Professional Documents
Culture Documents
خود را بشناس€
خود را بشناس€
خود را بشناس€
حافظ
بش ا
ود ر ناس خ
)(1922-1858 ژان فینو
ترجمه شجاع الدین شفا )(1390-1297
http:// Ketabnak.com
فهرست
مقدمه5................................................................................................................................................................
کخبختان11........................................................................................................ فصل اول :نی ب
کخبختی و نی ب
فصل سوم :در قلمرو حسد | غم مایه شادمانی است | ثروت و نی ب
کخبختی51.................................
-1در قلمرو حسد 51..................................................................................................................................
-2غم موجد شادمانی است 58..................................................................................................................
کخبختی 63............................................................................................................................. -3ثروت و نی ب
2Gnothi seautonهزاران سالست که این جملــه از زخبــان فیلســوف خبــزرگ یونــانی خبــر
پیشانی معبد دلف نق ش خبسته و هــزاران خبــار خبههمــراه زمیــن گمگشــته در زیــر آســمان کبــود
چرخیده و در تماشاخانه عالم ناظر تحولت و تغیرات شــگفتانگیز شــده ،و معهــذا هرچــه دور
زمان خبر خطاهای گذشته قلم نسخ کشیده ،این حقیقت روشنتر گشته و خبر عظمــت آن افــزوده
شده است خبا این همه هنوز چه اندازه راه مانده است تا خبشر خبهسر منزلی رسد که در آن کــاروان
اندازد و راه خبیپایان خویشتنشناسی را پایان یافته شمارد!
***
داستان نیک خبختی خبشر از روز نخست نقل هر مجلس و نقل هر محفل خبوده و در هر جا و هر
وقت خبزرگان جهان در اطراف آن سخنها گفته و داستانها زدهاند.
کتاخبی که امروز ترجمه آن خبهحضورتان تقدیم میشود ،اثر فکر یکی از همین خبزرگان معرفت
است که علوه خبر نشان دادن راهی مخصوص خبه خوی ش اوراق عقاید و افکار پیشـینیان را زیــر و
رو کرده و خلهصه آنرا خبههصورت مجموعهای آراسته و منظم در دسترس شما گذاشته است.
این کتاب محصول پنجاه سال عمر فیلسوفی است که پیوسته خبا دفتر و مطــالعه ســر و کــار
داشته و خبه مقتضای دستور خبزرگ فلسفه خود ،کار و کوش ش را سرمشق جــاودانی خــوی ش قــرار
داده است ،و اکنون اثری را تقدیمتان میکند که نتیجه نیمقرن فعالیت و کوشــ ش متمــادی او
خبوده و مجموعه ای از کلیه اهصول و قواعد اخلقــی خبزرگــان گذشــته و خلهصــه نظریــات خــود او
خبهشمار میرود.
آیا این کتاب خواهد توانست شاهد گمشده ای را که از آغاز زندگانی در پی وهصل ش گشــته و
ره خبهجایی نبردهاید ،خبهشما معرفی کند؟
شاید ادای پاسخ مثبتی خبدین سؤال مشکل خباشد معهذا هرچــه هســت »خــود را خبشــناس«
اثری است که شما را یک منزل دیگر خبهآستان این معبود آسمانی نزدیک میسازد و یک مرحله
تازه از اسرار نیکخبختی را در پی ش نظرتان فاش مینماید.
خبزرگان و نویسندگان خارجی ،در طی دوران کمی که از انتشــار آن میگــذرد ،درخبــاره ایــن
کتاب و مؤلف ش سخن فراوان گفتهاند و از این سخنان قسمتی در هصفحات خبعد نقل شده اســت،
معهذا وهصفی که خود کتاب از خویشتن میکند خبهطور یقین خبــالتر و مهمتــر از کلیــه اوهصــاف
دیگران است ،و خبدین نظر من از درج عموم نظریات خبزرگان هصرفنظر مینمایم.
این کتاب در ظرف مدت کمی که از انتشــار آن گذشــته خبهدریــافت جــایزه از فرهنگســتان
فرانسه موفق و هجده خبار در فرانســه تجدیــد چــاپ شــده و خبهقســمت اعظــم زخبانهــای دیگــر،
من جمله انگلیسی ،آلمانی ،ایتالیایی ،اسپانیولی ،لهستانی ،یونانی ،رومانی ،سوئدی و روســی کــه
خود ناشر در پشت کتاب اشاره کرده ترجمه و انتشار یافته است.
در ترجمه این کتاب من قریب نیمی از آن را که یا مرخبوط خبــه آییــن مســیحیت و زنــدگانی
خبزرگان و قدیسین مسیحی و یا مکررات و زوائد خبیفایده خبود حذف کرده و فقط فصولی را خبــاقی
گذاشتهام که خبه طور یقین خبرای خوانندگان عزیز سودمند خواهد خبود.
تنها توهصیهای که در اینجا میتوانم خبکنم اینست که هر یک از مندرجات ایــن کتــاب را خبــا
دقت کامل خبخوانید و خبهخاطر خبسپارید ،تــا خبتوانیــد خبهاهصــول نظریــات فیلســوف شــیرین ســخن
فرانسوی که خبرخلف عقاید سایرین مملو از خوشخبینی و امیدواری است آشــنا گردیــد و شــاید
نیز آنها را خبهکار خبندید.
موسیو فینو با نگارش این کتاب توانسسسته اسسست بهطسسرزی معجرهآسسسا بسسار سسسنگین یسسأس و
اندوهی را که خوانندگانش در زیر آن کمر خم کرده بودند بسسردارد و آنهسسا را بهسسسمت دنیسسایی
مملو از سعادت و شادمانی رهبری کند.
ژورنال ده دبا -پاریس
***
به عقیده مؤلف این کتاب از هر حیث شایسته آنست که در ردیف راهنمایان بزرگ اجتمسساع،
در زمره اپیکتوسها ،مارک ارولها ،نیچهها و تولستویها قرار گیسسرد .کتساب او از جملسسه آثسساری
است که بیش از هزارهسا فلسسفه خشسک و خسستهکننده فلسسفه در دلهسا تسسأثیر میبخشسد و
بدبینان را بهتغییر روش خطای خویش وادار میسازد.
مجله بین المللی مومیولوژی -پاریس
***
تمام مساعی نویسنده در طی این کتاب در راه انجام این منظور بهکار رفته است کسسه نسسدای
خوشبختی را مانند نیک سعادتی در گوش همهکس فرو خواند بهطور یقیسسن ژان فینسسو بسسا ایسسن
اقدام فوق العاده خود در ردیف یکی از معماران بسسزرگ بنسسای آیندهایسسست کسسه در دنیسسای افکسسار
بشری بر پا خواهد شد و عشق و عدالت نام خواهد داشت.
آنال پولیتیک الیتر -پاریس
***
این کتاب قبل از همه چیز یک کتاب تربیستی اسست کسه دسست کمسی از بزرگتریسن کتسب
تربیتی دنیا ندارد.
ادوکارتور مدرن -پاریس
***
.1این قسمت از نظریاتی که به طور تفصیل در آخر کتاب اصلی مندرج است محض نمونه انتخاب شده است.
خود را خبشناس 8
به عقیده من ،هیچ اثری بهتر ،زیباتر ،جامعتر و تسسسلیبخشتر از ایسسن کتسساب کسسه از همیسسن
امروز میتوان برای آن موفقیتی تصور ناپذیر پیشبینی کرد نیست.
اکسپرس دومیدی -تولوز
***
ژان فینو بهطور یقین محبوبترین و تسلیبخشترین فلسفهایست که در قسسرن اخیسسر پسسای
به وجود گذاشته است .هر یک از آثار او نماینده کامل روحسسی اسسست کسسه بهشسسادمانی بسسر چهسسره
زندگانی لبخند میزند و با سل ح خوشبینی و نیک خواهی اهریمن آلم و مشقت روحی ما را از
میدان بهدر میکند.
نوول -بردو
***
بدون شک این کتاب در اندک مدتی بهتمام زبانها ترجمه شده و در بیشتر آموزشسسگاههای
اخلق و فلسفه مورد بحث قرار خواهد گرفت ،زیسسرا مصسسنف آن نسسه تنهسسا اثسسری دقیسسق و جسسامع
بهوجود آورده ،بلکه به طوری مؤثر سخن را گفته اسسست کسسه کمسستر کسسسی میتوانسسد از نفسسوذ آن
بگریزد .به طور یقین روزی خواهد رسید که تمام آن کسانی که کتاب او را خوانده و بسسر اثسسر آن
بهسر منزل سعادت معهود ره یافتهاند ،ژان فینو را بزرگترین مربسسی و آموزگسسار خسسود خواهنسسد
دانست.
ایل پوپولو رومانو -رم
***
ژان فینو ،با قریحهای سرشار و فکر بلند پسسرواز خسسود مسسسئله نیکبخسستی بشسسری و سسسعادت
ل مخالف با راهی است که عیسسسیاجتماع را از نظری مورد مطالعه قرار داده است که گرچه کام م ً
مسیح در پیش گرفته است ،معهذا از حیث نتیجه و فایده دست کمی از آن ندارد.
ریویو آوریویوز -لندن
***
99 مقدمه
فینو در فرهنگ فلسفه خود سعادت را بهطوری تفسیر میکند که بهکلی بسسا تفسسسیر سسسابق
فلسفه و نویسندگان فرق دارد .بههمین جهت است که میتوان با اطمینان تمام این فرهنگ را
سر سلسله مکتب جدیدی در علم فلسفه دانست.
ژورنال دوبروکسل
***
مصنف در طی این کتاب بهما میآموزد که چهگونه میباید سسسعادت آسسسمانی را در اعمسساق
وجود خودمان جستوجو نماییم .صفحاتی که درباره نیکوکاری ،حسد و سایر قسمتها نوشسسته
است ،هر یک این مقصود را بهنحوی تام پرورش میدهد.
فرمدنیلت -وین
***
ژان فینو موفق شده است که بر روی موضوعی کهنه ،کتابی کام م ً
ل نو و جدید طسسر ح افکنسسد.
بدبختانه برای ما غیر مقدور است که قسمتهایی از آنرا بهعنوان شاهد مثسسال اقتبسساس و نقسسل
نماییم ،زیرا در این صورت مجبوریم تمام صسسفحات کتسساب را بسسار دیگسسر در سسستونهای روزنسسامه
بهچاپ برسانیم.
فرانکفورتر تسایتونک -فرانکفورت
***
اگر انجیل حقیقی انجیلی باشد که برای سعادت بشر بهوجود آمده باشد ،این کتاب و نظسسایر
آن بیش از کتاب عیسی قابل استفاده اند ،زیرا هر صفحه انجیل ما را از شسسادمانی و خرمسسی دور
می کند .در صورتی که هر صسسفحه امثسسال ایسسن کتسسب مسسا را یسسک قسسدم بهسسسر منسسزل سسسعادت و
نیکبختی نزدیک میبرد.
ایمپار چیاله -مادرید
***
بهطور تحقیق می توان این کتاب را یکی از مفیدترین آثار فلسفی و اخلقسسی اروپسسا بهشسسمار
خود را خبشناس 1۰
آورد .زیرا که در آن سطری نیست که با تلقین شهامت و نیکوکاری توأم نگشته باشسسد .بلشسسک
ارزش این کتاب از لحاظ معنوی کمتر از یک اختراع مهم علمی نیست ،و برعکس شاید خیلسسی
بالتر از آنست.
ایلوستر ازیونا ایتالیانا -رم
فصل اول
نیک بختی و نیک بختان
زندگانی از نظر فلفسفه -ما و نیک بختی -یک اشتباه بزرگ -حیات و عقای یید رواقی ییون -
گفتار جمال پرفستان -کلیات
حافظ
فلسفه می گویند» :زندگانی خواب عمیقی است که با خوابی عمیقتر پایان مییابد ،و ما که در
زمره خفتگان این وادی محسوبیم ،بیآن که بر حقیقت قضایا اطلعی داشته باشیم ،روزی چنسسد
بر روی این کره خاکی روزگار میگذرانیم و سپس سر در میکشیم و برای همیشه در درون آن
مکان میگیریم«.
خواه این سخن درست باشد و خواه خطا ،اکنون که ما در زمره زندگانیم ،میباید بکوشیم تا
از نعمت حیات تا آن جا که ممکنست استفاده بریم و ازین خوان رنگین تا آن حد که در اختیار
ماست برخوریم .روزی چند که زندهایم همچون زندگان حقیقی بهسر بریم تا زمانی که سسسر در
خاک کشیدیم و دست از جهان شستیم غمی بر دل نداشته باشیم.
باید که نیکبخت باشیم و از پی نیکبختی صرف مساعی کنیم .عمری کسسه بسسه تلخکسسامی و
ترشرویی بگذرد ،بهحقیقت عمر نیست ،بلکه شکنجه طاقتفرساییست که هرچه زودتر بهپایان
رسد آسودگی ما فزونتر میگردد.
بشر هنگامی که در روی زمین عمر می گذراند همیشه یسسک مقصسسد عسسالی در برابسسر خسسویش
داشته و برای وصول بدان کوشیده است ،و آن جلب نیکبختی است .خسسواه در دوران جسسوانی و
خواه در روزگار پیری ،همین اندیشه طلیی است که مبنای تمام افکار ما را تشکیل میدهد.
ما همه در خوابی عمیق غوطهوریم و خیال نیکبختی رویای آنست واقعم ًا اگر جلوه دلفریب
خود را خبشناس 12
این رویای شیرین نبود ،حیات بشر چهگونه بهپایان میرسید و ما که از هسسر طسسرف بسسا خطسسرات
بیشمار و گوناگون احاطه شدهایم ،چهسان میتوانستیم روزگاری با مسسوفقیت بهسسسر بریسسم و در
این راه پر نشیب و فراز بیآنکه از پای در افتیم بهسر منزل مقصود برسیم؟
همه در جستجوی این خانه سعادتیم ،لیکن هسسر کسسدام بسسه شسسیوهای مخصسسوص بسسدان روی
آوردهایم ،پارسای گوشهنشین رمز سعادت را دعای نیمه شب میداند و عاشق بیقسسرار حقیقسست
نیکبختی را در چهره محبوبه می نگرد .مرتاض وارسته اندیشه وصل شاهد مقصود را با کشسستن
نفس اماره در سر میپرورد و جهانجوی دولتمند جلوه معبود را با می و معشوق انتظار میبرد.
نیک بختی چون شاهبازی است که بر قله کسسوهی بلنسسد آشسسیان دارد و مسسا همسسه رهنسسوردانی
هستیم که برای رسیدن بدین شاهباز خوش خط و خال درین کوهسسار پسر نشسیب و فسراز گسام
برمی داریم .راهی که در پیش روی ماست بسی دراز است ،لیکن از آن بیشتر حرارتی است کسسه
برای وصول بدین شاهد زیبا روی در دل داریم و در پی وصلش مجال سستی باقی نمیگذاریم.
معهذا چهقدر کمند کسانی که بتوانند این راه طاقتفرسا را بهدرستی بهپایان رسسسانند و بسسا
موفقیت در آشیان این شهباز بلند پرواز جای گیرند.
نیمی از مسافران این طریق ،در نیمه راه از محنت سفر بر زمین میافتنسسد و قسسسمی از نیسسم
دیگر نیز در این مرحله جان میسسسپارند بیآنکسسه ره بهسسسر منسسزل مقصسسود بسسرده باشسسند تنهسسا
معدودی از راهپیمایان قادر می شوند که بر قله این کوه دست یابند ،و آنان نیز بسسر دو دسسستهاند:
قسمت اعظمشان کسانی هستند که هرچه داشته اند بر سر این راه نهاده و از پسسی ایسسن مقصسسود
فدا کردهاند .ره بهوادی مقصود برده ولی از ره نبردگان بیچارهترند.
هنگامی که بهآخرین مرحله سفر میرسند بیسسش از نیمهجسسانی در تسسن ندارنسسد .زمسسانی کسسه
بهآشیان پرنده نیکبختی پای میگذارند از ناتوانی بر زمین میافتند و بیتابسسانه صسسدا بهشسسکوه
برمیدارند .همهچیز در نظرشان فریبنده و همه جا یأسآمیز است .سعادت را کلمی بیمسسسمی
میدانند و افتخار را نامی بیمعنی میخوانند .بهزندگانی جسسز بهچشسسم تحقیسسر نمینگرنسسد و بسسر
گیتی جز بهصورت زندانی تیره نظر نمیکنند.
راه پیمایی که یک عمر در این ره گام برداشته است ،هنگامی که خود را بر سر این کوه بلند
میبیند ،به جز یک سلسله خاطرات تلخ و رویاهای غمانگیز چیزی با خویش ندارد .نیکبختی را
محبوبی می نگرد که یک عمر در پی او گشته و جز زر و زیور فریبندهاش هیچ چیز از او نیسسافته
است.
13
13 کخبختان
کخبختی و نی ب
نی ب
روزگاری در پی سعادت جست وجو کرده ،لیکن اکنون از این رویای طلیسسی بهجسسز حسسزن و
غمی جان گداز که تا اعماق روحش نفوذ کرده و جهان را در نظرش محنتکدهای تاریسسک جلسسوه
داده است ،تغییری نمییابد .آنگاه خویشتن را در معرض اشتباه و فریبی موحش مینگرد ،سسسر
بهزانوی غم میگذاز و عنان گریه را سر میدهد ،بر مشقاتی که دریسسن راه تحمسسل کسسرده اسسست
افسوس میبرد و بر عمری که در اشتباه بهسر برده است تأسف میخورد.
اینان از زمره کسانی هستند کسسه راه سسسعادت را بهاشسستباه گرفتهانسسد ،بهجسسای آنکسسه دریسسن
کوهسار بلند جسادهای صسساف و همسوار در پیسش گیرنسسد از پسسست و بلنسدیها بهراه افتسساده و در
سسسنگلخها و خارسسستانها قسسدم گذاشسسته اند چسسراغ عقسسل و دانسسش را بسسه سسسنگ خودپرسسستی و
کوتاه نظری در هم شکسته و خود در ظلمتی عمیق حرکت کردهاند .لیکن گروهی نیسسز هسسستند
که از نخستین وهله نزدیک ترین راه وصول بدین مقصد عسسالی را در مسسد نظسسر آورده و پیسسش از
آن که قدم درین وادی گذارند ،نشسسیب و فسسراز و زیسسر و روی آن را بهدقسست در معسسرض سسسنجش
نهادهاند .تنها این دستهاند که بهسر منزل حیسسات ره بسسرده و راز نیکبخسستی را بسسا مفتسسا ح عقسسل
دریافتهاند.
***
نالههای تیرهبختی و بینوایی که هر روز در هر گوشه و کنسار عسسالم طنیسن میافکنسد بسسسی
غمانگیز و جانگداز است ،لیکن از آن غمانگیزتر نالههاییست کسسه بسسا آرامسسی از سسسینه بینوایسسان
برمیخیزد و پیش از آنکه بهلبهای آنان رسد در کنج تنهایی و بیکسی خاموش میگردد.
به هر که بنگریم و هر جا که روی آوریم ،همه خود را تیرهبخت و بیچاره میپندارند .نسسدای
نومیدی از هر روزنی که قلب انسانی در پشت آن مشغول تپیدن باشد بلند است.
لکن آیا همه این نالهها و افسوسها زاده یک سوءتفاهم و اشتباه ساده نیست؟ آیا بهراسسستی
ما بدبختیم و حق داریم که از بدبختی خویش شکوه کنیم؟ آیا حسسق داریسسم دنیسسا را بسسا تمسسامی
زیبایی و عظمتش برای خویش تنگ پنداریم و زندگانی را با همه شیرینی و حلوتسسش در کسسام
خود تلخ سازیم؟
خیر! ما همه قربانی یک اشتباه ساده و شگفتانگیز شدهایم ،و هرچند نیز که رونسسق تمسسدن
افزوده میشود این اشتباه فزونتر میگردد .یکی از بزرگان معاصسسر میگویسسد» :مسسدنیت کنسسونی
سرمایه مادی ما را زیاد میکند ،لیکسسن از ارزش روحیمسسان میکاهسسد .آنچسسه را کسسه آرامسسش و
صفای باطنی مینامیم از دستمان میگیرد و در جای آن مشتی اضطراب و انسسدوه بسسرای منسسافع
خود را خبشناس 1۴
هیچ عاملی نیست که از وجود نیک بختی محبوب ما داستان نگوید اگسسر اندیشسسه وصسسول بسسدین
سعادت آسمانی نبود بهیقین هیچ موجودی در عالم پا بر جا و قادر بهزندگانی نمیماند.
خدایان المپ عادت داشتند که در هر هنگام که مشکلی از حدود عقل بشری تجاوز میکرد
و کار بهمراحل باریک میکشسید از جایگساه خسسود پسسایین آمسده و بهصسورت مردمسان ،کسسسان را
1
رهنمایی کنند.
الهه نیک بختی نیز ،هر زمان که کسی وجود او را مورد تردیسسد قسسرار دهسسد ،بهنحسسوی مرمسسوز
ظاهر شده ،یک لحظه حقیقت خویش را نشان میدهد و باز از نظر پنهان میگردد.
برای این که این دلبر گریز پا را اجسسازه گریسسز نسسدهیم و راه نگاهسداریش را دریسسابیم ،میبایسسد
دستورهایی را که پیشینیان و معاصرین دادهاند ،با یکدیگر درافکنیم زیرا چنانکه گفتهاند تنهسسا
با تضاد افکار است که برق حقیقت بیرون میجهد.
قدما بهما میگفتند که حیات زمینی چیزی بهجسسز نخسسستین منسزل زنسسدگانی ابسدی آینسده
نیست و بههمین نظر پیوسته بهما توصیه میکردند که بهشادی و غم این جهان وقعی نگسسذاریم
و رنج و الم آنرا در انتظار بهشت جاودان بیقدر شماریم.
معاصرین برعکس میگویند که هرچه هست در همینجاسسست و در ورای ایسسن عسسالم مسسادی
هیچ چیز صورت حقیقت ندارد...
ما نمی خواهیم در صحت و سقم یکی از این دو اظهار نظر کنیم و اولی را بر دومی یا دومسی
را بر اولی رجحان گذاریم ،زیرا که بر سر هر یک از آنها عمرها بهپایان رسانده و دفترهسسا سسسیاه
کردهاند ،و معهذا نتوانستهاند ،بهحقیقسست قطسسرهای ازیسسن دریسسای بیکسسران ره برنسسد و کمسسترین
مفتاحی ازین معمای لینحل بدست آورند.
تنها موظفیم که این دو نظر را به یکدیگر درآمیزیم و دستور زندگی را چنین خلصسه کنیسسم
که »در دنیا نیک بخت باشیم و چنان کنیم که اگسسر دنیسسایی دیگسسر نیسسز در پسسی باشسسد از نعمسست
نیکبختی برکنار نمانیم«
خواه از پس این جهان جهانی دیگر باشد و خواه نباشد ،بههر حال زندگانی ما درین گیسستی
حتمی است و بنابراین هر کدام از ما باید هم چون گوته این اصل را در نظر آریسسم کسسه »مقصسسود
زندگانی ،خود زندگانی است« و بهمصداق آن از جان و دل سعی کنیم کسسه در نیکسسو گذرانیسسدن
به آفتاب دانش ظلمت گمراهی و اشتباهی را که بر وادی دل مسسا مسسستولی گشسسته بسسود از میسسان
برداریم.
سعادتمندان هر ملت ،پیشوایان رشد اخلقی و نگارندگان دفتر عظمت آنند .کسانی کسسه در
پی نیکبختی و سعادت راه میپیمایند ،تنها مسبب افتخار خود نیستند ،پیشقراولن عظمت و
توانایی جامعه بشریتند اینان شکوفه شاداب نهال زندگی هر کشورند ،و دیگران شاخ و برگ آن،
تنها گل است که میتواند بدل بهمیوه گردد و تخمهای مطلوب بهباغبان خویش تحویل دهد.
میل به خوشبختی و سعادتمندی در اعماق قلب هر بشری نهفته است .تنها شسسخص عسساقلی
میخواهد که این تمایل را در راهی صحیح بهکار اندازد و از آن نتیجه مطلوب بگیرد.
ما در زندگانی دارای وظیفه مهمی هستیم که از درون گهواره تا لب گور بههمراه ماسسست ،و
آن اینست که می باید خوشسسبخت باشسسیم و دریسسن راه از بسسذل مسسساعی فروگسسذار نکنیسسم .حسس
همدردی و مهربانی نسبت به اطرافیان و آشنایان را از روز ازل در قلب ما سرشتهاند ما همسسه بسسه
میهن و بهجامعه بشری مدیونیم و میباید تا عمر داریم درصدد ادای قرض خویش باشیم .لیکن
وقتی میتوانیم از زیر این بار گران خلصی یابیم که بهنیکبختی خویش نائل آمده باشیم.
آلن کی میگوید» :چهگونه ممکن است کسی پیش از آنکه گرسنگی و تشنگی خو را فسسرو
نشانیده باشد ،بهرفع تشنگی و گرسنگی همسایه خویش موفق گردد«.
کسی که خود از نعمت سعادت بویی نبرده است و معهذا میخواهد دیگران را بدان راهبری
کند ،هم چون کوری است که در کنار جاده جای گیرد و درصدد هسسدایت رهگسسذران و آینسسدگان
برآید.
باید نخست خود خوشبخت باشیم و سپس از پی خوشبختی دیگسران بسسذل مسسساعی کنیسسم.
هنگامی که ما خسسود توانسستیم شسساهد نیکبخستی را در آغسوش کشسیم ،نیمسسی از راهسی را کسه
بهنیکبختی سایرین منتهی میشود نیز در نور دیدهایم .زیرا که خوشبختی و سعادت همچسسون
غم و شادمانی هرگز بر یک حال نمیماند و دیر یا زود بر همه جا دامن میگستراند.
خود را بشناسید ،راز نیکبختی را فراگیرید و بهعبارت کاملتر نیکبخسست باشسسید .خواهیسسد
دید که همه چیز در اطراف شما تغییر خواهد کرد و همه کس بهسسسوی نیکبخسستی و شسسادمانی
خواهد گروید .آیا ندیدهاید که بلبلی که بر روی شاخسار درختی آغسساز چهچهسسه میکنسسد بسساعث
میشود که به یکباره جمله پرندگان در مقام آوازهخوانی برآیند و نغمه شادکامی سر دهند؟
***
خود را خبشناس 18
جمالپرستان بزرگ بهما میگویند که با حب زیبایی زندگانی کنیم و با عشق بهجمال نیسسز
بمیریم .مقصود از این سخن آنست که در زنسسدگانی خوشسسبخت باشسیم و در هنگسسام مسسرگ نیسز
خویشتن را سعادتمند دانیم.
برای چه از مرگ بترسیم؟ مرگ وظیفه طبیعی و تخلف ناپذیر ماست .مگر برزگری که شغل
روزانه خود را با سربلندی و شادمانی بهپایان رسانیده و تخم مطلوب را در زمین افشسسانده اسسست
هنگام غروب نمیآساید تا از رنج ساعات متمادی روز فراغتی یابد؟
شعرا و فلسفه بیشتر بهما گفتهاند» :زندگانی بهرنج زنده ماندن نمیارزد« این سخن هزاران
بار خطا و اشتباه است .زندگانی نه تنها بهرنج ماندن ارزش دارد بلکسسه از آن گذشسسته بهمسسا امسسر
می دهد که خوشبخت باشیم و در پی عادتمندی خویش از هیچ کوششی فروگذار نکنیم .کسی
که سعادتمند نیست در انجام وظیفه ابدی خود قصور کرده است .آنسسانی کسسه حیسسات را رویسسایی
بیسر و ته میپندارند هم نسبت بهخویش و هم نسبت بهبشریت مقصرند .شاید بههمین جهت
ل وسیله مجازاتشان را بهدست خودشان فراهم آورده است. باشد که طبیعت قب م ً
نیکبختی ما باید هم چون درختی باشد که شاخ و برگ آن بر سر همهکس سایه افکند و یا
چشمه ای که همه را از آب گوارای خویش بهره و نصیب بخشد.
جون روسکن می گوید» :اراده خداوندی این است که ما سعادتمند باشسسیم و دیگسسران را نیسسز
در این سعادت سهیم داریم ،نه آنکه کاخ نیکبخستی خسویش را بسر بنیسساد تیسرهروزی دیگسران
استوار سازیم و نهال شادکامی خویش را با قطرات اشک سایرین آبیاری کنیم«.
مقصرترین مردمان کسانی هستند که میخواهند بسسا روحسسی مسسأیوس و افسسسرده دیگسسران را
راهنمایی کنند ،زیرا که از مخزن شرنگ بهجز زهر جانگزا بیرون نمیتراود .جون لوبک در این
یگوید:
مورد م گ
»ما باید تا آخرین حد ممکن خوشبخت باشیم و با شادمانی زندگانی کنیم ،زیسسرا
سعادتمند بودن ما مطمئنترین وسیله کمک به جلب نیکبختی دیگران است«.
این نکته قابل توجه است که همهکس خواه بدبین و خواه خسسوشبین نسساگزیر اسسست کسسه در
مقابل ربالنوع سعادت سر تعظیم فرود آورد .کسانی از قبیسسل نیچسسه ،شسسلی ،کارلیسسل و صسسدها
امثال آنان که با نیکبختی بهمبارزه برخاستهاند ،نه از آن جهت چنین کردهاند کسسه سسسعادت را
امری موهوم شمارند و خوشبختی را نامی بیمسمی پندارند ،بلکه از این سبب زبان بهاعسستراض
گشودهاند که چرا نباید همهکس قادر باشد که از این موهبت آسمانی بهیک اندازه استفاده بسسرد
19
19 کخبختان
کخبختی و نی ب
نی ب
»تنها بهقصد دست یافتن بهامور محالست که بشر میتواند بهآخریسسن حسسد امسسور
ممکن دست یابد .اگر نسسوع انسسسان اندیشسسه دسسست درازی بهآسسسمانها را در سسسر
نمیپرورانید بهیقین ملک زمین را در اختیار خویش نگرفته بود«.
پس میباید که پیش از همهچیز علمی برای آموختن نیکبختی کشف کنیم که نتواند همه
را ازین سرچشمه فیاض قسمت رساند و در همهجا از این نعمت آسمانی بهرهای بخشد.
شاید فصول آینده این کتاب بتواند شمهای از رموز این علم را بر شسسما آشسسکار سسسازد .تنهسسا
توصیه ما اینست که از شنیدن نام »علم« بیمی بر دل راه مدهید .زیرا که در ایسسن کتسساب نسسه از
طبیعیات و ریاضیات سخنی در میان خواهد بود و نه از علوم فنی و سیاسی بحثی خواهد رفت،
تنها آنچه گفته میشود یک سلسله دستورهایی است که میباید آنها را بهکار بندید تا شاهد
خوشبختی را در آغوش کشید.
چه عیب دارد که در میان هزاران علم مفید و غیر مفید ،علمی نیز وجود داشته باشد کسسه از
راز نیکبختی سخن گوید و از اسرار سعادت و موفقیت گفتگو کند؟
فصل دوم
نیــک بینـی و بــدبینـی
)شادمانی و اندوه روح(
معمای بدبینی -فلفسفه و نویسندگان -آثار ادبی اروپا -ولتر و دیدرو -شرف و غییرب
از نظر اشخاص بدبین -لمارتین و»تفکرات« -آیین بودا و برهمن -مسیحیت نییوعی از
آیین بودا افست -گفتار پافسکال -فلفسفه یونان و روم -اش یییل -کافس ییاندر -فس ییفکل -
آلتست -تئوگنیس -پلوتارک -فسنگ -کارک اورال -افلوطون -فیثاغورس -بدبینان
جدید -شوپنهاور -هارتمیان -لئوپ ییاردی -شیاتوبریان و »رن ییه« -جیوانی فص ییل ب ییدبینی
افست -دیوانگان عاقل نما -یک تجربه علمی.
حافظ
معمای شگفتانگیزی که بدبینی بشری نام دارد بهیقین مشکلترین معمایی است کسسه بشسسر در
خط سیر عقلی خود با آن مواجه بوده است .آنچه که در حوالی » 1830بیماری قرن نوزدهم«
لقبش داده بودند در حقیقت از خصایص دوره جدید نیست ،بلیی است که از آغاز ظهسسور بشسسر
تاکنون پیوسته وجود داشته و همواره نیز تأثیر شوم خود را به جای آورده است.
سالهاست که جامعه بشری از بار طاقتفرسای یأس و نومیدی که بر دوشش فشار میآورد
مینالد و شکوه میکند ،لیکن هنوز پی بهنخسسستین مرحلسسه خبسسط خویشسستن نسسبرده و درصسسدد
درمان درد برنیفتاده است .همچون ریاضتکشان هنسسدی کسسه اندیشسسه آسسسایش مطلسسق در سسسر
میپروانند و بهجز رنسسج دادن تسسن و جسسان خویشسستن کسساری نمیکنسسد ،مسسا نیسسز پیوسسسته از پسسی
نیکبختی آه میکشیم و معهذا به غیر از افزودن حزن و اندوه خود حاصلی نمیبریم ،زیسسرا کسسه
راه حقیقی و اصلی مقصود را بهاشتباه گرفتهایم.
بزرگ ترین تجلیات فکری بشری در هر دوره به یکی از سه صورت مذهب ،فلسفه و ادبیسسات
خود را خبشناس 22
بوده است ،و بدبختانه هیچ یک ازین هر سه نتوانسسسته اسسست همسسواره زنسسدگانی بشسسر را بهسسسوی
شادمانی و نیکبختی رهنما باشد.
اشک هایی که تاکنون بر اثر این سه عامل بزرگ از دیدگان نسسوع انسسان فسرو چکیسسده اسسست
آنقدر زیاد است که اگر روزی آنها را بهیکدیگر درآمیزند ،بیگمان دریای پهناوی از آن پدیسسد
خواهد گشت.
نومیدیها و تلخی هایی که پدران ما در دوران حیات خسسویش در زوایسسای رو ح و قلسسب خسسود
ذخیره کردهاند امروز به ارث نصیب ما گشته و ما اکنون سرنوشت کسسسانی را یسسافتهایم کسسه یسسک
شب با بیخوابی بهصبح رسانند و جز بامداد بعد تأثیر آنرا در خویشتن احساس ننمایند.
در داستانهای رومی معروفست که هر زمان اوگوسسست بادهپیمسسایی میکسرد بولسونی مسسست
میشد .چهقدر این داستان شبیه است بهوضع ما که نیاکانمسسان جسسام یسسأس و بسسدبینی بسسر سسسر
کشیدهاند و مستی آن بر ما استیل یافته است.
بیشتر مردمان چنین میپندارند که اروپاییسسان بیسسش از سسسایرین بهشسسادمانی و خوشسسبختی
نزدیکند .شاید در نخستین وهله بر این کلم ایرادی نتوان گرفت ،لیکن یسسک تحقیسسق سسساده در
تاریخ گذشته این قاره خندان کافیست تا نشان دهد کسسه در هسسر عصسسر و زمسسانی چسسه نالههسسا از
دلهای مردمان آن برخاسته و چه اشکها از دیدگانشان فروچکیده است!
بیشتر اهالی خود اروپا نیز آثار ادبی فرانسه را بهترین نمسسونه رو ح نشسساط و شسسادکامی غسسرب
میداند ،اما چهگونه میتوان این گفتسسار را بهنوشسستههای کسسسانی ماننسسد سسستاندال ،تسسن ،بسسودلر،
موپاسان ،دوما ،رنان ،زول ،موسه ،لکنت دولیل ،آناتول فرانس ،و سولی پرودم تطابق داد؟
هر یک از این مردان بزرگ ادب در پس یکایک از جملت و عبارات خسسویش چنسسان دریسسای
غم و اندوه نهفته دارند که بیگمان اگر روزی قسسدرت تلطسسم یابسسد همهچیسسز را در خسسود غرقسسه
خواهد ساخت و همه را نابود خواهد گردانید!
معهذا این عده تنها شاگردان کسانی از قبیل :شاتوبریان ،لمارتین ،و سنت بوو هستند کسسه
نردبان یأس و بدبینی را تا آخرین پله بال رفته و رو ح بشری را بهمنتها درجه با چنگال حسسزن و
غم خراشیدهاند.
افکار بزرگان امروز عالم ادب نیز سراسر از چشسمه پیشسینیان آب میخسورد .دریسن صسورت
چهگونه می توان انتظار داشت که تخمی که از یک درخت گرفته شده باشد ،نهالی بهجسسز اصسسل
خود بهباغبان تحویل دهد؟
23
23 کخبینـی و خبــدخبینـی
نیــ ب
هر یک از ادبا و شعرای گیتی چنسسان آثسسار خسسود را بسسا افکسسار زهرآگیسسن و یسسأسآمیز در هسسم
آمیختهاند که اگر روزی در پی جمعآوری آنها برآییسسم بیگمسسان مثنسسوی از هفتسساد مسسن کاغسسذ
تجاوز خواهد کرد .هر چند که در اغلب اوقات این رو ح پر مرارت و بدبین بهخوبی هویدا نیست،
معهذا هر کسی می تواند با اندکی تعمق ،حجاب فریبنده ظاهری را برکنار زند و حقیقت پنهان
را آشکار نماید.
چه میتوان در رد این فکر گفت هنگامی کسسه ولسستر ،یعنسسی خسسوشبینترین و شسسادمانترین
نویسندگان قرون اخیر میگوید:
»ما همه کودکانی هستیم که چون در خواب میرویم رویای سسسعادت و خرمسسی میبینیسسم و
چون بیدار میشویم بهجز تیرهروزی و بیچارگی تعبیری از آن در نمییابیم« و یا وقسستی کسسه در
جای دیگر مینویسد:
»مگس حقیر تنها برای آن آفریده شده است که طعمه عنکبوت گردد .چهگسسونه
ما که به حقیقت در عرصه عالم مگسی بیش نیستیم ،میتوانیم بهجسسز اسسسارت در
چنگال غمهای جانگداز و مشقات طاقتفرسا از زندگانی خویش انتظاری داشته
باشیم؟«
آری! ولتر حیات را لذتبخش میبیند و معهذا دست از شکوه و ستیزه بسسرنمیدارد .گسسل را
مینگرد و جز بهخار نمیاندیشد جهان کنونی را رویایی بی سر و ته میشمارد و از دنیای آینده
نیز جز با یأس و نومیدی سسسخن نمیرانسسد .خسسودش میگویسسد» :نمیدانسسم آنسسانی کسسه از حیسسات
جاودانی سخن راندهاند چه اندیشه بر سر داشتهاند ،لیکن اینقدر میدانم که این شوخی بسسسی
زشت و غمانگیز است؟«
دیدرو نیز در این راه از ولتر عقب نمیماند .خود او در یکی از آثسسارش میگویسسد» :مسسا همسسه
غرقه دریای تیرهروزی و بینوایی هستیم و میباید آنقسسدر اشسسک بریزیسسم و اسسستغاثه کنیسسم تسسا
فرشته مرگ بر بالینمان آید و ازین زندگی سراسر رنج و اندوه خلصمان بخشد«.
و در جای دیگر مینویسد:
»ما بهجز بازیچههای بی جانی در چنسسگ رنسج و غسسم ،اشسستباه و خطسسا ،بیمسساری و
ناتوانی ،احتیاج و بیچارگی ،نیسسستیم .کودکسسانی هسسستیم کسسه در چنسسگ امیسسال و
شهوات بیپایان خویش اسیریم و از هیچ سوی بهجز مشتی دو روی و مزدور بسسر
گرد خود نمینگریم«.
خود را خبشناس 2۴
علمای اخلق نیز درین احساس بدبینی و نومیدی بسسا شسسعرا و نویسسسندگان شسسریکند .همسسه
مینالند و شکوه میکننسسد .لروشسفوکو و شسسانفور ،لبرویسسر ،وونسسارک ،همسه در کلیسسه گفتههسسا و
نوشتههای خود این ناله سوزنده و شکوهآمیز شارون را از دل برآوردهاند» :زندگانی بهرنسج زنسده
ماندن نمیارزد«.
ییافت و بر همهجا دامن میگسترانید.
چه موحش بود اگر روزی این اندیشه نفوذ عالمگیر م گ
شارون در کتاب »عقل« می نویسد» :چه خوشبختند آنانی که از زیور عقل عاریند و چیسسزی
از ماجراهای زندگانی نمیفهمند ،و چه خوشبختترند کسانی که اساسم ًا پای بهوجود ننهاده و با
این دنیای وحشتانگیز و محنتزا روبرو نگردیدهاند«.
وقتی نتیجه افکار کسانی که آنان را افراد خوشبینترین ملل اروپا محسوب میدارند چنیسسن
باشد ،از سایرین چه انتظار میتوان داشت؟
در سرلوحه ادبیات هر کشوری نام یأس و اندوه با حروف برجسته نقش بسته اسسست» .تسسن«
در وصف این امر میگوید» :در قلب اروپسسای متمسسدن و نیکبیسسن نیسسز نسساله هنسسدوان غمگیسسن و
مأیوس بلند است .شوپنهاور آلمانی در حقیقسست بهجسسز بسسودایی نیسسست کسسه لباسسسی جدیسسدتر و
فریبندهتر بر خود پیراسته و افکار کهنه را در قالب نوتری ریخته است«.
ژاکمن مینویسد» :بنارس در حقیقت برلینی است که بهصورت شرقی درآمده است ،چنسسان
که گویی این هر دو را با یک خشت بنیاد نهاده و از یک آب و گل استوار داشتهاند«.
آری! عفریت تیرهروزی و بینوایی در همهجا هست .بوم فلکت و ادبار در هسسر نقطهای نسساله
می کند ،تنها چهره رنگارنگ ظاهری است که در هر کشسسوری آنرا بهطریقسسی مخصسسوص جلسسوه
میدهد.
شاید گاهبه گاه کسانی نیز یافت شوند که از حد سایرین قدمی فراتر نهاده و لختی نیز آنچه
را که سعادت و شادکامی مینامند در خویش احساس کرده باشند .معهذا تعداد ایسسن اشسسخاص
در مقابل دسته مخالف به قدری کم است که از شماره انگشت تجاوز نمیکنسسد ،و از آن گذشسسته
دوام این حالت در آن ها چون عمر آفتاب خزانی کوتاه است و هنوز ساعتی چند سپری نگشسسته
است که بار دیگر ابر یأس و نومیدی آسمان زندگیشان را تاریک میسازد و تجلیسسات پیشسسین را
در زیر خود میپوشاند .که میتواند حزن و غم این دسته را بهتر از آنچه که لوکنت دولیسسل در
یکی از اشعار خود بر زبان میآورد توصیف کند» :ای زندگانی! این مجمسوعه رویاهسسای بیسسر و
بن! برای چه اینسان اروا ح بزرگ را در بند خویش گرفتار سسساخته و بهدام فریبنسسده حیسسات در
25
25 کخبینـی و خبــدخبینـی
نیــ ب
انداختهای؟«
چه موحش است این اندیشه که تخم آن با دسسست عسسده معسسدودی در مسسزرع دلهسسا کاشسسته
میشود ،سر بر میزند و نمو میکنند ،شاخ و برگ بر خود میپیراید و آنچه را کسسه در اطسسراف
مییابد بهزیر سایه خویش میگیرد .بر فراز گیاهان اطراف خود دامن میگستراند و دیگر باره از
درون گلهای زهرآگین خویش تخمهای تازه بر زمین میافشاند.
نیکبین و بدبین ،موحد و ملحد ،پارسا و بیعقیده ،جهانجوی و وارسته ،شاعر و صسسنعتگر،
همه دچار انقلبات و تحولت شدید درونی هستند .همه با تمام کوشسسشهای خسسویش در برابسسر
بعضی از مظاهر زندگانی سر اطاعت فرود میآورند و تسلیم رنج و محنت میگردند.
یکی ازین موارد قضیه مرگ است ،داستان جسمی است کسسه از حرکسست میایسسستد و در دل
خاک تیره مکان میگیرد ،لباس زندگی را بر کنار میافکنسسد و از همسسه کسسس و همهچیسسز دوری
میگزیند ،سر در خاک میبرد و نهال فراموشی بر فراز سسسرش شسساخ و بسسرگ میگسسستراند ،ابسسر
گمنامی بر روی گورش آغاز باریدن می کند و سبزه حسسسرت و نسسسیان بسسا بسسالی نسسامش ریشسسه
میدواند ،او میرود و ما بر جای میمانیم ،ناله سر میدهیم و شکوه آغاز میکنیسسم ،بسسا چنگسسال
تحسیر سینه خود میتراشیم و با تیشه تأثر بنیاد سعادتمان را واژگون میسازیم.
فرقی نمی کند .خواه کسی از ما برود و خواه چیزی ،هر امیدی که از ما سلب شود یک قسسدم
بهسر منزل یأس و اندوهمان نزدیک میکند .نالههایی که در هر عصر و زمان از دلهای حساس
برخاسته است نتیجه مستقیم همین نومیدی و بیچارگی است.
چیزی که بیش از همه نوع بشر را در هر دوره بهاضطراب و افسوس واداشته اسسست تسسرس از
مرگ و نیستی جاودانیست .همه از فکر ظلمت ابدی بسسر خسسود میلرزنسسد و بسسا یسساد آن روزهسسای
روشن خویش را نیز تاریک میکنند .از حیات شکوه دارند ،معهذا بهتسسرک آن راضسسی نیسسستند.
سراسر نالههایی که به اشکال مختلف از دلها برخاسته از چشمه همین اندیشه آب میخسسورده
است .کسانی نیز که از فرا رسیدن مرگ با شادمانی سخن میراننسسد فقسسط امیسسد آن دارنسسد کسسه
بدین وسیله ترس و بیم خود را در زیر پردهای از ابهام و تغافل پنهان سازند .یکسسی از نمونههسسای
آنان بودلر است که تا آخرین نفس مرگ را تحقیسسر میکسسرد ،لیکسسن هنگسسام رسسسیدن آن چنسسان
به سختی برآشفت که تمام مشاعر خویش را از دست بداد.
غمانگیزترین نالههایی که در این راه از دلها برآمده ،جملهای است که زمانی بدین شکل از
دهان شاعر دلسوخته فرانسوی برخاسته و در کتب »تفکرات شاعرانه« نقش بسته است.
خود را خبشناس 26
1
»ای خداوند! چه جرم داشتیم که ما را بهشکنجه زندگانی محکوم ساختی؟«
آری! لمسارتین از زنسدگانی مینالسد ،از حیسات شسکوه میکنسد و از دسست روزگساران فغسان
برمیآورد ،مع هذا او نیز قدرت تحقیر مرگ ندارد .مرگ را بهسوی خویش دعوت میکند ،لیکن
هنوز به درستی از حقیقت آن مطلع نیست .روزی که آنرا در مییابد بلشک موقعی اسسست کسسه
تغییر رفتار میدهد و طومار گفتههای پیشین را در هم مینوردد.
در این جا یک نکته جالب توجه است ،و آن اینست که در اعماق این ناله سوزنده لمسسارتین،
یادگار تلقینات شومی که آیین مسسسیحی در قلسسب حسسساس او بسسر جسسای نهسساده اسسست بهخسسوبی
هویداست .لیکن لمارتین درین مرحله تنها نیست ،قسمت اعظم از اشسسکهایی کسسه تسساکنون از
دیدگان بشر سرازیر شده ،نستیجه اضسطراباتی بسوده اسسست کسه افکسسار مسذهبی در سسرش پدیسد
آوردهاند ،در صورتی که بهحقیقت ریزش هیچیک از ایسسن اشسسکها کمسسترین ضسسرورتی نداشسسته
است.
***
آیین بودا غمانگیزترین طریقی است که تاکنون پای بهعرصه وجسود گذاشسته اسست ،آیینسی
است که تار و پود آن از بدبینی و نومیدی در هم بافته شده و با یأس و تأثر ترکیب یافته است.
از نفی قانون خلقت آغاز میگردد و بهمحکوم کردن حیات خاتمه میپذیرد.
تنها چیزی را که از زندگانی واجد حقیقت میشمارد ،مرگ و نیستی است .بودا مرگ را سر
منزل پر افتخاری می داند که پیروان او در تمام عمر باید نظر بدان دوخته و دمی از اندیشسسه آن
منصرف نگردند.
نیروانای هندی حیات را لیق زنده ماندن نمی داند .وظیفه هندو این است که هرچه زودتسسر
شاهد مرگ را در آغوش کشد و این تاج پر شکوه را بر سر گذارد .بر فرض هم که ظاهرم ًا در قید
حیات باشد انجام وظیفه او اشکالی ندارد ،زیرا که لذت حقیقی جز در مرگ و فنا نیسسست .بایسسد
گوشها را بست تا گفتگوهای جهان را نشنید ،و چشمها را بر هم نهاد تا از ماجراهسسای زمینسسی
چیزی ندید.
باید شهوات را نابود ساخت و امیال را فرو نشانید احساسات را خاموش کسسرد و اندیشسسههایی
را که مربوط بهمرگ نیست بهسختی منکوب نمود.
پی وصل معبود با عظمتی که مرگ نام دارد تن خاکی را با ریاضت خو داد .تنها اصلی که یسسک
نفر بودایی کامل باید مطمح نظر قرار دهد اینست که شماره سالهایی را که بر عمر او گذشسسته
است فراموش نکند تا پیوسته بهیاد داشته باشد که بهسر منزل مقصود نزدیکتر شده است.
بودا میگوید» :حیاتی که میگذرد بهحقیقت انبوه یأس و المی است که دست از سسسر بشسسر
بر میدارد و در وادی نیستی فرو میرود .زندگانی مخلوطی است از پست و بلندیها و نشیب و
فرازهای متوالی .آلم بشری بهمنزله طوفانهایی است که پیوسته رو ح ما را دستخوش لطمات
خویش قرار میدهد و بهسوی محلی که از نفوذ آن برکنار باشد قرارمان میدهد«.
بودا خواسته است که این محل رفیع و آرامبخش را بهپیروان خویش نشان دهد .ازین جهت
بدانان تعلیم داده است که رو ح را آنقسسدر از قیسسد درک و احسسساس عسساری سسسازند تسسا چیسسزی از
مشقات روی زمین درنیابد .لیکن پیمبر هندی راه را بهاشتباه گرفته است ،میخواهسسد رو ح را از
شر رنج و غم آسوده سازد ولی یکباره آنرا از زیور وجود عاری میکند .جان را میکشد تسسا دل
را آسوده دارد .و بدین منظور رشتهای کسه حیسسات مسسا را تشسسکیل میدهسسد گسسسسته میشسسود و
ریاضتکش بینوا در اندیشه مقصدی موهوم بهتلخی جان میسپارد.
مرتاض هندی نیز همانند همه کس دارای قلبی است که در درون آن هسسم خسوب و هسسم بسسد
مکان دارد ،لیکن مایل نیست که لختی نیز بر خوبیهای این زیباییهای بیپایسسان عسسالم وجسسود
نظر اندازد ،زیرا از روز نخست که جهان را مینگرد بدو چنین تلقین کردهاند که زندگانی بهجسسز
مصیبتی نیست که همه را در چنگ خود می گیرد و تا مدتی نامعلومی مرغ آزاد رو ح بشسسر را در
قفس تنگ جسم گرفتار میسازد؛ بیچاره هندوی وارسته این تن خاکی را آزار میدهد تسسا رو ح
در عین گرفتاری از آن قدرت خلصی داشته باشد.
لیکن شگفت در اینجاست که چرا کسسانی کسه زنسدگانی را بساری طاقتفرسسا میپندارنسد،
به جای ریاضت بردن و در کوه و دشت عمر گذرانیسسدن یکبسساره ایسسن بسسار سسسنگین را بسسر زمیسسن
نمی افکنند تا از رنج و مشسسقت آن وا رهنسسد و بسسر سسسعادت خیسسالی خویشسستن دسسست یابنسسد آیسسا
خودکشی بهترین راهی نیست که در اختیار آنان نهادهاند تا بهوسیله آن از درد و غسسم زنسسدگانی
کناره گیرند و ره به سر منزل حیات ابدی برند؟
اینجاست که باید اقرار کرد همهکس از مرگ واهمسسه دارد ،حسستی اگسسر شخصسسی باشسسد کسسه
مطابق آیین خویش زندگانی را باری طاقتفرسا پندارد.
آیین برهمنی نیز از مذهب بودایی پایی کم نمیآورد .برهون عالم خلقت و وجود را بهمنزله
29
29 کخبینـی و خبــدخبینـی
نیــ ب
عوالم موهوم و بیمصرفی می شمارد که برحسب اتفساق و بسرای پدیسد آوردن رنسج و بیچسارگی
بهوجود آمدهاند.
طریقه مسیحی نیز همان آیین بودا و برهمن است کسسه لبسساس تسسازهتر و رنگینتسسر بسسر خسسود
پیراسته است.
پاسکال می گوید» :دنیا سراسر زیبایی و جمال است ،لیکن عیسوی حقیقی حق ندارد که از
این جمال بیمنتهی ،به جز تیرگی و بیچارگی چیزی مشاهده کند .از همهجا بانسسگ شسسادمانی و
سرور برمیخیزد ،بلبل بهخرمی چهچهه میزند و جویبار بهشادمانی زمزمه میکند .هزاردستان
بهطرف چمن آواز میخواند و قمری بهمستی پای میکوبد اما مسسسیحی بسسا ایمسسان میبایسسد کسسه
گوشها را ببندد تا صدایی بهجز ناقوس عزا نشنود و چشمها را بر هم گذارد تا منظرهای بهجسسز
اشک بینوایان نبیند«.
عقیده هارتمان فیلسوف بزرگ آلمسسانی دربسساره مسذاهب و افکسسار بسسسی جسسالب تسسوجه اسسست.
هارتمان میگوید:
»کلیه مذاهب تنها در نتیجه افزایش گنساه و خطسسا در میسسان بشسسر پسسای بهوجسود
نهاده اند ،لیکن چون بدی و شرارت از لوازم طبع بشری است هیچ آیینی نخواهد
توانست در مقصد عالی خویش موفق گردد تنهسسا راه چسسارهای کسسه بسسرای فسسرار از
دست بدی در اختیار ماست این است که با دست خویش ایسن جسان بیفایسده را
در وادی نیستی فرستیم و صباحی چند بهآسسسودگی در زیسسر خسساک تیسسره مکسسان
گیریم«.
کسانی که از فواید خودکشی سخن راندهاند بسیار فراوانند ،باهنسن و مریسسدانش از کسسسانی
هستند که آخرین چاره خلصی بشر را از قید رنجها و مشقات زندگانی انتحسسار دانسسستهاند .اگسسر
نیز کسی مانند ماینلندر فیلسوف مسیحی یافت شسسود کسسه در عیسسن بسسدبینی زنسسدگانی را مسسورد
ستایش قرا دهد ،بسسدبختانه همچسسون او دارای جنسسون و دیسسوانگی عالمگیراسسست .آری! ماینلنسسدر
دیوانه ای بود که بالخره نیز از یک تحریک شدید عصبی جان سپرد ،لیکن بهحقیقست مجنسونی
بود که از خوشبختی بهچنگ جنون همسخنان خویش گرفتار نیامده بسسود .چسسه مسسوحش اسسست
جنون آنانی که پیوسته دم از فهم و دانش میزنند و هرگز بهجز تیره کردن اروا ح ساده و نادان
کاری نمیکنند!
این جاست که ناگزیر باید گفت» :خلق مجنونند و مجنون عاقلست!«
خود را خبشناس 3۰
***
بزرگان و مورخین گیتی در هر عصر و زمسسانی پیوسسسته از عظمسست و صسسفای عقایسسد فلسسسفی
یونانیان قدیم سخن راندهاند .معهذا در این قسمت نیز همه راه را بهخطا گرفتهاند.
از ورای هر یک از افکار و آثسسار پیشسسوایان ادب یونسسان روحسسی هویسسدا اسسست کسسه از هسسر سسسو
دست خوش نومیدی و بدبینی قرار گرفته است فیلسوف یونانی نیز مانند همسسه میگریسسد و نسساله
میکند ،از جور گردون تأسف میخورد و بر بیوفایی جهان سرشک میبارد ،لیکن مجموعه این
نالهها و اندوه ها وضعی دارد که کمتر از معاصرین جالب توجه است .علت نیز معلوم است.
ما در دوران خود بسی عقبتر و سالخوردهتر از آنان هستیم .هزاران سال بسسر یونسسان قسسدیم
گذشته و چرخفلک بهگردش خویش ادامه داده است تا ما پای بهعرصه وجود نهادهایم و در این
مدت هرچه کاروان مدنیت پیش رفته قوه مقاومت روحی نوع بشسسر نیسسز در مقابسسل یسسأس و غسسم
نقصان پذیرفته و اثر رنج و اندوه محسوستر گشته است .دانشمند یونانی جهان را با نظر بغسسض
و عناد مینگریست ،لیکن همچون ما شکوه نمیکند و ناله سر نمیدهد .ظرفی کسسه قطرهقطسسره
آب در آن ریزند از نخستین وهله آکنده نمیشود ،دقایق دراز لزم دارد تا این قطسسرات بسسر روی
هم انباشته گردد و آن گاه از کنار ظرف سر بیرون کند.
گذشته از آن چهگونه میتوان ادعا کرد که بزرگان گذشسسته ،از مسسا بهزنسسدگانی خسسوشبینتر
بودهاند ،در صورتی که ما هنوز بهدرستی چیزی از احوال آنسسان نمیدانیسسم و بهجسسز شسسعلهای از
افکار و اندیشههایشان را درنیافتهایم؟
با این همه همانقدر که از آثارشان باقی مانده است میتواند معرف افکارشان واقع گردد.
اشیل می گوید :چه ترکیب عجیبی است انسان که در عیسسن نسساچیزی خسسود را برتسسر از همسسه
میشمارد و بر سراسر موجودات ادعای حکمفرمایی میکند .کردههای خود را منطقی و عاقلنه
میپندارد و گفتههایش را صسحیح و درسست می دانسد و خسسبر نسسدارد کسه خسدایان از دور بسدین
سبکسری او با تمسخر لبخند میزنند و این عجب و غرور بیبنیاد را مایه تفریح میشمارند«.
کاساندر در کتاب خود از ناپایداری روزگار مینالد و مینویسد» :دنیایی است کسسه همهچیسسز
در آن دیوانهوار بهسمت نیستی میشتابد و در دریای بیپایان عدم ناپدیسسد میگسسردد و هسسر ذره
بهسختی روزگاری می گذراند تا ابر فنا فرا رسد و بر سر آن سایه افکند و آنگاه چنسسان در وادی
ظلمت فرو رود که گویی از روز نخست رنگ حیات بر خویشتن ندیده است«.
شاید ازین هر دو غمانگیزتر نالهای باشد که آنتیگون بدین شسسکل از دل بسسرمیآورد و بسسدین
31
31 کخبینـی و خبــدخبینـی
نیــ ب
طریق عقیدهای را که هزاران نفر قبل و بعد از او اظهار داشتهاند تکرار میکنسسد» :مسسا بسسرای غسسم
خوردن و گریستن بهعالم آمدهایم .چهقدر اندیشهی موجود فناناپذیری که میخواهسسد در عیسسن
بیثباتی و کوته نظری از چنگال سرنوشتی که خدایان برای او خواستهاند بگریزد و دریچه اشک
و آه را بر روی خویشتن مسدود سازد«.
و باز هم تلختر از آن عقیدهای است که سفکل فیلسوف بزرگ یونانی از زبان اودیسپ هنگسام
مکالمه با کولون چنین اظهار می دارد» :چه بهتر بود اگر از روز نخست پای بهعالم نمینهادیم و
در این زندان تنگ گرفتار نمی گشتیم .اما اکنون که خواه و نسساخواه دیسسده از پسسی دیسسدار جهسسان
گشوده و بر عرصه عالم نظر افکنده ایم ،بهترین راه آنست که هرچه زودتر این جاده مللتانگیسسز
را به پایان رسانیم و دیگر باره در همان جایی که از آن آمدهایم کاروان اندازیم«.
بهکدام سو می توان نظر افکند که اثری از رو ح زهرآگین نویسندگان و فلسفه بسسدبین در آن
نباشد؟ از هر جایی که یکی از ایشان در آن سکنی داشته باشد فریاد ناله و اندوه بلند است.
بزرگان ادب یونان توانستهاند که بر اثر سال ها اندیشه و رنج ،تا آن حد کسسه در اختیسسار نسسوع
بشر است پیش روند و بهاسرار دنیای مرموزی که ما از آن بیخبریم دستاندازی کننسسد .لیکسسن
نتایجی که از سفر دور و دراز خود آوردهاند بهقدری موحش است که اساس سم ًا بهسستر بسسود از ایسسن
بسسابت سسسخنی نمی گفتننسسد و رو ح شسسنوندگان را بیسسش از پیسسش بسسه چنگسسال گفتههسسای خسسود
نمیخراشیدند.
آلست در کتاب اوریپد می نویسد» :از کشور اشبا ح مراجعت کرده و دیگر باره بر روی زمیسسن
نظر افکندم .آن جا همه خموشی و سکوت بود ،لیکن میان هیچ یک از این دو فرقسی ندیسدم بسر
همهجا تیرگی و خوف حکمفرمایی میکرد بوم مللت و ادبسسار در هسسر نقطهای مینالیسسد و داس
وحشت و مرارت از هر سمتی درو میکرد«.
تئوگنیس در کتاب »مدایح« می گوید» :خدایان یک لحظه بسسر مسسا خشسسم گرفتنسسد و از غسسم
خوردن بدین جهانمان فرو فرستادند .اما اکنون که آمسسدهایم خوشسسبختانه راه رفتسسن را نیسسز در
اختیار ما نهاده اند .چه بهتر از اینست که در نخستین وهله فرصت از ایسسن ظلمتکسسده وحشسستزا
به در رویم و دروازه این قلمرو را در نوردیم!«
پلوتارک در یکی از آثار خود مینگارد» :شکنجه مهیسسبی اسسست شسسکنجهی زنسسدگانی و چسسه
تیرهروزی سهمگینی است تیرهروزی حیات؛ چهقدر جانفرسات که ما پسسای بهعسسالم نهسسادهایم و
چه طاقتفرساتر است که می باید با این زندگانی بسازیم و این جام شرنگ را تا قطسسره آخسسر در
خود را خبشناس 32
برمیدارند ،همهکس میتواند رخساره حقیقیشان را که تا آن زمان پنهان بود بهخوبی بنگرد.
همه همچون بازیگرانی هستند که در عین شادمانی کلمسسات غمانگیسسز میگوینسسد تسسا بسسدین
وسیله علقه جمعیت را جلب کنند و آنسسان را بهکسسف زدن و آفریسسن گفتسسن وادارنسسد .آنسسانی کسسه
عهدهدار رل اصلی در پیسهای مارکی دوپوزا یا چسساتر تسسن هسسستند غالبسم ًا پسسس از اتمسسام بسسازی
خویش ساعتها و روزهای پیاپی در تحت تسسأثیر جملت یسسأسآمیز و زهرآلسسود نویسسسندگان در
بهروی خویش میبندند و در افکار دور و دراز فرو میروند لیکن دیری نمیگذرد که بسسار دیگسسر
چهره حقیقیشان آشکار میگردد و ایسسن نقسساب چنسسد روزه بهآسسسانی ابرهسسای بهسساری کسسه روی
خورشید را پوشیده بهکنار میرود.
شاید کسی نباشد که هنگامی سخن از بدبینی و نومیدی در میان میآیسسد بهیسساد شسسوپنهاور
آلمانی نیفتد زیرا که این مرد ازین حیث بهآخرین درجه دست یافته و بر صدر نشسسته اسست و
معهذا چهگونه میتوان پنهان کرد که همین مرد مأیوس و بدبین در سال 1831که مرض وبسسا
در برلن شیوع یافته بود نخستین کسی بود که از شهر فرار کرد و بهنقطهای خلوت و دور دست
پناه برد؟
زندگانی این مرد عجیب که بودای قرن نوزدهمش لقب دادهاند مخلوط از بسی تناقضسسات و
تظاهرات شگفتانگیز است .سالها شوپنهاور زندگانی را شسسکنجههای طاقتفرسسسا میشسسمرد و
برای جلوگیری از ازدیاد این شکنجه مردمان را بهقطع دائمی توالسسد و تناسسسل دعسسوت میکسسرد.
معهذا خود او بهناگهان دارای فرزندی گشت و تا آخرین روز عمر بهتربیت او همت گماشت.
جنگ در نظر او امری بود که شایسته بسی تمجید و تحسسسین بهشسسمار میرفسست ،زیسسرا کسسه
بدین وسیله از تعداد تیرهروزان و بینوایان کاسسته میشسد .بارهسسا خسود او شمشسیری از جسانب
خویش خریداری کرد و برای تشویق به کمر آشنایان جنگی بسته بود .لیکن چهقدر شگفتانگیز
است که او خود بههیچ وجه مایل نبود که حتی کسی نامی از شرکت او در یکی از جنگهسسا بسسر
زبان آورد؟
در یکی از تعلیمات خویش میگوید:
»چه سعادتمند آنانی که روز نخست کور یا کر بهعالم میآینسسد ،تسسا از گفتههسسای
فریبنده و بیاصل اطرافیان چیزی نفهمند و بهچهره مشتی دروغگو و مزدور نظر
نیفکنند«.
ولی همهکس میداند که شوپنهاور قسمت اعظم از اوقات خود را در نمایشسسگاهها و مجسسامع
خود را خبشناس 3۴
تفریحی بهسر میبرد تا هم آواز خوانندگان مشهور را بشسسنود و هسسم بهروی رقاصسسههای پسسریرو
نظر افکند .بهطور خلصه شوپنهاور حیات را برای همه باری طاقتفرسا میداند لیکن خود این
فرض را نمیپذیرد .سالها پول و ثروت را تحقیر میکند ولی خود چنان اموال فسسراوان بسسر روی
هم انباشته می کند که گویا خیال زندگی جاوید بر سر دارد همیشه میگوید» :خوشسسبختترین
مردم آنانی هستند که زودتر از ایسسن منزلگسسه شسسوم رخسست سسسفر بربندنسسد و همیشسسه نیسسز خسسود
می کوشند که هرچه بیشتر از لذات عمر و حیات برخوردار گردند«
مدتهای مدید شوپنهاور نقاب یأس و بدبینی را بر چهره زده و بههمان شسکل بهنسزد همسه
حضور یافت لیکن هنگامی که آفتاب عمر خود را نزدیک بهغروب دید مجبور گردید که دسسست
از این ظاهرنمایی بردارد و صورت حقیقی خود را آشکار نماید همچون آفتابی کسه در تمسسام روز
بر ابر سیه از انظار نهان باشد و فقط در هنگسسام غسسروب دقیقهای چنسسد ابسسر را بهکنسسار زنسسد و رخ
بنماید و یا چراغی که پیوسته با روشنایی یکنواخت نورپاشی کند و ناگهان در وقسست خسساموش
شدن یک لحظه بهتندی بدرخشد ،شخصیت حقیقی او نیسسز پسسس از دوران دراز گمنسسامی روزی
چند آشکار گشت و ترشرویی سالیان طویل جای خود را به لبخند و شادمانی سپرد.
الهه افتخار با تمام جلوه و عظمت خود در سرای او مکان گرفته بود نقاشان بسسرای کشسسیدن
تصویرش بر یکدیگر پیشی میگرفتند و مجسمهسازان برای ساختن پیکسرهاش بسا هسم رقسابت
میکردند ،زنها برای درک حضورش از راههای دور میشتافتند و مردان برای همراهی بسسا او در
اشکریزی بر احوال ساکنین زمین در خانهاش را میگرفتند لیکن پس از ایسسن همسسه کشسسش و
کوشش جملگی بهسختی مبهوت گشتند زیرا که بهجای پیرمردی بسسدبین و مسسأیوس مسسردی را
یافتند که با شادمانی بر چهره حیات لبخند میزد و در پسسی زنسسدگانی و آسسسایش راه میپیمسسود
کسی که یک عمر کوس تحقیر عشق و حیات فروکوفته بود اکنون هسسم عاشسسق افتخسسار و جلل
بود و هم زندگانی را با تمام قوا ستایش میکرد و پروانهای بود که پس از یک عمر سوختن بسسه
حلوت حیات پی برده و معنی دلباختگی را دریافته بود.
این است آنچه که زندگانی بدبینترین فلسفه عصر جدید را تشکیل میدهد.
حیات هارتمان نیز در هیچ قسمت دست کمسسی از او نسسدارد غسسم خسسوردن دائمسسی و بسسدبینی
همیشگی ،محکسسوم کسسردن عسسالم آفرینسش و آفریسسدگار آن ،تقسسدیس مسسرگ و تحقیسسر زنسسدگانی،
اینهاست اصولی که هارتمان فلسفه خود را بر روی آن بنا نهاده است.
آنچه که بودا هزاران سال قبل در سرزمین شرق بر زبان میآورد پسسس از قسسرون متسسوالی از
35
35 کخبینـی و خبــدخبینـی
نیــ ب
دهان شاگردان غربی او بیرون می آید در هر عصر و زمانی بسسوم یسسأس و نومیسسدی بسسر بسسام عسسالم،
نوحهگری و دل های مردمان را از آوای ناهنجار خود خراشسسیده اسسست ،منتهسسا هسسر بسسار بهرنگسسی
درآمده و هر دفعه لباسی بر تن آراسته است.
هارتمان گوید:
»روزی خواهد رسید که بشر بهسختی درصدد خلصی خود از این دنیای پر رنج
و اندوه بر خواهد افتاد .و برای این کار دست بهدامان علم و اکتشسساف خواهسسد زد.
ماده منفجرهای بسیار قوی کشف خواهد کرد و این کره شوم و مللتخیز را کسسه
زمین نام دارد ذرهذره خواهد کرد و آنگاه زمین ما نابود خواهد شد و رنج و غسسم
نیز بههمراه آن رخت برخواهد بست«.
چه اشتباه بزرگی! گویی هارتمان فراموش کرده است که زمین ما در مقابسسل عسسالم بیکسسران
خلقت از نسبت ذره حقیری در برابر اقیانوسی با عظمت نیز کوچکتر و خردتر است ،و بر فرض
هم که این ذره ناچیز از میان برود و نابود گردد ،هزاران هزار دنیای بزرگ و کوچسسک بسسر جسسای
خواهند ماند و بهگردش جاودانی خود ادامه خواهند داد.
آیسسا نمیتسسوان در ایسسن فرضسسیه بسسدبینانه هارتمسسان نیسسز اثسسری مشسسخص از خودخسسواهی و
خویشتنپرستی انسان یافت که همهچیز را برای عظمت دادن خود حقیر میشسسمارد و همسسه را
در برابر خویش بیقدر و ناچیز میداند.
خود او میگوید» :کره زمین نیز همچسسون سسساکنین تیسسرهروز خسسود در زیسسر بسسار بینسسوایی و
بدبختی دست و پا میزند و بهروزگار آشفته خود سرشک میبارد«.
آری! لیکن از روز نخست عاملی بوده است که بسی زورمندتر و شسسدیدتر از ایسسن تیرهبخسستی
جاودانی جلوه کرده و بیشتر از آن پشت ها را در زیر بار غم خم ساخته اسسست ،و آن تلقینسسات و
عقاید زهرآلود فلسفهای است که خواستهاند ما را از شر این تیرهروزی نجات بخشسسند و بهسسسر
چشمه حقیقت و درستی رهبری کنند.
»غریزه« هارتمان که جانشین »اراده« شوپنهاور شده است بسسسی یسسأسآمیز و مسسوحشتر از
آنست .گیتی سرایی است که ما به زندگی کردن و عمر گذرانیدن آن ناگزیریم کسی که اعتقسساد
ینمانسد بهجسزما را از این سرا سلب میکند و معمار آنرا به بیسسلیقگی و ناراسستی محکسوم م گ
افزودن آشفتگی و اضطراب ما کاری از پیش نمیبرد .چهگونه میتوان بیماری را زهسسر جسسانگزا
در کام ریخت و از او امید خلصی و بهبودی داشت؟
خود را خبشناس 36
هارتمان می گوید» :حیات معجونی است که تنها از درد و معصیت سرشته شده است! بسسسی
شگفتانگیز و تعجبآور است که عدهای می خواهنسسد ایسسن معجسسون را زیسسر و رو کننسسد و در آن
ترکیب موهومی را که سعادت نام دارد بهدست آورند«.
و در جای دیگر می نویسد» :رو ح ما همچون چنگی است که تنها با مضراب غم بهنوازش در
میآید و آهنگ یأس و نومیدی سر می دهد حتی در هنگامی که شرایط شادمانی و اندوه هر دو
در ما بهیک اندازه جمع باشد نمیتوانیم از تمایل بهسوی بدی خسسودداری کنیسسم زیسسرا کسسه گسسل
وجود ما را با رنج و مصیبت سرشته اند؛ جانوری که حیوان دیگر را طعمه خود ساخته و مشغول
بلعیدن آنست بیش از آن اندازه که از این شکار ناگهانی لسسذت میبسسرد از اندیشسسه اینکسسه خسسود
روزی طعمه درندهای بزرگتر گردد و بههمیسسن قسسسم در کسسام او فسسرو رود بسسر خسسود میلسسرزد و
وحشت میکند«.
یکی دیگر از فلسفه ،بحث در مسئله خلقت و وجود را بدینطریق خلصه مینمایسسد» :چسسه
موجود عجیبی است بشر که از نخستین روز عمر خود دیوانهوار چشم بر هم میگذارد و سالیان
دراز خویش را بهامید یافتن نیکبختی موهوم بیهوده بهپایان میرسسساند .تسسا سسسرانجام بهتلخسسی
دیده بر هم گذارد و در گور تیره مکان گیرد ،علت این اسسست کسسه فرامسسوش کسسرده اسسست کسسه از
قرن ها پیش از او پیشینیان و نیاکانش در پی همین اندیشه بیاصل و بسسالخره بهناکسسامی جسسان
سپردهاند بیآنکه کمترین راهی به سر منزل مقصود دریافته باشند ،زیرا که اساسسسم ًا نیکبخسستی
عاملی است که جز در خیال ما صورت حقیقت ندارد.
امروز بشر دستآویزی میخواهد که بر اسرار نیکبختی راه یابد؟ آنچه که ما نسسور امیسسدی
درین وادی مظلم تصور میکنیم به جز وهم و خیالی نیست که پیشینیان ما نیز در پی آن بهراه
افتاده و غیر از افزایش گمراهی و سرگشتگی خویش سسودی نبردهانسد روزگساری سسعادت را در
عوامل زمینی دانستند و برای یافتن آن بهمادیات نظر افکندند.
جستو جوی صحت و تندرستی کردند و اندیشه افتخار و موفقیت در سر پروریدنسسد .دسسست
به دامن جوانی زدند و دیده بر وی ریختند .دل در سر زلف دلبران بستند و از پی نظسساره جمسسال
طبیعت به کوه و دشت شتافتند ،لیکن افسوس که تمام اینها بهجز مناظر فریبندهای نبسسود کسسه
در نخستین نظر هم چون برق و باد ناپدید گشت و در جای خود جز آه و اسف همیشگی چیزی
باقی نگذاشت.
آن گاه بشر درصدد برآمد که راه را تغییر دهد و برای یافتن سعادت بهسوی عالم بال متوجه
37
37 کخبینـی و خبــدخبینـی
نیــ ب
گردد ،دست به عوالم معنوی زند و دل به پایندگی رو ح و روان خوش کنسسد ،از پسسی ایسسن جهسسان
عالمی دیگر بیاندیشد و غمهای کنونی را بهامید شادمانی آنجا بر خسسویش همسسوار سسسازد .ولسسی
دیری نگذشت که در این رویای شیرین بیدار شد و چهره تلخ حقیقسست در برابسسرش آشسسکارا رخ
نمود دانست که فکر ابدیت رو ح به جز خواب و خیالی نیست که یک لحظه در سر او پدید آمده
و لبانش را بهلبخند شادمانی گشوده است.
امروز از این خواب غفلت نیز بههوش آمده به حقیقت امر عادی پی برده و اسرار عالم را نیسسز
دریافته است ،دانسته است که درین خاکدان تیره چیزی بهجز رنج و مصیبت حکمفرما نیست،
و معهذا هنوز دست از اندیشه این رویای طلیسسی بسسر نمیدارد .همچسسون بیمسساری کسسه بهخطسسر
حتمی مرض خود پی برد و باز دل از علیسسق زمینسسی برنسسدارد و بنسسد از حیسسات نگسسسلد ،او نیسسز
مأیوسانه دست به هر خس و خاشاکی میزند و برای خلصی از این دریای بیکران بهخود نوید
موفقیت میدهد .اکنون دست به دامان علم و صسسنعت زنسسده اسسست لکسسن چسسه زود خواهسسد بسسود،
هنگامی که از این اندیشه بیاساس نیز به خود آید ،و بار دیگر پی برد که آنچه را کسسه سسسعادت
مینامند به جز وهم و پنداری نیست که ما برای تسلیت خویش وضع کرده کورکسسورانه در پسسس
آن بهراه افتادهایم!«
این بهترین توصیفی است که میتواند عقیده عموم فلسفه بسسدبین را تشسسریح کنسسد و علسست
اساسی کدورت و نومیدی آنان را آشکار نماید.
***
بدبینان کسانی هستند که در مبارزه زندگانی شکسسست خسسورده و بهعقسسب نشسسستهاند .دنیسسا
سراسر یک عرصه وسیع تنازع بقا است ،کسی که با قوا برای جنگیدن در ایسسن نسسبرد سسسهمگین
آماده نگشته باشد بهیقین روزی از پای درخواهد افتاد و بهسختی بهزمیسسن خواهسسد خسسورد و آن
وقت چارهای نخواهد داشت بهجز آن که سراسر این میدان و این نبرد را مسسورد خشسسم و دشسسنام
قرار دهد و آن وقت جمله کائنات را به بیانصافی و گمراهی محکوم کند.
همچون مورچهای که در آب افتد و به غلط گمان کند که عالم را سراپا آب بسسرده اسسست و او
نیز از زمین و زمان گله سر می دهد و کلیه مظاهر عالم وجود را زشت و فریبنده نام میگسسذارد،
احوال تمام مردمان را از روی خود قیسساس میگیسسرد و همسسه را غرقسسه دریسسای یسسأس و نومیسسدی
میپندارد .صدا بهتیسسرهروزی سسساکنین زمیسن بسرمیدارد و جهانیسسان را مشستی سسسفیه و دیسسوانه
میانگارد.
خود را خبشناس 38
کسانی را که به زندگانی و وجود بدبینند مورد دقسست قسسرار دهیسد و در احوالشسسان موشسکافی
کنید .عللی را که باعث شکایت و یأسشان شده است دریابیسسد و بهرفسسع آنهسسا همسست گماریسسد
خواهید دید که اندکاندک زهر جان گزایی که در عروق آنان جاری است از میان خواهد رفت و
لبخند شادمانی و خرمی لبهایشان را از هم خواهد گشود.
***
دفتر زندگانی بشر سراسر از نام فلسفه بدبین آکنده شده است که در عین حالی کسسه خسسود
غلم عقاید و افکار شوم خود بودهاند خواستهاند که بشر را بهسوی حقیقت راهنمایی کسسرده و از
قید خرافات و موهومات خلصی بخشند ،چهقدر حالت ایشان شبیه بهکوری است کسسه خسسود از
پیش پای خویش خبری نداشته و معهذا در کنار راه بایستند تا عصاکش نابینایان گردد.
بدبختانه عده این فلسفه بهقدری زیاد است که تنها ذکر نسسام آنهسسا دفترهسسای متعسسددی را
سیاه خواهد کرد و فقط اگر راست باشد که مشت نمونه خروار است ،شر ح گفتههای چنسسد نفسسر
آن ها که در صفحات پیشین نقل شده و یک دو نفری که پس از این ذکر خواهد گردیسسد ،بسسرای
درک علل که باعث انتشار بدبینی و نومیدی در دنیای امروز گشته است ،کافی خواهد بود.
لئوپاردی یکی از شعرایی است که در قسسرون اخیسسر بیسسش از همسسه بهزنسسدگانی و نیکبخسستی
بدبین بوده و منفیبافی کرده است .فضایی که او برای دستاندازی خسسویش برگزیسسده بهقسسدری
وسیع است که هیچ یک از فلسفه قبل و بعد از او جرئت اندیشیدن بدان را در خسسود نیافتهانسسد.
زیرا لئوپاردی تنها معتقد بهتیره روزی نوع بشر نیست بلکه سراسر عالم خلقت و کلیه موجودات
جاندار و بیجان را به بیچارگی محکوم میکند و میگوید:
»هر موجود زنده ،در هر سنی بوده و بر روی هر کسسرهای کسسه پسسا بهوجسسود نهسساده
باشد ،موظف است که تا پایان حیات خویش رنج برد و خون دل خسسورد .خلقسست
هر ذرهای تنها برای تیرهبختی و بیچارگی اسسست زیسسرا کسسه جملسسه کائنسسات را بسسر
اساس بیعدالتی و آشفتگی بنیاد نهادهاند! و با این همه بسی عجیسسب اسسست کسسه
نوع بشر با تمام حقارت خویش در اندیشه آن باشد که ازین قانون جسساودانی سسسر
باز زند و در عین تیرهروزی کوس خرمی فرو کوبد!«
و در جای دیگر میگوید» :خوشبختی بههر معنایی که فرض شود و هر مفهومی کسسه بسسرای
آن تصور گردد امری است که در اختیار بشر نمیگنجد شاهبازیست که در آشیانه انسسسانی فسسرو
نمیآید و آفتابیست که بر صحنه زندگانی بشری نورافشانی نمیکند!«
39
39 کخبینـی و خبــدخبینـی
نیــ ب
لئوپاردی تنها بهذکر بیچسسارگی انسسسان قنسساعت نمیورزد .ذرهذره از اشسسیایی را کسسه در روی
جهانست در معرض ظلم و تیرهروزی میداند و بر احوالشان تأسف میخورد ،در یکی از اشسسعار
خویش هنگام توصیف میگوید» ،به باغی داخل شوید و لختی با دیده بصیرت بر اطراف خسویش
نظر افکنید ،فرض کنید که بهار جانفزا با تمام زیبایی خود جلوهگر باشد ،و خورشید رو حپرور با
همه درخشندگی و جلل خویش نورپاشی کند .با این همسسه خواهیسسد دیسسد کسسه در پسسس کلیسسه
مناظری که در پیش روی خود مینگرید هیچ چیز بهجز مصیبت و رنج وجود ندارد .گسل سسرخ
زیبا بهآرامی سر از خاک بهدر میکند ،بدل بسسه غنچه میشسسود و سسسپس در اثسسر نسسور خورشسسید
میشکفد .لحظهای چند بر روی بینندگان لبخند میزند و بر صحن چمن عطر ریزی میکند.
بلبل شیدا را محو جمال خویش می دارد و نسیم سحرگاهی را شسسیفته روی خسسود مینمایسسد
معهذا دیری نمیگذرد که انوار فروزنده خورشید ،یعنی همان اشعهای کسه روزی آنرا از خساک
به در آورد و زمانی غنچه لطیفش را از هم بشکفت چهره ظریفش را مورد تطاول قرار میدهد و
گلبرگهای زیبایش را پژمرده میسازد.
بوی جانفزایش را بهغارت میبرد و عطر رو حپرورش را از میان برمیدارد .درون بلبل شیفته
را بهسختی میخراشد و او را بهسرشک ریختن ناگزیر میکند.
گامی فراتر گذارید این گل زنبق زیبا چه قدر لطیف و دلپذیر است و چه عطر جانفزایی دارد
لیکن لختی بیشتر در آن دقیق شوید ،در میان گلبرگهای ظریف و عطرآگینش زنبور عسلی با
بیاعتنایی نیش میزند میخواهد شیره حیاتی لطیفی را که گل بینوا با رنج و زحمت متمادی
برای پرورش خویش فراهم آورده و در قلب خود ذخیره کرده است بمکد و آنگاه گل را پژمرده
ساخته ناتوان بر جای گذارد و خود با بیاعتنایی پی کار خویش رود.
درخت سبزی که در پیش روی شما سر برافراشته نیز از این بیچارگی برکنار نمانده است.
بوته پیچکی که دور آن پیچیده و عروق خود را در تن آن فرو برده است ،چنان شسسیرهای را
که لختی پیش ریشه درخت برای پرورش خود آن را تهیه کرده است در کام خود فسسرو میبسسرد
که درخت را با تمام عظمت خود از پای در میاندازد .در همین هنگام حشسسرهای نیسسز در بسسالی
برگهای آن مشغول کار است تا قوهای را که در آنجا باقی مانده است از میسسان بسسردارد و کسسار
پیچک را کامل سازد!
یک لحظه میاندیشد که لاقل علفهای باغ از این آسیبهای گوناگون برکنارند ،لیکن چسسه
خواهید گفت هنگامی که بنگرید و دریابید که آنها را نیز در حین تماشا ،ظالمانه لگد کسسرده و
خود را خبشناس ۴۰
و نومیدی نهان گردید .نیک بینی و مسرت دوران جوانی چون خورشید زمستان بهکنسسار رفسست و
ابر مظلم حزن و کدورت روی آن را بپوشید.
لئوپاردی به زندگانی بدبین شده و حیات را در معرض سسسخط و دشسسنام قسسرار داد آسسسمان را
محکوم کرد و سراسر موجودات را مورد ترحم و دلسوزی قرار داد.
لیکن بهحقیقت هیچیک از کسانی که بدبینی را پیشه کردهاند نتوانسسستهاند معنسسی حقیقسسی
زندگانی را دریابند .حالت مختلف روحی که ما در طی زنسسدگانی خسسویش در پیسسش میگیریسسم
همه همچون اشکالی است که هنگام مشاهده منظرهای زیبا در نظرمان مجسم میگردد.
ما همه در جریان حیات مانند کسانی هستیم که مجموعم ًا بر یک منظسسره نظسسر داریسسم و هسسر
کدام برحسب شکلی که آن را میبینیم بهنحوی مخصوص تعسسبیرش میکنیسسم ،زنسسدگانی گلسسی
است که دو سمت دارد.
در یک طرف بهزیبایی لبخند میزند و عطرافشانی میکند ،در صسسورتی کسسه از طسسرف دیگسسر
بهجز خار جانگزا چیزی بهنظر نمیرسد ،آنانکه بهزندگی ناسزا میگویند کسانی هسسستند کسسه
تنها خار زننده را مورد تأمل قرار دادهاند .چه لزوم دارد که در عین آنکه گل زیبا در دسسسترس
ماست دیده بهخارش افکنیم و آنگاه از بدی و زشتی آن شکوه آغاز کنیم.
در همان حال که عده ای در مقابل طبیعت ظالم و ناسازگار چهره را عبسسوس کسسرده و کنسساره
می گزینند .عده دیگر نیز با تحسین و شادمانی حقیقت با عظمتی را که خود یکی از اجزای آن
هستند ستایش میکنند.
دستهای در مقابل ظلمت شب با وحشت دیسسده فسسرو میبندنسسد و بسسر خسسویش میلرزنسسد ،در
صورتی که دسته دیگر با خرمی به چهره اختران گردنده نظسسر افکنسسده و قسسدرت بیکسسران خسسالق
آنها را تقدیر مینمایند.
خورشید گروهی را بیمار میکند و گروه دیگر را شفا میبخشد دریا عسدهای از موجسودات را
در خود پناه می دهد و عده دیگر را غرق و نابود مینماید ،لیکن بهحقیقت و شب و خورشسسید و
دریا همه ثابت و لیتغیرند .تنها ماییم که آنها را مساعد یا مخالف خویش مییابیم و بسسالنتیجه
خنده یا گریه آغاز میکنیم.
***
شاتوبریان یکی دیگر از نویسندگانی است که بینهایت در جاده یأس و بدبینی جلو رفتسسه و
خود را خبشناس ۴2
با پافشاری و اصرار خستگیناپذیر ،به افزایش حس حزن و کدورت بشری همت گماشته اسسست.
معهذا آیا می توان معتقد شد که او نیز درسسست گفتسسه و روحیسسه حقیقسسی خسسویش را بهمعسسرض
توصیف درآورده باشد؟
هرگز!
چهگونه میتوان انکار کرد که شاتوبریان در عین حالی که زندگانی و شهرت و مقام را مورد
تحقیر قرار میداد خود با شادمانی کودکانهای از هر سه آنها استفاده میکرده و در پسسی لسسذات
حیات میدوید و برای جلب شهرت تکساپو مینمسود .در تحکیسم مقسام خسویش میکوشسید و از
خیال اینکه جامعه آثار او را با علقه فراوانی استقبال میکند بینهایت شادمان بود!
گذشته از اینها شاتوبریان در موقع توصیف رنجها و آلم روحی خود چنان لباس ادبی زیبسا
و آراستهای بر آنها میپوشاند که خواننده اساسم ًا در حقیقت آنها مشکوک میگردد!
بالخره روزی میرسد که اعترافات خسسود او در کتسساب »خسساطرات بعسسد از گسسور« حقیقسست را
آشکار نموده و عللی را که باعث بروز احساسات مذکور در رو ح او گشته است بهمعرض توصسسیف
در میآورد .خودش در اینباره مینویسد:
»در یکی از روزهای گردش من در جنگل کمبورک بود که نخستین شعله آتسسش
غم در خرمن قلبم شراره افکند و فضای رو ح را که تا آن زمان بهجسز شسادمانی و
مسرت اثری در خود نداشت از احساس یأس و نومیدی بیپایانی بیاکند…«
و این گردش درست مصادف با موقعی است که شاتوبریان در اولین مراحل شهرت و اهمیت
خود راه میپیماید.
حس خودخواهی و غروری که در پس این حزن و غم خفته است از آفتسساب هویسسداتر اسسست
شاتوبریان گمان می برد که این رنج و الم درونی نتیجه منطقی وقسسوف و اطلعیسسست کسسه او بسسر
حقیقت زندگانی و وجود پیدا کرده است در صورتی که سایرین نتوانستهاند بهکشف کوچکترین
مفتاحی از این معمای مرموز نائل گردند و بر اسرار نکتهی مرموزی که وجود نام دارد راه یابند.
حس حزن و اندوهی که »رنه« از خود بروز میدهد در حقیقت بهجز جلسسوه خودپسسسندی و
غروری نیست که از مشاهده تنهایی و بینظیری خود برایش حاصل میگردد.
جوانی که پیوسته در کوه و دشت متواری است بیش از همه جز اسیر این اندیشه است کسسه
مورد تعجب و تحسین هم گنان واقع گردد و هرچند که خود بدین اصل متوجه نیست ،معهسسذا
۴3
۴3 کخبینـی و خبــدخبینـی
نیــ ب
شکوه دارند.
ما همه با امید زنده هستیم .از روزی که پا بهعرصه وجود میگذاریم تسسا لحظهای کسسه بسسرای
همیشه دیدگان خویش فرو می بندیم تنها یک مقصد عالی و یک وسیله وصسسول بسسدان داریسسم و
این مقصد نیکبختی است و این وسیله امید هم چون درختی که در هر کجا قرارش دهند پس
از روزی چند بهسمت خورشید رو حپرور میگراید و مشتاقانه بسسر جمسسال مهسسر جهسسانآرا لبخنسد
میزند .ما نیز دارای طبیعتی هستیم که به هر وضع درآییم و هر لباس بر تن کنیسسم از گرویسدن
بهسوی امید ناگزیریم.
امید و نیک بینی کلید راه موفقیت است .یک لحظسسه ایسسن دو عامسسل قسسوی را از چنسسگ بشسسر
بگیرید خواهید دید که چرخ با عظمت تمدن در هسم خواهسسد شکسسست و سسسیر تکامسل بشسسریت
متوقف خواهد ماند ،بنایی که از هزاران سال پیش برپا شده بهسرعت فرو خواهد ریخت و همسسه
چیز همچون پر کاهی بههمراه آن نابود خواهد شد.
و معهذا چهقدر شگفت انگیز است کسسه کلیسسه مسسساعی بسسدبینان و منتقسسدین زنسسدگانی تنهسسا
مصروف تخریب همین عامل توانا میگردد.
شعرا ،فلسفه و نویسندگان در هر عصر و دوره آنقدر در راه تیره کردن افکسسار و احساسسسات
بشری کوشیده اند که خیلی عجیب است اگر با این همه هنوز اثری از سعادت و نیکبخسستی بسسر
جای مانده باشد ،گویی سعی دارند که در عین اینکه بسسر سسسر شساخ نشسستهاند ،اره بسر بسن آن
گذارده و کلیه کسان را بههمراه خود در پرتگاه تیرهروزی و بیچارگی سرنگون سازند.
دفتر زندگانی بشر سراسر از نام این دیوانگان عاقلنما آکنده است ،اگر گاهبهگسساه کسسسانی از
قبیل افلطون ،ارسطو ،جیوردانو برونو ،اسپینوزا و لیبنیتس یافت شوند که از سرحد تلقینسسات
زهرآلود معاصرین خود قدمی فراتر گذارده و لختی چند طومار بدبینی و یأس را در هم نوردیده
باشند در مقابل گروه بدبینان و مخالفین چنان حقیر و انگشتشسسمارند کسسه اساس سم ًا بهتعسسداد در
نمی آیند ،در بیانی که سراسر از تاریکی و ظلمت آکنده باشد فروغ چند شمع خسسرد چسسه تسسأثیر
خواهد داشت؟
رو ح ما چون پروانهای است که دیوانه وار عاشق شمع زندگانی است ،نهالی است که با عشسسق
بهحیات آب میخورد و با عشق بهحیات نیز پرورش مییابد.
هزاران عامل بزرگ و کوچک سعی میکنند که پیوند ما را از این عشق آسسسمانی بگسسسلند و
شمع فروزان امیسدمان را بسا تنسدباد یسأس و بسدبینی خساموش کننسد معهسذا هیچکسدام موفسق
۴5
۴5 کخبینـی و خبــدخبینـی
نیــ ب
نمیشوند ،لختی چند بهسادگی فریب گفتههای آنسسان را میخسسوریم و کودکسسانه درصسسدد تسسرک
شادمانی و قطع زندگانی برمیآییم.
لیکن هنگامی که بر فراز پرتگاه عدم خم میشویم چنسسان از ظلمسست و خسسوفش بسسر خسسویش
میلرزیم که بیاختیار پای بهعقب میگذاریم و آنچه را که سالها در رو حمان تلقین کردهانسسد
یکباره فراموش می کنیم ،دفتر یأس و بدبینی را با آب فنا می شوییم و دیگر باره با شادمانی بر
چهره حیات لبخند میزنیم.
در داستانهای قدیم گفته اند که از روز نخست کل وجود ما را با خمیره عشسسق سرشسستهاند،
این سخن بسی صحیح و منطقی است .ما از روز نخست با عشق زندگانی بهجهان آمدهایم و در
لحظه آخر نیز با حب وجود از جهان خواهیم رفت.
آنانکه می خواهند این عشق را در عین زندگی از ما سلب کنند هم چون کسانی هستند که
آب از لب تشنهای بگیرند و با او دم از خیرخواهی و نکویی زنند!
نویسندگانی که بدبینی و یأس پیشه گرفتهاند ،از چه نظر بهزندگانی ناسسسزا میگوینسسد؟ آیسسا
تصور می کنند که این خشم و خروش آنان در قانون جاودانی خلقت تغییسسری خواهسسد داد و یسسا
جریان طبیعت را به میل آنان درخواهد آورد؟ اگر چنین نیست ،پس تقبیح حیسسات چسسه سسسودی
دارد؟
می گویند مقصودشان از این ظاهرنمایی جلسب شسسهرت و افتخسسار اسسست .ایسسن کلم در عیسسن
درستی بسی شگفتانگیز است.
آنانکه اصل را مورد دشنام و ناسزا قرار میدهند ،چهگونه میتواننسسد دل بهفسسرع آن خسسوش
کنند و کل را برای درک یکی از اجزا آن رها سازند.
زندگانی درخت تنومندی است که اشتهار و بزرگی تنها یکی از شاخههای حقیر آن است.
آنانکه بدین شاخه حقیر چسبیده و بهاتکا آن بر پای درخسست اره نهادهانسسد وقسستی بههسسوش
خواهند آمد که این شاخه بههمراهی درخت سرنگون خواهد گشت و نقطه محکمسسی کسسه بسسرای
آنکه خود تصور میکردند بهسختی نابود خواهد شد.
بنیاد سراسر گفتههای بدبینان بهجز یک کلم ساده نیست میگویند »عسسدم بهسستر از وجسسود
است« این جمله دارای مفهومی بس صریح و آشکار است و معهذا چهقدر شگفتآور است کسسه
یک نفر بدبین بهجای اینکه بهآسانی دست از این قید جانگزا بردارد و شانه از زیر بسسار حیسسات
خود را خبشناس ۴6
خالی کند مانند سایرین میکوشد و برای ادامه زندگانی رنج میبسسرد ،مینالسسد و معهسسذا گسسامی
بهسوی عدم برنمی دارد گویی انتظار دارد که او بمانسسد و مجسسرای طسسبیعت را بهخسساطر او تغییسسر
دهند.
نیکبین در عوض به جای شکوه کردن و نالیدن از نظر دیگری بر جهان مینگسسرد آنچسسه را
که بهاو تحملناپذیر می بیند با جنبه خوب و زیبای حیات مورد سنجش قرار میدهد عمسسری را
که چون برق و باد در گذر است بهرایگان از دست نمیدهد و لحظاتی را که دیگر باره بهچنسسگ
نتوان آورد ،بهخیرهسری تلف نمیکند.
او نیز مانند سایرین رنج میبرد ،لیکن آتش رنج را با آب خوشبینی فرو مینشسساند ،مینالسسد
ولی در پی آن دهان بهخنده میگشاید .هم چون آفتاب بهاری که یک لحظه در زیر ابسسر ناپدیسسد
گردد و دیگر باره تبسم کنان رخسار بر در نماید و یا نوگل سحری که لختی بر اثسر وزش نسسیم
سرد سر در هم کشد و باز جلوه دلربای خود از سر گیرد او نیز یک دم اسیر رنج و محن میشود
و بار دیگر شادمانی و خرمی از سر گیرد.
عقاید بدبینان بسی عجیب و شگفتانگیز است فلسفهای که اندیشسسه نیکبخسستی بشسسری را
مورد حمله قرار دادهاند پیوسته تأسف می خورند که چرا عمر بشر ناچیز و کوتاه است و سعادت
و شادمانی او دوام و بقایی ندارد و یا اینکسه چسرا خورشسسید پیوسسسته بهسسسوی زوال و خاموشسی
میگراید و زمین هر لحظه بهسسسمت نیسسستی و فنسسا میرود .در صسسورتی کسسه بهحقیقسست تأسسسف
خوردن بر کوتاهی عمر و یا نالیدن از انهدام نزدیک خورشید حق خوشبینسسان اسسست و کسسسانی
که حیات و سعادت را بهچیزی نمیشمرند و بهشادمانی و خرمی بشری وقعی نمینهند بایسسد از
این دو قسمت بسی شادمان باشند و بهجای گریه و زاری بنگ شعف و رضایت برآرند.
مع هذا قدری در اطراف این موضوع تفکر کنیم تا ببینیم که آیا حقیقتم ًا این افکسسار دارای آن
اهمیت هست که باعث ترس و بیم ما گردد .و یا اینکه بهجز اندیشهای نیست که غافلنه بسدان
لباس حقیقت پوشانیده و عامل بیم خود قرار دادهایم.
ل خطاسسست مسسن خسسود در می گویند که دوران زندگانی کوتاه و زودگذر است این سخن کام م ً
کتاب دیگری که بهنام »فلسفه طول عمر« انتشار دادهام با صدها دلیل مقنع بهاثبات رسانیدهام
که بشر با کمال آسانی می تواند تا دویست سال زندگانی کنسسد و از سسسلمتی و قسسوت برخسسوردار
باشد.
در قسمت خاموش شدن تدریجی خورشید هم هنوز جای بیمی نیست .مطسسابق آنچسسه کسسه
۴7
۴7 کخبینـی و خبــدخبینـی
نیــ ب
هلمولتز فیزیکدان مشهور بهاثبات رسانیده است 500,000سال طول خواهد کشسسید تسسا یسسک
چهلم از قطر خورشید کاسته گردد و بنابراین میلیونها سال لزم است تا حجم این کره عظیسم
آتشین بهحد کافی نور رساند و بدین ترتیب ایام عمر آنرا بهپایان نزدیک کند.
خوشبختانه جای تردید نیست که تا آن زمان بشر روی زمین ،اگر بشری روی زمیسسن بسساقی
مانده باشد ،به نیروی علم و تجربه وسایلی خواهد اندیشید که بتوانسد حسرارت لزم خسویش را از
جای دیگر تهیه کند.
با این حال آیا جای تعجب نیست که ما از امروز بر وضسسعیتی تأسسسف خسسوریم کسسه اگسسر هسسم
مطابق حساب ناقص ما به موقع معین وقوع یابد بیست میلیون سال با عهسسد کنسسونی مسسا فاصسسله
دارد.
***
اکنون نظری به زمین افکنیم و یک لحظه دست از بدبینان و خوشبینان برداشته و حقیقت
قضایا را مورد مطالعه قرار دهیم...
آیا میتوان گفت که دنیای ما دنیایی کامل و بینقص است؟ هرگسسز! بسسالعکس بایسسد اعسستراف
کرد که در این جهان هر نیکی با بدی سرشته شده و هر شادمانی با غمی عجین گشته است.
لیکن باید دید که آیا این تیرگیها و آلم برای ایجاد خوشوقتی و شسسادمانی مسسا مضسر و یسا
برخلف لزم است؟
باید در این قضیه تأمل کرد که اگر زندگانی سراسر خوشی و خرمی بود ،ممکن بود که قدر
خرمی و خوشی بدان گونه که هست معلوم گردد؟
امید بهموفقیت و کوشش برای تکامل ،اینها دو رکن اعظم حیات اخلقی ما هستند .اگر از
ابتدا حاضر نشویم که سختیها و مشقات گوناگون را در راه وصول بدانها تحمل کنیسسم ،یقیسسن
هرگز نیز نخواهیم توانست که بهلذت حقیقیشسسان پسسی بسبریم همسسه میداننسد کسه بسدون غسم،
شادمانی و بدون تیرهروزی ،سعادت وجود خارجی نخواهد داشت.
از آغاز جهان قدر عافیت کسی دانسته که بهمصیبتی گرفتار آمسسده اسسست تسسا خسسار جسسانگزا
انگشت گلچین را آزار ندهد لذت چیدن گل معلوم نمیگردد تا امواج کوهپیکر دریا غریسسق را در
خود فرو نبرد کشتی ارزش حقیقی خود را پیدا نمیکند.
قاعده طبیعی است که همیشه تیرهروزی و سعادت لزم و ملزوم یکدیگرند .همانگونه کسسه
خود را خبشناس ۴8
اگر زندگی سراسر الم و رنج بود و رنج و الم مفهومی حقیقی نمییافت اگر بنا بود کسسه زنسسدگانی
همه خوشی و خرمی باشد نیز کسی معنی خرمی و خوشی حقیقسسی را نمیدانسسست .چسسه نیکسسو
گفتهاند که اگر شبها همه قدر بودی شب قدر بیقدر بودی.
درین باره سخن فراوانست که اگر بخواهیم در جمعآوری آنها بکوشیم باید همچون راچسسر
بروکس فیلسوف آلمانی پانزده سال صرف وقت کنیم و نه جلد کتاب ضخیم بپردازیم تا بهاثبات
رسانیم که همهچیز در روی زمین زیباست و هرچسسه هسسست بسا کساملترین و زیبساترین مظساهر
خویش جلوهگر شده است.
برخلف عقاید فلسفه بدبین ،آفریننده این جهان بههیچوجه از آنچه پدید آورده تأسسسف و
کدورتی ندارد و حیات زیبا و شیرین است و مسسا کسسه از ایسسن نعمسست بیپایسسان برخسسورداریم نیسسز
موظفیم که زندگانی را با خرمی و خوشی بهپایان رسانیم.
کسانی که از روی عقل و منطق صحیح از زندگانی انتقاد میکنند بسیار کمانسسد .آنسسانکه در
هر گوشه و کنار به انتقاد اوضاع عالم مشغولند تنها خودپسندانی هستند که در پی جلب افتخار
و موفقیت گام برمیدارند.
مابین منتقدین حقیقی و بدبینان بیمنطق بههمان اندازه تفاوت است که در میان برزگسسری
که با شادمانی تخم میپراکند و بهانتظار حاصل مینشیند با دهقانی که بخیال عسسدم مسسساعدت
روزگار بهجای دانه افشاندن به آه و فغان مشغول میگردد موجود است .وجود بدبینان بلسسسبب
همچون علفهای خودرو مضری است که در مزرعی سر بهدر میکنند و طسسولی نمیکشسسد کسسه
هزاران بوته خرم و مفید را از میان برمیدارد و در جای آنها بهجز مشتی خاک نمیگذارد.
بدبختانه باغبانی که باید علف های هرزه را بچیند تنها ما خود هستیم که در معسسرض نیسسش
زهرآگین آنان قرار داریم ،و بنابراین باید پیوسسسته مراقسب باشسسیم تسسا مبسادا روزی یکسی از آنسسان
فرصت یابد و تأثیر شوم خود را در نهادمان عملی سازد.
این کوشش باید با منتهای آرامش و متانت انجام گیرد همسسانگونه کسسه مسسادری مهربسسان در
گوش فرزندش داستانهای شیرین میگوید تا از کابوسهای وحشتزا نهراسد ،ما نیسسز میبایسسد
که اندکاندک شر ح جنبه های نیکو و دلپذیر حیات را در گوش روحمان فرو خسسوانیم تسسا حسسس
بدبینی و نومیدیمان از میان برداشته شود.
تأثیر بدبینی بیش از هر وقت هنگامی محسوس است کسسه قسسوای عقلسسی مسسا بهرشسسد نهسسایی
خویش نرسیده است.
۴9
۴9 کخبینـی و خبــدخبینـی
نیــ ب
این نکته بسی واضح اسسست کسسه کوهپیمسسای تازهکسسار پیسسش از همهچیسسز متسسوجه سسسنگها و
صخرههای عظیمی می شود که در سر راه او واقع است .در صورتی که رفیق مجرب او که بسساری
چند این فاصله را پیموده است تنها رسیدن بهنقطه مقصود را در نظر دارد.
جوانی نیز که از دریچه چشم خویشتن بگهپهن دشت گیستی مینگسرد در ابتسسدا بهجسسز نقسساط
تاریک و زوایای مبهم آنرا نمینگرد و بدین سبب بیآنکه اندک تأملی در این راه بر خسسود راه
دهد از مشکلت زندگانی بهفریاد میآید و طبیعت را بهسختی و ناسازگاری متهم میکند.
بدبینی حقیقی از مختصات جوانی است ،شوری که در سر جوانان پدیسسد میآیسسد و بیهیسسچ
دلیل تا اعماق دلشان را بسوز و گداز می افکند پرده سیاهی در برابر چشمانشان اسسستوار میدارد
که جز با عقل و تجربه که هر دو از خصایص دوران تکامل و پیری است برطرف نمیگردد.
مسلمم ًا گوته این قسمت را خوب دریافته بود که در هنگام تحصیل پشت یکسسی از دفترهسسای
خود چنین نگاشته بود:
»برای این که بدبینی با مفهوم حقیقی خود در جایی جلوه گر شود باید که در آن نقطه قلب
جوانی مشغول تپیدن باشد« و اتفاقم ًا خود او نیز بهمصداق همین گفته در جوانی مانند سسسایرین
مأیوس و بدبین بود در صورتی که چهل و دو سال بعد ازین یادداشت در کاغذی کسسه بهدوسسست
خود تسلتر مینوشت این اعتراف مؤثر را بر زبان آورد» :من خوشبخت هستم«.
بسیاری از نویسندگان و شعرا هستند که پیش از رسیدن بهحد خوشسسبختی روی از جهسسان
برتافته اند این دسته از کسانی هستند که در آثار خود بهغیر از غسسم و نومیسسدی سسسخن نرانسسده و
بهغیر از یأس و اندوه وصف نکردهاند با دانستن این نکته »ورتر«ها و »رنه«هایی که پیوسسسته در
گوشه و کنار زمین وجود داشته و دارند میتوانند دلیل اینکه چرا شسسعرا و نویسسسندگان جسسوان
نگارشات خود را با یأس آغاز کرده و با یأس نیز خاتمه دادهاند دریابند.
در اینجا باید افزود که مقصود از رسسسیدن بهحسسد خوشسسبختی تنهسسا درک سسسالهای پیسسری
نیست بلکه عمده مقصود تکامل عقلی است که خیلی از کسان میتواننسسد قبسسل از موقسسع بسسدان
برسند همچنان که خیلی از کسان دیگر نیز تا پایان عمر بدان دست نمییابند.
کسانی از قبیل بودا ،شوپنهاور ،هارتمان ،که تا آخر عمر به بسدبینی خسویش بسساقی ماندهانسد
عمومم ًا اشخاصی بودند که نخواستهاند پس از افکار خطسسای دوران جسسوانی تغییسسر روش دهنسسد و
بدانچه که تا آنزمان باعث اشتهارشان گشته بود پشت پا زدند.
شاید در میان این قبیل فلسفه اژزیاس دوسیرن که یکی از شاگردان آریستیت اسست بهستر
خود را خبشناس 5۰
حسد نقطه مشترک عواوطف بشری افست -تربیت غلط کودکی و نتیجه آن -ت ییأثیر حس یید در
فسعادت انفرادی و اجتماعی -یک دافستان حقیقی از نتایج حسد -میل خودنمایی بیهوده -
زوال حسد وطلیعه نیک بختی افست.
سعدی
وجود بشری مخلوط عجیبی است از عواطف و احساسات متضاد کسسه بسسا یکدیگسسر درآمیختسسه و
معجونی شگفتانگیز بهوجود آوردهاند .در میان این عواطف گوناگون بهطور یقین آنکه بیش از
همه بر ملک وجود استیل دارد و بر عقول بشری حکمفرمایی میکند ،صفت شسسومی اسسست کسسه
»حسد« نام دارد.
شاید تنها نقطه ای که بتوان سراسر جامعه بشری را در داشتن آن مشسسترک دانسسست ،حسسس
شک و حسد باشد که مخصوصم ًا در اغلب موارد بهصورت میل بهتحریک حسادت دیگران جلسسوه
میکند.
در کلیه نقاط عالم از استوا تا قطبین و در درون هر شهر و هسسر خسسانه محلسسی نیسسست کسسه از
دست اندازی این عفریت مهیب در امان مانده باشسد هسر فسرد بشسری بهقسدری در چنگسال ایسن
احساس شوم اسیر است که اگر در اطراف خود محیطی آکنده از تلخی ،رشک و حسد احساس
نکند خویش را پست و ناچیز و در نظر دیگران حقیر میپندارد.
وحشیان آفریقایی که بینی خود را سوراخ می کنند تا از آن آلت قیمتی بیاویزند ،هندوهای
خود را خبشناس 52
ساکن اورنوک که بهگفته هومبولدت پانزده روز رنسسج میبرنسسد تسسا در پسساداش سسسنگ رنگینسسی از
سفیدپوستان بگیرند و بهسینه خود بیارایند سرخپوستهایی که مطابق یادداشسستهای کسساپیتن
اسپیک در گرمای طاقتفرسای تابستان پوستهای رنگارنگ روباه و خز را بهلباس خسسود نصسسب
می کنند و در هنگام زمستان با وجود لرزیدن از سرما آنرا در گوشهای پنهسسان میسسسازند تسسا از
تأثیر رطوبت در امان ماند و در سال بعد برای آرایش آنان آماده باشد ،عمومم ًا یک مقصود واحسسد
دارند و آن این است که وسیلهای فراهم آورند تا نظر سایرین را بهخویشتن جلب کننسسد و زهسسر
جان گزایی را که حسد نام دارد در اطراف خویش پراکنده سازند.
این احساس شوم ،میوه درخت تربیت بد است که تخم آن از نخستین روزهسسای کسسودکی در
مزرع دل ما کاشته شده و اندکاندک رشد و نمو یافته تا بهدرختی کهسسن سسسال تبسسدیل گشسسته
است ،ما همه بر اثر تربیت ایام خردسالی عادت کردهایم کسسه بکوشسسیم تسسا شخصسسیتی را بهنظسسر
دیگران رسانیم که خود حقیقتم ًا دارای آن نیستیم.
تعلیمات ابتدایی تمام عالم امسسروزه بسسر پسسایه خودنمسسایی اسسستوار شسسده اسسست .کودکسسان را از
نخستین سالهای حیات با لباسهای رنگارنگ و تزئینات گوناگون میآراییم تا بسساعث تحریسسک
رشک اطرافیان گردند و پوتینها و کفشهای عجیب و غریب بر پایشان میکنیم تا بسسرق آنهسسا
چشم ها را خیره سسسازد ،در صسسورتی کسسه اطفسسال بینسسوا در درون ایسسن پوشسسشهای بیتناسسسب و
مصنوعی حتی قدرت نفس کشیدن نیز ندارند ،بدین ترتیب ما جسم آنها را فدا مینمسساییم تسسا
میل شوم خودنمایی و حسد طلبی خود را تسکین دهم و هم بدانان خوی نسساگوار را آمسسوخته و
در تمام عمر گرفتارشان سازیم.
امروز جوانان را موسیقی میآموزند تا در مجالس بزرگ قدرت محسود واقع شدن را داشسسته
باشند لیکن کسی درصدد آن نیست که در نهاد خود آنسسان حساسسسیت و سسسوز و گسسدازی را کسه
برای یک موسیقیدان حقیقی لزم است به وجود آورد و اگر قصدش پسسرورش ایسسن نهسسال اسسست
زمین مناسبی برایش فراهم کند.
این اصول خطا که از آغاز کودکی در رو ح ما جای میگزیند تا پایسسان حیسسات مسسا را در بنسسد
خویش گرفتار میسازد .هربرت اسپنسر فیلسوف بزرگ در این باره میگوید:
»کسانی که اگر اقداماتشان را کمی پایینتر از عملیات قهرمانی هرکول و آشسسیل
محسوب دارند از شدت خشم قرمز میشوند ،بههیچوجه باکی ندارند که بهجهسسل
خود در شناسایی محل شیپور استاش در گوش یا ترکیبات مغسسز اسسستخوان و یسسا
53
53 کخبختی
در قلمرو حسد | غم مایه شادمانی است | ثروت و نی ب
بالخره تعداد ضربات قلب اعتراف نمایند ،زیرا که اولی وسیله برانگیختسسن حسسسد
سایرین است در صورتی که دومی تأثیری بهجز نشان دادن علم و دانش ندارد«.
میل بهتحریک رشک اطرافیان! این بزرگترین برنامه دوران زندگانی ماست .معهذا برخلف
انتظار با ایام حیات ما نیز پایان نمیپذیرد و روزی میرسد که ما پس از یک عمسسر گسسداختن در
آتش سوزنده این احساس شوم ،روی از جهان برمیتابیم و در درون خاک تیره مکان میگیریم،
ل توصیه کرده و مراقب بودهایملیکن در آنوقت نیز از این دشمن قوی پنجه خلصی نداریم ،قب م ً
که آرامگاه ما را با وضعی مجلل برپا دارند و فرشهای گرانبهسسا و تزئینسسات فسسراوان در درون آن
بگسترانند تا پس از مرگ نیز بینندگان را از عظمت و جلل خویش خیره سسسازیم و جانشسسان را
در آتش رشک و حسد بگدازیم.
نویسندهای که تعداد شگفتانگیز نسخههای منتشره کتسسب خسسود را بسسرای سسسایرین تعریسسف
می کند ،خانمی که در هر محفل و مجلس از قدرت و نفوذ خود در مقابل مردان سخن میراند،
سیاستمداری که پیاپی تأثیر خارقالعاده نقشههای خود را شر ح میدهد ،متمولی کسسه پیوسسسته
تعداد میلیونهای خود را بهاطلع شنوندگان میرساند ،وکیل دعسساوی یسسا پزشسسکی کسسه همسسواره
شماره باور نکردنی مشتریان و مراجعین خود را متذکر میشود ،مردی که از مسسوفقیت خسسود در
جلب دوستی و علقه خانمها داستان میگویند ،بازیگر یسسا رقاصسسهای کسسه قسسدرت خسسویش را در
ایجاد تحسین و استقبال بینندگان با آب و تاب بهتوصیف درمیآورد ،شاعری که در هسسر نقطسسه
بهتکرار اشعار شیوای خود مشغول می گردد و فیلسوفی که خویشتن را بر هم زننده سراسر آراء
و عقاید پیشنوایان میپندارد ،همه و همه هیچ ندارند بهجز آنکه مستمعین را در برابر عظمسست
خیرهکننده خود وادار بهتعظیم کنند و در درون آنان آتش رشک و حسد را شعلهور سازند.
مقصد غایی عده بسیاری از زنان و مردان عالم تنها این است کسه عسدهای را نسسسبت بهخسود
به تعجب و حیرت وادارند و خوی مشئومی را که حسد نام دارد در درونشان برانگیزنسسد .راسسست
است که با تغییر محل و تغییر شرایط وسایل اجرای این مقصود نیز تغییر میکند ،لیکن بههسسر
حال نتیجه ثابت و تغییرناپذیر است.
***
این قضیه منحصر به دیروز و امروز نیست تاریخ بهما نشان میدهد که در هسسر عصسسر و دوره
حس حسد بزرگترین مانع پیشرفت بشریت به طرف عظمت و کمسسال بسسوده اسسست و در اعمسساق
کلیه انقلبات اجتماعی و زوال تمدنهای خیرهکننده کشورها و اجتماعسات یسک عامسسل قسوی و
خود را خبشناس 5۴
اجتنابناپذیر بهنظر می رسد و آن حسد است .حسد تا امروز هزاران برابر بیشتر از تیرهبخسستی و
بیعقیدگی بهنوع بشر آسیب رسانیده است.
اگر از طبقات مختلفه عالم تاکنون توانسته بودنسسد کسسه در مقابسسل حملت سسسهمگین حسسسد
مقاومت ورزند و از پای در نیفتند ،یقین امروزه دنیای در مرحله دیگری سیر میکرد.
یکنند این آتش سوزنده را بیش از پیش در گرد خویش شعلهور سسسازند،کسانی که سعی م گ
به یقین مطلع نیستند که روزی خرمن وجود خودشان نیز از شراره مخوف آن خواهد سسسوخت و
بنیاد سعادتمندان زیر و زبر خواهد گشت.
روزی تخمی را بر زمین مینشانند و روز دیگر با بیخبری آبی میدهند روزی نمیگذرد که
می بینند در مزرع دلشان علفی سر بر زده و دانههسسای دیگسسر را کسه نیکبینسسی ،عسسدالت ،عشسسق،
شادمانی و نیکوکاری نام دارد خشکانیده است.
کدامیک از آنان میتواند دریابد که این علف زیانبخش ،محصول همسسان تخمسسی اسسست کسسه
روزگاری با دست غفلت بر زمین نشسسانیده و بیتسسوجه بسسه عسسواقب مسسوحش آن پسسرورشاش داده
است؟
***
حسد همان گونه که برای خوشبختی افراد مضر و خطرناک است در امور سعادت اجتمسساعی
نیز بینهایت شوم و زیانخیز است .حسد کینسسه را بهوجسسود میآورد و کینسسه بسساعث فلسسج کلیسسه
اقدامات مفید میگردد.
جنگ بزرگ اجتماعی بین طبقات مختلفه افراد هر کشور که از آغاز جهسسان تسساکنون برقسسرار
بوده است .پیش از آن که تقصیر فقیران محسوب شود نتیجه خبط توانگران اسسست کسسه آنسسان را
بهرشک و حسد واداشتهاند.
قسمت اعظم از خطاهای بزرگ ما نتیجه مستقیم حسد بهشمار میرود .میل شدیدی که ما
را بهپراکندن تخم رشک در اطراف خود وا میدارد پرده تیرهای در برابسسر چشمانشسسان میکشسسد
که قدرت دیدار را از ما سلب میکند و ما را مجبور میسازد که دیده برنداریم تا روزی کسسه هسسر
یک از این تخمها تبدیل به درختی کهن و زهرآگین گشته و بر سرمان سایه افکنده باشد.
نیکوکاری و درستی از آنجا پایان میپذیرد که حسد آغاز میگردد این اصل ،حقیقتی ثابت
و انکارناپذیر است .روزی که تخم رشک در جایی بر زمین نشانده شد ،جملسسه احساسسسات نیسسک
55
55 کخبختی
در قلمرو حسد | غم مایه شادمانی است | ثروت و نی ب
میکند که:
»ز مغروری کله از سر شود دور«] [1باید منتظر باشد که روزی جسسانور قسسویپنجه بهناگهسسان
سر برافرازد و با چنگال خشن خود پرده سعادتش را از هم بدرد.
کسانی که بهنیکبختی ظاهری دیگران حسد میبرند ،در اشتباهند مسا همسه بایسسد پیسش از
آنکه بهدیدار این سعادت خیرهکننده و بی اصل آتش در خرمن آرامسسش خسسود افکنیسسم و بنیسساد
سعادت خویش را زیر و زبر سازیم نظری بهزیردستان کرده و بنگریم که چهگونه هسسزاران هسسزار
نفر در مرتبه پستتر و نسساچیزتر روزگسسار میگذراننسسد و معهسسذا دم برنمیآورنسسد تسسا دیگسسر حسسق
شکوهای برای خود تصور نکنیم.
روزی که ما جملگی بدین کار خو گیریم دیری نخواهد گذشت که دست از حسسسد خسسواهیم
شست و این آفت شوم اجتماع را بهسختی منکوب خواهیم کرد ،لیکن آیا میتوان امیسسدوار بسسود
که آن روز نزدیک شده باشد؟
چیزی که قابل تأمل است اینست که نیکبختی حقیقی هرگز موجد حسد نمیگسسردد زیسسرا
که برخلف سعادت موهوم ،ظاهری خیرهکننده و فریبنده نسسدارد میسسل بهمحسسسود واقسسع شسسدن
چیزی است که از مختصات اروا ح حقیر و ناچیز است دستهای از بیخبران آن را رواج میدهند
و دسته دیگر بهنادانی استقبال میکنند در صورتی که آنجا که روحی بزرگ خیمه زند ،سسسپاه
غبطه و رشک دیگر قدرت ماندن نخواهد یافت دیر یا زود دو اسبه خواهد گریخت.
سعادتمند حقیقی هنگامی که نیکبختی خسسود را مسسایه حسسسد دیگسسران بنگسسرد ،بهملیمسست
می کوشد تا این آتش سوزنده را فرونشاند و خود را از شرارهاش در امان دارد و در صسسورتی کسسه
خودپرست غافل و برخلف سعی میکند تا این شعله را افروختهتر سازد و بهخیال لذتی موهوم
بنیاد وجود خویشتن را در اثر آن برهم ریزد.
***
در یکی از نقاط آمریکای شمالی ،از پنجاه سال پیش کارخانه نسبتم ًا معظمی دایسسر بسسود کسسه
صدها نفر کارگر با کار کردن در آن امرار معاش می کردند و عمومم ًا نیز راضی و خشنود بودند.
آن کسی که این کارخانه را برپا ساخته بود ،خود تا پایان عمر بهخرمسسی زیسسست و علوه بسسر
خانه خویشتن ،خانه سعادت کارگران را نیسسز آبسساد کسسرد .پسسس از او پسسسرش بهادامسسه روش پسسدر
)نظامی گنجوی([. مبادا کس به زور خویش مغرور. ] ز مغروری کله از سر شود دور 1
57
57 کخبختی
در قلمرو حسد | غم مایه شادمانی است | ثروت و نی ب
پرداخت و تا توانست به جلب علقه کارکنان کوشید و بالنتیجه حیاتی سعادتمندانه بهپایان برد،
لیکن هنگامی که او نیز روی در خاک کشید و پسر جوانش را بسسر جسسای بگذاشسست ناگهسسان ورق
برگشت و صحنه تغییر کرد .جوان ناآزموده برای نمایاندن ثروت گزافی که سالیان دراز روی هم
انباشته شده و بیهیچ رنج و زحمت به دست او رسیده بود خانه مجللی در نزدیک کارخانه برپسسا
کرد و در مقابل نظر عموم کارگران هزاران اثاثیه گرانبها و کمیاب در آن گرد آورد.
کار از کار گذشت آتشی که به دست او افروخته شده بود شسسراره کشسسید و خرمسسن آرامسسش و
سکون کارگران را در خود بسوخت .حس شوم و خانمانسوز حسسسد کسسه در قلسسوب آنسسان مکسسان
داشت سر برافراشت و همچون جانوری سسسهمناک نیسسش جسسانگزای خسسود را بسسر روحشسسان وارد
ساخت.
روزی چند ضعف خود را با ثروت و قدرت صاحب کارخانه مقایسه کردند و بسسالنتیجه آتسسش
خشمشان شعلهور گشت و طولی نکشید که بهآتش حقیقی تبدیل یافت.
یک شب حریقی در درون کارخانه برپا گردیسسد و چنسسان شسسعله برافروخسست کسسه تسسا صسساحب
ناآزموده آن درصدد چاره برآمد ،سراسر آن سوخت و از بنیاد فروریخت.
از این قضیه تاکنون چند سالی بیش سپری نشده و هنوز هم در محسل سسابق آن کستیبهای
هویداست که بر روی آن نوشتهاند» :در اینجا محلول بغض و عنسساد یسسک مشسست کسسارگر خفتسسه
است« ولی چه نیکوتر بود اگر بهجسسای آن مینگاشسستند» :در اینجسسا یکسسی از جلوههسسای حسسسد
آرمیده است!«
سراسر افراد بشر میکوشند تا بههر اندازهای که میتوانند محیط زهرآگین حسد و غبطه را
در اطراف خود وسیعتر و بزرگتر سازند.
می گویند که در کشورهای اروپا آزادی و برابری کامل حکمفرما اسسست .یسک نظسر بهوضسیت
اجتماعی آن کافی است تا معلوم شود که چهگونه در میان این افراد برادر و برابر نیز دائمم ًا سعی
می کنند که بغض و عناد طبقه دیگر را نسبت بهخویشتن برانگیزند و در نتیجه خطرات موحش
اختلف مابین طبقات را بهوجود آورند و بر بدبختیهای جامعه بشری بیفزایند.
اشخاصی که در اثر حب تظاهر و خودنمایی اسباب تجمل خود را به رخ سایرین میکشند و
بالنتیجه رشک و حسد سایرین را تحریک میکنند در حقیقت تیشه بهریشسسه نیکبخسستی خسسود
میزنند.
نکته ای که شایان دقت است این اسسست کسسه عمومسم ًا آنهسسایی کسسه دو اسسسبه بهسسسوی غسسرور و
خود را خبشناس 58
خودنمایی می تازند و با تمام قوا برای برانگیختن رشک و حسد بیننسسدگان کوشسسش میکننسسد از
وجود خواهر کوچکتر آن که کینه نام دارد غافلند.
معهذا روزی فرا میرسد که این خواهر کوچک بزرگ میشود و بسسا تمسسام عظمسست خسسود در
برابر چشمانشان جلوه مینمایسسد و آنوقسست دیگسسر کسسسی نمیتوانسسد کسسه از سرنوشسست و نتایسسج
خطرناک این موجود جدید غافل باشد ولی درین هنگام چه میتوان کرد؟ آبی است کسسه از سسسر
گذشته و آتشی است که در خرمن افتاده است .دیگر چارهای نیست بهجز آنکه دم درکشسسند و
منتظر عواقب موحش و خانمانسوز آن گردند.
اگر جامعه بشری لختی به خود فرو رود و متوجه این بیماری بزرگ خویشتن گردد علج آن
بسی آسان است .همه می دانند که هنگامی که تشخیص مرض داده شسسد چیسسزی بسساقی نمانسسده
است بهجز آن که مطابق دستور معین عمل کنند و منتظر بهبودی گردند.
روزی که عموم افراد درصدد ترک این خوی خانه برافکن برآیند محققم ًا پایان تیرهروزی بشر
نزدیک شده است ولی آیا این روز بدین زودی فراخواهد رسید؟
همان گونه که زمین سخت تا بر اثر بیل برزگر زیر و رو نشود و بر هم نریسسزد محصسسولی مطسسابق
میل بذرافشان بهدست نمی دهد رو ح ما نیز تا در اثر رنج و غم منقلب نگردد برای درک سعادت
حقیقی آماده نمیشود.
درد و اندوه هم چون جنس مذکر است و شادمانی و خرمی جنس مونث .تا ایسسن دو بسسا هسسم
نیامیزند و متحد نشوند طفلی که افکار ،عقاید ،قوا و احساسات ما نام دارد وجود نمیآید.
نظری به دفتر خاطرات گذشته بیفکنید تا دریابید که رنج و غم در آنچسسه تسسأثیرات نیکسویی
داشته است ،غمها و آلم ما بهمثسسابه بسسوتهای اسسست کسسه رو ح در آن میگسسدازد و از ناپاکیهسسا و
آلیشهای خود منزه میگردد.
مشقاتی که ما در دوران گذشته متحمل شدهایم ،بهترین وسیله بسسوده اسست کسه رو ح مسا را
بهخبطهای خویش واقف سازد و راه نیک بختی حقیقی را بدان نشان دهد .غسم و انسدوه مکتسب
بزرگ عواطف بشری است اگر زندگانی سراسر لسسذت و شسسادمانی بسسود ،بهیقیسسن هرگسسز تقسسوی و
نیکوکاری پای بهوجود نمینهاد.
59
59 کخبختی
در قلمرو حسد | غم مایه شادمانی است | ثروت و نی ب
مثلی است معروف که» :مصیبت عقل را زیاد میکند« اتفاقسم ًا ایسسن سسخن عامیسانه بسرخلف
ل با حقیقت مطسابق اسست .نظسری بهماجراهسای حیسات بزرگسان گذشسته و معاصسر همیشه کام م ً
بیفکنید و یا لحظهای با خود آنان سخن رانید تا دریابید که مشقت و سختیهای دوران جسسوانی
چه تأثیر بزرگی در تکامل و تقویت شخصیت عالیه آنان داشته است.
به همان طریسسق کسسه حقیقسست شسسعرا را تنهسسا در زوایسسای احساسسسات لطیسسف و سسسوزنده آنسسان
جست وجو باید کرد .سرچشمه ترقی و سعادت را نیز از خلل قطرات اشکی باید جسسست کسه در
هنگام بدبختی و بی نسسوایی از دیسسدگان غمگینسسان فروچکیسسده و گمنامسسانه ناپدیسد گشسسته اسسست،
سالهاست که گفتهاند» :تا نگرید طفل کی نوشد لبن«.
این خاصیت تنها متعلق بهانسان نیسسست .در حیوانسسات و نباتسسات نیسسز اثسسرات نیکسسوی رنسسج و
مشقت چنان محسوس است که در نخستین نظر میتوان بهخوبی دریافت.
در اواخر زمسستان باغبسان نگسساهی بهشساخههای تسساک میافکنسد و بلتأمسل اره بسر پسای آن
میگذارد .درخت مو رنج میبرد و از دست باغبان جفا پیشه مینالد .روزی چنسسد نیسسز بیتابسسانه
میگرید و قطرهقطره شیرههای جذب شده را از نوک شاخهها سسسرازیر میسسسازد .لیکسسن طسسولی
نمیکشد که موسم تابستان میرسد و آنگاه تاک غافل با سربلندی بر خوشههای وزین خویش
مینگرد و از این که خود را مورد دقت و علقه بینندگان مینگسسرد بسسر کسوتهنظری ایسسام پیشسین
لبخند تمسخر میزند.
کشورها و امم مختلفه عالم نیز در مقابل رنج و مصیبت همچون افسسراد و اشسسخاص هسسستند،
تحمل درد و مشقت ،بنیاد اخلقیشان را محکمتر میسازد در صورتی که خوشسسی و آسسسودگی
بهپرتگاه سقوطشان نزدیک میکند .آنانی که پیوسته غرقه دریای لذت و شسسادمانیاند علوه بسسر
آنکه قادر بهترقی نیستند و تا بدانجا بهسوی تنزل و سقوط پیسسش میرونسسد کسسه تاریسسخ خسسبر
انحطاط شان را با حروف درشت در سرلوحه خویش ثبت میکند.
نظری به صحائف ایام گذشته افکنید تا دریابید که چهقدر از ملل و اقوام در نسستیجه لسسذت و
تنعم از بین رفته و چه قدر امم و قبایل بر اثر فقر و مصیبت بسسر اوج سسسربلندی و عظمسست جسسای
گرفتهاند.
باز باید تکرار کرد که شرط اصلی نیکی وجود بدی است .تمدن امروزی ما با تمسسام عظمسست
خود نتیجه کوششی است که نیاکان ما در جنگ با مشکلت مصائب زندگانی از خویشتن بسسروز
دادهاند.
خود را خبشناس 6۰
مع هذا درین مرحله یک نکته قابل تأمل است و آن اینست که رنج و مشقت تا حدی موجد
آبادی است که موجب خرابی نگردد .زیرا که افزایش غم نیز چون ازدیاد شادمانی بسساعث تزلسسزل
بنیاد حیات است.
می باید که رنج و مصیبت یکی از ترکیبات معجون حیات باشد نه آنکه سراسر این معجون
از آن بهوجود آید.
همه می دانند که در اغلب اوقات تنها وسیله درمان مرضسسی ،تزریسسق زهسسری کشسسنده اسسست،
لیکن هیچ کس تردیدی ندارد که همین تریاق مؤثر اگر اندکی از حد تعسسادل پسسا بیسسرون گسسذارد
بهجای علج زودتر بیمار را بهوادی عدم میفرستد.
همچنین است سرمی که برای تقویت گلبولهای قرمز خون مسسا بهکسسار میرود و اگسر کمسی
افزوده شود بهیکباره سراسر گلبولها را نابود میسازد؟
ل مشخص است برای ازدیاد فعالیت مخمرها یسسا سسستازها عموم سام ً در شیمی نیز این نکته کام م ً
فلومر رور دوسدیم بهکار می برند .لیکن هیسسچ شیمیسسستی نیسسز تردیسسد نسسدارد کسسه افزایسسش ایسسن
»فلوئورور« کلیه مخمرها و دیاستازها را از میان برداشته و فعالیتشان را عقیم میگذارد ،آری:
باید عادت کنیم که هرگز در مقابل هجوم غم و نومیدی پای پس نگذاریم ،زیرا که هیچگسساه
رنج مشقتی پایدار نمیماند .قسمت اعظم و حتی کلیسسه آلم مسسا بهقسسدری بیثباتنسسد کسسه دوران
وجودشان از حیات ابرهای بهاری تجاوز نمیکند .غمی که خود در خانه دل ما مکان میگزینسسد
خود بیآنکه کوشش ما لزم آید باز میگردد ،تنها برای اینکه از نفوذ آن بکاهیم میبایسسد کسسه
راه تأثیرش را دریابیم و عکسالعمل آن را بهمعرض اجرا گذاریم .عدهای هستند که در برابر هر
شکست حقیری آغاز ناله و فریاد می کنند در صورتی که عده دیگر با خون سردی لبخند میزنند
و خویشتن را برای نبرد دومین آماده میسازند.
دستهای پس از گم کردن پول بیاعتنا میمانند ،در صورتی که دسته دیگر بهسختی تعادل
روحی خویش را از دست میدهند و گاهی هم بهچنگ هلکت میافتند .این نکته امری بدیهی
][1
و عادی است زیرا که »هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت«
***
عمومم ًا رنج جسمی را با تعب و درد روحی مخلوط میکننسسد و از هسسر دو بهیسسک نسسوع سسسخن
می رانند این اشتباه بزرگی است ،کشفیاتی کسسه اخیسسرم ًا توسسسط دکسستر فسسونفری صسسورت گرفتسسه
بهاثبات رسانیده است که دسته ای از اعصاب در بدن منحصرم ًا مربوط بهانتقال حس درد هستند
در صورتی که تأثر رو ح نتیجه تحریکاتی است که کمترین درد جسمی بههمراه ندارند ،معهسسذا
باید گفت که غالبم ًا آلم روحی ما نتیجه فقدان فعالیت کامل قوای جسمانی است .چنان که ثابت
شده است ،حالت حزن و غم بلجهتی که در بعضی از مراحل حیاتی بهوجود میآید و در اغلب
موارد منجر بهبدبینی و یأس می گردد پیش از هر چیز مربوط به نقصسسان انسسرژی حیسساتی اسسست
بالعکس نشاط زندگانی و خوشبختی نماینده افزایش این انرژی و صحت انساج و اعضسسای بسسدن
است.
بهوسیله دستگاههای علمی هالیون ماده و شرون که اخیرم ًا بهمورد عمل گذاشتهاند بهخسسوبی
ل مربوط بهقوای حیسساتی معلوم می شود که عواطف مختلفه ما از قبیل شادمانی ،اندوه و رنج کام م ً
ما است .یک فرد بشری در موقعی احساس غم و نومیدی میکند کسسه یکسسی از قسسوای فعسسالهاش
نتواند وظیفه خود را بهدرستی به مورد اجسسرا درآورد ،بسسالعکس حسسس لسسذت و شسسادمانی متعلسسق
بهزمانی است که انرژی حیاتی کار خویش را سریعتر انجام دهد ،عاطفگهی نیکبینسسی و خرمسسن
بنا بهگفته فیزیولژیست های جدید نتیجه تحریکی است که بر اثر جریان سریع خسسون در مراکسسز
عصبی ایجاد میگردد.
بنابرین در عین حالی که آلم روحی و جسمی یسسک اثسسر واحسسد نیسسستند بسسر روی یکدیگسسر
مؤثرند درمان یکی نیز وابسته بهعلج دیگری است.
در این صورت میباید که سطح اخلقی خود را آنقدر بلند نگاه داریسسم کسسه رنسسج و مشسسقت
بیش از آن حدی که لزم است بدان راه نیابد لیکن اندیشه ترک سختی و زحمت نیسسز خطسسایی
است که هرگز نباید در پیرامون آن تفکر کرد.
رنج و اندوه موهبتی آسمانی است که پیوسته بههمراه ما راه میپیماید زیرا که وجسسود آن از
هر حیث با سعادت و نیک بختی ما مربوط است .قاعده طبیعی است که پس هر غم ،شادمانی و
]من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت) .حافظ([. 1
خود را خبشناس 62
غمی که امروز بر ما وارد میشود خاطره شادمانی دیروز را شیرینتر میکند و هم ذهسن مسا
را برای درک سعادت فردا آمادهتر میسازد.
نیکبختی دارویی است که بیوجود رنج و غم تأثیری نمیبخشد همچون آتش سوزنده کسسه
می باید لختی شعله برافروزد تا غذای خام را قابل خوردن سازد درد و اندوه نیز که باید بهخوبی
کارگر شود تا زندگانی را قابل تحمل نماید.
چه فکر شیرینی است اگر پیوسته به خود تلقین کنیم تا »محنست هجسران در پیسش نباشسد
][2
قدر وصال معلوم نمی گردد« )چاشنی وصل ز دوری بود -مختصری هجر ضروری بود(
گذشته از این ،سختی ها پرورش دهنده نیروی حیاتی ماست ،ضررهایی که تاکنون از افراط
در لذت و خوشی به نوع بشر وارد شده ،هرگز از ناحیه غم و انسسدوه نرسسسیده اسسست ،خوشسسیهای
فراوان رو ح را فاسد میسازد در صورتی که سختیها و ناملیمات مایه تقویت آن میگردد.
تأثیر سختی و ناملیمات در رو ح بشری همچون اثر دوش آب سرد بر روی مرضای عصسسبی
است .همانگونه که مریض عصبی در موقسسع رفتسسن بهزیسسر آب سسسرد فریسساد بسسرمیآورد و شسسکوه
میکند .و معهذا لحظه بعد با نیرویی زیادتر و چهرهای خندانتر از زیر دوش بیرون میآید مسسا
نیز با اینکه از استقبال سختی واهمه داریم طولی نمیکشد که همیسسن بلی خیسسالی را موجسسد
رشد و تقویت اخلقی خویش می نگریم و مصیبت موهوم را مسبب آسایش خود میبینیم.
مرد آخر بین مبارک بندهایست) .مولنا([. ]از پی هر گریه آخر خندهایست 1
]ایرج میرزا[. 2
63
63 کخبختی
در قلمرو حسد | غم مایه شادمانی است | ثروت و نی ب
کبختی
- 3ثروت و نی گ
یک اشتباه عمومی -تأثیر منفی ثروت در نیک بختی -مص سساحبه ب سسا یک سسی از
ثروتمندان -کلمی چند درباره ثروت
کسانی که معتقدند تنها ثروت مایه نیکبختی است بسیار فراوانند بههر نقطسسه کسسه رو آوریسسد و
به هر کسی که راز دل بگویید خواهد گفت» :چه خوشبخت بودم اگر بهکام دل ثروتی داشسستم«
معهذا چهقدر این عقیده از مرحله حقیقت و واقع بهدور است!....
توانگرانی که در نظر ما خوشبختترین اشخاص جلوه مینمایند غالب آنها بهاعسستراف خسسود
از زندگانی خود راضی نیستند .زیرا این نکته مسلم است که سعادت را با پول نمیتسسوان خریسسد.
چهگونه ممکن است یک وضعی روحی را بهوسیله مشتی طل و نقره بهچنگ آورد؟
سلیمان دانا در کتاب خود مینویسد» :همهچیز برای خود فراهم آوردم .خرمنها سیم و زر
بسسر روی هسسم انباشسستم و تسساج و تختهسسای معظسسم تصسساحب کسسردم .بزرگتریسسن خواننسسدگان و
مشهورترین نوازندگان عالم را گرد آوردم و در توانگری از هرکه در جهان بود گذشتم«
معهذا در چند سطر پایینتر میگوید ...» :لیکن هیچیک از اینها لذتی را که در انتظسسار آن
بودم بهمن نبخشید و بهجز افزودن رنج کسالتم حاصلی نکرد )کتاب سلیمان فصول 1و «(2
هوراس در یکی از قطعات خود می نگارد» :شدیدترین لطمات توفان بیسسش از همسسه متسسوجه
بلندترین درختان است؟ برج و باروهای بزرگ بسی زودتر از قلع کوچک ویران میشسسود و قلسسه
کوههای رفیع نیز قبل از همهچیز از اثر صاعقه در هم میریزد«.
همیشه پیمبران ،بزرگان ادب ،فلسفه ،نویسندگان و شعرا سسسعی کردهانسسد کسسه بهنسسوع بشسسر
بگویند :ای انسان به چیزی غیر از خود متکی مبسساش دسسست از اندیشسسه جلسسب نیکبخسستی از راه
ثروت بردار و تنها شخصیت حقیقت خود را قابل ستایش و اعتماد شمار.
معهذا هرگز تاریخ به یاد ندارد که این کلم در گوش شنوندگان مؤثر گشته باشد؟
یکروز در یکی از تالرهای بزرگ قصر لوور که زمانی محل اقامت لویی چهسساردهم بسسود ،در
میان تودهای از آثار گرانبها و بزرگ تاریخ و تابلوی ذیقیمت استادان دوره »رنسانس« با یکسسی
از ثروتمندترین افراد فرانسه که آوازه نام او در گوش عوام ،مترادف با نسسدای سسسعادت و شسسوکت
خود را خبشناس 6۴
است ،روبهروی هم نشسته و از هر دری سخن در میسسان میآوریسسم .بسسالخره روی بسسدو کسسردم و
بیمقدمه پرسیدم:
-آیا شما حقیقتم ًا خوشبخت هستید؟
در پاسخم تبسمی حزنآمیز بر لب آورده و گفت:
عمومم ًا اینطور تصور می کنند لیکن آیا سعادت چیست؟ اگر آنچه که خوشبختی مینمایسسد
متوالی یک رشته خشنودیها و شادمانی های باطلی باشد ،باید اقرار کنم کسسه مسسن هرگسسز بسسدان
دست نیافتهام! ما متمولیم و همهچیز در مقابل سیم و زرمان سر تعظیسسم فسسرود میآورد بسسدین
جهت موفقیتهای متوالی برای مسسا امسسری بسسدیهی و سسساده محسسسوب میشسسود در صسسورتی کسسه
ناچیزترین شکستها موجب کسالت متمادیمان می گسسردد ،از رنسسج و المسسی غیسسر منتظسسر دچسسار
اضطراب می شویم ،لیکن از دیدن تعظیم و احترام اطرافیان شعفی احساس نمیکنیم ،حیات ما
یک سلسله فعالیتها و کوششهای بیانقطاع بسسرای جلسسب و افزایسسش ثسسروت اسسست و بسسس! مسسا
ماشینی هستیم که می باید کار کنیم و پیوسسسته بسسر مقسسدار محصسول بیفزاییسسم و گاهبهگسساه نیسسز
بهتلخی رنج ببریم ،بیآن که هرگز اثری از شادمانی در خود احساس کنیم؟
سخن را قطع کردم و گفتم :ولی در مورد خرید این تابلوهای گرانبهسسای بزرگسسان هنسسر چسسه
میگویید؟ همه در این قسمت بهشما حسد میورزند و حسرت میبرند.
این بار یک لحظه تأملی کرد و پاسخ داد :راست است .خرید این تابلوها برای فروشنده آن ها
موجب شادمانی و رضایتی فراوان است.
و سپس به آرامی گفت :یک نوع شسسادمانی حقیقسسی و نسسادر وجسسود دارد کسسه تسسوانگران کمسستر
احساس می کنند ،و آن خرسندی حاصله از انجام کاری است که بسسا رضسسایت وجسسدان و افتخسسار
توأم باشد.
تنها کسی که میتواند از این خرسندی بهره برگیسسرد کسسه سسسالها رنسسج و زحمسست آن را بسسر
خویشتن هموار سازد و بدبختانه ما هرگز نمیتوانیم این شرط لزم را بهمورد اجرا گذاریم.
آنروز صحبت ما بدین جا خاتمه یافت ،لیکن خسساطره آن بسسرای همیشسسه در رو ح مسسن بسساقی
ماند...
***
مقام ثروت و تمول در دنیای امروزی بهقدری بال رفته است کسه جسای تعجسسب نیسست اگسر
65
65 کخبختی
در قلمرو حسد | غم مایه شادمانی است | ثروت و نی ب
بسته است ،سراسر نتیجگهی سادگهی فقر و احتیاجاند؟ اگر بینوایی و نیازمندی وجود نداشت ،نه
شهری در روی زمین بهوجود میآمد و نه صنعتی پا بههستی میگذاشت ،نسه اثسری از تقسوی و
پرهیزکاری هویدا میگشت و نه نشانهای از قدرت و عظمت نوابغ پدیدار میشد.
تنها فقر و تیرهبختی بود که گسساهی در یونسسان قسسدیم بهصسسورت عسسدالت در آریسسستند تجلسسی
میکرد و گاهی بهشکل نیکوکاری فوسیون را بهوجود میآورد .گاه در قیافه آپامینونداس مظهر
شجاعت معرفی میشد و گاه در لباس سقراط حقیقت عقل را مجسسسم مینمسسود ،زمسسانی شسسکل
فصاحت و بلغت بهخود میگرفت و بهصورت هومر در میآمد و زمسسانی نیسسز نماینسسده فلسسسفه و
حکمت خوانده میشد و در لباس افلطون عرض اندام میکرد در رم نیز آنچه که معظمتریسسن
امپراتوری دنیای قدیم را بهوجود آورد و آگوستها و سزارها را برای لرزانیدن عالم مصلح نمود،
فقر و احتیاج یعنی مربی همیشگی نوابغ و رجال بزرگ بود؛ همیشه و در همهجسسا فقسسر زمینسسی
بوده که عالیترین تخمهای عواطف بشری را در خود پرورش داده و بارور ساخته است.
شعرا و نویسندگان ،علما و مکتشفین ،فاتحین و سیاسسستمداران فلسسسفه و هنرمنسسدان همسسه
بالترین و مهمترین مراحل مجد و عظمسست خسسود را مرهسسون فقسسر و بینسسوایی هسسستند .چهقسسدر
شگفت انگیز بود اگر از ابتدا احتیاج و نومیدی در هیچجا وجود نیسسافته و اروا ح بسسزرگ را بهابسسزار
کار و فعالیت وادار نساخته بود.
معهذا یک نکته در این جا شایان توجه اسسست و آن ایسسن اسسست کسسه هرگسسز نبایسسد فقسسر را بسسا
تیرهبختی اشتباه کرد.
تیره بختی نماینده محرومیت از لوازم اصلی زندگی است .در صورتی که فقر معسسرف حیسساتی
است که به طور عادی و بدون تجمل و کامرانی سپری گردد .فقر رو ح مسسا را از قیسسد علئسسق آزاد
میکند در صورتی که تیرهبخسستی کسسه سرنوشسست منطقسسی تنپسسروران و درویشمسسسلکان اسسست
بهعکس همهچیز را در عمیقترین گرداب رسوایی و پستی سرنگون میسازد .آنانی که پیوسسسته
سر بر آسمان کرده و گوشه عزلت را بهکوشش و تکاپو ترجیسسح دادهانسسد بایسسد انتظسساری نداشسسته
باشند بهجز آنکه روزی در کنج تنهایی بمیرند گم نامانه سر در خاک تیره کشند و هرگز اثسسری
از خویش باقی نگذارند.
چیزی که در جلب آسایش و آزادی روحی مؤثر است .فقر یعنی زنسسدگانی عسسادی اسسست نسسه
تنپروری و درویشی.
یک روز یکی از متمولین معسسروف نسسزد مسسن از عسسدم اشسستهای خسسود در موقسسع غسسذا صسسحبت
67
67 کخبختی
در قلمرو حسد | غم مایه شادمانی است | ثروت و نی ب
میداشت و شکوه میکرد که حتی از گرانبهاترین مشروبات لذتی را که انتظار دارد نمیبرد .در
جوابش گفتم» :ازین پس تا روزی چنسسد روش خسسود را تغییسسر دهیسسد ،تسسا بهمنتهسسای گرسسسنگی
نرسیده اید غذا نخورید در موقع اشتها نیز در صرف آن افراط نکنید .از مشروبات نیسسز بهجسسز آب
خالص ننوشید و در موقع نوشیدن آن نیز با خود بیندیشید که شما فقیر و نیازمنسسدی هسسستید
که چیزی بهغیر از آب در دسترس ندارید .آن وقت خواهید توانست که طعسسم حقیقسسی مشسسروب
فقرا را دریابید«
چندی بعد دوباره او را دیدم و از احوالش پرسیدم .خندان و شادان گفت» :باید اعتراف کنم
آب فقرا از شراب گرانبهای توانگران لذتبخشتر است .من تسسا آن وقسستی کسسه شسسراب را ماننسسد
متمولین میآشسامیدم لسذتی از آن نمیبسردم و در صسورتی کسه اکنسون کسه همچسون فقسرا آب
مینوشم طعم حقیقی آنرا بهخوبی احساس میکنم«
این مسئله منحصر به آب و غذا نیست .سراسر اعمال ما وقتی کسسه از جنبسسه احتیسساج صسسورت
یابد بسی فر حانگیزتر از هنگامی است که با عدم الزام و خستگی بینیازان انجام گیرد.
***
چیزی که برای ما مهم اسسست ثسسروت حقیقسسی و پایانناپسسذیری اسسست کسسه در درون رو ح مسسا
به ودیعت سپرده شده است و شخصیت باطنی ما نام دارد.
بهترین دست آویز ما در طی دوران حیات همین گنج درونی است که هرگز پایان نمیپذیرد
و بالعکس هرچه از آن برداریم افزونتر میگردد.
این اندیشه که توانگران سعادتمندند چندان مقرون به حقیقتی نیست ،ثسسروت از ایسسن حیسسث
خیلی خوب است که احتیاجات مادی ما را رفع میکند ولی از طرف دیگر همیشسسه در معسسرض
زوال است .بنابراین بهتر این است که بهثروت با همان چشمی نگاه کنیم که شایسته آن اسسست
یعنی آن را معبود و مقصود قرار ندهیم .بلکه خادم مشتهیات و وسسسیله نیسسل بهمقاصسد و حوائسسج
بشماریم.
کانون حقیقی سعادت ما در درون رو ح خود ماست آن چه که خارج از وجود ما جای داشته
باشد پشیزی نمیارزد زیرا که هر لحظه بیم انهدام و فقدان آن میرود .اعتمساد مسسا بهشخصسیت
حقیقی خودمان تنها نگهبان سعادت و آسایش ما است و اگر روزی فرا رسسسد کسسه ایسسن اعتمسساد
آسمانی از ما سلب گردد ،هزاران کان سیم و زر بهتضمین و حفظ آرامش و امیدواری ما موفسسق
نخواهد گشت.
فصل چهارم
کبختی در اختیار همه | عشق و نیکوکاری
نی
نیکی در خلقت بشر -عشق و دوفستی منبع اصول بزرگ اخلق ییی افس ییت -ی ییک دافس ییتان از
جنوب آفریقا
حافظ
اگر پیش از پیدایش بشر نقشه ای برای ایجاد او طسسر ح کسسرده بودنسسد محققسم ًا شخصسسیت او در آن
چنین توصیف شده بود» :موجود ضعیفی که پس از طسی دوران رشسد و نمسو تبسدیل بهانسسانی
کامل میگردد و از هر سو با خطرات بیپایان دست بهگریبان میشود .حسسسد و کینسسه پیوسسسته
رو ح او را دستخوش هجوم خود قرار میدهد در دریسسای رنسسج و غسسم غسسوطهورش میسسسازد تسسا
ضعیف است در عرصه تنازع بقا مغلوب میگردد و وقتی که قوی شسسد بهنسسوبه خسسویش ضسسعفا را
یکند.
بهنابودی محکوم م گ
در تمام عمر با نومیدیها و مشقات فراوان میستیزد و آینده خسسویش را بهزیسسر ابسسر یسسأس و
نومیدی تاریک مینگرد .تنها چیزی که می تواند از این خطرات گوناگون نجاتش بخشد ،چراغی
است که می باید در دست گیرد و ظلمت جاده زندگانی را با نور آن از میان بسسردارد و لجسسرم رو
بهسر منزل امید و حقیقت پیش رود«.
خوشبختانه پیش از این که او را آفریدند این مشعل فروزنده را نیسسز بهدسسستش دادنسسد و آنرا
»نیکوکاری« نام نهادند .همه جا را در برابرش مسدود کردند و در عوض کلیسسدی را کسسه نیکسسی و
احسان نام داشت بهدستش سپردند.
حس نیکی و نیکوکاری همچون خورشیدی است که بر همهجا نورافشانی میکند و ضسسعیف
و قوی ،خرد و بزرگ ،زن و مرد را از اشعه حیاتبخش خود کامیاب میسازد .نبسسوغ و اسسستعداد
خود را خبشناس 7۰
طبیعی هرگز بهجز معدودی را برخوردار نمیسسسازد .ثسسروت جسسز بهنسسدرت در خسسانه اشسسخاص را
نمیکوبد و عشق نیز غیر از گاهبهگاه در صحرای دل مردمان خانه نمیگیرد.
آنچه که بهدست آوردنش برای همه امکانپذیر است حس نیکی و احسان است .نیکوکاری
و کرامت هرگز به اختلف جنس ،اختلف عقیده ،اختلف سن ،اختلف قریحسسه و اختلف تمسسول
نگاه نمیکند ،ضعیفترین و ناچیزترین اشخاص در برابر آن با قسسویترین و بزرگتریسسن مسسردان
برابر است زیرا که در پیشگاه نیکوکاری ،دانا و نادان و زن و مرد یکسانند تنها چیزی کسسه بسسرای
پرورش آن لزم است زمین مناسبی است که این تخم آسمانی در آن جایگیر گسسردد و تبسسدیل
بهدرختی پر برگ و بار شود.
***
نبوغ باطنی برای تقویت و رشد خود احتیاج بهتربیت دارد .قریحه ذاتسسی میبایسسد کسه مسسورد
تحسین و اعجاب قرار گیرد تا بهحد کمال رسد .و ثروت نیز تا وقتی که موجب تحریک و رشک
و حسد بینندگان نگردد تأثیر مطلوب خویش را ظاهر نمیسازد.
تنها چیزی که احتیاج به رشد و پرورش ندارد ،حس نکوکاری اسسست ،زیسسرا کسسه پسساداش ایسسن
حس در خود آن نهفته است.
سؤال اینکه »چهگونه میتوان خوشبخت بود؟« یا اینکه »چهگسسونه میتسسوان نیکوکسساری را
به موقع اجرا گذشت؟« غالبم ًا دارای یسسک جسسواب اسسست .سسسعادت حقیقسسی عبسسارت از شسسادمانی و
رضایتی است که در تعقیب یک کار نیک بهوجود میآید و منبع آن نیز برخلف همه در خسسارج
از وجود نیکی کننده نیست بلکه در قلب و ضمیر و وجدان خود اوست.
ولی اشتباه نباید کرد .احسانی کسسه بیاجسسازه وجسسدان صسورت گیسسرد نسستیجهای بهجسسز زیسسان
نمی بخشد .ممکن است کسی ظالمی را بر ضد مظلوم کمک کند .لیکن این کمسسک ،بهحقیقسست
نیکی نیست ،ضربتی است که بر پای نهسسال وجسسدان وارد میآیسسد و آنرا بهنگونسسساری نزدیسسک
میسازد.
احسانی که با عقل و منطق توأم نباشد ،چیزی بهجز بیارادگی و سستی نام نخواهد داشت.
همان گونه که در پس آفتاب درخشنده هوایی خوش و رو حپرور بهوجود میآیسسد .بسسه دنبسسال
آن کس که طرف احسان و نیکویی قرار گرفت نسبت بهاحسان کننده علقه و محبتی مخصوص
احساس میکند که پیوسته انتظار جبران آنرا میبرد ،و شگفت اینجاست که نیکی کننده نیز
پس از بار نخستین همواره در جستوجوی وسیلهای است که بار دیگر کمسسک خسسود را بهمسسورد
71
71 کخبختی در اختیار همه | عشق و نیکوکاری
نی ب
اجرا درآورد ،زیرا که یک دفعه لذت آنرا در قلب خویشتن احساس کرده است.
عشق گلی است که بر روی شاخه نکوکاری میشکفد.
وقتی که نیکویی اثر خود را ظاهر ساخت شکوفه محبت نیز آهسته سسسر بسسر میزنسد و عطسسر
بیزی آغاز میکند.
آنگاه این دو حس رو حپرور با یکسسدیگر تشسسریک مسسساعی مینماینسسد و بسسرای سسسعادتمندی
صاحب خود بهجد و جهد در میآیند.
نیکوکاری ،عشق و نیکبختی ،هر سه لزم و ملزوم یکدیگرند .وقتی که نیکویی بسسا محبسست
توأم شد آفتاب سعادت آغاز درخشیدن کرده است همه میدانند که هنگامی کسسه گسسل شسسکفته
باشد و بهار نیز جلوهگری کند ،بلبل شیفته ،تأملی در نواگری بهخود راه نمیدهد.
***
در هر عصر و زمان .عشق تنها فرمانرروای حقیقی قلب بشری بوده است.
فرق نمی کند ،خواه مسجدی در میان شهر سر بر افرازد و خواه کلیسایی در کنار بیابان سسسر
بر فلک کشد ،خواه بتکدهای برپا گردد و خواه خانقاهی بهجلوه درآید همسسه نظسسر بهیسسک نقطسسه
واحد دارند بلبلی که مینالد و گلی که لبخند میزنسسد ،پارسسسایی کسسه سسسر بهآسسسمان میکنسسد و
بتپرستی که چهره بر زمین میساید ،ابری که سرشک میبسسارد و خورشسسیدی کسسه نورافشسسانی
ینماید همه از مظاهر عشقاند .همه اشیاء بیجانی هستند که آتش عشق در کانون وجودشان م گ
شعله کشیده و شراره آن سراسر وجودشان را سوخته است محلی که الهه عشسسق در آن خیمسسه
نزده باشد ،بهجز صحرایی بیحاصل نیست .آنجا که عشق جلوه نکرده باشد ،جز اهریمن بسسدی
و ناپاکی خانه ندارد!
اگر عشق نبود نیکبختی بهوجود نمیآمد و اگر امید سعادت نبود کسی تاب ادامه زندگانی
نمییافت .میگویند عشق مخصوص به عده معدودی است چه اشتباه بزرگی! همسسه کسسسی قابسسل
]1حافظ[.
خود را خبشناس 72
پذیرفتن عشق است ،از خرد تا بزرگ از موحد تا ملحد .همه سوخته آتش عشقاند ،زیرا کسسه تسسا
عشق شعله بر نیفروزد شراره حقیقسست بیسسرون نمیجهسسد .عشسسق بهمیهسسن ،بهنیکوکسساری ،عشسسق
بهحیات ،عشق بهفرزند ،عشق بهمقام و عشق بهخداوند ،اینها همه جلوهای چنسسد از جلوههسسای
بی پایان عشق حقیقی است؟ فلسفه و علمسسا شسعرا و نویسسسندگان ،سیاسستمداران و روحسسانیون،
مردان عمل و پیروان خواب و خیال همه در یک نقطه شرکت دارند و آن اندیشه عشق است.
همه سعی میکنند که مظهری از مظاهر آنرا توصیف نمایند و هر کسسدام از دریچسسه چشسسم
خویش بهشرحش قادر آیند.
کاترین دوسین در نامهای که بهرئیس اساقفه میلن مینویسسسد چنیسسن میگویسسد» :دوسسست
بدارید ،دوست بدارید و در عین حال فکر کنید که بیش از دوست داشتن نیسسز دیگسسران شسسما را
دوست میداشتهاند«.
سنت آگوستین نیز در یکی از ادعیه خود میگوید» :دوست بداریم تا دوستمان بدارند زیرا
که بینعمت دوستی ،عالم بهجز دوزخی طاقتفرسا نیست!
ضعیفترین افراد با داشتن حس محبت نسبت بههمهچیز میتواند بهمقام قویترین کسسسان
ترقی کند .عشق بهما نیرویی میبخشد که حد و حصر ندارد.
ما آفریده شدهایم برای این که دوست بداریم و در دوستی استوار باشیم .لذتی که از دوسسست
داشتن حاصل می شود وقتی که با لذت حاصله از نیکوکاری و احسان درهم آمیزد ،موجد همان
نیک بختی آسمانی است که بشر از آغاز جهان در آتش اشتیاق آن سوخته است.
هرگز کسی نمی تواند ما را از داشتن عشق حقیقی منع کند ،زیرا که حقیقسست آن از ابتسسدای
حیات در اعماق قلبمان جای گرفته و جز با نابودی ما از آن بهدر نمیآید» .با شیر اندرون شد
][2
و با جان بهدر رود«.
]1حافظ[.
عشق تو در درونم و جان تو در دلم )سعدی([ ]2با شیر اندرون شد و با جان بدر رود
73
73 کخبختی در اختیار همه | عشق و نیکوکاری
نی ب
کسانی که در پرتو عشق حقیقی بهسرچشمه حیات ملکوتی رسیدهاند فراواننسسد .هسسر ورق از
تاریخ جهان شامل نام کسانی است که سنگ وجودشان در بوته عشق گداخته و از آلودگیهسای
اهریمنی منزه گشته است.
دزدان ،آدمکشان ،بدکاران و کینهورزان ،اینها کسانی هستند که ایسسن آتسسش مقسسدس را در
قلب خود با آب بغض و حسد خاموش کرده و کورکورانه در راهسی افتادهانسد کسه جسز بهپرتگسساه
یپذیرد.
موحش پایان نم گ
نکوکاران بزرگ عالم ،آنانی کسسه در راه سسسعادت همنوعسسان خسسویش از شسسادمانی و آسسسودگی
شخصی گذشته و سختترین آلم را بر خود همسسوار سسساختهاند؛ آنسسانی کسسه آواره کسسوه و بیابسسان
شدهاند تا در قلب دستهای وحشی و خونخوار حس نوعپرستی و ایمان را رسوخ دهنسسد ،آنسسانی
که نام نیک خود را فدا کردهاند تا شمع سعادت و نیکبختی موجسسودی را از تنسسدباد رسسسوایی و
تیسسرهروزی در امسان دارنسسد از جملسسه کسسسانی بودهانسسد کسه قلسسب خسسویش را منزلگسه عشسسق و از
خودگذشتگی قرار دادهاند.
خوب بودن ،یعنی لزوم خوبی را احساس کردن ،و دوست داشتن ،یعنی این خوبی را بهمورد
اجرا گذاشتن ،زیرا که دو کلمه دوستی و نیکوکاری در فرهنگ زندگانی مترادفاند.
تنها عشق و دوستی میتواند که اندیشه نکوکاری را بهمرحله عمسسل رسسساند و در قلسسب بشسسر
چنان قوه عدالتخواهی و احسانطلبی برانگیزد که تا آنرا بهمرحله بسسروز در نیسساورده دسسست از
کوشش برندارد.
باید به بدبینان گفت» :دوست بدارید و نیکوکار باشید ،زیسسرا کسسه تنهسسا بهدسسستیاری ایسسن دو
چراغ فروزنده خواهند توانست از ظلمت گمراهی و جهالتی که بر وادی رو حتان مسسستولی شسسده
است در امان مانید و معنی حیات حقیقی را دریابید«.
***
از سالهای پیش بشر راهی را که بهسر منزل سعادت حقیقی منتهسسی میشسسود پشسست سسسر
گذارده و در جهتی بهراه افتاده است که در منتهای آن بهجز سنگلخی مهیب و موحش دیسسده
نمی شود .لیکن باید امیدوار بود شاید روزی فرا رسد که وضعیت »جنگ همه بر ضسسد همسسه« از
میان برود و فرشته عشق و نکوکاری جانشین اهریمن دغا و کینهورزی گردد.
محققم ًا این روز چندان دور نخواهد بود ،زیرا که هماکنسسون نخسسستین آثسسار آن هویسسدا گشسسته
است هر قدر که فضایل اجتماعی و تعلیمات بشری بهمرحله کمال نزدیک شود مسیری کسه مسا
خود را خبشناس 7۴
دارد«.
من با لحنی بهتآلود و شگفتآمیز پرسیدم:
نام این فرمانده بزرگ و مقتدر شما چیست؟
پیرمرد محبوب لبخندی زد و با همان آرامش همیشگی پاسخ داد:
نیکوکاری!
کبختی
منابع نی گ
الف -خانواده
الف -خانواده
هر قدر هم که شخص در میان خانوادههای محدود و کوچک بهوجود آمسسده باشسسد پیوسسستگانی
دارد که با او یک خون و وابسته محسوبند.
گویی این پیوستگان هر یک زنجیسسری هسسستند کسه مسا را بسا سسسعادتمندی و خرمسی پیونسد
میدهند و بهخوشی و شادمانی متصل میسازند .اگر خانواده هیچ اهمیتی نداشته باشد ،همین
یک نکته که یکی از تأثیرات آن افزایش شخصیت حقیقی ماست برای اثبات عظمتش کافیست
هنگامی که ما خود را با علقه مندان و دوستدارانی وابسته بینیم ،دیگر غمی از تنهایی احسسساس
نمیکنیم .زهری را که دست حوادث در کاممان فرو میریزد با پادزهر محبت خویشسسان خنسسثی
میسازیم و باری را که روزگار بر دوشمان میگذارد با دست لطسسف و همراهسسی آنسسان سسسبکتر
خود را خبشناس 76
مینماییم.
خانواده بهترین نگاهبان حقیقی قدرت و عظمت اخلقی ماست .هنگسسامی کسسه بسسا نسساتوانی و
ضعف پای بهعالم می گذاریم این کانون محبت ما را در خود جای میدهد و بسسا دسسست پسسر مهسسر
خویش برای زندگانی آینده آماده میسازد.
چندی بعد که بهمرحله رشد و بلوغ رسیدیم دستمان را میگیرد و با تلقین حس شسسهامت
و پایداری برای نبرد حیاتی آماده میسازد .بالخره وقتی نیز که از فشسسار بسسار مشسسقات بهسسستوه
آمدیم و بیتابانه صدا بهشکوه برداشتیم بهمهربسسانی اشسسک نومیسسدی از دیسسدگانمان میزدایسسد و
دهان بهتسلیمان باز میکند.
کیست که نخستین درس حقیقی مکتب زندگانی را از زبان خانواده نیاموخته باشد؟
راست است که گاهبهگاه نیز همین کانون مهر و داد ،بدل بهآشیان بغسض و فسساد میگسردد
لیکن باید اقرار کرد که این صفت منحصر بهخانواده نیست .در روی زمین همهچیز مخلوطی از
بد و خوب و زشت و زیباست ،در عین نکوکسساری اثسسری از خودپسسسندی و ریسسا در عیسسن خطسسا و
گمراهی نشانی از پرهیزکاری و تقوی نمودار است و این جاست که بایسسد مطلسسق مثلسسی کسسه بسسا
وجود مرور زمان هنوز از تازگی و اهمیت خویش نیفتاده و بهشک و تردید دچار نگشسسته اسسست،
گفت که:
»در زیر آسمان کبود ،هیچچیز کامل نیست«.
خوشبختانه همیشه سعادت خانوادگی بالترین محرک علقه و احترام بشری بوده است.
آن جایی که این کانون پر فروغ ،مورد تهدید تندباد فقر و تیرهبختی قسسرار میگیسسرد قسسدرتی
بالتر از نیروی انفرادی یعنی قدرت حکسسومت بهکمسسک میرسسسد و آنرا از ایسسن خطسسر مسسوحش
میرهاند .سالهاست که رژیمهای مختلفه سیاسی در روی زمین بسسا یکدیگسسر در کشسسمکش و
جنگ و جدالاند و هر روز اختلف جدیدی پیدا میکنند .لیکن همیسسن کسسه پسسای حفسسظ حلقسسه
خانواده بهمیان میآید .همه سعی می کننسد کسه ایسن کسسانون بسسا عظمست را نگاهسداری کننسد و
بهوسیله صندوقهای خیریه و تعلیمات اجباری و صدها کار نظیر اینها پیسسران و کودکسسان را از
تیرهروزی و فنا نجات بخشند.
زمانی که علقهمندی به سعادت حقیقی در قضایای ازدواج جانشین طل و نقره گردد ،زمانی
که عمل زناشویی امری مهمتر از یک داد و ستد ساده و تسساجرانه بهشسسمار آیسسد و امسسری عسسادی
محسوب شود ،زمانی که کودکان از آغاز تولد در محیطی مملو از صمیمیت و صفا پرورش یابند
77
77 کخبختی در اختیار همه | عشق و نیکوکاری
نی ب
و با تربیت صحیحی که مخصوص خانواده فرد است پسسای بهمیسسدان زنسسدگانی گذارنسسد ،میتسسوان
امیدوار شد که کدورتها و نفاق های زهرآگین کنونی همه از میان خواهد رفت و چیزی بهجسسز
خلوص نیت و صفای اجتماعی باقی نخواهد ماند.
امروز عظمت و سعادت یک کشور وابسته بهتعداد اطفال و پرورش صحیح آنهاست .دیسسروز
و پریروز نیز همین طور بود ،زیرا که قانون طبیعی تابع تفاوت ازمنه نمیشود.
اطفال همچنان که باعث ایجاد سعادت پدر و مادرند ،موجد استحکام نیروی معنوی خویش
نیز هستند .صفحات تاریخ داستان هزاران ملت را برای ما شر ح میدهد که بر اثر نقصان توالد و
تناسل رو بهوادی عدم رفته و بهجز نامی از خود نگذاشتهاند .امروز بر اثسسر مسسسابقه شسسدید دول
راجع به افزایش قدرت و مقام و مخصوصم ًا حس ملیتاریسم خارج از اندازه آنان ،این مسئله بیسسش
از همیشه کسب اهمیت کرده اسسست .معهسسذا چهقسسدر جسسای تعجسسب اسسست کسسه هنسسوز بشسسریت
به حقیقت این معنی پی نبرده و حتی اندازه عادی و ساده آنرا نیز مورد دقت قرار نداده است.
مطابق حسابی که کردهاند یک مرد عادی در دوران حیات خود میتوانسسد 5,000طفسسل بسسه
وجود آورد ،در صورتی که هرگز کسی بیش از سه یا چهسسار طفسسل از او انتظسسار نسسدارد! یسسک زن
معمولی نیز قادر است که بیآنکه خللی بهارکان صسسحت و سسسلمتش وارد آیسسد 12تسسا 15بسسار
وضع حمل کند و بدبختانه از او نیز در هیچ موقع و مخصوصم ًا امروز ،بالتر از ربع و حتی خمس
این مقدار انتظار نرفته است.
با این وصف آیا علت و یا علل نقصان سریع موالید که هم بسسرای سسسعادت خسسانوادگی و هسسم
قدرت حقیقی ملل در درجه اول اهمیت واقع است ،چیست؟
شاید بزرگ ترین سبب آن مخالفتی باشد که گاهی زن و گاهی مرد و گاهی نیز هر دو درین
مورد از خود نشان میدهند .معهذا باز هم نمیتوان آنان را مقصر شمرد .در هسسر عصسسر و زمسسان
بیش از همه در قرن بیستم و دوره کنسسونی ،بهقسسدری مشسسکلت اقتصسسادی و حیسساتی دامنگیسسر
مردمان شده است که مجال تفکر در امسسور دیگسسر برایشسسان بسساقی نمیگسسذارد .امسسروز در بعضسسی
کشورها مردها سعی می کنند که از تشکیل خانواده و ایجاد طفل بگریزند زیرا که عوایسد یسسومیه
خود را حتی برای امرار معاش شخصی نیز کافی نمیبینند.
مع هذا درمان این درد بسی آسان است تنها با قواعدی چند میتوان بهطوری وسیله راحتی
افراد را فراهم آورد که بیش از حد انتظار درصدد افزایش نسل برآیند.
مادر درین جهان وظیفهای را انجام میدهد که هزاران عامل و مأمور از اجرای آن عاجزند.
خود را خبشناس 78
اندیشه پاداش و اجر آنان به حقیقت اندیشه اجرای عدالت خداوندی است و تنهسسا بسسا اجسسرای
این عدالت است که بنیاد حقیقی حیات هر کشور استوار خواهد ماند.
همهچیز میمیرد و از میان میرود لیکن خانواده زنده میماند و ترقی میکند.
خانواده چیزی است که برخلف افراد تابع مرور زمسسان نمیشسسود درختسسانی را کسسه امسسروز در
جنگل میبینید ،روز دیگر پژمرده و خشک میشوند و شاید هم آنها را از پای دراندازند لیکسسن
شاخههای کوچکی که از اطراف ریشه آنها سر میزند ،چندی پس از آن بهحد کمسسال خواهسسد
رسید و آن وقت بهجای یک درخت ،چندین درخت بهوجود خواهد آمد و دوباره افسسراد خسسانواده
را میگیرند.
سعدی
دوفستی و دوفستان ،چند فسخن از برزگان درباره یاران مواف ییق ،میوهبت ،میهین و جیامعه ییا
خانواده بزرگ بشری.
وقتی که قدمی از حد خانواده فراتر نهادیم ،نوبت بهدوستان و یاران میرسد و دوسسستداری نیسسز
امری چنان مهم و خطیر است که بههیچوجه پای کمی از علیسسق خسسانوادگی نمیآورد و حسستی
می توان گفت که در بعضی موارد از آن نیز در بزرگی بالتر میرود .زیرا کسسه محبسست خسسانوادگی
محدود بهعدهای معین است ،در صورتی که دوستی حد و اندازهای برای خود نمیشناسد.
حس دوستی و صمیمیت از نخستین روز زندگانی در نهاد ما سرشته شده است ،گویی قلب
ما نهالی است که برای پرورش خود احتیاج بهمزرع محبت دارد.
دنیا همچون دریایی ژرف و وسیع است که پایانی برای آن نمی توان دید .اگر ما در این بحر
مواج وسیله ای در دست نداشته که چنگ بدان زینم و از امواج کوهپیکر بگریزیسسم ،بسسدون شسسک
79
79 کخبختی در اختیار همه | عشق و نیکوکاری
نی ب
غرقه کام خوفانگیز آن خواهیم شد .که میتواند منکر شود که مهمترین نگاهبانان مسسا در ایسسن
ژرف ،دوستان و یارانمان هستند؟
اگر کمک دوستان و یاران در مصائب زندگانی عامل ما نگردد ،حیات جز بسساری کمرشسسکن و
طاقت فرسا نخواهد بود .دوستی درختی است که میوه آن شادمانی و خرمسسی اسسست .چهقسسدر در
اشتباهند آنانی که به خیره اره بر پای این درخت پر ثمسسر میگذارنسسد و بسسرای سسسود آنسسی ،نفسسع
همیشگی آن را از نظر دور میدارند.
دوستان مهم ترین نگاهبان امید و اطمینان ما هستند ،اگسسر در عرصسسه عسسالم بهوجسسود یسساری
موافق پایبست نباشیم ،چهگونه می توانیم که در هنگام خطر قوت قلب خود را حفظ کنیم و از
پای درنیفیم؟
نویسندگان و شعرا در هر عصر که بودهاند پیوسته از عظمت دوستی سخن راندهاند .معهسسذا
متاع دوستداری آنقدر گرانبهاست که هیچیسسک از ایسسن سسسخنان قسسادر بهتوصسسیف آن نیسسست.
ارسطو می گوید» :مقام محبت بسی بالتر از حق و عدالت است« .اگر مردمان روی زمین جملسسه
با بند دوستی پیوند یافته باشند ،دیگر لزومی در اجسسرای عسسدل و قضسسا احسسساس نمیگسسردد ،در
صورتی که بالعکس اگر همهجا دادگستری و انصاف حکمفرما باشد ،باز تا پای دوستی در میسسان
نیاید ،خرمی و آسودگی بهمعنای حقیقی ظهور نخواهد کرد«.
هواس مینویسد» :چه موهبت گرانبهایی اسسست دوسسستی کسه هیچچیسسز بسسا آن لف برابسسری
نتواند زد!«
و در جای دیگر از زبان مناندر ،قهرمان داستان خود میگوید» :بگذار که سایه دوست خسسود
را ببینیم تا زنگ غم از آیینه دل بزدایم و بر جور روزگار لبخند تمسخر زنم!«
مونتی نیز که دوستی او با بوئتی یکی از عالیترین نمونههای محبت بشری است ،در موقسسع
ذکر نام او میگوید» :چه خوشبخت اسست آنکسه در عسسالم دوسسستی دارد و بهکمسسک او مصسائب
روزگار را بهآرامی استقبال میکند .اگر به من بگویند که در بهای عمر ابد ،یسسک لحظسسه محبسست
دوستانت را از دل به در کن خواهم گفت» :هرگز« زیرا که اگر فرشته الفت و وداد بر ملک وجود
ما حکمرانی نکند چسان می توان عامَلم را با دوزخ فرق گذاشت «.سخنان بزرگان درباره دوسسستی
بسیار فراوانست؛ شاید بتوان گفت که تاکنون نویسنده و شاعری بهوجسسود نیامسسده اسسست کسسه از
عظمت دوستی سخن نگفته باشد.
دوست خوب همچون آفتابی است که خانه دل ما را با دلجوییهسسا و ملطفتهسسای خسسویش
خود را خبشناس 8۰
روشن می سازد .مصاحبی است که بار مناعت و مصائب را در همراهی مسسا بهدوش میگیسسرد و از
سنگلخها و نشیبها و فرازهای حیات میگذراند.
محققم ًا در زندگانی هر یک از ما موقعی فرا می رسد که زنجیر پیوند ایمان با گیتی میگسلد
و سراسر امیدهایی که از آغاز شباب در دل داشتیم بهوادی نیستی میگراید ،معهذا آن روز نیز
یاد دوستان فضای ظلمانی خاطرمان را روشن میسسسازد و آتسسش ملطفسست و وداد آنسسان کسسانون
قلبمان را فروزنده نگاه میدارد.
بدبختانه دوست خوب از در و گوهر گرانبها کمیابتر است و شاید هیچ چیز در عالم مانند
یافتن یک دوست حقیقی مشکل نباشد ،زیرا قاعده طبیعی عالم است که هر چیزی تا کم نشود
ارزش پیدا نمیکند.
یکی از بزرگان مشرق میگوید :بهمن دوستی یکدل بسپار و عالم را بگیر ،خواهی دید کسسه
بر همهچیز جهان پشت پا خواهم زد و تنها بهمصاحبت با او خواهم پرداخت!«
یکی دیگر از نویسندگان غرب در همین باره میگوید:
»جلوه خورشید بهاری از ورای پرده ابرها ،زمزمه جویبار در درون فسسرش چمسسن،
آواز دلربای بلبل و لبخند رو حپرور گل ،و از همه بالتر عشسسقی دلپسسذیر و کتسسابی
فر حبخش ،اینها همه شیرینترین مظاهر شادمانی و سسسعادتند .لیکسسن بهعقیسسده
من داشتن یک دوست حقیقی از تمام اینهان جانفزاتر و دلویزتر است«.
بکوشید تا دوست خوبی برای خود بیابید ،لیکن هرگز فرامسسوش نکنیسسد کسسه دوسسست خسسوب
همچون سیمرغ و کیمیا کمیاب است.
اگر روزی موفق شدید که رفیقی بهدست آورید ،دیگر نبایسسد از جسسور روزگسسار گلهای داشسسته
باشید زیرا که تا آسمان نیکبختی و سعادت پیش رفتهاید.
***
از جنبه معنوی ،میهن نیز با خانواده چندان فرقی ندارد .میهن هر کسی عبسسارت از خسسانه او
است که فضایش وسیعتر و ساکنینش افزونتر شدهاند .همان علیقی که ما را با افسسراد خسسانواده
خویش مربوط میسازد ،بهیکایک از افراد کشور خود نیز اتصال میبخشد .هر یک از مسسا طسوری
بهوجود آمدهایم که بیکمک دیگران قادر بهحفظ و نگاهداری خود نیستیم .میباید که هر یسسک
به سهم خود کوشش کنیم و یکی از هزاران موارد احتیاج همنوعان خویش را برآورده سازیم تسسا
81
81 کخبختی در اختیار همه | عشق و نیکوکاری
نی ب
***
وقتی که از حلقه میهن بگذریم به جسسامعه بشسسری میرسسسیم .ایسسن حلقههسسا چنسسان بسسه هسسم
مربوطند که بهمحض گسسسسته شسسدن یکسسی دیگسسری جسسایگزین آن میشسسود و اتصسسال را کامسسل
میکند.
ما همه همچون نقاطی هستیم که در اطراف خود با دوایری چند احسساطه شسسدهایم .از میسسان
این دوائر کوچک تر از همه دایره خانواده است که از شسسمار معسسدودی تجسساوز نمینمایسسد آنگسساه
نوبت بهدوستان و هممیهنان میرسد و بالخره سراسر جامعه بشسسری را شسسامل میگسسردد .ایسسن
آخرین حد علقه محبت یک انسان است که تمام نسسوع بشسسر را محبسسوب دارد و نسسسبت بههمسسه
خوشبین باشد.
ما موظفیم که هر یک از افراد بشری را ماننسد بسرادر و خسواهر خسود دوسست بسداریم و بسدو
علقه مند باشیم زیرا که در قاموس خوشبختی کلمه دشمنی داری مفهوم نیسسست .قیسسودی کسسه
اختلف منافع ظاهری دول و مذاهب در میان افسسراد بشسسر ایجسساد کردهانسسد ،در مقابسسل حقیقسست
مطلقی که لزوم دوستی نام دارد بسی بیدوام و ناپایدار است.
نخستین پله نردبان بشریت دوستی میهن است .هنگامی که هر یسسک از مسسا خویشسستن را در
سرنوشت افراد میهن خود ذی علقه دانسسستیم و بسسرای ترقسسی و تکامسسل آن کوشسسیدیم .بسسالطبعه
بهخانواده بشری نیز علقهمند شده و نزدیک گشتهایم .آنوقت درخسسواهیم یسسافت کسسه سسسعادت
اجتماعی نتیجه عملی و منطقی اتحاد صمیمی ملل مختلف روی زمین است.
خانواده ،میهن و جامعه این سه اصل بزرگ ارکان ثلثه سعادت و نیکبخسستی بشسسریتند کسسه
باید بدان ها رکن دیگری را که دوسسست نسسام دارد اضسسافه گسسردد .روزی کسسه مسسا توانسسستیم حسسس
صمیمیت و نیکخواهی خود را آن قدر توسعه دهیم که این هر چهار را شسسامل گسسردد بلتردیسسد
هیچ ابر یأس و کدورتی آسمان سعادت و شادمانیها را تاریک نخواهد کرد.
پایان
از همین مترجم منتشر شده است
ترجمه و نگارش
عالدین شفا
شجا ا
BertrandRussell.mihanblog.com
Farhad_1984@ymail.com
Eman.Amini@GMail.com
May 2013