Professional Documents
Culture Documents
Brife Answer To The Big Questions
Brife Answer To The Big Questions
یادداشت ناشر
استیون هاکینگ
7 پیشدرآم د
9 مقدمه :آشنایی با استیون هاکین
گ
17 چرا باید پرسش های اساسی را بپرسیم ؟
31 فصل :۱آیا آفریننده ای هست ؟
41 فصل :۲جهان هستی چگونه آغاز شد ؟
57 فصل :۳آیا حیات هوشمند دیگری در جهان هست ؟
69 فصل :۴آیا میتوانیم آینده را پیشگویی کنیم ؟
75 فصل :۵درون هر سیاهچاله چیست؟
89 فصل :۶آیا سفر در زمان ممکن است ؟
101 فصل :۷آیا ما روی زمین نجات خواهیم یافت ؟
113 فصل :۸آیا باید به فضا کوچ کنیم ؟
125 فصل :۹آیا هوش مصنوعی بر ما چیره خواهد شد ؟
135 فصل :۱۰آینده را چگونه بسازیم ؟
143 گ
پسدرآمد :لوسی هاکین
پیش درآمد
نخستینبار در سال ۱۹۶۵در لندن ،انگلستان ،در کنفرانس نسبیت عام و کیهانشناسی
بود که استیون هاکینگ را مالقات کردم .استیون در میانهی راه مطالعات دورهی
دکتریاش در دانشگاه کمبریج بود و من آن روزها تازه مدرک دکتریام را از
دانشگاه پرینستون گرفته بودم .شایعهای در تاالرهای کنفرانس به گوش میرسید
که استیون استدالل قانعکنندهای دارد که جهان هستی ما در زمان معینی در گذشته
متولد شده است و میگوید جهان هستی نمیتواند ازلی بوده باشد.
از اینرو من هم همراه با عدهای در حدود ۱۰۰نفر در تاالری که تنها گنجایش
چهل نفر را داشت ،تنگاتنگ در کنار هم نشسته بودیم تا سخنرانی استیون را
بشنویم .استیون با عصا وارد شد و جویده جویده حرف میزد که اگر اینگونه
نبود ،تنها نشانههای کوچکی از بیماری نورون موتور در او دیده میشد که دوسال
پیش دکترها تشخیص داده بودند .آشکارا ذهن او از این بیماری تأثیر نپذیرفته بود.
استیون استدالل روشنی داشت که بر معادالت نسبیت عام ،مشاهدات اخترشناسان
حاکی از این که جهان ما در حال انبساط است ،و چند فرض سادهی به ظاهر
درست متکی بود و از روشهای ریاضیای استفاده میکرد که راجر پ ِ
ن ُرز آن
روزها ابداع کرده بود .استیون با آمیزهای از اینها ،به شیوهای هوشمندانه ،قدرتمند
و پذیرفتنی ،نتیجه گرفت که جهان هستی میبایست از نوعی حالت تکینگی ،در
حدود ده میلیارد سال پیش آغاز شده باشد( .در طول دههی بعداز آن کنفرانس،
استیون و راجر دست به دست هم دادند و پذیرفتنیترین زمان آغازین تکینگی را
اثبات کردند و نیز به مراتب پذیرفتنیتر ،ثابت کردند که در مرکز هر سیاهچاله،
نقطهای تکینگی جای دارد که در آن ،زمان از حرکت میایستد).
از سخنرانی سال ۱۹۶۵استیون که بیرون آمدم ،به شدت تحت تأثیر قرار گرفته
بودم ،آن هم نه از بابتاستدالل و نتیجهگیری او ،بلکه مهمتر از آن ،ژرفای بینش
10پاسخهای کوتاه به پرسشهای اساسی
خود من ،تالش کردیم سیاهچالهها را ژرفتر درک کنیم .اما حضور استیون و رهبری
او در گروه مشترک پژوهشی سیاهچالهها ،این آزادی را به من داد تا در مسیر تازهای
حرکت کنم که چند سال بود به آن فکر میکردم و آن امواج گرانشی بود.
تنها دو نوع موج هست که میتوانند در قلمرو کیهانی حرکت کنند و اطالعاتی
از چیزهای دوردست در اختیار ما بگذارند .این دو گونهی موج ،یکی امواج
الکترومغناطیسی (شامل امواج نور ،پرتوهای ایکس ،پرتوهای گاما ،مایکروویو،
رادیویی ). . . ،و دیگری امواج گرانشی است.
امواج الکترومغناطیسی از نیروهای الکتریکی و مغناطیسی نوسانی تشکیل
شدهاند که با سرعت نور حرکت میکنند .آنگاه که این امواج بر ذرات بارداری
چون الکترونهای آنتنهای رادیویی و تلویزیونی بتابند ،این ذرات را به ارتعاش
درمیآورند و اطالعاتی را که با خود حمل میکنند در این ذرات ذخیره میسازند.
این اطالعات را میتوان تقویت کرد و به بلندگو یا صفحهی تلویزیون داد تا
انسانها بتوانند آنها را بفهمند.
بنا بر اینشتین ،امواج گرانشی از بستهی فضایی نوسانکننده تشکیل شدهاند که
همان کشیدگی و فشردگی نوسانی فضاست .در سال ۱۹۷۲راینر (رای) ویس در
انستیتو تکنولوژی ماساچوست آشکارساز موج گرانشی را ابداع کرده بود که در
آن آئینههای آویزان از گوشهها و پایانههای درون لولهی خالء -Lشکل ،در امتداد
یکی از بازوهای لولهی -Lشکل بر اثر کشیدگی فضا از هم دور و در امتداد بازوی
دیگر لول ه بر اثر فشردگی فضا به یکدیگر نزدیک میشوند .راینر برای اندازهگیری
الگوی نوسانی فشردگی و کشیدگی ،از باریکههای لیزری استفاده کرد .نور لیزر
میتواند اطالعات موج گرانشی را استخراج و آنگاه این سیگنال را میتوان تقویت
کرده و برای استفادهی انسانها به کامپیوتر داد.
گالیله تلسکوپ اپتیکی کوچکی ساخت و آن را به سوی مشتری نشانه گرفت
و چهار قمر بزرگ مشتری را کشف کرد و توانست برای نخستینبار ،جهان را با
تلسکوپهای الکترومغناطیسی مطالعه کند (اخترشناسی الکترومغناطیسی) .اینک
که ۴۰۰سال از آن زمان میگذرد ،اخترشناسی الکترومغناطیسی درک ما از جهان
هستی را دگرگون ساخته است.
در سال ،۱۹۷۲من و دانشجویانم به این فکر افتادیم که با استفاده از امواج
گرانشی ،جهان هستی را مطالعه کنیم و چشمانداز اخترشناسی امواج گرانشی
را بنیان نهادیم .از آنجا که امواج گرانشی نوعی بستهی فضایی هستند ،اجسامی
همدقم :گنیکاه نویتسا اب ییانشآ 13
میتوانند مقدار زیادی از آنها را تولید کنند که به طور کامل یا جزئی ،از بستهی
فضا -زمان ساخته شده باشند .چون یقین داریم که این اجسام سیاهچالهها هستند،
پس نتیجه گرفتیم که امواج گرانشی ابزاری آرمانی برای مطالعه و راستیآزمایی
نگرشهایی هستند که استیون از سیاهچالهها داشت.
به طور کلی گمان میکردیم امواج گرانشی با امواج الکترومغناطیسی تفاوت
بنیادینی دارند و کم و بیش قطعی مینمود که در درک جهان هستی چنان انقالبی
به پا کنند که چه بسا در حد و اندازههای انقالب گستردهی امواج الکترومغناطیسی
بعداز گالیله باشد .البته اگر میشد این امواج خیالی را آشکارسازی و ثبت کرد .اما
که اگر بزرگی بود :چون برآورد کردیم که امواج گرانشی اطراف زمین به قدری
ضعیف هستند که آئینههای پایانههای لولهی -Lشکل را بیش از یک صدم قطر
پروتون (یعنی یک ده میلیونیم قطر اتم) پس و پیش نمیکنند ،ولو این که جدایی
میان آئینهها چند کیلومتر هم باشد .اندازهگیری این حرکتهای بسیار کوچک
چالش بزرگی بود.
من آن سال طالیی بیشتر اوقاتام را با گروههای پژوهشی یکیشدهی من و
استیون ،به مطالعهی چشماندازههای کامیابی امواج گرانشی گذراندم .در این مورد،
استیون به من یاری رساند ،چون چند سال پیش او و دانشجویاش ،گری گیبونز،
آشکارساز امواج گرانشی خودشان را طراحی کرده بودند (که هیچگاه ساخته نشد).
اندک زمانی پس از این که استیون به کمبریج برگشت ،مطالعات من ،با بحث
داغی که سراسر شب با رای ویس در اتاق هتل رای در واشینگتن دی سی داشتم،
به ثمر نشست .قانع شدم که چشماندازهای موفق ایدهای که داشتم چنان گستردهاند
که میبایست در بیشتر اوقات حرفهای خود و دانشجویان پژوهشی آیندهام به رای
و آزمایشگران دیگر کمک کنم تا به ایدهی امواج گرانشی دست یابیم .از آن پس
هر چه گذشت ،بر همگان آشکار است.
روز ۱۴ماه سپتامبر سال ،۲۰۱۵آشکارسازهای امواج گرانشی ( LIGOطرح
1
هزار نفرهای که من و رای و رونالد درور بنیانگذاری کردیم ،و بری باریش آن
را سازماندهی ،پیادهسازی ،و رهبری کرد) نخستین امواج گرانشی را ثبت کردند.
گروه ما پس از این که الگوهای این امواج را با پیشگوییهای شبیهسازیهای
کامپیوتری مقایسه کرد ،نتیجه گرفت این امواج بر اثر برخورد میان دو سیاهچالهی
سنگین که با زمین ۱/۳میلیارد سال نوری فاصله داشتند ،تولید شدهاند .این آغاز
اخترشناسی امواج گرانشی بود .گروه ما به چیزی دست یافته بود که گالیله با امواج
الکترومغناطیسی به آن دست یافته بود.
من بر این عقیدهام که با گذشت چند دهه ،نسل بعدی اخترشناسان امواج
گرانشی ،از این امواج نه تنها برای راستیآزمایی قوانین فیزیک سیاهچالهی استیون،
بلکه برای آشکارسازی و ثبت امواج گرانشی بهجامانده از تولد تکینگی جهان
هستی نیز استفاده خواهند کرد و از آنجا ایدههای استیون و دیگران را دربارهی
آفرینش جهان هستی خواهند آزمود.
در اثنای سال طالیی ۱۹۷۴-۵که من امواج گرانشی را سبک و سنگین
میکردم و استیون گروه بههمپیوستهی ما را هدایت میکرد ،خود استیون ایدهای
به مراتب بنیادیتر از تابش هاکینگ را در سر میپروراند .استیون ثابت کرد آنگاه
که سیاهچالهای شکل میگیرد و سپس با گسیل تابش سرانجام به طور کامل بخار
میشود و از میان میرود ،اطالعاتی را که سیاهچاله در سینه داشت ،نمیتوان
بازیافت کرد و این اطالعات ناگزیر ُگم میشود .اثبات استیون پذیرفتنی بود و کم
و بیش مو الی درزش نمیرفت.
این ایدهی وی ،بنیادی بود چون قوانین فیزیک کوانتومی به روشنی نشان
میدهند که اطالعات نمیشود به کل از بین برود .بنابراین اگر استیون راست گفته
باشد ،سیاهچالهها یکی از بنیادیترین قوانین کوانتوم مکانیکی را نقض میکنند.
آیا این امر ممکن است؟ تبخیر سیاهچاله از ترکیب قوانین مکانیک کوانتومی
و نسبیت عام پیروی میکند که قوانین ناشناختهی گرانش کوانتومی هستند و از
اینرو استیون استدالل کرد که آمیزش میان نسبیت و فیزیک کوانتومی میبایست
به نابودی اطالعات منجر شده باشد.
اکثریت فیزیکدانان نظری این نتیجه را نمیپذیرند و آن را گمانهزنی میپندارند.
همین باعث شده که آنها به مدت چهل و چهار سال با این معمای گم شدن
اطالعات دست و پنجه نرم کنند .این کشمکش ارزش تالش و اضطرابی را دارد که
صرف آن شده است ،چون حل چنین معمایی کلید درک قوانین گرانش کوانتومی
است .در سال ۲۰۰۳خود استیون راهی را یافت که اطالعات میتوانست در
حین تبخیر سیاهچاله از دست برود ،اما نتوانست کشمکشهای نظریهپردازان را
سرکوب کند .استیون فرار اطالعات را ثابت نکرد و کشمکش همچنان ادامه یافت.
من در ثنای استیون ،به هنگام خاکسپاری توتیای او در گورستان وستمینستر،
همدقم :گنیکاه نویتسا اب ییانشآ 15
با این واژگان از اینگونه کشمکشها یاد کردم« ،نیوتون پاسخها را به ما داد و
هاکینگ پرسشها را .پرسشهای هاکینگ تا دههها انقالبهایی به پا خواهند کرد.
دستآخر که ما به قوانین گرانش دست یابیم و تولد جهان هستی را کامل درک
کنیم ،بیشتر از این بابت خواهد بود که بر شانههای هاکینگ ایستادهایم».
●
مردم همواره پاسخ پرسشهای اساسی را خواستهاند .ما از کجا آمدهایم؟ جهان
هستی چگونه آغاز شده است؟ طرح جهان هستی چگونه است و معنی آن چیست؟
آیا آن باال کسی هست؟ توضیح پیشینیان از آفرینش ،امروزه بیمعنی و بیاعتبار
است .این توضیحها با تنوعی از آنچه میتوان خرافات نامید ،از باورهای دینی
گرفته تا فیلم پیشتازان فضا ،جایگزین شدهاند .اما علم راستین عجیب و غریبتر از
علم خیالی و به مراتب قانعکنندهتر از آن است.
من دانشمند هستم ،دانشمندی که شیفتهی ژرفای فیزیک ،کیهانشناسی ،جهان
هستی ،و آیندهی انسان است .پدر و مادرم مرا چنان بار آوردهاند که کنجکاوی
تزلزلناپذیری داشته باشم و مثل پدرم پژوهش کنم و به پرسشهای بسیاری که
علم از ما میپرسد پاسخ دهم .من تمام عمر در ذهنم به جای جای جهان هستی
سفر کردهام .من که فیزیکدان نظری هستم ،به تعدادی از پرسشهای اساسی پاسخ
گفتهام .زمانی فکر میکردم که فیزیک ،آنگونه که امروزه میشناسیم ،به بنبست
رسیده است ،اما حاال بر آن هستم که شگفتی کشف تا مدتها از آن پس که من
رفته باشم ،همچنان تداوم خواهد یافت .ما به پاسخ بعضی از پرسشهای اساسی
نزدیک شدهایم اما هنوز به آنها نرسیدهایم.
مشکل اینجاست که خیلیها بر این باورند علم راستین به اندازهای دشوار و
پیچیده است که نمیشود آن را درک کرد .اما من اینگونه فکر نمیکنم .برای این
که دربارهی قوانین بنیادی پژوهش کنیم ،باید زیاد حوصله کنیم که خیلی از مردم
این حوصله را ندارند که اگر میداشتند فیزیک نظری به پایان میرسید .با وجود
این ،بیشتر مردم میتوانند ایدههای بنیادین را درک کنند و آنها را ارج بدارند،
مشروط بر این که میشد این ایدهها را بدون استعانت از معادالت ریاضی ،به زبان
18پاسخهای کوتاه به پرسشهای اساسی
روزمره بیان کرد و من باور دارم امکانپذیر است چون خود در همه عمر این کار
را کرده و از آن لذت بردهام.
چه روزگار شکوهمندی که زنده باشی و به پژوهشهای فیزیک نظری
بپردازی .در پنجاه سالی که گذشت ،تصویری که از جهان هستی داشتیم ،به کل
تغییر کرده است و من شاد از این که خود در آن سهم داشتهام .یکی از کشف و
شهودهای عصر فضا این بوده که دورنمایی از انسانیت را به خود ما نشان داده
است .آنگاه که از فضا به نظارهی زمین مینشینیم ،خودمان را یکپارچه مییابیم.
وحدت را میبینیم ،نه گسستگیها را .چه تصویر سادهای با چه پیام دلنشینی :یک
سیاره ،یک نژاد انسانی.
میخواهم با آنان که میخواهند بالفاصله به پا خیزند و برای حل چالشهای
اساسی جامعهی جهانی گام بردارند ،همصدا شوم .امیدوارم مردم بهپاخواستهای که
قدرت دارند ،حتی آن زمان که من در میان آنها نیستم ،بتوانند خالقیت ،جسارت،
و رهبری به خرج دهند .بگذار که این مردم برای چالش پیشرفت مداوم اهدافشان
به پا خیزند و عمل کنند ،البته نه از برای منافع شخصی ،بلکه از برای منافع مشترک
ال آگاهمَ .دم را غنیمت شمرید .همین همهی انسانها .من به ارزشمندی زمان کام ً
االن آستینها را باال بزنید.
●
دربارهی زندگانیام پیش از این نوشتهام اما برخی از تجربههای آغازین من مثل
عمری شیفتگی من به پرسشهای اساسی ،ارزش تکرار دارند.
من درست ۳۰۰سال پس از مرگ گالیله به دنیا آمدهام و میخواهم فکر کنم که
این تصادف در آیندهی زندگانی علمی من بیتأثیر نبوده است .با وجود این ،برآورد
من این است که در همان روزی که من به دنیا آمدم ۲۰۰,۰۰۰ ،نوزاد نیز متولد
شدهاند و نمیدانم که آیا از آنها کسی بوده که بعدها به اخترشناسی عالقهمند
شده باشد یا نه.
من در خانهی ویکتوریایی بلند و باریکی در هایگیت لندن بزرگ شدم که
پدر و مادرم زمان جنگ جهانی دوم آن را ارزان خریده بودند ،روزهایی که مردم
فکر میکردند لندن بر اثر بمباران با خاک یکسان خواهد شد .در واقع یکی از
موشکهای V2چند خانه آن طرفتر از خانهی ما فرود آمد .آن لحظه من و
خواهر و مادرم بیرون بودیم و خوشبختانه پدرم هم آسیب ندید .در محل اصابت
چرا باید پرسشهای اساسی را بپرسیم؟ 19
بمب گودال بزرگی ایجاد شده بود که سالها من و دوستم هوارد در آن بازی
میکردیم .با همان کنجکاوی که تمام عمر گریبانم را گرفته بود ،آثار انفجار را
بررسی میکردیم.
در سال ۱۹۵۰محل کار پدرم به کرانهی شمالی لندن ،به ساختمان تازهساز
انستیتو ملی پژوهشهای پزشکی در میل هیل انتقال یافت و از اینرو خانوادهی ما
به شهر کلیسایی سنت آلبانز در آن نزدیکی نقلمکان کرد .مرا به دبیرستان دخترانه
فرستادند که علیرغم نام آن ،پسربچهها را تا سن ده سالگی میپذیرفت .بعدها به
مدرسهی سنت آلبانز رفتم .همیشه در کالس جزو شاگردان متوسط بودم ،چون
همهی بچهها باهوش بودند ،با این حال در کالس مرا اینشتین صدا میکردند ،شاید
آنها نشانههایی از چیزی بهتر را در من میدیدند .دوازده ساله که بودم ،یکی از
دوستانم ،سر بستهای آبنبات با دوست دیگرم شرط بستند که من در آینده چیزی
نمیشوم.
در مدرسهی سنت آلبانز ،شش یا هفت دوست صمیمی داشتم و یاد دارم که با
هم دربارهی همه چیز ،از مدلهای کنترل رادیویی گرفته تا مسائل دینی ،بحثهای
درازدامنی داشتیم .یکی از پرسشهای اساسییی که از آن بحث میکردیم منشأ
جهان هستی بود و این که آیا برای آفرینش و به جریان انداختن آن به خدایی نیاز
بود یا نه .شنیده بودم نور کهکشانهای دور به سوی انتهای سرخ طیف جابهجا
میشود که از قرار معلوم نشانهای از انبساط جهان بود .با وجود این ،یقین داشتم
این جابهجایی به سوی سرخ دالیل دیگری هم دارد .نکند این نور خسته میشد و
به ما که میرسید به سرخی میگرایید؟ جها ِن به ظاهر الیتغیر و ازلی ،چقدر طبیعی
مینمود( .سالها بعد ،دو سالی که از پژوهشهای دکترای من میگذشت ،زمینهی
ریزموج کیهانی کشف شد و دانستم که در اشتباه بودم).
همیشه عالقهی زیادی داشتم بدانم چیزها چگونه کار میکنند و این بود که
آنها را قطعه قطعه میکردم تا ببینم چگونه کار میکنند ،اما نمیتواستم به درستی
آنها را دوباره سرجمع کنم .تواناییهای عملی من به َگرد تواناییهای نظریام
نمیرسید .پدرم مرا در عالقهای که به علم داشتم تشویق میکرد و مشتاق بود
من به آکسفورد یا کمبریج بروم .او خود نیز در یونیورسیتی کالج آکسفورد درس
خوانده بود و فکر میکرد من هم باید برای رفتن به آنجا اقدام کنم .آن زمان،
یونیورسیتی کالج کرسی ریاضی نداشت و برای من گزینهای نبود جز این که سعی
کنم برای علوم طبیعی بورس بگیرم .تعجب کردم که مرا پذیرفتند.
20پاسخهای کوتاه به پرسشهای اساسی
نگرش غالب آن روزهای آکسفورد بسیار ضد -تالش بود .یا تو باید بدون این
که تالش کنی خیلی باهوش باشی ،یا ناتوانایی خود را بپذیری و به مدرک درجه
چهار راضی شوی .من این طور فهمیدم که که نباید زیاد تالش کنم .من از چنین
نگرشی به خود نمیبالم ،بلکه دارم نگرشی را توصیف میکنم که آن روزها من و
دیگر دانشجویان داشتیم .یکی از پیامدهای بیماری من این شد که این طرز فکرم
را به کل تغییر دهم .آنگاه که انسان با امکان مرگ زودرس روبروست ،پی میبرد
که کارهای زیادی دارد و نمرده باید انجامشان دهد.
از آنجا که تالشی نکرده بودم ،با خودم برنامه ریختم تا در امتحان نهایی به
پرسشهایی دربارهی دانش عملی پاسخ ندهم و تنها روی پرسشهایی تمرکز کنم
که به مسائل فیزیک نظری مربوط میشدند .اما شب امتحان خوابم نبرد و امتحانم
را خیلی خوب ندادم .در مرز میان مدرک درجهی یک و درجهی دو قرار گرفته
بودم و ناچار باید ممتحنین با من مصاحبه میکردند تا درجهی مدرکم تعیین شود.
در این مصاحبه از برنامههایی که برای آینده داشتم پرسیدند .در پاسخ گفتم که
میخواهم پژوهش کنم .اگر به من مدرک درجهی یک میدادند ،میتوانستم به
کمبریج بروم و اگر مدرک درجهی دو میدادند در آکسفورد میماندم .به من مدرک
درجهی یک دادند.
در تعطیالت بلندمدت بعداز امتحان نهاییام ،کالج تعدادی بورس مسافرتی
کوچک به دانشجویان پیشنهاد کرد .فکر کردم که اگر مقصد دوری را انتخاب
کنم ،شانس بیشتری برای گرفتن یکی از این بورسها خواهم داشت و گفتم که
میخواهم به ایران سفر کنم .سفر من تابستان سال ۱۹۶۲آغاز شد و با قطار به
استانبول و از آنجا به ارزروم در شرق ترکیه رفتم ،و آنگاه به تبریز ،تهران ،اصفهان،
شیراز و تخت جمشید ،پایتخت پادشاهان ایران باستان سفر کردم .در راه بازگشت
به کشورم ،من و همسفرم ،ریچارد شین ،در زلزلهی بوئینزهرا گرفتار شدیم که
زلزلهای ۷/۱ریشتری بود و جان بیشاز ۱۲,۰۰۰انسان را گرفت .میبایست من
در مرکز زلزله بوده باشم اما از آنجا که مریض بودم و در جادههای ناهموار آن
روزگاران ایران اتوبوس زیاد باال و پائین میرفت ،متوجه این زلزله نشده بودم.
ناچار شدیم چند روز در تبریز بمانیم تا بیماری اسهال خونی شدید و دندهی
شکستهام بهبود پیدا کند .دندهام در اتوبوس شکست ،چون وقتی زلزله شد من به
سوی صندلی جلویی پرت شدم و چون فارسی نمیدانستیم نفهمیدیم که زلزله
شده است .به استانبول که رسیدیم از این فاجعه آگاه شدیم .کارت پستالی برای
چرا باید پرسشهای اساسی را بپرسیم؟ 21
پدر و مادرم فرستادم که ده روز با نگرانی منتظر خبری از من بودند و آخرین
باری که به آنها نامه نوشتم از تهران بود که میخواستیم به سوی ناحیهی زلزلهای
که همان روز اتفاق افتاد حرکت کنیم .از این زلزله که بگذریم ،خاطرات شیرین
زیادی از سفرم به ایران دارم .کنجکاوی بیشاز اندازه دربارهی جهان ،گاهی انسان
را در مسیر خطر قرار میدهد و در طول زندگیام این تنها خطری بود که با آن
روبرو شدم.
در ماه اکتبر سال ۱۹۶۲بیست سالم بود که به دپارتمان ریاضیات کاربردی
و فیزیک نظری کمبریج وارد شدم .خواسته بودم زیر نظر فرد هویل کار کنم که
مشهورترین اخترشناس بریتانیایی آن زمان بود .اخترشناس که میگویم از این بابت
است که آن روزها کیهانشناسی را رشتهی دانشگاهی به حساب نمیآوردند .با
وجود این ،هویل از پیش دانشجو زیاد داشت و من با دلسردی پذیرفتم زیر نظر
دنیس اسیاما کار کنم که او را نمیشناختم .اما از سویی هم بهتر شد دانشجوی
هویل نشدم ،چون ناچار بودم از نظریهی حالت ایستای او دفاع کنم که از دفاع
کردن بر له خروج بریتانیا از اتحادیهی اروپا (برگزیت) هم دشوارتر بود .کارم را با
خواندن کتابهای درسی قدیمی نظریهی نسبیت عام آغاز کردم و باز هم به سوی
پرسشهای اساسی کشانده شدم.
ِ ِ
شاید عدهای از شما فیلم نظریهی همهچیز را دیده باشید که در آن ادی ردماین
در هیئت خوشگلتری از من ظاهر میشود و در سال سوم در آکسفورد به نظر
میرسد که دارم دستوپاچلفتر میشوم .یکی دو بار زمین خوردم و ندانستم چرا
و متوجه شدم که دیگر نمیتوانم خوب پارو بزنم .بدیهی بود که علتی داشت و
وقتی آن روزها دکتر به من گفت که «از میکدهی بیرون شو» اندکی دلگیر شدم.
زمستان سالی که وارد کمبریج شدم ،سرمای شدیدی بود .تعطیالت کریسمس
خانه بودم که مادرم اصرار کرد بروم روی دریاچهی سنت آلبانز اسکی سواری کنم
و من میدانستم که اسکیبازی از من ساخته نیست .زمین خوردم و نمیتوانستم از
زمین بلند شوم .مادرم فهمید که من مشکلی دارم و مرا پیش دکتر برد.
چند هفته در بیمارستان سنت بارثولومیو بستری شدم و آزمایشهای زیادی از
من گرفتند .در سال ،۱۹۶۲آزمایشهای بالینی ،بَدَ ویتر از آزمایشهای امروزی
بودند .از عضلهی بازوی من نمونهبرداری کردند ،در بدنم الکترودهایی گذاشتند و
مادهی حاجب در نخاعام تزریق کردند و دکترها با خم و راست کردن تخت ،باال
و پائین شدن پرتوهای ایکس را مشاهده کردند .به من نگفتند که مشکلم چیست،
22پاسخهای کوتاه به پرسشهای اساسی
اما میتوانستم حدس بزنم که وضعم خیلی خراب است و همین بود که از آنها
نمیپرسیدم چه مشکلی دارم .از حرفهایی که دکترها با هم میزدند دستگیرم شد
که مشکلم هر چه بود تنها میتوانست روز به روز وخیمتر شود و کاری هم از
دست آنها ساخته نبود به جز این که به من ویتامین بدهند .در واقع ،دکتری که
آزمایشها را از من گرفت ،دست از من شسته بود و من اورا هرگز دوباره ندیدم.
در مرحلهای میبایست فهمیده باشم که تشخیص دکترها ،آمیوتروفیک لترال
اسکلروسیس ( ،)ALSنوعی بیماری نورون موتور بود که در آن یاختههای عصبی
مغز و ستون فقرات تحلیل میروند و آنگاه زخم یا سفت میشوند .این هم دستگیرم
شد که افراد مبتال به این بیماری اندک اندک توانایی کنترل حرکتهایشان،
صحبتکردنشان ،خوردنشان ،و دستآخر نفس کشیدنشان را از دست میدهند.
چنین مینمود که بیماری من به سرعت در حال پیشروی است .چندان که
انتظارش میرفت ،افسرده شده بودم و دلیلی برای ادامهی پژوهشهای دورهی
دکتریام نمیدیدم ،زیرا فکر نمیکردم که آن قدرها زنده بمانم که تماماش کنم.
اما پیشروی بیماریام به ُکندی گرایید و اشتیاق ادامهی مطالعاتام را دوباره در من
برافروخت .پس از این که انتظاراتام به صفر تقلیل یافت ،هر روز تازه برای من
موهبتی بود تا آنچه را داشتم عزیز بدارم .آنجا که حیات باشد ،امید هست.
البته دختر جوانی به نام ِجین بود که در یکی از میهمانیها با او آشنا شده بودم.
او بسیار مصمم بود که ما با هم میتوانیم بر بیماری من غلبه کنیم .اعتماد به نفس
ِجین ،به من امید میداد .با هم که نامزد کردیم ،روحیهام باال گرفت و پی بردم
که اگر میخواستم با ِجین ازدواج کنم باید پس از گرفتن مدرک دکترا شغلی پیدا
میکردم .مثل همیشه آن پرسشهای اساسی ما را پیش میراندند .سخت دست به
کار شدم و از آن لذت بردم.
برای کمکخرج دورهی دکتری ،تقاضانامهای برای استخدام در کالج گانویل
و کایوس دادم .در کمال شگفتی ،پذیرفته شدم و تا به امروز همچنان عضو این
کالج بودهام .استخدام شدنم نقطهی عطفی در زندگانیام بود ،چون در عین حال که
ناتوانی جسمانیام روز به روز وخیمتر میشد ،میتوانستم به مطالعاتام ادامه دهم
و به این معنی نیز بود که من و ِجین میتوانستیم ازدواج کنیم ،که در ماه جوالی
سال ۱۹۶۵همین کار را کردیم .نخستین فرزندمان ،رابرت ،که به دنیا آمد ،دو سال
بود با هم ازدواج کرده بودیم .دومین فرزندمان ،لوسی ،سه سال بعد به دنیا آمد .در
سال ۱۹۷۹سومین فرزندمان ،تیموتی متولد شد.
چرا باید پرسشهای اساسی را بپرسیم؟ 23
من که پدر شده بودم ،مدام اهمیت پرسشگری را به فرزندانم گوشزد میکردم.
پسرم ،تیم ،روزی در مصاحبهای داستانی را دربارهی پرسشگری نقل کرد که به
گمان من در زمان خود او نگران بود که نکند پرسش احمقانهای پرسیده است .او
میخواست بداند که آیا ممکن است جهانهای بسیار ریزی در اطراف پراکنده شده
باشند .به او گفتم هرگز از این که ایده یا فرضیهای به ذهناش خطور میکند نباید
هراس داشته باشد ،هر چند این ایدهی او احمقانه به نظر برسد.
●
پرسش اساسی در کیهانشناسی در اوایل دههی ۱۹۶۰این بود که آیا جهان هستی
آغازی داشته است؟ بسیاری از دانشمندان به طور غریزی با این ایده مخالف بودند،
زیرا احساس میکردند نقطهی آفرینش جایی است که علم با شکست روبرو
میشود و برای این که معلوم شود جهان هستی چگونه آغاز شده است ،ناچار
میبایست دلیل آن را در مذهب جستجو میکردند یا میگفتند به دست خدا بوده
است .این پرسش ،آشکارا پرسش بنیادینی بود و من تنها به پاسخ این پرسش نیاز
داشتم تا پایاننامهی دکتریام را تمام کنم.
ن ُرز نشان داده بود همینکه ستارهای تا شعاع خاصی متراکم شود ،ناگزیر راجر پ ِ
تکینگی وجود خواهد داشت و آن نقطهی پایان فضا و زمان است .من فکر کردم
که درست است چون ما از پیش میدانستیم نمیتوان مانع آن شد که ستاره سرد
سنگینی تحت گرانشاش به نقطهی تکینگی با چگالی بینهایت فرونریزد .پی بردم
که همین استدالل را میتوان دربارهی انبساط جهان نیز به کار برد .در این مورد،
میتوانستم ثابت کنم تکینگی وجود خواهد داشت و آن آغاز فضا و زمان است.
چند روز پس از تولد دخترم لوسی در سال ،۱۹۷۰لحظهی یافتم یافتم فرا
رسید .آنگاه که شبی میخواستم بخوابم و به خاطر ناتوانیام دیر به خواب میرفتم،
پی بردم که میتوانم از آن چارچوب نظری که برای قضایای تکینگی ساخته بودم
در سیاهچالهها استفاده کنم .اگر نسبیت عام درست و چگالی انرژی مثبت باشد،
مساحت رویهی افق رویداد (کرانهی سیاهچاله) همواره این خاصیت را دارد که
اگر ماده یا تابش اضافی وارد سیاهچاله شود ،افزایش یابد .فزون بر آن ،هرگاه دو
سیاهچاله با یکدیگر برخورد و در سیاهچالهی تنهایی ادغام شوند ،مساحت افق
رویداد سیاهچالهی حاصل بزرگتر از مجموع مساحتهای افقهای رویدادهای
اطراف سیاهچالههای اولیه است.