Professional Documents
Culture Documents
کلبه
کلبه
کلبه
باCخره از خانوادم جدا شدم و زندگیه من از امروز شروع میشه وسایلم امادس .سوار ماشینم شدم و به سمت شمال حرکت کردم
مسیر یکم سخت بود برام چون اولین باری بود که تنهایی همچین مسافتی و میرفتم خداروشکر رسیدم همونطور که انتظار داشتم
کلی کار داشتم خونم دقیقا وسط جنگل بود یه خونه چوبی ساده که ٣تا اتاق داشت و با نردبون به زیر شیروونی راه داشت تقریبا
یک روز کامل زمان برد تا بتونم خونرو تمیز کنم فقط جامو انداختم و از خستگی با سرعت خوابم برد فردای اون روز برای چیدن
خونه اشتیاقه زیادی داشتم اول از اتاقم شروع کردم اتاق بزرگی نبود اما وسایلم جا شد و خیلی ذوق داشتم پذیرایی و اشپز خونرم
چیدم و یه استراحتی کردم باورم نمیشه دو روزه اینجام و هنوز بیرون نرفتم اون دوتا اتاقم بدردم نمیخوره کارمم که اخراشه فقط
مونده جعبه هارو جمع کنم بهتره برم یکم هوا بخورم و بعد بیام بقیه کارارو انجام بدم لباسمو پوشیدم لحظه اخر یادم افتاد ممکنه
چیزی ببینم و بتونم شکار کنم باCخره تفریحه با تفنگم از خونه زدم بیرون و به سمت جنگل راه افتادم
جنگل
جایه بزرگی بود سرسبز پر از حشره و گیاهای جالب همینطوری که داشتم راه میرفتم و چشم میچرخوندم برای شکار پرنده ای
نظرمو جلب کرد نشونمو گرفتم سمتش تا اومدم شلیک کنم و شانسمو امتحان کنم صدایی نظرمو جلب کرد اره درست حدس میزدم
صدای شکسته شدن شاخه درخت بود تو همین فکرا بودم که ضربه محکمی به سرم زده شد و از حال رفتم
ون محدثه
وقتی به هوش اومدم تویه ون بزرگی بودم و یخ روی سرم بود چشمام هنوز تار میدید ولی صدایه اون دخترو واضح میشنیدم
میخواستم بلند شم اما یچیزی مانع میشد اره دست و پام بسته بود سریع به خودم اومدم و فریادی کشیدم
مانی :
محدثه :
چقد سوال میپرسی من محدثم بهتر نیست اول خودتو معرفی کنی؟
مانی :
تو دیوونه شدی دختر اولش منو زدی ا?نم دستمو بستی و نمیدونم کدوم گوری ام بعد تو میگی اروم باشم و خودم و معرفی کنم؟
محدثه :
با?خره من یه دختر تنهام تورم نمیشناسم به قول خودت تو سرتم زدم توقع داشتی دستتو نبندم؟
نترس تو ون منی
مانی :
محدثه :
داشتی یه حیوونه بی گناهو میکشتی تو اص Sچیزی از محبت به حیوانات به گوشت خورده؟
مانی :
محدثه :
منم همینطور
میتونی بری
مانی :
تفنگم کجاست
محدثه :
دختره پرو تو سرم زده منو دزدیده بازم تلبکاره نگا کن چجوری صحبت میکنه تروخدا ولی از حق نگذریم چقد صداش قشنگ بود
صورتشو که واضح ندیدم هنوزم چشام تار میبینه ولی امیدوارم دوباره ببینمش
تقریبا باید ساعت ۶باشه خورشید داره غروب میکنه اینجاهارو خوب میشناسم فکر کنم تا ساعت ۶:٣٠باید برسم به کلبه هنوز فکرم
پیش اون دخترس اسمش چی بود محدثه؟
نمیدونم باید برم با اینحالم خونرم تمیز کنم شامم که ندارم امیدوارم به شب نخورم فقط
واقعا مشکل خدا با من چیه روز دوم زندگیه مجردیم باید این همه بدبختی داشته باشم
برگشت به کلبه
اونجوری که تو ذهنم بود پیش نرفت کلبه خیلی دور تر بود ساعت ٧رسیدم خونه سریع لباسامو دراوردم و شروع کردم به جمع کردن
جعبه ها خونه دیگ کام eاماده شده بود سرم هنوز درد میکرد دیگ وقت نداشتم شام درست کنم اما نودل داشتم
قبل از اینکه درست کنم دنبال یه فیلم گشتم که همزمان باهاش نگاه کنم صدای قطره ها رو شیشه نظرمو جلب کرد به بیرون یه نگاه
انداختم
صدای رعد و برق کام eفضارو ترسناک کرده بود واسه همین ک eاز فیلم ترسناک کشیدم بیرون
نودل اماده شده بود کشیدمش توی ظرف و ظرفو گذاشتم رو میز
بین دوراهیه سختی بودم کمدی یا رمانتیک میخواستم تصمیم بگیرم که یهو ینفر زنگ در و زد
اونم تو جنگل؟
یکم ترسیدم و هول شدم درو خیلی اروم باز کردم همینو کم داشتم
محدثه :
عه اینجا خونه توعه؟
مانی :
محدثه :
مانی :
محدثه :
مانی :
مزاحم چیه اتفاقا منم تنها بودم تازه برعکس شما که غریبه هارو میزنی ما بهشون کمک میکنیم بیا تو بدو خیس شدی
محدثه :
مانی :
او اره راست میگی انقد از دستت عصبانی بودم پاک یادم رفت
محدثه:
مانی:
ن بهترم ولی خیلی دستت سنگینه ها
بشین راحت باش لباساتو عوض کن اون اتاقا همه خالی ان
محدثه :
نبابا چرا باید اینجوری بشه درسته خوشگله کوچولوعه صداشم خیلی ارامش بخشه ولی فکر نکنم دWیل کافی باشه که عاشقش بشم
بزار بجای این فکر و خیا Wیکم هیزم بریزم تو شومینه خونه یکم گرم شه دختره ام خیسه خالی بود سرما نخوره
محدثه :
مانی :
من از صبح هیچی نزاشتم دهنم تو چقد دختر رو مخی هستییی من اص\ باورم نمیشه پرو تر از تو ندیدم من
محدثه :
اووو اروم بابا چیزی نبود که مهمون نوازیت کجا رفته یه نودل بود دیگ حا Wداشتی چیکار میکردی من در و نزده بودم
مانی :
تو واقعا دختر رو مخی هستی فقط بدبختی سرم اومده از اون موقع که دیدمت
داشتم انتخاب میکردم چه فیلمی ببینم و یکم شام بخورم که یکیشو نمیتونم انجام بدم
محدثه :
مانی :
محدثه :
خب از اونجا که خوش ندارم باهات فیلم رمانتیک ببینم بیا این کمدیرو بزار
مانی :
تازه طلبکارم هستی واقعا زبونم بند اومده این همه ب\ سرم اوردی اگرم کسی باید خوش نداشته باشه اون منم
محدثه :
مهم نیست من که داشتم خودم نگاه میکردم این یهو پیداش شد خودم نگاه میکنم
با اینکه خیلی پروعه و رومخه خیلی اروم خوابیده ادم دلش میخواد
فشارش بده
محدثه :
وا این دختره چشه خوبی بهش نیومده ولش کن بابا اص\ به من چه
عجب ماشینی!؟
با صدای پرنده ها از خواب پاشدم
من چرا هنوز رو مبلم پسره بیشعور نکرده مثل این رمانا منو بغل کنه ببره رو تختش حا Wهرچی چیزی ازش در نمیاد در کل
وایسا ببینم!!!
مانی :
محدثه :
عه چیزه بیدار شدی نه ماشینه دیگ چرا باید خوشم بیاد
مانی :
محدثه :
مانی :
مرسی…
مانی :
بشین سر میز
محدثه :
مانی :
هعی چی بگم بهت بشین فقط دو دیقه حاضر جوابی نکن اشکال نداره
محدثه :
مانی :
محدثه :
اون ونم واسه اینه که توش میخوابم و به جاهای مختلف سفر میکنم واسه عکس گرفw
مانی :
محدثه :
خوبه پس
مانی :
محدثه :
مانی :
محدثه :
مانی :
محدثه :
مانی :
میدونی چیه
محدثه :
مسیر شهر
مانی:
محدثه:
مانی:
محدثه:
مانی:
اره بابا اگه باعث میشه کمتر حرف بزنی چرا که نه
محدثه:
ناراحت نشدم
مانی:
محدثه:
هیجا مثل اینارو پیدا نمیکنی تو یه ماشین قدیمی فقط باید اهنگ قدیمی گوش کنی
مانی:
محدثه:
مانی:
دو دیقه دیگ بازاریم خسته شدی؟
محدثه:
نه خوبم
مانی:
بازار
محدثه:
واییی چه بازار بزرگیهه حتما کلی چیز جالب میتونم از اینجا بگیرم
مانی:
محدثه:
مانی:
بعدش میریم سمت خرت و پرتا و شاید برات سوغاتی لواشک خریدم
محدثه:
جدییی!؟
میدونستم عاشقمی
مانی:
میخوای پشیمون شم؟
محدثه:
مانی:
محدثه:
مانی:
میوه فروش:
محدثه و مانی:
مانی:
محدثه:
میوه فروش:
میوه فروش:
بیا پسرم
مانی:
میوه فروش:
محدثه:
مانی:
محدثه:
مانی:
محدثه:
مانی:
محدثه:
دوست دارم
مانی:
محدثه:
لواشکو میگم
مانی:
دختر گل فروش:
مانی:
باباااااا بخدا خانومم نیست چرا باید به همه اینو توضیح بدم چجوری همه اینو با من جفت میکنید
دختر گل فروش:
مانی:
دختر گل فروش:
مانی:
محدثه:
*خنده شدید
مانی:
دختر گل فروش:
مانی:
بگیرش اینو
محدثه:
مانی:
رمانتیک چییی
من گل به چه دردم میخوره تو بگیرش شاد شی حداقل
محدثه:
میدونم عاشقمی
مانی:
دوباره گفتییی
محدثه:
مانی:
مانی:
محدثه:
مانی:
محدثه:
اره بابا چرا نشه من پیتزا دوس دارم منو میبری فست فود
مانی:
محدثه:
مانی:
محدثه:
مانی:
محدثه:
مانی:
محدثه:
خب دیگ برو مزاحمم نشو نه بیا دنبالم حسابی کار دارم
مانی:
اهان اره باشه باشه
میبینمت پس
محدثه:
میبینمت
پسره عصبی
مانی:
هعی چی بگم
)لبخند ملیح(