گـ :گروه رویایی اینه .وای شما دو تا رو نگاه کنید .می دونید چی خیلی شگفت انگیزه؟ اینکه شما چقدر در حضور اون خوشحالید. این خیلی زیباست. م :اوه آره...اون همه چیز رو بهتر می کنه. گ :آخی! نازی! چرا این بهترین فیلمی بود که با هم ساختید؟ م :چون اون گفت. گ :آیا راز ازدواجتون هم همین هست؟ م :نه ...اینطوری بده بستون بیشتری وجود داره .نمی دونم..به نظر چیز خوبی برای ذهن ها بود. ز :اینکه انتخاب کردن چیزی که بچه هامون بتونن تماشاشـ کنند جالب بود .چون اگر چه اون اجازه داد که پسرمون فیلم های مارول را ببینه. م :البته یه فیلمهای خاصی رو. ز :آره یه فیلمهای خاصی رو .بچه ها نمی تونستن خیلی از فیلمهایی رو که ما روش کار کردیم رو ببینن .پس انجام این کار جالب بود .به نظرم درجه ای از سختی در مورد جلوه های بصری مثل خلق کردن دنیاها و همه ی اون کارهایی که حتی توی فیلم شرلوک هم انجام ندادیم درش وجود داشت که من در موردش هیجان زده بودم .دالیل زیادی وجود داشت که این فیلم یک انتخاب خوب بود. گ :و اون یک فیلم جادویی برای بچه ها بود .من می دونم که بچه ها همیشه سخت ترین منتقدان هستند و خیلی صادق هستند .خب نظر بچه ها چی بود؟ م :اونها خیلی خوشحال بودند. ز :آره. گ :خوبه. م :آره اونها خیلی خوشحال بودند .این اولین باری بود که ما بچه هامون رو به پیش نمایش یک فیلم آوردیم .درسته؟ ز :بله. م :فیلمی که مال ماست. گ :وااووووو. م :آره. ز :نه...کال اونها تا حاال تو پیش نمایش هیچ فیلمی نبودند. گ :این کار خیلی بزرگیه! آیا اونها به شما فید بک فوری دادند؟ طوری که مستقیم بهتون بگن نظرشون چیه؟ ز :اونها بعد از دیدن فیلم نظرشون رو دادن .چون وقتی بچه ها دوست دارن دوباره یه فیلم رو ببینن این همیشه یه عالمت خوبه. پسرم اکستنت به صورت خاص ازش خوشش اومد .اگر چه اون همیشه پشت صحنه به دنبال مسایل بازاریابی و غیره بود .می دونید در مورد بچه ها شما نمی تونید همیشه نظرشون رو بخونید .چون شما مثال یه چیزی بهشون نشون می دید و گاهی آنها فورا چیزی به شما نمی گن و مثال بعد از ظهر اون ب شما میگن که من واقعا خوشم اومد وقتی یوشی داشت فالن چیز را می گفت .بعد شما با خودتون فکر می کنید که اون واقعا به فیلم توجه کرده! اسم شخصیت و کل چیز رو یادشه. گ :آره این باید خیلی حس خاصی باشه! رابرت تو چرا می خواستی دولیتل باشی؟ چه چیزی را در مورد دولیتل دوست داشتی؟ م :من همیشه با خودم میگم چرا این فیلم؟ چرا حاال؟ چرا به خودم زحمت بدم؟ و بعد صادقانه از پنجره بیرون رو نگاه میکنم و می بینم که این آلکاپاها دارن به من نگاه میکنن و بزها اون پایین هستند و گاوهای اوریو هم اون پایین هستند و اون خوکهای کونی کونی هم اون پایین هستند. گ :اوه..شما خوکهای کونی کونی دارید! اونها خیلی بامزه ند. م :اونها شگفت انگیزند! ز :اونها خیلی بزرگند. م :اونها خیلی هماهنگند .می دونی ما دوست نداریم کاری خیلی طول بکشه مگر اینکه شدیدا پروژه ی سختی باشه .چه یه فیلم باشه و چه یه بچه باشه یا چه این موضع باشه که چطور مالقاتی شبانه داشته باشیم .من دوست دارم یه فرآیند طوالنی خیلی دشوار باشه و ما خیلی ازش یاد گفتیم و االن خیلی خوبه چون من همیشه چیزی که بهش اهمیت میدادم این بوده که وقتی مردم فیلمی رو می بینند ازش خوششون بیاد و امروز اولین روز بود و من شروع کردم به صحبت کردن در مورد خوبی های فیلم و مردم می گفتند که ما دیدمش و ازش خوشممون اومد و من با خودم می گفتم که ایول! می دونی گون ما دلمون می خواد که خانواده ی مفتخری باشیم. گ :البته! باید هم باشید .من نمی دونستم شما اینقدر حیوون دارید .خب به غیر از خوکها شما آلپاکا دارید. ز :آره .ما دو تا خوک داریم .چهار تا آلپاکا چهار تا بز دو تا گاو سه تا مرغ دو گربه و یه خرگوش. م :و یه خرگوش! ز :ما خرگوش زیاد داریم اما فقط یکیش هست که خیلی جذابه. م :آره فقط یکیشون هست که ما خیلی دوستش داریم. گ :تو واقعا دولیتل هستی .باهاشون حرف هم میزنی؟ م :امروز صبح اومدم داخل آشپرخونه و اون به من گفت نگاه کن ببین کی اینجاست و من از باالی شونه م نگاه کردم و دیدم که گربمون دارت نشسته و داره خیره به من نگاه میکنه و من بهش گفتم چه خبر رفیق!؟ واون نگاهش رو از من برگردوند انگار که بخواد به من بگه من همین جوری داشتم بهت نگات می کردم.چیزی برای گفتن ندارم .شاید غذا می خواست. ز :اونها همیشه غذا می خوان .مانتی همیشه صیح سر من دادمی زنه .مانتی اون یکی گربه مون هست.چون من دوست دارم اول صبح از خواب بلند بشم. م :ببخشید ماشین لباسشویی م شروع کرده به سر و صدا در آوردن. گ :اوه..چه خبره! خیلی جالبه! من نمی دونستم شما اینقدر حیوون دارید و شما با حیوانات حرف می زنید. ز :ما نمی خوایم باور کنیم که می تونیم با حیوونا حرف بزنیم .اونها احساسات دارند .ما اسم این بز نجات یافته را فلش گذاشتیم .به نظرم فلش شبیه انسان و یا یک سگه. م :یه نفر گفت اون بین بزها مثل سگ می مونه. ز :آره...آره. م :اون راه میره. ز :به صورتش لبخند داره .تو باهاش حرف می زنی و اون خیلی عالیه. گ :اوه..بی خیال! م :اون بین سه تای دیگه خیلی شر به پا میکنه .با کیو بی تیریگر و میمو. زن :آره .یه جور سلسله مراتب وجود داره بین اونها .اما اونها خودشون می فهمن. م :ما داریم به درستی مدیریتش می کنیم. گ :به نظر خیلی جالب میاد .شما دو تا خیلی خوش شانسید .نه منظورم اینه که بچه های شما خیلی خوش شانسن. جدی میگم ...چه زندگی ای! هنوز خیلی شایعاتـ در مورد شما وجود داره .نظریه های هواداران و ...مردم دلشون می خوان مرد آهنی رو دوباره ببینن .آیا این می تونه اصال اتفاق بیافته؟ م :آره هر چیزی می تونه اتفاق بیافته .من دارم واقعا لذت می برم... ز :اوه این نظرات کوچیک به چه سر تیترهایی می تونن تبدیل بشن. گ :اون می دونه آخر این قضیه چی میشه. م :تا اونجایی که من می دونم من صالحم رو زمین گذاشتم و با کنار گذاشتنش مشکلی ندارم .همچنین فکر میکنم که مارول داره االن سفری رو طی میکنه و داره چیزهای دیگری رو امتحان میکنه و من هیجان زده ام که ببینم همه ی این اتفاق ها چه طوری ختم میشه و می دونی مدیریت کردنش سخته و ما یه سری کارهای دیگه داریم. گ :آره..پری می سن...درسته؟ زن :آره درسته. گ :شما سری AIخودتون رو توی یوتویب دارید که خیلی باحاله. م :آره. گ :آیا جفتتون به AIعالقه مند هستید؟ ز :در موردش بیشتر از هر چیز دیگری کنجکاو هستیم .قبل از اینکه این سلایر شروع بشه نمی دونستم که اینقدر رایج میشه و وقتی که شروع کردیم جاهای مختلف رو کشف کنیم. م :این کسی هست که در موردش همه چیز رو چیز گرفت. گ :پس شخص باهوش اونه. م :من مثل گزارش گری بودم که جلو ایستاده و میگه اوه ببینید یه نفر االن می خواد یه چیز یاد بگیره. گ :تو خیلی کارتو خوب انجام دادی. م :آره..می دونی...میگن هروقت خواستی چیزی رو یاد بگیری برو و مقابلش وایسا. ز :آره ما سعی میکنیم یه داستان در موردش بگیم .این کاریه که این سلایر می خواد انجام بده .می خواد که یک نگاه انسانی به شیوه ی تاثیر گذاری اون بر ما بندازه و تمامی عناصر مختلف داخل اون...و این سلایر هنوز خیلی جوون هست و تکمیل خواهد شد .اما فرو رفت در اون و دیدن جنبه های مختلف زندگی مون که تحت تاثیر قرار می گیره و این شرکتهایی بزرگ که با AIسعی میکنن کار بهتری در دنیای ما انجام بدن .این زاویه ای بود که ما بهش توجه کردیم .می دونم نقاط تاریک زیادی وجود داشت .اما هدف این سلایر نگاه کردن به جاهایی هست که واقعا به ما کمک می کنه. گ :شما دو تا با هم ده تا فیلم ساختید .اگر اشتباه می کنم بهم بگید .حدود ده فیلم تا این زمان. ز :فکر کنم هشت یا نه تا. گ :خب پس تقریبا ده تا فیلم با هم ساختید .معموال آدما اگر با هم ازدواج کرده باشن حتی نمی تونن یه فیلم با هم بسازند. ز :بله. گ :پس چطوری؟ رازش چیه؟ م :فکر کنم این که ما موقع ساختن یه فیلم هم دیگه رو مالقاتـ کردیم خیلی کمک کرد .بعدش با هم نامزد کردیم و می دونید عشق جوانی و ساختن فیلم های عاشقانه و یه جورایی ما یه نوع زندگی دوره گردی سیر گونه ای داشتیم .البته االن ما خانه و زندگی ثابت داریم و دیگه عامل مزاحم وجود نداره و اگر دلیلی برای بیرون رفتن از خانه داشته باشیم می تونیم بیرون بریم. ز :به نظرم همه ش احترامیه که ما برای هم دیگه قایلیم .چون ما کار مشابهی رو انجام نمی دیم .من جلوی دوربین نیستم. م :اون مانیتورها رو نگاه میکنه و وقتی خیلی بد بازی میکنم بهم میگه. گ :آیا اون واقعا این طوری بهت میگه؟ بهت میگه که خیلی بد بودی؟ م :نه اون این جوری میگه .آقای حرفه ای اون آدامس رو از دهنت بنداز بیرون! ز :اون هیچ وقت بد نیست .فقط موقع هایی که توی دهنش آدامس داره حرص من رو در میاره. گ :ببخشید من یک سری مصاحبه های قدیمی از شما رو بررسی کردم و وقتی برای اولین بار این قسمتـ رو خوندم خیلی اون رو دوست داشتم .چون من از دوستانم که ازدواج کردند شنیدم که میگن وقتی برای اولین بار شریک زندگیشون رو دیدن می دونستن که اون شخص مورد نظر اونهاست .اما تو گفتی وقتی برای اولین بار رابرت رو دیدی فکر کردی که اون یه کم عجیبه .یعنی این یه اتفاق آنی نبود .درسته؟ ز :آره اون یک کمی عجیبه. م :منظورش اینه که جذاب تر از همه ی دوست پسرهای قبلیش! گ :منظورش دقیقا همینه. م :حتی با گفتن این موضوع احساس احمقانه ای بهم دست داد. ز :هیچ آدمی توی دنیا مثل رابرت وجود نداره .که این موضوع عالیه. م :اما اونها ما رو باور نمی کنن. ز :همه چیز در مورد تو متفاوته. گ :تو خیلی منحصر به فردی. ز :تو این انرژی شگفت انگیز و تمام چیزهای خارق العاده رو داری .حتی تا دو سوم فیلم هم نمی دونستم که اون آدم مورد نظر منه و بعد با خودم فکر کردم که اون این اون آدمه! م :آیا همون زمانی بود که من تیپ زدم و با هم توی مونترال برای شما بیرونر فتیم. ز :آره. گ :این اولین قرارتون بود؟ ز :نه ...من هنوز داشتم تهیه کنندگی فیلم رو انجام میدادم و بهش گفتم که آیا باید منتظر اون مربی ای که رابرت داشت ازش استفاده می کرد و باهاش بیرون می رفتیم بمونیم؟ م :اسمش لی پس ترناک بود. ز :و رابرت گفت نه! و من گفتم اوه باشه. م :خب آره اون یه قرار بود. ز :ما در اون زمان توی فازهای متفاوتی بودیم. گ :ما یک سری سواالت سریع داریم .سوزان ...آیا اولین قرارت یادته؟ ز :برام مبهمه؟ گ :تو اولین قرارت رو یادت میاد؟ م :همین چیزی بود که االن گفتم .مثل روز برام روشنه. گ :غذای ناسالم مورد عالقه ی رابرت چیه؟ ز :اوه..خدای من...خب ...پیتزا با سس پاستا غذای ایده آلش هست اما شبا یواشکی میره پایین و کره ی بادوم می خوره .چون اون یک بازیگره و جلوی دوربین باید خوب به نظر بیاد. م :نخیرم..این طور نیست .دو تاچیز هست که من بدون اونها نمی تونم زندگی کنم .قهوه قهوه و قهوه. گ :هوم...این واقعا یه غذای ناسالم نیست .سوزان چی؟ آیا اونم غذای ناسالم داره؟ م :خاویار. گ :اوه..این یکی خیلی شیکه! ز :البته خیلی بده...من گیاه خواری هستم که خاویار می خوره. م :خوبه همه چیزت متعادله .تو زندگیتو متعادل می کنی. گ :شوی تلویزیونی که رابرت زیاد نگاه میکنه چیه؟ ز :اوه..اون عاشق زیاده روی هست .اون زمانشو داره که این کارو انجام بده .خب تاج ...خب البته یه کاری هم امروز صبح انجام دادیم و شوی صبحگاهی نگاه کردیم .البته نتونستین زیاد ببینیمش...چون باید زیاد منتظر می موندیم و خسته کننده بود. م :مثل زیاده روی های تو توی خاویار نیست .خیلی حال بهم زنه! گ :تو واقعا می تونی توی خوردن خاویار زیاده روی کنی؟ تو مگه چقدر می تونی خاویار بخوری؟ م :اون اینقدر مرتب و منظم هست که اصال باورت نمیشه خاویار بخوره .شاید اون آدم عجیبه تویی. ز :حتما... گ :شما دو تا خیلی فوق العاده اید! من می خوام همیشه با شما خوش بگذرونم .اما شما سرتون شلوغه ..پس همین .مبارکتون باشه .ما بی صبرانه منتظر دیدن پری من سون هستیم. م :آره..اون عالیه. گ :ممنونم. ز :ممنونم. گ :ممنون از وقتی که گذاشتید. ممنون که تماشا کردید اگر ویدپوهای بیشتری می خواید به کانال یوتویب ما بپیوندید.