۀ خوبی‪ F‬بدست آورده اند که امام را‬
‫رسوا‪ F‬نمایند‪( .‬امام پیش بینی مرگ کسی را کرده بودند و از دید آنها هیچکس در دنیا نمی تواند چنین‬
‫پیش بینی ای را بنماید‪ .‬بنابراین کافی بود که آن شخص نمیرد و معلوم شود امام حرف بیهوده ای را‬
‫زده اند‪ ).‬لذا فوری یکنفر را مأمور کردند که آن فرد‪ F‬دولتی را تعقیب کند‪ .‬این شخص شب را در‬
‫مسجدی‪ F‬که کنار منزل آن فرد بود می گذراند‪ .‬نیمه های شب ‪ ،‬سر و صدای‪ F‬زیادی‪ F‬از منزل می آید‬
‫و معلوم می شود که آن شخص بدون هیچ دلیل و مرضی‪ F‬فوت کرده است‪ .‬وقتی که آن مأمور خبر‬
‫را به این دو شاگرد ابوحنیفه می دهد ‪ ،‬آنها خدمت امام رسیده و عرضه می دارند‪ :‬ما می دانیم که‬
‫شما علم حالل و حرام را آموخته اید‪ .‬ولی از کجا فهمیدید که این مرد امشب می میرد؟ امام صادق‪F‬‬
‫علیه السالم فرمودند از همان جایی که رسول خدا صلی هللا علیه و آله و سلم علم خود را به‬
‫‪2‬‬
‫امیرالمؤمنین علیه السالم آموخت‪ .‬آنها گیر کردند که چه بگویند‪F.‬‬
‫اگر دقت کنید مالحظه می نمایید که شاگردان ابوحنیفه فقط علم اکتسابی‪ F‬را قبول داشته اند‪ .‬امام صادق‬
‫علیه السالم آنها را به علم دیگری که نزد پیغمبر‪ F‬اکرم صلی هللا علیه و آله بود جلب می نمایند که‬
‫امروز آکادمی ها هم همین است‪ .‬اختالف بین دانشگاه و حوزه را می‬ ‫ِ‬ ‫همانا علم وحیانی‪ F‬باشد‪ .‬مشکل‬
‫توان در مصادر شناخت بین این دو مؤسسه دانست‪ .‬دانشگاهیان فقط عقل را می شناسند‪ F‬ولی حوزه‬
‫اضافه بر آن ‪ ،‬به روح القدس به عنوان مصدر‪ F‬شناخت (ویا اقال تصحیح شناخت) اعتقاد دارند‪.‬‬
‫هشام چنان مورد توجه امام صادق علیه السالم بود که در یکی از روزها ‪ ،‬امام او را به حضور‬
‫طلبیدند و فرمودند‪ F:‬در باره تو سخنی را می گویم که رسول خدا صلی هللا علیه و آله و سلم به حسان‬
‫بن ثابت انصاری (شاعر معروف‪ F‬عصر پیامبر که با شعرش از حریم اسالم حمایت می کرد) فرمود‪:‬‬
‫ال تزال مویدا بروح القدس ما نصرتنا‪ F‬بلسانک ‪ -‬تا وقتی که ما را با زبانت یاری می کنی‪ ،‬پیوسته به‬
‫وسیلۀ روح القدس تایید می شوی‪ .3‬این روایت به صراحت تأثیر روح القدس را در شناخت بیان می‬
‫نماید‪.‬‬

‫جایگاه قیاس در منابع‪ F‬اجتهاد‪ ،‬جناتی ‪ ،‬ص‪۷۱‬‬ ‫‪1‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج‪، 48‬ص ‪ ، 64‬ح ‪ – 83‬روایت ‪2294‬‬ ‫‪2‬‬

‫تنقیح المقال‪ ،‬ج ‪ ،3‬ص ‪294‬‬ ‫‪3‬‬

‫‪127‬‬
‫امام باقر‪ F‬علیه السالم به دو نفر از شیعه های منافق پیغام فرستادند که َشرّقا ً َأ ْو َغرّبا ً لَنْ َت ِجدَا عِ ْلما ً‬
‫ت – هرچه می خواهید به شرق و غرب دنیا بروید (سراغ‬ ‫صحِيحا ً ِإاَّل َشيْئا ً َخ َر َج مِنْ عِ ْن ِد َنا َأهْ َل ْال َب ْي ِ‬
‫َ‬
‫هر عالمی که در شرق‪ F‬و غرب عالم می شناسید‪ F‬بروید)‪ F‬ولی علم صحیحی به غیر از آنچه که نزد ما‬
‫‪1‬‬
‫است پیدا نخواهید‪ F‬کرد‪.‬‬
‫این قسمت را با دو روایت جالب خاتمه می دهیم که نشانگر عملکرد دو مکتب است‪ .‬کسی که به امام‬
‫با چشم و گوش بسته معتقد است و کسی که به عقل خویش تکیه دارد‪.‬‬
‫در روایت اول راوی می گوید پیش ابو حنیفه رفتم و او مسئلۀ سختی را نسبت به طالق از من پرسید‬
‫و من هم با روایتی‪ F‬از امیرالمؤمنین علیه السالم جواب او را دادم‪ .‬ابوحنیفه که دید حرفش فایده ای‬
‫نداشت گفت من نسبت به چیزی می پرسم که حکمش در روایات نیست‪ .‬مثال اگر شتری را از آب‬
‫بگیرند (آیا خوردن آن حالل است؟) راوی که شیعۀ پیرو امام صادق‪ F‬علیه السالم است می گوید‪ :‬می‬
‫‪2‬‬
‫خواهد (شتر باشد ویا) گاو باشد‪ .‬اگر فلس داشت آن را می خوریم‪ F‬و گرنه‪ ،‬نه‪.‬‬
‫و در روایتی دیگر‪ ،‬راوی می گوید که به امام صادق علیه السالم عرضه کردم که اگر اناری را دو‬
‫نیم کنیم و شما بفرمایید این (نصف) حرام است و این (نصف) حالل ‪ ،‬من شهادت می دهم که نصفی‬
‫را که فرمودید‪ F‬حالل ‪ ،‬آن را حالل می دانم و نصفی را که فرمودید‪ F‬حرام ‪ ،‬آن را حرام می دانم‪ .‬امام‬
‫‪3‬‬
‫او را رحمت می فرستند‪.‬‬

‫متکلمین‬
‫متکلمین کسانی هستند که از علم کالم استفاده می کنند‪ .‬ومقصود‪ F‬ما از علم کالم‪ ،‬ظهور‪ F‬مذاهب کالمی‬
‫خاصی است که دارای‪ ‬اصول‪ ‬و قواعد تعریف شده و روش معین استداللی‪ F‬است‪ .‬تاریخ و پیدایش این‬
‫علم به اوایل قرن دوم هجری باز می‌گردد‪ .‬در این تاریخ‪ ،‬مذهب کالمی‪ ‬معتزله‪ ‬پدید آمد که دارای‬
‫اصول و روش ویژه و روش کالمی است‪ .‬عبدالکریم شهرستانی‪  ‬در کتاب خود الملل والنحل رونق‬
‫علم کالم را از زمان حکومت‪ ‬عباسیان‪ ‬می داند‪.4‬‬

‫البته قرآن ماالمال استدالل های متنوع و برای گروه های مختلف است‪ .‬به طور‪ F‬مثال به مسیحیانی که‬
‫مدعی شده اند حضرت مسیح علی نبینا و آله و علیه السالم پسر خدا است زیرا بدون پدر بدنیا آمده‬
‫است می گوید که پس به حضرت آدم (وحوا) چه می گویید که که نه فقط بدون پدر بلکه یک درجه‬
‫باالتر بدون مادر هم بوده اند‪ .5‬این یک استدالل است و ما تنوع های مختلفی از این استدالالت را در‬
‫قرآن داریم‪.‬‬
‫ولی این استدالل ها با نحوۀ استدالل متکلمین فرق هایی دارد‪ .‬ما در این قسمت به علمی اشارت داریم‬
‫که بوسیلۀ مسلمین بوجود‪ F‬آمده و فرض ما نیز همین است که شیعه از این علم ضربه هایی خورده که‬
‫مسلما باعث تأثر امامان ما بوده و هست‪ .‬بطور‪ F‬کلی این علم بوسیلۀ سنی ها بوجود‪ F‬آمد و تعدادی‬
‫شیعیان عقلگرا به تبعیت آنها شکل شیعی آن را تولید‪ F‬کردند‪ F‬و از این کار مسرور‪ F‬هم هستند‪ .‬در‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 209‬ح ‪ – 369‬بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 46‬ص‪ ، 335‬ح ‪ - 21‬روایت ‪2295‬‬ ‫‪1‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 384‬ح ‪ – 718‬روایت ‪2264‬‬ ‫‪2‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ – 462 ، 249‬روایت ‪2296‬‬ ‫‪3‬‬

‫‪  .‬ملل و نحل شهرستانی‪ ،‬ج‪ ،۱‬ص‪۳۲‬‬ ‫‪4‬‬

‫اِنَّ َم َث َل عِ يسَ ى عِ ندَ هّللا ِ َك َم َث ِل آدَ َم َخلَ َق ُه مِن ُترَ ا ٍ‬


‫ب ِث َّم َقا َل لَ ُه ُكن َف َي ُكونُ ‪ 59‬آل عمران‬ ‫‪5‬‬

‫‪128‬‬
‫حالیکه اگر شیعه به امامان خود توجه می کردند و مستقال علم کالم شیعی را بوجود‪ F‬می آوردند‪ F‬ائمه‬
‫را بیشتر از خود راضی‪ F‬می کردند‪.‬‬

‫اسباب تاریخی پیدایش علم کالم‬


‫برای بررسی علت پیدایش این علم باید به حوادث پس از رحلت پیغمبر‪ F‬اکرمصلی هللا علیه و آله و سلم مراجعه‬
‫نماییم‪ .‬مسلمین کم کم حس کردند که خلفایی که بر سر کار آمدند ‪ ،‬اسالم را آنطور‪ F‬که در زمان‬
‫پیغمبر اکرمصلی هللا علیه و آله و سلم دیده بودند‪ ،‬نبودند‪ .‬این سرخوردگی در ایام خالفت امیرالمؤمنین علیه‬
‫السالم بیشتر‪ F‬شد‪ .‬آنها می دیدند که صحابۀ نزدیک پیغمبر‪ F‬در جنگ جمل در مقابل یکدیگر صف‬
‫کشیدند و بازار‪ F‬دروغ افکنی چنان فکر مردم را آشوب زده کرده بود که دیگر نمی توانستند‪ F‬درست‬
‫فکر کنند‪ .‬اینجا بود که خوارج که در ابتدا محکّمه ویا حروریه نام داشتند و در جریان جنگ صفین (‬
‫‪ 37‬هجری) و در رابطه با ماجرای‪" F‬حکمیت" ظاهر گردیدند‪ ،‬اندیشۀ مشرک و کافر بودن مرتکب‬
‫کبیره را مطرح نمودند‪ F.‬در مقابل مرجئه جهت تفسیر ظلم هایی که خلفا و بخصوص عثمان و‬
‫کارگزاران او انجام داده بودند برای خود نظریه ای را ایجاد کردند که در حوزۀ دیانت‪ ،‬برای عمل‬
‫نقشی قائل نبوده و ایمان و اعتقاد قلبی را یگانه معیار سعادت و رستگاری میدانست‪ ،‬و می گفتند‪ :‬با‬
‫داشتن ایمان‪ ،‬گناهان زیانی نمی رسانند‪ ،‬همانگونه که طاعات‪ ،‬با کفر ورزیدن‪ ،‬ثمر بخش نمی باشند‪.‬‬
‫در مقابل‪ ،‬این افکار و آراء مختلف‪ ،‬در جلساتی‪ F‬که حسن بصری‪ F‬در بصره تشکیل می داد ‪ ،‬کم کم‬
‫شکل گرفت و پایه های فکری علم کالم را ایجاد کرد‪.‬‬
‫حسن بصری‬
‫پدر حسن بن أبي الحسن البصري (أبا سعيد) در منطقۀ میسان عراق می زیست که در زمان عمر به‬
‫غالمی اهل حجاز در می آید و به مدینه فرستاده می شود‪ .‬حسن حدودا در سال ‪ 22‬هـ در مدینه به دنیا‬
‫می آید و به همراهی مادرش که در خانۀ أم سلمه خدمت می کرد ‪ ،‬در محضر امیرالمؤمنین علیه‬
‫السالم بزرگ می شود‪ .1‬او در سال ‪ 37‬هـ به بصره رفته و سپس برای مدت ده سال به عنوان منشی‬
‫ربیعه بن زیاد با او به جنگ های خراسان می رود‪ .‬در برگشت ازاین سفر است که به دلیل داشتن‬
‫افکار تازه و بیان خوب ‪ ،‬جلساتی عمومی را در بصره جهت بحث های عقلی و در منزل جلسات‬
‫خصوصی جهت تمرین های عرفانی می گذارد‪.‬‬
‫ذهبی تعدادی از جمالت قصار حسن بصری را نقل کرده است که نشاندهندۀ تأثیر پذیری او از افکار و‬
‫بیانات امیرالمؤمنین علی علیه السالم دارد‪:‬‬
‫ای فرزندان آدم ‪ ،‬همانا شما چند روز بیش نیستید‪ .‬پس هر روزی که بگذرد ‪ ،‬بخشی از شما‬ ‫‪‬‬
‫نیست شده است‪.‬‬
‫مرگ ‪ ،‬آبروی دنیا را برده است و برای هر صاحب عقلی هیچ شادی نگذاشته است‪.‬‬ ‫‪‬‬
‫‪2‬‬
‫خندۀ یک مؤمن ‪( ،‬نشاندهندۀ) غفلتی است که در قلبش افتاده است‪.‬‬ ‫‪‬‬
‫جالب است بدانیم که حسن بصری از امیرالمؤمنین علیه السالم به "ربانی هذه االمه" تعبیر کرده‬
‫‪3‬‬
‫است‪.‬‬

‫من بالغة االستعارة في أقوال الحسن البصري – د‪ .‬حسن محمد الشريف ص ‪3860‬‬ ‫‪1‬‬

‫سیر اعالم النبالء ‪ ،‬ج ‪ ، 4‬ص ‪585‬‬ ‫‪2‬‬

‫کتاب الزیدیه ‪ ،‬الدکتور آحمد محمود صبحی ص ‪30‬‬ ‫‪3‬‬

‫‪129‬‬
‫اما از لحاظ عقیدتی نظرات متناقضی از دانشمندان شیعی نسبت به او داده شده است‪ .‬سایت اینترنتی‬
‫ویکی شیعه تعداد خوبی از این نظریات را آورده است‪ .1‬از جمله اینکه سخنان و روایات حسن در‬
‫تخطئه جبر و قدر (و تأیید موضع شیعه در این باره)‪ ،‬بارها در متون شیعی مورد استناد و ستایش‬
‫قرار گرفته است‪ 2.‬او بارها معاویه‪ ،‬یزید و حجاج و بسیاری‪ F‬دیگر از قدرتمندان را محکوم کرده و‬
‫حتی حکمرانان عصر خود را منافق خوانده است‪ 3.‬در تفسیر قرآن او جایگاه محکمی دارد و همین‬
‫بس که در بعضی از کتب تفسیر سنی از او فقط با لفظ حسن یاد می شود و این نویسندگان احتیاجی به‬
‫اضافه کردن بصری هم نمی دیده اند‪ .‬او در نظر اهل سنت از برترین علمای مسلط بر سنت و‬
‫آشناترین فرد بر افکار عمر و ابوبکر دانسته اند (یعنی حسن فقط یکی است و او حسن بصری‪ F‬می‬
‫باشد)‪ .‬با اینحال گفته شده که اصحاب صحاح روایاتی‪ F‬را که او از "فالن" (بدون ذکر فرد مشخص)‬
‫نقل کرده را دور ریخته اند زیرا او به تدلیس (دست بردن و تغییر در حدیث) معروف بوده است‪.‬‬
‫ذهبی در جای دیگر تأکید می کند که با وجود جاللت قدر ‪ ،‬او مدلِس (متقلب) بوده است و روایت‬
‫های مرسل (بدون سند) او چیزی نیست (ارزش ندارند)‪ .‬او در کودکی علم نیاموخت و (در جوانی)‬
‫جنگجو بود‪ 4.‬ذهبي به نقل از حسن بصری می گوید كه من علم زيادی داشتم اگر فراموش نمی‬
‫‪6‬‬
‫كردم‪ 5.‬همچنان از ابو قتاده نقل می کند که رأی او نزدیک ترین آراء به عمر بوده است‪.‬‬
‫دیدیم که امام باقر علیه السالم به ابوحنیفه و سفیان ثوری‪ F‬به عنوان انسان های خبیث یاد کردند‪ .‬آندو‬
‫کسانی بودند که بدون داشتن هدایتی از خداوند ‪ ،‬راه دین را بسته اند‪ .‬زیرا اگر این خبیث ها در منزل‬
‫می نشستند ‪ ،‬مردم می گشتند و کسی را پیدا نمی کردند‪ F‬که از خدا و پیامبر به آنها چیزی بگوید‪ ،‬و‬
‫اجبارا مردم نزد ائمۀ اطهار می رفتند‪ 7.‬حسن بصری را اولین کسی می توان دانست که صفت فوق‬
‫بر او تطبیق می کند‪ .‬او اولین کسی است که جلسات مناظره داشته و در امور دین بحث می کرده و‬
‫موعظه می نموده است‪ .‬اگر او اینکار را نمی کرد‪ ،‬مردم باالخره مجبور می شدند علم خود را از‬
‫اهل بیت علیهم السالم بگیرند‪.‬‬
‫یکی از خبیث ترین آثار حسن بصری را می توان در کتاب االمامة والسیاسة دینوری‪ F‬خواند‪ .‬محمد بن‬
‫زبیر می گوید که عمربن عبدالعزیز‪ F‬من را نزد حسن بصری فرستاد‪ F‬تا بپرسم که آیا رسول خدا صلی‬
‫هللا علیه و آله ابوبکر رضی هللا عنه را به جانشینی‪ F‬منصوب کرده است؟ پس به نزد او آمدم‪ ،‬او‬
‫صاف نشست و گفت‪ :‬سوگند‪ F‬به کسی که جز او معبودی نیست‪ ،‬او را جانشین خود قرار‪ F‬داد و او به‬
‫‪8‬‬
‫خدا داناتر و از خدای سبحان ترسان تر از آن بود که بپرد اگر به او امر نکرده بود‪.‬‬
‫امام زین العابدین علیه السالم در منی حسن بصری را دیدند که مردم را موعظه می کرد‪ .‬ایشان از‬
‫او خواستند‪ F‬کمی دست نگهدارد و به سؤال های ایشان جواب دهد‪ .‬پس پرسیدند‪ F:‬آیا از وضعیت خود‬
‫راضی هستی که اگر فردا بمیری؟ گفت‪ :‬نه‪ .‬امام پرسیدند‪ :‬آیا سعی می کنی که وضعیت خود را به‬
‫وضعی بهتر تغییر دهی؟ حسن سری‪ F‬به زیر انداخت و بعد گفت‪ :‬من این را می گویم ولی حقیقت‬
‫ندارد‪ .‬امام پرسیدند‪ :‬آیا انتظار پیغمبری‪ F‬بعد از محمد صلوات هللا و سالمه علیه داری؟ گفت‪ :‬نه‪.‬‬
‫پرسیدند‪ :‬آیا مقری (خانه ای) غیر از مقری که داری می خواهی تا به آن برگردی و کوشش نمایی؟‬
‫گفت‪ :‬نه‪ .‬امام ضربۀ خود را می زنند و می فرمایند‪ :‬آیا کسی را دیده ای که یک خورده عقل داشته‬
‫‪1‬‬
‫‪https://fa.wikishia.net/view/%D8%AD%D8%B3%D9%86_%D8%A8%D8%B5%D8%B1%DB%8C#cite_ref-87‬‬
‫مفید‪۱۳۸۴ ،‬ش‪ ،‬ج‪ ،۱‬ص‪۳۱۵‬ـ‪۳۱۸‬؛ ابن طاووس‪ ،‬ج‪ ،۲‬ص‪۲۲‬‬ ‫‪2‬‬

‫سبط ابن جوزی‪ ،‬ج‪ ،۲‬ص‪۱۹۹‬؛ ابن کثیر‪۱۳۵۱ ،‬ـ‪ ،۱۳۵۸‬ج‪ ،۸‬ص‪۱۳۰‬‬ ‫‪3‬‬

‫سیر اعالم النبالء ‪ ،‬ذهبی ‪ ،‬ج‪ ، 3‬ص ‪572‬‬ ‫‪4‬‬

‫پیشین ‪ ،‬ص ‪569‬‬ ‫‪5‬‬


‫‪6‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 47‬ص ‪ 364‬ح ‪ - 81‬روایت ‪2242‬‬ ‫‪7‬‬

‫االمامة والسياسه ص ‪ – 3‬روایت ‪2523‬‬ ‫‪8‬‬

‫‪130‬‬
‫باشد و از وضع خودش با این مشخصات راضی باشد که از وضعیت خودش راضی نباشد و در عین‬
‫حال به صورت حقیقی سعی در بهتر شدن وضعیت خود نکند؛ انتظار دین دیگری‪ F‬نداشته باشد و نه‬
‫مقری غیر از آنچه که در آن هست تا به آن برگردد را کوشش نماید؛ و با اینحال تو مردم را موعظه‬
‫می کنی؟ وقتی که امام می روند‪ ،‬اومی پرسد‪ :‬این شخص که بود؟ می گویند‪ :‬علی بن الحسین‪ .‬حسن‬
‫‪1‬‬
‫بصری می گوید‪ :‬اهل بیت علم‪ .‬راوی می گوید که پس از آن دیده نشد که حسن بصری موعظه کند‪.‬‬
‫روایت دیگری با همین مضامین ولی با کمی اختالف نیز آمده است‪ 2.‬خالصۀ این دو روایت این است‬
‫که تو از وضع فعلی خود راضی نیستی ولی برای آخرت خودت هم کاری نمی کنی و دنیا هم که‬
‫عوض نمی شود ‪ ،‬پس کار تو بی هدف است‪.‬‬

‫مراحل تدوین علم کالم‬


‫برای علم کالم چند دوره را ذکر کرده اند‪ .‬ولی از تعریفی که ما از این علم داریم ‪ ،‬این علم با شروع‬
‫تدوین آن شروع شده است‪ .‬در این رابطه سه رسالۀ معروف‪ F‬کالمی را می توان نام برد که در این‬
‫عصر نگارش یافته است‪:‬‬
‫رساله منسوب به حسن بن محمد حنفیه (نوۀ امیرالمؤمنین و متوفای‪ F‬حدود ‪ )۱۰۰‬که در سال‬ ‫‪.1‬‬
‫‪ ۷۳‬هجری تالیف گردیده‪ .‬البته این رساله در تأیید خالفت ابوبکر و عمر نوشته شده است‪.‬‬
‫رساله حسن بصری‪( F‬متوفای‪)۱۱۰ F‬‬ ‫‪.2‬‬
‫‪3‬‬
‫رساله عمر بن عبدالعزیز (متوفای ‪)۱۰۱‬‬ ‫‪.3‬‬
‫و اولین شیعه ای که درعلم کالم رساله ای نوشته است نبیرۀ میثم تمار است که در زمان امام رضا‬
‫علیه السالم می زیسته‪ .‬تمام پدران او واوالد میثم تمار از اصحاب ائمۀ اطهار علیهم السالم بوده اند‪.‬‬
‫این شخص علی بن اسماعیل بن شعیب بن میثم تمار است و دو کتاب با نامهای " االمامة" و‬
‫"االستحقاق" را به او نسبت داده اند‪ 4.‬او وجود صانع را از طریق‪ F‬برهان نظم (غایتمندی) اثبات کرده‬
‫‪5‬‬
‫است‪.‬‬
‫از جمله کسانی که در همین ایام در علم کالم شیعه کار کرده اند و تأثیر گذار بوده اند ‪ ،‬افراد خانوادۀ‬
‫ایرانی االصل نوبختیان اند‪ .‬نوبخت جد این خانواده زرتشتی‪ F‬بوده و شغل منجمی داشته است‪ .‬نام این‬
‫خاندان با ظهور‪ F‬منصور دوانیقی‪ F‬خلیفۀ عباسی در صحنۀ سیاست مقرون است‪ .‬طبری‪ F‬دلیل تقرب‬
‫نوبخت به منصور‪ F‬را در زندان اهواز و بر اثر پیشگویی پیروزی‪ F‬منصور‪ F‬بر ابراهیم بن عبدهللا بن‬
‫حسن دانسته است‪ .‬بهرحال ‪ ،‬پسر نوبخت با لقب ابوسهل در دستگاه عباسیان جایگاه محکمی را‬
‫بدست می آورد‪ .6‬و بنظر می رسد فرزندان او و دیگر برادرزاده هایش شیعه بوده اند‪ .‬نسبت به تشیع‬
‫خود ابوسهل معلومات کافی را بدست نیاوردیم‪ F.‬نکته ای که الزم می دانیم ذکر کنیم این است که این‬
‫خاندان با اینکه شیعه شده بودند‪ F‬ولی به دلیل عالقۀ آنها به علم نجوم‪ F‬و بطور کلی استفادۀ عقل در علم‬
‫کالم‪ ،‬نظرات آنها در عین اینکه سازنده بوده ‪ ،‬دارای اشکاالتی‪ F‬نیز بود و این یک امر طبیعی‪F‬‬
‫محسوب می شود و از قدر آنها نمی کاهد‪.‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 46‬ص‪ ، 116:‬ح ‪ – 2‬روایت ‪2277‬‬ ‫‪1‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 46‬ص‪ ، 132:‬ح ‪ – 22‬روایت ‪2278‬‬ ‫‪2‬‬

‫سبحانی‪ ،‬جعفر‪ ،‬بحوث فی الملل و النحل‪ ،‬ج‪ ،۱‬ص‪۲۶۲‬‬ ‫‪3‬‬

‫ابن ندیم ‪ ،‬الفهرست‪ ،‬ص ‪223‬‬ ‫‪4‬‬

‫مفید‪ ،‬فصول المختاره‪ ،‬ص ‪۷۶‬‬ ‫‪5‬‬

‫نعیمه ملکی ‪ ،‬نوبختیان در تاریخ تشیع ‪ ،‬ص ‪47‬‬ ‫‪6‬‬

‫‪131‬‬
‫اما فرد دیگری که در پیشبرد‪ F‬علم کالم شیعه مؤثر‪ F‬بوده بلکه آن را به قلۀ آن رسانده ‪ ،‬شیخ مفید است‪.‬‬
‫ایشان کتابی بنام "النكت االعتقادية" دارد که پنج اصل اعتقادات شیعی را که بنام اصول دین معروف‪F‬‬
‫است و به همین شکلی که امروز تدریس می شود را بیان کرده و استدالل های الزم را در آن ذکر‬
‫کرده است‪ .‬اضافه بر این ‪ ،‬شیخ مفید در کتاب "اوائل المقاالت في المذاهب والمختارات" انواع‬
‫باورهای‪ F‬خود را در مسائل اعتقادی بیان داشته و در تمام این موارد فرق آنها را با عقاید معتزله و‬
‫اهل حدیث (اشاعره) بیان داشته است‪ .‬ولی نکتۀ جالب ‪ ،‬اختالفاتی است که ایشان با نوبختیان داشته‬
‫است‪ .‬بخشی از این اختالفات دربارۀ نبوت و امامت است‪ .‬بطور مثال آیا علت انتخاب پیامبران از‬
‫طرف خداوند "علت" داشته و یا صرفا علم خداوند متعال است؟‪ 1‬همچنین بنی نوبخت به زیاده و‬
‫نقصان شدن قرآن معتقد بوده اند‪.2‬‬
‫ولی بهترین کار شیخ مفید در تصحیح افکار علمای شیعه در موضوع‪ F‬ارادۀ خداوند متعال است‪ .‬شیخ‬
‫مفید بر خالف نظر اکثر متکلمین امامیه‪ ،‬که معتقد بودند ارادۀ خدا همان علم به اصلح و ذات است و‬
‫جز این چیزی را برای خدا اثبات نمی‌کند‪ ،‬بر این باور بود که صفت اراده صفت ذات نیست بلکه‬
‫صفت فعل است و این نظر را از طریق روایات مستند کرد‪ .‬خالصه بیان شیخ مفید چنین است‪:‬‬
‫ارادۀ خداوند نفس فعل است‪ ،‬و در بندگان اراده بمعنی ضمیر و حالتی است که بعد از تصور‬
‫فعل تصدیق‪ F‬بفایده و مالیمت آن با غرایز و طبایع و سنجش سود و زیان‪ ،‬و تصدیق به رجحان‬
‫کفۀ سود بر زیان و اشتیاق‪ F‬و عالقۀ مفرط‪ ،‬در نفس انسان حاصل می‌شود‪ F‬که موجب رجحان‬
‫طرف وجود فعل نسبت به عدمش می‌ گردد‪ ،‬و در نتیجه‪ ،‬قدرت به ضمیمۀ اراده و اختیار‪،‬‬
‫اعطاء ضرورت‪ ،‬به وجود‪ F‬فعلی نموده‪ ،‬آن فعل موجود می‌ شود؛ و اگر خواسته باشیم همان‬
‫حالت که در انسان بعد از مقدمات مزبور‪ F،‬وجود پیدا می‌ کند را برای خداوند‪ F‬قائل شویم‪ F‬ناچار‬
‫باید حدوث آن حالت را قبول کنیم و الزم می‌شود‪ F‬که خداوند دارای صفت حادث و محل‬
‫حوادث باشد‪ .‬پس ارادۀ خداوند‪ F‬همان فعل اوست و الغیر‪ .‬روایاتی‪ F‬که از معصوم رسیده این‬
‫عقیده را صریحاً‪ F‬اثبات می‌کند‪ .‬مثالً روایتی‪ F‬که صدوق‪ F‬در کتاب توحید و عیون اخبار الرضا‪،‬‬
‫از صفوان بن یحیی نقل می‌کند‪ .‬صفوان می‌گوید به حضرت رضا عرض کردم که خبر ده‬
‫مرا از ارادۀ خدای عز وجل و بندگان‪ ،‬فرمود ارادۀ مخلوق عبارت از ضمیر است ولی ارادۀ‬
‫خالق احداث و ایجاد اوست الغیر؛ چه خداوند تأمل و فکر و تصمیم و قصد ندارد و این‬
‫‪3‬‬
‫صفات از صفات ممکنات و از ساحت خداوند منتفی می‌باشد‪.‬‬

‫نقد علم کالم‬


‫هدف این فصل بیان این نکته است که تعدادی از دانشمندان ‪ ،‬راه خود را از راه ائمۀ اطهار علیهم‬
‫السالم جدا کردند و هرکدام‪ F‬به نحوی منحرف شدند‪ .‬در این بخش ‪ ،‬در نظر داریم این نکته را تأکید‬
‫نماییم که علم کالم که از علوم خوب و سالم اسالمی به نظر می رسند‪ ، F‬تحت تأثیر حرکت عقلی سنی‬
‫ها نگاشته شده و با اینکه علم کالم شیعه بوسیلۀ علمای شیعه نگاشته شده است ولی همین فرق های‬
‫کوچک بین بنی نوبخت و شیخ مفید کافی است که متوجه شویم که این علم بوسیلۀ دانشمندان شیعی‬
‫بوجود آمده و لزوما با معارف اهل بیت علیهم السالم سازگاری‪ F‬کامل ندارد‪.‬‬
‫‪ 1‬مفید ‪ ،‬اوائل المقاالت في المذاهب والمختارات ‪ ،‬ص ‪33‬‬
‫‪ 2‬همان ‪ ،‬ص ‪56‬‬
‫‪ 3‬علم کالم‪ ،‬جلد اول‪ ،‬در اثبات صانع و صفات جمال و جاللش بمنطق‪ F‬وحی‪ ،‬فالسفه شرق و غرب و متکلمان و بحث و انتقاد از فلسفه‬
‫ماتریالیسم دیالکتیک‪ F،‬سید احمد صفایی‪ ،‬انتشارات دانشگاه تهران چ دوم‪ ،‬تهران ‪1345‬ش‪ ،‬ص ‪ 238‬با تصرف و بنقل از ویکی پدیا دانشنامۀ‬
‫آزاد‬

‫‪132‬‬
‫بطور خالصه اشکال علم کالم در این است که دیدگاهی‪ F‬متفاوت با آنچه که اهل بیت علیهم السالم‬
‫برای ما ترسیم کرده اند ‪ ،‬کشیده است‪ .‬مثال در مورد اصول دین ‪ ،‬شهید مطهری‪ F‬می نویسد‪:‬‬
‫قرآن کریم‪ ،‬ایمان را بر پایه تعقل و تفکر گذاشته است‪ .‬قرآن همواره میخواهد که‬
‫مردم از اندیشه به ایمان برسند‪ .‬قرآن در آنچه باید به آن مؤمن و معتقد بود و آنرا‬
‫شناخت تعبد را کافی نمیداند‪ .‬علیهذا در اصول دین باید منطقا تحقیق کرد‪ .‬مثال‬
‫اینکه خدواند وجود دارد و یکی است مساله ای است که منطقا باید به آن پی برد‪ ،‬و‬
‫همچنین اینکه حضرت محمد صلی هللا علیه و آله پیامبر خدا است‪ .‬این جهت باعث‬
‫شد که علم اصول دین از همان قرن اول پایه گذاری شود‪ .‬پیدایش فلسفه در عالم‬
‫اسالمی که به نوبه خود شکوک و شبهاتی بر می انگیخت‪ ،‬موجب شد که بیش از‬
‫پیش ضرورت‪ F‬تحقیق در مبانی ایمانی اسالمی و دفاع از آنها در میان مسلمین‬
‫احساس شود و موجب ظهور‪ F‬متکلمان برجسته ای در قرنهای دوم و سوم و چهارم‬
‫‪1‬‬
‫گردید‪.‬‬
‫دیدگاه دیگر را حجت االسالم صادق‪ F‬فائق‪ F‬بر اساس معارف اهل بیت علیهم السالم چنین ابراز می‬
‫ت اعتقاد ‪ ،‬احکام و اخالق ‪ ،‬در معارف اهل البیت علیهم السالم جایی‬ ‫دارد که تقسیم دین به سه قسم ِ‬
‫ندارد‪ .2‬منظور ایشان این است که چنین تقسیم بندی ای که بخشی از علوم دینی عقلی هستند (اصول‬
‫دین) و بخشی تعبدی (فروع دین) و بخشی اخالقی ‪ ،‬در روایات یافت نمی شود‪ .‬البته این کار اشکالی‬
‫فی نفسه ندارد ولی با معارف‪ F‬اهل بیت علیهم السالم هم نمی خواند‪ .‬ما می توانیم تقسیم بندی بهتری‪F‬‬
‫را بنماییم که با دیدگاه ائمۀ اطهار‪ F‬علیهم السالم نزدیکتر‪ F‬باشد‪ .‬مثال آیۀ ‪ 285‬سورۀ بقره‪ 3‬دین را به‬
‫پنج قسمت ايمان به خداوند ‪ ،‬ایمان به مالئکه ‪ ،‬اعتقاد به کتب الهی ‪ ،‬اعتقاد به تمام پیامبران ‪ ،‬و ایمان‬
‫به معاد تقسیم می کند‪.‬‬
‫مورد دیگری را از یکی از استادان نقل می کنیم که می گفت‪ :‬تأکید روایات‪ F‬بر امامان است نه بر‬
‫امامت‪ .‬یعنی شخص و شخصیت امام است که مهم است و مقام امامت با وجود‪ F‬آنها است که معنی می‬
‫دهد‪ .‬در حالی که در اصول دینی که هم اکنون تدریس می شود ‪ ،‬اول امامت بیان می شود و در اثر‬
‫آن ‪ ،‬امام معرفی می گردد‪ .‬این اختالف شاید کوچک به نظر آید ولی همین اختالفات کوچک است که‬
‫باعث شده نهایتا ً دو مسیر متکلمین و معارف اهل بیت علیهم السالم را متفاوت ببینیم‪.‬‬
‫از آنجا که موضوع‪ F‬این کتاب رابطۀ بین ائمه و شیعه است ‪ ،‬و بحث های شناختی و یا عقیدتی خارج‬
‫از آن است ‪ ،‬بطور‪ F‬خالصه و سطحی‪ F‬به چند اختالف بین علم کالمی که در دست است و فرق های‬
‫آن با معارف اهل بیت علیهم السالم می پردازیم‪F.‬‬
‫آیا می توان خداوند را اثبات کرد؟‬ ‫‪‬‬
‫نویسنده بارها از دانشمندان قدَر شیعه سؤال کرده است که آیا می توانند وجود‪ F‬غرغالز را ثابت‬
‫کنند؟ آنها بنده را می شناختند و می دانستند که من فردی‪ F‬جدی هستم‪ .‬بنابراین ‪ ،‬پس از کمی فکر‬
‫با لحنی خجالت آمیز می پرسیدند‪ F:‬غرغالز چیست؟ اینجا بود که حملۀ بنده شروع می شد‪ :‬مگر ما‬
‫خداوند را می شناسیم که می خواهیم وجود‪ F‬او را ثابت کنیم؟‪ 4‬بعد وارد یک بحث منطقی ساده می‬
‫شدم‪ :‬شما خود قبول دارید که معرﱢ ف باید بر معرﱠ ف احاطه داشته باشد‪ .‬مگر ما بر خداوند احاطه‬
‫آشنایی با علوم اسالمی ‪ ، 2‬ج‪ 1‬ص ‪18‬‬ ‫‪1‬‬

‫نکاتی چند دربارۀ نواندیشی و نواندیشان دینی ص ‪26‬‬ ‫‪2‬‬

‫َو ْالمُْؤ ِم ُنونَ ُك ٌّل آمَنَ ِباهّلل ِ َومَآلِئ َك ِت ِه َو ُك ُت ِب ِه َو ُر ُسلِ ِه الَ ُن َفرِّ ُق َب ْينَ َأحَ ٍد مِّن رُّ ُسلِ ِه َو َقالُو ْا سَ مِعْ َنا َوَأ َطعْ َنا ُغ ْفرَ ا َنكَ رَ َّب َنا َوِإلَ ْيكَ ْالمَصِ ي ُر‬ ‫‪3‬‬

‫البته من هر مرتبه یک کلمۀ بی معنی ای را بکار می بردم مثل ساعوزس و یا مرتولیس و یا غیره‬ ‫‪4‬‬

‫‪133‬‬
‫داریم که می خواهیم او را ثابت کنیم؟ اضافه بر این امام باقر عليه السالم مي فرمايند‪ :‬كلما‬
‫ميّزتموه باوهامكم في أدقﱢ معانيه فهو‪ F‬مخلوق مصنوع مثلكم مردود اليكم‪ .1‬بنابراین ‪ ،‬از دید‬
‫روایات اهل بیت علیهم السالم آن خدایی که بشود‪ F‬او را ثابت نماییم ‪ ،‬خدای ساختۀ فکر خودمان‬
‫است و از جنس موهومات است و نه خدایی که ائمۀ اطهار‪ F‬می خواهند ما او را بشناسیم!‬
‫در مورد‪ F‬قیامت هم موضوع از زاویۀ دیگری اشکال دارد‪.‬‬ ‫‪‬‬
‫موضوع‪ F‬قیامت یک أمرعقلی نیست بلکه صرفا‪ F‬نقلی است‪ .‬در علم اصول دین ‪ ،‬گفته می شود که‬
‫موارد پنج گانۀ توحید ‪ ،‬عدل ‪ ،‬نبوت ‪ ،‬امامت ‪ ،‬و معاد عقلی هستند و باید هر کس این‬
‫موضوعات را عقال درک نماید‪ .‬در حالی که می بینیم که امیرالمؤمنین علیه السالم وجود قیامت‬
‫را عقلی نمی دانند و وجود‪ F‬آن را به خاطر قسمی‪ F‬می دانند که خداوند‪ F‬خورده که دشمنان اهل بیت‬
‫علیهم السالم را عذاب نماید‪.‬‬
‫دلیل ما بر این فرضیه عبارات امیرالمؤمنین است در دعای کمیل‪ .‬ایشان در اواخر دعا می‬
‫ْت ِب ِه مِنْ ِإ ْخال ِد مُعا ِند َ‬
‫ِيك‪،‬‬ ‫ضي َ‬ ‫ِيك‪َ ،‬و َق َ‬
‫ب َجا ِحد َ‬ ‫ِين َأ ْق َطعُ‪ ،‬لَ ْواَل َما َح َكمْ َ‬
‫ت ِب ِه مِنْ َتعْ ذِي ِ‬ ‫فرمایند‪َ F:‬ف ِب ْال َيق ِ‬
‫ت َأنْ‬
‫ك َأ ْق َس ْم َ‬
‫ت َأسْ ماُؤ َ‬ ‫كان َأِل َح ٍد فِيها َم َق ّراً َواَل مُقاماً‪ ،‬لَ ِك َّن َ‬
‫ك َت َق َّد َس ْ‬ ‫ار ُكلَّها َبرْ داً َو َسالماً‪َ ،‬و َما َ‬ ‫لَ َج َع ْل َ‬
‫ت ال َّن َ‬
‫ِين‪ .‬امام تأکید می نمایند که‬ ‫ِين‪َ ،‬وَأنْ ُت َخلِّ َد فِي َها ْالمُعا ِند َ‬ ‫اس َأجْ َمع َ‬ ‫َت ْمَأَلها م َِن ْال َكاف ِِر َ‬
‫ين‪ ،‬م َِن ْال ِج َّن ِة َوال َّن ِ‬
‫عقال چنین است که به دلیل وسعت رحمت خداوند ‪ ،‬باری تعالی هیچ کس را در جهنم جای نمی‬
‫سردر عرش نگاشته‬ ‫ِ‪F‬‬ ‫داد ولی وجود جهنم بخاطر قسمی‪ F‬است که خداوند‪ F‬متعال خورده و آن را بر‬
‫‪2‬‬
‫است‪ .‬متن این ق َسم را در روایت رسول گرامی می یابیم‪.‬‬
‫در مورد‪ F‬نبوت هم اشکاالتی‪ F‬هست‪.‬‬ ‫‪‬‬
‫همین قدر می گوییم که طبق موازین عقلی و کتب متکلمین در این زمینه‪ ،‬پیامبر باید از جنس‬
‫همان گروه باشد‪ .‬در حالیکه حضرت محمد صلی هللا علیه و آله‪ ،‬پیغمبر‪ F‬انس و جن است‪ .‬عقال‬
‫پیامبر جنی ها باید از جنس جن باشد که چنین نیست‪.‬‬
‫ِ‬

‫خالصۀ کالم در بیان اشکاالت علم کالم این است که عقل به تنهایی نمی تواند مسائل دینی را‬
‫درک کند ‪ .‬حتی در اصول دین‪ .‬شیخ مفید ‪ ،‬استاد متکلمین در اوائل المقاالت به این أمر اذعان‬
‫دارد‪ .‬او در این کتاب بابی دارد تحت عنوان‪ :‬القول فی أن العقل ال ینفک عن سمع و أن التکلیف‬
‫ال یصح اال بالرسل‪ .‬یعنی بیان این مسئله که عقل از وحی جدا نیست‪ .‬و تکلیف ( احکام حالل و‬
‫حرام) جز از راه پیامبران به دست نمی آید‪ .‬ایشان توضیح بیشتری‪ F‬می دهند‪:‬‬
‫اتفقت االمامیه علی أن العقل یحتاج فی علمه و نتائجه الی السمع و أنه غیر‬
‫منفک عن سمع ینبه الغافل علی کیفیه االستدالل و ابتدائه فی العالم من رسول‪، F‬‬
‫و وافقهم فی ذلک اصحاب الحدیث‪ 3.‬دانشمندان امامی (شیعه) متفق القول اند که‬
‫عقل برای به دست آوردن علم و نتیجه گیری های خود به وحی احتیاج دارد و‬

‫‪ 1‬بحار االنوار ج‪ 66‬ص ‪ 292‬باب ‪37‬‬


‫‪ 2‬قال رسول هللا ‪ .. :‬فوعزتی و جاللی لوال عبدان أرید أن أخلقهما فی آخر الزمان ما خلقتک‪ ...‬فقال تعالی‪ :‬یا آدم انظر نحو العرش ‪ ،‬فاذا‬
‫بسطرین من نور أول السطر‪ :‬ال اله اال هللا محمد نبی الرحمه و علی مفتاح الجنه ‪ ،‬والسطر الثانی ‪ :‬آلیت علی نفسی أن ارحم من واالهما و‬
‫أعذب من عاداهما ‪ -‬بحاراالنوار ج ‪ 11‬ص ‪114‬‬
‫‪ 3‬اوائل المقاالت ‪ ،‬ص ‪12‬‬

‫‪134‬‬
‫اینکه عقل از وحی جدا نیست‪ .‬عقل فرد را بر کیفیت استدالل آگاه می سازد و‬
‫شروع آن از پیغمبر است‪ .‬و راویان احادیث نیز با این نظر موافقند‪F.‬‬

‫شوخی های کالمی‬


‫فالسفه و حتی متکلمین در پاسخ به این سؤال که اشکاالت بحث های عقلی از کجا می آیند ‪ ،‬پاسخ‬
‫واضحی ندارند‪ .‬در واقع |آنها اصال قبول ندارند که عقل اشتباه کند‪ .‬روایات اهل بیت علیهم السالم هم‬
‫اشاره بر این دارد که عقل (که یک موجودی‪ F‬است خارج از انسان) هیچگاه اشتباه نمی کند‪ .‬ولی این‬
‫قلب است که بین عقل و مغز ما عمل می کند و گاهی حقیقت را واژگون می نماید (معنی لغوی کلمۀ‬
‫قلب هم واژگون کردن است)‪.‬‬
‫خداوند بارها در قرآن کریم تأکید دارد که انسانها می توانند حرف حق را نادیده بگیرند‪ .‬اصال معنی‬
‫لغوی کفر دقیقا یعنی پوشاندن‪ .‬حال می تواند بذر را به پوشاند که در این حالت به کشاورز‪ F‬کافر می‬
‫گویند و یا حقیقت را فهمیده و آن را نادیده می گیرد (بر خود می پوشاند) که همان مفهوم کافری است‬
‫که ما به آن عادت کرده ایم‪ .‬بنابراین ‪ ،‬کافر‪ F‬یعنی کسی که روی حقیقت را پوشانده است‪ .‬مثل معروف‪F‬‬
‫ایرانی است که می گوید‪ :‬شتر دیدی ندیدی‪ .‬یعنی اگر شتری به این بزرگی‪ F‬را دیدی ‪ ،‬می توانی‬
‫فرض کنی که ندیدی‪ .‬اینچنین است که انسان می تواند حقایق الهی را به راحتی نادیده بگیرد‪ .‬با‬
‫اینجور افراد نمی شود بحث کرد‪َ .‬وِإ َذا َخا َط َب ُه ُ‪F‬م ْال َجا ِهلُ َ‬
‫ون َقالُوا َساَل مًا‪.1‬‬
‫حال اگر انسان ها بتوانند حقیقت را بفهمند ولی آن را ناددیه بگیرند و یا تغییر دهند ‪ ،‬پس دیگر‬
‫چگونه می توان با آنها استدالل نمود؟ اینجا است که مشکل عقل ‪ ،‬کامال واضح می شود‪ .‬هوای نفس‬
‫می تواند حقیقت را بر خودمان مشتبه نماید و حتی خودمان هم از آن آگاه نباشیم‪ .‬نتیجتا ٌ بحث علمی و‬
‫یا عقلی در این حاالت معنی نمی دهد‪ .‬لذا مواردی‪ F‬از این بحث ها را که می توان آنها را شوخی‬
‫دانست تا استدالل بیان می کنیم تا هم از شدت خشکی بحث کاسته شود و هم متوجه نکتۀ باال بشویم‪F.‬‬
‫روزی یکی از یاران امام صادق علیه السالم بر ابو حنیفه وارد می شود‪ .‬ابو حنیفه می گوید شنیده ام‬
‫که شما شیعه ها وقتی‪ F‬یکنفر از شما می میرد دست چپ او را می شکنید تا مالئکه نامۀ عمل را به‬
‫دست راست او بدهند‪ .‬راوی این حرف را تکذیب می کند‪ .‬ولی اضافه می کند که به ما رسیده که شما‬
‫سنی ها (البته در آن روز به آنها مرجئه گفته می شده) وقتی‪ F‬یکی از شما می میرد ‪ ،‬در مقعدش یک‬
‫بطری آب می گذارید تا روز قیامت تشنه نشود! ابو حنیفه خیلی زود می گوید که بر ما و شما دروغ‪F‬‬
‫‪2‬‬
‫بسته اند‪.‬‬
‫طبیعی است جواب های ‪ ،‬هوی است و این متکلم شیعی بدینوسیله ابو حنیفه را مسخره می کند که‬
‫چگونه حرفهای‪ F‬ساختگی و جوک های مردمی را جدی گرفته است‪ .‬خود بنده از سنیهای امروز‪ F‬که‬
‫‪ 1400‬سال از آن زمان می گذرد چیزهایی دربارۀ شیعه شنیده ام که باورم نمی شود آن ها این‬
‫حرفها را باور‪ F‬کرده اند‪ .‬ولی انسان وقتی‪ F‬بخواهد‪ F‬هرچیز‪ F‬غیر منطقی را نیز باور‪ F‬می کند‪.‬‬
‫روزی ابوحنیفه از امام صادق علیه السالم می پرسد که فاصلۀ بین مشرق‪ F‬و مغرب چقدر است؟‬
‫(چقدر طول می کشد تا کسی از مشرق به مغرب زمین برود) امام فرمودند‪ :‬یک روز‪ .‬ابوحنیفه‬
‫تعجب می کند (یک روز‪ F‬حداکثر‪ 40 F‬کیلومتر‪ F‬را می توان پیمود و بین مشرق و مغرب خیلی بیشتر‬

‫آیۀ ‪ 63‬سورۀ فرقان‬ ‫‪1‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص‪ ، 188‬ح ‪ – 332‬روایت ‪2298‬‬ ‫‪2‬‬

‫‪135‬‬
‫از اینها است)‪ .‬امام علیه السالم به او فرمودند‪ F:‬ای عاجز ‪ ،‬برای چه منکر این حرف می شوی؟ بیا‬
‫این خورشید است که از شرق طلوع کرده و در غرب غروب می کند و مدت آن کمتر از یک روز‪F‬‬
‫است‪ 1.‬ابوحنیفه شاید اصال نمی دانسته که امام ‪ ،‬شرق و غرب عالم را در ثانیه ای می پیماید دیگر‬
‫چه رسد به شرق و غرب دنیا‪ .‬ولی این کوته فکر حتی توجه نداشت که چیزی مثل خورشید هم هست‬
‫که با سرعت زیاد حرکت می کند‪.‬‬
‫مؤمن الطاق با ابوحنیفه بگو مگو و شوخی‪ F‬های زیادی داشته که بیشتر مسخره کردن بوده تا بحث‬
‫علمی‪ .‬شیخ طوسی در کتاب احتجاج چهار حادثه را باهم آورده است‪ .‬در داستان اول ‪ ،‬گفته می شود‬
‫که روزی ابوحنیفه به مؤمن الطاق می گوید که شما به رجعت معتقدید‪ .‬او تأیید می کند‪ .‬ابوحنیفه می‬
‫گوید‪ :‬پس به من هزار دینار بده تا وقتی که (در رجعت) برگشتیم‪ F‬به تو بدهم‪ .‬مؤمن الطاق هم فوراً‪F‬‬
‫گفت‪ :‬تو یک کفیل پیدا کن که وقتی‪ F‬بر می گردی به صورت‪ F‬انسان باشی نه خوک! ‪ -‬البته این یک‬
‫استدالل قیاسی است و مورد‪ F‬پسند امام نیست هرچند عامه آن را بپسندند‪ .‬زیرا اوال رجعت اسالمی‬
‫مثل تناسخ هندی نیست که ما معتقد باشیم افرادی که بر می گردند ‪ ،‬به شکل های مختلف خواهند‪ F‬آمد‪.‬‬
‫رجعت شیعی یعنی زنده شدن مجدد کسانی که دوست داشته اند در زمان امام زندگی‪ F‬کنند و برای آن‬
‫زحمت کشیده اند‪ .‬اینچنین افرادی‪ F‬در زمان حکومت ائمۀ اطهار علیهم السالم دوباره زنده می شوند‪F.‬‬
‫واال دنیا همین دنیا است و انسانها هم همان انسانها هستند‪.‬‬
‫در مورد‪ F‬دیگر ابوحنیفه از مؤمن الطاق سؤال می کند که چرا امیرالمؤمنین‪ F‬علیه السالم حق خود را‬
‫پس از وفات پیامبر صلی هللا علیه و آله نگرفت؟ مؤمن الطاق جواب می دهد که ایشان ترسیدند‪ F‬که‬
‫جنیان او را ترور کنند همانگونه جن سعد بن عباده را با تیر مغیرة بن شعبه کشتند‪ – .‬این هم یک‬
‫جواب سرباال است به اعتقادات سخیف این گروه‪ .‬زیرا آنها کارهای زشت طرفداران خالفت را زیبا‬
‫و درست می دیدند‪ .‬یعنی می خواستند که روایات را همانطور‪ F‬که گفته شده و هرچند سخیف هم باشد‬
‫قبول کنند‪ .‬داستان از اين قرار است كه طرفداران خلیفه و آنهم به شکل مشخص ‪ ،‬آقای مغیرة بن‬
‫تاریخ‬
‫ِ‬ ‫شعبه بود که سعد بن عباده را ترور کرد و بعد شایع کردند که جنیها او را کشتند‪ .‬در طول‬
‫انسانها ‪ ،‬این تنها تروری‪ F‬است که جنیها انجام داده اند‪ .‬و اینکه تیرانداز‪ F‬مغیرة بن شعبه بوده ‪ ،‬کالم‬
‫امام حسن علیه السالم می باشد که تمام بزرگان قریش و بنی امیه که حاضر بودند نتوانستند آن را‬
‫انکار نمایند‪ 2.‬حاال به کسی که این واقعیت ها را نمی پذیرد و آنها را زیر وجدان خویش پنهان می‬
‫کند؛ آیا می توان حقایق پشت پردۀ الهی را بیان کرد که چرا امام ‪ ،‬حق خود را آنطور‪ F‬که ابوحنیفه‬
‫می خواست نگرفتند؟‪ F‬البته امام حق خود را خواستند و شبانه با اصحاب کساء و کسانی که به مباهلۀ‬
‫مسیحیان رفته بودند ‪ ،‬به تک تک سرکردگان انصار سر زدند و برای بازیابی‪ F‬حق خود کمک‬
‫خواستند‪ .‬ولی کسی که نمی خواهد حقیقت را بداند همان بهتر که مثل جواب مؤمن الطاق با او سخن‬
‫گفته شود‪.‬‬
‫و در داستان سوم گفته می شود که روزی مؤمن الطاق با ابوحنیفه در یکی از محله های کوفه قدم می‬
‫زدند‪ .‬در اینحال کسی را دیدند که با صدای بلند می پرسد‪ :‬کسی یک کودک گمشده را ندیده است؟‬
‫مؤمن الطاق به او گفت‪ :‬ما کودک گمشده ای را ندیدیم‪ F‬ولی اگر پیرمرد گمشده ای را می خواهی ‪،‬‬
‫ایناهاش پیش من است (یعنی ابوحنیفه)‪.‬‬
‫و در آخرین برخورد‪ ، F‬هنگامی که امام صادق‪ F‬علیه السالم مسموم می شوند‪ ، F‬ابوحنیفه به مؤمن‬
‫الطاق می گوید‪ :‬امام تو مرد؟ و او فورا ٌ جواب می دهد‪ :‬بله (اما نگران نباش) امام تو تا روز‪ F‬وقت‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج‪ ، 47‬ص ‪ ، 213‬ح ‪ – 1‬روایت ‪2267‬‬ ‫‪1‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 44‬ص ‪ 86 – 70‬بنقل از کتاب محاکمۀ امویان در کالم امام مجتبی علیه السالم – محمد رضا انصاری – ص ‪18‬‬ ‫‪2‬‬

‫‪136‬‬
‫معلوم زنده است‪ .‬او اشاره به آیه های ‪ 37‬و ‪ 38‬سورۀ حجر دارد که خداوند‪ F‬به شیطان مهلت زنده‬
‫‪1‬‬
‫بودن تا وقت معلوم را می دهد – یعنی امام تو شیطان است‪.‬‬
‫استفاده کردن ناصحیح از عقل است که کار را خراب می کند‪ .‬ابن ابی العوجاء متفکر بی دین زمان‬
‫امام صادق‪ F‬علیه السالم از یکی از یاران امام که راوی این روایت است ‪ ،‬سؤال می کند‪ :‬آیا کسی که‬
‫خلق می کند به آن آگاه نیست؟ گفتم‪ :‬چرا‪ .‬او یک مهلت یکی دو ماهه خواست‪ .‬من هم خدمت امام در‬
‫مدینه رسیدم و قصه را عرض کردم‪ .‬امام صادق علیه السالم فرمودند‪ :‬او دو گوسفند تهیه کرده که‬
‫وقتی می رسی آنها را باز می کند و تعدادی‪ F‬کرم در آن را به عنوان مخلوقات خودش نشان می دهد‪.‬‬
‫در اینحالت به او بگو‪ :‬اگر تو خالق آنهایی مذکر ها را از مؤنث ها جدا کن! وقتی‪ F‬این اتفاق می افتد‪،‬‬
‫ابن ابی العوجاء می گوید این حرف از تو نیست و تو آن را از مدینه آورده ای‪( .‬این خود نشان می‬
‫دهد که او کامالً بر توان علمی امام و اینکه حتی آینده و از راه دور‪ F‬را می دانند ‪ ،‬آگاه بوده است)‪.‬‬
‫در اینجا سؤالی می کند که امام به راوی گفته بودند‪ F‬و جوابهای‪ F‬آن را هم به او داده بودند‪ F.‬ابن ابی‬
‫العوجاء سؤال می کند‪ :‬آیا او غنی است؟ گفتم‪ :‬بله‪ .‬پرسید‪ F:‬آیا معقول است که یک غنی گاهی هیچ‬
‫طال و نقره نداشته باشد؟ گفتم‪ :‬بله‪ .‬پرسید‪ :‬پس این چه جور غنی است؟ (او کلمۀ غنی را که ما گاهی‬
‫بی نیاز و گاهی ثروتمند‪ F‬ترجمه می کنیم فقط به ثروت می دانست‪ .‬پس اگر در برهه ای از زمان نزد‬
‫خداوند مالی نباشد ‪ ،‬او غنی نخواهد بود‪ .‬اینچنین است یک استدالل عقلی‪ .‬هرچند استدالل از لحاظ‬
‫تکنیکی صحیح است ولی اشکال اصلی آن یا از نداشتن معلومات کافی‪ F‬است ویا مثل این حالت داشتن‬
‫تصور نادرست از یک مفهوم که در اینجا غنی باشد‪ ).‬به او گفته های امام را نقل کردم‪ :‬غنی‬
‫(ثروتمند) در نزد انسان چنین تعریفی دارد ‪ ،‬ولی آیا بهتر نیست کسی را غنی بخوانیم که اصال‬
‫ثروت را ایجاد کرد و مردم را بوسیلۀ آن غنی کرد در حالیکه هیچ بودند‪ F‬و خداوند تک و تنها بود‪.‬‬
‫(آیا چنین کسی را سزاوار است غنی بخوانیم‪ ) F‬یا کسی که مالی را به او هدیه داده اند و یا از راه‬
‫تجارت و صدقه بدست آورده؟ او باز هم تکرار می کند که این حرفها از تو نیست و از حجاز آمده‬
‫‪2‬‬
‫است‪.‬‬

‫تأیید متکلمین‬
‫از آنچه گذشت ‪ ،‬ممکن است این شبهه در ذهن خواننده بیاید که پای استداللیان چوبین بود‪ .‬یعنی‬
‫همیشه چوبین بود و کال استدالل ها اشکال دارند‪ .‬در صورتی که این نگاه درست نیست و درست‬
‫است که استفادۀ از بحث های عقلی و استداللی‪ F‬ممکن است دارای مشکالتی‪ F‬باشند (که در بخش های‬
‫بعد به بعضی از آنها اشاره می کنیم) ولی روی هم رفته علم کالم چیز خوبی‪ F‬است و ائمه علیهم‬
‫السالم آن را تأیید کرده اند‪ .‬البته به شرطها و شروطها‪ F.‬شروع علم کالم شیعی توسط‪ F‬جوانی بنام هشام‬
‫بن حکم صورت پذیرفت‪.‬‬
‫هشام بن َحکَم متکلم شیعی قرن دوم قمری و از اصحاب امام صادق علیه السالم و امام کاظم علیه‬
‫السالم بود‪ .‬روایاتی‪ F‬از امامان شیعه در مدح هشام نقل شده و بسیاری‪ F‬از دانشمندان شیعه او را ستایش‬
‫کرده‌اند‪ .‬عالوه بر این برخی از اهل سنت نیز او را به لحاظ علمی ستوده‌اند که وجود و حضور هشام‬

‫‪ 1‬احتجاج ‪ ،‬ص ‪ – 205‬روایت ‪2270‬‬


‫‪ 2‬رجال الكشي ‪ ،‬ص‪ ، 188‬ح ‪ – 332‬بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 47‬ص ‪ ، 406‬ح ‪ - 10‬روایت ‪2297‬‬

‫‪137‬‬
‫در جلسات علمی یحیی‌ بن خالد برمکی به عنوان رئیس انجمن یا ناظر و داور و دریافت هدیه از‬
‫جانب هارون الرشید گواه بر آن است‪.‬‬
‫هشام بن حکم‪ ،‬عالوه بر هوش سرشار‪ F‬و دانش وسیع‪ ،‬از قدرت بیان و صراحت لهجه و شهامت در‬
‫مناظره برخوردار‪ F‬بود و با استفاده از این نعمتهای‪ F‬ارزشمند الهی‪ ،‬با دانشمندان و متفکران در مناظره‬
‫شرکت می کرد‪ .‬استادش امام صادق علیه السالم از شیوۀ مناظره و بیان وی خشنود بود و همواره او‬
‫را تحسین می کردند‪ .‬ششمین پیشوای‪ F‬معصوم‪ F‬روزی فرمودند‪ :‬ای هشام‪ ،‬با مردم سخن بگو‪ ،‬من‬
‫‪1‬‬
‫دوست دارم همانند تو در میان شیعیان ما باشند‪.‬‬
‫امام صادق‪ F‬علیه السالم ایام حج با گروهی از یارانشان در گفتگو بودند‪ .‬در این هنگام‪ ،‬هشام بن حکم‬
‫که نو جوانی بود‪ ،‬خدمت امام رسید‪ F.‬پیشوای‪ F‬شیعیان از دیدن جوان شادمان شدند‪ ،‬او را در صدر‬
‫مجلس و کنار خویش نشاندند‪ F‬و گرامی داشتند‪ .‬این رفتار امام ‪ ،‬حاضران را که از شخصیت های‬
‫علمی شمرده می شدند‪ ،‬شگفت زده ساخت‪ .‬وقتی امام علیه السالم آثار شگفتی را در چهرۀ حاضران‬
‫مشاهده کردند‪ ،‬فرمودند‪ :‬هذا ناصرنا‪ F‬بقلبه و لسانه و یده؛ این جوان با دل و زبان و دستش یاور‬
‫ماست‪.‬‬
‫سپس برای اثبات مقام علمی هشام در باره نامهای خداوند‪ F‬متعال و فروعات آنها از وی پرسیدند‪ F‬و‬
‫هشام همه را نیک پاسخ گفت‪ .‬آنگاه حضرت فرمودند‪ F:‬هشام‪ ،‬آیا چنان فهم داری که با درک و تفکرت‬
‫دشمنان ما را دفع کنی؟ هشام گفت‪ :‬آری‪.‬‬
‫امام فرمود‪ :‬نفعک هللا به و ثبتک؛ خداوند‪ F‬تو را در این راه ثابت قدم دارد و از آن بهره مند سازد‪F.‬‬
‫‪2‬‬
‫هشام می گوید‪ :‬بعد از این دعا‪ ،‬هرگز در بحثهای‪ F‬خداشناسی و توحید شکست نخوردم‬
‫هشام می گوید‪ :‬امام هفتم برای من پیام فرستادند‪ :‬در این ایام که مهدی (سومین خلیفۀ عباسی) بر سر‬
‫کار است مواظب باش و از سخن گفتن بپرهیز؛ زیرا خطر جدی تهدیدت می کند‪ .‬هشام به فرمان امام‬
‫علیه السالم عمل کرد و از خطر نجات یافت تا آنکه مهدی عباسی درگذشت و بار دیگر اوضاع به‬
‫حال عادی برگشت‪ 3.‬قابل ذکر است که مهدی نسبت به ادیان و عقاید مختلف حساس بود و حتی‬
‫دستور داد یکی از دانشمندان در اینباره برای او کتابی بنویسد‪ .‬هدف او این بود که تمام گروه های‬
‫فکری دیگر را نابود کند و آنچه را که خودش معتقد بود به عنوان دین حق است ‪ ،‬رواج دهد‪.‬‬
‫امام کاظم علیه السالم یکی از متکلمین شیعه بنام عبدالرحمن بن حجاج را بشارت بر بهشت داده‬
‫است‪ .‬امام صادق‪ F‬علیه السالم نسبت به وی نیز فرمودند‪ :‬یا عبدالرحمن با اهل مدینه به بحث بنشین‪.‬‬
‫‪4‬‬
‫من دوست دارم که مثل تو در علمای شیعه یافت شوند‪.‬‬
‫امام کاظم علیه السالم به محمد بن حکیم دستور داده بودند‪ F‬که در مسجد النبی در مدینه با علمای روز‪F‬‬
‫‪5‬‬
‫مجالست نماید و با آنها گفتگو و مناظره داشته باشد‪ .‬و او گزارش بحث های خود را به امام می داد‪.‬‬
‫روزی فضل بن شاذان نزد امام حسن عسکری علیه السالم بود که کتابی از زیر بغلش افتاد‪ .‬امام آن‬
‫را باز کرده و مطالعه نمودند‪ .‬کتاب را فضل بن شاذان نوشته بود‪ .‬پس امام فرمودند‪ F:‬من به اهل‬
‫‪6‬‬
‫خراسان غبطه می خورم‪ F‬که فردی‪ F‬مثل فضل بن شاذان در میان آنها است‪.‬‬
‫قاموس الرجال‪ ،‬ج ‪ ،9‬ص ‪.317‬‬ ‫‪1‬‬

‫تفسیر برهان‪ ،‬ج ‪ ،1‬ص ‪420‬‬ ‫‪2‬‬

‫عوالم‪ ،‬ج ‪ ،21‬ص ‪403‬‬ ‫‪3‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص‪ ، 442 :‬ح ‪ – 830‬روایت ‪2299‬‬ ‫‪4‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 448‬ح ‪ – 844‬روایت ‪2250‬‬ ‫‪5‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص‪ ، 542 :‬ح ‪ – 1027‬روایت ‪2248‬‬ ‫‪6‬‬

‫‪138‬‬
‫فضل بن شاذان می گوید که من ‪ 50‬سال شاگرد محمد بن ابی عُمیرو صفوان بن یحیی و دیگران‬
‫بودم‪ .‬کسانی که با مخالفین بحث می کردند از هشام بن حکم شروع می شود و بعد از او یونس بن‬
‫‪1‬‬
‫عبدالرحمن بود و بعد َسکاک و سپس من بودم‪F.‬‬

‫بعضی مناظرات متکلمین‬

‫برای اینکه خوانندگان گرامی با خوبی و توان بحث های کالمی آشنا شوند ‪ ،‬چند نمونه از آن را در‬
‫اینجا می آوریم‪ .‬روایت اول دربارۀ شایعه ای است که یحیی بن خالد برمکی برای ایجاد تشتت بین‬
‫شیعه رواج داد‪ .‬ظاهرا این شایعه در زمانی‪ F‬اتفاق افتاده که امام موسی بن جعفر علیه السالم در زندان‬
‫بوده اند‪ .‬شایعه چنین بود‪ :‬رافضه (شیعه) معتقدند که دین بدون امام پایدار نیست در حالیکه نمی دانند‬
‫امام آنها زنده است یا مرده‪( .‬لذا وقتی‪ F‬نمی دانند که ایشان زنده هستند یا فوت کرده ‪ ،‬در واقع با حالتی‬
‫که امام نباشد یمی است و این نشاندهندۀ اصل غلط شیعه است‪ ).‬وقتی رئیس بیت الحکمه که دانشگاه‬
‫رسمی آنروز بود ‪ ،‬این شایعه را به هشام بن حکم می گوید ‪ ،‬او جواب می دهد‪ :‬ما باید فرض را بر‬
‫زنده بودن امام بگذاریم‪ .‬حال می خواهد پیش ما حی و حاضر باشد ویا از نظر ما پوشیده باشد‪ .‬هشام‬
‫در اینجا مثلی می زند‪ .‬اگر مردی ازدواج کرد و بعد به سفر رفت و یا در بعضی باغات مخفی شد ؛‬
‫پس ما حکم به زنده بودن او می کنیم تا وقتیکه خبر مرگ او برسد‪ .‬این استدالل چنان محکم بود که‬
‫‪2‬‬
‫یحیی بن خالد پیش هارون رفت و خواست که دستور‪ F‬جلب او را صادر‪ F‬کنند‪.‬‬
‫ولی برای اینکه به شکل صحیح مناظره نگاهی داشته باشیم ‪ ،‬یک مناظرۀ کوتاه و یک مناظرۀ نسبتا‬
‫طوالنی را از امام رضا علیه السالم می آوریم‪.‬‬
‫ریان بن صلت به امام رضا علیه السالم عرض می کند که هشام عباسی‪ 3‬از شما نقل کرده که شما غنا‬
‫را حالل شمرده اید‪ .‬امام علیه السالم فرمودند‪ F:‬این بی دین دروغ گفته است‪ .‬او از من این سؤال را‬
‫نمود و من به او گفتم که یکنفر این سؤال را از امام باقر علیه السالم پرسید‪ .‬امام باقر علیه السالم به‬
‫او گفتند که اگر خداوند اشیاء را به دو قسمت حق و باطل تقسیم کند ‪ ،‬غنا در کدامیک قرار می گیرد؟‬
‫او جواب داد‪ :‬در باطل‪ .‬امام باقر علیه السام فرمودند‪ F:‬خودت حکم کردی‪ 4.‬این یک استدالل ساده است‬
‫که در آن ‪ ،‬امام طرف مقابل را به حکم کردن به نتیجۀ درست هدایت می کنند‪.‬‬
‫راوی می گوید پس از وفات امام موسی‪ F‬بن جعفر علیه السالم خدمت امام رضا علیه السالم رسیدم‪ F‬و‬
‫به عنوان امام به ایشان ابراز ارادت و سالم نمودم‪ .‬سپس عرض کردم که من به بصره می روم و‬
‫یقین دارم که دربارۀ امام بعدی (یعنی امامت خود امام رضا علیه السالم) از من سؤال می شود و دلیل‬
‫می خواهند‪ .‬آیا چیزی دارید که با خود ببرم؟ امام رضا علیه السالم فرمودند‪ F:‬من این را می دانم‪ .‬تو‬
‫به بصره برو و بگو که من سه روز پس از ورود تو به بصره ‪ ،‬به آنجا می آیم‪ .‬سپس (برای اطمینان‬
‫دادن قلبی راوی) هرچه که متعلق به پیغمبر‪ F‬اکرم صلی هللا علیه و آله و سلم بود از بُرد و سالح و‬
‫غیره بیرون آورده به او نشان دادند‪.‬‬
‫راوی پس از ورود به بصره مورد هجوم شیعیان قرار می گیرد‪ .‬راوی به آنها می گوید که من یک‬
‫روز قبل از شهادت امام موسی بن جعفر خدمتشان بودم که فرمودند‪ :‬من یقینا می میرم‪ F‬و هرگاه مرا‬
‫در لحد دیدی منتظر نشو و یک راست به مدینه برو و این امانت ها را خدمت فرزندم علی برسان‪.‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 539‬ح ‪ – 1025‬روایت ‪2300‬‬ ‫‪1‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص‪ ، 266 :‬ح ‪ – 480‬روایت ‪2259‬‬ ‫‪2‬‬

‫هشام بن ابراهیم از شیعۀ زیدیه بوده و از آنجا که درباری عباسی شده بود به او هشام عباسی می گفتند‪.‬‬ ‫‪3‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 500‬ح ‪ – 958‬روایت ‪2413‬‬ ‫‪4‬‬

‫‪139‬‬
‫من هم اینکار را کردم و ایشان سه روز‪ F‬دیگر به اینجا می آیند‪ .‬یکی از حضار‪ F‬که ناصبی بود و تمایل‬
‫به زیدیه و افکار معتزله داشت اعتراض کرد که حسن بن محمد (عالم بصره) عالمی است بهتر از‬
‫جوانی چون علی بن موسی‪ .‬زیرا می ترسم که سؤالی سخت بکنیم و ایشان در جواب آن حیران‬
‫بماند!! حسن بن محمد که حضور‪ F‬داشت گفت‪ :‬اوال علی بن موسی به اندازۀ کافی فاضل است و حاال‬
‫هم که ایشان می آیند ‪ ،‬پس بهتر است که خودشان را ببینیم‪.‬‬
‫پس از سه روز امام به بصره می آیند و به خانۀ حسن بن محمد می روند‪ F.‬امام می فرمایند که همۀ‬
‫کسانی که قبال جمع شده بودند‪ F‬را دعوت کن به اضافۀ جاثلیق (عالم مسیحی) و رأس الجالوت (عالم‬
‫یهودی) و به جمع بگویید که هرچه دلشان خواست سؤال کنند‪ .‬حسن بن محمد هم همۀ علمای شهر را‬
‫دعوت کرد که در بین آنها زیدیه و معتزله هم بودند‪ F‬و نمی دانستند که برای چه دعوت شده اند‪ .‬امام‬
‫پس از سالم کردن و معرفی خود به جمع فرمودند‪ :‬من امروز نماز صبح را در مسجد النبی همراه‬
‫والی مدینه خواندم‪ .‬بعد از نماز والی با من در امور دولتی مشورت هایی نمود و من صالح او را به‬
‫او گوشزد‪ F‬نمودم و به او گفتم که نزدیک غروب باز هم اجتماع خواهیم داشت‪ 1.‬عده ای گفتند‪ :‬یابن‬
‫رسول هللا ‪ ،‬با وجود چنین دلیل روشنی‪ F‬ما دیگر چیزی نمی خواهیم‪ .‬ولی آن دانشمند منافق می گوید‪:‬‬
‫محمد بن الفضل (راوی) از شما مطالبی‪ F‬را نقل کرده که برای ما سخت است‪ .‬مثل اینکه شما هرچه را‬
‫که خدا نازل کرده می دانید و به همۀ زبانها‪ F‬سخن می رانید‪ .‬امام علیه السالم راوی را تأیید می کنند و‬
‫می فرمایند‪ :‬بیایید و سؤال کنید‪ .‬او گفت‪ :‬اول شما را به زبانهای‪ F‬مختلف می سنجیم‪ .‬ما افرادی‪ F‬از‬
‫اهالی روم و هند و فارس و ترک آورده ایم‪ .‬امام علیه السالم خواستند که آنها شروع کنند‪ .‬پس آنها به‬
‫زبان خود مطالبی را عرضه داشتند و امام نیز به همان زبان به آنها جواب دادند‪ .‬مردم تعجب کردند‪.‬‬
‫آن افراد تأکید کردند که امام از آنها فصیح تر و به زبان آشناتر بودند‪ .‬سپس امام رضا علیه السالم رو‬
‫به آن منافق نمودند‪ F‬و فرمودند‪ :‬اگر بگویم که در همین ایام یکی از نزدیکان تو می میرد قبول می‬
‫کنی؟ او گفت‪ :‬البته نه زیرا علم غیب فقط نزد خدا است و بس‪ .‬امام علیه السالم فرمودند‪ F:‬مگر خداوند‬
‫ُول‪ .2‬همانا رسول خدا نزد‬ ‫ب َفال ي ُْظ ِه ُ‪F‬ر َعلى َغي ِْب ِه َأ َحداً ِإاَّل َم ِن ارْ َتضى مِنْ َرس ٍ‬
‫نمی فرماید که عالِ ُم ْال َغ ْي ِ‬
‫خدا حضرت مرتضی‪ F‬است و ما وارثان پیغمبر اکرم صلی هللا علیه و آله هستیم که ما را از غیب خود‬
‫آگاه کرده است‪( .‬برهمین اساس است که) ما از آنچه که اتفاق افتاده و یا می افتد آگاه هستیم و بدان که‬
‫آنچه گفتم در ظرف‪ F‬چند روز اتفاق خواهد افتاد و اگر نشد من دروغگویی‪ F‬مفتر هستم‪ .‬ولی اگر اتفاق‬
‫افتاد بدان که تو مخالف خدا و رسولش‪ F‬هستی‪ .‬دلیل دیگری برایت می آورم‪ .‬خودت پس از چند روز‪F‬‬
‫مشکلی در چشم می یابی و دیگر کوه و یا دشتی را نمی بینی‪ .‬بازهم یک نشان دیگر برایت می دهم‪.‬‬
‫تو قسم‪ F‬دروغ‪ F‬می خوری‪ F‬و به مرض پیسی دچار می شوی‪ .‬راوی می گوید به خدا قسم‪ F‬همۀ اینها‬
‫برای این ناصبی‪ F‬اتفاق افتاد و از او پرسیدند‪ F:‬آیا امام رضا راست گفت یا دروغ؟ او در جواب گفت‪:‬‬
‫به خدا همان وقت که ایشان فرمودند می دانستم که اتفاق خواهد افتاد ولی تعصب کردم‪.‬‬
‫سپس امام رضا علیه السالم رو به جاثلیق نمودند‪ F‬و پرسیدند‪ F:‬آیا انجیل بر رسالت حضرت محمد صلی‬
‫هللا علیه و آله و سلم چیزی گفته؟ جاثلیق جواب داد‪ :‬اگر چنین چیزی بود دیگر ما با او مخالفت نمی‬
‫کردیم‪ .‬امام علیه السالم پرسیدند‪ :‬نظرتان نسبت به (سکته) ای که در سِ فر (کتاب) سوم آمده چیست؟‬
‫گفت‪ :‬اسمی است از اسماء خدا که حق نداریم‪ F‬آن را ظاهر نماییم‪ .‬امام علیه السالم فرمودند‪ F:‬اگر ثابت‬
‫کنم که این اسم محمد است و حضرت عیسی (علی نبینا و آله و علیه السالم) به او اعتراف کرده و‬
‫حتی بنی اسرائیل را بدان بشارت داده ‪ ،‬قبول‪ F‬می کنی و منکر آن نمی شوی؟ جاثلیق گفت‪ :‬اگر ثابت‬
‫کنی ‪ ،‬آن را قبول می کنم زیرا من انجیل را رد نمی کنم‪ .‬امام فرمودند‪ :‬سِ فر سوم را که ذکر محمد در‬
‫‪ 1‬توجه دارید که مسیر بین مدینه و بصره اقال ‪ 4‬تا ‪ 5‬روز بوده است‪ .‬با اینحال ایشان در ظرف یکروز به بصره رفته ‪ ،‬با مردم سؤال و‬
‫جواب کرده و عصر به مدینه برگشته اند و والی مدینه هم شاهدی است بر حضور امام در صبح و مغرب همانروز در مدینه‪.‬‬
‫‪ 2‬آیۀ ‪ 27‬سورۀ جن – علم غیب نزد خدا است و کسی را از آن اطالع نمی دهد مگر آنکه از راه رسول (فرستاده) باشد‪.‬‬

‫‪140‬‬
‫آن آمده باز کن‪ .‬امام شروع کردند‪ F‬به خواندن انجیل تا اینکه به اوصافی‪ F‬در آن رسیدند و پرسیدند‪ :‬آیا‬
‫این صفات همان صفات حضرت محمد صلی هللا علیه و آله و سلم نیست؟ جاثلیق کمی ساکت ماند و‬
‫گفت‪ :‬این صفات پیغمبری‪ F‬است که حضرت عیسی توصیف کرده ولی مسیحیان قبول نمی کنند که او‬
‫همان پیغمبر شما باشد‪ .‬امام رضا علیه السالم فرمودند‪ F:‬پس به سِ فر دوم نگاه کن‪ .‬در آنجا مشخصات‬
‫پیغمبر و وصی‪ F‬او و فاطمه و حسن و حسین آمده است‪ .‬اینجا بود که جاثلیق و رأس جالوت فهمیدند‪ F‬که‬
‫امام بر کتب تورات و انجیل مسلط است و آنها هم نمی توانند این کتب را منکر شوند‪ .‬لذا اقرار‪ F‬کردند‬
‫که هم حضرت عیسی و هم حضرت موسی‪ F‬به پیغمبری‪ F‬بنام محمد بشارت داده اند ولی آیا این محمد‬
‫تورات و انجیل همان محمد اسالم است شک دارند‪ .‬امام رضا علیه السالم فرمودند‪ :‬بسیار عالی شک‬
‫دارید‪ .‬ولی آیا در بین تمام پیغمبران شما کسی بنام محمد داشته اید؟ جاثلیق می گوید اگر اقرار کنیم که‬
‫محمد همان است و وصی او و دخترش و حسن و حسین هم همانند ‪ ،‬شما ما را مجبور می کنید که به‬
‫زور مسلمان شویم‪ F.‬امام علیه السالم فرمودند‪ :‬ای جاثلیق تو در امان هستی و ما تو را مجبور به‬
‫چیزی که دوست نداری نمی کنیم‪ .‬جاثلیق گفت‪ :‬حاال که مرا در امان گذاشتید می گویم‪ :‬این پیغمبری‪F‬‬
‫که نامش محمد است واین وصیی که نامش علی است و این دختری که نامش فاطمه است و این دو‬
‫سبطی که نامشان حسن و حسین است (نامشان) در تورات و انجیل و زبور هست‪ .‬با اینحال بار دیگر‬
‫امام از جاثلیق بر بودن این نامها در کتب مسیحیت تأیید می گیرند‪ .‬سپس به رأس جالوت روی می‬
‫آورند و می فرمایند‪ F‬سِ فر اول زبور‪ F‬را ببین‪ .‬امام شروع می کنند به خواندن تا اینکه به ذکر پنج تن‬
‫می رسند‪ .‬سپس او را قسم‪ F‬می دهند به اضافۀ امانی که به جاثلیق دادند (که در صورت اقرار‪ F‬مجبور‬
‫نشود مسلمان گردد) که آیا این مطلب درست است؟ جاثلیق‪ F‬تأیید می کند که همینطور‪ F‬است‪ .‬سپس امام‬
‫علیه السالم به سِ فری از تورات می پردازند و آن را می خوانند‪ .‬رأس جالوت ازاینکه امام با فصاحت‬
‫و درست (و از حفظ) تورات را تالوت می کنند تعجب کرده بود‪ .‬وقتی‪ F‬به محمد رسیدند ‪ ،‬رأس‬
‫شبر و َشبیر که تفسیر آن در عربی محمد‬ ‫جالوت می گوید‪ :‬بله این أحماد است و إلیا و دختر أحماد و ُ‬
‫و علی و فاطمه و حسن و حسین است‪ .‬وقتی‪ F‬تالوت امام رضا علیه السالم تمام شد ‪ ،‬رأس جالوت‬
‫اقرار می کند که اگر بخاطر ریاستی‪ F‬نبود که بر تمام یهودیان دارد ‪ ،‬به ایشان ایمان می آورد‪.‬‬
‫این بحث ها ادامه می یابد تا وقت نماز ظهر‪ .‬نماز را به امامت امام رضا علیه السالم خواندند و امام‬
‫فرمودند که طبق قولی‪ F‬که به والی مدینه داده اند باید به مدینه بروند‪ F‬و رفتند‪ F‬و روز بعد دوباره به‬
‫بصره آمدند‪ .‬خانمی بود از روم که می خواست با امام صحبت کند‪ .‬جاثلیق هم که رومی بلد بود می‬
‫شنید‪ .‬امام به زبان رومی از آن خانم پرسیدند‪ F:‬کدام را بیشتر‪ F‬دوست داری محمد یا عیسی را؟ او‬
‫جواب داد‪ :‬قبال که محمد را نمی شناختم‪ F‬عیسی برایم محبوب تر بود ولی از وقتی‪ F‬که محمد را شناختم‬
‫ایشان برایم از عیسی و همۀ پیامبران محبوب تر است‪ .‬جاثلیق به او گفت‪( :‬مواظب باش) اگر مسلمان‬
‫شوی عیسی را دشمن خواهی داشت‪ .‬او گفت‪ :‬به خدا پناه می برم‪ .‬بلکه من عیسی را دوست دارم و به‬
‫او ایمان دارم‪ .‬ولی محمد پیشم محبوبتر است‪ .‬امام از جاثلیق خواستند‪ F‬که صحبتی که شد را برای جمع‬
‫ترجمه کند‪ .‬سپس با یکنفر مسیحی که از سِ ند (هندوستان) آمده بود به زبان سندی بحث می کنند تا‬
‫اینکه مسلمان می شود‪ .‬هنگام برگشتن از بصره ‪ ،‬باردیگر‪ F‬به محمد بن فضل می گویند که به کوفه‬
‫رود تا برنامۀ مشابهی را آنجا داشته باشند‪.‬‬
‫محمد بن فضل به دستور امام دعوت مفصلی می کند و ناهار می دهد‪ .‬پس از صرف ناهار امام از‬
‫محمد می خواهند که هرچه متکلم و عالم در کوفه هست جمع نمایند‪ .‬باردیگر‪ F‬با جاثلیق شروع می‬
‫کنند زیرا او اهل جدل بود‪ .‬امام رضا علیه السالم از او پرسیدند‪ :‬آیا می دانی که حضرت عیسی‬
‫نوشته ای داشت که در آن پنج اسم بود که هروقت‪ F‬در مغرب زمین بود و می خواست به مشرق برود‪F‬‬
‫آن را باز می کرد و با قسم دادن خداوند‪ F‬بنام یکی از آنها زمین زیر پای او به هم می رسید و او در‬

‫‪141‬‬
‫یک لحظه از مغرب به مشرق می رفت ویا برعکس‪ .‬جاثلیق گفت‪ :‬نه‪ .‬چنین چیزی را نمی دانم‪ .‬اما‬
‫پنج اسم (درست است)‪ .‬حضرت با قسم دادن خداوند‪ F‬به این نامها ویا به یکی از آنها ‪ ،‬خداوند خواستۀ‬
‫ایشان را برآورد می کرد‪ .‬امام رضا علیه السالم فرمودند‪ F:‬همین که پنج اسم را قبول داری اشکال‬
‫ندارد اگر از موضوع نوشته آگاه نباشی‪ .‬سپس امام با بیان مشخصات نیک ائمه و اینکه بر همۀ کتب‬
‫ادیان گذشته تسلط دارند و همۀ زبانها را بلدند و با اینحال پاک و متقی و رئوف و ‪ ...‬می باشند‪F‬‬
‫‪1‬‬
‫استدالل بر حقانیت خویش می نمایند‪.‬‬
‫گروه شیعه و محکمه (خوارج) در نزد ابی نعیم نخعی در کوفه گرد آمدند‪ .‬ابو خدره مبلغ خوارج‬
‫سخن را آغاز می کند‪ :‬من به شما شیعه می گویم‪ F‬که ابوبکر را بر علی و تمام صحابۀ پیغمبر صلی‬
‫هللا علیه و آله و سلم به چهار دلیل ترجیح می دهم‪ :‬او نفر دومی‪ F‬است که با پیغمبر‪ F‬اکرم صلی هللا‬
‫علیه و آله و سلم دفن شده است‪ .‬او نفر دوم در غار بود‪ .‬او نفر دومی است که امامت مسلمانان را‬
‫داشت و آخرین کسی که قبل از فوت پیغمبر صلی هللا علیه و آله و سلم نماز گزارد‪ F.‬و او دومین کسی‬
‫است که لقب صدیق را دارد‪ .‬مؤمن الطاق که در جلسه حضور داشت بلند می شود و می گوید‪ :‬من‬
‫هم با تو تأیید می کنم که علی افضل از ابوبکر‪ F‬است‪ .‬و تمام خوبیهایی‪ F‬که تو برای ابوبکر‪ F‬خواندی در‬
‫واقع بدیهای او است‪ .‬اضافه بر این ‪ ،‬من تو را به اطاعت از علی می خوانم بر اساس سه دلیل از‬
‫قرآن و سنت پیامبر صلی هللا علیه و آله و عقل‪ .‬سه داور هم تعیین شدند‪ .‬سپس مؤمن الطاق شروع‬
‫می کند به رد کردن خصالی که برای ابوبکر گفته شد‪ .‬او می پرسد‪ :‬آیا خانۀ پیغمبر صلی هللا علیه و‬
‫آله که خداوند برای ایشان قرار داده بود را ارث گذاشت؟ خانه ای که فرمود‪ :‬مردم‪ F‬بدون اذن ایشان به‬
‫آن وارد نشوند‪ F.‬و یا آن را به عنوان صدقه به مسلمین بخشید؟ جواب بده‪ .‬ابو خدره که متوجه مشکل‬
‫شده بود ساکت ماند‪ .‬مؤمن الطاق ادامه می دهد‪ :‬اگر ارث برای فرزندان و زنان خود گذاشته بود‪،‬‬
‫(مقدار ارثی که به عایشه می رسید) یک نهم از یک هشتم است‪ .‬یعنی نیم متر در نیم متر‪ .‬و اگر‬
‫صدقه بود (که ابوبکر‪ F‬چنین می پنداشت و بر اساس اینکه پیغمبران ارث نمی گذارند‪ ، F‬فدک را از‬
‫حضرت زهرا سالم هللا علیها غصب کرد) دیگر بدتر‪( .‬یعنی یک سانت در یک سانت هم به ابوبکر‬
‫نمی رسید‪ F‬و او در زمینی غصبی دفن شده است‪ ).‬پس ورود به خانۀ پیغمبر صلی هللا علیه و آله و‬
‫سلم در زمان حیات و در ممات ایشان معصیت است ؛ در حالیکه علی بن ابیطالب و فرزندان او حق‬
‫داشتند که وارد‪ F‬خانه شوند‪ F.‬شما خوب می دانید که پیغمبر‪ F‬اکرم صلی هللا علیه و آله تمام درب های‬
‫خانه را به مسجد بستند‪ F‬و فقط درب خانۀ علی باز ماند‪ .‬ابوبکر اجازۀ باز کردن پنجره ای کوچک را‬
‫خواست ولی پیامبر‪ F‬قبول‪ F‬نکردند‪ F‬و این مسأله بر عباس عموی پیغمبر صلی هللا علیه و آله و سلم گران‬
‫آمد ‪ ...‬اما موضوع‪ F‬غار‪ .‬بگو ببینم آیا خداوند آرامش خود را بر پیغمبر و مسلمانان خارج از غار را‬
‫قرار داده؟ او گفت‪ :‬بله‪ .‬پس آنکس که در غار آرامش داشت ابوبکر نبود و برعکس صاحب غصه و‬
‫نگرانی بود‪ .‬در حالیکه علی که جان خود را فدا کرده بود و در همان شب در بستر پیامبر خوابید ‪،‬‬
‫به مراتب صاحب مرتبتی‪ F‬باالتر از ابوبکر (ترسو) در غار بود‪ .‬مردم هم تأیید کردند‪ F.‬و اما لقب‬
‫صدیق‪ .‬قرآن کریم اولویت را به کسانی می دهد که در دین سبقت گرفته اند‪َ .‬و الَّذ َ‬
‫ِين جاُؤ مِنْ َبعْ ِد ِه ْم‬
‫يمان‪ .‬کلمۀ صدیق را مردم به ابوبکر دادند در حالیکه‬ ‫اغفِرْ لَنا َو ِإِل ْخوا ِن َنا‪ F‬الَّذ َ‬
‫ِين َس َبقُونا ِباِإْل ِ‬ ‫َيقُولُ َ‬
‫ون َر َّب َنا ْ‬
‫قبل از آن خداوند این لقب را به علی بن ابیطالب داده بود‪ .‬ایشان در منبر بصره اعالم کردند‪ F‬که من‬
‫صدیق اکبرم‪ .‬من قبل از ابوبکر‪ F‬ایمان آوردم‪ .‬اما موضوع نماز‪ .‬نماز گزاردن ابوبکر‪ F‬به امامت‬
‫مسلمین بیش از اینکه فضیلت باشد یک تهمت است‪ .‬زیرا اگر اینکار او به دستور پیغمبر بود؛ ایشان‬
‫او را عزل نمی کردند‪ .‬چنانچه عمال پیغمبر صلی هللا علیه و اله با تمام ضعف مرضی که داشتند‬
‫بیرون آمدند و دستور دادند ابوبکر کنار رود‪ ... .‬بعد از اینکه مؤمن الطاق کامال آبروی‪ F‬ابو ُخدره را‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 49‬ص‪ ، 73:‬ح ‪ – 1‬روایت ‪2449‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪142‬‬
‫برد مردم می پرسند حاال تو دلیل خود را ارائه کن‪ .‬مؤمن الطاق می گوید‪ :‬اوصافی‪ F‬که از علی در‬
‫ين فِي ْال َبْأسا ِء َو‬
‫َّاب ِر َ‬
‫ِين و َو الص ِ‬
‫‪1‬‬
‫ِين آ َم ُنوا ا َّتقُوا هَّللا َ َو ُكو ُنوا َم َع الصَّا ِدق َ‬ ‫قرآن آمده چنین است‪ - :‬يا َأ ُّي َها الَّذ َ‬
‫ص َدقُوا‪َ F‬و ُأولِئ َ‬
‫ك ُه ُم ْال ُم َّتقُ َ‬ ‫س‪ 2‬و ُأولِئ َ‬ ‫الضَّرَّ ا ِء َو ح َ ْأ‬
‫ون‪ .‬مردم تأیید کردند‪ .‬سپس به عنوان‬ ‫ِين َ‬ ‫ك الَّذ َ‬ ‫ِين ْال َب ِ‬
‫حدیثی از پیامبر اکرم صلی هللا علیه و آله و سلم ‪ ،‬حدیث ثقلین‪ 3‬و حدیث سفینه‪ 4‬را برایشان می‬
‫خواند‪ .‬و اما دلیل عقلی‪ :‬طبیعی است که مردم پیروی‪ F‬از عالم زمان خود کنند‪ .‬و در این مسئله همه‬
‫اجماع دارند که علی علیه السالم عالمترین صحابۀ رسول خدا است‪ .‬همۀ مردم به او احتیاج داشتند و‬
‫از او سؤال می کردند و او هیچوقت احتیاجی به سؤال کردن از مردم نداشت‪ .‬قرآن هم این موضوع‬
‫ْف َتحْ ُكم َ‬
‫ُون‪ 5‬در‬ ‫را تأیید کرده‪َ :‬أ َف َمنْ َي ْهدِي ِإلَى ْال َح ِّق َأ َح ُّق َأنْ ُي َّت َب َع َأمَّنْ ال َي ِه ِّدي ِإاَّل َأنْ ُيهْدى َفما لَ ُك ْم َكي َ‬
‫‪6‬‬
‫آن روز‪ F‬خلق کثیری شیعه شدند‪.‬‬
‫ضحاک که از خوارج بود در کوفه قیام می کند ‪ ،‬خود را امیرالمؤمنین خواند و مردم را به خود‬
‫دعوت کرد‪ .‬مؤمن الطاق پیش او رفت و گفت‪ :‬من آدم متدینی‪ F‬هستم و دیدم که تو عادل هستی ‪ ،‬پس‬
‫خواستم به تو به پیوندم‪ .‬ضحاک شیر می شود و به یارانش می گوید که اگر او به آنها بپیوندد به نفع‬
‫آنها می شود‪ .‬مؤمن الطاق سؤال می کند‪ :‬ولی چرا شما از علی بن ابیطالب بیزاری جسته اید؟ و خون‬
‫او را حالل دانسته اید؟ گفتند‪ :‬برای اینکه در دین به حکمیت توسل کرد‪ .‬و هرکس که در أمر دین‬
‫بخواهد حکمیت کند ما خون او را حالل می دانیم و با او می جنگیم و از او تبری می جوییم‪ .‬مؤمن‬
‫الطاق در اینجا می گوید‪ :‬حاال من دینی دارم (به چیزهایی‪ F‬معتقدم) و می خواهم ببینم که آیا دین شما‬
‫درست است یا نه‪ .‬حاال به من بگویید که چه کسی بین من و شما تشخیص می دهد که کدام حرف‬
‫درست را می زنیم؟ ضحاک یکنفر عالم را برای اینکار تعیین می کند‪ .‬مؤمن الطاق تأکید می کند که‬
‫آیا این شخص را به عنوان حکم کننده (قاضی) در دینی که می خواهم در آن مناظره کنم قرار دادی؟‬
‫او گفت‪ :‬بله‪ .‬در اینجا بود که مؤمن الطاق رو به جماعت خوارج می کند و می گوید‪ :‬ضحاک یکنفر‬
‫را به عنوان حکم در دین قرار‪ F‬داد ‪ ،‬یعنی در دین به حکمیت متوسل شد‪ .‬دیگر خود دانید و او‪ .‬آنها‬
‫‪7‬‬
‫هم با شمشیر‪ F‬به ضحال حمله کرده و او را کشتند‪.‬‬
‫یونس بن یعقوب‪ ،‬یکی از شاگردان برجستۀ امام صادق علیه السالم می گوید‪ :‬در یکی از سالهایی که‬
‫هشام بن حکم به سفر حج مشرف‪ F‬شده بود‪ ،‬در (منا) حضور‪ F‬امام صادق‪ F‬علیه السالم شرفیاب شدم‪.‬‬
‫حمران بن اعین‪ ،‬محمد بن نعمان‪ ،‬هشام بن سالم و دیگر بزرگان شیعه نیز در مجلس حاضر بودند‪.‬‬
‫حضرتعلیه السالم به هشام فرمود‪ F:‬آیا نمی خواهی داستان مناظره و گفتگوی خود با عمرو بن عبید را‬
‫برای ما بیان کنی؟ هشام‪ ،‬که از همه اهل مجلس جوانتر‪ F‬به نظر می رسید‪ ،‬گفت‪ :‬ای فرزند‪ F‬رسول‬
‫خداصلوات هللا و سالمه علیه‪ ،‬جاللت شما مانع می شود؛ از شما شرم دارم و در حضورتان توان‬
‫سخن گفتن در خویش نمی یابم‪ .‬امام صادق علیه السالم فرمود‪ :‬وقتی‪ F‬به شما امر می کنیم‪ ،‬اطاعت‬
‫کنید‪ .‬آنگاه هشام داستان مناظره خودش با عمرو بن عبید را چنین بیان کرد‪:‬‬
‫به من خبر دادند که عمرو بن عبید روزها‪ F‬در مسجد جامع بصره با شاگردانش‪ F‬می نشیند‪ ،‬در بارۀ‬
‫امامت بحث می کند و عقیدۀ شیعه در بارۀ امام را بی اساس و باطل می شمارد‪ .‬این خبر برایم خیلی‬
‫ناگوار بود‪ ،‬به همین سبب به بصره رفتم‪ F.‬وقتی وارد مسجد جامع بصره شدم‪ ،‬بسیاری‪ F‬اطراف عمرو‬

‫‪ 1‬آیۀ ‪ 119‬سورۀ براءة‬


‫‪ 2‬آیۀ ‪ 177‬سورۀ بقره‬
‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫هَّللا‬ ‫ُّ‬
‫ْن مَا ِإنْ َت َمس َّْك ُت ْم ِب ِهمَا َلنْ َتضِ لوا َبعْ دِي ِك َتابَ ِ َو عِ ْترَ تِي هْ َل َب ْيتِي َفِإ َّن ُهمَا َلنْ َي ْف َت ِر َقا حَ َّتى ي َِردَ ا عَ لَيَّ الحَ ْوضَ‬ ‫ك فِي ُك ُم َّ‬
‫الث َقلَي ِ‬ ‫‪ِ 4‬إ ِّني َت ِ‬
‫ار ٌ‬ ‫‪3‬‬

‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َّ‬


‫وح َمنْ رَ ِك َبهَا َنجَ ا َو َمنْ َت َخلفَ عَ نهَا غَ ِرقَ َو َمنْ َت َق َّد َمهَا مَرَ قَ َو َمنْ ل ِز َمهَا ل ِحقَ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬
‫‪َ 5‬مث ُل هْ ِل َب ْيتِي فِيك ْم َك َمث ِل سَ فِي َن ِة ن ٍ‬
‫آیۀ ‪ 35‬سورۀ یونس‬
‫‪ 6‬بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 47‬ص ‪ – 396‬روایت ‪2276‬‬
‫‪ 7‬بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 47‬ص ‪ ، 405‬ح ‪ – 9‬روایت ‪2260‬‬

‫‪143‬‬
‫نشسته بودند‪ .‬از حاضران تقاضا کردم اجازه دهند تا بتوانم‪ F‬نزدیک عمرو بنشینم‪ .‬وقتی نشستم‪ ،‬به‬
‫عمرو بن عبید گفتم‪ :‬ای مرد دانشمند‪ ،‬من غریبم‪ ،‬اجازه می دهید چیزی بپرسم؟‪ F‬گفت‪ :‬آری‪ .‬گفتم‪ :‬آیا‬
‫شما چشم دارید؟ گفت‪ :‬پسرجان این چه پرسشی است‪ ،‬چرا در باره چیزی که می بینی می پرسی؟‬
‫گفتم‪ :‬استاد عزیز پوزش می خواهم‪ .‬پرسشهایم‪ F‬این گونه است‪ ،‬خواهش می کنم‪ ،‬پاسخ دهید‪ .‬گفت‪:‬‬
‫گرچه پرسش هایت احمقانه است‪ ،‬ولی آنچه می خواهی بپرس‪ .‬گفتم‪ :‬آیا چشم دارید؟ گفت‪ :‬آری‪.‬‬
‫پرسیدم‪ :‬با آن چه می کنی؟ گفت‪ :‬به وسیله آن رنگها و اشخاص را می بینم‪ .‬گفتم‪ :‬آیا بینی داری؟‬
‫گفت‪ :‬آری‪ .‬گفتم‪ :‬از آن چه بهره ای می بری؟ گفت‪ :‬به وسیله آن بوها را استشمام‪ F‬می کنم‪ .‬گفتم‪ :‬آیا‬
‫زبان داری؟ گفت‪ :‬آری‪ .‬گفتم‪ :‬با آن چه می کنی؟ گفت‪ :‬طعم اشیا را می چشم‪ .‬گفتم‪ :‬آیا شما گوش‬
‫دارید؟ گفت‪ :‬آری‪ .‬گفتم‪ :‬از آن چه سود می بری؟ گفت‪ :‬به آن صداها را می شنوم‪ .‬گفتم‪ :‬بسیار‪ F‬خوب‪،‬‬
‫حاال بفرمایید دل هم دارید؟ گفت‪ :‬آری‪ .‬گفتم‪ :‬دل برای چیست؟ گفت‪ :‬به وسیله دل (مرکز ادراکات)‬
‫آنچه بر حواس پنجگانه و اعضای بدنم می گذرد‪ ،‬تشخیص می دهم‪ ،‬اشتباهاتم را برطرف می کنم و‬
‫درست را از نادرست تشخیص می دهم‪ .‬گفتم‪ :‬مگر با وجود این اعضا از دل بی نیاز نیستی؟ گفت‪:‬‬
‫نه‪ ،‬هرگز‪ .‬گفتم‪ :‬در حالی که حواس و اعضای بدنت سالم است چگونه نیاز به دل داری؟ گفت‪:‬‬
‫پسرجان‪ ،‬وقتی‪ F‬اعضای بدن در چیزی که با حواس درک می شود تردید کند‪ ،‬آن را به دل ارجاع می‬
‫دهد تا تردیدش‪ F‬برطرف شود‪ .‬گفتم‪ :‬پس خداوند‪ ،‬دل را برای رفع تردید اعضا گذاشته است‪ .‬گفت‪:‬‬
‫آری‪ .‬گفتم‪ :‬پس وجود دل برای رفع حیرت و تردید ضروری است؟ گفت‪ :‬آری‪ ،‬چنین است‪ .‬گفتم‪ :‬شما‬
‫می گویید خدای تبارک و تعالی اعضای بدنت را بدون پیشوایی‪ F‬که هنگام حیرت و شک به او مراجعه‬
‫کنند نگذاشته است‪ ،‬پس چگونه ممکن ست بندگانش را در وادی حیرت و گمراهی رها کرده‪ ،‬برای‬
‫رفع تردید و تحیرشان پیشوایی‪ F‬تعیین نفرماید؟ عمرو بن عبید پس از لحظه ای تامل و سکوت‪ ،‬سر‬
‫بلند کرد‪ ،‬به من نگریست و گفت‪ :‬تو هشام بن حکم هستی؟ گفتم‪ :‬نه‪ .‬گفت‪ :‬از همنشینان اویی؟ گفتم‪:‬‬
‫نه‪ .‬پرسید‪ F:‬اهل کجایی؟ گفتم‪ :‬کوفه‪ .‬گفت‪ :‬تو همان هشامی؛ سپس مرا در آغوش گرفت؛ به جای خود‬
‫نشانید و تا من آنجا بودم‪ ،‬سخن نگفت‪.‬‬
‫حضرت صادق علیه السالم از شنیدن داستان خشنود و شادمان شد و فرمود‪ F:‬هشام‪ ،‬این گونه استدالل‬
‫را از که آموختی؟ هشام گفت‪ :‬آنچه از شما شنیده بودم‪ ،‬تنظیم‪ F‬و چنین بیان کردم‪ .‬حضرت فرمود‪ F:‬به‬
‫‪1‬‬
‫خدا سوگند‪ F‬این مطلب در صحف ابراهیم و موسی‪ F‬نوشته شده است‪.‬‬
‫روزی ابوحنیفه از مؤمن الطاق نسبت به متعه سؤال می کند و او می گوید که حالل است‪ .‬ابوحنیفه‬
‫پیشنهاد می کند که آیا بهتر نیست که زنهای خود را به متعه بدهید و یک پولی هم گیرت بیاد؟ مؤمن‬
‫الطاق می گوید که بعضی کارها ولو حالل باشند مرغوب نیستند ( آدم هر کار حاللی را انجام نمی‬
‫دهد) زیرا انسانها در طبقات مختلفی هستند‪ .‬ولی تو ابو حنیفه آیا آبجو را حالل می دانی؟ او می گوید‪:‬‬
‫بله‪ .‬مؤمن الطاق می گوید‪ :‬چرا به خانمهایتان نمی گویید که آبجو بفروشند‪ F‬و پول در بیاوری؟‪ F‬ابوحنیفه‬
‫می گوید‪ :‬این به اون در‪ .‬ولی ضربۀ تو قویتر بود‪ .‬ابوحنیفه متوجه می شود‪ F‬که باید علمی صحبت کند‬
‫واال حریفش هم بلد است هوچی گری کند‪ .‬لذا اینبار با آیه و حدیث می خواهد ثابت کند که متعه اصال‬
‫اشکال داشته است‪ .‬لذا اشاره به سورۀ معراج می نماید که در آن متعه تحریم‪ F‬شده است و همچنین‬
‫حدیثی هم در نسخ شدن متعه آمده است‪ .‬مؤمن الطاق جواب می دهد‪ :‬ای ابوحنیفه! سوره ای که می‬
‫گویی مکی است و سورۀ متعه مدنی است! و حدیثی که به آن اشاره داری خیلی پست و شاذ است‪.‬‬
‫ابوحنیفه که حرف مؤمن الطاق را منطقی می بیند ‪ ،‬مدرک دیگری را می آورد‪ .‬او می گوید که در‬
‫آیۀ میراث هم متعه نسخ شده است‪ .2‬مؤمن الطاق می گوید ما مواردی‪ F‬داریم که ازدواجی‪ F‬بوده و ارثی‬

‫کافی‪ ،‬ج ‪ ،1‬ح ‪3‬‬ ‫‪1‬‬

‫آیۀ ‪ 1‬سورۀ معارج‬ ‫‪2‬‬

‫‪144‬‬
‫در کار نبوده است‪ .‬ابوحنیفه که این مورد را حضور ذهن نداشت می پرسد‪ :‬چطور؟ مؤمن الطاق می‬
‫گوید اگر مسلمانی‪ F‬با یک زن اهل کتاب ازدواج نماید و سپس فوت نماید ‪ ،‬در اینصورت چه می‬
‫گویی؟ گفت‪ :‬ارث نمی برد‪ .‬مؤمن الطاق می گوید‪ F‬پس موردی داریم که ازدواج صورت پذیرفته و‬
‫‪1‬‬
‫ارثی هم در کار نیست (همین حالت برای متعه نیز وجود‪ F‬دارد واین دلیل غلط بودن متعه نیست‪).‬‬

‫خطاهای شایع در بین متکلمین‬


‫متکلمین هم انسان هستند و جایز الخطا‪ .‬بخصوص وقتی‪ F‬بحث ها شامل مفاهیم عالیۀ دینی می شوند‪F‬‬
‫این احتمال خطا بیشتر می شود‪ .‬در این بخش بعضی از این خطاها را ذکر می نماییم‪.‬‬
‫هشام بن سالم نقل می کند که در محضر امام صادق علیه السالم بودیم که مردی از شام وارد شد و‬
‫گفت‪ :‬می خواهم با شما مناظره کنم‪ .‬امام پرسیدند در چه موضوعی‪ F.‬او گفت در إعراب قرآن‪ .‬امام‬
‫فرمودند با حُمران بحث کن‪ .‬او قبول نکرد و گفت می خواهم با شما بحث کنم‪ .‬امام فرمودند‪ :‬اگر بر‬
‫حُمران پیروز‪ F‬شدی یعنی بر من پیروز گشته ای‪ .‬پس بحثی بین آندو در می گیرد و در انتها امام از‬
‫شامی می پرسند که حُمران چگونه بود؟ و او می گوید که من او را زرنگ یافتم‪ .‬مرد شامی سپس‬
‫می گوید که می خواهم در زبان عربی مناظره کنم‪ .‬اینبار امام صادق‪ F‬علیه السالم به أبان بن تغلِب می‬
‫گویند که با مرد شامی مناظره کند‪ .‬بازهم مرد شامی کم آورد‪ .‬اینبار او گفت که می خواهم در فقه‬
‫مناظره کنم‪ .‬امام علیه السالم به ُزراره می گویند که مناظره کن و بازهم شامی کم آورد‪ .‬مرد شامی‬
‫خواست که در علم کالم مناظره نماید‪ .‬اینبار نوبت مؤمن الطاق بود که بر او غالب شد‪ .‬شامی‬
‫موضوع‪ F‬استطاعت را پیش می کشد و مناظره کنندۀ او طیار‪ F‬بود‪ .‬در موضوع‪ F‬توحید ‪ ،‬هشام بن سالم‬
‫بود که بر مرد شامی پیروز شد‪ .‬وقتی‪ F‬به موضوع امامت رسیدند‪ ، F‬هشام بن حکم بود که او را‬
‫میخکوب کرد و نگذاشت تکان بخورد‪ F.‬امام صادق‪ F‬علیه السالم لبخند می زدند‪ .‬مرد شامی گفت‪ :‬با‬
‫این خنده می خواهید بگویید که در میان شیعه چنین َیالنی وجود دارند‪ .‬ایشان تأیید می نمایند‪ .‬در این‬
‫مرحله است که امام خطاب به مرد شامی به ارزیابی کار شاگردان خویش می پردازند و می فرمایند‪:‬‬
‫حُمران با لغت بازی کرد و تو را متحیر گردانید‪ F.‬سپس کلمه ای از حق را از تو پرسید و تو‬ ‫‪‬‬
‫جواب آن را نداشتی‪.‬‬
‫أبان حق را با باطلی به هم آمیخت و تو را مغلوب کرد‪.‬‬ ‫‪‬‬
‫ُزراره از قیاس استفاده کرد (که کار غلطی بود) ولی قیاس او بر قیاس تو غلبه یافت‪.‬‬ ‫‪‬‬
‫طیار مثل یک پرنده می نشست و پرواز می کرد و تو مثل یک پرندۀ بال شکسته زمین گیر‬ ‫‪‬‬
‫شده بودی‬
‫هشام بن سالم وقتی می افتاد توان پرواز داشت‪.‬‬ ‫‪‬‬
‫هشام بن حکم به حق سخن گفت و نگذاشت آب شیرین از دهانت پایین رود‪.‬‬ ‫‪‬‬
‫ای برادر شامی‪( ،‬بدان) که خداوند‪ F‬پاره ای از حق و پاره ای از باطل را با هم آمیخت و سپس آن را‬
‫به انسانها‪ F‬داد‪ .‬سپس پیغمبران و اوصیا‪ F‬را فرستاد‪ F‬تا حق را از باطل جدا کنند‪ .‬پیغمبران را قبل از‬
‫اوصیای آنها فرستاد‪ F‬تا مردم بدانند کدام افضل هستند‪ .‬اگر حق چیزی جدا بود و باطل چیزی دیگر‪ ،‬و‬
‫اینها از هم جدا بودند ‪ ،‬دیگر انسانها به پیغمبر و وصی احتیاجی نداشتند‪ .‬ولی (حکمت خدا بر این‬
‫بوده که) خدا این دو را مخلوط‪ F‬کرد و وظیفۀ جدا کردن آن را به پیغمبران و اوصیا داده است‪.‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 47‬ص‪ ، 411:‬ح ‪ – 17‬روایت ‪2269‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪145‬‬
‫شامی پرسید‪ :‬خوشا به حال کسانی که با شما همنشینند‪ F.‬امام صادق علیه السالم فرمودند‪ :‬همانا‬
‫همنشینان پیغمبر‪ F‬صلی هللا علیه و آله ‪ ،‬جبرئیل و میکائیل و اسرافیل‪ F‬بودند که خبر عالَم های باال را‬
‫برایش می آوردند و او در نتیجه چنان شخصیتی‪ F‬بود‪ .‬مرد شامی می گوید‪ :‬مرا از شیعیان خود قرار‪F‬‬
‫‪1‬‬
‫ده و مرا آموزش ده! امام به هشام دستور‪ F‬می دهند که او را آموزش دهد‪.‬‬
‫در کافی‪ F‬روایت فوق‪ F‬به شکل مفصل تری ذکر شده است که الزم دیدیم این را هم ذکر کنیم‪ .‬یکی از‬
‫دانشمندان شام (در مکّه) به حضور‪ F‬امام صادق‪ F‬علیه السالم رسید و خود را چنین معرّفی‪ F‬کرد‪:‬‬
‫من به علم کالم‪ ،‬فقه و فرائض آگاه هستم و برای بحث و مناظره با اصحاب و شاگردان شما به اینجا‬
‫آمده‌ام‪.‬‬
‫امام‪ :‬سخن تو از گفتار پیامبرصلی‪ F‬هللا علیه و آله و سلم گرفته شده‪ ،‬یا از خودت می‌باشد؟‪F‬‬
‫دانشمند شامی‪ :‬هم از گفتار پیامبرصلی هللا علیه و آله و سلم است و هم از خودم می‌باشد‪( F‬آمیخته‌ای‬
‫از سخن پیامبرصلی هللا علیه و آله و سلم و سخن خودم‪ F‬هست‪).‬‬
‫امام‪ :‬پس تو شریک پیامبرصلی هللا علیه و آله و سلم هستی؟‬
‫دانشمند شامی‪ :‬نه‪ ،‬شریک او نیستم‪.‬‬
‫امام‪ :‬آیا بر تو وحی نازل می‌شود؟‪F‬‬
‫دانشمند شامی‪ :‬نه‪.‬‬
‫امام‪ :‬آیا اگر اطاعت پیامبرصلی هللا علیه و آله و سلم را واجب می‌دانی‪ ،‬اطاعت خودت را نیز واجب‬
‫می‌دانی؟‬
‫دانشمند شامی‪ :‬اطاعت خود را واجب نمی‌دانم‪.‬‬
‫آنگاه امام صادق‪ F‬علیه السالم به یونس بن یعقوب (یکی از شاگردان برجسته‌اش) رو کردند و‬
‫فرمودند‪ :‬ای یونس! این مرد‪ ،‬قبل از آن که به بحث و مناظره بپردازد‪ ،‬خودش را محکوم نمود (زیرا‬
‫حتی خودش هم حرف خودش را حجّ ت نمی دانست)‪ ،‬ای یونس! اگر علم کالم را به خوبی می‌دانستی‬
‫با این مرد شامی‪ ،‬مناظره می‌کردی؟‬
‫یونس‪ :‬وای و افسوس!! که به علم کالم آگاهی ندارم‪ ،‬فدایت گردم‪ ،‬شما از علم کالم نهی فرمودی‪ F،‬و‬
‫می‌ فرمودی وای بر کسانی که با علم کالم سر و کار دارند و می‌گویند‪ F:‬این درست می‌آید‪ ،‬و آن بی‬
‫‌اساس است‪ ،‬این به نتیجه می‌رسد‪ ،‬این را می‌فهمیم و آن را نمی‌فهمیم‪. ...‬‬
‫امام‪ :‬آنچه من نهی کرده‌ام‪ ،‬این است که سخن مرا رها کنند و به آنچه خود دانسته‌اند (و بافته‌اند)‬
‫تکیه کنند‪ ،‬ای یونس! اکنون بیرون برو و هر کدام از دانشمندان علم کالم را دیدی (که از شاگردان‬
‫امام هستند) به اینجا بیاور‪.‬‬
‫یونس‪ :‬من از حضور امام صادق علیه السالم بیرون رفتم‪ F‬و سه نفر به نام‌های‪ :‬حُمران بن اَعْ َینْ ‪،‬‬
‫الطاق اَحْ َول و هشام بن َحکَم را که علم کالم را به خوبی می‌دانستند‪ F‬به حضور امام صادق علیه‬ ‫مؤمن ّ‬
‫السالم آوردم‪ F‬و نیز قیس بن ماصر را که به نظرم در علم کالم‪ ،‬از همه برتر بود و این علم را از‬
‫امام سجّ ادعلیه السالم آموخته بود‪ ،‬به محضر امام آوردم‪ F،‬وقتی‪ F‬همگی در کنار هم اجتماع کردیم‪ ،‬امام‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 275‬ح ‪ – 494‬روایت ‪2249‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪146‬‬
‫صادق علیه السالم سر از خیمه بیرون آوردند‪ ،‬از همان خیمه‌ای که در کوه کنار حرم مکّه برای آن‬
‫حضرت برپا می‌داشتند و آن جناب چند روز قبل از شروع مراسم ح ّج در آنجا به سر می‌بردند‪ ،‬در‬
‫این هنگام چشم حضرت به شتری‪ F‬افتاد‪ F‬که دوان دوان می‌آمد‪ .‬امام علیه السالم فرمودند‪ F:‬به خدای کعبه‬
‫سوگند سوارۀ این شتر‪ ،‬هشام است که به اینجا می‌آید‪.‬‬
‫حاضران فکر کردند‪ F‬منظور امام‪ ،‬هشام از فرزندان عقیل است‪ ،‬زیرا امام او را بسیار دوست داشت‪،‬‬
‫ناگاه دیدند شتر نزدیک شد‪ ،‬و سوارۀ آن‪ ،‬هشام بن َحکَم (یکی از دانشمندان و شاگردان بزرگ امام)‬
‫است که وارد‪ F‬شد‪ ،‬او در آن هنگام نوجوان بود‪ ،‬و تازه موی چهره‌اش روییده شده بود‪ ،‬و همۀ‬
‫حاضران در سنّ و سال از او بزرگتر بودند‪ ،‬امام صادق علیه السالم تا هشام را دید‪ ،‬از او استقبال‬
‫گرمی کردند‪ ،‬و برایش جا باز نمودند‪ ،‬و در شأن او فرمودند‪ :‬ناصِ َرنا‪ِ F‬ب َق ْل ِب ِه َو لِسا ِن ِه َو َی ِد ِه (هشام با دل‬
‫و زبان و عملش‪ ،‬یاری کنندۀ ما است‪).‬‬
‫آنگاه امام صادق‪ F‬علیه السالم (به چند نفر از شاگردانش که در آنجا حاضر بودند‪ ،‬به هر کدام جداگانه‬
‫فرمودند‪ :‬با آن دانشمند شامی مناظره و گفتگو کنند) نخست به حُمران فرمودند‪ :‬با مرد شامی مناظره‬
‫کن‪ ،‬او به مناظره با مرد شامی پرداخت و طولی نکشید که مرد شامی در برابر حُمران‪ ،‬درمانده شد‪.‬‬
‫سپس امام علیه السالم به مؤمن ّ‬
‫الطاق فرمودند‪ F:‬ای طاقی! با مرد شامی گفتگو کن‪ ،‬او با مرد شامی‬
‫به مناظره پرداخت و طولی‪ F‬نکشید که بر دانشمند‪ F‬شامی چیره و پیروز‪ F‬گردید‪.‬‬
‫سپس امام صادق علیه السالم به هشام بن سالم فرمود‪ :‬تو هم با مرد شامی سخن بگو‪ ،‬او نیز با شامی‬
‫به گفتگو پرداخت‪ ،‬ولی بر شامی چیره نشد‪ ،‬بلکه برابر شدند‪.‬‬
‫آنگاه امام علیه السالم به قیس بن معاصر فرمود‪ :‬تو با او سخن بگو‪ ،‬قیس با مرد شامی به مناظره‬
‫پرداخت‪ ،‬امام علیه السالم مناظرۀ آنها را گوش می‌ کردند‪ ،‬و خنده بر لب داشتند‪ ،‬زیرا دانشمند‪ F‬شامی‪،‬‬
‫درمانده شده بود و آثار آن در چهره‌اش دیده می‌ شد‪.‬‬
‫در این هنگام‪ ،‬بحث و گفتگو با هشام بن َحکم به خاطر امام آمد و به دانشمند‪ F‬شامی رو کردند و‬
‫فرمودند‪ :‬با این جوان گفتگو کن‪.‬‬
‫دانشمند شامی‪ ،‬آمادگی خود را برای مناظره با هشام اعالم کرد و گفتگوی آنها در حضور‪ F‬امام صادق‪F‬‬
‫علیه السالم به ترتیب زیر ادامه یافت‪:‬‬
‫دانشمند شامی‪( :‬خطاب به هشام) ای جوان! دربارۀ امامت این مرد (امام صادق) از من سؤال کن‬
‫(می‌خواهم در این باره با تو گفتگو کنم‪).‬‬
‫هشام (از بی‌ادبی و گستاخی مرد شامی به ساحت مق ّدس امام) به گونه‌ای خشمگین شد که بدنش می‌‬
‫لرزید در این حال به مرد شامی گفت‪ :‬آیا پروردگارت‪ F‬خیر و سعادت بندگانش‪ F‬را بهتر و بیشتر‬
‫می‌خواهد‪ ،‬یا بندگان خیر خود را نسبت به خود؟‬
‫دانشمند شامی‪ :‬بلکه پروردگار‪ ،‬خیر بندگانش را بیشتر می‌خواهد‪.‬‬
‫هشام‪ :‬خداوند‪ F‬برای خیر و سعادت انسان‌ها چه کرده است؟‬
‫دانشمند هشامی‪ :‬خداوند ح ّجت خود را برای آنها استوار نموده‪ ،‬تا پراکنده نگردند‪ ،‬و او بین بندگانش‬
‫را در پرتو حجّ تش‪ ،‬الفت و دوستی بخشد‪ ،‬تا نابسامانی‌های خود را در پرتو دوستی‪ F،‬سامان دهند و‬
‫همچنین خداوند بندگانش را به قانون الهی آگاه می‌کند‪.‬‬

‫‪147‬‬
‫هشام‪ :‬آن ح ّجت کیست؟‬
‫دانشمند شامی‪ :‬او رسول خداست‪.‬‬
‫هشام‪ :‬بعد از رسول خدا صلی هللا علیه و آله و سلم کیست؟‬
‫دانشمند شامی‪ :‬بعد از پیامبرصلی‪ F‬هللا علیه و آله و سلم حجّ ت خدا قرآن و س ّنت است‪.‬‬
‫هشام‪ :‬آیا قرآن و س ّنت‪ ،‬برای رفع اختالف امروز ما سودمند است؟‬
‫دانشمند شامی‪ :‬آری‪.‬‬
‫هشام‪ :‬پس چرا بین من و تو اختالف است و تو برای همین جهت از شام به اینجا (مکّه) آمده‌ای؟!‬
‫دانشمند شامی در برابر این سؤال خاموش ماند‪ ،‬امام صادق علیه السالم به او فرمود‪ F:‬چرا سخن‬
‫نمی‌گویی؟‪F‬‬
‫دانشمند شامی‪ :‬اگر در پاسخ سؤال هشام بگویم‪ :‬قرآن و س ّنت‪ ،‬اختالف بین ما را رفع می‌ کند‪ ،‬سخن‬
‫بیهوده‌ای گفته‌ام‪ ،‬زیرا عبارات قرآن و س ّنت‪ ،‬دارای معانی گوناگون است‪ ،‬و اگر بگویم‪ :‬اختالف ما‬
‫در فهم قرآن و س ّنت‪ ،‬به عقیدۀ ما لطمه نمی‌زند و هرکدام از ما ا ّدعای ّ‬
‫حق می‌ کنیم‪ ،‬در این‬
‫صورت‪ ،‬قرآن و س ّنت به ما سودی (در رفع اختالف) نبخشیده‪ ،‬ولی همین استدالل (مذکور) به نفع‬
‫عقیدۀ من است‪ ،‬نه به نفع عقیدۀ هشام‪.‬‬
‫امام صادق‪ F:‬از هشام همین مسأله را بپرس‪ ،‬که پاسخ قانع کننده را از او که وجودش سرشار‪ F‬از علم و‬
‫کمال است‪ ،‬می‌یابی‪.‬‬
‫دانشمند شامی‪ :‬آیا خداوند شخصی‪ F‬را به سوی بشر فرستاده تا آنها را م ّتحد و هماهنگ کنند؟ و‬
‫حق و باطل را برایشان شرح دهد؟‬ ‫نابسامانی‌هایشان را سامان بخشد و ّ‬
‫هشام‪ :‬در عصر رسول‪ F‬خدا صلی هللا علیه و آله و سلم یا امروز؟‬
‫دانشمند شامی‪ :‬در عصر رسول خدا صلی هللا علیه و آله و سلم که خود آن حضرت بودند‪ ،‬ولی‬
‫امروز‪ ،‬آن شخص کیست؟‬
‫هشام‪ :‬امروز‪ F‬همین شخصی که در مسند نشسته (اشاره به امام صادق‪ F‬علیه االسالم ) و از هر سو‬
‫مردم به حضورش می‌آیند‪( ،‬ح ّجت و برطرف‌کننده اختالف ما است‪ ،‬زیرا) میراث‌دار علم نبوّ ت است‬
‫که دست به دست از پدرانش به او رسیده است‪ ،‬اخبار زمین و آسمان را برای ما بازگو‪ F‬می‌سازد‪.‬‬
‫دانشمند شامی‪ :‬من چگونه بفهمم که این شخص (امام صادق) همان حجّ ت ّ‬
‫حق است؟!‬
‫هشام‪ :‬هر چه می‌خواهی‪ F‬از او بپرس‪ ،‬تا به حجّ ت حق بودن او پی‌ببری‪.F‬‬
‫دانشمند شامی‪ :‬ای هشام با این سخن‪ ،‬دیگر عذری برای من باقی نگذاشتی‪ ،‬از من است که بپرسم و‬
‫با سؤال به حقیقت برسم‪.‬‬
‫امام‪ :‬آیا می‌خواهی گزارش چگونگی سفر و مسیر راه مسافرتت را از شام به اینجا‪ ،‬به تو خبر دهم؟‬
‫که چنین و چنان بود (امام مقداری از چگونگی سفر او را بیان کردند‪).‬‬

‫‪148‬‬
‫دانشمند شامی که شیفتۀ بیانات امام صادق علیه السالم شده بود‪ ،‬حقیقت را دریافت و نور ایمان بر‬
‫صفحۀ قلبش تابید و هماندم‪ F‬با شادمانی گفت‪ :‬راست گفتی‪ ،‬اکنون به خدا‪ ،‬اسالم آوردم‪.‬‬
‫‪.‬امام‪ :‬بلکه اکنون به خدا ایمان آوری‪ ،‬و اسالم‪ ،‬قبل از ایمان است‪ ،‬به وسیلۀ اسالم از یکدیگر‪ F‬ارث‬
‫می‌ برند و ازدواج می کنند ولی ثواب بردن ‪ ،‬در پرتو ایمان است‪( ،‬تو قبالً مسلمان بودی‪ ،‬ولی‬
‫امامت مرا قبول نداشتی و اکنون با پذیرش امامت من‪ ،‬به ثواب اعمالت می‌رسی‪).‬‬
‫دانشمند شامی‪ :‬صحیح فرمودید‪ ،‬گواهی می‌دهم که‪ :‬معبودی جز خدای یکتا نیست و محمّد صلی هللا‬
‫علیه و آله و سلم رسول خدا است و شما جانشین اوصیای پیامبر‪ F‬اسالم صلی هللا علیه و آله و سلم‬
‫هستید‪.‬‬
‫در این هنگام امام صادق‪ F‬علیه السالم دربارۀ چگونگی‪ F‬مناظرات‪ F‬شاگردانش با دانشمند‪ F‬شامی چنین‬
‫نظر دادند‪:‬‬
‫به حُمران فرمودند‪ F:‬تو سخن خود را هماهنگ با حدیث‪ ،‬به پیش می‌ بری و به ّ‬
‫حق نایل می‌شوی‪.‬‬
‫و به هشام بن سالم فرمودند‪ :‬تو در جستجوی‪ F‬یافتن حدیث‪ ،‬می‌پردازی‪ ،‬ولی توان و شناخت پیاده‬
‫کردن آن را به طور صحیح نداری‪.‬‬
‫و به مؤمن ّ‬
‫الطاق فرمودند‪ :‬تو بسیار با قیاس و تشبیه وارد بحث می‌شوی و از موضوع‪ F‬بحث خارج‬
‫می‌ گردی‪ ،‬باطلی را به وسیله باطلی رد می‌ کنی‪ ،‬و باطل تو روشن‌ تر است‪.‬‬
‫و به قیس بن ماصر فرمودند‪ :‬تو به گونه‌ ای سخن می‌گویی‪ F‬که آن را به حدیث پیامبرصلی‪ F‬هللا علیه و‬
‫آله و سلم نزدیک‌تر سازد‪ ،‬ولی دورتر می شود‪ ،‬حق را به باطل مخلوط‪ F‬می‌ کنی‪ ،‬با این که ّ‬
‫حق‬
‫الطاق) هنگام بحث از شاخه‌ای به‬‫باطل بسیار‪ ،‬بی‌نیاز می‌کند‪ ،‬تو و احول (مؤمن ّ‬
‫ِ‬ ‫اندک‪ ،‬انسان را از‬
‫شاخۀ دیگر می‌ پرید و در این جهت دارای مهارت و زبردستی‪ F‬هستید‪.‬‬
‫یونس می‌گوید‪ :‬به خدا من فکر می‌کردم که امام دربارۀ هشام نیز همان را بگویند که به قیس و احول‬
‫فرمودند‪ ،‬ولی (هشام را با عالی‌ ترین وصف‪ ،‬ستودند و) در شأن او چنین فرمودند‪ :‬یا هِشا ُم ال َتکا ُد‬
‫ت (ای هشام! تو با هر دو پا به زمین نمی‌خوری‪ ،‬تا کارت‬ ‫ت ِبااْل َرْ ِ‬
‫ض طِ رْ َ‬ ‫لوی ِرجْ لَ ْیکَ‪ ،‬اِذا َه َممْ َ‬
‫َت َق ُع َت ِ‬
‫به جایی برسد که نزدیک است به زمین سقوط کنی‪ ،‬در هماندم پرواز می‌ کنی‪ ).‬یعنی تا نشانۀ‬
‫درماندگی‪ F‬را در خود احساس کردی‪ ،‬با زبردستی‪ ،‬خود را نجات می‌ دهی‪.‬‬
‫آنگاه به هشام فرمود‪ F:‬افرادی مانند تو باید با سخنوران‪ ،‬مناظره کنند‪ ،‬مراقب باش که در بحث‌ها‬
‫لغزش نکنی‪ ،‬که به خواست خدا‪ ،‬شفاعت ما از پیامدهای این گونه شیوۀ بحث و مناظره‪ ،‬برای طرّ اح‬
‫‪1‬‬
‫و گردانندۀ چنین شیوه است‪.‬‬
‫روزی ‪ 15‬نفر از علمای شیعه دور هم گرد آمده بودند‪ F‬و خواستند‪ F‬که هشام بن سالم با هشام بن حکم‬
‫در مورد‪ F‬توحید و صفات خداوند‪ F‬مناظره کنند‪ .‬این دو راضی‪ F‬شدند که نمایندگانی‪ F‬از طرف آنها بحث‬
‫کنند‪ .‬بحث به تکفیر یکدیگر هم می رسد‪ .‬یکی از شیعیان قضیه را برای امام کاظم علیه السالم می‬
‫نویسد و امام در جواب می نویسند‪ :‬خداوند بزرگتر‪ F‬و واالتر‪ F‬از آن است که (انسان) بتواند‪ F‬کنه صفات‬
‫او را درک کند‪ .‬پس باید به آنچه که خود او خود را معرفی‪ F‬نموده بسنده نماییم و از بحث های زیادی‬
‫‪2‬‬
‫فاصله بگیریم‪F.‬‬

‫اصول کافی‪ ،‬ج‪ ،١‬ص‪١٧١‬‬ ‫‪1‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 279‬ح ‪ – 500‬روایت ‪2252‬‬ ‫‪2‬‬

‫‪149‬‬
‫‪ - 1‬قیاس‬
‫در منطق‪ ، F‬قیاس بهترین نحوۀ استدالل است‪ .‬ولی در هر قیاسی‪ F‬ما باید حد وسط را بشناسیم‪ F‬که در‬
‫واقع علت تعمیم در کبرای مقدمه است‪ .‬ولی در علوم دینی و آخرتی ‪ ،‬ما چنین معلوماتی‪ F‬را نداریم و‬
‫علت خطا داشتن قیاس دینی هم همین است‪ .‬و این یک امر طبیعی است که متکلمین از قیاس هایی‬
‫استفاده کنند که به نظرشان درست می آمده است و دیدیم که چقدر ابوحنیفه در این قیاس ها به خطا‬
‫رفته بود‪ .‬بهرحال ‪ ،‬شاگردان ائمۀ اطهار نیز گاهی از روی بی توجهی‪ F‬از قیاس استفاده کرده اند‪.‬‬
‫روزی یک خارجی (از خوارج) به محضر امام صادق علیه السالم آمد و با مؤمن الطاق بحث کرد و‬
‫آن خارجی‪ F‬را مجاب نمود‪ .‬وقتی آن خارجی از وجود‪ F‬چنین افراد عالمی تعریف کرد و امام هم تأیید‬
‫نمودند ‪ ،‬مؤمن الطاق از خود مغرور‪ F‬گشت و از امام صادق‪ F‬علیه السالم پرسید‪ F:‬آیا من شما را‬
‫خوشحال نمودم؟ امام فرمودند‪ :‬تو مرا خوشحال کردی‪ .‬تو او را خوب مچاله کردی ولیکن از حرف‬
‫حق کلمه ای نگفتی! مؤمن الطاق با تعجب می پرسد‪ :‬چطور؟ امام توضیح می دهند‪ :‬زیرا تو بر‬
‫‪1‬‬
‫اساس قیاس استدالل می کنی و قیاس دین من نیست‪.‬‬
‫داود بن سرحان از امام جعفر صادق‪ F‬علیه السالم روایت می کند که فرمودند‪ F:‬من مطلبی‪ F‬را به‬
‫شخصی می گویم‪ F‬و او را از جدال و خودنمایی‪ F‬و قیاس نهی می کنم ؛ ولی او می رود‪ F‬و حرف من را‬
‫جور دیگری تأویل می نماید‪ .‬من بعضی ها را دستور‪ F‬به صحبت کردن نمودم‪ F‬و بعضی را از سخن‬
‫نهی کردم‪ F‬ولی هر کدام به رأی خود آن را تفسیر نمودند و با اینکار معصیت خدا را به جا آوردند‪F.‬‬
‫آگر آنها می شنیدند و اطاعت می کردند ‪ ،‬مطالبی را که پدرم می گفتند به آنها می گفتم‪ .‬اصحاب پدرم‬
‫‪2‬‬
‫زنده و مرده ‪ ،‬آدم های خوبی بودند‪ F.‬سپس چهار نفر از آنها را نام می برند‪.‬‬

‫‪ – 2‬تعصب‬
‫یک روز‪ F‬در اجتماعی ‪ ،‬امام صادق علیه السالم از راوی‪ F‬نسبت به مؤمن الطاق سؤال می کنند‪ .‬سپس‬
‫می فرمایند‪ :‬او سخت جدل کننده است‪ .‬امااگر از او بپرسی که آیا این کالم تو است یا امامت؟ خواهد‬
‫گفت‪ :‬از امام است‪( .‬اینجا است که کار خراب می شود زیرا این حرف او خالف واقع است‪ .‬و مشکل‬
‫هم همینجا است که) آنها حرفهایی می زنند که اگر من آنها را تأیید کنم ‪ ،‬بر گمراهی عمل کرده ام و‬
‫اگر آنها را نفی کنم ‪ ،‬بر من سخت می شود (که آنها را خیط کنم)‪ .‬ما (شیعه) تعداد کمی هستیم و‬
‫دشمن ما زیادند‪ F.‬راوی عرض می کند‪ :‬فدایتان شوم ‪ ،‬اجازه می دهید که این مطلب را به او برسانم؟‬
‫امام صادق‪ F‬علیه السالم فرمودند‪ F:‬آنها وارد گودی شدند که تعصب نمی گذارد آنها از آن خارج شوند‪.‬‬
‫وقتی مطلب را به مؤمن الطاق گفتم ؛ گفت‪ :‬پدر و مادرم‪ F‬فدایش شوند‪ F‬راست فرمودند‪ .‬تعصب نمی‬
‫‪3‬‬
‫گذارد که از حرفم برگردم‪F.‬‬

‫‪ – 3‬ندانستن وظیفه‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص‪ ، 188‬ح ‪ – 331‬روایت ‪2253‬‬ ‫‪1‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 170‬ح ‪ – 287‬روایت ‪2254‬‬ ‫‪2‬‬

‫‪3‬‬
‫رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 190‬ح ‪ – 333‬روایت ‪2255‬‬

‫‪150‬‬
‫گاهی ما فکر می کنیم که فالن موضوع مهم است و باید آن را دنبال کنیم‪ .‬در حالیکه ممکن است آن‬
‫موضوع‪ F‬اصال به درد دنیا و آخرت نخورد‪ .‬و چقدر زیادند‪ F‬از این مواضیع‪ F.‬راوی می گوید از امام‬
‫صادق علیه السالم نسبت به مسئله ای در قرآن سؤال کردم‪ .‬ایشان غضبناک شدند و فرمودند‪( F:‬مگر‬
‫نمی دانی) که قریش و غیره در محضر من هستند (هر حرفی‪ F‬را نمی شود در محضر غریبه ها زد)‪.‬‬
‫من ول نمی کردم‪ F‬و مرتب درخواست می نمودم‪ F‬و تضرع می کردم تا اینکه قبول کردند‪ .‬من با‬
‫ناراحتی دم درب منتظر ماندم و امام مشغول صحبت با یکنفر از اهل مدینه بودند‪ .‬توی این حال بودم‬
‫که یکنفر آمد ‪ ،‬پیشم نشست و گفت‪ :‬از ایشان سؤال کن ‪ ،‬امام بعد از ایشان چه کسی است؟ گفتم‪ :‬من‬
‫وضعم خراب است و مشکل خودم‪ F‬را دارم‪ .‬امام صحبت خود را با آن شخص قطع کردند ‪ ،‬آمدند پیش‬
‫ما و فرمودند‪ F:‬بر شما نیست که به مواضیع‪ F‬ما دخالت کنید (فضولی در کار دین کنید)‪ .‬بر شما است‬
‫که گوش دهید و اطاعت نمایید‪ 1.‬یعنی ائمۀ اطهار علیهم السالم آنچه را که الزم است به ما می آموزند‬
‫و آنچه را که باید انجام دهیم و یا ترک نماییم به ما دستور می دهند که ما باید آنها را عمل کنیم‪ .‬اینکه‬
‫وارد مواضیع علمی ای بشویم‪ F‬که آنها در مورد‪ F‬آن چیزی نفرموده باشند ‪ ،‬یک نوع جلو زدن از امام‬
‫است و کاری است نامطلوب‪ F.‬متاسفانه ما این بحث های علمی را خیلی خوب و مفید می دانیم و کار‬
‫دانشگاهیان ما تماما همین است‪.‬‬

‫بد فهمی‬ ‫‪.4‬‬


‫وقتی متکلم می شویم‪ ، F‬گاهی مواضیعی‪ F‬را بیان می کنیم که از عقل ما نتیجه گرفته و نه از علم امام‪.‬‬
‫و این از مشکالت متکلمین است‪ .‬امام صادق‪ F‬علیه السالم فرمودند‪ F:‬خدا لعنت کند محمد بن مسلم‪ 2‬را‬
‫‪3‬‬
‫که می گفت‪ :‬خداوند‪ F‬به چیزی علم ندارد تا اینکه آن چیز وجود‪ F‬خارجی بگیرد‪.‬‬
‫روزی‪ ،‬ابن ابی العوجاء یکی از دانشمندان مخالف اسالم‪ ،‬پرسشی در بارۀ تعدد زوجات مطرح کرد‬
‫اب لَ ُكم م َِّن ال ِّن َساء َم ْث َنى َو ُثالَ َ‬
‫ث‬ ‫و گفت‪ :‬قرآن از سویی در آیۀ سوم سوره نساء می گوید‪َ :‬فان ِكحُو ْا َما َط َ‬
‫اع َفِإنْ ِخ ْف ُت ْم َأالَّ َتعْ ِدلُو ْا َف َوا ِح َد ًة ؛ با زنان پاک مسلمان ازدواج کنید‪ ،‬با دو یا سه یا چهار زن؛ و اگر‬
‫َو ُر َب َ‬
‫می ترسید‪ F‬میان آنها به عدالت رفتار‪ F‬نکنید‪ ،‬پس به یک همسر بسنده کنید‪.‬‬
‫از سوی دیگر در آیۀ ‪ 129‬همین سوره می فرماید‪َ :‬ولَن َتسْ َتطِ يعُو ْا َأن َتعْ ِدلُوْ‪F‬ا َبي َْن ال ِّن َساء َولَ ْو َح َرصْ ُت ْم ؛‬
‫هرگز نمی توانید‪ F‬میان زنان به عدالت رفتار‪ F‬کنید‪ ،‬هر چند کوشش کنید‪ .‬با ضمیمه کردن آیه دوم به‬
‫آیه اول درمی یابیم که تعدد زوجات در اسالم ممنوع است؛ زیرا تعدد زوجات مشروط‪ F‬به عدالت است‬
‫و عدالت هم ممکن نیست‪ .‬پس تعدد زوجات در اسالم حرام است‪.‬‬
‫هشام از پاسخ باز ماند‪ .‬پس از ابن ابی العوجاء فرصت‪ F‬خواست و برای گرفتن پاسخ به مدینه شتافت‪.‬‬
‫هشام سخن ابن ابی العوجاء را برای حضرت باز گفت‪ .‬امام فرمود‪F‬ند‪ :‬منظور‪ F‬از عدالت در آیه سوم‬
‫سورۀ نساء‪ ،‬عدالت در نفقه و رعایت حقوق همسری و طرز رفتار و کردار است؛ و مراد از عدالت‬
‫در آیۀ ‪ 129‬این سوره عدالت در تمایالت قلبی است‪ .‬بنابراین تعدد زوجات در اسالم حرام نیست و با‬
‫شرایطی جایز است‪.‬‬

‫‪ 1‬رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 174‬ح ‪ – 299‬روایت ‪2256‬‬


‫‪ 2‬معلوم نیست‪ F‬این لعنت به معنای دوری باشد بلکه می تواند ارشادی باشد‪ .‬زیرا محمد بن مسلم کسی است که امام صادق علیه السالم درباره‬
‫اش فرمودند‪ :‬هیچیک از شیعه‪ ،‬فقیه‌تر از محمد بن مسلم نیست‪ .‬بحار االنوار ‪ ،‬ج‪ ،۴۷‬ص‪.۳۹۴‬‬
‫‪ 3‬رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 169‬ح ‪ – 284‬روایت ‪2257‬‬

‫‪151‬‬
‫هشام از سفر برگشت و پاسخ را در اختیار ابن ابی العوجاء قرار‪ F‬داد‪ .‬او سوگند‪ F‬یاد کرد که این پاسخ‬
‫‪1‬‬
‫از تو (هشام) نیست‪.‬‬
‫در زمان امام صادق‪ F‬علیه السالم ‪ ،‬بحثی بر سر ذبائح یهود بین دو نفر از یاران امام یعنی ابن ابی‬
‫یعفور از یاران نیک امام صادق علیه السالم و مُعلی بن ُخنیس حسابدار امام در مصر در می گیرد‪.‬‬
‫ابن ابی یعفور از ذبح یهود نمی خورد ولی معلی از آن می خورد‪ .‬وقتی به مدینه برگشتند‪ ، F‬امام کار‬
‫‪2‬‬
‫ابن ابی یعفور را تأیید کردند و کار معلی را نادرست خواندند‪F.‬‬
‫همچنین در بحثی دیگر ‪ -‬باز بین همین دو نفر ‪ -‬در اینکه امام رتبۀ پیغمبری هم دارد یا نه بحث‬
‫داشتند‪ .‬ابن ابی یعفور گفت که ائمه علمای با تقوای آزاده ای هستند‪ .‬ولی معلی بن ُخنیس گفت‪:‬‬
‫اوصیاء همانا پیغمبر‪( F‬هم) هستند‪ .‬وقتی که این دو خدمت امام صادق علیه السالم رسیدند‪ ، F‬امام‬
‫‪3‬‬
‫فرمودند‪ :‬من از کسی که مدعی است ما پیغمبر هستیم مبرا هستم‪.‬‬

‫بدگویی از متکلمین‬
‫طبیعی است در جایی که متکلمین ‪ ،‬چنان کار مخالفین شیعه را سخت می کنند ‪ ،‬حمله های شخصیتی‪F‬‬
‫بر علیه آنها هم زیاد شود‪ .‬همچنین حسد بعضی شیعیان را هم باید به این حمالت اضافه کنیم‪.‬‬
‫اشتباهات آنها را هم ذکر کردیم‪ F‬که باعث می شود اینبار امام هم به صف بدگویان اضافه شود‪ .‬ولی‬
‫بعضی وقت ها مخالفت امام بخاطر‪ F‬جو عمومی بوده که بر علیه شخص خاصی اتفاق افتاده است و یا‬
‫جهت حفظ خود او از بلیات اجتماعی بوده‪ .‬بهرحال به بعضی از این روایات می پردازیم‪.‬‬
‫راوی می گوید نزد امام رضا علیه السالم نشسته بودیم که گروهی از اهل بصره وارد شدند‪ .‬امام به‬
‫یونس‪ 4‬اشاره کردند که به اتاقی‪ F‬برود‪ F‬و همانجا بماند تا او را صدا زنند‪ .‬بصره ای ها وارد شدند و تا‬
‫توانستند‪ F‬از یونس بد گفتند‪ .‬امام سر به زیر انداخته بودند و چیزی نمی گفتند‪ .‬تا اینکه آنها رفتند‪ F.‬امام‬
‫رضا علیه السالم از یونس خواستند که او خارج شود‪ .‬او گریان عرض کرد‪ :‬فدایتان شوم‪ .‬من از‬
‫موضوع‪ F‬امامت دفاع می کنم و این حال من نزد دوستانم است؟ امام علیه السالم به او فرمودند‪ F:‬یونس!‬
‫اگر در دست راستت مرواریدی باشد و مردم بگویند‪ F‬که ریگ است و (یا برعکس) اگر ریگ در‬
‫دستت بود و بگویند مروارید‪ F‬است ‪ ،‬آیا به حال تو فرقی‪ F‬می گذارد؟ وضع تو نیز چنین است‪ .‬اگر حق‬
‫‪5‬‬
‫با تو باشد و امامت از تو راضی باشد ‪ ،‬گفتار مردم به تو ضرری نمی رساند‪.‬‬
‫نکته ای را که باید نسبت به تعقل تذکر داد همین است که انسان عالم و وارسته ای چون یونس بن‬
‫عبدالرحمن نیز ممکن است اشتباه کند‪ .‬بسیاری‪ F‬از دانشمندان شیعه معتقدند که بهشت و جهنم هنوز‬
‫خلق نشده و یا اینکه بهشت حضرت آدم علی نبینا و آله و علیه السالم غیر از بهشت آخرت است‪ .‬در‬
‫یک روایت ‪ ،‬راوی به امام رضا علیه السالم عرضه می دارد که یونس بن عبدالرحمن معتقد است‬

‫منتهی‪ F‬اآلمال‪ ،‬ج ‪ ،2‬ص ‪251‬‬ ‫‪1‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 248‬ح ‪ – 460‬روایت ‪2258‬‬ ‫‪2‬‬

‫رجال الکشی ‪ ،‬ص ‪ – 247‬روایت ‪2409‬‬ ‫‪3‬‬

‫یونس بن عبدالرحمن از یاران خاص امام رضا علیه السالم بود که در فصل سوم نسبت‪ F‬به او و بدگویانش روایاتی را نقل کردیم‬ ‫‪4‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص‪ ، 487 :‬ح ‪ – 924‬روایت ‪2310‬‬ ‫‪5‬‬

‫‪152‬‬
‫بهشت و جهنم خلق نشده اند‪ .‬امام رضا علیه السالم فرمودند‪ F:‬او را چه می شود؟ خدا لعنتش کند‪ .‬پس‬
‫‪1‬‬
‫بهشت حضرت آدم کجا است؟‬
‫راوی به امام صادق علیه السالم عرض می کند‪ :‬کسانی که ایمان آورده اند و ایمان خود را با ظلم‬
‫مخلوط نکرده اند‪( .‬راوی تفسیر آیۀ کریمۀ ‪ 82‬سورۀ انعام را می پرسد) امام علیه السالم پناه می برند‬
‫از آن ظلم‪ .‬راوی از جنس این ظلم سؤال می کند‪ .‬امام علیه السالم می فرمایند‪ :‬به خدا قسم این همان‬
‫چیزی است که زراره و ابوحنیفه و امثال آنها انجام می دهند‪ .‬راوی که متوجه وجه مشترک اینها نمی‬
‫شود می پرسد‪ :‬آیا زنا هم از این (ظلم) است‪ .‬امام علیه السالم می فرمایند‪ F:‬زنا یک گناه است‪ 2.‬کشی‬
‫این روایت را جهت ذکر زراره در آن آورده است‪ .‬ولی با توجه به روایات زیادی که در مدح زراره‬
‫است نمی توان او را به هیچوجه در ردیف ابوحنیفه گذاشت‪ .‬بله همانطور که از سؤال راوی پیدا است‬
‫‪ ،‬او هم متوجه نوع ظلم نشده که همانا انحراف از دین بوده و عقل را بر وحی ترجیح دادن (که همان‬
‫قیاس باشد)‪ .‬این ظلم واقعی‪ F‬است که به مراتب از گناهان نفسانی باالتر و خطرناکتر است‪ .‬اگر امام‬
‫علیه السالم فقط ابوحنیفه را نام می بردند ‪ ،‬احتماال راوی‪ F‬ترش می کرد‪ .‬ولی مخلوط کردن نام او با‬
‫زراره (که بازهم احتمال می رود راوی با بحث ها ویا افکار او چندان سازش نداشته است) باعث می‬
‫شود که راوی‪ F‬مطلب را نقل کرده بدون آنکه آن را عوض کند‪ .‬البته این احتمال هم کامال وارد است‬
‫که راوی‪ F‬خودش نام زراره را به ابوحنیفه اضافه کرده باشد‪ .‬ما قضاوت را به متخصصین و‬
‫کاوشگران می سپاریم‪F.‬‬
‫در زمانی‪ F‬که مأمون تازه امین را کشته بود و در بلبشوی اوضاع‪ ، F‬ابوالسرایا‪ F‬در مناطق‪ F‬کوفه تا یمن‬
‫یک دولت شیعی به راه انداخته بود ‪ ،‬در مجلسی در مدینه که امام رضا علیه السالم و تعدادی از‬
‫شیعیان متکلم (متخصص در بحث های عقلی و استداللی) حضور‪ F‬داشتند ‪ ،‬یکی از آنها به امام رضا‬
‫علیه السالم عرضه می دارد‪ :‬فدایتان شویم‪ ، F‬ما از دست شیعیان شکایت داریم‪ .‬آنها ما را کافر می‬
‫دانند و از ما تبری می جویند‪ .‬امام رضا علیه السالم فرمودند‪( F:‬این که چیز تازه ای نیست) یاران امام‬
‫سجاد و امام باقر و امام صادق صلوات هللا علیهم نیز اینچنین بودند‪ .‬یاران زراره دیگران را تکفیر‬
‫می کردند و دیگران نیز یاران زراره را‪ .3‬راوی می گوید‪ :‬اماما از ایندو نفر (یونس و هشام بن‬
‫ابراهیم) به شما پناه می برم و هردو اینجا حاضر هستند‪ .‬ایندو به ما علم کالم را یاد دادند‪ .‬اگر آنها در‬
‫راه راست بوده اند که ما نجات پیدا کرده ایم و اگر اشتباه می رویم که ایندو باعث گمراهی ما شده اند‪.‬‬
‫(بنابراین ‪ ،‬اگر ما بر گمراهی هستیم) ما را از این راه باز دار و ما به درگاه الهی توبه می کنیم‪ .‬ما‬
‫را به دین خدا بخوان! امام رضا علیه السالم فرمودند‪ F:‬من جز راه هدایت چیزی نمی آموزم‪ F.‬خدا شما‬
‫را نسبت به همراهی قدیم و جدید جزا بدهد‪ .‬روایت می گوید که آنها حدس زدند که منظور امام علیه‬
‫السالم از همراه قدیم (استاد اولی آنها) علی بن یقطین و همراه (استاد) جدید خود امام باشد وهللا أعلم‪.‬‬
‫یکی از متکلمین می گوید که یکنفر از یاران علی بن یقطین از شما نقل کرده است که پس از آنکه‬
‫مقداری از استدالالت ما را شنیده بودید ‪ ،‬فرموده بودید که‪ :‬شما را به کالم چکار؟ (علم) کالم شما را‬
‫‪ 1‬رجال الکشی ‪ ،‬ص ‪ ، 491‬ح ‪ – 940‬روایت ‪ .2471‬اینجا چند نکته را الزم است متذکر شویم‪ )1 .‬مففهوم‪ F‬زمان و همزمانی از مفاهیمی‬
‫است که هنوز بر آن اتفاق نظر وجود ندارد‪ .‬یعنی مقایسۀ زمانی خلقت بهشت و جهنم در دنیایی دیگر بااین دنیا مشکل شناختی دارد‪ .‬ما هنوز‬
‫نمی دانیم که آیا می توان ایندو را با هم مقایسه کرد؟ مثال در قرآن در بسیاری از آیاتی که دربارۀ وقایع بهشت و جهنم است از فعل ماضی‬
‫استفاده می کند در حالیکه هنوز دنیا به آخر نرسیده تا اینکه حوادث بهشت و جهنم به وجود بیایند‪ )2 .‬معلوم نیست که اعتراض راوی از روی‬
‫حسد و نفهمی‪ F‬نباشد‪ .‬این احتمال کامال وجود دارد که امام علیه السالم با این جواب عوام پسند خواسته باشند که آن فرد را ساکت کرده باشند‬
‫چنانچه در موارد دیگری هم نسبت به این دانشمند بزرگوار داشته اند‪ )3 .‬از آنجا که امکان دارد بهشت حضرت آدم علیه االسالم غیر از‬
‫بهشت آخرتی باشد می توان نتیجه گرفت که امام با این بیان فقط خواسته اند آن بدگو را ساکت کرده باشند واال منافاتی ندارد که بهشت‬
‫حضرت آدم قبال بوده و خلق شده ولی بهشت آخرت هنوز باید خلق شود‪.‬‬
‫‪ 2‬رجال الکشی ‪ ،‬ص ‪ ، 145‬ح ‪ – 230‬روایت ‪2443‬‬
‫‪ 3‬در بحث های عقلی وقتی کسی نمی تواند دیگری را قانع کند و مطلب خود را کامال عقلی و درست می بیند ‪ ،‬چاره ای ندارد جز اینکه‬
‫طرف مقابل را تکفیر‪ F‬کند‪ .‬و این یکی از مشکالت بحث های متکلمین بوده و هست‪.‬‬

‫‪153‬‬
‫به زندقه (بی دینی) می کشاند‪ .‬امام رضا‪ F‬علیه السالم می فرمایند‪ :‬من به آندو نفر چنین چیزی نگفتم‪.‬‬
‫من چنین چیزی‪ F‬گفتم؟ من به آندو نفر چنین چیزی نگفتم‪.‬‬
‫یونس (که مورد خطاب و شکایت این شاکیان بود) در کناری چهار زانو نشسته بود و (از شدت‬
‫ناراحتی) هر چند وقت سر به دامان می برد ‪ ،‬گفت‪ :‬فدایتان شوم ‪ ،‬اینها معتقدند که ما بی دین هستیم‪.‬‬
‫امام رضا علیه السالم به او فرمودند‪( :‬ببین) آیا فکر می کنی که اگر بی دین باشی و او به تو می گفت‬
‫که یک مؤمن هستی ‪ ،‬آیا (گفتۀ او) به درد تو می خورد؟‪ F‬و اگر مؤمن باشی و آنها به تو بگویند بی‬
‫دین هستی ‪( ،‬این اتهام آنها) به تو ضرری‪ F‬نمی رساند‪F.‬‬
‫هشام بن ابراهیم تأکید می کند که ما مطالبی را می گوییم که پدران شما می فرمودند‪ .‬امام رضا علیه‬
‫‪1‬‬
‫السالم به او فرمودند‪ F:‬پس می خواستی‪ F‬از ابوبکر و عمر سخن برانی؟‬
‫زراره نقل می کند که من و حُمران (برادر بزرگتر‪ F‬او) در محضر امام صادق علیه السالم بودیم که‬
‫حُمران گفت‪ :‬نظر شما نسبت به حرف های زراره چیست؟ او می گوید که پیغمبر اکرم صلی هللا علیه‬
‫و آله اوقات نماز را تعیین کرده است و من آن را قبول ندارم‪ .‬امام علیه السالم از حُمران پرسیدند‪F:‬‬
‫نظر خودت چیست؟ حُمران عرضه می دارد‪ :‬جبرئیل روز اول در اول وقت نماز نازل شد و در روز‬
‫دوم در آخر وقت نماز (وقت قضا شدن نماز) نازل شد و به پیغمبر‪ F‬صلی هللا علیه و آله و سلم عرضه‬
‫داشت که وقت نماز بین ایندو است‪ .‬امام صادق علیه السالم فرمودند‪ :‬منظور‪ F‬زراره این است که‬
‫جبرئیل به صورت مشورتی ایندو وقت را به پیغمبر صلی هللا علیه و آله و سلم نشان داد‪ .‬زراره‬
‫راست می گوید‪ .‬خداوند تعیین وقت نماز را به پیغمبر اکرم صلی هللا علیه و آله تفویض نموده و‬
‫‪2‬‬
‫جبرئیل به ایشان مشورت‪ F‬داد‪.‬‬
‫همچنین زراره نقل می کند که در جوانی‪ F‬در حج خدمت امام باقر علیه السالم رسیدم و ایشان سراغ‬
‫برادرم حُمران را گرفتند‪ F‬و برای او پیغام دادند که چرا به حکم بن عتیبه گفتی که ما (ائمه) محدثون‬
‫هستیم؟ (محدث یعنی مالئکه با آنها سخن می رانند‪ .‬آنها صدا را می شنوند ولی مالئکه را نمی بینند‪).‬‬
‫‪3‬‬
‫به او و شبیه او از این مطالب چیزی نگو‪.‬‬
‫روایت بعدی نشانگر‪ F‬دلیل وجود روایات بدگویی‪ F‬امام از اصحاب نیک خود است‪ .‬امام جواد علیه آالف‬
‫التحیة و السالم به محمد بن سنان می فرمایند‪ :‬چگونه است اگر تو را لعنت کنم و از تو برائت بجویم‪F‬‬
‫و با اینکار تعدادی‪ F‬را هدایت کنم و تعدادی را گمراه؟ او عرضه می دارد‪ :‬با بندۀ خود هرچه کنید‬
‫اختیار دارید‪ .‬امام جواد علیه السالم فرمودند‪ :‬ای محمد! تو بنده ای هستی که خود را برای خدا خالص‬
‫‪4‬‬
‫نمودی‪ .‬خدا هم خواسته به وسیلۀ تو تعداد زیادی را هدایت کند و تعداد زیادی را گمراه‪.‬‬
‫راوی می گوید مردم‪ F‬در مصداقیت جابر جعفی مختلف بودند‪ F.‬لذا برای روشن شدن موضوع خدمت‬
‫امام صادق‪ F‬علیه السالم رسیدم‪ F.‬ایشان قبل از اینکه من چیزی بگویم‪ F‬فرمودند‪ F:‬خدا رحمت کند جابر‬
‫‪5‬‬
‫جعفی را که ما را تصدیق می کرد و خدا لعنت کند مغیرة بن سعید را که به ما دروغ می بست‪.‬‬
‫راوی از امام رضا علیه السالم نسبت به هشام بن حکم سؤال می کند‪ .‬امام فرمودند‪ F:‬خدا رحمتش کند‪.‬‬
‫‪6‬‬
‫بندۀ نیکی بود ولی از طرف‪ F‬دوستانش بخاطر حسدی که بر او داشتند ‪ ،‬اذیت شد‪.‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص‪ ، 498 :‬ح ‪ – 956‬روایت ‪2444‬‬ ‫‪1‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 144‬ح ‪ – 227‬روایت ‪2445‬‬ ‫‪2‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 178‬ح ‪ - 308‬روایت ‪2446‬‬ ‫‪3‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص‪ ، 582 :‬ح ‪ – 1091‬روایت ‪2447‬‬ ‫‪4‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 47‬ص ‪ ، 69‬ح ‪ – 20‬روایت ‪2448‬‬ ‫‪5‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 270‬ح ‪ – 486‬روایت ‪2262‬‬ ‫‪6‬‬

‫‪154‬‬
‫و در جایی دیگر امام رضاعلیه السالم فرمودند‪ :‬هشام را دوست بدارید‪ .‬وقتی که به شما چنین گفتم‪،‬‬
‫‪1‬‬
‫عمل کنید‪ .‬اکنون برو و به شیعیان بگو امام مرا به والیت و دوستی‪ F‬هشام فرمان داد‪.‬‬
‫یحیی بن خالد برمکی لعنة هللا علیه از دشمنان اهل بیت و هشام بن حکم بود‪ .‬اضافه بر اینکه هشام بر‬
‫فالسفه ایراد می گرفت ‪ ،‬یکبار در مناظره ای با او در موضوع ارث پیغمبر صلی هللا علیه و آله ‪،‬‬
‫یحیی مغلوب می شود و اضافه بر آن ‪ ،‬هارون الرشید هم از استدالل هشام خوشش می آید‪ .‬لذا یحیی‬
‫در صدد بود تا بتواند‪ F‬بوسیلۀ حیله ای هارون را بر هشام بشوراند‪ .‬برای اینکار وقتی که هشام مریض‬
‫بود ‪ ،‬جلسه ای از بزرگان متکلمین وقت را تشکیل داد و هارون هم از پشت پرده ناظر بر مناظره ها‬
‫بود‪ .‬یحیی ابتدا هشام را دعوت نکرد و از متکلمین خواست که با یکدیگر‪ F‬بحث نمایند‪ .‬پس از مدتی‬
‫که بعضی‪ F‬ها بر بعضی پیشی گرفتند‪ F‬و یا نتوانستند یکدیگر را راضی کنند ‪ ،‬یحیی به جمع پیشنهاد داد‬
‫که هشام را به عنوان حکم بیاورد‪ F.‬آنها هم قبول‪ F‬کردند‪ F.‬پس کس فرستاد‪ F‬تا هشام را آوردند با اینکه او‬
‫احتمال درکار‪ F‬بودن حیله ای را می داد‪ .‬یحیی ابتدا هشام را تکریم‪ F‬کرد و از او خواست که نسبت به‬
‫بعضی بحث های انجام شده نظر دهد‪ .‬هشام هم چنین می کند‪.‬‬
‫پس از مدتی بحث ‪ ،‬یحیی از هشام از امامت سؤال می کند و اینکه چرا مردم‪ F‬نمی توانند امام اختیار‬
‫کنند و امامت در خاندان رسول اکرم است‪ .‬هشام مریضی خود را بهانه قرار‪ F‬داده و از جواب طفره‬
‫می رود‪ .‬اینجا است که یحیی سعی می کند از طریق‪ F‬یکی از حضار‪ ، F‬مطلب توی دهان هشام بگذارد‪.‬‬
‫آن شخص می پرسد‪ :‬آیا علی بن ابیطالب مفترض الطاعه بود؟ هشام تأیید می کند‪ .‬بعد او می پرسد که‬
‫اگر جانشین امام علی علیه السالم به تو دستور‪ F‬دهد که قیام کنی اینکار را می کنی؟ (یحیی قبال به‬
‫هارون گفت بود که هشام به امامی معتقد است که اگر او دستور دهد ‪ ،‬هشام قیام می کند) هشام جواب‬
‫می دهد‪ :‬او چنین کاری را نمی کند‪ .‬عباسی می پرسد‪ :‬چرا؟ مگر او مفترض الطاعه نیست و تو نباید‬
‫أمر او را قبول کنی؟ هشام می گوید‪ :‬از این سؤال بگذر ‪ ،‬جواب آن را دادم‪ .‬این سؤال و ابرام ادامه‬
‫می یابد تا اینکه باالخره هشام می گوید‪ :‬آیا می خواهی به تو بگویم‪ F‬که اگر امام دستور‪ F‬داد من گوش‬
‫‪2‬‬
‫می دهم‪ .‬بس است‪ .‬هارون همین مقدار برای او کافی بود و دستور‪ F‬جلب او را می دهد‪.‬‬
‫زراره نیز همین مشکل را داشت‪ .‬در مرضی که از آن وفات کرد ‪ ،‬امام صادق علیه السالم مسموم‪F‬‬
‫می شوند‪ .‬شرایط‪ F‬حکومتی وقت بسیار شدید بود و منصور‪ F‬نسبت به جانشین امام صادق حساس بود و‬
‫حتی دستور قتل وصی‪ F‬امام را داده بود‪ .‬در این شرایط امام موسی‪ F‬بن جعفر ساکت بود و فقط به افراد‬
‫نزدیک اعالم کرده بود که امام هفتم ایشان هستند‪ .‬زراره که از نزدیکان امام صادق‪ F‬علیه السالم بود ‪،‬‬
‫کامال از جانشینی ایشان اطالع داشت ولی وضع زمانه خوب نبود‪ .‬او نمی توانست اعالم کند که امام‬
‫بعدی کیست‪ .‬او به ظاهر پسر خود را به مدینه فرستاد تا نسبت به امام بعدی بررسی‪ F‬کند و با اینکار‬
‫کمی وقت بخرد و مأموران دولتی‪ F‬بیشتر گمراه شوند‪ .‬وقتی پسرش به کوفه برگشت ‪ ،‬زراره فوت‬
‫کرده بود‪ .‬لذا از طرف‪ F‬تعدادی‪ F‬شیعه مؤاخذه شد که او مرد و امام زمان خود را نشناخت‪ .‬روایت زیر‬
‫برای تصحیح این تهمت آورده شده است‪.‬‬
‫راوی می گوید از امام رضا علیه السالم نسبت به زراره سؤال کردم‪ F‬که آیا به امامت موسی‪ F‬بن جعفر‬
‫علیه السالم معتقد بود؟ امام فرمودند‪ F:‬بله‪ .‬پرسیدم‪ F:‬پس چرا پسرش را فرستاد تا ببیند که وصی امام‬
‫صادق علیه السالم کیست؟ امام فرمودند‪ :‬مأموریت پسرش این بود که از پدرم‪ F‬علیه السالم سؤال کند‬
‫که آیا تقیه را بردارد‪ F‬و امامت امام کاظم علیه السالم را اعالن کند‪ .‬ولی وقتی آمدن پسر به طول کشید‬
‫(و خود را در حال احتضار دید) و دوست نداشت که بدون اذن امام ‪ ،‬ایشان را معرفی‪ F‬کند‪ ،‬پس قرآن‬

‫رجال نجاشی‪ ،‬ص ‪433‬‬ ‫‪1‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 258‬ح ‪ – 477‬روایت ‪2261‬‬ ‫‪2‬‬

‫‪155‬‬
‫را برداشت و گفت‪ :‬امام من کسی است که در این قرآن به عنوان جانشین امام صادق علیه السالم‬
‫‪1‬‬
‫معرفی شده است‪.‬‬
‫یکی از تهمت های زده شده به هشام بن حکم این است که سخن امام کاظم علیه السالم را نشنید و با‬
‫افشای اسرار اهل بیت باعث شهادت ایشان سد‪ .‬این تهمت حتی در بعضی نوشته های معاصرین نیز‬
‫یافت می شود‪ .‬روایت زیر تا حدی پرده از رازهای این قصه بر می دارد‪.‬‬
‫راوی می گوید به نزد هشام رفتم‪ F‬و شایعۀ نشنیدن سخن امام را بازگو کردم و پرسیدم داستان از چه‬
‫قرار است؟ هشام توضیح داد‪ :‬در زمان مهدی (پسر منصور‪ F‬و پدر هارون الرشید) برنامه بر‬
‫ُقعد کتابی را برای مهدی نوشت‬
‫سختگیری از کسانی شد که به هوی و هوس دین ساختند‪ .‬پس ابن م َ‬
‫که در آن انواع فرقه های فکری‪ F‬و مذهبی (مثل کتاب ملل و نحل) ذکر شده بودند‪ .‬ولی ذکری از‬
‫هشام بن حکم و گروهش در آن نبود‪ .‬هشام اینطور‪ F‬متوجه شد که یونس از طرف امام کاظم علیه‬
‫السالم به او پیغام داده اند که به دلیل حساسیت این ایام ‪ ،‬دست از تبلیغ و سخنوری بردار‪ .‬او میگوید‬
‫‪2‬‬
‫من هم همینکار را کردم‪ .‬تا اینکه مهدی مرد و اوضاع‪ F‬آرام شد‪ .‬کل داستان همین است‪.‬‬
‫سید مرتضی در کتاب شافی دربارۀ علت تهمت هایی که به هشام بن حکم زده شده می گوید‪ :‬بعضی‬
‫از اینها از سوء فهم حرف های هشام ناشی شده است‪ .‬و بعضی دیگر از خلط شدن سخنان خودش با‬
‫مخالفین (گاهی متکلمین احتیاج دارند که نظر طرف مقابل را بگویند و شنونده فکر کند که این حرفها‬
‫مال خود متکلم است)‪ .‬بعضی از این حرف های نادرست‪ F‬به او نسبت داده شده است (از روی عمد و‬
‫یا سهو) همانطور که بعضی از سخنان هم به زراره و مؤمن الطاق و بزرگان دیگر امامیه نسبت داده‬
‫‪3‬‬
‫شده است‪.‬‬

‫وکـــالء‬
‫مسئلۀ جانشینی پیغمبر‪ F‬اکرم صلی هللا علیه و آله و یا ائمۀ اطهار‪ F‬علیهم الس‪F‬الم مس‪F‬ئلۀ س‪FF‬اده ای نیس‪FF‬ت‪.‬‬
‫آنها معصومند و به وسیلۀ روح القدس پشتیبانی‪ F‬می شوند‪ .‬هر وقت خواس‪FF‬تند حق‪FF‬ایق اش‪FF‬یاء و اف‪FF‬راد را‬
‫می شناسند‪ F.‬حتی در هنگام خواب هم آگاهی دارند‪ .‬آنها براستی خلیف‪FF‬ة هللا هس‪FF‬تند‪ .‬م‪FF‬ا انس‪FF‬انهای ع‪FF‬ادی‬
‫هرچند که دانشمند‪ F‬شویم باز هم مشکل هرمنوتیک را داریم‪ .‬عقل ما دارای مح‪FF‬دودیت‪ F‬اس‪FF‬ت و قلب م‪FF‬ا‬
‫احتیاج به پاکسازی‪ F‬زیاد‪ .‬لذا این سؤال مهمی است که آیا دانشمندان می توانند جایگزین امام شوند؟ م‪FF‬ا‬
‫در این بخش از لفظ وکیل استفاده می کنیم‪ .‬شاید در دوران حاضر نزدیکترین لغت ‪ ،‬آیة هللا العظمی ‪،‬‬
‫مر ِجع و یا فقیه است‪.‬‬
‫‪F‬ر مِن ُك‪ِّ F‬ل‬
‫قرآن کریم اولین اجازه را در آیۀ ‪ 122‬سورۀ توبه می دهد‪ .‬عبارت آیه چنین است‪َ :‬ف َل‪Fْ F‬والَ َن َف‪َ F‬‬
‫فِرْ َق ٍة ِّم ْن ُه ْم َطآِئ َف ٌة لِّ َي َت َف َّقهُو ْا فِي ال ِّد ِ‬
‫ين َولِيُن ِذرُو ْا َق ْو َم ُه ْ‪F‬م ِإ َذا َر َج ُع‪FF‬و ْا ِإلَي ِْه ْم – از ه‪FF‬ر طایف‪FF‬ه ای ‪ ،‬تع‪FF‬دادی فقی‪FF‬ه‬
‫شوند و به شهر خود برگردند تا قوم خویش را انذار دهند‪ .‬بنابراین ‪ ،‬فقیه شدن کافی‪ F‬است ک‪FF‬ه جانش‪FF‬ین‬
‫امام باشیم‪ .‬البته مثل هر چیزی به شرطها‪ F‬و شروطها‪ .‬در روایت امام صادق علی‪FF‬ه الس‪FF‬الم این ش‪FF‬روط‬
‫آمده است‪ .‬امام حسن عسکری علیه السالم فرمودند‪ F:‬مردى از امام صادق‌ علیه السالم پرسید‌که ع‪FF‬وام‬
‫یهود که اطالعى از کتاب آسمانى خود جز از طریق علمایشان نداشتند‪ ،‬چگونه خداوند آنها را به دلی‪FF‬ل‬
‫تقلید و پیروی از علمایشان نکوهش می‌کند؟ آیا یهودیان با مردم‪ F‬م‪FF‬ا ک‪FF‬ه از علم‪FF‬اى خ‪FF‬ود تقلی‪FF‬د می‌کنن‪FF‬د‬

‫‪ 1‬بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 47‬ص ‪ ، 338‬ح ‪ – 18‬روایت ‪2263‬‬


‫‪ 2‬رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 265‬ح ‪ – 479‬روایت ‪2266‬‬
‫‪ 3‬الجذور التاریخیة والنفسیة للغلو والغالت (جذور تاریخی و روانی غلو و غالة) نوشتۀ سامی الغریری ‪ ،‬ص ‪ - 220‬توجه نمایید که از این‬
‫به بعد با عبارت جذور الغلو از این کتاب نام می بریم‪.‬‬

‫‪156‬‬
‫تفاوتی دارند؟ امام علیه السالم فرمود‪ ... F:‬یهودیان از وضع علماى خود آگاه بودند‪ ،‬و می‌دانس‪FF‬تند آنه‪FF‬ا‬
‫صریحا دروغ می‌گویند‪ ،‬حرام و رشوه می‌خورند‪ F‬و احکام خدا را تغییر می‌دهند‪ ،‬آنها ب‪FF‬ا فط‪FF‬رت خ‪FF‬ود‬
‫این حقیقت را دریافته بودند‪ F‬که چنین اشخاصى‪ F‬فاسق‌‌اند‪ F‬و به همین دلی‪FF‬ل‪ ،‬نمی‌ت‪FF‬وان س‪FF‬خنان آنه‪FF‬ا را در‬
‫باره خدا و احکام او کورکورانه بپذیرند‪ ،‬و سزاوار‪ F‬نیست گواهی آنها در باره پیامبران را قبول کنن‪FF‬د‪،‬‬
‫به این دلیل خداوند‪ F‬آنها را در مورد پ‪FF‬یروی‪ F‬از این دس‪FF‬ته از دانشمندانش‪FF‬ان نک‪FF‬وهش ک‪FF‬رده اس‪FF‬ت‪ ،‬ولى‬
‫مردم ما پیرو چنین علمایى نیستند‪ .‬اگر مردم ما از علماى خود فسق آشکار و تعصب ش‪FF‬دید و ح‪FF‬رص‬
‫بر دنیا و اموال حرام ببینند‪ ،‬هر کس از این دسته از علما پیروى‪ F‬کند‪ ،‬آنان نیز مثل یه‪FF‬ود خواهن‪F‬د‪ F‬ب‪FF‬ود‬
‫که خداوند‪ F‬آنان را به دلیل پیروى از علماى فاسق نکوهش کرده است‪ ،‬ام‪FF‬ا در ط‪FF‬رف‪ F‬مقاب‪FF‬ل ( َفأمّا َمن‬
‫‪F‬ر َم‪FF‬والهُ فل َِلع‪FF‬وا ِّم أن ُي َقلِّ ُدوهُ‪)1‬؛‬ ‫كان مِن الفُ َقه‪FF‬ا ِء ص‪FF‬ائنا ِ‬
‫لنفس‪ِ F‬ه حافِظ‪FF‬ا لِدي ِن‪ِ F‬ه مُخالِف‪FF‬ا على َه‪FF‬واهُ مُطِ يع‪FF‬ا ألم‪ِ F‬‬ ‫َ‬
‫دانشمندانى‪ F‬که پاکى روح خود را حفظ کنند‪ ،‬و دین خود را نگهدارن‪FF‬د‪ ،‬مخ‪FF‬الف ه‪FF‬وا و ه‪FF‬وس و مطی‪FF‬ع‬
‫‪2‬‬
‫فرمان موالى خویش باشند‪ ،‬مردم می‌ توانند از آنها پیروى کنند‪.‬‬
‫از همان ابتدا که امام باقر علیه السالم علم را شکافتند ‪ ،‬اجازۀ وکالت را به ابان بن تغلب دادند‪ .‬ایش‪FF‬ان‬
‫صریحا فرمودند‪ :‬در مدینه برای فتوی دادن به مردم بنشین‪ .‬من دوست دارم ببینیم در ش‪FF‬یعیانم کس‪FF‬انی‬
‫‪3‬‬
‫مثل تو باشند‪.‬‬
‫راوی از امام رضا علیه السالم سؤال می کند که مسکن من دور است و من در همۀ اوقات نمی ت‪FF‬وانم‬
‫به شما برسم پس از چه کسی نسبت به مسائل دینی خود سؤال کنم؟ امام علیه الس‪FF‬الم فرمودن‪FF‬د‪ :‬زکری‪FF‬ا‬
‫‪4‬‬
‫بن آدم قمی فردی امین در دین و دنیا است‪.‬‬

‫خیزران خادم در یک مس‪F‬ئلۀ م‪FF‬الی ش‪FF‬بیه ص‪F‬دقات‪ F‬اج‪FF‬ازۀ تص‪FF‬رف می خواه‪FF‬د و ام‪FF‬ام علی‪F‬ه الس‪F‬الم می‬
‫فرمایند‪ F:‬به تشخیص خودت عمل کن که رأی تو رأی من است‪ .‬و هرکس از ت‪FF‬و اط‪FF‬اعت کن‪F‬د ‪ ،‬از من‬
‫‪5‬‬
‫اطاعت کرده‪.‬‬

‫در روایتی‪ F‬امام هادی علیه السالم ابو علی بن راشد را به عنوان وکیل جدیدی تعیین می نمایند و او را‬
‫جایگزین وکالی‪ F‬پیشین می کنند‪ .‬اضافه بر این ‪ ،‬اطاعت از او را اطاعت خویش و عصیان کردن ب‪FF‬ر‬
‫‪6‬‬
‫او را عصیان کردن بر خود شمرده اند‪.‬‬

‫دیگر امام ‪ ،‬یعنی ابوعلی‬


‫ِ‬ ‫و در روایتی دیگر از ایوب بن نوح می خواهند که از اختالف با وکیل‬
‫دست بردارد‪ F‬و هرکس به کاری که به او واگذار شده و در منطقۀ خودش عمل کند‪ .‬و به ایوب تأکید‬
‫می کنند که مبلغی را که از بغداد و مدائن می آید قبول‪ F‬نکند‪ .‬و هر کس از مناطق دیگر که به تو‬
‫‪7‬‬
‫مراجعه می کنند ‪ ،‬آنها را به وکالی همان مناطق راهنمایی‪ F‬کن‪.‬‬

‫و در روایتی پس از آنکه به سابقۀ بد بعضی وکال اشاره شده است و اینکه آنها اآلن اصالح شده اند ‪،‬‬
‫دستوراتی‪ F‬اجرایی به تفصیلی که می آید ‪ ،‬ذکر شده است‪:‬‬
‫‪ 1‬وسائل الشیعه‪ ،‬ج‪ ،18‬ص‪95‬‬
‫‪ 2‬تفسیر المنسوب الی االمام العسکری ع‪ ،‬ص ‪299‬‬
‫‪ 3‬جامع الرواة ‪ ،‬ج ‪ ، 1‬ص ‪ – 9‬روایت ‪2494‬‬
‫‪ 4‬بحار االنوار ‪ ،‬ج‪ ، 49‬ص ‪ ، 278‬ح ‪ – 33‬روایت ‪2495‬‬
‫‪ 5‬بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 50‬ص ‪ ، 108‬ح ‪ – 28‬روایت ‪ – 2496‬البته باید توجه نمود که راوی از خودش تعریف کرده و ما شبیه این مورد‬
‫را در بسیاری از احادیث این چنیننی داریم‪ .‬با اینحال علمای شیعه آن را قبول کرده اند‪ .‬بنظر می رسد که درست کار بودن این شخصیت ها‬
‫توسط راویان بعدی مورد وثوق بوده است‪.‬‬
‫‪ 6‬بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 50‬ص ‪ – 220‬روایت ‪2497‬‬
‫‪ 7‬رجال الكشي ‪ ،‬ص‪ – 514 :‬روایت ‪2498‬‬

‫‪157‬‬
‫تو رسول‪ F‬من هستی برای خودت (در درجۀ اول) و برای هرکس که در شهر تو به جای گذاشته ام‪.‬‬
‫مشروط‪ F‬بر اینکه به آنچه که در نامه ذکر شده با (همکاری) محمد بن موسی نیشابوری عمل کنی‪.‬‬
‫و از ابراهیم بن عبده نیز می خواهم که متن این نامه را بر مردم‪ F‬شهر خویش بخواند تا اینکه سؤالی‪F‬‬
‫پیش نیاید و به اطاعت از خدا بچسبند‪ F‬و از شیطان دوری گزینند‪ F‬و از او پیروی نکنند‪.‬‬
‫سالم خداوند‪ F‬و رحمت او بر ابراهیم بن عبده و بر تو باشد ای اسحاق و بر تمام موالیان‪ .‬سالم زیادی‬
‫که شما را توفیق دهد‪ .‬و بر هر کس که این نامه را بخواند‪ .‬و هر کس در منطقۀ شما که از انحراف‬
‫از حق دوری جسته است‪ .‬افراد حقوق شرعی خود را به ابراهیم برسانند‪ F‬که او آن مبالغ را به رازی‬
‫و یا هرکس که رازی معرفی کند برساند‪ .‬این دستور و خواستۀ من است انشاءهللا‪.‬‬
‫اسحاق! نامۀ مرا بر باللی بخوان‪ .‬او ثقه و مأمون (مورد اعتماد) است‪ .‬او بر آنچه که بر او واجب‬
‫است ‪ ،‬آشنا است‪ .‬همچنین نامه را بر محمودی‪ F‬بخوان‪ .‬خداوند او را شفا دهد‪.‬‬
‫و هنگامی که به بغداد رفتی ‪ ،‬نامه را بر دهقان که وکیل و مورد اعتماد ما است بخوان‪ .‬او کسی‬
‫است که از شیعیان وجوهات را می گیرد‪ .‬و بر هرکس از شیعیان که می توانی این نامه را بخوان‪ .‬و‬
‫هرکس که بخواهد می تواند از این نامه کپی کند‪ .‬این نامه را از کسی از یاران ‪ -‬مگر از آنها که‬
‫شیطان صفتند – مخفی ندارید‪ .‬پس جواهرات را در جلوی خوک نیندازید‪ F.‬آنها کرامت ندارند‪... .‬‬
‫از شهر خارج نشو تا اینکه َعمری (نائب اول امام زمان (عج)) را ببینی و رضایت مرا از او به او‬
‫ابالغ کنی‪ .‬با یکدیگر آشنا شوید که او پاک و امین و پاکدامن و نزدیک به ما است‪( .‬بدان) که هرچه‬
‫از مناطق مختلف برای ما ارسال می شود‪ ، F‬به دست او می رسد‪ .‬و او آن مبالغ را به ما می رساند‪.‬‬
‫‪1‬‬
‫خدا را شکر می گذاریم و از او می خواهیم‪ F‬که ما و شما را در زیر رحمت خود بپوشاند‪.‬‬

‫علماء سوء‬
‫در این فصل از آن دسته از علمائی که در خدمت امام بوده اند و از نزدیک از وجود فیزیکی‪ F‬و علمی‬
‫آنها سود برده اند ولی با اینحال از راه آنها جدا شده اند ‪ ،‬نام برده ایم‪ .‬و کسانی مثل جاحظ و اوزاعی‬
‫را کاری نداشته ایم زیرا آنها اصال بوی امام را نچشیده اند‪ .‬ولی افرادی‪ F‬مثل شعبی ویا زهری از‬
‫یاران نزدیک امام زین العابدین علیه السالم بوده اند که شرایط روز و سیاست تطمیع حکومتی‪ F‬آنها را‬
‫از راه راست به در کرده است‪ .‬مثال با یک نگاه به متن نامه ای که امام سجاد علیه السالم به زهری‬
‫نوشته اند ‪ ،‬متوجه شدت ناراحتی امام از خارج شدن این عالم نماها از خط صحیح و بدتر از آن ‪،‬‬
‫گمراه کردن خلق بزرگی از مسلمانان توسط‪ F‬این انحرافات را نشان می دهد‪ .‬چیزی که بنظر می رسد‬
‫از جور خلفای ظالم نیز به مراتب برای اسالم و مسلمانان خطر بیشتری داشته است‪.‬‬

‫شعبی ( ‪ 104 - 20‬هـ)‬


‫ابو عمرو عامر بن شراحیل شعبی حمیری کوفی از همدانیان یمن است‪ .‬از مسروق بن اجدع و ابن‬
‫عباس و علی علیه السّالم و عده زیادی‪ F‬از صحابه و تابعان نقل حدیث کرده است‪ .‬فقیهی برجسته و‬
‫دارای حافظه‌ای قوی بود در حدی که گفته است‪ :‬هیچ سیاهی بر سفیدی ننوشتم‪ F‬و هیچ کس حدیثی‬
‫برای من نقل نکرد مگر آن که آن را حفظ کردم و هیچ کس حدیثی برایم نگفت که از او بخواهم‬
‫رجال الکشی ‪ ،‬ص ‪ – 514‬روایت ‪2499‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪158‬‬
‫دوباره تکرار کند‪ .‬عجلی می‌گوید‪ F:‬از ‪ 48‬صحابی‪ F‬حدیث شنیده بود و حدیث مرسلی نمی‌ گفت مگر‬
‫آنکه سندش صحیح باشد‪ .‬ابن ابی حاتم به نقل از پدرش می‌گوید‪ :‬از وی دربارۀ فرایضی‪( F‬تقسیمات‬
‫باب ارث) که شعبی از علی علیه السّالم روایت کرده سؤال شد؛ گفت‪ :‬به نظر من مطالبی است که از‬
‫گفتار علی علیه السّالم برداشت شده است‪ ،‬و من باور ندارم که علی علیه السّالم فرصتی داشته که در‬
‫این باره به صورت خاص (تدوین و) گفتاری‪ F‬داشته باشد‪ .‬ابن حبان در زمره ثقات تابعان درباره او‬
‫گفته‪ :‬او فقیه و شاعر و فردی شوخ طبع بود‪ .‬وی عالمۀ عصر خویش بوده و او را اعلم فقها دانسته‌‬
‫اند‪ .‬ابن عُیینه گفته است که‪ :‬علما سه نفرند‪ :‬ابن عباس در زمان خود‪ ،‬شعبی در زمان خود و سفیان‬
‫‪1‬‬
‫ثوری در زمان خود‪.‬‬

‫آنچه که در باال آمد ‪ ،‬نظرات علمای اهل تسنن بود‪ .‬علمای شیعه نظرات مختلفی را دربارۀ او دارند‪.‬‬
‫سید علی شهرستانی‪ ،‬وی را در زمرۀ شیعیان ذکر می‌کند‪ 2.‬در حالیکه شعبی‪ ،‬شیعه را سخت نکوهیده‬
‫و مذمت کرده است‪ 3.‬عالمه تستری به نقل از شیخ مفید‪ ،‬وی را شراب‌خوار‪ F‬و قمارباز‪ F‬دانسته و می‬
‫‌گوید که وقتی‪ F‬ابوحنیفه متوجه شراب‌ خواری و قماربازی شعبی شد هر آنچه از او شنیده بود‪ ،‬پاره‬
‫کرد‪ 4.‬آیة هللا خوئی شعبی را خبیث‪ ،‬فاجر‪ F‬و دروغگویی‪ F‬که دشمنی خود را با علی (علیه‌السّالم)‬
‫‪5‬‬
‫آشکار می‌کرد‪ ،‬می داند‪.‬‬

‫شعبی‪ ،‬همراه قاریان علیه ح ّجاج قیام کرد و در واقعۀ دیر جماجم حضور داشت و مدتی خود را از‬
‫ح ّجاج مخفی کرد‪ ،‬تا اینکه به نزد وی رفت و عذرخواهی کرد و حجاج از او گذشت (همین مقدار‬
‫کافی است که او را در عمل طرفدار امیرالمؤمنین علیه السالم ندانیم واال حجاج کسی نبود که از او‬
‫بگذرد)‪ .‬پیش از آن از کارگزاران ابن‌زبیر در کوفه بود و از ترس مختار ثقفی‪ ،‬به مدینه یا مدائن‬
‫گریخت و سپس به کوفه بازگشت‪ F‬و در دوران عبدالملک ‪ ،‬ولید بن عبدالملک و یزید بن عبدالملک‬
‫عهده‌ دار منصب قضاوت بود‪.‬‬

‫برای شناخت بیشتر او به چند روایت مراجعه می کنیم‪ .‬شعبی به یکی از رفقایش می گوید که از‬
‫حارث االعور شنیدم که روزی خدمت امیرالمؤمنین رفت‪ .‬امام علیه السالم از حارث پرسیدند‪ F‬که چه‬
‫چیز تو را اینجا آورده؟ و او گفت‪ :‬دوستی شما‪ .‬در اینجا بود که امام مطلب مهمی را به او گفتند‪.‬‬
‫ایشان فرمودند‪ :‬هرکس که بمیرد اگر مرا دوست داشته مرا به حالتی می بیند که دوست دارد و اگر‬
‫مرا دشمنی‪ F‬داشته ‪ ،‬مرا به شکلی می بیند که دوست ندارد‪ .‬این روایتی‪ F‬است قوی در تأیید حب امام‬
‫علی علیه السالم و شعبی باید از آن درس بگیرد و به دوست خود هم توصیه کند‪ .‬ولی می بینیم که به‬
‫‪6‬‬
‫دوست خود می گوید‪ :‬ولی حب او بدرد تو نمی خورد و بغض او هم به تو ضرری نمی رساند‪.‬‬

‫در بین روایات او موارد عجیبی دیده میشود که بر ض ّد امام علی علیه السالم است که یک نمونه آن‪،‬‬
‫نقش عبد هللا بن سبأ‌ در ایجاد تفکر شیعی است‪ 7.‬شعبی افترائات بزرگی‪ F‬به امام علی علیه السالم بسته‬
‫سیر أعالم النبالء‪ ،‬ج‪ ،۴‬ص‪۲۹۵‬و ‪۲۹۸‬ـ‪۳۰۰‬‬ ‫‪1‬‬

‫منع تدوین الحدیث‪ ،‬ج‪ ،۱‬ص‪۱۹۰‬‬ ‫‪2‬‬

‫ابن‌سعد بغدادی‪ ،‬محمد بن سعد‪ ،‬الطبقات الکبری‪ ،‬ج‪ ،۶‬ص‪.۲۴۷‬‬ ‫‪3‬‬

‫قاموس الرجال‪ ،‬محمد تقی تستری ‪ ،‬ج‪ ،۵‬ص‪۶۱۲‬‬ ‫‪4‬‬

‫معجم رجال الحدیث‪ ،‬ج‪ ،۱۰‬ص‪۲۱۰‬‬ ‫‪5‬‬

‫رجال الکشی ‪ ،‬ص ‪ ، 88‬ح ‪ - 142‬روایت ‪2271‬‬ ‫‪6‬‬

‫الفرق بين الفرق وبيان الفرقة الناجية ‪ ،‬عبد القاهربن طاهر بن محمد بغدادی االسفرائینی‪ ،‬ص‪225‬‬ ‫‪7‬‬

‫‪159‬‬
‫است‪ .‬مثال البسوی در کتاب المعرفة و التاریخ از اسماعیل بن ابی خالد نقل میکند‪ :‬شنیدم که شعبی‬
‫قسم میخورد‪ F‬که علی به قبرش داخل شد در حالیکه قرآن را نخوانده بود! و یا اینکه تعداد صحابه‬
‫‪1‬‬
‫هایی که امام علیه السالم را در جنگ جمل همراهی می کردند ‪ ،‬فقط ‪ 4‬نفر دانسته است‪.‬‬

‫شعبی ح ّتی محبّین علی علیه السالم را نیز رها نکرده و تهمت دروغگویی به آنان میزده است چنانکه‬
‫قرطبی‪ F‬می نویسد‪ F‬حارث االعور الهمدانی توسط شعبی متهم به دروغگویی شده است ولی (حرف‬
‫شعبی) مهم نیست و از حارث دروغی ظاهر نشده است‪ .‬و تنها بخاطر افراط در دوستی علی علیه‬
‫‪2‬‬
‫السالم و برتر دانستن وی از دیگران‪ ،‬مورد نکوهش واقع شده است‪.‬‬

‫بلکه شیعیان علی علیه السالم را یهودیان اسالم میخوانده است چنانکه به مالک میگوید‪ :‬تو را از‬
‫هوسهای گمراه کننده برحذر می دارم که بد ترین آنها رافضه هستند (کلمۀ زشتی که برای شیعه به‬
‫کار برده می شده است) که آنها یهود این ام ّتند‪ .‬از اسالم بیزارند‪ F‬همانطور‪ F‬که یهودیان از مسیحیت‬
‫بیزارند و بخاطر محبت یا ترس از خداوند‪ ،‬اسالم نیاوردند!‪ 3F‬ولی از آن سو‪ ‌،‬به اعتراف خودش‪ ،‬به‬
‫عنوان عریف قوم خویش (کسی که امور سیاسی قومی‪ F‬را بر عهده دارد و اطالعات قوم را به خلیفه‬
‫می دهد) برای حجّ اج که از دشمنان خونخوار‪ F‬علی علیه السالم و شیعیان آن حضرت بوده است‪،‬‬
‫فعالیت داشته است‪.4‬‬

‫بنابراین با این همه بغض و کینه که آشکارا نسبت به علی (علیه السالم) و شیعیان آن حضرت ابراز‬
‫میداشته و حتی حاضر‪ F‬به دروغ‪ F‬بستن به امام علیه السالم و بزرگان اصحابش شده است‪ ،‬اعتماد به‬
‫نقلهای وی قطعا کاری غیرمنطقی است‪ .‬بعضی پژوهشگران معاصر معتقدند که نظام فکری‪ F‬و اندیشه‬
‫های شعبی بر مشروعیت سازی برای امویان استوار بوده که این مؤلفه ها به شدت متأثر از اوضاع‬
‫‪5‬‬
‫زمانۀ وی بوده است‪.‬‬

‫محمد بن شهاب ُزهری ( ‪)124 - 51‬‬


‫حمد بن مسلم بن عبید هللا بن عبد هللا بن شهاب القرشی ال ُزهری با کنی ٔه ابوبکر از بنیان‌ گذاران علم‬
‫حدیث است‪ .‬داستان‌هایی که در مورد‪ F‬زندگی او نقل می‌شود‪ F‬حکایت از موفقیت‌های‪ F‬او در امر حدیث‬
‫و انتقادات نسبت به روابط‪ F‬نزدیکش با بنی‌امیه و سستی او در نقل حدیث دارند‪.‬‬
‫همکار ابن شهاب نقل می‌کند که آنها فقط حالل و حرام را می‌نوشتند‪ F‬اما او هرآنچه می‌شنید‪ F‬را م ‌‬
‫ی‬
‫نوشت و بعدها که عمر بن عبدالعزیز فرمان جمع‌آوری سنت پیامبر‪ F‬اسالم را داد‪ ،‬او و جمعی دیگر‬
‫احادیث را در کتابچه‌هایی نوشته و به خلیفه دادند‪.‬‬

‫‪ 1‬سمط النجوم العوالي ‪ ،‬العصامي ‪ ،‬ج ‪ ، ٢‬ص ‪٥٦٠‬‬


‫‪ 2‬الجامع ألحكام القرآن ‪ ،‬القرطبي ‪ ،‬ج ‪ ، ١‬ص ‪٥‬‬
‫‪ 3‬العقد الفريد ‪ ،‬ابن عبد ربه‪ ،‬ج ‪ ، ٢‬ص ‪٢٣٤‬‬
‫‪ 4‬سير أعالم النبالء ‪ ،‬الذهبي‪ ،‬ج ‪ ، ٤‬ص ‪٣٠٤‬‬
‫‪ 5‬مؤلفه های تاریخ نگاری شعبی براساس روایت های بر جای مانده از وی در متون کالسیک‪ F‬تاریخی ‪ -‬زینب امیدیان و مریم عزیزیان –‬
‫فصلنامه علمی تاریخ اسالم و ایران ‪ -‬دوره ‪ ،30‬شماره ‪ - 46‬شماره پیاپی ‪ 136‬تابستان ‪ - 1399‬صفحه ‪31-9‬‬

‫‪160‬‬
‫او روابط‪ F‬خوبی با خلفای اموی از عبدالملک بن مروان تا هشام بن عبدالملک داشت‪ .‬او اضافه بر‬
‫اینکه معلم فرزندان‪ F‬هشام بن عبدالملک بود‪ ، 1‬در دوران مختلف به عنوان قاضی‪ F‬منصوب شده‌ بود و‬
‫ذهبی می‌ نویسد که او عنوان امیر را داشت و زندگی مجللی داشت‪ .‬به تشویق‪ F‬امویان‪ ،‬او جلسات‬
‫نگارش حدیث را بنیان‌ گذاری‪ F‬کرد که در آن امرا حضور‪ F‬داشتند‪ .‬بنا بر توجیه خود او‪ ،‬او جلساتی را‬
‫برای دیگر پژوهندگان حدیث برگزار‪ F‬کرد‪ .‬یکی از انگیزه‌های نوشتن احادیث‪ ،‬مقابله با تبلیغات ضد‬
‫امویان توسط‪ F‬عراقیان بود‪ .‬از او نقل است‪ :‬ما حدیثی‪ F‬به طول یک وجب نقل می‌کنیم و (از عراق) به‬
‫طول یک ذرع برمی‌گردد‪ .‬همچنین نقل است‪ :‬اگر به خاطر احادیثی که ما نمی‌دانیم و از مشرق‪F‬‬
‫(یعنی عراق) به سمت ما سرازیر‪ F‬می‌ شوند نبود هرگز حدیثی نمی‌نوشتم یا اجازه نمی‌ دادم حدیثی‬
‫نوشته‌ شود‪ 2.‬در میان اهل سنت ‪ ،‬او اول کسی است که به امر عمربن عبدالعزیز‪ F‬به تدوین حدیث‬
‫پرداخت‪.‬‬
‫مرام و مذهب زهرى در ميان دانشمندان ما به شدت مورد اختالف است‪ .‬برخى‪ ،‬او را شيعه و‬
‫دوستدار‪ F‬و پيرو امام سجاد علیه السالم معرفى نموده قرائنى بر اين معنا بيان كرده اند‪ ،‬اما برخى‬
‫ديگر‪ ،‬او را از دشمنان خاندان امامت و از طرفداران بنى اميه شمرده مورد انتقاد قرار‪ F‬داده اند‪.‬‬
‫اسناد و شواهد تاريخى فراوانى وجود‪ F‬دارد كه گواهى مى دهد او در آغاز كار و دوران جوانى‪ ،‬كه‬
‫در مدينه بوده‪ ،‬با حضرت سجاد علیه السالم ارتباط‪ F‬داشته و از مكتب آن حضرت بهره مى برده است‬
‫ولى بعدها به دربار بنى اميه جذب شده در خدمت آنان قرار‪ F‬گرفته است‪ .‬لذا گاهى امويان به طعنه به‬
‫‪3‬‬
‫او مىگفتند‪ :‬پيامبر تو چه مىكند؟! (منظورشان امام زین العابدین علیه السالم بود)‬
‫وی از دانشمندان عصر بنی امیه و معاصر و شاگرد امام زین العابدین علیه‌السّالم بود‪ .‬آن چنان که‬
‫از کتب تراجم استفاده می‌شود‪ F،‬زهری‪ F‬از خط والیت امیرالمومنین علیه‌السّالم منحرف‪ F‬بوده است‪.‬‬
‫مسلم که پدر اوست با مصعب بن زبیر بوده و جدش عبیدهللا با مشرکین در جنگ بدر شرکت کرده‬
‫است‪ .‬آیة هللا خوئی محمد بن مسلم بن شهاب زهری را از اصحاب علی بن الحسین علیهما‌السّالم‬
‫دانسته‌ است و می نویسد‪ُ :‬زهری گر چه از علماء عامه بوده و سنی مذهب می باشد ولی حضرت‬
‫سجاد علیه السالم را دوست داشته و آن حضرت را بزرگ می شمرد و بر اساس روایاتی که از او‬
‫‪4‬‬
‫نقل شده معتقد بوده آن حضرت زاهد ترین مردم‪ F‬و با فضیلت ترین آنهاست‪.‬‬
‫ُزهرى در زمان حكومت عبدالملك بن مروان‪ ،‬به منظور‪ F‬برخوردارى از ثروت و رفاه دربار‪ F‬بنى‬
‫اميه‪ ،‬عازم دمشق شد و از علم و دانش خود همچون نردبانى جهت دستيابى‪ F‬به ترقيات‪ F‬مادى و‬
‫مناصب ظاهرى استفاده نموده توجه عبدالملك را به خود جلب كرد‪ ،‬عبدالملك او را مورد تكريم و‬
‫احترام قرار داد‪ ،‬براى او از بيت المال مقررى تعيين كرد‪ ،‬بعدها هشام هشتاد هزار درهم قرض او را‬
‫پرداخت و خدمتگزارى در اختيارش قرار داد و بدين ترتيب زهرى در رديف نزديكان و همنشينان‬
‫‪5‬‬
‫خلفای بنی امیه قرار‪ F‬گرفت‪.‬‬
‫از اينجا بود كه پيوستگى‪ F‬زهرى به دربار‪ F‬كثيف بنى اميه آغاز گرديد‪ .‬او طعم شيرين رفاه و تنعم و‬
‫برخوردارى از لذات زندگى دربارى‪ F‬را در دستگاه عبدالملك چشيد‪ ،‬و لذا پس از او همچنان در دربار‬
‫فرزندان وى همچون وليد‪ ،‬سليمان‪ ،‬يزيد‪ ،‬هشام و همچنين در دربار‪ F‬عمربن عبدالعزيز جاى داشت‪.‬‬

‫الموضوعات فی اآلثار و األخبار ‪ ،‬هاشم معروف الحسنی ‪ ،‬ص ‪133‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪2‬‬
‫‪Lecker, M.. "al-Zuhrī." Encyclopaedia of Islam, Second Edition. Edited by: P. Bearman, Th. Bianquis, C.E.‬‬
‫‪Bosworth, E. van Donzel, W.P. Heinrichs. Brill Online‬‬
‫مناقب ابن شهرآشوب ج ‪ ،4‬ص ‪159‬‬ ‫‪3‬‬

‫معجم رجال الحدیث‪ ،‬ج‪ ،۱۷‬ص‪۱۹۱‬‬ ‫‪4‬‬

‫البدايه و النهايه‪ ،‬ج ‪ ،9‬ص ‪ 341‬و ‪346‬‬ ‫‪5‬‬

‫‪161‬‬
‫زهرى آنچنان به زندگى دربارى‪ F‬و رفاه و تنعم خاص آن خو گرفته بود كه در اواخر عمرش به وى‬
‫گفتند‪ :‬كاش در اين اواخر عمر در شهر مدينه اقامت مى گزيدى‪ F‬و در مسجد پيامبر‪ F‬پاى يكى از‬
‫ستونها مىنشستى‪ F‬و ما نيز پيرامون تو مى نشستيم‪ F‬و به تعليم مردم مى پرداختى‪ .‬او پاسخ داد‪ :‬اگر‬
‫چنين كنم پوستم‪ F‬كنده مىشود‪ ،‬و اين كار به صالح من نيست‪ ،‬مگر آنكه پشت به دنيا كرده به آخرت‬
‫‪1‬‬
‫بچسبم‪.‬‬
‫زهرى مدتى از طرف بنى اميه در يكى از مناطق حكمرانى‪ F‬مىكرد‪ .‬در آن ايام شخصى‪ F‬را تنبيه كرد‬
‫و اتفاقا ً او در اثر تنبيه مرد‪ .‬زهرى از اين حادثه سخت تكان خورد و بشدت ناراحت شد و ترك خانه‬
‫و زندگى‪ F‬كرده و به غاری پناه برد‪ .‬امام سجاد علیه السالم در حج بودند‪ F‬که از ایشان خواستند راه‬
‫حلی برای ُزهری بیابند‪ .‬ایشان قبول کردند‪ُ .‬زهری خدمت امام می رسد و امام به او فرمودند‪ F:‬نا‬
‫اميدى تو (از بخشش پروردگار) از گناهت بدترست‪ ،‬از خدا بترس و توبه و استغفار كن و خونبهاى‬
‫مقتول را براى وراث او بفرست و به ميان خانواده ات برگرد‪ F.‬زهرى كه با تمام دانش وفقاهتش‬
‫متوجه اين مسئله نبود‪ ،‬از اين راهنمايى خوشحال شد و گفت‪ :‬خداوند بهتر می داند که رسالت را به‬
‫چه کسی بدهد‪ .‬او بعدها می گفت‪ :‬در رور‪ F‬قیامت وقتی‪ F‬ندا داده می شود که بهترین عبادت کننده در‬
‫‪2‬‬
‫زمان خود به پا خیزد ‪ ،‬علی بن الحسین بلند می شود‪.‬‬
‫روزی ُزهری‪ F‬در شبی که باران شدیدی می بارید ‪ ،‬امام زین العابدین علیه السالم را دید که بار‬
‫گندمی را به دوش می کشید‪ُ .‬زهری می پرسد‪ :‬یابن رسول هللا ‪ ،‬این چیست؟ امام می فرمایند‪ :‬می‬
‫خواهم خود را برای سفری آماده سازم‪ F‬و این بار آن است‪ُ .‬زهری می گوید‪ :‬این غالم من است‪ .‬لطفا‬
‫به او بدهید تا آن را حمل کند‪ .‬وقتی‪ F‬امام قبول نمی کنند ‪ ،‬می گوید‪ :‬به من بدهید تا آن را حمل کنم‪.‬‬
‫امام علیه السالم فرمودند‪ :‬ولی من خود را از چیزی که در سفرم نجاتم می دهد رها نمی کنم‪( .‬این‬
‫بار) مرا در دخول به جایی که سرانجام من است کمک می کند‪ُ .‬زهری که می بیند حتی قسم دادنش‬
‫فایده ای ندارد از امام جدا می شود‪ .‬چند روز بعد که ُزهری امام را می بیند با تعجب می پرسد‪ :‬شما‬
‫سفر نرفتید؟‪ F‬امام فرمودند‪ :‬چرا‪ .‬ولی اون سفری نبود که تو فکر کردی‪( .‬آن سفر) مرگ بود که من‬
‫خود را برای آن خود را آماده می کردم‪ .‬آماده سازی برای مرگ انسان را از حرام دور می دارد و‬
‫به کار نیک وا می دارد‪ 3.‬این روایت نشان می دهد که ُزهری به امام سجاد علیه السالم اراده داشته‬
‫است ولی توی باغ نبوده!‬
‫راوی می گوید ‪ :‬هر سه نفر ابی حازم ‪ ،‬سفیان ُع َیینه و ُزهری‪ F‬را دیدم که می گفتند‪ :‬در بین هاشمیان‬
‫‪4‬‬
‫کسی را بهتر از زین العابدین و با فهم تر از او نیافتم‪F.‬‬
‫برخی پژوهشگران معاصر‪ F‬معتقدند که برخی روایت های او درباره مقام واالی اهل بیت و نیز برخی‬
‫مواضع مخالفش با عقاید امویان‪ ،‬نشان می دهد که گزاره های مورد تأکید این منابع دربارۀ‬
‫سرسپردگی زهری به امویان‪ ،‬دست کم به طور‪ F‬مطلق قابل پذیرش نیست‪ .‬به نظر می رسد صرف‪F‬‬
‫حضور زهری در دربار اموی‪ ،‬باعث تضعیف وی در بیشتر منابع و پژوهش های شیعی شده است؛‬
‫در حالی که در بسیاری‪ F‬از موارد‪ ،‬نمی توان تأثیر این ارتباط‪ F‬را در گرایش های زهری مشاهده‬
‫‪5‬‬
‫کرد‪.‬‬

‫نوشته های فوق با تصرف از کتاب سیرۀ پیشوایان نوشتۀ مهدی پیشوایی‪ ،‬ص ‪ 282‬به بعد‬ ‫‪1‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 46‬ص ‪ ، 7‬ح ‪ – 17‬روایت ‪2041‬‬ ‫‪2‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 46‬ص ‪ ، 65‬ح ‪ – 27‬روایت ‪2042‬‬ ‫‪3‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 46‬ص‪ ، 97:‬ح ‪ – 85‬روایت ‪2043‬‬ ‫‪4‬‬

‫پرتال جامع علوم انسانی ‪ -‬نویسندگان‪ :‬محمد تقوی ‪ -‬مهدی مجتهدی ‪ -‬منبع‪ :‬تاریخ و فرهنگ پاییز و زمستان ‪ 1395‬شماره ‪97‬‬ ‫‪5‬‬

‫‪162‬‬
‫روزى امام سجاد علیه السالم شنيدند كه ُزهرى‪ F‬و عروه بن زبير در مسجد پيامبر نشسته اند و به‬
‫امیرالمؤمنین علیه السالم بدگويى‪ F‬مىكنند‪ .‬امام علیه السالم به مسجد رفتند‪ F‬و باالى سر آنان ايستادند‪ F‬و‬
‫به عُروه فرمودند‪ :‬اما تو ای عروه! همانا پدرم به درگاه خدا از پدرت شکایت کرد و خداوند به نفع‬
‫پدرم حکم نمود‪ .‬و تو ُزهری ‪ ،‬اگر در مکه بودم کرامتت را به تو نشان میدادم‪ 1.‬جالب است بدانیم که‬
‫عالمۀ مجلسی قبل از نقل روایت می گوید‪ِ :‬زهری از کسانی بود که از امام زین العابدین علیه السالم‬
‫منحرف شده بود‪.‬‬
‫با اینحال می بینیم که برخی از علمای شیعه از وی نقل حدیث کرده‌اند‪ .‬این نقل روایات از یک عالم‬
‫سنی‪ ،‬تنها به جهت نقل این روایات نبوده‪ ،‬بلکه نوعی اعتنا به این روایات‪ F‬وجود‪ F‬داشته است؛ لذا‬
‫برخی از علمای شیعی او را جزو دوست‌داران امام سجاد علیه‌السّالم معرّفی‪ F‬کرده‌اند‪ 2،‬و حتی از‬
‫‪3‬‬
‫او به عنوان یکی از اصحاب امام زین العابدین علیه‌ السّالم و امام صادق علیه‌السّالم یاد کرده اند‪.‬‬
‫عِ مران بن ُسلَیم نقل می‌کند‪ُ :‬زهری‪ F‬هرگاه از علی بن الحسین علیه‌ السّالم حدیثی نقل می‌کرد‪ ،‬م ‌‬
‫ی‬
‫گفت‪ :‬زین العابدین برایم حدیث فرمود‪ .‬سفیان بن ُع َیینه به او گفت‪ :‬برای چه به علی بن الحسین‪ ،‬زین‬
‫العابدین می‌گویی؟ زهری پاسخ داد‪ :‬برای این‌که از سعید بن مسیّب شنیدم که از ابن عبّاس نقل‬
‫نمود‪ :‬رسول خدا صلی‌ هللا‌ علیه‌و‌آله‌وسلّم فرمودند‪ :‬هر گاه قیامت بر پا شود منادی ندا می‌ کند‪:‬‬
‫کجاست زین العابدین؟ پس گویا من به فرزندم علی بن الحسین بن علی بن ابی‌طالب می‌نگرم و می‬
‫‪4‬‬
‫‌بینم که از بین صفوف گام بر می‌دارد‪ F‬و در جلو حاضر‪ F‬می‌شود‪.‬‬
‫سفیان بن ُع َیینه می‌گوید‪ :‬به زهری گفته شد‪ :‬چه کسی در دنیا زاهد ترین مردم است؟ او پاسخ داد‪:‬‬
‫علی بن الحسین ؛ زیرا در وقتی که بین آن‌ حضرت و محمّد بن حنفیّه راجع به صدقات امیرالمؤمنین‬
‫علی علیه‌السّالم منازعه بود‪ ،‬به آن‌ جناب عرض شد‪ ،‬اگر نزد ولید بن عبد الملک که بین او و محمّد‬
‫دوستی است و با شما کدورت دارد روید شرّ او و کدورتش‪ F‬با شما برطرف می‌ شود‪ .‬راوی گفت‪ :‬این‬
‫پیشنهاد را من زمانی به امام نمودم‪ F‬که هم حضرت و هم ولید در مکه بودند‪ ،‬باری امام علیه السالم به‬
‫عز و ج ّل چیزی‪ F‬بخواهم؟‪ F‬من خوش ندارم که‬‫من فرمودند‪ F:‬وای بر تو‪ ،‬آیا در حرم خدا از غیر خدای ّ‬
‫از خالق دنیا‪ ،‬دنیا را بخواهم‪ ،‬چه رسد به آنکه آنرا از مخلوقی مثل خود بخواهم‪ .‬زهری می‌گوید‪F:‬‬
‫خداوند متعال هیبت و رعبی از آن‌ حضرت در دل ولید‌انداخت که به نفع امام و بر ضرر‪ F‬محمّد بن‬
‫‪5‬‬
‫حنفیّه حکم نمود‪.‬‬
‫یعقوبی و دیگران متن نامه ای را ذکر می کنند که امام سجاد علیه‌السّالم به ُزهری نوشتند‪ F.‬بعضی‬
‫مورخین در اینکه نامه برای ُزهری بوده ‪ ،‬ابراز شک می کنند‪ .‬برای ما فرقی نمی کند‪ .‬به هرحال ‪،‬‬
‫امام علیه السالم این نامه را به عالمی در زمان خودشان نوشته اند که درباری‪ F‬شده است‪ .‬در این نامه‬
‫ضمن برحذر داشتن وی از اعانت ظالمان نوشتند‪ :‬خداوند در کتابش از علمای دین پیمان گرفته است‬
‫که حقایق قرآن را برای مردم بیان کنند و آن را نپوشانند ( ‪ 187‬آل عمران)‪ .‬تو باید بدانی کمترین‬
‫چیزی را که پوشانده‌ای و سبکترین باری که برداشته‌ای این است که ترس و وحشتی‪ F‬را که ظالم (از‬
‫عواقب بیداد و ستم) دارد‪ ...‬از میان برده‌ای و راه ستم را برای او هموار کرده ای‪ ...‬؛ مگر نه این‬
‫است که تو را به سوی خویش می‌خوانند‪ ،‬تو را محور آسیای ظلمشان می‌کنند‪ ...‬؛ مگر تو را پلی‬
‫برای عبور به اهداف خویش قرار ندادند؟ مگر تو نردبان گمراهی آنان نشده‌ای که جاهالن ساده لوح‬

‫‪ 1‬بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 46‬ص ‪ – 143‬روایت ‪2044‬‬


‫‪ 2‬فیض کاشانی‪ ،‬محمد محسن‪ ،‬الوافی‪ ،‬ج‪ ،‌۱۱‬ص‪۴۱ – ۴۰‬‬
‫‪ 3‬سبحانی تبریزی‪ ،‬جعفر‪ ،‬طبقات الفقهاء‪ ،‬ج‪ ،‌۱‬ص‪۵۲۵‬‬
‫‪ 4‬علل الشرائع‪ ،‬ج‪ ،۱‬ص‪۲۳۰‬‬
‫‪ 5‬بحار األنوار ‪ ،‬ج ‪ ، ٤٢‬ص ‪ ، ٧٥‬ح ‪ – 3‬روایت ‪2464‬‬

‫‪163‬‬
‫را به دام می‌کشند؟‪ F‬به وسیلۀ تو عالمان را مشکوک می‌سازند (و مردم‪ F‬گمان می‌کنند‪ ،‬همۀ عالمان‬
‫مانند تو درباری‌اند)‪ .. .‬آنان در برابر این همه خدمت تو چه چیزی به تو پرداختند‪ F‬و چقدر بی ارزش‬
‫‪1‬‬
‫است‪ ،‬آن چه به تو می‌دهند‪ ،‬در برابر آن چه از تو می‌گیرند‪ F‬و چه چیز کم بهایی نصیب تو شد‪.‬‬
‫مالك بن انس (رئیس مذهب مالکی) گفته است‪ :‬درمدينه جز يك محدث و فقيه نديدم و او ابن شهاب‬
‫زهرى بود‪ 2 .‬با توجه به اینکه ُزهری اغلب عمر علمی خود را در شام گذرانده بوده و در مدینه‬
‫وجود امام زین العابدین روشنگر مجالس دینی بود ‪ ،‬می بینیم که چگونه این منحرف از دین خدا‬
‫ُزهری را بزرگ می نماید‪.‬‬
‫نامۀ امام سجاد علیه السالم به زهری‬
‫متن نامۀ امام سجاد علیه السالم به محمد بن مسلم زهری‪ F‬كه در آن وی را از همکاری با دولت ظالم‬
‫نهی کرده و او را در این زمینه نصیحت كرده اند ‪ ،‬چنین است‪ :‬خداوند‪ ،‬ما و تو را از فتنه ها حفظ‬
‫كند و بر تو رحم نماید تا گرفتار‪ F‬دوزخ نشوی؛ در حقیقت‪ ،‬تو به حال و روزی‪ F‬افتاده ای كه جا دارد‬
‫هر كه تو را در این حال و وضع بیند بر تو دلسوزی‪ F‬نماید‪ .‬به تحقیق‪ ،‬بار نعمت های الهی كه تو را‬
‫از تنی سالم و عمری طوالنی‪ F‬برخوردار ساخته بر دوش تو سنگین شده‪ ،‬حجتهای خدا بر تو تمام‬
‫گشته چرا كه تو را با كتابش آشنا ساخته و فهم دین خود را به تو آموخته و سنت پیامبرش را به تو‬
‫معرفی كرده و در برابر هر نعمتی كه به تو داده و هر حجتی كه برای تو آورده‪ ،‬وظیفه ای را بر‬
‫دوش تو نهاده كه مورد نظر اوست و این همه‪ ،‬برای آن است كه میزان سپاسگزاری تو را آزمایش‬
‫نماید و لطف و فضل خود را بر تو آشكار سازد و در این خصوص فرموده است‪ :‬اگر واقعا‬
‫سپاسگزاری كنید‪ ،‬نعمت شما را افزون خواهم كرد و اگر ناسپاسی‪ F‬نمایید‪ ،‬قطعا عذاب من سخت‬
‫خواهد بود‪ 3‬پس بنگر فردای قیامت كه در پیشگاه خدا خواهی ایستاد‪ F‬چگونه مردی خواهی بود؟ آن‬
‫روزی كه خدا در باره نعمتهای خویش از تو بازجویی‪ F‬نماید كه چگونه حق آنها را رعایت كرده ای؟‬
‫و در خصوص حجتهای خود سوال نماید كه چگونه با آنها برخورد‪ F‬نموده ای؟ مبادا گمان كنی كه خدا‬
‫از تو عذری پذیرد و به تقصیر تو راضی گردد‪ .‬هیهات هیهات این چنین نیست‪ .‬خداوند‪ F‬در قرآن علما‬
‫را مسئول دانسته آنجا كه فرموده‪ :‬حتما باید آن را به وضوح‪ F‬برای مردم‪ F‬بیان نمایید‪ F‬و كتمانش مكنید‪.4‬‬
‫و بدان كه كمترین چیزی كه كتمان نموده ای و سبكترین باری كه بر دوش داری این است كه با اُنس‬
‫خود‪ ،‬ستمگر را از وحشت تنهایی رها ساخته ای و راه گمراهی را با نزدیك شدن به او و پذیرفتن‪F‬‬
‫دعوتش‪ ،‬برایش هموار كرده ای؛ وه چه می ترسم كه فردای‪ F‬قیامت همراه با خیانتكاران گرفتار‪ F‬گناه‬
‫خود باشی و به خاطر درآمدی كه در اثر كمك به ستمگران به دست آورده ای مورد بازخواست قرار‬
‫گیری؛ زیرا تو چیزی را دریافت‪ F‬كرده ای كه نه از آن تو است و نه از آن كسی كه آن را به تو‬
‫بخشیده است و به كسی نزدیك شده ای كه حق هیچ كس را نپرداخته است و تو نیز از این نزدیكی‪F‬‬
‫خود به او برای جلوگیری از باطل استفاده نكرده ای و كسی را كه به جنگ خدا رفته دوست داشته‬
‫ای‪ .‬آیا غیر از این است كه دعوت آنها از تو برای این بود كه تو را محور چرخش دستگاه ظلم و‬
‫ستم خود قرار‪ F‬دهند؟ و با پل قرار دادن تو راهی برای گرفتار‪ F‬ساختن مردم پیدا كردند و تو را نردبان‬
‫گمراهی و مبلغ تباهكاری و پوینده راه خود نمودند‪ .‬در تو نسبت به علماء آل محمد علیهم السالم بذر‬

‫‪ 1‬تحف العقول‪ ،‬ص‪ .۲۷۴‬ابن سعد‪ ،‬محمد‪ ،‬الطبقات الکبری‪ ،‬ج‪ ،۵‬ص‪ .۳۴۹ -۳۴۸‬یعقوبی‪ ،‬احمدبن ابی یعقوب‪ F،‬تاریخ یعقوبی‪ ،‬ج‪ ،۲‬ص‬
‫‪ .۳۰۹‬ولی در پژوهشي دربارۀ این نامه ‪ ،‬گفته شده که صدور اين نامه از سوي امام سجاد علیه االسالم خطاب به زهري را نمي توان‬
‫پذيرفت‪( .‬ويژه فقه و مباني حقوق اسالمي) زمستان ‪ , 1386‬دوره ‪ , 40‬شماره دفتر ‪ ;86‬از صفحه ‪ 81‬تا صفحه ‪. 98‬‬

‫الطبقات الكبرى‪ ،‬ج ‪ ،2‬ص ‪.388‬‬ ‫‪2‬‬

‫آیۀ ‪ 7‬سورۀ ابراهیم‬ ‫‪3‬‬

‫آیۀ ‪ 187‬سورۀ آل عمران‬ ‫‪4‬‬

‫‪164‬‬
‫شك و شبهه كاشتند و به وسیلۀ تو دل نادانان را صید كردند‪ .‬و تو آن چنان در این كار پیش رفتی كه‬
‫برجسته ترین وزیران و نیرومندترین یاران آنها هم نمی توانستند این چنین فسادشان را اصالح‬
‫جلوه دهند و راه رفت و آمد خواص و عوام را به درگاه آنها هموار سازند‪ F.‬در مقابل این همه خوش‬
‫خدمتی ‪ ،‬چه بسیار كم به تو مزد دادند در برابر آنچه از تو گرفتند چه كم برای آبادی دنیایت مایه‬
‫گذاشتند در برابر تخریب آخرتت پس مراقب خود باش كه دیگری‪ F‬به فكر مراقبت تو نیست و همچون‬
‫مردی مسئول به حساب خود رسیدگی كن‪ .‬ببین چگونه باید سپاس مند باشی از كسی كه تو را تغذیه‬
‫مادی و معنوی كرده‪ ،‬چه در خردسالی و چه در بزرگسالی‪ .‬وه چه می ترسم‪ F‬كه تو در شمار كسانی‬
‫باشی كه خداوند‪ F‬در بارۀ آنها در قرآن چنین فرموده است‪ :‬پس بعد از آنان‪ ،‬جانشینانی وارث كتاب‬
‫آسمانی شدند كه متاع این دنیای پست را می گیرند و می گویند‪ :‬بخشیده خواهیم شد‪ .1‬تو در خانه ای‬
‫دائمی نیستی بلكه در اقامتگاه موقتی به سر می بری كه آهنگ كوچ از آن داده شده است‪ ،‬مگر آدمی‬
‫پس از مرگ همساالنش چقدر زنده می ماند؟ خوشا به حال آن كس كه در دنیا بیمناك باشد و بدا به‬
‫حال آن كس كه بمیرد و گناهانش بعد از او ماندگار باشد‪ .‬به هوش باش كه نیك آگاه شدی و بشتاب كه‬
‫فرصت محدودی‪ F‬برای تو تعیین شده و تو با كسی وارد معامله شده ای كه نادانی در او راه ندارد و به‬
‫راستی‪ ،‬كسی كه حفاظت تو را به عهده گرفته از تو یك آن هم غافل نیست‪ .‬حاضر باش كه بزودی‪ F‬تو‬
‫را سفری دور و دراز پیش آید و گناهت را درمان كن كه به راستی‪ ،‬بیماری‪ F‬سختی به وجود تو راه‬
‫یافته است و گمان مكن كه من در صدد بازخواست و نكوهش و سرزنش تو هستم بلكه می خواهم‬
‫خداوند اندیشه مردۀ تو را‪ ،‬دیگر بار‪ ،‬احیا نماید و آنچه كه احیا نماید و آنچه از دین تو در اثر‬
‫همكاری با ستمگران نهان گشته به تو بازگرداند و سخن خدای تعالی در كتابش را به یادت آورم‪ F‬كه‬
‫فرمود‪ F:‬و یادآوری‪ F‬كن كه مومنان را یادآوری‪ F‬سود بخشد‪ .2‬تو یاد همساالن و نزدیكانت‪ F‬را كه‬
‫درگذشته اند‪ ،‬به فراموشی‪ F‬سپردی و پس از آنان‪ ،‬همچو قوچ شكسته شاخ‪ ،‬به جا ماندی‪ .‬نگاه كن كه‬
‫آیا آنان نیز چون تو گرفتار آمدند؟ و یا چونان تو سقوط كردند؟‪ F‬یا آن كه تو كار خیری را به یاد می‬
‫آوری كه آنها آن را فرو گذاشته باشند‪ F‬و به چیزی‪ F‬پی برده باشی كه آنها به آن دست نیافته بودند؟ بلكه‬
‫فرق تو دراین است كه در دل مردم نفوذ كردی و آنها دور تو را گرفتند و از نظریه تو پیروی‬
‫نمودند و امر تو را فرمان بردند؛ به طوری كه اگر چیزی را حالل دانی حاللش دانند ‪ ،‬و اگر چیزی‬
‫را حرام شماری حرامش شمارند در حالی كه تو شرایط و شایستگی‪ F‬چنین كاری را نداری؛ اما‬
‫دلبستگی آنان به تو زمینه ساز چنین نفوذی بوده است و از طرف‪ F‬دیگر‪ ،‬از دست رفتن علمایشان و‬
‫چیرگی نادانی بر تو و هم بر ایشان و ریاست دوستی و دنیاطلبی تو و ایشان‪ ،‬همه‪ ،‬پشتوانۀ این‬
‫محبوبیت شده است‪ .‬آیا توجه نداری‪ F‬كه تو در نادانی و فریبكاری‪ F‬غوطه وری و مردم‪ F‬در بال و فتنه‬
‫گرفتارند؟ آری‪ ،‬این تو بودی‪ F‬كه آنها را در بال و فتنه درافكندی و از كار و زندگی‪ F‬بازداشتی و از‬
‫اینكه تو را در آن موقعیت می بینند‪ ،‬شیفته آنند كه به آن موقعیت علمی تو نایل شوند كه تو نایل شده‬
‫ای یا دریابند‪ F‬آن را كه تو دریافته ای‪ ،‬ولی توسط تو به دریایی‪ F‬افتادند‪ F‬كه ژرفای آن دانسته نشود و به‬
‫بالیی گرفتار آمدند كه اندازه آن معلوم نگردد‪ .‬خدا به داد ما و تو برسد و هو المستعان‪ .‬اما بعد؛ اینك‬
‫تصمیم بگیر از وضعی‪ F‬كه برای خود ساختی روی گردانی تا به نیكانی بپیوندی‪ F‬كه در جامه های‬
‫ژنده به خاك سپرده شدند و چندان از شدت گرسنگی ریاضت می كشیدند كه شكمشان به پشتشان‬
‫چسبیده بود و میان آنها و خدا حجابی نبود و نه دنیا توانست آنان را فریب دهد و نه خود فریفته دنیا‬
‫شدند‪ .‬آری آنها شیفتگی را پیشه ساختند و به جستجو پرداختند‪ F‬و بی درنگ به نیكان پیوستند‪ .‬اگر دنیا‬
‫در جان توی پیرمرد‪ F‬دانشمند مردنی چنین رخنه كرده‪ ،‬پس آن نوجوان كه نه علم چندانی دارد و نه‬
‫رای پخته ای و نه عقل نابی‪ ،‬تكلیفش چیست؟ ‪ -‬انا هلل و انا الیه راجعون ‪ -‬پس به چه كسی باید پناه‬

‫آیۀ ‪ 169‬سورۀ اعراف‬ ‫‪1‬‬

‫آیۀ ‪ 55‬سورۀ ذاریات‬ ‫‪2‬‬

‫‪165‬‬
‫برد؟ به چه كسی باید گالیه كرد؟ ما گالیه و درد دل خود و آنچه را كه در تو مشاهده می كنیم به‬
‫درگاه خدا عرضه می داریم و مصیبتی كه از جانب تو به ما رسیده به حساب خدا می گذاریم‪ .‬اینك‬
‫نیك بنگر كه چگونه باید سپاس مند باشی از كسی كه تو را تغذیه مادی و معنوی كرده‪ ،‬چه در‬
‫خردسالی و چه در بزرگسالی‪ F.‬و چگونه تجلیل می كنی از كسی كه در پرتو دین خود تو را به‬
‫خوشنامی‪ F‬معروف ساخته است؟ و چگونه از كسوت آن كس كه تو را با پوشاندن كسوت و پوشش‬
‫خود در میان مردم آبرومند‪ F‬ساخته حفاظت می كنی؟ و چگونه است نزدیكی‪ F‬و دوری تو از آن كس كه‬
‫تو را فرمان نزدیكی‪ F‬و فروتنی داده است؟ تو را چه شده كه از خواب غفلت بیدار نمی شوی و از‬
‫لغزش خویش باز نمی ایستی تا بگویی‪ F:‬سوگند به خدا كه من در تمام عمر خود یك بار هم نشد كه به‬
‫پا خیزم و محض رضای‪ F‬خدا‪ ،‬دین خدا را زنده سازم یا باطلی را بمیرانم‪ F.‬پس این است سپاس مندی‬
‫تو‪ ،‬از كسی كه تامین زندگی تو را به عهده گرفته است‪ .‬چقدر بیمناكم‪ F‬كه تو در شمار كسانی باشی كه‬
‫خداوند متعال در قرآن فرموده‪ :‬نماز را ضایع كردند و پیرو شهوات نفسانی شدند‪ ،‬به زودی‪ F‬به كیفر‬
‫گمراهی و تباهی برسند‪ .1‬خداوند قرآنش را در دسترس تو گذاشت و علم آن را به تو آموخت ولی تو‬
‫آن را تباه ساختی‪ .‬پس ما سپاس می گذاریم خداوندی‪ F‬را كه ما را از آن چه تو به آن مبتال گشتی‬
‫‪2‬‬
‫محفوظمان داشت؛ و السالم‪.‬‬

‫سفیان الثوری (‪ 161 – 97‬هـ)‬


‫او از محدثین نامی دوران خود بود و اهل سنت او را از ثقات و ائمۀ خود یاد می کنند‪ .‬بُشر حافی‬
‫می گوید‪ :‬سفیان ثوری در نظر ما امام مردم بود‪ .‬او در زمان خود مثل ابوبکر و عمر در‬
‫زمانشان بود‪ .‬جالب اینجا است که همزمان ‪ ،‬ذهبی ‪ -‬نقاد اهل تسنن ‪ -‬او را به تدلیس (دست بردن‬
‫و تغییر در حدیث) متهم می کند‪ .‬ولی به دلیل پشتیبانی بخاری و مسلم از او و به تبع آنها بقیۀ‬
‫بزرگان اهل سنت از او روایت نقل می کنند‪ .‬روایاتی‪ F‬که در ذیل دربارۀ او نقل می کنیم نشان‬
‫دهندۀ تغییردر مسیری است که او از نزدیکی به شیعه داشته است‪ .‬عالمۀ حلی خالصه می کند که‬
‫او از ما نیست‪F.‬‬
‫پدر سفیان از اصحاب شعبی بوده و جدش مسروق در جنگ جمل ‪ ،‬عالم امت و عابد اهل جمل بوده‬
‫است‪ .‬او دائما ً به ذکر مرگ می پرداخت ولی با اینحال وقت مردن ‪ ،‬جزع کرد و خواست که یک‬
‫کوفی بر او نماز گذارد و کتبش را از پشیمانی‪ F‬خواست دفن کنند‪ .‬ذهبی چند گفتار از پول دوستی‪ F‬او‬
‫ذکر می کند از جمله اینکه‪:‬‬
‫قدیمها پول چیز بدی بود ولی حاال نه (اآلن پول ذخیرۀ مؤمن است)‪.‬‬ ‫‪‬‬
‫من دوست دارم با گذاشتن ده هزار درهم بمیرم و خداوند مرا به خاطر آن بازخواست کند تا‬ ‫‪‬‬
‫اینکه به مردم احتیاج داشته باشم‪.‬‬
‫با کسی که از تو بخشنده تر است به حج نرو‪ .‬زیرا اگر بخواهی مثل او خرج کنی ‪ ،‬ضرر‬ ‫‪‬‬
‫می کنی و اگر او بیشتر (و بهتر) خرج کرد ‪ ،‬تو را ذلیل کرده است‪.‬‬
‫از سفیان پرسیدند‪ F‬چرا (برای طلب علم) به نزد ُزهری نرفتی؟ او گفت درهم نداشتم‪.‬‬ ‫‪‬‬
‫باز از جمله نکاتی که ذهبی دربارۀ او می گوید اینها است‪:‬‬

‫آیۀ ‪ 59‬سورۀ مریم‬ ‫‪1‬‬

‫تحف العقول ‪ ،‬ج ‪ ،2‬ص ‪ – 274‬روایت ‪2470‬‬ ‫‪2‬‬

‫‪166‬‬
‫کمی بوی تشیع می داد‪.‬‬ ‫‪‬‬
‫مقام علی را بهتر از عثمان می دانست‪.‬‬ ‫‪‬‬
‫او مثل همشهریانش آبجو را حالل می دانست‪.‬‬ ‫‪‬‬
‫و چند جملۀ جالب‪:‬‬
‫شیعه مرا ترک کردند و من هم دوست ندارم‪ F‬فضائل‪ F‬علی را ذکر کنم‪.1‬‬ ‫‪‬‬
‫اگر در کوفه بودی مناقب علی را ذکر کن و اگر در شام بودی مناقب ابوبکر و عمر را‪.‬‬ ‫‪‬‬
‫من آبجو را دوست ندارم ولی آن را می آشامم تا مردم مرا ببینند (و از حالل بودن آن‬ ‫‪‬‬
‫مطمئن شوند‪ .‬او با اینکار قصد‪ F‬تبلیغ دین را داشته است)‪.‬‬
‫ذهبی همچنین معجزه ای از او ذکر می کند و آن اینکه می گفت‪ :‬اگر من چیزی را ببینم ‪ ،‬باید در‬
‫باره اش سخن بگویم‪ .‬و اگر نکنم ‪ ،‬ادرار من خونی می شود‪ 2.‬البته کسی نیست که بگوید تا چه حد‬
‫این حرف درست است‪( .‬چه کسی ادرار خونی او را دیده است؟)‬
‫در کتاب مستدرک علم الرجال آمده است‪ :‬سفیان ثوری‪ :‬مذمت شده ‪ ،‬ملعون ‪ ،‬از صوفیه بود‪ .‬دنیا را‬
‫‪3‬‬
‫بر آخرت ترجیح داد‪ .‬روز‪ F‬قیامت کور محشور‪ F‬می شود‪.‬‬
‫سید محسن امین او را زیدی مسلک می داند‪ .‬او نقل می کن‪FF‬د ک‪FF‬ه روزی‪ F‬عیس‪FF‬ی بن زی‪FF‬د ب‪FF‬رای ش‪FF‬نیدن‬
‫جوابی پیش سفیان می رود‪ F‬ولی سفیان که او را نشناخته بود و احتمال حکومتی بودن او را می داد از‬
‫جواب طفره می رود ولی وقتی‪ F‬که او را شناخت و یکنفر ش‪F‬هادت داد ک‪F‬ه او خ‪F‬ودش اس‪FF‬ت ‪ ،‬او را در‬
‫بغل می گیرد و گریه می کند و بعد از دادن جواب از او می خواهد ک‪FF‬ه زود مت‪FF‬واری‪ F‬ش‪FF‬ود‪ .‬در ادام‪FF‬ۀ‬
‫‪4‬‬
‫روایت است که او به بصره رفت و آنجا تشیع را رها کرد و در همانجا مرد‪.‬‬
‫روایتی از سفیان ثوری نسبت به جابر جعفی آمده است که نشان می دهد از ایام روگردانی‪ F‬او از تشیع‬
‫‪5‬‬
‫است‪ .‬او می گوید‪ :‬جابر جعفی در حدیث راستگو است ولی بوی تشیع دارد‪.‬‬
‫چنانچه در مطالب باال ذکر شد ‪ ،‬سفیان دوست داشته خود را یک صوفی‪ F‬معرفی کند هرچند که ذه‪FF‬بی‬
‫پتۀ او را روی‪ F‬آب ریخته و مواردی‪ F‬را ذکر کرده که مادی بودن س‪FF‬فیان ث‪FF‬وری را نش‪FF‬ان می ده‪FF‬د ک‪FF‬ه‬
‫قبال ذکر کردیم‪ .‬در سه روایت متشابه سفیان با امام ص‪F‬ادق علی‪F‬ه الس‪F‬الم برخ‪F‬ورد‪ F‬می کن‪F‬د و از لب‪F‬اس‬
‫شیک امام انتقاد می نماید‪ .‬در روایت اول او می گوید‪ :‬ی‪FF‬ا اب‪FF‬ا عبدهللا ‪ ،‬پ‪FF‬دران ش‪FF‬ما چ‪FF‬نین لباس‪FF‬ی نمی‬
‫پوشیدند‪ F.‬امام صادق علیه الس‪FF‬الم می فرماین‪FF‬د‪ :‬پ‪FF‬درانم‪ F‬علیهم الس‪FF‬الم در دورانی‪ F‬بودن‪F‬د‪ F‬ک‪FF‬ه م‪FF‬ردم فق‪FF‬یر‬
‫‪6‬‬
‫بودند و حال آنکه وضع عوض شده و بهتر است انسان با اجتماع همراهی کند‪.‬‬

‫در روایت دوم سفیان می گوید که به لباس امام خیره شدم‪ .‬بقیه مثل روایت باال اس‪FF‬ت‪ .‬ولی اض‪FF‬افه ای‬
‫دارد که امام آستر جبۀ رویی‪ F‬را برداشتند‪ F‬و جبۀ خشن زیرین نمای‪FF‬ان ش‪FF‬د‪ .‬ام‪FF‬ام فرمودن‪FF‬د‪ :‬ای ث‪FF‬وری ‪،‬‬
‫این را برای خدا پوشیدیم‪ F‬و این را برای شما‪ .‬آن را که برای خدا بود مخفی ک‪FF‬ردیم‪ F‬و آن را ک‪FF‬ه ب‪FF‬رای‬
‫‪7‬‬
‫شما است آشکار نمودیم‪.F‬‬
‫الحلیه ج‪ ، 7‬ص ‪27‬‬ ‫‪1‬‬

‫سیر اعالم النبالء للذهبی ج‪ 7‬ص ‪ 230‬به بعد‬ ‫‪2‬‬

‫مستدرك علم الرجال ج‪ ، 4‬ص ‪89‬‬ ‫‪3‬‬

‫أعيان الشيعة ‪ ،‬جلد ‪ ، 7‬ص ‪264‬‬ ‫‪4‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 196‬روایت ‪2280‬‬ ‫‪5‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص‪ ، 393 :‬ح ‪ – 740‬روایت ‪2014‬‬ ‫‪6‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 47‬ص ‪ ، 221‬ح ‪ – 7‬روایت ‪2015‬‬ ‫‪7‬‬

‫‪167‬‬
‫در روایت سوم ‪ ،‬راوی می گوید‪ F‬که سفیان امام علیه السالم را در مسجد الحرام دید که لباسهای گ‪FF‬ران‬
‫قیمت بر تن داشتند‪ .‬پس گفت‪ :‬من اآلن او را توبیخ می کنم‪ .‬پس نزد امام رفت و گفت‪ :‬یابن رسول هللا‬
‫‪ ،‬به خدا قسم رسول‪ F‬خدا صلی هللا علیه و آله و سلم چنین لباس‪FF‬ی نپوش‪FF‬ید‪ F‬و ن‪FF‬ه علی و ن‪FF‬ه پ‪FF‬دران ش‪FF‬ما‪.‬‬
‫امام صادق‪ F‬علیه السالم جواب دادند‪ :‬پیغمبر اکرم صلی هللا علیه و آله در دورانی‪ F‬بودند‪ F‬که م‪FF‬ردم فق‪FF‬یر‬
‫بودند و حال آنکه وضع عوض شده سپس آیۀ ‪ 32‬سورۀ اعراف را خواندند‪ :‬قُ ْل َمنْ َحرَّ َم ِزي َن َة هَّللا ِ الَّتِي‬
‫ت م َِن الرِّ ْز ِق‪ .‬ما ب‪FF‬رای این أم‪FF‬ر اولی هس‪FF‬تیم‪ .‬ولی این لباس‪FF‬ی ک‪FF‬ه می بی‪FF‬نی ‪ ،‬من‬ ‫َأ ْخ َر َج لِعِبا ِد ِه َو َّ‬
‫الطيِّبا ِ‬
‫برای مردم پوشیدم‪ .‬سپس دست سفیان را گرفته به خود نزدیک کردند و لباس زیر را نش‪FF‬ان دادن‪FF‬د ک‪FF‬ه‬
‫خشن بود و مستقیما ً روی پوست بدن بود‪ .‬امام فرمودند‪ :‬این را برای خدا پوشیدم که خشن اس‪FF‬ت و آن‬
‫را به مردم نشان نمی دهم‪ .‬امام علیه السالم اینجا ذات سفیان را به خودش نشان می دهند‪ .‬لباس خش‪FF‬ن‬
‫او را کنار زدند و معلوم شد که او لباسی نرم در زیر پوشیده است‪ .‬پس فرمودن‪FF‬د‪ :‬ت‪FF‬و این لب‪FF‬اس رویی‬
‫‪1‬‬
‫را برای مردم پوشیدی‪ F‬و این را برای راحتی نفست پوشیدی‪.F‬‬
‫روزی سفیان الثوری‪ F‬به مجلس امام صادق علیه السالم وارد می شود و مطلبی را از امام می شنود‪.‬‬
‫او می گوید‪ :‬یابن رسول هللا ‪ ،‬به خدا قسم این گوهر است‪ .‬امام علیه السالم فرمودند‪ :‬بلکه باالتر از‬
‫‪2‬‬
‫گوهر است‪ .‬گوهر فقط یک سنگ است‪.‬‬
‫در زمان منصور عباسی ‪ ،‬امام جعفر صادق‪ F‬علیه السالم در کوفه بودند و قصد‪ F‬خروج به مدینه را‬
‫می نمایند‪ .‬تعداد زیادی از علما برای تشییع ایشان خارج شدند و سفیان هم یکی از آنها بود‪ .‬تا از‬
‫شهر خارج شدند ‪ ،‬شیری را دیدند که بر سر راه ایستاده بود‪ .‬ابراهیم بن ادهم می گوید صبر کنید تا‬
‫امام بیایند و ببینیم چه کنیم‪ .‬امام که تشریف‪ F‬فرما شدند ‪ ،‬جلو رفتند و گوش شیر را گرفتند و به کناری‬
‫بردند و فرمودند‪ F:‬اگر مردم اطاعت خدا را به خوبی بجا آورند ‪ ،‬می توانند (مشکالت) سنگین را به‬
‫‪3‬‬
‫او (خداوند) حواله نمایند‪.‬‬
‫سفیان ثوری می گوید‪ F‬روزی امام جعفر صادق عليه السالم به من فرمودند‪ F:‬مواظب باش که آراء‬
‫مختلف تو را اینور و آنور نبرند‪ .‬بر تو است نیت و بر تو است که از هدایت پیروی‪ F‬کنی‪ .‬پرسیدم‪F:‬‬
‫پیروی از هدایت چیست؟ امام فرمودند‪ F:‬کتاب خدا و پیروی از این مرد‪ .‬سپس امام ادامه دادند‪ :‬ای‬
‫سفیان آیا این مرد را می شناسی؟ من گفتم‪ :‬به خدا او را نمی شناسم‪ F.‬امام فرمودند‪ :‬به خدا (تو او را‬
‫می شناسی) ولیکن دنیا را بر آخرت ترجیح دادی و هرکس چنین کند خداوند او را در روز‪ F‬قیامت‬
‫کور محشور می دارد‪ .‬من عرض کردم‪ :‬یابن رسول هللا‪ ،‬او را معرفی‪ F‬نمایید تا شاید که بدردم‪F‬‬
‫بخورد‪ .‬امام فرمودند‪ F:‬به خدا قسم که او امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السالم است‪ .‬کسی که‬
‫پیروی ایشان را بنماید ‪ ،‬به او چیزهایی‪ F‬می دهند که به کسی داده نشده و هرکس که از او متابعت‬
‫ننماید همانا زیان دیده ای آشکار است‪ .‬به خدا قسم او جد ما علی بن ابیطالب علیه السالم است‪ .‬ای‬
‫سفیان ‪ ،‬اگر طناب محکم را می خواهی پس بر تو باد علی‪ .‬به خدا قسم که او است که تو را از عذاب‬
‫‪4‬‬
‫نجات می دهد‪ .‬ای سفیان از هوای نفس خویش پیروی مکن که از راه راست گمراه می شوی‪.‬‬
‫در این روایت تا حدی روحیۀ مچ گیری سفیان روشن می شود‪ .‬امام صادق علیه السالم می فرمایند‬
‫که در طواف بودم و سفیان ثوری نزدیک من بود‪ .‬او از من پرسید‪ F:‬رفتار پیغمبر اکرم صلی هللا علیه‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 47‬ص ‪ – 360‬روایت ‪2016‬‬ ‫‪1‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 47‬ص‪ - 29:‬روایت ‪2017‬‬ ‫‪2‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 47‬ص ‪ – 139‬روایت ‪2018‬‬ ‫‪3‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 47‬ص‪ ، 363:‬ح ‪ – 77‬روایت ‪2019‬‬ ‫‪4‬‬

‫‪168‬‬
‫و آله با حجر االسود چگونه بود؟ امام فرمودند‪ F:‬ایشان در طواف‪ F‬های واجب خود هروقت که به حجر‬
‫می رسیدند‪ ، F‬آن را استالم می نمودند‪ F.‬سفیان از امام فاصله می گیرد‪ .‬در واقع او پشت امام می رود‬
‫تا اگر امام اینکار را نکردند‪ ، F‬مچ گرفته باشد‪ .‬از شانس او همینطور هم شد‪ .‬پس او به نزد امام می‬
‫رود و می پرسد‪ :‬چی شد چرا حجر را استالم ننمودید؟‪( F‬طبیعی است او قصد فهم جواب را نداشته‬
‫بلکه می خواسته امام را خیط نماید‪ ).‬امام می فرمایند‪ :‬مردم هوای پیغمبر صلی هللا علیه و آله و سلم‬
‫را داشتند و به من آن توجه را ندارند‪ .‬وقتی‪ F‬پیغمبر‪ F‬اکرم صلی هللا علیه و آله به حجر می رسیدند ‪،‬‬
‫مردم راه را برای ایشان باز می کردند تا ایشان حجر را استالم نمایند‪ .‬ولی من شلوغی را دوست‬
‫‪1‬‬
‫ندارم‪( .‬نمی خواهم مزاحم مردم شوم‪).‬‬
‫ولی بدجنسی و حق نطلبی سفیان در این روایت کامال آشکار است‪ .‬او که شنیده بود خطبۀ پیغمبر‬
‫صلی هللا علیه و آله در مسجد خیف دارای مضامین جالبی است ‪ ،‬هر طور شده خدمت امام می رسد‬
‫و ایشان را از اسب پیاده می کند و خطبه را از ایشان می خواهد و آن را نسخه برداری‪ F‬هم می کند‪.‬‬
‫خطبه چنین است‪ :‬بسم هللا الرحمن الرحیم‪ .‬خداوند یاری دهد کسی را که گفتار مرا بشنود‪ ، F‬بفهمد و به‬
‫دیگران برساند‪ F.‬ای مردم ‪ ،‬کسانی‪ F‬که حاضرند‪ F‬به مردمی‪ F‬که غایبند برساند‪ .‬ممکن است که کسی‬
‫مطلبی را نفهمیده ولی آن را به کسی منتقل نماید که آن را بفهمد‪ .‬سه چیزند که باعث می شوند‪ F‬قلب‬
‫مسلمان آنها را فریب ندهد‪ )1 .‬خلوص عمل برای خدا‪ )2 .‬نصیحت کردن ائمۀ مسلمین و ‪)3‬‬
‫همراهی کردن با گروه آنها‪ .‬مؤمنین برادر هم اند‪ .‬خونهای‪ F‬آنها مساوی‪ F‬است و همۀ آنها یک دست اند‬
‫در مقابل دیگران‪ .‬کوچکترین خود را یاری می دهند‪ .‬سفیان که روایت را نوشته بود یکبار آن را‬
‫برای امام می خواند (تا از صحت نوشته مطمئن شود‪ ).‬امام می روند‪ .‬راوی می گوید‪ F‬وقتی‪ F‬من و‬
‫سفیان در راه می رفتیم؛ او ایستاد و گفت بگذار دوباره آن را بخوانم‪ .‬من گفتم‪ :‬عجب چیزی گردن تو‬
‫گذاشت‪ .‬سفیان که متوجه قضیه نشده بود توضیح می خواهد و راوی می گوید‪ :‬این سه چیزی که‬
‫حدیث می گوید؛ اخالص عمل را فهمیدیم‪ F.‬ولی نصیحت (به معنای همدلی) با ائمۀ مسلمین؟ منظور‬
‫چه کسانی‪ F‬هستند؟ معاویه و یا ابوسفیان؟ ویا یزید و مروان؟ همۀ اینها کسانی هستند که ما شهادت آنها‬
‫را قبول نداریم و پشت سرشان نماز نمی خوانیم‪( .‬و بدتر از این) همراهی جماعت؛ منظور‪ F‬چه‬
‫جماعتی است؟ آیا گروه مُرجئه است که می گویند‪ F:‬هر کس که نماز نخواند‪ F‬و روزه نگیرد و غسل‬
‫جنابت را به جای نمی آورد و کعبه را خراب می کند و در عین حال او ایمان جبرائیل و میکائیل را‬
‫دارد‪ .‬و یا گروه َقدَریه است که می گویند چیزی که خدا بخواهد نمی شود و چیزی که شیطان بخواهد‬
‫می شود‪ .‬ویا گروه حروری ها (خوارج) است که از علی بن ابیطالب تبری می جویند و او را کافر‬
‫می دانند‪ .‬ویا َج َهمی ها هستند که معتقدند فقط شناخت خدا کافیست و ایمان جز این نیست‪ .‬در اینجا‬
‫بود که سفیان ثوری‪ F‬فهمید‪ F‬که موضوع را اصال درک نکرده است پس از رفیق فهمیدۀ خود پرسید‪:‬‬
‫وای بر تو ‪ ،‬پس منظور‪ F‬آنها (اهل بیت علیهم السالم) چیست؟ راوی جواب می دهد‪ :‬آنها می گویند که‬
‫علی بن ابیطالب امامی است که باید با او همدلی داشته باشیم و همیشه با اهل بیت او باشیم‪ .‬وقتی که‬
‫سفیان متوجه شد داستان از چه قرار است ‪ ،‬نوشته را پاره کرد و به راوی گفت‪ :‬به هیچکس این‬
‫موضوع‪ F‬را نگو‪ 2.‬البته این شخص که از قریش و اهل مکه است بعدا بدون ذکر نام خود این داستان‬
‫را نقل کرده که اآلن به دست ما رسیده است‪.‬‬
‫روایت آخر این بخش مستقیما به سفیان ثوری‪ F‬مربوط نیست ولی در آن نام و گفتار های سفیان زیاد‬
‫تکرار شده است‪ .‬روایت بسیار خوبی است تا با مطالبی‪ F‬که در آن زمانها‪ F‬بر سر زبانها بوده آشنا‬
‫شویم‪ .‬داستان از این قرار‪ F‬است که تعدادی وارد‪ F‬خانۀ امام صادق علیه السالم می شوند‪ F.‬راوی می‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 47‬ص ‪ ، 369‬ح ‪ – 87‬روایت ‪2037‬‬ ‫‪1‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 47‬ص ‪ ، 365‬ح ‪ – 82‬روایت ‪2038‬‬ ‫‪2‬‬

‫‪169‬‬
‫گوید امام صادق‪ F‬علیه السالم از من پرسیدند آیا کسی از این افراد را می شناسی؟ عرض کردم‪ :‬خیر‪.‬‬
‫امام علیه السالم پرسیدند‪ F:‬پس اینها چگونه وارد شدند؟ عرض کردم‪ :‬برای اینها فرقی نمی کند که‬
‫حدیث را از چه کسی می گیرند‪ .‬فقط دنبال جمع کردن احادیث هستند‪ .‬امام علیه السالم از یکی از‬
‫آنها پرسیدند‪ F:‬آیا از غیر من هم سؤال کرده اید؟ او می گوید‪ :‬بله‪ .‬امام می فرمایند‪ُ F:‬خب بعضی‪ F‬از آنها‬
‫را برایم نقل کن‪ .‬او گفت‪ :‬ما برای شنیدن آمده ایم نه گفتن‪ .‬امام رو به دیگری‪ F‬کردند‪ F‬و پرسیدند‪ F:‬چه‬
‫شده که او نمی خواهد چیزی بگوید‪ .‬آیا کسی که حدیث را به شما گفته ‪ ،‬از شما خواسته که آن را نقل‬
‫نکنید؟ گفت‪ :‬نه‪ .‬امام از او خواهش می کنند که به من هم بگویید تا استفاده کنم‪ .‬او گفت‪ :‬سفیان ثوری‬
‫از جعفر بن محمد (یعنی امام صادق علیه السالم که روبروی‪ F‬آنها نشسته ولی آنها ایشان را نمی‬
‫شناختند) نقل کرده که تمام انواع آبجو (شراب هایی که غیر از انگور تهیه می شده) به جز شراب‬
‫حالل است‪ .‬او ساکت می شود و امام او را بر گفتن حدیث های بیشتری تشویق‪ F‬می کنند‪ .‬او ادامه می‬
‫دهد که سفیان از یکنفر از محمد بن علی (امام باقر علیه السالم) نقل کرده که کسی که روی کفش‬
‫مسح نکند صاحب بدعت است! و کسی که آبجو نخورد‪ F‬او مبتدع است‪ .‬و هرکس که مارماهی‪ F‬و غذای‬
‫اهل ذمه را نخورد ‪ ،‬یک گمراه است‪ .‬زیرا آبجو را عمر آشامید و همچنین او در سفر بر کفش سه‬
‫بار مسح نمود‪ F‬و ذبح اهل کتاب را علی خورد و گفت آن را بخورید‪ F.‬بازهم این فرد‪ F‬ساکت می شود و‬
‫امام می پرسند‪ :‬آیا این همۀ چیزهایی‪ F‬است که شنیده ای؟ گفت‪ :‬از حسن (بصری) روایت هایی شنیدیم‬
‫که مردم‪ F‬آن را قبول کرده اند ولی در قرآن اساسی از آنها نیست‪ .‬مثل عذاب قبر و میزان و حوض‬
‫(کوثر) و شفاعت و اینکه انسان نیت های خوب و بد می کند ولی آنها را انجام نمی دهد ولی ثواب آن‬
‫را به او می دهند‪ .‬در حالیکه انسان اگر کاری کند ثواب می برد‪ ،‬اگر کار خیر بود ‪ ،‬خیر و اگر کار‬
‫بدی کرده به شر‪ .‬راوی می گوید‪ F‬لبخندی‪ F‬زدم ولی امام با چشمک اشاره کردند‪ F‬که بگذار حرفهایشان‬
‫را بزنند‪ .‬باز می گویند که سفیان روایت کرده‪ :‬امیرالمؤمنین علیه السالم بر منبر کوفه فرمودند‪ :‬اگر‬
‫کسی را ببینم که مرا به ابوبکر‪ F‬و عمر برتری‪ F‬دهد ‪ ،‬او را به عنوان افترا زننده شالق می زنم‪ .‬بازهم‬
‫از سفیان از جعفر (امام صادق علیه السالم) نقل می کنند که گفت‪ :‬دوستی ابوبکر و عمر ایمان است‬
‫و دشمنی آنها کفر است‪ .‬با تشویق‪ F‬امام باز هم نقل می کنند این بار از حسن (بصری) که علی علیه‬
‫السالم در بیعت با ابوبکر تأنی کرد و عتیق به ایشان گفت‪ :‬چه چیز تو را به تأخیر می اندازد‪ .‬بخدا‬
‫تصمیم گرفتم‪ F‬گردنت را بزنم‪ .‬علی هم به او گفت‪ :‬سخت نگیر‪ .‬روایت دیگر از سفیان از حسن است‬
‫که ابوبکر‪ F‬از خالد بن ولید خواست که به محض تمام کردن نماز صبح گردن علی را بزند‪ .‬ولی‬
‫ابوبکر هنوز نماز را تمام نکرده بود که گفت‪ :‬ای خالد‪ ،‬کاری را که گفتم ‪ ،‬نکن‪ .‬روایت دیگر‪ُ :‬نعیم‬
‫بن عُبیدهللا از جعفر بن محمد (امام صادق علیه السالم) نقل کرده که امام علی بن ابیطالب علیه السالم‬
‫فرمودند‪ :‬دوست داشتم در نخلستان ینبُع می ماندم و در جنگ های جمل و نهروان شرکت نمی کردم‪F.‬‬
‫و این مطلب را همچنین سفیان از حسن نقل کرده است‪ .‬این فرد از عباد از امام صادق نقل می کند‪:‬‬
‫وقتی که در روز‪ F‬جنگ جمل ‪ ،‬امام تعداد کشته ها را دیدند ‪ ،‬به پسرشان حسن گفتند‪ :‬پسرم‪ F‬هالک‬
‫شدم‪ .‬امام حسن می گوید‪ :‬پدر! مگر من شما را از این جنگ بازنداشتم؟ علی علیه السالم فرمودند‪F:‬‬
‫فکر نمی کردم که کار به اینجا بکشد‪ .‬با اصرار امام به نقل روایت هایی که شنیده اند ادامه می دهند‪.‬‬
‫سفیان ثوری از جعفر بن محمد (امام صادق) نقل می کند که فرمودند‪ F:‬وقتی‪ F‬که علی علیه السالم اهل‬
‫صفین را کشت بر آنها گریه کرد و فرمود‪ :‬خدا بین من و آنها در بهشت جمع نماید‪ .‬در اینجا بود که‬
‫راوی می گوید دیگر تحمل نکردم و عرقم سرازیر‪ F‬می شد و نزدیک بود که کنترل از دستم خارج‬
‫شود و او را بکشم ولی به یاد چشمک امام علیه السالم افتادم‪ F‬و خود را کنترل نمودم‪ .‬امام علیه السالم‬
‫از او پرسید‪ :‬از کجایید؟ گفت‪ :‬از بصره‪ .‬امام پرسیدند‪ F:‬از این آقایی‪ F‬که اسمش را می بری – جعفر‬
‫بن محمد – آیا او را می شناسی؟‪ F‬گفت‪ :‬نه‪ .‬امام پرسیدند‪ F:‬آیا از او چیزی شنیده ای؟ گفت‪ :‬نه‪ .‬امام‬
‫پرسیدند‪ :‬به درست بودن این روایات معتقدی؟ گفت‪ :‬بله‪ .‬امام پرسیدند‪ F:‬کی آنها را شنیده ای؟ گفت‪:‬‬

‫‪170‬‬
‫یادم نمی آید ولی این احادیثی است که در شهر ما مدت های مدیدی است که بر زبانها‪ F‬جاری‪ F‬است‪.‬‬
‫اینجا امام علیه السالم سؤال جالبی را می کنند و جواب از آن هم جالب تر است‪ .‬امام علیه السالم‬
‫پرسیدند‪ :‬این کسی که تو از او روایت می کنی؛ اگر او را ببینی و او بگوید که من این حرف ها را‬
‫نزده ام و اینها همه اش دروغ است ‪ ،‬آیا حرف او را قبول می کنی؟ گفت‪ :‬نه‪( .‬سبحان هللا! اینجا است‬
‫که معلوم‪ F‬می شود چه کسی به دنبال حقیقت است و چه کسی به دنبال هوای نفس خویش است‪ ).‬امام‬
‫پرسیدند‪ :‬برای چه؟ او گفت‪ :‬برای اینکه راویان این احادیث کسانی هستند که اگر بر آزاد شدن برده‬
‫ای شهادت بدهند ‪ ،‬شهادت آنها مورد قبول است‪ .‬آنها برای شنیدن یک حدیث آمده بودند‪ .‬بنابراین امام‬
‫علیه السالم شروع می کنند به امالء کردن یک حدیث‪ ... .‬پس از آنکه آنها می روند‪ ، F‬امام علیه‬
‫السالم به راوی می فرمایند‪ :‬آیا نشنیدی که این ها چه می گویند؟ عجیب ترین نکته این بود که از اسم‬
‫من استفاده کرده اند و از من چیزهایی که نگفته ام نقل می کنند‪( .‬وباز هم عجیب تر اینکه) اگر این‬
‫گفتار را تکذیب هم بکنم از من قبول نمی کنند‪ .‬سپس امام صادق‪ F‬علیه السالم از امیرالمؤمنین علیه‬
‫السالم نقل می کنند که چگونه بصره و اهل آن را نفرین نمودند‪ 1.‬برای آشنایی بیشتر با عبارات امام‬
‫صادق و امیرالمؤمنین علیهما السام به اصل حدیث (شماره ‪ ) 2039‬مراجعه نمایید‪.‬‬

‫ابوحنیفه (‪ 150 – 80‬هـ)‬


‫ابوحنیفه ‪ ،‬فقیه و متکلم کوفه و پایه‌ گذار مذهب حنفی ‪ ،‬اولین مذهب از مذاهب چهارگانه اهل سنت‬
‫است‪ .‬نام او نعمان بن ثابت و کنیه‌اش ابوحنیفه است‪ .‬حنفیان او را امام اعظم و سراج االئمه لقب‬
‫داده‌اند‪.‬‬
‫ابوحنیفه در زمان تحصیل (پیش از ‪۱۱۴‬ق) سفر یا سفرهایی‪ F‬به‪ ‬حجاز‪ ‬کرده و از شیوخ حرمین دانش‬
‫آموخته است‪ .‬او در مدینه مدتی در مجلس درس‪ ‬ربیعة بن ابی عبدالرحمن‪ ‬از‪ ‬فقیهان اهل رأی‪ ‬حاضر‪F‬‬
‫می‌شد‪ 2‬و در‪ ‬مکه‪ ‬مدتی در مجلس‪ ‬عطاء بن ابی رباح‪ ‬فقیه بزرگ آن سرزمین حاضر می‌شده است‪.‬‬
‫ابوحنیفه‪ ،‬پس از درگذشت‪ ‬حماد بن ابی‌سلیمان‪  ‬مرجع صدور‪ ‬فتوا‪ ‬و تدریس‪ ‬فقه‪ ‬در‪ ‬کوفه‪ ‬گردید و از‬
‫جایگاه اجتماعی ویژه‌ای برخوردار‪ F‬شد‪ .‬در فاصلۀ سال‌های ‪ 121-132‬هـ که‪ ‬حکومت اموی‪ ‬واپسین‬
‫سال‌های خود را می‌ گذراند‪ ،‬ابوحنیفه به عنوان فقیهی مخالف با فساد دستگاه حکومت‪ ،‬با دیدگاه‌های‬
‫اعتقادی خاص خود‪ ،‬بسیار‪ F‬مورد توجه جناح‌های مخالف حکومت‪ ،‬غیر از‪ ‬خوارج‪ ،‬قرار‪ F‬گرفت‪ .‬او‬
‫در قیام‪ F‬زید بن علی‪ ‬در سال‌های ‪۱۲۲-۱۲۱‬ق‪ ،‬پنهانی زید را یاری‪ F‬نمود‪ F‬و مال و جنگ‌افزار‪ F‬در‬
‫‪3‬‬
‫اختیارش قرار داد‪.‬‬
‫هنگامی که‪ ‬یزید بن عمر بن هبیره‪ ‬در ‪۱۲۹‬ق از جانب مروان دوم به فرمانروایی عراق منصوب‪F‬‬
‫شد‪ ،‬ابوحنیفه را به تصدی منصب قضا تعیین کرد ولی او نپذیرفت‪ F.‬ابوحنیفه به سبب افزایش فشار از‬
‫سال باقیمانده از‬
‫جانب ابن هبیره برای پذیرش این منصب به‪ ‬مکه‪ ‬رفت (فرار کرد) و در دو ِ‬
‫سلطه‪ ‬امویان‪ ‬را در آنجا به سر برد‪ .‬در آخرین روزهای‪ F‬زندگی ابوحنیفه‪ ،‬منصور‪ F‬عباسی‪ ‬او را‬
‫به‪ ‬بغداد‪ ‬فراخواند و او را به زندان افکند‪ .‬جعفری علت زندانی‪ F‬شدن او را پشتیبانی‪ F‬از قیام‪ ‬نفس‬
‫‪5‬‬
‫زکیه‪ ‬بر ضد منصور می‌داند‪  4.‬ابوحنیفه پس از چند روز در زندان درگذشت‪.‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 47‬ص ‪ ، 354‬ح ‪ – 64‬روایت ‪2039‬‬ ‫‪1‬‬

‫ابوزرعه‪ ،‬ج‪ ،۱‬ص‪۴۲۸‬‬ ‫‪2‬‬

‫بالذری‪ ،‬ج‪ ،۳‬ص‪۲۳۹‬؛ ابوالفرج‪ ،‬مقاتل‪ ،‬ص‪۱۰۰-۹۹‬‬ ‫‪3‬‬

‫تشیع در مسیر تاریخ ‪ ،‬ص ‪326‬‬ ‫‪4‬‬

‫خطیب‪ ،‬ج‪ ،۱۳‬ص‪۳۳۰-۳۲۷‬؛ العیون‪ ،‬ص‪۲۶۱‬؛ نیز نک‪ :‬ابن سعد‪ ،‬ج‪ ،۶‬ص‪۲۵۶‬‬ ‫‪5‬‬

‫‪171‬‬
‫ابوحنیفه درباره تفضیل علی و عثمان‪ ،‬گفته است که‪ ‬ما امر عثمان و علی را به خداوند‪ F‬وا می‬
‫‌گذاریم‪ .‬ابوحنیفه‪ ،‬حضرت علی علیه السالم را در تمامی جنگ‌هایش برحق دانسته و دشمنان او را‬
‫یاغی شمرده است‪ .‬وی پس ازآن حضرت نیز‪ ،‬امام حسن علیه السالم را به عنوان‪ ‬خلیفه‪ ‬و‪ ‬امام‪ ‬بر‬
‫‪1‬‬
‫حق می‌دانست‪.‬‬
‫ابوحنیفه عقل را به شکل وسیعی‪ F‬وارد علوم دینی و بخصوص فقه نمود‪ .‬استخراج علل احکام از‬
‫نصوص کتاب و سنت‪ ،‬تعمیم آنها و پی‌ریزی‪ F‬برخی قواعد در فقه ابوحنیفه بسیار به چشم می‌خورد‪.‬‬
‫او در مسائل غیرتعبدی‪ F‬قواعد را بر اخبار آحاد و دیگر ادله ضعیف‪ F‬مقدم می‌داشته است‪ .‬از‬
‫نمونه‌های ترجیح قواعد بر ظواهر‪ F‬کتاب‪ ،‬می‌توان حکم به جواز نکاح کنیز اهل کتاب با عدم پذیرش‬
‫مفهوم مخالف مفهوم وصف‪ F‬در آیه ‪ ۲۵‬سوره نساء را یاد کرد‪ .‬با اینحال نزد امامیه‪ ،‬تعدادی‪ F‬حدیث از‬
‫‪2‬‬
‫طریق ابوحنیفه در ‪ ۳‬کتاب از کتب اربعه امامیه نقل شده است‪.‬‬
‫در کتب طرفداران حنفی ها آمده است که مخالفان به ابوحنیفه اعتراض کردند‪ F‬که او‪ ،‬رأی و اجتهاد‬
‫را در استنباط حکم به کار می‌گیرد و عمل به حدیث را کنار گذاشته‌است‪ ،‬ابوحنیفه در پاسخ گفت‪:‬‬
‫مردمان عجیبی هستند‪ ،‬مرا متهم می‌کنند که فقط به رأی حکم کرده‌ام‪ ،‬در صورتی که چنین نیست‪،‬‬
‫جز با توجه به سنت هیچ فتوایی‪ F‬نداده‌ام‪ .‬ابوحنیفه سپس ادامه می‌دهد که‪ :‬به خدا قسم هر که بگوید که‬
‫ما قیاس را بر نص مقدم داشته‌ایم‪ ،‬صحت ندارد‪ ،‬و دربار ٔه اینکه آیا بعد از نص به قیاس نیاز هست؟‬
‫اظهار می‌دارد که‪ :‬نخست به کتاب خدا عمل می‌کنیم‪ ،‬سپس به سنت‪ .‬پس از آن به نظریات‪ F‬صحابه که‬
‫در آن متفق‌القول باشند‪ ،‬و اگر در قضیه‌ای اختالف کرده باشند‪ ،‬در صورتی‪ F‬که بین دو حکم‪ ،‬علتی‬
‫یافت شود با استفاده از قیاس‪ ،‬حکمی را بر حکم دیگری‪ F‬ترجیح می‌دهیم تا معنی روشن گردد‪ 3.‬خود‬
‫می‌گفته‪ :‬دشمنی محدثان با ما بدین سبب است که ما خاندان رسول و اهل بیت او را دوست می‌داریم‪ F‬و‬
‫به فضایل‪ F‬ایشان معترفیم‪F.‬‬
‫ولی روایات شیعه تصویر دیگری‪ F‬از او را در مقابل امام صادق علیه السالم به ما می دهند‪ .‬روزی‬
‫ابو حنیفه به اصحاب خود می گوید‪ F‬برویم سراغ امام رافضه (این تعبیر‪ F‬بسیار‪ F‬بدی است که نشان می‬
‫دهد او به مقام اهل بیت چندان معتقد نبوده است) و چند مسئلۀ سخت از او بپرسیم‪ F‬تا او را متحیر‬
‫گردانیم‪( .‬بار دیگر نشان می دهد که ابوحنیفه نه فقط خود را در سطح امام بلکه بسیار باالتر می‬
‫دانسته است‪ ).‬ولی به محض اینکه به مجلس امام وارد می شوند و چشم امام به آنها می افتد ‪ ،‬امام‬
‫صادق علیه السالم می فرمایند‪ :‬تو را به خدا راست بگو ‪ ،‬قبل از آمدنت نگفتی‪ :‬برویم‪ F‬سراغ امام‬
‫‪4‬‬
‫رافضه و او را متحیر کنیم؟ ابوحنیفه تإیید می کند‪ .‬امام می فرمایند‪ :‬حاال هرچه می خواهی بپرس‪.‬‬
‫امام با اینکار دو هدف داشتند‪ :‬یکی اینکه به او حالی کنند که ایشان از غیب اطالع دارند و این مقامی‬
‫است بسیار باالتر از آنچه ابوحنیفه از ایشان در ذهن داشت‪ .‬و ثانیا او را به اخالق ناپسندش متوجه‬
‫نمایند‪.‬‬
‫راوی می گوید در مجلسی بودیم که ابوحنیفه وارد شد و صحبت از امیرالمؤمنین‪ F‬علیه السالم شد‪.‬‬
‫ابوحنیفه گفت‪ :‬من به دوستان گفته ام که حدیث غدیر را تأیید نکنید زیرا در اینصورت آنها بر شما‬
‫پیروز می شوند‪( .‬معلوم است بحث از حق و باطل نیست بلکه بحث از پیروزی در دنیا و کسب رأی‬
‫مردم است)‪ .‬هیثم بن حبیب صیرفی‪ F‬از این حرف ناراحت می شود و می پرسد‪ :‬چرا این را می‬

‫مکی‪ ،‬ج‪ ،۲‬ص‪۸۳‬‬ ‫‪1‬‬

‫کلینی‪ ،‬ج‪ ،۷‬ص‪ :۲۴۲،۴۰۴‬طوسی‪،‬تهذیب‪ F،‬ج‪ ،۲‬ص‪۳۱۷‬؛ ج‪ ،۶‬ص‪۲۷۸-۲۷۷‬؛ ج‪ ،۱۰‬ص‪۸۰‬؛ االستبصار‪ ،‬ج‪ ،۱‬ص‪۴۰۸‬‬ ‫‪2‬‬

‫األئمة األربعة‪ ،‬ص ‪32‬‬ ‫‪3‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج‪ ، 47‬ص ‪ ، 130‬ح ‪ – 178‬روایت ‪2272‬‬ ‫‪4‬‬

‫‪172‬‬
‫گویی‪ .‬مگر خودت آن را درست نمی دانی؟ ابوحنیفه می گوید‪ :‬درست است و من آن را نقل کرده ام‪.‬‬
‫هیثم می گوید‪ :‬پس چرا آن را نقل نکنیم در حالیکه امام ‪ ،‬خود نیز در رحبه از مردم خواست هر که‬
‫این حدیث را شنیده ‪ ،‬آن را نقل کند‪ .‬آیا می گویی که امام را تکذیب کنیم؟ ابوحنیفه می گوید‪ :‬ما علی‬
‫را تکذیب نمی کنیم‪ .‬ولی اشکال از مردمی‪ F‬است که در بارۀ ایشان غلو کردند‪ .‬هیثم گفت‪ :‬مطلبی را‬
‫پیغمبر اکرم صلی هللا علیه و آله بیان کردند‪ F‬و خطبه ای (عمومی) دربارۀ آن ایراد فرمودند‪ F.‬حاال ما‬
‫‪1‬‬
‫بخاطر چند نفر غلو کننده باید تقیه کنیم؟ دراینجا بود که یکنفر وارد می شود‪ F‬و بحث قطع می گردد‪.‬‬
‫روزی ابوحنیفه به مجلس امام صادق علیه السالم می آید تا روایاتی‪ F‬را از ایشان بشنود‪ .‬او امام را دید‬
‫که بر عصایی تکیه زده اند‪( .‬معلوم است که برای طعنه زدن) می گوید‪ :‬یابن رسول هللا هنوز به سنی‬
‫نرسیده اید که از عصا استفاده کنید‪ .‬امام علیه السالم فرمودند‪ :‬درست می گویی‪ .‬ولی این عصای‬
‫پیغمبر اکرم صلی هللا علیه و آله است و من برای تبرک اینکار را کردم‪ .‬ابوحنیفه خود را روی عصا‬
‫انداخته و آن را می بوسد‪ .‬پس امام جعفر صادق علیه السالم بازوی‪ F‬خود را پایین انداختند و فرمودند‪:‬‬
‫تو می دانی که این پوست پیغمبر‪ F‬اکرم صلی هللا علیه و آله است‪ ،‬و این از موی او است‪ .‬تو این را‬
‫‪2‬‬
‫نبوسیدی‪ F‬و رفتی عصا را بوسیدی؟‪F‬‬
‫راوی می گوید روزی برای تعبیر خوابی که دیده بودم خدمت امام صادق علیه السالم رفتم‪ .‬ابوحنیفه‬
‫هم آنجا بود‪ .‬امام فرمودند‪ :‬خواب خود را بیان کن که عالِم آن اینجا نشسته است؛ و اشاره به ابوحنیفه‬
‫نمودند‪ .‬من گفتم‪ :‬خواب دیدم که وارد منزل می شوم و زنم گردوی زیادی را خورد کرده و به رویم‬
‫می پاشید‪ .‬ابوحنیفه گفت‪ :‬تو اهل دعوایی و نسبت به ارث خانواده ات جدل می کنی و باالخره حق‬
‫خود را می گیری‪ .‬امام فرمودند‪ :‬ابو حنیفه ‪ ،‬به خدا زدی به خال‪ .‬وقتی‪ F‬بیرون رفت ‪ ،‬به امام عرض‬
‫کردم‪ :‬من تعبیر‪ F‬خواب این ناصبی را دوست ندارم‪ .‬امام علیه السالم فرمودند‪ F:‬ناراحت نباش ‪ ،‬نه‬
‫تعبیر آنها مثل تعبیر ما است و نه تعبیر ما مثل آنها‪ .‬راوی‪ F‬می پرسد‪ :‬پس این چه بود که قسم خوردید‪F‬‬
‫که به خال زدی؟ امام علیه السالم فرمودند‪ F:‬او به خال خطا زد! سپس امام تعبیر آن را می فرمایند‪ F‬که‬
‫تو زنی موقت می گیری و خانم تو متوجه می شود و لباس نوی تو را تکه تکه می کند‪ .‬و همینطور‬
‫‪3‬‬
‫هم شد‪.‬‬
‫راوی نقل می کند که وقتی‪ F‬از ابوحنیفه پرسیدند‪ :‬فقیه ترین کسی که دیده ای کیست؟ گفت‪ :‬جعفر بن‬
‫محمد‪ .‬سپس این داستان را نقل می کند‪ .‬هنگامیکه منصور‪ F‬امام صادق‪ F‬علیه السالم را احضار کرد به‬
‫من گفت‪ :‬مردم مفتون جعفر بن محمد شده اند ؛ پس چندین مشکل فقهی سنگین انتخاب کن‪ .‬من هم‬
‫چهل مشکل را تهیه کردم‪ .‬وقتی وارد مجلس منصور شدم دیدم امام صادق‪ F‬علیه السالم دست راست‬
‫او نشسته است‪ .‬هیبت ایشان چنان مرا گرفت که برای منصور نبود‪ .‬منصور‪ F‬ایندو را معرفی‪ F‬می کند‬
‫و از ابوحنیفه می خواهد مسائل دینی اش را بپرسد‪ .‬هر مسئله ای را مطرح می کردم می فرمودند‪F:‬‬
‫شما چنین می گویید و اهل مدینه چنین می گویند و ما چنین می گوییم‪ .‬تا همۀ مسائل مطرح می شوند‪.‬‬
‫‪4‬‬
‫سپس ابوحنیفه گوید‪ :‬آیا داناترین فرد ‪ ،‬داناترین بر اختالف نظرات همگان نیست؟‬

‫موضوع لوال السنتان‬

‫بحار االنوار‪ ،‬ج ‪ ، 47‬ص ‪ ، 401‬ح ‪ – 4‬روایت ‪2231‬‬ ‫‪1‬‬

‫عوالم العلوم و المعارف و األحوال من اآلیات و األخبار و األقوال ‪ ,‬جلد‪ , ۲۰‬صفحه‪ ۶۶‬بنقل از مناقب شهرآشوب ‪ -‬روایت ‪2040‬‬ ‫‪2‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 47‬ص ‪ ، 223‬ح ‪ – 11‬روایت ‪2273‬‬ ‫‪3‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج‪ ، 47‬ص ‪ – 217‬روایت ‪2274‬‬ ‫‪4‬‬

‫‪173‬‬
‫شرایط دشوار سیاسی و اجتماعی علویان در طول دوره امویان و عباسیان‪ ،‬حمایت افراد سرشناسی را‬
‫نسبت به قیامهای آنان دربر داشت‪ .‬یکی از آن افراد‪ ،‬ابوحنیفه است‪ .‬حیات سیاسی او‪ ،‬آکنده از وقایع‬
‫سیاسی‪ ،‬از جمله انتقال قدرت از امویان به عباسیان و قیامهای علویان بود‪ .‬ابوحنیفه‪ ،‬به دلیل عالقه به‬
‫خاندان نبوت‪ ،‬پرورش در محیط شیعی کوفه و تعلق به فرقه مرجئه جبریه و فساد حکومتهای زمانه‪،‬‬
‫هیچگاه مناصب حکومتی را قبول نکرد‪ .‬ولی حمایت او از قیامهای علویان‪ ،‬به سبب داشتن مواضع‬
‫شیعی نبود زیرا ابوحنیفه از قیامهای غیرشیعی نیز حمایت کرده است‪ 1.‬زید نامه‌ای را بوسیل ٔه فضل بن‬
‫‪2‬‬
‫زبیر برای ابوحنیفه فرستاد و او را به کمک خود و جهاد ضد حکومت بنی امیه دعوت نمود‬
‫چنانچه ذکر شد‪ ،‬ابوحنیفه به دلیل مخالفت با بنی امیه زندانی شد و شالق خورد‪ .‬ولی به زودی به این‬
‫بهانه که در آن پیشـنهاد بیندیشـد و در این کار‪ ،‬با این و آن رایزنی کند‪ ،‬آزاد شد و در سال ‪130‬‬
‫هجری‪ ،‬از کوفه بـه مکه گریخت‪ .‬این گریز از کوفه به مکه که دو سـال بـود و از سـال ‪130‬هجـری‬
‫تـا برافتـادن امویان در سال ‪132‬هجری به درازا کشید‪ .‬این أمر ‪ ،‬تعدادی امامی مذهب را به این گمانه‬
‫زنـی انداخت که آن آموزگار ارجمندی که ابوحنیفه در حجـاز بـا دو سـال شـاگردی در نزدش‪ ،‬جانی و‬
‫جهانی دیگر گرفت؛ و گفت‪ :‬لوال السنتان ‪ ،‬لهلک النعمان ؛ امام صادق علیه السالم می باشد‪ 3.‬ولی‬
‫تعدادی از نویسندگان معاصر بر این عقیده اند این سخن به زید بن علی اشاره دارد‪ .‬زیرا ابوحنیفه خود‬
‫را در علم همتا و هم قطار زید می دانسته و همزمان خود را رقیب امام صادق علیه السالم‪ 4.‬لذا بنظر‬
‫می رسد این تحلیل درست تر باشد‪ .‬البته یک احتمال غریب تری نیز هست و آن اینکه ابوحنیفه تا زمان‬
‫آشنایی با زید جزو علمای سنتی (محدث و یا به تعبیر امروزی اخباری) بود‪ 5‬و با برخورد با عقاید و‬
‫بحث های زید است که با دنیای عقلی آشنا می گردد و همین آشنایی است که پای قیاس و استفاده از آن‬
‫را برایش باز می کند‪ .‬و اهمیت عبارت لوال السنتان هم بخاطر همین بازگشایی فکری و شروع حرکت‬
‫عقلی او است‪.‬‬

‫سفیان بن ُع َیینه‬
‫سفیان به امام جعفر صادق‪ F‬علیه السالم می گوید‪ :‬یا ابا عبدهللا تا کی تقیه را ادامه می دهید (بخصوص‬
‫اآلن که) به این سن رسیده اید‪ .‬امام می فرمایند‪ :‬قسم به کسی که محمد صلی هللا علیه و آله و سلم را‬
‫بر حق مبعوث نمود ‪ ،‬اگر کسی تمام عمر خود را در بین رکن و مقام نماز گزارد‪ F‬و خدا را مالقات‬
‫‪6‬‬
‫کند ولی والیت ما اهل البیت را نداشته باشد ‪ ،‬همانند کسانی خواهد بود که بر جاهلیت مرده است‪.‬‬
‫امام رضا علیه السالم مسئله ای را در باب دیدن هالل ذی الحجه و شروع‪ F‬میقات می فرمایند‪ F.‬راوی‬
‫این حکم را به سفیان بن عیینه می گوید‪ .‬و او که حکم را قبول نداشته از امام رضا علیه السالم بد‬
‫‪7‬‬
‫گویی می کند‪.‬‬

‫‪ 1‬مبانی اندیشه سیاسی امام ابوحنیفه در دفاع از قیامهای علویان ( زید بن علی و ابراهیم بن عبدهللا) ‪ -‬مسعود بهرامیان‪ ،‬و علی تفتیان؛‬
‫مطالعات تقریبی‪ F‬مذاهب اسالمی زمستان ‪ - 1395‬شماره ‪46‬‬
‫‪ 2‬سیره و قیام زید بن علی‪ -‬حسین کریمان ‪ ،‬ص‪۷۸‬‬
‫‪ 3‬سیرة األئمة االثنی عشر ‪ ،‬هاشم معــروف الحســنی‪ ،‬ج ‪ ، 2‬ص ‪248‬‬
‫‪ 4‬بررسي سخن پيشواي حنفيان‪ :‬لو ال السنتان لهلک النعمان ‪ ،‬پرويز رستگار ‪ -‬اطالعات شماره‪ :‬بهار و تابستان ‪ ، 1390‬دوره ‪ ، 3‬شماره‬
‫‪ 5‬؛ از صفحه ‪ 95‬تا صفحه ‪. 118‬‬
‫‪ 5‬در روایتی راوی ذکر می کند که وقتی ابوحنیفه را در منزلش مالقات کرده کتابهایی‪ F‬که فقط در باب طالق بودند چنان زیاد بود که نزدیک‬
‫بود جلوی دیده شدن ابوحنیفه را بگیرد‪ .‬لذا او به مراجعه به روایات معتقد بوده‪ - .‬رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 384‬ح ‪ – 718‬روایت ‪2264‬‬
‫‪ 6‬رجال الكشي ‪ ،‬ص‪ ، 391 :‬ح ‪ – 735‬روایت ‪2048‬‬
‫‪ 7‬بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 49‬ص‪ ، 233:‬ح ‪ – 21‬روایت ‪2049‬‬

‫‪174‬‬
‫احمد بن حنبل ‪ -‬ابراهیم بن محمد بن سفیان نظر خود را اینچنین می دهد‪ :‬علت دشمنی احمد بن حنبل‬
‫با امیرالمؤمنین‪ F‬علی علیه السالم این بود که احمد بن حنبل از فرزندان ذا الثدیه (دارای سینه – لقبی‬
‫‪1‬‬
‫که پیغمبر‪ F‬اکرم صلی هللا علیه و آله و سلم به رئیس خوارج دادند) بود‪.‬‬
‫حکم بن عُتیبه – از اصحاب سه امام سجاد تا صادق‪ F‬علیهم السالم بوده است‪ 2.‬استاد زراره و حمران‬
‫قبل از تشیعشان بود‪ 3.‬او شاگرد ابراهیم نخعی است که امیرالمؤمنین را بر عمر و ابوبکر برتری‪ F‬می‬
‫داد‪ 4.‬روایت شرقا و غربا (روایت ‪ )2295‬مال این آقا و سلمة بن کهیل است‪ .‬همچنین طبق یک‬
‫‪5‬‬
‫روایت در کافی ‪ ،‬یکبار که او با سلمة بن کهیل با امام بحث می کنند ‪ ،‬نظر امام را قبول نمی کنند‪.‬‬
‫سلمه بن کهیل – راوی فضائل شیخین است‪ 6.‬وی امام باقر علیه السالم را مصداق آیه آلیات‬
‫للمتوسمین دانسته است‪ 7.‬او روایات بسیاری در فضائل امیرالمؤمنین علیه السالم را نقل کرده‪ .‬و در‬
‫یک مورد‪ ، F‬امام باقر علیه السالم کتاب علی را باز می کنند تا مطلب را به ایندو‪ F‬نشان دهند‪.‬‬
‫ابوالمقدام ثابت بن هرمز الحداد – از اصحاب امام سجاد علیه السالم‪ .‬او پس از تمایل به زیدیه به دو‬
‫‪8‬‬
‫خلیفه تمایل پیدا کرده است‪.‬‬
‫کثیرالنواء – از سران بتریه است و امام صادق علیه السالم او را لعن کرده‪ .‬او تولی شیخین را‬
‫‪9‬‬
‫توصیه می کرده واز اینکه این توصیه را به امامان نسبت دهد ابا نمی کرده است‪.‬‬
‫سالم بن ابی حفصه – ذهبی از او روایت کرده که از امام باقر و صادق علیه السالم در مورد‪ F‬عمر و‬
‫ابوبکر پرسیدم‪ ، F‬به من گفتند که ای سالم ‪ ،‬آنها را دوست بدار و از دشمن ایشان تبری کن‪ 10.‬حاال با‬
‫خواننده است که تشخیص دهد کدامیک دروغ‪ F‬گفته است! سالم نزد سفیان می رفت و به بیان فضایل‬
‫‪11‬‬
‫ابوبکر می پرداخت (تا بعد از آن به فضائل امام علی برسد)‬
‫حسن بن صالح بن حی – طبق نظر ذهبی ‪ ،‬او در حد سفیان ثوری است‪ .‬او بعدها معتقد به شمشیر‪F‬‬
‫(انقالبی) شده بود‪.‬‬

‫‪ 1‬بحار االنوار ‪ ،‬ج‪ ، 49‬ص‪ ، 261:‬ح ‪ – 1‬روایت ‪2275‬‬


‫‪ 2‬رجال خویی ‪ ،‬ج‪ ، 6‬ص‪172‬‬
‫‪ 3‬رجال الکشی ‪ ،‬ص ‪210‬‬
‫‪ 4‬تاریخ االسالم ذهبی ‪ ،‬ج‪ ، 7‬ص‪146‬‬
‫‪ 5‬کافی ‪ ،‬ج‪ ، 7‬ص ‪ ، 385‬ح‪5‬‬
‫‪ 6‬بالذری ‪ ،‬ج‪ ، 1‬ص ‪541‬‬
‫‪ 7‬ذهبی ‪ ،‬ج‪ ، 4‬ص ‪404‬‬
‫‪ 8‬زیدیه و اهل بیت ‪ ،‬ص ‪69‬‬
‫‪ 9‬زیدیه و اهل بیت ‪ ،‬ص ‪72‬‬
‫‪ ، 10‬تاریخ االسالم ذهبی ‪ ،‬ج‪ ، 9‬ص ‪91‬‬
‫‪ 11‬سجستانی ‪ ،‬ج‪ ، 1‬ص ‪245‬‬

‫‪175‬‬
‫فصل ششم‪ :‬شیعه و سیاست‬

‫معلوم نیست این چه عاملی است که مردم کسانی را که قیام می کنند بیشتر دوست دارند‪ .‬ما شاید‬
‫این را نخواهیم بگوییم و یا اعتراف نماییم ولی در گفتار عادی و نوشته ها معلوم است که شیعه ‪ ،‬امام‬
‫حسین را بر امام حسن علیهما االف التحیة والسالم به نحوی ترجیح می دهند‪ .‬شما کافی است با کمی‬
‫دقت به گفتار علما در رابطه با این حدیث شریف که می گوید (الحسن والحسین امامان قاما أو قعدا)‬
‫گوش فرا دهید‪ .‬خواهید دید که گوینده سعی در تقویت جبهۀ امام حسن علیه السالم داشته باشد تا‬
‫تصور موجود‪ F‬در نزد عامۀ مردم‪ F‬را خنثی نماید‪ .‬ولی نکته ای که باید بدان توجه نمود این است که‬
‫ائمۀ اطهار به دستورات‪ F‬خداوند متعال عمل می نمایند و از خواستۀ خداوند نه پس می روند و نه‬
‫پیش‪ .‬در حدیث فوق نیز هر دو حالت قیام و قعود‪ F‬با لفظ تثنیه آمده است یعنی فرقی‪ F‬نمی کند اگر‬
‫هردو امام قیام‪ F‬کنند و یا هر دو خانه بنشینند‪ ،‬هر دو امامند‪ .‬و جالب تر اینکه هر دو امام تقریبا شش‬
‫ماه و نیم قیام کردند و هر دو نزدیک به ده سال خانه نشستند‪ F.‬و هر دو امام همام در هر دو حالت قیام‬
‫و قعود‪ F‬دستور خداوند متعال را اجرا نموده اند و در هر دو حالت امام بودند‪.‬‬

‫وجوب أمر به معروف و نهی از منکر‬

‫امام حسین علیه السالم می فرمایند‪ :‬ای مردم‪ ،‬پیغمبر اکرم صلی هللا علیه و آله فرمودند‪ F:‬هر که‬
‫فرمانروایی ستمگر را ببیند که حرام های خدا را حالل می شمرد‪ ،‬پیمان خدا را می شکند‪ ،‬با سنت‬
‫رسول خدا صلی هللا علیه و آله مخالفت کرده در میان مردم با گناه و تجاوز رفتار‪ F‬می کند و او با‬
‫کردار‪ F‬و گفتار خود بر او نشورد‪ F،‬بر خدا است که او را در همان جایگاه (پست و عذاب آور) آن‬
‫‪1‬‬
‫ستمگر قرار‪ F‬دهد‪.‬‬

‫در اینکه امر به معروف و نهی از منکر از دستورات و واجبات الهی است شکی نیست‪ .‬ولی مثل‬
‫هر دستور دیگری در اسالم ‪ ،‬این واجب هم دارای شرایطی است که باید منظور شوند‪ .‬ما در اینجا‬
‫بحث فقهی نمی کنیم‪ .‬ما به روایت فوق و دیگر روایتها از باب فهمیدن روابط‪ F‬بین شیعه و ائمۀ‬
‫اطهار نگاه می کنیم‪ .‬و در این فصل ‪ ،‬بیشتر‪ F‬به پندار سیاستمداران شیعه کار داریم که فکر می‬
‫کردند‪ F‬که این واجب را درست فهمیده اند و بلکه بهتر از امام فهمیده اند و گاه به امام اهانت نموده‬
‫اند که چرا به این واجب عمل نمی کنند‪.‬‬
‫اگر در همین روایت فوق توجه شود می بینیم که پیغمبر اکرم صلی هللا علیه و آله و سلم می فرمایند‬
‫با کردار و یا گفتار خود‪ .‬ما همه می دانیم که بین کالم و عمل فرق زیادی است‪ .‬امیرالمؤمنین علیه‬
‫السالم در نهج البالغه فرق بین عمل و کالم را شرح داده اند‪ .‬ایشان با بیان سه نوع جهاد می‬
‫فرمایند‪ :‬از اين مردم كسى است كه به دست و زبان و قلبش به انكار بر مىخيزد‪ ،‬چنين انسانى‬
‫خصلتهاى‪ F‬خوب را به كمال رسانده‪ .‬و كسى است كه به زبان و دل انكار مىكند و دست به برنامه اى‬
‫(عملی) نمى برد‪ ،‬چنين انسانى‪ F‬به دو خصلت از خصلتهاى خوب چنگ زده‪ ،‬و خصلتى‪ F‬را ضايع‬
‫نموده‪ .‬و كسى است كه با دل به انكار بر خاسته نه با دست و زبانش‪ ،‬چنين كسى دو خصلت را كه‬
‫شريفتر‪ F‬است تباه نموده‪ ،‬و يك خصلت را گرفته‪ .‬و كسى كه انكار با زبان و قلب و دست را ترك‬
‫كرده‪ ،‬او مردهاى است ميان زندگان‪ .‬تمام كارهاى‪ F‬نيك و جهاد در راه خدا در جنب امر به معروف‬
‫و نهى از منكر چيزى‪ F‬نيست جز به مانند انداختن آب دهان در درياى‪ F‬پهناور‪ .‬امر به معروف‪ F‬و نهى‬

‫بحاراألنوار‪ ،‬عالمه مجلسی‪ ،‬ج ‪ ،۴۴‬ص ‪ – ۳۸۱‬روایت ‪2074‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪176‬‬
‫از منكر نه اجلى را نزديك مى كند‪ ،‬و نه از روزى مى كاهد‪ .‬و بهتر از همۀ اينها سخن عدل است‬
‫‪1‬‬
‫در برابر حاكم ظالم‪.‬‬
‫بنابراین ‪ ،‬ما باید سعی کنیم دست به ضایع کردن خواسته های خدا نزنیم‪ F‬و تا بتوانیم‪ F‬با عمل خود به‬
‫هر قدر که می توانیم امر به معروف‪ F‬و نهی از منکر بنماییم‪ .‬ولی مشکل در این است که –‬
‫همانطور که در مقدمۀ کتاب و در طول کتاب بدان اشاره شده است ‪ -‬ما انسانها کامل و سالم نیستیم‬
‫و با ضعف خود ‪ ،‬در نتیجۀ کارهایمان خرابکاری‪ F‬می کنیم‪ .‬بنابراین ‪ ،‬اگر کاری که می کنیم در‬
‫سطح بزرگی باشد ‪ ،‬هر خطا‪ -‬ولو کوچک باشد – دارای نقص های بزرگی خواهد بود که ما طبق‬
‫دستور‪ F‬عقل باید متوجه آن خطا ها باشیم‪ F‬و خالصه در شروع هر کاری ‪ ،‬حساب آخرش را نیز‬
‫بنماییم‪F.‬‬

‫ضعف های موجود در قیام ها‬


‫براساس آنچه که امام همام فرمودند جهاد در راه خدا در کنار امر به معروف و نهى از منكر چيزى‪F‬‬
‫نيست جز به مانند انداختن آب دهان در درياى پهناور‪ F.‬متاسفانه شیعه های مجاهد گاهی خود را در‬
‫درک این مطلب بهتر از امام می دانند و باصطالح کاسۀ داغتر از آش می شوند‪ .‬در صورتیکه‬
‫وظیفۀ امام ممکن است تماما چیز دیگری باشد‪.‬‬

‫مثال به نظر یکی از نویسندگان معاصر‪ ، F‬اصلی ترین اقدام از نظر ائمه تحکیم پایه های اعتقادی‬
‫‪3‬‬
‫شیعیان بود‪ 2 .‬و به نظر دیگری آنها سعی داشتند در تأسیس سازمان وکالت به سه هدف زیر برسند‪.‬‬
‫هدایت سیاسی و در صورت امکان احقاق حق خالفت اهل بیت‬ ‫‪)1‬‬
‫ترویج معارف‪ F‬شیعی‬ ‫‪)2‬‬
‫برقراری‪ F‬ارتباط با شیعیان و جمع آوری منابع مالی‬ ‫‪)3‬‬

‫نبودن تعداد کافی از پیروان واقعی‬


‫صي َْرفِي از یاران نزدیک امام صادق علیه السالم روایت می کند که روزی‪ F‬نزد امام رفتم‪ F‬و‬
‫َسدِير ال َّ‬
‫پرسیدم که چرا قیام‪ F‬نمی کنید؟ اگر امیرالمؤمنین علیه السالم این تعداد یاور داشت اصال خوار نمی‬
‫شد‪ .‬امام از تعداد این یاران می پرسند‪ F‬و او تخمین می زند که دویست هزار بلکه نصف دنیا باشند‪.‬‬
‫سپس امام از او می خواهند که با هم به خارج از شهر بروند‪ F.‬در آنجا پسربچه ای را می بینند که چند‬
‫بزغاله را می چرانید‪ .‬امام می فرمایند که اگر به تعداد این بزغاله ها من شیعه داشتم سكوت و نشستن‬
‫‪4‬‬
‫برايم جايز نبود‪ .‬سدیر می گوید آن ها را شمردم ‪ 17‬بزغاله بودند‪F.‬‬
‫در روایت معروف دیگر‪ ،‬وقتی نمایندۀ مسلم خراسانی نزد امام صادق‪ F‬علیه السالم می آید و با‬
‫تعریف از مقام ایشان می گوید که بیش از یکصد هزار نفر منتظر‪ F‬قیام شما هستند ‪ ،‬امام از او می‬
‫خواهند که داخل تنور آتش برود‪ .‬او فکر می کند که امام از حرف های او غضبناک شده است و‬
‫شروع به معذرت خواهی می کند‪ .‬در اینوقت هارون مکی وارد اتاق می شود و امام از او می‬
‫خواهند که به داخل تنور برود‪ F‬و او بدون هیچ سؤالی یکراست به داخل تنور می رود‪ .‬این فرد‪F‬‬
‫خراسانی نه فقط از اینکار تعجب می کند بلکه از خونسردی امام تعجب می کند و اینکه ایشان اصال‬

‫‪ 1‬نهج البالغه ‪ ،‬قصار ‪ – ۳۷۴‬روایت ‪2075‬‬


‫‪ 2‬جریان شناسی بنی هاشم پس از قیام عاشورا‪ ،‬آقاجانی قناد‪ ،‬تاریخ اسالم ش ‪ 28‬ص ‪54‬‬
‫‪ 3‬بررسی تطبیقی‪ F‬سازمان دعوت عباسیان و سازمان وکالت امامیه ‪ ،‬ص ‪117‬‬
‫‪ 4‬كافي ج ‪ ، 2‬ص ‪ ، 242‬ح ‪ 4‬و بحار االنوار ج‪ ، 47‬ص ‪ ، 372‬ح ‪ – 93‬روایت ‪2001‬‬

‫‪177‬‬
‫انگار اتفاقی نیفتاده و یکنفر در حال سوختن در آتش است ‪ ،‬از احوال خراسان و خراسانی‪ F‬ها سؤال‬
‫می کند! بهرحال پس از مدتی امام او را بر سر تنور‪ F‬می برند و خراسانی‪ F‬می بیند که هارون سالم و‬
‫آرام در آتش نشسته است‪ .‬سپس امام از او می پرسند که چند نفر مثل هارون را در خراسان داریم؟‬
‫طبیعی است که او میگوید هیچکس حتی یکنفر‪ .‬اینجا است که امام این موضوع‪ F‬مهم را تذکر می دهند‬
‫که ما قیام نمی کنیم تا آنکه پنج نفر یار واقعی داشته باشیم‪ .‬ایشان تأکید می کنند که ما به زمان خروج‬
‫آگاهیم‪ 1.‬این نکتۀ اخیر از چیزهایی‪ F‬است که شیعه همیشه فراموش‪ F‬می کند‪ .‬امام ‪ ،‬امام است‪ .‬یعنی‬
‫هرچه بگوید و هرچه بکند همان درست و حق است‪ .‬ما نباید به امام چیزی یاد بدهیم‪ .‬ما همواره باید‬
‫به آنها نگاه کنیم تا چیزی یاد بگیریم! زمان خروج ‪ ،‬ظهور حضرت بقیة هللا االعظم عجل هللا تعالی‬
‫فرجه الشریف‪ F‬است‪.‬‬
‫در روایت دیگری همین نکته تکرار می شود که زمان دولت ما نرسیده است‪ .‬راوی‪ F‬تأکید می کند که‬
‫این عبارت امام علیه السالم در زمان اوج گیری کار بنی عباس بوده است‪ .‬و با اینکه ابوحنیفه‬
‫صریحا وجود‪ F‬حدیث غدیر خم را قبول دارد ولی به بهانۀ اینکه بعضی نسبت به حضرت امیر علیه‬
‫السالم با دید غلو نگاه می کنند دستور‪ F‬می دهد این حدیث را روایت نکنند؛ یک نفر شیعه متوجه این‬
‫دست آویز جالب بر علیه ابوحنیفه می شود ولی امام علیه السالم به او می گویند که با ذکر آن باعث‬
‫‪2‬‬
‫دشمنی آنها با خودت و شیعیان می شوی‪ .‬ما دولتی داریم که اآلن وقتش‪ F‬نرسیده است‪.‬‬

‫از جمله کسانی که از خاندان نزدیک امام بودند‪ F‬و قیام کردند‪ F‬و اینکار آنها امام را به زحمت انداخته ‪،‬‬
‫محمد پسر امام صادق است که در زم‪F‬ان ام‪F‬ام رض‪F‬ا علی‪F‬ه الس‪F‬الم قی‪F‬ام ک‪F‬رد‪ .‬در اوای‪F‬ل دوران م‪F‬أمون‬
‫آشفتگی در بالد اسالمی زیاد ب‪FF‬ود‪ .‬اس‪FF‬حاق ب‪FF‬رادر ام‪FF‬ام رض‪FF‬ا علی‪FF‬ه الس‪FF‬الم روایت می کن‪FF‬د‪ :‬وق‪FF‬تی‪ F‬ک‪F‬ه‬
‫عمویم محمد بن جعفر در مکه قیام‪ F‬کرد و خود را امیرالمؤمنین نامید و مردم نیز ب‪FF‬ا او بیعت کردن‪FF‬د ‪،‬‬
‫امام رضا علیه السالم نزد او رفتند‪ F‬و من نیز با ایشان بودم‪ .‬امام به او گفتند که ای عمو ‪( ،‬با این ک‪FF‬ار‬
‫خود) پدر و برادرت را تکذیب نکن‪ .‬این اتف‪FF‬اق نمی افت‪FF‬د (هن‪FF‬وز وقتش نرس‪FF‬یده اس‪FF‬ت)‪ .‬س‪FF‬پس م‪FF‬ا ب‪FF‬ه‬
‫مدینه رفتیم‪ .‬روایت ادامه می دهد که با حملۀ جلودی‪ F‬به مکه محمد بن جعفر طاقت نیاورد و با گ‪FF‬رفتن‬
‫امان نامه ‪ ،‬لباس مشکی پوشیده بر منبر رفت و خود را خلع نمود و تأکید کرد که این حک‪FF‬ومت ب‪FF‬رای‬
‫مأمون است و من در آن حقی ندارم‪ .‬سپس او به خراسان رفت و (چهار س‪FF‬ال بع‪FF‬د) در گرگ‪FF‬ان ف‪FF‬وت‬
‫‪3‬‬
‫کرد‪.‬‬

‫از جمله روایاتی‪ F‬که نشان می دهد امام رضا علی‪FF‬ه الس‪FF‬الم از عم‪FF‬وی خ‪FF‬ود ناراض‪F‬ی‪ F‬بودن‪FF‬د این روایت‬
‫است‪ .‬راوی می گوید که نزد امام رضا علیه الس‪FF‬الم ب‪FF‬ودیم‪ F‬ک‪FF‬ه ص‪FF‬حبت از محم‪FF‬د بن جعف‪FF‬ر ش‪FF‬د‪ .‬ام‪FF‬ام‬
‫رضا علیه السالم فرمودند‪ F:‬من با خود عه‪FF‬د ک‪FF‬رده ام ک‪FF‬ه من و او در زی‪FF‬ر ی‪FF‬ک س‪FF‬قف ق‪FF‬رار‪ F‬نگ‪FF‬یریم‪.‬‬
‫راوی می گوید من با خود گفتم امام ما را ب‪FF‬ه نیکی ک‪FF‬ردن ب‪FF‬ه خ‪FF‬انواده ام‪FF‬ر می کن‪FF‬د در حالیک‪FF‬ه چ‪FF‬نین‬
‫حرفی را به عموی خودش می گوید‪ .‬امام ب‪FF‬ه من نگ‪FF‬اهی کردن‪FF‬د و فرمودن‪FF‬د‪ :‬این (ح‪FF‬رف) را از روی‪F‬‬
‫نیکخواهی و خویش داری به او گفتم‪ .‬زیرا هروقت‪ F‬که او به من برسد ‪ ،‬مطالبی‪ F‬می گوید که م‪FF‬ردم او‬
‫‪4‬‬
‫را تصدیق‪ F‬می کنند‪ .‬در حالی که اگر همدیگر را نبینیم ‪ ،‬کسی حرف او را قبول نمی کند‪.‬‬

‫بحار االنوار ج ‪ ، 47‬ص ‪ ، 123‬ح ‪ – 172‬روایت ‪2005‬‬ ‫‪1‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 47‬ص ‪ ، 401‬ح ‪ – 3‬روایت ‪2231‬‬ ‫‪2‬‬

‫بحار االنوار‪ ،‬ج‪ ، 49‬ص ‪ ، 32‬ح ‪ - 8‬عيون أخبار الرضا ج ‪ ، 2‬ص ‪ – 207‬روایت ‪2024‬‬ ‫‪3‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج‪ ، 49‬ص ‪ ، 219‬ح ‪ – 6‬روایت ‪2339‬‬ ‫‪4‬‬

‫‪178‬‬
‫آیا متوجه شدید که چرا این دعای امام علیه السالم به نفع محمد بوده است؟ بار دیگر روایت را با دقت‬
‫بخوانید و به آن فکر کنید‪ .‬امام علیه السالم فرمودند‪ F:‬زیرا ه‪FF‬روقت ک‪FF‬ه او ب‪FF‬ه من برس‪FF‬د ‪ ،‬مط‪FF‬البی می‬
‫گوید که مردم‪ F‬او را تصدیق می کنند‪ .‬چه اشکالی در این کار محمد است؟ آیا تصدیق کردن مردم چیز‬
‫بدی است؟ ویا مطالبی را گفتن؟ ‪ ...‬با کمی تأمل می یابیم که محمد در چنین جلساتی با روحیۀ انقالبی‬
‫ای که دارد به امام – که به ظاهر دولتی‪ F‬شده اند ‪ -‬مطالبی‪ F‬را می گوید که مورد رض‪FF‬ای ام‪FF‬ام نیس‪FF‬ت‪.‬‬
‫خود اینکار برای محمد به اندازۀ ک‪F‬افی‪ F‬ب‪FF‬د اس‪FF‬ت ک‪F‬ه تش‪F‬خیص خ‪F‬ود را ب‪F‬ر تش‪F‬خیص ام‪F‬ام زم‪F‬ان خ‪FF‬ود‬
‫برتری داده است‪ .‬ولی جملۀ دوم امام نشان می دهد که مش‪FF‬کل گم‪FF‬راه ک‪FF‬ردن دیگ‪FF‬ران هم ب‪FF‬ه خطاه‪FF‬ای‬
‫محمد اضافه می شود‪ .‬امام رضا علیه السالم می فرمایند‪ :‬اگر هم‪FF‬دیگر را نبی‪FF‬نیم ‪ ،‬کس‪FF‬ی ح‪FF‬رف او را‬
‫قبول نمی کند‪ .‬فرق بین دو حالت در چیست؟ یعنی محمد در هر حال مخالف امام علی‪FF‬ه الس‪FF‬الم ح‪FF‬رف‬
‫می زند ولی اگر در حضور امام باشد ‪ ،‬باعث گم‪F‬راهی دیگ‪F‬ران می ش‪F‬ود و اگ‪F‬ر در غیبت ام‪F‬ام باش‪F‬د‬
‫این اتفاق نمی افتد‪ .‬چرا؟ ‪ ...‬زی‪F‬را ام‪F‬ام نمی توانن‪F‬د‪ F‬در مجلس دول‪F‬تی‪ F‬او را تأیی‪F‬د نماین‪F‬د‪ .‬مس‪F‬لما محم‪F‬د‬
‫مطالب حق داری را نسبت به ظالمان می گوید ولی او متوجه مصالحی‪ F‬ب‪F‬االتر نیس‪F‬ت و ام‪F‬ام ن‪F‬یز نمی‬
‫توانند فرق بین این دو را در مجلس عمومی دولتی بیان کنند‪ .‬لذا مجبور‪ F‬می شوند نوعی سکوت کنن‪FF‬د‪.‬‬
‫و مردم این سکوت را دلیل بر حقانیت محمد می بینند‪ .‬و این بر گمراهی آنها می افزاید‪.‬‬

‫کمبود ایمان در پیروان‬


‫شعر معروف آنکس که نداند و نداند که نداند را بیاد می آورید؟ چنین اشخاصی واقعا‪ F‬ابدالدهر‪ F‬در‬
‫جهل مرکب می مانند زیرا نمی دانند که اشکالی هست تا روزی آن را تصحیح کنند‪ .‬مشکل طرفداران‬
‫مکتب خلفا هم همین است که واقعا مقام امیرالمؤمنین علیه السالم و باقی ائمه علیه السالم را نمی دانند‬
‫و فکر می کنند راه صواب را می پیمایند‪ .‬امام با این گروه چه کند؟ اگر حقیقت را واضح بگوید که‬
‫آنها درجا کافر می شوند و اگر در لفافه بگوید که متوجه نکتۀ اصلی آن نمی شوند‪ .‬یک نمونه از‬
‫چنین برخوردی را عالمه مجلسی در بحار آورده است‪ .‬طبق این روایت بلند ‪ 12 ،‬نفر از اهل بصره‬
‫خدمت امام صادق علیه السالم میرسند و نسبت به جنگ امیرالمؤمنین علیه السالم با طلحه و زبیر‬
‫سؤال می کنند‪ .‬امام با تکیه بر این واقعیت که پیغمبر اکرم صلی هللا علیه و آله و سلم در هیچ جنگی‬
‫بر امیرالمؤمنین علیه السالم فرمانده ای تعیین نکرده و طلحه و زبیر ابتدا با ایشان بیعت کردند‪ F‬و‬
‫سپس آن را شکستند و اضافه بر همۀ اینها ‪ ،‬آنچه را که در فرضیۀ خود گفتیم اضافه می کنند که‬
‫پیغمبر اکرم صلی هللا علیه و آله و سلم ایشان را به جنگ با ناکثین و قاسطین‪ F‬و مارقین أمر نموده‬
‫بود‪ .‬از این واضح تر می شود؟ امام به دستور‪ F‬پیامبرصلی‪ F‬هللا علیه و آله و سلم جنگ هایی را نموده‬
‫است‪ .‬آیا اینکار شخصی بوده یا اطاعت از دستورات‪ F‬خداوند‪ F‬متعال؟ امام صادق علیه السالم از این‬
‫گروه می خواهند که به بصره برگشته و این حقایق را بازگو کنند‪ .‬ولی چنانچه خود ایشان پیش بینی‬
‫‪1‬‬
‫کرده بودند فقط به کفر آنها افزوده شد‪.‬‬
‫مردم مدینه بر خالف تصور‪ F‬بسیاری از شیعیان ‪ ،‬بطور غالب بلکه همیشه با اهل بیت مخالف بوده‬
‫اند‪ .‬اغلب آنها خلیفه های اول و دوم‪ F‬را شدیدا دوست دارند‪ .‬این موضوع‪ F‬از زمان سقیفۀ بنی ساعده‬
‫شروع می شود‪ .‬اگر بگذریم از اینکه اصال خود تشکیل جلسه کار خالفی از سوی رهبران انصار‬
‫بود ‪ ،‬ولی بعد از اینکه امیر المؤمنین علیه السالم و حضرت زهرا سالم هللا علیها آنها را بر کار‬
‫زشت و خدا ناپسندشان آگاه کردند ‪ ،‬باز هم اشتباه کردند و از امام و امامت دفاع نکردند‪ .‬آنها حتی در‬
‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 47‬ص ‪127‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪179‬‬
‫زمان خالفت امیرالمؤمنین علیه السالم هم دشمنی خود را با امام نشان می دهند‪ .‬داستان از این قرار‬
‫است که وقتی‪ F‬بُسر بن أرطأة مدینه را می گیرد ‪ ،‬ابوهریره (دشمن امام) را به فرمانداری‪ F‬مدینه‬
‫منصوب می کند‪ .‬امام علی علیه السالم شخصی را برای سرکوبی بُسر می فرستد‪ .‬وقتی این فرماندۀ‬
‫امیرالمؤمنین به مدینه می رسد ‪ ،‬ابو هریره فرار می کند‪ .‬در همین ایام است که امام علی علیه السالم‬
‫شهید می شوند و امام حسن علیه السالم به حکومت می رسند‪ .‬فرماندۀ جدید از مردم مدینه برای امام‬
‫حسن علیه السالم بیعت می گیرد و فوری از شهر خارج می شود‪ .‬نکتۀ جالب اینجا است که به‬
‫محض خارج شدن این فرمانده ‪ ،‬ابو هریره دوباره به مدینه بر می گردد و مردم او را به فرماندهی‬
‫‪1‬‬
‫می گمارند!‬
‫همچنین در زمان امام سجاد علیه السالم ‪ ،‬از شدت ناراحتی‪ F‬و فشاری‪ F‬که مردم مدینه به شیعیان آورده‬
‫بودند ‪ ،‬امام باقر علیه السالم به دستور پدر و با تکان دادن نخی زلزله ای را در شهر بوجود می‬
‫‪2‬‬
‫آورند‪.‬‬
‫در داستان زندانی شدن و کشته شدن نمایندۀ مالی امام صادق‪ F‬علیه السالم یعنی معلی بن ُخنیس امام‬
‫صادق علیه السالم بیشتر از کشته شدن مظلومانۀ معلی از رفتار و یا بهتر بگوییم ساکت ماندن و عدم‬
‫انجام کاری توسط مردم مدینه ناراحت شده اند‪ .‬ولی در روایت زیر است که امام صادق‪ F‬علیه السالم‬
‫صریحا ً بر این مطلب اشاره می کنند که انصار به عهدی که (در عقبه و قبل از مهاجرت به مدینه) به‬
‫پیغمبر اکرم صلی هللا علیه و آله نسبت به حمایت از خاندان ایشان داده بودند ‪ ،‬وفادار نماندند‪.‬‬
‫راوی می گوید وقتیکه سربازان بنی امیه برای دستگیری و تبعید فرزندان عبدهللا محض (نوۀ امام‬
‫حسن مجتبی عله السالم) به ربذه ‪ ،‬به مدینه آمدند ‪ ،‬خبر را به امام باقر علیه السالم دادم‪ .‬ایشان‬
‫فرمودند هرگاه که آنها را بر محمل سوار‪ F‬کردند‪ F‬به من خبر بده‪ .‬وقتی‪ F‬چنین شد امام از پشت پردۀ‬
‫پنجره به آنها نگاه کردند و اشکشان جاری شد و فرمودند‪َ :‬و هَّللا ِ اَل ُتحْ َف ُ‬
‫ظ هَّلِل ِ حُرْ َم ٌة َبعْ دَ َه َذا َو هَّللا ِ َما‬
‫ُول هَّللا ِ ص ِب َما َأعْ َط ْوهُ م َِن ْال َبي َْع ِة َعلَى ْال َع َق َبةِ‪ .‬به خدا قسم حرمتی‬‫ار ل َِرس ِ‬
‫ص ِ‬‫صا ُر َو اَل َأ ْب َنا ُء اَأْل ْن َ‬
‫ت اَأْل ْن َ‬
‫َو َف ِ‬
‫برای اهل بیت بعد از این حادثه باقی نمی ماند‪ .‬به خدا قسم‪ F‬که انصار و فرزندان آنها به بیعت خود در‬
‫‪3‬‬
‫عقبه وفا نکردند‪.‬‬
‫خالصۀ کالم مطلبی‪ F‬است که امام باقر علیه السالم به سفیان ثوری‪ F‬می گویند‪ .‬سفیان از امام سؤال می‬
‫کند (ویا به عبارتی گله می کند و یا اعتراض می نماید) که (می بینم) عزلت گزیده ای؟ امام علیه‬
‫ْت ااِل ْنف َِرادَ َأسْ َك َن ل ِْلفَُؤ ادِ‪ .‬مردم‪F‬‬
‫الز َمانُ َو َت َغي ََّر اِإْل ْخ َوانُ َف َرَأي ُ‬
‫السالم در جواب می فرمایند‪َ F:‬يا ُس ْف َيانُ َف َس َد َّ‬
‫فاسد شده اند و برادران تغییر‪ F‬پیدا کرده اند (که این حرف شامل سفیان ثوری می شود‪ F‬که عمال یک‬
‫‪4‬‬
‫سنی مخالف با امام بود)‪ .‬در اینحالت ‪ ،‬صالح را در این دیدم که تنهایی برای دلم مناسبتر‪ F‬است‪.‬‬

‫وقتش نرسیده‬
‫در ایامی که تازه بنی عباس بر سر کار آمده بودند و فشار بر اهل بیت زیاد بود ‪ ،‬بحثی بین ابو حنیفه‬
‫و یکی از یاران امام صادق علیه السالم در می گیرد که شرح آن را در فصل گذشته آورده ایم‪ .‬وقتی‪F‬‬
‫راوی شرح این بحث را خدمت امام عرضه می دارد ‪ ،‬ایشان ابتدا نمی خواهند‪ F‬که این بحث مطرح‬

‫ترجمۀ الغارات ‪ ،‬ص ‪337‬‬ ‫‪1‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 46‬ص‪ ، 260:‬ح ‪ – 61‬روایت ‪ – 2170‬شرح این داستان را در فصل چهارم آوردیم‪.‬‬ ‫‪2‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 47‬ص ‪ - 304‬روایت ‪2225‬‬ ‫‪3‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 47‬ص ‪ ، 60‬ح ‪ – 116‬روایت ‪2226‬‬ ‫‪4‬‬

‫‪180‬‬
‫شود و می فرمایند‪ :‬مردم را بر علیه خود و ما نشورانید‪ F.‬با آنها همراه شوید‪ F.‬همانا برای ما هم دولتی‪F‬‬
‫خواهد بود که خداوند آن را خواهد آورد‪ 1.‬این حدیث به صراحت نشان می دهد که امام علیه السالم‬
‫در صدد تشکیل دولت نبودند‪ F‬و این دولت که در زمان امام مهدی علیه آالف التحیة والسالم خواهد بود‬
‫بعداً می آید و شکی در آن نیست‪ .‬وظیفۀ ما تا آنوقت این است که با اکثریت شیعه باشیم‪.‬‬
‫می توان گفت که در همین ایام بوده که سه نفر از شیعیان برای امام صادق علیه السالم نامه می‬
‫نویسند که کوفه اآلن خالی است و اگر امام دستور‪ F‬دهند آن را اشغال می نمایند‪ .‬امام علیه السالم ‪،‬‬
‫نامه را که خواندند آن را به جانبی پرت کردند و فرمودند‪ :‬من امام اینها نیستم‪( .‬یعنی اگر حرف مرا‬
‫‪2‬‬
‫گوش می دادند اصال نباید چنین نامه ای را می نوشتند) آیا نمی دانند که طرف آنها سفیانی است؟‬
‫(یعنی دولت ما در زمان ظهور سفیانی است نه حاال‪).‬‬
‫نصیحت امام رضا علیه السالم به برادر خویش محمد بن جعفر را که در مکه قیام‪ F‬کرد و خود را‬
‫امیرالمؤمنین نامید و مردم‪ F‬نیز با او بیعت کردند ‪ ،‬آوردیم‪ .‬امام به او گفتند که ای عمو ‪( ،‬با این کار‬
‫‪3‬‬
‫خود) پدر و برادرت را تکذیب نکن‪ .‬این اتفاق نمی افتد (هنوز وقتش نرسیده است)‪.‬‬
‫ولی حدیثی از پیغمبر اکرم صلی هللا علیه و آله در مقدمۀ صحیفۀ سجادیه بود که اآلن در بیشتر کتابها‬
‫حذف شده است و در سایتهای فارسی‪ F‬هم دیده نمی شود ولی در سایتهای عربی ذکر شده است‪ .‬این‬
‫روایت ‪ ،‬یکی از اسرار رفتار‪ F‬و کردار آل محمد است و شاید به همین دلیل حذف شده باشد‪ .‬داستان‬
‫از این قرار است که وقتی یحیی پسر زید به دستور‪ F‬پدر در گرگان قیام‪ F‬می کند ‪ ،‬یکی از یاران امام‬
‫صادق علیه السالم را می بیند و از احوال ایشان جویا می شود‪ .‬متوکل بن هارون ادامه می دهد‪:‬‬
‫یحیی به من گفت‪ :‬عموی من‪ ،‬امام باقر علیه السالم پدرم را به ترک قیام امر می‌ فرمود‪ F‬و به او می‬
‫‌گفت اگر علیه بنی امیه قیام‪ F‬کند و از مدینه بیرون رود‪ ،‬عاقبت کارش به کجا خواهد رسید‪ .‬آیا تو با‬
‫پسرعموی من‪ ،‬امام صادق علیه السالم مالقات کرده‌ای؟‬
‫گفتم‪ :‬آری‪.‬‬
‫گفت‪ :‬دربارۀ من چیزی نگفت؟‬
‫گفتم‪ :‬چرا‬
‫گفت‪ :‬چه؟‬
‫گفتم‪ :‬من دوست ندارم چیزهایی را که می گفت‪ ،‬بگویم و به این وسیله ناراحتت کنم‪.‬‬
‫یحیی گفت‪ :‬مرا از مرگ می ترسانی؟! آنچه را که از او شنیده ای بگو‪.‬‬
‫گفتم‪ :‬او می فرمود‪ F‬تو نیز مثل پدرت به دار آویخته می‌شوی‪!F‬‬
‫رنگ چهرۀ یحیی تغییر کرد و گفت‪ :‬آنچه را خداوند بخواهد‪ ،‬از میان می‌برد‪ ،‬و آنچه را که بخواهد‬
‫برقرار‪ F‬می‌کند؛ و علم ام الکتاب که تغییر‪ F‬ناپذیر‪ F‬است‪ ،‬نزد او است‪ .‬ای متوکل! خداوند عزوجل‬
‫والیت ما را تأیید نمود‪ ،‬و علم و شمشیر‪ F‬را برای ما قرار داد و هر دو تای آنها را برای ما جمع کرد‪.‬‬
‫پسر عمو های ما فقط به علم اختصاص یافتند‪.‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 47‬ص ‪ ، 401‬ح ‪ – 4‬روایت ‪2008‬‬ ‫‪1‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 353‬ح ‪ – 662‬روایت ‪2232‬‬ ‫‪2‬‬

‫بحار االنوار‪ ،‬ج‪ ، 49‬ص ‪ ، 32‬ح ‪ - 8‬عيون أخبار الرضا ج ‪ ، 2‬ص ‪ – 207‬روایت ‪2024‬‬ ‫‪3‬‬

‫‪181‬‬
‫من گفتم‪ :‬به گمان من‪ ،‬مردم میلشان به پسر عمویت جعفر علیه السالم بیشتر است تا به تو و پدرت!‬
‫یحیی گفت‪ :‬برای اینکه عمویم‪ ،‬محمد باقر و فرزندش جعفر صادق‪ F‬مردم را به حیات و زندگی‪ F‬فرا‬
‫می‌خوانند‪ F‬و ما به مرگ!‬
‫من گفتم‪ :‬ایشان داناترند یا شما؟‬
‫یحیی مدتی سر به زیر افکند؛ سپس سر خود را بلند کرد و گفت‪ :‬همگی ما دارای علم می باشیم‪ ،‬با‬
‫این فرق‪ F‬که ایشان تمام چیزهایی‪ F‬را که ما می‌دانیم‪ ،‬می‌دانند ولی ما تمام آنچه را که ایشان می‌دانند‪،‬‬
‫نمی‌دانیم‪.‬‬
‫سپس گفت‪ :‬آیا از گفته‌های پسر عموی من چیزی نوشته‌ای؟‬
‫گفتم‪ :‬بله‬
‫گفت‪ :‬آنها را نشانم بده!‬
‫من پاسخ سؤاالت مختلف علمی و دعایی را که امام جعفر صادق علیه السالم به من امال نموده بودند‬
‫نشانش دادم و گفتم امام صادق به من خبر داده که پدرش محمد بن علی آن دعا را به او امالء نموده و‬
‫فرموده است که این دعا از دعاهای پدرش امام سجاد در صحیفۀ کاملۀ سجادیه است‪.‬‬
‫یحیی تا آخر دعا را خواند؛ بعد به من گفت‪ :‬اجازه می دهی که از آن نسخه‌ای بردارم؟‪F‬‬
‫گفتم‪ :‬یا ابن رسول هللا! از من در مورد‪ F‬چیزی که از شما به ما رسیده است‪ ،‬اجازه می‌خواهی؟!‬
‫یحیی گفت‪ :‬اینک من صحیفه‌ای را از کل دعاهایی را که پدرم از پدرش حفظ نموده است‪ ،‬نشانت‬
‫می‌دهم‪ .‬پدرم اکیدا سفارش می‌ کرد از آن محافظت کنم مبادا به دست نااهالن بیفتد‪.‬‬
‫من برخاستم‪ ،‬سر و صورت یحیی را بوسیدم‪ F‬و به او گفتم‪ :‬ای پسر رسول خدا‪ ،‬به خدا سوگند‪ ،‬من‬
‫محبت شما و اطاعت از شما را دین خود قرار داده‌ام! و امیدوارم‪ F‬همین محبت و اطاعت‪ ،‬مرا در‬
‫زندگانی و مرگم سعادتمند گرداند‪!F‬‬
‫یحیی صحیفه ای را که من به او داده بودم‪ F‬به غالمش داد و گفت‪ :‬این دعا را با ّ‬
‫خط خوانا و زیبا‬
‫بنویس و به من بده‪ .‬امیدوارم آن را از بر کنم؛ چرا که من آن را از جعفر صادق‪ F‬می خواستم و او از‬
‫من دریغ می‌کرد‪ .‬با شنیدن این جمله ‪ ،‬راوی نگران می شود که کار نادرستی‪ F‬انجام داده باشد‪ .‬او‬
‫بعداً می گوید‪ :‬من ناگهان از کارم پشیمان شدم و نمی‌دانستنم‪ F‬چه کار کنم‪ .‬امام صادق‪ F‬علیه السالم از‬
‫قبل به من نگفته بودند (آن دعا را) به کسی ندهم‪.‬‬
‫سپس یحیی گفت صندوقچه‌اش را بیاورند و از داخلش صحیفهۀ مهر و موم شده‌ای را بیرون آورد‪ ،‬و‬
‫نگاهی به مهرش انداخت و آن را بوسید‪ F‬و گریه کرد‪ .‬بعد مهرش را شکست و صحیفه را باز کرد و‬
‫بر روی‪ F‬چشمش گذاشت‪ .‬بعد گفت‪ :‬سوگند به خدا‪ ،‬اگر تو حرف پسر عمویم را به من نمی‌ گفتی که‬
‫من به دار آویخته می‌ شوم‪ ،‬این صحیفه را به تو نمی‌دادم و در حفظ آن می‌ کوشیدم‪ F‬و به هیچ کس‬
‫نمی‌دادم‪ .‬ولی می‌دانم که حرف او حق است و آن را از پدرانش دریافته و پیش بینی‌اش به وقوع‪F‬‬
‫خواهد پیوست‪ .‬بنابراین نگران هستم چنین علمی به چنگ بنی امیه افتد و آنها آن را در خزانه‌هایشان‬
‫برای خود مخفی کنند‪.‬‬

‫‪182‬‬
‫بنابراین این صحیفه را بگیر و مرا از نگرانی فارغ ساز و منتظر بمان تا وقتی خداوند میان من و آن‬
‫جماعت آنچه را که بخواهد‪ ،‬حکم کند‪ .‬این صحیفه از من نزد تو امانت است‪ .‬آن را به دو پسر عمویم‬
‫محمد و ابراهیم‪ ،‬فرزندان عبدهللا بن الحسن ابن الحسن بن علی علیهم السالم‪ ،‬برسان زیرا آن دو پس‬
‫از من جانشینان من در امر امامت هستند‪.‬‬
‫صحیفه را از او گرفتم‪ .‬هنگامی که یحیی بن زید کشته شد‪ ،‬به سوی مدینه رهسپار شدم‪ ،‬و با امام‬
‫صادق علیه السالم دیدار کردم‪ .‬ماجرای یحیی را برایش گفتم‪ .‬امام گریست و فرمود‪ F:‬خداوند رحمتش‬
‫کند و او را به اجدادش ملحق نماید! سوگند به خدا من به همان دلیل از دادن دعا به او پرهیز می‌کردم‪F‬‬
‫که خودش درباره صحیفۀ پدرش نگران بود‪ .‬اکنون آن صحیفه کجاست؟ وقتی‪ F‬راوی صحیفه را به‬
‫امام می دهد ‪ ،‬ایشان آن را گشوده و فرمودند‪ F:‬این خط عمویم زید و دعای جدم علی بن الحسین‬
‫علیهما السالم است‪ .‬سپس امام به پسرشان گفتند‪ :‬اسماعیل‪ ،‬برخیز و دعایی را که به تو گفته بودم‬
‫مراقبش باشی‪ ،‬بیاور‪ .‬اسماعیل برخاست و صحیفه‌ای را بیرون آورد که گویا بقیۀ همان صحیفه ای‬
‫بود که یحیی بن زید به من داده بود‪ .‬امام آن را بوسید و بر چشمش نهاد و فرمود‪ :‬این خط پدرم‪ ،‬و‬
‫امالء جدم در حضور‪ F‬من است‪ .‬راوی‪ F‬می گوید‪ :‬یا بن رسول هللا‪ ،‬اجازه می‌دهید من این صحیفه را با‬
‫صحیفه زید و یحیی مقابله کنم؟ امام اجازه دادند و فرمودند‪ :‬تو برای این کار مهم شایسته‌ هستی‪ .‬من‬
‫نگاه کردم و دیدم در آن دو صحیفه‪ ،‬مطالب یکسانی است و حتی یک حرف با هم اختالف ندارند‪.‬‬
‫سپس راوی اجازه می خواهد که کتاب را به فرزندان عبدهللا بن حسن برساند‪ F.‬امام تأکید می کنند که‬
‫امانتداری همین است‪ .‬ولی از راوی‪ F‬می خواهند که بماند و سراغ فرزندان عبدهللا فرستادند‪ F‬تا بیایند‪.‬‬
‫وقتی آنها آمدند امام کتاب را به آنها می دهد و می فرمایند من هم شرطی دارم و آن این است که با‬
‫این کتاب از مدینه خارج نشوید‪ .‬آنها علت را پرسیدند‪ F‬و امام می فرمایند‪ F‬من از همان چیزی می ترسم‬
‫که یحیی برای خودش ترسید‪ .‬به خدا قسم می دانم که شما قیام می کنید همانگونه که او قیام کرد و‬
‫کشته می شوید‪ F‬همانگونه که او کشته شد (و کتاب یا از بین می رود و یا در دست بنی امیه می افتد)‪.‬‬
‫طبیعی است آنها با ناراحتی خارج می شوند‪.‬‬
‫ولی آنچه که برای ما مهم است جمله ای است که امام صادق علیه السالم در ادامۀ همین روایت و پس‬
‫از ذکر خبری از پیغمبر اکرم صلی هللا علیه و آله ذکر می کنند‪ .‬وقتی محمد و ابراهیم خارج شدند ‪،‬‬
‫امام از راوی می پرسند‪ F:‬چگونه یحیی گفت که ما مردم را به زندگی دعوت می کنیم و او آنها را به‬
‫مرگ؟ خدا رحمت کند یحیی را‪ .‬پدرم از پدرشان از جدشان علی علیه السالم نقل کردند که پیغمبر‪F‬‬
‫اکرم بر روی منبر چُرتی زدند و در خواب دیدند که مردمانی‪ F‬بر روی منبر ایشان می روند مثل‬
‫میمون و مردم را به عقب می رانند‪ ... .‬امام صادق‪ F‬علیه السالم می فرمایند‪َ F:‬ما َخ َر َج َواَل َي ْخ ُر ُج ِمناَّ‬
‫ظ ْلما ً َأ ْو َي ْن َع َ‬
‫ش َح ّقا ً إاَّل اصْ َطلَ َم ْت ُه ْال َبلِ َّي ُة َو َكانَ قِ َيا ُم ُه ِز َيادَ ًة فِي‬ ‫ت ِإلَى قِ َيام َقاِئ ِم َنا َأ َح ٌد لِ َي ْد َف َع ُ‬
‫ِ‬ ‫َأهْ َل ْال َب ْي ِ‬
‫َم ْك ُرو ِه َنا َوشِ ي َعتِ َنا‪ .‬هیچکس از خاندان ما اهل بیت تا روز‪ F‬ظهور قائم ما (عج) جهت دفع ظلم و گرفتن‬
‫حقی قیام نکرده و نمی کند مگر اینکه گرفتار شود و این قیام ها باعث زیاد شدن گرفتاری ما و شیعۀ‬
‫ما می شوند‪F.‬‬

‫عدم اطاعت از امام‬


‫یک جامعه باید از رهبر خود پیروی‪ F‬کند‪ .‬حال چه می شود اگر این رهبر یک امام انتخاب شده از‬
‫سوی پروردگار باشد‪ .‬این است که ما باید واقعاً‪ F‬بدنبال این باشیم که امام زمان عج هللا فرجه الشریف‬

‫‪183‬‬
‫چه می خواهند و چه می فرمایند‪ .‬در کتاب کافی از بشیر الدهان نقل می کند که به امام صادق‪ F‬علیه‬
‫السالم عرض کردم که در خواب دیدم که به شما گفتم‪ :‬جنگ با امام غیر مفروض الطاعه حرام است‬
‫مثل خوردن گوشت میت و گوشت خوک‪ .‬و شما (در خواب) فرمودید‪ :‬همینطور است‪ .‬امام علیه‬
‫‪1‬‬
‫السالم تأکید می کنند که همینطور‪ F‬است‪ .‬همینطور‪ F‬است‪.‬‬
‫امام صادق‪ F‬علیه السالم می فرمایند‪ F:‬از خدا بترسید‪ F‬و بر شما باد اطاعت از ائمه تان‪ .‬آنچه را که می‬
‫گویند بگویید و در جاییکه آنها سکوت کرده اند ‪ ،‬ساکت باشید‪ .‬توجه کنید که شما در مملکتی زندگی‪F‬‬
‫می کنید که خداوند‪ F‬دربارۀ آن می فرماید‪ :‬مکر آنها چنان است که کوه ها را جابجا می کند‪ .‬منظور‬
‫امام ‪ ،‬بنی العباس بود‪ .‬امام ادامه می دهند که شما در آرامش به سر می برید‪ .‬در میان عشائر آنها‬
‫‪2‬‬
‫نماز بخوانید و در تشییع جنازۀ آنها شرکت کنید و امانت آنها را به صاحبانشان برگردانید‪.‬‬

‫امیرالمؤمنین علی علیه السالم فرمودند‪ :‬در آن هنگام که فتنه و فساد هم‪FF‬ه ج‪FF‬ا را ف‪FF‬را گرفت‪FF‬ه و ب‪FF‬دعتها‬
‫در جامعه پدید آمده‪ ،‬شما از اهل بیت پیغمبر خودتان ص‪FF‬لی هللا علی‪FF‬ه و علیهم پ‪FF‬یروی کنی‪FF‬د‪ ،‬و اگ‪FF‬ر در‬
‫خانه نشستند شما هم در خانه های خ‪FF‬ود ق‪FF‬رار گیری‪FF‬د و اگ‪FF‬ر قی‪FF‬ام کردن‪FF‬د و ش‪FF‬ما را ب‪FF‬ه مب‪FF‬ارزه دع‪FF‬وت‬
‫کردند شما هم ندای آنها را اجابت کنید و از آنها یاری نمائید‪ .‬شما مواظبت کنید بر آنها س‪FF‬بقت نگیری ‪F‬د‪F‬‬
‫‪3‬‬
‫که در اینصورت‪ F‬بر زمین خواهید افتاد ‪...‬‬

‫وقتی که ابراهیم پسر عبدهللا بن حسن مثنی قیام کرد‪ ،‬زراره (یار بسیار‪ F‬نزدیک امام) می گوید که نزد‬
‫امام صادق‪ F‬علیه السالم رفتم‪ F‬و نسبت به وظیفه ام سؤال نمودم‪ F.‬امام فرمودند‪ :‬از خدا بترسید و تا‬
‫‪4‬‬
‫آسمان و زمین آرام است آرام باشید‪.‬‬
‫در انتهای روایتی‪ F‬نسبتا بلند از امام صادق علیه السالم ‪ ،‬ایشان حدیثی را از پیغمبر اکرم صلی هللا‬
‫علیه و آله بیان می نمایند که می تواند دستور‪ F‬جامعی در این زمینه باشد‪ .‬ایشان فرمودند‪ِ :5‬إنَّ َرسُو َل‬
‫ف‪.‬‬ ‫اس ِب َس ْيفِ ِه َو َد َعا ُه ْم ِإلَى َن ْفسِ ِه َو فِي ا ْل ُم ْسلِمِينَ َمنْ ه َُو َأ ْعلَ ُم ِم ْن ُه َف ُه َو َ‬
‫ضال ٌّ ُم َت َكلِّ ٌ‬ ‫ب ال َّن َ‬ ‫هَّللا ِ َقا َل َمنْ َ‬
‫ض َر َ‬
‫هرکس که قیام مسلحانه نماید و مردم را به خود بخواند‪ F‬در حالی که در بین مسلمانان کسی از او عالم‬
‫تر باشد ‪ ،‬پس او گمراه کننده و به سختی اندازنده است‪ .‬توجه دارید که در زمان ما ‪ ،‬از همه داناتر‬
‫امام زمان عجل هللا تعالی فرجه است که حی و حاضر می باشند‪.‬‬
‫ابو ایوب انصاری را همه می شناسند‪ .‬او یک صحابی است‪ .‬ولی وقتی با یک نفر شکاک به کار و‬
‫بخصوص جنگ های امیرالمؤمنین‪ F‬برخورد می کند ‪ ،‬دارای موقفی واضح و محکم است‪ .‬راوی‪ F‬می‬
‫گوید که در خالفت امیرالمؤمنین علیه السالم با عده ای خدمت ایشان رسیدیم‪ F‬و پرسیدیم‪ F:‬شما با پیغمبر‪F‬‬
‫اکرم صلی هللا علیه و آله با مشرکین جنگیدی ولی حاال به جنگ مسلمانان رفته ای؟ او گفت‪ :‬پیغمبر‪F‬‬
‫اکرم صلی هللا علیه و آله و سلم مرا به قتال (سه گروه) قاسطین و مارقین و ناکثین امر نموده است‪.‬‬
‫من با قاسطین جنگیدم و با مارقین جنگیدم‪ F‬و انشاءهللا در کنار رودخانه ای که نمی دانم کجا است‬
‫‪6‬‬
‫خواهم جنگید‪.‬‬

‫الكافي ‪ ،‬ج ‪ ، ٥‬ص ‪ ، ٢٣‬ح ‪ – 3‬روایت ‪2504‬‬ ‫‪1‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 47‬ص ‪ ، 162‬ح ‪ – 1‬روایت ‪2006‬‬ ‫‪2‬‬

‫ترجمه الغارات ‪ ،‬ص‪33‬‬ ‫‪3‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 47‬ص‪ – 274:‬روایت ‪2026‬‬ ‫‪4‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج‪ ،47‬ص‪ ، 213‬روایت ‪2‬‬ ‫‪5‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 37‬ح ‪ – 76‬روایت ‪2208‬‬ ‫‪6‬‬

‫‪184‬‬
‫قیس بن سعد که در زمان امیرالمؤمنین علیه السالم فرماندار مصر بود و بعد از معزول‪ F‬شدن هم‬
‫ایشان را ترک نکرد ‪ ،‬در زمان امامت امام حسن علیه السالم نیز با ایشان بود‪ .‬او با امام حسن و امام‬
‫حسین علیه السالم به نزد معاویه رفتند‪ .‬پس از اینکه دو امام بیعت کردند ‪ ،‬نوبت قیس بود که بیعت‬
‫کند ولی این أمر خیلی بر او سخت می آمد‪ .‬او نگاهی به امام حسین علیه السالم نمود و ایشان‬
‫فرمودند امام تو یعنی امام حسن علیه السالم بیعت کرد (دیگر تو چه می گویی)‪ .‬او با اینحال بگو‬
‫‪1‬‬
‫مگویی با معاویه می کند تا اینکه به دستور امام حسن علیه السالم با معاویه بیعت می کند‪.‬‬
‫کشی روایت عجیبی را نقل کرده که به دالیلی که واضح است کمتر در کتب شیعی تکرار می شود‪.‬‬
‫راوی دوست یک نفر زیدی مذهب است که در سیستان می زیسته‪ .‬این دو به مدینه می آیند و هرکس‬
‫به نزد امام خود می رود‪ .‬راوی نزد امام صادق‪ F‬علیه السالم و او به نزد عبدهللا محض (پسر حسن‬
‫مثنی)‪ .‬راوی می گوید وقتی از خدمت آنها برگشتیم‪ F‬دیدم دوستم ناراحت است و مرتب در رختخواب‪F‬‬
‫می غلطد‪ .‬او از من خواست تا از امام صادق علیه السالم برایش وقت بگیرم‪ .‬امام اجازه دادند‪ .‬وقتی‬
‫خدمت امام رسیدیم ‪ ،‬ایشان او را تکریم نمودند و او عرض کرد‪ :‬قربانتان گردم ‪ ،‬من به فضل شما‬
‫مقر هستم و حق را فقط در شما می بینم‪ .‬من ‪ 13‬نفر از خوارج را کشته ام که خودم از آنها شنیدم از‬
‫امیرالمؤمنین علیه السالم تبری می جویند‪ F.‬امام پرسیدند‪ F:‬آیا نسبت به این مسئله قبال از کسی هم سؤال‬
‫نموده ای؟ او گفت‪ :‬بله از عبدهللا بن حسن پرسیدم‪ F‬ولی او جوابی نداشت واین بر من سنگین بود زیرا‬
‫او به من گفت که در دنیا و آخرت گناهکاری‪ .‬من گفتم‪ :‬پس برای چه ما با دشمنان علی علیه السالم‬
‫دشمنی می کنیم؟ امام صادق علیه السالم می پرسند‪ :‬آنها را چگونه کشتی؟ او روش های مختلفی را‬
‫ذکر می کند از جمله اینکه با نردبان به پشت بام رفته و یکی را در خواب کشتم‪ .‬یکی را در شب به‬
‫درب خانه صدا زدم و همانجا او را کشتم‪ .‬و یکی را در سفر همراهی کردم و وقتی‪ F‬تنها بودیم او را‬
‫کشتم‪ .‬در تمام این موارد ‪ ،‬کارم‪ F‬مخفی بود و کسی متوجه نشد که قاتل کیست‪ .‬امام در اینجا مطلبی را‬
‫می فرمایند که می تواند یک قاعدۀ فقهی باشد‪ .‬ولی این کتاب دربارۀ فقه نیست و ما دراینجا‪ F‬فقط به‬
‫عنوان یک نکتۀ تاریخی ‪ /‬اعتقادی به این روایت نگاه می کنیم‪ .‬ایشان فرمودند‪ F:‬اگر به دستور امام‬
‫آنها را می کشتی ‪ ،‬هیچگونه گناهی بر تو نبود‪ .‬ولکن تو با این کارت بر امام سبقت گرفته ای‪ .‬پس‬
‫باید ‪ 13‬گوسفند در منی ذبح کنی و گوشت آن را به صدقه بدهی‪ .‬و این (دیه یا جزای) پیش روی بر‬
‫امام است (بدون اذن امام قتلی را انجام داده ای)‪ .‬ولی غیر از این چیزی بر تو نیست‪ .‬سپس امام از‬
‫حادثه ای که برایش رخ داده پرده برمی دارند و او به امامت ایشان جزم پیدا می کند‪ 2.‬به دالیل‬
‫حساسیت هایی که در این زمان موجود‪ F‬است از توضیح بیشتر خودداری می نماییم ولی تأکید می کنیم‬
‫که دقت کنید که چه چیزی را امام اصال گناه نشمردند‪ F‬و چه چیزی را برعکس‪ .‬ما معموال خالف این‬
‫دو حالت را در ذهن داریم‪.‬‬

‫در حدیث بلندی که به پیوست آمده است ‪ ،‬تعدادی از علمای معتزله خدمت امام صادق علیه السالم می‬
‫آیند و نظر ایشان را نسبت به پیوستن به قیام محمد بن عبدهللا می پرسند‪ F.‬ام‪FF‬ام چن‪F‬دین م‪FF‬ورد از احک‪FF‬ام‬
‫اسالمی را از آنها سؤال می کنند که جالبترین آنها در بارۀ خالفت است‪ .‬امام پس از ساکت کردن آنه‪FF‬ا‬
‫در هر زمینه ‪ ،‬ف‪FF‬وری از آن رد ش‪FF‬ده و ب‪FF‬ه مس‪FF‬ئلۀ دیگ‪FF‬ری می پردازن‪FF‬د‪ .‬ش‪FF‬اهد کالم م‪FF‬ا از این روایت‬
‫قسمت انتهایی آن است‪ .‬ایشان خطاب به این علما می فرمایند‪ :‬ای جمع ‪ ،‬از خدا بترس‪F‬ید‪ .‬پ‪F‬درم ب‪F‬ه من‬
‫فرمود‪ F‬که بهترین کس بر روی‪ F‬زمین ‪ ،‬دانا ت‪FF‬رین آنه‪FF‬ا اس‪FF‬ت ب‪FF‬ه کت‪FF‬اب خ‪FF‬دا و س‪FF‬نت پیغم‪FF‬برش‪ F.‬س‪FF‬پس‬
‫روایتی از روسل اکرم صلی هللا علیه و آله و سلم نقل می کنند ک‪FF‬ه فرمودن‪FF‬د‪ F:‬ه^^ر کس ک^^ه ب^^ا شمش^^یر‬
‫رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 110‬ح ‪ – 177‬روایت ‪2209‬‬ ‫‪1‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 342‬ح ‪ – 634‬روایت ‪2210‬‬ ‫‪2‬‬

‫‪185‬‬
‫قیام کند و مردم را به خود بخواند و در بین مسلمانان کسی داناتر از او باشد ‪ ،‬پس این شخص ی^^ک‬
‫گمراه و مشکل ساز است‪ 1.‬ای کاش شیعه در طول تاریخ به این نصیحت پیغمبر اکرم صلی هللا علی‪FF‬ه‬
‫و آله گوش فرا می دادند‪.‬‬

‫لــزوم تقیــه‬
‫تقیه از مواردی است که شیعیان با آن مشکل داشتند‪ .‬به این معنا که باید تشخیص می دادند که کدام‬
‫کالم امام ‪ ،‬از روی تقیه گفته شده و کدام یک رسانگر عقیدۀ ایشان است‪ .‬لذا ممکن است اصال این‬
‫شبهه پیش آید که چگونه ما می توانیم‪ F‬به عقیده و عملشان مطمئن شویم؟‬
‫در پاسخ به این شبهه باید گفت که اوالً این گونه نیست که ائمه علیهم السالم در تمام زندگی‪ F‬روزانه‬
‫شان تقیه می نمودند و این روشن است که تقیه در موارد خاصی است‪ .‬یعنی ائمه علیهم السالم اصول‬
‫و کلیات معارف‪ F‬اعتقادی و دینی را که هیچ قابل تسامح و تقیه نیست برای یاران خاص خود بلکه‬
‫بطور گسترده بیان فرمودند و در غیر این موارد تقیه می نمودند‪.F‬‬
‫ثانیاً‪ :‬اکثر روایاتی‪ F‬که بطور‪ F‬تقیه ای از ائمه صادر شده اند ‪ ،‬شواهد و قرائنی‪ F‬در آنها وجود دارد که‬
‫داللت بر صدور تقیه ای آن می کند و این مطلب برای کسیکه در فن حدیث خبره باشد‪ ،‬پوشیده‬
‫نیست‪.‬‬
‫ثالثاً‪ :‬همیشه ائمه علیهم السالم دارای یاران خاصی (و لو اندک) بوده اند که به ایشان موارد‪ F‬تقیه از‬
‫غیر آن را‪ ،‬تعلیم می نمودند‪ .‬بهترین دلیل بر مدعای ما این است که تقیه برای حفظ دین است و ائمه‬
‫علیهم السالم می فرمودند‪ :‬ان التقیة دینی و دین آبائی ‪ -‬تقیه دین من و دین پدران من است‪ .‬پس نمی‬
‫‪2‬‬
‫شود که تقیه کل دین را از بین ببرد‪.‬‬
‫از طرف مقابل ‪ ،‬اهل بیت علیهم السالم نیز از عدم توجه شیعیان به مسئلۀ تقیه ضربه های سنگینی‬
‫خورده اند‪ .‬امام صادق‪ F‬علیه السالم می فرمایند‪ F:‬پذیرش روایات‪ F‬ما فقط تصدیق‪ F‬کردن و قبول‪ F‬کردن‬
‫آنها نیست بلکه حفظ آنها از کسانی که نا اهلند نیز می باشد‪ .‬به شیعیان سالم برسان و بگو خدا رحمت‬
‫کند کسی را که دوستی‪ F‬مردم‪ F‬را به خود جلب می نماید‪ .‬با مردم به آنچه که می دانند ‪ ،‬صحبت کنید و‬
‫ناصبی دشمن ‪ ،‬بدتر از کسی نیست که سخنانی‬
‫ِ‬ ‫آنچه را که قبول‪ F‬ندارند‪ F‬نگویید‪ .‬بخدا قسم (بدانید) که‬
‫‪3‬‬
‫براند که ما را ناراحت می کند‪.‬‬
‫نمونۀ بارز این اذیت شدن ها شهادت حضرت زهرا سالم هللا علیها است‪ .‬ذهبی در ترجمۀ بُریده بن‬
‫خضیب اسلمی می‌نویسد‪ :‬بعد از غصب خالفت از طرف‪ F‬ابوبکر بُریده خطاب به ابوبکر‪ F‬کرده گفت ‪:‬‬
‫‪4‬‬

‫ُون‪ ،‬چه مصیبت هایی که حق از طرف باطل کشید‌ ‪ ،‬ای ابوبکر‪ .‬آیا فراموش‪F‬‬ ‫ِا ّنا هلِل ِ َو ِا ّنا ِالَی ِه را ِجع َ‬
‫کردی یا خودت را به فراموشی‪ F‬می زنی؟ کسی تو را گول زده یا نفست تو را گول زده است؟ آیا به‬
‫یاد نداری که چگونه رسول خدا صلّی‌هللا‌ علیه‌ و‌آله‌وسلّم‪ F‬ما را امر نمود که علی علیه‌السّالم را‬
‫امیرالمؤمنین بنامیم‪ ،‬آیا یاد نداری که پیامبر‪ F‬صلّی‌هللا‌ علیه‌و‌آله‌ وسلّم در اوقات مختلف‪ ،‬اشاره به علی‬
‫علیه السالم کرده و فرمود‪ :‬این‪ ،‬امیر مؤمنین‪ ،‬و قاتل ظالمین است‪ .‬از خدا بترس و نفس خود را‬
‫بحار االنوار ‪ ،‬ج‪ ، 47‬ص‪ 213‬ح ‪ – 2‬روایت ‪2027‬‬ ‫‪1‬‬

‫وسائلالشیعه‪ ،‬ج ‪ ،16‬ص ‪ ،210‬باب ‪24‬‬ ‫‪2‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج‪ ، 47‬ص ‪ ، 371‬ح ‪ – 92‬روایت ‪2246‬‬ ‫‪3‬‬

‫توجه شود که این بیان پس از برگشتن بریده از غزوۀ موته بوده است‪.‬‬ ‫‪4‬‬

‫‪186‬‬
‫حق را‬‫محاسبه کن قبل از آنکه وقت بگذرد و خودت را از آنچه باعث هالکت نفس است نجات بده‪ .‬و ّ‬
‫به کسی که از تو به آن سزاوار تر است واگذار‪ ،‬و در غصب آن پافشاری مکن‪ ،‬برگرد‪ ،‬تو می‌توانی‪F‬‬
‫‪1‬‬
‫برگردی‪ ،‬تو را نصیحت کرده و به راه نجات راهنمایی‪ F‬می‌کنم‪ ،‬کمک کار ظالمین مباش‪.‬‬
‫بنابراین ‪ ،‬بُریده از شیعیان خالص امیرالمؤمنین علیه السالم بوده است‪ .‬داستان از رفتن سپاه اسامه به‬
‫جنگ مؤته شروع‪ F‬می شود‪ .‬این سپاه به فرماندهی اسامه و به دستور‪ F‬پیغمبر اکرم صلی هللا علیه و آله‬
‫طرفداران‬
‫ِ‬ ‫ت سپاه اسامه‪ ،‬تعدادی‪ F‬از‬
‫صورت گرفت‪ .‬البته جنگی رخ نداد و آنها برگشتند‪ .‬با بازگش ِ‬
‫امیرالمؤمنین علیه السالم زبان به اعتراض بر غاصبان خالفت گشودند و یکی از آنان خو ِد اسامه‬
‫بود‪ .‬گفتنی است که ابوبکر پس از حرکت لشکر اسامه‪ ،‬او را از مقامش عزل کرده بود‪ .‬بدین روی‪،‬‬
‫اسامه پس از بازگشت‪ ،‬در جمع مردم مدینه‪ ،‬ضمن ابراز شگفتی از برکنار شدنش توسط ابوبکر‪ ،‬پس‬
‫از اعتراض به ابوبکر‪ ،‬خالفت وی را مشروع‪ F‬ندانست و گفت‪ :‬من و هر کس که در لشکر من بوده‪،‬‬
‫تو را به خالفت نگمارده است (یعنی در ایام سقیفه و روزهای‪ F‬بعد از آن ‪ ،‬افراد این سپاه در خارج‬
‫ُصیب اسلمی‪ ،‬پرچمدار سپاه‬ ‫مدینه بودند لذا با ابوبکر بیعت نکرده بودند)‪ .‬معترض بعدی ب َُریده بن ح َ‬
‫اسامه‪ ،‬بود‪ .‬گفتار او را در مقابل ابوبکر‪ ، F‬ابتدا ذکر کردیم‪ F.‬ولی مشکل در قسمت های بعدی است‪.‬‬
‫او که وظیفۀ خود را در دفاع از ساحت پاک امام علی علیه السالم می دانست ‪ ،‬توجهی‪ F‬به تقیه نکرد‬
‫و در مسجد و مجامع عمومی فریاد‪ F‬می زد‪ :‬تا وقتی علی بیعت نکند من بیعت نخواهم کرد‪ .‬عملکرد‬
‫او به گونه ای بود که برخی از افراد قوم او (بنی اسلم)‪ ،‬که خود یکی از ارکان حوادث پس از سقیفه‬
‫در گرفتن بیعت برای ابوبکر‪ F‬بودند‪ ،‬نیز تحت تأثیر بریده‪ ،‬فریاد‪ F‬برآوردند‪ F:‬تا وقتی بریده بیعت نکند‬
‫ما نیز بیعت نخواهیم کرد‪ .‬دستگاه خالفت تا آنوقت ‪ ،‬بر سکوت امیرالمؤمنین علیه السالم و عدم‬
‫مخالفت علنی ایشان و شیعیان هفت گانه شان اکتفا کرده بود‪ .‬ولی این شلوغ بازی ها ‪ ،‬دستگاه خالفت‬
‫و به خصوص عمر بن خطاب را سخت آشفته می کند که نکند این آشوب توسعه پیدا کرده و به یک‬
‫انقالب بر علیه خالفت ابوبکر بیانجامد‪ .‬لذا می توان گفت همین اعالم مخالفت بُریده و قومش یکی از‬
‫عوامل تصمیم غاصبان خالفت به هجوم و آتش زدن منزل حضرت زهرا سالم هللا علیها و یکسره‬
‫‪2‬‬
‫کردن مسئلۀ مخالفت امیرالمؤمنین علی علیه السالم بوده است‪.‬‬
‫یکی از روایات کتاب کافی در زمینۀ تقیه را از امام صادق علیه السالم ذکر می کنیم‪ .‬ایشان فرمودند‪F:‬‬
‫قبول روایات ما فقط در مسئلۀ تصدیق‪ F‬و قبول کردن آنها نیست‪ .‬از جملۀ (وظایف) نگهداری امر ما‬
‫(امامت) این است که آن را از دست غیر اهلش حفظ نمایید‪ .‬بنابراین به شیعه سالم برسان و به آنها‬
‫بگو‪ :‬خدا رحمت کند کسی را که دوستی‪ F‬مردم را به خود جلب نماید‪ .‬با آنها به آنچه که می دانند سخن‬
‫برانید و چیزهایی‪ F‬را که قبول ندارند ‪ ،‬از آنها پنهان دارید‪ .‬سپس امام عایه السالم اضافه می کنند‪ :‬به‬
‫خدا قسم (مشکل) کسی که به ما اعالن جنگ داده از کسی که حرفی می زند که ما آن را دوست‬
‫‪3‬‬
‫نداریم ‪ ،‬کمتر نیست‪... .‬‬
‫یکی از کسانی که نتوانست تقیه را حفظ کند ‪ ،‬مُعلی بن ُخنیس است‪ .‬او که پیشکار‪ F‬امام صادق علیه‬
‫السالم در امور مالی بود ‪ ،‬در دوره ای که بنی امیه ضعیف‪ F‬شده ویا می توان گفت از بین رفته‬
‫بودند ‪ ،‬در مأل عام از عقاید امام دفاع می کرد‪ .‬فرماندار عباسی مدینه که هم می خواست نشان دهد‬
‫که اکنون آنها سر کار هستند نه امام صادق‪ ،‬او را دستگیر‪ F‬کرد و از او نام شیعیان را خواست‪ .‬راوی‪F‬‬
‫می گوید در روزهایی‪ F‬که والی به دنبال دستگیری‪ F‬معلی بود خدمت امام صادق‪ F‬علیه السالم رسیدم‪ F‬و‬

‫‪ 1‬الدرجات الرفیعه‪ ،‬سید علی‌خان مدنی شیرازی ‪ ،‬ص‪.۴۰۳‬‬


‫‪ 2‬تاریخ هجوم به خانه حضرت زهرا‪ ،‬یوسفی غروی‪ ،‬ص‪ / ۱۴-۹‬بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 37‬ص ‪ ، 308‬ح ‪ – 42‬بحث کامل بین بُریدة و‬
‫ابوبکر و سپس عمر را آورده است‪.‬‬
‫‪ 3‬بحار االنوار ‪ ،‬ج‪ ، 47‬ص ‪ ، 371‬ح ‪ – 92‬روایت ‪2246‬‬

‫‪187‬‬
‫ایشان فرمودند که من به معلی دستور (تقیه) داده بودم ولی او با من مخالفت نمود‪ ،‬لذا گرفتار‪ F‬آهن شد‬
‫(کشته شد)‪ .‬امام سپس می فرمایند‪ F‬که به معلی چنین گفته اند‪ :‬یا معلی ‪ ،‬ما مطالبی داریم که هرکس‬
‫آن ها را حفظ کند ‪ ،‬خدا دنیا و آخرت او را حفظ می کند‪ .‬معلی! بخاطر چند حدیث ما ‪ ،‬اسیر دست‬
‫مردم نشوید که اگر خواستند‪ F‬به شما منت بگذارند و اگر خواستند‪ F‬شما را بکشند‪ .‬معلی! کسی که‬
‫حدیث سخت ما را پنهان دارد ‪ ،‬خداوند نور را در دو چشم او می گذارد و در بین مردم او را قوی‬
‫می گرداند‪ .‬و اگر کسی حدیث سخت ما را آشکار کند کشته می شود‪ .‬معلی! خود را برای شهادت‬
‫‪1‬‬
‫آماده ساز‪.‬‬
‫درروایتی دیگر ‪ ،‬راوی‪ F‬پس از مصلوب شدن معلی خدمت امام صادق‪ F‬علیه السالم می رسد و ابراز‬
‫ناراحتی از این حادثۀ شوم می نماید‪ .‬امام صادق علیه السالم می فرمایند که من انتظار آن را داشتم‪.‬‬
‫سپس امام یک نکتۀ کلی را می فرمایند که باید همیشه در ذهن داشته باشیم‪ .‬امام فرمودند‪ F:‬کسی که‬
‫سر ما را بر مال می کند کمتر از کسی که علنا با ما در جنگ است ‪ ،‬برای ما دردسر سازتر‪ F‬نیست‪.‬‬
‫‪2‬‬
‫کسی که سر ما را به غیر اهل آن برساند‪ ، F‬یا کشته می شود و یا دیوانه از دنیا می رود‪.‬‬
‫تقیه فقط در برابر‪ F‬دشمنان و اصحاب خلیفه نبوده است‪ .‬در اینجا روایتی‪ F‬را نقل می کنیم که نشان می‬
‫دهد تا چه اندازه دوران امام موسی کاظم علیه آالف التحیة و السالم دوران خفقان بوده است‪ .‬البته‬
‫چنانچه در فصل هشتم خواهیم دید ‪ ،‬این گرفتاری بیشتر توسط‪ F‬خودیها و شیعیان نزدیک به امام بوده‬
‫است تا هارون غیر رشید‪.‬‬
‫راوی می گوید که با جماعتی در راه مکه با امام صادق علیه السالم مالقاتی داشتیم و من نسبت به‬
‫امام بعدی پرسیدم‪ F.‬امام با اشاره به امام موسی فرمودند‪ F‬اینها فرزندان من هستند و این سید آنها است‪.‬‬
‫او دارای علم احکام و فهم و سخاوت و معرفت و خالصه هرچه که مردم در امور دین بدان احتیاج‬
‫دارند‪ .‬او همچنین خوش خلق و خوش همنشین است‪ .‬او دروازه ای از دربهای الهی است و از همۀ‬
‫اینها باالتر ‪ ،‬امام زمان از فرزندان او است‪ ... .‬راوی‪ F‬می گوید بعدها با امام موسی کاظم علیه السالم‬
‫مالقات کردم‪ F‬و گفتم‪ :‬می خواهم مرا نسبت به آنچه که پدر گرامیتان گفت بفرمایید‪( F.‬امام به نکته ای‬
‫اشاره می کنند که دل هر شیعه را به درد می آورد‪ ).‬ایشان فرمودند‪ :‬پدرم در زمانی غیر از این‬
‫زمان زندگی می کرد‪( .‬ایشان می توانستند صریحا‪ F‬حرفهای خود را بزنند‪ F‬در حالیکه من نمی توانم‬
‫چیزی بگویم‪ ).‬راوی‪ F‬کسانی را که باعث این وضع شده اند را لعن می کند‪ .‬امام علیه السالم لبخندی‪F‬‬
‫می زنند و (با زبان اشاره و کنایه شروع‪ F‬به صحبت کردن می کنند‪ ).‬و می فرمایند‪ F‬من از خانه خارج‬
‫شدم و در ظاهر به فرزندانم وصیت کردم و آنها را با فرزندم‪ F‬علی (در وصیت) شریک کردم ولی در‬
‫باطن فقط به او وصیت کرده ام‪ .‬من در خواب پیغمبر اکرم صلی هللا علیه و آله و سلم را دیدم که‬
‫امیرالمؤمنین علیه السالم هم همراهشان بود و خاتم و شمشیر‪ F‬و عصا و کتاب و عمامه همراه ایشان‬
‫بود‪ .‬راوی می پرسد اینها چه هستند؟ امام علیه السالم فرمودند‪ F:‬عمامه رمز سلطنت خداوندی است‬
‫شمشیر سمبل عزت خداوندی است‪ .‬کتاب نور خدا است و عصا نشانۀ قوت او است‪ .‬ولی خاتم نشانۀ‬
‫همۀ اینها است‪ .‬پیغمبر صلی هللا علیه و آله و سلم فرمودند‪ :‬أمر (امامت) به پسرت علی می رسد‪.‬‬
‫امام سپس از راوی قول می گیرند که این مطلب را فقط به خواص و آنهایی که خداوند قلبشان را‬
‫امتحان کرده است بگوید‪ .‬بله اگر کسی سؤال کرد باید امانت و شهادت را ادا کرد‪ ... .‬سپس فرمودند‪:‬‬
‫من امسال به رحمت ایزدی می پیوندم و پسرم‪ F‬علی که همنام علی امیرالمؤمنین و همنام علی بن‬
‫الحسین است (یعنی همانطور که این دو علی امام بودند‪ F‬او هم امام است‪ .‬می بینید که چقدر سعی در‬
‫بیان امامت امام رضا علیه السالم را دارند ولی صراحتا این را نمی گویند‪ ).‬به او فهم اول و علمش و‬
‫رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 378‬ح ‪ – 709‬روایت ‪2227‬‬ ‫‪1‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 380‬ح ‪ – 712‬روایت ‪2228‬‬ ‫‪2‬‬

‫‪188‬‬
‫پشتیبانیش و رداءش داده شده است‪ .‬او (به آزادی) سخن نمی گوید تا اینکه چهار سال از مرگ‬
‫هارون بگذرد‪ .‬ولی پس از آن هرچه می خواهی از او بپرس (دوران خفقان دیگر به پایان می‬
‫‪1‬‬
‫رسد)‪.‬‬
‫دو نفر خدمت امام صادق علیه السالم می رسند و می پرسند‪ :‬آیا بین شما امام مفترض الطاعه ای‬
‫هست؟ امام علیه السالم جواب می دهند‪ :‬من بین خودمان او را نمی شناسم‪ .‬آنها گفتند که در کوفه‬
‫معروف است که امام مفترض الطاعه ای بین شما هست‪ .‬و آنها آدم های با ورعی هستند که دروغ‪F‬‬
‫نمی گویند‪ F‬و متعاقبا ً تعدادی‪ F‬از آنها را نیز نام می برند‪ .‬امام علیه السالم که غضبناک شده بودند‪ F‬و‬
‫صورتشان سرخ شده بود فرمودند‪ F:‬من به آنها دستور نداده بودم و به آنها نگفته بودم‪ F‬که چنین حرف‬
‫هایی بزنند‪ .‬گناه من چیست؟ آن دو وقتی‪ F‬ناراحتی امام را دیدند ‪ ،‬برخاستند‪ F‬و رفتند‪ .‬وقتی‪ F‬خارج شدند‬
‫‪ ،‬امام علیه السالم از اطرافیان پرسیدند‪ :‬آیا آنها را می شناسید؟‪ F‬جواب دادند‪ :‬بله این دو از زیدیه‬
‫هستند و فکر می کنند که شمشیر پیغمبر اکرم صلی هللا علیه و آله و سلم نزد عبدهللا بن حسن است‪.‬‬
‫امام علیه السالم سه بار فرمودند‪ F:‬دروغ گفتند‪ .‬خداوند‪ F‬آنها را لعنت کند‪ .‬سپس فرمودند‪( :‬نه فقط او‬
‫شمشیر را ندارد‪ F‬بلکه) نه او و نه پدرش این شمشیر‪ F‬را ندیده اند‪ .‬مگر اینکه شمشیر را در حالیکه‬
‫امام سجاد علیه السالم پوشیده بودند ‪ ،‬دیده باشند‪ .‬اگر راست می گویند از آنها نسبت به عالمتی که در‬
‫سمت راست و در سمت چپ آن است سؤال نمایید‪ .‬امام اضافه می کنند‪ :‬به خدا قسم که (این شمشیر)‬
‫نزد من است و همچنین پرچم ایشان و الواح و عصای حضرت موسی‪ F‬علیه السالم و همچنین خاتم‬
‫حضرت داود و چند چیز دیگر را نیز ذکر می کنند‪ .‬سپس در انتها می فرمایند‪ F‬که زره پیغمبر‪ F‬اکرم‬
‫صلی هللا علیه و آله و سلم که نزد ما است فقط بر تن قائم ما اندازه است‪ .‬پدرم‪ F‬و من آن را آزمایش‬
‫‪2‬‬
‫کردیم ‪ ،‬اندازۀ ما نبود‪.‬‬

‫هدف ‪ ،‬وسیله را توجیه نمی کند‬


‫یکی از اهداف وجودی‪ F‬ائمه علیهم السالم ‪ ،‬آموزش دینداری‪ F‬و عدم مخالفت با خداوند‪ F‬متعال است‪ .‬لذا‬
‫امکان ندارد که برای رسیدن به این هدف ‪ ،‬خود مرتکب گناه و یا خالف دینی بشوند‪ .‬و این نکته ای‬
‫است که بسیاری از سیاستمداران شیعه بدان توجه نکرده اند‪ .‬اگر ما هم بخواهیم یار امام زمان (عج)‬
‫باشیم ‪ ،‬باید به این نکته با تمام جان توجه نماییم که هیچ حرکتی که باعث شود ولو لحظه ای کار‬
‫خالف دین را انجام دهیم ‪ ،‬این کار واجب نبوده و بلکه موجب نارضایی امام زمان خواهد بود‪.‬‬
‫در زمانی‪ F‬که امام رضا علیه السالم در خراسان بودند ‪ ،‬برادرشان زید در بصره قیام می کند و پس‬
‫از گرفتار‪ F‬شدن ‪ ،‬مأمون او را نزد امام رضا علیه السالم می خواند‪ .‬امام در نصیحت هائی که به‬
‫برادر خود می کنند می فرمایند‪ :‬زید! از خدا بترس و بدان که ما به این مقام رسیدیم زیرا تقوی پیشه‬
‫کرده ایم‪ .‬کسی که مراقبت خدا نکند و تقوی پیشه ننماید از ما نیست‪ .‬زید! مواظب باش از شیعه ای‬
‫کمک نگیری که بوسیلۀ او خوار می شوی‪ .‬زید! مردم‪ F‬از شیعه بیزارند و خون آنها را حالل داشته‬
‫اند فقط برای اینکه ما را دوست دارند و والیت ما را دارند‪ .‬پس اگر (تو با کارهایت) به مشکل آنها‬
‫اضافه کردی‪ ، F‬پس به خودت ظلم نموده ای‪ .‬و (با اینکار خود) حق خودت را باطل می کنی‪ .‬سپس‬
‫امام رو به راوی کرده می فرمایند‪ :‬هرکس که مخالفت دین خدا را بنماید من از او تبری می جویم‬
‫حال هرکس که می خواهد باشد (یعنی حتی اگر او برادر امام باشد)‪ .‬و هرکس که دشمنی خدا را‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج‪ ، 48‬ص‪ – 12:‬روایت ‪2323‬‬ ‫‪1‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص‪ ، 427 :‬ح ‪ – 802‬روایت ‪2517‬‬ ‫‪2‬‬

‫‪189‬‬
‫بنماید ما او را دوست نداریم حال هرکس که می خواهد باشد‪ .‬راوی می پرسد‪ :‬چه کسی دشمنی خدا‬
‫‪1‬‬
‫را می نماید؟ امام علیه السالم جواب ساده ای را به او می دهند‪ :‬کسی که معصیت کند‪.‬‬
‫امام صادق‪ F‬علیه السالم به قیام زید ایراد می گیرند که نتوانستند‪ F‬حتی نیم روز احکام اسالم را پیاده‬
‫کند‪ 2.‬اگر بنا است کسی قیامی بر اساس امر به معروف‪ F‬و نهی از منکر بنماید ‪ ،‬باید توجه کند که بر‬
‫اساس پیاده کردن قوانین اسالم قیام کرده است و هدف ‪ ،‬وسیله را توجیه نمی کند‪ .‬آنها هرجور شده‬
‫باید قوانین اسالمی را پیاده کنند‪ .‬در قیام زید آنها اسرا را بر خالف دستور‪ F‬صریح قرآن آزاد کردند‪F‬‬
‫در حالیکه جنگ هنوز تمام نشده بود و آن گروه آزاد شده رفتند وبا توجه به نقاط ضعف و قوتی که‬
‫در ارتش زید دیده بودند ‪ ،‬با گروهی تیرانداز‪ F‬برگشتند و توانستند او را به سادگی شکست دهند‪.‬‬

‫دشمنی های شخصی (حسادت)‬


‫متاسفانه انسان ها موجوداتی حسودند و این مسئله در چندین جای قرآن آمده است‪ 3.‬و هرچه شخصیت‬
‫افراد قویتر‪ F‬باشد ‪ ،‬تعداد حسودان نسبت به آن شخص بیشتر می شود‪ .‬ائمۀ اطهار‪ F‬علیهم السالم از این‬
‫قاعده مستثنی نبودند‪ .‬و در روایتهای متعددی نسبت به رنجی که از خاندان نزدیک خویش می بردند‬
‫ذکری به میان آمده است‪ .‬این مشکل وقتی‪ F‬مهمتر می شود که بدانیم که این افراد ابایی نداشتند که بر‬
‫امام دروغ‪ F‬ببندند و بدینوسیله مایۀ گمراهی بعضی و سردرگمی‪ F‬بعض دیگر شوند‪.‬‬
‫امام صادق‪ F‬علیه السالم یک قاعدۀ کلی را بیان می نمایند که هیچکدام از ائمه نیستند مگر آنکه دشمنی‬
‫از خاندانشان را داشته باشند‪ .‬به ایشان عرض شد‪ :‬بنی الحسن نمی دانند که حق با کیست‪ .‬امام‬
‫فرمودند‪ :‬بله (آنها می دانند) ولی حسد آنها را باز می دارد‪ 4.‬از این روایت معلوم‪ F‬می شود که‬
‫فرزندان امام حسن مجتبی علیه السالم و به خصوص نوۀ ایشان و دو فرزندش یعنی عبدهللا محض و‬
‫پسرانش محمد و ابراهیم بر امام سجاد و امام باقر و نتیجتا امام صادق علیهم السالم حسد می ورزیده‬
‫اند و خود را بر امامت شایسته تر می دانسته اند (زیرا امام حسن علیه السالم برادر بزرگتر بود و‬
‫بعد از امام حسین علیه السالم ‪ ،‬امامت ‪ -‬و یا به تفسیر آنها باید گفت رهبری‪ – F‬به خاندان آنها می‬
‫رسیده است‪).‬‬
‫در روایتی‪ F‬امام صادق‪ F‬علیه السالم در سجده برای بعضی از اصحاب امام باقر علیه السالم طلب‬
‫مغفرت می نمایند‪ F‬که از ایشان عیبجویی‪ F‬می کنند‪ 5.‬در فصل نهم نسبت به شیعه های داغ تر از آش‬
‫سخن رانده شده است‪.‬‬

‫محمد بن عبدهللا بن حسن (نوۀ عموی امام صادق‪ F‬علیه السالم ک‪FF‬ه تقریب‪FF‬ا هم س‪FF‬ن بودن‪FF‬د) ب‪FF‬ه ایش‪FF‬ان می‬
‫گوید‪ :‬بخدا قسم ک‪FF‬ه من از ت‪FF‬و ع‪FF‬المتر و بخش‪FF‬نده ت‪FF‬ر و ش‪FF‬جاع ت‪FF‬ر هس‪FF‬تم‪( .‬توج‪FF‬ه کنی‪FF‬د این عب‪FF‬ارات را‬
‫شخصی می گوید‪ F‬که نه فقط یک شیعه است بلکه از نزدیکان امام نیز می باش‪FF‬د‪ .‬پس ش‪FF‬ناخت ام‪FF‬ام ب‪FF‬ه‬
‫کجا می رود؟ خداوند ما را از بلی‪FF‬ات حس‪FF‬د دور ب‪FF‬دارد‪ .‬آمین) ام‪FF‬ام ص‪FF‬ادق‪ F‬علی‪FF‬ه الس‪FF‬الم فرمودن‪FF‬د‪ :‬در‬
‫مورد علم ‪ ،‬جد ما امیرالمؤمنین‪ F‬علیه السالم هزار بنده را آزاد نمود‪ .‬من اسم همۀ آنه‪FF‬ا و اجدادش‪FF‬ان ت‪FF‬ا‬

‫‪ 1‬بحار االنوار ‪،‬ج ‪ ، 46‬ص ‪ ، 176‬ح ‪ – 30‬روایت ‪ – 2229‬همچنین مشابه آن در بحار االنوار ج ‪ ، 49‬ص‪ ، 219‬ح ‪ – 4‬روایت‬
‫‪2003‬‬
‫‪ 2‬بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 46‬ص ‪ ، 196‬ز ‪ – 68‬روایت ‪2202‬‬
‫‪ 3‬مثال آیۀ ‪ 5‬سورۀ فلق‬
‫‪ 4‬بحار االنوار ج ‪ 47‬ص ‪ ، 273‬ح ‪ – 10‬روایت ‪2025‬‬
‫‪ 5‬بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 47‬ص ‪ ، 17‬ح ‪ – 5‬روایت ‪2004‬‬

‫‪190‬‬
‫حضرت آدم را می دانم‪ .‬آیا تو می دانی؟ درمورد سخاوت همین بس که من ش‪FF‬بی را نمی خ‪FF‬وابم مگ‪FF‬ر‬
‫آنکه هیچ حقی بر گردنم نیست‪ .‬آما در شجاعت همین را بگویم‪ F‬که می بینم سر بری‪FF‬دۀ ت‪FF‬و را ک‪FF‬ه از آن‬
‫‪1‬‬
‫خون می چکد‪....‬‬

‫داود رقی که از یاران نزدیک امام صادق است روایت می کند که وقتی از کوفه به مدینه رسیدم امام‬
‫علیه السالم از احوال زید سؤال کردند‪ .‬گفتم او را بر اسبی سوار‪ F‬دیدم که کتابی در دست داشت و‬
‫گفت‪ :‬ای اهل کوفه ‪ ،‬من شاخص بین شما و خدا هستم‪ .‬من علم ناسخ و منسوخ را در قرآن می دانم‪.‬‬
‫(وقتی که این مطلب را گفتم) امام از یکی کتابی را می خواهند که (جنس آن) سفید بود‪ .‬امام از من‬
‫خواستند که آن را بخوانم و فرمودند‪ F:‬این کتابی است که از پیغمبر اکرم صلی هللا علیه و آله دست به‬
‫دست به ما اهل بیت رسیده است‪ .‬من خواندم‪ .‬در سطر اول نوشته بود‪ :‬اَل ِإلَ َه ِإاَّل هَّللا ُ م َُح َّم ٌد َرسُو ُل هَّللا ِ‪.‬‬
‫ُور عِ ْن َد هَّللا ِ ْاثنا َع َش َر َشهْراً فِي كِتا ِ‬
‫ب هَّللا ِ َي ْو َم َخلَ َق‬ ‫و در سطر دوم نوشته شده بود‪ِ :‬إنَّ عِ َّد َة ال ُّشه ِ‬
‫ب َو ْال َح َسنُ بْنُ َعلِيٍّ َو ْالح َ‬
‫ُسيْنُ‬ ‫ك ال ِّدينُ ْال َق ِّي ُم َعلِيُّ بْنُ َأ ِبي َطالِ ٍ‬
‫‪2‬‬
‫ض ِم ْنها َأرْ َب َع ٌة ُح ُر ٌم ذلِ َ‬ ‫ت َو اَأْلرْ َ‬ ‫السَّماوا ِ‬
‫ُوسى َو‬ ‫ُوسى بْنُ َجعْ َف ٍر َو َعلِيُّ بْنُ م َ‬ ‫ْن َو م َُح َّم ُد بْنُ َعلِيٍّ َو َجعْ َف ُر بْنُ م َُح َّم ٍد َو م َ‬ ‫ْ‬
‫بْنُ َعلِيٍّ َو َعلِيُّ بْنُ ال ُح َسي ِ‬
‫م َُح َّم ُد بْنُ َعلِيٍّ َو َعلِيُّ بْنُ م َُح َّم ٍد َو ْال َح َسنُ بْنُ َعلِيٍّ َو ْال َخلَفُ ِم ْن ُه ُم ْالحُجَّ ُة هَّلِل ِ‪ .‬سپس فرمودند‪ F:‬زید چگونه‬
‫گمراه می شود؟ و به کجا می رود؟ همانا دشمن ترین مردم به ما که به ما حسد می برند ‪ ،‬نزدیکان ما‬
‫‪3‬‬
‫هستند و هرچه نزدیکتر‪F.‬‬

‫موارد اجازۀ همکاری با ظالم‬


‫خلفا چنان با شیعه بد رفتار کرده اند که در نظر عامۀ شیعه چنین می نماید که هرگز نمی شود‪ F‬و نباید‬
‫که با دولتهای جائر همکاری نمایند‪ .‬در این بخش ‪ ،‬شرایطی‪ F‬را که امام معصوم‪ F‬جهت پیوستن به‬
‫حکومت های جائر را اجازه داده اند ‪ ،‬می بینیم‪ .‬اینطور‪ F‬نبوده است که ائمۀ اطهار علیهم السالم‬
‫همکاری با دولت ظالم را بطور کلی رد کرده باشند‪ .‬امام باقر علیه السالم خودشان به دولت جائر و‬
‫ضد اهل بیت بنی امیه کمک کرده اند‪.‬‬

‫داستان ضرب سکۀ اسالمی‬


‫در آغاز‪ ،‬کاغذ از جانب رومیان به مملکت اسالمی وارد می شد‪ ،‬در آن روزگار بیشتر مردم مصر‬
‫نصرانی بودند‪ F‬و همکیش پادشاه روم به حساب می آمدند‪.‬از‪ F‬این رو‪ ،‬بر حاشیه کاغذهایشان با خط‬
‫رومی این کلمات‪( :‬پدر‪ ،‬پسر و روح القدس) نقش بسته بود‪ .‬این نوع کاغذها در جامعه اسالمی از‬
‫آغاز تا عصر عبد الملک مروان رواج داشت تا این که عبد الملک از کسی که زبان رومی می‬
‫دانست‪ ،‬خواست تا آن کلمات را برای او ترجمه کند‪ .‬پس از ترجمۀ کلمات‪ ،‬عبد الملک برآشفت و‬
‫گفت‪ :‬این شایسته نیست که در سرزمین اسالم‪ ،‬شعار نصرانیت به وسیلۀ این اوراق‪ F‬در حد وسیعی‬
‫منتشر شود (البته باید به همین مقدار تعصب نمایی از سوی او را تمجید کنیم)‪.‬‬
‫از این رو‪ ،‬به عبد العزیز مروان که برادر او و نماینده و کارگزار‪ F‬وی در مصر بود‪ ،‬دستور داد تا‬
‫این حاشیه ها را از بین ببرد و دستور دهد تا سازندگان کاغذ بر حاشیه کاغذها آیاتی از قرآن بنویسند‪.‬‬
‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 47‬ص ‪ ، 131‬ح ‪ – 181‬روایت ‪2028‬‬ ‫‪1‬‬

‫آیۀ ‪ 36‬سورۀ توبة‬ ‫‪2‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 46‬ص ‪ ، 173‬ح ‪ – 26‬روایت ‪2230‬‬ ‫‪3‬‬

‫‪191‬‬
‫دستور از میان بردن حاشیه های رومی به سایر کارگزاران حکومت در سایر شهرها نیز ابالغ‬
‫گردید‪ .‬کاغذها با حاشیه های جدید با گذشت زمان رواج یافت و به سرزمین روم نیز رسید‪ .‬پادشاه‬
‫روم از این برنامه ناخشنود شد و به عبد الملک نامه نوشت و از او خواست تا حاشیه های رومی را‬
‫دوباره به کارگیرد و رواج دهد‪ .‬نامه را همراه با هدایا به سوی عبد الملک گسیل داشت‪ ،‬اما عبد‬
‫الملک نامه و هدایا را پس فرستاد‪ ،‬این کار دو مرتبه دیگر با هدایای بیشتر‪ F‬صورت گرفت‪.‬در مرتبه‬
‫آخر‪ ،‬پادشاه روم‪ F‬تهدید کرد که گر حاشیه ها به صورت‪ F‬نخست باز نگردد‪ ،‬بر روی سکه ها‪ ،‬دشنام‬
‫به پیامبر‪ F‬اسالم را نقش خواهد زد‪.‬‬
‫در این عصر‪ ،‬سکه های رایج میان مسلمانان‪ ،‬سکه های رومی بود‪ .‬و اگر پادشاه روم تهدید خود را‬
‫عملی می ساخت‪ ،‬ضربه ای سیاسی و اقتصادی‪ F‬بر حکومت اسالمی وارد می شد و مقدسات مردم‪F‬‬
‫مورد اهانت قرار می گرفت‪ .‬عبد الملک خود را مواجه با مشکلی بزرگ یافت‪ ،‬برای مشورت‪ F‬و‬
‫یافتن راه حل به شخصی به نام روح بن زنباع‪ F‬روی‪ F‬آورد‪ .‬ولی او در پاسخ گفت‪ :‬ای عبد الملک! تو‬
‫خودت خوب می دانی که چه کسی راه حل مشکل تو را می داند‪ ،‬اما بعمد آن را مطرح نمی کنی‪.‬‬
‫عبد الملک‪ :‬او چه کسی است؟ !روح بن زنباع گفت‪ :‬او جز باقر العلوم علیه السالم از خاندان پیامبر‪F‬‬
‫اکرم صلی هللا علیه و آله و سلم فرد دیگری‪ F‬نمی تواند باشد و تو ناگزیر هستی که از او کمک‬
‫بگیری‪ .‬عبد الملک تأیید کرد و به والی خود در مدینه دستور‪ F‬داد تا نزد امام باقر رفته و امکانات سفر‬
‫را در اختیار وی قرار‪ F‬دهد و آن حضرت را برای سفر به سوی شام تجهیز کند‪ .‬والی مدینه‪ ،‬چنین‬
‫کرد و امام رهسپار شام گردید‪.‬‬
‫عبد الملک به استقبال آن حضرت رفت‪ ،‬خیر مقدم گفت و مشکل سیاسی خود را مطرح ساخت و‬
‫کمک طلبید‪ .‬امام باقر علیه السالم فرمودند‪ :‬کار را دشوار‪ F‬نگیر‪ .‬نظر من این است که هم اکنون از‬
‫اهل فن بخواهی تا برایت درهم و دینارهای فراوانی را بسازند که بر یک طرف آن شعار توحید‪ F‬و بر‬
‫طرف دیگر محمد رسول‪ F‬هللا نقش زنند و در مدار آن نام شهری که سکه در آن زده شده و تاریخ‬
‫ساخت آن نوشته شود‪ .‬سپس در زمینۀ برخی خصوصیات دیگر سکه ها‪ ،‬رهنمودهایی‪ F‬دادند تا تقلب و‬
‫دخل و تصرف‪ F‬در آنها به آسانی میسرنباشد‪ .‬و به عبد الملک فرمودند‪ :‬از مردم‪ F‬بخواه تا از این پس با‬
‫این سکه ها معامالت خود را انجام دهند و مبادالت اقتصادی را با سکه های رومی‪ F‬ممنوع‪ F‬و دارای‬
‫مجازات اعالم کن‪ .‬در ظرف چند ماه‪ ،‬رهنمودهای‪ F‬امام باقر علیه السالم بخوبی عملی گردید‪ F‬و سکه‬
‫های اسالم در روابط‪ F‬اقتصادی‪ F‬به کار گرفته شد‪ .‬آن گاه عبد الملک به پادشاه روم نوشت‪ ،‬اگر می‬
‫خواهی تهدیدهایت را عملی کن! پادشاه روم که از رواج سکه های اسالمی مطلع شده بود‪ ،‬عملی‬
‫‪1‬‬
‫ساختن تهدیدهای‪ F‬خود را بی ثمر یافت و از آن صرف نظر کرد‪.‬‬
‫در موردی دیگر‪ ،‬امام کاظم علیه السالم یک دستور کلی نسبت به امکان همکاری‪ F‬با حکومت جائر‬
‫را می دهند‪ .‬ایشان به علی بن یقطین می فرمایند‪ :‬تو یک چیز را برایم تضمین کن ‪ ،‬من سه چیز را‬
‫برایت تضمین می کنم‪ .‬امام ابتدا سه خصلتی را که خودشان برای خدمت به امام ‪ ،‬ولی در دستگاه‬
‫دولتی تضمین کرده اند را چنین معرفی‪ F‬می کنند‪ :‬اول اینکه به هیچوجه گرفتار‪ F‬مصیبت قتل نشود‪.‬‬
‫(در دستگاه دولتی‪ F‬این احتمال برای دوستداران خلیفه زیاد بود دیگر چه رسد به اینکه او بفهمد این‬
‫وزیر شیعی است) ‪ ،‬دوم اینکه فقیر نشود (مصادرۀ اموال وزیر‪ F‬هم کاری بوده معمول) و سوم اینکه‬
‫گرفتار‪ F‬و زندانی هم نشود‪ F.‬و تنها کاری که از علی بن یقطین خواستند‪ F‬حتما انجام دهد این بود‪ :‬هر‬
‫‪2‬‬
‫شیعه ای که نزد تو آمد او را تکریم کنی ( و در صدد حل مشکل او برآیی و به او کمک کنی)‪.‬‬

‫سیرة االئمة االثنی عشر – هاشم معروف الحسنی ‪ ،‬ص ‪221‬‬ ‫‪1‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 433‬ح ‪ – 818‬روایت ‪2234‬‬ ‫‪2‬‬

‫‪192‬‬
‫خوشبختانه علی بن یقطین توانست با کارهای نیک خود و اهداء اموال زیادی‪ F‬به امام ‪ ،‬رضایت ایشان‬
‫‪1‬‬
‫را جلب نماید‪.‬‬
‫امام کاظم علیه السالم به یکی از تجار شیعه بنام صفوان ایراد می گیرند که چرا شترهای خود را به‬
‫هارون الرشید‪ F‬کرایه داده است‪ .‬او تعجب کرده و می گوید‪ :‬من این شترها را برای کارهای لهو و‬
‫خوشگذرانی نداده ام بلکه برای سفر حج بوده است‪ .‬تازه من باالسر شترها نیستم بلکه پیشکارم‪ F‬است‪.‬‬
‫امام می پرسند‪ :‬آیا کرایۀ شترها با آنها است؟ گفتم‪ :‬بله‪ .‬امام پرسیدند‪ :‬آیا دوست داری که آنها زنده‬
‫بمانند تا کرایۀ تو را بدهند؟ گفتم‪ :‬بله‪ .‬امام فرمودند‪ :‬هرکس که دوست داشته باشد آنها زنده بمانند ‪،‬‬
‫همانا با آنها است‪ .‬و هر کس که با آنها باشد وارد جهنم می شود‪ .‬صفوان فورا تمام شترهای خود را‬
‫می فروشد‪ .‬خبر که به هارون می رسد ‪ ،‬صفوان را می خواهد و از او علت فروش آنها را می‬
‫پرسد‪ .‬صفوان می گوید‪ :‬من پیر شده ام و غالمان حرف گوش نمی دهند‪ .‬هارون می گوید‪ :‬نه اینطور‪F‬‬
‫نیست‪ .‬من می دانم چرا اینکار را کردی‪ .‬این بخاطر‪ F‬حرف موسی‪ F‬بن جعفر بوده است‪ .‬عمران ارتباط‬
‫خود با امام را نفی می کند‪ .‬هارون می گوید‪ :‬بس کن‪ .‬به خاطر اینکه آدم خوبی‪ F‬هستی کاریت ندارم‬
‫‪2‬‬
‫واال تو را می کشتم‪.‬‬
‫ابن بزیع (محمد بن اسماعیل) از وزرا‪ F‬بود‪ ... .‬روزی‪ F‬امام رضا علیه السالم فرمودند‪ :‬به درستی که‬
‫حق تعالی را بر در خانه های ظالمان ‪ ،‬کسانی چند هست که برای ایشان برهان حق را روشن‬
‫گردانیده و ایشان را در بالد ممکّن گردانیده تا دفع کند به سبب ایشان از دوستان خود اذیت ها را و‬
‫اصالح کند به سبب ایشان امور مسلمانان را‪ ... .‬ایشانند مؤمنان ح ّقا ‪ ،‬ایشانند امینان خدا در زمین ‪...‬‬
‫به خدای قسم که ایشان آفریده شده اند برای بهشت و بهشت آفریده شده است برای ایشان‪ .‬گوارا باد‬
‫این مراتب عالیه برای ایشان! پس فرمود که چه می شود که یکی از شما برسد به همۀ این مراتب؟‬
‫گفتم‪ :‬فدای شما شوم ؛ به چه چیز به آن مراتب می رسیم ؟ فرمودند‪ :‬به آنکه با ایشان باشی و‬
‫خوشحال کنی ما را به ادخال سرور‪ F‬به مؤمنان و شیعیان ما‪ .‬پس فرمودند‪ :‬ای محمد‪ ،‬سعی کن تو از‬
‫‪3‬‬
‫ایشان باشی‪.‬‬
‫حسن بن حسین انباری می گوید که در طول ‪ 14‬سال به امام رضا علیه السالم نوشتم‪ F‬که به من اجازۀ‬
‫کار در دستگاه حکومتی‪ F‬را بدهند‪ .‬در آخرین نامه نوشتم که من نگران جان خود هستم (که اگر با آنها‬
‫همکاری نکنم مرا به جرم رافضی بودن بکشند)‪ .‬امام رضا علیه السام در جواب نوشتند‪ :‬متوجه‬
‫منظور تو شدم‪ .‬امام سه شرط برای این همکاری را ذکر می کنند و در انتها می فرمایند‪ F‬که اگر‬
‫نتوانی به اینها عمل کنی ‪ ،‬حق نداری‪ F‬به آنها بپیوندی‪ .‬شرط اول این بود‪ :‬اگر مطمئنی‪ F‬که هنگام انجام‬
‫آن کار ‪ ،‬به آنچه که پیغمبر‪ F‬اکرم صلی هللا علیه و آله دستور‪ F‬داده ‪ ،‬عمل کنی‪ .‬شرط دوم‪ :‬همکاران و‬
‫منشی تو هم از شیعه باشند (ویا بشوند) و شرط سوم‪ :‬اگر پولی در اختیارت قرار گرفت‪ ،‬به فقرای‬
‫‪4‬‬
‫مؤمن کمک کنی‪.‬‬

‫تا اینجا مقدمه ای بود در مواردی‪ F‬که باید قیام نمود و یا تقیه کرد و یا با حاکم همکاری نمود‪ .‬از این‬
‫قسمت به بعد می خواهیم نسبت به ارتباط بعضی‪ F‬سیاستمداران (و بخصوص انقالبیون) با ائمۀ اطهار‬
‫علیهم السالم مواردی را تقدیم به داریم‪.‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 433‬ح ‪ – 819‬روایت ‪2235‬‬ ‫‪1‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ – 440‬روایت ‪2236‬‬ ‫‪2‬‬

‫حدائق المقربین ‪ ،‬ص ‪185‬‬ ‫‪3‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 49‬ص ‪ ، 277‬ح ‪ - 28‬كافی ‪ ،‬ج ‪ ، 5‬ص ‪ – 111‬روایت ‪2237‬‬ ‫‪4‬‬

‫‪193‬‬
‫زید بن علی‬
‫داستان زید فقط تاریخ قیام یک نفر نیست‪ .‬دانشمندان شیعی دربارۀ او متفاوتند‪ F.‬بعضی‪ F‬او را تماما‬
‫تأیید می کنند و بعضی حرکت او را ویا حتی شخصیت ایشان را تماما توبیخ می نمایند‪ .‬به همین دلیل‬
‫ما به این شخصیت بیشتر پرداخته ایم زیرا داستان زندگی و شهادت او نمونۀ خوبی از رابطۀ بین‬
‫شیعه و ائمۀ اطهار است‪ .‬او فرزند امام ‪ ،‬برادر‪ F‬امام و عموی امام است‪ .‬شعار او در زندگی باعث‬
‫شد میلیونها‪ F‬نفر مسیر زندگی خود را تا به امروز‪ F‬عوض کنند‪ .‬البته این حرکت به شکل منفی بوده‬
‫است‪ .‬یعنی این افراد ‪ ،‬از مسیر ائمه دور گشته اند‪ .‬هرچند خود زید در این انحرافات دستی نداشته‬
‫است ولی شاید عدم اطاعت تام ایشان از امامان خود باعث این انحراف شده باشد‪ .‬بهرحال ‪ ،‬ما هم‬
‫مثل بقیه و خودشان ‪ ،‬آنها را زیدیه می نامیم هرچند خود جناب زید ‪ ،‬این حرکت و عقیده را مسلما‬
‫معتقد نبود‪ .‬هرچند زیدیه به امامت امیرالمؤمنین علیه السالم ایمان دارند ولی فقه آنها تماما منطبق بر‬
‫فقه ابو حنیفه است‪ .‬و طبق روایات ائمه علیهم السالم‪ ،‬هرکس حتی اگر یک امام را قبول‪ F‬نداشته‬
‫باشد ‪ ،‬او گمراه است‪ .‬حال این سؤال پیش می آید که باعث گمراهی این میلیونها‪ F‬انسان کیست؟‬
‫لذا ابتدا پس از ذکر تاریخچۀ کوتاهی‪ F‬از قیام او ‪ ،‬به نظر بعضی‪ F‬بزرگان دربارۀ جناب زید می‬
‫پردازیم‪ F‬و سپس به گفته های خود زید نگاهی می کنیم تا دیدگاه او را از زبان خودش بشنویم‪ F‬و‬
‫همچنین به بحث هایی که پیرامون قیام نموده است‪ .‬در انتها نگرشی‪ F‬کوتاه به عقاید زیدیه می اندازیم‪F.‬‬

‫تاریخچۀ مختصری از قیام زید‬


‫عقاید انقالبی زید حتی در زمان پدر خویش (امام سجاد علیه السالم) نیز آشکار بود و در زمان امام‬
‫باقر علیه السالم که ایام جوانی ایشان محسوب می شود ‪ ،‬عمومی شد ولی در زمان امامت امام صادق‬
‫علیه السالم بود که ایشان وضع را دیگر تحمل ننمود و قیام کرد‪ .‬در ابتدا ‪ ،‬حدود ‪ 30‬هزار نفر از‬
‫مردم‪ ‬کوفه‪ ‬و مناطق دیگر با‪ ‬زید بن علی‪ ‬و فرستادگان او بیعت کردند؛ یوسف‪ F‬بن عمر‪ ،‬والی عراق‪،‬‬
‫از رفت و آمدهای زید و دو تن از یارانش اطالع یافته و به مأموران دستور داد آنها را دستگیر‪ F‬کنند‪.‬‬
‫آنها به بیابان گریختند‪ F‬و مأموران زید را نیافتند‪ F‬ولی با زندانی‪ F‬شدن مردم در مسجد کوفه‪ ،‬تنها ‪۳۰۰‬‬
‫تن با قیام زید همراهی کردند‪ F.‬قیام‪ F‬زید‪ ،‬چنانکه در تاریخ طبری آمده‪ ،‬شب چهارشنبه اول صفر‪۱۲۲ ‬‬
‫قمری‪ ‬آغاز شد و در روز اول با پیروزی‪ F‬سپاه زید همراه بود‪ ،‬اما در روز دوم و پس از اضافه شدن‬
‫تیراندازان به سپاه والی کوفه‪ ،‬سپاه زید شکست خورد و در غروب این روز‪ ،‬زید نیز بر اثر اصابت‬
‫تیری به پیشانی‌اش‪ F‬به شدت مجروح شد‪ .‬زید در سوم ماه صفر همان سال به شهادت رسید‪.‬‬
‫یاران زید برای آنکه جسد وی به دست مأموران اموی نیفتد‪ ،‬مسیر نهر آبی را تغییر داده‪ ،‬جسد را‬
‫دفن کردند و سپس دوباره نهر را به جای خود بازگرداندند‪ ،‬اما غالمی که همراه آنان بود‪ ،‬حکم بن‬
‫صلت‪ ‬را با خبر کرد‪  .‬امویان جسد را بیرون کشیدند‪ ،‬به دستور‪ F‬یوسف بن عمر‪ ،‬بدن زید را به دار‬
‫‪1‬‬
‫آویختند‪ ،‬و سرش را برای هشام بن عبدالملک‪ ،‬خلیفه اموی فرستادند‪.‬‬
‫بنی امیه برای آنکه حیثیت از دست رفت ٔه خود را بازیابند و برای ترساندن مردم‪ ،‬بدن زید بن علی را‬
‫مدتها بر چوب ٔه دار باقی گذاردند‪ .‬در سال ‪ ۱۲۵‬قمری‪ F‬ولید بن یزید که به (فرعون امت) مشهور بود‬
‫به یوسف‪ F‬بن عمر استاندار‪ F‬عراق نامه‌ای نوشت و دستور داد بدن زید را آتش بزنند‪ .‬او هم مردی را‬
‫مأمور ساخت تا بدن زید را از دار پائین آورده و آن را بسوزاند‪ F‬و خاکسترش را با قایقی به رود‬

‫تاریخ طبری‪ ،‬ج‪ ،۷‬ص‪ -۱۸۰‬ابوالفرج اصفهانی‪ ،‬مقاتل الطالبیین‪ ،‬ص‪۱۳۲‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪194‬‬
‫فرات ریخت‪ .‬آنگاه مردم را مخاطب خویش قرار داد و گفت‪ :‬ای اهل کوفه‪ ،‬به خدا سوگند‪ F‬من این‬
‫‪1‬‬
‫کار را کردم تا ذرات بدن او را همراه آب و نانتان بخورید‪.‬‬
‫هشام بعد از مدتی سر زید را برای والی خود در مدینه فرستاد‪ F.‬والی مدینه وحشت داشت مبادا‬
‫شورشی‪ F‬شود‪ ،‬لذا سر را به دستور‪ F‬هشام به مصر فرستاد‪ F‬و آن را در مسجد جامع مصر نصب‬
‫نمودند‪ .‬در سال ‪ ۱۲۲‬قمری‪ ، F‬والی مصر‪ ،‬سر زید را به مسجد آورد و آن را در مقابل دیدگان مردم‬
‫‪2‬‬
‫نصب نمود و سخنرانی کرد‪.‬‬
‫مصریان سر زید را شبانه دزدیدند و در محراب مسجد دفن کردند و آنجا را زیارتگاه خویش قرار‬
‫دادند‪ .‬مردم که از محل دفن سر آگاه شده بودند‪ ، F‬به آنجا می‌ رفتند و به عبادت و دعا می‌پرداختند؛ و‬
‫این جایگاه مقدس را در سال ‪ ۵۲۵‬قمری به دستور امیر افضل برای پیدا کردن سر زید خراب کردند‬
‫و به جستجو پرداختند‪ F‬تا آنکه سر را در محراب مسجد یافتند‪ F.‬فخر الدین ابوالفتوح زیدی‪ F‬در آن عصر‬
‫خطیب و پیشوای مصر بود و از جمله کسانی‪ F‬بود که سر زید را دیده بود‪ ،‬معروف‪ F‬است که وی اثری‬
‫به اندازه یک درهم در پیشانی زید مشاهده کرد (گویا این اثر تیری بود که در جنگ به پیشانی او‬
‫اصابت نمود یا آنکه اثر سجده او بوده‌ است که در روایتی‪ F‬به آن اشاره شد) خطیب مصر‪ F‬سر را‬
‫خوشبو و معطر ساخت و آن را به منزل خویش برد؛ و پس از تعمیر مسجد آن را به محل خود‬
‫برگردانده و در آنجا دفن نمود و هم‌اکنون این محل مقدس در محراب مسجد ‪ ،‬زیارتگاه مردم مصر‬
‫است و مردم همه هفته یک شنبه‌ها شب و روز به آنجا می‌روند‪ F‬و زیارت می‌کنند و همیشه زائرینی‬
‫‪3‬‬
‫در این جایگاه به یاد زید اشک می‌ریزند‪ F‬و درود می‌ فرستند‪F.‬‬
‫نتایج و پیامدهایی‪ F‬برای قیام زید بن علی بیان شده است؛ از آن جمله اینکه قیام زید و پس از آن‪ ،‬قیام‬
‫یحیی‪ ،‬مقدمات سقوط حکومت بنی امیه را فراهم آورد‪   4.‬در‪ ‬تاریخ یعقوبی‪ ‬آمده‪ ،‬کشته شدن زید بن‬
‫علی‪ ،‬شیعیان‪ ‬خراسان‪ ‬را به جنبش درآورد و سبب شد آنها ستم‌های بنی امیه بر‪ ‬خاندان پیامبرصلوات‪F‬‬
‫هللا و سالمه علیه‪ ‬را بازگو کنند و بر این اساس‪ ،‬جایی نبود که از جنایات بنی‌امیه بی‌ خبر باشند‪ 5.‬از‬
‫امام صادق‪ F‬علیه السالم نیز نقل شده است که هشام بن عبدالملک‪ ،‬زید بن علی را کشت‪ ،‬خدا هم در‬
‫‪6‬‬
‫عوض حکومت او را زایل کرد‪ .‬‬

‫اقوال دانشمندان شیعی دربارۀ زید‬


‫شيخ صدوق در كتاب عيون اخبار الرضا عليه السالم بابی به نقل روايات ائم‪FF‬ه معص‪FF‬وم عليهم الس‪FF‬الم‬
‫در مدح و منقبت زيد اختصاص داده است‪ .‬به عنوان نمونه‪ ،‬امام هش‪FF‬تم عليه الس‪FF‬الم فرمودن‪FF‬د‪ ...:‬زيد‬
‫بن علی از دانشمندان آل محمد صلی هللا عليه وآل‪FF‬ه ب‪FF‬ود‪ ،‬وی ب‪FF‬رای خش‪FF‬نودی‪ F‬خ‪FF‬دا خش‪FF‬مگين ش‪FF‬د و ب‪FF‬ا‬
‫‪7‬‬
‫دشمنان خدا جهاد كرد و در راه خدا به شهادت رسيد‪.‬‬
‫شیخ مفید در ارشاد می‌گوید‪ :‬بسیاری‪ F‬از شیعیان به امامت زید معتقدند و علت پیدایش این عقیده این‬
‫شد که‪ :‬زید در موقع قیام می‌گفت من شما را به (رضای آل محمّد) دعوت می‌کنم‪ ،‬مردم خیال می‬

‫تاریخ یعقوبی‪ F‬ج ‪ ۲‬ص ‪۲۳۶‬‬ ‫‪1‬‬

‫الوالة و کتاب القضاة ‪ ،‬کندی ‪ ،‬ص ‪۱۴‬‬ ‫‪2‬‬

‫زید الشهید ‪ ،‬مقرم ‪ ،‬ص ‪۱۶۲‬‬ ‫‪3‬‬

‫کریمان‪ ،‬سیره و قیام زید بن علی‪ ،‬ص‪۳۶۲-۳۶۱‬‬ ‫‪4‬‬

‫تاریخ الیعقوبی‪ F،‬ج‪ ،۲‬ص‪۳۲۶‬‬ ‫‪5‬‬

‫بحاراالنوار‪ ،‬ج‪ ،۴۵‬ص‪۳۰۹‬‬ ‫‪6‬‬

‫عيون اخبار الرضا‪ ،‬ج ‪ ، 1‬ص ‪106‬‬ ‫‪7‬‬

‫‪195‬‬
‫‌کردند مقصود از رضای‪ F‬آل محمّد خود او است و حال آنکه زید این اراده را نداشت چون او به مقام‬
‫‪1‬‬
‫و مرتبه و امامت برادر و برادر زاده اش (یعنی) محمد باقر و جعفر صادق اعتراف و اقرار داشت‬
‫‪2‬‬
‫عالمه مجلسی می‌گوید‪ :‬او به امامت محمد باقر و جعفر صادق‪ F‬معتقد بود‪.‬‬
‫مامقانی می‌گوید‪ :‬عقیده عده‌ای نسبت به امامت زید به فریب شیطان است‪ ،‬با وجودی که خود زید این‬
‫‪3‬‬
‫عقیده را نفی می‌کرد‪ ،‬و قائل به امامت فرزند‪ F‬برادرش جعفر صادق‪ F‬بود‪.‬‬
‫صاحب ریاض الجنة می‌گوید‪ :‬زید بن علی همیشه در آن فکر بود که انتقام خون جدش حسین و‬
‫شهیدان کربال را از دشمن بگیرد و به همین منظور قیام کرد‪ ،‬امّا گروهی پنداشتند‪ F‬وی دعوی امامت‬
‫برای خودش دارد و این گمان ‪ ،‬خطا و بیهوده‌ است چون او مقام و مرتبۀ برادر‪ F‬خویش و برادرزاده‬
‫اش را می‌دانست و موقع‪ F‬وصیت پدرش که جعفر صادق را جانشین قرار‪ F‬داد حاضر بود و یقین‬
‫داشت که امامت با برادرش می‌باشد‪ ،‬و امام بعد از او امام جعفر صادق است‪.‬‬
‫در بحار توضیحی پس از روایتی‪ F‬از کفایة االثر آمده است که چنین می گوید‪ :‬اگر کسی سؤال کند از‬
‫اینکه زید بن علی روایات و نصوص وارده را در حق ائمه معصوم‪ F‬شنیده بود و معتقد به آن بود چرا‬
‫با شمشیر قیام‪ F‬کرد؟ و دعوی امامت برای خویش داشت؟ و با جعفر صادق‪ F‬اظهار مخالفت نمود؟ و‬
‫حال آنکه می‌ دانست جعفر صادق دارای مقام ارجمند‪ F‬و محلی شریف و جایگاهی رفیع است‪ ،‬و‬
‫صالح امت را می‌ داند و نزد خاص و عام به علم و دانش و زهد مشهور‪ F‬است‪ .‬و این گفتار را کسی‬
‫جز یک انسان معاند و ستیزه جو نمی‌گوید‪ ،‬حاشا که زید چنین پنداری داشت‪ .‬می گویم و از خداوند‬
‫توفیق‪ F‬می طلبم‪ :‬قیام زید بن علی به خاطر امر به معروف‪ F‬و نهی از منکر بود نه بر سبیل مخالفت با‬
‫برادرزاده اش‪ ،‬جعفر صادق‪ ،‬ولی اختالف از ناحیۀ مردم شروع شد‪ ،‬چون زید قیام‪ F‬کرد ولی جعفر‬
‫بن محمّد (علیه السالم) قیام نکرد‪ ،‬عده‌ای خیال کردند‪ ،‬سکوت جعفر صادق علیه السالم در مقابل‬
‫خروج زید مخالفت او با وی است و چون با او همکاری نکرد‪ ،‬گفتند‪ :‬پس امام با راه او موافق‪ F‬نیست‬
‫و حال آنکه این خود یک نوع سیاست و تاکتیک سیاسی‪ F‬و عاقالنه‌ای بود؛ و ووقتی که چنین شد‬
‫زیدیه گمان کردند امام کسی است که حتما ً باید با سالح قیام کند نه آنکه در خانه‌اش بنشیند و پرده‬
‫را بیفکند و در خانه را بر خود ببندد‪ .‬این دو جهت (قیام زید و سکوت امام) سبب اختالف بین مردم‬
‫شد‪ .‬امّا بین جعفر صادق و زید هیچگونه اختالفی نبود و دلیل بر صحت قول امام این است که‪ ،‬خود‬
‫زید می‌ گفت‪ :‬هر کس طرفدار‪ F‬علم است به نزد برادرزاده‌ام صادق برود و هر کس طرفدار شمشیر‪،‬‬
‫به نزد من بیاید‪ ،‬و اگر او برای خودش ادعای امامت داشت علم را که خود عالیترین کمال است از‬
‫‪4‬‬
‫خود نفی نمی‌کرد‪ ،‬چون معلوم است امام باید از دیگران اعلم و برتر‪ F‬باشد‪.‬‬
‫اما مرجع معاصر ‪ ،‬آیة هللا سید ابوالقاسم خوئی معتقد است که‪ :‬زید از جانب امام در قیامش اذن‬
‫داشت و روایاتی که ذکر کردیم مؤکد سخن ما است به اینکه او به امامت ائمۀ راستین اعتراف داشت‬
‫و قسمتی‪ F‬از آن اخبار گذشت و حاصل کالم ما این شد که زید‪ ،‬بزرگوار‪ F‬و مورد‪ F‬ستایش است و در‬
‫‪5‬‬
‫این زمینه چیزی که بر نکوهش یا انحراف او داللت کند‪ ،‬وجود ندارد‪.‬‬
‫شیخ بهاء الدین عاملی می نویسد‪ F:‬ما گروه شیعیان دوازده امامی دربار ٔه زید جز خوبی چیز دیگری‪F‬‬
‫‪6‬‬
‫نگوییم‪.‬‬
‫ارشاد ‪ ،‬ص ‪۲۵۲‬‬ ‫‪1‬‬
‫‪2‬‬
‫مرآة العقول ‪ ،‬ج ‪ ، ۱‬ص ‪۲۶۱‬‬
‫‪3‬‬
‫تنقیح المقال ‪ ،‬ج ‪ ،۱‬ص ‪۴۶۹‬‬
‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 46‬ص ‪ – 198‬روایت ‪ – 2520‬خوانندگان توجه نمایند که این یک تحلیل توسط عالمۀ مجلسی و یا شیخ قمی است‪.‬‬ ‫‪4‬‬

‫معجم رجال الحدیث ‪ ،‬ج ‪ ، ۷‬ص ‪۳۵۸‬‬ ‫‪5‬‬

‫رسالة اثبات وجود االمام المنتظر‬ ‫‪6‬‬

‫‪196‬‬
‫محدث نوری‪ F‬در رجال مستدرک الوسائل می‌فرماید‪ F:‬زید‪ ،‬دارای قدر و منزلت و مقام بزرگی است و‬
‫آن دسته از روایاتی‪ F‬که مشعر به نکوهش زید است از درجه اعتبار ساقط‪ F‬است‪ ،‬و بر فرض اعتبار‬
‫حمل بر تقیه می‌شود‪.‬‬
‫شیخ حر عاملی ذکرمی‪ F‬کند‪ :‬زید بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب که شیخ طوسی او را از‬
‫جمله اصحاب محمد باقر و جعفر صادق یاد نموده‌است و شیخ مفید در کتاب ارشاد او را به نحو‬
‫‪1‬‬
‫شایسته‌ای ستایش کرده‌است و در احادیث‪ ،‬مدح و ستایش فراوانی دارد‪.‬‬
‫ابوزهرة توضیح بیشتری نسبت به عقاید زید بن علی می دهد‪ :‬بنابراین دلیلی در دست نیست که زید‬
‫در مسایل صفات خداوند‪ ،‬قضا و قدر‪ ،‬حکم مرتکبان کبایر‪ ،‬بداء‪ ،‬رجعت‪ ،‬مهدویت و نظایر آن‪،‬‬
‫مخالف عقیدۀ ائمۀ اهل بیت علیهم السالم بوده‪ ،‬و آنچه زیدیه به آن عقیده دارند‪( ،‬معلوم نیست)‬
‫برگرفته از زید باشد‪.‬‬
‫اصوال مطالعه تاریخ زندگی زید گویای این حقیقت است که وی بیش از آن که امام در عقاید و احکام‬
‫باشد‪ ،‬امام در جهاد و مبارزۀ مسلحانه بر ضد دستگاه جائر اموی بوده و آثار منسوب به او نیز بیشتر‬
‫به تفسیر و حدیث مربوط‪ F‬است تا به عقاید و احکام‪ .‬و از او روایت شده که گفته است‪ :‬هر کس آماده‬
‫‪2‬‬
‫جهاد است به من ملحق شود‪ ،‬و هر کس علم و دانش می جوید به برادرزاده ام جعفر روی آورد‪.‬‬
‫الهامی ‪ ،‬از نویسندگان معاصر می نویسد‪ :‬به نظر می رسد که زيديه پس از شهادت زید پديد آمده و‬
‫خود زيد در پيدايش آن كوچكترين نقشی نداشته و بعيد نيست كه عقيده به امامت او بعد از شهادت‬
‫‪3‬‬
‫دليرانه اش پيدا شده باشد چون جايی ديده نشده كه زيد خود را امام ناميده باشد ‪.‬‬

‫خود زید بن علی چه گفته است؟‬

‫در این بخش در نظر است اقوالی که مستقیما و یا غیر مستقیم از خود جناب زید نقل شده باشد را‬
‫بیاوریم‪ F‬تا هرگونه تهمت و بهتان به ساحت ایشان از طرف نویسنده نشده باشد‪ .‬ابتدا از علم او نسبت‬
‫به ائمه علیهم السالم می گوییم‪ F.‬چنانچه مالحظه می کنید او کامال از اسماء ائمۀ اطهار‪ F‬آشنایی داشته‬
‫است ولی روایت آخر نشان می دهد که کمی در این زمینه مشکل داشته است‪.‬‬

‫روایت اول از پسر زید بن علی یعنی یحیی بن زید است که پس از شهادت او در گرگان قیام‪ F‬کرد‪ .‬او‬
‫می گوید که از پدرم نسبت به ائمه سؤال کردم و او گفت که امامان ‪ 12‬نفرند‪ .‬چهار نفر آنها گذشته‬
‫اند و هشت نفر باقی هستند‪ .‬از او خواستم‪ F‬که آنها را نام ببرد و او گفت‪ :‬آنهایی که گذشته اند علی بن‬
‫ابی طالب ‪ ،‬حسن ‪ ،‬حسین و علی بن الحسین هستند و باقیمانده ها برادرم باقر و بعد از او پسرش‬
‫جعفر الصادق‪ F‬و بعد از او پسرش موسی و بعد از او پسرش علی و بعد از او پسرش محمد و بعد از‬
‫او پسرش علی و بعد از او پسرش حسن و بعد از او پسرش مهدی می باشند‪ .‬پس از او پرسیدم‪ :‬آیا‬
‫شما یکی از اینها نیستید؟ گفت‪ :‬نه‪ .‬ولی من از عترت هستم‪ .‬پرسیدم‪ F:‬پس از کجا نام های آنها را‬
‫‪4‬‬
‫فراگرفتی؟ گفت‪ :‬این عهدی است که پیغمبر‪ F‬اکرم صلی هللا علیه و آله و سلم برای ما گذاشته است‪.‬‬

‫وسائل الشیعه‪ ،‬جلد آخر‪ ،‬باب زاء ص ‪۲۰۲‬‬ ‫‪1‬‬

‫االمام الصادق علیه السالم‪ ،‬ص ‪28‬‬ ‫‪2‬‬

‫الهامي‪ ،‬داود‪ ،‬سيري در تاريخ تشيع‪ ،‬قم‪ ،‬مكتب اسالم‪ 1375 ،‬ص ‪ 400‬و ‪( 401‬با تصرف)‬ ‫‪3‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 46‬ص ‪ ، 198‬ح ‪ – 73‬روایت ‪2061‬‬ ‫‪4‬‬

‫‪197‬‬
‫روایت دوم از خود جناب زید است که تصریح می کند که در هر زمان یک نفر از ما اهل بیت است‬
‫که خداوند‪ F‬بوسیلۀ او حجت خود را بر مردم‪ F‬انجام می دهد‪ .‬و حجت امروز‪ F‬ما پسر برادرم‪ F‬جعفر بن‬
‫محمد است‪ .‬کسی که متابعت او را بنماید گمراه نمی شود و کسی که مخالفت او را بنماید هدایت‬
‫‪1‬‬
‫نخواهد شد‪.‬‬

‫چنانچه از روایت اول بر می آید ‪ ،‬سؤال در زمان امام باقر‪ F‬علیه السالم بوده است و روایت دوم در‬
‫زمان امام صادق علیه السالم‪ .‬بنابراین ‪ ،‬در طول این مدت تغییری‪ F‬در علم و یا حتی موضع جناب‬
‫زید اتفاق نیفتاده است‪ .‬ولی ما کم کم وارد بخش هایی می شویم‪ F‬که نشان از ضعف های انسانی دارد‪.‬‬
‫هرچند که ما عقاید محکمی داشته باشیم‪ F‬ولی هوای نفس و وسوسۀ شیطان چیزی نیست که بتوان آن را‬
‫بکل نادیده گرفت‪ .‬قرآن کریم‪ F‬برای پیامبران هم چنین ضعف هایی را قائل است‪ .‬بهرحال در روایت‬
‫زیر ‪ ،‬می بینیم که جناب زید نسبت به مقام و مفهوم امامت دچار تزلزل هایی شده است‪ .‬البته‬
‫همانطور‪ F‬که علمای شیعه گفته اند باید دید که سند این روایات قوی‪ F‬است یا در آن پای دشمنان اهل‬
‫بیت به نحوی‪ F‬دیده می شود؟ ما در این کتاب ‪ ،‬فرض کرده ایم که این روایات تا حدی صحیح هستند‬
‫زیرادر کتب معتبری‪ F‬ذکر شده اند‪ .‬ولی قضاوت نهایی با خواننده و محققین است‪.‬‬

‫ابو نضره می گوید هنگام وفات امام باقر‪ F‬علیه السالم ‪ ،‬ایشان فرزند‪ F‬خود امام صادق‪ F‬را خواندند تا به‬
‫او وصیت نمایند‪ .‬برادرش زید به ایشان گفت‪ :‬فکر نمی کنم اگر مثل حسن و حسین عمل کنی کار بدی‬
‫کرده باشی‪( .‬یعنی همانطور که امام حسن علیه السالم برادر خود امام حسین علیه السالم را به عنوان‬
‫جانشین و امام بعد از خود تعیین نمود ‪ ،‬شما هم اینکار را بکنید‪ ).‬امام خطاب به زید کرده می‬
‫فرمایند‪ F:‬امانات را با (کارهای) مشابه نمی توان عمل کرد‪ .‬همچنین عهد ها را (نمی توان) با فرمان‪.‬‬
‫‪2‬‬
‫اینها خارج از (خواست) حجت های خدا است‪.‬‬

‫در روزی که جناب زید قیام کرده بود ‪ ،‬یکنفر از یکی از یاران زید سؤال می کند که در نظر تو کدام‬
‫بهترند‪ ،‬زید یا امام صادق؟‪ F‬او جواب می دهد که به خدا سوگند یک روز امام صادق‪ F‬علیه السالم برتر‬
‫است از تمام عمر زید‪ .‬راوی می گوید نزد زید رفتم و این گفتگو را برایش نقل کردم‪ .‬او گفت‪ :‬امام‬
‫جعفر صادق‪ F‬علیه السالم امام است در تمام آنچه حالل است و حرام‪ 3.‬یعنی مسائل فقهی را از ایشان‬
‫بخواهید ولی در پیاده کردن باید از من تبعیت کنید‪.‬‬

‫روزی زید بن علی از یکی از یاران امام صادق علیه السالم می پرسد که چرا امام صادق را بر‬
‫دیگران ترجیح می دهی؟ او با یک اعتماد به نفسی می گوید‪ :‬از متخصص پرسیدی‪ .‬سپس توضیح می‬
‫دهد که در زمان امام باقر علیه السالم ما هرچه از او می پرسیدیم ایشان از پیغمبر اکرم صلی هللا‬
‫علیه و آله و سلم و از قرآن جواب ما را می دادند‪ .‬ولی پس از ایشان وقتی‪ F‬نزد بعضی افراد خاندان‬
‫اهل بیت رفتیم که از جمله شما هم بودید ‪ ،‬به همۀ سؤاالت ما پاسخ نمی دادید‪ .‬ولی وقتی خدمت امام‬
‫صادق علیه السالم رسیدیم‪ .‬ایشان هم مثل امام باقر علیه السالم بودند‪ .‬زید لبخندی‪ F‬زده و می گوید‪:‬‬
‫‪4‬‬
‫برای اینکه کتاب علی علیه السالم نزد آنها است‪.‬‬

‫نکته ای که نسبت به این روایت باید توضیح داد این است که درست است که جناب زید در اینجا تأیید‬
‫می کند که علم نزد امام است ولی نحوۀ سؤال او و اینکه نسبت به امام با لفظ (یار تو) استفاده می‬
‫کند ‪ ،‬نشان می دهد که او خود را مستقل از امام می دانسته است‪ .‬و این خود ضعفی است که نسبت به‬
‫جناب زید باید توجه داشت‪ .‬یعنی او خود را یک مجتهد در مقابل امام می دانسته هرچند امام را اعلم‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 46‬ص‪ ، 173‬ح ‪ 24‬و همچنین تکرار آن در بحار االنوار ج ‪ 47‬ص‪ ، 19:‬ح ‪ – 12‬روایت ‪2062‬‬ ‫‪1‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج‪ ، 47‬ص ‪ ، 12‬ح ‪ – 1‬عيون أخبار الرضا ‪ ،‬ج ‪ ، 1‬ص ‪ - 40‬روایت ‪( 2063‬قسمت اولیۀ روایت ‪ ،‬بلند است)‬ ‫‪2‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 361‬ح ‪ – 668‬روایت ‪2204‬‬ ‫‪3‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص‪ ، 376 :‬ح ‪ – 706‬بحار االنوار ‪ ،‬ج‪ ، 47‬ص ‪ ، 36‬ح ‪ - 36‬روایت ‪2205‬‬ ‫‪4‬‬

‫‪198‬‬
‫از خود می دانسته زیرا او به کتاب امیرالمؤمنین علی علیه السالم دسترسی‪ F‬داشته است‪ .‬و این دیدگاه‬
‫با آنچه که ما نسبت به امام می گوییم که او انتخاب شدۀ خدا است و اصال دارای مقامی ذاتی باالتر از‬
‫ما است و اصال گفتار و علم امام را نمی توان و نباید با انسانهای‪ F‬دیگر مقایسه نمود ‪ ،‬متفاوت است‪.‬‬
‫متاسفانه ‪ ،‬می بینیم تعدادی از خانوادۀ اهل بیت خود را همسان با امام تلقی کرده اند و احتماال زید هم‬
‫یکی از این افراد است‪.‬‬

‫در روایتی‪ F‬که در رجال کشی آمده ‪ ،‬اشاره بر عقیدۀ متفاوت زید با ائمۀ اطهار دارد‪ .‬هرچند در این‬
‫روایت این عبارت از خود زید نقل نشده ولی در حضور او نقل شده و او فقط سکوت کرده و آن را‬
‫نفی ننموده است‪ .‬راوی نقل می کند که دو نفر از شیعیان وقتی می شنوند که جناب زید گفته‪ :‬امام‬
‫کسی نیست که راحت نشسته ‪ ،‬بلکه امام کسی است که شمشیر کشیده است ‪ ،‬به نزد او می روند و‬
‫یکنفر در سمت راست او ودیگری‪ F‬در سمت چپ او می نشیند و یکی سؤال می کند‪ :‬آیا امیرالمؤمنین‬
‫علیه السالم در زمانی که خانه نشین بود امام بود یانه؟ آیا او فقط وقتی‪ F‬که شمشیر‪ F‬کشید امام بود؟ او‬
‫سه بار این سؤال را تکرار می کند و زید ساکت می ماند‪ .‬سپس نفر دوم می گوید‪ F‬که فالنی بس‬
‫است‪ 1.‬این روایت نشان می دهد که افکار انقالبی زید مورد قبول همۀ شیعیان نبوده است‪ .‬و حتی‬
‫مفهوم امامت ربطی به انقالبی بودن و نبودن ندارد‪ .‬امام ‪ ،‬امام است چه قیام کند و یا ساکت در خانه‬
‫بماند‪ .‬امیرالمؤمنین علیه السالم هم ‪ 25‬سال خانه نشین بوده اند و این دو نفر می پرسند‪ F‬که آیا ایشان‬
‫را در این مدت نباید امام بدانیم؟‬

‫مخالفت یاران تزدیک امام با زید‬

‫نکتۀ بعدی که می خواهیم‪ F‬نسبت به حرکت و قیام‪ F‬و برنامۀ جناب زید بیان کنیم ‪ ،‬این است که تعدادی‬
‫از یاران بسیار‪ F‬نزدیک به امام صادق‪ F‬علیه السالم مثل زراره و مؤمن الطاق تقاضای پیوستن به قیام‬
‫زید را رد می کنند‪ .‬استدالل های ذکر شده جالب هستند ولی مهمتر از همه این است که مخالفت این‬
‫چند نفر نشان از وضعی‪ F‬دارد که بر ما چندان واضح نیست‪ .‬مسلما فشار‪ F‬دولت پلید حاکم بسیار‪ F‬زیاد‬
‫بوده و مسلما تقاضای جناب زید را می توان حق دانست ولی امام چیزهایی را می دانند و می بینند که‬
‫یک انسان عادی آن را نمی بیند‪ .‬اینجا است که فرق بین کسی که اطاعت محض می کند و کسی که‬
‫برایش چندان مهم نیست که امام در این بین اذیت شود و یا آینده ای را ببیند که این اشخاص ندیده اند ‪،‬‬
‫معلوم می شود‪ .‬مثال می توان حدس زد و یا اقال این احتمال را داد که امام می دیدند که کسانی به‬
‫بهانۀ خروج و قیام زید ‪ ،‬خود را به او منتسب می کنند و تا سالیان سال میلیونها انسان گمراه می‬
‫شوند‪ .‬آیا این یک خطر احتمالی نبود؟ بهتر است به اصل روایات بپردازیم‪ F.‬جالب است بدانیم که‬
‫تعدادی از این بحث ها در حضور امام بوده است‪.‬‬

‫در مجلسی که امام صادق‪ F‬علیه السالم هم حضور داشتند ‪،‬از مؤمن طاق سؤال کردند‪ F‬که چه بحثی بین‬
‫تو و زید در گرفت؟‪ 2‬مؤمن طاق گفت‪ :‬زید سؤال کرد که آیا معتقدی در بین آل محمد امامی هست که‬
‫مفترض الطاعه است؟ گفتم‪ :‬بله ‪ ،‬و پدرت علی بن الحسین نیز یکی از اینها بود‪ .‬زید سؤال کرد‪:‬‬
‫چگونه است که پدرم که مواظب بود من لقمۀ داغی را نخورم و آن را سرد می کرد‪ ،‬مرا از حرارت‬
‫دوزخ نمی ترسانید؟‪ F‬من گفتم‪ :‬ایشان ترسیدند‪ F‬که اگر به تو خبر بدهند (و تو را از قیام‪ F‬نهی کنند)‬
‫اصال کافر‪ F‬شوی‪ F‬بطوری که نه شفاعت و نه مشیت خدا هم فایده نکند‪ .‬امام صادق علیه السالم‬
‫فرمودند‪ :‬تو (همه چیز) را از پس و پیش بر او بستی ونگذاشتی‪ F‬حرفی بزند‪ – 3.‬با دقت بر متن این‬
‫رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 416‬ح ‪ – 788‬روایت ‪2206‬‬ ‫‪1‬‬

‫اصل بحث در مکه اتفاق افتاده بود که در روایت بعدی آمده است‪ .‬در اینجا خالصۀ آن را در نزد امام صادق علیه السالم بیان می کند‪.‬‬ ‫‪2‬‬

‫بحار االنوار ج ‪ 46‬ص ‪ ، 193‬ح ‪ – 62‬روایت ‪2064‬‬ ‫‪3‬‬

‫‪199‬‬
‫روایت می توان فهمید‪ F‬که اوالً زید خود را امام مفترض الطاعه می دانسته واال در جایی که امام‬
‫صادق علیه السالم هم حضور‪ F‬داشتند ‪ ،‬گفتن چنین مقدمه ای به سودش‪ F‬نبود‪ .‬ثانیا ً نه فقط آتشی بودن‬
‫زید بر امام سجاد علیه السالم آشکار بود ‪ ،‬بلکه بر شاگردان خاص آنها نیز پنهان نبوده است و از او‬
‫تقیه می کرده اند‪ .‬ولی وقتی که زید باألخره آشکارا از این افراد می خواهد که بدو به پیوندند ‪ ،‬آنها‬
‫نیز تقیه را کنار گذاشته و مشکل عدم توافق‪ F‬زید با امامانش را گوشزد‪ F‬می نمایند‪ .‬در روایت سند‬
‫صحیفۀ سجادیه هم گذشت که یحیی صریحا‪ F‬اعالم می کند که (عموی من‪ ،‬امام باقر علیه السالم پدرم‬
‫را به ترک قیام امر می‌ فرمود‪ F‬و به او می‌گفت اگر علیه بنی امیه قیام کند و از مدینه بیرون رود‪،‬‬
‫عاقبت کارش به کجا خواهد رسید) ولی او گوش نداد ؛ چنانچه خود یحیی هم به فرمودۀ امام صادق‬
‫علیه السالم گوش نداد و این عدم گوش دادن از روی عناد نبوده است بلکه وظیفۀ خود را غیر از‬
‫وظیفۀ امام می دانسته اند‪.‬‬

‫مؤمن الطاق می گوید‪ F‬روزی زید بن علی در ایامی که مخفی شده بود به سراغم فرستاد و از من‬
‫پرسید‪ :‬اگر کسی از ما از تو بخواهد که خروج نمایی ‪ ،‬آیا به او می پیوندی؟‪ F‬گفتم اگر آن شخص‬
‫پدرت ویا برادرت باشند ‪ ،‬می پیوندم‪ F.‬زید گفت‪ :‬من می خواهم قیام کنم و با این قوم بجنگم‪ .‬گفتم‪:‬‬
‫فدایت شوم‪ F‬نمی کنم‪ .‬پرسید‪ :‬آیا جان تو عزیز تر از من است؟ گفتم‪( :‬اشکال اینجا است که حجت) فقط‬
‫یکی است‪ .‬پس اگر حجت غیر از تو باشد (یعنی امام باقر و یا امام صادق علیهم السالم باشند که‬
‫سکوت را انتخاب کرده اند)‪ ،‬پس کسی که با تو مخالفت می کند نجات یافته و کسی که با تو قیام‪ F‬کند ‪،‬‬
‫هالکت می یابد‪ .‬و اگر اصال حجتی نباشد ؛ پس کسی با تو باشد ویا نباشد ‪ ،‬وضعش‪ F‬یکی است‪ .‬سپس‬
‫به من گفت‪ :‬ابا جعفر‪ ،‬من بر سر سفرۀ پدر می نشستم و او لقمه های چرب را سرد می کرد و به من‬
‫می داد و می ترسید‪( F‬که بسوزم) ‪ ،‬آیا از سوختن در آتش برایم نمی ترسید؟ (یعنی می گویی که) به تو‬
‫دین را یاد داد و به من نه؟ گفتم‪( :‬اتفاقا) چون ترسید‪ F‬گرفتار آتش جهنم شوی به تو چیزی‪ F‬نگفت ‪،‬‬
‫زیرا می ترسید که (اگر به تو بگوید و) قبول نکنی ‪ ،‬جهنمی بشوی‪ F.‬ولی (امام باقر علیه السالم) به‬
‫من خبر داد‪ .‬زیرا اگر من قبول می کردم که نجات پیدا کردم‪ .‬ولی اگر قبول نمی کردم‪( F‬من کسی‬
‫نبودم که) از جهنم رفتن من نگران شود‪ .‬سپس به او عرض کردم‪ :‬فدایت شوم‪ ، F‬آیا شما افضل اید یا‬
‫ك َعلى‬‫پیغمبران؟ گفت‪ :‬پیغمبران‪ .‬عرض کردم‪ :‬حضرت یعقوب به یوسف‪ F‬گفت‪ :‬ال َت ْقصُصْ رُْؤ يا َ‪F‬‬
‫ك َكيْداً‪ 1‬جناب زید گفت‪ :‬حاال که این حرف را زدی ‪ ،‬به تو می گویم که یار تو (امام‬ ‫ِإ ْخ َو ِت َ‬
‫ك َف َيكِي ُدوا لَ َ‬
‫صادق علیه السالم)‪ 2‬در مدینه به من گفت که کشته می شوم‪ F‬و در منطقۀ زباله دانی شهر به دار‬
‫آویخته می شوم و او کتابی دارد که کشته شدن و به دار آویختن من در آن نوشته شده‪( .‬راوی می‬
‫گوید که) حج را به جا آوردم و به مدینه خدمت امام صادق‪ F‬علیه السالم رسیدم‪ F‬و قضیه را نقل کردم‪.‬‬
‫‪3‬‬
‫امام فرمود‪ :‬تو او را از پیش و پس و راست و چپ و باال و پایین گرفتی‪ F‬و نگذاشتی به جایی برود‪.‬‬

‫با توجه به اینکه روایت فوق از دو طریق کامال متفاوت آمده است ‪ ،‬صحت آن قویتر می باشد‪.‬‬
‫ولی روایت بعدی اصال در حضور‪ F‬امام صادق‪ F‬علیه السالم بوده است و راوی‪ F‬آن هم شاید از‬
‫مؤمن طاق به امام نزدیکتر‪ F‬باشد ولی استدالل یکی است‪ .‬جالب است که اظهار‪ F‬نظر امام هم‬
‫مشابه همان است‪.‬‬

‫زراره نقل می کند که نزد امام صادق علیه السالم بودم که زید بن علی از من پرسید‪ :‬ای جوان‬
‫چه میگویی‪ F‬اگر شخصی‪ F‬از آل محمد از تو کمک خواست؟ گفتم‪ :‬اگر آن شخص مفروض الطاعه‬
‫باشد ‪ ،‬او را کمک می کنم ولی اگر چنین نباشد اختیار دارم که کمک بکنم ویا نکنم‪ .‬پس وقتی‪F‬‬
‫‪4‬‬
‫خارج شد ‪ ،‬امام فرمودند که جلو و عقب او را گرفتی و به او مجالی ندادی‪.‬‬

‫سورة يوسف‪ ،‬اآلية‪ .5 :‬داستان خود را به برادرانت نگو که ممکن است بر تو مکر کنند‪.‬‬ ‫‪1‬‬

‫خود این تعبیر‪ F‬نشان می دهد که جناب زید خود را در خندقی غیر از خندق امام صادق علیه السالم قرار داده است‪.‬‬ ‫‪2‬‬

‫االحتجاج ص ‪ – 204‬روایت ‪2065‬‬ ‫‪3‬‬

‫‪200‬‬
‫در روایتی‪ F‬می بینیم که شخص دیگری دقیقا همین استدالل را می کند و جواب امام هم می توان‬
‫گفت دقیقا همان است‪ .‬بحدی که انسان شک می کند که نکند اینها یک روایت باشند برای افراد‪F‬‬
‫متفاوت‪ .‬ویا اینکه این استدالل از طرف امام شده و این یاران امام ‪ ،‬آن را تکرار کرده اند‪.‬‬
‫بهرحال در این روایت ‪ ،‬ابوخالد‪ F‬قماط می گوید که یکنفر از زیدی ها از من پرسید که چرا به زید‬
‫نمی پیوندی؟‪ F‬من به او گفتم‪ :‬اگر روی زمین کسی مفروض الطاعه باشد (پس باید فقط حرف او‬
‫را اطاعت کرد و) اطاعت کردن از فرد‪ F‬دیگر موجب هالکت است‪ .‬واگر چنین فردی نباشد ‪ ،‬پس‬
‫ما در اینکه از کسی پیروی کنیم ویا نکنیم آزاد هستیم‪ .‬راوی می گوید که آن فرد‪ F‬زیدی ‪ ،‬دیگر‬
‫جوابی نداشت به من بدهد‪ .‬خدمت امام صادق علیه السالم رفتم‪ F‬و این بحث را منتقل نمودم‪ .‬ایشان‬
‫‪1‬‬
‫فرمودند که تو او را از پس و پیش و چپ و راست و باال و پایین گرفتی که نتواند تکان بخورد‪.‬‬

‫شیخ صدوق روایتی‪ F‬را نقل کرده که ظاهر آن تأیید امام از موقعیت و شخصیت زید بن علی است‪.‬‬
‫ولی عکس العمل مادر زید است که پرده از چیزی دیگر بر می دارد‪ .‬بااینکه امام از زید و آیندۀ‬
‫دردناک او خبر می دهند و هیچگونه اعتراضی‪ F‬در آن نیست بلکه خیلی ها همین را نشانۀ شهادت‬
‫برحق زید می دانند ‪ ،‬ولی مادر زید این عبارت امام را طعن و کنایه حساب کرده و بر امام خرده‬
‫می گیرد که این بدخواهی‪ F‬شما از روی حسادت است‪ .‬سؤال این است که چرا مادر زید باید چنین‬
‫احساسی را داشته باشد؟ باید چیزی باشد که ما نمی دانیم‪ .‬روایت را بخوانیم‪F:‬‬

‫راوی می گوید در مجلس امام صادق علیه السالم نشسته بودم‪ F‬که زید بن علی آمد و چهارچوب‬
‫درب را گرفت‪ .‬امام (با دیدن آن وضع) فرمودند‪ :‬ای عمو! به خداوند پناه می برم که کسی باشی‬
‫که در زباله دانی به دار آویخته باشی‪ .‬مادر زید به امام گفت‪ :‬بخدا قسم که تو این حرف را فقط‬
‫از روی حسادت به پسرم گفتی‪ .‬امام سه بار تکرار کردند که ای کاش که حسد بود‪ .‬ولی پدرم از‬
‫جدم نقل کرد که ایشان فرمودند‪ F‬که از اوالد من کسی قیام می کند بنام زید‪ .‬او در کوفه کشته می‬
‫شود و در زباله دانی مصلوب می شود‪ .‬او را از قبرش نبش قبر می کنند‪ .‬اهل بهشت از آن شاد‬
‫‪2‬‬
‫می شوند روح او را در قلب پرنده ای سبز می گذارند که هر جای بهشت بخواهد برود می رود‪.‬‬

‫شرایط لزوم قیام‬

‫در ابتدای فصل مطالبی را در این زمینه نقل کردیم‪ .‬در اینجا بیشتر هدف ‪ ،‬معرفی زید و طرز‬
‫فکر او می باشد‪ .‬واال همان مقدمات و مطالب ذکر شده شامل ایشان هم می شود‪ .‬در کافی‪ F‬روایت‬
‫بلندی از امام صادق علیه السالم آمده است که با جمعی از معتزله بحث نموده اند‪ .‬در انتهای‬
‫حدیث آمده است‪ :‬همانا رسول خدا صلی هللا علیه و آله فرمودند‪ F:‬هر کس که قیام مسلحانه نماید و‬
‫مردم را به خود بخواند ولی در بین مسلمین کسی باشد که از او داناتر باشد ‪ ،‬پس او انسانی است‬
‫‪3‬‬
‫گمراه که به دردسر‪ F‬افتاده است‪.‬‬

‫روایت دیگری نیز در کافی است که ما آن را با کمی تغییر و به مضمون نقل می نماییم‪.‬‬

‫روزی زید بن علی در حالیکه نامه های کوفیان را در دست داشت بر امام باقر علیه السالم وارد شد‪.‬‬
‫امام پرسیدند که آیا نامه های دعوت را کوفیان فرستاده اند و یا تو اول برای آنها نوشتی‪ F‬و تقاضای‬
‫پیوستن کردی؟ گفت‪ :‬شروع‪ F‬از آنها است زیرا اعتقاد به همراهی و کمک به ما دارند که در فشار‬
‫‪ 4‬بحار االنوار ج ‪ 46‬ص‪ ، 193:‬ح ‪ – 60‬رجال کشی ص ‪ 101‬و ص ‪153‬و همچنین در احتجاج ص ‪ 240‬و مناقب ابن شهرآشوب ‪ ،‬ج‬
‫‪ ، 1‬ص ‪ - 223‬روایت ‪2066‬‬
‫‪ 1‬رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 411‬ح ‪ – 774‬روایت ‪2207‬‬
‫‪ 2‬بحار االنوار ج ‪ 46‬ص ‪ ، 168‬ح ‪ – 12‬روایت ‪2070‬‬
‫‪ 3‬کافی ‪ ،‬ج‪ ، 5‬ص ‪ – 27‬روایت ‪2503‬‬

‫‪201‬‬
‫زیادی هستیم‪ .‬امام فرمودند‪ F:‬اطاعت ‪ ،‬واجبی است که خدا تعیین کرده (ولی مهم این نکته است که)‬
‫اطاعت فقط برای یکی از ما است ولی مودت برای همه (اهل البیت)‪( .‬امام مسئلۀ دیگری‪ F‬را نیز به‬
‫عنوان یک اصل مسلم و مهم بیان می فرمایند‪ F‬که) خواست خداوند‪ F‬نسبت به اولیاء او عینا انجام می‬
‫شود ولی دارای توقیت‪ F‬خودش است (هر چیزی وقت خودش را دارد) پس کسانی که یقین ندارند‬
‫(ایمانشان ضعیف است) تو را خوار نکنند‪ .‬آنها کاری را نمی توانند انجام دهند که خدا نخواسته است‪.‬‬
‫پس عجله نکن زیرا خداوند برنامۀ خود را بخواطر عجلۀ بنده هایش تسریع نمی کند‪( .‬مواظب باش)‬
‫از خدا پیشی نگیری‪ F‬که بخودت ضرر می زنی‪ .‬زید عصبانی می شود و می گوید‪ :‬امام ما کسی نیست‬
‫که در منزل بنشیند و راحتی گزیند و جهاد را ول کند‪ .‬برعکس ‪ ،‬امام ما کسی است که جهاد خوب‬
‫کند و از حوزۀ خود دفاع نماید و از رعیت خود دفاع کند‪ .‬امام می پرسند که آیا برای این حرفهایت‬
‫دلیلی از قرآن کریم و یا حدیثی از پیغمبر اکرم صلی هللا علیه و آله و سلم و یا مثالی داری؟ خداوند‬
‫خواسته های خود را از طریق‪ F‬دستورهای‪ F‬حالل و حرام و احکام و امثال داده است و در آن شکی‬
‫برای امام نگذاشته است که نسبت به قیام قبل از وقتش و مجاهدتی قبل از آمادگیش شک کند‪ .‬خداوند‬
‫ص ْي َد َو َأ ْن ُت ْم ُح ُر ٌم (در احرام شکار را نکشید)‪ ،‬آیا کشتن یک صید‬ ‫در قرآن کریم فرمود‪ F:‬ال َت ْق ُتلُوا ال َّ‬
‫خطیرتر‪ F‬است یا قتل انسانی که کشتن او را حرمت گذاشته است؟ خداوند برای هر چیزی محلی قرار‬
‫داده چنانچه فرمود‪َ F:‬و ِإذا َحلَ ْل ُت ْم َفاصْ طا ُدوا (اگر از احرام خارج شدید ‪ ،‬شکار کنید) و فرمود‪ F:‬ال ُت ِحلُّوا‬
‫عاِئر هَّللا ِ َو اَل ال َّشه َْر ْال َحرا َم (شعارهای خداوند را محترم نگهدارید بخصوص ماه حرام را) ماه ها را‬ ‫َش َ‬
‫َأ‬ ‫َأ‬
‫ض رْ َب َع َة ْشه ٍُر َو اعْ لَمُوا‬ ‫َأْل‬
‫تعیین نمود و چهار تای آنها را محرم قرار داد ‪ .‬و فرمود‪َ F:‬فسِ يحُوا فِي ا رْ ِ‬
‫‪1‬‬

‫َأ َّن ُك ْم َغ ْي ُر مُعْ ِج ِزي‪ F‬هَّللا ِ (چهار ماه آزاد بگردید‪ F‬و بدانید که نمی توانید خدا را گیر بیندازید) و فرمود‪َ F:‬فِإ َذا‬
‫ْث َو َج ْد ُتمُو ُه ْم (هرگاه چهار ماه تمام شد ‪ ،‬مشرکین را هرجا‬ ‫ا ْن َسلَ َخ اَأْل ْش ُه ُر ْال ُح ُر ُم َفا ْق ُتلُوا ْال ُم ْش ِرك َ‬
‫ِين َحي ُ‬
‫که گیرآوردید‪ F‬بکشید) بنابراین می بینی که خداوند برای هرچیز زمان خاص خودش را گذاشته است‪.‬‬
‫كاح َح َّتى َي ْبلُ َغ ْالكِتابُ َأ َجلَ ُه (ازدواج نکنید تا مدت عده تمام شود)‪.‬‬ ‫و فرمود‪َ :‬و َقا َل َو ال َتعْ ِزمُوا‪ُ F‬ع ْق َد َة ال ِّن ِ‬
‫حال اگر خیلی مطمئنی که خداوند از تو چنین چیزی را خواسته و شکی نداری ‪ ،‬پس خود دانی‪ .‬و اال‬
‫در چیزی که شک داری وارد نشو و سعی در از بین بردن حکومتی که زوال آن نیامده ننما‪ .‬به خدا‬
‫پناه می برم از امامی که از شناخت زمان خودش گمراه شده و پیروانش‪ F‬از او داناتراند‪ F.‬آیا برادر من!‬
‫می خواهی ملتی را زنده کنی که به آیات خداوند کفر ورزیده اند؟ و نافرمانی‪ F‬پیغمبر‪ F‬را انجام داده اند‬
‫و به دنبال خواسته های نفسانی خود رفته و خالفت را بدون دلیلی و یا توصیه ای از پیامبر مدعی‬
‫شدند‪ .‬به خدا پناه می برم که فردا تو در منطقۀ زباله دانی به دار آویخته باشی‪ .‬پس اشک از چشمان‬
‫امام جاری شد و فرمودند‪ :‬خداوند‪( F‬حاکم) بین ما و کسانی باشد که هتک حرمت ما را نموده اند و‬
‫حقوق (منزلت ما) را نادیده گرفتند‪ F‬و اسرار ما را افشا کردند و ما را به غیر از جد ما نسبت دادند و‬
‫‪2‬‬
‫در مورد‪ F‬ما چیزهایی گفتند که ما آنها را برای خود نگفته ایم‪.‬‬
‫از آنجا که روایت فوق‪ 3‬شامل آیاتی بوده است ‪ ،‬این روایت در تفسیرهای عیاشی و برهان نیز آمده‬
‫‪5‬‬ ‫‪4‬‬

‫است‪ .‬و تأکید بر این دارد که هر حرکت امام دارای تاریخ انجام است و امام و یا هر فرد دیگری‪ F‬که‬
‫می خواهد کار خطیری را انجام دهد باید مطمئن باشد که وقت آن چیز رسیده باشد‪.‬‬

‫جالب است که عالمۀ مجلسی که در مقام تأیید بنی الحسن و زید بوده است در انتهای حدیثی که‬
‫می آید ‪ ،‬روح آن را چنین بیان کرده است‪ :‬خالصۀ کالم امام علیه السالم چنین است که محض‬
‫قیام مسلحانه از هرکس که از خاندان ائمه باشد (این) دلیل حقانیت او نیست‪ .‬بلکه این حق مربوط‬
‫به قائم‪( F‬حضرت مهدی عج) است که (حتی ایشان) باید با عالئم و دالئل و معجزات باشند‪ .‬ولی‬
‫اگر فرض کنیم که دو نفر از این خاندان (سادات) در زمان ما قیام مسلحانه کنند و این دو باهم‬
‫در روایتهایی این آیه به ائمۀ اطهار تأویل شده و که چهارتای آنها که بنام علی هستند حرمت خاصی دارند‪.‬‬ ‫‪1‬‬

‫بحار االنوار ج ‪ 46‬ص ‪ ، 203‬ح ‪ – 70‬كافي ‪ ،‬ج ‪ ، 1‬ص ‪ - 356‬روایت ‪2068‬‬ ‫‪2‬‬

‫بحار االنوار ج ‪ 46‬ص‪ ،190:‬ح ‪ – 55‬روایت ‪2069‬‬ ‫‪3‬‬

‫ّاشي ج ‪ 1‬ص ‪29‬‬ ‫تفسير العي ّ‬ ‫‪4‬‬

‫تفسیر البرهان ج ‪ 1‬ص ‪432‬‬ ‫‪5‬‬

‫‪202‬‬
‫تعارض داشته باشند ‪ ،‬از کجا بفهمیم حق با کدام است؟ بنابراین ‪ ،‬مجرد قیام مسلحانه دلیل حقانیت‬
‫نمی شود و نشانه های دیگری‪ F‬الزم است‪ .‬قابل توجه است که مضمون روایت از بیش از یکنفر‬
‫راوی است‪ .‬ما وارد بحث ذکر شده در روایت نمی شویم ولی قسمت آخر آن وقتی که امام ماجرا‬
‫را می شنوند می فرمایند‪ :‬فرض کن که خداوند زید را گرفتار‪ F‬کرد و دو نفر دیگر هم از ما قیام‬
‫کردند ‪ ،‬آنوقت چگونه می توانی شمشیر‪ F‬حق را (از بین آنها) بشناسی؟‪ F‬بخدا قسم مطلب آنطور‪F‬‬
‫‪1‬‬
‫نیست که زید می گوید‪ .‬اگر قیام‪ F‬کند حتما کشته می شود‪.‬‬

‫نظر امام صادق علیه السالم نسبت به قیام زید‬


‫برخورد‪ F‬امام صادق‪ F‬علیه السالم با زید و قیام وی یکسان نیست‪ .‬اغلب از ایشان بسیار با نیکی یاد می‬
‫کنند و با عبارات احترام آمیز‪ .‬ولی در مواردی‪ F‬می بینیم بر کار او ایراد می گیرند‪ .‬ما هم نباید با قیام‪F‬‬
‫زید برخورد سیاه و سفیدی داشته باشیم‪ .‬بله می توانیم رویهمرفته نظر بدهیم که باید احترام زید و‬
‫افکار او را داشته باشیم‪ .‬ولی در جاییکه او خطا کرده و اشتباه رفته ‪ ،‬ما هم با حفظ احترام ایشان ‪،‬‬
‫آن خطا ها را روشن کنیم‪ .‬بهرحال فرق زید با پدر و یا برادر‪ F‬و برادر زاده اش در همین جایز الخطا‬
‫بودن او است‪ .‬آنچه که مسلم است زیدیها به خطا رفته اند ولی این ربطی به خود زید ندارد‪ .‬همچنین‬
‫ایشان در نیت و هدف خود صاف‪ F‬و بی غش بوده است ولی در عمل ‪ ،‬دارای اشتباهاتی نیز بوده که‬
‫ما باید بدانها توجه نماییم‪ .‬هدف از این توجه این است که ما خودمان در برخورد و رفتارمان با ولی‬
‫خود امام زمان عجل هللا تعالی فرجه الشریف‪ F‬چنین خطاهایی‪ F‬را انجام ندهیم‪.‬‬

‫لزوم احترام گذاشتن بر سادات‬


‫نکته ای که الزم است در اینجا ذکر کنیم این است که ممکن است امام از بعضی عملکرد های شیعه‬
‫و بخصوص افرادی‪ F‬از خاندان خود (سادات) ناراحت شوند‪ F‬و اذیت گردند ولی در عین حال از اینکه‬
‫دیگران به این افراد‪ F‬اهانتی بکنند نیز ناراحت شوند‪ F.‬ما برای این عملکرد امام مواردی‪ F‬را ذکر می‬
‫کنیم که ربطی به قیام و انقالبی بودن هم ندارد‪ .‬مثال نوۀ نوۀ اسماعیل پسر امام جعفر صادق علیه‬
‫السالم در قم زندگی می کرد و با اینکه از سادات بود و تا حدی مورد احترام اهالی قم ‪ ،‬ولی علنا‬
‫مشروب خواری می کرد‪ .‬روزی با مرجع آن زمان یعنی احمد بن اسحاق اشعری کاری داشت و نزد‬
‫او رفت‪ .‬ولی احمد بن اسحاق به او راه نداد و او ناراحت برگشت‪ .‬در آنسال احمد بن اسحاق به حج‬
‫مشرف شد و خواست که خدمت امام حسن عسکری علیه السالم برسد ولی امام بر خالف معمول به‬
‫او اجازۀ ورود ندادند‪ .‬او از فرط ناراحتی گریه می کند و پس از مدتی البه و زاری به او اجازۀ‬
‫ورود داده می شود‪ .‬پس وقتی که خدمت امام می رسد از علت عدم اجازۀ ورود‪ F‬سؤال می کند و می‬
‫گوید که من از شیعیان و دوستان شما هستم‪ .‬امام علیه السالم فرمودند‪ :‬برای اینکه تو پسر عموی ما‬
‫را از درب خود راندی‪ .‬احمد قسم خورد‪ F‬که اگر او دست از شراب خواری‪ F‬بردارد هیچوقت درب را‬
‫بر او نبندد‪ .‬امام فرمودند‪ :‬درست کردی‪ .‬ولی (بدان که) باید این افراد را به دلیل انتسابی که به ما‬
‫دارند احترام بداری و تکریم کنی در هر حال و (هیچگاه) آنها را تحقیر نکنی و خوارشان نکنی‪ .‬زیرا‬
‫(اگر اینکار را کردی) از زیانکاران خواهی بود‪ .‬روایت ادامه می دهد که وقتی احمد برگشت و در‬
‫مجلسی او را تکریم‪ F‬کرد ‪ ،‬آن شرابخوار تعجب می کند و وقتی متوجه می شود که امام این دستور‪ F‬را‬

‫بحار االنوار ج ‪ 46‬ص ‪ ، 194‬ح ‪ – 67‬رجال الك ّش ّي ص ‪ - 224‬روایت ‪2067‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪203‬‬
‫داده خجالت زده می شود‪ F‬و برگشته و تمام دستگاه های مشروب سازی را خورد‪ F‬می کند‪ .‬و از یاران‬
‫‪1‬‬
‫نیک امام می شود‪.‬‬
‫امام صادق‪ F‬علیه السالم پس از شهادت زید از یکی از شیعیان وضعیت او را پرسمان می شوند و او‬
‫می گوید که او را مصلوب دیدم و مردم بر دو گروه بودند کسانی که ازاو بدگویی‪ F‬می کردند و‬
‫تعدادی که بر او دلسوزی کرده می گریستند‪ .‬امام گریست و فرمود‪ F:‬کسانی که بر او می گریند ‪ ،‬پس‬
‫‪2‬‬
‫همراه او در بهشتند و کسانی‪ F‬که بدگویی‪ F‬می کنند شریک خون او هستند‪.‬‬
‫روزی زید در خانۀ امام صادق‪ F‬علیه السالم را می زند‪ .‬امام به جمعی که پیششان نشسته بودند‪ F‬می‬
‫فرمایند‪ F‬وارد آن اتاق شوید ‪ ،‬درب را ببندید و حرفی نزنید‪ .‬زید وارد می شود و پس از معانقه بحث‬
‫طوالنی بین آنها انجام می گیرد و در بین آنها زید می گوید‪ :‬بخدا قسم‪ F‬اگر با من بیعت نکنی روزگار‪F‬‬
‫را بر تو سخت می کنم زیرا جهاد را ترک کردی و به پولی که از شرق‪ F‬و غرب به تو می رسد‬
‫پرداخته ای‪ .‬و امام با زبان آرام کننده با او گفتگو می کرد و می فرمود‪ F:‬عمو جان خدا تو را ببخشد‪.‬‬
‫زید هم جواب می داد‪ :‬فردا همدیگر را می بینیم‪ .‬وقتی که رفت ‪( ،‬افرادی‪ F‬که حرف های او را شنیده‬
‫بودند) بر حرفهای‪ F‬زید خرده گرفتند که چگونه بر امام گستاخی‪ F‬می نماید‪ .‬امام علیه السالم جلوی‬
‫بدگویی آنها را گرفته و می فرماید‪ :‬دربارۀ زید جز به نیکویی سخن نرانید‪ .‬خداوند او را رحمت کند‬
‫(نیت او صاف و خیر است) اگر پیروز‪ F‬شود‪ ،‬حتما به حرف خود عمل می کند‪ .‬سحر روز بعد زید‬
‫گریان وارد خانۀ امام می شود و طلب مغفرت می کند‪ .‬معلوم می شود که پیغمبر اکرم صلی هللا علیه‬
‫و آله و سلم را در خواب دیده و ایشان با یک شمشیر آتشین او را توبیخ می کنند که چرا امام را‬
‫ناراحت کردی‪ F.‬برو‪ F‬و از او معذرت بخواه‪ .‬پس زید معذرت خواهی می کند‪ .‬امام هم او را می بخشد‬
‫‪3‬‬
‫و از او می خواهد که وصیت بنماید زیرا کشته می شود‪.‬‬
‫نقل شده است (یعنی راوی آن ذکر نشده) که عمر پسر امیرالمؤمنین علیه السالم که در عاشورا توفیق‪F‬‬
‫شهادت نداشته است با امام سجاد علیه السالم بر روی زمینی پیش عبدالملک بن مروان شکایت کرد و‬
‫مقام پدر را به رخ عبدالملک کشید که بر این اساس من بر حقم‪ .‬عبدالملک با خواندن شعری‪ F‬که می‬
‫گوید باطل را حق جلوه ندهید ‪ ،‬حق را به امام سجاد علیه السالم می دهد‪ .‬وقتی‪ F‬از مجلس خارج می‬
‫شوند‪ ،‬عمر سخت به امام بد و بیراه می گوید‪ F‬ولی امام ساکت می مانند‪ .‬چندی بعد‪ ،‬پسر عمر خدمت‬
‫امام می رسد و از کار پدر معذرت می خواهد و دست امام را می بوسد‪ .‬امام تأکید می نمایند که قطع‬
‫‪4‬‬
‫رابطۀ پدرت نباید صلۀ رحم بین ما را از بین ببرد‪ .‬و دختر خود را به ازدواج او در می آورند‪.‬‬
‫راوی می گوید نزد امام صادق علیه السالم بودیم که کسی درب منزل را زد‪ .‬خدمتکار‪ F‬آمد و گفت‬
‫عموی شما عبدهللا (پسر امام سجاد علیه السالم) است‪ .‬امام به ما فرمودند‪ F‬در اتاقی بروید‪ F.‬ما در اتاق‬
‫کیپ ایستاده بودیم‪ F‬ولی می شنیدیم که چه می گذرد‪ .‬عبدهللا وارد شد و هر چه بد بود به امام بار کرد‬
‫و رفت‪ .‬وقتی ما خارج شدیم ‪ ،‬امام دنبال سخن خود را گرفت (انگار نه انگار که اتفاقی افتاده است)‪.‬‬
‫یکی از ما عرض کرد‪ :‬ما چیزهایی‪ F‬شنیدیم که نزدیک بود بیرون آییم و دخل طرف را دربیاوریم‪.‬‬
‫امام اینجا دستور‪ F‬مهمی را بیان می نمایند‪ .‬ایشان فرمودند‪ :‬در امور داخلی ما دخالت نکنید‪ .‬در آنشب‬
‫بار دیگر عبدهللا درب منزل را می زند و باردیگر‪ F‬امام دستور‪ F‬می دهند به اتاقی‪ F‬بروید‪ .‬عبدهللا در‬
‫حالیکه با صدای بلند گریه زاری می کرد وارد شد و از امام استغفار می طلبد‪ .‬امام علت را جویا‬
‫شدند و او گفت‪ :‬تا به رختخواب رفتم‪ ، F‬دو نفر سیاه پوست آمدند و مرا بستند‪ .‬یکی از آنها گفت‪:‬‬
‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 50‬ص ‪ ، 323‬ح ‪ – 17‬روایت ‪2071‬‬ ‫‪1‬‬

‫بحار االنوار ج ‪ 46‬ص‪ ، 194:‬ح ‪ – 63‬روایت ‪2072‬‬ ‫‪2‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 47‬ص ‪ – 128‬روایت ‪2073‬‬ ‫‪3‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 46‬ص‪ – 113:‬روایت ‪2198‬‬ ‫‪4‬‬

‫‪204‬‬
‫برویم او را در آتش دوزخ بیندازیم‪ .‬در راه به پیغمبر اکرم صلی هللا علیه و آله رسیدیم‪ .‬من به ایشان‬
‫عرض کردم‪ F‬که دیگر تکرار نمی شود‪ .‬ایشان هم دستور‪ F‬آزادی مرا دادند‪ .‬هنوز جای طنابها در بدنم‬
‫درد می کند‪ .‬امام فرمودند که وصیت کن‪ .‬او گفت من مالی ندارم بلکه بدهکارم‪ F‬و عیاالت زیادی‬
‫دارم‪ .‬راوی می گوید ما از مدینه خارج نشده بودیم که او فوت کرد‪ .‬امام بدهی های او را داد ‪،‬‬
‫خانوادۀ او را پیش خود آورد و دختر او را به عقد پسرشان در آورد‪ 1.‬این روایت نشان می دهد که‬
‫گاهی اعتراض افراد فامیل امام به ایشان از روی بیچارگی‪ F‬مالی بوده است‪ .‬هرچند این دلیل نمی شود‬
‫که به امام خود اعتراض نمایند‪ .‬ولی ضعف های انسانی و عدم علم درست باعث می شود که افراد‬
‫فامیل فکر کنند امام فردی مثل خودشان است و با ایشان برخوردی مثل انسانهای دیگر بنمایند‪ .‬ما باید‬
‫مواظب باشیم که از این اشتباهات نکنیم‪.‬‬
‫امام باقر‪ F‬علیه السالم فرمودند‪ F:‬مختار‪ F‬را سب نکنید زیرا او قاتالن ما را کشته و به خونخواهی‪ F‬ما بپا‬
‫خواسته و بیوه زنان ما را همسر داده و در زمان سختی به ما اموالی را داده است‪ 2.‬این در حالی‬
‫است که از عقاید مختار چندان راضی نبوده اند‪ .‬در روایتی‪ F‬امام می فرمایند‪ F‬که اگر قلب مختار را‬
‫می شکافتی‪ F‬دوستی آن دو نفر را در آن می دیدی‪ 3.‬و این گناه و یا ضعف بسیار بزرگی‪ F‬است‪ .‬ولی‬
‫امام قسمت خوب زندگی مختار را می بینند و به ما هم دستور‪ F‬می دهند که چنین باشیم‪.‬‬

‫روایت دیگری که در رابطه با برخورد با مختار خیلی مورد استفاده قرار گرفته است از برخ ورد ام ام‬
‫باقر علیه السالم سخن می راند با پسر مختار‪ .‬روزی امام باقر علیه السالم در روز عید قرب ان در من ا‬
‫بودند که شخصی نزدیک شده و می خواهد دست امام را ببوسد که ایش ان نمی گذارن د‪ .‬س پس از او می‬
‫پرسند کیستی؟ او می گوید‪ :‬ابوالحکم پسر مختار ثقفی‪ .‬امام دست خود را به حالت بیا جلو باز کردند ت ا‬
‫اینکه او به نزدیکی امام نشست‪ .‬پسر مختار نظر امام را نسبت به پدر خویش سؤال می کند زی را خیلی‬
‫ها او را دروغگو می خوانده اند‪ .‬امام می فرمایند‪ :‬سبحان هللا (از حرف ه ای بیخ ود م ردم) پ درم م را‬
‫خبر داد که مهر مادرم از پولی بود که مختار برایشان فرستاد‪ .‬آیا او محلۀ ما را نس اخت و انتق ام م ا را‬
‫نگرفت؟ و قاتل ما را نکشت؟ سپس جملۀ معروف را می فرماین د ک ه‪ :‬رحم هللا اب اک‪ .‬خ دا رحمت کن د‬
‫پدرت را که تمام حقوق ما را گرفت ‪ ،‬قاتل ما را کشت و ب ه خونخ واهی م ا برخواس ت‪ 4.‬این در ح الی‬
‫است که ما از امام صادق علیه السالم نسبت به دروغگو بودن مختار روایت داریم‪ 5.‬این مورد هم به ما‬
‫نشان می دهد که ما نباید نسبت به افراد قضاوتهای سیاه و سفیدی بنماییم‪ .‬امام باقر علیه السالم ب ه پس ر‬
‫مختار نفرمودند که درست است پدرت دروغگو ب وده و ی ا آن را نفی نکردن د ک ه ن ه چ نین نیس ت و او‬
‫راستگو بوده‪ .‬ایشان به جنبه های مثبت زندگی مختار اشاره می کنند زی را در مجم وع هم ۀ م ا انس انها‬
‫ضعیف هستیم و اگر بنا باشد که مست گیرند ‪ ،‬هرآنکس که در شهر هست باید بگیرند‪.‬‬

‫‪ 1‬بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 46‬ص‪ ، 184‬ح ‪ - 50‬بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 47‬ص ‪ ، 96‬ح ‪ – 110‬روایت ‪2199‬‬
‫‪ 2‬رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 125‬ح ‪ – 197‬روایت ‪2200‬‬
‫‪ 3‬روایت می گوید که وقتی پیغمبر صلی هللا علیه و آله و سلم به همراهی امیرالمؤمنین و امام حسن و امام حسین علیهم السالم از پل صراط‬
‫می گذرند ‪ ،‬مختار (از داخل آتش) امام حسین را صدا می زند که من قاتالن شما را کشتم‪ .‬پیغمبر‪ F‬صلی هللا علیه و آله و سلم به امام حسین‬
‫علیه االسالم می فرمایند‪ :‬او را نجات بده‪ .‬پس امام مثل یک عقاب به داخل آتش رفته و مختار را نجات می دهند‪ .‬در انتهای روایت ‪ ،‬گفته‬
‫می شود (که دلیل در آتش بودن مختار این است) که او قدری محبت‪ F‬آن دو نفر را در دل داشت‪ .‬بحار األنوار ‪ ،‬ج‪ ، ۴۵‬ص ‪ - ۳۴۵‬روایت‬
‫‪2203‬‬
‫‪ 4‬رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 125‬ح ‪ – 199‬روایت ‪2201‬‬
‫‪ 5‬رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 125‬ح ‪ – 198‬روایت ‪ 2211‬و رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 226‬ح ‪ – 404‬روایت ‪2212‬‬

‫‪205‬‬
‫گرامیداشت ائمه از زید بن علی‬
‫امام باقر‪ F‬علیه السالم از پیغمبر اکرم صلی هللا علیه و آله نقل می کنند که به امام حسین علیه السالم‬
‫فرمودند‪ :‬یا حسین! از پشت تو فرزندی خارج می شود بنام زید‪ .‬او و اصحابش روز‪ F‬قیامت (از پل‬
‫‪1‬‬
‫صراط به سرعت) می گذرند‪.‬‬

‫راوی می گوید صبح روزی که زید می خواست قیام کند‪ ،‬او را دیدم که می گفت‪ :‬چه کسانی به من‬
‫کمک می کنند تا با قبایل اهل شام بجنگم؟ بخدا قسم هرکس که مرا در جنگ با آنها یاری کند ‪ ،‬دست‬
‫او را روز قیامت می گیرم و با اذن خدا او را به بهشت می برم‪ .‬راوی سپس نقل می کند که پس از‬
‫شهادت زید ‪ ،‬به مدینه رفته و خدمت امام صادق‪ F‬علیه السالم رسیدم‪ F.‬ایشان ابتدا از احوال او پرسیده‬
‫و بر او گریه می کنند و سپس می پرسند‪ :‬آیا با او جنگیدی؟ گفتم بله‪ .‬امام پرسیدند‪ F:‬چند نفر را‬
‫کشتی؟ گفتم‪ :‬شش نفر‪ .‬امام پرسیدند‪ F:‬شاید درحقانیت او شک داری؟ گفتم‪ :‬اگر شک داشتم که در‬
‫جنگ شرکت نمی کردم‪ .‬امام فرمود‪ :‬خداوند مرا در خون آن شهدا شریک دارد‪ .‬بخدا قسم‪ F‬عموی من‬
‫‪2‬‬
‫زید و اصحاب او شهیدند مثل علی بن ابی طالب و اصحاب او‪.‬‬

‫هنگامی که برادر امام رضا علیه السالم بنام زید در بصره قیام‪ F‬کرد و خانه های تعدادی از بنی‬
‫العباس را آتش زد (و معروف‪ F‬به زید النار شد) ‪ ،‬گرفتار شد و او را نزد مأمون آوردند‪ F‬و او زید را‬
‫به احترام امام بخشید و گفت‪ :‬زید بن علی هم قبال خروج کرده بود‪ .‬امام فرمودند‪ F:‬این زید را با آن‬
‫زید مقایسه نکن‪ .‬زید بن علی از علمای آل محمد بود‪ .‬برای خدا غضب کرد و با دشمنانش جنگید تا‬
‫اینکه در راه خدا کشته شد‪ 3.‬از پدرم شنیدم که از امام صادق علیه السالم نقل نمود‪ :‬خداوند رحمت‬
‫کند عمویم زید را‪ .‬او برای (الرضا من آل محمد) دعوت کرد و اگر موفق‪ F‬می شد به وعدۀ خود عمل‬
‫می کرد‪ .‬او برای خروج خود با من مشورت کرد و من گفتم که اگر راضی هستی که در زباله دان‬
‫شهر به دار آویخته شوی پس خود دانی‪ .‬و وقتی‪ F‬او خارج شد امام فرمود‪ :‬وای بر کسی که دعوت او‬
‫را بشنود‪ F‬و به او نپیوندد‪ .‬مأمون پرسید‪ :‬مگر زید در بین مطالبی که گفته بود برای خود دعوی‬
‫امامت ناحق نکرد؟ امام رضا علیه السالم فرمودند‪ :‬زید بن علی دعوی چیزی که حق او نبود‪ ، F‬نکرد‪.‬‬
‫و او بیشتر از این از خدا می ترسید (تقوی داشت)‪ .‬زید از مصادیق‪ F‬این آیۀ کریمه است‪َ :‬و جا ِه ُدوا‬
‫‪4‬‬
‫فِي هَّللا ِ َح َّق ِجها ِد ِه ه َُو اجْ َتبا ُك ْم ( ‪ 78‬حج)‬

‫عملکرد امام صادق علیه السالم‬


‫‪ ‬به روایت شیخ مفید‪ ،‬هنگامی که امام صادق علیه السالم از شهادت زید باخبر شد‪ ،‬به شدت متأثر‬
‫‪5‬‬
‫گردید و دستور داد اموالی را میان خانوادۀ کسانی که در قیام او به شهادت رسیده بودند‪ ،‬تقسیم کنند‪.‬‬
‫ولی در روایت بعدی می بینیم که امام یکنفر را از پیوستن به قیام زید نهی می کنند‪.‬‬
‫عبدهللا بن محمد خواست با زید قیام کند که امام صادق علیه السالم او را منع نمود‪ .‬ولی او اصرار بر‬
‫پیوستن به زید را داشت‪ .‬امام به او گفتند که می بینم که لباس زنانه پوشیدی و در یک هودج مثل یک‬
‫زن تو را فراری می دهند‪ .‬ولی او به جنگ رفته و پس از شکست ‪ ،‬یاران پولی به او داده و‬
‫همانطور‪ F‬که امام فرمود‪ F‬آمادۀ فرار‪ F‬بود که خنده اش می گیرد‪ .‬از او علت خنده را می پرسند و او می‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 46‬ص ‪ ، 171‬ح ‪ – 19‬روایت ‪2076‬‬ ‫‪1‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 46‬ص‪ 171:‬ح ‪ – 20‬روایت ‪2077‬‬ ‫‪2‬‬

‫توجه نمایید که زید بن علی بر علیه دشمن مأمون یعنی بنی امیه قیام کرده بود‪ .‬لذا امام می توانست براحتی از او دفاع کند‪.‬‬ ‫‪3‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 46‬ص ‪ ، 174‬ح ‪ – 27‬عيون أخبار الرضا ‪ ،‬ج ‪ ، 1‬ص ‪ - 248‬روایت ‪2078‬‬ ‫‪4‬‬

‫شیخ مفید‪ ،‬االرشاد‪۱۴۱۳ ،‬ق‪ ،‬ج‪ ،۲‬ص‪ - ۱۷۳‬رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 338‬ح ‪622‬‬ ‫‪5‬‬

‫‪206‬‬
‫گوید که چگونه از اینکه امام صادق‪ F‬علیه السالم این حرکت فرار او را درست پیش بینی کرده بودند‪،‬‬
‫‪1‬‬
‫تعجب کرده است‪.‬‬
‫گروهی از شیعه در نزد امام صادق‪ F‬علیه السالم بودند که صحبت از قیام زید می شود‪ .‬امام فرمودند‪:‬‬
‫عمویم کشته می شود‪ .‬اگر قیام‪ F‬کند کشته می شود‪ .‬پس در منزل هایتان بمانید‪ .‬بخدا قسم بر شما چیزی‬
‫‪2‬‬
‫نیست‪.‬‬
‫در دو روایت گذشته دیدیم که مطلب آنطورها‪ F‬هم که روایات پیشین نشان می دادند نیست‪ .‬یعنی‬
‫پشتیبانی امام از زید در حاالت خاصی قابل تفسیر است‪ .‬زیرا اگر پشتیبانی امام از قیام زید همیشگی‬
‫و اصولی‪ F‬بود نباید کسانی را از پیوستن به او منع نمایند‪ .‬در روایت بعد می بینیم که خروج و قیام‬
‫شرایط خاصی دارد که باید بدان توجه نمود‪.‬‬
‫ابی صباح کنانی نقل می کند که پیش زید بن علی رفتم‪ F‬و به او گفتم‪ :‬یادت می آید که معتقد بودی ائمه‬
‫چهار نفرند که سه تای آنها فوت کرده اند و چهارمی‪ F‬قائم است‪ 3.‬زید تأیید می کند که چنین است‪ .‬در‬
‫سؤال دوم‪ F‬پرسیدم که آیا یادت می آید که در زمان حیات امام باقر علیه السالم معتقد بودی که تفسیر‬
‫آیۀ َأ َن َمنْ قُ ِت َل َم ْظلُوما ً َف َق ْد َج َع ْلنا ل َِولِ ِّي ِه س ُْلطاناً‪ F‬این است که ائمه ولی دم هستند‪ .‬راوی اضافه می کند که‬
‫من از قول امیرالمؤمنین علیه السالم به او قبال گفته بودم که نباید روی حرف ائمه علیهم السالم حرفی‪F‬‬
‫زند زیرا آنها عالمتر از همۀ انسانها هستند‪ .‬بهرحال او پس از این گفتگو بار سفر را می بندد و نزد‬
‫امام صادق‪ F‬علیه السالم می رود و داستان بحث فیمابین را گزارش می دهد‪ .‬امام در اینجا نکته ای را‬
‫می فرمایند که حتی اگر بخش قبلی روایت هم صحیح نباشد ‪ ،‬یک استدالل عقلی است و می توان‬
‫همیشه به آن استدالل کرد‪ .‬ایشان فرمودند‪ F‬اگر دو نفر از خاندان ما قیام کرد ‪ ،‬چگونه می توان‬
‫تشخیص داد که کدام یک بر حق اند؟ بخدا مسئله آنطور‪ F‬نیست که او می گوید‪ .‬امام اضافه می نمایند‬
‫که اگر قیام کند حتما کشته می شود‪ .‬راوی‪ F‬می گوید که از نزد امام خارج شدم و وقتیکه به قادسیه‬
‫‪4‬‬
‫رسیدم (که بین راه مدینه و کوفه است) خبر شهادت زید را شنیدم‪.F‬‬
‫در روایت بعدی‪ 5‬می بینیم که امام صادق‪ F‬علیه السالم انتقاد شدید خود را از قیام زید ابراز می نمایند‪.‬‬
‫امام صادق‪ F‬علیه السالم در عین اینکه به عموی خویش زید رحمت می فرستند و می فرمایند که او‬
‫نتوانست حکم خدا را حتی برای نصف‪ F‬روز‪ F‬پیاده نماید ؛ روی‪ F‬به راوی می کنند و می پرسند‪ :‬در‬
‫نظر شما دشمن از چه جنسی بود؟ او می گوید‪ :‬کافر‪ .‬پس امام این آیه را تالوت می نمایند‪َ :‬ح َّتى ِإذا‬
‫ثاق َفِإمَّا َم ًّنا َبعْ ُد َو ِإمَّا فِدا ًء‪ 6‬خداوند آزاد سازی ا َسری را بعد از پایان یافتن جنگ‬ ‫َأ ْث َخ ْن ُتمُو ُه ْم َف ُ‬
‫ش ُّدوا‪ْ F‬ال َو َ‬
‫قرار داده است‪ .‬در حالیکه شما تعدادی اسیر گرفتید‪ F‬و همان روز آنها را آزاد کردید‪ F.‬شما اینکار را‬
‫‪7‬‬
‫قبل از اتمام جنگ کردید و باعث شد که بروند و از درب دیگری وارد شوند‪ F‬و با شما جنگیدند‪.‬‬

‫زیدیها چه می گویند‬
‫باید توجه داشت که کسانی که پس از شهادت زید بن علی خود را زیدی خواندند ‪ ،‬لزوما از گفته های‬
‫جناب زید پیروی نمی کرده اند‪ .‬ما در زمان امیرالمؤمنین علیه السالم نیز کسانی‪ F‬را داشتیم که امام را‬
‫‪8‬‬
‫العیاذ باهلل خدا می دانستند و تعدادی‪ F‬از آنها را حتی خود امام نتوانست تصحیح کند و آنها را سوزاند‪.‬‬

‫‪ 1‬بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 47‬ص ‪ ، 144‬ح ‪ – 199‬روایت ‪2079‬‬


‫‪ 2‬بحار االنوار ‪ ،‬ج‪ ، 47‬ص ‪ – 148‬روایت ‪2080‬‬
‫‪ 3‬این نظریه ای است که زیدیها بدان معتقدند‪ .‬سه امام اول امیرالمؤمنین و حسن و حسین علیهم السالم هستند و چهارمی خود زید است‪.‬‬
‫‪ 4‬رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 350‬ح ‪ – 656‬روایت ‪2201‬‬
‫‪ 5‬رجال الکشی ‪ ،‬ص ‪ ، 360‬ح ‪ – 666‬روایت ‪2202‬‬
‫‪ 6‬آیۀ ‪ 4‬سورۀ محمد‪ .‬یعنی اگر در جنگ با دشمن روبرو شدید و از آنها اسیر گرفتید ‪ ،‬آنها را آزاد نکنید تا جنگ تمام شود ‪ ،‬سپس تصمیم‬
‫بگیرید که با آنها چه کنید‪ .‬یا منت بر آنها گذاشته و آنها را آزاد سازید و یا در مقابل گرفتن فدیه آنها را رها نمایید‬
‫‪ 7‬در روز اول جنگ به نفع یاران زید بود ولی آنها در روز دوم با استفاده از تیراندازی پیش آمدند و پیروز شدند‪.‬‬
‫‪ 8‬کافي ‪ ,‬جلد‪ , ۷‬ص ‪ ، 257‬ح ‪ – 8‬روایت ‪2462‬‬

‫‪207‬‬
‫شاید برای بعضی‪ F‬از خوانندگان این سخت باشد که چگونه می شود افرادی‪ F‬به امامت خود معتقد‬
‫نباشند ولی عملکرد آنها باعث شود که پیروان او به امامت آنها معتقد شوند‪ .‬و حتی بیش از این‪ ،‬این‬
‫پیروان مدتی را با خود او بگذرانند‪ F‬و او چیزی‪ F‬در این زمینه نگوید‪ .‬ما خوشبختانه موردی را داریم‪F‬‬
‫که طی آن می توانید این نکته را کمی بهتر لمس کنید‪ .‬این مورد ‪ ،‬جناب محمد حنفیه فرزند‪F‬‬
‫امیرالمؤمنین علیه السالم است‪.‬‬
‫ابی بُجیر یک عالم اهوازی است‪ .‬او به امامت ابن حنفیه معتقد بود‪ .‬او می گوید‪ F‬که سالی حج را به‬
‫جا آوردم‪ F‬و نزد امامم بودم‪ F‬که دیدم جوانی آمد و بر او سالم کرد‪ .‬سپس دیدم ابن حنفیه (که در آن‬
‫زمان پیرمردی‪ F‬بود) از جایش بلند شد و پیشانی‪ F‬این جوان را بوسید و او را سیدی خواند و آن جوان‬
‫رفت‪ .‬وقتی‪ F‬که محمد بن حنفیه نشست من با تعجب از او پرسیدم‪ F‬که قضیه چیست زیرا ما تو را امام‬
‫مفترض الطاعه می دانیم (و این حرکت معنا ندارد)‪ .‬ابن حنفیه گفت‪ :‬آری بخدا قسم او امام من است!‬
‫او علی پسر برادرم حسین است‪ .‬بدان که من با او در امر امامت منازعه کردم‪ .‬امام زین العابدین‬
‫فرمودند که آیا به حکمیت حجر االسود‪ F‬راضی‪ F‬هستی؟ من پرسیدم‪ F:‬چگونه به یک جسم مادی‬
‫مراجعه کنیم؟ حضرت فرمودند‪ F:‬امامی که نتواند با جمادات صحبت کند امام نیست! پس من خجالت‬
‫کشیدم و قبول کردم‪ .‬پس ما پیش حجر االسود نماز خواندیم و امام حجر را قسم داده و از او خواستند‪F‬‬
‫که بگوید‪ F‬امام کیست‪ .‬به خدا قسم حجر االسود زبان گشود‪ F‬و گفت‪ :‬یا محمد! امامت را به برادر زاده‬
‫ات بسپار زیرا او بر این امر مستحق تر است و او امام تو است‪ .‬حجر االسود چنان تکان خورد‪ F‬که‬
‫من فکر کردم‪ F‬اآلن می افتد‪ .‬پس من به امامت حضرت زین العابدین علیه السالم اذعان کردم و اینکه‬
‫‪1‬‬
‫باید از او اطاعت نمایم‪.‬‬
‫شبیه این روایت را ابوخالد کابلی نیز نقل می کند‪ 2‬قبال در بخشی مستقل گفته های خود جناب زید را‬
‫نقل کردیم‪ .‬زید برای بیعت با خود شروطی‪ F‬داشت که در این کالم وی بیان شده است‪ :‬ما شما را به‬
‫کتاب خداوند و س ّنت پیامبرش‪ ،‬جهاد با ستمگران‪ ،‬دفاع از مستضعفان‪ ،‬کمک به محرومان‪ ،‬تقسیم‬
‫مساوی در بین مستحقان آن‪ ،‬ر ّد مظالم‪ ،‬بستن زندانها‪ F‬و یاری اهل بیت در برابر دشمنان و نادیده‬
‫انگاران حقمان دعوت می کنیم‪ 3.‬در این شروط ‪ ،‬مطلبی که اشاره به این داشته باشد که زید مردم را‬
‫دعوت به خود می کرده است‪ ،‬وجود ندارد و گویا زیدیه بین بیعت مردم با زید و ادعای امامت و‬
‫دعوت زید به خودش خلط کردهاند‪ .‬از آنچه گذشت‪ ،‬اشتباه این نظر روشن میشود‪ .‬تنها بیعت در‬
‫زمینه جنگ و قیام‪ F‬علیه امویان بود‪ ،‬نه بر امامت زید‪ ،‬و در هیچ یک از آنها چیزی‪ F‬مخالف عقیدۀ‬
‫ائمۀ اطهار علیهم السالم یافت نشد‪ .‬بله این دیگران بودند‪ F‬که مدعی شده اند که زید چنین گفته و چنان‬
‫ولی زید سکوت را انتخاب کرده و تأیید و یا رد ننموده است‪ .‬لذا ما حق نداریم آنها را به ایشان نسبت‬
‫دهیم‪ .‬ولی اگر به این اصل که می گوید (تا نباشد چیزکی مردم نگویند‪ F‬چیزها) معتقد شویم‪ ، F‬می بینیم‬
‫که تعداد زیادی از شیعه مسائلی را مطرح کرده اند که آن را از جناب زید می دانند‪ .‬پس ممکن است‬
‫که ایشان مطالب را طوری گفته که اینها چنین برداشت کرده اند‪ .‬بهرحال در هر دو حالت اگر‬
‫اشکالی باشد به گویندۀ آن مرتبط‪ F‬می شود و نه به جناب زید‪.‬‬
‫در مجلۀ (التوحید) مقاله ای درباره زیدیه آمده است‪ 4‬که با کمی تصرف‪ F‬آن را می آوریم‪:‬‬
‫فرقه زیدیه و زید بن علی دو موضوع مختلف هستند که اقتضا‪ F‬می شود پژوهشگران‪ F‬با‬
‫بررسی گوشههای تاریخ و زوایای‪ F‬فرقه ها‪ ،‬تحلیل رویدادهای تاریخی‪ F‬و نقد متون به مقایسه‬
‫میان آنها بپردازد‪ F‬تا ارتباط این فرقه با زید بن علی را بیابد‪.‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 46‬ص ‪ - 22‬روایت ‪2081‬‬ ‫‪1‬‬

‫بحار االنوار ج ‪ ، 46‬ص ‪ ، 29‬ح ‪ – 20‬روایت ‪2060‬‬ ‫‪2‬‬

‫فضل بن حسن طبرسی‪ ،‬مجمعالبیان‪ ،‬ج ‪ ،8‬ص‪267‬‬ ‫‪3‬‬

‫التوحید‪ ،‬ش ‪ ،87‬ص ‪74‬‬ ‫‪4‬‬

‫‪208‬‬
‫زیدیه‪ ،‬یکی از فرقههای‪ F‬شیعی محسوب می شوند که از شیعه منشعب شده اند و قایل به امامت‬
‫زید بن علی هستند‪ .‬شهرستانی‪ F‬در ملل و نحل درباره آنها میگوید‪ :‬فرقه زیدیه پیروان زید بن‬
‫علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب (رضیاهّلل عنهم) هستند‪ ،‬امامت را در اوالد فاطمه‬
‫(رضیاهّلل عنها) منحصر‪ F‬می دانند و امامت را در غیر آنها جایز نمیدانند‪ .‬آنها معتقدند که هر‬
‫یک از اوالد فاطمه که عالم‪ ،‬شجاع و سخاوتمند‪ F‬باشد و ادعای امامت نماید‪ ،‬امام واجب‬
‫الطاعه است و فرقی‪ F‬نمی کند که از اوالد امام حسن علیه السالم یا از اوالد امام حسین علیه‬
‫السالم باشد‪ .‬بنابراین‪ ،‬گروهی از آنها قایل به امامت محمّد و ابراهیم‪ ،‬فرزندان عبدهّللا بن حسن‬
‫بن حسن‪ ،‬شدهاند که در زمان منصور عبّاسی قیام کردند و به قتل رسیدند‪ .‬از نظر زیدیه‪،‬‬
‫وجود دو امام به صورت همزمان در دو سرزمین‪ ،‬مشروط بر اینکه آن دو امام دارای صفات‬
‫‪1‬‬
‫مزبور باشند‪ ،‬جایز است و اطاعت از هر یک از آنها واجب میباشد‪.‬‬
‫زید در مرتبۀ مح ّدثان (است)‪ .‬راست گفتار شمرده شده و گروهی‪ F‬از مح ّدثان بزرگ همچون‬
‫زهری‪ ،‬شعبی‪ ،‬اعمش و ابن ابی زناد از وی روایت کردهاند‪ .‬زید فقیه مجتهد بود و امام‬
‫‪2‬‬
‫ابوحنیفه وی را مالقات کرده‪ ،‬شاگردی وی نموده و او را ستوده است‪.‬‬
‫از این عبارت‪ ،‬روشن میشود‪ F‬که ابوحنیفه نزد زید شاگردی‪ F‬کرده است‪ .‬ولی زیدیه معتقدند که‬
‫زید نزد ابوحنیفه شاگردی کرده و از او دانش آموخته است‪ .‬زیدیه در فقه‪ ،‬قایل به قیاساند‪ F‬و‬
‫قیاس را به زیدبن علی نسبت میدهند‪ .‬در حالی که ابوحنیفه معتقد است‪ :‬زید امام بر حق است‪.‬‬
‫پس چگونه امام میتواند مأموم باشد؟ و چگونه متبوع میتواند تابع باشد؟‬
‫گفته میشود‪ F:‬ابوحنیفه سیهزار درهم برای وی فرستاد‪ F‬و مردم را به یاری وی تشویق کرد‪.‬‬
‫سفیان ثوری از جمله کسانی است که به زید گروید‪ F‬و با او بیعت کرد بعضی می‌گویند‪ F‬او‬
‫مسلک زیدیه را برای خویش انتخاب نمود‪ .‬همچنین تعداد زیادی‪ F‬از سادات نیز به وی پیوستند‪.‬‬

‫استاد شریف یحیی امین در تبیین نظر فرقه زیدیه دربارۀ امامت می نویسد‪ :‬زیدیه می گویند‪ :‬امامت‬
‫امری انتخابی است‪ .‬پس هر کس انتخاب شد‪ ،‬امام است و اطاعت او واجب‪ ،‬و عصمت و افضل افراد‬
‫زمان خود بودن شرط نیست‪ .‬تنها شرط امامت آن است که از فرزندان فاطمه(س) و نیز شجاع و‬
‫‪3‬‬
‫عالم باشد‪ ،‬وعلیه باطل قیام کند‪.‬‬

‫برخی از عقايد زيديه‬


‫ی كالمی نيز با كالم‬ ‫كالم و عقائد زيديه از نظر روش‪ ،‬عقل گراست‪ ،‬چنانكه از نظر اصول و مباد ِ‪F‬‬
‫عدليه (اماميه و معتزله) هماهنگ است و مهم ترين اصول عدليه را قبول دارند‪:‬‬
‫الف ـ زیدیه دربارۀ صفات خبريه روش تأويل دارند‪ ،‬مثالً يدهّللا را به نعمت و قدرت تفسير كرده‌اند‪،‬‬
‫بر خالف اهل حديث و حنابله‪.‬‬
‫ب ـ رؤيت بصری خداوند را محال و مستلزم‪ F‬جسمانيت مي دانند (موافق اماميه اند)‪.‬‬
‫ج ـ عدل و حكمت الهی را مثل اماميه قبول دارند‪( .‬خدا را عالم و بی نياز مي دانند)‪.‬‬
‫د ـ در مورد جبر يا اختيار انسان ها می گويند‪ :‬خداوند خالق افعال بندگان نيست‪ ،‬چگونه خداوند‪ F‬آنان‬
‫را به كاری كه خود می آفريند‪ ،‬امر كرده و از كاری كه قضای‪ F‬الهی به تحقق آن تعلق گرفته‪ ،‬نهی‬
‫كند؟‪( .‬مطابق‪ F‬نظر اختیار یا مفوّ ضه اند)‪.‬‬
‫هـ ـ خداوند فعل قبيح انجام نمی دهد و كسانی‪ F‬كه گناه كبيره انجام دهند‪ ،‬فاسق‪ F‬اند؛ نه كافر و نه مؤمن‬
‫هستند‪ .‬ولی عقيدۀ زيديه دربارۀ امامت در برخی موارد بر خالف ديدگاه شيعه اثنی عشری است؛‬
‫آنها معتقدند كه امام بايد دارای ويژگی‪ F‬های ذيل باشد‪:‬‬
‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫‪1‬ـ از اوالد فاطمه زهرا عليهاالسالم‪ F‬باشد‪ .‬حسنی يا حسينی‪ ،‬چون پيامبر‪ F‬فرمود‪ :‬ال َمهدِي مِن وُ ل ِد فاطمة‪.‬‬
‫الملل و النحل‪ ،‬ج ‪ ،2‬ص‪100‬‬ ‫‪1‬‬

‫تراجم الرجال‪ ،‬الشیخ محمدالخضر حسین‪ ،‬ص‪.32‬‬ ‫‪2‬‬

‫شریف یحیی امین‪ ،‬معجم الفرق االسالمیه‪ ،‬داراالضواء‪ ،‬ص‪ /128‬حسینی خربوطلی‪ ،‬ثوارت فی‌االسالم‪ ،‬ص‪161‬‬ ‫‪3‬‬

‫‪209‬‬
‫‪2‬ـ عالم به شريعت‪ ،‬زاهد و شجاع باشد تا از جهاد با دشمنان فرار نكند‪.‬‬
‫‪3‬ـ آشكارا به دين خدا دعوت كند و برای ياری دين‪ ،‬قيام‪ F‬مسلّحانه كند‪( .‬مثل زيد بن علي)؛ وجود‬
‫چند امام در زمان واحد در كشورهای مختلف جايز است و گاهی هم زيديه بدون امام بوده اند‪.‬‬
‫بنا به آنچه گفته شده‪ :‬زيديه در اصول‪ ،‬به روش معتزله و در فروع فقه‪ ،‬روش ابو حنيفه را دارند‪.‬‬
‫زیدیه امر به معروف و نهي از منكر را واجب‪ ،‬تقيه كردن را حرام دانسته و برای ائمه خود قائل به‬
‫معجزات و كرامات نيستند‪.‬‬

‫ولی معلوم نیست که چه کسی این اصول را قرار‪ F‬داده است‪ .‬اولین عالم زیدیه را می توان ابو جارود‬
‫دانست‪ .‬او فردی‪ F‬نابینا و از اصحاب امام باقرعلیه السالم بود و از روایات بسیاری‪ F‬که از آن‬
‫حضرت نقل کرده‪ ،‬می‌توان به ارتباط نزدیک او با آن امام همام پی برد‪ .‬او انسانی تند رو بود و در‬
‫صدد دفاع از ائمه علیهم السالم و بدگویی از غاصبان خالفت‪ .‬لذا از حرکت زید بن علی دفاع می‬
‫کرد ولی به دلیل کوری نتوانست در جنگ شرکت کند‪ .‬ابوجارود‪ F‬در دورۀ امامت امام صادق‪ F‬علیه‬
‫السالم به جهت حفظ عقایدش مورد طعن و نکوهش آن امام قرار‪ F‬گرفت‪ .‬در روایتی امام صادق علیه‬
‫السالم می فرمایند‪ :‬ابو جارود چه کرد؟ به خدا او گمراه می میرد‪ .‬و در روایتی‪ F‬هنگامی که زنی در‬
‫جلوی امام قمقمۀ آبی را چپه کرده و آب آن را خالی می کرد‪ ،‬امام به یاد ابوجارود‪ F‬افتاده و می‬
‫‪1‬‬
‫فرمایند‪ :‬اگر خداوند‪ F‬قلب ابو جارود را مثل قمقمۀ این زن چپه کرده ‪ ،‬گناه من چیست؟‬

‫ائمۀ اطهار نسبت به زیدیه موقف واضح و روشنی‪ F‬داشته اند‪ .‬امام صادق علیه السالم می فرمایند‪F:‬‬
‫زیدیه (به منزلۀ) ناصبی ها هستند و به آنها صدقه ندهید و اگر توانستید به آنها آب هم ندهید‪ .‬و امام‬
‫‪2‬‬
‫هادی علیه السالم می فرمایند‪ :‬زیدیه ‪ ،‬واقفیه و ناصبی ها در نظر ایشان یکسان هستند‪.‬‬

‫کثیر النواء رهبر دیگر زیدیها اس‪F‬ت ک‪F‬ه می ت‪FF‬وان گفت انح‪FF‬راف واقعی و س‪F‬نی گ‪FF‬رایی (طرف‪F‬داری‪ F‬از‬
‫شیخین) در بین زیدیها از او سرچشمه گرفته است‪ .‬با اینحال فرقی نمی کند ‪ ،‬امام صادق‪ F‬علی‪F‬ه الس‪F‬الم‬
‫کثیر النواء و سالم بن ابی فصه و ابو جارود را در یک کفه قرار می دهند و می فرمایند‪ F‬که همۀ اینه‪FF‬ا‬
‫دروغگو بوده اند که هم به امام دروغ گفته اند (که پیرو آنها هستند) و هم به دروغ‪ F‬روایاتی را به ائمه‬
‫‪3‬‬
‫علیهم السالم نسبت داده اند‪.‬‬

‫از روایتی‪ F‬معلوم می شود که مشکل بزرگ ابوجارود‪ F‬این بوده که فقط فرزندان حض‪FF‬رت زه‪FF‬را س‪FF‬الم‬
‫هللا علیها را که قیام کرده ان‪F‬د ‪ ،‬ام‪F‬ام می دانس‪F‬ته اس‪F‬ت و امام‪F‬ان چه‪F‬ارم ت‪F‬ا شش‪F‬م را ام‪F‬ام نمی دانس‪F‬ته‪.‬‬
‫راوی می گوید که در منی وقتی‪ F‬ابو جارود‪ F‬در مجلس ام‪FF‬ام ص‪FF‬ادق علی‪FF‬ه الس‪FF‬الم پی‪FF‬دایش ش‪FF‬د‪ ،‬ام‪FF‬ام ب‪FF‬ا‬
‫صدای بلندی فرمودند‪ F:‬ای ابو جارود! به خدا قسم که پدرم‪ F‬هنگام فوت امامی بود که همه قبول داشتند‪.‬‬
‫این مسئله سال بعد هم تکرار می شود‪ .‬راوی می گوید که ابو جارود را در کوفه دیدم و پرسیدم‪ F‬مگ‪FF‬ر‬
‫‪4‬‬
‫نشنیدی که ابا عبدهللا علیه السالم چه گفت؟ او جواب داد‪ :‬منظور‪ F‬ایشان امیرالمؤمنین بود‪.‬‬

‫رجال کشی ‪ ،‬ص ‪ ، 230‬ح ‪ 425‬و ‪ – 414‬روایت ‪2238‬‬ ‫‪1‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص‪229 :‬‬ ‫‪2‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 230‬ح ‪ – 416‬روایت ‪2239‬‬ ‫‪3‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 230‬ح ‪ – 417‬روایت ‪2240‬‬ ‫‪4‬‬

‫‪210‬‬
‫کشی روایتی را نقل می کند که می تواند دروغی از جانب یکی از راوی‪FF‬ان باش‪FF‬د بخص‪FF‬وص س‪FF‬عید بن‬
‫منصور‪ F‬که از رؤسای زیدیه به شمار می رفت‪ .‬راوی می گوید در مجلسی نشسته بودیم‪ F‬که س‪FF‬عید بن‬
‫‪1‬‬
‫منصور‪ F‬از حسن بن حسین حکم آبجو را می پرسد و اضافه می کند که زید پیش ما آن را می خورد‪.‬‬

‫تنها چیزی را که این روایت ثابت می کند این اس‪F‬ت ک‪F‬ه تهمت زدن و دروغ بس‪F‬تن ب‪F‬ر اف‪F‬راد مع‪F‬روف‪F‬‬
‫چقدر راحت است‪.‬‬

‫بنی العباس‬

‫هرچند امروزه ما بنی العباس را جزو شیعیان نمی دانیم ولی تا روی کار آمدن منصور‪ F‬اینطور نبوده‬
‫است و عموم مردم آنها را از گروه های وابسته به قریش و حتی به نحوی همراه با علویان می دانسته‬
‫اند‪ .‬فرزندان عباس عموی پیغمبر اکرم صلی هللا علیه و آله و سلم از لحاظ وابستگی‪ F‬ایلی و عشیره‬
‫ای از خاندان پیامبر اکرم صلی هللا علیه و آله و سلم هستند ولی از همان ابتدا راه خود را جدا کردند‬
‫و از لحاظ عقیدتی خود را با مردم همراه نمودند‪.‬‬

‫برای اینکه با شخصیت های این سلسله آشنا شویم‪ ، F‬در ابتدا کمی نسبت به آنها سخن رانده ایم‪ .‬سپس‬
‫به روایاتی می پردازیم که نشان دهندۀ پیشگویی‪ F‬های ائمه علیهم السالم نسبت به پیروزی‪ F‬آنها می‬
‫باشد‪ .‬پس از آن به جنبه های سیاسی‪ F‬حرکت عباسی ها می پردازیم‪ F‬و تاریخچۀ آنها را در ارتباط‪ F‬این‬
‫سلسله با حرکتهای‪ F‬سیاسی دیگر چون کیسانیه و زیدیه می پردازیم‪ .‬و در انتها اشاره ای به شخص‬
‫منصور‪ F‬دوانیقی‪ F‬و روابط او با امام صادق علیه السالم می کنیم زیرا از زمان او است که بنی عباس‬
‫تماما از علویان جدا شده و رفتاری‪ F‬بی رحمانه نسبت به شیعه را از خود نشان می دهند‪ .‬در روایتی‬
‫از فُضیل بن یسار آمده است که به امام صادق‪ F‬علیه السالم عرض می کند که ما روایت می کنیم که‬
‫خاندان جعفر و عباس به حکومت می رسند‪ .‬امام ابتدا وجود‪ F‬حکومت برای فرزندان جعفر بن ابی‬
‫طالب را نفی می کنند ولی با تأیید حالت دوم ‪ ،‬مشخصات عملکرد بسیار بدی را برای بنی العباس‬
‫ذکر می نمایند و در انتها می فرمایند‪ F‬که این خاندان رحم ندارند‪ .‬راوی نسبت به رحم نداشتن آنها‬
‫تعجب می کند و امام علیه السالم می فرمایند درست است که (به صورت ظاهر) رحم دارند ولی با‬
‫ظلمی که به ائمه علیهم السالم می نمایند و همچنین به شیعه ‪ ،‬آنها جزو گروهی می شوند که رحمی‬
‫‪2‬‬
‫ندارند‪.‬‬
‫ص‬
‫عباس عموی پیغمبر‬

‫عباس عموی امیرالمؤمنین علیه السالم سال‌ها پس از بعثت پیامبر صلی‌هللا‌ علیه‌و‌آله اسالم نیاورد؛‬
‫گرچه به اعتقاد "بالذری" (و كسانی كه تاريخ را بعد از بنی العباس نوشته اند) پیوسته پشتیبان پیامبر‬
‫صلی هللا علیه و آله بود‪ .‬وی کمی قبل از فتح مکه مسلمان شده و به مدینه مهاجرت کرد‪ .‬یعقوبی‬
‫خطبۀ پیامبر صلی‌هللا‌ علیه‌و‌آله را در حجة‌الوداع بیان کرده است‪ .‬در قسمتی‪ F‬از این خطبه آمده‬
‫است‪ :‬و هر ربایی که در جاهلیت بود‪ ،‬زیر پای من نهاده است و نخستین ربایی که فرومی‪ F‬نهم‪ ،‬ربای‬
‫عباس بن عبدالمطلب است‪ 3.‬عباس قبل از آن از ربا خواران اصلی طائف بود‪.‬‬
‫رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 232‬ح ‪ – 420‬روایت ‪2241‬‬ ‫‪1‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 46‬ص ‪ ، 256‬ح ‪ –58‬روایت ‪2011‬‬ ‫‪2‬‬

‫تاریخ یعقوبی‪ ،‬ترجمۀ محمدابراهیم آیتی‪ ،‬ج ‪ ،۱‬ص ‪۵۰۵‬‬ ‫‪3‬‬

‫‪211‬‬
‫عباس در جنگ حنین که‌اندکی پس از فتح مکه رخ داد‪ ،‬حضور‪ F‬فعال داشت (البته او در جنگ بدر‬
‫هم بر علیه مسلمانان خیلی فعال بود) ؛ بعد از درگذشت‪ F‬پیامبر صلی هللا علیه و آله و جریان سقیفه‪،‬‬
‫عباس از بیعت با ابوبکر‪ F‬خود داری کرد و در کنار حضرت علی علیه‌ السّالم قرار گرفت‪ .‬ولی بنظر‬
‫می رسد که اینکار از روی عرق قبیله ای باشد تا عقیدتی‪ .‬بهرحال ما روایاتی داریم که در ذم عباس‬
‫و دو فرزند‪ F‬او هستند و نشان می دهد که موارد یاری عباس به خاطر‪ F‬افکار جاهلیت و طرفداری‪ F‬از‬
‫خانواده بوده تا عقیدۀ درست‪ .‬در اینجا بعضی از آنها را می آوریم‪.‬‬

‫امیرالمؤمنین علیه السالم در یکی از خطبه های سال آخر خود فرمودند‪ ... F:‬دیگر از اهل بیتم کسی‬
‫نبود که کمکم کند‪ .‬حمزه که در روز احد شهید شد و جعفر در موته‪ .‬من در بین دو نفر جلف‬
‫(زرنک) و خشک و ذلیل و حقیر یعنی عباس و عقیل ماندم‪ .‬این دو ‪ ،‬تازه از کفر به اسالم گرویده‬
‫بودند و مرا ناراحت کردند و رنجانیدند ‪ 1...‬توجه نمودید که امام علیه السالم با چه عبارتهای زننده‬
‫ای از عباس یاد می کنند‪ :‬جلف جاف ‪ ،‬ذلیل و حقیر‪.‬‬

‫شخصی نزد امام باقر‪ F‬علیه السالم می آید و می گوید که عبدهللا بن عباس مدعی است که می داند تمام‬
‫آیات قرآن در چه روزی نازل شده و شأن نزول آن چیست‪ .‬امام فرمودند‪ F‬از او نسبت به این سه آیه‬
‫كان فِي ه ِذ ِه َأعْ مى َفه َُو فِي اآْل خ َِر ِة َأعْ مى َو َأ َ‬
‫ض ُّل َس ِبياًل ‪َ )2( .‬و ال َي ْن َف ُع ُك ْم ُنصْ ِحي‪F‬‬ ‫سؤال کن‪َ )1( :‬و َمنْ َ‬
‫طوا‪ F.‬وقتی‪ F‬راوی از ابن‬ ‫راب ُ‬
‫صابرُوا‪َ F‬و ِ‬ ‫ِ‬ ‫ِين آ َم ُنوا اصْ ِبرُوا‪َ F‬و‬ ‫ص َح لَ ُك ْم‪ )3( .‬يا َأ ُّي َها الَّذ َ‬
‫ت َأنْ َأ ْن َ‬
‫ِإنْ َأ َر ْد ُ‬
‫عباس سؤال می کند ‪ ،‬او در می ماند و می گوید امیدوارم‪ F‬کسی که سؤال کرده جواب آن را به من‬
‫بدهد‪ .‬ابن عباس ادامه می دهد‪ :‬از او دربارۀ عرش سؤال کن که چه وقت خلق شده و چگونه است‪.‬‬
‫وقتی راوی به امام عرض می کند که او نسبت به سه آیه چیزی‪ F‬نگفت ‪ ،‬امام علیه السالم می فرمایند‬
‫دو آیۀ اول دربارۀ پدرش (عباس عموی پیغمبر صلی هللا علیه و آله) نازل شده و آیۀ سوم دربارۀ پدرم‬
‫‪2‬‬
‫و ما اهل بیت است‪.‬‬

‫آیۀ اول نسبت به کسانی است که در این دنیا کوردل‪ F‬بوده اند و حقیقت را ندیده اند و در آخرت هم‬
‫کور واقعی خواهند بود‪ .‬آیۀ دوم نسبت به کسانی است که هرچه پیغمبران به آنها نصیحت کرده اند در‬
‫آنها تأثیری‪ F‬نداشته است و آیۀ سوم دربارۀ مؤمنینی‪ F‬است که دائما در حال بردباری و استواری‪ F‬و‬
‫همکاری در محکم نگاه داشتن دین هستند‪.‬‬
‫با اینکه عباس امام علی علیه السالم را برتر می دانست ولی دوست ابوبکر و عم‪FF‬ر مان‪FF‬د‪ .‬عم‪FF‬ر از او‬
‫خواست برای دعای استسقاء برود‪ 3.‬او در داستان سقیفه و خالفت پیغمبر صلی هللا علیه و آل‪FF‬ه خط‪FF‬اب‬
‫به امام علی علیه‌السّالم می‌ گوید‪ :‬امدد یدک ابایعک یبایعک الناس‪ .‬دست خود را بدهید تا بیعت کنم‪.‬‬
‫مردم هم بیعت خواهند کرد‪ .‬توج‪FF‬ه نمایی‪FF‬د ک‪FF‬ه ش‪FF‬بیه این ح‪FF‬رف را ابوس‪FF‬فیان هم زد‪ .‬ولی ه‪FF‬ردو ت‪FF‬ا این‬
‫اواخر از دشمنان اسالم بودند‪ F‬و مسلما ً نیت آنها مخالف برنامه های الهی بوده است‪.‬‬
‫امام صادق‪ F‬علیه السالم در قضیه ای مالی ب‪FF‬ه قاض‪F‬ی‪ F‬وقت ک‪F‬ه والی ام‪FF‬وی ب‪FF‬ود می فرماین‪FF‬د‪ :‬عب‪FF‬اس و‬
‫ابولهب هردو پیغمبر‪ F‬اکرم صلی هللا علیه و آله را تکذیب کردند‪ F.‬عباس در جنگ بدر قبائل را بر علیه‬
‫پیغمبر تشویق می کرد و مسئول سواره و پیاده بود‪ .‬او جنگ را بر علیه پیغمبر اکرم صلی هللا علیه و‬
‫آله ادراه می کرد‪ .‬امام علیه السالم تأکید می کنند که نه فقط عب‪FF‬اس ب‪F‬ه مدین‪F‬ه مه‪F‬اجرت نک‪F‬رد بلک‪F‬ه ب‪FF‬ا‬
‫زور به اسالم گروید‪ .‬او آزاد شدۀ پیغمبر اکرم صلی هللا علیه و آله است‪ .‬به همین دلیل او بر مسلمانها‬

‫کتاب سلیم بن قیس ‪ ،‬ص ‪ – 128‬روایت ‪2466‬‬ ‫‪1‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 53‬ح ‪ – 103‬روایت ‪2214‬‬ ‫‪2‬‬

‫مروج الذهب ‪ ،‬ج‪ ، 3‬ص ‪45‬‬ ‫‪3‬‬

‫‪212‬‬
‫هیچ گونه والیتی ندارد‪( .‬یعنی نه فقط خودش بلکه تمام فرزن‪FF‬دان و نس‪FF‬ل او ب‪FF‬ر اس‪FF‬اس آی‪FF‬ه ‪ 72‬س‪FF‬ورۀ‬
‫انفال چنین حقی را نخواهند داشت‪ 2) 1.‬با اینحال ب‪FF‬نی العب‪F‬اس ب‪FF‬ر اس‪FF‬اس فامی‪FF‬ل ب‪F‬ودن ب‪F‬ا پیغم‪FF‬بر اک‪FF‬رم‬
‫صلی هللا علیه و آله و سلم دائما حق والیت را برای عباسیان می دانس‪FF‬تند چنانچ‪FF‬ه فض‪FF‬ل بن عب‪FF‬اس در‬
‫ضمن سخنان خود خطاب به مردم گفت‪ ... :‬و صاحبنا‪ F‬اولی بها منکم‪  3.‬یعنی رئیس ما بر خالفت از‬
‫شما سزاوارتر‪ F‬است‪.‬‬

‫عبدهللا بن عباس حبر امت‬

‫عبدهللا بن عباس هنگام‪ ‬رحلت‪ ‬پیامبر‪ F‬صلی هللا علیه و آله ‪ ۱۳‬ساله بود‪ .‬حضور ابن عباس در دوران‬
‫خالفت علی علیه‌ السّالم بسیار برجسته است‪ .‬در بسیاری‪ F‬از مراحل دشوار به عنوان نماینده و‬
‫سخنگوی علی علیه‌ السّالم نقش آفرینی کرد‪ .‬همو نمایندۀ علی علیه‌السّالم برای گفت وگو‬
‫با‪ ‬خوارج‪ ‬نهروان‪ ‬بود‪ .‬برخی گزارش‌ها گواهند که وی تا زمان شهادت علی علیه‌السّالم در بصره‬
‫بود و پس از شهادت ایشان‪ ،‬مردم را به‪ ‬بیعت‪ ‬با‪ ‬حسن بن علی‪ ‬علیه‌السّالم ترغیب می‌کرد‪ .‬پس از‬
‫شهادت امام حسین علیه السالم ‪ ،‬عبدهللا بن زبیر در مکه برای خود بیعت گرفت‪ .‬ولی ابن عباس از‬
‫بیعت سر باززد‪ .‬یزید چون از عدم بیعت او با رقیب سیاسی‪ F‬اش آگاهی یافت‪ ،‬در نامه‌ای وی را برای‬
‫پشتیبانی اش از خود ستود؛ ولی او در نامه‌ای به یزید‪ ،‬وی را سخت نکوهش کرد و با یادآوری‪F‬‬
‫شهادت حسین بن علی علیه‌ السّالم و دیگر کارهای او و پدرش‪ ،‬آنان را سزاوار خالفت بر مسلمانان‬
‫ندانست‪ .‬او از شاگردان برجستۀ علی علیه‌السّالم بود‪ .‬خود می‌گوید‪ :‬برای آموختن آنچه نزد علی‬
‫علیه السالم بود‪ ،‬به دیگران مراجعه نکردم‪ F.‬گفته‌اند در کودکی همواره همراه علی علیه السالم بوده‬
‫و ایشان مربی علمی او بوده اند‪.‬‬

‫با اینحال ‪ ،‬طبق روایات متعددی ابن عباس چندان هم مورد رضایت امیرالمؤمنین علیه السالم نبوده‬
‫است تا جاییکه در موردی‪ F‬می فرمایند‪ F:‬أنک أمرٌؤ تائه‪ - 4‬تو مردی گمراه هستی‪.‬‬

‫مهمترین این روایات ‪ ،‬نامۀ امیرالمؤمنین علیه السالم به ابن عباس است که در نهج البالغه نیز می‬
‫باشد‪ .‬این نامه تصریح دارد که ابن عباس مبالغی از بیت المال را که در زمان فرمانروایی‪ F‬بر بصره‬
‫تحت تصرف او بوده ‪ ،‬برداشته و به مکه فرار کرده است‪ .‬ولی بد تر از آن ‪ ،‬جواب ابن عباس است‬
‫به امام که نشان می دهد او از مفهوم امامت بویی‪ F‬نبرده و عقل خود ویا حرف مردم را معیار درستی‪F‬‬
‫می داند‪.‬‬

‫کشی خالصۀ داستان را چنین نقل می کند‪ :‬امام علی علیه السالم ‪ ،‬ابن عباس را به فرمانروایی بصره‬
‫گماشت و او تمام اموال بیت المال را برداشته و به مکه رفت و امام را ترک کرد‪ .‬مبلغ دو میلیون‬
‫درهم بود‪ .‬امام علی علیه السالم بر منبر رفتند‪ F‬و گریه کردند و فرمودند‪ F:‬این پسر عموی پیغمبر است‬
‫و با تمام علم و مقامی که داشت چنین کاری را کرد ‪ ،‬پس ما به چه کسان دیگری اعتماد کنیم؟ خدایا ‪،‬‬
‫من آنها را خسته کرده ام ‪ ،‬پس مرا از آنها راحت کن و مرا به سوی خود ببر در حالیکه هنوز‬
‫‪5‬‬
‫درمانده نشده ام و تحمل دارم‪.‬‬

‫َو الَّذِينَ آ َم ُنوا َو َل ْم يُها ِجرُوا ما َل ُك ْم مِنْ َوال َيت ِِه ْ‪F‬م مِنْ َشيْ ٍء‬ ‫‪1‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 47‬ص‪ ، 176:‬ح ‪ – 22‬روایت ‪2460‬‬ ‫‪2‬‬

‫تاریخ یعقوبی‪ ،‬ج‪ ،۲‬ص‪۱۲۴‬‬ ‫‪3‬‬

‫مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل ‪ ,‬جلد‪ , ۱۴‬صفحه‪۴۸۳‬‬ ‫‪4‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 60‬ح ‪ – 109‬روایت ‪2220‬‬ ‫‪5‬‬

‫‪213‬‬
‫اما نامۀ امام شامل مطالب زیر است (کامل آن در بخش روایات آمده است)‪ :‬از بندۀ خدا علی بن‬
‫ابیطالب به عبدهللا بن عباس‪ .‬من تو را در امانت خود شریک قرار دادم و در نظرم اعتمادم به هیچ‬
‫کس از خانوادۀ من بیش از تو به همدردی‪ ، F‬حمایت و امانت نبود‪ .‬ولی وقتی دیدی که دنیا بر‬
‫پسرعمویت برگشت و دشمن او از سر جنگ برآمد و امانات مردم‪ F‬بی صاحب شدند ‪ ،‬و خالصه‬
‫اوضاع به ضرر پسر عمویت شده ‪ ،‬تو هم مثل دیگران از او روی برگردانیدی و او را در بدترین‬
‫حاالت تنها گذاشتی‪ .‬این مثل این است که نمی خواهی با جهاد خود رضایت خدا را بدست آوری‪ ، F‬و‬
‫مثل این است که (دستورات) خداوند برایت آشکار نیستند و مثل این است که می خواهی علیه دنیای‬
‫امت محمد صلی هللا علیه و آله و سلم نقشه بکشی و قصد فریب آنها را داری‪ ... .‬آیا از معاد نمی‬
‫ترسی؟ ‪ ...‬آیا بر تو سخت نیست که با پول بیوه زنان و مهاجرینی‪ F‬که خداوند ‪ ،‬این سرزمین را به‬
‫آنها داده ‪ ،‬کنیزان را می خری و زن می گیری؟ پول مردم را برگردان! سپس امام او را تهدید می‬
‫کنند و می فرمایند حتی اگر دو فرزندم‪ F‬حسن و حسین نیز چنین کاری کنند به هیچکدام مجالی نمی‬
‫دهم‪.‬‬

‫ابن عباس در جواب اول خود مدعی می شود که حق من در بیت المال بیش از آنی است که برداشته‬
‫ك‪ .‬براستی که این از مشکالت‬ ‫ين َن ْفسِ َ‬ ‫ام‪ .‬امام هم در جواب می نویسند‪َ F:‬ف ْال َع َجبُ ُك ُّل ْال َع َج ِ‬
‫ب مِنْ َت ْز ِي ِ‬
‫انسانها است که می توانند خود را نیز گول بزنند‪ F‬و مسائلی را چنان مطرح کنند که خودشان هم‬
‫باورشان بشود‪ .‬امام با عباراتی سنگین او را از کار زشت خود آگاه می نمایند‪.‬‬

‫ابن عباس در نامۀ دوم خود است که پرده از راز دل بر می دارد و امام را متهم می کند که خون‬
‫انسان های بیگناه را ریخته‪ .‬او با اینکارش ثابت می کند که اصال به امامت امیرالمؤمنین علیه السالم‬
‫عقیده نداشته و ایشان را فقط انسانی عالم و فقیه و متعالی – ولی مثل خود – می پندارد‪ .‬او در نامه‬
‫اش نوشت‪ :‬تو به من زیادی‪ F‬سخت گرفته ای ‪ ،‬بخدا قسم که اگر خدا را مالقات کنم و تمام طالهای‬
‫دنیا را برداشته باشم برایم‪ F‬خوشایند تر است از اینکه خدا را مالقات کنم و بر گردنم خون یک مسلمان‬
‫باشد‪ .1‬واقعا ٌ که او در دنیا و در آخرت کور‪ F‬بود‪.‬‬

‫یکبار در جمعی از صحابه ‪ ،‬بین محمد حنفیه و ابن عباس در اینکه علم پیش کدام است بگو مگویی‪F‬‬
‫می شود‪ .‬امام حسن مجتبی علیه السالم از این بحث آگاه می شوند و به ابن عباس آیات زیادی‪ F‬را ذکر‬
‫می کنند و می پرسند‪ :‬این آیات دربارۀ چه کسی نازل شده؟ پدر من یا پدر تو‪ .‬بخدا قسم اگر بخاطر‪F‬‬
‫علمی نبود که داریم‪( F‬س ّری است که در نزد ما است)‪ ،‬به تو می گفتم که عاقبت تو چیست‪ .‬و می گفتم‬
‫‪2‬‬
‫چیزهایی را که مردم عادی با شنیدن آن ‪ ،‬آن حرف ها را قبول نمی کنند‪.‬‬

‫یکنفر از اهل طائف‪ F‬نقل می کند که در هنگام احتضار ابن عباس پیشش بودم‪ F.‬او گفت که پیغمبر‬
‫صلی هللا علیه و آله به من چند چیز را خبر داد‪ :‬یکی اینکه دو هجرت خواهم داشت ‪ ،‬پس من با‬
‫پیغمبر صلی هللا علیه و آله و سلم و با علی علیه السالم هجرت داشتم‪ .‬و من کور می شوم که شدم‪ .‬و‬
‫من غرق می شوم که شدم سپس مرا نجات دادند‪ .‬ایشان مرا دستور‪ F‬داد که از پنج گروه تبری بجویم‪:‬‬
‫از ناکثین که اصحاب جنگ جمل باشند‪ .‬و از قاسطین که اصحاب شام باشند‪ .‬و از خوارج که جنگ‬
‫نهروان را به پا کردند‪ .‬و از َقدَریه که مثل مسیحیان گفتند تقدیری نیست (جبری بودند)‪ .‬و از مُرجئه‬
‫که مثل یهود گفتند خدا بهتر می داند (ما نباید در گناهکاری‪ F‬افراد حرفی بزنیم)‪ .‬سپس ابن عباس گفت‪:‬‬
‫خداوندا من بر آنچه که علی بن ابیطالب زندگی کرد زندگی می کنم و بر آنچه او مرد می میرم‪ .‬سپس‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 60‬ح ‪ – 110‬روایت ‪2221‬‬ ‫‪1‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 55‬ح ‪ – 105‬روایت ‪2222‬‬ ‫‪2‬‬

‫‪214‬‬
‫مرد و غسلش دادند و کفن نمودند‪ F‬و بر او نماز خواندند‪ .‬مردم‪ F‬دیدند‪ F‬که دو پرندۀ سفید آمدند و داخل‬
‫‪1‬‬
‫کفن او شدند‪ .‬اینها همان فقه او بودند‪.‬‬

‫مطالب دیگری‪ F‬که نسبت به ابن عباس گفتیم از امام معصوم‪ F‬بود و این روایت از یکنفر طائفی که به‬
‫قول امیرالمؤمنین ‪ ،‬مردمی خوب نیستند‪ .‬شما خود می توانید نسبت به صحت خبر قضاوت کنید‪.‬‬
‫خالصۀ داستان این است که امیرالمؤمنین علیه السالم دو فرزند عباس را لعن کرده اند و دعا کرده اند‬
‫‪2‬‬
‫که کور شوند‪ F‬همانگونه که قلب هایشان کور شده است‪.‬‬

‫ابن عباس خودش می گوید كه ىر ابتدای جنگ جمل ‪ ،‬ابوموسى اشعری كه حاكم كوفه بود از‬
‫دستورات امیرالمؤمنین علیه السالن تبعیت نمی کرد‪ .‬پس ایشان نامۀ شدیداللحنی را برایش نوشتند‪ F‬و‬
‫به من دادند که به او برسانم‪ .‬من دیدم که در چنین شرایطی این نامه مناسب نیست ‪ ،‬بنابراین ‪ ،‬آن را‬
‫پاره کردم و خودم‪ F‬نامه ای را نوشتم‪ 3F.‬این نوع تصرف‪ F‬یقینا نشان می دهد که چنین افرادی‪ F‬خود را نه‬
‫فقط در سطح امام ‪ ،‬بلکه کمی باالتر از ایشان می دانستند‪.‬‬

‫عبیدهللا بن عباس‬

‫پسران عباس عموی پیامبر صلی‌هللا‌ علیه‌ و‌آله‌ در زمان خالفت امام علی علیه‌ السّالم از جانب ایشان‬
‫به امارت نواحی مختلف منصوب شدند‪ ،‬چنان که عبدهللا حاکم بصره بود و عبیدهللا حاکم یمن شد و قُ َثم‬
‫بن عباس عامل علی علیه‌السّالم بر مکه‪ ،‬طائف و توابع آن بود‪ .‬معاویه در سال ‪ ۴۰‬هجری لشکری‬
‫به فرماندهی بُسر بن ارطاه عامری که مردی‪ F‬خون ریز و بی رحم بود به حجاز و یمن فرستاد‪ F‬و به‬
‫بُسر دستور داد تا از راه حجاز و مدینه و مکه به یمن برود و در مسیر حرکتش مردمی را که از‬
‫علی علیه‌السّالم حمایت می‌کنند به جانب معاویه دعوت کند و اگر نپذیرفتند و اطاعت نکردند‪ F‬ایشان‬
‫را از دم تیغ بگذراند‪ .‬عبیدهللا با شنیدن خبر حمله بسر از یمن خارج شد و نزد علی علیه‌ السّالم رفت‪.‬‬
‫عبیدهللا بن عباس دو فرزند‪ F‬خود عبدالرحمن و قثم را نیز در یمن نزد مادرشان جویریه دختر قارظ‪F‬‬
‫کنانی گذاشت‪ .‬بُسر در حمله به یمن دو فرزند عبیدهللا را به همراه دایی آنان که از مردم‪ F‬ثقیف بود‬
‫به‪ ‬قتل‪ ‬رساند‪ .‬این بزدلی و فرار عبیدهللا برای نشان دادن شخصیت او کافی نیست‪ .‬او که در‬
‫پیکار‪ ‬امام حسن علیه‌السّالم‪ ‬با معاویه جزء یاران امام بود و فرماندهی سپاه ایشان را بر عهده‬
‫داشت ‪ ،‬با خیانت خود به امام حسن علیه السالم به خوبی طینت پست خود را نشان داد‪ .‬امام حسن‬
‫علیه‌السّالم‪ ،‬عبیدهللا را با دوازده هزار نفر سپاه برای نبرد با معاویه فرستاد و‪ ‬قیس بن سعد‬
‫انصاری‪ ‬را همراه وی ساخت‪ .‬معاویه یک میلیون درهم نزد قیس بن سعد فرستاد‪ F‬تا همراه وی شود‪.‬‬
‫قیس‪ ‬مال‪ ‬را نزد معاویه فرستاد و گفت‪ :‬مرا در مقابل دینم‪ ‬فریب‪ ‬می‌دهی؟ معاویه یک میلیون درهم را‬
‫برای عبیدهللا فرستاد‪ F‬و وی با هشت هزار نفر از سپاهیانش نزد معاویه رفت! برادر‪ F‬سوم‪ F‬هم چندان‬
‫‪4‬‬
‫بهتر نبود‪ .‬هنگام حملۀ بُسر به یمن ‪ ،‬قبل از اینکه او به مکه برسد ‪ ،‬قثم فرار کرده بود‪.‬‬

‫نویسندۀ کتاب غارات در جريان حملۀ بسر بن ارطأة به یمن می نویسد‪ F:‬عبیدهللا (بن عباس) و سعید‬
‫(بن نمران فرمانده ارتش) در نامۀ خود به علی علیه السالم نوشتند‪ F:‬شیعیان عثمان بر ما شوریدند و‬
‫آشکارا می گویند که کار معاویه محکم شده و اکثر مردم دنبال او رفته اند‪ ...‬هنگامی که نامۀ آنها به‬
‫امام علی علیه السالم رسید ‪ ،‬ناراحت گردید‪ F‬و از سستی و عدم توجه آنان خشمگین شد‪ 5.‬در انتهای‬
‫رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 56‬ح ‪ – 106‬روایت ‪2223‬‬ ‫‪1‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 113‬ح ‪ 180‬و رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 53‬ح ‪ – 102‬روایت ‪2521‬‬ ‫‪2‬‬

‫الجمل ‪ ،‬شيخ مفيد ‪ ،‬ج ‪ ، 1‬ص ‪ – 265‬روایت ‪2522‬‬ ‫‪3‬‬

‫ترجمه الغارات ‪ ،‬ص ‪318‬‬ ‫‪4‬‬

‫ترجمه الغارات ‪ ،‬ص ‪310‬‬ ‫‪5‬‬

‫‪215‬‬
‫این داستان ‪ ،‬می بینیم که قضیه بر عکس بوده و این عبیدهللا بوده که فرمانده را از جنگ بازداشته‬
‫است‪ .‬البته احتمال دارد که هر دو خالف گفته باشند و فقط تقصیر‪ F‬را بر گردن یکدیگر انداخته باشند‪.‬‬

‫ابو وداک گوید‪ :‬من در محضر علی علیه السالم بودم که سعید بن نمران وارد کوفه شد و نزد آنجناب‬
‫آمد‪ .‬امیرالمؤمنین‪ F‬سالم هللا برعلیه او و عبیدهللا غضب کردند که چرا با بسر بن ارطأة جنگ نکردید؟‬
‫‪1‬‬
‫سعید گفت‪ :‬به خدا سوگند‪ F‬من با آنها جنگ کردم ولی ابن عباس مرا از جنگ کردن بازداشت‪.‬‬

‫علی بن عبدهللا بن عباس‬

‫ی خلفای عباسی ‪ ،‬پرهیبت و جلیل‌القدر بود‪.‬‬ ‫ّ‬


‫عبدالمطلب‪ ،‬نیا ِ‬ ‫ابومحمد علی بن‪ ‬عبدهللا‪ ‬بن‪ ‬عباس‪ ‬بن‪ ‬‬
‫ظاهراً بر اساس پیش گویی هایی از امیرالمؤمنین علیه السالم ‪ ،‬نزد‪ ‬ولید بن عبدالملک‪ ‬رفت و به او‬
‫‪2‬‬
‫گفت که‪ ‬خالفت‪ ‬به فرزندانش خواهد رسید‪ .‬ولید دستور‪ F‬داد تا او را تازیانه بزنند و به او اهانت کرد‪.‬‬
‫هشام بن عبدالملک او را در بلقاء زندانی کرد و سرانجام‪ F‬به سال ‪ ۱۱۸‬ق در ‪ ۷۸‬سالگی در زندان‬
‫درگذشت‪.‬‬

‫محمد بن علی بن عبدهللا‬

‫محمد اولین کسی بود که دعوت و تبلیغ برای عباسیان را آغاز کرد‪ .‬تاریخ نویسان چنین می نویسند‪F‬‬
‫که تا این تاریخ ‪ ،‬سرکردگی قیام ها ابتدا توسط مختار بود که گروه کیسانیه خواستند آن را ادامه دهند‬
‫که عمال ناموفق بودند‪ .‬ولی امام کیسانیه محمد بن حنفیه بود که پس از فوت او به فرزندش ابو هاشم‬
‫رسید‪ .‬وقتی که ابو هاشم به شام می رود حس می کند که توسط خلیفه مسموم‪ F‬شده و با نوشتن وصیتی‪F‬‬
‫عجیب ‪ ،‬امامت را به محمد بن علی بن عبدهللا بن عباس که فرزندی کوچک بود می دهد‪ .‬محمد‬
‫پیشوایی‌ سیاسی‪ F‬هاشمیان را در اواخر روزگار دولت اموی عهده‌ دار بود و اولین کسی است که لقب‬
‫امام را برخود گذاشت ‪ ،‬هرچند این لقب برای پسرش ابراهیم معروف‪ F‬شد‪ .‬او مخفیانه در سرزمین‬
‫(شراة) بین شام و مدینه اقامت داشت؛ چرا که خود در آنجا در دهکده حُمیمه به دنیا آمده بود‪ .‬آنجا‬
‫دهکده‌ای بود که عبدالملک بن مروان به پدرش‪ ،‬علی بن عبدهللا داده بود‪ .‬محمد دعوت خود را به‬
‫صورت سرّی در سال ‪ ۱۰۰‬ق آغاز کرد یعنی هنگامی که پدرش هنوز در زندان بود ولی به دلیل‬
‫پیشگویی‪ F‬هایی از امیرالمؤمنین علیه السالم مطمئن بودند که حکومت به آنها می رسد‪ .‬او مبادرت به‬
‫فرستادن افرادی‪ F‬به نواحی مختلف کرد تا مردم را از بنی‌امیه بیزار و به بنی‌عباس دعوت کنند و‬
‫خمس اموال را از شیعیان بگیرند تا به نقبا (نمایندگان محمد بن علی) برسانند‪ F‬و آنان آنها را به امام‬
‫بدهند‪ .‬او آن پول‌ها را در راه تبلیغ و فرستادن مبلغان و آنچه را که مصلحت می‌انگارد‪ ،‬خرج‬
‫می‌کرد‪ .‬او عاقل و حکیم بود؛ محمد در منطقۀ شراة درگذشت‪ F‬و پیش از مرگ ‪ ،‬ابراهیم‪ ،‬پسرش را‬
‫برای سرپرستی‪ F‬دعوت و تبلیغ به عنوان وصی تعیین کرد و سرانجام به سال ‪ ۱۲۵‬ق در سن ‪۶۳‬‬
‫سالگی درگذشت‪ .‬او پدر سفاح و منصور ‪ ،‬دو خلیفۀ اول و مؤسس دولت عباسیان است‪.‬‬

‫ترجمه الغارات ‪ ،‬ص ‪324‬‬ ‫‪1‬‬

‫االعالم ‪ ،‬ج‪ ، 4‬ص‪302‬‬ ‫‪2‬‬

‫‪216‬‬
‫پیشگویی ها‬
‫ظاهرا از همان ایام که عبدهللا بن عباس پیش امیرالمؤمنین علیه السالم شاگردی‪ F‬می کرده ‪ ،‬امام نسبت‬
‫به آیندۀ فرزندان او به او مطالبی را گفته باشند که نگارنده روایات دقیق‪ F‬و مستقیمی را در این زمینه‬
‫نیافته است‪ .‬مثال ابن اثیر نقل می کند که حتی بنی امیه و خود بنی عباس نیز بر اساس اخباری‪ F‬که از‬
‫طریق معصومان به آنان رسیده بود‪ ،‬انتظار قیام خراسان را داشتند‪ 1.‬عبدالکریم شهرستانی نویسندۀ‬
‫کتاب الملل و النحل از معدود کسانی است که از (علم مستودع) نزد امام از دیدگاه کیسانیه سخن به‬
‫میان آورده است‪ .‬او پس از ستودن محمد بن حنفیه به اینکه دانشی سرشار و اندیشه‌ای روشن و پیش‬
‫‌بینی هایی درست از آینده داشت اضافه می کند که این علم را از امیرمؤمنان علیه السالم داشته که او‬
‫را از احوال فتنه‌های روزگاران آینده آگاهانیده بود‪ 2.‬علی بن عبدهللا بن عباس به شراة رفت و در‬
‫دهی بنام حُمیمة سکنی گزید زیرا كه خود در مورد اين مكان رواياتى نقل مى كرد‪ .‬هشام بن عبدالملك‬
‫نيز وى را به جرم آن كه سخنانى درباره به حكومت رسيدن نوه هايش مى گفت ‪ ،‬شالق زده و وارونه‬
‫بر شتر سوار كرده و در شهر بگرداندند و جارچى‪ F‬جار مى زد كه اين على بن عبدهللا دروغگو است‬
‫‪3‬‬
‫و او بر باالى شتر فرياد مى زد كه خالفت به فرزندان من خواهد رسيد‪.‬‬
‫شاید اطالع داشتن بستگان نزدیک به امیرالمؤمنین علیه السالم از این پیشگویی‪ F‬ها قابل قبول باشد‬
‫ولی اینکه این خبرها به خلفای بنی امیه هم رسیده باشد کمی مشکل بنظر آید‪ .‬ولی باید قبول کنیم که‬
‫همۀ نزدیکان ائمه انسان های سالمی نبوده اند و باالخره بعضی از آنها چنین اخباری که می توانست‬
‫بالقوه دارای پاداش خوبی باشد را به آنها می رسانده اند‪ .‬ثعلبی روایت جالبی را از امام باقر‪ F‬علیه‬
‫السالم در این زمینه نقل می کند‪ 4.‬ایشان می فرمایند یکبار که هشام بن عبدالملک مرا احضار کرده‬
‫بود و بنی امیه هم گرد او بودند ‪ ،‬هشام پس از یک اهانت اولیه پرسید‪ :‬آیا تو همان ابوجعفری‪ F‬هستی‬
‫که بنی امیه را می کشد؟ گفتم‪ :‬نه‪ .‬پرسید‪ :‬پس او کیست؟ گفتم‪ :‬پسر عموی ما است ‪ ،‬نام او ابوالعباس‬
‫بن محمد بن علی بن عبدهللا بن عباس است‪ .‬هشام به من نگاهی انداخت و گفت‪ :‬من از تو دروغی‬
‫نشنیده ام و سپس پرسید‪ F:‬آن چه وقت خواهد بود؟ گفتم‪ :‬فقد چند سال ‪ ،‬خیلی دور نیست‪.‬‬
‫توضیح‪ :‬ابوجعفر لقب منصور‪ F‬دوانیقی است و هشام درست شنیده بود و او در واقع مؤسس بنی‬
‫العباس شمرده می شود‪ .‬ولی امام اولین فرد از بنی العباس را که برادر بزرگتر‪ F‬منصور‪ F‬باشد و بنی‬
‫امیه را تار و مار کرد نام می برند که ابوالعباس باشد‪ .‬اختالف دو اسم باعث شد که هشام به آنچه‬
‫شنیده بود شک کند‪ .‬به احتمال زیاد هنوز محمد پسر علی بن عبدهللا در آن زمان به دنیا نیامده بود‪ .‬لذا‬
‫با اینکه امام آن شخص از بنی العباس را دقیقا ذکر می کنند و هشام هم به صدق‪ F‬گفتار امام معتقد‬
‫است ‪ ،‬با اینحال می بینیم که همین اختالف های کوچک و به دنیا نیامدن جد کسی که امام پیش گویی‬
‫او را فرموده بودند ‪ ،‬باعث می شود که هشام چندان پیگیر قتل اوالد علی بن عبدهللا نباشد‪ .‬مشکل این‬
‫‪5‬‬
‫پیشگویی‪ F‬ها هم در همین تناقض گویی های موجود‪ F‬در بین روایات صحیح و نوع جعلی آنها است‪.‬‬

‫بعضی پیش گویی ها هم چنان غیر قابل قبول بوده که بعضی ها بدان توجه نمی کردند‪ .‬مثال امام‬
‫صادق علیه السالم در ایامی که حرکت سیاسی‪ F‬محمد بن عبدهللا بن حسن مثنی در اوج خود بود با‬
‫دیدن او اشک در چشم هایشان جمع می شد و می گفتند که مردم خیلی به خالفت رسیدن او معتقدند‬

‫ابن اثیر ج‪ 15‬ص ‪38‬‬ ‫‪1‬‬

‫صابری‪ ،‬تاریخ فرق اسالمی‪ ،‬ج‪ ،۲‬ص‪۴۸‬‬ ‫‪2‬‬

‫عباسیان از بعثت‪ F‬تا خالفت ‪ ،‬محمد هللا اکبری ‪ ،‬ص ‪ - 15‬ابن خلكان ‪ ،‬وفيات االعيان ‪ ،‬ج ‪ ، 2‬ص ‪437‬‬ ‫‪3‬‬

‫بحار االنوار ج ‪ ، 46‬ص ‪ 262‬ح ‪ – 63‬روایت ‪2012‬‬ ‫‪4‬‬

‫رجوع کنید به الفتن مروزی ج‪ 1‬ص ‪ 400‬و ابن جوزی ج ‪ ، 2‬ص ‪33‬‬ ‫‪5‬‬

‫‪217‬‬
‫در حالی که من نام او را به عنوان خلیفه ای در این امت در کتاب امیرالمؤمین علی علیه السالم نمی‬
‫‪1‬‬
‫بینم‪.‬‬

‫نکته ای را که باید در این زمینه توجه نمود این است که علم ائمه و یا پیشگویی‪ F‬آنها هیچکدام دلیل بر‬
‫حقانیت آنها و درست بودن خالفت و یا حکومت بنی العباس نمی باشد‪ .‬نسبت به دیدگاه ائمۀ اطهار‬
‫علیهم السالم نسبت به این دودمان پلید در بخش های بعدی مطالبی را آورده ایم‪.‬‬

‫وصیتنامۀ ابوهاشم‬

‫یکی از مواردی که نشان می دهد مردم به پیشگویی ها معتقد بوده اند و یقینا ً بنی العباس از آن بهرۀ‬
‫وافی بردند ‪ ،‬موضوع‪ F‬وصیتنامه ای است که گفته می شود عبدهللا بن محمد حنفیه (نوۀ امیرالمؤمنین‬
‫علیه السالم و معروف‪ F‬به ابوهاشم) به محمد بن علی بن عبدهللا بن عباس (نوۀ ابن عباس) داده است‪.‬‬
‫داستان از این قرار‪ F‬است که ابوهاشم‪ F‬به قصر‪ F‬سلیمان خلیفۀ اموی می رود و در بازگشت حس می کند‬
‫که مسموم‪ F‬شده است‪ .‬او دستور‪ F‬می دهد که او را نزد محمد بن علی عباسی ببرند‪ F‬که در همان‬
‫نزدیکی ها (در منطقه ای بنام حُمیمه) زندگی می کرد‪ .‬متن وصیتنامه بین تاریخ نویسان به صورت‬
‫های مختلفی ذکر شده است‪ .‬ما روایت یعقوبی را می آوریم‪ F:‬وقتی ابوهاشم به محمد می رسد می‬
‫گوید‪ :‬ای پسر عمو! من مُردنی ام و نزد تو آمده ام و این وصیت نامۀ پدرم به من است و در آن‬
‫نوشته است که خالفت به تو و فرزندانت می رسد و زمان و نشان انجام یافتن آن و آنچه شما را‬
‫سزاوار است به کار بندید به همان صورتی‪ F‬که از پدرش علی بن ابیطالب شنیده و روایت کرده‬
‫است ‪ ،‬در آن است‪:‬‬

‫به این ش‪F‬یعیان نیکی کن ک‪F‬ه این‪FF‬ان داعی‪F‬ان وی‪FF‬اران ت‪FF‬و هس‪FF‬تند‪ .‬ایش‪F‬ان را مح‪F‬رم راز‬
‫خویش قرار ده‪ .‬چه من ایشان را به دوس‪FF‬تی و طرف‪FF‬داری‪ F‬خان‪FF‬دانت آزم‪FF‬وده ام‪ .‬س‪FF‬پس‬
‫این مرد (یعنی میسره) را در عراق نماینده ات قرار ده‪ .‬اما شام که جای شما نیس‪FF‬ت‪.‬‬
‫و اینان که فرستادگان‪ F‬او نزد شمایند ‪ ،‬باید جهت دعوت به خراسان بروند‪ F.‬از ن‪FF‬واحی‬
‫م‪FF‬رو و م‪FF‬رورود و نِس‪FF‬ا تج‪FF‬اوز‪ F‬مکن‪ .‬نیش‪FF‬ابور و ن‪FF‬واحی آن و ابرش‪FF‬هر و ط‪FF‬وس را‬
‫مرکز خ‪FF‬ود ق‪FF‬رار دهی‪FF‬د‪ .‬و ب‪FF‬دان ک‪FF‬ه ص‪FF‬احب این أم‪FF‬ر از فرزن‪FF‬دان ت‪FF‬و ‪ ،‬عبدهللا پس‪FF‬ر‬
‫حارثیه است‪ 2‬و سپس برادرش عبدهللا که از او بزرگتر است‪ .‬پس هرگاه س‪FF‬ال حم‪FF‬ار‬
‫شد ‪ ،‬فرستادگانت را با نامه هایشان بفرست‪ .‬و پیش از آن بدون فرس‪FF‬تاده و نماین‪FF‬ده ‪،‬‬
‫کار را آماده ساز‪.‬‬

‫ام‪FF‬ا م‪FF‬ردم ع‪FF‬راق ک‪FF‬ه ش‪FF‬یعیان و دوس‪FF‬تان ش‪FF‬مایند‪ F‬و آن‪FF‬ان اه‪FF‬ل رفت و آمدن‪FF‬د‪ ،‬پس‬
‫فرستادگانت جز از ایشان نباشد‪ .‬طایفۀ ربیعه را گ‪FF‬رامی دار و دو طایف‪FF‬ۀ تمیم و قیس‬
‫را دور گردان و سپس نابودش‪FF‬ان کن مگ‪FF‬ر آنکس را ک‪FF‬ه خ‪FF‬دا نگه‪FF‬دارد‪ .‬آن‪FF‬ان از کم ‪،‬‬
‫کمترند‪ .‬سپس داعیان خود را برگزین و باید دوازده رئیس باشند چ‪FF‬ه خ‪FF‬دای عزوج‪FF‬ل‬
‫امر هیچ پیامبری‪ F‬را جز به ایشان و هفتاد نفر که از ایشان باش‪FF‬ند ‪ ،‬اص‪FF‬الح نک‪FF‬رده و‬
‫پیامبر هم به پیروی از همین امر ‪ ،‬دوازده نقیب از انصار برگزید‪.‬‬

‫محمد از ابوهاشم‪ F‬معنی سال حمار را می پرسد‪ F‬و او با اشاره به داستان عزیر نبی که در آیۀ ‪259‬‬
‫سورۀ بقره آمده که صد سال مرده بود و زنده شد ‪ ،‬معتقد است که ‪ 100‬سال پس از پیغمبر‪ F‬صلی هللا‬
‫اإلرشاد ص ‪ 294‬روایت ‪2013‬‬ ‫‪1‬‬

‫عبدهللا پسر حارثیه در آنروز هنوز متولد نشده بود‪.‬‬ ‫‪2‬‬

‫‪218‬‬
‫علیه و آله و سلم وقت فرستادن داعیان است‪ .‬سید ابراهیم سید علوی در کتاب خود کیسانیه ‪ ،‬افسانه‬
‫یا حقیقت ‪ ،‬این وصیتنامه را بررسی‪ F‬کرده و دروغ‪ F‬بودن آن را ثابت کرده است‪ 1.‬آنچه که برای ما‬
‫از ذکر این وصیتنامه اهمیت داشته این است که شایعۀ داشتن پیشگویی از ائمۀ اطهار علیهم السالم‬
‫هم برای جلب سپاه کافی‪ F‬بوده است‪.‬‬

‫تاریخچه ظهور بنی العباس‬

‫فرزندان عباس با اینکه از خاندان پیامبر اکرم صلی هللا علیه و آله بودند‪ F‬ولی در مقابل علوی ها نمی‬
‫توانستند‪ F‬خودنمایی کنند و مردم‪ F‬را به خود بخوانند‪ F.‬حتی وقتی‪ F‬که حرکت سیاسی آنها به اوج رسید و‬
‫قیام آنها در حال انجام بود ‪ ،‬مردم را به خود نخواندند‪ F‬و شعارشان طرفداری و قیام به نفع "الرضا من‬
‫آل محمد" بود‪ .2‬آنها مترصد‪ F‬این بودند که از هر حرکتی استفاده نمایند تا آنروز‪ F‬که پیشگویی‪ F‬های امام‬
‫همام صورت‪ F‬تحقق بپذیرد‪ .‬آنها ابتدا به حرکتی که فرزندان امام حسن علیه السالم انجام دادند معتقد‬
‫بودند و منصور یکی از مؤیدین پروپا قرص محمد بن عبدهللا بود ولی پس از آنکه از پیش بینی امام‬
‫صادق علیه السالم نسبت به عدم موفقیت محمد بن عبدهللا و برعکس موفقیت خودش می شنود‪ ،‬برنامۀ‬
‫خود را عوض کرده و نسبت به خودش تبلیغ می نماید‪.‬‬

‫حادثۀ دیگری که در همین ایام اتفاق می افتد قیام‪ F‬زید بن علی است که نسبت به آن سخن رفت‪ .‬قیام‪F‬‬
‫زید قبل از قیام‪ F‬بنی الحسن و در زمان بنی امیه اتفاق افتاد‪ .‬عباسیان از اول از این قیام دوری جستند‪.‬‬
‫شاید دلیل اینکار عقاید شیعی این گروه بود‪ .‬ولی آنها به قیام عبدهّللا بن معاویة بن عبدهّللا بن جعفر بن‬
‫ابىطالب پیوستند و به محض اینکه در جبهۀ ابومسلم‪ F‬موفق تر بودند ‪ ،‬بر علیه عبدهللا اقدام نمودند‪F.‬‬
‫زیدیها ابتدا به طرفداری از بنی الحسن برخاستند و آنها نیز به قیام عبدهللا بن معاویه پیوستند‪ .‬ولی بنی‬
‫العباس توانستند‪ F‬با تعدادی روایت احتماال ساختگی ‪ ،‬آنها را به خود جلب نمایند‪.‬‬

‫چنانچه ذکر شد ‪ ،‬بنی العباس احتیاج داشتند که به خاندان علوی ها بپیوندند هرچند با ائمه روابط‬
‫خوبی نداشتند ولی به علم آنها کامال ایمان داشتند و حتی به آن عمل می کردند‪ F.‬لذا همانطور که در‬
‫بخش قبل نسبت به قیام زید بن علی گفته شد ‪ ،‬روایاتی از ائمه مبنی بر عدم موفقیت او آمده بود و‬
‫بنظر می رسد که همین روایات بوده که بنی العباس طرفداران خود را از پیوستن به قیام زید بن علی‬
‫و بعد از آن یحیی بن زید بازداشتند‪ 3F.‬همچنین در هنگام بیعت دوم با محمد بن عبدهللا در سال ‪، 129‬‬
‫پیک عباسی از راه رسید و خبر پیروزی ابومسلم‪ F‬در خراسان را به ابراهیم امام‪ 4‬داد و عباسیان با‬
‫‪5‬‬
‫این خبر بیعت نکرده مجلس را ترک کردند‪F.‬‬

‫شعار دعوت زیدیان و عباسیان مشترک بود و هردو گروه‪ ،‬مردم را به "الرضا من آل محمد" می‬
‫خواندند‪ .‬ولی در عین حال داعیان عباسی‪ ،‬همواره بر دوری از آل ابی طالب توصیه می کردند‪ .‬پیام‬
‫آنها در نامه ها آن بود که از شیعیان کوفه بپرهیزید‪ F‬و بارها این موضع را در خصوص قیام‪ F‬های‬

‫کیسانیه ‪ ،‬افسانه یا حقیقت – بخش ‪ – 4‬ص ‪109‬‬ ‫‪1‬‬

‫البته این شعار ساختۀ زید بن علی بود‪.‬‬ ‫‪2‬‬

‫اخبار الدوله العباسیه ‪ ،‬تحقیق‪ F‬عبدالعزیز دوری‪ ،‬بیروت‪ :‬دارالطلیعه ‪ ،‬ص ‪ 200‬تا ‪231‬‬ ‫‪3‬‬

‫ابراهیم بن محمد بن علی بن عبدهللا بن عباس ‪ ،‬برادر بزرگتر منصور دوانیقی‬ ‫‪4‬‬

‫مقاتل الطالبیین ص ‪227‬‬ ‫‪5‬‬

‫‪219‬‬
‫زید و یحیی اعالم کردند‪ 6‬این توصیه ها سبب شد که داود بن علی (برادر محمد امام عباسی) که از‬
‫همراهان زید بود‪ ،‬کوفه را هنگام قیام ترک کند‪.‬‬

‫عباسیان‪ ،‬زمانی که زیدیه را مانع دستیابی به اهداف خود دیدند‪ ،‬برای از میان بردن ایشان‪ ،‬لحظه ای‬
‫درنگ نکردند‪ .‬برای نمونه‪ ،‬پس از آنکه ابومسلم‪ F‬قیام کرد و به فتوحاتی‪ F‬دست یافت‪ ،‬با شنیدن خبر‬
‫قیام عبدهللا بن معاویه‪ ،‬به مقابله با وی دستور‪ F‬داد‪ .‬این در حالی بود که بسیاری‪ F‬از طرفداران‪ F‬عبدهللا‬
‫بن معاویه‪ ،‬زیدی مذهبان کوفه بودند‪ 1.‬همچنین منابع نشان می دهند عباسیان از وعده دادن و پرداخت‬
‫مبالغ سنگین به زیدیان برای جلوگیری از قیام های حسنی دریغ نکرده اند‪ 2.‬اضافه بر این‪ ،‬عباسیان به‬
‫مبلغین خود دستور دادند که از مناطقی که درآن مبلغان شیعه وجود دارند دوری‪ F‬کنند‪.3‬‬

‫شرعیت بنی العباس‬

‫هیچکدام از ائمۀ اطهار ‪ ،‬بنی العباس را تأیید نکردند بلکه رژیم آنها را بی رحم ترین رژیمها‪F‬‬
‫خواندند‪ .4‬بنابراین ‪ ،‬آنها احتیاج داشتند به نحوی دیگر شرعیت داشته باشند و حرفشان پیش مردم‬
‫مورد قبول قرار گیرد‪ .‬داستان شرعیت بنی العباس از قیام مختار شروع‪ F‬می شود‪ .‬تاریخ نویسان‬
‫سخن از ظهور‪ F‬کیسانیه می کنند و رهبر شرعی کیسانیه را برادر امام حسین علیه السالم یعنی محمد‬
‫حنفیه می دانند‪ .‬ما کاری به صحت و سقم این روایات نداریم‪ .‬ولی بنی العباس شرعیت خود را از این‬
‫نقطه و اینطور‪ F‬شروع کردند‪ .‬این رهبریت پس از محمد حنفیه به پسرش ابوهاشم می رسد‪ .‬در بحار‬
‫االنوار و یا رجال کشی روایتی‪ F‬در رد ویا تأیید ابوهاشم‪ F‬در بین روایات ائمۀ اطهار یافت نشد‪ .‬با قیام‬
‫زید بن علی ‪ ،‬کسانی که تمایل به کارهای‪ F‬انقالبی داشتند ‪ ،‬مرجع خوبی را برای خود پیدا کردند‪ .‬آنها‬
‫می توانستند‪ F‬به حرکت خود شرعیت داده و از وجهۀ خوب زید بن علی نزد مردم‪ F‬و حتی ائمۀ اطهار‬
‫استفاده کنند‪ .‬از این تاریخ است که ما در روایات کلمۀ زیدی بودن افراد را زیاد می بینیم‪ .‬بهرحال‬
‫بنظر می رسد که ابوهاشم قبل از مرگش عبدهّللا بن معاویة بن عبدهّللا بن جعفر بن ابى طالب را به‬
‫عنوان جانشین تعیین کرده باشد‪.‬‬

‫با آنکه زیدیه از رهبران حسنی حمایت میکردند‪ F‬و در ایام آنان حضور‪ F‬یافتند اما شواهدی‪ F‬چون‬
‫مخالفت های متعدد آنان با رهبران حسنی و اصرار ایشان به برخی تصمیمات نظامی ‪ ،‬ایجاد تشنج‬
‫در سپاه و قیام ‪،‬اشکال گرفتن از رهبران حسنی در موضوعات عقیدتی و جدا شدن از آنان ‪ ،‬عدم‬
‫شرکت بزرگان حسنی در قیام های زید بن علی و یحیی بن زید و دعوت حسنیان از دیگر مذاهب‬
‫برای قیام ‪ ،‬این مسئله را ثابت می کند که اختالفات عقایدی و سیاسی بین این دو گروه وجود‪ F‬داشته‬
‫‪5‬‬
‫است‪.‬‬
‫اخبار الدوله العباسیه ‪ ،‬ص ‪242‬‬ ‫‪6‬‬

‫درباره حمایت زیدیه از عبدهللا بن معاویه و چگونگی‪ F‬مقابله با ایشان‪ ،‬ر‪.‬ک‪ :‬بالذری‪ ،‬ج ‪ ،2‬ص‪64‬‬ ‫‪1‬‬

‫منصور عباسی برای دست یافتن به نفس زکیه‪ ،‬به افزایش مستمری‪ F‬بیت المال و منصبهای حکومتی وعده می دهد‪ ،‬ابن عبد ربه‪ ،‬عقد‬ ‫‪2‬‬

‫الفرید‪ ،‬ج‪ ، 5‬ص ‪71‬‬


‫‪ 3‬أصول الکیسانیۀ دراسۀ في النشأة (کیسانیه و منشأ پیدایش آن) ‪ -‬نوشته احمد صبری السید علی ‪ -‬مترجم‪ :‬مجید منهاجی ‪ -‬الحوار المتمدن‪-‬‬
‫العدد‪72 / 6 / 6002 - 4951 :‬‬
‫‪ 4‬بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 46‬ص ‪ ، 256‬ح ‪ –58‬روایت ‪2011‬‬
‫‪ 5‬ائتالف زیدیان و عباسیان در عصر اول عباسی؛ زمینه ها‪ ،‬عوامل‪ ،‬پیامدها ‪ -‬حسینیان مقدم‪ ،‬حسین؛ توحیدی نیا‪ ،‬روح هللا؛ ‪ -‬تاریخ اسالم‬
‫پاییز ‪ - 1393‬شماره ‪ 59‬علمی‪-‬پژوهشی (حوزه علمیه)‪ 24( /‬صفحه ‪ -‬از ‪ 135‬تا ‪) 158‬‬

‫‪220‬‬
‫از طرفی‪ F‬دیگر ‪ ،‬عباسیان فعالیتهای خود را داشتند‪ .‬گفته می شود بر اساس علمی که از امیرالمؤمنین‬
‫علیه السالم به ابن عباس رسیده بود‪ ،‬او به هنگام مرگ به فرزندش على دو سفارش‌کرد که در‬
‫روابط علویان و عباسیان و همچنین در حوادث آیندۀ جهان اسالم نقش مهمّی داشت‌‪ .‬وى به فرزندش‬
‫مى‌گوید‪ )1( :‬بعد از من حجاز جاى شما نیست‌‪ )2( .‬از قیام‌هاى‌پسر عموهایت (فرزندان على‌) بر‬
‫حذر باش‌‪ .‬منابع ‪ ،‬حاکى از آن است که بعد از صلح امام حسن‌ علیه االسالم ‪ ،‬خاندان‌عباسى در هیچ‬
‫یک از قیام‌هاى ضد اموى شرکت نکردند و به ویژه به شدت از قیام‌هاى‌علویان دورى‪ F‬مى‌جستند ولى‬
‫از این قیام‌ها بهترین بهره بردارى را کردند‪ .‬مثالً شهادت‌زید در کوفه و فرزندش‪ F‬یحیى در خراسان‬
‫که موجبات هیجان مردم را فراهم آورد‪ ،‬سبب‌ شد تا شمار زیادى از مردم به دعوت عباسى بپیوندند‬
‫و به تعبیر یعقوبى‌‪ ،‬بعد از شهادت‌زید‪ ، F‬شیعیان خراسان به جنبش در آمدند و پیروان و هواخواهانشان‬
‫زیاد شد‪ ...‬داعیان‌ظاهر شدند‪ ،‬خواب‌ها دیده شد و کتاب‌هاى پیش‌ گویى بر سر زبان‌ها افتاد‪ .‬همچنین‬
‫در واپسین روزهاى‪ F‬امویان که بیشتر قلمرو‪ F‬آنان را آشوب فرا گرفته بود و مقارن ایّامى‌ بود که‬
‫ابومسلم در خراسان مقدمات ظهور دعوت عباسى را فراهم مى‌ کرد‪ ،‬عبدهَّللا بن‌ معاویه از فرزندان‬
‫جعفر بن ابى طالب در کوفه قیام کرد‪ .‬وى گرچه در کوفه موفقیتى بدست نیاورد ولى بزودى‪ F‬بر‬
‫فارس‌‪ ،‬اصفهان‌‪ ،‬همدان‌‪ ،‬قم‌‪ ،‬رى‌‪ ،‬قومس و اهواز چیره شد‪ .‬بنى هاشم که هیچ یک از قیام‌هایشان به‬
‫پیروزى‪ F‬نرسیده بود با مشاهده پیروزى‪ F‬وى از هرطرف‪ F‬به‌سوى او روى آوردند و گروهى از‬
‫‪1‬‬
‫عباسیان چون س ّفاح‌‪ ،‬منصور و عبدهَّللا بن على‌ پسرعموى‪ F‬آن دو نیز به او پیوستند‪.‬‬

‫علی بن بن عبدهّللا بن عباس به منطقه ای بنام حُمیمه در قلب سرزمین امویان یعنی در شام و در‬
‫جنوب دمشق‪ F‬فعلی کوچ کرد و فعالیت های خود را مخفیانه از آنجا هدایت می کرد‪ .‬شامیان بیشتر‬
‫روی مدینه و تا حدی کوفه تمرکز کرده بودند و متوجه فعالیتهای بنی العباس نشدند‪.‬‬

‫احتماال پس از کشته شدن عبدهللا بن معاویه‪   ،‬بیشتر طرفداران ابوهاشم‪ ،‬محمد بن على بن عبدهّللا بن‬
‫عباس را به عنوان امام بعد از ابوهاشم به رسمیت شناختند‪ .‬آنها مى گفتند ابوهاشم‪ F‬قبل از مرگش به‬
‫پدر محمد‪ ،‬یعنى على بن عبدهّللا در مورد جانشینى فرزند وى‪ ،‬سفارش کرده بود‪ .‬موضوع‪ F‬نوشتن‬
‫‪2‬‬
‫وصیتنامه به علی بن عبدهللا را قبال در بخش پیشگویی‪ F‬ها آوردیم‪.‬‬

‫منصور و برادرانش‬

‫چنانچه ذکر شد ‪ ،‬اولین کس از فعاالن فرزندان عباس که ب‪FF‬دنبال کس‪FF‬ب وجه‪FF‬ه و حی‪FF‬ثیت در بین م‪FF‬ردم‬
‫بودند از علی پسر ابن عباس شروع می شود‪ .‬سپس پسر او محمد است که افرادی‪ F‬را به نق‪FF‬اط مختل‪FF‬ف‬
‫سرزمینهای اسالمی می فرستد‪ F‬و دعوت ب‪F‬ه قی‪F‬ام می نمای‪F‬د‪ .‬او دارای چه‪F‬ار فرزن‪FF‬د ذک‪F‬ور ب‪F‬ود ک‪F‬ه ب‪F‬ه‬
‫ترتیب سن عبارتند از موسی‪ ، F‬ابراهیم ‪ ،‬منصور‪ ، F‬عبدهللا ابوالعباس (ملقب به س‪F‬فاح ب‪F‬ه مع‪F‬نی جالد و‬
‫خونریز‪ F‬چون تعداد بسیار‪ F‬زیادی از بنی امیه را کشت)‪ .‬این فرزندان وارد جبهه های جنگ می ش‪FF‬وند‬
‫و ابراهیم در این میان دستگیر‪ F،‬زندانی‪ F‬و کشته می شود‪.‬‬

‫‪ -http://ensani.ir/fa/article/45584 1‬روابط علویان و عباسیان (از سال ‪ 11‬تا ‪ 201‬هجرى‌) – سایت پژوهشگاه‪ F‬علوم انسانی و‬
‫مطالعات فرهنگی‬

‫همچنین می توانید به تاریخ یعقوبی ‪ ،‬ج ‪ ، 3‬ص ‪ 62-41‬و جذورالغلو ص ص ‪ 212‬مراجعه نمایید‬ ‫‪2‬‬

‫‪221‬‬
‫شروع حکومت ب‪F‬نی العب‪F‬اس ب‪F‬ا روی ک‪F‬ار آم‪F‬دن ابوالعب‪F‬اس مع‪F‬روف‪ F‬ب‪F‬ه س‪F‬فاح ش‪F‬روع می ش‪F‬ود‪ .‬ولی‬
‫دوران او دوران آرامش برای شیعیان بود‪ .‬ولی چندان طول نکشید که ب‪FF‬ا م‪F‬رگ او ‪ ،‬منص‪F‬ور‪ F‬ک‪F‬ه ‪10‬‬
‫سال بزرگتر‪ F‬بود بر سر کار آمد‪ .‬او که اصالت خود را فراموش‪ F‬کرده برای حفظ نظام جدید هرک‪FF‬اری‬
‫را می کند و حاضر‪ F‬است هرکسی (حتی امام را) بکش‪FF‬د‪ .‬او به‪FF‬ترین ی‪FF‬اور ب‪FF‬نی العب‪FF‬اس یع‪FF‬نی ابومس‪FF‬لم‪F‬‬
‫خراسانی را کشت! دوران او حتی در نزد نویسندگان سنی ‪ ،‬یک دوران سیاه است‪ .‬با اینح‪FF‬ال مجس‪FF‬مۀ‬
‫او را در شهر بغداد (به رنگ سیاه) می ت‪F‬وان دی‪F‬د! ب‪F‬رای ش‪F‬ناخت مؤس‪F‬س واقعی‪ F‬خالفت ب‪F‬نی العب‪F‬اس‬
‫عملکرد او با برادر زاده اش عیسی بن موسی‪ F‬را می آوریم و سپس جهت آگاهی از روابط او ب‪FF‬ا ائم‪FF‬ه‬
‫علیهم السالم ‪ ،‬روایاتی‪ F‬را در ذیل ذکر می کنیم‪.‬‬

‫منصور‪ F‬برای موروثی شدن خالفت در خاندان خود ابتدا عیسی بن موسی (برادر زادۀ خود) را که ب‪FF‬ه‬
‫دستور سفاح ولی عهد بود وادار به استعفا کرد اما چ‪FF‬ون وی قب‪FF‬ول نک‪FF‬رد وی را زن‪FF‬دانی ک‪FF‬رد و زی‪FF‬ر‬
‫سقفهای خراب نشاند اما باز هم این کار چاره ساز نشد‪.‬منصور به او زهر خوراند‪ F‬و وی بسیار س‪FF‬خت‬
‫مسموم گشت ام‪FF‬ا زن‪FF‬ده مان‪FF‬د و ب‪FF‬از هم اس‪FF‬تعفا ن‪FF‬داد‪ .‬س‪FF‬رانجام‪ F‬روزی منص‪FF‬ور‪ F‬وی و پس‪FF‬رش را ب‪FF‬ا هم‬
‫احضار کرد و دستور‪ F‬داد پسرش را در حضور وی خفه کنند چن‪FF‬ان ک‪FF‬ه م‪FF‬أموران ش‪FF‬روع ب‪FF‬ه این ک‪FF‬ار‬
‫کردند وی تسلیم گشت و استعفا داد‪ .‬پس از آن وی پسر مورد عالق‪FF‬ه اش مه‪FF‬دی را ب‪FF‬ه جانش‪FF‬ینی‪ F‬خ‪FF‬ود‬
‫‪1‬‬
‫برگزید‪.‬‬

‫پس از شهادت امام زین العابدین علیه السالم یعنی سالیان درازی قبل از روی کار آمدن بنی العب‪FF‬اس ‪،‬‬
‫منصور‪ F‬همراه داود بن سلیمان‪ 2‬در مسجد پیغمبر اکرم صلی هللا علیه و آله و س‪FF‬لم ب‪FF‬ر ام‪FF‬ام ب‪FF‬اقر‪ F‬علی‪FF‬ه‬
‫السالم وارد‪ F‬می شوند‪ .‬منصور‪ F‬متکبرانه به کناری می نشیند‪ F‬و داود خدمت امام می رسد‪ .‬امام از دور‬
‫نشستن او سؤال کرده و می فرماید‪ :‬طولی نمی کشد که او رهبر این مردم می ش‪FF‬ود و ش‪FF‬رق و غ‪FF‬رب‬
‫بالد اسالمی را زیر سلطه می گیرد و آنقدر عمر او به طول می انجامد و چنان مال جمع می کن‪FF‬د ک‪FF‬ه‬
‫آن مقدار کسی قبل از او بدست نیاورده است‪ .‬داود با شنیدن این خبر خوش ‪ ،‬به ن‪FF‬زد منص‪FF‬ور‪ F‬رفت‪FF‬ه و‬
‫این پیشگویی را به او منتقل می کند‪ .‬منصور این بار خودش جلو می آید و می گوید که من ب‪FF‬ه خ‪FF‬اطر‬
‫احترام به شما دور نشستم! سپس سؤال می کند که آیا این مطلبی که داود گفت درست اس‪FF‬ت؟ ام‪FF‬ام می‬
‫فرمایند‪ F:‬خواهد شد‪ .‬اینجا منصور سؤالی می کند که برای ما بس‪FF‬یار اهمیت دارد‪ .‬او می پرس‪F‬د‪ F‬ک‪F‬ه آی‪FF‬ا‬
‫ملک ما قبل از ملک شما است؟ امام می فرمایند‪ F:‬بله‪ .‬این سؤال نشان می دهد که نه فق‪F‬ط ب‪F‬نی العب‪F‬اس‬
‫خود را جدا از علویان می دانستند بلکه در اینکه هر دو به حکومت می رسند خبره‪FF‬ایی داش‪FF‬تند‪ .‬ح‪FF‬اال‬
‫که امام اشاره ای به آن نموده او می خواهد جزئیات بیش‪F‬تری را کس‪F‬ب کن‪F‬د ( ت‪F‬ا احتم‪F‬اال برنام‪F‬ه ه‪F‬ای‬
‫اجرائی خود را طبق آن پیشگویی ها پیاده کند‪ ).‬منصور سؤال بعدی را چنین می پرس‪FF‬د‪ :‬آی‪FF‬ا کس‪FF‬ی از‬
‫فرزندانم هم بعد از من به حکومت میرسد؟ جواب مثبت است‪ .‬سؤال بعدی برای این است که بدان‪FF‬د ت‪FF‬ا‬
‫چه حد حکومت آنها قوی است و به طول می انجامد‪ .‬او می پرسد که آیا مدت حکومت ما طوالنی ت‪FF‬ر‬

‫‪1‬‬
‫‪Wikipedia‬‬
‫در روایت کافی ‪ ،‬داوود بن علی و سلیمان بن خالد آمده است و این درست تر است زیرا داوود بن علی داماد امام زین العابدین بوده است‪.‬‬ ‫‪2‬‬

‫‪222‬‬
‫است یا بنی امیه؟ امام پاسخ می دهند‪ :‬مدت حکومت شما طوالنی تر اس‪FF‬ت و کودک‪FF‬ان ش‪FF‬ما مث‪FF‬ل ت‪FF‬وپ‬
‫‪1‬‬
‫بازی بچه ها با آن بازی می کنند‪ .‬این چیزی است که پدرم به من فرموده‪.‬‬

‫اما در روایت کافی‪ ، F‬دو نکتۀ اضافی وجود دارد‪ :‬اول اینکه وقتی‪ F‬ام‪FF‬ام از علت دور نشس‪FF‬تن منص‪FF‬ور‬
‫سؤال می کنند ‪ ،‬عبارت "جبارکم" را به کار می برند‪ .‬یعنی آن متکبر زورگ‪FF‬و‪ F.‬نکت‪FF‬ۀ دوم وق‪FF‬تی اس‪FF‬ت‬
‫که داود می خواهد خبر خوش را ب‪FF‬ه منص‪FF‬ور بده‪FF‬د‪ .‬ام‪FF‬ام داود را ص‪FF‬دا زده و می فرماین‪FF‬د‪( :‬حواس‪FF‬ت‬
‫جمع باشد) که اینها مادامی که خون ن‪FF‬احقی را از م‪FF‬ا نریخت‪FF‬ه باش‪FF‬ند در راح‪FF‬تی زن‪FF‬دگی می کنن‪FF‬د و ب‪FF‬ا‬
‫دست اش‪FF‬اره ب‪FF‬ه س‪FF‬ینۀ خ‪FF‬ود می نماین‪FF‬د‪ .‬و اگ‪FF‬ر چ‪FF‬نین ک‪FF‬اری را بکنند‪ 2‬پس از اینک‪FF‬ه زی‪FF‬ر خ‪FF‬اک باش‪FF‬ند‬
‫برایشان بهتر است تا اینکه روی زمین باشند (و حکومت کنند)‪ 3.‬یعنی این پیش بینی را دلی‪FF‬ل حق‪FF‬انیت‬
‫خود ندانید‪ .‬اگر درست عمل کردید‪ F‬که مبارکتان باشد ولی اگر دست به خون امام ویا یاران او زدی‪FF‬د ‪،‬‬
‫آنگاه این حکومت وبال شما شده و زیر خاک بودن و نداشتن حکومت برایتان بسیار بهتر خواهد بود‪.‬‬

‫مهمترین حادثه ای که باید در پیدایش عباسیان ذکر کرد ‪ ،‬جلسه ای است در ابواء – جایی بین مک‪FF‬ه و‬
‫مدینه که محل دفن مادر پیغمبر صلی هللا علیه و آله و س‪FF‬لم ن‪FF‬یز می باش‪FF‬د ‪ -‬ک‪FF‬ه در آن تع‪FF‬دادی از ب‪FF‬نی‬
‫هاشم از جمله فرزندان محمد بن علی بن عبدهللا بن عب‪FF‬اس (اب‪FF‬راهیم ‪ ،‬ابوالعب‪FF‬اس و منص‪FF‬ور) و عبدهللا‬
‫بن حسن مثنی (پسرعموی امام باقر علیه السالم معروف به عبدهللا محض) و دو فرزند او یعنی محم‪FF‬د‬
‫و ابراهیم حضور‪ F‬داشتند‪ .‬دستور جلسه این اجتماع ‪ ،‬انتخاب یک رهبر ب‪F‬رای قیامش‪F‬ان ب‪F‬ود‪ .‬عبدهللا بن‬
‫حسن شروع کرده و می گوید که محمد پسرم‪ F‬همان مهدی موعود است ‪ ،‬پس بیایید و با او بیعت کنی‪FF‬د‪.‬‬
‫سپس منصور‪ F‬بلند شده و می گوید‪ :‬چرا خود را گول می زنی‪F‬د؟ هم‪F‬ه می دانیم ک‪FF‬ه گردنه‪FF‬ای‪ F‬م‪F‬ردم ب‪F‬ه‬
‫سوی محمد دراز شده و مورد قبول همه است‪ .‬شرکت کننده ها همگی تأیید می کنند و شروع به بیعت‬
‫کردن با محمد بن عبدهللا بن حسن مثنی می نمایند‪ .‬عبدهللا بن حسن بدنبال امام صادق‪ F‬علی‪FF‬ه الس‪FF‬الم می‬
‫فرستد تا ایشان نیز حضور یابند‪ .‬وقتی امام هدف از جلسه را س‪F‬ؤال می کنن‪F‬د و پاس‪F‬خ را می ش‪F‬نوند ‪،‬‬
‫می فرمایند که اینکار را نکنید‪( .‬یعنی محمد را به رهبری‪ F‬انتخاب نکنید‪ ).‬ایش‪FF‬ان فرمودن‪FF‬د‪ F:‬ام‪FF‬ا اینک‪FF‬ه‬
‫محمد مهدی باشد ‪ ،‬چنین نیست و وقت آن هنوز نیامده‪ .‬و أما اگ‪FF‬ر بخ‪FF‬اطر‪ F‬أم‪FF‬ر ب‪FF‬ه مع‪FF‬روف‪ F‬و نهی از‬
‫منکر میخواهید قیام کنید ‪ ،‬بیعت با پسر وقتی که پدر هست معنی ندارد‪ .‬عبدهللا محض عصبانی شده و‬
‫می گوی‪FF‬د‪ :‬این ح‪FF‬رف ت‪FF‬و از غیب خداون‪FF‬دی‪ F‬نیس‪FF‬ت بلک‪FF‬ه از حس‪FF‬د ب‪FF‬ر پس‪FF‬ر من اس‪FF‬ت‪ .‬ام‪FF‬ام ب‪FF‬ه پش‪FF‬ت‬
‫ابوالعباس زده و با رو کردن به عبدهللا می فرمایند‪ :‬به خدا قسم که تو و فرزندانت‪ F‬به جایی نمی رسید‪F‬‬
‫و این و برادرانش‪ F‬و فرزندان آنها به نتیج‪FF‬ه می رس‪FF‬ند‪ .‬س‪FF‬پس ام‪FF‬ام ب‪FF‬ه ُزه‪FF‬ری‪ F‬می فرماین‪FF‬د‪ :‬آنکس ک‪FF‬ه‬
‫عبای زرد پوشیده را می بینی (یعنی منصور) ‪ ،‬او آنها را خواهد کشت‪ .‬امام با گفتن این مطلب جلس‪FF‬ه‬
‫را ترک می کنند‪ .‬منصور به دنبال امام می افتد و می پرسد که آیا آنچه که گفتی اتف‪FF‬اق می افت‪FF‬د؟ ام‪FF‬ام‬
‫‪4‬‬
‫تأیید می نمایند‪.‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 46‬ص ‪ ، 249‬ح ‪ – 41‬روایت ‪2021‬‬ ‫‪1‬‬

‫این می تواند اشاره به شهادت امام صادق علیه السالم توسط منصور باشد و یا کشتن معلی بن خنیس توسط همین داوود بن علی‬ ‫‪2‬‬

‫الكافي ‪ ،‬ج ‪ ، 8‬ص ‪ - 210‬بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 46‬ص ‪ ، 341‬ح ‪ - 33‬روایت ‪2022‬‬ ‫‪3‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 46‬ص ‪ ، 187‬ح ‪ – 53‬مقاتل الطالبيين ص ‪ 205‬تا ‪ - 208‬روایت ‪2020‬‬ ‫‪4‬‬

‫‪223‬‬
‫آخرین روایت در این بخش را به رفتار‪ F‬منصور‪ F‬با همین امامی ک‪FF‬ه ص‪FF‬دق گفت‪FF‬ار او را در عم‪FF‬ل دی‪FF‬ده‬
‫بود می پردازیم‪ F.‬همانطور که در روایت فوق‪ F‬دیدیم ‪ ،‬منصور به رهبری محمد بن عبدهللا معتقد ب‪FF‬ود و‬
‫اصال برای خودش جایی را برای رسیدن به خالفت نمی دید‪ .‬ولی پس از چند سال وقتی که خودش به‬
‫خالفت رسید ‪ ،‬انگار تمام این پیش گویی‪ F‬ها را فراموش کرد‪ .‬آیا همین مقدار کافی نبود تا ب‪FF‬ر حق‪FF‬انیت‬
‫و امامت امام صادق علیه السالم پی ب‪F‬برد؟ مس‪F‬ئله اینه‪F‬ا نیس‪F‬ت‪ .‬متاس‪F‬فانه حب مق‪F‬ام و وسوس‪F‬ۀ ش‪F‬یطان‬
‫آنقدر قوی‪ F‬است که ما دائما باید از خداوند متعال بخواهیم ما را از این ابتال و آزمایش مص‪FF‬ون ب‪FF‬دارد‪.‬‬
‫آمین‪.‬‬

‫منصور‪ F‬بارها قص‪FF‬د کش‪F‬تن ام‪F‬ام را علن‪F‬ا اعالم می کن‪F‬د و ام‪FF‬ام را ب‪F‬ه درگ‪F‬اه خ‪F‬ود می خوان‪FF‬د‪ .‬ولی در‬
‫موارد دیگر فقط احضاریه است و اعالم اعتراض‪ .‬ما به عنوان مث‪FF‬ال بخش ه‪FF‬ایی از گفت‪FF‬ار رد و ب‪FF‬دل‬
‫شده در یکی از این احضاریه ها را آورده ایم‪ 1:‬ابتدا منصور دوانیقی‪ F‬مقدمه چینی کرده و عرض‪FF‬ه می‬
‫دارد که پیغمبر اکرم صلی هللا علیه و آله و سلم ب‪FF‬ه ج‪FF‬د ت‪FF‬و علی علی‪FF‬ه الس‪FF‬الم فرمودن‪FF‬د‪ :‬اگ‪FF‬ر نب‪FF‬ود این‬
‫احتمال که مردم نسبت به تو مطالبی را بگویند ک‪FF‬ه نص‪FF‬اری نس‪FF‬بت ب‪F‬ه حض‪FF‬رت مس‪FF‬یح گفتن‪FF‬د ‪ ،‬من هم‬
‫مطالبی را نسبت به تو می گفتم که بر اثر آن مردم ب‪F‬رای ش‪F‬فای م‪F‬ریض ه‪F‬ای خ‪F‬ود خ‪F‬اک پ‪F‬ای ت‪F‬و را‬
‫برمی داشتند‪ 2.‬همچ‪FF‬نین (مقدم‪FF‬ۀ بع‪FF‬دی) علی علی‪FF‬ه الس‪FF‬الم فرمودن‪FF‬د‪ :‬دو گ‪FF‬روه درم‪FF‬ورد‪ F‬من هالک می‬
‫شوند در حالیکه من هیچ گناهی در این هالکت ندارم‪ :‬کسی ک‪FF‬ه در دوس‪FF‬ت داش‪FF‬تن من غل‪FF‬و می کن‪FF‬د و‬
‫کسی که در دشمنی ب‪F‬ا من تن‪F‬د روی‪ F‬می کن‪F‬د‪ ... .‬و ت‪F‬و می دانی ک‪F‬ه درب‪F‬اه ات چق‪F‬در حرفه‪F‬ای زور و‬
‫بهتان می زنند‪ .‬ولی سکوت تو در این موارد‪ F‬ناخشنودی‪ F‬خداوند را دربر‪ F‬دارد‪ .‬و مواردی را ذک‪FF‬ر می‬
‫کند ک‪F‬ه از مقام‪F‬ات واقعی‪ F‬حض‪F‬رت می باش‪F‬د و از اعتق‪F‬ادات بح‪F‬ق ش‪F‬یعه‪ .‬ولی او این مقام‪F‬ات را غل‪F‬و‬
‫دانسته است‪ .‬امام در جواب مطالبی می فرمایند که مضمون آن این اس‪FF‬ت ک‪FF‬ه من ش‪FF‬اخه ای از درخت‬
‫نبوت هستم‪ .‬منصور‪ F‬از این تعبیرات خشنود می شود و به اطرافیان‪ F‬می گوید که این ح‪FF‬رفی‪ F‬اس‪FF‬ت ک‪FF‬ه‬
‫نمی توانم‪ F‬آن را نفی کنم و نه اینکه گویندۀ آن را به قتل رسانم!‪ F‬امام ص‪FF‬ادق علی‪FF‬ه الس‪FF‬الم می فرماین‪FF‬د‪F:‬‬
‫کار درست این است که حرف کسانی‪ F‬که خداوند بهشت را برای آنها حرام کرده بر علیه خویش‪FF‬اوندان‬
‫ِين آ َم ُنوا ِإنْ جا َء ُك ْم فاسِ ٌ‪F‬ق ِب َن َبٍإ َف َت َب َّي ُن‪FF‬وا‪َ F‬أنْ ُت ِ‬
‫ص ‪F‬يبُوا‪F‬‬ ‫خود (سخن چینی می کنند) نشنوی‪ .‬سپس آیۀ يا َأ ُّي َها الَّذ َ‬
‫ِين‪ 3‬را برایش تالوت کرده و می افزایند‪ F:‬ما یاران تو هس‪FF‬تیم و‬ ‫َق ْوما ً ِب َجهالَ ٍة َف ُتصْ ِبحُوا َعلى ما َف َع ْل ُت ْم نا ِدم َ‬
‫برای حکومتت پشتیبان تا وقتیکه (بشرطی که) امر به معروف نمایی و احک‪FF‬ام ق‪FF‬رآن را در بین م‪FF‬ردم‬
‫رواج داری و بینی شیطان را با اطاعت خدا به خاک بمالی‪ .‬سپس مطالبی در وجوب نگه‪FF‬داری‪ F‬فامی‪FF‬ل‬
‫و ترک قطع رحم می فرمایند‪ .‬آنگاه منص‪FF‬ور می گوی‪FF‬د‪ :‬از ت‪FF‬و بخ‪FF‬اطر راس‪FF‬تگویی‪ F‬ات گذش‪FF‬تم‪ .‬و ام‪FF‬ام‬
‫نصحیتی به منصور‪ F‬می فرماید‪ F‬که مضمون آن این اس‪FF‬ت‪ :‬ب‪FF‬ر ش‪FF‬ما اس‪FF‬ت ک‪FF‬ه حلم داش‪FF‬ته باش‪FF‬ید و اگ‪FF‬ر‬
‫ظالمی را عقوبت کردی به ت‪FF‬و می گوین‪FF‬د ع‪FF‬دل را انج‪FF‬ام داد (ولی م‪FF‬واظب ب‪FF‬اش مظل‪FF‬ومی را عق‪FF‬وبت‬
‫‪ 1‬بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 47‬ص ‪ ، 167‬ح ‪ – 9‬روایت ‪2023‬‬
‫‪ 2‬توجه دارید که پیغمبر‪ F‬صلی هللا علیه و آله و سلم با همین فرمایش خود عمال این مقام را برای امیرالمؤمنین علیه السالم تثبیت‪ F‬کرد ه است‪.‬‬
‫یعنی احتیاج به جمالت دیگری نیست تا ما خاک پای امام را برای مداوای مریض برداریم‪ .‬چه پیغمبر بفرماید آن خصوصیات را و چه نگوید‬
‫چنانچه نفرمود‪ ،‬واقعیت فرقی نمی کند‪ .‬یعنی این اسم اعظم و یا یک ورد نبود تا ما احتیاج به آن عبارات داشته باشیم‪ .‬پیغمبر‪ F‬اکرم صلی هللا‬
‫علیه و آله و سلم این مقام عالی را برای امیرالمؤمنین علیه السالم تثبیت‪ F‬کرده اند‪ .‬جالبتر از آن این است که شخصی مثل منصور هم از این‬
‫منقبت‪ F‬امام خبر داشته است‪.‬‬
‫‪ 3‬آيۀ ‪ 35‬سورة حجرات‪ .‬ای کسانی که ایمان آورده اید ‪ ،‬اگر منافقی برای شما خبری آورد ‪ ،‬ابتدا (صحت و سقم آن را) بررسی کنید‪ .‬این بهتر‬
‫از این است که گروهی را از روی نادانی بکشید و بعد ‪ ،‬از آن پشیمان شوید‬

‫‪224‬‬
‫نکنی)‪ .‬منصور‪ F‬با تشکر از این نصیحت از امام می خواهد که ح‪FF‬دیثی در منقبت امیرالمؤم‪FF‬نین بگوی‪FF‬د‬
‫که سنی ها آن را نقل نکرده اند‪ .‬امام به نقل از پدران خود از پیغمبر اکرم صلی هللا علیه و آل‪F‬ه و س‪F‬لم‬
‫نقل می کنند که فرمود‪ :‬در معراج ‪ ،‬خداوند به من فرمود‪ F‬که این سه نکته را به علی بگ‪FF‬و‪َ :‬علِيّا ً ِإ َم‪FF‬ا ُم‬
‫ِين‪( . 1‬وق‪F‬تی ک‪F‬ه پیغم‪FF‬بر اک‪F‬رم ص‪FF‬لی هللا علی‪F‬ه و آل‪F‬ه این‬ ‫ِين َو َيعْ سُوبُ ْالمُْؤ ِمن َ‬
‫ِين َو َقاِئ ُد ْال ُغرِّ ْالم َُحجَّ ل َ‬
‫ْال ُم َّتق َ‬
‫پیغ‪FF‬ام را ب‪FF‬ه ام‪FF‬ام رس‪FF‬اندند)‪ F‬ام‪FF‬ام علی‪FF‬ه الس‪FF‬الم ب‪FF‬ا ش‪FF‬نیدن آن س‪FF‬جدۀ ش‪FF‬کر بج‪FF‬ا می آورن‪FF‬د و در هنگ‪FF‬ام‬
‫سربرداشتن از سجده سؤال می کنند‪ :‬ای پیامبر ‪ ،‬آیا مقام من به جایی رسیده که آن بااله‪FF‬ا از من ذک‪FF‬ر‬
‫شود؟ پیامبر صلی هللا علیه و آله و سلم می فرمایند‪ F:‬بل‪FF‬ه‪ .‬خداون‪FF‬د از مق‪FF‬ام ع‪FF‬الی ت‪FF‬و آگ‪FF‬اه اس‪FF‬ت‪ .‬س‪FF‬پس‬
‫ك َفضْ ُل هَّللا ِ يُْؤ تِي ِه َمنْ َيشاءُ‪ – 2 .‬این منقبتی است که خداوند به هر‬
‫منصور‪ F‬این آیه را تالوت می کند‪ :‬ذلِ َ‬
‫که خواهد می دهد‪.‬‬

‫مهدویت‬
‫موضوع‪ F‬قیام مصلحی که دنیا را سراسر‪ F‬صلح می پوشاند‪ F‬پس از آنکه از ظلم پر شده باشد نه فقط در‬
‫ادیان دیگر هم هست در بین سنی ها هم کامال وجود دارد‪ .‬حتی می توان گفت روایاتی‪ F‬که در رابطه‬
‫با مهدویت و قیام‪ F‬قائم و بخصوص در شرایط قبل از ظهور در نزد عامه (سنی ها) بیشتر از خواص‬
‫(شیعه) است‪ .‬عباسی ها به دلیل نزدیکی‪ F‬با ائمه علیهم السالم تعدادی روایات جعلی را در این زمینه‬
‫ساختند تا مردم را به عوامل خود جلب نمایند‪ .‬و همینکار‪ F‬آنها باعث شده که ما در انتخاب این روایات‬
‫مشکل داشته باشیم‪ F‬و نتوانیم براحتی‪ F‬روایات‪ F‬واقعی‪ F‬را از جعلی آن در مورد‪ F‬حوادث قبل از ظهور‬
‫امام زمان عجل هللا تعالی فرجه الشریف‪ F‬جدا کنیم‪.‬‬
‫احمد صبری‪ F‬در مقالۀ خود‪ 3‬می نویسد‪ :‬کیسانیه نخستین فرقه امامیه است که در اواخر قرن اول پدید‬
‫آمد و تحوالت مهمی را در تاریخ اسالم به وجود آورد‪ .‬این نخستین فرقه ای به شمار می آید که در‬
‫آن ادعای مهدویت شده است‪ .‬این فرقه زیاد دوام نیاورد و به سبب انشعابات و دالیل دیگر‪ ،‬به تدریج‬
‫در فرقه های دیگر مثل امامیه و غالت منحل شد و سرانجام‪ F‬منقرض گشت‪.‬‬
‫عبدالهادی فقهی زاده در مقالۀ خود (نقش عباسیان در جعل و تحریف روایات مهدوی)‪ 4‬مواردی‪ F‬را‬
‫ذکر کرده که برخی از آنها چنین اند‪.‬‬
‫افزودن این عبارت (اسم ابیه اسم ابی) در روایات با توجه به سبق زمانی و قرائن تاریخی از‬ ‫‪‬‬
‫سوی بنی حسن محتمل تر است‪.‬‬
‫‪5‬‬
‫مروزی‪ F‬از کعب االحبار روایت می کند که مهدی از فرزندان عباس است‬ ‫‪‬‬
‫عن ابی هریره‪ :‬لو لم يبقى من الدنيا اال يوم لطول هللا حتى يملك رجل من أهل بيتي يفتح‬ ‫‪‬‬
‫‪6‬‬
‫القسطنطنية و جبل الديلم‪.‬‬

‫‪ 1‬این دو جملۀ اخیر را چنین ترجمه کرده اند‪ :‬علی امام متقین و (رهبر دست‌و پا سپیدان) یعنی رهبر کسانی که مواضع وضویشان به خاطر‬
‫درخشش نور آن‪ ،‬بسیار سفید است ‪ ،‬و ذی‌ حق‌ ترین مردم نسبت به مؤمنان‬
‫‪ 2‬آیه ‪ 21‬سورۀ حدید‬
‫‪ 3‬کیسانیه و منشأ پیدایش آن (اصول الکیسانیة دراسة فی النشأة) احمد صبری السید علی ‪ ،‬مترجم مجید منهاجی‬
‫‪ 4‬نقش عباسیان در جعل و تحریف روایات مهدوی – عبدالهادی فقهی زاده و سید جعفر صادقی – فصل نامه علمی‪-‬پژوهشی مشرق موعود ‪،‬‬
‫سال هشتم‪ ،‬شماره ‪ ،29‬بهار ‪1393‬‬
‫‪ 5‬مروزی ‪ ،‬ج‪ ، 1‬ص ‪372‬‬
‫‪ 6‬سيوطي ‪ ،‬ص‪ ، 46‬ح‪61‬‬

‫‪225‬‬
‫و روایاتی‪ F‬که در این زمینه آمده‪:‬‬
‫هنگام قیام‪ F‬عباسیان ‪ ،‬ابان بن تغلب و ابوبکر‪ F‬حضرمی از امام وضع را سؤال می کنند و امام‬ ‫‪‬‬
‫می فرمایند‪ :‬در خانه های خود بنشینید و هرگاه دیدید ما گرد مردی جمع شده ایم‪ ،‬با سالح‬
‫‪1‬‬
‫سوی ما بشتابید‪.‬‬
‫‪2‬‬
‫منصور‪ F‬دوانیقی‪ F‬پسر خود محمد را مهدی خواند‪.‬‬ ‫‪‬‬
‫‪3‬‬
‫بیعت با سفاح اساسا با ادعای مهدی بودن او صورت‪ F‬گرفت‪.‬‬ ‫‪‬‬
‫داود بن علی (عموی منصور) در اولین روز‪ F‬حکومت سفاح اعالم می کند که حکومت آنها تا‬ ‫‪‬‬
‫‪4‬‬
‫نزول عیسی بن مریم علیه السالم ادامه می یابد‪.‬‬
‫روایات زیر از جمله روایاتی‪ F‬است که نشان می دهد مسئلۀ قائم و مهدویت در آن ایام مطرح بوده و‬
‫خیلی ها روی‪ F‬آن حساس بوده اند‪.‬‬
‫عالمۀ مجلسی این روایت را به عنوان شاهدی بر آگاهی عبدهللا بن حسن مثنی به موضوع‪ F‬مهدویت‬
‫آورده است‪ .‬راوی‪ F‬می گوید که جماعتی از عبدهللا بن حسن در حالیکه برای زندان برده می شد سؤال‬
‫کردند که آیا پسر تو محمد مهدی است؟ او گفت‪ :‬محمد از این شهر (مدینه) قیام می کند و مثل یک‬
‫گاومیش می جنگد تا اینکه کشته شود‪ .‬ولی اگر منظور‪ F‬شما روایات است پس او از خراسان ظهور‬
‫می کند‪( 5.‬توجه نمایید که حتی او متأثر از روایات‪ F‬بنی العباس شده است واال روایات ائمۀ اطهار‬
‫همگی بال استثناء خروج امام زمان (عج) را از مکه بیان کرده اند‪).‬‬
‫در این روایت نیز می بینیم که ابراهیم‪ F‬پسر دوم عبدهللا بن حسن مثنی مفهوم مهدی را تفسیر می کند‪.‬‬
‫وقتی از او دربارۀ برادرش محمد می پرسند که آیا او مهدی است؟ جواب می دهد‪ :‬مهدی یک وعدۀ‬
‫الهی است که به پیغمبر‪ F‬خود داده است که او را از خاندانش قرار داده ‪ ،‬ولی او را بنام تعیین نکرده و‬
‫زمان ظهور‪ F‬او را تعیین ننموده‪ .‬برادرم‪ F‬بر اساس وظیفۀ واجب أمر به معروف‪ F‬و نهی از منکر قیام‬
‫کرد و اگر خداوند‪ F‬اراده نمود که او را مهدی ذکر شده قرار دهد ‪ ،‬پس این فضیلتی از جانب خداوند‬
‫‪6‬‬
‫که آن را به هرکس که بخواهد می دهد‪.‬‬
‫ولی می بینیم که خود ائمه علیهم السالم به دلیل وجود فشار بسیار‪ F‬زیاد عباسی ها بر آنها مجبور به‬
‫تقیه بودند‪ F‬و به همین دلیل ‪ ،‬بعضی مطالب در این زمینه را بطوری‪ F‬که دارای چند معنا باشند (و قابل‬
‫تفسیر باشند) را نیز گفته اند‪ .‬یعنی این روایات صحیح اند و امام آنها را فرموده ولی باید دانست که‬
‫در یک محیط فشار و تقیه بوده است‪ .‬برای نمونه به بعضی از آنها در این بخش اشاره می کنیم‪.‬‬
‫کلینی روایت می کند که از امام باقر علیه السالم دربارۀ قائم سؤال می شود‪ .‬امام بر کتف فرزند خود‬
‫ابا عبدهللا زده و می فرمایند‪ F:‬به خدا قسم‪ F‬که او قائم آل محمد است‪ .‬یکی از یاران امام پس از شهادت‬
‫امام باقر‪ F‬علیه السالم نزد امام صادق علیه السالم رفته و نسبت به این گفتار امام باقر علیه السالم‬
‫‪7‬‬
‫سؤال می کند‪ .‬امام می فرمایند آیا نمی بینید که هر امامی قائمی‪ F‬است که بعد از امام قبلش است‪.‬‬

‫‪ 1‬بحار االنوار ‪ ،‬ج‪ ، 52‬ص‪138‬‬


‫‪ 2‬اصفهانی ‪ ،‬ج‪ ، 1‬ص‪360‬‬
‫‪ 3‬مسعودی ‪ ،‬ص ‪319‬‬
‫‪ 4‬طبری ‪ ،‬ج ‪ ، 7‬ص ‪428‬‬
‫‪ 5‬بحار االنوار ‪ ،‬ج‪ ، 47‬ص ‪ – 302‬روایت ‪2034‬‬
‫‪ 6‬بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 47‬ص ‪ – 303‬روایت ‪2035‬‬
‫‪ 7‬كافي ‪ ،‬ج ‪ ، 1‬ص ‪ - 307‬بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 47‬ص ‪ ، 14‬ح ‪ – 11‬روایت ‪2030‬‬

‫‪226‬‬
‫شیخ طوسی روایتی‪ F‬را نقل می کند که موضوع قائم بودن امام را کمی بیشتر روشن می کند‪ .‬راوی‬
‫می گوید به امام کاظم علیه السالم عرض کردم سؤالی دارم‪ .‬ایشان فرمودند از امامت بپرس‪ .‬من گفتم‬
‫من امامی غیر از شما نمی شناسم‪ .‬امام کاظم علیه السالم می فرمایند‪ F‬این علی پسرم امام تو است‪.‬‬
‫راوی عاجزانه می پرسد که امام صادق علیه السالم شما را قائم این امت معرفی‪ F‬کرده است (قضیه از‬
‫چه قرار‪ F‬است؟)‪ .‬امام می فرمایند‪ F‬مگر من قائم نیستم؟ سپس ایشان توضیح می دهند که هر امامی که‬
‫در میان امت خویش قائم و پابرجا است او قائم آنها است‪ .‬و اگر او رفت ‪ ،‬کسی که جای او می آید‬
‫‪1‬‬
‫قائم و حجت است تا اینکه غایب شود‪ .‬بنابراین‪ ،‬همۀ ما قائم‪ F‬هستیم‪.‬‬
‫سید حمیری‪ F‬شاعر معروف‪ F‬اهل بیت علیهم السالم می گوید که من در ابتدا به غلو معتقد بودم و محمد‬
‫بن حنفیه (فرزند امیرالمؤمنین علیه السالم) را قائم می دانستم که غیبت کرده است‪ .‬ولی خداوند‪ F‬به من‬
‫لطف کرد و با منتی که بر من گذاشت با دیدن چیزهایی‪ F‬از امام صادق علیه السالم ‪ ،‬به راه راست‬
‫هدایت شدم و خداوند‪ F‬مرا از آتش جهنم بازداشت‪ .‬سپس از ایشان سؤال کردم که ما نسبت به غیبت و‬
‫حتمی بودن آن مطالبی‪ F‬شنیده ایم ‪ ،‬پس این غیبت برای چه کسی است؟ امام صادق علیه السالم‬
‫فرمودند‪ :‬غیبت برای فرزند ششم من خواهد بود‪ .‬او امام دوازدهم‪ F‬پس از رسول خدا صلی هللا علیه و‬
‫آله و سلم است که اولی آنها امیرالمؤمنین‪ F‬علی علیه السالم است و آخرینشان قائم بالحق بقیت هللا در‬
‫زمین و صاحب الزمان است‪ .‬به خدا قسم اگر در غیبت خود به مقدار عمر نوح هم بماند ‪ ،‬او از دنیا‬
‫نمی رود‪ F‬تا اینکه قیام کند تا دنیا را پر از داد و ستد کند پس از آنکه پر از ظلم و جور شده باشد‪.‬‬
‫‪2‬‬
‫حمیری با شنیدن این مطالب شاد شده و قصیده ای در این زمینه می سراید‪.‬‬
‫یکی از چیزهایی که حمیری از امام صادق علیه السالم دید و به هدایت او کمک کرد داستان زیر‬
‫است‪ .‬او شنید که در جایی ذکر نام او شد و امام صادق‪ F‬علیه السالم فرمودند‪ F‬که او کافر‪ F‬است‪ .‬او از‬
‫این موضوع ناراحت می شود و خدمت امام رسیده می پرسد که آیا واقعا من کافرم در حالیکه من‬
‫شما را دوست دارم و در راه شما آزار زیادی از مردم کشیده ام‪ .‬امام همام مطلبی را فرمودند‪ F‬که باید‬
‫رأس العین خود قرار دهیم و همیشه خود را با این محک بیازماییم‪ .‬امام علیه السالم فرمودند‪( :‬این‬
‫دوستی و تحمل آزار و اذیت) به چه درد می خورد‪ F‬وقتیکه تو به حجت زمان خود کافر هستی؟ (او‬
‫محمد بن حنفیه برادر امام حسین علیه السالم را امام می دانست که غایب شده است) امام صادق علیه‬
‫السالم دست او را گرفته و به اتاقی می برند که در آن قبری‪ F‬بود‪ .‬دو رکعت نماز خواندند‪ F‬و با دست‬
‫ضرباتی‪ F‬بر قبر زدند‪ .‬قبر چند تکه شد و یکنفر از آن بیرون آمد در حالیکه خاک بر سر و ریش او‬
‫بود‪ .‬امام علیه السالم از او پرسیدند‪ :‬تو که هستی؟ گفت‪ :‬من محمد بن علی معروف به ابن الحنفیه‬
‫هستم‪ .‬امام علیه السالم پرسیدند‪ F:‬من که هستم؟ گفت‪ :‬جعفر بن محمد حجت زمان‪ .‬اینجا بود که‬
‫حمیری دلیلی قاطع بر صحت گفتار امام و غلط بودن عقیدۀ خود می یابد و سرود معروف خود را‬
‫‪3‬‬
‫ت ِباسْ ِم هَّللا ِ فِي َمنْ َت َجعْ َف َرا شروع‪ F‬می شود‪.‬‬
‫می سراید که با َت َجعْ َفرْ ُ‬

‫این بخش را با روایتی‪ F‬خاتمه می دهیم که در آن امام باقر علیه السالم تصریح دارد که دولت ائمه‬
‫علیهم السالم حاال حاالها نیست و بعد از آن دیگر حکومتی برای دیگران نخواهد بود‪ 4.‬جهت استفادۀ‬
‫بیشتر ‪ ،‬بخش هایی از این روایت را می آوریم ولی محققین می توانند به اصل روایت مراجعه کنند‪.‬‬
‫راوی می گوید وقتی‪ F‬که امام باقر علیه السالم به نزد هشام بن عبدالملک برده شدند ‪ ،‬با یک برنامه‬
‫طوسي ‪ ،‬ص ‪ 29‬و ‪ – 30‬روایت ‪2031‬‬
‫ّ‬ ‫بحار االنوار ‪ ،‬ج‪ ، 49‬ص ‪ ، 25‬ح ‪ - 41‬غيبة شيخ‬ ‫‪1‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 47‬ص‪ ، 317:‬ح ‪ – 8‬روایت ‪2416‬‬ ‫‪2‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 47‬ص ‪ – 320‬روایت ‪2417‬‬ ‫‪3‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 46‬ص ‪ – 264‬روایت ‪2036‬‬ ‫‪4‬‬

‫‪227‬‬
‫ریزی قبلی هشام ‪ ،‬همگی حضار‪ ،‬امام را توبیخ و اهانت می نمایند‪ .‬وقتی حرف های آنها تمام شد ‪،‬‬
‫امام علیه السالم به پا می خیزند‪ F‬و می فرمایند‪ :‬ای مردم چه می خواهید؟ خداوند‪ F‬همۀ شما را بوسیلۀ‬
‫ما هدایت کرده است‪ .‬اگر شما دولتی اآلن دارید ‪ ،‬دولت ما هم بعدا خواهد آمد‪ .‬و بعد از حکومت ما‬
‫دیگر حکومتی نخواهد بود زیرا ما اهل عاقبت هستیم‪ .‬چنانچه در قرآن کریم آمده است‪َ :‬و ْالعاقِ َب ُة‬
‫ِين‪ .‬پس دستور داده شد ایشان به زندان برده شوند‪ .‬در زندان ‪ ،‬امام مشغول تبلیغ دین شد‪ .‬هشام‬ ‫ل ِْل ُم َّتق َ‬
‫که دید مسئله بد شد امام را آزاد کرد و گروه امام را به مدینه فرستاد‪ F‬ولی به تمام شهرهای سر راه‬
‫جار فرستاد که اینها از دین خارج شده اند و به آنها آذوقه نفروشید‪ .‬و به کاروان آنها هم آب و غذا‬
‫نداد‪ .‬پس از سه روز‪ F‬بی غذایی ‪ ،‬امام به شهر َمد َین می رسند‪ F‬ولی درب شهر را بر خود بسته یافتند‪F.‬‬
‫یاران حضرت به امام شکایت کردند (تقاضا کردند راه حلی برای بی غذایی آنان بیابد‪ ).‬امام بر یک‬
‫بلندی مشرف به شهر رفتند‪ F‬و با صدایی‪ F‬بلند گفتند‪ :‬ای مردم شهری که به خود ظلم کرده اید‪ .‬من بقیة‬
‫ِين َو ما َأ َنا َعلَ ْي ُك ْم ِب َحفِيظٍ ‪ .‬در‬
‫َّت هَّللا ِ َخ ْي ٌر لَ ُك ْم ِإنْ ُك ْن ُت ْم مُْؤ ِمن َ‬
‫هللا هستم که خداوند در قرآن می فرماید‪َ :‬بقِي ُ‬
‫بین مردم شیخ بزرگی بود‪ .‬او مردم را ترساند و گفت که این دعوت شعیب پیغمبر است‪ .‬و نتیجتا‬
‫‪1‬‬
‫مردم درها را باز کرده و بازار را در اختیار امام و گروهشان قرار‪ F‬دادند‪.‬‬

‫میزان تأثیر عقیده بر قیام بنی العباس‬

‫فرزندان عباس از بنی هاشم بودند و از این لحاظ در مقابل بنی امیه قرار می گرفتند‪ .‬عبدهللا بن عباس‬
‫را می توان شیعه نامید‪ .‬او شاگرد نزدیک امیرالمؤمنین علیه السالم و دس‪F‬ت پ‪F‬روردۀ ایش‪F‬ان ب‪F‬ود‪ .‬ولی‬
‫ضعف های انسانی باض‪FF‬افۀ تلقین‪FF‬ات ش‪FF‬یطان ب‪FF‬اعث ش‪FF‬دند ک‪F‬ه او ک‪FF‬وردل ش‪FF‬ود‪ .‬او در دوران حک‪FF‬ومت‬
‫امیرالمؤمنین علیه السالم ب‪FF‬ا تع‪FF‬داد زی‪FF‬ادی از م‪FF‬ردم برخ‪FF‬ورد‪ F‬ک‪FF‬رد ک‪FF‬ه ح‪FF‬ق را نمی ش‪FF‬ناختند‪ F‬و ی‪FF‬ا نمی‬
‫خواستند بشناسند‪ F‬و خودش هم یکی از همین دارو دسته شد‪ .‬او ب‪FF‬ه ظ‪FF‬اهر از اینک‪FF‬ه ام‪FF‬ام تع‪FF‬داد زی‪FF‬ادی‬
‫مسلمان را به کشتن داده است ناراحت بود ولی دزدیدن مال مردم‪ F‬و خرج کردن آن ب‪FF‬رای خری‪FF‬د کن‪FF‬یز‬
‫‪2‬‬
‫ها چه ربطی‪ F‬به این مشکل دارد؟ مشکل خودش بود‪ .‬او عمال یک سنی شده بود‪.‬‬

‫البته در تمام دوران ‪ 250‬سالۀ حضور‪ F‬ائمه علیهم السالم ‪ ،‬عبارت شیعه و سنی تقریبا استفاده نمی‬
‫شد‪ .‬تا ایام امام باقر علیه السالم صرفا معیار ‪،‬عثمان بود‪ .‬با شروع‪ F‬قیام های مختار و غیره و بحث‬
‫هایی که دقیق تر از مشکل عثمان بود و مسئلۀ اختالف امیرالمؤمنین با بقیه به صورت ریشه ای تر‬
‫مورد جدل قرار‪ F‬می گرفت ‪ ،‬موضوع خالفت پس از پیامبر صلی هللا علیه و آله و سلم مطرح شد‪.‬‬
‫بازهم این موضوع که خالفت عمر و ابوبکر اصال غصبی بوده یا نه مطرح نبود بلکه این سؤال‬
‫مطرح بود که آیا امیرالمؤمنین علیه السالم بر آن دو افضل بودند یا نه؟ یعنی از دید افراد این دوره‬
‫اگر اول امیرالمؤمنین خلیفه می شد و سپس ابوبکر‪ F‬و عمر ‪ ،‬مشکلی پیش نمی آمد‪ .‬موضوع تعیین‬
‫خلیفه بوسیلۀ خداوند و بخصوص روز غدیر خم ‪ ،‬هر چند مطرح بوده ولی در میان عوام بحث نمی‬
‫شده است‪ .‬بطور مثال پس از شهادت زید بن علی ‪ ،‬حکیم بن عباس کلبی شاعر اموی که از دشمنان‬
‫زید بود‪ ،‬موقعی‪ F‬که خبر مرگ زید و به دار آویختن او را شنید بسیار‪ F‬خوشحال شد و چند بیت شعر‬
‫‪ 1‬در روایت دیگری که همین موضوع را با تفصیل بیشتری ذکر کرده آمده است که خبر اینکار این پیرمرد را به هشام رساندند و او دستور‬
‫داد که او را اعدام کنند‪.‬‬
‫‪ 2‬البته درست مثل پدرش تا آخر عمر با بنی امیه مخالفت کرد و سختی ها کشید‪ .‬ولی چنانچه ائمه او را توصیف کردند دیگر کور شده بود‪.‬‬
‫والیت را آنطور که باید نمی دید‪ .‬احتماال مثل پدرش و یا هر عربی ‪ ،‬موضوع خویشاوندی و دوستی و این حرفها او را بر یاری امیرالمؤمنین‬
‫علیه السالم و فرزندانش تا آخر عمر واداشته است‪.‬‬

‫‪228‬‬
‫که حاکی از عداوت وی با خاندان رسالت و محبتش به اجداد اموی خویش است سرود‪ F،‬وی در مقام‬
‫سرزنش اهل بیت محمد و مفاخره این شعر را می‌گوید‪ :‬ما زید را بر شاخ درخت خرما به دار زدیم‪،‬‬
‫و ندیدیم‪ F‬که (مهدی) را بردار‪ F‬کشند‪ .‬شما از روی نادانی‪ ،‬علی را با عثمان مقایسه کردید‪ ،‬و حال آنکه‬
‫‪1‬‬
‫عثمان از علی پاک تر و بهتر است‪.‬‬

‫ولی وقتی امام صادق علیه السالم شنیدند که این شاعر اموی این طور سخن گفته س‪FF‬خت منقلب ش‪FF‬دند‪.‬‬
‫امام دست‌هایش‪FF‬ان را در ح‪FF‬الی ک‪F‬ه از ش‪FF‬دت ن‪FF‬اراحتی می‌لرزی‪FF‬د‪ ،‬ب‪FF‬ه آس‪FF‬مان بلن‪FF‬د کردن‪FF‬د و فرمودن‪FF‬د‪:‬‬
‫پروردگارا‪ ،‬اگر گوین‪FF‬دۀ این ش‪FF‬عر دروغگ‪FF‬و اس‪FF‬ت‪ ،‬س‪FF‬گ خ‪FF‬ود را ب‪FF‬ر وی مس‪FF‬لط کن‪ ،‬و دع‪FF‬ای ایش‪FF‬ان‬
‫مستجاب شد‪ ،‬و موقعی‪ F‬که این شاعر عازم کوفه بود‪ ،‬در بین راه ش‪FF‬یری ب‪FF‬ه او حمله‌ ور ش‪FF‬د و وی را‬
‫از پای درآورد‪ .‬موقعی که این خبر به امام رسید‪ ،‬به سجده افتادند و سپاس خدای را بجا آوردند‪ F‬که ب‪FF‬ه‬
‫‪2‬‬
‫وعدۀ خود وفا‪ F‬کرد‪.‬‬

‫موضوع‪ F‬اختالف ریشه ای بین دو مکتب سنی و ش‪FF‬یعی بیش‪FF‬تر از ب‪FF‬اب فق‪FF‬ه وارد ش‪FF‬د‪ .‬نمون‪FF‬ۀ ب‪FF‬ارز آن‬
‫گفتن "حی علی خیر العمل" در اذان بود‪ .‬ذهبی اذعان دارد ک‪F‬ه این جمل‪F‬ه ش‪F‬عار زیدی‪F‬ه ب‪F‬وده‌است‪ 3‬در‬
‫سال ‪۱۶۹‬ق حاکم مدینه وقتی در اذان صبح جمله حی علی خیرالعمل را ش‪F‬نید‪ ،‬متوج‪F‬ه ش‪F‬د ک‪F‬ه حس‪F‬ین‬
‫بن علی (شهید فخ) قیام کرده‌است و لذا از مدینه گریخت‪ 4‬این مسئله چنان سیاسی شده بود که در س‪FF‬ال‬
‫‪۴۴۱‬ق در محلۀ ک‪FF‬رخ بغ‪FF‬داد درگ‪F‬یری‪ F‬ف‪F‬رقه‌ای اتف‪FF‬اق افت‪FF‬اد و ش‪FF‬یعیان در اذان "حی علی خ‪FF‬یر العم‪F‬ل"‬
‫گفتند‪ 5.‬در سال ‪۴۴۸‬ق وقتی خلیفۀ عباسی قدرت بیشتری‪ F‬نسبت به قبل پیدا کرد‪ ،‬دستور‪ F‬داد "حی علی‬
‫‪6‬‬
‫خیرالعمل" را حذف کرده و به‌جای آن "الصالة خیر من النوم" را اضافه کنند‬

‫طرفداران مختار از ابراز شعائر شیعی دریغ نمی نمودند‪ .‬زید بن علی هم شدیدا به این مسئله معتقد‬
‫بود‪ .‬ولی کسانی که پس از او و بنام زیدیه فعالیت می کردند کم کم تحت تأثیر اکثریت قرار‪ F‬گرفتند‪.‬‬
‫پیروان زیدیه نه فقط فقه خود را شبیه ابوحنیفه کردند‪ F‬بلکه تأکید بر افضلیت امیرالمؤمنین علیه السالم‬
‫را نیز به این شکل برداشتند که ما قبول داریم که ایشان افضل بودند‪ F‬ولی حاال اگر شخص پایینتری‬
‫هم زمام امور مملکت را به دلیل مصالحی در دست گرفت ‪ ،‬چندان مشکلی ندارد‪ .‬با نگاهی به سه‬
‫گروه معروف‪ F‬زیدیه ‪ ،‬سیر انحراف فکری این گروه روشن می شود‪.‬‬
‫جارودیه ‪ -‬پیروان ابی‌جارود‪ F‬با این اعتقاد كه پیامبر تصریح بر‪ ‬امامت‪ ‬علی‪ ،‬حسن و حسین علیهم‌‬
‫السالم به صورت وصفی و بدون ذكر اسم دارد؛ امامت از اوالد‪ ‬فاطمه سالم‌ هللا‌ علیها‪ ‬خارج‬
‫نمی‌شود؛ شیخین كافرند‪.‬‬
‫سلیمانیه ‪ -‬پیروان‪ ‬سلیمان‌بن جرید‪  ‬قائل بودند امام علی علیه السالم افضل صحابه بود ولی خطای‬
‫صحابه از روی‪ ‬اجتهاد‪ ‬بوده و لذا گناهكار نمی‌باشند؛‪‌ ‬تبری‪ ‬از عثمان الزم است؛ جنگ كنندگان با‬
‫علی علیه‌السالم كافرند؛‪‌ ‬بداء‪ ‬و تقیه جایز نیست؛‌ امامت در فرزندان فاطمه سالم‌ هللا‌ علیها منحصر‬
‫نیست‪.‬‬
‫الغدیر ‪ ،‬ج ‪ ، ۳‬ص ‪۷۵‬‬ ‫‪1‬‬

‫مناقب ج ‪ ۳‬ص ‪ / ۳۶۰‬بحاراالنوار ‪ ،‬ج ‪ ، ۴۶‬ص ‪۱۹۲‬‬ ‫‪2‬‬

‫‪ ،۴‬ص‪.۳۶۰‬‬‫ذهبی‪ ،‬تاریخ اإلسالم‪۱۹۹۳ ،‬م‪ ،‬ج‪‌ ۴‬‬ ‫‪3‬‬

‫مقاتل الطالبیین‪ ،‬دارالمعرفة‪ ،‬ص‪۳۷۵‬‬ ‫‪4‬‬

‫‪ ،۳‬ص‪۶‬‬
‫ذهبی‪ ،‬تاریخ اإلسالم‪۱۴۱۳ ،‬ق‪ ،‬ج‪‌ ۰‬‬ ‫‪5‬‬

‫ابن االثیر‪ ،‬الکامل‪۱۳۸۵ ،‬ق‪ ،‬ج‪ ،‌۹‬ص‪۶۳۲‬‬ ‫‪6‬‬

‫‪229‬‬
‫‪ ‬صالحیه ‪ -‬پیروان‪ ‬حسن‌بن‌ صالح‪ ‬كه معتقدند‪ :‬علی علیه‌ السالم افضل صحابه و اولی به امامت است‬
‫اما‪ ‬بیعت‪ ‬با ابوبكر به خاطر رضایت‪ ‬علی علیه‌السالم بر آن‪‌  ،‬خطا نبوده است؛ هر یک از فرزندان‬
‫حسین قیام به شمشیر كند امام است؛‪‌ ‬علم غیب‪ ‬امام نفی می‌شود؛‌دربارۀ عثمان باید سكوت كرد‪.‬‬

‫شهرستانی‪ F‬در ملل و نحل می گوید که زیدیه تابع زید بن علی بن الحسین هستند و بر آن هستند که‬
‫امامت در اوالد فاطمه است و هرکس از ایشان اعم از اوالد حسن و حسین که خروج کند ‪ ،‬امامت به‬
‫او منتقل می شود و اطاعت وی واجب خواهد شد‪ .‬آنان بر همین اساس امامت فرزندان عبدهللا بن‬
‫حسن بن حسن یعنی ابراهیم و محمد را که در زمان منصور‪ F‬قیام کردند‪ ،‬تجویز می کنند‪ .‬زید بن علی‬
‫نیز که بر این اندیشه بود و می خواست به علم مزین شود ‪ ،‬سراغ واصل بن عطا رفت و شاگردی او‬
‫را کرد‪ .‬لذا اتباع او از معتزله شدند‪ 1.‬او همچنین مدعی است که اهل کوفه وقتی مشاهده کردند‪ F‬زید‬
‫از شیخین تبری‪ F‬ندارد‪ F‬او را رها کردند‪ .‬در این قیام ها بود که تا حدی مرز شیعه و سنی دچار ابهام‬
‫گشت‪.‬‬
‫در این بخش در نظر است نشان دهیم که زیدیها‪ F‬و بنی الحسن و در نتیجه بنی العباس چگونه و تا چه‬
‫حد از عقاید ائمۀ اطهار علیهم السالم دور بودند و باعث انحراف‪ F‬مردم‪ F‬گشتند‪ .‬از این بین ‪ ،‬زیدیها‬
‫خیلی زود‪ F‬در بین حسنیان ذوب شده و هر دو گروه عمال با تقویت بنی العباس به آنها پیوستند‪F.‬‬

‫اختالف عقیده بین زیدیه و ائمه علیه السالم‬

‫نسبت به خود زید بن علی سخن رفت ‪ ،‬در اینجا اشاره هایی به روابط بین کس‪FF‬انی ک‪FF‬ه خ‪FF‬ود را زی‪FF‬دی‬
‫می دانستند‪ F‬و ائمه علیهم السالم را آورده ایم‪.‬‬

‫در مقاله ای تحت عنوان " ائتالف زیدیان و عباسیان در عصر اول عباسی ه‪FF‬ا " آم‪FF‬ده اس‪FF‬ت‪ :‬بررس‪FF‬ی‬
‫آرای برخی‪ F‬از عالمان بزرگ کوفه همچون َحک َِم بن ُع َتی َببه ‪ ،‬ثابت بن هُرمُز و َسلَ َمة بن ُکهیل حضور‪F‬‬
‫تفکری را بر اساس جمع بین افضل بودن امیرالمؤمنین‪ F‬حض‪FF‬رت علی ‪ ،‬مش‪FF‬روعیت خالفت اب‪FF‬وبکر و‬
‫عمر و لزوم‪ F‬قیام‪ F‬بر ضد ظالمان را نشان می دهد‪ .‬آنان قائل به نصب امام به وسیله خداون ‪F‬د‪ F‬نبودن‪FF‬د و‬
‫امامت را منحصر‪ F‬در گروه مشخصی نمیدانستند‪ .‬با ورود‪ F‬زید بن علی ب‪FF‬ه کوف‪FF‬ه‪ ،‬بس‪FF‬یاری از معتق‪FF‬دان‬
‫به امامت امیرالمؤمنین حضرت علی از جمله این گروه‪ ،‬به وی پیوستند‪. F‬در این زمان‪ ،‬ش‪FF‬یعیان معتق‪FF‬د‬
‫به نص‪ ،‬از امام صادق پیروی‪ F‬میکردند و در قیام زید حاضر نشدند‪ .‬بدین ت‪FF‬رتیب ش‪FF‬یعیان ب‪F‬ه زیدی‪FF‬ه و‬
‫‪2‬‬
‫امامیه انشعاب یافتند‪.F‬‬

‫یحیی بن زید با گروه زیدیه نماز نمی خواند چون بر کفش مسح می کشند‪ .‬آنها هم از یاری او سرباز‬
‫‪3‬‬
‫می زنند‪.‬‬
‫‪4‬‬
‫رفتار بسیار‪ F‬بد عیسی فرزند‪ F‬زید را در بخش بعد ذکر کرده ایم‪.‬‬

‫‪ 1‬الملل والنحل ‪ ،‬ج‪ ، 1‬ص ‪ - 181‬شاگردی کردن واصل بن عطا با بودن امام باقر علیه السالم مسئله ای بسیار بعید است‪.‬‬
‫‪ 2‬حسن حسینیان مقدم ‪ ،‬روح هللا توحیدی نیا ‪ -‬ائتالف زیدیان و عباسیان در عصر اول عباسی ها‪ ،‬عوامل‪ ،‬؛ زمینه پیامدها ‪ -‬فصلنامه علمی ـ‬
‫پژوهشی تاريخ اسالم ‪ ،‬سال پانزدهم ‪ ،‬شماره سوم ‪ ،‬پاییز ‪ 1393‬شماره مسلسل ‪ – 59‬ص ‪137‬‬
‫‪ 3‬مقاتل الطالبیین ص ‪468‬‬
‫‪ 4‬کافی ‪ ،‬ج ‪ ، 1‬ص ص ‪366 -358‬‬

‫‪230‬‬
‫شواهد فراوانی‪ F‬در اختیار است که امام نسبت به زیدیه در تقیه بودند ولی به دوستان خود نسبت به‬
‫‪1‬‬
‫خطر فکری آنها تذکر و هشدار می داده اند‪.‬‬
‫ابن مفضل یکی از زیدی مذهبانی است که در دوره مهدی با او همکاری می کرد‪ .‬اطالعات کمی‬
‫درباره او موجود‪ F‬است‪ .‬ابن مفضل‪ ،‬اولین نگارنده ملل و نحل است‪ .‬او نگارش این کتاب را به دستور‬
‫مهدی آغاز کرد این کتاب‪ ،‬سبب آشکار شدن آرای سیاسی امامیه برای خلیفۀ عباسی شد و بر اساس‬
‫آن‪ ،‬خلیفه سختگیری بر امامیه را در دستور کار خود قرار داد‪ .‬ازاینرو‪ F،‬هشام به دستور امام کاظم‬
‫‪2‬‬
‫علیه السالم تا پایان زندگی مهدی‪ ،‬با مخالفان مناظره نکرد‬

‫اختالف عقیده بین حسنیان و ائمه علیه السالم‬


‫در روایتی‪ F‬می بینیم که عبدهللا بن حسن مثنی یعنی نوۀ امام حسن مجتبی علیه السالم ‪ ،‬برای تثبیت‬
‫کارهای سیاسی خود عدم وجود‪ F‬یک امام (و احتیاج به یک امام که پسرش باشد) را مطرح می کند و‬
‫امام صادق‪ F‬علیه السالم حتی مسئله را بیشتر‪ F‬باز کرده و می فرمایند که او اصال امامت امیرالمؤمنین‬
‫علیه السالم را نیز قبول نداشته است‪ .‬راوی نقل می کند که محمد بن عبدهللا بن الحسن مثنی بر‬
‫چهارپایی‪ F‬بود و اطرافش را زیدیه گرفته بودند‪ F.‬سپس راوی بحثی را بین خود و او ذکر می کند‪ .‬و‬
‫شخص دیگری از عبارت عبدهللا بن حسن (پدر محمد) تعجب می کند که حرف ائمه را مسخره کرده‬
‫و می گوید این حرف در کتاب جفری است که مدعی داشتن آن را دارید‪ .‬امام صادق علیه السالم که‬
‫در مجلس بودند از این گفتار عبدهللا عصبانی شده و می فرمایند‪ F:‬تعجب از حرف عبدهللا است که می‬
‫گوید ما امامی نداریم‪ .‬او راست می گوید که امام نیست‪ .‬پدرش هم امام نبود‪ .‬او مرتب ادعا می کند‬
‫‪3‬‬
‫که امیرالمؤمنین علیه السالم هم امام نبود‪ .‬سپس امام نسبت به کتاب جفر مطالبی را می گویند‪.‬‬
‫در روایتی‪ F‬کوتاه ‪ ،‬امام صادق‪ F‬علیه السالم می فرمایند‪ F‬اگر عبدهللا بن حسن در حالیکه زنا می کرد و‬
‫‪4‬‬
‫یا ربا می گرفت و یا شراب می خورد اگر در این حالتها می مرد بهتر از حالتی بود که با آن مرد‪.‬‬
‫در کافی‪ F‬روایت بلندی است که بخش هایی از آن را ترجمه کرده ایم‪ .‬محققین می توانند برای درک‬
‫پس و پیش مطلب به اصل روایت مراجعه کنند‪ .‬راوی می گوید که در مجلس ماتمی بودیم‪ F‬که موسی‪F‬‬
‫فرزند‪ F‬عبدهللا بن حسن (برادر محمد بن عبدهللا) نیز آنجا بود‪ .‬یکی به شوخی از محمد بن عبدهللا بنام‬
‫مهدی اسم می برد و بدینوسیله موسی داستان عجیبی را نقل می کند‪ :‬وقتی کار برادرم‪ F‬باال گرفت ‪،‬‬
‫پدرم گفت اینکار درست نمی شود تا آنکه امام صادق‪ F‬علیه السالم را ببینم‪ .‬او با دیدن امام به سن‬
‫باالی خودش (بعنوان پیر و بزرگ خانواده) اشاره کرده و با زبان چربی از امام می خواهد که‬
‫پشتیبان محمد باشد‪ .‬امام ابتدا بازهم با آرامی می فرمایند که از من بهتر هم پیدا می کنی‪ .‬من حتی‬
‫وقتی می خواهم به روستا‪ F‬و یا حج بروم ‪ ،‬بسیار خسته می شوم‪ .‬یک کس دیگر را پیدا کن و نگو که‬
‫سراغ من آمده ای‪ .‬عبدهللا به امام می گوید که گردن مردم به طرف‪ F‬شما کشیده شده است و اگر تو ما‬
‫را تأیید کنی دیگر کسی مخالفت نمی کند‪ .‬شما هم نمی خواهد بجنگید و یا خسته شوید‪ .‬در اینجا‬
‫صحبت با آمدن مردم قطع می شود و در مالقات بعدی امام عبدهللا را نصیحت می کنند که اینکار را‬
‫نکنند‪ .‬بحث طوالنی ای در می گیرد و عبدهللا نکاتی می گوید از این جمله‪ :‬چرا حسین بر حسن‬
‫برتری پیدا کرده؟ امام با ابراز ترحم بر هر دو امام می پرسند چرا این سؤال را می کنی؟ عبدهللا می‬
‫زیدیه و اهل بیت ص ‪72‬‬ ‫‪1‬‬

‫ائتالف زیدیان و عباسیان در عصر اول عباسی ‪ ،‬ص ‪146‬‬ ‫‪2‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج‪ ، 47‬ص ‪ ،271‬ح ‪ – 4‬روایت ‪2050‬‬ ‫‪3‬‬

‫بحار االنوار ج ‪ 47‬ص ‪ ، 273‬ح ‪ – 12‬روایت ‪2051‬‬ ‫‪4‬‬

‫‪231‬‬
‫گوید که بهتر بود امام حسین امامت را در فرزندان برادر بزرگتر خود قرار می داد‪ .‬امام توضیح می‬
‫دهند که پیغمبر اکرم به دستور خداوند امامت را به امیرالمؤمنین علیه السالم داده و پس از آن هم‬
‫همینطور‪ F.‬و همچنین عبدهللا را می ترسانند که محمد به جایی نمی رسد و کشته می شود‪ .‬و قیام او‬
‫بیش از مدینه نمی رود‪ .‬پس از تمام شدن حرفهای نسبتا طوالنی‪ F‬امام ‪ ،‬عبدهللا از جا بر می خیزد و‬
‫می گوید‪ :‬تو این حرفها‪ F‬را می زنی تا دیگران هم به ما نپیوندند‪ F.‬امام با قسم خیلی غلیظ می فرمایند‪F‬‬
‫که دلم می خواست فرزندانم را فدایت کنم و فکر نکن که من بدی تو را می خواهم‪ .‬موسی (راوی‬
‫قصه و پسر عبدهللا) می گوید که تقریبا بیست روز بعد سربازان منصور‪ F‬آمده و پدر و تعداد زیادی از‬
‫افراد خانواده را به شکل بدی دستگیر‪ F‬کرده و بردند‪ F.‬وقتی‪ F‬به درب مسجد النبی رسیدند‪ ، F‬امام صادق‬
‫علیه السالم بیرون آمده و اهل مدینه را لعنت می کند که چگونه از خاندان پیغمبر‪ F‬دفاع نمی کنند (اهل‬
‫مدینه را انصار‪ F‬می گفتند زیرا قسم خورده بودند که خاندان پیغمبر را نصرت داده و از آنها دفاع‬
‫کنند‪ ).‬حوادثی رخ می دهد و پس از کشته شدن عبدهللا و تعدادی از یارانش توسط منصور‪ F،‬محمد‬
‫وارد مدینه شده و قیام‪ F‬می کند‪ .‬مردم‪ F‬با او بیعت می کنند‪ .‬رئیس پلیس‪ 1‬او ‪ ،‬عیسی بن زید (فرزند زید‬
‫بن علی شهید)‪ ،‬معتقد به سخت گیری بود تا همه با محمد بیعت کنند‪ .‬لذا توصیه کرد که حتما باید امام‬
‫صادق را برای بیعت کردن بیاوری‪ .‬و با تأیید محمد اینکار انجام می شود‪ .‬عیسی بن زید به امام می‬
‫گوید‪َ :‬أسْ لِ ْم َتسْ لَ ْم‪( .‬این جمله دو معنا می دهد یکی همانی که امام برداشت کرد که واضح است به‬
‫عنوان اعتراض بوده است ولی دومی که مقصود عیسی بود این است که تسلیم شو تا سالم بمانی)‪.‬‬
‫امام فرمودند‪ F:‬آیا پیغمبری بعد از محمد صلی هللا علیه و آله و سلم آمده است (تا اسالم بیاورم)؟ عیسی‬
‫گفت‪ :‬نه ولی متابعت ما را بنما تا خود و خانواده ات در امان بمانید و احتیاجی نیست که بجنگید‪ .‬امام‬
‫به محمد می فرمایند که مثل اینکه نصیحت فایده ای ندارد من باندازه کافی به پدرت نصیحت کردم‪.‬‬
‫محمد می گوید‪ :‬سن ما چندان فرقی‪ F‬نمی کند‪ .‬سپس با گفتن یک دروغ می خواهد که امام را قانع کند‬
‫و بحثی در می گیرد و چون به جایی نمی رسد دستور‪ F‬می دهد که امام را زندانی‪ F‬کنند‪ .‬عیسی‬
‫اعتراض می کند که ممکن است امام از زندان خراج شوند و بگریزند‪ F.‬باید او را با غل و زنجیر‪F‬‬
‫بست و یا او را در جایی (مثل زیر زمین) بگذاریم!‪ F‬امام می فرمایند که آنچه می گویم می شود‪.‬‬
‫عیسی داد زده که اگر یک حرف دیگر بزنی ‪ ،‬دهانت را خورد‪ F‬می کنم‪ .‬امام مقداری از آیندۀ فرار‪ F‬از‬
‫جنگ او را که چگونه با خفت فرار می کند بیان می کنند‪ .‬محمد با دیدن این جدال ‪ ،‬فریاد می زند‬
‫که او را زندانی کنید و بر او سخت بگیرید‪ .‬امام اینبار وضع رقت بار محمد و کشته شدن او را ذکر‬
‫می کنند‪ .‬و محمد می گوید که اشتباه کردی‪ .‬بدنبال آن امام را به زندان برده و منزل ایشان را غارت‬
‫می کنند‪ .‬سپس وقایعی را نسبت به اسماعیل پسر خواندۀ حضرت زینب سالم هللا علیها می آورد که‬
‫چگونه به محمد اعتراض می کند و در آن شب توسط برادر زاده های خود (پسران معاویة بن عبدهللا‬
‫بن جعفر ذوالجناحین) کشته می شود‪ .‬امام در روز بعد آزاد می شوند‪ 2.‬عیسی سپس حوادث جنگ‬
‫محمد با سردار منصور‪ F‬را می گوید‪ F‬و اینکه چگونه خود را به نزد مهدی (پسر هارون الرشید)‬
‫رسانده و از او برای خودش امان می گیرد‪ .‬در انتهای روایت ‪ ،‬او که شاهد عینی پیش گوییهای امام‬
‫صادق علیه السالم بوده به همه توصیه می کند که هرگاه نامی از فرزندان امام باقر علیه السالم و‬
‫‪3‬‬
‫بخصوص امام صادق‪ F‬علیه السالم بیاید بر آنها صلوات بفرستید‪ .‬و من هم تا ابد بندۀ آنها هستم‪.‬‬
‫نکته ای که باید توجه نمود این است که انسان موجودی‪ F‬چند بعدی است‪ .‬ممکن است در یک بعد‬
‫اشتباه کند و در بعد بعدی انسان خوبی باشد‪ .‬ما می بینیم با همۀ بدیهایی‪ F‬که امام از آنها کشیدند وقتی‬
‫از حال آنها جویا می شوند ‪ ،‬گریه می کنند و در روایت زیر از فاطمه دختر امام حسین علیه السالم‬
‫شرطه امروزه به پلیس اطالق می شود‪ .‬ولی در آن ایام به گروهی که پیشمرگ بودند گفته می شده‪.‬‬ ‫‪1‬‬

‫در روایت دیگری خواندم که در آن خانه آتش سوزی می شود و در گیرو دار خاموش کردن آن ‪ ،‬امام از خانه خارج می شوند‪.‬‬ ‫‪2‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 47‬ص ‪ ، 278‬ح ‪ – 19‬روایت ‪2052‬‬ ‫‪3‬‬

‫‪232‬‬
‫روایت می کنند که از فرزندان تو کسی در نزدیکی فرات کشته می شود که مثلی در قبل و بعد‬
‫ندارد‪ 1.‬عالمۀ مجلسی پس از ذکر این روایت تأکید می کند که بنی الحسن دارای شرف‪ F‬مقام بوده و‬
‫سعادتمند از دنیا رفته اند‪ .‬ما در اینجا هر دو حالت را ذکر کردیم تا خواننده خود قضاوت نماید‪.‬‬

‫ابا خالد واسطی نقل می کند که محمد بن عبدهللا ب‪F‬ه او گفت‪ :‬من قی‪F‬ام می کنم و کش‪F‬ته می ش‪F‬وم‪ .‬س‪F‬پس‬
‫‪2‬‬
‫علت این کار را توضیح داد (ولی در روایت نیامده است)‪.‬‬

‫در روایت دیگری آمده است که حسین بن زید در هر دو قیام محمد و ابراهیم دو فرزند‪ F‬عبدهللا بن‬
‫حسن مثنی شرکت کرد سپس متواری‪ F‬شد و در منزل امام جعفر صادق علیه السالم زندگی کرد و‬
‫‪3‬‬
‫عالم بزرگی شد‪.‬‬

‫اختالف عقیده بین عباسیان و ائمه علیه السالم‬

‫روایتی در بحار آمده است که می گوید هرگاه رایات سود از مشرق روی آوردند‪ F‬اول امرشان فتنه‪،‬‬
‫میانه آن هرج و مرج و پایان آن ضاللت است‪ 4.‬در این بخش در نظر است با ذکر مطالبی که خود‬
‫عباسیان گفته اند بهتر با طرز فکر آنها و دیدگاه آنها نسبت به ائمۀ اطهار آشنا شویم‪ .‬اولین کار آنها‬
‫این بود که محمد نوۀ عبدهللا بن عباس را امام خواندند‪ 5‬ولی این لقب بیشتر در مورد‪ F‬پسر او ابراهیم‬
‫‪6‬‬
‫مشهور شد‪.‬‬

‫داود بن علی بن عبدهللا بن عباس (عموی منصور) اولین کسی بود که با سفاح بیعت ک‪FF‬رد و در خطب‪FF‬ه‬
‫اش گفت که بجز از علی علیه السالم فقط یک خلیفۀ بر حق پس از پیامبر اکرم صلی هللا علیه و آل‪FF‬ه و‬
‫‪7‬‬
‫سلم وجود‪ F‬داشته است و او سفاح است‪.‬‬

‫در روایتی‪ F‬آمده است که وقتی‪ F‬محمد و ابراهیم فرزندان عبدهللا بن حسن مثنی کشته ش‪FF‬دند ‪ ،‬والی جدی‪FF‬د‬
‫مدینه به مس‪F‬جد رفت‪F‬ه و خطب‪FF‬ه ای می خوان‪F‬د و در آن می گوی‪FF‬د ک‪F‬ه این علی بن ابیط‪F‬الب ب‪F‬ود ک‪F‬ه بین‬
‫مسلمانان شکاف انداخت و ب‪FF‬ا مؤم‪FF‬نین جنگی‪FF‬د‪ .‬و می خواس‪FF‬ت ک‪FF‬ه حک‪FF‬ومت راب‪FF‬رای خ‪FF‬ود بگ‪FF‬یرد ولی‬
‫اهلش (منظور‪ F‬معاویه است) این را به او ندادند و خداوند او را از این حک‪FF‬ومت مح‪FF‬روم‪ F‬ک‪FF‬رد و او از‬
‫غصۀ آن مرد‪ .‬و این فرزندان او هستند ک‪FF‬ه ب‪F‬ه دنب‪FF‬ال روی از او فس‪FF‬اد راه انداخت‪FF‬ه ان‪FF‬د و حک‪FF‬ومت را‬
‫بیخودی می خواهند‪ .‬آنها در اکناف سرزمین‪ F‬های اسالمی کشته شدند و در خون خود غلطتیدن‪FF‬د‪ F.‬هم‪FF‬ه‬
‫از این حرف ها ناراحت شدند ولی کسی جرأت گفتن حرفی را نداشت‪ .‬امام صادق‪ F‬علیه الس‪FF‬الم ب‪FF‬ه پ‪FF‬ا‬
‫خواستند و پس از فرستادن‪ F‬صلوات بر پیامبر و آل او و باقی پیغمبران فرمودن‪FF‬د‪ :‬آنچ‪FF‬ه خ‪FF‬وبی گف‪FF‬تی ‪،‬‬
‫ما اهلش هستیم‪ .‬ولی آنچه بدی گفتی پس تو و رئیست به آن سزاوارترید‪ F.‬ای ک‪FF‬ه س‪FF‬واری غل‪FF‬ط گرفت‪FF‬ه‬
‫ای راهت را بگیر و برگرد‪ .‬سپس رو به مردم کرده و فرمودند‪ F:‬آی‪FF‬ا ب‪FF‬ه ش‪FF‬ما بگ‪FF‬ویم ک‪FF‬ه چ‪FF‬ه کس‪FF‬ی در‬

‫‪ 1‬بحار االنوار ج ‪ 47‬ص ‪ – 301‬روایت ‪2053‬‬


‫‪ 2‬بحار االنوار ج ‪ 47‬ص ‪ – 304‬روایت ‪2054‬‬
‫‪ 3‬بحار االنوار ج ‪ 47‬ص‪ – 306:‬روایت ‪2055‬‬
‫‪ 4‬بحار االنوار ‪ ،‬ج‪ ، 31‬ص ‪529‬‬
‫‪ 5‬ذهبی ‪ ،‬ج‪ ، 1‬ص ‪123‬‬
‫‪ 6‬قلقشندی‪ ،‬احمد بن علی‪ ،‬صبح االعشی‪ ،‬ج‪ ،۵‬ص‪۴۴۰‬‬
‫‪ 7‬بالذری ‪ ،‬ج ‪ ، 3‬ص ‪ – 158‬یعقوبی ‪ ،‬ج‪ ، 2‬ص ‪350‬‬

‫‪233‬‬
‫روز قیامت زیانکارتر‪ F‬از همه است؟ کسی که آخرت خود را به دنیای کسی دیگر فروخته اس‪FF‬ت‪ .‬و او‬
‫‪1‬‬
‫همین فاسق است‪ .‬همهمه در بین مردم افتاد‪ .‬امام آنها را ساکت نمود و والی از مسجد خارج شد‪.‬‬

‫مه‪FF‬دى (پس‪FF‬ر منص‪FF‬ور) گفت‪ :‬عب‪FF‬اس عم‪FF‬و و وارث پيغم‪FF‬بر اس‪FF‬ت و ب‪F‬ه وى از هم‪FF‬ه كس س‪FF‬زاوارتر و‬
‫نزديكتر‪ F‬بوده و ابوبكر‪ F‬و عمر و عثمان و على علی‪FF‬ه الس‪FF‬الم و ه‪FF‬ر ك‪FF‬ه پس از آن حض‪FF‬رت ب‪FF‬ه خالفت‬
‫پرداخت‪ ،‬غاصب بود و آن جايگاه را به ستم گرفته بود‪ .‬چون سخن او را پذيرفتن‪FF‬د‪ ،‬از ايش‪FF‬ان درب‪FF‬اره‬
‫ام‪FF‬امت عب‪FF‬اس بيعت گ‪FF‬رفت… پس از عب‪FF‬اس ب‪FF‬راى پس‪FF‬ر او عبدهللا بن عب‪FF‬اس بيعت گ‪FF‬رفت… پس از‬
‫عبدهللا ب‪FF‬راى پس‪FF‬رش على بن عبدهللا پيم‪FF‬ان ام‪FF‬امت گ‪FF‬رفت… س‪FF‬پس ب‪FF‬راى محم‪FF‬دبن على‪ ،‬اب‪FF‬راهيم بن‬
‫‪2‬‬
‫محمّد‪ ،‬س ّفاح و منصور به ترتيب بيعت گرفت‬

‫قيام ابن طبا طبا‬

‫در زمان امام رضا علیه السالم یکی از علویان بنام محمد بن إبراهیم بن إسماعیل بن إبراهیم‪ F‬بن حس‪FF‬ن‬
‫مثنی که یکی از سادات حسنی و از امامان زیدیه است قیام می کند و از آنجا ک‪FF‬ه در این قی‪FF‬ام حض‪FF‬ور‪F‬‬
‫علویان بسیار پررنگ بود ‪ ،‬به خصوص فرزندان امام کاظم علیه السالم یعنی برادران امام رض‪FF‬اعلیه‬
‫السالم نقش بسیار‪ F‬فعالی‪ F‬داشتند؛ الزم است کمی نسبت به قیام او و س‪FF‬ردار‪ F‬او بن‪FF‬ام ابوالس‪FF‬رایا مط‪FF‬البی‬
‫را عرض نماییم‪.‬‬

‫ابوالسرایا‪ F‬در محل زندگی‪ F‬خ‪FF‬ود چهارپ‪F‬ا‌دار ب‪FF‬ود و م‪FF‬رکب اج‪FF‬اره می‌داد و ب‪FF‬ه م‪FF‬رور‪ F‬زم‪FF‬ان ق‪FF‬درت و‬
‫ثروت زیادی کسب نمود و یاران بسیاری دور او را گرفتند‪ F.‬در یک درگ‪FF‬یری‪ F‬ب‪F‬ه علت کش‪FF‬تن یکی از‬
‫افراد قبیلۀ بنی تمیم مجبور‪ F‬به فرار‪ F‬از محل زندگی خود شد و به سمت شام رفت‪ .‬بعد از مدتی با س‪FF‬ی‬
‫س‪FF‬وار‪ F‬ب‪FF‬ه ارمنس‪FF‬تان رفت و ب‪FF‬ه یزی‪FF‬د بن مزی‪FF‬د ش‪FF‬یبانی والی آن دی‪FF‬ار پیوس‪FF‬ت و درجن‪FF‬گ ب‪FF‬ا خرمی‪FF‬ان‬
‫رشادت‌های بسیاری‪ F‬از خود نشان داد و به رتبۀ فرماندهی‪ F‬لشکر رس‪FF‬ید‪ .‬پس از ع‪FF‬زل والی ارمنس‪FF‬تان‬
‫به احمد بن مزید پیوست‪ .‬در این زمان جنگ می‪FF‬ان امین و م‪FF‬أمون رخ داد و احم‪FF‬د او را ب‪FF‬ه جن‪FF‬گ ب‪FF‬ا‬
‫هرثمه بن اعین فرمانده مشهور‪ F‬مأمون فرستاد‪ F.‬هرثمه که شجاعت و دلیری او را شنیده بود نامه‌ای به‬
‫او می‌نویسد و با وعده و وعید از او می‌خواهد به لشکر او به پیوندد‪ .‬ابوالسرایا‪ F‬به لشکر هرثمه ملحق‬
‫شد و اعراب منطقۀ جزیره‪ 3‬ب‪F‬ه او پیوس‪F‬تند‪ F.‬او نقش بس‪FF‬زایی در پ‪FF‬یروزی‪ F‬لش‪F‬کر م‪FF‬أمون ب‪FF‬ر امین ایف‪F‬ا‬
‫کرد‪.‬‬

‫او پس از مدتی شورش‪ F‬کرد و از سپاه هرثمه جدا‌شد‪ .‬یکی از دالیل ذکر شده این است که پس از قتل‬
‫ی اتباع او را کم کرد‪ .‬این امر سبب خشم ابوالسرایا‪ F‬گردید‪ F‬و‬ ‫امین‪ ،‬هرثمه از مواجب او کاست و روز ِ‬
‫به بهانۀ حج راهی حجاز شد و از یاران خود خواست تا به صورت دسته‌ها و گروه‌های‪ F‬کوچک ب‪FF‬ه او‬
‫به پیوندند‪ .‬او به عین التمر‪ ،‬در نزدیک کربال رفت‪ .‬در آنجا عامل آن مح‪FF‬ل را محاص‪FF‬ره ک‪FF‬رد و تم‪FF‬ام‬
‫اموال او را مص‪FF‬ادره و بین ی‪F‬اران خ‪FF‬ود تقس‪F‬یم نم‪F‬ود‪ .‬هرثم‪FF‬ه لش‪FF‬کری را ب‪F‬ه س‪FF‬وی او فرس‪FF‬تاد ک‪F‬ه در‬
‫بحار االنوار ج ‪ 47‬ص ‪ – 165‬ح ‪ – 5‬روایت ‪2057‬‬ ‫‪1‬‬

‫نوبختى‪ F،‬فرق الشيعة‪ ،‬ص ‪78‬‬ ‫‪2‬‬

‫جزیره در لغت یعنی زمین بی حاصل‪ .‬قسمت شمال غربی عراق امروز و تا حدی شمال شرقی سوریۀ امروز را شامل می شده است‪.‬‬ ‫‪3‬‬

‫‪234‬‬
‫ن‪FF‬بردی‪ ،‬ب‪FF‬ه ش‪FF‬دت از ی‪FF‬اران ابوالس‪FF‬رایا شکس‪FF‬ت خ‪FF‬ورده و می‌گریزن‪FF‬د‪ .‬او پس از آن مجب‪FF‬ور‪ F‬ش‪FF‬د در‬
‫گوشه‌ای از بیابان به دور از مردم زندگی‪ F‬کند‪ .‬از بیابان‌گردی به ستوه آمد و ب‪FF‬ه ش‪FF‬هر رق‪FF‬ه رفت‪ .‬در‬
‫آنجا محمد بن ابراهیم معروف به ابن طباطب‪FF‬ا او را دی‪FF‬د‪ .‬و این دی‪FF‬دار نقط‪FF‬ۀ عطفی در تح‪FF‬والت زم‪FF‬ان‬
‫خود گردید‪.‬‬

‫از طرفی‪ F‬دیگر محمد بن ابراهیم ملقب به ابن طباطبا‪ ،‬با وعدۀ همی‪FF‬اری و پ‪FF‬یروی یکی از ی‪FF‬ارانش ب‪FF‬ه‬
‫نام نصر بن شبیب و دعوت او به وادی جزیره برای شروع‪ F‬فعالیت بر ضد حک‪FF‬ومت عباس‪FF‬ی‪ ،‬تص‪FF‬میم‬
‫به قیام‪ F‬در آن منطقه گرفت‪ .‬چندی بعد با انصراف ابن شبیب روبرو شد ک‪FF‬ه موجب‪FF‬ات خش‪FF‬م او را پدی‪FF‬د‬
‫آورد و تصمیم‪ F‬به برگشت به مدینه گرفت که در راه با ابوالسرایا‪ F‬برخورد‪ F‬کرد و با گرفتن بیعت از او‬
‫به صورت‪ F‬مخفیانه‪ ،‬بسیار شادمان شد و با هماهنگی‌های‪ F‬الزم‪ ،‬تصمیم به قیام از کوفه گرفتند‪.‬‬

‫ابن طباطبا‪ F‬رهبری مذهبی و ابوالسرایا رهبری نظ‪F‬امی‪ F‬قی‪F‬ام‪ F‬را ب‪F‬ه عه‪F‬ده گرفتن‪F‬د‪ .‬م‪F‬ردم‪ F‬کوف‪F‬ه از قی‪F‬ام‪F‬‬
‫آن‌ها حمایت کرده و با ایشان بیعت کردند‪ .‬تمام شهر در اختیار قیام‪ F‬قرار گرفت و در جنگ‌هایی که با‬
‫لشکریان ارسالی‪ F‬از حکومت مرکزی صورت گ‪FF‬رفت‪ ،‬پ‪FF‬یروز ش‪FF‬دند و س‪FF‬یطره حکومتش‪FF‬ان ت‪F‬ا واس‪F‬ط‪،‬‬
‫مدائن‪ ،‬اه‪F‬واز‪ ،‬مدین‪F‬ه‪ ،‬مک‪F‬ه و ح‪F‬تی یمن گس‪F‬ترش پی‪F‬دا ک‪F‬رد؛ ام‪F‬ا ب‪F‬ا م‪F‬رگ ناگه‪F‬انی ابن طباطب‪F‬ا زوال‬
‫حکومت نوپای‪ F‬آن‌ها آغاز شد و در نهایت ‪ ،‬ابوالسرایا‪ F‬در جنگ با هرثمه بن اعین‪ ،‬فرس‪FF‬تاده حس‪FF‬ن بن‬
‫‪1‬‬
‫سهل‪ ،‬والی بغداد‪ ،‬شکست خورده و متواری شد‪.‬‬

‫بعد از استقرار نسبی دولت قیام‪ ،‬محمد بن محمد بن زید که جانش‪FF‬ین ابن طباطب‪FF‬ا ش‪FF‬ده ب‪FF‬ود ک‪FF‬ارگزاران‪F‬‬
‫خود را که عمدتا از علوی‪F‬ون و فرزن‪F‬دان امام‪F‬ان بودن‪F‬د‪ F‬ب‪F‬ه س‪F‬رزمین‌های‪ F‬تحت تص‪F‬رف خ‪F‬ود فرس‪F‬تاد‪F.‬‬
‫ازجمله اس‪FF‬ماعیل بن علی بن اس‪FF‬ماعیل بن جعف‪FF‬ر را خلیف‪FF‬ه خ‪FF‬ود در کوف‪FF‬ه ک‪FF‬رد و عب‪FF‬اس بن محم‪FF‬د بن‬
‫عیسی بن محمد الجعفری یا محمد بن جعفر بن محمد بن علی بن حسین را به امارت بص‪FF‬ره گم‪FF‬ارد‪ ،‬و‬
‫حسین بن حسن بن علی بن الحسین‪ ،‬معروف ب‪FF‬ه االفطس‪ ،‬را ام‪FF‬یر مک‪FF‬ه نم‪FF‬ود و ام‪FF‬ور حج را ب‪FF‬ه وی‬
‫واگذار کرد‪ .‬محمد بن س‪FF‬لیمان بن داود بن حس‪FF‬ن بن حس‪FF‬ن بن علی را ب‪FF‬ه مدین‪FF‬ه فرس‪FF‬تاد‪ F‬و اب‪FF‬راهیم بن‬
‫موسی بن جعفر الصادق (برادر امام رضا علیه االسالم ) را به حکومت یمن گسیل داشت و اس‪FF‬ماعیل‬
‫بن موسی‪ F‬بن جعفر (برادر دیگر ام‪FF‬ام رض‪FF‬ا علی‪F‬ه االس‪FF‬الم ) را حک‪FF‬ومت ف‪FF‬ارس‪ F‬و زی‪FF‬د بن موس‪F‬ی‪ F‬بن‬
‫جعفر (برادر دیگر امام رضا علیه االسالم ) را حکومت اه‪FF‬واز داد‪ .‬زی‪FF‬د شخص‪FF‬ی ب‪FF‬ود ک‪FF‬ه ب‪FF‬ه بص‪FF‬ره‬
‫لشکر کشید و آن را فتح نمود‪ .‬محمد بن سلیمان بن داود بن الحسن بن الحسن بن علی را نیز به م‪FF‬دائن‬
‫‪2‬‬
‫فرستاد‪F‬‬

‫طبری در کتاب تاریخ خود علت وف‪FF‬ات ابن طباطب‪F‬ا‪ F‬را‪ ،‬توطئۀ اب‪FF‬و الس‪FF‬رایا و مس‪FF‬مومیت ب‪FF‬ه دس‪FF‬ت او‬
‫دانسته و می‌گوید‪ :‬وقتی ابن طباطبا هم‪FF‬ه م‪FF‬ال و س‪FF‬الح و اس‪FF‬ب و چیزه‪FF‬ای دیگ‪FF‬ر را ک‪FF‬ه در اردوگ‪FF‬اه‬
‫زهیر بود به تصرف‪ F‬درآورد‪ ،‬آنرا از ابو السرایا دری‪FF‬غ داش‪FF‬ت‪ .‬از آن جهت ک‪FF‬ه هم‪FF‬ه م‪FF‬ردم مطی‪FF‬ع ابن‬
‫طباطبا بودند‪ F‬و ابو السرایا‪ F‬می‌دانست‪ F‬که با وج‪FF‬ود وی ک‪FF‬اری ب‪FF‬ه دس‪FF‬ت او نخواه‪FF‬د ب‪FF‬ود؛ او را مس‪FF‬موم‪F‬‬

‫‪/ 1‬ابوالسرایا ‪https://fa.wikishia.net/view‬‬


‫‪ 2‬قیام‪-‬ابن‪-‬طباطبا‪https://fa.wikishia.net/view /‬‬

‫‪235‬‬
‫کرد و چون ابن طباطبا درگذشت ابو السرایا نوجوانی‪ F‬به ن‪FF‬ام محم‪FF‬د بن محم‪FF‬د ط‪FF‬البی را ب‪FF‬ه ج‪FF‬ای وی‬
‫نهاد‪ .‬و بدین وسیله ابو السرایا کارها را برای پیشبرد اهداف خود روان کرد و هر که را می‌ خواس‪FF‬ت‬
‫‪1‬‬
‫می‌گماشت و هر که را میل داشت معزول می‌کرد و همه کارها به دست وی افتاد‪.‬‬

‫همین مسئله نشان می دهد که اگر کسانی که قیام‪ F‬می کنند و یا افراد مهم آن انقالب‪ ،‬دارای نیت‬
‫خالصی نباشند و دنیوی‪ F‬و مادی فکر کنند و یا به فکر قدرت یافتن باشند ‪ ،‬کار انقالب ‪ ،‬در یک جایی‬
‫مشکل پیدا می کند‪ .‬در قیام ابن طباطبا تا حدی برخورد آنها با امام رضا علیه السالم محترمانه تر‬
‫بوده است‪ .‬فرماندار وقت مدینه محمد بن سلیمان بن داود بن حسن مثنی از امام رضا علیه السالم می‬
‫خواهد که به او به پیوندد‪ .‬امام علیه السالم می فرمایند‪ F‬که بیست روز دیگر پیش تو می آیم‪ .‬ولی‬
‫هیجده روز بعد لشکر مأمون به فرماندهی جلودی‪ F‬آنها را سرکوب می کند‪ .‬راوی که رئیس پیشمرگ‬
‫های این قیام بود می گوید که من در حال فرار‪ F‬کردن بودم که شنیدم امام رضا علیه السالم به من می‬
‫‪2‬‬
‫گویند‪ :‬آیا بیست روز شد؟‬

‫طبری‪ ،‬تاریخ طبری‪۱۳۸۷ ،‬ق‪ ،‬ج‪ ،۸‬ص‪.۵۲۹‬‬ ‫‪1‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 49‬ص ‪ ، 220‬ح ‪ – 7‬روایت ‪2340‬‬ ‫‪2‬‬

‫‪236‬‬
‫فصل هفتم‪ :‬امام و خلفای جور‬

‫اغلب کتب سیره به تأثیر خلفای جور‪ F‬و تعامل آنها با ائمۀ اطهار علیهم السالم می پردازند‪ F.‬و این یک‬
‫شئ طبیعی‪ F‬است زیرا یک حاکم توانایی اجرایی زیادی‪ F‬را دارد‪ .‬ما غالبا این خلفا را صاحب قدرت‬
‫دیده ایم چه هم آنها بوده اند که ائمۀ اطهار را یا شهید نمودند‪ F‬و یا مسموم‪ F.‬این درست است ولی این‬
‫کل قصه نیست‪ .‬اگر خلیفه ای توانسته است به سلطنتی‪ F‬برسد ‪ ،‬این به خاطر خواست خدا بوده است‪.‬‬
‫‪1‬‬
‫ك ِممَّن َت َشاء‬ ‫نز ُع ْالم ُْل َ‬
‫ك َمن َت َشاء َو َت ِ‬ ‫خداوند در قرآن کریم می فرماید‪ :‬قُ ِل اللَّ ُه َّم َمال َِك ْالم ُْلكِ ُتْؤ ِتي‪ْ F‬الم ُْل َ‬
‫این خداوند‪ F‬است که مالک هر سلطنتی (مُلک) است‪ .‬و از آنجا که او مالک آن است بر هر کس که‬
‫بخواهد می دهد‪ .‬البته خداوند‪ F‬حکیم است و این به سلطنت رساندن ها طبق برنامه ای است که برای‬
‫خلق گذاشته و می خواهد طی آن مردم‪ F‬آزمایش گردند‪ F‬و خوب و بد غربال شده از هم جدا شوند‪.‬‬
‫بنابراین ‪ ،‬اگر ظالمی به حکم رسید ‪ ،‬فکر نکند که این لطف خدا برای او بوده و خداوند‪ F‬او را دوست‬
‫ِين َك َفرُو ْا َأ َّن َما ُنمْ لِي لَ ُه ْم َخ ْي ٌر َأِّلنفُسِ ِه ْم‬
‫دارد‪ .‬بلکه این بقای بر حکم ‪ ،‬دلیل دیگری دارد‪َ :‬والَ َيحْ َس َبنَّ الَّذ َ‬
‫ِإ َّن َما ُن ْملِي لَ ُه ْم لِ َي ْزدَا ُدوْ‪F‬ا ِإ ْثمًا‪ .2‬خداوند‪ F‬به خلفای جور‪ F‬مهلت حکومت داده است تا بر گناه خود اضافه‬
‫نمایند و در آخرت در عذاب ابدی گرفتار‪ F‬شوند‪.‬‬

‫در این فصل در نظر داریم‪ ، F‬نحوۀ تعامل امام را با خلفای جور به نحوی متفاوت از کارهای گذشته‬
‫بنگریم‪ .‬لذا ابتدا به قدرت نمایی ائمۀ اطهار علیهم السالم می پردازیم‪ F.‬آنچه که مسلم است این است که‬
‫ائمۀ اطهار علیهم السالم همیشه دارای قدرتی ما فوق‪ F‬خلفا بوده اند‪ .‬ولی اجازۀ استفاده از این قدرت‬
‫را نداشته اند‪ .‬لذا می بینیم که گاهی با دعا کردن باعث به درک رفتن امیر ویا خلیفه ای می شوند‪ .‬و‬
‫گاهی فقط به قدرت نمایی جهت ترساندن‪ F‬و یا هدایت خلیفه عمل کرده اند ولی در مواردی‪ F‬هم به دلیل‬
‫حفظ ارزشهایی بسیار باالتر‪ ،‬ویا از آن مهمتر نشان دادن به شیعه که شما به وظایف‪ F‬خود عمل نمی‬
‫کنید؛ مثل یک ناتوان عمل کرده و در ترس زندگی کرده اند‪.‬‬

‫مواردی هم هست که ائمه علیه السالم به خلفای وقت کمک کرده اند‪ .‬این عملکرد در راستای همان‬
‫برنامۀ الهی است که در آیۀ ‪ 178‬آل عمران آمده است‪ :‬به آنها مهلت می دهیم و یا کمک می کنیم تا‬
‫بر گناه خود بیافزایند‪ .‬همانطور‪ F‬که خداوند‪ F‬جل و عال به شیطان مهلت داد‪ .‬ما الزم نیست فکر خدا را‬
‫بخوانیم‪ .‬ما کافی‪ F‬است برنامۀ الهی را ببینیم و به حکمت آن خالق متعال ایمان بیاوریم‪ F‬و از خواسته‬
‫های رب خود پیروی‪ F‬کنیم‪.‬‬

‫‪ 1‬آیۀ ‪ 26‬سورۀ آل عمران‬


‫‪ 2‬آیۀ ‪ 178‬سورۀ آل عمران – کسسامی که کفر ورزیده اند فکر نکنند که اگر ما به آنها حکومت دادیم به خاطر خودشان است‪( .‬یعنی این‬
‫خوبی کردن ما را به خاطر خوبی برای خودشان ندانند‪ ).‬بلکه ما به آنها فرصت بیشتری دادیم تا به گناهانشان بیفزایند (و بدینوسیله عذابشان‬
‫بیشتر شود‪).‬‬

‫‪237‬‬
‫تاریخچه‬

‫ابن ابی الحدید از امام باقر علیه السالم تاریخچۀ مختصری‪ F‬از آنچه که بر ائمه علیهم السالم تا آن‬
‫تاریخ رفته را بازگو نموده اند‪ .‬ایشان با ابراز دردی‪ F‬که از قریش کشیده اند مطلب را شروع می کنند‬
‫و از اینکه چقدر محبین اهل بیت علیهم السالم از مردم کشیده اند‪ .‬رسول خدا صلی هللا علیه و آله از‬
‫دنیا رفتند‪ F‬و توصیه کرده بودند‪ F‬که مردم اهل بیت را از خودشان بر خودشان اولی تر بدانند‪ .‬ولی‬
‫قریش توطئه چینی کرد تا اینکه حکومت را از معدن آن خارج کردند‪ F.‬آنها (برای اینکار) به انصار‪F‬‬
‫به حق ما استدالل کردند که آنها به پیغمبر صلی هللا علیه و آله و سلم نزدیک ترند‪ .‬بعد قریشی ها‬
‫یکی بعد از دیگری بین خودشان آن را گردانیدند‪ F‬تا اینکه دومرتبه به ما برگشت‪ .‬ولی بیعت خود را‬
‫نقض کردند‪ F‬و با ما از سر جنگ برآمدند‪ F‬و صاحب أمر (امیرالمؤمنین علیه السالم) در رنج و سختی‬
‫بود تا اینکه شهید شد‪ .‬سپس با فرزندش حسن علیه السالم بیعت کردند‪ F‬و به او خیانت نمودند‪ F‬و او را‬
‫تسلیم نمودند‪ .‬اهل عراق به او حمله کردند تا جایی که یکنفر با خنجر به ران ایشان زد‪ .‬لشکرگاه او‬
‫به تاراج رفت و خلخال ها (طالی پا)ی زن های ایشان به سرقت برده شدند‪ .‬او با معاویه پیمان بست‬
‫و بدینوسیله خون خود و اهل بیت خود را که خیلی کم بودند‪ F‬نجات داد‪ .‬سپس ‪ 20‬هزار نفر از اهل‬
‫عراق با امام حسین علیه السالم بیعت کردند‪ .‬اینبار نه فقط خیانت کردند بلکه بر علیه او نیز قیام‪F‬‬
‫نمودند در حالیکه بیعت امام بر گردنشان بود؛ و او را شهید کردند‪ .‬سپس ما اهل بیت همینطور تحقیر‬
‫می شدیم و محرومیت و قتل و ترس ما را فرا گرفته بود‪ .‬ما دیگر از کشته شدن خودمان و‬
‫دوستانمان در امان نبودیم‪( .‬اینجا بود که) دروغگویان و انکار کنندگان ما برای همین موضعشان به‬
‫دوستان (بی دینشان) و قاضی‪ F‬های بد و فرمانروایان بد در هر شهری‪ F‬نزدیک شدند و آنها را با سخن‬
‫چینی های دروغی که بر ما می بستند و ما آن کارها را نکرده بودیم‪ ، F‬کمک کردند که نام ما در نزد‬
‫مردم بد در بیاید و آنها ما را دشمن دارند‪ .‬و شدیدترین این وضع در زمان معاویه بود بعد از شهادت‬
‫امام حسن علیه السالم‪ .‬شیعه های ما در هر ده کوره ای کشته شدند‪ .‬دست ها و پاها بود که بر اساس‬
‫یک گمان و یا تهمت قطع می شد‪ .‬افراد دوست داشتند آنها را کافر بی دین بخوانند‪ F‬تا اینکه گفته شود‬
‫او شیعه و دوستدار‪ F‬علی است‪ .‬کار به آنجا رسید که انسان هایی که به نیکی نام برده می شدند – و‬
‫شاید هم راستگو و زاهد بودند‪( – F‬با اینحال) مطالب عجیبی را نسبت به تفضیل سلف می گفتند که‬
‫خدا چیزی از آن را خلق نکرده بود! چنین اتفاقاتی (که اینها نقل کردند) نه بود و نه اتفاق افتاده بود‪.‬‬
‫و مسئله بر خودش هم مشتبه شده بود و فکر می کرد که آنچه گفته درست و حق است از بس که‬
‫اینجور روایتها‪ F‬به تعداد زیاد از کسانی روایت می شد که به دروغگویی و یا کم پرهیزکاری معروف‪F‬‬
‫‪1‬‬
‫نبودند‪.‬‬

‫چنانچه مالحظه می نمایید لبۀ حمله بیشتر به مردم است تا خلفای جور‪ .‬این مردم بودند‪ F‬که تا اوضاع‪F‬‬
‫را دگرگون دیدند ‪ ،‬خود نیز رنگ باختند‪ .‬در این بین‪ ،‬شیوخ مسلمین تأثیر بیشتری‪ F‬داشتند‪ .‬داستان ابن‬

‫شرح ابن ابي الحديد ‪ ،‬ج‪ ، 11‬ص ‪ – 43‬روایت ‪2281‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪238‬‬
‫عباس و دزدیدن بیت المال را بیاد دارید؟ بهرحال ‪ ،‬رفتار امام با تودۀ بی سواد مردم و دانشمندان و‬
‫سیاستمداران را در فصل های گذشته دیدیم‪ .‬در این فصل می خواهیم نسبت به عملکرد امام با حاکمان‬
‫جور را نگاه کرده باشیم‪.‬‬

‫قدرت نمایی ائمه علهم السالم‬


‫اشتباهی که اکثر افراد شیعه و حتی نویسندگان و پژوهشگران آنها مرتکب شده اند این تصور است‬
‫که ائمه علیهم السالم در مقابل حاکمان وقت ضعف داشته اند و لذا در صدد ایجاد یک حکومت‬
‫اسالمی بودند‪ .‬این یک اشتباه محض است‪ .‬اگر ائمه در طول حیات خود حکومتی را به دست نگرفتند‬
‫به خاطر‪ F‬ضعف‪ F‬ایشان نبوده است‪ .‬در این بخش به تعدادی مورد‪ F‬اشاره می کنیم که در آنها امام قدرت‬
‫خود را به حاکم وقت نشان داده است‪ .‬فرضیۀ بهتری که می توان در این زمینه داد این است‪ :‬ائمه‬
‫علیه السالم به دستور‪ F‬خدا عمل می کردند‪ .‬نه کم و نه بیش‪ .‬اگر خداوند حکومت را به آنها می داد‪،‬‬
‫که طبق ضوابط‪ F‬آن عمل می کردند‪ F‬ولی اگر خداوند نمی خواست که آنها پیروزی ظاهری‪ F‬داشته‬
‫باشند‪ ،‬ساکت می نشستند‪ F.‬برنامۀ این دنیا آزمایش خلق است‪ .‬شیعه ها هم باید آزمایش شوند‪ .‬اگر آنها‬
‫حکومت دینی و رهبری امام معصوم را می خواهند باید برایش زحمت بکشند و امام را تماما یاری‬
‫دهند‪ .‬این مردم بودند که پشت امام را خالی کردند و امام هم وظیفه ای در این قبال نداشته است‪ .‬این‬
‫مردم بودند که باید خدمت امام برسند‪ F‬و اظهار والیت و جانفشانی نمایند‪ .‬آیا ما اینکار را با امام‬
‫زمانمان می کنیم؟‬

‫نفرین کردن‬
‫برامکه ایرانی هایی بودند که به دربار هارون الرشید راه یافتند و جاه و مقام بسیار باالیی را به دست‬
‫آوردند‪ .‬ولی آنها با آل البیت علیهم السالم درافتادند‪ F‬و خداوند دودمانشان را بر باد داد‪ .‬در سالی که‬
‫این اتفاق افتاد و ابتدا جعفربن یحیی مغضوب خلیفه شد و سپس یحیی بن خالد زندانی شد ‪ ،‬امام رضا‪F‬‬
‫علیه السالم را در عرفه دیدند‪ F‬که مشغول دعا کردن بودند‪ F.‬وقتی‪ F‬ایشان سر خود را تکان دادند ‪،‬‬
‫شیعیان پرسیدند قضیه از چه قرار‪ F‬است؟ امام فرمودند‪ :‬من بخاطر کارهایی‪ F‬که برامکه بر علیه پدرم‬
‫(امام موسی کاظم علیه السالم) کردند ‪ ،‬مشغول دعا کردن بر علیه آنها بودم‪ .‬خداوند امروز‪ F‬دعای مرا‬
‫‪1‬‬
‫مستجاب نمود‪.‬‬
‫بنابراین ‪ ،‬ائمه علیهم السالم توانمند بودند و می توانستند‪ F‬هرکس را که با آنها مخالف است با دعا از‬
‫بین ببرند ‪ ،‬ولی آنها ظرف‪ F‬مشیت الهی بودند‪ F.‬یعنی هرچه را که خدا می خواست ‪ ،‬آنها هم همان را‬
‫می خواستند‪ F‬و برنامۀ الهی این نبود که بر علیه خلفا دعا کنند و آنها را از بین ببرند‪ .‬ما باید نسبت به‬
‫اینکه برنامۀ خداوند چه بوده است فکر کنیم‪ .‬ولی توجه داشته باشیم که هر نظریه ای که می دهیم ‪،‬‬
‫در آن خدشه ای ولو کوچک و یا ناخودآگاه بر حکمت و عدل الهی وارد‪ F‬نشود‪F.‬‬
‫امام می توانسته است هروقت که بخواهد بر علیه ظالم وقت ویا هرکس دیگری دعا نماید‪ .‬ولی امام‬
‫آنطور ها هم آزاد نیست‪ .‬ایشان طبق دستور خدا و طبق ضوابطی‪ F‬کار می کنند‪ .‬در کتاب امالی شیخ‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 49‬ص‪ ، 85‬ح ‪ – 5‬روایت ‪2311‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪239‬‬
‫صدوق روایتی‪ F‬است که می گوید‪ :‬خداوند امور دین خود را به پیغمبر اکرم صلی هللا علیه و آله‬
‫‪1‬‬
‫تفویض نمود ولی به ایشان اجازه نداد که از حدود الهی (خط قرمز های خداوند متعال) تجاوز کند‪.‬‬
‫در یک مورد که اولین والی حکومت عباسی بر مدینه بود و از قریش بود و به عبارتی از شیعه بود‬
‫ولی از عباسیان بود و در صدد تقویت حکومت آنها‪ .‬او معلی بن ُخنیس را که پیشکار مالی امام بود‬
‫کشت‪ .‬و بعد از آن چندین بار امام صادق‪ F‬علیه السالم را احضار نمود ولی امام پشت گوش انداختند‪.‬‬
‫تا اینکه او چند نفر را می فرستد تا امام را بیاورید و اگر نیامد سر او را جدا کرده بیاورید‪ F.‬وقتی آنها‬
‫از امام میخواهند که با آنها بروند‪ F‬ایشان ابا می نمایند‪ .‬آنها هم تهدید به قتل‪ .‬امام می فرمایند‪ F:‬فکر نمی‬
‫کنم بخواهید‪ F‬سر فرزند‪ F‬رسول خدا را جدا نمایید‪ .‬ولی آنها می گویند‪ F‬ما این حرفها سرمان نمی شود‪.‬‬
‫وقتی امام بر جدیت آنها مطمئن شدند و بر جان خود بیمناک ‪ ،‬دست به دعا بر می دارند‪ .‬وقتی آنها‬
‫می خواهند دست به شمشیر‪ F‬ببرند‪ ، F‬صدای ناله و ضجه از خارج منزل شنیده می شود‪ .‬امام می‬
‫فرمایند‪ F:‬اول یکی از شما برود‪ F‬و ببیند چه خبر است ‪ ،‬اگر والی هنوز زنده بود من با شما می آیم‪ .‬با‬
‫‪2‬‬
‫آمدن خبر مردن ناگهانی والی ‪ ،‬آنها بر می گردند‪.‬‬
‫روزی به مأمون گزارش دادند که امام رضا علیه السالم مجالس سخنرانی دارند و مردم شیفتۀ کالم‬
‫ایشان شده اند‪ .‬مأمون هم به حاجب خود دستور داد که مردم را راه ندهند‪ .‬وقتی‪ F‬که امام به حاجب‬
‫اعتراض می کنند او به امام بد و بیراه می گوید‪ .‬امام نیز بر علیه مأمون دعا می کنند که او ذلیل‬
‫گردد‪ .‬متن دعا در اصل حدیث موجود است‪ .‬ابا صلت هروی نقل می کند که به محض تمام شدن‬
‫دعای امام ‪ ،‬ولوله ای در شهر اتفاق می افتد و مردم‪ F‬شورش‪ F‬می کنند‪ .‬زنی بنام سمانه که زنی شرور‪F‬‬
‫بود رهبری شورش را بدست گرفته بود‪ .‬آنها به خانه های فرماندهان ارتش حمله کردند و به سوی‪F‬‬
‫قصر شاه جهان که مأمون در آن بود رفتند‪ .‬مأمون که لباسی ضد شمشیر پوشیده بود از قصر‪ F‬خارج‬
‫شده و پا به فرار می گذارد‪ .‬شرایط چنان بود که یکنفر از روی پشت بامی یک کلوخ به سر مأمون‬
‫می زند و او را به زمین می اندازد‪ .‬اباصلت جریان را با شور و شوق‪ F‬خاصی نقل می کند‪ .‬بهرحال‪،‬‬
‫در نتیجه مأمون و سربازانش با خفت از شهر مرو خارج می شوند‪ 3.‬البته در کتاب مناقب آل ابی‬
‫طالب اضافه می کند که مأمون بعدا و به خاطر همین آشوب ‪ ،‬چهل غالم را مصلوب نمود و دیوار‬
‫مرو را بلند کرد و فهمید که این شورش بر اثر بی احترامی به حضرت بوده است‪ .‬پس خدمت‬
‫حضرت می رسد ‪ ،‬سر ایشان را می بوسد و خدمت ایشان می نشیند و می گوید‪ :‬من دیگر به این‬
‫مردم میل ندارم ‪ ،‬چه می فرمایید؟ امام رضا علیه السالم می فرمایند‪ :‬از خدا بترس که تو را بر امت‬
‫محمد صلی هللا علیه و آله و سلم والیت داده است‪ .‬ولی تو کارهایشان را خراب کرده ای و آن را به‬
‫‪4‬‬
‫افراد (بی کفایت) سپرده ای‪.‬‬
‫تاریخ نویسان نقل کرده اند که وقتی منصور امام صادق علیه السالم را احضار کرده بود به ایشان‬
‫گفت‪ :‬خداوند‪ F‬مر ابکشد اگر تو را نکشم‪ .‬آیا مردم را بر علیه من می شورانی؟ امام صادق علیه‬
‫السالم می فرمایند‪ F:‬به خدا قسم‪ F‬که چنین کاری را نکرده ام و نمی کنم‪ .‬و اگر کسی چنین مطلبی را‬
‫گفته او دروغ گفته است‪( .‬تازه) اگر هم چنین کاری را کرده باشم (بیاد آر که) بر حضرت یوسف‪F‬‬
‫ظلم شد ولی او آنها را بخشید‪ .‬حضرت ایوب مبتال شد و او صبر کرد ‪ ،‬حضرت سلیمان دارای‬
‫سلطنت بزرگی‪ F‬شد و او شکر آن را بجا آورد‪ .‬همۀ اینها پدران تو بودند‪ F.‬منصور (که با این حرفهای‪F‬‬
‫دلپذیر آرام تر شده بود) می گوید‪ :‬درست است ‪( ،‬پیش من) باال بیا‪ .‬او خبرچین را معرفی می کند و‬

‫‪ 1‬امالی صدوق ج ‪ ، 1‬ص ‪ – 162‬روایت ‪2312‬‬


‫‪ 2‬بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 47‬ص ‪ ، 66‬ح ‪ – 9‬روایت ‪2218‬‬
‫‪ 3‬بحار االنوار ‪ ،‬ج‪ ، 49‬ص‪ ، 82:‬ح ‪ – 2‬روایت ‪2313‬‬
‫‪ 4‬مناقب آل أبي طالب ‪ ،‬ج ‪ ، 4‬ص ‪ - 345‬بحار االنوار‪ ،‬ج‪ ، 49‬ص ‪84‬‬

‫‪240‬‬
‫امام می فرمایند‪ F‬که او را احضار کند‪ .‬امام صادق علیه السالم از منصور می خواهد که خبرچین ‪،‬‬
‫ابتدا این جمالت را بگوید‪ F‬که من از سلطۀ خدا خارج می شوم و به قوت خودم‪ F‬پناه می برم‪ .‬سپس از‬
‫او می خواهند که قسم بخور‪ F‬که مطلبی که گفتی راست است‪ .‬او که اول نمی خواست چنین کاری را‬
‫بکند پس از قسم خوردن پاهایش از کار می افتند‪ .‬منصور هم دستور می دهد که او را با پاهایش‬
‫بکشند و از قصر‪ F‬بیرون برند‪ .‬پس از اینکه امام علیه السالم از قصر‪ F‬خارج می شوند ‪ ،‬راوی‪ F‬از‬
‫ایشان می پرسد‪ F‬که منصور‪ F‬خیلی از شما غضبناک بود و من دیدم که هربار شما زیر لب چیزی را‬
‫خواندید ‪ ،‬غضب او فروکش‪ F‬می کرد‪ .‬امام می فرمایند این دعای امام حسین علیه السالم است که‬
‫ك‬‫ِك الَّتِي اَل َت َنا ُم َو ْاك ُن ْفنِي ِب ُر ْك ِن َ‬
‫اینچنین است‪َ :‬يا ُع َّدتِي عِ ْن َد شِ َّدتِي َو َيا َغ ْوثِي فِي ُكرْ َبتِي احْ رُسْ نِي ِب َع ْين َ‬
‫‪1‬‬
‫الَّذِي اَل ي َُرا ُم‪.‬‬
‫منصور‪ F‬در قصر خود روزی‪ F‬را به نام روز‪ F‬ذبح (کشتار) نامیده بود‪ .‬آن روز‪ F‬را به شب رساند و‬
‫پاسی از شب گذشته بود که به ربیع (حاجب شیعی خود) می گوید‪ :‬تو موقعیت‪ F‬خاصی‪ F‬نسبت به من‬
‫داری‪ .‬می خواهم جعفر بن محمد بن فاطمه را فورا‪ F‬و در هر وضعیتی‪ F‬است همانطور‪ F‬نزد من‬
‫ت غضبی که منصور‪ F‬دارد اگر امام را‬ ‫بیاوری‪ .‬ربیع با خود فکر کرد عجب گرفتاری شدم‪ .‬با این حال ِ‬
‫بیاورم‪ F‬او را می کشد و من آخرت خود را از دست می دهم‪ .‬و اگر اینکار را نکنم خود و خانواده ام‬
‫بیچاره و کشته می شوند‪ .‬با اینحال دنیا بر من غلبه کرد و به خشن ترین فرزند‪ F‬خود دستور دادم که‬
‫امام را در چنین وضعیتی بیاورد‪ F.‬او هم به دستور پدر نردبان بر دیوار‪ F‬گذاشت و از نردبان وارد‪F‬‬
‫خانه شد (تا امام بر اثر باز شدن در و تأخیری‪ F‬که در این مدت می افتد لباس خود را عوض نکند‪).‬‬
‫امام علیه السالم در حال نماز بودند و دشداشه ای بر تن و حوله ای بر شانه داشتند‪ .‬وقتی نماز ایشان‬
‫تمام شد ‪ ،‬فرزند ربیع به امام عرض می کند که نزد منصور‪ F‬احضار شده اند و باید همانطور که‬
‫هستند بروند‪ .‬امام اجازه می خواهند که لباس رسمی بپوشند‪ F‬ولی فرزند قبول نمی کند و امام را پا‬
‫برهنه از خانه بیرون می برد‪ .‬امام باالی هفتاد سال داشتند (طبق تصور ربیع) پس مدتی که گذشت‬
‫خسته شدند و پسر ربیع چهارپای یکی از چاکران را به امام می دهد که سوار‪ F‬شوند‪ .‬در عین حال‬
‫منصور‪ F‬مرتب به ربیع گوشزد‪ F‬می کرد که چه شد و چرا امام را نیاوردند‪ .‬به محض رسیدن امام ‪،‬‬
‫چشم ربیع که به وضعیت‪ F‬امام می افتد گریه اش می گیرد و امام از او می خواهند که اجازۀ دو‬
‫رکعت نماز را به ایشان بدهد‪ .‬او هم این اجازه را می دهد و امام مشغول نماز و دعا می شوند‪ .‬این‬
‫دعا به طول می انجامد و دل ربیع شور‪ F‬می زد‪ .‬وقتی دعا تمام شد ‪ ،‬ربیع بازوی‪ F‬امام را می گیرد و‬
‫ایشان را به نزد منصور می برد‪ .‬منصور به محض دیدن امام شروع‪ F‬به بدگویی‪ F‬از ایشان می کند که‬
‫چگونه حسد باعث شده که مردم را بر علیه او بشوراند‪ .‬امام علیه السالم فرمودند‪ F:‬به خدا قسم یا‬
‫امیرالمؤمنین من چیزی از این کارهایی که گفتی انجام نداده ام‪( .‬اضافه بر این) تو خوب می دانی که‬
‫در زمان بنی امیه من بر فرمانداران آنها نشوریدم و از من به آنها هیچ بدی نرسید با اینکه آنها با من‬
‫بسیار بد بودند‪ F.‬در حالی که اآلن تو پسر عموی من هستی و به ما خیلی کمک کرده ای‪ .‬پس چگونه‬
‫من به شما بدی کنم؟ منصور‪ F‬که بر پوست پشمی نشسته بود و زیر آن یک شمشیر داشت از زیر‬
‫تخت خود یک پوشه پر از نامه را در می آورد و به طرف امام می اندازد و می گوید‪ :‬از این حرفها‬
‫گذشته است‪ .‬این نامه های تو است به مردم‪ F‬خراسان که آنها را به نقض بیعت من می خوانی و اینکه‬
‫با تو بیعت کنند‪ .‬امام قسم می خورند که چنین کاری را نکرده اند و حتی آن را حالل نمی دانند و‬
‫اصال اینکار روش ایشان نیست‪ .‬امام اضافه می کنند که من معتقد به اطاعت از تو هستم در هر حال‪.‬‬
‫سِ نی از من گذشته است و اگر بخواهی مرا در بین ارتش خود (به صورت‪ F‬اقامت اجباری) بگذار تا‬
‫بمیرم که چیزی به مردنم نرسیده است‪ .‬منصور‪ F‬قبول نمی کند‪ .‬دست به شمشیر می برد و به اندازۀ‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 47‬ص ‪ ، 174‬ح ‪ – 21‬روایت ‪2317‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪241‬‬
‫یک وجب آن را از غالف بیرون می کشد‪ .‬ربیع نگران جان امام می شود‪ F‬ولی منصور‪ F‬شمشیر را‬
‫غالف می کند و می گوید‪ :‬از این سن خجالت نمی کشی؟ و از اینکه فامیل ما هستی؟ ولی هنوز به‬
‫باطل سخن می رانی و می خواهی بین مسلمین اختالف بیاندازی؟‪ F‬امام علیه السالم قسم می خورند که‬
‫چنین کاری را نکرده اند و این نامه های من نیست و خط من نیست و خاتم (مهر) من نیست‪ .‬اینبار‬
‫منصور‪ F‬نزدیک نیم متر از شمشیر را بیرون می کشد‪ .‬ربیع اینبار براستی نگران می شود و با خود‬
‫عهد می کند که اگر منصور شمشیر‪ F‬را بیرون کشید و دستور‪ F‬داد که امام را بکشد ‪ ،‬او منصور را‬
‫بکشد هرچه می خواهد سر او و خانواده اش بیاید‪ .‬بحث بین منصور و امام ادامه می یابد تا اینکه‬
‫منصور‪ F‬تقریبا تمام شمشیر را از غالف بیرون می کشد‪ .‬ولی کمی متوقف‪ F‬می شود و سر به زیر می‬
‫اندارد و شمشیر‪ F‬را غالف می کند و می گوید‪ :‬فکر می کنم راست می گویی‪ .‬سپس از امام احترام می‬
‫کند و ایشان را با حالت محترمی به مدینه می فرستد‪F.‬‬
‫ربیع که از نتیجۀ آن دیدار شوم بسیار خوشحال شده بود ابتدا با امام به صحن قصر‪ F‬می رود و از امام‬
‫می پرسد که دعایی که خوانده بودید‪ F‬چه بود؟ امام هم می فرمایند یکی دعای بعد از نماز بود و یکی‬
‫هم دعایی که زیر لب در صحن خواندم‪ F‬و من به تو آن ها را یاد می دهم ولی حاال به منزل برویم‪.‬‬
‫ربیع می گوید وقتی که برگشتم و منتظر شدم منصور‪ F‬آرام بگیرد و با من برخورد مالطفت آمیز‬
‫داشت ‪ ،‬پرسیدم من چیز عجیبی از شما دیدم‪ .‬شما ابتدا بسیار عصبانی بودید به حدی که من این‬
‫عصبانیت را نزد هیچکس حتی عبدهللا بن حسن هم ندیده بودم‪ F.‬شما حتی قصد کشتن او را نمودید و‬
‫اول یک قبضه و سپس نیمی از شمشیر‪ F‬و آخر تقریبا کل شمشیر‪ F‬را در آوردید که او را بکشید ولی‬
‫یک مرتبه قضیه برگشت و او را تکریم‪ F‬خیلی خاصی نمودی‪ .‬داستان از چه قرار بود؟ منصور ابتدا‬
‫به صورت‪ F‬کلی می گوید قضیه خیلی باالتر از اینها است و من نمی خواهم اوالد فاطمه از آن آگاه‬
‫شوند و بر ما افتخار‪ F‬کنند همینقدر که هست برای ما کافی است‪ .‬این قضیه را به هیچکس نباید گفت‪.‬‬
‫ولی به تو می گویم‪ .‬اول همه را از اتاق های اطراف بیرون کن‪ .‬وقتی‪ F‬همه رفتند‪ F‬بازهم پرسید کسی‬
‫که حرف مرا نمی شنود؟‪ F‬اگر خورده ای از این مطلب را من از کسی بشنوم‪ F‬دودمان تو و خانواده ات‬
‫را بر باد می دهم‪ .‬ربیع هم تأیید می کند‪.‬‬
‫منصور‪ F‬می گوید من قصد کشتن جعفر را داشتم و نمی خواستم حرفی را از او بشنوم‪ F.‬و شبیه این‬
‫مضمون را می گوید که با اینکه می دانستم‪ F‬او مثل عبدهللا بن حسن نیست و در زمان بنی امیه هم‬
‫کاری به کارهای‪ F‬انقالبی نداشت ولی قصد کشتن او را داشتم‪ .‬در دفعۀ اول پیغمبر‪ F‬اکرم صلی هللا علیه‬
‫و آله و سلم را دیدم که بین من و او ایستاده و غضبناک است و با کف دست اشاره بر کاری نکن‬
‫داشت‪ .‬دفعۀ دوم که شمشیر را بیشتر درآوردم‪ F‬دیدم که پیغمبر‪ F‬اکرم صلی هللا علیه و آله و سلم نزدیکم‬
‫آمد و تصمیم داشتند که اگر کاری کنم ایشان هم دخل مرا در بیاورند‪ .‬با اینحال جسارت کردم و گفتم‬
‫خیاالت است و در دفعۀ سوم که شمشیر‪ F‬را می خواستم‪ F‬بیرون آورم دیدم پیغمبر اکرم صلی هللا علیه و‬
‫آله و سلم در حالیکه کامال سرخ شده بودند و خیلی عصبانی و ناراحتند‪ F‬دست خود را بلند کرده اند و‬
‫چیزی نمانده بود که بر سرم بزنند‪ .‬طوری‪ F‬که ترسیدم‪ F‬اگر من بر کشتن اقدام کنم ‪ ،‬پیغمبر هم مرا می‬
‫کشد‪ .‬آخر اینها اوالد فاطمه صلوات هللا علیهم هستند و کسی از مقام آنها بی اطالع نیست مگر آنکه‬
‫چیزی از دین نداند‪ .‬لذا (بار دیگر می گویم) مواظب باش که کسی این مطلب را از تو نشنود‪ .‬ربیع‬
‫هم این موضوع‪ F‬را بعد از مرگ هارون الرشید‪( F‬یعنی سه خلیفه بعد از منصور) به پسر خود می‬
‫‪1‬‬
‫گوید‪.‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 47‬ص ‪ ، 195‬ح ‪ – 40‬روایت ‪2321‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪242‬‬
‫یکی دیگر از شیعیانی‪ F‬که از ندیمان منصور‪ F‬بوده اند نقل می کند که روزی او را غمگین دیدم‪ .‬وقتی‪F‬‬
‫او از منصور می پرسد که چرا اینطور مهموم‪ F‬است ‪ ،‬او می گوید‪ :‬از اوالد فاطمه یکصد نفر کشته‬
‫شده اند ولی رئیسشان و امامشان هنوز زنده است‪ .‬پرسیدم‪ F‬او کیست؟ گفت‪ :‬جعفر بن محمد الصادق‪.‬‬
‫من گفتم‪ :‬او که به عبادت مشغول است و کاری به سلطنت و خالفت ندارد‪ .‬منصور‪ F‬می گوید من می‬
‫دانم که تو به امامت او معتقدی ولی مُلک عقیم است (به عبارتی منصور‪ F‬می گوید من هم به خوب و‬
‫امام بودن او معتقدم ولی سیاست پدر و مادر نمی شناسد و من به خاطر همین با او مشکل دارم‪ ).‬و‬
‫من قصد‪ F‬دارم که امشب از او خالص شوم‪ .‬راوی می گوید دلم خالی شد‪ .‬او جالدی را خواست و‬
‫گفت وقتی‪ F‬من جعفر را خواستم‪ F‬و مشغول صحبت با او شدم هر وقت که من کاله خود را برداشتم‬
‫عالمت آن است که امام را بکش‪ .‬سپس دستور‪ F‬می دهد که امام علیه السالم را احضار کنند‪ .‬وقتی‪F‬‬
‫امام وارد‪ F‬قصر‪ F‬می شوند ‪ ،‬راوی می گوید دیدم لبهایشان تکان می خورد‪ F.‬بنظرم آمد که قصر مثل‬
‫یک کشتی توی دریا اینور و آنور می شود‪ .‬منصور‪ F‬را دیم که پابرهنه به استقبال امام آمد ‪ ،‬دست امام‬
‫را می گیرد و برتخت خود می نشاند و مثل یک برده جلوی امام می نشیند ومی پرسد‪ :‬چه چیزی شما‬
‫را به اینجا آورد؟ حتما اشتباهی شده و پس از کمی صحبت ‪ ،‬امام را به منزل برمی گردانند‪ .‬منصور‪F‬‬
‫سپس می خوابد و نصف شب بیدار می شود‪ F‬و از اینکه من باالی سر او بودم خوشحال می شود و‬
‫می گوید همینجا باش تا من قضای‪ F‬نماز را به جا آورم و مطلبی را به تو بگویم‪ .‬بعد از نماز می گوید‬
‫وقتی دستور‪ F‬جلب امام را دادم ‪ ،‬اژدهایی را دیدم که دهان باز کرده و قصر‪ F‬را بین دهان خود قرار‬
‫داده و با زبان عربی فصیح گفت‪ :‬منصور! خداوند مر افرستاده تا اگر بالیی سر امام آمد تو و هرکس‬
‫در قصر‪ F‬را ببلعم‪ .‬عقلم پرید و تنم لرزید و دندانهایم به هم می خورد‪ .‬راوی می گوید که به منصور‬
‫گفتم‪ :‬این عجیب نیست زیرا او اسمائی (اسم اعظم) و دعاهایی را بلد است که اگر بر شب بخواند ‪،‬‬
‫آن را روشن می کند و اگر بر روز بخواند ‪ ،‬آن را تاریک می کند و اگر بر امواج بخواند آن را آرام‬
‫می کند‪ .‬پس از چند روز راوی رسما از منصور اجازه می خواهد که به دیدار امام علیه السالم برود‬
‫و منصور‪ F‬اجازه می دهد‪ .‬هدف او یاد گرفتن آن دعاهایی بود که امام خواندند‪ F‬و ایشان هم دعا ها را‬
‫‪1‬‬
‫به او آموختند‪.‬‬

‫تحدی نمودن‬
‫متوکل عباسی تصمیم می گیرد قدرت نمایی کند و امام هادی علیه السالم را به رعب آورد‪ .‬لذا دستور‬
‫می دهد که ارتش رژۀ با ابهتی را ترتیب دهد‪ .‬امام هادی علیه السالم به متوکل می فرمایند‪ :‬آیا می‬
‫خواهی ارتش خود را به تو نشان دهم؟ او تأیید می کند و فورا می بیند که تمام فضای‪ F‬روبرویش پر‬
‫از مالئکۀ مسلح است‪ .‬لذا غش کرده و از هوش می رود‪ .‬آنچه که برای ما مهم است عبارت امام‬
‫است به وی‪ .‬امام فرمود‪ :‬ما با شما در کار دنیا کاری نداریم‪ F.‬ما مشغول امور آخرت هستیم‪ .‬لذا نمی‬
‫‪2‬‬
‫خواهد نگران باشی‪.‬‬
‫مورد دیگری که جالب است و کمتر بدان اشاره شده ‪ ،‬آمادگی رزمی امام است‪ .‬امام باقر‪ F‬علیه السالم‬
‫کمی حجیم بودند و در ظاهر بدن رزمنده را نداشتند‪ F.‬هشام لعنة هللا علیه در یک مورد‪ F‬که قصد ابراز‬
‫قدرت داشته ‪ ،‬امام باقر علیه السالم را احضار‪ F‬می نماید‪ .‬امام صادق‪ F‬علیه السالم هم در این سفر پدر‬
‫را همراهی می کنند‪ .‬و راوی‪ F‬این داستان هم ایشان هستند‪ .‬امام می فرمایند‪ F‬وقتی پیش هشام وارد‬
‫شدیم که مجلس تیراندازی‪ F‬با کمان بود‪ .‬او بر تخت نشسته بود و بقیه در خدمت او ایستاده‪ .‬بزرگان‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج‪ ، 47‬ص ‪ ، 201‬ح ‪ – 42‬روایت ‪2322‬‬ ‫‪1‬‬

‫بحار االنوار ج ‪ ، 50‬ص ‪ ، 155‬ح ‪ – 44‬روایت ‪2010‬‬ ‫‪2‬‬

‫‪243‬‬
‫بنی امیه مشغول مسابقۀ تیراندازی بودند‪ .‬تا وارد‪ F‬شدیم‪ ، F‬هشام از پدر خواست که ایشان هم در مسابقه‬
‫تیراندازی‪ F‬شرکت کنند‪ .‬امام باقر‪ F‬علیه السالم ابتدا فرمودند که از من سنی گذشته است ولی با اصرار‬
‫هشام اولین تیر را انداختند و به هدف خورد‪ F.‬سپس تیر بعدی را چنان زدند که تیر قبلی را دو نیم‬
‫کرد‪ .‬اینکار را با ‪ 9‬تیر انجام دادند و هربار‪ F‬تیر جدید ‪ ،‬تیر قبلی را دو نیم می کرد‪ .‬این دقت‬
‫تیراندازی‪ ، F‬هشام را به هراس انداخت به حدی که امام را با کنیۀ ایشان خطاب کرده و پرسید که این‬
‫را از کجا آموخته اید؟ قابل ذکر است که هشام ملعون هیچگاه در طول زندگی سیاسی‪ F‬خود کسی را با‬
‫کنیه خطاب نکرده است‪ .‬امام می فرمایند که در جوانی‪ F‬همراه دیگران تیراندازی‪ F‬را آموخته ام‪ .‬هشام‬
‫اذعان می کند که فکر نمی کرد کسی از عرب بتواند چنین با دقت تیراندازی‪ F‬نماید‪ .‬و از امام تعریف‬
‫‪1‬‬
‫می کند‪.‬‬
‫وقتی که هارون از رقه به مکه می رفت ‪ ،‬عیسی بن جعفر برمکی‪ F‬به او تذکر می دهد که تو قسم‪F‬‬
‫خوردی که هر کس که بعد از امام کاظم علیه السالم ادعای امامت کند ‪ ،‬گردن او را می زنی‪ .‬واین‬
‫پسرش علی (امام رضا علیه السالم) است که چنین ادعایی دارد‪ .‬هارون با غضب به برمکی نگاهی‬
‫می اندازد و می گوید‪ :‬آیا می خواهی که همۀ آنها را بکشم؟ راوی که در دستگاه هارون بوده و این‬
‫مکالمه را شنیده بود ‪ ،‬داستان را به امام رضا علیه السالم منتقل می نماید‪ .‬نکتۀ مهم این عبارت امام‬
‫است که فرمودند‪ F:‬من را با آنها چکار؟ بخدا سوگند‪ F‬آنها نمی توانند کاری بر علیه من انجام دهند‪ 2.‬این‬
‫یک تحدی آشکار است‪ .‬یعنی در جایی که می دانند برنامۀ الهی بر عدم تعرض خلیفۀ وقت است ‪،‬‬
‫حتی دیگر جای تقیه هم نیست هرچند که خلیفه ‪ ،‬وحشی ترین و خونخوار ترین آنها باشد و وزیرش‪F‬‬
‫دشمنی آشکار و توانمند‪F.‬‬
‫در موردی دیگر صحبت از ترور امام صادق علیه السالم و اسماعیل فرزند ایشان است که فکر می‬
‫کردند حتما امام بعدی است‪ .‬منصور‪ F‬ابوالدوانیق‪ F‬لعنة هللا علیه ‪ ،‬وقتی‪ F‬که امام و اسماعیل را در منزلی‬
‫زندانی کرده بودند‪ ، F‬دستور‪ F‬داد که به قتل رسانند‪ .‬جالد هم چنین می کند و هر دو بزرگوار را به قتل‬
‫می رساند‪ .‬وقتی‪ F‬که جالد پیش منصور‪ F‬بر می گردد و او از ماحصل سؤال می کند ‪ ،‬جواب می دهد‬
‫که هر دو را کشتم و تو را از آنها خالص کردم‪ .‬صبح که شد ‪ ،‬امام و اسماعیل اذن دخول گرفتند‪F.‬‬
‫منصور‪ F‬نگاهی به جالد کرد و پرسید‪ F:‬مگر نگفتی که آنها را کشته ای؟ او می گوید که همینطور است‬
‫و من آنها را خوب می شناسم‪( F.‬یعنی امکان ندارد که من کسان دیگری‪ F‬را به جای آنها کشته باشم‬
‫زیرا کامال آنها را می شناسم‪ F‬و چنین خطایی صورت نگرفته است‪ ).‬منصور او را به محل کشتن می‬
‫فرستد تا بییند چه کسانی کشته شده اند‪ .‬وقتی‪ F‬جالد به آنجا می رسد می بیند که دو حیوان کشته شده‬
‫اند‪ .‬مطلب را به منصور می گوید‪ .‬منصور که از این معجزه ‪ ،‬پیغام را دریافت کرده بود (که وقتی‪F‬‬
‫خدا بخواهد ‪ ،‬جالد دو حیوان – و در روایتی دیگر دو بچه شتر – را به صورت امام و پسرشان‬
‫‪3‬‬
‫اسماعیل می بیند) به جالد می گوید که این مطلب را با هیچکس در میان نگذارد‪.‬‬
‫‪4‬‬
‫عالمۀ مجلسی به نقل از مهج الدعوات روایتی شبیه به این حادثه را نقل می کند‪.‬‬
‫ربیع حاجب (رئیس دربار منصور که شیعی بود و امام را به دستور‪ F‬منصور‪ F‬به دربار برده بود) می‬ ‫ِ‬
‫گوید به امام صادق علیه السالم عرض کردم که منصور گفته کسی از اهل بیت را زنده نمی گذارم و‬
‫مدینه را خراب می کنم تا دیواری‪ F‬در آن نماند‪ .‬امام صادق علیه السالم فرمودند‪ :‬نگران حرف هایش‬
‫نباش و بگذار در طغیان خود بماند‪ .‬وقتی‪ F‬که بین دو پرده رسیدیم منصور دستور‪ F‬داد که امام را فورا‬
‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 46‬ص ‪ ، 306‬ح ‪ – 1‬روایت ‪2219‬‬ ‫‪1‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 49‬ص‪ ، 113:‬ح ‪ – 1‬روایت ‪2314‬‬ ‫‪2‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج‪ ، 47‬ص ‪ ، 102‬ح ‪ – 127‬روایت ‪2315‬‬ ‫‪3‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 47‬ص ‪ ، 204‬ح ‪ – 45‬مهج الدعوات ص ‪ - 212‬روایت ‪2316‬‬ ‫‪4‬‬

‫‪244‬‬
‫وارد کنیم‪ .‬او با دیدن امام با روی خوش از ایشان پذیرایی‪ F‬می کند و ایشان را بر کرسی خود می‬
‫نشاند‪ .‬سپس می پرسد‪ :‬آیا می دانید چرا شما را به اینجا دعوت کردم؟ امام پاسخ می دهند‪ :‬من از کجا‬
‫علم غیب داشته باشم؟ منصور‪ F‬می گوید شما را خواستم‪ F‬تا این مبالغ را بین فقرای خانواده تان تقسیم‬
‫کنید‪ .‬سپس به حاجب دستور می دهد که امام را با گروهی همراه به مدینه بفرستد‪ .‬وقتیکه امام خارج‬
‫شدند ربیع از منصور می پرسد‪ :‬داستان از چه قرار است؟ منصور می گوید‪ F‬وقتی‪ F‬که به درب رسیدم‪F‬‬
‫اژدهایی دیدم که پنجه هایش را تیز می کرد و با زبان آدمیان به من گفت‪ :‬اگر به فرزند‪ F‬رسول خدا‬
‫‪1‬‬
‫شک کردی ‪ ،‬گوشتت را از استخوانت جدا می کنم‪ .‬پس من ترسیدم‪ F‬و کاری را که دیدی کردم‪.‬‬
‫همۀ این موارد به خوبی نشان می دهند که اگر برنامۀ الهی بر غلبه به خلفا بوده ‪ ،‬خیلی راحت می‬
‫توانستند‪ F‬اینکار را بکنند‪ .‬ولی برنامۀ خدا چیز دیگری بوده و همۀ ما در سطح های مختلف باید‬
‫آزمایش شویم‪.‬‬

‫نترسیدن‬
‫اینکه گاهی پیامبران و یا ائمۀ اطهار‪ F‬علیهم السالم از حاکمان ظالم وقت می ترسیده اند چیز غریبی‬
‫نیست‪ .‬قرآن کریم نسبت به حضرت موسی‪ F‬علی نبینا و آله و علیه السالم می فرمایند‪ :‬ف ََخ َر َج ِم ْن َها‬
‫َخاِئ ًفا َي َت َر َّقبُ ‪ 2‬همين عبارت را برای امام حسين عليه السالم و امام زمان عجل هللا تعالی فرجه الشریف‬
‫می بینیم‪ .‬ولی باید دانست که این ترس از امام نیست‪ .‬آنها برنامۀ خدا را پیاده می کنند و ترسی‬
‫ندارند‪ .‬مشکل و ترس از عملکرد نا درست پیروان ائمه ناشی می شود‪.‬‬
‫راوی می گوید با امام حسن عسکری علیه السالم در زندان مهتدی بودم‪ .‬امام به من فرمودند‪ F:‬ابو‬
‫هاشم ‪ ،‬مهتدی امشب می خواست با خدا در بیفتد (امام حسن عسکری علیه السالم را شهید کند) که‬
‫خداوند عمر او را کوتاه کرد‪ .‬امام مطلب دیگری را نیز خبر می دهند و آن اینکه من اآلن فرزندی‪F‬‬
‫ندارم ولی خداوند به لطف و کرم خود به من یک فرزند‪ F‬خواهد داد‪ .‬راوی اضافه می کند در هنگام‬
‫سحر معلوم شد فرماندهان ترک بر سر مهتدی ریخته اند و او را کشته و پسرش معتمد را به جایش‬
‫‪3‬‬
‫نشانده اند‪.‬‬
‫می دانیم که مأمون جلسات بحث و مناظرۀ زیادی را برقرار می کرد‪ .‬او در بسیاری‪ F‬از آنها نه فقط‬
‫خود را طرفدار‪ F‬اهل بیت وانمود می کرد بلکه استدالل های قوی‪ F‬و خوبی را نیز ابراز می نمود‪ .‬امام‬
‫رضا علیه السالم به نزدیکان خود می فرمودند‪ :‬گول حرف های او را نخورید‪ .‬به خدا قسم کسی جز‬
‫او مرا نمی کشد‪ 4.‬با اینحال می بینیم که امام رضا علیه السالم به دلیل پیروی از خواست خداوند‪ F‬تا دم‬
‫مرگ با دشمن خود مدارا می نمایند‪ F‬و برای از بین رفتنش دعا نمی کنند‪.‬‬

‫امام رضا علیه السالم در زمان خالفت هارون الرشیدی‪ F‬که امام موسی کاظم علیه السالم را شهید‬
‫کرده بود به صراحت از امام بودن خود سخن می راندند و وقتی‪ F‬که شیعیان به ایشان گوشزد نمودند‪F‬‬
‫که این کار ایشان بسیار خطرناک است فرمودند‪ :‬هرکاری‪ F‬که می خواهد بکند‪ .‬او هیچ کاری نمی‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج‪ ، 47‬ص ‪ ، 178‬ح ‪ – 25‬روایت ‪2318‬‬ ‫‪1‬‬

‫آيه ‪ 21‬سورۀ قصص‬ ‫‪2‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 50‬ص ‪ – 312‬روایت ‪2319‬‬ ‫‪3‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج‪ ، 49‬ص‪ ، 189‬ح ‪ – 1‬روایت ‪2320‬‬ ‫‪4‬‬

‫‪245‬‬
‫تواند بکند! ‪ 1‬این روایت و عملکرد امام رضا علیه السالم و حتی عملکرد امام موسی کاظم علیه‬
‫السالم که دقیقا عکس آن بود نشان می دهد که ائمۀ اطهار روی یک برنامۀ الهی عمل می کردند‪.‬‬

‫روایت بعدی وضعیت‪ F‬امام رضا علیه السالم و مأمون را بهتر نشان می دهد‪ .‬نیت واقعی‪ F‬مأمون از‬
‫بین بردن امام علیه السالم به هر قیمتی‪ F‬بوده است‪ .‬و در عین حال‪ ،‬امام نیز قصد آشکار کردن این‬
‫نیت را نداشته اند و چنانچه در آخر روایت آمده است ‪ ،‬امام علیه السالم خاطر‪ F‬نشان می سازند که کید‬
‫و سوء قصد خلفای جور اگر بنا نباشد کاری بشود ‪ ،‬به هیچ جا نمی رسد‪ .‬راوی داستان هرثمه است‬
‫که می گوید شایعۀ کشته شدن امام علیه السالم در قصر‪ F‬را شنیده بودم‪ .‬فورا‪ F‬خودم را به قصر رساندم‪F‬‬
‫و با یکی از یاران امام بنام صبیح دیلمی که در دستگاه خالفت بود تماس گرفتم‪ F‬تا ببینم خبر واقعی‬
‫چیست‪ .‬او گفت که تو خود می دانی که مأمون به من اعتماد دارد‪ .‬دیشب حادثۀ بسیار‪ F‬عجیبی رخ داد‪.‬‬
‫در اوایل شب بود که مأمون ‪ 30‬نفر از غالمان مورد‪ F‬وثوق خود را جمع کرده بود و مقداری شمشیر‬
‫هم روی زمین بود‪ .‬مأمون به تک تک ما یک شمشیر داد و از هریک تعهد گرفت که کاری که می‬
‫گویم باید انجام دهید‪ .‬و غیر از ما دیگر کسی در آنجا نبود‪ .‬ما هم تک تک قسم خوردیم‪ .‬مأمون گفت‪:‬‬
‫شمشیر را می گیرید و به اتاق امام رضا علیه السالم می روید‪ F‬و در هر حالتی که بود بیدار ویا‬
‫خواب ‪ ،‬با او حرفی‪ F‬نمی زنید ‪ ،‬با شمشیر‪ F‬به او یزنید‪ F‬تا گوشت و خون و مغز و استخوان همه در هم‬
‫قاطی شود‪ .‬سپس زیر انداز را روی‪ F‬او بکشید و شمشیر‪ F‬ها را با آن تمیز کنید و برگردید‪ F.‬و من برای‬
‫شما چنین و چنان می کنم‪ .‬ما هم چنین کردیم‪ .‬دیدیم‪ F‬امام علیه السالم چهارزانو‪ F‬نشسته اند و دست خود‬
‫را می گردانند و چیزی که نمی فهمیدیم بر زبان می رانند‪ .‬غالمان به امام حمله کردند ولی من‬
‫‪2‬‬
‫شمشیرم‪ F‬را انداختم‪ .‬روایت می گوید که امام بر بدن خود چیزی پوشید‪ F‬که شمشیر‪ F‬بر او اثر نکرد‪.‬‬
‫غالمان زیرانداز را دور‪ F‬امام پیچیدند و به محل اقامت مأمون برگشتند و به او گفتند‪ :‬کاری که‬
‫‪3‬‬
‫خواسته بودی‪ F‬را انجام دادیم‪ .‬صبح که شد ‪ ،‬مأمون با لباس ماتم مجلس عزایی برای امام می گذارد‪.‬‬
‫سپس مأمون پابرهنه به طرف محل سکونت امام علیه السالم می رود‪ .‬وقتی که می خواست وارد‬
‫اتاق شود‪ F‬صدای‪ F‬همهمۀ دعا خواندن را شنید و تنش لرزید‪ .‬پرسید‪ :‬چه کسی پیش (جسد) امام است؟‬
‫صبیح می گوید‪ :‬نمی دانم‪ .‬مأمون دستور‪ F‬می دهد که بروید‪ F‬و ببینید چه کسی پیش او است‪ .‬صبیح می‬
‫گوید دویدیم و وارد اتاق امام شدیم و دیدم که کسی در محراب مشغول نماز و دعا است‪ .‬برگشتیم‪ F‬و‬
‫جریان را عرض کردیم‪ .‬مأمون لرزید و کفت‪ :‬خدا شما را لعنت کند که مرا گول زدید‪ .‬سپس رو به‬
‫من کرد و گفت‪ :‬تو به او نزدیکی‪ .‬برو ببین چه کسی در اتاق او نماز می خواند؟ من وقتی که به‬
‫درب اتاق رسیدم ‪ ،‬امام فرمودند‪ F:‬یا صبیح! من به رو به زمین افتادم و گفتم‪ :‬لبیک سرور من‪ .‬امام‬
‫َأ‬ ‫ون َأنْ ي ُْطفُِؤ ا ُن َ‬
‫ور هَّللا ِ ِب ْفواه ِِه ْم َو هَّللا ُ ُم ِت ُّم ُن ِ‬
‫ور ِه َو لَ ْو‬ ‫فرمودند‪ :‬خدا رحمتت کند‪ .‬بلند شو‪ .‬سپس آیۀ ي ُِري ُد َ‬
‫ُون را خواندند‪ F.‬من پیش مأمون برگشتم‪ F‬و دیدم رویش مثل شب تاریک سیاه شده است‪.‬‬ ‫َك ِر َه ْالكافِر َ‬
‫مأمون پرسید‪ F:‬چه خبر؟ من گفتم‪ :‬یا امیرالمؤمنین بخدا خودش بود که در اتاقش نشسته است‪ .‬مرا صدا‬
‫زد و چنین و چنان به من گفت‪ .‬مأمون خودش را جمع و جور کرد و گفت‪ :‬به امام علیه السالم بگویید‬
‫که مأمون صرع گرفته بود و اآلن خوب شده‪ .‬هرثمه که راوی این روایت است می گوید خدا را شکر‬
‫کردم (که امام در سالمت است و شایعه نادرست بوده) سپس خدمت امام رضا علیه السالم رسیدم‪F.‬‬
‫امام فرمودند‪ F:‬هرثمه! چیزهایی را که صبیح به تو گفت نقل نکن مگر به کسانی که خداوند‪ F‬قلب آنها‬

‫‪ 1‬بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 49‬ص ‪ ، 113‬ح ‪ – 2‬روایت ‪2333‬‬


‫‪ 2‬ظاهرا این یک تفسیر باشد از اینکه چگونه امام زنده ماندند‪ .‬زیرا غالمان مطمئن بودند که امام را کشته اند و برگشتند‪ .‬اگر امام جلوی چشم‬
‫آنها چنین لباسی را پوشیده بودند ویا حتی از قبل هم لباس ضد شمشیر پوشیده بودند ‪ ،‬دیگر از لحاظ ظاهر خونی نمی شدند و غالمان بر‬
‫ضربه زدن خود ادامه می دادند‪.‬‬
‫‪ 3‬اینجا است که راوی داستان یعنی هرثمه متوجه این شایعه می شود و خود را به قصر می رساند‪.‬‬

‫‪246‬‬
‫را بر ایمان به ما و دوستی ما امتحان کرده (شیعه های خلص)‪ .‬گفتم‪ :‬چشم‪ .‬سپس امام رضا علیه‬
‫السالم فرمودند‪ F:‬هرثمه! بدان که سوء قصد های ایشان به ما ضرری‪ F‬نمی رساند‪ F‬تا اینکه وقتش‬
‫‪1‬‬
‫برسد‪.‬‬

‫کمک ظاهری به خلفا‬


‫دستگاه بنی العباس از این لحاظ که پسرعموهای ائمۀ اطهار محسوب می شدند و اصال آنها بر اساس‬
‫(الرضا من آل محمد) روی کار آمدند افراد شیعه در دستگاه خود زیاد داشتند‪ .‬ولی حتی آنهایی که ما‬
‫آنها را شیعه حساب نمی کنیم ‪ ،‬باز هم با خصوصیات ائمه علیهم السالم و توانائی های روحی و‬
‫معجزی آنها آشنا بودند‪ .‬البته گاهی از همین قدرت می ترسیدند‪ F.‬ولی افراد دستگاه خالفت متفاوت‬
‫بودند و نمی شد تشخیص داد که در دل هرکدام چه می گذرد‪ .‬موارد زیر از حوادث و ارتباطات‪F‬‬
‫متقابلی که بین ائمۀ اطهار و دستگاه خالفت اتفاق افتاده پرده بر می دارد‪.‬‬
‫راوی می گوید که متوکل عباسی مرا به مدینه فرستاد تا امام هادی علیه السالم را برای کاری به‬
‫سامرا ببرم‪ .‬وقتی که به منزل ایشان رسیدم‪ ، F‬خانوادۀ امام خیلی نگران شدند و شروع‪ F‬کردند به شیون‬
‫کشیدن‪ .‬من آنها را اطمینان دادم که برای دستگیری ایشان نیامده ام‪ .‬سپس خانه را بازرسی کردم و‬
‫چیزی جز کتاب دعا و قرآن نیافتم‪ F.‬سپس ایشان را با احترام به طرف‪ F‬سامراء همراهی کردم‪ .‬یک‬
‫روز که هوا صاف بود و آفتاب برآمده بود ‪ ،‬دیدیم که امام علیه السالم با حالت آمادگی برای باریدن‬
‫باران از خیمه خارج شده اند‪ .‬ما تعجب کردیم ولی طولی نکشید که باران سختی بارید‪ .‬امام به من‬
‫توجهی نمودند‪ F‬و (بر خالف آنچه که در بخش معجزات ذکر کردیم) فرمودند‪ :‬می دانم که از کار من‬
‫تعجب کردی ولی من در صحرا بزرگ شده ام و هوا را می شناسم و مطلب آنطور که فکر کردی‪F‬‬
‫(که معجزه ای اتفاق افتاده) نبود‪.‬‬
‫وقتی که به بغداد رسیدیم‪ ، F‬پیش اسحاق بن ابراهیم طاهری‪ F‬که فرماندۀ بغداد بود رفتم‪ .‬او به من‬
‫(موضوع عجیبی را) بر مال کرد‪ .‬او گفت‪ :‬ببین ‪ ،‬این آقا فرزند پیغمبر اکرم صلی هللا علیه و آله است‬
‫و متوکل را هم تو بهتر می شناسی‪ F.‬اگر چیزی به متوکل بگویی (چغلی کنی) او را خواهد کشت و‬
‫پیغمبر اکرم صلی هللا علیه و آله و سلم دشمن تو خواهد بود‪ .‬من قسم خوردم که من چیزی‪ F‬غیر از‬
‫خوبی از او ندیده ام‪.‬‬
‫وقتی که به سامراء رسیدیم‪ ، F‬ابتدا پیش وصیف‪ F‬ترکی (از فرماندهان ارتش) که سابقۀ دوستی‪ F‬داشتیم‬
‫رفتم‪ .‬او به من گفت‪ :‬بخدا قسم اگر یک تار مویی از سر او کم شود ‪ ،‬تو با من طرفی! من از حرف‬
‫های این دو فرمانده تعجب کردم و همۀ اینها را به متوکل گفتم‪ .‬او هم جائزه هایی را به امام داد و از‬
‫‪2‬‬
‫ایشان تکریم نمود‪.‬‬
‫وقتی که مردم مدینه با محمد بن عبدهللا بن حسن مثنی که خود را مهدی می خواند بیعت می کردند‪،‬‬
‫امام صادق‪ F‬علیه السالم بر کتف عبدهللا زدند و فرمودند‪ :‬به خدا قسم (خالفت) به تو ویا پسرت نمی‬
‫رسد‪ .‬عبدهللا فکر می کرد که این گفتار امام از روی‪ F‬حسد است‪ .‬امام اضافه کردند‪ F‬که خالفت اول به‬
‫این (سفاح) و سپس به این (منصور) می رسد که پسرت را در فالن جا می کشد‪ .‬منصور سپس‬
‫برادرش را در طفوف می کشد‪ .‬منصور‪( F‬که این پیشگویی را می شنود) نزد امام می آید و می پرسد‪F:‬‬
‫چه می گویی‪ .‬امام فرمودند‪ F:‬همان که شنیدی و این اتفاق خواهد افتاد‪ .‬راوی‪ F‬از کسی دیگر نقل می‬
‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 49‬ص ‪ ، 186‬ح ‪ – 18‬روایت ‪2334‬‬ ‫‪1‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 50‬ص ‪ – 207‬روایت ‪2324‬‬ ‫‪2‬‬

‫‪247‬‬
‫کند که شنید منصور گفت که من از همان روز‪ F‬برنامۀ خودم را (برای رسیدن به خالفت خودم) ریختم‬
‫و همینطور هم شد‪( .‬منصور‪ F‬به این مقدار اکتفا نمی کند و) وقتی که کار محمد و ابراهیم باال گرفت‬
‫از امام صادق علیه السالم نسبت به وضعیت آنها سؤال می کند‪( .‬یعنی بار دیگر می خواهد چک کند‬
‫که حرف امام همان است که قبال گفته بودند و آنها به جایی نمی رسند ویا به فکر دیگری باشد‪ ).‬امام‬
‫علیه السالم آیۀ ‪ 12‬سورۀ حشر را برایش می خوانند‪ :‬لَِئنْ ُأ ْخ ِرجُوا‪ F‬ال َي ْخ ُرج َ‬
‫ُون َم َع ُه ْم َو لَِئنْ قُو ِتلُوا ال‬
‫ُون‪( .‬منصور می فهمد که کار آنها به جایی نمی‬ ‫صر َ‬ ‫صرُو ُه ْم لَي َُولُّنَّ اَأْل ْد َ‬
‫بار ُث َّم ال ُي ْن َ‬ ‫َي ْن ُ‬
‫صرُو َن ُه ْم َو لَِئنْ َن َ‬
‫رسد و امام نمی توانند‪ F‬به این امر تصریح کنند) پس او به سجده می افتد و به امام عرضه می دارد‬
‫که همین مقدار برایم بس است‪ 1.‬این روایت به خوبی نشان می دهد که جاه طلبانی مثل منصور کامال‬
‫از مقام علمی و دینی امام اطالع داشتند ولی حب جاه نمی گذارد که دست از طلب آن بردارند‪ .‬بلکه‬
‫از خوبی امام سوء استفاده کرده و با استفاده از علم آنها برای خود برنامه ریزی می کرده اند‪.‬‬
‫روزی حجاج بن یوسف‪ F‬ملعون به عبدالملک مروان می نویسد‪ F‬که اگر می خواهی دولتت پایدار باشد ‪،‬‬
‫امام سجاد را باید بکشی‪ .‬ولی عبدالملک به او نوشت‪ :‬از کشتن بنی هاشم به پرهیز‪ F.‬زیرا من دیدم که‬
‫آل ابو سفیان وقتی‪ F‬که سخت با آنها درافتادند ‪ ،‬ورافتادند‪ .‬او نامه را مخفیانه به حجاج می فرستد‪ .‬امام‬
‫زین العابدین علیه السالم هم همزمان نامه ای به عبدالملک می نویسند که در خوابی که از پیغمبر‪F‬‬
‫اکرم صلی هللا علیه و آله دیدم ‪ ،‬از آنچه که به حجاج نوشتی‪ F‬آگاه شدم‪ .‬خداوند‪ F‬از اینکار تو تشکر می‬
‫نماید و مُلک تو را تثبیت کرد و عمر تو را بیشتر نمود‪ .‬امام علیه السالم نامه را با غالمی به‬
‫عبدالملک می فرستد‪ .‬وقتی‪ F‬عبدالملک تاریخ دو نامه را تطبیق می دهد و می بیند که همزمان بوده‬
‫است ‪ ،‬مطمئن می شود که (متن نامه) کار امام سجاد علیه السالم است‪ .‬پس مقداری پول را خدمت‬
‫‪2‬‬
‫امام می فرستد و از ایشان می خواهد که زندگی مرفه تری را داشته باشند‪.‬‬
‫در تاریخ طبری آمده است که هشام بن اسماعیل والی مدینه امام زین العابدین علیه السالم را اذیت می‬
‫کرد‪ .‬وقتی‪ F‬ولید خلیفه شد دستور داد که او را نه فقط عزل کنند بلکه در جایی عمومی گذاشته شود تا‬
‫مردمی که از او اذیت شده بودند ‪ ،‬تالفی کنند‪ .‬او می گوید من فقط از علی بن حسین می ترسیدم‪ .‬اما‬
‫امام علیه السالم دستور‪ F‬داده بودند که یارانشان هیچکدام حتی زبانی او را اذیت نکنند‪ .‬لذا وقتی امام‬
‫سجاد علیه السالم از جلوی او می گذرند‪ ، F‬می گوید‪ :‬براستی که خداوند‪ F‬می داند رسالتش را نزد چه‬
‫‪3‬‬
‫کسانی بگذارد‪.‬‬
‫در موردی می بینیم که چگونه امام رضا علیه السالم به مأمون کمک فکری می کنند و برنامۀ بهتری‬
‫را برای او می ریزند‪ .‬راوی که خادم امام رضا علیه السالم است می گوید که امام علیه السالم غذا‬
‫را با خدمه میل می فرمودند‪ .‬یک روز صدای قفل دربی که به طرف‪ F‬مأمون بود درآمد (فهمیدیم که‬
‫مأمون قصد‪ F‬ورود به اتاق امام رضا علیه السالم را دارد)‪ .‬امام فرمودند‪ :‬بلند شوید و بروید‪ F.‬مأمون با‬
‫یک کتاب (طومار) بلندی وارد شد‪ .‬جلوی امام آمد و صورت ایشان را بوسید و جلوی ایشان نشست‪.‬‬
‫مأمون متن نامه را می خواند که جریان فتحی در منطقۀ کابل را گزارش می داد‪ .‬وقتی خواندن تمام‬
‫شد ‪ ،‬امام علیه السالم به مأمون گفتند که آیا از فتح تعدادی روستای مشرکین خوشحال شده ای؟‬
‫مأمون با تعجب می پرسد مگر در آن خوشحالی‪ F‬نیست؟ امام علیه السالم می فرمایند‪ :‬از خداوند متعال‬
‫بترس که تو را به این مردم والیت داده ولی تو امور مسلمین را فاسد کرده ای‪ .‬تو کسانی را بر آنها‬
‫گمارده ای که به غیر خواست خداوند حکم می رانند‪ .4‬تو اآلن در این منطقه نشسته ای و سرزمین‬
‫‪ 1‬بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 47‬ص ‪ – 131‬روایت ‪2325‬‬
‫‪ 2‬بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 46‬ص ‪ ، 28‬ح ‪ – 19‬روایت ‪2326‬‬
‫‪ 3‬بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 46‬ص‪ ، 94:‬ح ‪ – 84‬روایت ‪2327‬‬
‫‪ 4‬شاید اشارۀ امام به تعیین حسن بن سهل برادر فضل ذوالریاستین در بغداد باشد‪ .‬عباسی های عرب بغداد ریاست حسن بن سهل ایرانی را‬
‫دوست نداشتند‪ .‬لذا شورش کردند و یکنفر از خودشان را به ریاست برگزیدند‪ .‬فضل بن سهل نمی گذاشت این اخبار به گوش مأمون برسد‪.‬‬

‫‪248‬‬
‫هجرت را به حال خود گذاشته ای‪ .‬مأمون نظر امام را تأیید می کند و دستور‪ F‬آمادگی برای حرکت به‬
‫سوی مدینه را می دهد‪ .‬ذوالریاستین (وزیر مأمون) از این موضوع‪ F‬ناراحت می شود و پیش مأمون‬
‫می رود و می پرسد‪ :‬این چه دستوری بود که دادی؟ مأمون می گوید‪ :‬آقای من ابوالحسن چنین رأیی‬
‫را داد و همین هم درست است‪ .‬وزیر می گوید‪ :‬نه این درست نیست‪ .‬تو تازه برادرت را کشته ای و‬
‫خالفت را از او گرفته ای‪ .‬فرزندان‪ F‬پدرت و جمیع عرب های عراق و خاندانت و (خالصه همۀ)‬
‫عرب با تو مخالفند‪ .‬تازه تو آمده ای و ابوالحسن را ولیعهد خود قرار داده ای‪ .‬و هیچیک از بنی‬
‫العباس و دانشمندان و فقها به این کار تو راضی نیستند‪ .‬لذا رأی درست این است که همینجا بمانی تا‬
‫بنی عباس کم کم به خالفت تو راضی شوند‪ .‬در حالیکه اینجا بزرگانی‪ F‬هستند که به پدرت خدمت‬
‫کرده اند و می توانی از آنها مشورت بگیری‪ .‬مأمون می پرسد یعنی چه کسی؟ ذوالریاستین هم نام سه‬
‫نفر را می برد که به دستور مإمون زندانی شده بودند‪ .‬روز‪ F‬بعد که امام به نزد مأمون می آیند می‬
‫پرسند‪ :‬یا امیرالمؤمنین چه تصمیمی‪ F‬گرفتی؟ مأمون هم آنچه را که ذوالریاستین گفته بود به امام‬
‫عرض کرد‪ .‬سپس مأمون دستور‪ F‬می دهد یکنفر از آن مخالفین امام بنام علی بن ابی عمران را از‬
‫زندان فرا خوانند‪ .‬وقتی‪ F‬که این شخص به نزد مأمون می آید و می بیند که امام رضا علیه السالم کنار‬
‫مأمون نشسته است ناراحت شده و می گوید‪ :‬تو را به خدا پناه می برم از که این حکومت را که‬
‫خداوند به شما داده از خاندان خود خارج کنی و به دست دشمنان خود بدهی که پدرانت آنها را می‬
‫کشتند و یا آواره می کردند‪ .‬مأمون به او گفت‪ :‬ای زنا زاده آیا هنوز روی حرفت هستی؟ پس دستور‬
‫داد او را اعدام کردند‪ .‬سپس نفر دوم بنام ابن مونس را خواند‪ .‬او هم با دیدن وضع گفت‪ :‬یا‬
‫امیرالمؤمنین به خدا قسم این کسی که نزد تو است یک بت است که تعدادی او را به جای خدا می‬
‫پرستند‪ .‬مأمون به او گفت‪ :‬ای زنا زاده آیا هنوز‪ F‬روی‪ F‬حرفت هستی؟ پس دستور‪ F‬داد او را هم اعدام‬
‫کردند‪ .‬آنگاه نوبت نفر سوم‪ F‬شد که جلودی نام داشت‪ .‬این فرد با امام رضا علیه السالم داستانی‬
‫داشت‪ .‬هنگامی که در زمان هارون ملعون ‪ ،‬یکی از پسران امام صادق علیه السالم بنام محمد قیام‬
‫کرد‪ ،‬مأمون جلودی را برای سرکوبی‪ F‬وی فرستاد و به او دستور داد که برای خوار کردن خانوادۀ‬
‫امام دستور دهد تا خانمها به جز یک قطعه لباس ‪ ،‬بقیۀ لباس های خود را دربیاورند‪ .‬وقتی‪ F‬جلودی به‬
‫درب خانۀ امام رضا علیه السالم می رسد‪ 1‬می خواهد که این دستور‪ F‬هارون را عمل کند‪ .‬امام به او‬
‫می گویند که من این کار را می کنم و قسم می خورم‪ F‬که از آنها بخواهم که چنین کنند و الزم نیست‬
‫تو وارد‪ F‬خانه شوی‪ .‬جلودی‪ F‬ابتدا قبول نمی کند و پس از مدتی جر و بحث با امام باالخره قبول می‬
‫کند‪ .‬امام وارد خانه می شوند و تمام طال و جواهرات خانم ها را جمع آوری می کنند حتی النگو و‬
‫طالهای دیگر و حتی هرچه که در خانه پیدا می شد همه را به جلودی دادند‪ .‬حاال که جلودی‪ F‬به‬
‫محضر مأمون آورده می شد ‪ ،‬امام علیه السالم رو به مأمون کردند و فرمودند‪ F:‬یا امیرالمؤمنین ‪ ،‬این‬
‫شیخ را به خاطر من ببخش‪ .‬مأمون گفت‪ :‬سرورم‪ ، F‬این همان کسی است که به دختران پیغمبر‪ F‬صلی‬
‫هللا علیه و آله و سلم چنین و چنان کرد‪ .‬در این حال جلودی متوجه شد که امام رضا‪ F‬با مأمون گفتگو‬
‫می کند (حدس زد که امام از مأمون می خواهند که او را به اشد عذاب به قتل برساند) لذا به مأمون‬
‫گفت‪ :‬تو را به خدا سوگند‪ F‬می دهم که به خاطر خدماتی که به هارون الرشید کرده ام سخن او را‬
‫دربارۀ من قبول نکنی‪ .‬مأمون به امام گفت‪ :‬معذرت می خواهم ‪ ،‬من به قسم او عمل می کنم‪ .‬سپس‬
‫مأمون رو به جلودی کرد و گفت‪ :‬نه به خدا قسم من حرف امام رضا را دربارۀ تو نمی پذیرم‪ .‬سپس‬
‫دستور داد تا او را هم مثل دو دوستش گردن بزنند‪.‬‬

‫بنظر می رسد که امام علیه السالم در این مالقات ‪ ،‬گوشه هایی از وضعیت بغداد را به مأمون گفته باشند‪.‬‬
‫‪ 1‬قیام محمد بن جعفر در زمان امام کاظم علیه السالم بود ولی وقتی جلودی در مدینه پیروز می شود ‪ ،‬امام کاظم علیه السالم شهید شده بودند‪.‬‬
‫لذا جلودی سراغ امام رضا علیه السالم که تازه به مقام امامت رسیده بودند می رود‪.‬‬

‫‪249‬‬
‫راوی ادامه می دهد که چگونه فضل بن سهل ذوالریاستین منزوی‪ F‬می شود و امام برنامۀ حرکت به‬
‫سوی مدینه را خودشان به دست می گیرند‪ .‬بعد از آن مأمون از ذوالریاستین دلجویی‪ F‬می کند و او‬
‫می گوید که من امان نامۀ محکمی را از شما می خواهم‪ .‬مأمون فورا چنین می کند ولی ذوالریاستین‬
‫می گوید امام رضا علیه السالم اآلن ولیعهد‪ F‬است و قدرت دارد‪ .‬او هم باید امان نامۀ جداگانه ای به‬
‫من بدهد‪ .‬مأمون می گوید تو خود می دانی که امام نمی خواهد وارد سیاست شود و چنین کاری را‬
‫من از او نمی خواهم‪ .‬تو خودت آن را از ایشان بخواه‪ .‬وقتی‪ F‬که فضل از امام امان نامه را می خواهد‬
‫‪ ،‬امام علیه السالم از او می خواهند که آن را بخواند‪ F.‬سپس تأیید می کنند که چنین موضوعی را قبول‬
‫می کنند بشرطی‪ F‬که تقوای الهی را پیش گیرد‪( .‬امام علیه السالم با همین یک شرط کوچک تمام امان‬
‫نامه را در واقع نقض کردند زیرا چنین اشخاصی‪ F‬اصال نمی توانند تقوای الهی را در کارهای سیاسی‬
‫داشته باشند‪).‬‬
‫ت از مرو به سوی‪ F‬بغداد بودند‪ F‬که نامه ای از برادر فضل بن سهل به او می رسد که من‬ ‫در این حرک ِ‬
‫در علم نجوم دیدم که در روز‪ F‬چهارشنبه ماه فالن تو حرارت آتش و آهن را خواهى چشيد (به تو‬
‫آسیبی می رسد)‪ .‬پس بهتر است که در آنروز تو و مأمون و امام رضا وارد حمام شوید‪ F‬و حجامت‬
‫نمایید تا نحسی آن روز‪ F‬با همین خونریزی‪ F‬ساده بر طرف شود‪ .‬ذوالریاستین از مأمون چنین چیزی را‬
‫می خواهد و مأمون هم از امام رضا علیه االسالم ‪ .‬ولی امام علیه السالم می فرمایند که من در خواب‬
‫پیغمبر اکرم صلی هللا علیه و آله را دیدم که به من فرمودند‪ F‬فردا به حمام نرو‪ .‬لذا من نمی روم‪ F‬و‬
‫توصیه می کنم که شما دو نفر هم نروید‪ .‬مأمون هم نتیجتا می گوید پس من هم به حمام نمی روم‪.‬‬
‫راوی می گوید آن شب امام رضا علیه السالم به ما دستور‪ F‬دادند که به خدا پناه ببریم از شر حادثه ای‬
‫که روز‪ F‬بعد بنا است اتفاق بیفتد‪ .‬همین درخواست‪ F‬پس از نماز صبح هم تکرار می شود‪ .‬نزدیک‬
‫طلوع آفتاب امام علیه السالم دستور دادند که به پشت بام برویم‪ F‬و ببینیم آیا سروصدایی‪ F‬می آید؟‬
‫همینطور‪ F‬هم بود و مأمون از درب اختصاصی وارد اقامتگاه امام می شود و به امام علیه السالم‬
‫تسلیت عرض می کند که فضل بن سهل که به حمام رفته بود ‪ ،‬تعدادی به حمام حمله کرده و او را‬
‫می کشند‪ .‬سه نفر را در این رابطه دستگیر می کنند که پسرخالۀ فضل هم یکی از آنها بود‪.‬‬
‫از طرفی‪ F‬دیگر ‪ ،‬یاران فضل بن سهل در بیرون خانۀ مأمون و امام رضا علیه السالم جمع می شوند‪F‬‬
‫و تقاضای خونخواهی او را می نمایند‪( .‬آنها می دانستند‪ F‬که مأمون پشت این حمله بوده و در واقع او‬
‫را می خواستند‪ ).‬مأمون به امام رضا علیه السالم پناه می آورد‪ F‬و از ایشان می خواهد که بیرون رفته‬
‫و آنها را پراکنده نمایند‪ .‬ایشان هم همین کار را می کنند و راوی می گوید (با اینکه آنها خیلی‬
‫عصبانی بودند و نمی خواستند پراکنده شوند) آتش آورده بودند‪ F‬تا خانه را آتش بزنند ولی به هرطرف‬
‫‪1‬‬
‫که امام اشاره می کرد پراکنده شوید ‪ ،‬آنها (به طور‪ F‬معجزه آسایی) پراکنده می شدند‪.‬‬
‫البته این روایت توسط یکی از نوکران امام رضا علیه السالم نقل شده است‪ .‬او فقط ماجراهایی‪ F‬را که‬
‫دیده ویا شنیده نقل کرده است واز مسائل پشت پردۀ آنها اطالع نداشته است‪ .‬مأمون پس از شنیدن‬
‫حقایق و وضع بغداد از امام رضا علیه السالم به فضل بن سهل بدبین می شود ولی به دلیل قدرتی‪ F‬که‬
‫فضل در دستگاه خالفت داشت ‪ ،‬مأمون نمی توانست کاری کند تا اینکه قضیۀ حمام پیش می آید و او‬
‫از فرصت پیش آمده استفاده می کند و با استفاده از پسر خالۀ فضل ‪ ،‬سه نفر را مخفیانه به داخل‬
‫حمام می برد تا فضل را بکشند‪ .‬جالب است بدانیم که این چهار نفر را دستگیر می کنند و آنها به‬
‫مأمون می گویند که خودت به ما دستور‪ F‬قتل را دادی ولی او اعتراف آنها را قبول می کند ولی دستور‪F‬‬
‫قتل را یک بهتان و افترا می پندارد‪ F‬و فوراً دستور‪ F‬قتل آنها را می دهد‪ .‬ولی جالب تر از این ‪ ،‬پناه‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 49‬ص ‪ ، 164‬ح ‪ – 5‬روایت ‪2328‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪250‬‬
‫بردن مأمون است به امام رضا علیه السالم وقتیکه دوست داران فضل می خواهند از مأمون انتقام‬
‫بگیرند‪ .‬و باز هم جالب تر از آن کمک امام است به مأمون و پراکنده کردن مردم شورشی‪ F‬با استفاده‬
‫از توان الهی‪.‬‬
‫کمک امام رضا علیه السالم را به مأمون در مورد دیگری‪ F‬که مأمون می خواست اطرافیان امام را‬
‫پراکنده کند و به ایشان اهانت کرد را دیدیم‪ .‬ولی سید ابن طاووس‪ F‬مطلب باالتری را از امام جواد‬
‫علیه السالم نقل کرده است‪ .‬او ‪ ‬در کتاب‪ُ  ‬م َه ُج ال ّد َعوات‪  ‬صفحۀ ‪ 39‬حرزی از امام جواد علیه السالم‬
‫را برای در امان ماندن‪ ‬مأمون عباسی‪ ‬نقل کرده است‪ .‬توجه نمایید که این کار امام جواد علیه السالم‬
‫پس از شهید کردن امام رضا علیه السالم توسط وی بوده است ولی با اینحال حرزی را جهت در امان‬
‫ماندن به او می دهند‪.‬‬
‫درکتاب مناقب آل أبي طالب‪ 1‬نقل می کند که معتمد عباسی پس از آنکه از امام حسن عسکری علیه‬
‫السالم معجزه ای می بیند خدمت ایشان می رسد و پس از تضرع از امام می خواهد که بیست سال در‬
‫حکومت باقی‪ F‬بماند‪ .‬امام علیه السالم نیز پاسخ می دهند که خداوند تقاضای تو را اجابت کرد‪ .‬و چنین‬
‫‪2‬‬
‫هم شد‪.‬‬
‫امام صادق‪ F‬علیه السالم به سلیمان بن خالد درد دل می نمایند و می فرمایند‪ F‬ای کاش که می توانستم‪ F‬با‬
‫شما در طائف نشست داشته باشیم تا با شما گپ بزنیم و به اینها (بنی العباس) تضمین می کردم که ما‬
‫‪3‬‬
‫هیچگاه بر علیه آنها قیام نخواهیم کرد‪.‬‬
‫روزی منصور دوانیقی به امام جعفر صادق علیه السالم می نویسد‪ F‬که چرا چاپلوسی ما را نمی کنید‬
‫همانطور‪ F‬که دیگران می کنند؟ امام علیه السالم پاسخ دادند‪ :‬ما چیزی نداریم‪ F‬که از تو بترسیم‪ F‬و تو هم‬
‫چیزی از آخرت نداری‪ F‬که ما دلمان بخواهد‪( .‬همچنین) تو هم چیز بدی در آخرت نمی بینی که تو را‬
‫دلداری دهیم‪ .‬پس برای چه در خدمت تو باشیم؟ منصور نوشت‪ :‬پیش ما باشید تا ما را نصیحت کنید‪.‬‬
‫امام در پاسخ نوشتند‪ F:‬کسی که دنیا را بخواهد تو را نصیحت نمی کند و کسی که آخرت را بخواهد با‬
‫تو همنشین نمی شود‪ .‬منصور‪ F‬گفت‪ :‬براستی‪ F‬برایم یک موضوع را خیلی واضح کرد (با دادن معیاری‪F‬‬
‫به من آموخت) کسانی که فقط دنیا را می خواهند از کسانی که فقط آخرت را می خواهند چگونه‬
‫‪4‬‬
‫متمایز کنم‪.‬‬
‫داستان دیگر دربارۀ مأمون است‪ .‬البته معلوم نیست که مأمون این حرف ها را از روی واقع زده‬
‫باشد‪ .‬زیرا عباسی ها شایع کرده بودند (و اغلب تاریخ نویسان به این نکته معتقد هستند) که این فضل‬
‫بن سهل ذوالریاستین‪ F‬بود که ایدۀ والیتعهدی‪ F‬امام را به مأمون پیشنهاد کرده است‪ .‬مأمون برای‬
‫تصحیح این شایعه ‪ ،‬به یکی از نزدیکان و سرسپرده های خود بنام ریان بن صلت علت دادن‬
‫والیتعهدی‪ F‬به امام را پناه بردن به خداوند متعال بیان می کند‪ .‬اگر این مطلب درست باشد (که می‬
‫تواند چنین هم باشد) باز هم یکی دیگر از مواردی‪ F‬است که خداوند‪ F‬به دعای ظالمی پاسخ می دهد تا‬
‫او بر ظلم خود بیافزاید ویا حد اقل متوجه شود که آدم درستی نیست‪ .‬اینها وقتی‪ F‬که به پایش رسید ‪،‬‬
‫امام را هم می کشند‪ .‬روایت کمی بلند است و ما آن را خالصه کرده ایم‪.‬‬
‫مأمون در دل شب ریان را می خواهد و می گوید آیا معقول است که من حرف ذوالریاستین را شنیده‬
‫باشم؟ یعنی آیا کسی جرأت آن را دارد که بیاید و به خلیفه ای که به خالفت رسیده و به چیزی احتیاج‬
‫مناقب آل أبي طالب ‪ ،‬ج ‪ ، 4‬ص ‪430‬‬ ‫‪1‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 50‬ص ‪ ، 309‬ح ‪ – 8‬روایت ‪2329‬‬ ‫‪2‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج‪ ، 47‬ص ‪ ، 185‬ح ‪ – 30‬روایت ‪2330‬‬ ‫‪3‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 47‬ص ‪ – 184‬روایت ‪2331‬‬ ‫‪4‬‬

‫‪251‬‬
‫ندارد بگوید بیا خالفت را به کسی دیگر بده؟ داستان چیز دیگری است‪ .‬من وقتی که برادرم‪ F‬محمد‬
‫خالفت را گرفت از من خواست که به بغداد بروم‪ .‬من ترسیدم‪ F‬و از سر جنگ برآمدم‪ .‬ولی در چند‬
‫جنگ شکست خوردم‪ F‬و دیگر هیچ چیز نداشتم‪ .‬فکر کردم به پادشاه کافر‪ F‬کابل پناه ببرم‪ .‬ولی بازهم‬
‫ترسیدم که محمد با دادن مبالغی به او ‪ ،‬مرا به محمد تحویل دهد‪ .‬پس تنها چاره را در این دیدم که به‬
‫خدا پناه ببرم‪ .‬لذا اتاقی را تمیز کردم‪ F‬و لباس سفیدی پوشیدم‪ F‬و چند رکعت نماز خواندم و هر چه قرآن‬
‫بلد بودم در آن خواندم‪ F‬و با خداوند‪ F‬عهد و میثاق قوی بستم که اگر در اینکار موفق شدم ؛ آن را به‬
‫صاحب اصلی آن برگردانم! پس از آن دور برگشت و در چندین جنگ پیروز‪ F‬شدم تا اینکه محمد هم‬
‫به سرانجامی که می دانی رسید‪ .‬حال تو فردا‪ F‬هرچه از روایات موافق اهل بیت می دانی نقل کن‪.‬‬
‫ریان می گوید‪ F‬من چیزی بلد نیستم‪ F‬جز آن تعداد روایاتی که از شما شنیده ام‪ .‬مأمون می گوید‪ :‬عجب!‬
‫هیچ کس را پیدا نمی کنم که دراین أمر مرا کمک کند‪ .‬دیگر چیزی نمانده که من از اهل قم کمک‬
‫بگیرم‪ .‬بهرحال‪ ،‬ریان روز بعد در مجلسی که فرماندهان و عباسیان نشسته اند خطاب به همه می‬
‫گوید که امیرالمؤمنین (یعنی مأمون) از پدرش و از پدرانش نقل کرده که پیغمبر اکرم صلی هللا علیه‬
‫ت َم ْواَل هُ َف َعلِيٌّ َم ْواَل هُ‪ .‬امیرالمؤمنین از پدرش و از پدرانش نقل کرده که‬ ‫و آله و سلم فرمودند‪َ F:‬منْ ُك ْن ُ‬
‫ُوسى‪ .‬و همینطور‬ ‫پیغمبر اکرم صلی هللا علیه و آله و سلم فرمودند‪َ F:‬علِيٌّ ِم ِّني ِب َم ْن ِزلَ ِة َهار َ‬
‫ُون مِنْ م َ‬
‫روایتهایی‪ F‬را قاطی‪ F‬می کردم و می گفتم‪ .‬مأمون کسی را گماشته بود تا سخنان مرا به او برساند‪ .‬لذا‬
‫بعداً مرا مدح کرد‪.‬‬
‫در اینجا ریان وارد موضوع دیگری می شود‪ .‬او از هشام بن ابراهیم راشدی ذکر می کند که انسانی‬
‫ادیب و عالم بود و کارهای مختلف امام رضا علیه السالم را در مدینه انجام می داد‪ .‬پول ها به او داده‬
‫می شد و او آنها را طبق دستور‪ F‬امام توزیع‪ F‬می نمود‪ .‬اما وقتی‪ F‬بنا شد که امام را به خراسان ببرند ‪،‬‬
‫او خود را به وزیر مأمون می فروشد‪ 1.‬لذا او اخبار امام رضا علیه السالم را کامل و تام به مأمون و‬
‫وزیر او می داد‪ .‬بعدها که دیگر کارش واضح تر می شود به او هشام عباسی می گفتند‪ .2‬مأمون او‬
‫را پرده دار امام قرار داد لذا شیعیان واقعی نمی توانستند‪ F‬به امام رضا علیه السالم برسند (زیرا او‬
‫آنها را می شناخت)‪ 3.‬سپس روایت نسبت به حسادت فضل بن سهل بر امام علیه السالم مطالبی را می‬
‫گوید که ترجمۀ آن را چندان ارزشمند ندیدیم‪ F.‬خوانندگان می توانند به اصل روایت (شماره ‪)2335‬‬
‫مراجعه کنند‪.‬‬
‫کشی جسارت هشام عباسی را به امام رضا علیه السالم می نویسد‪ F‬که گفت‪ :‬چرا شما هم مثل بقیه به‬
‫امیرالمؤمنین (منظور مأمون است) نمی پیوندید؟‪ F‬و امام علیه اسالم نیز پاسخ می دهند‪ :‬تو هم بله؟‬
‫هشام بن ابراهیم بر عناد خود باقی می ماند و به امام جسارت می کند که اگر خواسته های مأمون را‬
‫‪4‬‬
‫اجابت نکنی تو را سراغ شمشیر‪ F‬می فرستم!‪F‬‬
‫حقد دستگاه خالفت بر اهل بیت‬
‫در اینکه خلفا نسبت به ائمۀ اطهار علیهم السالم حقد داشتند شکی نیست‪ .‬هرچه باشد انسانها نسبت به‬
‫رقیب خود چنین احساسی‪ F‬را دارند زیرا بقای خویش را در از بین رفتن رقیب می بینند‪ .‬به این نکته‬
‫باید خباثت طینت دشمنان اهل بیت علیهم السالم را نیز اضافه نمود‪ .‬ولی مشکل در شخص خلیفه‬
‫نیست‪ .‬مشکل در مردمی است که حرف او را گوش می دهند‪ .‬به راستی چنین افرادی آخرت خود را‬
‫‪ 1‬بنظر می رسد که ذوالریاستین او را اغواء نموده تا اخبار امام را داشته باشد‪ .‬یعنی برایش جاسوسی کند‪.‬‬
‫‪ 2‬کشی روایت می کند که هشام بن ابراهیم از شیعۀ زیدیه بوده و دربارۀ امامت عباس (عموی پیغمبر صلوان هللا و سالمه علیه) کتابی نوشته‬
‫بود‪ .‬بعدها که این کتاب به دست سلطان عباسی می افتد ‪ ،‬می گوید که این شخص عباسی است و این لقب بر هشام ماند‪ .‬رجال کشی ص‬
‫‪ – 501‬روایت ‪2391‬‬
‫‪ 3‬بحار االنوار ‪ ،‬ج‪ ، 49‬ص‪ ، 137:‬ح ‪ – 12‬روایت ‪2335‬‬
‫‪ 4‬رجال الکشی ‪ ،‬ص ‪ ، 501‬ح ‪ – 961‬روایت ‪2392‬‬

‫‪252‬‬
‫برای دنیای کس دیگری خراب کرده اند‪ .‬داستان زیر یکی از این برخورد غلط مردم با امام باقر علیه‬
‫السالم را نشان می دهد‪ .‬ائمۀ اطهار‪ F‬شبیه این برخورد را از مردم مدینه بارها داشته اند‪ .‬اولین مورد‪F‬‬
‫آن وقتی‪ F‬بود که امیرالمؤمنین علیه السالم از آنها کمک خواست ولی آنها حتی جواب سالم ایشان را‬
‫نمی دادند‪ .‬به خداوند پناه می بریم که از چنین مردمی‪ F‬باشیم‪ F‬و امام زمانمان را آزار دهیم‪.‬‬
‫امام صادق‪ F‬علیه السالم نقل می کنند که یکبار هشام پدرم را احضار کرد و من هم در خدمت ایشان‬
‫بودم‪ .‬هشام به امام باقر علیه السالم می گوید‪ :‬من شما را احضار کردم تا مسئله ای را بپرسم که جز‬
‫من نباید کسی بپرسد و جز یکنفر نباید جواب آن را بداند‪ .‬امام علیه السالم فرمودند‪ :‬از هرچه دوست‬
‫داری بپرس‪ .‬اگر جواب را می دانستم که آن را می گویم و اگر ندانم می گویم که نمی دانم‪ .‬من جز‬
‫راستی نمی گویم‪.‬‬
‫هشام پرسید در شبی که امیرالمؤمنین علی علیه السالم شهید شدند چه عالمتی بود که مردم می‬
‫توانستند‪ F‬حتی خارج از شهر بفهمند که امام شهید شده است؟ و آیا چنی عالمتی برای دیگران هم بوده‬
‫است؟‬
‫امام باقر‪ F‬علیه السالم فرمودند‪ F:‬در شبی که حضرت علی صلوات هللا علیه کشته شدند ‪ ،‬در کل کرۀ‬
‫زمین سنگی نبود که اگر آن را بر می داشتید زیر آن لکۀ خون نباشد‪ .‬و این حالت تا فجر ادامه‬
‫داشت‪ .‬چنین حالتی را در شبی که حضرت هارون (برادر حضرت موسی علیه االسالم ) از دست‬
‫رفت داشتيم‪ F‬و در شبی كه يوشع بن نون (جانشين حضرت موسی علی نبينا و أله و عليهما السالم)‬
‫کشته شد و همچنین در شبی که حضرت عیسی علیه السالم به آسمان رفت و همچنین شبی که امام‬
‫حسین علیه السالم شهید شدند ‪ ،‬چنین بود‪ .‬رنگ از روی‪ F‬هشام می پرد و از امام می خواهد که تا او‬
‫زنده است امام این مسئله را نقل نکنند و امام هم این قول را می دهند‪ .‬هشام به امام اجازۀ برگشتن به‬
‫مدینه را می دهد و امام و همراهانشان نیز به طرف حجاز حرکت می کنند‪.‬‬
‫هشام به تمام امرای شهرهای بین شام تا مدینه دستور‪ F‬می دهد که کسی با امام معامله نکند و آنها هم‬
‫هیچ سرویسی‪ F‬در شهر به آنها ندهند‪ .‬حتی اجازۀ مالقات و گفتگو با شامی ها را نیز نداد‪ .‬وقتی امام‬
‫علیه السالم با همراهان به شهر مدین رسیدند ‪ ،‬همراهان گفتند که غذا و توشۀ آنها تمام شده و الزم‬
‫است که چیزی‪ F‬تهیه نمایند‪ .‬ولی اهل شهر دروازه ها را بسته اند و اجازۀ خرید چیزی را هم ندارند‪.‬‬
‫امام علیه السالم فرمودند‪ :‬کارشان را کردند‪ F.‬برایم‪ F‬آب بیاوید‪ F‬تا وضو بگیرم‪ .‬سپس بر غالمی تکیه‬
‫کردند و باالی تپه ای رفتند‪ F.‬دو رکعت نماز خواندند‪ F‬و رو به شهر کردند و با صدای بسیار‪ F‬بلندی آیه‬
‫های ‪ 84‬و ‪ 85‬سورۀ هود را خواندند‪َِ F:‬إلَى َم ْد َي َن َأ َخا ُه ْم ُ‬
‫ش َع ْيبًا َقا َل َيا َق ْو ِ‪F‬م اعْ ُب ُدو ْا هّللا َ َما لَ ُكم مِّنْ ِإلَـ ٍه‬
‫اب َي ْو ٍم ُّمحِيطٍ ﴿﴾ َ َيا َق ْو ِم َأ ْوفُوْ‪F‬ا‬ ‫ان ِإ ِّن َي َأ َرا ُكم ِب َخي ٍْر َوِإ ِّن َي َأ َخافُ َعلَ ْي ُك ْم َع َذ َ‬ ‫َغ ْي ُرهُ َوالَ َتنقُصُو ْا ْالم ِْك َيا َل َو ْالم َ‬
‫ِيز َ‬
‫ِين‪ .‬این دو آیه چنان با‬ ‫ض ُم ْفسِ د َ‬ ‫اس َأ ْش َياء ُه ْم َوالَ َتعْ َث ْو ْا فِي اَألرْ ِ‬ ‫ان ِب ْالقِسْ طِ َوالَ َتب َْخسُوْ‪F‬ا ال َّن َ‬ ‫ْال ِم ْك َيا َل َو ْالم َ‬
‫ِيز َ‬
‫وضعیت امام ‪ ،‬اسم شهر و عملکرد مردم مطابقت دارد که انسان جرأت می کند بگوید اصال شأن‬
‫نزول آیه بخاطر‪ F‬همین روز‪ F‬بوده است! خالصۀ مضمون این دو آیه چنین است که ای مردم مدین ‪،‬‬
‫جنس های خود را احتکار نکنید که عذاب بزرگی‪ F‬شما را فراخواهد‪ F‬گرفت‪ .‬سپس دست روی سینۀ‬
‫خود گذاشتند و فرمودند‪ :‬به خدا سوگند‪ F‬من بقیة هللا هستم‪ .‬به خدا سوگند‪ F‬من بقیة هللا هستم‪ .‬در میان‬
‫مردم شهر پیرمردی‪ F‬کهنسال بود که مطلب را فهمید‪ F‬و مردم هم او را قبول داشتند‪ .‬پس از دور و‬
‫بری ها خواست تا او را به وسط شهر ببرند جایی که مردم‪ F‬جمع شده بودند‪ .‬او پرسید‪ F:‬این که از‬
‫باالی کوه شنیدم چه بود؟ گفتند‪ :‬او مردی است که غذا می خواهد ولی سلطان ما را از فروش غذا به‬
‫او منع کرده است‪ .‬پیرمرد پرسید‪ :‬آیا مطیع من هستید؟ گفتند‪ :‬بله‪ .‬پیرمرد گفت‪ :‬از قوم صالح فقط‬
‫یکنفر شتر او را کشت ولی خداوند تمام قومش را بخاطر‪ F‬رضایت آنها به اینکار عذاب نمود‪ .‬حاال این‬

‫‪253‬‬
‫مرد هم جای شعیب پیغمبر است و ندای او را تکرار می کند‪ .‬لذا کاری به حرف سلطان نداشته باشید‬
‫و حرف من را قبول کنید و بازار را برایشان باز کنید‪ .‬واال بخدا فکر نمی کنم که از عذاب الهی در‬
‫امان باشید‪ .‬امام صادق علیه السالم ادامه می دهند که مردم شهر دروازه ها را باز کردند و به ما‬
‫آذوقه دادند‪ .‬نمایندۀ هشام به او نوشت که پیرمرد چه کرد‪ .‬هشام هم دستور داد او را دستگیر‪ F‬کرده‬
‫‪1‬‬
‫روانۀ شام نمایند‪ .‬اما پیرمرد‪ F‬در راه فوت کرد‪ .‬خدا او را رحمت کند‪.‬‬

‫در روایت معروفی که وزی‪F‬ر‪ F‬معتص‪F‬م‪ F‬او را متوج‪FF‬ه مق‪FF‬ام و اهمیت ام‪FF‬ام ج‪F‬واد علی‪FF‬ه الس‪F‬الم می کن‪FF‬د و‬
‫باعث می شود که معتصم‪ F‬تصمیم به قتل امام جواد علیه السالم بنماید ‪ ،‬ی‪FF‬ک تعب‪FF‬یر ب‪FF‬د وج‪FF‬ود دارد ک‪FF‬ه‬
‫نشانۀ کینه توزی دستگاه خالفت نسبت به ائمۀ اطهار دارد‪ .‬مادر امام جواد علیه السالم از شمال آفریقا‬
‫بود‪ .‬لذا امام دارای پوستی‪ F‬سبزه رنگ بودند‪ .‬ولی می بینیم که وزیر به داماد معتصم با کم‪FF‬ال وق‪FF‬احت‪F‬‬
‫می گوید که تو به این سیاه پوس‪F‬ت رو دادی‪ .‬و او هم خیلی ط‪FF‬بیعی این ت‪FF‬وهین را می پ‪FF‬ذیرد و چ‪FF‬یزی‬
‫‪2‬‬
‫نمی گوید‪.‬‬

‫همچنین در دیداری که جناب زید بن علی با هشام بن عبدالملک داشت ‪ ،‬این ملع‪FF‬ون چن‪FF‬ان توهی‪FF‬نی‪ F‬ب‪FF‬ه‬
‫امام باقر‪ F‬علیه السالم می کند که نزدیک بود زید در هم‪FF‬ان مجلس ب‪FF‬ه هش‪FF‬ام حمل‪FF‬ه کن‪FF‬د ولی مس‪FF‬لما ً این‬
‫توهین هشام بود که بعدها موجب قیام زید بر علیه امویان شد‪ .‬ابن شهرآشوب بنقل از قتی‪FF‬بی‪ F‬در عی‪FF‬ون‬
‫االخبار نقل می کند که وقتی‪ F‬زید به دربار هشام رفت ‪ ،‬هشام از او پرسید‪ :‬برادرت بقرة چه می کن‪FF‬د؟‬
‫(بقره یعنی گاو و این توهین واقعا بر زید سخت آمد ولی خود را کنترل نمود) زید گفت‪ :‬چقدر زیاد ب‪FF‬ا‬
‫پیغمبر اکرم صلی هللا علیه و آله مخالفت داری‪ .‬پیغمبر‪ F‬اکرم صلی هللا علیه و آل‪FF‬ه و س‪FF‬لم ام‪FF‬ام را ب‪FF‬اقر‬
‫خواندند و تو او را بقرة می خوانی؟ بدان که در روز‪ F‬قیامت هم باهم مخالف خواهید بود‪ .‬او به بهش‪FF‬ت‬
‫‪3‬‬
‫می رود و تو به جهنم!‬

‫با اینحال ائمۀ اطهار به آنها کمک می کردند‪ .‬در روایت زیر می بی‪FF‬نیم ک‪FF‬ه م‪FF‬ادر متوک‪FF‬ل ب‪FF‬رای خ‪FF‬وب‬
‫شدن او برای امام هادی علیه السالم ن‪FF‬ذر می کن‪FF‬د‪ .‬داس‪FF‬تان از این ق‪FF‬رار‪ F‬اس‪FF‬ت ک‪FF‬ه متوک‪FF‬ل دارای دم‪FF‬ل‬
‫بزرگی شد که نزدیک بود او را از پای درآورد‪( .‬دوای دمل یا اقال برای جلوگیری از ازدیاد‪ F‬آن ‪ ،‬این‬
‫است که باید آن را با آهن داغ ‪ ،‬داغ نمود) ولی کسی جرأت آن را نداش‪FF‬ت‪ .‬ل‪FF‬ذا م‪FF‬ادرش ن‪FF‬ذر ک‪FF‬رد ک‪FF‬ه‬
‫اگر خوب شد ‪ ،‬پول زیادی‪ F‬را به امام بدهد‪ .‬وزیر به ذهنش رسید که از امام هادی علیه الس‪FF‬الم کم‪FF‬ک‬
‫بگیرد‪ .‬مطلب را با متوکل در می‪FF‬ان می گ‪FF‬ذارد‪ F‬و او قب‪FF‬ول می کن‪FF‬د‪ .‬پس کس خ‪FF‬دمت ام‪FF‬ام فرس‪FF‬تادند و‬
‫ایشان فرمودند که مق‪FF‬داری کِش‪FF‬ب روغن گوس‪FF‬فند را در گالب بخوابانن‪F‬د‪ F‬و س‪FF‬پس روی‪ F‬دم‪FF‬ل بگذارن‪FF‬د‪.‬‬
‫کسانی که در محضر متوکل بودند به این دستورالعمل خندیدن‪F‬د‪ F‬ولی وزی‪F‬ر‪ F‬گفت ک‪F‬ه انج‪F‬ام آن ض‪F‬رری‬
‫ندارد‪ .‬همین کار را کردند و دمل باز شد و چرکی بیرون آمد‪ .‬م‪F‬ادر متوک‪FF‬ل خوش‪F‬حال ش‪FF‬د و ده ه‪FF‬زار‬
‫دینار را در ظرفی سربسته به مُهر خود برای امام فرستاد‪.‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 46‬ص ‪ ، 315‬ح ‪ – 3‬روایت ‪2336‬‬ ‫‪1‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 50‬ص‪ ، 5:‬ح ‪ – 7‬روایت ‪2348‬‬ ‫‪2‬‬

‫مناقب آل أبي طالب ‪ -‬ابن شهر آشوب ‪ -‬ج ‪ - ٣‬ص ‪٣٢٨‬‬ ‫‪3‬‬

‫‪254‬‬
‫چند روز‪ F‬بعد بطحائی به متوکل گفت که امام در خانه سالح و پول جمع آوری‪ F‬کرده اس‪FF‬ت‪ .‬متوک‪FF‬ل هم‬
‫به سعید حاجب دستور داد که شبانه به منزل امام یورش ببرید و هرچ‪FF‬ه پ‪FF‬ول و س‪FF‬الح در م‪FF‬نزل اس‪FF‬ت‬
‫بیاورید‪ F.‬سعید هم با نردبان به پشت بام می رود ولی برای رسیدن به حیات و اتاق ها به دلیل ت‪FF‬اریکی‬
‫نمی دانست از کجا برود؟ امام علیه السالم صدایش زدند که صبر کن تا برایت شمع بیاورند‪ .‬ام‪FF‬ام ک‪FF‬ه‬
‫در سجادۀ نماز بودند به او گفتند که می توانی خانه را تفتیش ک‪F‬نی‪ .‬حس‪F‬ن هم تنه‪F‬ا چ‪F‬یزی ک‪F‬ه پی‪F‬دا می‬
‫کند ظرف‪ F‬پول مادر متوکل بود که به مُهر او بسته شده بود‪ .‬امام می فرمایند ک‪FF‬ه زی‪FF‬ر س‪FF‬جاده را نگ‪FF‬اه‬
‫کن‪ .‬در آنجا هم شمشیری غالف شده بود‪ .‬وقتیکه متوکل مُهر مادر خود را می بیند از او توض‪FF‬یح می‬
‫خواهد و او هم می گوید که پول را به خاطر مداوای خودش برای امام ن‪F‬ذر ک‪F‬رده ب‪F‬وده اس‪F‬ت‪ .‬متوک‪F‬ل‬
‫هم آن کیسه را با یک کیسۀ دیگر به امام بر می گرداند‪ .‬وقتی ک‪FF‬ه س‪FF‬عید ح‪FF‬اجب ب‪FF‬ه در خان‪FF‬ۀ ام‪FF‬ام می‬
‫رسد از خجالت همان بیرون می ایستد و از امام معذرت خواهی می کند‪ .‬امام علیه الس‪FF‬الم هم این آی‪FF‬ه‬
‫ُون کسانی‪ F‬که ظلم ک‪F‬رده ان‪F‬د خواهن‪FF‬د فهمی‪F‬د‪ F‬ک‪F‬ه چ‪F‬ه‬ ‫ِين َظلَمُوا َأيَّ ُم ْن َقلَ ٍ‬
‫ب َي ْن َقلِب َ‬ ‫را می خوانند که َس َيعْ لَ ُم الَّذ َ‬
‫‪1‬‬
‫بالیی بر سرشان خواهد آمد‪.‬‬

‫قصاص کردن امام‬


‫هرچند از این موارد کم داریم‪ F‬ولی حتی همین یکبار هم باشد ‪ ،‬نشان می دهد که امام در جایی که می‬
‫تواند کار دولتیان و حاکم را نیز انجام می دهد‪ .‬داستان از این قرار‪ F‬است که در ابتدای سرکار آمدن‬
‫بنی العباس ‪ ،‬جو حاکم بر مدینه انقالبی بود و معلوم نبود چه گروهی بر سر کار می آیند‪ .‬در آن‬
‫زمان داود بن علی (عموی سفاح) والی مدینه شده بود‪ .‬جالب است بدانید که همسر داود دختر امام‬
‫زین العابدین علیه السالم بوده است‪ .2‬و این نشان می دهد که بنی العباس با علویان و خاندان ائمۀ‬
‫اطهار اقال نزدیکی‪ F‬خانوادگی داشته اند‪.‬‬
‫معلّی بن ُخنیس یکی از یاران نزدیک و خالص امام صادق علیه السالم بود‪ .‬هرچند امام به او گفته‬
‫بودند که تقیه کند ولی او علنا از فضایل امام سخن راند و والی مدینه دستور داد او را بکشند‪ .‬امام‬
‫پس از کشته شدن او به همراهی فرزند‪ F‬ارشد خود اسماعیل به نزد والی رفته و طلب خونخواهی‪ F‬او‬
‫را می کنند‪ .‬والی مدینه از ترس می گوید که این رئیس پلیس بود که او را کشت‪ .‬اینجا است که امام‬
‫مثل یک فرماندۀ صاحب قدرت به اسماعیل می گویند‪ F‬برو و او را بکش‪ .‬اسماعیل نیز همین کار را‬
‫‪3‬‬
‫می کند‪ .‬در آنشب امام بر علیه والی دعا می کنند و او در همان شب می میرد‪.‬‬
‫و در روایتی دیگر از ابوجُنید‪ F‬آمده است که امام هادی علیه السالم به او دستور می دهند که فارس بن‬
‫حاتم قزوینی‪ F‬را بکش و به او راهنمایی‪ F‬هایی را نیز می نمایند‪ 4.‬فارس یکی از نماینده های امام هادی‬
‫علیه السالم بود که مردم را به بدعت هایی می خواند و مایۀ گمراهی شیعیان شده بود‪.‬‬
‫شخص دیگری که وضع مشابهی داشته و باعث گمراهی شیعیان شده ‪ ،‬ابو السمهری است که در‬
‫زمان امام جواد علیه السالم می زیسته‪ .‬وقتی‪ F‬که امام از یکی از یاران خود می خواهد که شر او و‬

‫‪ 1‬بحار االنوار‪ ،‬ج ‪ ، 50‬ص ‪ ، 198‬ح ‪ – 11‬روایت ‪2349‬‬


‫‪ 2‬ابن قتیبه ‪ ،‬ص ‪ – 216‬بالذری ‪ ،‬ج‪ ، 3‬ص ‪144‬‬
‫ّ‬
‫‪ 3‬بحار االنوار ج ‪ ، 47‬ص ‪ ، 352‬ح ‪ – 59‬رجال الكش ّي ص ‪ - .240‬روایت ‪2007‬‬
‫‪ 4‬بحار االنوار ج ‪ ، 50‬ص ‪ ، 205‬ح ‪ - 5‬مناقب آل أبي طالب ‪ ،‬ج ‪ ، 4‬ص ‪ – 417‬روایت ‪ 2009‬و همچنین رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪، 523‬‬
‫ح ‪ – 1006‬روایت ‪2216‬‬

‫‪255‬‬
‫یکنفر دیگر را کم کند ‪ ،‬او از امام سؤال می کند که آیا کشتن آنها حالل است؟ امام می فرمایند که‬
‫هتک حرمت اسالم کاری است بسیار خطرناک‪ .‬البته اگر آنها را به ظاهر بکشی و گیر بیفتی و خون‬
‫یک مؤمن بخاطر یک کافر ریخته شود ‪ ،‬کار درستی‪ F‬نیست‪ .‬پس باید آنها را ترور کنی (کاری کنی‬
‫که مخفی بماند و فهمیده نشود!)‪ 1.‬باید این تذکر را در اینجا بدهیم که حکم قتل مفسد فی االرض را‬
‫فقط امام می تواند بدهد‪ .‬لذا خوانندگان بر این مسئله توجه داشته باشند و آن را دستاویزی بر علیه دین‬
‫قرار ندهند‪ .‬این مسئله حتی در بین کشورهایی‪ F‬که خود را حامی حقوق بشر می دانند مرسوم است‪.‬‬
‫در همین زمان خودمان دیدیم که چگونه رئیس جمهور آمریکا نه فقط دستور‪ F‬قتل اسامه بن الدن را‬
‫داده بود بلکه خود و دور‪ F‬و بریهایش مستقیما بر قتل اسامه نظارت داشتند‪.‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 529‬ح ‪ – 1013‬روایت ‪2217‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪256‬‬
‫فصل هشتم‪ :‬شیعه های دروغگو‬

‫در این فصل می خواهیم به یکی دیگر از مشکالت شیعیان و گرفتاری های ائمۀ اطهار علیهم السالم‬
‫از این طیف از شیعیان بپردازیم‪ .‬مشکل اینجااست که شیعۀ خوب بودن دلیل عاقبت به خیری نیست‪.‬‬
‫خداوند ما را از هرگونه ظاللت و گمراهی از صراط مستقیم مصون بدارد‪ .‬آمین رب العالمین‪.‬‬
‫دانشمند معاصر ‪ ،‬هاشم معروف الحسنی ‪ ،‬می نویسد‪ F.‬چقدر ائمۀ اطهار از دست دروغگویان شیعه‬
‫شکایت داشتند‪ .‬و آنها هم چقدر زیاد بودند‪ .‬هیچ یک از ائمه از وجود این گروه در امان نبودند‪ .‬اینها‬
‫چنان افتراهایی‪ F‬به ائمۀ اطهار علیهم السالم زدند که مغز انسان متحیر می ماند و به فکر کسی نمی‬
‫رسد‪ .‬ببینید مطلب به کجا می رسد که امام صادق‪ F‬علیه السالم می فرمایند‪ F:‬در بین اینها (غالة) چنان‬
‫دروغگوهایی‪ F‬هستند که شیطان به دروغ‪ F‬آنها احتیاج دارد (تا بتواند با استفاده از این دروغ ها مردم‬
‫را بهتر گول بزند‪ .‬یعنی این افراد در دروغگویی استاد شیطان هستند‪ 1).‬خالصه آنها داستان هایی را‬
‫خلق کردند‪ F‬و آنها را به ائمه نسبت دادند و در اینکار چه جرأتی داشتند! کتب دانشمندان ماالمال از‬
‫اینگونه داستانها‪ F‬و افتراها است‪.‬‬
‫کشی از امام صادق‪ F‬علیه السالم نقل می کند‪ :‬ما اهل بیت ‪ ،‬انسان های صادق‪ F‬و راستگویی هستیم‪.‬‬
‫ولی همیشه کسانی بوده اند که بر ما دروغ می بستند‪ .‬پیغمبر‪ F‬اکرم صلی هللا علیه و آله راستگوترین‬
‫انسان روی کرۀ زمین است (با اینحال) مسیلمۀ کذاب بر ایشان دروغ‪ F‬می بست‪ .‬امیرالمؤمنین علیه‬
‫السالم راستگوترین خلقی است که خدا پس از پیغمبر اکرم صلی هللا علیه و آله و سلم آفرید‪( ، F‬با‬
‫اینحال) عبدهللا بن سبأ که لعنت خدا بر او باد ‪ ،‬کسی بود که بر ایشان دروغ می بست و با افتراهایش‪F‬‬
‫گفتار راست امیرالمؤمنین علیه السالم را به دروغ تبدیل می کرد‪ .‬امام حسن علیه السالم به مختار‬
‫گرفتار‪ F‬شد و در زمان امام سجاد علیه السالم ‪ ،‬حارث شامی و بیان بودند که بر ایشان دروغ‪ F‬می‬
‫بستند‪ .‬سپس امام صادق علیه السالم تعدادی را نام می برند که در زمان خودشان (و پدرشان) بر‬
‫ایشان دروغ می بستند و آنها را لعن می کنند‪ .‬اینها مغیرة بن سعید ‪ ،‬بزیع و سری و ابو خطاب و‬
‫معمر و بشار اشعری و حمزۀ بربری و صائد النهدی می باشند‪ .‬سپس امام دعا می کنند که خداوند‪F‬‬
‫‪2‬‬
‫شر هر دروغگویی‪ F‬را از سر آنها کم نماید و این دروغگویان را گرفتار‪ F‬شمشیر کند‪.‬‬
‫امام رضا علیه السالم نیز شکوایی شبیه این داشتند‪ .‬ایشان فرمودند‪ :‬بنان به امام سجاد علیه السالم‬
‫دروغ می بست‪ .‬خداوند طعم شمشیر را به او چشاند ‪ ،‬مغیرة بن سعید به امام باقر علیه السالم دروغ‪F‬‬
‫می بست‪ .‬خداوند‪ F‬طعم شمشیر‪ F‬را به او چشاند‪ .‬محمد بن بشر به امام رضا علیه السالم دروغ‪ F‬می‬
‫بست‪ .‬خداوند طعم شمشیر را به چشاند‪ .‬ابوالخطاب به امام صادق‪ F‬علیه السالم دروغ‪ F‬می بست‪.‬‬
‫‪3‬‬
‫خداوند طعم شمشیر را به او چشاند‪ .‬و کسی که بر من دروغ‪ F‬می بندد محمد بن فرات است‪.‬‬
‫امام حسن عسکری علیه السالم نیز به علی بن حسکه مبتال شدند‪ 4.‬ایشان ابن بابا و ُنمیری و فارس‬
‫‪5‬‬
‫قزوینی‪ F‬را لعن کرده اند‪.‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 297‬ح ‪ – 526‬روایت ‪2376‬‬ ‫‪1‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص‪ ، 305 :‬ح ‪ – 549‬روایت ‪2342‬‬ ‫‪2‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص‪ - 256‬روایت ‪2343‬‬ ‫‪3‬‬

‫جذور الغلو ‪ ،‬ص ‪309‬‬ ‫‪4‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 520‬ح ‪ – 999‬روایت ‪2463‬‬ ‫‪5‬‬

‫‪257‬‬
‫امام صادق‪ F‬علیه السالم به یکی از دالیل گرویدن این افراد به دروغگویی اشاره می نمایند ‪ :‬مردم‬
‫‪1‬‬
‫مولع شده اند بر دروغ‪ F‬گفتن بر ما ‪ ...‬می خواهند در میان مردم‪ F‬او را رئیس بشمارند‪.F‬‬
‫ولی یکی از دانشمندان معاصر‪ F‬که در این زمینه کتاب نوشته است به جنبۀ دیگری از علت اختالف‬
‫اباالخطاب با امام اشاره کرده است و آن اینکه او به دلیل اینکه امام علیه السالم با عباسیها نجنگید ‪،‬‬
‫از خط امام خارج شد‪ 2.‬البته توجه دارید که هردو تفسیر مکمل هم هستند و تعارضی بین آنها نیست‪.‬‬
‫همچنین داود بن سرحان روایت کرده که شنیدم از حضرت صادق علیه السالم که فرمودند‪ :‬گاه هست‬
‫که حدیث می کنم مردی را به حدیثی و نهی می کنم او را از جدال و مراء در دین خدا و نهی می‬
‫نمایم او را از قیاس‪ .‬ولی او حدیث را بر غیر تأویلش تفسیر می کند‪ .‬من به بعضی ها گفته ام که‬
‫سخن برانند و بعضی ها را نهی کرده ام‪ .‬ولی همه نفسیر به رأی کردند و تبعیت از هوای نفس‬
‫نمودند‪ .‬آنها می خواهند که معصیت خدا و رسولش را بنمایند‪ .‬اگر آنها گوش می کردند و اطاعت می‬
‫نمودند ‪ ،‬به آنها چیزهایی می دادم که پدرم به اصحابش داد‪ .‬یاران پدرم (چه) زنده و (چه) مرده‬
‫خوب بودند‪ .‬منظورم کسانی مثل زرارة ‪ ،‬محمد بن مسلم ‪ ،‬لیث المرادی‪ ، F‬و بُرید عجلی است‪ .‬اینها‬
‫‪3‬‬
‫راه راست را برپا کردند‪ .‬اینها السابقون السابقون و کسانی که مقرب هستند می باشند‪.‬‬
‫و درروایتی دیگر امام صادق علیه السالم گروه شیعۀ دروغگو‪ F‬را بدتر از سنی های ناصبی‪ F‬می دانند‪.‬‬
‫کشی از عمر بن یزید روایت می کند که خدمت امام صادق علیه السالم رسیدیم‪ F‬و ایشان از فضائل‪F‬‬
‫شیعه سخن می راندند‪ .‬سپس اضافه می کنند که شر بعضی از شیعه هایی که بعد از ما می آیند از شر‬
‫سنی های ناصبی هم بیشتر‪ F‬است‪ .‬راوی (که تعجب کرده) می پرسد‪ F:‬آیا آنها شما را دوست ندارند و‬
‫شما را به والیت قبول ندارند و از دشمنان شما تبری نمی جویند؟ امام می فرمایند‪ :‬بله چنین است‪.‬‬
‫(توجه کنید که امام هر سه مشخصۀ یک شیعۀ درست را در وجود اینها تأیید می نمایند)‪ .‬راوی (که با‬
‫شنیدن این مسئله به خودش هم شک کرده از امام می خواهد که) اینها را چنان معرفی‪ F‬کنید که آنها را‬
‫بشناسیم‪ .‬آیا خود ما از اینها نیستیم؟ امام می فرمایند‪ :‬به هیچوجه‪ .‬ع َمر! تو از آنها نیستی‪ .‬آنها‬
‫‪5‬‬
‫گروهی هستند که گرفتار فتنۀ افرادی مثل زید و موسی‪ 4F‬می شوند‪.‬‬
‫راوی می گوید که با دایی خود سلیمان خدمت امام صادق علیه السالم رسیدیم‪ F.‬امام از دایی من‬
‫پرسیدند‪ F‬که او کیست؟ او عرض کرد‪ :‬خواهر زاده ام‪ .‬امام پرسیدند‪ :‬آیا این أمر (امامت و والیت) را‬
‫می شناسد؟ او عرض کرد‪ :‬بله‪ .‬امام فرمودند‪ :‬خدا را شکر که خداوند‪ F‬او را شیطانی‪ F‬خلق نکرد‪.6‬‬
‫سپس امام فرمودند‪ :‬ای سلیمان ‪ ،‬فرزندان خود را از شر فتنۀ شیعه ها به خدا پناه ببر‪ .‬عمویم پرسید‪:‬‬
‫فدای شما شوم‪ ، F‬این چه فتنه ای است؟ امام فرمودند‪ F:‬انکار ائمۀ اطهار و پایان دادن به امامت به‬
‫پسرم موسی‪ .‬آنها مرگ او را منکر می شوند و می گویند که امامی پس از او نیست‪ .‬آنها بدترین خلق‬
‫‪7‬‬
‫خدا هستند‪.‬‬
‫شاید روایت طوالنی زیر کمی مسئله را بیشتر روشن کند‪ .‬داستان از این قرار است که جعفر کذاب‬
‫برادر امام حسن عسکری علیه السالم پس از شهادتشان به یکی از شیعیان فعال نامه ای می نویسد و‬
‫ادعا می کند که امام پس از ایشان است‪ .‬این فرد که راه تماس با امام زمان عجل هللا تعالی فرجه‬
‫الشریف را می دانست ‪ ،‬به ایشان نامه می نویسد و توضیح می خواهد‪ .‬توضیح بلند امام زمان (عج)‬

‫حدائق المقربین ‪ ،‬ص ‪149‬‬ ‫‪1‬‬

‫الجذور للغلو ص ‪172‬‬ ‫‪2‬‬

‫حدائق المقربین ‪ ،‬ص ‪ – 144‬روایت ‪2254‬‬ ‫‪3‬‬

‫بنظر می رسد منظور امام علیه السالم زید بن علی (گروه زیدیه) و امام موسی بن جعفر علیه السالم (پیروان واقفیه) باشد‪.‬‬ ‫‪4‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 48‬ص‪ ، 266:‬ح ‪ – 27‬روایت ‪2344‬‬ ‫‪5‬‬

‫این عبارت نشان می دهد که چقدر منحرفین شیعه زیاد بودند و امام انتظار دارد همۀ جوانها چنین شیطانی شده باشند‪.‬‬ ‫‪6‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 48‬ص ‪ ، 265‬ح ‪ – 24‬روایت ‪2347‬‬ ‫‪7‬‬

‫‪258‬‬
‫نشان می دهد که چقدر این مسئله مهم بوده و احتمال گمراهی‪ F‬شیعیان به سبب دروغ هایی مثل ادعای‬
‫جعفر کذاب می تواند جامعۀ شیعه را به هم بزند و آنها را از امام راستین دور کند‪ .‬متن نامۀ جوابیۀ‬
‫امام زمان (عج) چنین است‪:‬‬
‫بسم هللا الرحمن الرحیم‪ .‬نامۀ تو رسید و نامۀ (جعفر) هم که به همراه آن بود‪ .‬به مفاد آن آشنا شدم و‬
‫غلط های زیادی را که داشت‪ .‬خدا را سپاس می گذاریم‪ F‬که بر ما منت فضل داده است‪ .‬خداوند اراده‬
‫نموده که حق آشکار شود و باطل از بین برود‪ F.‬او بر آنچه که می گویم شاهد است‪ .‬و من هم بر شما‬
‫(شاهدم) که این مطالب را به شما رساندم‪ F.‬خداوند به نویسندۀ نامه (جعفر کذاب) نه بر تو و نه بر هیچ‬
‫خلقی امامت مفترض الطاعه ای را قرار نداده است‪ .‬اکنون مطالبی را می گویم که برای شما کفایت‬
‫می کند‪.‬‬
‫همانا خداوند‪ F‬خلق را بیهوده نیافریده است‪ .‬و آنها را هم رها نکرده است‪ .‬بلکه به آنها توانایی‪ F‬شنیدن و‬
‫دیدن و تعقل داده است‪ .‬سپس پیامبران را جهت هدایت آنها مبعوث نمود‪ .‬آنها مردم‪ F‬را به آخرت‬
‫بشارت دادند و ترساندند‪ F.‬آنها مردم را به طاعت از خداوند‪ F‬امر نمودند‪ F‬و از انجام معاصی بازداشتند‪.‬‬
‫آنها مسائلی را در أمر خالق و دین به مردم آموختند‪ F‬که به آن چیزها آشنایی نداشتند‪ F.‬خداوند‪ F‬برای‬
‫انسان ها کتاب فرستاد و مالئکه را همراه نمود‪( .‬به آنها فهماند‪ F‬که) آنها با کسانی‪ F‬که برای آنها‬
‫مبعوث شده اند فرق دارند‪( .‬یعنی انسان های عادی با پیغمبران و اوصیا فرق دارند‪ ).‬به دلیل‬
‫معجزاتی که به آنها داد که خیلی واضح بودند‪ .‬حضرت ابراهیم علیه السالم را در آتش سالم نگاه‬
‫داشت و با حضرت موسی علیه السالم صحبت نمود‪ .‬عصای حضرت را یک اژدها نمود‪ .‬حضرت‬
‫عیسی علیه السالم بیماران جزام و پیس را درمان نمود‪ .‬حضرت سلیمان علیه السالم را زبان پرندگان‬
‫آموخت و به او همۀ قدرت ها را داد‪ .‬سپس پیغمبر‪ F‬اکرم صلی هللا علیه و آله و سلم را مبعوث گردانید‪F‬‬
‫که رحمة للعالمین بود و نبوت را به ایشان خاتمه داد و راستگویی‪ F‬ایشان و معجزات ایشان هم بر همه‬
‫آشکار است‪ .‬سپس امر (والیت) را به برادر‪ F‬و پسر عموی او و وصی او و وارث او علی بن‬
‫ابیطالب علیه السالم واگذار‪ F‬نمود و پس از ایشان اوصیای ایشان یکی پس از دیگری بودند‪ F‬که خداوند‪F‬‬
‫دین را به وسیلۀ آنها احیا نمود و نور خود را کامل کرد‪( .‬ضمنا) بین آنها و برادران آنها و پسر‬
‫عموهایشان و بقیۀ خانوادۀ آنها هرچند که به ایشان نزدیک بودند ولی بین آنها و ائمه فرق واضحی‬
‫قرار داد تا حجت خدا از کسی که بر او حجت تمام می شود (شیعیان و مردم‪ F‬دیگر) به وضوح بتوان‬
‫تمایز قرار داد تا امام از مأموم تشخیص داده شوند‪ .‬اینجا امام زمان عجل هللا تعالی فرجه الشریف چند‬
‫مشخصۀ واضح را بیان می کنند که فرق بین امام و شیعه و بقیۀ مردم را براحتی‪ F‬نشان می دهد‪ .‬این‬
‫مشخصه ها عبارتند از‪ :‬عصمت امام ‪ ،‬نداشتن هرگونه عیب ‪ ،‬طهارت از هرگونه نجاست ‪ ،‬مخزن‬
‫علم خدا بودن ‪ ،‬محل حکمت خدا بودن ‪ ،‬نگه دارندۀ اسرار خداوند ‪ ،‬داشتن معجزات‪ .‬و اگر این‬
‫مسائل نبود‪ ، F‬همۀ مردم با هم مساوی‪ F‬بودند و هرکس می توانست ادعا کند (که خدا چنین خواسته و‬
‫چنین نخواسته) و حق از باطل و علم از جهل تشخیص داده نمی شد‪ .‬ولی این مدعی دروغین (جعفر‬
‫کذاب) که با ادعای خود بر خداوند متعال دروغ بسته است ‪ ،‬نمی دانم بر چه اساسی ادعای خود را‬
‫بنا کرده است‪ .‬آیا بر اساس فقه است که به خدا هیچ حاللی را از حرام نمی شناسد و بین خطا و‬
‫صواب نمی تواند فرق بگذارد‪ .‬آیا بر اساس علم است که نه حقی را می شناسد و نه باطلی را‪ .‬نه‬
‫محکمی را می شناسد‪ F‬و نه متشابهی را‪ .‬حتی حدود نماز و وقت آنها را نمی شناسد‪ .‬آیا او بر اساس‬
‫پرهیزکاری (ادعای امامت) کرده است که خدا شاهد است که او چهل روز نمازهای واجب خود را‬
‫عمدا ترک کرد تا شاید شعبده را فراگیرد‪ .‬شاید خبر آن به شما رسیده باشد‪ .‬ظرف های شراب او‬
‫حاضر و آشکار است و آثار عصیانگری‪ F‬او بر خدا مشهود عام و خاص است‪ .‬آیا او بر اساس حجتی‬
‫از خدا (این حرف را زده است) که باید آن را ارائه کند‪ .‬سپس امام زمان (عج) آیات ‪ 1‬تا ‪ 6‬سورۀ‬

‫‪259‬‬
‫احقاف را ذکر می کنند که مطالب فوق‪ F‬را بیان می کند‪ .‬با همۀ اینها امام علیه السالم از راوی می‬
‫خواهند که جعفر را امتحان کنند و از او از تفسیر قرآن و احکام نماز سؤال کنند (تا معلوم شود که‬
‫هیچ چیز حالیش نیست)‪ .‬امام در انتها دعا می کنند که خداوند حق را در اهلش حفظ نماید و آن را در‬
‫محل خود تثبیت کند‪( .‬امام علیه السالم به نکتۀ دیگری نیز اشاره می کنند که) خداوند‪ F‬پس از امام‬
‫حسن و امام حسین علیهما السالم نخواسته است که امامت در بین دو برادر باشد‪ .‬و اگر خداوند‪ F‬به ما‬
‫اجازۀ گفتار دهد ‪ ،‬معلوم می شود که حق با کیست و باطل از بین می رود‪ .‬همین مقدار کافی است و‬
‫‪1‬‬
‫خداوند بهترین وکیل است‪.‬‬
‫راوی می گوید که در منزل امام هادی علیه السالم بودم که جعفر به دنیا آمد‪ .‬همۀ اهل خانه خوشحال‬
‫بودند و شادی‪ F‬می کردند ولی امام هادی علیه السالم ابراز خوشحالی نمی کردند‪ .‬راوی با تعجب می‬
‫پرسد که چرا ایشان خوشحال نیستند؟ امام علیه السالم فرمودند‪ :‬خواهی فهمید‪ .‬او تعداد زیادی را‬
‫‪2‬‬
‫گمراه می کند‪.‬‬
‫ابوحمزۀ ثمالی از ابوخالد کابلی نقل می کند که از امام سجاد علیه السالم پرسیدم‪ :‬امام پس از شما‬
‫کیست؟ امام می فرمایند‪ F:‬محمد باقر‪ F‬و پس از ایشان جعفر صادق‪ .‬کابلی از صفت صادق‪ F‬تعجب می‬
‫کند و می پرسد‪ :‬شما همگی راستگو‪ F‬و صادق هستید پس چرا لقب ایشان صادق‪ F‬است؟ امام سجاد علیه‬
‫السالم فرمودند‪ F:‬پیغمبر اکرم صلی هللا علیه و آله و سلم فرمودند‪ :‬هر وقت پسرم‪ F‬جعفر بن محمد بن‬
‫علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب بدنیا آمد او را صادق‪ F‬بنامید‪ .‬زیرا فرزند پنجم او که جعفر نام‬
‫دارد ادعای امامت می کند‪ .‬او که این دروغ را به خدا می بندد نزد خداوند جعفر دروغگوی تهمت‬
‫زن نام دارد‪ .‬زیرا نه اهلش است و مخالف پدرش است و حسود بر برادرش‪ .‬او است که سِ ر خدا را‬
‫هنگام غیبت ولی خدا آشکار می سازد‪ .‬سپس امام سجاد علیه السالم گریۀ شدیدی‪ F‬می کنند و می‬
‫فرمایند‪ F:‬می بینم جعفر دروغگو را که طاغوت زمان خود را تشویق‪ F‬به تفتیش منزل ولی خدا می کند‪.‬‬
‫او با اینکه از والدت امام زمان آگاهی ندارد ولی می خواهد که ایشان کشته شوند تا به میراث پدرش‬
‫‪3‬‬
‫برسد و آن را بغیر حق تصاحب کند‪.‬‬
‫امام زمان عجل هللا تعالی فرجه الشریف‪ F‬فقط در ابتدای امامت خود با این مشکل مواجه نبودند‪، F‬‬
‫ایشان هم مثل بقیۀ ائمۀ اطهار در طول امامت خویش با دروغگویان‪ F‬زیادی‪ F‬که ادعای دیدار و نیابت‬
‫ایشان را دارند ‪ ،‬مواجه بوده اند و خواهد بود‪ .‬و این مشکل تا زمان ظهور حضرت نیز ادامه خواهد‬
‫داشت‪ .‬امام صادق علیه السالم فرمودند‪ F:‬هنگامی که قائم ما قیام کند ‪ ،‬با دروغگویان شیعه شروع‪ F‬می‬
‫‪4‬‬
‫کند و آنها را می کشد‪.‬‬
‫به طور‪ F‬مثال ‪ ،‬اسحاق بن یعقوب از طریق نائب دوم‪ F‬امام زمان عجل هللا تعالی فرجه الشریف در‬
‫زمان غیبت صغری از امام سؤاالتی را می پرسد و امام در قسمتی از جواب می فرمایند‪ :‬نسبت به‬
‫کسانی از اهل بیت ما که منکر ما هستند (سؤال کردی) ‪ ،‬بدان که خداوند با کسی نسبت ندارد‪ F‬و‬
‫هرکس که مرا منکر شود از ما نیست‪ .‬همانطور‪ F‬که پسر نوح چنین بود‪ .‬اما عمویم جعفر و پسرانش‬
‫‪5‬‬
‫مثل برادران حضرت یوسف علیه السالم هستند‪.‬‬
‫راوی می گوید که پس از گذشت هیجده سال بر وفات امام حسن عسکری علیه السالم در قم نشسته‬
‫بودیم و صحبت از گروه های عقیدتی در سامراء داشتیم که نمایندۀ خلیفه در قم که سنی ناصبی‪ F‬و‬
‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 50‬ص ‪ ، 228‬ح ‪ – 3‬روایت ‪2345‬‬ ‫‪1‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 50‬ص ‪ ، 231‬ح ‪ – 5‬روایت ‪2353‬‬ ‫‪2‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 50‬ص ‪ ، 227‬ح ‪ – 2‬روایت ‪2354‬‬ ‫‪3‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 299‬ح ‪ – 533‬روایت ‪2346‬‬ ‫‪4‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 50‬ص‪ ، 227:‬ح ‪ – 1‬روایت ‪2350‬‬ ‫‪5‬‬

‫‪260‬‬
‫بسیار متعصبی بود مطلب عجیبی را نقل کرد‪ .‬او گفت کسی از علویان را در سامراء در وقار‪ F‬و‬
‫عفاف و شرافت و کرامت از حسن بن علی (امام عسکری علیه السالم) بهتر ندیدم‪ .‬همه از بزرگ و‬
‫کوچک و وزیر و ارتشی‪ F‬به ایشان احترام می گذاشتند‪ .‬سپس او داستان احترام فوق‪ F‬العاده ای را که‬
‫پدرش از امام نموده است را به تفصیل بیان می کند (برای اطالع بیشتر‪ F‬به اصل روایت به شمارۀ‬
‫‪ 2386‬مراجعه نمایید)‪ .‬سپس یکی از شیعه های قم نسبت به جعفر سؤال می کند‪ .‬نمایندۀ سلطان می‬
‫گوید‪ :‬جعفر کیست؟ مگر می شود‪ F‬او را با حسن بن علی مقایسه کرد؟ او آشکارا فاسق بود و‬
‫شرابخوار‪ F‬درجۀ یک‪ .‬از پست ترین شخصیت هایی که دیده ام‪ .‬او ارزشی‪ F‬برای خود قائل نیست‪ .‬من‬
‫از رفتار‪ F‬او هنگامی که حسن بن علی (امام حسن عسکری علیه السالم) در حال احتضار بود تعجب‬
‫ناخوشی‬
‫ِ‬ ‫کردم و باورم‪ F‬نمی شود (که کسی در حق برادرش‪ F‬چنین کند)‪ .‬او پیش پدرم آمد و خبر‬
‫برادرش را داد‪ .‬پدرم هم پنج تن از کسانی که پیش خلیفه ‪ ،‬کامال معتمد بودند را به منزل امام فرستاد‬
‫تا مراقب باشند و خبر بیاورند‪ F.‬تعدادی دکتر نیز فرستاد‪ .‬تا اینکه امام رحلت می کنند و شهر سامراء‬
‫همه اش گریه و زاری می شود‪ .‬سلطان افراد فرستاد‪ F‬تا خانه را تفتیش کنند‪ .‬آنها به دنبال فرزند امام‬
‫بودند‪ .‬ولی وقتی چیزی پیدا نمی کنند ارث امام را بین مادرشان و جعفر تقسیم می کنند‪ .‬مادر امام‬
‫شکایت می کند که ایشان وصی هستند و این امر پیش قاضی ثابت شد‪ .‬جعفر بعد از آن پیش پدرم آمد‬
‫و خواست که او را در جایگاه امام قرار دهد! و در عوض او سالیانه بیست هزار دینار به پدرم بدهد‪.‬‬
‫پدرم به او گفت‪ :‬ای احمق! جناب خلیفه بر علیه کسانی که پدرت و برادرت را امام می دانند ‪،‬‬
‫شمشیر تیز کرده است تا از این حرف برگردند و از پس این کار بر نیامده است‪ .‬همچنین خلیفه تمام‬
‫سعی خود را نمود تا آن مقام را از آنها بگیرد و نتوانست‪ .‬پس اگر تو پیش شیعۀ پدر و برادرت امام‬
‫هستی که احتیاجی به ما و غیر ما نیست‪ .‬و اگر امام نیستی بدان که به آن نمی رسی‪ .‬سپس دستور‪ F‬داد‬
‫‪1‬‬
‫او را دور کردند و او را کوچک شمرد‪ .‬و دیگر به او اجازۀ دخول نداد‪.‬‬
‫یکی دیگر از این افراد در زمان امام هادی و امام حسن عسکری علیهما السالم بود‪ .‬نام او عُروة بن‬
‫یحیی بغدادی نام داشت ولی به دهقان مشهور بود‪ .‬این ملعون بر هر دو امام دروغ می بست و اموالی‬
‫را که برای امام می گرفت برای خودش نگه می داشت‪ .‬تا حدی که امام حسن عسکری علیه السالم‬
‫او را علنا لعن کردند و دستور دادند که شیعیان نیز از او دوری جویند و او را لعن نمایند‪ .‬خداوند او‬
‫و همفکرانش را لعن کند‪ .‬آمین‪ .‬راوی می گوید‪ F‬که مبلغی را یکی از نماینده های امام به او داد و او‬
‫مقداری را برداشت و بقیه را آتش زد‪ .‬اینکار امام را شدیدا عصبانی نمود و او را لعن کردند‪ .‬راوی‬
‫سپس از امام حسن عسکری علیه السالم نقل می کند که من بارها در آن شب بر علیه او دعا کردم‪.‬‬
‫‪2‬‬
‫راوی می گوید که دهقان در آن شب به جهنم رفت‪.‬‬
‫امام عسکری علیه السالم به یکی از شیعیان می نویسند‪ F‬که من از فهری‪ F‬و ابن بابای قمی تبری می‬
‫جویم‪ .‬من تو و تمام شیعیان را از او برحذر می دارم‪ .‬من هردوی‪ F‬آنها را لعنت می کنم‪ .‬آنها از‬
‫طریق ما مردم‪ F‬را می چاپند‪ .‬دو شرور آزار دهنده‪ ،‬که خداوند آنها را گرفتار‪ F‬کند‪ .‬ابن بابا مدعی است‬
‫که من او را نبی کرده ام و او باب من است‪ .‬خدا لعنتش کند‪ .‬شیطان او را مسخر کرده و اغوا نموده‬
‫است‪ .‬پس لعنت خدا بر کسی باد که حرفهایش را به پذیرد‪ .‬ای محمد اگر توانستی سر او را با یک‬
‫‪3‬‬
‫کلوخ بشکنی حتما اینکار را بکن! زیرا او مرا آزار داده‪ .‬خدا او را در دنیا و آخرت آزار دهد‪.‬‬
‫گاهی نیز دروغگویی‪ F‬شکل غلو را به خود گرفته که نه تنها باعث انحراف بعضی از شیعیان شده‬
‫است بلکه باعث شده که خود امام نیز متهم شود‪ .‬مثال در روایتی از کشی نقل می شود که تعدادی از‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 50‬ص‪ ، 325:‬ح ‪ – 1‬روایت ‪2386‬‬ ‫‪1‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 573‬ح ‪ – 1086‬روایت ‪2352‬‬ ‫‪2‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ – 520‬روایت ‪2427‬‬ ‫‪3‬‬

‫‪261‬‬
‫مسلمانان روایات‪ F‬امام صادق علیه السالم را ضعیف‪ F‬می شمارند‪ .‬راوی‪ F‬می گوید به آنها علت این‬
‫تصور را چنین گفتم‪ :‬جعفر بن محمد مسلمانی با ورع و نیک بود‪ .‬ولی افرادی جاهل و نادان به‬
‫محضر ایشان وارد می شدند و خارج می شدند‪ .‬چیزهایی می شنیدند‪ F‬ولی از قول امام دروغ‪ F‬هایی را‬
‫نقل می کردند‪ .‬آنها با اینکار از مردم پول هایی را می گرفتند‪ .‬مردم‪ F‬عادی هم که این حرف های‬
‫دروغ را می شنیدند ‪ ،‬باور می کردند که امام چنین گفته است ‪ ،‬لذا حمل بر ضعف روایات امام می‬
‫کردند‪ .‬کسانی مثل مفضل بن عمر‪ 1‬و بیان و عمرو النبطی و غیره از امام نقل می کردند که شناخت‬
‫امام کافی‪ F‬است و دیگر احتیاج به روزه و نماز نیست‪ .‬و چیزهای دیگری شبیه اینکه امام علی علیه‬
‫السالم بر روی ابر با هوا پرواز‪ F‬می کرده ‪ ،‬ایشان پس از مرگ هم صحبت می کرده و یا بر روی‪F‬‬
‫مغتسل حرکت می کرده ‪ ،‬و امام اله آسمان و زمین است و با این حرفها برای خدا شریک قائل می‬
‫شدند‪ .‬در حالی که امام صادق علیه السالم هیچ یک از این حرفها‪ F‬را نزده است‪ .‬امام متقی تر و‬
‫پرهیزگارتر از اینها بود‪ .‬اگر او را می دیدی او را مثل یکی از انسانها (ی عادی و معقول) می‬
‫‪2‬‬
‫دیدی‪.‬‬
‫ولی دروغگویانی‪ F‬که بیشتر در این فصل به آنها می پردازیم‪ F‬در زمان امام موسی بن جعفر علیه آالف‬
‫التحیة والسالم بوده اند‪ .‬این گروه به راستی امام را اذیت نمودند‪ F‬و باعث گمراهی تعدادی از شیعیان‬
‫زمان خود و حتی بعدها شدند‪ .‬در روایتی‪ F‬نسبتا بلند ‪ ،‬راوی‪ F‬سخن از وصیت امام کاظم‪ F‬علیه السالم‬
‫می کند که آن را شبیه وصیت اجداد طاهرین خود نوشتند‪ F‬و تعداد زیادی از شیعیان نزدیک را بر آن‬
‫آگاه کردند‪ .‬در این وصیت ‪ ،‬امام به فرزند خود علی (امام رضا علیه السالم) و فرزندان (امام) ایشان‬
‫وصیت می کنند که هرگونه که خواستند می توانند در وصیت عمل کنند و دیگران حق مشارکتی‪ F‬با‬
‫ایشان نخواهند داشت‪ .‬و اگر برادرانی که نام آنها را هم ذکر کرده اند ‪ ،‬بخواهند خواهر خود را به‬
‫ازدواج در بیاورند باید از امام رضا علیه السالم اجازه بگیرند‪ .‬سپس امام کاظم علیه السالم در‬
‫وصیت خود اضافه می کنند که اگر به هر دلیلی خالف این عمل شود لعنت خدا و مالئکه و پیامبران‬
‫و جمیع مؤمنین بر آنها باد و خداوند از آنها متبری خواهد بود‪ .‬البته امام این موارد را با عبارات‬
‫طوالنی تری فرموده اند‪ .‬سپس ایشان اضافه می کنند که مفاد این وصیت باید بین همین هایی که‬
‫اسمشان ذکر شده بصورت کتمان بماند و نباید آنها آن را فاش نمایند‪ F‬و این وصیت مُهر می شود و‬
‫کسی حق باز کردن مُهر را ندارد و هرکس که اینکار را بکند ‪ ،‬لعنت خدا و غضب او بر آن شخص‬
‫باد‪.‬‬
‫ولی یکی از فرزندان امام کاظم علیه السالم بنام عباس که نام او هم در زمرۀ فرزندانی‪ F‬بود که امام‬
‫نام آنها را ذکر کرده بودند ‪ ،‬پیش قاضی‪ F‬وقت رفت و گفت که در این وصیت گنجی برای ما است‬
‫که امام رضا می خواهد آن را از ما بپوشاند‪ .‬دو نفر از فامیل به او اعتراض کردند ولی عباس‬
‫اصرار کرد که مُهر را باز کنند‪ .‬قاضی قبول نکرد و گفت که نمی خواهد شامل لعن امام شود‪ .‬عباس‬
‫می گوید که من این کار را می کنم و همین کار را کرد‪ .‬ولی وقتی وصیت را خواند‪ F‬معلوم‪ F‬شد که‬
‫امام کاظم علیه السالم نه تنها کنترل همه چیز را به امام رضا علیه السالم داده اند بلکه چنین عباراتی‬
‫داشت که این برادران مثل ایتام زیر والیت امام رضا علیه السالم خواهند بود‪.‬‬
‫در اینجا امام رؤوف رو به عباس کرده و می فرمایند‪ :‬من می دانم که شدت قرض ‪ ،‬تو را به این‬
‫کارها واداشته‪ .‬امام علیه السالم سپس یکنفر را تعیین می کنند که تمام قرض های عباس را پرداخت‬

‫‪ 1‬دانشمندان شیعه نسبت به مفضل نظرات مختلفی دارند‪ .‬به نظر می سد که او در ابتدای کار ‪ ،‬از منحرفین بوده است و سپس از یاران‬
‫نزدیک امام شده به حدی که بعد از آن مورد حسادت دیگران قرار گرفته و مواردی را به دلیل سابقۀ نه چندان خوبش ‪ ،‬به او نسبت‪ F‬داده‬
‫باشند‪.‬‬
‫‪ 2‬رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ – 324‬روایت ‪ – 2405‬توجه نمایید که این بیان یک شیعه است نه یک روایت از امام علیه السالم‪.‬‬

‫‪262‬‬
‫کند و رسید آنها را نیز دریافت‪ F‬نماید‪ .‬و تأکید می کنند که من شما را به حالتان وا نمی گذارم‪ F‬و‬
‫مواظب شما هستم‪ .‬حاال هرچه می خواهید بگویید‪ .‬عباس با اینحال از رو نرفته و می گوید‪ :‬تو این‬
‫صدقه سری‪ F‬را از حق خودمان به ما می دهی‪ .‬در حالی که مبلغی که حق ما است و پیش تو است‬
‫بیشتر از اینها است‪ .‬امام علیه السالم می فرمایند‪ :‬هرچه می خواهید بگویید‪ .‬خداوندا آنها را صالح‬
‫گردان و شر شیطان را از ما دور گردان‪ .‬خداوند بر آنچه می گوییم وکیل است‪ .‬عباس گفت‪ :‬من این‬
‫‪1‬‬
‫حرف ها سرم نمی شود و خواسته های تو پیش من ارزشی‪ F‬ندارد‪ .‬سپس از هم جدا شدند‪.‬‬

‫واقـفیـه‬

‫توجه نمایید وقتی‪ F‬که صحبت از دروغگویی‪ F‬می نماییم معنایش این نیست که این افراد شیعه نیستند‪ F‬و‬
‫یا حتی باسواد نیستند‪ .‬چیزی که نویسنده پس از سالیان برخورد با ملیت های مختلف متوجه شد این‬
‫است که ممکن است انسان هایی عقل داشته باشند ولی نفهم باشند‪ .‬یعنی آنها می توانند استدالل نمایند‬
‫و درست هم استدالل می کنند ولی یک مسئلۀ مهمتر و یا بزرگتر‪ F‬را نادیده می گیرند‪ .‬یک مثال از‬
‫این نوع برخورد ‪ ،‬استداللی است که خداوند‪ F‬در سورۀ یس از قول تعدادی انسان های عاقل ولی نفهم‬
‫می آورد‪ .‬آنها به خداوند‪ F‬توانا و علیم استدالل می کنند که چگونه انسانی که خاک و پودر شده و‬
‫عمال در اشیاء دیگر حل گشته است ‪ ،‬دوباره خلق می شوند؟ این استداللی است که فالسفه می کنند و‬
‫ِي َرمِي ٌم‪ .‬خداوند می‬ ‫ب لَ َنا َمثَاًل َو َنسِ َي َخ ْل َق ُه َقا َل َمنْ يُحْ ِيي ْالع َ‬
‫ِظا َم َوه َ‬ ‫ض َر َ‬
‫مال افرادی بی سواد نیست‪َ َ .‬‬
‫َّ‬
‫فرماید که این افراد خلقت خودشان را ندیدند و سخن از باالتر از دیپلم می زنند‪ .‬قُ ْل يُحْ ِيي َها الذِي‬
‫َأن َشَأ َها َأوَّ َل َمرَّ ٍة َوه َُو ِب ُك ِّل َخ ْل ٍق َعلِي ٌم‪ .2‬خداوند در جواب به آنها می گوید که چرا به خلقت خودشان‬
‫نگاه نمی کنند؟ دنیا را چه کسی و از چه چیزی‪ F‬خلق کرد؟ بازهم استدالل عقلی می کنند؟ آنهم در‬
‫جایی که عقلشان به آن قد نمی دهد؟‬

‫داستان شیعیان هم یکی دیگر از همین مشکالت انسانی است‪ .‬یکی از استدالالت واقفیها یعنی کسانی‬
‫که معتقد شدند امام رضا علیه السالم فرزندی ندارد و امامت به ایشان ختم شده است ‪ ،‬این بود که امام‬
‫باید بالغ باشد‪ .‬امامی که به سن بلوغ نرسیده هنوز تکلیف بر او واجب نشده پس چگونه می تواند امام‬
‫شود؟ به عبارتی ساده تر ما نمی توانیم پشت سر او نماز بخوانیم دیگر چه رسد به اینکه دین خود را‬
‫از او بگیریم‪ .‬این یک استدالل است‪ .‬استداللی که از لحاظ اجزاء آن درست است ولی مرده شور‬
‫ترکیبش را ببرند! اگر مسئلۀ امامت چیزی بود در سطح مردم معمولی این حرف درست است‪ .‬ولی‬
‫امامت اصال چیز دیگری است‪ .‬خداوند‪ F‬پیغمبری را که در مقامی باالتر از امامت است را به یک‬
‫کودک شیرخوار داد‪ .‬آنگاه كه حضرت عيسی علی نبینا و آله و علیه السالم فرمود‪ F:‬قَا َل ِإ ِّني َع ْب ُد هَّللا ِ‬
‫آ َتان َِي ْال ِك َت َ‬
‫اب َو َج َعلَنِي َن ِب ًّيا‪ 3‬امامت نیز به سن ربطی ندارد زیرا اصال از مقوله ای دیگر است‪.‬‬

‫لذا است که می بینیم امام جواد علیه السالم واقفیه را به خرهای‪ F‬شیعه تشبیه می نمایند و آیۀ ِإنْ ُه ْم ِإاَّل‬
‫ض ُّل َس ِبياًل ‪ 4‬را تالوت می نمایند‪ 5.‬یعنی آنها حتی از چهارپایان هم کمتر می فهمند‪.‬‬‫عام َب ْل ُه ْم َأ َ‬ ‫َأْل‬
‫َكا ْن ِ‬
‫عالمه مجلسی از کتاب عیون اخبار الرضا روایتی‪ F‬را نقل می کند که در آن یک نفر از واقفی ها‬
‫خدمت امام رضا علیه السالم می رسد و جلوی امام می نشیند و امامت ایشان را منکر می شود زیرا‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 48‬ص ‪ ، 276‬ح ‪ – 1‬روایت ‪2351‬‬ ‫‪1‬‬

‫آیه های ‪ 78‬و ‪ 79‬سورۀ یس‬ ‫‪2‬‬

‫آیۀ ‪ 30‬سورۀ مریم‬ ‫‪3‬‬

‫آیۀ ‪ 44‬سورۀ فرقان‬ ‫‪4‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 48‬ص‪ – 267:‬رجال الكشي ‪ ،‬ص‪ ، 460 :‬ح ‪ - 872‬روایت ‪2355‬‬ ‫‪5‬‬

‫‪263‬‬
‫از امام صادق علیه السام نقل شده است که امام عقیم نمی شود‪ 1.‬امام سر به زیر انداختند و پس از‬
‫مدتی سر را برداشته و فرمودند‪ :‬خدا را گواه می گیرم که پس از چند روزی دارای فرزند‪ F‬خواهم شد‪.‬‬
‫راوی می گوید که کمتر از یکسال شد که امام محمد جواد علیه السام بدنیا آمدند‪ .‬ولی با اینکه پس از‬
‫میالد امام جواد علیه السالم ‪ ،‬امام رضا علیه السام آن شخص را در طواف‪ F‬دیدند و پرسیدند‪ F:‬حاال چه‬
‫می گویی؟ او بر عقیدۀ خود باقی ماند‪ 2.‬به راستی خر خر است‪ .‬خداوند‪ F‬ما را از افتادن در چنین‬
‫بلیاتی حفظ نماید‪.‬‬
‫در روایتی‪ F‬دیگر از امام رضا علیه السالم که در جواب کسی که نسبت به واقفیه سؤال می کند‪،‬‬
‫‪3‬‬

‫دستور می دهند که تا می توانی با آنها دشمنی‪ F‬کن‪ .‬آنها نه تنها از مؤمنین نیستند بلکه از مسلمین هم‬
‫ٌ‬
‫ومات‬ ‫نیستند‪ .‬آنها کسانی هستند که به آیات خداوندی دروغ بستند‪( .‬زیرا) این ما هستیم که َأ ْش ُه ٌر َمعْ لُ‬
‫‪4‬‬
‫هستیم که نباید نسبت به ما نه جدالی کنند و نه ما اهل فحاشی‪ F‬و فحشا هستیم‪.‬‬
‫راوی می نویسد‪ F‬به امام رضا علیه السالم نوشتم و نسبت به واقفیه سؤال کردم‪ .‬ایشان در جواب‬
‫نوشتند‪ :‬واقفیه با حق معاندند‪ F‬و بر (برنامه ای) بد قرار دارند‪ .‬اگر با همین افکار‪ F‬بمیرند جهنمی‬
‫‪5‬‬
‫خواهند بود که آیندۀ بسیار بدی است‪.‬‬

‫کشی از امام رضا‪ F‬علیه السالم نقل می کند که فرمودند‪( F:‬واقفیه) گم‪FF‬راه زن‪FF‬دگی‪ F‬می کنن‪FF‬د و بی دین از‬
‫‪6‬‬
‫دنیا می روند‪.‬‬

‫یکی از این واقفیها‪ F‬نقل می کند که در ایام حج قلبم گ‪F‬رفت‪ .‬پس ب‪F‬ه س‪F‬تار کعب‪F‬ه آوی‪F‬زان ش‪F‬دم و از خ‪F‬دا‬
‫خواستم که مرا به راه راست هدایت کن‪FF‬د‪ .‬پس از آن در قلبم افت‪FF‬اد ک‪FF‬ه خ‪FF‬دمت ام‪FF‬ام رض‪FF‬ا علی‪FF‬ه الس‪FF‬الم‬
‫برسم‪ .‬به مدینه رفتم و خدمت ایشان رسیدم‪ .‬درب خانه به خادم گفتم که به ایشان بگو یکنفر از ع‪FF‬راق‬
‫قصد مالقات دارد‪ .‬در آن هنگام صدای امام علی‪FF‬ه الس‪FF‬الم را ش‪FF‬نیدم ک‪FF‬ه فرمودن‪FF‬د‪ F:‬ی‪FF‬ا عبدهللا بن مغ‪FF‬یره‬
‫داخل شو‪ .‬و وقتی‪ F‬که مرا دیدند فرمودند‪ F:‬خداوند دعای تو را شنید و تو را به دینش هدایت ک‪FF‬رد‪( .‬ه‪FF‬ر‬
‫دو مسئله یعنی اینکه اسم مرا می دانستند و از دعایم خبر داشتند کافی ب‪FF‬ود ک‪FF‬ه) گفتم‪ :‬ش‪FF‬هادت می دهم‬
‫‪7‬‬
‫که شما حجت خدایید و امین خداوند‪ F‬بر مردم هستید‪.‬‬

‫علی بن ابی حمزه َبطاِئنی‬


‫شی در کتاب‬ ‫بطائنی‪ ،‬مورد‪ F‬تایید امام کاظم علیه السالم و یکی از نمایندگان مالی ایشان بوده است‪ .‬ک ّ‬
‫بودن امام کاظم علیه السالم و عدم‬
‫ِ‬ ‫رجال خود‪ ،‬بطائنی و چند تن دیگر را نام برده که به دلیل دربند‬
‫دسترسی‪ F‬به وی‪ ،‬اموال زیادی از وجوهات شیعیان را در دست داشته‌اند‪ .‬بعد از شهادت امام کاظم‬
‫علیه االسالم ‪ ،‬نمایندگان مالی‪ ،‬منکر وفات ایشان شدند و او را آخرین امام قلمداد کردند‪ F‬که غیبت‬
‫کرده است‪ .‬مذهب واقفیه از اینجا آغاز شد‪ .‬پیوستن بطائنی به مدعیان وقف و پیشگام‪ F‬بودن او در این‬
‫شی و علمای رجال همچون ابن غضائری‪،‬‬ ‫ماجرا را بسیاری‪ F‬از مورخان ذکر کرده‌اند‪ .‬معاصران ک ّ‬

‫‪ 1‬باز هم دقت کنید که مطلب می تواند درست باشد و امام هم منکر آن نشدند ولی با اینکه این شخص با وقاحت حرف خود را می زند و‬
‫معلوم است که یک معاند است و حقیقت‪ F‬را نمی خواهد بازهم امام پس از مدتی تأمل به آرامی جواب او را می دهند‪.‬‬
‫‪ 2‬بحار االنوار ‪ ،‬ج‪ ، 49‬ص‪ ، 34‬ح ‪ – 13‬روایت ‪2360‬‬
‫‪ 3‬بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 48‬ص ‪ – 268‬روایت ‪2356‬‬
‫‪ 4‬اشاره به آیۀ ‪ 197‬سورۀ بقره است که ظاهر آیه دربارۀ حج است ولی امام می فرمایند که باطن آن ائمۀ اطهار هستند‪.‬‬
‫‪ 5‬رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 455‬ح ‪ – 860‬روایت ‪2357‬‬
‫‪ 6‬رجال الكشي ‪ ،‬ص‪ ، 456 :‬ح ‪ – 861‬روایت ‪2358‬‬
‫‪ 7‬بحار االنوار ‪ ،‬ج‪ ، 49‬ص ‪ ، 39‬ح ‪ – 24‬روایت ‪2406‬‬

‫‪264‬‬
‫نجاشی‪ ،‬طوسی‪ ،‬عالمه حلی و محققان بعدی‪ ،‬از او با عناوین رئیس واقفیه و پایه‌گذار وقف و یکی‬
‫ارکان وقف‪ F‬یاد کرده و او را نخستین کسی دانسته‌اند که این نظریه را مطرح کرد و غالبا ً به‬
‫ِ‬ ‫از‬
‫انگیزه مال‌اندوزی‪ F‬او و همراهانش اشاره کرده‌اند‪.‬‬
‫کشی روایت می کند که روزی‪ F‬بطائنی‪ F‬با دو نفر از همراهانش خدمت امام رضا علیه السالم رسید و‬
‫پرسید‪ :‬پدرت چه شد؟ ایشان فرمودند‪ F:‬مُرد‪ .‬بطائنی‪ F‬پرسید‪ :‬به چه کسی وصیت کرد؟ امام فرمودند‪ :‬به‬
‫من‪ .‬دونفر دیگر گفتند‪ :‬پس خداوند به تو توانایی‪ F‬داده‪ .‬امام فرمودند‪ :‬این چه توانایی‪ F‬است؟ (از من چه‬
‫می خواهید؟) آیا می خواهید که به بغداد بروم‪ F‬و به هارون بگویم که من امام مفترض الطاعه هستم؟‬
‫نه بخدا من چنین کاری را نمی کنم‪ .‬من این را برای این گفتم که دیدم شما در امر امامت دارای‬
‫اختالف شدیدی هستید و نخواستم‪ F‬که سر امامت فاش شود‪ .‬بطائنی می گوید‪ :‬تو چیزی را به ظهور‬
‫رساندی که قبال ظاهر نمی کردند و حتی حرفش را نمی زدند‪ 1.‬امام رضا علیه السالم فرمودند‪ F:‬بخدا‬
‫قسم که بهترین مخلوقات خداوند‪ F‬یعنی پیغمبر‪ F‬اکرم صلی هللا علیه و آله در این زمینه صحبت کردند‬
‫آنگاه که دستور‪ F‬آمد که عشیره نزدیک خود را انذار ده و ایشان چهل نفر از اهل بیت خود را جمع‬
‫کردند و فرمودند‪ F‬که من رسول خدایم نزد شما‪ .‬دشمن ترین آنها که شدیدا پیغمبر‪ F‬را تکذیب نمود‬
‫عموی پیغمبر‪ F‬صلی هللا علیه و آله و سلم یعنی ابولهب بود‪ .‬ولی پیغمبر اکرم صلی هللا علیه و آله‬
‫فرمودند‪ :‬اگر به من خدشه ای برسد من پیغمبر نیستم‪ .‬حاال هم من به شما می گویم اگر از هارون‬
‫خدشه ای به من برسد‪ F‬من امام نیستم‪ 2.‬و این اولین چیز جدیدی است که از امامت به شما می گویم‪.‬‬
‫بطائنی می گوید‪ :‬روایت از پدران شما آمده که امام بعدی مثل امام قبلی است‪ .‬امام رضا علیه السام‬
‫فرمودند‪ :‬به من بگو که آیا علی بن الحسین (امام زین العابدین علیه السالم) امام بود یانه؟ آیا او مثل‬
‫پدرش بود؟ او در زندان ابن زیاد بود و آنها حتی نفهمیدند‪ F‬که او امام بعد از سیدالشهدا است و او را‬
‫آزاد کردند‪ F.‬امام رضا علیه السالم اضافه می کنند‪ :‬پس کسی که امام سجاد علیه السالم را به کربال‬
‫برد و با اینحال او را نجات داد می تواند امام زمان را به بغداد ببرد و برگرداند و او سالم بماند و نه‬
‫زندان رود و نه اسیر شود‪ .‬بطائنی گفت‪ :‬روایت شده که امام نمی میرد تا اینکه فرزندی‪ F‬داشته باشد‪.‬‬
‫امام رضا علیه السالم می فرمایند‪ :‬این روایتی‪ F‬که تو می گویی چنین نیست‪ .‬این روایت دربارۀ قائم‬
‫است که شما اصال معنای آن را نمی دانید‪ .‬سپس یک بگومگویی‪ F‬در این زمینه اتفاق می افتد و امام‬
‫رضا علیه السالم به او می گویند‪ :‬ای شیخ از خدا بترس و از کسانی‪ F‬نباش که جلوی دین خدا را می‬
‫‪3‬‬
‫گیرند‪.‬‬
‫کشی از امام رضا‪ F‬علیه السالم نقل می کند که بعد از مرگ بطائنی فرمودند‪ :‬علی بن حمزه را در‬
‫قبرش نشاندند و از او اسماء ائمه را خواستند‪ .‬او همه را گفت تا اینکه به من رسید‪ .‬از او (درباره‬
‫امام زمانش ) پرسیدند ‪ ،‬او ساکت شد‪ .‬پس ضربه ای بر سرش زدند که تمام قبر او را پر از آتش‬
‫‪4‬‬
‫کرد‪.‬‬
‫کشی همچنین از پسر بطائنی نقل می کند که مرض سختی گرفته بود که در حال احتضار‪ F‬بود‪ .‬امام‬
‫رضا علیه السالم برای او یک ظرف آب فرستادند‪ F‬که با نوشیدن آن خوب شد‪ .‬امام به او پیغام داده‬
‫بودند که خداوند بارها تو را از مرگ نجات داده است‪ .‬بعدها که شبیه این حالت برای او پیش آمد ‪ ،‬او‬
‫‪ 1‬اشاره به روزگار امام موسی بن جعفر علیه السالم دارد‪ .‬این امام همام از روز اول امامت تا روز آخر شهادت ‪ ،‬در کتمان به سر بردند و‬
‫به هیچوجه امامت خود را علنی به مردم اظهار نکردند‪.‬‬
‫‪ 2‬استدالل این گروه این بود که امام کاظم علیه السالم در طول امامت خویش بسیار محتاط بودند و هیچوقت علنا ابراز امام بودن نکردند‪ .‬ولی‬
‫شما از اهمین ابتدا ادعای امامت دارید و این خالف رفتار ائمه است‪ .‬یعنی آنها رفتار امام کاظم علیه السالم را بر همۀ ائمه تعمیم دادند‪ .‬در‬
‫حالی که امام رضا علیه السالم با ذکر تحدی در مورد عدم آسیب دیدن از جالد و ظالمی مثل هارون می خواهند بفرمایند که زمان فرق می‬
‫کند و شرایط یکی نیستند‪ .‬من در شرایطی هستم که می توانم چنین ادعایی را بنمایم ولی پدرم در چنین شرایطی نبودند‪.‬‬
‫‪ 3‬بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 48‬ص ‪ ، 269‬ح ‪ – 29‬روایت ‪2361‬‬
‫‪ 4‬رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 444‬ح ‪ – 834‬روایت ‪2362‬‬

‫‪265‬‬
‫اذعان می کند که امام رضا علیه السالم امام است و پسر امام و اصال امام را به همین مشخصه ها‬
‫می شناسند‪ 1F.‬ما هم معجزه هایی از امام زمان خود را می بینیم و ایشان را به همین معجزه ها می‬
‫شناسیم ولی خداوند ما را از شر شیطان پلید نجات دهد که مثل بطائنی‪ F‬از دنیا نرویم‪.‬‬

‫محمد بن بشیر کوفی‬

‫محمدبن بشیر‪ ،‬کسی است که در زمان امام کاظم و امام رضا علیهما‌السّالم زندگی می‌کرده است و‬
‫پس از فوت امام کاظم علیه‌السّالم واقفی شد‪ .‬او که به شعبده و کارهای خارق العاده اشتغال داشت ا ّدعا‬
‫کرد که امام هفتم همان قائم است که در بین مردم زندگی می‌کند و برای اهل نور‪ ،‬با نور ظاهر است‪.‬‬
‫قبال مردم وجود او را درک می کردند ولی حاال او زنده است و بین مردم ولی مردم او را درک نمی‬
‫کنند‪ .‬او همچنین ا ّدعا کرد که جانشین موسی بن جعفر علیه‌السّالم است و امام خاتم انگشتری خود را‬
‫به او داده است‪ .‬ع ّده‌ای هم پیرو او شدند‪ .2‬ک ّشی می‌گوید که او به امام کاظم علیه‌السّالم دروغ می‬
‫‌بست‪ .‬پیروان او با امام رضا ع و اوالد او و همچنین شیعیان و بخصوص کسانی که به امامت امام‬
‫رضا علیه السالم معتقد بودند به شدت برخورد می کردند‪ .‬آنها همچنین نسبت فرزندی اوالد امام رضا‬
‫علیه السالم را نفی کردند‪ .‬طرفداران محمد بن بشیر موضع سختی را با امام رضا علیه السالم و‬
‫‪3‬‬
‫فرزندان ایشان گرفتند‪.‬‬

‫علی بن جعفر (برادر‪ F‬امام موسی کاظم علیه الس‪FF‬الم) روایت می کن‪FF‬د ک‪FF‬ه شخص‪FF‬ی ن‪FF‬زد ب‪FF‬رادرم‪ F‬آم‪FF‬د و‬
‫پرسید که امام (بعدی) کیست؟ امام کاظم علیه السالم فرمودند‪ :‬شیعه ها بعد از من آزمایش می شوند و‬
‫‪4‬‬
‫می گویند که او قائم‪ F‬است‪ .‬در حالیکه قائم سالهایی دیگر خواهد آمد‪.‬‬

‫مسائل مالی علت اصلی انحراف‬


‫به نظر می رسد بیشترین دلیل انحراف شیعیان نزدیک به امام به دروغگویی بر ائمه دو عامل‬
‫اعتقادی و مالی باشد‪ .‬البته در هر دو حالت این هوای نفس است و اغواهای شیطان که انسان را از‬
‫راه راست منحرف می کند‪ .‬مسئلۀ اعتقادی را که بیشتر‪ F‬به شکل غلو خود را نشان داده در فصل بعد‬
‫بررسی می نماییم‪ .‬در این فصل به ریشه های دروغگویی کسانی می پردازیم که مسائل مالی باعث‬
‫انحراف آنها شده است‪.‬‬
‫یکی از یاران امام صادق‪ F‬علیه السالم خدمت ایشان می رسد و تأویل آیه ای را می خواهد و امام هم‬
‫جواب او را می دهند‪ .‬سپس این شخص درد دل خود را باز می کند و می پرسد چرا این همه اختالف‬
‫بین علمای کوفه وجود‪ F‬دارد؟ من وقتی‪ F‬به مفضل بن عمر مراجعه می کنم به گفته های او بیشتر‪ F‬دل‬
‫می بندم‪ .‬امام علیه السالم می فرمایند‪ F:‬مطلب همینطور‪ F‬است که می گویی‪ .‬مردم عادت کرده اند به ما‬
‫دروغ بگویند‪ .‬خداوند‪ F‬بر آنها (پیروی‪ F‬از ما را) تکلیف کرده است و نمی خواهد که غافل شوند‪ .‬در‬
‫حالیکه من به یکی از اینها مطلبی‪ F‬را می گویم و او هنوز خارج نشده ‪ ،‬حرف من را به شکل دیگری‬
‫تأویل می کند‪ .‬دلیل اینکار این است که آنها مطالب ما را به خاطر نزدیک شدن به خدا نمی خواهند‬
‫بلکه برای به دست آوردن دنیا است‪ .‬همه دوست دارند رئیس باشند (مردم از او پیروی‪ F‬کنند و‬
‫رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 445‬ح ‪ – 838‬روایت ‪2363‬‬ ‫‪1‬‬

‫رجال الكشي ‪ -‬ص ‪ ، 477‬ح ‪ – 906‬روایت ‪2364‬‬ ‫‪2‬‬

‫جذور الغلو ‪ ،‬ص ‪231‬‬ ‫‪3‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 459‬ح ‪ – 870‬روایت ‪2359‬‬ ‫‪4‬‬

‫‪266‬‬
‫ریاست نمایند)‪ .‬در حالیکه (این یک قانون کلی است که) هیچکس نیست که خود را باال ببرد و‬
‫خداوند او را به زیر نیندازد‪ F.‬و (برعکس هم درست است) هیچکس نیست که تواضع نماید و خداوند‬
‫او را (در بین مردم) بلند نگرداند‪ .‬پس اگر حدیث ما را می خواهی به این شخص مراجعه کن و‬
‫‪1‬‬
‫اشاره به زرارة بن أع َین می نمایند‪.‬‬

‫عالمه مجلسی در بحار االنوار‪ F‬به نقل از یکی از شیعیان آنوقت دلیل عقیدۀ واقفیه را که به غیبت امام‬
‫موسی بن جعفر علیه السالم معتقد شدند این می داند که سی هزار دینار سهم زکاة نزد دو نفر از‬
‫وکالی امام موسی‪ F‬کاظم علیه السالم بود‪ .‬از آنجا که امام کاظم علیه السالم در زندان بودند (و آنها‬
‫نمی دانستند‪ F‬که با این پول چه کنند) با این پول خانه ای خریدند و مقداری غله‪ .‬وقتی که امام‬
‫درگذشتند‪ ، F‬این دو نفر مدعی شدند که امام نمرده است و او همان قائم‪ F‬است‪ .‬تعدادی‪ F‬از شیعه هم این‬
‫حرف را قبول کردند‪ .‬و کم کم این ایده در بین شیعه جا افتاد‪ .‬ولی جالب اینجا است که این دو نفر در‬
‫هنگام مرگ خود وصیت کردند‪ F‬که این پول ها متعلق به امام است و باید به ورثۀ امام کاظم علیه‬
‫‪2‬‬
‫السالم داده شود‪ .‬اینجا بود که شیعیان فهمیدند ادعاهای آنها به خاطر نگهداری این پول بوده است‪.‬‬
‫چنانچه مالحظه می نمایید این دو نفر به اندازۀ کافی خدا ترس بوده اند که نمی خواستند مال حرام‬
‫باعث خرابی‪ F‬آخرت آنها بشود‪ ،‬ولی اینقدر شعور‪ F‬نداشتند که خرابکاری آنها در ذهن مردم تأثیر‬
‫بیشتری داشته و آخرت خود را به خاطر انحراف فکر مردم خراب کرده اند‪ .‬خداوند ما را از این‬
‫نوع کوته نظری در امان بدارد‪ .‬آمین رب العالمین‪.‬‬
‫در روایتی‪ F‬دیگر ‪ ،‬خود نمایندۀ امام موسی‪ F‬بن جعفر علیه السالم نقل می کند و اعتراف می نماید که‬
‫روزی خدمت امام علیه السالم رسیدم‪ F‬و ایشان فرمودند که من امروز پسرم علی را جانشین خود‬
‫اعالم کردم پس خدمت او برس اعالم قبول والیت ایشان را بکن و به او بگو که این موضوع را من‬
‫گفته ام‪ .‬و او هم چنین کرده است‪ .‬ولی راوی می گوید که این نماینده بعدها پولی را که در دست‬
‫‪3‬‬
‫داشت گرفت و در آن تصرف‪ F‬کرد‪.‬‬
‫یکی از شیعیان نامه ای به امام رضا‪ F‬علیه السالم می نویسد و نسبت به فرمایش‪ F‬ایشان به صفوان‬
‫دربارۀ واقفیه سؤال می کند‪ .‬امام نیز در جواب به طور‪ F‬کلی می فرمایند که بعضی ها هدایت نمی‬
‫شوند‪ .‬سپس از امام باقر علیه السالم نقل می کنند که فرمودند‪ F:‬اگر مردم می توانستند (اهلش بودند و‬
‫آدم بودند) همگی شیعه می شدند‪ .‬همچنین امام باقر علیه السالم فرمودند‪ F:‬شیعۀ ما کسی است که از ما‬
‫پیروی کند و با ما مخالفت ننماید‪ .‬اگر ما ترسیدیم ‪ ،‬بترسند و اگر ایمن بودیم ‪ ،‬ایمن باشند‪ .‬اینچنین‬
‫اشخاص شیعه های ما هستند‪ .‬امام رضا علیه السالم اضافه می کنند که خداوند‪ F‬دستور داده از اهل‬
‫علم سؤال کنیم و آیۀ ‪ 7‬سورۀ انبیاء‪ 4‬و ‪ 122‬برائت‪ 5‬را می خوانند‪ F.‬ایشان سپس به مسئلۀ مهمی اشاره‬
‫می کنند که بر مردم واجب است که از امام سؤال کنند و در مشکالت به آنها مراجعه نماییم ولی‬
‫جواب دادن امام بر آنها واجب نیست‪.‬‬
‫راوی در نامۀ دیگری‪ F‬گله می کند که هنوز از حرفهایی‪ F‬که در مورد امام کاظم علیه السالم زده می‬
‫شود دل نگران است‪ .‬امام رضا علیه السالم در پاسخ نوشتند‪ F:‬هیچ کس بر خدا و پیغمبرش دروغگوتر‪F‬‬
‫نیست از کسانی که یا حرف ما را تکذیب می کنند و یا بر ما دروغ می بندند‪ .‬زیرا ما مطالبمان را از‬
‫رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 135‬ح ‪ – 216‬روایت ‪2377‬‬ ‫‪1‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 48‬ص ‪ – 266‬روایت ‪2378‬‬ ‫‪2‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج‪ ، 49‬ص ‪ ، 14‬ح ‪ – 6‬روایت ‪2379‬‬ ‫‪3‬‬

‫َفسْ َئ لُوا َأهْ َل ِّ‬


‫الذ ْك ِر ِإنْ ُك ْن ُت ْم ال َتعْ لَمُونَ‬ ‫‪4‬‬

‫ر‬ ‫َ‬
‫ذ‬ ‫حْ‬ ‫ي‬ ‫م‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫َّ‬ ‫ل‬ ‫َ‬
‫ل‬ ‫م‬ ‫ْه‬
‫ي‬ ‫َ‬ ‫ل‬
‫َ ْ ِإ رَ جَ ِإ ِ ْ عَ ْ َ ُونَ‬ ‫ُوا‬
‫ع‬ ‫ذا‬ ‫م‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫م‬‫و‬‫ْ‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫ُوا‬
‫ر‬ ‫ذ‬ ‫ْ‬
‫ن‬ ‫ي‬
‫ُ‬ ‫ل‬
‫ِ َ ِ ِ‬ ‫و‬ ‫ِّين‬
‫د‬ ‫ال‬ ‫ِي‬ ‫ف‬ ‫ُوا‬
‫ه‬ ‫َّ‬
‫ق‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫َ‬
‫ت‬ ‫ي‬ ‫ل‬ ‫ٌ‬
‫ة‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫م‬ ‫ه‬
‫ُ‬
‫ِ ْ طاِئ ِ َ‬ ‫ْ‬
‫ن‬ ‫م‬ ‫ة‬
‫ٍ‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫ِرْ‬ ‫ف‬ ‫ل‬
‫ِّ‬ ‫ُ‬
‫ك‬ ‫ِنْ‬
‫م‬ ‫رَ‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫َ‬
‫ن‬ ‫ال‬ ‫و‬‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ل‬‫ف‬‫َ‬ ‫ً‬
‫ة‬ ‫َّ‬
‫ف‬ ‫ا‬ ‫َ‬
‫ك‬ ‫ُوا‬ ‫ر‬ ‫ما كانَ ْالمُْؤ ِم ُنونَ ِ َ ِ‬
‫ف‬‫ن‬‫ْ‬ ‫ي‬‫ل‬ ‫‪5‬‬

‫‪267‬‬
‫خداو و پیغمبر صلی هللا علیه و آله و سلم نقل می کنیم‪ .‬در نامه های بعدی بازهم‪ F‬مطالبی‪ F‬دربارۀ‬
‫اهمیت شناخت امام را ذکر می کنند تا اینکه در نامه ای از یاران ابن ابی حمزه و ابن السراج نام می‬
‫برند و می فرمایند دلیل اینکه آنها از خط ما خارج شدند این بود که مقداری مال از امام کاظم علیه‬
‫السالم نزد آنها بود و قبول نکردند که آن مال را به من بدهند‪ .‬سپس امام علیه السالم نسبت به مطالب‬
‫‪1‬‬
‫نادرستی‪ F‬که آنها به عنوان تأویل احادیث ائمه آورده اند ‪ ،‬مطالبی‪ F‬را نقل می کنند‪.‬‬

‫ضعف های انسانی علت دیگر انحراف‬


‫احتماال تا به حال متوجه شده اید که بیشترین تأکیدی که در این کتاب بدان شده است ‪ ،‬مسئلۀ ضعف‬
‫های انسانی است‪ .‬امام حسن عسکری علیه السالم از اعتراض یک شیعی ناراحت می شوند و می‬
‫فرمایند‪ F:‬بعضی‪ F‬انسانها مؤمن به دنیا می آیند و مؤمن زندگی می کنند و مؤمن از دنیا می روند‪ F.‬و‬
‫بعضی دیگر کافر به دنیا می آیند و کافر‪ F‬زندگی می کنند و کافر‪ F‬از دنیا می روند‪ .‬و بعضی دیگر‬
‫مؤمن به دنیا می آیند و مؤمن زندگی می کنند ولی کافر از دنیا می روند‪ .‬و تو عقلت را از دست می‬
‫‪2‬‬
‫دهی و کافر می میری‪ .‬و همینطور هم می شود‪.‬‬
‫عیسی شلقان که از یاران امام موسی کاظم علیه السالم است روایت می کند که وقتی‪ F‬پسر جوانی‪ F‬بودم‪F‬‬
‫از ابوالحسن علیه السالم پرسیدم‪ :‬چرا پدرت امام صادق علیه السّالم اوّ ل به آنها دستور‪ F‬داد تا دوست‬
‫ابوالخطاب باشند و بعد امر فرمود او را تکذیب کنند؟ امام علیه السالم پاسخ دادند که‪ :‬در جهان‬
‫آن پیامبرانند‪ .‬چیزهایی هم برای ایمان‬ ‫چیزهایی وجود‪ F‬دارد که خدا برای نبوت آفریده و آنها هم از ِ‬
‫آن مؤمنان است‪ ،‬خدا بر ایمان بعضی اعتماد دارد اگر بخواهد‪ F‬می تواند این ایمان را‬ ‫خلق شده و از ِ‬
‫تکمیل کند و اگر بخواهد می تواند آن را زایل سازد‪ .‬ابوالخطاب‪ F‬از کسانی بود که خداوند‪ F‬ایمان را به‬
‫‪3‬‬
‫ودیعه پیش او گذاشت و وقتی او سخنان پدر مرا دروغ‪ F‬خواند‪ ،‬خداوند‪ F‬این ایمان را از او گرفت‪.‬‬
‫در بحار االنوار این روایت به شکل دیگری آمده است‪ .‬شلقان می گوید که در زمان امام صادق علیه‬
‫السالم خواستم‪ F‬از ایشان نسبت به ابوالخطاب‪ F‬سؤال کنم‪ .‬ایشان قبل از اینکه من سؤالی بکنم فرمودند‪:‬‬
‫چرا از پسرم سؤال نمی کنی؟ من هم خدمت امام کاظم علیه السالم رسیدم‪ F‬که در مکتب مشغول‬
‫نوشتن بود و اثر مرکب بر لبانشان بود‪ .‬ایشان هم قبل از اینکه من سؤالی بکنم فرمودند‪ :‬فالنی خداوند‬
‫از پیغمبران بر نبوتشان پیمان گرفت و آنها هم بر سر پیمان خود بودند‪ .‬و از اوصیا نیز پیمان گرفت‬
‫و آنها نیز هیچوقت خالفی نکردند‪ F.‬و به بعضی ایمان را مدتی به امانت داد و سپس از آنها پس‬
‫گرفت‪ .‬ابوالخطاب از کسانی است که ایمان را به او امانت دادند ولی خداوند آن را پس گرفت‪ .‬راوی‬
‫می گوید امام را بغل کردم و پیشانیشان را بوسیدم و به خدمت امام صادق علیه السالم رسیدم‪ .‬ایشان‬
‫پرسیدند‪ :‬چه کردی؟ من هم جریان را نقل کردم‪ F‬و اضافه کردم‪ F‬که در آنوقت فهمیدم که ایشان امام بعد‬
‫از شما هستند‪ .‬امام صادق علیه السالم فرمودند‪ :‬این پسرم را که دیدی ‪ ،‬اگر هرچه را از قرآن از او‬
‫‪4‬‬
‫سؤال کنی به تو از روی علم پاسخ می دهد‪.‬‬
‫خطبۀ ‪ 17‬نهج البالغه را در فصل پنجم در مورد‪ F‬انسانهای عالم نما آوردیم‪ .‬بخش هایی از آن را بار‬
‫دیگر در اینجا ذکر می کنیم‪ .‬امیرالمؤمنین علی علیه السالم فرمودند‪F:‬‬

‫بحار االنوار‪ ،‬ج‪ ، 49‬ص‪ ، 265:‬ح ‪ – 8‬روایت ‪2380‬‬ ‫‪1‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 572‬ح ‪ – 1085‬روایت ‪2383‬‬ ‫‪2‬‬

‫‪3‬‬
‫‪Library.tebyan.net‬‬
‫بحار االنوار ‪ ،‬ج‪ ، 48‬ص ‪ ، 24‬ح ‪ – 40‬روایت ‪2381‬‬ ‫‪4‬‬

‫‪268‬‬
‫دشمن ترين خالئق نزد خدا دو گونه اند‪( :‬اوّ ل) انسانی كه خداوند‪ F‬او را (بسبب عصيان و‬
‫نافرمانى) بخود وا گذاشته‪ ،‬پس (چنين مردى‪ F‬چون هر چه مى خواهد انجام مى دهد) از راه‬
‫راست منحرف‪ F‬گشته و به سخن بدعت آور و دعوت مردم به ضاللت و گمراهى دل داده‬
‫است‪ .‬چنین شخصی سبب فتنه و فساد است براى كسی كه بواسطه او در فتنه واقع شده‪ ،‬و‬
‫گمراه است از راه كسانی كه پيش از او به راه راست رفته بودند‪ F‬و گمراه كننده است كسانى‪F‬‬
‫را كه در زنده بودن و بعد از مردنش از او پيروى ميكنند‪ .‬بار گناهان غير خود را حمل كرده‬
‫(در عین حال که) در گرو گناه خويش هم مى باشد‪ .‬ديگرى كسى است كه كوله باری از‬
‫ت فتنه و فساد‪F‬‬‫نادانى بر پشت گرفته و در ميان جماعت نادان امت در تكاپوست‪ .‬در ظلم ِ‬
‫جوالن می دهد و همانند كوران‪( ،‬خوبیهای‪ F‬موجود در) راه اصالح و آشتى را نمى بيند‪.‬‬
‫جمعى كه به ظاهر آدمى اند‪ ،‬او را دانشمند خوانند‪ F‬و حال آنكه او دانش واقعى ندارد‪ .‬آغاز‬
‫كرده و گرد آورده‪ ،‬چيزى‪ F‬را كه اندكش از بسيارش بهتر است‪ .1‬خويشتن را از آبى متع ّفن و‬
‫گنديده سيراب كرده و بسا چيزهاى بى فايده كه در گنجينۀ خاطر خود پنهان دارد‪ .‬در ميان‬
‫مردم به قضاوت نشسته و تصمیم گرفته تا آنچه را كه ديگران در شناختش درمانده اند‬
‫برايشان آشكار سازد‪.‬‬

‫گیجی مردم از وضع‬

‫وضعیت شیعه در زمان وفات امام صادق‪ F‬علیه السالم چنان پیچیده بوده که شخصیت های بزرگی‬
‫چون هشام بن سالم و صاحب الطاق ابراز گیجی کرده اند‪ .‬بخصوص که عبدهللا فرزند بزرگ امام‬
‫صادق علیه السالم‪ 2‬ادعای امامت کرده بود و از امام صادق روایت شده بود که امامت با فرزند‬
‫بزرگتر‪ F‬است مادامی که معلولیتی‪ F‬نداشته باشد‪ .‬آنها از عبدهللا سؤالهای‪ F‬فقهی سؤال می کنند و‬
‫جوابهای نادرست دریافت‪ F‬می کنند‪ .‬هشام می گوید در یکی از کوچه ها حیران نشستیم و گریه می‬
‫کردیم که به چه گروهی به پیوندیم؟ به مرجئه؟ به قدریه؟ به زیدیه؟ به معتزله؟ به خوارج؟ ‪ 3‬ما در‬
‫همین حال بودیم که یک پیرمرد‪ F‬که او را نمی شناختم به من اشاره می کند که بیا‪ .‬من ترسیدم‪ F‬که‬
‫جاسوس منصور‪ F‬خلیفۀ عباسی باشد زیرا در آنروزها جاسوسان خلیفه همه جا بودند تا ببینند که‬
‫جانشین امام صادق علیه السالم کیست تا او را از بین ببرند‪ .‬لذا به رفیقم گفتم تو برو ‪ ،‬آنها من را‬
‫خواسته اند‪ .‬من هم با یقین اینکه می خواهند مرا اعدام کنند به دنبال او می رفتم تا اینکه به درب خانۀ‬
‫امام کاظم علیه السالم رسیدیم‪ F.‬سپس او رفت و خدمتگذاری مرا داخل منزل برد‪ .‬امام کاظم علیه‬
‫السالم بدون مقدمه فرمودند‪ F:‬نمی خواهد به مرجئه و یا قدریه و یا زیدیه و یا معتزله و نه خوارج به‬
‫پیوندید‪ .‬به سوی من بیایید‪ .‬به سوی من بیایید‪ .‬من پرسیدم‪ :‬فدایتان شوم آیا پدرتان فوت کردند؟‪ F‬امام‬
‫فرمود‪ F:‬بله‪ .‬من پرسیدم‪ :‬پس از ایشان چه کسی (امام) است؟ عبدهللا مدعی است که او امام است‪ .‬امام‬
‫کاظم علیه السالم فرمودند‪ F:‬عبدهللا نمی خواهد که خدا را عبادت کند‪ 4.‬هشام می پرسد‪ :‬فدایتان شوم‬
‫پس چه کسی امام بعدی است؟ امام علیه السالم پاسخ دادند‪ :‬اگر خدا بخواهد تو را هدایت می کند‪.‬‬
‫هشام می پرسد‪ :‬آیا شما هستید؟ امام کاظم علیه السالم فرمودند‪ :‬نه ‪ ،‬من این را نمی گویم‪ F.‬هشام می‬

‫‪ 1‬وقتی که کسی چیزهای مضر را جمع آوری می کند‪ ،‬در اینصورت هر چه بیشتر جمع کند ضرر آن بیشتر است‪.‬‬
‫‪ 2‬بزرگترین و اولین فرزند امام صادق علیه السالم اسماعیل بود ولی با فوت او در زمان پدر ‪ ،‬بزرگترین فرزند پس از درگذشت امام صادق‬
‫علیه السالم عبدهللا بود که برادر تنی (از پدر و مادر) امام کاظم علیه السالم نیز بود‪.‬‬
‫‪ 3‬آنچه که مسلم است خالف بودن بعضی از این گروه ها کامال مشخص بوده است و اینکه اینها گیر بودند به کدام گروه بپیوندند و امام‬
‫زمانشان کیست؟ و در عین حال نام این گروه های صد در صد سنی را نیز ذکر کرده اند ‪ ،‬نشانۀ مقدار گیجی آنها و شدت ناراحتیشان می‬
‫باشد‪.‬‬
‫‪ 4‬بعضی مترجمین این عبارت يريد عبد هللا أن ال يعبد هللا را به صورت مجهول خوانده اند و ترجمه کرده اند که عبدهللا نمی خواهد کسی خدا‬
‫را عبادت کند‪ .‬که بسیار شدیدتر از حالتی است که در باال ترجمه شده است‪.‬‬

‫‪269‬‬
‫گوید فهمیدم که سؤال را درست نپرسیده ام‪ .‬لذا سؤال را عوض کردم و پرسیدم‪ F:‬آیا امامی بر شما‬
‫هست؟ امام فرمودند‪ F:‬نه‪ ،‬من در داخل خود احساس عظمتی بزرگ برای ایشان نمودم‪ .‬من پرسیدم‪ :‬آیا‬
‫اجازه دارم همان سؤالهایی که از ابوی شما می کردیم بکنم؟ امام می فرمایند‪ F:‬بپرس ولی اشاعه نده‪.‬‬
‫زیرا گفتن همان و ذبح همان! هشام هم سؤال های دینی خود را می کند و می گوید که امام دریایی‪F‬‬
‫تمام نشدنی بود‪ .‬سپس هشام با اذعان اینکه دستور‪ F‬کتمان داده شده بود با اینحال اجازه می خواهد که‬
‫امام را به شیعیانی‪ F‬که گیج اند و سردرگم‪ ، F‬معرفی‪ F‬کند‪ .‬امام هم می فرمایند‪ :‬به هرکس که او را پخته‬
‫دیدی بگو ولی از او بخواه که کتمان کند زیرا اگر بیان کنند ‪ ،‬همانا ذبح است و امام علیه السالم به‬
‫حلق خود اشاره می کنند‪ .‬هشام می گوید وقتی خارج شدم به تعدادی از شیعیان خلص اینها را گفتم‪.‬‬
‫آنها هم (به گفتۀ من کفایت نکردند بلکه) خدمت امام رسیدند‪ F‬و سؤاالت دینی کردند و برامامت ایشان‬
‫یقین کردند‪ F.‬شیعه ها کم کم به تعداد زیادتر خدمت امام می رسیدند و دور و بر عبدهللا خلوت شد‪.‬‬
‫وقتی عبدهللا علت خلوت شدن را پرسید‪ F‬به او گفتند که تقصیر‪ F‬هشام است‪ .‬او هم افرادی را در شهر‬
‫‪1‬‬
‫گماشت تا هرجا من (هشام بن سالم) را ببینند من را کتک بزنند‪F.‬‬
‫وقتی که عبدهللا بن جعفر پس از فوت امام صادق علیه السالم ادعای امامت نمود ‪ ،‬امام موسی‪ F‬کاظم‬
‫علیه السالم دستور دادند که هیزم زیادی‪ F‬را جمع نمودند‪ F‬و سراغ عبدهللا فرستادند تا او را به منزلشان‬
‫بیاورند‪ F.‬تعدادی‪ F‬از وجوه شیعه هم در منزل بودند‪ .‬وقتی‪ F‬که عبدهللا رسید دستور‪ F‬دادند آن هیزم را آتش‬
‫بزنند‪ .‬وقتی که آتش کامال ُگر گرفت ‪ ،‬امام با لباسشان وارد آتش شدند و در میان آن نشستند‪ F‬و با‬
‫مردم صحبت کردند‪ F.‬پس از مدتی ‪ ،‬لباس خود را جمع کردند و از آتش خارج شدند و به برادر‪ F‬خود‬
‫فرمودند‪ :‬اگر فکر می کنی امام هستی ‪ ،‬وارد آتش شو‪ .‬عبدهللا ناراحت می شود و با غضب از خانه‬
‫‪2‬‬
‫خارج می رود‪.‬‬
‫در کتاب کافی روایتی است که نشان می دهد مردم در مسائل مالی دچار سردرگمی‪ F‬شده بودند‪ .‬راوی‬
‫می گوید از امام هادی علیه السالم پرسیدم‪ :‬فدایتان شویم‪ .‬پول هایی نزد ما آورده می شود و می‬
‫گویند اینها متعلق به امام جواد علیه السالم است‪ .‬ما با آنها چه کنیم؟ امام هادی علیه السالم فرمودند‪F:‬‬
‫اگر آن مبالغ مربوط‪ F‬به مسائل امامت می شوند ‪ ،‬آنها به من می رسد‪ .‬ولی اگر غیر از این بود (یعنی‬
‫به نحوی‪ F‬از اموال شخصی‪ F‬امام موسی علیه السالم بود) طبق ضوابط شرعی کتاب و سنت پیغمبر‬
‫‪3‬‬
‫اکرم صلی هللا علیه و آله و سلم در بحث ارث تقسیم می شوند‪.‬‬
‫امام صادق‪ F‬علیه السالم به حیان بن سرَّ اج می فرمایند‪ :‬دوستانت‪ F‬دربارۀ محمد بن حنفیه چه می گویند؟‪F‬‬
‫او عرضه می دارد که معتقدند زنده است‪ .‬امام صادق علیه السالم می فرمایند‪ F:‬پدرم از جملۀ کسانی‬
‫بود که در هنگام مرگ بر بستر او بودند و چشمهایش را بستند و در قبر گذاشتند‪ .‬سپس زنهای او را‬
‫شوهر دادند و ارث او را تقسیم کردند‪ .‬حیان می گوید‪ :‬محمد بن حنفیه مثل حضرت عیسی علیه‬
‫السالم است‪ .‬امام صادق علیه السالم از اینکه این فرد امام باقر علیه السالم را دشمن محمد حنفیه می‬
‫دانست (وبا این تشبیه امام باقر را مثل یهودیان زمان حضرت عیسی دانسته است) بسیار خشمگین‬
‫‪4‬‬
‫شدند و فرمودند تا یک ماه از این جملۀ حیان پیش خدا توبه نمودم‪.‬‬
‫مختار ثقفی هم از کسانی است که دانشمندان شیعه دربارۀ او نظرات متفاوتی را دارند‪ .‬در فصل ششم‬
‫اشاراتی نسبت او داشتیم‪ .‬کشی روایت می کند که اولین باری که مختار برای امام سجاد علیه السالم‬
‫مبلغ بیست هزار دینار را می فرستد‪ ، F‬آن را قبول می کنند و با آن منزل عقیل را که خراب شده بود‬
‫كافي ‪ ،‬ج ‪ ، ١‬ص ‪ - ٣٥١‬روایت ‪2835‬‬ ‫‪1‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 47‬ص ‪ ، 251‬ح ‪ – 22‬روایت ‪2390‬‬ ‫‪2‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 50‬ص ‪ ، 184‬ح ‪ – 60‬روایت ‪2382‬‬ ‫‪3‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 315‬ح ‪ – 570‬روایت ‪2387‬‬ ‫‪4‬‬

‫‪270‬‬
‫می سازند‪ .1F‬ولی بعد از آنکه نامه ای به امام نوشت (و در ان ادعا کرد که نمایندۀ امام سجاد علیه‬
‫السالم است) و مبلغ چهل هزار دینار را برای امام فرستاد ‪ ،‬امام سجاد علیه السالم اصال گروه آورندۀ‬
‫نامه را به داخل خانه راه ندادند و فرستادۀ امام به آنها گفت که امام هدیۀ دروغگویان را قبول نمی‬
‫‪2‬‬
‫کنند‪ .‬آنها هم به جای اسم امام ‪ ،‬نام محمد بن حنفیه را گذاشتند (و لقب مهدی هم به او دادند)‪.‬‬
‫مسئلۀ سر در گمی در زمان ائمۀ سامراء بیشتر می شود و بخصوص زمان تولد امام زمان عجل هللا‬
‫تعالی فرجه الشریف‪ .‬به درد دل امام حسن عسکری علیه السالم توجه نمایید که فرمودند‪ F:‬هیچ یک از‬
‫پدرانم‪ ،‬آن گونه که من گرفتار‪ F‬تردید‪( F‬گروهی‪ F‬از) شیعیان شدم مورد تردید واقع نشدند‪ .‬اگر این‬
‫موضوع‪( F‬امامت) که شما به آن معتقد و پای بندید موقت و منقطع بود‪ ،‬جای شک و تردید داشت و‬
‫اگر امامت امری است پیوسته و مستمر که (چنین است و) تا امور الهی جریان دارد پابرجاست‪،‬‬
‫‪3‬‬
‫دیگر این شک و تردید چه معنا دارد؟‬
‫همچنین فرموده اند‪ :‬نادانان و کم خردان شیعه و کسانی که پر و بال پشه از دین داری آنان برتر و‬
‫‪4‬‬
‫محکم تر است‪( ،‬یعنی دین آنها از یک بال پشه کمتر است) ما را آزار می‌دهند‪.‬‬
‫یکی از مشکالت مسئلۀ انحراف در این است که ممکن است در انسان رسوخ پیدا کند و دیگر حتی‬
‫دیدن حقایق او را به راه راست برنگرداند‪ .‬شیخ مفید در کتاب ارشاد از یک نفر شیعی روایت می‬
‫کند که روزی‪ F‬پدرم‪ F‬گفت برویم‪ F‬این شخص‪ 5‬را ببینیم‪ .‬من پرسیدم‪ :‬آیا او را می شناسی؟ گفت‪ :‬نه‪.‬‬
‫حتی او را هم ندیده ام‪ .‬پدر در راه به من گفت‪ :‬احتیاج داریم که به ما ‪ 500‬درهم بابت لباس و ‪200‬‬
‫درهم برای گندم و ‪ 100‬درهم هم بابت خرجی به ما بدهد‪ .‬من هم در دلم گذشت که ایکاش به من هم‬
‫‪ 300‬درهم بدهد که ‪ 100‬درهم آن را بابت خرید یک چهارپا‪ F‬بدهم و ‪ 100‬درهم بابت خرجی و‬
‫‪ 100‬درهم برای لباس گیرم بیاید‪ .‬وقتی که به درب خانۀ امام رسیدیم غالمی بیرون آمد و نام ما را‬
‫صدا زد و خواست که داخل شویم‪ .‬امام حسن عسکری علیه السالم به پدر می فرمایند‪ F:‬چرا اینقدر دیر‬
‫به سراغ ما می آیی؟ پدر عرضه داشت‪ :‬با این وضعی‪ F‬که دارم خجالت می کشیدم خدمت برسم‪ .‬وقتی‪F‬‬
‫خارج شدیم ‪ ،‬غالم آمد و کیسه ای را به پدر داد و گفت‪ :‬این ‪ 500‬درهم بابت لباس و ‪ 200‬درهم‬
‫برای گندم و ‪ 100‬درهم بابت خرجی برای تو است‪ .‬و کیسه ای به من داد و گفت‪ :‬این هم ‪300‬‬
‫درهم برای تو است‪ 100 .‬درهم بابت خرید چهارپا و ‪ 100‬درهم بابت خرجی و ‪ 100‬درهم برای‬
‫لباس‪ .‬راوی داستان اضافه می کند که این فرزند به دستور امام مقصد خود را عوض می کند و‬
‫زندگی خوبی را به سر می گذراند‪ .‬ولی با اینحال (با وجود معجزات و کمک مالی که دیده بود) بر‬
‫عقیدۀ واقفیه باقی ماند‪ .‬یکی از شیعیان از او می پرسد‪ F:‬آیا دلیلی از این واضح تر می خواهی؟ (چرا‬
‫‪6‬‬
‫به امامت ایشان معتقد نمی شوی؟) او جواب داد‪ :‬درست است ولی ما به این عادت کرده ایم‪.‬‬

‫عملکرد امام نسبت به دروغگویان‬


‫یکنفر از علمای شیعه به امام هادی علیه السالم می نویسد که علی بن حسکه ادعای والیت شما را‬
‫دارد ولی ادعا می کند که شما همان ازلی قدیم هستید و او باب و پیغمبر شما است و او به دستور شما‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص‪ – 128 :‬روایت ‪2388‬‬ ‫‪1‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 126‬ح ‪ – 200‬روایت ‪2389‬‬ ‫‪2‬‬

‫کمال الدین و تمام النعمة‪ ،‬ص‪ – ۲۲۲‬روایت ‪2501‬‬ ‫‪3‬‬

‫االحتجاج ‪ -‬الشيخ الطبرسي ‪ -‬ج ‪ - ٢‬الصفحة ‪ – ٢٨٩‬روایت ‪2502‬‬ ‫‪4‬‬

‫منظورش امام حسن عسکری علیه السالم بود‪ .‬این طرز بیان نشان می دهد که به امامت امام حسن عسکری علیه السالم معتقد نبوده است‪.‬‬ ‫‪5‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 50‬ص ‪ ، 278‬ح ‪ – 52‬روایت ‪2382‬‬ ‫‪6‬‬

‫‪271‬‬
‫این حرف ها را می زند‪ .‬او (همچنین) می گوید‪ :‬نماز و زکات و حج و روزه همگی معرفت‪ F‬شما‬
‫است و معرفت کسانی مثل خودش‪ .‬مردم هم به او گرویده اند‪ .‬اگر لطف کنید جوابی بدهید تا مردم از‬
‫این گمراهی‪ F‬نجات یابند‪ .‬امام هادی علیه السالم نوشتند‪ :‬ابن حسکه دروغ می گوید‪ .‬همین بس که من‬
‫او را از موالی خود نمی بینیم‪ .‬خدا لعنتش کند‪ .‬او چه می خواهد؟ به خداوند قسم که خدا پیغمبری‪ F‬را‬
‫نفرستاده مگر برای توحید و نماز خواندن و زکات دادن و روزه و حج و والیت‪ .‬پیغمبر اکرم محمد‬
‫صلی هللا علیه و آله نیز به جز از خدای ال شریک له به کسی دعوت ننمود‪ .‬و ما اوصیاء هم‬
‫همینطور‪ ، F‬بنده های خداییم و برای خدا شریکی قرار‪ F‬نمی دهیم‪ .‬اگر اطاعت خدا کردیم به ما رحم‬
‫می نماید و اگر نافرمانی او نمودیم‪ F‬ما را عذاب می دهد‪ .‬ما بر خدا حجتی نداریم بلکه این خدا است‬
‫که بر ما و جمیع مخلوقات حجت دارد‪ .‬من از کسانی که آن حرف ها را می زنند برائت می جویم‪.‬‬
‫اینجا است که امام دستورالعمل‪ F‬رفتار و برخورد با چنین افرادی را صادر‪ F‬می نمایند‪ .‬ایشان فرمودند‪:‬‬
‫آنها را بایکوت کنید خدا لعنتشان کند‪ .‬و راه را بر آنها تنگ نمایید‪ .‬و اگر یکی از آنها را در خلوت‬
‫‪1‬‬
‫دیدی ‪ ،‬سر او را با یک کلوخ بشکن!‬
‫همچنین در تنقیح المقال‪ 2‬آمده است که وقتی صحبت از یاران ابوالخطاب‪ F‬وغالة شد ‪ ،‬امام علیه السالم‬
‫دستور دادند که با آنها نشینید‪ F‬و به آنها وکالت ندهید وبا آنها دمخور نشوید و حتی دست هم ندهید و‬
‫ارث نبرید‪.‬‬
‫یکی از شیعیان به امام هادی علیه السالم شکایت می کند که احمد بن حماد مبلغ زیادی را از من‬
‫گرفته (ظاهرا از سهم امام بوده باشد)‪ .‬امام برای او نوشتند‪ F‬که او را از خدا بترسان‪ .‬وقتی‪ F‬اینکار‬
‫فایده ای نداشت بار دیگر به امام نوشت‪ .‬امام علیه السالم در جواب نوشتند‪ :‬اگر ترساندن او از خدا‬
‫‪3‬‬
‫فایده ای نداشت می خواهی او را از ما بترسانی؟‬
‫امام رضا علیه السالم از یکی از یاران سراغ محمد بن فرات را می گیرند که بر ایشان دروغ می‬
‫بست‪ .‬راوی بر علیه محمد بن فرات دعا می کند‪ .‬امام رضا علیه السالم می فرمایند‪ :‬همینطور‪ F‬هم‬
‫شده‪ .‬خداوند گرمای آهن (زخم شمشیر) را بر او چشاند همانطور که کسانی که قبل از او هم به ما‬
‫دروغ می بستند‪ F‬و نتیجتا کشته شدند‪ .‬فالنی! من این را گفتم تا یاران ما را گوشزد نمایی‪ .‬آنها را به‬
‫لعن کردن بر او و تبری از او دستور‪ F‬ده زیرا خداوند از او متبری است‪ 4.‬کشی از امام رضا علیه‬
‫السالم نقل می کند که ایشان فرمودند‪ :‬آنقدر محمد بن فرات مرا آزار داده که ابوالخطاب امام باقر‬
‫علیه السالم را آزار نداد‪ .‬خداوند‪ F‬طعم شمشیر‪ F‬را به او بچشاند‪ .‬ابوالخطاب اینقدر که محمد بن فرات‬
‫به ما دروغ بست ‪ ،‬دروغ نبسته بود‪ .‬به خدا قسم هرکس بر ما دروغ‪ F‬ببندد ‪ ،‬با شمشیر‪ F‬کشته می‬
‫‪5‬‬
‫شود‪.‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 518‬ح ‪ – 997‬روایت ‪2419‬‬ ‫‪1‬‬

‫تنقیح المقال ‪ ،‬ج ‪ ، 3‬ص ‪ – 190‬بنقل از جذور الغلو ص ‪149‬‬ ‫‪2‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 561‬ح ‪ – 1059‬روایت ‪2420‬‬ ‫‪3‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 554‬ح ‪ – 1047‬روایت ‪2421‬‬ ‫‪4‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص‪ ، 555 :‬ح ‪ – 1048‬روایت ‪2422‬‬ ‫‪5‬‬

‫‪272‬‬
273
‫فصل نهم‪ :‬شیعۀ داغ تر از آش (غالین)‬

‫یکی از مشکالت ناشی از ضعف انسان ها این است که حتی وقتی‪ F‬انسان راه راست را می رود و از‬
‫لحاظ معنویت قوی‪ F‬می شود ‪ ،‬احتمال دارد که از حد اعتدال خارج گردد و اینبار از آنطرف‪ F‬پشت بام‬
‫سقوط کند‪ .‬دوست داشتن زیاد ائمه علیهم السالم یقینا یکی از عوامل انحراف تعدادی از شیعیان بوده‬
‫است‪ .‬ابوخالد کابلی صاحب اسرار امام زین العابدین علیه السالم به یکی از دوستان خود سِ ری‪ F‬از‬
‫اسرار امام را برمال می کند‪ .‬او می گوید‪ :‬من به تو مطلبی را می گویم که اگر زنده بودم مرا تصدیق‬
‫می کنی و اگر قبل از آن مُردم به من رحمت می فرستی و دعایم می کنی‪ .‬من از امام سجاد علیه‬
‫السالم شنیدم‪ F‬که فرمودند‪ :‬یهود عزیر پیغمبر را خیلی دوست داشتند به حدی که دربارۀ او گفتند آنچه‬
‫گفتند (آنها گفتند عزیر خدا است)‪ .‬نه عزیر از آنها است و نه آنها از عزیر‪ .‬مسیحیان نیز حضرت‬
‫عیسی (علی نبینا و آله و علیه السالم) را چنان دوست داشتند که دربارۀ او گفتند آنچه گفتند (که عیسی‬
‫علیه السالم پسر خدا است)‪ .‬نه عیسی از آنها است و نه آنها از عیسی‪ .‬ما هم بر همین سنت خواهیم‬
‫بود‪ .‬تعدادی از شیعیان ما ‪ ،‬ما را چنان دوست خواهند داشت که دربارۀ ما همان چیزهایی را خواهند‬
‫گفت که یهود دربارۀ عزیر گفتند و مسیحیان دربارۀ عیسی‪ .‬نه این گروه از ما هستند و نه ما از این‬
‫‪1‬‬
‫گروه‪.‬‬
‫البته علمای قم به همین دستور‪ F‬عمل می کردند‪ F‬و هرکس را که بوی غلو از او بر می آمد از شهر قم‬
‫‪2‬‬
‫بیرون می کردند‪ .‬کشی یکی از این افراد بنام حسین بن عبدهللا قمی را نام برده است‪.‬‬
‫بنابراین ‪ ،‬انحراف می تواند از دوست داشتن زیاد هم باشد‪ .‬و می تواند از ضعف فهم باشد که در‬
‫فصل های دوم و چهارم‪ F‬به تفصیل دربارۀ آن سخن رفت‪ .‬عالمۀ مجلسی غلو را چنین تعریف کرده‬
‫است‪:‬‬
‫غلو این است که پیغم‪FF‬بر و ائم‪FF‬ه علیهم الس‪FF‬الم را خ‪FF‬دا ب‪FF‬دانیم و ی‪FF‬ا آنه‪FF‬ا را در معب‪FF‬ودیت‪، F‬‬
‫خلقت و رزاقیت‪ F‬شریک خدا بدانیم‪ .‬یا اینکه خدا در آنها حلول کرده است‪ .‬یا با آنه‪FF‬ا متح‪FF‬د‬
‫شده است‪ .‬یا آنها غیب را بدون وحی ویا اله‪FF‬ام الهی می دانن‪FF‬د‪ .‬یااینک‪FF‬ه ائم‪FF‬ه علی‪FF‬ه الس‪FF‬الم‬
‫پیغمبرند‪ F.‬یا به تناسخ ارواح آنها در یکدیگر معتقد شویم‪ .‬یا معتقد شویم که شناخت آنها م‪F‬ا‬
‫را از عبادات مستغنی می سازد‪ .‬اعتقاد به هرکدام از این ها کف‪FF‬ر اس‪FF‬ت و الح‪FF‬اد و خ‪FF‬ارج‬
‫شدن از دین‪ .‬همانطور‪ F‬که عقل و آیات و روایات‪ F‬و غیره همین مسئله را می رسانند‪ .‬انمه‬
‫علیهم السالم از گویندگان به این عقاید تبری جسته اند و آنها را کافر دانسته ان‪FF‬د و دس‪FF‬تور‬
‫قتل آنها را داده اند‪ .‬و اگر روایتی در این زمینه شنیدی بدان که یا باید آن را تأویل نم‪FF‬ایی‬
‫و یا از همین افتراءات غالت اند‪.‬‬
‫ولي بعضی از متكلمين و محدثین در موضوع غلو افراط کرده اند‪ .‬اینها در معرفت (مقام‬
‫و موقعیت) انمه علیهم السالم کوته نظری‪ F‬دارند‪ .‬آنه‪FF‬ا از درک عج‪FF‬ائب و آنچ‪FF‬ه ک‪FF‬ه ح‪FF‬ول‬
‫ائمه علیه السالم رخ می دهد عاجزند‪ .‬لذا آنه‪FF‬ا بس‪FF‬یاری‪ F‬از روای‪FF‬ات ثق‪FF‬ات را ای‪FF‬راد گرفت‪FF‬ه‬
‫اند‪ .‬به حدی که بعضی‪ F‬گفتند‪ :‬نفی سهو از امام (یعنی آنها را معصوم‪ F‬و بدون هیچ خطایی‬
‫بدانیم) جزو مصادیق‪ F‬غلو است‪ .‬ویا اینکه بگوییم امام هرچه را که اتفاق افتاده و یا خواهد‬
‫افتاد را می داند و چیزهایی ش‪FF‬بیه این (این علم‪FF‬ای ش‪FF‬یعه ح‪FF‬تی این م‪FF‬وارد را از غل‪FF‬و می‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 120‬ح ‪ – 191‬روایت ‪2419‬‬ ‫‪1‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 512‬ح ‪ – 990‬روایت ‪2426‬‬ ‫‪2‬‬

‫‪274‬‬
‫دانند)‪ .‬در صورتیکه در روایات زیادی داریم که‪ :‬م‪FF‬ا را خ‪FF‬دا ندانی‪FF‬د ‪ ،‬هرچ‪FF‬ه می خواهی‪FF‬د‬
‫بگویید‪ F‬و به (مقام واقعی‪ F‬ما) نمی رسید‪ .‬همچنین در امامت آمده است‪ :‬همانا أمر ما سخت‬
‫است و سخت پذیر‪ .‬فقط مالئکۀ مقرب خدا یا پیغمبران مرسل یا بندۀ مؤم‪FF‬نی‪ F‬ک‪FF‬ه خ‪FF‬دا قلب‬
‫‪1‬‬
‫او را امتحان کرده است می توانند آن را تحمل نمایند‪.‬‬
‫سامی ال ُغریری هم دو مورد از ترش کردن بعضی‪ F‬دانشمندان شیعی را ذکر کرده و می گوید‪ :‬ولی‬
‫بعضی از متکلمین نتوانستند مقام ائمه را درست درک کنند و آنچه که از بعضی‪ F‬از راویان آمده را‬
‫خیلی زود‪ F‬به غلو نسبت دادند‪ .‬تا آنجا که بعض نفی سهو از ائمه را غلو دانستند‪( .‬یعنی همین که‬
‫بگوییم ائمه علیهم السالم معصوم هستند غلو است‪ ).‬ویا اینکه گفته شود که آنها هرچه را که بوده و یا‬
‫خواهد بود را می دانند ‪ ،‬و یا امثال اینها‪ .‬در حالیکه در روایات زیادی‪ F‬آمده که‪ :‬ما را خدا ندانید ‪ ،‬هر‬
‫‪2‬‬
‫چه میخواهد‪ F‬بگویید‪.‬‬
‫آیة هللا مددی نیز در تأیید مطلب فوق از مرحوم‪ F‬صدوق و ایشان از استاد خود ابن الولید نقل می کنند‪:‬‬
‫اعتقاد به اینکه پیامبر و ائمه علیهم السالم خطا و سهو نکرده اند ‪ ،‬اولین درجۀ غلو است! هم ایشان‬
‫در کتاب من الیحضره الفقیه ‪ ،‬زیاد کردن عبارت أشهد أن علیا ولی هللا را کار مفوضه – و به تعبیر‬
‫ایشان‪ :‬لعنهم هللا! – می داند‪ 3.‬در حالیکه طبق نقل شیخ عبدهللا مراغی مصری این حضرت سلمان بود‬
‫که در زمان حیات پیامبر‪ F‬صلّی‌هللا‌علیه‌و‌آله‌وسلّم (ظاهرا بعد از حادثه غدیر خم) در اذان و اقامه‬
‫‪4‬‬
‫نمازش شهادت به والیت را بعد از شهادت به رسالت می‌گفت‪.‬‬
‫در مجلۀ موعود شمارۀ ‪ 141‬توضیحات‪ F‬خوبی نسبت به مقام ائمه علیهم السالم و موضوع‪ F‬غلو آورده‬
‫شده که قسمت هایی از آن را در زیر مالحظه می کنید‪:‬‬
‫اهل بیت علی‪FF‬ه الس‪FF‬الم می فرماین‪FF‬د‪ :‬نحن ب‪FF‬اب هللا ال‪FF‬ذی من‪FF‬ه ی‪FF‬ؤتی؛ م‪FF‬ا ب‪FF‬اب هللا‬
‫هستیم که از طریق آن خدایی خداون‪F‬د‪ F‬اعم‪FF‬ال می ش‪FF‬ود؛ یع‪FF‬نی خداون‪FF‬د از ب‪FF‬اب هللا‬
‫وجود اهل بیت علیه السالم می آفریند‪ ،‬روزی می ده‪FF‬د‪ ،‬ث‪FF‬واب و عق‪FF‬اب می نمای‪FF‬د‬
‫و‪ ..‬در این منظر‪ ،‬فاعل‪ ،‬خداس‪F‬ت و او از مج‪F‬رای‪ F‬ب‪FF‬اب هللا‪ ،‬فع‪F‬ل انج‪F‬ام می ده‪FF‬د‪.‬‬
‫بنابراین از آنجا که همۀ افعال به خداوند نسبت داده می شود‪ ،‬تفویض ( ب‪FF‬ا معن‪FF‬ای‬
‫واگذاری امور) و غلو ک‪FF‬ردن در م‪FF‬ورد‪ F‬اه‪FF‬ل بیت علی‪FF‬ه الس‪FF‬الم جایگ‪FF‬اهی نخواه‪FF‬د‬
‫داشت‪.‬‬
‫برای توضیح منظر‪ F‬صحیح نسبت به اهل بیت علیه السالم با ی‪FF‬ک مث‪FF‬ال آغ‪FF‬از می‬
‫کنیم‪ :‬انس‪FF‬انی‪ F‬را ف‪FF‬رض کنی‪FF‬د ک‪FF‬ه در ات‪FF‬اقی ک‪FF‬ه هیچ راه خ‪FF‬روجی نداش‪FF‬ته و ک‪FF‬امالً‬
‫تاریک است‪ ،‬قرار دارد‪ .‬شخص درون این ات‪FF‬اق هیچ چ‪FF‬یزی را نمی توان‪FF‬د ببین‪FF‬د؛‬
‫درح‪F‬الی ک‪F‬ه ب‪F‬یرون از این ات‪F‬اق‪ ،‬خورش‪F‬ید‪ F‬هم‪F‬ه ج‪F‬ا را روش‪F‬ن ک‪F‬رده اس‪F‬ت و این‬
‫دیواره های اتاق هستند که مانع تابش نور خورشید‪ F‬به درون می ش‪FF‬وند‪ .‬ح‪FF‬ال اگ‪FF‬ر‬
‫در این اتاق پنجره ای تعبیه شود‪ ،‬درون ات‪FF‬اق روش‪FF‬ن می گ‪FF‬ردد و آن ش‪FF‬خص می‬
‫تواند برای بهره بردن از ن‪FF‬ور خورش‪FF‬ید‪ ،‬ب‪FF‬ه س‪FF‬وی‪ F‬این پنج‪FF‬ره بیای‪FF‬د‪ .‬او ب‪FF‬رای در‬
‫معرض نور خورشید قرار گرفتن‪ ،‬در مقابل دیوار‪ F‬نمی ایستد؛ چ‪FF‬ون می دان‪FF‬د ک‪FF‬ه‬
‫دیوار برای نور‪ ،‬حجاب است؛ امّا پنجره به دلیل لطیف بودن می تواند ن‪FF‬ور را از‬
‫خود عبور دهد‪ .‬بنابراین او رو ب‪FF‬ه روی پنج‪FF‬ره ق‪FF‬رار می گ‪FF‬یرد‪ .‬نکت‪FF‬ه ای ک‪FF‬ه در‬
‫اینجا وجود‪ F‬دارد‪ ،‬این است که نوری که از طریق پنجره ب‪F‬ه درون ات‪F‬اق می تاب‪F‬د‪،‬‬

‫‪ 1‬مستدرك سفينة البحار ‪ -‬الشيخ علي النمازي الشاهرودي ‪ -‬ج ‪ - ٨‬الصفحة ‪ – ١٧‬روايت ‪2428‬‬
‫‪ 2‬جذور الغلو ص ‪204‬‬
‫نگاهی به دریا ‪ ،‬سید احمد مددی ص ‪ – 130‬نقل از الفقیه ‪ ،‬ج ‪ ، 1‬ص ‪290‬‬ ‫‪3‬‬

‫‪ 4‬السالفه فی امر الخالفه‬

‫‪275‬‬
‫آن پنجره نیست؛ یع‪FF‬نی پنج‪FF‬ره از خ‪FF‬ود ن‪FF‬ور ن‪FF‬دارد؛ بلک‪FF‬ه ه‪FF‬ر چ‪FF‬ه ن‪FF‬ور اس‪FF‬ت‪،‬‬
‫از ِ‬
‫پرتوهای‪ F‬خورشید است که به واسطۀ پنجره به درون اتاق می تابد‪ .‬هنر پنجره ب‪FF‬ه‬
‫این است که مانند دیوار حجاب نیست؛ بلکه مجرایی برای عبور نور است‪ .‬پنجره‬
‫در این مثال‪ ،‬یعنی آن جایی که دیوار نیست‪.‬‬
‫با در نظر داشتن این مثال‪ ،‬به نظام عالم توجّ ه می ک‪FF‬نیم‪ .‬دنی‪FF‬ا هم‪FF‬ان ط‪FF‬ور ک‪FF‬ه از‬
‫نامش پیداست‪ ،‬در عمق عالم هستی قرار دارد ( دنیا = پایین ترین‪ ،‬پست ترین) و‬
‫به سان طبقۀ همکف ساختمان جهان هستی است‪ .‬نور خدایی خداون ‪F‬د‪ F‬ب‪FF‬رای اینک‪FF‬ه‬
‫به اعماق عالم‪ ،‬یعنی دنیا بتابد باید از حجاب های بسیاری‪ F‬عبور کند؛ اما چگون‪FF‬ه؟‬
‫آیا خداوند در عالم‪ ،‬پنجره هایی را برای عبور ن‪FF‬ور خ‪FF‬دایی خ‪FF‬ود از طبق‪FF‬ات ع‪FF‬الم‬
‫هستی و رسیدن به اعماق عالم در نظر گرفته است؟ در روایتی‪ F‬از معص‪FF‬وم‪ F‬علی‪FF‬ه‬
‫السالم نقل شده است که‪ :‬نحن باب هللا ؛ ما باب هللا هستیم‪ .‬باب یعنی چار چوب‪.‬‬
‫به عبارت دیگر در عالم‪ ،‬آنجایی را که دیوار‪ F‬نیست‪ ،‬باب می گوییم؛ یعنی فضایی‪F‬‬
‫که نور خدایی خدا می تواند از درون آن عبور ک‪FF‬رده و ب‪FF‬ه عم‪FF‬ق بتاب‪FF‬د‪ .‬اه‪FF‬ل بیت‬
‫علیه السالم می فرمایند‪ F:‬نحن باب هللا الذی منه یؤتی ؛ ما هستیم آن باب اللّهی که‬
‫از طریق‪ F‬آن نور و برکت های خداوندی‪ F‬جاری می گردد‪ .‬این عطاها شامل هم‪FF‬ۀ‬
‫صادره های خداوند در عالم هستی است ؛ یع‪FF‬نی ه‪FF‬ر چ‪FF‬یزی ک‪FF‬ه خداون‪FF‬د در ع‪FF‬الم‬
‫جاری می کند‪ ،‬از درون این چارچوب و این فضا جاری می س‪FF‬ازد‪ .‬اگ‪FF‬ر خداون‪FF‬د‬
‫برای بنده ای خیری را اراده کند‪ ،‬آن را از این چارچوب‪ F‬بر او جاری کرده و ب‪FF‬ه‬
‫او می رساند و برعکس اگر عذاب را برای فردی مش ‪F‬یّت نمای‪FF‬د‪ ،‬آن ع‪FF‬ذاب را از‬
‫طریق همین چارچوب ها بر وی جاری‪ F‬می کن‪FF‬د؛ خداون‪FF‬د‪ ،‬خ‪FF‬ود این س‪FF‬ازوکار‪ F‬را‬
‫قرار داده است و فرموده‪ :‬ابی هللا ان یُجری‪ F‬االشیاء االباسباب‪.‬‬
‫خداوند این طور خواسته است که نور خدایی خود را از طریق یک سری مجاری‬
‫به عالم بتاباند؛ همان گونه که ن‪FF‬ور خورش‪FF‬ید‪ F‬از طری‪FF‬ق پنج‪FF‬ره ب‪FF‬ه درون ات‪FF‬اق می‬
‫تابد‪ .‬باب هللا از خود چیزی ندارد و هر چه از طریق آن می آید‪ ،‬از جانب خداوند‬
‫متعال است‪ .‬باب هللا‪ ،‬شخص نیست که اعمال نظر کند یا شیء نیس‪FF‬ت ک‪FF‬ه حج‪FF‬ابی‬
‫در مسیر نور خدا باشد؛ بلکه قیمت باب هللا به این است ک‪FF‬ه فض‪F‬ا‪ F‬و چ‪FF‬ارچوب ب‪FF‬ه‬
‫قدری لطیف می باشد که مجرای نور خداوندی‪ F‬خدا ب‪FF‬ه س‪FF‬مت اعم‪FF‬اق ع‪FF‬الم اس‪FF‬ت؛‬
‫همان گونه که هنر پنجره به این است که رقیق تر از دیوار‪ F‬کنار خود است و نور‬
‫خورشید‪ F‬می تواند از طریق‪ F‬آن ‪ ،‬اتاق را روشن کند ‪ .‬اگ‪FF‬ر اه‪FF‬ل بیت علی‪F‬ه الس‪FF‬الم‬
‫می فرمایند‪ :‬اذا شئنا شاء هللا ؛ هنگامی که م‪F‬ا مش‪F‬یّت ک‪FF‬نیم خداون‪F‬د مش‪F‬یّت ک‪FF‬رده‬
‫است‪ ،‬مشیت اولی خواست امام انس‪FF‬ان اس‪FF‬ت ک‪FF‬ه ب‪FF‬ه خ‪FF‬ودی خ‪FF‬ود هیچ‪FF‬وقت تحق‪FF‬ق‬
‫خارجی پیدا نمی کند‪ .‬ولی این مشیت دوم است که در دنیا تغی‪FF‬یر ایج‪FF‬اد می کن‪FF‬د و‬
‫آن خواست طی این تغییر جامۀ عمل به خود می پوشاند‪ .‬وما تشاؤون اال أن یش‪FF‬اء‬
‫هللا‪.‬‬
‫خداوند طریق دیگری‪ F‬برای اثر گذاری خود در ع‪FF‬الم ق‪FF‬رار‪ F‬ن‪FF‬داده اس‪FF‬ت و فق‪FF‬ط از‬
‫طریق این باب هللا است که خدایی خود را در عالم اعمال می کند ‪ .‬وق‪FF‬تی‪ F‬خداون‪FF‬د‬
‫رزق را بر مخلوقات جاری می سازد‪ ،‬آن روزی از طریق ب‪FF‬اب هللا ب‪FF‬ه مخلوق‪FF‬ات‬
‫می رسد‪ .‬بنابراین گفته می شود وبیُمن‪FF‬ه رُزق ال‪FF‬وری‪ F.‬اگ‪FF‬ر خداون‪FF‬د خ‪FF‬الق اس‪FF‬ت‪،‬‬
‫نور قدرت خداوندی از مجرای باب هللا به عالم می تابد و موج‪FF‬ودات را خل‪FF‬ق می‬
‫کند؛ یعنی خداوند ابتدا باب هللا را که مجرای اثر گذاری او در عوالم است‪ ،‬ایج‪FF‬اد‬
‫می کند و پس از آن از مجرای باب هللا ‪ ،‬عالم و موجودات‪ F‬درون آن را خل‪FF‬ق می‬
‫نماید‪.‬‬

‫‪276‬‬
‫بنابراین در حدیث است که نحن صنایع ربنا الخلق بعد صنایعنا‪ .‬با همین س‪FF‬از و‬
‫کار است که می بی‪FF‬نیم ام‪FF‬ام رض‪FF‬ا علی‪FF‬ه الس‪FF‬الم در ج‪FF‬واب آن زن‪FF‬دیق‪ F‬ن‪FF‬زد م‪FF‬أمون‬
‫عبّاسی با اشاره ای که می نمایند‪ ،‬تص‪F‬ویر ش‪F‬یر ب‪FF‬ر پ‪FF‬رده ای ک‪F‬ه در آنج‪F‬ا آویخت‪F‬ه‬
‫است‪ ،‬تبدیل به شیری واقعی شده ‪ ،‬از درون پ‪FF‬رده ب‪FF‬یرون می آی‪FF‬د و آن زن‪FF‬دیق را‬
‫تکه و پاره می کند‪ .‬در توضیح این مطلب با توجه به مطلب یاد شده باید گفت ک‪FF‬ه‬
‫خداوند از باب هللا وجود‪ F‬امام رض‪FF‬ا علی‪FF‬ه الس‪FF‬الم در هم‪FF‬ان لحظ‪F‬ه ش‪FF‬یری را خل‪FF‬ق‬
‫نمود‪.‬‬
‫آنچه که در برخی احادیث به عنوان تفویض وارد شده و در جامع‪FF‬ه مط‪FF‬رح اس‪FF‬ت‬
‫بدین معنی نیست که خداوند تمام امور را به اهل بیت علیه السالم واگ‪FF‬ذار‪ F‬ک‪FF‬رده و‬
‫خود استراحت می کند! بلکه تفویض به این مفهوم است که کلیۀ ام‪F‬ور را خداون‪FF‬د‬
‫انجام می دهد؛ امّا از مجرای وجود اهل بیت علیه السالم ‪ .‬منظر باب اللّهی نسبت‬
‫به اهل بیت علیه السالم کامالً توحیدی اس‪FF‬ت و آنچ‪FF‬ه در جامع‪FF‬ه تحت عن‪FF‬وان غل‪FF‬و‬
‫کردن در بارۀ ائمّۀ معص‪F‬ومان علی‪F‬ه الس‪F‬الم مط‪FF‬رح می ش‪F‬ود موض‪FF‬وعیت ن‪F‬دارد؛‬
‫چرا که طبق این دی‪F‬دگاه‪ ،‬هم‪F‬ه چ‪F‬یز ب‪F‬ه هللا نس‪F‬بت داده می ش‪F‬ود و غل‪F‬و ک‪F‬ردن در‬
‫مورد خداوند بی مفه‪FF‬وم اس‪FF‬ت‪ .‬بن‪FF‬ابراین اه‪FF‬ل بیت علی‪FF‬ه الس‪FF‬الم می فرماین‪FF‬د‪ F:‬در‬
‫مورد ما هر فضلی را که می خواهید‪ ،‬قائل باش‪FF‬ید؛ ام‪FF‬ا ی‪FF‬ک م‪FF‬ورد را اس‪FF‬تثنا می‬
‫کنند و از اینکه به ایشان نسبت داده شود‪ ،‬ب‪FF‬رائت می جوین‪FF‬د و آن رب‪FF‬وبیت‪ F‬اس‪FF‬ت؛‬
‫یعنی اهل بیت علیه السالم از اینکه پرستیده شوند‪ ، F‬مردم را بر ح‪FF‬ذر می دارن‪FF‬د و‬
‫تأکید می کنند که ما را مخلوق قرار دهید‪ .‬سپس هر چه می خواهی‪FF‬د در فض‪FF‬ل م‪FF‬ا‬
‫بگویید؛ الب ّته باید اقرار نمود اص‪F‬ل وج‪F‬ودی اه‪F‬ل بیت علی‪F‬ه الس‪F‬الم و اوج فض‪F‬ایل‬
‫این بزرگواران را احدی نمی شناسد؛ چرا که حقیقت اهل بیت علی‪FF‬ه الس‪FF‬الم هم‪FF‬ان‬
‫طور که خود فرموده اند ‪ ،‬غیر قابل وصف‪ F‬است‪.‬‬

‫ولی قبل از اینکه به اشکاالت غلو بپردازیم بگذارید کمی خودمان غلو کنیم!‪ 1‬موارد‪ F‬زیر هیچکدام غلو‬
‫نیستند و اگر کسی آنها را غلو دانست باید به آنها توضیحات باال و یا بیشتر را داد‪.‬‬

‫مواردی که غلو نیستند‬


‫امیرالمؤمنین علیه السالم فرمودند‪ :‬خدا بود و هیچ چیز با او نبود‪ .‬پس اولین چیزی که خلق نمود نور‬
‫حبیب خود محمد صلی هللا علیه و آله بود‪( .‬امام علیه السالم تأکید می نمایند که) این خلقت قبل از‬
‫خلقت آب‪ 2‬و عرش و کرسی و آسمانها و زمین و لوح و قلم و بهشت و جهنم و مالئکه و آدم و حواء‬
‫به مدت زمان‪ 424 3‬هزار سال بود‪ .‬وقتیکه خداوند نور پیغمبر صلی هللا علیه و آله و سلم را خلق‬
‫نمود ‪( ،‬این نور) به مدت هزار سال در قبال مقام الهی ایستاده بود و تسبیح و تمجید خداوند‪ F‬جل و‬
‫علی را می نمود‪ .‬خداوند‪ F‬که به او می نگریست فرمود‪ :‬ای بندۀ من! این تویی که هدف از خلقت است‬
‫و کسی که دیگران باید بشناسند‪ .‬تو بهترین خلق من هستی‪ .‬به عزت و جالل خود قسم می خورم‪ F‬که‬

‫‪ 1‬البته منظور‪ F‬از دیدگاه کسانی است که قدرت هضم و قبول روایات آمده را ندارند‪.‬‬
‫‪ 2‬این آب غیر از آبی است که می آشامیم‪ .‬در روایات و بخصوص خطبۀ اول نهج البالغه آمده است که این دنیا از برخورد آب و هوا تشکیل‬
‫شده است‪ .‬طبیعی است آب و هوای فعلی خیلی بعدها بوجود آمده اند و در اینجا اشاره به چیزی است که با تعبیر های انسانی نزدیکترین چیز‬
‫به آب و هوا می باشند‪.‬‬
‫‪ 3‬زمان اشاره شده در اینجا و پس از آن نیز نمی تواند زمانی باشد که ما از آن به دقیقه و روز و سال نام می بریم‪ .‬زیرا این زمانها مربوط‬
‫به منظومۀ شمسی است و مقدار حرکت سیاره ها به دور خورشید که یقینا مدتها بعد به وجود آمده اند‪ .‬دانشمندان باید بررسی نمایند‪ F‬که معنی‬
‫این مقدار سال که در روایت ذکر شده یعنی‪ F‬چه؟‬

‫‪277‬‬
‫اگر تو نبودی اصال افالک (جهان هستی) را خلق نمی کردم‪ .‬کسی که تو را دوست بدارد ‪ ،‬دوست‬
‫‪1‬‬
‫می دارم و کسی که مبغض تو باشد ‪ ،‬من او را دشمن دارم‪.‬‬
‫شیخ مفید از انس بن مالک‪ 2‬نقل می کند که در مجلسی در نزد رسول خدا صلی هللا علیه و آله و سلم‬
‫که در آن ابوذر‪ F‬و سلمان و زید بن ثابت و زید بن اقم هم بودند‪ F‬نشسته بودیم که حسن و حسین (علیهما‬
‫السالم) وارد شدند‪ .‬ابوذر فورا‪ F‬بلند شد و دست آندو را بوسید‪ F‬و به جای خود بازگشت‪ .‬ما بعدا‬
‫یواشکی به او گفتیم که این چه کاری‪ F‬بود که کردی؟ تو یک صحابی بزرگوار هستی و برای دو‬
‫کودک از بنی هاشم بلند می شوی و دست آنها را می بوسی؟ ابوذر جواب داد‪ :‬درست است‪ .‬اگر شما‬
‫هم آنچه را که من از پیغمبر اکرم صلی هللا علیه و آله شنیده بودم می شنیدید‪ ، F‬بیشتر از آنچه من‬
‫کردم می نمودید‪ F.‬ما پرسیدیم‪ F‬مگر ایشان چه فرمودند؟ ابوذر پاسخ داد که از پیامبر شنیدم که به علی‬
‫و این دو فرزند او فرمودند‪F:‬‬
‫یا علی! اگر کسی به قدری نماز و روزه به جا آورد که جسمش فرسوده و نزار شود ‪ ،‬آن روزه ها و‬
‫نماز ها به دردش نمی خورند مگر آنکه تو را دوست داشته باشند‪ .‬و اگر کسی به حق دوستی‪ F‬شما از‬
‫خداوند کمک بخواهد بر خدا (واجب) است که او را کمک کند‪ .‬یا علی! هرکس که به شما توسل کند‬
‫و به طناب شما آویزان شود‪ F‬به عروة الوثقی تمسک جسته است‪ .‬سپس ابوذر‪ F‬می رود‪ .‬ما خدمت‬
‫پیغمبر اکرم صلی هللا علیه و آله رسیدیم و حرفهای ابوذر را نقل کردیم‪ F.‬اینجا است که پیغمبر اکرم‬
‫صلی هللا علیه و آله عبارت معروف خود را در حق ابوذر‪ F‬فرمودند‪ F.‬ایشان گفتند‪ :‬ابوذر‪ F‬راست گفت‪.‬‬
‫بخدا قسم آسمان سایه نیفکنده و زمین های سبز زیر پای کسی راستگو تر از ابوذر نبوده است‪.‬‬
‫پیامبر اکرم صلی هللا علیه و آله اضافه می نمایند‪ :‬خداوند‪ F‬من و اهل بیتم را از نور واحدی خلق کرده‬
‫است‪ .‬این خلقت هفت هزار سال قبل از خلقت آدم بوده است‪ .‬ولی (عمال) از صلب آدم در اصالب و‬
‫ارحام مطهر منتقل شدیم‪ .‬انس می پرسد‪ F‬که شما در این مراحل کجا و در چه شکلی بودید؟ رسول‬
‫اکرم صلی هللا علیه و آله و سلم فرمودند‪ :‬ما اشباحی از نور زیر عرش خداوند بودیم‪ .‬خدا را تسبیح و‬
‫تقدیس و تمجید می نمودیم‪ .‬سپس پیامبر صلی هللا علیه و آله و سلم به نکته ای دیگر اشاره می نمایند‬
‫و می فرمایند وقتی‪ F‬که به معراج رفته بودم و در مرحله ای جبرئیل مرا تنها گذاشت (بیشتر نیامد)‬
‫گفتم‪ :‬اینجا مرا رها می کنی؟ جبرئیل کفت‪ :‬اگر بیشتر بیایم ‪ ،‬پرهایم می سوزد‪ .‬سپس مرا در نوری‬
‫بسیار عظیم بردند‪F.‬‬
‫(در اینحالت نورانی‪ F‬و در باالترین مراحل وجود) به من وحی شد‪ :‬من نگاهی به زمین نمودم و تو را‬
‫انتخاب کردم‪ .‬پس تو را نبی نمودم‪ .‬باردیگر‪ F‬نگاهی به زمین نمودم‪ F‬و علی را انتخاب کردم‪ F.‬پس او‬
‫را وصی نمودم‪ F‬و او را وارث علم تو و امام پس از تو کردم‪ .‬من از اصالب شما دو نفر ذریۀ پاک و‬
‫انمۀ معصومین و خزانه دار های علم را قرار‪ F‬دادم‪ .‬اگر شما (چهارده معصوم) نبودید دنیا و آخرت و‬
‫‪3‬‬
‫حتی بهشت و جهنم را خلق نمی کردم‪.‬‬
‫و در روایتی دیگر از امام صادق علیه آالف التحیۀ والسالم آمده است که فرمودند‪ F:‬همانا خداوند‪F‬‬
‫ارواح را قبل از اجساد به دو هزار سال خلق نمود‪ .‬و بهترین و باالترین این روح ها را محمد و علی‬

‫‪ 1‬بحار األنوار ؛ ج‪ 54‬؛ ص‪ ، 198‬ح ‪ – 145‬روایت ‪ – 2430‬شبیه این روایت در بحار األنوار ؛ ج‪ 15‬؛ ص‪ – 27‬روایت ‪ 2429‬آمده‬
‫است‪.‬‬
‫‪ 2‬او در نو جوانی به عنوان خادم پیغمبر‪ F‬صلی هللا علیه و آله و سلم در منزل ایشان بود و موارد زیادی از روایات دوستی آل البیت را نقل‬
‫کرده است هرچند خودش از این روایات چندان سود نبرد و فرزند او مالک بن انس رئیس مذهب مالکی است‪ .‬البته در فرزند بودن مالک بن‬
‫انس از خود انس شک قوی است زیرا او دو سال پس از فوق انس به دنیا آمده و سنیها این را معجزه ای برای او می دانند ولی می توان آن‬
‫را جور دیگر هم دید که زن انس با کسی یا مخفیانه ازدواج کرده ویا ‪...‬‬
‫‪ 3‬بحار األنوار ؛ ج‪ 36‬؛ ص‪ ، 301‬ح ‪ – 140‬روایت ‪2431‬‬

‫‪278‬‬
‫و فاطمه و حسن و حسین و ائمۀ بعد از آنها علیهم السالم قرار داد‪ .‬سپس آنها را بر آسمانها‪ F‬و زمین و‬
‫کوه ها عرضه نمود‪ .‬نور این شخصیت ها آنها را غرق نمود‪ .‬خداوند‪ F‬به آسمانها و زمین و کوه ها‬
‫فرمود‪ F:‬اینها محبوبان و اولیاء و حجج من بر خلق می باشند‪ .‬آنها ائمۀ (پیشوایان) مخلوقات‪ F‬من‬
‫هستند‪ .‬من هیچ خلقی را نیافریدم‪ F‬که به این اندازه من آنها را دوست داشته باشم‪ .‬برای آنها و هرکس‬
‫که راه آنها را دوست بدارد بهشتم را خلق نمودم و برای کسانی که با آنها مخالفت می کنند جهنم را‬
‫خلق نمودم‪ F.‬پس هرکس که این مقام را و جایگاه عالی آنها نزد من را ادعا نمود‪ ،‬چنان عذاب می کنم‬
‫که کسی را نکرده باشم‪ .‬آنها و مشرکین را در پایین ترین درجۀ جهنم قرار داده ام‪ .‬و هرکس که به‬
‫والیت آنها اقرار نمود و آن مقامات را ادعا نکرد ‪ ،‬آنها را در بهشت علیین قرار می دهم‪ .‬آنها هرچه‬
‫بخواهند نزد من است‪ .‬کرامت خود را شامل آنها می کنم‪ .‬آنها را در نزد خود جای می دهم‪ .‬آنها را‬
‫شفیع بندگان گناهکار‪ F‬خود قرار‪ F‬می دهم‪ .‬والیت آنها امانتی است که در بین مخلوقات‪ F‬گذاشته ام‪ .‬پس‬
‫هرکس که به آن – با همۀ اهمیت و سنگینی ای که دارد – خیانت کند و آن (مقام عالی والیت را)‬
‫بجای آن ذوات مقدس برای خود بداند (متوجه باشد) که آسمانها و زمین و کوه ها نخواستند که چنین‬
‫خیانتی را بنمایند و از اینکه آرزوی‪ F‬داشتن آن مقامات عظیم نزد خدا را داشته باشند‪ F‬ترسیدند‪.1‬‬
‫هنگامی که خداوند‪ F‬حضرت آدم علی نبینا و آله و علیهم السالم و همسرش را در بهشت برین جای داد‬
‫و فرمود که به این درخت نزدیک نشوید ‪ ،‬پس (آدم و و حوا) نگاهی به منزلت محمد و علی و فاطمه‬
‫و حسن و حسین و ائمه پس از آنها نمودند ؛ آنها را اشرف منزلت های بهشت یافتند و پرسیدند‪ :‬خدایا‬
‫این مقام ها برای کیست؟ به آنها وحی شد‪ :‬سرتان را بردارید‪ F‬و به ساق عرش نگاهی بکنید‪ .‬آنها سر‬
‫بلند کردند‪ F‬و نام محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین و ائمه صلوات هللا علیهم را دیدند که به نور‬
‫عظمت و قدرتمند خداوندی‪ F‬نوشته شده بود‪ .‬ایندو گفتند‪ :‬خداوندا‪( F‬معلوم می شود) که صاحب این مقام‬
‫ها چقدر نزد تو عزیزند و چقدر آنها را دوست داری‪ .‬خداوند به آنها گفت‪ :‬اگر آنها نبودند ‪ ،‬من شما‬
‫‪2‬‬
‫دو نفر را خلق نمی کردم‪.‬‬
‫پیغمبر اکرم صلی هللا علیه و آله فرمودند‪ F:‬هنگامی که خداوند حضرت آدم علیه السالم را خلق کرد و‬
‫از روح خود در او دمید ‪ ،‬حضرت آدم متوجه پنج شبح در سمت راست عرش شد و پرسید‪ :‬خدایا آیا‬
‫قبل از من هم بشری خلق کرده ای؟ خداوند فرمود‪ F:‬نه‪ .‬حضرت آدم پرسید‪ F:‬پس اینها چه کسانی‬
‫هستند؟ اینها از فرزندان تو خواهند بود‪ .‬اگر بخاطر آنها نبود نه تو را خلق می کردم و نه بهشت و‬
‫جهنم را و نه عرش و کرسی و آسمان و زمین و مالئکه و جن و انس را‪ .‬من برای این پنج تن اسم‬
‫هایی از اسماء خودم مشتق کردم‪ .‬پس من محمود (پسندیده) هستم و این را محمد نامیدم‪ .‬من اعلی‬
‫(برتر) هستم و این را علی نامیدم‪ .‬من فاطر (خالق از هیچ) هستم پس این را فاطمه نامیدم‪ .‬من اهل‬
‫احسان (نیکی کردن) هستم لذا این را حسن نامیدم‪ .‬و من محسن (نیکوکار) هستم پس نام این را حسین‬
‫گذاشتم‪ .‬من بر خود عهد بسته ام که اگر کسی حتی مقدار یک خردل از محبت اینها در دل او باشد او‬
‫را به بهشت ببرم و(همچنین) عهد بسته ام که اگر کسی به مقدار یک خردل از بغض اینها در دلش‬
‫باشد او را به جهنم بفرستم‪ .‬ای آدم! اینها انتخاب شده های من از بین مخلوقاتم هستند‪ .‬به وسیلۀ آنها‬
‫است که نجات می دهم کسانی را که نجات می دهم و به خاطر آنها است که هالک می کنم کسانی را‬
‫‪3‬‬
‫که هالک می کنم‪.‬‬
‫حضرت سلمان نقل می کند که در مجلسی در محضر امیرالمؤمنین علی علیه السالم نشسته بودیم که‬
‫امام حسن و امام حسین علیهما السالم و محمد بن الحنفیه و محمد بن ابوبکر و عمار و مقداد هم‬

‫کامال واضح و جلی است که اشاره به آیۀ ‪ 72‬سورۀ احزاب شده است‪.‬‬ ‫‪1‬‬

‫بحار األنوار ؛ ج‪ 11‬؛ ص‪ ، 172‬ح ‪ – 19‬روایت ‪2432‬‬ ‫‪2‬‬

‫بحار األنوار ؛ ج‪ 27‬؛ ص‪ ، 5‬ح ‪ – 10‬روایت ‪2433‬‬ ‫‪3‬‬

‫‪279‬‬
‫بودند‪ .‬این روایت بلندی است که ما فقط قسمتهایی‪ F‬از آن را در اینجا نقل کرده ایم‪ .‬عالقمندان می‬
‫توانند به اصل روایت به شمارۀ ‪ 2434‬مراجعه کنند‪ .‬امام حسن علیه السالم از پدر گرامی خود سؤال‬
‫می کنند که آیا شما چیزی بیشتر‪ F‬از حضرت سلیمان دارید؟ امام علیه السالم از ابری می خواهند که‬
‫بیاید و سپس این جمع را به آسمان می برد و موارد زیادی‪ F‬را می بینند‪.‬‬
‫امیرالمؤمنین می فرمایند‪ :‬به خدایی که دانه را شکافت و انسان را آفرید‪ F‬من از ملکوت آسمانها و‬
‫زمین چیزهایی دارم که اگر از بعضی از آنها آشنا شوید نمی توانید آن را تحمل کنید‪ .‬همانا اسم اعظم‬
‫خداوند ‪ 72‬حرف است‪ .‬آصف بن برخیا (که در دستگاه حکومتی‪ F‬حضرت سلیمان بود) فقط یک‬
‫حرف (از اسماء اعظم خدا) نزدش بود‪ .‬او (با استفاده از همین یک اسم) زمین را شکافت و عرش‬
‫بلقیس را با سرعت چشم بر هم زدن (به نزد سلیمان) آورد‪ .‬به خدا قسم که نزد ما (همۀ) هفتاد و دو‬
‫حرف موجود است و فقط یک حرف نزد خداوند است که در علم غیب است‪َ 1.‬و اَل َح ْو َل َو اَل قُوَّ َة ِإاَّل‬
‫ِباهَّلل ِ ْال َعلِيِّ ْالعَظِ ِيم هیچ تغییری‪ F‬و توانی تحقق نمی یابد مگر به خواست خداوند بزرگ و متعال‪ .‬کسانی‬
‫که ما را شناختند که شناختند و کسانی که منکر ما شدند هم که شدند‪... .‬‬
‫سپس به تختی می رسند که جوانی به پشت بر آن خوابیده بود و دستانش‪ F‬روی‪ F‬سینه اش بود‪( .‬او‬
‫حضرت سلیمان علی نبینا و آله و علیه السالم بود‪ ).‬امیرالمؤمنین علیه السالم انگشتر حضرت سلیمان‬
‫را از جیب در می آورند و آن را در انگشت سلیمان می گذارند‪ .‬حضرت سلیمان بر پا ایستاد و گفت‪:‬‬
‫السالم علیک یا امیرالمؤمنین‪ .‬ای وصی رسول خدا و ای صدیق اکبر و فاروق أعظم‪ .‬چه پیروز‪ F‬شد‬
‫کسی که به شما تمسک جست و چه شکست خورد‪ F‬کسی که از شما عقب افتاد‪ .‬من بنام شما اهل بیت‬
‫بود که از خداوند خواستم و آن مُلک عظیم را به دست آوردم‪ F.‬حضرت سلمان با شنیدن این اعتراف و‬
‫فهمیدن مقام واال و بزرگ امیرالمؤمنین علیه السالم که به خاطر آنها بوده که سلیمان هم آن مُلک‬
‫عظیم را به دست آورد‪ ، F‬فوری‪ F‬خود را به پای امام علیه السالم انداخته و آنها را می بوسد‪... .‬‬
‫امیرالمؤمنین علی علیه السالم فرمودند‪ :‬من به راه های آسمان بیشتر آشنا هستم تا راه های زمین‪ .‬ما‬
‫(اهل بیت) همان اسماء پنهان شدۀ مکنون هستیم‪ .‬ما اسماء حسنایی هستیم که اگر کسی به (حق) آنها‬
‫از خداوند متعال بخواهد ‪ ،‬او جواب می دهد‪ .‬ما اسماء نوشته شدۀ بر عرش هستیم و به خاطر ما بوده‬
‫‪2‬‬
‫که خداوند‪ F‬آسمان و زمین و عرش و کرسی و بهشت و جهنم را خلق کرده است‪.‬‬
‫در فرازی از دعای معروف ندبه می خوانیم‪ :‬این باب هللا الذی منه یؤتی این وجه هللا الذی یتوجه الیه‬
‫االولیاء این السبب المتصل بین االرض والسماء این صاحب یوم الفتح و ناشر رایه الهدی‪ .‬کجا است‬
‫آن دروازۀ الهی که از آن درب مردم به وجه هللا می رسند‪ .‬کجاست آن سببی که بوسیلۀ آن زمین به‬
‫آسمان متصل می شود (دنیای انسانی به دنیای الهی مرتبط می شود)‪ .‬کجاست امام زمان ما (عج) که‬
‫از طریق‪ F‬ایشان به فهم اسماء الهی برسیم و خداوند متعال را بهتر بشناسیم‪.‬‬
‫امام باقر‪ F‬علیه السالم فرمودند‪ F:‬خداوند‪ F‬هر که را ثواب می دهد‪ ،‬به توسط‪ F‬ما ثواب می دهد و هر که‬
‫‪3‬‬
‫را عقوبت می کند به توسط‪ F‬ما عقوبت می نماید‪.‬‬
‫در کتاب بحار االنوار‪ 4F‬بنقل از کتاب عتیق روایت بلندی در توضیح معنی معرفت نورانی‪ F‬امام آمده‬
‫است که ما بخش هایی از آن را آورده ایم‪.‬‬
‫‪ 1‬توجه نمایید که به دلیل وجود همین یک حرف است که گاهی ائمه علیهم السالم منکر‪ F‬داشتن علم غیب هستند‪ .‬زیرا این یک حرف مختص‬
‫خداوند جل و عال است ولی ائمۀ اطهار علیهم السالم همۀ حروف اسم اعظم الهی را می دانند و به همین دلیل هر کاری را در روی زمین و‬
‫در این جهان خلقت می توانند انجام دهند و از هر علمی در این جهان می توانند آگاهی یابند‪.‬‬
‫‪ 2‬بحار األنوار ؛ ج‪ 27‬؛ ص‪ ، 33‬ح ‪ – 5‬روایت ‪2434‬‬
‫‪ 3‬بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ،25‬ص ‪ – 20‬روایت ‪2435‬‬
‫‪ 4‬بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، ٢٦‬ص ‪ ، ١‬ح ‪ – ١‬روایت ‪2436‬‬

‫‪280‬‬
‫روزی ابوذر‪ F‬از سلمان سؤال می کند که معرفت انان به نورانیت یعنی چه؟ سلمان پیشنهاد‪ F‬می کند که‬
‫خدمت امام برسیم و از خود ایشان سؤال کنیم‪ .‬امام علیه السالم می فرمایند‪ F:‬خوشا آمدید ای دونفر‬
‫ولی متعهد ما‪ .‬این سؤال شما در واقع از واجباتی‪ F‬است که هر مؤمنی باید از آن سؤال کند‪ .‬سپس امام‬
‫توضیح می دهند که‪ :‬کسی به ایمان نمی رسد مگر آنکه مرا بشناسد در حداکثر مفهوم شناخت من به‬
‫نورانیت‪( .‬بدانید) که شناخت نورانی‪ F‬من همان شناخت خداوند متعال است‪ .‬و هرگاه کسی مرا در این‬
‫حد شناخت ‪ ،‬او کسی است که خداوند قلب او را برای ایمان داشتن امتحان کرده است‪ .‬این چنین‬
‫افرادی هرچه را دربارۀ ما از خدا بشنوند‪ ، F‬خدا به آنها سعۀ صدر می دهد تا آن را قبول کنند‪ .‬آنها در‬
‫آن شکی نمی کنند و (به کفر و جهالت) باز نمی گردند‪ .‬ای ابوذر ‪ ،‬من بندۀ خدایم و خلیفۀ او بر‬
‫زمین‪ .‬ما را ارباب (خدا) قرار ندهید و در فضل ما هرچه می خواهید بگویید‪ .‬شما هیچگاه نمی توانید‪F‬‬
‫به بیان کمل فضل ما برسید‪ .‬همانا خداوند‪ F‬به ما بزرگتر و بیشتر از آنچه که بتوانید‪ F‬شما وصف‪ F‬کنید‬
‫(و حتی اگر) من هم وصف‪ F‬کنم و فکر شما بدان برسد به ما عطا کرده است‪ .‬پس اگر ما را چنین‬
‫شناختید ‪ ،‬شما مؤمن هستید‪... .‬‬
‫ای سلمان و ای جندب (ابوذر)! من و محمد صلی هللا علیه و آله نوری واحد بودیم‪ .‬خداوند‪ F‬آن را به‬
‫دونیم کرد‪ .‬نصفی را فرمود‪ F‬محمد شو نصف دیگر را فرمود‪ F‬علی شو‪ .‬بر همین اساس بود که پیغمبر‬
‫اکرم صلی هللا علیه و آله و سلم فرمودند‪ :‬علي مني و أنا من علي و ال يؤدي‪ F‬عني إال علي‪( .‬این در‬
‫وقتی بود که پیغمبر در حج دوم) به ابوبکر‪ F‬مأموریت دادند تا برائت (از کفار) را اعالن نماید‪ .‬أما‬
‫وحی آمد که این مسئله را یا خودت ویا کسی که از تو است باید ابالغ کند‪ .‬لذا پیغمبر‪ F‬صلی هللا علیه و‬
‫آله و سلم مرا فرستادند‪ F‬تا ابوبکر را برگردانم‪ .‬او پرسید آیا (بر علیه من) چیزی نازل شده؟ پیامبر‪F‬‬
‫گرامی فرمودند‪ :‬نه ولی دستور‪ F‬این است که یا من و یا علی این پیام را باید برساند‪ .‬سپس امام علیه‬
‫السالم ازاین واقعه نتیجه می گیرند و می فرمایند‪ :‬ای سلمان و ای جندب! کسی که شایستۀ حمل یک‬
‫پیغام نیست چگونه می تواند شایستۀ خالفت یک امت باشد؟ سپس بر می گردند سر اصل مطلب و می‬
‫فرمایند‪ F:‬من و رسول خدا صلی هللا علیه و آله و سلم نور واحدی بودیم‪ .‬حضرت محمد صلی هللا علیه‬
‫و آله رسول خدا شد و من وصی مرتضای‪( F‬پسندیده) او شدم‪ .‬پیغمبر ناطق (گویا) شد و من صامت‬
‫(ساکت) شدم‪ .‬و در هر عصری باید یک ناطق و یک صامتی وجود داشته باشد‪ .‬ای سلمان ‪ ،‬محمد‬
‫صلی هللا علیه و آله و سلم منذر شد و من هادی‪ ... .‬پیغمبر صلی هللا علیه و آله و سلم مسئول بهشت‬
‫شد و من مسئول جهنم‪ .‬من به جهنم می گویم‪ F‬که فالنی را بگیر و فالنی را رها کن‪ ... .‬امام علیه‬
‫السالم موارد‪ F‬متعدد و زیادی از تقسیم امور دین و آخرت بین خود و پیامبر را ذکر می کنند که ذکر‬
‫آنها ممکن است بعضی را به شک اندازد لذا عالقمندان می توانند به اصل روایت مراجعه کنند‪... .‬‬
‫اگر سؤال کند که چرا و چگونه و به چه علت ‪ ،‬او کافر شده زیرا کسی از (کار) خدا سؤال نمی کند‬
‫(یعنی در واقع توان فکری آن را نداریم که به حکمت الهی برسیم و به اسرار خلقت و مشیت‬
‫خداوندی پی ببریم‪ ).‬و این مردم هستند که بازپرسی می شوند‪ F.‬ای سلمان و ای جندب! هرکس به آنچه‬
‫گفتم ایمان بیاورد‪ F‬و آنچه را که روشن کردم و تفسیر نمودم و شرح دادم و نورانی‪ F‬نمودم ‪ ،‬تصدیق‬
‫نماید ‪ ،‬آنگاه است که خداوند قلب او را برایمان داشتن امتحان کرده است و سینۀ او را برای (پذیرش)‬
‫اسالم باز نموده است‪ .‬او یک عارف مستبصر‪( F‬روشن بین) و بالغ و کامل شده است‪ .‬و کسی که به‬
‫این حقایق شک کند یا عناد نماید و توقف‪ F‬کند و متحیر شود و برگردد ‪ ،‬او مقصر است و ناصبی‪.‬‬
‫ای سلمان و ای جندب! من با قدرت الهی زنده می کنم و می میرانم‪ F.‬من به اذن خدا شما را از آنچه‬
‫می خورید‪ F‬و از آنچه که در منزل هایتان ذخیره می کنید خبر می دهم‪ .‬من از انچه که در دل هایتان‬

‫‪281‬‬
‫دارید خبر دارم‪ .‬امامانی که از اوالد من هستند اینها را می دانند و هرگاه که خواستند بدان عمل می‬
‫کنند‪ .‬زیرا همۀ ما یکی هستیم‪ .‬اول ما محمد است و وسطی‪ F‬ما محمد است و آخر ما محمد است‪.‬‬
‫سپس امام علیه السالم مطالبی می فرمایند که خالصۀ آن چنین است‪ :‬ما اسم اعظم را داریم که با آن‬
‫می توان به هر جای دنیا و عرش برویم و می توانیم‪ F‬هرچیزی‪ F‬را در این جهان کنترل نماییم‪ .‬با‬
‫اینحال انسان هایی هستیم مثل بقیه می خوریم‪ F‬و در بازارها حرکت می کنیم‪ .‬و ما شکر خدا را به‬
‫جای می آوریم‪ .‬این است معرفت نورانی ما‪ .‬به این (معرفت) بچسب تا هدایت شوی‪ .‬هیچ شیعه ای‬
‫به درجۀ روشن بینی نمی رسد تا اینکه مرا در این درجات بشناسد‪ F.‬و هرکه مرا به این درجات‬
‫بشناسد به حد کامل روشن بینی رسیده است‪ .‬او وارد دریایی از علم شده و به درجه ای باالتر از‬
‫فضل رسیده است و از سری از اسرار‪ F‬مخفی الهی مطلع شده است‪.‬‬
‫در این روایت ‪ ،‬امیرالمؤمنین علیه السالم نکته ای را فرمودند که آن را جداگانه ذکر می کنیم تا کمی‬
‫نسبت به آن توضیح دهیم‪ .‬امام علیه السالم فرمودند‪:‬‬
‫و ما هنگامی که مشیت کنیم‪ ،‬خداوند مشیت کرده است و هنگامی که چیزی را کراهت‬
‫داشته باشیم‪ ،‬خداوند‪ F‬کراهت دارد‪ .‬وای بر کسی که فضل ما و خصوصیّت ما و آنچه را‬
‫که خداوند به ما بخشیده انکار کند؛ چرا که هر کس که چیزی‪ F‬را از آنچه خداوند به ما‬
‫عطا نموده‪ ،‬انکار کند‪ ،‬همانا قدرت خداوند ع ّزوجّ ل و مشیت او در مورد ما را انکار‬
‫نموده است‪.‬‬
‫به مطلب فوق این حدیث پیغمبر اکرم صلی هللا علیه و آله و سلم را اضافه نمایید که خطاب به‬
‫امیرالمؤمنین علیه السالم فرمودند‪ :‬قسم به کسی که جانم در دست اوست ‪ ،‬اگر از این نمی ترسیدم‪ F‬که‬
‫امت من دربارۀ تو همان حرف هایی را بزنند‪ F‬که مسیحیان به حضرت مریم زدند ‪ ،‬دربارۀ تو‬
‫‪1‬‬
‫چیزهایی می گفتم که هر وقت از بین مردم می رفتی‪ ، F‬خاک پای تو را برای تبرک بر می داشتند‪.‬‬
‫برای فهم بهتر موضوع روایت دیگری را نیز ذکر می کنیم‪ .‬امام زمان عجل هللا تعالی فرجه الشریف‬
‫فرمودند‪ :‬قلوبنا اوعیة لمشیة هللا فاذا شاء شئنا‪ .‬قلب های ما ظرفی است برای مشیّت خدا‪ .‬پس هرچه‬
‫که خدا بخواهد ما هم می خواهیم‪ .2‬و در روایتی دیگر آمده بود که خداوند‪ F‬به احترام خواسته های ما‬
‫آنچه را که می خواهیم به عمل می آورد‪ .‬بنابراین باید توجه کرد که در اینجا ما مشکل دور‪ F‬ویا مرغ‬
‫و تخم مرغ را نداریم‪ .‬این امام است که چیزی را خالف خواستۀ خدا نمی خواهد و اگر چیزی را‬
‫خواست ‪ ،‬برای این است که مطمئن است خدا آن را خواسته و ایشان همان را تقاضا می کنند و‬
‫خداوند هم به صورت ظاهر به خواسته های آنها جامۀ عمل می پوشاند‪ .‬همۀ اینها یک مرحله است‬
‫ولی با کمی لطف از جانب خدا و ابراز محبت از جانب متعالی و ابراز همراهی و یگانگی از جانب‬
‫امام کمی پس و پیش دارد‪.‬‬
‫بر می گردیم به ادامۀ بیان حالت هایی که غلو نیستند‪ .‬امام زمان (عج) فرمودند‪ :‬خداوند ابتدا ما را‬
‫‪3‬‬
‫آفرید و سپس خداوند هر چیز دیگر را به واسطۀ ما آفرید‪.‬‬
‫امام باقر‪ F‬علیه السالم فرمودند‪ F:‬توسط‪ F‬ما خداوند عبادت می شود و بوسیلۀ ما شناخته می گردد و‬
‫بواسطۀ ما یگانه داشته می شود‪ 4.‬همچنین در روایتی‪ F‬دیگر آمده است‪ :‬خداوند بوسیلۀ ما شناخته می‬

‫ذخائر العقبی ص ‪ 92‬بنقل از جذور الغلو ص ‪ – 270‬روایت ‪2461‬‬ ‫‪1‬‬

‫بحار االنوار ‪،‬ج‪ ،۵۲‬ص ‪۵۱‬‬ ‫‪2‬‬

‫بحار االنوار ج ‪ 53‬ص ‪ -178‬الغیبۀ شیخ طوسی ص ‪ – 285‬روایت ‪2437‬‬ ‫‪3‬‬

‫کافی ج‪ ، 1‬ص ‪ – 145‬روایت ‪2438‬‬ ‫‪4‬‬

‫‪282‬‬
‫گردد و توسط‪ F‬ما عبادت می شود و ما سبیل (راه) به سوی خدا هستیم‪ 1.‬همچنین فرمودند‪ F:‬به درستی‪F‬‬
‫که خداوند‪ F‬عزوجل قابل وصف نیست‪ ...‬به درستی که پیامبر صلی هللا علیه و آله و سلم قابل وصف‪F‬‬
‫‪2‬‬
‫نیست‪ ..‬به درستی که ما قابل وصف نیستیم‪.‬‬

‫عدم فهم ‪ ،‬مشکل اصلی غلو‬


‫ما وارد بحث های غلو و عقاید کسانی که به غلو متهم شده اند نمی شویم‪ .‬زیرا معتقدیم که اکثر عقاید‬
‫نسبت داده شده به این افراد‪ F‬کار مخالفین شیعه بوده است که گاهی حتی علمای شیعه بدان توجه نکرده‬
‫اند و آن نسبت ها را ذکر نموده اند‪ .‬فقط برای اینکه با بعضی از این اتهامات و خالف گویی ها آشنا‬
‫شوید عبارات یک دانشمند معاصر مصری‪ F‬را می آوریم‪ F‬که پس از سفر به نجف و دیدن شیعه از‬
‫نزدیک در کتاب خود نسبت به شیعه چنین نوشته است‪:‬‬
‫از فرقه های شیعه یکی این است که معتقدند همۀ صحابه بعد از وفات پیغمبر اکرم‬
‫صلی هللا علیه و آله و سلم کافر‪ F‬شدند زیرا امامت علی را قبول نکردند‪ .‬و علی‬
‫خودش هم کافر شد چون خالفت ابوبکر‪ F‬را قبول کرد ولی پس از آنکه خالفت را‬
‫پذیرفت ایمانش برگشت‪ .‬و این فرقه را امامیه از شیعه می نامند‪ .‬و بعضی شیعه‬
‫نبوت را از آن علی می دانند و گفتند‪ :‬علی و محمد آنقدر شبیه هم بودند که جبرئیل‬
‫‪3‬‬
‫اشتباه کرد‪ .‬و اینها گروه غالت (زیاده رو) هستند‪.‬‬
‫خداوند ما را از دام شیطان به رهاند که حتی وقتی خود امیرالمؤمنین به کسانی که قائل بودند‪ F‬ایشان ‪-‬‬
‫العیاذباهلل ‪ -‬خدا هستند ‪ ،‬فرمودند‪ F‬که این حرف درست نیست ‪ ،‬باز هم فایده نداشت‪ .‬امام علیه السالم از‬
‫آنها خواستند‪ F‬که توبه کنند ولی توبه نکردند‪ .‬بازهم برای اینکه فرصتی‪ F‬به آنها داده شود تا شاید از‬
‫فکر نادرست خود برگردند ‪ ،‬امام علیه السام دو حفره کنار هم کندند و در یکی هیزم گذاشتند‪ F‬واین‬
‫ملحدان داغ تر از آش را در گودال دوم گذاشتند‪ .‬سپس هیزم ها را آتش زدند‪ .‬با اینکه این گروه‬
‫حرارت آتش را حس کردند ولی حاضر نشدند از عقیدۀ خود دست بردارند‪ .‬پس امام رابط بین دو‬
‫‪4‬‬
‫گودال را برداشتند‪ F‬و این افراد از حرارت آتش سوختند‪.‬‬
‫ابن اثیر در الکامل فی التاریخ‪ 5‬مدعی است که این گروهک ها حرکاتی‪ F‬سیاسی ‪ /‬عقائدی بودند که از‬
‫شعبده و علم نجوم‪ F‬و کیمیا ( سحر با استفاده از شیمی) برای پیشبرد‪ F‬افکارشان استفاده می کردند و با‬
‫هر چه که می توانستند دعوت خود را اشاعه می دادند‪ .‬سامی ال ُغریری‪ F‬پس از ذکر نظر ابن أثیر که‬
‫این گروه تظاهر به زهد و پرهیزکاری‪ F‬می نمودند‪ ، F‬نظر می دهد که ابن اثیر می خواهد با این بیان ‪،‬‬
‫بین غلو و تصوف‪ F‬ربط دهد‪.‬‬

‫خدا دانستن ائمه علیه االسالم‬


‫در فصل اول نسبت به مرتبه و جایگاه امام سخن رفت‪ .‬مشکل اینجا است که مغز بشری محدود است‬
‫و نمی تواند مطالب را درست در جایگاه خود قرار دهد‪ .‬آیا به نظر شما یک گرم کم است یا زیاد؟‬
‫‪ 1‬بحار االنوار ‪،‬ج ‪ ،46‬ص ‪ – 201‬کفایة االثر ص ‪ - 298‬روایت ‪2439‬‬
‫‪ 2‬بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 73‬ص ‪ – 30‬روایت ‪2440‬‬
‫‪ 3‬فجر االسالم نوشتۀ دکتر احمد امین – بنقل از جذور الغلو ص ‪195‬‬
‫‪ 4‬کافي ‪ ,‬جلد‪ , ۷‬ص ‪ ، 257‬ح ‪ – 8‬روایت ‪2462‬‬
‫‪ 2935‬الکامل فی التاریخ ‪ ،‬ج‪ ، 8‬ص ‪21‬‬

‫‪283‬‬
‫اگر فورا‪ F‬جواب دهید که کم است یا زیاد ‪ ،‬فرقی نمی کند‪ :‬شما اشتباه کرده اید‪ .‬باید ابتدا سؤال نمایید‬
‫که یک گرم از چی؟ یک گرم خاک کم است‪ .‬یک گرم از طال زیاد است‪ .‬یک گرم گندم کم است‪.‬‬
‫یک گرم زعفران زیاد است‪ .‬یک گرم بادم کم است‪ .‬یک گرم سیانور‪ F‬زیاد است‪ .‬یک گرم محبت‬
‫اصال معنی نمی دهد‪ .‬بنابراین ‪ ،‬وقتی‪ F‬که ما سخنی دربارۀ ائمه علیهم السالم می شنویم‪ F‬قضاوت‬
‫مستقیم و فوری‪ F‬کردن دربارۀ غلو بودن و یا صحیح بودن آن اصال نادرست است‪ .‬باید دید که این‬
‫مطلب را به چه کسانی و در چه محیطی‪ F‬و با چه پیش زمینه ای بیان کرده اند‪.‬‬
‫ما در زبان روزمرۀ خودمان هم لغاتی را به کار می بریم که در زمینه های مختلف ‪ ،‬معانی مختلفی‬
‫را می دهند‪ .‬وقتی‪ F‬که می گوییم‪ F‬فالنی خدای ریاضیات‪ F‬است ‪ ،‬آیا واقعا می خواهیم بگوییم‪ F‬که او خالق‬
‫ریاضیات است؟ و یا منظور ما این است که از او باالتر در ریاضیات‪ F‬نداریم‪ .‬و یا وقتی‪ F‬می گوییم‪ F‬که‬
‫خورشید‪ F‬در افق غایب شد ‪ ،‬منظورمان این است که خورشید به صورت فیزیکی‪ F‬غیب شد (و‬
‫هیچکس آن را نخواهد دید) ویا اینکه منظور ما این است که چشم ما دیگر قادر به دیدن خورشید‪F‬‬
‫نیست‪ .‬پس بنابراین ‪ ،‬وقتی که خداوند در آیات فراوان و در روایات بسیار‪ F‬تأکید دارند که چیزی شبیه‬
‫خداوند نیست ‪ ،‬ما باید هر جملۀ دیگری را با همین معیار نگاه کنیم‪ .‬ما حتی ممکن است بگوییم که‬
‫امام با خدا فرقی‪ F‬نمی کند ولی منظور ما این باشد که با توان فکری و فهمی‪ F‬عقل ما ‪ ،‬نمی توانیم خدا‬
‫را در پس مقام ائمه علیه السالم اصال درک کنیم چه رسد به اینکه ببینیم‪ .‬بنابراین سرحد فهم ما از‬
‫صفات الهی همان است که در افعال و کردار ائمه علیهم السالم می بینیم‪ .‬لذا سرحد فهم ما مثل افق‬
‫دید ‪ ،‬ائمۀ اطهار علیهم السالم می باشند و ما چیزی هرچند بزرگتر و بهتر و برتر و اصال متفاوت از‬
‫این حد را نمی توانیم درک کنیم‪ .‬در اینجا یکی بودن امام با خدا مربوط‪ F‬می شود به سرحد فهم ما نه‬
‫واقعیت یکی بودن آنها‪ .‬یعنی اگر ما بخواهیم خدا را به بینیم و یا به شناسیم‪ ، F‬حداکثر کاری که می‬
‫توانیم به کنیم این است که به ائمه علیهم السالم نظری بیندازیم‪ F‬ویا کنه وجودی‪ F‬آنها را بهتر بشناسیم‪.‬‬
‫ولی انسان ها متفاوتند و سطح درک آنها یکسان نیست‪ .‬پس چه باید کرد؟ طبق دستور‪ F‬ائمه علیهم‬
‫السالم که موارد زیادی‪ F‬از آن را در فصل های گذشته دیدیم ‪ ،‬باید کتمان نمود وفقط‪ F‬این مفاهیم را که‬
‫به آن اسرار آل محمد صلی هللا علیه و آله و سلم گفته می شود پیش خود نگه داریم و یا فقط به کسانی‬
‫بگوییم که ظرفیت آن را داشته باشند‪ .‬ولی متاسفانه در طول تاریخ ائمه علیهم السالم دیده می شود که‬
‫کسانی از این أمر سوء استفاده کرده اند و برای خود بازاری درست کرده اند که تعدادی عوامی که‬
‫قدرت تشخیص را ندارند به دور خود جمع کنند و از مال آنها و یا پیروی‪ F‬کردن آنها و احساس جاه و‬
‫قدرت ناشی از آن استفاده ببرند‪ .‬در این وسط ‪ ،‬امام در بین دو طیف نفهم (ویا حتی مغرض) و انسان‬
‫های وارسته گرفتار‪ F‬بوده اند‪ .‬اگر مطلبی را که می گویند برای خواص باشد ‪ ،‬مغرضین از آن سوء‬
‫استفاده می کرده اند و اگر تقیه کنند و ظاهری‪ F‬حرف بزنند ‪ ،‬یاران نزدیک بهره ای از شناخت‬
‫صحیح آنها نمی برند‪ .‬و معموال مجالس امام پر بود از انسان های متفاوت‪ .‬بنابراین ‪ ،‬شکی نیست که‬
‫ائمۀ اطهار در مقام خدا نیستند‪ .‬در خدا حل نشده اند‪ .‬آنها بندۀ مخلوق خدا هستند‪ .‬منتها بنده هایی در‬
‫باالترین حد تصور انسانها‪ F‬به طوری‪ F‬که از دید انسان ها فرقی بین آنها و خدا نیست‪ .‬تأکید می کنیم‬
‫که نمی گوییم فرقی‪ F‬بین امام و خدا نیست ‪ ،‬بلکه می گوییم فرق‪ F‬هست و فرق هم خیلی زیاد است ‪،‬‬
‫منتها ما نمی توانیم‪ F‬آن فرق را درک کنیم‪ .‬امیدواریم‪ F‬با ذکر روایات آمده در این زمینه و از دیدگاه‬
‫های کمی متفاوت بتوانیم‪ F‬وضعیت امام و مقام آنها را هم زمان بیان کرده باشیم‪.‬‬
‫امام صادق‪ F‬علیه السالم می فرمایند‪ F:‬خدا لعنت کند کسانی‪ F‬را که دربارۀ ما چیزی را می گویند‪ F‬که خود‬
‫ما نمی گوییم‪ .‬خدا لعنت کند کسانی را که ما را معبود‪ F‬نمی دانند‪ .‬ما معبود های خدایی هستیم که آیندۀ‬

‫‪284‬‬
‫ما به او وابسته است و به او بر می گردیم‪ 1.‬تعدادی از شیعیان با سواد در مدینه در این زمینه گفتگو‬
‫و بحث می کرده اند‪ .‬سپس به این نتیجه می رسند‪ F‬که خدمت امام صادق علیه السالم برسند و از خود‬
‫ایشان سؤال کنند‪ .‬وقتی‪ F‬که این گروه به درب منزل امام می رسند ‪ ،‬امام علیه السالم خودشان خارج‬
‫َأ‬
‫ُون ال َيسْ ِبقُو َن ُه ِب ْال َق ْو ِل َو ُه ْم ِب ِ‬
‫مْر ِه َيعْ َملُ َ‬ ‫می شوند و آیۀ کریمۀ َب ْل عِ با ٌد م ُْك َرم َ‬
‫‪3‬‬
‫ون‪ 2‬را تالوت می کنند‪.‬‬
‫اگر کمی در همین عملکرد سادۀ امام علیه السالم دقت کنیم در می یابیم که چقدر بر امام سخت بوده‬
‫که فرمایشات خود را برای خواص و عوام فرق بگذارند‪ F.‬ایشان با آمدن دم درب منزل که معمول‬
‫نبوده است هم نشان دادند که از نیت و سؤال آنها بدون اینکه به پرسند آگاه هستند و هم اینکه با‬
‫خواندن آیه به مغرضین و افراد بی سواد اجازۀ سوء استفاده را نداده اند‪ .‬هر چند این آیه به ظاهر به‬
‫مالئکه و عملکرد آنها بر می گردد که آنها بر سخن خدا پیشی نمی گیرند ولی با کمی تأمل و توجه به‬
‫عملکرد مالئکه در زمان خلقت حضرت آدم علی نبینا و آله و علیه السالم در می یابیم که این آیه نمی‬
‫تواند برای آنها باشد بلکه فقط مختص اهل بیت پیغمبر اکرم صلی هللا علیه و آله و سلم است‪ .‬زیرا‬
‫مالئکه در داستان حضرت آدم به خداوند اعتراض می نمایند و به اینکار پیشی گرفتن بر سخن‬
‫خداوند اطالق می شود‪.‬‬
‫بنابر آنچه که ذکر شد ‪ ،‬اگر به روایت زیر رسیدیم و دیدیم که در آن امیرالمؤمنین علیه السالم برای‬
‫خود صفاتی را ذکر می کنند که در قرآن برای خداوند متعال است ‪ ،‬باید بدانیم که باید معانی آن را یا‬
‫از خود امام بخواهیم و یا به نحوی آن را تأویل نماییم‪ .‬امام باقر‪ F‬علیه السالم می فرمایند‪ F‬که‬
‫امیرالمؤمنین علیه السالم فرمودند‪ :‬من وجه هللا (روی خداوند) هستم‪ .‬من جنب هللا (پهلوی خداوند)‬
‫هستم‪ .‬من اول و آخر و ظاهر و باطن هستم‪ .‬من وارث زمین هستم و من راه خدا هستم و بدان‬
‫عزیمت کرده ام (به سوی خدا می روم)‪ 4.‬باید بدانیم که این عبارات غلو نیستند‪ .‬امام علیه السالم به‬
‫هیچوجه نمی خواهند بگویند که العیاذ باهلل ایشان به درجۀ الوهی رسیده اند‪ .‬چنانچه عرض شد ‪،‬‬
‫معنای آن را باید در البه الی روایات دیگر جستجو نمود‪.‬‬
‫راوی می گوید که من معتقد به الوهیت ائمه علیهم السالم بودم‪ .‬روزی خدمت امام صادق‪ F‬علیه السالم‬
‫رسیده بودم‪ F‬که ایشان از من خواستند‪ F‬تا آبی را تهیه کنم تا ایشان وضو بگیرند (ظاهرا آفتابه ای برای‬
‫دستشویی‪ F‬رفتن می خواستند)‪ .‬وقتی که ایشان برای وضو داخل (دستشویی) شدند ‪ ،‬من با خود گفتم‬
‫این چه خدایی است که دست به آب می رود‪ .‬وقتی امام علیه السالم خارج شدند فرمودند‪( :‬حواست‬
‫جمع باشد) روی‪ F‬یک ساختمان بار بیشتر از تحمل آن را نگذاری‪ F‬زیرا (باعث) خرابی آن می شود‪ .‬ما‬
‫‪5‬‬
‫بندگان خداوندیم‪.‬‬
‫خالد بن نجیح از کسانی است که به ربوبیت ائمه علیه السالم معتقد بوده است‪ .‬او خود نقل می کند که‬
‫سر خود را پیچیده بودم (و ناشناس) در گوشه ای از محضر امام صادق علیه السالم نشسته بودم‪ F.‬من‬
‫با خود گفتم‪( :‬ای شیعه) آیا می دانید که نزد خداوند‪ F‬متعال سخن می رانید؟ امام من را به اسم صدا‬
‫زدند و فرمودند‪ :‬همانا من بندۀ خداوند و مخلوق هستم‪ .‬من خدایی دارم که او را می پرستم‪ F.‬اگر او را‬
‫نپرستم خداوند‪ F‬مرا در آتش می سوزاند‪ F.‬من گفتم‪ :‬نه به خدا دیگر این سخن را دربارۀ شما نمی گویم‬
‫‪6‬‬
‫و همانی را می گویم که شما خودتان می گویید‪.‬‬

‫بحار األنوار ‪ ،‬ج ‪ ، ٢٥‬ص ‪ – ٢٩٧‬روایت ‪2393‬‬ ‫‪1‬‬

‫آیات ‪ 26‬و ‪ 27‬سورۀ انبیاء‬ ‫‪2‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 326‬ح ‪ – 591‬روایت ‪2394‬‬ ‫‪3‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 211‬ح ‪ – 374‬روایت ‪2395‬‬ ‫‪4‬‬

‫‪5‬‬
‫بحار االنوار ‪ ،‬ج‪ ، 47‬ص‪ ، 107:‬ح ‪ – 136‬روایت ‪2398‬‬
‫بحار االنوار ‪ ،‬ج‪ ، 47‬ص‪ ، 341:‬ح ‪ – 25‬روایت ‪2411‬‬ ‫‪6‬‬

‫‪285‬‬
‫راوی می گوید با امام صادق‪ F‬علیه السالم نهار می خوردیم که امام علیه السالم به غالمشان فرمودند‪F:‬‬
‫برو و آب زمزم برایمان بیاور‪ .‬او رفت و بدون آب برگشت و گفت‪ :‬یکی از غالمان گفت که آب را‬
‫برای خدای عراقیها می خواهی؟ و نگذاشت که آب بیاورم‪ .‬امام ناراحت شدند ‪ ،‬دست از غذا کشیدند‬
‫و دعایی نمودند و فرمودند‪ F:‬برو و آب بیاور‪ .‬اینبار غالم با آب آمد ولی رنگ و رویش‪ F‬رفته بود‪ .‬او‬
‫گفت که آن غالم داخل چاه افتاد‪( F‬و دیگر نمی توانست مزاحم باشد)‪ .‬امام هم شکر خدا را به جا‬
‫‪1‬‬
‫آوردند‪.‬‬
‫امام صادق‪ F‬علیه السالم فرمودند‪ F:‬خدا لعنت کند مغیرةبن سعید را‪ .‬او بر پدرم دروغ می بست و‬
‫خداوند طعم شمشیر را به او چشاند‪ .‬خدا لعنت کند کسی را که مطالبی را بگوید که ما آن را نمی‬
‫گوییم‪ .‬خدا لعنت کند کسانی را که ما را جدا کند از بندگی خدایی که خالق ما است و آیندۀ ما بسوی او‬
‫‪2‬‬
‫است و معاد ما و پیشانی ما دست او است‪.‬‬
‫این بخش را با این روایت ختم می کنیم که در آن امام صادق علیه السالم معیار معروف‪ F‬خود را در‬
‫این باب بیان نمودند که ما را خدا ندانید هرچه می خواهید بگویید‪ .‬راوی می گوید که در مدینه بودیم‬
‫و زمانی بود که گروه های شیعه فرقه فرقه شده بودند‪ F.‬ما هم گروهی‪ F‬بودیم‪ F‬که در گوشه ای از شهر‬
‫جمع شده بودیم و روایاتی‪ F‬را که دربارۀ ائمه آمده بود بررسی می کردیم تا اینکه بحث ربوبیت شد‪.‬‬
‫چیزی از بحث شروع‪ F‬نشده بود که دیدیم امام صادق علیه السالم بر چهارپایی نشسته است و در کنار‬
‫ما است‪ .‬ما اصال نفهمیدیم که ایشان چگونه پیش ما آمدند‪ .‬ایشان پرسیدند‪ :‬از چه وقت وارد بحث‬
‫ربوبیت شدید؟ ما گفتیم‪ :‬همین اآلن‪ .‬امام علیه السالم فرمودند‪ :‬بدانید که ما پروردگاری‪ F‬داریم که روز‪F‬‬
‫و شب ما را نگه می دارد‪ .‬سپس ایشان چندین بار این جمله را تکرار کردند که هرچه می خواهید‬
‫‪3‬‬
‫دربارۀ ما بگویید (مادامی که) ما را مخلوق‪ F‬بدانید‪.‬‬

‫تفویض امور دنیا به ائمه علیه االسالم‬


‫مورد دیگری که کمتر از ربوبیت است ولی در همان رابطه است این است که بعضی شیعه چنین‬
‫برداشت کردند که از آنجا که ائمه علیهم السالم خلیفه های خداوند‪ F‬بر روی زمین هستند و همچنین‬
‫روایاتی‪ F‬هست که تأکید می نمایند که امور دنیا از کانال ائمه علیهم السالم می گذرد‪ ، F‬بنابراین ایشان‬
‫خودشان می توانند همۀ کارهای دنیا را انجام دهند و یا از اینهم باالتر ‪ ،‬خداوند اصال انجام امور دنیا‬
‫را به ائمه علیهم السالم تفویض نموده است‪ .‬یعنی ائمه که جانشین خدا هستند ‪ ،‬بنابراین همۀ کارهای‬
‫دنیا هم توسط ایشان باید انجام شود‪ .‬مشکل انسانها این است که وقتی‪ F‬یک چیز ثابت شد ‪ ،‬خیلی زود‬
‫آن را به همه چیز تعمیم می دهند‪ .‬مقدمه های ذکر شده همه اش درست است‪ .‬ائمه علیهم السالم‬
‫نماینده و خلیفه و حجت خدایند بر روی زمین‪ .‬همچنین این مطلب درست است که ذوات آنها مایۀ‬
‫ایجاد هر چیزی در دنیا است‪ .‬یعنی آنها وسیلۀ ایجاد خیر در دنیا هستند‪ .‬روایت تفویض امور دنیا به‬
‫ائمه علیهم السالم را هم قبال آورده ایم‪ 4 .‬ولی در همان روایت می خوانیم که این ذوات مقدس محدود‬
‫هستند و اینطور‪ F‬نیست که هر کاری را بخواهند‪ F‬می توانند انجام دهند‪ .‬بهرحال‪ ،‬نکته ای که باید توجه‬
‫کرد این است که آنها خالق خیر نیستند بلکه فقط یک وسیله بین خداوند و بشر هستند‪ .‬همچنین برای‬
‫کارهای خودشان لحظه به لحظه از خداوند اجازه می گیرند‪ .‬یکی از چیزهایی‪ F‬که خداوند‪ F‬در اکثر‬
‫‪ 1‬بحار االنوار ‪ ،‬ج‪ ، 47‬ص ‪ ، 98‬ح ‪ – 115‬روایت ‪2412‬‬
‫‪ 2‬رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 223‬ح ‪ – 400‬روایت ‪2414‬‬
‫‪ 3‬بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 47‬ص ‪ – 148‬روایت ‪2410‬‬
‫‪ 4‬امالی صدوق ج ‪ ، 1‬ص ‪ – 162‬روایت ‪ - 2312‬همچنین در مفاتیح الجنان (ص ‪ )51‬در اعمال عصر جمعه بنقل از امام زمان (عج)‬
‫صلواتی را نقل کرده است که در آن خطاب به پیغمبر اکرم صلی هللا علیه و آله می گوییم‪ :‬المفوض الیه دین هللا‪.‬‬

‫‪286‬‬
‫اوقات به ائمه اجازه نداده است ‪ ،‬استفادۀ آنها از این قدرت است‪ .‬یعنی می توانند هرچیزی را بدانند‬
‫ولی خداوند نخواسته که آنها همیشه علم غیب را بدانند‪ .‬آنها می توانند هرکاری‪ F‬را در دنیا انجام دهند‬
‫ولی خدا خواسته که آنها به ظاهر عمل کنند‪ .‬یعنی مثل همۀ انسانها باشند مگر در حاالتی که اقتضا‪F‬‬
‫شود به توانائیهای خارق العادۀ خود چه در علم غیب و یا تصرف‪ F‬در کون عمل نمایند که به تعداد‬
‫زیادی از آنها در فصل های گذشته برخورد‪ F‬کردیم‪.‬‬
‫راوی نقل می کند که خدمت امام صادق علیه السالم بودم‪ .‬ایشان از من خواستند که نامه هایی را به‬
‫بغداد ببرم و به نمایندگان ایشان برسانم و از آنها کمک بخواهم‪ .‬من هنگام خروج هنوز در حیاط خانه‬
‫بودم که فکر کردم‪( F:‬چطور‪ F‬می شود) ایشان که حجت خداوند‪ F‬هستند به فالن و فالن نامه می نویسند و‬
‫کمک می خواهند‪ .‬این شخص چنین فکر می کرده که چون امام علیه السالم نمایندۀ خدا است و همه‬
‫چیز دنیا در اختیارشان است ‪ ،‬چرا احتیاج به این و آن داشته باشند؟ یعنی علی االصول باید بتوانند‬
‫بدون واسطه اشیاء را بفرستند‪ F‬و یا خواسته های خود را به نمایندگان مستقیما برسانند‪ .‬او می گوید که‬
‫به درب خانه نرسیده بودم‪ F‬که امام من را صدا زدند‪ F‬و فرمودند که تنها من برگردم‪ F.‬سپس به من‬
‫‪1‬‬
‫فرمودند‪ :‬من به این افراد نوشتم که من هم یک بندۀ خدا هستم و به آنها احتیاج دارم‪.‬‬
‫تعدادی از علمای شیعه در زمان غیبت صغری در اینکه خداوند دو موضوع خلق و رزق‪ F‬را به ائمه‬
‫علیهم السالم تفویض کرده است یا نه بحث داشتند‪ .‬گروهی‪ F‬گفتند که این کار اصال امکان ندارد زیرا‬
‫خلق اجسام توسط‪ F‬چیزی که خودش جسم است امکان ندارد‪ .‬بعضی دیگر گفتند که خداوند این کار را‬
‫نسبت به بعضی مالئکه انجام داده و آنها خلق کردند و رزق‪ F‬دادند‪ .‬باالخره تصمیم درست را گرفتند‪ F‬و‬
‫قرار شد با مراجعه به نائب دوم امام زمان از امام زمان عجل هللا تعالی فرجه الشریف مصدر وحی و‬
‫شرع سؤال کنند‪ .‬جواب ولی عصر علیه السالم چنین بود‪ :‬این خداوند است که اجسام را خلق نمود و‬
‫ارزاق را تقسیم کرد‪ .‬زیرا او جسم نیست و در جسمی جای نمی گیرد‪ .‬هیچ چیز شبیه او نیست و‬
‫همانا او شنوا و بینا است‪ .‬اما ائمه علیهم السالم ‪ ،‬آنها از خداوند می خواهند که چیزی را خلق کند و‬
‫او خلق می نماید و از او می خواهند که رزق دهد و او می دهد‪ .‬خداوند‪ F‬به خاطر تعظیم از حق این‬
‫‪2‬‬
‫(ذوات مقدسه) و در پاسخ به خواسته هایشان این کار را انجام می دهد‪.‬‬
‫راوی خدمت امام صادق علیه السالم عرض می نماید که ابوهارون المکفوف از شما نقل کرده است‬
‫که شما فرموده اید‪ :‬اگر (شئ) قدیم (ازلی) را می خواهی (بدان که) عقل کسی به آن نمی رسد‪ .‬و اگر‬
‫منظورت کسی را می خواهی که خلق کرد و رزق داد ‪ ،‬آن شخص محمد بن علی (امام باقر علیه‬
‫السالم) است‪ .‬امام صادق علیه السالم فرمودند‪ F:‬او بر من دروغ‪ F‬بسته است‪ .‬خدا او را لعنت کند‪ .‬به‬
‫خدا قسم کسی جز خداوند‪ F‬متعال خالق نیست‪ .‬او که تنها است و شریکی‪ F‬ندارد‪ .‬خداوند‪ F‬به راستی‪ F‬طعم‬
‫‪3‬‬
‫مرگ را به ما می چشاند در حالیکه او فنا ندارد‪ .‬او خالق خلق و ایجاد کنندۀ مخلوقات است‪.‬‬
‫اضافه بر موارد فوق‪ F‬این شبهه وجود‪ F‬داشته است که با شناخت ائمه علیهم السالم دیگر احتیاجی به‬
‫انجام فرائض دینی نخواهد بود‪ .‬در حالیکه ائمۀ اطهار خودشان تماما پایبند به احکام بودند‪ F‬دیگر چه‬
‫رسد به ما‪ .‬امام باقر عليه السّالم به جابر فرمودند‪ :‬آيا كسى كه خودش را به تشيع نسبت مى دهد‬
‫همين مقدار كه اظهار دوستى به ما اهل بيت کند برايش كافى است؟ به خدا قسم شيعۀ ما نيست مگر‬
‫كسى كه از خدا به پرهيزد‪ F‬و فرمانبردار‪ F‬او باشد‪ ،‬و شيعيان ما شناخته نمى شوند مگر با فروتنى‪ F‬و‬
‫خضوع و بسيار‪ F‬ياد خدا‪ ،‬و روزه گرفتن و نماز خواندن‪ ،‬و دلجويى از همسايگان مستمند و فقيران و‬
‫بدهكاران و يتيمان‪ ،‬و راستگويى‪ ،‬و خواندن قرآن و نگاه داشتن زبان در برابر مردم مگر به كالم‬
‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 47‬ص ‪ ، 107‬ح ‪ – 137‬روایت ‪2400‬‬ ‫‪1‬‬

‫االحتجاج ‪ ،‬ص ‪ – 471‬روایت ‪2401‬‬ ‫‪2‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 222‬ح ‪ – 398‬روایت ‪2415‬‬ ‫‪3‬‬

‫‪287‬‬
‫نيكو‪ ،‬و اينها در همه چيز‪ ،‬امين قبايل خود بودند‪ F.‬جابر گويد‪ :‬عرض کردم‪ :‬يا ابن رسول هّٰللا ما كسى‬
‫را به اين صفات نمى شناسيم‪ F.‬فرمود‪ :‬اى جابر سخنان مردم در تو تأثير نگذارد‪ ،‬آيا همين بس است‬
‫كه كسى بگويد من على را دوست دارم و پيرو او هستم‪ ،‬ولى كارى نكند‪ ،‬و اگر بگويد‪:‬من رسول خدا‬
‫را دوست دارم و رسول خدا بهتر از على است‪ ،‬سپس به شيوه و روش او عمل نكند و سنت او را‬
‫پيروى نكند محبّت پيامبر نفعى به حال او ندارد‪.‬پس از خدا به پرهيزيد‪ F‬و براى آنچه نزد خدا هست‬
‫عمل نمائيد زيرا بين خدا و كسى خويشاوندى نيست بلكه محبوبترين بندگان نزد خداوند و ارجمندترين‬
‫ايشان نزد او با تقواترين آنهاست‪ ،‬و عمل كننده ترين آنها به طاعت اوست‪ .‬به خدا قسم تقرّ ب به خدا‬
‫ميسّر نيست براى كسى مگر به اطاعت و بندگى او‪ ،‬و برات آزادى از دوزخ به دست ما نيست‪ ،‬و‬
‫احدى را بر خدا حجتى نيست‪ ،‬هر كس مطيع خداست دوست ماست‪ ،‬و هر كس نافرمانى‪ F‬خدا كند‬
‫‪1‬‬
‫دشمن ماست‪ ،‬و فرداى قيامت به واليت ما نمى رسد مگر به وسيلۀ فضيلت و پرهيز از گناه‪.‬‬
‫امام صادق‪ F‬علیه السالم فرمودند‪ F:‬مواظب کوته فکران باش‪ .‬همانا شیعۀ جعفر (امام صادق علیه‬
‫السالم) کسی است که شکم و فرج خود را عفیف نگه می دارد و مجاهدت او شدید است و برای‬
‫‪2‬‬
‫خدای خود کار می کند و آرزوی‪ F‬ثواب بردن از او را دارد و از عقاب او هراسناک است‪.‬‬

‫ندای لبیک یا جعفر!‬


‫تا اینجا تصورهایی‪ F‬که از ائمه بود بیشتر‪ F‬از نقص معلومات و یا ضعف فهم شیعیان بود‪ .‬تمام روایت‬
‫های تاریخی‪ F‬داللت بر این می کنند که گروهی چون بیان بن سمعان‪ ،‬و حمزه بن عماره‪ ،‬و صائد‬
‫النهدی‪ ،‬و عبدهللا بن عمر الکندی‪ ،‬همچنین مالک بن أعین‪ ،‬و عمر بن أبی عفیف در قیامی‪ F‬به رهبری‪F‬‬
‫مغیرة بن سعید البجلی که به قیام‪ F‬الوصفاء معروف‪ F‬گشت شرکت کردند‪ 3.‬آنها در سال ‪119‬هـ در‬
‫کوفه به راه افتادند و شعار لبیک جعفر را فریاد‪ F‬می زدند‪ .‬ولی روایات کشی و بحار االنوار در‬
‫رابطه با این شعار فقط نام ابوالخطاب‪ F‬را می آورند‪ .‬در زیر به بعضی‪ F‬از آنها می پردازیم‪ .‬این شعار‬
‫که مشابه شعار لبیک گفتن در ایام حج است نشانۀ غلو واقعی‪ F‬است و به همین دلیل امام علیه السالم‬
‫را بسیار می رنجانده است‪ .‬بنظر‪ F‬می رسد که گویندگان آن با این شعار می خواستند‪ F‬امام صادق‪ F‬علیه‬
‫السالم را به قیام‪ F‬تشویق نمایند‪.‬‬
‫راوی می گوید هنگامی که شعار تلبیه در کوفه داده شد ‪ ،‬خدمت امام صادق علیه السالم رسیدم و‬
‫خبر آن را به ایشان دادم‪ .‬امام به سجود رفته و گریۀ شدیدی نمودند‪ F‬و فرمودند‪ :‬بلکه (من) یک بندۀ‬
‫کوچکم و آن را چندین بار تکرار نمودند‪ F.‬سپس سر را برداشتند‪ F‬در حالیکه اشکها از ریش ایشان می‬
‫ریخت‪ .‬من از این کارم پشیمان شدم و عرض کردم‪( :‬گناه آنها) به شما ربطی ندارد‪ .‬امام علیه السالم‬
‫فرمودند‪ :‬اگر عیسی علیه السالم بر گفتۀ قوم خود (که ایشان پسر خدا هستند) سکوت می کرد ‪،‬‬
‫خداوند حق داشت که گوش های او را کر و چشم هایش را کور‪ F‬می نمود‪ .‬و اگر من هم نسبت به‬
‫آنچه ابوالخطاب می گوید ساکت شوم ‪ ،‬خداوند‪ F‬حق دارد که گوش هایم را کر و چشم هایم را کور‪F‬‬
‫‪4‬‬
‫نماید‪.‬‬

‫‪ 1‬بحاراألنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 67‬ص‪ -97‬روایت ‪2441‬‬


‫‪ 2‬رجال الکشی ‪ ،‬ص ‪ ، 306‬ح ‪ – 552‬روایت ‪2442‬‬
‫‪ 3‬کیسانیه و منشأ پیدایش آن (اصول الکیسانیة دراسة فی النشأة) احمد صبری السید علی ‪ ،‬مترجم مجید منهاجی ‪ ،‬ص ‪( 7‬الحوار المتمدن‪-‬‬
‫العدد‪).1594 :‬‬
‫‪ 4‬رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 298‬ح ‪ – 531‬روایت ‪ – 2402‬این روایت با کمی تفصیل بیشتر در بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 47‬ص ‪ ، 378‬ح ‪101‬‬
‫آمده است که ما آن را در روایت شماره ‪ 2403‬آورده ایم‪.‬‬

‫‪288‬‬
‫در کتاب شریف کافی روایتی‪ F‬است که نشان می دهد چقدر امام صادق‪ F‬علیه السالم از کار این شیعه‬
‫های بی معرفت رنج برده است‪ .‬راوی می گوید که روزی‪ F‬امام صادق‪ F‬علیه السالم را دیدیم که خیلی‬
‫عصبانی بودند‪ .‬ایشان فرمودند‪ :‬من همین یک خورده پیش برای کاری از منزل خارج شدم که یک‬
‫نفر سياه از پشت سر به من گفت‪ :‬لبیک یا جعفر بن محمد لبیک‪ .‬من فورا‪ F‬به خانه برگشتم‪ F‬در حالیکه‬
‫بسیار ترسناک بودم (از غضب خداوند متعال)‪ .‬لذا فورا‪ F‬سجده کردم و کوچکی نمودم‪ F‬و از این‬
‫خطابی که به من شد برائت نمودم‪ .‬اگر عیسی بن مریم مخالف آنچه خدا گفته چیزی می گفت ‪ ،‬چنان‬
‫کر می شد که دیگر صدایی را نشنود‪ F‬و چنان کور می شد که دیگر چیزی را نبیند و چنان الل می شد‬
‫که پس از آن نتواند‪ F‬هیچ حرفی‪ F‬بزند‪ .‬سپس فرمودند‪ F:‬خداوند ابوالخطاب را لعن کند و او را با آهن از‬
‫‪1‬‬
‫بین ببرد (با شمشیر‪ F‬کشته شود)‪.‬‬

‫پیغمبر دانستن ائمه علیه االسالم‬


‫طبیعی است وقتی‪ F‬نسبت الوهیت به ائمۀ اطهار داده شود دیگر مراحل پایینتر مشکلی ندارد‪ .‬نبوت هم‬
‫از این مقام ها مستثنی‪ F‬نبوده است‪ .‬دو نفر از یاران امام صادق علیه السالم در اینکه امام رتبۀ‬
‫پیغمبری هم دارد یا نه بحث داشتند‪ .‬یکی گفت که ائمه علمای با تقوای آزاده ای هستند‪ .‬ولی معلی بن‬
‫ُخنیس گفت‪ :‬اوصیاء همانا پیغمبر‪( F‬هم) هستند‪ .‬وقتی که این دو به مجلس امام صادق‪ F‬علیه السالم‬
‫‪2‬‬
‫رسیدند و مجلس آرام گرفت ‪ ،‬امام فرمودند‪ F:‬من از کسی که مدعی است ما پیغمبر هستیم مبرا هستم‪.‬‬
‫چیزی که در این روایت قابل توجه است شخصیت مُعلی بن ُخنیس است‪ .‬او پیشکار‪ F‬امام در کارهای‬
‫مالی ایشان بود و به دلیل همین روحیه ای که در این روایت هم می توان از او حدس زد ‪ ،‬کاسۀ‬
‫داغتر از آش بود و دوست داشت که مقام امام را باالتر و باالتر ببرد‪ .‬و هر چه امام از او خواستند‬
‫تقیه نماید عمال قبول نکرد و باعث شد که دستگاه عباسی او را بکشند‪ .‬با همۀ این شلوغ کاری های‬
‫او‪ ،‬می بینیم که امام صادق‪ F‬علیه السالم به خونخواهی‪ F‬او برخواسته و از اسماعیل پسرشان خواستند‪F‬‬
‫که رئیس پلیس را که شخصا معلی را کشته بود ‪ ،‬اعدام نماید‪.‬‬

‫مغیریه‬
‫در عصر فرقه‌سازی‪ ،‬یعنی در اوایل قرن دوم هجری‪ ،‬یکی از فرقی‪ F‬که در جامعۀ شیعه به وجود‬
‫می‌آید‪ ،‬فرقۀ زیدیه است که با شهادت زید بن علی به فرق متعددی‪ F‬تبدیل می‌ گردند‪ F.‬یعنی عده‌ای با‬
‫تغییر جریان از این گروه به فرقۀ دیگری ملحق می‌شوند‪ F‬و یا با آرای خود فرقۀ جدیدی تاسیس می‌‬
‫کنند‪ .‬یکی از این افراد که در ابتدا از اصحاب امام باقر علیه‌ السالم بود و سپس زیدی شد و به فرقۀ‬
‫جدیدی دست زد‪ ،‬مغیره بن سعید العجلی است‪ .‬او از کسانی است که انگیزۀ نفوذ در افکار امام باقر‪F‬‬
‫عليه‌السالم را داشت؛ ولی امام او را می‌شناخت و می‌ دانست که او از دشمنان تشیع می‌ شود‪ .‬به‬
‫همین دلیل امام باقرعليه‌السالم به معرفی‪ F‬شخصیت واقعی او پرداخت‪ ،‬او را به فرزندش‪ F‬امام صادق‪F‬‬
‫علیه‌ السالم و دیگر یارانش شناساند؛ تا از او دوری گزینند؛ ولی مغیره با حیله و نیرنگ و دروغ و‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 47‬ص ‪ ، 43‬ح ‪ – 57‬روایت ‪2408‬‬ ‫‪1‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج‪ ، 47‬ص ‪ – 130‬روایت ‪2409‬‬ ‫‪2‬‬

‫‪289‬‬
‫دستبرد در احادیث به تشکیالت خود سمت و سو می‌داد تا در نتیجه در تفکر شیعی‪ ،‬فرقۀ مغیریه را‬
‫به حرکت واداشت‪ .‬او از نظر اعتقادی به غلو و کفر کشیده شد و نیز ادعای الوهیت برای امام باقر‬
‫عليه‌ السالم نمود‪ .‬او گمان می‌ کرد با این اعتقاد می‌تواند در نظر امام عليه‌السالم مرتبه‌ای پیدا کند و‬
‫به نیت مسموم‪ F‬خود جامۀ عمل به پوشاند‪ 1.‬به هرحال‪ ،‬می بینیم که او مثل یک ستون پنجمی عمل می‬
‫کند و باعث گیجی و سردرگمی‪ F‬دانشمندان شیعی شده است‪.‬‬
‫مغیره بن سعید البجلی ایرانی االصل بود‪ .‬بنقل از أعمش ‪ ،‬او اول کسی بود که از ابوبکر‪ F‬و عمر بد‬
‫می گفت‪ 2.‬بعد از وفات امام باقر علیه السالم ‪ ،‬محمد بن عبدهللا بن حسن را امام دانست و لقب مهدی‬
‫را به او داد‪ 3.‬در اینجا به بیان چند روایت دربارۀ این شخصیت می پردازیم‪.‬‬
‫در اولین روایت می بینیم که یکی از راویان حدیث به راوی دیگر ایراد می گیرد که چرا اینقدر بر‬
‫راویان حدیث سخت می گیری و روایات ائمه علیهم السالم را نقل نمی کنی‪ .‬راوی دوم ‪ -‬که مورد‬
‫خطاب بود ‪ -‬از امام صادق علیه السالم نقل می کند که فرمودند‪ :‬احادیث ما را قبول نکنید مگر آنکه‬
‫موافق قرآن و سنت باشند‪ .‬یا اینکه شاهدی (متنی شبیه و یا مضمون متشابه) آن را در روایات گذشته‬
‫بیابید‪ .‬زیرا مغیرة بن سعید – خدا او را لعنت کند – در میان روایات پدرم مطالبی‪ F‬را وارد کرده که‬
‫پدرم آنها را نفرموده اند‪ 4.‬پس تقوا پیشه کنید و روایاتی را که از ما نقل می کنند و مخالف مفاهیم‬
‫قرآنی است قبول نکنید‪ .‬زیرا احادیث ما نقل قول از خدا و یا پیغمبر‪ F‬اکرم صلی هللا علیه و آله و سلم‬
‫است‪.‬‬
‫راوی وارد موضوع‪ F‬دیگری می شود و می گوید که به عراق سفر کردم و در میان گروهی‪ F‬از‬
‫اصحاب امام باقر علیه السالم رفتم و احادیثی را جمع نمودم‪ F.‬سپس نزد گروهی که از یاران امام‬
‫جعفر صادق‪ F‬علیه السالم بود رفتم‪ F‬و همین کار را کردم‪ .‬سپس همۀ این روایات را نزد امام رضا علیه‬
‫السالم عرضه نمودم‪ F.‬ایشان احادیث زیادی‪ F‬از آنها را منکر شدند که از امام صادق علیه السالم باشند‬
‫و فرمودند‪ :‬همانا بوالخطاب بر امام صادق علیه السالم دروغ‪ F‬می بست‪ .‬خدا او را لعنت کند‪( .‬ولی‬
‫متاسفانه اینکار ادامه دارد) یاران او وهمچنان مطالبی را تا به امروز در احادیث امام صادق علیه‬
‫السالم وارد‪ F‬می کنند‪ .‬مطالبی (که به اسم) ما است ولی خالف قرآن است را قبول نکنید‪ .‬زیرا اگر ما‬
‫مطلبی را بگوییم‪( F‬یقینا) موافق‪ F‬قرآن و سنت است‪( .‬زیرا) ما از خدا و پیغمبرش نقل می کنیم‪ .‬ما از‬
‫این و آن نقل نمی کنیم تا تناقضی‪ F‬در گفتارمان باشد‪ .‬گفتار نفر آخر ما عینا همان گفتار نفر اول است‬
‫و گفتار نفر اول همانی است که از نفر آخر می شنوید‪ F.‬پس اگر کسی مخالف روایت (دیگر) ما‬
‫مطلبی را آورد ‪ ،‬آنرا به خودش برگردانید‪ F‬و بگویید خودت داناتری که اینرا از کجا آورده ای! هر‬
‫‪5‬‬
‫گفتار ما حقیقت است و نور‪ .‬و اگر مطلبی حقیقت و یا نور نداشت ‪( ،‬آن گفتار) از شیطان است‪.‬‬
‫کشی از امام صادق‪ F‬علیه السالم نقل می کند که فرمودند‪ F:‬مغیرة بن سعید عمداً بر پدرم دروغ می‬
‫بست‪ .‬او ویارانش‪ F‬در میان شیعیان ما بودند‪ .‬او نوشته های آنها را می گرفت و مطالب کفر و زندقه‬
‫به آنها می افزود‪ F‬و به پدرم (امام باقر علیه السالم) نسبت می داد‪ .‬مغیرة سپس این روایات تحریف‪F‬‬
‫شده را به یارانش می داد تا میان شیعه پخش نمایند‪ .‬لذا هرچه مفاهیم غلو در کتاب های یاران امام‬
‫‪6‬‬
‫باقر علیه السالم می یابید کار مغیرة است که آنها را در داخل این کتب وارد کرده است‪.‬‬
‫‪1‬‬
‫‪https://fa.wikifeqh.ir‬‬
‫‪ 2‬تاریخ طبری ج ‪ ، 3‬ص ‪150‬‬
‫‪ 3‬فرق الشیعه ‪ ،‬ص ‪54‬‬
‫‪ 4‬خود مغیره گفته است که من در بین روایات امام صادق علیه السالم دوازده هزار حدیث اضافه کرده ام‪ – .‬الموضوعات فی اآلثار و‬
‫االخبار ‪ ،‬ص ‪150‬‬
‫‪ 5‬رجال الكشي ‪ ،‬ص‪ ، 224 :‬ح ‪ – 401‬روایت ‪2423‬‬
‫‪ 6‬رجال الكشي ‪ ،‬ص‪ ، 225 :‬ح ‪ – 402‬روایت ‪2424‬‬

‫‪290‬‬
‫در آخرین روایت ‪ ،‬مطالب جالبی نسبت به عملکرد و نیات مغیره می یابیم‪ .‬امام صادق علیه السالم به‬
‫یکی از یاران فرمودند‪ :‬خدا لعنت کند مغیره را و خدا لعنت کند آن خانم یهودیه ای را که مغیره پیش‬
‫او می رفت‪ .‬مغیره از آن زن شعبده و کارهای خارق العاده و سحر را فرا گرفت‪ .‬او بعد از آنکه بر‬
‫پدرم دروغ بست ‪ ،‬خداوند ایمان را از او سلب نمود‪ .‬گروهی‪ F‬بر من دروغ بستند‪ .‬خداوند طعم شمشیر‬
‫را به آنها بچشاند‪ .‬به خدا قسم که ما بندگانی بیش نیستیم که خداوند‪ F‬ما را خلق کرده و انتخاب نموده‬
‫است‪ .‬ما بر هیچ ضرر‪ F‬و نفعی توانایی‪ F‬نداریم‪ .‬اگر خداوند‪ F‬به ما لطف کند از رحمتش است و اگر ما‬
‫را عذاب نماید بخاطر گناهی است که مرتکب شده ایم‪ .‬ما بر خدا حجتی نداریم و حتی (چک سفید)‬
‫برائت را هم نداریم‪ .‬ما هم می میریم و در قبر گذاشته می شویم و محشور می شویم‪ F‬و (در صراط)‬
‫ما را متوقف می کنند و سؤال می نمایند‪ .‬آنها را چه شده است خدا آنها را لعنت کند‪ .‬آنها خدا را اذیت‬
‫کردند و پیغمبر‪ F‬اکرم صلی هللا علیه و آله و سلم را در قبرش اذیت کردند و (همچنین) امیرالمؤمنین‪ F‬و‬
‫فاطمه و حسن و حسین و علی بن الحسین و محمد بن علی صلوات هللا علیهم را‪ .‬و این من هستم که‬
‫در بین شما هستم از گوشت پیغمبر اکرم صلی هللا علیه و آله و سلم و پوست پیغمبر‪ F‬اکرم صلی هللا‬
‫علیه و آله و سلم می باشم‪ .‬بر روی رختخواب می خوابم در حالی که نگران و ترسیده هستم‪.‬‬
‫(دیگران) در رختخواب خویش در امان می خوابند ولی من می ترسم و شب را خواب ندارم‪ .‬بین کوه‬
‫ها و دشتها ترسناک حرکت می کنم و از خدا تبری می جویم از آنچه در مورد من آن خونسردترین‬
‫و سخت ترین بندۀ بنی اسد‪ ،‬ابوالخطاب‪ F‬لعنت هللا علیه‪ ،‬گفت‪ 1.‬از این روایت بر می آید که صاحب‬
‫فکر خالف ‪ ،‬ابوالخطاب بوده و مغیره همکار و همفکر او محسوب می شود‪ .‬ولی جالب است بدانیم‬
‫پس از اینهمه لعن و بد گویی از مغیره و استادش ابوالخطاب در روایتی آمده است که این دو بهشتی‬
‫‪2‬‬
‫هستند منتها بعد از آنکه مدتی در دوزخ می دوند!‬

‫باطنیه‬
‫باطنیه گروهی‪ F‬هستند که تحت تأثیر افکار هندویسم‪ F‬معتقد به وجود مرحلۀ باالتری‪ F‬از احکام شرعیه‬
‫هستند‪ .‬یعنی مصادر‪ F‬دینی در واقع رموز‪ F‬و اشارات و حقایق مخفی و اسراری‪ F‬هستند که باید تأویل‬
‫شوند‪ .‬حتی شعائر‪ F‬دینی و احکام عملیه نیز رموز هستند‪ .‬ولی مردم‪ F‬عادی به ظاهر قانع هستند (یعنی‬
‫‪3‬‬
‫فکرشان بیشتر نمی کشد)‪ .‬آنها کاری به عمق مطالب دینی ندارند و اینکار را به علما واگذاشته اند‪.‬‬
‫تعدادی از دانشمندان شیعه که به مراحل باالتری از دین معتقد شدند و حتی زندگی امام را نادیده‬
‫گرفتند ‪ ،‬احکام دین را کنار گذاشتند و یا با تأویالتی گوناگون آنها را دگرگون کردند‪ .‬در حالیکه اگر‬
‫فقط زندگی‪ F‬امام را دستور کار خود قرار می دادند می دیدند که امام چگونه به انجام احکام شریعت‬
‫پایبند بودند‪ .‬آنها به راستی از امام دیندارتر‪ F‬شده بودند! خداوند ما را از این بلیه نجات دهد‪.‬‬
‫یکی از اینها حالج ‪ ،‬صوفی‪ F‬معروف است‪ .‬شیخ مفید معتقد است که حالجیه نوعی از تصوفند‪ .‬آنها‬
‫به اباحت و حلول معتقدند‪ .‬درست است که حالج به ظاهر شیعه بود ولی این گروه ‪ ،‬مشرک و بی‬
‫‪4‬‬
‫دین هستند و در هر فرقه ای به شکل آنها در می آیند‪.‬‬

‫تصوف‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 225‬ح ‪ – 403‬روایت ‪2425‬‬ ‫‪1‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 228‬ح ‪ – 408‬روایت ‪2397‬‬ ‫‪2‬‬

‫جذور الغلو ‪ ،‬ص ‪235‬‬ ‫‪3‬‬

‫تصحیح االعتقاد ص ‪218‬‬ ‫‪4‬‬

‫‪291‬‬
‫میرزا جواد آقا تهرانی‪ F‬در کتاب عارف و صوفی چه می گویند ‪ ،‬آورده است‪ :‬در زمان پیغمبر اکرم‬
‫صلی هللا علیه و آله ابتدا فقط مصطلحات مسلم و مؤمن را داشتیم‪ .‬سپس اسم زاهد و عابد به خصوص‬
‫به میان آمد‪ .‬و سپس زهﹽاد و عبﹽاد بر جمعی گفته شد که از دنیا ‪ ،‬به زعم خود ‪ ،‬کناره جستند و‬
‫خود را کامال وقف‪ F‬عبادت و ریاضت نمودند‪ F‬و تقریبا طریقه و روش خاصی به وجود آوردند‪ F‬تا اینکه‬
‫در حدود‪ F‬اوایل قرن دوم هجری‪ ،‬کم کم اسم صوفی و طریقۀ تصوف پیدا شد و گفتند‪ :‬تصوف عبارت‬
‫است از همان ریاضت نفس و ترک دنیا و مجاهده برای بیرون آمدن از هر خوی بد و داخل شدن به‬
‫‪1‬‬
‫هر خلق خوب‪.‬‬
‫ولی خداوند هرکس را که سر خود دین درست می کند را دوست ندارد‪ F‬و می فرماید‪َ F:‬یا َأ ُّي َها الَّذ َ‬
‫ِين‬
‫آ َم ُنوا اَل ُت َق ِّدمُوا َبي َْن َيدَيِ هَّللا ِ َو َرسُولِ ِه‪ . 2‬در این مسئله هم با اینکه ظاهر قضیۀ پیروی‪ F‬از خداوند است‬
‫ولی در واقع پیروی‪ F‬از هوای نفس خویش است‪َ .‬و َرهْ َبا ِني ًَّة ا ْب َتدَ عُو َها َما َك َت ْب َنا َها َعلَي ِْه ْم ِإاَّل ا ْب ِت َغاء ِرضْ َو ِ‬
‫ان‬
‫هَّللا ِ َف َما َر َع ْو َها َح َّق ِر َعا َي ِت َها ‪ 3‬و فرق این دو را ما تشخیص نمی دهیم‪ .‬ابن کار ائمۀ اطهار است و ما‬
‫‪4‬‬
‫باید دائما به آنها توسل به جوییم که ما را از این گونه انحرافات در امان بدارند‪.‬‬
‫اینچنین است که می بینیم این گروه کم کم به انحراف می روند‪ F‬و در قرن سوم سران صوفیه رسما ً از‬
‫فناء فی هللا و وحدت وجود و موجود دم می زنند‪ 5.‬مطالب دیگری نیز به این افکار اضافه شده است‬
‫مثل اینکه اگر ما به خدا آشنا شدیم و در او فنا گشتیم ‪ ،‬دیگر احتیاجی به پیروی‪ F‬از شریعت نداریم و‬
‫دیگرالزم‪ F‬نیست که نماز و روزه را انجام دهیم زیرا به خود حقیقت رسیده ایم‪ .‬این افکار در زمان‬
‫امام صادق‪ F‬علیه السالم هم بوده است‪ .‬راوى نقل مى كند كه خدمت امام صادق‪ F‬عليه السالم رسيدم‪ F‬و‬
‫سؤال كردم‪ F‬كه حديثى را از شما نقل نموده اند كه مى گويد "إذا عرفت فاعمل ما شئت"‪ .‬آيا صحيح‬
‫است؟ امام فرمودند‪ F:‬بله‪ .‬راوى با تعجب مى پرسد حتى اگر زنا كند و يا دزدى نمايد و يا شراب‬
‫بخورد؟ امام با بيان إنا هلل و إنا اليه راجعون مى فرمايند‪ F:‬به ما انصاف‪ F‬نداديد‪ F‬كه مطلبى را ما عمل‬
‫كنيم و شما اجازه داشته باشيد‪ .‬من منظورم اين بود كه وقتى‪ F‬چيزى (از عمل خير) ياد گرفتيد‪ ،‬به آن‬
‫عرفانى اهميت‬
‫ِ‬ ‫عمل كنيد حال مى خواهد كم باشد يا زياد‪ 6.‬از متن روايت مى توان حدس زد كه بحث‬
‫معرفت‪ ،‬در آن ايام رواج داشته و مردم‪ F‬به محض شنيدن عبارت "اگر معرفت پيدا كرديد‪ ،‬هركارى‪F‬‬
‫خواستيد انجام دهيد" با آنچه كه در ذهن‪ ،‬از شعار عرفا در گوش داشتند ‪ ،‬به این تصور افتادند‪ F‬که‬
‫شاید امام هم چنین چیزی‪ F‬را فرموده باشند و راوى‪ F‬يكى از همين افراد‪ F‬است‪ .‬منتهى فرق‪ F‬راوى با‬
‫ديگران در اين است كه مى داند شراب خوردن حرام است و امام آن را انجام نمى دهد‪ .‬بنابراين‪ ،‬به‬
‫يقين حاصل شده از شنيدن اين روايت‪ ،‬شک مى كند و با رفتن خدمت امام‪ ،‬سعى در تصحيح فكر‬
‫خود مى نمايد‪ .‬امام هم همين كار را مى نمايند‪ .‬اوال استدالل مى كنند كه اگر چيزى براى ما حرام‬
‫است (در حالى كه معرفت تام هم نزد آنها است)‪ ،‬براى ديگران نيز هست‪ .‬ولى به عبارت انصاف‬
‫دادن توجه نماييد‪ .‬انسان ها مى توانند به آنچه كه نفس اماره‪ ،‬برايشان ساخته و پرداخته نموده است‬
‫اكتفا كنند و آن را يقينى بدانند‪ .‬حال آنكه اگر به وجدان خود مراجعه نمايند و معلومات ديگرى – مثل‬
‫عمل امام – را به آن اضافه كنند‪ ،‬متوجه تعارض دو نتيجه شده و مثل راوى‪ ،‬بايد در فكر‪ F‬تصحيح‬
‫يافتۀ خود باشند‪.‬‬

‫‪ 1‬عارف و صوفی چه می گویند ‪ ،‬ص ‪33‬‬


‫‪ 2‬آیۀ ‪ 1‬سورۀ حجرات – ای کسانی که ایمان آورده اید بر خدا و رسولش پیشی نگیرید‪.‬‬
‫‪ 3‬آیۀ ‪ 27‬سورۀ حدید – رهبانیت‪ F‬را (به روشی که نتیجتا‪ F‬شد) آنها اختراع کردند‪ .‬آنچه که ما برایشان نوشتیم برای ایجاد خوشنودی خداوند‬
‫متعال بود ولی آنها آن را آنطور که باید رعایت نکردند ( و در نتیجه انحرافی در دین خدا به وجود آوردند)‪.‬‬
‫‪ 4‬الزم است که ما بعد از هر نماز فریضه از خدا بخواهیم که حق و حتی باطل را به ما آنطور که هستند نشان دهد و ما نتیجتا به دنبال هوا و‬
‫هوس خود نرویم‪ .‬دعا اینچنین است‪ :‬اللهم آرنی الحق حقا فاتبعه و الباطل باطال فاجتنبه و ال تجعله علی متشابها فاتبع هوای بغیر هدیً منک‪.‬‬
‫‪ 5‬عارف و صوفی چه می گویند‪ ، F‬ص ‪39‬‬
‫‪ 6‬كافى ج ‪ ،2‬ص ‪ ، 464‬ح ‪ – 5‬روایت ‪2481‬‬

‫‪292‬‬
‫یکی از مواردی که صوفیان به خود می بالند ‪ ،‬اجابت دعای آنها است‪ .‬در روایت زیر می بینیم که‬
‫چگونه امام سجاد علیه السالم نشان می دهند که این هم دروغین است‪.‬‬
‫راوی می گوید به همراه پنج تن از عباد بصره وارد‪ F‬مکه شدیم‪ .‬دیدیم که کم آبی صدای مردم را در‬
‫آورده است و از ما خواستند که دعای استسقا نماییم‪ F.‬پس طواف کردیم و متضرعانه از خدا خواستیم‬
‫تا باران ببارد ولی خبری نشد‪ .‬آنگاه جوانی (امام زین العابدین علیه السالم) وارد کعبه شد و در‬
‫حالیکه محزون بود طواف‪ F‬نمود و رو به ما نمود و ‪ 12‬نفر را تک تک صدا زدند‪ .‬ما هم لبیک گفتیم‪.‬‬
‫ایشان پرسیدند‪ F:‬آیا در بین شما کسی نیست که خداوند او را دوست داشته باشد؟ ما گفتیم که بر ما است‬
‫دعا و بر او است که اجابت نماید‪ .‬پس امام به نزدیک کعبه رفتند‪ F‬و سجده نمودند‪ F‬و خداوند‪ F‬را به‬
‫‪1‬‬
‫دوست داشتن خود از امام قسم دادند‪ .‬دعای امام که تمام شد ‪ ،‬باران شدیدی بارید‪.‬‬
‫یکی از مواردی که صوفیه بدان تأکید داشته اند ‪ ،‬نوع لباس و پوشاک است‪ .‬شاید کلمۀ صوفیه یعنی‬
‫پشمینه هم از همین توجه آمده باشد که آنها لباس خاصی که از پشم بوده است را می پوشیده اند‪ .‬به‬
‫روایت زیر توجه نمایید‪:‬‬
‫امام جعفر صادق علیه السالم می فرمایند‪ :‬در طواف بودم که َعبَّاد بصری پیراهنم را کشید و گفت‪ :‬آیا‬
‫در چنین جایی ‪ ،‬چنین لباس (فاخری) را می پوشی‪ F‬و تو فرزند علی علیه السالم هستی؟ امام جواب‬
‫می دهند که اوال پیراهن را به یک دینار خریده اند و ثانیا ً لباسی که امیرالمؤمنین علیه السالم می‬
‫پوشیدند‪ F‬مناسب زمان خودشان بود و اآلن اگر من آن لباس را بپوشم‪ ، F‬مردم‪ F‬می گویند که او دارد مثل‬
‫َعبَّاد ظاهر نمایی می کند‪ 2.‬البته که متوجه متلک امام به َعبَّاد ظاهر نما و ریاکار‪ F‬شدید‪.‬‬
‫در روایت دیگر ‪ ،‬عباد وارد مجلس امام صادق علیه السالم می شود و از ایشان نسبت به تعداد‬
‫قطعات کفن پیغمبر صلی هللا علیه و آله سؤال می کند‪ .‬ایشان هم جواب می دهند ولی به نظر می رسد‬
‫که جواب بر عباد سنگین بود‪ .‬امام علیه السالم فرمودند‪ :‬درخت نخلی که حضرت مریم‪ F‬علیه السالم‬
‫(عجوه) بود و خرمایی که در دست مردم است از نوع ارزان آن‬ ‫از آن خوردند از بهترین نوع خرما َ‬
‫(لُقاط) است‪ .‬وقتی‪ F‬که عباد از مجلس امام بیرون می رود از ابن ش َریح می پرسد‪ :‬این مثل خرمایی‪F‬‬
‫ُ‬
‫ش َریح هم نمی دانست‪ .‬او می گوید این جوان (بنام میمون) از‬ ‫که امام زد منظورش چه بود؟ ابن ُ‬
‫خودشان است بهتر می داند‪ .‬میمون به آنها گفت‪ :‬امام علیه السالم مثال خود را زد که ایشان از‬
‫فرزندان پیغمبر گرامی صلی هللا علیه و آله می باشند و علم ایشان در نزدشان است که علم درست‬
‫‪3‬‬
‫است و علمی که از طرق دیگر می رسد لُقاط است‪.‬‬
‫زمانی که امام علی علیه السالم‪ ،‬عبدهللا بن عباس را برای گفتگو نزد خوارج فرستادند‪ ،‬او بهترین‬
‫لباسش را پوشید‪ ،‬بهترین مرکب را سوار شد و نزد آنان رفت‪ .‬وقتی‪ F‬با او روبرو شدند‪ ،‬گفتند‪ :‬ای‬
‫فرزند‪ F‬عباس! در حالی که تو بهترین مردم هستی‪ ،‬اما در لباس جباران و سوار بر مرکب آنان نزد ما‬
‫آمده ای! ابن عباس این آیه را خواند که‪ :‬بگو چه کسی زینت الهی و پاک ترین رزق ها را که خدا‬
‫برای بندگانش قرار داده حرام کرده است؟‪ .4‬من اینها را می پوشم و خود را آذین می کنم‪ ،‬زیرا‬
‫‪5‬‬
‫خداوند زیباست و زیبایی‪ F‬را دوست دارد‪ ،‬اما باید از حالل باشد‪.‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 46‬ص ‪ ، 50‬ح ‪ – 1‬روایت ‪2146‬‬ ‫‪1‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 47‬ص‪ ، 361:‬ح ‪ – 72‬کافی ‪ ،‬ج ‪ ، 6‬ص ‪ – 443‬روایت ‪2046‬‬ ‫‪2‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 47‬ص ‪ ، 368‬ح ‪ – 86‬کافی ‪ ،‬ج ‪ ، 1‬ص ‪ – 400‬روایت ‪2047‬‬ ‫‪3‬‬

‫آیۀ ‪ 32‬سورۀ اعراف‬ ‫‪4‬‬

‫تفسیر عیاشی ‪ ،‬ج‪ ، 2‬ص ‪ – 13‬روایت ‪2484‬‬ ‫‪5‬‬

‫‪293‬‬
‫شماری از صوفیان خراسان نزد امام رضا علیه السالم آمدند و گفتند‪ :‬مأمون‪ ،‬با تأمل در والیتی‪ F‬که‬
‫خداوند به او سپرده به این نتیجه رسیده که شما اهل بیت‪ ،‬اوالی از سایر مردمان در این امر هستید‬
‫که مردم‪ F‬را امامت کنید‪ ،‬و باز از میان مردمان‪ ،‬شخص شما را از میان اهل بیت برای این امر مقدم‬
‫و اوالی بر دیگران دانسته است که حکومت را به شما بسپارد‪ F.‬مردم نیاز به کسی دارند که غذای‬
‫سخت بخورد‪ ،‬لباس خشن و خشک بپوشد‪ ،‬سوار االغ شود‪ ،‬و از مریض عیادت کند‪ .‬امام رضا علیه‬
‫السالم در حالی که تکیه به متکایی داده بودند‪ ،‬از حالت تکیه درآمده‪ ،‬نشستند و فرمودند‪ F:‬یوسف علیه‬
‫السالم پیامبر‪ F‬خدا بود‪ ،‬اما قبای ابریشمین که طال در زینت آن به کار رفته بود می پوشید‪ F‬و بر‬
‫متکاهای آل فرعون تکیه می زد و حکومت می کرد‪ .‬آنچه از امام انتظار می رود‪ F‬قسط و عدل است‪،‬‬
‫و این که وقتی‪ F‬سخن می گوید راست بگوید‪ ،‬و وقتی حکم می کند به عدالت رفتار‪ F‬کند‪ ،‬و وقتی‪ F‬وعده‬
‫می دهد عمل کند‪ .‬خداوند هیچ خوردنی و پوشیدنی‪ F‬را (جز آنچه صریح قرآن است) تحریم‪ F‬نکرده‬
‫است‪ .‬آنگاه این آیه را خواندند‪ F‬که‪ :‬بگو چه کسی زینت الهی و پاک ترین رزق ها را که خدا برای‬
‫‪1‬‬
‫بندگانش قرار داده حرام کرده است؟‬
‫نتیجتا هر فرد صوفی‪ F‬مسلک ‪ ،‬انسان تام و درستی نبوده است‪ .‬فضل بن شاذان در پاسخ به سؤالی که‬
‫از زهاد هشتگانه شده بود جواب می دهد که ربیع بن ُخثیم و َهرم بن حیان و اویس قرنی و عامر بن‬
‫عبدقیس از زهاد زمان امیرالمؤمنین علیه السالم بودند و از یاران ایشان‪ .‬ولی ابومسلم‪ F‬فردی‪ F‬فاجر و‬
‫ریاکار بود و از اصحاب معاویه‪ .‬او کسی بود که معاویه را بر جنگ با امیرالمؤمنین علیه السالم‬
‫ترغیب کرد‪ .‬بعدی مسروق است که باجگیر معاویه بود‪ .‬دیگری حسن (بصری) بود که با هر‬
‫گروهی به رنگ آنها سخن می راند‪ 2.‬نفر هشتم جریر بن عبدهللا بجلی است ‪ .‬مشهور‪ F‬آن است که او‬
‫‪3‬‬
‫به معاویه ملحق شد و حضرت فرمود تا خانۀ او را در کوفه خراب کنند‪.‬‬
‫یکی از متصوفۀ متأخر در زمان ائمۀ اطهار‪ F‬علیهم السالم احمد بن هالل است‪ .‬او ‪ 54‬بار حج به جا‬
‫آورده بود که بیست مورد‪ F‬آن با پای پیاده بوده است‪ .‬شیعیان از او روایت می کردند‪ .‬ولی امام علیه‬
‫السالم به نمایندگان خود نوشتند که مواظب این صوفی متقلب باشید‪ .‬او بدون اذن ما در امور ما‬
‫دخالت می کند‪ .‬او به رأی خودش عمل می کند‪ .‬ما از او تبری می جوییم‪ - F‬خدا او را رحمت نکند ‪-‬‬
‫و از هرکس که از او تبری نجوید!‪ F‬بعضی‪ F‬از شیعیان ابتدا باور نکردند که چنین مذمتی از امام‬
‫دربارۀ او صادر شده باشد ولی در مراجعه به امام ‪ ،‬ایشان تأیید می کنند که چنین نوشته ای از ایشان‬
‫‪4‬‬
‫صادر شده است‪.‬‬
‫نکتۀ مهم در مورد صوفیه این است که ادعای آنها بر رسیدن به حقیقت فقط یک ادعا است‪ .‬تقریبا‬
‫همۀ آنها اصال امام شناس نبوده اند‪ .‬بطور‪ F‬مثال یک مورد را ذکر می کنیم که در آن سفیان ثوری در‬
‫صدد مچ گیری از امام صادق‪ F‬علیه السالم بوده است‪ .‬امام صادق‪ F‬علیه السالم می فرمایند‪ F‬که روزی‪F‬‬
‫در طواف‪ F‬بودم که سفیان ثوری‪ F‬از من نسبت به عملکرد پیغمبر صلی هللا علیه و آله و سلم با حجر‬
‫االسود سؤال کرد‪ .‬امام فرمودند که پیغمبر در هر طواف حجر االسود را استالم می کردند‪ F.‬سفیان‬
‫کمی عقب تر از امام می رود تا ببیند که آیا ایشان هم اینکار را می کنند یا نه‪ .‬و وقتی‪ F‬می بیند که‬
‫امام در طوافی‪ F‬استالم نکردند‪ F‬علت را جویا می شود‪ .‬امام فرمودند که مردم احترام خاصی برای‬
‫پیغمبر اکرم صلی هللا علیه و آله می گذاشتند و راه را برای ایشان باز می کردند‪ .‬ولی من نمی خواهم‬
‫‪5‬‬
‫که مزاحم مردم‪ F‬شوم‪F.‬‬
‫کشف الغمه ‪ ،‬ج‪ ، 3‬ص ‪ – 147‬روایت ‪2485‬‬ ‫‪1‬‬

‫رجال الکشی ‪ ،‬ص ‪ ، 97‬ح ‪ – 154‬روایت ‪2482‬‬ ‫‪2‬‬

‫حدائق المقربین ‪ ،‬ص ‪113‬‬ ‫‪3‬‬

‫رجال الکشی ‪ ،‬ص ‪ ، 535‬ح ‪ - 1020‬روایت ‪2483‬‬ ‫‪4‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 47‬ص ‪ ، 369‬ح ‪ – 87‬روایت ‪2486‬‬ ‫‪5‬‬

‫‪294‬‬
‫و در جای دیگر ‪ ،‬امام صادق‪ F‬علیه السالم به َعبَّاد می فرمایند‪ :‬وای بر تو‪ .‬فکر نکن که مواظبت بر‬
‫شکم و فرج تو را کافی‪ F‬است‪ .‬همانا خداوند در قرآن می فرماید‪ :‬يا َأ ُّي َها الَّذ َ‬
‫ِين آ َم ُنوا ا َّتقُوا هَّللا َ َو قُولُوا‪F‬‬
‫َق ْواًل َسدِيداً يُصْ لِحْ لَ ُك ْم َأعْ مالَ ُك ْم‪ 1‬پس بدان خداوند چیزی را از تو قبول نمی کند تا آنکه حرف درستی‪F‬‬
‫‪2‬‬
‫بزنی‪.‬‬
‫اصال ادعا کردن کار ساده ای است ولی وقتی‪ F‬که پای آزمایش به میان بیاید آنوقت معلوم می شود که‬
‫فرد چند مرده حالج است‪ .‬روزی در ایام حج در مکه کمبود‪ F‬آب پیش آمد‪ .‬در آنسال افرادی ظاهر‬
‫صالح از بصره چون ایوب سجستانی ‪ ،‬صالح المری ‪ ،‬عُتبة الغالم ‪ ،‬حبیب فارسی‪ F‬و مالک بن دینار‬
‫حضور داشتند‪ .‬مردم مکه از این گروه خواستند که برایشان دعای استسقا نمایند‪ .‬انها هم طواف کردند‬
‫و دعا نمودند‪ F‬ولی اثری ندیدند‪ .‬آنگاه جوانی (امام سجاد علیه السالم) آمد و طواف‪ F‬نمود و رو به این‬
‫گروه کرد و تک تک آنها را نام برد و پرسید‪ F:‬آیا در بین شما کسی نبود‪ F‬که خدا او را دوست داشته‬
‫باشد؟ آنها جواب دادند که وظیفۀ ما دعا کردن است و استجابت با خدا است‪ .‬امام از آنها خواستند که‬
‫از کعبه فاصله بگیرند و فرمودند‪ :‬اگر در بین شما یکنفر بود که خدا او را دوست می داشت دعایتان‬
‫را مستجاب می کرد‪ .‬سپس امام علیه السالم به کنار کعبه رفته و سجده می نمایند و خدا را به دوست‬
‫‪3‬‬
‫داشتنش قسم می دهند‪ .‬ابرها پیدا می شوند و باران خوبی نازل می شود‪.‬‬
‫امام زین العابدین علیه السالم در منی حسن بصری را دیدند که مردم را موعظه می کرد‪ .‬ایشان از‬
‫او خواستند‪ F‬کمی دست نگهدارد و به سؤال های ایشان جواب دهد‪ .‬پس پرسیدند‪ F:‬آیا از وضعیت خود‬
‫راضی هستی که اگر فردا بمیری؟ گفت‪ :‬نه‪ .‬امام پرسیدند‪ :‬آیا سعی می کنی که وضعیت خود را به‬
‫وضعی بهتر تغییر دهی؟ حسن سر به زیر انداخت و بعد گفت‪ :‬من این را می گویم ولی حقیقت ندارد‪.‬‬
‫امام پرسیدند‪ :‬آیا انتظار‪ F‬پیغمبری بعد از محمد صلوات هللا و سالمه علیه داری؟ گفت‪ :‬نه‪ .‬پرسیدند‪ :‬آیا‬
‫مقری (خانه ای) غیر از مقری که داری می خواهی تا به آن برگردی‪ F‬و کوشش نمایی؟ گفت‪ :‬نه‪ .‬امام‬
‫ضربۀ خود را می زنند و می فرمایند‪ :‬آیا کسی را دیده ای که یک خورده عقل داشته باشد و از وضع‬
‫خودش با این مشخصات چنین باشد که از وضعیت‪ F‬خودش راضی‪ F‬نباشد‪ F‬و در عین حال به صورت‪F‬‬
‫حقیقی سعی در بهتر شدن وضعیت خود نکند؛ انتظار‪ F‬دین دیگری‪ F‬نیز نداشته باشد و نه مقری غیر از‬
‫آنچه که در آن هست تا به آن برگردد و کوشش نماید؛ و با اینحال تو مردم را موعظه می کنی؟ وقتی‪F‬‬
‫که امام می روند‪ ،‬اومی پرسد‪ :‬این شخص که بود؟ می گویند‪ :‬علی بن الحسین‪ .‬حسن بصری‪ F‬می‬
‫‪4‬‬
‫گوید‪ :‬اهل بیت علم‪ .‬راوی‪ F‬می گوید که پس از آن دیده نشد که حسن بصری موعظه کند‪.‬‬

‫حالج و وحدت وجود‬


‫یکی از مواردی که عرفا سخت به اشتباه رفته اند و ائمۀ اطهار‪ F‬علیهم السالم با لعن آنها خواسته اند‬
‫مطلب بر بقیه روشن شود موضوع‪ F‬وحدت وجود‪ F‬است‪ .‬مشکل اینجا است که مغز ما دارای دوگونه‬
‫برخورد‪ F‬با حقایق جهان دارد‪ .‬مغز سمت راست مستقیما دنیا را احساس می کند و همیشه در زمان‬
‫حال به سر می برد و در روایات ‪ ،‬بیشتر با لفظ نفس از آن تعبیر می شود‪ .‬ولی مغزی که تحلیل می‬
‫کند در نیمکرۀ سمت چپ مغز واقع است‪ .‬ما مغز سمت چپ را که دنیا را (می فهمد) با لفظ عقل می‬
‫شناسیم‪ .‬تمام تصورات ما در این قسمت تولید‪ F‬می شوند و از آنجمله است تصور ما از مفهوم (خداوند‪F‬‬

‫‪ 1‬آیۀ ‪ 70‬سورۀ احزاب‬


‫‪ 2‬بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 47‬ص‪ ، 359:‬ح ‪ – 8‬روایت ‪2045‬‬
‫‪ 3‬بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 46‬ص ‪ ، 50‬ح ‪ –، 1‬روایت ‪2487‬‬
‫‪ 4‬بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 46‬ص‪ ، 116:‬ح ‪ – 2‬روایت ‪2277‬‬

‫‪295‬‬
‫متعال)‪ .‬کار این بخش از مغز ( و به عبارت دیگر ‪ ،‬تعقل) ساختن دنیایی است که ما بتوانیم‪ F‬چیزها را‬
‫در آن بشناسیم‪ .‬ولی وقتی‪ F‬پای خدا پیش می آید ‪ ،‬این قسمت از مغز کارش اشکال پیدا می کند زیرا او‬
‫هر مفهومی را خلق کند از دنیای مخلوقات است و ساختار آن چنان است که نمی تواند خارج از این‬
‫دنیا را درک کند‪ .‬به همین دلیل است که هرچه نسبت به خدا و صفات و تواناییها‪ F‬او سخن براند ‪،‬‬
‫دارای اشکاالتی است‪ .‬ولی مغز سمت راست مطالب را احساس می کند‪ .‬لذا می تواند وجود چیزهایی‪F‬‬
‫را که با حواس پنجگانه هم احساس نمی شوند‪ F‬را (حس) کند‪ .‬یعنی متوجه وجود آنها می شود هرچند‬
‫که از چند و چون آن هیچ چیز نداند‪ .‬لذا مسئلۀ ایمان آوردن به چنین چیزهایی پیش می آید که کار‬
‫مغز سمت راست است‪ .‬ما می دانیم که هستیم ولی چند و چون هستی را نمی دانیم‪ .‬ما می دانیم چیزی‬
‫به اسم عشق وجود‪ F‬دارد ولی نمی دانیم که چیست و چرا اینطور عمل می کند و خیلی چیزهای دیگر‪.‬‬
‫امام باقر‪ F‬علیه السالم ‪ -‬شکافندۀ علوم اهل بیت علیهم السالم – مطلب فوق را صریحا اعالن نموده اند‪.‬‬
‫ایشان در مورد شناخت خداوند‪ F‬متعال فرمودند‪ :‬كلما ميّزتموه باوهامكم في أدق معانيه فهو مخلوق‬
‫مصنوع مثلكم مردود‪ F‬اليكم‪ 1‬یعنی هرچه قدر می خواهید‪ F‬ظریف‪ F‬فکر کنید و با دقت ترین تعابیر‬
‫دربارۀ خداوند سخن برانید ‪ ،‬بازهم این مفهوم ‪ ،‬ساخته و پرداخت شدۀ مغز شما است و نتیجتا به‬
‫افکار شما بر می گردد‪.‬‬
‫لذا است که در بحث وحدت وجود باید بگوییم که هر آنچه که مغز فکر کند و نسبت به خالق خود‬
‫بخواهد مفاهیمی را بیان کند ‪ ،‬آن ساختار‪ ، F‬تولید همین دنیا است و مثل آیینه ای است که نمی توان‬
‫پشت آن را دید و هرچه در آن بنگریم باز دنیای خودمان را در آن می بینیم‪ .‬به همین دلیل است که‬
‫حداکثر چیزی که می توانیم ببینیم وحدت موجودات است و نه وحدت وجود‪ .‬و این وحدت را روایات‬
‫هم قبول دارند و از آن به نور پیغمبر اکرم صلی هللا علیه و آله تعبیر کرده اند‪.‬‬
‫از آنجاییکه حسین بن منصور حالج که در نزد بیشتر نویسندگان‪ F‬ایرانی‪ F‬به نام پدرش منصور حالج‬
‫معروف است و در موضوع وحدت وجود با بیانهای‪ F‬مختلفی چون (انا هللا) و (لیس فی جبتی سوی‬
‫هللا) و غیره ‪ ،‬خیلی واضح به طرح این موضوع‪ F‬پرداخته است ‪ ،‬کمی به زندگی او می پردازیم‪ F‬و‬
‫سپس به بیان مفاهیمی در زمینۀ وحدت وجود می پردازیم‪.‬‬
‫او در سال ‪ ۲۴۴‬هجری قمری در روستای‪ F‬تور از توابع شهرستان بیضا استان فارس در خانواده‌ای‬
‫تازه مسلمان و سنی مذهب متولد شد‪ ،‬جد او در ابتدا زرتشتی بود که مسلمان شد‪ .‬او در دارالحفاظ‬
‫شهر واسط عراق به کسب علوم مقدماتی پرداخت و در ‪ ۱۲‬سالگی حافظ کل قرآن شد‪ .‬سپس برای‬
‫درک مفاهیم قرآن نزد سهل بن عبدهللا تستری رفت و راه و رسم تصوف‪ F‬را از او آموخت و خرقه‬
‫پوشید‪ ۲۶ .‬ساله بود که برای زیارت کعبه راهی مکه شد و یک سال مجاور بیت‌الحرام ماند‪ .‬غذایش‬
‫در هر روز سه لقمه نان و اندکی آب بود و جز برای قضای‪ F‬حاجت از آن خارج نمی‌شد‪ F.‬پس از‬
‫مجاورت کعبه به بغداد بازگشت و دوباره به حلقه یاران جنید بغدادی‪ F‬پیوست اما به جهت دعوی‬
‫(اناالحق) از جانب آن‌ها طرد شد و رابطۀ خود را با صوفیه برید‪.‬‬
‫حسین بن منصور حالج‪ ،‬در سال ‪۲۷۵‬ق‪ ،‬سفری پنج ساله به خراسان‪ ،‬ماوراءالنهر‪ F،‬سیستان‪ ،‬کرمان‪،‬‬
‫فارس و دیگر نقاط داشت و به تبلیغ دیدگاه‌های خود پرداخت‪ .‬او سپس نزد خانواده‌اش در اهواز‬
‫بازگشت و در سال ‪۲۸۱‬ق به همراه جمع فراوانی از مریدانش به سفر حج رفت و در این سفر به‬
‫ساحری‪ ،‬شیادی و ارتباط‪ F‬با اجنه متهم شد‪ .‬او دوباره در سفری پنج ساله به خراسان‪ ،‬ماوراءالنهر‪،‬‬
‫هندوستان‪ ،‬چین‪ ،‬و ایران‪ ،‬به تبلیغ دیدگاه‌های خود پرداخت‪ .‬احتماال او در سفر هند نور ایمانش را به‬

‫بحار االنوار ج‪ 66‬ص ‪ 292‬باب ‪37‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪296‬‬
‫کفر باخته است‪ .‬ولی در همین سفر تالش کرد با علمای امامیه در قم رابطه برقرار‪ F‬کند‪ ،‬او در میان‬
‫مردم می‌ گشت و با انجام اموری خارق‌العاده آن‌ها را به عقاید خویش دعوت می‌کرد و به آنان‬
‫اینطور می‌ گفت که مهدی موعود از طالقان ظهور‪ F‬خواهد کرد و ظهور وی نزدیک است‪ .‬طبق نقل‬
‫ذهبی در کتاب خود (عِ َبر) حالج طبق هر گروهی که او در میان آنها می رفت ‪ ،‬رنگ آنها را می‬
‫گرفت و خود را از آن دین می شمرد‪ .‬با معتزلین ‪ ،‬اعتزالی بود‪ .‬با سنییان سنی و با شیعیان ‪ ،‬شیعی‬
‫بود‪ .‬جالب است بدانیم که اگوست مولر ‪ ،‬او را مسیحی‪ F‬دانسته و معتقد بوده‌ که او دین خود را پنهان‬
‫‪1‬‬
‫می‌کرده است‪.‬‬
‫حالج پس از انزوا و دوری از اهل تصوف‪ F‬سعی کرد در میان امامیه برای خود طرفدارانی پیدا کند‬
‫و با وجودی که حالج از اهل تسنن بود‪ ،‬با ارسال نامه‌هایی به بزرگان امامیه چون ابوسهل نوبختی و‬
‫ابوالحسن بابویه خود را نائب امام زمان معرفی‪ F‬می‌کرد‪ .‬حالج پس از ادعای بابیت تصمیم گرفت‬
‫ابوسهل اسماعیل بن علی نوبختی (متکلم امامی) را به مسلک خویش در آورد که در نتیجه تعدادی‬
‫شیعه امامی که تابع او بودند را به عقاید حلولی خویش معتقد سازد‪ .‬به ویژه آنکه جماعتی از‬
‫درباریان خلیفه‪ ،‬به حالّج حسن نظر نشان داده و جانب او را گرفته بودند‪ .‬ابوسهل نوبختی‪ F‬در پاسخ‬
‫به حالج گفت‪ :‬وکیل امام زمان باید معجزه داشته باشد‪ .‬اگر راست می‌گویی‪ ،‬موهای مرا سیاه کن‪.‬‬
‫اگر چنین کاری انجام دهی‪ ،‬همه ادعاهایت را می‌پذیرم‪ .‬حسین بن حالج که می‌دید ناتوان است‪ ،‬با‬
‫تمسخر مردم روبرو شد و به قم شتافت و به مغازۀ علی بن بابویه (پدر شیخ صدوق) رفت و خود را‬
‫نمایندۀ امام زمان خواند‪ .‬مردم قم نیز بر وی شوریدند‪ F‬و او را با خشونت از شهر بیرون افکندند‪ .‬ابن‬
‫حالج‪ ،‬پس از آن‌ که جمعی از خراسانیان ادعایش را پذیرفتند‪ ،‬دوباره به عراق رفت‪ .‬در آنجا پس از‬
‫سالیان محاکمه ‪ ،‬سرش را بریدند و پیکرش را سوزاندند‪ F‬و خاکسترش‪ F‬را به رود‪ F‬دجله ریختند‪F.‬‬

‫وحدت وجود‬
‫جمله معروف انا الحق (من حقیقت ‪ /‬خدا هستم) که در ادبیات فارسی‪ F‬بارها تکرار شده‌است‪ ،‬از حالج‬
‫است‪ .‬احتماالً حالج عبارت اناالحق را از بایزید بسطامی‪ F‬گرفته‌است‪ ،‬چون شبیه همین تعبیر در آثار‬
‫بایزید وجود دارد‪ ،‬اما تکرار و تأکید آن با تعابیر گوناگون‪ F‬در کلمات و اشعار حالج‪ ،‬و نیز فرجام‬
‫وی که سخت با این ادعا پیوند داشت‪ ،‬اناالحق را به حالج منتسب کرد‪ .‬اینکه انسان می تواند به‬
‫جایی برسد که به تعبیر قرآن قاب قوسین أو أدنی شود ‪ ،‬شکی نیست‪ .‬ولی دو نکته را در این مرحله‬
‫باید در نظر گرفت‪ .‬نکتۀ اول این است که یک وقت ما صحبت از امکان و یا توان بالقوه می کنیم‬
‫ولی یک وقت صحبت از رسیدن به آن مرحله و توان بالفعل است‪ .‬در روایات اهل بیت علیهم السالم‪،‬‬
‫با اینکه گفته شده هرچه می خواهید ما را باال ببرید ‪ ،‬بازهم‪ F‬هیچ یک از ائمه ادعای رسیدن به مرحله‬
‫ای که پیغمبر اکرم صلی هللا علیه و آله رسیده است را نکرده اند‪ .‬این مثل موضوع‪ F‬خلیفة اللهی است‪.‬‬
‫بسیاری از متکلمین بین اینکه انسان می تواند خلیفة هللا شود و اینکه به مقام خلیفة اللهی رسیده است ‪،‬‬
‫خلط می کنند و توجه نمی کنند که فقط تعداد بسیار معدودی از انسانها که یقینا از ‪ 124‬هزار بیشتر‬
‫نمی شوند‪ F‬به این مقام عالی رسیده اند‪ .‬بلکه فالسفه و حتی متکلمین همۀ انسان ها را به مجرد احتمال‬
‫رسیدن به این مقام ‪ ،‬خلیفة هللا می نامند!‬
‫نکتۀ دوم این است که انسان هرچند صعود کند‪ ،‬اصال با خالق خود تفاوت اساسی و غیر قابل مقایسه‬
‫ای را دارد که در همۀ حاالت انسان را از خدا جدا می کند و این نکته ای است که ائمۀ اطهار علیهم‬

‫حالج در نگاه مخالفان‪ ،‬محسنی‌نیا‪ ،‬ص ‪۱۴۹-۱۴۸‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪297‬‬
‫السالم بر آن تأکید داشته اند‪ .‬خداوند متعال با چه زبانی‪ F‬بفرماید‪ F‬که چیزی شبیه او نیست‪ .‬والسالم! لذا‬
‫ممکن است بعضی کسانی که قائل به اتحاد وجود‪ F‬و موجود‪ F‬می کنند مواردی شبیه مفاهیم زیر را در‬
‫ذهن داشته باشند که می توان گفت این طرز فکر اشکال اساسی ندارد ولی راه رفتن بر لب پرتگاه‬
‫است‪ .‬کوچکترین خالفی ممکن است انسان را به سقوط برساند چنانچه خیلی ها مثل دانشمند‪ F‬محترم‬
‫شیعی شلمغانی بدان گرفتار‪ F‬شد‪ .‬دانشمندان مختلف سعی کرده اند که وحدت وجود‪ F‬قابل قبول را چنین‬
‫تفسیر نمایند‪:‬‬
‫قائل آن بعد از خروج از‬
‫دعوی وحدت وجود ‪ ،‬کالمی عاشقانه و ناشی از سُکر است که ِ‬ ‫‪‬‬
‫سُکر می‌فهمد که در حال اتحاد با حق نبوده بلکه شبه اتحاد به وی دست داده‌ است‪.‬‬
‫سالک ‪ ،‬هرچند به مرتبه‌ ای برسد‪ F‬که نور حق را در آیینه دل مشاهده کند‪ ،‬اما تا هنوز خود‬ ‫‪‬‬
‫را می‌ بیند به توحید صرف نرسیده و ناقص است‪ .‬چنین آیینه‌ای اگر صیقلی شود و در برابر‬
‫خورشید‪ F‬قرار گیرد به زبان حال (انا الشمس) می‌گوید‪ .‬حتی در این حالت دقت کنید که آیا‬
‫تصویر‪ F‬شما در آیینه با شخص شما یکی است؟ مثال آیا آن تصویر‪ F‬روح هم دارد؟‬
‫قائالن به اتحاد ‪ ،‬در واقع منظورشان اتحادی است که در آن سالک از انانیت خود رهیده‌‬ ‫‪‬‬
‫است و جز خدا نمی‌بیند‪ .‬در این حالت نیز دقت کنید که دیگر "خود"ی وجود‪ F‬ندارد تا بخواهد‬
‫با بینهایت متحد شود‪ .‬فقط یک چیز است و هیچ در طرف مقابل‪.‬‬
‫منظور از حلول و اتحاد این باشد که به سلب ‪ ،‬تعین اعتباری قائل شویم و آن را نوعی اتحاد‬ ‫‪‬‬
‫نوری بدانیم مثل‪ :‬آهن گداخته‪ ،‬استحاله خر در نمکزار‪ ،‬تبدیل هیزم به نور در آتش‪ ،‬تبدیل نان‬
‫نیستی قطره در دریا و تبدیل سنگ به گوهر بر اثر تابش آفتاب‪ .‬ولی باز هم باید‬
‫ِ‬ ‫به جان‪،‬‬
‫بدانیم که این اتحاد با شخص باری متعال امکان ندارد وفقط به اتحاد با نور پیغمبر اکرم صلی‬
‫هللا علیه و آله می تواند بیانجامد‪ .‬همین‪.‬‬
‫بنابراین ‪ ،‬هیچکدام از موارد‪ F‬فوق آن چیزی‪ F‬نیست که ابن عربی و همفکری هایش می گویند‪.‬‬
‫وحدت وجود‪ F‬ابن‌عربی ‪ ،‬اساسا ً اشیاء را با ذات حق در عینیت می‌ بیند حتی اناالحق فرعون را هم‬
‫تأویل می‌ کند‪.‬‬

‫اسماعیلیه‬
‫اسماعیل اولين فرزند‪ F‬امام صادق‪ F‬علیه السالم بود و امام صادق‪ F‬علیه السّالم او را بسیار دوست می‬
‫داشت و نسبت به او محبت بسیار می نمود و برخی از شیعیان به همین جهت گمان می کردند که‬
‫اسماعیل جانشین پدرش خواهد شد‪ .‬نعمانی از یکی از شیعیان نقل می کند که عقیدۀ برادرش را به‬
‫امام عرضه نمود و ائمه را یکی پس از دیگری ذکر نمود تا به خود امام صادق علیه السالم رسید‪.‬‬
‫سپس اضافه کرد که اسماعیل امام بعد از شما خواهد بود‪ .‬امام صادق علیه السالم فوری او را‬
‫‪1‬‬
‫تصحیح کردند‪ F‬که اسماعیل اینگونه نیست‪.‬‬
‫امام صادق‪ F‬علیه السالم در مرگ او تشریفات خاصی را انجام داد‪ .‬با پای برهنه و بی تابی ‪ ،‬او را‬
‫تشییع کرد‪ ،‬و در تشییع جنازۀ جناب اسماعیل چند بار دستور داد‪ ،‬کفن را از روی‪ F‬آن جناب باز‬
‫کردند‪ ،‬تا همگان بدانند که اسماعیل از دنیا رفته است‪ .‬با این وصف‪ ،‬جمع زیادی‪ F‬از عقیدۀ خود‬

‫‪ 1‬بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 47‬ص ‪ ، 261‬ح ‪ – 28‬روایت ‪ 2368‬در روایتی دیگر (رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 325‬ح ‪ – 590‬روایت ‪)2375‬‬
‫یکنفر از این راوی سؤال می کند که چه چیز باعث شد که تو اسماعیل را بعد از امام صادق امام بخوانی؟ او گفت مفضل بن عمر مرا به‬
‫اینکار واداشت‪ .‬مفضل در ابتدا پیرو ابوالخطاب بود ولی بعداً از یاران نزدیک امام گشت‪.‬‬

‫‪298‬‬
‫برگشتند‪ .‬و اندکی معدود که از یاران نزدیک امام نبودند‪ F‬بر این عقیده شدند که اسماعیل زنده است‪.‬‬
‫پس از درگذشت امام صادق علیه السالم ‪ ،‬تعدادی بر امامت امام کاظم علیه السالم معتقد شدند ولی‬
‫تعدادی بر اساس اینکه امامت به فرزند می رسد و نه برادر‪ F‬به امامت محمد پسر اسماعیل معتقد‬
‫شدند‪ .‬اسماعیلیه همین اشخاصی‪ F‬هستند که به امامت محمد پس از اسماعیل معتقد شدند و می گویند که‬
‫امامت در فرزندان او تا روز قیامت ادامه خواهد داشت‪.‬‬
‫شیخ مفید در کتاب ارشاد پس از بیان مطالب فوق ‪ ،‬به عبدهللا فرزند دوم امام صادق اشاره می کند که‬
‫پس از فوت پدر ‪ ،‬بزرگترین فرزند امام صادق علیه السالم بود‪ .‬او که فرزندی‪ F‬نا خلف بود و‬
‫اعتقادات نادرستی داشت پس از پدر بر اساس بودن بزرگترین‪ F‬فرزند امام ‪ ،‬ادعای امامت کرد‪.‬‬
‫تعدادی از یاران امام صادق علیه السالم ابتدا به او گرویدند‪ F‬ولی به زودی به امامت موسی بن جعفر‬
‫علیه السالم معتقد شدند‪ .‬اضافه بر این ‪ ،‬شیخ مفید به معرفی‪ F‬فرزندان دیگری که کوچکتر از حضرت‬
‫موسی بن جعفر بودند می پردازد‪ .‬بزرگترین آنها (و فرزند‪ F‬پس از امام کاظم علیه السالم) اسحاق نام‬
‫داشت‪ .‬او فردی‪ F‬مؤمن و دانا بود و روایت های زیادی را از پدر نقل کرده که از آن جمله وصیت‬
‫امام جعفر صادق علیه السالم به امامت امام موسی‪ F‬علیه السالم است‪ .‬برادر‪ F‬بعدی محمد نام داشت که‬
‫زیدی مذهب بود‪ .‬یعنی به انقالب و خروج با شمشیر‪ F‬معتقد بود‪ .‬او که داماد عبدهللا بن حسن مثنی بود‬
‫(و دو برادر‪ F‬زن هایش محمد و ابراهیم قبال قیام کرده بودند) روزی یک گوسفند ذبح می کرد و به‬
‫پیروانش می داد‪ .‬او در زمان امامت امام رضا علیه السالم قیام کرد و شکست خورد ولی مأمون او‬
‫را نکشت و احترام نمود‪ .‬شیخ مفید مطالب بیشتری در زمینۀ شخصیت او و افرادش می نویسد‪F.‬‬
‫عالقمندان می توانند‪ F‬به اصل روایت (شماره ‪ )2365‬مراجعه کنند‪.‬‬
‫برادر بعدی علی بن جعفر است که بسیار‪ F‬پرهیزگار بود‪ .‬او از یاران امام کاظم علیه السالم بود و‬
‫روایات زیادی را از ایشان نقل کرده است‪( .‬الزم به ذکر است که این شیعۀ وارسته در سن کهولت با‬
‫دیدن امام جواد علیه السالم در سن کودکی ‪ ،‬احترام کامل یک شیعه به امام خود را به جای می آورد‬
‫‪1‬‬
‫هرچند که او عموی پدر امام جواد علیه السالم بود‪ ).‬فرزند بعدی عباس است که او هم فاضل بود‪.‬‬

‫‪ ‬در اینکه چگونه شیعیان منحرف شده اند و آیا خود اسماعیل در آن دخالتی‪ F‬داشته است یا نه ‪ ،‬مطلب‬
‫چندان واضح نیست‪ .‬دوران امام صادق علیه السالم یک دوران آزادی بوده است‪ .‬شیعیان خود را آزاد‬
‫می دیدند که هرچه به عقیده شان رسید ابراز کنند‪ .‬آنها از این آزادی سوء استفاده کردند و مطالبی را‬
‫عنوان کردند که خود امام به آنها معتقد نبود و به عبارت معروف‪ F‬کاسۀ داغ تر از آش شدند‪.‬‬
‫داستان از شخصی بنام ابوالخطاب محمد بن ابی زینب شروع‪ F‬می شود‪ .‬او شروع‪ F‬کرد به بیان مطالبی‬
‫که به خیال خودش اسرار شیعه بودند‪ F.‬او با اینکار در واقع برای خودش در میان شیعه جا درست می‬
‫کرد و در حقیقت برای خودش تبلیغ می نمود‪.‬‬
‫امام صادق‪ F‬علیه السّالم پس از اطالع از معتقدات ابوالخطاب از او تبرّی جست و در مواردی‪ F‬متعدد‬
‫او و پیروانش را لعن و نفرین نمود و آنها را کافر خواند و اصحاب خود را از معاشرت با آنان نهی‬
‫فرمود‪ F‬و در منابع شیعه مطالب جالب توجهی در رابطه با ادعاهای ابوالخطاب و دالیلی بر ر ّد او از‬
‫امام صادق‪ F‬علیه السّالم نقل شده است که سه نمونه را در اینجا آورده ایم‪:‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 47‬ص ‪ ، 241‬ح ‪ – 2‬روایت ‪2365‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪299‬‬
‫امام صادق‪ F‬علیه السالم فرمودند‪ F:‬خدا ابوالخطاب را لعنت کند‪ .‬خدا لعنت کند تمام کسانی که با او‬
‫کشته شدند‪ .‬خدا لعنت کند کسانی که از این گروه زنده ماندند‪ .‬و خدا لعنت کند کسانی‪ F‬را که دلشان بر‬
‫‪1‬‬
‫ایشان رحم آید‪.‬‬
‫کشی روایت کرده که امام صادق علیه السّالم نامه ای به ابوالخطاب نوشتند که‪ :‬شنیده ام تو پنداری که‬
‫زنا (به صورت) مردی‪ F‬است‪ ،‬و خمر مردی است‪ ،‬و صالة مردی است‪ ،‬صیام‪ F‬مردی‪ F‬و فواحش‬
‫مردی است‪ .‬چیزی را که میگویی درست نیست من اصل حقم و فروع حق ‪ ،‬اطاعت خداوند‪ F‬است و‬
‫دشمن ما اصل شر است و فروع و شاخههای آنان فواحشند‪( F.‬همچنین) چگونه کسی را که نشناسند‪F‬‬
‫‪2‬‬
‫اطاعت کنند و چگونه میتوانند‪ F‬بشناسند کسی را که از او اطاعت نمی کنند‪.‬‬
‫ونیز از عنبة بن مصعب روایت کرده که امام صادق علیه السّالم او را گفت‪ :‬چه چیز از ابوالخطاب‬
‫شنیدی؟ گفت‪ :‬از او شنیدم که میگفت‪ :‬شما دستت را بر سینه او گذاشته ای وگفته ای که آگاه باش و‬
‫راز ما هستی و بر مرده و زنده‬
‫فراموش مکن که علم غیب می دانم و تو صندوقچه علم ما در جایگاه ِ‬
‫‪3‬‬
‫ما امینی‪ .‬امام صادق‪ F‬علیه السّالم همه اینها را قاطعانه رد کردند‪F.‬‬
‫امام صادق‪ F‬علیه السالم فرمودند‪ F:‬ابو الخطاب یک احمق بود‪ .‬من به او حدیث روایت می کردم ولی او‬
‫‪4‬‬
‫آنها را حفظ نمی کرد و از خود بر آنها می افزود‪F.‬‬
‫با اینحال کشی روایتی‪ F‬را نقل می کند که نشانگر‪ F‬عاقبت به خیری ابوالخطاب‪ F‬است‪ .‬هرچند امام علیه‬
‫السالم او را لعن کرده اند و هرچند که او باعث انحراف‪ F‬تعدادی شیعه و غیر شیعه شده است ‪ ،‬ولی‬
‫به نظر می رسد که او امام را دوست داشته است و چنانچه گذشت ‪ ،‬فقط یک احمق بوده است که‬
‫چوب آن را البته می خورد‪ .‬امام صادق علیه السالم می فرمایند که مغیره و ابوالخطاب وارد بهشت‬
‫‪5‬‬
‫نمی شوند‪ F‬مگر بعد از آنکه در دوزخ بدوند (دست و پا بزنند)‪.‬‬
‫روایت شلقان از امام کاظم علیه السالم را در فصل قبلی نقل کردیم‪ 6‬که امام کاظم علیه السالم در‬
‫خردسالی دربارۀ ابوالخطاب فرمودند‪ F‬او ابتدا ایمان داشت ولی خداوند بعداً آن ایمان را از او سلب‬
‫نمود‪ .‬یکی از خطاهای ابوالخطاب ادعای قائم بودن اسماعیل است‪ .‬ولی خود اسماعیل هم چندان فرد‬
‫سالمی نبوده است‪ .‬روایات متعددی‪ F‬نشانگر‪ F‬از ضعف های عقیدتی او دارد‪ .‬در کتاب کافی داستانی از‬
‫اسماعیل نقل شده است که نشان می دهد که او اعتقاد راسخی‪ F‬بر امامت پدرش نداشته است‪ .‬داستان از‬
‫این قرار‪ F‬است که اسماعیل مقداری پول داشت و می خواست با آن تجارت کند‪ .‬در آن روزها فردی‪F‬‬
‫می خواست به یمن برود‪ F.‬اسماعیل با پدر مشورت می کند که آیا پول را برای تجارت به او بدهد؟‬
‫امام صادق‪ F‬علیه السالم می فرمایند‪ F‬که آیا نمی دانی او فردی‪ F‬مشروب خوار است؟ پسرم اینکار را‬
‫نکن‪ .‬ولی اسماعیل حرف پدر را گوش نکرد و پول را به آن شخص داد و خالصه ‪ ،‬کل پول پرید‪.‬‬
‫در سال بعد در ایام حج ‪ ،‬امام علیه السالم اسماعیل را می بینند که بر پای کعبه دعا می کند و از‬
‫خداوند کمک می خواهد‪ .‬امام می فرمایند‪ F:‬پسرم خدا (با کاری که کرده ای) دعای تو را مستجاب‬
‫نخواهد کرد‪ .‬به تو گفته بودند که او مشروب‪ F‬خور است با اینحال تو به او اعتماد کردی‪ .‬اسماعیل در‬
‫اینجا بهانه ای را می آورد‪ F‬که نشانگر طبیعت غیر سالم او است‪ .‬ما در هیچ شرایطی نباید نسبت به‬
‫مطلبی که امام علیه السالم به ما می گوید لحظه ای شک کنیم‪ .‬بلکه باید قواعد فکری خود را مطابق‪F‬‬

‫بحار األنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 25‬ص ‪ – 280‬روایت ‪2399‬‬ ‫‪1‬‬

‫رجال الکشی‪ ،‬ص ‪ ،291‬ح ‪ – 512‬روایت ‪2366‬‬ ‫‪2‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص‪ ، 291 :‬ح ‪ – 515‬روایت ‪2367‬‬ ‫‪3‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص‪ ، 295‬ح ‪ – 522‬روایت ‪2396‬‬ ‫‪4‬‬

‫رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 228‬ح ‪ – 408‬روایت ‪2397‬‬ ‫‪5‬‬

‫روایت ‪2381‬‬ ‫‪6‬‬

‫‪300‬‬
‫با بیانات آنها تصحیح کنیم‪ .‬در حالیکه کسانی که در دلشان مرضی‪ F‬هست به دنبال بهانه می گردند‪ F‬و‬
‫وسیله ای برای تزکیۀ هوای نفس خود می آورند‪ F.‬خداوندا ما را از اینگونه بهانه جویی‪ F‬و عیب پوشی‪F‬‬
‫مبرا گردان تا شاید یک شیعۀ عادی برای امام زمان عجل هللا تعالی فرجه الشریف‪ F‬باشیم‪ .‬بهرحال‬
‫اسماعیل می گوید‪ :‬من که ندیده بودم او شراب بخورد‪ .‬امام علیه السالم فرمودند‪ F:‬ولی از مردم که‬
‫شنیده بودی‪ .‬سپس اين بخش از آیۀ ‪ 61‬سورۀ توبه را تالوت می کنند كه مي فرمايد‪ :‬يُْؤ مِنُ ِباهَّلل ِ َو‬
‫ِين‪( .‬هر فردی باید مانند پیغمبر اکرم صلی هللا علیه و آله) نه فقط برای خداوند حرفی را‬ ‫يُْؤ مِنُ ل ِْلمُْؤ ِمن َ‬
‫تصدیق می کند بلکه اگر مردم هم گفتند که او شارب خمر است باید حرف آنها را تصدیق کند و به‬
‫یک شرابخوار اعتماد نکند همانطور که خداوند کریم در قرآن می فرماید‪َ F:‬و ال ُتْؤ ُتوا‪ F‬ال ُّس َفها َء‬
‫َأمْوالَ ُك ُم‪ .1‬کدام سفیه نفهم تر از شرابخوار است؟ به شرابخوار‪ F‬نباید زن داد و او را شفاعت نکرد و‬
‫‪2‬‬
‫نباید امانتی به او داد که اگر آن امانت تلف شد ‪ ،‬بر خدا نیست که آن پول را جایگزین کند‪.‬‬
‫کشی از فیض نقل می کند که مسئله ای را از امام صادق علیه السالم می پرسد و امام هم حکم آن‬
‫مسئله را بیان می کنند‪ .‬اسماعیل به پدر اعتراض می کند و امام علیه السالم می فرمایند‪ F:‬مگر من به‬
‫آن عمل نمی کنم؟ چقدر به تو می گویم که مالزم من باش (تا احکام را یاد بگیری) ولی تو این کار را‬
‫نمی کنی‪ .‬وقتی اسماعیل خارج می شود‪ F‬راوی‪ F‬از امام می پرسد‪ :‬چرا او شما را همراهی نمی کند که‬
‫پس از شما بتواند احکام را درست بگوید‪ .‬امام علیه السالم می فرمایند که اسماعیل مثل من از پدرم‬
‫نیست‪ .‬راوی تأکید می کند که ما مطمئن بودیم‪ F‬که اسماعیل پس از شما امام خواهد بود‪ .‬ولی حاال که‬
‫چنین حرفی را زدید‪( F‬خدای نکرده) اگر اتفاقی افتاد به چه کسی روی آوریم؟ امام ابتدا ساکت می‬
‫شوند ولی راوی اصرار می کند که مسئلۀ آتش جهنم است‪ .‬عملکرد امام صادق علیه السالم در این‬
‫روایت نشان می دهد که تا چه حد فشار‪ F‬بر امام زیاد بوده که فقط با رمز و دادن مشخصات می‬
‫توانستند‪ F‬امام بعد از خود را معرفی‪ F‬کنند‪ .‬ابتدا امام به داخل پستو می روند و پس از مدتی راوی‪ F‬را‬
‫صدا می زنند که داخل شود‪ .‬راوی می گوید دیدم امام علیه السالم بر روی سجاده نشسته اند و کنار‬
‫رفتند و من جلوی ایشان نشستم‪ F.‬سپس فرزند‪ F‬ایشان موسی وارد شد که فقط پنج سال داشت و توی بغل‬
‫پدر می نشیند‪.‬‬
‫امام علیه السالم فرمودند‪ :‬فیض! خداوند کتابهای ابراهیم و موسی‪ F‬علی نبینا و آله و علیهما السالم را‬
‫به پیغمبر‪ F‬اکرم صلی هللا علیه و آله و سلم داد و پیغمبر این کتاب را به علی علیه السالم سپرد‪ .‬امام‬
‫علی علیه السالم نیز آن را به حسن علیه السالم سپرد‪ .‬امام حسن علیه السالم نیز آن را به حسین علیه‬
‫السالم سپرد‪ F.‬امام حسین علیه السالم نیز آن را به علی بن الحسین علیه السالم سپرد‪ .‬امام علی بن‬
‫الحسین علیه السالم نیز آن را به محمد بن علی علیه السالم سپرد‪ .‬و پدرم نیز آن کتاب را به من‬
‫سپرد‪ .‬و من این کتاب را پیش خود داشتم و آن را به همین فرزند‪ F‬خورد سال خود سپردم‪ .‬راوی‪ F‬می‬
‫گوید که فهمیدم‪ F‬مراد امام علیه السالم چیست‪( .‬با اینحال) پرسیدم‪ F:‬بازهم بیشتر بگویید‪ .‬امام علیه‬
‫السالم اضافه کردند‪ :‬ببین فیض ‪ ،‬هروقت که پدرم می خواست دعایش مستجاب شود ‪ ،‬مرا سمت‬
‫راست خود می گذاشت و من هم (پس از دعای پدر) آمین می گفتم‪ .‬من هم همینکار‪ F‬را با پسرم می‬
‫کنم‪ .‬من باز هم بیشتر خواستم‪ .‬امام علیه السالم فرمودند‪ :‬من چیزی را در این پسرم می بینم که‬
‫یعقوب علیه السالم در یوسف علیه السالم می دید‪ .‬من باز هم بیشتر خواستم‪ F.‬ایشان فرمودند‪ :‬او همان‬
‫کسی است که به دنبالش می گردی‪ .‬بلند شو و به حق او اقرار کن‪ .‬من هم سر ایشان را بوسیدم‪ F‬و‬
‫برایشان دعا کردم‪F.‬‬

‫آیه ‪ 5‬سورۀ نساء‬ ‫‪1‬‬

‫بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 47‬ص ‪ ، 267‬ح ‪ - - 38‬كافی ‪ ،‬ج ‪ ، 6‬ص ‪ – 299‬روایت ‪2369‬‬ ‫‪2‬‬

‫‪301‬‬
‫امام سپس اضافه می کنند که اجازۀ بیان این موضوع‪ F‬را ندارم‪ .‬راوی می پرسد‪ :‬آیا می توانم به کسی‬
‫دیگر بگویم؟ امام علیه السالم می فرمایند‪ :‬به خانواده و فرزندان و دوستانت بگو‪ .‬راوی‪ F‬می گوید‬
‫وقتی این سِ ر را به خانواده و فرزندانم‪ F‬گفتم خیلی خوشحال شدند و خدا را سپاس نمودند‪ F.‬يكی از‬
‫دوستان عجول من هم بود‪ .‬وقتی‪ F‬که این موضوع‪ F‬را شنید فوری‪ F‬حرکت کرد تا خبر را از خود امام‬
‫بشنود (بی آنکه فکر کند که امام در چه محدودیتی‪ F‬هستند و نمی توانند‪ F‬امام بعدی را رسما بیان‬
‫نمایند)‪ .‬وقتی‪ F‬که او به درب خانۀ امام می رسد امام می فرمایند‪ :‬مطلب همانی است که فیض گفت‪ .‬او‬
‫‪1‬‬
‫هم متوجه موقعیت‪ F‬امام می شود و می گوید‪ :‬بر روی چشم ‪ ،‬اطاعت می کنم‪.‬‬
‫مفضل بن عمر از یاران نزدیک امام صادق‪ F‬علیه السالم است‪ .‬روایتی از او در کتاب رجال کشی‬
‫آمده که خیلی کوتاه است و به خودی‪ F‬خود مطلب را درست نمی رساند‪ F.‬ولی راوی توضیح می دهد‬
‫که مفضل در ابتدا از طرفداران ابوالخطاب بوده است‪ .‬و از مفاد این روایت بنظر می رسد که او در‬
‫آن ایام می خواسته اسماعیل را به افکار غلو خطابیه بکشاند‪ .‬به هر حال‪ ،‬این روایت نشان می دهد‬
‫که اسماعیل زمینۀ انحراف را داشته است‪ .‬در این روایت ‪ ،‬امام صادق علیه السّالم به مفضل بن عمر‬
‫می فرمایند‪:‬ای بی ایمان! وای کافر! تو با پسر من چه کار داری؟! راوی توضیح می دهد که منظور‪F‬‬
‫‪2‬‬
‫امام‪ ،‬اسماعیل بود‬
‫روایت بعدی نوع انحراف اسماعیل را نشان می دهد‪ .‬امام علیه السالم در پاسخ کسی که نسبت به‬
‫اسماعیل سؤال کرد فرمودند‪ F:‬نافرمان ِ نافرمان‪ .‬او (نه فقط) شبیه من نیست (بلکه) شبیه هیچیک از‬
‫‪3‬‬
‫پدرانم هم نیست‪.‬‬
‫از آنجا که نسبت به اسماعیل نمی توان خیلی زود قضاوت کرد ‪ ،‬باید روایت زیر را نیز در نظر‬
‫بگیریم‪ .‬راوی می گوید که یکنفر مرا به مجلس شرابی برد که اسماعیل هم در آنجا بود‪ .‬بعد که به‬
‫خانۀ خدا رفتم دیدم اسماعیل به پردۀ کعبه آویزان است و گریه می کند‪ .‬به آن مجلس برگشتم و دیدم‬
‫اسماعیل آنجا است به مسجد الحرام رفتم و دیدم به پردۀ کعبه آویزان است‪( .‬او که از این قضیه سر‬
‫در نمی آورد و کامال گیج شده بود) قضیه را از امام صادق علیه السالم سؤال می کند و امام در‬
‫‪4‬‬
‫جواب می فرمایند‪ :‬خداوند‪ F‬پسرم را چنین گرفتار‪ F‬کرده که شیطانی به شکل او در آمده است‪.‬‬
‫علی بن جعفر پسر امام صادق علیه السالم از برادر خود ‪ ،‬امام موسی کاظم علیه السالم نقل می کند‬
‫که از پدرشان (امام صادق علیه السالم) شنیدند‪ F‬که به عبدهللا فرزند ناخلفشان فرمودند‪ F:‬مواظب دو‬
‫برادر زاده های خود یعنی محمد و علی دو پسر اسماعیل باش که ناخردیشان مرا به ستوه آورده‬
‫‪5‬‬
‫است‪.‬‬
‫محمد بن اسماعیل که در نزد اسماعیلیه امام بعد از امام صادق‪ F‬علیه السالم است ‪ ،‬کسی است که امام‬
‫کاظم علیه السالم به او چهارصد و پنجاه دینار به اضافۀ هزار و پانصد درهم دادند ولی او پول ها را‬
‫گرفت و رفت سراغ هارون و به او گفت‪ :‬آیا می شود دو خلیفه بر روی‪ F‬زمین باشند؟ هارون هم مبلغ‬
‫‪6‬‬
‫یکصد هزار درهم را بابت این خبرچینی به او داد‪ .‬او به منزل رفت و همان شب مرد‪.‬‬

‫‪ 1‬رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ ، 354‬ح ‪ – 663‬روایت ‪2370‬‬


‫‪ 2‬رجال الکشی‪ ،‬ج ‪ ، 4‬ص ‪ ، 32‬ح ‪ – 581‬روایت ‪2371‬‬
‫‪ 3‬بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ، 47‬ص ‪ ، 247‬ح ‪ – 8‬روایت ‪2372‬‬
‫‪ 4‬بحار االنوار ‪ ،‬ج‪ ، 47‬ص ‪ ، 247‬ح ‪ – 6‬روایت ‪ – 2373‬این عبارت امام را دو گونه می توان فهمید‪ .‬در حالت اول اسماعیل کامال بی‬
‫گناه است و این شیطان است که خود را جای اسماعیل زده است‪ .‬ولی از آنجاییکه ما روایات کمی شبیه این مطلب را داریم که شیطان به‬
‫شکل افرادی در بیاید ‪ ،‬می توان این عبارت امام را دال بر توجیه کارهای غلط اسماعیل نمود‪.‬‬
‫‪ 5‬رجال الكشي ‪ ،‬ص ‪ – 265‬روایت ‪ 2374‬اسماعیلیها همین محمد بن اسماعیل را امام بعد از امام صادق علیه االسالم می دانند و بنظر‬
‫می رسد که خود او هم در این عقیده تأثیراتی داشته باشد‪.‬‬
‫‪ 6‬جذور الغلو ‪ ،‬ص ‪ – 237‬به نقل از الملل و النحل ‪ ،‬ج‪ ، 1‬ص ‪279‬‬

‫‪302‬‬
‫در انتهای این بخش روایتی‪ F‬را نقل می کنیم که می تواند بین خوبیها و بدیهای‪ F‬اسماعیل یک جمع بندی‬
‫نماید‪ .‬بنظر می رسد که مشکالت اسماعیل چندان نبوده که امام صادق علیه السالم او را لعن نماید ‪،‬‬
‫بلکه برعکس از خداوند می خواهند که از سر تقصیراتش بگذرد‪ .‬لذا می توان گفت که اشکاالت‬
‫اسماعیل شخصی بوده و هوای نفس بر او غلبه داشته ولی در مسئلۀ والیت مشکل اساسی نداشته‬
‫است‪ .‬راوی این روایت معلوم‪ F‬نیست و تحت عنوان مشهورات‪ F‬ذکر شده است که امام صادق علیه‬
‫السالم وقتی‪ F‬که اسماعیل را دفن نمودند‪ F‬این دعا را کردند‪ :‬غم و اندوه من برای تو بر غم من بر علیه‬
‫تو چیره شد‪ ،‬خداوندا من اسماعیل را نسبت به هرآنچه که از حق من بر گردنش گذاشته بودی و‬
‫‪1‬‬
‫کوتاهی نمود بخشیدم ‪ ،‬تو هم بخاطر من آنچه را که از تو بر گردنش بود و کوتاهی کرد ببخش‪. .‬‬

‫پيدايش اسماعيليه‬
‫گروهی که امامت محمّدبن اسماعيل را پذيرفتند‪ ،‬معتقد بودند که اسماعيل در زمان حيات امام صادق‬
‫عليه السّالم به امامت رسيد‪ ،‬یعنی هنگام مرگ اسماعيل‪ ،‬امامت به پسر او محمّد منتقل شد‪ .‬آنها می‬
‫گفتند که امامت غير از امام حسن و امام حسين از برادر به برادر‪ F‬به ارث نمی رسد‪ .‬اين گروه سپس‬
‫به گروه خطابیه پیوستند‪ .‬گروه دیگر يعنی قرامطه نظام ويژه خود را توسعه دادند که بر طبق آن‬
‫محمّد بن اسماعيل ‪ ،‬قائم‪ ،‬مهدی و خاتم االنبياء شد‪ .‬اسماعيليه نام عمومی جميع فرقه هایی است که به‬
‫امامت اسماعيل فرزند امام جعفر صادق عليه السّالم به جای امام موسی کاظم عليه السّالم قائلند و او‬
‫را که در حال حيات پدر فوت کرده‪ ،‬دارای اين مقام می شناسند‪F.‬‬
‫در منابع اسماعيليه غالبا ً از ابوالخطاب‪ F‬محمّد بن ابي زينب سخن به ميان می آيد که در کار امامت‬
‫اسماعيل بن جعفر دست داشته است و در اهميت و عظمت مانند سلمان فارسی‪ F‬دانسته شده است‪،‬‬
‫چنان که آمده است‪ :‬مذهب اسماعيلی آن است که فرزندان‪ F‬ابوالخطاب‪ F‬نهادند که تن خود را به فدای‬
‫فرزندان جعفر صادق‪ F‬و اسماعيل کردند‪ F‬که در دور دواير بماند‪.‬‬
‫ابوالخطاب نخست از اصحاب امام محمّد باقرعليه السّالم و امام جعفر صادق عليه السّالم بود و تا‬
‫زمانی که امام صادق عليه السّالم به سبب سخنان غلو آميزش او را لعنت کردند‪ ،‬يکی از شاگردان‬
‫ایشان محسوب می شده است‪ .‬تکذيب و ر ّد ابوالخطاب از سوی امام جعفر صادق‪ F‬عليه السّالم باعث‬
‫حيرت زيادی‪ F‬در بين شيعيان گرديد‪F.‬‬
‫دربارۀ ادعاهای ابوالخطاب و عقاید او سخنان مختلفی زده شده است‪ .‬ولی متاسفانه مقداری از این‬
‫بیانات تهمت و تصورهای بی پایه هستند‪ .‬آنچه که برای ما مهم است این است که امام صادق عليه‬
‫السّالم پس از اطالع از معتقدات ابوالخطاب از از او تبرّی جستند و در موارد‪ F‬متعددی او و پيروانش‬
‫را لعن و نفرين کردند و حتی آنها را کافر خواندند‪ F‬و اصحاب خود را از معاشرت با آنان نهی نمودند‪.‬‬
‫طبق گزارش نوبختی گروهی از اهل کوفه بر ابوالخطاب گرد آمدند و به وی گرويدند‪ F‬چون‬
‫خبرابوالخطاب‪ F‬و يارانش به عيسی بن موسی والی شهر رسيد‪ F‬با ايشان به جنگيد و هفتاد تن ازآنان را‬
‫در مسجد کوفه کشت و ابوالخطاب‪ F‬راگرفته به قتل رسانيد و جسدش را با تنی چند از يارانش بر دار‬
‫کردند‪ .‬سپس جسد آنها را سوزاند و سرهايشان را برای منصور‪ F‬فرستاد‪.‬‬

‫‪ http://ebook.montazeran.ir 1‬ومن مشهور کالم أبي عبدهللا (عليه السالم) عند وقوفه علي قبر إسماعيل‪ :‬غلبني الحزن لک علي‬
‫الحزن عليک‪ ،‬اللهم إني وهبت السماعيل جميع ما قصر عنه مما افترضت عليه من حقي‪ ،‬فهب لي جميع ما قصر عنه فيما افترضت عليه من‬
‫حقک‬

‫‪303‬‬
‫پيروان ابوالخطاب پس از کشته شدن محمّد بن اسماعيل نوۀ امام جعفر صادق عليه السّالم به‬
‫اسماعیلیه پیوستند‪ .‬و نظریۀ امام صامت و امام ناطق از افکار ابوالخطاب است‪ .‬اسماعیلیه هم از او‬
‫گرفتند‪ 1.‬و اینچنین شد که فرقۀ اسماعیلیه پدیدار گشت‪.‬‬
‫سامی ال ُغریری می گوید که اسماعیلیه اولین گروه شیعه محسوب می شوند‪ F‬که از نظام‪ F‬امامت خارج‬
‫شدند و قرامطه هم از آنها محسوب می شوند‪ 2F.‬قرامطه را می توان داعشی های شیعۀ اسماعیلی‬
‫دانست‪ .‬آنها با حمله به کعبه و کشتار حجاج ‪ ،‬حجر االسود را از جایش کندند و به احساء مقر‬
‫حکومت خود بردند‪ .‬حجر االسود به مدت ‪ 22‬سال در آنجا بود تا اینکه با تهدید حاکم اسماعیلی‬
‫مصر‪ ،‬آن را به سر جای خود برگرداندند‪ .‬حمدان قرمط‪ F‬مؤسس قرامطه انسان کشاورز‪ F‬فقیری‪ F‬بود‬
‫ولی منجم بود و فهمید که قدرت از دست اعراب خارج شده و به دست ایرانیان خواهد افتاد‪ .‬لذا یک‬
‫فرقۀ باطنیه در کوفه تأسیس نمود‪ .‬او پس از انقالب صاحب زنج در بصره‪ ،‬کارش گرفت‪ 3.‬البته‬
‫اسماعیلی ها در مصر حکومت طوالنی ای (‪۲۹۷‬ق تا ‪۵۶۷‬ق) را بنام فاطمیان داشتند و شیعه های‬
‫اثنی عشری هم به راحتی می توانستند‪ F‬در آنجا زندگی کنند تا اینکه به دست صالح الدین ایوبی از بین‬
‫رفتند‪.‬‬

‫عذافره‬
‫شلمغانی‪ ،‬متولد روستای‪ F‬شلمغان واقع در حومه شهر واسط‪ F‬و یکی از قاریان قرآن در آنجا بود‪ .‬او‬
‫پس از مدتی به بغداد رفت و به دستگاه عباسیان پیوست و به عنوان کاتب (دبیر) به خدمت مشغول‪F‬‬
‫گشت‪ .‬وی از فقهای امامیه بود و آثار متعددی درباره عقاید و فقه شیعه نوشت‪ .‬آثار او قبل از روی‬
‫گرداندن از تشیع با احترام فراوان امامیه رو به رو بود‪ .‬طبق برخی گزارش‌های تاریخی‪ ،‬هنگامی که‬
‫حسین بن روح نیابت از امام غائب را عهده‌ دار شد‪ ،‬شلمغانی را منصوب‪ F‬کرد تا فعالیت‌های‪ F‬شیعیان‬
‫در بغداد‪ ،‬به‌ویژه بنو بسطام و دو وکیل کوفه‪ ،‬زجوزجی‪ F‬و رازی را جهت دهد‪ .‬شلمغانی عقاید‬
‫امامت را بالفاصله پس از انحرافش ترک ننمود و حلول خدا در جسم خود را اعالم نکرد‪ .‬گزارش‬
‫‌های متعدد حاکی از آن است که وی از عنوان خود که قائم مقامی ابن روح بود‪ ،‬سوء استفاده می‌ کرد‬
‫تا به تدریج وکالی تحت پوشش خویش را به قبول تعالیم الحادی خود آموزش دهد‪ .‬او حتی زمانی هم‬
‫که عقاید حلولی‌اش را بیان می‌کرد‪ ،‬از وکالی فرعی و زیردست خود خواست تا این راز را فاش‬
‫نسازند‪ ،‬زیرا عقیده‌ای حقه است‪ .‬به نظر می‌رسد‪ F‬ابن روح از طریق‪ F‬ام کلثوم (نوۀ نائب اول)‪ ،‬یکی‬
‫از مبلغان زن که فعالیت‌های امامیه را در میان زنان بنو بسطام سرپرستی‪ F‬می‌کرده‪ ،‬متوجه انحراف‬
‫شلمغانی شده باشد‪ .‬وی به آن بانو دستور داد تا دیدارهای سری خود را با آنها متوقف‪ F‬سازد‪.‬‬
‫شلمغانی پس از مدتی اعالم داشت که روح پیامبرصلی‪ F‬هللا علیه و آله و سلم در جسم سفیر دوم یعنی‬
‫ابو جعفر‪ ،‬و روح علی بن ابی طالبعلیه السالم در جسم ابن روح (نائب سوم)‪ ،‬و روح فاطمه‬
‫‪4‬‬
‫زهرا(س) دختر پیامبرصلوات‪ F‬هللا و سالمه علیه‪ ،‬در جسم ام‌ کلثوم‪ ،‬حلول کرده است‪.‬‬
‫در زمانی‪ F‬که سومین سفیر در سال ‪۳۱۲‬ق‪۹۲۴ /‬م زندانی شد؛ شلمغانی‪ F‬فرصت را غنیمت شمرد تا‬
‫فعالیت‌های خود را در میان امامیه که تا آن زمان جوابی‪ F‬از امام خود در رابطه با ادعاهای شلمغانی‬

‫‪ 1‬جذور الغلو ‪ ،‬ص ‪233‬‬


‫‪ 2‬پیشین ‪ ،‬ص ‪232‬‬
‫‪ 3‬پیشین ‪ ،‬ص ‪ – 234‬زنج به برده های سیاه می گفتند‪ .‬این قیام خیلی شبیه قیام اسپارتاکوس‪ F‬در ایتالیا است که در آن برده ها نقش اساسی‬
‫داشتند‪.‬‬
‫‪ 4‬بحار االنوار ‪ ،‬ج ‪ ،۵۱‬ص‪۳۷۲‬‬

‫‪304‬‬
‫دریافت نکرده بودند‪ ،‬گسترش دهد‪ .‬بنابراین‪ ،‬امام زمان علیه السالم از طریق حسین بن روح که‬
‫هنوز در زندان بود‪ ،‬توقیع‪ F‬زیر را در رابطه با دیدگاه حضرتش‪ F‬نسبت به ادعاهای شلمغانی صادر‪F‬‬
‫کردند‪:‬‬
‫‪ ...‬محمد بن علی‪ ،‬معروف‪ F‬به شلمغانی‪ ،‬از کسانی است که خداوند‪ F‬کیفر او را تعجیل‬
‫کند و مهلتی به او عطا نفرماید‪ F.‬او از اسالم منحرف شده و خود را از آن جدا ساخته‬
‫است‪ .‬وی از دین خدا مرتد شده و ادعاهایی می‌کند که داللت بر انکار ذات خداوند‬
‫متعال دارد‪ .‬دروغ‌ پردازی‪ F‬و دروغگویی می‌ کند‪ .‬باطل‌ها را بر زبان می‌آورد و‬
‫متخلف بزرگی است‪ .‬آنان که به خدا نسبتی‪ F‬باطل می‌دهند در خطای محض بوده و‬
‫مسلما در خسرانند‪ F.‬درحقیقت برائت خود را در محضر خداوند متعال و پیامبر‪ F‬و خاندان‬
‫گرامیش صلوات هللا و سالمه علیهم اجمعین (از هر گونه رابطه‌ای با شلمغانی) اعالم‬
‫می‌داریم‪.‬‬
‫او (شلمغانی) را لعن می‌ کنیم‪ ،‬و لعنت دائم خداوند بر او باد‪ ،‬در آشکار و نهان‪ ،‬در هر‬
‫زمان و مکان‪ .‬و (لعنت خداوندی) بر موافقان و پیروان او باد‪ ،‬و نیز بر آنان که با‬
‫شنیدن این اعالم پیوند خود را با او ادامه دهند‪.‬‬
‫بنابراین به اطالع آنان (وکالی امامیه) برسان که خود را از او احتراز کنند‪ ،‬آن‌ چنان‬
‫که در برابر پیشینیان او همچون شریعی‪ ،‬نمیری‪ ،‬هاللی‪ ،‬باللی و دیگران چنین کردیم‬
‫و دیدگاه مشابهی داشتیم‪ .‬راضی به سنن الهی هستیم‪ .‬خداوند ما را در تمام امور کفایت‬
‫می‌کند و بهترین نگهبان است‬
‫به روایت شیخ طوسی‪ ،‬محمد بن همام وکیل ‪ ،‬این توقیع‪ F‬را از ابن روح در زندان دریافت‪ F‬داشت‪ .‬وی‬
‫آن را شخصا در بین تمام وکالی بغداد منتشر ساخت و برای وکالی‪ F‬دیگر شهرها فرستاد تا در میان‬
‫عامه امامیه شهرت یافت‪ 1.‬در سال ‪۳۲۳‬ق‪۹۳۴ /‬م شلمغانی دستگیر‪ F‬و سپس اعدام شد‪.‬‬

‫منصوریه‬
‫امام باقر‪ F‬علیه السالم به أبی منصور العجلی وصیت کرده بودند‪ 2.‬ولی او بعدها به مهدویت امام باقر‬
‫علیه السالم معتقد شد‪ 3.‬و امام صادق ع سه بار او را لعن کرده اند‪ .‬او جهاد پنهان را عنوان کرد و‬
‫هرکس را که با او مخالف بود کافر خواند و دستور‪ F‬داد که او را بکشند‪ .‬و در زمان او حرکت خفه‬
‫‪4‬‬
‫کردن مردم شکل خشنی را به خود گرفته بود‪.‬‬

‫بیان بن سمعان التمیمی النهدی – اباهاشم (عبدهللا بن محمد حنفیه) را مهدی می دانست‪ .‬پس از فوت‬
‫اباهاشم دو نفر خود را وصی او دانستند‪ .‬یکی عبدهللا بن معاویه بن عبدهللا بن جعفر (نوۀ همسر‬
‫حضرت زینب سالم هللا علیها) و دیگری محمد بن علی بن عبدهللا بن عباس (نوۀ ابن عباس)‪ .‬بیان که‬
‫‪5‬‬
‫این را دید ‪ ،‬خودش را امام پس از اباهاشم خواند‪F.‬‬
‫الغیبه ‪ ،‬ص‪۴۱۰‬‬ ‫‪1‬‬

‫فرق الشیعه ‪ ،‬ص ‪38‬‬ ‫‪2‬‬

‫تلبیس ابلیس ‪ ،‬ص ‪103‬‬ ‫‪3‬‬

‫الجذور للغلو ص ‪162‬‬ ‫‪4‬‬

‫جذور الغلو ‪ ،‬ص ‪189‬‬ ‫‪5‬‬

‫‪305‬‬
306
‫فهرست‬
‫‪5‬‬ ‫مقدمه‬
‫‪5‬‬ ‫شیعه کیست؟‬
‫‪9‬‬ ‫حداقل ایمان چیست؟‬
‫‪13‬‬ ‫فصل اول‪ :‬مرتبت امام‬
‫‪13‬‬ ‫جهان بینی الزم‬
‫‪14‬‬ ‫مرتبت ائمه اطهار علیهم السالم‬
‫‪18‬‬ ‫امام با ما فرق می کند‬
‫‪21‬‬ ‫عملکرد صحیح بعضی شیعه‬
‫‪22‬‬ ‫وظایف اخالقی شیعه در قبال امام‬

‫‪25‬‬ ‫فصل دوم‪ :‬امام رحمة للعالمین‬


‫‪25‬‬ ‫درجات انسان ها‬
‫‪27‬‬ ‫اختالف مراتب امام با بقیۀ مخلوقات‪F‬‬
‫‪28‬‬ ‫امام و شيعه‬
‫‪32‬‬ ‫شیعۀ گناهکار چطور؟‬
‫‪35‬‬ ‫میزان شناخت امام نزد شیعه‬
‫‪40‬‬ ‫حداقل ایمان چیست؟‬

‫‪45‬‬ ‫فصل سوم‪ :‬یاران خالص امام‬


‫‪46‬‬ ‫اصحاب امام حسین علیه السالم‬
‫‪55‬‬ ‫از اهل البیت‬
‫‪60‬‬ ‫حواریون‬

‫‪83‬‬ ‫فصل چهارم‪ :‬شیعۀ عوام‬


‫‪85‬‬ ‫مشکالت زندگی‪ F‬با امام‬

‫‪307‬‬
‫‪90‬‬ ‫مشکل انسانهای ساده اندیش‬

‫‪97‬‬ ‫چند مورد‪ F‬متفرقه‬


‫‪99‬‬ ‫معجزات‬
‫‪99‬‬ ‫معجزات چالشی‬
‫‪97‬‬ ‫معجزات هدایتی‬
‫‪110‬‬ ‫حفظ جان و یا حیثیت‬
‫‪114‬‬ ‫تقویت عقیده‬
‫‪117‬‬ ‫موارد متفرقه‬
‫‪119‬‬ ‫منافقین (ضعیف ترین طبقۀ مردم در عقیده)‬

‫‪125‬‬ ‫فصل پنجم‪ :‬عالم و عالم نما‬


‫‪128‬‬ ‫درجات فهم انسان ها‬
‫‪129‬‬ ‫جستجو برای یافتن جایگزینی بر پیغمبر‪ F‬صلی هللا علیه و آله و سلم‬
‫‪130‬‬ ‫مشکل تعقل‬
‫‪133‬‬ ‫متکلمین‬
‫‪134‬‬ ‫اسباب تاریخی‪ F‬پیدایش علم کالم‬
‫‪134‬‬ ‫حسن بصری‬
‫‪136‬‬ ‫مراحل تدوین علم کالم‬
‫‪138‬‬ ‫نقد علم کالم‬
‫‪140‬‬ ‫شوخی های کالمی‬
‫‪143‬‬ ‫تأیید متکلمین‬
‫‪144‬‬ ‫بعضی مناظرات متکلمین‬
‫‪150‬‬ ‫خطاهای شایع در بین متکلمین‬
‫‪155‬‬ ‫قیاس‬ ‫‪.1‬‬
‫‪156‬‬ ‫تعصب‬ ‫‪.2‬‬
‫‪156‬‬ ‫ندانستن وظیفه‬ ‫‪.3‬‬
‫‪157‬‬ ‫بد فهمی‬ ‫‪.4‬‬
‫‪158‬‬ ‫بدگویی از متکلمین‬

‫‪308‬‬
‫‪162‬‬ ‫وکــالء‬
‫‪164‬‬ ‫علماء سوء‬
‫‪164‬‬ ‫شعبی‬
‫‪166‬‬ ‫محمد بن شهاب زهری‬
‫‪170‬‬ ‫نامۀ امام سجاد علیه السالم به زهری‬
‫‪172‬‬ ‫سفیان الثوری‬
‫‪177‬‬ ‫ابوحنیفه‬
‫‪181‬‬ ‫سفیان بن عیینه‬

‫‪183‬‬ ‫فصل ششم‪ :‬شیعه و سیاست‬


‫‪183‬‬ ‫وجوب أمر به معروف و نهی از منکر‬
‫‪184‬‬ ‫ضعف های موجود‪ F‬در قیام ها‬

‫‪184‬‬ ‫نبودن تعداد کافی از پیروان واقعی‪F‬‬


‫‪186‬‬ ‫کمبود ایمان در پیروان‬
‫‪187‬‬ ‫وقتش نرسیده‬
‫‪191‬‬ ‫عدم اطاعت از امام‬
‫‪193‬‬ ‫لــزوم تقیــه‬
‫‪196‬‬ ‫هدف ‪ ،‬وسیله را توجیه نمی کند‬
‫‪197‬‬ ‫دشمنی های شخصی‪( F‬حسادت)‬
‫‪198‬‬ ‫موارد اجازۀ همکاری با ظالم‬
‫‪188‬‬ ‫داستان ضرب سکۀ اسالمی‬
‫‪201‬‬ ‫زید بن علی‬
‫‪201‬‬ ‫تاریخچۀ مختصری از قیام‪ F‬زید‬
‫‪203‬‬ ‫اقوال دانشمندان شیعی دربارۀ زید‬
‫‪204‬‬ ‫خود زید بن علی چه گفته است؟‬
‫‪206‬‬ ‫مخالفت یاران تزدیک امام با زید‬
‫‪209‬‬ ‫شرایط لزوم قیام‬

‫‪309‬‬
‫‪210‬‬ ‫نظر امام صادق‪ F‬علیه السالم نسبت به قیام‪ F‬زید‬
‫‪210‬‬ ‫لزوم احترام گذاشتن بر سادات‬
‫‪213‬‬ ‫گرامیداشت ائمه از زید بن علی‬
‫‪214‬‬ ‫عملکرد امام صادق علیه السالم‬
‫‪215‬‬ ‫زیدیها چه می گویند‬
‫‪217‬‬ ‫برخی از عقايد زيديه‬
‫‪218‬‬ ‫بنی العباس‬
‫‪219‬‬ ‫عباس عموی پیغمبر(ص)‬
‫‪220‬‬ ‫عبدهللا بن عباس حبر امت‬
‫‪222‬‬ ‫عبیدهللا بن عباس‬
‫‪223‬‬ ‫علی بن عبدهللا بن عباس‬
‫‪224‬‬ ‫محمد بن علی بن عبدهللا‬
‫‪224‬‬ ‫پیشگویی‪ F‬ها‬
‫‪225‬‬ ‫وصیتنامۀ ابوهاشم‪F‬‬
‫‪226‬‬ ‫تاریخچۀ ظهور‪ F‬بنی العباس‬
‫‪228‬‬ ‫شرعیت بنی العباس‬
‫‪229‬‬ ‫منصور‪ F‬و برادرانش‬
‫‪232‬‬ ‫مهدویت‬
‫‪236‬‬ ‫میزان تأثیر عقیده بر قیام بنی العباس‬
‫‪238‬‬ ‫اختالف عقیده بین زیدیه و ائمه علیه السالم‬
‫‪239‬‬ ‫اختالف عقیده بین حسنیان و ائمه علیه السالم‬
‫‪241‬‬ ‫اختالف عقیده بین عباسیان و ائمه علیه السالم‬
‫‪242‬‬ ‫قيام ابن طبا طبا‬

‫‪245‬‬ ‫فصل هفتم‪ :‬امام و خلفای جور‬


‫‪246‬‬ ‫تاریخچه‬
‫‪247‬‬ ‫قدرت نمایی ائمه علهم السالم‬

‫‪310‬‬
‫‪247‬‬ ‫نفرین کردن‬
‫‪251‬‬ ‫تحدی نمودن‬
‫‪253‬‬ ‫نترسیدن‬
‫‪254‬‬ ‫کمک ظاهری به خلفا‬
‫‪261‬‬ ‫حقد دستگاه خالفت بر اهل بیت‬
‫‪263‬‬ ‫قصاص کردن امام‬

‫‪265‬‬ ‫فصل هشتم‪ :‬شیعه های دروغگو‬


‫‪271‬‬ ‫واقـفیـه‬
‫‪273‬‬ ‫علی بن ابی حمزه بطائنی‬
‫‪274‬‬ ‫محمد بن بشیر کوفی‪F‬‬
‫‪274‬‬ ‫مسائل مالی علت اصلی انحراف‬
‫‪276‬‬ ‫ضعف های انسانی علت دیگر انحراف‪F‬‬
‫‪277‬‬ ‫گیجی مردم از وضع‬
‫‪280‬‬ ‫عملکرد امام نسبت به دروغگویان‬

‫‪283‬‬ ‫فصل نهم‪ :‬شیعه داغ تر از آش (غالین)‬


‫‪286‬‬ ‫مواردی که غلو نیستند‬
‫‪292‬‬ ‫عدم فهم ‪ ،‬مشکل اصلی غلو‬
‫‪293‬‬ ‫خدا دانستن ائمه علیه االسالم‬
‫‪295‬‬ ‫تفویض امور دنیا به ائمه علیه االسالم‬
‫‪297‬‬ ‫ندای لبیک یا جعفر!‬
‫‪298‬‬ ‫پیغمبر دانستن ائمه علیه االسالم‬
‫‪299‬‬ ‫مغیریه‬
‫‪300‬‬ ‫باطنیه‬
‫‪301‬‬ ‫تصوف‬
‫‪305‬‬ ‫حالج و وحدت وجود‬

‫‪311‬‬
‫‪307‬‬ ‫وحدت وجود‪F‬‬
‫‪308‬‬ ‫اسماعیلیه‬
‫‪312‬‬ ‫پيدايش اسماعيليه‬
‫‪314‬‬ ‫عذافره‬
‫‪315‬‬ ‫منصوریه‬

‫‪312‬‬
313
‫اصل روایات‬

‫‪314‬‬
‫صي َْرفِيِّ‬ ‫ِير ال َّ‬ ‫اريِّ َعنْ َسد ٍ‬ ‫ص ِ‬ ‫ْن َحمَّا ٍد اَأْل ْن َ‬ ‫ْن ِإسْ َحاقَ َعنْ َع ْب ِد هَّللا ِ ب ِ‬ ‫ار َعنْ ِإب َْراهِي َم ب ِ‬ ‫ْن ُب ْندَ َ‬‫‪ - 2001‬م َُح َّم ُد بْنُ ْال َح َس ِن َو َعلِيُّ بْنُ م َُح َّم ِد ب ِ‬
‫ان‬ ‫َ‬
‫ك َو ِ لو ك َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬ ‫ار َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ت لَ ُه َو هَّللا ِ َما َي َسع َ‬ ‫ت َعلَى َأ ِبي َع ْب ِد هَّللا ِ ع َفقُ ْل ُ‬ ‫دَخ ْل ُ‬‫َقا َل‪َ :‬‬
‫ص ِ‬
‫ك َو ن َ‬ ‫يع ِت َ‬ ‫ك َو شِ َ‬ ‫ُك القعُود قا َل َو لِ َم َيا َسدِي ُر قلت لِكث َر ِة َم َوالِي َ‬
‫ف‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬
‫ت ِماَئ َة ل ٍ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬
‫ار َو ال َم َوالِي َما طم َِع فِي ِه َت ْي ٌم َو اَل َعدِيٌّ َف َقا َل َيا َسدِي ُر َو َك ْم َع َسى نْ َت ُكو ُنوا قُل ُ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َأْل‬ ‫ك م َِن ال ِّش َ‬ ‫ِين َما لَ َ‬ ‫ْ‬
‫ِير المُْؤ ِمن َ‬ ‫َأِل‬
‫ص ِ‬ ‫يع ِة َو ا ن َ‬ ‫م ِ‬
‫ك َأنْ َتبْلُغَ َم َع َنا ِإلَى‬ ‫ت َع ِّني ُث َّم َقا َل َيخِفُّ َعلَ ْي َ‬ ‫ف ال ُّد ْن َيا َقا َل َف َس َك َ‪F‬‬ ‫ت َن َع ْم َو نِصْ َ‬ ‫ت َن َع ْم َو ِماَئ َتيْ َأ ْلفٍ َف َقا َل َو ِماَئ َتيْ َأ ْلفٍ قُ ْل ُ‬ ‫َقا َل ِماَئ َة َأ ْلفٍ قُ ْل ُ‬
‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫ت َن َع ْم َفَأ َم َر ِب ِح َم ٍ‬‫َي ْنب َُع قُ ْل ُ‬
‫ار قلت ال َبغ ُل ز َينُ َو ن َب ُل قا َل‬ ‫ار فقا َل َيا َسدِي ُر ت َرى نْ تْؤ ث َِرنِي ِبال ِح َم ِ‬ ‫ار َو َبغ ٍل نْ يُسْ َر َجا ف َبادَ رْ ت ف َر ِكبْت ال ِح َم َ‬
‫َأ‬
‫صلِّي ث َّم َقا َل َه ِذ ِه رْ ضٌ َس ِب َخ ٌة اَل‬ ‫ُ‬ ‫صاَل ةُ َف َقا َل َيا َسدِي ُر ا ْن ِز ْل ِب َنا ُن َ‬ ‫ت ال َّ‬ ‫ض ْي َنا َف َحا َن ِ‬ ‫ْت ْال َب ْغ َل َف َم َ‬‫ار َو َر ِكب ُ‬ ‫ِب ْال ِح َم َ‬ ‫َأ‬
‫ْال ِح َما ُر رْ َف ُق ِبي َف َن َز َل َف َرك َ‬
‫ٌ‬
‫ان لِي شِ ي َعة ِب َع َد ِد َه ِذ ِه‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ض َحمْ َرا َء َو نظ َر ِإلى غ ٍم َيرْ َعى ِج َدا ًء فقا َل َو ِ َيا َسدِي ُر ل ْو ك َ‬ ‫ُاَل‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬
‫صاَل ةُ فِي َها َفسِ رْ َنا َح َّتى صِ رْ نا ِإلى رْ ٍ‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫َيجُو ُز ال َّ‬
‫ِي َس ْب َع َة َع َش َر‪.‬‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫ت ِإلَى ال ِج َدا ِء َف َعد َْد ُت َها َفِإذا ه َ‬ ‫َ‬
‫صاَل ِة َعط ْف ُ‬ ‫صل ْي َنا َفلَمَّا َف َر ْغ َنا م َِن ال َّ‬ ‫َّ‬ ‫ْال ِجدَ ا ِء َما َوسِ َعنِي القُعُو ُد َو َن َزل َنا َو َ‬
‫ْ‬ ‫ْ‬

‫ِق ع آ ِذ ُن ُه َو آذن [َأذ َِن] ِل َق ْو ٍم مِنْ َأهْ ِل ْال َبصْ َر ِة َف َقا َل ع‬ ‫دَخ َل َعلَى الصَّاد ِ‬ ‫يل‪َ :‬أ َّن ُه َ‬ ‫ْن َخالِ ٍد فِي َخ َب ٍر َط ِو ٍ‬ ‫ان ب ِ‬ ‫ان َعنْ ُسلَ ْي َم َ‬ ‫‪ - 2002‬ابْنُ مُسْ َك َ‬
‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ُّ‬
‫ب َعلِيٍّ َو طل َحة َو الز َبي ِْر َو عَاِئ َشة َقا َل َو َما ت ِريد َ‬
‫ُون‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬
‫دَخلوا َعل ْي ِه َس لوا فِي َحرْ ِ‬ ‫ُ‬ ‫َك ْم عِ َّد ُت ُه ْم َف َقا َل اَل َأ ْد ِري َف َقا َل ع اث َنا َع َش َر َر ُج َفلمَّا َ‬
‫َ‬ ‫اًل‬ ‫ْ‬
‫ث هَّللا ُ َن ِب َّي ُه ِإلَى َأنْ َق َب َ‬
‫ض ُه ِإلَ ْي ِه ُث َّم لَ ْم‬ ‫ان مُْؤ مِنا ً ُم ْن ُذ َب َع َ‬ ‫ُون َيا َأهْ َل ْال َبصْ َر ِة َف َقا َل َعلِيٌّ ع َك َ‬ ‫ِب َذل َِك َقالُوا ُن ِري ُد َأنْ َنعْ لَ َم عِ ْل َم َذل َِك َقا َل ِإذاً َت ْكفُر َ‬
‫َّ‬ ‫َأ‬ ‫ُّ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫ِير َها َو ذك َر فِي ِه نَّ طل َحة َو الز َبي َْر َبا َي َعاهُ َو َغ َد َرا ِب ِه َو نَّ الن ِبيَّ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ان م َ‬ ‫َأ‬ ‫ُيَؤ مِّرْ َعلَ ْي ِه َرسُو ُل هَّللا ِ ص َأ َحداً َق ُّط َو َل ْم َي ُكنْ فِي َس ِر َّي ٍة قط ِإ ك َ‬
‫َ‬ ‫اَّل‬ ‫ُّ‬ ‫َ‬
‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫هَّللا‬ ‫ص َأ َم َرهُ ِبقِ َت ِ‬
‫ض َّل ال َق ْو ُم َجمِيعا ً َف َقا َل ع لَ ْم قُ ْل لَ ُك ْم‬ ‫ُول ِ ص لَ َق ْد َ‬ ‫ان َه َذا َعهْداً مِنْ َرس ِ‬ ‫ِين َف َقالُوا لَِئنْ َك َ‬ ‫ارق َ‬‫ين َو ْال َم ِ‬‫ِين َو ْال َقاسِ طِ َ‬ ‫ال ال َّنا ِكث َ‬
‫ُون َأعْ َظ َم مِنْ ُك ْف ِر ُك ْم َف َك َ‬
‫ان‬ ‫ُون ِإلَى َأصْ َح ِاب ُك ْم مِنْ َأهْ ِل ْال َبصْ َر ِة َف ُت ْخ ِبرُو َن ُه ْم ِب َما َأ ْخ َبرْ ُت ُك ْم َف َي ْكفُر َ‬ ‫ُون ِإنْ َأ ْخ َبرْ ُت ُك ْم َأ َما ِإ َّن ُك ْم َس َترْ ِجع َ‬
‫ِإ َّن ُك ْم َس َت ْكفُر َ‬
‫َك َما َقا َل‪.‬‬
‫ُوسى َأ ُخوهُ َو‬ ‫ضا ع َو عِ ْن َدهُ َز ْي ُد بْنُ م َ‬ ‫ت عِ ْن َد الرِّ َ‬ ‫ْن ْال َجه ِْم َقا َل‪ُ :‬ك ْن ُ‬‫ْن َأ ِبي َحمَّا ٍد َع ِن ْال َح َس ِن ب ِ‬ ‫صال ِِح ب ِ‬ ‫اق َع ِن اَأْل َسدِيِّ َعنْ َ‬ ‫‪ - 2003‬ال َّد َّق ُ‬
‫َ‬
‫ين َمنْ ِب ِه تصُو ُل مِنْ‬ ‫ُ‬
‫ك نْ ت ِه َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ْس ِمنا َو لسْ نا ِمن ُه َيا ز ْي ُد ِإيَّا َ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬
‫ه َُو َيقُو ُل َيا َز ْي ُد ات ِق َ فِإنا َبلغنا َما َبلغنا ِبالتق َوى ف َمنْ ل ْم َيت ِق َو ل ْم ي َُراقِ ْب ُه فلي َ‬
‫َّ‬
‫َأ‬
‫َض ُه ُم ال َّناسُ َو َعادُو ُه ْم َو اسْ َت َحلُّوا ِد َما َء ُه ْم َو مْ َوالَ ُه ْم ِل َم َح َّبت ِِه ْم َل َنا َو اعْ ِت َقا ِد ِه ْم ل َِواَل َي ِت َنا َفِإنْ‬ ‫يع َت َنا ِإ َّن َما َأ ْبغ َ‬
‫ُك َيا َز ْي ُد ِإنَّ شِ َ‬ ‫ب ُنور َ‬ ‫شِ ي َع ِت َنا َف َي ْذ َه َ‬
‫ِين هَّللا ِ َفاب َْرْأ ِم ْن ُه‬
‫فد َ‬ ‫ك َقا َل ْال َح َسنُ بْنُ ْال َجه ِْم ُث َّم ْال َتفَتَ ع ِإلَيَّ َف َقا َل لِي َيا اب َْن ْال َجه ِْم َمنْ َخالَ َ‬ ‫ْط ْلتَ َح َّق َ‬ ‫ك َو َأب َ‬ ‫َأ ْنتَ َأ َسْأتَ ِإلَي ِْه ْم َظلَمْتَ َن ْف َس َ‬
‫َّ‬ ‫َ‬
‫ُول ِ َو َمنْ ذا الذِي‬ ‫هَّللا‬ ‫ت لَ ُه َيا اب َْن َرس ِ‬ ‫ْ‬
‫ان َفقُل ُ‬ ‫َأ‬
‫ان مِنْ يِّ َق ِبيلَ ٍة َك َ‬ ‫هَّللا‬
‫ان َو َمنْ َعادَى َ َفاَل ُت َوالِ ِه َكاِئنا ً َمنْ َك َ‬ ‫ان مِنْ َأيِّ َق ِبيلَ ٍة َك َ‬ ‫َكاِئنا ً َمنْ َك َ‬
‫ي َُعادِي هَّللا َ َقا َل َمنْ َيعْ صِ ي ِه‬
‫اغفِرْ‬ ‫ت َأ َبا َع ْب ِد هَّللا ِ ع َيقُو ُل َو ه َُو َسا ِج ٌد اللَّ ُه َّم ْ‬ ‫ب َقا َل‪َ :‬سمِعْ ُ‬ ‫ْن ِرَئ ا ٍ‬ ‫ب َع ِن اب ِ‬ ‫ْن َمحْ بُو ٍ‬ ‫ْن عِ ي َسى َع ِن اب ِ‬ ‫‪َ - 2004‬أحْ َم ُد َو َع ْب ُد هَّللا ِ ا ْب َنا م َُح َّم ِد ب ِ‬
‫صنِي‬ ‫ِيه ْم َمنْ َي ْنقُ ُ‬ ‫ب َأ ِبي َفِإ ِّني َأعْ لَ ُم َأنَّ ف ِ‬ ‫لِي َو َأِلصْ َحا ِ‬
‫ِق ع ِإ ْذ د ََخ َل َس ْه ُل بْنُ ْال َح َس ِن ْال ُخ َرا َسانِيُّ َف َسلَّ َم‬ ‫ْأ‬
‫ت عِ ْندَ َس ِّيدِي الصَّاد ِ‬ ‫ُون الرَّ ِّقيِّ َقا َل‪ُ :‬ك ْن ُ‬ ‫َّث ِإب َْراهِي ُم َعنْ َأ ِبي َحمْ َز َة َعنْ َم م ٍ‬ ‫‪َ - 2005‬حد َ‬
‫َأ‬
‫ك َح ٌّق َت ْق ُع ُد َع ْن ُه َو ْنتَ‬ ‫ون لَ َ‬ ‫ك نْ َي ُك َ‬ ‫َأ‬ ‫َّ‬
‫ت اِإْل َما َم ِة َما الذِي َي ْم َن ُع َ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬
‫ُول ِ لَ ُك ُم الرَّ َفة َو الرَّ حْ َمة َو ْن ُت ْم هْ ُل َب ْي ِ‬ ‫ُ‬ ‫ْأ‬ ‫هَّللا‬ ‫س َف َقا َل لَ ُه َيا اب َْن َرس ِ‬ ‫َعلَ ْي ِه ُث َّم َجلَ َ‬
‫ك ُث َّم َقا َل َيا َحنِي َف ُة اسْ ج ُِري ال َّت ُّن َ‬
‫ور‬ ‫اسانِيُّ َر َعى هَّللا ُ َح َّق َ‬ ‫ْك ِبال َّسيْفِ َف َقا َل َل ُه ع اجْ لِسْ َيا ُخ َر َ‬ ‫ُون َبي َْن َيدَ ي َ‬ ‫ِك ِماَئ َة َأ ْلفٍ َيضْ ِرب َ‬ ‫يعت َ‬ ‫َت ِج ُد مِنْ شِ َ‬
‫ُول هَّللا ِ اَل‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬
‫ور َف َقا َل الخ َر َ‬ ‫ُّ‬ ‫َّ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َف َس َج َر ْت ُه َح َّتى َ‬
‫اسانِيُّ َيا َس ِّيدِي َيا اب َْن َرس ِ‬ ‫ار َكال َج ْم َر ِة َو ا ْبيَضَّ عُلوُ هُ ث َّم َقا َل َيا خ َرا َسانِيُّ ق ْم َفاجْ لِسْ فِي التن ِ‬ ‫ص َ‬
‫ُول‬
‫ك َيا اب َْن َرس ِ‬ ‫ك َف َب ْي َن َما َنحْ نُ َك َذل َِك ِإ ْذ َأ ْق َب َل َهارُونُ ْال َم ِّكيُّ َو َنعْ لُ ُه فِي َسبَّا َب ِت ِه َف َقا َل ال َّساَل ُم َعلَ ْي َ‬ ‫ك هَّللا ُ َقا َل َق ْد َأ َق ْل ُت َ‬ ‫ار َأق ِْلنِي َأ َقالَ َ‬ ‫ُت َعذ ْبنِي ِبال َّن ِ‬
‫ِّ‬
‫ور َو َأ ْق َب َل اِإْل َما ُم ع ي َُح ِّدثُ‬ ‫ُّ‬
‫س فِي التن ِ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬
‫ور قا َل ف لقى النعْ َل مِنْ َسبَّا َب ِت ِه ث َّم َجل َ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُّ‬ ‫َّ‬
‫ِك َو اجْ لِسْ فِي التن ِ‬ ‫َّ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬
‫هَّللا ِ فقا َل ل ُه الصَّادِق ع ل ِق النعْ َل مِنْ َيد َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫َأ‬
‫ْت ِإلَ ْي ِه َف َر ْي ُت ُه ُم َت َربِّعا ً َف َخ َر َج ِإلَ ْي َنا َو‬ ‫ُ‬ ‫ان َح َّتى َكَأ َّن ُه َشا ِه ٌد لَ َها ث َّم َقا َل قُ ْم َيا ُخ َر َ‬
‫ُ‬ ‫ْال ُخ َرا َسانِيَّ َحد َ‬
‫ور َقا َل َفقُم ُ‬ ‫اسانِيُّ َو ا ْنظرْ َما فِي ال َّت ُّن ِ‬ ‫اس َ‬ ‫ِيث ُخ َر َ‬
‫ان م ِْث َل َه َذا َف َقا َل َو هَّللا ِ َو اَل َواحِداً َف َقا َل ع اَل َو هَّللا ِ َو اَل َواحِداً َف َقا َل َأ َما ِإ َّنا اَل َن ْخ ُر ُج فِي‬ ‫َسلَّ َم َعلَ ْي َنا َف َقا َل َل ُه اِإْل َما ُم ع َك ْم َت ِج ُد ِب ُخ َرا َس َ‬
‫ْ‬ ‫ْ‬
‫ِين لَ َنا َنحْ نُ عْ ل ُم ِبال َوق ِ‬
‫ت‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫ان اَل َن ِج ُد فِي ِه َخ ْم َس ًة مُعَاضِ د َ‬ ‫َز َم ٍ‬
‫ْن َعنْ َأ ِبي ِه َعنْ‬ ‫ْن ْال ُح َسي ِ‬ ‫ْن م َُح َّم ِد ب ِ‬ ‫َّاس ب ِ‬ ‫ْش َع ِن ْال َعب ِ‬ ‫ْن ُح َبي ٍ‬ ‫ان َعنْ َعلِيِّ ب ِ‬ ‫ْن َوهْ َب َ‬ ‫ُسيْنُ بْنُ ِإب َْراهِي َم ْال َق ْز ِوينِيُّ َعنْ م َُح َّم ِد ب ِ‬ ‫‪ْ - 2006‬الح َ‬
‫َأِل‬ ‫َّ‬ ‫هَّللا‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬
‫ون‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬
‫ير قا َل َسمِعْ ت َبا َع ْب ِد ِ ع َيقولُ‪ :‬اتقوا َ َو َعل ْيك ْم ِبالطا َع ِة ِئ َّم ِتك ْم قولوا َما َيقول َ‬ ‫ُ‬ ‫َّ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ْن ِبي غندَ ٍر َعنْ ِبي بَصِ ٍ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ْن ب ِ‬ ‫ان َع ِن ْال ُح َسي ِ‬ ‫ص ْف َو َ‬ ‫َ‬
‫هَّللا‬
‫َّاس َفا َّتقُوا َ َفِإ َّن ُك ْم‬ ‫ِ‬ ‫ب‬ ‫ع‬
‫َ‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫د‬‫َ‬ ‫ْ‬
‫ل‬ ‫وُ‬ ‫ك‬‫َ‬ ‫ل‬
‫ِ‬ ‫َ‬
‫ذ‬ ‫ب‬
‫ِ‬ ‫ِي‬ ‫ن‬ ‫عْ‬ ‫ي‬
‫َ‬ ‫ل‬
‫ُ‬ ‫با‬ ‫ج‬
‫ِ‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫ْ‬
‫ن‬ ‫م‬
‫ِ‬ ‫ل‬
‫َ‬ ‫و‬ ‫ز‬‫ُ‬ ‫َ‬
‫ت‬ ‫ل‬
‫ِ‬ ‫م‬ ‫ْ‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫ر‬
‫ُ‬ ‫ك‬‫ْ‬ ‫م‬ ‫َ‬ ‫كان‬
‫َ‬ ‫نْ‬ ‫ِإ‬ ‫و‬ ‫َ‬ ‫ى‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ا‬ ‫ع‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫ت‬ ‫ُ‬ ‫هَّللا‬ ‫ل‬
‫َ‬ ‫ا‬‫ق‬‫َ‬ ‫نْ‬ ‫م‬
‫َ‬ ‫ان‬
‫ِ‬ ‫ط‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫ُل‬ ‫س‬ ‫ِي‬ ‫ف‬ ‫م‬
‫ْ‬ ‫ُ‬
‫ك‬ ‫َّ‬
‫ن‬ ‫ِإ‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫وا‬‫ت‬‫ُ‬ ‫م‬
‫َ‬ ‫ص‬
‫َ‬ ‫َّا‬
‫م‬ ‫ع‬‫َ‬ ‫وا‬ ‫ُ‬
‫ت‬ ‫م‬
‫ُ‬ ‫اصْ‬ ‫َو‬
‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َأْل‬
‫اِئر ِه ْم َو اش َهدُوا َجناِئز ُه ْم َو دُّوا ا َمانة ِإلي ِْه ْم الخ َب َر‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ُّ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫صلوا فِي َعش ِ‬ ‫فِي هُدن ٍة َ‬
‫ْس َح َب َس ُه َفَأ َرا َد َق ْتلَ ُه َف َقا َل َل ُه‬ ‫ب َع ِن ْالمِسْ َمعِيِّ َقا َل‪َ :‬لمَّا َأ َخ َذ دَ اوُ ُد بْنُ َعلِيٍّ ْال ُم َعلَّى ب َْن ُخ َني ٍ‬ ‫ان َعنْ َحمَّا ٍد ال َّنا ِ‬ ‫ْن َأ ِبي َنجْ َر َ‬ ‫‪َ - 2007‬ع ِن اب ِ‬
‫ُّوق َفلَمَّا اجْ َت َم َع ال َّناسُ َقا َل َأ ُّي َها ال َّناسُ َأ َنا ُم َعلَّى‬ ‫َأ‬ ‫ُأ‬
‫ِ‬ ‫س‬ ‫ال‬ ‫ى‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫َ َ ِإ‬‫ه‬
‫‪F‬‬
‫ُ‬ ‫ج‬ ‫ر‬ ‫خ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ِك‬
‫ِ ِ َ‬‫ل‬ ‫ذ‬‫َ‬ ‫ب‬ ‫دَ‬ ‫ه‬ ‫ش‬ ‫ْ‬ ‫ى‬ ‫ت‬ ‫َّ‬ ‫ح‬
‫َ‬ ‫اًل‬ ‫ا‬ ‫م‬
‫َ َ‬ ‫و‬ ‫ً‬ ‫ا‬ ‫ِير‬ ‫ث‬ ‫ك‬‫َ‬ ‫ً‬ ‫ا‬‫ْن‬
‫ي‬ ‫دَ‬ ‫ِي‬ ‫ل‬ ‫نَّ‬ ‫َ‬
‫ف‬
‫ِ ِإ‬ ‫اس‬ ‫َّ‬
‫ن‬ ‫ال‬ ‫ى‬ ‫َ‬ ‫ل‬‫ْال ُم َعلَّى َأ ْخ ِرجْ نِي ِإ‬
‫ِير َفه َُو ل َِجعْ َف ِر ب ِ‬
‫ْن‬ ‫ِيل ْو َكث ٍ‬‫َأ‬ ‫ار ْو َقل ٍ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬
‫ْن ْو َم ٍة ْو َع ْب ٍد ْو َد ٍ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫ْن ْو دَ ي ٍ‬ ‫َأ‬ ‫ال َعي ٍ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ِّ‬ ‫َأ‬
‫ْس َف َمنْ َع َر َفنِي َف َق ْد َع َر َفنِي اش َهدُوا ني َما َت َركت مِنْ َم ٍ‬ ‫ْ‬ ‫بْنُ ُخ َني ٍ‬
‫ْن َعلِيٍّ َو‬ ‫َأ‬
‫شرْ َط ِة دَ اوُ دَ َف َق َتلَ ُه َقا َل َفلَمَّا َبلَغَ َذل َِك َبا َع ْب ِد هَّللا ِ ع َخ َر َج َيجُرُّ َذ ْيلَ ُه َح َّتى د ََخ َل َعلَى دَاوُ َد ب ِ‬ ‫ِب ُ‬ ‫صاح ُ‪F‬‬ ‫م َُح َّم ٍد ع َقا َل َف َش َّد َعلَ ْي ِه َ‬
‫ي‬ ‫اَل‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ك فقا َل َو ِ دع َُونَّ َعلى َمنْ قت َل َم ْو َ‬ ‫ْ‬ ‫َأَل‬ ‫هَّللا‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫اَل‬
‫ي َو خذ َمالِي فقا َل َما نا قتلت ُه َو خذت َمال َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫تَ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫ِإسْ مَاعِ ي ُل ا ْب ُن ُه َخ ْل َف ُه َف َقا َل َيا دَ اوُ د قتل َم ْو َ‬
‫اَل‬ ‫تَ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬
‫ك ِب ِه َف َخ َر َج‬ ‫ْأ‬
‫ك َف َقا َل ِب َغي ِْر ِإذنِي َف َقا َل َيا ِإسْ مَاعِ ي ُل َش َن َ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬
‫ِك ْو ِبغَ ي ِْر ِإذ ِن َ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬
‫شرْ طتِي َف َقا َل بِِإذن َ‬ ‫َ‬ ‫صاحِبُ ُ‬ ‫َو َأ َخ َذ َمالِي َقا َل َما َق َت ْل ُت ُه َو لَكِنْ َق َتلَ ُه َ‬
‫ب َقا َل َفلَ ْم َي َز ْل َأبُو َع ْب ِد هَّللا ِ ع لَ ْيلَ َت ُه َسا ِجداً َو َقاِئما ً‬ ‫ِإسْ مَاعِ ي ُل َو ال َّسيْفُ َم َع ُه َح َّتى َق َتلَ ُه فِي َمجْ لِسِ ِه َقا َل َحمَّا ٌد َفَأ ْخ َب َرنِي ْالمِسْ َمعِيُّ َعنْ ُم َع ِّت ٍ‬
‫َ‬
‫صل َي َعلى‬ ‫ِّ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬
‫ك ل َها ذلِي ٌل نْ ت َ‬‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬
‫ك التِي َخلق َ‬ ‫َّ‬ ‫ك ال َّشدِي َد ِة َو ِبعِز ِت َ‬
‫َّ‬ ‫ِك ْال َق ِو َّي ِة َو َم َحالِّ َ‬ ‫ك ِبقُوَّ ت َ‬ ‫َف َسمِعْ ُت ُه فِي آخ ِِر اللَّي ِْل َو ه َُو َسا ِج ٌد َيقُولُ‪ -‬اللَّ ُه َّم ِإ ِّني َأسْ َألُ َ‬
‫َّاِئح َة َف َقالُوا َماتَ َداوُ ُد بْنُ َعلِيٍّ َف َقا َل‬ ‫َّاع َة السَّا َع َة َقا َل َف َو هَّللا ِ َما َر َف َع َر َس ُه مِنْ ُسجُو ِد ِه َح َّتى َسمِعْ َنا الص َ‬ ‫ْأ‬ ‫آل م َُح َّم ٍد َو َأنْ َتْأ ُخ َذهُ الس َ‬ ‫م َُح َّم ٍد َو ِ‬
‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫ب َر َس ُه ِبمِرْ ز َّب ٍة انشقت َمثانتهُ‪.‬‬ ‫َ‬ ‫ْأ‬ ‫ض َر َ‬ ‫َأبُو َع ْب ِد هَّللا ِ ع ِإني دَ َع ْوت َ َعل ْي ِه ِبدَ عْ َو ٍة َب َعث ُ ِإل ْي ِه َملكا ف َ‬
‫َ‬ ‫ً‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬ ‫ُ‬ ‫ِّ‬

‫‪315‬‬
‫ب َأ ِبي َح َّد َث َنا م َُح َّم ُد بْنُ مُسْ ل ٍِم اَأْل ْش َجعِيُّ َعنْ م َُح َّم ِد ب ِ‬
‫ْن‬ ‫ت فِي ِك َتا ِ‬ ‫ْن ْال َح َس ِن ال َّت ْي ُملِيِّ َقا َل َو َج ْد ُ‬ ‫ْن ُع ْقدَ َة َعنْ َعلِيِّ ب ِ‬ ‫‪ْ – 2008‬ال ِج َع ِابيُّ َع ِن اب ِ‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬ ‫ْأ‬ ‫ً‬ ‫َ‬
‫اس فِإنَّ لنا يَّاما َو َدولة َي تِي ِب َها ُ ِإذا شا َء‬ ‫ْ‬ ‫ً‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫هْ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫ُ‬ ‫اَل‬
‫َن ْو َف ٍل َقا َل‪ ... :‬قال ابو عبدهللا ‪ ...‬ت مِلوا الن َ‬
‫حْ‬ ‫َ‬
‫اس َعليك ْم َو َعلينا َو ادخلوا فِي دَ َما ِء الن ِ‬
‫ْن َحات ٍِم ْال َق ْز ِوينِيِّ َف َن َاولَنِي َد َرا ِه َم َو َقا َل ا ْش َت ِر ِب َها سِ اَل حا ً َو اعْ ِرضْ ُه‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬
‫سب ِ‬ ‫ار ِ‬ ‫‪َ - 2009‬قا َل بُو ُج َن ْيدٍ‪َ :‬م َرنِي بُو ْال َح َس ِن ْال َعسْ َك ِريُّ ِب َق ْت ِل َف ِ‬
‫اطوراً َف َع َرضْ ُت ُه َعلَ ْي ِه َف َقا َل َه َذا َن َع ْم‬ ‫ت َم َكا َن ُه َس ُ‬ ‫دَد ُت ُه َو َأ َخ ْذ ُ‬ ‫ْت َسيْفا ً َف َع َرضْ ُت ُه َعلَ ْي ِه َف َقا َل رُ َّد َه َذا َو ُخ ْذ َغي َْرهُ َقا َل َو َر ْ‬ ‫ْت َفا ْش َت َري ُ‬ ‫َعلَيَّ َف َذ َهب ُ‬
‫ُ‬ ‫ً‬ ‫َ‬ ‫ْأ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫آْل‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫اَل‬ ‫ْ‬ ‫َف ِجْئ ُ‬
‫ور َو‬ ‫ُ‬
‫ض َر ْبت ُه َعلى َر سِ ِه ف َسقط َميِّتا َو َر َميْت السَّاط َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ب َو ال ِعشا ِء ا خ َِر ِة ف َ‬ ‫َ‬ ‫ْن ال َمغ ِر ِ‬‫ْ‬ ‫ص تي ِ‬ ‫َ‬ ‫س َو ق ْد خ َر َج م َِن ال َمسْ ِج ِ‪F‬د َبي َْن ال َّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ار ٍ‬ ‫ت ِإلَى ف ِ‬
‫َ‬
‫ك َف ُخلِّ ُ‬ ‫ور َو لَ ْم َي َر ْوا َبعْ َد َذلِ َ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ُأ‬
‫يت‬ ‫ك َح ٌد َغي ِْري َفلَ ْم َي َر ْوا َمعِي سِ اَل حا ً َو اَل سِ ِّكينا ً َو اَل َث َر السَّاط ِ‬ ‫ُوج ْد ُه َنا َ‬ ‫ت ِإذ لَ ْم ي َ‬ ‫اجْ َت َم َع ال َّناسُ َو خِذ ُ‬
‫ِين ِبسُرَّ َمنْ َرَأى َأنْ َيمْ َأَل‬ ‫س م َِن اَأْل ْت َراكِ السَّا ِكن َ‬ ‫ُون َأ ْل َ‬
‫ي‪َ :‬أنَّ ْال ُم َت َو ِّك َل َأ ِو ْال َوا ِثقَ َأ ْو َغي َْر ُه َما َأ َم َر ْال َعسْ َك َر َو ُه ْم تِسْ ع َ‬
‫ار ٍ‬ ‫ف َف ِ‬ ‫‪ - 2010‬ر ُِو َ‬
‫ار مِث َل َج َب ٍل َعظِ ٍيم َو‬ ‫ْ‬ ‫ص َ‬ ‫اك َف َف َعلوا َفلَمَّا َ‬ ‫ُ‬ ‫ض فِي َو َسطِ ُترْ َب ٍة َواسِ َع ٍة ُه َن َ‬ ‫ض ُه َعلَى َبعْ ٍ‬ ‫ين اَأْلحْ َم ِر َو َيجْ َعلُوا َبعْ َ‬ ‫ِ‬ ‫ِّ‬
‫الط‬ ‫ِن‬‫َ‬ ‫م‬ ‫ه‬‫ِ‬ ‫سِ‬‫ر‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫َ‬
‫ة‬ ‫ُك ُّل َوا ِح ٍد م ِْخاَل‬
‫ان َأ َم َر ُه ْم َأنْ َي ْل َبسُوا‬ ‫َ‬ ‫ك‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫د‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫و‬ ‫َ‬ ‫ِي‬ ‫ل‬ ‫ُو‬ ‫ي‬ ‫خ‬ ‫ُ‬ ‫ة‬
‫ِ‬ ‫ار‬‫َ‬ ‫ظ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ن‬ ‫ل‬
‫ِ‬ ‫ك‬
‫َ َ‬ ‫ُ‬
‫ت‬ ‫رْ‬ ‫ض‬ ‫حْ‬ ‫َ‬
‫ت‬ ‫اسْ‬ ‫ل‬ ‫ا‬
‫َ َ َ‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫و‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫دَ‬ ‫ع‬ ‫صْ‬ ‫َ‬
‫ت‬ ‫اسْ‬ ‫و‬ ‫ن‬ ‫س‬
‫َ َ َ َ ِ َ‬ ‫ح‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫ا‬ ‫ب‬‫َأ‬ ‫ى‬ ‫ع‬ ‫د‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫ت‬ ‫اسْ‬ ‫و‬‫َ‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫ق‬‫َ‬ ‫و‬‫ْ‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ِدَ‬‫ع‬ ‫ص‬‫َ‬ ‫ِي‬ ‫ل‬ ‫ا‬ ‫اسْ ُم ُه َت ُّل ْال َم َخ‬
‫َ‬ ‫ْ‬
‫ب ك ِّل َمنْ َيخ ُر ُج َعل ْي ِه َو‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬
‫ض ُه نْ َيكسِ َر َقل َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ان غ ََر ُ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬
‫ِيف َو َيحْ ِملوا ا سْ ل َِحة َو َق ْد َع َرضُوا ِب حْ َس ِن ِزي َن ٍة َو َت ِّم ُع َّد ٍة َو عْ ظ ِم َه ْي َب ٍة َو َك َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َأْل‬ ‫ُ‬ ‫ال َّت َجاف َ‬
‫ك َعسْ َك ِري‬ ‫ان َخ ْوفُ ُه مِنْ َأ ِبي ْال َح َس ِن ع َأنْ َي م َُر َأ َحداً مِنْ َأهْ ِل َب ْي ِت ِه َأنْ َي ْخ ُر َج َعلَى ْال َخلِي َف ِة َف َقا َل َل ُه َأبُو ْال َح َس ِن ع َو َه ْل َأعْ ِرضُ َعلَ ْي َ‬ ‫ْأ‬ ‫َك َ‬
‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ُون فغشِ َي َعلى الخلِيف ِة فلمَّا فَاقَ قا َل بُو‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ب َم ِئكة ُمدَجَّ ج َ‬ ‫ٌ‬ ‫َ‬ ‫اَل‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬
‫ض م َِن ال َمش ِر ِق َو ال َمغ ِر ِ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َأْل‬ ‫َ‬
‫َقا َل ن َع ْم فدَ َعا َ ُسب َْحان ُه فِإذا َبي َْن ال َّس َما ِء َو ا رْ ِ‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ْك َشيْ ٌء ِممَّا َتظنُُّ‬ ‫ون ِب ْم ِر ا خ َِر ِة َفاَل َعلَي َ‬ ‫آْل‬ ‫َأ‬ ‫ش ُك ْ‪F‬م فِي ال ُّد ْن َيا َنحْ نُ ُم ْش َت ِغلُ َ‬ ‫ْال َح َس ِن ع َنحْ نُ اَل ُن َناقِ ُ‬

‫َّث َأنَّ آِل ِل َجعْ َف ٍر َرا َي ًة َو آِل ِل فُاَل ٍن َرا َي ًة َف َه ْل فِي َذل َِك‬ ‫ك ِإ َّنا َن َت َحد ُ‬ ‫ت فِدَ ا َ‬ ‫ت َأِل ِبي َجعْ َف ٍر ع ُجع ِْل ُ‬ ‫ار َقا َل‪ :‬قُ ْل ُ‬ ‫ْن َي َس ٍ‬ ‫ضي ِْل ب ِ‬ ‫‪َ - 2011‬ع ِن ْالفُ َ‬
‫يب َو س ُْل َطا ُن ُه ْم عُسْ ٌر َلي َ‬
‫ْس‬ ‫ُون فِي ِه ْال َق ِر َ‬ ‫ُون فِي ِه ْال َبعِي َد َو ُي َب ِّعد َ‬ ‫َشيْ ٌء َف َقا َل َأمَّا آِل ِل َجعْ َف ٍر َفاَل َو َأمَّا َرا َي ُة َبنِي فُاَل ٍن َفِإنَّ لَ ُه ْم م ُْلكا ً ُمبْطِ ئا ً ُي َقرِّ ب َ‬
‫هَّللا‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬
‫ك َيت َجلى َعن ُه ْم َحتى ِإذا ِمنوا َمك َر ِ َو‬ ‫َّ‬ ‫ْ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ٌ‬ ‫َ‬
‫ات ث َّم فز َعات ك ُّل ذلِ َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ون فِي س ُْل َطان ِِه ْم مِنْ َأعْ اَل ِم ْال َخي ِْر َشيْئا ً يُصِ ي ُب ُه ْم فِي ِه َف َز َع ٌ‬ ‫فِي ِه يُسْ رٌ‪ -‬اَل َيعْ ِرفُ َ‬
‫َأ‬ ‫هَّللا‬
‫ك َق ْو ُل ِ َح َّتى ِإذا َخ َذ ِ‬
‫ت‬ ‫صي َْح ًة َل ْم َي ُكنْ َل ُه ْم فِي َها ُم َنا ٍد َيسْ َم ُع ُه ْم َو اَل َيجْ َم ُع ُه ْ‪F‬م َو َذلِ َ‬ ‫ِيه ْم َ‬ ‫يح ف ِ‬ ‫َأ ِم ُنوا َع َذا َب ُه َو َظ ُّنوا َّن ُه ْم َق ِد اسْ َت َقرُّ وا صِ َ‬
‫َأ‬
‫ك َألَي َ‬
‫ْس‬ ‫ت فِ َدا َ‬ ‫الظلَ َم ِة ِإاَّل َو لَ ُه ْم ُب ْق َيا ِإاَّل آ ُل فُاَل ٍن َفِإ َّن ُه ْم اَل ُب ْق َيا لَ ُه ْم َقا َل ُجع ِْل ُ‬‫ْس َأ َح ٌد م َِن َّ‬ ‫ُون َأاَل ِإ َّن ُه لَي َ‬ ‫اَأْلرْ ضُ ُز ْخ ُر َفها ِإلَى َق ْولِ ِه لِ َق ْو ٍم َي َت َف َّكر َ‬
‫يع َت َنا َفاَل ُب ْق َيا لَ ُه ْم ‪(.‬بيان البقيا بالضم الرحمة و الشفقة)‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬
‫ُون ِم َّنا دَما ً َف ِبظلم ِِه ْم َنحْ نُ َو شِ َ‬ ‫لَ ُه ْم ُب ْق َيا َقا َل َبلَى َو لَ ِك َّن ُه ْم يُصِ يب َ‬
‫ت َعلَ ْي ِه َو َب ُنو ُأ َم َّي َة َح ْولَ ُه َف َقا َل لِي‬ ‫صنِي ِه َشا ُم بْنُ َع ْب ِد ْال َملِكِ َفد ََخ ْل ُ‬ ‫ي َع ِن ْال َباق ِِر ع َأ َّن ُه َقا َل‪َ :‬أ ْش َخ َ‬ ‫ب ر ُِو َ‬‫الثعْ لَ ِبيُّ فِي ُن ْز َه ِة ْالقُلُو ِ‬ ‫‪َّ - 2012‬‬
‫ت اَل‬‫ب ُخلِ ْق َنا َو ِإلَ ْي ِه َنصِ ي ُر َفلَ ْم َي َز ْل ي ُْدنِينِي َح َّتى َأجْ لَ َسنِي َم َع ُه ُث َّم َقا َل َأ ْنتَ َأبُو َجعْ َف ٍر الَّذِي َت ْق ُت ُل َبنِي ُأ َم َّي َة َفقُ ْل ُ‬ ‫ْ‬
‫ْادنُ َيا ُت َر ِابيُّ َفقلت م َِن الت َرا ِ‬
‫ُّ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬
‫ُ‬
‫ك َكذِبا ً ث َّم َقا َل‬ ‫ْت َعلَ ْي َ‬‫َّاس َف َن َظ َر ِإلَيَّ َو َقا َل َو هَّللا ِ َما َجرَّ ب ُ‬ ‫ْن ْال َعب ِ‬ ‫ْن َع ْب ِد هَّللا ِ ب ِ‬
‫ْن َعلِيِّ ب ِ‬ ‫َّاس بْنُ م َُح َّم ِد ب ِ‬ ‫َأ‬
‫ت ابْنُ َع ِّم َنا‪ -‬بُو ْال َعب ِ‬ ‫ك َفقُ ْل ُ‬ ‫َقا َل َف َمنْ َذا َ‬
‫ِي ِب َبعِيدَ ةٍ‪.‬‬
‫ت َو ِ َما ه َ‬ ‫هَّللا‬ ‫َ‬
‫اك قلت َعنْ ُسنيَّا ٍ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َو َم َتى َذ َ‬
‫ْن نجاد‬‫ْن َعنْ َع ْن َب َس َة ب ِ‬‫َّاس ْال ُم َقا ِنعِيُّ َقا َل َأ ْخ َب َر َنا َب َّكا ُر بْنُ َأحْ َم َد َقا َل َح َّد َث َنا َح َسنُ بْنُ ُح َسي ٍ‬
‫‪َ - 2013‬قا َل َأبُو ْال َف َر ِج َو َح َّد َثنِي َعلِيُّ بْنُ ْال َعب ِ‬
‫ت َع ْي َناهُ ُث َّم َيقُو ُل ِب َن ْفسِ ي ه َُو‪ِ -‬إنَّ ال َّن َ‬
‫اس َل َيقُولُ َ‬
‫ون‬ ‫ان َجعْ َف ُر بْنُ م َُح َّم ٍد ع ِإ َذا َرَأى م َُحمَّدَ ب َْن َع ْب ِد هَّللا ِ ب ِ‬
‫ْن ْال َح َس ِن َت َغرْ َغ َر ْ‬ ‫[ب َجادٍ] ْال َع ِاب ِد َقا َل‪َ :‬ك َ‬ ‫ِ‬
‫ُأْل‬ ‫َ‬ ‫ُ‬
‫ب َعلِيٍّ ع مِنْ خل َفا ِء َه ِذ ِه ا َّم ِة‬ ‫ْس ه َُو فِي ِك َتا ِ‬ ‫فِي ِه َو ِإ َّن ُه لَ َم ْق ُتو ٌل لَي َ‬
‫ْن َع ْب ِد الرَّ حْ َم ِن َعنْ‬
‫سب ِ‬ ‫ْن ْال َمرْ َو ِزيُّ ‪َ ،‬عنْ يُو ُن َ‬
‫ِيب‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي ْال َح َسنُ بْنُ ْال ُح َسي ِ‬ ‫‪ – 2014‬م َُح َّم ُد بْنُ َمسْ عُودٍ‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي ْال ُح َسيْنُ بْنُ ِإ ْشك َ‬
‫هَّللا‬ ‫َأ‬ ‫َ‬
‫ان الث ْو ِريَّ دَخ َل َعلى ِبي َع ْب ِد ِ علیه السالم َو‬‫َ‬ ‫َّ‬ ‫ب َأ ِبي َع ْب ِد هَّللا ِ علیه السالم ي َُحدث‪ :‬نَّ ُسف َي َ‬
‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫ِّ‬ ‫ض َأصْ َحا ِ‬ ‫ت َبعْ َ‬ ‫ْن ُع َم َر‪َ ،‬قا َل‪َ ،‬سمِعْ ُ‬ ‫َأحْ َمدَ ب ِ‬
‫ان ُم ْقف ٍِر‬ ‫ِّ‬ ‫ْ‬
‫ُون مِث َل َه ِذ ِه الث َيابِ! َف َقا َل ِإنَّ آ َباِئي َعلَي ِْه ُم ال َّساَل ُم َكا ُنوا فِي َز َم ٍ‬ ‫ْ‬
‫ك لَ ْم َي ُكو ُنوا َيل َبس َ‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬
‫َعلَ ْي ِه ِث َيابٌ ِج َيا ٌد‪َ ،‬ف َقا َل َيا َبا َع ْب ِد ِ ِإنَّ آ َبا َء َ‬
‫ت ال ُّد ْن َيا َع َزا ِل َي َها ‪َ ،‬فَأ َح ُّق َأهْ ِل َها ِب َها َأب َْرا ُر ُه ْم‪.‬‬
‫ُم ْقت ٍِر‪َ ،‬و َه َذا َز َمانٌ َق ْد َأرْ َخ ِ‬
‫ظ ُر‬ ‫ت َأ ْن ُ‬‫ْن م َُح َّم ٍد َو َعلَ ْي ِه ُج َّب ُة َخ ٍّز َد ْك َنا ُء َو ِك َسا ُء َخ ٍّز َف َج َع ْل ُ‬
‫ت َعلَى َجعْ َف ِر ب ِ‬ ‫دَخ ْل ُ‬
‫الث ْو ِريِّ َقا َل‪َ :‬‬‫ان َّ‬ ‫‪َ - 2015‬ر َوى م َُح َّم ُد بْنُ َط ْل َح َة َعنْ ُس ْف َي َ‬
‫ك َقا َل َيا‬ ‫اس آبَاِئ َ‬ ‫ك َو اَل لِ َب ِ‬ ‫ْس َه َذا مِنْ ِلبَاسِ َ‬ ‫ُول هَّللا ِ لَي َ‬
‫ت َيا اب َْن َرس ِ‬ ‫ك َتعْ َجبُ ِممَّا َت َرى َفقُ ْل ُ‬‫ظ ُر ِإلَ ْي َنا لَ َعلَّ َ‬‫ك َت ْن ُ‬‫ِإلَ ْي ِه َتعَجُّ با ً َف َقا َل لِي َيا َث ْو ِريُّ َما َل َ‬
‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬
‫ار ِه َو َهذا ز َمانٌ ق ْد سْ َب َل ك ُّل شيْ ٍء َعزالِ َي ُه ث َّم َح َس َر ر ُْد َن‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ار َو ا ْف ِت َق ٍ‬ ‫ان َذل َِك َز َمانُ ِإ ْق َت ٍ‬
‫َث ْو ِريُّ َك َ‬
‫ار ِه َو اف ِتق ِ‬ ‫ون َعلى ق ْد ِر ِإقت ِ‬ ‫ار َو كانوا َيعْ َمل َ‬
‫هَّلِل‬ ‫َّ‬
‫ص ُر الذ ْي ُل َع ِن الذي ِْل َو الرُّ ْدنُ َع ِن الرُّ ْد ِن َو َقا َل َيا َث ْو ِريُّ َل ِبسْ َنا َه َذا ِ َت َعالَى َو َه َذا لَ ُك ْم َو َما َك َ‬
‫ان‬ ‫َّ‬ ‫ضا ُء َي ْق ُ‬ ‫ُج َّب ِت ِه َفِإ َذا َتحْ َت َها ُج َّب ُة صُوفٍ َب ْي َ‬
‫ان لَ ُك ْم َأبْدَ ْي َناهُ‪.‬‬
‫هَّلِل ِ َأ ْخ َف ْي َناهُ َو َما َك َ‬
‫الث ْو ِريُّ فِي ْال َمسْ ِج ِد ْال َح َر ِام َف َرَأى‬ ‫ْن َعلِيٍّ َر َف َع ُه َقا َل‪ :‬مَرَّ ُس ْف َيانُ َّ‬ ‫ْن َأ ِبي َع ْب ِد هَّللا ِ َعنْ م َُح َّم ِد ب ِ‬ ‫ار َعنْ َأحْ َمدَ ب ِ‬ ‫ْن ُب ْندَ َ‬ ‫‪َ - 2016‬علِيُّ بْنُ م َُح َّم ِد ب ِ‬
‫س َرسُو ُل هَّللا ِ‬ ‫ب‬
‫َ ِ َ‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ا‬ ‫م‬ ‫ِ‬ ‫هَّللا‬ ‫و‬‫َ‬ ‫ِ‬ ‫هَّللا‬ ‫ُول‬ ‫س‬‫ر‬
‫َ َ َ َ ِ‬ ‫ْن‬ ‫ب‬ ‫ا‬ ‫ا‬ ‫ي‬ ‫ل‬ ‫ا‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫ف‬‫َ‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫ْ‬
‫ن‬ ‫م‬
‫ِ‬ ‫ا‬‫ن‬‫َ‬ ‫دَ‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫َّ‬
‫ن‬ ‫َ‬
‫ِّخ‬
‫ب‬ ‫و‬ ‫ُأَل‬
‫َ َ َ‬ ‫و‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫َّ‬
‫ن‬ ‫ي‬ ‫ت‬
‫ِ‬ ‫آَل‬ ‫ِ‬ ‫هَّللا‬ ‫و‬ ‫َ َ‬ ‫ل‬ ‫ا‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫انٌ‬ ‫س‬‫َ‬ ‫ح‬
‫ِ‬ ‫ة‬
‫ِ‬ ‫م‬
‫َ‬ ‫ِي‬ ‫ق‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫ُ‬ ‫ة‬ ‫ِير‬
‫َ‬ ‫ث‬ ‫َ‬
‫ك‬ ‫َأ َبا َع ْب ِد هَّللا ِ ع َو َعلَ ْي ِه ِث َيابٌ‬
‫ْأ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬
‫ْ‬ ‫ُ‬
‫ان َي خذ ِل َقت ِر ِه َو‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬
‫ان َرسُو ُل ِ ص فِي َز َم ٍن َقت ٍر ُمقت ٍِر َو َك َ‬ ‫هَّللا‬ ‫هَّللا‬
‫اِئك َف َقا َل ل ُه بُو َع ْب ِد ِ ع َك َ‬ ‫َ‬ ‫َح ٌد مِنْ آ َب َ‬ ‫اَل‬ ‫اس َو اَل َعلِيٌّ َو‬ ‫ص م ِْث َل َه َذا اللِّ َب ِ‬
‫َأ‬ ‫َأ‬
‫ت َع َزالِ َي َها َف َح ُّق هْ لِ َها ِب َها ب َْرا ُر َها ُث َّم َتاَل ‪ -‬قُ ْل َمنْ َحرَّ َم ِزي َن َة هَّللا ِ الَّتِي ْخ َر َج لِعِبا ِد ِه َو َّ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬
‫ار ِه َو ِإنَّ ال ُّد ْن َيا َبعْ دَ َذل َِك رْ َخ ْ‬
‫ت م َِن‬ ‫الطيِّبا ِ‬ ‫ِإ ْق َت ِ‬
‫ان ف َجرَّ َها‬‫َ‬ ‫ْ‬
‫ب ِب َي ِد ُسف َي َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫اس ث َّم اجْ تذ َ‬ ‫ُ‬ ‫َّ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬
‫ب ِإن َما ل ِبسْ ت ُه لِلن ِ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ِّ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬
‫الرِّ ْز ِق فنحْ نُ َحق َمنْ خذ ِمن َها َما عْ طاهُ ُ غي َْر ني َيا ث ْو ِريُّ َما ت َرى َعليَّ مِنْ ث ْو ٍ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫ُّ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ب ث ْوبا ً َعلَى‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫اس ث َّم َجذ َ‬ ‫ُ‬ ‫ب اَأْلعْ لَى َو َأ ْخ َر َج َث ْوبا ً َتحْ تَ َذل َِك َعلَى ِج ْل ِد ِه َغلِيظا ً َف َقا َل َه َذا لَ ِبسْ ُت ُه ِل َن ْفسِ ي غَ لِيظا ً َو َما َر ْي َت ُه لِل َّن ِ‬
‫َأ‬ ‫ِإلَ ْي ِه ُث َّم َر َف َع َّ‬
‫الث ْو َ‬
‫ك َث ْوبٌ لَيِّنٌ َف َقا َل لَ ِبسْ تَ َه َذا اَأْلعْ لَى لِل َّن ِ‬
‫ك َتسُرُّ َها ‪.‬‬ ‫اس َو لَ ِبسْ تَ َه َذا لِ َن ْفسِ َ‬ ‫ِيظ َخشِ نٌ َو دَ ا ِخ ُل َذلِ َ‬ ‫ان َأعْ اَل هُ غَ ل ٌ‬ ‫ُس ْف َي َ‬
‫‪ - 2017‬و قال أبو جعفر الطوسي كان إبراهيم بن أدهم و مالك بن دينار من غلمانه و دخل إليه سفيان الثوري يوما فسمع منه كالما‬
‫أعجبه فقال هذا و هللا يا ابن رسول هللا الجوهر فقال له بل هذا خير من الجوهر و هل الجوهر إال حجر ‪.‬‬

‫‪316‬‬
‫ك َعلَى َع ْه ِد ْال َم ْنص ِ‬
‫ُور‬ ‫ار بْنُ ْال َح َس ِن‪َ :‬ق ِد َم ِإب َْراهِي ُم بْنُ َأ ْد َه َم ْال ُكو َف َة َو َأ َنا َم َع ُه َو َذلِ َ‬ ‫از ٍم َع ْب ُد ْالغَ َّف ِ‬
‫َأ‬
‫‪َ - 2018‬مالِي ِبي ْال ُم َفض َِّل‪َ ،‬قا َل بُو َح ِ‬
‫َأ‬ ‫َأ‬
‫ان فِي َمنْ‬ ‫ُوع ِإلَى ْال َمدِي َن ِة َف َش َّي َع ُ‪F‬ه ْال ُعلَ َما ُء َو َأهْ ُل ْال َفضْ ِل مِنْ َأهْ ِل ْال ُكو َف ِة َو َك َ‬ ‫َو َق ِد َم َها َجعْ َف ُر بْنُ م َُح َّم ٍد ْال َعلَ ِويُّ َف َخ َر َج َجعْ َف ٌر ع ي ُِري ُد الرُّ ج َ‬
‫ْأ‬ ‫َأ‬
‫يق َف َقا َل لَ ُه ْم ِإب َْراهِي ُم بْنُ ْد َه َم قِفُوا َح َّتى َي ت َِي َجعْ َف ٌر‬ ‫َّ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫الث ْو ِريُّ َو ِإب َْراهِي ُم بْنُ َأ ْد َه َم َف َت َق َّد َم ْال ُم َش ِّيع َ‬‫َش َّي َع ُه ُس ْف َيانُ َّ‬
‫ُون لَ ُه َفِإذا ُه ْم ِب َس ٍد َعلَى الط ِر ِ‬
‫يق ُث َّم َأ ْق َب َل َعلَي ِْه ْم َف َقا َل َأ َما ِإنَّ‬ ‫ظ َر َما َيصْ َن ُع َف َجا َ‪F‬ء َجعْ َف ٌر ع َف َذ َكرُوا لَ ُه اَأْل َسدَ َفَأ ْق َب َل َح َّتى دَ َنا م َِن اَأْل َس ِد َفَأ َخ َذ ِبُأ ُذ ِن ِه َف َنحَّ اهُ َع ِن َّ‬
‫الط ِر ِ‬ ‫َف َن ْن ُ‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬
‫اع ِت ِه ل َح َملوا َعل ْي ِه ثقال ُه ْم ‪.‬‬‫َ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫هَّللا‬
‫اس ل ْو طاعُوا َ َحق ط َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ال َّن َ‬
‫ْك ِب ْال َقصْ ِد‬ ‫ك ْال َم َذاهِبُ َعلَي َ‬ ‫ان َقا َل‪َ :‬قا َل لِي َأبُو َع ْب ِد هَّللا ِ َجعْ َف ُر بْنُ م َُح َّم ٍد ع َيا ُس ْف َيانُ اَل َت ْذ َهبَنَّ ِب َ‬ ‫ُسيْنُ بْنُ َسعِي ٍد ُم َع ْن َعنا ً َعنْ ُس ْف َي َ‬ ‫‪ْ - 2019‬الح َ‬
‫تد ِري َمنْ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫اَل‬ ‫تَ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ُول ِ َو َما ات َبا ُع الهُدَى قا َل ِكتابُ ِ َو لزو ُم َهذا الرَّ ج ُِل فقا َل لِي َيا ُسف َيانُ ن‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫هَّللا‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ِّ‬ ‫هَّللا‬ ‫ك َأنْ َت َّت ِب َع الهُدَى قلت َيا اب َْن َرس ِ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َو َعلَ ْي َ‬
‫ْ‬ ‫هَّللا‬ ‫آْل‬
‫ك آثرْ تَ ال ُّد ْن َيا َعلَى ا خ َِر ِة َو َمنْ آث َر ال ُّد ْن َيا َعلَى ا خ َِر ِة َح َش َرهُ ُ َي ْو َم القِ َيا َم ِة‬ ‫َ‬ ‫آْل‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬
‫ت اَل َو ِ َما ْد ِري َمنْ ه َُو َقا َل َف َقا َل لِي َو ِ َل ِك َّن َ‬ ‫َأ‬ ‫هَّللا‬ ‫ه َُو قُ ْل ُ‬
‫ِين َعلِيُّ بْنُ َأ ِبي َطالِ ٍ‬
‫ب‬ ‫ُول هَّللا ِ َأ ْخ ِبرْ نِي َعنْ َه َذا الرَّ ج ُِل لَ َع َّل هَّللا َ َي ْن َف ُعنِي ِب ِه َقا َل َيا ُس ْف َيانُ ه َُو َو هَّللا ِ َأمِي ُر ْالمُْؤ ِمن َ‬ ‫ت َيا اب َْن َرس ِ‬ ‫َأعْ َمى َقا َل قُ ْل ُ‬
‫َأ‬
‫ب ع َيا ُسف َيانُ ِإنْ َر ْدتَ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫هَّللا‬ ‫ً‬ ‫ً‬
‫ع َم ِن ا َّت َب َع ُه َف َق ْد عْ طِ َي َما ل ْم يُعْ ط َح ٌد َو َمنْ ل ْم َيت ِبعْ ُه َف َق ْد َخسِ َر خسْ رانا م ُِبينا ه َُو َو ِ َج ُّد َنا َعلِيُّ بْنُ ِبي طالِ ٍ‬ ‫ُ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُأ‬
‫يل ‪.‬‬ ‫اك َف َتضِ َّل َعنْ َس َوا ِء الس َِّب ِ‬ ‫ب َيا ُس ْف َيانُ اَل َت َّت ِبعْ َه َو َ‬ ‫يك م َِن ْال َع َذا ِ‬ ‫ْك ِب َعلِيٍّ َفِإ َّن ُه َو هَّللا ِ ُي ْن ِج َ‬ ‫ْالعُرْ َو َة ْالوُ ْث َقى َف َعلَي َ‬
‫ِّين َأ ْخ َب َرنِي ُع َم ُر بْنُ‬ ‫الطال ِِبي َ‬ ‫ْن م َُح َّم ٍد اَأْلصْ َف َهانِيِّ فِي َأصْ ِل ِك َت ِاب ِه ْال َمعْ رُوفِ ِب َم َقات ِِل َّ‬ ‫ْن ب ِ‬ ‫ْن ْال ُح َسي ِ‬ ‫ت ِب َخ ِّط َأ ِبي ْال َف َر ِج َعلِيِّ ب ِ‬ ‫‪َ - 2020‬و َج ْد ُ‬
‫ْن َج َبلَ َة َع ِن‬ ‫اج َة َقا َل بُو َز ْي ٍد َو َح َّد َثنِي َع ْب ُد الرَّ حْ َم ِن بْنُ َع ْم ِرو ب ِ‬ ‫َأ‬ ‫ْن دَ َ‬ ‫ْن َع ْب ِد الرَّ حْ َم ِن الهَاشِ مِيِّ َو اب ِ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬
‫ْن َش َّب َة َع ِن ال َفضْ ِل ب ِ‬ ‫َع ْب ِد هَّللا ِ َعنْ ُع َم َر ب ِ‬
‫ْن َأ ِبي ْال َكرَّ ِام ْال َجعْ َف ِريُّ َعنْ َأ ِبي ِه َقا َل َو‬ ‫ْن َأعْ َي َن َقا َل َو َح َّد َثنِي ِإب َْراهِي ُم بْنُ م َُح َّم ِد ب ِ‬ ‫ُّوب َم ْولَى َبنِي ُن َمي ٍْر َعنْ َع ْب ِد اَأْلعْ لَى ب ِ‬ ‫ْن َأي َ‬ ‫ْال َح َس ِن ب ِ‬
‫ْن َعلِيٍّ َعنْ َأ ِبي ِه َو َق ْد د ََخ َل َحدِيثُ‬ ‫ْن ُع َم َر ب ِ‬ ‫ْن م َُح َّم ِد ب ِ‬ ‫هَّللا‬
‫يسى بْنُ َع ْب ِد ِ ب ِ‬ ‫ْن َيحْ َيى َقا َل َو َح َّدثنِي عِ َ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬
‫َح َّد َثنِي م َُح َّم ُد بْنُ َيحْ َيى َعنْ َع ْب ِد ِ ب ِ‬
‫َّاس َو َأبُو‬ ‫ْن َعب ٍ‬ ‫ْن َع ْب ِد هَّللا ِ ب ِ‬ ‫ْن َعلِيِ ب ِ‬ ‫ِيه ْم ِإب َْراهِي ُم بْنُ م َُح َّم ِد ب ِ‬ ‫ين‪َ :‬أنَّ َج َما َع ًة مِنْ َبنِي هَاشِ ٍم اجْ َت َمعُوا ِباَأْلب َْوا ِء َو ف ِ‬ ‫ث اآْل خ ِِر َ‬ ‫َبعْ ضِ ِه ْم فِي َحدِي ِ‬
‫صالِ ُح‬ ‫ان‪ -‬فقا َل َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْن عُث َم َ‬‫ْ‬ ‫ْن َعمْ ِرو ب ِ‬ ‫هَّللا‬
‫صالِ ُح بْنُ َعلِيٍّ َو َع ْب ُد ِ بْنُ ال َح َس ِن َو ا ْبناهُ م َُح َّمد َو ِإب َْراهِي ُم َو م َُح َّم ُد بْنُ َع ْب ِد ِ ب ِ‬ ‫ٌ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫هَّللا‬ ‫َجعْ َف ٍر ْال َم ْنصُو ُر َو َ‬
‫ُ‬
‫ِين َت ُم ُّد ال َّناسُ ِإلَي ِْه ْم عْ ُي َن ُه ْم َو َق ْد َج َم َع ُك ُ‪F‬م ُ فِي َه َذا ْال َم ْوضِ ِع َفاعْ قِدُوا َب ْي َع ًة ل َِرج ٍُل ِم ْن ُك ْم ُتعْ طو َن ُه ِإيَّا َها مِنْ‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬ ‫بْنُ َعلِيٍّ َق ْد َعلِمْ ُت ْم َأ َّن ُك ُم الَّذ َ‬
‫ِين‪َ -‬ف َحمِدَ هَّللا َ َع ْب ُد هَّللا ِ بْنُ ْال َح َس ِن َو َأ ْث َنى َعلَ ْي ِه ُث َّم َقا َل َق ْد َعلِ ْم ُت ْم َأنَّ ا ْبنِي َه َذا‬ ‫ك َح َّتى َي ْف َت َح هَّللا ُ َو ه َُو َخ ْي ُر ْال َفا ِتح َ‬ ‫َأ ْنفُسِ ُك ْم َو َت َوا َثقُوا َعلَى َذلِ َ‬
‫ُون َأ ْنفُ َس ُك ْم َو هَّللا ِ لَ َق ْد َعلِ ْم ُت ْم َما ال َّناسُ ِإلَى َأ َح ٍد َأصْ َو َر َأعْ َناقا ً َو اَل َأسْ َر َع ِإ َجا َبةً‬ ‫َأِل‬
‫ه َُو ْال َم ْهدِيُّ َف َهلُ َّم ِل ُن َب ِاي َعهُ‪َ -‬و َقا َل بُو َجعْ َف ٍر يِّ َشيْ ٍء َت ْخدَ ع َ‬ ‫َأ‬
‫صدَ ْقتَ ِإنَّ َه َذا الَّذِي َنعْ لَ ُم َف َبا َيعُوا م َُحمَّداً َجمِيعا ً َو َم َسحُوا َعلَى َي ِدهِ‪َ -‬قا َل‬ ‫ِم ْن ُه ْم ِإلَى َه َذا ْال َف َتى ي ُِري ُد ِب ِه م َُحمَّدَ ب َْن َع ْب ِد هَّللا ِ َقالُوا َق ْد َو هَّللا ِ َ‬
‫َأ‬ ‫َأِل‬ ‫ْن َح َس ٍن ِإلَى َأ ِبي َأ ِن اْئ ِت َنا َفِإ َّنا مُجْ َت ِمع َ‬
‫يسى‬ ‫ْن م َُح َّم ٍد ع‪َ -‬و َقا َل َغ ْي ُر عِ َ‬ ‫ك ِإلى َجعْ َف ِر ب ِ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ُون مْ ٍر َو رْ َس َل ِبذلِ َ‬ ‫يسى َو َجا َء َرسُو ُل َع ْب ِد هَّللا ِ ب ِ‬ ‫عِ َ‬
‫َأ‬
‫ْن م َُح َّم ٍد َف رْ َسلَنِي‬ ‫ِ‬ ‫ب‬ ‫ِ‬ ‫هَّللا‬ ‫د‬ ‫ِ‬ ‫ب‬‫ْ‬ ‫ع‬‫َ‬ ‫ْنُ‬ ‫ب‬ ‫ى‬ ‫س‬‫َ‬ ‫ي‬ ‫عِ‬ ‫ل‬
‫َ‬ ‫ا‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫‪-‬‬ ‫م‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬
‫ك‬ ‫ر‬ ‫َ‬ ‫م‬‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫م‬ ‫ْ‬ ‫ك‬‫ُ‬ ‫ْ‬
‫ي‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ع‬
‫َ‬ ‫دَ‬ ‫سِ‬ ‫ف‬‫ْ‬ ‫ي‬
‫ُ‬ ‫نْ‬ ‫َأ‬ ‫افُ‬ ‫َ‬
‫خ‬ ‫َ‬
‫ن‬ ‫ا‬ ‫َّ‬
‫ن‬ ‫ِإ‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ً‬ ‫ا‬ ‫ر‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫عْ‬ ‫ج‬‫َ‬ ‫ُوا‬
‫د‬ ‫ي‬ ‫ر‬ ‫ُ‬
‫ت‬ ‫اَل‬ ‫‪-‬‬ ‫ر‬
‫َ‬ ‫ض‬
‫َ‬ ‫ح‬ ‫َ‬ ‫نْ‬ ‫م‬
‫َ‬ ‫ل‬
‫ِ‬ ‫ل‬
‫َ‬ ‫ا‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫ن‬ ‫ِ‬ ‫س‬
‫َ‬ ‫ح‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫ْن‬
‫ِ‬ ‫ب‬ ‫ِ‬ ‫هَّللا‬ ‫ْدَ‬ ‫ب‬ ‫ع‬‫َ‬ ‫ِإنَّ‬
‫ِ‬
‫َ‬ ‫َأِل‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬
‫ُصلي َعلى طِ نف َِس ِة َرحْ ٍل َمث ِن َّي ٍة فقلت ل ُه ْم رْ َسلنِي ِبي ِإل ْيك ْم سْ لك ْم يِّ شيْ ٍء‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ِّ‬ ‫َأ ِبي نظ ُر َما اجْ ت َمعُوا ل ُه ف ِج ت ُه ْم َو م َُح َّمد بْنُ َع ْب ِد ِ ي َ‬
‫هَّللا‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫ْئ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬
‫ْ‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬
‫اجْ َت َمعْ ُت ْم َف َقا َل َع ْب ُد هَّللا ِ اجْ َت َمعْ َنا لِ ُن َب ِاي َع ْال َم ْهدِيَّ م َُحمَّدَ ب َْن َع ْب ِد ِ َقا َل َو َجا َء َجعْ َف ُر بْنُ م َُح َّم ٍد ع َف ْو َس َع لَ ُه َع ْب ُد ِ بْنُ ال َح َس ِن ِإلَى َج ْن ِبهِ‪-‬‬ ‫هَّللا‬
‫ْس ِب ِه َو اَل‬ ‫ك َه َذا ه َُو ْال َم ْهدِيُّ َفلَي َ‬ ‫ت َبعْ ُد ِإنْ ُك ْنتَ َت َرى َيعْ نِي َع ْب َد هَّللا ِ َأنَّ ا ْب َن َ‬ ‫َف َت َكلَّ َم ِبم ِْث ِل َكاَل ِمهِ‪َ -‬ف َقا َل َجعْ َف ٌر ع اَل َت ْف َعلُوا َفِإنَّ َه َذا اَأْل ْم َر لَ ْم َيْأ ِ‬
‫ُ‬
‫ك َو نتَ َش ْيخ َنا َو ن َب ِاي ُع‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫غَضبا ً هَّلِل ِ َو لِ َيْأم َُر ِب ْال َمعْ رُوفِ َو َين َهى َع ِن ال ُمن َك ِر َفِإنا َو ِ َن َد ُع َ‬
‫اَل‬ ‫هَّللا‬ ‫َّ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َه َذا َأ َوا َن ُه َو ِإنْ ُك ْنتَ ِإ َّن َما ُت ِري ُد َأنْ ُت ْخ ِر َج ُه‬
‫ك َعلَى َه َذا‬ ‫ك َعلَى غَ ي ِْب ِه َو لَكِنْ َيحْ مِلُ َ‬ ‫اطلَ َع َ‬ ‫ف َما َتقُو ُل َو هَّللا ِ َما َّ‬ ‫ِمْت ِخاَل َ‬ ‫ب َع ْب ُد هَّللا ِ بْنُ ْال َح َس ِن َو َقا َل لَ َق ْد َعل ُ‬ ‫ك فِي َه َذا اَأْل ْم ِر‪َ -‬ف َغضِ َ‪F‬‬ ‫ا ْب َن َ‬
‫ب ِب َي ِد ِه‬ ‫ض َر َ‬ ‫َّاس ث َّم َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬
‫ب ِب َي ِد ِه َعلى ظه ِْر ِبي ال َعب ِ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ض َر َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ك َيحْ ِملنِي َو لكِنْ َهذا َو ِإخ َوت ُه َو ْبناُؤ ُه ْم دُونك ْم َو َ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬
‫ْال َح َس ُد اِل ْبنِي‪ -‬فقا َل َو ِ َما ذا َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ض َف َت َو َّك َعلَى َي ِد َع ْب ِد‬ ‫َأ‬ ‫ك لَ َم ْق ُتواَل ِن ث َّم َن َه َ‬ ‫ُ‬ ‫ْك َو لَ ِك َّن َها لَ ُه ْم َو ِإنَّ ا ْب َن ْي َ‬ ‫ْك َو اَل ِإلَى ا ْب َني َ‬ ‫ِي ِإلَي َ‬ ‫هَّللا‬
‫ْن ْال َح َس ِن َو َقا َل ِإ َّن َها َو ِ َما ه َ‬ ‫َعلَى َكتِفِ َع ْب ِد هَّللا ِ ب ِ‬
‫ِب الرِّ دَا ِء اَأْلصْ َف ِر َيعْ نِي َأ َبا َجعْ َف ٍر َف َقا َل لَ ُه َن َع ْم َقا َل َقا َل ِإ َّنا َو هَّللا ِ َن ِج ُدهُ َي ْق ُتلُ ُه َقا َل لَ ُه َع ْب ُد‬ ‫صاح َ‬ ‫الزهْ ِريِّ َف َقا َل َأ َرَأيْتَ َ‬ ‫ان ُّ‬ ‫ْن عِ مْ َر َ‬ ‫يز ب ِ‬ ‫ْال َع ِز ِ‬
‫َأ‬ ‫هَّللا‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫ت م َِن ال ُّدن َيا َح َّتى َر ْيت ُه َق َتل ُه َما‪َ -‬قا َل َفلمَّا َقا َل‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ت فِي َنفسِ ي َح َسدَ هُ َو َربِّ ال َكعْ َب ِة ث َّم َقا َل َو ِ َما َخ َرجْ ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬
‫يز َيقت ُل م َُحمَّدا َقا َل َن َع ْم َفقل ُ‬ ‫ً‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ْال َع ِز ِ‬
‫ص َم ِد َو َأبُو َجعْ َف ٍر َف َقاال َيا َأ َبا َع ْب ِد هَّللا ِ َأ َتقُو ُل َه َذا َقا َل َن َع ْم َأقُولُ ُه َو هَّللا ِ َو َأعْ لَ ُمهُ‪.‬‬ ‫ض ْال َق ْو ُم َو ا ْف َت َرقُوا َت ِب َع ُه َع ْب ُد ال َّ‬ ‫ك َو َن َه َ‬ ‫َجعْ َف ٌر ع َذلِ َ‬

‫ْن ع ِإ ْذ د ََخ َل‬ ‫ان َما َماتَ َعلِيُّ بْنُ ْال ُح َسي ِ‬ ‫ُول هَّللا ِ ص َقاعِ داً ح ِْد َث َ‬ ‫ت َم َع ْال َباق ِِر ع فِي َمسْ ِج ِد َرس ِ‬ ‫ير َقا َل‪ُ :‬ك ْن ُ‬ ‫ي َعنْ َأ ِبي بَصِ ٍ‬ ‫‪ - 2021‬ر ُِو َ‬
‫ْأ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫اَّل‬ ‫ْ‬
‫َّاس َو َما ق َعدَ ِإلى ال َباق ِِر ِإ َداوُ د فقا َل ال َباقِ ُر ع َما َمن َع الد ََّوانِيقِيَّ نْ َي ت َِي‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ُأ‬ ‫َأ‬
‫ان ق ْب َل نْ فضِ َي المُل ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬
‫الد ََّوانِيقِيُّ َو دَاوُ د بْنُ ُسل ْي َم َ‬
‫ك ِإلى وُ ل ِد ال َعب ِ‬
‫طو ُل ُع ُم ُرهُ فِي َها‬ ‫ك َشرْ َق َها َو غَ رْ َب َها َو َي ُ‬ ‫ال َو َي ْملِ َ‬ ‫َقا َل فِي ِه َج َفا ٌء َقا َل ْال َباقِ ُر ع اَل َت ْذ َهبُ اَأْليَّا ُم َح َّتى َيل َِي َأ ْم َر َه َذا ْال َخ ْل ِق َو َي َطَأ َأعْ نَاقَ الرِّ َج ِ‬
‫ك َفَأ ْق َب َل ِإلَ ْي ِه الد ََّوانِيقِيُّ َو َقا َل َما َم َن َعنِي م َِن ْال ُجلُ ِ‬
‫وس‬ ‫ال َما لَ ْم َيجْ َتمِعْ َأِل َح ٍد َق ْبلَ ُه َف َقا َم دَ اوُ ُد َو َأ ْخ َب َر الد ََّوانِيقِيَّ ِب َذلِ َ‬ ‫وز اَأْل ْم َو ِ‬ ‫َح َّتى َيجْ َم َع مِنْ ُك ُن ِ‬
‫ْ‬ ‫َأ‬
‫ك َبعْ دِي َح ٌد مِنْ وُ لدِي َقا َل َن َع ْم َقا َل‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬
‫ك َف َما الذِي َخب ََّرنِي ِب ِه دَ اوُ ُد َف َقا َل ه َُو َكاِئنٌ َقا َل َو مُلك َنا َق ْب َل مُل ِكك ْم َقا َل َن َع ْم َقا َل َي ْملِ ُ‬ ‫َّ‬ ‫ك ِإاَّل ِإجْ اَل لُ َ‬
‫ِإلَ ْي َ‬
‫َأ‬
‫ُون ِب ْال ُك َر ِة َه َذا َما َع ِه َدهُ ِإلَيَّ ِبي َفلَمَّا‬‫ُون ِب ِه َك َما َي ْل َعب َ‬ ‫ك صِ ْب َيا ُن ُك ْم َو َي ْل َعب َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫ُأ‬
‫َف ُم َّدةُ َبنِي َم َّي َة ْك َث ُر ْم ُم َّد ُت َنا َقا َل ُم َّد ُت ُك ْم ط َو ُل َو َل َي َتلَ َّق َفنَّ َه َذا ْالم ُْل َ‬
‫ب مِنْ َق ْو ِل ْال َباق ِِر ع‪.‬‬ ‫ك الد ََّوانِيقِيُّ َتعَجَّ َ‬ ‫َملِ َ‬
‫ت َم َع َأ ِبي َجعْ َف ٍر ع َجالِسا ً فِي‬ ‫ير َقا َل‪ُ :‬ك ْن ُ‬ ‫ْن َأ ِبي َحمْ َز َة َعنْ َأ ِبي بَصِ ٍ‬ ‫ب َعنْ َعلِيِّ ب ِ‬ ‫ْن َمحْ بُو ٍ‬ ‫‪َ - 2022‬علِيُّ بْنُ ِإب َْراهِي َم َعنْ َأ ِبي ِه َع ِن اب ِ‬
‫ِيق َف َق َعدُوا َنا ِح َي ًة م َِن ْال َمسْ ِج ِد َفقِي َل لَ ُه ْم َه َذا‬ ‫ْال َمسْ ِج ِد ِإ ْذ َأ ْق َب َل دَاوُ ُد بْنُ َعلِيٍّ َو ُسلَ ْي َمانُ بْنُ َخالِ ٍد َو َأبُو َجعْ َف ٍر َع ْب ُد هَّللا ِ بْنُ م َُح َّم ٍد َأبُو الد ََّوان ِ‬
‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬
‫ِيق َم َكا َن ُه َحتى َسلمُوا َعلى ِبي َجعْ َف ٍر ع َف َقا َل ل ُه ْم بُو‬ ‫َّ‬ ‫م َُح َّم ُد بْنُ َعلِيٍّ َجالِسٌ َف َقا َم ِإلَ ْي ِه دَ اوُ ُد بْنُ َعلِيٍّ َو ُسلَ ْي َمانُ بْنُ َخالِ ٍد َو َق َعدَ َأبُو الد ََّوان ِ‬
‫َّار ُك ْم مِنْ َأنْ َيْأ ِت َينِي َف َع َّذرُوهُ عِ ْندَ هُ َف َقا َل عِ ْندَ َذل َِك َأبُو َجعْ َف ٍر م َُح َّم ُد بْنُ َعلِيٍّ ع َأ َما َو هَّللا ِ اَل َت ْذ َهبُ اللَّ َيالِي َو اَأْليَّا ُم َح َّتى‬ ‫َجعْ َف ٍر َما َم َن َع َجب َ‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ً‬ ‫َ‬ ‫ً‬ ‫ْ‬
‫ال ث َّم ل َي ْملِكنَّ مُلكا شدِيدا فقا َل ل ُه َداوُ ُد بْنُ َعلِيٍّ َو ِإنَّ مُلكنا ق ْب َل‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َيمْ ل َِك َما َبي َْن قُ ْط َر ْي َها ث َّم ل َيط نَّ الرِّ َجا ُل َعقِ َب ُه ث َّم ل َي ِذلنَّ ل ُه ِرقابُ الرِّ َج ِ‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬
‫هَّللا‬
‫ك ُ َه ْل لَ ُه مِنْ ُم َّد ٍة َف َقا َل َن َع ْم َيا َداوُ ُد َو ِ اَل َيمْ لِ ُ‬
‫ك‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬
‫م ُْل ِك ُك ْم َقا َل َن َع ْم َيا دَ اوُ ُد ِإنَّ م ُْل َك ُك ْم َق ْب َل م ُْل ِك َنا َو س ُْل َطا َن ُك ْم َق ْب َل س ُْل َطا ِن َنا َف َقا َل َل ُه صْ لَ َح َ‬
‫ص ْب َيانُ ْال ُك َر َة َف َقا َم َداوُ ُد بْنُ َعلِيٍّ مِنْ عِ ْن ِد‬ ‫ص ْب َيانُ ِم ْن ُك ْم َك َما َت َتلَ َّقفُ ال ِّ‬ ‫َب ُنو ُأ َم َّي َة َي ْوما ً ِإاَّل َملَ ْك ُت ْم م ِْثلَ ْي ِه َو اَل َس َن ًة ِإاَّل َملَ ْك ُت ْم م ِْثلَ ْي َها َو لَ َت َتلَ َّقفُ َها ال ِّ‬

‫‪317‬‬
‫ان ب َْن‬ ‫ضا َجمِيعا ً ه َُو َو ُس َل ْي َمانُ بْنُ َخالِ ٍد َنا َداهُ َأبُو َجعْ َف ٍر ع مِنْ َخ ْلفِ ِه َيا ُسلَ ْي َم َ‬ ‫ِيق ِب َذل َِك َفلَمَّا َن َه َ‬ ‫َأ ِبي َجعْ َف ٍر ع َف ِرحا ً ي ُِري ُد َأنْ ي ُْخ ِب َر َأ َبا الد ََّوان ِ‬
‫ض َخ ْي ٌر‬ ‫ك ال َّد َم َف َب ْطنُ اَأْلرْ ِ‬ ‫صابُوا َذلِ َ‬ ‫ص ْد ِر ِه َفِإ َذا َأ َ‬ ‫َخالِدٍ‪ -‬اَل َي َزا ُل ْال َق ْو ُم فِي فُسْ َح ٍة مِنْ م ُْلك ِِه ْم َما لَ ْم يُصِ يبُوا ِم َّنا دَما ً َح َراما ً َو َأ ْو َمَأ ِب َي ِد ِه ِإلَى َ‬
‫َأ‬
‫ِيق َف َجا َ‪F‬ء بُو‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬
‫ض َناصِ ٌر َو اَل فِي ال َّس َما ِ‪F‬ء َعا ِذ ٌر ُث َّم ا ْن َطلَقَ ُسلَ ْي َمانُ بْنُ َخالِ ٍد َف خ َب َر َبا الد ََّوان ِ‬ ‫لَ ُه ْم مِنْ َظه ِْر َها َف َي ْومَِئ ٍذ اَل َي ُكونُ لَ ُه ْم فِي اَأْلرْ ِ‬
‫ِيق ِإلَى َأ ِبي َجعْ َف ٍر ع َف َسلَّ َم َعلَ ْي ِه ُث َّم َأ ْخ َب َرهُ ِب َما َقا َل لَ ُه دَ اوُ ُد بْنُ َعلِيٍّ َو ُسلَ ْي َمانُ بْنُ َخالِ ٍد َف َقا َل لَ ُه َن َع ْم َيا َأ َبا َجعْ َف ٍر َد ْولَ ُت ُك ْم َق ْب َل َد ْولَ ِت َنا َو‬ ‫الد ََّوان ِ‬
‫ك َب ُنو ُأ َم َّي َة َي ْوما ً ِإاَّل َملَ ْك ُت ْم م ِْثلَ ْي ِه َو اَل َس َن ًة ِإاَّل َملَ ْكت ْمُ‬ ‫اَل‬ ‫هَّللا‬ ‫ٌ‬
‫س ُْل َطا ُن ُك ْم ق ْب َل سُلطا ِننا سُلطانك ْم شدِي ٌد عَسِ ٌر يُسْ َر فِي ِه َو ل ُه ُم َّدة ط ِويلة َو ِ َي ْملِ ُ‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫ٌ‬ ‫َ‬ ‫اَل‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫ُون فِي ِه َما‬ ‫ان ْالم ُْلكِ َترْ ُغد َ‬ ‫ون فِي ُع ْنفُ َو ِ‬ ‫ص ْب َيانُ ْال ُك َر َة َأ َف ِهمْتَ ث َّم َقا َل اَل َت َزالُ َ‬ ‫ُ‬ ‫م ِْثلَ ْي َها َو لَ َت َتلَ َّقفُ َها صِ ْب َيانٌ ِم ْن ُك ْم َفضْ اًل َعنْ ِر َجالِ ُك ْم َك َما َت َتلَ َّقفُ ال ِّ‬
‫ب ِب ِري ِح ُك ْم َو َسلَّ َط هَّللا ُ َعلَ ْي ُك ْم‬ ‫ب ِبم ُْل ِك ُك ْم َو س ُْل َطا ِن ُك ْم َو َذ َه َ‬ ‫ب هَّللا ُ َع َّز َو َج َّل َعلَ ْي ُك ْم َف َذ َه َ‬ ‫ص ْب ُت ْم َذل َِك ال َّد َم َغضِ َ‬ ‫لَ ْم ُتصِ يبُوا ِم َّنا دَما ً َح َراما ً َفِإ َذا َأ َ‬
‫ْ‬ ‫َ‬
‫صال ُك ْم َعلَى َيدَ ْي ِه َو ْيدِي صْ َح ِاب ِه ث َّم َقط َع ال َكاَل َم ‪.‬‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫ان َي ُكونُ اسْ ِتْئ َ‬ ‫آل ِبي ُس ْف َي َ‬ ‫َأ‬ ‫ْس ِبَأعْ َو َر مِنْ ِ‬ ‫َعبْداً مِنْ َع ِبي ِد ِه َأعْ َو َر َو لَي َ‬
‫ِيريِّ َع ِن‬ ‫ْن م َُح َّم ٍد َعنْ دَاوُ َد ال َّشع ِ‬ ‫َّار ب ِ‬ ‫او ْن ِجيِّ َعنْ َع ْب ِد ْال َجب ِ‬ ‫ْن َع ْب ِد هَّللا ِ ال َّن َم ِ‬ ‫‪ - 2023‬للصدوق ابْنُ ْال َبرْ قِيِّ َعنْ َأ ِبي ِه َعنْ َج ِّد ِه َعنْ َجعْ َف ِر ب ِ‬
‫َ‬
‫ِق َجعْ َف ِر ب َْن م َُح َّم ٍد ع َيسْ َتق ِد ُم ُه لِ َشيْ ٍء َبل َغ ُه َعن ُه َفلمَّا َوا َفى َبا َب ُه َخ َر َج ِإل ْي ِه‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ث ْال َم ْنصُو ُر ِإلَى الصَّاد ِ‬ ‫ُور َقا َل‪َ :‬ب َع َ‬ ‫ب ْال َم ْنص ِ‬ ‫صا ِح ِ‬ ‫يع َ‬ ‫الرَّ ِب ِ‬
‫ِق ع َعلَيَّ م َِن هَّللا ِ ُج َّن ٌة َواقِ َي ٌة ُتعِي ُننِي َعلَ ْي ِه ِإنْ‬ ‫ْك َشدِيداً َف َقا َل الصَّاد ُ‬ ‫ْت َح َردَ هُ َعلَي َ‬ ‫َّار َفِإ ِّني َرَأي ُ‬ ‫ب‬ ‫ج‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫ا‬ ‫َ‬
‫ذ‬ ‫ه‬ ‫َ‬ ‫ة‬
‫ِ‬ ‫و‬ ‫َ‬ ‫ط‬ ‫ك ِباهَّلل ِ مِنْ َس ْ‬ ‫َ‬ ‫يذ‬ ‫ب َف َقا َل ُأعِ ُ‬ ‫‪F‬‬
‫ُ‬ ‫ْال َحا ِج‬
‫ِ‬
‫َأِل‬ ‫هَّللا‬
‫َشا َء ُ اسْ ت ذِنْ لِي َعل ْي ِه فاسْ ت ذ َن ف ذ َِن ل ُه فلمَّا دَخ َل َسل َم ف َر َّد َعل ْي ِه ال َّس َم ث َّم قا َل ل ُه َيا َجعْ ف ُر قد َعلِمْت نَّ َرسُو َل ِ ص قا َل ِب َ‬
‫يك‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫اَل‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْأ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬
‫ك َق ْواًل اَل َتمُرُّ ِب َمٍإَل ِإاَّل َأ َخ ُذوا مِنْ‬ ‫ت فِي َ‬ ‫يح َلقُ ْل ُ‬ ‫ارى فِي المَسِ ِ‬
‫ْ‬ ‫ص َ‬ ‫ت ال َّن َ‬ ‫ك َط َواِئفُ مِنْ ُأ َّمتِي َما َقالَ ِ‬ ‫ب ع لَ ْو اَل َأنْ َتقُو َل فِي َ‬ ‫ْن َأ ِبي َطالِ ٍ‬ ‫َعلِيِّ ب ِ‬
‫ك اعْ ِت َذاراً ِم ْن ُه َأ َّن ُه اَل‬ ‫ٍ َ ِ َ‬ ‫ل‬ ‫ذ‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ا‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫ال‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫ط‬ ‫ٌ‬ ‫ر‬ ‫ف‬ ‫ْ‬ ‫م‬
‫ُ‬ ‫ضٌ‬ ‫غ‬ ‫ٍ َ ِ‬ ‫ب‬ ‫ْ‬ ‫م‬ ‫ُ‬ ‫و‬ ‫غَال‬ ‫ِبٌّ‬ ‫ح‬ ‫م‬ ‫ُ‬ ‫ِي‬ ‫ل‬ ‫ب‬ ‫َ‬ ‫ن‬ ‫ْ‬ ‫ذ‬ ‫َ‬ ‫اَل‬ ‫و‬ ‫ِ َ‬ ‫ان‬ ‫ن‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫اث‬ ‫ِيَّ‬ ‫ف‬ ‫ك‬
‫ُ‬ ‫ل‬
‫َ ِ‬ ‫ْ‬
‫ه‬ ‫ي‬ ‫ع‬ ‫ِيٌّ‬ ‫ل‬ ‫ع‬ ‫َ ِِ َ َ َ‬ ‫ل‬ ‫ا‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫و‬ ‫ه‬ ‫ب‬ ‫ون‬ ‫ُ‬ ‫ف‬ ‫ْ‬
‫ش‬ ‫ت‬ ‫َ‬ ‫سْ‬ ‫ي‬ ‫ب َق َ َ َ‬ ‫ْك‬ ‫ي‬ ‫م‬ ‫دَ‬ ‫ُت َرا ِ‬
‫ِ‬
‫ارى‪ -‬ل َعذ َب ُه ُ َو ل َق ْد َتعْ ل ُم َما ُي َقا ُل‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫ص َ‬ ‫ت فِي ِه الن َ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬
‫يسى اب َْن َمرْ َي َم ع ل ْو َسكَتَ َعمَّا َقال ْ‬ ‫َ‬ ‫ضى ِب َما َيقو ُل فِي ِه الغَالِي َو ال ُمف ِرط َو ل َع ْم ِري ِإنَّ عِ َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َيرْ َ‬
‫ك ِح ْب ُر الدَّهْ ِر َو َنامُو ُس ُه‬ ‫اس َأ َّن َ‬ ‫ِ‬ ‫ن‬‫َّ‬ ‫ال‬ ‫ع‬ ‫ُ‬ ‫ا‬ ‫ع‬ ‫َ‬ ‫ر‬‫َ‬ ‫و‬ ‫َ‬ ‫از‬ ‫ِ‬ ‫ِج‬‫َ‬ ‫ح‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫ُ‬
‫د‬ ‫َا‬ ‫غ‬ ‫و‬‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫م‬ ‫َ‬ ‫ع‬‫َ‬ ‫ز‬ ‫َ‬ ‫َّان‬ ‫ِ‬ ‫ي‬ ‫د‬‫ُّ‬ ‫ال‬ ‫ط‬‫ُ‬ ‫َ‬
‫خ‬ ‫س‬ ‫َ‬ ‫ه‬
‫ِ‬ ‫ب‬
‫ِ‬ ‫ك‬ ‫َ‬ ‫ا‬ ‫ض‬ ‫َ‬ ‫ر‬ ‫ِ‬ ‫و‬ ‫َ‬ ‫ِك‬
‫َ‬ ‫ل‬ ‫ذ‬ ‫َ‬ ‫نْ‬ ‫ع‬ ‫َ‬ ‫ك‬ ‫َ‬ ‫ك‬ ‫ُ‬ ‫ا‬ ‫مْس‬
‫َ‬ ‫ِ ِإ‬ ‫و‬ ‫َ‬ ‫ان‬ ‫ت‬ ‫َ‬ ‫ه‬ ‫ْ‬ ‫ب‬ ‫ُ‬ ‫ال‬‫ْ‬ ‫و‬ ‫َ‬ ‫ور‬
‫ِ‬ ‫الز‬ ‫ُّ‬ ‫ِن‬ ‫َ‬ ‫م‬ ‫ك‬ ‫فِي َ‬
‫ور َو َأنَّ هَّللا َ اَل‬ ‫ُّ‬
‫ض الظل َم ِة ِإلى ضِ َيا ِء الن ِ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ُّ‬ ‫َّ‬
‫َو حُجَّ ة ال َمعْ بُو ِد َو ترْ ُج َمان ُه َو َع ْي َبة عِ ل ِم ِه َو مِيزانُ قِسْ طِ ِه َو مِصْ َبا ُح ُه الذِي َيقط ُع ِب ِه الطالِبُ َعرْ َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬
‫ك َفقُ ْل َفِإنَّ َأ َّو َل‬ ‫ْس فِي َ‬ ‫ك َما لَي َ‬ ‫ك َو َقالُوا فِي َ‬ ‫ك ِإلَى َغي ِْر َح ِّد َ‬ ‫َّك فِي ال ُّد ْن َيا َع َماًل َو اَل َيرْ َف ُع لَ ُه َي ْو َم ْالقِ َيا َم ِة َو ْزنا ً َف َن َسبُو َ‬ ‫َي ْق َب ُل مِنْ َعام ٍِل َج ِه َل َحد َ‬
‫رْ‬ ‫َ‬ ‫ِنْ‬
‫ك َس ِبيل ُه َما فقا َل الصَّادِق ع نا ف ع م ف ِع‬ ‫ٌ‬ ‫رْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬
‫ار ُه َما َو ت ل َ‬ ‫سْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ك َو ن َح ِريٌّ تقتصَّ آث َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫نْ‬ ‫َأ‬ ‫تَ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫صدق ُه َعلي ِه بُو َ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫نْ‬ ‫ُّك َو َأوَّ َل َم‬ ‫َمنْ َقا َل ْال َح َّق َجد َ‬
‫َّ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬
‫ور َو‬ ‫يح ال ِم ْش َكا ِ‪F‬ة التِي فِي َها ُنو ُر ال ُّن ِ‬ ‫ص ِاب ِ‬ ‫ت ال ُّنبُوَّ ِة َو دِيبُ ال َّس َف َر ِة َو َر ِبيبُ الك َِر ِام ال َب َر َر ِة َو مِصْ َبا ٌح مِنْ َم َ‬ ‫ِيل َب ْي ِ‬ ‫الز ْي ُتو َن ِة َو قِ ْندِي ٌل مِنْ َق َناد ِ‬ ‫َّ‬
‫ك‬ ‫اج اَل ي ُْد َر ُ‬ ‫م‬
‫َوَّ‬ ‫ر‬‫ٍ‬ ‫حْ‬ ‫ب‬ ‫َ‬ ‫ى‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ع‬ ‫َ‬ ‫ِي‬ ‫ن‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ا‬ ‫ح‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫د‬‫ْ‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫ا‬ ‫ذ‬ ‫َ‬ ‫ه‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫َ‬ ‫ا‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫ف‬ ‫َ‬ ‫ه‬
‫ِ‬ ‫َاِئ‬ ‫س‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ج‬
‫ُ‬ ‫ى‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ِإ‬ ‫ر‬ ‫ُ‬ ‫ُو‬ ‫ص‬ ‫ن‬‫ْ‬ ‫م‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫َتَ‬ ‫ف‬ ‫ت‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫ف‬ ‫َ‬ ‫ر‬ ‫ش‬‫ْ‬ ‫ح‬‫َ‬ ‫ال‬‫ْ‬ ‫م‬ ‫و‬‫ْ‬ ‫ي‬
‫َ‬ ‫ى‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ِإ‬ ‫ْن‬ ‫َ‬ ‫ي‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ط‬ ‫َ‬ ‫ُصْ‬ ‫م‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫ب‬ ‫ِ‬ ‫ق‬
‫ِ‬ ‫ع‬ ‫َ‬ ‫ِي‬ ‫ف‬ ‫ة‬ ‫ِ‬ ‫ي‬ ‫َ‬ ‫ق‬
‫ِ‬ ‫ا‬ ‫ب‬ ‫َ‬ ‫ال‬ ‫ْ‬ ‫ة‬
‫ِ‬ ‫م‬ ‫َ‬ ‫ل‬
‫ِ‬ ‫ك‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫ُ‬ ‫ة‬ ‫و‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫ف‬ ‫ص‬ ‫َ‬
‫ٍ‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬
‫وق الخل َفا ِء‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬
‫ضا ِء َهذا الش َجا المُعْ َت ِرضُ فِي ُحل ِ‬ ‫ْ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫َّاب ِح َعرْ ضُ ال َف َ‬ ‫ْ‬ ‫َطرْ ف ُه َو ُي ْبلغ عُمْ ق ُه َت َحا ُر فِي ِه ال ُعل َما ُء َو َيغ َرق فِي ِه ال ُّس َب َحا ُء َو يَضِ يق ِبالس ِ‬
‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫اَل‬ ‫ُ‬
‫الذرِّ َو‬ ‫ت فِي َّ‬ ‫ُور َك ْ‬ ‫ب َث َم ُر َها َو ب ِ‬ ‫اب َأصْ لُ َها َو َب َسقَ َفرْ ُع َها َو َعذ َ‬
‫ُ‬ ‫الَّذِي اَل َيجُو ُز َن ْف ُي ُه َو اَل َي ِح ُّل َق ْتلُ ُه َو َل ْو اَل َما َيجْ َم ُعنِي َو ِإيَّاهُ َش َج َرةٌ َط َ‬
‫ب لِ َما َي ْبلُ ُغنِي َع ْن ُه مِنْ شِ د ِة َعي ِْب ِه لنا َو سُو ِء الق ْو ِل فِينا فقا َل الصَّادِق ع تق َب ْل فِي‬
‫ْ‬ ‫َ‬ ‫اَل‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫ان ِم ِّني ِإلَ ْي ِه َما اَل يُحْ َم ُد فِي ْال َع َواقِ ِ‬ ‫الزب ُِر لَ َك َ‬ ‫ت فِي ُّ‬ ‫قُ ِّد َس ْ‬
‫ْأ‬ ‫ْ‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬
‫ِيس فِي‬ ‫ك ِإ ْبل َ‬ ‫ور َو َش ِري ُ‬ ‫ار َفِإنَّ ال َّنمَّا َم َشا ِه ُد ُز ٍ‬ ‫ِك َق ْو َل َمنْ َحرَّ َم ُ َعلَ ْي ِه ال َج َّن َة َو َج َع َل َم َواهُ ال َّن َ‬ ‫ك َو هْ ِل الرِّ َعا َي ِة مِنْ هْ ِل َب ْيت َ‬ ‫ذِي َر ِح ِم َ‬
‫ِين آ َم ُنوا ِإنْ جا َء ُك ْ‪F‬م فاسِ ٌق ِب َن َبٍإ َف َت َب َّي ُنوا َأنْ ُتصِ يبُوا َق ْوما ً ِب َجهالَ ٍة َف ُتصْ ِبحُوا َعلى ما َف َع ْل ُت ْم‬ ‫َ‬ ‫ذ‬ ‫َّ‬ ‫ل‬ ‫ا‬ ‫ا‬ ‫ه‬ ‫َ‬ ‫ي‬‫ُّ‬ ‫َأ‬ ‫يا‬ ‫ى‪-‬‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ا‬ ‫ع‬‫َ ُ َ‬ ‫َ‬
‫ت‬ ‫هَّللا‬ ‫ل‬ ‫ا‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫د‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫اس‬ ‫ِ‬ ‫ن‬ ‫َّ‬ ‫ال‬ ‫اِإْل ْغ َرا ِء َبي َ‬
‫ْن‬
‫آن َو‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬
‫ضيْتَ فِي الرَّ عِ َّي ِة حْ َكا َم القرْ ِ‬ ‫َأ‬ ‫ان َو ْم َ‬ ‫َأ‬ ‫ِك دَ عَاِئ ُم َو رْ َكانٌ َما َمرْ تَ ِبال َمعْ رُوفِ َو اِإْلحْ َس ِ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫صا ٌر َو عْ َوانٌ َو لِمُلك َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ك ن َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬
‫ِين َو َنحْ نُ ل َ‬ ‫نا ِدم َ‬
‫ك َو‬ ‫ب هَّللا ِ َأنْ َتصِ َل َمنْ َق َط َع َ‬ ‫ك ِبآ َدا ِ‬ ‫ك َو َمعْ ِر َف ِت َ‬ ‫ك َو َك ْث َر ِة عِ ْل ِم َ‬ ‫ك فِي َس َع ِة َف ْه ِم َ‪F‬‬ ‫ان َي ِجبُ َعلَ ْي َ‬ ‫ان َو ِإنْ َك َ‬ ‫ِ‬ ‫ْط‬‫َ‬ ‫ي‬ ‫َّ‬
‫ش‬ ‫ال‬ ‫ف‬ ‫َ‬ ‫ن‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ِ‬ ‫هَّلِل‬ ‫ك‬ ‫َ‬ ‫ت‬‫ِ‬ ‫اع‬‫َ‬ ‫ط‬ ‫َ‬ ‫ب‬
‫ِ‬ ‫غَمْتَ‬ ‫َأرْ‬
‫ك َي ِز ِد ُ فِي‬ ‫هَّللا‬ ‫صل َها فصِ ْل َر ِح َم َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْس ِبال َواصِ ِل ِإن َما ال َواصِ ُل َمنْ ِإذا قط َعت ُه َر ِح ُم ُه َو َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َّ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫ك فِإنَّ ال ُمكاف َِي لي َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ك َو تعْ ف َو َعمَّنْ ظل َم َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ُتعْ طِ َي َمنْ َح َر َم َ‬
‫ك َف َح ِّدثنِي َعنْ َن ْفسِ َ‬ ‫ْ‬ ‫ت َع ْن َ‬ ‫ك َو َت َج َاو ْز ُ‬ ‫ت َع ْن َ‬ ‫ص َفحْ ُ‬ ‫ك َف َقا َل ال َم ْنصُو ُر َق ْد َ‬ ‫ْ‬ ‫اب َي ْو َم َح ْش ِر َ‬ ‫ْ‬ ‫ف َع ْن َ‬ ‫ك َو ي َُخ ِّف ْ‬
‫ث‬ ‫ك ِب َحدِي ٍ‬ ‫ك لِصِ ْدقِ َ‬ ‫دَر َ‬ ‫ك لِ َق ِ‬ ‫ك الح َِس َ‬ ‫ُعم ُِر َ‬
‫ك ِإنْ‬ ‫َ ِ ِإ َ‬ ‫َّ‬
‫ن‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ة‬ ‫ر‬ ‫د‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ق‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫ب‬
‫َ ِ‬ ‫ا‬ ‫ب‬ ‫سْ‬ ‫َأ‬ ‫د‬‫َ‬ ‫ن‬ ‫ْ‬ ‫َ َ عِ‬ ‫ك‬ ‫س‬ ‫ْ‬
‫ف‬ ‫َ‬
‫ن‬ ‫ِكْ‬ ‫ل‬ ‫م‬ ‫ْ‬ ‫ا‬ ‫و‬‫ِ َ‬ ‫م‬ ‫ْ‬
‫ِل‬ ‫ع‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫نُ‬ ‫ك‬ ‫ْ‬ ‫ر‬ ‫ُ‬ ‫ه‬ ‫ُ‬ ‫َّ‬
‫ن‬ ‫َ‬
‫ف‬
‫َ َ ِ ِ ِإ‬ ‫م‬ ‫ْ‬
‫ِل‬ ‫ح‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫ب‬ ‫ْك‬ ‫ي‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ع‬ ‫ع‬ ‫ِق‬‫ُ‬ ‫د‬ ‫َّا‬ ‫ص‬ ‫ال‬ ‫ل‬
‫َ‬ ‫ا‬ ‫ق‬ ‫َ‬ ‫ف‬ ‫َ‬ ‫ت‬ ‫ِ ِ‬ ‫ا‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫ُوب‬ ‫م‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫ن‬ ‫ع‬
‫ِ َ صِ ٍ َ ِ‬ ‫ق‬ ‫د‬ ‫ْ‬ ‫ر‬ ‫ج‬ ‫ا‬ ‫ز‬ ‫َ‬ ‫ِي‬ ‫ل‬ ‫ونُ‬ ‫ُ‬
‫ك‬ ‫ي‬‫ِظ ِ ِ َ َ‬ ‫و‬ ‫ه‬ ‫ب‬ ‫َأ َّتع ُ‬
‫ُ‬
‫ك ِإنْ َعا َقبْتَ مُسْ َت ِح ّقا ل ْم َتكنْ غَا َية َما‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ً‬ ‫َأ‬
‫َت ْف َع ْل َما َتق ِد ُر َعل ْي ِه كنتَ َك َمنْ َش َفى َغيْظا ْو َتدَ َاوى ِحقدا ْو ُيحِبُّ نْ يُذ َك َر ِبالص َّْول ِة َو اعْ ل ْم َّن َ‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫ً‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ً‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫ت َو قُ ْلتَ َفَأ ْو َج ْزتَ‬ ‫صب َْر َف َقا َل ْال َم ْنصُو ُر َو َع ْظتَ َفَأحْ َس ْن َ‪F‬‬ ‫ال الَّتِي ُتو ِجبُ ال َّ‬ ‫ض ُل م َِن ْال َح ِ‬ ‫وصفُ ِب ِه ِإاَّل ْال َع ْد َل َو ْال َحا ُل الَّتِي ُتو ِجبُ ال ُّش ْك َر َأ ْف َ‬ ‫ُت َ‬
‫ب ع َحدِيثا ً لَ ْم َتْأثِرْ هُ ْال َعامَّة‪ُ:‬‬ ‫ْن ِبي طالِ ٍ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫ك َعلِيِّ ب ِ‬ ‫َف َح ِّد ْثنِي َعنْ فضْ ِل َج ِّد َ‬ ‫َ‬

‫ي ِبي ِإلَى ال َّس َما ِ‪F‬ء َع ِه َد ِإلَيَّ َربِّي َج َّل َجاَل لُ ُه فِي َعلِيٍّ‬ ‫ِق ع َح َّد َثنِي َأ ِبي َعنْ َأ ِبي ِه َعنْ َج ِّد ِه َقا َل َقا َل َرسُو ُل هَّللا ِ ص‪َ :‬لمَّا ُأسْ ِر َ‬ ‫َف َقا َل الصَّاد ُ‬
‫ْ‬
‫ِين َو َيعْ سُوبُ المُْؤ ِمن َ‬
‫ِين‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬
‫ِين َو قاِئد الغرِّ الم َُحجَّ ل َ‬ ‫َّ‬ ‫ْ‬ ‫ً‬ ‫َّ‬
‫ْك فقا َل َعز َو َج َّل ِإنَّ َعلِ ّيا ِإ َما ُم ال ُمتق َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ك َربِّي َو َسعْ دَ ي َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬
‫ت فقا َل َيا م َُح َّمد فقلت ل َّب ْي َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ث َكلِ َما ٍ‬ ‫ثَاَل َ‬
‫هَّللا‬ ‫ْأ‬ ‫ُ‬
‫ش ْكراً ِ َع َّز َو َج َّل ث َّم َر َف َع َر َس ُه َف َقا َل َيا َرسُو َل ِ َبلَغَ مِنْ َق ْد ِري َح َّتى ِإ ِّني‬ ‫هَّلِل‬ ‫َ‬
‫ك َف َب َّش َرهُ ال َّن ِبيُّ ص ِبذل َِك َف َخرَّ َعلِيٌّ ع َسا ِجداً ُ‬ ‫َ‬
‫َف َب ِّشرْ هُ ِبذلِ َ‬
‫ك َفضْ ُل هَّللا ِ يُْؤ تِي ِه َمنْ َيشا ُء‬‫ِيق اَأْلعْ لَى َف َقا َل ْال َم ْنصُو ُر ذل َِ‬ ‫ِ‬ ‫ف‬ ‫الرَّ‬ ‫ِي‬ ‫ف‬ ‫ر‬ ‫ُ‬ ‫َ‬
‫ك‬ ‫ْ‬
‫ذ‬ ‫ُ‬
‫ت‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ك‬ ‫َّ‬
‫ن‬ ‫و‬ ‫ك‬
‫َ َ ِ َ َ ِإ َ‬ ‫ُ‬ ‫ف‬‫ر‬ ‫عْ‬‫ي‬ ‫هَّللا‬ ‫نَّ‬ ‫َ‬
‫اك َ َ ْ َ ِإ‬
‫و‬ ‫م‬ ‫ع‬‫ن‬ ‫ل‬ ‫ا‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫ُأ ْذ َك ُر ُه َن َ‬
‫ْن مُو َسى َقا َل‪ :‬لَمَّا َخ َر َج َعمِّي م َُح َّم ُد بْنُ َجعْ َف ٍر ِب َم َّك َة َو َد َعا ِإلَى َن ْفسِ ِه َو ُدعِ َي‬ ‫ب َعنْ ِإسْ َحاقَ ب ِ‬ ‫ْن َأ ِبي ْال َخ َّطا ِ‬ ‫اق َع ِن اب ِ‬ ‫‪ْ - 2024‬ال َورَّ ُ‬
‫َأْل‬
‫ك َفِإنَّ َه َذا ا ْم َر اَل َي ِت ُّم ُث َّم‬ ‫َأ‬
‫ك َو اَل َخا َ‬ ‫َأ‬
‫ضا ع َو َنا َم َع ُه َف َقا َل َل ُه َيا َع ِّم اَل ُت َك ِّذبْ َبا َ‬ ‫َأ‬ ‫دَخ َل َعلَ ْي ِه الرِّ َ‬ ‫ُوي َع لَ ُه ِب ْال ِخاَل َف ِة َ‬ ‫ِير ْالمُْؤ ِمن َ‬ ‫َأ‬
‫ِين َو ب ِ‬ ‫ِب م ِ‬
‫ص ِع َد ْال ِم ْن َب َر َف َخلَ َع‬
‫س الس ََّوا َد َو َ‬ ‫ث ِإاَّل َقلِياًل َح َّتى َق ِد َم ْال َجلُودِيُّ َفلَقِ َي ُه َف َه َز َم ُه ُث َّم اسْ َتْأ َم َن ِإلَ ْي ِه َفلَ ِب َ‬ ‫ت َم َع ُه ِإلَى ْال َمدِي َن ِة َفلَ ْم َي ْل َب ْ‬ ‫َخ َر َج َو َخ َرجْ ُ‬
‫ُأ‬ ‫ُ‬
‫ْس لِي فِي ِه َح ٌّق ث َّم ْخ ِر َج ِإلَى ُخ َر َ‬ ‫ْأ‬ ‫ْ‬ ‫َأْل‬ ‫َ‬
‫ان‪.‬‬‫ان َف َماتَ ِبجُرْ َج َ‬ ‫اس َ‬ ‫ُون َو َلي َ‬ ‫َن ْف َس ُه َو َقا َل ِإنَّ َهذا ا ْم َر لِل َم م ِ‬
‫ون ِل َم ِن ْال َح ُّق َقا َل َبلَى َو لَكِنْ َي ْم َن ُع ُه ُم‬ ‫ْس ِم َّنا ِإاَّل َو َل ُه َعد ٌُّو مِنْ َأهْ ِل َب ْي ِت ِه َفقِي َل لَهُ‪َ -‬ب ُنو ْال َح َس ِن اَل َيعْ ِرفُ َ‬ ‫ي َع ْن ُه ع َأ َّن ُه َقا َل‪ :‬لَي َ‬ ‫‪ - 2025‬ر ُِو َ‬
‫ْال َح َس ُد ‪.‬‬
‫ِيت َأ َبا َع ْب ِد هَّللا ِ ع فِي ال َّس َن ِة الَّتِي َخ َر َج فِي َها‬
‫ار َة َقا َل لَق ُ‬ ‫ان َيرْ ِوي ِه َع ْب ُد هَّللا ِ بْنُ ُب َكي ٍْر َعنْ ُع َب ْي ِد ب ِ‬
‫ْن ُز َر َ‬ ‫اك َحد ٌ‬
‫ِيث َك َ‬ ‫ت فِدَ َ‬ ‫‪ُ - 2026‬جع ِْل ُ‬
‫هَّللا‬ ‫ُ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْأ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ار َع الناسُ ِإل ْي ِه ف َما الذِي ت ُم ُر ِب ِه قا َل فقا َل اتقوا َ َو‬ ‫َّ‬ ‫اَل‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫اك ِإنَّ َهذا ق ْد ل َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫هَّللا‬
‫ِف الك َم َو َس َ‬ ‫ْن ال َح َس ِن فقلت ل ُه ُجعِلت فِدَ َ‬ ‫ِإب َْراهِي ُم بْنُ َع ْب ِد ِ ب ِ‬
‫ت ال َّس َما ُ‪F‬ء َو اَأْلرْ ضُ ‪.‬‬ ‫اسْ ُك ُنوا َما َس َك َن ِ‬

‫‪318‬‬
‫ُأ‬
‫ِيه ْم َع ْمرُو بْنُ ُع َب ْي ٍد َو‬ ‫ت عِ ْندَ َأ ِبي َع ْب ِد هَّللا ِ ع ِب َم َّك َة ِإ ْذ د ََخ َل َعلَ ْي ِه َناسٌ م َِن ْالمُعْ َت ِزلَ ِة ف ِ‬ ‫ْن ُع ْت َب َة ْالهَاشِ مِيِّ َقا َل‪ُ :‬ك ْن ُ‬ ‫‪َ - 2027‬عنْ َع ْب ِد ْال َك ِر ِيم ب ِ‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َّ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ُأ‬
‫َ‬
‫ف ُل الش ِام َبين ُه ْم فتكلمُوا َو كثرُوا َو خطبُوا‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َّ‬ ‫هْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫ِين ق ِت َل ال َولِيد َو اختل َ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫كح َ‬ ‫اِئه ْم َو ذلِ َ‬ ‫َواصِ ُل بْنُ َع َطا َو َح ْفصُ بْنُ َسال ٍِم َو ن م ُرَؤ َس ِ‬
‫ِنْ‬ ‫اسٌ‬ ‫َ‬
‫َفَأ َطالُوا َف َقا َل لَ ُه ْم َأبُو َع ْب ِد هَّللا ِ َجعْ َف ُر بْنُ م َُح َّم ٍد ع ِإ َّن ُك ْم َق ْد َأ ْك َثرْ ُت ْم َعلَيَّ َو َأ َط ْل ُت ْم َفَأسْ ِندُوا َأ ْم َر ُك ْم ِإلَى َرج ٍُل ِم ْن ُك ْم َف ْل َي َت َكلَّ ْم ِبحُجَّ ِت ُك ْم َو ْليُو ِجزْ‬
‫ض َو َت َش َّتتَ‬ ‫ض ُه ْم ِب َبعْ ٍ‬ ‫ب هَّللا ُ َبعْ َ‬ ‫ض َر َ‬ ‫ان فِي َما َقا َل َأنْ َقا َل َق َت َل َأهْ ُل ال َّش ِام َخلِي َف َت ُه ْم َو َ‬ ‫ْن ُع َب ْي ٍد َفَأ ْبلَغَ َو َأ َطا َل َف َك َ‬ ‫َفَأسْ َندُوا َأ ْم َر ُه ْم ِإلَى َع ْم ِرو ب ِ‬
‫ُ‬ ‫َ‬
‫ْن ال َح َس ِن ف َر ْدنا نْ نجْ تم َِع َم َع ُه فن َب ِاي َع ُه‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأمْ ُر ُه ْم َف َن َظرْ َنا َف َو َج ْد َنا َر ُجاًل ل ُه ِدينٌ َو َعق ٌل َو ُمرُوَّ ة َو َمعْ ِدنٌ لِل ِخ ف ِة َو ه َُو م َُح َّم ُد بْنُ َع ْب ِد ِ ب ِ‬
‫هَّللا‬ ‫َ‬ ‫اَل‬ ‫ْ‬ ‫ٌ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫ص ْب َنا لَ ُه‬ ‫ب لَ َنا َجا َه ْد َناهُ َو َن َ‬ ‫ص َ‬ ‫ان َم َع َنا َو َم ِن اعْ َت َزلَ َنا َك َف ْف َنا َع ْن ُه َو َمنْ َن َ‬ ‫اس ِإلَ ْي ِه َف َمنْ َبا َي َع ُه ُك َّنا َم َع ُه َو َك َ‬ ‫ُث َّم ُن ْظ ِه َر َأمْ َر َنا َم َع ُه َو َن ْدع َُو ال َّن َ‬
‫ِك َفلَمَّا َف َر َغ َقا َل َأبُو‬ ‫ك َو َك ْث َر ِة شِ ي َعت َ‬ ‫ك َفِإ َّن ُه اَل غِ َنى ِب َنا َعنْ م ِْثل َِك لِ َفضْ لِ َ‬ ‫ض َذل َِك َعلَ ْي َ‬ ‫َعلَى َب ْغ ِي ِه َو َر ِّد ِه ِإلَى ْال َح ِّق َو َأهْ لِ ِه َو َق ْد َأحْ َب ْب َنا َأنْ َنعْ ِر َ‬
‫ط ِإ َذا عُصِ َي هَّللا ُ َفِإذاَ‬ ‫صلَّى َعلَى ال َّن ِبيِّ ص ُث َّم َقا َل ِإ َّن َما َنسْ َخ ُ‬ ‫َع ْب ِد هَّللا ِ ع َأ ُكلُّ ُك ْم َعلَى م ِْث ِل َما َقا َل َعمْ رٌو َقالُوا َن َع ْم َف َحم َ‪ِF‬د َ َو ث َنى َعلَ ْي ِه َو َ‬
‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫هَّللا‬
‫ت‬ ‫ك َولِّ َها َمنْ شِ ْئ تَ َمنْ ُك ْنتَ ُت َولِّي َقا َل ُك ْن ُ‬ ‫ال َو اَل َمُئو َن ٍة َفقِي َل َل َ‬ ‫ك َأمْ َر َها َف َملَ ْك َت ُه ِبغَ ي ِْر قِ َت ٍ‬ ‫يع َرضِ ي َنا َأ ْخ ِبرْ نِي َيا َعمْ رُو لَ ْو َأنَّ اُأْل َّم َة َقلَّدَ ْت َ‬ ‫ُأطِ َ‬
‫ب َو ال َع َج ِم َقا َل‬ ‫ْ‬ ‫ْش َو َغي ِْر ِه ْم َقا َل ال َع َر ِ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬
‫ار ِه ْم َقا َل َن َع ْم َقا َل ق َري ٍ‬ ‫اِئه ْم َو ِخ َي ِ‬ ‫ُ‬
‫ِين َقا َل َبي َْن كل ِه ْم َقا َل َن َع ْم َقا َل َبي َْن ف َق َه ِ‬ ‫ِّ‬ ‫ُ‬ ‫ورى َبي َْن المُسْ لِم َ‬ ‫ْ‬ ‫َأجْ َعل َها ش َ‬
‫ُ‬ ‫ُ‬
‫ك ْال ِخاَل فُ‬ ‫ُأ‬
‫َأ ْخ ِبرْ نِي َيا َعمْ رُو َأ َت َت َولَّى َأ َبا َب ْك ٍر َو ُع َم َر َأ ْو َت َتبَرَّ ِم ْن ُه َما َقا َل َأ َت َواَّل ُه َما َقا َل َيا َعمْ رُو ِإنْ ُك ْنتَ َر ُجاًل َت َتبَرَّ ِم ْن ُه َما َفِإ َّن ُه َيجُو ُز لَ َ‬ ‫ُأ‬
‫اورْ َأ َحداً ث َّمُ‬ ‫اورْ َأ َحداً ُث َّم َر َّد َها َأبُو َب ْك ٍر َعلَ ْي ِه َو لَ ْم ُي َش ِ‬ ‫َعلَي ِْه َما َو ِإنْ ُك ْنتَ َت َت َواَّل ُه َما َف َق ْد َخالَ ْف َت ُه َما َق ْد َع ِهدَ ُع َم ُر ِإلَى َأ ِبي َب ْك ٍر َف َبا َي َع ُه َو َل ْم ُي َش ِ‬
‫ضى ِب ِه ْنتَ َو‬ ‫َأ‬ ‫ك َترْ َ‬ ‫اس ِب َشيْ ٍء َما َرا َ‬ ‫َأ‬ ‫ِيه ُم ال َّن َ‬ ‫صى ف ِ‬ ‫ْش ُث َّم َأ ْو َ‬ ‫ِئك ال ِّس َّت ِة مِنْ قُ َري ٍ‬ ‫ار غَ ي َْر ُأولَ َ‬ ‫ص َ‬ ‫ورى َبي َْن سِ َّت ٍة َفَأ ْخ َر َج ِم ْن َها اَأْل ْن َ‬ ‫ش َ‬ ‫َج َعلَ َها ُع َم ُر ُ‬
‫ِيه ْم َأ َح ٌد سِ َوا ُه ْم ِإاَّل‬ ‫ف‬ ‫ْس‬ ‫ي‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ة‬ ‫َ‬ ‫ت‬‫َّ‬ ‫س‬ ‫ِّ‬ ‫ال‬ ‫ك‬
‫ِئ َ‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫و‬ ‫ُأ‬ ‫]‬ ‫ر‬ ‫او‬ ‫ش‬ ‫َ‬ ‫ي‬‫ُ‬ ‫[‬ ‫يتشاوروا‬ ‫نْ‬ ‫َأ‬ ‫و‬ ‫َّام‬ ‫ي‬‫َأ‬ ‫ة‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ث‬ ‫َاَل‬‫ث‬ ‫اس‬ ‫َّ‬
‫ن‬ ‫ال‬ ‫ب‬ ‫ي‬ ‫ِّ‬ ‫ل‬ ‫ُص‬ ‫ي‬ ‫نْ‬ ‫َأ‬ ‫ً‬ ‫ا‬ ‫ْب‬ ‫ي‬ ‫ه‬ ‫ص‬ ‫ُ‬ ‫ر‬ ‫م‬ ‫َأ‬
‫ُك َق َ َ َ َ َ َ َ َ‬ ‫ل‬ ‫ا‬ ‫ق‬‫َ‬ ‫ع‬ ‫ن‬ ‫َ‬ ‫ص‬ ‫ا‬ ‫م‬ ‫و‬ ‫ل‬ ‫ا‬ ‫اَل َأصْ َحاب َ‬
‫َ ِ‬ ‫ِ َ‬ ‫ٍ َ‬ ‫ِ‬ ‫َ َ ِ‬ ‫َ‬
‫َأ‬
‫ت ث ثة ي ٍَّام َق ْب َل نْ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َاَل‬ ‫ض ْ‬ ‫ْ‬ ‫َأْل‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬
‫ْس ل ُه م َِن ا مْ ِر َشيْ ٌء َو ْو َ‬ ‫َأْل‬ ‫َ‬ ‫اورُو َن ُه َو لي َ‬ ‫َ‬
‫ار ِإنْ َم َ‬ ‫ص ِ‬ ‫ين َو ا ن َ‬ ‫صى َمنْ ِب َحضْ َر ِت ِه م َِن ال ُم َها ِج ِر َ‬ ‫ابْنُ ُع َم َر َو ُي َش ِ‬
‫ْن‬ ‫ِ‬ ‫ي‬ ‫ن‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫ث‬ ‫اِل‬ ‫ا‬ ‫اق‬‫ُ‬ ‫ن‬ ‫َ‬ ‫عْ‬ ‫َأ‬ ‫ب‬ ‫َ‬ ‫ر‬‫َ‬ ‫ُضْ‬ ‫ي‬ ‫نْ‬ ‫َأ‬ ‫ان‬
‫ِ‬ ‫َ‬
‫ن‬ ‫اث‬‫ْ‬ ‫ف‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ا‬ ‫خ‬ ‫َ‬ ‫و‬ ‫َ‬ ‫َّام‬ ‫ي‬ ‫َأ‬ ‫ة‬ ‫ُ‬ ‫ث‬‫َ‬ ‫َاَل‬ ‫ث‬ ‫ي‬‫َ‬ ‫مْضِ‬ ‫َ‬
‫ت‬ ‫نْ‬ ‫َأ‬ ‫ل‬
‫َ‬ ‫ب‬ ‫ْ‬ ‫ق‬ ‫َ‬ ‫ٌ‬
‫ة‬ ‫ع‬ ‫َ‬ ‫ب‬
‫َ‬ ‫رْ‬ ‫َأ‬ ‫ع‬ ‫َ‬ ‫م‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ت‬ ‫اجْ‬ ‫ن‬‫ِإ ِ‬ ‫و‬ ‫َ‬ ‫ً‬ ‫ا‬ ‫ِيع‬ ‫م‬ ‫ج‬‫َ‬ ‫ة‬ ‫ِ‬ ‫ت‬‫َّ‬ ‫س‬
‫ِّ‬ ‫ال‬ ‫اق‬ ‫ُ‬ ‫َ‬
‫ن‬ ‫عْ‬ ‫َأ‬ ‫ب‬ ‫َ‬ ‫ر‬ ‫َ‬ ‫ُضْ‬ ‫ي‬ ‫نْ‬‫َأ‬ ‫ُوا‬ ‫َي ْف ُر ُغوا َو ُي َب ِايع‬
‫ٍ‬
‫ك َه َذا الَّذِي َت ْدعُو ِإلَ ْي ِه ث َّمُ‬ ‫صا ِح َب َ‬ ‫ُ‬
‫ِين قالوا قا َل َيا َع ْمرُو دَ عْ ذا َر يْتَ ل ْو َبا َيعْ ت َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫اَل‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ورى فِي المُسْ لِم َ‬ ‫ْ‬ ‫ون م َِن الش َ‬ ‫ُّ‬ ‫ُ‬
‫ض ْو َن ِب َذا فِي َما تجْ َعل َ‬ ‫َ‬ ‫َأ َف َترْ َ‬
‫ان عِ ْن َد ُك ْم َو عِ ْن َد‬ ‫َأ‬
‫ِين لَ ْم يُسْ لِمُوا َو َل ْم ُيَؤ دُّوا ْال ِج ْز َي َة َك َ‬ ‫ِين الَّذ َ‬ ‫ض ْي ُت ْم ِإلَى ْال ُم ْش ِرك َ‬ ‫َأ‬
‫ِف َعلَ ْي ُك ْم فِي َها َر ُجاَل ِن َف ْف َ‬ ‫ت لَ ُك ُم ا م َُّة َو لَ ْم َي ْخ َتل ْ‬ ‫ُأْل‬ ‫اجْ َت َم َع ْ‬
‫َ‬
‫ُون َما ذا قالوا ندعُو ُه ْم ِإلى‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫صْ‬
‫ِين فِي َح ِب ِه قالوا ن َع ْم قا َل فت نع َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫رْ‬ ‫ُول ِ ص فِي ال ُمش ِرك َ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫هَّللا‬ ‫ير ِة َرس ِ‬ ‫ِيه ْم ِبسِ َ‬ ‫ُون ف ِ‬ ‫صاح ِِب ُك ْم م َِن العِل ِم َما تسِ ير َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫ب َقا َل َو ِإنْ َكا ُنوا‬ ‫ْ‬
‫ب َقالوا َو ِإنْ َكا ُنوا َمجُوسا ً َو هْ َل ال ِك َتا ِ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫اِإْلسْ اَل ِم َفِإنْ َأ َب ْوا دَ َع ْو َنا ُه ْم ِإلَى ال ِج ْز َي ِة َقا َل َو ِإنْ َكا ُنوا َمجُوسا ً َو هْ َل ال ِك َتا ِ‬
‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬
‫آن َأ َت ْق َرُؤ هُ َقا َل َن َع ْم َقا َل ا ْق َرْأ‪ -‬قا ِتلُوا الَّذ َ‬
‫ِين‬ ‫ب َقالُوا َس َوا ٌء َقا َل َفَأ ْخ ِبرْ نِي َع ِن ْالقُرْ ِ‬ ‫اِئم َو لَ ْيسُوا ِبَأهْ ِل ْال ِك َتا ِ‬ ‫ان َو ال َب َه ِ‬
‫ير ِ ْ‬ ‫ان َو َعبْدَ َة ال ِّن َ‬ ‫َأهْ َل اَأْل ْو َث ِ‬
‫ِتاب َحتى يُعْ طوا‬ ‫ُ‬ ‫َّ‬ ‫ِين وتوا الك َ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ُأ‬ ‫ِين ال َحق م َِن الذ َ‬ ‫َّ‬ ‫ِّ‬ ‫ْ‬ ‫ون د َ‬ ‫ُ‬
‫ُون ما َحرَّ َم ُ َو َرسُول ُه َو ال َيدِين َ‬ ‫ُ‬ ‫هَّللا‬ ‫ون ِبا ِ َو ال ِبال َي ْو ِم ا خ ِِر َو ال ي َُحرِّ م َ‬ ‫آْل‬ ‫ْ‬ ‫هَّلل‬ ‫ال يُْؤ ِم ُن َ‬
‫اب َس َوا ٌء َقا َل‬ ‫ِين لَ ْم يُْؤ َتوُ ا ْال ِك َت َ‬ ‫اب َف ُه ْم َو الَّذ َ‬ ‫ِين و ُتوا ْال ِك َت َ‬ ‫ُأ‬ ‫ُون َقا َل َفاسْ َتث َنى هَّللا ُ َع َّز َو َج َّل َو ا ْش َت َر َط م َِن الَّذ َ‬ ‫ْ‬ ‫ْال ِج ْز َي َة َعنْ َي ٍد َو ُه ْم صاغِ ر َ‬
‫ْف تصْ ن ُع ِبالغنِي َم ِة‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َعلي ِْه ْم كي َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫تَ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫اس َيقولون ُه قا َل فدَ عْ ذا فِإن ُه ْم ِإنْ َبوُ ا ال ِجز َية فقاتلت ُه ْم َو ظ َهرْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫َن َع ْم َقا َل ع َعمَّنْ َأ َخ ْذتَ َه َذا َقا َل َسمِعْ ت الن َ‬
‫َّ‬ ‫ُ‬
‫َقا َل ُأ ْخر ُج ْال ُخم َ ُأ‬
‫هَّللا‬
‫ِيع َمنْ َقا َت َل َعلَ ْي َها َقا َل َن َع ْم َقا َل َق ْد َخالَ ْفتَ َرسُو َل ِ‬ ‫اس َبي َْن َمنْ َقا َت َل َعلَ ْي َها َقا َل َت ْقسِ ُم ُه َبي َْن َجم ِ‬ ‫ُس َو ْخ ِر ُج َأرْ َب َع َة َأ ْخ َم ٍ‬ ‫ِ‬
‫ُون فِي َأنَّ َرسُو َل هَّللا ِ ص‬ ‫ازع َ‬ ‫ون َو اَل َي َت َن َ‬ ‫يخ ُت ُه ْم َف َس ْل ُه ْم َفِإ َّن ُه ْم اَل َي ْخ َتلِفُ َ‬ ‫ك فُ َق َها ُء َأهْ ِل ْال َمدِي َن ِة َو مَشِ َ‬ ‫ير ِت ِه َو َب ْينِي َو َب ْي َن َ‬ ‫ص فِي فِعْ لِ ِه َو فِي سِ َ‬
‫ْس َل ُه ْم م َِن‬ ‫ار ِه ْم َو َأنْ اَل ُي َها ِجرُوا َعلَى َأ َّن ُه ِإنْ دَ ِه َم ُه مِنْ َعدُوِّ ِه دَهْ ٌم َف َيسْ َتف َِّز ُه ْم َف ُي َقا ِت َل ِب ِه ْم َو لَي َ‬ ‫اب َعلَى نْ َيدَ َع ُه ْم فِي ِد َي ِ‬
‫َأ‬ ‫صالَ َح اَأْلعْ َر َ‬ ‫ِإ َّن َما َ‬
‫ص َد َق ِة َقا َل َف َق َرَأ َعلَ ْي ِه‬ ‫ِين َدعْ َذا َما َتقُو ُل فِي ال َّ‬ ‫ير ِت ِه فِي ْال ُم ْش ِرك َ‬ ‫ْالغَ نِي َم ِة َنصِ يبٌ َو َأ ْنتَ َتقُو ُل َبي َْن َجمِيع ِِه ْم َف َق ْد َخالَ ْفتَ َرسُو َل هَّللا ِ ص فِي سِ َ‬
‫َ‬ ‫َأ‬
‫ْف تقسِ ُم َب ْين ُه ْم قا َل قسِ ُم َها َعلى ث َما ِن َي ِة جْ زا ٍء‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ِين َعلَيْها ِإلَى آخ ِِر َها قا َل ن َع ْم فكي َ‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ِين َو ْالعا ِمل َ‬ ‫َّدَقات ل ِْلفُ َقرا ِء َو ْال َمساك ِ‬ ‫َه ِذ ِه اآْل َي َة‪ِ -‬إ َّن َما الص ُ‪F‬‬
‫ْ‬
‫ْن َو ثَاَل َثة َج َعلتَ لِ َه َذا ال َوا ِح ِد‬ ‫ْ‬ ‫ً‬ ‫ان صِ ْنفٌ ِم ْن ُه ْم َع َش َر َة آاَل فٍ َو صِ ْنفٌ َر ُج َواحِداً َو َر ُجلَي ِ‬ ‫اًل‬ ‫الث َما ِن َي ِة ج ُْزءاً َقا َل ع ِإنْ َك َ‬ ‫َفُأعْ طِ ي ُك َّل ج ُْز ٍء م َِن َّ‬
‫ض ِر َو َأهْ ِل ْال َب َوادِي َف َتجْ َعلُ ُه ْ‪F‬م فِي َها َس َوا ًء َقا َل َن َع ْم َقا َل‬ ‫ت َأهْ ِل ْال َح َ‬ ‫صدَ َقا ِ‬ ‫م ِْث َل َما َج َع ْلتَ ل ِْل َع َش َر ِة آاَل فٍ َقا َل َن َع ْم َقا َل َو َك َذا َتصْ َن ُع َبي َْن َ‬
‫ض ِر فِي هْ ِل‬ ‫َأ‬ ‫ص َد َقة ال َح َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫صدَ َقة ال َب َوادِي فِي هْ ِل ال َب َوادِي َو َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ان َرسُو ُل ِ َيقسِ ُم َ‬ ‫ْ‬ ‫هَّللا‬ ‫ير ِت ِه َك َ‬ ‫َف َخالَ ْفتَ َرسُو َل هَّللا ِ ص فِي ُك ِّل َما ِب ِه َأ َتى فِي سِ َ‬
‫ت َفِإنَّ فُ َق َها َء‬ ‫ك َشيْ ٌء ما [ ِممَّا] قُ ْل ُ‬ ‫ان فِي َن ْفسِ َ‬ ‫ض ُرهُ ِم ْن ُه ْم َو َعلَى َما َي َرى َفِإنْ َك َ‬ ‫ض ِر اَل َي ْقسِ ُم ُه َب ْي َن ُه ْم ِبالس َِّو َّي ِة ِإ َّن َما َي ْقسِ ُم َعلَى َق ْد ِر َما َيحْ ُ‬ ‫ْال َح َ‬
‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬
‫ان َيصْ ن ُع ث َّم ق َب َل َعلى َعمْ ٍرو َو قا َل ات ِق َ َيا َعمْ رُو َو نت ْم ُّي َها‬ ‫هَّللا‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ون فِي نَّ َرسُو َل ِ ص كذا ك َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬ ‫َأهْ ِل ال َمدِين ِة َو مَشِ يخت ُه ْم كل ُه ْم‪َ -‬يختلِف َ‬
‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫اَل‬ ‫َّ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫اس‬ ‫ب ال َّن َ‬ ‫ض َر َ‬ ‫ب ِ َو ُس َّن ِة َرسُولِ ِه ِإنَّ َرسُو َل ِ َقا َل َمنْ َ‬ ‫هَّللا‬ ‫هَّللا‬ ‫ض َو عْ لَ َم ُه ْم ِب ِك َتا ِ‬ ‫َأ‬ ‫َأْل‬
‫ان َخي َْر هْ ِل ا رْ ِ‬ ‫َأ‬ ‫ط َفا َّتقُوا هَّللا َ َفِإنَّ َأ ِبي َح َّد َثنِي َو َك َ‬ ‫الرَّ هْ ُ‬
‫ضا ٌّل ُم َت َكلِّفٌ ‪.‬‬ ‫ِين َمنْ ه َُو َأعْ لَ ُم ِم ْن ُه َفه َُو َ‬ ‫ِب َس ْيفِ ِه َو دَ َعا ُه ْم ِإلَى َن ْفسِ ِه َو فِي ْالمُسْ لِم َ‬
‫ك َو َأسْ َخى َو‬ ‫ْن ْال َح َس ِن َقا َل َأِل ِبي َع ْب ِد هَّللا ِ ع َو هَّللا ِ ِإ ِّني َأَلعْ لَ ُم ِم ْن َ‬ ‫ب ْال َواحِدَ ةِ‪َ :،‬أنَّ م َُحمَّدَ ب َْن َع ْب ِد هَّللا ِ ب ِ‬ ‫ُور ْال َعمِّيُّ فِي ِك َتا ِ‬ ‫‪ - 2028‬ابْنُ جُمْ ه ٍ‬
‫ك ِإلَى آ َد َم‬ ‫ف َن َس َم ٍة مِنْ َك ِّد َي ِد ِه َف َسم ِِّه ْم لِي َو ِإنْ َأحْ َببْتَ َأنْ ُأ َس ِّم َي ُه ْم ََ‬
‫ل‬ ‫َ َ َ َ‬ ‫ْ‬
‫ل‬ ‫َأ‬ ‫ُّك‬ ‫د‬ ‫ج‬ ‫و‬ ‫ي‬ ‫ِّ‬
‫د‬ ‫ج‬ ‫َ‬ ‫َقَ‬ ‫ت‬ ‫عْ‬ ‫َأ‬ ‫د‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫ف‬‫َ‬ ‫ي‬ ‫ن‬‫ِّ‬ ‫م‬ ‫ِ‬ ‫م‬
‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫عْ‬ ‫َأ‬ ‫ك‬ ‫ِإ َ‬ ‫َّ‬
‫ن‬ ‫تَ‬ ‫ْ‬
‫ل‬ ‫ُ‬ ‫ق‬ ‫َأ ْش َج ُع َف َقا َل لَ ُه َأمَّا َما‬
‫ك َو َق ْد‬ ‫ْأ‬
‫ك ش َج ُع ِمني َف َك ني َرى َر َس َ‬ ‫َأ‬ ‫ِّ‬ ‫َأ‬ ‫ِّ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َّ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬
‫ت ل ْيلة َو ِ َعليَّ َح ٌّق يُطالِ ُبنِي ِب ِه َو مَّا َما قلتَ ِإن َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫هَّلِل‬ ‫ً‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ك سْ َخى ِمني َف َو ِ َما ِب ُّ‬ ‫هَّللا‬ ‫ِّ‬ ‫َأ‬ ‫ت َو َأمَّا َما قُ ْلتَ ِإن َ‬
‫َّ‬ ‫َف َع ْل ُ‬
‫ِيك ِإنَّ َجعْ َفراً‬ ‫آج َرنِي هَّللا ُ ف َ‬ ‫ك ِبي ِه َف َقا َل َيا ُب َنيَّ َ‬ ‫َأِل‬ ‫ير يَسِ ي ُل ِم ْن ُه ال َّد ُم ِإلَى َم ْوضِ ِع َك َذا َو َك َذا َقا َل َف َح َكى َذلِ َ‬ ‫ِجي َء ِب ِه َو وُ ضِ َع َعلَى جُحْ ِر َّ‬
‫الز َن ِاب ِ‬
‫ير‪.‬‬ ‫الز َن ِاب ِ‬ ‫صاحِبُ جُحْ ِر َّ‬ ‫ك َ‬ ‫َأ ْخ َب َرنِي َأ َّن َ‬
‫ْن َي ِزي َد ْالجُعْ فِيِّ َعنْ َأ ِبي َجعْ َف ٍر ع‪:‬‬ ‫ْن َسال ٍِم َعنْ َج ِاب ِر ب ِ‬ ‫ب َعنْ ِه َش ِام ب ِ‬ ‫ْن َمحْ بُو ٍ‬ ‫ْن م َُح َّم ٍد َع ِن اب ِ‬ ‫ْن َيحْ َيى َعنْ َأحْ َمدَ ب ِ‬ ‫‪َ - 2030‬عنْ م َُح َّم ِد ب ِ‬
‫ض َأبُو َجعْ َف ٍر ع‬ ‫ِ َ‬ ‫ب‬ ‫ُ‬ ‫ق‬ ‫َّا‬
‫م‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ب‬‫ٍ‬ ‫ع‬‫َ‬ ‫ُصْ‬ ‫م‬ ‫ْنُ‬ ‫ب‬ ‫ة‬‫َ‬ ‫س‬ ‫ب‬
‫َ َ َ َ‬ ‫ْ‬
‫ن‬ ‫ع‬ ‫ل‬ ‫ا‬‫ق‬‫َ‬ ‫ٍ‪-‬‬ ‫د‬ ‫م‬
‫َّ‬ ‫ُح‬‫م‬ ‫آل‬ ‫م‬ ‫اِئ‬ ‫َ‬
‫ق‬
‫ِ َّ َ َ َ ِ ُ ِ َ‬ ‫هَّللا‬ ‫و‬ ‫ا‬ ‫َ‬
‫ذ‬ ‫ه‬ ‫ل‬ ‫ا‬‫ق‬‫َ‬ ‫م‬ ‫ث‬ ‫ُ‬ ‫هَّللا‬ ‫د‬
‫ِ‬ ‫ْ‬
‫ب‬ ‫ع‬
‫ِ َ‬ ‫ي‬ ‫ب‬‫َأ‬ ‫ى‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ع‬‫ض َ َ َِ َ‬
‫ه‬
‫ِ‬ ‫د‬‫ِ‬ ‫ي‬‫ب‬ ‫ب‬ ‫ر‬ ‫اِئم َف َ‬ ‫ْ‬
‫َّن ُه سُِئ َل َع ِن ال َق ِ‬
‫َأ‬
‫َ‬ ‫َّ‬ ‫ْ‬
‫ْس ك ُّل ِإ َم ٍام ه َُو ال َقاِئ َم َبعْ َد اِإْل َم ِام الذِي َق ْبلهُ‪.‬‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬
‫صدَ قَ َج ِاب ٌر َعلى ِبي ث َّم َقا َل ع َت َر ْو َن نْ لي َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ك َف َقا َل َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫هَّللا‬
‫ت َعلى ا ْب ِن ِه ِبي َع ْب ِد ِ َف خ َبرْ ت ُه ِبذلِ َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫دَخل ُ‬
‫َ‬

‫ب َو ْال َخ َّشابُ َو ْال َي ْقطِ ينِيُّ‬ ‫ْن م َُح َّم ُد بْنُ َجعْ َف ٍر اَأْل َسدِيُّ َعنْ َسعْ ٍد َعنْ َج َما َع ٍة مِنْ َأصْ َح ِاب َنا ِم ْن ُه ُم ابْنُ َأ ِبي ْال َخ َّطا ِ‬ ‫ُسي ِ‬ ‫‪َ - 2031‬ر َوى َأبُو ْالح َ‬
‫ت َمنْ َتعْ نِي َفِإ ِّني اَل‬ ‫ك َفقُ ْل ُ‬ ‫ك فقا َل َس ْل ِإ َما َم َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬
‫ث ل ُه قا َل‪ :‬قلت ِبي ال َح َس ِن مُو َسى ع سْ ل َ‬ ‫ْ‬ ‫َأِل‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ْن سِ َن ٍ‬
‫ْن ال َح َس ِن فِي َحدِي ٍ‬ ‫ان َع ِن ال َح َس ِن ب ِ‬ ‫َعنْ م َُح َّم ِد ب ِ‬
‫َأ‬ ‫َأْل‬
‫ك ال َقاِئ ُم ِب َه َذا ا مْ ِر َقا َل َولَ ْم‬ ‫ْ‬ ‫هَّللا‬
‫ار َفِإنَّ َبا َع ْب ِد ِ َقا َل ِإ َّن َ‬ ‫َأ‬ ‫َّ‬
‫ن‬ ‫ال‬ ‫ِن‬
‫َ‬ ‫م‬ ‫ِي‬‫ن‬ ‫ْ‬
‫ِذ‬ ‫ق‬ ‫ْ‬
‫ن‬ ‫َأ‬ ‫ِي‬ ‫د‬ ‫ي‬‫ِّ‬ ‫س‬
‫َ‬ ‫ت‬‫ُ‬ ‫ْ‬
‫ل‬ ‫ُ‬ ‫ق‬ ‫ِي‬ ‫ت‬ ‫ي‬
‫َ‬ ‫ْ‬
‫ن‬ ‫ُ‬
‫ك‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫ُ‬
‫ت‬ ‫ْ‬
‫ل‬ ‫ح‬ ‫َ‬ ‫ن‬‫َ‬ ‫د‬‫ْ‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫ِي‬ ‫ن‬ ‫ْ‬
‫ب‬ ‫ا‬ ‫ِيٌّ‬ ‫ل‬ ‫ع‬ ‫َ‬ ‫ُو‬ ‫َ‬ ‫ه‬ ‫ل‬
‫َ‬ ‫ا‬‫ق‬‫َ‬ ‫ك‬
‫َ‬ ‫ْر‬
‫َ‬ ‫ي‬ ‫غَ‬ ‫َأعْ ِرفُ ِإ َماما ً‬
‫ِ‬
‫ضى َع ْن ُه ْم َفالَّذِي َيلِي ِه ه َُو ْال َقاِئ ُم َو ْالحُجَّ ُة َح َّتى َيغ َ‬
‫ِيب‬ ‫َأ ُكنْ َقاِئما ً ُث َّم َقا َل َيا َح َسنُ َما مِنْ ِإ َم ٍام َي ُكونُ َقاِئما ً فِي ُأ َّم ٍة ِإاَّل َو ه َُو َقاِئ ُم ُه ْ‪F‬م َفِإ َذا َم َ‬
‫ك ُح ّبا‪ً.‬‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬
‫ك ِب ِه َب ِل ُ َف َع َل ِب ِه ذا َ‬ ‫ت ذا َ‬ ‫َ‬ ‫ِيع َما ُك ْنتَ ُت َعا ِملُنِي ِب ِه ِإلَى ا ْبنِي َعلِيٍّ َو هَّللا ِ َو هَّللا ِ َما َأ َنا َف َعل ُ‬
‫ْ‬ ‫َع ْن ُه ْم َف ُكلُّ َنا َقاِئ ٌم َفاصْ ِرفْ َجم َ‬

‫‪319‬‬
‫يح بِِإسْ َنا ِدهِ‪َ :‬أنَّ َج َما َع ًة َسَألُوا َع ْب َد‬ ‫ب ْال َم َ‬ ‫ار ال َّشاهِدَ ِة ِب َمعْ ِر َفت ِِه ْ‪F‬م ِب ْال َح ِّق َما َر َواهُ َأحْ َم ُد بْنُ ِإب َْراهِي َم ْال ُح َس ْينِيُّ فِي ِك َتا ِ‬ ‫َأْل‬
‫ص ِاب ِ‬ ‫‪َ - 2034‬و م َِن ا ْخ َب ِ‬
‫ك ْال َم ْهدِيُّ َف َقا َل َي ْخ ُر ُج م َُح َّم ٌد مِنْ َها ُه َنا‬‫ُول هَّللا ِ م َُح َّم ٌد ا ْب ُن َ‬
‫هَّللا ِ ب َْن ْال َح َس ِن َو ه َُو فِي ْال َمحْ م ِِل الَّذِي ُح ِم َل فِي ِه ِإلَى سِ جْ ِن ْال ُكو َف ِة َفقُ ْل َنا َيا اب َْن َرس ِ‬
‫ْأ ُ‬ ‫س َّ َأ‬ ‫َو َأ َش َ‬
‫صا ِح ُب ُك ْم‪.‬‬
‫ان َفه َُو َ‬ ‫اس َ‬ ‫ور َو َق ْد َخ َر َج ِب ُخ َر َ‬ ‫الث ْو ِر ْن َف ُه َح َّتى ُي ْق َت َل َو لَكِنْ ِإ َذا َسمِعْ ُت ْم ِب ْال َم ث ِ‬ ‫ار ِإلَى ْال َمدِي َن ِة َف َي ُكونُ َكلَحْ ِ‬
‫‪ - 2035‬و قد ذكر يحيى بن الحسين الحسني في كتاب األمالي بإسناده عن طاهر بن عبيد عن إبراهيم بن عبد هللا بن الحسن‪ :‬أنه‬
‫سئل عن أخيه محمد أ هو المهدي الذي يذكر فقال إن المهدي عدة من هللا تعالى لنبيه صلوات هللا عليه وعده أن يجعل من أهله مهديا‬
‫لم يسم بعينه و لم يوقت زمانه و قد قام أخي هلل بفريضة عليه في األمر بالمعروف و النهي عن المنكر فإن أراد هللا تعالى أن يجعله‬
‫المهدي الذي يذكر فهو فضل هللا يمن به َعلى َمنْ َيشا ُء مِنْ عِ با ِد ِه و إال فلم يترك أخي فريضة هللا عليه النتظار ميعاد لم يؤمر‬
‫بانتظاره‪.‬‬
‫ار ِب َب ِاب ِه‬ ‫ص َ‬ ‫ْن َع ْب ِد ْال َملِكِ َو َ‬ ‫ُسيْنُ بْنُ م َُح َّم ٍد بِِإسْ َنا ِد ِه َعنْ َأ ِبي َب ْك ٍر ْال َحضْ َرمِيِّ َقا َل‪ :‬لَمَّا ُح ِم َل َأبُو َجعْ َف ٍر ِإ َلى ال َّش ِام ِإلَى ِه َش ِام ب ِ‬ ‫‪ْ - 2036‬الح َ‬
‫َ‬ ‫اَل‬ ‫َأ‬ ‫َ‬
‫ْن َعلِيٍّ َفلت َو ِّبخوهُ ث َّم َم َر نْ يُْؤ ذ َن ل ُه َفلمَّا د ََخ َل َعل ْي ِه بُو َجعْ َف ٍر َقا َل ِب َي ِد ِه ال َّس ُم َعلي َ‬
‫ْك‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫يخ م َُح َّم ِد ب ِ‬ ‫ت مِنْ َت ْو ِب ِ‬ ‫َقا َل ِه َشا ٌم َأِلصْ َح ِاب ِه ِإذا َس َك ُّ‬
‫َ‬
‫ازدَ ادَ ِه َشا ٌم َعلَ ْي ِه َح َنقا ً ِب َترْ ِك ِه ال َّساَل َم ِب ْال ِخاَل َف ِة َو جُلُوسِ ِه ِب َغي ِْر ِإ ْذ ٍن َف َقا َل َيا م َُح َّم َد ب َْن َعلِيٍّ اَل َي َزا ُل الرَّ ُج ُل‬ ‫س َف ْ‬ ‫َف َع َّم ُه ْم ِبال َّساَل ِم َجمِيعا ً ُث َّم َجلَ َ‬
‫َ‬
‫ت ق َب َل الق ْو ُم َعل ْي ِه َر ُج ٌل َبعْ َد‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬
‫دَعا ِإلى نفسِ ِه َو ز َع َم ن ُه اِإْل َما ُم َسفها َو قِلة عِ ل ٍم َو َج َع َل ي َُو ِّبخ ُه فلمَّا َسك َ‪F‬‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫ً‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ِين َو َ‬ ‫صا ْالمُسْ لِم َ‬ ‫ِم ْن ُك ْم َق ْد َش َّق َع َ‬
‫ُون َو ي َْن ي َُرا ُد ِب ُك ْم ِب َنا َهدَى ُ وَّ لَ ُك ْم َو ِب َنا َي ْخ ِت ُم آخ َِر ُك ْم َفِإنْ َي ُكنْ‬ ‫َأ‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬
‫ض َقاِئما ً ث َّم َقا َل ُّي َها ال َّناسُ ي َْن َتذ َهب َ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬
‫َرج ٍُل ي َُو ِّب ُخ ُه َفلَمَّا َسكَتَ ال َق ْو ُم َن َه َ‬
‫ْس‬ ‫ب‬ ‫ح‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫ى‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ه‬ ‫ب‬ ‫ر‬ ‫م‬ ‫َأ‬‫ف‬‫َ‬ ‫ِين‬ ‫ق‬ ‫َّ‬
‫ت‬ ‫م‬
‫ُ‬ ‫ْ‬
‫ِل‬ ‫ل‬ ‫ة‬‫ُ‬ ‫ب‬ ‫ق‬ ‫عا‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫و‬ ‫َّ‪-‬‬
‫ل‬ ‫ج‬ ‫و‬ ‫ز‬ ‫َّ‬ ‫ع‬ ‫هَّللا‬ ‫ل‬ ‫ُ‬ ‫و‬ ‫ُ‬ ‫ق‬ ‫ي‬ ‫ة‬ ‫ب‬ ‫ق‬ ‫ا‬ ‫ع‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫ل‬ ‫ُ‬ ‫هْ‬‫َأ‬ ‫ا‬ ‫َّ‬
‫ن‬ ‫َأِل‬ ‫ٌ‬
‫ك‬ ‫ْ‬
‫ُل‬ ‫م‬ ‫ا‬‫ن‬‫َ‬ ‫ك‬ ‫ْ‬
‫ُل‬ ‫م‬ ‫دَ‬ ‫عْ‬‫ب‬ ‫ْس‬ ‫ي‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ك مُعَجَّ ٌل َفِإنَّ َل َنا م ُْلكا ً ُمَؤ جَّ اًل َ‬
‫و‬ ‫لَ ُك ْم م ُْل ٌ‬
‫َ ِ‬ ‫َ َ َ ِ ِ ِإ‬ ‫َِ‬ ‫ُ َ َ َ َ‬ ‫َ َِ ِ َ‬ ‫ِ‬ ‫َ َ‬
‫َأ‬
‫ْس ِإلى ِه َش ٍام َو خ َب َرهُ ِب َخ َب ِر ِه َف َم َر ِب ِه‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫صاحِبُ ال َحب ِ‬ ‫َ‬
‫ْس َر ُج ٌل ِإ َت َرش َف ُه َو َحنَّ َعل ْي ِه َف َجا َ‪F‬ء َ‬ ‫َّ‬ ‫اَّل‬ ‫ْ‬
‫ْس َت َكل َم َفل ْم َيبْقَ فِي ال َحب ِ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫ْ‬
‫ار فِي ال َحب ِ‬ ‫ص َ‬ ‫َفلَمَّا َ‬
‫ب َف َسارُوا‬ ‫الط َع ِام َو ال َّش َرا ِ‬ ‫اق َو َحا َل َب ْي َن ُه ْم َو َبي َْن َّ‬ ‫ُج لَ ُه ُم اَأْلسْ َو ُ‬ ‫َف ُح ِم َل َعلَى ْال َب ِري ِد ه َُو َو َأصْ َحا ُب ُه لِي َُردُّوا ِإلَى ْال َمدِي َن ِة َو َأ َم َر َأنْ اَل َت ْخر َ‬
‫اًل‬
‫ص ِع َد َج َب َو‬ ‫َ‬
‫ُوع قا َل ف َ‬ ‫َ‬ ‫ش َو الج َ‬ ‫ْ‬ ‫ُون َط َعاما ً َو اَل َش َرابا ً َح َّتى ا ْن َت َه ْوا ِإلَى َم ْد َي َن َفُأ ْغلِقَ َبابُ ْال َمدِين ِة دُون ُه ْم فشكا‪ F‬صْ َحا ُب ُه ال َعط َ‬
‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ثَاَل ثا ً اَل َي ِجد َ‬
‫ِين َو ما َنا َعلَ ْي ُك ْم‬‫َأ‬ ‫َّت ِ َخ ْي ٌر َل ُك ْم ِإنْ ُك ْن ُت ْم مُْؤ ِمن َ‬ ‫هَّللا‬ ‫هَّللا‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬
‫ص ْو ِت ِه َيا هْ َل ْال َمدِي َن ِة الظال ِِم هْ لُ َها َنا َبقِي َُّة ِ َيقُو ُل ُ َبقِي ُ‬ ‫َأ‬ ‫َّ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬
‫ف َعلَي ِْه ْم َف َقا َل ِب عْ لَى َ‬ ‫َأ ْش َر َ‬
‫اق لَ ُتْؤ َخ ُذنَّ‬ ‫ب ع َو هَّللا ِ لَِئنْ لَ ْم َت ْخ ُرجُوا ِإلَى َه َذا الرَّ ج ُِل ِباَأْلسْ َو ِ‬ ‫ش َع ْي ٍ‬ ‫ِيه ْم َش ْي ٌخ َك ِبي ٌر َفَأ َتا ُه ْم َف َقا َل َيا َق ْو ِم َه ِذ ِه َو هَّللا ِ دَ عْ َوةُ ُ‬ ‫ان ف ِ‬ ‫ِب َحفِيظٍ َقا َل َو َك َ‬
‫َأ‬
‫ون َفِإ ِّني َناصِ ٌح لَ ُك ْم َقا َل َف َبا َدرُوا َو ْخ َرجُوا ِإلَى‬ ‫ْأ‬ ‫ِّ‬
‫ص ِّدقُونِي َه ِذ ِه المَرَّ َة َو طِ يعُونِي َو َكذبُونِي فِي َما َتسْ َت ِنفُ َ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫ت رْ ُجلِ ُك ْم َف َ‬ ‫َأ‬ ‫مِنْ َف ْوقِ ُك ْم َو مِنْ َتحْ ِ‬
‫َأ ِبي َجعْ َف ٍر َو َأصْ َح ِاب ِه اَأْلسْ َواقَ ‪.‬‬
‫ْن َأ ِبي ُع َمي ٍْر َعنْ‬ ‫ْن َيحْ َيى َو اب ِ‬ ‫ان ب ِ‬ ‫ص ْف َو َ‬ ‫ان َعنْ َ‬ ‫ْن َش َاذ َ‬ ‫ْن َأ ِبي ُع َمي ٍْر َو م َُح َّم ُد بْنُ ِإسْ مَاعِ ي َل َع ِن ْال َفضْ ِل ب ِ‬ ‫‪َ - 2037‬علِيٌّ َعنْ َأ ِبي ِه َع ِن اب ِ‬
‫ان َيصْ َن ُع َرسُو ُل‬ ‫ْف َك َ‬ ‫َأ‬
‫الث ْو ِريُّ َق ِريبٌ ِم ِّني َف َقا َل َيا َبا َع ْب ِد هَّللا ِ َكي َ‬ ‫ت طوفُ َو ُس ْف َيانُ َّ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬ ‫اج َعنْ َأ ِبي َع ْب ِد هَّللا ِ ع َقا َل‪ُ :‬ك ْن ُ‬ ‫َع ْب ِد الرَّ حْ َم ِن ب ِ ْ‬
‫ْن ال َحجَّ ِ‬
‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫ف َعني قلِي فلمَّا انت َهيْت ِإلى‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫اًل‬ ‫َ‬ ‫ِّ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ض ٍة َو نافِل ٍة قا َل فتخل َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ان َرسُو ُل ِ ص َيسْ تلِ ُم ُه فِي ك ِّل ط َوافِ ف ِري َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬ ‫هَّللا ِ ص ِب ْال َح َج ِر ِإ َذا انت َهى ِإل ْي ِه فقلت ك َ‬
‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫يض ٍة‬ ‫َ‬
‫ان َيسْ َتلِ ُم ال َح َج َر فِي ُك ِّل ط َوافِ َف ِر َ‬ ‫ْ‬ ‫ْت َفلَ ْم َأسْ َتلِمْ ُه َفلَ ِح َقنِي َف َقا َل َيا َبا َع ْب ِد ِ َل ْم ُت ْخ ِبرْ نِي نَّ َرسُو َل ِ ص َك َ‬
‫هَّللا‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬ ‫ت َو َم َشي ُ‬ ‫ْال َح َج ِر ج ُْز ُ‬
‫ان ِإ َذا ا ْن َت َهى ِإلَى ْال َح َج ِر‬ ‫ُول هَّللا ِ ص َما اَل َي َر ْو َن لِي َو َك َ‬ ‫اس َكا ُنوا َي َر ْو َن ل َِرس ِ‬ ‫ت ِإنَّ ال َّن َ‬ ‫ت َبلَى َقا َل َف َق ْد َم َررْ تَ ِب ِه َفلَ ْم َتسْ َتلِ ْم َفقُ ْل ُ‬ ‫َو َنافِلَ ٍة قُ ْل ُ‬
‫َأ ْف َرجُوا لَ ُه َحتى َيسْ َتلِ َم ُه َو ِإني ك َرهُ الز َحا َم ‪.‬‬
‫ِّ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ِّ‬ ‫َّ‬

‫ْش مِنْ َأهْ ِل َم َّك َة َقا َل‪َ :‬قا َل‬ ‫ِين َعنْ َرج ٍُل مِنْ قُ َري ٍ‬ ‫ْن مِسْ ك ٍ‬ ‫ْن ْال َح َك ِم َع ِن ْال َح َك ِم ب ِ‬ ‫ض َأصْ َح ِاب َنا َعنْ َعلِيِّ ب ِ‬ ‫‪ - 2038‬م َُح َّم ُد بْنُ ْال َح َس ِن َعنْ َبعْ ِ‬
‫ث‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ِّ‬ ‫هَّللا‬
‫ِب دَا َّبت ُه فقا َل ل ُه ُسف َيانُ َيا َبا َع ْب ِد ِ َحدثنا ِب َحدِي ِ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫ْن م َُح َّم ٍد ع قا َل فذ َهبْت َم َع ُه ِإل ْي ِه ف َو َجدناهُ قد َرك َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫الث ْو ِريُّ ْاذ َهبْ ِب َنا ِإلَى َجعْ َف ِر ب ِ‬ ‫ُس ْف َيانُ َّ‬
‫ِك مِنْ‬ ‫ك ِب َق َرا َبت َ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬
‫ك َف َقا َل سْ لُ َ‬ ‫ْ‬
‫ت َحدَّث ُت َ‬ ‫ْت َفِإ َذا ِجْئ ُ‬ ‫اجتِي َفِإ ِّني َق ْد َر ِكب ُ‬ ‫ب فِي َح َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬
‫ُول ِ ص فِي َمسْ ِج ِد ال َخيْفِ َقا َل دَ عْ نِي َح َّتى ذ َه َ‬ ‫ْ‬ ‫هَّللا‬ ‫ُخ ْط َب ِة َرس ِ‬
‫ُأ‬
‫ِيم‬
‫من الرَّ ح ِ‬ ‫اس َح َّتى ْث ِب َت ُه َف َد َعا ِب ِه ُث َّم َقا َل ْاك ُتبْ ِبسْ ِم هَّللا ِ الرَّ حْ ِ‬ ‫ُول هَّللا ِ ص لَمَّا َحد َّْث َتنِي َقا َل َف َن َز َل َف َقا َل لَ ُه ُس ْف َيانُ مُرْ لِي ِبدَ َوا ٍة َو قِرْ َط ٍ‬ ‫َرس ِ‬
‫غَاِئب َفرُبَّ‬ ‫ْ‬ ‫ِّ‬ ‫َأ‬
‫ص َر ُ َعبْدا َسم َِع َم َقالتِي َف َو َعا َها َو َبل َغ َها َمنْ ل ْم َت ْبل ْغ ُه َيا ُّي َها ال َّناسُ لِ ُي َبل ِغ ال َّشا ِه ُد ال َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫ً‬ ‫هَّللا‬ ‫ُول ِ ص فِي َمسْ ِج ِد ال َخيْفِ َن َ‬ ‫ْ‬ ‫هَّللا‬ ‫ُخ ْط َب ُة َرس ِ‬
‫يح ُة َأِلِئ َّم ِة‬ ‫ث اَل ُي ِغ ُّل َعلَي ِْهنَّ َق ْلبُ ا ْم ِرٍئ مُسْ ل ٍِم ِإ ْخاَل صُ ْال َع َم ِل هَّلِل ِ َو ال َّنصِ َ‬ ‫ْس ِب َفقِي ٍه َو رُبَّ َحام ِِل فِ ْق ٍه ِإلَى َمنْ ه َُو َأ ْف َق ُه ِم ْن ُه ثَاَل ٌ‬ ‫َحام ِِل فِ ْق ٍه لَي َ‬
‫ون ِإخ َوة تتكافى ِد َماُؤ ُه ْم َو ُه ْم َي ٌد َعلى َمنْ سِ َوا ُه ْم َيسْ َعى ِب ِذ َّمت ِِه ْم‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ٌ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬
‫اِئه ْم‪ -‬المُْؤ ِمن َ‬ ‫ْ‬ ‫ٌ‬
‫اعت ِِه ْم فِإنَّ دَ عْ َوت ُه ْم ُمحِيطة مِنْ َو َر ِ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ِين َو اللزو ُم ل َِج َم َ‬‫ُ‬ ‫ُّ‬ ‫ْالمُسْ لِم َ‬
‫ُ‬ ‫َأ‬
‫يق َف َقا َل لِي َك َما ْنتَ َح َّتى ْنظ َر فِي‬ ‫َأ‬ ‫ض الط ِر ِ‬ ‫َّ‬ ‫ت َنا َو ُس ْف َيانُ َفلَمَّا ُك َّنا فِي َبعْ ِ‬ ‫َأ‬ ‫ِب بُو َع ْب ِد ِ ع َو ِجْئ ُ‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬ ‫ض ُه َعلَ ْي ِه َو َرك َ‬ ‫َأ ْد َنا ُه ْم َف َك َت َب ُه ث َّم َع َر َ‬
‫ُ‬
‫ث اَل ُي ِغ ُّل‬ ‫ت لَ ُه ثَاَل ٌ‬ ‫ك َأ َبداً َف َقا َل َو َأيُّ َشيْ ٍء َذل َِك َفقُ ْل ُ‬ ‫ك َشيْئاً‪ -‬اَل َي ْذ َهبُ مِنْ َر َق َب ِت َ‬ ‫ت َل ُه َق ْد َو هَّللا ِ َأ ْل َز َم َأبُو َع ْب ِد هَّللا ِ ع َر َق َب َت َ‬ ‫ث َفقُ ْل ُ‬ ‫َه َذا ْال َحدِي ِ‬
‫او َيةُ‬ ‫َّ‬ ‫َأْل‬ ‫ْ‬ ‫َأِل‬ ‫ُ‬ ‫هَّلِل‬
‫َعلَي ِْهنَّ َق ْلبُ ا ْم ِرٍئ مُسْ ل ٍِم ِإ ْخاَل صُ ال َع َم ِل ِ َق ْد َع َر ْف َناهُ َو ال َّنصِ َ‬ ‫ْ‬
‫يح ُت ُه ْم‪ -‬م َُع ِ‬ ‫ِين َت ِجبُ َعلَ ْي َنا َنصِ َ‬ ‫ِين مِنْ َهُؤ اَل ِء ا ِئ َّم ِة الذ َ‬ ‫يحة ِئ َّم ِة المُسْ لِم َ‬
‫صاَل ةُ َخ ْل َف ُه ْم َو َق ْولُ ُه َو اللُّ ُزو ُم‬ ‫او َي َة َو َمرْ َوانُ بْنُ ْال َح َك ِم َو ُك ُّل َمنْ اَل َتجُو ُز َش َهادَ ُت ُه عِ ْن َد َنا َو اَل َتجُو ُز ال َّ‬ ‫ان َو َي ِزي ُد بْنُ م َُع ِ‬ ‫بْنُ َأ ِبي ُس ْف َي َ‬
‫َ‬ ‫ُأ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫اعت ِِه ْم َفَأيُّ ال َج َم َ‬
‫ْ‬
‫ان َجب َْرِئي َل َو‬ ‫ص ْم َو ل ْم َيغ َتسِ ْل مِنْ َج َنا َب ٍة َو َه َد َم ال َكعْ َبة َو َن َك َح َّم ُه َفه َُو َعلى ِإي َم ِ‬ ‫ص ِّل َو ل ْم َي ُ‬ ‫اعةِ‪ -‬مُرْ ِجٌئ َيقو ُل َمنْ ل ْم ُي َ‬ ‫ل َِج َم َ‬
‫ب َو َش ِه َد َعلَ ْي ِه‬ ‫ْن ِبي َطالِ ٍ‬ ‫َأ‬ ‫ب‬ ‫ِيِّ‬ ‫ل‬ ‫ع‬
‫َ‬ ‫ِنْ‬‫م‬ ‫ُأ‬ ‫ْر‬
‫َ‬ ‫ب‬ ‫ي‬
‫َ‬ ‫يٌّ‬ ‫ُور‬ ‫ر‬ ‫ح‬
‫َ‬ ‫و‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ِيسُ‬ ‫ل‬ ‫ْ‬
‫ب‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫ء‬
‫َ‬ ‫ا‬ ‫ش‬‫َ‬ ‫ا‬ ‫م‬ ‫َ‬ ‫ونُ‬ ‫ُ‬
‫ك‬ ‫ي‬
‫َ‬ ‫و‬ ‫َ‬ ‫ل‬
‫َّ‬ ‫ج‬ ‫َ‬ ‫و‬ ‫َ‬ ‫َّ‬
‫ز‬ ‫ع‬
‫َ‬ ‫ُ‬ ‫هَّللا‬ ‫ء‬
‫‪F‬‬
‫َ‬ ‫ا‬ ‫َ‬
‫ش‬ ‫ا‬ ‫م‬
‫َ‬ ‫ونُ‬ ‫ُ‬
‫ك‬ ‫ي‬
‫َ‬ ‫اَل‬ ‫ل‬
‫ُ‬ ‫و‬ ‫ُ‬ ‫ق‬ ‫ي‬
‫َ‬ ‫يٌّ‬ ‫ر‬ ‫دَ‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫و‬‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ل‬
‫َ‬ ‫مِي َكاِئي‬
‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫ِإ‬ ‫ِ‬
‫َأ‬
‫ون ِإنَّ َعلِيَّ ب َْن ِبي‬ ‫ُ‬
‫ون فقلت َيقول َ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬
‫ك َو يَّ شيْ ٍء َيقول َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬
‫ْس اِإْلي َمانُ شيْ ٌء غ ْي ُر َها قا َل َوي َْح َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ِي َمعْ ِرفة ِ َوحْ دَ هُ لي َ‬ ‫هَّللا‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ِب ْال ُك ْف ِر ْو َج ْهمِيٌّ َيقو ُل ِإن َما ه َ‬
‫َّ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬
‫َأ‬
‫اب َف َخ َر َق ُه ث َّم َقا َل اَل ُت ْخ ِبرْ ِب َها َحداً ‪.‬‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬
‫يح ُت ُه َو ل ُزو ُم َج َما َع ِة هْ ِل َب ْي ِت ِه َقا َل َف َخذ ال ِك َت َ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫ب َو هَّللا ِ اِإْل َما ُم الَّذِي َي ِجبُ َعلَ ْي َنا َنصِ َ‬ ‫َطالِ ٍ‬
‫ضي ِْل ْال ُكوفِيِّ َعنْ َع ْب ِد‬ ‫ْن ْالفُ َ‬ ‫ار َي ِابيِّ ِب َخ ِّط ِه َح َّد َثنِي م َُح َّم ُد بْنُ عِ ي َسى َعنْ م َُح َّم ِد ب ِ‬ ‫ْن َأحْ َمدَ ْال َف َ‬ ‫ب َأ ِبي م َُح َّم ٍد َجب َْرِئي َل ب ِ‬ ‫ت فِي ِك َتا ِ‬ ‫‪َ - 2039‬و َج ْد ُ‬
‫َأ‬ ‫َأْل‬ ‫َأ‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫هَّللا‬
‫ْ‬
‫ار َو َنا عِ ن َدهُ‬ ‫ص ِ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬
‫ْن َع ْب ِد ِ َقا َل‪َ :‬تى َق ْو ٌم َبا َع ْب ِد ِ ع َيسْ لو َن ُه ال َحدِيث م َِن ا ْم َ‬ ‫ُون ب ِ‬ ‫ْن َواقِ ٍد َعنْ َم ْيم ِ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫ْن َع ْب ِد الرَّ حْ َم ِن َع ِن ال َه ْيث ِم ب ِ‬ ‫هَّللا ِ ب ِ‬
‫ون ِممَّنْ َأ َخ ُذوا َف َقا َل‬ ‫ِيث مِنْ ُك ِّل َوجْ هٍ‪ -‬اَل ُي َبالُ َ‬ ‫ُون ْال َحد َ‬ ‫ت َهُؤ اَل ِء َق ْو ٌم َي ْطلُب َ‬ ‫دَخلُوا َعلَيَّ قُ ْل ُ‬ ‫ْف َ‬ ‫ت اَل َف َقا َل َكي َ‬ ‫َف َقا َل لِي َأ َتعْ ِرفُ َأ َحداً م َِن ْال َق ْو ِم قُ ْل ُ‬
‫ك َو قا َل‬ ‫َ‬ ‫ُ‬
‫ك ل ْم ِجْئ َح ِّدث َ‬ ‫ُأ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأِل‬
‫ض َما َسمِعْ تَ قا َل ِإن َما ِج ت سْ َم َع ِمن َ‬ ‫ُ‬ ‫ْئ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫ث قا َل ن َع ْم قا َل ف َح ِّدثنِي ِب َبعْ ِ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫ل َِرج ٍُل ِم ْن ُه ْم َه ْل َسمِعْ تَ مِنْ غَ ي ِْري م َِن ال َحدِي ِ‬
‫َأ‬
‫ث] ِب ِه َبداً‬ ‫ك َحدِي َث ُه َما َنة اَل أتحدث [ ُت َح ِّد ُ‬ ‫ً‬ ‫َأ‬ ‫ض ُل نْ ُت َح ِّد َثنِي ِب َما َسمِعْ تَ َج َع َل الَّذِي َح َّد َث َ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫لِآْل َخ ِر َذل َِك َما َيمْ َن ُع ُه َأنْ ي َُح ِّد َثنِي َما َسم َِع َقا َل َت َت َف َّ‬
‫يذ ُكلُّ ُه‬ ‫ْن م َُح َّم ٍد ع َقا َل ال َّن ِب ُ‬ ‫الث ْو ِريُّ َعنْ َجعْ َف ِر ب ِ‬ ‫ك ِإنْ َشا َء هَّللا ُ َقا َل َح َّد َثنِي ُس ْف َيانُ َّ‬ ‫ض َما ا ْق َت َبسْ تَ م َِن ْالع ِْل ِم َح َّتى َنعْ َت َّد ِب َ‬ ‫َقا َل اَل َقا َل َف َسمِّعْ َنا‪َ F‬بعْ َ‬

‫‪320‬‬
‫مْسحْ َعلَى ُخ َّف ْي ِه‬ ‫ْن َعلِيٍّ ع َأ َّن ُه َقا َل َمنْ لَ ْم َي َ‬ ‫َحاَل ٌل ِإاَّل ْال َخمْ َر ُث َّم َسكَتَ َف َقا َل َأبُو َع ْب ِد هَّللا ِ ع ِز ْد َنا َقا َل َح َّد َثنِي ُس ْف َيانُ َعمَّنْ َح َّد َث ُه َعنْ م َُح َّم ِد ب ِ‬
‫يذ َف َق ْد‬ ‫ضا ٌّل َأمَّا ال َّن ِب ُ‬ ‫اِئح ُه ْم َفه َُو َ‬ ‫الذ َّم ِة َو َذ َب َ‬ ‫يث َو َط َعا َم َأهْ ِل ِّ‬ ‫ب ال َّن ِبي َذ َفه َُو ُم ْب َت ِد ٌع َو َمنْ لَ ْم َيْأ ُك ِل ْال ِجرِّ َ‬ ‫صاحِبُ ِب ْد َع ٍة َو َمنْ َل ْم َي ْش َر ِ‬ ‫َفه َُو َ‬
‫ض ِر َو‬ ‫ْ‬ ‫ً‬
‫ْن ثَاَل ثا فِي ال َّس َف ِر َو َي ْوما َو لَ ْيلَة فِي ال َح َ‬ ‫ً‬ ‫ً‬ ‫ْ‬
‫ْن َف َق ْد َم َس َح ُع َم ُر َعلَى ال ُخ َّفي ِ‬ ‫ْ‬
‫ب َف َر َش َح ُه ِبال َما ِء َو مَّا ال َمسْ ُح َعلَى ال ُخ َّفي ِ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬
‫َش ِر َب ُه ُع َم ُر َن ِبيذ َز ِبي ٍ‬
‫ِتاب ِح ٌّل َل ُك ْم َو َطعا ُم ُك ْم‬ ‫ِين ُأو ُتوا ْالك َ‬ ‫ِّبات َو َطعا ُم الَّذ َ‬ ‫الطي ُ‬ ‫الذبَاِئ ُح َف َق ْد َأ َكلَ َها َعلِيٌّ ع َو َقا َل ُكلُو َها َفِإنَّ هَّللا َ َت َعالَى َيقُو ُل ْال َي ْو َم ُأ ِح َّل َل ُك ُم َّ‬ ‫َأمَّا َّ‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫ت فقا َل ك ُّل الذِي َسمِعْ تَ َهذا قا َل قا َل ِز ْدنا قا َل َح َّدثنا َع ْمرُو بْنُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫اَل‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬
‫ك ِب َما َسمِعْ ‪F‬‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ت فقا َل بُو َع ْب ِد ِ ع ِز ْدنا فقا َل فق ْد َحدَّثت َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ِح ٌّل لَ ُه ْم ث َّم َسك َ‪F‬‬
‫َ‬ ‫ُ‬
‫ِيزانُ َو ِم ْن َها ْال َح ْوضُ‬ ‫ب هَّللا ِ لَ َها صْ ٌل ِم ْن َها َع َذابُ ْال َقب ِْر َو ِم ْن َها ْالم َ‬ ‫َأ‬ ‫ْس فِي ِك َتا ِ‬ ‫صدَّقَ ال َّناسُ ِب َها َو َخذوا ِب َما لَي َ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬
‫ُع َب ْي ٍد َع ِن ْال َح َس ِن َقا َل ْش َيا ُء َ‬
‫َو ِم ْن َها ال َّش َفا َع ُة َو ِم ْن َها ال ِّن َّي ُة َي ْن ِوي الرَّ ُج ُل م َِن الخي ِْر َو الشرِّ ف َيعْ َمل ُه ف ُيثابُ َعل ْي ِه َو ُيثابُ الرَّ ُج ُل ِإ ِب َما َع ِم َل ِإنْ خيْرا فخيْرا َو ِإنْ‬
‫ً‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ً‬ ‫َ‬ ‫اَّل‬ ‫َ‬ ‫اَل‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫اَل‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫ك م َِن ْال َح ِّق َأ ْم م َِن‬ ‫ت مِنْ َحدِي ِث ِه فَغَ َم َزنِي َأبُو َع ْب ِد هَّللا ِ ع َأنْ ُكفَّ َح َّتى َنسْ َم َع َقا َل َف َر َف َع َرْأ َس ُه ِإلَيَّ َف َقا َل َو َما يُضْ ِح ُك َ‬ ‫ضح ِْك ُ‪F‬‬ ‫َش ّراً َف َش ّراً َقا َل َف َ‬
‫ِيث َف َسكَتَ َف َقا َل َأبُو َع ْب ِد هَّللا ِ ع ِز ْد َنا َقا َل َح َّد َثنِي‬ ‫ْف َحف ِْظتَ َه ِذ ِه اَأْل َحاد َ‬ ‫َ‬ ‫ي‬ ‫ك‬‫َ‬ ‫ً‬ ‫ا‬ ‫ب‬ ‫ع‬
‫َجُّ‬ ‫َ‬
‫ت‬ ‫ك‬
‫َ‬ ‫ن‬‫ْ‬ ‫م‬‫ِ‬ ‫ِي‬ ‫ن‬ ‫ُ‬
‫ك‬ ‫ح‬
‫ِ‬ ‫ُضْ‬ ‫ي‬ ‫ا‬ ‫م‬ ‫َّ‬
‫ن‬
‫َ ِإ َ‬ ‫و‬ ‫ِي‬ ‫ك‬ ‫ب‬‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫و‬‫ت لَ ُه َأصْ َ َ ُ َ‬
‫هَّللا‬ ‫ك‬ ‫ح‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ْالبَاطِ ِل قُ ْل ُ‬
‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ِيت ِب َرج ٍُل ُي َف ِّ‬ ‫ُأ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬
‫ْن ال ُمن َكد ِِر ن ُه َر ى َعلِ ّيا ع َعلى ِمن َب ٍر ِبالكو َف ِة َو ه َُو َيقو ُل لِئنْ ت ُ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ً‬ ‫َأ‬ ‫َّ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ُس ْف َيانُ َّ‬
‫ضلنِي َعلى ِبي َبك ٍر َو ُع َم َر‬ ‫الث ْو ِريُّ َعنْ م َُح َّم ِد ب ِ‬
‫ض ُه َما ُك ْف ٌر َقا َل‬ ‫َأَلجْ لِدَ َّن ُه َح َّد ْال ُم ْف َت ِري َف َقا َل لَ ُه َأبُو َع ْب ِد هَّللا ِ ع ِز ْد َنا َف َقا َل َح َّد َثنِي ُس ْف َيانُ َعنْ َجعْ َف ٍر َأ َّن ُه َقا َل حُبُّ َأ ِبي َب ْك ٍر َو ُع َم َر ِإي َمانٌ َو ب ُْغ ُ‬
‫ك َع ِن ْال َبي َْع ِة َو هَّللا ِ‬ ‫ِيق َما َخلَّ َف َ‬ ‫ْطَأ َعلَى َبي َْع ِة َأ ِبي َب ْك ٍر َف َقا َل لَ ُه َعت ٌ‬ ‫َأبُو َع ْب ِد هَّللا ِ ع ِز ْد َنا َقا َل َح َّد َثنِي يُو ُنسُ بْنُ ُع َب ْي ٍد َع ِن ْال َح َس ِن َأنَّ َعلِ ّيا ً ع َأب َ‬
‫ْ‬ ‫َّ‬
‫يب َف َقا َل َل ُه بُو َع ْب ِد ِ ع ِز ْد َنا َقا َل َح َّد َثنِي ُس ْف َيانُ الث ْو ِريُّ َع ِن ال َح َس ِن‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬ ‫ُول هَّللا ِ اَل َت ْث ِر َ‬ ‫ك َف َقا َل َعلِيٌّ ع َخلِي َف َة َرس ِ‬ ‫ب ُع ُن َق َ‬ ‫مْت َأنْ َأضْ ِر َ‬ ‫لَ َق ْد َه َم ُ‬
‫ْح َو َأنَّ َأ َبا َب ْك ٍر َسلَّ َم َب ْي َن ُه َو َبي َْن َن ْفسِ ِه ُث َّم َقا َل َيا َخا ِل ُد اَل‬ ‫ِ‬ ‫ب‬ ‫ص‬
‫ُّ‬ ‫ال‬ ‫ة‬
‫َ ِ‬ ‫اَل‬ ‫ص‬ ‫ِنْ‬ ‫م‬ ‫م‬ ‫َّ‬ ‫ل‬
‫َ ِيٍّ ِإ َ َ‬ ‫س‬ ‫ا‬ ‫ذ‬‫َ‬ ‫ع‬ ‫ل‬ ‫ع‬ ‫قَ‬ ‫ُ‬
‫ن‬ ‫ع‬ ‫ُ‬ ‫ب‬‫َ ِ َ‬ ‫ر‬ ‫ضْ‬ ‫ي‬ ‫نْ‬ ‫َأ‬ ‫د‬ ‫ِي‬
‫َ َ ِ‬ ‫ل‬ ‫و‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫ْن‬ ‫ب‬ ‫ِدَ‬ ‫ل‬ ‫ا‬‫خ‬ ‫َ‬ ‫ر‬ ‫َأنَّ َأ َبا َب ْك ٍ َ َ‬
‫م‬ ‫َأ‬ ‫ر‬
‫ب ع َأن ُهَّ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬
‫ْن م َُح َّم ٍد ع ن ُه َقا َل َو َّد َعلِيُّ بْنُ ِبي طالِ ٍ‬ ‫َّ‬ ‫َأ‬ ‫هَّللا‬
‫ك َف َقا َل ل ُه بُو َع ْب ِد ِ ع ِز ْد َنا َقا َل َح َّدثنِي ن َع ْي ُم بْنُ ُع َب ْي ِد ِ َعنْ َجعْ َف ِر ب ِ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َت ْف َع ْل َما َأ َمرْ ُت َ‬
‫ان َو َح َّد َثنِي ِب ِه ُس ْف َيانُ َع ِن ْال َح َس ِن َقا َل َأبُو َع ْب ِد هَّللا ِ‬ ‫ْأ‬
‫ت َي ْنب َُع َيسْ َتظِ ُّل ِبظِ لِّ ِهنَّ َو َي ُك ُل مِنْ َح َشف ِِهنَّ َو لَ ْم َي ْش َه ْد َي ْو َم ْال َج َم ِل َو اَل ال َّنه َْر َو ِ‬ ‫ِب ُن َخ ْياَل ِ‬
‫َ‬ ‫ْ‬
‫ب ع َي ْو َم ال َج َم ِل كث َر َة ال ِّد َما ِء قا َل اِل ْب ِن ِه ال َح َس ِن َيا ُبنيَّ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬
‫ْن م َُح َّم ٍد ن ُه قا َل لمَّا َر ى َعلِيُّ بْنُ ِبي طالِ ٍ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َأ‬ ‫ع ِز ْد َنا قا َل َح َّدثنا َعبَّاد َعنْ َجعْ ف ِر ب ِ‬
‫َ‬ ‫ٌ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫هَّللا‬ ‫َأ‬
‫ُوج َف َقا َل َعلِيٌّ ع َيا ُب َنيَّ لَ ْم ْد ِر نَّ ا ْم َر َيبْلُ ُغ َه َذا ْال َم ْبلَغَ َف َقا َل َل ُه بُو َع ْب ِد ِ‬ ‫َأْل‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫َ ْ‬ ‫ت َأ لَي َ‬ ‫ت َقا َل لَ ُه ْال َح َسنُ َيا َأ َب ِ‬ ‫َهلَ ْك ُ‬
‫ك َعنْ َهذا ال ُخر ِ‬ ‫ْس َق ْد َن َه ْي ُت َ‬
‫َ‬ ‫ْ‬
‫ين َبكى َعلي ِْه ْم ث َّم قا َل َج َم َع ُ َبينِي َو َبين ُه ْم فِي‬ ‫ْ‬ ‫هَّللا‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ِّ‬ ‫هْ‬ ‫َأ‬
‫ْن م َُح َّم ٍد ع نَّ َعلِ ّيا ع لمَّا قت َل َل صِ ف َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ً‬ ‫َأ‬ ‫َ‬
‫ع ِز ْدنا قا َل َحدثنا ُسف َيانُ الثو ِريُّ َع َج ف ِر ب ِ‬
‫عْ‬ ‫نْ‬ ‫ْ‬ ‫َّ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ت‬ ‫ت َغ ْم َز ِبي َع ْب ِد ِ ع َف َك َف ْف ُ‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬
‫ت نْ قُو َم ِإلَ ْي ِه َف َت َوط هُ ث َّم ذ َكرْ ُ‬ ‫ََّأ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬
‫ُج مِنْ َمسْ كِي َف َر ْد ُ‬ ‫ت َأنْ ْخر َ‬ ‫َأ‬ ‫ت َو ك ِْد ُ‬ ‫ْت َو َع ِر ْق ُ‬ ‫ضاقَ ِب َي ْال َبي ُ‬ ‫ْال َج َّن ِة َقا َل َف َ‬
‫ث َع ْن ُه َو َت ْذ ُك ُر اسْ َم ُه َجعْ َف ُر بْنُ م َُح َّم ٍد َتعْ ِرفُ ُه َقا َل اَل َقا َل‬ ‫َف َقا َل َل ُه َأبُو َع ْب ِد هَّللا ِ ع مِنْ َأيِّ ْال ِباَل ِد َأ ْنتَ َقا َل مِنْ َأهْ ِل ْال َبصْ َر ِة َقا َل َه َذا الَّذِي ُت َح ِّد ُ‬
‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬
‫دَك َح ٌّق َقا َل َن َع ْم َقا َل َف َم َتى َسمِعْ َت َها َقا َل حْ َفظ َقا َل ِإ ن َها َحادِيث هْ ِل مِصْ ِر َنا‬ ‫َّ‬ ‫َأ‬ ‫اَّل‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬ ‫اَل‬ ‫ِيث عِ ْن َ‬ ‫َف َه ْل َسمِعْ تَ ِم ْن ُه َشيْئا ً َق ُّط َقا َل اَل َقا َل َف َه ِذ ِه اَأْل َحاد ُ‬
‫ك َه ِذ ِه الَّتِي َترْ ِوي َها َع ِّني َك ِذبٌ َو َقا َل اَل‬ ‫ث َع ْن ُه َف َقا َل َل َ‬ ‫ُون فِي َها َقا َل لَ ُه َأبُو َع ْب ِد هَّللا ِ ع لَ ْو َر يْتَ َه َذا الرَّ ُج َل الَّذِي ُت َح ِّد ُ‬ ‫َأ‬ ‫ُم ْن ُذ دَهْ ِر َنا اَل َي ْم َتر َ‬
‫از َق ْولُ ُه َف َقا َل‬ ‫ص ِّدقُ ُه َقا َل اَل َقا َل لِ َم َقا َل َأِل َّن ُه َش ِهدَ َعلَى َق ْولِ ِه ِر َجا ٌل لَ ْو َش ِه َد َأ َح ُد ُه ْم َعلَى عِ ْت ِق َرج ٍُل لَ َج َ‬ ‫ث ِب َها َه ْل ُك ْنتَ ُت َ‬ ‫َأعْ ِرفُ َها َو لَ ْم ُأ َح ِّد ْ‬
‫َأْل‬ ‫هَّللا‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬
‫ك َقا َل َما َتسْ ُل َع ِن اسْ مِي ِإنَّ َرسُو َل ِ ص َقا َل َخلَقَ ُ ا رْ َوا َح َق ْب َل‬ ‫ِيم َح َّدثنِي ِبي َعنْ َج ِّدي َقا َل َما اسْ ُم َ‬ ‫َ‬ ‫من الرَّ ح ِ‬ ‫ْاك ُتبْ ِبسْ ِم هَّللا ِ الرَّ حْ ِ‬
‫ت َح َش َرهُ‬ ‫ب َعلَ ْي َنا َأهْ َل ْال َب ْي ِ‬ ‫ف َها ُه َنا َو َمنْ َك َذ َ‬ ‫اخ َتلَ َ‬ ‫ف َها ُه َنا َو َما َت َنا َك َر َث َّم ْ‬ ‫ف ِم ْن َها َث َّم اْئ َتلَ َ‬ ‫ار َ‬ ‫اَأْلجْ َسا ِد ِبَأ ْل َفيْ َع ٍام ُث َّم َأسْ َك َن َها ْال َه َوا َء َف َما َت َع َ‬
‫اَل‬
‫ضعْ لِي َما ًء َو َغ َم َزنِي َو َقا َل َتب َْرحْ‬ ‫ُاَل‬
‫ك ال َّدجَّ ا َل آ َم َن ِب ِه َو ِإنْ ل ْم ي ُْد ِرك ُه آ َم َن ِب ِه فِي َقب ِْر ِه َيا غ ُم َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا ُ َي ْو َم ْالقِ َيا َم ِة َأعْ َمى َيهُو ِد ّيا ً َو ِإنْ َأ ْد َر َ‬
‫ت‬‫ث ِب ِه َهُؤ اَل ِء قُ ْل ُ‬ ‫ِيث الَّذِي َس ِمعُوا ِم ْن ُه ُث َّم ِإ َّن ُه َخ َر َج َو َوجْ ُه ُه ُم ْن َق ِبضٌ َف َقا َل َأ َما َسمِعْ تَ َما ي َُح ِّد ُ‬ ‫ص َرفُوا َو َق ْد َك َتبُوا ْال َحد َ‬ ‫َو َقا َم ْال َق ْو ُم َفا ْن َ‬
‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ٌ‬ ‫َأ‬ ‫ِّ‬
‫ان عِ ندِي الكذِبُ َعليَّ َو ال ِحكا َية َعني َما ل ْم ق ْل َو ل ْم َيسْ َمعْ ُ‪F‬ه َعني َحد َو ق ْول ُه ْم‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ِّ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ك هَّللا ُ َما َهُؤ ِء َو َما َحدِيث ُه ْم قا َل عْ َجبُ َحدِيث ِِه ْم ك َ‬
‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫اَل‬ ‫َأصْ لَ َح َ‬
‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬
‫ص َّد ْق َناهُ َما ِل َهُؤ اَل ِء اَل مْ َه َل ُ لَ ُه ْم َو اَل مْ لَى لَ ُه ْم ث َّم َقا َل لَ َنا ِإنَّ َعلِ ّيا ً ع لَمَّا َرا َد ال ُخرُو َج م َِن ال َبصْ َر ِة َقا َل َعلَى‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬ ‫ِيث َما َ‬ ‫لَ ْو َأ ْن َك َر ا َحاد َ‬ ‫َأْل‬
‫ِين َقا َل َكاَل ُم‬ ‫ِير ْالمُْؤ ِمن َ‬ ‫ض ُت َرابا ً َو َأسْ َر َع َها َخ َرابا ً َو َأ َش َّد َها َع َذابا ً فِيكِ الدَّا ُء الد َِّويُّ قِي َل َما ه َُو َيا َأم َ‬ ‫َأ ْط َرا ِف َها ُث َّم َقا َل لَ َع َنكِ هَّللا ُ َيا َأ ْن َت َن اَأْلرْ ِ‬
‫ِب‬ ‫ْ‬
‫ت َو اسْ تِحْ ل ُه ُم ال َكذ َ‬ ‫ُ‬ ‫اَل‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬
‫ت َو فِي ِه َس َخط ِ َو َس َخط َن ِب ِّي ِه ص َو َك ِذ ُب ُه ْم َعل ْي َنا هْ َل ال َب ْي ِ‬ ‫ُ‬ ‫هَّللا‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬
‫ض َنا هْ َل ال َب ْي ِ‬ ‫َأ‬ ‫ْال َقدَ ِر الَّذِي فِي ِه ْالفِرْ َي ُة َعلَى هَّللا ِ َو ب ُْغ ُ‬
‫َعلَ ْي َنا ‪.‬‬

‫‪َ - 2040‬و َجا َء َأبُو َحنِي َف َة ِإلَ ْي ِه لِ َيسْ َم َع ِم ْن ُه َو َخ َر َج َأبُو َع ْب ِد هَّللا ِ َي َت َو َّكُأ َعلَى َعصًا َف َقا َل لَ ُه َأبُو َحنِي َف َة َيا اب َْن َرس ِ‬
‫ُول هَّللا ِ َما َبلَ ْغتَ م َِن السِّنِّ‬
‫ُول‬ ‫ُأ‬
‫ب َأبُو َحنِي َف َة ِإلَ ْي ِه َو َقا َل لَ ُه َقبِّلُ َها َيا اب َْن َرس ِ‬
‫ك ِب َها َف َو َث َ‬ ‫ُول هَّللا ِ َأ َر ْد ُ‬
‫ت ال َّتبَرُّ َ‬ ‫صا َرس ِ‬ ‫صا َقا َل ه َُو َك َذلِ َ‬
‫ك َو لَ ِك َّن َها َع َ‬ ‫َما َتحْ َتا ُج َم َع ُه ِإلَى ْال َع َ‬
‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬
‫ُول ِ ص َو نَّ َهذا مِنْ شعْ ِر ِه ف َما قبَّلت ُه َو تق ِّب ُل َعصًا‪.‬‬ ‫هَّللا‬ ‫هَّللا ِ َف َح َس َر َأبُو َع ْب ِد هَّللا ِ َعنْ ذ َِراعِ ِه َو قا َل ل ُه َو ِ لقد َعلِم نَّ َهذا ِبش ُر َرس ِ‬
‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫ْتَ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬ ‫َ‬ ‫َ‬

‫الزهْ ِريَّ َرَأى‬ ‫ِين َأِلنَّ ُّ‬ ‫ْن َس ِّي َد ْال َع ِابد َ‬ ‫ِّي َعلِيُّ بْنُ ْال ُح َسي ِ‬ ‫يع ُة ِإ َّن َما ُسم َ‬ ‫ت ال ِّش َ‬ ‫ت فِي اللُّغَ ةِ‪َ :‬قالَ ِ‬ ‫ب ْال َي َواقِي ِ‬ ‫الزا ِه ُد فِي ِك َتا ِ‬ ‫‪َ - 2041‬قا َل َأبُو ُع َم َر َّ‬
‫ات فِي ْال ُعقُو َب ِة‬ ‫ب َر ُجاًل َف َم َ‪F‬‬ ‫ان َعا ِماًل ِل َبنِي ُأ َم َّي َة َف َعا َق َ‬ ‫ًأ‬
‫دَم َخ َط َقا َل َو َك َ‬ ‫غَمْس ًة َقا َل َف َعب ََّر َها َفقِي َل ِإ َّن َ‬ ‫فِي َم َنا ِم ِه َكَأنَّ َيدَ هُ َم ْخضُو َب ٌة‬
‫ك ُت ْب َتلَى ِب ٍ‬ ‫َ‬
‫ك فِي الزهْ ِريِّ َقا َل ِإنَّ لِي فِي ِه َقا َل‬ ‫ُّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ْن ع َفقِي َل ل ُه َه ْل ل َ‬ ‫ْ‬
‫غَار َو طا َل َشعْ ُرهُ َقا َل َو َح َّج َعلِيُّ بْنُ ال ُح َسي ِ‬ ‫َ‬ ‫دَخ َل ِإلى ٍ‬ ‫َ‬ ‫ش َو َ‬ ‫اربا ً َو َت َوحَّ َ‬ ‫َف َخ َر َج َه ِ‬
‫ك مِنْ َذ ْن ِب َ‬
‫ك‬ ‫ك َما اَل َخافُ َعلَ ْي َ‬ ‫َأ‬ ‫ك مِنْ قُ ُنوطِ َ‬ ‫َأ‬
‫دَخ َل َعلَ ْي ِه َف َقا َل لَ ُه ِإ ِّني َخافُ َعلَ ْي َ‬ ‫ب ِإنَّ لِي فِي ِه اَل ُي َقا ُل غَ ْي ُرهُ َقا َل َف َ‬ ‫َّاس َه َك َذا َكاَل ُم ْال َع َر ِ‬ ‫َأبُو ْال َعب ِ‬
‫ك َو َت َعالَى َأعْ لَ ُم‬ ‫ار َ‬‫ِك َقا َل َف َقا َل َفرَّ جْ تَ َع ِّني َيا َس ِّيدِي َو هَّللا ُ َع َّز َو َج َّل َو َت َب َ‬ ‫ك َو َم َعال ِِم دِين َ‬ ‫اخرُجْ ِإلَى َأهْ لِ َ‬ ‫ث ِب ِد َي ٍة م َُسلَّ َم ٍة ِإلَى َأهْ لِ ِه َو ْ‬ ‫َفاب َْع ْ‬
‫ْن ع ‪.‬‬ ‫ْ‬
‫ِين فِي َز َما ِن ِه َف َيقُو ُم َعلِيُّ بْنُ ال ُح َسي ِ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬
‫الزهْ ِريُّ َبعْ دَ ذل َِك َيقُو ُل ُي َنادِي ُم َنا ٍد فِي القِ َيا َم ِة لِ َيقُ ْم َس ِّي ُد ال َع ِابد َ‬ ‫َ‬ ‫ان ُّ‬ ‫ْث َيجْ َع ُل ِر َساال ِت ِه َو َك َ‬ ‫َحي ُ‬

‫ِيق َو ه َُو َيمْشِ ي‬ ‫ير ًة َو َعلَى َظه ِْر ِه َدق ٌ‬ ‫ار َد ًة مَطِ َ‬ ‫ْن ع َل ْيلَ ًة َب ِ‬ ‫الزهْ ِريُّ َعلِيَّ ب َْن ْالح َ‬
‫ُسي ِ‬ ‫ْن ُع َي ْي َن َة َقا َل‪َ :‬رَأى ُّ‬ ‫ان ب ِ‬ ‫‪ِ - 2042‬ب َه َذا اِإْلسْ َنا ِد َعنْ ُس ْف َي َ‬
‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫ُأ‬ ‫ُأ‬
‫ك َف َبى َقا َل َنا‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ُاَل‬ ‫َ‬
‫يز َف َقا َل الزهْ ِريُّ َف َهذا غ مِي َيحْ مِل ُه َعن َ‬ ‫ُّ‬ ‫ُول هَّللا ِ َما َه َذا َقا َل ِري ُد َس َفرا عِ ُّد ل ُه َزادا حْ مِل ُه ِإلى َم ْوضِ ٍع َح ِر ٍ‬
‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ً‬ ‫َ‬ ‫ً‬ ‫َف َقا َل َيا اب َْن َرس ِ‬
‫ْن َل ِك ِّني اَل َأرْ َف ُع َن ْفسِ ي َعمَّا ُي ْن ِجينِي فِي َس َف ِري َو يُحْ سِ نُ وُ رُودِي َعلَى َما َأ ِر ُد‬ ‫ِ‬ ‫ي‬ ‫س‬
‫َ‬ ‫ح‬
‫ُ‬ ‫ال‬‫ْ‬ ‫ْنُ‬ ‫ب‬ ‫ِيُّ‬ ‫ل‬ ‫ع‬
‫َ‬ ‫ل‬‫َ‬ ‫ا‬ ‫ق‬‫َ‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ه‬
‫ِ‬ ‫ل‬
‫ِ‬ ‫مْ‬‫ح‬ ‫َ‬ ‫نْ‬ ‫ع‬
‫َ‬ ‫ك‬
‫َ‬ ‫ع‬ ‫ُ‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫رْ‬ ‫َأ‬ ‫ك َفِإ ِّني‬‫َأحْ ِملُ ُه َع ْن َ‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫ُول ِ لسْ ت َرى لِذل َِك ال َّسف ِر‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ان َبعْ دَ ي ٍَّام قا َل ل ُه َيا اب َْن َرس ِ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ف َعن ُه فلمَّا ك َ‬ ‫ْ‬ ‫ص َر َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫ك َو ت َركتنِي فان َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ضيْتَ ل َِح َ‬
‫اج ِت َ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬
‫ك ِب َحق ِ لمَّا َم َ‬ ‫ِّ‬ ‫َعلَ ْي ِه َأسْ َألُ َ‬
‫ْ‬
‫ت َت َج ُّنبُ ال َح َر ِام َو َبذ ُل ال َّندَى فِي‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬
‫ت َو َل ُه سْ َت ِع ُّد ِإ َّن َما ااِل سْ تِعْ َدا ُد لِل َم ْو ِ‬ ‫ْ‬
‫ْس َما َظ َن ْنتَ َو لَ ِك َّن ُه ال َم ْو ُ‬ ‫الَّذِي َذ َكرْ َت ُه َثراً َقا َل َبلَى َيا ُزهْ ِريُّ لَي َ‬ ‫َأ‬
‫ْال َخي ِْر ‪.‬‬

‫‪321‬‬
‫الزهْ ِريِّ َقا َل ُك ُّل َوا ِح ٍد ِم ْن ُه ْم‪َ :‬ما َرَأي ُ‬
‫ْت هَاشِ ِم ّيا ً‬ ‫ْن ُع َي ْي َن َة َو ُّ‬ ‫از ٍم َو ُس ْف َي َ‬
‫ان ب ِ‬ ‫َأ‬
‫ي َعنْ ِبي َح ِ‬ ‫اري ُخ ال َّن َساِئيِّ ‪ِ ،‬‬
‫رُو َ‬ ‫َأ‬
‫‪ - 2043‬ح ِْل َي ُة ِبي ُن َعي ٍْم ‪َ ،‬و َت ِ‬
‫ِين َو اَل َأ ْف َق َه ِم ْن ُه ‪.‬‬
‫ْن ْال َع ِابد َ‬ ‫َأ ْف َ‬
‫ض َل مِنْ َزي ِ‬
‫ت َمسْ ِج َد ْال َمدِي َن ِة َفِإ َذا‬‫ْن َش ْي َب َة َقا َل‪َ :‬ش ِه ْد ُ‬‫ِين َع ْنهُ‪َ -‬و َر َوى َج ِري ُر بْنُ َع ْب ِد ْال َحمِي ِد َعنْ م َُح َّم ِد ب ِ‬ ‫الزهْ ِريُّ م َِن ْال ُم ْن َح ِرف َ‬ ‫ان ُّ‬ ‫‪َ - 2044‬و َك َ‬
‫ف َعلَي ِْه َما َف َقا َل َأمَّا َأ ْنتَ َيا عُرْ َوةُ‬ ‫ْن ع َف َجا َء َح َّتى َو َق َ‬ ‫ِ‬ ‫ي‬ ‫س‬
‫َ‬ ‫ح‬
‫ُ‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫ْن‬
‫َ‬ ‫ب‬ ‫ِيَّ‬ ‫ل‬ ‫ع‬
‫َ‬ ‫ِك‬
‫َ‬ ‫ل‬ ‫َ‬
‫ذ‬ ‫غَ‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ب‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫ْ‬
‫ن‬ ‫م‬
‫ِ‬ ‫اال‬ ‫ن‬‫َ‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ً‬ ‫ا‬‫ي‬‫ّ‬ ‫ل‬
‫ِ‬ ‫ع‬
‫َ‬ ‫ان‬
‫ِ‬ ‫ر‬
‫َ‬ ‫ك‬‫ُ‬ ‫ْ‬
‫ذ‬ ‫ي‬
‫َ‬ ‫ان‬
‫ِ‬ ‫س‬‫َ‬ ‫ل‬
‫ِ‬ ‫ا‬ ‫ج‬
‫َ‬ ‫ْر‬
‫ِ‬ ‫ي‬ ‫ب‬‫َ‬ ‫ُّ‬
‫الز‬ ‫ْنُ‬‫ب‬ ‫ُ‬ ‫ة‬‫و‬ ‫ُّ‬
‫الزهْ ِريُّ َو عُرْ َ‬
‫ك‪.‬‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ك ك َرا َمت َ‬ ‫ُ‬ ‫َأَل‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫يك َو مَّا نتَ َيا زهْ ِريُّ فل ْو كنت ِب َمكة َر ْيت َ‬‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َأِل‬
‫ك ِإلى ِ ف َحك َم ِبي َعلى ِب َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬
‫َفِإنَّ ِبي َحاك َم َبا َ‬
‫َ‬

‫ك َيا َعبَّا ُد‬‫ِير ْال َبصْ ِريِّ الصُّوفِيِّ َوي َْح َ‬ ‫ْن َكث ٍ‬‫س َقا َل‪َ :‬قا َل َأبُو َع ْب ِد هَّللا ِ ع ل َِعبَّا ِد ب ِ‬ ‫ْن عِ ي َسى َعنْ يُو ُن َ‬ ‫‪َ - 2045‬علِيُّ بْنُ ِإب َْراهِي َم َعنْ م َُح َّم ِد ب ِ‬
‫ِين آ َم ُنوا ا َّتقُوا هَّللا َ َو قُولُوا َق ْواًل َسدِيداً يُصْ لِحْ َل ُك ْم َأعْ مالَك ْمُ‬ ‫َأ‬
‫ُك ِإنَّ هَّللا َ َعز َو َج َّل َيقو ُل فِي ِكت ِابهِ‪ -‬يا ُّي َها الذ َ‬
‫َّ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َّ‬ ‫ك َو َفرْ ج َ‬ ‫ك َأنْ َعفَّ َب ْط ُن َ‬ ‫غَ رَّ َ‬
‫اًل‬ ‫اًل‬
‫ك َشيْئا ً َح َّتى َتقُو َل َق ْو َع ْد ‪.‬‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬
‫اعْ لَ ْم َّن ُه اَل َي َت َق َّب ُل ُ َع َّز َو َج َّل ِم ْن َ‬
‫الط َوافِ َفِإ َذا‬ ‫ت َأ َبا َع ْب ِد هَّللا ِ ع َيقُولُ‪َ :‬ب ْي َنا َأ َنا فِي َّ‬ ‫ان َقا َل َسمِعْ ُ‬ ‫ْن سِ َن ٍ‬ ‫ُسيْنُ بْنُ م َُح َّم ٍد َع ِن ْال ُم َعلَّى َع ِن ْال َو َّشا ِء َعنْ َع ْب ِد هَّللا ِ ب ِ‬ ‫‪ْ - 2046‬الح َ‬
‫ْ‬ ‫َأ‬
‫ان الذِي نتَ فِي ِه‬ ‫َّ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫ب َو نتَ فِي َهذا ال َم ْوضِ ِع َم َع ال َم َك ِ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ِّ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬
‫ِير ال َبصْ ِريُّ َف َقا َل َيا َجعْ َف ُر َتل َبسُ مِث َل َه ِذ ِه الث َيا ِ‬ ‫ْ‬ ‫َر ُج ٌل َيجْ ذِبُ َث ْو ِبي َو ِإذا َعبَّا ُد بْنُ َكث ٍ‬
‫َ‬
‫اس فِي َز َما ِن َنا َل َقا َل‬ ‫ت م ِْث َل َه َذا اللِّ َب ِ‬
‫س فِي ِه َو َل ْو لَ ِبسْ ُ‬ ‫ان َيسْ َتقِي ُم لَ ُه َما لَ ِب َ‬‫ان َعلِيٌّ ع فِي َز َم ٍ‬ ‫ار َو َك َ‬ ‫مِنْ َعلِيٍّ ع َفقُ ْل ُ‬
‫ت َث ْوبٌ فُرْ قُ ِبيٌّ ا ْش َت َر ْي ُت ُه ِبدِي َن ٍ‬
‫ْ‬
‫ال َّناسُ َه َذا م َُرا ٍء مِث ُل َعبَّا ٍد ‪.‬‬
‫ْن َسعِي ٍد‬ ‫ْن َي ِزيدَ َعنْ َب ْد ٍر َقا َل َح َّد َثنِي َساَّل ٌم َأبُو َعلِيٍّ ْال ُخ َرا َسانِيُّ َعنْ َساَّل ِم ب ِ‬ ‫ْن ْال َح َس ِن ب ِ‬ ‫‪ - 2047‬عِ َّدةٌ مِنْ َأصْ َح ِاب َنا َع ِن ْال ُح َسي ِ‬
‫ْن ب ِ‬
‫ْح َفقِي ُه َأهْ ِل َم َّك َة َو عِ ْن َد َأ ِبي‬ ‫ش َري ٍ‬ ‫ِير َع ِاب ُد َأهْ ِل ْال َبصْ َر ِة َو ابْنُ ُ‬ ‫دَخ َل َعلَ ْي ِه َعبَّا ُد بْنُ َكث ٍ‬ ‫ْال َم ْخ ُزومِيِّ َقا َل‪َ :‬ب ْي َنا َأ َنا َجا ِلسٌ عِ ْندَ َأ ِبي َع ْب ِد هَّللا ِ ع ِإ ْذ َ‬
‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َاَل‬
‫ب كف َن َرسُو ُل ِ َف َقا َل فِي ث ث ِة ث َوا ٍ‬
‫ب‬ ‫هَّللا‬ ‫ِّ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬
‫ِير َف َقا َل َيا َبا َع ْب ِد ِ فِي َك ْم ث ْو ٍ‬ ‫َع ْب ِد هَّللا ِ ع َم ْيمُونٌ ْال َقدَّا ُح َم ْولَى َأ ِبي َجعْ َف ٍر ع َف َسَألَ ُه َعبَّا ُد بْنُ َكث ٍ‬
‫ك َف َقا َل َأبُو َع ْب ِد هَّللا ِ ع ِإنَّ َن ْخلَ َة َمرْ َي َم ع ِإ َّن َما‬ ‫ِير مِنْ َذلِ َ‬ ‫از َورَّ َعبَّا ُد بْنُ َكث ٍ‬ ‫ان فِي ْالبُرْ ِد قِلَّ ٌة َف َكَأ َّن َما‪ْ F‬‬ ‫ب ِح َب َر ٍة َو َك َ‬ ‫ْن َو َث ْو ٍ‬ ‫ار َّيي ِ‬ ‫ْن ص َُح ِ‬ ‫َث ْو َبي ِ‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ان مِنْ لقاطٍ فه َُو ل ْونٌ فلمَّا خ َرجُوا مِنْ عِ ن ِد ِه قا َل َعبَّا ُد بْنُ كث ٍ‬
‫ِير‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ً‬
‫ان َعجْ َوة َو َما ك َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫ت َعجْ َوة َو نزلت م َِن ال َّس َما ِء ف َما ن َبتَ مِنْ صْ لِ َها ك َ‬‫َ‬ ‫َ‬ ‫ً‬ ‫َكا َن ْ‬
‫ُك َفِإ َّن ُه ِم ْن ُه ْم َيعْ نِي ميمون‪-‬‬ ‫ْح َه َذا ْالغُاَل ُم ي ُْخ ِبر َ‬ ‫هَّللا‬
‫ض َر َب ُه لِي بُو َع ْب ِد ِ ع َف َقا َل ابْنُ ُ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬
‫ْح َو ِ َما ْد ِري َما َه َذا ْال َم َث ُل الَّذِي َ‬ ‫هَّللا‬ ‫ْن ُ‬
‫ش َري ٍ‬ ‫ش َري ٍ‬ ‫اِل ب ِ‬
‫ُول ِ ص َو‬ ‫هَّللا‬ ‫ْ‬ ‫ِنْ‬
‫ك ن ُه َولد م وُ ل ِد َرس ِ‬‫ٌ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫ك َمث َل نفسِ ِه ف خ َب َر َ‬‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫بل َ‬ ‫ض َر َ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬
‫ك قا َل َو ِ قا َل ِإن ُه َ‬ ‫اَل‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫َما ت ل ُم َما قا َل ل َ‬‫عْ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫ُونٌ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬
‫[ َم ْيمُونا] ف َس ل ُه فقا َل َميم‬
‫ْ‬ ‫ً‬
‫ٌ‬ ‫ُ‬
‫ص َوابٌ َو َما َجا َء مِنْ عِ ْن ِد َغي ِْر ِه ْم َفه َُو ل َقاط ‪.‬‬ ‫ُول هَّللا ِ ص عِ ْندَ ُه ْم َف َما َجا َء مِنْ عِ ْن ِد ِه ْم َفه َُو َ‬ ‫عِ ْل ُم َرس ِ‬
‫‪ - 2048‬م َُح َّم ُد بْنُ َمسْ عُودٍ‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي َعلِيُّ بْنُ ْال َح َس ِن‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي م َُح َّم ُد بْنُ ْال َولِيدِ‪َ ،‬قا َل َح َّد َث َنا ْال َعبَّاسُ بْنُ ِهاَل ٍل‪َ ،‬قا َل‪َ ،‬ذ َك َر َأبُو‬
‫ان ب َْن ُع َي ْي َن َة لَق َِي َأ َبا َع ْب ِد هَّللا ِ علیه االسالم ‪َ ،‬ف َقا َل لَ ُه َيا َأ َبا َع ْب ِد هَّللا ِ ِإلَى َم َتى َه ِذ ِه ال َّتقِ َّي ُة َو َق ْد َبلغتَ‬
‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ضا علیه االسالم ‪َ :‬أنَّ ُس ْف َي َ‬ ‫ْال َح َس ِن الرِّ َ‬
‫ت لَلَق َِي هَّللا ُ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬
‫صلَّى َما َبي َْن الرُّ ْك ِن َو ْال َم َق ِام ُعم َُرهُ‪ ،‬ث َّم َلق َِي هَّللا َ ِب َغي ِْر َواَل َي ِت َنا هْ َل ْال َب ْي ِ‬ ‫َأ‬
‫ث م َُحمَّداً ِب ْال َح ِّق لَ ْو نَّ َر ُجاًل َ‬ ‫َه ِذ ِه السِّنَّ َف َقا َل‪َ :‬و الَّذِي َب َع َ‬
‫ِبمِي َت ٍة َجا ِهلِ َّيةٍ‪.‬‬
‫ضا ع َأ َّن ُه َقا َل‪ِ :‬إ َذا ُأ ِه َّل ِهاَل ُل ذِي ْالحِجَّ ِة َو َنحْ نُ ِب ْال َمدِي َن ِة َل ْم َي ُكنْ لَ َنا َأنْ‬ ‫ْن عِ ي َسى َع ِن ْال َو َّشا ِء َع ِن الرِّ َ‬ ‫‪َ - 2049‬أ ِبي َعنْ َسعْ ٍد َع ِن اب ِ‬
‫اق َو ُأ ِه َّل ْال ِهاَل ُل َفلَ ُك ْم َأنْ َتعْ َت ِمرُوا َأِلنَّ‬ ‫ُنحْ ِر َم ِإاَّل ِب ْال َح ِّج َأِل َّنا ُنحْ ِر ُم م َِن ال َّش َج َر ِة َو ه َُو الَّذِي َو َّقتَ َرسُو ُل هَّللا ِ ص َو َأ ْن ُت ْم ِإ َذا َق ِد ْم ُت ْم م َِن ْالع َِر ِ‬
‫ب‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ت َف َقا َل ل ُه َن َع ْم َفذ َه َ‬ ‫ْ‬
‫ت ِبال َب ْي ِ‬‫َبي َْن َأ ْيدِي ُك ْم َذاتَ عِ رْ ٍق َو غَ ي َْر َها ِممَّا َو َّقتَ لَ ُك ْم َرسُو ُل هَّللا ِ ص َف َقا َل َل ُه ْال َفضْ ُل َفل َِي اآْل َن َأنْ َأ َت َم َّت َع َو َق ْد طف ُ‬
‫ْ‬ ‫ُ‬
‫ان َف َقا َل َل ُه ْم ِإنَّ فُاَل نا ً َقا َل َك َذا َو َك َذا َف َش َّن َع َعلَى َأ ِبي ْال َح َس ِن ع‪.‬‬ ‫ْن ُع َي ْي َن َة َو َأصْ َحا ِ‬
‫ب ُس ْف َي َ‬ ‫ِب َها م َُح َّم ُد بْنُ َجعْ َف ٍر ِإلَى ُس ْف َي َ‬
‫ان ب ِ‬
‫ت َقاعِ داً عِ ْن َد َأ ِبي َع ْب ِد هَّللا ِ ع َو‬ ‫ُسيْن َعن ابْن َأبي ُع َميْر َعن اب ُأ‬
‫ْن َسعِي ٍد َقا َل‪ُ :‬ك ْن ُ‬ ‫ْن َذ ْي َن َة َعنْ َعلِيِّ ب ِ‬ ‫ٍ ِ ِ‬ ‫‪ - 2050‬ابْنُ َي ِزيدَ َو م َُح َّم ُد بْنُ ْالح َ ِ ِ ِ ِ‬
‫َأ‬ ‫ُأ‬
‫ك َب ْي َنا َنا‬ ‫ت فِ َدا َ‬ ‫ْ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬
‫ْن ال َح َس ِن ث َّم َقا َل ل ُه الطيَّا ُر ُجعِل ُ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬
‫اك َما لقِيتَ م َِن ال َح َس ِن ب ِ‬ ‫َ‬ ‫ت فِدَ َ‬ ‫ْ‬
‫ْس ُجعِل ُ‬ ‫عِ ْندَ هُ َناسٌ مِنْ َأصْ َح ِاب َنا َف َقا َل لَ ُه م َُعلَّى بْنُ ُخ َني ٍ‬
‫َأ‬
‫الز ْي ِد َّي ِة َف َقا َل لِي ُّي َها الرَّ ُج ُل ِإلَيَّ ِإلَيَّ َفِإنَّ‬ ‫ار َح ْولَ ُه َناسٌ م َِن َّ‬ ‫ُأ‬ ‫ْ‬ ‫هَّللا‬ ‫ْ‬ ‫َأمْشِ ي فِي َبعْ ِ‬
‫ْن ال َح َس ِن َعلَى ِح َم ٍ‬ ‫ِيت م َُحمَّدَ ب َْن َع ْب ِد ِ ب ِ‬ ‫ض ال ِّس َككِ ِإذ لَق ُ‬
‫َأ‬
‫ك ْالمُسْ لِ ُم الَّذِي لَ ُه ِذ َّم ُة هَّللا ِ َو ِذ َّم ُة َرسُولِ ِه َمنْ َشا َء َقا َم َو َمنْ َشا َء‬ ‫يح َت َنا َف َذا َ‬ ‫َأ‬
‫صاَل َت َنا َو اسْ َت ْق َب َل قِ ْبلَ َت َنا َو َك َل َذ ِب َ‬ ‫صلَّى َ‬ ‫َرسُو َل هَّللا ِ ص َقا َل َمنْ َ‬
‫َّار َفلَ ْم َتقُ ْل لَ ُه غَ ي َْرهُ َقا َل اَل َقا َل َف َهاَّل قُ ْلتَ ِإنَّ َرسُو َل هَّللا ِ‬ ‫ي‬ ‫َّ‬
‫ِلط‬ ‫ل‬ ‫ع‬ ‫ِ‬ ‫هَّللا‬ ‫د‬‫ِ‬ ‫ْ‬
‫ب‬ ‫ع‬
‫َ‬ ‫ُو‬‫ب‬ ‫ك َف َقا َل َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫و‬ ‫ْ‬ ‫ح‬
‫َ‬ ‫ِين‬ ‫َ‬ ‫ذ‬ ‫َّ‬ ‫ل‬ ‫ا‬ ‫ء‬
‫ِ‬ ‫اَل‬ ‫ُؤ‬‫ه‬ ‫َ‬ ‫ك‬
‫َ‬ ‫َّ‬
‫ن‬ ‫رَّ‬ ‫غ‬‫ُ‬ ‫ي‬
‫َ‬ ‫ت َل ُه ا َّت ِق هَّللا َ َو اَل‬ ‫َظ َع َن َفقُ ْل ُ‬
‫ِ‬
‫ل‬ ‫ع‬
‫َ ِ ِ ِ َ ِيٍّ‬ ‫ْن‬‫ب‬ ‫هَّللا‬ ‫د‬ ‫ب‬‫ْ‬ ‫ع‬ ‫ْنُ‬ ‫ب‬ ‫ُ‬
‫د‬ ‫م‬
‫َّ‬ ‫ُح‬
‫م‬
‫َ َ‬ ‫ل‬ ‫ا‬‫ق‬‫َ‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ك‬ ‫ل‬
‫َ ِ َ‬‫ذ‬ ‫َ‬ ‫ع‬ ‫َ‬
‫ط‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫ن‬‫ْ‬ ‫ا‬ ‫فُ‬ ‫اَل‬ ‫ت‬ ‫ْ‬
‫خ‬
‫َ َ َ اِل ِ‬ ‫ا‬ ‫ع‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫و‬ ‫و‬ ‫ص‬ ‫ِ‬ ‫هَّللا‬ ‫ل‬
‫ُ‬ ‫ُو‬ ‫س‬ ‫ر‬
‫ِ َ َ‬ ‫ض‬ ‫ب‬ ‫ُ‬ ‫ق‬ ‫َّا‬‫م‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ة‬
‫َ ِ‬ ‫اع‬ ‫َّ‬
‫الط‬ ‫ب‬
‫ِ‬ ‫ه‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ون‬‫َ‬ ‫ِرُّ‬ ‫ق‬ ‫م‬
‫ُ‬ ‫ُون‬
‫ِ َ‬ ‫م‬‫ل‬ ‫ُسْ‬
‫م‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫و‬ ‫ص َقا َل َذ ِ َ َ‬
‫ك‬ ‫ل‬
‫ْ‬ ‫هَّللا‬ ‫ْ‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬ ‫ُأ‬ ‫ْ‬ ‫هَّللا‬
‫ُ‬
‫ْن ال َح َس ِن َيقو ُل‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ب بُو َع ْب ِد ِ ع فقا َل ال َع َجبُ لِ َع ْب ِد ِ ب ِ‬ ‫ُون فغضِ َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬
‫ْن ال َح َس ِن ِإن ُه َيهْز َو َيقو ُل َهذا فِي َجف ِرك ُم الذِي تدع َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫ْال َع َجبُ ل َِع ْب ِد ِ ب ِ‬
‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬
‫ب ع ل ْم َيكنْ ِإ َماما َو ي َُر ِّد ُد ذل َِك َو مَّا َق ْول ُه فِي ال َجف ِر‬ ‫ً‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬
‫ان بُوهُ ِإ َماما َيز ُع ُم نَّ َعلِيَّ ب َْن ِبي طالِ ٍ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫ً‬ ‫َأ‬ ‫اَل‬
‫صدَ قَ َما ه َُو بِِإ َم ٍام َو َك َ‬ ‫ْس فِي َنا ِإ َما ٌم َ‬ ‫لَي َ‬
‫ُول هَّللا ِ ص َو َخطَّ‬ ‫ْ‬
‫ب فِي ِه ُك ُتبٌ َو عِ ل ُم َما َيحْ َتا ُج ال َّناسُ ِإلَ ْي ِه ِإلَى َي ْو ِم القِ َيا َم ِة مِنْ َحاَل ٍل َو َح َر ٍام ِإ ْماَل ُء َرس ِ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫ُوح َكال ِج َرا ِ‬ ‫َفِإ َّن َما ه َُو ِجل ُد ث ْو ٍر َمذب ٍ‬
‫ُول هَّللا ِ َو دِرْ َع ُه َو َس ْي َف ُه َو ل َِوا َءهُ َو عِ ْندِي ْال َج ْف ُر َعلَى‬ ‫ِ‬ ‫س‬ ‫ر‬
‫َ‬ ‫م‬
‫َ‬ ‫ت‬‫َ‬ ‫ا‬‫خ‬ ‫َ‬ ‫ِي‬ ‫د‬ ‫ن‬ ‫ْ‬ ‫عِ‬ ‫نَّ‬ ‫و‬
‫ِ ِإ‬‫َ‬ ‫آن‬ ‫رْ‬ ‫ُ‬ ‫ق‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫ِن‬‫َ‬ ‫م‬ ‫ٌ‬
‫ة‬ ‫ي‬
‫َ‬ ‫آ‬ ‫ه‬
‫ِ‬ ‫ِي‬ ‫ف‬ ‫ا‬ ‫م‬‫َ‬ ‫ة‬ ‫َ‬ ‫م‬
‫َ‬ ‫اطِ‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫فُ‬ ‫َعلِيٌّ ع ِب َي ِد ِه َو فِي ِه مُصْ َح‬
‫َر ْغ ِم َأ ْنفِ َمنْ َز َع َم ‪.‬‬

‫ب ْال َخ ْم ِر َك َ‬
‫ان َخيْراً ِممَّا ُتوُ ِّف َي‬ ‫ت َأ َبا َع ْب ِد هَّللا ِ ع َيقُولُ‪َ :‬ل ْو ُتوُ ِّف َي ْال َح َسنُ بْنُ ْال َح َس ِن ِب ِّ‬
‫الز َنا َو الرِّ َبا َو ُ‬
‫شرْ ِ‬ ‫‪ِ - 2051‬ب َه َذا اِإْلسْ َنا ِد َقا َل َسمِعْ ُ‪F‬‬
‫َعلَ ْي ِه ‪.‬‬

‫ْن م َُح َّم ٍد‬ ‫ْن ْال َح َك ِم اَأْلرْ َمنِيِّ َعنْ َع ْب ِد هَّللا ِ ب ِ‬
‫ْن ِإب َْراهِي َم ب ِ‬ ‫ْن َز ْن َج َو ْي ِه َعنْ َع ْب ِد هَّللا ِ ب ِ‬ ‫َّان َعنْ م َُح َّم ِد ب ِ‬ ‫ْن َحس َ‬ ‫‪َ - 2052‬بعْ ضُ َأصْ َح ِاب َنا َعنْ م َُح َّم ِد ب ِ‬
‫ُوسى ب َْن َع ْب ِد هَّللا ِ‬‫ْن ِب ْن ِت َها َف َو َج ْد َنا عِ ْن َد َها م َ‬‫ب ع ُن َع ِّزي َها ِباب ِ‬ ‫ْن َأ ِبي َطالِ ٍ‬ ‫ْن َعلِيِّ ب ِ‬ ‫ْن ب ِ‬ ‫ُسي ِ‬‫ْن ْالح َ‬ ‫ْن َعلِيِّ ب ِ‬ ‫ِيج َة ِب ْنتَ ُع َم َر ب ِ‬ ‫ْال َجعْ َف ِريِّ َقا َل‪َ :‬أ َت ْي َنا َخد َ‬
‫ت‬‫ِي فِي َنا ِح َي ٍة َق ِريبا ً م َِن ال ِّن َسا ِء َف َع َّز ْي َنا ُه ْم ُث َّم َأ ْق َب ْل َنا َعلَ ْي ِه َفِإ َذا ه َُو َيقُو ُل اِل ْب َن ِة َأ ِبي َي ْش ُك َر الرَّ ا ِث َي ِة قُولِي َف َقالَ ْ‬ ‫ْن ْال َح َس ِن َفِإ َذا ه َ‬ ‫ب ِ‬
‫َّاسا‬ ‫ً‬ ‫َ‬
‫َسدَ اِإْلل ِه َو ثالِثا َعب َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫هَّللا‬
‫اعْ دُد َرسُو َل ِ َو اعْ دُد َبعْ دَ هُ‪-‬‬ ‫ْ‬
‫اسا‬ ‫َو اعْ د ُْد َعقِياًل َبعْ دَ هُ الرُّ َّؤ َ‬ ‫َو اعْ د ُْد َعلِيَّ ْال َخي ِْر َو اعْ د ُْد َجعْ َفراً‪-‬‬

‫‪322‬‬
‫ت َو َأ ْط َر ْبتِينِي ِزيدِينِي َفا ْندَ َف َع ْ‪F‬‬
‫ت َتقُو ُل‬ ‫َف َقا َل َأحْ َس ْن ِ‬
‫ب َجعْ َف ٌر‬‫َو َحمْ َزةُ ِم َّنا َو ْال ُم َه َّذ ُ‪F‬‬ ‫ِين م َُح َّم ٌد‪-‬‬‫َو ِم َّنا ِإ َما ُم ْال ُم َّتق َ‬
‫اك اِإْل َما ُم ْالم َ‬
‫ُط َّه ُر‬ ‫َ‬ ‫ذ‬‫َ‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫س‬
‫ُ‬ ‫ار‬
‫َ ِ‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫و‬ ‫ِ‪-‬‬‫ه‬ ‫م‬
‫ِّ‬ ‫ع‬
‫َ‬ ‫ْنُ‬ ‫ب‬‫ا‬ ‫و‬‫َو ِم َّنا َعلِيٌّ صِ ْه ُر َ‬
‫ه‬
‫ُ‬

‫ات هَّللا ِ َع َل ْي ِه َو ه َُو َي ُقو ُل ِإ َّن َما َتحْ َتا ُج ْال َمرْ َأةُ فِي‬ ‫صلَ َو ُ‬ ‫ت َعمِّي م َُحمَّدَ ب َْن َعلِيٍّ َ‬ ‫ِيج ُة َسمِعْ ُ‬ ‫ت َخد َ‬ ‫َفَأ َق ْم َنا عِ ْندَ هُ َح َّتى َكادَ اللَّ ْي ُل َأنْ َي ِجي َء ُث َّم َقالَ ْ‬
‫ْال َمْأ َت ِم ِإلَى ال َّن ْو ِح ِل َتسِ ي َل دَ ْم َع ُت َها َو اَل َي ْن َبغِي لَ َها نْ َتقُو َل هُجْ راً َفِإ َذا َجا َء اللَّ ْي ُل َفاَل ُتْؤ ذِي ْال َماَل ِئ َك َة ِبال َّن ْو ِح ث َّم َخ َرجْ َنا َف َغ َد ْو َنا ِإلَ ْي َها ُغ ْد َو ًة‬
‫ُ‬ ‫َأ‬
‫ت َه َذا َما اصْ َط َفى َم ْه ِد ُّي َنا‬ ‫ار الس ََّر ِق َف َقالَ ْ‬ ‫ْن م َُح َّم ٍد ع َف َقا َل َه ِذ ِه َدا ٌر ُت َسمَّى َد َ‬ ‫ار َأ ِبي َع ْب ِد هَّللا ِ َجعْ َف ِر ب ِ‬ ‫اخت َِزا َل َم ْن ِزلِ َها مِنْ دَ ِ‬ ‫َف َت َذا َكرْ َنا عِ ْندَ َها ْ‬
‫ْت َأ ِبي َر ِح َم ُه هَّللا ُ لَمَّا َأ َخ َذ فِي َأمْ ِر‬ ‫ب َرَأي ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َّ‬ ‫ْ‬ ‫ُأَل‬ ‫هَّللا‬ ‫هَّللا‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫هَّللا‬
‫َِ ْ ِ َ َ ِ‬ ‫ج‬ ‫ع‬ ‫ال‬ ‫ب‬ ‫م‬ ‫ك‬ ‫ن‬ ‫ر‬ ‫ب‬ ‫خ‬ ‫َ ِ‬ ‫و‬ ‫ِ‪-‬‬ ‫د‬ ‫َ ِ‬ ‫ب‬ ‫ْ‬ ‫ع‬ ‫ْنُ‬ ‫ب‬ ‫ى‬ ‫ُوس‬
‫َ‬ ‫م‬ ‫ل‬
‫َ‬ ‫ا‬ ‫ق‬ ‫ف‬ ‫ك‬ ‫ِ ِ َ‬ ‫ل‬ ‫ذ‬ ‫ب‬ ‫ه‬ ‫ُ‬ ‫ح‬ ‫ُ‬ ‫از‬ ‫َتعْ نِي م َُحمَّدَ ب َْن َع ِ ِ ِ َ َ ِ َ ِ‬
‫م‬ ‫ت‬ ‫ن‬ ‫س‬ ‫ح‬ ‫ال‬ ‫ْن‬ ‫ب‬ ‫د‬ ‫ب‬‫ْ‬
‫قَ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫ِجد َهذا ا مْ َر َيسْ تقِي ُم ِإ نْ لقى َبا َع ْب ِد ِ َجعْ ف َر ب َْن م َُح َّم ٍد ع فانطل َو ه َُو‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫اَّل‬ ‫َ‬ ‫َأْل‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬ ‫اَل‬ ‫ْن َع ْب ِد هَّللا ِ َو َأجْ َم َع َعلَى لِ َقا ِء َأصْ َح ِاب ِه فقا َل‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫م َُح َّم ِد ب ِ‬
‫هَّللا‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫َأ َأ‬
‫ْس َهذا َم ْوضِ َع‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ارجا ي ُِري ُد ال َمسْ ِجدَ َفاسْ َت ْو َق َف ُه ِبي َو َكل َم ُه َف َقا َل ل ُه بُو َع ْب ِد ِ ع لي َ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫ْ‬ ‫ً‬ ‫ت َم َع ُه َح َّتى َت ْي َنا َبا َع ْب ِد هَّللا ِ َفلَقِي َناهُ َخ ِ‬ ‫ُم َّت ِكٌئ َعلَيَّ َفا ْن َطلَ ْق ُ‬
‫ان ْالغَ ُد َأ ْو َبعْ دَ هُ ِب َي ْوم ا ْن َطلَ ْق َنا َح َّتى َأ َت ْي َناهُ َفد ََخ َل َعلَ ْي ِه َأ ِبي َو َأ َنا َم َع ُه َفا ْب َت َدَأ‬ ‫ك َن ْل َتقِي ِإنْ َشا َء هَّللا ُ َف َر َج َع ِإلَيَّ َمسْ رُوراً ُث َّم َأ َقا َم َح َّتى ِإ َذا َك َ‬ ‫َذلِ َ‬
‫ٍ‬
‫ك‬‫ك َو لَكِنَّ َ َع َّز َو َج َّل َق ْد َق َّد َم َل َ‬ ‫هَّللا‬ ‫ِك َمنْ ه َُو َسنُّ ِم ْن َ‬ ‫َأ‬ ‫ك َفِإنَّ فِي َق ْوم َ‬ ‫اك نَّ الس َِّن لِي َعلَ ْي َ‬ ‫َأ‬ ‫ت فِدَ َ‬ ‫ِمْت ُجع ِْل ُ‬ ‫ْال َكاَل َم ث َّم َقا َل لَ ُه فِي َما َيقُو ُل َق ْد َعل ُ‬ ‫ُ‬
‫ك َو‬ ‫ك ِإ َذا َأ َج ْب َتنِي َل ْم َي َت َخلَّفْ َع ِّني َأ َح ٌد مِنْ َأصْ َح ِاب َ‬ ‫ك َأ َّن َ‬ ‫ك َو اعْ لَ ْم َفدَ ْي ُت َ‬ ‫ك مُعْ َتمِداً لِ َما َأعْ لَ ُم مِنْ ِبرِّ َ‬ ‫ِك َو َق ْد ِجْئ ُت َ‬ ‫ْس ه َُو َأِل َح ٍد مِنْ َق ْوم َ‬ ‫َفضْ اًل لَي َ‬
‫ك َل َتعْ لَ ُم َأ ِّني‬ ‫َ َ َ َ ِ ِإ َ‬ ‫ن‬ ‫َّ‬ ‫هَّللا‬ ‫و‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ك‬ ‫َ‬
‫ل‬ ‫ة‬‫َ‬ ‫اج‬ ‫ح‬ ‫اَل‬ ‫و‬ ‫َ‬ ‫ي‬ ‫ن‬‫ِّ‬ ‫م‬ ‫ِ‬ ‫ك‬ ‫َ َ َ‬ ‫َ‬
‫ل‬ ‫ع‬ ‫و‬ ‫ط‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ي‬ ‫ْر‬ ‫ِ‬ ‫ي‬ ‫غَ‬ ‫ُ‬
‫د‬ ‫ج‬
‫ِ ِإ َ ِ‬ ‫ت‬ ‫َ‬ ‫ك‬ ‫َّ‬
‫ن‬ ‫ع‬ ‫هَّللا‬ ‫د‬ ‫ِ‬ ‫ب‬‫ْ‬ ‫ع‬
‫َ‬ ‫ُو‬ ‫ب‬ ‫َأ‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ل‬
‫َ‬ ‫ا‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫م‬ ‫ه‬
‫ِ ْ‬ ‫ِ‬ ‫ْر‬ ‫ي‬ ‫غَ‬ ‫اَل‬ ‫و‬ ‫َ ٍ َ‬ ‫ْش‬ ‫ي‬ ‫ر‬ ‫ُ‬ ‫ق‬ ‫ِنْ‬ ‫م‬ ‫ان‬‫ِ‬ ‫َ‬
‫ن‬ ‫اث‬‫ْ‬ ‫يَّ‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫لَ ْم َي ْخ َتلِفْ َ‬
‫ع‬
‫اطلُبْ َغي ِْري َو َس ْل ُه َذل َِك َو اَل‬ ‫ب َو َم َش َّق ٍة َعلَى َن ْفسِ ي َف ْ‬ ‫ُأ ِري ُد ْال َبا ِد َي َة ْو ُه ُّم ِب َها ف ثق ُل َعن َها َو ِريد ال َح َّج ف َما د ِرك ُه ِإ َبعْ دَ كد َو ت َع ٍ‬
‫َ‬ ‫ٍّ‬ ‫َ‬ ‫اَّل‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُأ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ُأ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬
‫ف قِتا َو َمكرُوها قا َل َو‬ ‫َ‬ ‫ً‬ ‫ْ‬ ‫اَل‬ ‫اًل‬ ‫َ‬ ‫ك نْ تكل َ‬‫َّ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫اَل‬ ‫َأ‬ ‫ْك َو ِإنْ َأ َج ْب َتنِي لَ ْم َي َت َخلفْ َعني َح ٌد َو ل َ‬
‫َ‬ ‫َأ‬ ‫ِّ‬ ‫َّ‬ ‫ُّون َأعْ َنا َق ُه ْم ِإلَي َ‬ ‫اس َماد َ‬ ‫ك ِجْئ َتنِي َف َقا َل لَ ُه ِإنَّ ال َّن َ‬ ‫ُتعْ لِ ْم ُه ْم َأ َّن َ‬
‫ْس َعلى َما حِبُّ َقا َل َعلى َما‬‫َ‬ ‫ُأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬
‫ك َما َتقو ُل َف َقا َل َنل َتقِي ِإنْ َشا َء ُ َف َقا َل لي َ‬ ‫هَّللا‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ت فِدَ ا َ‬ ‫ْ‬
‫دَخلوا َو َقطعُوا َك َم َنا َف َقا َل ِبي ُجعِل ُ‬ ‫َأ‬ ‫اَل‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َه َج َم َعلَ ْي َنا َناسٌ َف َ‬
‫َأْل‬ ‫اًل‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ُتحِبُّ ِإنْ َشا َء هَّللا ُ مِنْ ِإصْ اَل ِح َحالِ َ‬
‫ْن‬‫ث َرسُو ِإلَى م َُح َّم ٍد فِي َج َب ٍل ِب ُج َه ْي َن َة ُي َقا ُل َل ُه ا ْش َق ُر َعلَى لَ ْيلَ َتي ِ‬ ‫ف َح َّتى َجا َء ال َبيْتَ َف َب َع َ‬ ‫ص َر َ‬ ‫ك ث َّم ا ْن َ‬
‫ب َو لَ ْم َن ُكنْ ُنحْ َجبُ ِإ َذا ِجْئ َنا َفَأ ْب َطَأ‬ ‫ب ُث َّم َعادَ َبعْ دَ ثَاَل َث ِة َأي ٍَّام َفوُ قِ ْف َنا ِب ْال َبا ِ‬ ‫اج ِت ِه َو َما َطلَ َ‬ ‫م َِن ْال َمدِي َن ِة َف َب َّش َرهُ َو َأعْ لَ َم ُه َأ َّن ُه َق ْد َظف َِر لَ ُه ِب َوجْ ِه َح َ‬
‫ْك َرا ِجيا ً ُمَؤ ِّماًل َق ِد‬ ‫ِإ َ‬ ‫ي‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ت‬‫ُ‬ ‫ُد‬ ‫ْ‬ ‫ع‬ ‫د‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫اك‬ ‫َ‬ ‫د‬ ‫َ‬ ‫ف‬
‫ِ‬ ‫ت‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬
‫ِل‬ ‫ع‬ ‫ج‬ ‫ُ‬ ‫ل‬ ‫َ َ َ َّ َ‬ ‫ا‬‫ق‬ ‫َ‬ ‫م‬ ‫ُ‬
‫ث‬ ‫ه‬ ‫ُ‬ ‫س‬ ‫ْأ‬ ‫ر‬ ‫ل‬ ‫ب‬ ‫َّ‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫ف‬ ‫َ‬ ‫ه‬‫ِ‬ ‫ْ‬
‫ي‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ي‬ ‫ب‬ ‫َأ‬ ‫ا‬ ‫ن‬‫َ‬ ‫دَ‬ ‫و‬ ‫ت فِي َنا ِح َي ِة ْال َ َ‬
‫ة‬ ‫ِ‬ ‫ر‬ ‫ُجْ‬ ‫ح‬ ‫دَخ ْل َنا َعلَ ْي ِه َف َجلَسْ ُ‬ ‫الرَّ سُو ُل ُث َّم َأذ َِن لَ َنا َف َ‬
‫ِ ِإ‬
‫ض لِ َه َذا اَأْل ْم ِر الَّذِي َأمْ َسيْتَ‬ ‫ك ِبا ِ م َِن الت َعرُّ ِ‬ ‫َّ‬ ‫هَّلل‬ ‫ُ‬ ‫ُأ‬
‫اجتِي فقا َل ل ُه بُو َع ْب ِد ِ ع َيا اب َْن َع ِّم ِإني عِ يذ َ‬ ‫ِّ‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ك ل َِح َ‬ ‫ا ْن َب َس َط َر َجاِئي َو َأ َملِي َو َر َج ْوت الدَّرْ َ‬ ‫ُ‬
‫ُسيْنُ‬ ‫ان الح َ‬ ‫ْ‬ ‫ان مِنْ ق ْولِ ِه ِب يِّ شيْ ٍء ك َ‬‫َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ضى ِإلى َما ل ْم َيكنْ ي ُِري ُد َو ك َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬
‫ك َش ّرا ف َج َرى الك ُم َب ْين ُه َما َحتى ف َ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫اَل‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ً‬ ‫ْك َأنْ َي ْكسِ َب َ‬ ‫فِي ِه َو ِإ ِّني لَ َخاِئفٌ َعلَي َ‬
‫َأ‬
‫ان َين َبغِي ل ُه ِإذا َع َد َل نْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ْف ذ َكرْ تَ َهذا َقا َل نَّ ال ُح َسي َْن َك َ‬ ‫ْ‬ ‫َأِل‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُسي َْن َو َكي َ‬ ‫َأ َح َّق ِب َها م َِن ْال َح َس ِن َف َقا َل بُو َع ْب ِد ِ ع َر ِح َم ُ ال َح َس َن َو َر ِح َم الح َ‬
‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫هَّللا‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬
‫ك َو َت َعالَى َلمَّا نْ ْو َحى ِإلَى م َُح َّم ٍد ص ْو َحى ِإلَ ْي ِه ِب َما َشا َء َو لَ ْم ُيَؤ امِرْ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫ار َ‬ ‫َيجْ َعلَ َها فِي اَأْل َسنِّ مِنْ وُ ْل ِد ْال َح َس ِن َف َقا َل َأبُو َع ْب ِد هَّللا ِ ع ِإنَّ هَّللا َ َت َب َ‬
‫َأ َحداً مِنْ َخ ْلقِ ِه َو َأ َم َر م َُح َّم ٌد ص َعلِ ّيا ً ع ِب َما َشا َء َف َف َع َل َما ُأم َِر ِب ِه َو لَسْ َنا َنقُو ُل فِي ِه ِإاَّل َما َقا َل َرسُو ُل هَّللا ِ ص مِنْ َت ْب ِجيلِ ِه َو َتصْ دِيقِ ِه َفلَ ْو‬
‫ِير ِة‬ ‫الذخ َ‬ ‫ك ْال ُح َسيْنُ َو َما ه َُو ِب ْال ُم َّت َهم عِ ْن َد َنا فِي َّ‬
‫ِ‬ ‫صي َِّر َها فِي اَأْل َسنِّ َأ ْو َي ْنقُلَ َها فِي وُ ْل ِد ِه َما َيعْ نِي ْال َوصِ َّي َة لَ َف َع َل َذلِ َ‬ ‫ُسي َْن ع َأنَّ ُي َ‬ ‫ان َأ َم َر ْالح َ‬ ‫َك َ‬
‫ك‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬
‫ك ِب ِه َو ِإ قل ه را ف َيغفِ ُر ُ ل َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ً‬ ‫ُجْ‬ ‫تَ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫نْ‬ ‫اَل‬
‫ُّك فِإ قل خيْرا ف َما و َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ً‬ ‫َ‬ ‫تَ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫نْ‬ ‫َ‬ ‫ك َو َعم َ‬ ‫ُّ‬
‫ضى لِ َما م َِر ِب ِه َو ه َُو َجد َ‬ ‫ُأ‬ ‫ك َو ل ِكن ُه َم َ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫ك ذلِ َ‬ ‫َ‬ ‫لِ َن ْفسِ ِه َو لقد َولى َو ت َر َ‬
‫َ‬ ‫َّ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ك تف َع ُل َو َما ْم ِر ِ مِنْ َم َر ٍّد‬ ‫هَّللا‬ ‫َأِل‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َرا َ‬ ‫َأ‬ ‫اَل‬ ‫ْف َو‬ ‫ك نصْ حا َو حِرْ صا فكي َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ً‬ ‫ً‬ ‫ُ‬ ‫َأطِ عْ نِي َيا اب َْن َع ِّم َو اسْ َمعْ ك مِي ف َو ِ الذِي ِإل َه ِإ ه َُو آلو َ‬
‫ُ‬ ‫اَل‬ ‫اَّل‬ ‫َ‬ ‫اَل‬ ‫َّ‬ ‫هَّللا‬ ‫َ‬ ‫اَل‬ ‫َ‬
‫ْ‬
‫ُور َها عِ ن َد َبط ِن‬ ‫ْ‬ ‫ض ُر ال َمقتو ُل ِب ُس َّد ِة ش َج َع َبي َْن د ِ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ك َل َتعْ لَ ُم َأ َّن ُه اَأْلحْ َو ُل ا ك َشفُ ا خ َ‬
‫ْ‬ ‫َأْل‬ ‫ْ‬ ‫َأْل‬ ‫َفسُرَّ َأ ِبي عِ ْندَ َذل َِك َف َقا َل َل ُه َأبُو َع ْب ِد هَّللا ِ ع َو هَّللا ِ ِإ َّن َ‬
‫َأ‬ ‫ْأ‬ ‫مَسِ يلِ َها َف َقا َل َأ ِبي لَي َ‬
‫ب َجمِيعا ً َف َقا َل لَ ُه‬ ‫َ‬
‫اعة َو ِبال َّس َن ِة َس َنة َو لَ َنقُومَنَّ ِبث ِر َبنِي ِبي طالِ ٍ‬ ‫َ‬ ‫ً‬ ‫ً‬ ‫َّاع ِة َس َ‬ ‫ازيَنَّ ِب ْال َي ْو ِم َي ْوما ً َو ِبالس َ‬ ‫اك َو هَّللا ِ َل ُن َج ِ‬ ‫ْس ه َُو َذ َ‬
‫ك ْك َث َر مِنْ‬ ‫َأ‬ ‫ضاَل اًل اَل َو هَّللا ِ اَل َي ْملِ ُ‬ ‫ك فِي ْال َخاَل ِء َ‬ ‫ك َن ْف ُس َ‬ ‫صا ِح َب َنا َم َّن ْت َ‬ ‫ْت َي ْل َح ُق َ‬ ‫ون َه َذا ْال َبي ُ‬ ‫ك َما ْخ َو َفنِي نْ َي ُك َ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫َأبُو َع ْب ِد هَّللا ِ ع َي ْغفِ ُر هَّللا ُ لَ َ‬
‫يك َف َو‬ ‫ك َو َبنِي َأ ِب َ‬ ‫اِئف ِإ َذا َأحْ َف َل َيعْ نِي ِإ َذا َأجْ َهدَ َن ْف َس ُه َو َما ِلَأْلمْ ِر مِنْ ُب ٍّد َأنْ َي َق َع َفا َّت ِق هَّللا َ َو ارْ َح ْم َن ْف َس َ‬ ‫الط َ‬ ‫ان ْال َمدِي َن ِة َو اَل َي ْبلُ ُغ َع َملُ ُه َّ‬ ‫ِيط ِ‬ ‫ح َ‬
‫َأ‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫َأَل‬
‫ص ِريعا ً‬ ‫ِِ َ‬ ‫ه‬ ‫ب‬ ‫ي‬ ‫ِّ‬
‫ن‬ ‫ك‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ِ َ َ ِ‬ ‫و‬ ‫ا‬ ‫ه‬ ‫ُور‬ ‫د‬ ‫ْن‬‫ِ ِ َ َ َ َ‬ ‫ي‬ ‫ب‬ ‫ع‬ ‫ج‬ ‫ش‬ ‫ْ‬ ‫ة‬ ‫د‬ ‫َّ‬ ‫س‬ ‫ُ‬ ‫ب‬ ‫ل‬
‫ُ‬ ‫و‬ ‫ُ‬
‫ت‬ ‫ْ‬
‫ق‬ ‫م‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫ن‬‫َّ‬ ‫َ ِ َ ِ َ ِ ِإ‬ ‫و‬ ‫ء‬ ‫ا‬ ‫س‬ ‫ِّ‬
‫ن‬ ‫ال‬ ‫ام‬ ‫ح‬ ‫رْ‬ ‫ى‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫َ ِ ِإ‬ ‫ال‬ ‫ج‬ ‫الرِّ‬ ‫بُ‬ ‫اَل‬ ‫صْ‬ ‫ا‬ ‫ه‬ ‫َ َ َ‬ ‫ْ‬
‫ت‬ ‫ج‬ ‫ر‬ ‫خ‬ ‫ْ‬ ‫ة‬
‫ٍ‬ ‫ح‬ ‫َ َ َ‬ ‫ْ‬
‫ل‬ ‫س‬ ‫م‬ ‫ْ‬
‫ش‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫ا‬ ‫ر‬‫َ‬ ‫ي‬ ‫ِّ‬
‫ن‬ ‫هَّللا ِ ِإ‬
‫صا ِح ُب ُه ث َّمُ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫ُوسى بْنُ َع ْب ِد ِ َيعْ نِينِي َو ل َيخر َُجنَّ َم َع ُه ف َين َه ِز ُم َو ُيقت ُل َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬ ‫َمسْ لُوبا ِبزت ُه َبي َْن ِرجْ ل ْي ِه ل ِبنة َو َينف ُع َهذا الغ َم َما َيسْ َم ُع قا َل م َ‬
‫َ‬ ‫ُاَل‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫اَل‬ ‫ٌ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َّ‬ ‫ً‬
‫هَّللا‬ ‫ْأ‬ ‫َّ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأْل‬ ‫اعنِي َفل َيطل ِ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ش َها َفِإنْ َأط َ‬ ‫َ‬ ‫ش َها َو َي َت َفرَّ ُق َج ْي ُ‬ ‫يَمْضِ ي َف َي ْخ ُر ُج َم َع ُه َرا َي ٌة ُأ ْخ َرى َف ُي ْق َت ُل َك ْب ُ‬
‫َّاس َحتى َي ِت َي ُه ُ‬ ‫ك مِنْ َبنِي ال َعب ِ‬ ‫ان عِ ن َد ذلِ َ‬ ‫ب ا َم َ‬
‫ُور َها عِ ْن َد‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫َأْل‬ ‫َأْل‬ ‫َأْل‬ ‫َأ‬ ‫ْت ِبَأنَّ َه َذا اَأْل ْم َر اَل َي ِت ُّم َو ِإ َّن َ‬ ‫ِب ْال َف َر ِج َو لَ َق ْد َعلِم ُ‬
‫ف ال َم ْق ُتو َل ِب ُس َّد ِة ْش َج َع َبي َْن د ِ‬ ‫ض َر ا ْك َش َ‬ ‫ك ا حْ َو َل ا ْخ َ‬ ‫ك لَ َتعْ لَ ُم َو َنعْ لَ ُم نَّ ا ْب َن َ‬
‫ك َو نْ‬ ‫َأ‬ ‫اع غَ ي ِْر َ‬ ‫ك َو َما َر ْدتَ ِب َه َذا ِإاَّل ا ْم ِت َن َ‬ ‫َأ‬ ‫ك َو ِب َغي ِْر َ‬ ‫ك َو َل َتعُودَ نَّ ْو ليفيء [لَ َيقِي] هَّللا ُ ِب َ‬ ‫َأ‬ ‫َب ْط ِن مَسِ يلِ َها َف َقا َم َأ ِبي َو ه َُو َيقُو ُل َب ْل ي ُْغنِي هَّللا ُ َع ْن َ‬
‫ضبا ً َفلَ ِح َق ُه‬ ‫ك َو َما َعلَيَّ ِإاَّل ْال َج ْه ُد َف َقا َم َأ ِبي َيجُرُّ َث ْو َب ُه م ُْغ َ‬ ‫ك َو ُر ْشدَ َ‬ ‫ك َف َقا َل َأبُو َع ْب ِد هَّللا ِ ع هَّللا ُ َيعْ لَ ُم َما ِري ُد ِإاَّل ُنصْ َح َ‬ ‫ُأ‬ ‫يع َت ُه ْم ِإلَى َذا َ‬ ‫ون َذ ِر َ‬ ‫َت ُك َ‬
‫ِي‬ ‫َ‬ ‫ه‬ ‫ِي‬ ‫ت‬ ‫َّ‬ ‫ل‬ ‫ا‬ ‫ب‬ ‫ع‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫د‬ ‫ْ‬ ‫ت‬ ‫َ‬ ‫نْ‬ ‫َأ‬ ‫ْتَ‬ ‫ي‬ ‫َأ‬ ‫ر‬ ‫و‬ ‫ِي‬ ‫ن‬ ‫ت‬ ‫َ‬ ‫عْ‬ ‫ط‬‫َ‬ ‫َأ‬ ‫نْ‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ون‬ ‫ُ‬ ‫ل‬ ‫ت‬ ‫َ‬ ‫ق‬ ‫ْ‬ ‫ت‬ ‫ُ‬ ‫س‬ ‫ك‬ ‫ي‬ ‫ب‬ ‫َأ‬ ‫ِي‬ ‫ن‬ ‫ب‬ ‫و‬ ‫ك‬ ‫ن‬ ‫َّ‬ ‫َأ‬ ‫ر‬ ‫ُ‬ ‫ك‬ ‫ُ‬ ‫ذ‬ ‫ْ‬ ‫ي‬ ‫ك‬ ‫ُ‬ ‫ال‬ ‫خ‬‫َ‬ ‫ُو‬ ‫ه‬ ‫و‬ ‫َّك‬ ‫م‬ ‫ع‬ ‫ت‬ ‫ُ‬ ‫ِعْ‬ ‫م‬ ‫س‬ ‫ي‬ ‫ن‬ ‫ِّ‬ ‫َأ‬ ‫ُك‬ ‫ر‬ ‫ب‬ ‫خ‬ ‫ْ‬ ‫ُأ‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ل‬ ‫ا‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ع‬ ‫َأبُو َ ِ ِ‬‫هَّللا‬ ‫د‬ ‫ْ‬
‫ب‬ ‫ع‬
‫َ ِ‬ ‫َ َ‬ ‫َ ِإ‬ ‫ِ َ َ‬ ‫َ َ َ‬ ‫َ َ‬ ‫َ َ َ َ‬ ‫َ‬ ‫ِ َ‬ ‫َ‬
‫ك ِبوُ لدِي‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬
‫عال َعلى خلقِ ِه ل َودِدت ني ف َد ْيت َ‬ ‫ِّ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫ب َو الشهادَ ةِ‪ ... -‬الرَّ حْ منُ الرَّ حِي ُم الك ِبي ُر ال ُمت ِ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َّ‬ ‫َأحْ َسنُ َفا ْف َع ْل َو َو ِ الذِي ال ِإل َه ِإ ه َُو عالِ ُم ال َغ ْي ِ‬
‫ْ‬ ‫اَّل‬ ‫َّ‬ ‫هَّللا‬
‫ضبا سِ فا َقا َل َف َما َق ْم َنا َبعْ َد‬ ‫َأ‬ ‫ً‬ ‫َأ‬ ‫ً‬ ‫ْ‬
‫ك َف َخ َر َج ِبي مِنْ عِ ن ِد ِه مُغ َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬
‫ك عِ ندِي َشيْ ٌء َف َت َرى ني غَ َششت َ‬ ‫ِّ‬ ‫َأ‬ ‫اَل‬ ‫ْ‬ ‫َو ِبَأ َحب ِِّه ْم ِإلَيَّ َو ِبَأ َحبِّ َأهْ ِل َب ْيتِي ِإلَيَّ َو َما َيعْ دِلُ َ‬
‫ان ب َْن َح َس ٍن َو َح َس َن ب َْن َح َس ٍن َو ِإب َْراهِي َم‬ ‫ت رُ ُس ُل ِبي َجعْ َف ٍر َف َخذوا ِبي َو ُعمُو َمتِي ُسلَ ْي َم َ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫ين لَ ْيلَ ًة َأ ْو َنحْ َو َها َح َّتى َق ِد َم ْ‬ ‫ك ِإاَّل َقلِياًل عِ ْش ِر َ‬ ‫َذلِ َ‬
‫ْن َح َس ٍن َو‬ ‫ْن َح َس ٍن َو َح َس َن ب َْن َجعْ َف ِر ب ِ‬ ‫ْن َح َس ٍن َو َعلِيَّ ب َْن ِإب َْراهِي َم ب ِ‬ ‫ان ب َْن دَ اوُ دَ ب ِ‬ ‫ب َْن َح َس ٍن َو دَ اوُ دَ ب َْن َح َس ٍن َو َعلِيَّ ب َْن َح َس ٍن َو ُسلَ ْي َم َ‬
‫ص ِّفدُوا فِي ْال َحدِي ِد ُث َّم ُحمِلُوا فِي َم َحا ِم َل َأعْ َرا ًء اَل ِو َطا َء فِي َها َو وُ قِفُوا‬ ‫ْن َح َس ٍن َو َعبْدَ هَّللا ِ ب َْن دَ اوُ دَ َو َقا َل َف ُ‬ ‫اط َبا ِإب َْراهِي َم ب َْن ِإسْ مَاعِ ي َل ب ِ‬ ‫َط َب َ‬
‫ُول‬
‫ِ عِ َ ِ َ ِ ِ َ ِ‬ ‫س‬ ‫ر‬ ‫د‬ ‫‪F‬‬ ‫ج‬ ‫سْ‬ ‫م‬ ‫ب‬ ‫ا‬ ‫ب‬ ‫د‬ ‫َ‬ ‫ن‬ ‫ْ‬ ‫وا‬ ‫ُ‬ ‫ف‬ ‫ق‬ ‫وُ‬ ‫ى‬ ‫َّ‬
‫ت‬ ‫ح‬ ‫ِِْ َ‬ ‫م‬ ‫ه‬ ‫ب‬ ‫وا‬ ‫ُ‬ ‫ق‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ط‬ ‫َ‬ ‫ن‬ ‫ْ‬ ‫ا‬ ‫م‬
‫ْ َ َّ‬ ‫ث‬ ‫ُ‬ ‫ا‬ ‫ه‬ ‫ِي‬ ‫ف‬ ‫م‬ ‫ه‬ ‫ُ‬ ‫ِي‬ ‫ت‬ ‫َّ‬ ‫ل‬ ‫ا‬ ‫ال‬ ‫ْ َ ِ‬ ‫ح‬ ‫ْ‬
‫ِل‬ ‫ل‬ ‫م‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫وا‬ ‫ُّ‬
‫ق‬ ‫ر‬‫َ ْ َ َ‬ ‫و‬ ‫م‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫ن‬‫ْ‬ ‫ع‬ ‫اسُ‬ ‫َّ‬
‫ن‬ ‫ال‬ ‫فَّ‬ ‫ك‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ل‬ ‫َ‬ ‫ا‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫اسُ‬ ‫ن‬ ‫َّ‬ ‫ال‬ ‫ِب ْال ُم َ ِ َ ِ َ ُ‬
‫م‬ ‫ه‬ ‫ُ‬ ‫م‬ ‫ت‬ ‫ْ‬
‫ش‬ ‫ي‬ ‫يْ‬ ‫ك‬‫َ‬ ‫ل‬ ‫ى‬ ‫َّ‬ ‫ل‬ ‫ص‬
‫ب الذِي ُيقا ُل ل ُه َبابُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫ب ال َمسْ ِج ِد ال َبا ِ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ْن َعلِيٍّ ن ُه ْم لمَّا وقِفوا عِ ن َد َبا ِ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ُأ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫هَّللا ِ ص َقا َل َع ْب ُد هَّللا ِ بْنُ ِإب َْراهِي َم ال َجعْ ف ِريُّ ف َحدثتنا خد َ‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫ِيجة ِبنت ُع َم َر ب ِ‬
‫ار ث ثا َما‬ ‫ً‬ ‫َاَل‬ ‫ْ‬ ‫َأْل‬
‫ب ال َمسْ ِج ِد َف َقا َل ل َع َنك ُم ُ َيا َمعْ َش َر ا ن َ‬ ‫هَّللا‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ض ث َّم اطل َع مِنْ َبا ِ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫ُ‬ ‫َأْل‬
‫اطلَ َع َعلَي ِْه ْم َأبُو َع ْب ِد هَّللا ِ ع َو َعا َّم ُة ِردَ اِئ ِه َم ْطرُو ٌح ِبا رْ ِ‬ ‫َجب َْرِئي َل َّ‬
‫ص ِ‬
‫ضا ِء َم ْد َف ٌع ث َّم َقا َم َو َخذ ِإحْ دَى َنعْ لَ ْي ِه‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫ْس لِل َق َ‬ ‫ْ‬ ‫ْت َو لَي َ‬ ‫ت َح ِريصا ً َو لَ ِك ِّني ُغلِب ُ‬ ‫َعلَى َه َذا َعا َه ْد ُت ْم َرسُو َل ِ ص َو اَل َبا َيعْ ُتمُوهُ َما َو ِ ِإنْ ُك ْن ُ‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬ ‫هَّللا‬
‫ار‬ ‫ين َل ْيلَة َل ْم َي َز ْل َي ْبكِي فِي َها اللَّ ْي َل َو ال َّن َه َ‬ ‫ً‬ ‫دَخ َل فِي َب ْي ِت ِه َف ُح َّم عِ ْش ِر َ‬ ‫ض ث َّم َ‬ ‫ُ‬ ‫َفَأ ْد َخلَ َها ِرجْ لَ ُه َو اُأْل ْخ َرى فِي َي ِد ِه َو َعام َُّة ِردَ اِئ ِه َيجُرُّ هُ فِي اَأْلرْ ِ‬
‫طل َِع ِب ْال َق ْو ِم فِي ْال َم َحام ِِل َقا َم َأبُو َع ْب ِد هَّللا ِ‬ ‫ْن ْال َح َس ِن َأ َّن ُه َلمَّا ُ‬ ‫ُوسى بْنُ َع ْب ِد هَّللا ِ ب ِ‬ ‫ِيج َة َقا َل ْال َجعْ َف ِريُّ َو َح َّد َث َنا م َ‬ ‫ِيث َخد َ‬ ‫َح َّتى ِخ ْف َنا َعلَ ْي ِه َف َه َذا َحد ُ‬
‫ع م َِن ْال َمسْ ِج ِ‪F‬د ُث َّم َأهْ َوى ِإلَى ْال َمحْ م ِِل الَّذِي فِي ِه َع ْب ُد هَّللا ِ بْنُ ْال َح َس ِن ي ُِري ُد َكاَل َم ُه َف ُمن َِع َأ َش َّد ْال َم ْن ِع َو َأهْ َوى ِإلَ ْي ِه ْال َح َرسِ يُّ َف َد َف َع ُ‪F‬ه َو َقا َل َت َن َّح‬
‫ِيع َح َّتى ا ْب ُتل َِي ْال َح َرسِ يُّ‬ ‫الزقَاقَ َو َر َج َع َأبُو َع ْب ِد هَّللا ِ ع ِإلَى َم ْن ِزلِ ِه َفلَ ْم َيبْلُ ْغ ِب ِه ُم ْال َبق َ‬ ‫دَخ َل ِب ِه ُم ُّ‬ ‫ك ُث َّم َ‬ ‫ِيك َو َي ْكفِي َغي َْر َ‬ ‫َعنْ َه َذا َفِإنَّ هَّللا َ َس َي ْكف َ‬
‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫ُأ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫هَّللا‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫ً‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َباَل ًء َشدِيداً َر َم َح ْت ُه َنا َق ُت ُه فدَ قت َو ِرك ُه ف َم َ‪F‬‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬
‫ْن ال َح َس ِن ف خ ِب َر نَّ َباهُ َو‬ ‫ك حِينا ث َّم تى م َُح َّم ُد بْنُ َع ْب ِد ِ ب ِ‬ ‫ضى الق ْو ُم ف قمْ نا‪َ F‬بعْ دَ ذلِ َ‬ ‫ات فِي َها َو َم َ‬
‫هَّللا‬
‫ان ب َْن َداوُ َد َو َداوُ َد ب َْن َح َس ٍن َو َع ْب َد ِ ب َْن َداوُ َد‬ ‫ُعمُو َم َت ُه قُتِلُوا َق َتلَ ُه ْم َأبُو َجعْ َف ٍر ِإاَّل َح َس َن ب َْن َجعْ َف ٍر َو ط َباط َبا َو َعلِيَّ ب َْن ِإب َْراهِي َم َو ُسلَ ْي َم َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ِف َعلَ ْي ِه قُ َرشِ يٌّ‬ ‫اس لِ َب ْي َع ِت ِه َو لَ ْم َي ْخ َتل ْ‬ ‫ِث ثَاَل َث ٍة َبا َيعُوهُ َو اسْ َت ْو َثقَ ال َّن َ‬ ‫ت َثال َ‬ ‫اس لِ َبي َْع ِت ِه َقا َل َف ُك ْن ُ‬ ‫ك َو دَ َعا ال َّن َ‬ ‫َقا َل َف َظ َه َر م َُح َّم ُد بْنُ َع ْب ِد هَّللا ِ عِ ْندَ َذلِ َ‬

‫‪323‬‬
‫شرْ َط ِت ِه َف َش َاو َرهُ فِي ْال ِبعْ َث ِة ِإلَى وُ جُو ِه َق ْو ِم ِه َف َقا َل َل ُه‬ ‫ان َعلَى ُ‬ ‫ان مِنْ ِث َقا ِت ِه َو َك َ‬ ‫يسى ب َْن َز ْي ٍد َو َك َ‬ ‫اريٌّ َو اَل َع َر ِبيٌّ َقا َل َو َش َاو َر عِ َ‬ ‫ص ِ‬ ‫َو اَل َأ ْن َ‬
‫ث‬ ‫ْض ِإلَى َمنْ َأ َر ْدتَ ِم ْن ُه ْم َف َقا َل ا ْب َع ْ‬ ‫ك َأ ْو َت ْغلُ َظ َعلَي ِْه ْم َف َخلِّنِي َو ِإيَّا ُه ْم َف َقا َل لَ ُه م َُح َّم ٌد ام ِ‬ ‫يسى بْنُ َز ْي ٍد ِإنْ دَ َع ْو َت ُه ْم ُد َعا ًء يَسِ يراً َل ْم ُي ِجيبُو َ‬ ‫عِ َ‬
‫يق الَّتِي َأ ْم َررْ تَ‬ ‫ِ ِ‬ ‫ر‬ ‫َّ‬
‫الط‬ ‫ى‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ع‬ ‫ْ َ‬ ‫م‬ ‫ه‬ ‫ُ‬ ‫ِرُّ‬ ‫م‬ ‫ت‬ ‫ُ‬ ‫س‬ ‫َ َ‬ ‫ك‬ ‫ن‬ ‫َّ‬ ‫َأ‬ ‫ً‬ ‫ا‬ ‫ِيع‬ ‫م‬ ‫ج‬ ‫َ‬ ‫ُوا‬ ‫م‬ ‫ل‬
‫ِ‬ ‫ع‬‫َ‬ ‫ه‬‫ِ‬ ‫ي‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ع‬ ‫َ‬ ‫تَ‬ ‫ظ‬‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫غ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ا‬ ‫ذ‬ ‫َ‬ ‫ِإ َ ِإ‬ ‫ك‬ ‫ن‬ ‫َّ‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ع‬ ‫د‬‫ٍ‬ ‫م‬
‫َّ‬ ‫ُح‬ ‫ِ َ َ َ َ‬ ‫م‬ ‫ْن‬ ‫ب‬ ‫ر‬ ‫ف‬ ‫َ‬ ‫عْ‬ ‫ج‬ ‫هَّللا‬ ‫د‬ ‫ِ‬ ‫ب‬ ‫ْ‬ ‫ع‬ ‫َ َ‬ ‫ا‬ ‫ب‬ ‫َأ‬ ‫ِي‬ ‫ن‬ ‫عْ‬ ‫ي‬ ‫ِإلَى َ ِ ْ َ ِ ِ ْ َ‬
‫م‬ ‫ه‬ ‫ِ‬ ‫ير‬ ‫ب‬ ‫ك‬ ‫َ‬ ‫و‬ ‫م‬ ‫ه‬ ‫ِئيسِ‬ ‫ر‬
‫هَّللا‬
‫يسى بْنُ ز ْي ٍد سْ لِ ْم تسْ ل ْم فقا َل ل ُه بُو َع ْب ِد ِ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ِف َبي َْن َيدَ ْي ِه فقا َل ل ُه عِ َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُأ‬
‫َعلَ ْي َها َأ َبا َع ْب ِد هَّللا ِ َقا َل َف َو ِ َما ل ِبثنا نْ ت َِي ِب ِبي َع ْب ِد ِ ع َحتى وق َ‬ ‫َّ‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬ ‫ُأ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬
‫هَّللا‬
‫ك َو تكلفنَّ َحرْ با فقا َل ل ُه بُو َع ْب ِد ِ َما‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ً‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫اَل‬ ‫ك َو وُ ل ِد َ‬ ‫ْ‬ ‫ك َو َمالِ َ‬ ‫ت ُنبُوَّ ةٌ َبعْ دَ م َُح َّم ٍد ص َف َقا َل لَ ُه م َُح َّم ٌد اَل َو لَكِنْ َب ِايعْ َتْأ َمنْ َعلَى نفسِ َ‬
‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ع َأ َحدَ َث ْ‬
‫ك‬ ‫ب َو َدعْ َعن َ‬ ‫ْ‬ ‫ك ِبال َّش َبا ِ‬ ‫ك َو َحذرْ ُت ُه الذِي َحاقَ ِب ِه َو لَكِنْ اَل َين َف ُع َحذ ٌر مِنْ َق َد ٍر َيا اب َْن خِي َعلَ ْي َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َّ‬ ‫َّ‬ ‫َّمْت ِإلَى ِبي َ‬ ‫َأ‬ ‫فِيَّ َحرْ بٌ َو اَل قِ َتا ٌل َو لَ َق ْد َت َقد ُ‬
‫ك فِي الَّذِي َأ ْنتَ‬ ‫ك َو لَ ْم َأ ِجي ْء َأِل َت َق َّد َم َعلَ ْي َ‬ ‫از َ‬ ‫ك فِي السِّنِّ َف َقا َل لَ ُه َأبُو َع ْب ِد هَّللا ِ ع ِإ ِّني َل ْم ُأ َع َّ‬ ‫ب َما َب ْينِي َو َب ْي َن َ‬ ‫ُوخ َف َقا َل لَ ُه م َُح َّم ٌد َما َأ ْق َر َ‬ ‫ال ُّشي َ‬
‫ُوج ِإلَى‬ ‫ُأَل‬
‫فِي ِه َف َقا َل َل ُه م َُح َّم ٌد اَل َو هَّللا ِ اَل ُب َّد مِنْ َأنْ ُت َب ِاي َع َف َقا َل َل ُه َأبُو َع ْب ِد هَّللا ِ ع َما فِيَّ َيا اب َْن َأخِي َطلَبٌ َو اَل َه َربٌ َو ِإ ِّني ِري ُد ْال ُخر َ‬
‫ك َو َي ْثقُ ُل َعلَيَّ َح َّتى ُي َكلِّ َمنِي فِي َذل َِك اَأْلهْ ُل غَ ي َْر مَرَّ ٍة َو َما َيمْ َن ُعنِي ِم ْن ُه ِإاَّل الضَّعْ فُ َو هَّللا ِ َو الرَّ ح ِِم َأنْ ُت ْد ِب َر َع َّنا َو‬ ‫ص ُّدنِي َذلِ َ‬ ‫ْال َبا ِد َي ِة َف َي ُ‬
‫ِيق َيعْ نِي َأ َبا َجعْ َف ٍر َف َقا َل لَ ُه َأبُو َع ْب ِد هَّللا ِ ع َو َما َتصْ َن ُع ِبي َو َق ْد َماتَ َقا َل ُأ ِريدُ‬ ‫ات بُو الد ََّوان ِ‬ ‫َأ‬ ‫ك َفقا َل ل ُه َيا َبا َع ْب ِد ِ قد َو ِ َم ‪F‬‬
‫َ‬ ‫هَّللا‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َن ْش َقى ِب َ‬
‫ً‬ ‫ْ‬
‫ون َماتَ َم ْوتَ الن ْو ِم قا َل َو ِ لت َب ِاي ُعنِي طاِئعا ْو مُك َرها َو‬ ‫َأ‬ ‫ً‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫ِيق ِإ نْ َيك َ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬ ‫اَّل‬ ‫ك قا َل َما ِإلى َما ت ِري ُد َس ِبي ٌل َو ِ َما َماتَ بُو الد ََّوان ِ‬ ‫َأ‬ ‫هَّللا‬ ‫اَل‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْال َج َما َل ِب َ‬
‫ب السِّجْ نُ َو‬ ‫يسى بْنُ َز ْي ٍد َما ِإنْ ط َرحْ َناهُ فِي السِّجْ ِن َو َق ْد َخ ِر َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫ْس َف َقا َل ل ُه عِ َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫ك َف َبى َعل ْي ِه ِإ َبا ًء َشدِيدا َف َم َر ِب ِه ِإلى ال َحب ِ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫ً‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫اَل ُتحْ َم ُد فِي َب ْي َع ِت َ‬
‫ك ُتسْ ِج ُننِي َقا َل‬ ‫َأ‬
‫ِك بُو َع ْب ِد ِ ع ث َّم َقا َل‪ -‬اَل َح ْو َل َو اَل قُوَّ َة ِإاَّل ِبا ِ ال َعلِيِّ ال َعظِ ِيم َو ُت َرا َ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫هَّلل‬ ‫ُ‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬ ‫ضح َ‬ ‫ُب ِم ْن ُه َف َ‬ ‫ْس َعلَ ْي ِه ْال َي ْو َم غَ لَ ٌق ِخ ْف َنا نْ َي ْهر َ‬ ‫َأ‬ ‫لَي َ‬
‫ْك َف َقا َل عِ ي َسى بْنُ َز ْي ٍد احْ ِبسُوهُ فِي ْال َم ْخ َبِإ َو َذل َِك َدا ُر َر ْي َط َة ْال َي ْو َم َف َقا َل لَ ُه‬ ‫ك َو َش ِّددَ نَّ َعلَي َ‬ ‫ُأَل‬ ‫َن َع ْم َو الَّذِي َأ ْك َر َم م َُحمَّداً ص ِبال ُّنبُوَّ ِة سْ ِج َن َّن َ‬ ‫ُأَل‬
‫ك‪َ -‬ف َقا َل لَ ُه َأبُو َع ْب ِد هَّللا ِ ع َأ َما َو هَّللا ِ َيا َأ ْك َشفُ‬ ‫ت َف َم َ‬ ‫يسى بْنُ َز ْي ٍد لَ ْو َت َكلَّمْتَ لَ َك َسرْ ُ‬ ‫َّق َف َقا َل َل ُه عِ َ‬ ‫صد ُ‬ ‫َأبُو َع ْب ِد هَّللا ِ ع َأ َما َو هَّللا ِ ِإ ِّني َسَأقُو ُل ُث َّم ُأ َ‬
‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َأَل‬ ‫ِّ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ك َت ْطلُبُ لِ َن ْفسِ َ‬ ‫َيا َأ ْز َر ُق لَ َكَأ ِّني ِب َ‬
‫ْق‬ ‫ك طِ رْ مِث َل ال َهي ِ‬ ‫تَ‬ ‫صف خلف َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫قَ‬ ‫ِّ‬ ‫ك ِإذا ُ‬ ‫ُّ‬
‫ين عِ ندَ اللقا ِء َو ِإني ظن َ‬ ‫ِّ‬ ‫َ‬ ‫ور َ‬ ‫ك جُحْ راً َت ْدخ ُل فِي ِه َو َما ن فِي ال َمذك ِ‬
‫ُ‬ ‫تَ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬
‫َ‬
‫ارجا مِنْ ُس َّد ِة ش َج َع ِإلى‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ً‬ ‫َ‬ ‫ِّ‬ ‫َأ‬
‫ار احْ ِبسْ ُه َو ش ِّد ْد َعل ْي ِه َو اغلظ َعل ْي ِه فقا َل ل ُه بُو َع ْب ِد ِ ع َما َو ِ لك ني ِب َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ال َّناف ِِر َف َن َف َر َعلَ ْي ِه م َُح َّمد ِبان ِت َه ٍ‬ ‫ْ‬ ‫ٌ‬
‫كخ ِ‬
‫ك َفل ْم َيصْ َنعْ فِي َ‬ ‫َ‬ ‫ت ق َر َح َفط َع َن َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫ارسٌ مُعْ ل ٌم فِي َي ِد ِه طِ َرادَ ةٌ نِصْ ف َها ْب َيضُ َو نِصْ ف َها سْ َو ُد َعلى َف َر ٍ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َب ْط ِن ْال َوادِي َو َق ْد َح َم َل َعلَي َ‬
‫ك‬ ‫س ك َم ْي ٍ‬ ‫ْك َف ِ‬
‫ان َق ْد َخ َر َج َتا‬ ‫ور َت ِ‬ ‫ان َمضْ فُ َ‬ ‫ِير َت ِ‬ ‫ِّين َعلَ ْي ِه َغد َ‬ ‫َأ‬ ‫ار ٌج مِنْ ُز َق ِ‬ ‫شو َم َف َرسِ ِه َفط َرحْ َت ُه َو َح َم َل َعلَي َ‬ ‫َ‬ ‫ض َربْتَ َخ ْي ُ‬ ‫َشيْئا ً َو َ‬
‫َّار ال ُّدَؤ لِي َ‬ ‫آل ِبي َعم ٍ‬ ‫اق ِ‬ ‫آخ ُر َخ ِ‬ ‫ْك َ‬
‫ت َو َقا َم ِإلَ ْي ِه‬ ‫ُك َفاَل َر ِح َم هَّللا ُ ِر َّم َت ُه َف َقا َل َل ُه م َُح َّم ٌد َيا َأ َبا َع ْب ِد هَّللا ِ ع َحسِ بْتَ َفَأ ْخ َطْأ َ‪F‬‬ ‫صا ِحب َ‬ ‫ْن َفه َُو َو هَّللا ِ َ‬ ‫ِ ِ‬ ‫ي‬ ‫ب‬ ‫َ‬ ‫ار‬ ‫ش‬ ‫َّ‬ ‫ال‬ ‫ر‬ ‫ِ‬ ‫عْ‬ ‫ش‬ ‫َ‬ ‫ر‬ ‫ُ‬ ‫ِي‬ ‫ث‬ ‫ك‬ ‫َ‬ ‫ه‬ ‫ِ‬ ‫ت‬
‫ِ‬ ‫ْض‬ ‫َ‬ ‫ي‬ ‫ب‬
‫َ‬ ‫ت‬ ‫مِنْ َتحْ ِ‬
‫ان ِل َق ْو ِم ِه ِممَّنْ لَ ْم َي ْخرُجْ َم َع م َُح َّم ٍد‬ ‫ال َو َما َك َ‬ ‫ٍ‬ ‫م‬
‫َ‬ ‫ِنْ‬ ‫م‬ ‫ه‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ان‬ ‫َ‬ ‫ك‬ ‫َ‬ ‫ا‬ ‫م‬‫َ‬ ‫ِي‬ ‫َ‬ ‫ف‬ ‫ط‬ ‫ُ‬ ‫اصْ‬ ‫و‬ ‫َ‬ ‫ن‬ ‫َ‬ ‫ِّجْ‬ ‫س‬ ‫ال‬ ‫ل‬ ‫َ‬ ‫خ‬
‫ِ‬ ‫د‬ ‫ْ‬ ‫ُأ‬ ‫ى‬ ‫ت‬ ‫َّ‬ ‫ح‬ ‫َ‬ ‫ه‬ ‫ِ‬ ‫ْر‬ ‫ه‬ ‫ظ‬ ‫َ‬ ‫ِي‬ ‫ف‬ ‫ع‬ ‫َ‬ ‫ف‬ ‫َ‬ ‫دَ‬ ‫ف‬ ‫َ‬ ‫ت‬ ‫ِ‬ ‫ُو‬ ‫ح‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫ح‬ ‫ل‬ ‫ْ‬ ‫س‬
‫َ‬ ‫ْنُ‬ ‫ب‬ ‫الس َُّراقِيُّ‬
‫ِ‬ ‫ِ‬
‫ُحْ‬
‫ض ِع قد ذ َه َبت ِإ دَى َعيني ِه َو ذ َه َبت ِر هُ َو ه َُو ي َم ُل‬ ‫اَل‬ ‫جْ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫حْ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫يفٌ‬ ‫ب َو ه َُو شيخ ك ِبير َ‬ ‫ٌ‬ ‫َ‬ ‫ٌ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْن ِبي طالِ ٍ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫ْن َج ف ِر ب ِ‬ ‫َ‬ ‫عْ‬ ‫ْن َعب ِد ِ ب ِ‬ ‫هَّللا‬ ‫ْ‬ ‫طل َِع بِِإ مَاعِ ي َل ب ِ‬ ‫سْ‬ ‫َقا َل َف ُ‬
‫َ‬
‫ك حْ َو ُج فقا َل لهُ‪ُ -‬ب َّد مِنْ نْ ت َب ِاي َع فقا َل ل ُه َو‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬ ‫اَل‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫ك َو َع ْو ِن َ‬ ‫ض ِعيفٌ َو نا ِإلى ِبرِّ َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َحمْ اًل َفدَ َعاهُ ِإلى ال َبي َْع ِة فقا َل ل ُه َيا اب َْن خِي ِإني ش ْيخ ك ِبي ٌر َ‬ ‫َ‬ ‫ٌ‬ ‫َ‬ ‫ِّ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫ك نْ َتف َع َل َف ْغلظ َعل ْي ِه فِي ال َق ْو ِل َف َقا َل ل ُه ِإسْ مَاعِ ي ُل‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬
‫ان اسْ ِم َرج ٍُل ِإنْ َك َت ْب َت ُه َقا َل ُب َّد ل َ‬ ‫اَل‬ ‫ْك َم َك َ‬ ‫ضي ُِّق َعلَي َ‬ ‫َأيَّ َشيْ ٍء َت ْن َتفِ ُع ِب َبي َْعتِي َو هَّللا ِ ِإ ِّني ُأَل َ‬
‫هَّللا‬
‫ك ِإنْ َر يْتَ نْ ُت َبي َِّن لَ ُه َفا ْف َع ْل َل َع َّل َ َي ُك ُّف ُه‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫ت فِ َدا َ‬ ‫ْ‬
‫ْاد ُع لِي َجعْ َف َر ب َْن م َُح َّم ٍد َفلَ َعلَّ َنا ُن َب ِاي ُع َجمِيعا ً َقا َل َفدَ َعا َجعْ َفراً ع َف َقا َل لَ ُه ِإسْ مَاعِ ي ُل ُجعِل ُ‬
‫ك م َُح َّم َد ب َْن َعلِيٍّ ع َو َعلَيَّ‬ ‫ْت َبا َ‬ ‫َأ‬ ‫ُك هَّللا َ َه ْل َتذ ُك ُر َي ْوما ً َتي ُ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫شد َ‬ ‫ت َأاَّل ُأ َكلِّ َم ُه َف ْل َي َر فِيَّ َرْأ َي ُه َف َقا َل ِإسْ مَاعِ ي ُل َأِل ِبي َع ْب ِد هَّللا ِ ع َأ ْن ُ‬ ‫َع َّنا َقا َل َق ْد َأجْ َمعْ ُ‬
‫ان‬ ‫ك َع ْن َز ِ‬ ‫ض َياعاً‪ -‬اَل َي ْن َتطِ ُح فِي َد ِم َ‬ ‫ك َ‬ ‫ك ُت ْق َت ُل عِ ْن َد ِك َب ِر سِ ِّن َ‬ ‫ك َف َقا َل لِي ُي ْبكِينِي َأ َّن َ‬ ‫ت لَ ُه َما ُي ْبكِي َ‬ ‫ان َفَأدَ ا َم ال َّن َظ َر ِإلَيَّ ُث َّم َب َكى َفقُ ْل ُ‬ ‫ص ْف َر َاو ِ‬ ‫ان َ‬ ‫ُحلَّ َت ِ‬
‫آل ْال َح َس ِن َعلَى ِم ْن َب ِر‬ ‫ِنْ‬ ‫م‬ ‫ِي‬ ‫م‬ ‫ت‬ ‫َ‬ ‫ن‬ ‫ْ‬ ‫ي‬ ‫َ ِ َ ِ ِ ِ َ‬ ‫ه‬ ‫م‬ ‫و‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫وم‬ ‫ُ‬
‫ش‬ ‫م‬ ‫]‬ ‫ل‬ ‫و‬ ‫حْ‬ ‫َأْل‬ ‫[ا‬ ‫أحول‬ ‫ى‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫تَ‬ ‫رْ‬ ‫ظ‬ ‫َ‬ ‫ن‬ ‫َ‬ ‫ا‬ ‫ذ‬ ‫َ‬ ‫و‬ ‫ه‬‫ُ‬ ‫َ‬
‫ت‬ ‫ي‬ ‫ْ‬ ‫ب‬ ‫َأ‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ل‬ ‫ب‬ ‫ال‬‫ْ‬ ‫ى‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫يتَ‬ ‫د‬ ‫ُ‬ ‫ا‬ ‫ذ‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ا‬ ‫ق‬ ‫َ‬ ‫ك‬ ‫ا‬ ‫ذ‬ ‫َ‬ ‫ى‬ ‫ت‬‫َ‬ ‫م‬ ‫ت‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬
‫ل‬ ‫ُ‬ ‫ق‬ ‫َقا َل َف‬
‫ِ‬ ‫ِإ‬ ‫َاطِ ِ َ َ ِإ‬ ‫َ َ ِإ عِ ِإ‬ ‫َ‬
‫ك ْو مِنْ َغ ٍد فقا َل ل ُه بُو َع ْب ِد‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫ك َمقتو ٌل مِنْ َي ْو ِم َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ك فِإن َ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫ك َو اكتبْ َوصِ َّيت َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ِث َعهْدَ َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬
‫ُول ِ ص َيدعُو ِإلى نفسِ ِه قد ت َسمَّى ِبغَ ي ِْر اسْ ِم ِه ف حْ د ‪F‬‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫هَّللا‬ ‫َرس ِ‬
‫ك َو َأحْ َس َن ْال ِخاَل َف َة‬ ‫ك هَّللا َ َيا َأ َبا ْال َح َس ِن َو َأعْ َظ َم هَّللا ُ َأجْ َر َنا فِي َ‬ ‫ان ِإاَّل َأ َقلَّ ُه َفَأسْ َت ْو ِد ُع َ‬ ‫ض َ‬ ‫هَّللا ِ ع َن َع ْم َو َه َذا َو َربِّ ْال َكعْ َب ِة اَل َيصُو ُم مِنْ َشه ِْر َر َم َ‬
‫ْس َقا َل َف َو هَّللا ِ َما َأ ْم َس ْي َنا َح َّتى د ََخ َل َعلَ ْي ِه َب ُنو‬ ‫ُون َقا َل ُث َّم احْ ُت ِم َل ِإسْ مَاعِ ي ُل َو رُ َّد َجعْ َف ٌر ِإلَى ْال َحب ِ‬ ‫َعلَى َمنْ َخلَّ ْفتَ َو ِإ َّنا هَّلِل ِ َو ِإ َّنا ِإلَ ْي ِه را ِجع َ‬
‫ك َح َّتى‬ ‫ث م َُح َّم ُد بْنُ َع ْب ِد هَّللا ِ ِإلَى َجعْ َف ٍر ع َف َخلَّى َس ِبيلَ ُه َقا َل َو َق ْم َنا َبعْ َد َذلِ َ‬ ‫َأ‬ ‫ْن َجعْ َف ٍر َف َت َوطُئوهُ َح َّتى َق َتلُوهُ َو َب َع َ‬ ‫َّ‬ ‫ْن َع ْب ِد هَّللا ِ ب ِ‬ ‫او َي َة ب ِ‬ ‫َأخِي ِه َب ُنو م َُع ِ‬
‫ْن َع ْب ِد هَّللا ِ‬ ‫او َي َة ب ِ‬ ‫ُوسى ي ُِري ُد ْال َمدِي َن َة َقا َل َف َت َق َّد َم م َُح َّم ُد بْنُ َع ْب ِد هَّللا ِ َعلَى ُم َق ِّد َم ِت ِه َي ِزي ُد بْنُ م َُع ِ‬ ‫ْن م َ‬ ‫يسى ب ِ‬ ‫ان َف َبلَ َغ َنا ُخرُو ُج عِ َ‬ ‫ض َ‬ ‫اسْ َت ْهلَ ْل َنا َشه َْر َر َم َ‬
‫ْن ْال َح َس ِن َو َقاسِ ٌ‪F‬م َو م َُح َّم ُد بْنُ َز ْي ٍد َو َعلِيٌّ َو ِإب َْراهِي ُم َب ُنو‬ ‫َ َ ِ ِ ِ ِ َ َ ِ ِ‬ ‫ب‬ ‫ن‬ ‫س‬ ‫ح‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫ْن‬ ‫ب‬ ‫د‬ ‫ي‬ ‫ْ‬ ‫ز‬ ‫َ‬ ‫ْن‬ ‫ب‬ ‫ن‬ ‫س‬ ‫ح‬ ‫ال‬‫ْ‬ ‫د‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬
‫ل‬ ‫وُ‬ ‫ى‬ ‫س‬ ‫َ‬ ‫ُو‬ ‫م‬ ‫ْن‬
‫ِ‬ ‫ب‬ ‫ى‬ ‫س‬ ‫َ ِ عِ َ‬ ‫ي‬ ‫ة‬ ‫م‬ ‫د‬ ‫ِّ‬ ‫ق‬ ‫َ‬ ‫م‬‫ُ‬ ‫ى‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ان َع‬ ‫ْن َجعْ َف ٍر َو َك َ‬ ‫ب ِ‬
‫ُ‬
‫ب َو دَخلت َعل ْينا الم َُسوِّ َدة مِنْ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ار القِتا ُل ِبال َمدِين ِة فنز َل ِبذ َبا ٍ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ص َ‬ ‫يسى بْنُ مُو َسى ال َمدِينة َو َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫او َية َو ق ِد َم عِ َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْن ز ْي ٍد فه ُِز َم َي ِزيد بْنُ م َُع ِ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْال َح َس ِن ب ِ‬
‫ِين َف َنظ َر ِإلى َما ُه َن َ‬
‫اك‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ضى ث َّم َت ِب َع ُه ْم َحتى ان َت َهى ِإلى َمسْ ِج ِد ال َخ َّوام َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َّ‬ ‫ُ‬ ‫صل ُه ْم َو َم َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬
‫َخ ْلفِ َنا َو َخ َر َج م َُح َّم ٌد فِي صْ َح ِاب ِه َحتى َبلغَ ال ُّسوقَ َف ْو َ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َأ‬
‫َأ‬ ‫َّ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬
‫ارسُ الذِي َقا َل بُو‬ ‫ضى ِإلَى ْش َج َع َف َخ َر َج ِإلَ ْي ِه ال َف ِ‬ ‫دَخ َل ُهذ ْي َل ث َّم َم َ‬ ‫ار َة ث َّم َ‬ ‫ب َف َز َ‬ ‫ْس م َُسوِّ ٌد َو اَل ُم َبيِّضٌ َفاسْ َت ْقدَ َم َح َّتى ا ْن َت َهى ِإلَى شِ عْ ِ‬ ‫ضا ٍء َلي َ‬ ‫َف َ‬
‫ارسُ‬ ‫ِ‬ ‫ف‬ ‫َ‬ ‫ال‬‫ْ‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫ن‬ ‫َ‬ ‫ع‬ ‫َ‬ ‫ط‬ ‫َ‬ ‫ف‬ ‫َ‬ ‫ْفِ‬ ‫ي‬ ‫س‬ ‫َّ‬ ‫ال‬ ‫ب‬‫ِ‬ ‫ه‬
‫ِ‬ ‫سِ‬ ‫ر‬ ‫َ‬ ‫ف‬ ‫َ‬ ‫م‬ ‫َ‬ ‫و‬ ‫ش‬ ‫ُ‬ ‫ي‬ ‫ْ‬ ‫خ‬ ‫َ‬ ‫ب‬ ‫َ‬ ‫ر‬ ‫َ‬ ‫ض‬‫َ‬ ‫و‬ ‫َ‬ ‫س‬ ‫ِ ِ‬ ‫ار‬ ‫ف‬‫َ‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫ى‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ع‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫َ‬ ‫م‬ ‫َ‬ ‫ح‬ ‫َ‬ ‫و‬ ‫َ‬ ‫ً‬ ‫ا‬ ‫ْئ‬ ‫ي‬ ‫ش‬ ‫َ‬ ‫ه‬
‫ِ‬ ‫ِي‬ ‫ف‬ ‫عْ‬ ‫ن‬ ‫َ‬ ‫صْ‬ ‫ي‬‫َ‬ ‫م‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ه‬‫ُ‬ ‫ن‬ ‫َ‬ ‫ع‬ ‫َ‬ ‫ط‬ ‫َ‬ ‫ف‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫َ‬ ‫ي‬ ‫ْ‬ ‫ذ‬ ‫َ‬ ‫ه‬ ‫ُ‬ ‫ة‬
‫ِ‬ ‫ك‬ ‫َّ‬ ‫سِ‬ ‫ِنْ‬ ‫م‬ ‫ه‬
‫ِ‬ ‫ف‬
‫ِ‬ ‫ْ‬
‫ل‬ ‫خ‬ ‫َ‬ ‫ِنْ‬ ‫م‬ ‫ع‬ ‫ِ‬ ‫هَّللا‬ ‫د‬‫ِ‬ ‫َع ْب‬
‫ِّين‬ ‫َّاري َ‬ ‫م‬ ‫ع‬ ‫َ‬ ‫ال‬‫ْ‬ ‫اق‬ ‫ِ‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫ز‬ ‫ُ‬ ‫ِنْ‬ ‫م‬ ‫ه‬ ‫ُ‬ ‫ب‬
‫ُ‬ ‫ر‬ ‫ضْ‬ ‫ي‬
‫َ‬ ‫س‬ ‫ِ ِ‬ ‫ار‬ ‫ف‬ ‫َ‬ ‫ال‬ ‫ْ‬ ‫ى‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ع‬ ‫َ‬ ‫ر‬‫ٌ‬ ‫ب‬
‫ِ‬ ‫ُد‬ ‫ْ‬ ‫م‬ ‫ُو‬ ‫َ‬ ‫ه‬ ‫و‬ ‫َ‬ ‫ة‬ ‫َ‬ ‫ب‬‫َ‬ ‫ط‬ ‫َ‬ ‫حْ‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫ْنُ‬ ‫ب‬ ‫د‬ ‫ُ‬ ‫ي‬ ‫ْ‬ ‫م‬‫َ‬ ‫ح‬ ‫ُ‬ ‫ه‬ ‫ِ‬ ‫ي‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ِإ‬ ‫ج‬ ‫َ‬ ‫ر‬ ‫َ‬ ‫خ‬ ‫َ‬ ‫و‬ ‫َ‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫ن‬ ‫َ‬ ‫خ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫ث‬ ‫َأ‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ه‬ ‫ُ‬ ‫ب‬
‫َ‬ ‫ر‬ ‫َ‬ ‫ض‬ ‫َ‬ ‫ف‬‫َ‬ ‫د‬ ‫ٌ‬ ‫م‬
‫َّ‬ ‫ُح‬ ‫َ‬ ‫م‬ ‫ه‬ ‫ِ‬ ‫ي‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ع‬ ‫َ‬ ‫ى‬ ‫ن‬ ‫َ‬ ‫ث‬ ‫َ‬ ‫ن‬ ‫ْ‬ ‫ا‬ ‫و‬ ‫َ‬ ‫ع‬ ‫ِّرْ‬ ‫د‬ ‫ال‬ ‫ِي‬ ‫ف‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫ذ‬‫َ‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫َفَأ ْن‬
‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬
‫ض َر َب ُه َح َّتى َأ ْث َخ َن ُه َو َق َتلَ ُه َو‬ ‫َ َ‬ ‫ف‬‫َ‬ ‫ل‬ ‫ز‬ ‫َ‬ ‫ن‬ ‫َ‬ ‫م‬ ‫ِ َ َ َ َّ‬ ‫ُ‬
‫ث‬ ‫ه‬ ‫ُ‬ ‫ع‬ ‫ر‬ ‫ص‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ح‬ ‫م‬ ‫ْ‬ ‫الرُّ‬ ‫ج‬ ‫ِّ‬ ‫ز‬ ‫ُ‬ ‫ب‬
‫َ ِ‬ ‫ٌ‬
‫د‬ ‫ي‬ ‫ْ‬ ‫م‬ ‫ح‬ ‫ُ‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫ن‬‫َ‬ ‫ع‬ ‫َ‬ ‫ط‬ ‫َ‬ ‫ف‬ ‫َ‬ ‫د‬ ‫ٍ‬ ‫ي‬ ‫ْ‬ ‫م‬ ‫َ‬ ‫ح‬‫ُ‬ ‫ى‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ع‬ ‫َ َ َ َ َ‬ ‫ل‬ ‫م‬ ‫ح‬ ‫و‬ ‫ح‬ ‫ُ‬ ‫م‬ ‫ْ‬ ‫الرُّ‬ ‫ر‬ ‫َ ِ سِ َ‬ ‫ك‬‫ُ‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ه‬ ‫ِي‬ ‫ف‬ ‫ان‬ ‫ن‬ ‫َ‬ ‫س‬ ‫ِّ‬ ‫ال‬ ‫ذ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ن‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ة‬ ‫ً‬ ‫ن‬ ‫َ‬ ‫عْ‬ ‫ط‬ ‫َ‬ ‫ه‬ ‫ُ‬ ‫ن‬ ‫َ‬ ‫ع‬ ‫َف َ‬ ‫َ‬
‫ط‬
‫ُ‬ ‫ْ‬
‫ت ال َمدِينة َو جْ لِينا َه َربا فِي ال ِب ِد قا َل مُو َسى بْنُ َع ْب ِد ِ فانطلقت َحتى ل ِحقت بِِإب َْراهِي َم‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬ ‫َ‬ ‫اَل‬ ‫ْ‬ ‫ً‬ ‫َ‬ ‫ُأ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ب َو خِذ ِ‬ ‫َ‬ ‫ُأ‬ ‫َأ َخ َذ َر َس ُه َو دَخ َل ال ُجند مِنْ ك ِّل َجا ِن ٍ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْأ‬
‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫هَّللا‬ ‫ُأ‬ ‫َأ‬ ‫ْن َع ْب ِد هَّللا ِ َف َو َج ْد ُ‬
‫ْن خِي‬ ‫ضيْت َم َع اب ِ‬ ‫ُ‬ ‫يب َر ِح َم ُه ُ ث َّم َم َ‬ ‫ير ِه َو َخ َرجْ َنا َم َع ُه َحتى صِ َ‬ ‫َّ‬ ‫يسى ب َْن َز ْي ٍد م ُْك َمنا‪ F‬عِ ندَ هُ َف خ َبرْ ت ُه ِبسُو ِء َت ْد ِب ِ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ً‬ ‫ت عِ َ‬ ‫ب ِ‬
‫ت َعلَيَّ ا رْ ضُ‬ ‫َأْل‬ ‫ضا َق ْ‬ ‫ضي َُّق َعلَيَّ ال ِباَل ُد َفلَمَّا َ‬ ‫ْ‬ ‫ت َش ِريدا ط ِريدا ُت َ‬ ‫ً‬ ‫َ‬ ‫ً‬ ‫يب ِبال ِّسن ِد ث َّم َر َجعْ ُ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ْن َح َس ٍن َح َّتى صِ َ‬ ‫ُأ‬ ‫ب‬ ‫ِ‬ ‫هَّللا‬ ‫د‬ ‫ِ‬ ‫ْ‬
‫ب‬ ‫ع‬‫َ‬ ‫ْن‬ ‫ب‬ ‫د‬ ‫ِ‬ ‫م‬ ‫َّ‬ ‫ُح‬ ‫َ‬ ‫م‬ ‫ْن‬ ‫ب‬ ‫ِ‬ ‫هَّللا‬ ‫د‬ ‫ِ‬ ‫ْ‬
‫ب‬ ‫ع‬ ‫َ‬ ‫ر‬ ‫ت‬‫َ‬ ‫ش‬ ‫ْ‬ ‫َأْل‬ ‫ا‬
‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬
‫اس فِي ظِ ِّل ْال َكعْ َب ِة َف َما َش َع َر ِإاَّل َو َأ ِّني َق ْد‬ ‫طبُ ال َّن َ‬ ‫ت ِإلَى ْال َم ْهدِيِّ َو َق ْد َح َّج َو ه َُو َي ْخ ُ‬ ‫ت َما َقا َل َأبُو َع ْب ِد هَّللا ِ ع َف ِجْئ ُ‬ ‫َو ا ْش َت َّد ْال َخ ْوفُ َذ َكرْ ُ‬
‫ْن َع ْب ِد‬ ‫ُوسى ب ِ‬ ‫ك َعلَى م َ‬ ‫ت َأ ُدلُّ َ‬ ‫ِي قُ ْل ُ‬ ‫ك عِ ْندِي َف َقا َل َن َع ْم َما ه َ‬ ‫يح ٍة لَ َ‬ ‫ك َعلَى َنصِ َ‬ ‫ِين َو َأ ُدلُّ َ‬ ‫ِير ْالمُْؤ ِمن َ‬ ‫ت ل َِي اَأْل َمانُ َيا َأم َ‬ ‫ت ْال ِم ْن َب ِر َفقُ ْل ُ‬ ‫ْت مِنْ َتحْ ِ‬ ‫قُم ُ‬
‫ِ‬ ‫هَّللا‬ ‫د‬ ‫ِ‬ ‫ب‬ ‫ْ‬ ‫ع‬ ‫َ‬ ‫ْنُ‬ ‫ب‬ ‫ى‬ ‫ُوس‬ ‫َ‬ ‫م‬ ‫ا‬ ‫َ‬
‫ن‬ ‫َأ‬ ‫ت‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬
‫ل‬ ‫ُ‬ ‫ق‬ ‫م‬ ‫َّ‬ ‫ث‬ ‫ُ‬ ‫ي‬ ‫سِ‬ ‫ف‬ ‫ْ‬ ‫ن‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ِ‬ ‫ت‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬
‫ق‬ ‫َّ‬
‫ث‬ ‫و‬ ‫َ َ‬ ‫و‬ ‫يقَ‬ ‫ث‬
‫ِ‬ ‫ا‬ ‫و‬ ‫َ ََ‬ ‫م‬ ‫و‬ ‫ً‬ ‫ا‬ ‫ُود‬ ‫ه‬ ‫ع‬
‫ُ‬ ‫ه‬ ‫ُ‬ ‫ن‬ ‫ْ‬ ‫م‬ ‫ِ‬ ‫ت‬ ‫ُ‬
‫‪F‬‬ ‫ذ‬ ‫ْ‬ ‫خ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ه‬
‫ِ‬ ‫ب‬ ‫ِق‬ ‫ُ‬ ‫ث‬ ‫َأ‬ ‫ا‬ ‫م‬ ‫َ‬ ‫ِي‬ ‫ن‬ ‫طِ‬ ‫عْ‬ ‫َأ‬ ‫ه‬‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ت‬ ‫ُ‬ ‫ل‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ق‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫انُ‬ ‫م‬ ‫َ َْ َ َ‬ ‫َأْل‬ ‫ا‬ ‫ك‬ ‫َ‬
‫ل‬ ‫م‬ ‫ع‬ ‫ن‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ا‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ن‬ ‫هَّللا ِ ِ َ َ ٍ‬
‫س‬ ‫ح‬ ‫ْن‬ ‫ب‬
‫ِ‬
‫َّاس ب َْن‬ ‫ك ال َعب َ‬ ‫ْ‬ ‫ك فقا َل انظرْ ِإلى َمنْ َرد فقلت َع َّم َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫تَ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ِك َيقو ُم ِب ْم ِري عِ ن َد َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫ض هْ ِل َب ْيت َ‬ ‫َأ‬ ‫َف َقا َل لِي ِإذاً تك َر َم َو تحْ َبى فقلت ل ُه قطِ عْ نِي ِإلى َبعْ ِ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬
‫َ‬
‫ِين ِإ ق ِبلتنِي فق ِبلنِي شا َء ْو َبى َو قا َل ل َِي‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫اَّل‬ ‫ِير المُْؤ ِمن َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ِّ‬ ‫اجة سْ ل َ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ت َو لَكِنْ لِي ف َ‬ ‫ك َفقُ ْل ُ‬ ‫اج َة لِي فِي َ‬ ‫م َُح َّم ٍد َف َقا َل ْال َعبَّاسُ اَل َح َ‬
‫ك ِب َحق م ِ‬ ‫ِيك ال َح َ‬
‫ْ‬
‫ت َهذا ال َح َسنُ بْنُ َز ْي ٍد َيعْ ِرفنِي َو َهذا مُو َسى بْنُ َجعْ َف ٍر َيعْ ِرفنِي َو َهذا ال َح َسنُ بْنُ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫ك َو َح ْولَ ُه صْ َحا ُب َنا ْو كث ُر ُه ْم َفقل ُ‬
‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫ْال َم ْهدِيُّ َمنْ َيعْ ِرفُ َ‬
‫َأ‬
‫ِين لَ َق ْد ْخ َب َرنِي ِب َه َذا ال َم َق ِام بُو‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ِير المُْؤ ِمن َ‬ ‫ْ‬ ‫ت لِل َم ْهدِيِّ َيا م َ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬
‫ِين َك َّن ُه لَ ْم َيغِبْ َع َّنا ث َّم قُل ُ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬ ‫ِير المُْؤ ِمن َ‬ ‫ْ‬ ‫َّاس َيعْ ِرفُنِي َف َقالُوا َن َع ْم َيا م َ‬ ‫َأ‬ ‫ْن َعب ٍ‬ ‫ُع َب ْي ِد هَّللا ِ ب ِ‬
‫ك ال َّساَل َم َو‬ ‫ت لَ ُه َو َأ َم َرنِي َأنْ ْق ِرَئ َ‬ ‫ُأ‬ ‫ْت َعلَى َجعْ َف ٍر َك ِذ َب ًة َفقُ ْل ُ‬ ‫ْن َجعْ َف ٍر ع َقا َل مُو َسى بْنُ َع ْب ِد هَّللا ِ َو َك َذب ُ‬ ‫ت ِإلَى م َ‬ ‫َه َذا الرَّ ج ُِل َو َأ َشرْ ُ‬
‫ُوسى ب ِ‬
‫ص َل َعا َّم َة‬ ‫ٍ َ َ َ‬ ‫و‬ ‫و‬ ‫ار‬ ‫ن‬‫َ‬ ‫ِي‬ ‫د‬ ‫يْ‬ ‫ف‬‫َ‬ ‫ْ‬
‫ل‬ ‫َأ‬ ‫ب‬ ‫َ ِ‬ ‫ا‬ ‫ه‬ ‫ن‬ ‫ْ‬ ‫م‬ ‫ِ‬ ‫ع‬ ‫ى‬ ‫ُوس‬ ‫َ‬ ‫م‬ ‫ِي‬ ‫ل‬ ‫ر‬ ‫ٍ َ َ‬ ‫م‬ ‫َأ‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ار‬ ‫ن‬ ‫َ‬ ‫ِي‬ ‫د‬ ‫فِ‬ ‫اَل‬ ‫آ‬ ‫ة‬
‫‪F‬‬ ‫ِ‬ ‫ْس‬ ‫ِ َ ٍ ِ َ‬ ‫م‬ ‫خ‬ ‫َ‬ ‫ب‬ ‫ع‬ ‫ر‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫عْ‬ ‫ج‬ ‫ْن‬ ‫ب‬ ‫ى‬ ‫ُوس‬‫َ‬ ‫م‬ ‫ل‬
‫ِ‬ ‫ر‬ ‫َ َ َ‬ ‫م‬ ‫َأ‬ ‫ف‬‫َ‬ ‫ل‬ ‫ا‬ ‫ق‬ ‫َ‬ ‫ِيٌّ‬ ‫خ‬ ‫س‬ ‫َقا َل ِإ َّن ُه ِإ َما ُم َع ْد ٍل َو َ‬
‫صلى ُ َعلي ِْه ْم َو َم ِئكت ُه َو َح َملة َعرْ شِ ِه َو‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫اَل‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬ ‫َّ‬ ‫ْن فقولوا َ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ُسي ِ‬ ‫ْن الح َ‬ ‫ْ‬ ‫ْن َعلِيِّ ب ِ‬ ‫صلَنِي َفَأحْ َس َ‪F‬ن صِ لتِي ف َحيْث َما ذك َِر وُ لد م َُح َّم ِد ب ِ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َأصْ َح ِاب ِه َو َو َ‬
‫هَّللا‬
‫ك َو َجزى مُو َسى ب َْن َجعْ ف ٍر َعني خيْرا ف نا َو ِ َم ْو ُه ْم َبعْ َد ِ ‪.‬‬ ‫اَل‬ ‫هَّللا‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ً‬ ‫َ‬ ‫ِّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ب ذلِ َ‬ ‫َ‬ ‫ُون َو خصُّوا َبا َع ْب ِد ِ ع ِب ط َي ِ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫ْالك َِرا ُم ْال َكا ِتب َ‬

‫‪324‬‬
‫ْن َعلِيِّ‬‫ْن ب ِ‬
‫ُسي ِ‬ ‫ال ِممَّا َخ َر َج ِم ْن ُه َو َعلَ ْي ِه َس َما ُع ْالح َ‬ ‫ب الرِّ َج ِ‬ ‫ْن َسعْ ٍد مِنْ ِك َتا ِ‬ ‫ْن َنصْ ِر ب ِ‬ ‫َّاس َأحْ َمدَ ب ِ‬ ‫‪َ - 2053‬ما َر َو ْي َناهُ بِِإسْ َنا ِد َنا ِإ َلى َأ ِبي ْال َعب ِ‬
‫ْأ‬ ‫ْن ع ُْث َم َ‬
‫ت‬‫ان ْال َه ْم َدانِيِّ َو َق َر ُ‬ ‫بب ِ‬ ‫ْن َسعِي ٍد ْال ِك ْندِيُّ َقا َل َه َذا ِك َتابُ غَالِ ِ‬ ‫ْن ْال َح َس ِن َو ه َُو ُنسْ َخ ٌة َعتِي َق ٌة ِبلَ ْفظِ ِه َقا َل َأ ْخ َب َر َنا م َُح َّم ُد بْنُ َع ْب ِد هَّللا ِ ب ِ‬ ‫ب ِ‬
‫ِين ُخ ِر َج‬ ‫َ‬ ‫ذ‬ ‫َّ‬ ‫ل‬ ‫ا‬ ‫ن‬ ‫س‬ ‫ح‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫آل‬
‫ْ ٌ ِ ِ َ َ ِ‬ ‫ب‬ ‫م‬‫ل‬‫ْ‬ ‫عِ‬ ‫م‬‫ك‬‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ْ‬
‫ل‬ ‫ه‬ ‫ل‬
‫َ َ‬ ‫ا‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫ع‬ ‫ِ‬ ‫هَّللا‬ ‫د‬
‫ِ‬ ‫ْ‬
‫ب‬ ‫ع‬
‫ِ َ‬ ‫ي‬ ‫ب‬‫َأ‬ ‫ى‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ع‬ ‫َ‬ ‫ُ‬
‫ت‬ ‫ْ‬
‫ل‬ ‫دَخ‬‫َ‬ ‫‪:‬‬ ‫ل‬‫َ‬ ‫ا‬‫ق‬‫َ‬ ‫ِيٍّ‬ ‫د‬‫ع‬‫ِ ِ َ‬‫ْن‬ ‫ب‬ ‫ر‬ ‫ُجْ‬‫ح‬ ‫آل‬
‫ِ‬ ‫ى‬ ‫َ‬ ‫ل‬‫و‬‫ْ‬ ‫م‬
‫َ‬ ‫د‬
‫ِيُّ‬ ‫ْ‬
‫ن‬ ‫ك‬
‫ِ‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫ْر‬‫ي‬
‫َ ٍ‬ ‫م‬ ‫ع‬
‫ُ‬ ‫ْنُ‬
‫ب‬ ‫ُ‬
‫د‬ ‫اَّل‬‫خ‬‫َ‬ ‫ِي‬ ‫ن‬ ‫ر‬ ‫ب‬
‫َ َ‬ ‫ْ‬
‫خ‬ ‫َأ‬ ‫ه‬
‫ِ‬ ‫فِي‬
‫َّ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬
‫ص َل ِبنا َعن ُه ْم خ َب ٌر فل ْم نحِبَّ نْ نبْدَ هُ ِب ِه فقلنا نرْ جُو نْ ُي َعافِ َي ُه ُ‪F‬م ُ فقا َل َو ي َْن ُه ْم م َِن ال َعافِ َي ِة ث َّم َبكى ع َحتى‬‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬
‫ان ق ِد ات َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ِب ِه ْم ِممَّا قِ َبلنا َو ك َ‬
‫صابُ ِم ْنكِ َن َف ٌر‬ ‫ات هَّللا ِ َعلَ ْي ِه َيقُو ُل ُي ْق َت ُل ِم ْنكِ َأ ْو ُي َ‬ ‫صلَ َو ُ‬ ‫ت َأ ِبي َ‬ ‫ت َسمِعْ ُ‬ ‫ْن َقالَ ْ‬ ‫ُسي ِ‬ ‫ت ْالح َ‬ ‫ص ْو ُت ُه َو َب َك ْي َنا ُث َّم َقا َل َح َّد َثنِي َأ ِبي َعنْ َفاطِ َم َ‪F‬ة ِب ْن ِ‬ ‫َعاَل َ‬
‫ْ‬
‫ُون َو ِإ َّن ُه لَ ْم َيبْقَ مِنْ وُ ل ِد ِه ْم َغ ْي ُر ُه ْم‪.‬‬ ‫آْل‬
‫ون َو اَل ي ُْد ِر ُك ُه ُم ا ِخر َ‬ ‫ُ‬ ‫َأْل‬
‫ت َما َس َب َق ُه ُم ا وَّ ل َ‬ ‫ِب َش ِّط ْالفُ َرا ِ‬

‫يس م َِن اَأْل َمالِي َعنْ َأ ِبي َخالِ ٍد ْال َواسِ طِ يِّ ‪َ :‬أنَّ م َُح َّم َد ب َْن َع ْب ِد هَّللا ِ ب ِ‬
‫ْن ْال َح َس ِن َقا َل َيا َأ َبا َخالِ ٍد ِإ ِّني‬ ‫ث َق ْبلَ ُه ِب َك َر ِ‬
‫ار َ‬ ‫‪َ - 2054‬و َر َوى فِي َحدِي ٍ‬
‫ار ٌج َو َأ َنا َو هَّللا ِ َم ْق ُتو ٌل ُث َّم َذ َك َر ع ُْذ َرهُ فِي ُخرُو ِج ِه َم َع عِ ْل ِم ِه َأ َّن ُه َم ْق ُتولٌ‪.‬‬
‫َخ ِ‬

‫ْن ْال َح َس ِن‬ ‫ب م َُح َّم ٍد َو ِإب َْراهِي َم ا ْب َنيْ َع ْب ِد هَّللا ِ ب ِ‬


‫ْن ْال َح َس ِن ب ِ‬ ‫ْن ِإب َْراهِي َم َقا َل‪َ :‬ش ِهدَ ْالح َ‬
‫ُسيْنُ بْنُ َز ْي ٍد َحرْ َ‬ ‫‪َ - 2055‬و َر َوى بِِإسْ َنا ِد ِه َعنْ م َُخ َّو ِل ب ِ‬
‫ان َجعْ َف ٌر َربَّاهُ َو َن َشَأ فِي َحجْ ِر ِه ُم ْن ُذ قُ ِت َل َأبُوهُ َو َأ َخ َذ َع ْن ُه عِ ْلما ً َكثِيرا‪ً.‬‬
‫ْن م َُح َّم ٍد ع َو َك َ‬ ‫ان ُمقِيما ً فِي َم ْن ِز ِل َجعْ َف ِر ب ِ‬‫ارى َو َك َ‬‫ُث َّم َت َو َ‬

‫ْن ُح َكي ٍْم َعنْ‬ ‫او َي َة ب ِ‬ ‫ان َعنْ م َُع ِ‬ ‫ْن ِمه َْر َ‬ ‫ْن َع ْب ِد هَّللا ِ ب ِ‬ ‫ُوسى ال َّن ْو َفلِيِّ َعنْ م َُح َّم ِد ب ِ‬ ‫ْن م َ‬ ‫َّام َعنْ َأحْ َمدَ ب ِ‬ ‫ْن َهم ٍ‬ ‫ْن قُولَ َو ْي ِه َعنْ م َُح َّم ِد ب ِ‬ ‫‪َ - 2056‬ع ِن اب ِ‬
‫ار ِإلَى ْال َمدِي َن ِة َر ُج ٌل ُي َقا ُل لَ ُه َش ْي َب ُة بْنُ‬ ‫َ َ‬ ‫ص‬ ‫ع‬ ‫ن‬ ‫س‬ ‫ح‬ ‫ْ‬
‫ال‬
‫ِ َ َ ِ ِ َ َ ِ‬‫ْن‬ ‫ب‬ ‫ن‬ ‫س‬ ‫ح‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫ْن‬ ‫ب‬ ‫ِ‬ ‫هَّللا‬ ‫د‬‫ِ‬ ‫ْ‬
‫ب‬ ‫ع‬ ‫َ‬ ‫ا‬ ‫َ‬
‫ن‬ ‫ْ‬
‫ب‬ ‫ا‬ ‫م‬ ‫ِي‬
‫ه‬ ‫ا‬ ‫ْر‬
‫َ َ َ ِإ َ ُ‬ ‫ب‬ ‫و‬ ‫ٌ‬
‫د‬ ‫م‬
‫َّ‬ ‫ُح‬ ‫م‬ ‫ل‬ ‫ت‬
‫ِ‬ ‫ُ‬ ‫ق‬ ‫َّا‬
‫م‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫‪:‬‬ ‫ل‬
‫َ‬ ‫ا‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫ِيِّ‬ ‫م‬ ‫ِي‬ ‫م‬ ‫َّ‬
‫ت‬ ‫ال‬ ‫ْن ُسلَ ْي َم َ‬
‫ان‬ ‫َع ْب ِد هَّللا ِ ب ِ‬
‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫هَّللا‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬
‫ار ِإلى َمسْ ِج ِد الن ِبيِّ ص ف َرق َِي ال ِمن َب َر َو َح ِم َد َ َو ثنى َعل ْي ِه ث َّم قا َل‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫ص َ‬ ‫ُ‬
‫ت ال ُجم َُعة َ‬ ‫ْ‬ ‫ض َر ِ‬ ‫غفال َواَّل هُ ال َمنصُو ُر َعلى هْ لِ َها فلمَّا ق ِد َم َها َو َح َ‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬
‫ِين َو َأ َرادَ اَأْل ْم َر ِل َن ْفسِ ِه َو َم َن َع ُه َأهْ لَ ُه َف َحرَّ َم ُه هَّللا ُ َعلَ ْي ِه َو َأ َمات ُهَ‬ ‫ب المُْؤ ِمن َ‬ ‫ْ‬ ‫ار َ‬ ‫ِين َو َح َ‬ ‫صا ْالمُسْ لِم َ‬ ‫ب َش َّق َع َ‬ ‫َأمَّا َبعْ ُد َفِإنَّ َعلِيَّ ب َْن َأ ِبي َطالِ ٍ‬
‫ُون‬
‫ُضرَّ ج َ‬ ‫ون َو ِبال ِّد َما ِء م َ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬
‫ض َمقتول َ‬ ‫ْ‬ ‫َأْل‬
‫اق ل ُه َف ُه ْم فِي َن َواحِي ا رْ ِ‬ ‫َ‬ ‫ب ا ْم ِر ِب َغي ِْر اسْ تِحْ َق ٍ‬ ‫َأْل‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫ُون ث َرهُ فِي ال َف َسا ِد َو طل ِ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫ص ِت ِه َو َهُؤ اَل ِء وُ ْل ُدهُ َي َّت ِبع َ‬ ‫ِب ُغ َّ‬
‫[سحْ ٌق] َف َقا َل َو َنحْ نُ‬ ‫اس َو لَ ْم َيجْ سُرْ َح ٌد ِم ْن ُه ْم َي ْنطِ ُق ِب َحرْ فٍ َف َقا َم ِإلَ ْي ِه َر ُج ٌل َعلَ ْي ِه ِإ َزا ٌر قُومَسِ يٌّ سخين‪َ -‬‬ ‫َأ‬ ‫ِ‬ ‫َّ‬
‫ن‬ ‫ال‬ ‫ى‬ ‫َ‬ ‫ل‬‫ع‬‫َ‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫ن‬‫ْ‬ ‫م‬‫ِ‬ ‫م‬
‫ُ‬ ‫اَل‬ ‫َ‬
‫ك‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫ا‬ ‫َ‬
‫ذ‬ ‫ه‬
‫َ‬ ‫م‬
‫َ‬ ‫ُ‬
‫ظ‬ ‫ع‬
‫َ‬ ‫ف‬‫َ‬ ‫َقا َل‬
‫ِين َأمَّا َما قُ ْلتَ مِنْ َخي ٍْر َف َنحْ نُ َأهْ لُ ُه َو َما‬ ‫ِين َو َعلَى رُ س ُِل هَّللا ِ َو َأ ْن ِبيَاِئ ِه َأجْ َمع َ‬ ‫ِّين َو َس ِّي ِد ْالمُرْ َسل َ‬ ‫صلِّي َعلَى م َُح َّم ٍد َخا َت ِم ال َّن ِبي َ‬ ‫َنحْ َم ُد هَّللا َ َو ُن َ‬
‫اس َف َقا َل َأ اَل‬ ‫ْأ‬
‫ِب غَ ي َْر َرا ِحلَ ِت ِه َو َأ َك َل غَ ي َْر َزا ِد ِه ارْ ِجعْ َم ُزوراً ُث َّم َأ ْق َب َل َعلَى ال َّن ِ‬ ‫اخ َت ِبرْ َيا َمنْ َرك َ‬ ‫ُك ِب ِه َأ ْولَى َف ْ‬ ‫صا ِحب َ‬ ‫قُ ْلتَ مِنْ سُو ٍء َفَأ ْنتَ َو َ‬
‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫ُأ‬
‫ْ‬
‫اس َو خ َر َج ال َوالِي م َِن‬ ‫َ‬ ‫ت الن َ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫سْ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫اع آخ َِرت ُه ِبدن َيا غي ِْر ِه َو ه َُو َهذا الفاسِ ق ف ك ‪F‬‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫نْ‬ ‫ً‬ ‫سْ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫ِيزانا َيو َم القِ َيا َم ِة َو ب َين ُه ْم خ َرانا َم َب َ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ً‬ ‫اس م َ‬ ‫َن ِّبُئ ُك ْم ِبَأ ْخلَى ال َّن ِ‬
‫َ‬
‫صل َوات ِ َعلي ِْه ْم‬ ‫هَّللا‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ب َ‬ ‫َ‬
‫ْن ِبي طالِ ٍ‬ ‫َأ‬ ‫ْن َعلِيِّ ب ِ‬ ‫ْن ب ِ‬ ‫ُسي ِ‬ ‫ْ‬
‫ْن الح َ‬ ‫ْن َعلِيِّ ب ِ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ال َمسْ ِج ِد ل ْم َينطِ ق ِب َحرْ فٍ ف َس لت َع ِن الرَّ ج ُِل فقِي َل لِي َهذا َجعْ ف ُر بْنُ م َُح َّم ِد ب ِ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫‪.‬‬

‫ُأ‬ ‫ْأ‬
‫ِيزانا ً َي ْو َم‬ ‫اس َف َقا َل َأ اَل َن ِّبُئ ُك ْم ِبَأ ْخلَى ال َّن ِ‬
‫اس م َ‬ ‫ِب غَ ي َْر َرا ِحلَ ِت ِه َو َأ َك َل َغي َْر َزا ِد ِه ارْ ِجعْ َم ُزوراً ُث َّم َأ ْق َب َل َع َلى ال َّن ِ‬
‫اخ َت ِبرْ َيا َمنْ َرك َ‬ ‫‪َ - 2057‬ف ْ‬
‫ف َف َسَأ ْل ُ‪F‬‬
‫ت‬ ‫اس َو َخ َر َج ْال َوالِي م َِن ْال َمسْ ِج ِد لَ ْم َي ْنطِ ْق ِب َحرْ ٍ‬ ‫اع آخ َِر َت ُه ِب ُد ْن َيا غَ ي ِْر ِه َو ه َُو َه َذا ْال َفاسِ ُق َفَأسْ كَتَ ال َّن َ‬
‫ْالقِ َيا َم ِة َو َأ ْب َي َن ُه ْم ُخسْ َرانا ً َمنْ َب َ‬
‫ات هَّللا ِ َعلَي ِْه ْم ‪.‬‬
‫صلَ َو ُ‬‫ب َ‬ ‫ْن َأ ِبي َطا ِل ٍ‬ ‫ْن َعلِيِّ ب ِ‬
‫ْن ب ِ‬
‫ُسي ِ‬ ‫ْن ْالح َ‬‫ْن َعلِيِّ ب ِ‬‫َع ِن الرَّ ج ُِل َفقِي َل لِي َه َذا َجعْ َف ُر بْنُ م َُح َّم ِد ب ِ‬

‫ْن ع ِإلَى ْال َمدِي َن‪ِ F‬ة َو‬ ‫ُس‪F‬ي ِ‬ ‫ْن ْالح َ‬ ‫ُ‪F‬وع َعلِيِّ ب ِ‬ ‫ْن ع َو ُرج ِ‬ ‫ي َعنْ َأ ِبي َخالِ ٍد ْال َكا ُبلِيِّ َقا َل‪ :‬دَ َعانِي م َُح َّم ُد ابْنُ ْال َح َنفِ َّيةِ‪َ -‬بعْ دَ َق ْت ِل ْال ُح َسي ِ‬ ‫‪ - 2060‬ر ُِو َ‬
‫َأْل‬
‫ْن َو َأ َن‪FF‬ا َأ َح‪ُّ F‬ق ِب َه‪َ F‬ذا ا مْ‪ِ F‬ر‬ ‫ي‬ ‫‪F‬‬ ‫ُس‬
‫َ‬ ‫ح‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫و‬‫َ‬ ‫ن‬ ‫‪F‬‬ ‫س‬
‫َ‬ ‫ح‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫يَّ‬‫و‬ ‫َ‬ ‫خ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫د‬
‫َ‬ ‫عْ‬ ‫ب‬
‫َ‬ ‫ِين‬
‫َ‬ ‫ن‬ ‫م‬
‫ِ‬ ‫ُْؤ‬‫م‬ ‫ال‬‫ْ‬ ‫ِير‬ ‫م‬ ‫َأ‬ ‫د‬
‫ِ‬ ‫ْ‬
‫ل‬ ‫وُ‬ ‫ر‬‫ُ‬ ‫ب‬
‫َ‬ ‫ْ‬
‫ك‬ ‫َأ‬ ‫ي‬ ‫ِّ‬
‫ن‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ل‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ق‬ ‫و‬‫َ‬ ‫ع‬ ‫ْن‬ ‫ي‬ ‫ُس‬‫َ‬ ‫ح‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫ْن‬‫ب‬ ‫ِيِّ‬ ‫ل‬ ‫ع‬
‫َ‬ ‫ى‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫رْ‬ ‫صِ‬ ‫ُك َّنا ِب َم َّك َة َف َقا َل‬
‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫ِإ‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫ِإ‬
‫ْت ِر َسالَ َت ُه َف َقا َل ارْ ِجعْ ِإلَ ْي ِه َو قُ ْل لَ ُه َي‪FF‬ا َع ِّم ا َّت ِق هَّللا َ َو اَل‬ ‫ت ِإلَ ْي ِه َو َأ َّدي ُ‬ ‫اخ َترْ َح َكما ً َن َت َحا َك ْم ِإلَ ْي ِه َفصِ رْ ُ‬ ‫ك َف َي ْن َبغِي َأنْ ُتسْ لِ َم ُه ِإلَيَّ َو ِإنْ شِ ْئ تَ َف ْ‬ ‫ِم ْن َ‬
‫ب َف َق‪F‬ا َل لَ‪ُ F‬ه َق ْ‪F‬د‬ ‫ْ‬
‫ت ِإلَيْ‪ِ F‬ه ِب َه‪َ F‬ذا ال َج‪َ F‬وا ِ‬ ‫‪F‬ر َجعْ ُ‬ ‫ك ال َح َج ُر ا سْ َو ُد َف َمنْ َجا َب ُه ال َح َج‪ُ F‬ر َفه َُ‪F‬و اِإْل َم‪F‬ا ُم َف َ‬‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َأْل‬ ‫ْ‬ ‫ك َفِإنْ َبيْتَ َف َب ْينِي َو َب ْي َن َ‬ ‫َأ‬ ‫هَّللا‬ ‫ْ‬
‫َّع َما لَ ْم َيجْ َعل ُه ُ َل َ‬ ‫َتد ِ‬
‫‪F‬ك‬‫َ‬ ‫‪F‬‬‫َ‬
‫ل‬ ‫َ‬
‫ة‬ ‫د‬ ‫َ‬ ‫ا‬ ‫ه‬
‫َ‬ ‫َّ‬
‫ش‬ ‫ال‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫ْ‬
‫ل‬ ‫س‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫نُّ‬ ‫س‬ ‫َأ‬ ‫ك‬ ‫َّ‬
‫ن‬
‫ْ َ َ ِّ ِإ َ َ‬ ‫ف‬ ‫َ‬ ‫م‬‫ع‬ ‫ا‬ ‫ي‬ ‫م‬ ‫د‬‫َّ‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫َ‬
‫ت‬ ‫ع‬ ‫ْن‬ ‫ي‬ ‫س‬ ‫ح‬
‫ُ‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫ْنُ‬ ‫ب‬ ‫ِيُّ‬ ‫ل‬ ‫ع‬ ‫ل‬ ‫ا‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫دَ‬ ‫و‬ ‫سْ‬ ‫َأْل‬ ‫ا‬ ‫ر‬ ‫ج‬ ‫ح‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫ا‬ ‫ي‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ا‬ ‫و‬ ‫ى‬ ‫ت‬ ‫َّ‬ ‫ح‬ ‫‪F‬‬
‫ا‬ ‫م‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫ع‬ ‫م‬ ‫ا‬ ‫َ‬
‫ن‬ ‫َأ‬ ‫و‬ ‫ً‬ ‫ا‬‫ِيع‬‫م‬ ‫ج‬ ‫اَل‬ ‫َ‬
‫دَخ‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫د‬
‫ٍ‬ ‫ل‬
‫ِ‬ ‫ا‬ ‫خ‬ ‫َ‬ ‫ُو‬ ‫ب‬‫َأ‬ ‫ل‬‫َأ َج ْب َ َ‬
‫ا‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫ك‬ ‫ُ‬
‫ت‬
‫َ ِ‬ ‫َ َ‬ ‫َ‬ ‫ََ َ َ َ َ َ َ َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ْن ع‬ ‫ُس‪F‬ي ِ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬
‫ت اِإْل َما َم‪FF‬ة ل‪ُ F‬ه َفل ْم ُي ِج ْب‪ُ F‬ه ِب َش‪F‬يْ ٍء ث َّم َق‪FF‬ا َم َعلِيُّ بْنُ الح َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ت ث َّم َس َل ال َح َج َر ِبالش‪َ F‬هادَ ِة ِإنْ َك‪FF‬ا َن ِ‬ ‫َّ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫ْن َو دَ َعا ِبدَ َع َوا ٍ‬ ‫ْ‬
‫صلى َرك َع َتي ِ‬ ‫َّ‬ ‫َف َت َق َّد َم م َُح َّم ٌد َف َ‬
‫ص‪F‬احِبُ اَأْلمْ‪ِ F‬ر َو َأ ِّني‬ ‫ْن ُث َّم َقا َل َأ ُّي َها ْال َح َج ُر الَّذِي َج َعلَ ُه هَّللا ُ َشاهِداً لِ َمنْ ي َُوافِي َب ْي َت ُه ْال َح َرا َم مِنْ وُ فُو ِد عِ َبا ِد ِه ِإنْ ُك ْنتَ َتعْ لَ ُم َأ ِّني َ‬ ‫صلَّى َر ْك َع َتي ِ‬ ‫َف َ‬
‫ين فقا َل َيا‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ان َع َر ِبيٍّ م ُِب ٍ‬ ‫ْ‬ ‫هَّللا‬
‫َحق ل ُه فِي اِإْل َما َم ِ‪F‬ة ف نطقَ ُ ال َح َج َر ِبلِ َس ٍ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫اَل‬ ‫َّ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬
‫ِيع عِ َبا ِد ِ فاش َهدِي لِ َيعْ ل َم َعمِّي ن ُه‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬
‫اِإْل َما ُم ال ُمفت َرضُ الطا َعة َعلى َجم ِ‬
‫ِين‬ ‫‪F‬ق َأجْ َمع َ‬ ‫ِ‬ ‫‪F‬‬‫ْ‬
‫ل‬ ‫َ‬
‫خ‬ ‫ال‬‫ْ‬ ‫ُون‬
‫َ‬ ‫د‬ ‫و‬‫َ‬ ‫ك‬
‫َ‬ ‫‪F‬‬ ‫َ‬
‫ن‬ ‫ُو‬ ‫د‬ ‫ِ‬ ‫هَّللا‬ ‫د‬ ‫ِ‬ ‫ا‬ ‫ب‬ ‫َ‬ ‫عِ‬ ‫ِيع‬
‫ِ‬ ‫م‬ ‫ج‬ ‫َ‬ ‫ى‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ع‬‫َ‬ ‫و‬ ‫َ‬ ‫ْك‬‫َ‬ ‫ي‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ع‬
‫َ‬ ‫ة‬
‫ِ‬ ‫اع‬
‫َ‬ ‫َّ‬
‫الط‬ ‫ضُ‬ ‫ر‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ت‬ ‫ْ‬
‫ف‬ ‫م‬ ‫ُ‬ ‫ال‬‫ْ‬ ‫م‬
‫ُ‬ ‫ا‬‫م‬‫َ‬ ‫ِ ِإ ِإْل‬‫ا‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫ن‬‫َّ‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ْن‬ ‫ي‬ ‫س‬‫َ‬ ‫ح‬‫ُ‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫م َُحمَّدَ ب َْن َعلِيٍّ َسلِّ ِم اَأْل ْم َر ِإلَى َعلِيِّ ِ‬
‫ْن‬ ‫ب‬
‫ك َو فِي ِر َوا َي‪ٍ F‬ة ُأ ْخ‪َ F‬رى َأنَّ‬ ‫اس فِي َذلِ َ‬ ‫ش ُكوكِ ال َّن ِ‬ ‫اح ًة ِل ُ‬ ‫ك َو قِي َل ِإنَّ اب َْن ْال َح َنفِ َّي ِة ِإ َّن َما َف َع َل َذل َِك ِإ َز َ‬ ‫َف َق َّب َل م َُح َّم ُد ابْنُ ْال َح َنفِ َّي ِة ِرجْ لَ ُه َو َقا َل اَأْل ْم ُر لَ َ‬
‫َّ‬
‫ض َو َمنْ فِي ال َّس َما ِ‪F‬ء ُم ْف َت َرضُ الطا َع‪ِ FF‬ة‬ ‫َأْل‬ ‫هَّللا‬ ‫ُ‬ ‫هَّللا َ َأ ْن َطقَ ْال َح َج َر َيا م َُحمَّدَ ب َْن َعلِيٍّ ِإنَّ َعلِيَّ ب َْن الح َ‬
‫ْ‬
‫ِيع َمنْ فِي ا رْ ِ‬ ‫ك َو َعلَى َجم ِ‬ ‫ْن حُجَّ ة ِ َعلَ ْي َ‬ ‫ُسي ِ‬
‫اع ًة َيا حُجَّ َة هَّللا ِ فِي َأرْ ضِ ِه َو َسمَاِئ ِه ‪.‬‬ ‫َفاسْ َمعْ لَ ُه َو َأطِ عْ َف َقا َل م َُح َّم ٌد َسمْعاً‪َ F‬و َط َ‬

‫ْن َخلِي َف َة َعنْ َيحْ َيى ب ِ‬


‫ْن َز ْي ٍد َقا َل‪:‬‬ ‫س َع ِن ْال َقاسِ ِم ب ِ‬ ‫ْن يُو ُن َ‬ ‫ْن َز َك ِريَّا َعنْ ِه َش ِام ب ِ‬ ‫ْن ْال َقاسِ ِم ب ِ‬ ‫‪ - 2061‬م َُح َّم ُد بْنُ َجعْ َف ٍر ال َّتمِيمِيُّ َعنْ م َُح َّم ِد ب ِ‬
‫ين‪َ -‬ف َعلِيُّ بْنُ‬ ‫َأ‬
‫ت َقا َل مَّا ْالمَاضِ َ‬ ‫َأ‬
‫ت َف َسم ِِّه ْم َيا َب ِ‬ ‫ت َأ ِبي ع َع ِن اَأْلِئ َّم ِة َف َقا َل اَأْلِئم َُّة ْاث َنا َع َش َر َأرْ َب َع ٌة م َِن ْالمَاضِ َ‬
‫ين َو َث َما ِن َي ٌة م َِن ْال َباق َ‬
‫ِين قُ ْل ُ‬ ‫َسَأ ْل ُ‬
‫ِق ا ْب ُن ُه َو َبعْ َدهُ مُو َسى ا ْب ُن ُه َو َبعْ َدهُ َعلِيٌّ‬ ‫ِين َأخ َِي ْال َباقِ ُر َو َبعْ َدهُ َجعْ َف ٌر الصَّاد ُ‬ ‫ْن َو م َِن ْال َباق َ‬ ‫ُسيْنُ َو َعلِيُّ بْنُ ْال ُح َسي ِ‬ ‫ب َو ْال َح َسنُ َو ْالح َ‬ ‫َأ ِبي َطالِ ٍ‬
‫ْ‬
‫ت َلسْ تَ ِم ْن ُه ْم َقا َل اَل َو لَ ِك ِّني م َِن ال ِع ْت َر ِة‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬
‫ت لَ ُه َيا َب ِ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬
‫ا ْب ُن ُه َو َبعْ دَ هُ م َُح َّم ٌد ا ْب ُن ُه َو َبعْ دَ هُ َعلِيٌّ ا ْب ُن ُه َو َبعْ دَ هُ ال َح َسنُ ا ْب ُن ُه َو َبعْ دَ هُ ال َم ْهدِيُّ ا ْب ُن ُه َفقُل ُ‬
‫ت َفمِنْ َأي َْن َع َر ْفتَ َأ َسا ِم َي ُه ْم َقا َل َع ْه ٌد َمعْ هُو ٌد َع ِهدَ هُ ِإلَ ْي َنا َرسُو ُل هَّللا ِ ص‪.‬‬ ‫قُ ْل ُ‬

‫ان َعنْ َأ ِبي ِه َعنْ َع ْم ِرو ب ِ‬


‫ْن َخالِ ٍد َقا َل َقا َل َز ْي ُد بْنُ َعلِيِّ‬ ‫ْن ُسلَ ْي َم َ‬ ‫ْن م َُح َّم ٍد َعنْ َجعْ َف ِر ب ِ‬ ‫الطالَ َقانِيُّ َعنْ َأحْ َمدَ ْال َهمْ دَ انِيِّ َع ِن ْال ُم ْنذ ِِر ب ِ‬
‫‪َّ - 2062‬‬
‫ت َيحْ َت ُّج هَّللا ُ ِب ِه َعلَى َخ ْلقِ ِه َو حُجَّ ُة َز َما ِن َنا ابْنُ َأخِي َجعْ َف ِر ب ِ‬
‫ْن‬ ‫ان َر ُج ٌل ِم َّنا َأهْ َل ْال َب ْي ِ‬‫ب ع‪ :‬فِي ُك ِّل َز َم ٍ‬ ‫ْن َأ ِبي َطالِ ٍ‬ ‫ْن َعلِيِّ ب ِ‬‫ْن ب ِ‬ ‫ْن ْالح َ‬
‫ُسي ِ‬ ‫ب ِ‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫اَل‬ ‫َ‬
‫م َُح َّمدٍ‪ -‬يَضِ ُّل َمنْ ت ِب َع ُه َو َي ْهتدِي َمنْ خالف ُه ‪.‬‬ ‫اَل‬

‫ْن َع ْب ِد‬ ‫ْن َنصْ ٍر ْال َق َّط ِ‬


‫ان َعنْ ُع َب ْي ِد هَّللا ِ ب ِ‬
‫ْن م َُح َّم ٍد ال ُّس َلمِيِّ َعنْ م َُح َّم ِد ب ِ‬ ‫ْن ِإسْ مَاعِ ي َل َعنْ َسعِي ِد ب ِ‬
‫ْن م َُح َّم ِد ب ِ‬ ‫ْن ب ِ‬ ‫ُسي ِ‬ ‫‪َّ - 2063‬‬
‫الطالَ َقانِيُّ َع ِن ْالح َ‬
‫ْن َأ ِبي مُو َسى َعنْ َأ ِبي َنضْ َر َة َقا َل‪َ :‬لمَّا احْ ُتضِ َر َأبُو َجعْ َف ٍر‬ ‫ْن َأ ِبي َعمْ ٍرو َعنْ َ‬
‫صدَ َق َة ب ِ‬ ‫ْن م َُح َّم ٍد َع ِن ْال َعب ِ‬
‫َّاس ب ِ‬ ‫ِيم َعنْ م َُح َّم ِد ب ِ‬
‫ْن َسعِي ِد ب ِ‬ ‫الرَّ ح ِ‬

‫‪325‬‬
‫ال ْال َح َس ِن َو‬‫ِق ع لِ َيعْ َهدَ ِإلَ ْي ِه َعهْداً َف َقا َل َل ُه َأ ُخوهُ َز ْي ُد بْنُ َعلِيٍّ ع لَ ِو امْ َت َث ْلتَ فِي تِمْ َث ِ‬‫م َُح َّم ُد بْنُ َعلِيٍّ ْال َباقِ ُر ع عِ ْندَ ْال َو َفا ِة دَ َعا ِبا ْب ِن ِه الصَّاد ِ‬
‫ِي ُأمُورٌ‬ ‫َّ‬
‫ُوم َو ِإن َما ه َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬
‫ال َو ال ُعهُود ِبالرُّ س ِ‬ ‫اَل‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬
‫ت لي َست ِبال ِمث ِ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َأْل‬
‫ْن ِإنَّ ا َمانا ِ‬ ‫ُسي ِ‬‫ون َأ َتيْتَ ُم ْن َكراً َف َقا َل لَ ُه َيا َبا الح َ‬
‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ت َأنْ اَل َت ُك َ‬ ‫ْن ع َر َج ْو ُ‬ ‫ْال ُح َسي ِ‬
‫هَّللا‬
‫َس ِاب َق ٌة َعنْ ح َُج ِج ِ َع َّز َو َج َل ‪.‬‬

‫ك َو َبي َْن َز ْي ِد ب ِ‬
‫ْن‬ ‫اق َما الَّذِي َج َرى َب ْي َن َ‬ ‫الط ِ‬ ‫ِن َّ‬ ‫ْن َع ْب ِد ْال َخال ِِق َقا َل‪ :‬قِي َل لِمُْؤ م ِ‬ ‫س َعنْ ِإسْ مَاعِ ي َل ب ِ‬ ‫‪َ - 2064‬حمْ دَ َو ْي ِه َع ِن ْال َي ْقطِ ينِيِّ َعنْ يُو ُن َ‬
‫َ‬
‫ض الطا َع ِة قا َل‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ً‬
‫آل م َُح َّم ٍد ِإ َماما‪ُ F‬مفت َر َ‬ ‫ك تز ُع ُم نَّ فِي ِ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ض ِر َأ ِبي َع ْب ِد هَّللا ِ ع َقا َل َقا َل َز ْي ُد بْنُ َعلِيٍّ َيا م َُحمَّدَ ب َْن َعلِيٍّ َبلغَ نِي ن َ‬
‫َّ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َعلِيٍّ فِي َمحْ َ‬
‫ان‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬
‫ِي َحارَّ ةٌ َف ُي َبرِّ ُد َها ِب َي ِد ِه ث َّم ي ُْلقِ ُمنِي َها َف َت َرى َّن ُه َك َ‬ ‫ُ‬ ‫ان يُْؤ َتى ِبلُ ْق َم ٍة َو ه َ‬ ‫ْف َو َق ْد َك َ‬ ‫ْن َأ َحدَ ُه ْم َف َقا َل َو َكي َ‬ ‫ِ‬ ‫ي‬ ‫ُس‬ ‫َ‬ ‫ح‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫ْنُ‬ ‫ب‬ ‫ِيُّ‬ ‫ل‬ ‫ع‬
‫َ‬ ‫ُوك‬
‫َ‬ ‫ب‬ ‫َأ‬ ‫ان‬ ‫َ‬ ‫ت َن َع ْم َو َك‬ ‫قُ ْل ُ‬
‫ِيك ْالمَشِ يَئ ةُ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫ُّ‬
‫اَل‬
‫ك الشفا َعة َو ف َ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫ون ل ُه فِي َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬
‫ك فتكف َر َو َيك َ‬ ‫اَل‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ار قا َل قلت ل ُه ك ِر َه نْ يُخ ِب َر َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ُي ْشفِق َعليَّ مِنْ َحرِّ اللق َم ِة َو ُيشفِق َعليَّ مِنْ َحرِّ الن ِ‬
‫َّ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫اَل‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬
‫ْن َيدَ ْي ِه َو مِنْ َخ ْلفِ ِه َف َما َت َر ْكتَ لَ ُه َم ْخ َرجا ً ‪.‬‬ ‫َف َقا َل َأبُو َع ْب ِد هَّللا ِ ع َأ َخ ْذ َت ُه مِنْ َبي ِ‬
‫ْن ْال ُح َسي ِ‬
‫ْن‬ ‫اق‪َ :‬أنَّ َز ْي َد ب َْن َعلِيِّ ب ِ‬ ‫الط ِ‬ ‫ِن َّ‬ ‫ان ْال ُملَ َّقبُ ِبمُْؤ م ِ‬ ‫ان َقا َل َأ ْخ َب َرنِي اَأْلحْ َو ُل َأبُو َجعْ َف ٍر م َُح َّم ُد بْنُ ال ُّنعْ َم ِ‬ ‫‪َ - 2065‬علِيُّ بْنُ ْال َح َك ِم َعنْ َأ َب ٍ‬
‫ك‬‫ك َو خو َ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬ ‫ان بُو َ‬ ‫َأ‬ ‫ت ل ُه ِإنْ َك َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬
‫ارق ِمنا َتخ ُر ُج َم َع ُه َقا َل قل ُ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َّ‬ ‫ٌ‬ ‫َ‬ ‫ث ِإلَ ْي ِه َو ه َُو م ُْخ َتفٍ َقا َل َفَأ َت ْيت ُه َف َقا َل لِي َيا َبا َجعْ َف ٍر َما َتقو ُل ِإنْ ط َر َق َ‬
‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫ع َب َع َ‬
‫كط ِ‬
‫ك َقا َل َف َقا َل لِي َأ َترْ غَبُ‬ ‫ت فِ َدا َ‬ ‫ت اَل َأ ْف َع ُل ُجع ِْل ُ‬ ‫اخرُجْ َمعِي َقا َل قُ ْل ُ‬ ‫ُأ‬
‫ت َم َع ُه َقا َل َف َقا َل لِي َفَأ َنا ِري ُد َأنْ َأ ْخ ُر َج َجا ِه ُد َهُؤ اَل ِء ْال َق ْو َم َف ْ‬ ‫ُأ‬ ‫َخ َرجْ ُ‬
‫ك‬‫ك َهالِ ٌ‬ ‫ار ُج َم َع َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ِّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ٌ‬ ‫َأْل‬
‫ان ِ َعز َو َج َّل فِي ا رْ ِ‬ ‫َّ‬ ‫هَّلِل‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ِي نفسٌ َواحِدَ ة فِإنْ ك َ‬ ‫ٌ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ِّ‬ ‫ِب َن ْفسِ َ‬
‫اج َو الخ ِ‬ ‫كن ٍ‬ ‫ك حُجَّ ة فال ُمتخلفُ َعن َ‬ ‫ض َم َع َ‬ ‫ك َعني قا َل فقلت ل ُه ِإن َما ه َ‬
‫ْ‬
‫ان َفيُلقِ ُمنِي‬ ‫ْ‬
‫ت جْ لِسُ َم َع ِبي َعلَى الخ َِو ِ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫ك َس َوا ٌء َقا َل َف َقا َل لِي َيا َبا َجعْ َف ٍر ُك ْن ُ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫ك حُجَّ ة َفال ُم َت َخلفُ َع ْن َ‬ ‫ِّ‬ ‫ْ‬ ‫ٌ‬ ‫هَّلِل‬
‫َو ِإنْ لَ ْم َي ُكنْ ِ َم َع َ‬
‫ار ُج َم َع َ‬ ‫ك َو ال َخ ِ‬
‫ين َو لَ ْم ي ُْخ ِبرْ نِي ِب ِه َقا َل‬ ‫َ َ َ ِ ِ‬‫د‬‫ِّ‬ ‫ال‬ ‫ب‬ ‫ك‬ ‫ر‬ ‫ب‬ ‫خ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ذ‬ ‫ْ‬ ‫ِ ِإ‬ ‫ار‬ ‫َّ‬
‫ن‬ ‫ال‬ ‫رِّ‬ ‫ح‬ ‫َ‬ ‫ِنْ‬ ‫م‬ ‫يَّ‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ع‬ ‫َ‬ ‫ِق‬ ‫ْ‬ ‫ف‬ ‫ش‬ ‫ْ‬ ‫ي‬
‫ُ‬ ‫م‬ ‫َ‬ ‫ل‬
‫ِِ َ َ ْ‬ ‫و‬ ‫يَّ‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ع‬ ‫ه‬‫ت‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫َ‬
‫ش‬ ‫ِنْ‬ ‫م‬ ‫ُدَ‬‫ر‬ ‫ْ‬
‫ب‬ ‫ت‬ ‫َ‬ ‫ى‬ ‫ت‬‫َّ‬ ‫ح‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫ة‬ ‫ارَّ‬ ‫ح‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫َ‬
‫ة‬ ‫م‬‫َ‬ ‫ق‬‫ْ‬ ‫ُّ‬ ‫ل‬‫ال‬ ‫ِي‬‫اللُّ ْق َم َة ال َّسمِي َن َة َو ُي َبرِّ َ‬
‫ل‬ ‫د‬ ‫ُ‬
‫َأ‬
‫ال نْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬
‫ت َو ِإنْ ل ْم ق َب ْل ل ْم ُي َب ِ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬
‫ار َو خ َب َرنِي َفِإنْ َق ِبلت ُه َن َج ْو ُ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َّ‬
‫ْك َتق َبل ُه َف َت ْدخ َل الن َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫اَّل‬‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ك َخ َ‬ ‫ْ‬
‫ار ل ْم يُخ ِبرْ َ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫ت لَ ُه مِنْ َش َف َق ِت ِه َعلَي َ‬ ‫َفقُ ْل ُ‬
‫اف َعلي َ‬ ‫ْك مِنْ َحرِّ الن ِ‬
‫ك َعلى ِإ ْخ َوت َ‬
‫ِك‬ ‫ُف‪ -‬ال َت ْقصُصْ رُْؤ يا َ‬ ‫ت َيقُو ُل َيعْ قُوبُ لِيُوس َ‬ ‫ض ُل َأ ِم اَأْل ْن ِب َيا ُء َقا َل َب ِل اَأْل ْن ِب َيا ُء قُ ْل ُ‬ ‫اك َأ ْن ُت ْم َأ ْف َ‬ ‫ت فِدَ َ‬ ‫ت لَ ُه ُجع ِْل ُ‬ ‫ار ُث َم قُ ْل ُ‬ ‫َأ ْد ُخ َل ال َّن َ‬
‫ك لَق ْدَ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬
‫ك قا َل فقا َل َما َو ِ لِئنْ قلتَ ذا َ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫اف َعل ْي َ‬ ‫ك ن ُه خ َ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َأِل‬ ‫ك كت َم َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ك كيْدا ث َّم ل ْم يُخ ِبرْ ُه ْم َحتى َيكِيدُون ُه َو لكِنْ كت َم ُه ْم َو كذا بُو َ‬ ‫َ‬ ‫اَل‬ ‫َّ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ً‬ ‫َ‬ ‫َف َيكِيدُوا لَ َ‬
‫ت َبا َع ْب ِد ِ ع ِب َم َقالَ ِة َز ْي ٍد‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬
‫ت َف َحدَّث ُ‬ ‫ص ْل ِبي َف َح َججْ ُ‬ ‫صحِي َف ًة فِي َها َق ْتلِي َو َ‬ ‫اس ِة َو ِإنَّ عِ ْندَ هُ لَ َ‬ ‫ُأ‬
‫ك ِب ْال َمدِي َن ِة ِّني ْق َت ُل َو صْ لَبُ ِب ْال ُك َن َ‬ ‫ُأ‬ ‫َأ‬ ‫صا ِح ُب َ‬ ‫َح َّد َثنِي َ‬
‫ت َق َد َم ْي ِه َو لَ ْم َت ْترُكْ لَ ُه َمسْ لَكا ً‬ ‫حْ‬ ‫َ‬ ‫ِنْ‬
‫ار ِه َو م فو ِق َر سِ ِه َو م ت ِ‬ ‫ْأ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ِنْ‬ ‫نْ‬ ‫نْ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ِنْ‬ ‫ْ‬ ‫ِنْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َو َما قُ ْل ُ‬
‫ْن َيدَ ي ِه َو م خلفِ ِه َو َع َيمِي ِن ِه َو َع َي َس ِ‬ ‫ت ل ُه فقا َل لِي خذت ُه م َبي ِ‬
‫َيسْ لُ ُك ُه ‪.‬‬
‫ْن ِإسْ مَاعِ ي َل َعنْ َأ ِبي َخالِ ٍد َو َح َّد َثنِي‬ ‫اش َعنْ َعلِيِّ ب ِ‬ ‫الط َيالِسِ يِّ َع ِن ْال َو َّشا ِء َعنْ َأ ِبي ِخ َد ٍ‬ ‫ْن م َُح َّم ٍد َّ‬ ‫‪ - 2066‬م َُح َّم ُد بْنُ َمسْ عُو ٍد َعنْ َع ْب ِد هَّللا ِ ب ِ‬
‫َأ‬
‫ْن ِإسْ مَاعِ ي َل َعنْ ِبي َخالِ ٍد َعنْ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َأْل‬
‫ْن َراشِ ٍد َعنْ َعلِيِّ ب ِ‬ ‫َّان َع ِن ال َح َس ِن ب ِ‬ ‫ْن الرَّ ي ِ‬‫ْن م َُح َّم ٍد َع ِن ا ش َع ِريِّ َع ِن اب ِ‬ ‫م َُح َّم ُد بْنُ َمسْ عُو ٍد َعنْ َعلِيِّ ب ِ‬
‫ان َم ْفر َ‬
‫ُوض‬ ‫ت ِإنْ َك َ‬ ‫ك َفقُ ْل ُ‬ ‫آل م َُح َّم ٍد اسْ َت ْن َ‬
‫ص َر َ‬ ‫ِ‬ ‫ِنْ‬
‫م‬ ‫ُل‬‫ٍ‬ ‫ج‬ ‫ر‬
‫َ‬ ‫ِي‬ ‫ف‬ ‫ى‬ ‫َ‬
‫ت‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ا‬‫ي‬‫َ‬ ‫ل‬
‫ُ‬ ‫و‬ ‫ُ‬ ‫ق‬ ‫َ‬
‫ت‬ ‫ا‬‫م‬‫َ‬ ‫ع‬ ‫ِ‬ ‫هَّللا‬ ‫د‬‫ِ‬ ‫ْ‬
‫ب‬ ‫ع‬
‫َ‬ ‫ي‬ ‫ب‬
‫ِ‬ ‫َأ‬ ‫دَ‬ ‫ْ‬
‫ن‬ ‫عِ‬ ‫ا‬‫ن‬‫َ‬ ‫َأ‬ ‫و‬ ‫َ‬ ‫ع‬ ‫ِيٍّ‬ ‫ل‬ ‫ع‬ ‫ُز َر َ‬
‫ار َة َقا َل‪َ :‬قا َل لِي َز ْي ُد بْنُ َ‬
‫ْن َي َد ْي ِه‬ ‫هَّللا‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬
‫اع ِة فلِي نْ ف َع َل َو لِي نْ ف َع َل فلمَّا خ َر َج قا َل بُو َع ْب ِد ِ ع خذت ُه َو ِ مِنْ َبي ِ‬ ‫اَل‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬
‫ُوض الط َ‬ ‫ْ‬
‫ان غي َْر َمفر ِ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬
‫صرْ ت ُه َو ِإنْ ك َ‬ ‫َ‬
‫اع ِة ن َ‬ ‫َّ‬
‫الط َ‬
‫ْ‬
‫َو مِنْ َخلفِ ِه َو َما َت َر ْكتَ َل ُه َم ْخ َرجا ً‬

‫َّاح َقا َل‪َ :‬جا َءنِي َسدِي ٌر َف َقا َل‬ ‫صب ِ‬ ‫ِيم َو غَ ي ِْر ِه َعنْ َأ ِبي ال َّ‬ ‫ْن ال َحك ِ‬
‫ب ِإلَيَّ ال َّشا َذانِيُّ َح َّد َث َنا ْال َفضْ ُل َعنْ َعلِيِّ ب ِ ْ‬ ‫‪ - 2067‬م َُح َّم ُد بْنُ َمسْ عُو ٍد َقا َل َك َت َ‬
‫َأ‬
‫ت ل ُه َيا َبا‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬
‫ْت َعل ْي ِه َفقل ُ‬ ‫َّ‬
‫ت َعل ْي ِه َو َسلم ُ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬
‫اريا َقا َل َف َت ْيت ُه َفد ََخل ُ‬ ‫ً‬ ‫اًل‬ ‫َأ‬ ‫ت َعليَّ ِث َي ِابي َقا َل َو َك َ‬ ‫َ‬ ‫ك َقا َل َفَأ َخ ْذ ُ‬‫لِي ِإنَّ َزيْداً َتبَرَّ َأ ِم ْن َ‬
‫ض ِ‬ ‫َ‬ ‫َّاح َر ُج‬
‫صب ِ‬ ‫ان بُو ال َّ‬
‫ك لِي ِب ْال َمدِي َن ِة‬ ‫ت ل َِز ْي ٍد َه ْل َت ْذ ُك ُر َق ْولَ َ‬ ‫ت َقا َل َفقُ ْل ُ‬ ‫ض ْوا َو الرَّ ِاب ُع َو ه َُو ْال َقاِئ ُم َقا َل َز ْي ٌد َه َك َذا قُ ْل ُ‬ ‫ك قُ ْلتَ اَأْلِئم َُّة َأرْ َب َع ٌة ثَاَل َث ٌة َم َ‬ ‫ْن َبلَغَ نِي َأ َّن َ‬
‫ْال ُح َسي ِ‬
‫ُ‬ ‫اَل‬ ‫ُ‬ ‫َأْل‬ ‫َّ‬ ‫ً‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬
‫ضى فِي ِكت ِاب ِه ن ُه َمنْ ق ِت َل َمظلوما فقد َج َعلنا ل َِولِ ِّي ِه سُلطانا َو ِإن َما ا ِئ َّمة وُ ة الد َِّم َو‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ً‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َّ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬
‫فِي َح َيا ِة ِبي َجعْ ف ٍر ع َو نتَ تقو ُل ِإنَّ َ ت َعالى ق َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬
‫ِين ع َو َأ َنا َأقُو ُل َفاَل‬ ‫ِير ْالمُْؤ ِمن َ‬ ‫ِ‬ ‫م‬ ‫ب َأ‬‫َ‬ ‫ط‬‫َ‬ ‫خ‬ ‫ُ‬ ‫ي‬ ‫ِّ‬
‫ن‬ ‫م‬
‫ِ‬ ‫ع‬
‫ُ‬ ‫م‬
‫َ‬ ‫سْ‬ ‫ي‬
‫َ‬ ‫ان‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫ك‬ ‫و‬ ‫َ‬ ‫ل‬
‫َ‬ ‫ا‬‫ق‬‫َ‬ ‫و‬‫َ‬ ‫ً‬ ‫ا‬ ‫ف‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫َ‬
‫خ‬ ‫ا‬‫ن‬‫َ‬ ‫ِي‬ ‫ف‬ ‫نَّ‬ ‫َ‬
‫دَث ِإ‬
‫ف‬ ‫دَث ِب ِه َح ٌ‬ ‫ب َف َه َذا َأبُو َجعْ َف ٍر اِإْل َما ُم َفِإنْ َح َ‬ ‫َأهْ ُل ْال َبا ِ‬
‫ت َرا ِحلَ ًة َو‬ ‫ت َو َه َّيْأ ُ‬ ‫ت مِنْ عِ ْن ِد ِه َف َت َه َّيْأ ُ‬ ‫ت َفِإنَّ ِم ْن ُك ْم َمنْ ه َُو َك َذل َِك ُث َّم َقا َل ُث َّم َخ َرجْ ُ‬ ‫ُت َعلِّمُو ُه ْم َف ُه ْم َأعْ لَ ُم ِم ْن ُك ْم َف َقا َل لِي َأ َما َت ْذ ُك ُر َه َذا ْال َق ْو َل َفقُ ْل ُ‬
‫ً‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬
‫ت َعلَ ْي ِه َما َج َرى َب ْينِي َو َبي َْن َز ْي ٍد َف َقا َل َر يْتَ ل ْو نَّ َ َت َعالى ا ْب َتلى َزيْدا َف َخ َر َج‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫صصْ ُ‬ ‫ت َعلَ ْي ِه َو َق َ‬ ‫ْت ِإلَى َأ ِبي َع ْب ِد هَّللا ِ ع َو َ‬
‫دَخ ْل ُ‬ ‫ضي ُ‬ ‫َم َ‬
‫ْت ِإلَى ْال َقادِسِ َّي ِة‬ ‫ت َفا ْن َت َهي ُ‬ ‫ان ِبَأيِّ َشيْ ٍء َتعْ ِرفُ َأيُّ ال ُّسيُوفِ َسيْفُ ْال َح ِّق َو هَّللا ِ َما ه َُو َك َما َقا َل َو لَِئنْ َخ َر َج لَ ُي ْق َتلَنَّ َقا َل َف َر َجعْ ُ‬ ‫ِ‬ ‫ر‬‫َ‬ ‫آخ‬‫َ‬ ‫ان‬
‫ِ‬ ‫ف‬‫َ‬ ‫ْ‬
‫ي‬ ‫س‬
‫َ‬ ‫ِم َّنا‬
‫هَّللا‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬
‫َفاسْ تق َبلنِي الخ َب ُر ِبقتلِ ِه َر ِح َم ُه ُ ‪.‬‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬

‫ب َعمَّنْ َح َّد َث ُه‬ ‫ْن َدْأ ٍ‬


‫ْن َب ْك ِر ب ِ‬
‫ُوسى ب ِ‬ ‫ْن ْال َجارُو ِد َعنْ م َ‬ ‫ْن ب ِ‬ ‫ُسي ِ‬ ‫ْن َسعِي ٍد َع ِن ْالح َ‬ ‫ْن ب ِ‬ ‫ُسي ِ‬ ‫ْن م َُح َّم ٍد َع ِن ْالح َ‬ ‫‪ - 2068‬م َُح َّم ُد بْنُ َيحْ َيى َعنْ َأحْ َمدَ ب ِ‬
‫ْن َعلِيٍّ َو َم َع ُه ُك ُتبٌ مِنْ َأهْ ِل ْال ُكو َف ِة َي ْدعُو َن ُه فِي َها ِإلَى‬ ‫دَخ َل َعلَى َأ ِبي َجعْ َف ٍر م َُح َّم ِد ب ِ‬ ‫ْن َ‬ ‫ُسي ِ‬ ‫ْن ْالح َ‬ ‫َعنْ َأ ِبي َجعْ َف ٍر ع‪َ :‬أنَّ َزيْدَ ب َْن َعلِيِّ ب ِ‬
‫َأ‬ ‫ْ‬
‫ُوج َف َقا َل لَ ُه بُو َجعْ َف ٍر ع َه ِذ ِه ال ُك ُتبُ ا ْب ِت َدا ٌء ِم ْن ُه ْم ْو َج َوابُ َما َك َتبْتَ ِب ِه ِإلَي ِْه ْم َو َد َع ْو َت ُه ْم‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫ْأ‬ ‫َأ‬
‫ْنفُسِ ِه ْم َو ي ُْخ ِبرُو َن ُه ِباجْ ِتمَاعِ ِه ْم َو َي ُمرُو َن ُه ِبال ُخر ِ‬
‫ب َم َو َّد ِت َنا َو‬ ‫ب هَّللا ِ َع َّز َو َج َّل مِنْ وُ جُو ِ‬ ‫ُون فِي ِك َتا ِ‬ ‫ُول هَّللا ِ ص َو لِ َما َي ِجد َ‬ ‫ِإلَ ْي ِه َف َقا َل َب ِل ا ْبتِدَ ا ٌء م َِن ْال َق ْو ِم ِل َمعْ ِر َفت ِِه ْم ِب َح ِّق َنا َو ِب َق َرا َب ِت َنا مِنْ َرس ِ‬
‫ض ٌة م َِن هَّللا ِ َع َّز َو َج َّل َو ُس َّنةٌ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬
‫ض ْنكِ َو ْال َباَل ِء‪َ -‬ف َقا َل ل ُه بُو َجعْ َف ٍر ع ِإنَّ الطا َعة َمفرُو َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ِّيق َو ال َّ‬ ‫ض َطا َع ِت َنا َو لِ َما َنحْ نُ فِي ِه م َِن الض ِ‬ ‫َفرْ ِ‬
‫ُول َو‬ ‫َأِل‬
‫ِيع َو ْم ُر هَّللا ِ َيجْ ِري ْولِيَاِئ ِه ِب ُح ْك ٍم َم ْوص ٍ‬ ‫َأ‬ ‫م‬ ‫ج‬
‫َ‬ ‫اع ُة ل َِوا ِح ٍد ِم َّنا َو ْال َم َو َّدةُ ل ْ‬
‫ِل‬ ‫َ‬ ‫ين َو َّ‬
‫الط‬ ‫َ‬ ‫ِر‬ ‫خ‬ ‫آْل‬ ‫ا‬ ‫ِي‬ ‫ف‬ ‫ا‬‫ه‬‫َ‬ ‫ي‬ ‫ر‬ ‫ُجْ‬ ‫ي‬ ‫ِك‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫َ‬
‫ذ‬ ‫َ‬
‫ك‬ ‫و‬ ‫َ‬ ‫ِين‬
‫َ‬ ‫ل‬ ‫وَّ‬ ‫مْضا َها فِي اَأْل‬ ‫َ‬ ‫َأ‬
‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬
‫ك م َِن هَّللا ِ‬ ‫ون‪ِ -‬إ َّن ُه ْم لَنْ ي ُْغ ُنوا َع ْن َ‬ ‫ِين ال يُوقِ ُن َ‬ ‫ك الَّذ َ‬ ‫ف ال َيسْ َت ِخ َّف َّن َ‬ ‫وم َ‬ ‫ت َمعْ لُ ٍ‬ ‫ُور َو َأ َج ٍل ُم َس ًّمى ل َِو ْق ٍ‬ ‫ُول َو َح ْت ٍم َم ْقضِ يٍّ َو َقدَ ٍر َم ْقد ٍ‬ ‫ضا ٍء َم ْفص ٍ‬ ‫َق َ‬
‫ْس اِإْل َما ُم ِم َّنا‬ ‫ك ث َّم َقا َل َلي َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬
‫ب َز ْي ٌد عِ ْن َد ذلِ َ‬ ‫ُك َقا َل َف َغضِ َ‪F‬‬ ‫ك ال َبلِ َّية َف َتصْ َرع َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫هَّللا‬ ‫ْ‬
‫َشيْئا ً َفاَل َتعْ َج ْل َفِإنَّ َ اَل َيعْ َج ُل ل َِع َجلَ ِة ال ِع َبا ِد َو اَل َتسْ ِب َقنَّ َ َف ُتعْ ِج ُز َ‬ ‫هَّللا‬
‫يل هَّللا ِ َح َّق ِج َها ِد ِه َو َد َف َع َعنْ‬ ‫َِ ِ‬ ‫ب‬ ‫س‬ ‫ِي‬ ‫ف‬ ‫د‬‫َ‬ ‫ه‬ ‫ا‬ ‫ج‬
‫َ َ َ‬ ‫و‬ ‫ه‬ ‫ُ‬ ‫َ‬
‫ت‬ ‫ز‬ ‫َ‬ ‫و‬ ‫ْ‬ ‫ح‬‫س فِي َب ْي ِت ِه َو َأرْ َخى سِ ْت َرهُ َو َث َّب َط َع ِن ْال ِج َها ِد َو لَكِنَّ اِإْل َما َم ِم َّنا َ َ َ َ‬
‫ع‬ ‫َ‬
‫ن‬ ‫م‬ ‫نْ‬ ‫م‬ ‫َمنْ َجلَ َ‬
‫ب ِ ْو حُجَّ ٍة‬ ‫َأ‬ ‫هَّللا‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ك َشيْئا ِممَّا َن َس ْب َت َها ِإل ْي ِه َف َت ِجي َء َعل ْي ِه ِب َشا ِه ٍد مِنْ ِك َتا ِ‬ ‫ً‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬
‫َرعِ َّي ِت ِه َو ذبَّ َعنْ َح ِري ِم ِه َقا َل بُو َجعْ َف ٍر ع َه ْل َتعْ ِرفُ َيا خِي مِنْ َنفسِ َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬
‫ب َأمْ َثااًل َو َسنَّ ُس َننا ً َو َل ْم‬ ‫ض َر َ‬ ‫اِئض َو َ‬ ‫ض َف َر َ‬ ‫ب ِب ِه َمثَاًل َفِإنَّ هَّللا َ َع َّز َو َج َّل َأ َح َّل َحاَل اًل َو َحرَّ َم َح َراما ً َو َف َر َ‬ ‫ُول هَّللا ِ ص َأ ْو َتضْ ِر َ‬ ‫مِنْ َرس ِ‬
‫َّ‬ ‫هَّللا‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬
‫اع ِة نْ َيسْ ِبق ُه ِب ْم ٍر ق ْب َل َم َحل ِه ْو ي َُجا ِه َد فِي ِه ق ْب َل حُلولِ ِه َو ق ْد قا َل ُ َعز َو َج َّل‬ ‫ِّ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َّ‬
‫ض ل ُه م َِن الط َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬
‫َيجْ َع ِل اِإْل َما َم القاِئ َم ِب مْ ِر ِه فِي ش ْب َه ٍة فِي َما ف َر َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫س الَّتِي َحرَّ َم هَّللا ُ َو َج َع َل لِ ُك ِّل َشيْ ٍء َم َحاًّل َو َقا َل َع َّز َو َج َل َو ِإذا‬ ‫ِ‬ ‫ف‬‫ْ‬ ‫َّ‬
‫ن‬ ‫ال‬ ‫ل‬
‫ُ‬ ‫ت‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫م‬‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫م‬
‫ُ‬ ‫ظ‬ ‫َ‬ ‫عْ‬ ‫َأ‬ ‫د‬‫ِ‬ ‫ْ‬
‫ي‬ ‫ص‬
‫َّ‬ ‫ال‬ ‫ل‬
‫ُ‬ ‫صيْدَ َو َأ ْن ُت ْم ُح ُر ٌم َأ َف َق ْت‬ ‫ص ْيدِ‪ -‬ال َت ْق ُتلُوا ال َّ‬ ‫فِي ال َّ‬
‫ُور عِ َّد ًة َمعْ لُو َم ًة َف َج َع َل فِي َها َأرْ َب َع ًة ُحرُما ً َو َقا َل‬ ‫َ‬ ‫ه‬ ‫ش‬ ‫ُّ‬ ‫ال‬ ‫ل‬ ‫ع‬ ‫ج‬
‫َ َ َ َ َ َ‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫م‬‫را‬ ‫ح‬ ‫ال‬‫ْ‬ ‫ْر‬ ‫ه‬ ‫َّ‬
‫ش‬ ‫ال‬ ‫اَل‬ ‫و‬ ‫َ ِ َ‬ ‫هَّللا‬ ‫عاِئر‬ ‫َ‬
‫ش‬ ‫وا‬ ‫ُّ‬ ‫ل‬ ‫ح‬
‫ِ‬ ‫ُ‬
‫ت‬ ‫ال‬ ‫ل‬ ‫ج‬ ‫و‬
‫َ َ َ َ َ َ‬ ‫َّ‬
‫ز‬ ‫ع‬ ‫ل‬ ‫ا‬‫ق‬‫َ‬ ‫و‬ ‫ُوا‪-‬‬ ‫د‬‫طا‬ ‫اصْ‬ ‫َحلَ ْل ُت ْم َف‬

‫‪326‬‬
‫ك َو َت َعالَى َفِإ َذا ا ْن َس َل َخ اَأْل ْش ُه ُر ْال ُح ُر ُم َفا ْق ُتلُوا ْال ُم ْش ِرك َ‬
‫ِين‬ ‫ض َأرْ َب َع َة َأ ْشه ٍُر َو اعْ لَمُوا َأ َّن ُك ْم غَ ْي ُر مُعْ ِج ِزي هَّللا ِ ُث َّم َقا َل َت َب َ‬
‫ار َ‬ ‫َفسِ يحُوا فِي اَأْلرْ ِ‬
‫اًّل‬
‫كاح َح َّتى َيبْلُغَ ْالكِتابُ َأ َجلَ ُه َف َج َع َل ِل ُك ِّل َشيْ ٍء َم َح َو ِل ُك ِّل َأ َج ٍل ِك َتاباً‪َ -‬فِإنْ‬ ‫اًّل‬ ‫ْث َو َج ْد ُتمُو ُه ْم َف َج َع َل ل َِذلِ َ‬ ‫َحي ُ‬
‫ك َم َح َو َقا َل َو ال َتعْ ِزمُوا ُع ْقدَ َة ال ِّن ِ‬
‫َ‬
‫ش ْب َه ٍة َو اَل َت َت َعاط َز َوا َل‬ ‫ك َو ُ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ً‬
‫ك َو ِإ َفاَل َترُومَنَّ ْمرا نتَ ِمن ُه فِي َش ٍّ‬ ‫َأ‬ ‫اَّل‬ ‫ْأ‬
‫ِك َف َش َن َ‬ ‫ْأ‬
‫ان مِنْ َش ن َ‬ ‫َأ‬ ‫ُك ْنتَ َعلَى َب ِّي َن ٍة مِنْ َر ِّب َ‬
‫ك َو ِت ْب َي ٍ‬ ‫ِين مِنْ ْم ِر َ‬ ‫ك َو َيق ٍ‬
‫ض ُأ ُكلُ ُه َو لَ ْم َي ْن َقطِ عْ َمدَ اهُ َو لَ ْم َيبْلُ ِغ ْال ِك َتابُ َأ َجلَ ُه َفلَ ْو َق ْد َبلَغَ َمدَ اهُ َو ا ْن َق َط َع ُأ ُكلُ ُه َو َبلَغَ ْال ِك َتابُ َأ َجلَ ُه اَل ْن َق َط َع ْال َفصْ ُل َو َت َتا َب َع‬ ‫م ُْلكٍ َل ْم َي ْن َق ِ‬
‫ُوع ت ِري ُد َيا‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬
‫ان الت ِاب ُع فِي ِه عْ ل َم م َِن ال َمتب ِ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫ض َّل َعنْ َوق ِت ِه فك َ‬ ‫هَّلل‬
‫َّغَار عُوذ ِبا ِ مِنْ ِإ َم ٍام َ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬ ‫ُوع الذ َّل َو الص َ‬ ‫ُّ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َّ‬
‫ب ُ فِي الت ِاب ِع َو ال َمتب ِ‬
‫هَّللا‬ ‫ال ِّن َظا ُم َو َأَلعْ ق َ‬
‫َ‬
‫ان م َِن هَّللا ِ َو‬ ‫ص ْوا َرسُولَ ُه َو ا َّت َبعُوا هْ َوا َء ُه ْم ِب َغي ِْر ُه ًدى م َِن هَّللا ِ َو ا َّد َعوُ ا ْال ِخاَل َف َة ِباَل بُرْ َه ٍ‬ ‫َأ‬ ‫ت هَّللا ِ َو َع َ‬ ‫َأخِي َأنْ ُتحْ ِي َي ِملَّ َة َق ْو ٍم َق ْد َك َفرُوا ِبآ َيا ِ‬
‫ت ُدمُو ُع ُه ُث َّم َقا َل هَّللا ُ َب ْي َن َنا َو َبي َْن َمنْ‬ ‫َّت َع ْي َناهُ َو َسالَ ْ‬ ‫اس ِة ُث َّم ارْ َفض ْ‬ ‫وب ِب ْال ُك َن َ‬ ‫ون َغداً ْال َمصْ لُ َ‬ ‫ك ِباهَّلل ِ َيا َأخِي َأنْ َت ُك َ‬ ‫يذ َ‬ ‫اَل َع ْه ٍد مِنْ َرسُولِ ِه ُأعِ ُ‬
‫َأ‬ ‫ْ‬
‫ك سِ ْت َر َنا َو َج َحدَ َنا َح َّق َنا َو ْف َشى سِ رَّ َنا َو َن َس َب َنا ِإلَى غَ ي ِْر َج ِّد َنا َو َقا َل فِي َنا َما لَ ْم َنقُل ُه فِي ْنفُسِ َنا‬ ‫َأ‬ ‫َه َت َ‬
‫دَخ َل َعلَى َأ ِبي َجعْ َف ٍر ع َو َم َع ُه ُك ُتبٌ مِنْ َأهْ ِل ْال ُكو َف ِة َي ْدعُو َن ُه فِي َها ِإلَى‬ ‫ض ِر َجالِهِ‪َ :‬أنَّ َزيْدَ ب َْن َعلِيٍّ َ‬ ‫ْن َب ْك ٍر َعنْ َبعْ ِ‬ ‫‪َ - 2069‬عنْ مُو َسى ب ِ‬
‫ً‬ ‫اًل‬ ‫َأ‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫ْأ‬ ‫َأ‬
‫ب‬‫ض َر َ‬ ‫َو َحرَّ َم َح َراما َو َ‬ ‫اَل‬ ‫ك َو ت َعالى‪َ -‬ح َّل َح‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ُوج ِإلي ِْه ْم فقا َل بُو َجعْ ف ٍر ع ِإنَّ َ ت َب َ‬
‫ار َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْنفُسِ ِه ْم َو ي ُْخ ِبرُو َن ُه ِباجْ ِتمَاعِ ِه ْم َو َي ُمرُون ُه ِبالخر ِ‬
‫ُ‬ ‫َ‬
‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫ِّ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬
‫ض ُ م َِن الطا َع ِة نْ َيسْ ِبق ُه ِب ْم ٍر ق ْب َل َم َحل ِه ْو ي َُجا ِه َد ق ْب َل حُلولِ ِه َو‬ ‫َأ‬ ‫َّ‬ ‫هَّللا‬ ‫َأمْ ثا َو َسنَّ ُسننا َو ل ْم َيجْ َع ِل اِإْل َما َم ال َعالِ َم ِب ْم ِر ِه فِي ش ْب َه ٍة ِممَّا ف َر َ‬
‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ً‬ ‫َ‬ ‫اًل‬ ‫َ‬
‫س ْال َح َر ِام َو َج َع َل لِ ُك ٍّل َم َحاًّل َقا َل َو ِإذا َحلَ ْلت ْمُ‬ ‫ص ْي ِد َأعْ َظ ُم ْم َقت ُل ال َّنف ِ‬
‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫صيْدَ َو َأ ْن ُت ْم ُح ُر ٌم َف َق ْت ُل ال َّ‬ ‫ص ْيدِ‪ -‬ال َت ْق ُتلُوا ال َّ‬ ‫َق ْد َقا َل هَّللا ُ فِي ال َّ‬
‫ً‬ ‫َأ‬
‫ُور عِ َّد ًة َمعْ لو َمة َو َج َع َل ِم ْن َها رْ َب َعة ُحرُما ً َو َقا َل َفسِ يحُوا فِي‬ ‫ً‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬
‫عاِئر ِ َو اَل ال َّشه َْر ال َحرا َم َف َج َع َل ال ُّشه َ‬ ‫هَّللا‬ ‫َفاصْ طادُوا َو َقا َل ال ُت ِحلُّوا َش َ‬
‫ض َأرْ َب َع َة َأ ْشه ٍُر َو اعْ لَمُوا َأ َّن ُك ْم غَ ْي ُر مُعْ ِج ِزي هَّللا ِ‬ ‫اَأْلرْ ِ‬

‫ْن ُر ْش ٍد َعنْ َع ِّم ِه َأ ِبي َمعْ َم ٍر َسعِي ِد‬ ‫ْن َعلِيٍّ ال َّناصِ ِر َعنْ َأحْ َم َد ب ِ‬ ‫ْن ْال َعلَ ِويِّ ْال َعبَّاسِ يِّ َع ِن ْال َح َس ِن ب ِ‬ ‫ُسي ِ‬ ‫ْن ْالح َ‬‫ُوسى َعنْ َعلِيِّ ب ِ‬ ‫‪ - 2070‬ابْنُ م َ‬
‫َ‬
‫ب فقا َل‬‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫ِضا َدتيِ ال َبا ِ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ْن ع ف خذ ِبع َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ُسي ِ‬ ‫ْ‬
‫ْن الح َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ْن م َُح َّم ٍد ع ف َجا َء ز ْي ُد بْنُ َعلِيِّ ب ِ‬ ‫َ‬
‫ِق َجعْ ف ِر ب ِ‬ ‫ْ‬ ‫ً‬
‫ت َجالِسا عِ ندَ الصَّاد ِ‬ ‫ْن َخ ْي َث ٍم َعنْ َأخِي ِه َمعْ َم ٍر َقا َل‪ُ :‬ك ْن ُ‬ ‫ب ِ‬
‫ك َعلَى َه َذا ْال َق ْو ِل َغ ْي ُر ْال َح َس ِد اِل ْبنِي َف َقا َل َيا‬ ‫ت َل ُه ُأ ُّم َز ْي ٍد َو هَّللا ِ َما َيحْ مِلُ َ‬
‫وب ِب ْال ُك َنا َس ِ‪F‬ة َف َقالَ ْ‬
‫ون ْال َمصْ لُ َ‬ ‫ك ِباهَّلل ِ َأنْ َت ُك َ‬
‫يذ َ‬ ‫ِق ع َيا َع ِّم ُأعِ ُ‬ ‫لَ ُه الصَّاد ُ‬
‫لَ ْي َت ُه َح َسداً َيا لَ ْي َت ُه َح َسداً َيا لَ ْي َت ُه َح َسداً ثَاَل ثا ً ُث َّم َقا َل َح َّد َثنِي َأ ِبي َعنْ َج ِّدي ع َأ َّن ُه َي ْخ ُر ُج مِنْ وُ ْل ِد ِه َر ُج ٌل ُي َقا ُل لَهُ‪َ -‬ز ْي ٌد ُي ْق َت ُل ِب ْال ُكو َف ِة َو يُصْ لَبُ‬
‫صلَ ِة َطي ٍْر َخضِ ٍر َيسْ َر ُح فِي‬ ‫ت يُجْ َع ُل رُو ُح ُه فِي َح ْو َ‬ ‫ِب ْال ُك َنا َس ِة ي ُْخ َر ُج مِنْ َقب ِْر ِه َنبْشا ً ُت َف َّت ُح لِرُو ِح ِه َأب َْوابُ ال َّس َما ِ‪F‬ء َي َت َب َّه ُج ِب ِه َأهْ ُل ال َّس َم َاوا ِ‬
‫ْال َج َّن ِة َحي ُ‬
‫ْث َي َشا ُء ‪.‬‬

‫ْن ِإسْ مَاعِ ي َل ب ِ‬


‫ْن‬ ‫ْن م َُح َّم ِد ب ِ‬ ‫ْن َجعْ َف ِر ب ِ‬ ‫يت َعنْ َم َش ِاي ِخ قُ َّم‪َ :‬أنَّ ْال ُح َسي َْن ب َْن ْال َح َس ِن ب ِ‬ ‫ْن م َُح َّم ٍد ْالقُمِّيِّ َقا َل رُوِّ ُ‬ ‫اري ُخ قُ َّم‪ ،‬ل ِْل َح َس ِن ب ِ‬ ‫‪َ - 2071‬ت ِ‬
‫َأْل‬
‫ان َوكِي فِي ا ْو َقافِ ِبقُ َّم َفلَ ْم‬ ‫اًل‬ ‫َأْل‬
‫ْن ِإسْ َحاقَ ا ْش َع ِريِّ َو َك َ‬ ‫َأ‬ ‫صدَ َي ْوما ً ل َِح َ‬ ‫ً‬
‫ان ِبقُ َّم َي ْش َربُ ْال َخ ْم َر َعاَل ِن َية َف َق َ‬ ‫ِق ع َك َ‬
‫اب حْ َمدَ ب ِ‬ ‫اج ٍة َب َ‬ ‫َجعْ َف ٍر الصَّاد ِ‬
‫َيْأ َذنْ لَ ُه َو َر َج َع ِإلَى َب ْي ِت ِه َم ْهمُوما ً َف َت َوجَّ َه َأحْ َم ُد بْنُ ِإسْ َحاقَ ِإلَى ْال َح ِّج َفلَمَّا َبلَغَ سُرَّ َمنْ َرَأى اسْ َتْأ َذ َن َعلَى َأ ِبي م َُح َّم ٍد ْال َح َس ِن ْال َعسْ َك ِريِّ ع‬
‫ك َو‬ ‫ك َو َأ َنا مِنْ شِ ي َع ِت َ‬ ‫ُول هَّللا ِ ِل َم َم َنعْ َتنِي ال ُّد ُخو َل َعلَ ْي َ‬ ‫دَخ َل َقا َل َيا اب َْن َرس ِ‬ ‫ضرَّ َع َح َّتى َأذ َِن لَ ُه َفلَمَّا َ‬ ‫َفلَ ْم َيْأ َذنْ لَ ُه َف َب َكى َأحْ َم ُد ل َِذل َِك َط ِوياًل َو َت َ‬
‫ب ْال َخمْ ِر‬ ‫شرْ ِ‬ ‫وب مِنْ ُ‬ ‫ول َعلَ ْي ِه ِإاَّل َأِلنْ َي ُت َ‬ ‫ف ِباهَّلل ِ َأ َّن ُه لَ ْم َيمْ َنعْ ُه م َِن ال ُّد ُخ ِ‬ ‫ك َف َب َكى َأحْ َم ُد َو َحلَ َ‬ ‫ك َط َر ْدتَ اب َْن َع ِّم َنا َعنْ َب ِاب َ‬ ‫ِيك َقا َل ع َأِل َّن َ‬ ‫َم َوال َ‬
‫ين‬
‫ون م َِن الخاسِ ِر َ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫ين ِب ِه ْم اِل ن ِت َس ِاب ِه ْم ِإل ْينا فتك َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫اَل‬ ‫ِّ‬
‫ال َو نْ ت َحق َر ُه ْم َو تسْ ت ِه َ‬ ‫ُ‬ ‫اَل‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬
‫ُب َّد َعنْ ِإك َرام ِِه ْم َو احْ ت َِرام ِِه ْم َعلى ك ِّل َح ٍ‬ ‫ْ‬ ‫اَل‬ ‫َ‬
‫صدَ قتَ َو لكِنْ‬ ‫ْ‬ ‫َقا َل َ‬
‫ِس‬ ‫ص ْد ِر ْال َمجْ ل ِ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬
‫ب ِإلَ ْي ِه َو اسْ َت ْق َبلَ ُه َو ْك َر َم ُه َو جْ لَ َس ُه فِي َ‬ ‫َأ‬
‫ُسيْنُ َم َع ُه ْ‪F‬م َفلَمَّا َرآهُ حْ َم ُد َو َث َ‬ ‫ان ْالح َ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬
‫َفلَمَّا َر َج َع حْ َم ُد ِإلَى قُ َّم َتاهُ ْش َرافُ ُه ْم َو َك َ‬
‫َ‬
‫ك ن ِد َم مِنْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫ُسيْنُ َذل َِك ِم ْن ُه َو اسْ َتبْدَ َع ُه َو َس ل ُه َعنْ َس َب ِب ِه فذك َر ل ُه َما َج َرى َب ْين ُه َو َبي َْن ال َعسْ ك ِريِّ ع فِي ذل َِك فلمَّا َسم َِع ذلِ َ‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫ب ْالح َ‬ ‫َفاسْ َت ْغ َر َ‬
‫ِين َو َك َ‬
‫ان‬ ‫ْ‬
‫صلَ َحا ِء ال ُم َت َع ِّبد َ‬ ‫ين َو ال ُّ‬ ‫ْ‬ ‫َأْل‬
‫ار م َِن ا ْتقِ َيا ِء ال ُم َت َورِّ عِ َ‬ ‫ص َ‬‫ُور َو َك َس َر آاَل ِت َها َو َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬
‫اب ِم ْن َها َو َر َج َع ِإلَى َب ْي ِت ِه َو هْ َرقَ ال ُخم َ‬ ‫يح ِة َو َت َ‬ ‫َأ ْف َعالِ ِه ْال َق ِب َ‬
‫ار َفاطِ َم َة َرضِ َي هَّللا ُ َع ْن ُه َما‪.‬‬ ‫ت َو ُدف َِن َق ِريبا ً مِنْ َم َز ِ‬ ‫ُماَل ِزما ً ل ِْل َم َسا ِج ِد مُعْ َتكِفا ً فِي َها َح َّتى َأ ْد َر َك ُه ْال َم ْو ُ‬

‫ت َحن ٍِق َو َبي َْن َمحْ ُز ٍ‬


‫ون‬ ‫اس َبي َْن َشا ِم ٍ‬ ‫ْت ال َّن َ‬ ‫ِق ع َأِل ِبي َواَّل ٍد ْال َكا ِهلِيِّ َرَأيْتَ َعمِّي َزيْداً َقا َل َن َع ْم َرَأ ْي ُت ُه َمصْ لُوبا ً َو َرَأي ُ‬ ‫‪َ - 2072‬قا َل الصَّاد ُ‬
‫ك فِي دَ ِم ِه ‪.‬‬ ‫ِت َف َش ِري ٌ‬ ‫مُحْ َت ِر ٍق َف َقا َل َأمَّا ْال َباكِي َف َم َع ُه فِي ْال َج َّن ِة َو َأمَّا ال َّشام ُ‪F‬‬
‫ِق ع ِل ُجلَسَاِئ ِه ْاد ُخلُوا َه َذا ْال َبيْتَ َو ُردُّوا‬ ‫ْن َعلِيٍّ ع َف َقا َل الصَّاد ُ‬ ‫ت َفِإ َذا ِب َز ْي ِد ب ِ‬ ‫ِق ع َف َخ َرجْ ُ‪F‬‬ ‫ي الصَّاد ِ‬ ‫‪ - 2073‬م َُع ِّتبٌ َقا َل‪ :‬قُ ِر َع َبابُ َم ْواَل َ‬
‫هَّللا‬
‫ك َيا َجعْ َف ُر َف َو ِ‬ ‫ْ‬
‫ان ث َّم َعاَل ال َكاَل ُم َب ْي َن ُه َما َف َقا َل َز ْي ٌد َدعْ َذا َع ْن َ‬ ‫ُ‬ ‫اًل‬
‫دَخ َل َقا َم ِإلَ ْي ِه َفاعْ َت َن َقا َو َجلَ َسا َط ِوي َي َت َش َاو َر ِ‬ ‫اب َو اَل َي َت َكلَّ ْم ِم ْن ُك ْم َأ َح ٌد َفلَمَّا َ‬ ‫ْال َب َ‬
‫ض َو َأرْ َخيْتَ‬ ‫يق َف َق ْد َت َر ْكتَ ْال ِج َها َد َو َأ ْخلَ ْدتَ ِإلَى ْال َخ ْف ِ‬ ‫ك َما اَل ُتطِ ُ‬ ‫ك َو ُأَل َكلِّ َف َّن َ‬ ‫ك َأ ْو َه ِذ ِه َيدِي َف َب ِايعْ نِي ُأَل ْت ِع َب َّن َ‬ ‫ك َح َّتى ُأ َب ِاي َع َ‬ ‫لَِئنْ لَ ْم َت ُم َّد َيدَ َ‬
‫ُ‬
‫ك َيا َع ِّم َو َز ْي ٌد َيسْ َم ُع ُه َو َيقو ُل َم ْوعِ ُد َنا‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬
‫ُك ُ َيا َع ِّم َي ْغفِ ُر ُ ل َ‬ ‫هَّللا‬ ‫ِق ع َيرْ َحم َ‬ ‫ب َف َقا َل الصَّاد ُ‬ ‫ْ‬
‫ال الشرْ ِق َو الغَ رْ ِ‬ ‫َّ‬ ‫ال ِّس ْت َر َو احْ َت َويْتَ َعلى َم ِ‬
‫َ‬
‫ك َف َقا َل َمهْ اَل َتقُولُوا ل َِعمِّي َز ْي ٍد ِإاَّل َخيْراً َر ِح َم هَّللا ُ َعمِّي َفلَ ْو َظف َِر َل َو َفى َفلَمَّا َك َ‬
‫ان‬ ‫ضى َف َت َكلَّ َم ال َّناسُ فِي َذلِ َ‬ ‫ب َو َم َ‬ ‫ص ْب ُح ِب َق ِري ٍ‬ ‫ْس ال ُّ‬ ‫ص ْب ُح َأ لَي َ‬ ‫ال ُّ‬
‫ْ‬ ‫هَّللا‬
‫ض َعني َيا َجعْ ف ُر َرضِ َي ُ َعن َ‬
‫ك‬ ‫َ‬ ‫ِّ‬ ‫ك ُ ارْ َ‬ ‫هَّللا‬ ‫َ‬ ‫ُ‬
‫اب فدَخ َل َيش َهق َو َي ْبكِي َو َيقو ُل ارْ َحمْ نِي َيا َجعْ ف ُر َيرْ َح ُم َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬
‫اب ففتحْ ت ل ُه ال َب َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫فِي الس ََّح ِر ق َر َع ال َب َ‬
‫ْت َرسُو َل هَّللا ِ َدا ِخاًل‬ ‫ْت َف َرَأي ُ‬ ‫ك َف َما ْال َخ َب ُر َيا َع ِّم َقا َل ِنم ُ‬ ‫ك َو َرضِ َي َع ْن َ‬ ‫ك َو َر ِح َم َ‬ ‫ِق ع َغ َف َر هَّللا ُ لَ َ‬ ‫ك َف َقا َل الصَّاد ُ‬ ‫اغفِرْ لِي َيا َجعْ َف ُر غَ َف َر هَّللا ُ لَ َ‬ ‫ْ‬
‫ار ِه ْال ُح َسيْنُ َو َفاطِ َم ُة َخ ْل َف ُه َو َعلِيٌّ َأ َما َم ُ‪F‬ه َو ِب َي ِد ِه َحرْ َب ٌة َت ْل َت ِهبُ ْال ِت َهابا ً َكَأ َّن ُه َنا ٌر َو ه َُو َيقُو ُل ِإيها ً َيا َز ْيدُ‬ ‫نْ‬ ‫ْ‬
‫َعليَّ َو َع َيمِي ِن ِه ال َح َسنُ َو َع َي َس ِ‬ ‫نْ‬ ‫َ‬
‫ك ُث َّم ُأَل ْخ ِر ُج َها مِنْ‬ ‫ض ُع َها َبي َْن َك ِت َف ْي َ‬‫ك ِب َه ِذ ِه ْال َحرْ َب ِة َفَأَل َ‬ ‫ك َأَلرْ ِم َي َّن َ‬
‫ضى َع ْن َ‬ ‫ك َو َيرْ َ‬ ‫ك َو َي ْغفِرْ َل َ‬ ‫َآذيْتَ َرسُو َل هَّللا ِ فِي َجعْ َف ٍر َو هَّللا ِ لَِئنْ لَ ْم َيرْ َحمْ َ‬
‫ك َم ْق ُتو ٌل َمصْ لُوبٌ‬ ‫ك َأ ْوصِ نِي َفِإ َّن َ‬ ‫ك َو َغ َف َر لَ َ‬ ‫ُك هَّللا ُ َف َقا َل َرضِ َي هَّللا ُ َع ْن َ‬ ‫ْك َفارْ َح ْمنِي َيرْ َحم َ‬ ‫ت ِإلَي َ‬ ‫ْت َف ِزعا ً َمرْ عُوبا ً َفصِ رْ ُ‬ ‫ك َفا ْن َت َبه ُ‬ ‫ص ْد ِر َ‬‫َ‬
‫ْ‬ ‫ضا ِ‪F‬ء ال َّدي ِ‬ ‫َ‬ ‫اَل‬ ‫َأ‬
‫ار ف َوصَّى ز ْي ٌد ِب ِع َيالِ ِه َو ْو ِد ِه َو ق َ‬‫َ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫ٌ‬
‫ْن َعن ُه ‪.‬‬ ‫مُحْ َرق ِبالن ِ‬
‫‪َ - 2074‬أ ُّی َها ال ّناسُ ؛ ِإنَّ َرسُو َل هّللا ِ(صلى هللا علیه وآله) قا َل‪َ :‬منْ َرأى س ُْلطانا ً جاِئراً مُسْ َت ِحالًّ لِ ُحر ُِم هللاِ‪ ،‬ناکِثا ً لِ َع ْه ِد هللاِ‪ ،‬مُخالِفا ً ِل ُس َّن ِة‬
‫هللا َأنْ ی ُْد ِخلَ ُه َم ْد َخلَ ُه‬
‫کان َح ّقا ً َعلَى ِ‬ ‫هللا ِباالِ ْث ِم َو ْالع ُْد ِ‬
‫وان َفلَ ْم یُغَ یِّرْ َعلَ ْی ِه ِبفِعْ ل‪َ ،‬و الَ َق ْول‪َ ،‬‬ ‫ُول هللاِ‪َ ،‬یعْ َم ُل فِی عِ با ِد ِ‬
‫َرس ِ‬
‫ال ْال َخي ِْر َو ِم ْن ُه ُم‬ ‫ص ِ‬ ‫ك ْالمُسْ َت ْك ِم ُل لِ ِخ َ‬ ‫آخ َر َل ُه َيجْ ِري َه َذا ْال َمجْ َرى َف ِم ْن ُه ُم ْال ُم ْن ِك ُر ل ِْل ُم ْن َك ِر ِب َي ِد ِه َو لِ َسا ِن ِه َو َق ْل ِب ِه َف َذلِ َ‬ ‫‪َ - 2075‬و فِي َكاَل ٍم َ‬
‫ك ِب َي ِد ِه َو‬
‫ار ُ‬
‫ِ‬ ‫َّ‬
‫ت‬ ‫ال‬ ‫و‬ ‫ه‬
‫ِ‬
‫ِ ِ َ‬ ‫ب‬ ‫ْ‬
‫ل‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫ب‬ ‫ر‬
‫ُ‬ ‫ك‬
‫ِ‬ ‫ن‬‫ْ‬ ‫م‬
‫ُ‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫م‬
‫ُ‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫ْ‬
‫ن‬ ‫م‬
‫ِ‬ ‫و‬‫َ‬ ‫ً‬
‫ة‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫صْ‬ ‫َ‬
‫خ‬ ‫ع‬‫ٌ‬ ‫ي‬
‫ِّ‬ ‫ض‬
‫َ‬ ‫م‬
‫ُ‬ ‫و‬ ‫ْر‬
‫ِ َ‬ ‫ي‬ ‫خ‬‫َ‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫ال‬
‫َ ِ‬ ‫ص‬ ‫خ‬
‫ِ‬ ‫ِنْ‬‫م‬ ‫ْن‬
‫ِ‬ ‫ي‬ ‫َ‬
‫ت‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫صْ‬ ‫خ‬‫َ‬ ‫ب‬
‫ِ‬ ‫ٌ‬
‫ك‬ ‫س‬
‫ِّ‬ ‫م‬ ‫َ‬
‫ت‬
‫َ َ‬ ‫م‬
‫ُ‬ ‫ِك‬ ‫ل‬ ‫َ‬
‫ذ‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ه‬
‫ِ‬ ‫د‬
‫ِ‬ ‫ْال ُم ْن ِك ُر ِبلِ َسا ِن ِه َو َق ْل ِب ِه َو ِ ِ َ‬
‫ي‬ ‫ب‬ ‫ك‬
‫ُ‬ ‫ار‬‫ت‬‫َّ‬ ‫ال‬

‫‪327‬‬
‫ك َمي ُ‬
‫ِّت‬ ‫ار ْال ُم ْن َك ِر ِبل َِسا ِن ِه َو َق ْل ِب ِه َو َي ِد ِه َف َذلِ َ‬ ‫ك ِإِل ْن َك ِ‬‫ار ٌ‬ ‫َّك ِب َواحِدَ ٍة َو ِم ْن ُه ْم َت ِ‬ ‫ث َو َت َمس َ‬ ‫الثاَل ِ‬ ‫ْن م َِن َّ‬ ‫ف ْال َخصْ َل َتي ِ‬ ‫ضي ََّع َأ ْش َر َ‬
‫ل َِسا ِن ِه َف َذل َِك الَّذِي َ‬
‫ْ‬ ‫َأْل‬ ‫ُ‬ ‫حْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫اَّل‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫نْ‬
‫يل ِ عِ ندَ ا ِر ِبال َم رُوفِ َو النهْيِ َع ال ُمنك ِر ِإ كنفث ٍة فِي َب ٍر لجِّ يٍّ َو ِإنَّ ا م َر‬ ‫َّ‬ ‫عْ‬ ‫ْ‬ ‫مْ‬ ‫َأْل‬ ‫ْ‬ ‫هَّللا‬ ‫اَأْلحْ َيا ِء َو َما َأعْ َما ُل ال ِبرِّ كل َها َو ال ِج َهاد فِي َس ِب ِ‬
‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُّ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬
‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ِّ‬
‫ض ُل مِنْ ذل َِك ُكل ِه َكلِ َمة َع ْد ٍل عِ ن َد ِإ َم ٍام َج ٍ‬
‫اِئر ‪.‬‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬
‫ان مِنْ ِرز ٍق َو ف َ‬‫ْ‬ ‫ان مِنْ َأ َج ٍل َو اَل َينقُ َ‬
‫ص ِ‬ ‫ْ‬ ‫ْي َع ِن ْال ُم ْن َك ِر اَل ُي َقرِّ َب ِ‬ ‫ِب ْال َمعْ رُوفِ َو ال َّنه َ‬
‫َّار َعنْ‬‫ْن َع ْب ِد ْال َجب ِ‬ ‫ت َعنْ َداوُ َد ب ِ‬ ‫ْن َث ِاب ٍ‬ ‫ان َعنْ َع ْم ِرو ب ِ‬ ‫ْن ع ُْل َو َ‬ ‫ب َع ِن اب ِ‬ ‫ْن َأ ِبي ْال َخ َّطا ِ‬ ‫‪ْ - 2076‬ال َفامِيُّ َعنْ م َُح َّم ٍد ْالحِمْ َي ِريِّ َعنْ َأ ِبي ِه َع ِن اب ِ‬
‫َ‬
‫ك َر ُج ٌل ُيقا ُل‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬
‫ْن َيا ُح َسيْنُ َيخ ُر ُج مِنْ صُل ِب َ‬ ‫هَّللا‬
‫ْن َعلِيٍّ ْال َباق ِِر َعنْ آبَاِئ ِه ع قا َل‪ :‬قا َل َرسُو ُل ِ ص لِل ُح َسي ِ‬
‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َج ِاب ٍر ْالجُعْ فِيِّ َعنْ َأ ِبي َجعْ َف ٍر م َُح َّم ِد ب ِ‬
‫لَ ُه َز ْي ٌد َي َت َخ َّطى ه َُو َو َأصْ َحا ُب ُه َي ْو َم ْالقِ َيا َم ِة‬
‫ْن َعلِيٍّ‬ ‫ْت ِإلَى َز ْي ِد ب ِ‬ ‫ضي ِْل َقا َل‪ :‬ا ْن َت َهي ُ‬ ‫ان َع ِن ْالفُ َ‬ ‫ْن سِ َن ٍ‬ ‫ُّون َعنْ َع ْب ِد هَّللا ِ ب ِ‬‫ْن َشم ٍ‬ ‫ار َع ِن ْال َبرْ قِيِّ َعنْ َأ ِبي ِه َع ِن اب ِ‬ ‫ص َّف ِ‬‫‪ - 2077‬ابْنُ ْال َولِي ِد َع ِن ال َّ‬
‫ْ‬
‫ث م َُحمَّداً ِبال َح ِّق بَشِ يراً‪ -‬اَل ُيعِي ُننِي ِم ْن ُك ْم‬ ‫َّ‬ ‫َأ‬
‫ال ْنبَاطِ هْ ِل ال َّش ِام َف َو الذِي َب َع َ‬ ‫َأ‬ ‫يح َة َخ َر َج ِب ْال ُكو َف ِة َف َسمِعْ ُت ُه َيقُو ُل َمنْ ُيعِي ُننِي ِم ْن ُك ْم َعلَى قِ َت ِ‬ ‫ص ِب َ‬‫ع َ‬
‫ت َعلَى‬ ‫ْت َنحْ َو ْال َمدِي َن ِة َفد ََخ ْل ُ‬ ‫ْت َرا ِحلَ ًة َو َت َوجَّ ه ُ‬ ‫ت ِب َي ِد ِه َي ْو َم ْالقِ َيا َم ِة َفَأ ْد َخ ْل ُت ُه ْال َج َّن َة بِِإ ْذ ِن هَّللا ِ َقا َل َفلَمَّا قُ ِت َل ا ْك َت َري ُ‬
‫َعلَى قِ َتال ِِه ْم َأ َح ٌد ِإاَّل َأ َخ ْذ ُ‬
‫ض ْي ُل َما َف َع َل َعمِّي َز ْي ٌد‬ ‫ت َقا َل لِي َيا فُ َ‬ ‫ْن َعلِيٍّ َف َيجْ َز َع َعلَ ْي ِه َفلَمَّا د ََخ ْل ُ‬ ‫ت فِي َن ْفسِ ي اَل َأ ْخ َبرْ ُت ُه ِب َق ْت ِل َز ْي ِد ب ِ‬ ‫ْن م َُح َّم ٍد ع َفقُ ْل ُ‬‫ِق َجعْ َف ِر ب ِ‬ ‫الصَّاد ِ‬
‫اج َتيْ‬‫صلَبُوهُ َفَأ ْق َب َل َي ْبكِي َو ُدمُو ُع ُه َت ْن َح ِد ُر َعلَى دِي َب َ‬ ‫ت ِإي َو هَّللا ِ َ‬ ‫صلَبُوهُ قُ ْل ُ‬ ‫ت ِإي َو هَّللا ِ َق َتلُوهُ َقا َل َف َ‬ ‫َقا َل َف َخ َن َق ْتنِي ْال َعب َْرةُ َف َقا َل لِي َق َتلُوهُ قُ ْل ُ‬
‫اِئه ْم‬
‫ك فِي ِد َم ِ‬ ‫ك َشا ٌّ‬ ‫ت سِ َّت ًة َقا َل َفلَ َعلَّ َ‬
‫ت َن َع ْم َقا َل َف َك ْم َق َت ْلتَ ِم ْن ُه ْم قُ ْل ُ‬ ‫ض ْي ُل َش ِه ْدتَ َم َع َعمِّي قِ َتا َل َأهْ ِل ال َّش ِام قُ ْل ُ‬ ‫َخ ِّد ِه َكَأ َّن َها ْال ُج َمانُ ُث َّم َقا َل َيا فُ َ‬
‫ْ‬
‫ش َه َدا ُء مِث َل َما‬ ‫َأ‬
‫ضى َو ِ َز ْي ٌد َعمِّي َو صْ َحا ُب ُه ُ‬ ‫هَّللا‬ ‫ك ال ِّد َما ِء َم َ‬ ‫ْ‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬
‫ت َشا ّكا ً َما َق َت ْل ُت ُه ْم َقا َل َف َسمِعْ ُت ُه َو ه َُو َيقُو ُل ْش َر َكن َِي ُ فِي تِل َ‬ ‫ت لَ ْو ُك ْن ُ‬ ‫َقا َل َفقُ ْل ُ‬
‫ب َو َأصْ َحا ُب ُه ‪.‬‬ ‫ضى َعلَ ْي ِه َعلِيُّ بْنُ َأ ِبي َطا ِل ٍ‬ ‫َم َ‬
‫ُون َعنْ َأ ِبي ِه َقا َل‪َ :‬لمَّا ُح ِم َل َز ْي ُد بْنُ مُو َسى‬ ‫ْن َأ ِبي ُع ْبد ٍ‬ ‫ْن َي ِزيدَ ال َّنحْ ِويِّ َع ِن اب ِ‬ ‫ْن َيحْ َيى الص َّْولِيِّ َعنْ م َُح َّم ِد ب ِ‬ ‫‪ْ - 2078‬ال ُم َك ِّتبُ َعنْ م َُح َّم ِد ب ِ‬
‫ْأ‬ ‫ْأ‬
‫ضا ع َو َقا َل‬ ‫ْن مُو َسى الرِّ َ‬ ‫ب ْال َم مُونُ جُرْ َم ُه َأِلخِي ِه َعلِيِّ ب ِ‬ ‫َّاس َو َه َ‬ ‫ان َخ َر َج ِب ْال َبصْ َر ِة َو َأحْ َرقَ د َ‬
‫ُور وُ ْل ِد ْال َعب ِ‬ ‫ُون َو َق ْد َك َ‬ ‫ْن َجعْ َف ٍر ِإلَى ْال َم م ِ‬ ‫ب ِ‬
‫َ‬
‫ِير فقا َل‬‫َ‬ ‫صغ ٍ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬
‫ْس َما تاهُ ِب َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬
‫ك ِمني لقتلت ُه فلي َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ِّ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫اَل‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫وك َو ف َع َل َما ف َع َل لق ْد خ َر َج ق ْبل ُه ز ْي ُد بْنُ َعلِيٍّ فق ِت َل َو ل ْو َمكان َ‬‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬
‫لَ ُه َيا َبا ال َح َس ِن لِئنْ خ َر َج خ َ‬
‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬
‫َأ‬
‫ب ِ َع َّز َو َج َّل َف َجا َه َد عْ َدا َءهُ‬ ‫هَّلِل‬ ‫آل م َُح َّم ٍد غَ ضِ َ‬ ‫ان مِنْ ُعلَ َما ِء ِ‬ ‫ْن َعلِيٍّ ع َفِإ َّن ُه َك َ‬ ‫َأ‬
‫ِين‪ -‬اَل َتقِسْ خِي َزيْداً ِإلَى َز ْي ِد ب ِ‬ ‫ِير ْالمُْؤ ِمن َ‬ ‫ضا ع َيا َأم َ‬ ‫الرِّ َ‬
‫ضا مِنْ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫ً‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫عْ‬
‫ُوسى بْنُ َج ف ٍر ع ن ُه َسم َِع َباهُ َج ف َر ب َْن م َُح َّم ٍد َيقو ُل َر ِح َم ُ َعمِّي زيْدا ِإن ُه َد َعا ِإلى الرِّ َ‬ ‫َأ‬ ‫َّ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫عْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫َح َّتى ق ِت َل فِي َس ِبيلِ ِه َو لقد َحدثنِي ِبي م َ‬
‫َّ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬
‫ْ‬
‫وب ِبال ُك َنا َس ِة‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬
‫ون ال َم ْق ُتو َل ال َمصْ ل َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬
‫ت َل ُه َيا َع ِّم ِإنْ َرضِ يتَ نْ َت ُك َ‬ ‫ْ‬
‫ارنِي فِي ُخرُو ِج ِه َفقُل ُ‬ ‫آل م َُح َّم ٍد َو لَ ْو َظف َِر َل َو َفى ِب َما دَ َعا ِإلَ ْي ِه َو َق ِد اسْ َت َش َ‬ ‫ِ‬
‫ْس َق ْد َجا َء فِي َم ِن ا َّد َعى اِإْل َما َم َة ِب َغي ِْر‬ ‫ْأ‬
‫ك َفلَمَّا َولَّى َقا َل َجعْ َف ُر بْنُ م َُح َّم ٍد َو ْي ٌل لِ َمنْ َسم َِع َواعِ َي ُت ُه َفلَ ْم ُي ِج ْب ُه َف َقا َل ْال َم مُونُ َيا َأ َبا ْال َح َس ِن َأ لَي َ‬ ‫َف َشْأ َن َ‬
‫ضا مِنْ ِ‬
‫آل‬ ‫ك ِإ َّن ُه َقا َل َأ ْدعُو ُك ْم ِإلَى الرِّ َ‬ ‫ان َأ ْت َقى هَّلِل ِ مِنْ َذا َ‬
‫ْس َل ُه ِب َح ٍّق َو ِإ َّن ُه َك َ‬
‫ضا ع ِإنَّ َزيْدَ ب َْن َعلِيٍّ ع لَ ْم َيد َِّع َما لَي َ‬ ‫َح ِّق َها َما َجا َء َف َقا َل الرِّ َ‬
‫ان َز ْي ٌد َو هَّللا ِ ِممَّنْ‬ ‫ِين هَّللا ِ َو يَضِ ُّل َعنْ َس ِبيلِ ِه ِب َغي ِْر عِ ْل ٍم َو َك َ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬
‫م َُح َّم ٍد َو ِإ َّن َما َجا َء َما َجا َء فِي َمنْ َي َّدعِ ي نَّ هَّللا َ َنصَّ َعلَ ْي ِه ث َّم َي ْدعُو ِإلَى غَ ي ِْر د ِ‬
‫ب ِب َه ِذ ِه اآْل َيةِ‪َ -‬و جا ِهدُوا فِي هَّللا ِ َح َّق ِجها ِد ِه ه َُو اجْ َتبا ُك ْم‬ ‫ُخوطِ َ‬
‫ظ َم َعلَ ْي ِه َفَأ َبى ِإاَّل ْال ُخرُو َج َم َع َز ْي ٍد َف َقا َل لَ ُه َل َكَأ ِّني َو هَّللا ِ‬‫‪ - 2079‬قِي َل‪َ :‬أ َرادَ َع ْب ُد هَّللا ِ بْنُ م َُح َّم ٍد ْال ُخرُو َج َم َع َز ْي ٍد َف َن َهاهُ َأبُو َع ْب ِد هَّللا ِ ع َو َع ُ‬
‫ان َج َم َع‬ ‫ان مِنْ َأ ْم ِر َز ْي ٍد َما َك َ‬ ‫ك َما يُصْ َن ُع ِبال ِّن َسا ِء َفلَمَّا َك َ‬ ‫صن َِع ِب َ‬‫ك َبعْ دَ َز ْي ٍد َو َق ْد َخمَّرْ تَ َك َما ي َُخ ِّم ُر ال ِّن َسا ُء َو ُحم ِْلتَ فِي َه ْودَ ٍج َو ُ‬ ‫ِب َ‬
‫َأ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬
‫صارُوا ِب ِه ِإلى الصَّحْ َرا ِء َو َش َّيعُوهُ َف َت َب َّس َم َف َقالوا ل ُه َما الذِي ضْ َح َك َ‬
‫ك‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬
‫ِير َو َت َكارُوا ل ُه َو َخذوهُ َحتى ِإذا َ‬ ‫ْن م َُح َّم ٍد دَ َنان َ‬‫َأصْ َحا ُب َنا ل َِع ْب ِد ِ ب ِ‬
‫هَّللا‬
‫ُأ‬
‫ُوج َفلَ ْم طِ عْ ُه َو َأ ْخ َب َرنِي ِب َه َذا اَأْل ْم ِر الَّذِي َأ َنا فِي ِه َو َقا َل لَ َكَأ ِّني ِب َ‬ ‫ْ‬ ‫صاح ِِب ُك ْم ِإ ِّني َذ َكرْ ُ‬ ‫َف َقا َل َو هَّللا ِ َتعَجَّ ب ُ‬
‫ك َو َق ْد‬ ‫ت َو َق ْد َن َهانِي َع ِن ال ُخر ِ‬ ‫ْت مِنْ َ‬
‫َخمَّرْ تَ َك َما ي َُخ ِّم ُر ال ِّن َسا ُء َو ُجع ِْلتَ فِي َه ْودَ ٍج َف َع ِجبْتُ‬

‫ُوج ُه عِ ْندَ َأ ِبي َع ْب ِد هَّللا ِ ع‪َ -‬ف َقا َل َعمِّي َم ْق ُتو ٌل ِإنْ َخ َر َج قُ ِت َل َفقِرُّ وا فِي‬ ‫‪َ - 2080‬و َعنْ َأ ِبي َب ْك ٍر ْال َحضْ َرمِيِّ َقا َل‪َ :‬ذ َكرْ َنا َأمْ َر َز ْي ٍد َو ُخر َ‬
‫ُبيُو ِت ُك ْم َف َو هَّللا ِ َما َعلَ ْي ُك ْم َبْأسٌ َف َقا َل َر ُج ٌل م َِن ْال َق ْو ِم ِإنْ َشا َء هَّللا ُ‪.‬‬
‫ْن ْال َح َنفِ َّي ِة َقا َل‪:‬‬ ‫َأْل‬ ‫َأ‬ ‫ب َأحْ َو ِ‬ ‫‪َ - 2081‬أقُو ُل َقا َل ال َّش ْي ُخ َجعْ َف ُر بْنُ َن َما ٍء فِي ِك َتا ِ‬
‫ان َيقُو ُل بِِإ َما َم ِ‪F‬ة اب ِ‬ ‫از َو َك َ‬ ‫ار َعنْ ِبي ب َُجي ٍْر َعال ِِم ا هْ َو ِ‬ ‫ال ْالم ُْخ َت ِ‬
‫ضى ْالغُاَل ُم‬ ‫ت َي ْوما ً عِ ْندَ هُ َفمَرَّ ِب ِه غُاَل ٌم َشابٌّ َف َسلَّ َم َعلَ ْي ِه َف َقا َم َف َتلَ َّقاهُ َو َق َّب َل َما َبي َْن َع ْي َن ْي ِه َو َخا َط َب ُه ِبال ِّس َيا َد ِة َو َم َ‬ ‫ِيت ِإ َمامِي َو ُك ْن ُ‬ ‫ت َفلَق ُ‬ ‫َح َججْ ُ‬
‫اع ُة َتقُو ُم َت َتلَ َّقى َهذاَ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬
‫ك اِإْل َما ُم ال ُمفت َرضُ الط َ‬‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َّ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬
‫ك قلت نا نعْ تقِ ُد ن َ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َأِل‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ْف ذا َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫اي فقا َل َو كي َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫هَّللا‬ ‫ْ‬
‫َو َعادَ م َُح َّم ٌد ِإلى َمكا ِنهِ‪ -‬فقلت ل ُه عِ ندَ ِ حْ تسِ بُ َعن َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫از َعنِي‬ ‫ازعْ ُت ُه اِإْل َما َم َ‪F‬ة َو َن َ‬ ‫ْن ع اعْ لَ ْم َأ ِّني َن َ‬ ‫ِ‬ ‫ي‬ ‫س‬‫َ‬ ‫ح‬
‫ُ‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫ِي‬
‫َ‬ ‫خ‬ ‫َأ‬ ‫ْنُ‬‫ب‬ ‫ا‬ ‫ِيٌّ‬ ‫ل‬ ‫ع‬ ‫َ‬ ‫ل‬
‫َ‬ ‫ا‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫ا‬ ‫َ‬
‫ذ‬ ‫ه‬‫َ‬ ‫نْ‬ ‫م‬‫َ‬ ‫و‬‫َ‬ ‫ُ‬
‫ت‬ ‫ْ‬
‫ل‬ ‫ْالغُاَل َم َو َتقُو ُل لَ ُه َيا َس ِّيدِي َف َقا َل َن َع ْم ه َُو َو هَّللا ِ ِإ َمامِي َفقُ‬
‫ْس بِِإ َم ٍام‬ ‫ْف َنحْ َت ِك ُم ِإلَى َح َج ٍر َج َما ٍد َف َقا َل ِإنَّ ِإ َماماً‪ F‬اَل ُي َكلِّ ُم ُه ْال َج َما ُد َفلَي َ‬ ‫ت َو َكي َ‬ ‫ك َفقُ ْل ُ‬ ‫ضى ِب ْال َح َج ِر اَأْلسْ َو ِد َح َكما ً َب ْينِي َو َب ْي َن َ‬ ‫َف َقا َل لِي َأ َترْ َ‬
‫ك َم َوا ِثيقَ‬ ‫َأ‬
‫ك ِبالذِي ْو َد َع َ‬ ‫َّ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬
‫ْت َو َت َق َّد َم ِإلَ ْي ِه َو َقا َل سْ ل َ‬ ‫صلي ُ‬ ‫َّ‬ ‫صلى َو َ‬ ‫َّ‬ ‫ص ْد َنا ال َح َج َر َو َ‬ ‫ْ‬ ‫ك ال َح َج ُر ا سْ َو ُد َف َق َ‬ ‫َأْل‬ ‫ْ‬ ‫ت َب ْينِي َو َب ْي َن َ‬ ‫ْ‬
‫ك َو قُل ُ‬ ‫َ‬
‫ْت مِنْ ذلِ َ‬ ‫َفاسْ َتحْ َيي ُ‬
‫ك َو ه َُو‬ ‫َ‬ ‫ن‬‫ْ‬ ‫م‬
‫ِ‬ ‫ه‬
‫ِ‬ ‫ب‬ ‫ُّ‬
‫ق‬ ‫ح‬ ‫َأ‬ ‫ُو‬‫ه‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ك‬ ‫ِي‬ ‫خ‬ ‫َأ‬ ‫ْن‬ ‫ب‬ ‫ا‬ ‫ى‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ر‬ ‫ْ‬
‫م‬ ‫َأْل‬ ‫ا‬ ‫م‬ ‫ِّ‬ ‫ل‬ ‫س‬ ‫ُ‬
‫د‬ ‫م‬ ‫َّ‬ ‫ُح‬ ‫م‬ ‫ا‬ ‫ي‬ ‫ل‬ ‫ا‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫و‬ ‫ر‬
‫ُ‬ ‫ج‬ ‫ح‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫ِ‬ ‫هَّللا‬ ‫و‬ ‫قَ‬ ‫َ‬
‫ط‬ ‫ن‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ا‬ ‫ن‬‫َّ‬ ‫م‬‫ِ‬ ‫م‬ ‫ا‬ ‫م‬ ‫ا‬ ‫ن‬ ‫م‬ ‫ا‬ ‫ن‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ت‬ ‫رْ‬ ‫ب‬ ‫ْ‬
‫خ‬ ‫َأ‬ ‫اَّل‬ ‫ة‬
‫ِ‬ ‫ا‬‫ف‬ ‫َ‬ ‫ا‬ ‫ُو‬ ‫م‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫ب‬ ‫م‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫دَ‬ ‫ْال ِع َبا ِد لِ َت ْش َ‬
‫ه‬
‫َ َ َ ِ‬ ‫ِ‬ ‫َ ِإ‬ ‫َ ِ‬ ‫َ َ َ َ َ َ‬ ‫َ‬ ‫َ ِ ِإْل َ ُ‬ ‫َ‬ ‫ْ ِ َ ِإ‬
‫ُ‬ ‫ْ‬
‫ص َرفت مِنْ عِ ن ِد ِه َو َق ْد ِدنت بِِإ َما َم ِة َعلِيِّ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬
‫اع ِت ِه َقا َل بُو ب َُجي ٍْر َفان َ‬ ‫َأ‬ ‫ضط َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬
‫ُك َو َت َحل َح َل َحتى ظ َننت ُه َيسْ قط َف ذ َعنت بِِإ َما َم ِت ِه َو ِدنت ل ُه ِب َفرْ ِ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫ْ‬ ‫ِإ َمام َ‬
‫ت ْال َق ْو َل ِب ْال َكي َْسا ِن َّي ِة ‪.‬‬ ‫ْن ع َو َت َر ْك ُ‬ ‫ِ‬ ‫ي‬ ‫ُس‬
‫َ‬ ‫ح‬ ‫ْن ْال‬
‫ب ِ‬
‫س‬‫ْن َط ْل َح َة‪َ ،‬عنْ َأ ِبي م َُح َّم ٍد َأخِي يُو ُن َ‬ ‫‪ - 2082‬م َُح َّم ُد بْنُ َمسْ عُودٍ‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي َعلِيُّ بْنُ م َُح َّمدٍ‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي َأحْ َم ُد بْنُ م َُح َّمدٍ‪َ ،‬عنْ مُو َسى ب ِ‬
‫ب َر ُج ٌل‬ ‫ْ‬
‫س َفِإنَّ ِبال َبا ِ‬ ‫ض َأ ِز َّق ِت َها‪َ ،‬قا َل‪َ ،‬ف َقا َل اذ َهبْ َيا يُو ُن َ‬
‫ْ‬ ‫ت ِب ْال َمدِي َن ِة َفاسْ َت ْق َب َل َجعْ َف ُر بْنُ م َُح َّم ٍد علیه السالم فِي َبعْ ِ‬ ‫وب‪َ ،‬ع ْنهُ‪َ ،‬قا َل‪ُ ،‬ك ْن ُ‬ ‫ْن َيعْ قُ َ‬ ‫ب ِ‬
‫ت لَ ُه َمنْ َأ ْنتَ َف َقا َل لَ ُه َأ َنا َر ُج ٌل مِنْ َأهْ ِل قُ َّم‪َ ،‬قا َل‪َ ،‬فلَ ْم‬ ‫يسى بْنُ َع ْب ِد هَّللا ِ ْالقُمِّيُّ َجالِسٌ ‪َ ،‬قا َل‪َ ،‬فقُ ْل ُ‬ ‫َ‬ ‫عِ‬ ‫ا‬ ‫ذ‬‫َ‬ ‫ِإ‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ب‬‫ِ‬ ‫ا‬ ‫ب‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫ى‬ ‫َ‬ ‫ل‬‫َ ِ ِإ‬ ‫ت‬ ‫ُ‬ ‫ْئ‬ ‫ج‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ل‬ ‫ا‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫ِ‪،‬‬ ‫ت‬ ‫ي‬‫ْ‬ ‫ب‬ ‫ْ‬
‫ال‬
‫َ َ‬ ‫ل‬ ‫هْ‬ ‫َأ‬ ‫ا‬ ‫ِم َّن‬
‫ُ‬ ‫ُاَل‬ ‫َ‬
‫َّار‪ ،‬ث َّم ال َتفَتَ ِإل ْي َنا َف َقا َل ْادخ ! ث َّم َقا َل َيا‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ار الد َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ار] َقا َل‪َ ،‬ف َ‬ ‫َ‬ ‫َي ُكنْ ِب سْ َر َع مِنْ نْ ق َب َل بُو َع ْب ِد ِ علیه االسالم ‪َ ،‬‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬
‫دَخ َل َعلى ال ِح َم ِ‬ ‫[على ِح َم ٍ‬
‫يسى ب َْن َع ْب ِد هَّللا ِ‬ ‫ك َأِلنَّ عِ َ‬ ‫ت فِ َدا َ‬ ‫ت ِإي َو هَّللا ِ ُجع ِْل ُ‬ ‫يسى ب َْن َع ْب ِد هَّللا ِ ِم َّنا َأهْ َل ْال َب ْيتِ! َقا َل قُ ْل ُ‬ ‫ك ِإنَّ عِ َ‬ ‫ُك َأ ْن َكرْ تَ َق ْولِي لَ َ‬ ‫وب َأحْ َسب َ‬ ‫س ب َْن َيعْ قُ َ‬ ‫يُو ُن َ‬
‫َر ُج ٌل مِنْ َأهْ ِل قُ َّم‪َ ،‬ف َقا َل َيا يُو ُنسُ عِ ي َسى بْنُ َع ْب ِد هَّللا ِ ه َُو ِم َّنا َحيٌّ َو ه َُو ِم َّنا َميِّتٌ‬

‫‪328‬‬
‫ْن ِإسْ مَاعِ ي َل ْالمِي َثمِيِ ‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي ِر ْبعِيُّ‬ ‫ْن َعلِيٍّ ْال َهمْ دَ انِيِّ ‪َ ،‬عنْ َعلِيِّ ب ِ‬ ‫‪َ - 2083‬علِيُّ بْنُ م َُح َّم ٍد‪َ F،‬قا َل َح َّد َثنِي م َُح َّم ُد بْنُ َأحْ َمدَ‪َ ،‬عنْ م َُح َّم ِد ب ِ‬
‫ت ِب َذل َِك َأ َبا‬
‫ار َو ِإنَّ َي َدهُ لَ َتسْ ِبقُنِي ِإلَى َع ْو َر ِتهِ‪َ ،‬ف َخبَّرْ ُ‬ ‫ار‪َ ،‬قا َل‪ِ :‬إ ِّني َأَل ْغسِ ُل ْالفُ َ‬
‫ض ْي َل ب َْن َي َس ٍ‬ ‫ْن َي َس ٍ‬ ‫بْنُ َع ْب ِد هَّللا ِ‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي غَ اسِ ُل ْالفُ َ‬
‫ضي ِْل ب ِ‬
‫ْ‬ ‫َأ‬
‫ار َو ه َُو ِم َّنا هْ َل ال َب ْيتِ‪.‬‬‫ض ْي َل ب َْن َي َس ٍ‬ ‫َع ْب ِد هَّللا ِ علیه السالم َقا َل لِي َر ِح َم هَّللا ُ الفُ َ‬
‫ْ‬

‫‪ - 2084‬قال ابوجعفر علیه السالم‪ :‬ارتد الناس اال ثالثة نفر‪ :‬سلمان و ابوذر والمقداد‪ .‬قال قلت فعمار؟ قال قد کان حاص حیصه ثم‬
‫رجع‪ .‬قال أن اردت الذی لم یشک ولم یدخله شیئ فالمقداد‪ .‬فأما سلمان فأنه عرض فی قلبه عارض ‪ ...‬و اما ابوذر فأمره‬
‫امیرالمؤمنین بالسکوت ‪ ...‬فأبی اال أن یتکلم‪ .‬فمر به عثمان فأمر به ثم اناب الناس بعد و کان اول من أناب ابوساسان االنصاری و‬
‫ابوعمره و شتیره و کانوا سبعا فلم یکن یعرف حق امیرالمؤمنین اال هؤالء السبعه‬
‫ِير‪َ ،‬عنْ َأ ِبيهِ‪َ ،‬عنْ َأ ِبي‬ ‫ْن َسد ٍ‬ ‫ان‪َ ،‬عنْ َح َن ِ‬
‫ان ب ِ‬ ‫صي ٍْر‪َ ،‬قاال َح َّد َث َنا م َُح َّم ُد بْنُ ع ُْث َم َ‬ ‫‪َ - 2085‬أبُو ْال َح َس ِن َو َأبُو ِإسْ َحاقَ َح ْمدَ َو ْي ِه َو ِإب َْراهِي ُم ا ْب َنا ُن َ‬
‫ت َو َم ِن َّ‬
‫الثاَل َث ُة َف َقا َل‪ْ :‬ال ِم ْق َدا ُد بْنُ‬ ‫ان ال َّناسُ َأهْ َل الرَّ َّد ِة َبعْ دَ ال َّن ِبيِّ صلی هللا علیه و آله و سلم ِإاَّل ثَاَل َث ًة‪َ .‬فقُ ْل ُ‬ ‫َجعْ َف ٍر علیه السالم َقا َل‪َ :‬ك َ‬
‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َأْل‬
‫ت َعلي ِْه ُم الرَّ َحى َو َب ْوا نْ ُي َب ِايعُوا‬ ‫َ‬ ‫َار ْ‬
‫ِين د َ‬ ‫َّ‬ ‫اَل‬
‫ير‪َ ،‬و َقا َل‪َ :‬هُؤ ِء الذ َ‬ ‫اس َبعْ دَ يَسِ ٍ‬ ‫َّ‬
‫ف الن َ‬ ‫ارسِ يُّ ث َّم َع َر َ‬ ‫اريُّ َو َسل َمانُ ال َف ِ‬ ‫ا سْ َو ِد َو بُو َذرٍّ ْال ِغ َف ِ‬
‫ِين علیه السالم ُم ْك َرها ً َف َبا َي َع‪َ ،‬و َذل َِك َق ْو ُل هَّللا ِ َع َّز َو َجلَّ‪َ -‬و ما م َُح َّم ٌد ِإاَّل َرسُو ٌل َق ْد َخلَ ْ‬ ‫ِير ْالمُْؤ ِمن َ‬ ‫َأ‬ ‫َأِل‬
‫ت مِنْ َق ْبلِ ِه‬ ‫ِبي َب ْك ٍر َح َّتى َجاءُوا ِب م ِ‬
‫الرُّ ُس ُل َأ َفِإنْ ماتَ َأ ْو قُ ِت َل ا ْن َقلَ ْب ُت ْم َعلى َأعْ ِ‬
‫قاب ُك ْم‪ -‬اآْل َي َة‪.‬‬

‫ْن َع ْب ِد ْال َحمِيدِ‪َ ،‬عنْ َأ ِبي بَصِ ٍ‬


‫ير‪َ ،‬قا َل‬ ‫ْن َأ ِبي ُع َمي ٍْر‪َ ،‬عنْ ِإب َْراهِي َم ب ِ‬ ‫ان‪َ ،‬ع ِن اب ِ‬ ‫‪ - 2086‬م َُح َّم ُد بْنُ ِإسْ مَاعِ ي َل‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي ْال َفضْ ُل بْنُ َشا َذ َ‬
‫ان َو َأبُو‬ ‫ت َأِل ِبي َع ْب ِد هَّللا ِ علیه السالم ارْ َت َّد ال َّناسُ ِإاَّل ثَاَل َث ًة َأبُو َذرٍّ َو َس ْل َمانُ َو ْال ِم ْقدَ ا ُد َقا َل َف َقا َل َأبُو َع ْب ِد هَّللا ِ علیه السالم َفَأي َْن َأبُو َس َ‬
‫اس َ‬ ‫قُ ْل ُ‬
‫اريُّ ‪.‬‬ ‫ْ‬ ‫َأْل‬
‫َعمْ َر َة ا ن َ‬
‫ص ِ‬
‫ِير َة َعنْ َأ ِبي َب ْك ٍر ْال َحضْ َرمِيِّ ‪َ ،‬قا َل َقا َل َأبُو َجعْ َف ٍر علیه السالم ارْ َت َّد ال َّناسُ ِإاَّل ثَاَل َث َة َن َف ٍر‬ ‫ْن َعم َ‬ ‫‪َ - 2087‬علِيُّ بْنُ ْال َح َك ِم‪َ ،‬عنْ َسيْفِ ب ِ‬
‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬
‫ك َو ل ْم َي ْدخل ُه شيْ ٌء‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬
‫يضة ث َّم َر َج َع‪ ،‬ث َّم قا َل ِإنْ َر ْدتَ الذِي ل ْم َيش َّ‬ ‫ُ‬ ‫ً‬ ‫اض ِج َ‬ ‫ان َج َ‬ ‫ت َف َعمَّا ٌر قا َل ق ْد ك َ‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َس ْل َمانُ َو َأبُو َذرٍّ َو ْال ِم ْقدَ ادُ‪َ .‬قا َل قُ ْل ُ‬
‫َأْل‬ ‫َأَل‬ ‫َأْل‬ ‫هَّللا‬ ‫ِير ْالمُْؤ ِمن َ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫َف ْال ِم ْقدَ ادُ‪َ ،‬فَأمَّا َس ْل َمانُ َفِإ َّن ُه ع ُِر َ‬
‫ِين علیه السالم اسْ َم ِ ا عْ َظ َم َل ْو َت َكلَّ َم ِب ِه َخ َذ ْت ُه ُم ا رْ ضُ َو‬ ‫ارضٌ نَّ عِ ْندَ م ِ‬ ‫ض فِي َق ْل ِب ِه َع ِ‬
‫اك َب ِايعْ ! َف َبا َي َع َو‬ ‫ِين علیه السالم َف َقا َل َل ُه َيا َأ َبا َع ْب ِد هَّللا ِ َه َذا مِنْ َذ َ‬ ‫ت َكالس ِّْل َق ِة َفمَرَّ ِب ِه َأمِي ُر ْالمُْؤ ِمن َ‬ ‫ت ُع ُنقُ ُه َح َّتى ُت ِر َك ْ‬ ‫ِّب َو وُ ِجَئ ْ‬ ‫ه َُو َه َك َذا َفلُب َ‬
‫ت َو لَ ْم َي ُكنْ َيْأ ُخ ُذهُ فِي هَّللا ِ لَ ْو َم َة اَل ِئم َفَأ َبى ِإاَّل َأنْ َي َت َكلَّ َم َفمَرَّ ِب ِه ع ُْث َمانُ َفَأ َم َر ِبهِ‪ ،‬ث َّمُ‬ ‫ِين علیه السالم ِبال ُّس ُكو ِ‬ ‫َأمَّا َأبُو َذرٍّ َفَأ َم َرهُ مِي ُر المُْؤ ِمن َ‬
‫ْ‬ ‫َأ‬
‫ٍ‬
‫ِير ْالمُْؤ ِمن َ‬
‫ِين‬ ‫َأ‬
‫ش َتي َْرةُ َو َكا ُنوا َس ْب َع ًة‪َ ،‬فلَ ْم َي ُكنْ َيعْ ِرفُ َح َّق م ِ‬ ‫اريُّ َو َأبُو َع ْم َر َة َو ُ‬ ‫ص ِ‬‫ان اَأْل ْن َ‬ ‫اب َأبُو َسا َس َ‬ ‫ان َأوَّ ُل َمنْ َأ َن َ‬ ‫اب ال َّناسُ َبعْ ُد َف َك َ‬ ‫َأ َن َ‬
‫علیه السالم ِإاَّل َهُؤ اَل ِء ال َّس ْب َعة‪ُ.‬‬

‫ُون‪َ ،‬عنْ‬ ‫ْن َم ْيم ٍ‬ ‫َّال‪َ ،‬عنْ َثعْ لَ َب َة ب ِ‬ ‫‪ِ - 2088‬جب ِْري ُل بْنُ َأحْ َمدَ ْال َف َ‬
‫ار َي ِابيُّ ْالبُرْ َنانِيُّ ‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي ْال َح َسنُ بْنُ ُخرَّ َز َاذ‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي ابْنُ َفض ٍ‬
‫ت اَأْلرْ ضُ ِب َس ْب َع ٍة ِب ِه ْم‬ ‫ضا َق ِ‬ ‫ْن َأ ِبي َطالِ ٍ‬
‫ب ( َعلَي ِْه ُم ال َّساَل ُم)‪َ ،‬قا َل‪َ :‬‬ ‫ارةَ‪َ ،‬عنْ َأ ِبي َجعْ َف ٍر علیه السالم َعنْ َأ ِبيهِ‪َ ،‬عنْ َج ِّد ِه َعنْ َعلِيِّ ب ِ‬ ‫ُز َر َ‬
‫هَّللا‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬
‫ارسِ يُّ َو ال ِم ْقدَ ا ُد َو بُو ذرٍّ َو َعمَّا ٌر َو ُحذ ْي َفة َ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫ان َعلِيٌّ‬ ‫(رحْ َمة ِ َعلَي ِْه ْم) َو َك َ‬ ‫ُون‪ِ ،‬م ْن ُه ْم َسل َمانُ ال َف ِ‬
‫ُون َو ِب ِه ْم ُت ْمطر َ‬ ‫صر َ‬ ‫ون َو ِب ِه ْم ُت ْن َ‬
‫ُترْ َزقُ َ‬
‫صلَّ ْوا َعلَى َفاطِ َم َ‪F‬ة علیه االسالم‬ ‫َ َ‬ ‫ِين‬‫ذ‬‫َّ‬ ‫ل‬‫ا‬ ‫م‬‫ه‬‫ُ‬ ‫و‬ ‫‪،‬‬
‫َ ِإ َ ْ َ ُ‬ ‫م‬‫ه‬‫ُ‬ ‫م‬
‫ُ‬ ‫ا‬‫م‬ ‫ا‬‫ن‬‫َ‬ ‫َأ‬ ‫و‬ ‫ل‬
‫ُ‬ ‫و‬ ‫ُ‬ ‫ق‬ ‫ي‬
‫َ‬ ‫السالم‬ ‫علیه‬
‫ان‬‫ان‪َ ،‬عنْ َأ ِبي َخالِدٍ‪َ ،‬عنْ ُح ْم َر َ‬ ‫ْن سِ َن ٍ‬ ‫ان‪َ ،‬عنْ م َُح َّم ِد ب ِ‬ ‫ُوريُّ ‪َ ،‬قا َل َح َّد َث َنا ْال َفضْ ُل بْنُ َش َاذ َ‬
‫ْن قُ َت ْي َب َة ال َّن ْي َساب ِ‬‫‪َ - 2089‬ح َّد َثنِي َعلِيُّ بْنُ م َُح َّم ِد ب ِ‬
‫ات هَّللا ِ‬ ‫َأ‬ ‫ْن َأعْ َي َن‪َ ،‬عنْ َأ ِبي َجعْ َف ٍر علیه االسالم ‪َ ،‬قا َل‪ ،‬قُ ْل ُ‬
‫(صلَ َو ُ‬
‫ِين َ‬ ‫ِير ْالمُْؤ ِمن َ‬ ‫َّار َقا َل‪َ :‬ر ِح َم هَّللا ُ َعمَّاراً‪ ،‬ثَاَل ثاً‪َ ،‬قا َت َل َم َع م ِ‬ ‫ت َما َتقُو ُل فِي َعم ٍ‬ ‫ب ِ‬
‫َ‬ ‫اَل‬ ‫َّ‬
‫ك تقو ُل مِث َل الث ثةِ! َه ْي َهاتَ !‬‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫ٌ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬
‫َعل ْي ِه َو آلِهِ) َو ق ِت َل ش ِهيدا‪ .‬قا َل‪ .‬قلت فِي نفسِ ي َما تكونُ َمن ِزلة عْ ظ َم مِنْ َه ِذ ِه ال َمن ِزل ِة فالتفَتَ ِإليَّ ‪ ،‬فقا َل‪ :‬ل َعل َ‬ ‫َ‬ ‫ً‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬
‫ك الصَّفَّ َو َجا َء‬ ‫ب اَل َت ْزدَ ا ُد ِإاَّل شِ َّد ًة َو ْال َق ْت َل اَل َي ْز َدا ُد ِإاَّل َك ْث َر ًة َت َر َ‬ ‫ك ْال َي ْو ِم َقا َل‪ِ :‬إ َّن ُه َلمَّا َرَأى ْال َحرْ َ‬ ‫ت‪َ :‬و َما عِ ْل ُم ُه َأ َّن ُه ُي ْق َت ُل فِي َذلِ َ‬ ‫َقا َل‪ ،‬قُ ْل ُ‬
‫ك َيقُو ُل لَ ُه ارْ ِجعْ‬ ‫ت ُك َّل َذ ِل َ‬ ‫ث مَرَّ ا ٍ‬ ‫ك ثَاَل َ‬ ‫ك‪َ ،‬ف َقا َل لَ ُه َذ ِل َ‬ ‫ص ِّف َ‬‫ِين ه َُو ه َُو َقا َل ارْ ِجعْ ِإلَى َ‬ ‫ِير ْالمُْؤ ِمن َ‬ ‫ِين علیه السالم َف َقا َل َيا َأم َ‬ ‫ِير ْالمُْؤ ِمن َ‬ ‫َأ‬
‫ِإلَى م ِ‬
‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬
‫صف ِه َو ه َُو َيقولُ‪ :‬ال َي ْو َم ل َقى ‪...‬‬ ‫ِّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬
‫ان فِي الثالِث ِة َقا َل ل ُه َن َع ْم‪َ .‬ف َر َج َع ِإلى َ‬ ‫َأ‬
‫ك َفلمَّا نْ َك َ‬ ‫َ‬ ‫ِّ‬
‫صف َ‬ ‫ِإلَى َ‬
‫ْن‬
‫سب ِ‬‫صي ٍْر‪َ ،‬قالُوا َح َّد َث َنا م َُح َّم ُد بْنُ عِ ي َسى‪َ ،‬عنْ يُو ُن َ‬
‫‪َ - 2090‬ح َّد َثنِي َحمْ دَ َو ْي ِه َو ِإب َْراهِي ُم‪َ .‬و م َُح َّم ُد بْنُ َمسْ عُودٍ‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي م َُح َّم ُد بْنُ ُن َ‬
‫ُول ِ صلوات هللا و‬ ‫هَّللا‬ ‫َع ْب ِد الرَّ حْ َم ِن‪َ ،‬عمَّنْ َذ َك َرهُ‪َ ،‬عنْ َأ ِبي َع ْب ِد هَّللا ِ علیه السالم َقا َل‪َ :‬أ ْن ِزلُوا دَ اوُ دَ الرَّ ِّقيَّ ِم ِّني ِب َمن ِزل ِة ال ِمق َدا ِد مِنْ َرس ِ‬
‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫سالمه علیه‪.‬‬
‫ازيُّ ‪َ ،‬قا َل َح َّد َث َنا َعلِيُّ‬ ‫ْن َداوُ َد الرَّ ِ‬ ‫ان ب ِ‬‫ْن َأ ِبي َخلَفٍ‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي َعلِيُّ بْنُ ُسلَ ْي َم َ‬ ‫‪ - 2091‬م َُح َّم ُد بْنُ قُولَ َو ْيهِ‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي َسعْ ُد بْنُ َع ْب ِد هَّللا ِ ب ِ‬
‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْن َسال ٍِم‪َ ،‬قا َل َقا َل َأبُو ْال َح َس ِن م َ‬ ‫بْنُ َأسْ َباطٍ ‪َ ،‬عنْ َأ ِبي ِه َأسْ بَاطِ ب ِ‬
‫اريُّ م َُح َّم ِد‬ ‫ان َي ْو ُم القِ َيا َم ِة َنادَى ُم َنا ٍد ي َْن َح َو ِ‬ ‫ُوسى بْنُ َجعْ َف ٍر علیه السالم ِإذا َك َ‬
‫ْن َأ ِبي‬ ‫اريُّ َعلِيِّ ب ِ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬
‫ض ْوا َعلَ ْي ِه َف َيقُو ُم َس ْل َمانُ َو ْال ِم ْق َدا ُد َو بُو َذرٍّ ‪ .‬ث َّم ُي َنادِي ُم َنا ٍد ي َْن َح َو ِ‬ ‫ِين لَ ْم َي ْنقُضُوا ْال َعهْدَ َو َم َ‬ ‫ُول هَّللا ِ الَّذ َ‬
‫ْن َع ْب ِد هَّللا ِ َرس ِ‬ ‫ب ِ‬
‫َّ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬
‫ِق الخ َزاعِ يُّ َو م َُح َّم ُد بْنُ ِبي َبك ٍر َو مِيث ُم بْنُ َيحْ َيى التمَّا ُر‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬
‫ُول ِ َف َيقو ُم َعمْ رُو بْنُ ال َحم ِ‬ ‫ُ‬ ‫هَّللا‬ ‫هَّللا‬
‫ْن َع ْب ِد ِ َرس ِ‬ ‫ب علیه السالم َوصِ يِّ م َُح َّم ِد ب ِ‬ ‫َطالِ ٍ‬
‫ُول هَّللا ِ َف َيقُو ُم‬ ‫ْن َع ْب ِد هَّللا ِ َرس ِ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫ُأ‬ ‫َأ‬
‫ت م َُح َّم ِد ب ِ‬ ‫ْن َفاطِ َم َة ِب ْن ِ‬ ‫ْن َعلِيٍّ ب ِ‬ ‫اريُّ ْال َح َس ِن ب ِ‬ ‫َم ْولَى َبنِي َس ٍد َو َويْسٌ ْال َق َرنِيُّ ‪َ .‬قا َل ث َّم ُي َنادِي ْال ُم َنادِي ي َْن َح َو ِ‬
‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫ُأ‬ ‫َأ‬
‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬
‫ْن َعلِيٍّ علیه السالم ف َيقو ُم ك ُّل َم ِن‬ ‫ْن ب ِ‬ ‫اريُّ ال ُح َسي ِ‬ ‫َ‬
‫اريُّ ‪ ،.‬قا َل ث َّم ُينادِي ي َْن َح َو ِ‬ ‫َ‬ ‫ُس ْف َيانُ بْنُ ِبي لَ ْيلَى ْال َهمْ دَ انِيُ َو ُح َذ ْي َف ُة بْنُ َس ْي ٍد ال ِغف ِ‬
‫َ‬ ‫ْ‬
‫ُّ‬ ‫ُأ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫َّ‬
‫ْن علیه السالم َف َيقُو ُم ُج َب ْي ُر بْنُ مُطع ٍِم َو َيحْ َيى ابْنُ ِّم الط َوي ِْل َو‬ ‫ُسي ِ‬ ‫ْن الح َ‬ ‫اريُّ َعلِيِّ ب ِ‬ ‫اسْ ُت ْش ِهدَ َم َع ُه َو لَ ْم َي َت َخلفْ َع ْنهُ‪َ ،.‬قا َل ث َّم ُي َنادِي ي َْن َح َو ِ‬
‫ْن م َُح َّم ٍد َف َيقُو ُم َع ْب ُد هَّللا ِ بْنُ َش ِريكٍ ْال َعام ِِريُّ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬
‫ب‬ ‫ر‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫عْ‬
‫ِ َ َ ََ ِ َ ِ ِ‬ ‫ج‬ ‫يُّ‬ ‫ار‬ ‫و‬ ‫ح‬ ‫و‬ ‫ِيٍّ‬ ‫ل‬ ‫ع‬ ‫ْن‬ ‫ب‬ ‫د‬
‫ِ‬ ‫م‬
‫َّ‬ ‫ُح‬ ‫َ‬ ‫م‬ ‫يُّ‬ ‫بُو َخالِ ٍد ْال َكا ُبلِيُّ َو َسعِي ُد بْنُ ْال ُم َس َّيبِ‪ .‬ث َّم ُي َنادِي ي َْن َح َو ِ‬
‫ار‬
‫ور َو‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬ ‫هَّللا‬ ‫ْ‬
‫ير ليْث بْنُ ال َبخ َت ِريِّ الم َُرادِيُّ َو َع ْب ُد ِ بْنُ ِبي َيعْ ف ٍ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬
‫او َية العِجْ لِيُّ َو م َُح َّم ُد بْنُ مُسْ ل ٍِم َو بُو بَصِ ٍ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬
‫ارةُ بْنُ عْ َي َن َو ب َُر ْي ُد بْنُ م َُع ِ‬ ‫ُ‬
‫َو ز َر َ‬
‫اِئر اَأْلِئ َّم ِة ( َعلَي ِْه ُم ال َّساَل ُم) َي ْو َم ْالقِ َيا َم ِة‬
‫ِ‬ ‫س‬
‫َ‬ ‫ع‬‫َ‬ ‫م‬
‫َ‬ ‫ة‬
‫ِ‬ ‫ع‬
‫َ‬ ‫ي‬ ‫ِّ‬
‫ش‬ ‫ال‬ ‫ر‬‫ُ‬ ‫س‬
‫َاِئ‬ ‫ادَى‬ ‫َ‬
‫ن‬ ‫ي‬
‫ُ‬ ‫اع َة َو حُجْ ُر بْنُ َزاِئدَ َة َو حُمْ َرانُ بْنُ َأعْ َي َن‪َُّ .‬‬
‫م‬ ‫ث‬ ‫َ‬ ‫ذ‬‫َ‬ ‫ج‬
‫ُ‬ ‫ْن‬
‫ِ‬ ‫ب‬ ‫ِ‬ ‫هَّللا‬ ‫د‬ ‫ِ‬ ‫ْ‬
‫ب‬ ‫ع‬‫َ‬ ‫ْنُ‬ ‫َعا ِم ُر ب‬
‫ِين‪.‬‬ ‫َّ‬
‫ين م َِن الت ِابع َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫ين َو وَّ ُل ال ُمت َحوِّ ِر َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬
‫ِين َو وَّ ُل ال ُمقرَّ ِب َ‬ ‫َّابق َ‬ ‫َأ‬
‫َف َهُؤ اَل ِء وَّ ُل الس ِ‬

‫‪329‬‬
‫هج ٍة أصدَقَ وال أوفى مِن أبی َذرّ‬ ‫الخضراءُ‪ ،‬وال أ َقلَّ ِ‬
‫ت ال َغبرا ُء مِن ذی لَ َ‬ ‫ت َ‬ ‫‪ - 2092‬قا َل َرسو ُل هّللا ِ صلى هللا علیه و آله‪ :‬ما أ َظلَّ ِ‬
‫َّار‪َ ،‬قا َل‬ ‫ْن م َُح َّم ٍد َّ‬
‫الطي ِ‬ ‫اج‪َ ،‬عنْ َحمْ َز َة ب ِ‬ ‫ْن َدرَّ ٍ‬ ‫ِيل ب ِ‬ ‫يز‪َ ،‬عنْ َجم ِ‬ ‫ْن َع ْب ِد ْال َع ِز ِ‬
‫يسى‪َ ،‬عنْ ُز َح َل ُع َم َر ب ِ‬ ‫ْن عِ َ‬ ‫‪َ - 2093‬ح َّد َثنِي َأحْ َم ُد بْنُ م َُح َّم ِد ب ِ‬
‫ْ‬ ‫َأِل‬ ‫َّ‬ ‫َذ َكرْ َنا م َُحمَّدَ ب َْن َأ ِبي َب ْك ٍر عِ ْندَ َأ ِبي َع ْب ِد ِ علیه السالم َف َقا َل بُو َع ْب ِد ِ علیه السالم َر ِح َم ُه ُ َو َ‬
‫هَّللا‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬ ‫هَّللا‬
‫ِين علیه‬ ‫صلى َعلَ ْيهِ‪َ ،‬قا َل م ِ‬
‫ِير المُْؤ ِمن َ‬
‫ك َو َأنَّ َأ ِبي فِي‬ ‫ك ِإ َما ٌم ُم ْف َت َرضٌ َطا َع ُت َ‬ ‫ك! َف َقا َل َأ َو َما َف َع ْلتَ َقا َل َبلَى‪َ ،‬ف َب َس َط َيدَ هُ‪َ ،‬ف َقا َل َأ ْش َه ُد َأ َّن َ‬ ‫دَك ُأ َب ِايعْ َ‬
‫ُط َي َ‬ ‫السالم َي ْوما ً م َِن اَأْليَّام ا ْبس ْ‬
‫ِ‬
‫َأ‬ ‫اَل‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ُأ‬ ‫ْ‬ ‫ار‪َ .‬ف َقا َل َأبُو َع ْب ِد هَّللا ِ علیه السالم ك َ‬
‫ْس َرحْ َمة ِ َعل ْي َها مِنْ قِ َب ِل ِبيهِ‪.‬‬ ‫ت ُع َمي ٍ‬ ‫ان ِإن َجا ُب ُه مِنْ قِ َب ِل ِّم ِه سْ َما َء ِبن ِ‬ ‫َ‬ ‫ال َّن ِ‬
‫اق‪َ ،‬عنْ َأ ِبي َع ْب ِد‬ ‫ْن َأ ِبي ُع َمي ٍْر‪َ ،‬عنْ َأ ِبي ْال َعب ِ‬
‫َّاس ْال َب ْق َب ِ‬ ‫ْن ُع َب ْي ٍد َو َيعْ قُوبُ بْنُ َي ِزيدَ‪َ ،‬ع ِن اب ِ‬
‫يسى ب ِ‬ ‫‪َ - 2094‬حمْ دَ َو ْيهِ‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي م َُح َّم ُد بْنُ عِ َ‬
‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬
‫ارة بْنُ عْ َي َن َو م َُح َّمد بْنُ مُسْ ل ٍِم َو بُو‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫او َية العِجْ لِيُّ َو ز َر َ‬ ‫ً‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫هَّللا ِ علیه السالم َأ َّن ُه َقا َل َأرْ َب َع ٌة َأ َحبُّ ال َّن ِ‬
‫اس ِإلَيَّ حْ َيا ًء َو ْم َواتا‪ ،‬ب َُر ْيد بْنُ م َُع ِ‬
‫ُ‬
‫اس ِإلَيَّ َأحْ َيا ًء َو َ‬
‫مْواتاً‪.‬‬‫َأ‬ ‫َجعْ َف ٍر اَأْلحْ َولُ‪َ ،‬أ َحبُّ ال َّن ِ‬
‫ان‪َ F،‬عنْ َأ ِبي َح ْم َزةَ‪َ ،‬عنْ َأ ِبي َجعْ َف ٍر علیه‬ ‫ْن مُسْ َك َ‬ ‫ان‪َ ،‬عنْ َع ْب ِد هَّللا ِ ب ِ‬ ‫ْن ال ُّنعْ َم ِ‬
‫يل‪َ ،‬عنْ َعلِيِّ ب ِ‬ ‫الط ِو ِ‬‫ْن ْال َح َس ِن َّ‬ ‫ي َعنْ َعلِيِّ ب ِ‬ ‫‪ - 2095‬ر ُِو َ‬
‫ْ‬ ‫َ‬
‫اح ٍة لهُ‪َ ،‬فد ََخ َل َعلى ال َح َس ِن علیه السالم َو‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫ب ال َح َس ِن علیه السالم ُي َقا ُل ل ُه ُسف َيانُ بْنُ ل ْيلى َو ه َُو َعلى َر َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬
‫السالم َقا َل َجا َء َر ُج ٌل مِنْ صْ َحا ِ‬
‫ِين! َف َقا َل لَ ُه ْال َح َسنُ علیه السالم ا ْن ِز ْل َو اَل َتعْ َجلْ‪َ ،‬ف َن َز َل َف َع َق َل َرا ِحلَ َت ُه‬ ‫ْك َيا ُم ِذ َّل ْالمُْؤ ِمن َ‬ ‫ارهِ‪َ ،‬قا َل‪َ ،‬ف َقا َل لَ ُه ال َّساَل ُم َعلَي َ‬ ‫ب فِي فِ َنا ِء دَ ِ‬ ‫ه َُو مُحْ َت ٍ‬
‫َ‬
‫ِين‪ ،‬قا َل َو َما‬ ‫ْ‬
‫ك َيا ُم ِذ َّل المُْؤ ِمن َ‬ ‫َ‬ ‫اَل‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫َّار َو ق َب َل يَمْشِ ي َحتى انت َهى ِإل ْيهِ‪ ،‬قا َل‪ ،‬فقا َل ل ُه ال َح َسنُ علیه السالم َما قلتَ قا َل قلت ال َّس ُم َعل ْي َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َّ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬
‫فِي الد ِ‬
‫الطاغِ َي َة َيحْ ُك ُم ِبغَ ي ِْر َما َأ ْن َز َل هَّللا ُ‪َ ،‬قا َل‪َ ،‬ف َقا َل لَ ُه ْال َح َسنُ علیه السالم‬ ‫ك َقا َل َع َم ْدتَ ِإلَى َأمْ ِر اُأْل َّم ِة َف َخلَعْ َت ُه مِنْ ُع ُنق َِك َو َقلَّ ْد َت ُه َه ِذ ِه َّ‬ ‫عِ ْلم َ‬
‫ُك ِب َذلِ َ‬
‫ب اَأْليَّا ُم َو اللَّ َيالِي َح َّتى َيل َِي َأ ْم َر‬ ‫ت َأ ِبي َيقُولُ‪َ ،‬قا َل َرسُو ُل هَّللا ِ صلی هللا علیه و آله و سلم لَنْ َت ْذ َه َ‬ ‫ت َذل َِك‪َ ،‬قا َل‪َ :‬سمِعْ ُ‪F‬‬ ‫ك ِل َم َف َع ْل ُ‬‫َسُأ ْخ ِب ُر َ‬
‫هَّللا‬ ‫هَّللا‬
‫ك َقا َل َ َقا َل َ َقا َل‪َ ،‬ف َقا َل‬ ‫ك َقا َل ُح ُّب َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫او َية‪َ ،‬فلِذل َِك َف َعل ُ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫اَل‬ ‫ُ‬ ‫ْأ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ُأْل‬
‫ت‪َ ،‬ما َجا َء ِب َ‬ ‫ُوم َرحْ بُ الص َّْد ِر َي ك ُل َو َيش َب ُع َو ه َُو م َُع ِ‬ ‫ا َّم ِة َر ُج ٌل َواسِ ُع البُلع ِ‬
‫وب مِنْ َبنِي آ َد َم َك َما‬ ‫ِط ُّ‬
‫الذ ُن َ‬ ‫ان َأسِ يراً فِي ال َّد ْيلَم ِإاَّل َن َف َع ُه هَّللا ُ ِب ُح ِّب َنا َو ِإنَّ ُح َّب َنا لَي َُساق ُ‬ ‫ْال َح َسنُ علیه السالم َو هَّللا ِ اَل ُي ِح ُّب َنا َع ْب ٌد َأ َبداً َو َل ْو َك َ‬
‫ِ‬
‫ِط الرِّ ي ُح ْال َو َرقَ م َِن ال َّش َج ِر‪.‬‬ ‫ُت َساق ُ‬

‫‪ - 2096‬حدثنا أبو صالح خلف بن حماد الكشي‪ ،‬قال‪ :‬حدثنا أبو سعيد سهل بن زياد اآلدمي الرازي قال‪ :‬حدثني علي بن الحكم عن‬
‫علي بن المغيرة‪ ،‬عن أبي جعفر علیه‌السالم قال‪ :‬كأني بعبد هللا بن شريك العامري عليه عمامة سوداء و ذؤابتاه بين كتفيه مصعدا في‬
‫لحف الجبل بين يدي قائمنا أهل البيت في أربعة آالف يكبرون و يكررون‪.‬‬
‫ْن َيحْ َيى‪َ ،‬عنْ‬‫يس ْال ُقمِّيُّ ‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي م َُح َّم ُد بْنُ َأحْ َم َد ب ِ‬ ‫َّاس ْال ُخ َّتلِيُّ ‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي َأحْ َم ُد بْنُ ِإ ْد ِر َ‬ ‫ْن ْال َعب ِ‬ ‫‪َ - 2097‬ح َّد َثنِي ِإب َْراهِي ُم بْنُ م َُح َّم ِد ب ِ‬
‫ك َو‬ ‫ض َر َ‬ ‫َأ‬
‫اج‪َ ،‬ما حْ َس َن َمحْ َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬
‫ْن ِبي ُع َمي ٍْر‪َ ،‬قا َل قلت ل َِجم ِ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬
‫ْن دَ اوُ دَ ال ِمن َق ِريِّ ‪َ ،‬عنْ اب ِ‬ ‫ان َأ ْو غَ ْي ُرهُ‪َ ،‬عنْ ُسل ْي َم َ‬
‫َ‬ ‫ص ْه َب ِ‬‫ْن َأ ِبي ال ُّ‬
‫ْن َدرَّ ٍ‬‫ِيل ب ِ‬ ‫ان ب ِ‬ ‫م َُح َّم ِد ب ِ‬
‫ب َح ْو َل ْالم َُعلِّ ِم‪.‬‬ ‫ان فِي ْال ُك َّتا ِ‬ ‫ِ‬ ‫ي‬
‫َ‬ ‫ْ‬
‫ب‬ ‫ص‬‫ِّ‬ ‫ال‬ ‫ة‬
‫ِ‬ ‫َ‬ ‫ل‬‫ز‬ ‫ْ‬
‫ن‬ ‫م‬
‫َ‬ ‫ب‬ ‫اَّل‬ ‫ن‬
‫َ‬ ‫ي‬
‫َ‬ ‫عْ‬‫َأ‬ ‫ْن‬ ‫ب‬ ‫َ‬
‫ة‬ ‫ار‬
‫َ‬ ‫ر‬‫َ‬ ‫ز‬‫ُ‬ ‫ل‬
‫َ‬ ‫و‬‫ْ‬ ‫ح‬‫َ‬ ‫ا‬ ‫َّ‬
‫ن‬ ‫ُ‬
‫ك‬ ‫ا‬ ‫م‬
‫َ‬ ‫ِ‬ ‫هَّللا‬ ‫و‬‫َ‬ ‫ي‬ ‫ل‬
‫َ‬ ‫ا‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫!‬ ‫ك‬
‫َ‬ ‫ِس‬
‫َ‬ ‫ل‬ ‫َأ ْز َي َن َمجْ‬
‫ِإ ِ ِ‬ ‫ِ‬ ‫ِإ‬
‫ْن َأ ِبي ُع َمي ٍْر‪َ ،‬عنْ‬
‫ْن َأ ِبي ْال َخ َّطابِ‪َ ،‬عنْ م َُح َّم ِد ب ِ‬ ‫ْن ب ِ‬ ‫صي ٍْر‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي َيعْ قُوبُ بْنُ َي ِزيدَ َو م َُح َّم ُد بْنُ ْال ُح َسي ِ‬ ‫‪َ - 2098‬ح َّد َثنِي َحمْ دَ َو ْي ِه بْنُ ُن َ‬
‫َأ‬
‫ارةُ بْنُ عْ َي َن َل ْو اَل ُز َر َ‬
‫ارةُ َو‬ ‫َأ‬
‫ار َة ب َْن عْ َي َن َل ْو اَل ُز َر َ‬ ‫هَّللا‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬
‫ْن َع ْب ِد ْال َحمِي ِد َو غَ ي ِْرهِ‪َ ،‬قالوا َقا َل بُو َع ْب ِد ِ علیه السالم َر ِح َم ُ ُز َر َ‬
‫ُ‬ ‫ِإب َْراهِي َم ب ِ‬
‫ِيث َأ ِبي علیه االسالم ‪.‬‬ ‫ت َأ َحاد ُ‬ ‫ُن َظ َراُؤ هُ اَل ْندَ َر َس ْ‬

‫ان‪َ ،‬ع ِن‬ ‫ْن سِ َن ٍ‬ ‫ْن َأ ِبي ْال َخ َّطابِ‪َ ،‬عنْ م َُح َّم ِد ب ِ‬ ‫ْن ب ِ‬ ‫ُسي ِ‬ ‫‪ - 2099‬م َُح َّم ُد بْنُ قُولَ َو ْيهِ‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي َسعْ ُد بْنُ َع ْب ِد هَّللا ِ‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي م َُح َّم ُد بْنُ ْالح َ‬
‫ب هَّللا ِ َع َّز َو َج َّل‬ ‫ار‪َ ،‬ف َذ َك َر لَ ُه آ َي ًة مِنْ ِك َتا ِ‬ ‫دَخ َل َعلَ ْي ِه ْال َفيْضُ بْنُ ْالم ُْخ َت ِ‬ ‫ت َأ َبا َع ْب ِد هَّللا ِ علیه السالم َي ْوما ً َو َ‬ ‫ْن ُع َم َر‪َ ،‬قا َل َسمِعْ ُ‬ ‫ْال ُم َفض َِّل ب ِ‬
‫يع ِت ُك ْم َقا َل َو َأيُّ ااِل ْخ ِتاَل فِ َيا َفيْضُ َف َقا َل ل ُهَ‬ ‫َّ‬ ‫اَل‬
‫ك َما َهذا ااِل خ ِت فُ الذِي َبي َْن شِ َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َتَأ َّولَ َها َأبُو َع ْب ِد ِ علیه السالم فقا َل ل ُه الفيْضُ َج َعلن َِي ُ فِدَ ا َ‬
‫هَّللا‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬
‫ك َعلَى َما‬ ‫ْن ُع َم َر َفيُوقِ َفنِي مِنْ َذلِ َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬
‫اخ ِتاَل ف ِِه ْم فِي َحدِيث ِِه ْم‪َ ،‬ح َّتى رْ ِج َع ِإلَى ال ُم َفض َِّل ب ِ‬ ‫ك فِي ْ‬ ‫ش ُّ‬‫ْال َفيْضُ ِإ ِّني َأَلجْ لِسُ فِي ِحلَق ِِه ْم ِب ْال ُكو َف ِة َفَأ َكا ُد َأ ُ‬
‫ب َعلَ ْي َنا ِإنَّ‬ ‫اس َأ ْولَعُوا ِب ْال َك ِذ ِ‬ ‫َتسْ َت ِري ُح ِإلَ ْي ِه َن ْفسِ ي َو َي ْطمَِئنَّ ِإلَ ْي ِه َق ْل ِبي‪َ ،‬ف َقا َل َأبُو َع ْب ِد هَّللا ِ علیه السالم َأ َج ْل ه َُو َك َما َذ َكرْ تَ َيا َفيْضُ ! ِإ َن ال َّن َ‬
‫ك َأ َّن ُه ْم اَل‬ ‫ْأ‬
‫ث َفاَل َي ْخ ُر ُج مِنْ عِ ْندِي َح َّتى َي َتَأوَّ لَ ُه َعلَى َغي ِْر َت ِويلِهِ‪َ ،‬و ذلِ َ‬
‫َ‬ ‫ث َأ َحدَ ُه ْم ِب ْال َحدِي ِ‬ ‫ض َعلَي ِْه ْم اَل ي ُِري ُد ِم ْن ُه ْم ُغرَّ ًة َو ِإ ِّني ُأ َح ِّد ُ‬ ‫هَّللا َ ا ْف َت َر َ‬
‫ض َع ُه هَّللا ُ َو َما‬ ‫ْس مِنْ َع ْب ٍد َيرْ َف ُع َن ْف َس ُه ِإاَّل َو َ‬ ‫ْأ‬
‫ُون ال ُّد ْن َيا‪َ ،‬و ُك ٌّل ُيحِبُّ َأنْ ي ُْد َعى َر سا ً َأ َّن ُه لَي َ‬ ‫ُون ِب َحدِي ِث َنا َو ِب ُح ِّب َنا َما عِ ْندَ هَّللا ِ َو ِإ َّن َما َي ْطلُب َ‬
‫َي ْطلُب َ‬
‫ت َأصْ َحا َب َنا َعن ُهْ‬ ‫ِس َو َأ ْو َمى ِإلَى َرج ٍُل مِنْ َأصْ َح ِاب ِه َف َسَأ ْل ُ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫ك ِب َهذا ال َجال ِ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬
‫ض َع نف َس ُه ِإ َرف َع ُه ُ َو شرَّ فهُ‪ ،‬فِإذا َر ْدتَ ِب َحدِي ِثنا ف َعل ْي َ‬ ‫َ‬ ‫اَّل‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫مِنْ َع ْب ٍد َو َ‬
‫ارةُ بْنُ َأعْ َي َن‪.‬‬
‫َف َقالُوا ُز َر َ‬
‫ت َأ َبا َع ْب ِد هَّللا ِ‬
‫اج‪َ ،‬قا َل َسمِعْ ُ‪F‬‬ ‫ْن َدرَّ ٍ‬ ‫ْن َأ ِبي ُع َمي ٍْر‪َ ،‬عنْ َجم ِ‬
‫ِيل ب ِ‬ ‫صي ٍْر‪َ ،‬قا َل َح َّد َث َنا َيعْ قُوبُ بْنُ َي ِزيدَ‪َ ،‬عنْ م َُح َّم ِد ب ِ‬ ‫‪َ - 2100‬ح َّد َثنِي َحمْ دَ َو ْي ِه بْنُ ُن َ‬
‫ارةُ‪،‬‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬
‫ير لَيْث بْنُ ال َب ْخ َت ِريِّ الم َُرادِيُّ َو م َُح َّم ُد بْنُ مُسْ ل ٍِم َو ُز َر َ‬ ‫َأ‬
‫او َي َة العِجْ لِيُّ َو بُو بَصِ ٍ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫علیه السالم َيقُو ُل َب ِّش ِر ْالم ُْخ ِبت َ‬
‫ِين ِبال َج َّن ِة ب َُر ْي ُد بْنُ م َُع ِ‬
‫ت‪.‬‬ ‫ت آ َثا ُر ال ُّنبُوَّ ِة َو ا ْند ََر َس ْ‬‫َأرْ َب َع ٌة ُن َج َبا ُء ُأ َم َنا ُء هَّللا ِ َعلَى َحاَل لِ ِه َو َح َرا ِمهِ‪ ،‬لَ ْو اَل َهُؤ اَل ِء ا ْن َق َط َع ْ‬

‫ْن َأ ِبي َخلَ ٍ‬


‫ف ْالقُمِّيُّ ‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي م َُح َّم ُد بْنُ َع ْب ِد هَّللا ِ‬ ‫ار ْالقُمِّيُّ ‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي َسعْ ُد بْنُ َع ْب ِد هَّللا ِ ب ِ‬ ‫ُسيْنُ بْنُ ْال َح َس ِن ب ِ‬
‫ْن ُب ْندَ َ‬ ‫‪َ - 2101‬ح َّد َث َنا ْالح َ‬
‫ض َو‬ ‫َأْل‬ ‫َأ‬
‫ت َبا َع ْب ِد هَّللا ِ علیه السالم َيقُو ُل ْو َتا ُد ا رْ ِ‬ ‫َأ‬ ‫اج‪َ ،‬قا َل َسمِعْ ُ‬ ‫َأ‬
‫ْالمِسْ َمعِيُّ ‪َ F،‬قا َل َح َّد َثنِي َعلِيُّ بْنُ َحدِي ٍد َو َعلِيُّ بْنُ سْ َباطٍ ‪َ ،‬عنْ َجم ِ‬
‫ْن دَ رَّ ٍ‬‫ِيل ب ِ‬
‫َأ‬ ‫ُ‬
‫ارة بْنُ عْ َي َن‪.‬‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫ْث بْنُ ال َبخت ِريِّ الم َُرادِيُّ َو ز َر َ‬‫ْ‬ ‫ين َأرْ َب َع ٌة‪ :‬م َُح َّم ُد بْنُ مُسْ ل ٍِم َو ب َُر ْي ُد بْنُ ُم َع ِ‬
‫او َي َة َو لَي ُ‬ ‫َأعْ اَل ُم ال ِّد ِ‬
‫ان هَّللا ُ َو اَل َشيْ َء َم َع ُه َفَأوَّ لُ َما َخ َلقَ ُنو ُر َح ِب ِيب ِه م َُح َّم ٍد ص َق ْب َل َخ ْل ِق ْال َما ِء َو‬ ‫ب ع َقا َل‪َ :‬ك َ‬ ‫ْن َأ ِبي َطالِ ٍ‬
‫ِين َعلِيِّ ب ِ‬ ‫ِير ْالمُْؤ ِمن َ‬ ‫َأ‬
‫‪َ - 2102‬عنْ م ِ‬
‫ين َو َأرْ َب ِع ِماَئ ِة َأ ْلفِ‬
‫ار َو ْال َماَل ِئ َك ِة َو آ َد َم َو َح َّوا َء ِبَأرْ َب َع ٍة َو عِ ْش ِر َ‬ ‫ت َو اَأْلرْ ِ‬
‫ض َو اللَّ ْو ِح َو ْال َقلَ ِم َو ْال َج َّن ِة َو ال َّن ِ‬ ‫ش َو ْال ُكرْ سِ يِّ َو ال َّس َم َاوا ِ‬
‫ْال َعرْ ِ‬
‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫ك َو َت َعالى َينظ ُر‬ ‫ْ‬ ‫ً‬ ‫َّ‬ ‫هَّللا‬
‫ف َع ٍام َبي َْن َيدَيِ ِ َعز َو َج َّل َواقِفا ُي َس ِّب ُح ُه َو َيحْ َم ُدهُ َو ال َح ُّق َت َب َ‬
‫ار َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫هَّللا‬
‫َع ٍام َفلَمَّا َخلقَ ُ َت َعالى ن َ‬
‫ور َن ِب ِّي َنا م َُح َّم ٍد ص َبق َِي ل َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬

‫‪330‬‬
‫َّك َأحْ َب ْب ُت ُه َو َمنْ‬ ‫ت اَأْلفْاَل َ‬
‫ك َمنْ َأ َحب َ‬ ‫ِإلَ ْي ِه َو َيقُو ُل َيا َع ْبدِي َأ ْنتَ ْالم َُرا ُد َو ْالم ُِري ُد َو َأ ْنتَ ِخ َي َرتِي مِنْ َخ ْلقِي َو عِ َّزتِي َو َجاَل لِي َل ْواَل َ‬
‫ك َما َخلَ ْق ُ‬
‫ك َأبْغَضْ ُته‬ ‫َأ ْبغ َ‬
‫َض َ‬
‫َّان ْالهَاشِ مِيِّ ‪َ F،‬قا َل َح َّد َثنِي َع ْب ُد الرَّ حْ َم ِن بْنُ‬ ‫ْن َحس َ‬ ‫يسى ْال ُع َب ْيدِيُّ ‪َ ،‬عنْ َعلِيِّ ب ِ‬ ‫ار َي ِابيُّ ‪َ ،‬ح َّد َثنِي م َُح َّم ُد بْنُ عِ َ‬ ‫‪ِ - 2103‬جب ِْري ُل بْنُ َأحْ َمدَ ْال َف َ‬
‫صعْ بٌ مُسْ َتصْ َعبٌ ‪َ F،‬أ ْم َر ُد َذ ْك َوانُ َوعْ ٌر َأجْ َر ُد اَل َيحْ َتمِلُ ُه َو هَّللا ِ ِإاَّل‬ ‫ِيث َنا َ‬ ‫ْن َيزيدَ َقا َل َقا َل َأبُو َجعْ َف ٍر علیه السالم َيا َج ِاب ُر َحد ُ‬
‫ِير‪َ ،‬عنْ َج ِاب ِر ب ِ ِ‬ ‫َكث ٍ‬
‫ك َفاحْ َم ِد هَّللا َ‪َ ،‬و ِإنْ َأ ْن َكرْ َت ُه َف ُردُّوهُ ِإلَ ْيناَ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫اَل‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬
‫ْك َيا َج ِاب ُر شيْ ٌء مِنْ ْم ِرنا ف َن ل ُه قل ُب َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ك ُمقرَّ بٌ ْو مُْؤ ِمنٌ مُمْ ت َحنٌ ‪ ،‬فِإذا َو َردَ َعلي َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬
‫َن ِبيٌّ مُرْ َس ٌل ْو َمل ٌ‬
‫ك ِباهَّلل ِ ْال َعظِ ِيم‪.‬‬ ‫ْف ه َُو! َفِإنَّ َه َذا َو هَّللا ِ ال ِّشرْ ُ‬ ‫ان َو َكي َ‬ ‫ْف َك َ‬ ‫ْف َجا َء َه َذا! َو َكي َ‬ ‫َأهْ َل ْال َب ْيتِ‪َ ،‬و اَل َتقُ ْل َكي َ‬
‫ان َو ُع َم ُر بْنُ َش َج َر َة ْال ِك ْندِيُّ عِ ْن َد َأ ِبي َع ْب ِد هَّللا ِ ع َف َقا َم ُع َم ُر‬ ‫ار َو َسعِي ُد بْنُ لُ ْق َم َ‬ ‫ارةُ‪ُ :‬ك ْن ُ َأ‬
‫ت َنا َو َع ْب ُد ْال َوا ِح ِد بْنُ ْالم ُْخ َت ِ‬ ‫‪َ - 2104‬قا َل ُز َر َ‬
‫َأ‬ ‫َأَل‬
‫ث‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫اس ِإ ِّني ْك َتفِي م َِن الرَّ ج ُِل ِبلَحْ ظ ٍة ِإنَّ َهذا مِنْ ْخ َب ِ‬ ‫َف َخ َر َج َفَأ ْث َن ْوا َعلَ ْي ِه َخيْراً َو ذ َكرُوا َو َر َع ُه َو َبذ َل َمالِ ِه َف َقا َل َما َرى ِب ُك ْم عِ لما ً ِبال َّن ِ‬
‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫ار ِم هَّللا ِ‪.‬‬‫ب َم َح ِ‬‫اس َعلَى ارْ ِت َكا ِ‬ ‫ص ال َّن ِ‬ ‫ان ُع َم ُر بْنُ َش َج َر َة مِنْ َأحْ َر ِ‬ ‫اس َقا َل َف َك َ‬ ‫ال َّن ِ‬
‫ت ِبسُرَّ َمنْ َرَأى‬ ‫ارثِ‪َ ،‬قا َل‪ُ ،‬ك ْن ُ‬ ‫اق بْنُ م َُح َّم ٍد ْال َبصْ ِريُّ ‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي ْال َفضْ ُل بْنُ ْال َح ِ‬ ‫وم‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي ِإسْ َح ُ‬ ‫‪َ - 2105‬أحْ َم ُد بْنُ َعلِيِّ ب ِ ُ‬
‫ْن ُك ْلث ٍ‬
‫ت َأ َتعَجَّ بُ مِنْ َجاَل لَ ِت ِه َو َما ه َُو لَ ُه َأهْ ٌل َو مِنْ‬ ‫ُوج َس ِّيدِي َأ ِبي ْال َح َس ِن علیه االسالم ‪َ ،‬ف َرَأ ْي َنا َأ َبا م َُح َّم ٍد مَاشِ يا ً َق ْد َش َّق ِث َيا َبهُ‪َ ،‬ف َج َع ْل ُ‬ ‫َو ْقتَ ُخر ِ‬
‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ان الل ْي ُل َر ْيت ُه علیه السالم فِي َمنامِي‪ ،‬فقا َل‪ :‬الل ْونُ الذِي تعَجَّ بْتَ ِمن ُه اختِبا ٌر م َِن‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ُأ‬ ‫ْ‬ ‫ُأْل‬
‫شِ َّد ِة اللَّ ْو ِن َو ا د َمةِ‪َ ،‬و شفِق َعل ْي ِه م َِن الت َعبِ! فلمَّا ك َ‬
‫ْ‬
‫ب َك َما َي ْت َعب َ‬
‫ُون‪،‬‬ ‫ْ‬
‫ار ‪ ،‬اَل َي َق ُع فِي ِه غير [ َعلَى] الم ُْخ َت َب ِر َذ ٌّم َو لَسْ َنا َكال َّن ِ‬
‫اس َف َن ْت َع َ‬ ‫ص ِ‬ ‫ِي لَ ِعب َْرةٌ ُأِلولِي ا ْب َ‬
‫َأْل‬ ‫ْف َي َشا ُء َو َأ َّن َها ه َ‬
‫هَّللا ِ ل َِخ ْلقِ ِه يُجْ ِري ِه َكي َ‬
‫الث َباتَ َو َن َت َف َّك ُر فِي َخ ْل ِق هَّللا ِ َفِإنَّ فِي ِه ُم َّت َسعا ً َو اعْ لَ ْم َأنَّ َكاَل َم َنا فِي ال َّن ْو ِم م ِْث ُل َكاَل ِم َنا فِي ْال َي َق َظةِ‪.‬‬
‫َنسْ َأ ُل هَّللا َ َّ‬

‫ْن ِإسْ مَاعِ ي َل مِنْ َأ ِبي م َُح َّم ٍد علیه السالم َت ْوقِيعٌ‪َ :‬يا ِإسْ َحاقَ ب َْن ِإسْ مَاعِ ي َل َس َت َر َنا‬ ‫ُور َأ َّن ُه َخ َر َج ِإِلسْ َحاقَ ب ِ‬ ‫ت ِب َن ْي َساب َ‬ ‫الث َقا ِ‬ ‫‪َ - 2106‬ح َكى َبعْ ضُ ِّ‬
‫ت َن ِر ُّق َعلَى‬ ‫ُك هَّللا ُ! َو َنحْ نُ ِب َح ْم ِد هَّللا ِ َو نِعْ َم ِت ِه َأهْ ُل َب ْي ٍ‬ ‫ك َيرْ َحم َ‬ ‫مْت ِك َتا َب َ‬ ‫ص ْن ِعهِ‪َ ،‬ق ْد َف ِه ُ‪F‬‬ ‫ك ِب ُ‬ ‫ُور َ‬ ‫ُأ‬ ‫ك ِبسِ ْت ِرهِ‪َ ،‬و َت َواَّل َ‬ ‫هَّللا ُ َو ِإيَّا َ‬
‫ِيع م ِ‬ ‫ك فِي َجم ِ‬
‫ان‬ ‫َ‬ ‫ِّ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬ ‫َ‬
‫ان ِ ِإلي ِْه ْم َو فضْ لِ ِه لدَ ي ِْه ْم‪َ ،‬و نعْ ت ُّد ِبك ِّل نِعْ َم ٍة ُين ِع ُم َها ُ َعز َو َج َّل َعلي ِْه ْم‪ ،‬ف ِت َّم ُ َعل ْيك ْم ِبال َحق َو َمنْ ك َ‬‫َ‬ ‫َّ‬ ‫هَّللا‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬ ‫َم َوالِي َنا‪َ ،‬و ن َسرُّ ِبتتاب ُِع ِإحْ َس ِ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬
‫ْس مِنْ‬ ‫ك ْال َج َّن َة‪َ ،‬و لَي َ‬ ‫ك َو َن َز َع َع ِن ْالبَاطِ ِل َو َل ْم َي ُع َم فِي ط ْغ َيا ِن ِه ِن َع َمهُ‪َ ،‬فِإنَّ َت َما َم ال ِّنعْ َم ِة ُد ُخولُ َ‬ ‫ُ‬ ‫ص َرهُ َنصْ َر َ‬ ‫ك ِممَّنْ َق ْد َر ِح َم ُه هَّللا ُ‪َ ،‬و َن َ‬ ‫م ِْثلَ َ‬
‫ش ْك ِر َها‪َ ،‬و َأ َنا َأقُو ُل ْال َح ْم ُد هَّلِل ِ م ِْث َل َما َح ِم َد هَّللا ُ ِب ِه‬ ‫ت َأسْ َماُؤ هُ َعلَ ْي َها ُمَؤ ِّدي ُ‬ ‫ظ َم َخ َط ُر َها ِإاَّل َو ْال َح ْم ُد هَّلِل ِ َت َق َّد َس ْ‬ ‫نِعْ َم ٍة َو ِإنْ َج َّل َأمْ ُر َها َو َع ُ‬
‫َأ‬ ‫ٌ‬
‫ك َعلَى ال َع َق َبةِ‪َ ،‬و ا ْي ُم ِ َّن َها َل َع َق َبة َكُئو ٌد َشدِي ٌد ْم ُر َها‬ ‫َأ‬ ‫هَّللا‬ ‫ْ‬ ‫ك م َِن ال َهلَ َك ِة َو َس َّه َل َس ِبيلَ َ‬ ‫ْ‬ ‫ْك مِنْ نِعْ َم ٍة َو َنجَّ ا َ‬ ‫َحا ِم ٌد ِإلَى َأ َب ِد اَأْل َبدِ‪ِ ،‬ب َما مَنَّ ِب ِه َعلَي َ‬
‫ت ِم ْن ُك ْم ُأمُو ٌر فِي َأي َِّام ْالمَاضِ ي علیه السالم ِإلَى َأنْ‬ ‫الزب ُِر ا ولَى ذ ِْك ُر َها‪َ ،‬و لَ َق ْد َكا َن ْ‬ ‫ُأْل‬ ‫صعْ بٌ َمسْ لَ ُك َها‪َ F‬عظِ ي ٌم َباَل ُؤ َها َط ِوي ٌل َع َذا ُب َها َقدِي ٌم فِي ُّ‬ ‫َ‬
‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫ً‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫اَل‬ ‫ْأ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬ ‫َّ‬
‫ِيق‪َ ،‬و اعْ ل ْم َيقِينا َيا ِإسْ َحاق نَّ‬ ‫صلى ُ َعلى رُو ِحهِ‪َ ،‬و فِي يَّامِي َه ِذ ِه كنت ْم فِي َها َغ ْي ُر َمحْ مُودِي الرَّ يِ َو ُم َس َّددِي الت ْوف ِ‬ ‫ضى ِل َس ِبيلِهِ‪َ ،‬‬ ‫َم َ‬
‫صا ُر لكِنْ َتعْ َمى‬ ‫ْس َتعْ َمى اَأْل ْب َ‬ ‫ضلُّ‪َ -‬س ِبياًل ‪ِ ،‬إ َّن َها َيا اب َْن ِإسْ مَاعِ ي َل َلي َ‬ ‫َمنْ َخ َر َج مِنْ َه ِذ ِه ْال َح َيا ِة ال ُّد ْن َيا َأعْ َمى َفه َُو فِي اآْل خ َِر ِة َأعْ مى َو َأ َ‬
‫ت بَصِ يراً‪َ ،‬قا َل هَّللا ُ َع َّز َو‬ ‫ِلظال ِِم‪َ :‬ربِّ لِ َم َح َشرْ َتنِي َأعْ مى َو َق ْد ُك ْن ُ‬ ‫ُور‪َ ،‬و َذل َِك َق ْو ُل هَّللا ِ َع َّز َو َج َّل فِي مُحْ َكم ِك َت ِاب ِه ل َّ‬
‫ِ‬ ‫صد ِ‬ ‫ْالقُلُوبُ الَّتِي فِي ال ُّ‬
‫َأ‬
‫اق عْ ظ ُم مِنْ حُجَّ ِة ِ َع َّز َو َج َّل َعلَى َخلقِ ِه َو مِي ِن ِه فِي ِباَل ِد ِه َو‬ ‫ْ‬ ‫هَّللا‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬
‫ك آيا ُتنا َف َنسِ ي َتها َو َكذل َِك ال َي ْو َم ُت ْنسى‪َ ،‬و يَّة آ َي ٍة َيا ِإسْ َح ُ‬ ‫ْ‬ ‫َجلَّ‪َ :‬كذل َِك َأ َت ْت َ‬
‫ِين َرحْ َم ُة هَّللا ِ َو َب َر َكا ُتهُ‪،‬‬ ‫ِّين َعلَي ِْه ْم َأجْ َمع َ‬ ‫ين م َِن ْال َوصِ ي َ‬ ‫ِّين َو آبَاِئ ِه اآْل خ ِِر َ‬ ‫ِين م َِن ال َّن ِبي َ‬ ‫ف مِنْ آبَاِئ ِه اَأْلوَّ ل َ‬ ‫َشا ِه ِد ِه َعلَى عِ َبا ِدهِ‪ ،‬مِنْ َبعْ ِد َمنْ َسلَ َ‬
‫ُون‪ِ ،‬ممَّنْ‬ ‫ُون‪ْ ،‬و ت َكذب َ‬ ‫ِّ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬
‫ون‪َ ،‬و ِبنِعْ َم ِة ِ َتكفر َ‬‫ْ‬ ‫هَّللا‬ ‫ُ‬
‫ون‪َ ،‬و ِبالبَاطِ ِل تْؤ ِمن َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُون َكاَأْل ْن َع ِام َعلى وُ جُو ِهك ْم! َع ِن ال َح ِّق َتصْ ِدف َ‬
‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َفَأي َْن ُي َتاهُ ِب ُك ْم! َو َأي َْن َت ْذ َهب َ‬
‫ب فِي‬ ‫ول َع َذا ٍ‬ ‫ط ِ‬ ‫ي فِي ْال َحيا ِة ال ُّد ْنيا ْال َفا ِن َي ِة َو ُ‬ ‫ك ِم ْن ُك ْم َو مِنْ َغي ِْر ُك ْم ِإاَّل خ ِْز ٌ‬ ‫ض! َفما َجزا ُء َمنْ َي ْف َع ُل ذلِ َ‬ ‫ب َو َي ْكفُ ُر ِب َبعْ ٍ‬ ‫ض ْال ِك َتا ِ‬ ‫يُْؤ مِنُ ِب َبعْ ِ‬
‫ُ‬
‫اج ٍة ِمن ُه ِإل ْيك ْم‪َ ،‬ب ْل‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬
‫اِئض ل ْم َيفرُضْ َعل ْيك ْم ل َِح َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ض َعل ْيك ُم الف َر َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ِّ‬
‫ك َو ِ الخِزيُ ال َعظِ ي ُم‪ِ ،‬إنَّ َ ِبفضْ لِ ِه َو َمن ِه لمَّا ف َر َ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫هَّللا‬ ‫اآْل خ َِر ِة ْال َباقِ َيةِ‪َ ،‬و ذلِ َ‬
‫َ‬
‫ون ِإلَى‬ ‫وب ُك ْم‪َ ،‬و لَ َت َت َسا َبقُ َ‬ ‫ص ما فِي قُلُ ِ‬ ‫ُور ُك ْم‪َ ،‬و ِل ُي َمحِّ َ‬ ‫هَّللا‬
‫يث م َِن الط ِّيبِ‪َ ،‬و لِ َي ْب َتل َِي ُ ما فِي ُ‬ ‫َّ‬ ‫ِيز ال َخ ِب َ‬ ‫ْ‬ ‫ِب َرحْ َم ٍة ِم ْن ُه اَل ِإلَ َه ِإاَّل ه َُو َعلَ ْي ُك ْم‪ ،‬لِ َيم َ‬
‫صد ِ‬
‫الز َكا ِة َو الص َّْو َم َو ْال َواَل َي َة‪َ ،‬و َك َفا ُه ْم لَ ُك ْم‬ ‫صاَل ِة َو ِإي َتا َء َّ‬ ‫ض َعلَ ْي ُك ُم ْال َح َّج َو ْالعُمْ َر َة َو ِإ َقا َم ال َّ‬ ‫ازلَ ُك ْم فِي َج َّن ِتهِ‪َ َ ،‬‬
‫ر‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ض ُل َم َن ِ‬ ‫َرحْ َم ِتهِ‪َ ،‬و َت َت َفا َ‬
‫ارى‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َأْل‬
‫اِئض‪َ ،‬و ِمف َتاحا ِإلى َس ِبيلهُ‪َ ،‬و ل ْو م َُح َّم ٌد صلی هللا علیه و آله و سلم َو ا ْوصِ َيا ُء مِنْ َبعْ ِد ِه لكنت ْم َح َي َ‬ ‫اَل‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ً‬ ‫ْ‬ ‫اب ال َف َر ِ‬ ‫ْ‬ ‫َباباً‪ِ ،‬ل َت ْف َتحُوا َأب َْو َ‬
‫اِئض‪َ ،‬و َه ْل ُت ْد َخ ُل َقرْ َي ٌة ِإاَّل مِنْ َب ِاب َها! َفلَمَّا مَنَّ َعلَ ْي ُك ْم بِِإ َقا َم ِة اَأْل ْولِ َيا ِء َبعْ َد َن ِب ِّي ِه صلی هللا علیه و آله و‬ ‫ون َفرْ ضا ً م َِن ْال َف َر ِ‬ ‫اِئم اَل َتعْ ِرفُ َ‬ ‫ْ‬
‫َكال َب َه ِ‬
‫ض َعلَ ْي ُك ْم َأِل ْولِيَاِئ ِه ُحقُوقا ً‬ ‫َ‬ ‫ً‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬
‫سلم قا َل ُ َعز َو َج َّل لِن ِب ِّيهِ‪ :‬ال َي ْو َم ك َملت لك ْم دِينك ْم َو ت َممْت َعل ْيك ْم نِعْ َمتِي َو َرضِ يت لك ُم اِإْلسْ ال َم دِينا‪َ ،‬و ف َر َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫هَّللا‬ ‫َ‬
‫ك ال َّن َما ُء َو ْال َب َر َك ُة َو‬ ‫ار ِب ُك ْم َو َمعْ ِر َف ِت ُك ْم ِب َذلِ َ‬ ‫ْأ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬
‫ُور ُك ْم مِنْ ْز َوا ِج ُك ْم َو م َْوالِ ُك ْم َو َم َكلِ ُك ْم َو َم َش ِ‬ ‫َم َر ُك ْم ِب دَ اِئ َها ِإلَي ِْه ْم‪ ،‬لِ َي ِح َّل لَ ُك ْم َما َو َرا َء ظه ِ‬
‫ب َقا َل هَّللا ُ َع َّز َو َجلَّ‪ :‬قُ ْل ال َأسْ َئ لُ ُك ْم َعلَ ْي ِه َأجْ راً ِإاَّل ْال َم َو َّد َة فِي ْالقُرْ بى‪َ ،‬و اعْ لَمُوا َأنَّ َمنْ َيب َْخ ُل َفِإ َّن َما‬ ‫الثرْ َوةُ‪َ ،‬و لِ َيعْ لَ َم َمنْ يُطِ ي ُع ُه ِم ْن ُك ْم ِب ْالغَ ْي ِ‬ ‫َّ‬
‫ت الم َُخاط َبة فِي َما َب ْي َن َنا َو َب ْي َن ُك ْم فِي َما ه َُو لَ ُك ْم َو َعلَ ْي ُك ْم‪َ ،‬و‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫اَّل‬
‫َيب َْخ ُل َعلَى َن ْفسِ ِه َو نَّ َ ه َُو ال َغنِيُّ َو ْن ُت ُم الفُ َقرا ُء ِإلَ ْيهِ‪ ،‬اَل ِإلَ َه ِإ ه َُو‪َ ،‬و َل َق ْد طالَ ِ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬
‫لَ ْو اَل َما َي ِجبُ مِنْ َت َم ِام ال ِّنعْ َم ِة م َِن هَّللا ِ َع َّز َو َج َّل َعلَ ْي ُك ْم لَ َما َأ َر ْي ُت ُك ْم لِي َخ ّطا ً َو اَل َسمِعْ ُت ْم ِم ِّني َحرْ فا ً مِنْ َبعْ ِد ْالمَاضِ ي علیه االسالم ‪َ ،‬أ ْن ُت ْم‬
‫فِي غَ ْفلَ ٍة َعمَّا ِإلَ ْي ِه َم َعا ُد ُك ْم‪َ F،‬و مِنْ َبعْ ِد ال َّن ِابي َرسُولِي َو َما َنالَ ُه ِم ْن ُك ْم ح َ َأ‬
‫ير ِه ِإلَ ْي ُك ْم‪َ ،‬و مِنْ َبعْ ِد ِإ َقا َمتِي لَ ُك ْم ِإب َْراهِي َم ب َْن‬ ‫ِين ْك َر َم ُه هَّللا ُ ِبمَصِ ِ‬
‫ال‪َ ،‬و ِإ ِّني‬ ‫ُوريُّ ‪َ ،‬و هَّللا ُ ْالمُسْ َتعانُ َعلَى ُك ِّل َح ٍ‬ ‫اع ِتهِ‪َ ،‬و ِك َت ِاب َي الَّذِي َح َملَ ُه م َُح َّم ُد بْنُ مُو َسى ال َّن ْي َساب ِ‬ ‫ضا ِت ِه َو َأ َعا َن ُه َعلَى َط َ‬ ‫َعبْدَ َة َو َّف َق ُه هَّللا ُ ِل َمرْ َ‬
‫هَّللا‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫اع ِة ِ َو ل ْم َيق َب ْل َم َواعِ ظ ْولِيَاِئهِ! َو قد َم َرك ُم ُ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬ ‫ب َعنْ ط َ‬ ‫َ‬ ‫ً‬
‫ين‪ ،‬فبُعْ دا َو سُحْ قا لِ َمنْ َرغِ َ‬ ‫ً‬ ‫َ‬ ‫ون م َِن الخاسِ ِر َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ب ِ فتكون َ‬‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬ ‫ْ‬
‫ون فِي َجن ِ‬ ‫ط َ‬ ‫َأ َرا ُك ْم ُت َفرِّ ُ‬
‫ضعْ َف ُك ْم‬ ‫هَّللا‬
‫اع ِة ولِي ا ْم ِر َعلَي ِْه ُم ال َّساَل ُم‪َ ،‬ف َر ِح َم ُ َ‬ ‫َأْل‬ ‫ُأ‬ ‫َ‬
‫َج َّل َو َعاَل ِبطا َع ِتهِ‪ ،‬اَل ِإلَ َه ِإ ه َُو‪َ ،‬و طا َع ِة َرسُولِ ِه صلی هللا علیه و آله و سلم َو ِبط َ‬ ‫َ‬ ‫اَّل‬ ‫َ‬
‫ُور ُك ْم َعلَى َيدَيَّ ! َف َق ْد َقا َل هَّللا ُ َج َّل‬ ‫َ‬ ‫م‬ ‫ُأ‬ ‫ح‬‫َ‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫صْ‬ ‫َأ‬ ‫و‬‫اب هَّللا ُ ُد َعاِئي فِي ُك ْم َ‬ ‫ان ِب َر ِّب ِه ْال َك ِر ِيم‪َ ،‬و اسْ َت َج َ‬ ‫صب ِْر ُك ْم َعمَّا َأ َما َم ُك ْم! َف َما َأغَ رَّ اِإْل ْن َس َ‬ ‫َو قِلَّ َة َ‬
‫ً‬
‫ون الرَّ سُو ُل َعل ْيك ْم َش ِهيدا‪َ ،‬و‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫ً‬ ‫ً‬ ‫ُأ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫اَل‬ ‫ُأ‬ ‫َجاَل لُهُ‪َ :‬ي ْو َم َن ْدعُوا ك َّل‬
‫ُ‬
‫اس َو َيك َ‬ ‫ناس بِِإمام ِِه ْم‪َ F،‬و َقا َل َج َّل َج لهُ‪َ :‬ج َعلناك ْم مَّة َو َسطا ِل َتكونوا ش َهدا َء َعلى الن ِ‬ ‫ٍ‬
‫ُون ِب ْال َمعْ رُوفِ َو َت ْن َه ْو َن َع ِن ْال ُم ْن َك ِر‪َ ،‬ف َما حِبُّ َأنْ َي ْدع َُو هَّللا َ َج َّل َجاَل لُ ُه ِبي َو اَل‬ ‫ُأ‬ ‫ْأ‬ ‫ُأ‬ ‫ُأ‬
‫َقا َل هَّللا ُ َج َّل َجاَل لُهُ‪ُ :‬ك ْن ُت ْم َخي َْر َّم ٍة ْخ ِر َج ْ‬
‫اس َت ُمر َ‬ ‫ت لِل َّن ِ‬
‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ً‬ ‫َأْل‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ِب َمنْ ه َُو فِي َأيَّامِي ِإاَّل َح َس َ‪F‬‬
‫ْن َجمِيعا‪َ ،‬و الك ْينون ِة َم َعنا فِي ال ُّدن َيا َو‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َّاري ِ‬ ‫وغ ا َم ِل فِي الد َ‬ ‫ب ِر َّقتِي َعلَ ْي ُك ْم‪َ ،‬و َما انط َوى لك ْم َعل ْي ِه مِنْ حُبِّ بُل ِ‬
‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬
‫َأْل‬
‫ت ِب ُك ْم فِعْ َل َمنْ لَ ْم َي ْف َه ْم َه َذا ا مْ َر‬ ‫ْ‬
‫ت لَ ُك ْم َت ْفسِ يراً‪َ ،‬و َف َعل ُ‬ ‫ت لَ ُك ْم َب َيانا ً َو َفسَّرْ ُ‬ ‫ك! َب َّي ْن ُ‬ ‫ُك ُ َو َيرْ َح ُم َمنْ ه َُو َو َرا َء َ‬ ‫هَّللا‬ ‫اق َيرْ َحم َ‬ ‫اآْل خ َِر ِة َف َق ْد َيا ِإسْ َح ُ‬
‫ت َقلَقا ً َخ ْوفا ً مِنْ َخ ْش َي ِة هَّللا ِ َو ُرجُوعا ً ِإلَى‬ ‫َّع ْ‬ ‫صد َ‬ ‫ب لَ َت َ‬ ‫ض َما فِي َه ِذ ِه ْال ِك َتا ِ‬ ‫صاَل بُ َبعْ َ‬ ‫ص ُّم ال ِّ‬ ‫ت ال ُّ‬ ‫ْن‪َ ،‬و لَ ْو َف ِه َم ِ‪F‬‬ ‫َق ُّط َو لَ ْم َي ْد ُخ ْل فِي ِه َطرْ َف َة َعي ٍ‬

‫‪331‬‬
‫ب َو ال َّشها َد ِة َف ُي َن ِّبُئ ُك ْم‬ ‫ُّون ِإلى عال ِِم ْال َغ ْي ِ‬ ‫ون ُث َّم ُت َرد َ‬ ‫ف َس َي َرى هَّللا ُ َع َملَ ُك ْم َو َرسُولُ ُه َو ْالمُْؤ ِم ُن َ‬ ‫َطا َع ِة هَّللا ِ َع َّز َو َجلَّ‪َ ،‬فاعْ َملُوا مِنْ َبعْ ِد َما شِ ْئ ُت ْم! َ‬
‫ْن َع ْب َد َة َو َّف َق ُه هَّللا ُ َأنْ َيعْ َم َل‬ ‫اق ِإلَى ِإب َْراهِي َم ب ِ‬ ‫ِين‪َ ،‬و َأ ْنتَ َرسُولِي َيا ِإسْ َح ُ‬ ‫ِين‪َ ،‬و ْال َحمْ ُد هَّلِل ِ َكثِيراً َربِّ ْال َعالَم َ‬ ‫ون َو ْالعاقِ َب ُة ل ِْل ُم َّتق َ‬ ‫ِبما ُك ْن ُت ْم َتعْ َملُ َ‬
‫ُ‬ ‫َأ‬ ‫ك ِب َبلَد َ‬ ‫َّ‬
‫ك‪َ ،‬و ِإلَى ُك ِّل َمنْ َخل َف َ‬ ‫ْ‬
‫ُوريِّ ِإنْ َشا َء ُ‪َ ،‬و َرسُولِي ِإلَى َنفسِ َ‬ ‫هَّللا‬ ‫ِب َما َو َردَ َعلَ ْي ِه فِي ِك َت ِابي َم َع م َُح َّم ِد ب ِ‬
‫ِك‪ ،‬نْ َيعْ َملوا‬ ‫ْن مُو َسى ال َّني َْساب ِ‬
‫ْن مُو َسى ِإنْ َشا َء هَّللا ُ‪َ ،‬و َي ْق َرُأ ِإب َْراهِي ُم بْنُ َع ْب َد َة ِك َت ِابي َه َذا َو َمنْ َخلَّ َف ُه ِب َبلَ ِدهِ‪َ ،‬ح َّتى اَل َيسْ َألُو ِّني ‪َ ،‬و‬ ‫ِب َما َو َردَ َعلَ ْي ُك ْم فِي ِك َت ِابي َم َع م َُح َّم ِد ب ِ‬
‫ْك َيا‬ ‫َ‬ ‫ُ‬
‫ْن َع ْب َد َة َس ُم ِ َو َرحْ َمتهُ‪َ ،‬و َعلي َ‬ ‫هَّللا‬ ‫اَل‬ ‫ُون‪َ ،‬و َعلى ِإب َْراهِي َم ب ِ‬ ‫َ‬ ‫ُون َو يُطِ يع َ‬ ‫اَل‬ ‫ان ِباهَّلل ِ َعنْ نفسِ ِه ْم َيجْ ت ِنب َ‬
‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ْط ِ‬ ‫ُون‪َ ،‬و ال َّشي َ‬ ‫اع ِة هَّللا ِ َيعْ َتصِ م َ‬ ‫ِب َط َ‬
‫َأ‬ ‫َأ‬
‫ِيع َم َوالِيَّ ال َّساَل ُم َكثِيراً‪َ ،‬سدَّدَ ُك ُم هَّللا ُ َجمِيعا ً ِب َت ْوفِيقِهِ‪َ ،‬و ُك ُّل َمنْ َق َر ِك َتا َب َنا َه َذا مِنْ َم َوالِيَّ مِنْ هْ ِل َبلَ ِد َ‬
‫ك‪َ ،‬و َمنْ ه َُو‬ ‫اق َو َعلَى َجم ِ‬ ‫ِإسْ َح ُ‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫ك ِإب َْراهِي ُم بْنُ َع ْب َدة ِإلى‬ ‫َ‬
‫ْن َع ْب َدةَ‪َ ،‬و ل َيحْ ِم ْل ذلِ َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ِّ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ِّ‬ ‫ْ‬
‫ِب َنا ِح َي ِتك ْم‪َ ،‬و نز َع َعمَّا ه َُو َعل ْي ِه مِنْ ااِل نح َِرافِ َع ِن ال َحق فل ُيَؤ د ُحقوقنا ِإلى ِإب َْراهِي َم ب ِ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬
‫ْأ‬ ‫ازيُّ ‪َ ،‬فِإنَّ َذل َِك َعنْ َأ ْم ِري َو َرْأ ِيي ِإنْ َشا َء ُ َو َيا ِإسْ َح ُ‬
‫هَّللا‬ ‫َأ‬
‫ْ‬
‫اق ا ْق َر ِك َتا َب َنا َعلَى ال ِباَل لِيِّ‬ ‫ازيِّ َرضِ َي هَّللا ُ َع ْنهُ‪ْ ،‬و ِإلَى َمنْ ُي َسمِّي لَ ُه الرَّ ِ‬ ‫الرَّ ِ‬
‫اعةٍ‪َ ،‬فِإ َذا َو َر ْدتَ َب ْغ َدا َد‬ ‫َ‬ ‫ط‬‫َ‬ ‫ل‬
‫ِ‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ا‬ ‫َ‬
‫ن‬ ‫د‬ ‫َ‬ ‫م‬
‫َ‬ ‫حْ‬ ‫َأ‬ ‫ا‬‫م‬ ‫ُ َ‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫!‬ ‫هَّللا‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫ا‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ا‬‫ع‬‫َ‬ ‫ِيِّ‬ ‫د‬ ‫ُو‬ ‫م‬ ‫حْ‬‫م‬‫َ‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫ى‬ ‫َ‬ ‫ل‬‫ع‬‫َ َ َ‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫ْأ‬ ‫ر‬ ‫ْ‬
‫ق‬ ‫ا‬ ‫و‬ ‫ِ‪،‬‬ ‫ه‬ ‫ْ‬
‫ي‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ع‬ ‫بُ‬
‫َ ِ َِ َ ِ َ‬ ‫ج‬ ‫ي‬ ‫ا‬ ‫م‬ ‫ب‬ ‫فُ‬ ‫ار‬ ‫ع‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫ُونُ‬ ‫م‬ ‫ْأ‬‫م‬‫َ‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫ُ‬
‫ة‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫ِّ‬
‫الث‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫َّ‬
‫ن‬ ‫ف‬‫َ‬ ‫ُ!‬
‫ه‬ ‫ن‬ ‫ْ‬ ‫ع‬ ‫هَّللا‬
‫َرضِ َ ُ َ‬ ‫ي‬
‫ِإ‬
‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْأ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫َّ‬ ‫ْأ‬
‫اب! َو َين َسخ ُه َمنْ َرا َد ِمن ُه ْم‬ ‫ك مِنْ َم َوالِي َنا َفاق َر ُه ْم َهذا ال ِك َت َ‬ ‫ُ‬
‫ان َوكِيلِ َنا َو ِث َق ِت َنا َو الذِي َيق ِبضُ مِنْ َم َوالِي َنا‪َ ،‬و ك ُّل َمنْ مْ َك َن َ‬ ‫َفا ْق َر هُ َعلَى الدِّهْ َق ِ‬
‫ف َل ُك ْم‪َ ،‬فاَل َت ْن ُث َرنَّ ال ُّدرَّ َبي َْن َأ ْظاَل فِ‬ ‫ان م َُخالِ ٍ‬ ‫ُن َس َخ ُه ِإنْ َشا َء هَّللا ُ َت َعالَى‪َ ،‬و اَل َي ْك ُت ْم َأ ْم َر َه َذا َعمَّنْ ُي َشا ِه ُدهُ مِنْ َم َوالِي َنا‪ِ ،‬إاَّل مِنْ َش ْي َط ٍ‬
‫هَّلِل‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫ك ِب ْالوُ ص ِ‬
‫ك َو لِ َمنْ شِ ْئ تَ ‪َ ،‬و قد َج ْبنا شِ ي َعتنا َعنْ َمسْ ل ِت ِه َو ال َحمْ ُد ِ ف َما‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ُول َو ال ُّد َعا ِء َل َ‬ ‫ير‪َ ،‬و اَل َك َرا َم َة لَ ُه ْم‪َ ،‬و َق ْد َو َقعْ َنا فِي ِك َت ِاب َ‬ ‫از ِ‬ ‫ْال َخ َن ِ‬
‫ك َفِإ َّن ُه‬ ‫اي َع ْنهُ‪َ ،‬و ُت َسل َم َعلَ ْي ِه َو َتعْ ِر َف ُه َو َيعْ ِر َف َ‬ ‫ِّ‬ ‫ض َ‬ ‫هَّللا‬
‫َبعْ دَ ْال َح ِّق ِإاَّل الضَّاللُ‪َ ،‬فاَل َت ْخر َُجنَّ م َِن ال َبلدَ ِة َح َّتى َتل َقى ال َع ْم ِريَّ َرضِ َي ُ َع ْن ُه ِب ِر َ‬
‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬
‫ص َل َذل َِك ِإلَ ْي َنا‪َ ،‬و ْال َحمْ ُد‬ ‫الطا ِه ُر اَأْلمِينُ ْال َعفِيفُ ْال َق ِريبُ ِم َّنا َو ِإلَ ْي َنا‪َ ،‬ف ُك ُّل َما يُحْ َم ُل ِإلَ ْي َنا مِنْ َشيْ ٍء م َِن ال َّن َواحِي َفِإلَ ْي ِه يَصِ ي ُر آخ َِر َأ ْم ِرهِ‪ِ ،‬ليُو َ‬ ‫َّ‬
‫هَّللا‬ ‫ُ‬
‫ِيع َم َوالِيَّ َو َرحْ َمة ِ َو‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫صن ِعهِ‪َ ،‬و ال َّس ُم َعل ْي َ‬ ‫اَل‬ ‫ْ‬ ‫ُأ‬ ‫اَّل‬
‫اق ِب َست ِرهِ! َو َت َو َ‬ ‫ْ‬ ‫هَّلِل ِ َكثِيرا‪َ ،‬س َت َر َنا ُ َو ِإيَّاك ْم َيا ِإسْ َح ُ‬
‫ُ‬ ‫هَّللا‬ ‫ً‬
‫ك َو َعلى َجم ِ‬ ‫ك ِب ُ‬ ‫ُور َ‬ ‫ِيع م ِ‬ ‫ك فِي َجم ِ‬
‫َت غُاَل ما ً َذ َكراً َميِّتاً‪.‬‬ ‫ث َأنْ َولَد ْ‬ ‫صلَّى هَّللا ُ َعلَى َس ِّي ِد َنا م َُح َّم ٍد ال َّن ِبيِّ َو آلِ ِه َو َسلَّ َم َكثِيراً ْال َم ْوتِ‪ُ ،‬ث َّم لَ ْم َت ْل َب ْ‬ ‫َب َر َكا ُتهُ‪َ ،‬و َ‬
‫ْن عِ ي َسى‪َ ،‬عنْ َز َك ِريَّا‪َ ،‬ع ِن‬ ‫ْن َيحْ َيى‪َ ،‬عنْ م َُح َّم ِد ب ِ‬ ‫‪ - 2107‬م َُح َّم ُد بْنُ َمسْ عُودٍ‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي َعلِيُّ بْنُ م َُح َّمدٍ‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي م َُح َّم ُد بْنُ َأحْ َم َد ب ِ‬
‫َأ‬ ‫هَّللا‬
‫ُون ِّني لَ ُه ْم ِإ َما ٌم‪َ ،‬و ِ َما َنا لَ ُه ْم بِِإ َم ٍام‪َ ،‬ما لَ ُه ْم‬ ‫َأ‬ ‫ت َأ َبا َع ْب ِد هَّللا ِ علیه السالم َيقُولُ‪َ :‬ق ْو ٌم َي ْز ُعم َ‬ ‫صي َْرفِيِّ ‪َ ،‬قا َل‪َ ،‬سمِعْ ُ‬ ‫ان‪َ ،‬عنْ َقاسِ ٍم ال َّ‬ ‫ْن مُسْ َك َ‬
‫اب ِ‬
‫اعنِي‪.‬‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫نْ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ون ِإن َما َي نِي كذا‪ِ ،‬إن َما نا ِإ َما ُم َم ط َ‬ ‫عْ‬ ‫َّ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ور ُه ْم‪ ،‬قو ُل كذا‪َ ،‬يقول َ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬
‫ك ُ ُست َ‬ ‫هَّللا‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ً‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫رْ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬
‫لَ َع َن ُه ُم ُ‪ ،‬كل َما َست ت سِ ترا َهتكوهُ‪َ ،‬هت َ‬
‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫هَّللا‬

‫ُور ْالقُمِّيُّ ‪َ ،‬قا َل َح َّد َث َنا مُو َسى بْنُ َب َّش ٍ‬


‫ار‬ ‫اق بْنُ م َُح َّم ٍد ْال َبصْ ِريُّ ‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي م َُح َّم ُد بْنُ جُمْ ه ٍ‬ ‫َّاح‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي ِإسْ َح ُ‬ ‫صب ٍ‬ ‫‪َ - 2108‬نصْ ُر بْنُ َ‬
‫ُأْل‬ ‫هَّللا‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬
‫ُور َو َي ْك َرهُ‬
‫ِ‬ ‫م‬ ‫ا‬ ‫ِي‬
‫َ‬ ‫ل‬ ‫ا‬‫ع‬‫َ‬ ‫م‬‫َ‬ ‫ح‬
‫ِبُّ‬ ‫ي‬
‫ُ‬ ‫ل‬
‫َّ‬ ‫ج‬
‫َ‬ ‫و‬ ‫َ‬ ‫ز‬‫َّ‬ ‫ع‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫نَّ‬ ‫ه‬
‫ِ‬
‫ِ ِإ‬‫ِر‬‫خ‬ ‫آ‬ ‫ِي‬ ‫ف‬ ‫ل‬
‫َ‬ ‫ا‬‫ق‬‫َ‬ ‫م‬‫َّ‬ ‫ث‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫و‬‫َ‬ ‫حْ‬ ‫َ‬
‫ن‬ ‫ر‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ك‬ ‫ذ‬ ‫َ‬ ‫و‬
‫َ‬ ‫‪F‬‬
‫‪،‬‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫دَ‬ ‫َ‬
‫ش‬ ‫ن‬‫ْ‬ ‫ف‬‫َ‬ ‫ُ‬
‫ْت‬ ‫ي‬ ‫م‬
‫َ‬ ‫ُ‬
‫ك‬ ‫ال‬ ‫ل‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫دَخ‬ ‫ل‬
‫َ‬ ‫ا‬‫ق‬‫َ‬ ‫‪،‬‬ ‫ان‬
‫ِ‬ ‫م‬
‫َ‬ ‫عْ‬ ‫ُّ‬
‫ن‬ ‫ال‬ ‫ْال َو َّشاءُ‪َ ،‬عنْ دَ اوُ دَ ب ِ‬
‫ْن‬
‫ك‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫ً‬
‫ص ْد ِر ِه ِو َسا َدة ث َّم َقا َل َسلْ! َف َقا َل سْ ل َ‬ ‫ً‬
‫ان ُمتكِئا َفاسْ َت َوى َجالِسا َو َك َس َر فِي َ‬ ‫ً‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬
‫ك َعنْ َمسْ ل ٍة َو َك َ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬
‫َس ْف َسا َف َها‪َ F،‬ف َقا َل ْال ُك َميْت‪َ :‬يا َس ِّيدِي سْ ل َ‬
‫ُ‬ ‫ُ‬
‫ُأ‬
‫ب َما ٌل مِنْ َغي ِْر ِحلِّ ِه َو اَل ُنك َِح َفرْ ُج َح َر ٍام ِإاَّل َو َذل َِك‬ ‫ْت بْنُ َز ْي ٍد َما َه ِريقَ فِي اِإْلسْ اَل ِم مِحْ َج َم ٌ‪F‬ة مِنْ ٍ‬
‫دَم َو اَل ْاك ُتسِ َ‬ ‫ْن َف َقا َل َيا ُك َمي ُ‬‫َع ِن الرَّ ُجلَي ِ‬
‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫غَارنا ِب َسب ِِّه َما‪َ F‬و ال َب َرا َء ِة ِمن ُه َما‪.‬‬
‫ارنا َو صِ َ‬ ‫َ‬ ‫ْأ‬
‫فِي َأعْ َناق ِِه َما‪ِ F‬إلى َي ْو ِم َيقو ُم قاِئ ُمنا‪َ ،‬و نحْ نُ َمعَاشِ َر َبنِي هَاشِ ٍم ن ُم ُر ِك َب َ‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬
‫آل م َُح َّم ٍد َّ‬
‫الظالِ ُم لِ َن ْفسِ ِه الَّذِي اَل ُيقِرُّ‬ ‫ي َعنْ َأ ِبي هَاشِ ٍم َأ َّنهُ‪َ :‬سَألَ ُه َعنْ َق ْولِ ِه َت َعالَى َقا َل ُكلُّ ُه ْم مِنْ ِ‬ ‫‪ - 2109‬يج‪[ ،‬الخرائج و الجرائح] ر ُِو َ‬
‫ت ُأ َف ِّك ُر فِي َن ْفسِ ي عِ َظ َم َما َأعْ َطى هَّللا ُ آ َل م َُح َّم ٍد ص َو َب َكي ُ‬
‫ْت َف َن َظ َر‬ ‫ت اِإْل َما ُم َف َج َع ْل ُ‬
‫َّاب ُق ِب ْال َخي َْرا ِ‬
‫ارفُ ِباِإْل َم ِام َو الس ِ‬ ‫ِباِإْل َم ِام َو ْال ُم ْق َتصِ ُد ْال َع ِ‬
‫آل م َُح َّم ٍد ص َفاحْ َم ِد هَّللا َ َأنْ َج َعل ََ‬
‫ك ُم َت َمسِّكا ً ِب َح ْبل ِِه ْم ُت ْد َعى َي ْو َم ْالقِ َيا َم ِة ِب ِه ْم ِإذاَ‬ ‫ْأ‬ ‫َ‬
‫ُك مِنْ عِ ظ ِم َش ِن ِ‬ ‫ْ‬
‫ت ِب ِه َنفس َ‬ ‫ِإلَيَّ َو َقا َل اَأْلمْ ُر َأعْ َظ ُم ِممَّا َح َّدث ْ‬
‫َ‬
‫ك َعلَى َخي ٍْر ‪.‬‬ ‫ُأ‬
‫ُدعِ َي ُك ُّل َن ٍ‬
‫اس بِِإ َمام ِِه ْ‪F‬م ِإ َّن َ‬
‫ْن مُو َسى ع َو َحد َ‬
‫َّث‬ ‫ضا َعلِيِّ ب ِ‬ ‫ُون لَمَّا َأ َرا َد ْال َع ْق َد لِلرِّ َ‬ ‫ار َو ر َُوا ِة ال ِّس َي ِر مِنْ َأي َِّام ْال ُخلَ َفا ِء َأنَّ ْال َمْأم َ‬ ‫ب ا ْخ َب ِ‬
‫اع ٌة مِنْ َأصْ َحا ِ َأْل‬ ‫‪َ - 2110‬ذ َك َر َج َم َ‬
‫ْن َسه ٍْل َعلَى َذلِ َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫ك َأحْ َ ْ‬ ‫َن ْف َس ُه ِب َذلِ َ‬
‫ك َف َف َع َل َو‬ ‫اع َم َع خِي ِه ال َح َس ِن ب ِ‬ ‫ض َر ال َفضْ َل ب َْن َسه ٍْل َو عْ لَ َم ُه ِب َما َق ْد َع َز َم َعلَ ْي ِه مِنْ ذل َِك َو َم َرهُ ِباالجْ ِت َم ِ‬
‫ت هَّللا َ َأ َّننِي ِإنْ‬ ‫اج اَأْلمْ ِر مِنْ َأهْ ِل ِه َعلَ ْي ِه َف َقا َل لَ ُه ْال َمْأمُونُ ِإ ِّني َعا َه ْد ُ‬ ‫ِإ َ ِ‬ ‫ر‬ ‫خ‬‫ْ‬ ‫ِي‬ ‫ف‬ ‫ا‬ ‫م‬
‫َ‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫ف‬ ‫رِّ‬ ‫ُع‬ ‫ي‬ ‫و‬ ‫ه‬ ‫ي‬‫ْ‬ ‫َ‬
‫اجْ َت َم َعا ِب َ َ ِ ِ َ َ َ َ َ َ ُ ِ َ َ ِ َ َ‬
‫ل‬ ‫ع‬ ‫ك‬ ‫ل‬ ‫ذ‬‫َ‬ ‫م‬‫ظ‬ ‫ِّ‬ ‫ع‬ ‫ي‬
‫ُ‬ ‫نُ‬ ‫س‬ ‫ح‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫ل‬ ‫ع‬ ‫ج‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ه‬ ‫ت‬ ‫ر‬ ‫ضْ‬ ‫ح‬
‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َأْل‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ً‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫آل َأ ِبي طالِ ٍ‬
‫َ‬ ‫ت ْال ِخاَل َف َة ِإلَى َأ ْف َ‬ ‫وع َأ ْخ َرجْ ُ‬ ‫َظفِرْ ُ ْ ُ‬
‫ض َفلمَّا َر ى ال َفضْ ُل‬ ‫َ‬ ‫ض َل مِنْ َهذا الرَّ ج ُِل َعلى َوجْ ِه ا رْ ِ‬ ‫َ‬ ‫ب َو َما عْ ل ُم َحدا ف َ‬ ‫َ‬ ‫ض ِل ِ‬ ‫ت ِبال َم ْخل ِ‬
‫اب َف َر َج َعا‬ ‫ك َفا ْم َت َن َع ِم ْن ُه َفلَ ْم َي َزاال ِب ِه َح َّتى َأ َج َ‬ ‫ضا َعلَ ْي ِه َذلِ َ‬ ‫ضا ع َف َع َر َ‬ ‫ض ِت ِه َفَأرْ َسلَ ُه َما ِإلَى الرِّ َ‬ ‫ار َ‬ ‫مْس َكا َعنْ م َُع َ‬ ‫ك َأ َ‬ ‫َو ْال َح َسنُ َع ِزي َم َت ُه َعلَى َذلِ َ‬
‫ْأ‬ ‫ْ‬ ‫ْأ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ْأ‬
‫ُون فِي َعلِيِّ‬ ‫اس ِب َر يِ ال َم م ِ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬
‫ِيس َو خ َر َج الفضْ ُل بْنُ َسه ٍْل َو عْ ل َم الن َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ص ِة فِي َي ْو ِم خم ٍ‬ ‫س لِلخا َّ‬ ‫َ‬ ‫ك َو َجل َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ُون َف َعرَّ َفاهُ ِإ َجا َب َت ُه فسُرَّ ِبذلِ َ‬
‫َ‬ ‫ِإلَى ْال َم م ِ‬
‫ُ‬ ‫ْأ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬
‫ان‬‫ِيس َعلَى نْ َي ُخذوا ِر ْزقَ َس َن ٍة َفلَمَّا َك َ‬ ‫ْس ْال ُخضْ َر ِة َو ْال َع ْو ِد لِ َب ْي َع ِت ِه فِي ْال َخم ِ‬ ‫ضا َو َم َر ُه ْم ِبلُب ِ‬ ‫ُوسى َو َّن ُه َق ْد َواَّل هُ َعهْدَ هُ َو َسمَّاهُ الرِّ َ‬ ‫ْن م َ‬ ‫ب ِ‬
‫ضا ع‬ ‫ض َع لِلرِّ َ‬ ‫س ال َم مُونُ َو َو َ‬ ‫ْأ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫ضا ِة َو ي ِْر ِه ْم فِي ال َحضْ َر ِة َو َجل َ‬ ‫ْ‬ ‫غَ‬ ‫ب َو الق َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬
‫ِب الناسُ َعلى ط َبقات ِِه ْم م َِن القوَّ ا ِد َو الحُجَّ ا ِ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫ك ال َي ْو ُم َرك َ‬ ‫ْ‬ ‫َذلِ َ‬
‫َّاس ب َْن‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬
‫ضا ع َعلَي ِْه َما فِي ال ُخضْ َر ِة َو َعلَ ْي ِه عِ َما َمة َو َسيْفٌ ث َّم َم َر ا ْب َن ُه ال َعب َ‬ ‫ٌ‬ ‫ْ‬ ‫س الرِّ َ‬ ‫َأ‬
‫ْن َح َّتى َل ِحقَ ِب َمجْ لِسِ ِه َو َفرْ شِ ِه َو جْ لَ َ‬ ‫ظي َم َتي ِ‬ ‫ْن َع ِ‬ ‫ِو َسادَ َتي ِ‬
‫ك ل ِْل َب ْي َع ِة َو َقا َل‬ ‫ْ‬ ‫ْأ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫ْأ‬
‫َ َ‬ ‫د‬ ‫َ‬ ‫ي‬ ‫ُط‬ ‫س‬ ‫ْ‬
‫ب‬ ‫ا‬ ‫ُونُ‬ ‫م‬ ‫م‬
‫َ‬ ‫ال‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫َ‬
‫ل‬ ‫ل‬
‫َ‬ ‫ا‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫م‬ ‫ه‬‫ُ‬
‫َ ْ‬ ‫ه‬ ‫ُو‬ ‫ج‬ ‫وُ‬ ‫ا‬ ‫ه‬ ‫ن‬ ‫ِ‬
‫َ َِ َ‬ ‫ط‬ ‫ب‬ ‫ب‬ ‫و‬ ‫ه‬
‫ِ‬ ‫سِ‬ ‫ْ‬
‫ف‬ ‫ن‬ ‫َ‬ ‫ه‬ ‫جْ‬
‫ِ ِ َ َ َ‬ ‫و‬ ‫ا‬ ‫ه‬ ‫ْر‬ ‫ه‬ ‫َ‬
‫ظ‬ ‫ب‬ ‫ى‬ ‫َّ‬
‫ق‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ت‬‫َ‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫دَ‬‫ي‬‫َ َ‬ ‫ا‬‫ض‬ ‫الرِّ‬ ‫ع‬ ‫ِ َ َ‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ر‬ ‫ف‬‫َ‬ ‫اس‬ ‫َّ‬
‫ن‬ ‫ال‬ ‫ل‬
‫َ‬ ‫و‬ ‫َّ‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ع‬ ‫اي‬
‫َ َِ‬ ‫ب‬ ‫ي‬
‫ُ‬ ‫نْ‬ ‫ْال َم م ِ‬
‫ُون‬
‫ُ‬
‫ت الخط َبا ُء َو الش َع َرا ُء َف َج َعلوا‬ ‫ُّ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ت ال ِب َد ُر َو َقا َم ِ‪F‬‬ ‫ْ‬ ‫ِيه ْم َو وُ ضِ َع ِ‬ ‫َأ‬
‫ان ُي َب ِاي ُع َف َبا َي َع ُه الناسُ َو َي ُدهُ َف ْوقَ ْيد ِ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬
‫ضا ع ِإنَّ َرسُو َل ِ ص َه َكذا َك َ‬ ‫هَّللا‬ ‫لَ ُه الرِّ َ‬
‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫ْأ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫ْأ‬ ‫َي ْذ ُكر َ‬
‫ب َف َد َنا مِنْ ِبي ِه َف َق َّب َل َي َدهُ َو َم َرهُ‬ ‫ُون َف َو َث َ‬ ‫ْن ْال َم م ِ‬ ‫َّاس ب ِ‬ ‫ُون فِي ْم ِر ِه ُث َّم دَ َعا بُو َعبَّا ٍد ِب ْال َعب ِ‬ ‫ان َم َع ْال َم م ِ‬ ‫ضا ع َو َما َك َ‬ ‫ُون َفضْ َل الرِّ َ‬
‫ْأ‬ ‫وس ُث َّم ُنود َ‬
‫ف َو َل ْم ُي َق ِّب ْل َي َدهُ‬ ‫ُون َو َو َق َ‬ ‫ُب م َِن ْال َم م ِ‬ ‫ْن م َُح َّم ٍد َف َقا َل لَ ُه ْال َفضْ ُل بْنُ َسه ٍْل قُ ْم َف َقا َم َو َم َشى َح َّتى َقر َ‬ ‫ِي م َُح َّم ُد بْنُ َجعْ َف ِر ب ِ‬ ‫ِب ْالجُلُ ِ‬
‫ان‬ ‫ك َف َر َج َع ث َّم َج َع َل بُو َعبَّا ٍد َي ْدعُو ِب َعلَ ِويٍّ َو َعبَّاسِ يٍّ َف َي ْق َب َ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫ك َو َنادَ اهُ ال َم مُونُ ارْ ِجعْ َيا َبا َجعْ َف ٍر ِإلَى َمجْ لِسِ َ‬ ‫َأ‬ ‫ْأ‬ ‫ْ‬ ‫اِئز َت َ‬ ‫ض َف ُخذ َج َ‬ ‫ْ‬ ‫َفقِي َل لَ ُه امْ ِ‬
‫ض ِ‬
‫ُول‬ ‫س‬
‫َ ْ َ َِ ِ‬ ‫ر‬ ‫ب‬ ‫ق‬ ‫ٌّ‬ ‫ح‬ ‫م‬ ‫ُ‬
‫ك‬ ‫ْ‬
‫ي‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ع‬ ‫ا‬ ‫ن‬‫َ‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ل‬ ‫ا‬
‫َ َ َ‬ ‫ق‬‫َ‬ ‫و‬ ‫ه‬‫ِ‬ ‫ي‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ل‬‫ع‬ ‫ى‬ ‫ن‬‫َ‬ ‫ث‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫و‬‫َ َ‬ ‫هَّللا‬ ‫د‬
‫َ‬ ‫م‬
‫ِ‬ ‫ح‬ ‫ف‬‫َ‬
‫ْ ِْ َ‬ ‫م‬ ‫ِيه‬ ‫ف‬ ‫م‬ ‫َّ‬ ‫ل‬ ‫ك‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ت‬ ‫و‬ ‫َ َ‬ ‫اس‬ ‫ن‬‫َّ‬ ‫ال‬ ‫ب‬
‫ِ‬ ‫ُ‬
‫ط‬ ‫ْ‬
‫اخ‬ ‫ع‬ ‫ا‬ ‫ض‬ ‫َ‬ ‫ِلرِّ‬ ‫ل‬ ‫ُونُ‬ ‫م‬ ‫ْأ‬ ‫م‬ ‫ْ‬
‫ال‬
‫َّ َ َ‬ ‫ل‬ ‫ا‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫م‬ ‫ُ‬
‫ث‬ ‫ل‬
‫ُ‬ ‫ا‬ ‫و‬ ‫َ‬ ‫مْ‬ ‫َأْل‬‫ا‬ ‫ت‬‫ِ‬ ‫ِدَ‬ ‫ف‬ ‫ن‬ ‫َ‬ ‫ى‬ ‫َّ‬
‫ت‬ ‫ح‬ ‫اِئز ُه َما َ‬ ‫َج َو َ‬
‫ْأ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ب َعل ْي َنا ال َح ُّق لك ْم َو يُذ َك ُر َعن ُه َغ ْي ُر َهذا فِي ذلِ َ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫اَل‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬
‫هَّللا ِ ص َو لك ْم َعل ْي َنا َح ٌّق ِب ِه َفِإذا نت ْم َّد ْيت ْم ِإل ْي َنا ذل َِك َو َج َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬
‫ِس َو َم َر ال َم مُونُ‬ ‫ك ال َمجْ ل ِ‬
‫ْن م َُح َّم ٍد َو َأ َم َرهُ َف َح َّج‬ ‫ْن َجعْ َف ِر ب ِ‬ ‫ْن َجعْ َف ٍر ِب ْنتَ َع ِّم ِه ِإسْ َحاقَ ب ِ‬ ‫ُوسى ب ِ‬ ‫ضا َو َزوَّ َج ِإسْ َحاقَ ب َْن م َ‬ ‫ط ِب َع َعلَ ْي َها اسْ ُم الرِّ َ‬ ‫ت الد ََّرا ِه ُم َف ُ‬ ‫َفض ُِر َب ِ‬
‫ْ‬
‫ضا ع فِي َبل ِد ِه ِب ِو َي ِة ال َع ْهدِ‪.‬‬ ‫اَل‬ ‫َ‬ ‫ب لِلرِّ َ‬ ‫َ‬
‫اس َو خط َ‬ ‫َ‬ ‫ِبال َّن ِ‬
‫‪ - 2111‬و روى عمرو بن شمر الجعفی عن جابر عن رفیع بن فرقد البجلی قال سمعت‪ F‬علیا ع یقول یا أهل الکوفة لقد ضربتکم‬
‫بالدرة التی أعظ بها السفهاء‪ F‬فما أراکم تنتهون و لقد ضربتکم بالسیاط التی أقیم بها الحدود فما أراکم ترعوون فلم یبق إال أن‬

‫‪332‬‬
‫أضربکم بسیفی و إنی ألعلم ما یقومکم و لکنی ال أحب أن ألی ذلک منکم وا عجبا لکم و ألهل الشام أمیرهم یعصی هللا و هم‬
‫یطیعونه و أمیرکم یطیع هللا و أنتم تعصونه و هللا لو ضربت خیشوم المؤمن بسیفی هذا على أن یبغضنی ما أبغضنی و لو سقت‬
‫الدنیا بحذافیرها إلى الکافر لما أحبنی و ذلک أنه قضى ما قضى على لسان النبی األمی أنه ال یبغضنی مؤمن و ال یحبنی کافر و قد‬
‫خاب من حمل ظلما و هللا لتصبرن یا أهل الکوفة على قتال عدوکم أو لیسلطن هللا علیکم قوما أنتم أولى بالحق منهم فلیعذبنکم أ فمن‬
‫قتلة بالسیف تحیدون إلى موتة على الفراش و هللا لموتة على الفراش أشد من ضربة ألف سیف‬
‫ِيب‪َ F،‬قا َل َأ ْخ َب َرنِي ْال َح َسنُ بْنُ ُخرَّ َزا َذ ْال ُقمِّيُّ ‪َ ،‬قا َل َأ ْخ َب َر َنا م َُح َّم ُد بْنُ‬ ‫ُسيْنُ بْنُ ِإ ْشك َ‬ ‫‪ - 2112‬م َُح َّم ُد بْنُ َمسْ عُودٍ‪َ ،‬قا َل َح َّد َث َنا َأبُو َع ْب ِد هَّللا ِ ْالح َ‬
‫ب َس ْل َمانُ َف َقا َل‪:‬‬ ‫ان‪َ ،‬عنْ َأ ِبي َع ْب ِد هَّللا ِ علیه السالم َقا َل َخ َط َ‬ ‫ْن سِ َن ٍ‬ ‫ْن ْال ُم َع ِّد ِل‪َ ،‬عنْ َع ْب ِد هَّللا ِ ب ِ‬ ‫ْن َف َر ٍج ‪َ ،‬عنْ َز ْي ِد ب ِ‬ ‫صال ِِح ب ِ‬ ‫َحمَّا ٍد السَّاسِ يُّ ‪َ ،‬عنْ َ‬
‫ْ‬
‫ْت لَ َها ِر ْزقاً‪َ ،‬ح َّتى ل َقى َ َع َّز َو َج َّل فِي َقل ِبي‬ ‫هَّللا‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ار ال ُك ْف ِر ِه ُّل َل َها َنصِ يبا ً َو آ َتي ُ‬ ‫ُأ‬ ‫ْ‬ ‫ن‬ ‫َ‬ ‫ل‬
‫ِ‬ ‫كٍ‬ ‫َ‬
‫ُذ‬ ‫م‬ ‫ا‬‫ن‬‫َ‬ ‫ْال َح ْم ُد هَّلِل ِ الَّذِي َهدَ انِي ِلدِي ِن ِه َبعْ دَ ُجحُودِي َلهُ‪ِ ،‬إ ْذ َأ‬
‫ِ‬
‫اع ي َُج ِّه ُزنِي َو اَل َما َل ُي َقوِّ ينِي‪َ ،‬و‬ ‫ت مِنْ َمالِي َو اَل َحمُولَ َة َتحْ مِلُنِي َو اَل َم َت َ‬ ‫مْآن‪َ ،‬ق ْد َط َردَ نِي َق ْومِي َو َأ ْخ َرجْ ُ‬ ‫ت َجاِئعا ً َظ َ‬ ‫حُبَّ ِت َها َم َة َف َخ َرجْ ُ‬
‫ْت م َِن ال َع َم ِة َما‬ ‫اَل‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬
‫ت عْ ل ُم ُه َو َر ي ُ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬
‫ان َما كن ُ‬‫ُ‬ ‫ت م َِن العِرْ َف ِ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬
‫ْت م َُحمَّدا صلی هللا علیه و آله و سلم َف َع َرف ُ‬ ‫ً‬ ‫َأ‬
‫ان‪َ ،‬حتى َتي ُ‬ ‫َّ‬ ‫ان مِنْ َشْأنِي َما َق ْد َك َ‬ ‫َك َ‬
‫ت َعلَ ْي َها فِي اِإْلسْ اَل ِم‪َ .‬أاَل َأ ُّي َها ال َّناسُ اسْ َمعُوا مِنْ َحدِيثِي ُث َّم‬ ‫دَخ ْل ُ‬‫ت م َِن ال ُّد ْن َيا َعلَى ْال َمعْ ِر َف ِة الَّتِي َ‬ ‫ار َف ِب ْن ُ‬ ‫ِ‬ ‫َّ‬
‫ن‬ ‫ال‬ ‫ِن‬
‫َ‬ ‫م‬ ‫ه‬
‫ِ‬ ‫ب‬
‫ِ‬ ‫ِي‬
‫ن‬ ‫َ‬
‫ذ‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫ْ‬
‫ن‬ ‫َأ‬‫ف‬‫َ‬ ‫ا‪،‬‬‫ه‬‫َ‬ ‫ب‬
‫ِ‬ ‫ُ‬
‫ت‬ ‫رْ‬ ‫ُأ ْخ ِب‬
‫ان‪َ .‬أاَل‬ ‫اغفِرْ ِل َقات ِِل َس ْل َم َ‬ ‫ت َطاِئ َف ٌة ُأ ْخ َرى اللَّ ُه َّم ْ‬ ‫ت َطاِئ َف ٌة َمجْ ُنونٌ َو َقالَ ْ‬ ‫ِيت ْالع ِْل َم َكثِيراً َو لَ ْو َأ ْخ َبرْ ُت ُك ْم ِب ُك ِّل َما َأعْ لَ ُم لَ َقالَ ْ‬ ‫اعْ قِلُوهُ َع ِّني! َق ْد ُأوت ُ‬
‫ْ‬
‫صا َيا َو َفصْ َل الخ َ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬
‫ان‪َ ،‬قا َل‬ ‫ْن عِ ْم َر َ‬ ‫ُون ب ِ‬ ‫اج َهار َ‬ ‫ب َعلَى ِم ْن َه ِ‬ ‫ِطا ِ‬ ‫ِإنَّ لَ ُك ْم َم َنا َيا َت ْت َب ُع َها َباَل َيا‪َ ،‬فِإنَّ عِ ْندَ َعلِيٍّ علیه السالم عِ ل َم ال َم َنا َيا َو عِ ل َم ال َو َ‬
‫ِين َو‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫وَّ‬‫َأْل‬ ‫ا‬ ‫َ‬
‫ة‬ ‫َّ‬
‫ن‬ ‫س‬ ‫ُ‬ ‫م‬ ‫ُ‬
‫ت‬ ‫ب‬ ‫ْ‬
‫َ ِ ْ َ ْ‬ ‫ص‬ ‫َأ‬ ‫م‬ ‫ك‬‫ُ‬ ‫َّ‬
‫ن‬ ‫ك‬ ‫َ‬
‫ل‬ ‫و‬ ‫ى‪،‬‬ ‫س‬
‫َ‬ ‫ُو‬ ‫م‬ ‫ِنْ‬ ‫م‬ ‫ُون‬
‫َ‬ ‫ر‬ ‫ا‬ ‫لَ ُه َرسُو ُل هَّللا ِ صلی هللا علیه و آله و سلم َأ ْنتَ َوصِ يِّي َو َخلِي َفتِي فِي َأهْ لِي ِب َ ِ ِ َ‬
‫ه‬ ‫ة‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ز‬ ‫ْ‬
‫ن‬ ‫م‬
‫ْ‬ ‫َأَل‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬ ‫َّ‬
‫ان ِب َي ِد ِه لَ َترْ َكبُنَّ َط َبقا ً َعنْ َط َب ٍق ُس َّن َة َبنِي ِإسْ َراِئي َل القذ َة ِبالقذ ِة‪َ .‬ما َو ِ ل ْو َول ْيتمُو َها َعلِ ّيا َكلت ْم مِنْ‬
‫ُ‬ ‫ً‬ ‫ُ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َّ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َأ ْخ َطْأ ُت ْم َس ِبيلَ ُك ْم‪َ ،‬و الَّذِي َن ْفسُ َس ْل َم َ‬
‫ت ْالعِصْ َم ُة فِي َما َب ْينِي َو َب ْي َن ُك ْم م َِن‬ ‫طوا م َِن الرَّ َجا ِء َو َنا َب ْذ ُت ُك ْم َعلى َسوا ٍء َو ا ْن َق َط َع ِ‬ ‫ت َأرْ ُجلِ ُك ْم‪َ ،‬فَأبْشِ رُوا ِب ْال َباَل ِء َو ا ْق َن ُ‬ ‫َف ْوقِ ُك ْم َو مِنْ َتحْ ِ‬
‫ُون َو‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬
‫ض َربْت ِب ِه قدُما قدُما‪ِ .‬إني َح ِّدثك ْم ِب َما تعْ لم َ‬ ‫ُأ‬ ‫ِّ‬ ‫اَل‬ ‫َأ‬ ‫ً‬ ‫ُ‬ ‫ً‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬
‫ضعْ ت َس ْيفِي َعلى َعا ِتقِي ث َّم ل َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ً‬
‫ضيْما ْو عِ ز ِ دِينا ل َو َ‬ ‫هَّلِل‬ ‫ُّ‬ ‫ُأ‬ ‫َأ‬ ‫ً‬ ‫ْال َواَل ِء‪َ .‬أ َما َو هَّللا ِ ل ْو ني ْدف ُع َ‬
‫َ‬ ‫َأ‬ ‫ِّ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬
‫َأ‬
‫آل هَاشِ ٍم َن َط َحاتٍ‪ .‬اَل ِإنَّ‬ ‫ت َو ِإنَّ لِ َبنِي َم َّي َة مِنْ ِ‬ ‫ُأ‬ ‫ُأ‬
‫ِين ِب َما فِي َها‪ .‬اَل ِإنَّ لِ َبنِي َم َّي َة فِي َبنِي هَاشِ ٍم َن َط َحا ٍ‬ ‫َأ‬ ‫ُون َف ُخ ُذو َها مِنْ ُس َّن ِة ال َّس ْبع َ‬ ‫َما اَل َتعْ لَم َ‬
‫ْ‬ ‫نْ‬
‫ُي ِذ َّل نا ِد َي َها َو يُظ ِه َر‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫نْ‬ ‫َأ‬ ‫هَّللا‬ ‫َ‬ ‫ٌّ‬ ‫َّ‬ ‫َأ‬ ‫اَّل‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫ُوس ت َعضُّ ِبفِي َها َو تخ ِبط ِب َيدَ ي َها َو ت ِربُ ِب ِر لِ َها َو تمن ُع َدرَّ َها‪ِ .‬إ ن ُه َحق َعلى ِ‬ ‫جْ‬ ‫ضْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ضر ِ‬ ‫َبنِي ُأ َم َّي َة َكالناق ِة ال َّ‬
‫َ‬ ‫َّ‬
‫هَّللا‬
‫صاَل ٍة َف َي ْم ُس ُخ ُ‪F‬ه ُ‬ ‫ب َح َجلَ ِت ِه ِإلَى َ‬ ‫َعلَ ْي َها َع ُدوَّ َها َم َع َق ْذفٍ م َِن ال َّس َما ِء َو َخسْ فٍ َو َمسْ ٍخ َو سُو ِء ال ُخل ِق َح َّتى نَّ الرَّ ُج َل لَ َي ْخ ُر ُج مِنْ َجا ِن ِ‬
‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬
‫ار َع ُه ْم ِإاَّل َو ه َُو‬ ‫ص ِ‬ ‫ب َو َما َأ َنا َو َك ْلبٌ ‪َ ،‬و هَّللا ِ َل ْو اَل َما‪َ :‬أَل َر ْي ُت ُك ْم َم َ‬ ‫ف ِب َك ْل ٍ‬ ‫ان‪ِ ،‬إاَّل َو َخ َس َ‬ ‫ان ِب ِت َها َم َ‪F‬ة ك ِْل َتا ُه َما َكاف َِر َت ِ‬ ‫ان َت ْل َتقِ َي ِ‬ ‫قِرْ داً‪ِ .‬إاَّل َو فَِئ َت ِ‬
‫ون‪.‬‬ ‫ْال َبيْدَ ا ُء ُث َّم َي ِجي ُء َما َتعْ ِرف َ‬
‫ُ‬

‫ك فِي َها الرَّ اكِبُ ْالمُوضِ ُع َو ْال َخطِ يبُ ْالمِصْ َق ُع َو الرَّ ْأسُ ْال َم ْتبُوعُ‪َ :‬ف َعلَ ْي ُك ْم ِب ِ‬
‫آل م َُح َّم ٍد‬ ‫َفِإ َذا َرَأ ْي ُت ْم َأ ُّي َها ال َّناسُ ْالفِ َت َن َكقِ َط ِع اللَّي ِْل ْالم ُْظل ِِم َي ْهلِ ُ‬
‫َفِإ َّن ُه ُم ْال َقادَ ةُ ِإلَى ْال َج َّن ِة َو ال ُّد َعاةُ ِإلَ ْي َها ِإلَى َي ْو ِم ْالقِ َيا َمةِ‪َ ،‬و َعلَ ْي ُك ْم ِب َعلِيٍّ َف َو هَّللا ِ لَ َق ْد َسلَّ ْم َنا َعلَ ْي ِه ِب ْال َواَل ِء َم َع َن ِب ِّي َنا‪َ ،‬ف َما َبا ُل ْال َق ْو ِم َأ َح َس ٌد َق ْد َح َس َد‬
‫ُوسى‬ ‫ِين ا َّت َهمُوا م َ‬ ‫ِين الَّذ َ‬ ‫ير َو ال َّس ْبع َ‬ ‫ُون َشب ََّر َو َش ِب ٍ‬ ‫ُون َو ا ْب َنيْ َهار َ‬ ‫ُوسى َع ِن اَأْلسْ بَاطِ َو يُو َش َع َو َشمْ ع َ‬ ‫َق ِابي ُل َه ِابي َل َأ ْو ُك ْف ٌر َف َق ِد ارْ َت َّد َق ْو ُم م َ‬
‫ِين‪َ ،‬فَأ ْم ُر َه ِذ ِه اُأْل َّم ِة َكَأمْ ِر َبنِي ِإسْ َراِئي َل‪.‬‬ ‫ِين َو َغي َْر مُرْ َسل َ‬ ‫ُون َفَأ َخ َذ ْت ُه ُم الرَّ جْ َف ُة مِنْ َب ْغ ِي ِه ْم‪ُ ،‬ث َّم َب َع َث ُه ُم هَّللا ُ َأ ْن ِب َيا َء مُرْ َسل َ‬
‫َعلَى َق ْت ِل َهار َ‬
‫ون َأ ْم َنسِ ي ُت ْم َأ ْم َت َت َنا َس ْو َن! َأ ْن ِزلُوا آ َل م َُح َّم ٍد ِم ْن ُك ْم َم ْن ِزلَ َة‬ ‫ون َأ ْم َت َت َجا َهلُ َ‬ ‫َفَأي َْن َي ْذ َهبُ ِب ُك ْم َما َأ َنا َو فُاَل نٌ َو فُاَل نٌ َوي َْح ُك ْم َو هَّللا ِ َما َأ ْد ِري َأ َتجْ َهلُ َ‬
‫س‪َ ،‬و هَّللا ِ لَ َترْ ِج َعنَّ ُك َّفاراً َيضْ ِربُ َبعْ ُ‬ ‫ْأ‬ ‫ْأ‬
‫ض ِبال َّسيْفِ َي ْش َه ُد ال َّشا ِه ُد َعلَى ال َّنا ِجي‬ ‫اب َبعْ ٍ‬ ‫ض ُك ْم ِر َق َ‬ ‫ْن م َِن الرَّ ِ‬ ‫س م َِن ْال َج َس ِد َب ْل َم ْن ِزلَ َة ْال َع ْي َني ِ‬ ‫الرَّ ِ‬
‫ي َو َم ْولَى ُك ِّل مُسْ ل ٍِم‪.‬‬ ‫ت َم ْواَل َ‬ ‫ْت ِب َن ِبيِّي َو ا َّت َبعْ ُ‬ ‫ت ِب َربِّي َو َأسْ لَم ُ‬ ‫ت َأمْ ِري َو آ َم ْن ُ‬ ‫ِب ْال َهلَ َك ِة َو َي ْش َه ُد ال َّنا ِجي َعلَى ْال َكاف ِِر ِبال َّن َجاةِ‪َ ،‬أاَل ِإ ِّني َأ ْظ َهرْ ُ‬
‫هَّللا‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬
‫ان َن َّكا ُح ال ِّن َسا ِء ال َح َسنُ بْنُ َعلِيٍّ ‪ ،‬اَل ِإنَّ َن ِبيَّ ِ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬
‫صاحِبُ ال َج ْف َن ِة َو الخ َِو ِ‬ ‫َار َو ِبَأ ِبي َ‬ ‫ال صِ غ ٍ‬ ‫ْف َن ْفسِ ي َأِل ْط َف ٍ‬ ‫ان َيا لَه َ‬ ‫ِبَأ ِبي َو ُأمِّي َقتِي ُل ُكو َف َ‬
‫ان ِباَل ُد ُه ْم‬ ‫ظ ِل َم مِنْ َبي َْن وُ ْل ِد ِه َو َك َ‬ ‫ضعْ ِف ِه َو اسْ َتضْ َع َف ُه ِل ِقلَّ ِت ِه َو ُ‬ ‫ُسي َْن ْال َم َها َب َة َو ْالجُودَ‪َ ،‬يا َو ْي َح ِل َم ِن احْ َت َق َرهُ ِل َ‬ ‫س َو ْال َح َيا َء‪َ ،‬و َن َح َل ْالح َ‬ ‫َن َحلَ ُه ْال َبْأ َ‬
‫اَل‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫صدِي َقك ْم َف َيسْ َتحْ ِوذ ال َّش ْيطانُ َعل ْيك ْم‪َ ،‬و ِ لت ْب َتلنَّ ِب َب ٍء‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫اَل‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬
‫آل م َُح َّمدٍ‪ُّ .‬ي َها ال َّناسُ َت ِك َّل ظ َفا ُرك ْم مِنْ َعدُوِّ ك ْم َو َتسْ َت ْغشوا َ‬ ‫اَل‬ ‫َأ‬ ‫ِين مِنْ ِ‬ ‫َعام َِر ْال َباق َ‬
‫ار ًة ِب َح َوا ِج ِب ُك ْم‪ ،‬ثَاَل َث ًة ُخ ُذو َها ِب َما فِي َها َو ارْ جُوا َر ِاب َع َها َو م َُوا َفا َها‪.‬‬ ‫اَل ُتغَ ِّيرُو َن ُه ِبَأ ْيدِي ُك ْم ِإاَّل ِإ َش َ‬
‫ْن عِ ي َسى‬ ‫ار ِب َخ ِّطهِ‪َ ،‬ح َّد َثنِي م َُح َّم ُد بْنُ َيحْ َيى ْال َع َّطارُ‪َ ،‬قا َل‪َ ،‬ح َّد َثنِي َأحْ َم ُد بْنُ م َُح َّم ِد ب ِ‬ ‫ْن ُب ْندَ َ‬ ‫ْن ْال َح َس ِن ب ِ‬ ‫ب م َُح َّم ِد ب ِ‬ ‫ت فِي ِك َتا ِ‬ ‫‪َ - 2113‬ق َرْأ ُ‬
‫ب علیه‬ ‫ْن ِبي َطالِ ٍ‬ ‫َأ‬ ‫ْن َعلِيِّ ب ِ‬ ‫ْن ب ِ‬ ‫ُسي ِ‬ ‫ْن ْالح َ‬ ‫ْن َعلِيِّ ب ِ‬ ‫ْن ب ِ‬ ‫ْن ْال ُح َسي ِ‬ ‫هَّللا‬
‫ْن َجعْ َف ٍر َقا َل َقا َل لِي َعلِيُّ بْنُ ُع َب ْي ِد ِ ب ِ‬ ‫ان ب ِ‬ ‫ْن ْال َح َك ِم َعنْ ُس َل ْي َم َ‬ ‫َعنْ َعلِيِّ ب ِ‬
‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬
‫ك مِنْ ذل َِك قا َل اِإْلجْ ُل َو ال َه ْي َبة ل ُه َو تقِي َعل ْيهِ‪،‬‬ ‫اَل‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬
‫ضا علیه السالم َسل َم َعل ْيهِ! قلت ف َما َيمْ ن ُع َ‬ ‫ِّ‬ ‫ُأ‬ ‫السالم َأ ْش َت ِهي نْ دخ َل َعلى ِبي ال َح َس ِن الرِّ َ‬
‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬
‫ْ‬ ‫َأ‬
‫ك َما ُت ِريدُ‪َ ،‬ق ِد اعْ َت َّل بُو ال َح َس ِن‬ ‫ت َق ْد َجا َء َ‬ ‫ْ‬ ‫هَّللا‬
‫ِيت َعلِيَّ ب َْن ُع َب ْي ِد ِ‪َ ،‬فقُل ُ‬ ‫َقا َل َفاعْ َت َّل َأبُو ْال َح َس ِن علیه السالم عِ لَّ ًة َخفِي َف ًة َو َق ْد َعادَ هُ ال َّناسُ ‪َ ،‬فلَق ُ‬
‫علیه السالم عِ لَّ ًة َخفِي َف ًة َو َق ْد َعادَ هُ ال َّناسُ ‪َ ،‬فِإنْ َأ َر ْدتَ ال ُّد ُخو َل َعلَ ْي ِه َف ْال َي ْو َم! َقا َل َف َجا َء ِإلَى َأ ِبي ْال َح َس ِن علیه السالم َعاِئداً َفلَقِ َي ُه َأبُو ْال َح َس ِن‬
‫ض َعلِيُّ بْنُ ُع َب ْي ِد هَّللا ِ‪َ ،‬ف َعا َدهُ‪َ F‬أبُو‬ ‫ك َعلِيُّ بْنُ ُع َب ْي ِد هَّللا ِ َف َرحا ً َشدِيداً‪ُ ،‬ث َّم َم ِر َ‬ ‫علیه السالم ِب ُك ِّل َما ُيحِبُّ م َِن ال َّت ْك ِر َم ِة َو ال َّتعْ ظِ ِيم‪َ ،‬ف َف ِر َح ِب َذلِ َ‬
‫ْن ُع َب ْي ِد هَّللا ِ‬ ‫َأ‬ ‫ُأ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫ْال َح َس ِن علیه السالم َو َأ َنا َم َعهُ‪َ ،‬ف َجلَ َ‬
‫ان فِي ْال َب ْيتِ‪َ ،‬فلَمَّا َخ َرجْ َنا ْخ َب َر ْتنِي َم ْواَل ةٌ َل َنا نَّ َّم َسلَ َم َة ا ْم َر َة َعلِيِّ ب ِ‬ ‫س َح َّتى َخ َر َج َمنْ َك َ‬
‫ان َأبُو ْال َح َس ِن علیه السالم فِي ِه َجالِسا ً ُت َقبِّلُ ُه َو َت َت َم َّس ُح‬ ‫َّت َعلَى ْال َم ْوضِ ِع الَّذِي َك َ‬ ‫ت َو ا ْن َكب ْ‬ ‫ظ ُر ِإلَ ْيهِ‪َ ،‬فلَمَّا َخ َر َج َخ َر َج ْ‬ ‫ت مِنْ َو َرا ِء ال ِّس ْت َر َت ْن ُ‬ ‫َكا َن ْ‬
‫ت ِب ِه َبا ال َح َس ِن علیه السالم َف َقا َل‪َ :‬يا ُسلَ ْي َمانُ ِإنَّ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ت ُّم َسلَ َم َة َف َخبَّرْ ُ‬ ‫ُأ‬ ‫َأ‬ ‫هَّللا‬
‫ْن ُع َب ْي ِد ِ‪َ ،‬ف ْخ َب َرنِي ِب َما َف َعلَ ْ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬
‫ت َعلَى َعلِيِّ ب ِ‬ ‫دَخل ُ‬ ‫ِبهِ‪َ ،‬قا َل ُسلَ ْي َمانُ ث َّم َ‬
‫َعلِيَّ ب َْن ُع َب ْي ِد هَّللا ِ َو امْ َرَأ َت ُه َو وُ ْلدَ هُ مِنْ َأهْ ِل ْال َج َّنةِ‪َ ،‬يا ُسلَ ْي َمانُ ِإنَّ وُ ْلدَ َعلِيٍ َو َفاطِ َم َة َعلَي ِْه َما ال َّساَل ُم ِإ َذا َعرَّ َف ُه ُم هَّللا ُ َه َذا اَأْلمْ َر َل ْم َي ُكو ُنوا‬
‫َكال َّن ِ‬
‫اس‬
‫ت عِ ْن َد َعلِيِّ‬ ‫ْن عِ َما ٍد َقا َل‪ُ :‬ك ْن ُ‬ ‫ْن ْال َح َس ِن ب ِ‬ ‫ص ْي َق ِل َعنْ م َُح َّم ِد ب ِ‬ ‫ْن َأحْ َمدَ ال َّن ْهدِيِّ َعنْ م َُح َّم ِد ب ِ‬
‫ْن َخاَّل ٍد ال َّ‬ ‫‪ْ - 2114‬الح َ‬
‫ُسيْنُ بْنُ م َُح َّم ٍد َعنْ م َُح َّم ِد ب ِ‬
‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬
‫ْن كتبُ َعن ُه َما َسم َِع مِنْ خِي ِه َيعْ نِي َبا ال َح َس ِن ِإذ دَخ َل َعل ْي ِه بُو َجعْ ف ٍر م َُح َّم ُد بْنُ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ً‬
‫ْن م َُح َّم ٍد ع َجالِسا َو كنت قمْت عِ ندَ هُ َسنتي ِ‬ ‫ْن َجعْ َف ِر ب ِ‬ ‫ب ِ‬
‫َأ‬ ‫َّ‬
‫ب َعلِيُّ بْنُ َجعْ َف ٍر ِباَل ِح َذا ٍء َو اَل ِردَا ٍء َف َق َّب َل َي َدهُ َو َعظ َم ُه َف َقا َل لَ ُه بُو َجعْ َف ٍر ع َيا َع ِّم اجْ لِسْ‬ ‫هَّللا‬
‫ُول ِ َف َو َث َ‬ ‫ْ‬
‫ضا ع ال َمسْ ِجدَ َمسْ ِج َ‪F‬د َرس ِ‬ ‫َعلِيٍّ الرِّ َ‬
‫ون َأ ْنتَ َع ُّم َأ ِبي ِه َو‬ ‫ْف َأجْ لِسُ َو َأ ْنتَ َقاِئ ٌم َفلَمَّا َر َج َع َعلِيُّ بْنُ َجعْ َف ٍر ِإلَى َمجْ لِسِ ِه َج َع َل َأصْ َحا ُب ُه ي َُو ِّب ُخو َن ُه َو َيقُولُ َ‬ ‫ك هَّللا ُ َف َقا َل َيا َس ِّيدِي َكي َ‬
‫َر ِح َم َ‬

‫‪333‬‬
‫ض َعلَى لِحْ َي ِت ِه لَ ْم ُيَؤ ِّه ْل َه ِذ ِه ال َّش ْي َب َة َو َأ َّه َل َه َذا ْال َف َتى َو َو َ‬
‫ض َع ُه َحي ُ‬
‫ْث‬ ‫ان هَّللا ُ َع َّز َو َج َّل َو َق َب َ‬ ‫َأ ْنتَ َت ْف َع ُل ِب ِه َه َذا ْالفِعْ َل َف َقا َل اسْ ُك ُتوا ِإ َذا َك َ‬
‫ون َب ْل َأ َنا َل ُه َع ْب ٌد ‪.‬‬ ‫ض َع ُه ُأ ْن ِك ُر َفضْ لَ ُه َنع ُ‬
‫ُوذ ِباهَّلل ِ ِممَّا َتقُولُ َ‬ ‫َو َ‬
‫ِين َعا ِماًل‬
‫ان ال َّن َجاشِ يُّ َو ه َُو َر ُج ٌل م َِن ال َّد َهاق ِ‬ ‫ُور َقا َل‪َ :‬ك َ‬ ‫ْن ُج ْمه ٍ‬ ‫َّاريِّ َعنْ م َُح َّم ِد ب ِ‬ ‫‪ - 2115‬م َُح َّم ُد بْنُ َيحْ َيى َعنْ م َُح َّم ِد ب ِ َأ‬
‫ْن حْ َمدَ َع ِن ال َّسي ِ‬
‫ك َفِإنْ َرَأيْتَ‬ ‫ان ال َّن َجاشِ يِّ َعلَيَّ َخ َراجا ً َو ه َُو مُْؤ ِمنٌ َيدِينُ ِب َطا َع ِت َ‬ ‫ِيو ِ‬ ‫س َف َقا َل َبعْ ضُ َأهْ ِل َع َملِ ِه َأِل ِبي َع ْب ِد هَّللا ِ ع ِإنَّ فِي د َ‬ ‫ار َ‬ ‫از َو َف ِ‬ ‫َعلَى ا هْ َو ِ‬
‫َأْل‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫ك ُ قا َل فلمَّا َو َر َد ال ِكتابُ َعل ْي ِه دَخ َل َعل ْي ِه َو‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬ ‫ك َيسُرَّ َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬
‫ِيم سُرَّ خا َ‬ ‫هَّللا‬
‫ب ِإل ْي ِه بُو َع ْب ِد ِ ع‪ِ -‬بسْ ِم ِ الرَّ حْ ِ‬‫هَّللا‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ب ِإل ْي ِه ِكتابا قا َل فكت َ‬ ‫ً‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َأنْ َت ْك ُت َ‬
‫من الرَّ ح ِ‬
‫ك َقا َل َخ َرا ٌج َعلَيَّ‬ ‫اج ُت َ‬ ‫ض َع ُه َعلَى َع ْي َن ْي ِه َو َقا َل َل ُه َما َح َ‬ ‫َأ‬
‫اب َو َقا َل َه َذا ِك َتابُ ِبي َع ْب ِد هَّللا ِ ع َف َق َّبلَ ُه َو َو َ‬ ‫ه َُو فِي َمجْ لِسِ ِه َفلَمَّا َخاَل َن َاولَ ُه ْال ِك َت َ‬
‫ِك َف َقا َل لَ ُه َو َك ْم ه َُو َقا َل َع َش َرةُ آاَل فِ دِرْ َه ٍم َفدَ َعا َكا ِت َب ُه َو َأ َم َرهُ ِبَأدَ اِئ َها َع ْن ُه ُث َّم َأ ْخ َر َج ُه ِم ْن َها َو َأ َم َر َأنْ ي ُْث ِب َت َها لَ ُه ِل َق ِاب ٍل ُث َّم َقا َل ل ُهَ‬ ‫ِيوان َ‬ ‫فِي د َ‬
‫ت‬‫ك َف َيقُو ُل َن َع ْم ُجع ِْل ُ‬ ‫ك َيقُو ُل َه ْل َس َررْ ُت َ‬ ‫ب فِي ُك ِّل َذلِ َ‬ ‫ت ِث َيا ٍ‬ ‫ار َي ٍة َو غُاَل ٍم َو َأ َم َر َل ُه ِب َت ْخ ِ‬ ‫ِ‬ ‫ج‬
‫َ‬ ‫و‬ ‫َ‬ ‫ب‬‫ٍ‬ ‫ْ‬
‫ك‬ ‫ر‬‫َ‬ ‫ب‬
‫ِ‬ ‫ر‬
‫َ‬ ‫م‬
‫َ‬ ‫َأ‬ ‫م‬
‫َّ‬ ‫ُ‬
‫ث‬ ‫اك‬
‫َ‬ ‫ِدَ‬ ‫ف‬ ‫ُ‬
‫ت‬ ‫ْ‬
‫ِل‬ ‫ع‬ ‫ج‬
‫ُ‬ ‫م‬
‫ْ‬ ‫ع‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ن‬ ‫ل‬
‫َ‬ ‫ا‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫ف‬‫َ‬ ‫ك‬ ‫َ‬ ‫َس َررْ ُت‬
‫ي الَّذِي َن َاو ْل َتنِي‬ ‫َ‬ ‫اَل‬ ‫و‬‫ْ‬ ‫م‬ ‫َ َ‬‫اب‬ ‫ت‬‫َ‬ ‫ك‬
‫ِ‬ ‫يَّ‬ ‫َ‬ ‫ل‬‫ِإ‬ ‫تَ‬ ‫عْ‬‫ف‬‫َ‬ ‫د‬ ‫َ‬ ‫ِين‬
‫َ‬ ‫ح‬ ‫ه‬
‫ِ‬ ‫ِي‬ ‫ف‬ ‫ً‬ ‫ا‬‫ِس‬ ‫ل‬ ‫ا‬ ‫ج‬
‫َ‬ ‫ُ‬
‫ت‬ ‫ْ‬
‫ن‬ ‫ُ‬
‫ك‬ ‫ِي‬ ‫ذ‬‫َّ‬ ‫ل‬ ‫ا‬ ‫ت‬
‫ِ‬ ‫ْ‬
‫ي‬ ‫ب‬
‫َ‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫ا‬ ‫َ‬
‫ذ‬ ‫ه‬ ‫ش‬
‫َ َ‬ ‫رْ‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ل‬ ‫ْ‬ ‫م‬
‫ِ‬ ‫احْ‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ل‬ ‫ا‬
‫َ َّ َ‬‫َ‬
‫ق‬ ‫م‬ ‫ُ‬
‫ث‬ ‫غ‬‫َ‬ ‫ر‬ ‫ف‬ ‫َ‬ ‫ى‬ ‫َّ‬
‫ت‬ ‫ح‬‫َ‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫ادَ‬ ‫َ‬
‫ز‬ ‫م‬ ‫ع‬
‫َ َْ‬ ‫َ‬
‫ن‬ ‫ل‬ ‫ا‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫ا‬ ‫م‬ ‫َّ‬
‫اك َ‬ ‫ل‬ ‫ُ‬
‫ك‬ ‫ف‬‫َ‬ ‫فِدَ َ‬
‫ث َعلى ِج َه ِت ِه َف َج َع َل ُي َسرُّ ِب َما َف َع َل‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫ك َف َح َّدث ُه ِبال َحدِي ِ‬‫َ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬
‫ار ِإلى ِبي َع ْب ِد ِ ع َبعْ َد ذلِ َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ص َ‬ ‫ك َقا َل َف َف َع َل َو َخ َر َج الرَّ ُج ُل َف َ‬ ‫َ‬
‫فِي ِه َو ارْ َفعْ ِإليَّ َح َو َ‬
‫اِئج َ‬
‫ك َما َف َع َل ِبي َف َقا َل ِإي َو هَّللا ِ َل َق ْد َسرَّ هَّللا َ َو َرسُولَ ُه‬ ‫ُول هَّللا ِ َكَأ َّن ُه َق ْد َسرَّ َ‬ ‫َف َقا َل الرَّ ُج ُل َيا اب َْن َر ِ‬
‫س‬
‫ص ْي َداَل نِيِّ َعنْ َرج ٍُل مِنْ َبنِي َحنِي َف َة مِنْ َأهْ ِل بُسْ تَ َو‬ ‫ْن َز َك ِريَّا ال َّ‬ ‫َّاريِّ َعنْ َأحْ َمدَ ب ِ‬ ‫َأ‬
‫‪ - 2116‬م َُح َّم ُد بْنُ َيحْ َيى َو م َُح َّم ُد بْنُ حْ َمدَ َع ِن ال َّسي ِ‬
‫اعة مِنْ‬ ‫ٌ‬ ‫اك َج َم َ‬ ‫ْ‬
‫ت َل ُه َو َنا َم َع ُه َعلَى المَاِئ َد ِة َو ُه َن َ‬ ‫َأ‬ ‫ت َأ َبا َجعْ َف ٍر فِي ال َّس َن ِة الَّتِي َح َّج فِي َها فِي وَّ ِل ِخاَل َف ِة المُعْ َتصِ ِم َفقُل ُ‬
‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ان َقا َل‪َ :‬را َف ْق ُ‬ ‫سِ ِجسْ َت َ‬
‫ب‬‫َ‬ ‫ُ‬
‫ت‬ ‫ك‬ ‫ْ‬ ‫ت‬‫َ‬ ‫نْ‬ ‫َأ‬ ‫ك‬ ‫ا‬ ‫د‬
‫َ‬
‫َ َ َ ُ ِ َ‬ ‫ف‬ ‫هَّللا‬ ‫ِي‬ ‫ن‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ع‬ ‫ج‬ ‫ْتَ‬ ‫ي‬‫َأ‬ ‫ر‬ ‫نْ‬
‫َ ِ ِ َ ِإ َ‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ٌ‬
‫ج‬ ‫ا‬ ‫ر‬ ‫خ‬‫َ‬ ‫ه‬ ‫ن‬ ‫ا‬ ‫ِيو‬ ‫د‬ ‫ِي‬ ‫ف‬ ‫يَّ‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ع‬ ‫و‬ ‫م‬‫ك‬‫ُ‬ ‫ب‬ ‫ُّ‬
‫َ َ ْ َ َ ِ َ ِ ْ َ َ‬ ‫ح‬ ‫ي‬
‫ُ‬ ‫و‬ ‫ت‬ ‫ْ‬
‫ي‬ ‫ب‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫ل‬ ‫هْ‬ ‫َأ‬ ‫م‬ ‫ُ‬
‫ك‬ ‫اَّل‬‫و‬ ‫َ‬
‫ت‬ ‫ي‬ ‫ٌ‬
‫ل‬ ‫ج‬‫ُ‬ ‫ر‬‫َ َ‬ ‫اك‬ ‫ِدَ‬ ‫ف‬ ‫ُ‬
‫ت‬ ‫ْ‬
‫ِل‬ ‫ع‬ ‫ج‬‫ُ‬ ‫ا‬ ‫َ‬
‫ن‬ ‫ي‬ ‫ل‬ ‫ا‬ ‫و‬
‫ِ ِإ َ ِ َ‬ ‫نَّ‬ ‫ان‬ ‫ط‬‫َ‬ ‫ْ‬
‫ُّل‬
‫س‬ ‫َأ ْو ِل َيا ِء ال‬
‫ب‬ ‫اس َف َك َت َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫ك َين َف ُعنِي عِ ن َدهُ َف َخذ القِرْ ط َ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ت َو ِك َتا ُب َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬
‫ت مِنْ ُم ِحبِّيك ْم هْ َل ال َب ْي ِ‬‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬
‫ك ِإن ُه َعلى َما قل ُ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫ت فِدَ ا َ‬ ‫ْ‬
‫ت ُجعِل ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬
‫ان ِإليَّ َف َقا َل عْ ِرف ُه َفقل ُ‬ ‫اَل‬ ‫َ‬ ‫ِإلَ ْي ِه ِباِإْلحْ َس ِ‬
‫ك َما َأحْ َس ْنتَ فِي ِه َفَأحْ سِ نْ ِإلَى‬ ‫ك مِنْ َع َملِ َ‬ ‫ك َم ْذ َهبا ً َجمِياًل َو ِإنَّ َما َل َ‬ ‫ِيم َأمَّا َبعْ ُد َفِإنَّ مُوصِ َل ِك َت ِابي َه َذا َذ َك َر َع ْن َ‬ ‫ِبسْ ِم ِ الرَّ حْ َم ِن الرَّ ح ِ‬
‫هَّللا‬
‫هَّللا‬
‫ْن َع ْب ِد ِ‬ ‫ْن ب ِ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫ان َس َبقَ الخ َب ُر ِإلى ال ُح َسي ِ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬
‫ِيل الذرِّ َو الخرْ دَ ِل قا َل فلمَّا َو َر ْدت سِ ِجسْ ت َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َّ‬ ‫ك َعنْ َمثاق ِ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬
‫ِك َو اعْ ل ْم نَّ َ َعز َو َج َّل سَاِئل َ‬ ‫َّ‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ِإ ْخ َوان َ‬
‫ت‬ ‫ك َفقُ ْل ُ‬ ‫اج ُت َ‬ ‫ض َع ُه َعلَى َع ْي َن ْي ِه َو َقا َل لِي َح َ‬ ‫اب َف َق َّبلَ ُه َو َو َ‬ ‫ت ِإلَ ْي ِه ْال ِك َت َ‬ ‫ْن م َِن ْال َمدِي َن ِة َفدَ َفعْ ُ‬ ‫ُوريِّ َو ه َُو ْال َوالِي َفاسْ َت ْق َبلَنِي َعلَى َفرْ َس َخي ِ‬ ‫ال َّني َْساب ِ‬
‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫رْ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫نْ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬
‫ِك قا َل ف َم َر ِبط ِح ِه َعني َو قا َل تَؤ د خ َراجا َما دَ ا َم لِي َع َمل ث َّم َس لنِي َع عِ َيالِي ف خ َب ت ُه ِب َمبلغ ِِه ْم ف َم َر لِي َو‬ ‫ُ‬ ‫ٌ‬ ‫ً‬ ‫َ‬ ‫ِّ‬ ‫ُ‬ ‫اَل‬ ‫َ‬ ‫ِّ‬ ‫رْ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ِيوان َ‬ ‫َ‬
‫َخ َرا ٌج َعليَّ فِي د َ‬
‫َ‬
‫ْت فِي َع َملِ ِه َخ َراجا ً َما دَ ا َم َح ّيا ً َو اَل َقط َع َع ِّني صِ لَ َت ُه َح َّتى َماتَ ‪.‬‬ ‫َأ‬ ‫اًل‬
‫لَ ُه ْم ِب َما َيقُو ُت َنا َو َفضْ َف َما َّدي ُ‬

‫ْس َقا َل‪َ :‬خ َر َج َأبُو َع ْب ِد هَّللا ِ ع فِي لَ ْيلَ ٍة َق ْد‬ ‫ْن ُخ َني ٍ‬ ‫ْن مُسْ ل ٍِم َعنْ م َُعلَّى ب ِ‬ ‫ان ب ِ‬ ‫‪َ - 2117‬أ ِبي َع ِن السَّعْ دَ آ َبادِيِّ َع ِن ْال َبرْ قِيِّ َعنْ َأ ِبي ِه َعنْ َسعْ دَ َ‬
‫مْت َعل ْي ِه َف َقا َل‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬
‫ظلَّ َة َبنِي سَاعِ دَ َة َفا َّت َبعْ ُت ُه َفِإ َذا ه َُو َق ْد َس َقط ِمن ُه َشيْ ٌء َف َقا َل ِبسْ ِم ِ الل ُه َّم ُر َّدهُ َعل ْي َنا‪َ -‬قا َل َف َت ْيت ُه َف َسل ‪F‬‬
‫َّ‬ ‫َّ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ت ال َّس َما ُء َو ه َُو يُري ُد ُ‬ ‫َر َّش ِ‬
‫ِ‬
‫ت‬‫ت ْد َف ُع ِإلَ ْي ِه َما َو َج ْد ُ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬
‫ِك َف َما َو َج ْدتَ مِنْ َشيْ ٍء َف ْاد َفعْ ُه ِإلَيَّ َقا َل َفِإ َذا َنا ِب ُخب ٍْز ُم ْن َتشِ ٍر َف َج َع ْل ُ‬ ‫ك َف َقا َل لِي ْال َتمِسْ ِب َيد َ‬ ‫ت فِدَ ا َ‬ ‫ت َن َع ْم ُجع ِْل ُ‬ ‫ُم َعلًّى قُ ْل ُ‬
‫ظلَّ َة َبنِي سَاعِ َد َة َفِإ َذا‬ ‫ض َمعِي َقا َل َفَأ َت ْي َنا ُ‬ ‫ِن ا ْم ِ‬ ‫ك َو لَك ِ‬ ‫ك َف َقا َل اَل َأ َنا َأ ْولَى ِب ِه ِم ْن َ‬ ‫ك َأحْ ِملُ ُه َعلَيَّ َع ْن َ‬ ‫ت فِدَ ا َ‬ ‫ت ُجع ِْل ُ‬ ‫ب مِنْ ُخب ٍْز َفقُ ْل ُ‬ ‫َفِإ َذا َأ َنا ِب ِج َرا ٍ‬
‫ك َيعْ ِرفُ‬ ‫ت فِ َدا َ‬ ‫ت ُجعِل ُ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬
‫ص َر ْف َنا َفقُل ُ‬ ‫ُ‬
‫ب ُك ِّل َوا ِح ٍد ِم ْن ُه ْم َح َّتى َتى َعلَى آخ ِِر ِه ْم ث َّم ا ْن َ‬‫َأ‬ ‫َ‬
‫ْن َتحْ تَ ث ْو ِ‬ ‫يف َو الرَّ غِ ي َفي ِ‬ ‫َنحْ نُ ِب َق ْو ٍم ِن َي ٍام‪َ -‬ف َج َع َل َي ُدسُّ الرَّ غِ َ‬
‫ِي ْالم ِْل ُح‬ ‫َ‬ ‫ه‬ ‫ُ‬
‫ة‬ ‫َّ‬
‫ق‬ ‫د‬ ‫ُّ‬ ‫ال‬ ‫و‬
‫َ‬ ‫ة‬‫ِ‬ ‫َّ‬
‫ق‬ ‫ُّ‬
‫د‬ ‫ال‬ ‫اس ْي َنا ْ ِ‬
‫ب‬ ‫م‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫َهُؤ اَل ِء ْال َح َّق َف َقا َل لَ ْو َع َرفُوا لَ َو َ‬
‫ْن‪َ ،‬عنْ َأ ِبي‬ ‫ان‪َ ،‬عنْ َأ ِبيهِ‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي ال ِّش َبامِيُّ َأحْ َو ُز بْنُ ْال ُح َسي ِ‬ ‫‪َ - 2118‬جعْ َف ُر بْنُ َمعْ رُوفٍ‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي ْال َح َسنُ بْنُ َعلِيِّ ب ِ‬
‫ْن ال ُّنعْ َم ِ‬
‫ت مِنْ َن ْفسِ ي‬ ‫ِين علیه السالم َف َو َج ْد ُ‬ ‫ِير ْالمُْؤ ِمن َ‬ ‫ت َوعْ كا ً َشدِيداً فِي َز َم ِ َأ‬ ‫دَ اوُ دَ الس َِّبيعِيِّ ‪َ ،‬عنْ َأ ِبي َسعِي ٍد ْال ُخ ْد ِريِّ ‪َ ،‬عنْ ُر َم ْيلَ َة‪َ ،‬قا َل‪ :‬وُ عِ ْك ُ‬
‫ان م ِ‬
‫ت ُث َّم ِجْئ تُ‬ ‫ِين علیه السالم َف َف َع ْل ُ‬ ‫ْ‬
‫ِير المُْؤ ِمن َ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ِّ‬ ‫ُأ‬ ‫ْ‬
‫ِيض َعلَيَّ م َِن ال َما ِء َو َ‬ ‫ض َل مِنْ َأنْ ُأف َ‬ ‫ت اَل ُأصِ يبُ َشيْئا ً َأ ْف َ‬ ‫ِخ َّف ًة َي ْو َم ْال ُجم َُع ِة‪َ F،‬فقُ ْل ُ‬
‫ف م ِ‬ ‫صل َي خل َ‬
‫ْ‬
‫ِين علیه السالم د ََخ َل ال َقصْ َر َو‬ ‫ْ‬
‫ف مِي ُر المُْؤ ِمن َ‬ ‫َأ‬ ‫ص َر َ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬
‫ِين علیه السالم ال ِم ْن َب َر َعادَ َعلَيَّ َذل َِك ال َوعْ كُ‪َ ،‬فلَمَّا ا ْن َ‬ ‫صعِدَ َأمِي ُر المُْؤ ِمن َ‬
‫ْ‬ ‫ْال َمسْ ِجدَ َفلَمَّا َ‬
‫ت َعلَ ْي ِه‬ ‫صصْ ُ‬ ‫ض! َف َق َ‬‫ك فِي َبعْ ٍ‬ ‫ض َ‬‫ك َبعْ ُ‬ ‫ك َو َأ ْنتَ ُم ْن َش ِب ٌ‬ ‫ِين علیه السالم َو َقا َل َيا ُر َم ْيلَ ُة َما لِي َرَأ ْي ُت َ‬ ‫ت َم َع ُه َف ْال َتفَتَ ِإلَيَّ َأمِي ُر ْالمُْؤ ِمن َ‬ ‫دَخ ْل ُ‬‫َ‬
‫ِن َي ْم َرضُ ِإاَّل َم ِرضْ َنا لِ َم َرضِ ِه َو اَل‬ ‫ْس مِنْ مُْؤ م ٍ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬
‫ص ِة َخل َفهُ‪َ ،‬ف َقا َل لِي َيا ُر َم ْيلة لي َ‬ ‫ْ‬ ‫اَل‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ت فِي َها َو الذِي َح َملنِي َعلى الرَّ ْغ َب ِة فِي ال َّ‬‫َّ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬
‫صة التِي كن ُ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫ْالقِ َّ‬
‫ك فِي ْالمِصْ ر َأ‬ ‫اك َه َذا لِ َمنْ َم َع َ‬
‫ت فِ َد َ‬ ‫ِين ُجع ِْل ُ‬ ‫ِير ْالمُْؤ ِمن َ‬ ‫ت َيا َأم َ‬ ‫ت ِإاَّل دَ َع ْو َنا َلهُ‪َ ،‬فقُ ْل ُ‬ ‫َيحْ َزنُ ِإاَّل َح ِز َّنا لِح ُْز ِن ِه َو اَل َي ْدعُو ِإاَّل َأ َّم َّنا َل ُه َو اَل َيسْ ُك ُ‪F‬‬
‫ِ‬
‫ض َو فِي َغرْ ِب َها‬ ‫اَل‬ ‫َأْل‬ ‫َ‬
‫ْس َيغِيبُ َعنا مُْؤ ِمنٌ فِي شرْ ِق ا رْ ِ‬ ‫َّ‬ ‫ض َقا َل َيا رُ َم ْيلَ ُة لَي َ‬ ‫ان فِي َأ ْط َرافِ اَأْلرْ ِ‬ ‫َرَأيْتَ َمنْ َك َ‬
‫ْن آ َد َم‪َ ،‬قا َل‪ ،‬قُ ْل ُ‬
‫ت‬ ‫ْن َح ْم َز َة ‪َ ،‬عنْ َز َك ِريَّا ب ِ‬ ‫ْن َأ ِبي َخ َلفٍ‪َ ،‬عنْ م َُح َّم ِد ب ِ‬ ‫‪َ - 2119‬ح َّد َثنِي م َُح َّم ُد بْنُ قُولَ َو ْيهِ‪َ ،‬قا َل َح َّد َث َنا َسعْ ُد بْنُ َع ْب ِد هَّللا ِ ب ِ‬
‫ِيه ْم! َف َقا َل اَل َت ْف َع ْل َفِإنَّ َأهْ َل َب ْي ِت َ‬ ‫ُأ‬
‫ك‪َ ،‬ك َما ي ُْد َف ُع َعنْ‬‫ك ي ُْد َف ُع َع ْن ُه ْم ِب َ‬ ‫ضا علیه السالم ِإ ِّني ِري ُد ْال ُخرُو َج َعنْ َأهْ ِل َب ْيتِي َف َق ْد َك ُث َر ال ُّس َف َها ُء ف ِ‬ ‫لِلرِّ َ‬
‫َأهْ ِل َب ْغدَ ادَ ِبَأ ِبي ْال َح َس ِن ْال َكاظِ ِم علیه االسالم ‪.‬‬

‫ان‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي َأبُو َجعْ َف ٍر ْال َبصْ ِريُّ ‪َ ،‬و َك َ‬
‫ان ِث َق ًة َفاضِ اًل َ‬
‫صالِحاً‪،‬‬ ‫‪َ - 2120‬علِيُّ بْنُ م َُح َّم ٍد ْالقُ َتي ِْبيُّ ‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي َأبُو م َُح َّم ٍد ْال َفضْ ُل بْنُ َش َاذ َ‬
‫ضا علیه االسالم ‪:‬‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬
‫ضا علیه السالم َف َش َكا‪ِ F‬إلَ ْي ِه َما َيل َقى مِنْ صْ َح ِاب ِه م َِن ال َوقِي َعةِ! َف َقا َل الرِّ َ‬ ‫ْن َع ْب ِد الرَّ حْ َم ِن َعلَى الرِّ َ‬ ‫سب ِ‬ ‫ت َم َع يُو ُن َ‬ ‫دَخ ْل ُ‬
‫َقا َل‪َ ،‬‬
‫ار ِه ْم َفِإنَّ ُعقُولَ ُه ْم اَل َتبْلُ ُغ‪.‬‬
‫دَ ِ‬
‫‪ - 2121‬ع ‪ :‬آبي رحمه اله ‪ ،‬عن سعد بن عبدهللا ‪ ،‬عن محمد بن أحمد السياري ‪ ،‬عن محمد بن عبدهللا بن مهران الكوفي؟ عن‬
‫حنان بن سدير ‪ ،‬عن أبيه ‪ ،‬عن أبي إسحاق الليثي قال ‪ :‬قلت البي جعفر محمد بن علي الباقر ‪ : 7‬يابن رسول هللا أخبرني عن‬
‫المؤمن المستبصر إذا بلغ في المعرفة وكمل هل يزني؟ قال ‪ :‬اللهم ال ‪ ،‬قلت ‪ :‬فيلوط؟ قال ‪ :‬اللهم ال ‪ ،‬قلت ‪ :‬فيسرق؟ قال ‪ :‬ال ‪،‬‬
‫قلت ‪ :‬فيشرب الخمر؟ قال ‪ :‬ال ; قلت ‪ :‬فيأتي بكبيرة من هذه الكبائر أو فاحشة‪ F‬من هذه الفواحش؟ قال ‪ :‬ال ; قلت ‪ :‬فيذنب ذنبا؟ قال ‪:‬‬
‫نعم وهو مؤمن مذنب مسلم ; قلت ‪ :‬ما معنى مسلم؟ قال ‪ :‬المسلم بالذنب ال يلزمه وال يصير عليه ‪ ،‬قال فقلت ‪ :‬سبحان هللا ما أعجب‬
‫هذا! ال يزني وال يلوط وال يسرق وال يشرب الخمر وال يأتي كبيرة من الكبائر وال فاحشة؟! فقال ‪ :‬ال عجب من أمر هللا ‪ ،‬إن هللا‬
‫عزوجل يفعل ما يشاء وال يسأل عما يفعل وهم يسألون ; فمم عجبت ياإبراهيم؟ سل وال تستنكف وال تستحسر فإن هذا العلم ال‬

‫‪334‬‬
‫يتعلمه مستكبر وال مستحسر ; قلت ‪ :‬يابن رسول هللا إني أجد من شيعتكم من يشرب ‪ ،‬ويقطع الطريق ‪ ،‬ويحيف السبيل ‪ ،‬ويزني‬
‫ويلوط ‪ ،‬ويأكل الربا ‪ ،‬ويرتكب الفواحش ‪ ،‬ويتهاون بالصالة والصيام والزكاة ‪ ،‬ويقطع الرحم‪ .‬ويأتي الكبائر ‪ ،‬فكيف هذا؟ ولم ذاك؟‬
‫فقال ‪ :‬يا إبراهيم هل يختلج في صدرك شئ غير هذا؟ قلت ‪ :‬نعم يا بن رسول هللا أخرى أعظم من ذلك ; فقال ‪ :‬وما هو يا أبا‬
‫إسحاق قال ‪ :‬فقلت ‪ :‬يابن رسول هللا وأجد من أعدائكم ومناصبيكم من يكثر من الصالة ومن الصيام ‪ ،‬ويخرج الزكاة ‪ ،‬ويتابع بين‬
‫الحج والعمرة ‪ ،‬ويحض على الجهاد ‪ ،‬ويأثر على البر وعلى صلة االرحام ‪ ،‬ويقضي حقوق إخوانه ‪ ،‬ويواسيهم من ماله ‪ ،‬ويتجنب‬
‫شرب الخمر والزنا واللواط وسائر الفواحش ‪ ،‬فمم ذاك؟ ولم ذاك؟ فسره لي يا بن رسول هللا وبرهنه وبينه فقد وهللا كثر فكري‬
‫وأسهر ليلي وضاق ذرعي!‬
‫قال ‪ :‬فتبسم صلوات هللا عليه ثم قال ‪ :‬ياإبراهيم خذ إليك بيانا شافيا فيما سألت ‪ ،‬وعلما مكنونا من خزائن علم هللا وسره ‪ ،‬أخبرني يا‬
‫إبراهيم كيف تجد اعتقادهما؟ قلت ‪ :‬يابن رسول هللا أجد محبيكم وشيعتكم على ما هم فيه مما وصفته من أفعالهم لو اعطي أحدهم مما‬
‫بين المشرق والمغرب ذهبا وفضة أن يزول عن واليتكم ومحبتكم إلى مواالت غيركم وإلى محبتهم ما زال ‪ ،‬ولو ضربت خياشيمه‬
‫بالسيوف فيكم ‪ ،‬ولو قتل فيكم ما ارتدع وال رجع عن محبتكم وواليتكم ; وأرى الناصب على ما هو عليه مما وصفته من أفعالهم لو‬
‫أعطي أحدهم ما بين المشرق والمغرب ذهبا وفضة أن يزول عن محبة الطواغيت ومواالتهم إلى مواالتكم ما فعل وال زال ولو‬
‫ضربت خياشيمه بالسيوف فيهم ‪ ،‬ولو قتل فيهم ما ارتدع وال رجع ‪ ،‬وإذا سمع أحدهم منقبة لكم وفضال اشمأز من ذلك وتغير لونه ‪،‬‬
‫ورئي كراهية ذلك في وجهه ‪ ،‬بغضا لكم ومحبة لهم‪.‬‬
‫قال ‪ :‬فتبسم الباقر علیه السالم ثم قال ‪ :‬يا إبراهيم ههنا هلكت العاملة الناصبة ‪ ،‬تصلى نارا حامية ‪ ،‬تسقى من عين آنية ‪ ،‬ومن أجل‬
‫ذلك قال عزوجل ‪ :‬وقدمنا إلى ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا ويحك يا إبراهيم أتدري ما السبب والقصة في ذلك؟ وما الذي‬
‫قد خفي على الناس منه؟ قلت ‪ :‬يابن رسول هللا فبينه لي واشرحه وبرهنه‪.‬‬
‫قال ‪ :‬يا إبراهيم إن هللا تبارك وتعالى لم يزل عالما قديما خلق االشياء ال من شئ ومن زعم أن هللا عزوجل خلق االشياء من شئ فقد‬
‫كفر النه لو كان ذلك الشئ الذي خلق منه االشياء قديما معه في أزليته وهويته كان ذلك أزليا ; بل خلق هللا عزوجل االشياء كلها ال‬
‫من شئ ‪ ،‬فكان مما خلق هللا عزوجل أرضا طيبة ‪ ،‬ثم فجر منها ماءا عذبا زالال ‪ ،‬فعرض عليها واليتنا أهل البيت فقبلتها ‪ ،‬فأجرى‬
‫ذلك الماء عليها سبعة أيام حتى طبقها وعمها ‪ ،‬ثم نضب ذلك الماء عنها ‪ ،‬وأخذ من صفوة ذلك الطين طينا فجعله طين االئمة ‪، :‬‬
‫ثم أخذ ثفل ذلك الطين فخلق منه شيعتنا ‪ ،‬ولو ترك طينتكم ياإبراهيم على حاله كما ترك طينتنا لكنتم ونحن شيئا واحدا‪.‬‬
‫قلت ‪ :‬يا بن رسول هللا فما فعل بطينتنا؟ قال ‪ :‬أخبرك يا إبراهيم خلق هللا عز وجل بعد ذلك أرضا سبخة خبيثة منتنة ‪ ،‬ثم فجر منها‬
‫ماءا أجاجا ‪ ،‬آسنا ‪ ،‬مالحا ‪ ،‬فعرض عليها واليتنا أهل البيت ولم تقبلها فأجرى ذلك الماء عليها سبعة أيام حتى طبقها وعمها ‪ ،‬ثم‬
‫نضب ذلك الماء عنها ‪ ،‬ثم أخذ من ذلك الطين فخلق منه الطغاة وأئمتهم ‪ ،‬ثم مزجه بثفل طينتكم ‪ ،‬ولو ترك طينتهم على حاله ولم‬
‫يمزج بطينتكم لم يشهدوا الشهادتين وال صلوا وال صاموا وال زكوا وال حجوا وال أدوا أمانة وال أشبهوكم في الصور ‪ ،‬وليس شئ‬
‫أكبر على المؤمن من أن يرى صورة عدوه مثل صورته‪.‬‬
‫قلت ‪ :‬يابن رسول هللا فما صنع بالطينتين؟ قال ‪ :‬مزج بينهما بالماء االول والماء الثانى ‪ ،‬ثم عركها عرك االديم ‪ ،‬ثم أخذ من ذلك‬
‫قبضة فقال ‪ :‬هذه إلى الجنة وال أبالي وأخذ قبضة أخرى وقال ‪ :‬هذه إلى النار وال أبالي ; ثم خلط بينهما فوقع من سنخ المؤمن‬
‫وطينته على سنخ الكافر وطينته ‪ ،‬ووقع من سنخ الكافر وطينته على سنخ المؤمن وطينته ‪ ،‬فما رأيته من شيعتنا من زنا ‪ ،‬أو لواط ‪،‬‬
‫أو ترك صالة ‪ ،‬أو صيام ‪ ،‬أو حج ‪ ،‬أو جهاد ‪ ،‬أو خيانة ‪ ،‬أو كبيرة من هذه الكبائر فهو من طينة الناصب وعنصره الذي قد مزج‬
‫فيه الن من سنخ الناصب وعنصره وطينته اكتساب المئاثم والفواحش والكبائر ; وما رأيت من الناصب ومواظبته على الصالة‬
‫والصيام والزكاة والحج والجهاد وأبواب البر فهو من طينة المؤمن وسنخه الذي قد مزج فيه الن من سنخ المؤمن وعنصره وطينته‬
‫اكتساب الحسنات واستعمال الخير واجتناب المئاثم ‪ ،‬فإذا عرضت هذه االعمال كلها على هللا عزوجل قال ‪ :‬أنا عدل ال أجور ‪،‬‬
‫ومنصف ال أظلم ‪ ،‬وحكم ال أحيف وال أميل وال أشطط ‪ ،‬الحقوا االعمال السيئة التي اجترحها المؤمن بسنخ الناصب وطينته ‪،‬‬
‫وألحقوا االعمال الحسنة التي اكتسبها الناصب بسنخ المؤمن وطينته ردوها كلها إلى اصلها ‪ ،‬فإني أنا هللا ال إله إال أنا ‪ ،‬عالم السر‬
‫وأخفى وأنا المطلع على قلوب عبادي ‪ ،‬ال أحيف وال أظلم وال ألزم أحدا إال ما عرفته منه قبل أن أخلقه‪ .‬ثم قال الباقر ‪ : 7‬يا إبراهيم‬
‫أقرأ هذه اآلية ‪ ،‬قلت ‪ :‬يابن رسول هللا أية آية؟ قال ‪ :‬قوله تعالى ‪ :‬قال معاذ هللا أن نأخذ إال من وجدنا متاعنا عنده إنا إذا لظالمون هو‬
‫في الظاهر ما تفهمونه ‪ ،‬وهو وهللا في الباطن هذا بعينه ‪ ،‬يا إبراهيم إن للقرآن ظاهرا وباطنا ‪ ،‬ومحكما ومتشابها ‪ ،‬وناسخا‬
‫ومنسوخا‪.‬‬
‫ثم قال ‪ :‬أخبرني يا إبراهيم عن الشمس إذا طلعت وبدا شعاعها في البلدان ‪ ،‬أهو بائن من القرص؟ قلت ‪ :‬في حال طلوعه بائن ;‬
‫قال ‪ :‬أليس إذا غابت الشمس اتصل ذلك الشعاع بالقرص حتى يعود إليه؟ قلت ‪ :‬نعم ‪ ،‬قال ‪ :‬كذلك يعود كل شئ إلى سنخه و جوهره‬
‫وأصله ‪ ،‬فإذا كان يوم القيامة نزع هللا عزوجل سنخ الناصب وطينته مع أثقاله وأوزاره من المؤمن فيلحقها كلها بالناصب ‪ ،‬وينزع‬
‫سنخ المؤمن وطينته مع حسناته و أبواب بره واجتهاده من الناصب فيلحقها كلها بالمؤمن‪ .‬أفترى ههنا ظلما وعدوانا؟ قلت ‪ :‬ال يابن‬
‫رسول هللا ; قال ‪ :‬هذا وهللا القضاء الفاصل والحكم القاطع والعدل البين ال يسأل عما يفعل وهم يسألون ‪ ،‬هذا ـ يا إبراهيم ـ الحق من‬
‫ربك فال تكن من الممترين هذا من حكم الملكوت‪ .‬قلت ‪ :‬يابن رسول هللا وما حكم الملكوت؟ قال ‪ :‬حكم هللا وحكم أنبيائه ‪ ،‬و قصة‬
‫الخضر وموسى ‪ 8‬حين استصحبه فقال ‪ :‬إنك لن تستطيع معي صبرا وكيف تصبر على مالم تحط به خبرا‪ .‬افهم يا إبراهيم واعقل ‪،‬‬

‫‪335‬‬
‫أنكر موسى على الخضر واستفظع أفعاله حتى قال له الخضر يا موسى ما فعلته عن أمري ‪ ،‬إنما فعلته عن أمر هللا عزوجل ‪ ،‬من‬
‫هذا ـ ويحك يا إبراهيم ـ قرآن يتلى ‪ ،‬وأخبار تؤثر عن هللا عزوجل ‪ ،‬من رد منها حرفا فقد كفر و أشرك ورد على هللا عزوجل‪.‬‬
‫قال الليثي ‪ :‬فكأني لم أعقل اآليات ـ وأنا أقرؤها أربعين سنة ـ إال ذلك اليوم ‪ ،‬فقلت ‪ :‬يابن رسول هللا ما أعجب هذا! تؤخذ حسنات‬
‫أعدائكم فترد على شيعتكم ‪ ،‬وتؤخذ سيئات محبيكم فترد على مبغضيكم؟ قال ‪ :‬إي وهللا الذي ال إله إال هو ‪ ،‬فالق الحبة ‪ ،‬وبارئ‬
‫النسمة ‪ ،‬وفاطر االرض والسماء ‪ ،‬ماأخبرتك إال بالحق ‪ :‬وما أتيتك إال بالصدق ‪ ،‬وما ظلمهم هللا وما هللا بظالم للعبيد ‪ ،‬وإن ما‬
‫أخبرتك لموجود في القرآن كله‪ .‬قلت ‪ :‬هذا بعينه يوجد في القرآن؟ قال ‪ :‬نعم يوجد في أكثر من ثالثين موضعا في القرآن ‪ ،‬أتحب أن‬
‫أقرأ ذلك عليك؟ قلت ‪ :‬بلى يابن رسول هللا ; فقال ‪ :‬قال هللا عزوجل ‪ :‬وقال الذين كفروا للذين آمنوا اتبعوا سبيلنا ولنحمل خطاياكم‬
‫وما هم بحاملين من خطاياهم من شئ إنهم لكاذبون وليحملن أثقالهم وأثقاال مع أثقالهم اآلية‪ .‬أزيدك يا إبراهيم؟ قلت ‪ :‬بلى يابن رسول‬
‫هللا قال ‪ :‬ليحملوا أوزارهم كاملة يوم القيمة ومن أوزار الذين يضلونهم بغير علم أال ساء ما يزرون أتحب أن أزيدك؟ قلت ‪ :‬بلى يابن‬
‫رسول هللا ‪ ،‬قال ‪ :‬فأولئك يبدل هللا سيئاتهم حسنات وكان هللا غفورا رحيما يبدل هللا سيئات شيعتنا حسنات ‪ ،‬ويبدل هللا حسنات‪ F‬أعدائنا‬
‫سيئات ; وجالل هللا ووجه هللا إن هذا لمن عدله وإنصافه ال راد لقضائه ‪ ،‬وال معقب لحكمه وهو السميع العليم‪.‬‬
‫ألم أبين لك أمرا لمزاج والطينتين من القرآن؟ قلت ‪ :‬بلى يابن رسول هللا ; قال ‪ :‬اقرأ يا إبراهيم ‪ :‬الذين يجتنبون كبائر االثم‬
‫والفواحش إال اللمم إن ربك واسع المغفرة هو أعلم بكم إذا أنشأكم من االرض يعنى من االرض الطيبة واالرض المنتنة فال تزكوا‬
‫أنفسكم هو أعلم بمن اتقى يقول ‪ :‬ال يفتخر أحدكم بكثرة صالته وصيامه وزكاته ونسكه الن هللا عزوجل أعلم بمن اتقى منكم ‪ ،‬فإن‬
‫ذلك من قبل اللمم و هو المزاج‪.‬‬
‫أزيدك يا إبراهيم؟ قلت ‪ :‬بلى يابن رسول هللا ; قال ‪ :‬كما بدأكم تعودون فريقا هدى وفريقا حق عليهم الضاللة إنهم اتخذوا الشياطين‬
‫أولياء من دون هللا يعني أئمة الجور دون أئمة الحق ويحسبون أنهم مهتدون خذها إليك يا أبا إسحاق ‪ ،‬فوهللا إنه لمن غرر أحاديثنا‬
‫وباطن سرائرنا ومكنون خزائنا وانصرف وال تطلع على سرنا أحدا إال مؤمنا مستبصرا فإنك إن أذعت سرنا بليت في نفسك ومالك‬
‫وأهلك وولدك‪.‬‬
‫ضي ِْل‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي‬ ‫ْن ْالفُ َ‬ ‫اق بْنُ م َُح َّم ٍد ْال َبصْ ِريُّ ‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي َجعْ َف ُر بْنُ م َُح َّم ِد ب ِ‬‫وب ِإسْ َح ُ‬‫َّاح‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي َأبُو َيعْ قُ َ‬‫صب ِ‬ ‫‪َ - 2122‬نصْ ُر بْنُ ال َّ‬
‫ْت بْنُ َز ْيدٍ‪،‬‬‫ت عِ ْندَ َأ ِبي ْال َح َس ِن مُو َسى علیه السالم َو عِ ْن َدهُ ْال ُك َمي ُ‬ ‫ُور‪َ ،‬قا َل ُك ْن ُ‬
‫ٍ‬ ‫ص‬ ‫ن‬‫ْ‬ ‫م‬
‫َ‬ ‫ي‬ ‫ب‬
‫ِ‬ ‫َأ‬ ‫ْنُ‬
‫ب‬ ‫ُ‬
‫ت‬ ‫ُسْ‬
‫ر‬ ‫ُ‬
‫د‬ ‫ِي‬ ‫ن‬ ‫َ‬
‫ث‬ ‫َّ‬
‫د‬ ‫ح‬
‫َ‬ ‫ل‬
‫َ‬ ‫ا‬‫ق‬‫َ‬ ‫‪،‬‬ ‫م َُح َّم ُد بْنُ َعلِيٍّ ْال َهمْ دَ انِيُّ‬
‫اِئر ‪...‬‬
‫ص َ‬ ‫ُأْل‬ ‫َ‬ ‫ُأ‬
‫َف َقا َل ل ِْل ُك َم ْيتِ‪َ :‬أ ْنتَ الَّذِي َتقو ُل‪َ :‬فا َن صِ رْ ت ِإلى َم َّية َو ا مُو ُر ِإلى َم َ‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫آْل‬ ‫ُ‬

‫ك َأنَّ ال َّتقِ َّي َة‬


‫ال َو َل ِك ِّني قُ ْل ُت ُه َعلَى ال َّتقِ َّيةِ‪َ ،‬قا َل‪َ :‬أ َما لَِئنْ قُ ْلتَ َذلِ َ‬
‫ال َو ل َِعدُوِّ ُك ْم لَ َق ٍ‬ ‫اك َف َو هَّللا ِ َما َر َجعْ ُ‬
‫ت َعنْ ِإي َمانِي َو ِإ ِّني لَ ُك ْم لَم َُو ٍ‬ ‫ت َذ َ‬‫َقا َل َق ْد قُ ْل ُ‬
‫َ‬
‫ب الخمْ ِر‪.‬‬ ‫ْ‬ ‫َتجُو ُز فِي شرْ ِ‬
‫ُ‬

‫ْن ُب َكي ٍْر‪،‬‬ ‫ان‪َ ،‬عنْ َع ْب ِد هَّللا ِ ب ِ‬ ‫ْن َأ ِبي َنجْ َر َ‬ ‫يسى‪َ ،‬عنْ َع ْب ِد الرَّ حْ َم ِن ب ِ‬ ‫ْن عِ َ‬ ‫َّاح‪َ ،‬قا َل َح َّد َث َنا َأحْ َم ُد بْنُ م َُح َّم ِد ب ِ‬ ‫صب ِ‬ ‫‪َ - 2123‬و َح َّد َثنِي َنصْ ُر بْنُ ال َّ‬
‫ش َك ِب ُدهُ‪َ ،‬و ه َُو َي ْومَِئ ٍذ‬ ‫َع ْي َناهُ َو َعطِ َ‬ ‫از َر َّق ْ‬
‫ت‬ ‫ْن م َُح َّم ٍد َو ه َُو ِل َما ِب ِه َق ِد اسْ َو َّد َوجْ ُه ُه َو ْ‬ ‫ت َعلَى ال َّس ِّي ِد ب ِ‬ ‫دَخ ْل ُ‬
‫ان‪َ ،‬قا َل َ‬ ‫ْن ال ُّنعْ َم ِ‬‫َعنْ م َُح َّم ِد ب ِ‬
‫َأِل‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬ ‫ْئ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬
‫ان‬ ‫َّ‬
‫ان بُو َع ْب ِد ِ علیه السالم َق ِد َم الكو َفة‪ ،‬ن ُه َك َ‬ ‫ت َو َك َ‬ ‫ان ِممَّنْ َيش َربُ المُسْ ك َِر‪َ ،‬ف ِج ُ‬ ‫ْن ال َح َنفِ َّي ِة َو ه َُو مِنْ َح َش ِمهِ‪َ ،‬و َك َ‬ ‫َيقُو ُل ِبم َُح َّم ِد ب ِ‬
‫ت ال َّس ِّي َد ب َْن م َُح َّم ٍد ْال ِح ْم َي ِريَّ‬ ‫ار ْق ُ‬
‫اك ِإ ِّني َف َ‬ ‫ت فِ َد َ‬ ‫ت‪ُ :‬جع ِْل ُ‬ ‫ت َعلَى َأ ِبي َع ْب ِد هَّللا ِ علیه السالم َفقُ ْل ُ‬ ‫دَخ ْل ُ‬
‫ُور‪َ ،‬ف َ‬ ‫ف مِنْ عِ ْن ِد ِبي َجعْ َف ٍر ْال َم ْنص ِ‬
‫َأ‬ ‫ص َر َ‬ ‫ا ْن َ‬
‫َأ‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬
‫ان َيش َربُ المُسْ ك َِر! فقا َل بُو َع ْب ِد ِ علیه السالم سْ ِرجُوا‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َأ‬
‫ِب الك َم َو ن ُه ك َ‬ ‫اَل‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫ش ك ِب ُدهُ َو ُسل َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َّ‬ ‫ْ‬
‫لِ َما ِب ِه ق ِد اسْ َو َّد َوجْ ُه ُه َو از َرقت َع ْيناهُ َو َعطِ َ‬ ‫َ‬
‫ون ِبهِ‪َ ،‬ف َق َع َد َأبُو َع ْب ِد هَّللا ِ علیه السالم‬ ‫اع ًة مُحْ ِدقُ َ‬ ‫دَخ ْل َنا َعلَى ال َّس ِّيدِ‪َ ،‬و َأنَّ َج َم َ‬ ‫ْت َم َع ُه َح َّتى َ‬ ‫ضي ُ‬ ‫ضى‪َ ،‬و َم َ‬ ‫ِب َو َم َ‬ ‫اري‪َ ،‬فُأسْ ِر َج َل ُه َو َرك َ‬ ‫ِح َم ِ‬
‫ظ ُر ِإلَى َأ ِبي َع ْب ِد هَّللا ِ علیه السالم َو اَل يُمْ ِك ُن ُه ْال َكاَل ُم َو َق ِد اسْ َو َّد َوجْ ُههُ‪َ ،‬ف َج َع َل َي ْبكِي َو َع ْي ُن ُه ِإلَى‬ ‫عِ ْندَ َرْأسِ هِ‪َ ،‬و َقا َل َيا َس ِّيدُ! َف َف َت َح َع ْي َن ْي ِه َي ْن ُ‬
‫ك َش َف َت ْيهِ‪،‬‬ ‫َأ ِبي َع ْب ِد هَّللا ِ علیه السالم َو اَل يُمْ ِك ُن ُه ْال َكاَل ُم‪َ ،‬و ِإ َّنا لَ َن َت َبيَّنُ فِي ِه َأ َّن ُه ي ُِري ُد ْال َكاَل َم َو اَل ُي ْم ِك ُنهُ‪َ ،‬ف َرَأ ْي َنا َأ َبا َع ْب ِد هَّللا ِ علیه السالم َحرَّ َ‬
‫ُك َو‬ ‫ك َو َيرْ َحم َ‬ ‫اِئك ُي ْف َع ُل َه َذا! َف َقا َل َأبُو َع ْب ِد هَّللا ِ علیه السالم َيا َس ِّي ُد قُ ْل ِب ْال َح ِّق َي ْكشِ فُ هَّللا ُ َما ِب َ‬ ‫اك َأ ِبَأ ْولِ َي َ‬ ‫َف َن َطقَ ال َّس ِّي ُد َف َقا َل َج َعلَن َِي هَّللا ُ فِدَ َ‬
‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫هَّللا‬ ‫هَّللا‬
‫ت َجعْ فرْ ت ِبسْ ِم ِ َو ُ ك َبر‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ك َج َّن َت ُه الَّتِي َو َعدَ َأ ْولِ َياَئ هُ‪َ ،‬فقا َل فِي ذل َِك‪:‬‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫ي ُْدخِلُ َ‬
‫َفلَ ْم َيب َْرحْ َأبُو َع ْب ِد هَّللا ِ علیه السالم َح َّتى َق َعدَ ال َّس ِّي ُد َعلَى اسْ ِتهِ‪.‬‬

‫ت َأِل ِبي َع ْب ِد هَّللا ِ‬ ‫ان َقا َل‪ ،‬قُ ْل ُ‬ ‫ِير‪َ ،‬عنْ َأ ِبي َنجْ َر َ‬ ‫ْن َسد ٍ‬ ‫ان ب ِ‬‫ْن ْال َقاسِ ِم ْال َب َجلِيِّ ‪َ ،‬عنْ َح َن ِ‬ ‫‪َ - 2124‬ح َّد َثنِي َجعْ َف ُر بْنُ م َُح َّم ٍد ْال َمدَ اِئنِيُّ ‪َ ،‬عنْ مُو َسى ب ِ‬
‫َأ‬
‫ان َي ْش َربُ َغي َْر َّن ُه َك َّنى َعنْ َن ْفسِ هِ‪َ ،‬قا َل‪،‬‬ ‫َّ‬
‫ان ه َُو الذِي َك َ‬ ‫علیه السالم ِإنَّ لِي َق َرا َب ًة ُي ِح ُّب ُك ْم ِإاَّل َأ َّن ُه َي ْش َربُ َه َذا ال َّن ِب َيذ! َقا َل َح َنانٌ ‪َ :‬و بُو َنجْ َر َ‬
‫َأ‬
‫صاَل َة َقا َل‪ُ ،‬ر َّب َما َقا َل ل ِْل َج ِ‬
‫ار َي ِة‬ ‫ك ال َّ‬ ‫ك ِإ َّن ُه لَيُسْ ِكرُ‪َ ،‬قا َل‪َ :‬ف َي ْت ُر ُ‬ ‫ت فِدَ ا َ‬ ‫ت ِإي َو هَّللا ِ ُجع ِْل ُ‬‫ان يُسْ ِك ُر َقا َل‪ ،‬قُ ْل ُ‬ ‫َف َقا َل َأبُو َع ْب ِد هَّللا ِ علیه السالم َف َه ْل َك َ‬
‫هَّللا‬ ‫اَل‬ ‫ُ‬ ‫َ‬
‫ار َحة ال َع َت َمة‪َ ،‬ف َتقو ُل َو ِ َما‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫صليْت ال َب ِ‬ ‫ُ‬ ‫َّ‬ ‫ُ‬ ‫اَل‬ ‫ُ‬
‫ار َي ِة َيا ف َنة َ‬ ‫ْ‬
‫صليْت ث ث مَرَّ اتٍ‪َ ،‬و ُر َّب َما َقا َل لِل َج ِ‬ ‫َ‬ ‫َاَل‬ ‫ُ‬ ‫َّ‬ ‫ت َل ُه َن َع ْم َق ْد َ‬ ‫ار َح َة َف ُر َّب َما َقالَ ْ‬ ‫ْت ْال َب ِ‬‫صلَّي ُ‬
‫َ‬
‫ت‬‫ك بُو َع ْب ِد هَّللا ِ علیه السالم َيدَ هُ َعلَى َج ْب َه ِت ِه َط ِوياًل ُث َّم َنحَّ ى َي َدهُ‪ُ ،‬ث َّم َقا َل‪ :‬قُ ْل لَ ُه َي ْت ُر ُك ُه َفِإنْ َزلَّ ْ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬
‫ك‪َ ،‬ف مْ َس َ‪F‬‬ ‫اك َو َج َه ْد َنا ِب َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬
‫صلَّيْتَ َو َل َق ْد ْي َقظ َن َ‬ ‫َ‬
‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫ً‬ ‫َ‬ ‫ً‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ِب ِه قدَ ٌم فِإنَّ ل ُه قدَما ث ِابتا ِب َم َود ِتنا هْ َل ال َب ْيتِ‪.‬‬ ‫َ‬ ‫َ‬

‫ار َة‬ ‫ْن ُز َر َ‬ ‫ْن َراشِ دٍ‪َ ،‬عنْ ُع َب ْي ِد ب ِ‬ ‫‪ - 2125‬م َُح َّم ُد بْنُ َمسْ عُودٍ‪َ ،‬قا َل َح َّد َث َنا َع ْب ُد هَّللا ِ بْنُ م َُح َّمدٍ‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي َأبُو دَ اوُ دَ ْالمُسْ َت ِر ُّق‪َ ،‬عنْ َع ْب ِد هَّللا ِ ب ِ‬
‫ت َر ُج ٌل‬ ‫اك َر ُج ٌل َأ َحبَّ َبنِي ُأ َم َّي َة َأ ه َُو َم َع ُه ْم َقا َل َن َع ْم‪ ،‬قُ ْل ُ‬ ‫ت فِدَ َ‬ ‫ت َل ُه ُجع ِْل ُ‬ ‫ت َعلَى َأ ِبي َع ْب ِد هَّللا ِ علیه السالم َو عِ ْندَ هُ ْال َب ْق َب ُ‬
‫اق‪َ ،‬فقُ ْل ُ‬ ‫دَخ ْل ُ‬ ‫َقا َل‪َ ،‬‬
‫ْأ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫ً‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫اق َف َو َج َد ِمن ُه َغفلة ث َّم ْو َمى ِب َر سِ ِه َن َع ْم‪.‬‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َأ َح َّب ُك ْم َأ ه َُو َم َعك ْم َقا َل َن َع ْم قل ُ‬
‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬
‫ت َو ِإنْ َز َنى َو ِإنْ َس َرقَ َقا َل َف َنظ َر ِإلى ال َبق َب ِ‬

‫‪336‬‬
‫ت َأ َبا َع ْب ِد هَّللا ِ علیه السالم َي ُقو ُل َو هَّللا ِ ِإ َّن ُك ْم‬ ‫او َي َة اَأْل َسدِيِّ ‪َ ،‬قا َل‪َ ،‬سمِعْ ُ‬ ‫ْن ُم َع ِ‬‫بب ِ‬ ‫ْن َيحْ َيى‪َ ،‬عنْ ُكلَ ْي ِ‬ ‫ان ب ِ‬‫ص ْف َو َ‬
‫وح‪َ ،‬عنْ َ‬ ‫‪ - 2126‬يُّوبُ بْنُ ُن ٍ‬
‫َأ‬
‫صلُّوا فِي َم َسا ِج ِد ِه ْم‪َ F،‬فِإ َذا‬ ‫ِين َماَل ِئ َك ِت ِه َفَأعِ ي ُنونِي ِب َو َر ٍع َو اجْ ِت َهادٍ‪َ ،‬ف َو هَّللا ِ َما ُي َت َق َّب ُل ِإاَّل ِم ْن ُك ْم‪َ ،‬فا َّتقُوا هَّللا َ َو ُك ُّفوا َأ ْلسِ َن َت ُك ْم َو َ‬
‫ِين هَّللا ِ َو د ِ‬ ‫لَ َعلَى د ِ‬
‫َت َمي ََّز ْال َق ْو ُم َف َت َم َّي ُزوا‪.‬‬
‫يسى َو َحمْ َد َو ْيهِ‪َ ،‬قا َل َح َّد َث َنا م َُح َّم ُد بْنُ عِ ي َسى‪َ ،‬قا َل‬ ‫صي ٍْر‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي م َُح َّم ُد بْنُ عِ َ‬ ‫‪ - 2127‬م َُح َّم ُد بْنُ َمسْ عُودٍ‪َ ،‬قا َل َح َّد َث َنا م َُح َّم ُد بْنُ ُن َ‬
‫ك‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ضنا ذلِ َ‬ ‫ِيث ِإلَى َأ ِبي َع ْب ِد هَّللا ِ علیه االسالم ‪ ،‬قا َل‪ ،‬كنا جُلوسا عِ ن َدهُ فتذاكرْ نا َر ُج مِنْ صْ َح ِابنا‪ ،‬فقا َل َبعْ ُ‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫اًل‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ً‬ ‫ُ‬ ‫َّ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ص ْي َقلُ‪َ ،‬ر َف َع ْال َحد َ‬
‫َح َّد َث َنا ْال َقاسِ ُم ال َّ‬
‫ْ‬ ‫ْ‬
‫ون مِثلَ ُك ْم لَ ْم ُي ْق َب ْل ِم ْن ُك ْم َح َّتى َت ُكو ُنوا مِثلَ َنا‪.‬‬ ‫ض ِعيفٌ ‪َ ،‬ف َقا َل َأبُو َع ْب ِد هَّللا ِ علیه االسالم ‪ِ :‬إنْ َك َ‬
‫ان اَل ُي ْق َب ُل ِممَّنْ دُو َن ُك ْم َح َّتى َي ُك َ‬ ‫َ‬
‫ْن َمحْ بُوبٍ‪َ ،‬عنْ َرج ٍُل‪َ ،‬عنْ َأ ِبي َع ْب ِد هَّللا ِ علیه السالم َقا َل‬ ‫صي ٍْر‪َ ،‬قا َل َح َّد َث َنا م َُح َّم ُد بْنُ عِ ي َسى‪َ ،‬ع ِن ْال َح َس ِن ب ِ‬ ‫‪َ - 2128‬ح َّد َث َنا َحمْ دَ َو ْي ِه بْنُ ُن َ‬
‫َأ‬
‫ار ٍد ال َّتمِيمِيِّ فِي َكاَل ٍم َبلَ َغ ُه َع ْنهُ‪َ ،‬فمَرَّ ِب ِه َرسُو ُل َعلِيٍّ ِإلَى َبنِي َسدٍ‪َ ،‬ف َقا َم ِإلَ ْي ِه ُن َع ْي ُم‬ ‫َ‬ ‫ب علیه السالم ِإلَى ِب ْش ِر ب ِ‬ ‫ث َعلِيُّ بْنُ َأ ِبي َطالِ ٍ‬ ‫َب َع َ‬
‫ْن ُعط ِ‬
‫ب‪َ ،‬ف َقا َل َل ُه ُن َع ْي ٌم َأ َما َو هَّللا ِ ِإنَّ ْال ُم َقا َم‬ ‫ر‬
‫َ َ‬ ‫ُضْ‬ ‫ي‬ ‫نْ‬‫َأ‬ ‫ه‬
‫ِ‬ ‫ب‬ ‫ر‬ ‫م‬ ‫َأ‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ه‬ ‫ِ‬ ‫ب‬ ‫ا‬‫و‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫ت‬ ‫َأ‬‫ف‬‫َ‬ ‫السالم‬ ‫علیه‬ ‫ب‬
‫ٍ‬ ‫ل‬
‫ِ‬ ‫ا‬ ‫َ‬
‫ط‬ ‫ي‬ ‫ب‬ ‫َأ‬ ‫ْنُ‬
‫ب‬ ‫ِيُّ‬ ‫ل‬‫ع‬ ‫ه‬
‫ِ‬ ‫ي‬‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫َ‬
‫ث‬ ‫ع‬ ‫ب‬ ‫ف‬‫َ‬ ‫‪،‬‬ ‫ه‬‫ُ‬ ‫ت‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ْ‬
‫ف‬ ‫َأ‬‫ف‬‫َ‬ ‫ِيُّ‬ ‫د‬ ‫س‬ ‫َأْل‬‫ا‬ ‫َ‬
‫ة‬ ‫اج‬
‫بْنُ َ َ‬
‫دَج‬
‫ِ َ َ ِ‬ ‫ِ‬ ‫َ‬ ‫َ َ ِإ‬ ‫َ‬
‫ِي حْ َسنُ‬‫َأ‬ ‫َّ‬ ‫ُ‬
‫ك ِإنَّ َ َت َعالى َيقولُ‪ْ :‬اد َفعْ ِبالتِي ه َ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬ ‫ْ‬
‫ت َعن َ‬ ‫َ‬
‫ك لكفرٌ‪َ ،‬قا َل َفلمَّا َسم َِع ذل َِك َعلِيٌّ علیه السالم َقا َل ل ُه َق ْد َع َف ْو ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ك لَ ُذ ٌّل َو ِإنَّ ف َِرا َق َ‬ ‫َم َع َ‬
‫ك لَ ُك ْف ٌر َح َس َن ٌة ْاك َت َس ْب َت َها‪َ ،‬ف َه ِذ ِه ِب َه ِذهِ‪.‬‬ ‫ك ِإنَّ ف َِرا َق َ‬ ‫ك لَ ُذ ٌّل َف َس ِّيَئ ٌة ا ْك َت َس ْب َت َها َو َأمَّا َق ْولُ َ‬ ‫ك ِإنَّ ْال ُم َقا َم َم َع َ‬ ‫ال َّس ِّيَئ َة‪َ ،‬أمَّا َق ْولُ َ‬
‫مْت‬‫اغ َت َم ُ‬ ‫ضا ع َمااًل لَ ُه َخ َط ٌر َفلَ ْم َأ َرهُ سُرَّ ِب ِه َف ْ‬ ‫ْن م َُح َّم ٍد ْال َقا َشانِيِّ َقا َل‪َ :‬أ ْخ َب َرنِي َبعْ ضُ َأصْ َح ِاب َنا َأ َّن ُه َح َم َل ِإلَى الرِّ َ‬ ‫‪َ - 2129‬و َعنْ َعلِيِّ ب ِ‬
‫الطسْ تَ َو ْال َما َء َو َق َع َد َعلَى ُكرْ سِ يٍّ َو َقا َل لِلغُاَل ِم صُبَّ َعلَيَّ‬
‫ْ‬ ‫ال َو َما سُرَّ ِب ِه َف َقا َل َيا غُاَل ُم َّ‬ ‫ت م ِْث َل َه َذا ْال َم ِ‬ ‫ت فِي َن ْفسِ ي َق ْد َح َم ْل ُ‬ ‫ك َو قُ ْل ُ‬ ‫ل َِذلِ َ‬
‫ان َه َك َذا اَل ُي َبالِي ِبالَّذِي ُح ِم َل ِإلَ ْي ِه ‪.‬‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ك‬ ‫نْ‬ ‫م‬ ‫ل‬
‫ِإ َ َ َ‬ ‫ا‬‫ق‬‫َ‬ ‫و‬ ‫يَّ‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫َتَ‬ ‫ف‬ ‫َ‬
‫ت‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫م‬
‫َّ‬ ‫ُ‬
‫ث‬ ‫بٌ‬‫ه‬‫ِ َ‬ ‫َ‬
‫ذ‬ ‫ت‬ ‫سْ‬ ‫َّ‬
‫الط‬ ‫ِي‬ ‫ف‬ ‫ه‬ ‫ع‬ ‫اب‬ ‫ص‬
‫َ ِ َ ِِ ِ‬ ‫َأ‬ ‫ْن‬ ‫ي‬ ‫ب‬ ‫ِنْ‬ ‫م‬ ‫ل‬‫ُ‬ ‫ي‬ ‫ْال َما َ َ َ َ َسِ‬
‫ي‬ ‫ل‬ ‫ع‬ ‫ج‬‫ف‬‫َ‬ ‫ء‬
‫ت َأ َنا ِب ْال َمدِي َن ِة‬‫ان ُك ْن ُ‬ ‫ضا ع ِإلَى ُخ َرا َس َ‬ ‫اص الرِّ َ‬ ‫‪ْ - 2130‬ال َه َم َذانِيُّ َعنْ َعلِيٍّ َعنْ َأ ِبي ِه َعنْ م َُخوَّ ٍل ال ِّس ِجسْ َتانِيِّ َقا َل‪ :‬لَمَّا َو َردَ ْال َب ِري ُد بِِإ ْش َخ ِ‬
‫مْت َعلَ ْي ِه‬ ‫ْت ِإلَ ْي ِه َو َسلَّ ُ‬ ‫ب َف َت َق َّدم ُ‬ ‫ص ْو ُت ُه ِب ْال ُب َكا ِء َو ال َّنحِي ِ‬ ‫دَخ َل ْال َمسْ ِجدَ لِي َُو ِّد َع َرسُو َل هَّللا ِ ص َف َو َّد َع ُه م َِراراً ُك َّل َذل َِك َيرْ ِج ُع ِإلَى ْال َقب ِْر َو َيعْ لُو َ‬ ‫َف َ‬
‫َ‬ ‫ً‬ ‫َّ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ُأ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ِّ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫ْأ‬ ‫َّ‬ ‫اَل‬
‫ُون قا َل فخ َرجْ ت ُمت ِبعا لِط ِريقِ ِه‬ ‫ب َهار َ‬ ‫ار َج ِّدي ص ف مُوت فِي غرْ َب ٍة َو ْدفنُ فِي َجن ِ‬ ‫َف َر َّد ال َّس َم َو َهن ت ُه فقا َل زرْ نِي فِإني خ ُر ُج مِنْ ِج َو ِ‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ُون ‪.‬‬
‫ب َهار َ‬ ‫وس َو ُدف َِن ِإلَى َج ْن ِ‬ ‫ط َ‬ ‫َح َّتى َماتَ ِب ُ‬

‫ت اَأْل ْل ِو َي ُة‬ ‫ضا ع فِي ْال ِخلَ ِع ِب ِواَل َي ِة ْال َع ْه ِد َفَأ َقا َ‪F‬م َبي َْن َي َد ْي ِه ْال ُخ َط َبا ُء َو ال ُّش َع َرا ُء َو َخ َف َق ِ‬ ‫س الرِّ َ‬ ‫‪َ - 2131‬و َذ َك َر ْال َمدَ اِئنِيُّ َعنْ ِر َجالِ ِه َقا َل لَمَّا َجلَ َ‬
‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫ت َبي َْن َي َد ْي ِه فِي ذل َِك ال َي ْو ِم َف َنظ َر ِإلَيَّ َو َنا مُسْ َتبْشِ ٌر ِب َما‬ ‫َأ‬
‫ضا ع َّن ُه َقا َل ُك ْن ُ‬ ‫ان َي ْخ َتصُّ ِبالرِّ َ‬ ‫ض َر ِممَّنْ َك َ‬ ‫ض َمنْ َح َ‬ ‫َعلَى َرْأسِ ِه َف ُذك َِر َعنْ َبعْ ِ‬
‫ك ِب َه َذا اَأْل ْم ِر َو اَل َتسْ َتبْشِ رْ لَ ُه َفِإ َّن ُه َشيْ ٌء اَل َي ِت ُّم‪.‬‬ ‫ْث اَل َيسْ َم ُع ُه غَ ي ِْري اَل َت ْش َغ ْل َق ْل َب َ‬
‫ت ِم ْن ُه َف َقا َل لِي مِنْ َحي ُ‬ ‫َج َرى َفَأ ْو َمَأ ِإلَيَّ َأ ِن ْادنُ َفدَ َن ْو ُ‬

‫ش َد َها‬ ‫ت َعلَى َن ْفسِ ي َأنْ اَل َأ ْن ُ‬ ‫ت َقصِ ي َد ًة َف َج َع ْل ُ‬ ‫دَخ َل َعلَ ْي ِه َقا َل ِإ ِّني َق ْد قُ ْل ُ‬ ‫ان فِي َمنْ َو َردَ َعلَ ْي ِه م َِن ال ُّش َع َرا ِء دِعْ ِب ُل بْنُ َعلِيٍّ ْال ُخ َزاعِ يُّ َفلَمَّا َ‬ ‫َو َك َ‬
‫َأ‬ ‫َأ‬
‫وس َح َّتى َخفَّ َمجْ لِ ُس ُه ُث َّم َقا َل لَ ُه َها ِت َها َقا َل َف ْن َشدَ هُ َقصِ ي َد َت ُه الَّتِي َّولُ َها‬ ‫ِ‬ ‫ُ‬ ‫ل‬ ‫ج‬
‫ُ‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫ب‬
‫ِ‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫ر‬
‫َ‬ ‫م‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ك‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ْ‬
‫ب‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫د‬
‫ٍ‬ ‫ح‬‫َ‬ ‫َعلَى َأ‬

‫ت مِنْ ِتاَل َو ٍة‬


‫ت َخلَ ْ‬
‫ارسُ آ َيا ٍ‬
‫َمدَ ِ‬ ‫ت‬ ‫َو َم ْن ِز ُل َوحْ يٍ ُم ْقفِ ُر ْال َع َر َ‬
‫صا ِ‬
‫ار َو َقا َل‬ ‫ث ِإلَ ْي ِه َخادِما ً ِبخِرْ َق ِة َخ ٍّز فِي َها سِ ُّت ِماَئ ِة دِي َن ٍ‬ ‫دَخ َل ِإلَى حُجْ َر ِت ِه َو َب َع َ‬ ‫ضا ع َف َ‬ ‫َح َّتى َأ َتى َع َلى آخ ِِر َها َف َلمَّا َف َر َغ مِنْ ِإ ْن َشا ِد َها َقا َم الرِّ َ‬
‫ت َو لَكِنْ قُ ْل لَ ُه ا ْك ُسنِي َث ْوبا ً مِنْ‬ ‫ت َو اَل لَ ُه َخ َرجْ ُ‬ ‫ك َو َأعْ ذِرْ َنا َف َقا َل َل ُه دِعْ ِب ٌل اَل َو هَّللا ِ َما َه َذا َأ َر ْد ُ‬ ‫ل َِخا ِد ِم ِه قُ ْل لَ ُه اسْ َتعِنْ ِب َه ِذ ِه فِي َس َف ِر َ‬
‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬
‫ضا ع َف َقا َل ل ُه خذ َها َو َب َعث ِإل ْي ِه ِب ُج َّب ٍة مِنْ ِث َي ِاب ِه َف َخ َر َج دِعْ ِب ٌل َحتى َو َر َد ق َّم َفلمَّا َر وُ ا ال ُج َّبة َم َع ُه عْ ط ْوهُ‬ ‫َ‬ ‫ك َو ُر َّد َها َعلَ ْي ِه َف َر َّد َها الرِّ َ‬‫َأ ْث َو ِاب َ‬
‫الط ِريقَ َو َأ َخ ُذوا ْال ُج َّب َة َو‬ ‫ار ُث َّم َخ َر َج مِنْ قُ َّم َفا َّت َبعُوهُ َف َق َطعُوا َعلَ ْي ِه َّ‬ ‫ار َفَأ َبى َعلَي ِْه ْم َف َقا َل اَل َو هَّللا ِ َو اَل خِرْ َق ًة ِم ْن َها ِبَأ ْلفِ دِي َن ٍ‬ ‫فِي َها َأ ْل َ‬
‫ف دِي َن ٍ‬
‫ار َو خِرْ َقةً‬ ‫َ‬
‫ف دِين ٍ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ً‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ار َو قا َل ل ُه ْم َو خِرْ قة ِمن َها ف عْ ط ْوهُ ل َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ْئ‬ ‫َ‬
‫ْس ِإل ْي َها َس ِبي ٌل َو لكِنْ ِإنْ شِ تَ ف َه ِذ ِه لفُ دِين ٍ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َّ‬
‫َر َج َع ِإلَى ق َّم فكل َم ُه ْم فِي َها فقالوا لي َ‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬
‫ِم ْن َها‬
‫ْن َعلِيٍّ ْال ُخ َزاعِ يَّ َيقُولُ‪ :‬لَمَّا‬ ‫ت َعلِيَّ ب َْن دِعْ ِب ِل ب ِ‬ ‫‪َ - 2132‬أبُو َعلِيٍّ َأحْ َم ُد بْنُ م َُح َّم ٍد ْالهُرْ م ُِزيُّ َع ِن َأ ِبي ْال َح َس ِن دَ اوُ دَ ْال َب ْك ِريِّ َقا َل َسمِعْ ُ‪F‬‬
‫َ‬
‫ث فِي َما َي َرى ال َّناِئ ُم َو َعل ْي ِه ِث َيابٌ‬ ‫ُوع َعنْ َم ْذ َه ِب ِه َف َر ْيت ُه َبعْ َد ث ٍ‬
‫َاَل‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬ ‫ت الرُّ ج َ‬ ‫ض َر َأ ِب َي ْال َو َفاةُ تَغَ ي ََّر لَ ْو ُن ُه َو ا ْن َع َقدَ ِل َسا ُن ُه َو اسْ َو َّد َوجْ ُه ُه َفك ِْد ُ‬ ‫َح َ‬
‫شرْ ِب َي‬ ‫ان مِنْ ُ‬ ‫ِن اسْ ِودَا ِد َوجْ ِهي َو ا ْن ِع َقا ِد ل َِسانِي َك َ‬ ‫ِ‬ ‫م‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫َ‬
‫ت‬ ‫ْ‬
‫ي‬ ‫َأ‬ ‫ر‬
‫َ‬ ‫ِي‬
‫ذ‬ ‫َّ‬ ‫ل‬‫ا‬ ‫نَّ‬ ‫ِإ‬ ‫يَّ‬ ‫َ‬
‫ن‬ ‫ب‬‫ُ‬ ‫ا‬ ‫ي‬
‫َ‬ ‫ل‬
‫َ‬ ‫ا‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ك‬
‫َ‬ ‫ب‬
‫ُ ِ‬ ‫هَّللا‬ ‫ل‬
‫َ‬ ‫ع‬‫َ‬ ‫ف‬‫َ‬ ‫ا‬‫م‬‫َ‬ ‫ت‬
‫ِ‬ ‫ب‬
‫َ‬ ‫َأ‬ ‫ا‬ ‫ي‬
‫َ‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫َ‬
‫ل‬ ‫ت‬‫ُ‬ ‫ْ‬
‫ل‬ ‫ُ‬ ‫ق‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ء‬
‫ُ‬ ‫ا‬‫ض‬‫َ‬ ‫ْ‬
‫ي‬ ‫ب‬
‫َ‬ ‫ٌ‬ ‫ة‬‫ُو‬‫َ‬ ‫س‬‫ن‬‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫و‬‫َ‬ ‫يضٌ‬ ‫ِب‬
‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬
‫ضا ُء فقا َل لِي نتَ دِعْ ِب ٌل قلت ن َع ْم َيا‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ٌ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ك َحتى لقِيت َرسُو َل ِ ص َو َعل ْي ِه ِث َيابٌ ِبيضٌ َو قلنس َُوة َب ْي َ‬ ‫هَّللا‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬
‫ار ال ُّدن َيا َو ل ْم ز ْل كذلِ َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫الخ ْم َر فِي دَ ِ‬
‫ك فِي َأ ْواَل دِي َفَأ ْن َش ْد ُت ُه َق ْولِي‬ ‫َرسُو َل هَّللا ِ َقا َل َفَأ ْنشِ ْدنِي َق ْولَ َ‬
‫َي ْوما ً َو آ ُل َأحْ َم َد َم ْظلُوم َ‬
‫ُون َق ْد قُ ِهرُوا‪-‬‬ ‫ض ِح َك ْ‬
‫ت‪-‬‬ ‫اَل َأضْ َح َ‬
‫ك هَّللا ُ سِ نَّ الدَّهْ ِر ِإنْ َ‬
‫َكَأ َّن ُه ْم َق ْد َج َن ْوا َما لَي َ‬
‫ْس ي ُْغ َت َف ُر‬ ‫ُون ُنفُوا َعنْ َع ْق ِر دَ ِ‬
‫ار ِه ْم‬ ‫ُم َشرَّ د َ‬
‫ِي َو َأ َش َ‬
‫ار ِإلَى ِث َيا ِ‬
‫ب َبدَ ِن ِه‬ ‫َقا َل َف َقا َل لِي َأحْ َس ْنتَ َو َش َف َع فِيَّ َو َأعْ َطانِي ِث َيا َب ُه َو َها ه َ‬
‫ْن َسعِي ٍد ْال ُج َمحِيِّ َعنْ َأسْ لَ َم َم ْولَى‬ ‫ْن ُح َم ْي ٍد َعنْ َساَّل ِم ب ِ‬ ‫ْن َيحْ َيى َعنْ عَاصِ ِم ب ِ‬ ‫ص ْف َو َ‬
‫ان ب ِ‬ ‫وح َعنْ َ‬ ‫ْن ُن ٍ‬ ‫‪َ - 2133‬حمْ دَ َو ْي ِه َعنْ َأ ِبي َأي َ‬
‫ُّوب ب ِ‬
‫ت َف َقا َل‬ ‫طوفُ ِب ْال َب ْي ِ‬ ‫ْن ْال َح َس ِن َو ه َُو َي ُ‬ ‫ت َم َع ِبي َجعْ َف ٍر ع مُسْ نِداً َظه ِْري ِإلَى َزمْ َز َم َفمَرَّ َعلَ ْي َنا م َُح َّم ُد بْنُ َع ْب ِد هَّللا ِ ب ِ‬ ‫َأ‬ ‫ْن ْال َح َنفِ َّي ِة َقا َل‪ُ :‬ك ْن ُ‬
‫م َُح َّم ِد ب ِ‬
‫َ‬ ‫ُ‬
‫يعةٍ‪ -‬ث َّم قا َل‬ ‫ال مَضِ َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َّ‬ ‫َأ‬
‫ْن ال َح َس ِن قا َل َما ِإن ُه َس َيظ َه ُر َو ُيقت ُل فِي َح ٍ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأبُو َجعْ َف ٍر ع َيا سْ ل ُم تعْ ِرفُ َهذا الشابَّ قلت ن َع ْم َهذا م َُح َّمد بْنُ َع ْب ِد ِ ب ِ‬
‫هَّللا‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬
‫َ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬
‫ت َعلَ ْي ِه مِث َل َما َخذ َعلَيَّ َقا َل َو ُك َّنا عِ ْن َد‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬
‫ُوف ب َْن َخرَّ بُوذ َو َخذ ُ‬ ‫ت ِب ِه َمعْ ر َ‬ ‫ك َأ َما َن ٌة َقا َل َف َحد َّْث ُ‬
‫ث َأ َحداً َفِإ َّن ُه عِ ْندَ َ‬
‫ث ِب َه َذا ْال َحدِي ِ‬‫َيا َأسْ لَ ُم اَل ُت َح ِّد ْ‬
‫ث الَّذِي َح َّد َثنِي ِه َفِإ ِّني ُأحِبُّ َأنْ َأسْ َم َع ُه ِم ْن َ‬
‫ك‬ ‫َأ ِبي َجعْ َف ٍر ع ُغ ْد َو ًة َو عَشِ ي ًَّة َأرْ َب َع ًة مِنْ َأهْ ِل َم َّك َة َف َسَألَ ُه َمعْ رُوفٌ َف َقا َل َأ ْخ ِبرْ نِي َعنْ َه َذا ْال َحدِي ِ‬

‫‪337‬‬
‫ت َعلَ ْي ِه م ِْث َل الَّذِي َأ َخ ْذ َت ُه َعلَيَّ َقا َل َف َقا َل َأبُو َجعْ َف ٍر ع لَ ْو َك َ‬
‫ان ال َّناسُ‬ ‫اك ِإ ِّني َأ َخ ْذ ُ‬
‫ت فِدَ َ‬ ‫َقا َل َف ْال َتفَتَ ِإلَى َأسْ لَ َم َف َقا َل لَ ُه َيا َأسْ لَ ُم َف َقا َل لَ ُه ُجع ِْل ُ‬
‫ش َّكاكاً‪َ F‬و الرُّ ُب ُع اآْل َخ ُر َأحْ َمقَ‬
‫ان ثَاَل َث ُة َأرْ بَاعِ ِه ْم َل َنا ُ‬ ‫يع ًة لَ َك َ‬
‫ُكلُّ ُه ْم لَ َنا شِ َ‬
‫ضا ع‪َ :‬أ َّن ُه‬ ‫ْن مُو َسى َقا َل َر َوى َأصْ َحا ُب َنا َع ِن الرِّ َ‬ ‫صي ٍْر َع ِن ْال َح َس ِن ب ِ‬ ‫ْن ْال َعيَّاشِ يِّ َعنْ َأ ِبي ِه َعنْ م َُح َّم ِد ب ِ‬
‫ْن ُن َ‬ ‫‪ْ - 2134‬ال ُم َظ َّف ُر ْال َعلَ ِويُّ َع ِن اب ِ‬
‫ضا ع َيا َه َذا َأ ُّي ُه َما‬ ‫ُون َو َكَأ َّن ُه َأ ْن َك َر َذل َِك َعلَ ْي ِه َف َقا َل َل ُه َأبُو ْال َح َس ِن الرِّ َ‬ ‫ْأ‬ ‫ك هَّللا ُ َكي َ‬‫َقا َل َل ُه َر ُج ٌل َأصْ لَ َح َ‬
‫ْف صِ رْ تَ ِإلَى َما صِ رْ تَ ِإلَ ْي ِه م َِن ْال َم م ِ‬
‫ً‬
‫ان ُمش ِركا َو‬‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ك قا َل َب ْل مُسْ لِ ٌم قا َل فِإنَّ ال َع ِزيز َع ِزيز مِصْ َر ك َ‬ ‫اَل‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬
‫ض ُل مُسْ لِ ٌم ْو ُمش ِر ٌ‬ ‫ض ُل ال َّن ِبيُّ َأ ِو ْال َوصِ يُّ قا َل َب ِل الن ِبيُّ قا َل ف ُّي ُه َما ف َ‬
‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫اَل‬ ‫َ‬ ‫َأ ْف َ‬
‫ٌ‬ ‫َأْل‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫ْأ‬
‫ض ِإ ِّني َحفِيظ َعلِي ٌم‬ ‫زاِئن ا رْ ِ‬ ‫ِين َقا َل اجْ َع ْلنِي َعلى َخ ِ‬ ‫يز نْ ي َُولِّ َي ُه ح َ‬ ‫ُون مُسْ لِ ٌم َو َنا َوصِ يٌّ َو يُوسُفُ َس َل ْال َع ِز َ‬ ‫ان يُوسُفُ َن ِب ّيا ً َو ِإنَّ ْال َم م َ‬ ‫َك َ‬
‫ك‪.‬‬ ‫َو َأنا جْ ِبرْ ت َعلى ذلِ َ‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ُأ‬ ‫َ‬

‫ي َو َأضْ َوَأ َج َس َدهُ َقا َل َف َو هَّللا ِ َما‬ ‫ان هَّللا ِ َما َأ َش َّد ُس ْم َر َة َم ْواَل َ‬
‫ت فِي َن ْفسِ ي َيا ُسب َْح َ‬ ‫ت َعلَ ْي ِه َفقُ ْل ُ‬ ‫دَخ ْل ُ‬‫‪َ - 2135‬قا َل َعسْ َك ٌر َم ْولَى َأ ِبي َجعْ َف ٍر ع‪َ :‬‬
‫ْت لَ ْو َن ُه َو َق ْد َأ ْظلَ َم‬‫ِيطا ِن ِه ُث َّم َرَأي ُ‬ ‫بح َ‬ ‫ض َج َسدَ هُ َو ا ْم َتَأَل ِب ِه اِإْل َيوانُ ِإلَى َس ْقفِ ِه َو َم َع َج َوا ِن ِ‬ ‫ْت ْال َكاَل َم فِي َن ْفسِ ي َح َّتى َت َط َاو َل َو َع َر َ‬ ‫اسْ َت ْت َمم ُ‬
‫ار‬‫ص َ‬ ‫َّ‬
‫ضرَّ َحتى َ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬
‫ار َكال َعل ِق المُحْ َمرِّ ث َّم اخ َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ص َ‬ ‫َّ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َّ‬
‫ض َما َيكونُ م َِن الثل ِج ث َّم احْ مَرَّ َحتى َ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬
‫ار َك ْب َي ِ‬ ‫ص َ‬ ‫َّ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َّ‬
‫ار َكاللي ِْل المُظل ِِم ث َّم ا ْبيَضَّ َحتى َ‬ ‫ص َ‬ ‫َح َّتى َ‬
‫ت ل َِوجْ ِهي‬ ‫َأْل‬ ‫َأْل‬
‫ُور ِت ِه ا وَّ لَ ِة َو َعا َد لَ ْو ُن ُه ا َّو ُل َو َس َق ْط ُ‬ ‫ار فِي ص َ‬ ‫ص َ‬ ‫ص ِجسْ ُم ُه َح َّتى َ‬ ‫ان ْال َو َر َق ِة ْال ُخضْ َر ِة ُث َّم َت َنا َق َ‬ ‫َأْل‬
‫ض ِر َما َي ُكونُ م َِن ا ْغ َ‬ ‫َكَأ ْخ َ‬
‫ص ِ‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬ ‫اَّل‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ص َل ِإلى َحقِيق ِة َمعْ ِرف ِتنا ِإ َمنْ مَنَّ ُ َعل ْي ِه ِبنا َو‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫اَل‬ ‫هَّللا‬ ‫ُ‬
‫ون فنقوِّ يك ْم َو ِ َو َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬
‫ون فنن ِّب ك ْم َو تضْ ُعف َ‬‫ُ‬ ‫ُئ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ُّ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫اح ِبي‪َ -‬يا َعسْ ك ُر تشك َ‬ ‫ص َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬
‫ِممَّا َر يْت ف َ‬
‫ضاهُ لَ َنا َولِ ّياً‪.‬‬ ‫ارْ َت َ‬
‫ْت َأ َبا َجعْ َف ٍر ع َق ْد َخ َر َج َعلَيَّ َفَأحْ د َْد ُ‪F‬‬
‫ت ال َّن َظ َر ِإلَ ْي ِه َو ِإ َلى‬ ‫ْن َأسْ َباطٍ َقا َل‪َ :‬رَأي ُ‬
‫ْن ُع َم َر َعنْ َعلِيِّ ب ِ‬‫‪َ - 2136‬علِيُّ بْنُ ِإسْ مَاعِ ي َل َعنْ م َُح َّم ِد ب ِ‬
‫ف َقا َم َت ُه َأِلصْ َح ِاب َنا ِبمِصْ َر َف َخرَّ َسا ِجدا َو َقا َل ِإنَّ َ احْ َت َّج فِي اِإْل َما َم ِ‪F‬ة ِبمِث ِل َما احْ َت َّج فِي النب َُّو ِة َقا َل ُ َو آ َتيْناهُ‬
‫هَّللا‬ ‫ُّ‬ ‫ْ‬ ‫هَّللا‬ ‫ً‬ ‫َرْأسِ ِه َو ِإلَى ِرجْ لِ ِه َأِلصِ َ‬
‫ص ِبيٌّ َو َيجُو ُز َأنْ يُْؤ َتى َو ه َُو ابْنُ‬ ‫ِين َس َن ًة‪َ -‬ف َق ْد َيجُو ُز َأنْ يُْؤ َتى ْال ِح ْك َم َة َو ه َُو َ‬
‫ش َّدهُ َو َبلَغَ َأرْ َبع َ‬
‫ص ِب ًّيا‪َ -‬و َقا َل هَّللا ُ َح َّتى ِإذا َبلَغَ َأ ُ‬
‫ْال ُح ْك َم َ‬
‫َأرْ َبع َ‬
‫ِين َس َنةً‬

‫اق بْنُ ِإسْ مَاعِ ي َل‬ ‫ْن َعلِيٍّ ال َّش ْل َمغَانِيِّ َقا َل‪َ :‬ح َّج ِإسْ َح ُ‬ ‫الط َب ِرسْ َتانِيِّ َعنْ م َُح َّم ِد ب ِ‬ ‫َّار َّ‬‫ْن َعم ٍ‬ ‫الط َب ِريِّ ‪َ ،‬عنْ َأ ِبي ْال ُم َفض َِّل َعنْ َب ْد ِر ب ِ‬ ‫‪ - 2137‬دَ اَل ِئ ُل َّ‬
‫ت ِإ َذا‬ ‫ان لِي َح ْم ٌل َفقُ ْل ُ‬ ‫ت لَ ُه فِي ُر ْق َع ٍة َع َش َر َة َمسَاِئ َل َأِلسْ َألَ ُه َع ْن َها َو َك َ‬ ‫دَد ُ‬‫اق َفَأعْ ْ‬ ‫اع ُة ِإلَى َأ ِبي َجعْ َف ٍر ع َقا َل ِإسْ َح ُ‬ ‫ت ْال َج َم َ‬ ‫فِي ال َّس َن ِة الَّتِي َخ َر َج ِ‬
‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َأِل‬
‫مْت َو الرُّ ْق َعة َمعِي سْ لَ ُه َعنْ َمسَاِئلِي َفلَمَّا َنظ َر ِإلَيَّ َقا َل‬‫ُ‬ ‫َأ َجا َبنِي َعنْ مَسَاِئلِي َس ل ُت ُه نْ َي ْدع َُو َ لِي نْ َيجْ َعلَ ُه ذ َكراً َفلَمَّا َس لَ ْت ُه ال َّناسُ قُ ُ‬
‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬
‫َّان ْال َواسِ طِ يُّ‬ ‫ان ِممَّنْ َخ َر َج َم َع ْال َج َما َع ِة َعلِيُّ بْنُ َحس َ‬ ‫اش ُم َّد ًة َو َماتَ َو َك َ‬ ‫وب َس ِّم ِه َأحْ َمدَ َفوُ لِدَ لِي َذ َك ٌر َف َس َّم ْي ُت ُه َأحْ َمدَ َف َع َ‬ ‫لِي َيا َأ َبا َيعْ قُ َ‬
‫َأ‬ ‫ُأ‬ ‫ْ‬ ‫آْل‬ ‫ْ‬
‫َّ‬ ‫َ‬
‫ي َبا َجعْ َف ٍر ع ِب َها َفلمَّا َت َفرَّ قَ الناسُ‬ ‫اَل‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬
‫ض ٍة َو قلت تحِفُ َم ْو َ‬ ‫ُ‬ ‫ً‬
‫ان َبعْ ضا مِنْ فِ َّ‬ ‫ص ْب َي ِ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ش َقا َل َح َملت َمعِي ِإل ْي ِه م َِن ا ل ِة التِي لِل ِّ‬ ‫ُ‬ ‫ْال َمعْ رُوفُ ِب ْال َع َم ِ‬
‫ْت َف َر َّد َعلَيَّ‬ ‫ت َو َسلَّم ُ‬ ‫َأ‬
‫ت اسْ َت ذِنْ لِي َعلَى ِبي َجعْ َف ٍر ع َفد ََخ ْل ُ‬ ‫ْأ‬ ‫ِيت م َُو َّفقا ً َفقُ ْل ُ‬
‫ضى ِإلَى صِ رْ َيا َو ا َّت َبعْ ُت ُه َفلَق ُ‬ ‫ب ل َِجمِيع ِِه ْم َقا َم َف َم َ‬ ‫َع ْن ُه َعنْ َج َوا ٍ‬
‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ْأ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬
‫ب ث َّم َر َمى‬ ‫ض ٍ‪F‬‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ان فِي كمِّي َبي َْن َي َد ْي ِه فنظ َر ِإليَّ نظ َر مُغ َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫وس فدَ ن ْوت ِمن ُه َو ف َرغت َما ك َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ال َّساَل َم َو فِي َوجْ ِه ِه الك َرا َهة َو ل ْم َي مُرْ نِي ِبال ُجل ِ‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫ت‪.‬‬ ‫َيمِينا ً َو شِ َمااًل ُث َّم َقا َل َما ِل َه َذا َخلَ َقنِي هَّللا ُ َما َأ َنا َو اللعِبُ َفاسْ َتعْ َف ْي ُت ُه َف َع َفا َع ِّني َف َخ َرجْ ُ‬
‫َّ‬

‫ار َو اجْ َت َم َع الرَّ يَّانُ‬ ‫ص ِ‬ ‫اس ِب َب ْغ َدا َد َو فِي اَأْل ْم َ‬ ‫ت ْال َكلِ َم ُة م َِن ال َّن ِ‬ ‫اخ َتلَ َف ِ‬ ‫ِين َف ْ‬ ‫ان سِ نُّ َأ ِبي َجعْ َف ٍر ع َنحْ َو َسب ِْع سِ ن َ‬ ‫ضا ع َك َ‬ ‫ض الرِّ َ‬ ‫‪ - 2138‬لَمَّا قُ ِب َ‬
‫ٌ‬ ‫ْ‬ ‫بْنُ الص َّْل ِ‬
‫ِّ‬
‫اج َو يُونسُ بْنُ َع ْب ِد الرَّ حْ َم ِن َو َج َما َعة مِنْ وُ جُو ِه الشي َع ِة َو‬ ‫ُ‬ ‫ِيم َو َع ْب ُد الرَّ حْ َم ِن بْنُ ال َحجَّ ِ‬ ‫ص ْف َوانُ بْنُ َيحْ َيى َو م َُح َّم ُد بْنُ َحك ٍ‬ ‫ت َو َ‬
‫ُون م َِن ْالمُصِ ي َب ِة َف َقا َل َل ُه ْم يُو ُنسُ بْنُ َع ْب ِد الرَّ حْ َم ِن َدعُوا ْال ُب َكا َء‬ ‫ون َو َي َت َوجَّ ع َ‬ ‫ول َي ْب ُك َ‬ ‫اج فِي ِبرْ َك ٍة َزلُ ٍ‬ ‫ْن ال َحجَّ ِ‬
‫ار َع ْب ِد الرَّ حْ َم ِن ب ِ ْ‬ ‫ِث َقات ِِه ْم فِي دَ ِ‬
‫ض َع َي َدهُ فِي َح ْلقِ ِه َو ل ْمَ‬ ‫ت َو َو َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫اِئل ِإلى نْ َيك َب َر َهذا َيعْ نِي َبا َجعْ ف ٍر ع فقا َم ِإل ْي ِه الرَّ يَّانُ بْنُ الصَّل ِ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َمنْ ِل َه َذا اَأْلمْ ِر َو ِإلى َمنْ نقصِ ُد ِبال َم َس ِ‬
‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ان‬‫ان اب َْن َي ْو ٍم َوا ِح ٍد لَ َك َ‬ ‫َأ‬
‫ان ْم ُرهُ م َِن ِ َج َّل َو َعاَل َفلَ ْو َّن ُه َك َ‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬ ‫ك ِإنْ َك َ‬ ‫ك َو ال ِّشرْ َ‬ ‫ان لَ َنا َو ُتبْطِ نُ ال َّش َّ‬ ‫َي َز ْل َي ْلطِ ُم ُه َو َيقُو ُل لَ ُه َأ ْنتَ ُت ْظ ِه ُر اِإْلي َم َ‬
‫اس َه َذا ِممَّا َي ْن َبغِي َأنْ ُي َف َّك َر فِي ِه َفَأ ْق َبلَ ِ‬
‫ت‬ ‫ف َس َن ٍة َفه َُو َوا ِح ٌد م َِن ال َّن ِ‬ ‫ْخ ْال َعال ِِم َو َف ْو َق ُه َو ِإنْ لَ ْم َي ُكنْ مِنْ عِ ْن ِد هَّللا ِ َفلَ ْو ُعم َِّر َأ ْل َ‬ ‫ِب َم ْن ِزلَ ِة ال َّشي ِ‬
‫ْ‬ ‫َ‬
‫ون َر ُج َف َخ َرجُوا ِإلى ال َح ِّج َو‬ ‫اًل‬ ‫ُ‬ ‫َ‬
‫اِئه ْم ث َمان َ‬ ‫َ‬
‫ار َو ُعل َم ِ‬ ‫َأْل‬ ‫ُ‬
‫ت ال َم ْوسِ ِم َفاجْ َت َم َع مِنْ ف َق َها ِء َب ْغدَ ادَ َو ا‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬
‫ان َوق ُ‬ ‫صا َب ُة َعلَ ْي ِه ت َعذل ُه َو ت َو ِّبخ ُه َو َك َ‬
‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫ِّ‬ ‫ُ‬ ‫ْال ِع َ‬
‫مْص ِ‬ ‫َ‬
‫ير َو‬ ‫ارغ ًَة َو د ََخلُو َها َو َجلَسُوا َعلَى ِب َساطٍ َك ِب ٍ‬ ‫ت َف ِ‬ ‫ِق ع َأِل َّن َها َكا َن ْ‬ ‫ار َجعْ َف ٍر الصَّاد ِ‬ ‫صدُوا ْال َمدِي َن َة ِل ُي َشا ِهدُوا َأ َبا َجعْ َف ٍر ع َفلَمَّا َوا َف ْوا َأ َت ْوا دَ َ‬ ‫َق َ‬
‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫ُول ِ ف َمنْ َرا َد السَُّؤ ا َل فل َيسْ ل ُه فسُِئ َل َعنْ ش َيا َء‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬ ‫َ‬
‫ِس َو قا َم ُمنا ٍد َو قا َل َهذا ابْنُ َرس ِ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫ص ْد ِر ال َمجْ ل ِ‬ ‫س فِي َ‬ ‫َ‬
‫ُوسى ف َجل َ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬
‫َخ َر َج ِإلي ِْه ْم َع ْب ُد ِ بْنُ م َ‬ ‫َ‬
‫َأ‬
‫ت ْالفُ َق َها ُء َو َقامُوا َو َهمُّوا ِباال ْنصِ َرافِ َو َقالُوا فِي ْنفُسِ ِه ْم لَ ْو‬ ‫ب َف َو َردَ َعلَى ال ِّشي َع ِة َما َحي ََّر ُه ْم َو غَ َّم ُه ْم َو اضْ َط َر َب ِ‬ ‫اب َع ْن َها ِبغَ ي ِْر ْال َوا ِج ِ‬ ‫َأ َج َ‬
‫ِس َو‬ ‫ص ْد ِر ْال َمجْ ل ِ‬ ‫ب َففُ ِت َح َعلَي ِْه ْم َبابٌ مِنْ َ‬ ‫ب ِب َغي ِْر ْال َوا ِج ِ‬ ‫ان َو م َِن ْال َج َوا ِ‬ ‫ان مِنْ َع ْب ِد هَّللا ِ َما َك َ‬ ‫اِئل لَ َما َك َ‬ ‫ب ْال َم َس ِ‬ ‫ان َأبُو َجعْ َف ٍر ع َي ْك ُم ُل ل َِج َوا ِ‬ ‫َك َ‬
‫ان َو عِ َما َمةٌ‬ ‫ات ِ َعلَ ْي ِه َو َعلَ ْي ِه َقم َ‬
‫ِيص ِ‬ ‫هَّللا‬ ‫صلَ َو ُ‬ ‫َّ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬
‫دَخ َل م َُو َّف ٌق َو َقا َل َهذا بُو َجعْ َف ٍر َف َقامُوا ِإلَ ْي ِه ِب جْ َمع ِِه ْم َو اسْ َت ْق َبلوهُ َو َسلمُوا َعلَ ْي ِه َفد ََخ َل َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫اب َع ْن َها ِب ْال َح ِّق َف َف ِرحُوا َو َد َع ْوا‬ ‫صاحِبُ ْال َمسْ َألَ ِة َف َسَألَ ُه َعنْ َمسَاِئلِ ِه َفَأ َج َ‪F‬‬ ‫ْ َ َ‬ ‫م‬ ‫ا‬‫ق‬‫َ‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫م‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫ُّ‬ ‫ل‬ ‫ُ‬
‫ك‬ ‫اسُ‬ ‫َّ‬
‫ن‬ ‫ال‬ ‫ك‬ ‫َ َ‬ ‫س‬ ‫م‬‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫و‬ ‫س‬
‫ِ َ َ َ َ‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ج‬ ‫و‬ ‫ن‬ ‫اَل‬ ‫عْ‬ ‫ن‬‫َ‬ ‫ه‬
‫ِ‬ ‫ْ‬
‫ي‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫جْ‬ ‫ر‬‫ِ‬ ‫ِي‬ ‫ف‬ ‫و‬ ‫ِب ُذَؤ َ ِ َ‬
‫ْن‬ ‫ي‬‫ت‬‫َ‬ ‫ب‬ ‫ا‬
‫ُ‬
‫ِف َغدا َبي َْن َي َد ْي ِه َف َيقو َل‬ ‫ً‬ ‫َأ‬ ‫هَّللا‬ ‫ْ‬
‫ُ َيا َع ِّم ِإن ُه َعظِ ي ٌم عِ ن َد ِ نْ َتق َ‬ ‫َّ‬ ‫هَّللا‬ ‫اَّل‬ ‫َ‬ ‫اَل‬
‫ك َعبْدَ ِ ف َتى ِب َكيْتَ َو َكيْتَ َف َقا َل ِإل َه ِإ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫هَّللا‬ ‫لَ ُه َو َأ ْث َن ْوا َعل ْي ِه َو َقالوا ل ُه ِإنَّ َع َّم َ‬
‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬
‫ك‪.‬‬ ‫َأ‬ ‫ُأْل‬
‫ك لِ َم ُت ْفتِي عِ َبادِي ِب َما لَ ْم َتعْ لَ ْم َو فِي ا َّم ِة َمنْ ه َُو عْ لَ ُم ِم ْن َ‬ ‫لَ َ‬
‫ان مِنْ َأ ْم ِر ِه َفقُ ْل ُ‬
‫ت فِي‬ ‫ت َعلَى َأ ِبي َجعْ َف ٍر ِب َب ْغ َدا َد َو ه َُو َعلَى َما َك َ‬ ‫دَخ ْل ُ‬
‫اري َقا َل‪َ :‬‬ ‫ْن ْال ُم َك ِ‬‫ُسي ِ‬‫ور َم َة َع ِن ْالح َ‬ ‫ْن ُأ َ‬
‫ي َعنْ م َُح َّم ِد ب ِ‬ ‫‪ - 2139‬ر ُِو َ‬
‫ِير‬
‫ع‬ ‫َ‬
‫ش‬ ‫ُ‬
‫ز‬ ‫ْ‬
‫ب‬ ‫خ‬‫ُ‬ ‫ْنُ‬
‫ي‬ ‫ُس‬
‫َ‬ ‫ح‬ ‫ا‬ ‫ي‬
‫َ‬ ‫ل‬
‫َ‬ ‫ا‬‫ق‬‫َ‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫ُ‬
‫ن‬ ‫و‬‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫رَّ‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫اصْ‬ ‫د‬
‫ِ‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫و‬‫َ‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫ع‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ر‬
‫َ‬ ‫م‬‫َّ‬ ‫ُ‬
‫ث‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫س‬
‫َ‬ ‫ْأ‬‫ر‬‫َ‬ ‫قَ‬ ‫ر‬
‫َ‬ ‫ْ‬
‫ط‬ ‫َأ‬‫ف‬‫َ‬ ‫ل‬
‫َ‬ ‫ا‬‫ق‬‫َ‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫م‬
‫َ‬ ‫ع‬
‫َ‬ ‫ْ‬
‫ط‬ ‫م‬‫َ‬ ‫فُ‬ ‫ر‬ ‫عْ‬ ‫َأ‬ ‫ا‬‫م‬‫َ‬ ‫و‬‫َ‬ ‫ً‬ ‫ا‬ ‫د‬ ‫ب‬
‫َ‬ ‫َأ‬ ‫ه‬
‫ِ‬ ‫ن‬
‫ِ‬ ‫طِ‬ ‫و‬‫ْ‬ ‫م‬
‫َ‬ ‫ى‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ع‬
‫ُ‬ ‫ج‬ ‫رْ‬ ‫ي‬
‫َ‬ ‫اَل‬ ‫ل‬
‫ُ‬ ‫ج‬‫َن ْفسِ ي َه َذا الرَّ ُ‬
‫ٍ‬ ‫ِ‬ ‫ِ ِإ‬
‫ُول هَّللا ِ َأ َحبُّ ِإلَيَّ ِممَّا َت َرانِي فِي َها ‪.‬‬‫يش فِي َح َر ِم َرس ِ‬ ‫َو م ِْل ُح َج ِر ٍ‬
‫آن َو شَغَ َل‬ ‫ض ْالقُرْ ِ‬ ‫اق فِي َز َما ِن ِه َأ َخ َذ فِي َتْألِيفِ َت َناقُ ِ‬ ‫ُوف ْالع َِر ِ‬
‫ان َف ْيلَس َ‬ ‫ِيل‪َ :‬أنَّ ِإسْ َحاقَ ْال ِك ْندِيَّ َك َ‬ ‫‪َ - 2140‬أبُو ْال َقاسِ ِم ْال ُكوفِيُّ فِي ِك َتا ِ‬
‫ب ال َّت ْبد ِ‬
‫دَخ َل َي ْوما ً َعلَى اِإْل َم ِام ْال َح َس ِن ْال َعسْ َك ِريِّ ع َف َقا َل لَ ُه َأبُو م َُح َّم ٍد ع َأ َما فِي ُك ْم َر ُج ٌل‬ ‫ض َتاَل م َِذ ِت ِه َ‬‫ك َو َت َفرَّ دَ ِب ِه فِي َم ْن ِزلِ ِه َو ِإنَّ َبعْ َ‬ ‫َن ْف َس ُه ِب َذلِ َ‬
‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫اَل‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ِّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُأ‬
‫ْف َيجُوز ِمنا ااِل عْ ت َِراضُ َعل ْي ِه فِي َهذا ْو‬ ‫آن فقا َل التلمِيذ نحْ نُ مِنْ ت مِذ ِت ِه كي َ‬ ‫َرشِ ي ٌد َيرْ دَ ُع سْ تاذك ُم ال ِكندِيَّ َعمَّا خذ فِي ِه مِنْ تشاغلِ ِه ِبالقرْ ِ‬
‫َّ‬
‫ْك َقا َل َن َع ْم َقا َل َفصِ رْ ِإلَ ْي ِه َو َتلَطفْ فِي ُمَؤ ا َن َس ِت ِه َو َمعُو َن ِت ِه َعلَى َما ه َُو ِب َس ِبيلِ ِه َفِإ َذا‬‫فِي غَ ي ِْر ِه َف َقا َل َأبُو م َُح َّم ٍد ع َأ ُتَؤ ِّدي ِإلَ ْي ِه َما ُأ ْلقِي ِه ِإلَي َ‬

‫‪338‬‬
‫آن َه ْل َيجُو ُز َأنْ‬ ‫اك َه َذا ْال ُم َت َكلِّ ُم ِب َه َذا ْالقُرْ ِ‬ ‫ك َفقُ ْل َل ُه ِإنْ َأ َت َ‬ ‫ك َع ْن َها َفِإ َّن ُه َيسْ َت ْدعِ ي َذل َِك ِم ْن َ‬ ‫ض َر ْتنِي َمسْ َألَ ٌة َأسْ َألُ َ‬ ‫ت اُأْل ْن َس ُة فِي َذل َِك َفقُ ْل َق ْد َح َ‬ ‫َو َق َع ِ‪F‬‬
‫اِئز َأِل َّن ُه َر ُج ٌل َي ْف َه ُم ِإ َذا َسم َِع َفِإذاَ‬ ‫ْ‬
‫ك ذ َهب ِإلي َها فِإن ُه َس َيقو ُل ِإن ُه م َِن ال َج ِ‬ ‫َّ‬ ‫ُ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْتَ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫ون م َُرادهُ ِب َما تكل َم ِب ِه ِمن ُه ي َْر ال َم َعانِي التِي قد ظننت َها ن َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫ْ‬ ‫غَ‬ ‫ْ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َي ُك َ‬
‫ف ِإلَى‬ ‫َّ‬
‫ار الرَّ ُج ُل ِإلَى ال ِكندِيِّ َو َتلَط َ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ص َ‬ ‫يك لَ َعل ُه َق ْد َرادَ غَ ي َْر الذِي ذ َهبْتَ نتَ ِإلَ ْي ِه َف َت ُكونُ َواضِ عا لِ َغي ِْر َم َعانِي ِه َف َ‬ ‫ً‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َأ‬ ‫َّ‬ ‫ك َفقُ ْل لَ ُه َف َما ي ُْد ِر َ‬ ‫ب ذلِ َ‬ ‫َ‬ ‫َأ ْو َج َ‬
‫ك مُحْ َت َماًل فِي اللُّ َغ ِة َو َساِئغا ً فِي ال َّن َظ ِر ‪.‬‬ ‫َأنْ َأ ْل َقى َعلَ ْي ِه َه ِذ ِه ْال َمسْ َألَ َة َف َقا َل لَ ُه َأعِ ْد َعلَيَّ َفَأ َعادَ َعلَ ْي ِه َف َت َف َّك َر فِي َن ْفسِ ِه َو َرَأى َذلِ َ‬
‫ْن‬‫َّان‪َ ،‬قاال َح َّد َث َنا م َُح َّم ُد بْنُ َي ْز َدادَ‪َ ،‬قا َل َح َّد َث َنا َأبُو َز َك ِريَّا‪َ ،‬عنْ ِإسْ مَاعِ ي َل ب ِ‬ ‫‪ - 2141‬م َُح َّم ُد بْنُ ْال َح َس ِن ْال َب َراثِيُّ َو ع ُْث َمانُ بْنُ َحا ِم ٍد ْال َك ِّشي ِ‬
‫ضا علیه‬ ‫ت عِ ْن َد الرِّ َ‬ ‫ْن ِبي َنصْ ٍر‪َ ،‬قا َل‪ُ ،‬ك ْن ُ‬ ‫َأ‬ ‫ْن م َُح َّم ِد ب ِ‬ ‫ان‪َ ،‬عنْ حْ َمدَ ب ِ‬ ‫َأ‬ ‫ْن ُنعْ َم َ‬ ‫ان‪َ ،‬قا َل م َُح َّم ُد بْنُ َي ْزدَ ادَ‪َ :‬و َح َّد َث َنا ْال َح َسنُ بْنُ َعلِيِّ ب ِ‬ ‫ِمه َْر َ‬
‫ار َي ِتهِ‪َ :‬هاتِي‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬
‫ص ِرفْ فقد مْ َسي ‪ ،‬قا َل ف ق ‪F‬‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْتَ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫اَل‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬
‫االسالم ‪ ،‬قا َل‪ ،‬ف ْم َسيْت عِ ندَ هُ‪ ،‬قا َل‪ ،‬فقلت ن َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫مْت عِ ن َدهُ‪ ،‬قا َل‪ ،‬فقا َل ل َِج ِ‬ ‫ص ِرفُ فقا َل لِي تن َ‬
‫ت‬ ‫ط ُر ِب َبالِي‪َ :‬منْ م ِْثلِي فِي َب ْي ِ‬ ‫ت د ََخلَنِي َشيْ ٌء َف َج َع َل َي ْخ ُ‬ ‫ت فِي ْال َب ْي ِ‬ ‫ضرَّ َبتِي َو ِو َسادَ تِي َفا ْفرُشِ ي َأِلحْ َمدَ فِي َذل َِك ْال َب ْيتِ! َقا َل‪َ ،‬فلَمَّا صِ رْ ُ‬ ‫ُم َ‬
‫ص َع ُة اَل َتجْ َع ْل عِ َيا َدتِي‬ ‫َ َ َ َ‬ ‫عْ‬ ‫ص‬ ‫ا‬ ‫ي‬ ‫ل‬ ‫ا‬ ‫ق‬ ‫َ‬ ‫ف‬ ‫َ‬ ‫‪،‬‬ ‫ان‬ ‫َ َ‬ ‫ُوح‬ ‫ص‬ ‫ْن‬
‫َ ََ َ‬ ‫ب‬ ‫ة‬‫َ‬ ‫ع‬ ‫ص‬ ‫عْ‬ ‫ص‬ ‫ادَ‬ ‫ع‬‫َ‬ ‫السالم‬ ‫علیه‬ ‫ِين‬ ‫َ‬ ‫ن‬ ‫م‬ ‫ِ‬ ‫ُْؤ‬
‫م‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫ِير‬
‫َ‬ ‫م‬ ‫َأ‬ ‫نَّ‬ ‫َ ِإ‬ ‫د‬ ‫ُ‬ ‫م‬ ‫حْ‬ ‫َأ‬ ‫ا‬ ‫ي‬
‫َ‬ ‫ِي‬ ‫ن‬ ‫ا‬ ‫ادَ‬ ‫َ‬
‫ن‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ِ!‬ ‫ه‬ ‫د‬
‫ِ‬ ‫ا‬ ‫ه‬
‫َ‬ ‫م‬ ‫ِ‬ ‫ى‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ع‬ ‫َولِيِّ ِ َ َ‬ ‫و‬ ‫هَّللا‬
‫ك ُ‪.‬‬ ‫هَّللا‬ ‫ضعْ ِ َيرْ َفعْ َ‬ ‫هَّلِل‬ ‫ك! َو َت َوا َ‬ ‫َّاك َف ْخراً َعلى َق ْو ِم َ‬ ‫َ‬ ‫ِإي َ‬
‫ُوسى ع لَ َما َج َعلَ ُه ْال َمْأمُونُ َولِيَّ َع ْه ِد ِه‬ ‫ضا َعلِيَّ ب َْن م َ‬ ‫‪ْ - 2142‬ال ُم َف ِّس ُر بِِإسْ َنا ِد ِه ِإلَى َأ ِبي م َُح َّم ٍد ْال َعسْ َك ِريِّ َعنْ َأ ِبي ِه َعنْ َج ِّد ِه ع‪َ :‬أنَّ الرِّ َ‬
‫ُ‬ ‫ُون َو ْال ُم َت َعص ِِّب َ‬ ‫ْأ‬
‫ار َولِيَّ َع ْه ِدناَ‬ ‫ص َ‬ ‫ون انظرُوا لمَّا َجا َءنا َعلِيُّ بْنُ مُو َسى َو َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ضا ع َيقُولُ َ‬ ‫ين َعلَى الرِّ َ‬ ‫س ْال َم َط ُر َف َج َع َل َبعْ ضُ َحاشِ َي ِة ْال َم م ِ‬ ‫احْ َت َب َ‬
‫َأ‬
‫س ال َم َط ُر َفلَ ْو َد َع ْوتَ َ َع َّز َو َج َّل نْ يُمْ طِ َر‬ ‫هَّللا‬ ‫ْ‬ ‫ْأ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫هَّللا‬
‫ضا ع َق ِد احْ َت َب َ‬ ‫ُون َفا ْش َت َّد َعلَ ْي ِه َف َقا َل لِلرِّ َ‬ ‫ص َل َذل َِك ِبال َم م ِ‬ ‫س ُ َت َعالَى َع َّنا ال َم َط َر َو ا َّت َ‬ ‫َف َح َب َ‬
‫ار َح َة فِي َم َنامِي َو‬ ‫ب‬ ‫ال‬‫ْ‬ ‫ِي‬ ‫ن‬ ‫ا‬ ‫ت‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫ص‬ ‫َ ِ‬ ‫هَّللا‬ ‫ل‬ ‫ُو‬ ‫س‬ ‫ر‬ ‫َ ِ َ َ َ ِإْل ِ ِإ َ‬ ‫نَّ‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ْن‬ ‫ي‬ ‫ن‬ ‫َ‬ ‫ث‬ ‫ْ‬ ‫ا‬ ‫م‬ ‫و‬ ‫ْ‬ ‫ي‬ ‫ل‬ ‫ا‬ ‫ق‬‫َ‬ ‫ة‬ ‫ُع‬ ‫م‬ ‫ج‬ ‫ُ‬ ‫ال‬ ‫ْ‬ ‫م‬ ‫و‬
‫َ ِ َ َ َ َ َ َ‬ ‫ْ‬ ‫ي‬ ‫ِك‬ ‫ل‬ ‫ذ‬ ‫َ‬ ‫ان‬ ‫ك‬ ‫َ‬ ‫و‬ ‫ك‬ ‫ل‬ ‫ذ‬‫َ‬ ‫ل‬
‫ُ‬ ‫ع‬ ‫ْ‬
‫ف‬ ‫ت‬ ‫َ‬ ‫ى‬ ‫َ‬
‫ت‬ ‫م‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ل‬ ‫ا‬ ‫ق‬ ‫َ‬ ‫م‬ ‫ع‬ ‫َ‬
‫ن‬ ‫ع‬ ‫ا‬ ‫ض‬ ‫الرِّ‬ ‫ال َّن َ َ‬
‫ل‬ ‫ا‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫اس‬
‫َ ِ‬ ‫َْ َ َ‬ ‫َ‬
‫يك‬ ‫ِيه ْم َو خ ِبرْ ُه ْم ِب َما ي ُِر َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ْن َفا ْبرُز ِإلى الصَّحْ َرا ِء َو اسْ َتسْ ِق َفِإنَّ َ َعز َو َج َّل َس َيسْ ق ِ‬ ‫َّ‬ ‫هَّللا‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬
‫ِين ع َو َقا َل َيا ُب َنيَّ ان َتظِ رْ َي ْو َم اِإْلث َني ِ‬ ‫ْ‬ ‫َم َع ُه َأمِي ُر المُْؤ ِمن َ‬ ‫ْ‬
‫ْن غَ َدا ِإلَى الصَّحْ َرا ِء َو َخ َر َج ْال َخاَل ُ‬
‫ِئق‬ ‫ان َي ْو ُم اِإْل ْث َني ِ‬ ‫ِّك َع َّز َو َج َّل َفلَمَّا َك َ‬ ‫ِك مِنْ َرب َ‬ ‫ُون َحالَ ُه لِ َي ْزدَ ادَ عِ ْل ُم ُه ْم ِب َفضْ ل َِك َو َم َكان َ‬ ‫هَّللا ُ ِممَّا اَل َيعْ لَم َ‬
‫ك َو‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ت فت َو َّسلوا ِبنا ك َما َمرْ تَ َو َّملوا فضْ ل َ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬
‫صعِدَ ال ِمن َب َر ف َحم َ‪ِF‬د َ َو ثنى َعل ْي ِه ث َّم قا َل الل ُه َّم َيا َربِّ نتَ َعظمْتَ َحقنا هْ َل ال َب ْي ِ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َّ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫هَّللا‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ُون َف َ‬ ‫ظر َ‬ ‫َي ْن ُ‬
‫اِئر َو ْل َي ُك ِن ا ْب ِت َدا ُء َم َط ِر ِه ْم َبعْ َد ا ْنصِ َراف ِِه ْم مِنْ َم ْش َه ِد ِه ْم‬ ‫ض ٍ‬ ‫ث َو اَل َ‬ ‫ك َفاسْ ق ِِه ْم َس ْقيا ً َنافِعا ً َعا ّما ً غَ ي َْر َراِئ ٍ‬ ‫ك َو نِعْ َم َت َ‬ ‫ك َو َت َو َّقعُوا ِإحْ َسا َن َ‬ ‫َرحْ َم َت َ‬
‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َّ‬ ‫هَّللا‬
‫ك‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫ت الرِّ َيا ُح فِي ال َه َوا ِء الغيُو َم َو َعدَت َو ب َْرقت َو ت َحرَّ َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫رْ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫ازل ِِه ْم َو َمقارِّ ِه ْم‪ -‬قا َل ف َو ِ الذِي َب َعث م َُحمَّدا ِبال َحق ن ِب ّيا لقد ن َس َج ِ‬ ‫َ‬ ‫ً‬ ‫َ‬ ‫ِّ‬ ‫ً‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َه َذا ِإلَى َمن ِ‬
‫َ‬
‫ت الس ََّحا َبةُ‬ ‫ض ِ‬ ‫َ‬
‫ْس َهذا ال َغ ْي ُم لَ ُك ْم ِإ َّن َما ه َُو هْ ِل َبلَ ِد َكذا َف َم َ‬ ‫َأِل‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ضا ع َعلَى ِرسْ لِ ُك ْم ُّي َها ال َّناسُ َفلَي َ‬ ‫َأ‬ ‫ال َّناسُ َكَأ َّن ُه ْم َي َر ْو َن ال َّت َنحِّ َي َع ِن ال َمط ِر َف َقا َل الرِّ َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫ِي َأِلهْ ِل َبلَ ِد َك َذا َف َما َزا َل َح َّتى‬ ‫ت َس َحا َب ٌة ُأ ْخ َرى َت ْش َت ِم ُل َعلَى َرعْ ٍد َو َبرْ ٍق َف َت َحرَّ ُكوا َف َقا َل َعلَى ِرسْ لِ ُك ْم َف َما َه ِذ ِه لَ ُك ْم ِإ َّن َما ه َ‬ ‫ت ُث َّم َجا َء ْ‬ ‫َو َع َب َر ْ‬
‫ِي َأِلهْ ِل َبلَ ِد َك َذا ث َّمُ‬ ‫َّ‬
‫ضا ع فِي ك ِّل َواحِدَ ٍة َعلى ِرسْ لِك ْم ل ْي َست َه ِذ ِه لك ْم ِإن َما ه َ‬‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ُوسى الرِّ َ‬ ‫ت َو َع َب َرت َو َيقو ُل َعلِيُّ بْنُ م َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ت َعش ُر َس َحا َبا ٍ‪F‬‬ ‫ْ‬ ‫َجا َء ْ‬
‫ازلِ ُك ْم َو‬ ‫ت َس َحا َب ٌة َحا ِد َي َة َع َش َر َف َقا َل ُّي َها ال َّناسُ َه ِذ ِه َب َع َث َها هَّللا ُ َع َّز َو َج َّل لَ ُك ْم َفا ْش ُكرُوا هَّللا َ َت َعالَى َعلَى َت َف ُّ‬ ‫َأ‬ ‫َأ ْق َبلَ ْ‬
‫ضلِ ِه َعلَ ْي ُك ْم َو قُومُوا ِإلَى َم َن ِ‬
‫ِيق ِب َك َر ِم هَّللا ِ َت َعالَى َو َجاَل لِ ِه َو َن َز َل‬ ‫َم َقارِّ ُك ْم َفِإ َّن َها م َُسا ِم َت ٌة لَ ُك ْم َو ِل ُرءُوسِ ُك ْم مُمْسِ َك ٌة َع ْن ُك ْم ِإلَى َأنْ َت ْد ُخلُوا َم َقارَّ ُك ْم ُث َّم َيْأتِي ُك ْم م َِن ْال َخي ِْر َما َيل ُ‬
‫َأْل‬ ‫َأَل‬ ‫ازل ِِه ْم ُث َّم َجا َء ْ‬ ‫َأ‬
‫اض َو‬ ‫ت ا ْو ِد َي َة َو ال ِح َي َ‬ ‫ْ‬ ‫ت ِب َو ِاب ِل ْال َمط ِر َف َم ِ‪F‬‬ ‫َ‬ ‫ت الس ََّحا َب ُة مُمْسِ َك ًة ِإلَى نْ َق ُربُوا مِنْ َم َن ِ‬ ‫ف ال َّناسُ َف َما َزالَ ِ‬ ‫ص َر َ‬ ‫م َِن ْال ِم ْن َب ِر َفا ْن َ‬
‫اع ُة‬ ‫ت ْال َج َم َ‬ ‫ض َر ِ‬ ‫ضا ع َو َح َ‬ ‫ات هَّللا ِ َع َّز َو َج َل ُث َّم َب َر َز ِإلَي ِْه ُم الرِّ َ‬ ‫ُول هَّللا ِ ص َك َرا َم ُ‬ ‫ون َهنِيئا ً لِوُ ْل ِد َرس ِ‬ ‫ت َف َج َع َل ال َّناسُ َيقُولُ َ‬ ‫ان َو ْال َفلَ َوا ِ‬ ‫ْال ُغ ْد َر َ‬
‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬
‫ِيرةُ ِمن ُه ْم َف َقا َل ُّي َها الناسُ اتقوا َ فِي ِن َع ِم ِ َعل ْيك ْم َف ت َنفرُو َها َعنك ْم ِب َمعَاصِ ي ِه َب ِل اسْ َتدِيمُو َها ِبطا َع ِت ِه َو شك ِر ِه َعلى ن َِع ِم ِه َو َيادِي ِه‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ِّ‬ ‫ُ‬ ‫اَل‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬ ‫هَّللا‬ ‫ُ‬ ‫َّ‬ ‫َّ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫ْال َكث َ‬
‫ُول هَّللا ِ َأ َحبَّ ِإلَ ْي ُك ْم‬ ‫آل م َُح َّم ٍد َرس ِ‬ ‫وق َأ ْولِ َيا ِء هَّللا ِ مِنْ ِ‬ ‫ان ِباهَّلل ِ َو َبعْ دَ ااِل عْ ت َِرافِ ِب ُحقُ ِ‬ ‫ُون هَّللا َ َع َّز َو َج َّل ِب َشيْ ٍء َبعْ دَ اِإْلي َم ِ‬ ‫َو اعْ لَمُوا َأ َّن ُك ْم اَل َت ْش ُكر َ‬
‫ك َو ت َعالى َو‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ار َ‬ ‫ص ِة ِ ت َب َ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬ ‫ان مِنْ خا َّ‬ ‫َ‬ ‫كك َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ان َرب ِِّه ْم فِإنَّ َمنْ ف َع َل ذلِ َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ِي َمعْ َب َرت ُه ْم ِإلى ِجن ِ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ِين َعلى ُدن َيا ُه ُم التِي ه َ‬ ‫َّ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫مِنْ ُم َع َاو َن ِت ُك ْم ِإِل ْخ َوا ِن ُك ُم ْالمُْؤ ِمن َ‬
‫ك‬ ‫هَّللا‬
‫اِئل نْ َي ْز َهدَ فِي َفضْ ِل ِ َت َعالَى َعلَ ْي ِه ِإنْ َت َّملَ ُه َو َع ِم َل َعلَ ْي ِه قِي َل َيا َرسُو َل ِ َهلَ َ‬ ‫َأ‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬ ‫َق ْد َقا َل َرسُو ُل هَّللا ِ ص فِي َذل َِك َق ْو َما َي ْن َبغِي لِ َق ٍ‬ ‫اًل‬
‫ت َو‬ ‫ب َكيْتَ َو َكيْتَ َف َقا َل َرسُو ُل هَّللا ِ ص َب ْل َق ْد َن َجا َو اَل َي ْخ ِت ُم هَّللا ُ َت َعالَى َع َملَ ُه ِإاَّل ِب ْالحُسْ َنى َو َس َيمْ حُو هَّللا ُ َع ْن ُه ال َّس ِّيَئ ا ِ‬ ‫الذ ُنو ِ‬ ‫فُاَل نٌ َيعْ َم ُل م َِن ُّ‬
‫ت َع ْو َر ُت ُه َو ه َُو اَل َي ْش ُع ُر َف َس َت َر َها َعلَ ْي ِه َو لَ ْم ي ُْخ ِبرْ هُ ِب َها َم َخا َفةَ‬ ‫ض ل ُه مُْؤ ِمنٌ َق ِد ان َك َش َف ْ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫يق َع َر َ‬ ‫ان مَرَّ ًة َيمُرُّ فِي ط ِر ٍ‬ ‫َ‬ ‫ت ِإ َّن ُه َك َ‬ ‫ُي َب ِّدلُ َها لَ ُه َح َس َنا ٍ‬
‫اب هَّللا ُ َل ُه فِي ِه‬ ‫اب َفاسْ َت َج َ‬ ‫ك ْال ِح َس َ‪F‬‬ ‫آب َو اَل َنا َق َش َ‬ ‫ك ْال َم َ‬ ‫اب َو َأ ْك َر َم لَ َ‬ ‫الث َو َ‬ ‫ك َّ‬ ‫َأنْ َي ْخ َج َل ُث َّم ِإنَّ َذل َِك ْالمُْؤ م َِن َع َر َف ُه فِي َمه َْوا ٍة َف َقا َل لَ ُه َأجْ َز َل هَّللا ُ لَ َ‬
‫َّ‬
‫اب َو ق َب َل َعلى طا َع ِة ِ َعز َو‬ ‫هَّللا‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫اب َو ن َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬
‫ُول ِ ص ِب َهذا الرَّ ج ُِل فت َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬ ‫ص َل َق ْو ُل َرس ِ‬ ‫ِن َفا َّت َ‬ ‫َف َه َذا ْال َع ْب ُد اَل ي ُْخ َت ُم لَ ُه ِإاَّل ِب َخي ٍْر ِبد َُعا ِء َذل َِك ْالمُْؤ م ِ‬
‫ِيه ْم َقا َل‬ ‫َأ‬
‫ير َعلَى َسرْ ِح ْال َمدِي َن ِة َف َوجَّ َه َرسُو ُل ِ ص فِي َث ِر ِه ْم َج َما َع ًة َذل َِك الرَّ ُج ُل َح ُد ُه ْم َفاسْ ُت ْش ِه َد ف ِ‬ ‫َأ‬ ‫هَّللا‬ ‫ت َعلَ ْي ِه َس ْب َع ُة َأي ٍَّام َح َّتى ُأغِ َ‬ ‫َج َّل َفلَ ْم َيْأ ِ‬
‫ُون َمنْ ي ُِري ُد َأنْ َي ُك َ‬ ‫ضا ع َو َق ْد َك َ ْأ‬ ‫ُوسى ع َو َأعْ َظ َم هَّللا ُ َت َب َ‬
‫ون‬ ‫ان ل ِْل َم م ِ‬ ‫ك َو َت َعالَى ْال َب َر َك َة فِي ْال ِباَل ِد ِب ُد َعا ِء الرِّ َ‬ ‫ار َ‬ ‫ْن م َ‬ ‫اِإْل َما ُم م َُح َّم ُد بْنُ َعلِيِّ ب ِ‬
‫َأ‬ ‫هَّلل‬ ‫ُ‬ ‫ُأ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ُون َبعْ ضُ ولَِئ َ‬ ‫ُأ‬ ‫ْأ‬ ‫ْ‬ ‫ْأ‬ ‫ْ‬
‫ك ِبا ِ نْ‬ ‫ِين عِ يذ َ‬ ‫ِير المُْؤ ِمن َ‬ ‫ك َيا م َ‬ ‫ضا ع َف َقا َل لِل َم م ِ‬ ‫ُون لِلرِّ َ‬ ‫ضا ع َو ُحسَّا ٌد َكا ُنوا ِب َحضْ َر ِة ال َم م ِ‬ ‫ُون الرِّ َ‬ ‫ه َُو َولِيَّ َع ْه ِد ِه مِنْ د ِ‬
‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫اري َخ ْال ُخلَ َفا ِء ف ِإ َ ِ َ َ‬ ‫ْ‬ ‫َت ُك َ‬
‫ك َو‬ ‫َ‬ ‫سِ‬ ‫ف‬ ‫ن‬ ‫ى‬ ‫ل‬ ‫ع‬ ‫َ‬ ‫تَ‬ ‫ن‬ ‫ع‬ ‫َ‬ ‫د‬‫ْ‬ ‫ق‬ ‫ل‬ ‫و‬ ‫َ َ‬ ‫ِيٍّ‬ ‫ل‬ ‫ع‬ ‫د‬ ‫ِ‬ ‫ل‬ ‫وُ‬ ‫ت‬
‫ِ‬ ‫ي‬ ‫ْ‬ ‫ب‬ ‫َ ِ ِإ َ‬ ‫ى‬ ‫ل‬ ‫َّاس‬ ‫ب‬ ‫ع‬ ‫ال‬ ‫د‬ ‫ِ‬ ‫ل‬ ‫وُ‬ ‫ت‬ ‫ِ‬ ‫ي‬ ‫ْ‬ ‫ب‬ ‫َ‬ ‫ِنْ‬ ‫م‬ ‫م‬
‫َ َ َ‬ ‫ي‬ ‫ظِ‬ ‫ع‬ ‫ال‬ ‫ر‬ ‫خ‬ ‫ف‬ ‫ال‬ ‫و‬ ‫َ َ َ َ َ‬ ‫م‬ ‫ِي‬ ‫م‬ ‫ع‬ ‫ال‬ ‫ف‬ ‫ر‬ ‫ش‬ ‫ال‬ ‫ا‬ ‫ذ‬ ‫ه‬ ‫ك‬ ‫ج‬ ‫ا‬ ‫ر‬ ‫خ‬ ‫ِي‬ ‫ون َت ِ‬
‫ْ‬ ‫َأَل‬
‫ان َخا ِم َف ظ َهرْ َت ُه َو ُمتضِ عا َف َر َفعْ َت ُه َو َمنسِ ّيا َفذكرْ تَ ِب ِه َو مُسْ َت َخفا َف َن َّوهْ تَ ِب ِه َق ْد َم ال ُّدن َيا‬ ‫ً‬ ‫ّ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫ً‬ ‫ْ‬ ‫ً‬ ‫َّ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫اًل‬ ‫ك ِج تَ ِب َهذا السَّاح ِِر َول ِد الس ََّح َر ِة َو َق ْد َك َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْئ‬ ‫َأهْ لِ َ‬
‫َأ‬ ‫َأْل‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬
‫َّاس ِإلَى وُ ْل ِد َعلِيٍّ َب ْل َما ْخ َو َفنِي‬ ‫ار ِد عِ ْندَ ُدعَاِئ ِه َما ْخ َو َفنِي نْ ي ُْخ ِر َج َه َذا الرَّ ُج ُل َه َذا ا ْم َر َعنْ وُ ْل ِد ْال َعب ِ‬ ‫َم ْخ َر َق ًة َو َت َشوُّ قا ً ِب َه َذا ْال َم َط ِر ْال َو ِ‬
‫ان َهذاَ‬ ‫َ‬
‫ك فقا َل ال َم مُونُ قد ك َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْأ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ِك َه ْل َجنى َحد َعلى نفسِ ِه َو مُل ِك ِه مِث َل ِجنا َي ِت َ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ٌ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ب َعلى َم ْملكت َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُّ‬
‫ك َو الت َوث ِ‬ ‫َّ‬ ‫ص َل ِبسِ حْ ِر ِه ِإلَى ِإ َزالَ ِة نِعْ َم ِت َ‬ ‫َأنْ َي َت َو َّ‬
‫ون‬ ‫ْ‬
‫ف ِبالمُلكِ َو ال ِخاَل َف ِة لَ َنا َو لِ َيعْ َتقِ َد فِي ِه ال َم ْف ُتو ُن َ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ون ُد َعاُؤ هُ لَ َنا َو ِليُعْ َر َ‬ ‫الرَّ ُج ُل مُسْ َتتِراً َع َّنا َي ْدعُو ِإلَى َن ْفسِ ِه َف َر ْد َنا نْ َنجْ َعلَ ُه َولِيَّ َع ْه ِد َنا لِ َي ُك َ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬
‫ال َأنْ َي ْن َف ِتقَ َعلَ ْي َنا ِم ْن ُه َما اَل‬ ‫َ َ ِ‬ ‫ح‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫ك‬ ‫ْ‬
‫ِل‬ ‫ت‬ ‫ى‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ع‬ ‫َ‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫ا‬ ‫ن‬ ‫َ‬ ‫ك‬ ‫ْ‬ ‫ر‬ ‫ِإ َ‬ ‫ت‬‫َ‬ ‫نْ‬ ‫ا‬ ‫ن‬ ‫َ‬ ‫ي‬ ‫شِ‬ ‫خ‬ ‫َ‬ ‫د‬ ‫ْ‬ ‫ق‬ ‫َ‬ ‫و‬ ‫ِير َو َأنَّ َه َذا اَأْلمْ َر لَ َنا مِنْ دُو ِن َ‬
‫ه‬
‫ِ‬ ‫ِيل َو اَل َكث ٍ‬ ‫ْس ِممَّا ا َّد َعى فِي َقل ٍ‬ ‫ِب ِه َأ َّن ُه لَي َ‬
‫َن ُس ُّدهُ َو َيْأت َِي َعل ْي َنا ِمن ُه َما نطِ يق ُه َو ا َن َفِإذ َق ْد َف َعل َنا ِب ِه َما َف َعل َنا َو خط َنا فِي ْم ِر ِه ِب َما خط َنا َو ش َرف َنا م َِن ال َه كِ ِبالتن ِوي ِه ِب ِه َعلى‬
‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َّ‬ ‫اَل‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ْأ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫ْأ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫آْل‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫اَل‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫ُور ِة َمنْ اَل َيسْ َتح ُِّق لِ َه َذا‬ ‫صوِّ َرهُ عِ ْن َد الرَّ عِ َّي ِة ِبص َ‬ ‫ض َع ِم ْن ُه َقلِياًل َقلِياًل َح َّتى ُن َ‬ ‫ْس َيجُو ُز ال َّت َهاوُ نُ فِي َأمْ ِر ِه َو لَ ِك َّنا َنحْ َتا ُج َأنْ َن َ‬ ‫َما َأ ْش َر ْف َنا َفلَي َ‬
‫ض ُع مِنْ َق ْد ِر ِه َفلَ ْو اَل‬ ‫َأ‬
‫ِين ف َولنِي م َُجا َدلت ُه فِإني ف ِح ُم ُ‪F‬ه َو صْ َحا َب ُه َو َ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫ُأ‬ ‫ِّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ِّ‬ ‫َ‬ ‫ِير المُْؤ ِمن َ‬ ‫ْ‬ ‫اَأْلمْ ِر ُث َّم ُندَ ب َِّر فِي ِه ِب َما َيحْ سِ ُم َعنا َم َوا َّد َب ِئ ِه قا َل الرَّ ُج ُل َيا م َ‬
‫َأ‬ ‫َ‬ ‫اَل‬ ‫َّ‬
‫َأ‬
‫ُورهُ َعمَّا َر َّشحْ َت ُه َل ُه َقا َل ال َم مُونُ َما َشيْ ٌء َحبَّ ِإلَيَّ مِنْ َه َذا َقا َل َفاجْ َمعْ وُ جُو َه هْ ِل‬ ‫َأ‬ ‫ْأ‬ ‫ْ‬ ‫اس قُص َ‬ ‫ص ْد ِري َأَل ْن َز ْل ُت ُه َم ْن ِزلَ َت ُه َو َب َّي ْن ُ‬ ‫َه ْي َب ُت َ‬
‫ت لِل َّن ِ‬ ‫ك فِي َ‬
‫ب‬ ‫ا‬
‫ِ َ عِ ٍ ِ ْ ِ َ َ ِ‬ ‫و‬ ‫ص‬ ‫ب‬ ‫م‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫ن‬ ‫ْ‬ ‫م‬ ‫م‬ ‫ْ‬
‫ل‬ ‫ى‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ع‬ ‫ه‬ ‫ِي‬ ‫ف‬ ‫ه‬‫ُ‬ ‫َ‬
‫ت‬ ‫ْ‬
‫ل‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫حْ‬ ‫َأ‬ ‫ِي‬ ‫ذ‬ ‫َّ‬ ‫ل‬ ‫ا‬ ‫ه‬ ‫َ َ َ ِ‬ ‫ِّ‬ ‫ل‬ ‫ح‬ ‫م‬ ‫نْ‬ ‫ع‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ً‬ ‫ا‬ ‫ذ‬ ‫خ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ون‬ ‫َ ِ َ َ ِْ َ َ‬ ‫ُ‬
‫ك‬ ‫ي‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫م‬ ‫ِه‬ ‫ت‬ ‫ر‬ ‫ضْ‬ ‫ح‬ ‫ب‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫ص‬ ‫ق‬‫ْ‬ ‫ن‬ ‫َ‬ ‫ِّن‬‫َ ِ َ َ‬ ‫ي‬ ‫ب‬ ‫ُأِل‬ ‫ء‬ ‫ا‬ ‫ه‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫ُ‬ ‫ف‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫ار‬
‫َ َ َِ َ‬ ‫ي‬ ‫خ‬ ‫و‬ ‫َ‬
‫ة‬ ‫ا‬ ‫ض‬ ‫ُ‬ ‫ق‬ ‫ال‬‫ْ‬ ‫و‬ ‫َممْ لَ َكت َ َ وَّ َ‬
‫ادَ‬ ‫ُ‬ ‫ق‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫و‬ ‫ِك‬
‫ضا ع َبي َْن َي َد ْي ِه فِي َمرْ َت َب ِت ِه الَّتِي َج َعلَ َها َل ُه َفا ْب َت َدَأ َهذاَ‬ ‫ِس َواسِ ٍع َق َعدَ فِي ِه ل ُه ْم َو ق َعدَ الرِّ َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ِين مِنْ َرعِ َّي ِت ِه فِي َمجْ ل ٍ‬ ‫ك َقا َل َف َج َم َع ْال َخلقَ ال َفاضِ ل َ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫فِعْ لِ َ‬
‫ك ِإنْ َو َق ْفتَ‬ ‫ك ِب َما َأ َرى َأ َّن َ‬ ‫ت َو َأسْ َرفُوا فِي َوصْ فِ َ‬ ‫ك ْال ِح َكا َيا ِ‬ ‫اس َق ْد َأ ْك َثرُوا َع ْن َ‬ ‫ضا ع َو َقا َل لَ ُه ِإنَّ ال َّن َ‬ ‫ضمِّنُ ل ِْل َوضْ ِع م َِن الرِّ َ‬ ‫ب ْال ُم َت َ‬ ‫ْال َحا ِج ُ‪F‬‬

‫‪339‬‬
‫ك فِي‬ ‫ير لَ َ‬ ‫ك ِب َها َأنْ اَل َنظِ َ‬ ‫ك مُعْ ِج َز ًة َأ ْو َجبُوا لَ َ‬ ‫ك دَ َع ْوتَ هَّللا َ فِي ْال َم َط ِر ْالمُعْ َتا ِد َم ِجيُؤ هُ َف َجا َء َف َج َعلُوهُ آ َي ًة لَ َ‬ ‫َعلَ ْي ِه َب ِرْئ تَ ِإلَي ِْه ْم ِم ْن ُه َفَأوَّ ُل َذل َِك َأ َّن َ‬
‫ْك َأنْ‬ ‫ْس مِنْ َح ِّق ِه َعلَي َ‬ ‫ك ْال َم َح َّل الَّذِي َع َر ْفتَ َفلَي َ‬ ‫ازنُ ِبَأ َح ٍد ِإاَّل َر َج َح ِب ِه َو َق ْد َأ َحلَّ َ‬ ‫ِين َأدَا َم هَّللا ُ م ُْل َك ُه َو َب َقا َءهُ اَل ي َُو َ‬ ‫ال ُّد ْن َيا َو َه َذا َأمِي ُر ْالمُْؤ ِمن َ‬
‫ً‬ ‫َ‬
‫ت اَل ْبغِي َشرا َو اَل َبطرا َو‬ ‫ً‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬
‫ث ِب ِن َع ِم ِ َعلَيَّ َو ِإنْ ُكن ُ‬ ‫هَّللا‬ ‫هَّللا‬
‫ضا ع َما ْد َف ُع عِ َبادَ ِ َع ِن ال َّت َح ُّد ِ‬ ‫َأ‬ ‫َّ‬
‫ك َو َعلَ ْي ِه َما َي َت َكذبُو َن ُه َف َقا َل الرِّ َ‬ ‫ين لَ َ‬ ‫ُت َسوِّ َغ ْال َكاذ ِِب َ‬
‫ب‬ ‫ت َحالُ ُه َما‪َ F‬ما َق ْد َعلِمْتَ َف َغضِ َ‪F‬‬ ‫صدِّيقَ ع َو َكا َن ْ‬ ‫ُف ال ِّ‬ ‫ك مِصْ َر يُوس َ‬ ‫ك الَّذِي َأ َحلَّنِي َف َما َأ َحلَّنِي ِإاَّل ْال َم َح َّل الَّذِي َأ َحلَّ ُه َملِ ُ‬ ‫صا ِح َب َ‬ ‫ُك َ‬ ‫َأمَّا ذ ِْكر َ‬
‫َّ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫اَل‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫اَل‬ ‫ُ‬
‫ك نْ َب َعث ُ ت َعالى ِب َمط ٍر ُمقد ٍَّر َوقت ُه َيتق َّد ُم َو َيت خ ُر‬‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬
‫ك َو ت َج َاوزتَ ق ْد َر َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ُوسى لق ْد َعدَ ْوتَ ط ْو َر َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ب عِ ندَ ذل َِك فقا َل َيا اب َْن م َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ْال َحا ِج ُ‪F‬‬
‫ضا َء َها الَّتِي‬ ‫َأ‬
‫الطي ِْر ِب َي ِد ِه َو َد َعا عْ َ‬ ‫ُوس َّ‬ ‫ِيل ِإب َْراهِي َم ع لَمَّا َخ َذ ُرء َ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬
‫ك ِجْئ تَ ِبمِث ِل آ َي ِة ْال َخل ِ‬ ‫َأ‬
‫ص ْولَ ًة َتصُو ُل ِب َها َك َّن َ‬ ‫َج َع ْل َت ُه آ َي ًة َتسْ َتطِ ي ُل ِب َها َو َ‬
‫ْ‬
‫ْن َو َسلط ُه َما‬ ‫ِّ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬
‫صادِقا فِي َما ت َو َّه ُم ف حْ يِ َهذي ِ‬ ‫َ‬ ‫ً‬ ‫َ‬ ‫تَ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬
‫ُوس َو خفق َن َو طِ رْ َن بِِإذ ِن ِ فِإنْ كن‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ال َفَأ َت ْي َن ُه َسعْ يا َو ت َركب َْن َعلى الرُّ ء ِ‬
‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫ً‬ ‫ان َفرَّ َق َها َعلَى ْال ِج َب ِ‬ ‫َك َ‬
‫ك الذِي َد َعا َك َما َد َع ْوتَ َو‬ ‫َّ‬ ‫ك مِنْ غَ ي ِْر َ‬ ‫ون َجا َء ِب ُدعَاِئ َ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬
‫َعلَيَّ َفِإنَّ ذل َِك َي ُكونُ حِي َنِئ ٍذ آ َية مُعْ ِج َز ًة َف مَّا ال َمط ُر المُعْ َتا ُد َم ِجيُؤ هُ َفلَسْ تَ َح َّق ِب نْ َي ُك َ‬ ‫ً‬ ‫َ‬
‫ْأ‬
‫ب َعلِيُّ بْنُ‬ ‫ْن َعلَى ْال َمسْ َن ِد فَغَ ضِ َ‪F‬‬ ‫ِ ِ‬‫ي‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫اب‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫ت‬‫َ‬ ‫م‬
‫ُ‬ ‫ا‬ ‫َ‬
‫ن‬ ‫ا‬‫ك‬ ‫َ‬ ‫و‬ ‫ان مُسْ َتنِداً ِإلَ ْي ِه َ‬ ‫ُون الَّذِي َك َ‬ ‫ْن َعلَى َمسْ َن ِد ْال َم م ِ‬ ‫صوَّ َري ِ‬ ‫ْن ُم َ‬ ‫ار ِإلَى َأ َسدَ ي ِ‬ ‫ب َق ْد َأ َش َ‬ ‫ان ْال َحا ِج ُ‪F‬‬ ‫َك َ‬
‫ْن َف َت َن َاواَل‬ ‫َأ‬
‫ان َو َق ْد َعا َد َتا َس َدي ِ‬ ‫ُّور َت ِ‬‫ت الص َ‬ ‫َ‬ ‫ً‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫اَل‬ ‫ً‬ ‫َ‬
‫ْن دُو َنك َما ال َفا ِج َر َفاف َت ِر َساهُ‪َ F‬و ت ْبقِ َيا ل ُه َعيْنا َو ثرا َف َوث َب ِ‬ ‫ُ‬ ‫اَل‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ُّور َتي ِ‬ ‫صا َح ِبالص َ‬ ‫ضا ع َو َ‬ ‫ُوسى الرِّ َ‬ ‫م َ‬
‫ضا ع‬ ‫ُون َفلَمَّا َف َرغَا ِم ْن ُه َأ ْق َباَل َعلَى الرِّ َ‬ ‫ين ِممَّا ُيبْصِ ر َ‬ ‫ُون ُم َت َحي ِِّر َ‬ ‫ظر َ‬ ‫ب َو َعضَّاهُ َو َرضَّاهُ َو َه َش َماهُ‪َ F‬و َأ َكاَل هُ َو لَ َح َسا دَ َم ُه َو ْال َق ْو ُم َي ْن ُ‬ ‫ْال َحا ِج َ‪F‬‬
‫ْأ‬ ‫ْأ‬ ‫َو َقاال َيا َولِيَّ هَّللا ِ فِي َأرْ ضِ ِه َما َذا َتْأ ُم ُر َنا َن ْف َع ُل ِب َه َذا َأ َن ْف َع ُل ِب ِه فِعْ لَ َنا ِب َه َذا يُشِ َ‬
‫ُون ِممَّا َسم َِع ِم ْن ُه َما َف َقا َل‬ ‫ُون َف ُغشِ َي َعلَى ْال َم م ِ‬ ‫ان ِإلَى ْال َم م ِ‬ ‫ير ِ‬
‫ْ‬ ‫َأ‬
‫ان َيقُواَل ِن َت َذنُ َل َنا نْ ُنل ِح َق ُه ِب َ‬ ‫ْأ‬ ‫َأ‬ ‫َأْل‬ ‫ضا ع قِ َفا َف َو َق َفا ُث َّم َقا َل الرِّ َ‬
‫صاح ِِب ِه‬ ‫صبُّوا َعلَ ْي ِه َما َء َورْ ٍد َو َط ِّيبُوهُ َففُ ِع َل َذل َِك ِب ِه َو َعا َد ا َس َد ِ‬ ‫ضا ع ُ‬ ‫الرِّ َ‬
‫الَّذِي َأ ْف َن ْي َناهُ َقا َل اَل َفِإنَّ هَّلِل ِ َع َّز َو َج َّل فِي ِه َت ْد ِبيراً ه َُو مُمْضِ ي ِه َف َقاال َما َذا َتْأ ُم ُر َنا َف َقا َل عُودَا ِإلَى َم َقرِّ ُك َما َك َما ُك ْن ُت َما َف َعا َدا ِإلَى ْال َمسْ َن ِد َو‬
‫س ُث َّم َقا َل لِلرِّ َ‬ ‫ْأ‬
‫ضا ع َيا اب َْن‬ ‫ان َيعْ نِي الرَّ ُج َل ْال ُم ْف َت َر َ‬ ‫ْن ِمه َْر َ‬ ‫ْن َك َما َكا َن َتا َف َقا َل ْال َم مُونُ ْال َحمْ ُد هَّلِل ِ الَّذِي َك َفانِي َشرَّ ُح َم ْي ِد ب ِ‬ ‫ُور َتي ِ‬ ‫ارا ص َ‬ ‫ص َ‬ ‫َ‬
‫ك َفِإنَّ‬ ‫ك َو لَ ْم َأسْ َأ ْل َ‬ ‫ت لَ َما َنا َظرْ ُت َ‬ ‫ضا ع لَ ْو شِ ْئ ُ‬ ‫ك َف َقا َل الرِّ َ‬ ‫ت َع ْن ُه لَ َ‬ ‫ُول هَّللا ِ ص ُث َّم لَ ُك ْم َفلَ ْو شِ ْئ تَ لَ َن َز ْل ُ‬ ‫ِ‬ ‫س‬ ‫ر‬‫َ‬ ‫م‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬
‫ك‬ ‫ِّ‬
‫د‬ ‫ِج‬
‫َ‬ ‫ل‬ ‫ر‬‫ُ‬ ‫مْ‬ ‫َأْل‬ ‫ا‬ ‫ا‬ ‫ذ‬ ‫َ‬ ‫ه‬
‫َ‬ ‫ص‬ ‫ِ‬ ‫هَّللا‬ ‫ُول‬
‫َر ِ‬ ‫س‬
‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬
‫ْن ِإ ُجهَّا َل َبنِي آ َد َم فِإن ُه ْم َو ِإنْ خسِ رُوا‬ ‫اَّل‬ ‫ُّورتي ِ‬ ‫َ‬ ‫ْن الص َ‬ ‫َ‬
‫اع ِة َهاتي ِ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬
‫اِئر خلقِ ِه مِث َل َما َر يْتَ مِنْ ط َ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا َ َعز َو َج َّل ق ْد عْ طانِي مِنْ ط َ‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬
‫اع ِة َس ِ‬
‫ُف‬ ‫ك َك َما َم َر يُوس َ‬ ‫َأ‬ ‫ت َي ِد َ‬ ‫ار َما ظ َهرْ ُت ُه م َِن ْال َع َم ِل مِنْ َتحْ ِ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫اض َعلَي َ‬ ‫َأ‬
‫ِيه ْم َت ْد ِبي ٌر َو َق ْد َم َرنِي ِب َترْ كِ ااِل عْ ت َِر ِ‬ ‫وظ ُه ْم َفلِلَّ ِه َع َّز َو َج َّل ف ِ‬ ‫ُظ َ‬ ‫ح ُ‬
‫ْك َو ِإظ َه ِ‬
‫ضى ‪.‬‬ ‫ضا ع َما َق َ‬ ‫ْن مُو َسى الرِّ َ‬ ‫ضى فِي َعلِيِّ ب ِ‬ ‫ضِئياًل ِإلَى َأنْ َق َ‬ ‫ت َي ِد فِرْ َع ْو ِن مِصْ َر َقا َل َف َما َزا َل ْال َمْأمُونُ َ‬ ‫ع ِب ْال َع َم ِل مِنْ َتحْ ِ‬
‫ب ْال ُم َت َو ِّك ِل َأ َّن ُه َقا َل‪َ :‬و َق َع َر ُج ٌل ُم َشعْ ِب ٌذ مِنْ َنا ِح َي ِة ْال ِه ْن ِد ِإلَى‬ ‫[ز َرا َف َة] َحا ِج ِ‪F‬‬ ‫‪َ - 2143‬ر َوى َأبُو ْال َقاسِ ِم بْنُ َأ ِبي ْال َقاسِ ِم ْال َب ْغدَ ادِيُّ َعنْ زرارة َ‬
‫ك الرَّ ج ُِل ِإنْ َأ ْنتَ َأ ْخ َج ْل َت ُه‬ ‫ضا َف َقا َل لِ َذلِ َ‬ ‫ان ْال ُم َت َو ِّك ُل َلعَّابا ً َفَأ َرادَ َأنْ ي ُْخ ِج َل َعلِيَّ ب َْن م َُح َّم ِد ب ِ‬
‫ْن الرِّ َ‬ ‫ُق لَ ْم ي َُر م ِْثلُ ُه َو َك َ‬ ‫ب ْالح ِ‬‫ْال ُم َت َو ِّك ِل َي ْل َعبُ ِبلَ ِع ِ‬
‫ض َر َعلِيَّ ب َْن م َُح َّم ٍد ع‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ٌ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬
‫ار َز ِكيَّة‪َ -‬قا َل َت َق َّد ْم ِب نْ يُخ َب َز ِر َقاق ِخ َفافٌ َو اجْ َعل َها َعلى ال َماِئدَ ِة َو قع ِْدنِي ِإلى َجن ِب ِه َف َف َع َل َو حْ َ‬ ‫ً‬ ‫ف دِي َن ٍ‬ ‫ك َأ ْل َ‬ ‫َأعْ َط ْي ُت َ‬
‫ب ْالمِسْ َو َر ِة َف َم َّد َعلِيُّ بْنُ م َُح َّم ٍد ع َي َدهُ ِإلَى ُر َقا َق ٍ‪F‬ة َف َطي ََّر َها‬ ‫س الاَّل عِ بُ ِإلَى َجا ِن ِ‬ ‫َأ‬
‫ُورةُ َس ٍد َو َجلَ َ‬ ‫ان َعلَ ْي َها ص َ‬ ‫ار ِه َك َ‬‫ت لَ ُه مِسْ َو َرةٌ َعنْ َي َس ِ‬ ‫َو َكا َن ْ‬
‫ُّور ِة الَّتِي فِي ْالمِسْ َو َر ِة َو َقا َل ُخذهُْ‬ ‫ك الص َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫ب َعلِيُّ بْنُ م َُح َّم ٍد ع َي َدهُ َعلى تِل َ‬ ‫ض َر َ‬ ‫َ‬
‫ك الناسُ ف َ‬‫َّ‬ ‫اح َ‬
‫ض َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ُأ‬
‫َذل َِك الرَّ ُج ُل َو َمد َيدَ هُ ِإلى خ َرى فطي ََّر َها فت َ‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬
‫ض َعلِيُّ بْنُ م َُح َّم ٍد ع َف َقا َل لَ ُه‬ ‫ْ‬
‫ت َف َت َحي ََّر ال َجمِي ُع َو َن َه َ‬ ‫ْ‬
‫ادَت فِي المِسْ َو َر ِة َك َما َكا َن ْ‬ ‫ت الرَّ ُج َل َو َع ْ‬ ‫ُّورةُ م َِن ْالمِسْ َو َر ِة َفا ْب َتلَ َع ِ‬
‫ك الص َ‬ ‫ت ت ِْل َ‬ ‫َف َو َث َب ْ‬
‫ك‬‫ط َأعْ دَ ا َء هَّللا ِ َعلَى َأ ْولِ َيا ِء هَّللا ِ َو َخ َر َج مِنْ عِ ْن ِد ِه َفلَ ْم ي َُر الرَّ ُج ُل َبعْ َد َذلِ َ‬ ‫دَد َت ُه َف َقا َل َو هَّللا ِ اَل َت َرى َبعْ دَ َها َأ ُت َسلِّ ُ‬ ‫ك ِإاَّل َجلَسْ تَ َو َر ْ‬ ‫ْال ُم َت َو ِّك ُل َسَأ ْل ُت َ‬
‫ُول هَّللا ِ ص َف َقا َل‬ ‫ت َرس ِ‬ ‫ت َفاطِ َم َ‪F‬ة ِب ْن ِ‬ ‫ت فِي َأي َِّام ْال ُم َت َو ِّك ِل ا ْم َرَأةٌ َت َّدعِ ي َأ َّن َها َز ْي َنبُ ِب ْن ُ‬ ‫ي َأنَّ َأ َبا هَاشِ ٍم ْال َجعْ َف ِريَّ َقا َل‪َ :‬ظ َه َر ْ‬ ‫‪ - 2144‬ر ُِو َ‬
‫ت ِإنَّ َرسُو َل هَّللا ِ ص َم َس َح َعلَيَّ َو َسَأ َل هَّللا َ َأنْ‬ ‫ِين َف َقالَ ْ‬ ‫ضى م َِن ال ِّسن َ‬ ‫ُول هَّللا ِ ص َما َم َ‬ ‫ِ‬ ‫س‬‫ر‬ ‫َ‬ ‫ت‬‫ِ‬ ‫ْ‬
‫ق‬ ‫و‬ ‫َ‬ ‫ِنْ‬
‫م‬ ‫ى‬ ‫ض‬ ‫َ‬ ‫م‬
‫َ‬ ‫ْ‬
‫د‬ ‫ق‬‫َ‬ ‫و‬ ‫َ‬ ‫ٌ‬
‫َّة‬ ‫ب‬ ‫ا‬ ‫َ‬
‫ش‬ ‫ٌ‬ ‫ة‬ ‫َأ‬ ‫ر‬
‫َ‬ ‫امْ‬ ‫ت‬‫ْال ُم َت َو ِّك ُل َأ ْن ِ‬
‫ب‬
‫آل ِبي طالِ ٍ‬‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ِّ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫اجة فصِ رْ ت ِإلي ِْه ْم ف َد َعا ال ُمت َوك ُل َمش ِايخ ِ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫اس ِإلى َه ِذ ِه الغَا َي ِة فل ِحقتنِي ال َح َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬
‫ِين َسنة َو ل ْم ظ َهرْ لِلن ِ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ً‬ ‫َ‬ ‫َأ‬
‫َي ُر َّد َعلَيَّ َش َب ِابي فِي ك ِّل رْ َبع َ‬
‫ُ‬
‫ت َك ِذبٌ َو ُزو ٌر‬ ‫ِين فِي َه ِذ ِه الرِّ َوا َي ِة َف َقالَ ْ‬ ‫ب فِي َس َن ِة َك َذا َف َقا َل لَ َها َما َتقُول َ‬ ‫ٌ‬
‫ْش َو عَرَّ َف ُه ْم َحالَ َها َف َر َوى َج َما َعة َو َفا َة َز ْي َن َ‬ ‫َّاس َو قُ َري ٍ‬ ‫َو وُ ْل ِد ْال َعب ِ‬
‫ت َف َقا َل لَ ُه ُم ْال ُم َت َو ِّك ُل َه ْل عِ ْن َد ُك ْم حُجَّ ٌة َعلَى َه ِذ ِه ْال َمرْ َأ ِة غَ ي َْر َه ِذ ِه الرِّ َوا َي ِة‬ ‫اس َفلَ ْم يُعْ َرفْ لِي َح َياةٌ َو اَل َم ْو ٌ‬ ‫ان َمسْ ُتوراً َع ِن ال َّن ِ‬ ‫َفِإنَّ َأمْ ِري َك َ‬
‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫ُأ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬
‫ً‬
‫ضا ع َفل َع َّل عِ ن َدهُ َشيْئا م َِن الحُجَّ ِة غَ ي َْر َما‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ت ِإ ِبحُجَّ ٍة َقالوا َف حْ ضِ ِر اب َْن الرِّ َ‬ ‫اَّل‬ ‫َّع ْ‬‫َّاس نْ ن ِزل َها َعمَّا اد َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫اَل‬ ‫َف َقالُوا اَل َف َقا َل ه َُو َب ِري ٌء م َِن ال َعب ِ‬
‫ت فِي َس َن ِة َك َذا فِي َشه ِْر َك َذا فِي َي ْو ِم َك َذا َقا َل َفِإنَّ َهُؤ اَل ِء َق ْد‬ ‫ب ُتوُ ِّف َي ْ‬ ‫ت َفِإنَّ َز ْي َن َ‬ ‫ض َر َفَأ ْخ َب َرهُ ِب َخ َب ِر ْال َمرْ َأ ِة َف َقا َل َك َذ َب ْ‬ ‫ث ِإلَ ْي ِه َف َح َ‬ ‫عِ ْندَ َنا َف َب َع َ‬
‫ِي قا َل لحُو ُم َبنِي‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫ْك ف َها ُهنا حُجَّ ة تلز ُم َها َو تلز ُم غَ ي َْر َها قا َل َو َما ه َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ٌ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َعلي َ‬ ‫َ‬ ‫اَل‬ ‫َر َو ْوا م ِْث َل َه ِذ ِه َو ق ْد َحلفت نْ ن ِزل َها ِإ ِبحُجَّ ٍة تلز ُم َها قا َل َو‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫اَّل‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ُأ‬ ‫اَل‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ت ِإ َّن ُه ي ُِري ُد َق ْتلِي َقا َل َف َها ُه َنا‬ ‫ت مِنْ وُ ْل ِد َفاطِ َم َة َفاَل َتضُرُّ َها َف َقا َل لَ َها َما َتقُول َ‬ ‫َفاطِ َم َة م َُحرَّ َم ٌة َعلَى ال ِّس َب َأ ْ‬
‫ِين َقالَ ْ‬ ‫اع َفِإنْ َكا َن ْ‬ ‫اع َف ْن ِزل َها ِإلَى ال ِّس َب ِ‬ ‫ِ‬
‫ين ه َُو ُيحِي ُل َعلَى‬ ‫ِيع َف َقا َل َبعْ ضُ ْال ُم ْبغِضِ َ‬ ‫ْ‬
‫ت وُ جُوهُ ال َجم ِ‬ ‫ْن ع َفَأ ْن ِز ْل َمنْ شِ ْئ تَ ِم ْن ُه ْم َقا َل َف َو هَّللا ِ َل َق ْد تَغَ ي ََّر ْ‬ ‫اع ٌة مِنْ وُ ْل ِد ْال َح َس ِن َو ْال ُح َسي ِ‬ ‫َج َم َ‬
‫ص ْن ٌع َف َقا َل َيا َأ َبا ْال َح َس ِن لِ َم اَل َت ُكونُ َأ ْنتَ‬ ‫ون َل ُه فِي َأ ْم ِر ِه ُ‬ ‫ب مِنْ غَ ي ِْر َأنْ َي ُك َ‬ ‫ك َر َجا َء َأنْ َي ْذ َه َ‬ ‫غَ ي ِْر ِه لِ َم اَل َي ُكونُ ه َُو َف َما َل ْال ُم َت َو ِّك ُل ِإلَى َذلِ َ‬
‫س‬ ‫ت سِ َّت ٌة م َِن اُأْل ُس ِد َف َن َز َل َأبُو ْال َح َس ِن ِإلَ ْي َها َفلَمَّا د ََخ َل َو َجلَ َ‬ ‫اع َو َكا َن ْ‬ ‫َّ‬
‫ْك َقا َل َفا ْف َع ْل َقا َل ْف َع ُل َف ت َِي ِب ُسل ٍم َو فُت َِح َع ِن ال ِّس َب ِ‬
‫ُأ‬ ‫َأ‬ ‫ك ِإلَي َ‬ ‫ك َقا َل َذا َ‬ ‫َذلِ َ‬
‫س ُك ِّل َوا ِح ٍد ِم ْن َها ث َّمُ‬ ‫ْس ُح َعلَى َرْأ‬ ‫ُوس َها َبي َْن َي َد ْي ِه َف َج َع َل َيم َ‬ ‫ض َعت رُ ء َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬
‫ت ا سْ َو ُد ِإل ْي ِه َف َر َمت ِب نفسِ َها َبي َْن َيدَ ْي ِه َو َمدَّت ِب ْيدِي َها َو َو َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َأْل‬ ‫ار ِ‬
‫ص َ‬ ‫َ‬
‫ِ‬
‫ك‬ ‫ص َوابا ً َف َبادِرْ بِِإ ْخ َرا ِج ِه مِنْ ُه َنا َ‬ ‫ت بِِإ َزاِئ ِه َف َقا َل َل ُه ْال َو ِزي ُر َما َه َذا َ‬ ‫ت ُكلُّ َها َو َأ َقا َم ْ‬ ‫ال َف َتعْ َت ِز ُل َنا ِح َي ًة َح َّتى اعْ َت َزلَ ْ‬ ‫ِ‬ ‫َ‬
‫ِز‬ ‫ت‬ ‫عْ‬ ‫اِل‬‫ا‬ ‫ى‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫يُشِ ِإ ِ ِإ‬
‫ه‬
‫ِ‬ ‫د‬‫ِ‬ ‫ي‬
‫َ‬ ‫ب‬ ‫ه‬
‫ِ‬ ‫ْ‬
‫ي‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ر‬‫ُ‬ ‫ي‬
‫َ‬
‫ار ِإلى‬ ‫ص َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬
‫ِين ِممَّا قل ف حِبُّ نْ تصْ َع َد فقا َم َو َ‬ ‫ُأ‬ ‫َ‬ ‫تَ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬
‫ك سُوءا َو ِإن َما َردنا نْ نك َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َّ‬ ‫ً‬ ‫َق ْب َل َأنْ َي ْن َتشِ َر خ َب ُرهُ فقا َل ل ُه َيا َبا ال َح َس ِن َما َردنا ِب َ‬
‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ون َعلى َيق ٍ‬
‫ص ِع َد َف َقا َل ُك ُّل َمنْ َز َع َم‬ ‫ت َو َ‬ ‫ار ِب َي ِد ِه نْ َترْ ِج َع َف َر َج َع ْ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬
‫ض َع ِرجْ لَ ُه َعلَى َّو ِل دَ َر َج ٍة ال َتفَتَ ِإلَ ْي َها َو َش َ‬ ‫َأ‬ ‫ِي َح ْولَ ُه َت َت َم َّس ُح ِب ِث َي ِاب ِه َفلَمَّا َو َ‬ ‫ال ُّسلَّ ِم َو ه َ‬
‫ت فُاَل ٍن َح َملَنِي الضُّرُّ َعلَى َما‬ ‫ْت ْالبَاطِ َل َو َأ َنا ِب ْن ُ‬ ‫ت هَّللا َ هَّللا َ ا َّد َعي ُ‬ ‫ِس َف َقا َل لَ َها ْال ُم َت َو ِّك ُل ا ْن ِزلِي َقالَ ْ‬ ‫ك ْال َمجْ ل ِ‬ ‫ِس فِي َذلِ َ‬ ‫َأ َّن ُه مِنْ وُ ْل ِد َفاطِ َم َة َف ْل َيجْ ل ْ‬
‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َأ ْ‬ ‫ْ‬ ‫قُ ْل ُ‬
‫اع َفاسْ َت ْو َه َبت َها َوالِدَ ت ُه ‪.‬‬ ‫ت َقا َل ال ُم َت َو ِّك ُل لقُو َها ِإلى ال ِّس َب ِ‬
‫َ‬

‫ب َو َأهْ َل‬ ‫ِير ع َفَأ َم َر ْال َخلِي َف ُة ْال َحا ِج َ‬ ‫َأْل‬ ‫َأ‬
‫ُور َقا َل‪ُ :‬ق ِح َط ال َّناسُ ِبسُرَّ َمنْ َر ى فِي َز َم ِن ْال َح َس ِن ا خ ِ‬ ‫ْن َساب َ‬ ‫ْن ْال َح َس ِن ب ِ‬ ‫ي َعنْ َعلِيِّ ب ِ‬ ‫‪ - 2145‬ر ُِو َ‬
‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫ُون ف َما ُسقوا فخ َر َج ال َجاثلِيق فِي ال َي ْو ِم الرَّ ِاب ِع ِإلى‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ُصلى َو َي ْدع َ‬ ‫َّ‬ ‫ْال َم ْملَ َك ِة َأنْ َي ْخ ُرجُوا ِإلى ااِل سْ تِسْ قا ِ‪F‬ء فخ َرجُوا ث ثة ي ٍَّام ُمت َوالِ َي ٍة ِإلى الم َ‬
‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َاَل‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ص َب ْوا ِإلَى‬ ‫اس َو َتعَجَّ بُوا َو َ‬ ‫ك ْك َث ُر ال َّن ِ‬‫َأ‬ ‫ْ‬
‫ت ال َّس َما ُ‪F‬ء ِبال َم َط ِر َف َش َّ‬ ‫ِيه ْم َرا ِهبٌ َفلَمَّا َم َّد َيدَ هُ َه َطلَ ِ‬ ‫ان ف ِ‬ ‫ارى َو الرُّ هْ َبانُ َو َك َ‬ ‫ص َ‬ ‫الصَّحْ َرا ِء َو َم َع ُه ال َّن َ‬
‫ار ٌج فِي‬ ‫َ‬
‫خ‬ ‫ي‬ ‫ِّ‬
‫ن‬ ‫ل‬ ‫ا‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ْ‬
‫ت‬ ‫َ‬
‫ك‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ه‬ ‫د‬‫ْ‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ك‬ ‫د‬‫ِّ‬ ‫ج‬ ‫ة‬‫َ‬ ‫م‬ ‫ُأ‬ ‫ْ‬
‫ق‬ ‫ح‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫ل‬ ‫ا‬‫ق‬‫َ‬ ‫و‬ ‫ه‬ ‫ب‬ ‫حْ‬ ‫م‬ ‫ِنْ‬ ‫م‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫ج‬ ‫ر‬ ‫ْ‬
‫خ‬ ‫َ‬
‫ت‬ ‫اسْ‬‫ف‬‫َ‬ ‫ً‬ ‫ا‬‫ُوس‬‫ب‬ ‫حْ‬ ‫م‬ ‫ان‬ ‫َ‬
‫ك‬ ‫و‬ ‫ع‬ ‫ن‬ ‫س‬ ‫ح‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫ى‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ة‬‫ُ‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ِي‬ ‫ل‬ ‫َ‬
‫خ‬ ‫ِين ال َّنصْ َرا ِن َّي ِة َفَأ ْن َف َذ ْ‬
‫ال‬
‫ِ‬ ‫َ ِإ‬ ‫َ‬ ‫َّ َ َ‬ ‫َ َسِ ِ َ َ َ‬ ‫َ َ‬ ‫َ َ ِ َ َ َ‬ ‫ِإ‬ ‫د ِ‬
‫َ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬
‫ث َو الرُّ هْ َبانُ َم َع ُه َو َخ َر َج ال َح َسنُ ع فِي َن َف ٍر مِنْ صْ َح ِاب ِه َفلمَّا َبص َُر‬ ‫َّ‬ ‫ْ‬
‫ِيق فِي ال َي ْو ِم الثالِ ِ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫ك ِإنْ َشا َء ُ َت َعالى َف َخ َر َج ال َجاثل ُ‬ ‫هَّللا‬ ‫ْالغَ ِد َو م ُِزي ُل ال َّش ِّ‬

‫‪340‬‬
‫ْن َسبَّا َب َت ْي ِه َع ْظما ً َأسْ َو َد‬ ‫ْأ‬
‫ض َعلَى َي ِد ِه ْاليُمْ َنى َو َي ُخ َذ َما َبي َْن ِإصْ َب َع ْي ِه َف َف َع َل َو َأ َخ َذ مِنْ َبي ِ‬ ‫ض َم َمالِي ِك ِ‪F‬ه َأنْ َي ْق ِب َ‬ ‫ب َو َق ْد َم َّد َيدَ هُ َأ َم َر َبعْ َ‬ ‫ِبالرَّ ا ِه ِ‬
‫ضا َء َف َقا َل ْال َخلِي َف ُة َما َه َذا ْال َعظ ُمْ‬ ‫ْ‬
‫ت الشمْسُ َبي َ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ً‬
‫ان ال َّس َما ُ‪F‬ء ُمتغيِّما فتقش َعت َو طل َع ِ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َفَأ َخ َذهُ ْال َح َسنُ ع ِب َي ِد ِه ث َّم قا َل ل ُه ت ِق ا َن ف ت قى َو ك َ‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫سْ‬ ‫َ‬ ‫اسْ‬ ‫َ‬ ‫آْل‬ ‫سْ‬ ‫َ‬ ‫اسْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬
‫َ‬ ‫ْ‬
‫ت ال َّس َما ُء ِبال َمط ِر‪.‬‬ ‫َ‬ ‫اَّل‬
‫ف مِنْ َعظ ِم َن ِبيٍّ ِإ َو َهطلَ ِ‬ ‫ْ‬ ‫َيا َأ َبا م َُح َّم ٍد َقا َل ع َه َذا َر ُج ٌل مَرَّ ِب َقب ِْر َن ِبيٍّ م َِن اَأْل ْن ِب َيا ِء َف َو َق َع ِإلَى َي ِد ِه َهذا ال َعظ ُم َو َما ُكشِ َ‬
‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬

‫ب‬ ‫صال ٍِح ْال ُم‪FF‬رِّ يِ َو ُع ْت َب ‪َ F‬ة ْالغُاَل ِم َو َح ِبي ٍ‬ ‫ُّوب ال ِّس ِجسْ َتانِيِ َو َ‬ ‫ت َحاجّ ا ً َو َج َما َع َة ُعبَّا ِد ْال َبصْ َر ِة م ِْث َل َأي َ‬ ‫ت ْال ُب َنانِيِ َقا َل‪ُ :‬ك ْن ُ‬ ‫‪َ - 2146‬عنْ َث ِاب ٍ‬
‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬
‫َ‬ ‫َّ‬
‫‪F‬ز َع ِإل ْين‪FF‬ا هْ‪ُ F‬ل َمكة َو الحُجَّ ا ُج‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ث فف‪ِ F‬‬‫َ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬
‫اس ال َعطشُ ِلقِل ِة ال َغ ْي ِ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬
‫ضيْقا َو ق‪ِ F‬د اش‪F‬ت َّد ِبالن ِ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ً‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ار فلمَّا نْ دَخلنا َمكة َر ْينا ال َما َء َ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ْن دِين ٍ‬ ‫ارسِ يِ َو َمالِكِ ب ِ‬ ‫ْال َف ِ‬
‫ك ِإ َذا َنحْ نُ ِب َف ًتى َق ْد‬ ‫ين ِب َها َف ُمنِعْ َنا اِإْل َجا َب َة َف َب ْي َن َما َنحْ نُ َك َذلِ َ‬ ‫ضرِّ عِ َ‬ ‫ِين ُم َت َ‬ ‫َيسْ َألُو َّنا نْ َنسْ َتسْ ق َِي َل ُه ْم َف َت ْي َنا ْال َكعْ َب َة َو ط ْف َنا ِب َها‪ -‬ث َّم َس ْل َنا هَّللا َ َخاضِ ع َ‬
‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬
‫ت ْال ُب َن‪FF‬انِيُّ َو َي‪FF‬ا َأيُّوبُ‬ ‫‪F‬ار َو َي‪FF‬ا َث‪ِ F‬‬
‫‪F‬اب ُ‬ ‫ك ب َْن دِي َن‪ٍ F‬‬ ‫‪F‬اف ِب ْال َكعْ َب‪ِ F‬ة َأ ْش‪َ F‬واطا ً ُث َّم َأ ْق َب‪َ F‬ل َعلَ ْي َن‪FF‬ا َف َق‪FF‬ا َل َي‪FF‬ا َمالِ‪َ F‬‬ ‫َأ ْق َب َل َق ْد َأ ْك َر َب ْت ُه َأحْ َزا ُن ُه َو َأ ْقلَ َق ْت ُه َأ ْش َجا ُن ُه َف َط‪َ F‬‬
‫َأْل‬
‫ُ‬ ‫ُ‬
‫صالِ ُح ا عْ َمى َو َيا َر ِاب َعة َو َيا َس‪FF‬عْ َدا َنة َو‬ ‫ارسِ يُّ َو َيا َسعْ ُد َو َيا ُع َم ُر َو َيا َ‬ ‫صالِ ُح ْالمُرِّ يُّ َو َيا ُع ْت َب ُة ْالغُاَل ُم َو َيا َح ِبيبُ ال َف ِ‬
‫ْ‬ ‫ال ِّس ِجسْ َتانِيُّ َو َيا َ‬
‫‪F‬ة َف َق‪FF‬ا َل َأ ْب ِع‪ F‬دُوا‬ ‫ك َيا َف َتى َف َقا َل َأ َما فِي ُك ْم َأ َح ٌد ُي ِح ُّب ُه الرَّ حْ َمنُ َفقُ ْل َنا َيا َف َتى َعلَ ْي َنا ال ُّد َعا ُء َو َعلَيْ‪ِ F‬ه اِإْل َجا َب ُ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫ي‬ ‫دَ‬ ‫عْ‬‫س‬‫َ َ َ‬ ‫و‬ ‫ْك‬ ‫ي‬ ‫ب‬
‫َّ‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ا‬ ‫َ‬
‫ن‬ ‫ْ‬
‫ل‬ ‫ُ‬ ‫ق‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ان‬ ‫َيا َجعْ َف َر ب َْن ُسلَ ْي َم َ‬
‫اَّل‬
‫ك لِي ِإ َس‪َ F‬ق ْي َت ُه ُم‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫ً‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬
‫ان فِيك ْم َح ٌد ُي ِح ُّب ُه ال‪F‬رَّ حْ َمنُ َجا َب‪ُ F‬ه ث َّم َتى ال َكعْ َب‪ F‬ة َف َخ‪ F‬رَّ َس‪F‬ا ِجدا َف َس‪F‬مِعْ ت ُ‪F‬ه َيق‪F‬و ُل فِي ُس‪F‬جُو ِد ِه َس‪ِّ F‬يدِي ِب ُح ِّب َ‬ ‫ُ‬ ‫َأَل‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫م َِن ْال َكعْ َب ِة َفلَ ْو َك َ‬
‫ُّك َق‪FF‬ا َل لَ‪Fْ F‬و لَ ْم ُي ِح َّبنِي َل ْم َي ْس‪َ F‬ت ِزرْ نِي َفلَمَّا‬ ‫ت َي‪FF‬ا َف َتى مِنْ َأي َْن َعلِمْتَ َأ َّن ُه ُي ِحب َ‬ ‫ب َفقُ ْل ُ‬ ‫‪F‬ر ِ‬ ‫ْث َك‪َ F‬أ ْف َوا ِه ْالقِ‪َ F‬‬ ‫ْث َقا َل َف َما اسْ َت َت َّم ْال َكاَل َم َح َّتى َأ َتا ُه ُم ْالغَ ي ُ‬ ‫ْالغَ ي َ‬
‫ُ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َّ‬ ‫َّ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬
‫ارنِي َعلِمْت ن ُه ُي ِح ُّبنِي ف َس لت ُه ِب ُح ِّب ِه لِي ف َجا َبنِي ث َّم َولى َعنا َو نش َيقولُ‪... -‬‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫اسْ َت َز َ‬

‫ْن َح ْم َز َة َعنْ م َُح َّم ِد ب ِ‬


‫ْن‬ ‫ْن َعلِيٍّ َعنْ م َُح َّم ِد ب ِ‬ ‫ْن م َُح َّم ٍد َعنْ م َُح َّم ِد ب ِ‬ ‫ْن م َُح َّم ٍد َعنْ ُم َعلَّى ب ِ‬ ‫ْن ب ِ‬ ‫ُسي ِ‬ ‫‪ - 2147‬ابْنُ قُولَ َو ْي ِه َع ِن ْال ُكلَ ْينِيِ َع ِن ْالح َ‬
‫ت مِنْ َأوَّ ِل اللَّي ِْل َد َوا ًء َفَأوَّ ُل َمنْ د ََخ َل فِي‬ ‫ت َت َن َاو ْل ُ‬ ‫يح َة عُرْ سِ ِه بب ْن ِ ْأ‬ ‫ت َعلَى َأ ِبي َجعْ َف ٍر ع َ‬
‫ُون َو ُك ْن ُ‬ ‫ت ْال َم م ِ‬ ‫ِِ‬ ‫ص ِب َ‬ ‫دَخ ْل ُ‬ ‫َعلِيٍّ ْالهَاشِ مِيِّ َقا َل‪َ :‬‬
‫ُاَل‬
‫ت َج ْل َقا َل َيا غ ُم‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬
‫ك َعط َشانا قل ُ‬‫ُ‬ ‫ً‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬
‫ت نْ ْدع َُو ِبال َما ِء َف َنظ َر بُو َجعْ َف ٍر ع فِي َوجْ ِهي َو َقا َل َرا َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫صا َبنِي ال َعطشُ َو َك ِرهْ ُ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫يح ِت ِه َأ َنا َو َق ْد َأ َ‬ ‫ص ِب َ‬ ‫َ‬
‫او ْلنِي‬ ‫ن‬‫َ‬ ‫م‬ ‫ُاَل‬‫غ‬ ‫ا‬ ‫ي‬
‫َ‬ ‫ل‬
‫َ‬ ‫ا‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫م‬ ‫ُ‬
‫ث‬ ‫ي‬ ‫ه‬ ‫جْ‬ ‫و‬ ‫َ‬ ‫ِي‬ ‫ف‬ ‫م‬ ‫س‬‫َّ‬ ‫ب‬
‫َ‬ ‫ت‬‫َ‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ء‬
‫ُ‬ ‫ا‬ ‫م‬
‫َ‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫ع‬ ‫َ‬ ‫م‬ ‫َ‬ ‫و‬ ‫َ‬ ‫م‬ ‫ُاَل‬ ‫غ‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫ل‬
‫َ‬ ‫ب‬ ‫َ‬ ‫ق‬‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ِك‬
‫َ‬ ‫ل‬ ‫ذ‬ ‫َ‬ ‫ل‬
‫ِ‬ ‫مْت‬ ‫ُ‬ ‫م‬ ‫َ‬ ‫ت‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫اغ‬ ‫و‬ ‫َ‬ ‫ُوم‬ ‫م‬ ‫سْ‬ ‫م‬ ‫َ‬ ‫ء‬ ‫ٍ‬ ‫ا‬ ‫م‬
‫َ‬ ‫ب‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫ن‬ ‫َ‬ ‫و‬ ‫ُ‬
‫ت‬ ‫ْأ‬ ‫ي‬‫َ‬ ‫َ‬
‫ة‬ ‫ع‬ ‫َ‬ ‫َّا‬ ‫س‬ ‫ال‬ ‫ي‬ ‫سِ‬ ‫ْ‬
‫ف‬ ‫َ‬
‫ن‬ ‫ِي‬ ‫ف‬ ‫ت‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬
‫ل‬ ‫ُ‬ ‫ق‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ً‬
‫ء‬ ‫ا‬ ‫م‬
‫َ‬ ‫ا‬ ‫َ‬
‫ن‬ ‫ق‬
‫ِ‬ ‫اسْ‬
‫ُ ِ‬ ‫ِ َّ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ٍ‬ ‫ِ‬
‫َ‬
‫ب ث َّم ن َاولنِي َو ت َب َّس َم‪.‬‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُأْل‬ ‫ْ‬
‫ب ث َّم ن َاولنِي َو ش ِربْت َو طلت عِ ندَ هُ َو َعطِ شت فدَ َعا ِبال َما ِء فف َع َل ك َما ف َع َل ِبالمَرَّ ِة ا ولى فش ِر َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْال َما َء فتن َاو َل َو ش ِر َ‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ِض ُة ‪.‬‬ ‫وس َك َما َتقُو ُل الرَّ اف َ‬ ‫َقا َل م َُح َّم ُد بْنُ َحمْ َز َة َقا َل لِي م َُح َّم ُد بْنُ َعلِيٍّ ْالهَاشِ مِيُّ ‪َ :‬و ِ ِإ ِّني ظنُّ نَّ َبا َجعْ َف ٍر ع َيعْ لَ ُم َما فِي ال ُّنفُ ِ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬ ‫هَّللا‬

‫ُف ب َْن‬ ‫ان مِنْ َأهْ ِل َك َفرْ ُتو َثا‪ُ -‬ي َسمَّى يُوس َ‬ ‫يع َة َكا ِتبٌ َنصْ َرانِيٌّ َو َك َ‬ ‫ار َر ِب َ‬ ‫ان ِب ِد َي ِ‬ ‫ُور ْال َم ْوصِ لِيُّ َأ َّنهُ‪َ :‬ك َ‬ ‫‪َ - 2148‬ر َوى ِه َب ُة هَّللا ِ بْنُ َأ ِبي َم ْنص ٍ‬
‫يت ِإلَى َحضْ َر ِة‬ ‫ت َقا َل ُدعِ ُ‬ ‫ك َق ِدمْتَ فِي َهذا ال َو ْق ِ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْأ‬
‫صدَ ا َق ٌة َقا َل َف َوا َفى َف َن َز َل عِ ْندَ َوالِدِي َف َقا َل َل ُه َما َش ُن َ‬ ‫ان َب ْي َن ُه َو َبي َْن َوالِدِي َ‬ ‫وب َو َك َ‬ ‫َيعْ قُ َ‬
‫ضا ع َمعِي َف َقا َل لَ ُه‬ ‫ْن الرِّ َ‬ ‫ِ‬ ‫ب‬ ‫د‬ ‫ِ‬ ‫م‬‫َّ‬ ‫ُح‬
‫َ‬ ‫م‬ ‫ْن‬ ‫ِ‬ ‫ب‬ ‫ِيِّ‬ ‫ل‬ ‫ِع‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ا‬ ‫ه‬‫َ‬ ‫ُ‬
‫ت‬ ‫ْ‬
‫ل‬ ‫م‬
‫َ‬ ‫ح‬‫َ‬ ‫ْ‬
‫د‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫و‬‫َ‬ ‫ار‬
‫ٍ‬ ‫َ‬
‫ن‬ ‫ِي‬ ‫د‬ ‫ة‬
‫ِ‬ ‫َئ‬ ‫ا‬ ‫م‬
‫ِ‬ ‫ب‬
‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫هَّللا‬ ‫ِن‬ ‫َ‬ ‫م‬ ‫ي‬ ‫سِ‬ ‫ْ‬
‫ف‬ ‫ن‬‫َ‬ ‫ْت‬ ‫ُ‬ ‫ي‬ ‫ر‬‫َ‬ ‫ت‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫ش‬ ‫ا‬ ‫ي‬ ‫ِّ‬
‫ن‬ ‫َأ‬ ‫اَّل‬ ‫ِإ‬ ‫ي‬ ‫ِّ‬
‫ن‬ ‫م‬‫ِ‬ ‫ُ‬
‫د‬ ‫ا‬ ‫ُر‬ ‫َ‬ ‫ي‬ ‫ا‬ ‫م‬ ‫َ‬ ‫ي‬ ‫ر‬ ‫د‬‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫اَل‬ ‫و‬‫َ‬ ‫ْال ُم َت َو ِّك ِ‬
‫ل‬
‫ِ‬
‫ك‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫ف ِإل ْي َنا َبعْ دَ ي ٍَّام َق ِئ َل َف ِرحا مُسْ َتبْشِ را َف َقا َل ل ُه َوالِدِي َح ِّدثنِي َحدِيث َ‬ ‫ً‬ ‫ً‬ ‫اَل‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ص َر َ‬ ‫ْ‬ ‫ِّ‬
‫َوالِدِي َق ْد وُ فقتَ فِي َهذا َقا َل َو َخ َر َج ِإلى َحضْ َر ِة ال ُم َت َوك ِل َو ان َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ِّ‬
‫يري ِإلَى َبا ِ‬
‫ب‬ ‫م‬ ‫ل‬ ‫ْ‬
‫ب‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫ع‬ ‫ا‬ ‫ض‬ ‫الرِّ‬ ‫ْن‬ ‫ب‬ ‫ا‬ ‫ى‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ة‬‫َ‬ ‫َئ‬ ‫ا‬‫م‬ ‫ال‬‫ْ‬ ‫ل‬ ‫ت ُأحِبُّ َأنْ ُأ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬
‫ل‬ ‫ُ‬ ‫ق‬ ‫ار َو‬ ‫دَخ ْل ُت َها َق ُّط َف َن َز ْل ُ‬ ‫ت ِإلَى سُرَّ َمنْ َرَأى َو َما َ‬ ‫َقا َل صِ رْ ُ‬
‫ِ‬ ‫َصِ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ِ‬ ‫ِإ‬ ‫ِ‬ ‫َ‬ ‫وصِ‬ ‫ت فِي دَ ٍ‬
‫َ‬
‫ْف صْ ن ُع َر ُج ٌل نصْ َرانِيٌّ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫ار ِه فقلت كي َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫اَل‬ ‫َّ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ِّ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ٌ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬
‫ْال ُم َت َو ِّك ِل َو ق ْب َل نْ َيعْ ِر َ‬ ‫َ‬
‫ب َو ن ُه ُم ِز ٌم لِ َد ِ‬ ‫ف َحد قدُومِي قا َل ف َع َرفت نَّ ال ُمت َوك َل قد َمن َع ُه م َِن الرُّ كو ِ‬
‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬
‫ت َسا َعة فِي ذل َِك َف َو َق َع فِي َقل ِبي نْ رْ َك َ‬ ‫َ‬ ‫ً‬ ‫ك ِز َيادَ ًة فِي َما َحا ِذ ُرهُ َقا َل َف َف َّكرْ ُ‬ ‫ُأ‬ ‫َ‬
‫ضا اَل آ َمنُ نْ ُيبْدَ َر ِبي َف َي ُكونُ ذلِ َ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬
‫ب‬ ‫ْن الرِّ َ‬ ‫ار اب ِ‬ ‫َيسْ ُل َعنْ دَ ِ‬
‫ِير فِي‬ ‫ت ال َّد َنان َ‬ ‫ار ِه مِنْ َغي ِْر َأنْ َأسْ َأ َل َأ َحداً َقا َل َف َج َع ْل ُ‪F‬‬ ‫ْث َيذ َهبُ لَ َعلِّي قِفُ َعلَى َمعْ ِر َف ِة دَ ِ‬
‫َأ‬ ‫ِح َماري َو َأ ْخ ُر َج فِي ْال َبلَ ِد َو اَل َأ ْم َن َع ُه مِنْ َحي ُ ْ‬
‫ِ‬
‫ار َف َو َق َ‬
‫ف‬ ‫َ‬ ‫ار َع َو ا سْ َواقَ َيمُرُّ َحيْث َي َشا ُء ِإلى نْ صِ رْ ُ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َأْل‬ ‫َّ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َكا َغ َذ‬
‫ب َد ٍ‬ ‫ت ِإلى َبا ِ‬ ‫ِ‬ ‫و‬‫َ‬ ‫ش‬ ‫ال‬ ‫ق‬ ‫رَّ‬ ‫خ‬ ‫ت‬ ‫ي‬ ‫َ‬ ‫ر‬ ‫ُ‬ ‫ا‬ ‫م‬ ‫َ‬ ‫ح‬
‫ِ‬ ‫ال‬ ‫ان‬ ‫َ‬ ‫ك‬ ‫ف‬ ‫ْت‬ ‫ب‬ ‫ك‬
‫ِ‬ ‫ر‬ ‫َ‬ ‫و‬ ‫َ‬ ‫ِّي‬ ‫م‬ ‫ك‬ ‫ِي‬ ‫ف‬ ‫ا‬ ‫ه‬
‫َ‬ ‫ت‬ ‫ل‬ ‫ع‬ ‫َ‬ ‫ج‬‫َ‬ ‫و‬ ‫َ‬ ‫ة‬
‫ٍ‬
‫ت هَّللا ُ َأ ْك َب ُر َداَل لَ ٌة َو هَّللا ِ ُم ْق ِن َع ٌة َقا َل َو ِإ َذا‬ ‫ضا َفقُ ْل ُ‬ ‫ْن الرِّ َ‬ ‫ت ل ِْلغُاَل ِم َس ْل لِ َمنْ َه ِذ ِه الدَّا ُر َفقِي َل َه ِذ ِه دَ ا ُر اب ِ‬ ‫ت َأنْ َي ُزو َل َفلَ ْم َي ُز ْل َفقُ ْل ُ‬ ‫ْال ِح َما ُر َف َج َه ْد ُ‬
‫ْ‬ ‫ُأ‬ ‫ٌ‬ ‫َ‬ ‫اَل‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َخا ِد ٌم َأسْ َو ُد َق ْد خ َر َج فقا َل نتَ يُوسُفُ بْنُ َيعْ ق َ‬
‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ِيز فدَخ َل فقلت فِي نفسِ ي َه ِذ ِه َد لة خ َرى‬ ‫وب قلت ن َع ْم قا َل ان ِز ْل فنزلت ف ق َعدَ نِي فِي الدِّهْ ل ِ‬
‫ِّك فِي‬ ‫ار الَّتِي فِي ُكم َ‬ ‫دَخل ُت ُه َقط َقا َل‪َ -‬ف َخ َر َج ال َخا ِد ُم َف َقا َل ِماَئ ُة دِي َن ٍ‬ ‫ْ‬ ‫ُّ‬ ‫ْ‬ ‫ْس فِي َه َذا ال َبلَ ِد َمنْ َيعْ ِرفُنِي َو اَل َ‬ ‫ْ‬ ‫ف َه َذا ْالغُاَل ُم اسْ مِي َو لَي َ‬ ‫مِنْ َأي َْن َع َر َ‬
‫ت‬‫ك َفقُ ْل ُ‬ ‫آن لَ َ‬ ‫ت ِإلَ ْي ِه َو ه َُو فِي َمجْ لِسِ ِه َوحْ َدهُ َف َقا َل َيا يُوسُفُ َما َ‬ ‫دَخ ْل ُ‬ ‫ت َو َه ِذ ِه َثا ِل َث ٌة ُث َّم َر َج َع ِإلَيَّ َو َقا َل ْاد ُخ ْل َف َ‬ ‫ْال َكا َغ ِذ َها ِت َها َف َن َاو ْل ُت ُه ِإيَّا َها قُ ْل ُ‬
‫ُك ف نٌ َو ه َُو مِنْ شِ ي َع ِت َنا َيا يُوسُفُ‬ ‫اَل‬ ‫ُ‬ ‫َ‬
‫ك تسْ لِ ُم َو لكِنْ َسيُسْ لِ ُم َولد َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫اَل‬ ‫ان َما فِي ِه ِك َفا َية لِ َم ِن اك َت َفى َف َقا َل َه ْي َهاتَ ِإ َّن َ‬ ‫ْ‬ ‫ٌ‬ ‫ان لِي م َِن ْالبُرْ َه ِ‬ ‫ي َق ْد َب َ‬ ‫َيا َم ْواَل َ‬
‫ْت ِإلَى‬ ‫ضي ُ‬ ‫ك َس َت َرى َما ُتحِبُّ َقا َل َف َم َ‬ ‫ض فِي َما َوا َفيْتَ لَ ُه َفِإ َّن َ‬ ‫ك امْ ِ‬ ‫ُون َأنَّ َواَل َي َت َنا اَل َت ْن َف ُع َأمْ َثالَ ُك ْم َك َذبُوا َو هَّللا ِ ِإ َّن َها لَ َت ْن َف ُع َأمْ َثالَ َ‬ ‫ِإنَّ َأ ْق َواما ً َي ْز ُعم َ‬
‫َ‬ ‫َّ‬
‫ت َوالِ ِد ِه َو ِ َو ه َُو مُسْ لِ ٌم َح َسنُ التشي ُِّع‬ ‫هَّللا‬ ‫ت قا َل ِه َبة ِ فلقِيت ا ْبن ُه َبعْ دَ َهذا َيعْ نِي َبعْ َد َم ْو ِ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬
‫ص َرف ‪F‬‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫ت ك َّل َما َر ْدت فان َ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫ب ْال ُم َت َو ِّك ِل َفقُ ْل ُ‬ ‫َبا ِ‬
‫يع‪.‬‬ ‫ارةُ َم ْواَل َ‬ ‫ان َيقُو ُل َنا ِب َش َ‬ ‫َأ‬ ‫ت ِبي ِه َو َك َ‬ ‫َأ‬ ‫َفَأ ْخ َب َرنِي َأنَّ َأ َباهُ َماتَ َعلَى ال َّنصْ َرا ِن َّي ِة َو َّن ُه سْ لَ َم َبعْ دَ َم ْو ِ‬
‫َأ‬ ‫َأ‬

‫صلَّ ْي ُت ُه‬ ‫الظه َْر َفلَمَّا َ‬ ‫صلِّ َي ُّ‬ ‫ت َمسْ ِج َد ْال َجام ِِع ُأِل َ‬ ‫ْن َيحْ َيى اَأْل ْودِيِّ َقا َل‪ :‬د ََخ ْل ُ‬ ‫ْن م َُح َّم ٍد َعنْ َأحْ َمدَ ب ِ‬ ‫‪َ - 2149‬جعْ َف ُر بْنُ م َُح َّم ٍد ْال ُمَؤ ِّدبُ َعنْ َأحْ َمدَ ب ِ‬
‫ْ‬
‫ِيه ُم ال َح َسنُ بْنُ َس َما َع َة‬ ‫ان ف ِ‬ ‫ت َو َك َ‬ ‫مْت َعلَي ِْه ْم َو َجلَسْ ُ‬ ‫َّ‬
‫ت ِإلَي ِْه ْم َف َسل ُ‪F‬‬ ‫ان َو َج َما َع ًة مِنْ َأصْ َح ِاب َنا جُلوسا ً َفمِل ُ‬
‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫الطحَّ َ‬ ‫ب ب َْن ْال َح َس ِن َّ‬ ‫ْت َحرْ َ‬ ‫َرَأي ُ‬
‫ْن َعلِيٍّ ع َو َما َج َرى َعلَ ْي ِه ُث َّم مِنْ َبعْ ُد َزيْدَ ب َْن َعلِيٍّ َو َما َج َرى َعلَ ْي ِه َو َم َع َنا َر ُج ٌل غَ ِريبٌ اَل َنعْ ِرفُ ُه َف َقا َل َيا َق ْو ِم‬ ‫َف َذ َكرُوا َأمْ َر ْال َح َس ِن ب ِ‬
‫ْن‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫اَّل‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬
‫عِ ْندَ َنا َر ُج ٌل َعلَ ِويٌّ ِبسُرَّ َمنْ َر ى مِنْ هْ ِل ال َمدِي َن ِة َما ه َُو ِإ َسا ِح ٌر ْو َكا ِهنٌ َف َقا َل ل ُه ابْنُ َس َما َع ‪F‬ة ِب َمنْ يُعْ َرفُ َقا َل َعلِيُّ بْنُ م َُح َّم ِد ب ِ‬
‫ار ِه َو ه َُو َجا ُر َنا ِبسُرَّ َمنْ َرَأى َنجْ لِسُ ِإلَ ْي ِه فِي ُك ِّل عَشِ َّي ٍة‬ ‫ب دَ ِ‬ ‫ْف َت َب َّي ْنتَ َذل َِك ِم ْن ُه َقا َل ُك َّنا جُلُوسا ً َم َع ُه َعلَى َبا ِ‬ ‫اع ُة َف َكي َ‬‫ضا َف َقا َل لَ ُه ْال َج َم َ‬ ‫الرِّ َ‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬
‫َ‬
‫ان َو َم َع ُه ِخل ٌع َو َم َع ُه َجمْ ٌع كثِي ٌر م َِن القوَّ ا ِد َو الرَّ جَّ ال ِة َو الشاك ِِر َّي ِة َو غي ِْر ِه ْم فلمَّا َرآهُ َعلِيُّ بْنُ‬ ‫ار السُّلط ِ‬ ‫َن َت َحدَّث َم َع ُه ِإذ مَرَّ ِبنا قاِئد مِنْ دَ ِ‬
‫ٌ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ك َفقُمْ َنا مِنْ عِ ْن ِد ِه‬ ‫َ‬
‫صاَل ِة َف َع ِج ْب َنا مِنْ ذلِ َ‬‫ضى َقا َل لَ َنا ه َُو َف ِر ٌح ِب َما ه َُو فِي ِه َو َغداً ي ُْد َفنُ َق ْب َل ال َّ‬ ‫ب ِإلَ ْي ِه َو َسلَّ َم َعلَ ْي ِه َو َأ ْك َر َم ُه َفلَمَّا نْ َم َ‬
‫َأ‬ ‫م َُح َّم ٍد َو َث َ‬
‫ْت‬‫ت َغلَ َب ًة َفقُم ُ‪F‬‬ ‫ْت ْال َفجْ َر ِإ ْذ َسمِعْ ُ‪F‬‬ ‫صلَّي ُ‬ ‫يح ِم ْن ُه َفِإ ِّني فِي َم ْن ِزلِي َو َق ْد َ‬ ‫ب َف َت َعا َه ْد َنا ثَاَل َث ًة ِإنْ لَ ْم َي ُكنْ َما َقا َل َأنْ َن ْق ُتلَ ُه َو َنسْ َت ِر َ‬ ‫َفقُ ْل َنا َه َذا عِ ْل ُم ْالغَ ْي ِ‬
‫ت‬ ‫َّ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫ار َحة َسك َِر َو َع َب َر مِنْ َم ْوضِ ٍع ِإلى َم ْوضِ ٍع َف َو َق َع َو ان َدق ْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫اَل‬
‫ون َماتَ ف نٌ ال َقاِئ ُد ال َب ِ‬ ‫ُ‬ ‫ب َفِإ َذا َخ ْل ٌق َكثِي ٌر م َِن ال ُجن ِد َو غَ ي ِْر ِه ْم َو ُه ْم َيقول َ‬
‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ِإلَى ْال َبا ِ‬
‫ت َح َّتى َد َف ْن ُت ُه َو َر َجعْ ُ‬
‫ت‬ ‫ان َك َما َقا َل َأبُو ْال َح َس ِن َمي ٌ‬
‫ِّت َف َما َب ِرحْ ُ‬ ‫ض ُرهُ َو ِإ َذا الرَّ ُج ُل َك َ‬ ‫ت َأحْ ُ‬ ‫ت َأ ْش َه ُد َأنْ اَل ِإلَ َه ِإاَّل هَّللا ُ َو َخ َرجْ ُ‬ ‫ُع ُنقُ ُه َفقُ ْل ُ‬
‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫ال َو ذك َر ال َحدِيث ِبطولِ ِه‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ً‬
‫َف َتعَجَّ ْب َنا َجمِيعا مِنْ َه ِذ ِه ال َح ِ‬
‫اخ ِتاَل فِ ْال َم َوالِي‬ ‫ْت ِإ َل ْي ِه ُأ ْخ ِب ُرهُ َع ِن ْ‬
‫ض َبنِي َأسْ َباطٍ َقا َل َك َتب ُ‬ ‫‪َ - 2150‬و َح َّد َثنِي ْال َقاسِ ُم ْال َه َر ِويُّ َقا َل‪َ :‬خ َر َج َت ْوقِي ٌع مِنْ َأ ِبي م َُح َّم ٍد ع ِإلَى َبعْ ِ‬
‫ْس َأ َح ٌد َيْأتِي ِبآ َي ٍة َأ ْو َي ْظ َه َر َدلِياًل َأ ْك َث َر ِممَّا َجا َء ِب ِه َخا َت ُم ال َّن ِبي َ‬
‫ِّين َو‬ ‫ب هَّللا ُ َع َّز َو َج َّل ْال َعا ِق َل َلي َ‬ ‫ب ِإلَيَّ َو ِإ َّن َما َخ َ‬
‫اط َ‬ ‫ِيل َف َك َت َ‪F‬‬ ‫َو َأسْ َألُ ُه ِإ ْظ َه َ‬
‫ار دَ ل ٍ‬

‫‪341‬‬
‫ك َأنَّ هَّللا َ َع َّز َو َج َّل‬ ‫اس َو َذلِ َ‬ ‫ِين َف َقالُوا َسا ِح ٌر َو َكا ِهنٌ َو َك َّذابٌ َو َهدَى هَّللا ُ َم ِن اهْ َتدَى غَ ي َْر َأنَّ اَأْل ِدلَّ َة َيسْ ُكنُ ِإ َل ْي َها َكثِي ٌر م َِن ال َّن ِ‬ ‫َس ِّي ُد ْالمُرْ َسل َ‬
‫ال الض فِ َو‬‫َّعْ‬ ‫ِّ‬
‫ص َدعُوا ِبال َحق فِي َح ِ‬‫ْ‬ ‫ين ف َ‬‫َ‬ ‫ْ‬
‫ين َو ُمنذ ِِر َ‬ ‫ِّ‬
‫ِّين ُم َبش ِر َ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬
‫َيظ َه َر َحقا َما َب َعث الن ِبي َ‬ ‫ً‬ ‫ّ‬ ‫ْ‬ ‫اَل‬ ‫نْ‬‫َأ‬ ‫َيْأ َذنُ لَ َنا َف َن َت َكلَّ ُم َو َيمن ُع فن مُت َو لو َحبَّ‬
‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫صْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫ِّ‬
‫ك ِبال َح ِّق ُم َت َعل ٌق‬ ‫ْ‬ ‫يل َن َجا ٍة ُم َت َم ِّس ٌ‬ ‫ْ‬
‫ت َش َّتى َو المُسْ َتبْصِ ُر َعلَى َس ِب ِ‬ ‫ت ِل َي ْقضِ َي هَّللا ُ َأ ْم َرهُ َو ُينفِذ ُحك َم ُه ال َّناسُ فِي ط َب َقا ٍ‬
‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ون فِي َأ ْو َقا ٍ‬ ‫ْالقُوَّ ِة َو َي ْنطِ قُ َ‬
‫ب ْال َبحْ ِر َيمُو ُج عِ ْن َد َم ْو ِج ِه َو َيسْ ُكنُ عِ ْن َد‬ ‫ْأ‬ ‫ًأ‬
‫ب اَل َي ِج ُد َع ْن ُه َم ْل َج َو َط َب َق ٌة لَ ْم َت ُخ ِذ ْال َح َّق مِنْ َأهْ لِ ِه َف ُه ْم َك َرا ِك ِ‬ ‫ك َو اَل مُرْ َتا ٍ‬ ‫يل غَ ْي ُر َشا ٍّ‬ ‫ِب َفرْ ٍع َأصِ ٍ‬
‫ً‬
‫ب َيمِينا َو‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫ً‬ ‫ْ‬ ‫ِّ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ِّ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬
‫ُس ُكو ِن ِه َو َط َبقة اسْ تحْ َوذ َعلي ِْه ُم الشيْطانُ ش ن ُه ُم الرَّ ُّد َعلى هْ ِل ال َحق َو دَ ف ُع ال َحق ِبالبَاطِ ِل َح َسدا مِنْ عِ ن ِد نفسِ ِه ْم ف َدعْ َمنْ ذ َه َ‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْأ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ٌ‬ ‫َ‬
‫ْب َو َمنْ‬ ‫ت ْال َوصِ َّي ُة َو ْال ِك َب ُر َفاَل َري َ‬ ‫ف فِي ِه َم َوالِيَّ َفِإ َذا َكا َن ِ‬ ‫اخ َتلَ َ‬ ‫شِ َمااًل َفالرَّ اعِ ي ِإ َذا َأ َرادَ َأنْ َيجْ َم َع غَ َن َم ُه َج َم َع َها فِي َأهْ َو ِن السَّعْ يِ َذ َكرْ تَ َما ْ‬
‫ان ِإلَى ْال َهلَ َك ِة َذ َكرْ تَ‬ ‫ب الرِّ َئ ا َس ِة َفِإ َّن ُه َما‪َ F‬ي ْدع َُو ِ‬ ‫َّاك َو اِإْل َذا َع َة َو َطلَ َ‬ ‫ِس ْالح ُْك ِم َفه َُو َأ ْولَى ِب ْالح ُْك ِم َأحْ سِ نْ ِر َعا َي َة َم ِن اسْ َترْ َعيْتَ َو ِإي َ‬ ‫س َم َجال َ‬ ‫َجلَ َ‬
‫هَّللا‬ ‫َأ‬
‫ك َو َت ْد ُخ ُل مِصْ َر ِإنْ َشا َء ُ آمِنا ً َو ْق ِرْئ َمنْ َتث ُِق ِب ِه مِنْ َم َوالِيَّ ال َّساَل َم َو مُرْ ُه ْم ِب َت ْق َوى ِ‬ ‫هَّللا‬ ‫ار ُ لَ َ‬ ‫هَّللا‬ ‫س َفا ْش َخصْ َخ َ‬ ‫ار ٍ‬ ‫ك ِإلَى َف ِ‬ ‫ش ُخ َ‬
‫وص َ‬ ‫ُ‬
‫ْت ِإلَى‬ ‫ك َف َق ِدم ُ‬ ‫ت َو َت ْد ُخ ُل مِصْ َر ِإنْ َشا َء هَّللا ُ لَ ْم َأعْ ِرفْ َمعْ َنى َذل َِ‬ ‫ِيع َعلَ ْي َنا َحرْ بٌ َل َنا َقا َل َفلَمَّا َق َرْأ ُ‬ ‫َ‬ ‫ذ‬ ‫م‬
‫ُ‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫نَّ‬ ‫َأ‬ ‫م‬
‫ْ‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫ْ‬
‫م‬ ‫ل‬
‫ِ‬ ‫عْ‬‫َأ‬ ‫و‬ ‫ة‬
‫ِ‬
‫ِ َ َ‬ ‫َ‬
‫ن‬ ‫ا‬ ‫م‬ ‫َأْل‬ ‫ا‬ ‫ء‬ ‫ا‬ ‫دَ‬‫َأ‬ ‫و‬‫ْال َ ِ َ‬
‫يم‬ ‫ظِ‬ ‫ع‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬
‫ت ِإلى مِصْ َر ‪.‬‬ ‫ك َف َخ َرجْ ُ‬ ‫س َفل ْم َي َت َه َّي ذلِ َ‬ ‫ار َ‬ ‫َب ْغدَ ادَ َو َع ِزي َمت َِي الخرُو ُج ِإلى َف ِ‬
‫ت َبعْ َد ا ْنصِ َراف َِك‬ ‫ك َو ُأ ْخ ِبرْ ُ‬ ‫ْت ِب َم َكا ِن َ‬ ‫ك َفلَ ْم َتْأ َذنْ لِي َف َقا َل َما َعلِم ُ‬ ‫ي َأ َّنهُ‪َ :‬أ َتاهُ َر ُج ٌل مِنْ َأهْ ِل َب ْي ِت ِه ُي َقا ُل َل ُه َمعْ رُوفٌ َو َقا َل َأ َت ْي ُت َ‬ ‫‪ - 2151‬ر ُِو َ‬
‫َ‬ ‫ْ‬
‫ف كاذِبا فانتقِ ْم ِمن ُه ف َم َ‪F‬‬
‫ات‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ً‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬
‫ف كاذِبا ف َد َع ْوت َ َعل ْي ِه الل ُه َّم ِإن ُه َحل َ‬‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ً‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫ف َما ف َعلت فقا َل بُو ال َح َس ِن ع ف َعلِمْت ن ُه َحل َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َو َذ َكرْ َتنِي ِب َما َين َبغِي ف َحل َ‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫اَل‬
‫الرَّ ُج ُل م َِن ْالغَ دِ‪.‬‬
‫الز َبالِيُّ َقا َل‪َ :‬ن َز َل َأبُو ْال َح َس ِن ع َم ْن ِزلَ َنا فِي َي ْو ٍم َشدِي ِد ْال َبرْ ِد فِي َس َن ٍة مُجْ ِد َب ٍة َو َنحْ نُ اَل َن ْق ِد ُر َعلَى عُو ٍد َنسْ َت ْو ِق ُد ِب ِه َف َقا َل‬ ‫‪َ - 2152‬أبُو َخا ِل ٍد ُّ‬
‫َّ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫اَّل‬
‫ت َو ِ َما عْ ِرفُ فِي َهذا ال َم ْوضِ ِع عُودا َواحِدا َف َقا َل َك َيا َبا َخالِ ٍد َت َرى َهذا ال َف َج خذ فِي ِه َفِإن َ‬
‫ك‬ ‫ً‬ ‫ً‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫هَّللا‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬
‫ب َنسْ َت ْوق ِْد ِب ِه قل ُ‬ ‫َيا َأ َبا َخالِ ٍد اْئ ِت َنا ِب َح َط ٍ‬
‫ف لِي َفِإ َذا َأعْ َر ِابيٌّ َم َع ُه‬ ‫ص َ‬ ‫ت َنحْ َو ْال َف ِّج الَّذِي َو َ‬ ‫اري َو ا ْن َطلَ ْق ُ‬ ‫ْت ِح َم ِ‬ ‫َت ْل َقى َأعْ َر ِاب ّيا ً َم َع ُه حِمْ اَل ِن َح َطبا ً َفا ْش َت ِر ِه َما ِم ْن ُه َو اَل ُت َماكِسْ ُ‪F‬ه َف َر ِكب ُ‬
‫اف‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬
‫ك َو ت ْيت ُه ِبط َرفِ َما عِ ن َدنا فط ِع َم ِمن ُه ث َّم قا َل َيا َبا خالِ ٍد انظرْ ِخف َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫حِمْ اَل ِن َح َطبا ً َفا ْش َت َر ْي ُت ُه َما ِم ْن ُه َو َأ َت ْي ُت ُه ِب ِه َما َفاسْ َت ْو َقدُوا ِم ْن ُه َي ْو َم ُه ْم َذلِ َ‬
‫ي ْال َي ْو َم ْال َم ْوعُو َد‬ ‫ك ْال َي ْو ِم َف َر ِكب ُ‬ ‫اري َخ َذلِ َ‬ ‫َأ‬
‫ك فِي َشه ِْر َك َذا َو َك َذا َقا َل بُو َخالِ ٍد َف َك َتب ُ‬ ‫ان َو ِن َعالَ ُه ْم َفَأصْ لِحْ َها َح َّتى َن ْقدَ َم َعلَ ْي َ‬ ‫ْالغ ِْل َم ِ‬
‫ار َ‬‫ْت ِح َم ِ‬ ‫ْت َت ِ‬
‫ك ُجع ِْلتُ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬
‫صدت ِإلي ِه فِإذا َيهتِفُ ِبي َو َيقو ُل َيا َبا خالِ ٍد قلت ل َّبي َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ار فق َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫حْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫َح َّتى ِج ت ِإلى لِز ِق م ٍ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْئ‬
‫ب ُيق ِب ُل ن َو القِط ِ‬ ‫ِيل َو نزلت فِي ِه فِإذا نا ِب َرا ِك ٍ‬
‫ْأ‬
‫ك َق ْد َه َّي ُت ُه َما لَ َ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬
‫ِيه َما َفقُل ُ‬ ‫ْ‬ ‫َّ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫اك َقا َل َأ َت َر َ‬
‫ك َو‬ ‫ت فِ َدا َ‬ ‫ت ُجعِل ُ‬ ‫ْن ُك َّنا َن َزل َنا ف ِ‬ ‫ْن الل َتي ِ‬ ‫اك ث َّم َقا َل َيا َبا َخالِ ٍد َما َف َعلتَ ِبالقُ َّب َتي ِ‬ ‫ك ِب َما َو َع ْد َن َ‬ ‫اك َو َف ْي َنا َ‬ ‫فِدَ َ‬
‫ت َق ْد َأصْ لَحْ َنا َها َفَأ َت ْي ُت ُه ِب ِه َما َف َقا َل َيا َأ َبا‬ ‫ان َو ن َِعال ِِه ْم قُ ْل ُ‬ ‫ِ‬ ‫م‬
‫َ‬ ‫ْ‬
‫ِل‬ ‫غ‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫افِ‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫خ‬
‫ِ‬ ‫ل‬
‫ُ‬ ‫ا‬ ‫ح‬‫َ‬ ‫ا‬‫م‬‫َ‬ ‫ل‬
‫َ‬ ‫ا‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫م‬
‫َّ‬ ‫ُ‬
‫ث‬ ‫ا‬ ‫م‬ ‫َ‬ ‫ِيه‬
‫ِ‬ ‫ف‬ ‫ل‬
‫َ‬ ‫ز‬‫َ‬ ‫َ‬
‫ن‬ ‫ان‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫ك‬ ‫ْن‬
‫ِ‬ ‫ي‬ ‫َ‬
‫ت‬ ‫َّ‬ ‫ل‬ ‫ال‬ ‫ْن‬
‫ِ‬ ‫ي‬ ‫َ‬
‫ت‬ ‫ب‬
‫َّ‬ ‫ُ‬ ‫ق‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫ِي‬ ‫ف‬ ‫ل‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫ز‬ ‫َ‬
‫ن‬ ‫ى‬ ‫َّ‬
‫ت‬ ‫ح‬‫َ‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫ع‬
‫َ‬ ‫م‬
‫َ‬ ‫ُ‬
‫ت‬ ‫ْ‬
‫ق‬ ‫ا ْن َطلَ‬
‫ك فِي‬ ‫ب َو ذ َكرْ تَ َم ِجيَئ َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬
‫ب َحتى َق ِدمْتَ َعليَّ َو َس ل َتنِي ال َحط َ‬ ‫َّ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬
‫ُك ِب َما كنت فِي ِه كنت َز ْيدِيَّ ال َمذ َه ِ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ك خ ِبر َ‬ ‫ْ‬ ‫ُأ‬ ‫ُ‬
‫ك َفقلت ُجعِلت فِدَ ا َ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫اج َت َ‬ ‫ْ‬
‫َخالِ ٍد َسلنِي َح َ‬
‫ب ِب َما َع ِم َل فِي‬ ‫ض هَّللا ُ َطا َع َت ُه َف َقا َل َيا َأ َبا َخالِ ٍد َمنْ َماتَ اَل َيعْ ِرفُ ِإ َما َم ُه َماتَ مِي َت ًة َجا ِهلِي ًَّة َو حُوسِ َ‬ ‫ك اِإْل َما ُم الَّذِي َف َر َ‬ ‫ِمْت َأ َّن َ‬
‫َي ْو ِم َك َذا َف َعل ُ‬
‫اِإْلسْ اَل ِم ‪.‬‬
‫ت‬ ‫ت َمدِي َن َة َمرْ َو َل ْياًل َو ُك ْن ُ‬ ‫ان َو َمعِي ُحلَ ُل َو ْشيٍ لِل ِّت َج َ‬
‫ار ِة َف َو َر ْد ُ‬ ‫اس َ‬ ‫ت ِإلَى ُخ َر َ‬ ‫ْن َعلِيٍّ ْال َو َّشا ِء َقا َل‪َ :‬ش َخصْ ُ‪F‬‬ ‫ي َع ِن ْال َح َس ِن ب ِ‬ ‫‪ - 2153‬ر ُِو َ‬
‫ك َس ِّيدِي َوجِّ هْ ِإلَيَّ ِب ْال ِح َب َر ِة‬ ‫ْن َجعْ َف ٍر ع َف َوافَقَ َم ْوضِ َع ُن ُزولِي غُاَل ٌم َأسْ َو ُد َكَأ َّن ُه مِنْ َأهْ ِل ْال َمدِي َن ِة َف َقا َل لِي َيقُو ُل ل ََ‬ ‫ِ‬ ‫ب‬ ‫ى‬ ‫ُوس‬‫َ‬ ‫م‬ ‫ى‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫َأقُو ُل ِب ْال َو ْقفِ َ‬
‫ع‬
‫ُ‬
‫ُحلة ِإ َو َق ْد ِبعْ ت َها‬ ‫اَّل‬ ‫ٌ‬ ‫َّ‬ ‫اَل‬ ‫ٌ‬
‫ت َما َمعِي ِح َب َرة َو‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬
‫ضا ع َفقل ُ‬ ‫ُوسى الرِّ َ‬ ‫ُك َقا َل َعلِيُّ بْنُ م َ‬ ‫ت ل ُه َو َمنْ َس ِّيد َ‬ ‫َ‬ ‫ك ُأِل َك ِّف َن ِب َها َم ْولى ل َنا َق ْد توُ ف َي َفقل ُ‬
‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ِّ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ً‬ ‫الَّتِي َم َع َ‬
‫ِي فِي‬ ‫الثالِ َث َة َف َقا َل ه َ‬ ‫ضى َو َعا َد َّ‬ ‫ت لَ ُه ِإ ِّني َما َأعْ لَ ُم َها َمعِي َف َم َ‬ ‫ك َفقُ ْل ُ‬ ‫ت ْال ِح َب َرةُ قِ َبلَ َ‬ ‫ضى ُث َّم َعادَ ِإلَيَّ َف َقا َل لِي َبلَى َق ْد َبقِ َي ِ‬ ‫يق َف َم َ‬ ‫الط ِر ِ‬‫فِي َّ‬
‫ً‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ت ِإليَّ ِح َب َرة َو قال [قالت] ا ْبتعْ لِي ِبث َم ِن َها شيْئا م َِن‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ً‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫ت ا ْبنتِي قد َدف َع ‪F‬‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ٌ‬ ‫َ‬ ‫اَل‬
‫ص َّح ق ْول ُه ف ِه َي دَ لة َو كان ِ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫ض ال َّسفطِ الف نِيِّ فقلت فِي نفسِ ي ِإنْ َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫اَل‬‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َعرْ ِ‬
‫ض‬ ‫ت ْال ِح َب َر َة فِي َعرْ ِ‬ ‫ت َه َذا ال َّس َف َط الَّذِي َذ َك َرهُ َفَأ ْخ َر َج ُه ِإلَيَّ َو َف َت َح ُه َف َو َج ْد ُ‬ ‫ت ِلغُاَل مِي َها ِ‬ ‫ان َو َنسِ ي ُت َها َفقُ ْل ُ‬ ‫اس َ‬ ‫ُوز ِج َو ال َّس َب ِج مِنْ ُخ َر َ‬ ‫ْال َف ْير َ‬
‫اع َل َها‬ ‫ك َب ْي َع َها َو َأنْ َت ْب َت َ‬ ‫ك فُاَل َن ُة َو َسَألَ ْت َ‬ ‫ك ا ْب َن ُت َ‬ ‫ك دَ َف َع ْت َها ِإلَ ْي َ‬ ‫ْس َل َ‬ ‫ب فِي ِه َفدَ َفعْ ُت َها‪ِ F‬إلَ ْي ِه َو قُ ْلتَ اَل آ ُخ ُذ َل َها َث َمنا ً َف َع َ‪F‬اد ِإلَيَّ َو َقا َل ُت ْهدِي َما لَي َ‬ ‫ِث َيا ٍ‬
‫ت‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬
‫ْت ِممَّا َو َر َد َعليَّ َو قل ُ‬ ‫ان َف َع ِجب ُ‬ ‫اس َ‬ ‫ُ‬
‫اوي ال ِح َب َر َة ِبخ َر َ‬ ‫ْ‬ ‫َّ‬ ‫َّ‬ ‫ُاَل‬
‫ت َو َوجَّ َه َم َع الغ ِم الث َم َن الذِي ي َُس ِ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ُوزجا َو َس َبجا‪َ -‬فا ْب َتعْ ل َها ِب َهذا َما َس ل ْ‬ ‫ً‬ ‫ً‬ ‫ِب َث َم ِن َها َف ْير َ‬
‫ت ِإلَى َب ِاب ِه َو ْالمَسَاِئ ُل فِي‬ ‫ك ْال َمسَاِئ َل فِي َد َر ٍج َو ع ُْد ُ‬ ‫ت ت ِْل َ‬ ‫ك فِي َها َو َأَل ْم َت ِح َن َّن ُه ِب َمسَاِئ َل سُِئ َل َأبُوهُ ع َع ْن َها َفَأ ْث َب ُّ‬ ‫َو هَّللا ِ َأَل ْك ُتبَنَّ لَ ُه مَسَاِئ َل َأ َنا َشا ٌّ‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬
‫ب َو القوَّ ا َد َو ال ُجن َد َي ْدخل َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َأْل‬
‫ِيق لِي م َُخالِفٌ َيعْ ل ُم شرْ َح َهذا ا مْ ِر فلمَّا َوافيْت َبا َب ُه َر يْت ال َع َر َ‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫اَل‬ ‫صد ٌ‬ ‫ُكمِّي َو َمعِي َ‬
‫ار ِه‬‫ون ِإل ْي ِه ف َجلسْ ت نا ِح َية َد ِ‬
‫َأ‬
‫ص َّف ُح ْالوُ جُو َه َو َيقُو ُل ي َْن‬ ‫ْ‬
‫مْت ِباال ْنصِ َرافِ ِإذ َخ َر َج َخا ِد ٌم َي َت َ‬ ‫َأ‬
‫ت فِي َن ْفسِ ي َم َتى َنا صِ ُل ِإلَى َه َذا َو َنا ُم َت َف ِّك ٌر َو َق ْد َطا َل قُعُودِي َو َه َم ُ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫َو قُ ْل ُ‬
‫ُ‬ ‫َّ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫اس فقلت َها نا ذا ف خ َر َج مِنْ ك ِّم ِه دَ َرجا َو قا َل َهذا َج َوابُ َمسَاِئل َِك َو تفسِ ي ُر َها ففتحْ ت ُه َو ِإذا فِي ِه ال َمسَاِئ ُل التِي فِي كمِّي َو‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ً‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫ابْنُ ا ْبن ِة ِإل َي َ‬
‫مْت َف َقا َل لِي َرفِيقِي ِإلَى َأي َْن ُتسْ ِر ُع‬ ‫ك حُجَّ ُة هَّللا ِ َو َأسْ َت ْغفِ ُر هَّللا َ َو َأ ُتوبُ ِإلَ ْي ِه َو قُ ُ‬ ‫ت ُأ ْش ِه ُد هَّللا َ َو َرسُولَ ُه َعلَى َن ْفسِ ي َأ َّن َ‬ ‫َج َوا ُب َها َو َت ْفسِ ي ُر َها َفقُ ْل ُ‬
‫ت َو َأ َنا َأعُو ُد لِلِ َقاِئ ِه َبعْ دَ َه َذا‬ ‫اجتِي فِي َه َذا ْال َو ْق ِ‬ ‫ْت َح َ‬ ‫ضي ُ‬ ‫ت َق ْد َق َ‬ ‫َفقُ ْل ُ‬

‫ُون َي ْوما ً َفَأجْ لَ َسنِي َو َأ ْخ َر َج َمنْ َك َ‬ ‫ْأ‬


‫ان عِ ْن َدهُ‬ ‫ت َعلَى ْال َم م ِ‬ ‫دَخ ْل ُ‬
‫ْن م َُح َّم ٍد ْالهَاشِ مِيِّ َقا َل‪َ :‬‬‫‪ْ - 2154‬ال َه َمدَ انِيُّ َعنْ َعلِيٍّ َعنْ َأ ِبي ِه َعنْ َع ْب ِد هَّللا ِ ب ِ‬
‫وس‬
‫ط َ‬ ‫ت لَ َنا َمنْ ِب ُ‬
‫ار ِة َف َقا َل ِباهَّلل ِ لَمَّا َر َث ْي ِ‬
‫ان فِي ال ِّس َت َ‬
‫ض َمنْ َك َ‬ ‫َأ‬
‫ت ُث َّم ْق َب َل َعلَى َبعْ ِ‬ ‫ار ٍة َفض ُِر َب ْ‬ ‫الط َع ِام َف َطعِمْ َنا ُث َّم َط َّي َب َنا ُث َّم َأ َم َر ِبسِ َت َ‬
‫ُث َّم دَ َعا ِب َّ‬
‫َفَأ َخ َذ ْ‬
‫ت َتقُو ُل‬
‫وس َو َمنْ َأضْ َحى ِب َها َق َطنا ً‬ ‫ُس ْق َيا ل ُ‬
‫ِط َ‬ ‫مِنْ عِ ْت َر ِة ْالمُصْ َط َفى َأ ْب َقى لَ َنا َح َزنا ً‬

‫ب ِم ْن ُه‬‫ث َت َتعَجَّ ُ‪F‬‬ ‫ك ِب َحدِي ٍ‬ ‫ضا ع َعلَما ً َف َو هَّللا ِ ُأَل َح ِّد َث َّن َ‬ ‫ْت َأ َبا ْال َح َس ِن الرِّ َ‬ ‫صب ُ‬ ‫ِك َأنْ َن َ‬ ‫َقا َل ُث َّم َب َكى َف َقا َل لِي َيا َعبْدَ هَّللا ِ َأ َيلُو ُمنِي َأهْ ُل َب ْيتِي َو َأهْ ُل َب ْيت َ‬
‫َ‬
‫ان َو َما ه َُو َكاِئنٌ ِإلى‬ ‫ْ‬
‫ان عِ ن َد ُه ْم عِ ل ُم َما َك َ‬ ‫ْ‬ ‫ْن ع َك َ‬ ‫ْ‬
‫ك مُو َسى َو َجعْ َفراً َو م َُحمَّدا َو َعلِيَّ ب َْن ال ُح َسي ِ‬
‫ً‬ ‫اك ِإنَّ آ َبا َء َ‬
‫ت فِدَ َ‬ ‫ت لَ ُه ُجع ِْل ُ‬‫ِجْئ ُت ُه َي ْوما ً َفقُ ْل ُ‬
‫ُأ‬ ‫اج ٌة َقا َل َها ِت َها َفقُ ْل ُ‬ ‫ار ُث ُه ْم َو عِ ْن َ‬
‫دَك عِ ْل ُم ُه ْم َو َق ْد َب ْ‬ ‫َأ‬
‫الزاه ِِر َّي ُة َحظِ َّيتِي َو اَل َق ِّد ُم‬ ‫ت َه ِذ ِه َّ‬ ‫ْك َح َ‬ ‫دَت لِي ِإلَي َ‬ ‫َي ْو ِم ْالقِ َيا َم ِة َو ْنتَ َوصِ يُّ ْال َق ْو ِم َو َو ِ‬
‫َّ‬ ‫آْل‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬
‫َ‬
‫ف مِنْ ِإسْ قاطِ َها‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫اَل‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ِي ا َن َحا ِم ٌل ف ُدلنِي َعلى َما تت َعال ُج ِب ِه فتسْ ل ُم فقا َل تخ ْ‬‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫اريَّ َو ق ْد َح َملت غَ ي َْر مَرَّ ٍة َو سْ قطت َو ه َ‬ ‫َ‬ ‫َعلَ ْي َها َحداً مِنْ َج َو ِ‬
‫ْ‬
‫ت ِبال ُم َداَّل ِة َو فِي ِرجْ لِ ِه اليُسْ َرى ِخ ْنصِ ٌر َزاِئ َدةٌ لَ ْي َس ْ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ُأ‬
‫اس ِب ِّم ِه َو َت ُكونُ لَ ُه ِخ ْنصِ ٌر َزاِئدَ ةٌ فِي َي ِد ِه اليُمْ َنى َل ْي َس ْ‬ ‫َأ‬
‫ت‬ ‫َفِإ َّن َها َتسْ لَ ُم َو َتلِ ُد غُاَل ما ً ْش َب َه ال َّن ِ‬

‫‪342‬‬
‫اس ِبُأ ِّم ِه فِي َي ِد ِه ْال ُي ْم َنى ِخ ْنصِ ٌر َزاِئ َدةٌ َلي َْس ْ‬
‫ت‬ ‫الزاه ِِري َُّة غُاَل ما ً َأ ْش َب َه ال َّن ِ‬ ‫ت فِي َن ْفسِ ي َأ ْش َه ُد َأنَّ هَّللا َ َعلى ُك ِّل َشيْ ٍء َقدِي ٌر َف َولَدَ ِ‬
‫ت َّ‬ ‫ِب ْالمُدَ اَّل ِة َفقُ ْل ُ‬
‫ً‬ ‫َ‬ ‫صْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ضا ع ف َم َيلو ُمنِي َعلى ن ِبي ِإيَّاهُ َعلما َو‬ ‫ُ‬ ‫نْ‬ ‫َ‬ ‫صف ُه ل َِي الرِّ َ‬ ‫َ‬ ‫ان َو َ‬ ‫ِب ْالمُدَ اَّل ِة َو فِي ِر لِ ِه الي َرى ِخنصِ ر زاِئدَ ة لي َست ِبالمُدَ ِة َعلى َما ك َ‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫اَّل‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ٌ‬ ‫َ‬ ‫ٌ‬ ‫ْ‬ ‫ُسْ‬ ‫ْ‬ ‫جْ‬
‫ِيث فِي ِه ِز َيادَ ةٌ َح َذ ْف َنا َها َو اَل قُوَّ َة ِإاَّل ِباهَّلل ِ ْال َعلِيِّ ْال َعظِ ِيم ‪.‬‬ ‫ْال َحد ُ‬

‫الز ْي ِد َّي ِة َقالُوا‬ ‫اع ٌة مِنْ َأصْ َح ِاب َنا َعلَى َأ ِبي َجعْ َف ٍر ع َو ف ِ‬
‫ِيه ْم َر ُج ٌل م َِن َّ‬ ‫دَخ َل مِنْ َأهْ ِل الرَّ يِّ َج َم َ‬
‫ان َقا َل‪َ :‬‬‫‪َ - 2155‬ر َوى َيحْ َيى بْنُ َأ ِبي عِ مْ َر َ‬
‫هَّللا‬ ‫ً‬
‫ُ َو نَّ م َُحمَّدا َرسُو ُل ِ ص َو‬ ‫َأ‬ ‫هَّللا‬ ‫اَّل‬‫َف َسَأ ْل َنا َعنْ َمسَاِئ َل َف َقا َل َأبُو َجعْ َف ٍر لِغُاَل ِم ِه خذ ِب َي ِد َهذا الرَّ ج ُِل ف خ ِرجْ ُه فقا َل الز ْيدِيُّ ش َه ُد نْ ِإل َه ِإ‬
‫َ‬ ‫اَل‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬
‫َأ َّن َ‬
‫ك حُجَّ ُة هَّللا ِ‪.‬‬

‫ون َو َيقِفُ َ‬
‫ون‬ ‫اس َي َت َعا َد ْو َن َو َي َت َشرَّ فُ َ‬‫ْت ال َّن َ‬ ‫ت ِإلَى َب ْغدَ ادَ َف َب ْي َنا َأ َنا ِب َها ِإ ْذ َرَأي ُ‬
‫ان َز ْي ِد ّيا ً َقا َل‪َ :‬خ َرجْ ُ‬ ‫‪َ - 2156‬قا َل َقاسِ ُم بْنُ َع ْب ِد الرَّ حْ َم ِن َو َك َ‬
‫هَّللا‬
‫ون ِإنَّ َ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬
‫اب اِإْل َما َم ِة َحيْث َيقُول َ‬ ‫َأ‬ ‫هَّللا‬
‫ت لَ َع َن ُ صْ َح َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َأَل‬
‫ت َو هَّللا ِ ْنظ َرنَّ ِإلَ ْي ِه َفطلَ َع َعلَى َب ْغ ٍل ْو َب ْغلَ ٍة َفقُل ُ‬
‫ْ‬ ‫ضا َفقُ ْل ُ‬ ‫ت َما َه َذا َف َقالُوا ابْنُ الرِّ َ‬ ‫َفقُ ْل ُ‬
‫ت فِي َن ْفسِ ي َسا ِح ٌر َو‬ ‫الل َو ُسع ٍُر َفقُ ْل ُ‬ ‫ض ٍ‬ ‫ض َطا َع َة َه َذا َف َعدَ َل ِإلَيَّ َو َقا َل َيا َقاسِ َ‪F‬م ب َْن َع ْب ِد الرَّ حْ َم ِن َأ َب َشراً ِم َّنا واحِداً َن َّت ِب ُع ُه ِإ َّنا ِإذاً لَفِي َ‬ ‫ا ْف َت َر َ‬
‫ْ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬ ‫ُ‬
‫ت ن ُه حُجَّ ة ِ َعلى َخلقِ ِه َو‬ ‫َّ‬ ‫َأ‬ ‫ت ِباِإْل َما َم ِة َو َش ِه ْد ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬
‫ت َو قل ُ‬ ‫ْ‬
‫ص َرف ُ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ِّ‬ ‫ُأ‬ ‫َأ‬
‫هَّللا ِ َف َعدَ َل ِإليَّ َف َقا َل لق َِي الذك ُر َعل ْي ِه مِنْ َب ْينِنا َب ْل ه َُو َكذابٌ شِ ٌر َقا َل َفان َ‬
‫ْ‬ ‫َ‬
‫ت‪.‬‬‫اعْ َت َق ْد ُ‬

‫ْن‬
‫بب ِ‬ ‫ب َعنْ َع ْب ِد ْال َوهَّا ِ‬ ‫ْن َّ‬
‫الط ِّي ِ‬ ‫ْن َعنْ م َُح َّم ِد ب ِ‬ ‫ْن ْال َح َس ِن َعنْ َأحْ َمدَ ب ِ‬
‫ْن ْال ُح َسي ِ‬ ‫‪ - 2157‬م َُح َّم ُد بْنُ َيحْ َيى َو َأحْ َم ُد بْنُ م َُح َّم ٍد َعنْ م َُح َّم ِد ب ِ‬
‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬
‫ت ِب ِه َو َنا َظرْ ُت ُه َو َح َاورْ ُت ُه َو َرا َسل ُت ُه َو َس ل ُت ُه‬ ‫ت َيحْ َيى ب َْن َأ ْك َث َم َقاضِ َي َسامَرَّ ا َء َبعْ َد َما َج َه ْد ُ‬ ‫ْن َأ ِبي ْال َعاَل ِء َقا َل َسمِعْ ُ‬ ‫ُور َعنْ م َُح َّم ِد ب ِ‬ ‫َم ْنص ٍ‬
‫طوفُ ِب ِه َف َنا َظرْ ُت ُه‬ ‫ضا َي ُ‬
‫َ‬ ‫الرِّ‬ ‫ل‬ ‫ع‬
‫َ َ ِيٍّ‬ ‫ْن‬ ‫ب‬ ‫د‬
‫َ‬ ‫م‬ ‫َّ‬ ‫ُح‬
‫َ‬ ‫م‬ ‫ُ‬
‫ْت‬ ‫ي‬‫َأ‬ ‫ر‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ص‬ ‫هَّللا‬ ‫ُول‬
‫ِ ِ َ ِ ِ‬ ‫س‬ ‫ر‬ ‫ْر‬
‫ب‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫ب‬ ‫وفُ‬ ‫ُ‬
‫ط‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬
‫ت‬ ‫ْ‬
‫ل‬ ‫َ‬
‫دَخ‬ ‫م‬‫و‬‫ْ‬ ‫ي‬ ‫اتَ‬ ‫َ‬
‫ذ‬ ‫ا‬‫ن‬‫َ‬ ‫َأ‬ ‫ا‬ ‫َ‬
‫ن‬ ‫ْ‬
‫ي‬ ‫ب‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫‪:‬‬ ‫ل‬ ‫ا‬‫ق‬‫َ‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ص‬ ‫د‬
‫ٍ‬ ‫م‬
‫َّ‬ ‫َعنْ عُلُ ِ ِ َ‬
‫ُح‬ ‫م‬ ‫آل‬ ‫وم‬
‫َ ٍ‬ ‫َ َ‬
‫ُك َق ْب َل‬ ‫ْ‬ ‫ُأ‬ ‫َأ‬
‫ك َف َقا َل لِي َنا خ ِبر َ‬ ‫َ‬ ‫َأَل‬ ‫هَّللا‬
‫ك َمسْ لة َواحِدَ ًة َو ِإني َو ِ سْ َتحْ ِيي مِنْ ذلِ َ‬ ‫ِّ‬ ‫ً‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫ُأ‬ ‫ِّ‬
‫ت ل ُه َو ِ ِإني ِري ُد نْ سْ ل َ‬ ‫هَّللا‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬
‫فِي َمسَاِئ َل عِ ْندِي َف خ َر َج َها‪ِ F‬إليَّ َفقل ُ‬
‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫ان‬
‫الز َم ِ‬ ‫ي ِإ َما ُم َه َذا َّ‬ ‫ت ِإ َّن ُه َم ْواَل َ‬ ‫ت َف َقالَ ْ‬ ‫ان فِي َي ِد ِه َعصًا َف َن َط َق ْ‬ ‫ت ه َُو َو هَّللا ِ َه َذا َف َقا َل َأ َنا ه َُو َفقُ ْل ُ‬
‫ت َعاَل َم ٌة َف َك َ‬ ‫َأنْ َتسْ َألَنِي َتسْ َألُنِي َع ِن اِإْل َم ِام َفقُ ْل ُ‬
‫َو ه َُو ْالحُجَّ ُة ‪.‬‬
‫اخ ُرجُوا ِإلَى ْال ُكو َف ِة َف َخلِّفُوا َأ ْث َقالَ ُك ْم فِي َها‬ ‫اخ َترْ ثَاَل َث ِماَئ ِة َرج ٍُل ِممَّنْ ُت ِري ُد َو ْ‬ ‫ْن َهرْ َث َم َة َقا َل‪ :‬دَ َعانِي ْال ُم َت َو ِّك ُل َقا َل ْ‬ ‫ي َعنْ َيحْ َيى ب ِ‬ ‫‪ - 2158‬ر ُِو َ‬
‫َ‬ ‫جْ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬
‫ضا ِإلى عِ ندِي ُمكرَّ ما ُم َعظما ُمبَجَّ قا َل فف َعلت َو خ َر نا َو‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫اًل‬ ‫ً‬ ‫َّ‬ ‫ً‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْن الرِّ َ‬ ‫يق ال َبا ِد َي ِة ِإلى ال َمدِين ِة ف ضِ رُوا َعلِيَّ ب َْن م َُح َّم ِد ب ِ‬ ‫حْ‬‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫اخ ُرجُوا ِإلَى ط ِر ِ‬ ‫َو ْ‬
‫ِب َو ُك ْن ُ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ب ال َح ْش ِو َّي ِة َو َك َ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬
‫ان لِي َكا ِتبٌ َي َت َش َّي ُع َو َنا َعلَى َمذ َه ِ‬ ‫َأ‬
‫ت‬ ‫ك ال َكات َ‬ ‫اريُّ ُي َناظِ ُر ذلِ َ‬ ‫ك ال َّش ِ‬ ‫ان ذلِ َ‬ ‫ان فِي صْ َح ِابي َقاِئ ٌد م َِن ال ُّش َرا ِة َو َك َ‬ ‫َك َ‬
‫ْن َأ ِبي َطالِ ٍ‬
‫ب‬ ‫ِ‬ ‫ب‬ ‫ِيِّ‬ ‫ل‬ ‫ع‬ ‫َ‬ ‫م‬
‫ِ ْ‬ ‫ُ‬
‫ك‬ ‫ِب‬
‫ح‬ ‫ا‬ ‫ص‬ ‫َ‬ ‫ل‬
‫ِ‬ ‫و‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫ِنْ‬
‫م‬ ‫ْس‬‫َ‬ ‫ي‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫َأ‬ ‫ب‬‫ِ‬ ‫ت‬
‫ِ‬ ‫ا‬ ‫َ‬
‫ك‬ ‫ْ‬
‫ِل‬ ‫ل‬ ‫يُّ‬ ‫ار‬
‫ِ‬ ‫َّ‬
‫ش‬ ‫ال‬ ‫ل‬
‫َ‬ ‫ا‬ ‫ق‬‫َ‬ ‫يق‬
‫ِ ِ‬ ‫ر‬ ‫َّ‬
‫الط‬ ‫طِ‬ ‫س‬‫َ‬ ‫و‬ ‫َ‬ ‫ى‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ِإ‬ ‫ا‬ ‫َ‬
‫ن‬ ‫رْ‬ ‫صِ‬ ‫َّا‬ ‫م‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫يق‬‫ِ ِ‬ ‫ر‬ ‫َّ‬
‫الط‬ ‫ع‬
‫ِ‬ ‫ط‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫ل‬
‫ِ‬ ‫ا‬ ‫م‬
‫َ‬ ‫ِه‬
‫ِ‬ ‫ت‬ ‫ر‬ ‫َ‬ ‫اظ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ن‬ ‫م‬
‫ُ‬ ‫ى‬ ‫َ‬ ‫ل‬‫َأسْ َت ِ ِإ‬
‫ح‬ ‫ُ‬ ‫ي‬ ‫ر‬
‫ْ‬ ‫ً‬ ‫ُ‬ ‫هَّللا‬ ‫َأَل‬
‫ِي َق ْب ٌر ْو َس َيكونُ َقبْرا َفانظرْ ِإلى َه ِذ ِه الترْ َب ِة ي َْن َمنْ َيمُوت فِي َها َحتى َي ْم َها ُ قبُورا َك َما َيز ُعم َ‬
‫ُون‬ ‫َّ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬ ‫ُّ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ً‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬ ‫ض ُبق َعة ِإ َو ه َ‬ ‫اَّل‬ ‫ٌ‬ ‫ْ‬ ‫ْس م َِن ا رْ ِ‬ ‫َأْل‬ ‫َأ َّن ُه لَي َ‬
‫اع ًة ِإ َذا ا ْن َخ َذ َل‬ ‫اح ْك َنا َس َ‬ ‫ض َ‬ ‫ُوت فِي َه ِذ ِه ال ُّترْ َب ِة ْال َعظِ ي َم ِة َح َّتى َي ْم َتلَِئ قُبُوراً َو َت َ‬ ‫صدَ قَ ي َْن َيم ُ‬ ‫َأ‬ ‫ت َ‬ ‫ب َه َذا مِنْ َق ْولِ ُك ْم َقا َل َن َع ْم قُ ْل ُ‬ ‫ت ل ِْل َكا ِت ِ‬ ‫َقا َل‪َ :‬فقُ ْل ُ‬
‫ِّ‬
‫اب ال ُمت َوك ِل‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬
‫ضا ع فدَخلت َعل ْي ِه فق َر ِكت َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْن الرِّ َ‬ ‫ْن م َُح َّم ِد ب ِ‬ ‫اب ِبي ال َح َس ِن َعلِيِّ ب ِ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫صدت َب َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ْال َكاتِبُ فِي ْيدِينا قا َل َو سِ رْ نا َحتى دَخلنا ال َمدِينة فق َ‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬
‫ٌ‬
‫ُّوز َش َّد َما َي ُكونُ م َِن ال َحرِّ َفِإذا َبي َْن َي َد ْي ِه َخيَّاط َو ه َُو‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ت ِإلَ ْي ِه م َِن الغَ ِد َو ُك َّنا فِي َتم َ‬ ‫ْ‬ ‫ْس مِنْ ِج َهتِي ِخاَل فٌ َقا َل َفلَمَّا صِ رْ ُ‬ ‫َف َقا َل ا ْن ِزلُوا َو َلي َ‬
‫ك َه َذا َو‬ ‫اغ ِم ْن َها َي ْو َم َ‬ ‫ْ‬
‫ين َو اعْ م ِْد َعلَى ال َف َر ِ‬ ‫اع ًة م َِن ْال َخيَّاطِ َ‬ ‫ِين لَهُ‪َ -‬و لِغ ِْل َما ِن ِه ُث َّم َقا َل ل ِْل َخيَّاطِ اجْ َمعْ َعلَ ْي َها َج َم َ‬ ‫ب غِ اَل ظٍ َخ َفات َ‬ ‫َي ْق َط ُع مِنْ ِث َيا ٍ‬
‫ِيل غَداً فِي َهذاَ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫ت ث َّم َنظ َر ِإليَّ َو َقا َل َيا َيحْ َيى اقضُوا َوط َرك ْم م َِن ال َمدِي َن ِة فِي َهذا ال َي ْو ِم َو اعْ م ِْد َعلى الرَّ ح ِ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫َب ِّكرْ ِب َها ِإلَيَّ فِي َهذا ال َوق ِ‬
‫اق‬‫از َو ِإ َّن َما َب ْي َن َنا َو َبي َْن ْالع َِر ِ‬ ‫ُّوز َو َحرِّ ْالح َِج ِ‬ ‫ِين َو َأقُو ُل فِي َن ْفسِ ي َنحْ نُ فِي َتم َ‬ ‫ت مِنْ عِ ْن ِد ِه َو َأ َنا َأ َتعَجَّ بُ م َِن ْال َخ َفات ِ‬ ‫ت َقا َل َف َخ َرجْ ُ‬ ‫ْال َو ْق ِ‬
‫ب َو‬ ‫ِّ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ب ث َّم قلت فِي نفسِ ي َهذا َر ُج ٌل ل ْم ي َُسافِرْ َو ه َُو ُيقد ُر نَّ ك َّل َسف ٍر يُحْ تا ُج فِي ِه ِإلى مِث ِل َه ِذ ِه الث َيا ِ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬ ‫ِّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫ِّ‬ ‫َ‬
‫يرة َعش َر ِة ي ٍَّام ف َما َيصْ ن ُع ِب َه ِذ ِه الث َيا ِ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫مَسِ َ‬
‫ت َف َقا َل ِلغ ِْل َما ِن ِه‬ ‫الث َيابُ َق ْد ُأحْ ضِ َر ْ‬ ‫ت َفِإ َذا ِّ‬ ‫ت ِإلَ ْي ِه فِي ْال َغ ِد فِي َذل َِك ْال َو ْق ِ‬ ‫ون بِِإ َما َم ِة َه َذا َم َع َف ْه ِم ِ‪F‬ه َه َذا َفع ُْد ُ‬ ‫ْث َيقُولُ َ‬ ‫ِض ِة َحي ُ‬ ‫ْال َع َجبُ م َِن الرَّ اف َ‬
‫ت فِي َن ْفسِ ي َه َذا َأعْ َجبُ م َِن اَأْلوَّ ِل َأ َي َخافُ َأنْ َي ْل َح َق َنا ال ِّش َتا ُء فِي‬ ‫ِس ُث َّم َقا َل ارْ َح ْل َيا َيحْ َيى َفقُ ْل ُ‬ ‫ْاد ُخلُوا َو ُخ ُذوا َل َنا َم َع ُك ْم لَ َب ِابيدَ َو َب َران َ‬
‫ت ال ُم َناظ َرةُ فِي‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ك ال َم ْوضِ َع الذِي َو َق َع ِ‬ ‫َّ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫صل َنا ذلِ َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫ت َو َنا سْ َتصْ ِغ ُر َف ْه َم ُ‪F‬ه َف َع َبرْ َنا َح َّتى ِإذا َو َ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫ِس َف َخ َرجْ ُ‪F‬‬ ‫يق َح َّتى َأ َخ َذ َم َع ُه اللَّ َب ِابيدَ َو ْال َب َران َ‬ ‫الط ِر ِ‬ ‫َّ‬
‫ور َو َق ْد َش َّد َعلَى‬ ‫ص ُخ ِ‬ ‫ت َعلَ ْي َنا َب َرداً م ِْث َل ال ُّ‬ ‫ت َعلَى ُرءُوسِ َنا َأرْ َسلَ ْ‬ ‫ار ْ‬ ‫ص َ‬ ‫ت َح َّتى ِإ َذا َ‬ ‫دَت َو َأب َْر َق ْ‬ ‫َّت َو َأرْ َع ْ‬ ‫ت َس َحا َب ٌة َو اسْ َود ْ‬ ‫ُور ارْ َت َف َع ْ‬ ‫ْالقُب ِ‬
‫ْ‬ ‫َ‬
‫ب بُرْ نسا َو ت َجمَّعْ نا َو ال َب َر ُد‬ ‫َ‬ ‫ً‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ً‬
‫ِس قا َل لِغِل َما ِن ِه ْادفعُوا ِإلى َيحْ َيى لبَّا َدة َو ِإلى الكا ِت ِ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫ِين َو ل ِبسُوا الل َب ِابيدَ َو ال َب َران َ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫َن ْفسِ ِه َو َعلى غِ ل َما ِن ِه الخفات َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫ك لِ َي ْد َف َن َمنْ َق ْد‬ ‫َأ‬
‫ان َف َقا َل لِي َيا َيحْ َيى ْن ِز ْل َمنْ َبق َِي مِنْ صْ َح ِاب َ‬ ‫َأ‬ ‫ت َو َر َج َع ْال َحرُّ َك َما َك َ‬ ‫ِين َر ُجاًل َو َزالَ ْ‬ ‫َيْأ ُخ ُذ َنا َح َّتى َق َت َل مِنْ َأصْ َح ِابي َث َمان َ‬
‫ت َأ َنا َأ ْش َه ُد َأنْ اَل‬ ‫ت ِر َكا َب ُه َو ِرجْ لَ ُه َو قُ ْل ُ‬ ‫ت ِإلَ ْي ِه َو َقب َّْل ُ‬ ‫ْت َن ْفسِ ي َعنْ دَ ا َّبتِي َو َعد َْو ُ‬ ‫ك َف َه َك َذا َي ْمُأَل هَّللا ُ ْال َبرِّ َّي َة قُبُوراً َقا َل َف َر َمي ُ‬ ‫َماتَ مِنْ َأصْ َح ِاب َ‬
‫ي َقا َل‬ ‫ك َيا َم ْواَل َ‬ ‫مْت َعلَى َي َد ْي َ‬ ‫َأ‬
‫ت َكافِراً َو ِإ َّننِي ا َن َق ْد سْ لَ ُ‬ ‫آْل‬ ‫ِإلَ َه ِإاَّل هَّللا ُ َو َأنَّ م َُحمَّداً َع ْب ُدهُ َو َرسُول ُه َو َّن ُك ْم ُخلَ َفا ُء ِ فِي رْ ضِ ِه َو َق ْد ُك ْن ُ‬
‫َأ‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬
‫ضى ‪.‬‬ ‫مْت خ ِْد َم َت ُه ِإلَى َأنْ َم َ‬ ‫ت َو َل ِز ُ‬ ‫َيحْ َيى َو َت َشيَّعْ ُ‬

‫ان َق ْد َخ َر َج ِإلَى ال َّ‬


‫ص ْي ِد فِي‬ ‫ْت الس ُّْل َط َ‬‫ك فِي اِإْل َما َم ِ‪F‬ة َف َرَأي ُ‬ ‫ت ْال َعسْ َك َر َو َأ َنا َشا ٌّ‬ ‫ار َو َر ْد ُ‬ ‫ُول‪َ :،‬قا َل َعلِيُّ بْنُ َمه ِْز َي َ‬ ‫‪ْ - 2159‬المُعْ َت َم ُد فِي اُأْلص ِ‬
‫صيْفِ َو َعلَى ِبي ْال َح َس ِن ع لُبَّا َدةٌ َو َعلَى َف َرسِ ِه تِجْ َفافُ لُبُو ٍد َو َق ْد َع َق َد َذ َن َ‬ ‫َأ‬ ‫يع ِإاَّل َأ َّن ُه صَاِئفٌ َو ال َّناسُ َعلَي ِْه ْم ِث َيابُ ال َّ‬
‫ب‬ ‫َي ْو ٍم م َِن الرَّ ِب ِ‬
‫ان َه َذا ِإ َماما ً َما َف َع َل َهذاَ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫ت َر ْو َن ِإلى َهذا ال َمدَ نِيِّ َو َما قد ف َع َل ِبنفسِ ِه فقلت فِي نفسِ ي ل ْو ك َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫اَل‬ ‫َأ‬ ‫ون‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬
‫ُون ِمن ُه َو َيقول َ‬‫ْ‬ ‫ْال َف َر َس ِة َو ال َّناسُ َيتعَجَّ ب َ‬
‫َ‬
‫َ‬ ‫ْ‬ ‫اَّل‬
‫ت َفلَ ْم َيبْقَ َح ٌد ِإ ا ْب َت َّل َح َّتى غ َِرقَ ِبال َمط ِر َو َعا َد ع َو ه َُو‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ٌ‬ ‫ٌ‬
‫ت َس َحا َبة َعظِ ي َمة َهطلَ ْ‬ ‫َأ‬ ‫اَّل‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬
‫َفلَمَّا َخ َر َج ال َّناسُ ِإلَى الصَّحْ َرا ِء لَ ْم َيل َبثوا ِإ ِن ارْ َت َف َع ْ‬
‫ت فِي َن ْفسِ ي ِإنْ‬ ‫ب َفقُ ْل ُ‬ ‫ب ِإ َذا َع ِرقَ فِي َّ‬
‫الث ْو ِ‬ ‫ت ُأ ِري ُد َأنْ َأسْ َألَ ُه َع ِن ْال ُج ُن ِ‬‫ون ه َُو اِإْل َما َم ُث َّم قُ ْل ُ‬ ‫ك َأنْ َي ُك َ‬ ‫ت فِي َن ْفسِ ي يُوشِ ُ‬ ‫َسالِ ٌم مِنْ َجمِي ِع ِه َفقُ ْل ُ‬
‫ص ةُ فِي ِه َو‬ ‫اَل‬ ‫ُ‬ ‫اَل‬
‫ب َو َج َنا َبت ُه مِنْ َح َر ٍام َيجُوز ال َّ‬‫ُ‬ ‫َّ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬
‫ان َع ِرقَ ال ُجنبُ فِي الث ْو ِ‬ ‫ُ‬
‫ف َوجْ َه ُه ث َّم َقا َل ِإنْ َك َ‬ ‫ُب ِمني َك َش َ‬ ‫ِّ‬ ‫َ‬
‫ف َوجْ َه ُه َفه َُو اِإْل َما ُم َفلمَّا َقر َ‬ ‫َك َش َ‬
‫ش ْب َه ٌة ‪.‬‬
‫ك ُ‬ ‫س َفلَ ْم َيبْقَ فِي َن ْفسِ ي َبعْ دَ َذلِ َ‬ ‫ان َج َنا َب ُت ُه مِنْ َحاَل ٍل َفاَل َبْأ َ‬ ‫ِإنْ َك َ‬
‫ك‬‫آن لَ َ‬ ‫ت َواقِفِ ّيا ً َف َقا َل ِإلَى َك ْم َه ِذ ِه ال َّن ْو َم ُة َأ َما َ‬ ‫‪َ - 2160‬أبُو ْال َح َس ِن بْنُ َس ْهلَ َو ْي ِه ْال َبصْ ِريُّ ْال َمعْ رُوفُ ِب ْال َماَّل ِح َقا َل‪ :‬دَ لَّنِي َأبُو ْال َح َس ِن َو ُك ْن ُ‬
‫ت ْال َحقَ ‪.‬‬ ‫َأنْ َت ْن َت ِب َه ِم ْن َها َف َقدَ َح فِي َق ْل ِبي َشيْئا ً َو ُغشِ َي َعلَيَّ َو َت ِبعْ ُ‬

‫‪343‬‬
‫ان َر ُج ٌل مِنْ َأهْ ِل ال َّش ِام َي ْخ َتلِفُ‬ ‫ان َعنْ َأ ِبي ِه َقا َل‪َ :‬ك َ‬ ‫ْن ُسلَ ْي َم َ‬ ‫ْن ِإسْ َحاقَ َعنْ م َُح َّم ِد ب ِ‬ ‫ُون َعنْ ِإب َْراهِي َم ب ِ‬ ‫ْن حُمْ د ٍ‬ ‫‪ - 2161‬ابْنُ شِ ب ٍْل َعنْ َظ ْف ِر ب ِ‬
‫ِّ‬
‫ك َح َياء ِمني‬ ‫ً‬ ‫جْ‬
‫ت َرى ني ِإن َما غشى َم لِ َس َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َّ‬ ‫ِّ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫اَل‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬
‫ِس ِبي َج ف ٍر َيقو ُل ل ُه َيا م َُح َّمد‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫عْ‬ ‫َأ‬ ‫ان َمرْ َك ُزهُ ِبال َمدِين ِة َيختلِفُ ِإلى َم ل ِ‬
‫جْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ِإلَى َأ ِبي َجعْ َف ٍر ع َو َك َ‬
‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َأْل‬
‫ك َو اَل َأقُو ُل ِإنَّ َأ َحداً فِي ا رْ ِ‬ ‫ِم ْن َ‬
‫ِين فِي‬ ‫ِير المُْؤ ِمن َ‬ ‫اع َة ِ َو طا َع َة َرسُولِ ِه َو طا َع َة م ِ‬ ‫ت َو عْ لَ ُم نَّ ط َ‬ ‫ض بْغَ ضُ ِإلَيَّ ِمن ُك ْم هْ َل ال َب ْي ِ‬
‫ان َأبُو َجعْ َف ٍر َيقُو ُل لَ ُه َخيْراً َو َيقُو ُل لَنْ‬ ‫ك َو َك َ‬ ‫ْك لِحُسْ ِن َأد َِب َ‬ ‫اخ ِتاَل فِي ِإلَي َ‬ ‫ك َأدَبٌ َو حُسْ نُ لَ ْفظٍ َفِإ َّن َما‪ْ F‬‬ ‫اك َر ُجاًل َفصِ يحا ً َل َ‬ ‫ب ُْغضِ ُك ْم َو لَكِنْ َأ َر َ‬
‫ت‬‫بف ِ‬ ‫ْأ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ض َو اشت َّد َو َج ُع ُه فلمَّا ثق َل َد َعا َولِ َّي ُه َو قا َل ل ُه ِإذا نتَ َمد َْدتَ َعليَّ الث ْو َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ث الشامِيُّ ِإ قلِي َحتى َم ِر َ‬ ‫َّ‬ ‫اًل‬ ‫َ‬ ‫اَّل‬ ‫َّ‬ ‫َت ْخ َفى َعلَى هَّللا ِ َخافِ َية فل ْم َيل َب ِ‬
‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ٌ‬
‫َأ‬
‫ان فِي نِصْ فِ اللَّي ِْل َظ ُّنوا َّن ُه َق ْد َب َر َد َو سَجَّ ْوهُ‬ ‫ك‪َ -‬قا َل َفلَمَّا نْ َك َ‬ ‫َأ‬ ‫ك ِب َذلِ َ‬ ‫َأ‬
‫صلِّ َي َعلَيَّ َو عْ لِمْ ُه ِّني َنا الَّذِي َمرْ ُت َ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫م َُحمَّدَ ب َْن َعلِيٍّ ع َو َس ْل ُه َأنْ ُي َ‬
‫ب فِي َمجْ لِسِ ِه َقا َل لَ ُه َيا َأ َبا‬ ‫صلَّى َع َّق َ‬ ‫ان ِإ َذا َ‬ ‫ك َو َك َ‬ ‫صلَّى م َُح َّم ُد بْنُ َعلِيٍّ ع َو َت َورَّ َ‬ ‫َفلَمَّا َأنْ َأصْ َب َح ال َّناسُ َخ َر َج َولِ ُّي ُه ِإلَى ْال َمسْ ِج ِد َفلَمَّا َأنْ َ‬
‫از ِباَل ٌد َحرٌّ َو لَ َه ُب َها‬ ‫صرْ ٌد َو الح َِج َ‬ ‫ْ‬ ‫صلِّ َي َعلَ ْي ِه َف َقا َل بُو َجعْ َف ٍر َك ِإنَّ ِباَل َد ال َّش ِام ِباَل ٌد َ‬ ‫اَّل‬ ‫َأ‬ ‫ك َأنْ ُت َ‬ ‫ك َو ه َُو َيسْ َألُ َ‬ ‫َجعْ َف ٍر ِإنَّ فُاَل َن ال َّشامِيِّ َق ْد َهلَ َ‬
‫ْن ُث َّم َم َّد َي َدهُ ت ِْل َقا َء َوجْ ِه ِه َما‬ ‫َ َ ِ‬ ‫ي‬ ‫ت‬ ‫َ‬ ‫ع‬ ‫ك‬ ‫ْ‬ ‫ر‬ ‫ى‬ ‫َّ‬ ‫ل‬ ‫ص‬‫َ‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫د‬
‫َ‬ ‫ا‬ ‫ع‬ ‫َّ َ‬ ‫م‬ ‫ُ‬
‫ث‬ ‫ً‬ ‫ا‬ ‫ُوء‬ ‫ض‬ ‫وُ‬ ‫ع‬ ‫ذ‬‫َ‬ ‫خ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ه‬
‫ِ‬ ‫ِسِ‬ ‫ل‬ ‫جْ‬ ‫م‬‫َ‬ ‫ِنْ‬ ‫م‬ ‫ع‬ ‫م‬ ‫ا‬
‫َ ْ َّ َ‬ ‫ق‬‫َ‬ ‫م‬ ‫ُ‬
‫ث‬ ‫م‬ ‫ُ‬
‫ك‬ ‫ي‬ ‫ت‬
‫ِ‬ ‫آ‬ ‫ى‬ ‫َّ‬
‫ت‬ ‫ح‬ ‫َشدِي ٌد َفا ْن َطل ِْق َفاَل َتعْ َجلَنَّ َعلَى َ ِ َ َ‬
‫ك‬ ‫ِب‬ ‫ح‬ ‫ا‬‫ص‬
‫ض ع َفا ْن َت َهى ِإلَى َم ْن ِز ِل ال َّشامِيِّ َفد ََخ َل َعلَ ْي ِه َف َد َعاهُ َفَأ َجا َب ُ‪F‬ه ُث َّم َأجْ لَ َس ُه َو َأسْ َن َدهُ َو َد َعا ل ُهَ‬ ‫ت ال َّشمْسُ ث َّم َن َه َ‬ ‫ُ‬ ‫َشا َء هَّللا ُ ُث َّم َخرَّ َسا ِجداً َح َّتى َطلَ َع ِ‬
‫ث ِإاَّل َقلِياًل َح َّتى عُوف َِي ال َّشامِيُّ َفَأ َتى َأ َبا‬ ‫ف ع َفلَ ْم َي ْل َب ْ‬ ‫ص َر َ‬ ‫ار ِد ُث َّم ا ْن َ‬ ‫الط َع ِام ْال َب ِ‬ ‫ص ْد َرهُ ِب َّ‬ ‫يق َف َس َقاهُ َو َقا َل َأِلهْ لِ ِه امْ لَُئوا َج ْو َف ُه َو َبرِّ دُوا َ‬ ‫ِب َس ِو ٍ‬
‫ضالاًل‬ ‫ض َّل َ‬ ‫اب َو خسِ َر َو َ‬ ‫َ‬ ‫كخ َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬
‫ك حُجَّ ة ِ َعلى خلقِ ِه َو َبا ُب ُه الذِي يُْؤ تى ِمن ُه ف َمنْ تى مِنْ َغي ِْر َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬ ‫ُ‬ ‫َّ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬
‫َجعْ َف ٍر ع فقا َل خلِنِي ف خ هُ فقا َل ش َه ُد ن َ‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫اَل‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ُ‬ ‫ُأ‬ ‫َأ‬
‫اج نِي ِإاَّل َو ُم َنا ٍد ُي َنادِي سْ َم ُع ُ‪F‬ه ِب ذنِي ُي َنادِي َو‬ ‫ْأ‬ ‫ت ِب َع ْينِي َفلَ ْم َي َت َف َ‬ ‫ت ِبرُوحِي َو َعا َي ْن ُ‬ ‫ك َقا َل َأ ْش َه ُد ِّني َع ِه ْد ُ‬ ‫َأ‬ ‫َبعِيداً َقا َل لَ ُه َأبُو َجعْ َف ٍر َو َما َبدَ ا َل َ‬
‫ُوح ُه َف َق ْد َسَألَ َنا َذل َِك م َُح َّم ُد بْنُ َعلِيٍّ َف َقا َل لَ ُه َأبُو َجعْ َف ٍر َأ َما َع ِلمْتَ َأنَّ هَّللا َ ُيحِبُّ ْال َع ْب َد َو ُي ْبغِضُ َع َملَ ُه َو ُي ْبغِضُ‬ ‫اِئم ُردُّوا َعلَ ْي ِه ر َ‬ ‫َأ‬
‫َما َنا ِبال َّن ِ‬
‫ب ِبي َجعْ َف ٍر ع ‪.‬‬ ‫َأ‬ ‫ك مِنْ صْ َحا ِ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬
‫ار َبعْ دَ ذلِ َ‬ ‫ص َ‬ ‫ْال َعبْدَ َو ُيحِبُّ َع َمل ُه َقا َل َف َ‬
‫َ‬

‫َّال‪َ ،‬قا َل َقا َل َع ْب ُد‬ ‫ْن َفض ٍ‬ ‫يسى‪َ ،‬ح َّد َثنِي ْال َح َسنُ بْنُ َعلِيِّ ب ِ‬ ‫ان ‪َ ،‬قا َل ْال ُع َب ْيدِيُّ م َُح َّم ُد بْنُ عِ َ‬ ‫ْن َشا َذ َ‬ ‫ت ِب َخ ِّط َأ ِبي َع ْب ِد هَّللا ِ م َُح َّم ِد ب ِ‬ ‫‪َ - 2161‬و َج ْد ُ‬
‫َ‬ ‫َّ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬
‫ص ْد ِري شيْ ءٌ‪ ،‬فت َعلقت ِبالمُلتز ِم ث َّم قلت‪ :‬الل ُه َّم ق ْد َعلِمْتَ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ك ال َحالةِ‪ ،‬فلمَّا صِ رْ ت ِب َمكة خل َج فِي َ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬
‫ِير ِة ُكنت َواقِفیا ف َح َججْ ت َعلى تِل َ‬
‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ً‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫هَّللا ِ بْنُ ْال ُمغ َ‬
‫ت ل ِْلغُاَل ِم قُ ْل‬ ‫ت ِب َب ِاب ِه َفقُ ْل ُ‬ ‫ْت ْال َمدِي َن َة َف َو َق ْف ُ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫َأْل‬ ‫َأ‬
‫ضا علیه السالم َف َتي ُ‬ ‫ان! َف َو َق َع فِي َن ْفسِ ي نْ آت َِي الرِّ َ‬ ‫َطلِ َبتِي َو ِإ َرادَ تِي َف رْ شِ ْدنِي ِإلَى َخي ِْر ا ْد َي ِ‬
‫ك َو‬ ‫َ‬ ‫عْ‬
‫اب ُ َد َوت َ‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫ِيرةِ! فدَخلت فلمَّا نظ َر ِإليَّ قا َل‪ :‬قد َج َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫ت نِدَ ا َءهُ ادخل َيا َعبْدَ ِ ب َْن ال ُمغ َ‬ ‫هَّللا‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫اق ِب ْال َبابِ! َف َسم ‪F‬‬
‫ُ‬ ‫ِعْ‬ ‫ك َر ُج ٌل مِنْ َأهْ ِل ْالع َِر ِ‬ ‫لِ َم ْواَل َ‬
‫ْ‬
‫ك حُجَّ ة ِ َو مِي ُن ُه َعلَى َخلقِهِ‪.‬‬ ‫َأ‬ ‫هَّللا‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬
‫ت ْش َه ُد َّن َ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬
‫ِك‪َ ،‬فقُل ُ‬ ‫اك لِدِين َ‬ ‫َهدَ َ‬
‫ْن ْال َح َس ِن‬ ‫ان َع ْب ُد هَّللا ِ ال َّن َجاشِ يُّ ُم ْن َقطِ عا ً ِإلَى َع ْب ِد هَّللا ِ ب ِ‬ ‫َّار ال ِّس ِجسْ َتانِيِّ َقا َل‪َ :‬ك َ‬ ‫ْن َأ ِبي ْال ِباَل ِد َعنْ َعم ٍ‬ ‫ْن َعنْ ِإب َْراهِي َم ب ِ‬ ‫ُسي ِ‬ ‫‪ - 2162‬م َُح َّم ُد بْنُ ْالح َ‬
‫َ‬ ‫هَّللا‬
‫ْن ال َح َس ِن َو ِج ت َنا ِإلى ِبي َع ْب ِد ِ ع َقا َل َفلقِ َينِي َبعْ ُد َف َقا َل‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫ْئ‬ ‫ْ‬ ‫هَّللا‬
‫ب َهذا ِإلى َع ْب ِد ِ ب ِ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ضى َأ ِّني َخ َرجْ ت َو ه َُو ِإلى َمكة َفذ َه َ‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َيقُو ُل ِب ِّ‬
‫الز ْي ِد َّي ِة َف َق َ‬
‫َأ‬ ‫َأ‬
‫ك َقا َل َف َقا َل اْئ َذنْ لَ ُه َقا َل َفد ََخ َل َعلَ ْي ِه َف َس لَ ُه َف َقا َل لَ ُه بُو َع ْب ِد هَّللا ِ ع‬ ‫ْ‬
‫ت ِبي َع ْب ِد هَّللا ِ ع ِإ َّن ُه َس لَنِي اِإْلذ َن َل ُه َعلَ ْي َ‬ ‫َأ‬ ‫َأِل‬ ‫ك قُ ْل ُ‬ ‫صاح ِِب َ‬ ‫اسْ َتْأذِنْ لِي َعلَى َ‬
‫ك‬ ‫َّار َف َسَأ ْل َت ُه ْم َف َقالُوا ِإ َّن ُه َق ِذ ٌر َف َط َرحْ تَ َن ْف َس َ‬ ‫ِيزابٌ م َِن الد ِ‬ ‫ْك م َ‬ ‫ب َق ْو ٍم َف َسا َل َعلَي َ‬ ‫ص َنعْ تَ َت ْذ ُك ُر َي ْو َم َك َذا َي ْو َم َم َررْ تَ َعلَى َبا ِ‬ ‫اك ِإلَى َما َ‬ ‫َما دَ َع َ‬
‫اك‬‫ك َقا َل َعمَّا ٌر َفال َتفَتَ الرَّ ُج ُل ِإلَيَّ َف َقا َل َما َد َع َ‬ ‫ْ‬ ‫ون ِم ْن َ‬ ‫ك َو َيضْ َح ُك َ‬ ‫ص ْب َيانُ يُضْ ِح ُكو َن َ‬ ‫ْك ال ِّ‬ ‫ُصبَّغَة َفاجْ َت َمعُوا َعلَي َ‬ ‫ٌ‬ ‫ْك م َ‬ ‫ك َو َعلَي َ‬ ‫فِي ال َّن َه ِر َم َع ِث َي ِاب َ‬
‫صاح ِِبي‬ ‫ت اَل َو هَّللا ِ َما َأ ْخ َبرْ ُت ُه ه َُو َذا قُدَّامِي َيسْ َم ُع َكاَل مِي َقا َل َفلَمَّا َخ َرجْ َنا َقا َل لِي َيا َعمَّا ُر َه َذا َ‬ ‫َأنْ ُت ْخ ِب َر ِب َخ َب ِري َأ َبا َع ْب ِد هَّللا ِ ع‪َ -‬قا َل قُ ْل ُ‬
‫ُون َغي ِْر ِه ‪.‬‬ ‫د َ‬
‫اريِّ َعمَّنْ َح َّد َث ُه َقا َل‪َ :‬جا َء َر ُج ٌل ِإلَى َأ ِبي َع ْب ِد هَّللا ِ ع‬ ‫ال َعنْ ِبي ُع َم َر ال ُّد َم ِ‬
‫َأ‬ ‫ْن َأحْ َمدَ ْال َمعْ رُوفِ ِبغَ َز ٍ‬ ‫ُوسى َعنْ م َُح َّم ِد ب ِ‬ ‫‪ - 2163‬احْ َم ُد بْنُ م َ‬
‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ً‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬ ‫ان لَ ُه َأ ٌخ َجارُودِيٌّ فقا َل ل ُه بُو َع ْب ِد ِ ع كي َ‬
‫َ‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َو َك َ‬
‫ْف ه َُو قا َل قلت ه َُو َمرْ ضِ يٌّ فِي َجم ِ‬
‫ِيع‬ ‫صالِحا قا َل َو كي َ‬ ‫اك خلفت ُه َ‬ ‫وك قا َل ُجعِلت فِدَ َ‬ ‫ْف خ َ‬
‫َأ‬
‫ك َقا َل َف َقا َل لِي ِإ َذا َر َجعْ تَ ِإلَ ْي ِه َفقُ ْل َل ُه ي َْن‬ ‫ك َي َت َورَّ ُع مِنْ َذلِ َ‬ ‫ت فِدَ ا َ‬ ‫ْ‬
‫ت ُجعِل ُ‬ ‫ْ‬
‫َحاال ِت ِه َو عِ ْندَ هُ َخ ْي ٌر ِإاَّل َّن ُه اَل َيقُو ُل ِب ُك ْم َقا َل َو َما َي ْم َن ُع ُه َقا َل قُل ُ‬ ‫َأ‬
‫ك لَ ْيلَ َة َن َه ِر َب ْل َخ َأ َت َت َورَّ ُع مِنْ َأنْ َتقُو َل بِِإ َما َم ِة‬ ‫َ‬ ‫ُ‬
‫ت‬ ‫ص‬
‫َّ‬ ‫ق‬
‫ِ‬ ‫ت‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫ن‬ ‫ا‬ ‫َ‬
‫ك‬ ‫ا‬ ‫م‬
‫َ‬ ‫ِي‬ ‫خ‬ ‫َأِل‬ ‫ُ‬
‫ت‬ ‫ْ‬
‫ل‬ ‫ُ‬ ‫ق‬ ‫ت ِإلَى َم ْن ِز ِل ِه َف‬ ‫ص َر ْف ُ‬ ‫ُك َل ْيلَ َة َن َه ِر َب ْل َخ َأنْ َت َت َورَّ َع َقا َل َفا ْن َ‬ ‫ان َو َرع َ‬ ‫َك َ‬
‫ك اَل َتقُو ُل ِب ِه َت َورُّ عا ً َف َقا َل لِي قُ ْل ل ُهَ‬ ‫ت َّن َ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬
‫ت ِإنَّ َبا َع ْب ِد ِ ع َس لنِي َف خ َبرْ ُ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬ ‫ك قل ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬
‫َجعْ َف ٍر ع َو َت َت َورَّ ُع مِنْ ل ْيل ِة َن َه ِر َبل َخ َقا َل َو َمنْ خ َب َر َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫اَل‬
‫ْس ه َُو َه َك َذا َقا َل َف َقا َل‬ ‫ك ا َّت ِق هَّللا َ ُك َّل َذا لَي َ‬ ‫ت َوي َْح َ‬ ‫ُك َل ْيلَ َة َن َه ِر َب ْل َخ َف َقا َل َيا َأخِي َأ ْش َه ُد َأ َّن ُه َك َذا َكلِ َم ٌة اَل َيجُو ُز َأنْ ُت ْذ َك َر َقا َل قُ ْل ُ‬ ‫ان َو َرع َ‬ ‫َأي َْن َك َ‬
‫َّ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫اَّل‬ ‫هَّللا‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫هَّللا‬
‫ك قا َل خ َرجْ ت مِنْ َو َرا ِء الن َه ِر َو‬ ‫صت َ‬ ‫ِين قا َل قلت َو َما كانت قِ َّ‬ ‫ار َية َو َربُّ ال َعالم َ‬ ‫َما َعلِ َم ُه َو ِ َما َعلِ َم ِب ِه َح ٌد مِنْ خل ِق ِ ِإ نا َو ال َج ِ‬
‫ار َي ِة‬ ‫ِ‬ ‫ج‬‫َ‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫ى‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫و‬‫ْ‬ ‫م‬
‫َ‬ ‫ل‬
‫ُ‬ ‫ج‬
‫ُ‬ ‫الرَّ‬ ‫ل‬
‫َ‬ ‫ا‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫اًل‬ ‫ي‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫ا‬ ‫َ‬
‫ن‬ ‫ي‬‫ْ‬ ‫َ‬
‫ت‬ ‫ص ِح َبنِي َر ُج ٌل َم َع ُه َجار َي ٌة لَ ُه َحسْ َنا ُ‪F‬ء َح َّتى َع َبرْ َنا َنه َْر َب ْل َخ َفَأ‬
‫ِ‬ ‫ارتِي َو َأ َنا ُأ ِري ُد َب ْل َخ َف َ‬ ‫ت مِنْ ت َِج َ‬ ‫َق ْد َف َر ْغ ُ‬
‫ب‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ك َو اذ َهبْ ن قا َل فذ َه َ‬ ‫َ‬ ‫تَ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ْك َو تقد ُم ن َو تطلبُ لنا شيْئا َو تقت ِبسُ نارا ْو تحْ فظ َعليَّ َو ذ َهبُ نا قا َل فقلت نا حْ فظ َعل ْي َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫ً‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ً‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫تَ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ظ َعلي َ‬ ‫ِإمَّا َأحْ َف ُ‬
‫َ‬
‫ت ِإلَى َم ْوضِ عِي ث َّم َتى َم ْواَل َها َفاضْ ط َجعْ َنا َح َّتى‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫ص َر ْف ُ‬ ‫ض َة َو َوا َقعْ ُت َها َو ا ْن َ‬ ‫ْ‬
‫ار َي َة َف ْد َخل ُت َها ال َغ ْي َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬
‫ض ٍة َف َخذ ُ‪F‬‬ ‫َأ‬ ‫ب َغ ْي َ‬ ‫الرَّ ُج ُل َو ُك َّنا ِإلَى َجا ِن ِ‬
‫ت ال َج ِ‬
‫ص ِة َف َقا َل َتسْ َت ْغفِ ُر هَّللا َ َو اَل‬ ‫ت مِنْ َق ِاب ٍل َفَأ ْد َخ ْل ُت ُه ِإلَ ْي ِه َفَأ ْخ َب َرهُ ِب ْالقِ َّ‬ ‫َقدِمْ َنا ْالع َِراقَ َف َما َعلِ َم ِب ِه َأ َح ٌد َو َل ْم َأ َز ْل ِب ِه َح َّتى َس َك َن ُث َّم َقا َل ِب ِه َو َح َججْ ُ‪F‬‬
‫ت َط ِري َق ُت ُه ‪.‬‬ ‫َتعُو ُد َو اسْ َت َقا َم ْ‬

‫ك َر ُجاًل َمحْ بُوسا ً ُأت َِي ِب ِه مِنْ َنا ِح َي ِة ال َّش ِام‬ ‫ت فِي ْال َعسْ َك ِر َف َب َل َغنِي َأنَّ ُه َنا َ‬ ‫ان َز ْي ِد ّيا ً َقا َل‪ُ :‬ك ْن ُ‬ ‫ْن َخالِ ٍد َو َك َ‬ ‫َّان َعنْ َعلِيِّ ب ِ‬ ‫‪ - 2164‬م َُح َّم ُد بْنُ َحس َ‬
‫َأ‬
‫ك َو َما مْ ر َ‬
‫ُك‬ ‫ُ‬
‫صت َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫صلت ِإل ْي ِه فِإذا َر ُج ٌل ل ُه ف ْه ٌم فقلت ل ُه َيا َهذا َما قِ َّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬
‫ِين َو ال َح َج َبة َحتى َو َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫اريْت القوَّ اد َ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َم ْكبُواًل َو َقالُوا ِإ َّن ُه َت َن َّبَأ َقا َل َعلِيٌّ فدَ َ‬
‫َ‬
‫ب ع َف َب ْي َنا َأ َنا فِي عِ َبا َدتِي ِإذْ‬ ‫َأ‬ ‫ْأ‬
‫َ‬
‫ْن ِبي طالِ ٍ‬ ‫ْن َعلِيِّ ب ِ‬ ‫ْن ب ِ‬
‫س ال ُح َسي ِ‬‫ْ‬ ‫ت َر ُجاًل ِبال َّش ِام َأعْ ُب ُد هَّللا َ فِي ال َم ْوضِ ِع الذِي ُي َقا ُل َل ُه َم ْوضِ ُع َر ِ‬
‫َّ‬ ‫ْ‬ ‫َف َقا َل لِي ُك ْن ُ‬
‫ت َن َع ْم َه َذا َمسْ ِج ُد‬ ‫ْت َم َع ُه َقا َل َف َب ْي َنا َأ َنا َم َع ُه ِإ َذا َأ َنا فِي َمسْ ِج ِ‪F‬د ْال ُكو َف ِة َف َقا َل لِي َتعْ ِرفُ َه َذا ْال َمسْ ِج َد قُ ْل ُ‬ ‫َأ َتانِي َش ْخصٌ َف َقا َل قُ ْم ِب َنا َقا َل َفقُم ُ‬
‫ُول هَّللا ِ ص َو َد َعا لَ ُه‬ ‫صلَّى َعلَى َرس ِ‬ ‫ْت َم َع ُه َو َ‬ ‫صلَّي ُ‬‫صلَّى َو َ‬ ‫ْت َم َع ُه َف َب ْي َنا َأ َنا َم َع ُه ِإ َذا َأ َنا فِي َمسْ ِج ِد ْال َمدِي َن ِة َقا َل َف َ‬ ‫صلَّي ُ‬‫صلَّى َو َ‬ ‫ْال ُكو َف ِة َقا َل َف َ‬
‫ت َأعْ ُب ُد هَّللا َ‬ ‫ِي الَّذِي ُك ْن ُ‬ ‫ْت َم َناسِ كِي َم َع ُه َقا َل َف َب ْي َنا َأ َنا َم َع ُه ِإ َذا َأ َنا ِب َم ْوضِ ع َ‬ ‫ضي ُ‬ ‫ضى َم َناسِ َك ُه َو َق َ‬ ‫َف َب ْي َنا َأ َنا َم َع ُه ِإ َذا َأ َنا ِب َم َّك َة َفلَ ْم َأ َز ْل َم َع ُه َح َّتى َق َ‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُأْل‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ان َعا ٌم ق ِاب ٌل فِي ي َِّام ال َم ْوسِ ِم ِإذا نا ِب ِه َو ف َع َل ِبي مِث َل فِعْ ل ِت ِه ا ولى فلمَّا ف َرغنا مِنْ َمناسِ ِكنا‪َ F‬و‬‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ضى الرَّ ُج ُل َقا َل َفلَمَّا َك َ‬ ‫فِي ِه ِبال َّش ِام َقا َل َو َم َ‬
‫ُ‬ ‫اًل‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬
‫ك َعلَى َما َر يْتَ ِإاَّل ْخ َبرْ َتنِي َمنْ ْنتَ َقا َل َف ط َرقَ َط ِوي ث َّم َن َظ َر ِإلَيَّ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬
‫ك ِب َح ِّق الَّذِي ْقدَ َر َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬
‫ت لَ ُه َس ل ُت َ‬ ‫ْ‬
‫ار َقتِي قُل ُ‬ ‫َر َّدنِي ِإلَى ال َّش ِام َو َه َّم ِب ُم َف َ‬
‫ث ِإلَيَّ َفَأ َخ َذنِي َو َك َّبلَنِي فِي‬ ‫ت َقا َل َف َب َع َ‬ ‫ِ‬ ‫َّا‬
‫ي‬ ‫َّ‬
‫الز‬ ‫ل‬ ‫م‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫د‬ ‫ب‬ ‫ْ‬ ‫ع‬
‫َ َّ ِ ِ َ ِ َ ِكِ‬ ‫ْن‬ ‫ب‬ ‫د‬ ‫م‬ ‫ُح‬ ‫م‬ ‫ى‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ر‬
‫ُ‬
‫َ ِإ‬ ‫ب‬ ‫خ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫ى‬ ‫ه‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫ت‬ ‫ْ‬
‫ن‬ ‫ا‬ ‫ى‬ ‫َّ‬
‫ت‬ ‫ح‬
‫َ َ‬‫ر‬‫ُ‬ ‫ب‬ ‫خ‬‫َ‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫ى‬ ‫ق‬‫َ‬ ‫ا‬‫ر‬‫َ‬ ‫ت‬‫َ‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ى‬ ‫س‬
‫َ‬ ‫ُو‬ ‫م‬ ‫َف َقا َل َأ َنا م َُح َّم ُد بْنُ َعلِيِّ ب ِ‬
‫ْن‬

‫‪344‬‬
‫ص ِة َقا َل‬ ‫ْن َع ْب ِد ْال َملِكِ َف َقا َل َو َمنْ لِي َيْأتِي ِه ِب ْالقِ َّ‬ ‫ك ِإ َلى م َُح َّم ِد ب ِ‬ ‫ت لَ ُه ارْ َفعْ قِ َّ‬
‫ص َت َ‬ ‫اق َو َح َب َسنِي َك َما َت َرى َقا َل قُ ْل ُ‬ ‫ْال َحدِي ِد َو َح َملَنِي ِإلَى ْالع َِر ِ‬
‫َ‬
‫ك فِي ليل ٍة م َِن‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬
‫ص ِة قل لِلذِي خ َر َج َ‬ ‫َّ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬
‫ان قا َل ف َوق َع فِي القِ َّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ص ِت ِه َما ك َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ْن َعب ِد ال َملِكِ فذك َر فِي قِ َّ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫صت ُه ِإلى م َُح َّم ِد ب ِ‬ ‫َ‬ ‫ب قِ َّ‬ ‫دَوا ٍة َف َك َت َ‬ ‫اس َو َ‬ ‫َفَأ َت ْي ُت ُه ِبقِرْ َط ٍ‬
‫َأ‬
‫ت لَ ُه َو َمرْ ُت ُه‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬
‫ك َقا َل َعلِيٌّ َف َغ َّمنِي ْم ُرهُ َو َر َقق ُ‬ ‫ك مِنْ َحبْسِ َ‬ ‫ْ‬
‫ان نْ يُخ ِر َج َ‬ ‫َأ‬ ‫ال َّش ِام ِإلَى ْال ُكو َف ِة َو م َِن ال ُكو َف ِة ِإلَى ال َمدِي َن ِة َو م َِن ال َمدِي َن ِة ِإلَى ال َم َك ِ‬
‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬
‫ت َما َه َذا َقالُوا‬ ‫ُون َحالَ ُه َقا َل َفقُ ْل ُ‬ ‫صاحِبُ السِّجْ ِن َو َخ ْل ٌق َعظِ ي ٌم َي َت َفحَّ ص َ‬ ‫س َو َ‬ ‫صاحِبُ ْال َح َر ِ‬ ‫ت َعلَ ْي ِه َي ْوما ً َفِإ َذا ْال ُج ْن ُد َو َ‬ ‫ِب ْال َع َزا ِء َقا َل ُث َّم َب َّكرْ ُ‬
‫ْ‬ ‫َّ‬ ‫َأ‬ ‫َأْل‬ ‫َأ‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫ً‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ان َعلِيُّ بْنُ خالِ ٍد َهذا ز ْي ِد ّيا فقا َل‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ف ِب ِه ا رْ ضُ ِو اختطف ُه الط ْي ُر فِي ال َه َوا ِء َو ك َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ار َحة ن ْد ِري خ َس َ‬ ‫اَل‬ ‫َ‬ ‫ْال َمحْ مُو ُل م َِن ال َّش ِام الذِي تن َّب افتقِدَ ال َب ِ‬
‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬
‫ِباِإْل َما َم ِة َبعْ دَ َذل َِك َو َحس َُن اعْ ِت َقا ُدهُ ‪.‬‬
‫ِي َحا ِم ٌل َف ْاد ُع هَّللا َ َأنْ‬ ‫ت َأهْ لِي َو ه َ‬ ‫ت لَ ُه ِإ ِّني َق ْد َخلَّ ْف ُ‬ ‫ضا َو امْ َرَأتِي ُح ْبلَى َفقُ ْل ُ‬ ‫ت ِإلَى الرِّ َ‬ ‫ْن َعمْ َر َة َقا َل‪َ :‬خ َرجْ ُ‬ ‫ي َعنْ َأحْ َمدَ ب ِ‬ ‫‪ - 2165‬ر ُِو َ‬
‫ت ال ُكو َف َة َو َق ْد وُ لِ َد ابْنٌ‬ ‫ْ‬ ‫ت ا هْ َل ِب ِه َقا َل ع َس ِّم ِه ُع َم َر َف َو َر ْد ُ‬ ‫َأْل‬ ‫َأ‬ ‫ُأ‬
‫ْت نْ َس ِّم َي ُه َعلِ ّيا ً َو َمرْ ُ‬ ‫َأ‬ ‫ت َن َوي ُ‬ ‫ْ‬
‫َيجْ َعلَ ُه َذ َكراً َف َقا َل لِي َو ه َُو َذ َك ٌر َف َس ِّم ِه ُع َم َر َفقُل ُ‬
‫ان َأ ْن َظ َر ِإلَيَّ مِنْ َن ْفسِ ي ‪.‬‬ ‫ْت َأ َّن ُه َك َ‬
‫ك َف َعلِم ُ‪F‬‬ ‫ان يُحْ َكى َع ْن َ‬ ‫ص ِّد ُق َبعْ دَ َها ِب َشيْ ٍء ِممَّا َك َ‬ ‫يرانِي اَل ُن َ‬ ‫ِّي َعلِ ّيا ً َف َس َّم ْي ُت ُه ُع َم َر َف َقا َل لِي ِج َ‬ ‫لِي َو ُسم َ‬
‫ب َي ْطلُ ُب ُه َفقِي َل لَ ُه َق ْد‬ ‫ض لَ ُه َف َجا َء َر ُج ٌل م َِن اَأْلعْ َرا ِ‬ ‫‪َ - 2166‬قا َل م َُح َّم ُد بْنُ َط ْل َح َة‪َ :‬خ َر َج ع َي ْوما ً مِنْ سُرَّ َمنْ َرَأى ِإلَى َقرْ َي ٍة لِم ُِه ٍّم َع َر َ‬
‫ْن‬
‫ك َعلِيِّ ب ِ‬ ‫ِين ِب َواَل َي ِة َج ِّد َ‬ ‫ب ْال ُكو َف ِة ْال ُم َت َم ِّسك َ‬ ‫ك َف َقا َل َأ َنا َر ُج ٌل مِنْ َأعْ َرا ِ‬ ‫اج ُت َ‬ ‫ص َل ِإلَ ْي ِه َقا َل لَ ُه َما َح َ‬ ‫صدَ هُ َفلَمَّا َو َ‬ ‫ب ِإلَى ْال َم ْوضِ ِع ْالفُاَل نِيِّ َف َق َ‬ ‫َذ َه َ‬
‫ك َف َقا َل لَ ُه َأبُو ْال َح َس ِن طِ بْ َن ْفسا ً َو َقرَّ َعيْنا ً ُث َّم َأ ْن َزل ُهَ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬
‫ب ع َو قد َر ِك َبنِي دَ يْنٌ فا ِد ٌح ثقلنِي َح ْمل ُه َو ل ْم َر َمنْ قصِ ُدهُ لِقضَاِئ ِه سِ َوا َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َأ ِبي طالِ ٍ‬
‫َ‬
‫ب َأبُو ْال َح َس ِن ع َو َر َقةً‬ ‫ك َف َك َت َ‬ ‫ُأ‬ ‫َأْل‬
‫اجة َ َ نْ ُت َخالِ َفنِي فِي َها َف َقا َل ا عْ َر ِابيُّ اَل َخالِفُ َ‬ ‫َأ‬ ‫هَّللا‬ ‫هَّللا‬ ‫ً‬ ‫ك َح َ‬ ‫ُأ‬ ‫ْ‬
‫ك ال َي ْو َم َقا َل لَ ُه بُو ال َح َس ِن ع ِري ُد ِم ْن َ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫َفلَمَّا َأصْ َب َح َذلِ َ‬
‫ت ِإلَى سُرَّ َمنْ َرَأى احْ ضُرْ ِإلَيَّ َو‬ ‫ص ْل ُ‬ ‫ِب َخ ِّط ِه مُعْ َت ِرفا ً فِي َها َأنَّ َعلَ ْي ِه ِلَأْلعْ َر ِابيِّ َمااًل َع َّي َن ُه فِي َها َيرْ َج ُح َعلَى دَ ْي ِن ِه َو َقا َل ُخ ْذ َه َذا ْال َخ َّط َفِإ َذا َو َ‬
‫َ‬
‫ص َل بُو ال َح َس ِن ِإلى‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ك ِإيَّاهُ هَّللا َ هَّللا َ فِي م َُخالَ َفتِي َف َقا َل َأ ْف َع ُل َو َخذ ال َخط َفلمَّا َو َ‬
‫َ‬ ‫َّ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫عِ ْندِي َج َما َع ٌة َف َطالِ ْبنِي ِب ِه َو َأ ْغلِظِ ْال َق ْو َل َعلَيَّ فِي َترْ كِ ِإ ْب َقاِئ َ‬
‫ك الرَّ ُج ُل َو َأ ْخ َر َج ْال َخ َّط َو َطالَ َب ُه َو َقا َل َك َما‬ ‫ض َر َذلِ َ‬ ‫ب ْال َخلِي َف ِة َو غَ ي ِْر ِه ْم َح َ‬ ‫ُون مِنْ َأصْ َحا ِ‬ ‫ض َر عِ ْندَ هُ َج َما َع ٌة َكثِير َ‬ ‫سُرَّ َمنْ َرَأى َو َح َ‬
‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬
‫ك ِإلى الخلِيف ِة ال ُمت َوك ِل ف َم َر نْ يُحْ َم َل‬ ‫ِّ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫صاهُ َفَأاَل َن َأبُو ْال َح َس ِن ع ل ُه الق ْو َل َو َرفق ُه َو َج َع َل َيعْ ت ِذ ُر َو َو َعدَ هُ ِب َوفاِئ ِه َو طِ ي َب ِة نفسِ ِه فنقِ َل ذلِ َ‬
‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َأ ْو َ‬
‫ك َو ْنف ِِق ْال َباق َِي‬ ‫َأ‬ ‫ض ِم ْن ُه َد ْي َن َ‬ ‫ْ‬
‫ت ِإلَ ْي ِه َت َر َك َها ِإلَى نْ َجا َء الرَّ ُج ُل َف َقا َل ُخذ َه َذا ْال َما َل َو ا ْق ِ‬ ‫َأ‬ ‫ف دِرْ َه ٍم َفلَمَّا ُح ِملَ ْ‬ ‫ون ْل َ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬
‫ِإلَى ِبي ْال َح َس ِن ع ثَاَل ث َ‬ ‫َأ‬
‫جْ‬ ‫ُ‬
‫ث َهذا َو لكِنَّ َ ل ُم َحيْث َي َع ُل‬ ‫َ‬ ‫عْ‬ ‫َأ‬ ‫هَّللا‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬
‫ص ُر َع ثل ِ‬ ‫نْ‬ ‫ان َيق ُ‬‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬
‫ُول ِ َو ِ ِإنَّ َملِي ك َ‬ ‫هَّللا‬ ‫هَّللا‬ ‫عْ‬ ‫َأْل‬
‫َعلَى عِ َيال َِك َو َأهْ ل َِك َو َأعْ ذ نا فقا َل ل ُه ا َر ِابيُّ َيا اب َْن َرس ِ‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ِرْ‬
‫ف‪.‬‬ ‫ص َر َ‬ ‫ِرسالَ َت ُه َو َأ َخ َذ ْال َما َل َو ا ْن َ‬
‫ث ِإلَى‬ ‫ان َأبُو م َُح َّم ٍد ع َيب َْع ُ‬ ‫ان َقا َل‪َ :‬ك َ‬ ‫ْن َأ َب ٍ‬ ‫وب ِإسْ َحاقَ ب ِ‬ ‫ِيث ِب ِر َجالِ ِه ِإلَى َأ ِبي َيعْ قُ َ‬ ‫‪َ - 2167‬و َح َّد َثنِي َأبُو ال ُّت َحفِ ْالمِصْ ِريُّ َيرْ َف ُع ْال َحد َ‬
‫ان‬ ‫اك َو َك َ‬ ‫ُ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ْن ف ٍن ال ِع َشا َء َو ال َع َت َمة فِي ل ْيل ِة َكذا َفِإنك ْم َت ِجدُونِي ُه َن َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫اَل‬ ‫ُ‬ ‫ار ف ِن ب ِ‬ ‫اَل‬ ‫ُ‬ ‫يع ِت ِه صِ يرُوا ِإلَى َم ْوضِ ِع َك َذا َو َك َذا َو ِإلَى دَ ِ‬ ‫َأصْ َح ِاب ِه َو شِ َ‬
‫ِين َو ي َُولِّي َ‬ ‫َأ‬
‫ان َيعْ ِز ُل فِي ُك ِّل َخ ْم َس ِ‪F‬ة ي ٍَّام ْالم َُو َّكل َ‬ ‫اب ْال َم ْوضِ ِع الَّذِي ح ُِب َ‬ ‫ْالم َُو َّكلُ َ‬
‫ين َبعْ َد‬ ‫آخ ِر َ‬ ‫ار َو َك َ‬ ‫س فِي ِه ع ِباللَّي ِْل َو ال َّن َه ِ‬ ‫ون َب َ‬ ‫ارقُ َ‬ ‫ون ِب ِه اَل ُي َف ِ‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫ان ع قد َس َبق ُه ْم ِإل ْي ِه‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ُون ِإلى ال َم ْوضِ ِع َو ك َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬
‫ان صْ َحا ُب ُه َو شِ ي َعت ُه يَصِ ير َ‬ ‫َأ‬ ‫َأنْ ي َُج ِّددَ َعلي ِْه ُم ال َوصِ َّية ِب ِحفظِ ِه َو الت َوف ِر َعلى ُم ز َم ِة َب ِاب ِه فك َ‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫اَل‬ ‫َ‬ ‫ُّ‬ ‫َّ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫ْ‬ ‫آْل‬ ‫َأ‬ ‫ازل ِِه ْم َو َط َب َقات ِِه ْم َو َي ْن َ‬
‫ْس‬
‫ت َو ه َُو ع فِي َحب ِ‬ ‫ت َو المُعْ ِج َزا ِ‬ ‫ون ِإلَى َما ِكن ِِه ْم ِبا َيا ِ‬ ‫ص ِرفُ َ‬ ‫اِئج ُه ْم ِإلَ ْي ِه َف َي ْقضِ ي َها َل ُه ْم َعلَى َم َن ِ‬ ‫ُون َح َو َ‬ ‫َف َيرْ َفع َ‬
‫اَأْلضْ دَ ادِ‪.‬‬
‫ب َق ْو ٌم َق ِد اسْ َتْأ َذ ُنوا َعلَ ْي ِه َق ْبلَ َنا َو اسْ َتْأ َذ َّنا َبعْ َد ُه ْم‬ ‫ضا ع َو ِب ْال َبا ِ‬ ‫اب الرِّ َ‬ ‫ْت َأ َنا َو يُو ُنسُ بْنُ َع ْب ِد الرَّ حْ َم ِن َب َ‬ ‫يسى َقا َل‪َ :‬أ َتي ُ‬ ‫‪ - 2168‬م َُح َّم ُد بْنُ عِ َ‬
‫دَخ َل ْال َق ْو ُم َو َت َخلَّ ْف َنا َف َما لَ ِب ُثوا َأنْ َخ َرجُوا َو َأذ َِن لَ َنا َفد ََخ ْل َنا َف َسلَّ ْم َنا‬ ‫ين َف َ‬ ‫ٍ‬ ‫طِ‬ ‫ْ‬
‫ق‬ ‫ي‬
‫َ‬ ‫آل‬‫ِ‬ ‫ِنْ‬ ‫م‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫ع‬ ‫َ‬ ‫م‬
‫َ‬ ‫نْ‬ ‫م‬ ‫َ‬ ‫و‬ ‫َ‬ ‫سُ‬ ‫ُ‬
‫ن‬ ‫ُو‬ ‫ي‬ ‫فُ‬ ‫َّ‬ ‫ل‬ ‫َ‬
‫خ‬ ‫ت‬‫َ‬ ‫ي‬
‫َ‬ ‫و‬ ‫َ‬ ‫وا‬ ‫ُ‬ ‫َو َخ َر َج اآْل ذِنُ َف َقا َل ْاد ُخل‬
‫ُأ‬ ‫َأ‬
‫ك زيْدا قد خ َر َج ِبال َبصْ َر ِة َو ه َُو‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ً‬ ‫َ‬ ‫يب فِي َها فقا َل ل ُه يُونسُ َيا َس ِّيدِي ِإنَّ َع َّم َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫وس ف َس ل ُه يُونسُ َعنْ َمسَاِئ َل ِج َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َعلَ ْي ِه َف َر َّد ال َّساَل َم ُث َّم َأ َم َرنا ِبال ُجل ِ‬
‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫ْ‬
‫اخرُجْ ِإلَى ال ُكو َف ِة َفِإ َذا ‪َ ...‬فصِ رْ ِإلَى ال َبصْ َر ِة‬ ‫ْ‬ ‫َي ْطلُ ُبنِي َو اَل آ َم ُن ُه َعلَى َن ْفسِ ي َف َما َت َرى لِي ْخ ُر ُج ِإلَى ال َبصْ َر ِة ْو ْخ ُر ُج ِإلَى ال ُكو َف ِة َقا َل َب ْل ْ‬
‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬
‫ون ْال َب ْد َو َو ه ُِز َم َأبُو الس ََّرا َيا َو‬ ‫ُون َي ْد ُخلُ َ‬ ‫ِين َي ْطلُب َ‬ ‫َقا َل َف َخ َرجْ َنا مِنْ عِ ْن ِد ِه َو لَ ْم َنعْ لَ ْم َمعْ َنى َفِإ َذا َح َّتى َوا َف ْي َنا ْال َقادِسِ َّي َة َح َّتى َجا َء ال َّناسُ ُم ْن َه ِزم َ‬
‫ْ‬ ‫اع ٌة م َِن َّ‬
‫ُ‬
‫ار م َِن الكو َف ِة‬ ‫ص َ‬ ‫َ‬
‫از َف َقا َل لِي يُونسُ َفِإذا ‪َ ...‬هذا َمعْ َناهُ َف َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ين َنحْ َو ْالح َِج ِ‬ ‫ِّين ِب ْال َقادِسِ َّي ِة ُم َت َوجِّ ِه َ‬ ‫الطال ِِبي َ‬ ‫دَخ َل َهرْ َث َم ُة ْال ُكو َف َة َو اسْ َت ْق َبلَ َنا َج َم َ‬ ‫َ‬
‫ِإلَى ْال َبصْ َر ِة َو َل ْم ُي ْب ِد ِه ِبسُو ٍء ‪.‬‬
‫ث فِي َها َم ْكثا ً ُث َّم َر َف َع‬ ‫ض َف َم َك َ‬ ‫ِس لَ ُه َذاتَ َي ْو ٍم ِإ ْذ َأ ْط َرقَ َرْأ َس ُه ِإلَى اَأْلرْ ِ‬ ‫ان َأ ِبي فِي َمجْ ل ٍ‬ ‫ِق ع َقا َل‪َ :‬ك َ‬ ‫ير َع ِن الصَّاد ِ‬ ‫‪َ - 2169‬ر َوى َأبُو بَصِ ٍ‬
‫َأ‬
‫ض ُك ْم ِبال َّسيْفِ ثَاَل َث َة ي ٍَّام َف َي ْق ُت َل‬ ‫ف َح َّتى َيسْ َتعْ ِر َ‬ ‫ْف َأ ْن ُت ْم ِإنْ َجا َء ُك ْم َر ُج ٌل َي ْد ُخ ُل َعلَ ْي ُك ْم َمدِي َن َت ُك ْم َه ِذ ِه فِي رْ َب َع ِة آاَل ٍ‬
‫َأ‬ ‫َرْأ َس ُه َف َقا َل َيا َق ْو ِم َكي َ‬
‫ِت‬‫ت ه َُو َكاِئنٌ اَل ُب َّد ِم ْن ُه َفلَ ْم َي ْل َتف ْ‬ ‫ُون َأنْ َت ْد َفعُو َها َو َذل َِك مِنْ َق ِاب ٍل َف ُخ ُذوا ح ِْذ َر ُك ْم َو اعْ لَمُوا َأنَّ الَّذِي قُ ْل ُ‬ ‫ُم َقا ِتلَ َت ُك ْم َو َت ْل َق ْو َن ِم ْن ُه َباَل ءً‪ -‬اَل َت ْق ِدر َ‬
‫ك َّن ُه ْم‬ ‫َأ‬ ‫َأهْ ُل ْال َمدِي َن ِة ِإلَى َكاَل ِم ِه َو َقالُوا اَل َي ُكونُ َهذا َبداً َو لَ ْم َي ُخذوا حِذ َر ُه ْم ِإ َن َف ٌر يَسِ ي ٌر َو َب ُنو هَاشِ ٍم َف َخ َرجُوا م َِن ال َمدِي َن ِة َخاصَّة َو ذلِ َ‬
‫َ‬ ‫ً‬ ‫ْ‬ ‫اَّل‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ْأ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬
‫س ْال َمدِي َن َة َف َق َت َل ُم َقا ِتلَ ُه ْم‬ ‫ان مِنْ َق ِاب ٍل َت َح َّم َل َأبُو َجعْ َف ٍر ِب ِع َيالِ ِه َو َب ُنو هَاشِ ٍم َو َجا َء َنافِ ُع بْنُ اَأْل ْز َر ِق َح َّتى َك َب َ‬ ‫َعلِمُوا َأنَّ َكاَل َم ُه ه َُو ْال َح ُّق َفلَمَّا َك َ‬
‫ون‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬
‫ت النب َُّو ِة َو َينطِ ق َ‬ ‫ُّ‬ ‫ض َح ن َِسا َء ُه ْم َف َقا َل َأهْ ُل ْال َمدِي َن ِة َن ُر ُّد َعلى ِبي َجعْ َف ٍر َشيْئا َنسْ َم ُع ُه ِمن ُه َبدا َبعْ َد َما َسمِعْ َنا َو َر ْي َنا َفِإن ُه ْم هْ ُل َب ْي ِ‬
‫َأ‬ ‫َّ‬ ‫َأ‬ ‫ً‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫ً‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫اَل‬ ‫َو َف َ‬
‫ِب ْال َح ِق ‪.‬‬
‫ِين ع ِممَّا َي ْل َق ْو َن ُه مِنْ َبنِي ُأ َم َّي َة َد َعا ْال َباق َِر ع َو َأ َم َرهُ َأنْ‬ ‫ْن ْال َع ِابد َ‬ ‫يع ُة ِإلَى َزي ِ‬ ‫ت ال ِّش َ‬ ‫ْن َي ِزيدَ ْالجُعْ فِيِّ ‪َ :‬أ َّن ُه لَمَّا َش َك ِ‪F‬‬ ‫ث َج ِاب ِر ب ِ‬ ‫‪ - 2170‬فِي َحدِي ِ‬
‫ض َع َخ َّدهُ َعلَى‬ ‫ْن ث َّم َو َ‬‫ُ‬ ‫ِ‬ ‫ي‬ ‫َ‬
‫ت‬ ‫ع‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫ك‬ ‫ر‬ ‫َ‬ ‫ه‬
‫ِ‬ ‫ِي‬ ‫ف‬ ‫ى‬ ‫َّ‬ ‫ل‬ ‫ص‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫د‬ ‫ِ‬ ‫ج‬
‫ِ‬ ‫سْ‬ ‫م‬
‫َ‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫ى‬ ‫َ‬ ‫ل‬‫ِإ‬ ‫ى‬ ‫ض‬
‫َ‬ ‫م‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ل‬‫َ‬ ‫ا‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫ً‬ ‫ا‬ ‫يك‬ ‫ر‬ ‫ِ‬ ‫حْ‬ ‫َ‬
‫ت‬ ‫ه‬ ‫ُ‬ ‫ك‬ ‫َ‬ ‫رِّ‬ ‫ُح‬
‫َ‬ ‫ي‬ ‫و‬ ‫َ‬ ‫ص‬ ‫يِّ‬ ‫ب‬
‫ِ‬ ‫َّ‬
‫ن‬ ‫ال‬ ‫ى‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ِإ‬ ‫ل‬
‫ُ‬ ‫ِئي‬ ‫ْر‬ ‫َ‬ ‫ب‬ ‫ج‬ ‫َ‬ ‫ه‬
‫ِ‬ ‫ْط الَّذِي َن َ ِ‬
‫ب‬ ‫ل‬ ‫َ‬ ‫ز‬ ‫َيْأ ُخ َذ ْال َخي َ‬
‫ِف‬ ‫ْت ر َُويْداً َف َقا َل ق ْ‬ ‫اِئح ُة ْالمِسْ كِ َو َأعْ َطانِي َط َرفا ً ِم ْن ُه َف َم َشي ُ‬ ‫ت ُث َّم َر َف َع َرْأ َس ُه َفَأ ْخ َر َج مِنْ ُك ِّم ِه َخيْطا ً َرقِيقا ً َيفُو ُح ِم ْن ُه َر َ‬ ‫ب َو َت َكلَّ َم ِب َكلِ َما ٍ‬ ‫ال ُّت َرا ِ‬
‫ٌ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ٌ‬
‫ت م َِن ال َمسْ ِج ِد َفِإذا صِ َيا ٌح َو ص َُراخ َو َول َولة مِنْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َّ‬
‫ك ال َخيْط َتحْ ِريكا ليِّنا َخفِيفا ث َّم َقا َل اخرُجْ َفانظرْ َما َحا َل الناسُ َقا َل َف َخ َرجْ ُ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ً‬ ‫ً‬ ‫َ‬ ‫ً‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َيا َج ِاب ُر َف َحرَّ َ‬
‫ص ِع َد ْال َباقِ ُر ع‬ ‫ان ُث َّم َ‬ ‫ِإ ٍ‬ ‫س‬
‫َ‬ ‫ْ‬
‫ن‬ ‫ف‬
‫َ‬ ‫ْ‬
‫ل‬ ‫َأ‬ ‫ِين‬‫َ‬ ‫ث‬ ‫َاَل‬
‫ث‬ ‫ِنْ‬ ‫م‬ ‫ر‬‫ُ‬ ‫َ‬
‫ث‬ ‫ك‬‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ا‬ ‫ه‬
‫َ‬ ‫ت‬‫َ‬ ‫حْ‬ ‫َ‬
‫ت‬ ‫ك‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫ل‬‫ه‬ ‫َ‬ ‫و‬ ‫َ‬ ‫ة‬ ‫ِ‬ ‫ن‬ ‫َ‬ ‫ِي‬ ‫د‬ ‫م‬
‫َ‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫ُور‬ ‫د‬ ‫ة‬ ‫َ‬ ‫م‬
‫َّ‬ ‫ا‬ ‫ع‬ ‫َ‬ ‫ت‬ ‫ْ‬ ‫ب‬
‫َ‬ ‫ر‬‫َ‬ ‫ْ‬
‫خ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬
‫د‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫ة‬ ‫ٌ‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫جْ‬ ‫ر‬ ‫َ‬ ‫و‬ ‫َ‬ ‫ٌ‬ ‫ة‬ ‫د‬ ‫َّ‬ ‫ه‬ ‫َ‬ ‫و‬ ‫َ‬ ‫ٌ‬ ‫ة‬ ‫ِيدَ‬ ‫د‬ ‫َ‬
‫ش‬ ‫ٌ‬
‫ة‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ز‬‫َ‬ ‫ْ‬
‫ل‬ ‫َ‬
‫ز‬ ‫ا‬ ‫ذ‬‫ُك ِّل َنا ِح َي ٍة َو ِإ َ‬
‫ِ‬
‫ارت فِئ َدت ُه ْم َو ُه ْم‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫ص ْوت م َِن ال َّس َما ِء فخرُّ وا لِوُ جُوه ِِه ْم َو ط َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ٌ‬ ‫َّ‬ ‫َأ‬
‫ُون قا َل فظنَّ الناسُ ن ُه َ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ون ال ُمكذب َ‬ ‫ِّ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ُّ‬
‫ُّي َها الضَّال َ‬ ‫َأ‬ ‫اَل‬ ‫َأ‬ ‫ص ْو ِت ِه‬ ‫َ‬
‫ار َة َف َنادَى ِب عْ لى َ‬ ‫َأ‬ ‫ْال َم َن َ‬
‫َأ‬
‫ص ث َّم َق َر َف َخرَّ َعلَي ِْه ُم ال َّس ْقفُ مِنْ َف ْوق ِِه ْم َو تا ُه ُم‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫صي َْح َة ِبال َح ِق َو اَل َي َر ْو َن ال َّش ْخ َ‬ ‫ْ‬ ‫ُون ال َّ‬ ‫ان َو ِإ َّن ُه ْم َيسْ َمع َ‬ ‫ان ا َم َ‬ ‫َأْل‬ ‫َأْل‬
‫ون فِي ُسجُو ِد ِه ُم ا َم َ‬ ‫َيقُولُ َ‬

‫‪345‬‬
‫ُون َقا َل َفلَمَّا َن َز َل ِم ْن َها َو َخ َرجْ َنا م َِن ْال َمسْ ِج ِد َسَأ ْل ُت ُه َع ِن ْال َخيْطِ َقا َل َه َذا م َِن ْال َبقِ َّي ِة قُ ْل ُ‬
‫ت َو َما ْال َبقِي َُّة َيا اب َْن‬ ‫ْث ال َي ْش ُعر َ‬ ‫ْال َعذابُ مِنْ َحي ُ‬
‫ض ُع ُه َجب َْرِئي ُل َل َد ْيناَ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫حْ‬
‫ُون ت مِل ُه المَالِئكة َو َي َ‬‫َ‬ ‫ك آ ُل مُوسى َو آ ُل هار َ‬ ‫ُول هَّللا ِ َقا َل َيا َج ِابرُ‪َ -‬بقِيَّة ِممَّا ت َر َ‬
‫َ‬ ‫ٌ‬ ‫َرس ِ‬
‫ان َر ُجاًل مِنْ‬ ‫ان َعلِيُّ بْنُ َجعْ َف ٍر َوكِياًل َأِل ِبي ْال َح َس ِن علیه االسالم ‪َ ،‬و َك َ‬ ‫‪ - 2171‬م َُح َّم ُد بْنُ َمسْ عُودٍ‪َ ،‬قا َل‪َ ،‬قا َل يُوسُفُ بْنُ الس ُّْختِ‪َ :‬ك َ‬
‫ض ِم َن ُه‬ ‫ال َ‬ ‫ان ِب َم ٍ‬ ‫ْن َخا َق َ‬ ‫َأهْ ِل ُه َم ْي ِن َيا‪َ ،‬قرْ َي ٌة مِنْ قُ َرى َس َوا ِد َب ْغدَ ادَ‪َ ،‬ف َس َعى ِب ِه ِإلَى ْال ُم َت َو ِّك ِل‪َ ،‬ف َح َب َس ُه َف َطا َل َح ْب ُسهُ‪َ ،‬و احْ َتا َل مِنْ قِ َب ِل ُع َب ْي ِد هَّللا ِ ب ِ‬
‫ك َرافِضِ يٌّ ! َهذاَ‬ ‫ك لَقُ ْلت ِإن َ‬
‫َّ‬ ‫ُ‬ ‫ت فِي َ‬ ‫[حالَهُ] َعلَى ْال ُم َت َو ِّك ِل‪َ ،‬ف َقا َل َيا ُع َب ْي َد هَّللا ِ لَ ْو َش َك ْك ُ‬ ‫ض جامعه َ‬ ‫ار‪َ ،‬و َكلَّ َم ُه ُع َب ْي ُد هَّللا ِ‪َ ،‬ف َع َر َ‬ ‫َع ْن ُه ثَاَل َث َة آاَل فِ دِي َن ٍ‬
‫ب ِإلَى ِبي ْال َح َس ِن علیه االسالم ‪َ :‬يا َس ِّيدِي هَّللا َ هَّللا َ فِيَّ ‪َ ،‬ف َق ْد َو هَّللا ِ‬ ‫َأ‬ ‫ْن َجعْ َف ٍر‪َ ،‬ف َك َت َ‬ ‫َوكِي ُل فُاَل ٍن َو َأ َنا َعلَى َق ْتلِهِ‪َ ،‬قا َل َف َت دَّى ْال َخ َب ُر ِإلَى َعلِيِّ ب ِ‬ ‫َأ‬
‫ان َه َذا فِي َل ْيلَ ِة ْال ُج ُم َع ِة َفَأصْ َب َح ْال ُم َت َو ِّك ُل َمحْ مُوما ً‬ ‫ِيك! َو َك َ‬ ‫ك اَأْل ْم ُر َما َأ َرى َف َسَأ ْقصِ ُ‪F‬د هَّللا َ ف َ‬ ‫اب! َف َو َّق َع فِي رُ ْق َع ِتهِ‪َ :‬أمَّا ِإ َذا َبلَغَ ِب َ‬ ‫ت َأنْ َأرْ َت َ‬ ‫ِخ ْف ُ‬
‫هَّللا‬
‫ض َعلَ ْي ِه اسْ ُم ُه َح َّتى ذ َك َر ه َُو َعلِيَّ ب َْن َجعْ َف ٍر‪َ ،‬ف َقا َل لِ ُع َب ْي ِد ِ‬ ‫َ‬ ‫ُوس ع ُِر َ‬ ‫ْن‪َ ،‬ف َم َر ِب َت ْخلِ َي ِة ُك ِّل َمحْ ب ٍ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬
‫ادَت عِ ل ُت ُه َح َّتى ص ُِر َخ َعلَ ْي ِه َي ْو َم اِإْلث َني ِ‬ ‫َّ‬ ‫ازدَ ْ‬ ‫َف ْ‬
‫ار ِإلَى َم َّك َة‬ ‫ص‬ ‫و‬ ‫ُ‪،‬‬ ‫ه‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ي‬ ‫ب‬ ‫س‬ ‫ى‬ ‫َّ‬ ‫ل‬ ‫َ‬
‫خ‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ٍّ!‬
‫ل‬ ‫ح‬ ‫ِي‬ ‫ف‬ ‫ِي‬ ‫ن‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ع‬ ‫جْ‬ ‫ي‬ ‫نْ‬ ‫َأ‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫ْ‬
‫ل‬ ‫س‬ ‫و‬ ‫َ‬
‫ة‬ ‫َّاع‬ ‫س‬ ‫ال‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ي‬ ‫ب‬ ‫س‬ ‫ل‬
‫ِّ‬ ‫خ‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ا‬ ‫ق‬ ‫َ‬ ‫‪،‬‬ ‫ً‬ ‫ا‬ ‫د‬ ‫ب‬ ‫َأ‬ ‫ه‬ ‫ر‬ ‫ْ‬
‫ِك‬ ‫ذ‬ ‫ى‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫د‬ ‫ُ‬ ‫ُو‬ ‫ع‬ ‫َأ‬ ‫اَل‬ ‫ل‬ ‫ا‬‫ق‬‫َ‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫ر‬ ‫ْ‬
‫م‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ع‬ ‫ضْ‬ ‫ر‬ ‫عْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫َ َ َ‬ ‫َِ‬ ‫ِ‬ ‫َ َ‬ ‫َ َ َ‬ ‫َِ‬ ‫َ‬ ‫ِ َ‬ ‫ِ‬ ‫ِإ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫يَّ‬ ‫َ‬ ‫لِ َم ْ ِ‬
‫ت‬ ‫م‬ ‫ل‬
‫ِبَأمْ ِر َأ ِبي ال َح َس ِن علیه السالم َف َج َاو َر ِب َها‪َ ،‬و َب َر ال ُم َت َوك ُل مِنْ عِ ل ِتهِ‪.‬‬
‫َّ‬ ‫ِّ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬

‫ان‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي َداوُ ُد الرَّ ِّقيُّ ‪َ ،‬قا َل‪ ،‬د ََخ ْل ُ‬
‫ت‬ ‫ازيُّ ‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي َأحْ َم ُد بْنُ ُسلَ ْي َم َ‬ ‫‪َ - 2172‬حمْ دَ َو ْي ِه َو ِإب َْراهِي ُم‪َ ،‬قاال َح َّد َث َنا م َُح َّم ُد بْنُ ِإسْ مَاعِ ي َل الرَّ ِ‬
‫اف ِإل ْي َها َرسُو ُل ِ صلی هللا‬ ‫هَّللا‬ ‫َ‬ ‫ض َ‬ ‫َأ‬ ‫ٌ‬
‫ار ِة فقا َل َما ْو َج َب ُه ُ ف َوا ِح َدة‪َ ،‬و َ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫الط َه َ‬ ‫ك َك ْم عِ َّدةُ َّ‬ ‫ت فِدَ ا َ‬ ‫ت لَ ُه ُجع ِْل ُ‬ ‫َعلَى َأ ِبي َع ْب ِد هَّللا ِ علیه السالم َفقُ ْل ُ‬
‫او َية م َِن‬ ‫ً‬ ‫َأ‬
‫صاَل َة لَهُ‪َ ،‬نا َم َع ُه فِي َذا َح َّتى َجا َء دَاوُ ُد بْنُ ُزرْ ِبيٍّ ‪َ ،‬ف َخ َذ َز ِ‬ ‫َأ‬ ‫ض ثَاَل ثا ً ثَاَل ثا ً َفاَل َ‬ ‫َأ‬ ‫اس َو َمنْ َت َو َّ‬ ‫ِضعْ فِ ال َّن ِ‬ ‫علیه و آله و سلم َواحِدَ ًة ل َ‬
‫َت َف َراِئصِ ي َو َكا َد َأنْ َي ْد ُخلَن َِي‬ ‫صاَل َة َلهُ‪َ ،‬قا َل‪َ ،‬فارْ َت َعد ْ‬ ‫َ‬ ‫اَل‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫ْ‬
‫ن‬ ‫ع‬
‫َ َ‬ ‫ص‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫َ‬
‫ن‬ ‫نْ‬ ‫م‬
‫َ‬ ‫ً‬ ‫ا‬ ‫ث‬ ‫َاَل‬ ‫ث‬ ‫ً‬ ‫ا‬‫ث‬ ‫َاَل‬ ‫ث‬ ‫ه‬‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ل‬
‫َ‬ ‫ا‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ة‬ ‫ار‬
‫َ َِ‬ ‫ه‬ ‫َّ‬
‫الط‬ ‫ة‬ ‫َّ‬
‫ت فِي عِ ِ‬
‫د‬ ‫ت َف َسَألَ ُه َعمَّا َسَأ ْل ُ‬ ‫ْال َب ْي ِ‬
‫اق‪َ ،‬قا َل‪َ ،‬ف َخ َرجْ َنا‬ ‫َأْل‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬
‫ال َّشيْطانُ ‪َ ،‬ف ب َ‬ ‫َ‬
‫ضرْ بُ ا عْ َن ِ‬ ‫ْص َر بُو َع ْب ِد ِ علیه السالم ِإليَّ َو َق ْد َت َغي ََّر ل ْونِي‪َ ،‬ف َقا َل‪ :‬اسْ كنْ َيا َداوُ ُد َهذا ه َُو الكف ُر ْو َ‬
‫ْن ُزرْ ِبيٍّ َو َأ َّن ُه َرافِضِ يٌّ‬ ‫ان َق ْد َأ ْل َقى ِإلَى َأ ِبي َجعْ َف ٍر َأ ْم َر َداوُ َد ب ِ‬ ‫ُور‪َ ،‬و َك َ‬ ‫ان ِبي َجعْ َف ٍر ْال َم ْنص ِ‬
‫ان ابْنُ ُزرْ ِبي ِإلَى ِج َوار بُسْ َت ِ َأ‬
‫ِ‬ ‫ٍ‬ ‫مِنْ عِ ْن ِدهِ‪َ ،‬و َك َ‬
‫َ‬ ‫َأَل‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َأ‬
‫ارتهُ‪:‬‬ ‫َ‬ ‫ْن م َُح َّم ٍد فِإني عْ ِرفُ ط َه َ‬ ‫ِّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ض وُ ضُو َء َجعْ ف ِر ب ِ‬ ‫َ‬
‫ار ِت ِه فِإنْ ه َُو ت َو َّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ْن م َُح َّمدٍ‪ ،‬فقا َل بُو َجعْ ف ٍر‪ِ :‬إني مُطلِ ٌع َعلى ط َه َ‬ ‫ِّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َي ْخ َتلِفُ ِإلَى َجعْ َف ِر ب ِ‬
‫َأ‬ ‫َأ‬
‫ْث اَل َي َراهُ‪َ ،‬ف سْ َبغَ َداوُ ُد بْنُ ُزرْ ِبيٍّ ْالوُ ضُو َء ثَاَل ثا ً ثَاَل ثا ً َك َما َم َرهُ بُو َع ْب ِد‬ ‫َأ‬ ‫صاَل ِة مِنْ َحي ُ‬ ‫ُأ‬
‫ت َعلَ ْي ِه ْال َق ْو َل َو َق َت ْل ُتهُ‪َ ،‬فاطلَ َع َو دَ اوُ ُد َي َت َه َّي لِل َّ‬ ‫َّ‬ ‫َح َّق ْق ُ‬
‫ُ‬
‫ب ِبي‪َ ،‬و قا َل َيا َداوُ د قِي َل‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫نْ‬ ‫َأ‬
‫هَّللا ِ علیه االسالم ‪ ،‬ف َما ت َّم وُ ضُوُؤ هُ َحتى َب َعث ِإلي ِه بُو َج ف ٍر فدَ َعاهُ‪ ،‬قا َل‪ ،‬فقا َل دَ اوُ د فلمَّا دَخلت َعلي ِه َرحَّ َ‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫عْ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫َأ‬
‫ضةِ‪َ ،‬فاجْ َع ْلنِي فِي ِحلٍّ‪َ ،‬ف َم َر لَ ُه ِب ِماَئ ِة‬ ‫ار َة الرَّ افِ َ‬ ‫ك َط َه َ‬ ‫ار ُت َ‬ ‫ت َط َه َ‬ ‫ِك َو لَ ْي َس ْ‬ ‫ارت َ‬ ‫ت َعلَى َط َه َ‬ ‫اطلَعْ ُ‬ ‫ك َشيْ ٌء بَاطِ ٌل َو َما َأ ْنتَ َك َذل َِك‪َ ،‬قا َل َق ِد َّ‬ ‫فِي َ‬
‫ْت َأ َنا َو دَ اوُ ُد بْنُ ُزرْ ِبيٍّ عِ ْندَ َأ ِبي َع ْب ِد هَّللا ِ علیه االسالم ‪َ ،‬ف َقا َل لَ ُه َداوُ ُد بْنُ ُزرْ ِبيٍّ َج َعلَن َِي هَّللا ُ فِ َدا َ‬
‫ك‬ ‫َأ ْلفِ دِرْ َه ٍم‪َ ،‬قا َل‪َ ،‬ف َقا َل دَاوُ ُد الرَّ ِّقيُّ ْال َت َقي ُ‬
‫ِك مِنْ‬ ‫ك َو بِِإ ْخ َوان َ‬ ‫ك ِب َ‬ ‫ِك ْال َج َّن َة! َف َقا َل َأبُو َع ْب ِد هَّللا ِ علیه السالم َف َع َل هَّللا ُ َذلِ َ‬ ‫ك َو َب َر َكت َ‬ ‫ار ال ُّد ْن َيا َو َنرْ جُو َأنْ َن ْد ُخ َل ِبيُمْ ِن َ‬ ‫َح َق ْنتَ ِد َماَئ َنا فِي دَ ِ‬
‫َأْل‬ ‫َأ‬
‫ث دَ اوُ دَ الرَّ ِّقيَّ ِب َما مَرَّ َعلَ ْي ُك ْم َح َّتى َتسْ ُك َن َر ْو َع ُتهُ‪َ ،‬قا َل‪َ ،‬ف َح َّد َث ُه ِبا مْ ِر‬ ‫ْن ُزرْ ِبيٍّ َح ِّد ْ‬ ‫ِين‪َ ،‬ف َقا َل بُو َع ْب ِد هَّللا ِ علیه السالم لِدَاوُ دَ ب ِ‬ ‫ِيع ْالمُْؤ ِمن َ‬ ‫َجم ِ‬
‫ض َمثنى‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ْأ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬
‫ف َعلى القت ِل مِنْ َي ِد َهذا ال َعدُوِّ ‪ ،‬ث َّم قا َل َيا َداوُ َد ب َْن زرْ ِبيٍّ ت َو َّ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ان ش َر َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َأِل‬
‫ُكلِّهِ‪ ،‬قا َل‪ ،‬فقا َل بُو َع ْب ِد ِ علیه السالم لِ َهذا فت ْيت ُه ن ُه ك َ‬
‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ك‪.‬‬ ‫صاَل َة لَ َ‬ ‫ك ِإنْ ِز ْدتَ َعلَ ْي ِه َفاَل َ‬ ‫َم ْث َنى َو اَل َت ِزيدَ نَّ َعلَ ْي ِه َو ِإ َّن َ‬
‫الث َق ُة‬ ‫ْن َخالِ ٍد ال َّن َخعِيِّ ‪َ ،‬أ ِث َق ٌة ه َُو َف َقا َل َك َما َي ُكونُ ِّ‬ ‫اج ال َّن َخعِيَّ ‪َ ،‬عنْ ُسلَ ْي َم َ‬ ‫ْن َأي َ‬ ‫ت َأ َبا ْال ُح َسي ِ‬ ‫‪َ - 2173‬حمْ دَ َو ْيهِ‪َ ،‬قا َل َسَأ ْل ُ‬
‫ان ب ِ‬ ‫ْن دَ رَّ ٍ‬ ‫وح ب ِ‬ ‫ُّوب ب َْن ُن ِ‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫ِب بُو َجعْ َف ٍر علیه السالم َي ْوما ِإلى َحاِئطٍ ل ُه مِنْ‬ ‫ً‬ ‫َأ‬ ‫ْن ِبي َحمْ َز َة َقا َل َرك َ‬ ‫َأ‬ ‫‪َ ،‬قا َل‪َ ،‬ح َّد َثنِي َع ْب ُد هَّللا ِ بْنُ م َُح َّمدٍ‪َ ،‬قا َل َح َّدثنِي ِبي‪َ ،‬عنْ ِإسْ مَاعِ ي َل ب ِ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬
‫ك َيعْ لَ ُم اِإْل َما ُم َما فِي َي ْو ِم ِه‬ ‫ت فِ َدا َ‬ ‫ْت َم َع ُه ِإلَى َذل َِك ْال َحاِئطِ َو َم َع َنا ُسلَ ْي َمانُ بْنُ َخالِدٍ‪َ ،‬ف َقا َل لَ ُه ُسلَ ْي َمانُ بْنُ َخالِ ٍد ُجع ِْل ُ‬ ‫ان ْال َمدِي َنةِ‪َ ،‬ف َر ِكب ُ‬ ‫ِيط ِ‬ ‫ح َ‬
‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬
‫َف َقا َل َيا ُسل ْي َمانُ َو الذِي َب َعث م َُحمَّدا ِبالنبُوَّ ِة َو اصْ طفاهُ ِبالرِّ َسالةِ‪ ،‬ن ُه ل َيعْ ل ُم َما فِي َي ْو ِم ِه َو فِي شه ِْر ِه َو فِي َسن ِتهِ‪ ،‬ث َّم قا َل َيا ُسل ْي َمانُ َما‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُّ‬ ‫ً‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬
‫َّاع َة َت َرى‬ ‫ار‪َ ،‬و الس َ‬ ‫ُث فِي اللَّي ِْل َو ال َّن َه ِ‬ ‫ك ال َّس َن ِة ِإلَى م ِْثلِ َها مِنْ َق ِاب ٍل َو َعلِ َم َما َيحْ د ُ‬ ‫َعلِمْتَ َأنَّ رُوحا ً َت ْن ِز ُل َعلَ ْي ِه فِي لَ ْيلَ ِة ْال َق ْد ِر َف َيعْ لَ ُم َما فِي ت ِْل َ‬
‫ُك‪.‬‬ ‫َما َي ْطمَِئنُّ ِب ِه َق ْلب َ‬
‫ك َر ُجاَل ِن َق ْد َس َر َقا َس ِر َق ًة َق ْد َأضْ َم َرا َعلَ ْي َها‪َ ،‬ف َو هَّللا ِ َما سِ رْ َنا ِإاَّل مِياًل‬ ‫َّاع َة َيسْ َت ْق ِبلُ َ‬ ‫َقا َل‪َ ،‬ف َو هَّللا ِ َما سِ رْ َنا ِإاَّل مِياًل َأ ْو َنحْ َو َذل َِك‪َ ،‬ح َّتى َقا َل‪ :‬الس َ‬
‫ْن! َف خ َِذا َح َّتى ت َِي ِب ِه َما‪َ ،‬ف َقا َل َس َر ْق ُت َما‪َ ،‬ف َحلَ َفا َل ُه ِباهَّلل ِ َأ َّن ُه َما َما‬ ‫ُأ‬ ‫ُأ‬ ‫َأ‬
‫َح َّتى اسْ َت ْق َبلَ َنا الرَّ ُجاَل ِن‪َ ،‬ف َقا َل بُو َجعْ َف ٍر علیه السالم لِغ ِْل َما ِن ِه َعلَ ْي ُك ْم ِبالس ِ‬
‫َّار َقي ِ‬
‫َّ‬
‫صاح ِِبك َما الذِي‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َأَل‬
‫ضعْ ت َما فِي ِه َس ِرقتك َما‪َ ،‬و ب َْعثنَّ ِإلى َ‬‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َأَل‬
‫َس َر َقا‪َ ،‬ف َقا َل َو هَّللا ِ لَِئنْ َأ ْن ُت َما َل ْم تخ ِر َجا َما َس َرقت َما ْب َعثنَّ ِإلى ال َم ْوضِ ِع الذِي َو َ‬
‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬
‫َس َر ْق ُت َماهُ َح َّتى َيْأ ُخ َذ ُك َما َو َيرْ َف َع ُك َما ِإلَى َوالِي ْال َمدِي َنةِ‪َ ،‬ف َرْأ َي ُك َما َفَأ َب َيا َأنْ َي ُردَّا الَّذِي َس َر َقاهُ‪َ ،‬ف َم َر بُو َجعْ َف ٍر علیه السالم غِ ْل َما َن ُه نْ‬
‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬
‫يق‪َ ،‬فاصْ َع ْد َأ ْنتَ َو َهُؤ اَل ِء ْالغ ِْل َمانُ َفِإنَّ فِي‬ ‫الط ِر ِ‬ ‫ار ِب َي ِد ِه ِإلَى َنا ِح َي ٍة م َِن َّ‬ ‫ك ْال َج َب ِل! َو َأ َش َ‬ ‫َيسْ َت ْو ِثقُوا ِم ْن ُه َما‪َ ،‬قا َل‪َ ،‬فا ْن َطل ِْق َأ ْنتَ َيا ُسلَ ْي َمانُ ِإلَى َذلِ َ‬
‫ت َو َس ْو َ‬
‫ف‬ ‫ْأ‬
‫آخ َر َو لَ ْم َي ِ‬ ‫ً‬ ‫َ‬
‫ك َح َّتى َتسْ َت ْخ ِر َج َما فِي ِه َو َت ْد َف َع ُه ِإلَى َم ْولَى َهذا‪َ ،‬فِإنَّ فِي ِه َس ِر َقة ل َِرج ٍُل َ‬ ‫قُلَّ ِة ْال َج َب ِل َكهْفاً‪َ ،‬ف ْاد ُخ ْل َأ ْنتَ فِي ِه ِب َن ْفسِ َ‬
‫ت ِم ْن ُه‬ ‫ص َف ُه لِي َفاسْ َت ْخ َرجْ ُ‪F‬‬ ‫ت ِإلَى ْال َكهْفِ الَّذِي َو َ‬ ‫صع ِْد ُ‬ ‫ْت ِإلَى ْال َج َب ِل‪َ ،‬ف َ‬ ‫ت َح َّتى ا ْن َت َهي ُ‬ ‫ت َو فِي َق ْل ِبي َأ ْم ٌر َعظِ ي ٌم ِممَّا َسمِعْ ُ‬ ‫َيْأتِي‪َ ،‬فا ْن َطلَ ْق ُ‬
‫ْ‬
‫ب ِبال َمدِي َن ِة ِممَّا َيظلِ ُم َكثِي ٌر‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ْن‪َ ،‬حتى َتيْت ِب ِه َما َبا َجعْ َف ٍر علیه االسالم ‪َ ،‬ف َقا َل َيا ُسل ْي َمانُ ِإنْ َبقِيتَ ِإلى َغ ٍد َر يْتَ ال َع َج َ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬ ‫َّ‬ ‫ْن ِو ْق َر َر ُجلي ِ‬
‫َ‬ ‫َع ْي َب َتي ِ‬
‫اس‪.‬‬‫م َِن ال َّن ِ‬
‫ُوق ِم ْن ُه َم َع ُه‬ ‫دَخ ْل َنا َم َع ُه َعلَى َوالِي ْال َمدِي َنةِ‪َ ،‬و َق ْد د ََخ َل ْال َمسْ ر ُ‬ ‫َف َر َجعْ َنا ِإلَى ْال َمدِي َنةِ‪َ ،‬فلَمَّا َأصْ َبحْ َنا َأ َخ َذ َأبُو َجعْ َف ٍر علیه السالم ِبَأ ْيدِي َنا َف َ‬
‫ْس ُه ْم سُرَّ ا َق ُه َو سُرَّ اقُ ُه عِ ْندِي‪،‬‬ ‫ال ِب َرا ٌء َف َقا َل َهُؤ اَل ِء َس َرقُو َها‪َ ،‬و ِإ َذا ْال َوالِي َي َت َفرَّ ُس ُه ْم َف َقا َل َأبُو َجعْ َف ٍر علیه السالم ِإنَّ َهُؤ اَل ِء ِب َرا ٌء َو لَي َ‬ ‫ِب ِر َج ٍ‬
‫ْس لَ ُه َو َما لَ ْم َي ْذ َهبْ ِم ْنهُ‪َ ،‬ف َقا َل َأبُو َجعْ َف ٍر علیه السالم ِل َم َت ْكذِبُ َف َقا َل‬ ‫َ‬ ‫ي‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ا‬ ‫م‬
‫َ َ‬ ‫ى‬ ‫َّع‬
‫د‬ ‫ا‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ا‪،‬‬ ‫َ‬
‫ذ‬ ‫َ‬
‫ك‬ ‫و‬ ‫َ‬ ‫ا‬ ‫َ‬
‫ذ‬ ‫َ‬
‫ك‬ ‫ا‬‫ه‬‫َ‬ ‫ِي‬ ‫ف‬ ‫ٌ‬
‫ة‬ ‫ب‬‫ُث َّم َقا َل َ ٍ َ َ َ َ َ َ َ‬
‫ي‬‫ْ‬ ‫ع‬ ‫ل‬ ‫ا‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫ك‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ب‬ ‫ه‬ ‫َ‬
‫ذ‬ ‫ا‬ ‫م‬ ‫ُل‬ ‫ج‬ ‫ِر‬ ‫ل‬
‫ش ِب ِه َح َّتى َك َّف ُه َأبُو َجعْ َف ٍر علیه االسالم ‪ُ ،‬ث َّم َقا َل ل ِْلغُاَل م اْئ ِتنِي ِب َع ْي َب ِة َك َذا َو َك َذا! َفَأ َتى ِب َها‪ ،‬ث َّمُ‬ ‫َأ‬
‫ب ِم ِّني! َف َه َّم ْال َوالِي نْ َيبْطِ َ‬ ‫َأ ْنتَ َأعْ لَ ُم ِب َما َذ َه َ‬
‫ِ‬
‫ك ِإلَى َأي ٍَّام َو ه َُو َر ُج ٌل‬ ‫ْأ‬ ‫ُأ‬
‫ِيع َما ا َّد َعى‪َ ،‬و عِ ْندِي َع ْي َب ٌة ْخ َرى ل َِرج ٍُل َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫آخ َر َو ه َُو َي تِي َ‬ ‫َقا َل لِل َوالِي ِإ ِن ا َّد َعى َف ْوقَ َهذا َو ه َُو َكا ِذبٌ ُمبْطِ ٌل فِي َجم ِ‬
‫ْن َف َكاناَ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫اك ف رْ شِ ْدهُ ِإليَّ فِإنَّ َع ْي َبت ُه عِ ندِي‪َ ،‬و مَّا َهذ ِ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫َّارقي ِ‬ ‫ار ٍح مِنْ َها ُهنا َحتى تقط َع ُه َما‪ F،‬ف تى ِبالس ِ‬ ‫ان فلسْ ت ِب َب ِ‬ ‫َّارق ِ‬ ‫ان الس ِ‬ ‫مِنْ َبرْ َب َر‪ ،‬فِإذا ت َ‬
‫ان َأ َّن ُه اَل َي ْق َط ُع ُه َما‪ِ F‬ب َق ْو ِل َأ ِبي َجعْ َف ٍر علیه االسالم ‪َ ،‬ف َقا َل َأ َح ُد ُه َما لِ َم َت ْق َط ُع َنا َو لَ ْم ُنقِرَّ َعلَى َأ ْنفُسِ َنا ِب َشيْ ءٍ! َقا َل َو ْيلَ ُك َما َش ِه َد َعلَ ْي ُك َما َمنْ‬ ‫َي َر َي ِ‬
‫ت َش َهادَ َتهُ‪َ ،‬فلَمَّا َق َط َع ُه َما‪َ F‬قا َل َأ َح ُد ُه َما َو هَّللا ِ َيا َأ َبا َجعْ َف ٍر َل َق ْد َق َطعْ َتنِي ِب َح ٍّق‪َ ،‬و َما َسرَّ نِي َأنَّ هَّللا َ َع َّز َو َعاَل‬ ‫لَ ْو َش ِهدَ َعلَى َأهْ ِل ْال َمدِي َن ِة َأَل َج ْز ُ‬

‫‪346‬‬
‫ت‬‫ت ال ُّنبُوَّ ِة َو َعلَ ْي ُك ْم َن َز َل ِ‬ ‫ْب َو لَ ِك َّن ُك ْم َأهْ ُل َب ْي ِ‬ ‫از ْت ُه ْال َمدِي َن ُة‪َ ،‬و ِإ ِّني َأَلعْ لَ ُم َأ َّن َ‬
‫ك اَل َتعْ لَ ُم ْال َغي َ‬ ‫ك َو َأنَّ لِي َما َح َ‬ ‫َأجْ َرى َت ْو َبتِي َعلَى َي ِد غَ ي ِْر َ‬
‫اس َف َقا َل َو هَّللا ِ‬ ‫ْال َماَل ِئ َك ُة َو َأ ْن ُت ْم َمعْ دِنُ الرَّ حْ َمةِ‪َ ،‬ف َر َّق َل ُه َأبُو َجعْ َف ٍر علیه السالم َو َقا َل َل ُه َأ ْنتَ َعلَى َخي ٍْر! ُث َّم ْال َتفَتَ ِإلَى ْال َوالِي َو َج َما َع ِة ال َّن ِ‬
‫ين َس َن ًة‪.‬‬‫لَ َق ْد َس َب َق ْت ُه ِإلَى ْال َج َّن ِة ِب ِع ْش ِر َ‬
‫ب مِنْ َه َذا‪َ ،‬ف َقا َل َأبُو َح ْم َز َة ْال َع ِجي َب ُة فِي ْال َع ْي َب ِة اُأْل ْخ َرى‪َ ،‬ف َو هَّللا ِ َما لَ ِب ْث َنا‬ ‫ْت دَ اَل لَ ًة َأعْ َج َ‬ ‫َف َقا َل ُسلَ ْي َمانُ بْنُ َخالِ ٍد َأِل ِبي َحمْ َز َة َيا َأ َبا َحمْ َز َة َرَأي ُ‬
‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬
‫ص ِت َها‪ ،‬ف رْ شدَ هُ ال َوالِي ِإلى ِبي َجعْ ف ٍر علیه السالم ف تاهُ‪ ،‬فقا َل ل ُه بُو َجعْ ف ٍر علیه السالم‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ِإاَّل ثَاَل ثا ً َح َّتى َجا َء ْال َبرْ َب ِريُّ ِإلَى ْال َوالِي َفَأ ْخ َب َرهُ ِبقِ َّ‬
‫َأ‬
‫ك‪َ ،‬ف َقا َل بُو‬ ‫ض هَّللا ُ َطا َع َت َ‬ ‫ك ِإ َما ٌم َف َر َ‬ ‫َأ‬
‫ْت َّن َ‬ ‫ِك َق ْب َل َأنْ ُت ْخ ِب َرنِي َف َقا َل لَ ُه ْال َبرْ َب ِريُّ ِإنْ ْنتَ ْخ َبرْ َتنِي ِب َما فِي َها َعلِم ُ‬
‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫ك ِب َما فِي َع ْي َبت َ‬ ‫َأ اَل ُأ ْخ ِب ُر َ‬
‫ب َك َذا َو َك َذا‪َ ،‬قا َل َف َما اسْ ُم الرَّ ج ُِل الَّذِي لَ ُه اَأْل ْلفُ َقا َل م َُح َّم ُد بْنُ َع ْب ِد‬ ‫ك َو م َِن ِّ‬
‫الث َيا ِ‬ ‫ك َو َأ ْلفُ دِي َن ٍ‬
‫ار لِ َغي ِْر َ‬ ‫ار لَ َ‬‫َجعْ َف ٍر علیه السالم َأ ْلفُ دِي َن ٍ‬
‫ك لَ ُه َو ِبم َُح َّم ٍد علیه السالم َو‬ ‫ت ِبا ِ َوحْ َدهُ اَل َش ِري َ‬ ‫هَّلل‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬
‫ُك ِإ ِبال َح ِّق َف َقا َل ال َبرْ َب ِريُّ آ َم ْن ُ‬ ‫اَّل‬ ‫ُأ‬
‫ُك‪َ ،‬ت َرانِي ْخ ِبر َ‬ ‫َأ‬ ‫ب َي ْن َتظِ ر َ‬ ‫الرَّ حْ َم ِن َو ه َُو َعلَى ْال َبا ِ‬
‫ك هَّللا ُ َف َخرَّ َي ْش ُك ُر ‪َ ،‬ف َقا َل‬ ‫س َو َطه ََّر ُك ْم َت ْط ِهيراً‪َ ،‬ف َقا َل َأبُو َجعْ َف ٍر علیه السالم َر ِح َم َ‬ ‫ب هَّللا ُ َع ْن ُك ُم الرِّ جْ َ‬ ‫ِين َأ ْذ َه َ‬
‫ت الرَّ حْ َم ِة الَّذ َ‬ ‫َأ ْش َه ُد َأ َّن ُك ْم َأهْ ُل َب ْي ِ‬
‫ب ِبي َجعْ َف ٍر علیه االسالم ‪.‬‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬
‫ت َرى ا قط َع مِنْ صْ َحا ِ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأْل‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬
‫ِين َو كن ُ‬ ‫ْ‬
‫ك َعش َر سِ ن َ‬ ‫َ‬
‫ت َبعْ دَ ذلِ َ‬ ‫ُسلَ ْي َمانُ بْنُ َخالِ ٍد َح َججْ ُ‬

‫ْن َخا ِل ٍد‬ ‫ْن بُو َي ْه َعنْ ُسلَ ْي َم َ‬


‫ان ب ِ‬ ‫ْن ُب َكي ٍْر َعنْ ُع َم َر ب ِ‬ ‫ْن َعنْ َأحْ َمدَ ب ِ‬
‫ْن ِإب َْراهِي َم َعنْ َع ْب ِد هَّللا ِ ب ِ‬ ‫ُسي ِ‬ ‫ُوسى بْنُ ْال َح َس ِن َعنْ َأحْ َمدَ ب ِ‬
‫ْن ْالح َ‬ ‫‪ - 2174‬م َ‬
‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َّ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬
‫او َي ٍة فقا َل َّيت َها النخلة السَّام َِع ‪F‬ة المُطِ ي َعة ل َِر ِّب َها ط ِعمِينا ِممَّا‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫هَّللا‬
‫ان بُو َع ْب ِد ِ ال َبلخِيُّ َم َع ُه فانت َهى ِإلى نخل ٍة خ ِ‬ ‫َأ‬ ‫َعنْ َأ ِبي َع ْب ِد ِ ع قا َل‪ :‬ك َ‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬
‫ٌ‬
‫اك ُس َّنة فِي ُك ْم َك ُس َّن ِة َمرْ َي َم‬
‫ت فِ َد َ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬
‫ضلَّعْ َنا َف َقا َل ال َبلخِيُّ ُجعِل ُ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬
‫َج َع َل هَّللا ُ فِيكِ َقا َل َف َت َسا َق َ‪F‬ط َعلَ ْي َنا ُر َطبٌ م ُْخ َتلِفٌ ل َوا ُن ُه َف َكل َنا َح َّتى َت َ‬
‫ك َش‪َ F‬ف َت ْي ِه ِب‪ُ F‬د َعا ٍء‬ ‫يق َتحْ تَ َن ْخلَ ٍة َي ِاب َس ٍة َف َح‪ F‬رَّ َ‬ ‫الط ِر ِ‬ ‫ض َّ‬ ‫ِق ع َف َجلَسْ َنا فِي َبعْ ِ‬ ‫ت َم َع الصَّاد ِ‬ ‫ْن َأ ِبي َح ْم َز َة َقا َل‪َ :‬ح َججْ ُ‪F‬‬ ‫ي َعنْ َعلِيِّ ب ِ‬ ‫رُو َ‬‫‪ِ – 2175‬‬
‫َ‬
‫ِق ع َو َعل ْي َه‪F‬ا‬ ‫الص‪F‬اد ِ‬ ‫ت َنحْ‪َ F‬و َّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ت ِإلى النخل‪ِ F‬ة َو َق ْ‪F‬د َت َم‪F‬ا َيل ْ‬ ‫ْ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫لَ ْم َأ ْف َه ْم ُه ُث َّم َقا َل َيا َنخلة ط ِعمِي َن‪F‬ا ِممَّا َج َع‪َ F‬ل ُ فِيكِ مِنْ ِرز ِق عِ َب‪F‬ا ِد ِه َق‪F‬ا َل َف َنظ‪ F‬رْ ُ‬
‫َ‬ ‫ْ‬ ‫هَّللا‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫‪F‬ال َي ْو ِم ِس ‪F‬حْ راً‬ ‫ْت َك‪ْ F‬‬ ‫ب َو َأ ْط َي َب ُه َفِإ َذا َنحْ نُ ِبَأعْ َر ِابيٍّ َيقُ‪FF‬و ُل َم‪FF‬ا َرَأي ُ‬ ‫ب ُر َط ٍ‬ ‫ُطبا ً َأعْ َذ َ‬‫َأ ْو َراقُ َها َو َعلَ ْي َها الرُّ َطبُ َقا َل ْادنُ َو َس ِّم َو ُك ْل َفَأ َك ْل َنا ِم ْن َها ر َ‬
‫ك َك ْلبا ً‬ ‫ْسخ َ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬
‫ْس فِي َنا َسا ِح ٌر َو كا ِهنٌ َب ْل ن ْدعُو َ ف ُي ِجيبُ فِإنْ حْ َببْتَ نْ ْدع َُو َ ف َيم َ‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫اَل‬ ‫ِق ع َنحْ نُ َو َر َث ُة اَأْل ْن ِب َيا ِء لَي َ‬ ‫َأعْ َظ َم مِنْ َه َذا َف َقا َل الصَّاد ُ‬
‫ض ‪F‬ى َعلَى َوجْ ِه‪ِ F‬ه َف َق‪FF‬ا َل‬ ‫ار َك ْلبا ً فِي َو ْق ِت ِه َو َم َ‬ ‫ص َ‬ ‫هَّللا‬ ‫َأْل‬ ‫َأِل‬
‫ك َو َت ْد ُخ ُل َعلَي ِْه ْم َو ُت َبصْ ِبصُ هْ ل َِك َقا َل ا عْ َر ِابيُّ ِب َج ْهلِ ِه َبلَى َف ْاد ُع َ َف َ‬ ‫َت ْه َتدِي ِإلَى َم ْن ِزلِ َ‬
‫ِق ع‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫هْ‬ ‫َأِل‬ ‫صْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫ُ‬
‫ِق ع ا َّت ِب ُه فات َب ت ُه َحتى َ‬
‫عْ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫عْ‬ ‫ل َِي الصَّاد ُ‬
‫الص ‪F‬اد ِ‬ ‫ص ‪َ F‬رفت ِإلى َّ‬ ‫ار ِإلى َمن ِزلِ ِه ف َج َع َل ُي َب ِبصُ لِ ِه َو َول ِد ِه ف خذوا ل ُه َعصًا ف‪ F‬خ َرجُوهُ فان َ‬ ‫ص َ‬
‫ب َف َيعْ ‪ِ F‬وي‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬
‫ت ُدمُو ُع ُه َتسِ ي ُل َف ْق َب‪َ F‬ل َي َت َم‪FF‬رَّ غ فِي ال ُّت َرا ِ‬ ‫ِق ع َو َج َعلَ ْ‬ ‫ف َبي َْن َيدَيِ الصَّاد ِ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬
‫ان َف َب ْي َن َما َنحْ نُ فِي َحدِي ِث ِه ِإذ ْق َب َل َح َّتى َو َق َ‬ ‫َفَأ ْخ َبرْ ُت ُه ِب َما َك َ‬
‫ِق ع َه ْل آ َم ْنتَ َيا َأعْ َر ِابيُّ َقا َل َن َع ْم َأ ْلفا ً َو َأ ْلفا ً ‪.‬‬ ‫َف َر ِح َم ُه َفدَ َعا هَّللا َ َف َعادَ َأعْ َر ِاب ّيا ً َف َقا َل لَ ُه الصَّاد ُ‬

‫ْت َأنَّ َذل َِك ُكلَّ ُه لَ َها َو لَ ْم‬ ‫ب َف َت َو َّهم ُ‬ ‫ت امْ َرَأةٌ َمعِي َشيْئا ً مِنْ ُحلِيٍّ َو َشيْئا ً مِنْ َد َرا ِه َم َو َشيْئا ً مِنْ ِث َيا ٍ‬ ‫ور َم َة َقا َل‪َ :‬ح َملَ ِ‬ ‫ْن ُأ َ‬ ‫ي َع ِن اب ِ‬ ‫‪ - 2176‬ر ُِو َ‬
‫ب ِّني َق ْد‬ ‫َأ‬ ‫ْت فِي ْال ِك َتا ِ‬ ‫ك ُكلَّ ُه ِإ َل ْي ِه َو َك َتب ُ‬ ‫ْت َذلِ َ‬ ‫ت صْ َح ِاب َنا َف َوجَّ ه ُ‬ ‫َأِل‬ ‫ضا َعا ٍ‬ ‫ت ِإ َلى ْال َمدِي َن ِة َم َع ِب َ‬ ‫ك لِ َغي ِْر َها فِي ِه َشيْ ٌء َف َح َم ْل ُ‪F‬‬ ‫َأحْ َت ْط َع َل ْي َها َأنَّ َذلِ َ‬
‫ص َل َما َب َع ْثتَ مِنْ قِ َب ِل فُاَل ٍن َو فُاَل ٍن َو مِنْ قِ َب ِل‬ ‫ِيع َق ْد َو َ‬ ‫َ‬
‫ْك مِنْ قِ َب ِل فُاَل َن َة ِب َكذا َو مِنْ قِ َب ِل فُاَل ٍن َو فُاَل ٍن ِب َكذا َف َخ َر َج فِي ال َّت ْوق ِ‬
‫َ‬ ‫ت ِإلَي َ‬‫َب َع ْث ُ‬
‫ب َّن ُه غَ ْي ُر ِك َت ِاب ِه‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬
‫ت فِي ال ِك َتا ِ‬ ‫ْن َش َك ْك ُ‪F‬‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬
‫ت ِذ ْك َر ال َمرْ َتي ِ‬ ‫آْل‬
‫ك َم َع َنا فِي ال ُّد ْن َيا َو ا خ َِر ِة َفلَمَّا َسمِعْ ُ‪F‬‬ ‫ك َو َج َعلَ َ‬ ‫هَّللا‬
‫ك َو َرضِ َي ُ َع ْن َ‬ ‫هَّللا‬
‫ْن َت َق َّب َل ُ ِم ْن َ‬ ‫َأ‬
‫ْال َمرْ َتي ِ‬
‫ْت ا ْم َرَأ َتي ِ‬
‫ْن‬ ‫ِي َمرْ َأةٌ َوا ِح َدةٌ َفلَمَّا َرَأي ُ‬ ‫ان ُكلُّ ُه َل َها َو ه َ‬ ‫ت ِإلَيَّ ْال َمرْ َأةُ َك َ‬ ‫ِين َأنَّ الَّذِي دَ َف َع ْ‬ ‫ت فِي َن ْفسِ ي َعلَى َيق ٍ‬ ‫َو َأ َّن ُه َق ْد َع ِم َل َعلَيَّ دُو َن ُه َأِل ِّني ُك ْن ُ‬
‫ت َه ْل‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬
‫ضا َعة ف َنة قل ُ‬ ‫اَل‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ت َو ِب َ‬ ‫َ‬
‫ت َن َع ْم َقال ْ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬
‫ضا َعتِي َفقل ُ‬ ‫صلتَ ِب َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬
‫ت َه ْل ْو َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬
‫ت ِإلى ال ِب ِد َجا َءتنِي ال َمرْ ةُ َف َقال ْ‬ ‫اَل‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ص َر ْف ُ‬ ‫مْت مُوصِ َل ِك َت ِابي َفلَمَّا ا ْن َ‬ ‫ا َّت َه ُ‪F‬‬
‫ت‪.‬‬ ‫ص ْل ُ‬ ‫ت َبلَى َأ ْو َ‬ ‫ُأِل‬
‫ان لِي فِي َها َك َذا َو ْختِي فُاَل َن َة َك َذا قُ ْل ُ‬ ‫ت َن َع ْم َك َ‬ ‫ان فِي َها لِ َغي ِْركِ َشيْ ٌء َقالَ ْ‬ ‫َك َ‬
‫ْت َرسُو َل هَّللا ِ ص فِي َما َي َرى ال َّناِئ ُم َكَأ َّن ُه َناِئ ٌم فِي َحجْ ِري َو َكَأ َّن ُه َد َف َع ِإلَيَّ َك ّفا ً مِنْ‬ ‫ب َقا َل‪َ :‬رَأي ُ‬ ‫ْن عِ ي َسى ْال َكا ِت ِ‬ ‫ي َعنْ َأحْ َمدَ ب ِ‬ ‫‪ - 2177‬ر ُِو َ‬
‫ْ‬
‫ان ال َقاِئ ُد‬ ‫َأ‬
‫ْن م َُح َّم ٍد ع َو َم َع ُه َقاِئ ٌد َف ْن َزلَ ُه فِي حُجْ َرتِي َو َك َ‬ ‫ِ‬ ‫ب‬ ‫ِيِّ‬ ‫ل‬ ‫ع‬
‫َ‬ ‫ن‬ ‫ِ‬ ‫س‬
‫َ‬ ‫ح‬
‫َ‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫ي‬ ‫ب‬
‫ِ ِ‬‫َأ‬ ‫ب‬ ‫ا‬ ‫َ‬
‫ن‬ ‫َأ‬ ‫و‬ ‫َ‬ ‫اَّل‬‫ِ ِإ‬ ‫ت‬‫ُ‬ ‫ث‬ ‫ْ‬ ‫ب‬ ‫َ‬
‫ل‬ ‫ا‬ ‫م‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ل‬
‫َ‬ ‫ا‬‫ق‬‫َ‬ ‫ة‬‫ً‬ ‫ر‬
‫َ‬ ‫مْ‬ ‫ت‬‫َ‬ ‫ُون‬
‫َ‬ ‫ر‬ ‫ش‬ ‫ْ‬ ‫عِ‬ ‫و‬
‫َ‬ ‫مْسٌ‬ ‫َتمْ ٍر َعدَ ُدهُ َخ‬
‫ك َشيْئا ً َف َقا َل لِي َأ ُتحِبُّ َأنْ َت ْد ُخ َل ِإلَى َه َذا ْال َعلَ ِويِّ َف ُت َسلِّ َم‬ ‫ن‬
‫ِ َ‬ ‫ْ‬ ‫م‬ ‫ذ‬‫ُ‬ ‫ُ‬
‫خ‬ ‫آ‬ ‫ُ‬
‫ت‬ ‫سْ‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ت‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬
‫ل‬ ‫ُ‬ ‫ق‬ ‫ا‬‫ن‬ ‫َ‬ ‫ي‬‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ع‬
‫ْ َ َ‬ ‫ك‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫م‬ ‫َ‬
‫ك‬ ‫ً‬ ‫ا‬‫م‬ ‫و‬ ‫ْ‬ ‫ي‬
‫َ‬ ‫ِي‬ ‫ن‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫َأ‬‫س‬‫َ‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ِي‬ ‫د‬ ‫ْ‬
‫ن‬ ‫عِ‬ ‫ِنْ‬ ‫م‬ ‫ث َو َيْأ ُخ َ َ فِ‬
‫َ‬ ‫ل‬ ‫ع‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫ِن‬ ‫م‬ ‫ُ‬
‫ذ‬ ‫َيب َْع ُ‬
‫ُور ِه ْم َف َع ْل َنا َقا َل اَل‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬
‫ْت َعل ْي ِه َو قل ُ‬ ‫َ‬ ‫ت َف َسلم ُ‪F‬‬ ‫َّ‬ ‫دَخل ُ‬‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ت لسْ ُ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫َعلَ ْي ِه قل ُ‬
‫ُ‬
‫ك َفِإنْ َمرْ َت َنا ِب ُحض ِ‬ ‫ت ل ُه ِإنَّ فِي َه ِذ ِه ال َقرْ َي ِة َكذا َو َكذا مِنْ َم َوالِي َ‬ ‫ك َف َ‬ ‫ت ك َرهُ ذلِ َ‬
‫ِن احْ م ِْل ُه ِإلَى ْال َقاِئ ِد َفِإ َّن ُه َس ُي ْب َع ُ‬ ‫ت َفِإنَّ عِ ْندَ َنا ُتمُوراً ِج َياداً َف َت َذنُ لِي َأنْ َأحْ ِم َل َل َ‬ ‫ْأ‬
‫ث‬ ‫ض َها َف َقا َل ِإنْ َح َم ْلتَ َشيْئا ً يَصِ ُل ِإلَيَّ َو لَك ِ‬ ‫ك َبعْ َ‬ ‫َت ْف َعلُوا قُ ْل ُ‬
‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْئ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ً‬
‫ِإلَيَّ ِم ْن ُه َف َح َملت ِإلى القاِئ ِد ن َواعا م َِن الت ْم ِر َو خذت ن ْوعا َجيِّدا فِي كمِّي َو ُسكرُّ َجة مِنْ ز ْب ٍد ف َح َملت ُه ِإل ْي ِه ث َّم ِج ت فقا َل القاِئ ُد تحِبُّ نْ‬
‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫ً‬ ‫ً‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َّ‬ ‫ً‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬
‫ضعْ ُت ُه‬ ‫الز ْب َد َف َو َ‬ ‫ان َمعِي َو ُّ‬ ‫ت ال َّت ْم َر الَّذِي َك َ‬ ‫ت ِب ِه ِإلَى ْال َقاِئ ِد َفَأ ْخ َرجْ ُ‬ ‫ت َفِإ َذا قُدَّا َم ُه مِنْ َذل َِك ال َّت ْم ِر الَّذِي َب َع ْث ُ‬ ‫دَخ ْل ُ‬ ‫ت َن َع ْم َف َ‬ ‫ك قُ ْل ُ‬ ‫صاح ِِب َ‬ ‫َت ْد ُخ َل َعلَى َ‬
‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬
‫ِي ك َما َر يْت فِي الن ْو ِم ل ْم َي ِزد َو ل ْم َينقصْ ‪.‬‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬
‫ك ف َعدَدت ُه فِإذا ه َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫ك َرسُو ُل ِ ص ل ِزدنا َ‬ ‫هَّللا‬ ‫َبي َْن َيدَ ْي ِه َفَأ َخ َذ كفا مِنْ تمْ ٍر فدَ ف َع ُ‪F‬ه ِإليَّ َو قا َل ل ْو زادَ َ‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ً‬ ‫ّ‬ ‫َ‬

‫ت َعلَ ْي ِه ِبسُرَّ َمنْ َرَأى َو َأ َنا ُأ ِري ُد ْال َح َّج ُأِل َو ِّد َع ُه َف َخ َر َج َمعِي َفلَمَّا ا ْن َت َهى ِإلَى آخ ِِر ْال َحا ِج ِز‬ ‫دَخ ْل ُ‬ ‫‪ - 2178‬دَ اوُ ُد بْنُ ْال َقاسِ ِم ْال َجعْ َف ِريُّ َقا َل‪َ :‬‬
‫ك‬ ‫ك َو َتسْ َتعِينُ ِب ِه َعلَى َحجِّ َ‬ ‫َّاِئر ِة ُث َّم َقا َل لِي َيا َع ِّم ُخ ْذ َما فِي َه ِذ ِه َي ُكونُ فِي َن َف َق ِت َ‬ ‫ض َخ َّط ًة َش ِبي َه ًة ِبالد َ‬ ‫ت َم َع ُه َف َخ َّط ِب َي ِد ِه اَأْلرْ َ‬ ‫َن َز َل َف َن َز ْل ُ‬
‫ْ‬ ‫َأْل‬ ‫َأ‬
‫دَخ َل بُو َعمْ ٍرو عُث َمانُ بْنُ َسعِي ٍد َو حْ َم ُد بْنُ ِإسْ َحاقَ ا ش َع ِريُّ َو َعلِيُّ بْنُ َجعْ َف ٍر‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ال َ‬ ‫ْ‬
‫ان فِي َها ِماَئ َتا مِث َق ٍ‬ ‫ب َف َك َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬
‫ْت ِب َيدِي َفِإذا َس ِبي َكة ذ َه ٍ‬ ‫ض َرب ُ‬ ‫َف َ‬
‫ار َو‬ ‫ٍ‬ ‫َ‬
‫ن‬ ‫ِي‬‫د‬ ‫ف‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫ل‬ ‫َأ‬ ‫ِين‬
‫َ‬ ‫ث‬ ‫َاَل‬
‫ث‬ ‫ه‬
‫ِ‬ ‫ْ‬
‫ي‬ ‫َ‬ ‫ل‬‫ِإ‬ ‫عْ‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ْ‬
‫اد‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ِي‬
‫ك‬ ‫و‬‫َ‬ ‫ان‬
‫َ‬ ‫ك‬‫َ‬ ‫و‬‫َ‬ ‫و‬ ‫ر‬
‫ٍ‬ ‫ْ‬
‫م‬ ‫ع‬
‫َ‬ ‫ا‬ ‫ب‬
‫َ‬ ‫َأ‬ ‫ا‬ ‫ي‬‫َ‬ ‫ل‬
‫َ‬ ‫ا‬‫ق‬‫َ‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ه‬ ‫ِ‬ ‫ْ‬
‫ي‬ ‫َ‬ ‫ل‬‫ع‬‫َ‬ ‫ً‬ ‫ا‬ ‫ْن‬
‫ي‬ ‫دَ‬ ‫اقَ‬‫ح‬‫َ‬ ‫سْ‬‫ِإ‬ ‫ْنُ‬‫ب‬ ‫ُ‬
‫د‬ ‫م‬
‫َ‬ ‫حْ‬‫َأ‬ ‫ه‬
‫ِ‬ ‫ي‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ِإ‬ ‫‪F‬‬
‫ا‬ ‫َ‬
‫ك‬ ‫َ‬
‫ش‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫يِّ‬ ‫ر‬ ‫َ‬
‫ك‬ ‫سْ‬ ‫ع‬
‫َ‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫ن‬
‫ِ‬ ‫س‬
‫َ‬ ‫ح‬
‫َ‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫ي‬ ‫ب‬
‫ِ‬ ‫َأ‬ ‫ى‬‫َ‬ ‫ل‬ ‫ع‬‫َ‬ ‫ِيُّ‬‫ن‬ ‫ا‬ ‫دَ‬ ‫ْ‬
‫م‬ ‫ْال َه‬
‫ِ‬
‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫ك َو َما َسمِعْ نا ِبمِث ِل َهذا ال َعطا ِء ‪.‬‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫اَّل‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫اَل‬ ‫ٌ‬ ‫َ‬
‫ار ف َه ِذ ِه مُعْ ِجزة َيق ِد ُر َعل ْي َها ِإ المُلو ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ف دِين ٍ‬ ‫ْ‬
‫ِين ل َ‬‫َأ‬ ‫َاَل‬
‫ار َو خذ ن ث ث َ‬ ‫تَ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬
‫ف دِين ٍ‬ ‫ْ‬
‫ِين ل َ‬‫َأ‬ ‫َاَل‬ ‫َ‬
‫ْن َجعْ ف ٍر ث ث َ‬ ‫ِإلَى َعلِيِّ ب ِ‬
‫ب ِإ َليَّ ِإ َذا وُ لِ َد َف َس ِّم ِ‪F‬ه م َُحمَّداً َقا َل َفوُ ِل َد‬ ‫ْت ِإلَى َأ ِبي ْال َح َس ِن ع َأنَّ لِي َح ْماًل َف ْاد ُع هَّللا َ َأنْ َيرْ ُز َقنِي ابْنا ً َف َك َت َ‬ ‫‪ - 2179‬يُّوبُ بْنُ ُن ٍ‬
‫وح َقا َل‪َ :‬ك َتب ُ‬ ‫َأ‬
‫ْن‬
‫ِن اب ٍ‬ ‫ب ِإلَ ْي ِه رُبَّ ا ْب َن ٍة َخ ْي ٌر م ِ‬ ‫ب ِإلَ ْي ِه َأنَّ لِي َح ْماًل َف ْاد ُع هَّللا َ َأنْ َيرْ ُز َقنِي ابْنا ً َف َك َت َ‬
‫ْن َز َك ِريَّا َح ْم ٌل َف َك َت َ‬ ‫ابْنٌ َف َس َّم ْي ُت ُه م َُحمَّداً َقا َل َو َك َ‬
‫ان لِ َيحْ َيى ب ِ‬
‫ِدَت َل ُه ا ْب َن ٌة‪.‬‬
‫َفوُ ل ْ‬
‫ُس َو َن ْذ ٍر َو َه َدا َيا َو َج َواه َِر اجْ َت َم َع ْ‬ ‫ْن دَاوُ دَ ْال ُقمِّيِّ َو م َُح َّم ٍد َّ‬
‫الط ْلحِيِّ َقاال‪َ :‬ح َم ْل َنا َمااًل مِنْ ُخم ٍ‬ ‫َأْل‬
‫ت فِي‬ ‫ار ُق ا ْن َو ِ‬
‫ار‪َ ،‬عنْ م َُح َّم ِد ب ِ‬ ‫‪َ - 2180‬م َش ِ‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬
‫ْس َهذا َوقتَ الوُ ص ِ‬
‫ُول ف َر َجعْ نا ِإلى‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬
‫يق ِن ارْ ِجعُوا فلي َ‬ ‫َّ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬
‫ِي ع ف َجا َءنا َرسُول ُه فِي الط ِر ِ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬
‫قُ َّم َو ِباَل ِد َها َو خ َرجْ نا ن ِري ُد ِب َها َسيِّدَ نا َبا ال َح َس ِن ال َهاد َ‬
‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬

‫‪347‬‬
‫ان عِ ْندَ َنا َف َجا َء َنا َأمْ ُرهُ َبعْ دَ َأي ٍَّام َأنْ َق ْد َأ ْن َف ْذ َنا ِإ َل ْي ُك ْم ِإ ِباًل عِ يراً َفاحْ مِلُوا َعلَ ْي َها َما عِ ْن َد ُك ْم َو َخلُّوا َس ِبيلَ َها َقا َل َف َح َم ْل َنا َها َو‬ ‫قُ َّم َو َأحْ َر ْز َنا َما َك َ‬
‫ظرُوا ِإلَى َما َح َم ْل ُت ْم ِإلَ ْي َنا َف َن َظرْ َنا َفِإ َذا ْال َم َناِئ ُح َك َما ه َ‬
‫ِي‪.‬‬ ‫ان مِنْ َق ِاب ٍل َقدِمْ َنا َعلَ ْي ِه َف َقا َل ا ْن ُ‬ ‫َأ ْودَ عْ َنا َها هَّللا َ َفلَمَّا َك َ‬
‫از ُع ُه فِي‬ ‫ان َل ُه ابْنُ َع ٍّم ُي َن ِ‬‫ب سِ ي َماهُ ْال َخ ْيرُ‪َ -‬فَأ ْخ َب َرنِي َأ َّن ُه َك َ‬ ‫ْت َم َع َرج ٍُل مِنْ َأهْ ِل ال َّس ْي ِ‬ ‫ان َقا َل‪ْ :‬ال َت َقي ُ‬‫‪َ - 2181‬ر َوى َيحْ َيى بْنُ ْال َمرْ ُز َب ِ‬
‫ت فِي‬ ‫اج ٍة َفَأ ْق َب َل َأبُو م َُح َّم ٍد ع َفقُ ْل ُ‬
‫ت ْال َعسْ َك َر فِي َح َ‬ ‫ت اَل َأقُو ُل ِب ِه َأ ْو َأ َرى ِم ْن ُه َعاَل َم ًة َف َو َر ْد ُ‬ ‫اِإْل َما َم ِ‪F‬ة َو ْال َق ْو ِل فِي َأ ِبي م َُح َّم ٍد ع َو َغي ِْر ِه َفقُ ْل ُ‬
‫َن ْفسِ ي ُم َت َع ِّنتا ً ِإنْ َم َّد َيدَ هُ ِإلَى َرْأسِ ِه َف َك َش َف ُه ُث َّم َن َظ َر َو َر َّدهُ قلت ِب ِه فلمَّا َحاذانِي َم َّد َي َدهُ ِإلى َر سِ ِه فكشف ُه ث َّم َب َرقَ َع ْين ْي ِه فِيَّ ث َّم َر َّد ُه َما ث َّم قا َل‬
‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬
‫ضى‪.‬‬ ‫ازعْ ُه ُث َّم َم َ‬ ‫صالِحا ً َقا َل اَل ُت َن ِ‬ ‫ت َخلَّ ْف ُت ُه َ‬ ‫از ُع ُه فِي اِإْل َما َم ِة قُ ْل ُ‬ ‫ك الَّذِي ُت َن ِ‬ ‫َيا َيحْ َيى َما َف َع َل ابْنُ َع ِّم َ‬
‫ت َو َك َ‬
‫ان‬ ‫ان ُم ِح ّبا ً َأِلهْ ِل ْال َب ْي ِ‬ ‫ان مُوسِ راً َو َك َ‬ ‫ان مِنْ َو َرا ِء ال َّن َه ِر َو َك َ‬ ‫ان َر ُج ٌل مِنْ َأهْ ِل ُخ َرا َس َ‬ ‫ان َقا َل‪َ :‬ك َ‬ ‫يسى ب َْن ِمه َْر َ‬ ‫ي َأنَّ عِ َ‬ ‫‪ - 2182‬ر ُِو َ‬
‫ار َو‬ ‫س‬‫َ‬ ‫ي‬‫َ‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫ِي‬ ‫ف‬ ‫ه‬
‫ِ‬ ‫ي‬ ‫او‬ ‫س‬ ‫َ‬ ‫ُ‬
‫ت‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫م‬
‫ٍّ‬ ‫ع‬
‫َ‬ ‫ُ‬
‫ة‬ ‫َ‬
‫ن‬ ‫ْ‬
‫ب‬ ‫ا‬ ‫ه‬‫ُ‬ ‫َ‬
‫ت‬ ‫حْ‬ ‫َ‬
‫ت‬ ‫ت‬‫ْ‬ ‫َ‬
‫ن‬ ‫ا‬ ‫َ‬
‫ك‬ ‫و‬‫َ‬ ‫ه‬
‫ِ‬ ‫ل‬
‫ِ‬ ‫ا‬ ‫م‬ ‫َ‬ ‫ِنْ‬ ‫م‬ ‫ار‬ ‫َ‬
‫ن‬ ‫ِي‬ ‫د‬ ‫ف‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫ل‬ ‫َأ‬ ‫ة‬
‫ٍ‬ ‫َ‬
‫ن‬ ‫س‬
‫َ‬ ‫ل‬
‫ِّ‬ ‫ُ‬
‫ك‬ ‫ِي‬ ‫ف‬ ‫ع‬ ‫ِ‬ ‫هَّللا‬ ‫د‬ ‫ِ‬ ‫ْ‬
‫ب‬ ‫ع‬
‫َ‬ ‫ي‬ ‫ب‬ ‫َأِل‬ ‫ه‬
‫ِ‬ ‫سِ‬ ‫ْ‬
‫ف‬ ‫ن‬‫َ‬ ‫ى‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ع‬
‫َ‬ ‫ف‬‫َ‬ ‫َّ‬
‫ظ‬ ‫و‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫د‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫و‬ ‫َ‬ ‫ة‬‫ٍ‬ ‫ن‬‫َ‬ ‫َي ُح ُّج فِي ُك ِّل َس‬
‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫ٍ‬ ‫ِ‬
‫ال َأ ِبي َع ْب ِد هَّللا ِ ع َو َب َنا ِت ِه‬ ‫َ ِ‬ ‫ي‬ ‫ع‬
‫ِ‬ ‫ل‬
‫ِ‬ ‫ت‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫م‬ ‫ح‬
‫َ َ َ َ‬ ‫و‬ ‫ج‬‫ِّ‬ ‫ح‬ ‫ْ‬
‫ِل‬‫ل‬ ‫ْ‬
‫ت‬ ‫َّز‬‫َ‬ ‫ه‬ ‫ج‬‫َ َ‬‫َ‬
‫ت‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ِك‬ ‫ل‬‫ذ‬‫َ‬ ‫ى‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ا‬
‫َ َ َ ِإ‬‫ه‬ ‫ب‬ ‫ا‬ ‫ج‬ ‫َأ‬‫ف‬‫َ‬ ‫ة‬
‫ِ‬ ‫ن‬ ‫َّ‬ ‫س‬
‫َّ‬ ‫ال‬ ‫ه‬
‫ِ‬ ‫ذ‬
‫ِ‬ ‫ه‬‫َ‬ ‫ِي‬ ‫ف‬ ‫ي‬ ‫ب‬
‫ِ‬ ‫ج‬
‫َّ‬ ‫ح‬ ‫ُ‬ ‫م‬ ‫ع‬
‫َ َ َ َ ِّ‬‫ْن‬ ‫ب‬ ‫ا‬ ‫ا‬ ‫ي‬ ‫ِين‬ ‫ن‬ ‫س‬‫ِّ‬ ‫ال‬ ‫ض‬ ‫عْ‬
‫تف َ ِ‬ ‫ب‬ ‫ِي‬ ‫ال ِّد َيا َن ِة َف َقالَ ْ‬
‫هَّللا‬
‫ِيس َك َعا َد ِت ِه ِبي َع ْب ِد ِ ع َو‬ ‫َأِل‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫ً‬ ‫ً‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ِّ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬
‫ار فِي ك ٍ‬ ‫ف دِي َن ٍ‬ ‫يرة َو َع َّد َز ْو ُج َها ل َ‬ ‫ِيرة َخطِ َ‬ ‫ان َو م َِن ال َج َواه ِِر َو ال َبز ش َيا َء َكث َ‬ ‫اس َ‬ ‫ب خ َر َ‬ ‫مِنْ َف َواخ ِِر ِث َيا ِ‬
‫ار ِإلَى َأ ِبي َع ْب ِد هَّللا ِ ع َف َسلَّ َم َعلَ ْي ِه َو َأعْ لَ َم ُه َأ َّن ُه َح َّج ِبَأهْ لِ ِه‬ ‫ص َ‬ ‫ص ي ُِري ُد ْال َمدِي َن َة َفلَمَّا َو َردَ َها َ‬ ‫ِيس فِي َر ْب َع ٍة فِي َها ُحلِيٌّ َو طِ يبٌ َو َش َخ َ‬ ‫َج َع َل ْالك َ‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬
‫ت َعلي ِْه ْم َو‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ارت ِإلي ِْه ْم َو فرَّ ق ‪F‬‬ ‫ْ‬ ‫ص َ‬ ‫كف َ‬ ‫َ‬ ‫ير ِإلى َمن ِزلِ ِه لِلتسْ ل ِِيم َعلى هْ لِ ِه َو َبنا ِت ِه ف ذ َِن ل َها بُو َع ْب ِد ِ ع فِي ذلِ َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َو َس لَ ُه اِإْلذ َن ل َها فِي المَصِ ِ‬ ‫َ‬
‫هَّللا‬
‫ار ِإلَى ِبي َع ْب ِد ِ ع‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬
‫ك الرَّ ْب َع َة لِ َتسْ ل ِِيم لفِ دِي َن ٍ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬
‫ان م َِن ال َغ ِد َقا َل لَ َها َز ْو ُج َها ْخ ِر ِجي تِل َ‬ ‫ْ‬ ‫ت َفلَمَّا َك َ‬ ‫ص َر َف ْ‬ ‫ت َي ْوما ً عِ ْندَ ُه ْم َو ا ْن َ‬ ‫ت َو َقا َم ْ‬ ‫َأ‬ ‫َأجْ َملَ ْ‬
‫ار مِنْ َأهْ ِل َبلَ ِد ِه َو َر َه َن ْالحُلِّيَّ‬ ‫ف دِي َن ٍ‬ ‫ض َأ ْل َ‬ ‫ان فِي َها ُح ِل ُّي َها َو ِث َيا ُب َها َفاسْ َت ْق َر َ‬ ‫ِير َو َك َ‬ ‫ت فِي َم ْوضِ ِع َك َذا َفَأ َخ َذ َها َو َف َت َح ْالقُ ْف َل َفلَ ْم َي ِج ِد ال َّد َنان َ‬ ‫َف َقالَ ْ‬
‫ت َعمِّي َف َقا َل‬ ‫ْ‬
‫ك َو َما َعلِ َم ِب َها غَ ي ِْري َو َغ ْي ُر ِبن ِ‬ ‫َ‬
‫ْف ذلِ َ‬ ‫ي َو َكي َ‬ ‫اَل‬
‫ف َقا َل َيا َم ْو َ‬ ‫ْ‬ ‫َأْل‬
‫ت ِإل ْي َنا ا ل َ‬ ‫َ‬ ‫صل ْ‬ ‫َ‬ ‫ار ِإلى ِبي َع ْب ِد ِ ع َف َقا َل َق ْد َو َ‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ص َ‬ ‫ِب َها َو َ‬
‫ير ِة الرَّ ج ُِل َو سُرَّ ِب ِه َو‬ ‫ث َواحِداً ِم ْن ُه ْم َف َزا َد فِي بَصِ َ‬ ‫يعتِي م َِن ْال ِجنِّ َفِإ ِّني ُكلَّ َما ُأ ِري ُد َأ ْمراً ِب َع َجلَ ٍة َأ ْب َع ُ‬ ‫ض ْي َق ٌة َف َوجَّ ْه َنا َمنْ َأ َتى ِب َها مِنْ شِ َ‬ ‫َم َّس ْت َنا َ‬
‫صا َب َها َو َج ٌع فِي فَُؤ ا ِد َها َو‬ ‫ت َخ َد َم ُت َها َأ َ‬ ‫ف ِإلَى َم ْن ِزلِ ِه َف َو َجدَ امْ َرَأ َت ُه َتجُو ُد ِب َن ْفسِ َها َف َسَأ َل َعنْ َخ َب ِر َها َف َقالَ ْ‬ ‫ص َر َ‬ ‫اسْ َترْ َج َع ْال ُحلِيَّ ِممَّنْ َر َه َن ُه ُث َّم ا ْن َ‬
‫َأ‬
‫ار ِإلَى ِبي‬ ‫ص َ‬ ‫ور َو َح َف َر َقب َْر َها َو َ‬ ‫ض َها‪َ F‬و سَجَّ ا َها َو َش َّد َح َن َك َها َو َت َق َّد َم فِي ِإصْ اَل ِح َما َيحْ َتا ُج ِإلَ ْي ِه م َِن ْال َك َف ِن َو ْال َكافُ ِ‬ ‫ال َفغَ َّم َ‬ ‫ِي فِي َه ِذ ِه ْال َح ِ‬ ‫ه َ‬
‫ك‬ ‫َ‬ ‫هْ‬
‫ك فِإنَّ ل َ‬‫َأ‬ ‫َ‬ ‫حْ‬
‫ص ِر ِإلى َر لِ َ‬ ‫َ‬ ‫فْ‬ ‫ْ‬
‫ْن َو َد َعا ث َّم قا َل لِلرَّ ج ُِل ان َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫صلى بُو َعب ِد ِ ع َرك َعتي ِ‬ ‫هَّللا‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬
‫ص ِة َعلي َها ف َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫اَل‬ ‫ض َل ِبال َّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬
‫َع ْب ِد ِ ع ف خ َب َرهُ َو َس ل ُه َيتف َّ‬
‫نْ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬
‫ف بُو َع ْب ِد ِ ع ث َّم َخ َر َج ي ُِري ُد َم َّك َة‬ ‫ُ‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬ ‫ص َ‬ ‫صا َب َها‪َ F‬ك َما َو َ‬ ‫َأ‬
‫ال َساَل َم ٍة َف َر َج َع الرَّ ُج ُل َف َ‬ ‫ِي فِي َح ِ‬ ‫ُت َو َس َت ِج ُد َها فِي َرحْ ل َِك َتْأ ُم ُر َو َت ْن َهى َو ه َ‬ ‫لَ ْم َتم ْ‬
‫ت ل َِز ْو ِج َها َمنْ َه َذا‬ ‫طوفُ َو ال َّناسُ َق ْد َح ُّفوا ِب ِه َف َقالَ ْ‬ ‫ت َأ َبا َع ْب ِد هَّللا ِ َي ُ‬ ‫ت ِإ َذا َرَأ ْ‬ ‫طوفُ ِب ْال َب ْي ِ‬ ‫َو َخ َر َج َأبُو َع ْب ِد هَّللا ِ ع ل ِْل َح ِّج َأيْضا ً َف َب ْي َن َما ْال َمرْ َأةُ َت ُ‬
‫الرَّ ُج ُل َقا َل َأبُو َع ْب ِد هَّللا ِ ع َقا َل َه َذا َو هَّللا ِ الرَّ ُج ُل الَّذِي َرَأ ْي ُت ُه َي ْش َف ُع ِإلَى هَّللا ِ َح َّتى َر َّد رُوحِي فِي َج َسدِي ‪.‬‬
‫ضا علیه السالم‬ ‫ت ِإلَى الرِّ َ‬ ‫ان‪َ ،‬قا َل‪َ ،‬ش َك ْو ُ‬ ‫ْن سِ َن ٍ‬ ‫ان‪َ ،‬عنْ م َُح َّم ِد ب ِ‬ ‫ْن َمرْ ُز َب َ‬ ‫‪َ - 2183‬حمْ دَ َو ْيهِ‪َ ،‬قا َل َح َّد َث َنا َأبُو َسعِي ٍد اآْل دَ مِيُّ ‪َ ،‬عنْ م َُح َّم ِد ب ِ‬
‫ب َم َعهُ‪َ ،‬و‬ ‫اب ِإلَى ْال َخاد ِِم َو َأ َم َرنِي َأنْ َأ ْذ َه َ‬ ‫ب ِإلَى َأ ِبي َجعْ َف ٍر علیه السالم َو ه َُو َأ َق ُّل مِنْ ِن َّيتِي ‪َ ،‬ف َد َف َع ْال ِك َت َ‬ ‫ْن! َفَأ َخ َذ قِرْ َطاسا ً َف َك َت َ‬ ‫َو َج َع ْال َعي ِ‬
‫ُ‬
‫اب َبي َْن َيدَيْ ِبي َجعْ َف ٍر علیه االسالم ‪َ ،‬ف َج َع َل بُو َجعْ َف ٍر علیه السالم َي ْنظ ُر فِي‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬
‫َقا َل‪ْ :‬اك ُت ْم! َف َت ْي َناهُ َو َخا ِد ٌم َق ْد َح َملَهُ‪َ ،‬قا َل‪َ ،‬ف َف َت َح ال َخا ِد ُم ال ِك َت َ‬ ‫َأ‬
‫صراً اَل ُيبْصِ ُرهُ َأ َح ٌد‪َ ،‬قا َل‪،‬‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ً‬ ‫اج ‪َ ،‬ف َف َع َل َذل َ َ‬ ‫ْأ‬ ‫ْال ِك َتا ِ‬
‫َ َ‬ ‫ب‬ ‫ُ‬
‫ت‬ ‫رْ‬ ‫ْص‬ ‫َ‬ ‫ب‬ ‫و‬ ‫َ‬ ‫ِي‪،‬‬ ‫ن‬ ‫ْ‬
‫ي‬ ‫ع‬‫َ‬ ‫ِي‬ ‫ف‬ ‫ع‬ ‫َ َ ٍ‬ ‫ج‬ ‫و‬ ‫ل‬
‫ُّ‬ ‫ك‬ ‫ب‬ ‫َ َ‬ ‫ه‬ ‫ذ‬ ‫ف‬ ‫َ‬ ‫‪،‬‬ ‫ا‬ ‫ار‬ ‫ِر‬ ‫م‬ ‫ِك‬ ‫ب َو َيرْ َف ُع َر َس ُه ِإلَى ال َّس َما ِء‪َ F،‬و َيقُو ُل َن ٍ‬
‫ت ل ُه َيا‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬
‫يسى اب َْن َمرْ َي َم َشيْخا َعلى َبنِي ِإسْ َراِئي َل! َقا َل‪ ،‬ث َّم قل ُ‬ ‫َ‬ ‫ً‬ ‫ك ُ َشيْخا َعلى َه ِذ ِه ا َّم ِة َك َما َج َع َل عِ َ‬ ‫ُأْل‬ ‫َ‬ ‫ً‬ ‫هَّللا‬ ‫َ‬
‫ت ِبي َجعْ َف ٍر علیه السالم َج َعل َ‬ ‫َأِل‬ ‫َفقُ ْل ُ‬
‫ان مِنْ َأ ِبي‬ ‫ت َما َك َ‬ ‫ص ِر َح َّتى َأ َذعْ ُ‬ ‫صحِي َح ْال َب َ‬ ‫ت َ‬ ‫ضا علیه السالم َأنْ َأ ْك ُت َم‪َ ،‬ف َما ِز ْل ُ‬ ‫ت َو َق ْد َأ َم َرنِي الرِّ َ‬ ‫ص َر ْف ُ‬ ‫ُس! َقا َل‪َ ،‬و ا ْن َ‬ ‫ب فُ ْطر َ‬ ‫صا ِح ِ‬ ‫َش ِبي َه َ‬
‫هَّللا‬
‫ُس فقا َل ِإنَّ َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ب فط ر َ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫صا ِح ِ‬ ‫ك َيا ش ِبي َه َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ان َما َعنيْتَ ِبق ْولِ َ‬ ‫َ‬ ‫ْن سِ ن ٍ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬
‫َجعْ َف ٍر علیه السالم فِي مْ ِر َع ْينِي‪ ،‬ف َع َاودَ نِي ال َو َجعُ‪ ،‬قا َل‪ ،‬قلت لِم َُح َّم ِد ب ِ‬
‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬
‫اِئر ال َبحْ ِر‪َ ،‬فلَمَّا وُ لِ َد ال ُح َسيْنُ علیه السالم‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ير ٍة مِنْ َج َز ِ‬ ‫ِي فِي َج ِز َ‬ ‫اح ُه َو ُرم َ‬ ‫ب َعلَى َملَكٍ م َِن ْال َماَل ِئ َك ِة ي ُْد َعى فُ ْطرُسُ ‪َ ،‬فدَ َّق َج َن َ‬ ‫َت َعالَى َغضِ َ‬
‫ُس‬ ‫َ‬ ‫ر‬ ‫ط‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ف‬ ‫ل‬
‫ِ‬ ‫ً‬ ‫ا‬ ‫ِيق‬
‫د‬ ‫ص‬ ‫َ‬ ‫ل‬
‫ُ‬ ‫ي‬ ‫ْر‬ ‫ب‬ ‫ج‬ ‫ان‬ ‫َ‬
‫ك‬ ‫و‬ ‫‪،‬‬ ‫االسالم‬ ‫علیه‬ ‫ْن‬ ‫ي‬ ‫س‬ ‫ح‬
‫ُ‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫ة‬ ‫ِ َ ِِ ِ‬ ‫دَ‬ ‫اَل‬ ‫و‬ ‫ب‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫َئ‬ ‫ِّ‬
‫ن‬ ‫ه‬ ‫ي‬‫ُ‬ ‫ل‬ ‫سلم‬ ‫و‬ ‫آله‬ ‫و‬ ‫علیه‬ ‫هللا‬ ‫صلی‬ ‫د‬‫ٍ‬ ‫م‬
‫َّ‬ ‫ُح‬ ‫م‬ ‫ى‬ ‫َ‬ ‫ل‬‫ث هَّللا ُ َع َّز َ َ ِ ِ َ ِإ‬
‫ل‬ ‫ي‬ ‫ْر‬ ‫ب‬ ‫ج‬ ‫ل‬ ‫َّ‬ ‫ج‬ ‫و‬ ‫َب َع َ‬
‫َ َ ِ ِ‬ ‫َ ِ‬ ‫َ‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫اَل‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬
‫اح مِنْ‬ ‫ك َعلى َج َن ٍ‬ ‫ك نْ حْ ِمل َ‬ ‫ْن علیه السالم َو َما َم َر ُ ِبهِ‪َ ،‬ف َقا َل لهُ‪َ :‬ه ْل ل َ‬ ‫ير ِة َمطرُوحٌ‪َ ،‬ف َخب ََّرهُ ِب ِو دَ ِة ال ُح َسي ِ‬ ‫َفمَرَّ ِب ِه َو ه َُو فِي ال َج ِز َ‬
‫اح مِنْ َأجْ ن َِح ِت ِه َح َّتى َأ َتى‬ ‫ٍ‬ ‫ن‬‫َ‬ ‫ج‬‫َ‬ ‫ى‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ع‬ ‫َ‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫م‬
‫َ‬ ‫ح‬‫َ‬ ‫ف‬‫َ‬ ‫‪،‬‬ ‫م‬‫ْ‬ ‫ع‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ن‬ ‫ُسُ‬ ‫ر‬ ‫ط‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ف‬ ‫ل‬‫َ‬ ‫ا‬ ‫ق‬‫َ‬ ‫ف‬‫َ‬ ‫‪،‬‬ ‫ل‬‫َ‬ ‫ا‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫ك‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ع‬‫َ‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ْ‬
‫ش‬ ‫ي‬‫َ‬ ‫ل‬
‫ِ‬ ‫سلم‬ ‫و‬ ‫آله‬ ‫و‬ ‫علیه‬ ‫هللا‬ ‫صلی‬ ‫د‬ ‫ٍ‬ ‫م‬‫َّ‬ ‫ُح‬‫َ‬ ‫م‬ ‫ى‬ ‫ك ِإلَ‬ ‫َأجْ ن َِحتِي َو َأمْضِ َي ِب َ‬
‫ُس‪:‬‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬
‫ُس‪ ،‬فقا َل م َُح َّم ٌد صلی هللا علیه و آله و سلم ِلفطر َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ص ِة فطر َ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬
‫ِب ِه م َُحمَّداً صلوات هللا و سالمه‪ F‬علیه‪ ،‬ف َبل َغ ُه ت ْه ِن َية َر ِّب ِه ت َعالى ث َّم َح َّدث ُه ِبقِ َّ‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬
‫اح ُه َو َر َّدهُ ِإلَى َم ْن ِزلِ ِه َم َع ْال َماَل ِئ َكةِ‪.‬‬ ‫ْن َو َت َمسَّحْ ِبهِ! َف َف َع َل َذل َِك فُ ْطرُسُ ‪َ ،‬ف َج َب َر هَّللا ُ َج َن َ‬ ‫ُسي ِ‬ ‫ك َعلَى َم ْه ِد ْالح َ‬ ‫اح َ‬ ‫امْسحْ َج َن َ‬ ‫َ‬
‫ان شِ ي ِع ّيا ً َأ َّن ُه َقا َل‪َ :‬ك َ‬
‫ان‬ ‫ب ْال ُم َت َو ِّك ِل َو َك َ‬ ‫ظ ُه َذ َك َر بِِإسْ َنا ِد ِه َعنْ َز َرا َف َة َحا ِج ِ‬ ‫آخ َر َه َذا لَ ْف ُ‬ ‫يق َ‬ ‫ت َه َذا ال ُّد َعا َء َم ْذ ُكوراً ِب َط ِر ٍ‬ ‫‪َ - 2184‬و َو َج ْد ُ‬
‫َأ‬
‫ُون وُ ل ِد ِه َو هْ لِ ِه َو َرا َد نْ ُي َبي َِّن َم ْوضِ َع ُه عِ ْن َد ُه ْم َف َم َر َجم َ‬
‫ِيع‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫اس َجمِيعا ً َو د َ‬ ‫ُون ال َّن ِ‬ ‫ان عِ ْندَ هُ َو َقرَّ َب ُه ِم ْن ُه د َ‬ ‫ْن َخا َق َ‬ ‫ُظ َو ِة ْال َف ْت ِح ب ِ‬ ‫ْال ُم َت َو ِّك ُل ِلح ْ‬
‫ُأْل‬ ‫َأْل‬
‫ين َو‬ ‫اس َأنْ ي َُز ِّي ُنوا ِبَأحْ َس ِن ال َّت ْز ِي ِ‬ ‫اِئر ْال َع َساك ِِر َو وُ جُو ِه ال َّن ِ‬ ‫َممْ لَ َك ِت ِه م َِن ا ْش َرافِ مِنْ هْ لِ ِه َو غَ ي ِْر ِه ْم َو ْالوُ َز َرا ِء َو ا َم َرا ِء َو ْالقُوَّ ا ِد َو َس ِ‬
‫َأ‬
‫َأ‬ ‫ً‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫اَّل‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬
‫ان َخاصَّة ِبسُرَّ َمنْ َر ى َو‬ ‫ب َح ٌد ِإ ه َُو َو ال َفت ُح بْنُ َخا َق َ‬ ‫اَل‬
‫اِئر ِه ْم َو َيخ ُرجُوا ُم َشاة َبي َْن َيدَ ْي ِه َو نْ َيرْ َك َ‬ ‫ً‬ ‫َيظ َهرُوا فِي ْف َخ ِر َعدَ ِد ِه ْم َو ذ َخ ِ‬
‫َأ‬
‫ان َي ْوما ً َقاِئظا ً َشدِيدَ ْال َحرِّ َو ْخ َرجُوا فِي ُج ْملَ ِة ا ْش َرافِ َبا ْال َح َس ِن َعلِيَّ ب َْن م َُح َّم ٍد ع‬ ‫َأْل‬ ‫َأ‬ ‫ِيه َما َعلَى َم َرات ِِب ِه ْم َرجَّ الَ ًة َو َك َ‬ ‫َأ‬
‫َم َشى ال َّناسُ َبي َْن ْيد ِ‬
‫الطغَا ِة َو َما َق ْد َت َكلَّ ْفت ُهَ‬ ‫ت لَ ُه َيا َس ِّيدِي َيع ُِّز َو هَّللا ِ َعلَيَّ َما َت ْل َقى مِنْ َه ِذ ِه ُّ‬ ‫ت ِإلَ ْي ِه َو قُ ْل ُ‬ ‫الزحْ َم ِة َقا َل َز َرا َف ُة َفَأ ْق َب ْل ُ‬ ‫َو َش َّق َعلَ ْي ِه َما لَقِ َي ُه م َِن ْال َحرِّ َو َّ‬
‫صال ٍِح عِ ْندَ هَّللا ِ ِبَأ ْك َر َم ِم ِّني َأ ْو َقا َل ِبَأعْ َظ َم َق ْدراً ِم ِّني َو لَ ْم َأ َز ْل ُأسَاِئلُ ُه َو‬ ‫ت ِب َي ِد ِه َف َت َو َّكَأ َعلَيَّ َو َقا َل َيا َز َرا َف ُة َما َنا َق ُة َ‬ ‫م َِن ْال َم َش َّق ِة َو َأ َخ ْذ ُ‬
‫ت َب ْغلَ ٌة‬ ‫ازل ِِه ْم َو قُ ِّد َم ْ‬ ‫ت ِإلَي ِْه ْم د ََوا ُّب ُه ْم َف َر ِكبُوا ِإلَى َم َن ِ‬ ‫اس ِباال ْنصِ َرافِ َفقُ ِّد َم ْ‪F‬‬ ‫ب َو َأ َم َر ال َّن َ‬ ‫َأسْ َتفِي ُد ِم ْن ُه َو ُأ َحاد ُِث ُه ِإلَى َأنْ َن َز َل ْال ُم َت َو ِّك ُل م َِن الرُّ ُكو ِ‬
‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ار ِه َف َن َز َل َو َودَّعْ ُت ُه َو ا ْن َ‬
‫ت لِي‬ ‫اري َو ل َِولدِي ُمَؤ دِّبٌ َي َت َش َّي ُع مِنْ هْ ِل العِل ِم َو ال َفضْ ِل َو َكا َن ْ‬ ‫ت ِإلى دَ ِ‬ ‫ص َرف ُ‬ ‫ْت َم َع ُه ِإلَى دَ ِ‬ ‫لَ ُه َف َر ِك َب َها َو َر ِكب ُ‬
‫ب ْال ُم َت َو ِّك ِل َو ْال َف ْت ِح َو َم ْشيِ اَأْل ْش َرافِ َو َذ ِوي‬ ‫ِيث َو َما َج َرى مِنْ ُر ُكو ِ‬ ‫ار ْي َنا ْال َحد َ‬ ‫ض َر عِ ْندَ َذل َِك َو َت َج َ‬ ‫الط َع ِام َف َح َ‬ ‫ار ِه عِ ْندَ َّ‬ ‫ض ِ‬ ‫َعادَ ةٌ بِِإحْ َ‬
‫صال ٍِح عِ ْن َد هَّللا ِ ِبَأعْ َظ َم َق ْدراً‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َأْل‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫ْن م َُح َّم ٍد ع َو َما َسمِعْ ت ُه مِنْ ق ْولِ ِه َما ناقة َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ِيه َما َو ذكرْ ت ل ُه َما شا َه ْدت ُه مِنْ ِبي ال َح َس ِن َعلِيِّ ب ِ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ار َبي َْن ْيد ِ‬ ‫ا ْقدَ ِ‬
‫ْ‬ ‫َأ‬
‫ت لَ ُه َو ِ ِإ ِّني َسمِعْ ُت ُه َيقُولُ ُه َف َقا َل لِي اعْ لَ ْم نَّ ال ُم َت َو ِّك َل‬ ‫هَّللا‬ ‫ْ‬
‫ك َسمِعْ تَ َه َذا اللَّ ْف َظ ِم ْن ُه َفقُل ُ‬ ‫هَّلل‬
‫ان ال ُمَؤ ِّدبُ َي ُك ُل َمعِي َف َر َف َع َيدَ هُ َو َقا َل ِبا ِ ِإ َّن َ‬ ‫ْأ‬ ‫ْ‬ ‫ِم ِّني َو َك َ‬
‫ك َه َذا‬ ‫ك َكيْ اَل َي ْف َجَأ ُك ْم َهاَل ُ‬ ‫ِ َ‬ ‫ر‬ ‫مْ‬ ‫َأِل‬ ‫َّبْ‬ ‫ه‬ ‫َأ‬‫ت‬‫َ‬ ‫و‬ ‫َ‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫از‬ ‫َ‬ ‫ر‬ ‫حْ‬
‫ِ َ ِ ِإ َ‬ ‫ُ‬
‫د‬ ‫ي‬ ‫ر‬ ‫ُ‬
‫ت‬ ‫ا‬ ‫م‬ ‫ز‬ ‫ْ‬ ‫ر‬ ‫حْ‬ ‫َأ‬ ‫و‬ ‫ِ َ َ‬ ‫ك‬ ‫ر‬ ‫مْ‬ ‫َأ‬ ‫ِي‬ ‫ف‬ ‫رْ‬ ‫ظ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬
‫ن‬ ‫ا‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ك‬ ‫ُ‬ ‫ل‬ ‫ْ‬
‫ه‬ ‫ي‬
‫ِ ٍ َ َ ِ‬ ‫و‬ ‫َّام‬ ‫ي‬ ‫َأ‬ ‫ة‬ ‫َ‬
‫ث‬ ‫َاَل‬
‫ث‬ ‫ِنْ‬‫م‬ ‫ر‬ ‫َ‬ ‫ث‬‫َ‬ ‫ك‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫اَل َي ْب َقى ف َ ِ ِ‬
‫ه‬ ‫ت‬ ‫َ‬
‫ك‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫مْ‬ ‫م‬ ‫ِي‬

‫‪348‬‬
‫ص ِة ال َّنا َق ِة َو َق ْولَ ُه َت َعالَى‬ ‫آن فِي قِ َّ‬ ‫ك َذل َِك َف َقا َل لِي َأ َما َق َرْأتَ ْالقُرْ َ‬ ‫ت لَ ُه مِنْ َأي َْن َل َ‬
‫ب َيجْ ِري َفقُ ْل ُ‬ ‫دَث َأ ْو َس َب ٍ‬
‫الرَّ ج ُِل َف َت ْهل َِك َأ ْم َوالُ ُك ْم ِب َحا ِد َث ٍة ُتحْ ُ‬
‫ِث َح َّتى َه َج َم‬ ‫الثال ُ‬ ‫ب َو اَل َيجُو ُز َأنْ ُتبْطِ َل َق ْو َل اِإْل َمام َقا َل َز َرا َف ُة َف َو هَّللا ِ َما َجا َء ْال َي ْو ُم َّ‬ ‫ك َوعْ ٌد َغ ْي ُر َم ْك ُذو ٍ‬ ‫دار ُك ْم َثال َث َة َأي ٍَّام ذلِ َ‬
‫ِ‬ ‫َت َم َّتعُوا فِي ِ‬
‫ف َح ُد ُه َما م َِن‬ ‫َأ‬ ‫ً‬ ‫َ‬ ‫ً‬
‫ان َجمِيعا قِطعا َح َّتى لَ ْم يُعْ َر ْ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬
‫ك َعلَى ال ُم َت َو ِّك ِل َف َق َتلوهُ َو َقطعُوهُ َو ال َفت َح ب َْن َخا َق َ‬ ‫ْ‬ ‫َأْل‬
‫ْال ُم ْن َتصِ ُر َو َم َع ُه بغاء َو َوصِ يفٌ َو ا ت َرا ُ‬
‫صدَقَ ِإ َّن ُه لَمَّا َبلَغَ‬ ‫ب َو َما َقالَ ُه َف َقا َل َ‬ ‫ِيت اِإْل َما َم َأ َبا ْال َح َس ِن ع َبعْ دَ َذل َِك َو عَرَّ ْف ُت ُه َما َج َرى َم َع ْال ُمَؤ ِّد ِ‬ ‫اآْل َخ ِر َو َأ َزا َل هَّللا ُ نِعْ َم َت ُه َو َم ْملَ َك َت ُه َفلَق ُ‬
‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫اَل‬ ‫ْ‬ ‫ُّ‬ ‫َأ‬ ‫ار ُث َها مِنْ آبَاِئنا ه َ‬
‫َ‬ ‫ت ِإلَى ُك ُن ٍ‬
‫وز َن َت َو َ‬ ‫ِم ِّني ْال َج ْه ُد َر َجعْ ُ‬
‫وم َعلى الظال ِِم ف َد َع ْوت ِب ِه‬ ‫ُون َو ال ِّس ِح َو ال ُجن ِن َو ه َُو ُد َعا ُء ال َمظل ِ‬ ‫ِي َعز م َِن ال ُحص ِ‬
‫ب ال ُّد َعا ِء ‪.‬‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬
‫ت َيا َس ِّيدِي ِإنْ َر يْتَ نْ ُت َعلِّ َمنِي ِه َف َعلَّ َمنِي ِه ِإلَى آخ ِِر َما ْو َر ْد ُت ُه فِي ِك َتا ِ‬ ‫َعلَ ْي ِه َفَأهْ لَ َك ُه هَّللا ُ َفقُ ْل ُ‬

‫ان‬‫ت َعلَى َأ ِبي م َُح َّم ٍد ع ِبسُرَّ َمنْ َرَأى َو َق ْد َك َ‬ ‫ت َس َن ًة َفد ََخ ْل ُ‬ ‫ْن ال َّش ِريفِ ْالجُرْ َجانِيِّ َقا َل‪َ :‬ح َججْ ُ‬ ‫‪َ - 2185‬ر َوى َأحْ َم ُد بْنُ م َُح َّم ٍد َعنْ َجعْ َف ِر ب ِ‬
‫ت‬ ‫ْ‬
‫اركِ َخا ِدمِي َقا َل َف َف َعل ُ‬ ‫ْ‬
‫ك ِإلَى ال ُم َب َ‬ ‫ك ْاد َفعْ َما َم َع َ‬ ‫ت َأنْ سْ لَ ُه ِإلَى َمنْ ْد َف ُع ُه َف َقا َل َق ْب َل نْ قُو َل ذلِ َ‬
‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫ال َفَأ َر ْد ُ‬ ‫َأصْ َحا ُب َنا َح َملُوا َمعِي َشيْئا ً م َِن ْال َم ِ‬
‫ك َتصِ ي ُر ِإلَى‬ ‫ت َبلَى َقا َل َفِإ َّن َ‬ ‫ك م َِن ْال َح ِّج قُ ْل ُ‬ ‫ص ِرفا ً َبعْ َد َف َراغِ َ‬ ‫ْك ال َّساَل َم َقا َل َأ َو َلسْ تَ ُم ْن َ‬ ‫ُون َعلَي َ‬ ‫ان َي ْق َرء َ‬ ‫ك ِبجُرْ َج َ‬ ‫ت ِإنَّ شِ ي َع َت َ‬ ‫ت َو قُ ْل ُ‬ ‫َو َخ َرجْ ُ‬
‫ار َف عْ لِ ْم ُه ْم‬ ‫َأ‬ ‫َّ‬ ‫َأ‬ ‫آْل‬ ‫َ‬ ‫َاَل‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫ً‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫يع ا خ ِِر فِي وَّ ِل الن َه ِ‬ ‫ين مِنْ َشه ِْر َر ِب ٍ‬ ‫ال َيمْضِ َ‬ ‫ث ل َي ٍ‬ ‫ِين َي ْوما َو َت ْدخل َها َي ْو َم ال ُجم َُع ِة ِلث ِ‬ ‫ِك َهذا ِإلى ِماَئ ٍة َو َس ْبع َ‬ ‫ان مِنْ َي ْوم َ‬ ‫جُرْ َج َ‬
‫ك َف َت ْق َد ُم َعلَى َأهْ لِ َ‬ ‫ُأ‬
‫ك َو يُولَ ُد ل َِولَ ِد َ‬
‫ك‬ ‫ك َو وُ ْل ِد َ‬ ‫ك َو ي َُسلِّ ُم َما َم َع َ‬ ‫ض َراشِ داً َفِإنَّ هَّللا َ َسي َُسلِّ ُم َ‬ ‫ار َو ا ْم ِ‬ ‫ِ‬ ‫ه‬
‫َ‬ ‫َّ‬
‫ن‬ ‫ال‬ ‫ِر‬‫ِ‬ ‫خ‬ ‫آ‬ ‫ِي‬ ‫ف‬ ‫م‬
‫ِ‬ ‫و‬‫ْ‬ ‫ي‬
‫َ‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫ك‬
‫َ‬ ‫ل‬
‫ِ‬ ‫َ‬
‫ذ‬ ‫ِي‬ ‫ف‬ ‫م‬
‫ْ‬ ‫َأ ِّني َو ِ‬
‫ِيه‬ ‫ف‬‫ا‬
‫ُول هَّللا ِ ِإنَّ ِإب َْراهِي َم ب َْن‬ ‫ت َيا اب َْن َرس ِ‬ ‫ْن ال َّش ِريفِ َو َس َيبْلُ ُغ هَّللا ُ ِب ِه َو َي ُكونُ مِنْ َأ ْولِيَاِئ َنا َفقُ ْل ُ‬ ‫ْن َجعْ َف ِر ب ِ‬ ‫ال َّش ِريفِ ابْنٌ َف َس ِّم ِه الص َّْلتَ ب َْن ال َّش ِريفِ ب ِ‬
‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬
‫ك ي ُْخ ِر ُج ِإلَي ِْه ْم فِي ال َّس َن ِة مِنْ َمالِ ِه ْك َث َر مِنْ ِماَئ ِة لفِ دِرْ َه ٍم َو ه َُو َح ُد‬ ‫َأ‬
‫ِك َكثِي ُر ال َمعْ رُوفِ ِإلَى ْولِيَاِئ َ‬ ‫ْ‬ ‫ِإسْ مَاعِ ي َل ْالجُرْ َجانِيِّ ه َُو مِنْ شِ ي َعت َ‬
‫يع ِت َنا َو َغ َف َر َل ُه ُذ ُنو َب ُه َو َر َز َق ُه َذ َكراً َس ِو ّيا ً‬ ‫صنِي َع ُه ِإلَى شِ َ‬ ‫ْن ِإسْ مَاعِ ي َل َ‬ ‫ان َف َقا َل َش َك َر هَّللا ُ َأِل ِبي ِإسْ َحاقَ ِإب َْراهِي َم ب ِ‬ ‫ين فِي ن َِع ِم هَّللا ِ ِبجُرْ َج َ‬ ‫ْال ُم َت َقلِّ ِب َ‬
‫ان فِي َي ْو ِم‬ ‫ْت جُرْ َج َ‬ ‫َّ‬
‫ت َف َسل َمنِي ُ َحتى َوا َفي ُ‬ ‫هَّللا‬ ‫َّ‬ ‫ت مِنْ عِ ن ِد ِه َو َح َججْ ُ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬
‫ص َرف ُ‬ ‫ْ‬
‫ك حْ َمدَ َفان َ‬ ‫َأ‬ ‫ك ال َح َسنُ بْنُ َعلِيٍّ َس ِّم ا ْب َن َ‬ ‫ْ‬ ‫َقاِئاًل ِب ْال َح ِّق َفق ْل ل ُه َيقو ُل ل َ‬
‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬
‫يع اآْل خ ِِر َعلَى َما َذ َك َرهُ ع َو َجا َءنِي َأصْ َحا ُب َنا ُي َهنُِّئو ِّني َف َو َع ْد ُت ُه ْم َأنَّ اِإْل َما َم ع َو َع َدنِي َأنْ ي َُوافِ َي ُك ْم فِي‬ ‫ار مِنْ َشه ِْر َر ِب ٍ‬
‫َأ‬
‫ْال ُجم َُع ِة فِي وَّ ِل ال َّن َه ِ‬
‫اري ف َوَ‬ ‫ُّ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ُّ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ِّ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫آخ ِِر َه َذا ْال َي ْو ِم فت َّهبُوا لِ َما تحْ تاج َ‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫صلوُ ا الظه َْر َو ال َعصْ َر اجْ ت َمعُوا كل ُه ْم فِي َد ِ‬ ‫ُون ِإل ْي ِه َو اغدُوا فِي َمسَاِئلِك ْم َو َح َواِئ ِجك ْم كل َها فلمَّا َ‬
‫ت‬‫ت َو َع ْد ُ‬ ‫ُ‬
‫ُون َف َسلَّ َم ه َُو وَّ اًل َعلَ ْي َنا َفاسْ َت ْق َب ْل َناهُ َو َقب َّْل َنا َي َدهُ ث َّم َقا َل ِإ ِّني ُك ْن ُ‬ ‫َأ‬ ‫دَخ َل ِإلَ ْي َنا َو َنحْ نُ مُجْ َت ِمع َ‬ ‫هَّللا ِ َما َش َعرْ َنا ِإاَّل َو َق ْد َوا َفا َنا َأبُو م َُح َّم ٍد ع َف َ‬
‫ت ِإلَ ْي ُك ْم ُأِل َج ِّد َد ِب ُك ْم َعهْداً َو َها َأ َنا َق ْد‬ ‫الظه َْر َو ْال َعصْ َر ِبسُرَّ َمنْ َرَأى َو صِ رْ ُ‬ ‫ْت ُّ‬ ‫صلَّي ُ‬ ‫َجعْ َف َر ب َْن ال َّش ِريفِ َأنْ ُأ َوافِ َي ُك ْم فِي آخ ِِر َه َذا ْال َي ْو ِم َف َ‬
‫ُأ‬
‫ُول ِ ِإنَّ ا ْبنِي َج ِابراً صِ َ‬
‫يب‬ ‫هَّللا‬ ‫اِئج ُك ْم ُكلَّ َها َفَأوَّ ُل َم ِن ا ْب َتدَ ال َمسْ لَ َة لَ ُه ال َّنضْ ُر بْنُ َج ِاب ٍر َقا َل َيا اب َْن َرس ِ‬
‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ِجْئ ُت ُك ُم اآْل َن َفاجْ َمعُوا مَسَاِئلَ ُك ْم َو َح َو َ‬
‫اِئج ُه ْم َو‬ ‫ص ِر ِه ُم ْن ُذ َشه ٍْر َف ْاد ُع هَّللا َ لَ ُه َأنْ َي ُر َّد ِإلَ ْي ِه َع ْي َن ْي ِه َقا َل َف َها ِت ِه َف َم َس َح ِب َي ِد ِه َعلَى َع ْي َن ْي ِه َف َعا َد بَصِ يراً ُث َّم َت َق َّد َم َر ُج ٌل َف َر ُج ٌل َيسْ َألُو َن ُه َح َو َ‬ ‫ِب َب َ‬
‫َ‬
‫ف مِنْ َي ْو ِم ِه ذل َِك ‪.‬‬ ‫ص َر َ‬ ‫ْ‬
‫ِيع َو دَ َعا ل ُه ْم ِب َخي ٍْر َفان َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫ضى َح َواِئ َج ال َجم ِ‬ ‫َأ َجا َب ُه ْم ِإلى ك ِّل َما َس لوهُ َحتى َق َ‬
‫َّ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬

‫ان‪َ :‬أنَّ َر ُجاًل َق ِد َم ِإ َلى َأ ِبي َع ْب ِد هَّللا ِ ع مِنْ ُخ َرا َس َ‬ ‫َأْل‬


‫ان َو َم َع ُه ص َُر ٌر م َِن‬ ‫ْن سِ َن ٍ‬ ‫ار َعنْ م َُح َّم ِد ب ِ‬ ‫ار ِق ا ْن َو ِ‬ ‫‪َ - 2186‬ر َوى ْالبُرْ سِ يُّ فِي َم َش ِ‬
‫ُ‬
‫اب الص َُّر ِر َو َيقو ُل‬ ‫َأ‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬
‫ت َمعْ دُودَ ةٌ َم ْخ ُتو َم ٌة َو َعلَ ْي َها سْ َما ُء صْ َح ِاب َها َمكتو َبة فلمَّا دَخ َل الرَّ ُج ُل َج َع َل بُو َع ْب ِد ِ ع ُي َسمِّي صْ َح َ‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ٌ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫الصَّدَ َقا ِ‪F‬‬
‫َأ ْخ ِرجْ صُرَّ َة فُاَل ٍن َفِإنَّ فِي َها َكذا َو َكذا ث َّم َقا َل ي َْن صُرَّ ةُ ال َمرْ ِة التِي َب َعث ْت َها مِنْ َغ ْز ِل َي ِد َها ْخ ِرجْ َها َف َق ْد َق ِبل َنا َها ث َّم َقا َل لِلرَّ ج ُِل ي َْن الكِيسُ‬
‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫يق َق ْد‬ ‫الط ِر ِ‬ ‫ض َّ‬ ‫ي فِي َبعْ ِ‬ ‫ض َط ِريقِ ِه َفلَمَّا َذ َك ُرهُ اِإْل َما ُم ع اسْ َتحْ َيا الرَّ ُج ُل َو َقا َل َيا َم ْواَل َ‬ ‫ان الرَّ ُج ُل َق ْد َف َقدَ هُ فِي َبعْ ِ‬ ‫اَأْل ْز َر ُق فِي ِه َأ ْلفُ دِرْ َه ٍم َو َك َ‬
‫ِيس اَأْل ْز َرقَ َفَأ ْخ َر َج ُ‪F‬ه َفلَمَّا َرآهُ الرَّ ُج ُل َع َر َف ُه َف َقا َل لَ ُه اِإْل َما ُم ِإناَّ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬
‫َف َق ْد ُت ُه َف َقا َل َل ُه اِإْل َما ُم ع َتعْ ِرفُ ُه ِإذا َر ْي َت ُه َف َقا َل َن َع ْم َف َقا َل َيا غ ُم خ ِر ِج الك َ‬
‫ُاَل‬ ‫َ‬
‫ك َف َقا َل لَ ُه ِإنَّ‬ ‫ُول َما َح َم ْل ُت ُه ِإلَى َحضْ َر ِت َ‬ ‫اب ِبوُ ص ِ‬ ‫ي ِإ ِّني َأ ْل َتمِسُ ْال َج َو َ‬ ‫ضرْ َناهُ َق ْب َل وُ صُول َِك ِإلَ ْي َنا َف َقا َل الرَّ ُج ُل َيا َم ْواَل َ‬ ‫احْ َتجْ َنا ِإلَى َما فِي ِه َفَأحْ َ‬
‫يق ‪.‬‬ ‫اب َك َت ْب َناهُ َو َأ ْنتَ فِي الط ِر ِ‬
‫َّ‬ ‫ْال َج َو َ‬
‫ضاَل َل ٍة‬ ‫يل َم ْش ُغوفٌ ِب َكاَل ِم ِب ْد َع ٍة َو ُد َعا ِء َ‬ ‫ِئق ِإلَى هَّللا ِ َر ُجاَل ِن َر ُج ٌل َو َكلَ ُه هَّللا ُ ِإلَى َن ْفسِ ِه َفه َُو َجاِئ ٌر َعنْ َقصْ ِد الس َِّب ِ‬ ‫ض ْال َخاَل ِ‬ ‫‪ - 2187‬إنَّ َأبْغَ َ‬
‫ان َق ْبلَ ُه مُضِ ٌّل ِل َم ِن ا ْق َتدَى ِب ِه فِي َح َيا ِت ِه َو َبعْ َد َو َفا ِت ِه َحمَّا ُل َخ َطا َيا َغي ِْر ِه َرهْ نٌ ِب َخطِ يَئ ِت ِه َو‬ ‫ضا ٌّل َعنْ َه ْديِ َمنْ َك َ‬ ‫َفه َُو ِف ْت َن ٌة ِل َم ِن ا ْف َت َت َن ِب ِه َ‬
‫ْس ِب ِه َب َّك َر‬ ‫َ‬ ‫ً‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ُأْل‬ ‫ش َج ْهاًل مُوضِ ٌع فِي ُجه ِ‬
‫اس َعالِما َو لي َ‬ ‫اش الفِت َن ِة َع ٍم ِب َما فِي َعق ِد اله ُْد َن ِة َق ْد َسمَّاهُ ش َباهُ ال َّن ِ‬ ‫َّال ا َّم ِة غَ ارٌّ فِي ْغ َب ِ‬ ‫َر ُج ٌل َق َم َ‬
‫ضامِنا ً‬‫اس َقاضِ يا ً َ‬ ‫ِ‬ ‫َّ‬
‫ن‬ ‫ال‬ ‫ْن‬
‫َ‬ ‫ي‬ ‫ب‬
‫َ‬ ‫س‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ج‬‫َ‬ ‫اِئل‬
‫ٍ‬ ‫ط‬ ‫َ‬ ‫ْر‬ ‫ي‬ ‫َ‬
‫غ‬ ‫ِنْ‬‫م‬ ‫ز‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ن‬ ‫ت‬ ‫َ‬ ‫ك‬ ‫ْ‬ ‫ا‬ ‫و‬ ‫َ‬ ‫ن‬
‫ِ ٍ‬ ‫ج‬ ‫آ‬ ‫ء‬‫ٍ‬ ‫ا‬ ‫م‬
‫َ‬ ‫ِنْ‬ ‫م‬ ‫ى‬ ‫و‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ت‬ ‫ارْ‬ ‫ا‬ ‫َ‬
‫ذ‬ ‫ِإ‬ ‫ى‬ ‫َّ‬
‫ت‬ ‫ح‬
‫َ‬ ‫ر‬
‫َ‬ ‫ُ‬
‫ث‬ ‫َ‬
‫ك‬ ‫َّا‬
‫م‬ ‫م‬
‫ِ‬ ‫ٌ‬
‫ر‬ ‫ْ‬
‫ي‬ ‫خ‬‫َ‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫ْ‬
‫ن‬ ‫م‬
‫ِ‬ ‫ل‬
‫َّ‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫ا‬ ‫م‬
‫َ‬ ‫ع‬ ‫مْ‬‫ج‬ ‫َ‬ ‫ِنْ‬‫َفاسْ َت ْك َث َر م‬
‫ِ‬ ‫ِ‬
‫َ‬
‫ت فِي مِث ِل نسْ ِج‬‫ْ‬ ‫ُّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْأ‬ ‫ّ‬ ‫ً‬ ‫ً‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫س َعلى غَ ي ِْر ِه فِإنْ نزلت ِب ِه ِإحْ دَى ال ُم ْب َه َما ِ‪F‬‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫لِ َت ْخل ِ‬
‫ْس الش ُب َها ِ‬ ‫ت َه َّي ل َها َحشوا َرثا مِنْ َر ِي ِه ث َّم قط َع ِب ِه فه َُو مِنْ لب ِ‬ ‫ِيص َما الت َب َ‬
‫ت‬ ‫ُ‬
‫اب َجا ِه ٌل َخبَّاط َج َهااَل ٍ‪F‬‬ ‫ص َ‬ ‫َأ‬
‫ون َق ْد َ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬
‫ون َق ْد ْخ َط َو ِإنْ ْخ َط َر َجا نْ َي ُك َ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫اف نْ َي ُك َ‬ ‫َأ‬ ‫اب َخ َ‬ ‫ص َ‬ ‫َأ‬
‫اب ْم ْخ َط َفِإنْ َ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫ص َ‬ ‫َأ‬
‫ت اَل َي ْد ِري َ‬ ‫ْال َع ْن َكبُو ِ‬
‫ار َما َو َر َد َعلَ ْي ِه َو اَل‬ ‫هَّللا‬ ‫ٌ‬ ‫اَل‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫اش َر َّكابُ َعش َوا ٍ‬
‫َ‬
‫يح الهَشِ ي َم َملِىء َو ِ بِِإصْ َد ِ‬ ‫ت ِإذ َرا َء الرِّ ِ‬ ‫س قاطِ ٍع يُذ ِري الرِّ َوا َيا ِ‬ ‫ت ل ْم َي َعضَّ َعلى العِل ِم ِبضِ رْ ٍ‬ ‫َع ٍ‬
‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬
‫ض ِإلَ ْي ِه اَل َيحْ َسبُ العِل َم فِي َشيْ ٍء ِممَّا ْن َك َرهُ َو اَل َي َرى نَّ مِنْ َو َرا ِء َما َبلَغَ َمذ َهبا ً ِلغَ ي ِْر ِه َو ِإنْ ظلَ َم َعلَ ْي ِه مْ ٌر ا ْك َت َت َم ِب ِه لِ َما‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫هو َأهْ ٌل لِ َما فُوِّ َ‬
‫ضاَّل اًل‬‫ون ُ‬ ‫ون ُجهَّااًل َو َيمُو ُت َ‬ ‫ش َ‬ ‫يث ِإلَى هَّللا ِ َأ ْش ُكو مِنْ َمعْ َش ٍر َيعِي ُ‬ ‫ار ُ‬ ‫َيعْ لَ ُم مِنْ َجه ِْل َن ْفسِ ِه َتصْ ُر ُخ مِنْ َج ْو ِر َقضَاِئ ِه ال ِّد َما ُء َو َت ِع ُّج ِم ْن ُه ْال َم َو ِ‬
‫ف َعنْ َم َواضِ ِع ِه َو اَل‬ ‫ب ِإذا حُرِّ َ‬ ‫َ‬ ‫ب ِإ َذا ُتل َِي َح َّق ِتاَل َو ِت ِه َو اَل سِ ْل َع ٌة َأ ْن َف ُق َبيْعا َو غلى ث َمنا م َِن ال ِك َتا ِ‬
‫ْ‬ ‫ً‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫اَل‬ ‫ً‬ ‫ِيه ْم سِ ْل َع ٌة َأب َْو ُر م َِن ْال ِك َتا ِ‬ ‫ْس ف ِ‬ ‫لَي َ‬
‫َأ‬
‫عِ ْندَ ُه ْم ْن َك ُر م َِن ْال َمعْ رُوفِ َو اَل عْ َرفُ م َِن ْال ُم ْن َك ِر ‪.‬‬ ‫َأ‬

‫ب‬
‫الذ َه ِ‬ ‫ت َأنْ َأقُو َل بِِإحْ دَى ِرجْ لَيَّ َأ ْخ ِر ِجي َما فِيكِ م َِن َّ‬ ‫ض َو َم َفاتِي ُح َها َو َل ْو شِ ْئ ُ‬ ‫‪ُ - 2188‬ك َّنا عِ ْندَ َأ ِبي َع ْب ِد هَّللا ِ ع َف َقا َل لَ َنا َخ َزاِئنُ اَأْلرْ ِ‬
‫َ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬
‫ت ا رْ ضُ ث َّم َقا َل ِب َي ِد ِه َف ْخ َر َج َس ِبي َك َة ذ َه ٍ‬
‫ب َق ْد َر شِ ب ٍْر َف َت َن َاولَ َها َف َقا َل‬ ‫َأْل‬ ‫ّ‬
‫ض َخطا ً َفا ْن َف َج َر ِ‬ ‫ت َقا َل َف َقا َل بِِإحْ دَى ِرجْ لَ ْي ِه َف َخ َّط َها‪ F‬فِي اَأْلرْ ِ‬ ‫َأَل ْخ َر َج ْ‬
‫ض َي َتْأَلُأَل َف َقا َل َل ُه‬ ‫ض َها َعلَى َبعْ ٍ‬ ‫ِيرةٌ َبعْ ُ‬
‫ض َكث َ‬ ‫ك فِي اَأْلرْ ِ‬ ‫ض َفِإ َذا َسبَاِئ ُ‬ ‫ظرُوا فِي اَأْلرْ ِ‬ ‫ش ُّكوا ُث َّم َقا َل ا ْن ُ‬‫ظرُوا فِي َها ِح ّسا ً َح َسنا ً َح َّتى اَل َت ُ‬ ‫ا ْن ُ‬
‫ِيم َو‬ ‫َّ‬ ‫َّ‬ ‫ُ‬ ‫آْل‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬
‫ُون َف َقا َل ِإنَّ َ َس َيجْ َم ُع ل َنا َو لِشِ ي َع ِت َنا ال ُّدن َيا َو ا خ َِر َة َو ي ُْدخِل ُه ْم َجنا ِ‬ ‫ُ‬
‫يعتك ْم مُحْ َتاج َ‬‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬
‫اك عْ طِ يت ْم ك َّل َهذا َو شِ َ‬ ‫ُأ‬ ‫ْ‬
‫ض َنا ُجعِل ُ‬ ‫َبعْ ُ‬
‫ت النع ِ‬ ‫ت فِدَ َ‬
‫ي ُْد ِخ ُل َع ُدوَّ َنا ْال َجحِي َم ‪.‬‬
‫ت فِي‬ ‫ت َعلَ ْي ِه َد َعا ِبغُاَل ٍم َو ِإ َذا َط ْش ٌ‬ ‫ت َمااًل َأِل ِبي َع ْب ِد هَّللا ِ ع َفاسْ َت ْك َثرْ ُت ُه فِي َن ْفسِ ي َفلَمَّا د ََخ ْل ُ‬ ‫ض َأصْ َح ِاب َنا َقا َل‪َ :‬ح َم ْل ُ‬ ‫ي َعنْ َبعْ ِ‬ ‫‪ - 2189‬ر ُِو َ‬
‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬
‫ت َب ْينِي َو َبي َْن الغُاَل ِم ث َّم ال َتفَتَ ِإلَيَّ َو‬ ‫ت َح َّتى َحالَ ْ‬ ‫َّ‬
‫ت َفا ْن َحدَ َر ال َّد َنانِي ُر م َِن الط ْش ِ‬ ‫َّار َفَأ َم َرهُ َأنْ َيْأت َِي ِب ِه ُث َّم َت َكلَّ َم ِب َكاَل ٍم َلمَّا َأ َتى ِبالط ْش ِ‬
‫َّ‬ ‫آخ ِِر الد ِ‬
‫َقا َل َأ َت َرى َنحْ َتا ُج ِإلَى َما فِي َأ ْيدِي ُك ْم ِإ َّن َما َنْأ ُخ ُذ ِم ْن ُك ْم َما َنْأ ُخ ُذ ِل ُن َطه َِّر ُك ْم ‪.‬‬

‫‪349‬‬
‫ان َر ُج ٌل‬ ‫ان ِبَأصْ َف َه َ‬ ‫َّاس َأحْ َم ُد بْنُ ال َّنضْ ِر َو َأبُو َجعْ َف ٍر م َُح َّم ُد بْنُ َعلَ ِو َّي َة َقالُوا‪َ :‬ك َ‬ ‫ان ِم ْن ُه ْم َأبُو ْال َعب ِ‬ ‫اع ٌة مِنْ َأهْ ِل َأصْ َف َه َ‬ ‫دَث َج َم َ‬ ‫‪َ - 2190‬ح َ‬
‫ان َقا َل َشا َه ْدتُ‬ ‫ِل الز َم ِ‬ ‫َّ‬ ‫هْ‬ ‫َأ‬ ‫ِنْ‬ ‫َ‬
‫ُون غي ِْر ِه م‬ ‫َّ‬
‫ْك القو َل بِِإ َما َم ِة َعلِيٍّ النقِيِّ د َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫ب َعلي َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬
‫ان شِ ي ِع ّيا قِي َل ل ُه َما ال َّس َببُ الذِي و َج َ‬ ‫ً‬ ‫ُي َقا ُل لَ ُه َع ْب ُد الرَّ َم ِن َو ك َ‬
‫َ‬ ‫حْ‬
‫ب‬‫ين ِإلَى َبا ِ‬ ‫آخ ِر َ‬ ‫ِين َم َع َق ْو ٍم َ‬ ‫ان َس َنة م َِن ال ِّسن َ‬ ‫ً‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬
‫ان لِي لِ َسانٌ َو جُرْ ةٌ َف خ َر َجنِي هْ ُل صْ َف َه َ‬ ‫َأ‬ ‫ً‬
‫ت َر ُج َفقِيرا َو َك َ‬ ‫اًل‬ ‫ك َأ ِّني ُكن ُ‬
‫ْ‬ ‫ب َعلَيَّ َو َذلِ َ‬ ‫َما َأ ْو َج َ‬
‫ض َر َمنْ َه َذا الرَّ ُج ُل‬ ‫ض َمنْ َح َ‬ ‫ت لِ َبعْ ِ‬ ‫ضا ع َفقُ ْل ُ‬ ‫ْن الرِّ َ‬ ‫ْن م َُح َّم ِد ب ِ‬‫ار َعلِيِّ ب ِ‬ ‫ض ِ‬ ‫ب ْال ُم َت َو ِّك ِل َي ْوما ً ِإ َذا َخ َر َج اَأْل ْم ُر بِِإحْ َ‬ ‫ِين َف ُك َّنا ِب َبا ِ‬ ‫ْال ُم َت َو ِّك ِل ُم َت َظلِّم َ‬
‫ت‪ -‬اَل َأب َْر ُح مِنْ َها ُهناَ‬ ‫ِض ُة بِِإ َما َم ِت ِه ُث َّم َقا َل َو ُي َق َّد ُر َأنَّ ْال ُم َت َو ِّك َل يُحْ ضِ ُرهُ ل ِْل َق ْت ِل َفقُ ْل ُ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ار ِه فقِي َل َهذا َر ُج ٌل َعل ِويٌّ تقو ُل الرَّ اف َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ض ِ‬ ‫الَّذِي َق ْد ُأم َِر بِِإحْ َ‬
‫ُون ِإلَ ْي ِه َفلَمَّا‬ ‫ْن َي ْنظر َ‬ ‫ُ‬ ‫ص َّفي ِ‬ ‫يق َو َيسْ َر َت َها َ‬ ‫الط ِر ِ‬ ‫س َو َق ْد َقا َم ال َّناسُ َي ْم َن َة َّ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬
‫ظ َر ِإلَى َه َذا الرَّ ج ُِل يُّ َرج ٍُل ه َُو َقا َل َف ْق َب َل َراكِبا ً َعلَى َف َر ٍ‬ ‫َح َّتى َأ ْن ُ‬
‫ظ ُر ِإلَى عُرْ فِ َدا َّب ِت ِه اَل‬ ‫اس َو ه َُو َي ْن ُ‬ ‫ت َأ ْدعُو فِي َن ْفسِ ي ِبَأنْ َي ْد َف َع هَّللا ُ َع ْن ُه َشرَّ ْال ُم َت َو ِّك ِل َفَأ ْق َب َل يَسِ ي ُر َبي َْن ال َّن ِ‬ ‫َرَأ ْي ُت ُه َو َق َع ُح ُّب ُه فِي َق ْل ِبي َف َج َع ْل ُ‬
‫ك‬ ‫ْ‬
‫ك َو وُ ل َد َ‬ ‫َّ‬
‫ك َو َكث َر َمالَ َ‬ ‫ك َو ط َّو َل ُعم َُر َ‬ ‫َ‬ ‫اب ُ ُد َعا َء َ‬ ‫هَّللا‬ ‫ار ِإلَيَّ ْق َب َل ِب َوجْ ِه ِه ِإلَيَّ َو َقا َل اسْ َت َج َ‬ ‫َأ‬ ‫ص َ‬ ‫ظ ُر َيمْ َن ًة َو اَل َيسْ َر ًة َو َأ َنا دَ اِئ ُم ال ُّد َعا ِء َفلَمَّا َ‬ ‫َي ْن ُ‬
‫ان َف َف َت َح‬ ‫ك ِإلَى َأصْ َف َه َ‬ ‫ص َر ْف َنا َبعْ َد َذلِ َ‬ ‫ك َفا ْن َ‬ ‫ت َخ ْي ٌر َو لَ ْم ُأ ْخ ِبرْ ِب َذلِ َ‬ ‫ك َفقُ ْل ُ‬ ‫ون َما َشْأ ُن َ‬ ‫ت َبي َْن َأصْ َح ِابي َف َسَألُونِي َو ُه ْم َيقُولُ َ‬ ‫ت َو َو َقعْ ُ‬ ‫َقا َل َفارْ َت َع ْد ُ‬
‫اَل‬ ‫َأْل‬ ‫ً‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ُأ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َّ‬ ‫هَّللا ُ َعلَيَّ وُ جُوها م َِن ال َم ِ‬
‫ْ‬ ‫ً‬
‫ت َع َش َرة م َِن ا ْو ِد‬ ‫اري َو ر ُِزق ُ‬ ‫ار َج َد ِ‬ ‫ال َحتى َنا ال َي ْو َم ْغل ُِق َب ِابي َعلى َما قِي َمت ُه لفُ لفِ دِرْ َه ٍم سِ َوى َمالِي َخ ِ‬
‫اب هَّللا ُ ُد َعا َءهُ فِيَّ َو لِي ‪.‬‬ ‫ِين َس َن ًة َو َأ َنا َأقُو ُل بِِإ َما َم ِة الرَّ ج ُِل َعلَى الَّذِي َعلِ َم َما فِي َق ْل ِبي َو اسْ َت َج َ‬ ‫ت اآْل َن مِنْ ُعم ُِري َنيِّفا ً َو َس ْبع َ‬ ‫َو َق ْد َبلَ ْغ ُ‬

‫اص َمنِي‬ ‫اس لِ َه َذا اَأْل ْم ِر‪َ ،‬قا َل‪َ ،‬خ َ‬ ‫ان مِنْ َأرْ َف ِع ال َّن ِ‬ ‫‪َ - 2191‬حمْ دَ َو ْيهِ‪َ ،‬قا َل َح َّد َث َنا ْال َح َسنُ بْنُ مُو َسى‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي َي ِزي ُد بْنُ ِإسْ َحاقَ َشع ٍِر َو َك َ‬
‫هَّللا‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬
‫ك ِب ْال َم ْن ِزلَ ِة الَّتِي َتقُو ُل َفاسْ ل ُه نْ َي ْدع َُو َ لِي َح َّتى‬ ‫صا ِح ُب َ‬ ‫ان َ‬ ‫ت لَ ُه لَمَّا َطا َل ْال َكاَل ُم َب ْينِي َو َب ْي َنهُ‪ِ :‬إنْ َك َ‬ ‫ان مُسْ َت ِويا ً َفقُ ْل ُ‬ ‫مَرَّ ًة َأخِي م َُح َّم ٌد َو َك َ‬
‫ك ِإنَّ لِي َأخا ً َو ه َُو َأ َسنُّ ِم ِّني‪َ ،‬و ه َُو َيقُو ُل‬ ‫ت ِف َدا َ‬ ‫ت لَ ُه ُجع ِْل ُ‬ ‫ضا علیه السالم َفقُ ْل ُ‬ ‫ت َعلَى الرِّ َ‬ ‫َأرْ ِج َع ِإلَى َق ْو ِل ُك ْم! َقا َل‪َ ،‬قا َل لِي م َُح َّم ٌد َف َ‬
‫دَخ ْل ُ‬
‫ير ِإلى‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َّ‬ ‫هَّللا‬
‫ان ِبال َمن ِز ِل الذِي ذ َكرْ تَ نْ َي ْدع َُو َ لِي َحتى صِ َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ك ِإنْ َك َ‬ ‫صا ِح َب َ‬ ‫ك َو َأ َنا َكثِيراً َما ُأ َناظِ ُرهُ‪َ ،‬ف َقا َل لِي َي ْوما م َِن ا ي َِّام َس ْل َ‬
‫َأْل‬ ‫ً‬ ‫ِب َح َيا ِة َأ ِبي َ‬
‫َق ْولِ ُك ْم! َفِإ ِّني حِبُّ َأنْ َت ْدع َُو هَّللا َ لَهُ! َقا َل‪َ ،‬ف ْال َتفَتَ َأبُو ْال َح َس ِن علیه السالم َنحْ َو ْالقِ ْبلَ ِة َف َذ َك َر َما َشا َء هَّللا ُ َأنْ َي ْذ ُك َر‪ُ ،‬ث َّم َقا َل‪ :‬اللَّ ُه َّم ُخ ْذ ِب َس ْم ِع ِ‪F‬ه َو‬ ‫ُأ‬
‫ان‪َ ،‬ف َو هَّللا ِ َما‬ ‫ان َيقُو ُل َه َذا َو ه َُو َرافِ ٌع َيدَ هُ ْاليُمْ َنى‪َ ،‬قا َل‪َ ،‬فلَمَّا َق ِد َم َأ ْخ َب َرنِي ِب َما َك َ‬ ‫ص ِر ِه َو َم َجام ِِع َق ْل ِب ِه َح َّتى َت ُر َّدهُ ِإلَى ْال َح ِّق! َقا َل‪َ ،‬و َك َ‬ ‫َب َ‬
‫ت ِب ْال َح ِّق‪.‬‬ ‫ت ِإاَّل يَسِ يراً َح َّتى قُ ْل ُ‬ ‫لَ ِب ْث ُ‬

‫دَخ َل دِعْ ِب ُل بْنُ َعلِيٍّ ْال ُخ َزاعِ يُّ َر ِح َم ُه هَّللا ُ َعلَى َأ ِبي ْال َح َس ِن َعلِيِّ ب ِ‬
‫ْن‬ ‫اق َمعا ً َعنْ َعلِيٍّ َعنْ َأ ِبي ِه َع ِن ْال َه َر ِويِّ َقا َل‪َ :‬‬ ‫‪ْ - 2192‬ال ُم َك ِّتبُ َو ْال َورَّ ُ‬
‫ك َف َقا َل ع َها ِت َها‬ ‫َأ‬ ‫ُأ‬
‫ْت َعلَى َن ْفسِ ي نْ اَل ْنشِ َد َها َحداً َق ْبلَ َ‬ ‫َأ‬ ‫ِيك َقصِ يدَ ًة َو آلَي ُ‬ ‫تف َ‬ ‫ْ‬
‫ُول ِ ِإ ِّني َق ْد قُل ُ‬ ‫هَّللا‬ ‫ضا ع ِب َمرْ َو َف َقا َل لَ ُه َيا اب َْن َرس ِ‬ ‫ُوسى الرِّ َ‬ ‫م َ‬
‫َفَأ ْن َشدَ هُ‬
‫‪.............. ..........‬‬
‫اع ٍة‬ ‫ان َبعْ َد َس َ‬ ‫َّار َفلَمَّا َك َ‬ ‫اغ دِعْ ِب ٍل مِنْ ِإ ْن َشا ِد ْال َقصِ يدَ ِة َو َأ َم َرهُ َأنْ اَل َيب َْر َح مِنْ َم ْوضِ ِع ِه َو د ََخ َل الد َ‬ ‫ضا ع َبعْ دَ َف َر ِ‬ ‫ض الرِّ َ‬ ‫َم ْغفُوراً لَ ُه ُث َّم َن َه َ‬
‫ت َه ِذ ِه ْال َقصِ ي َد َة‬ ‫ت َو اَل قُ ْل ُ‬ ‫ك َف َقا َل دِعْ ِب ٌل َو هَّللا ِ َما ِل َه َذا ِجْئ ُ‬ ‫ي اجْ َع ْل َها فِي َن َف َق ِت َ‬ ‫ك َم ْواَل َ‬ ‫ض ِو َّي ٍة َف َقا َل َل ُه َيقُو ُل َل َ‬ ‫ار َر َ‬ ‫َخ َر َج ْال َخا ِد ُم ِإلَ ْي ِه ِب ِماَئ ِة دِي َن ٍ‬
‫ضا ع ُج َّب َة َخ ٍّز َم َع‬ ‫َ‬
‫ف ِب ِه َف ْن َفذ ِإلَ ْي ِه الرِّ َ‬ ‫َأ‬ ‫ك ِب ِه َو َي َت َشرَّ َ‬ ‫ضا ع لِ َي َتبَرَّ َ‬ ‫ب الرِّ َ‬ ‫َأ‬
‫َط َمعا ً فِي َشيْ ٍء يَصِ ُل ِإلَيَّ َو َر َّد الصُّرَّ َة َو َس َل ث ْوبا ً مِنْ ِث َيا ِ‬
‫َ‬
‫ار مِنْ‬ ‫ص َ‬ ‫ف َو َ‬ ‫ص َر َ‬ ‫ك َس َتحْ َتا ُج ِإلَ ْي َها َو اَل ُت َرا ِجعْ نِي فِي َها َفَأ َخ َذ دِعْ ِب ٌل الصُّرَّ َة َو ْال ُج َّب َة َو ا ْن َ‬ ‫الصُّرَّ ِة َو َقا َل ل ِْل َخاد ِِم قُ ْل لَ ُه ُخ ْذ َه ِذ ِه الصُّرَّ َة َفِإ َّن َ‬
‫ك‬ ‫َ‬
‫ِف َو َمل َ‬ ‫ُ‬
‫ان دِعْ ِب ٌل فِي َمنْ كت َ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬
‫َمرْ َو فِي َقافِلَ ٍة َفلَمَّا َبلَغَ ميان قوهان َو َق َع َعلَي ِْه ُم اللصُوصُ َف َخذوا ال َقافِلة ِب سْ ِر َها َو َك َتفوا هْ ل َها َو َك َ‬
‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫ُّ‬
‫اللُّصُوصُ ْال َقافِلَ َة َو َج َعلُوا َي ْقسِ مُو َن َها َب ْي َن ُه ْم َف َقا َل َر ُج ٌل م َِن ْال َق ْو ِم ُم َت َمثِّاًل ِب َق ْو ِل دِعْ ِب ٍل فِي َقصِ ي َد ِت ِه‬
‫ت‬‫ِْئه ْم صِ ْف َرا ٍ‬ ‫َو َأ ْي ِد َي ُه ْم مِنْ َفي ِ‬ ‫َأ َرى َف ْيَئ ُه ْم فِي غَ ي ِْر ِه ْم ُم َت َقسِّماً‪-‬‬
‫اع َة ُي َقا ُل َل ُه دِعْ ِب ُل بْنُ َعلِيٍّ َقا َل دِعْ ِب ٌل َفَأ َنا دِعْ ِب ٌل َقاِئ ُل َه ِذ ِه ْال َقصِ ي َد ِة الَّتِي‬ ‫ْت َف َقا َل ل َِرج ٍُل مِنْ ُخ َز َ‬ ‫َف َس ِم َع ُ‪F‬ه دِعْ ِب ٌل َف َقا َل لَ ُه ْم دِعْ ِب ٌل لِ َمنْ َه َذا ْال َبي ُ‬
‫ان م َِن ال ِّشي َع ِة َو َأ ْخ َب َرهُ َف َجا َ‪F‬ء ِب َن ْفسِ ِه َح َّتى َو َق َ‬ ‫ْأ‬ ‫ِم ْن َها َه َذا ْال َبي ُ‬
‫ف َعلَى دِعْ ِب ٍل َو‬ ‫س َت ٍّل َو َك َ‬ ‫ُصلِّي َعلَى َر ِ‬ ‫ان ي َ‬ ‫ب الرَّ ُج ُل ِإلَى َرِئيسِ ِه ْم َو َك َ‬ ‫ْت َف َو َث َ‬
‫ِيع َما َخذوا ِمن ُه ْم لِ َك َرا َم ِة‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬
‫ِيع هْ ِل ال َقافِل ِة َو َر َّد ِإلي ِْه ْم َجم َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َقا َل َل ُه َأ ْنتَ دِعْ ِب ٌل َف َقا َل َن َع ْم َف َقا َل ل ُه نشِ ِد ال َقصِ يدَ َة َف ن َشدَ َها َف َح َّل ِك َتا َف ُه َو ِك َت َ‬
‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬
‫اف َجم ِ‬
‫ص ِع َد‬ ‫ص َل ِإلَى قُ َّم َف َسَألَ ُه َأهْ ُل قُ َّم َأنْ ُي ْنشِ دَ ُه ُم ْال َقصِ يدَ َة َفَأ َم َر ُه ْم َأنْ َيجْ َت ِمعُوا فِي ْال َمسْ ِج ِد ْال َجام ِِع َفلَمَّا اجْ َت َمعُوا َ‬ ‫ار دِعْ ِب ٌل َح َّتى َو َ‬ ‫دِعْ ِب ٍل َو َس َ‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫ار فامْ تن َع‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬
‫ص َل ِب ِه ْم خ َب ُر ال ُج َّب ِة ف َس لوهُ نْ َي ِبي َع َها ِمن ُه ْم ِب لفِ دِين ٍ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬
‫ِير َو ات َ‬ ‫َ‬
‫ال َو ال ِخل ِع ِبشيْ ٍء كث ٍ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬
‫صل ُه الناسُ م َِن ال َم ِ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫ْال ِم ْن َب َر َفَأ ْن َشدَ ُه ُم القصِ يدَ َة ف َو َ‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫ب َو‬ ‫ث ْال َع َر ِ‬ ‫َأ‬
‫اق ْال َبلَ ِد لَ ِحقَ ِب ِه َق ْو ٌم مِنْ حْ َدا ِ‬ ‫ار َعنْ قُ َّم َفلَمَّا َخ َر َج مِنْ رُسْ َت ِ‬ ‫ار َف َبى َعلَي ِْه ْم َو َس َ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬
‫مِنْ َذل َِك َف َقالُوا لَ ُه َف ِبعْ َنا َشيْئا ً ِم ْن َها ِب ْلفِ دِي َن ٍ‬
‫صوُ ا ْال َم َش ِاي َخ فِي َأمْ ِر َها َف َقالُوا ِلدِعْ ِب ٍل اَل‬ ‫ك َو َع َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َأْل‬
‫َأ َخ ُذوا ْال ُج َّب َة ِم ْن ُه َف َر َج َع دِعْ ِب ٌل ِإلَى قُ َّم َو َسَألَ ُه ْم َرد ال ُج َّب ِة َعل ْي ِه فا ْمتن َع ا حْ دَ اث مِنْ ذلِ َ‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َّ‬
‫ك َو‬ ‫َأ‬
‫ِئس مِنْ َر ِّد ِه ُم ْال ُج َّب َة َعلَ ْي ِه َس لَ ُه ْم نْ َي ْد َفعُوا ِإلَ ْي ِه َشيْئا ً ِم ْن َها َف َجابُوهُ ِإلَى ذلِ َ‬
‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫ار َفَأ َبى َعلَي ِْه ْم َفلَمَّا َي َ‬ ‫ف دِي َن ٍ‬ ‫ك ِإلَى ْال ُج َّب ِة َف ُخ ْذ َث َم َن َها َأ ْل َ‬ ‫َس ِبي َل لَ َ‬
‫اع‬
‫َ ِ َ َ‬ ‫ب‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ه‬
‫ِ‬ ‫ل‬
‫ِ‬ ‫ز‬ ‫ْ‬
‫ن‬ ‫م‬ ‫ِي‬ ‫ف‬ ‫ان‬‫َ‬ ‫َ‬
‫ك‬ ‫ا‬ ‫م‬ ‫ِيع‬
‫َ َ َ‬ ‫م‬ ‫ج‬ ‫وا‬ ‫ذ‬‫ُ‬ ‫َ‬
‫خ‬ ‫َأ‬ ‫د‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫ُوص‬
‫َ‬ ‫ص‬ ‫ُّ‬ ‫ل‬ ‫ال‬ ‫د‬
‫َ‬ ‫ج‬‫َ َ‬ ‫و‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ه‬
‫ِ‬ ‫ن‬
‫ِ‬ ‫ط‬ ‫َ‬ ‫و‬ ‫ى‬
‫ِ ِإ َ‬‫َ‬ ‫ل‬ ‫ٌ‬
‫ل‬ ‫ب‬ ‫ِعْ‬ ‫د‬ ‫ف‬ ‫َ َ َ‬ ‫ر‬ ‫ص‬ ‫ن‬‫ْ‬ ‫ا‬ ‫و‬ ‫ٍ َ‬ ‫ار‬ ‫َ‬
‫ن‬ ‫ِي‬ ‫د‬ ‫ف‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫ل‬ ‫َأ‬ ‫ا‬ ‫ه‬ ‫ِي‬
‫َ َ َ َ‬ ‫ق‬ ‫ا‬ ‫ب‬ ‫ن‬ ‫م‬ ‫ث‬ ‫َ‬ ‫ه‬
‫ِ‬ ‫ْ‬
‫ي‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ِإ‬ ‫ُوا‬‫ع‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫دَ‬ ‫و‬ ‫َأعْ َط ْوهُ َ َ َ َ‬
‫ا‬ ‫ه‬‫ض‬ ‫عْ‬ ‫ب‬
‫ضا ع‬ ‫َ‬
‫ص َل فِي َي ِد ِه َع َش َرة آ فِ دِرْ َه ٍم َفذ َك َر َق ْو َل الرِّ َ‬ ‫اَل‬ ‫ُ‬ ‫ار ِب ِماَئ ِة دِرْ َه ٍم َف َح َ‬ ‫ُ‬
‫صل ُه ِب َها م َِن الشي َع ِة ك َّل دِي َن ٍ‬ ‫ِّ‬ ‫َ‬ ‫ضا ع َو َ‬ ‫ان الرِّ َ‬ ‫ار الَّتِي َك َ‬ ‫ْال ِماَئ َة دِي َن ٍ‬
‫َأ‬
‫الطبِّ َعلَ ْي َها َف َن َظرُوا ِإلَ ْي َها َف َقالُوا مَّا‬ ‫َأ‬
‫دَت َر َمداً َعظِ يما ً َف ْد َخ َل هْ َل ِّ‬ ‫َأ‬ ‫ار َي ٌة َل َها مِنْ َق ْل ِب ِه َم َح ٌّل َف َر َم ْ‬ ‫ت لَ ُه َج ِ‬ ‫ِير َو َكا َن ْ‬ ‫ك َس َتحْ َتا ُج ِإلَى ال َّد َنان ِ‬ ‫ِإ َّن َ‬
‫ً‬ ‫َ‬ ‫ً‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬
‫ْس لنا فِي َها حِيلة َو قد ذ َه َبت َو مَّا اليُسْ َرى فنحْ نُ ن َعالِ ُج َها َو نجْ ت ِهد َو نرْ جُو نْ تسْ ل َم فاغت َّم ِلذل َِك دِعْ ِب ٌل غ ّما شدِيدا َو‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ٌ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْال َعيْنُ اليُمْ نى فلي َ‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫َّ‬ ‫َأ‬
‫صا َب ٍة ِم ْن َها مِنْ َّو ِل اللي ِْل‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬
‫َج ِز َع َعلَ ْي َها َج َزعا ً َعظِ يما ً ث َّم ذ َك َر َما َك َ‬
‫ص َب َها ِب ِع َ‬ ‫ار َي ِة َو َع َ‬ ‫ان َم َع ُه مِنْ َفضْ لَ ِة ال ُج َّب ِة َف َم َس َح َها‪َ F‬علَى َع ْي َنيِ ال َج ِ‬
‫ضا ع ‪.‬‬ ‫َ‬ ‫الرِّ‬ ‫ن‬ ‫س‬
‫َ َ ِ‬ ‫ح‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫ي‬ ‫ب‬ ‫ِ‬ ‫َأ‬ ‫ة‬
‫ِ‬ ‫ك‬‫َ‬ ‫ر‬ ‫ص ُّح ِممَّا َكا َن َتا َق ْب ُل ِ َ َ‬
‫ب‬ ‫ب‬ ‫ت َو َع ْي َنا َها َأ َ‬ ‫َفَأصْ َب َح ْ‬

‫ِيت ِب َع َشا ٍء ُث َّم َقا َل‬‫ت َعا َّم َة اللَّي ِْل َم َع ُه ُث َّم ُأت ُ‬‫ت ِإلَى صِ رْ َيا َف َم َك ْث ُ‬ ‫ار لَ ُه َف ِجْئ ُ‬
‫ضا ع ِب ِح َم ٍ‬ ‫ث ِإلَيَّ الرِّ َ‬ ‫يسى َع ِن ْال َب َز ْنطِ يِّ َقا َل‪َ :‬ب َع َ‬ ‫‪ - 2193‬ابْنُ عِ َ‬
‫ْت م َِن ْال َع َشا ِ‪F‬ء َقا َل لِي َما ُت ِري ُد َأنْ َت َنا َم‬ ‫ِع] َو ك َِسا ٍ‪F‬ء َقيَاصِ ِريٍّ َو م ِْل َح َف ٍة َمرْ ِويٍّ َفلَمَّا َأ َ‬
‫صب ُ‬ ‫ٍ‬ ‫د‬‫ا‬ ‫[ر‬
‫َ‬ ‫مرادع‬ ‫و‬ ‫َ‬ ‫ة‬
‫ٍ‬ ‫ي‬
‫َّ‬ ‫ر‬
‫ِ‬ ‫ب‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫ط‬ ‫ة‬
‫ٍ‬ ‫ادَ‬ ‫س‬
‫َ‬ ‫و‬ ‫شوا لَ ُه ُث َّم ُأت ُ‬
‫ِيت ِ ِ‬
‫ب‬ ‫ا ْف ُر ُ‬
‫ت فِي َن ْفسِ ي ق ْدَ‬ ‫ك هَّللا ُ فِي َعافِ َي ٍة َو ُك َّنا َعلَى َس ْط ٍح َفلَمَّا َن َز َل مِنْ عِ ْندِي قُ ْل ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫اك فط َر َح َعليَّ المِل َحفة ِو الك َِسا َء ث َّم قا َل َب َّيت َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬
‫ت َبلى ُجعِلت فِدَ َ‬ ‫َ‬ ‫قُ ْل ُ‬
‫َأ‬ ‫ً‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫ُّ‬ ‫َأ‬
‫ت مِنْ َه َذا الرَّ ج ُِل َك َرا َمة َما َنالَ َها َح ٌد َقط َفِإ َذا َها ِتفٌ َي ْهتِفُ ِبي َيا حْ َم ُد َو لَ ْم عْ ِرفِ الص َّْوتَ َح َّتى َجا َءنِي َم ْولى َل ُه َف َقا َل ِجبْ َم ْواَل َ‬
‫ي‬ ‫ً‬ ‫ن ِْل ُ‬

‫‪350‬‬
‫ان َعاِئداً لَ ُه َفلَمَّا َأ َرا َد‬ ‫ُوح َ‬ ‫ص َع َة ب َْن ص َ‬ ‫صعْ َ‬ ‫ِين ص َأ َتى َ‬ ‫ِير ْالمُْؤ ِمن َ‬ ‫ص َر َها ُث َّم َقا َل ِإنَّ َأم َ‬ ‫ك َف َن َاو ْل ُت ُه َك ِّفي َف َع َ‬ ‫ت َفِإ َذا ه َُو ُم ْق ِب ٌل ِإلَيَّ َف َقا َل َك َّف َ‬ ‫َف َن َز ْل ُ‬
‫ك ا َم ُل‬‫َأْل‬ ‫َّ‬ ‫ْ‬
‫ك َو يُل ِه َين َ‬ ‫اَل‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫ص َل ِإلي َ‬ ‫ْ‬
‫ان ا م ُر قد َو َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأْل‬ ‫ك فك َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫ك َو انظ ِلنفسِ َ‬ ‫رْ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ان تفتخ ِب ِع َيادَ تِي ِإيَّا َ‬ ‫ِرْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫اَل‬ ‫ُوح َ‬‫ص َعة ب َْن ص َ‬ ‫َ‬ ‫ص َ‬ ‫عْ‬ ‫َأنْ َيقُو َم م عِ ن ِد ِه قا َل َيا َ‬
‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ِنْ‬
‫ً‬
‫ْك ال َّساَل َم َكثِيرا ‪.‬‬ ‫ك هَّللا َ َو َأ ْق َرُأ َعلَي َ‬ ‫َأسْ َت ْو ِد ُع َ‬
‫صاحِبُ ْال َعسْ َك ِر ا ْش َت َغ َل َأبُو م َُح َّم ٍد ا ْب ُن ُه ِب ُغسْ لِ ِه َو َشْأ ِن ِه َو َأسْ َر َع َبعْ ضُ‬ ‫ضى َأبُو ْال َح َس ِن ع َ‬ ‫‪َ - 2194‬عنْ َأ ِبي هَاشِ ٍم ْال َجعْ َف ِريِّ َقا َل‪ :‬لَمَّا َم َ‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ُأ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْأ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫دَم ِإلَى َأ ْش َيا َء احْ َت َملُو َها مِنْ ِث َيا ٍ‬ ‫ْ‬
‫ك الخ َد َم فقا َل‬ ‫س ث َّم َد َعا ولِئ َ‬ ‫ار ِإلى َمجْ لِسِ ِه ف َجل َ‬ ‫ص َ‬ ‫ب َو دَ َرا ِه َم َو غَ ي ِْر ِه َما فلمَّا ف َرغ بُو م َُح َّم ٍد مِنْ ش ِن ِه َ‬ ‫ال َخ ِ‬
‫ت َعلَى ُك ِّل َما َخ َذهُ ُك ُّل َوا ِح ٍد ِم ْن ُك ْم َو َعا َق ْب ُت ُك ْم‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬
‫ون مِنْ ُعقُو َبتِي َو ِإنْ صْ َررْ ُت ْم َعلَى ْال ُجحُو ِد َدلَ ْل ُ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬
‫ص َّد ْق ُتمُونِي فِي َما سْ لُ ُك ْم َع ْن ُه َف ْن ُت ْم آ ِم ُن َ‬ ‫ِإنْ َ‬
‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫تَ‬
‫ك ِب َما تسْ ت ِحقون ُه ِمني ث َّم قا َل َيا ف نُ خذ كذا َو كذا َو ن َيا ف نُ خذ كذا َو كذا قالوا ن َع ْم قالوا ف َردُّوهُ فذك َر لِك ِّل َوا ِح ٍد‬‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫اَل‬ ‫ُ‬ ‫تَ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫تَ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫اَل‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ِّ‬ ‫َ‬ ‫ُّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫عِ ْندَ َذلِ َ‬
‫ُ‬
‫ِيع َما َخذوهُ ‪.‬‬ ‫َأ‬ ‫ار ِإلَ ْي ِه َح َّتى َردُّوا َجم َ‬ ‫ص َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬
‫ِم ْن ُه ْم َما َخذهُ َو َ‬
‫َّاح ْال ِك َنانِيُّ عِ ْن َد‬ ‫صب ِ‬ ‫ت َأ َنا َو َأبُو ال َّ‬ ‫ان‪َ ،‬عنْ ب َُر ْي ٍد ْالعِجْ لِيِّ ‪َ ،‬قا َل‪ُ ،‬ك ْن ُ‬ ‫ْن ع ُْث َم َ‬ ‫ان ب ِ‬ ‫ْن ْال َح َك ِم‪َ ،‬عنْ َأ َب ِ‬ ‫‪ِ - 2195‬ب َه َذا اِإْلسْ َنا ِد َعنْ َأحْ َمدَ‪َ ،‬عنْ َعلِيِّ ب ِ‬
‫ك َو َرقَ فِيهِ‪،‬‬ ‫اَل‬ ‫ْ‬
‫ك فِي ِه َو نت ُم ال َي ْو َم َش ْو ٌ‬‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َش ْو َ‬ ‫اَل‬ ‫ً‬ ‫َأ‬
‫ان صْ َحابُ ِبي َو َرقا‬ ‫َأ‬ ‫ان َأصْ َحابُ َأ ِبي َو ِ َخيْرا ِمنك ْم‪َ ،‬ك َ‬
‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ً‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ ِبي َع ْب ِد هَّللا ِ علیه السالم َف َقا َل‪َ :‬ك َ‬
‫يك! َقا َل‪ُ :‬ك ْن ُت ْم َي ْومَِئ ٍذ َخيْراً ِم ْن ُك ُم ْال َي ْو َم‪.‬‬ ‫اك َف َنحْ نُ َأصْ َحابُ َأ ِب َ‬ ‫ت فِدَ َ‬ ‫َّاح ْال ِك َنانِيُّ ُجع ِْل ُ‬ ‫صب ِ‬ ‫َف َقا َل َأبُو ال َّ‬
‫ت عِ ْتقَ َأ ِبي َع ْب ِد هَّللا ِ ع َفِإ َذا ه َُو‬ ‫ْن َأ ِبي ْال ِباَل ِد َقا َل‪َ :‬ق َرْأ ُ‬ ‫ْن َسعِي ٍد َعنْ ِإب َْراهِي َم ب ِ‬ ‫ْن ب ِ‬ ‫ُسي ِ‬ ‫ْن م َُح َّم ٍد َع ِن ْالح َ‬ ‫‪ - 2196‬م َُح َّم ُد بْنُ َيحْ َيى َعنْ َأحْ َمدَ ب ِ‬
‫الز َكا َة َو‬ ‫ي َّ‬ ‫صاَل َة َو ُيَؤ ِّد َ‬ ‫ش ُكوراً َعلَى نْ ُيقِي َم ال َّ‬ ‫َأ‬ ‫َشرْ ُح ُه َه َذا َما َأعْ تَقَ َجعْ َف ُر بْنُ م َُح َّم ٍد َأعْ تَقَ فُاَل نا ً غُاَل َم ُه ل َِوجْ ِه ِ اَل ي ُِري ُد ِم ْن ُه َجزا ًء َو ال ُ‬
‫هَّللا‬
‫ان َو َي َت َوالَى َأ ْو ِل َيا َء هَّللا ِ َو َي َتبَرَّ َأ مِنْ َأعْ دَ ا ِء هَّللا ِ َش ِه َد فُاَل نُ بْنُ فُاَل ٍن َو فُاَل نٌ َو فُاَل نٌ ثَاَل َث ٌة‬ ‫ض َ‬ ‫َي ُح َّج ْال َبيْتَ َو َيصُو َم َشه َْر َر َم َ‬
‫ْن َر ُج ٌل مِنْ َأهْ ِل َب ْي ِت ِه‬ ‫ْن ْال ُح َسي ِ‬ ‫ف َعلَى َعلِيِّ ب ِ‬ ‫ْن َجعْ َف ٍر َو غَ ي ِْر ِه َقالُوا‪َ :‬و َق َ‬ ‫‪َ - 2197‬أبُو م َُح َّم ٍد ْال َح َسنُ بْنُ م َُح َّم ٍد َعنْ َج ِّد ِه َعنْ م َُح َّم ِد ب ِ‬
‫ُأ‬
‫ف َقا َل لِ ُجلَسَاِئ ِه لَ َق ْد َسمِعْ ُت ْم َما َقا َل َه َذا الرَّ ُج ُل َو َأ َنا حِبُّ َأنْ َت ْبلُ ُغوا َمعِي ِإلَ ْي ِه َح َّتى َتسْ َمعُوا ِم ِّني‬ ‫ص َر َ‬ ‫َفَأسْ َم َع ُ‪F‬ه َو َش َت َم ُه َفلَ ْم ُي َكلِّ ْم ُه َفلَمَّا ا ْن َ‬
‫ِين َع ِن‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫ِين ال َغيْظ َو العاف َ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬
‫َر ِّدي َعلَ ْي ِه َقا َل َف َقالُوا َل ُه َن ْف َع ُل َو َل َق ْد كنا نحِبُّ نْ َيقو َل ل ُه َو َيقو َل ف خذ نعْ ل ْي ِه َو َمشى َو ه َُو َيقولُ‪َ -‬و الكاظِ م َ‬
‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫َّ‬ ‫ُ‬
‫ص َر َخ ِب ِه َف َقا َل قُولُوا لَ ُه َه َذا َعلِيُّ بْنُ ْال ُح َسي ِ‬
‫ْن‬ ‫ِين َف َعلِمْ َنا َأ َّن ُه اَل َيقُو ُل لَ ُه َشيْئا ً َقا َل َف َخ َر َج َح َّتى َأ َتى َم ْن ِز َل الرَّ ج ُِل َف َ‬ ‫اس َو هَّللا ُ ُيحِبُّ ْالمُحْ سِ ن َ‬ ‫ال َّن ِ‬
‫ك ُك ْنتَ َقدْ‬ ‫َّ‬ ‫َأ‬
‫ْن َيا خِي ِإن َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ان ِمن ُه فقا َل ل ُه َعلِيُّ بْنُ ال ُح َسي ِ‬‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫ض َما ك َ‬ ‫عْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ً‬ ‫َ‬
‫ك ن ُه ِإن َما َجا َء ُمكافِئا ل ُه َعلى َب ِ‬ ‫َّ‬ ‫َّ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫اَل‬ ‫َّ‬ ‫ً‬ ‫ِّ‬
‫َقا َل َفخ َر َج ِإلينا ُمت َوثبا لِلشرِّ َو ه َُو َيش ُّ‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ك َقا َل َف َق َّب َل الرَّ ُج ُل َبي َْن َع ْي َن ْي ِه‬ ‫هَّللا‬
‫ْس فِيَّ َف َغ َف َر ُ لَ َ‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬
‫َو َق ْفتَ َعلَيَّ آنِفا ً َفقُ ْلتَ َو قُ ْلتَ َفِإنْ ُك ْنتَ قُ ْلتَ َما فِيَّ َف سْ َت ْغفِ ُر َ ِم ْن ُه َو ِإنْ ُك ْنتَ قُلتَ َما لَي َ‬
‫ْ‬
‫ث َو الرَّ ُج ُل ه َُو ْال َح َسنُ بْنُ ْال َح َس ِن َرضِ َي هَّللا ُ َع ْنهُ‪.‬‬ ‫اوي ل ِْل َحدِي ِ‬ ‫ك َو َأ َنا َأ َح ُّق ِب ِه َقا َل الرَّ ِ‬ ‫ْس فِي َ‬ ‫ِيك َما لَي َ‬ ‫تف َ‬ ‫َو َقا َل َب ْل قُ ْل ُ‬

‫ِين ع َف َقا َل َيا َأم َ‬


‫ِير‬ ‫ِير ْالمُْؤ ِمن َ‬ ‫َأ‬
‫ت ال َّن ِبيِّ ص َو م ِ‬ ‫ص َد َقا ِ‬ ‫ْن ع ِإلَى َع ْب ِد ْال َملِكِ فِي َ‬ ‫ُسي ِ‬ ‫اص َم َعلِيَّ ب َْن ْالح َ‬ ‫‪َ - 2198‬و يُرْ َوى‪َ :‬أنَّ ُع َم َر ب َْن َعلِيٍّ َخ َ‬
‫ْق‪-‬‬‫ْن ِبي ْال ُح َقي ِ‬ ‫َأ‬ ‫ْن َفَأ َنا ْولَى ِب َها ِم ْن ُه َف َت َم َّث َل َع ْب ُد ْال َملِكِ ِب َق ْو ِل اب ِ‬
‫َأ‬ ‫ص ِّد ِق َو َه َذا ابْنُ اب ٍ‬ ‫ِين َأ َنا ابْنُ ْال ُم َ‬ ‫ْالمُْؤ ِمن َ‬
‫َتلُ ْط د َ‬
‫ُون ْال َح ِّق ِب ْالبَاطِ ِل‬ ‫اَل َتجْ َع ِل ْالبَاطِ َل َح ّقا ً َو اَل ‪-‬‬
‫ان َبعْ َد َذل َِك د ََخ َل م َُح َّم ُد‬ ‫ْن َف َق ْد َولَّ ْي ُت َك َها َف َقا َما َفلَمَّا َخ َر َجا َت َن َاولَ ُه ُع َم ُر َو َآذاهُ َف َسكَتَ ع َع ْن ُه َو لَ ْم َي ُر َّد َعلَ ْي ِه َشيْئا ً َفلَمَّا َك َ‬ ‫ُسي ِ‬ ‫قُ ْم َيا َعلِيَّ ب َْن ْالح َ‬
‫ك‬ ‫ك َف َق ْد َز َّوجْ ُت َ‬ ‫ك َأنْ َأصِ َل َر ِح َم َ‬ ‫ْن ع َف َسلَّ َم َعلَ ْي ِه َو َأ َكبَّ َعلَ ْي ِه ُي َق ِّبلُ ُه َف َقا َل َعلِيٌّ َيا اب َْن َع ِّم اَل َت ْم َن ُعنِي َقطِ ي َع ُة َأ ِبي َ‬ ‫ْن ْالح َ‬
‫ُسي ِ‬ ‫بْنُ ُع َم َر َعلَى َعلِيِّ ب ِ‬
‫ِيج َة ا ْب َن َة َعلِيٍ ‪.‬‬ ‫ا ْب َنتِي َخد َ‬
‫ُّك َع ْب ُد هَّللا ِ‬ ‫ت َه َذا َعم َ‬ ‫ت َف َقالَ ْ‬ ‫ت ُث َّم د ََخلَ ْ‬ ‫ظ ِري َمنْ َه َذا َف َخ َر َج ْ‪F‬‬ ‫اب َطار ٌق َف َقا َل ل ِْل َجار َي ِة ا ْن ُ‬
‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫‪ُ - 2199‬ك َّنا عِ ْندَ َأ ِبي َع ْب ِد هَّللا ِ فِي لَ ْيلَ ٍة ِإ ْذ َط َرقَ ْال َب َ‬
‫َ‬
‫ض فلمَّا دَخ َل‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ضنا ِب َبعْ ٍ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬
‫دَخ ْل َنا َبيْتا ف َسمِعْ نا‪ِ F‬من ُه ِح ّسا‪ -‬ظننا نَّ الدَّا ِخ َل َبعْ ضُ ِنسَاِئ ِه فلصِ قَ َبعْ ُ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ً‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ً‬ ‫بْنُ َعلِيٍّ َف َقا َل َأ ْد ِخلِي ِه َو َقا َل لَ َنا ْاد ُخلُوا ْال َبيْتَ َف َ‬
‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬
‫يح ِإاَّل َقالَ ُه فِي ِبي َع ْب ِد ِ ث َّم َخ َر َج َو َخ َرجْ َنا َف ْق َب َل ي َُح ِّدث َنا‪ -‬م َِن ال َم ْوضِ ِع الَّذِي َق َط َع َكاَل َم ُه‬ ‫ُ‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬
‫ْق َب َل َعلَى ِبي َع ْب ِد ِ َفلَ ْم َيدَ عْ َشيْئا ً م َِن ال َق ِب ِ‬
‫ض َنا َأنْ َي ْخ ُر َج ِإلَ ْي ِه َفيُوق َِع ِب ِه َف َقا َل َم ْه اَل َت ْد ُخلُوا فِي َما‬ ‫ك َه َذا ِب َشيْ ٍء َما َظ َن َّنا َأنَّ َأ َحداً َيسْ َت ْق ِب ُل ِب ِه َأ َحداً َح َّتى لَ َق ْد َه َّم َبعْ ُ‬ ‫ض َنا َل َق ِد اسْ َت ْق َبلَ َ‬ ‫َف َقا َل َبعْ ُ‬
‫هَّللا‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َب ْي َن َنا‪َ -‬فلَمَّا َم َ‬
‫ك َع ْب ُد ِ بْنُ‬ ‫ت َهذا َع ُّم َ‬ ‫َت َف َقال ْ‬ ‫ت ث َّم َعاد ْ‬ ‫ار َي ِة انظ ِري َمنْ َهذا َف َخ َر َج ْ‬ ‫ار ٌق َف َقا َل لِل َج ِ‬ ‫اب ط ِ‬ ‫ضى ط َرقَ ال َب َ‬ ‫ضى م َِن اللي ِْل َما َم َ‬
‫ك اصْ َفحْ َع ِّني‬ ‫اغفِرْ لِي َغ َف َر هَّللا ُ لَ َ‬ ‫ب َو ُب َكا ٍء َو ه َُو َيقُو ُل َيا اب َْن َأخِي ْ‬ ‫يق َو َنحِي ٍ‬ ‫دَخ َل ِب َش ِه ٍ‬ ‫َعلِيٍّ َقا َل َل َنا عُودُوا ِإلَى َم َواضِ ِع ُك ْم ُث َّم َأذ َِن لَ ُه َف َ‬
‫َ‬ ‫ُ‬
‫ان فشدَّا َوثاقِي ث َّم قا َل‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫اَل‬ ‫َ‬ ‫َأ‬
‫ك ِإلى َهذا قا َل ِإني لمَّا َويْت ِإلى ف َِراشِ ي تانِي َر ُج ِن سْ َو َد ِ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ِّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ك َيا َع ِّم َما الَّذِي َأحْ َو َج َ‬ ‫ك َف َقا َل غَ َف َر هَّللا ُ لَ َ‬ ‫ص َف َح هَّللا ُ َع ْن َ‬ ‫َ‬
‫اق‬ ‫َ‬
‫ث‬ ‫و‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫م‬
‫ِ َ‬‫َ‬ ‫ل‬‫َأ‬ ‫د‬ ‫ُ‬ ‫ج‬ ‫َأَل‬ ‫ي‬ ‫ِّ‬
‫ن‬ ‫و‬ ‫َ‬ ‫ي‬ ‫ِّ‬
‫ن‬ ‫ع‬
‫َ‬ ‫ى‬ ‫َّ‬ ‫ل‬ ‫خ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫ر‬ ‫َ‬ ‫م‬‫َ‬ ‫َأ‬ ‫ف‬‫َ‬ ‫ُ‬
‫د‬ ‫ُو‬‫ع‬ ‫َأ‬ ‫اَل‬ ‫ِ‬ ‫هَّللا‬ ‫ل‬
‫َ‬ ‫ُو‬ ‫س‬ ‫ر‬‫َ‬ ‫ا‬ ‫ي‬
‫َ‬ ‫‪-‬‬ ‫ُ‬
‫ت‬ ‫ْ‬
‫ل‬ ‫ُ‬ ‫ق‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ِ‬ ‫هَّللا‬ ‫ُول‬
‫ِ‬ ‫س‬ ‫ر‬
‫َ‬ ‫ب‬ ‫ُ‬
‫ت‬ ‫رْ‬ ‫ر‬
‫َ‬ ‫م‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ي‬ ‫ب‬ ‫قَ‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫َ‬
‫ط‬ ‫ْ‬
‫ن‬ ‫ا‬‫ف‬‫َ‬ ‫ار‬ ‫َّ‬
‫ن‬ ‫ال‬ ‫ى‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ه‬
‫ِ‬ ‫ب‬ ‫ِق‬‫ْ‬ ‫ل‬ ‫َ‬
‫ط‬ ‫ْ‬
‫ن‬ ‫ا‬ ‫ر‬ ‫خ‬‫َ‬ ‫آْل‬‫ل‬‫ِ‬ ‫ا‬ ‫م‬
‫َ‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫ُ‬
‫د‬ ‫َأ َح‬
‫ِ‬ ‫ِإ‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫ِ ِإ‬ ‫ِ‬
‫ك ِإلَى‬ ‫ك َعلَيَّ َو عِ َيالُ َ‬ ‫ص َقا َل ِب َم ُأوصِ ي َما لِي َما ٌل َو ِإنَّ لِي عِ َيااًل َكثِيراً َو َعلَيَّ َديْنٌ َف َقا َل َأبُو َع ْب ِد هَّللا ِ ع َد ْي ُن َ‬ ‫َف َقا َل َأبُو َع ْب ِد هَّللا ِ ع َأ ْو ِ‬
‫ضى َد ْي َن ُه َو َزوَّ َج ا ْب َن ُه ا ْب َن َت ُه ‪.‬‬ ‫ض َّم بُو َع ْب ِد ِ ع عِ َيالَ ُه ِإلَ ْي ِه َو َق َ‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬ ‫ات َف َ‬ ‫ْ‬
‫صى َف َما َخ َرجْ َنا م َِن ال َمدِي َن ِة َح َّتى َم َ‪F‬‬ ‫عِ َيالِي َفَأ ْو َ‬
‫ِير‪َ ،‬عنْ َأ ِبي َجعْ َف ٍر علیه السالم َقا َل اَل‬ ‫ْن ْال ُم َث َّنى‪َ ،‬عنْ َسد ٍ‬ ‫ْن َأ ِبي ُع َمي ٍْر‪َ ،‬عنْ ِه َش ِام ب ِ‬ ‫وب‪َ ،‬ع ِن اب ِ‬ ‫‪َ - 2200‬حمْ دَ َو ْيهِ‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي َعنْ َيعْ قُ َ‬
‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َت ُسبُّوا ْالم ُْخ َت َ‬
‫َ‬
‫ار َنا َو َزوَّ َج َرا ِمل َنا َو َق َس َم فِي َنا ال َما َل َعلى العُسْ َرةِ‪.‬‬ ‫َ‬ ‫ب ِب َث ِ‬ ‫ار َفِإ َّن ُه َق َت َل َق َتلَ َت َنا َو َطلَ َ‬
‫َّاح ْال ِك َنانِيِّ‬ ‫صب ِ‬‫ب ِإلَيَّ ال َّشا َذانِيُّ ‪َ ،‬قا َل َح َّد َث َنا ْال َفضْ لُ‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي َعلِيُّ بْنُ ْال َح َك ِم َو َغ ْي ُرهُ‪َ ،‬عنْ َأ ِبي ال َّ‬ ‫‪ - 2201‬م َُح َّم ُد بْنُ َمسْ عُودٍ‪َ ،‬قا َل َك َت َ‬
‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬
‫اريا‪ ،‬قا َل‪ ،‬ف ت ْيت ُه فدَخلت َعل ْي ِه‬‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ً‬ ‫اًل‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬
‫َقا َل َجا َءنِي َسدِي ٌر َف َقا َل لِي ِإنَّ َزيْداً َتبَرَّ ِمن َ‬
‫ْ‬
‫ض ِ‬ ‫َ‬ ‫َّاح َر ُج‬
‫صب ِ‬‫ان بُو ال َّ‬ ‫ت َعلى ِث َي ِابي‪ ،‬قا َل َو ك َ‬ ‫ك‪ ،‬قا َل ف خذ ‪F‬‬
‫ت‬ ‫ْ‬
‫ت‪َ ،‬قا َل‪َ ،‬فقُل ُ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫ض ْوا َو الرَّ ِاب ُع ه َُو ال َقاِئ ُم! َقا َل َز ْي ٌد َه َكذا قُل ُ‬ ‫ٌ‬ ‫َ‬ ‫ٌ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬
‫ك قُلتَ ا ِئ َّمة رْ َب َعة ثَاَل ثة َم َ‬ ‫َأْل‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬
‫ْن َبلَغَ نِي َّن َ‬ ‫ت لَ ُه َيا َأ َبا ْالح َ‬
‫مْت َعلَ ْيهِ‪َ ،‬فقُ ْل ُ‬ ‫َو َسلَّ ُ‬
‫ُسي ِ‬
‫ضى فِي ِك َت ِابهِ‪َ :‬أ َن َمنْ قُ ِت َل َم ْظلُوما ً َف َق ْد‬ ‫ك لِي ِب ْال َمدِي َن ِة فِي َح َيا ِة َأ ِبي َجعْ َف ٍر علیه السالم َو َأ ْنتَ َتقُو ُل ِإنَّ هَّللا َ َت َعالَى َق َ‬ ‫ل َِز ْي ٍد َه ْل َت ْذ ُك ُر َق ْولَ َ‬
‫ان َيسْ َم ُع‬ ‫ً‬ ‫َ‬ ‫ٌ‬ ‫َ‬
‫ب َو َهذا بُو َجعْ َف ٍر اِإْل َم ِام َفِإنْ َحدَث ِب ِه َحدَث َفِإنَّ فِي َنا َخلفا‪َ ،‬و َقا َل‪َ ،‬ك َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫اَل‬ ‫َأْل‬
‫َج َع ْلنا ل َِولِ ِّي ِه س ُْلطاناً‪َ ،‬و ِإن َما ا ِئمَّة وُ ةُ الد َِّم َو هْ ُل ال َبا ِ‬
‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َّ‬
‫ت َبلَى َفِإنَّ ِم ْن ُك ْم َمنْ‬ ‫ِين علیه السالم َو َأ َنا َأقُولُ‪َ :‬فاَل ُت َعلِّمُو ُه ْم َف ُه ْم َأعْ لَ ُم ِم ْن ُك ْم‪َ ،‬ف َقا َل لِي َأ َما َت ْذ ُك ُر َه َذا ْال َق ْو َل َفقُ ْل ُ‬ ‫ِير ْالمُْؤ ِمن َ‬ ‫ب م ِ‬
‫ِم ِّني ُخ َط َ َأ‬

‫‪351‬‬
‫ت َعلَ ْي ِه‬ ‫صصْ ُ‬ ‫ت َعلَ ْيهِ‪َ ،‬و َق َ‬ ‫ْت ِإ َلى َأ ِبي َع ْب ِد هَّللا ِ علیه السالم َو د ََخ ْل ُ‬ ‫ضي ُ‬ ‫ت َرا ِح َل ًة‪َ ،‬و َم َ‬ ‫ت َو َه َّيْأ ُ‬ ‫ت مِنْ عِ ْن ِد ِه َف َت َه َّيْأ ُ‪F‬‬ ‫ك‪َ ،‬قا َل‪ُ ،‬ث َّم َخ َرجْ ُ‬ ‫ه َُو َك َذلِ َ‬
‫ان ِبَأيِّ َشيْ ٍء يُعْ َرفُ َأيُّ ال ُّسيُوفِ َسيْفُ ْال َحق‪ِّ،‬‬ ‫ان آخ َر ِ‬‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ً‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫َما َج َرى َبينِي َو َبي َْن زيدٍ‪ ،‬فقا َل َر ي لو نَّ َ ت َعالى ابتلى زيْدا فخ َر َج ِمنا َسيف ِ‬ ‫ْتَ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫ْت ِإلَى ْال َقادِسِ َّي ِة َفاسْ َت ْق َبلَنِي ْال َخ َب َر ِب َق ْتلِ ِه َر ِح َم ُه هَّللا ُ‪.‬‬ ‫ت َفا ْن َت َهي ُ‬ ‫َو هَّللا ِ َما ه َُو َك َما َقا َل‪ ،‬لَِئنْ َخ َر َج لَ َي ْق ُتلُنَّ ‪َ ،‬قا َل َف َر َجعْ ُ‬

‫ْن َخالِدٍ‪َ ،‬قا َل‪َ ،‬قا َل‬ ‫ان ب ِ‬ ‫ان‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي َأ ِبي‪َ ،‬عنْ عِ َّد ٍة مِنْ َأصْ َح ِاب َنا‪َ ،‬عنْ ُسلَ ْي َم َ‬ ‫‪َ - 2202‬علِيُّ بْنُ م َُح َّم ٍد ْالقُ َتي ِْبيُّ ‪َ ،‬قا َل َح َّد َث َنا ْال َفضْ ُل بْنُ َش َاذ َ‬
‫ان َع ُدوُّ ك ْمُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ان ب َْن خالِ ٍد َما ك َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ار‪ ،‬ث َّم قا َل َيا ُسل ْي َم َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ً‬
‫ب ِ َسا َعة مِنْ ن َه ٍ‬ ‫هَّللا‬ ‫َ‬
‫ير ِب ِكتا ِ‬ ‫لِي َأبُو َع ْب ِد هَّللا ِ علیه السالم َر ِح َم هَّللا ُ َعمِّي َزيْداً َما َقدَ َر َأنْ يَسِ َ‬
‫ْ‬ ‫ً‬ ‫عِ ْندَ ُك ْم قُ ْل َنا ُك َّفارٌ‪َ ،‬قا َل َفِإنَّ هَّللا َ َع َّز َو َج َّل َيقُولُ‪َ :‬ح َّتى ِإذا َأ ْث َخ ْن ُتمُو ُه ْم َف ُ‬
‫ان َو‬ ‫شدُّوا ْال َوثاقَ َفِإمَّا َم ّنا َبعْ ُد َو ِإمَّا فِداءً‪َ ،‬ف َج َع َل ْال َم َن َبعْ َد اِإْلث َخ ِ‬
‫ان‪َ ،‬ح َّتى َخ َرجُوا َعلَ ْي ُك ْم مِنْ َوجْ ٍه َ‬
‫آخ َر‬ ‫ان َو ِإ َّن َما َج َع َل هَّللا ُ ْالمَنَّ َبعْ َد اِإْل ْث َخ ِ‬ ‫ان َف َم َن ْن ُت ْم َق ْب َل‪ -‬اِإْل ْث َخ ِ‬ ‫َأ َسرْ ُت ْم َق ْوما ً ُث َّم َخلَّ ْي ُت ْم َس ِبيلَ ُه ْم َق ْب َل اِإْل ْث َخ ِ‬
‫َف َقا َتلُو ُك ْم‪.‬‬
‫ُأ‬
‫ض َمنْ‬ ‫ْن َعلِيٍّ اَ ْل َقيْسِ يِّ َعنْ َبعْ ِ‬ ‫ْن ِهالَ ٍل َعنْ َم َّي َة ب ِ‬ ‫ْن َأ ِبي َق َتادَ َة َعنْ َأحْ َمدَ ب ِ‬ ‫ْن َأحْ َمدَ ب ِ‬ ‫ب َعنْ م َُح َّم ِد ب ِ‬ ‫ْن َمحْ بُو ٍ‬ ‫‪ - 2203‬م َُح َّم ُد بْنُ َعلِيِّ ب ِ‬
‫ُ‬ ‫َ‬
‫ُسيْنُ َفِإذا َت َوسَّطوهُ‬ ‫َر َواهُ َعنْ َأ ِبي َع ْب ِد هَّللَا ِ َعلَ ْي ِه ال َّسال ُم َقا َل‪َ :‬قا َل لِي َيجُوز اَلن ِبيُّ اَلص َِّراط َيتلوهُ َعلِيٌّ َو َيتلو َعلِ ّيا اَل َح َسنُ َو َيتلو اَل َح َس َن اَلح َ‬
‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ً‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬
‫ار َكَأ َّن ُه ُع َقابٌ َكاسِ ٌر‬ ‫َأ‬
‫ْن َعلَ ْي ِه ال َّسالَ ُم ِج ْب ُه َف َي ْن َقضُّ اَ ْل ُح َسيْنُ فِي اَل َّن ِ‬
‫ك َف َيقُو ُل اَل َّن ِبيُّ ل ِْل ُح َسي ِ‬ ‫ْت ِب َثْأ ِر َ‬
‫ُسي َْن َيا َأ َبا َع ْب ِد هَّللَا ِ ِإ ِّني َطلَب ُ‬
‫َنادَى اَ ْلم ُْخ َتا ُر اَ ْلح َ‬
‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫ُ‬
‫ار ُح َم َمة َو ل ْو شق َعنْ قل ِب ِه لوُ ِجدَ ُح ُّب ُه َما فِي قل ِب ِه ‪.‬‬ ‫َ‬ ‫ً‬ ‫َفي ُْخ ِر ُج اَ ْلم ُْخ َت َ‬

‫ْن َفض ٍ‬
‫َّال‪َ ،‬عنْ‬ ‫ْن َعلِيِّ ب ِ‬ ‫ْن‪َ ،‬ع ِن ْال َح َس ِن ب ِ‬ ‫ْن ْال ُح َسي ِ‬ ‫‪ - 2204‬م َُح َّم ُد بْنُ ْال َح َس ِن َو ع ُْث َمانُ بْنُ َحا ِمدٍ‪َ ،‬قاال َح َّد َث َنا م َُح َّم ُد بْنُ َي ْزدَ ادَ‪َ ،‬عنْ م َُح َّم ِد ب ِ‬
‫ِين َخ َر َج‪َ ،‬قا َل‪َ ،‬ف َقا َل لَ ُه َر ُج ٌل َو َنحْ نُ وُ قُوفٌ‬ ‫ْن َعلِيٍّ ح َ‬ ‫ان ُسلَ ْي َمانُ بْنُ َخا ِل ٍد َخ َر َج َم َع َز ْي ِد ب ِ‬‫َّار السَّابَاطِ يِّ ‪َ ،‬قا َل‪َ ،‬ك َ‬‫ْن مُسْ ل ٍِم‪َ ،‬عنْ َعم ٍ‬ ‫ان ب ِ‬ ‫َمرْ َو َ‬
‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬
‫ت َو ِ ل َي ْو ٌم مِنْ َجعْ َف ٍر َخ ْي ٌر مِنْ َز ْي ٍد يَّا َم ال ُّدن َيا‪َ ،‬قا َل‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬
‫فِي َنا ِح َي ٍة َو َز ْي ٌد َواقِفٌ فِي َنا ِح َي ٍة َما َتقو ُل فِي َز ْي ٍد ه َُو َخ ْي ٌر ْم َجعْ َف ٌر َقا َل ُسل ْي َمانُ قل ُ‬
‫ْت ِإلَى َز ْي ٍد َو ه َُو َيقُو ُل َجعْ َف ٌر ِإ َما ُم َنا فِي ْال َحاَل ِل َو ْال َح َر ِام‪.‬‬ ‫ْت َنحْ َوهُ َفا ْن َت َهي ُ‬ ‫ص َة‪َ ،‬قا َل َو َم َ‬
‫ضي ُ‬ ‫ك دَ ا َّب َت ُه َو َأ َتى َزيْداً َو َقصَّ َعلَ ْي ِه ْالقِ َّ‬‫َف َحرَّ َ‬
‫ْن ِإسْ مَاعِ ي َل ْالمِي َثمِيِّ ‪َ ،‬عنْ ُح َذ ْي َف َة‬ ‫ْن َحمَّادٍ‪َ ،‬عنْ م َُح َّم ِد ب ِ‬ ‫‪ - 2205‬م َُح َّم ُد بْنُ َمسْ عُودٍ‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي ْال ُح َسيْنُ بْنُ ِإ ْشك َ‬
‫ِيب‪َ ،‬عنْ َع ْب ِد الرَّ حْ َم ِن ب ِ‬
‫ت لَ ُه َعلَى‬ ‫ْ‬
‫صا ِح َب ُك ْم َعلَى َما َتذ ُكرُو َن ُه َقا َل‪َ ،‬فقُ ْل ُ‬ ‫َأ‬
‫ْف َعلِ ْم ُت ْم نَّ َ‬ ‫ْن ُكلَ ْيبٍ‪َ ،‬قا َل‪َ ،‬قا َل لِي َز ْي ُد بْنُ َعلِيٍّ ‪َ :‬يا َس ْو َرةُ َكي َ‬ ‫ُور‪َ ،‬عنْ َس ْو َر َة ب ِ‬ ‫ْن َم ْنص ٍ‬ ‫ب ِ‬
‫هَّللا‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫ْأ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬
‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬
‫اك م َُحمَّدَ ب َْن َعلِيٍّ علیه السالم ن لهُ‪ ،‬ف َيقو ُل قا َل َرسُو ُل ِ صلی هللا علیه و آله‬ ‫سْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬
‫ير َسقط ‪ ،‬قا َل‪ ،‬فقا َل َهاتِ! فقلت ل ُه كنا ن تِي خ َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫تَ‬ ‫َ‬ ‫ْالخ ِب ِ‬
‫َ‬
‫َّ‬
‫ض َو اَل ُت ْخ ِبرُو َّنا ِب ُك ِّل الذِي‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬
‫وك َف َت ْي َنا ُك ْم آ َل م َُح َّم ٍد َو ْنتَ فِي َمنْ َت ْي َنا‪َ ،‬ف ُت ْخ ِبرُو َّنا ِب َبعْ ٍ‬
‫ضى ُخ َ‬ ‫َأ‬ ‫هَّللا‬
‫و سلم َو َقا َل ُ َج َّل َو َع َّز فِي ِك َت ِابهِ‪َ ،‬ح َّتى َم َ‬
‫ِيك َجعْ َفراً َف َقا َل َل َنا َك َما َقا َل َأبُوهُ‪َ -‬قا َل َرسُو ُل هَّللا ِ صلی هللا علیه و آله و سلم َو َقا َل َت َعالَى‪َ ،‬ف َت َب َّس َم َو َقا َل‪:‬‬ ‫َنسْ َألُ ُك ْم َع ْنهُ‪َ .‬ح َّتى َأ َت ْي َنا اب َْن َأخ َ‬
‫ْ‬
‫ب َعلِيٍّ علیه السالم عِ ندَ هُ‪.‬‬ ‫َأ َما َو هَّللا ِ ِإنْ قُ ْلتَ َه َذا َفِإنَّ ُك ُت َ‬
‫ْن‬
‫ار ب ِ‬ ‫ُور‪َ ،‬عنْ َب َّك ِ‬ ‫ْن ُج ْمه ٍ‬ ‫ان‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي َأ ِبي‪َ ،‬عنْ م َُح َّم ِد ب ِ‬ ‫ْن قُ َت ْي َب َة ْالقُ َتي ِْبيُّ ‪َ ،‬قاال َح َّد َث َنا ْال َفضْ ُل بْنُ َش َاذ َ‬ ‫‪َ - 2206‬ح َّد َثنِي َعلِيُّ بْنُ م َُح َّم ِد ب ِ‬
‫َ‬ ‫آْل‬
‫س َحد ُه َما َعنْ َيمِي ِن ِه َو ا خ ُر َعنْ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬
‫ان َعلق َمة ك َب َر مِنْ ِبي‪ ،‬ف َجل َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫ْن َعلِيٍّ ‪َ ،‬و ك َ‬ ‫دَخ َل َأبُو َبك ٍر َو َعلق َمة َعلى ز ْي ِد ب ِ‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َأ ِبي َب ْك ٍر ْال َحضْ َرمِيِّ َقا َل‪َ ،‬‬
‫َأ‬
‫ان جْ َر ُه َما َيا َبا‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬
‫ْس اِإْل َما ُم ِم َّنا َمنْ رْ َخى َعلَ ْي ِه َس ْت َرهُ‪ِ ،‬إ َّن َما اِإْل َما ُم َمنْ َش َه َر َس ْي َفهُ‪َ ،‬ف َقا َل لَ ُه بُو َب ْك ٍر َو َك َ‬ ‫ان َبلَ َغ ُه َما‪َ F‬أ َّن ُه َقا َل َلي َ‬ ‫ارهِ‪َ ،‬و َك َ‬ ‫َي َس ِ‬
‫ان ِإ َماماً‪َ F‬و ه َُو مُرْ خِي َعلَ ْي ِه َس ْت َرهُ َأ ْو لَ ْم َي ُكنْ ِإ َماما ً َح َّتى َخ َر َج َو َش َه َر َس ْي َف ُه‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ك‬ ‫َأ‬ ‫السالم‬ ‫علیه‬ ‫ب‬
‫ٍ‬ ‫ل‬
‫ِ‬ ‫ا‬ ‫َ‬
‫ط‬ ‫ي‬ ‫ب‬‫َأ‬
‫ِ ِ‬ ‫ْن‬ ‫ب‬ ‫ِيِّ‬ ‫ل‬ ‫ع‬
‫َ َ‬ ‫نْ‬ ‫ع‬ ‫ِي‬ ‫ن‬ ‫رْ‬ ‫ب‬ ‫خ‬ ‫َأ‬
‫ْال ُح َ ِ ِ‬
‫ْ‬ ‫ْن‬
‫ي‬ ‫س‬
‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬
‫ك ُي ِجي ُب ُه ِب َشيْ ءٍ‪َ ،‬ف َقا َل ل ُه بُو َبك ٍر‪ِ :‬إنْ‬ ‫اَل‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َاَل‬ ‫اَل‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ان َز ْي ٌد ُيبْصِ ُر ال َك َم‪َ ،‬قا َل‪َ ،‬ف َسكَتَ َفل ْم ُي ِج ْبهُ‪َ ،‬ف َر َّد َعل ْي ِه ال َك َم ث ث مَرَّ اتٍ‪ ،‬ك َّل ذلِ َ‬ ‫اَل‬ ‫ْ‬ ‫َقا َل‪َ ،‬و َك َ‬
‫ان َعلِيٌّ علیه السالم لَ ْم َي ُكنْ ِإ َماما ً َو ه َُو مُرْ خِي‬ ‫ون َبعْ دَ هُ ِإ َما ٌم مُرْ خِي َعلَ ْي ِه َس ْت َرهُ‪َ ،‬و ِإنْ َك َ‬ ‫ب ِإ َماما ً َف َق ْد َيجُو ُز َأنْ َي ُك َ‬ ‫ان َعلِيُّ بْنُ َأ ِبي َطالِ ٍ‬ ‫َك َ‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬
‫ب ِإلى َعلق َمة نْ َيكفَّ َعنهُ! فكفَّ ‪.‬‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ك َها ُهنا‪ ،‬قا َل‪ ،‬فطل َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬
‫َعلَ ْي ِه َست َرهُ ف نتَ َما َجا َء ِب َ‬
‫َ‬

‫ب ِإلَيَّ َأبُو َع ْب ِد هَّللا ِ‪َ ،‬ي ْذ ُك ُر َع ِن ْال َفضْ ِل‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي م َُح َّم ُد بْنُ ُج ْمه ٍ‬
‫ُور‬ ‫‪َ - 2207‬قا َل َأبُو َع ْم ٍرو‪َ :‬ح َّد َثنِي م َُح َّم ُد بْنُ َمسْ عُودٍ‪َ ،‬قا َل َك َت َ‬
‫ك َأنْ‬ ‫الز ْي ِد َّي ِة َأيَّا َم َز ْيدٍ‪َ ،‬ما َم َن َع َ‬
‫ْن ِرَئ ابٍ‪َ ،‬عنْ َأ ِبي َخا ِل ٍد ْال َقمَّاطِ ‪َ ،‬قا َل‪َ ،‬قا َل لِي َر ُج ٌل م َِن َّ‬ ‫ْن َع ْب ِد الرَّ حْ َم ِن‪َ ،‬عنْ َعلِيِّ ب ِ‬ ‫سب ِ‬ ‫ْال َعمِّيُ ‪َ ،‬عنْ يُو ُن َ‬
‫ْ‬ ‫َأْل‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ار ُج َق ْبل ُه َهالِكٌ‪َ ،‬و ِإنْ َك َ‬ ‫ْ‬ ‫َّ‬ ‫ْ‬ ‫َأْل‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫َت ْخ ُر َج َم َع َز ْي ٍد َقا َل‪ ،‬قل ُ‬
‫ُ‬
‫ض َمفرُوضُ‬ ‫ْس فِي ا رْ ِ‬ ‫ان لي َ‬ ‫ُوض الطا َع ِة َفال َخ ِ‬ ‫ض َمفر َ‬ ‫ان َح ٌد فِي ا رْ ِ‬ ‫ت ل ُه ِإنْ َك َ‬
‫ْت مِنْ َف ْو ِري ِإلَى َأ ِبي َع ْب ِد هَّللا ِ علیه السالم َفَأ ْخ َبرْ ُت ُه ِب َما َقا َل ل َِي‬ ‫ضي ُ‬ ‫ار ُج َو ْال َجالِسُ م َُو َّس ٌع لَ ُه َما‪َ ،‬فلَ ْم َي ُر َّد َعلَيَّ َشيْئاً‪َ ،‬قا َل َف َم َ‬ ‫اع ِة َف ْال َخ ِ‬ ‫َّ‬
‫الط َ‬
‫ْن َيدَ ْي ِه َو مِنْ َخ ْلفِ ِه َو َعنْ َيمِي ِن ِه َو شِ َمالِ ِه َو مِنْ َف ْوقِ ِه َو مِنْ َتحْ ِت ِه ُث َّم ل ْمَ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬
‫س‪ ،‬ث َّم قا َل خذت ُه مِنْ َبي ِ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ً‬
‫ان ُمتكِئا ف َجل َ‬‫َّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬
‫الز ْيدِيُّ ‪َ ،‬و ِب َما قلت لهُ‪َ ،‬و ك َ‬ ‫َّ‬
‫َتجْ َع ْل لَ ُه َم ْخ َرجاً‪.‬‬
‫ض ْي َع َت َنا‬
‫اريِّ َف َن َز َل َ‬ ‫ُّوب اَأْل ْن َ‬
‫ص ِ‬ ‫ان‪َ ،‬قا َل‪َ :‬ق ِد َم َعلَ ْي َنا َأبُو َأي َ‬ ‫ْن ُسلَ ْي َم َ‬ ‫ِق‪َ ،‬عنْ م َُح َّم ِد ب ِ‬ ‫صاد ٍ‬ ‫صي ٍْر اَأْل ْزدِيُّ ‪َ ،‬عنْ َأ ِبي َ‬ ‫ث بْنُ ُن َ‬ ‫ار ُ‬‫‪َ - 2208‬ر َوى ْال َح ِ‬
‫ُول ِ صلی هللا علیه و آله و‬ ‫هَّللا‬ ‫َ‬
‫ك َهذا َم َع َرس ِ‬ ‫ْ‬
‫ت ال ُم ْش ِرك َ‬
‫ِين ِب َس ْيفِ َ‬ ‫ْ‬
‫ُّوب َقا َتل ُ‬ ‫َيعْ لِفُ َخ ْياًل لَهُ‪َ ،‬فَأ َت ْي َناهُ َف هْ دَ ْي َنا لَهُ‪َ ،‬قا َل‪َ ،‬ق َع ْد َنا عِ ْندَ هُ َفقُل َنا َيا َبا ي َ‬
‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬
‫ِين‪َ ،‬ف َق ْد َقا َت ْل ُ‬
‫ت‬ ‫ِين َو ال َّنا ِكث َ‬ ‫ين َو ْال َم ِ‬
‫ارق َ‬ ‫ال ْال َقاسِ طِ َ‬‫ِين َف َقا َل ِإنَّ ال َّن ِبيَّ صلی هللا علیه و آله و سلم َأ َم َرنِي ِبقِ َت ِ‬ ‫ت ُت َقا ِت ُل ْالمُسْ لِم َ‬ ‫سلم ُث َّم ِجْئ ُ‬
‫ِي!‬ ‫َّ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬
‫ت ِبالنه َْر َوا َناتِ‪َ ،‬و َما ْد ِري نى ه َ‬ ‫َّ‬ ‫ُّ‬
‫ت ِبالط ُر َقا ِ‬ ‫ْ‬ ‫هَّللا‬ ‫ُ‬ ‫َّ‬
‫ين‪َ ،‬و ِإنا ن َقا ِت ُل ِإنْ َشا َء ُ ِبالمُسْ ف َِعا ِ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬
‫ِين َو َقا َتلت ال َقاسِ طِ َ‬ ‫ال َّنا ِكث َ‬
‫ت َأ َبا‬
‫يح‪َ ،‬قا َل َسمِعْ ُ‬ ‫ير‪َ ،‬عنْ َذ ِر ٍ‬ ‫ْن بَشِ ٍ‬ ‫ْن َأ ِبي ْال َخ َّطابِ‪َ ،‬عنْ َجعْ َف ِر ب ِ‬ ‫ْن ب ِ‬ ‫‪َ - 2209‬ح َّد َثنِي َجعْ َف ُر بْنُ َمعْ رُوفٍ‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي م َُح َّم ُد بْنُ ْالح َ‬
‫ُسي ِ‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫او َية َب ِايعْ ! فنظ َر‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫او َية‪ ،‬فقا َل ل ُه ُم َع ِ‬ ‫َ‬
‫ِيس َعلى ُم َع ِ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫صاحِبُ شرْ ط ِة الخم ِ‬ ‫ُ‬ ‫اريُّ َ‬ ‫ْن ُع َبادَ َة اَأْل ْن َ‬
‫ص ِ‬ ‫دَخ َل َقيْسُ بْنُ َسعْ ِد ب ِ‬ ‫َع ْب ِد هَّللا ِ علیه السالم َيقُو ُل َ‬
‫هَّللا‬ ‫َأ‬ ‫هَّللا‬
‫او َية َما َت ْن َت ِهي َما َو ِ ِإ ِّني ‪َ ،‬ف َقا َل لَ ُه َقيْسٌ َما نسئت [شِ ْئ تَ ] َما َو ِ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬
‫َقيْسٌ ِإلَى ْال َح َس ِن علیه السالم َف َقا َل َبا م َُح َّم ٍد َبا َيعْ تَ َف َقا َل لَ ُه م َُع ِ‬
‫ِيف اللِّحْ َيةِ‪َ ،‬قا َل‪َ ،‬ف َقا َم ِإلَ ْي ِه ْال َح َسنُ َف َقا َل لَ ُه َب ِايعْ َيا َقيْسُ ! َف َبا َي َع‪.‬‬ ‫ص َن ‪َ ،‬ف َقا َل‪َ ،‬و َك َ ْ‬
‫ان َخف َ‬ ‫ِير َجسِ يما ً َو َك َ‬ ‫ان مِث َل ْال َبع ِ‬ ‫لَِئنْ شِ ْئ تَ لَ ُت َناقِ َ‬

‫ْن َأ ِبي ْال ِباَل دِ‪َ ،‬عنْ َعم ٍ‬


‫َّار‬ ‫ْن ْال َقاسِ ِم ْال َب َجلِيِّ ‪َ ،‬عنْ ِإب َْراهِي َم ب ِ‬
‫‪َ - 2210‬ح َّد َثنِي م َُح َّم ُد بْنُ ْال َح َس ِن‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي ْال َح َسنُ بْنُ ُخرَّ َزا َذ‪َ ،‬عنْ مُو َسى ب ِ‬
‫الز ْي ِد َّيةِ‪َ ،‬فلَمَّا صِ رْ َنا ِإلَى ْال َمدِي َن ِة‬
‫ي َّ‬ ‫ْأ‬
‫ان َي َرى َر َ‬ ‫ت َأ َبا ب َُحي ٍْر َعبْدَ هَّللا ِ ب َْن ال َّن َجاشِ يِّ مِنْ سِ ِجسْ َت َ‬
‫ان ِإلَى َم َّك َة‪َ ،‬و َك َ‬ ‫ال ِّس ِجسْ َتانِيِّ ‪َ ،‬قا َل َزا َم ْل ُ‬

‫‪352‬‬
‫ف َرَأ ْي ُت ُه ُم ْن َكسِ راً َي َت َقلَّبُ َعلَى ف َِراشِ ِه َو َي َتَأ َّوهُ‪،‬‬ ‫ص َر َ‬ ‫ْن ْال َح َس ِن‪َ ،‬فلَمَّا ا ْن َ‬ ‫ضى ه َُو ِإلَى َع ْب ِد هَّللا ِ ب ِ‬ ‫ْت َأ َنا ِإلَى َأ ِبي َع ْب ِد هَّللا ِ علیه السالم َو َم َ‬ ‫ضي ُ‬ ‫َم َ‬
‫ت َعلَى َأ ِبي َع ْب ِد هَّللا ِ علیه السالم َفقُ ْلتُ‬ ‫ك ِإ َذا َأصْ َبحْ تَ ِإنْ َشا َء هَّللا ُ‪َ ،‬فلَمَّا َأصْ َبحْ َنا د ََخ ْل ُ‬ ‫صاح ِِب َ‬ ‫َ‬
‫ك َبا ب َُحي ٍْر فقا َل ت ذ لِي َعلى َ‬ ‫ِنْ‬ ‫ْأ‬ ‫َ‬ ‫اسْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬
‫ت َما ل َ‬ ‫قُ ْل ُ‬
‫هَّللا‬ ‫َأ‬
‫الز ْي ِد َّيةِ‪َ ،‬ف َقا َل ا ذنْ لَهُ! َفلَمَّا د ََخ َل َعلَ ْي ِه َقرَّ َب ُه بُو َع ْب ِد ِ علیه‬ ‫َ‬ ‫ْئ‬ ‫ي َّ‬ ‫ْأ‬
‫ك َو ه َُو َي َرى َر َ‬ ‫ْأ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬
‫َه َذا َع ْب ُد ِ بْنُ ال َّن َجاشِ يِّ َس لَنِي نْ سْ َت ذ َِن لَ ُه َعلَ ْي َ‬ ‫َأ‬ ‫هَّللا‬
‫ت ثَاَل َث َة َع َش َر َر ُجاًل م َِن‬ ‫اك ِإ ِّني لَ ْم َأ َز ْل ُمقِرّ اً ِب َفضْ لِ ُك ْم َأ َرى ْال َح َّق فِي ُك ْم اَل فِي َغي ِْر ُك ْم‪َ ،‬و ِإ ِّني َق َت ْل ُ‬ ‫ت فِدَ َ‬ ‫االسالم ‪َ ،‬ف َقا َل لَ ُه َأبُو ب َُحي ٍْر ُجع ِْل ُ‬
‫ب علیه االسالم ‪َ ،‬ف َقا َل لَ ُه َأبُو َع ْب ِد هَّللا ِ علیه السالم َسَأ ْلتَ َعنْ َه ِذ ِه ْال َمسْ َألَ ِة َأ َحداً‬ ‫َأ‬ ‫ُأ‬
‫ْن ِبي طالِ ٍ‬ ‫َ‬ ‫ار ِج ُكلُّ ُه ْم َسمِعْ ُت ُه ْ‪F‬م َي َتبَرَّ مِنْ َعلِيِّ ب ِ‬ ‫ْال َخ َو ِ‬
‫ٌ‬ ‫ْأ‬ ‫َأ‬
‫ت َع ْن َها َعبْدَ هَّللا ِ ب َْن ْال َح َس ِن َفلَ ْم َي ُكنْ عِ ْندَ هُ فِي َها َج َوابٌ َو َعظ َم َعلَ ْيهِ‪َ ،‬و َقا َل لِي ْنتَ َم ُخوذ فِي ال ُّد ْن َيا َو اآْل خ َِرةِ‪َ ،‬فقُ ْل ُ‬
‫ت‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬
‫غَ ي ِْري َف َقا َل َن َع ْم َس ْل ُ‬
‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ْف قتلت ُه ْم َيا َبا ب َُحي ٍْر فقا َل ِمن ُه ْم َمنْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬
‫اس فِي َعلِيٍّ علیه االسالم ! فقا َل ل ُه بُو َع ْب ِد ِ علیه السالم َو كي َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ك هَّللا ُ َف َعلَى َما ذا َعادَ ْينا الن َ‬
‫َّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َأصْ لَ َح َ‬
‫يق َفِإذاَ‬ ‫َّ‬
‫ت صْ َح ُب ُه فِي الط ِر ِ‬ ‫َأ‬ ‫ت َأصْ َع ُد َسط َح ُه ِب ُسل ٍم َح َّتى ْق ُتلَهُ‪َ ،‬و ِم ْن ُه ْم َمنْ دَ َع ْو ُت ُه ِباللي ِْل َعلَى َب ِاب ِه َفِإذا َخ َر َج َعلَيَّ َق َتل ُتهُ‪َ ،‬و ِم ْن ُه ْم َمنْ ُك ْن ُ‬
‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َأ‬ ‫َّ‬ ‫ْ‬ ‫ُك ْن ُ‬
‫ك فِي َق ْتل ِِه ْم‬ ‫َ َ‬ ‫ْ‬
‫ي‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ع‬ ‫نْ‬ ‫ُ‬
‫ك‬ ‫ي‬ ‫م‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ام‬
‫ْ ِ ِ ِإْل َ ِ ْ َ‬ ‫م‬ ‫ا‬ ‫ر‬ ‫م‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ب‬ ‫م‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫ت‬‫َ‬ ‫ْ‬
‫ل‬ ‫َ‬
‫ت‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫تَ‬ ‫ْ‬
‫ن‬ ‫ُ‬
‫ك‬ ‫و‬‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ْر‬ ‫ي‬
‫َ َ َ ٍ‬ ‫ُح‬ ‫ب‬ ‫ا‬ ‫ب‬‫َأ‬ ‫ا‬‫ي‬ ‫السالم‬ ‫علیه‬ ‫ِ‬ ‫هَّللا‬ ‫د‬
‫ِ‬ ‫ب‬‫ْ‬ ‫ع‬‫َ‬ ‫ُو‬ ‫ب‬ ‫َأ‬ ‫ل‬
‫َ‬ ‫ا‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫‪،‬‬ ‫يَّ‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ع‬
‫َ‬ ‫ه‬‫ُ‬ ‫ُّ‬ ‫ل‬ ‫ك‬ ‫ُ‬ ‫ك‬
‫َ َ‬ ‫ل‬
‫ِ‬ ‫َ‬
‫ذ‬ ‫ر‬ ‫َ‬
‫ت‬ ‫ت‬ ‫َ‬ ‫اسْ‬ ‫د‬‫ِ‬ ‫ق‬ ‫َ‬ ‫و‬ ‫َ‬ ‫ُ‪،‬‬‫ه‬ ‫ت‬‫ُ‬ ‫ْ‬
‫ل‬ ‫َ‬
‫ت‬ ‫ق‬ ‫َ‬ ‫ِي‬ ‫ل‬ ‫َخاَل‬
‫َأ‬
‫ك‪ ،‬ث َّم َقا َل بُو‬ ‫ُ‬ ‫َ‬
‫ك َغ ْي ُر ذلِ َ‬ ‫ْس َعل ْي َ‬‫َ‬ ‫َ‬
‫ك اِإْل َما َم‪َ ،‬و لي َ‬ ‫ص ِّد ْق ِبلحْ ِم َها‪ F‬لِ َس ْبقِ َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ً‬
‫ْك ث ث َعش َر َة َشاة َتذ َب ُح َها ِب ِمنى َو لت َ‬ ‫ْ‬ ‫ً‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َاَل‬ ‫َ‬
‫ك َس َبقتَ اِإْل َما َم‪َ ،‬ف َعلي َ‬ ‫ْ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬
‫َشيْ ٌء َو ل ِكن َ‬
‫ص ْب َيانُ‬ ‫ك ال ِّ‬ ‫ت َو َت ِب َع َ‬ ‫ك الص ُّْد َرةُ مِنْ ف َِرا ٍء َفد ََخ ْلتَ ال َّن َه َر َف َخ َرجْ َ‪F‬‬ ‫ِيزابُ َو َعلَ ْي َ‬ ‫ك ْالم َ‬ ‫صا َب َ‬ ‫ِين َأ َ‬ ‫َع ْب ِد هَّللا ِ علیه السالم َيا َأ َبا ب َُحي ٍْر َأ ْخ ِبرْ نِي ح َ‬
‫ث َح َّتى ُت َح ِّد َث ُه َأ َبا َع ْب ِد هَّللا ِ‬ ‫ان َه َذا م َِن ْال َحدِي ِ‬ ‫صي ََّرك َعلَى َه َذا! َف َقا َل َعمَّارٌ‪َ ،‬ف ْال َتفَتَ ِإلَيَّ َأبُو ب َُحي ٍْر َف َقا َل َأيُّ َشيْ ٍء َك َ‬ ‫ك‪َ ،‬أيُّ َشيْ ٍء َ‬ ‫ون ِب َ‬ ‫ِّط َ‬ ‫ي َُعي ُ‬
‫َأ‬ ‫هَّللا‬
‫ت لَ ُه َو اَل لِ َغي ِْر ِه َو َه َذا ه َُو َيسْ َم ُع َكاَل مِي‪َ ،‬ف َقا َل َل ُه بُو َع ْب ِد ِ علیه السالم لَ ْم ي ُْخ ِبرْ نِي ِب َشيْ ٍء َيا َبا‬ ‫َأ‬ ‫ت اَل َو ِ َما َذ َكرْ ُ‬ ‫هَّللا‬ ‫ْ‬
‫علیه االسالم ! َفقُل ُ‬
‫صاحِبُ‬ ‫َ‬ ‫ا‬ ‫َ‬
‫ذ‬ ‫ه‬
‫َ‬ ‫نَّ‬ ‫َأ‬ ‫و‬ ‫ٌ‪،‬‬ ‫ل‬
‫َ ِ َاطِ َ‬ ‫ب‬ ‫ه‬ ‫ي‬‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ع‬ ‫ُ‬
‫ت‬ ‫ْ‬
‫ن‬ ‫ُ‬
‫ك‬ ‫ِي‬ ‫ذ‬ ‫َّ‬ ‫ل‬ ‫ا‬ ‫نَّ‬‫َأ‬ ‫و‬
‫َ‬ ‫ٍ‪،‬‬ ‫د‬ ‫م‬
‫َّ‬ ‫ُح‬ ‫م‬
‫َ َ ُِ ِ َ‬ ‫آل‬ ‫م‬‫ل‬ ‫ا‬ ‫ع‬ ‫ا‬ ‫ذ‬ ‫َ‬ ‫ه‬ ‫نَّ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬
‫د‬ ‫ه‬
‫َ‬ ‫ْ‬
‫ش‬ ‫َأ‬ ‫ر‬
‫ُ‬ ‫َّا‬‫م‬ ‫ع‬ ‫َ ٍ َ َ‬‫ا‬‫ي‬ ‫ْر‬ ‫ي‬ ‫ُح‬ ‫ب‬ ‫ُو‬ ‫ب‬‫َأ‬ ‫ِي‬ ‫ل‬ ‫ل‬‫َ‬ ‫ا‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫ِ‪،‬‬ ‫ه‬ ‫د‬ ‫ْ‬
‫ب َُحي ٍْر‪َ ،‬فلَمَّا َخ َرجْ َنا عِ ِ‬
‫ن‬ ‫ِنْ‬‫م‬
‫اَأْلمْ ِر‪.‬‬
‫ْن َأ ِبي ْال َخ َّطابِ‪َ ،‬عنْ َع ْب ِد‬ ‫ْن ب ِ‬ ‫ْن ْال ُح َسي ِ‬ ‫ازيُّ ‪َ ،‬عنْ م َُح َّم ِد ب ِ‬ ‫‪ - 2211‬م َُح َّم ُد بْنُ ْال َح َس ِن َو عُث َمانُ بْنُ َحا ِمدٍ‪َ ،‬قاال َح َّد َث َنا م َُح َّم ُد بْنُ َي ْزدَ ادَ الرَّ ِ‬
‫ْ‬
‫ْن علیه االسالم ‪.‬‬ ‫ْن ال ُح َسي ِ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫ان المُختا ُر َيكذِبُ َعلى َعلِيِّ ب ِ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ب ْال َخ ْث َعمِيِّ ‪َ ،‬عنْ ِبي َع ْب ِد ِ علیه السالم قا َل ك َ‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬ ‫هَّللا ِ ْالم َُز ْخ َرفِ ‪َ ،‬عنْ َح ِبي ٍ‬
‫ْن‪َ ،‬ع ِن ْالم َُز ْخ َرفِ ‪َ ،‬عنْ َح ِبي ٍ‬
‫ب‬ ‫ُسي ِ‬ ‫ْن ْالح َ‬ ‫ْن َحا ِمدٍ‪َ ،‬قا َل َح َّد َث َنا م َُح َّم ُد بْنُ َي ْزدَادَ‪َ ،‬عنْ م َُح َّم ِد ب ِ‬ ‫ان ب ِ‬ ‫‪ - 2212‬م َُح َّم ُد بْنُ ْال َح َس ِن‪َ ،‬عنْ ع ُْث َم َ‬
‫ْن علیه السالم َك َّذابٌ‬ ‫ان ل ِْل ُح َسي ِ‬ ‫ان ل ِْل َح َس ِن علیه السالم َك َّذابٌ َي ْكذِبُ َعلَ ْي ِه َو لَ ْم ُي َس ِّمهِ‪َ ،‬و َك َ‬ ‫ْال َخ ْث َعمِيِّ ‪َ ،‬عنْ َأ ِبي َع ْب ِد هَّللا ِ علیه السالم َقا َل َك َ‬
‫َأ‬
‫ِيرةُ بْنُ َسعِي ٍد َي ْكذِبُ َعلَى ِبي‪.‬‬ ‫ْ‬
‫ان ال ُمغ َ‬ ‫ْن علیه االسالم ‪َ ،‬و َك َ‬ ‫ْن ال ُح َسي ِ‬‫ْ‬ ‫ان ْالم ُْخ َتا ُر َي ْكذِبُ َعلَى َعلِيِّ ب ِ‬ ‫َي ْكذِبُ َعلَ ْي ِه َو لَ ْم ي َُس ِّمهِ‪َ ،‬و َك َ‬
‫ْن ُع َم َر ْال َي َمانِيِّ ‪َ ،‬ع ِن ْالفُ َ‬ ‫َأْل‬
‫ْن‬
‫ضي ِْل ب ِ‬ ‫ْن عِ ي َسى‪َ ،‬عنْ ِإب َْراهِي َم ب ِ‬ ‫اريُّ ‪َ ،‬عنْ َحمَّا ِد ب ِ‬ ‫‪َ - 2214‬جعْ َف ُر بْنُ َمعْ رُوفٍ‪َ ،‬قا َل َح َّد َث َنا َيعْ قُوبُ بْنُ َي ِزيدَ ا ْن َب ِ‬
‫َّاس َي ْز ُع ُم َأ َّن ُه َيعْ لَ ُم ُك َّل آ َي ٍة َن َزلَتْ‬ ‫ار‪َ ،‬عنْ َأ ِبي َجعْ َف ٍر علیه السالم َقا َل َأ َتى َر ُج ٌل َأ ِبي علیه السالم َف َقا َل ِإنَّ ف نا َيعْ نِي َع ْب َد ِ ب َْن ال َعب ِ‬
‫ْ‬ ‫هَّللا‬ ‫ً‬ ‫اَل‬ ‫ُ‬ ‫َي َس ٍ‬
‫ض ُّل َس ِبياًل ‪َ .‬و فِي َم‬ ‫كان فِي ه ِذ ِه َأعْ مى َفه َُو فِي اآْل خ َِر ِة عْ مى َو َ‬
‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫ت‪َ :‬و َمنْ َ‬ ‫ت‪َ ،‬قا َل َف َس ْل ُه فِي َمنْ َن َزلَ ْ‬ ‫ت َو فِي َم َن َزلَ ْ‬ ‫آن فِي َأيِّ َي ْو ٍم َن َزلَ ْ‬ ‫ِ‬ ‫رْ‬ ‫ُ‬ ‫ق‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫فِي‬
‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬
‫رابطوا‪ .‬ف تاهُ الرَّ ُج ُل َو‬ ‫ُ‬ ‫صابرُوا َو ِ‬ ‫ِ‬ ‫ِين آ َمنوا اصْ ِبرُوا َو‬ ‫ُ‬ ‫َّ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ص َح لك ْم‪َ .‬و فِي َم نزلت‪ :‬يا ُّي َها الذ َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬
‫َن َزلت‪َ :‬و ال َينف ُعك ْم نصْ حِي ِإنْ َردت نْ ن َ‬
‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫َأ‬
‫ف الرَّ ُج ُل ِإلَى ِبي َف َقا َل َل ُه َما‬ ‫ص َر َ‬ ‫ْف ه َُو َفا ْن َ‬ ‫اج َهنِي ِب ِه َفَأسْ َأل ُه َو لَكِنْ َسل ُه َما ال َعرْ شُ َو َم َتى ُخلِقَ َو َكي َ‬
‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ك ِب َه َذا َو َ‬ ‫ت الَّذِي َأ َم َر َ‬ ‫َقا َل‪َ :‬ود ِْد ُ‬
‫ان َف َن َزلَ َتا فِي َأ ِبي ِه َو‬ ‫ي‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫و‬ ‫ُأْل‬ ‫ا‬ ‫َّا‬
‫م‬ ‫َأ‬ ‫‪،‬‬ ‫ِل‬ ‫ح‬ ‫َ‬
‫ت‬ ‫ْ‬
‫ن‬ ‫م‬
‫ُ‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫و‬ ‫ي‬ ‫عِ‬ ‫د‬‫َّ‬ ‫م‬
‫ُ‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫ْر‬‫ي‬ ‫َ‬
‫غ‬ ‫م‬ ‫ْ‬
‫ل‬ ‫عِ‬ ‫و‬ ‫ور‬‫ن‬‫ُ‬ ‫ب‬ ‫ا‬‫ه‬‫ِي‬ ‫ف‬ ‫ك‬ ‫ب‬
‫ُ‬ ‫ي‬ ‫ج‬ ‫ُأ‬ ‫ي‬ ‫ِّ‬
‫ن‬ ‫ك‬
‫ِ‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫و‬ ‫‪:‬‬ ‫ل‬ ‫ا‬‫ق‬‫َ‬ ‫‪،‬‬ ‫اَل‬ ‫ل‬ ‫ا‬‫ق‬‫َ‬ ‫ت‬
‫ِ‬ ‫ا‬ ‫ي‬ ‫آْل‬‫ا‬ ‫ِي‬ ‫ف‬ ‫ك‬ ‫ب‬ ‫ا‬ ‫ج‬‫َأ‬
‫َقا َل‪َ ،‬ف َقا َل‪َ َ َ َ َ :‬‬
‫ْ‬
‫ل‬ ‫ه‬ ‫و‬
‫َ ِ‬ ‫ِ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ِ َ َ ِ ٍ َ ٍ‬ ‫َ َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫َأ‬
‫ت فِي ِبي َو فِي َنا‪.‬‬ ‫َأمَّا اَأْلخ َ‬
‫ِيرةُ َف َن َزلَ ْ‬

‫ت َأ َبا‬ ‫ار‪َ ،‬قا َل َسمِعْ ُ‪F‬‬‫ْن َي َس ٍ‬‫ضي ِْل ب ِ‬ ‫ْن َب ْك ٍر ْال َواسِ طِ يِّ ‪َ ،‬ع ِن ْالفُ َ‬ ‫ان‪َ ،‬عنْ مُو َسى ب ِ‬ ‫ْن سِ َن ٍ‬ ‫يسى ْال ُع َب ْيدِيُّ ‪َ ،‬عنْ م َُح َّم ِد ب ِ‬ ‫‪َ - 2215‬و َر َوى م َُح َّم ُد بْنُ عِ َ‬
‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬
‫ار ُه َما ك َما َع ِم َيت قلو ُب ُه َما األكلين فِي َرق َبتِي‬ ‫َ‬ ‫ص َ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫اَل‬‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َّ‬
‫ِين علیه السالم الل ُه َّم ال َعنْ ا ْبنيْ ف ٍن َو عْ ِم ْب َ‬ ‫َجعْ َف ٍر علیه السالم َيقُو ُل َقا َل َأمِي ُر المُْؤ ِمن َ‬
‫ْ‬
‫ار ِه َما دَ لِياًل َعلَى َع َمى قُلُ ِ‬
‫وب ِه َما‪.‬‬ ‫ص ِ‬ ‫َو اجْ َع ْل َع َمى َأ ْب َ‬

‫ف ْالقُمِّيُّ ‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي م َُح َّم ُد بْنُ عِ ي َسى ب ِ‬


‫ْن‬ ‫ْن َأ ِبي َخلَ ٍ‬ ‫دَار ْالقُمِّيُّ ‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي َسعْ ُد بْنُ َع ْب ِد هَّللا ِ ب ِ‬ ‫ْن ُب ْن َ‬‫ُسيْنُ بْنُ ْال َح َس ِن ب ِ‬‫‪َ - 2216‬ح َّد َثنِي ْالح َ‬
‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َأ َأ‬
‫ارسٌ َف َّتانا ً‬ ‫ان َف ِ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ضم َِن لِ َمنْ َق َتل ُه ال َج َنة‪َ ،‬ف َق َتل ُه ُج َن ْي ٌد‪َ ،‬و َك َ‬ ‫ْ‬
‫ْن َحات ٍِم ال َقز ِوينِيِّ َو َ‬ ‫سب ِ‬ ‫ار ِ‬ ‫ُع َب ْيدٍ‪َ ،‬ن َبا ْال َح َس ِن ْال َعسْ َك ِريَّ علیه السالم َم َر ِب َقت ِل َف ِ‬
‫ْ‬
‫ارسٌ لَ َع َن ُه هَّللا ُ َيعْ َم ُل مِنْ قِ َبلِي َف َّتانا ً َداعِ يا ً ِإلَى ْال ِب ْد َعةِ‪َ ،‬و‬ ‫َأ‬
‫اس َو َي ْدعُو ِإلَى ْال ِب ْد َعةِ‪َ ،‬ف َخ َر َج مِنْ ِبي ْال َح َس ِن علیه االسالم ‪َ :‬ه َذا َف ِ‬ ‫َي ْفتِنُ ال َّن َ‬
‫ضا ِمنٌ َل ُه َعلَى هَّللا ِ ْال َج َّنة‪َ.‬‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫دَ ُم ُه َهدَ ٌر لِك ِّل َمنْ قتلهُ‪ ،‬ف َمنْ َهذا الذِي ي ُِري ُحنِي ِمن ُه َو َيقتلهُ! َو نا َ‬ ‫ُ‬
‫اريُّ ‪َ ،‬قا َل‪َ ،‬قا َل لِي َأبُو َجعْ َف ٍر َّ‬ ‫ْن ُع َب ْيدٍ‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي ِإسْ َح ُ َأْل‬
‫الثانِي علیه السالم َما‬ ‫اق ا ْن َب ِ‬ ‫‪َ - 2217‬قا َل َسعْ ٌد‪َ ،‬و َح َّد َثنِي م َُح َّم ُد بْنُ عِ ي َسى ب ِ‬
‫َّ‬ ‫ْ‬ ‫َّ‬ ‫هَّللا‬ ‫َ‬ ‫ُأ‬ ‫َ‬ ‫ِّ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُأ‬
‫َف َع َل َأبُو ال َّس ْم َه ِريِّ َل َع َن ُه هَّللا ُ َي ْكذِبُ َعلَ ْي َنا‪َ ،‬و َي ْز ُع ُم ن ُه َو اب َْن ِبي الزرْ قا ِء دَ َعاهُ ِإل ْينا‪ ،‬ش ِهدك ْم ني تبَرَّ ِإلى ِ َعز َو َج َّل ِمن ُه َما‪ِ F،‬إن ُه َما‬
‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َأ‬ ‫َّ‬ ‫َأ‬
‫ك َي ِح ُّل لِي َق ْتلُ ُه َما َف َقا َل‪ِ :‬إ َّن ُه َما َف َّتا َن ِ‬
‫ان‬ ‫ت فِ َدا َ‬ ‫ت لَ ُه ُجع ِْل ُ‬ ‫ك فِي ْال َج َّن ِة َفقُ ْل ُ‬ ‫اق َأ ِرحْ نِي ِم ْن ُه َما ي ُِر ِح هَّللا ُ َع َّز َو َج َّل ِب َعيْشِ َ‬ ‫ان‪َ ،‬يا ِإسْ َح ُ‬ ‫ان َم ْلعُو َن ِ‬ ‫َف َّتا َن ِ‬
‫ك َو ُأ ْشف ُِق ِإنْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫ت‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫د‬ ‫َ‬ ‫ي‬
‫َّ‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫ْ‬
‫د‬ ‫ق‬ ‫َ‬ ‫م‬ ‫اَل‬ ‫سْ‬
‫َ ِإ ِإْل َ‬ ‫ا‬ ‫نَّ‬ ‫ف‬‫َ‬ ‫!‬ ‫ك‬ ‫ْ‬
‫ت‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫و‬ ‫ك‬ ‫َّا‬
‫َ َ ِإ َ َ‬ ‫ي‬ ‫و‬ ‫‪،‬‬ ‫ِين‬ ‫م‬ ‫ل‬
‫ِ‬ ‫ُسْ‬‫م‬ ‫ْ‬
‫ِل‬ ‫ل‬ ‫ٌ‬
‫ر‬ ‫دَ‬‫ه‬ ‫َ َ‬ ‫ا‬‫م‬‫ه‬‫ُ‬ ‫اُؤ‬ ‫م‬
‫َ‬ ‫د‬‫ِ‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫‪،‬‬ ‫ِيَّ‬ ‫ل‬‫ا‬ ‫و‬ ‫م‬ ‫ة‬
‫ِ‬ ‫ب‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫ر‬
‫َ َ َ َ َ ََ‬‫و‬ ‫ِي‬‫ت‬ ‫ب‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫ر‬ ‫ْطِ‬ ‫ي‬ ‫َ‬
‫خ‬ ‫ِي‬ ‫ف‬ ‫ن‬ ‫اَل‬
‫َ َ َ َ ِ‬ ‫م‬ ‫عْ‬ ‫ي‬ ‫و‬ ‫اس‬ ‫ن‬‫َّ‬ ‫ال‬ ‫َي ْف ِت َن ِ‬
‫ان‬
‫ِن مِنْ‬ ‫ك َد ُم مُْؤ م ٍ‬ ‫ك‪َ ،‬فيُسْ َف َ‬ ‫ْ‬
‫ك َعنْ َنفسِ َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫ك ِإ ْد َء الحُجَّ ِة َف َت ْد َف َع ذلِ َ‬ ‫اَل‬ ‫اَل‬
‫ت حُجَّ ةٍ‪َ ،‬و يُمْ ِك َن َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫اَل‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬
‫َق َت ْل َت ُه ظاهِرا نْ تسْ َل لِ َم َق َتل َتهُ! َو َت ِجدَ الس َِّبي َل ِإلى َتث ِبي ِ‬ ‫ً‬ ‫َ‬
‫َأ‬
‫ك نْ َي ِج َد الس َِّبي َل ِإلَى نْ َي ْغ َتالَ ُه َما ِب َق ْت ٍل َو َكا َنا َق ْد‬ ‫َأ‬ ‫اق َيطلُبُ َذلِ َ‬ ‫ْ‬ ‫يسى‪َ :‬ف َما َزا َل ِإسْ َح ُ‬ ‫ال! َقا َل م َُح َّم ُد بْنُ عِ َ‬ ‫دَم َكاف ٍِر‪َ ،‬علَ ْي ُك ْم ِب ْ‬ ‫َأ‬
‫االغ ِت َي ِ‬ ‫ْولِيَاِئ َنا ِب ِ‬
‫َح َّذ َراهُ لَ َع َن ُه َما هَّللا ُ‪.‬‬
‫ْن‬‫ب َع ِن اب ِ‬ ‫ْن َوهْ ٍ‬ ‫او َي َة ب ِ‬ ‫َّار َو ُم َع ِ‬ ‫ْن َعم ٍ‬ ‫او َي َة ب ِ‬‫ير َو دَ اوُ دَ الرَّ ِّقيِّ َعنْ ُم َع ِ‬ ‫ْن َحمَّا ٍد َعنْ َأ ِبي بَصِ ٍ‬ ‫‪ِ - 2218‬إب َْراهِي ُم بْنُ ِإسْ َحاقَ َعنْ َع ْب ِد هَّللا ِ ب ِ‬
‫ث ِإلَ ْي ِه َأ ِن اْئ ِتنِي‬ ‫س َأبُو َع ْب ِد هَّللا ِ ع َفلَ ْم َيْأ ِت ِه َشهْراً َقا َل َف َب َع َ‬ ‫ْس َف َق َتلَ ُه َف َجلَ َ‬ ‫ث دَ اوُ ُد بْنُ َعلِيٍّ ِإلَى ْال ُم َعلَّى ب ِ‬
‫ْن ُخ َني ٍ‬ ‫ِين َب َع َ‬‫ان َقا َل‪ُ :‬ك َّنا ِب ْال َمدِي َن ِة ح َ‬ ‫سِ َن ٍ‬
‫ِّ‬ ‫ُ‬
‫صلي َو َنحْ نُ ن َ‬ ‫ِّ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْأ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫ْأ‬
‫س َف َقا َل ا تونِي ِب ِه َفِإنْ َبى َف تونِي ِب ِه ْو ِب َر سِ ِه َفد ََخلوا َعل ْي ِه َو ه َُو ُي َ‬‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫ْئ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْأ‬
‫َفَأ َبى نْ َي ِت َي ُه َف َب َعث ِإل ْي ِه َخ َ‬
‫َأ‬
‫صل ي‬ ‫مْس َن َف ٍر م َِن ال َح َر ِ‬
‫ُول هَّللا ِ َقالُوا َما َن ْد ِري‬ ‫ون اب َْن َرس ِ‬ ‫ظ ُّن ُك ْم َت ْق ُتلُ َ‬ ‫ك َف َقا َل َو َما َأ ُ‬ ‫ْأ‬ ‫ْأ‬ ‫ُأ‬
‫الز َوا َل َف َقالُوا َأ ِجبْ دَ اوُ دَ ب َْن َعلِيٍّ َقا َل َفِإنْ لَ ْم ِجبْ َقا َل َأ َم َر َنا َأنْ َن ِت َي ُه ِب َر سِ َ‬ ‫َم َع ُه َّ‬
‫ب‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫ك َم َعنا ْو نذ َه َ‬‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ب ِب َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬
‫ص ِرفُ َحتى نذ َه َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫اَل‬ ‫هَّللا‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬
‫ص ِرفوا فِإن ُه خ ْي ٌر لك ْم فِي ُدن َياك ْم َو آخ َِر ِتك ْم قالوا َو ِ نن َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫اَّل‬
‫َما َتقُو ُل َو َما نعْ ِرفُ ِإ الطا َعة قا َل ان َ‬‫َ‬
‫ض َع ُه َما َعلَى َم ْن ِك َب ْي ِه ث َّمُ‬ ‫َأ‬
‫اف َعلَى َن ْفسِ ِه َقالُوا َر ْي َناهُ َق ْد َر َف َع َي َد ْي ِه َف َو َ‬ ‫ْأ‬
‫ب َر سِ ِه َو َخ َ‬ ‫ك َقا َل َفلَمَّا َعلِ َم َأنَّ ْال َق ْو َم اَل َي ْذ َهب َ‬
‫ُون ِإاَّل ِب َذ َها ِ‬ ‫ِب َرْأسِ َ‬

‫‪353‬‬
‫صا ِح َب ُك ْم َق ْد َماتَ َو َه َذا‬ ‫َّاع َة السَّا َع َة َف َسمِعْ َنا‪ F‬ص َُراخا ً َعالِيا ً َف َقالُوا َل ُه ُق ْم َف َقا َل َل ُه ْم َأمَّا ِإنَّ َ‬ ‫َب َس َط ُه َما ُث َّم دَ َعا ِب َسبَّا َب ِت ِه َف َسمِعْ َناهُ َيقُو ُل الس َ‬
‫ث َأنْ َأ ْق َب َل َف َقا َل َيا َهُؤ اَل ِء َق ْد‬ ‫مْت َم َع ُك ْم َقا َل َف َب َع ُثوا َر ُجاًل ِم ْن ُه ْم َف َما لَ ِب َ‬ ‫الص َُّرا ُخ َعلَ ْي ِه َفا ْب َع ُثوا َر ُجاًل ِم ْن ُك ْم َفِإنْ لَ ْم َي ُكنْ َه َذا الص َُّرا ُخ َعلَ ْي ِه قُ ُ‬
‫ُ‬ ‫ْ‬
‫ْس َفلَ ْم آ ِت ِه ُمنذ َشه ٍْر‬ ‫َّ‬
‫ي ال ُم َعلى ب َْن ُخ َني ٍ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬
‫ان َحال ُه َقا َل َق َت َل َم ْواَل َ‬ ‫اك َما َك َ‬ ‫ت َل ُه َج َعلَ َنا هَّللا ُ فِدَ َ‬
‫ص َرفُوا َفقُ ْل ُ‬ ‫صا ِح ُب ُك ْم َو َه َذا الص َُّرا ُخ َعلَ ْي ِه َفا ْن َ‬ ‫َماتَ َ‬
‫ث هَّللا ُ ِإلَ ْي ِه َملَكا ً ِب َحرْ َب ٍة َف َط َع َن ُه فِي‬‫ت هَّللا َ ِباسْ ِم ِ‪F‬ه اَأْلعْ َظ ِم َف َب َع َ‪F‬‬
‫ب ُع ُنقِي َفدَ َع ْو ُ‬ ‫ث ِإلَيَّ لِ َيضْ ِر َ‬ ‫َّاع َة لَ ْم آ ِت ِه َف َب َع َ‬
‫ان الس َ‬ ‫ث ِإلَيَّ َأنْ آ ِت َي ُه َفلَمَّا َأنْ َك َ‬‫َف َب َع َ‬
‫صة‪ُ.‬‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫ضرُّ ُع قلت َو َرف ُع اِإْلصْ َب ِع قا َل ال َبصْ َب َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ك َو َج ْم ُع َها فقا َل الت َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ْن َما ه َُو قا َل ااِل ْب ِت َها ُل فقلت ف َوضْ ُع َيدَ ْي َ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ِير ِه فقتل ُه فقلت ل ُه ف َرف ُع ال َيدَ ي ِ‬‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َم َذاك ِ‬
‫ير َّ‬ ‫ار َناقِاًل َعنْ ِك َتا ِ‬ ‫ب َأ َم ِ َأْل‬ ‫س َر ِح َم ُه هَّللا ُ فِي ِك َتا ِ‬
‫الط َب ِريِّ‬ ‫ْن َج ِر ٍ‬ ‫ِئل اِإْل َما َم ِة َتصْ نِيفِ م َُح َّم ِد ب ِ‬ ‫ب َداَل ِ‬ ‫ان ا ْخ َط ِ‬ ‫‪َ - 2219‬ذ َك َر ال َّس ِّي ُد بْنُ َطاوُ ٍ‬
‫ان َس َنةً‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬
‫ْن َمرْ َو َ‬ ‫ِق ع قا َل‪َ :‬ح َّج ِهشا ُم بْنُ َع ْب ِد ال َملِكِ ب ِ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ْن َعلِيٍّ ال َباق ِِر ع ذك َرهُ بِِإسْ نا ِد ِه َع ِن الصَّاد ِ‬ ‫َ‬ ‫ت َم ْو نا م َُح َّم ِد ب ِ‬ ‫َ‬ ‫اَل‬ ‫ار مُعْ ِج َزا ِ‬ ‫اِإْل َمامِيِّ مِنْ ْخ َب ِ‬
‫َّ‬ ‫هَّلِل‬ ‫ْ‬
‫ك ال َّس َنةِ‪ -‬م َُح َّم ُد بْنُ َعلِيٍّ ال َباقِ ُر َو ا ْب ُن ُه َجعْ َف ُر بْنُ م َُح َّم ٍد ع َف َقا َل َجعْ َف ُر بْنُ م َُح َّم ٍد ع ال َح ْم ُد ِ الذِي َب َع َ‬
‫ث‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬
‫ان َق ْد َح َّج فِي تِل َ‬ ‫ِين َو َك َ‬ ‫م َِن ال ِّسن َ‬
‫ص ْف َوةُ هَّللا ِ َعلَى َخ ْلقِ ِه َو ِخ َي َر ُت ُه مِنْ عِ َبا ِد ِه َو ُخلَ َفاُؤ هُ َفال َّسعِي ُد َم ِن ا َّت َب َع َنا َو ال َّشقِيُّ َمنْ َعا َدا َنا َو َخالَ َف َنا‬ ‫َ‬ ‫نُ‬ ‫حْ‬ ‫ن‬‫َ‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ه‬‫ِ‬ ‫م َُحمَّداً ِب ْال َ ِ َ َ َ ِ‬
‫ب‬ ‫ا‬ ‫َ‬
‫ن‬ ‫م‬ ‫ر‬ ‫ك‬‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫و‬ ‫ً‬ ‫ا‬ ‫ي‬
‫ّ‬ ‫ب‬ ‫َ‬
‫ن‬ ‫ِّ‬
‫ق‬ ‫ح‬
‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ً‬
‫ص َرف َنا ِإلى ال َمدِي َن ِة َف ن َفذ َب ِريدا ِإلى َعام ِِل ال َمدِي َن ِة‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬
‫ف ِإلى ِد َمشقَ َو ان َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ص َر َ‬ ‫ُث َّم َقا َل َفَأ ْخ َب َر َمسْ لَ َم ُة َأ َخاهُ ِب َما َسم َِع َفل ْم َيعْ ِرضْ ل َنا َحتى ان َ‬
‫ْ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ص َنا َفلَمَّا َو َر ْد َنا َمدِي َن َة ِد َم ْشقَ َح َج َب َنا ثَاَل ثا ً ُث َّم َأذ َِن لَ َنا فِي ْال َي ْو ِم الرَّ ِاب ِع َفد ََخ ْل َنا َو ِإ َذا َق ْد َق َع َد َعلَى‬ ‫اص َأ ِبي َو ِإ ْش َخاصِ ي َم َع ُه َفَأ ْش َخ َ‬ ‫بِِإ ْش َخ ِ‬
‫َ‬
‫ُون فلمَّا دَخلنا َو‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬
‫ب البُرْ َجاسُ ِحذاهُ َو ش َياخ ق ْو ِم ِه َيرْ م َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ان َو قد نصِ َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ِّ‬
‫ان ُمت َسل َح ِ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫صت ُه وُ قوفٌ َعلى رْ ُجل ِِه ْم سِ َماط ِ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬
‫ير المُلكِ َو ُجن ُدهُ َو خا َّ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َس ِر ِ‬
‫ت َع ِن الرَّ ْميِ َف َه ْل َرَأيْتَ َأنْ ُتعْ فِ َينِي‬ ‫ض َف َقا َل َل ُه ِإ ِّني َق ْد َك ِبرْ ُ‬ ‫ك ْالغَ َر َ‬ ‫اخ َق ْو ِم َ‬ ‫ِ‬ ‫ي‬
‫َ‬ ‫ْ‬
‫ش‬ ‫َأ ِبي َأ َمامِي َو َأ َنا َخ ْل َف ُه َف َنادَى َأ ِبي َو َقا َل َيا م َُح َّم ُد ارْ م َم َع َأ‬
‫ِ‬
‫س‬ ‫ك َق ْو َ‬ ‫ك َف َت َن َاو َل َأ ِبي عِ ْن َد َذ ِل َ‬ ‫ْخ مِنْ َبنِي ُأ َم َّي َة َأنْ َأعْ طِ ِه َق ْو َس َ‬ ‫ك ث َّم ْو َم ِإلَى َشي ٍ‬
‫َف َقا َل َو َح ِّق َمنْ َأ َع َّز َنا ِبدِي ِن ِه َو َن ِب ِّي ِه م َُح َّم ٍد ص اَل ُأعْ فِي َ ُ َأ َأ‬
‫الثا ِن َي َة َف َش َّق فُ َواقَ َس ْه ِم ِه ِإلَى‬ ‫ص َب ُه فِي ِه ُث َّم َر َمى فِي ِه َّ‬ ‫س ُث َم ا ْن َت َز َع َو َر َمى َو َس َط ْالغَ َر ِ‬ ‫ض َع ُه فِي َك ِب ِد ْال َق ْو ِ‬ ‫ْخ ُث َّم َت َن َاو َل ِم ْن ُه َسهْماً‪َ F‬ف َو َ‬
‫ض َف َن َ‬ ‫ال َّشي ِ‬
‫ض‪َ -‬و ِه َشا ٌم َيضْ َط ِربُ فِي َمجْ لِسِ ِه َفلَ ْم َي َت َمالَكْ ِإاَّل َأنْ َقا َل َأ َج ْدتَ َيا َأ َبا‬ ‫ض َها فِي َج ْوفِ َبعْ ٍ‬ ‫َنصْ لِ ِه ُث َّم َتا َب َع الرَّ مْ َي َح َّتى َش َّق تِسْ َع َة َأسْ ه ٍُم َبعْ ُ‬
‫َ‬ ‫ً‬ ‫َأ‬
‫ان ِهشا ٌم ل ْم َيكنْ كنى َحدا ق ْب َل‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ٌ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫ك ك ِبرْ تَ َع ِن الرَّ مْ يِ ث َّم ْد َركت ُه ن َدا َمة َعلى َما قا َل َو ك َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َأ‬
‫ب َو ْال َع َج ِم َهاَّل َز َعمْتَ ن َ‬ ‫َجعْ َف ٍر َو َأ ْنتَ َأرْ َمى ْال َع َر ِ‬
‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫َأْل‬
‫َأ ِبي َو اَل َبعْ دَ هُ فِي ِخاَل َف ِت ِه َف َه َّم ِب ِه َو ط َرقَ ِإلَى ا رْ ِ‬
‫ْ‬ ‫َأ‬
‫ْن لَ ُه َفلَمَّا َطا َل وُ قُوفُ َنا‬ ‫ض ِإط َرا َق ًة َي َت َر َّوى فِي َها َو َنا َو ِبي َواقِفٌ ِح َذاهُ م َُوا ِج َهي ِ‬
‫ك مِنْ‬ ‫ب فِي َوجْ ِه ِه َفلَمَّا َن َظ َر ِه َشا ٌم ِإلَى َذلِ َ‬ ‫َض َ‬ ‫ان َي َرى ال َّناظِ ُر ْالغ َ‬ ‫ب َن َظ َر ِإلَى ال َّس َما ِء َن َظ َر غَضْ َب َ‬ ‫ان َأ ِبي ع ِإ َذا غَ ضِ َ‬ ‫ب َأ ِبي َف َه َّم ِب ِه َو َك َ‬ ‫غَ ضِ َ‬
‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬
‫ير َو َنا ْت َب ُع ُه َفلَمَّا دَ َنا مِنْ ِه َش ٍام َقا َم ِإلَ ْي ِه َو اعْ َت َن َق ُه َو ْق َع َدهُ َعنْ َيمِي ِن ِه ث َّم اعْ َت َن َقنِي َو ْق َع َدنِي‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫َأ ِبي َقا َل َل ُه ِإلَيَّ َيا م َُح َّم ُد َف َ‬
‫صعِدَ ِبي ِإلَى الس َِّر ِ‬
‫ك‬‫ك َمنْ َعلَّ َم َ‬ ‫ك هَّلِل ِ َدرُّ َ‬ ‫ِيه ْم م ِْثلُ َ‬ ‫ِين َأ ِبي ُث َّم َأ ْق َب َل َعلَى َأ ِبي ِب َوجْ ِه ِه َف َقا َل َل ُه َيا م َُح َّمدُ‪ -‬اَل َت َزا ُل ْال َع َربُ َو ْال َع َج ُم َتسُو ُد َها قُ َريْشٌ َما َدا َم ف ِ‬ ‫َعنْ َيم ِ‬
‫ِين ِمني‬ ‫ِّ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬
‫َه َذا الرَّ مْ َي َو فِي َك ْم َت َعلمْ َت ُه َف َقا َل ِبي َق ْد َعلِمْت نَّ هْ َل ال َمدِي َن ِة َي َت َعاط ْو َن ُه َف َت َعاط ْيت ُه يَّا َم َح َداثتِي ث َّم َت َركت ُه َفلمَّا َرا َد مِي ُر المُْؤ ِمن َ‬
‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬ ‫َّ‬
‫ض َأ َحداً َيرْ مِي م ِْث َل َه َذا الرَّ ْميِ َأ َيرْ مِي َجعْ َف ٌر‬ ‫ت َأنَّ فِي اَأْلرْ ِ‬ ‫ت َو َما َظ َن ْن ُ‬ ‫ْت م ِْث َل َه َذا الرَّ ْميِ َق ُّط م ُْذ َع َق ْل ُ‬ ‫ت فِي ِه َف َقا َل لَ ُه َما َرَأي ُ‬ ‫ك ع ُْد ُ‬ ‫َذلِ َ‬
‫ْت َعلَ ْيك ْمُ‬ ‫ت لَ ُك ْم دِي َن ُك ْم َو َأ ْت َمم ُ‬ ‫ْن َأ ْن َزلَ ُه َما هَّللا ُ َعلَى َن ِب ِّي ِه ص فِي َق ْولِهِ‪ْ -‬ال َي ْو َم َأ ْك َم ْل ُ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬
‫ارث الك َما َل َو الت َما َم اللذي ِ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ك‪ -‬فقا َل ِإنا نحْ نُ نت َو َ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫م ِْث َل َر ْم ِي َ‬
‫َأ‬ ‫َ‬
‫ص ُر َغ ْي ُر َنا َع ْن َها َقا َل َفلَمَّا َسم َِع ذل َِك مِنْ ِبي‬ ‫ُور التِي َي ْق ُ‬ ‫َّ‬ ‫ُأْل‬ ‫ُ‬
‫يت لَ ُك ُم اِإْلسْ ال َم دِينا ً َو ا رْ ضُ اَل َت ْخلو ِممَّنْ ي ُْك ِم ُل َه ِذ ِه ا م َ‬ ‫َأْل‬ ‫نِعْ َمتِي َو َرضِ ُ‬
‫ب ُث َّم َأ ْط َرقَ ُه َن ْيَئ ًة ُث َّم َر َف َع َرْأ َس ُه َف َقا َل َأِل ِبي َأ َلسْ َنا َب ُنو‬ ‫َ‬ ‫ضِ‬ ‫غَ‬ ‫ا‬ ‫ذ‬‫َ‬ ‫ه‬
‫ِ‬
‫َ ِ ِإ‬ ‫ب‬ ‫غَض‬ ‫َ‬
‫ة‬ ‫م‬ ‫اَل‬
‫َ َ َ َ َ‬ ‫ع‬ ‫ِك‬ ‫ل‬ ‫ذ‬ ‫َ‬ ‫ان‬ ‫َ‬
‫ك‬ ‫و‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫جْ‬ ‫و‬
‫َ‬ ‫َرَّ‬ ‫م‬ ‫احْ‬ ‫و‬ ‫َ‬ ‫ت‬ ‫ْ‬ ‫َّ‬ ‫ل‬ ‫و‬ ‫َ‬ ‫احْ‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ى‬ ‫َ‬
‫ن‬ ‫ت َع ْي ُن ُه ْال ُي ْم‬ ‫ا ْن َقلَ َب ْ‬
‫ً‬ ‫َأ‬
‫ِص عِ ل ِم ِه ِب َما ل ْم َيخصَّ َحدا ِب ِه‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ون سِ رِّ ِه َو َخال ِ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬
‫ص َنا مِنْ َمكن ِ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫َع ْب ِد َم َنافٍ َن َس ُب َنا َو َن َس ُبك ْم َوا ِح ٌد َف َقا َل ِبي َنحْ نُ َكذل َِك َو لكِنَّ َ َج َّل ث َناُؤ هُ اخ َت َّ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬
‫غَ ي َْر َنا‬
‫ف ْال َم ْخ َرمِيِّ ْال َب ْغ َدادِيِّ ‪،‬‬‫ْن َع ْب ِد اَأْلعْ لَى ْال َج َز ِريِّ ‪َ ،‬عنْ َخلَ ٍ‬ ‫ْن م َُح َّم ِد ب ِ‬ ‫‪َ - 2220‬ر َوى َعلِيُّ بْنُ َي ْزدَ ادَ الصَّاِئ ُغ ْالجُرْ َجانِيِّ ‪َ ،‬عنْ َع ْب ِد ْال َع ِز ِ‬
‫يز ب ِ‬
‫َّاس‪َ ،‬ف َح َم َل ُك َّل‬ ‫هَّللا‬ ‫ْ‬
‫ث َيقُولُ‪ :‬اسْ َتعْ َم َل َعلِيٌّ علیه السالم َعلَى ال َبصْ َر ِة َع ْب َد ِ ب َْن َعب ٍ‬ ‫ار َ‬ ‫ت ْال َح ِ‬‫الزهْ ِريِّ ‪َ ،‬قا َل َسمِعْ ُ‪F‬‬ ‫ْن َسعِيدٍ‪َ ،‬ع ِن ُّ‬ ‫ان ب ِ‬‫َعنْ ُس ْف َي َ‬
‫ِين‬
‫َ‬ ‫ح‬ ‫ر‬ ‫ب‬ ‫ْ‬
‫ن‬
‫ِ َ َ‬ ‫م‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫السالم‬ ‫علیه‬ ‫ِيِّ‬ ‫ل‬ ‫ع‬ ‫د‬
‫َ‬ ‫ع‬
‫َ ِ َ‬ ‫ص‬‫ف‬‫َ‬ ‫‪،‬‬ ‫م‬ ‫ه‬ ‫ِرْ‬
‫د‬ ‫فِ‬ ‫ْ‬
‫ل‬ ‫َأ‬ ‫يْ‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ْ‬
‫ل‬ ‫َأ‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫َ‬
‫غ‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ْ‬
‫ب‬ ‫م‬ ‫ان‬‫ك‬ ‫َ‬ ‫و‬ ‫السالم‬ ‫علیه‬ ‫ً‬ ‫ا‬ ‫ي‬
‫ّ‬ ‫ل‬ ‫ع‬ ‫ك‬ ‫ر‬ ‫ت‬‫َ‬ ‫و‬ ‫َ‬
‫ة‬ ‫َّ‬
‫ك‬ ‫م‬‫ب‬ ‫قَ‬ ‫ح‬‫َ‬
‫ال فِي َب ْ ِ َ ِ ِ َ َ ِ َ ِ ِ َ َ َ َ َ ِ‬
‫ل‬ ‫و‬ ‫ة‬‫ر‬ ‫صْ‬ ‫ب‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫ب‬ ‫ال‬ ‫م‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫ت‬ ‫ي‬ ‫َم ٍ‬
‫ٍَ‬ ‫َ َ َ‬
‫ان دُو َنهُ‪،‬‬ ‫ْف يُْؤ َمنُ َمنْ َك َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬
‫ُول ِ صلی هللا علیه و آله و سلم فِي عِ ل ِم ِه َو َق ْد ِر ِه َيف َع ُل مِث َل َهذا َف َكي َ‬ ‫هَّللا‬ ‫َ‬
‫َبلَ َغ ُه ذل َِك َف َب َكى‪َ ،‬ف َقا َل َهذا ابْنُ َع ِّم َرس ِ‬ ‫َ‬
‫ْك غَ ي َْر َعا ِج ٍز َو اَل َملُ ٍ‬
‫ول‪.‬‬ ‫اللَّ ُه َّم ِإ ِّني َق ْد َمل ِْل ُت ُه ْم َفَأ ِرحْ نِي ِم ْن ُه ْم َو ا ْق ِبضْ نِي ِإلَي َ‬
‫ال ْال َبصْ َر ِة َو‬ ‫َّاس َبيْتَ َم ِ‬ ‫ْن ِهاَل ٍل‪َ ،‬ع ِن ال َّشعْ ِبيِّ ‪َ ،‬قا َل‪ :‬لَمَّا احْ َت َم َل َع ْب ُد هَّللا ِ بْنُ َعب ٍ‬ ‫‪َ - 2221‬قا َل َش ْي ٌخ مِنْ َأهْ ِل ْال َي َما َم ِة‪َ F،‬ي ْذ ُك ُر َعنْ ُم َعلَّى ب ِ‬
‫َأ‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬ ‫ب ِإلَ ْي ِه َعلِيُّ بْنُ َأ ِبي َطالِبٍ‪ :‬مِنْ َع ْب ِد ِ َعلِيِّ ب ِ‬
‫هَّللا‬
‫ت‬ ‫َّاس‪ ،‬مَّا َبعْ دُ‪َ :‬فِإ ِّني َق ْد ُك ْن ُ‬ ‫ْن َعب ٍ‬ ‫ب ِإلَى َع ْب ِد ِ ب ِ‬ ‫ْن ِبي َطالِ ٍ‬ ‫از‪َ :‬ك َت َ‬ ‫ب ِب ِه ِإلَى ْالح َِج ِ‬ ‫َذ َه َ‬
‫ْن‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫ْتَ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َأْل‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫قَ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫ك فِي َمانتِي َو ل ْم َيكنْ َحد مِنْ هْ ِل َب ْيتِي فِي نفسِ ي ْوث لِم َُو َ‬ ‫َأ‬ ‫ٌ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َأ ْش َركت َ‬
‫ُ‬ ‫ْ‬
‫ان َعلى اب ِ‬ ‫اساتِي َو ُمَؤ از َرتِي َو َدا ِء ا َمان ِة ِإليَّ ‪ ،‬فلمَّا َر ي الز َم َ‬
‫ار ْق َت ُه َم َع‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫ُأْل‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬
‫ك ظه َْر الم َِج ِن َو َف َ‬ ‫ْن َع ِّم َ‬ ‫ت ‪َ :‬قلبْتَ اِل ب ِ‬ ‫ُور َق ْد َف َش ْ‬ ‫ت َو َه ِذ ِه ا م َ‬ ‫اس َق ْد َع َر ْ‬ ‫ب َو َما َن َة ال َّن ِ‬ ‫ِب َو ال َع ُدوَّ َعلَ ْي ِه َق ْد َح ِر َ‬ ‫ِّك َق ْد َكل َ‬ ‫َعم َ‬
‫ك ِإ َّن َما ُك ْنتَ َتكِي ُد ُأ َّم َة‬ ‫َ‬ ‫َّ‬
‫ن‬ ‫َأ‬‫ك‬‫َ‬ ‫و‬‫َ َ َ‬ ‫ك‬ ‫ب‬
‫ِّ‬ ‫ر‬ ‫ِنْ‬ ‫م‬ ‫ة‬
‫ٍ‬ ‫َ‬
‫ن‬ ‫ي‬
‫ِّ‬ ‫ب‬
‫َ َ‬ ‫ى‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ع‬ ‫نْ‬ ‫ُ‬
‫ك‬ ‫َ‬
‫ت‬ ‫م‬ ‫َ ْ‬‫َ‬ ‫ل‬ ‫ك‬ ‫َّ‬
‫ن‬ ‫َأ‬ ‫ك‬‫َ‬ ‫و‬ ‫ِك‬
‫َ ِ َِ َ َ‬ ‫د‬ ‫ا‬‫ه‬ ‫ج‬ ‫ب‬ ‫هَّللا‬ ‫د‬‫ُ‬ ‫ي‬ ‫ر‬ ‫ِ‬ ‫ُ‬
‫ت‬ ‫نْ‬ ‫ُ‬
‫ك‬ ‫َ‬
‫ت‬ ‫م‬ ‫َ‬
‫َ ْ‬‫ل‬ ‫ك‬ ‫َّ‬
‫ن‬ ‫َأ‬‫ك‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫‪،‬‬ ‫ِين‬
‫َ‬ ‫ل‬ ‫ذ‬ ‫ِ‬ ‫ا‬ ‫َ‬
‫خ‬ ‫ال‬‫ْ‬ ‫ن‬
‫ِ‬ ‫اَل‬ ‫ِذ‬‫ْ‬ ‫خ‬ ‫َأ‬ ‫و‬ ‫َ‬ ‫سْ‬ ‫َأ‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫ت‬‫َ‬ ‫ْ‬
‫ل‬ ‫ذ‬ ‫َ‬ ‫خ‬‫َ‬ ‫و‬‫ْال ُم َف ِ َ َ‬
‫ِين‬ ‫ق‬ ‫ار‬
‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬
‫ك الش َّدة فِي ِخ َيا َن ِة َّم ِة م َُح َّم ٍد ص سْ َرعْ تَ ال َوث َبة َو عَجَّ لتَ‬ ‫ُأ‬ ‫ُ‬ ‫ِّ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬
‫م َُح َّم ٍد صلی هللا علیه و آله و سلم َعلى ُدن َيا ُه ْم َو َتن ِوي غِ رَّ َت ُه ْم‪َ ،‬فلمَّا مْ َك َنت َ‬‫َ‬
‫ك مِنْ َأ ِبي َ‬ ‫ك ِإ َّن َما َج َررْ تَ ِإلَى َأهْ لِ َ‬ ‫ك اَل َأ َبا َل َ‬ ‫ِير َكَأ َّن َ‬ ‫الذْئ ِ َأْل‬ ‫اف ِّ‬
‫ك َو‬ ‫ك ُت َرا َث َ‬ ‫ب ا َز ِل َر ِم َّي َة ْالمِعْ َزى ْال َك ِ‬
‫ث‬ ‫اخ ِت َط َ‬ ‫اخ َت َط ْفتَ َما َقدَ رْ تَ َعلَ ْي ِه ْ‬ ‫ْال َع ْد َوةَ‪َ ،‬ف ْ‬
‫ال ا َرام ِِل‬ ‫َأْل‬ ‫َأ‬ ‫ِّ‬
‫ي اِإْل َما َء َو تن ِك َح الن َسا َء ِب مْ َو ِ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ك نْ تشت ِر َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬
‫ب َو َما َيك ُب ُر َعل ْي َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ان ِ! َما تْؤ مِنُ ِبال َم َعا ِد َو َما تخافُ مِنْ سُو ِء الح َِسا ِ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬ ‫هَّللا‬ ‫ِّك‪ُ ،‬سب َْح َ‬ ‫ُأم َ‬
‫هَّللا‬
‫ِيك‪َ ،‬ف َو ِ لَ ْو‬ ‫هَّللا‬
‫ك عْ ذ َِرنَّ َ ف َ‬ ‫ُأَل‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬
‫ِين َفا َء ُ َعلَي ِْه ْم َه ِذ ِه ال ِباَل دَ‪ ،‬ارْ د ُْد ِإلَى َق ْو ٍم مْ َوالَ ُه ْم! َف َو ِ لَِئنْ لَ ْم َت ْف َع ْل ث َّم مْ َك َننِي ُ ِم ْن َ‬ ‫ْ‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬ ‫ين الذ َ‬ ‫َّ‬ ‫َو ْال ُم َها ِج ِر َ‬
‫ص ٌه َح َّتى آ ُخ َذ ْال َح َّق َو‬ ‫ك َه َوادَ ةٌ َو اَل ل َِوا ِح ٍد ِم ْن ُه َما عِ ْندِي فِي ِه ر ُْخ َ‬ ‫ان لَ ُه َما عِ ْندِي فِي َذلِ َ‬ ‫ُسيْنا ً َف َعاَل م ِْث َل الَّذِي َف َع ْلتَ لَ َما َك َ‬ ‫َأنَّ َح َسنا ً َو ح َ‬
‫ُأ ِزي َح ْال َج ْو َر َعنْ َمظلو ِم َها‪َ ،‬و ال َّس ُم‪.‬‬
‫اَل‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬

‫ال ْال َبصْ َرةِ‪َ :‬و لَ َع ْم ِري ِإنَّ‬ ‫ت َم ِ‬ ‫ال الَّذِي َأ َخ ْذ َت ُه مِنْ َب ْي ِ‬ ‫صا َب َة ْال َم ِ‬ ‫ظ ُم َعلَيَّ ِإ َ‬ ‫ُك‪َ ،‬تعْ ُ‬ ‫َّاس‪َ ،‬أمَّا َبعْ دُ‪َ -‬ف َق ْد َأ َتانِي ِك َتاب َ‬ ‫ب ِإلَ ْي ِه َع ْب ُد هَّللا ِ بْنُ َعب ٍ‬ ‫َقا َل‪َ ،‬ف َك َت َ‬
‫اَل‬
‫ال ِ كث َر ِممَّا خذت‪َ ،‬و ال َّس ُم‪.‬‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫هَّللا‬ ‫ت َم ِ‬ ‫لِي فِي َب ْي ِ‬
‫ال هَّللا ِ َأ ْك َث َر ِممَّا َأ َخ ْذتَ‬
‫ت َم ِ‬ ‫ك‪ِ ،‬إنَّ َل َ‬
‫ك فِي َب ْي ِ‬ ‫ين َن ْفسِ َ‬
‫ب مِنْ َت ْز ِي ِ‬ ‫ب ُك ُّل ْال َع َج ِ‬‫ب علیه السالم َأمَّا َبعْ دُ‪َ -‬ف ْال َع َج ُ‪F‬‬ ‫ب ِإلَ ْي ِه َعلِيُّ بْنُ َأ ِبي َطالِ ٍ‬‫َقا َل‪َ ،‬ف َك َت َ‬
‫ْك‪،‬‬ ‫ي‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ع‬ ‫هَّللا‬ ‫م‬ ‫ح‬ ‫ا‬ ‫م‬ ‫ك‬
‫ِ َ َ ِإْل ِ َ ِ ُّ َ َ َ رَّ َ ُ َ َ‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ل‬ ‫ح‬ ‫ي‬
‫ُ‬ ‫و‬ ‫م‬‫ث‬‫ْ‬ ‫ا‬ ‫ِن‬ ‫م‬ ‫ك‬ ‫ي‬ ‫ج‬ ‫ْ‬
‫ن‬ ‫ي‬
‫ُ‬ ‫ونُ‬ ‫ُ‬
‫ك‬ ‫ي‬
‫َ‬ ‫اَل‬ ‫ا‬‫م‬ ‫ك‬ ‫اُؤ‬‫ع‬ ‫د‬ ‫ِّ‬ ‫ا‬ ‫و‬
‫َ َ َ َاطِ َ َ َ َ َ‬ ‫ل‬ ‫ب‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫ك‬ ‫ي‬ ‫ِّ‬
‫ن‬ ‫م‬‫ت‬‫َ‬ ‫ان‬ ‫َ‬
‫ك‬ ‫نْ‬‫ِإ‬ ‫تَ‬ ‫حْ‬‫َ‬ ‫ل‬ ‫ْ‬
‫ف‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬
‫د‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫‪:‬‬ ‫ِين‬
‫ِ َ‬‫م‬‫ل‬ ‫ُسْ‬
‫م‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫َو َأ ْك َث َر ِم َ ٍ َ‬
‫ِن‬‫م‬ ‫ُل‬ ‫ج‬ ‫ِر‬ ‫ل‬ ‫َّا‬
‫م‬

‫‪354‬‬
‫الطاِئفِ َت ْخ َتا ُرهُنَّ‬ ‫ت َم َّك َة َو َّ‬ ‫ي م َُولِّدَا ِ‬ ‫ض َربْتَ ِب َها َع َطنا ً َت ْش َت ِر َ‬ ‫ك ا َّت َخ ْذتَ َم َّك َة َو َطنا ً َو َ‬ ‫ك َأَل ْنتَ ْال َع ْب ُد ْال ُم ْه َتدِي ِإ َذا! َف َق ْد َبلَغَ نِي َأ َّن َ‬ ‫ك هَّللا ُ ِإ َّن َ‬ ‫َعم ََّر َ‬
‫َأ‬ ‫ٌ‬ ‫اَل‬ ‫َأ‬ ‫ِنْ‬ ‫تَ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬
‫ِّك َربِّ العِزةِ‪َ :‬ما َيسُرُّ نِي نَّ َما خذ م م َْوال ِِه ْم لِي َح ل َد ُع ُه‬ ‫َّ‬ ‫ْ‬ ‫هَّلل‬
‫ك‪َ ،‬و ِإني قسِ ُم ِبا ِ َربِّي َو َرب َ‬ ‫ْ‬ ‫ُأَل‬ ‫ِّ‬ ‫غَ‬
‫ِيهنَّ َما َل ي ِْر َ‬ ‫عْ‬ ‫ُ‬ ‫َعلَى َعي ِن َ‬
‫ْ‬
‫ك َو ت طِ ى ف ِ‬
‫َّ‬ ‫ْ‬
‫ِّك َو ال َم َح ِّل الذِي َي َت َم َّنى الرَّ جْ َع َة‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬
‫رُويْدا ر َُويْدا‪َ ،‬ف َك نَّ َق ْد َبلَ ْغتَ ال َمدَى َو ع ُِرضْ تَ َعلَى َرب َ‬ ‫ً‬ ‫ً‬ ‫ُ‬
‫ك َت ُكل ُه َ‬ ‫ْأ‬ ‫َأ‬
‫ِيراثا‪َ ،‬فاَل غَ رْ َو َو َش ُّد ِب ْ‬
‫اغ ِتبَاطِ َ‬ ‫ً‬ ‫ل َِعق ِِبي م َ‬
‫ناص‪َ -‬و ال َّساَل ُم‪.‬‬ ‫ِين َم ٍ‬ ‫ك َو التَ ح َ‬ ‫ُضي ِِّع لِل َّت ْو َب ِة َك َذل َِك َو َما َذلِ َ‬ ‫َو ْالم َ‬
‫ِيع َما فِي اَأْلرْ ِ‬
‫ض مِنْ َذ َه ِب َها َو عِ ْق َيا ِن َها َأ َحبُّ ِإلَيَّ َأنْ‬ ‫هَّللا َأَل َأ ْ هَّللا‬ ‫َأ َ‬ ‫ب ِإلَ ْي ِه َع ْب ُد هَّللا ِ بْنُ َعب ٍ َأ‬
‫َّاس‪ ،‬مَّا َبعْ دُ‪َ -‬ف َق ْد ْكثرْ تَ َعلَيَّ َف َو ِ نْ ل َقى َ ِب َجم ِ‬ ‫َقا َل َف َك َت َ‬
‫َأ ْ هَّللا‬
‫دَم َرج ٍُل مُسْ ل ٍِم‪.‬‬ ‫ل َقى َ ِب ِ‬
‫ان َأبُو ْال َخي ِْر‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي َأبُو م َُح َّم ٍد َع ْب ُد‬ ‫ُّوب‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي َح ْم َدانُ بْنُ ُسلَ ْي َم َ‬ ‫ْن َأي َ‬ ‫‪ - 2222‬م َُح َّم ُد بْنُ َمسْ عُودٍ‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي َجعْ َف ُر بْنُ َأحْ َمدَ ب ِ‬
‫س‪َ ،‬قا َل‪ُ :‬ك َّنا َعلَى مَاِئ َد ِة اب ِ‬
‫ْن‬ ‫َ‬
‫ْن‪َ ،‬عنْ طاوُ ٍ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬
‫ب ال ُكوفِيُّ ‪َ ،‬عنْ ِبي ِه ال ُح َسي ِ‬ ‫ْ‬ ‫ْن َأ ِبي ال َخطا ِ‬
‫َّ‬ ‫ْ‬ ‫ْن ب ِ‬ ‫ُسي ِ‬ ‫هَّللا ِ بْنُ م َُح َّم ٍد ْال َي َمانِيُّ ‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي م َُح َّم ُد بْنُ ْالح َ‬
‫ط السُّو ُد فِي َج َنا ِح َها َقالُوا هَّللا ُ َأعْ لَ ُم‪.‬‬ ‫ون َما َه ِذ ِه ال ُّن َق ُ‬ ‫ت َج َرادَ ةٌ َفَأ َخ َذ َها م َُح َّم ٌد‪ُ ،‬ث َّم َقا َل َه ْل َتعْ ِرفُ َ‬ ‫َّاس‪َ ،‬و م َُح َّم ُد بْنُ ْال َح َنفِ َّي ِة َحاضِ رٌ‪َ ،‬ف َو َق َع ْ‬
‫َعب ٍ‬
‫ان َم َع ال َّن ِبيِّ صلی هللا علیه و آله و سلم ُث َّم َقا َل‪َ :‬ه ْل َتعْ ِرفُ َيا َعلِيُّ َه ِذ ِه ال ُّن َقطَ‬ ‫َّ‬ ‫َأ‬
‫ب علیه السالم ن ُه َك َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬
‫َف َقا َل خ َب َرنِي ِبي َعلِيُّ بْنُ ِبي طالِ ٍ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬
‫ت ْال َج َرا َد ُج ْنداً‬ ‫ِين‪َ ،‬خلَ ْق ُ‬‫ت هَّللا ُ َو َرسُولُ ُه َأعْ لَ ُم‪َ .‬ف َقا َل علیه السالم َم ْك ُتوبٌ فِي َج َنا ِح َها‪َ F‬أ َنا هَّللا ُ َربُّ ْالعالَم َ‬ ‫اح َه ِذ ِه ْال َج َرادَ ِة َقا َل قُ ْل ُ‬
‫السُّودَ فِي َج َن ِ‬
‫َ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫اَل‬ ‫َأ‬ ‫ُأ‬
‫ٌ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬
‫ون ِإن ُه ْم عْ ل ُم ِمنا‪ ،‬فقا َل م َُح َّمد َما‬ ‫َّ‬ ‫ُون َعل ْينا َيقول َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫َّاس‪ :‬ف َما َبا ُل َهُؤ ِء الق ْو ِم َيفت ِخر َ‬ ‫َ‬ ‫مِنْ ُج ُنودِي صِ يبُ ِب ِه َمنْ شا ُء مِنْ عِ َبادِي‪ ،‬فقا َل ابْنُ َعب ٍ‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬
‫ث ِإلَي ِْه َما َو ُه َما ِبال َمسْ ِج ِ‪F‬د ال َح َر ِام‪َ ،‬ف َقا َل لَ ُه َما َما ِإ َّن ُه َق ْد َبلَ َغنِي َما‬ ‫ْ‬
‫َولَّدَ ُه ْم ِإاَّل َمنْ َولَّدَ نِي‪َ ،‬قا َل‪َ ،‬ف َسم َِع َذل َِك ال َح َسنُ بْنُ َعلِيٍّ علیه السالم َف َب َع َ‬
‫ات مِنْ‬ ‫ك َو َتاَل َعلَ ْي ِه آ َي ٌ‬ ‫ِ َ‬ ‫ي‬ ‫ب‬‫َأ‬ ‫ِي‬ ‫ف‬ ‫و‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ي‬ ‫ب‬
‫ِ‬ ‫َأ‬ ‫ِي‬ ‫ف‬ ‫ُ‪.‬‬ ‫ر‬ ‫ي‬ ‫س ْال َم ْو َ ِ َ َشِ‬
‫ع‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫س‬ ‫ْئ‬‫ب‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫و‬ ‫لى‬ ‫ت َفلَ ِبْئ َ‬ ‫َّاس َففِي َمنْ َن َزلَ ْ‬ ‫قُ ْل ُت َما ِإ ْذ َو َج ْد ُت َما َج َرادَ ًة‪َ ،‬فَأمَّا َأ ْنتَ َيا اب َْن َعب ٍ‬
‫ُ‬
‫ِك َو َيكونُ‬ ‫ْ‬
‫ك َهذا مُسْ َتنقِصٌ فِي َب َدن َ‬ ‫َ‬ ‫ك ِب َق ْولِ َ‬ ‫َّ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬
‫ك َما ه َُو َو َس َتعْ ل ُمهُ‪ ،‬ث َّم ِإن َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬
‫ك َعاقِ َبة مْ ِر َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َأَل‬
‫ب هَّللا ِ َكثِيراً‪ُ ،‬ث َّم َقا َل‪َ :‬أ َما َو هَّللا ِ لَ ْو اَل َما َنعْ ل ُم عْ لمْ ت َ‬
‫َ‬ ‫ِك َتا ِ‬
‫ت َما لَ ْو َسم َِع َعا َّم ُة َه َذا ْال َخ ْل ِق لَ َج َحدُوهُ َو َأ ْن َكرُوهُ‪.‬‬ ‫ِك‪َ ،‬و لَ ْو ُأذ َِن لِي فِي ْال َق ْو ِل لَقُ ْل ُ‬ ‫ْالجُرْ مُو ُز مِنْ وُ ْلد َ‬
‫ْن َسعِيدٍ‪َ ،‬عنْ َع ْب ِد هَّللا ِ‬ ‫ْن ُح َم ْيدٍ‪َ ،‬عنْ َساَّل ِم ب ِ‬ ‫َأ‬
‫ْن َيحْ َيى‪َ ،‬عنْ عَاصِ ِم ب ِ‬ ‫ان ب ِ‬ ‫ص ْف َو َ‬ ‫وح‪َ ،‬عنْ َ‬ ‫‪َ - 2223‬حمْ دَ َو ْي ِه َو ِإب َْراهِي ُم‪َ ،‬قاال َح َّد َث َنا يُّوبُ بْنُ ُن ٍ‬
‫ِي َعلَ ْي ِه فِي‬ ‫ُأ‬
‫(رحْ َم ُة ِ َعلَي ِْه َما) َنعُو ُدهُ فِي َم َرضِ ِه الَّذِي َماتَ فِيهِ‪َ ،‬قا َل‪َ ،‬ف ْغم َ‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬ ‫ْن َع ْب ِد َيالِي َل َرج ٍُل مِنْ َأهْ ِل َّ‬
‫َّاس َ‬ ‫الطاِئفِ ‪َ ،‬قا َل‪َ :‬ت ْي َنا اب َْن َعب ٍ‬ ‫ب ِ‬
‫ِّ‬
‫ْن َو ِإني‬ ‫َ‬ ‫ِجْ‬ ‫هْ‬ ‫َأ‬ ‫ِّ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َاقَ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫حْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ُأ‬ ‫َ‬ ‫ْال َبي ِ‬
‫ْ‬
‫َّار‪ ،‬قا َل‪ ،‬ف ف ‪ ،‬فقا َل‪ِ :‬إنَّ خلِيلِي َرسُو َل ِ صلی هللا علیه و آله و سلم قا َل ِإني َس ُج ُر ه َرتي ِ‬ ‫ص ِن الد ِ‬ ‫ت ف خ ِر َج ِإلى َ‬
‫ت‪F،‬‬ ‫َأ‬
‫ُول ِ صلی هللا علیه و آله و سلم َو هِجْ َر ًة َم َع َعلِيٍّ علیه السالم َو ِإ ِّني َس عْ َمى‪َ :‬ف َع ِم َي ْ‬ ‫هَّللا‬ ‫ت هِجْ َر ًة َم َع َرس ِ‬ ‫اجرْ ُ‬ ‫َسَأ ْخ ُر ُج مِنْ هِجْ َرتِي‪َ :‬ف َه َ‬
‫مْسةٍ‪ :‬م َِن‬ ‫ت ُث َّم اسْ َت ْخ َرجُونِي َبعْ دُ‪َ ،‬و َأ َم َرنِي َأنْ َأب َْرَأ مِنْ َخ َ‬ ‫صا َبنِي ِح َّك ٌة َف َط َر َحنِي َأهْ لِي فِي ْال َبحْ ِر َف َغ َفلُوا َع ِّني َف َغ ِر ْق ُ‪F‬‬ ‫َو ِإ ِّني َسُأ ْغ َر ُق‪َ :‬فَأ َ‬
‫َّ‬
‫ان َو م َِن ال َق َد ِر َّي ِة الذ َ‬ ‫ْ‬ ‫َّ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫َّ‬ ‫َأ‬ ‫ِين َو ُه ْم َأصْ َحابُ ال َج َم ِل َو م َِن ال َقاسِ طِ َ‬
‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ال َّنا ِكث َ‬
‫ضاهُوا‬ ‫ِين َ‬ ‫ار ِج َو ُه ْم هْ ُل النه َْر َو ِ‬ ‫ين َو ُه ْم صْ َحابُ الش ِام َو م َِن ال َخ َو ِ‬
‫َأ‬ ‫ُ‬
‫ضاهُوا ْال َيهُودَ فِي دِين ِِه ْم َف َقالُوا هَّللا ُ عْ لَ ُم‪َ ،‬قا َل‪ ،‬ث َّم َقا َل‪ :‬اللَّ ُه َّم ِإ ِّني حْ َيا َعلَى َما‬ ‫َأ‬ ‫ِين َ‬ ‫ارى فِي دِين ِِه ْم َف َقالُوا اَل َقدَ َر َو م َِن ْالمُرْ ِجَئ ِة الَّذ َ‬ ‫ص َ‬‫ال َّن َ‬
‫يرهِ‪ ،‬قا َل‪،‬‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ِّ‬ ‫ُ‬ ‫ِّ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫اتَ‬
‫ات َعل ْي ِه َعلِيُّ بْنُ ِبي طالِبٍ‪ ،‬قا َل‪ ،‬ث َّم َم فغ ِّس َل َو كف َن ث َّم ُ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬
‫َح ِي َي َعل ْي ِه َعلِيُّ بْنُ ِبي طالِ ٍ‬ ‫َ‬
‫صل َي َعلى َس ِر ِ‬ ‫ب َو مُوت َعلى َما َم ‪F‬‬
‫دَخاَل فِي َك َف ِن ِه َف َرَأى ال َّناسُ [ َف َقالُوا] ِإ َّن َما ه َُو فِ ْق ُه ُه َف ُدف َِن‬ ‫ان َف َ‬ ‫ض ِ‬ ‫ان َأ ْب َي َ‬ ‫اِئر ِ‬‫َف َجا َء َط َ‬
‫او َي َة‪،‬‬ ‫ال ُم َع ِ‬ ‫ال م َِن ْال ُكو َف ِة ِإلَى قِ َت ِ‬ ‫ض ُك ُت ِبهِ‪َ :‬أنَّ ْال َح َس َن لَمَّا قُ ِت َل َأبُوهُ علیه السالم َخ َر َج فِي َش َّو ٍ‬ ‫ان فِي َبعْ ِ‬ ‫‪َ - 2224‬ذ َك َر ْال َفضْ ُل بْنُ َش َاذ َ‬
‫َعلَى ُم َق ِّد َم ِتهِ‪َ ،‬ف َب َعثَ‬ ‫ْ‬ ‫هَّللا‬
‫ان ال َح َسنُ علیه السالم َج َع َل اب َْن َع ِّم ِه ُع َب ْي َد ِ ب َْن ال َعب ِ‬
‫َّاس‬ ‫ْ‬ ‫ار َب ُه سِ تة شه ٍُر‪َ ،‬و َك َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫[ب َكسْ َك َر] َو َح َ‬ ‫َف ْال َت َق ْوا بمسكن ! ِ‬
‫اس‬ ‫ب ال َّن َ‬ ‫ْن ُع َبا َد َة َف َخ َط َ‬ ‫ِئيس‪َ ،‬ف َقا َم َقيْسُ بْنُ َسعْ ِد ب ِ‬ ‫او َي َة َو َبق َِي ْال َعسْ َك ُر ِباَل َقاِئ ٍد َو اَل َر ٍ‬ ‫او َي ُة ِب ِماَئ ِة َأ ْلفِ دِرْ َه ٍم َفمَرَّ ِبالرَّ ا َي ِة َو لَ ِحقَ م َُع ِ‬ ‫ِإلَ ْي ِه م َُع ِ‬
‫َأ‬ ‫ْأ‬
‫ْ‬
‫ب هْ ُل َعسْ ك ِر ال َح َس ِن‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫اس‪َ ،‬و َوث َ‬ ‫َو َقا َل‪َ :‬أ ُّي َها الناسُ َيهُولنك ْم ذ َهابُ َهذا لِكذا َو كذا فِإنَّ َهذا َو َباهُ ل ْم َي ِت َيا قط ِبخي ٍْر‪َ ،‬و قا َم ِب ْم ِر الن ِ‬
‫َّ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫اَل‬ ‫َّ‬
‫ير اَأْل َسدِيُّ فِي َخاصِ َر ِتهِ‪َ ،‬ف َردُّوهُ َج ِريحا ً‬ ‫اعهُ‪َ ،‬و َط َع َن ُه ابْنُ بَشِ ٍ‬ ‫يع اَأْل َّو ِل َفا ْن َت َهبُوا فُسْ َطا َط ُه َو َأ َخ ُذوا َم َت َ‬ ‫علیه السالم ِبال َح َس ِن فِي َشه ِْر َر ِب ٍ‬
‫ْ‬
‫ْن َأ ِبي ُع َبيْدَ ةَ‪.‬‬ ‫ار ب ِ‬ ‫اِئن َح َّتى َت َحص ََّن فِي َها عِ ْندَ َع ِّم ْالم ُْخ َت ِ‬ ‫ِإلَى ْال َمدَ ِ‬
‫ْت َبنِي‬ ‫ْن َز ْي ٍد َقا َل‪ِ :‬إ ِّني لَ َواقِفٌ َبي َْن ْال َقب ِْر َو ْال ِم ْن َب ِر ِإ َذا َرَأي ُ‬ ‫ْن ب ِ‬ ‫ُسي ِ‬ ‫‪َ - 2225‬أقُو ُل َر َوى َأبُو ْال َف َر ِج اَأْلصْ َف َهانِيُ ِبَأ َسانِي ِد ِه ْال ُم َت َك ِّث َر ِة ِإلَى ْالح َ‬
‫ْت َبنِي ْال َح َس ِن‬ ‫ت َرَأي ُ‬ ‫ك قُ ْل ُ‬ ‫ان َم َع َأ ِبي اَأْل ْز َه ِر ي َُرا ُد ِب ِه ُم الرَّ َب َذةُ َفَأرْ َس َل ِإلَيَّ َجعْ َف ُر بْنُ م َُح َّم ٍد َف َقا َل َما َو َرا َ‬ ‫ار َمرْ َو َ‬ ‫َح َس ٍن ي ُْخ َر ُج ِب ِه ْم مِنْ دَ ِ‬
‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬
‫ت ف خ ِبرْ نِي قا َل ف تاهُ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ْأ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬
‫ي ُْخ َر ُج ِب ِه ْم فِي َم َحا ِم َل َفقا َل اجْ لِسْ ف َجلسْ ت قا َل فدَ َعا غ ما ل ُه ث َّم دَ َعا َر َّب ُه كثِيرا ث َّم قا َل ِلغ ِم ِه اذ َهبْ فِإذا ُحمِلوا ف ِ‬
‫ُاَل‬ ‫ً‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ً‬ ‫ُاَل‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ِيع‬
‫ْن ال َح َس ِن َو َجم ِ‬
‫ْن ْال َح َس ِن َو ِإب َْراهِي َم ب ِ ْ‬ ‫ض مِنْ َو َراِئ ِه َف َطلَ َع ِب َع ْب ِد هَّللا ِ ب ِ‬ ‫ف َو َرا َء سِ ْت ِر َشعْ ٍر َأ ْب َي َ‬ ‫الرَّ سُو ُل َف َقا َل َق ْد ُأ ْق ِب َل ِب ِه ْم َف َقا َل َجعْ َف ٌر ع َف َو َق َ‬
‫ت ُدمُو ُع ُه َعلَى لِحْ َي ِت ِه ُث َّم َأ ْق َب َل َعلَيَّ َف َقا َل َيا‬ ‫ت َع ْي َناهُ َح َّتى َج َر ْ‬ ‫َأهْ ل ِِه ْم ُك ُّل َوا ِح ٍد ِم ْن ُه ْم م َُعا ٍد لَ ُه ُم َسوِّ ٌد َفلَمَّا َن َظ َر ِإلَي ِْه ْم َجعْ َف ُر بْنُ م َُح َّم ٍد ع َه َملَ ْ‬
‫ْ‬
‫ُول ِ ص ِب َما عْ ط ْوهُ م َِن ال َب ْي َع ِة َعلَى‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫هَّللا‬ ‫ار ل َِرس ِ‬ ‫َأْل‬
‫صا ُر َو اَل َأ ْب َنا ُء ا ْن َ‬ ‫ت اَأْل ْن َ‬ ‫ظ هَّلِل ِ حُرْ َم ٌة َبعْ دَ َه َذا َو هَّللا ِ َما َو َف ِ‬ ‫َأ َبا َع ْب ِد هَّللا ِ َو هَّللا ِ اَل ُتحْ َف ُ‬
‫ص ِ‬
‫ْف‬ ‫ب ع َأنَّ ال َّن ِبيَّ ص َقا َل لَ ُه ُخ ْذ َعلَي ِْه ُم ْال َبي َْع َة ِب ْال َع َق َب ِة َف َقا َل َكي َ‬ ‫ْن َأ ِبي َطالِ ٍ‬ ‫ْال َع َق َب ِة ُث َّم َقا َل َجعْ َف ٌر ع َح َّد َثنِي َأ ِبي َعنْ َأ ِبي ِه َعنْ َج ِّد ِه َعنْ َعلِيِّ ب ِ‬
‫ُون َعلى نْ َي ْم َنعُوا‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫صى َو َقا َل ا َخر َ‬ ‫آْل‬ ‫اع َ َف يُعْ َ‬ ‫اَل‬ ‫هَّللا‬ ‫َ‬ ‫َأ‬
‫ُون هَّللا َ َو َرسُولَ ُه َقا َل ابْنُ ْال َجعْ ِد فِي َحدِي ِث ِه َعلى نْ ُيط َ‬
‫َ‬ ‫آ ُخ ُذ َعلَي ِْه ْم َقا َل ُخ ْذ َعلَي ِْه ْم ُي َب ِايع َ‬
‫ْن ظه ُِر ِه ْم ُث َّم اَل َح َد َي ْم َن ُع َي َد اَل م ٍ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ار َّي ُه ْم َقا َل َف َو هَّللا ِ َما َو َف ْوا لَ ُه َح َّتى َخ َر َج مِنْ َبي ِ‬ ‫َأ‬ ‫َرسُو َل هَّللا ِ َو ُذرِّ َّي َت ُه ِممَّا َيمْ َنع َ‬
‫ِس‬ ‫ُون ِم ْن ُه ْنفُ َس ُه ْم َو َذ َر ِ‬
‫َأ‬
‫ُوسى لمَّا ق ِد َم قا َل َجعْ ف ُر بْنُ م َُح َّم ٍد ع ه َُو ه َُو قِي َل‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫يسى ب َْن م َ‬ ‫َأ‬
‫ْن ِإسْ مَاعِ ي َل‪ :‬نَّ عِ َ‬ ‫ار‪َ .‬و بِِإسْ نا ِد ِه ِإلى َعلِيِّ ب ِ‬‫َ‬ ‫َ‬ ‫ص ِ‬ ‫ك َعلَى اَأْل ْن َ‬ ‫اللَّ ُه َّم َفا ْشد ُْد َو ْطَأ َت َ‬
‫ُأَّل‬
‫َمنْ َتعْ نِي َيا َأ َبا َع ْب ِد ِ َقا َل ال ُم َتلَعِّبُ ِب ِدمَاِئ َنا َو ِ اَل ي َُح ِم ْن َها ِب َشيْ ٍء ‪.‬‬
‫هَّللا‬ ‫ْ‬ ‫هَّللا‬

‫ْت ااِل ْنف َِرا َد‬ ‫الز َمانُ َو َت َغي ََّر اِإْل ْخ َوانُ َف َرَأي ُ‬ ‫اس َف َقا َل َيا ُس ْف َيانُ َف َس َد َّ‬ ‫ت ال َّن َ‬ ‫ُول هَّللا ِ اعْ َت َز ْل ُ‬ ‫ْن م َُح َّم ٍد َيا اب َْن َرس ِ‬ ‫الث ْو ِريُّ ل َِجعْ َف ِر ب ِ‬ ‫‪َ - 2226‬قا َل َّ‬
‫َأسْ َك َن ل ِْلفَُؤ ا ِد‬
‫ْن َيحْ َيى‪َ ،‬عنْ‬ ‫يس ْالقُمِّيُّ ْال ُم َعلِّ ُم َقا َل َح َّد َثنِي م َُح َّم ُد بْنُ َأحْ َم َد ب ِ‬
‫َّاس ْال ُخ َّتلِيُّ ‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي َأحْ َم ُد بْنُ ِإ ْد ِر َ‬
‫ْن ْال َعب ِ‬ ‫‪ِ - 2227‬إب َْراهِي ُم بْنُ م َُح َّم ِد ب ِ‬
‫هَّللا‬ ‫َأ‬ ‫َ‬
‫َّار‪ ،‬قا َل دَخلت َعلى ِبي َع ْب ِد ِ علیه السالم‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َأْل‬
‫ص ا ْب َي ِ‬ ‫ْ‬
‫ْن القاسِ ِم‪َ ،‬عنْ َحف ٍ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫هَّللا‬ ‫ْن ْالح َ‬
‫ض التم ِ‬ ‫ان‪َ ،‬عنْ َع ْب ِد ِ ب ِ‬ ‫ْن َسعْ دَ َ‬ ‫ْن‪َ ،‬عنْ م َ‬
‫ُوسى ب ِ‬ ‫ُسي ِ‬ ‫م َُح َّم ِد ب ِ‬
‫ْ‬ ‫ْ‬
‫ت ال ُم َعلَّى َف َخالَ َفنِي َفا ْب ُتل َِي ِبال َحدِي ِد ِإ ِّني َن َظرْ ُ‬
‫ت ِإلَ ْي ِه َي ْوما ً َو ه َُو َكِئيبٌ‬ ‫َأ‬
‫ْس َر ِح َم ُه ُ َف َقا َل لِي َيا َح ْفصُ ِإ ِّني َمرْ ُ‬ ‫هَّللا‬ ‫ٍ‬ ‫ي‬ ‫َ‬
‫ن‬ ‫ُ‬
‫خ‬ ‫ْن‬
‫ِ‬ ‫ب‬ ‫ى‬ ‫َّ‬ ‫ل‬ ‫ُع‬
‫َ‬ ‫م‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫ب‬
‫ِ‬ ‫َأيَّا َم َطلَ‬

‫‪355‬‬
‫ك َف َقا َل َأ َرانِي فِي‬ ‫ت َأي َْن َت َرا َ‬ ‫ت َوجْ َه ُه َفقُ ْل ُ‬ ‫ت ْادنُ ِم ِّني! َفدَ َنى ِم ِّني َف َم َسحْ ُ‬ ‫ك! َقا َل َأ َج ْل قُ ْل ُ‬ ‫ك َو عِ َيالَ َ‬ ‫ك َذ َكرْ تَ َأهْ لَ َ‬ ‫ت َيا ُم َعلَّى َكَأ َّن َ‬ ‫َح ِزينٌ َفقُ ْل ُ‬
‫ِّ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫هْ‬‫َأ‬ ‫ِنْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫رْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫اسْ‬ ‫ْ‬ ‫َأَّل‬
‫َأهْ ِل َب ْيتِي َو ه َُو ذا زو َجتِي َو َهذا َولدِي فت َركت ُه َحتى ت َم ِمن ُه ْم َو تت ت ِمن ُه ْم َحتى نا َل َما َينا ُل الرَّ ُج ُل م لِ ِه ث َّم قلت ادنُ ِمني!‬
‫َ‬ ‫َّ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ت َيا ُم َعلَّى ِإنَّ لَ َنا َحدِيثا ً َمنْ َحفِ َظ ُه َعلَ ْي َنا َحفِ َظ هَّللا ُ َعلَ ْي ِه‬ ‫ك فِي ْال َمدِي َنةِ‪َ ،‬قا َل قُ ْل ُ‬ ‫ك َف َقا َل َأ َرانِي َم َع َ‬ ‫ت َأي َْن َت َرا َ‬ ‫ت َوجْ َه ُه َفقُ ْل ُ‬ ‫َفدَ َنى ِم ِّني َف َم َسحْ ُ‪F‬‬
‫ب‬‫اس ِب َحدِي ِث َنا ِإنْ َشاءُوا َم ُّنوا َعلَ ْي ُك ْم َو ِإنْ َشاءُوا َق َتلُو ُك ْم َيا ُم َعلَّى ِإ َّن ُه َمنْ َك َت َم الصَّعْ َ‬ ‫َّ‬
‫ن‬ ‫ال‬ ‫ِي‬ ‫د‬ ‫ْ‬
‫ي‬ ‫َأ‬ ‫ِي‬ ‫ف‬ ‫ء‬
‫َ‬ ‫ا‬ ‫ر‬
‫َ‬ ‫س‬
‫َ‬ ‫دِي َن ُه َو ُد ْن َياهُ َيا ُم َعلَّى اَل َت ُكو ُنوا ُأ‬
‫ِ‬
‫ض ُه ال ِّساَل ُح َأ ْو َيمُوتَ ِب َخ َب ٍل‬ ‫ُت َح َّتى َي َع َّ‬ ‫ب مِنْ َحدِي ِث َنا لَ ْم َيم ْ‬‫اع الصَّعْ َ‬ ‫اس َو َمنْ َأ َذ َ‬ ‫مِنْ َحدِي ِث َنا َج َعلَ ُه هَّللا ُ ُنوراً َبي َْن َع ْي َن ْي ِه َو َز َّودَ هُ ْالقُوَّ َة فِي ال َّن ِ‬
‫َيا ُم َعلَّى َأ ْنتَ َم ْق ُتو ٌل َفاسْ َت ِعدَّ‪.‬‬
‫ور َم َة‪َ ،‬عنْ‬ ‫ْن ُأ َ‬ ‫ُسيْنُ بْنُ ُع َب ْي ِد هَّللا ِ ْالقُمِّيُّ ‪َ ،‬عنْ م َُح َّم ِد ب ِ‬ ‫ان‪َ ،‬قا َل َح َّد َث َنا ْالح َ‬ ‫‪َ - 2228‬أبُو َعلِيٍّ َأحْ َم ُد بْنُ َعلِيٍّ ال َّسلُولِيُ ْال َمعْ رُوفُ ِب َش ْق َر َ‬
‫َّ‬ ‫ْ‬
‫ِب فِي ِه ال ُم َعلى‪،‬‬ ‫صل َ‬ ‫هَّللا‬
‫ت َعلَى ِبي َع ْب ِد ِ علیه السالم َي ْو َم ُ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬
‫دَخل ُ‬‫ْن ُع َم َر الجُعْ فِيِّ َقا َل‪َ ،‬‬‫ْ‬ ‫ِيرةَ‪َ ،‬ع ِن ْال ُم َفض َِّل ب ِ‬ ‫ْن َعم َ‬ ‫ْن َي ِزيدَ َعنْ َسيْفِ ب ِ‬ ‫وب ب ِ‬ ‫َيعْ قُ َ‬
‫ْس‪َ ،‬قا َل‪َ :‬ر ِح َم‬ ‫ي‬ ‫َ‬
‫ن‬ ‫خ‬‫ُ‬ ‫ْنُ‬ ‫ب‬ ‫ى‬ ‫َّ‬ ‫ل‬ ‫ُع‬
‫َ‬ ‫م‬ ‫ُ‬
‫ت‬ ‫ْ‬
‫ل‬ ‫ُ‬ ‫ق‬ ‫ُو‬‫ه‬ ‫ا‬
‫َ َ َ َ‬ ‫م‬ ‫و‬ ‫ل‬ ‫ا‬‫ق‬‫َ‬ ‫!‬ ‫م‬ ‫و‬‫ْ‬ ‫ي‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫ا‬ ‫ذ‬ ‫َ‬ ‫ه‬ ‫ِي‬ ‫ف‬ ‫ة‬
‫ِ‬ ‫ع‬ ‫ي‬ ‫ِّ‬
‫ش‬ ‫ال‬‫ب‬ ‫ل‬ ‫ز‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ن‬ ‫ِي‬ ‫ذ‬ ‫َّ‬ ‫ل‬ ‫ا‬ ‫ل‬ ‫ِي‬ ‫ل‬ ‫ج‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫ب‬ ‫ط‬‫ْ‬ ‫خ‬‫َ‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫ا‬‫ذ‬‫َ‬ ‫ه‬ ‫ى‬ ‫ر‬ ‫َ‬
‫ت‬ ‫اَل‬ ‫َأ‬ ‫هَّللا‬
‫ت َ َ َ ِ ِ‬ ‫ُول‬
‫س‬ ‫ر‬ ‫ْن‬‫ب‬ ‫ا‬ ‫ا‬ ‫ي‬ ‫ه‬‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫َفقُ ْل ُ‬
‫ٍ‬ ‫َ ِ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ ِ‬ ‫َ َ َ‬ ‫َ َ‬
‫َ‬
‫اع سِ رَّ َنا ِإلى‬ ‫َ‬ ‫َأ‬
‫ِيع َعل ْي َنا سِ رَّ َنا‪َ ،‬ف َمنْ ذ َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ً‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫ً‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َّ‬ ‫َأِل‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َأ‬ ‫هَّللا ُ م َُعلى َق ْد كن ُ‬
‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ٍّ‬
‫ْس الناصِ بُ ل َنا َحرْ با ِب عْ ظ َم َمُؤ َنة َعل ْي َنا م َِن ال ُمذ ِ‬ ‫اع سِ رَّ َنا‪َ ،‬و لي َ‬ ‫ك ن ُه ذ َ‬ ‫ت َت َوق ُع ذلِ َ‬
‫ض ُه ال ِّساَل ُح َأ ْو َيمُوتَ ِب َخ َب ٍل‪.‬‬ ‫ار ِق ال ُّد ْن َيا َح َّتى َي َع َّ‬ ‫َأ‬
‫غَ ي ِْر هْ لِ ِه َل ْم ُي َف ِ‬
‫ُوس ‪F‬ى َأ ُخ‪FF‬وهُ َو‬ ‫ضا ع َو عِ ْن‪َ F‬دهُ َز ْي‪ُ F‬د بْنُ م َ‬ ‫ت عِ ْن َد الرِّ َ‬ ‫ْن ْال َجه ِْم َقا َل‪ُ :‬ك ْن ُ‬ ‫ْن َأ ِبي َحمَّا ٍد َع ِن ْال َح َس ِن ب ِ‬ ‫صال ِِح ب ِ‬ ‫اق َع ِن اَأْل َسدِيِّ َعنْ َ‬ ‫‪ - 2229‬ال َّد َّق ُ‬
‫ِين َعلَى َمنْ ِب‪ِ F‬ه‬ ‫ك نْ ُتع َ‬ ‫َأ‬ ‫ْس ِم َّنا َو لَ ْس‪َ F‬نا ِم ْن‪ُ F‬ه َي‪F‬ا َزيْ‪ُ F‬د ِإيَّا َ‬ ‫ه َُو َيقُو ُل َيا َز ْي‪ُ F‬د ا َّت ِق َ َفِإ َّنا َبلَ ْغ َن‪FF‬ا َم‪F‬ا َبلَ ْغ َن‪F‬ا ِب‪FF‬ال َّت ْق َوى َف َمنْ لَ ْم َي َّت ِق َو لَ ْم ي َُراقِبْ‪ُ F‬ه َفلَي َ‬ ‫هَّللا‬
‫َض ُه ُم ال َّناسُ َو َعادَ ْو ُه ْم َو اسْ َت َحلُّوا ِد َما َء ُه ْم َو َأم َْوالَ ُه ْم ِل َم َح َّبت ِِه ْم لَ َن‪FF‬ا َو اعْ ِت َق‪FF‬ا ِد ِه ْم‬ ‫يع َت َنا ِإ َّن َما َأ ْبغ َ‬ ‫ُك َيا َز ْي ُد ِإنَّ شِ َ‬ ‫ب ُنور َ‬ ‫َتصُو ُل مِنْ شِ ي َع ِت َنا َف َي ْذ َه َ‬
‫هَّللا‬
‫ِين ِ‬ ‫فد َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬
‫ك َقا َل ال َح َسنُ بْنُ ال َجه ِْم ث َّم ال َتفَتَ ع ِإليَّ َف َقا َل لِي َيا اب َْن ال َجه ِْم َمنْ َخال َ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َّ‬
‫ك َو ْبطلتَ َحق َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫ل َِواَل َي ِت َنا َفِإنْ َأ ْنتَ َأ َسْأتَ ِإلي ِْه ْم ظلمْتَ َنف َس َ‬
‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ول هَّللا ِ َو َم ِن‬ ‫ت لَ‪ُ F‬ه َي‪F‬ا اب َْن َر ُس‪ِ F‬‬ ‫‪F‬ان َفقُ ْل ُ‬ ‫‪F‬ان مِنْ َأيِّ َق ِبيلَ‪ٍ F‬ة َك َ‬ ‫ان َو َمنْ َعادَى هَّللا َ َفاَل ُن َوالِ ِه َكاِئن‪F‬ا ً َمنْ َك َ‬ ‫ان مِنْ َأيِّ َق ِبيلَ ٍة َك َ‬ ‫َفاب َْرْأ ِم ْن ُه َكاِئنا ً َمنْ َك َ‬
‫الَّذِي ُي َعادِي هَّللا َ َقا َل َمنْ َيعْ صِ ي ِه ‪.‬‬
‫ْن مُو َسى َعنْ دَاوُ َد‬ ‫ْن َعلِيٍّ َعنْ َأحْ َم َد ب ِ‬ ‫ص َم ِد اب ِ‬ ‫َّاش َعنْ َع ْب ِد ال َّ‬ ‫ْن َعي ٍ‬ ‫ب اَأْل َث ِر فِي ال َّنصِّ َع َلى ااِل ْث َنيْ َع َش َر‪ ،‬اِل ب ِ‬ ‫ض ِ‬ ‫‪ِ - 2230‬ك َتابُ ُم ْق َت َ‬
‫ك‬ ‫ْ‬
‫ِي التِي بْط ت ِبي َعن َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َّ‬ ‫ضت لِي ِبالكوف ِة ه َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫اجة َع َر َ‬ ‫ٌ‬ ‫ك َعنا َيا دَ اوُ د فقلت َح َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َّ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬
‫ْن م َُح َّم ٍد ع فقا َل َما الذِي بْط ِب َ‬ ‫َأ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ت َعلَى َج ف ِر ب ِ‬ ‫َ‬ ‫عْ‬ ‫دَخ ْل ُ‬ ‫الرَّ ِّقيِّ َقا َل‪َ :‬‬
‫ْ‬
‫ب َق ْد َت َقل َد مُصْ َحفا ً َو َق ْد َحفَّ ِب ِه فُ َق َها ُء ال ُكو َف ِة َو ه َُو َيقُو ُل َيا‬ ‫َّ‬ ‫س ذ ُنو ٍ‬ ‫َ‬ ‫ك َزيْداً َعلَى َف َر ٍ‬ ‫ْت َع َّم َ‬ ‫ت َر ي ُ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬
‫ك َف َقا َل لِي َما ذا َر يْتَ ِب َها قُل ُ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ت فِدَ ا َ‬ ‫ُجع ِْل ُ‬
‫ان‬‫ب هَّللا ِ مِنْ َناسِ ِخ ِه َو َم ْنسُو ِخ ِه َف َقا َل َأبُو َع ْب ِد هَّللا ِ َيا َس َما َع َة ب َْن ِمه َْر َ‬ ‫ت َما فِي ِك َتا ِ‬ ‫َأهْ َل ْال ُكو َف ِة ِإ ِّني ْال َعلَ ُم َب ْي َن ُك ْم َو َبي َْن هَّللا ِ َت َعالَى َق ْد َع َر ْف ُ‬
‫ُول‬ ‫ت َي ِرث ُه َك ِاب ٌر َعنْ َك ِاب ٍر مِنْ لدُنْ َرس ِ‬‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬
‫ْضا َء َفدَ َف َع َها‪ِ F‬إلَيَّ َو َقا َل لِي اق َر َه ِذ ِه ِب َما خ ِر َج ِإل ْي َنا هْ َل ال َب ْي ِ‬
‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ُأ‬ ‫ْأ‬ ‫ْ‬ ‫صحِي َف ٍة َبي َ‬ ‫صحِي َف ِة َفَأ َتاهُ ِب َ‬ ‫ك ال َّ‬ ‫اْئ ِتنِي ِبت ِْل َ‬
‫ُور عِ ْن َد هَّللا ِ اثنا َع َش َر‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬
‫ان السَّط ُر ا َّولُ‪ -‬اَل ِإلَ َه ِإاَّل هَّللا ُ م َُح َّم ٌد َرسُو ُل هَّللا ِ َو السَّط ُر َّ‬ ‫َأْل‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ْأ‬
‫الثانِي ِإنَّ عِ َّد َة ال ُّشه ِ‬ ‫هَّللا ِ ص َف َق َر ُت َها َفِإ َذا فِي َها َسط َر ِ‬
‫ُسيْنُ‬ ‫ْ‬
‫ب َو ال َح َسنُ بْنُ َعلِيٍّ َو الح َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬
‫ض ِمنها رْ َب َعة ُح ُر ٌم ذل َِك الدينُ الق ِّي ُم ‪َ -‬علِيُّ بْنُ ِبي طالِ ٍ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ِّ‬ ‫ٌ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫ت َو ا رْ َ‬ ‫َأْل‬ ‫ب هَّللا ِ َي ْو َم َخلَقَ السَّماوا ِ‬ ‫َشهْراً فِي كِتا ِ‬
‫ُوسى بْنُ َجعْ َف ٍر َو َعلِيُّ بْنُ مُو َسى َو م َُح َّم ُد بْنُ َعلِيٍّ َو َعلِيُّ بْنُ‬ ‫ْن َو م َُح َّم ُد بْنُ َعلِيٍّ َو َجعْ َف ُر بْنُ م َُح َّم ٍد َو م َ‬ ‫ُسي ِ‬ ‫ْ‬
‫بْنُ َعلِيٍّ َو َعلِيُّ بْنُ الح َ‬
‫ُول هَّللا ِ هَّللا ُ َأعْ لَ ُم‬ ‫َ َ َ ِ‬ ‫س‬ ‫ر‬ ‫ْن‬ ‫ب‬‫ا‬ ‫ا‬ ‫ي‬ ‫ت‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬
‫ل‬ ‫ُ‬ ‫ق‬ ‫ً‬ ‫ا‬ ‫وب‬ ‫ُ‬
‫ت‬ ‫ك‬ ‫ْ‬ ‫م‬
‫َ َ‬ ‫ان‬ ‫َ‬
‫ك‬ ‫ى‬ ‫َ‬
‫ت‬ ‫م‬ ‫و‬
‫َ َ َ َ‬ ‫ان‬ ‫َ‬
‫ك‬ ‫ْن‬ ‫ي‬ ‫َأ‬ ‫ي‬ ‫ر‬ ‫ِ‬ ‫د‬ ‫ْ‬ ‫ت‬‫َ‬ ‫َأ‬ ‫د‬ ‫ُ‬ ‫اوُ‬ ‫دَ‬ ‫ا‬ ‫ي‬ ‫َ‬ ‫ِي‬ ‫ل‬ ‫ل‬ ‫ا‬‫ق‬‫َ‬
‫ِ َّ َ‬ ‫م‬ ‫ُ‬
‫ث‬ ‫هَّلِل‬ ‫ُ‬
‫ة‬ ‫ُجَّ‬ ‫ح‬ ‫ال‬‫ْ‬ ‫م‬ ‫ُ‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫ن‬ ‫ْ‬ ‫م‬‫ِ‬ ‫فُ‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫خ‬‫َ‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫و‬ ‫م َُح َّم ٍد َو ْال َح َسنُ بْنُ َعلِيٍّ َ‬
‫َأْل‬ ‫َأْل‬
‫ْ‬
‫اس ل َنا َع َد َاوة َو َح َسدا ا ق َربُ ِإل ْي َنا َفا ق َربُ ‪.‬‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ً‬ ‫ً‬ ‫َ‬ ‫َو َرسُولُ ُه َو َأ ْن ُت ْم َقا َل َق ْب َل نْ يُخلقَ آدَ ُم ِب ل َفيْ َع ٍام َف ي َْن ُي َتاهُ ِب َز ْي ٍد َو يُذ َهبُ ِب ِه ِإنَّ َش َّد الن ِ‬
‫َّ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬

‫ب َأ ِبي َح َّد َث َنا م َُح َّم ُد بْنُ مُسْ ل ٍِم اَأْل ْش َجعِيُّ َعنْ م َُح َّم ِد ب ِ‬
‫ْن‬ ‫ت فِي ِك َتا ِ‬ ‫ْن ْال َح َس ِن ال َّت ْي ُملِيِّ َقا َل َو َج ْد ُ‬ ‫ْن ُع ْقدَ َة َعنْ َعلِيِّ ب ِ‬ ‫‪ْ - 2231‬ال ِج َع ِابيُّ َع ِن اب ِ‬
‫ار َب ْيننا ك ٌم فِي ِه‬ ‫اَل‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ِين ع َو َد َ‬ ‫ِير المُْؤ ِمن َ‬ ‫ْ‬ ‫ت فذكرْ نا م َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫صي َْرفِيِ] فدَخ َل َعل ْينا بُو َحنِيفة النعْ َمانُ بْنُ ث ِاب ٍ‬ ‫ُّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ب ال َّ‬ ‫ْن َح ِبي ٍ‬ ‫ت عِ ْندَ ْال َه ْي َث ِم ب ِ‬ ‫َن ْو َف ٍل َقا َل‪ُ [ :‬ك ْن ُ‬
‫ْ‬ ‫َأِل‬ ‫َف َقا َل َأبُو َحنِي َف َة َق ْد قُل ُ‬
‫ْ‬
‫صي َْرفِيِّ َو َقا َل لَ ُه لِ َم اَل‬ ‫ب ال َّ‬ ‫ْن َح ِبي ٍ‬ ‫ِير ُخ ٍّم َف َي ْخصِ مُو ُك ْم َفتَغَ ي ََّر َوجْ ُه ال َه ْي َث ِم ب ِ‬ ‫ث غَ د ِ‬ ‫ت صْ َح ِاب َنا اَل ُتقِرُّ وا لَ ُه ْم ِب َحدِي ِ‬
‫الط َفي ِْل‬ ‫ت َعنْ َأ ِبي ُّ‬ ‫ون ِب ِه َو َق ْد َح َّد َث َنا ِب ِه َح ِبيبُ بْنُ َأ ِبي َث ِاب ٍ‬ ‫ك َيا ُنعْ َمانُ َقا َل ه َُو عِ ْندِي َو َق ْد رُوِّ ي ُت ُه َقا َل َف ِل َم اَل ُيقِرُّ َ‬ ‫ون ِب ِه َأ َما ه َُو عِ ْندَ َ‬ ‫ُيقِرُّ َ‬
‫ك َخ ْوضٌ َح َّتى َن َش َد َعلِيٌّ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬
‫ْن رْ َق َم نَّ َعلِ ّيا ع َن َشدَ َ فِي الرَّ حْ َب ِة َمنْ َسم َِع ُ‪F‬ه َف َقا َل بُو َحنِي َفة َف َت َر ْو َن َّن ُه َق ْد َج َرى فِي ذلِ َ‬ ‫اَل‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫هَّللا‬ ‫ً‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫َعنْ َز ْي ِد ب ِ‬
‫اس َق ْد غَ اَل‬ ‫ك َتعْ لَ ُم َأنَّ ال َّن َ‬ ‫اس لِ َذل َِك َف َقا َل ْال َه ْي َث ُم َف َنحْ نُ ُن َك ِّذبُ َعلِ ّيا ً َأ ْو َن ُر ُّد َق ْولَ ُه َف َقا َل َأبُو َحنِي َف َة َما ُن َك ِّذبُ َعلِ ّيا ً َو اَل َن ُر ُّد َق ْواًل َقالَ ُه َو لَ ِك َّن َ‬ ‫ال َّن َ‬
‫اِئل ُث َّم َجا َء َمنْ َق َط َع ْال َكاَل َم ِب َمسْ َأل ٍةَ‬ ‫َ‬
‫َال ْو ق ْو ِل ق ٍ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫ِيه ْم ق ْو ٌم فقا َل ال َه ْيث ُم َيقول ُه َرسُو ُل ِ ص َو َيخطبُ ِب ِه َو نشفِق نحْ نُ ِمن ُه َو نتقِي ِه لِغلوِّ غ ٍ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫هَّللا‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ف ِ‬
‫ك فِي‬ ‫ار َع ْن َ‬ ‫َّان َف َجا َء ِإلَى ْال َه ْي َث ِم َف َقا َل لَ ُه َق ْد َبلَ َغنِي َما َد َ‬ ‫ْن َحس َ‬ ‫ِ ِ‬ ‫ب‬ ‫ار‬ ‫ِز‬‫َ‬ ‫ن‬ ‫ْنُ‬ ‫ب‬ ‫يبُ‬ ‫ب‬
‫ِ ِ‬ ‫ح‬ ‫َ‬ ‫ُّوق‬ ‫س‬ ‫ال‬ ‫ِي‬ ‫ف‬ ‫ا‬ ‫َ‬
‫ن‬ ‫ع‬‫َ‬ ‫م‬
‫َ‬ ‫ان‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ك‬ ‫و‬ ‫َ‬ ‫ة‬
‫ِ‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫و‬ ‫ُ‬
‫ك‬ ‫ال‬‫ْ‬ ‫ب‬
‫ِ‬ ‫ِيث‬ ‫ُ‬ ‫د‬ ‫ح‬‫َ‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫دَار‬
‫َ‬ ‫و‬ ‫َ‬ ‫ا‬ ‫ه‬
‫َ‬ ‫ْ‬
‫ن‬ ‫ع‬ ‫َ‬ ‫ل‬
‫َ‬ ‫َسَأ‬
‫ك َو َم َع َنا َح ِبيبٌ‬ ‫ض اَأْل ْم َر َف َح َججْ َنا َبعْ َد َذلِ َ‬ ‫ان َح ِبيبٌ َم ْولًى لِ َبنِي هَاشِ ٍم َف َقا َل لَ ُه ْال َه ْي َث ُم ال َّن َظ ُر َيمُرُّ فِي ِه َأ ْك َث ُر مِنْ َه َذا َف َخ ِّف ِ‬ ‫َعلِيٍّ َو َق ْولِ ِه َو َك َ‬
‫َأْل‬ ‫َأ‬
‫ُ‬
‫ان م َِن ا ْم ِر َكذا َو َكذا َف َت َبي ََّن ال َك َرا ِه َية فِي َوجْ ِه‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬
‫ْن م َُح َّم ٍد ع َف َسلمْ َنا َعلَ ْي ِه َف َقا َل َل ُه َح ِبيبٌ َيا َبا َع ْب ِد ِ َك َ‬ ‫َّ‬ ‫دَخ ْل َنا َعلَى َأ ِبي َع ْب ِد ِ َجعْ َف ِر ب ِ‬ ‫هَّللا‬ ‫َف َ‬
‫اس ِبَأ ْخاَل ق ِِه ْم َو َخالِفُو ُه ْم‬ ‫َ‬ ‫َّ‬
‫ن‬ ‫ال‬ ‫وا‬ ‫ُ‬ ‫ق‬ ‫ل‬
‫ِ‬ ‫ا‬ ‫َ‬
‫خ‬ ‫فَّ‬ ‫ك‬ ‫ُ‬ ‫يبُ‬ ‫ب‬
‫َِ‬ ‫ح‬ ‫يْ‬ ‫َأ‬ ‫ع‬ ‫ِ‬ ‫هَّللا‬ ‫د‬
‫ِ‬ ‫ْ‬
‫ب‬ ‫ع‬ ‫َ‬ ‫ُو‬ ‫ب‬ ‫َأ‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ل‬
‫َ‬ ‫ا‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ِك‬‫ٍ َ َ َ َ‬‫ل‬ ‫َ‬
‫ذ‬ ‫ر‬ ‫ض‬ ‫ح‬ ‫ل‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫و‬‫ْ‬ ‫ن‬ ‫َ‬ ‫ْنُ‬ ‫ب‬ ‫د‬ ‫ُ‬ ‫م‬ ‫َّ‬ ‫ُح‬
‫َ‬ ‫م‬ ‫ا‬ ‫َ‬
‫ذ‬ ‫ه‬ ‫َ‬ ‫يبٌ‬ ‫ب‬
‫َِ‬ ‫ح‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ل‬
‫َ‬ ‫ا‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫ف‬ ‫َ‬ ‫ع‬ ‫ِ‬ ‫هَّللا‬ ‫د‬‫ِ‬ ‫ْ‬
‫ب‬ ‫ع‬ ‫َأ ِب َ‬‫ي‬
‫اس َفِإنَّ‬ ‫َّ‬
‫اس َعل ْيك ْم َو َعل ْي َنا َو ْادخلوا فِي َدهْ َما ِء الن ِ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫ُ‬
‫ب َو ه َُو َي ْو َم القِ َيا َم ِة َم َع َمنْ َحبَّ ‪َ -‬تحْ ِملوا الن َ‬ ‫اَل‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬
‫امْرٍئ ‪َ ...‬ما اك َت َس َ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬
‫ِب عْ َمالِك ْم َفِإ َن لِك ِّل ِ‬
‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫ُأ‬ ‫َأ‬
‫لَ َنا يَّاما ً َو دَ ْولَ ًة َي تِي ِب َها هَّللا ُ ِإ َذا َشا َء َف َسكَتَ َح ِبيبٌ َف َقا َل َف ِهمْتَ َيا َح ِبيبُ اَل ُت َخالِفُوا ْم ِري َف َت ْن ِدمُوا َقا َل َلنْ َخال َ‬ ‫َأ‬ ‫ْأ‬ ‫َأ‬
‫َّاس‬‫ك َقا َل بُو ْال َعب ِ‬ ‫ِف ْم َر َ‬
‫ً‬
‫َّان َم ْولى‬ ‫ْن َحس َ‬ ‫ار ب ِ‬ ‫َ‬
‫ان َح ِبيبُ بْنُ نِز ِ‬ ‫ت ِممَّنْ َقا َل َأحْ َس ُب ُه َم ْولًى لِ َبنِي هَاشِ ٍم َو َك َ‬ ‫ْن َن ْو َف ٍل َف َقا َل ُكوفِيٌّ قُ ْل ُ‬ ‫ت َعلِيَّ ب َْن ْال َح َس ِن َعنْ م َُح َّم ِد ب ِ‬ ‫َسَأ ْل ُ‬
‫ان َعلَ ْي ِه آ ُل م َُح َّم ٍد ع ‪.‬‬ ‫ار َما َك َ‬ ‫ْ‬
‫َّاس َفلَ ْم يُمْ ِك ْن ُه ْم ِإظ َه َ‬ ‫ِين ظ َه َر مْ ُر َبنِي ال َعب ِ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬
‫ان ال َخ َب ُر فِي َما َج َرى َب ْي َن ُه َو َبي َْن ِبي َحنِي َف َة ح َ‬ ‫ْ‬ ‫لِ َبنِي هَاشِ ٍم َو َك َ‬
‫ُور ْال ُخ َزاعِ يُّ ‪،‬‬ ‫َأ‬ ‫ْن َأ ِبي ُع َمي ٍْر‪َ .‬و م َُح َّم ِد ب ِ‬
‫ْن َمسْ عُودٍ‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي حْ َم ُد بْنُ ْال َم ْنص ِ‬ ‫‪َ - 2232‬حمْ دَ َو ْيهِ‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي َيعْ قُوبُ بْنُ َي ِزيدَ‪َ ،‬ع ِن اب ِ‬
‫ت عِ ن َد ِبي َع ْب ِد‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬
‫ْن ِبي ال َّد ْيل ِم‪َ ،‬قا َل‪ ،‬كن ُ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫يسى‪َ ،‬عنْ َع ْب ِد ال َحمِي ِد ب ِ‬ ‫ْ‬ ‫ْن َأ ِبي ُع َمي ٍْر‪َ ،‬قا َل َح َّدث َنا َحمَّا ُد بْنُ عِ َ‬ ‫َ‬ ‫ْن ْال َفضْ ِل ْال ُخ َزاعِ يِّ ‪َ ،‬ع ِن اب ِ‬ ‫َعنْ َأحْ َمدَ ب ِ‬
‫ْن َخالِدٍ‪ ،‬ي ُْخ ِبرُو َن ُه َأنَّ ْال ُكو َف َة‬ ‫ان ب ِ‬ ‫ار َو ُسلَ ْي َم َ‬ ‫ْن ْالم ُْخ َت ِ‬ ‫ْض ب ِ‬ ‫ْن ُن َعي ٍْم َو ِك َتابُ ْال َفي ِ‬ ‫ْن َع ْب ِد الرَّ حْ َم ِن ب ِ‬ ‫هَّللا ِ علیه السالم َفَأ َتاهُ ِك َتابُ َع ْب ِد ال َّساَل ِم ب ِ‬
‫صا ِح َب ُه ُم‬ ‫َشاغِ َرةٌ ِب ِرجْ لِ َها ‪َ ،‬و َأ َّن ُه ِإنْ َأ َم َر ُه ْم َأنْ َيْأ ُخذو َها‪ ،‬خذو َها‪ ،‬فلمَّا ق َر ِكتا َب ُه ْم َر َمى ِبهِ‪ ،‬ث َّم قا َل‪َ :‬ما نا لِ َهُؤ ِء بِِإ َم ٍام َما َعلِمُوا نَّ َ‬
‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫اَل‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬
‫ال ُّس ْف َيانِيُّ ‪.‬‬

‫‪356‬‬
‫أخ َبرْ ُت ُه ِب َخ َب ِر ِه‬ ‫ْن م َُح َّم ٍد َعلَ ْي ِه ال َّساَل ُم َف ْ‬ ‫ت م َِن ْال َحجِّ‪َ .‬ف َسَألَنِي َعنْ َأهْ لِ ِه َو َبنِي َع ِّم ِه ِب ْال َمدِي َن ِة ‪َ ،‬وَأحْ َفى السَُّؤ ا َل َعنْ َجعْ َف ِر ب ِ‬ ‫‪ - 2233‬قُ ْل ُ‬
‫ُوج‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫رْ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫اَل‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫اَل‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َو َخ َب ِر ِه ْم َوح ُْزن ِِه ْم َعلى ِبي ِه زي ِد ب ِ‬
‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬
‫ار َعلى ِبي ِبت كِ الخر ِ‬ ‫ان َعمِّي م َُح َّمد بْنُ َعلِيٍّ َعلي ِه ال َّس ُم ش َ‬ ‫ْن َعلِيٍّ َعلي ِه ال َّس ُم فقا َل لِي ‪ :‬قد ك َ‬
‫ت ‪َ :‬ن َع ْم‪َ .‬قا َل ‪َ :‬ف َه ْل‬ ‫ارقَ ْال َمدِي َن َة َما َي ُكونُ ِإلَ ْي ِه َمصي ُر ْم ِر ِه َف َه ْل لَقِيتَ اب َْن َعمِّي َجعْ َف َر ب َْن م َُح َّم ٍد َعلَ ْي ِه ال َّساَل ُم؟ قُل ُ‬
‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َو َعرَّ َف ُه ِإنْ ه َُو َخ َر َج َو َف َ‬
‫ك ِب َما َسمِعْ ُت ُه ِم ْن ُه ‪َ ،‬ف َقا َل ‪:‬‬ ‫ك َما ُأحِبُّ َأنْ َأسْ َت ْق ِبلَ َ‬ ‫ت فِ َدا َ‬ ‫ت ُجع ِْل ُ‬ ‫ت ‪َ :‬ن َع ْم‪َ .‬قا َل ‪ِ :‬ب َم َذ َك َرنِي؟ َخبِّرْ نِي‪ .‬قُ ْل ُ‬ ‫َسمِعْ َت ُه َي ْذ ُك ُر َشيْئا ً مِنْ َأ ْم ِري؟ قُ ْل ُ‬
‫ِب‪َ .‬ف َت َغي ََّر َوجْ ُه ُه َو َقا َل ‪َ ( :‬ي ْمحُوا هَّللا ُ ما‬ ‫صل َ‬ ‫ك َو ُ‬ ‫ك ُت ْق َت ُل َو ُتصْ لَبُ َك َما قُ ِت َل َأبُو َ‬ ‫ت َسمِعْ ُت ُه َيقُو ُل ‪ِ :‬إ َّن َ‬ ‫ت َما َسمِعْ َتهُ‪َ .‬فقُ ْل ُ‬ ‫ت ُت َخوِّ فُنِي؟! َها ِ‬ ‫َأ ِب ْال َم ْو ِ‬
‫ْف ‪َ ،‬ف ُج ِم َعا‪َ F‬ل َنا َو ُخصَّ َب ُنو َع ِّم َنا ِب ْالع ِْل ِم‬ ‫ت َوعِ ْندَ هُ ُّم ْالكِتابِ) َيا ُم َت َو ِّك ُل ِإنَّ هَّللا َ َع َّز َو َج َّل يَّدَ َه َذا ا مْ َر ِب َنا َو َج َع َل لَ َنا ْالع ِْل َم َوال َّسي َ‬ ‫َأْل‬ ‫َأ‬ ‫ُأ‬ ‫َيشا ُء َويُث ِب ُ‬ ‫ْ‬
‫ك؟ فقا َل ‪ِ :‬إنَّ َعمِّي م َُح َّم َد ب َْن‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬
‫ك َوِإلى ِبي َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ِّك َجعْ ف ٍر َعل ْي ِه ال َّس ُم ْم َي َل ِمن ُه ْم ِإل ْي َ‬‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫اَل‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْن َعم َ‬ ‫اس ِإلى اب ِ‬ ‫َ‬ ‫ك ِإني َر يْت الن َ‬ ‫َّ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬ ‫ِّ‬ ‫َوحْ دَ هُ‪َ .‬فقُ ْلت ‪ُ :‬جعِلت فِدَ ا َء َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬
‫ْ‬ ‫َأ‬
‫ُول ِ ُه ْم عْ لَ ُم ْم ْن ُت ْم؟ َف ط َرقَ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫هَّللا‬ ‫ت ‪َ :‬يا اب َْن َرس ِ‬ ‫ْ‬
‫دَع ْو َنا ُه ْم ِإلَى ال َم ْوتِ‪َ .‬فقُل ُ‬ ‫ْ‬ ‫اس ِإلَى ال َحيو ِة َو َنحْ نُ َ‬ ‫ْ‬ ‫َعلِيٍّ َوا ْب َن ُه َجعْ َفراً َعلَي ِْه َما ال َّساَل ُم دَ َع َوا ال َّن َ‬
‫ْن‬‫ِ ِ‬ ‫ب‬ ‫ا‬ ‫ِن‬ ‫م‬ ‫ْتَ‬ ‫ب‬ ‫ت‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ك‬ ‫َأ‬ ‫‪:‬‬ ‫ِي‬ ‫ل‬ ‫ل‬ ‫َّ َ‬ ‫ا‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫م‬ ‫ُ‬
‫ث‬ ‫‪،‬‬ ‫ُون‬
‫َ‬ ‫م‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫عْ‬ ‫ي‬ ‫ُ َ َ‬ ‫ا‬ ‫م‬ ‫َّ‬ ‫ل‬ ‫ك‬‫ُ‬ ‫م‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫عْ‬ ‫َ‬
‫ن‬ ‫ال‬ ‫و‬ ‫ُ َ‬ ‫‪،‬‬ ‫م‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫عْ‬ ‫ن‬‫َ‬ ‫ا‬ ‫م‬ ‫َ َ‬ ‫َّ‬ ‫ل‬ ‫ك‬‫ُ‬ ‫ُون‬ ‫م‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫عْ‬ ‫ي‬
‫ْ َ‬ ‫م‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫َّ‬
‫ن‬ ‫َأ‬ ‫ْر‬ ‫ٌ َ‬ ‫ي‬ ‫َ‬
‫غ‬ ‫م‬ ‫ْ‬
‫ل‬ ‫عِ‬ ‫ه‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ض َملِ ّيا ً ُث َّم َر َف َع َرْأ َس ُه َو َقا َل ‪ُ :‬كلُّ َنا‬ ‫ِإلَى اَأْلرْ ِ‬
‫َأ‬ ‫َ‬
‫ت ل ُه ُد َعا ًء مْ هُ َعليَّ بُو َع ْب ِد ِ َعل ْي ِه ال َّس ُم َو َح َّدثنِي نَّ‬ ‫اَل‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫اَل‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫ت ِإل ْي ِه وُ جُوها م َِن العِل ِم َو خ َرجْ ُ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ً‬ ‫َ‬ ‫ت ‪َ :‬ن َع ْم َقا َل ‪ِ :‬رنِيهِ‪َ .‬ف خ َرجْ ُ‪F‬‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬
‫َعمِّي َشيْئاً؟ قل ُ‬
‫ُ‬
‫صحِي َف ِة ْال َكا ِملَ ِة ‪،‬‬ ‫ْن َعلَي ِْه َما ال َّساَل ُم مِنْ د َُعا ِء ال َّ‬ ‫ُسي ِ‬ ‫ْن ْالح َ‬ ‫َأ َباهُ م َُحمَّدَ ب َْن َعلِيٍّ َعلَي ِْه َما ال َّساَل ُم َأ ْماَل هُ َعلَ ْي ِه َوَأ ْخ َب َرهُ َأ َّن ُه مِنْ د َُعا ِء َأ ِبي ِه َعلِيِّ ب ِ‬
‫ْ‬ ‫ُأَل‬
‫ُول ِ تسْ ت ذِنُ فِي َما ه َُو َعنك ْم؟ فقا َل ‪َ :‬ما خ ِر َجنَّ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ْأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫هَّللا‬ ‫ت ‪َ :‬يا اب َْن َرس ِ‬ ‫َف َن َظ َر فِي ِه َيحْ َيى َح َّتى َأ َتى َعلَى آخ ِِر ِه َو َقا َل لِي َأ َتْأ َذنُ فِي َنسْ ِخهِ؟ َفقُ ْل ُ‬
‫ْت‬ ‫َأ‬
‫ص ْو ِن َها َو َم ْن ِع َها غَ ي َْر هْ لِ َها‪َ .‬قا َل ُع َم ْي ٌر ‪َ :‬قا َل ِبي ‪َ :‬فقُم ُ‬ ‫َأ‬ ‫صانِي ِب َ‬ ‫ُّعا ِء ْال َكام ِِل ِممَّا َحفِ َظ ُه َأ ِبي َعنْ َأ ِبي ِه َوِإنَّ َأ ِبي َأ ْو َ‬ ‫صحِي َف ًة م َِن الد َ‬ ‫ك َ‬ ‫ِإلَ ْي َ‬
‫اع ِت ُك ْم َوِإ ِّني َأَلرْ جُو َأنْ يُسْ ِع َدنِي فِي َح َياتِي َو َم َماتِي‬ ‫ط‬ ‫َ‬ ‫و‬ ‫م‬ ‫ُ‬
‫ك‬ ‫ب‬
‫ِّ‬ ‫ح‬ ‫ُ‬ ‫ب‬ ‫هَّللا‬ ‫ِينُ‬ ‫د‬ ‫َأَل‬ ‫ي‬ ‫ِّ‬
‫ن‬ ‫هَّللا‬ ‫ُول‬ ‫س‬ ‫ر‬ ‫ْن‬ ‫ب‬ ‫ا‬ ‫ا‬ ‫ي‬ ‫هَّللا‬ ‫و‬ ‫‪:‬‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ت‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬
‫ل‬ ‫ُ‬ ‫ق‬ ‫و‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫س‬ ‫ْأ‬‫ر‬ ‫ت‬‫ُ‬ ‫ْ‬
‫َّل‬ ‫ب‬ ‫ق‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫‪،‬‬ ‫ِإلَ ْي ِه‬
‫َ ِ ْ َ َ‬ ‫َ ِ َ َ َ ِ ِ ِإ‬ ‫َ َ َ‬
‫ُ‬ ‫َأ‬ ‫ِّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ان َم َع ُه َو َقا َل ‪ :‬اكتبْ َهذا ال ُّد َعا َء ِب َخط َبي ٍِّن َح َس ٍن َواعْ ِرضْ ُه َعليَّ ل َعلي حْ َفظ ُه ‪،‬‬ ‫ٍّ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُاَل‬
‫صحِي َفت َِي التِي دَ َفعْ ت َها ِإل ْي ِه ِإلى غ ٍم َك َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َّ‬ ‫ِب َواَل َي ِتك ْم‪َ .‬ف َر َمى َ‬ ‫ُ‬
‫ت َأ ْطلُ ُب ُه مِنْ َجعْ َف ٍر َحف َِظ ُه هَّللا ُ َف َيمْ َن ُعنِيهِ‪.‬‬ ‫َفِإ ِّني ُك ْن ُ‬

‫ت َولَ ْم َأ ْد ِر َما َأصْ َن ُع َولَ ْم َي ُكنْ َأبُو َع ْب ِد هَّللا ِ َعلَ ْي ِه ال َّساَل ُم َت َق َّد َم ِإلَيَّ َأاَّل َأ ْد َف َع ُه ِإلَى َأ َح ٍد ُث َّم َد َعا ِب َع ْي َب ٍة‬ ‫ِمْت َعلَى َما َف َع ْل ُ‬ ‫َقا َل ُم َت َو ِّك ٌل ‪َ :‬ف َند ُ‬
‫َأ‬
‫ض َع َها َعلَى َع ْي ِن ِه َو مَرَّ َها‬ ‫صحِي َف َة َو َو َ‬ ‫ض ُه َو َف َت َح ْالقُ ْف َل ث َّم َن َش َر ال َّ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬
‫صحِي َف ًة ُم ْق َفلَ ًة َم ْخ ُتو َم ًة َف َن َظ َر ِإلَى ْال َخا َت ِم َو َق َّبلَ ُه َو َب َكى ث َّم َف َّ‬ ‫َفاسْ َت ْخ َر َج ِم ْن َها َ‬
‫ضنِينا ً ‪َ ،‬ولَ ِك ِّني َأعْ ل ُمَ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُأ‬ ‫ْ‬ ‫ُأ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬
‫ك َولكنت ِب َها َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬
‫ْن َعمِّي ِإننِي قت ُل َو لبُ ل َما َدف ت َها ِإلي َ‬ ‫عْ‬ ‫َ‬ ‫صْ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َعلَى َوجْ ِه ِه َو َقا َل ‪َ :‬و ِ َيا ُمت َوك ُل لو َما ذك م قو ِل اب ِ‬
‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ِنْ‬ ‫تَ‬ ‫رْ‬ ‫َ‬ ‫اَل‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ِّ‬ ‫َ‬
‫َأِل‬
‫ت َأنْ َي َق َع م ِْث ُل َهذا العِل ِم ِإلَى َبنِي َم َّي َة َف َي ْك ُتمُوهُ َو َي َّد ِخرُوهُ فِي َخ َزاِئن ِِه ْم ْنفُسِ ِه ْم َفا ْق ِبضْ َها‬ ‫ُأ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َأنَّ َق ْولَ ُه َح ٌّق َأ َخ َذهُ َعنْ آبَاِئ ِه َوَأ َّن ُه َسيَصِ ُّح ‪َ ،‬ف ِخ ْف ُ‬
‫ك َح َّتى ُتوصِ لَ َها ِإلَى ا ْب َنيْ َعمِّي ‪:‬‬ ‫اض َف ِه َي َأ َما َن ٌة لِي عِ ْن َد َ‬ ‫ضى هَّللا ُ مِنْ َأ ْم ِري َوَأمْ ِر َهُؤ اَل ِء ْال َق ْو ِم َما ه َُو َق ٍ‬ ‫َو ْاكفِنِي َها َو َت َربَّصْ ِب َها َفِإ َذا َق َ‬
‫اَل‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬
‫صحِي َفة َفلمَّا ق ِت َل َيحْ َيى بْنُ َز ْي ٍد صِ رْ ت ِإلى ال َمدِي َن ِة َفلقِيت َبا َع ْب ِد ِ َعل ْي ِه ال َّس ُم‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫م َُح َّم ٍد فِي َه َذا اَأْل ْم ِر َبعْ دِي‪َ .‬قا َل ال ُم َت َوك ُل ‪َ :‬ف َق َبضْ ت ال َّ‬
‫ُ‬ ‫ِّ‬ ‫ْ‬
‫ِيث َعنْ َيحْ َيى ‪َ ،‬ف َب َكى َوا ْش َت َّد َوجْ ُدهُ ِب ِه ‪َ ،‬و َقا َل ‪َ :‬ر ِح َم هَّللا ُ اب َْن َعمِّي َو ْل َح َق ُه ِبآبَاِئ ِه َو جْ َدا ِد ِه َوهَّللا ِ َيا ُم َت َو ِّك ُل َما َم َن َعنِي مِنْ َد ْف ِع‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫َف َحد َّْث ُت ُه ْال َحد َ‬
‫ِي َف َف َت َح َها َو َقا َل ‪َ :‬ه َذا َوهَّللا ِ َخ ُّط َعمِّي َز ْي ٍد ‪َ ،‬و ُد َعا ُء َج ِّدي َعلِيِّ‬ ‫ت ‪َ :‬ها ه َ‬ ‫صحِي َف ُة؟ َفقُ ْل ُ‬ ‫صحِي َف ِة َأ ِبي ِه َوَأي َْن ال َّ‬ ‫ُّعا ِء ِإلَ ْي ِه ِإاَّل الَّذِي َخا َف ُه َعلَى َ‬ ‫الد َ‬
‫َأ‬
‫صحِي َفة َك َّن َها‬ ‫ً‬ ‫ص ْو ِنهِ‪َ .‬ف َقا َم ِإسْ مَاعِ ي ُل َف ْخ َر َج َ‬ ‫َأ‬ ‫ك ِب ِح ْفظِ ِه َو َ‬ ‫َأ‬
‫ْن َعلَي ِْه َما ال َّساَل ُم ُث َّم َقا َل اِل ْب ِن ِه ‪ :‬قُ ْم َيا ِإسْ مَاعِ ي ُل َف ِتنِي ِبال ُّد َعا ِء الذِي َمرْ ُت َ‬
‫َّ‬ ‫ْأ‬ ‫ي‬ ‫ُس‬ ‫ح‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫ْن‬
‫ِ‬ ‫َ‬ ‫ب ِ‬
‫ض َع َها َعلَى َع ْي ِن ِه َو َقا َل ‪َ :‬ه َذا َخ ُّط َأ ِبي َوِإ ْماَل ُء َج ِّدي َعلَي ِْه َما ال َّساَل ُم ِب َم ْش َه ٍ‪F‬د‬ ‫ِ َ َ َ‬ ‫و‬ ‫و‬ ‫هَّللا‬ ‫د‬ ‫ِ‬ ‫ب‬ ‫ْ‬ ‫ع‬ ‫َ‬ ‫ُو‬ ‫ب‬ ‫َأ‬ ‫ا‬ ‫ه‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ب‬‫َّ‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫‪،‬‬ ‫د‬
‫ٍ‬ ‫ي‬‫ْ‬ ‫ز‬ ‫َ‬ ‫ْنُ‬ ‫ب‬ ‫ى‬ ‫ي‬
‫َ َ‬ ‫حْ‬ ‫ي‬ ‫يَّ‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫إ‬ ‫ا‬ ‫ه‬
‫َ َ‬ ‫ع‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫دَ‬ ‫ِي‬ ‫ت‬ ‫َّ‬ ‫ل‬ ‫ا‬ ‫ة‬ ‫ُ‬ ‫ف‬‫َ‬ ‫ِي‬ ‫ح‬ ‫ص‬‫َّ‬ ‫ال‬
‫ت‬ ‫ك هْ َف َنظرْ ُ‬ ‫َ‬ ‫اًل‬ ‫َأ‬ ‫ك لِذلِ َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬
‫ك َو َقا َل ‪َ :‬ق ْد َر ْيت َ‬ ‫َ‬
‫صحِي َف ِة َز ْي ٍد َو َيحْ َيى؟ َف ذ َِن لِي فِي ذلِ َ‬ ‫َأ‬ ‫ض َها َم َع َ‬ ‫ُول ِ ‪ِ ،‬إنْ َر يْتَ نْ عْ ِر َ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫هَّللا‬ ‫ت َيا اب َْن َرس ِ‬ ‫ِمني‪َ .‬فقل ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ِّ‬
‫صحِي َف ِة ِإلَى ا ْب َنيْ‬ ‫ت َأ َبا َع ْب ِد هَّللا ِ َعلَ ْي ِه ال َّساَل ُم فِي َد ْف ِع ال َّ‬ ‫صحِي َف ِة اُأْل ْخ َرى‪ُ .‬ث َّم اسْ َتْأ َذ ْن ُ‬ ‫َوِإ َذا ُه َما َأمْ ٌر َوا ِح ٌد َولَ ْم َأ ِج ْد َحرْ فا ً ِم ْنها ي َُخالِفُ َما فِي ال َّ‬
‫ك ‪ُ :‬ث َّم‬ ‫اِئه َما ‪َ ،‬قا َل لِي َم َكا َن َ‬ ‫ت لِلِ َق ِ‬ ‫ت ِإلى َأهْ لِها) َن َع ْم َف ْاد َفعْ َها ِإلَي ِْه َما ‪َ ،‬فلَمَّا َن َهضْ ُ‬ ‫ْن ْال َح َس ِن‪َ ،‬ف َقا َل ‪ِ( :‬إنَّ هَّللا َ َيْأ ُم ُر ُك ْم َأنْ ُتَؤ دُّوا اَأْلمانا ِ‬ ‫َع ْب ِد هَّللا ِ ب ِ‬
‫ون َعلَ ْي ُك َما فِي ِه‬ ‫ُ‬
‫ُون ِإ ْخ َو ِت ِه َو َنحْ نُ ُم ْش َت ِرط َ‬ ‫ص ُك ْما‪ِ F‬ب ِه د َ‬ ‫ْن َع ِّم ُك َما‪َ F‬يحْ َيى مِنْ ِبي ِه ‪َ ،‬ق ْد َخ َّ‬ ‫َأ‬ ‫اث اب ِ‬ ‫ِير ُ‬ ‫َوجَّ َه ِإلَى م َُح َّم ٍد َوِإب َْراهِي َم َف َجا َءا‪َ F‬ف َقا َل َه َذا م َ‬
‫اف َعلَ ْي َها‬ ‫َ‬ ‫خ‬ ‫َ‬ ‫ا‬ ‫م‬ ‫َ َ َ‬ ‫ك‬‫ُ‬ ‫م‬
‫ِّ‬ ‫ع‬ ‫ْن‬ ‫ب‬ ‫ا‬ ‫نَّ‬ ‫َ ِإ‬ ‫‪:‬‬ ‫ل‬ ‫ا‬‫ق‬ ‫َ‬ ‫؟‬ ‫ك‬ ‫َ َِ َ‬ ‫ا‬ ‫ذ‬ ‫َ‬ ‫م‬ ‫ل‬ ‫و‬ ‫اَل‬ ‫ا‬ ‫ق‬ ‫َ‬ ‫ة‬ ‫ِ َ َ ِ‬‫َ‬
‫ن‬ ‫ِي‬ ‫د‬ ‫م‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫ِن‬ ‫م‬ ‫ة‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ِي‬‫ح‬ ‫ص‬ ‫َّ‬ ‫ال‬ ‫ه‬ ‫ذ‬
‫َ َِِِ‬ ‫ه‬ ‫ب‬ ‫ا‬ ‫ُج‬ ‫ر‬ ‫ْ‬
‫خ‬ ‫ت‬ ‫َ‬ ‫ال‬ ‫‪:‬‬ ‫ل‬‫ك ْال َم ْقبُولُ‪َ .‬‬
‫ا‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ك هَّللا ُ قُ ْل َف َق ْولُ َ‬ ‫َشرْ طا ً ‪َ ،‬ف َقااَل َر ِح َم َ‬
‫ُ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َأَل‬ ‫ِّ‬ ‫هَّللا‬
‫ِين َعلِ َم َّن ُه ُيق َتلُ‪َ .‬ف َقا َل بُو َع ْب ِد ِ َعل ْي ِه ال َّس ُم َو نت َما َف َت َم َّنا ‪َ ،‬ف َو ِ ِإني عْ ل ُم َّنك َما‬ ‫ْأ‬ ‫اَل‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫اَل‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫اف َعل ْي َها ح َ‬ ‫َ‬ ‫َأمْ راً َأ َخافُ ُه َأ َنا َعلَ ْي ُك َما‪َ .‬قا ِإ َّن َما َخ َ‬ ‫اَل‬
‫ان َك َما َخ َر َج َو َس ُت ْق َتاَل ِن َك َما قُ ِت َل‪َ .‬ف َقا َما َو ُه َما َيقُواَل ِن ‪ :‬اَل َح ْو َل َواَل قُوَّ َة ِإاَّل ِباهَّلل ِ ْال َعلِيِّ ْال َعظِ ِيم َفلَمَّا َخ َر َجا َقا َل لِي َأبُو َع ْب ِد هَّللا ِ‬ ‫َس َت ْخر َُج ِ‬
‫اس ِإلَى ْال َح َيا ِة َو َد َع ْو َنا ُه ْم ِإلَى ْال َم ْوتِ؟ قُ ْلتُ‬ ‫َّ‬
‫ك َيحْ َيى ِإنَّ َعمِّي م َُحمَّدَ ب َْن َعلِيٍّ َوا ْبن ُه َجعْ فرا َد َع َوا الن َ‬‫ً‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْف قا َل ل َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َعلَ ْي ِه ال َّساَل ُم ‪َ :‬يا ُمت َوك ُل كي َ‬
‫َ‬ ‫ِّ‬ ‫َ‬
‫َأ‬
‫ِّك َيحْ َيى َذل َِك‪َ .‬ف َقا َل َيرْ َح ُم ُ َيحْ َيى ِإنَّ ِبي َح َّد َثنِي َعنْ ِبي ِه َعنْ َج ِّد ِه َعنْ َعلِيٍّ َعلَ ْي ِه ال َّساَل ُم نَّ َرسُو َل‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫هَّللا‬ ‫ك هَّللا ُ َق ْد َقا َل ل َِي ابْنُ َعم َ‬ ‫َن َع ْم َأصْ لَ َح َ‬
‫اس َعلَى‬ ‫ُّون ال َّن َ‬ ‫ون َعلَى ِم ْن َب ِر ِه َن ْز َو ْالق َِر َد ِة َي ُرد َ‬ ‫صلَّى هَّللا ُ َعلَ ْي ِه َوآلِ ِه َأ َخ َذ ْت ُه َنعْ َس ٌة َوه َُو َعلَى ِم ْن َب ِر ِه ‪َ ،‬ف َرَأى فِي َم َنا ِم ِه ِر َجااًل َي ْن ُز َ‬ ‫هَّللا ِ َ‬
‫(وما‬ ‫آْل‬
‫صلى ُ َعلَ ْي ِه َوآلِ ِه َجالِسا ً َوالح ُْزنُ يُعْ َرفُ فِي َوجْ ِه ِه َف َتاهُ ِجب ِْري ُل َعلَ ْي ِه ال َّساَل ُم ِب َه ِذ ِه ا َي ِة َ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫هَّللا‬ ‫َّ‬ ‫َأعْ َق ِاب ِه ُم ال َق ْه َق َرى َفاسْ َت َوى َرسُو ُل ِ َ‬
‫هَّللا‬ ‫ْ‬
‫ط ْغيانا ً َك ِبيراً) َيعْ نِي َبنِي ُأ َم َّي َة‪َ .‬قا َل ‪َ :‬يا‬ ‫آن َو ُن َخوِّ فُ ُه ْم َفما َيزي ُد ُه ْم ِإاَّل ُ‬
‫ِ‬ ‫اس َوال َّش َج َر َة ْال َم ْلعُو َن َة فِي ْالقُرْ ِ‬ ‫ْناك ِإاَّل فِ ْت َن ًة لِل َّن ِ‬ ‫َج َع ْل َنا الرُّ ْؤ َيا الَّتِي َأ َري َ‬
‫ك َعشرا ‪ ،‬ث َّم َتدُو ُر َر َحى‬ ‫ُ‬ ‫ً‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫ك ‪َ ،‬ف َتل َبث ِبذلِ َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫اج ِر َ‬ ‫اَل‬
‫ون َوفِي َز َمنِي؟ َقا َل ‪َ :‬ولكِنْ َتدُو ُر َر َحى اِإْلسْ ِم مِنْ ُم َه َ‬ ‫َ‬ ‫اَل‬ ‫ِجب ِْري ُل َأ َعلَى َع ْهدِي َي ُكون َ‬
‫ُ‬
‫ك ْال َف َراعِ َن ِة‬ ‫ِي َقاِئ َم ٌة َعلَى قُط ِب َها ُث َّم م ُْل ُ‬ ‫ْ‬ ‫ضاَل لَ ٍة ه َ‬ ‫ث ِب َذل َِك َخمْسا ً ُث َّم اَل ُب َّد مِنْ َر َحى َ‬ ‫ك َف َت ْل َب ُ‬ ‫مْس ٍة َوثَاَل ث َ‬ ‫ْأ‬
‫اج ِر َ‬ ‫ِين مِنْ ُم َه َ‬ ‫س َخ َ‬ ‫الم َعلَى َر ِ‬ ‫اِإْلسْ ِ‬
‫ك ما َل ْيلَ ُة ْال َق ْد ِر ۝ لَ ْيلَ ُة ْال َق ْد ِر َخ ْي ٌر مِنْ َأ ْلفِ َشه ٍْر) َتمْ لِ ُك َها َبنوُ‬ ‫ْ‬
‫ك ‪ِ( :‬إنا نزلناهُ فِي ل ْيل ِة القد ِر۝ َوما درا َ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬
‫َقا َل ‪َ :‬و نز َل ُ ت َعالى فِي ذلِ َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬
‫ْ‬
‫ان َه ِذ ِه ا َّم ِة َومُل َك َها طو َل َه ِذ ِه ال ُم َّد ِة َفلَ ْو‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُأْل‬ ‫ك سُلط َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ُأ‬ ‫َأ‬
‫ْس فِي َها لَ ْيلَ ُة ْال َق ْد ِر َقا َل ‪َ :‬ف طلَ َع ُ َع َّز َو َج َّل َن ِب َّي ُه َعلَ ْي ِه ال َّساَل ُم نَّ َبنِي َم َّي َة َت ْملِ ُ‬ ‫هَّللا‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ُأ َم َّي َة َلي َ‬
‫ض َنا َأ ْخ َب َر هَّللا ُ َن ِب َّي ُه ِب َما‬ ‫ت َوب ُْغ َ‬ ‫ُون َع َد َاو َت َنا َأهْ َل ْال َب ْي ِ‬ ‫ال م ُْلك ِِه ْم َو ُه ْم فِي َذل َِك َيسْ َت ْش ِعر َ‬ ‫َط َاولَ ْت ُه ُم ْال ِج َبا ُل لَ َطالُوا َعلَ ْي َها َح َّتى َيْأ َذ َن هَّللا ُ َت َعالَى ِب َز َو ِ‬
‫ت هَّللا ِ ُك ْفراً‬ ‫ِين َبدَّلوا نِعْ َم َ‪F‬‬ ‫ُ‬ ‫َّ‬
‫ِيه ْم ( ل ْم َت َر ِإلى الذ َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫يع ُت ُه ْم ِم ْن ُه ْم فِي َأيَّام ِِه ْم َومُلك ِِه ْم َقا َل ‪َ :‬و ن َز َل ُ َت َعالى ف ِ‬
‫َ‬ ‫هَّللا‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫ت م َُح َّم ٍد َوَأهْ ُل َم َو َّدت ِِه ْم َوشِ َ‬ ‫َي ْل َقى َأهْ ُل َب ْي ِ‬
‫اق‬ ‫ض ُه ْم ُك ْف ٌر َو ِن َف ٌ‬ ‫س ْال َقرارُ) َونِعْ َم ُة هَّللا ِ م َُح َّم ٌد َوَأهْ ُل َب ْي ِت ِه ‪ُ ،‬ح ُّب ُه ْم ِإي َمانٌ ي ُْد ِخ ُل ْال َج َّن َة َوب ُْغ ُ‬ ‫وار َج َه َّن َم َيصْ لَ ْو َنها َو ِبْئ َ‬ ‫دار ْال َب ِ‬ ‫َوَأ َحلُّوا َق ْو َم ُه ْم َ‬
‫ك ِإلَى َعلِيٍّ َوَأهْ ِل َب ْي ِت ِه َقا َل ‪ُ :‬ث َّم َقا َل َأبُو َع ْب ِد هَّللا ِ َعلَ ْي ِه ال َّساَل ُم َما َخ َر َج َواَل َي ْخ ُر ُج ِمناَّ‬ ‫َ‬
‫صلى ُ َعل ْي ِه َوآلِ ِه ذلِ َ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬ ‫َّ‬ ‫ار‪َ .‬فَأ َسرَّ َرسُو ُل ِ َ‬
‫هَّللا‬ ‫ي ُْد ِخ ُل ال َّن َ‬
‫ْ‬
‫ان قِ َيا ُم ُه ِز َيا َد ًة فِي َم ْكرُو ِه َنا َوشِ ي َع ِت َنا‪َ .‬قا َل ال ُم َت َو ِّك ُل بْنُ‬ ‫ش َح ّقا ً إاَّل اصْ َطلَ َم ْت ُه ال َبلِي َُّة َو َك َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬
‫ت ِإلَى قِ َي ِام َقاِئ ِم َنا َح ٌد لِ َي ْد َف َع ظلما ً ْو َي ْن َع َ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬ ‫َأهْ َل ْال َب ْي ِ‬
‫ت ِم ْن َها َنيِّفا ً‬ ‫ُون َبابا ً َس َق َط َع ِّني ِم ْن َها َأ َح َد َع َش َر َبابا ً َو َحف ِْظ ُ‬ ‫ِي َخ ْم َس ٌة َو َس ْبع َ‬ ‫ُون ُث َّم َأمْ لَى َعلَيَّ َأبُو َع ْب ِد هَّللا ِ َعلَ ْي ِه ال َّساَل ُم اَأْل ْدعِ َي َة َوه َ‬ ‫َهار َ‬
‫َار ِه ‪َ ،‬قا َل ‪:‬‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ً‬ ‫َوسِ ِّت َ‬
‫ْن رُوز ِب َه ‪ ،‬بُو َبك ٍر ال َم َداِئنِيُّ ال َكاتِبُ َن ِزي ُل الرَّ حْ َب ِة فِي د ِ‬ ‫ين َبابا‪َ .‬و َح َّدث َنا بُو ال ُم َفض َِّل َقا َل ‪َ :‬و َح َّدثنِي م َُح َّم ُد بْنُ ال َح َس ِن ب ِ‬
‫ِيت‬ ‫ُون ‪َ ،‬قا َل ‪ :‬لَق ُ‬ ‫ْن َهار َ‬ ‫ْن ُم َت َو ِّك ٍل ْال َب ْلخِيِّ َعنْ َأ ِبي ِه ْال ُم َت َو ِّك ِل ب ِ‬ ‫ُطه َِّريُّ َقا َل ‪َ :‬ح َّد َثنِي َأ ِبي َعنْ ُع َمي ِْر ب ِ‬ ‫ْن مُسْ ل ٍِم ْالم َ‬ ‫َح َّد َثنِي م َُح َّم ُد بْنُ َأحْ َمدَ ب ِ‬

‫‪357‬‬
‫صلَّى هَّللا ُ َعلَ ْي ِه َوآلِ ِه الَّتِي َذ َك َر َها َجعْ َف ُر بْنُ م َُح َّم ٍد َعنْ آبَاِئ ِه‬ ‫ْن َعلِيٍّ َع َلي ِْه َما ال َّساَل ُم َف َذ َك َر ْال َحد َ‬
‫ِيث ِب َت َما ِم ِه ِإلَى رُْؤ َيا ال َّن ِبيِّ َ‬ ‫َيحْ َيى ب َْن َز ْي ِد ب ِ‬
‫ِي‪....‬‬
‫ب َوه َ‬ ‫َأْل‬
‫وات هَّللا ِ َعلَي ِْه ْم ‪َ ،‬وفِي ِر َوا َي ِة المُطه َِّريِّ ِذك ُر ا ب َْوا ِ‬
‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫صلَ ُ‬ ‫َ‬
‫ِيم‪َ ،‬قا َل‪،‬‬ ‫ْن َع ْب ِد الرَّ ح ِ‬ ‫يع‪َ ،‬ع ِن ْال َح َس ِن ب ِ‬ ‫ْن الرَّ ِب ِ‬ ‫ْن م َُح َّمدٍ‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي م َُح َّم ُد بْنُ َأحْ َمدَ‪َ ،‬ع ِن ال ِّس ْندِيِّ ب ِ‬
‫‪ - 2234‬م َُح َّم ُد بْنُ َمسْ عُودٍ‪َ ،‬عنْ َعلِيِّ ب ِ‬
‫ك َو َما ْال َخصْ لَ ُة الَّتِي َأضْ َم ُن َها لَ َ‬
‫ك‬ ‫ت فِ َدا َ‬ ‫ك ثَاَل ثاً! َف َقا َل َعلِيٌّ ‪ُ :‬جع ِْل ُ‬ ‫ين‪ :‬اضْ َمنْ لِي َخصْ لَ ًة َأضْ َمنْ لَ َ‬ ‫َقا َل َأبُو ْال َح َس ِن علیه السالم ل َِعلِيِّ ب ِ‬
‫ْن َي ْقطِ ٍ‬
‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ً‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬
‫ك َحرُّ ال َحدِي ِد َبدا ِبقت ٍل‪َ ،‬و‬ ‫اَل‬
‫ك‪ :‬نْ يُصِ ي َب َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬ ‫َّ‬ ‫ُ‬ ‫اَل‬ ‫َّ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬
‫ث اللَّ َواتِي َتضْ َم ُنهُنَّ لِي َقا َل‪ ،‬فقا َل بُو ال َح َس ِن علیه السالم الث ث الل َواتِي ضْ َمنهُنَّ ل َ‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫َو َما َّ‬
‫الثاَل ُ‬
‫َأ‬ ‫َأ‬
‫ك َولِيٌّ َبداً ِإاَّل ْك َرمْ َتهُ‪َ ،‬قا َل‪،‬‬ ‫ْأ‬ ‫َأ‬
‫ك َقا َل‪َ ،‬ف َقا َل‪َ :‬تضْ َمنُ نْ اَل َي ِت َي َ‬ ‫َأ‬
‫ْس‪َ ،‬قا َل‪َ ،‬ف َقا َل َعلِيٌّ ‪َ :‬و َما ْال َخصْ لَ ُة الَّتِي ضْ َم ُن َها َل َ‬ ‫اَل َفا َق ٍ‪F‬ة َو اَل سِ جْ نُ َحب ٍ‬
‫ضم َِن لَ ُه َأبُو ْال َح َس ِن َّ‬
‫الثاَل ث‪َ.‬‬ ‫ضم َِن َعلِيٌّ ْال َخصْ لَ َة َو َ‬‫َف َ‬
‫يسى‪َ ،‬قا َل َر َوى َب ْك ُر بْنُ م َُح َّم ٍد اَأْل ْش َع ِريُّ ‪َ ،‬أنَّ َأ َبا‬ ‫‪ - 2235‬م َُح َّم ُد بْنُ َمسْ عُودٍ‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي م َُح َّم ُد بْنُ َأحْ َمدَ‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي م َُح َّم ُد بْنُ عِ َ‬
‫ين َب َذ َل َمالَ ُه َو‬ ‫ار َح َة! َف َو َه َب ُه لِي‪ِ ،‬إنَّ َعلِيَّ ب َْن َي ْقطِ ٍ‬ ‫ين مِنْ َربِّي َع َّز َو َج َّل ْال َب ِ‬ ‫ْت َعلِيَّ ب َْن َي ْقطِ ٍ‬ ‫ْال َح َس ِن اَأْل َّو َل علیه السالم َقا َل‪ِ :‬إ ِّني اسْ َت ْو َهب ُ‬
‫ْ‬
‫ف ِإلى ث ِث ِماَئ ِة لفِ دِرْ َه ٍم َو نَّ َبا ال َح َس ِن علیه السالم‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َاَل‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬
‫ين ُر َّب َما َح َم َل ِماَئ ة ل ٍ‬ ‫ك ِم َّنا مُسْ َت ْو ِجباً‪َ ،‬و ُي َقالُ‪ِ :‬إنَّ َعلِيَّ ب َْن َيقطِ ٍ‬
‫ْ‬ ‫ان لِ َذلِ َ‬ ‫َم َو َّد َتهُ‪َ ،‬ف َك َ‬
‫يسى‪:‬‬ ‫ك‪َ .‬قا َل م َُح َّم ُد بْنُ عِ َ‬ ‫ُوره َُن ِإلَ ْي َ‬
‫ت ُمه َ‬ ‫صيَّرْ ُ‬ ‫ين‪َ :‬أ ِّني َق ْد َ‬ ‫ٍ‬ ‫طِ‬ ‫ق‬ ‫ْ‬ ‫ي‬‫َ‬ ‫ْن‬ ‫ِ‬ ‫ب‬ ‫ِيِّ‬ ‫ل‬ ‫ع‬‫َ‬ ‫ى‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ِإ‬ ‫ب‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫ت‬ ‫َ‬
‫ك‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ِي‪،‬‬ ‫ن‬ ‫ا‬ ‫َّ‬
‫الث‬ ‫ن‬ ‫ِ‬ ‫س‬‫َ‬ ‫ح‬‫َ‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫ُو‬ ‫ب‬‫َأ‬ ‫م‬
‫ْ‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫ْ‬
‫ن‬ ‫م‬ ‫ِ‬ ‫‪،‬‬ ‫ً‬
‫ة‬ ‫ع‬ ‫َ‬ ‫ب‬
‫َ‬ ‫رْ‬ ‫َأ‬ ‫و‬‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ِين‬
‫َ‬ ‫ن‬ ‫ب‬
‫َ‬ ‫َز َّو َج ثَاَل َث َة‬
‫َ‬
‫ض َعل ْي ِه‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫اري ِه َحتى َح َم َل ِح َبا َءه َُن ِممَّنْ َبا َعهُ‪ ،‬ف َوجَّ َه ِإل ْي ِه ِب َما ف َر َ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬ ‫َف َح َّد َثنِي ْال َح َسنُ بْنُ َعلِيٍّ نَّ َباهُ َعلِيَّ ب َْن َيقطِ ٍ‬
‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬
‫ين َر ِح َم ُه ُ َوجَّ َه ِإلى َج َو ِ‬
‫ار فِي َد ْف َع ٍة َوا ِح َدةٍ‪.‬‬ ‫ف دِي َن ٍ‬ ‫َأ‬
‫ار ل ِْل َولِي َمةِ‪َ ،‬ف َبلَغَ َذل َِك ثَاَل َث َة َع َش َر ل َ‬
‫ْ‬ ‫ُوره َِن ‪َ ،‬و َزادَ ثَاَل َث َة آاَل فِ دِي َن ٍ‬ ‫مِنْ ُمه ِ‬
‫ان‬‫ان بْنُ ِمه َْر َ‬ ‫ص ْف َو َ‬ ‫َّال‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي َ‬ ‫ْن َفض ٍ‬ ‫ازيُّ ‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي ْال َح َسنُ بْنُ َعلِيِّ ب ِ‬ ‫‪َ - 2236‬حمْ دَ َو ْيهِ‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي م َُح َّم ُد بْنُ ِإسْ مَاعِ ي َل الرَّ ِ‬
‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ً‬ ‫ً‬
‫ك َح َسنٌ َجمِي ٌل َما َخ َشيْئا َواحِدا! قل ُ‬
‫ت‬ ‫اَل‬ ‫ْ‬
‫صف َوانُ ك ُّل َشيْ ٍء ِمن َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ت َعلَى َأ ِبي ْال َح َس ِن اَأْلوَّ ِل علیه السالم َف َقا َل لِي‪َ :‬يا َ‬ ‫دَخ ْل ُ‬‫ْال َجمَّالُ‪َ ،‬قا َل‪َ ،‬‬
‫ص ْي ٍد َو اَل لِلَّه ِْو‪َ ،‬و‬ ‫ت‪َ :‬و هَّللا ِ َما َأ ْك َر ْي ُت ُه َأ َشراً َو اَل َب َطراً َو اَل لِ َ‬ ‫ُون قُ ْل ُ‬ ‫ك مِنْ َه َذا الرَّ ج ُِل َيعْ نِي َهار َ‬ ‫ك ِج َمالَ َ‬ ‫ك َأيُّ َشيْ ٍء َقا َل ِإ ْك َراُؤ َ‬ ‫ت فِدَ ا َ‬ ‫ُجع ِْل ُ‬
‫َ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫اَّل‬ ‫َأ‬ ‫اَل‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ُأ‬
‫ك َعلي ِْه ْم‬ ‫صف َوانُ َيق ُع ك َِراُؤ َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫يق َيعْ نِي ط ِريقَ َمكة‪َ ،‬و ت َو هُ ِبنفسِ ي َو لكِنْ نصِ بُ َم َع ُه غِ ل َمانِي‪ ،‬فقا َل لِي‪َ :‬يا َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫لَ ِك ِّني ك ِري ِه ِل َهذا الط ِر ِ‬
‫ان ِم ْن ُه ْم‬ ‫ت َن َع ْم‪َ ،‬قا َل‪َ :‬ف َمنْ َحبَّ َب َقا َء ُه ْم َفه َُو ِم ْن ُه ْم َو َمنْ َك َ‬ ‫َأ‬ ‫ك قُ ْل ُ‬ ‫ك‪َ ،‬قا َل‪َ :‬ف َقا َل لِي‪ُ :‬تحِبُّ َب َقا َء ُه ْم َح َّتى َي ْخ ُر َج ك َِراُؤ َ‬ ‫َأ‬ ‫ت فِدَ ا َ‬ ‫ت‪َ :‬ن َع ْم ُجع ِْل ُ‬ ‫قُ ْل ُ‬
‫ك ِبعْ تَ‬ ‫َّ‬ ‫َأ‬
‫صف َوانُ َبلغنِي ن َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ُون‪ ،‬ف َد َعانِي فقا َل لِي َيا َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫غَ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫صف َوانُ فذ َهبْت َو ِب ت ِج َمالِي َع آخ ِِر َها‪ ،‬ف َبل ذل َِك ِإلى َهار َ‬ ‫نْ‬ ‫ُ‬ ‫عْ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ار‪ ،‬قا َل َ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬
‫ان َو َردَ الن َ‬ ‫َك َ‬
‫ك ِب َهذاَ‬ ‫ار َعلَ ْي َ‬ ‫َأ‬ ‫َأَل‬
‫ال‪َ ،‬ف َقا َل‪َ :‬ه ْي َهاتَ ْي َهاتَ ِإ ِّني عْ لَ ُم َمنْ َش َ‬ ‫َأ‬ ‫ون ِبا عْ َم ِ‬ ‫َأْل‬ ‫ان اَل َيفُ َ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬
‫ت‪َ :‬نا َش ْيخ َك ِبي ٌر َو نَّ الغِل َم َ‬ ‫ٌ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬
‫ت‪َ :‬ن َع ْم‪َ ،‬ف َقا َل‪ :‬لِ َم قُل ُ‬ ‫ك قُل ُ‬ ‫ْ‬ ‫ِج َمالَ َ‬
‫ك‪.‬‬ ‫ِك َل َق َت ْل ُت َ‬ ‫ك َف َو هَّللا ِ َل ْو اَل حُسْ نُ صُحْ َبت َ‬ ‫ْن َجعْ َف ٍر! َف َقا َل‪ :‬دَعْ َه َذا َع ْن َ‬ ‫ِ‬ ‫ب‬ ‫ى‬ ‫ُوس‬‫َ‬ ‫م‬ ‫ل‬
‫ِ‬ ‫و‬
‫َ‬ ‫ِي‬ ‫ل‬ ‫ا‬ ‫م‬ ‫َ‬ ‫‪:‬‬ ‫ت‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬
‫ل‬ ‫ُ‬ ‫ق‬ ‫‪،‬‬ ‫ر‬ ‫ٍ‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫عْ‬ ‫ج‬ ‫َ‬ ‫ْنُ‬ ‫ب‬ ‫ى‬ ‫ُوس‬
‫َ‬ ‫م‬ ‫ا‬ ‫ذ‬ ‫َ‬ ‫ه‬‫َ‬ ‫ب‬
‫ِ‬ ‫ْك‬ ‫َ‬ ‫ي‬ ‫َ‬ ‫ل‬‫ع‬ ‫َ‬ ‫َأ َش َ‬
‫ار‬
‫ْت ِإلَ ْي ِه َأرْ َب َع َع ْش َر َة‬ ‫اريِّ َعنْ َأ ِبي ْال َح َس ِن الرِّ َ‬ ‫ُسي ِ َأْل‬
‫ضا ع َقا َل‪َ :‬ك َتب ُ‬ ‫ْن ا ْن َب ِ‬ ‫ْن ْالح َ‬ ‫ْن ْال َح َك ِم َع ِن ْال َح َس ِن ب ِ‬ ‫‪َ - 2237‬علِيٌّ َعنْ َأ ِبي ِه َعنْ َعلِيِّ ب ِ‬
‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ْأ‬
‫ك َرافِضِ يٌّ َو‬ ‫ان َيقُو ُل ِإ َّن َ‬ ‫ب َك َت ْب ُت ُه ِإلَ ْي ِه ذ ُك ُر ِّني َخافُ َعلَى َخيْطِ ُع ُنقِي َو نَّ الس ُّْل َط َ‬ ‫ان فِي آخ ِِر ِك َتا ٍ‬ ‫ان َفلَمَّا َك َ‬ ‫َس َن ًة َأسْ َت ِذ ُن ُه فِي َع َم ِل الس ُّْل َط ِ‬
‫ك َفِإنْ ُك ْنتَ‬ ‫ك َو َما َذ َكرْ تَ م َِن ْال َخ ْوفِ َعلَى َن ْفسِ َ‬ ‫ْت ِك َتا َب َ‬ ‫ب ِإلَيَّ َأبُو ْال َح َس ِن ع َق ْد َف ِهم ُ‬ ‫ض َف َك َت َ‬ ‫ان لِلرَّ ْف ِ‬ ‫ك َت َر ْكتَ ْال َع َم َل لِلس ُّْل َط ِ‬ ‫ك فِي َأ َّن َ‬ ‫ش ُّ‬ ‫لَسْ َنا َن ُ‬
‫ك َشيْ ٌء َوا َسيْتَ ِب ِه‬ ‫ار ِإلَ ْي َ‬ ‫ص َ‬ ‫ك َفِإذا َ‬‫َ‬ ‫َّ‬
‫ك هْ َل ِمل ِت َ‬ ‫َأ‬ ‫ك َو ُك َّتا ُب َ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫هَّللا‬
‫ك ِإذا وُ ليتَ َعمِلتَ فِي َع َمل َِك ِب َما َم َر ِب ِه َرسُو ُل ِ ص ث َّم يَصِ ي ُر عْ َوا ُن َ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫ِّ‬ ‫َ‬ ‫َتعْ لَ ُم َأ َّن َ‬
‫ان َذا ِب َذا َو ِإاَّل َفاَل ‪.‬‬ ‫ون َواحِداً ِم ْن ُه ْم َك َ‬ ‫ِين َح َّتى َت ُك َ‬ ‫فُ َق َرا َء ْالمُْؤ ِمن َ‬
‫ير‪َ ،‬قا َل ُك َّنا‬ ‫ار ْال َو َّشاءُ‪َ ،‬عنْ َأ ِبي بَصِ ٍ‬ ‫اق بْنُ م َُح َّم ٍد ْال َبصْ ِريُّ ‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي م َُح َّم ُد بْنُ جُمْ ه ٍ‬
‫ُور‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي مُو َسى بْنُ َب َّش ٍ‬ ‫‪ِ - 2238‬إسْ َح ُ‬
‫ب َأ ِبي‬ ‫ب َق ْل َ‬ ‫ار َي ٌة َم َع َها قُ ْمقُ ٌم َف َقلَ ْب ُتهُ‪َ ،‬ف َقا َل َأبُو َع ْب ِد هَّللا ِ علیه السالم ِإنَّ هَّللا َ َع َّز َو َج َّل ِإنْ َك َ‬
‫ان َقلَ َ‬ ‫ِ‬ ‫ج‬
‫َ‬ ‫ا‬‫ن‬ ‫َ‬ ‫ب‬
‫ِ‬ ‫ْ‬
‫ت‬ ‫م‬
‫َرَّ‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫السالم‬ ‫علیه‬ ‫عِ ْندَ َأ ِبي َع ْب ِد هَّللا ِ‬
‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬
‫ار َية َهذا القمْ ق َم ف َما ذن ِبي‪.‬‬‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْال َجارُو ِد َك َما َقلَ َبت َه ِذ ِه ال َج ِ‬
‫ْ‬ ‫ْ‬

‫ار‪َ ،‬عنْ َأ ِبي ُأ َسا َم َة‪،‬‬


‫ْن ْالم ُْخ َت ِ‬ ‫ْن عِ ي َسى‪َ ،‬ع ِن ْال ُح َسي ِ‬
‫ْن ب ِ‬ ‫ْن ِإسْ مَاعِ ي َل‪َ ،‬عنْ َحمَّا ِد ب ِ‬ ‫َعلِيُّ بْنُّ م َُح َّمدٍ‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي م َُح َّم ُد بْنُّ َأحْ َمدَ‪َ ،‬عنْ َعلِيِّ ب ِ‬
‫َقا َل‪َ ،‬قا َل لِي َأبُو َع ْب ِد هَّللا ِ علیه السالم َما َف َع َل َأبُو ْال َجارُودِ! َأ َما َو هَّللا ِ اَل َيم ُ‬
‫ُوت ِإاَّل َتاِئهاً‪.‬‬

‫الز ْي ِد َّي ِة َف َقا َل‪ :‬اَل َت َ‬


‫صد َّْق‬ ‫ب َو َعلَى َّ‬ ‫ت َأ َبا َع ْب ِد هَّللا ِ علیه السالم َع ِن ال َّ‬
‫ص َد َق ِة َعلَى ال َّناصِ ِ‬ ‫ْن َي ِزيدَ‪َ ،‬قا َل َسَأ ْل ُ‬
‫ْن ع َُذاف ٍِر‪َ ،‬عنْ ُع َم َر ب ِ‬ ‫َعنْ م َُح َّم ِد ب ِ‬
‫َعلَي ِْه ْم ِب َشيْ ٍء َو اَل ُتسْ ق ِِه ْم م َِن ْال َما ِء ِإ ِن اسْ َت َطعْ تَ ‪َ ،‬و َقا َل لِي‪َّ :‬‬
‫الز ْي ِدي َُّة ُه ُم ال ُّنصَّابُ ‪.‬‬
‫ضا علیه السالم َأنَّ َّ‬
‫الز ْي ِد َّي َة َو‬ ‫ْن الرِّ َ‬
‫ْن م َُح َّم ِد ب ِ‬
‫ِق َعلِيِّ ب ِ‬ ‫َأ‬
‫م َُح َّم ُد بْنُ ْال َح َس ِن‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي بُو َعلِيٍّ ْال َف ِ‬
‫ارسِ يُّ ‪َ ،‬قا َل َح َكى َم ْنصُورٌ‪َ ،‬ع ِن الصَّاد ِ‬
‫ْال َواقِ َف َة َو ال ُّنص َ‬
‫َّاب ِب َم ْن ِزلَ ٍة عِ ْندَ هُ َس َواءٌ‪.‬‬
‫ْن‬
‫ْن م َُح َّم ِد ب ِ‬‫ْن ب ِ‬ ‫ْن َمعْ رُوفٍ َعنْ َأ ِبي ْال َقاسِ ِم ْال ُكوفِيِّ ‪َ ،‬ع ِن ْالح َ‬
‫ُسي ِ‬ ‫َّاس ب ِ‬ ‫‪َ - 2239‬علِيُّ بْنُ م َُح َّمدٍ‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي م َُح َّم ُد بْنُ َأحْ َمدَ‪َ ،‬ع ِن ْال َعب ِ‬
‫ْ‬
‫ص َة َو َبا ال َجارُودِ‪،‬‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬
‫ِير ال َّنوَّ ا ِء َو َسالِ َم ب َْن ِبي ْف َ‬‫ير‪َ ،‬قا َل َذ َك َر َأبُو َع ْب ِد ِ علیه السالم َكث َ‬
‫هَّللا‬ ‫اع َة‪َ ،‬عنْ َأ ِبي بَصِ ٍ‬ ‫ان‪َ ،‬عنْ ُزرْ َع َة‪َ ،‬عنْ َس َم َ‬ ‫عِ مْ َر َ‬
‫ُون َقا َل َك َّذاب َُون َيْأ ُتو َّنا َفي ُْخ ِبرُو َّنا َأ َّن ُه ْم‬
‫َ‬ ‫ب‬ ‫ِّ‬
‫ذ‬ ‫َ‬
‫ك‬ ‫م‬
‫ُ‬ ‫ى‬ ‫َ‬
‫ن‬ ‫عْ‬‫م‬ ‫ا‬‫م‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫م‬
‫َ َ ْ َ َ‬‫ه‬
‫ُ‬ ‫ُ‬
‫ت‬ ‫ْ‬
‫ف‬ ‫ر‬‫ع‬ ‫ْ‬
‫د‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫ُون‬
‫َ‬ ‫ب‬ ‫ا‬ ‫َّ‬
‫ذ‬ ‫َ‬
‫ك‬ ‫ك‬
‫َ‬ ‫ا‬ ‫ِدَ‬ ‫ف‬ ‫ُ‬
‫ت‬ ‫ْ‬
‫ِل‬‫ع‬ ‫ج‬
‫ُ‬ ‫ُ‬
‫ت‬ ‫ْ‬
‫ل‬ ‫ُ‬ ‫ق‬ ‫ل‬ ‫َ‬ ‫ا‬‫ق‬‫َ‬ ‫ِ‪،‬‬ ‫هَّللا‬ ‫ُ‬
‫ة‬ ‫َ‬
‫ن‬ ‫عْ‬‫َ‬ ‫ل‬ ‫م‬‫ْه‬‫ي‬
‫َ ِْ‬ ‫َ‬ ‫ل‬‫ع‬ ‫ٌ‬
‫ر‬ ‫ا‬‫ف‬‫َّ‬ ‫ُ‬
‫ك‬ ‫ُون‬
‫َ‬ ‫ب‬ ‫ِّ‬
‫ذ‬ ‫َ‬
‫ك‬ ‫م‬
‫ُ‬ ‫ُون‬
‫َ‬ ‫ب‬ ‫ا‬ ‫َّ‬
‫ذ‬ ‫َف َقا َل َك‬
‫ِّ‬ ‫َ‬
‫ُون َحدِيث َنا َف ُي َكذب َ‬
‫ُون ِبهِ‪.‬‬ ‫َ‬
‫ُص ِّدقُونا َو ل ْيسُوا َكذل َِك َو َيسْ َمع َ‬
‫َ‬ ‫َّ‬ ‫ي َ‬
‫ْن‪َ ،‬عنْ َع ْب ِد هَّللا ِ‬ ‫ْن ْالح َ‬
‫ُسي ِ‬ ‫‪َ - 2240‬ح َّد َثنِي م َُح َّم ُد بْنُ ْال َح َس ِن ْالبَرَّ انِيُ َو ع ُْث َمانُ بْنُ َحا ِم ٍد ْال َك ْش َيانُ ‪َ ،‬قاال َح َّد َث َنا م َُح َّم ُد بْنُ ِز َيادٍ‪َ ،‬عنْ م َُح َّم ِد ب ِ‬
‫ت َأ َبا َع ْب ِد هَّللا ِ علیه السالم َيقُو ُل َأِل ِبي ْال َجارُو ِد ِب ِم ًنى فِي فُسْ َطاطِ ِه َرافِعا ً َ‬
‫ص ْو َت ُه َيا َأ َبا‬ ‫ان ْال َحم ِ‬
‫َّار‪َ ،‬قا َل َسمِعْ ُ‬ ‫ْالم َُز ْخ َرفِ ‪َ ،‬عنْ َأ ِبي ُسلَ ْي َم َ‬
‫َأ‬ ‫ك‪َ ،‬قا َل‪َ ،‬فلَق ُ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬
‫ضالٌّ‪ ،‬ث َّم َر ْي ُت ُه فِي ال َع ِام ال ُم ْق ِب ِل َقا َل لَ ُه مِث َل ذلِ َ‬ ‫اَّل‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫َأْل‬
‫ان َو هَّللا ِ َأ ِبي ِإ َما َم هْ ِل ا رْ ِ‬
‫َأ‬ ‫ْال َجارُو ِد َو َك َ‬
‫ِيت َبا‬ ‫َ‬ ‫ض َحيْث َماتَ اَل َيجْ َهل ُه ِإ‬
‫ب علیه‬ ‫ْن َقا َل ِإ َّن َما َيعْ نِي َأ َباهُ َعلِيَّ ب َْن َأ ِبي َطالِ ٍ‬ ‫ْس َق ْد َسمِعْ تَ َما َقا َل َأبُو َع ْب ِد هَّللا ِ علیه السالم مَرَّ َتي ِ‬ ‫ت لَ ُه َأ لَي َ‬ ‫ك ِب ْال ُكو َف ِة َفقُ ْل ُ‬
‫ْال َجارُو ِد َبعْ دَ َذلِ َ‬
‫االسالم ‪.‬‬

‫‪358‬‬
‫ُور َو‬ ‫ْن‪َ ،‬ف َجا َء َسعِي ُد بْنُ َم ْنص ٍ‬ ‫ُسي ِ‬ ‫ْن ْالح َ‬‫ت َجالِسا ً عِ ْن َد ْال َح َس ِن ب ِ‬ ‫ِير‪َ ،‬قا َل ُك ْن ُ‬ ‫ُّوب‪َ ،‬قا َل َح َّد َث َنا َح َنانُ بْنُ َسد ٍ‬ ‫‪َ - 2241‬حمْ دَ َو ْيهِ‪َ ،‬قا َل َح َّد َث َنا َأي َ‬
‫ص ِّد ُق َعلَى َز ْي ٍد َأ َّن ُه َي ْش َربُ مُسْ كِراً‪َ ،‬قا َل َبلَى َق ْد‬ ‫ان َي ْش َر ُب ُه عِ ْندَ َنا َقا َل َما ُأ َ‬ ‫الز ْي ِد َّيةِ‪َ ،‬ف َقا َل َما َت َرى فِي ال َّن ِبي ِذ َفِإنَّ َزيْداً َك َ‬ ‫ان مِنْ رُ َؤ َسا ِء َّ‬ ‫َك َ‬
‫ْ‬
‫آل م َُح َّم ٍد يُخطِ ُئ َو يُصِ يبُ ‪.‬‬ ‫ْس ِب َن ِبيٍّ َو اَل َوصِ يِّ َن ِبيٍّ ‪ِ ،‬إ َّن َما ه َُو َر ُج ٌل مِنْ ِ‬ ‫ً‬
‫ان َف َع َل َفِإنَّ َزيْدا لَي َ‬ ‫َش ِر َبهُ‪َ ،‬قا َل َفِإنْ َك َ‬

‫ْن َفض ٍ‬
‫َّال‬ ‫ْن عِ ي َسى َع ِن اب ِ‬ ‫ْن م َُح َّم ِد ب ِ‬ ‫ير َو م َُح َّم ُد بْنُ َيحْ َيى َعنْ َأحْ َم َد ب ِ‬ ‫ْن بَشِ ٍ‬ ‫ْن ال ِّس ْندِيِّ َعنْ َجعْ َف ِر ب ِ‬ ‫صال ِِح ب ِ‬ ‫‪َ - 2242‬علِيُّ بْنُ ِإب َْراهِي َم َعنْ َ‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬
‫ار ٌج َو خذ ِب َيدِي ث َّم اسْ تق َب َل ال َبيْتَ فقا َل‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َجمِيعا ً َعنْ َأ ِبي َجمِيلَ َة َعنْ َخالِ ِد ب ِ‬
‫ت َبا َجعْ ف ٍر ع َو ه َُو دَا ِخ ٌل َو نا خ ِ‬ ‫ِير قا َل‪َ :‬سمِعْ ‪F‬‬ ‫َّار َعنْ َسد ٍ‬ ‫ْن َعم ٍ‬
‫تاب َو آ َم َن َو‬ ‫ْأ‬ ‫ُ‬
‫ار َف َيطوفُوا ِب َها ث َّم َي ُتو َنا َفيُعْ لِمُو َنا َواَل َي َت ُه ْم لَ َنا َو ه َُو َق ْو ُل هَّللا ِ َو ِإ ِّني لَ َغ َّفا ٌر لِ َمنْ َ‬ ‫ُ‬ ‫َيا َسدِي ُر ِإ َّن َما ُأم َِر ال َّناسُ َأنْ َيْأ ُتوا َه ِذ ِه ا حْ َج َ‬
‫َأْل‬
‫ِين هَّللا ِ ُث َّم َن َظ َر ِإلَى َأ ِبي َحنِي َف َة َو‬‫ين َعنْ د ِ‬ ‫ك الصَّا ِّد َ‬ ‫ص ْد ِر ِه ِإلَى َواَل َي ِت َنا ُث َّم َقا َل َيا َسدِي ُر َأ َفُأ ِري َ‬ ‫َع ِم َل صالِحا ً ُث َّم اهْ َتدى ُث َّم َأ ْو َمَأ ِب َي ِد ِه ِإلَى َ‬
‫ين ِإنَّ َهُؤ اَل ِء‬ ‫هَّللا‬
‫ِين ِ ِباَل ُه ًدى م َِن ِ َو اَل ِك َتا ٍ‬
‫ب م ُِب ٍ‬ ‫هَّللا‬ ‫ُّون َعنْ د ِ‬ ‫ْ‬
‫ان َو ُه ْم َحلَ ٌق فِي ال َمسْ ِج ِد َف َقا َل َهُؤ اَل ِء الصَّاد َ‬ ‫ك َّ‬
‫الز َم ِ‬ ‫الث ْو ِريِّ فِي َذلِ َ‬ ‫ان َّ‬ ‫ُس ْف َي َ‬
‫ك َو َت َعالَى َو َعنْ َرسُولِ ِه ص َح َّتى َيْأ ُتو َنا َف ُن ْخ ِب َر ُه ْم َع ِن‬ ‫ار‬ ‫ب‬ ‫َ‬
‫ت‬ ‫هَّللا‬
‫ِ ْ َ ِ ِ َ َ َ‬ ‫ن‬ ‫ع‬ ‫م‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫ر‬‫ُ‬ ‫ب‬ ‫ْ‬
‫ُخ‬ ‫ي‬ ‫ً‬ ‫ا‬ ‫د‬ ‫ح‬
‫َ‬ ‫َأ‬ ‫ُوا‬ ‫د‬‫ج‬ ‫ي‬
‫ْ َ ِ‬ ‫م‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫اسُ‬ ‫َّ‬
‫ن‬ ‫ال‬ ‫ل‬
‫ِْ َ َ‬‫ا‬‫ج‬‫ف‬‫َ‬ ‫م‬‫ِه‬ ‫ت‬ ‫ُو‬ ‫ي‬‫ب‬‫ُ‬ ‫ِي‬ ‫ف‬ ‫ُوا‬ ‫س‬‫َ‬ ‫ل‬ ‫ج‬
‫َ‬ ‫و‬‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫َ‬
‫ث‬ ‫اَأْل َخ ِ‬
‫اب‬
‫ك َو َت َعالى َو َعنْ َرسُولِ ِه ص‬ ‫َ‬ ‫ار َ‬ ‫هَّللا ِ َت َب َ‬
‫ت ِإ ْل َي َ‬
‫اس‬ ‫ْن ِب ْن ِ‬ ‫الط َيالِسِ يُّ ‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي ْال َح َسنُ بْنُ َعلِيِّ اب ِ‬ ‫ْن َخالِ ٍد َّ‬ ‫‪ - 2243‬م َُح َّم ُد بْنُ َمسْ عُودٍ‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي َأبُو م َُح َّم ٍد َع ْب ُد هَّللا ِ بْنُ م َُح َّم ِد ب ِ‬
‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬
‫ْن مِيث ٍم‪ ،‬قا َل خ َر َج ِبي ِإلى ال ُع ْم َرةِ‪،‬‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫َّان‪َ ،‬عنْ َح ْمز َة ب ِ‬ ‫ضي ٍْل الرَّ س ِ‬ ‫ْن ِإسْ مَاعِ ي َل‪َ ،‬عنْ فُ َ‬ ‫اش ْال ُمه ِْريِّ ‪َ ،‬عنْ َعلِيِّ ب ِ‬ ‫ْن خِدَ ٍ‬ ‫ْال َو َّشاءُ‪َ ،‬عنْ َع ْب ِد هَّللا ِ ب ِ‬
‫ت َكثِيراً َما‬ ‫ت َنا مِي َث ٌم َف َقالَ ْ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬
‫ت لِي ْنتَ مِي َث ٌم َفقُل ُ‬ ‫َأ‬ ‫ت َب ْينِي َو َب ْي َن َها خ ِْدراً ‪َ ،‬ف َقالَ ْ‬ ‫ض َر َب ْ‬ ‫هَّللا‬
‫(رحْ َمة ِ َعلَ ْي َها) َف َ‬ ‫ُ‬ ‫ُأ‬
‫ت َعلَى ِّم َسلَ َم َة َ‬ ‫َف َح َّد َثنِي َقا َل اسْ َتْأ َذ ْن ُ‬
‫ت َأ َنا َو هَّللا ِ ُأ ْك ِث ُر ِذ ْك َرهُ‬ ‫ت َخ َر َج فِي َغ َن ٍم َل ُه آنِفاً‪ ،‬قُ ْل ُ‬ ‫ت َفَأي َْن ه َُو َقالَ ْ‬ ‫ُك‪ ،‬قُ ْل ُ‬ ‫ات هَّللا ِ َعلَي ِْه ْم) َي ْذ ُكر َ‬ ‫صلَ َو ُ‬ ‫ُسي َْن ب َْن َعلِيٍّ اب َْن َفاطِ َم َة ( َ‬ ‫ْت ْالح َ‬ ‫َرَأي ُ‬
‫ضبَنَّ فِيك ْمُ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫ت َما َو ِ لِئنْ َد َهن َت َها لتخ َ‬‫َ‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬
‫ان ‪َ ،‬فقل ُ‬ ‫ت لِحْ َيتِي ِب َب ٍ‬ ‫ت َفدَ َه َن ْ‬‫ار َية اخ ُر ِجي َف ْاد ُهنِيهِ! َف َخ َر َج ْ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َفَأ ْق ِرِئي ِه ال َّس َم َفِإني ُم َبا ِدرٌ‪َ ،‬ف َقال ْ‬
‫َ‬ ‫ِّ‬ ‫اَل‬
‫ت َيا َج ِ‬
‫ْأ‬ ‫(رحْ َم ُة هَّللا ِ َعلَي ِْه َما) َجالِسٌ ‪َ ،‬فقُ ْل ُ‬
‫ت َت ْن ِزيلَ ُه‬ ‫آن َفِإ ِّني َق َر ُ‬ ‫ير ْالقُرْ ِ‬ ‫َّاس َس ْلنِي َما شِ ْئ تَ مِنْ َت ْفسِ ِ‬ ‫ت َيا اب َْن َعب ٍ‬ ‫َّاس َ‬ ‫ِبال ِّد َما ِء‪َ ،‬ف َخ َرجْ َنا َفِإ َذا ابْنُ َعب ٍ‬
‫ك ِإذاَ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ً‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ْأ‬ ‫َّ‬ ‫ِير ْالمُْؤ ِمن َ‬ ‫َأ‬
‫ْف ِب َ‬ ‫َ‬
‫َّاس كي َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ار َية الد ََّوا َة َو قِرْ طاسا‪ ،‬ف ق َب َل َيكتبُ ‪ ،‬فقلت َيا اب َْن َعب ٍ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ِين علیه السالم َو َعل َمنِي ت ِويلهُ! فقا َل َيا َج ِ‬ ‫َعلَى م ِ‬
‫ت َم ْه احْ َتفِظ ِب َما َسمِعْ تَ ِم ِّني‬ ‫ْ‬ ‫اب‪َ ،‬فقُ ْل ُ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬
‫ص َر ُه ْم َخ َش َب ًة َو ْق َر َب ُه ْم ِب ْال َمط َه َرةِ‪َ ،‬ف َقا َل لِي َو َت َكهَّنُ يْضا ً َخ َرقَ ْال ِك َت َ‬ ‫َرَأ ْي َتنِي َمصْ لُوبا ً َتاسِ َع تِسْ َع ٍة ْق َ‬
‫َأ‬
‫ك‪.‬‬‫ك بَاطِ اًل َخ َر ْق َتهُ! َقا َل ه َُو َذا َ‬ ‫ك َح ّقا ً َأمْ َس ْك َت ُه َو ِإنْ َي ُ‬ ‫ك َما َأقُو ُل لَ َ‬ ‫َفِإنْ َي ُ‬
‫ان َر ُجاًل ُم ْن َقطِ عا ً ِإلَ ْي َنا‬ ‫ُول هَّللا ِ ص َو َك َ‬ ‫ب َرس ِ‬ ‫ان آخ َِر َمنْ َبق َِي مِنْ َأصْ َحا ِ‬ ‫ي َعنْ َأ ِبي َع ْب ِد هَّللا ِ ع َقا َل‪ِ :‬إنَّ َج ِاب َر ب َْن َع ْب ِد هَّللا ِ َك َ‬ ‫‪ - 2244‬ر ُِو َ‬
‫ان َيقُو ُل‬ ‫ون َج ِاب ٌر َي ْه ُج ُر َف َك َ‬ ‫كان َأهْ ُل ْال َمدِي َن ِة َيقُولُ َ‬ ‫ان َيقُو ُل َيا َباقِ ُر َيا َباقِ ُر َف َ‬ ‫ُول مُعْ َت ِجراً ِب ِع َما َم ٍ‪F‬ة َو َك َ‬ ‫ِ‬ ‫س‬ ‫الرَّ‬ ‫د‬
‫‪F‬‬
‫ِ‬ ‫ج‬
‫ِ‬ ‫سْ‬ ‫م‬
‫َ‬ ‫ِي‬ ‫ف‬ ‫ُ‬
‫د‬ ‫ع‬
‫ُ‬ ‫ْ‬
‫ق‬ ‫ي‬
‫َ‬ ‫ان‬
‫َ‬ ‫ت َف َك‬‫َأهْ َل ْال َب ْي ِ‬
‫َّ‬ ‫َ‬ ‫ً‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬
‫ك َر ُج ِمني اسْ ُم ُه اسْ مِي َو َشمَاِئل ُه َشمَاِئلِي َي ْبق ُر العِل َم َبقرا َفذل َِك الذِي‬ ‫ُ‬ ‫ِّ‬ ‫اًل‬ ‫ك َست ْد ِر ُ‬‫ُ‬ ‫اَل َو هَّللا ِ اَل هْ ُج ُر َو ل ِكني َسمِعْ ت َرسُو َل ِ ص َيقو ُل ِإن َ‬
‫َّ‬ ‫ُ‬ ‫هَّللا‬ ‫ُ‬ ‫ِّ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬
‫َأ‬
‫ُق ْال َمدِي َن ِة ِإذ مَرَّ م َُح َّم ُد بْنُ َعلِيٍّ ع َفلَمَّا َن َظ َر ِإلَ ْي ِه َقا َل َيا غُاَل ُم ْق ِب ْل‬ ‫ْ‬ ‫ض طر ِ‬ ‫ُ‬ ‫دَ َعانِي ِإلَى َما َأقُو ُل َقا َل َف َب ْي َن َما َج ِاب ٌر َذاتَ َي ْو ٍم َي َت َر َّد ُد فِي َبعْ ِ‬
‫ْن‬
‫ْن َعلِيِّ ب ِ‬ ‫ْن ب ِ‬ ‫ْن ْال ُح َسي ِ‬ ‫ك َيا غُاَل ُم َقا َل م َُح َّم ُد بْنُ َعلِيِّ ب ِ‬ ‫ُول هَّللا ِ ص َو الَّذِي َن ْفسُ َج ِاب ٍر ِب َي ِد ِه َما اسْ ُم َ‬ ‫َفَأ ْق َب َل َف َقا َل َأ ْد ِبرْ َفَأ ْد َب َر َف َقا َل َشمَاِئ ُل َرس ِ‬
‫َأ‬
‫ُول ِ ص ال َّساَل ُم َف َر َج َع م َُح َّم ٌد ِإلَى ِبي ِه‬ ‫هَّللا‬ ‫ك ال َّساَل َم َف َقا َل َو َعلَى َرس ِ‬ ‫هَّللا‬
‫ُوك َرسُو ُل ِ ُي ْق ِرُئ َ‬ ‫ب َف َق َّب َل َرْأ َس ُه ُث َّم َقا َل ِبَأ ِبي َأ ْنتَ َو مِّي ب َ‬
‫َأ‬ ‫ُأ‬ ‫َأ ِبي َطالِ ٍ‬
‫ان َأهْ ُل ْال َمدِي َن ِة‬ ‫ْأ‬ ‫َو ه َُو َذعِ ٌر َفَأ ْخ َب َرهُ ِب ْال َخ َب ِر َف َقا َل َيا ُب َنيَّ َق ْد َف َعلَ َها َج ِاب ٌر َقا َل َن َع ْم َقا َل َيا ُب َنيَّ َأ ْل ِز ْم َب ْي َت َ‬
‫ار َف َك َ‬ ‫ان َج ِاب ٌر َي تِي ِه َط َر َفيِ ال َّن َه ِ‬ ‫ك َف َك َ‬
‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫هَّللا‬ ‫ار َو ه َُو آ ِخ ُر َمنْ َبق َِي مِنْ َأصْ َحا ِ‬ ‫ْأ‬
‫ضى َعلِيُّ بْنُ‬ ‫ُول ِ ص َفل ْم َيل َبث نْ َم َ‬ ‫َ‬ ‫ب َرس ِ‬ ‫ون َوا َع َج َبا ل َِج ِاب ٍر َي تِي َه َذا ْالغُاَل َم َط َر َفيِ ال َّن َه ِ‬ ‫َيقُولُ َ‬
‫س ْال َباقِ ُر ي َُح ِّد ُث ُه ْم َع ِن هَّللا ِ َف َقا َل َأهْ ُل ْال َمدِي َن ِة َما َرَأ ْي َنا‬ ‫ُول هَّللا ِ ص َقا َل َف َجلَ َ‬ ‫ان م َُح َّم ُد بْنُ َعلِيٍّ َي تِي ِه َعلَى ْال َك َرا َم ِة لِصُحْ َب ِت ِه ل َِرس ِ‬ ‫ْأ‬ ‫ْن َف َك َ‬ ‫ْال ُح َسي ِ‬
‫ث َعمَّنْ ل ْمَ‬ ‫ب مِنْ َه َذا ي َُح ِّد ُ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ً‬ ‫َأ‬ ‫ُّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬
‫ُول ِ ص فقا َل هْ ُل ال َمدِين ِة َما َر ْينا قط َحدا كذ َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬ ‫ون َح َّدث ُه ْم َعنْ َرس ِ‬ ‫َ‬ ‫َأ َحداً َقط جْ َر مِنْ ذا فلمَّا َر ى َما َيقول َ‬
‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫ُّ‬
‫ْأ‬
‫ان َو ِ َج ِاب ٌر َي تِي ِه َف َي َت َعلَّ ُم ِم ْن ُه ‪.‬‬ ‫هَّللا‬ ‫هَّللا‬ ‫َي َرهُ َفلَمَّا َرَأى َما َيقُولُ َ‬
‫ص َّدقُوهُ َو َك َ‬ ‫ْن َع ْب ِد ِ َف َ‬ ‫ون َح َّد َث ُه ْم َعنْ َج ِاب ِر ب ِ‬
‫از َعنْ َعلِيِّ ب ِ‬
‫ْن‬ ‫ْن َعلِيٍّ ْال َخ َّز ِ‬ ‫َّاس َع ِن ْال َح َس ِن ب ِ‬ ‫ْن ْال َعب ِ‬ ‫ُور ب ِ‬ ‫ْن َما ُب ْندَ ادَ َعنْ َم ْنص ِ‬ ‫َّام َعنْ َأحْ َمدَ ب ِ‬ ‫ْن َهم ٍ‬ ‫‪ْ - 2245‬ال ُم َظ َّف ُر بْنُ م َُح َّم ٍد َعنْ م َُح َّم ِد ب ِ‬
‫هَّللا‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫َأِل‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ْن َأ ِبي َح ْف َ‬
‫َ‬ ‫ُ‬
‫ت صْ َح ِاب َي ان َتظِ رُونِي‪َ -‬ح َّتى ْدخ َل َعلى ِبي َع ْب ِد ِ‬ ‫ُ‬
‫ك بُو َجعْ َف ٍر م َُح َّم ُد بْنُ َعلِيٍّ ال َباقِ ُر ع قل ُ‬ ‫ص َة َقا َل‪ :‬لَمَّا َهل َ‬
‫َ‬ ‫ُع ْق َب َة َعنْ َسال ِِم ب ِ‬
‫ان َيقُو ُل َقا َل َرسُو ُل هَّللا ِ ص‪َ -‬فاَل‬ ‫ب َو هَّللا ِ َمنْ َك َ‬ ‫ُون َذ َه َ‬ ‫ت ِإ َّنا هَّلِل ِ َو ِإ َّنا ِإلَ ْي ِه را ِجع َ‬ ‫ت َعلَ ْي ِه َف َع َّز ْي ُت ُه ُث َّم قُ ْل ُ‬ ‫دَخ ْل ُ‬ ‫ُأ‬
‫َجعْ َف ِر ب َْن م َُح َّم ٍد ع َف َع ِّز َي ُه َف َ‬
‫َّ‬ ‫هَّللا‬ ‫َ‬
‫ت بُو َع ْب ِد ِ ع َسا َعة ث َّم قا َل قا َل ُ َعز َو َج َّل ِإنَّ َمنْ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ً‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ً‬ ‫َأ‬
‫ُول ِ ص‪َ -‬و ِ ي َُرى مِثل ُه َبدا قا َل ف َسك َ‪F‬‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫اَل‬ ‫هَّللا‬ ‫اَل‬ ‫هَّللا‬ ‫يُسْ َأ ُل َعمَّنْ َب ْي َن ُه َو َبي َْن َرس ِ‬
‫ب مِنْ َه َذا ُك َّنا‬ ‫ْت عْ َج َ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬
‫ت َما َر ي ُ‬ ‫ت ِإلَى صْ َح ِابي‪َ -‬فقُ ْل ُ‬ ‫َأ‬ ‫َّق ِبشِ ِّق َت ْم َر ٍة َفُأ َربِّي َها لَ ُه َك َما ي َُربِّي َح ُد ُك ْم َفلُوَّ هُ َح َّتى جْ َعلَ َها لَ ُه مِث َل ُح ٍد َف َخ َرجْ ُ‬
‫ُأ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫صد ُ‬‫َي َت َ‬
‫َ‬ ‫اَل‬ ‫َّ‬ ‫هَّللا‬ ‫هَّللا‬
‫َنسْ َتعْ ظِ ُم ق ْو َل ِبي َجعْ ف ٍر ع قا َل َرسُو ُل ِ ص ِب َواسِ ط ٍة فقا َل لِي بُو َع ْب ِد ِ ع قا َل ُ َعز َو َج َّل ِب َواسِ ط ٍة ‪.‬‬
‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫اَل‬ ‫هَّللا‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬

‫ِن‬
‫تم ِ‬ ‫ان َعنْ َع ْب ِد اَأْلعْ لَى َقا َل َسمِعْ ُ‪F‬‬
‫ت َأ َبا َع ْب ِد هَّللا ِ ع َي ُقولُ‪ِ :‬إ َّن ُه لَ ْي َس ْ‬ ‫ْن سِ َن ٍ‬
‫ْن م َُح َّم ٍد َعنْ م َُح َّم ِد ب ِ‬ ‫‪ - 2246‬م َُح َّم ُد بْنُ َيحْ َيى َعنْ َأحْ َمدَ ب ِ‬
‫ال َأمْ ِر َنا َس ْت ُرهُ َو صِ َيا َن ُت ُه مِنْ غَ ي ِْر َأهْ لِ ِه َفَأ ْق ِرْئ ُه ُ‪F‬م ال َّساَل َم َو قُ ْل َل ُه ْم َر ِح َم هَّللا ُ َعبْداً اجْ َترَّ‬ ‫ِن احْ ِت َم ِ‬‫ِيق لَ ُه َو ْال َقبُو ُل َف َق ْط م ِ‬ ‫ال َأ ْم ِر َنا ال َّتصْ د ُ‬ ‫احْ ِت َم ِ‬
‫َّ‬ ‫ً‬ ‫ُئ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫ً‬ ‫َ‬
‫ُون ث َّم َقا َل َو ِ َما الناصِ بُ ل َنا َحرْ با ِب َش َّد َعل ْي َنا َم و َنة م َِن الناطِ ِق‬ ‫َّ‬ ‫هَّللا‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬
‫ون َو اسْ ترُوا َعن ُه ْم َما ُين ِكر َ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬
‫اس ِإلى َنفسِ ِه َح ِّدثو ُه ْم ِب َما َيعْ ِرف َ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬
‫َم َو َّد َة الن ِ‬
‫شوا ِإلَ ْي ِه َو ُردُّوهُ َع ْن َها َفِإنْ َق ِب َل ِم ْن ُك ْم َو ِإاَّل َف َت َحمَّلُوا َعلَ ْي ِه ِب َمنْ ُي َث ِّق ُل َعلَ ْي ِه َو َيسْ َم ُع ِم ْن ُه َفِإنَّ‬ ‫اع ًة َفامْ ُ‬‫َعلَ ْي َنا ِب َما َن ْك َرهُ َفِإ َذا َع َر ْف ُت ْم مِنْ َع ْب ٍد ِإ َذ َ‬
‫ون فِي َح َواِئ ِج ُك ْم َفِإنْ ه َُو َق ِب َل ِم ْن ُك ْم َو ِإاَّل َف ْادفِ ُنوا‬ ‫طفُ َ‬‫اجتِي َك َما َت ْل ُ‬ ‫طفُوا فِي َح َ‬ ‫ضى لَ ُه َف ْال ُ‬‫طفُ فِي َها َح َّتى ُت ْق َ‬ ‫الرَّ ُج َل ِم ْن ُك ْم َي ْطلُبُ ْال َح َ‬
‫اج َة َف َي ْل ُ‬
‫َأ‬
‫ت َّن ُك ْم‬ ‫َأَل‬
‫ون َما قُو ُل ْق َررْ ُ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬
‫ك يُحْ َم ُل َعلَيَّ َو َعلَ ْي ُك ْم َما َو ِ لَ ْو ُك ْن ُت ْم َتقُول َ‬ ‫َكاَل َم ُه َتحْ تَ َأ ْقدَ ا ِم ُك ْم َو اَل َتقُولوا ِإ َّن ُه َيقُو ُل َو َيقُو ُل َفِإنَّ ذلِ َ‬
‫َ‬ ‫ُ‬
‫اب‬‫ْت ِك َت َ‬ ‫ْش َق ْد َولَ َدنِي َرسُو ُل هَّللا ِ ص َو َعلِم ُ‬ ‫َأصْ َح ِابي َه َذا َأبُو َحنِي َف َة َل ُه َأصْ َحابٌ َو َه َذا ْال َح َسنُ ْال َبصْ ِريُّ لَ ُه َأصْ َحابٌ َو َأ َنا ا ْمرٌُؤ مِنْ قُ َري ٍ‬
‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ِّ‬
‫ان َو َما َيكونُ َك ني نظ ُر‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫ين َو ْم ِر َما َك َ‬‫َأ‬ ‫ِين َو َأ ْم ِر اآْل خ ِِر َ‬ ‫ض َو َأمْ ِر اَأْل َّول َ‬ ‫هَّللا ِ َو فِي ِه ِت ْب َيانُ ُك ِّل َشيْ ٍء َب ْد ِء ْال َخ ْل ِق َو َأمْ ِر ال َّس َما ِء َو َأمْ ِر اَأْلرْ ِ‬
‫ب َع ْينِي ‪.‬‬ ‫ك ُنصْ َ‬ ‫ِإلَى َذلِ َ‬
‫‪ - 2247‬قال رسول هللا‪ :‬كل بدعة ضاللة‪ ،‬فلو انهم إذا سئلوا عن الشيء من دين هللا فلم يكن عندهم منه أثر عن رسول هللا ردّوه إلى‬
‫هللا وإلى الرسول وإلى أولي االمر منهم لعلمه الذين يستنبطونه منهم من آل محمد‪....‬‬

‫‪359‬‬
‫ان مِنْ‬ ‫ُوز َج ِ‬‫ب بفورا ‪ ،‬مِنْ َأهْ ِل ْالب َ‬ ‫ْن م َُح َّم ٍد العلجردي ْالبُو َس ْن ِجيِ ‪َ ،‬ع ِن ْال ُملَ َّق ِ‬ ‫ْن م َُح َّم ٍد ْال َه َر ِويُّ ‪َ ،‬عنْ َحا ِم ِد ب ِ‬
‫ْن ب ِ‬ ‫ُسي ِ‬‫‪ - 2248‬م َُح َّم ُد بْنُ ْالح َ‬
‫َ‬ ‫هَّللا‬
‫صل َوات ِ َعلي ِْه َما‪،‬‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬
‫اق ِإلى َحيْث ِب ِه بُو م َُح َّم ٍد ال َح َسنُ بْنُ َعلِيٍّ َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫ان َوجَّ َه ُه ِإلى الع َِر ِ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬
‫ان َر ِح َم ُه ُ ك َ‬ ‫ُور َأنَّ َأ َبا م َُح َّم ٍد ْال َف َل ب َْن شاذ َ‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫ضْ‬ ‫َني َْساب َ‬
‫َأ‬ ‫ْ‬
‫ُج‪َ :‬س َقط ِمن ُه ِك َتابٌ فِي حِضْ ِن ِه َملفُوفٌ فِي ِر َدا ٍء لَهُ‪َ ،‬ف َت َن َاولَ ُه بُو م َُح َّم ٍد‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬
‫دَخ َل َعلَى ِبي م َُح َّم ٍد علیه االسالم ‪َ ،‬فلَمَّا َرادَ نْ َيخر َ‬ ‫َأ‬ ‫َف َذ َك َر َأ َّن ُه َ‬
‫ْن‬ ‫ان ْال َفضْ ِل ب ِ‬
‫ان ِب َم َك ِ‬ ‫ط َأهْ َل ُخ َرا َس َ‬ ‫ان ْال ِك َتابُ مِنْ َتصْ نِيفِ ْال َفضْ ِل‪َ ،‬و َت َرحَّ َم َعلَ ْيهِ‪َ ،‬و َذ َك َر َأ َّن ُه َقا َل‪َ :‬أ ْغ ِب ُ‬ ‫علیه السالم َو َن َظ َر فِيهِ‪َ ،‬و َك َ‬
‫ان َو َك ْو ِن ِه َبي َْن َأ ْظه ُِر ِه ْم‪.‬‬‫َش َاذ َ‬
‫ْن َيحْ َيى‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي َأبُو‬ ‫ْن َي ِزيدَ ْالقُمِّيُّ ‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي م َُح َّم ُد بْنُ َأحْ َم َد ب ِ‬ ‫‪َ - 2249‬ح َّد َثنِي م َُح َّم ُد بْنُ َمسْ عُودٍ‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي َعلِيُّ بْنُ م َُح َّم ِد ب ِ‬
‫ْن‬ ‫سب ِ‬ ‫ُ‬
‫ْن ِإب َْراهِي َم‪ ،‬قا َل َحدثنِي يُونسُ بْنُ َع ْب ِد الرَّ حْ َم ِن‪َ ،‬عنْ يُون َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫ِإسْ َحاقَ ِإب َْراهِي ُم بْنُ هَاشِ ٍم‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي م َُح َّم ُد بْنُ َحمَّادٍ‪َ ،‬ع ِن ْال َح َس ِن ب ِ‬
‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ْأ‬
‫ْن َسال ٍِم‪َ ،‬قا َل ُك َّنا عِ ْندَ َأ ِبي َع ْب ِد هَّللا ِ علیه السالم َج َما َعة مِنْ صْ َح ِابهِ‪َ ،‬ف َو َر َد َر ُج ٌل مِنْ هْ ِل ال َّش ِام َفاسْ َت ذ َن َف ذ َِن لَهُ‪،‬‬
‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫ٌ‬ ‫َيعْ قُ َ‬
‫وب‪َ ،‬عنْ ِه َش ِام ب ِ‬
‫ت‬ ‫ك َعالِ ٌم ِب ُك ِّل َما ُتسْ َأ ُل َع ْن ُه َفصِ رْ ُ‬ ‫َ‬ ‫ن‬ ‫َّ‬ ‫َأ‬ ‫ِي‬ ‫ن‬ ‫غ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ب‬ ‫َ َ‬ ‫ل‬ ‫ا‬ ‫ق‬ ‫َ‬ ‫ل‬
‫ُ‬ ‫ج‬ ‫ُ‬ ‫الرَّ‬ ‫ا‬ ‫ه‬ ‫ي‬
‫ُّ‬
‫َ َ َ َ‬ ‫َأ‬ ‫ك‬ ‫ت‬‫ُ‬ ‫اج‬ ‫ح‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫َ‬
‫ل‬ ‫ل‬ ‫ِ َّ َ‬ ‫ا‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫م‬ ‫ُ‬
‫ث‬ ‫‪،‬‬ ‫وس‬ ‫ُ‬ ‫ُل‬ ‫ج‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫ب‬
‫ِ‬ ‫السالم‬ ‫علیه‬ ‫ِ‬ ‫هَّللا‬ ‫د‬ ‫ِ‬ ‫ب‬‫ْ‬ ‫ع‬ ‫َ‬ ‫ُو‬ ‫ب‬ ‫َأ‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫ر‬ ‫م‬ ‫َأ‬
‫َ َ َ َ َ‬ ‫ف‬ ‫َ‬ ‫م‬ ‫َّ‬ ‫ل‬ ‫س‬ ‫ل‬ ‫دَخ‬‫َ‬ ‫َفلَمَّا‬
‫هَّللا‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬
‫آن َو َقط ِع ِه َو ِإسْ َكا ِن ِه َو َخفضِ ِه َو َنصْ ِب ِه َو َرف ِعهِ‪َ ،‬ف َقا َل بُو َع ْب ِد ِ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬ ‫ُأِل‬ ‫ِإلَ ْي َ‬
‫ك! َف َقا َل بُو َع ْب ِد ِ علیه السالم فِي َما ذا َقا َل فِي القرْ ِ‬ ‫ك َناظِ َر َ‬
‫ان َف َق ْد‬ ‫ان‪َ ،‬ف َقا َل َأبُو َع ْب ِد هَّللا ِ علیه السالم ِإنْ غَ لَبْتَ ُح ْم َر َ‬ ‫ُك َأ ْنتَ اَل ُح ْم َر َ‬ ‫ُأ‬
‫ك الرَّ ُج َل! َف َقا َل الرَّ ُج ُل ِإ َّن َما ِريد َ‬ ‫علیه السالم َيا حُمْ َرانُ دُو َن َ‬
‫ْف َرَأيْتَ َيا َشامِيُّ َقا َل َرَأ ْي ُت ُه َحاذِقا ً‬ ‫َ‬
‫ض َو حُمْ َرانُ ُي ِجي ُبهُ‪ ،‬فقا َل بُو َع ْب ِد ِ علیه السالم كي َ‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ان َحتى َغ ِر َ‬ ‫َّ‬ ‫غَ لَ ْب َتنِي‪َ ،‬فَأ ْق َب َل ال َّشامِيُّ َيسْ َأ ُل حُمْ َر َ‬
‫َأ‬ ‫ُأ‬
‫َما َسَأ ْل ُت ُه َعنْ َشيْ ٍء ِإاَّل َأ َجا َبنِي فِيهِ‪َ ،‬ف َقا َل بُو َع ْب ِد ِ علیه السالم َيا حُمْ َرانُ َس ِل ال َّشامِيَّ َف َما َت َر َك ُه َي ْكشِ ُر ‪َ ،‬ف َقا َل ال َّشامِيُّ ِري ُد َيا َبا َع ْب ِد‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬
‫ك ال َّشامِيَّ َي ْكشِ رُ‪َ ،‬ف َقا َل ُأ ِري ُد َأنْ‬ ‫اظ َرهُ َف َما َت َر َ‬ ‫ِب َناظِ رْ هُ‪َ ،‬ف َن َ‬ ‫ْن َت ْغل َ‬ ‫ان ب ِ‬ ‫ك فِي ْال َع َر ِب َّيةِ! َف ْال َتفَتَ َأبُو َع ْب ِد هَّللا ِ علیه السالم َف َقا َل َيا َأ َب َ‬ ‫هَّللا ِ ُأ َناظِ ُر َ‬
‫ك فِي ال َك ِم! َقا َل‬ ‫اَل‬ ‫ْ‬ ‫ُأ‬ ‫َأ‬
‫ك الشامِيَّ َيكشِ رُ‪َ ،‬قا َل ِري ُد نْ َناظِ َر َ‬ ‫ُأ‬ ‫ْ‬ ‫َّ‬ ‫ارةُ َناظِ رْ هُ! َف َناظ َرهُ َف َما َت َر َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬
‫ك فِي الفِقهِ! َف َقا َل بُو َع ْب ِد ِ علیه السالم َيا ز َر َ‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ُأ َناظِ َر َ‬
‫ك فِي ااِل سْ ِت َطا َع ِة َف َقا َل‬ ‫ُأ‬
‫اق ِب َكاَل ِم ِه َف َغلَ َب ُه ِبهِ‪َ ،‬ف َقا َل ِري ُد َأنْ َناظِ َر َ‬ ‫ُأ‬ ‫اظ َرهُ َف ُس ِج َل ْال َكاَل ُم َب ْي َن ُه َما ُث َّم َت َكلَّ َم مُْؤ مِنُ َّ‬ ‫اق َناظِ رْ هُ‪َ ،‬ف َن َ‬ ‫َيا مُْؤ م َِن َّ‬
‫الط ِ‬ ‫الط ِ‬
‫َ‬ ‫ُ‬
‫ْن َسال ٍِم كل ْمهُ! ف ُس ِج َل الك ُم َب ْين ُه َما ث َّم خ َ‬ ‫َ‬ ‫اَل‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ِّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫ُأ‬ ‫ُأ‬
‫َّار َكلِّمْ ُه فِي َها! قا َل فكل َم ُه ف َما ت َرك ُه َيكشِ رُ‪ ،‬ث َّم قا َل ِري ُد كل ُم َ‬
‫ِّ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ل َّ‬
‫ص َم ُه‬ ‫ك فِي الت ْوحِيدِ‪ ،‬فقا َل ل ِِهش ِام ب ِ‬ ‫ِلطي ِ‬
‫ْن ْال َح َك ِم َكلِّمْ ُه َيا َبا ْال َح َك ِم! َف َكلَّ َم ُه َف َما َت َر َك ُه َيرْ ِت ُم َو اَل يُحْ لِى َو اَل ُيمِرُّ ‪َ ،‬قا َل َف َبق َِي‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫ُأ‬
‫ِه َشا ٌم‪َ ،‬ف َقا َل ِري ُد نْ َت َكلَّ َم فِي اِإْل َما َمةِ‪َ ،‬ف َقا َل ل ِِه َش ِام ب ِ‬
‫ال قا َل ه َُو‬ ‫َ‬ ‫ك مِث َل َهُؤ ِء الرِّ َج ِ‬ ‫اَل‬ ‫ْ‬ ‫يع ِت َ‬ ‫تخ ِب َرنِي نَّ فِي شِ َ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫نْ‬ ‫َأ‬ ‫تَ‬ ‫ْ‬
‫ك َرد‬ ‫َأ‬ ‫َّ‬ ‫َأ‬
‫دَت َن َوا ِج ُدهُ‪َ ،‬فقا َل الشامِيُّ ك ن َ‬
‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫ك َأبُو َع ْب ِد هَّللا ِ علیه السالم َح َّتى َب ْ‬ ‫َيضْ َح ُ‬
‫َأ‬ ‫َأ‬
‫ف م َِن ال َح ِّق َفلَ ْم َتعْ ِر ْفهُ‪َ ،‬و مَّا َبانُ بْنُ‬ ‫ْ‬ ‫ك َعنْ َحرْ ٍ‬ ‫َأ‬
‫ك ِبلِ َسا ِن ِه َو َس لَ َ‬ ‫ك َفحِرْ تَ لَ ُه فَغَ لَ َب َ‬ ‫ان‪َ :‬ف َح َر َف َ‬ ‫َأ‬
‫ك‪ُ ،‬ث َّم َقا َل َيا َخا هْ ِل ال َّش ِام َما ِإنَّ ُح ْم َر َ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫َذا َ‬
‫الطي ِْر‬ ‫الطي ِْر َي َق ُع َو َيقُو ُم َو َأ ْنتَ َك َّ‬ ‫ان َك َّ‬ ‫الطيَّارُ‪َ :‬ف َك َ‬ ‫ك‪َ ،‬و َأمَّا َّ‬ ‫اس َ‬ ‫ب قِ َيا ُس ُه قِ َي َ‬ ‫ك َف َغلَ َ‬ ‫ارةُ‪َ :‬ف َقا َس َ‬ ‫ك‪َ ،‬و َأمَّا ُز َر َ‬ ‫غَث َح ّقا ً ِببَاطِ ٍل فَغَ لَ َب َ‬ ‫ِب‪َ :‬ف َم َ‬ ‫َت ْغل َ‬
‫ك‪.‬‬ ‫ك ِب ِريقِ َ‬ ‫ِّ‬ ‫ْ‬ ‫َّ‬
‫ير‪َ ،‬و مَّا ِه َشا ُم بْنُ ال َح َك ِم‪َ :‬ف َت َكل َم ِبال َحق َف َما َسوَّ َغ َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ك‪َ ،‬و مَّا ِه َشا ُم بْنُ َسال ٍِم‪َ :‬ف حْ َس َ‪F‬ن نْ َي َق َع َو يَطِ َ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫ُوض ل َ‬‫َ‬ ‫ُوص نه َ‬ ‫ُ‬ ‫اَل‬ ‫ْال َم ْقص ِ‬
‫ون َب ْي َن ُه َما َف َفرَّ َق َها‬ ‫ث َأ ْن ِب َيا َء ُي َفرِّ قُ َ‬ ‫اس‪ُ ،‬ث َّم َب َع َ‬ ‫َيا َأ َخا َأهْ ِل ال َّش ِام ِإنَّ هَّللا َ َأ َخ َذ ضِ ْغثا ً م َِن ْال َح ِّق َو ضِ ْغثا ً م َِن ْالبَاطِ ِل َف َم َغ َث ُه َما ُث َّم َأ ْخ َر َج ُه َما ِإلَى ال َّن ِ‬
‫ض ُل هَّللا ُ َو َمنْ َي ْخ َتصُّ ‪َ ،‬و لَ ْو‬ ‫ك َو َج َع َل اَأْل ْن ِب َيا َء َق ْب َل اَأْل ْوصِ َيا ِء لِ َيعْ لَ َم ال َّناسُ َمنْ ُي َف ِّ‬ ‫ث هَّللا ُ اَأْل ْن ِب َيا َء لِ ُي َعرِّ فُوا َذلِ َ‬ ‫اَأْل ْن ِب َيا ُء َو اَأْل ْوصِ َياءُ‪َ ،‬و َب َع َ‬
‫هَّللا‬
‫ان ْال َح ُّق َعلَى حِدَ ٍة َو ْالبَاطِ ُل َعلَى حِدَ ٍة ُك ُّل َوا ِح ٍد ِم ْن ُه َما َقاِئ ٌم ِب َش ِن ِه َما احْ َتا َج ال َّناسُ ِإلَى َن ِبيٍّ َو اَل َوصِ يٍّ ‪َ ،‬و لَكِنَّ َ َخلَط ُه َما َو َج َع َل‬
‫َ‬ ‫ْأ‬ ‫َك َ‬
‫هَّللا‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َأْل‬ ‫ْ‬ ‫َأْل‬
‫َ ِ‬ ‫ل‬ ‫ُو‬ ‫س‬ ‫ر‬‫ِإ َ‬ ‫نَّ‬ ‫السالم‬ ‫علیه‬ ‫ِ‬ ‫د‬ ‫ِ‬ ‫ب‬‫ْ‬ ‫ع‬ ‫َ‬ ‫ُو‬ ‫ب‬ ‫ل‬ ‫َ‬ ‫ا‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫‪،‬‬ ‫ك‬ ‫َ َ َ َ َ‬ ‫س‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ا‬ ‫ج‬ ‫نْ‬ ‫م‬ ‫ح‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ف‬ ‫د‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫‪:‬‬ ‫ِيُّ‬ ‫م‬ ‫ا‬ ‫ش‬‫َّ‬ ‫ال‬ ‫ل‬
‫َ‬ ‫ا‬‫ق‬‫َ‬ ‫ف‬‫َ‬ ‫ِ!‬ ‫ه‬ ‫د‬
‫ِ‬ ‫ا‬ ‫ب‬
‫َ‬ ‫عِ‬ ‫ِنْ‬
‫م‬ ‫السالم‬ ‫علیه‬ ‫ة‬
‫ِ‬ ‫م‬ ‫َّ‬ ‫ِئ‬ ‫ا‬ ‫و‬‫َِ ِ َ‬ ‫ء‬ ‫ا‬ ‫ي‬‫ب‬ ‫ن‬ ‫ا‬ ‫ى‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫َت ْف ِ َ ِإ‬
‫ا‬‫م‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫ي‬ ‫ر‬
‫َ‬ ‫َّار َفِإنْ َك َ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ْأ‬ ‫َ‬
‫ان ذل َِك‬ ‫ان ي َُجالِ ُس ُه َجب َْرِئي ُل َو مِي َكاِئي ُل َو ِإسْ َرافِي ُل َيصْ َع ُد ِإلى ال َّس َما ِء َف َي تِي ِه ِبال َخ َب ِر مِنْ عِ ن ِد ال َجب ِ‬ ‫صلی هللا علیه و آله و سلم َك َ‬
‫ون ت ِْل َماذاً‬ ‫ِك َو َعلِّمْ نِي! َف َقا َل َأبُو َع ْب ِد هَّللا ِ علیه السالم َيا ِه َشا ُم َعلِّ ْم ُه َفِإ ِّني ُأحِبُّ َأنْ َي ُك َ‬ ‫يعت َ‬ ‫َك َذل َِك َفه َُو َك َذل َِك‪َ ،‬ف َقا َل ال َّشامِيُّ ‪ :‬اجْ َع ْلنِي مِنْ شِ َ‬
‫ت َأ ِبي َع ْب ِد هَّللا ِ علیه االسالم ‪َ ،‬و َيْأتِي ال َّشامِيُّ ِب َه َدا َيا‬ ‫ُور َو َأبُو َمالِكٍ ْال َحضْ َرمِيُّ َرَأ ْي َنا ال َّشامِيَّ عِ ْندَ ِه َش ٍام َبعْ دَ َم ْو ِ‬ ‫ك‪َ .‬قا َل َعلِيُّ بْنُ َم ْنص ٍ‬ ‫لَ َ‬
‫ْ‬ ‫ْ‬
‫ان ال َّشامِيُّ َذكِيُّ ال َقلبِ‪.‬‬ ‫ُور َو َك َ‬ ‫اق‪َ .‬قا َل َعلِيُّ بْنُ َم ْنص ٍ‬ ‫َأهْ ِل ال َّش ِام َو ِه َشا ٌم َي ُر ُّدهُ َهدَ ا َيا هْ ِل الع َِر ِ‬
‫ْ‬ ‫َأ‬

‫ان َأبُو ْال َح َس ِن علیه السالم َيْأ ُم ُر‬ ‫يسى‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي يُو ُنسُ بْنُ َع ْب ِد الرَّ حْ َم ِن‪َ ،‬عنْ َحمَّادٍ‪َ ،‬قا َل َك َ‬ ‫‪َ - 2250‬حمْ دَ َو ْيهِ‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي م َُح َّم ُد بْنُ عِ َ‬
‫َّ‬
‫ُول ِ صلی هللا علیه و آله و سلم َو نْ ُي َكل َم ُه ْم َو ي َُخاصِ َم ُه ْم! َح َّتى َكل َم ُه ْم فِي‬ ‫ِّ‬ ‫َأ‬ ‫هَّللا‬ ‫ِس َأهْ َل ْال َمدِي َن ِة فِي َمسْ ِج ِد َرس ِ‬ ‫ِيم َأنْ ي َُجال َ‬ ‫م َُحمَّدَ ب َْن َحك ٍ‬
‫ك ِم ْنهُ‪.‬‬ ‫ضى ِب َذلِ َ‬ ‫ك َو َيرْ َ‬ ‫ت لَ ُه ْم َو َما َقالُوا َل َ‬ ‫ف ِإلَ ْيهِ‪َ ،‬قا َل َلهُ‪َ :‬ما قُ ْل ُ‬ ‫ص َر َ‬ ‫ان ِإ َذا ا ْن َ‬ ‫ب ْال َقب ِْر‪َ ،‬ف َك َ‬ ‫صا ِح ِ‬ ‫َ‬
‫ْن‬
‫ْن م َُح َّم ِد ب ِ‬ ‫ب‪َ F،‬عنْ َغي ِْرهِ‪َ ،‬عنْ َجعْ َف ِر ب ِ‬ ‫ْن مُو َسى ْال َخ َّشا ِ‬ ‫ُوسى ْال َه ْمدَ انِيُّ ‪َ ،‬ع ِن ْال َح َس ِن ب ِ‬ ‫‪َ - 2251‬علِيُّ بْنُ م َُح َّمدٍ‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي م َُح َّم ُد بْنُ م َ‬
‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َحك ْ ْ‬
‫ان َو َسعِي ُد‬ ‫اج َو م َُح َّم ُد بْنُ حُمْ َر َ‬ ‫اج َو َع ْب ُد الرَّ حْ َم ِن بْنُ ال َحجَّ ِ‬ ‫ِيم ال َخث َعمِيِّ ‪َ ،‬قا َل اجْ َت َم َع ِه َشا ُم بْنُ َسال ٍِم َو ِه َشا ُم بْنُ ال َح َك ِم َو َجمِي ُل بْنُ دَ رَّ ٍ‬ ‫ٍ‬
‫اخ َتلَفُوا فِي ِه م َِن ال َّت ْوحِي ِد َو‬ ‫مْس َ‪F‬ة َع َش َر َر ُجاًل مِنْ َأصْ َح ِاب َنا َف َسَألُوا ِه َشا َم ب َْن ْال َح َك ِم َأنْ ُي َناظِ َر ِه َشا َم ب َْن َسال ٍِم فِي َما ْ‬ ‫ان َو َنحْ وٌ مِنْ َخ َ‬ ‫بْنُ َغ ْز َو َ‬
‫ظرُوا َأ ُّي ُه َما َأ ْق َوى حُجَّ ًة َف َرضِ َي ِه َشا ُم بْنُ َسال ٍِم َأنْ َي َت َكلَّ ُم َع ْن ُه م َُح َّم ُد بْنُ َأ ِبي ُع َمي ٍْر َو َرضِ َي ِه َشا ُم بْنُ‬ ‫صِ َف ِة هَّللا ِ َع َّز َو َج َّل َو غَ يْر َذل َِك لِ َي ْن ُ‬
‫ِ‬
‫ْن ْال َح َك ِم‪َ :‬ك َفرْ تَ َو هَّللا ِ‬ ‫ْ‬ ‫َّ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬
‫اج ل ِِه َش ِام ب ِ‬ ‫ال َح َك ِم نْ َي َت َكل َم َع ْن ُه م َُح َّم ُد بْنُ ِه َش ٍام َف َت َكالَ َما َو َساقَ َما َج َرى َب ْي َن ُه َما َو َقا َل‪َ ،‬قا َل َع ْب ُد الرَّ حْ َم ِن بْنُ ال َحجَّ ِ‬
‫ب ِإلى ِبي‬‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ْن ُح َكي ٍْم َف َك َت َ‬ ‫ِّك ِإ العُودَ يُضْ َربُ ِبهِ! َقا َل َجعْ َف ُر بْنُ م َُح َّم ِد ب ِ‬ ‫ْ‬ ‫اَّل‬ ‫اَل‬
‫ك َما َقدَ رْ تَ نْ ت َش ِّب َه ِب َك ِم َرب َ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬ ‫ِبا ِ ال َعظِ ِيم َو ل َح ْدتَ فِي ِه َوي َْح َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫هَّلل‬
‫َّار َفَأ َجا َب ُ‪F‬ه‬ ‫ِ‬ ‫ب‬ ‫ج‬‫َ‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫ة‬
‫ِ‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫صِ‬ ‫ِنْ‬
‫م‬ ‫ه‬
‫ِ‬ ‫ب‬
‫َ ِ‬ ‫هَّللا‬ ‫ِينُ‬ ‫د‬ ‫ت‬ ‫َ‬ ‫ِي‬ ‫غ‬ ‫ب‬‫َ‬ ‫ن‬‫ْ‬ ‫ي‬‫َ‬ ‫ِي‬ ‫ذ‬ ‫َّ‬ ‫ل‬ ‫ا‬ ‫ل‬
‫ُ‬ ‫و‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫ا‬ ‫م‬
‫َ‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫م‬
‫َ‬ ‫ِّ‬ ‫ل‬ ‫ُع‬
‫َ‬ ‫ي‬ ‫نْ‬ ‫َأ‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫ل‬ ‫َأ‬ ‫سْ‬ ‫ي‬
‫َ‬ ‫و‬ ‫َ‬ ‫م‬ ‫ْ‬ ‫ه‬ ‫ُ‬ ‫م‬
‫َ‬ ‫اَل‬ ‫ك‬ ‫َ‬ ‫و‬ ‫َ‬ ‫م‬ ‫ْ‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫َ‬
‫ت‬ ‫ب‬
‫َ‬ ‫اط‬‫َ‬ ‫َ‬
‫ُخ‬ ‫م‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫َ‬
‫ل‬ ‫ِي‬ ‫ُوسى علیه السالم َيحْ ك‬ ‫ْال َح َس ِن م َ‬
‫ُّ‬ ‫ُ‬
‫ف ِب ِه نف َس ُه َو كفوا‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ص َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬
‫ك ُ ِإنَّ َ َج ُّل َو عْ لى َو عْ ظ ُم مِنْ نْ ُي ْبل كن ُه صِ ف ِت ِه فصِ فوهُ ِب َما َو َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫غَ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫هَّللا‬ ‫هَّللا‬ ‫ك ُ َر ِح َم َ‬ ‫هَّللا‬ ‫مْت َر ِح َم َ‬ ‫ُ‬
‫ض ِكت ِابهِ‪ :‬ف ِه ‪F‬‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫فِي َعرْ ِ‬
‫َعمَّا سِ َوى َذل َِك‪.‬‬
‫ْن‬
‫ْن م َُح َّم ِد ب ِ‬‫ب‪َ F،‬عنْ َغي ِْرهِ‪َ ،‬عنْ َجعْ َف ِر ب ِ‬ ‫ْن مُو َسى ْال َخ َّشا ِ‬ ‫ُوسى ْال َه ْمدَ انِيُّ ‪َ ،‬ع ِن ْال َح َس ِن ب ِ‬ ‫‪َ - 2252‬علِيُّ بْنُ م َُح َّمدٍ‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي م َُح َّم ُد بْنُ م َ‬
‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َحك ْ ْ‬
‫ان َو َسعِي ُد‬ ‫اج َو م َُح َّم ُد بْنُ حُمْ َر َ‬ ‫اج َو َع ْب ُد الرَّ حْ َم ِن بْنُ ال َحجَّ ِ‬ ‫ِيم ال َخث َعمِيِّ ‪َ ،‬قا َل اجْ َت َم َع ِه َشا ُم بْنُ َسال ٍِم َو ِه َشا ُم بْنُ ال َح َك ِم َو َجمِي ُل بْنُ دَ رَّ ٍ‬ ‫ٍ‬
‫اخ َتلَفُوا فِي ِه م َِن ال َّت ْوحِي ِد َو‬ ‫مْس َ‪F‬ة َع َش َر َر ُجاًل مِنْ َأصْ َح ِاب َنا َف َسَألُوا ِه َشا َم ب َْن ْال َح َك ِم َأنْ ُي َناظِ َر ِه َشا َم ب َْن َسال ٍِم فِي َما ْ‬ ‫ان َو َنحْ وٌ مِنْ َخ َ‬ ‫بْنُ َغ ْز َو َ‬
‫ظرُوا َأ ُّي ُه َما َأ ْق َوى حُجَّ ًة َف َرضِ َي ِه َشا ُم بْنُ َسال ٍِم َأنْ َي َت َكلَّ ُم َع ْن ُه م َُح َّم ُد بْنُ َأ ِبي ُع َمي ٍْر َو َرضِ َي ِه َشا ُم بْنُ‬ ‫صِ َف ِة هَّللا ِ َع َّز َو َج َّل َو غَ يْر َذل َِك لِ َي ْن ُ‬
‫ِ‬
‫هَّللا‬
‫ْن ال َح َك ِم‪َ :‬ك َفرْ تَ َو ِ‬ ‫ْ‬ ‫ب‬
‫ِ ِ ِ ِ‬ ‫ام‬‫ش‬‫َ‬ ‫ِه‬ ‫ل‬ ‫اج‬ ‫جَّ‬ ‫ح‬
‫َ‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫ْنُ‬ ‫ب‬ ‫ن‬‫ِ‬ ‫م‬ ‫َ‬ ‫حْ‬ ‫الرَّ‬ ‫ُ‬
‫د‬ ‫ْ‬
‫ب‬ ‫ع‬
‫َ‬ ‫ل‬‫َ‬ ‫ا‬‫ق‬‫َ‬ ‫‪،‬‬ ‫ل‬
‫َ‬ ‫ا‬‫ق‬‫َ‬ ‫و‬ ‫َ‬ ‫ا‬ ‫م‬
‫َ‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫َ‬
‫ن‬ ‫ْ‬
‫ي‬ ‫ب‬
‫َ‬ ‫ى‬ ‫ر‬‫َ‬ ‫ج‬‫َ‬ ‫ا‬‫م‬‫َ‬ ‫اقَ‬ ‫س‬‫َ‬ ‫و‬‫َ‬ ‫ا‬‫م‬‫َ‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ا‬‫ك‬‫َ‬ ‫َ‬
‫ت‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ام‬
‫ٍ‬ ‫ش‬‫َ‬ ‫ه‬
‫ِ‬ ‫ْنُ‬‫ب‬ ‫ْال َح َك ِم َأنْ َي َت َكلَّ َم َع ْن ُه م َُح َّم ُد‬
‫ب ِإلَى َأ ِبي‬ ‫ْن ُح َكي ٍْم َف َك َت َ‬ ‫ِّك ِإاَّل ْالعُودَ يُضْ َربُ ِبهِ! َقا َل َجعْ َف ُر بْنُ م َُح َّم ِد ب ِ‬ ‫ك َما َقدَ رْ تَ َأنْ ُت َش ِّب َه ِب َكاَل ِم َرب َ‬ ‫ِباهَّلل ِ ْال َعظِ ِيم َو َأ ْل َح ْدتَ فِي ِه َوي َْح َ‬

‫‪360‬‬
‫َّار َفَأ َجا َب ُ‪F‬ه‬ ‫َأ َأ‬
‫اط َب َت ُه ْم َو َكاَل َم ُه ْم َو َيسْ لُ ُه نْ ي َُعلِّ َم ُه َما ْال َق ْو ُل الَّذِي َي ْن َبغِي َتدِينُ هَّللا َ ِب ِه مِنْ صِ َف ِة ْال َجب ِ‬
‫ُوسى علیه السالم َيحْ كِي َل ُه م َُخ َ‬ ‫ْال َح َس ِن م َ‬
‫ُّ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫ف ِب ِه نف َس ُه َو كفوا‬ ‫ص َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ُيبل كن ُه صِ ف ِت ِه فصِ فوهُ ِب َما َو َ‬‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫غَ‬‫َ‬ ‫ْ‬ ‫نْ‬ ‫َأ‬ ‫ِنْ‬ ‫َ‬ ‫عْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫عْ‬‫َأ‬
‫ك ُ ِإنَّ َ َج ُّل َو لى َو ظ ُم م‬ ‫َأ‬ ‫هَّللا‬ ‫هَّللا‬ ‫ك ُ َر ِح َم َ‬‫هَّللا‬ ‫ُ‬
‫مْت َر ِح َم َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ض ِكت ِابهِ‪ :‬ف ِه ‪F‬‬ ‫فِي َعرْ ِ‬
‫َ‬
‫َعمَّا سِ َوى ذل َِك‪.‬‬
‫ص َد َق َة‪َ ،‬عنْ َأ ِبي َمالِكٍ اَأْلحْ مَسِ يِّ ‪َ ،‬قا َل‬ ‫اق بْنُ م َُح َّم ٍد ْال َبصْ ِريُّ ‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي َأحْ َم ُد بْنُ َ‬ ‫‪َ - 2253‬ح َّد َثنِي م َُح َّم ُد بْنُ َمسْ عُودٍ‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي ِإسْ َح ُ‬
‫ِين َو‬ ‫ك ال ِّسن َ‬ ‫ْ‬ ‫ً‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ان َي تِي َبا َع ْب ِد ِ علیه السالم فيُو ِد ُع ُه َما َيحْ تا ُج ِإل ْيهِ‪ ،‬ف تاهُ َسنة مِنْ تِل َ‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬ ‫ْأ‬ ‫ان َر ُج ٌل م َِن ال ُّش َرا ِة َي ْقدَ ُم ْال َمدِي َن َة فِي ُك ِّل َس َنةٍ‪َ ،‬ف َك َ‬ ‫َك َ‬
‫َأ‬
‫ك َكلِّ ُم ُه َف َقا َل بُو َع ْب ِد هَّللا ِ علیه السالم‬ ‫ُأ‬ ‫َأ‬
‫ْت َر ُجاًل مِنْ صْ َح ِاب َ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫عِ ْندَ هُ مُْؤ مِنُ َّ‬
‫ت ِّني َر ي ُ‬ ‫اري َود ِْد ُ‬ ‫اق َو ْال َمجْ لِسُ غَ اصٌّ ِب هْ لِهِ‪َ ،‬ف َقا َل ال َّش ِ‬ ‫الط ِ‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫ك َحدا يُحْ سِ نُ َهكذا!‬ ‫ً‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫اري ِبي َع ْب ِد ِ َما ظننت نَّ فِي صْ َح ِاب َ‬ ‫هَّللا‬ ‫َأِل‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ً‬ ‫اًل‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ِّ‬ ‫َ‬ ‫ِن َّ‬
‫اق كل ْم ُه َيا م َُح َّمدُ! فكل َم ُه ِب ِه فقط َع ُه سَاِئ َو ُم ِجيبا‪ ،‬فقا َل الش ِ‬ ‫الط ِ‬ ‫لِمُْؤ م ِ‬
‫هَّللا‬
‫ك َقا َل َو ِ َل َق ْد َس َررْ َتنِي‬ ‫اق َن ْف ُسهُ‪َ ،‬ف َقا َل َيا َس ِّيدِي َس َررْ ُت َ‬ ‫ِ‬ ‫َّ‬
‫الط‬ ‫ِن‬
‫َ‬ ‫م‬ ‫ُْؤ‬
‫م‬ ‫ْ‬
‫ت‬ ‫ب‬‫َ‬ ‫ج‬‫َ‬ ‫عْ‬ ‫َأ‬‫ف‬‫َ‬ ‫ل‬
‫َ‬ ‫ا‬‫ق‬‫َ‬ ‫ا‪،‬‬ ‫ذ‬‫َ‬ ‫ه‬‫َ‬ ‫ِنْ‬
‫م‬ ‫ر‬
‫ُ‬ ‫ث‬‫َ‬ ‫ك‬‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ُو‬‫َ‬ ‫ه‬ ‫نْ‬ ‫م‬
‫َ‬ ‫ي‬ ‫اب‬
‫ِ‬ ‫ح‬‫َ‬ ‫صْ‬‫َأ‬ ‫ِي‬ ‫ف‬ ‫نَّ‬‫ِإ‬ ‫ِ‬ ‫هَّللا‬ ‫د‬
‫ِ‬ ‫ْ‬
‫ب‬ ‫ع‬ ‫َ‬ ‫ُو‬
‫ب‬ ‫َف َقا َل َأ‬
‫ْس مِنْ‬ ‫اس َو ْالقِ َياسُ لَي َ‬ ‫ك َت َكلَّ َم َعلَى ْالقِ َي ِ‬ ‫ْف َقا َل َأِل َّن َ‬ ‫صرْ َتهُ‪َ ،‬و هَّللا ِ َما قُ ْلتَ م َِن ْال َح ِّق َحرْ فا ً َواحِداً‪َ ،‬قا َل َو َكي َ‬ ‫َو هَّللا ِ َل َق ْد َق َطعْ َت ُه َو هَّللا ِ لَ َق ْد َح َ‬
‫دِينِي‪.‬‬
‫ْن َأسْ َباطٍ ‪َ ،‬عنْ‬ ‫ْن َع ْب ِد هَّللا ِ ْالمِسْ َمعِيِّ ‪َ ،‬عنْ َعلِيِّ ب ِ‬ ‫‪َ - 2254‬ح َّد َثنِي م َُح َّم ُد بْنُ قُولَ َو ْيهِ‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي َسعْ ُد بْنُ َع ْب ِد هَّللا ِ ْال ُقمِّيُّ ‪َ ،‬عنْ م َُح َّم ِد ب ِ‬
‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ُأَل‬
‫ت َأ َبا َع ْب ِد هَّللا ِ علیه السالم َيقُو ُل ِإ ِّني َحدث الرَّ ُج َل ِبال َحدِي ِ‬ ‫ان‪َ ،‬قا َل َسمِعْ ُ‪F‬‬
‫ال َو‬ ‫ث َو ن َهاهُ َع ِن ال ِج َد ِ‬ ‫ِّ‬ ‫ْن سِ رْ َح َ‬ ‫ان‪َ ،‬عنْ دَ اوُ دَ ب ِ‬ ‫ْن سِ َن ٍ‬ ‫م َُح َّم ِد ب ِ‬
‫ْت َق ْوما ً‬ ‫ت َق ْوما ً نْ َي َت َكلَّمُوا َو َن َهي ُ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫ْأ‬
‫اس‪َ ،‬ف َي ْخ ُر ُج مِنْ عِ ْندِي َف َي َت َّو ُل َحدِيثِي َعلَى غَ ي ِْر َت ِويلِهِ‪ِ ،‬إ ِّني َمرْ ُ‬ ‫َأ‬ ‫ي‬‫َ‬ ‫ق‬
‫ِ‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫ن‬ ‫ع‬‫َ‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫ا‬ ‫ه‬
‫َ‬ ‫ْ‬
‫ن‬ ‫َأ‬ ‫و‬‫َ‬ ‫ِ‬ ‫هَّللا‬ ‫ِين‬ ‫د‬ ‫ِي‬ ‫ْالم َِرا ِء ف‬
‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬
‫اب َأ ِبي َكا ُنوا َزيْنا ً َأحْ َيا ًء‬ ‫َف ُك ٌّل َتَأوَّ َل ِل َن ْفسِ ِه ي ُِري ُد ْال َمعْ صِ َي َة هَّلِل ِ َو ل َِرسُو ِلهِ‪َ ،‬فلَ ْو َس ِمعُوا َو َأ َطاعُوا َأَل ْودَ عْ ُت ُه ْم َما َأ ْو َد َع َأ ِبي َأصْ َحا َبهُ‪ِ ،‬إنَّ َأصْ َح َ‬
‫ُون ِبالقِسْ طِ َو‬ ‫ْ‬ ‫ُون ِب ْالقِسْ طِ َهُؤ اَل ِء ْال َقوَّ ام َ‬ ‫ْث ْالم َُرادِيُّ َو ب َُر ْي ٌد ْالعِجْ لِيُّ ‪َ ،‬هُؤ اَل ِء ْال َق َّوام َ‬ ‫ار َة َو م َُح َم ِد ب َْن مُسْ ل ٍِم َو ِم ْن ُه ْم لَي ٌ‬ ‫مْواتا ً َأعْ نِي ُز َر َ‬ ‫َو َأ َ‬
‫ولِئك ْال ُم َقرَّ ب َ‬ ‫ُأ‬ ‫َّابقُ َ‬ ‫َّابقُ َ‬
‫ُون‪.‬‬ ‫َ‬ ‫ون‬ ‫ون الس ِ‬ ‫َهُؤ اَل ِء الس ِ‬
‫ْن ْال َح َك ِم‪َ ،‬عنْ‬ ‫ْن عِ ي َسى‪َ ،‬عنْ َعلِيِّ ب ِ‬ ‫‪َ - 2255‬ح َّد َثنِي م َُح َّم ُد بْنُ َمسْ عُودٍ‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي َعلِيُّ بْنُ م َُح َّم ٍد ْالقُمِّيُّ ‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي َأحْ َم ُد بْنُ م َُح َّم ِد ب ِ‬
‫اق ُق ْل ُ‬
‫ت‬ ‫َّ‬
‫صاحِبُ الط ِ‬ ‫اع ٍة مِنْ َأصْ َح ِاب َنا َف َلمَّا َأجْ َل َسنِي َقا َل َما َف َع َل َ‬ ‫ت َع َلى َأ ِبي َع ْب ِد هَّللا ِ علیه السالم فِي َج َم َ‬ ‫دَخ ْل ُ‬ ‫ان‪َ ،‬قا َل َ‬ ‫ْن ع ُْث َم َ‬ ‫ضي ِْل ب ِ‬ ‫ُف َ‬
‫ْ‬ ‫نْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ِنْ‬ ‫يفٌ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬
‫صالِحٌ‪ ،‬قا َل َما ِإن ُه َبل نِي ن ُه َج ِدل َو ن ُه َيتكل ُم فِي تي ٍْم قذر قلت َجل ه َُو َج ِدلٌ‪ ،‬قا َل َما ِإن ُه لو شا َء ط ِر م مُخاصِ مِي ِه َيخصِ َم ُه‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ٌ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َأ‬ ‫ٌ‬ ‫َّ‬ ‫َأ‬ ‫غَ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ْف َت َت َكلَّ ُم ِب َكاَل ٍم‬ ‫ب َعلَ ْي َنا َو ِإنْ َقا َل اَل ‪َ :‬قا َل لَ ُه َكي َ‬ ‫ك َفِإنْ َقا َل َن َع ْم‪َ :‬ك َذ َ‬ ‫ك َه َذا مِنْ َكاَل ِم ِإ َما ِم َ‬ ‫ك َف َقا َل َيقُو ُل َأ ْخ ِبرْ نِي َعنْ َكاَل ِم َ‬ ‫ْف َذا َ‬ ‫ت َكي َ‬ ‫َف َع َل قُ ْل ُ‬
‫ت ِم ْن ُه ْم َش َّق َعلَيَّ ‪َ ،‬نحْ نُ‬ ‫ضاَل لَةِ‪َ ،‬و ِإنْ َب ِرْئ ُ‬ ‫ْت َعلَى ال َّ‬ ‫يت ِب ِه َأ َقم ُ‪F‬‬ ‫ت ِب ِه َو َرضِ ُ‬ ‫ُون ِب َكاَل ٍم ِإنْ َأ َنا َأ ْق َررْ ُ‬ ‫ك‪ُ ،‬ث َّم َقا َل ِإ َّن ُه ْم َي َت َكلَّم َ‬ ‫لَ ْم َي َت َكلَّ ْم ِب ِه ِإ َما ُم َ‬
‫ُ‬ ‫ْ‬
‫ُوع َعن ُه ِإ ال َح ِم َّية‪َ ،‬قا َل‬ ‫اَّل‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫َّ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ُأ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬
‫دَخلوا فِي مْ ٍر َما َي ْم َن ُع ُه ْم َع ِن الرُّ ج ِ‬ ‫ك ذل َِك َقا َل َما ِإن ُه ْم َق ْد َ‬ ‫اك َف ْبلِغ ُه َعن َ‬ ‫َقلِي ٌل َو َع ُدوُّ َنا َكثِيرٌ‪ ،‬قلت ُجعِلت فِدَ َ‬
‫ُوع َع ْن ُه ِإاَّل ْال َح ِم َّي ُة‪.‬‬ ‫ج‬ ‫الرُّ‬ ‫ِن‬
‫َ‬ ‫م‬ ‫ِي‬ ‫ن‬ ‫ع‬‫ُ‬ ‫َ‬
‫ن‬ ‫مْ‬‫ي‬‫َ‬ ‫ا‬‫م‬ ‫َ‬ ‫ِّي‬ ‫م‬ ‫صدَ قَ بَأبي َو ُأ‬ ‫َ‬ ‫اك َف َقا َل‬ ‫ت َأ َبا َجعْ َف ٍر اَأْلحْ َو َل َذ َ‬ ‫َفَأ ْبلَ ْغ ُ‬
‫ِ‬ ‫ِ ِ‬
‫ْن ْال َح َس ِن ْالمِي َثمِيِّ ‪َ ،‬عنْ َع ْب ِد هَّللا ِ‬ ‫ْن‪َ ،‬عنْ َأحْ َم َد ب ِ‬ ‫ْن ْال ُح َسي ِ‬ ‫يسى‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي َجعْ َف ُر بْنُ َأحْ َمدَ ال ُّش َجاعِ يُّ ‪َ ،‬عنْ م َُح َّم ِد ب ِ‬ ‫‪َ - 2256‬طا ِه ُر بْنُ عِ َ‬
‫ض ُرنِي قُ َريْشٌ َو‬ ‫َأ‬
‫ب َو َقا َل َنا َر ُج ٌل َتحْ ُ‬ ‫آن َف َغضِ َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬
‫ت َبا َع ْب ِد ِ علیه السالم َعنْ َمسْ لَ ٍة فِي القُرْ ِ‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬
‫ير َقا َل‪َ ،‬س ل ُ‬ ‫َأ‬ ‫َّاح‪َ ،‬عنْ َأ ِبي بَصِ ٍ‬ ‫ْن َوض ٍ‬ ‫ب ِ‬
‫ت‬ ‫ان عِ ْن َدهُ َر ُج ٌل مِنْ َأهْ ِل ْال َمدِي َن ِة ُم ْق ِب ٌل َعلَ ْيهِ‪َ ،‬ف َق َع ْد ُ‪F‬‬ ‫ك‬
‫َ َ َ َ‬‫َ‬ ‫و‬ ‫‪،‬‬ ‫ي‬ ‫ضِ‬ ‫ر‬ ‫ى‬ ‫َّ‬
‫ت‬ ‫ح‬
‫َ‬ ‫ع‬ ‫ُ‬ ‫رَّ‬ ‫ض‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ت‬ ‫َأ‬ ‫و‬ ‫ِإ َ‬ ‫ه‬‫ِ‬ ‫ْ‬
‫ي‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫بُ‬ ‫ُ‬ ‫ل‬ ‫ْ‬
‫ط‬ ‫َأ‬ ‫ل‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫ز‬ ‫َأ‬ ‫م‬ ‫ِ ْ‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫‪،‬‬ ‫آن‬ ‫رْ‬ ‫ُ‬ ‫ق‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫ن‬‫َ ِ‬ ‫ع‬ ‫ِي‬ ‫ن‬ ‫ُ‬ ‫ل‬ ‫َأ‬ ‫سْ‬ ‫ت‬‫َ‬ ‫ا‬ ‫م‬ ‫َّ‬
‫ن‬
‫ْ َ ِإ َ‬ ‫و‬ ‫م‬‫ه‬‫ُ‬ ‫ر‬‫ُ‬ ‫ي‬ ‫ْ‬ ‫غَ‬
‫ت ل ْو َر ْي َتنِي ِممَّا َق ْد‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬
‫س عِ ندِي‪َ ،‬و َقا َل لِي َسل ُه م َِن اِإْل َم ِام َبعْ َدهُ َفقل ُ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬
‫دَخ َل بَشِ ي ٌر ال َّدهَّانُ َف َسل َم َو َجل َ‬ ‫ْ‬
‫ت َعلى َبثي َو حُزنِي‪ِ ،‬إذ َ‬ ‫ْ‬ ‫ِّ‬ ‫َ‬ ‫ب ال َب ْي ِ‬ ‫ْ‬ ‫عِ ندَ َبا ِ‬ ‫ْ‬
‫ْس َل ُك ْم َأنْ َت ْد ُخلُوا َعلَ ْي َنا‬ ‫ت مِنْ َه ْيَئ ٍة لَ ْم َتقُ ْل لِي َس ْلهُ‪َ ،‬ف َق َط َع َأبُو َع ْب ِد هَّللا ِ علیه السالم َحدِي َث ُه َم َع الرَّ ج ُِل‪ُ ،‬ث َّم َأ ْق َب َل َف َقا َل َيا َأ َبا م َُح َّم ٍد لَي َ‬ ‫َخ َرجْ ُ‬
‫ُ‬ ‫ُأ‬
‫فِي َأمْ ِرنا َو ِإن َما َعل ْيك ْم نْ تسْ َمعُوا َو تطِ يعُوا ِإذا مِرْ ت ْم‪.‬‬
‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬

‫ْن ُسلَ ْي َم َ‬
‫ان َو عِ َّدةٍ‪َ ،‬عنْ‬ ‫س‪َ ،‬عنْ عِ ي َسى ب ِ‬ ‫يسى‪َ ،‬عنْ يُو ُن َ‬ ‫ْن عِ َ‬ ‫‪َ - 2257‬ح َّد َثنِي م َُح َّم ُد بْنُ َمسْ عُودٍ‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي ِجب ِْري ُل بْنُ َأحْ َمدَ‪َ ،‬عنْ م َُح َّم ِد ب ِ‬
‫ون‪.‬‬ ‫ت َأ َبا َع ْب ِد هَّللا ِ علیه السالم َيقُو ُل لَ َع َن هَّللا ُ م َُحمَّدَ ب َْن مُسْ ل ٍِم َك َ‬
‫ان َيقُو ُل ِإنَّ هَّللا َ اَل َيعْ لَ ُم ال َّشيْ َء َح َّتى َي ُك َ‬ ‫ْن ُع َم َر‪َ ،‬قا َل َسمِعْ ُ‪F‬‬‫ُم َفض َِّل ب ِ‬
‫صي ٍْر‪َ ،‬قا َل َح َّد َث َنا م َُح َّم ُد‬ ‫يسى‪َ .‬و م َُح َّم ُد بْنُ َمسْ عُودٍ‪َ ،‬قا َل َح َّد َث َنا م َُح َّم ُد بْنُ ُن َ‬ ‫صي ٍْر‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي م َُح َّم ُد بْنُ عِ َ‬ ‫‪َ - 2258‬ح َّد َثنِي َح ْمدَ َو ْي ِه بْنُ ُن َ‬
‫ور َو ُم َعلَّى‬ ‫ْن َأ ِبي ُع َمي ٍْر َأنَّ اب َْن َأ ِبي َيعْ فُ ٍ‬ ‫اح‪َ ،‬عنْ عِ َّد ٍة مِنْ َأصْ َح ِاب َنا‪َ .‬و َقا َل ْال ُع َب ْيدِيُّ ‪َ :‬ح َّد َثنِي ِب ِه َأيْضا ً َع ِن اب ِ‬ ‫ْن َج َن ٍ‬ ‫بْنُ عِ ي َسى‪َ ،‬عنْ َسعِي ِد ب ِ‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫ْأ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬
‫ارا ِإلى‬ ‫ص َ‬ ‫ور‪ ،‬فلمَّا َ‬ ‫َ‬ ‫اِئح ال َيهُودِ‪ ،‬ف ك َل ُم َعلى َو ل ْم َي ك ِل ابْنُ ِبي َيعْ ف ٍ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫يل َعلَى َع ْه ِد ِبي َع ْب ِد ِ علیه السالم فاختلفا فِي ذ َب ِ‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْس َكا َنا ِبال ِّن ِ‬ ‫ب َْن ُخ َني ٍ‬
‫َأ‬
‫ور َو َخط ْال ُم َعلَّى فِي ْكلِ ِه ِإيَّاهُ‪.‬‬ ‫ََّأ‬ ‫ْن ِبي َيعْ فُ ٍ‬ ‫َأ‬ ‫َأ ِبي َع ْب ِد ِ علیه السالم ْخ َب َراهُ‪َ ،‬ف َرضِ َي ِبفِعْ ِل اب ِ‬
‫َأ‬ ‫هَّللا‬

‫صاحِبُ َب ْي ِ‬
‫ت‬ ‫ْث َأ َتاهُ َسالِ ٌم َ‬ ‫ْن ْال َح َكم فِي َمسْ ِج ِد ِه ِب ْالعَشِ يِّ َحي ُ‬
‫ِ‬ ‫ت َم َع ِه َش ِام ب ِ‬ ‫‪َ - 2259‬و ِب َه َذا اِإْلسْ َنادِ‪َ :‬قا َل‪َ ،‬و َح َّد َثنِي يُو ُنسُ ‪َ ،‬قا َل‪ُ :‬ك ْن ُ‬
‫ين اَل َيقُو ُم ِإ بِِإ َم ٍام َحيٍّ َو ُه ْم اَل‬ ‫اَّل‬ ‫ُون نَّ ال ِّد َ‬ ‫َأ‬ ‫َأِل‬
‫ِض ِة دِي َن ُه ْم َّن ُه ْم َي ْز ُعم َ‬ ‫ت َعلَى الرَّ اف َ‬ ‫ْال ِح ْك َم ِة ‪َ ،‬ف َقا َل َل ُه ِإنَّ َيحْ َيى ب َْن َخالِ ٍد َيقُولُ‪َ :‬ق ْد َأ ْف َس ْد ُ‬
‫اريا ً َع َّنا‬ ‫َأ‬ ‫ِين ِب َح َيا ِة اِإْل َم ِام َأ َّن ُه َحيٌّ َحاضِ راً َك َ‬ ‫ك‪ِ :‬إ َّن َما َعلَ ْي َنا َأنْ َند َ‬ ‫ِّت! َف َقا َل ِه َشا ٌم عِ ْندَ َذلِ َ‬ ‫ُون َأنَّ ِإ َما َم ُه ْ‪F‬م ْال َي ْو َم َحيٌّ َأ ْو َمي ٌ‬
‫ان عِ ْن َد َنا ْو ُم َت َو ِ‬ ‫َي ْدر َ‬
‫ارى َعن ُهْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬
‫ُون َعلى َح َيا ِتهِ‪َ ،‬و َمث َل ِمثا َف َقا َل‪ :‬الرَّ ُج ُل ِإذا َجا َم َع هْ ل ُه َو َسا َف َر ِإلى َمكة ْو َت َو َ‬ ‫اًل‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْأ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬
‫َح َّتى َي ِت َي َنا َم ْوت ُه َف َما ل ْم َي ِت َنا َم ْوت ُه َف َنحْ نُ ُمقِيم َ‬ ‫ْأ‬
‫س ِب َه َذا ْال َكاَل ِم‪َ ،‬ف َق َّ‬ ‫ْأ‬
‫ان َف َعلَ ْي َنا َأنْ ُنقِي َم َعلَى َح َيا ِت ِه َح َّتى َي ِت َي َنا ِخاَل فُ َذل َِك‪َ ،‬فا ْن َ‬
‫ص ُه َعلَى َيحْ َيى ب ِ‬
‫ْن‬ ‫ف َسالِ ٌم ابْنُ َع ِّم يُو ُن َ‬ ‫ص َر َ‬ ‫ض ْالحِي َط ِ‬ ‫ِب َبعْ ِ‬
‫ُوج ْد‪َ ،‬و َبلَغ ُهَ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ِب فِي َمن ِزلِ ِه فل ْم ي َ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫ُون ف خ َب َرهُ‪ ،‬ف رْ َس َل م َِن الغ ِد فِي طل ِبهِ‪ ،‬فطل َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫صنعْ نا شيْئا فدَخ َل َيحْ َيى َعلى َهار َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ً‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َخالِدٍ‪ ،‬فقا َل َيحْ َيى َما ت َرانا َ‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫َ‬
‫ْن ال َح َّناطي ِ‬
‫ْن‪.‬‬ ‫ْ‬ ‫ُسي ٍ‬ ‫ْن َأ ْو ْكث َر َح َّتى َماتَ فِي َم ْن ِز ِل م َُح َّم ٍد َو ح َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫ث ِإاَّل َشه َْري ِ‬ ‫ْال َخ َب ُر َفلَ ْم َي ْل َب ْ‬

‫ك‬‫صدَ َق َة َعنْ َأ ِبي َمالِكٍ اَأْلحْ مَسِ يِّ َقا َل‪َ :‬خ َر َج الضَّحَّ ا ُ‬ ‫ْن َ‬ ‫ْن م َُح َّم ٍد َعنْ َأحْ َمدَ ب ِ‬ ‫وب ِإسْ َحاقَ ب ِ‬ ‫‪ - 2260‬م َُح َّم ُد بْنُ َمسْ عُو ٍد َعنْ َأ ِبي َيعْ قُ َ‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُّ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫اريُّ ِب ْال ُكو َف ِة َف َح َك َ‪F‬م َو َت َسمَّى بِِإ ْم َر ِة ْالمُْؤ ِمن َ‬
‫اق َفلمَّا َر ت ُه الش َراةُ َوثبُوا فِي َوجْ ِه ِه َف َقا َل ل ُه ْم‬ ‫اس ِإلى َنفسِ ِه َف َتاهُ مُْؤ مِنُ الط ِ‬ ‫ِين َو دَ َعا الن َ‬ ‫ال َّش ِ‬
‫ك َف َقا َل‬ ‫ْت ال ُّد ُخو َل َم َع َ‬ ‫ك َتصِ فُ ْال َع ْد َل َفَأحْ َبب ُ‪F‬‬ ‫ير ٍة مِنْ دِينِي َو َسمِعْ ُت َ‬ ‫اق َأ َنا َر ُج ٌل َعلَى بَصِ َ‬ ‫صا ِح ُب ُه ْم َف َقا َل لَ ُه مُْؤ مِنُ َّ‬ ‫ُأ‬
‫َجا ِن ٌح َقا َل َف ت َِي ِب ِه َ‬
‫الط ِ‬
‫ْأ‬
‫ب َو اسْ َتحْ لَ ْلت ْمُ‬ ‫َ‬
‫ْن ِبي طالِ ٍ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬
‫اق َعلى الضَّحَّ اكِ فقا َل لِ َم تبَرَّ ت ْم مِنْ َعلِيِّ ب ِ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ك َأِلصْ َح ِاب ِه ِإنْ دَخ َل َهذا َم َعك ْم نف َعك ْم قا َل ث َّم ق َب َل مُْؤ مِنُ الط ِ‬
‫َّ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫الضَّحَّ ا ُ‬

‫‪361‬‬
‫ِين هَّللا ِ اسْ َتحْ لَ ْل ُت ْم َق ْتلَ ُه َو قِ َتالَ ُه َو ْال َب َرا َء َة ِم ْن ُه َقا َل َن َع ْم َقا َل َفَأ ْخ ِبرْ نِي َع ِن‬
‫ِين هَّللا ِ َقا َل َو ُك ُّل َمنْ َح َّك َم فِي د ِ‬ ‫َق ْتلَ ُه َو قِ َتالَ ُه َقا َل َأِل َّن ُه َح َّك َم فِي د ِ‬
‫ك حُجَّ تِي َمنْ يُوقِفُ ْالم ُْخطِ َئ َعلَى َخ َطاِئ ِه َو َيحْ ُك ُم‬ ‫ك َأ ْو حُجَّ ُت َ‬ ‫ت حُجَّ تِي حُجَّ َت َ‬ ‫ك فِي ِه ِإنْ غَ لَ َب ْ‬ ‫ت ُأ َناظِ ر َ‬
‫ُك َعلَ ْي ِه َأِل ْد ُخ َل َم َع َ‬ ‫ين الَّذِي ِجْئ ُ‬ ‫ال ِّد ِ‬
‫ين َقا َل‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬
‫ك ِإلَى َرج ٍُل مِنْ صْ َح ِاب ِه َف َقا َل َهذا ال َح َك ُم َب ْي َن َنا َفه َُو َعالِ ٌم ِبال ِّد ِ‬ ‫ار الضَّحَّ ا ُ‬ ‫َأ‬
‫ان َيحْ ُك ُم َب ْي َن َنا َقا َل َف َش َ‬ ‫ْ‬
‫ص َو ِاب ِه َفاَل ُب َّد لَ َنا مِنْ ِإن َس ٍ‬
‫ب ِب َ‬ ‫ل ِْلمُصِ ي ِ‬
‫ِين هَّللا ِ‬
‫صا ِح َب ُك ْم َق ْد َح َّك َم فِي د ِ‬ ‫اق َعلَى َأصْ َح ِاب ِه َف َقا َل ِإنَّ َه َذا َ‬ ‫الط ِ‬ ‫ك فِي ِه َقا َل َن َع ْم َفَأ ْق َب َل مُْؤ مِنُ َّ‬ ‫ت ُأ َناظِ ُر َ‬ ‫ين الَّذِي ِجْئ ُ‬ ‫َو َق ْد َح َّكمْتَ َه َذا فِي ال ِّد ِ‬
‫َّ‬
‫اك ِب سْ َياف ِِه ْ‪F‬م َحتى َسكَتَ ‪.‬‬ ‫َأ‬ ‫ض َربُوا الضَّحَّ َ‬ ‫َف َشْأ َن ُك ْم ِب ِه َف َ‬
‫َّام ْال َب ْغ َدادِيُّ َأبُو َعلِيٍّ ‪َ ،‬عنْ‬ ‫َأ‬
‫‪ - 2261‬بُو َعمْ ٍرو ْال َك ِّشيُّ َقا َل‪ْ :‬خ َب َرنِي بُو ْال َح َس ِن حْ َم ُد بْنُ م َُح َّم ٍد ْال َخالِدِيُّ ‪َ ،‬قا َل ْخ َب َرنِي م َُح َّم ُد بْنُ َهم ٍ‬
‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬
‫ان َيحْ َيى بْنُ َخالِ ٍد ْال َبرْ َمكِيُّ َق ْد َو َج َد‬ ‫ْن َع ْب ِد الرَّ حْ َم ِن‪َ ،‬قا َل‪َ :‬ك َ‬ ‫سب ِ‬ ‫ص ْال َحدَّا ُد َو غَ ْي ُرهُ‪َ ،‬عنْ يُو ُن َ‬ ‫ْن َأحْ َمدَ ال َّن َخعِيِّ ‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي َأبُو َح ْف ٍ‬ ‫ِإسْ َحاقَ ب ِ‬
‫ان َهارُونُ َلمَّا َبلَ َغ ُه‬ ‫ُون َو يُضْ ِر َي ُه َعلَى ال َق ْت ِل‪َ ،‬قا َل‪َ ،‬و َك َ‬ ‫ْ‬ ‫ي ِب ِه َهار َ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬
‫ْن ال َح َك ِم َشيْئا ً مِنْ طعْ ِن ِه َعلَى ال َفاَل سِ َفةِ‪َ ،‬و َحبَّ نْ ي ُْغ ِر َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َعلَى ِه َش ِام ب ِ‬
‫ُون‬
‫َ‬ ‫ر‬ ‫ا‬ ‫ه‬‫َ ِإ َ‬ ‫ى‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ل‬ ‫ق‬‫َ‬ ‫َ‬
‫ن‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫سلم‬ ‫و‬ ‫آله‬ ‫و‬ ‫علیه‬ ‫هللا‬ ‫صلی‬ ‫يِّ‬ ‫ب‬
‫ِ‬ ‫َّ‬
‫ن‬ ‫ال‬ ‫ث‬ ‫ِ‬ ‫رْ‬ ‫ِإ‬ ‫ِي‬ ‫ف‬ ‫د‬‫ٍ‬ ‫ل‬
‫ِ‬ ‫ا‬ ‫َ‬
‫خ‬ ‫ْن‬
‫ِ‬ ‫ب‬ ‫ى‬ ‫ي‬ ‫حْ‬
‫َ َ‬ ‫ي‬ ‫دَ‬ ‫ن‬ ‫ْ‬ ‫عِ‬ ‫م‬ ‫اَل‬ ‫َ‬
‫ك‬ ‫ب‬ ‫ً‬ ‫ا‬ ‫م‬ ‫و‬ ‫ْ‬ ‫ي‬
‫َ َ‬ ‫م‬ ‫َّ‬ ‫ل‬ ‫َ‬
‫ك‬ ‫َ‬
‫ت‬ ‫ً‬
‫‪F‬‬ ‫ا‬ ‫ام‬ ‫ش‬ ‫َ‬ ‫ه‬
‫ِ‬ ‫نَّ‬ ‫َأ‬ ‫‪،‬‬ ‫ِك‬
‫َ‬ ‫ل‬ ‫َ‬
‫ذ‬ ‫و‬ ‫َ‬ ‫ِ‪،‬‬ ‫ه‬ ‫ي‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫َعنْ ِه َش ٍام َما َ ِإ‬
‫ل‬
‫ِ ٍ‬
‫ُون ِإلى ِه َش ٍام‬ ‫َ‬ ‫ان َم ْي ُل َهار َ‬ ‫َ‬
‫ان َيعْ ِز ُم َعل ْي َها مِنْ آذاِئ ِه َف َك َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬
‫ُون َو َي ُر ُّدهُ َعنْ ش َيا َء َك َ‬ ‫ْ‬
‫ان َق ْب َل ذل َِك َيحْ َيى ُيش ِرفُ مْ َرهُ عِ ندَ َهار َ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َفَأعْ َج َبهُ‪َ ،‬و َق ْد َك َ‬
‫ت َأ ْم َر ِه َش ٍام‪َ ،‬فِإ َذا ه َُو َي ْز ُع ُم َأنَّ هَّلِل ِ فِي َأرْ ضِ ِه‬ ‫ِين ِإ ِّني َق ِد اسْ َت ْب َط ْن ُ‬ ‫ِير ْالمُْؤ ِمن َ‬ ‫ب َيحْ َيى َعلَى ِه َش ٍام‪َ ،‬ف َس َّب ُه عِ ْندَ هُ‪َ ،‬و َقا َل لَ ُه َيا َأم َ‬ ‫َأ َحدَ َما غَ ي ََّر َق ْل َ‬
‫ْ‬
‫ُوج لخ َر َج‪َ ،‬و ِإن َما كنا ن َرى ن ُه ِممَّنْ َي َرى اِإْلل َبا َد‬ ‫َّ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫ُ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫ك َم ْفر َ‬ ‫ِإ َماما ً َغي َْر َ‬
‫ان ِ! قا َل ن َع ْم‪َ ،‬و َيز ُع ُم ن ُه ل ْو َم َرهُ ِبالخر ِ‬ ‫ُوض الطا َعةِ‪ ،‬قا َل ُسب َْح َ‬
‫ون ِبي‪َ ،‬و اَل َيمْ َت ِن ُع ُك ُّل َوا ِح ٍد‬ ‫ُ‬
‫ِين َو ُكونُ َنا مِنْ َو َرا ِء ال ِّس ْت ِر َب ْينِي َو َب ْي َن ُه ْم‪ ،‬اَل َي ْفط ُن َ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫ِّ‬
‫ك ال ُم َت َكلم َ‬ ‫ْ‬ ‫ض‪َ ،‬ف َقا َل َهارُونُ لِ َيحْ َيى‪َ :‬فاجْ َمعْ عِ ْندَ َ‬ ‫ِباَأْلرْ ِ‬
‫ير َو َع ْب ُد‬ ‫ان ِم ْن ُه ْم ضِ َرا ُر بْنُ َعمْ ٍرو َو ُسلَ ْي َمانُ بْنُ َج ِر ٍ‬ ‫ِين‪َ ،‬و َك َ‬ ‫ِس م َِن ْال ُم َت َكلِّم َ‬ ‫ِم ْن ُه ْم َأنْ َيْأت َِي ِبَأصْ ِل ِه ِل َه ْي َبتِي‪َ ،‬قا َل َف َوجَّ َه َيحْ َيى َفَأ ْش َح َ‪F‬ن ْال َمجْ ل َ‬
‫ُ‬
‫ال ال َك ِم‪ ،‬ك ٌّل َيقو ُل‬ ‫ُ‬ ‫اَل‬ ‫ْ‬ ‫هَّللا ِ بْنُ َي ِزيدَ اِإْلبَاضِ يُّ َو مُو َب َذانُ مُو َب َذ َو َرْأسُ ْال َجالُوتِ‪َ ،‬قا َل‪َ ،‬ف َس لوا َو َت َكا َف ْوا َو َت َناظرُوا َو َت َنا َه ْوا ِإلى َشاذ مِنْ َم َق ِ‬
‫ٍّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬
‫صا َب َها‬ ‫ان َأ َ‬ ‫ك ِل ِعلَّ ٍة َك َ‬ ‫اغ َت َن َم َذلِ َ‬ ‫ِس َو ْ‬ ‫ك ْال َمجْ ل ِ‬ ‫ان َذل َِك مِنْ َيحْ َيى حِيلَ ًة َعلَى ِه َش ٍام‪ِ ،‬إ ْذ َل ْم َيعْ لَ ْم ِب َذلِ َ‬ ‫ْت‪َ ،‬و َك َ‬ ‫صاح ِِب ِه لَ ْم ُت ِجبْ َو َيقُو ُل َق ْد َأ َجب ُ‬ ‫لِ َ‬
‫ْ‬
‫ِه َشا َم ب َْن ال َحك ِم‪.‬‬
‫َ‬

‫ض ْو َن فِي َما َب ْي َن ُك ْم ِه َشاما ً َح َكماً‪َ F‬قالُوا َق ْد َرضِ ي َنا َأ ُّي َها ْال َو ِزي ُر َو َأ َّنى َل َنا ِب ِه َو‬ ‫َفلَمَّا َأنْ َت َنا َه ْوا ِإلَى َه َذا ْال َم ْوضِ ِع‪َ :‬قا َل لَ ُه ْم َيحْ َيى بْنُ َخالِ ٍد َترْ َ‬
‫َأ ُأ‬
‫ُور ِه ْم‪َ ،‬و َأ َّن ُه ِإ َّن َما َم َن َع ُه َأنْ َيحْ ض َُرهُ َأ َّو َل ْال َمجْ ل ِ‬
‫ِس‬ ‫َأ‬
‫ه َُو َعلِيلٌ‪َ ،‬قا َل َيحْ َيى‪َ :‬ف َنا َوجِّ ُه ِإلَ ْي ِه َف سْ لُ ُه نْ َي َت َج َّش َم ْال َم ِجي َء َف َوجَّ َه ِإلَ ْي ِه َف ْخ َب َرهُ ِب ُحض ِ‬
‫َأ َأ َأ‬
‫ض َل َو َت َح َّم َل َعلَى َن ْفسِ َ‬
‫ك‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬
‫ك َح َكماً‪َ F‬ب ْي َن ُه ْم‪َ ،‬فِإنْ َر يْتَ نْ َت َت َف َّ‬ ‫اض ْوا ِب َ‬ ‫اِئل َو ا جْ ِو َب ِة َو َت َر َ‬ ‫َأْل‬ ‫اخ َتلَفُوا فِي ال َم َس ِ‬ ‫ْ‬ ‫ا ِّت َقا ًء َعلَ ْي ِه م َِن ْال ِعلَّةِ‪َ ،‬فِإنَّ ْال َق ْو َم َق ِد ْ‬
‫ون َها ُه َنا َأمْ ٌر اَل َأقِفُ َعلَ ْيهِ‪َ ،‬أِلنَّ َه َذا‬ ‫ت آ َمنُ َأنْ َي ُك َ‬ ‫س َق ْل ِبي ُي ْن ِك ُر َه َذا ْال َق ْو َل َو لَسْ ُ‬ ‫ار الرَّ سُو ُل ِإلَى ِه َش ٍام‪َ :‬قا َل لِي َيا يُو ُن َ‬ ‫ص َ‬ ‫َفا ْف َعلْ! َفلَمَّا َ‬
‫ص ِإلى الكو َف ِة َو‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫َّ‬ ‫ْ‬
‫ُور َشتى‪َ ،‬و َق ْد كنت َع َزمْت ِإنْ مَنَّ ُ َعليَّ الخرُو َج مِنْ َه ِذ ِه ال ِعل ِة نْ ش َخ َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َّ‬ ‫ُأِل‬ ‫َ‬ ‫ْال َم ْلع َ‬
‫ُون َيحْ َيى ب َْن َخالِ ٍد َق ْد تَغَ ي ََّر َعليَّ م ٍ‬
‫َأ‬ ‫ُأ‬
‫ك اَل َي ُكونُ ِإاَّل َخيْراً‬ ‫ت فِ َدا َ‬ ‫ت ُجع ِْل ُ‬ ‫ُون َيعْ نِي َيحْ َيى ب َْن َخالِدٍ‪َ ،‬قا َل‪َ ،‬فقُ ْل ُ‬ ‫َحرِّ َم ْال َكاَل َم َب َّت ًة َو ْل َز َم ْال َمسْ ِجدَ‪ ،‬لِ َي ْق َط َع َع ِّني ُم َشا َهدَ َة َه َذا ْال َم ْلع ِ‬
‫ك‪َ ،‬و لَكِنْ قُ ْم ِب َنا َعلَى َح ْو ِل هَّللا ِ َو‬ ‫ارهُ َعلَى لِ َسانِي َأ َّنى َي ُكونُ َذلِ َ‬ ‫ك! َف َقا َل لِي َيا يُو ُنسُ َأ َت َرى َأ َت َحرَّ ُز مِنْ َأ ْم ٍر ي ُِري ُد هَّللا ُ ِإ ْظ َه َ‬ ‫َف َت َحرَّ ْز َما َأمْ َك َن َ‬
‫ضى‬ ‫ِين‪َ ،‬قا َل‪َ ،‬ف َم َ‬ ‫ِّ‬ ‫ْ‬
‫ِس َفِإذا ه َُو َم ْشحُونٌ ِبال ُم َت َكلم َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬
‫ان ل ِِه َش ٍام‪َ ،‬قا َل‪َ ،‬فد ََخل َنا ال َمجْ ل َ‬ ‫ْت َنا ِح َماراً َك َ‬ ‫َأ‬ ‫ان َم َع َرسُولِ ِه َو َر ِكب ُ‬ ‫ِب ِه َشا ٌم َب ْغ َك َ‬ ‫اًل‬ ‫قُوَّ ِتهِ!‪َ .‬ف َرك َ‬
‫ْث ا ْن َت َهى ِب َي ْال َمجْ لِسُ ‪َ ،‬قا َل‪َ ،‬فَأ ْق َب َل َيحْ َيى َعلَى ِه َش ٍام‬ ‫ت َأ َنا َحي ُ‬ ‫س َق ِريبا ً ِم ْنهُ‪َ ،‬و َجلَسْ ُ‬ ‫ِ َ َ َ‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ج‬ ‫و‬ ‫م‬ ‫و‬ ‫ْ‬ ‫ق‬‫َ‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫ى‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ع‬ ‫م‬
‫َ َ َ َ َ َ َ‬‫َّ‬ ‫ل‬ ‫س‬ ‫و‬ ‫ه‬
‫ِ‬ ‫ي‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ع‬ ‫م‬ ‫َّ‬ ‫ل‬ ‫س‬ ‫ف‬‫َ‬ ‫ى‬ ‫ِه َشا ٌم َنحْ َو َي َ‬
‫ي‬ ‫حْ‬
‫ك‬ ‫َ‬
‫ت ال ِعلة َتقط ُع َ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َّ‬ ‫ْ‬ ‫ك ِإذ َكا َن ِ‬ ‫ْ‬ ‫ُور َ‬ ‫ْأ‬ ‫َأِل‬
‫نْ ت َناظِ َر َب ْل نْ َن ن َ‬ ‫ُ‬ ‫َأِل‬ ‫اَل‬ ‫ُور ِه ْم نحِبُّ نْ َتحْ ض َُر‪،‬‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫َّ‬ ‫ُ‬ ‫اعةٍ‪َ ،‬ف َقا َل‪ِ :‬إنَّ ال َق ْو َم َح َ‬ ‫ْ‬ ‫َبعْ دَ َس َ‬
‫ِس ِب ُحض ِ‬ ‫ضرُوا َو كنا َم َع ُحض ِ‬
‫ك َح َكما ً َب ْي َن ُه ْم‪َ ،‬قا َل‪َ ،‬ف َقا َل ِه َشا ٌم‬ ‫ض ْوا ِب َ‬ ‫اظ َرةِ‪َ ،‬و َهُؤ اَل ِء ْال َق ْو ُم َق ْد َت َرا َ‬ ‫ك ِب َقاطِ َع ٍة َع ِن ْال ُم َن َ‬ ‫ت عِ لَّ ُت َ‬ ‫صالِ ٌح َلي َْس ْ‬ ‫َع ِن ْال ُم َنا َظ َرةِ‪َ ،‬و َأ ْنتَ ِب َح ْم ِد هَّللا ِ َ‬
‫ض‪،‬‬ ‫ض َعلَى َبعْ ٍ‬ ‫ك َأنْ َح َك َم لِ َبعْ ٍ‬ ‫ان مِنْ َذلِ َ‬ ‫يق ِم ْن ُه ْم ِب َم ْوضِ ِع َم ْق َط ِعهِ‪َ ،‬ف َك َ‬ ‫ت ِب ِه ْال ُم َنا َظ َرةُ ِإلَ ْي ِه َفَأ ْخ َب َرهُ ُك ُّل َف ِر ٍ‬ ‫ل ِْل َق ْو ِم‪َ :‬ما ْال َم ْوضِ ُع الَّذِي َت َنا َه ْ‬
‫اظ َر ِة َو‬ ‫ْ‬
‫ير َف َح َقدَ َها َعلَى ِه َش ٍام‪َ ،‬قا َل‪ ،‬ث َّم ِإنَّ َيحْ َيى ب َْن َخالِ ٍد َقا َل ل ِِه َش ٍام ِإ َّنا َق ْد َغ ِرضْ َنا م َِن ال ُم َن َ‬ ‫ُ‬ ‫ِين َعلَ ْي ِه ُسلَ ْي َمانُ بْنُ َج ِر ٍ‬ ‫ان م َِن ْال َمحْ ُكوم َ‬ ‫َف َك َ‬
‫ُون َغي ِْر ِه ْم َقا َل ِه َشا ٌم‪َ :‬أ ُّي َها‬ ‫َ‬ ‫د‬ ‫ُول‬ ‫ِ‬ ‫س‬ ‫الرَّ‬ ‫آل‬
‫ِ‬ ‫ِي‬ ‫ف‬ ‫ة‬ ‫َ‬ ‫م‬ ‫ا‬‫م‬
‫ِإْل َ َ‬ ‫ا‬ ‫نَّ‬ ‫َأ‬ ‫و‬ ‫م‬
‫ِ ِإْل َ َ َ‬ ‫ا‬ ‫م‬ ‫ا‬ ‫اس‬ ‫ن‬‫َّ‬ ‫ال‬ ‫ار‬
‫َ ِ َِ ِ‬ ‫ي‬ ‫ت‬ ‫اخ‬‫ْ‬ ‫د‬ ‫ا‬ ‫س‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫نْ‬ ‫ع‬ ‫َ َ َ‬ ‫ِّن‬ ‫ي‬ ‫ب‬ ‫ت‬ ‫ُ‬ ‫نْ‬ ‫َأ‬ ‫ْتَ‬ ‫ي‬ ‫َأ‬ ‫ر‬ ‫ِإ َ‬ ‫نْ‬ ‫ِنْ‬ ‫ك‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫و‬ ‫َ َ َ‬ ‫‪،‬‬ ‫م‬ ‫و‬ ‫ْ‬ ‫ي‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫ذ‬ ‫ُ‬ ‫ن‬ ‫ْ‬ ‫م‬
‫ُ‬ ‫ة‬‫ْالم َ ِ‬
‫َ‬ ‫ل‬ ‫ادَ‬‫ُج‬
‫ض مُعْ َت ِرضٌ َق ْب َل َأنْ َت ْبلغَُ‬ ‫ب ال ُم َناظ َر َة َو الخصُو َمة! َف َقا َل ِإ ِن اعْ َت َر َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬
‫ك‪َ ،‬و ل َع َّل مُعْ َت ِرضا َيعْ َت ِرضُ َف َيك َتسِ َ‬ ‫ً‬ ‫َ‬ ‫ْال َو ِزي ُر ال ِعلة َتقط ُعنِي َعنْ ذلِ َ‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َّ‬ ‫ْ‬
‫ك‪َ ،‬ف َب َدَأ‬ ‫ك َكاَل َم َ‬ ‫ك َو اَل َي ْق َط َع َعلَ ْي َ‬ ‫ْس َذل َِك لَهُ‪َ ،‬ب ْل َعلَ ْي ِه َأنْ َي َت َح َّف َظ ْال َم َواضِ َع الَّتِي َل ُه فِي َها َم ْط َعنٌ َف َيقِ َف َها ِإلَى َف َراغِ َ‬ ‫ك َفلَي َ‬ ‫ض َ‬ ‫ك َو غَ َر َ‬ ‫م َُرادَ َ‬
‫اجةِ‪.‬‬ ‫ْ‬
‫صرْ نا ِمن ُه َم ْوضِ َع ال َح َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ك َو طا َل‪َ ،‬و اخت َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫ِه َشا ٌم َو َساقَ الذك َر لِذلِ َ‬ ‫ِّ‬

‫ير‪َ :‬س ْل َأ َبا م َُح َّم ٍد َعنْ َشيْ ٍء مِنْ َه َذا‬ ‫ْن َج ِر ٍ‬ ‫ان ب ِ‬ ‫اس ِلِإْل َم ِام‪َ ،‬قا َل َيحْ َيى لِ ُسلَ ْي َم َ‬ ‫ار ال َّن ِ‬ ‫اخ ِت َي ِ‬ ‫َفلَمَّا َف َر َغ ِممَّا َق ِد ا ْب َتدَ َأ فِي ِه م َِن ْال َكاَل ِم فِي ِإ ْف َسا ِد ْ‬
‫ْ‬ ‫اع ِة َف َقا َل ِه َشا ٌم َن َع ْم‪َ .‬قا َل َفِإنْ َأ َم َر َ َّ‬ ‫ب َم ْفرُوضُ َّ‬ ‫ْن َأ ِبي َطالِ ٍ‬ ‫ْال َبابِ! َف َقا َل ُسلَ ْي َمانُ ل ِِه َش ٍام‪َ :‬أ ْخ ِبرْ نِي َعنْ َعلِيِّ ب ِ‬
‫ك الذِي َبعْ َدهُ ِبال ُخر ِ‬
‫ُوج‬ ‫الط َ‬
‫ْك َأنْ ُتطِ ي َع ُه َقا َل ِه َشا ٌم‪ :‬ع ُْد َعنْ َهذاَ‬ ‫ك َو َعلَي َ‬ ‫ضة َعلَ ْي َ‬ ‫ً‬ ‫اع ُت ُه َم ْفرُو َ‬ ‫تط َ‬ ‫َ‬ ‫ِبال َّسيْفِ َم َع ُه َت ْف َع ُل َو ُتطِ ي ُع ُه َف َقا َل ِه َشا ٌم اَل َيْأ ُم ُرنِي‪َ .‬قا َل َو لِ َم ِإذا َكا َن ْ‬
‫َ‬
‫ك ِإ ِّني اَل ُأطِ ي ُع ُه َف َتقُو َل ِإنَّ‬ ‫ك لَ ْم َأقُ ْل لَ َ‬ ‫ال اَل ُتطِ ي ُع ُه َف َقا َل ِه َشا ٌم‪َ :‬وي َْح َ‬ ‫ال ُتطِ ي ُع ُه َو فِي َح ٍ‬ ‫ك فِي َح ٍ‬ ‫َف َق ْد َت َبي ََّن فِي ِه ْال َج َوابُ ‪َ .‬قا َل ُسلَ ْي َمانُ ‪َ :‬فلِ َم َيْأ ُم ُر َ‬
‫ُك‪َ ،‬ف َقا َل‬ ‫ْأ‬
‫ب ن ُه َي ُمر َ‬ ‫اَل‬ ‫َّ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬
‫ْس َعلى ال َوا ِج ِ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ان ال َج َد ِل لي َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫اَّل‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬
‫ْس سْ ل َ‬ ‫َأ‬ ‫ك اَل َيْأ ُم ُرنِي‪َ .‬قا َل ُسل ْي َمانُ ‪ :‬لي َ‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫ت لَ َ‬‫ض ٌة‪ِ ،‬إ َّن َما قُ ْل ُ‬‫َطا َع َت ُه َم ْفرُو َ‬
‫يل سُلط ِ‬ ‫ك ِإ َعلى َس ِب ِ‬
‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫اع َو اَل َي ُكونُ عِ ْن َد َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫ك ِإنْ َم َرنِي َف َع ْل ُ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬
‫ِه َشا ٌم‪َ :‬ك ْم َتحُو ُل َح ْو َل ْال ِح َمى‪َ ،‬ه ْل ه َُو ِإاَّل نْ قُو َل لَ َ‬
‫ك ِز َيا َدةٌ‪َ ،‬و َنا عْ لَ ُم َما‬ ‫ت‪َ ،‬ف َي ْن َقطِ عُ! ْق َب َح ااِل ْنقِط ِ‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ص َح‪َ ،‬و قا َم الناسُ َو اغتن َم َها ِهشا ٌم فخ َر َج َعلى َوجْ ِه ِه ِإلى‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬
‫ُت َق ْولِي َو َما ِإلَ ْي ِه َيُئو ُل َج َو ِابي‪َ .‬قا َل‪َ ،‬ف َت َمع ََّر َهارُونُ ‪َ ،‬و قا َل َهارُونُ قد ف َ‬
‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َتح ُّ‬
‫ان َهذاَ‬ ‫ث ِإلَى ِبي ال َح َس ِن مُو َسى علیه السالم َف َح َب َس ُه‪َ F،‬ف َك َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ْك ِب َهذا َو صْ َح ِابهِ! َو َب َع َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ش َّد َيدَ ي َ‬ ‫ُون َقا َل لِ َيحْ َيى ُ‬ ‫َأ‬
‫اِئن‪َ ،‬قا َل‪َ ،‬ف َبلَغَ َنا نَّ َهار َ‬ ‫ْال َمدَ ِ‬
‫ار ِه َشا ٌم ِإلَى‬ ‫ص َ‬ ‫ُون س ُْل َطانٌ ‪َ ،‬قا َل‪ُ ،‬ث َّم َ‬ ‫ُب ِه َشا ٌم َف َيمُوتَ م ُْخ َتفِيا ً َما َدا َم لِ َهار َ‬ ‫ب َحبْسِ ِه َم َع َغي ِْر ِه م َِن اَأْلسْ َبابِ‪َ ،‬و ِإ َّن َما َأ َرادَ َيحْ َيى َأنْ َي ْهر َ‬ ‫َس َب َ‬
‫هَّللا‬
‫ْن َش َرفٍ ِبالكو َف ِة َر ِح َم ُه ُ‪.‬‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ب عِ ل ِت ِه ‪َ ،‬و َماتَ فِي ِ‬
‫دَار اب ِ‬ ‫َّ‬ ‫ْال ُكو َف ِة َو ه َُو ِب َعقِ ِ‬
‫اع َأنْ َيعْ َت َل‬ ‫ُون‪َ ،‬ف َقا َل ال َّن ْو َفلِيُّ ‪َ :‬ت َرى ِه َشاما ً َما اسْ َت َط َ‬ ‫ْس َهار َ‬ ‫ان ال َّن ْو َفلِيَّ َو اب َْن مِي َث ٍم َو ُه َما فِي َحب ِ‬ ‫َقا َل‪َ ،‬ف َبلَغَ َه َذا ْال َمجْ لِسُ م َُحمَّدَ ب َْن ُسلَ ْي َم َ‬
‫ط َعلَيَّ فِي ِإ َما َم ِت ِه َأنْ اَل‬ ‫ُوض ٌة م َِن هَّللا ِ‪َ ،‬قا َل‪َ :‬يعْ َت ُّل ِبَأنْ َيقُو َل ال َّشرْ ُ‬ ‫ْ‬
‫ب نَّ طا َعت ُه َمفر َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َف َقا َل ابْنُ مِي َث ٍم‪ِ :‬بَأيِّ َشيْ ٍء َيسْ َتطِ ي ُع َأنْ َيعْ ت َّل َو ق ْد ْو َج َ‬
‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ْس بِِإ َم ٍام‪َ ،‬و َطلَب ُ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬
‫ك ال َو ْق ِ‬ ‫ِي ُم َنا ٍد م َِن ال َّس َما ِء‪َ ،‬ف َمنْ دَ َعانِي ِممَّنْ َي َّدعِ ي اِإْل َما َم َة َق ْب َل َذلِ َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬
‫ْت‬ ‫ْت َّن ُه لَي َ‬ ‫ت َعلِم ُ‬ ‫ُوج َح َّتى ُي َناد َ‬ ‫َي ْدع َُو َحداً ِإلَى ال ُخر ِ‬
‫ث‬‫ِق‪َ ،‬ف َقا َل ابْنُ مِي َث ٍم‪َ :‬ه َذا مِنْ َحدِي ِ‬ ‫صاد ٌ‬ ‫ِي ُم َنا ٍد م َِن ال َّس َما ِء َفاعْ لَ ْم َأ َّن ُه َ‬ ‫ك َح َّتى ُي َناد َ‬ ‫ت ِممَّنْ َيقُو ُل ِإ َّن ُه َي ْخ ُر ُج َو اَل َيْأ ُم ُر ِب َذ ِل َ‬ ‫مِنْ َأهْ ِل َه َذا ْال َب ْي ِ‬

‫‪362‬‬
‫اِئم علیه السالم َو ِه َشا ٌم َأجْ َد ُل مِنْ َأنْ َيحْ َت َّج ِب َه َذا‪َ ،‬علَى َأ َّن ُه َل ْم‬ ‫ْ‬
‫ان َه َذا فِي َع ْق ِد اِإْل َما َمةِ‪ِ ،‬إ َّن َما َيرْ ِوي َه َذا فِي صِ َف ِة ال َق ِ‬ ‫ْال ُخ َرا َفةِ‪َ ،‬و َم َتى َك َ‬
‫ُون‬ ‫نٌ‬ ‫اَل‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫عْ‬ ‫َّ‬ ‫ْ‬
‫اح الذِي قد َسط ت ُه ن ‪ِ ،‬إن َما قا َل ِإ َم َرنِي ال َمفرُوضُ الطا َع ِة َب َد َعلِيٍّ علیه السالم ف َعلت‪َ ،‬و ل ْم ي َُس ِّم ف د َ‬‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫نْ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫تَ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫رْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫ُي ْفصِ حْ ِب َه َذا اِإْل ْف َ‬
‫ص ِ‬
‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َّ‬ ‫ْ‬
‫ان ال ُم َناظِ ُر لَ ُه َم ِن ال َمفرُوضُ الطا َع ِة َف َقا َل لَ ُه نتَ ‪َ ،‬ل ْم يُمْ كِنْ نْ َيقُو َل َل ُه‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ْت غَ ي َْرهُ‪َ ،‬فلَ ْو َقا َل َهارُونُ لَ ُه َو َك َ‬ ‫َ‬
‫فُاَل ٍن‪َ ،‬ك َما َتقُو ُل ِإنْ َقا َل لِي طلَب ُ‬
‫ك لَ ْو ُك ْنتَ َأ ْنتَ‬ ‫ِي م َِن ال َّس َما ِء‪َ ،‬ه َذا اَل َي َت َكلَّ ُم ِب ِه م ِْث َل َه َذا‪َ ،‬ه َذا لَ َعلَّ َ‬
‫ُوج ِبال َّسيْفِ ُت َقا ِت ُل َأعْ دَ اِئي َت ْطلُبُ َغي ِْري َو َت ْن َتظِ ُر ْال ُم َناد َ‬ ‫َفِإنْ َأ َمرْ ُت َ ْ‬
‫ك ِبال ُخر ِ‬
‫َ‬
‫ض َدنا َو‬ ‫ان َع ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬
‫ُون َعلى َما َيمْضِ ي م َِن العِل ِم ِإنْ ق ِت َل‪ ،‬فلق ْد ك َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫هَّلِل‬ ‫َّ‬ ‫ْ‬
‫َت َكلَّمْتَ ِبهِ‪َ ،‬قا َل‪ ،‬ث َّم قا َل َعلِيُّ بْنُ ِإسْ مَاعِ ي َل المِيثمِيُّ ‪ِ :‬إنا ِ َو ِإنا ِإل ْي ِه را ِجع َ‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬
‫ور ِإلَ ْي ِه فِي َنا‪.‬‬ ‫َشي َْخ َنا َو ْال َم ْن ُ‬
‫ظ َ‬
‫ار‪َ ، ،‬عنْ‬ ‫ْن َأ ِبي َب َّش ٍ‬ ‫يز ب ِ‬ ‫يسى‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي ُز َح ٌل ُع َم ُر بْنُ َع ْب ِد ْال َع ِز ِ‬ ‫صي ٍْر‪َ ،‬قاال َح َّد َث َنا م َُح َّم ُد بْنُ عِ َ‬ ‫‪َ - 2262‬ح َّد َث َنا َحمْ دَ َو ْي ِه َو ِإب َْراهِي ُم ا ْب َنا ُن َ‬
‫ان َعبْداً َناصِ حا ً‬ ‫هَّللا‬
‫ْن ال َح َك ِم َقا َل‪َ ،‬ف َقا َل لِي‪َ :‬ر ِح َم ُه ُ َك َ‬ ‫ْ‬ ‫ضا علیه السالم َعنْ ِه َش ِام ب ِ‬ ‫ت َأ َبا ال َح َس ِن الرِّ َ‬
‫ْ‬ ‫ْن َجعْ َف ٍر ْال َجعْ َف ِريِّ ‪َ ،‬قا َل َسَأ ْل ُ‬ ‫ان ب ِ‬ ‫ُسلَ ْي َم َ‬
‫ِي مِنْ قِ َب ِل َأصْ َح ِاب ِه َح َسداً ِم ْن ُه ْم لَهُ‪.‬‬ ‫ُأوذ َ‬
‫ُول‬
‫ضا ع َيا اب َْن َرس ِ‬ ‫ْن م َُح َّم ٍد ْال َه ْم َدانِيِّ َرضِ َي هَّللا ُ َع ْن ُه َقا َل‪ :‬قُ ْل ُ‬
‫ت لِلرِّ َ‬ ‫ْن ِإب َْراهِي َم َع ِن ْال َي ْقطِ ينِيِّ َعنْ ِإب َْراهِي َم ب ِ‬ ‫‪ْ - 2263‬ال َهمْ دَ انِيُّ َعنْ َعلِيِّ ب ِ‬
‫ِق َجعْ َف ُر‬ ‫صى الصَّاد ُ‬ ‫ف ْال َخ َب َر ِإلَى َمنْ َأ ْو َ‬ ‫ث ا ْب َن ُه ُع َبيْداً لِ َي َت َعرَّ َ‬ ‫ت َل ُه َفلِ َم َب َع َ‬ ‫ك ع َف َقا َل َن َع ْم َفقُ ْل ُ‬‫ان َيعْ ِرفُ َح َّق َأ ِبي َ‬ ‫ار َة َه ْل َك َ‬‫هَّللا ِ َأ ْخ ِبرْ نِي َعنْ ُز َر َ‬
‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬
‫ف مِنْ ِبي ع َه ْل َيجُوز نْ َيرْ ف َع التقِ َّية فِي‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬
‫ان َيعْ ِرفُ مْ َر ِبي ع َو نصَّ ِبي ِه َعل ْي ِه َو ِإن َما َب َعث ا ْبن ُه لِ َيعْ ِر َ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬
‫ار َة ك َ‬ ‫ُ‬
‫بْنُ م َُح َّم ٍد ع َف َقا َل ِإنَّ ز َر َ‬
‫َأ‬
‫ُون مْ ِر ِه َف َر َف َع‬ ‫َأ‬
‫ار َق ْولِ ِه فِي ِبي ع َفلَ ْم ُيحِبَّ نْ ُي ْق ِد َم َعلَى َذل َِك د َ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬
‫ْط َع ْن ُه ا ْب ُن ُه طول َ‬‫َأ‬ ‫ار َأمْ ِر ِه َو َنصِّ َأ ِبي ِه َعلَ ْي ِه َو َّن ُه لَمَّا ب َ‬
‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬
‫ِب بِِإظ َه ِ‬ ‫ِإظ َه ِ‬
‫ْن م َُح َّم ٍد ع ‪.‬‬ ‫ف َو َقا َل اللَّ ُه َّم ِإنَّ ِإ َمامِي َمنْ َأ ْث َبتَ َه َذا ْالمُصْ َحفُ ِإ َما َم َت ُه مِنْ وُ ْل ِد َجعْ َف ِر ب ِ‬ ‫ْالمُصْ َح َ‬

‫ُّوب‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي ْال َعمْ َركِيُّ ‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي َأحْ َم ُد بْنُ ِب ْش ٍر‪َ ،‬عنْ َيحْ َيى ب ِ‬
‫ْن‬ ‫ْن َأي َ‬ ‫‪ - 2264‬م َُح َّم ُد بْنُ َمسْ عُودٍ‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي َجعْ َف ُر بْنُ َأحْ َمدَ ب ِ‬
‫َت َتحُو ُل فِي َما َب ْي َن َنا َو َب ْي َنهُ‪َ ،‬ف َقا َل لِي‪:‬‬ ‫ت َعلَى َأ ِبي َحنِي َف َة َو عِ ْن َدهُ ُك ُتبٌ َكاد ْ‪F‬‬ ‫دَخ ْل ُ‬
‫يز‪َ ،‬قا َل‪َ ،‬‬ ‫ْن ِر َباطٍ ‪َ ،‬عنْ َح ِر ٍ‬ ‫ْن ْال َح َس ِن ب ِ‬ ‫ْال ُم َث َّنى‪َ ،‬عنْ َعلِيِّ ب ِ‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬
‫َه ِذ ِه ْال ُك ُتبُ ُكلُّ َها فِي الط ِق َو نت ْم! َو ق َب َل َيقلِبُ ِب َي ِدهِ‪ ،‬قا َل‪ ،‬قلت‪ :‬نحْ نُ نجْ َم ُع َهذا كل ُه فِي َحرْ فٍ‪ ،‬قا َل َو َما ه َُو قا َل‪ ،‬قلت ق ْول ُه ت َعالى‪ :‬يا‬
‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫اَل‬ ‫َّ‬
‫ت َأ َجلْ‪َ ،‬ف َقا َل لِي‪َ :‬ما َتقُو ُل فِي‬ ‫َأ ُّي َها ال َّن ِبيُّ ِإذا َطلَّ ْق ُت ُم ال ِّنسا َء َف َطلِّقُوهُنَّ لِ ِع َّدت ِِهنَّ َو َأحْ صُوا ْال ِع َّدةَ‪َ ،‬ف َقا َل لِي َفَأ ْنتَ اَل َتعْ لَ ُم َشيْئا ً ِإاَّل ِب ِر َوا َي ٍة قُ ْل ُ‬
‫ت‪ :‬عِ ْندِي ِب َع ْي ِن َها َحد ٌ‬
‫ِيث‬ ‫ْف َن ُح ُّدهُ َفقُ ْل ُ‬ ‫الز َنا‪َ ،‬كي َ‬ ‫دَث َيعْ نِي ِّ‬ ‫ِين دِرْ َهماً‪ُ ،‬ث َّم َأحْ َ‬
‫ف دِرْ َه ٍم َفَأدَّى تِسْ َع ِماَئ ٍة َو تِسْ َع ًة َو تِسْ ع َ‬ ‫ت ُم َكا َت َب ُت ُه َأ ْل َ‬
‫ب َكا َن ْ‬
‫ُم َكا َت ٍ‬
‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬
‫ان َيضْ ِربُ ِبالس َّْوطِ َو ِبثل ِث ِه َو ِبنِصْ فِ ِه َو ِب َبعْ ضِ ِه ِب َق ْد ِر َداِئهِ‪،‬‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬
‫َح َّد َثنِي م َُح َّم ُد بْنُ مُسْ ل ٍِم‪َ ،‬عنْ ِبي َجعْ َف ٍر علیه االسالم ‪ :‬نَّ َعلِ ّيا ً علیه السالم َك َ‬
‫ت ِإنْ َشا َء َف ْل َي ُكنْ َج َماًل َو ِإنْ َشا َ‪F‬ء‬ ‫ك َعنْ َمسْ َألَ ٍة اَل َي ُكونُ فِي َها َشيْ ءٌ‪َ ،‬ف َما َتقُو ُل فِي َج َم ٍل ُأ ْخ ِر َج م َِن ْال َبحْ ِر‪َ ،‬فقُ ْل ُ‬ ‫َف َقا َل لِي‪َ :‬أ َما ِإ ِّني َأسْ َألُ َ‬
‫اَل‬ ‫اَّل‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬
‫ت َعلَ ْي ِه فلوسٌ َكل َناهُ َو ِإ َف ‪.‬‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫َف ْل َي ُكنْ َب َق َر ًة ِإنْ َكا َن ْ‬

‫ب ِإلَيَّ َأبُو ْال َح َس ِن اَأْل َّو ُل َو ه َُو فِي السِّجْ ِن‪َ ،‬و َأمَّا َما‬ ‫ْن س َُو ْي ٍد السَّاِئيِّ ‪َ ،‬قا َل َك َت َ‬ ‫ب ْال َمدَ اِئنِيُّ ‪َ ،‬عنْ َعلِيِّ ب ِ‬ ‫‪َ - 2265‬قا َل َح َّد َثنِي َعلِيُّ بْنُ َح ِبي ٍ‬
‫هَّللا‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫تَ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫ك ِإنْ ت َعد ْيت ُه ْم خذ دِين َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ك َعنْ ي ِْر شِ َ‬ ‫غَ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْأ‬ ‫َ‬ ‫اَل‬ ‫َذ َكرْ تَ َيا َعلِيُّ ِممَّنْ َتْأ ُخ ُذ َم َعالِ َم دِين َ‬
‫ِين خانوا َ‬ ‫ِين الذ َ‬ ‫ك َع ِن الخاِئن َ‬ ‫يع ِتنا فِإن َ‬ ‫ِك‪ :‬ت خذنَّ َم َعالِ َم دِي ِن َ‬
‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫هَّللا‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬
‫ب ِ َج َّل َو َعاَل َف َحرَّ فُوهُ َو َبدَّلوهُ َف َعلَي ِْه ْم لَعْ َنة ِ َو لَعْ َنة َرسُولِ ِه َو لَعْ َنة َماَل ِئ َك ِت ِه َو‬ ‫هَّللا‬ ‫َو َرسُولَ ُه َو َخا ُنوا َأ َما َنات ِِه ْم‪ِ ،‬إ َّن ُه ُم اْؤ ُت ِم ُنوا َعلَى ِك َتا ِ‬
‫ب َط ِو ٍ‬
‫يل‪.‬‬ ‫يعتِي ِإلَى َي ْو ِم ْالقِ َيا َمةِ‪ -‬فِي ِك َتا ٍ‬ ‫اِئي ْالك َِر ِام ْال َب َر َر ِة َو لَعْ َنتِي َو لَعْ َن ُة شِ َ‬ ‫لَعْ َن ُة آ َب َ‬
‫س‪،‬‬ ‫يسى ْال ُع َب ْيدِيُّ ‪َ ،‬عنْ يُو ُن َ‬ ‫ار َي ِابيُّ ‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي م َُح َّم ُد بْنُ عِ َ‬ ‫‪َ - 2266‬و َح َّد َثنِي م َُح َّم ُد بْنُ َمسْ عُو ٍد ْال َعيَّاشِ يُّ ‪َ ،‬قا َل َح َّد َث َنا ِجب ِْري ُل بْنُ َأحْ َمدَ ْال َف َ‬
‫ُك َأنْ َتسْ ُكتَ َو اَل َت َت َكلَّ َم َفَأ َبيْتَ َأنْ‬ ‫ْأ‬ ‫ْ‬ ‫ث ِإلَي َ‬ ‫ُون َأنَّ َأ َبا ْال َح َس ِن علیه السالم َب َع َ‬ ‫ت ل ِِه َش ٍام ِإ َّن ُه ْم َي ْز ُعم َ‬ ‫َقا َل‪ :‬قُ ْل ُ‬
‫اج َي ُمر َ‬ ‫ْك َعبْدَ الرَّ حْ َم ِن ب َْن ال َحجَّ ِ‬
‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬
‫َّاك فقا َل ِهشا ٌم ِإن ُه لمَّا‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫اك َع ِن الك ِم ْو ‪َ ،‬و َه ْل تكلمْتَ َبعْ َد نه ِْي ِه ِإي َ‬ ‫اَل‬ ‫َأ‬ ‫اَل‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬
‫ْك َين َه َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬
‫ان َس َببُ َهذا َو َه ْل رْ َس َل ِإلي َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ْف ك َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬
‫َت ْق َب َل ِر َسالتهُ‪ ،‬ف خ ِبرْ نِي كي َ‬
‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫اس‪َ ،‬ف َقا َل يُو ُنسُ ‪:‬‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬
‫وف الف َِر ِق صِ ْنفا ً صِ ْنفاً‪ ،‬ث َّم َق َر ال ِك َت َ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬
‫ب َل ُه ابْنُ ال ُم ْق َع ِد ُ‬ ‫َأْل‬ ‫َأ‬ ‫ان َأيَّا ُم ْال َم ْهدِيِّ ُ‬
‫اب َعلَى ال َّن ِ‬ ‫ص ُن َ‬ ‫ب ا هْ َوا ِء‪َ ،‬و َك َت َ‬ ‫ش ِّددَ َعلَى صْ َحا ِ‬ ‫َك َ‬
‫ص ُنوفُ‬ ‫َّاح‪َ ،‬ف َقا َل ِإنَّ اب َْن ْال ُم ْق َع ِد صِ ْنفٌ لَ ُه ْم ُ‬ ‫ض‬ ‫ب ِب ْال َمدِي َن ِة َو مَرَّ ًة ُأ ْخ َرى ِب َمدِي َن ِة َْ‬
‫و‬ ‫ال‬ ‫ه‬
‫ِ َ َ ِ َ ِ‬‫َّ‬
‫الذ‬ ‫ب‬ ‫ا‬‫ب‬ ‫ى‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ع‬ ‫اس‬ ‫َّ‬
‫ن‬ ‫ال‬ ‫ى‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ع‬ ‫ُأ‬ ‫ر‬
‫ِ َ َ َ َ‬ ‫ْ‬
‫ق‬ ‫ي‬ ‫اب‬ ‫َ‬
‫ت‬ ‫ك‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫ا‬‫ذ‬‫َ‬ ‫ه‬
‫َ‬ ‫ت‬‫ُ‬ ‫ِعْ‬ ‫م‬ ‫َق ْد َ‬
‫س‬
‫ِ‬
‫َّار السَّابَاطِ يِّ َو فِرْ َقةٌ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ٌ‬ ‫ُ‬ ‫ٌ‬
‫ْالف َِر ِق فِرْ َقة فِرْ َقة‪َ ،‬ح َّتى َقا َل فِي ِك َت ِاب ِه َو فِرْ َقة ِمن ُه ْم ُي َقا ُل ل ُه ْم ُّ‬
‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ً‬ ‫ً‬
‫َّار َّية صْ َحابُ َعم ٍ‬ ‫ار َّية َو فِرْ َقة ِمن ُه ْم ُي َقا ُل ل ُه ْم ال َعم ِ‬ ‫الز َر ِ‬
‫ان اَأْل ْق َط ِع َو فِرْ َق ٌة ُي َقا ُل لَ َها ْال َج َوالِيقِي َُّة‪َ ،‬قا َل يُو ُنسُ َو َل ْم َي ْذ ُكرْ َي ْومَِئ ٍذ ِه َشا ُم بْنُ ْال َح َك ِم َو اَل‬ ‫وري َُّة َو ِم ْن ُه ْم فِرْ َق ٌة َأصْ َحابُ ُسلَ ْي َم َ‬ ‫ُي َقا ُل لَ َها ْال َيعْ فُ ِ‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َأْل‬ ‫َ‬ ‫اَل‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأْل‬
‫س نَّ َبا ال َح َس ِن علیه السالم َب َعث ِإل ْيهِ‪ ،‬فقا َل لهُ‪ :‬كفَّ َه ِذ ِه ا يَّا َم َع ِن الك ِم فِإنَّ ا ْم َر شدِي ٌد! قا َل ِهشا ٌم‪:‬‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫َأصْ َحا َب ُه َف َز َع َم ِهشا ٌم لِيُون َ‬
‫ُ‬ ‫َ‬
‫ان مِنْ ْم ِر ِه َو ا ْن ِت َهاِئي ِإلَى َق ْولِهِ‪.‬‬ ‫َأ‬ ‫َأْل‬
‫ت َع ِن ْال َكاَل ِم َح َّتى َماتَ ْال َم ْهدِيُّ َو َس َك َن ا مْ ُر َف َه َذا الَّذِي َك َ‬ ‫َف َك َف ْف ُ‬

‫يرةُ َي ْو ٍم َب ْل َأ َق ُّل‬ ‫ب َقا َل مَسِ َ‬ ‫اع َ‪F‬ة َقا َل‪َ :‬قا َل َأبُو َحنِي َف َة َأِل ِبي َع ْب ِد هَّللا ِ ع َك ْم َبي َْن ْال َم ْش ِر ِق َو ْال َم ْغ ِر ِ‬ ‫ب َعنْ َس َم َ‬ ‫ْن َمحْ بُو ٍ‬ ‫‪َ - 2267‬ع ِن ْال َح َس ِن ب ِ‬
‫ْ‬
‫ب فِي َق َّل مِنْ َي ْو ٍم َت َما َم ال َخ َب ِر ‪.‬‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬
‫ْس َتطل ُع م َِن ال َم ْش ِر ِق َو َت ْغرُبُ ِإلَى ال َم ْغ ِر ِ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫مِنْ َذل َِك َفاسْ َتعْ َظ َم ُ‪F‬ه َف َقا َل َيا َعا ِج ُز ِل َم ُت ْن ِك ُر َهذا ِإنَّ ال َّشم َ‬
‫َ‬

‫ت َأ َبا َع ْب ِد هَّللا ِ علیه السالم َي ُقولُ‪َ :‬أ ْش ُكو ِإلَى هَّللا ِ‬ ‫ب‪َ F،‬قا َل َسمِعْ ُ‪F‬‬
‫ْن مُصْ َع ٍ‬‫س‪َ ،‬عنْ َع ْن َب َس َة ب ِ‬ ‫ْن يُو ُن َ‬
‫ُور ب ِ‬‫‪َ - 2268‬علِيُّ بْنُ ْال َح َك ِم‪َ ،‬عنْ َم ْنص ِ‬
‫ت َقصْ راً َف َس َك ْن ُت ُه َو َأسْ َك ْن ُتك ْمُ‬ ‫َوحْ دَ تِي َو َت َق ْلقُلِي مِنْ َأهْ ِل ْال َمدِي َن ِة َح َّتى َت ْقدَ مُوا َو َأ َرا ُك ْم َو ُأ َسرَّ ِب ُك ْم‪َ ،‬فلَيْتَ هذا [ َه ِذهِ] َّ‬
‫الطاغِ َي َة َأذ َِن لِي َفا َّت َخ ْذ ‪ُF‬‬
‫َمعِي‪َ ،‬و َأضْ َم َن َل ُه َأاَّل َي ِجي َء مِنْ َنا ِح َي ِت َنا َم ْكرُوهٌ َأ َبداً‪.‬‬
‫اق َف َقا َل َل ُه َيا َأ َبا َجعْ َف ٍر َما َتقُو ُل فِي ْال ُم ْت َع ِة َأ َت ْز ُع ُم‬ ‫ِب َّ‬
‫الط ِ‬ ‫صاح َ‬ ‫ان َ‬ ‫‪َ - 2269‬علِيٌّ َر َف َع ُه َقا َل‪َ :‬سَأ َل َأبُو َحنِي َف َة َأ َبا َجعْ َف ٍر م َُحمَّدَ ب َْن ال ُّنعْ َم ِ‬
‫ت يُرْ غَبُ فِي َها َو ِإنْ‬ ‫ْس ُك ُّل ال ِّ‬
‫ص َنا َعا ِ‬ ‫َأ‬
‫ك َف َقا َل لَ ُه بُو َجعْ َف ٍر لَي َ‬ ‫ك َأنْ يُسْ َتمْ َتعْ َن َو َي ْك َتسِ ب َْن َعلَ ْي َ‬‫ك َأنْ َتْأم َُر ِن َسا َء َ‪F‬‬ ‫َأ َّن َها َحاَل ٌل َقا َل َن َع ْم َقا َل َف َما َم َن َع َ‬
‫ار ُه ْم َو لَكِنْ َما َتقُو ُل َيا َأ َبا َحنِي َف َة فِي ال َّن ِبي ِذ َأ َت ْز ُع ُم َأ َّن ُه َحاَل ٌل َقا َل َن َع ْم َقا َل َف َما َيمْ َن ُع َ‬
‫ك‬ ‫ُون َأ ْقدَ َ‬
‫اس َأ ْقدَ ا ٌر َو َم َراتِبُ َيرْ َفع َ‬ ‫ت َحاَل اًل َو لِل َّن ِ‬ ‫َكا َن ْ‬
‫َّ‬ ‫َ‬ ‫آْل‬ ‫َأ‬ ‫َ‬
‫ُك ن َفذ ث َّم َقا َل ل ُه َيا َبا َجعْ َف ٍر ِإنَّ ا َية التِي فِي‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬
‫ك َف َقا َل بُو َحنِي َفة َواحِدَ ةٌ ِب َواحِدَ ٍة َو َس ْهم َ‬‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫ت َف َيكسِ ب َْن َعل ْي َ‬ ‫َ‬
‫ت َنبَّاذا ٍ‬ ‫ْ‬
‫ك فِي ال َح َوانِي ِ‬ ‫َأنْ ُتقعِدَ ِن َسا َء َ‬
‫ْ‬
‫ُور َة َسَأ َل سَاِئ ٌل َم ِّكي ٌَّة‬ ‫ت ِب َنسْ ِخ َها َف َقا َل َل ُه َأبُو َجعْ َف ٍر ع َيا َأ َبا َحنِي َف َة ِإنَّ س َ‬ ‫َسَأ َل سَاِئ ٌل َت ْنطِ ُق ِب َتحْ ِر ِيم ْال ُم ْت َع ِة َو الرِّ َوا َي َة َع ِن ال َّن ِبيِّ ص َق ْد َجا َء ْ‪F‬‬
‫َ‬ ‫ِّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬
‫ث يْضا تنطِ ق ِبنسْ ِخ ال ُمت َع ِة فقا َل بُو َجعْ ف ٍر ق ْد ث َبتَ النكا ُح ِبغَ ي ِْر‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ً‬ ‫َأ‬ ‫ك َش َّاذةٌ َر ِدي ٌَّة َف َقا َل لَ ُه َأبُو َحنِي َف َة َو آ َي ُة الم َ‬
‫ِيرا ِ‬ ‫ْ‬ ‫َو آ َي ُة ْال ُم ْت َع ِة َمدَ ِني ٌَّة َو ِر َوا َي َت َ‬

‫‪363‬‬
‫ِين َت َزوَّ َج ام َْرَأ ًة مِنْ َأهْ ِل ْال ِك َتا ِ‬
‫ب ُث َّم ُتوُ ِّف َي َع ْن َها َما َتقُو ُل‬ ‫اك َف َقا َل َأبُو َجعْ َف ٍر ع لَ ْو َأنَّ َر ُجاًل م َِن ْالمُسْ لِم َ‬
‫ث َقا َل َأبُو َحنِي َف َة مِنْ َأي َْن قُ ْلتَ َذ َ‬
‫ِيرا ٍ‬
‫م َ‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬
‫ث ث َّم افت َرقا ‪.‬‬
‫ِيرا ٍ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ِّ‬ ‫تَ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬
‫فِي َها قا َل ت ِرث ِمن ُه قا َل فقد ث َب النكا ُح ِبغي ِْر م َ‬ ‫اَل‬ ‫َ‬

‫اق ِإ َّن ُك ْم َتقُولُ َ‬


‫ون‬ ‫الط ِ‬ ‫ِن َّ‬ ‫ي َأ َّن ُه َقا َل َي ْوما ً م َِن اَأْلي َِّام لِمُْؤ م ِ‬ ‫ات َم َع َأ ِبي َحنِي َف َة َفمِنْ َذل َِك َما ر ُِو َ‬ ‫اق َم َقا َم ٌ‬ ‫الط ِ‬ ‫ِن َّ‬ ‫ت َأِل ِبي َجعْ َف ٍر مُْؤ م ِ‬ ‫‪َ - 2270‬ق ْد َكا َن ْ‬
‫الطاقِيُّ َأِل ِبي َحنِي َف َة َفَأعْ طِ نِي َكفِياًل ِبَأ َّن َ‬
‫ك‬ ‫ار ِإ َذا َر َجعْ َنا َقا َل َّ‬ ‫َ‬
‫ن‬ ‫ِي‬
‫د‬ ‫ف‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫ل‬ ‫َأ‬ ‫ك‬ ‫َ‬ ‫ي‬
‫َ‬ ‫طِ‬ ‫عْ‬ ‫ف دِرْ َهم َح َّتى ُأ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫ل‬ ‫َأ‬ ‫ن‬ ‫َ‬ ‫آْل‬‫ا‬ ‫ِي‬ ‫ن‬ ‫طِ‬ ‫عْ‬ ‫َأ‬‫ف‬‫َ‬ ‫َ‬
‫ة‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ِي‬
‫ن‬ ‫ح‬ ‫َ‬ ‫ُو‬ ‫ب‬ ‫َأ‬ ‫ل‬
‫َ‬ ‫ا‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫ِبالرَّ جْ َع ِة َقا َل َن َع ْم‬
‫ٍ‬ ‫ٍ‬
‫ان لَ ُه َحقٌّ‬ ‫َ‬
‫ُول ِ ص ِإنْ ك َ‬ ‫هَّللا‬ ‫َ‬
‫ب ِب َحق ِه َبعْ َد َوفا ِة َرس ِ‬ ‫ِّ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬
‫َترْ ِج ُع ِإ ْن َسانا ً َو اَل ترْ ِج ُع ِخن ِزيرا َو قا َل ل ُه َي ْوما آخ َر لِ َم ل ْم يُطالِبْ َعلِيُّ بْنُ ِبي طالِ ٍ‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫ً‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ً‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫آخ َر َي َت َما َشى َم َع‬ ‫ان بُو َحنِي َف َة َي ْوما ً َ‬ ‫َأ‬ ‫شعْ َب َة َو َك َ‬ ‫ْن ُ‬ ‫ِير ِة ب ِ‬ ‫اف َأنْ َت ْق ُتلَ ُه ْال ِجنُّ َك َما َق َتلُوا َسعْ دَ ب َْن ُع َبادَ َة ِب َسه ِْم ْال ُمغ َ‬ ‫اق َف َقا َل َخ َ‬ ‫الط ِ‬ ‫َفَأ َجا َب ُه مُْؤ مِنُ َّ‬
‫اق َأمَّا الص َِّب ُي الضَّا ُّل َفلَ ْم َن َرهُ َو ِإنْ‬ ‫الط ِ‬ ‫ضا ٍّل َف َقا َل مُْؤ مِنُ َّ‬ ‫ص ِبيٍّ َ‬ ‫اق فِي سِ َّك ٍة مِنْ سِ َككِ ْال ُكو َف ِة ِإ َذا ِب ُم َنا ٍد ُي َنادِي َمنْ َي ُدلُّنِي َعلَى َ‬ ‫الط ِ‬ ‫ِن َّ‬ ‫مُْؤ م ِ‬
‫َأ‬
‫ُك َقا َل َن َع ْم مَّا‬ ‫اق َف َقا َل لَ ُه َماتَ ِإ َمام َ‬ ‫َّ‬
‫الط‬ ‫ِن‬ ‫َ‬ ‫م‬ ‫ُْؤ‬
‫م‬ ‫َ‬
‫ة‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ِي‬
‫ن‬ ‫ح‬
‫َ‬ ‫ُو‬ ‫ب‬‫َأ‬ ‫ى‬ ‫َأ‬ ‫ر‬
‫َ‬ ‫ع‬ ‫ِق‬‫ُ‬ ‫د‬ ‫َّا‬
‫ص‬ ‫ال‬ ‫اتَ‬ ‫م‬
‫َ‬ ‫َّا‬‫م‬ ‫َ‬
‫ل‬ ‫و‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ة‬ ‫ف‬‫َ‬ ‫ِي‬‫ن‬ ‫ح‬ ‫َ‬ ‫ا‬‫ب‬‫َ‬ ‫َأ‬ ‫ه‬
‫ِ‬ ‫ب‬ ‫ى‬ ‫ن‬‫َ‬ ‫ع‬
‫َ‬ ‫ا‬ ‫َ‬
‫ذ‬ ‫ه‬‫َ‬ ‫ْ‬
‫ذ‬ ‫خ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫اًّل‬ ‫ا‬ ‫ض‬‫َ‬ ‫ً‬ ‫ا‬‫ْخ‬ ‫ي‬ ‫َ‬
‫ش‬ ‫َأ َر ْدتَ‬
‫ِ‬ ‫ِ‬
‫ين ِإلى َي ْوم ْال َو ْق ِ ْ ُ‬ ‫ف م َِن ْال ُم ْن َظ ِر َ‬
‫وم‬‫ت ال َمعْ ل ِ‬ ‫ِ‬ ‫ُك َ‬ ‫ِإ َمام َ‬
‫َأ‬ ‫َأ‬
‫از‪،‬‬ ‫َّان‪َ ،‬عنْ ِبي ُع َم َر ْال َب َّز ِ‬ ‫ضي ٍْل الرَّ س ِ‬ ‫ْن ُح َم ْيدٍ‪َ ،‬عنْ فُ َ‬ ‫ان‪َ ،‬عنْ عَاصِ ِم ب ِ‬ ‫ص ْف َو َ‬ ‫وح‪َ ،‬عنْ َ‬ ‫‪َ - 2271‬حمْ دَ َو ْي ِه َو ِإب َْراهِي ُم‪َ ،‬قا َل َح َّد َث َنا يُّوبُ بْنُ ُن ٍ‬
‫س فِي َم َكانِي‪َ ،‬ف َقا َل لِي َذاتَ َي ْو ٍم َيا َأ َبا ُع َم َر‬ ‫س فِي َم َكانِي َفِإ َذا َر َج َع َجلَ َ‬ ‫ضا ِء َجلَ َ‬ ‫ان ِإ َذا َغدَا ِإلَى ْال َق َ‬ ‫ت ال َّشعْ ِبيُّ ‪َ ،‬و ه َُو َيقُو ُل َو َك َ‬ ‫َقا َل َسمِعْ ُ‬
‫ك عِ ندِي‪،‬‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫ضال ٍة تق ُع ل َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫ك ف يُّ َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫َّم ل َ‬ ‫ُأ‬ ‫اَل‬ ‫َ‬
‫دَك‪ ،‬قا َل‪ ،‬فقا َل‪ :‬لِي‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫ضالة عِ ن َ‬ ‫ٌ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬
‫ك ِبهِ! قا َل قلت ل ُه َيا َبا َعمْ ٍرو َما زا َل لِي َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ِّ‬ ‫ُأ‬
‫ك عِ ْندِي َحدِيثا َحدث َ‬ ‫ً‬ ‫ِإنَّ لَ َ‬
‫ث ا عْ َو َر َو ه َُو‬ ‫َأْل‬ ‫ار َ‬ ‫ْ‬ ‫ث الَّذِي قُلتَ لِي َقا َل َسمِعْ ُ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬
‫ت َيا َبا َعمْ ٍرو َح ِّدثنِي ِبال َحدِي ِ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬
‫َقا َل‪َ ،‬ف َبى نْ ي َُح ِّد َثنِي َي ْومَِئذٍ‪َ ،‬قا َل‪ :‬ث َّم َس ل ُت ُه َبعْ ُد َفقُل ُ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬
‫ت ال َح ِ‬
‫ُّك‪َ ،‬قا َل‪َ ،‬ف َقا َل‬ ‫َ‬ ‫ب‬ ‫ح‬
‫ُ‬ ‫هَّللا‬ ‫و‬
‫ِ َ َ َ ِ َ ِ‬ ‫ي‬ ‫ب‬ ‫ء‬ ‫ا‬‫ج‬ ‫ِين‬ ‫ن‬ ‫م‬ ‫ُْؤ‬
‫م‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫ِير‬
‫َ‬ ‫م‬ ‫َأ‬ ‫ا‬ ‫ي‬
‫َ‬ ‫ُ‬
‫ت‬ ‫ْ‬
‫ل‬ ‫ُ‬ ‫ق‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ل‬ ‫ا‬ ‫َ‬
‫ق‬
‫َ َ َ َ َ َ‬ ‫ك‬ ‫ء‬ ‫ا‬ ‫ج‬ ‫ا‬‫م‬ ‫ر‬‫ُ‬ ‫و‬ ‫عْ‬ ‫َأ‬ ‫ا‬ ‫ي‬ ‫ِين َع ِل ّيا ً علیه السالم َذاتَ لَ ْيلَ ٍة َ َ‬
‫ل‬ ‫ا‬‫ق‬‫َ‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ِير ْالمُْؤ ِمن َ‬ ‫ْت َأم َ‬ ‫َيقُو ُل َأ َتي ُ‬
‫ْ‬ ‫ْ‬
‫ضنِي َف َتخ ُر ُج َنف ُس ُه‬ ‫ُوت َع ْب ٌد ُي ْب ِغ ُ‬ ‫اَل‬ ‫ُ‬
‫ُوت َع ْب ٌد ُي ِح ُّبنِي َف َتخ ُر ُج َنف ُس ُه َحتى َي َرانِي َحيْث ُيحِبُّ َو َيم ُ‬ ‫َّ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ك لِ َتشك َر َها‪َ ،‬ما ِإن ُه َيم ُ‬ ‫اَل‬ ‫َّ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُأ‬
‫َأ َما ِإ ِّني َس َح ِّدث َ‬
‫ُ‬
‫ك‪.‬‬ ‫ض ُه اَل َيضُرُّ َ‬ ‫ُك َو ب ُْغ َ‬ ‫ْث َي ْك َرهُ‪َ .‬قا َل‪ُ ،‬ث َّم َقا َل ل َِي ال َّشعْ ِبيُّ َبعْ دُ‪َ :‬أ َما ِإنَّ ُح َّب ُه اَل َي ْن َفع َ‬ ‫َح َّتى َي َرانِي َحي ُ‬

‫‪َ - 2272‬ع ْب ُد الرَّ حْ َم ِن بْنُ َسال ٍِم َعنْ َأ ِبي ِه َقا َل‪ :‬لَمَّا َق ِد َم َأبُو َع ْب ِد هَّللا ِ ع ِإلَى َأ ِبي َجعْ َف ٍر َف َقا َل َأبُو َحنِي َف َة لِ َن َف ٍر مِنْ َأصْ َح ِاب ِه ا ْن َطلِقُوا ِب َنا ِإلَى‬
‫ك ِباهَّلل ِ َيا ُنعْ َمانُ لَمَّا َ‬
‫ص َّد ْق َتنِي َعنْ‬ ‫دَخلُوا ِإلَ ْي ِه َن َظ َر ِإلَ ْي ِه َأبُو َع ْب ِد هَّللا ِ َف َقا َل َأسْ َألُ َ‬
‫ض ِة َنسْ َأ ْل ُه َعنْ َأ ْش َيا َء ُن َحيِّرْ هُ فِي َها َفا ْن َطلَقُوا َفلَمَّا َ‬
‫ِإ َم ِام الرَّ افِ َ‬
‫صة ‪.‬‬‫َ‬ ‫ْ‬ ‫تَ‬ ‫ْئ‬ ‫ْ‬
‫ك قا َل ف َسل َما شِ القِ َّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ان ذلِ َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ِض ِة فن َحي َِّرهُ فقا َل قد ك َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ك مُرُّ وا ِبنا ِإلى ِإ َم ِام الرَّ اف َ‬ ‫َح ِاب َ‬ ‫صْ‬ ‫َأِل‬ ‫تَ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬
‫ك َعن ُه َهل قل‬‫ْ‬ ‫َشيْ ٍء َأسْ َألُ َ‬
‫ت َعلَى َأ ِبي َع ْب ِد هَّللا ِ ع َو عِ ْن َدهُ َأبُو‬ ‫ْن مُسْ ل ٍِم َقا َل‪ :‬د ََخ ْل ُ‬ ‫َّاِئغ َعنْ م َُح َّم ِد ب ِ‬ ‫ْن َعلِيٍّ َعنْ ِبي َجعْ َف ٍر الص ِ‬
‫َأ‬ ‫‪َ - 2273‬علِيٌّ َعنْ َأ ِبي ِه َع ِن ْال َح َس ِن ب ِ‬
‫ت َرَأي ُ‬
‫ْت‬ ‫ْت رُْؤ َيا َع ِجي َب ًة َف َقا َل َيا اب َْن مُسْ ل ٍِم َها ِت َها َفِإنَّ ْال َعالِ َم ِب َها َجالِسٌ َو َأ ْو َمَأ ِب َي ِد ِه ِإلَى َأ ِبي َحنِي َف َة َقا َل َفقُ ْل ُ‬ ‫ك َرَأي ُ‬ ‫ت فِدَ ا َ‬ ‫ت َل ُه ُجع ِْل ُ‬ ‫َحنِي َف َة َفقُ ْل ُ‬
‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫َكَأ ِّني َ‬
‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫اري َو ِإذا هْ لِي َق ْد َخ َر َجت َعليَّ َف َك َس َرت َج ْوزا َكثِيرا َو َنث َرت ُه َعليَّ َف َتعَجَّ بْت مِنْ َه ِذ ِه الرُّ ْؤ َيا َف َقا َل بُو َحنِي َفة نتَ َر ُج ٌل‬ ‫ً‬ ‫ً‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫دَخ ْلت دَ ِ‬ ‫ُ‬
‫َأ‬
‫صبْتَ َو هَّللا ِ َيا َبا َحنِي َف َة‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬
‫ك ِم ْن َها ِإنْ َشا َء هَّللا ُ َف َقا َل بُو َع ْب ِد هَّللا ِ ع َ‬ ‫َأ‬
‫اج َت َ‬ ‫ب َشدِي ٍد َت َنا ُل َح َ‬ ‫ص ٍ‬ ‫ك َف َبعْ دَ َن َ‬ ‫ث هْ لِ َ‬ ‫اري ِ‬ ‫ُت َخاصِ ُم َو ُت َجا ِد ُل ِلَئ اما ً فِي َم َو ِ‬
‫َ‬
‫ك ُ ف َما ي َُواطِ ُئ تعْ ِبي ُرهُ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬ ‫اَل‬
‫ب فقا َل َيا اب َْن مُسْ ل ٍِم َيسُْؤ َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ير َهذا الناصِ ِ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬
‫اك ِإني ك ِرهْ ت تعْ ِب َ‬ ‫َ‬ ‫ِّ‬ ‫َقا َل ُث َّم َخ َر َج َأبُو َحنِي َف َة مِنْ عِ ْن ِد ِه فقلت ُجعِلت فِدَ َ‬
‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬
‫صبْتَ َو َتحْ لِفُ َعلَ ْي ِه َو ه َُو م ُْخطِ ٌئ َقا َل َن َع ْم‬ ‫ك َ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬
‫ك َف َق ْول َ‬ ‫ت فِدَ ا َ‬ ‫ْ‬
‫ت َل ُه ُجعِل ُ‬ ‫ْ‬
‫ْس ال َّتعْ ِبي ُر َك َما َعب ََّرهُ َقا َل َفقُل ُ‬ ‫ير ُه ْم َو َلي َ‬ ‫ير َنا َو اَل َتعْ ِبي ُر َنا َتعْ ِب َ‬ ‫َتعْ ِب َ‬
‫ك ِث َيابا ً ُجدُداً َفِإنَّ‬ ‫ي‬‫ْ‬
‫ِ َ َ‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ع‬ ‫ق‬ ‫ُ‬ ‫ر‬ ‫ْ‬
‫خ‬ ‫َ‬
‫ت‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ك‬‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ل‬ ‫هْ‬ ‫َأ‬ ‫ا‬ ‫ه‬‫ب‬
‫ُ َِ‬ ‫م‬‫َ‬ ‫ل‬ ‫عْ‬‫ت‬‫َ‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ة‬
‫ٍ‬ ‫َأ‬ ‫ر‬ ‫ْ‬
‫م‬ ‫ا‬
‫ٍ ِإ َ َ ِ َ‬‫ب‬ ‫ع‬ ‫ُ‬ ‫َّ‬
‫ت‬ ‫م‬ ‫َ‬
‫ت‬ ‫ت‬ ‫َ‬ ‫ك‬ ‫ن‬‫َّ‬ ‫ِم‬ ‫ل‬ ‫ُسْ‬ ‫م‬ ‫ْن‬ ‫ب‬
‫َ َ َ‬‫ا‬ ‫ا‬ ‫ي‬ ‫ل‬ ‫ا‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫ا‬ ‫ه‬ ‫ُ‬
‫َ ِ َ‬ ‫ل‬ ‫ي‬ ‫و‬ ‫ْأ‬‫ت‬‫َ‬ ‫ا‬ ‫م‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫َ‬
‫ل‬ ‫ت‬‫ُ‬ ‫ْ‬
‫ل‬ ‫ُ‬ ‫ق‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ل‬‫َ َ‬ ‫ا‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫ء‬ ‫ا‬‫ط‬‫َ‬ ‫َ‬
‫خ‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫اب‬
‫َ َ‬ ‫ص‬ ‫َأ‬ ‫ه‬ ‫ُ‬ ‫َّ‬
‫ن‬ ‫َأ‬ ‫ه‬
‫ِ‬ ‫ي‬‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ل‬‫ع‬ ‫َحلَ ْف َ‬
‫ُ‬
‫ت‬
‫ْ‬ ‫َأ‬
‫ان َغدَاةُ ال ُج ُم َع ِة َنا َجالِسٌ ِبال َبا ِ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫يحة ال ُج ُم َع ِة َفلمَّا َك َ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫اَّل‬ ‫هَّللا‬
‫ْالقِ ْش َر كِسْ َوةُ اللبِّ َقا َل ابْنُ مُسْ ل ٍِم َف َو ِ َما َك َ‬ ‫ُّ‬
‫ب‬ ‫ص ِب َ‬ ‫َ‬ ‫ِيح الرُّ ْؤ َيا ِإ‬ ‫ير ِه َو َتصْ ح ِ‬ ‫ان َبي َْن َتعْ ِب ِ‬
‫ت‬‫ت َعلَ ْي َنا ْال َبيْتَ َف َبا َد َر ِ‬ ‫َّت ِبي َو ِب َها َأهْ لِي َفد ََخلَ ْ‬ ‫ت ِب َها َفَأ َحس ْ‪F‬‬ ‫دَاري َف َت َم َّتعْ ُ‬ ‫ُ َأ‬
‫ت غُاَل مِي َف َر َّد َها ث َّم ْد َخلَ َها ِ‬ ‫ار َي ٌة َفَأعْ َج َب ْتنِي َفَأ َمرْ ُ‬ ‫ت ِبي َج ِ‬ ‫ِإ ْذ مَرَّ ْ‬
‫َأْل‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬
‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬
‫ب ف َبقِيت نا ف َمزقت َعليَّ ِث َيابا ُجدُدا كنت ل َب ُس َها فِي ا عْ َيا ِد ‪.‬‬ ‫ً‬ ‫ً‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ار َي ُة نحْ َو ال َبا ِ‬ ‫َ‬ ‫ْال َج ِ‬
‫ت َأ َبا َحنِي َف َة َو َق ْد سُِئ َل َمنْ َأ ْف َق ُه َمنْ َرَأ ْي َت ُه َقا َل َجعْ َف ُر‬ ‫‪َ - 2274‬و َذ َك َر َأبُو ْال َقاسِ ِم ْال َب َّغا ُر فِي مُسْ َن ِد َأ ِبي َحنِي َف َة َقا َل ْال َح َسنُ بْنُ ِز َيادٍ‪َ :‬سمِعْ ُ‪F‬‬
‫ت لَ ُه‬ ‫ك ال ِّش َدا ِد َف َه َّيْأ ُ‪F‬‬
‫ْن م َُح َّم ٍد َف َهيِّْئ لَ ُه مِنْ َمسَاِئ ِل َ‬ ‫ث ِإلَيَّ َف َقا َل َيا َأ َبا َحنِي َف َة ِإنَّ ال َّن َ‬
‫اس َق ْد فُ ِت ُنوا ِب َجعْ َف ِر ب ِ‬ ‫بْنُ م َُح َّم ٍد َلمَّا َأ ْقدَ َم ُه ْال َم ْنصُو ُر َب َع َ‬
‫ْ‬
‫ت م َِن ال َه ْي َب ِة‬ ‫ْ‬
‫ت ِب ِه ُدخِل ُ‬ ‫َ‬
‫ت َعل ْي ِه َو َجعْ َف ٌر َجالِسٌ َعنْ َيمِي ِن ِه َفلمَّا َبصُرْ ُ‬ ‫َ‬ ‫دَخل ُ‬‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬ ‫ث ِإلَيَّ َأبُو َجعْ َف ٍر َو ه َُو ِبالح َ‬
‫ِير ِة َف َت ْيت ُه َف َ‬ ‫ْ‬ ‫ِين َمسْ َألَ ًة ُث َّم َب َع َ‬
‫َأرْ َبع َ‬
‫ت ُث َّم ْال َتفَتَ ِإلَ ْي ِه َف َقا َل َيا َأ َبا َع ْب ِد هَّللا ِ َه َذا َأبُو َحنِي َف َة َقا َل َن َع ْم َأعْ ِرفُ ُه ُث َّم ْال َتفَتَ‬ ‫مْت َعلَ ْي ِه َفَأ ْو َمَأ ِإلَيَّ َف َجلَسْ ُ‪F‬‬ ‫ل َِجعْ َف ٍر َما َل ْم َي ْد ُخ ْلنِي َأِل ِبي َجعْ َف ٍر َف َسلَّ ُ‬
‫َ‬
‫ون كذا َو‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫ون كذا َو هْ ُل ال َمدِين ِة َيقول َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ت لقِي َعل ْي ِه ف ُي ِجي ُبنِي ف َيقو ُل نت ْم تقول َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ُأ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫ك ف َج َعل ‪F‬‬ ‫ِإلَيَّ َف َقا َل َيا َأ َبا َحنِي َف َة َأ ْل ِق َعلَى َأ ِبي َع ْب ِد ِ مِنْ مَسَاِئلِ َ‬
‫هَّللا‬
‫ِين َمسْ َألَ ًة َف َما َأ َخ َّل ِم ْن َها ِب َشيْ ٍء ُث َّم َقا َل َأبُو َحنِي َف َة َأ‬ ‫َأْل‬
‫ْت َعلَى ا رْ َبع َ‬ ‫َأ‬
‫َنحْ نُ َنقُو ُل َك َذا َف ُر َّب َما َتا َب َع َنا َو رُ َّب َما َتا َب َع ُه ْم َو ُر َّب َما َخالَ َف َنا َجمِيعا ً َح َّتى َتي ُ‬
‫اس ‪.‬‬ ‫اخ ِتاَل فِ ال َّن ِ‬ ‫اس َأعْ لَ ُم ُه ْم ِب ْ‬‫ْس َأنَّ َأعْ لَ َم ال َّن ِ‬
‫لَي َ‬
‫ْن ُس ْف َي َ‬
‫ان‬ ‫ْن َمحْ مُو ٍد َقا َل َسمِعْ ُ‪F‬‬
‫ت ِإب َْراهِي َم ب َْن م َُح َّم ِد ب ِ‬ ‫ْن م َُح َّم ِد ب ِ‬ ‫‪َ - 2275‬أبُو َسعِي ٍد م َُح َّم ُد بْنُ ْال َفضْ ِل ب ِ‬
‫ْن م َُح َّم ٍد ْالم َُذ ِّك ُر َعنْ َع ْب ِد الرَّ حْ َم ِن ب ِ‬
‫ان َك َ‬
‫ان‬ ‫ب ع َي ْو َم ال َّنه َْر َو ِ‬‫الثدَ َّي ِة الَّذِي َق َتلَ ُه َعلِيُّ بْنُ َأ ِبي َطالِ ٍ‬
‫ب ع َأنَّ َج َّدهُ َذا ُّ‬ ‫ْن َأ ِبي َطالِ ٍ‬‫ْن َح ْن َب ٍل َم َع َعلِيِّ ب ِ‬ ‫ت َعدَ َاوةُ َأحْ َمدَ ب ِ‬ ‫َيقُولُ‪ِ :‬إ َّن َما َكا َن ْ‬
‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬
‫ان ِب َع ْي ِن َها‪.‬‬ ‫ْ‬
‫ْن ُسف َي َ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬
‫ار ِج َو َح َّدث َنا بُو َسعِي ٍد ن ُه َسم َِع َه ِذ ِه ال ِح َكا َية مِنْ ِإب َْراهِي َم ب ِ‬
‫ْن م َُح َّم ِد ب ِ‬ ‫ِئيس ْال َخ َو ِ‬
‫َر َ‬
‫ت ال ِّشي َع ُة َو ْالم َُح ِّك َم ُ‪F‬ة عِ ْن َد َأ ِبي ُن َعي ٍْم ال َّن َخعِيِّ ِب ْال ُكو َف ِة َو َأبُو‬ ‫ش َقا َل‪ :‬اجْ َت َم َع ِ‬ ‫ْن َع ْب ِد هَّللا ِ َع ِن اَأْلعْ َم ِ‬ ‫‪ْ - 2276‬ال َبرْ قِيُّ َعنْ َأ ِبي ِه َعنْ َش ِريكِ ب ِ‬
‫ض ُل مِنْ َعلِيٍّ َو َجم ِ‬
‫ِيع‬ ‫اق َحاضِ ٌر َف َقا َل ابْنُ َأ ِبي ُخ ْد َر َة َأ َنا ُأ َقرِّ ُر َم َع ُك ْم َأ َّي ُت َها ال ِّشي َع ُة َأنَّ َأ َبا َب ْك ٍر َأ ْف َ‬ ‫الط ِ‬ ‫ان مُْؤ مِنُ َّ‬ ‫َجعْ َف ٍر م َُح َّم ُد بْنُ ال ُّنعْ َم ِ‬
‫ْن َم َع ُه‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫ُول ِ ص فِي َب ْي ِت ِه َم ْدفُونٌ َو ه َُو ثانِي اث َني ِ‬ ‫هَّللا‬ ‫ان َم َع َرس ِ‬ ‫َ‬
‫اس ه َُو ث ٍ‬ ‫َأ‬
‫ال‪ -‬اَل َي ْق ِد ُر َعلَى دَ ْف ِع َها َح ٌد م َِن ال َّن ِ‬ ‫ص ٍ‬ ‫ب ال َّن ِبيِّ ص ِبَأرْ َب ِع ِخ َ‬ ‫َأصْ َحا ِ‬
‫يق م َِن اُأْل َّم ِة َقا َل َأبُو َجعْ َف ٍر‬ ‫ص ِّد ُ‬ ‫ْن ال ِّ‬ ‫ض َبعْ دَ َها َرسُو ُل هَّللا ِ ص َو ه َُو َثانِي ْاث َني ِ‬ ‫صاَل ٍة قُ ِب َ‬ ‫اس آخ َِر َ‬ ‫صلَّى ِبال َّن ِ‬ ‫ْن َ‬ ‫َار َو ه َُو َثانِي ْاث َني ِ‬ ‫فِي ْالغ ِ‬
‫َّ‬ ‫ِيع صْ َحا ِ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ً‬ ‫َأ‬ ‫ُأ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬
‫اق َرحْ َمة ِ َعل ْي ِه َيا اب َْن ِبي خ ْد َر َة َو َنا َقرِّ ُر َم َع َ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬ ‫ُ‬ ‫َّ‬
‫ب الن ِبيِّ ص ِب َه ِذ ِه‬ ‫ض ُل مِنْ ِبي َبك ٍر َو َجم ِ‬ ‫ك نَّ َعلِ ّيا ع ف َ‬ ‫مُْؤ مِنُ الط ِ‬
‫ُول‬
‫ِ‬ ‫س‬ ‫ر‬‫َ‬ ‫ر‬ ‫ب‬
‫َ‬ ‫خ‬‫َ‬ ‫ِنْ‬
‫م‬ ‫و‬‫َ‬ ‫ً‬ ‫ا‬‫ف‬ ‫صْ‬‫و‬‫َ‬ ‫آن‬ ‫رْ‬ ‫ُ‬ ‫ق‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫ِن‬
‫َ‬ ‫م‬ ‫ت‬
‫ٍ‬ ‫ا‬‫ه‬‫َ‬ ‫ج‬
‫ِ‬ ‫ث‬
‫ِ‬ ‫َاَل‬
‫ث‬ ‫ِنْ‬ ‫م‬ ‫ه‬
‫ِ‬ ‫ْ‬
‫ي‬ ‫َ‬ ‫ل‬‫ع‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫هَّللا‬ ‫ى‬ ‫َّ‬ ‫ل‬ ‫ص‬
‫َ‬ ‫ِيٍّ‬ ‫ل‬ ‫ع‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫ة‬ ‫اع‬
‫َ‬ ‫ط‬ ‫َ‬ ‫ُك‬
‫َ‬ ‫م‬‫ز‬ ‫ْ‬
‫ل‬ ‫ُأ‬ ‫و‬‫َ‬ ‫ك‬
‫َ‬ ‫ِب‬ ‫ح‬ ‫ا‬‫ِص‬‫َ‬ ‫ل‬ ‫ٌ‬
‫ة‬ ‫ب‬
‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ل‬ ‫ْ‬
‫ث‬ ‫م‬
‫َ‬ ‫ا‬ ‫ه‬
‫َ‬ ‫َّ‬
‫ن‬ ‫و‬
‫َ‬ ‫ا‬ ‫ه‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫ت‬ ‫ف‬ ‫ْ‬ ‫ص‬
‫َ‬ ‫و‬‫َ‬ ‫ِي‬ ‫ال الَّت‬ ‫ص ِ‬‫ْال ِخ َ‬
‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫ِإ‬
‫ان‬ ‫ْن ِمه َْر َ‬ ‫ان ب ِ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬
‫صا َو مِنْ حُجَّ ِة ال َعق ِل اعْ ِت َبارا َو َوق َع ااِل تفاق َعلى ِإب َْراهِي َم النخعِيِّ َو َعلى ِبي ِإسْ َحاقَ الس َِّبيعِيِّ َو َعلى ُسل ْي َم َ‬‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ِّ‬ ‫َ‬ ‫ً‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ً‬ ‫هَّللا ِ ص ن ّ‬
‫َ‬
‫اس َعنْ‬ ‫هَّللا‬
‫ضا َف َها ُ ِإلَ ْي ِه َو َن َهى ال َّن َ‬ ‫َأ‬
‫ك ُبيُو َت ُه الَّتِي َ‬ ‫َأ‬
‫اق ْخ ِبرْ نِي َيا اب َْن ِبي ُخ ْد َر َة َع ِن ال َّن ِبيِّ ص َت َر َ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫َّ‬
‫ش َف َقا َل بُو َجعْ َف ٍر مُْؤ مِنُ الط ِ‬ ‫َأ‬ ‫اَأْلعْ َم ِ‬
‫‪364‬‬
‫ِين قُ ْل َما شِ ْئ تَ َفا ْن َق َط َع ابْنُ َأ ِبي ُخ ْد َر َة َلمَّا َأ ْو َر َد َعلَ ْي ِه َذلِ َ‬ ‫ِيع ْالمُسْ لِم َ‬ ‫ِيراثا ً َأِلهْ لِ ِه َو وُ ْل ِد ِه َأ ْو َت َر َك َها َ ً‬ ‫ُد ُخولِ َها ِإاَّل بِِإ ْذ ِن ِه م َ‬
‫ك َو‬ ‫صدَ َقة َعلَى َجم ِ‬
‫ت َأ ِبي َب ْك ٍر‬ ‫ض َعنْ تِسْ ِع نِسْ َو ٍة َو ِإ َّن َما لِعَاِئ َش َة ِب ْن ِ‬ ‫ِيراثا ً لِوُ ْل ِد ِه َو َأ ْز َوا ِج ِه َفِإ َّن ُه قُ ِب َ‬ ‫اق ِإنْ َت َر َك َها م َ‬ ‫الط ِ‬ ‫ف َخ َطَأ َما فِي ِه َف َقا َل َأبُو َجعْ َف ٍر مُْؤ مِنُ َّ‬ ‫َع َر َ‬
‫صبْ َل ُه‬ ‫ص َد َقة َفال َبلِ َّية ط ُّم َو عْ ظ ُم َفِإ َّن ُه لَ ْم ُي َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ً‬ ‫ان َ‬ ‫اع َو ِإنْ َك َ‬ ‫ِر‬ ‫َ‬ ‫ذ‬ ‫ِي‬ ‫ف‬ ‫ع‬‫ٌ‬ ‫ا‬ ‫ِر‬‫َ‬ ‫ذ‬ ‫ت‬
‫ِ‬ ‫ْ‬
‫ي‬ ‫ب‬
‫َ‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫ِن‬ ‫َ‬ ‫م‬ ‫ا‬ ‫ه‬
‫َ‬ ‫ب‬ ‫ْ‬ ‫ُصِ‬ ‫ي‬ ‫م‬‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫و‬ ‫َ‬ ‫ُك‬ ‫َ‬ ‫ب‬ ‫ح‬ ‫ِ‬ ‫ا‬ ‫ص‬ ‫َ‬ ‫ه‬
‫ِ‬ ‫ِي‬ ‫ف‬ ‫ِن‬ ‫َ‬ ‫ف‬ ‫ُ‬
‫د‬ ‫ِي‬ ‫ذ‬ ‫َّ‬ ‫ل‬ ‫ا‬ ‫ت‬ ‫ِ‬ ‫ي‬ ‫ْ‬ ‫ب‬‫َ‬ ‫ال‬‫ُتسْ ُع ُثم ُِن َه َذا ْ‬
‫ٍ‬
‫ب ع َو‬ ‫ْن َأ ِبي َطالِ ٍ‬ ‫ت ال َّن ِبيِّ ص ِبغَ ي ِْر ِإ ْذ ِن ِه فِي َح َيا ِت ِه َو َبعْ َد َو َفا ِت ِه َمعْ صِ َي ٌة ِإاَّل لِ َعلِيِّ ب ِ‬ ‫ِين َف ُد ُخو ُل َب ْي ِ‬ ‫ت ِإاَّل َما َأِل ْد َنى َرج ٍُل م َِن ْالمُسْ لِم َ‬ ‫م َِن ْال َب ْي ِ‬
‫ْ‬
‫اس التِي كانت َمش َر َع ًه ِإلى ال َمسْ ِج ِ‪F‬د‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫ِيع الن ِ‬ ‫َّ‬ ‫ُون نَّ الن ِبيَّ ص َم َر ِب َس ِّد ب َْوا ِ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫َّ‬ ‫َأ‬ ‫وُ ْل ِد ِه َفِإنَّ َ َح َّل ل ُه ْم َما َح َّل لِلن ِبيِّ ص ث َّم قا َل ِإنك ْم تعْ لم َ‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َّ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫هَّللا‬
‫ب َجم ِ‬
‫ب‬ ‫ك َف َخ َط َ‬ ‫ب َع ُّم ُه ْال َعبَّاسُ مِنْ َذلِ َ‬ ‫ُول هَّللا ِ ص َف َبى َعلَ ْي ِه َو َغضِ َ‬ ‫َأ‬ ‫ظ َر ِم ْن َها ِإلَى َرس ِ‬ ‫ك لَ ُه ُكوَّ ًة ِل َي ْن ُ‬ ‫اب َعلِيٍّ ع َف َسَألَ ُه َأبُو َب ْك ٍر َأنْ َي ْت ُر َ‬ ‫َما َخاَل َب َ‬
‫يتَ‬
‫ُون‪ -‬نْ ت َب َّوءا ِلق ْو ِمكما ِبمِصْ َر ُبيُوتا َو َم َر ُه َما نْ َي ِب فِي‬ ‫اَل‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫ً‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫ك َو ت َعالى َم َر لِمُو َسى َو َهار َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ار َ‬ ‫هَّللا‬
‫ال َّن ِبيُّ ص خط َبة َو قا َل ِإنَّ َ ت َب َ‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫ً‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬
‫ُ‬
‫ُون مِنْ مُو َسى َو ذرِّ َّي َت ُه َكذرِّ َّي ِة‬ ‫ُ‬ ‫ُوسى َو َهارُونُ َو ذرِّ َّي ُت ُه َما َو ِإنَّ َعلِ ّيا ً ِم ِّني ه َُو ِب َم ْن ِزلَ ِة َهار َ‬ ‫ُ‬ ‫ب فِي ِه ال ِّن َسا ُء ِإ م َ‬ ‫اَّل‬ ‫َمسْ ِج ِد ِه َما ُج ُنبٌ َو اَل ُي ْق َر َ‬
‫ان‬ ‫َ َ‬ ‫ك‬ ‫َ‬ ‫ِك‬ ‫ل‬ ‫ذ‬ ‫َ‬ ‫ك‬ ‫َ‬ ‫م‬ ‫‪F‬‬ ‫ِه‬
‫ِ َ ِْ‬ ‫ع‬ ‫م‬ ‫جْ‬ ‫َأ‬ ‫ب‬ ‫وا‬ ‫ُ‬ ‫ال‬ ‫ق‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ع‬ ‫ه‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬
‫ت‬ ‫ي‬
‫َّ‬ ‫رِّ‬ ‫ذ‬ ‫ُ‬ ‫و‬ ‫ِإ َ َ‬ ‫ِيٌّ‬ ‫ل‬ ‫ع‬ ‫اَّل‬ ‫ً‬ ‫ا‬ ‫ب‬ ‫ُ‬
‫ن‬ ‫ج‬‫ُ‬ ‫ه‬
‫ِ‬ ‫ِي‬ ‫ف‬ ‫يتَ‬ ‫ب‬ ‫ي‬
‫َ َِ‬ ‫اَل‬ ‫و‬ ‫ص‬ ‫هَّللا‬
‫َ ِ َ ِ ِ‬ ‫ُول‬ ‫س‬ ‫ر‬ ‫د‬ ‫ِ‬ ‫ج‬ ‫سْ‬ ‫م‬ ‫ِي‬ ‫ف‬ ‫ء‬ ‫َ َ‬ ‫ا‬ ‫س‬ ‫ِّ‬
‫ن‬ ‫ال‬ ‫ب‬‫ُون َو اَل َي ِح ُّل َأِل َح ٍد َأنْ َ َ َ‬
‫ر‬ ‫ق‬‫ْ‬ ‫ي‬ ‫َهار َ‬
‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬ ‫ٌ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َأِل‬ ‫َ‬ ‫ٌ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬ ‫َقا َل َأبُو َجعْ َف ٍر ذ َه َ‬ ‫َ‬
‫ْن ِإذ هُما‬ ‫ك ثان َِي اث َني ِ‬ ‫ك َو مَّا َق ْول َ‬ ‫صاح ِِب َ‬ ‫ْس َح ٍد مِثل َها َو َمثل َبة لِ َ‬ ‫صاح ِِبي لي َ‬ ‫ك َيا اب َْن ِبي خ ْد َر َة َو َه ِذ ِه َمن َق َبة لِ َ‬ ‫ب ُر ُب ُع دِي ِن َ‬
‫َار َقا َل ابْنُ َأ ِبي ُخ ْد َر َة َن َع ْم َقا َل َأبُو َجعْ َف ٍر َف َق ْد‬ ‫ِين فِي غَ ي ِْر ْالغ ِ‬ ‫ُول هَّللا ِ ص َو َعلَى ْالمُْؤ ِمن َ‬ ‫غار َأ ْخ ِبرْ نِي َه ْل َأ ْن َز َل هَّللا ُ َسكِي َن َت ُه َعلَى َرس ِ‬ ‫فِي ْال ِ‬
‫ض ُل‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬
‫اش الن ِبيِّ ص َو َبذ ُل ُمه َْج ِت ِه دُون ُه ف َ‬ ‫ْ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬
‫ص ُه ِبالحُز ِن َو َمكانُ َعلِيٍّ ع فِي َه ِذ ِه الل ْيل ِة َعلى ف َِر ِ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫غَار م َِن ال َّسكِين ِة َو خ َّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ ْخ َر َج َ‬
‫ك فِي ال ِ‬ ‫صا ِح َب َ‬
‫يق م َِن‬ ‫ص ِّد ُ‬ ‫ْن ال ِّ‬ ‫ك َثانِي اث َني ِ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬
‫ك َو مَّا َق ْول َ‬ ‫َأ‬ ‫ب نِصْ فُ دِي ِن َ‬ ‫ت َف َقا َل بُو َجعْ َف ٍر َيا اب َْن ِبي ُخ ْد َر َة َذ َه َ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫صدَ ْق َ‪F‬‬ ‫غَار َف َقا َل ال َّناسُ َ‬ ‫ْ‬ ‫مِنْ َم َك ِ‬
‫ك فِي ال ِ‬ ‫صاح ِِب َ‬ ‫ان َ‬
‫اغفِرْ لَنا َو‬ ‫ون َر َّب َنا ْ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ول‬ ‫ُ‬ ‫ق‬ ‫ي‬
‫َ ِ ِْ َ‬ ‫م‬ ‫ه‬ ‫د‬ ‫عْ‬ ‫ب‬ ‫ِنْ‬ ‫م‬ ‫جاُؤ‬ ‫ِين‬ ‫َ‬ ‫ذ‬ ‫َّ‬ ‫ل‬ ‫ا‬ ‫و‬ ‫ِِ َ َ َ َ‬ ‫َّ‪-‬‬ ‫ل‬ ‫ج‬ ‫و‬ ‫ز‬‫َّ‬ ‫ع‬ ‫ه‬ ‫ل‬ ‫و‬ ‫ْ‬ ‫ق‬‫َ‬ ‫ِي‬ ‫ف‬ ‫ع‬ ‫ب‬ ‫ٍ‬ ‫ل‬
‫ِ‬ ‫ا‬ ‫ط‬‫َ‬ ‫ي‬ ‫ب‬ ‫ِ ِ‬ ‫َأ‬ ‫ْن‬ ‫ب‬ ‫ِيِّ‬ ‫ل‬ ‫ِع‬ ‫َ َ‬ ‫ل‬ ‫ار‬ ‫ف‬‫َ‬ ‫ِغ‬ ‫ْ‬ ‫ت‬ ‫سْ‬ ‫َ ِ َ اِل‬ ‫ا‬ ‫ك‬ ‫ِب‬ ‫ح‬ ‫ا‬ ‫ص‬ ‫ى‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ع‬ ‫اُأْل َّم ِة َأ ْو َ َ ُ َ‬ ‫هَّللا‬ ‫ب‬ ‫ج‬
‫َ‬
‫يمان ِإلى آخ ِِر ا َي ِة َو الذِي ا َّد َعيْتَ ِإن َما ه َُو َشيْ ٌء َسمَّاهُ الناسُ َو َمنْ َسمَّاهُ القرْ آنُ َو َش ِه َد ل ُه ِبالص ِّْد ِق َو‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َّ‬ ‫َّ‬ ‫َّ‬ ‫آْل‬ ‫َ‬ ‫ِين َس َبقونا ِباِإْل ِ‬ ‫ُ‬ ‫ِإِل ْخوا ِن َنا الَّذ َ‬
‫ت َق ْبلَ ُه‬ ‫ص َّد ْق ُ‪F‬‬ ‫ت َق ْب َل َأنْ آ َم َن َأبُو َب ْك ٍر َو َ‬ ‫يق اَأْل ْك َب ُر آ َم ْن ُ‬ ‫ص ِّد ُ‬ ‫ِيق َأ ْولَى ِب ِه ِممَّنْ َسمَّاهُ ال َّناسُ َو َق ْد َقا َل َعلِيٌّ ع َعلَى ِم ْن َب ِر ْال َبصْ َر ِة َأ َنا ال ِّ‬ ‫ال َّتصْ د ِ‬
‫َّعيْتَ‬ ‫اس كنتَ اد َ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َّ‬ ‫اَل‬ ‫ك َو مَّا ق ْول َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫َاَل‬ ‫اق َيا اب َْن ِبي خ ْد َر َة ذ َه َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬ ‫َّ‬
‫صدَ قتَ قا َل بُو َجعْ ف ٍر مُْؤ مِنُ الط ِ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َقا َل ال َّناسُ َ‬
‫ص ِة ِبالن ِ‬ ‫ك فِي ال َّ‬ ‫اع دِي ِن َ‬ ‫ب ث ث رْ َب ِ‬
‫صاَل ِة ِب َع ْي ِن َها‬ ‫ك ال َّ‬ ‫ُول ِ ص لَ َما َع َزلَ ُه َعنْ ت ِْل َ‬ ‫هَّللا‬ ‫ك ِب ْم ِر َرس ِ‬ ‫َأ‬ ‫ان َذلِ َ‬ ‫ك َفضِ يلَ ًة َل ْم َتقُ ْم َل ُه َو ِإ َّن َما ِإلَى ال ُّت َه َم ِة ْق َربُ ِم ْن َها ِإلَى ْال َفضِ يلَ ِة َفلَ ْو َك َ‬ ‫َأ‬ ‫صاح ِِب َ‬ ‫لِ َ‬
‫صاَل ةُ مِنْ‬ ‫اس َو َعزل ُه َعن َها َو تخلو َه ِذ ِه ال َّ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫اَل‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫صلى ِبالن ِ‬ ‫َّ‬ ‫َّ‬ ‫اس خ َر َج َرسُو ُل ِ ص فتقد َم َو َ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬ ‫َ‬ ‫ُصل َي ِبالن ِ‬ ‫َّ‬ ‫ِّ‬ ‫َأ َما َعلِم ن ُه لمَّا تقد َم بُو َبك ٍر لِي َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َأ‬ ‫ْتَ‬
‫ُأ‬ ‫ْن ِإمَّا َأنْ َت ُك َ‬
‫ت ِم ْن ُه َفلَمَّا َحسَّ ال َّن ِبيُّ ص ِبذل َِك َخ َر َج ُم َبادِراً َم َع عِ ل ِت ِه َف َنحَّ اهُ َع ْن َها ِل َكيْ اَل يُحْ َت َّج َبعْ َدهُ َعلَى َّم ِت ِه‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫ون حِيلَ ًة َو َق َع ْ‬ ‫َأ َح ِد َوجْ َهي ِ‬
‫ِيغ َب َرا َء َة َف َن َز َل َجب َْرِئي ُل ع َو َقا َل‬ ‫ص ِة َت ْبل ِ‬ ‫ان َذل َِك ُم َف َّوضا ً ِإلَ ْي ِه َك َما فِي قِ َّ‬ ‫ك َو َك َ‬ ‫ون ه َُو الَّذِي َأ َم َرهُ ِب َذلِ َ‬ ‫ين َو ِإمَّا َأنْ َي ُك َ‬ ‫ور َ‬ ‫ُ‬
‫َف َي ُكو ُنوا فِي َذل َِك َمعْ ذ ِ‬
‫ص ِة َو فِي‬ ‫اَل‬ ‫صة ال َّ‬ ‫ُ‬ ‫ك َكا َنت قِ َّ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫ك َف َب َعث َعلِ ّيا ع فِي طل ِب ِه َو َخذ َها ِمن ُه َو َع َزل ُه َعن َها َو َعنْ َت ْبلِي ِغ َها َف َكذلِ َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ً‬ ‫َ‬ ‫اَل ُيَؤ ِّدي َها ِإاَّل َأ ْنتَ َأ ْو َر ُج ٌل ِمن َ‬
‫ْ‬
‫ْأ‬ ‫َأِل‬ ‫ْن ه َُو َم ْذمُو ٌم َأِل َّن ُه َك َش َ‬
‫ان َمسْ ُتوراً َعلَ ْي ِه َو َذل َِك دَ لِي ٌل َواضِ ٌح َّن ُه اَل َيصْ لُ ُح لِاِل سْ ت ِْخاَل فِ َبعْ َدهُ َو اَل ه َُو َم مُونٌ َعلَى‬ ‫ف َع ْن ُه َما َك َ‬ ‫ْال َحالَ َتي ِ‬
‫َحيْث َمدَحْ فقا َل‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫تَ‬ ‫ُ‬ ‫تَ‬ ‫ك كل ُه َو فضِ حْ‬ ‫ُ‬ ‫ُّ‬ ‫ُ‬ ‫ب دِين َ‬ ‫ُ‬ ‫اق َيا اب َْن ِبي خد َرة ذ َه َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬ ‫َّ‬
‫صدَ ق قا َل بُو َجعْ ف ٍر مُْؤ مِنُ الط ِ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫تَ‬ ‫ْ‬ ‫ين فقا َل الناسُ َ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َشيْ ٍء مِنْ ْم ِر الد ِ‬ ‫ِّ‬ ‫َأ‬
‫آن َوصْ فا ً َف َق ْول ُه َع َّز َو َجلَّ‪ -‬يا‬ ‫ُ‬ ‫اق مَّا م َِن القُرْ ِ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َّ‬
‫اع ِة َعلِيٍّ ع َف َقا َل بُو َجعْ َف ٍر مُْؤ مِنُ الط ِ‬ ‫َأ‬ ‫َّعيْتَ مِنْ ط َ‬ ‫َ‬ ‫ك فِي َما اد َ‬ ‫ت حُجَّ َت َ‬ ‫ال َّناسُ َأِل ِبي َجعْ َف ٍر َها ِ‬
‫ين فِي ْال َبْأسا ِء َو‬ ‫َّاب ِر َ‬ ‫آن فِي َق ْولِ ِه َع َّز َو َجلَّ‪َ -‬و الص ِ‬ ‫ص َف ِة فِي ْالقُرْ ِ‬ ‫ِين َف َو َج ْد َنا َعلِ ّيا ً ع ِب َه ِذ ِه ال ِّ‬ ‫ِين آ َم ُنوا ا َّتقُوا هَّللا َ َو ُكو ُنوا َم َع الصَّا ِدق َ‬ ‫َأ ُّي َها الَّذ َ‬
‫َ‬ ‫َأ‬ ‫ً‬
‫ون َف َو َق َع اِإْلجْ َما ُع م َِن ا َّم ِة ِب نَّ َعلِ ّيا ع ْولى‬ ‫َأ‬ ‫ُأْل‬ ‫ُ‬
‫ولِئك ُه ُم ال ُمتق َ‬ ‫َّ‬ ‫ْ‬ ‫ُأ‬ ‫صدَ قوا َو‬ ‫ُ‬ ‫ِين َ‬ ‫ولِئك الذ َ‬ ‫َّ‬ ‫ُأ‬ ‫ب‬ ‫ب َو الت َع ِ‬ ‫َّ‬ ‫س َيعْ نِي فِي ال َحرْ ِ‬ ‫ْ‬ ‫ْأ‬ ‫ْ‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫ِين ال َب ِ‬ ‫الضَّرَّ ا ِء َو ح َ‬
‫صا ً‬ ‫ُول هَّللا ِ ص َن ّ‬ ‫ِ‬ ‫س‬ ‫ر‬ ‫َ‬ ‫نْ‬ ‫ع‬ ‫َ‬ ‫ر‬‫ُ‬ ‫ب‬
‫َ‬ ‫خ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫َّا‬ ‫م‬ ‫َأ‬ ‫و‬ ‫َ‬ ‫تَ‬ ‫ْ‬
‫ق‬ ‫د‬ ‫َ‬ ‫ص‬
‫َ‬ ‫اسُ‬ ‫َّ‬
‫ن‬ ‫ال‬ ‫ل‬‫َ‬ ‫ا‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ع‬ ‫ضِ‬ ‫و‬ ‫ْ‬ ‫م‬ ‫َ‬ ‫ْر‬ ‫ي‬ ‫غَ‬ ‫ِي‬ ‫ف‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫ر‬ ‫ُ‬ ‫ي‬ ‫ْ‬ ‫غَ‬ ‫رَّ‬ ‫ف‬ ‫َ‬ ‫ا‬ ‫م‬ ‫َ‬ ‫ك‬ ‫َ‬ ‫ط‬ ‫ُّ‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫فٍ‬ ‫حْ‬ ‫ز‬ ‫َ‬ ‫نْ‬ ‫ع‬ ‫َ‬ ‫ِرَّ‬ ‫ف‬ ‫ي‬ ‫َ‬ ‫م‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫ن‬ ‫َّ‬ ‫َأِل‬ ‫ه‬ ‫ِ‬ ‫ْر‬ ‫ي‬ ‫غَ‬ ‫ِب َه َذا اَأْل ْم ِر مِنْ‬
‫ٍ‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬
‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫هَّللا‬ ‫ُّ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫ُ‬
‫ض‬‫اب ِ َو عِ ت َرتِي هْ َل َب ْيتِي فِإن ُه َما لنْ َيفت ِرقا َحتى َي ِردَا َعليَّ ال َح ْو َ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ْن َما ِإنْ ت َمسَّكت ْم ِب ِه َما لنْ تضِ لوا َبعْ دِي ِكت َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ك فِيك ُم الثقلي ِ‬ ‫َ‬ ‫ار ٌ‬ ‫َف َقا َل ِإ ِّني َت ِ‬
‫وح َمنْ َر ِك َب َها َن َجا َو َمنْ َت َخلَّ َ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬
‫ف َع ْن َها غ َِرقَ َو َمنْ َت َق َّد َم َها َم َرقَ َو َمنْ َل ِز َم َها َل ِحقَ‬ ‫َو َق ْول ُه ص َم َث ُل هْ ِل َب ْيتِي فِي ُك ْم َك َم َث ِل َسفِي َن ِة ُن ٍ‬
‫ص َد ْقتَ َيا َأ َبا َجعْ َف ٍر‬ ‫َ‬ ‫اسُ‬ ‫َّ‬
‫ن‬ ‫ال‬ ‫ل‬ ‫َ‬ ‫ا‬ ‫ق‬ ‫َ‬ ‫ل‬
‫ٌّ‬ ‫ِ ِ ِ ْ َ ُضِ‬ ‫م‬ ‫ل‬‫ٌّ‬ ‫ا‬ ‫ض‬ ‫م‬ ‫ه‬ ‫ْر‬ ‫ي‬ ‫غ‬ ‫َ‬ ‫ب‬ ‫ك‬ ‫ُ‬ ‫س‬‫ِّ‬ ‫م‬ ‫َ‬ ‫ت‬ ‫َ‬ ‫م‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫و‬ ‫َ‬ ‫ص‬ ‫ُول‬
‫ِ‬ ‫س‬ ‫الرَّ‬ ‫ِن‬ ‫َ‬ ‫م‬ ‫ة‬
‫ٍ‬ ‫ادَ‬ ‫ه‬
‫ِ َ‬ ‫َ‬
‫ش‬ ‫ب‬ ‫د‬
‫ٍ‬ ‫ت‬ ‫َ‬ ‫ه‬ ‫ْ‬ ‫م‬ ‫ُ‬ ‫د‬‫ٍ‬ ‫ا‬ ‫ه‬‫َ‬ ‫ص‬ ‫هَّللا‬
‫ِ ِ َ ِ َ ِ ِ‬ ‫ُول‬ ‫س‬ ‫ر‬ ‫ت‬ ‫ي‬ ‫ْ‬ ‫ب‬ ‫ل‬ ‫هْ‬ ‫َأ‬ ‫ب‬ ‫ك‬‫ُ‬ ‫س‬
‫ِّ‬ ‫َف ْال ُم َت َ‬
‫م‬
‫ُول ِ‬ ‫هَّللا‬ ‫ب َرس ِ‬ ‫ان عْ ل َم صْ َحا ِ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫اع َق ْد َو َق َع َعلى َعلِيٍّ ع َّن ُه َك َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫اع ِة ال َعال ِِم َو َو َج ْد َنا اِإْلجْ َم َ‬ ‫ْ‬ ‫ُون ِبط َ‬ ‫َ‬ ‫اس كل ُه ْم يُسْ َتعْ َبد َ‬ ‫َّ‬ ‫ُ‬ ‫َو َأمَّا مِنْ حُجَّ ِة ال َعق ِل َفِإنَّ ال َّن َ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬
‫آن َق ْولُ ُه َع َّز َو‬ ‫ان َعلِيٌّ ع مُسْ َت ْغنِيا ً َع ْن ُه ْم َه َذا م َِن ال َّشا ِه ِد َو ال َّدلِي ُل َعلَ ْي ِه م َِن ْالقُرْ ِ‬ ‫ُون ِإلَ ْي ِه َو َك َ‬ ‫اس َيسْ َألُو َن ُه َو َيحْ َتاج َ‬ ‫ان َجمِي ُع ال َّن ِ‬ ‫ص َو َك َ‬
‫ُون َف َما ا َّتفَقَ َي ْو ٌم َأحْ َسنُ ِم ْن ُه َو د ََخ َل فِي َهذاَ‬ ‫ْف تحْ كم َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َجلَّ‪َ -‬أ َف َمنْ َي ْهدِي ِإلى ال َحق َحق نْ ُيت َب َع مَّنْ ال َي ِه ِّدي ِإ نْ ُيهْدى فما لك ْم كي َ‬
‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫اَّل‬ ‫َأ‬ ‫َّ‬ ‫َأ‬ ‫ُّ‬ ‫َأ‬ ‫ِّ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫اَأْلمْ ِر َعالَ ٌم َكثِيرٌ‪.‬‬
‫ال الَّتِي َأ ْنتَ‬ ‫ك َع ِن ْال َح ِ‬ ‫ف َعلَ ْي ِه ُث َّم َقا َل َأمْسِ كْ َأسْ َأ ْل َ‬ ‫اس ِب ِم ًنى َف َو َق َ‬ ‫ِظ ال َّن َ‬ ‫ِين ع مَرَّ ِب ْال َح َس ِن ْال َبصْ ريِّ َو ه َُو َيع ُ‬
‫ِ‬ ‫ي‪َ :‬أنَّ َزي َْن ْال َع ِابد َ‬ ‫‪ - 2277‬ر ُِو َ‬
‫ال التِي‬ ‫َّ‬ ‫ال َع ِن ال َح ِ‬ ‫ْ‬ ‫ك ِبال َّت َح ُّو ِل َو ااِل ْن ِت َق ِ‬ ‫ك غَ داً َقا َل اَل َقا َل َف ُت َح ِّدث َن ْف َس َ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬ ‫ت ِإذا َن َز َل ِب َ‬ ‫َ‬ ‫ك َو َبي َْن ِ لِل َم ْو ِ‬ ‫ْ‬ ‫هَّللا‬ ‫ك فِي َما َب ْي َن َ‬ ‫ضا َها لِ َن ْفسِ َ‬ ‫َعلَ ْي َها ُمقِي ٌم َأ َترْ َ‬
‫ك‬ ‫ك ِباَل َحقِي َق ٍة َقا َل َأ َف َترْ جُو َن ِب ّيا ً َبعْ َد م َُح َّم ٍد ص َي ُكونُ َل َ‬ ‫ضا َها َقا َل َفَأ ْط َرقَ َملِ ّيا ً ُث َّم َقا َل ِإ ِّني َأقُو ُل َذلِ َ‬ ‫ال الَّتِي َترْ َ‬ ‫ك ِإلَى ْال َح ِ‬ ‫ضا َها لِ َن ْفسِ َ‬ ‫اَل َترْ َ‬
‫ْ‬ ‫ْ‬
‫َّار التِي نتَ فِي َها ت َر ُّد ِإل ْي َها َف َتعْ َم َل فِي َها َقا َل َقا َل َف َر يْتَ َحدا ِب ِه مُسْ َكة َعق ٍل َرضِ َي ِل َنفسِ ِه‬ ‫ُ‬ ‫ً‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫اَل‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َّ‬ ‫ً‬ ‫َأ‬ ‫اَل‬ ‫ٌ‬
‫َم َع ُه َس ِاب َقة َقا َل َقا َل َف َترْ جُو دَ ارا َغي َْر الد ِ‬
‫ضا َها َعلَى َحقِي َق ٍة َو اَل َترْ جُو َن ِب ّيا ً َبعْ َد م َُح َّم ٍد ص َو اَل‬ ‫ال َترْ َ‬ ‫ال ِإلَى َح ٍ‬ ‫ِ‬ ‫ق‬ ‫َ‬ ‫ت‬
‫ِ‬ ‫ْ‬
‫ن‬ ‫اال‬ ‫ب‬
‫ِ‬ ‫ك‬ ‫َ‬ ‫س‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫ف‬ ‫َ‬
‫ن‬ ‫ث‬ ‫ُ‬ ‫ِّ‬
‫د‬ ‫ح‬ ‫َ‬ ‫ُ‬
‫ت‬ ‫ضا َها َو اَل‬ ‫ال اَل َترْ َ‬ ‫ك َعلَى َح ٍ‬ ‫مِنْ َن ْفسِ ِه ِب َه َذا ِإ َّن َ‬
‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َّ‬ ‫ُ‬
‫َّار الَّتِي ن فِي َها فت َرد ِإل ْي َها فتعْ َم َل فِي َها َو ن تعِظ الن َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬
‫اس قا َل فلمَّا َولى ع قا َل ال َح َسنُ ال َبصْ ِريُّ َمنْ َهذا قالوا َعلِيُّ بْنُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫تَ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫تَ‬ ‫دَ اراً غَ ي َْر الد ِ‬
‫اس ‪.‬‬ ‫ُِئي ال َح َسنُ ال َبصْ ِريُّ َبعْ دَ ذل َِك َيعِظ ال َّن َ‬‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ت عِ ل ٍم َف َما ر َ‬ ‫ْ‬ ‫ْن َقا َل َأهْ ُل َب ْي ِ‬ ‫ُسي ِ‬ ‫ْالح َ‬
‫ك‬ ‫ت َقا َل اَل َقا َل َف َع َملَ َ‬ ‫ك ل ِْل َم ْو ِ‬ ‫ضى َن ْف َس َ‬ ‫ْن ع‪ْ -‬ال َح َس َن ْال َبصْ ِريَّ عِ ْندَ ْال َح َج ِر اَأْلسْ َو ِد َيقُصُّ َف َقا َل َيا َه َنا ْه َأ َترْ َ‬ ‫‪َ - 2278‬رَأى َعلِيُّ بْنُ ْال ُح َسي ِ‬
‫ضى‬ ‫اس َع ِن الط َوافِ ث َّم َم َ‬ ‫ُ‬ ‫َّ‬ ‫َّ‬
‫ت َقا َل َقا َل َفلِ َم َتش َغ ُل الن َ‬ ‫ْ‬ ‫اَل‬ ‫ض َم َعاذ غَ ْي ُر َهذا ال َب ْي ِ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ٌ‬ ‫َأْل‬
‫ب َقا َل اَل َقا َل َف َث َّم دَا ُر ْال َع َم ِل َقا َل َقا َل َفلِل ِه فِي ا رْ ِ‬ ‫َّ‬ ‫اَل‬ ‫ل ِْل ِح َسا ِ‪F‬‬
‫ِين َف َقا َل ْال َح َسنُ ُذرِّ ي ًَّة َبعْ ضُها مِنْ‬ ‫ون َه َذا الرَّ ُج َل َقالُوا َه َذا َزيْنُ ْال َع ِابد َ‬ ‫ت مِنْ َأ َح ٍد َق ُّط َأ َتعْ ِرفُ َ‬ ‫دَخ َل َم َسا ِمعِي م ِْث ُل َه ِذ ِه ْال َكلِ َما ِ‬ ‫َقا َل ْال َح َسنُ َما َ‬
‫ض‪.‬‬ ‫َبعْ ٍ‬
‫ان َيْأ َذنُ لِي َم َع ُه ْم‪،‬‬ ‫ان َيْأ َذنُ لِ َبنِي هَاشِ ٍم َو َك َ‬ ‫‪َ - 2279‬بعْ ضُ ْال َعا َّمةِ‪َ ،‬ع ِن ْال َح َس ِن ْال َبصْ ِريِّ ‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي اَأْلحْ َنفُ ‪َ ،‬أنَّ َعلِ ّيا ً علیه السالم َك َ‬
‫ار َبنِي هَاشِ ٍم‪َ ،‬ف َقا َل لَ ُه َر ُج ٌل ِم ْن ُه ْم‪ :‬ا ْن َزحْ َه َذا ااِل سْ َم‬ ‫ك اسْ َم ْال ِخاَل َفةِ‪َ ،‬فاسْ َت َش َ‬
‫او َي ُة ِإنْ ُك ْنتَ ُت ِري ُد الص ُّْل َح َفا ْم ُح َع ْن َ‬
‫ب ِإلَ ْي ِه م َُع ِ‬
‫َقا َل‪َ ،‬فلَمَّا َك َت َ‬
‫َ‬
‫ضى َعل ْي ِه م َُح َّم ٌد‬ ‫ب َهذا َما َق َ‬ ‫َ‬ ‫ان‪َ ،‬ك َت َ‬‫ُول ِ صلی هللا علیه و آله و سلم َو َب ْي َن ُه ْم َما َك َ‬ ‫هَّللا‬ ‫ان َبي َْن َرس ِ‬ ‫َ‬
‫ْش لمَّا َك َ‬ ‫ُ‬
‫ار ق َري ٍ‬ ‫َن َز َح ُه هَّللا ُ َقالُوا َفِإنَّ ك َّف َ‬
‫ُ‬

‫‪365‬‬
‫اضى‬ ‫ْف ِإ َذا َقالُوا ا ْك ُتبْ َه َذا َما َق َ‬ ‫وف ِب ْال َب ْيتِ‪َ ،‬قا َل‪َ :‬ف َكي َ‬ ‫ط َ‬ ‫ك َأنْ َت ُ‬ ‫ك َرسُو ُل هَّللا ِ َما َم َنعْ َنا َ‬ ‫َرسُو ُل هَّللا ِ َأهْ َل َم َّك َة‪َ ،‬ك ِرهُوا َذل َِك َو َقالُوا لَ ْو َنعْ لَ ُم َأ َّن َ‬
‫ك َما َقا َل َرسُو ُل هَّللا ِ‬ ‫ت لِ َعلِيٍّ َأ ُّي َها الرَّ ُج ُل َو هَّللا ِ َما َل َ‬ ‫ك الرَّ ج ُِل َكلِ َم ٌة فِي َها غِ ْل َظ ٌة َو قُ ْل ُ‬ ‫ت ل َِذلِ َ‬ ‫َعلَ ْي ِه م َُح َّم ُد بْنُ َع ْب ِد هَّللا ِ َو َأهْ ُل َم َّك َة َف َرضِ َي‪َ .‬فقُ ْل ُ‬
‫ْ‬
‫ك َل َبا َيعْ َناهُ َو لَ َقا َتل َن َ‬
‫اك َم َعهُ‪،‬‬ ‫ْ‬ ‫َأْل‬ ‫َ‬ ‫َأ‬
‫ض ال َي ْو َم َح َّق ِب َهذا ا ْم ِر ِمن َ‬ ‫ْ‬ ‫َأْل‬ ‫ً‬ ‫َأ‬
‫اك فِي َبي َْع ِت َنا َو لَ ْو َنعْ لَ ُم َحدا فِي ا رْ ِ‬ ‫صلی هللا علیه و آله و سلم ِإ َّنا َما َحا َب ْي َن َ‬
‫ك َأ َبداً‪.‬‬ ‫ك َه َذا ااِل سْ َم الَّذِي دَ َع ْوتَ ال َّن َ‬
‫اس ِإلَ ْي ِه َو َبا َيعْ َت ُه ْم َعلَ ْي ِه اَل َيرْ ِج ُع ِإلَ ْي َ‬ ‫ُأ ْقسِ ُم ِباهَّلل ِ ِإنْ َم َح ْوتَ َع ْن َ‬
‫ِي َع ْن ُه َأ َّن ُه َقا َل‪َ :‬ما َرَأي ُ‬
‫ْت‬ ‫ث ِإاَّل َأ َّن ُه َك َ‬
‫ان َي َت َش َّيعُ‪َ ،‬و ُحك َ‬ ‫ُوق فِي ْال َحدِي ِ‬
‫صد ٌ‬‫الث ْو ِريِّ ‪َ :‬أ َّن ُه َقا َل َج ِاب ٌر ْالجُعْ فِيُّ َ‬
‫ان َّ‬
‫ي َعنْ ُس ْف َي َ‬ ‫‪َ - 2280‬و ر ُِو َ‬
‫ث مِنْ َج ِاب ٍر‪.‬‬ ‫َأ ْو َر َع ِب ْال َحدِي ِ‬
‫‪ - 2281‬وقد روى أن أبا جعفر محمد بن علي الباقر عليه السالم قال لبعض أصحابه يا فالن ما لقينا من ظلم قريش إيانا وتظاهرهم‬
‫علينا وما لقى شيعتنا ومحبونا من الناس إن رسول هللا صلى هللا عليه وآله قبض وقد أخبر انا أولى الناس بالناس فتماألت‪ F‬علينا‬
‫قريش حتى أخرجت االمر عن معدنه واحتجت على األنصار بحقنا وحجتنا ثم تداولتها قريش واحد بعد واحد حتى رجعت إلينا‬
‫فنكثت بيعتنا ونصبت الحرب لنا ولم يزل صاحب االمر في صعود كئود حتى قتل فبويع الحسن ابنه وعوهد ثم غدر به وأسلم ووثب‬
‫عليه أهل العراق حتى طعن بخنجر في جنبه ونهبت عسكره وعولجت خالليل أمهات أوالده فوادع معاوية وحقن دمه ودماء أهل بيته‬
‫وهم قليل حق قليل ثم بايع الحسين عليه السالم من أهل العراق عشرون ألفا ثم غدروا به وخرجوا عليه وبيعته في أعناقهم وقتلوه ثم‬
‫لم نزل ‪ -‬أهل البيت ‪ -‬نستذل ونستضام ونقصي ونمتهن ونحرم ونقتل ونخاف وال نأمن على دمائنا ودماء أوليائنا ووجد الكاذبون‬
‫الجاحدون لكذبهم وجحودهم موضعا يتقربون به إلى أوليائهم وقضاه السوء وعمال السوء في كل بلدة فحدثوهم باألحاديث الموضوعة‬
‫المكذوبة ورووا عنا ما لم نقله وما لم نفعله ليبغضونا إلى الناس وكان عظم ذلك وكبره زمن معاوية بعد موت الحسن عليه السالم‬
‫فقتلت شيعتنا بكل بلدة وقطعت األيدي واألرجل على الظنة وكان من يذكر بحبنا واالنقطاع إلينا سجن أو نهب ماله أو هدمت داره ثم‬
‫لم يزل البالء يشتد ويزداد إلى زمان عبيد هللا بن زياد قاتل الحسين عليه السالم ثم جاء الحجاج فقتلهم كل قتله وأخذهم بكل ظنه‬
‫وتهمة حتى إن الرجل ليقال له زنديق أو كافر أحب إليه من أن يقال شيعة على وحتى صار الرجل الذي يذكر بالخير ‪ -‬ولعله يكون‬
‫ورعا صدوقا ‪ -‬يحدث بأحاديث عظيمة عجيبة من تفضيل بعض من قد سلف من الوالة ولم يخلق هللا تعالى شيئا منها وال كانت وال‬
‫وقعت وهو يحسب أنها حق لكثرة من قد رواها ممن لم يعرف بكذب وال بقلة ورع‪.‬‬
‫يع‪َ ،‬عنْ َأ ِبي‬ ‫ْن َب ِز ٍ‬ ‫ْن َسعِيدٍ‪َ ،‬عنْ ِإسْ مَاعِ ي َل ب ِ‬ ‫ْن ب ِ‬ ‫ُسي ِ‬ ‫ْن عِ ي َسى‪َ ،‬ع ِن ْالح َ‬ ‫َّاح ْال َب ْلخِيُّ ‪َ ،‬قا َل َح َّد َث َنا َأحْ َم ُد بْنُ م َُح َّم ِد ب ِ‬ ‫صب ِ‬ ‫‪َ - 2282‬نصْ ُر بْنُ ال َّ‬
‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫ان َمن ِزلة َهذا الرَّ ج ُِل فِيك ْم َقا َل َما ْد ِري َما َتقو ُل ِإ نَّ ُسيُو َف َنا َكا َنت َعلى َع َوا ِتقِ َنا َف َمنْ ْو َمى‬ ‫َأ‬ ‫اَّل‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ْن ن َبا َتة َما َك َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ت لَِأْلصْ َب ِغ ب ِ‬ ‫ْال َجارُودِ‪َ ،‬قا َل قُ ْل ُ‬
‫ض ٍة َو َما ا ْشت َِراط ُك ْم ِإاَّل ل ِْل َم ْوتِ‪ِ ،‬إنَّ َق ْوما ً مِنْ َق ْبلِ ُك ْم مِنْ َبنِي‬ ‫ُ‬ ‫ب َو اَل لِفِ َّ‬ ‫ُ‬
‫ان َيقُو ُل لَ َنا َت َشرَّ طوا َف َو هَّللا ِ َما ا ْشت َِراط ُك ْم ل َِذ َه ٍ‬ ‫ُ‬ ‫ض َر ْب َناهُ ِب َها‪َ ،‬و َك َ‬ ‫ِإلَ ْي ِه َ‬
‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َّ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َّ‬
‫ان ن ِبيَّ ق ْو ِم ِه ْو ن ِبيَّ قرْ َي ِت ِه ْو ن ِبيَّ نفسِ هِ‪َ ،‬و ِإنك ْم ل ِب َمن ِزلت ِِه ْم غي َْر نك ْم لسْ ت ْم ِب ن ِب َيا َء‪.‬‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫َحد ِمن ُه ْم َحتى ك َ‬ ‫َّ‬ ‫ْ‬ ‫ٌ‬ ‫َأ‬ ‫اتَ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ارطوا َب ْين ُه ْم ف َما َم‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ِإسْ َراِئي َل تش َ‬
‫‪َ - 2283‬علِيُّ بْنُ ب َْراهِي َم َعنْ َأبي ِه َعنْ َحمَّا ِد بْن عِ ي َسى َعنْ ب َْراهِي َم بْن ُع َم َر ْال َي َمانِيِّ َعن اب ُأ‬
‫َّاش َعنْ ُسلَي ِْم ب ِ‬
‫ْن‬ ‫ْن َعي ٍ‬ ‫ان ب ِ‬ ‫ْن َذيـْنـَ َة عـَنْ َأ َب ِ‬ ‫ِ ِ‬ ‫ِ‬ ‫ِإ‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫ِإ‬
‫ت َعلِ ّيا ً ص َيقُو ُل َو َأ َتاهُ َر ُج ٌل فـَقـَا َل لَ ُه مـَا َأ ْدنـَى مـَا َي ُكونُ ِب ِه ْال َع ْب ُد مُْؤ مِنا ً َو َأ ْد َنى َما َي ُكونُ ِب ِه ْال َع ْب ُد َكافِراً َو َأ ْد َنى َما‬ ‫ْس َقا َل َسمِعْ ُ‬ ‫َقي ٍ‬
‫ك َو َت َعالَى َن ْف َس ُه َف ُيقِرَّ ل ُهَ‬ ‫ار َ‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬ ‫ً‬
‫اب مَّا ْد َنى َما َيكونُ ِب ِه ال َع ْب ُد مـُْؤ مِنا نْ ي َُعرِّ َف ُه ُ َت َب َ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬
‫ضا َف َقا َل ل ُه َق ْد َس لتَ َفاف َه ِم ال َج َو َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫اًّل‬ ‫ْ‬
‫يـَكـُونُ بـِ ِه ال َع ْب ُد َ‬
‫ت لَ ُه يـَا‬ ‫ِالطاعـَ ِة قـ ُ ْل ُ‬ ‫ِالطاعـَ ِة َو يـُعـَرِّ فـَ ُه ِإ َما َم َه َو حُجَّ َت ُه فِى َأرْ ضِ ِه َو َشا ِه َدهُ َعلَى َخ ْلقِ ِه َف ُيقِرَّ لَ ُه بـ َّ‬ ‫اع ِة َو ُي َعرِّ َف ُه َن ِب َّي ُه ص‍ فـَيـُقـِرَّ لَ ُه بـ َّ‬ ‫الط َ‬‫ِب َّ‬
‫ً‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬
‫اع َو ِإذا نـ ُ ِه َي انت َهى َو دنى َما َيكونُ ِب ِه ال َع ْب ُد كافِرا َمنْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬
‫صفتَ قا َل ن َع ْم ِإذا مـ َِر طـَ َ‬ ‫ُأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ِيع ا ش َيا ِء ِإ َما َو َ‬ ‫اَّل‬ ‫ْ‬ ‫َأْل‬ ‫ِين َو ِإنْ َج ِه َل َجم َ‬ ‫ْ‬
‫ِير المُْؤ ِمن َ‬ ‫َأم َ‬
‫ان َو ْدنـَى‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬
‫ص َب ُه دِينا ً َي َت َولَّى َعلَ ْي ِه َو َي ْز ُع ُم َّن ُه َيعْ ُب ُد الَّذِى َم َرهُ ِب ِه َو ِإ َّن َما يـَع ْـبـ ُ ُد ال َّشي ْـطـَ َ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫هَّللا‬
‫َز َع َم نَّ َشيْئا ً َن َهى ُ عـَن ْـ ُه نَّ َ مـَ َر بـِ ِه َو نـَ َ‬ ‫َأ‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬
‫ض‬ ‫ر‬ ‫َ‬
‫ف‬
‫َ َ ُ َ َ َ ِ َِِ َ َ َ‬‫و‬ ‫ه‬ ‫ت‬ ‫اع‬ ‫َ‬
‫ط‬ ‫ب‬ ‫ل‬
‫َّ‬ ‫ج‬ ‫و‬ ‫ز‬ ‫َّ‬ ‫ع‬ ‫هَّللا‬ ‫ر‬ ‫م‬ ‫َأ‬ ‫ِى‬ ‫ذ‬ ‫َّ‬ ‫ل‬ ‫ا‬ ‫ه‬ ‫د‬ ‫ا‬
‫َ عِ َ ِ ِ‬‫ب‬ ‫ى‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ع‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫ِدَ‬ ‫ـ‬ ‫اه‬ ‫شـ‬
‫َ َ‬ ‫و‬ ‫ى‬ ‫َ‬ ‫ل‬ ‫ا‬ ‫ف حُجَّ َة هَّللا ِ َت َ َ َ َ َ َ‬
‫عـ‬ ‫تـ‬ ‫و‬ ‫ك‬ ‫ار‬ ‫ب‬ ‫ضااًّل َأنْ اَل َيعْ ِر َ‬ ‫مـَا يـَكـُونُ بـِ ِه ْال َع ْب ُد َ‬
‫ِيـن آمـَنـُوا طـِيـعـُوا ال ّل َه َو‬ ‫َأ‬ ‫َّ‬ ‫َأ‬
‫ِين َق َر َن ُه ُم ُ َع َّز َو َج َّل ِب َنفسِ ِه َو َن ِب ِّي ِه َف َقا َل ي ا يُّهـَا الذ َ‬ ‫ْ‬ ‫هَّللا‬ ‫َّ‬
‫ِين صِ ف ُه ْم لِى َف َقا َل الذ َ‬ ‫ْ‬ ‫ِير ْالمُْؤ ِمن َ‬ ‫ت َيا َأم َ‬ ‫َواَل َي َت ُه قُ ْل ُ‬
‫ِيـن َقا َل َرسُو ُل هَّللا ِ ص فِي‬ ‫ك َأ ْوضـِحْ لِي فـَقـَا َل الَّذ َ‬ ‫ِيـن جـَعـَلَنـ َِي هَّللا ُ فـِ َدا َ‬ ‫ِير ْالمـُْؤ مـِنـ َ‬ ‫ت َيا َأم َ‬ ‫َأطـِيـعـُوا الرَّ سـُو َل َو ولِى اَأْلم ْـ ِر مـِن ْـ ُك ْم قُ ْل ُ‬ ‫ُأ‬
‫َأ‬
‫اب ِ َو عِ ت َرتِى هْ َل‬ ‫ْ‬ ‫هَّللا‬ ‫َ‬
‫ْن لنْ تضِ لوا َبعْ دِى مـَا ِإنْ تـَمـَسَّكـْتـ ُ ْم ِب ِه َما ِكت َ‬ ‫ُّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬
‫ض ُه هَّللا ُ َع َّز َو َج َّل ِإلَ ْي ِه ِإ ِّنى ق ْد ت َركت فِيك ْم ْم َري ِ‬
‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫آخ ِِر ُخ ْط َب ِت ِه َي ْو َم َق َب َ‬
‫ْن َو‬ ‫َأ‬
‫ْن َو َج َم َع َبي َْن ُم َسب َِّح َت ْي ِه َو اَل قـُو ُل كـَهـَاتـَي ِ‬ ‫ض َك َها َتي ِ‬ ‫ير َق ْد َع ِهدَ ِإلَيَّ َّنهـُمـَا لَنْ يـَ ْف َت ِر َقا َح َّتى َي ِردَ ا َعلَيَّ ْال َح ْو َ‬ ‫َأ‬ ‫يف ْال َخ ِب َ‬ ‫َب ْيتِى َفِإنَّ اللَّطِ َ‬
‫َج َم َع َبي َْن ْالم َُسب َِّح ِة َو الوُ سْ طى فتسْ ِب ِإحْ دَ ا ُه َما ا خ َرى فت َم َّسكوا ِب ِه َما ت ِزلوا َو تضِ لوا َو تقدمُو ُه ْم فتضِ لوا‬
‫ُّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫اَل‬ ‫ُّ‬ ‫َ‬ ‫اَل‬ ‫ُّ‬ ‫َ‬ ‫اَل‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ُأْل‬ ‫قَ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬

‫ِير ْالمُْؤ ِمن َ‬ ‫َأ‬ ‫ان ْال َخ َّزاز‪َ ،‬عنْ َرج ٍُل‪َ ،‬عنْ َأ ِبي َح ْم َزةَ‪َ ،‬قا َل َسمِعْ ُ َأ‬ ‫ْن ع ُْث َم َ‬
‫ِين‬ ‫ت َبا َجعْ َف ٍر علیه السالم َيقُولُ‪ :‬لَمَّا مَرُّ وا ِب م ِ‬ ‫ِ‬ ‫‪َ - 2284‬عنْ َعمْ ِرو ب ِ‬
‫َت ِبَأ ْيدِي َنا َثا ِن َي ًة‪َ ،‬و َقا َل ِم ْق َدا ُد لَ ْو‬ ‫ُأْل‬
‫ب َأبُو َذرٍّ ِب َي ِد ِه َعلَى ا ْخ َرى ُث َّم َقا َل َليْتَ ال ُّسيُوفُ َق ْد َعاد ْ‬ ‫ر‬ ‫ض‬ ‫ْق‬
‫ِ َ ٍ َ َ َ‬ ‫ي‬ ‫ر‬ ‫ُ‬
‫ز‬ ‫آل‬ ‫ل‬‫ُ‬ ‫ْ‬
‫ب‬ ‫علیه السالم َو فِي َر َق َب ِت ِه َ‬
‫ح‬
‫َأ‬ ‫ْ‬
‫َشا َء لَدَ َعا َعلَ ْي ِه َر َّب ُه َع َّز َو َج َّل َو‪َ ،‬قا َل َسل َمانُ َم ْو َنا عْ ل ُم ِب َما ه َُو فِيهِ‪.‬‬
‫َ‬ ‫اَل‬

‫ير‪َ ،‬عنْ َأ ِبي‬ ‫ص‪َ ،‬عنْ َأ ِبي بَصِ ٍ‬ ‫ْن َح ْف ٍ‬


‫بب ِ‬ ‫ْن َأ ِبي ُع َمي ٍْر‪َ ،‬عنْ وُ َه ْي ِ‬ ‫ان‪َ ،‬ع ِن اب ِ‬ ‫‪ - 2285‬م َُح َّم ُد بْنُ ِإسْ مَاعِ ي َل‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي ْال َفضْ ُل بْنُ َشا َذ َ‬
‫ِين َو َأ ْنتَ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫هَّللا‬ ‫تَ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬
‫ك ِإلى َعلِيٍّ علیه السالم فقالوا لهُ‪ :‬ن َو ِ مِي ُر المُْؤ ِمن َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫صا ُر َو غَ ْي ُر ُه ْم َبعْ دَ ذلِ َ‬ ‫ُون َو اَأْل ْن َ‬
‫َجعْ َف ٍر علیه السالم َقا َل‪َ :‬جا َء ْال ُم َها ِجر َ‬
‫اغدُوا‬ ‫ِين َف ْ‬ ‫صا ِدق َ‬ ‫ك! َف َقا َل َعلِيٌّ علیه االسالم ‪ِ :‬إنْ ُك ْن ُت ْم َ‬ ‫هَّللا‬
‫ك َف َو ِ َل َنمُو َتنَّ قُدَّا َم َ‬ ‫ك ُن َب ِايعْ َ‬ ‫اس َو َأ ْواَل ُه ْم ِبال َّن ِبيِّ علیه السالم َهل َّم َيدَ َ‬
‫ُ‬ ‫َو هَّللا ِ َأ َح ُّق ال َّن ِ‬
‫ص َرفُوا َف َجاءُوا مَرَّ ًة‬ ‫ِين! َف َحلَقَ َعلِيٌّ علیه السالم َو َحلَقَ َس ْل َمانُ َو َحلَقَ ِم ْقدَ ا ُد َو َحلَقَ َأبُو َذرٍّ َو لَ ْم َيحْ ل ِْق َغ ْي ُر ُه ْم ُث َّم ا ْن َ‬ ‫غَداً َعلَيَّ م َُحلِّق َ‬
‫ُ‬
‫ك َو َحلفوا! َف َقا َل ِإنْ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬
‫َك ن َب ِايعْ َ‬ ‫ُ‬ ‫َّ‬
‫اس َو ْو ُه ْم ِبالن ِبيِّ علیه السالم َهل َّم َيد َ‬ ‫اَل‬ ‫َأ‬ ‫َّ‬ ‫َأ‬
‫ِين َو نتَ َح ُّق الن ِ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ُأ ْخ َرى َبعْ دَ َذل َِك‪َ ،‬ف َقالوا ل ُه نتَ َو ِ مِي ُر المُْؤ ِمن َ‬
‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫هَّللا‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬
‫ت‪َ :‬ف َعمَّا ٌر مِنْ َأهْ ِل الرَّ َّد ِة َف َقا َل‪ِ :‬إنَّ‬ ‫ِيه ْم َعمَّا ٌر َف َقا َل‪ :‬اَل ‪ .‬قُ ْل ُ‬ ‫ان ف ِ‬ ‫ت‪َ :‬ف َما َك َ‬ ‫ِين! َف َما َحلَقَ ِإاَّل َهُؤ اَل ِء َّ‬
‫الثاَل َث َة‪ .‬قُ ْل ُ‬ ‫اغدُوا َعلَيَّ م َُحلِّق َ‬
‫ِين َف ْ‬‫صا ِدق َ‬ ‫ُك ْن ُت ْم َ‬
‫َعمَّاراً ق ْد قات َل َم َع َعلِيٍّ َعل ْي ِه ال َّس ُم َبعْ دُ‪.‬‬
‫اَل‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬

‫‪366‬‬
‫ْن َأ ِبي َحمْ َزةَ‪َ ،‬عنْ َأ ِبي‬
‫ان ال َّد ْيلَمِيِّ ‪َ ،‬عنْ َعلِيِّ ب ِ‬
‫ْن ُسلَ ْي َم َ‬
‫ان‪َ ،‬عنْ م َُح َّم ِد ب ِ‬ ‫ْن ُس ْف َي َ‬ ‫يسى ْال َورَّ ُ‬
‫اق‪َ ،‬ر َف َع ُه ِإلَى م َُح َّم ِد ب ِ‬ ‫‪َ - 2286‬طا ِه ُر بْنُ عِ َ‬
‫ْ‬ ‫َ‬
‫ك َعلى ِمق َدا َد‬ ‫ْ‬ ‫ت َأ َبا َعب ِد ِ علیه السالم َيقو ُل قا َل َرسُو ُل ِ صلی هللا علیه و آله و سلم َيا َسل َمانُ لو ع ُِر َ‬
‫ض عِ ل ُم َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫هَّللا‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫هَّللا‬ ‫ْ‬ ‫ير‪َ ،‬قا َل َسمِعْ ُ‬ ‫بَصِ ٍ‬
‫ان لَ َك َف َر‪.‬‬ ‫ْ‬
‫ُك َعلَى َسل َم َ‬ ‫ْ‬
‫ض عِ لم َ‬ ‫لَ َك َف َر‪َ ،‬يا ِم ْقدَ ا ُد َل ْو ع ُِر َ‬
‫ت َأ َبا َع ْب ِد هَّللا ِ ع‬ ‫ْن َخالِ ٍد َقا َل َسمِعْ ُ‬ ‫ان ب ِ‬ ‫ْن َسال ٍِم َعنْ ُسلَ ْي َم َ‬ ‫ْن َأ ِبي ُع َمي ٍْر َعنْ ِه َش ِام ب ِ‬ ‫ْن َي ِزيدَ َع ِن اب ِ‬ ‫ار َع ِن اب ِ‬ ‫‪ - 2287‬ابْنُ ْال َولِي ِد َع ِن ال َّ‬
‫ص َّف ِ‬
‫ان‬ ‫َ‬ ‫اَل‬
‫او َية َو ل ْو َهُؤ ِء َما ك َ‬ ‫اَل‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ير الم َُرادِيُّ َو م َُح َّم ُد بْنُ مُسْ ل ٍِم َو ب َُر ْي ُد بْنُ م َُع ِ‬ ‫ْ‬ ‫ارة َو بُو بَصِ ٍ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫َيقُولُ‪َ :‬ما َأ َح ٌد َأحْ َيا ِذ ْك َر َنا َو َأ َحادِيث ِبي ِإ ز َر َ‬
‫ُ‬ ‫اَّل‬ ‫َأ‬ ‫َ‬
‫ُأ‬
‫ون ِإلَ ْي َنا فِي ال ُّد ْن َيا َو فِي اآْل خ َِر ِة ‪.‬‬ ‫َّابقُ َ‬ ‫ين َو َم َنا ُء َأ ِبي َعلَى َحاَل ِل هَّللا ِ َو َح َرا ِم ِه َو ُه ُم الس ِ‬ ‫اظ ال ِّد ِ‬ ‫ط ه ًُدى َهُؤ اَل ِء ُح َّف ُ‬ ‫َأ َح ٌد َيسْ َت ْن ِب ُ‬

‫ْن شِ ْم ٍر‪َ ،‬عنْ َج ِاب ٍر‪َ ،‬قا َل د ََخ ْل ُ‬


‫ت‬ ‫ْن ال َّنضْ ِر‪َ ،‬عنْ َع ْم ِرو ب ِ‬ ‫ْن‪َ ،‬عنْ َأحْ َمدَ ب ِ‬ ‫ْن ْال ُح َسي ِ‬ ‫‪ِ - 2288‬جب ِْري ُل بْنُ َأحْ َمدَ‪َ ،‬ح َّد َثنِي ال ُّش َجاعِ يُّ ‪َ ،‬عنْ م َُح َّم ِد ب ِ‬
‫ت‬ ‫ْ‬
‫ك ِإلَى َها ُه َنا قُل ُ‬ ‫َأ‬
‫ت مِنْ جُعْ فِيٍّ ‪َ ،‬قا َل َما ْق َد َم َ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬
‫ت مِنْ هْ ِل ال ُكو َفةِ‪َ ،‬قا َل ِممَّنْ قُل ُ‬ ‫َأ‬ ‫َعلَى َأ ِبي َجعْ َف ٍر علیه السالم َو َأ َنا َشابٌّ ‪َ ،‬ف َقا َل َمنْ َأ ْنتَ قُ ْل ُ‬
‫ك َق ْب َل ُك ِّل َشيْ ٍء َعنْ َه َذا‪َ ،‬أ َي ِح ُّل‬ ‫ت َأسْ َألُ َ‬ ‫ك َأ َح ٌد مِنْ َأي َْن َأ ْنتَ َفقُ ْل مِنْ َأهْ ِل ْال َمدِي َنةِ‪َ ،‬قا َل‪ ،‬قُ ْل ُ‬ ‫ك‪َ ،‬قا َل َفِإ َذا َسَألَ َ‬ ‫ت ِم ْن َ‬ ‫َطلَبُ ْالع ِْل ِم‪َ ،‬قا َل ِممَّنْ قُ ْل ُ‬
‫َّ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ً‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َّ‬
‫ان فِي َمدِي َن ٍة َفه َُو مِنْ هْ لِ َها َحتى َيخ ُر َج‪َ ،‬قا َل َو َد َف َع ِإليَّ ِك َتابا َو َقا َل لِي ِإنْ نتَ َحدَّثتَ ِب ِه َحتى‬ ‫َأ‬ ‫ب َمنْ َك َ‬ ‫ْس َه َذا ِب َك ِذ ٍ‬ ‫ِب َقا َل لَي َ‬ ‫لِي َأنْ َأ ْكذ َ‬
‫ك لَعْ َنتِي َو لَعْ َن ُة آ َباِئي‪ُ ،‬ث َّم َد َف َع ِإلَيَّ ِك َتابا ً‬ ‫ُأ‬
‫ْك لَعْ َنتِي َو لَعْ َن ُة آ َباِئي‪َ ،‬و ِإ َذا َأ ْنتَ َك َتمْتَ ِم ْن ُه َشيْئا ً َبعْ دَ َهاَل كِ َبنِي َم َّي َة َف َعلَ ْي َ‬ ‫َت ْهل َِك َب ُنو ُأ َم َّي َة َف َعلَي َ‬
‫ْك لَعْ َنتِي َو َلعْ َن ُة آ َباِئي‪.‬‬ ‫اك َه َذا َفِإنْ َحد َّْثتَ ِب َشيْ ٍء ِم ْن ُه َأ َبداً َف َعلَي َ‬ ‫آخ َر ُث َّم َقا َل َو َه َ‬ ‫َ‬

‫ازيِّ ‪َ ،‬عنْ َب ْك ِر ب ِ‬ ‫‪َ - 2289‬قا َل م َُح َّم ُد بْنُ َمسْ عُودٍ‪َ ،‬ح َّد َثنِي َعلِيُّ بْنُ م َُح َّمدٍ‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي م َُح َّم ُد بْنُ َأحْ َمدَ‪َ ،‬عنْ َع ْب ِد هَّللا ِ ب ِ َأ‬
‫ْن‬ ‫ْن حْ َم َد الرَّ ِ‬
‫ِين َي ْد ُخ ُل َعلَى َأ ِبي َجعْ َف ٍر علیه السالم َيسْ َألُهُ‪،‬‬ ‫ْن َسال ٍِم‪َ ،‬قا َل َأ َقا َم م َُح َّم ُد بْنُ مُسْ ل ٍِم ِب ْال َمدِي َن ِة َأرْ َب َع سِ ن َ‬ ‫ْن َأ ِبي ُع َمي ٍْر‪َ ،‬عنْ ِه َش ِام ب ِ‬ ‫صال ٍِح‪َ ،‬ع ِن اب ِ‬ ‫َ‬
‫ان َح ٌد م َِن‬ ‫َأ‬ ‫اَل‬
‫ان َيقو ِن َما َك َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬
‫اج َو َحمَّا َد ب َْن عُث َم َ‬ ‫جَّ‬‫ح‬‫َ‬ ‫ْ‬
‫ال‬ ‫ْن‬‫َ‬ ‫ب‬ ‫ن‬
‫ِ‬ ‫م‬
‫َ‬ ‫حْ‬ ‫الرَّ‬ ‫ْدَ‬
‫ب‬ ‫ع‬
‫َ‬ ‫ت‬ ‫ُ‬
‫‪F‬‬ ‫ِعْ‬
‫م‬ ‫س‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫‪:‬‬ ‫دَ‬ ‫م‬
‫َ‬ ‫حْ‬ ‫َأ‬ ‫ُو‬
‫ب‬ ‫َأ‬ ‫ل‬
‫َ‬ ‫ا‬‫ق‬‫َ‬ ‫ُ‪،‬‬ ‫ه‬‫ُ‬ ‫ل‬‫َأ‬ ‫سْ‬‫ي‬‫َ‬ ‫د‬
‫ٍ‬ ‫م‬
‫َّ‬ ‫ُح‬
‫َ‬ ‫م‬ ‫ْن‬
‫ب‬
‫ِ ِ‬‫ر‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫عْ‬‫ج‬‫َ‬ ‫ى‬ ‫َ‬ ‫ل‬‫ع‬ ‫َ‬ ‫ل‬
‫ُ‬ ‫خ‬‫ُ‬ ‫د‬‫ْ‬ ‫ي‬
‫َ‬ ‫ان‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫ك‬ ‫ُث َّم‬
‫ِ‬
‫ِيت َجعْ َفراً ا ْب َن ُه‬‫ف َحدِيثٍ‪ُ ،‬ث َّم لَق ُ‬ ‫ِين َأ ْل َ‬
‫ت مِنْ َأ ِبي َجعْ َف ٍر علیه السالم ثَاَل ث َ‬ ‫ْن مُسْ ل ٍِم‪َ ،‬قا َل‪َ ،‬ف َقا َل م َُح َّم ُد بْنُ مُسْ ل ٍِم َسمِعْ ُ‬ ‫ال ِّشي َع ِة َأ ْف َق َه مِنْ م َُح َّم ِد ب ِ‬
‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬
‫ث ْو قا َل َمسْ لةٍ‪.‬‬ ‫َأ‬ ‫ف َحدِي ٍ‬ ‫ت ِم ْن ُه َأ ْو َقا َل َسَأ ْل ُت ُه َعنْ سِ تة َعش َر ل َ‬
‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َف َسمِعْ ُ‪F‬‬

‫ان َيجْ لِسُ ُح ْم َرانُ َم َع َأصْ َح ِاب ِه َفاَل َي َزا ُل َم َع ُه ْم فِي الرِّ َوا َي ِة َعنْ ِ‬
‫آل م َُح َّم ٍد صلی هللا علیه و‬ ‫ان‪َ ،‬قا َل‪َ :‬ك َ‬ ‫ص ْف َو َ‬
‫ال‪َ ،‬عنْ َ‬ ‫‪َ - 2290‬ع ِن ْال َحجَّ ِ‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫ت قا َم َعن ُه ْم َو ت َرك ُه ْم‪.‬‬‫َ‬ ‫ث مَرَّ ا ٍ‬ ‫َاَل‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫صنعُوا ذل َِك عِ د َل ث ِ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫نْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫غَ‬ ‫َ‬
‫طوا فِي ذل َِك ِب ي ِْر ِه َرد ُه ْم ِإليهِ‪ ،‬فِإ‬‫آله و سلم َفِإنْ َخلَ ُ‬

‫َّاِئغ َقا َل‪ :‬لَق َِي َأ َبا َع ْب ِد هَّللا ِ ع م َُح َّم ُد بْنُ َع ْب ِد هَّللا ِ‬‫س َعنْ َعلِيٍّ الص ِ‬ ‫ان ْال َه ْمدَ انِيِّ َعنْ يُو ُن َ‬‫ْن َأ ِبي عِ مْ َر َ‬ ‫‪ِ - 2291‬إب َْراهِي ُم بْنُ هَاشِ ٍم َعنْ َيحْ َيى ب ِ‬
‫ض َع َي َدهُ َعلَى فِي ِه َو َأ َم َرهُ ِب ْال َكفِّ‬ ‫ب َم َع ُه َو َأرْ َس َل َم َع ُه ِإسْ مَاعِ ي َل َو َأ ْو َمَأ ِإلَ ْي ِه َأنْ ُكفَّ َو َو َ‬‫ْن ْال َح َس ِن َفدَ َعاهُ م َُح َّم ٌد ِإلَى َم ْن ِزلِ ِه َفَأ َبى َأنْ َي ْذ َه َ‬ ‫ب ِ‬
‫ك م َُح َّم ٌد ث َّمُ‬ ‫ض ِح َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ً‬ ‫َأ‬ ‫اَل‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫ْأ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬
‫َفلَمَّا ان َت َهى ِإلى َمن ِزلِ ِه َعادَ ِإل ْي ِه الرَّ سُو َل ِل َي ِت َي ُه َف َبى بُو َع ْب ِد ِ َعل ْي ِه ال َّس ُم َو َتى الرَّ سُو ُل م َُحمَّدا َف خ َب َرهُ ِبا ْم ِت َناعِ ِه َف َ‬
‫َ‬ ‫ْ‬
‫صحُفِ َقا َل َف َر َج َع ِإسْ مَاعِ ي ُل َف َح َكى َأِل ِبي َع ْب ِد هَّللا ِ ع ْال َكاَل َم َفَأرْ َس َل َأبُو َع ْب ِد هَّللا ِ ع َرسُواًل مِنْ‬ ‫ظ ُر فِي ال ُّ‬ ‫َقا َل َما َم َن َع ُه مِنْ ِإ ْت َيانِي ِإاَّل َأ َّن ُه َي ْن ُ‬
‫ك َو َأ َبا َ‬
‫ك‬ ‫صحُفِ ِإبْراهِي َم َو مُوسى َف َس ْل َن ْف َس َ‬ ‫صحُفِ اُأْلولى ُ‬ ‫ظ ُر فِي ال ُّ‬ ‫صدَ ْقتَ ِإ ِّني َأ ْن ُ‬
‫ك َو َق ْد َ‬ ‫ان ِم ْن َ‬‫قِ َبلِ ِه َو َقا َل ِإنَّ ِإسْ مَاعِ ي َل َأ ْخ َب َرنِي ِب َما َك َ‬
‫اب‬
‫ص َ‬ ‫ك عِ ْندَ ُك َما َقا َل َفلَمَّا َأنْ َبلَّغَ ُه الرَّ سُو ُل َسكَتَ َفلَ ْم ُي ِجبْ ِب َشيْ ٍء َو ْخ َب َر الرَّ سُو ُل َبا َع ْب ِد ِ ع ِب ُس ُكو ِت ِه َف َقا َل بُو َع ْب ِد ِ ع ِإذا َ‬
‫َأ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫َه ْل َذلِ َ‬
‫ب َق َّل ْال َكاَل ُم ‪.‬‬ ‫َوجْ ُه ْال َج َوا ِ‬
‫‪ - 2292‬عن النبي ( صلى هللا عليه وآله ) ‪ ،‬قال ‪ :‬تعمل هذه األمة برهة بالكتاب ‪ ،‬وبرهة بالسنة ‪ ،‬وبرهة بالقياس ‪ ،‬فإذا فعلوا ذلك‬
‫فقد ضلوا‪.‬‬
‫‪ - 2293‬وعن أمير المؤمنين ( عليه السالم ) ‪ ،‬قال ‪ :‬إياكم والقياس في االحكام ‪ ،‬فإنه أول من قاس إبليس‬
‫صا ِح َبا َأ ِبي‬ ‫ُف َو م َُح َّم ُد بْنُ ْال َح َس ِن َ‬ ‫دَخ َل َع َل ْي ِه َأبُو يُوس َ‬ ‫ُوسى َ‬ ‫س َهارُونُ َأ َبا ْال َح َس ِن م َ‬ ‫َّار َقا َل‪ :‬لَمَّا َح َب َ‬ ‫ي َأنَّ ِإسْ َحاقَ ب َْن َعم ٍ‬ ‫‪ - 2294‬ر ُِو َ‬
‫ْ‬ ‫اًل‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬ ‫َأْل‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫آْل‬ ‫َأ‬
‫ْن‬
‫ِ‬ ‫ب‬ ‫ِيِّ‬ ‫د‬ ‫ن‬ ‫س‬ ‫ِّ‬ ‫ال‬ ‫ل‬
‫َِ ِ‬‫ب‬ ‫ق‬ ‫ِنْ‬ ‫م‬ ‫َّ‬
‫ك‬ ‫ُو‬ ‫م‬
‫َ َ‬ ‫ان‬ ‫َ‬
‫ك‬ ‫ٌ‬
‫ل‬ ‫ج‬
‫ُ‬ ‫ر‬ ‫ء‬ ‫ا‬ ‫ج‬ ‫َ‬
‫ف‬
‫َ َ َ َ َ ِ َ َ َ‬ ‫ه‬‫ي‬‫ْ‬ ‫د‬
‫َ‬ ‫ي‬ ‫ْن‬
‫ي‬ ‫ب‬ ‫ا‬ ‫س‬ ‫ل‬ ‫ج‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫ل‬ ‫ك‬
‫ِ‬ ‫ش‬ ‫ن‬ ‫و‬‫ْ‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫ي‬ ‫او‬
‫َ َِ‬‫س‬ ‫ن‬ ‫نْ‬ ‫َّا‬
‫م‬ ‫ْن‬
‫َ ِ ِإ‬ ‫ي‬ ‫ر‬ ‫مْ‬ ‫ا‬ ‫د‬ ‫ح‬
‫َِ‬ ‫ى‬ ‫ل‬ ‫ع‬
‫َ‬ ‫نُ‬ ‫حْ‬‫ن‬‫َ‬ ‫َحنِي َف َة َف َقا َل َح ُد َ ِ ِ‬
‫ر‬ ‫َ‬
‫خ‬ ‫ل‬ ‫ا‬ ‫م‬ ‫ه‬
‫ُ‬
‫ُ‬
‫ت الذِي َتخلفنِي ال ُّنو َبة َف َقا َل َما‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َّ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬
‫ك ِب َها فِي ال َوق ِ‬ ‫اجة َمرْ َتنِي َح َّتى آ ِت َي َ‬ ‫َأ‬ ‫ٌ‬ ‫ك َح َ‬ ‫َ‬
‫ان ل َ‬ ‫ْ‬
‫ت َو َنا َعلى ااِل نصِ َرافِ َفِإنْ َك َ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫ض ْ‬ ‫ْ‬
‫ك َف َقا َل ِإنَّ َن ْو َبتِي َق ِد ان َق َ‬ ‫َشا َه َ‬
‫ِّت فِي َه ِذ ِه اللَّ ْيلَ ِة َف َقا َما َف َقا َل‬ ‫اج ًة مِنْ َح َواِئ ِجي لِ َيرْ ِج َع َو ه َُو َمي ٌ‬ ‫ب َه َذا َيسْ َألُنِي َأنْ ُأ َكلِّ َف ُه َح َ‬ ‫ُف َما َأعْ َج َ‬ ‫اج ٌة َفلَمَّا َأنْ َخ َر َج َقا َل َأِل ِبي يُوس َ‬ ‫لِي َح َ‬
‫ب ُث َّم َب َع َثا ِب َرج ٍُل َم َع الرَّ ج ُِل َف َقاال ْاذ َهبْ‬ ‫آخ َر َكَأ َّن ُه مِنْ عِ ْل ِم ْال َغ ْي ِ‬ ‫ض َو ال ُّس َّن ِة َو ه َُو اآْل َن َجا َء ِب َشيْ ٍء َ‬ ‫َأ َح ُد ُه َما ِلآْل َخ ِر ِإنْ ِجْئ َنا لِ َنسْ َألَ ُه َع ِن ْال َفرْ ِ‬
‫َأ‬
‫َار ِه َفلَمَّا صْ َب َح‬ ‫ضى الرَّ ُج ُل َف َنا َم فِي َمسْ ِج ٍد فِي َبا ِ‬ ‫ْأ‬
‫ظ َر َما َي ُكونُ مِنْ َأمْ ِر ِه فِي َه ِذ ِه اللَّ ْيلَ ِة َو َت ِت َي َنا ِب َخ َب ِر ِه م َِن ْالغَ ِد َف َم َ‬ ‫َح َّتى َت ْل َز َم ُه َو َت ْن ُ‬
‫بد ِ‬
‫ُف َو‬ ‫ف ِإلَى َأ ِبي يُوس َ‬ ‫ص َر َ‬ ‫دَارهُ َف َقا َل َما َه َذا َقالُوا َق ْد َماتَ فُاَل نٌ فِي َه ِذ ِه اللَّ ْيلَ ِة َفجْ َأ ًة مِنْ غَ ي ِْر عِ لَّ ٍة َفا ْن َ‬ ‫ون َ‬ ‫اس َي ْد ُخلُ َ‬ ‫َسم َِع ْال َواعِ َي َة َو َرَأى ال َّن َ‬
‫َ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬
‫ك ْد َر ْكتَ العِل َم فِي ال َحاَل ِل َو ال َح َر ِام َفمِنْ ي َْن ْد َر ْكتَ ْم َر َهذا الرَّ ج ُِل‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫م َُح َّم ٍد َو َأ ْخ َب َر ُه َما ْال َخ َب َر َفَأ َت َيا َبا ال َح َس ِن ع َف َقاال َق ْد َعلِ ْم َنا َّن َ‬
‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬
‫ب ع َفلَمَّا َر َّد َعلَي ِْه َما َه َذا َبقِ َيا اَل‬ ‫ب الَّذِي َأ ْخ َب َر ِبع ِْل ِم ِه َرسُو ُل هَّللا ِ ص َعلِيَّ ب َْن َأ ِبي َطالِ ٍ‬ ‫ُوت فِي َه ِذ ِه اللَّ ْيلَ ِة َقا َل م َِن ْال َبا ِ‬ ‫ك َأ َّن ُه َيم ُ‬ ‫ْالم َُو َّك ِل ِب َ‬
‫ً‬
‫ان َج َوابا ‪.‬‬ ‫ِير ِ‬ ‫ُيح َ‬

‫ْن َيحْ َيى‪َ ،‬ع ِن ْال َعب ِ‬


‫َّاس‬ ‫ان ْال ُقمِّيُّ ‪َ ،‬قا َل َأ ْخ َب َرنِي م َُح َّم ُد بْنُ َأحْ َم َد ب ِ‬ ‫ْن فِير َ‬
‫ُوز َ‬ ‫‪َ - 2295‬ح َّد َثنِي م َُح َّم ُد بْنُ َمسْ عُودٍ‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي َعلِيُّ بْنُ م َُح َّم ِد ب ِ‬
‫ْن ُع َت ْي َب َة َشرْ قا ً‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬
‫ْن ك َهي ٍْل َو ال َحك ِم ب ِ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬
‫اريِّ ‪َ ،‬قا َل‪َ ،‬قا َل لِي بُو َجعْ ف ٍر علیه السالم ق ْل ِل َسل َمة ب ِ‬
‫َ‬ ‫ص ِ‬‫ال‪َ ،‬عنْ َأ ِبي َمرْ َي َم اَأْل ْن َ‬
‫ْن َمعْ رُوفٍ‪َ ،‬ع ِن ْال َحجَّ ِ‬ ‫ب ِ‬
‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫اَّل‬
‫صحِيحا ً ِإ َشيْئا ً َخ َر َج مِنْ عِ ْن ِد َنا هْ َل ال َب ْيتِ‪.‬‬ ‫َأ ْو غَ رْ با ً لَنْ َت ِجدَ ا عِ ْلما ً َ‬

‫الث َقفِيِّ ‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي َأبُو َح ْم َز َة َمعْ قِ ٌل ْالعِجْ لِيُّ ‪َ ،‬عنْ َع ْب ِد هَّللا ِ ب ِ‬
‫ْن‬ ‫ِين َّ‬
‫ْن مِسْ ك ٍ‬ ‫ْن‪َ ،‬ع ِن ْال َح َك ِم ب ِ‬ ‫‪َ - 2296‬حمْ دَ َو ْيهِ‪َ ،‬قا َل َح َّد َث َنا م َُح َّم ُد بْنُ ْال ُح َسي ِ‬
‫ْ‬ ‫ُ‬
‫ت نَّ الذِي قلتَ‬ ‫َّ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫اَل‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ْن‪َ ،‬فقلتَ َهذا َح َرا ٌم َو َهذا َح لٌ‪ ،‬ل َش ِه ْد ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ت َأِل ِبي َع ْب ِد هَّللا ِ علیه السالم َو ِ ل ْو َفلقتَ ُرمَّا َنة ِبنِصْ َفي ِ‬
‫ً‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬ ‫ور‪َ ،‬قا َل قُ ْل ُ‬‫َأ ِبي َيعْ فُ ٍ‬
‫ك هَّللا ُ‪.‬‬
‫ك هَّللا ُ َر ِح َم َ‬‫َحاَل ٌل َحاَل ٌل َو َأنَّ الَّذِي قُ ْلتَ َح َرا ٌم َح َرا ٌم‪َ ،‬ف َقا َل َر ِح َم َ‬

‫‪367‬‬
‫ْن َع ْب ِد الرَّ حْ َم ِن‪َ ،‬عنْ‬ ‫سب ِ‬ ‫ْن ‪َ ،‬عنْ يُو ُن َ‬ ‫ُسي ِ‬ ‫ِيب‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي ْال َح َسنُ بْنُ ْالح َ‬ ‫ُسيْنُ بْنُ ِإ ْشك َ‬ ‫‪َ - 2297‬ح َّد َثنِي م َُح َّم ُد بْنُ َمسْ عُودٍ‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي ْالح َ‬
‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫صن َع ِت ِه فه َُو خالِق ُه قا َل َبلى‪ ،‬ف جِّ لنِي‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ِنْ‬ ‫َّ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫عْ‬
‫صن َع شيْئا َو دَ ث ُه َحتى َي ل َم ن ُه م‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫حْ‬ ‫َأ‬ ‫ً‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫نْ‬ ‫ْس َم‬‫َأ ِبي َجعْ َف ٍر اَأْلحْ َو ِل‪َ ،‬قا َل‪َ ،‬قا َل ابْنُ َأ ِبي ْال َع ْو َجا ِء مَرَّ ًة لي َ‬
‫َ‬ ‫َأ‬
‫ْن َو ه َُو َجا َء َم َع ُه‬ ‫ك َشا َتي ِ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬
‫ت َعلَى ِبي َع ْب ِد ِ علیه السالم َف َقا َل َما ِإ َّن ُه َق ْد َه َّي َل َ‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬ ‫دَخ ْل ُ‬‫ت َف َ‬ ‫ك! َقا َل َف َح َججْ ُ‬ ‫ْن ُث َّم َت َعا َل َح َّتى ُأ ِر َي َ‬ ‫َشهْراً َأ ْو َشه َْري ِ‬
‫ِك َو َأ ْنتَ‬ ‫ص ْنع َ‬ ‫ان مِنْ ُ‬ ‫ُث مِنْ فِعْ لِي‪َ ،‬فقُ ْل لَ ُه ِإنْ َك َ‬ ‫ك َه َذا الدُّو ُد َيحْ د ُ‬ ‫ْن َق ِد ا ْم َتَأَل َتا دُوداً‪َ ،‬و َيقُو ُل َل َ‬ ‫ك ال َّشا َتي ِ‬ ‫ِب ِع َّد ٍة مِنْ َأصْ َح ِابهِ‪ُ ،‬ث َّم ي ُْخ ِر ُج لَ َ‬
‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ُّ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬
‫ورهُ مِنْ ِإ َنا ِثهِ! َف خ َر َج ِإليَّ الدُّودَ‪ ،‬فقلت ل ُه َمي ِِّز الذك َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َأحْ ْ‬
‫دَث َت ُه َف َمي ِّْز ُذ ُك َ‬
‫ك َه ِذ ِه التِي َح َملت َها‬ ‫ار َ‬ ‫ور م َِن اِإْلناثِ! فقا َل َه ِذ ِه َو ِ ل ْي َست مِنْ ِإبْز ِ‬
‫ك فِي ْال َمعْ قُ ِ‬ ‫َأ‬
‫ْس َت ْز ُع ُم َّن ُه َغنِيٌّ َفقُ ْل َبلَى‪َ ،‬ف َيقُو ُل َي ُكونُ ْال َغنِيُّ عِ ْن َد َ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬
‫ت م َِن‬ ‫ول فِي َو ْق ٍ‬ ‫ك َلي َ‬ ‫از‪ ،‬ث َّم َقا َل علیه السالم َو َيقُو ُل لَ َ‬ ‫اِإْل ِب ُل م َِن ْالح َِج ِ‬
‫ون ْال َغنِيُّ غَ ِن ّيا ً‬ ‫ُ‬
‫ك نْ َيك َ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬
‫ان ال ِغنى عِ ن َد َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ْف َيكونُ َهذا غ ِن ّيا فق ْل ل ُه ِإنْ ك َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ً‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ك كي َ‬ ‫َ‬ ‫ْس عِ ْندَ هُ ذ َه َو فِضَّة فق ْل ل ُه ن َع ْم‪ ،‬فِإن ُه َس َيقو ُل ل َ‬
‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ٌ‬ ‫اَل‬ ‫بٌ‬ ‫َ‬ ‫ت َلي َ‬ ‫اَأْل ْو َقا ِ‬
‫َأ‬
‫َث ال ِغ َنى َف ْغ َنى ِب ِه‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬
‫اس ْكث ُر َو ْولَى ِب نْ ُي َقا َل َغنِيٌّ َمنْ حْ د َ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َأ‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬
‫ار ِت ِه َف َهذا ُكل ُه ِممَّا َي َت َعا َم ُل ال َّناسُ ِبهِ‪َ ،‬ف يُّ القِ َي ِ‬ ‫ُّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ض ِت ِه َو ذ َه ِب ِه َو ت َِج َ‬ ‫مِنْ قِ َب ِل فِ َّ‬
‫ت مِنْ‬ ‫ك‪َ ،‬قا َل‪َ ،‬ف َقا َل َو َه ِذ ِه َو هَّللا ِ لَي َْس ْ‬ ‫ت لَ ُه َذل َِ‬ ‫ار ٍة َقا َل‪َ ،‬فقُ ْل ُ‬ ‫َ َ‬ ‫ِج‬ ‫ت‬ ‫و‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ة‬
‫ٍ‬ ‫َ‬
‫ق‬ ‫دَ‬ ‫ص‬‫َ‬ ‫و‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ة‬
‫ٍ‬ ‫ب‬ ‫َ‬ ‫ه‬ ‫ِ‬ ‫ِنْ‬ ‫م‬ ‫اًل‬ ‫ا‬ ‫م‬
‫َ‬ ‫ادَ‬ ‫َ‬
‫ف‬ ‫َأ‬ ‫نْ‬ ‫م‬
‫َ‬ ‫و‬‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫ه‬
‫ُ‬ ‫دَ‬ ‫حْ‬ ‫و‬ ‫ُو‬
‫َ َ َ‬ ‫ه‬ ‫و‬ ‫ٌ‬
‫ء‬ ‫يْ‬ ‫َ‬
‫ش‬ ‫اس َق ْب َل َأ َ َ‬
‫ون‬ ‫ك‬‫ُ‬ ‫ي‬ ‫نْ‬ ‫ال َّن َ‬
‫ُ‬ ‫هَّللا‬
‫ك َه ِذ ِه َو ِ ِممَّا َتحْ ِمل َها اِإْل ِبلُ‪.‬‬ ‫از َ‬ ‫ِإب َْز ِ‬
‫يع ِة َشيْ ٌء َف َقا َل َف َما ه َُو َقا َل َبلَ َغنِي َأنَّ ْال َميِّتَ‬ ‫دَخ َل َعلَى َأ ِبي َحنِي َف َة َي ْوماً‪َ ،‬ف َقا َل َل ُه َأبُو َحنِي َف َة َبلَ َغنِي َع ْن ُك ْم َمعْ َش َر ال ِّش َ‬ ‫‪َ - 2298‬و قِي َل ِإ َّن ُه َ‬
‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َئ‬ ‫ْ‬
‫ِم ْن ُك ْم ِإ َذا َماتَ َك َسرْ ُت ْم َيدَ هُ اليُسْ َرى لِكيْ يُعْ طى ِكتا َب ُه ِب َيمِي ِنهِ‪ ،‬فقا َل َمكذوبٌ َعل ْينا َيا نعْ َمانُ ! َو ل ِكني َبل َغنِي َعنك ْم َمعْ ش َر المُرْ ِج ِة نَّ ال َميِّتَ‬
‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ِّ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫ش َي ْو َم ْالقِ َيا َمةِ‪َ ،‬ف َقا َل َأبُو َحنِي َف َة َم ْك ُذوبٌ َعلَ ْي َنا َو َعلَ ْي ُك ْم‪.‬‬ ‫ص َب ْب ُت ْم فِي ِه َجرَّ ًة مِنْ َما ٍء لِ َكيْ اَل َيعْ َط َ‬ ‫ِم ْن ُك ْم ِإ َذا َماتَ َق َمعْ ُت ْم فِي ُدب ُِر ِه َقمْعا ً َف َ‬
‫ان َأبُو َع ْب ِد هَّللا ِ علیه‬ ‫اج َش ِهدَ لَ ُه َأبُو ْال َح َس ِن علیه السالم ِب ْال َج َّن ِة َو َك َ‬ ‫ْ‬
‫َّاح‪َ ،‬قا َل‪َ :‬ع ْب ُد الرَّ حْ َم ِن بْنُ ال َحجَّ ِ‬ ‫صب ِ‬ ‫‪َ - 2299‬أبُو ْال َقاسِ ِم َنصْ ُر بْنُ ال َّ‬
‫ك‪.‬‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬
‫يع ِة مِثل َ‬ ‫ال الش َ‬ ‫ِّ‬ ‫َأ‬ ‫ُأ‬ ‫ْ‬
‫السالم َيقُو ُل لِ َع ْب ِد الرَّ حْ َم ِن‪َ :‬يا َعبْدَ الرَّ حْ َم ِن َكل ْم هْ َل ال َمدِي َن ِة َفِإني حِبُّ نْ ي َُرى فِي ِر َج ِ‬
‫ِّ‬ ‫َأ‬ ‫ِّ‬

‫ان آخ َِر َع ْهدِي ِبهِ‪َ ،‬يقُولُ‪َ :‬أ َنا َخلَفٌ لِ َمنْ‬ ‫ت ْال َفضْ َل ب َْن َش َاذ َ‬ ‫ارسِ يُّ ‪َ ،‬قا َل َسمِعْ ُ‬ ‫‪َ - 2300‬جعْ َف ُر بْنُ َمعْ رُوفٍ‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي َس ْه ُل بْنُ َبحْ ٍر ْال َف ِ‬
‫َ‬ ‫ْ‬
‫ضى ِهشا ُم بْنُ ال َحك ِم َر ِح َم ُه‬‫َ‬ ‫ً‬
‫ين َسنة‪َ ،‬و َم َ‬‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬
‫ان ب َْن َيحْ َيى َو غَ ي َْر ُه َما‪َ ،‬و َح َملت َعن ُه ْم ُمنذ خمْسِ َ‬ ‫ص ْف َو َ‬ ‫ت م َُحمَّدَ ب َْن َأ ِبي ُع َمي ٍْر َو َ‬
‫ضى‪َ ،‬أ ْد َر ْك ُ‬‫َم َ‬
‫ضى يُو ُنسُ بْنُ َع ْب ِد الرَّ حْ َم ِن َو لَ ْم ي َُخلِّ ْ‬
‫ف َخلَفا ً غَ ي َْر‬ ‫ُ‬
‫ِين‪ ،‬ث َّم َم َ‬ ‫ان َي ُر ُّد َعلَى ْالم َُخالِف َ‬ ‫هَّللا‬
‫ان يُو ُنسُ بْنُ َع ْب ِد الرَّ حْ َم ِن َر ِح َم ُه ُ َخلَ َف ُه َك َ‬ ‫هَّللا ُ َو َك َ‬
‫ضى َر ِح َم ُه هَّللا ُ‪َ ،‬و َأ َنا َخلَفٌ لَ ُه ْم مِنْ َبعْ ِد ِه ْم َر ِح َم ُه ُم هَّللا ُ‪.‬‬ ‫ال َّس َّكاكِ ‪َ ،‬ف َر َّد َعلَى ْالم َُخالِف َ‬
‫ِين َح َّتى َم َ‬
‫ِير‪َ ،‬عنْ َأ ِبيهِ‪َ ،‬عنْ َج ِّدهِ‪َ ،‬قا َل َقا َل لِي مِي َث ٌم ال َّتمَّا ُر َذاتَ َي ْو ٍم َيا َأ َبا ُح َكي ٍْم‬ ‫ْن َسد ٍ‬ ‫ان ب ِ‬ ‫‪َ - 2301‬حمْ دَ َو ْي ِه َو ِإب َْراهِي ُم‪َ ،‬قاال َح َّد َث َنا َأيُّوبُ ‪َ ،‬عنْ َح َن ِ‬
‫ْت ْال َقادِسِ َّي َة َرا ِجعا ً َأرْ َس َل‬ ‫صال ٍِح ِبَأيِّ َشيْ ٍء ُت َح ِّد ُثنِي َقا َل ِإ ِّني َأ ْخ ُر ُج ْال َعا َم ِإلَى َم َّك َة َفِإ َذا َق ِدم ُ‬ ‫ت َيا َأ َبا َ‬ ‫ث َو ه َُو َح ٌّق‪َ ،‬قا َل َفقُ ْل ُ‬ ‫ُك ِب َحدِي ٍ‬ ‫ِإ ِّني ُأ ْخ ِبر َ‬
‫س َح َّتى َي ِجي َء ِبي ِإلَ ْيهِ‪َ ،‬ف َيقُو ُل لِي َأ ْنتَ مِنْ َه ِذ ِه ال َّسبَّا َب ِة ْال َخ ِبي َث ِة ْالمُحْ َت ِر َق ِة الَّتِي َق ْد َي ِب َستْ‬ ‫ار ٍ‬ ‫اًل‬
‫ِإلَيَّ َه َذا ال َّدعِ يُّ ابْنُ ِز َيا ٍد َر ُج فِي ِماَئ ِة َف ِ‬
‫ك ِبال ِّدرَّ ِة‬ ‫ْأ‬
‫ب َر َس َ‬ ‫ض َر َ‬ ‫ِين َ‬ ‫ك مِنْ َح َس ٍن ح َ‬ ‫ف ِم ْن َ‬ ‫ان عْ َر َ‬ ‫َأ‬ ‫ك هَّللا ُ َف َو هَّللا ِ َل َعلِيٌّ َك َ‬ ‫َأ‬
‫ك! َف قُو ُل اَل َر ِح َم َ‬ ‫ك َو ِرجْ لَ َ‬ ‫َعلَ ْي َها ُجلُو ُد َها َو ا ْي ُم هَّللا ِ ُأَل َق ِّط َعنَّ َيدَ َ‬
‫ك‬‫ت َيا َبنِيَّ َف َو هَّللا ِ َأَل َنا َأعْ لَ ُم ِب ِه ِم ْن َ‬ ‫َف َقا َل َل ُه ْال َح َسنُ َيا َأ َب ِة اَل َتضْ ِر ْب ُه َفِإ َّن ُه ُي ِح ُّب َنا َو ُي ْبغِضُ َع ُدوَّ َنا‪َ ،‬ف َقا َل لَ ُه َعلِيٌّ علیه السالم ُم ِجيبا ً َل ُه اسْ ُك ْ‬
‫ْ‬ ‫ُأْل‬
‫ك َفُأصْ لَبُ َفَأ ُكونُ َّو َل َه ِذ ِه ا َّم ِة ل َج ُم ِبال َّش ِريطِ‬
‫ُأ‬ ‫َأ‬ ‫ِّك‪َ ،‬قا َل‪َ ،‬ف َيْأ ُم ُر ِبي عِ ْن َد َذلِ َ‬ ‫ك َو َعد ٌُّو ل َِولِي َ‬ ‫َف َو الَّذِي َفلَقَ ْال َح َّب َة َو َب َرَأ ال َّن َس َم َة ِإ َّن ُه لَ َولِيٌّ لِ َعدُوِّ َ‬
‫فِي اِإْلسْ اَل ِم‬
‫ْن َمعْ رُوفٍ‪َ ،‬عنْ َأ ِبي م َُح َّم ٍد‬ ‫َّاس ب ِ‬‫ْن َيحْ َيى‪َ ،‬ع ِن ْال َعب ِ‬ ‫‪ - 2302‬م َُح َّم ُد بْنُ َمسْ عُودٍ‪َ ،‬قا َل َح َّد َثنِي َعلِيُّ بْنُ م َُح َّم ٍد َقا َل َح َّد َثنِي م َُح َّم ُد بْنُ َأحْ َم َد ب ِ‬
‫ص َع ُة‬ ‫صعْ َ‬ ‫ِين علیه السالم َمنْ َيعْ ِرفُ َح َّق ُه ِإاَّل َ‬ ‫ِير ْالمُْؤ ِمن َ‬ ‫َأ‬ ‫ْن َأ ِبي َي ِزيدَ‪َ ،‬قا َل َقا َل َأبُو َع ْب ِد هَّللا ِ علیه السالم َما َك َ‬ ‫ال‪َ ،‬عنْ دَاوُ دَ ب ِ‬ ‫ْال َحجَّ ِ‬
‫ان َم َع م ِ‬
‫َو َأصْ َحا ُبهُ‪.‬‬

‫ان ْال َح َسنُ علیه السالم َق ْد َأ َخ َذ اَأْل َم َ‬


‫ان‬ ‫ب َعلِيٍّ علیه السالم َو َك َ‬ ‫دَخ َل َع َل ْي ِه ِر َجا ٌل مِنْ َأصْ َحا ِ‬ ‫ِين َق ِد َم ْال ُكو َف َة َ‬
‫او َي َة ح َ‬‫‪َ - 2303‬ذل َِك‪َ ،‬أنَّ م َُع ِ‬
‫ص َع َة‪َ :‬أ َما َو هَّللا ِ ِإ ِّني‬‫صعْ َ‬ ‫او َي ُة ِل َ‬
‫ص َع ُة‪َ ،‬قا َل م َُع ِ‬ ‫صعْ َ‬ ‫دَخ َل َعلَ ْي ِه َ‬ ‫ص َع ُة‪َ ،‬فلَمَّا َ‬ ‫صعْ َ‬ ‫ِيه ْم َ‬‫ان ف ِ‬ ‫اِئه ْم َو َك َ‬‫اِئه ْم َو َأسْ َما ِ‪F‬ء آ َب ِ‬
‫ال ِم ْن ُه ْم ُم َس َّمي َْن ِبَأسْ َم ِ‬ ‫ل ِِر َج ٍ‬
‫صادِقا ً‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫اَل‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َّ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ُأ‬ ‫َأ‬ ‫ُأ‬ ‫هَّللا‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫ُ‬ ‫َأ‬ ‫ُأَل‬ ‫ُك ْن ُ‬
‫او َية ِإنْ كنتَ َ‬ ‫ك ِب َهذا ااِل سْ ِم‪ ،‬ث َّم َسل َم َعل ْي ِه ِبال ِخ َفةِ‪َ ،‬قا َل َف َقا َل م َُع ِ‬ ‫ت ْبغِضُ نْ َت ْدخ َل فِي َمانِي! َقا َل َو َنا َو ِ ْبغِضُ نْ َس ِّم َي َ‬
‫صعِدَ ْال ِم ْن َب َر َو َحمِدَ هَّللا َ َو َأ ْث َنى َعلَ ْيهِ‪ُ ،‬ث َّم َقا َل َأ ُّي َها ال َّناسُ َأ َت ْي ُت ُك ْم مِنْ عِ ْن ِد َرج ٍُل َق َّد َم َشرَّ هُ َو َأ َّخ َر َخي َْرهُ َو‬ ‫َفاصْ َع ِد ْال ِم ْن َب َر َف ْال َعنْ َعلِ ّياً! َقا َل َف َ‬
‫َ‬ ‫هَّللا‬ ‫اَل‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫ِين‪ ،‬فلمَّا َر َج َع ِإل ْي ِه ف خ َب َرهُ ِب َما قا َل‪ ،‬قا َل َو ِ َما َعنيْتَ غَ ي ِْري ارْ ِجعْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫ض َّج هْ ُل ال َمسْ ِج ِد ِبآم َ‬ ‫َأ‬ ‫َأ َّن ُه َأ َم َرنِي َأنْ َأ ْل َع َن َعلِ ّيا ً َف ْال َع ُنوهُ َل َعن ُه ُ! ف َ‬
‫َ‬ ‫هَّللا‬ ‫َ‬
‫ب َف ْال َع ُنوا َمنْ لَ َع َن‪،‬‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬
‫ِين َم َرنِي نْ ْل َع َن َعلِيَّ ب َْن ِبي َطالِ ٍ‬ ‫َأ‬ ‫ِير ْالمُْؤ ِمن َ‬ ‫َأ‬ ‫َأ‬
‫صعِدَ ْال ِم ْن َب َر‪ُ ،‬ث َّم َقا َل ُّي َها ال َّناسُ ِإنَّ م َ‬ ‫َح َّتى ُت َس ِّم َي ُه ِباسْ ِم ِه‪َ F،‬ف َر َج َع َو َ‬
‫ْ‬ ‫َأ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫اَل‬ ‫ْ‬ ‫َأ‬
‫او َية قا َل َو ِ َما َعنى غي ِْري‪ ،‬خ ِرجُوهُ ُي َسا ِكننِي فِي َبلدٍ‪ ،‬ف خ َرجُوهُ‪.‬‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬ ‫اَل‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ِين‪ ،‬قا َل‪ ،‬فلمَّا خ َب َر م َُع ِ‬ ‫َ‬ ‫َعلِيَّ ب َْن َأ ِبي َطالِبٍ! َقا َل َفضَجُّ وا ِبآم َ‬
‫َث َخ َرجُوا ِإلَى َأ ِبي َع ْب ِد هَّللا ِ‬ ‫ب َما َأحْ د َ‬ ‫َث َأبُو ْال َخ َّطا ِ‬ ‫ِين َأحْ د َ‬ ‫ْن َأ ِبي ُع َمي ٍْر بِِإسْ َنا ِد ِه َأنَّ ال ِّشي َع َة ح َ‬ ‫َّاح‪َ :‬ع ِن اب ِ‬ ‫صب ِ‬ ‫‪َ - 2304‬ح َكى َنصْ ُر بْنُ ا

You might also like