Download as doc, pdf, or txt
Download as doc, pdf, or txt
You are on page 1of 22

‫کودکانی در محضر پیامبر‪‬‬

‫(‪)1‬‬
‫عبدهللا‌بن عباس‬
‫عالم اسالمی و مفسر قرآن کریم‬

‫نوشته ‪:‬‬
‫ابراهیم محمدحسن الجمل‬
‫محمد صدیق المنشاوی‬
‫ترجمه ‪:‬‬
‫ناصر مریوانی‬
‫فهرست مطالب‬
‫صفحه‬ ‫موضوع‬
‫مقدمه‪3................................................................................................‬‬
‫عبدهللا‌بن عباس عالم اسالمی و مفسر قرآن کریم ‪6..........................................‬‬
‫دوران تولد‪8.........................................................................................‬‬
‫هجرت عبدهللا ‪10...................................................................................‬‬
‫ابن عباس در خانة پیامبر‪10....................................................................‬‬
‫دعای پیامبر‪ ‬برای عبدهللا‪13....................................................................‬‬
‫دیدن جبرئیل‪14...................................................................................‬‬
‫نبوغ زودرس‪16....................................................................................‬‬
‫عالقه به علم و دانش‪18...........................................................................‬‬
‫بردباریعلما و دانشمندان ‪20.....................................................................‬‬
‫جهاد و مبارزه او‪22...............................................................................‬‬
‫عبادت و پرهیزگاری عبدهللا ‪23.................................................................‬‬
‫شعر و شاعری‪24..................................................................................‬‬
‫پاسخ ابن عباس به پرسش‌های پادشاه روم‪25.................................................D‬‬
‫تواضع و قدرشناس‪D‬ی ‪27...........................................................................‬‬
‫تعریف و تمجید یاران پیامبر‪ ‬و تابعین از ابن عباس ‪29...................................‬‬
‫درگذشت ابن عباس ‪31............................................................................‬‬
‫‪3‬‬ ‫کودکانی پیرامون رسول گرامی (‪)1‬‬

‫بسم‌هللا‌الرحمن‌الرحیم‬
‫مقدمه‬
‫(به قلم عبدالتواب یوسف برندة جایزه ملک فیصل در داستان‌نویسی)‬
‫تمام مؤمنانی که در محضر‪ D‬رس‪D‬ول خ‪D‬دا ‪ ‬بوده‌ان‪D‬د‪ ،‬اعم از م‪D‬رد و زن و ک‪D‬ودک‪،‬‬
‫ج‪D‬زو ی‪D‬اران ایش‪D‬ان محس‪D‬وب می‌ش‪D‬وند‪ D‬و ن‪D‬زد مس‪D‬لمانان از جایگ‪D‬اه و م‪D‬نزلت واالیی‬
‫برخوردارند‪ D.‬چند سال پیش مجموعه‌ داستا‌ن‌هایی با ن‪DD‬ام «م‪DD‬ردانی‪ D‬در محضر‪ D‬پی‪DD‬امبر‬
‫‪ »‬به رشته تحریر درآم‪DD‬د‪ .‬شایس‪DD‬ته ب‪DD‬ود کس‪DD‬انی هم در م‪DD‬ورد «کودک‪DD‬انی‪ D‬در محضر‪D‬‬
‫پیامبر ‪ ‬مجموعه داس‪DD‬تان‌هایی را بنویس‪DD‬ند‪ D‬تا کودک‪DD‬ان و نوجوان‪DD‬ان قهرم‪DD‬ان و ش‪DD‬جاع‬
‫زم‪DD‬ان پی‪DD‬امبر‪  D‬را به ما مع‪DD‬رفی کن‪DD‬د‪ .‬البته نه فقط دوران کودکیش‪DD‬ان؛ بلکه ما را از‬
‫وقایع بعد از ک‪DD‬ودکی‪ D‬آنها هم ب‪DD‬اخبر کن‪DD‬د‪ .‬همچ‪DD‬نین ب‪DD‬رای ما از این که چگونه پی‪DD‬امبر‬
‫گرامی ‪ ‬را سرمشق‪ D‬و الگو‪ ،‬و راه و روش اس‪D‬المی را برنامة زندگیش‪DD‬ان ق‪DD‬رار داده‬
‫و در نتیجة اینها به چه پیروزی‌ها و رستگاری‌هایی دست پیدا کردند‪ ،‬سخن بگوید‪.‬‬
‫وق‪DD‬تی‪ D‬که زن‪DD‬ده به گ‪DD‬ور ک‪DD‬ردن دخ‪DD‬تران را به ی‪DD‬اد می‌آوریم‪ ،‬می‌بی‪DD‬نیم‪ D‬که زن‪DD‬دگی‬
‫کودکان و به ویژه دختران قبل از اسالم‪ ،‬یعنی در دوران ج‪DD‬اهلیت م‪DD‬ورد‪ D‬ظلم و س‪DD‬تم‬
‫ق‪DD‬رار می‌گ‪DD‬رفت‪ D.‬نباشد فرام‪DD‬وش ک‪DD‬نیم که بزرگترها‪ D‬در آن زم‪DD‬ان نس‪DD‬بت به بچه‌ها‬
‫س‪DDD‬هل‌انگاری می‌کردند و آنق‪DDD‬در نس‪DDD‬بت به بچه‌ها بی‌توجه بودند‪ D‬که ح‪DDD‬تی در ام‪DDD‬ور‬
‫ضروری‪ D‬زن‪DD‬دگی‪ D‬ن‪DD‬یز از آنها م‪DD‬واظبت نمی‌کردن‪DD‬د‪ .‬تا این که معلم مهرب‪DD‬ان و دلس‪DD‬وز‬
‫بچه‌ها یعنی حضرت محمد ‪ ‬مبعوث شد تا روش جدیدی را ب‪DD‬رای ت‪D‬ربیت کودک‪DD‬ان و‬
‫چگونگی رفتار‪ D‬پسندیده با آنها را به مردم جاهل آن زمان یاد بدهد‪ .‬به ط‪DD‬وری که در‬
‫این رابطه گفته‌ه‪DD‬ای ن‪DD‬ورانی‪ D‬و پرب‪DD‬رکت حض‪DD‬رت محمد ‪ ‬ن‪DD‬ور‪ ،‬رحمت و چ‪DD‬راغ‬
‫راهنمای کسانی است که بخواهند کودکان خود را بر اساس درست و اصولی‪ D‬ت‪DD‬ربیت‬
‫نمایند‪.‬‬
‫مثالً فرموده است‪:‬‬
‫«تم‪DD‬ام م‪DD‬ردم ن‪DD‬زد خداوند به منزلة یک خ‪DD‬انواده می‌باش‪DD‬ند‪ D،‬محب‪DD‬وب‌ترین آنها ن‪DD‬زد‬
‫خداوند‪ ،‬مفیدترین و سودمندترینشان برای خانوادة او می‌باشد»‪.1‬‬
‫«خداوند در م‪DD‬ورد‪ D‬فرزن‪DD‬دانتان ش‪DD‬ما را به نیکوک‪DD‬اری‪ D‬و رفت‪DD‬ار خ‪DD‬وب توص‪DD‬یه‬
‫می‌نماید»‪.2‬‬
‫«در بخشش و هدایا میان فرزندانتان مساوات و برابری‪ D‬را رعایت کنید»‪.3‬‬

‫‪« -‬الخل‪DDD‬ق کلّهم عی‪DDD‬ال هللا وأحبهم إلى هللا أنفعهم لعیاله»‪ ،‬به روایت ابن الس‪DDD‬نی‪1/55 ،‬؛ ن‪DDD‬یز‬ ‫‪1‬‬

‫المشکاة‪.4998 ،‬‬
‫‪« -‬یوصیکم هللا فی أوالدکم»‪ ،‬حاکم‪.2/303 ،‬‬ ‫‪2‬‬

‫‪« -‬ساووا بین أوالدکم في العطية»‪ ،‬تاریخ بغداد‪ ،11/108 ،‬تاریخ ابن عساکر‪.6/181 ،‬‬ ‫‪3‬‬
‫‪4‬‬ ‫کودکانی پیرامون رسول گرامی (‪)1‬‬

‫«از خدا بترسید و در مورد‪ D‬رفتار با فرزندانتان عدالت و برابری پیشه کنید»‪.1‬‬
‫این سخنان زیبا ماهیت ارتباط و دوستی میان رسول گرامی ‪ ‬و بچه‌های مس‪DD‬لمان‬
‫را مشخص می‌کند‪ .‬پی‪D‬امبر‪  D‬اج‪D‬ازه می‌داد که کودک‪DD‬ان در محضر‪ D‬مب‪D‬ارکش حض‪DD‬ور‬
‫پیدا کنند‪ .‬خود ایشان هم با مهربانی‪ D‬و شفقت با آنها رفت‪DD‬ار می‌نم‪DD‬ود‪ D‬به ط‪DD‬وری‪ D‬که در‬
‫کنار بچه‌ها می‌ایستاد و هرگاه با آنها برخورد می‌نمود‪ D‬به آنها س‪DD‬الم می‌ک‪DD‬رد به همین‬
‫خاطر بچه‌ها هم او را خیلی دوست داشتند‪.‬‬
‫تاریخ هم هرگز لحظة وارد ش‪D‬دن پی‪D‬امبر ‪ ‬به ش‪D‬هر مدینه را فرام‪D‬وش نمی‌کند‪ D‬که‬
‫همین کودکان با ص‪D‬دای بلند س‪D‬رود «طل‪G‬ع الب‪G‬در علینا»‪ 2‬را ب‪D‬رای اس‪D‬تقبال پی‪D‬امبر‪ D‬‬
‫خواندند‪.‬‬
‫چیزی نگذشت که همین کودکان‪ ،‬بهترین سربازان و مجاهدان راه حق شدند و در‬
‫رفتن به میدان جهاد و جنگ با کافران و مشرکان‪ ،‬با هم مسابقه می‌دادند‪ D.‬مثالً هنگام‬
‫آماده ش‪DD‬دن ب‪DD‬رای ن‪DD‬برد «ب‪DD‬در» شب و روز‪ D‬نمی‌ش‪DD‬ناختند‪ D‬و ک‪DD‬امالً ش‪DD‬یفتة جه‪DD‬اد بودند‬
‫همچنین هنگامی که کودکان از بیعت پدرانشان با رس‪DD‬ول گ‪DD‬رامی ‪ ‬در کن‪DD‬ار درخ‪DD‬تی‬
‫در حدیبیه مطلع شدند‪ ،‬سعی نمودند به هر صورتی که شده به خانة پیامبر‪  D‬بروند و‬
‫با او بیعت نمایند‪ .‬پیامبر‪  D‬هم با آن‪DD‬ان بیعت ک‪DD‬رد‪ !.‬ل‪DD‬ذا‪ ،‬در محضر‪ D‬پی‪DD‬امبر گ‪DD‬رامی ‪‬‬
‫کودکانی‪ D‬بودند که در حقیقت شاگردان مدرسة اسالمی عظیمی هستند که رسول خدا‪‬‬
‫آنها را تربیت نموده و خود او بهترین الگو و سرمشق آنها بوده است‪.‬‬
‫ناگفته نماند که پیامبر‪  D‬به پ‪DD‬در و م‪DD‬ادر آنها هم ی‪DD‬اد داد که چگونه فرزندانش‪DD‬ان را‬
‫تربیت نمایند به این خاطر همین کودکان مردان راستین و قهرمانان جاودانه شدند که‬
‫هرگز نام و یادشان فراموش‪ D‬نمی‌شود‪D.‬‬
‫خیلی س‪DD‬عادتمند و خوش‪DD‬بختم که این مجم‪DD‬وعه‌ داس‪DD‬تان‌ها نوش‪DD‬ته ش‪DD‬ده و بیش‪DD‬تر‬
‫خوش‪DD‬حال می‌ش‪DD‬وم‪ D‬اگر زم‪DD‬انی‪ D‬ب‪DD‬دانم که کودکانم‪DD‬ان به خوان‪DD‬دن چ‪DD‬نین داس‪DD‬تان‌هایی‬
‫عالقمند‪ D‬هس‪DDD‬تند و از آن اس‪DDD‬تقبال می‌‌کنند و این شخص‪DDD‬یت‌ها را سرمشق‪ D‬و الگ‪DDD‬وی‬
‫زندگی خود قرار‪ D‬می‌دهند و راه آنان را می‌پیمایند‪D.‬‬
‫عبدالتواب یوسف‬

‫‪« -‬اتّقوا هللا واعدلو في أوالدکم»‪ ،‬صحیح مسلم‪.13 ،‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪ -‬اولین مصراع شعر زیبا و قشنگی است که مردم مدینه‪ D‬ب‪DD‬رای اس‪DD‬قبال از پی‪DD‬امبر ‪ ‬و هم‪DD‬راه او‬ ‫‪2‬‬

‫یعنی حض‪DD‬رت اب‪DD‬وبکر ص‪DD‬دیق ‪ ‬خواندن‪DD‬د‪ .‬مع‪DD‬نی آن هم این ک‪DD‬ه‪ :‬م‪DD‬اه شب چه‪DD‬ارده (ب‪DD‬در) بر ما‬
‫طلوع کرد (و)‪.‬‬
‫عبدهللا‌بن عباس‬
‫عالم اسالمی و مفسر قرآن کریم‬
‫‪6‬‬ ‫کودکانی پیرامون رسول گرامی (‪)1‬‬

‫قهرمان این داستان دانشمند‪ D‬و عالم اسالمی‪ ،‬مفسر قرآن کریم‪ ،‬عبدهللا پسر عب‪DD‬اس‬
‫پسر عبدالمطلب پسر هاشم؛ پسر عموی حضرت محمد ‪ ‬است‪.‬‬
‫پدرش ابوالفضل عباس پسر عبدالمطلب‪ ،‬دیرزمانی‪ D‬بود که مسلمان ش‪DD‬ده ب‪DD‬ود ولی‬
‫آن را پنهان می‌کرد‪ D.‬در جنگ بدر همراه کافران و مشرکان به جنگ مس‪DD‬لمانان آم‪DD‬ده‬
‫بود‪ .‬در آن روز پی‪DD‬امبر گ‪DD‬رامی ‪ ‬فرم‪DD‬ود‪« :‬کسی عب‪DD‬اس را نکشد زی‪DD‬را او به اجب‪DD‬ار‬
‫هم‪DD‬راه آنها آم‪DD‬ده اس‪DD‬ت»‪ .‬یکی از اص‪DD‬حاب به ن‪DD‬ام ابوالیسر کعب‌بن عم‪DD‬رو او را به‬
‫اسارت گرفت‪ .‬عب‪DD‬اس هم در قب‪DD‬ال آزادی خ‪DD‬ود مبلغی را به او پ‪DD‬رداخت ک‪DD‬رد و مکه‬
‫برگشت‪.1‬‬
‫مادرش ام‌الفضل لبابه دختر ح‪D‬ارث ـ رض‪D‬ی‌هللا عنها ـ بعد از خدیجه ـ رض‪D‬ی‌هللا‬
‫عنها ـ و قبل از ش‪DD‬وهرش (عب‪DD‬اس) اس‪DD‬الم آورد‪ .‬او دومین زنی ب‪DD‬ود که اس‪DD‬الم آورده‬
‫اس‪DD‬ت‪ .‬سی ح‪DD‬دیث از پی‪DD‬امبر‪  D‬روایت نم‪DD‬ود‪ ،‬پی‪DD‬امبر ‪ ‬بعضی ظهرها در خ‪DD‬انه‌اش‬
‫استراحت می‌نمود‪ .‬لبابه قبل از شوهرش‪ D‬عباس در زمان خالفت حضرت عثم‪DD‬ان بن‬
‫عفان‪ ‬وفات کرد‪.‬‬
‫خاله‌اش ام‌المؤمنین میمونه دختر حارث ـ رضی‌هللا عنها ـ زن پی‪D‬امبرگرامی‪  D‬در‬
‫‪2‬‬

‫س‪DD‬ال هفتم هج‪DD‬ری با او ازدواج ک‪DD‬رد‪ .‬گفته ش‪DD‬ده او هم‪DD‬ان زنی است که خ‪DD‬ود را به‬
‫پیامبر گرامی ‪ ‬بخشید‪ ،‬این آیه در مورد‪ D‬او نازل شد که‪:‬‬
‫‪(       ‬احزاب ‪/‬‬
‫‪)50‬‬
‫«‪ ...‬و نیز زن مؤمنی که اگر خویشتن را به پیامبر بخشید ‪.»...‬‬

‫دوران تولد‬
‫اذیت و آزار مش‪DD‬رکان بر مس‪DD‬لمانان روز‪ D‬به روز‪ D‬ش‪DD‬دت می‌گ‪DD‬رفت‪ D‬تا ج‪DD‬ایی که‬
‫قطعن‪DD‬امه‌ای‪ D‬را نوش‪DD‬تند و در آن بر قطع رابطه با مس‪DD‬لمانان و هر کس که از دین آنها‬
‫راضی باشد یا با آنها همدردی نماید یا از آنها حم‪DD‬ایت کن‪DD‬د‪ ،‬رأی دادن‪DD‬د‪ .‬عالوه بر آن‬
‫هیچ چیزی هم از آنها خریداری نش‪DD‬ود‪ D.‬نه از آنها زن بگیرند‪ D‬و نه به آنها زن بدهن‪DD‬د‪.‬‬
‫هن‪DD‬وز این قطعنامه ک‪DD‬امالً نوش‪DD‬ته نش‪DD‬ده ب‪DD‬ود که مس‪DD‬أله محاص‪DD‬ره مس‪DD‬لمانان در ش‪DD‬عب‬
‫بنی‌هاشم (ابی‌طالب) اج‪DD‬را شد و مس‪DD‬لمانان حق خ‪DD‬روج از آنجا را نداش‪DD‬تند‪ .‬مش‪DD‬رکان‬
‫نمی‌گذاشتند‪ D‬که مردم دیگر هم داخل آن شعب شوند‪ D‬و یا با آنها ارتباط داشته باشند‪.‬‬

‫‪ -‬صفة الصفوة‪.1/507 ،‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪ -‬به هر کدام از زنان پیامبر ‪ ‬ام‌المؤمنین می‌گویند؛ یعنی مادر مؤمنان (و)‪.‬‬ ‫‪2‬‬
‫‪7‬‬ ‫کودکانی پیرامون رسول گرامی (‪)1‬‬

‫لبابه هم با این که حامله ب‪DD‬ود هم‪DD‬راه ش‪DD‬وهرش عب‪DD‬اس وارد ش‪DD‬عب بنی‌هاشم ش‪DD‬دند‬
‫زیرا آنها هم از قبیله بنی‌هاشم و در این محاصره و تح‪DD‬ریم با آنها ش‪DD‬ریک بودن‪DD‬د‪ .‬در‬
‫این شرایط لبابه به خاطر ایمانی که به خدا و پیامبر گرامی ‪ ‬داشت تم‪DD‬ام ن‪DD‬اراحتی و‬
‫درد حاملگی و سختی زندگی‪ D‬را تحمل کرد و این مصیبت‌ها و سختی‌ها را با ج‪DD‬ان و‬
‫دل پذیرفت‪ .‬هم‌صحبتی‪ D‬و همدلی‌اش با حضرت خدیجه ـ رضی‌هللا عنها ـ بزرگ‪DD‬ترین‬
‫عامل آرامشی ب‪DD‬ود تا بتواند بر مص‪DD‬ائب و ناراحتی‌ه‪DD‬ای دریاگونة خ‪DD‬ود مس‪DD‬لط باش‪DD‬د‪.‬‬
‫عالوه بر آن حضرت خدیجه مقداری از غذا و پوش‪DD‬اکی که از ط‪DD‬رف‪ D‬خویش‪DD‬اوندانش‬
‫پنهانی برایش فرستاده می‌شد به لبابه می‌داد‪ .‬هنگامی که درد زایمان او ش‪DD‬روع ش‪DD‬د‪،‬‬
‫عباس ‪ ‬نزد پیامبر‪ ‬رفت و او را از جری‪DD‬ان مطلع گردانی‪DD‬د‪ D.‬پی‪DD‬امبر گ‪DD‬رامی ‪ ‬هم در‬
‫جواب فرمودند‪« :‬شاید خداوند‪ D‬رویمان را به [تولد] پسری روشن گرداند»‪.1D‬‬
‫وقتی دوران حاملگی لبابه به روزهای آخر خود رسید و عالمت بیماری و سختی‬
‫آن در چهره‌اش نمایان شد پیامبر‪  D‬نزد لبابه آمد به او سالم کرد و فرمود‪ D:‬ام الفضل!‬
‫لبابه گفت‪ :‬بله! امر بفرمایید‪D.‬‬
‫پیامبر ‪ ‬فرمود‪ :‬تو صاحب پسر می‌شوی!!‬
‫لبابه گفت‪ :‬یا رسول‌هللا! چگونه ممکن است در حالی که ق‪DD‬ریش با یک‪DD‬دیگر پیم‪DD‬ان‬
‫بسته‌اند که نباید زن‌ها بچه‌دار شوند‪D.‬‬
‫آن حضرت فرمودند‪ :‬همین که گفتم! هر وقت بچه متولد شد آن را نزد من بیاور‪.‬‬
‫بعد از مدتی بچة لبابه (ام‌الفضل) متولد‪ D‬شد‪[ ،‬و طبق س‪DD‬فارش پی‪DD‬امبر ‪ ]‬آن را در‬
‫پارچه‌ای قرار داد و نزد پیامبر‪ D‬گرامی ‪ ‬رفت‪ .‬پی‪DD‬امبر ‪ ‬هم ن‪DD‬ام او را عبدهللا گذاشت‬
‫و با آب دهانش به اطراف کام ن‪DD‬وزاد‪ D‬مالید و فرمودن‪DD‬د‪« :‬بچه را بگ‪DD‬یر‪ ،‬مطمئن ب‪DD‬اش‬
‫انسانی هوشیار و زیرک می‌شود»‪D.‬‬
‫لبابه مشغول شیر دادن و پرورش‪ D‬و تربیت عبدهللا بود با این ح‪DD‬ال همیشه اوض‪DD‬اع‪D‬‬
‫مسلمانان را زیر نظر داشت‪ .‬به ویژه هنگامی که حضرت خدیجه ـ رض‪D‬ی‌هللا عنها ـ‬
‫و ابوطالب از دنیا رفتند‪ 2‬و اذیت و آزار قریش بیشتر‪ D‬شد‪.‬‬
‫لبابه همواره شوهرش‪ D‬را تشویق‪ D‬می‌ک‪D‬رد‪ D‬که همیشه در کن‪D‬ار ب‪DD‬رادرزاده‌اش یع‪DD‬نی‬
‫حضرت محمد ‪ ‬باشد ولی او از ترس نابود‪ D‬شدن اموال و ثروتش که بین سران مکه‬
‫پراکنده بود و فکر می‌کرد اگر مسلمان شدن یا دوستی خ‪DD‬ود با پی‪DD‬امبر ‪ ‬را اعالم کند‬
‫دار و ندارش برباد می‌رود‪ ،‬این کار را نمی‌کرد‪.3‬‬

‫‪ -‬البداية والنهاية‪.8/295 ،‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪ -‬در تاریخ اسالم به این سال‪ ،‬که در آن پیامبر ‪ ‬دو تن از بهترین ی‪DD‬اوران خ‪DD‬ود یع‪DD‬نی حض‪DD‬رت‬ ‫‪2‬‬

‫خدیجه و ابوطالب را از دست داد عام‌الحزن؛ یعنی سال غم و اندوه می‌گویند (و)‪.‬‬
‫‪ -‬البدایة والنهایة‪.8/295 ،‬‬ ‫‪3‬‬
‫‪8‬‬ ‫کودکانی پیرامون رسول گرامی (‪)1‬‬

‫هجرت عبدهللا‬
‫عبدهللا‌بن عباس ‪ -‬رضي‪ D‬هللا عنهم‪DD‬ا‪ -‬در ح‪DD‬الی که کوچک و کم‌سن و س‪DD‬ال ب‪DD‬ود از‬
‫مکه به مدینه هجرت نمود‪ .‬مادرش لبابه از شوهرش عباس درخواست‪ D‬نموده ب‪DD‬ود که‬
‫به او اجازة هجرت به مدینه را بدهد‪.‬‬
‫حضرت عباس ‪ ‬نامه‌ای به پیامبر گرامی ‪ ‬فرستاد تا از او ب‪D‬رای هج‪D‬رت لبابه و‬
‫عبدهللا به مدینه اجازه بگیرد‪ .‬پیامبر‪  D‬هم در جواب نامه فرمودند‪ :‬عمو! همچن‪DD‬ان که‬
‫رس‪D‬الت و پی‪D‬امبری‪ D‬من آخ‪D‬رین رس‪D‬الت‌ها می‌باش‪D‬د‪ ،‬تو هم آخ‪D‬رین کسی هس‪D‬تی که به‬
‫مدینه هجرت می‌کنی‪.‬‬
‫هنگامی که موعد هجرت فرارسید‪ ،‬حضرت عباس ‪ ‬وس‪DD‬ایل الزم را آم‪DD‬اده ک‪DD‬رد‪.‬‬
‫خ‪DD‬انواده‌اش هم ب‪DD‬رای هج‪DD‬رت آم‪DD‬اده ش‪DD‬دند ولی بیش‪DD‬تر از همه عبدهللا منتظر‪ D‬دی‪DD‬دار و‬
‫مالقات پیامبر گرامی ‪ ‬و همنشینی با آخرین فرستادة خدا بود‪.‬‬
‫حض‪DDD‬رت عب‪DDD‬اس و خ‪DDD‬انواده‌اش ‪ ‬از مکه خ‪DDD‬ارج ش‪DDD‬دند وق‪DDD‬تی‪ D‬به محلی به ن‪DDD‬ام‬
‫«جُحفه»‪ 1‬رسیدند‪ ،‬با پیامبر ‪ ‬و لشکرش که قصد‪ D‬فتح مکه را داشتند مالقات کردن‪DD‬د‪.‬‬
‫حض‪DD‬رت عب‪DD‬اس ‪ ‬هم‪DD‬راه پی‪DD‬امبر ‪ ‬و ی‪DD‬ارانش ب‪DD‬رای فتح مکه برگشت و همسر و‬
‫فرزندانش‪ D‬را راهی مدینه نمود‪ .‬لبابه تا آخر عمرش در آنجا سکونت نمود‪.‬‬

‫ابن عباس در خانة پیامبر ‪‬‬


‫عبدهللا‌ همراه مادرش در حالی که هنوز به سن بلوغ نرسیده ب‪DD‬ود به مدینه هج‪DD‬رت‬
‫کرد و از این که هجرت کرده خوشحال‪ D‬و شادمان بود چون دیگر در کن‪DD‬ار حض‪DD‬رت‬
‫محمد ‪ ‬بود‪ ،‬و با تیزبینی‪ D‬و تیزهوشی‌اش دریافته بود که رستگاری‪ D‬و خوش‪DD‬بختی‪ D‬در‬
‫نزدیکی با محل نزول وحی (یعنی پیامبر ‪ )‬می‌باش‪DD‬د‪ D.‬عبدهللا در هر جا و مک‪DD‬انی که‬
‫حض‪DD‬رت محمد‪ ‬می‌رفت و در هر ق‪DD‬دمی که برمی‌داشت مانند س‪DD‬ایه هم‪DD‬راه و مالزم‬
‫ایشان بود تا بتواند از چشمة زالل علم و بردباری‪ D‬آن حضرت بهره‌مند گردد‪.‬‬
‫عبدهللا ‪ ‬به همین مقدار که در مسجد و یا همراه اصحاب از محضر رسول اک‪DD‬رم‬
‫‪ ‬بهره‌مند شود اکتفا نمی‌کرد‪ D‬بلکه سعی می‌کرد‪ D‬در خانه نیز با او باشد و بدین ترتیب‬
‫بیشتر اوقات خود را نزد خاله‌اش میمون‪DD‬ه؛ همسر رس‪DD‬ول خ‪DD‬دا ‪ ‬می‌گذران‪DD‬د‪ D.‬در خانة‬
‫پیامبر ‪ ،‬غذا می‌خ‪D‬ورد‪ D‬و ح‪D‬تی ش‪D‬ب‌ها آنجا می‌خوابی‪D‬د‪ D.‬در یکی از روزها‪ D‬حض‪D‬رت‬
‫محمد‪ ‬دیر به منزل برگش‪D‬ته ب‪D‬ود‪ ،‬مش‪D‬اهده ک‪D‬رد عبدهللا ن‪D‬زد خ‪D‬اله‌اش خوابی‪D‬ده اس‪D‬ت‪.‬‬
‫رسول خدا ‪ ‬به میمونه فرمود‪ :‬این بچه نمازش را خوانده است؟‬

‫‪ -‬جحفة ‪ :‬جایی است میان مکه و مدینه‪D.‬‬ ‫‪1‬‬


‫‪9‬‬ ‫کودکانی پیرامون رسول گرامی (‪)1‬‬

‫میمونه ـ رضی‌هللا عنها ـ فرمود‪ D:‬بله‪ ،‬یا رسول‌هللا! نم‪DD‬از عش‪DD‬اء و دو رکعت دیگر‬
‫را نیز خوانده است؟‬
‫خود عبدهللا جریان آن شب را چنین تعریف‪ D‬می‌کند که‪:‬‬
‫«حرف‌های پیامبر‪  D‬و خاله‌ام را می‌ش‪DD‬نیدم‪ ،‬س‪DD‬پس دی‪DD‬دم پی‪DD‬امبر ‪ ‬تا پاسی از شب‬
‫را دراز کشیدند‪ D‬و بعد از مدتی بلند شدند‪ ،‬وضو‪ D‬گرفتند‪ ،‬من هم سریع از جا برخاستم‪D‬‬
‫و با باقیمان‪DD‬دة آبی که پی‪DD‬امبر‪  D‬با آن وضو گرفته ب‪DD‬ود وضو‪ D‬گ‪DD‬رفتم و روان‪DD‬دازم‪ D‬را به‬
‫دور بدنم پیچاندم و در سمت چپ پیامبر ‪ ‬به نماز ایستادم‪ .‬پی‪DD‬امبر ‪ ‬گوشم را گ‪DD‬رفت‬
‫و مرا به طرف‪ D‬راست خودش چرخاند‪ D.‬سپس هفت و یا پنج رکعت نماز وتر‪ 1‬را برپا‬
‫داشت و نمازش را قطع ننمود‪ D‬و با یک سالم نماز را به اتمام رسانید»‪.‬‬
‫هم‪DDDD‬راهی و مالزمت عبدهللا با پی‪DDDD‬امبر‪ D‬گ‪DDDD‬رامی ‪ ‬به خ‪DDDD‬اطر آرامش خ‪DDDD‬اطر و‬
‫وقت‌گ‪DD‬ذرانی نب‪DD‬وده بلکه ه‪DD‬دف او ی‪DD‬ادگیری‪ D‬و آم‪DD‬وختن راه و روش پی‪DD‬امبر‪ D‬اک‪DD‬رم ‪ ‬و‬
‫هدایت‌های او بوده است‪.‬‬
‫ش‪DD‬اهد ما هم این است که عبدهللا بن عب‪DD‬اس‪ ،‬مس‪DD‬لمانان را از چیزه‪DD‬ایی از زن‪DD‬دگی‪D‬‬
‫پی‪DD‬امبر‪ D‬مطلع نم‪DD‬وده که کسی جز او نمی‌توانست این ک‪DD‬ار را انج‪DD‬ام ده‪DD‬د‪ .‬عبدهللا در‬
‫تعریف گوشة دیگری از راه و روش و تعالیم پیامبر اسالم ‪ ‬چنین می‌گوید‪D:‬‬
‫«شبی نزد خاله‌ام‪ ،‬ام‌المؤمنین میمونه ـ رضی‌هللا عنها ـ ب‪DD‬ودم‪ D‬و وق‪DD‬تی که پاسی از‬
‫شب گذشت‪ ،‬دیدم رسول خدا ‪ ‬از خواب بیدار شد‪ ،‬وضوی ساده‌ای گرفت و به اقامة‬
‫نماز پرداخت‪ .‬من هم‪ ،‬چ‪DD‬نین ک‪DD‬ردم و پشت سر پی‪DD‬امبر ‪ ‬به نم‪DD‬از ایس‪DD‬تادم و تا آخ‪DD‬ر‪،‬‬
‫ایش‪DD‬ان را هم‪DD‬راهی ک‪DD‬ردم‪ .‬بعد از اتم‪DD‬ام نم‪DD‬از پی‪DD‬امبر‪  D‬به بس‪DD‬ترش رفتند‪ D‬و ش‪DD‬نیدم‪ D‬که‬
‫اورادی‪ 2‬را زیر لب زمزمه می‌ک‪DDD‬رد‪ D‬بعد از م‪DDD‬دتی م‪DDD‬ؤذن اذان ص‪DDD‬بح را سر داد و‬
‫رس‪DD‬ول گ‪DD‬رامی ‪ ‬ب‪DD‬رای ادای نم‪DD‬از ص‪DD‬بح راهی مس‪DD‬جد ش‪DD‬دند‪ .‬ب‪DD‬دون این که وضو‬
‫بگیرند» باز عبدهللا می‌گوید‪:‬‬
‫«شبی ن‪DD‬زد پی‪DD‬امبر ‪ ‬ب‪DD‬ودم‪ ،‬مش‪DD‬اهده ک‪DD‬ردم نیمه‌ه‪DD‬ای شب از جایش‪DD‬ان بلند ش‪DD‬دند و‬
‫وضو گرفتند‪ D‬و مقداری آب را هم به صورت ایس‪DD‬تاده نوش‪DD‬یدند‪ D.‬با خ‪DD‬ود گفتم‪ :‬به خ‪DD‬دا‬
‫قسم من هم باید آنچه را پیامبر ‪ ‬انجام داده‪ ،‬انجام دهم‪ .‬سپس از جا برخاستم‪ D‬و وضو‪D‬‬
‫گرفتم و مقداری آب را ایستاده نوشیدم‪ D‬و پشت سر پیامبر ‪ ‬به نماز ایس‪DD‬تادم‪ D‬پی‪DD‬امبر‪ D‬‬
‫به من اش‪DD‬اره ک‪DD‬رد که در م‪DD‬وازات وی یع‪DD‬نی در س‪DD‬مت راست او بایس‪DD‬تم ولی من این‬

‫‪َ -‬وتر یا ِوتر به مع‪D‬نی ت‪D‬اق در مقابل جفت اس‪D‬ت‪ .‬نم‪DD‬از س‪D‬نتی است که ع‪D‬دد رکعت‌ه‪D‬ای آن ف‪D‬رد‬ ‫‪1‬‬

‫است‪ .‬حداقل آن یک رکعت و حداکثر آن یازده رکعت است‪ .‬باقی‪DD‬ات ص‪DD‬الحات‪ ،‬محمد ربیعی‪ ،‬ج‬
‫‪ ،1‬ص ‪( 383‬و)‪.‬‬
‫َ‬ ‫ً‬
‫‪ -‬اَوارد جمع ِورد است و اص‪DD‬طالحا به مع‪DD‬نی دعاها و اذک‪DD‬اری است که ش‪DD‬خص مس‪DD‬لمان در‬ ‫‪2‬‬

‫اوقات معین و مشخصی آنها را می‌خواند (و)‪.‬‬


‫‪10‬‬ ‫کودکانی پیرامون رسول گرامی (‪)1‬‬

‫کار را نکردم‪ D.‬هنگامی که نم‪DD‬از به پای‪DD‬ان رس‪DD‬ید‪ .‬حض‪DD‬رت فرمودن‪DD‬د‪ :‬چ‪DD‬را در کن‪DD‬ارم‬
‫نایستادی؟‬
‫گفتم‪ :‬یا رس‪DD‬ول‌هللا! ش‪DD‬ما از نظر من عزیزتر و بزرگ‪DD‬وارتر از آن هس‪DD‬تی که در‬
‫ردیف شما بایستم‪.‬‬
‫پیامبر ‪ ‬فرمودند‪« :‬پروردگارا!‪ D‬حکمت و دانش را به این نوجوان ارزانی دار» ‪.‬‬
‫‪1‬‬

‫دعای پیامبر ‪ ‬برای عبدهللا‬


‫ابن عباس از زمانی که در شکم مادرش بود و حتی در دوران زندگی و نوجوانی‪D‬‬
‫م‪DD‬ورد‪ D‬اهتم‪DD‬ام و توجه حض‪DD‬رت محمد ‪ ‬ب‪DD‬ود‪ .‬و ب‪DD‬رای ص‪DD‬حت این گفته ک‪DD‬افی است‬
‫بگوییم‪ :‬هرگاه پیامبر‪  D‬عبدهللا را می‌دید‪ ،‬دست بر سرش می‌کشید‪ D‬و می‌فرمود‪D:‬‬
‫«خداوندا! او را در دین آگاه کن و تفسیر و تأویل قرآن کریم را به او یاد بده» ‪.‬‬
‫‪2‬‬

‫و باز می‌فرمود‪D:‬‬
‫«خداوندا! حکمت و تفسیر و تأویل قرآن را به او یاده بده» ‪.‬‬
‫‪3‬‬

‫و یا می‌فرمود‪:‬‬
‫«خداوندا! به او برکت عطا کن و او را از بندگان صالح خویش قرار‪ D‬ده» ‪.‬‬
‫‪4‬‬

‫حض‪D‬رت محمد ‪ ‬به این ان‪D‬دازه هم اکتفا نمی‌ک‪D‬رد بلکه از لح‪D‬اظ تربی‪D‬تی و ارش‪D‬اد و‬
‫راهنم‪D‬ایی به او توجه زی‪D‬ادی داش‪D‬ت‪ .‬گ‪D‬ویی با ن‪D‬ور و بص‪D‬یرت نب‪D‬وی خ‪D‬ود‪ ،‬جایگ‪D‬اه و‬
‫م‪DD‬نزلت علمی و دی‪DD‬نی آین‪DD‬دة این نوج‪DD‬وان با اس‪DD‬تعداد را می‌دی‪DD‬د‪ .‬به ط‪DD‬وری که می‌بی‪DD‬نیم‬
‫پیامبر گ‪D‬رامی ‪ ‬مب‪D‬انی اس‪D‬الم و ارک‪D‬ان ایم‪D‬ان را در ح‪D‬التی که ابن عب‪D‬اس را در پشت‬
‫خود بر روی چهارپایش سوار کرده بود‪ ،‬به او تعلیم می‌دهد و به این نوجوان با ن‪DD‬رمی‬
‫و لطافت می‌فرماید‪:‬‬
‫ای پسر! آیا می‌خواهی چند کلمة مفید که موجب پاداش الهی هستند به تو یاد بدهم؟‬
‫ابن عباس هم با شور و اشتیاق فراوان می‌گوید‪ D:‬بله‪ ،‬یا رسول‌هللا!‬
‫آن حضرت می‌فرماید‪:‬‬
‫خداوند را حفظ نما تا او هم تو را در حفظ خ‪DD‬ود نگه‪DD‬دارد‪( D‬یع‪DD‬نی در انج‪DD‬ام دادن‬
‫دس‪DDDD‬تورات الهی و آنچه و از آن نهی نم‪DDDD‬وده است کوشا ب‪DDDD‬اش تا خ‪DDDD‬دا هم حافظ و‬
‫نگهدارندة تو در دنیا و آخرت باشد)‪ .‬به یاد خدا باش و او را نگه‪DD‬دار تا همیشه او را‬
‫در برابر خود بیابی (همیشه خدا همراه تو باشد) خدا را در فراخی‪ D‬و خوشی‪ D‬بش‪DD‬ناس‬
‫(به ی‪DD‬اد او ب‪D‬اش) تا او هم در هنگ‪DD‬ام س‪D‬ختی‌‌ها تو را فرام‪DD‬وش نکن‪DD‬د‪ .‬اگر درخواس‪DD‬تی‪D‬‬
‫‪« -‬اللّه ّم آته الحکمة»‪ ،‬حلية األولياء‪ ،‬ج ‪ ،1‬ص ‪.315‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪« -‬اللّه ّم فقّهه فی ال ّدین وعلّمه التأویل»‪.‬‬ ‫‪2‬‬

‫‪ -‬اللّه ّم علّمه الحکمة وتأویل القرآن»‪.‬‬ ‫‪3‬‬

‫‪ -‬اللّه ّم بارک فیه واجعله من عبادک الصالحین»‪ ،‬البدایة والنهایة‪ ،‬ج ‪ ،8‬ص ‪.296‬‬ ‫‪4‬‬
‫‪11‬‬ ‫کودکانی پیرامون رسول گرامی (‪)1‬‬

‫دارای فقط از خداوند طلب کن‪ ،‬و اگر اس‪DDDD‬تعانت و کمک می‌طل‪DDDD‬بی فقط از خداوند‪D‬‬
‫کمک بخ‪DD‬واه‪ ،‬و مطمئن ب‪DD‬اش اگر تم‪DD‬امی م‪DD‬ردم جمع بش‪DD‬وند‪ D‬و بخواهند‪ D‬نفعی به تو‬
‫برسانند‪ ،‬نمی‌تواند این کار را انج‪DD‬ام دهند مگر آنچه که خداوند ب‪DD‬رایت نوش‪DD‬ته باشد و‬
‫اگر تمام مردم جمع شوند و بخواهند ضرری‪ D‬به تو برس‪DD‬انند‪ D‬اگر مق‪DD‬در نباش‪DD‬د‪ ،‬ک‪DD‬اری‬
‫بیهوده انجام می دهند‪ ،‬زیرا قلم‌های سرنوشت برداش‪DD‬ته ش‪DD‬ده و نامه‌ها خشک گردی‪DD‬ده‬
‫است‪( .‬یعنی دیگر تغییری‪ D‬نمی‌کند و تالش بیهوده‪ ،‬فایده و نفعی برای انسان ندارد)‪.1‬‬
‫پیامبر گرامی ‪ ‬در نهایت دلسوزی از ابن عباس نگهداری می‌کرد‪ D‬و گ‪DD‬اهی او را‬
‫همراه خودش به جاه‪DD‬ای مختلفی می‌ب‪DD‬رد‪ ،‬عبدهللا هم از این فرصت اس‪DD‬تفاده نم‪DD‬وده و‬
‫سؤاالتی را از پیامبر‪  D‬می‌پرسید‪ D‬که نشانة قدرت فهم و ذکاوت او بود و پی‪DD‬امبر‪  D‬هم‬
‫بارها او را در آغوش گرفته و از صحبت‌های او خشنود می‌شد‪.‬‬

‫دیدن جبرئیل‪‬‬
‫از زم‪DD‬انی که عبدهللا بن عب‪DD‬اس ک‪DD‬ودک ک‪DD‬وچکی بیش نب‪DD‬ود‪ ،‬خداوند‪ D‬س‪DD‬بحان یک‬
‫سری کاره‪DD‬ای غ‪DD‬یر ع‪DD‬ادی (ک‪DD‬رامت) را بر دست او واقع نم‪DD‬ود‪ .‬از کرامت‌ه‪DD‬ایی که‬
‫برای عبدهللا ظاهر شده‪ ،‬دی‪DD‬دن جبرئیل ‪ ‬می‌باش‪DD‬د‪ D.‬به نقل از خ‪DD‬ود عبدهللا گویا ایش‪DD‬ان‬
‫دو بار جبرئیل‪ ‬را دیده است‪ .‬خود او چگ‪DD‬ونگی‪ D‬دی‪DD‬دن جبرئیل را چ‪DD‬نین بی‪DD‬ان می‌کند‬
‫که‪:‬‬
‫«روزی همراه پدرم نزد رسول خدا ‪ ‬بودیم‪ .‬رس‪DD‬ول گ‪DD‬رامی ‪ ‬مثل این که ک‪DD‬اری‬
‫داشت و از پدرم پنهان می‌کرد‪ .‬سپس من و پدرم از آنجا رفتیم‪D.‬‬
‫هنگامی که خارج شدیم‪ ،‬پدرم گفت‪ :‬آیا تو هم احس‪DD‬اس ک‪DD‬ردی که پسر عم‪DD‬ویت از‬
‫ما روی‌گردان بود و می‌خواست‪ D‬چیزی را پنهان کند؟‬
‫در جواب گفتم‪ :‬ظاهراً با مردی زیر گوشی‪ D‬صحبت می‌کرد‪D.‬‬
‫پدرم گفت‪ :‬مگر کسی هم آنجا بود؟‬
‫گفتم‪ :‬بله!‬
‫سپس پ‪DD‬درم ن‪DD‬زد پی‪DD‬امبر‪  D‬برگشت و گفت‪ :‬یا رس‪DD‬ول‌هللا! چند لحظه قبل کسی ن‪DD‬زد‬
‫شما بود؟ عبدهللا می‌گوید‪ D:‬مردی پیش شما بوده و با شما در گ‪DD‬وش ات ح‪DD‬رف می‌زده‬
‫است‪.‬‬
‫پیامبر گرامی ‪ ‬فرمود‪ :‬عبدهللا او را دید؟‬
‫اس ِ‬
‫َأل اللَّهَ َوِإ َذا‬ ‫ك ِإ َذا َس َأل َ‬
‫ْت فَ ْ‬ ‫اه َ‬ ‫ج ْدهُ تُ َج َ‬‫اح َف ِظ اللَّهَ تَ ِ‬
‫ك‪ْ ،‬‬ ‫اح َف ِظ اللَّهَ يَ ْح َفظْ َ‬
‫ات ْ‬‫ك َكلِم ٍ‬
‫ُأعلِّ ُم َ َ‬ ‫‪« -‬يَا غُالَ ُم‪ِ ،‬إنِّى َ‬
‫‪1‬‬

‫ٍ‬ ‫ت علَى َأ ْن ي ْن َفع َ ِ ٍ‬ ‫استَ ِع ْن بِاللَّ ِه‪َ ،‬وا ْعلَ ْم َّ‬


‫وك ِإالَّ بِ َش ْىء قَ ْد َكتَبَ هُ اللَّهُ‬
‫َم َي ْن َف ُع َ‬‫وك ب َش ْىء ل ْ‬ ‫َ ُ‬ ‫اجتَ َم َع ْ َ‬‫اُألمةَ لَ ِو ْ‬
‫َأن َّ‬ ‫ت فَ ْ‬‫اسَت َع ْن َ‬
‫ْ‬
‫ت اَألقْالَ ُم وج َّفتِ‬ ‫ك‪ ،‬رفِ َع ِ‬ ‫َّ‬ ‫ٍ‬ ‫ِ‬ ‫َّ‬ ‫ِإ‬ ‫ٍ‬ ‫ِ‬ ‫اجتَ َمعُ وا َعلَى َأ ْن يَ ُ‬ ‫ِ‬
‫ََ‬ ‫وك ال ب َش ْىء قَ ْد َكتَبَ هُ اللهُ َعلَْي َ ُ‬ ‫ض ُّر َ‬
‫َم يَ ُ‬
‫وك ب َش ْىء ل ْ‬ ‫ض ُّر َ‬ ‫ك َولَ و ْ‬ ‫لَ َ‬
‫ف»‪ .‬سنن الترمذی‪ ،)3518( ،‬و الحلیة‪( ،‬ج ‪ ،1‬ص ‪.)314‬‬ ‫الص ُح ُ‬ ‫ُّ‬
‫‪12‬‬ ‫کودکانی پیرامون رسول گرامی (‪)1‬‬

‫گفتم‪ :‬بله‪ ،‬قربان‪.‬‬


‫حضرت فرمود‪ D:‬آن مرد جبرئیل ‪ ‬بود ‪.‬‬
‫‪1‬‬

‫اما دفعه دوم که جبرئیل را مشاهده کرده بود‪ ،‬زم‪DD‬انی ب‪DD‬ود که پ‪DD‬درش او را ب‪DD‬رای‬
‫کاری نزد حضرت محمد‪ ‬فرستاد‪ D.‬وق‪D‬تی که عبدهللا ن‪D‬زد پی‪D‬امبر ‪ ‬رس‪D‬ید‪ ،‬متوجه شد‬
‫مردی پیش پیامبر‪  D‬است‪ .‬ناچار برمی‌گردد و با پیامبر‪  D‬در مورد‪ D‬ک‪DD‬ارش به خ‪DD‬اطر‬
‫حضور آن مرد حرفی نمی‌زند‪ D.‬عبدهللا پدرش را در مورد این که مردی نزد پیامبر ‪‬‬
‫بوده و او هم برگشته بدون این که در مورد‪ D‬آن کار حرفی‪ D‬بزن‪DD‬د‪ ،‬ب‪DD‬اخبر ک‪DD‬رد‪ .‬بعد از‬
‫م‪DD‬دتی عب‪DD‬اس با پی‪DD‬امبر ‪ ‬مالق‪DD‬ات می‌کند و در م‪DD‬ورد‪ D‬جری‪DD‬ان آن روز‪ D‬با پی‪DD‬امبر ‪‬‬
‫ص‪D‬حبت می‌کن‪D‬د‪ ،‬که گویا م‪D‬ردی ن‪D‬زد ش‪D‬ما ب‪D‬وده است و عبدهللا هم برگش‪D‬ته و با ش‪D‬ما‬
‫حرف نزده است‪ .‬حضرت محمد ‪ ‬می‌فرماید‪« :‬عمو! آیا می‌دانی که آن مرد که بود؟‬
‫عباس گفت‪ :‬نه‪.‬‬
‫پیامبر ‪ ‬فرمود‪ :‬آن مرد جبرئیل ‪ ‬بود و پس‪DD‬رت (عبدهللا) تا وق‪DD‬تی که علم و دانش‬
‫زیادی کسب نکند و بینایی‌اش را از دست ندهد نمی‌میرد‪.2‬‬
‫بع‪DD‬دها گفتة پی‪DD‬امبر‪  D‬تحقق پی‪DD‬دا ک‪DD‬رد و درست م‪DD‬رگش زم‪DD‬انی‪ D‬فرارس‪DD‬ید که او‬
‫دانشمند شایسته و مرد صالحی گردید‪ D‬و بینایی‌اش را هم از دست داد‪.‬‬

‫نبوغ زودرس‬
‫نبوغ عقلی عبدهللا از همان کودکی ظاهر و آشکار ب‪DD‬ود و بع‪DD‬دها محقق گردی‪DD‬د‪ D.‬او‬
‫که به همراهی و مالزمت و هم‌ص‪D‬حبتی‪ D‬با رس‪D‬ول خ‪D‬دا‪ ‬و نوش‪D‬یدن آب چش‪D‬مة زالل‬
‫علم و حکمتش مفتخر شد‪ ،‬چگونه این نبوغ و برتری‪ D‬را پیدا نکند در حالی که پیامبر‪D‬‬
‫‪ ‬شخص‪D‬ا ً ب‪DD‬رای او دعا نم‪DD‬وده که خداون‪DD‬دا! او را در دین آگ‪DD‬اه و دانش‪DD‬مند گ‪DD‬ردان؟ و‬
‫اولین چیزی که به شکم او وارد شده‪ ،‬آب دهان مبارک حضرت محمد ‪ ‬می‌باشد؟‪D‬‬
‫از وق‪DD‬تی‪ D‬که عبدهللا ب‪DD‬زرگ شد و عمامه بر س‪DD‬رش نهادن‪DD‬د‪ ،‬ب‪DD‬زرگی و جاللت و‬
‫عظمت و نورانیت‪ D‬علمی او آشکار شد‪ .‬حض‪DD‬رت عمر بن خط‪DD‬اب ‪ ‬از جمله کس‪DD‬انی‬
‫بود که به نب‪DD‬وغ و اس‪DD‬تعداد عبدهللا پی ب‪DD‬رده ب‪DD‬ود و همیشه او را با وج‪DD‬ود سن کمش با‬
‫خود به جلسة بزرگان و ریش‌سفیدان صحابه می‌ب‪DD‬رد و او را در مج‪DD‬الس راه می‌داد‪،‬‬
‫و همین امر باعث شده بود که اصحاب از این کار شگفت‌زده ش‪DD‬وند‪ .‬روزی‪ D‬عم‪DD‬ربن‬
‫خط‪DD‬اب ‪ ‬ابن عب‪DD‬اس را هم‪DD‬راه خ‪DD‬ودش به مجلس بزرگ‪DD‬ان ص‪DD‬حابه ب‪DD‬رد‪ .‬اص‪DD‬حاب و‬
‫ی‪DDD‬اران پی‪DDD‬امبر‪  D‬گفتن‪DDD‬د‪ :‬چ‪DDD‬را این ک‪DDD‬ودک (نوج‪DDD‬وان) را به اینجا آورده‌ای؟ ما هم‬
‫نوجوانان و کودک‪DD‬ان هم‌سن و س‪DD‬ال او داریم ولی آنها را هم‪DD‬راه خودم‪DD‬ان به این ن‪DD‬وع‬
‫مجالس نمی‌آوریم‪.‬‬
‫‪ -‬ابن کثیر‪ ،‬ج ‪ ،8‬ص ‪.297‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪ -‬البداية والنهاية‪ ،‬ج ‪ ،8‬ص ‪.298‬‬ ‫‪2‬‬


‫‪13‬‬ ‫کودکانی پیرامون رسول گرامی (‪)1‬‬

‫حضرت عمر فرمود‪ D:‬این نوجوان انسانی بزرگوار و شریف است‪.‬‬


‫یک بار دیگر حضرت عمر‪ ،‬بزرگان و دانش‪D‬مندان ص‪D‬حابه را در اجتم‪D‬اعی جمع‬
‫نمود و ابن عباس را هم به آن اجتم‪DD‬اع ب‪D‬رد‪ .‬ابن عب‪D‬اس می‌گوی‪DD‬د‪ :‬آن روز فهمی‪DD‬دم که‬
‫فراخوان‪DD‬دن من به آن اجتم‪DD‬اع فقط ب‪DD‬رای آن است که فهم و درک من از مس‪DD‬ایل را به‬
‫آن جمع نشان دهند‪ .‬حضرت عم‪DD‬ربن خط‪DD‬اب به حاض‪DD‬ران فرم‪DD‬ود‪ D:‬در م‪DD‬ورد‪ D‬معنا و‬
‫تفسیر گفته خداوند‪ D‬در سورة نصر چه می‌گویید‪ D‬که فرموده است؟‬
‫‪        ‬‬
‫‪       ‬‬
‫‪      ‬‬
‫(نصر ‪)3-1 /‬‬
‫«آنگ‪D‬اه که نص‪D‬رت و پ‪D‬یروزی الهی فرارسد * و م‪D‬ردم را می‌بی‪D‬نی که گ‪D‬روه‬
‫گ‪DDD‬روه به دین الهی درمی‌آیند * پروردگ‪DDD‬ارت را س‪DDD‬پاس و نی‪DDD‬ایش کن و از او‬
‫آمرزش بخواه که او بس توبه‌پذیر است»‪.‬‬
‫عده‌ای از آنها گفتن‪DD‬د‪ :‬در این آی‪DD‬ات به ما امر ش‪DD‬ده که حمد و س‪DD‬تایش خداوند‪ D‬را به‬
‫جا آوریم‪ D‬و از او در هنگ‪DD‬ام پ‪DD‬یروزی‪ D‬بر دش‪DD‬منان‪ ،‬طلب بخشش و اس‪DD‬تغفار نم‪DD‬اییم‪.‬‬
‫عده‌ای هم ساکت بودند‪ D‬و جوابی نداشتند‪D.‬‬
‫حضرت عمر به ابن عباس فرمود‪ :‬آیا تو هم همین نظر را داری؟‬
‫عبدهللا ‪ ‬فرمود‪ D:‬خیر‪ ،‬من چنین تفسیری از این آیه ندارم‪.‬‬
‫حضرت عمر فرمود‪ D:‬پس نظر شما چیست؟‬
‫عبدهللا گفت‪ :‬تفس‪D‬یر این آی‪D‬ات‪ ،‬فرارس‪D‬یدن پای‪D‬ان عمر ش‪D‬ریف رس‪D‬ول خ‪D‬دا ‪ ‬را بی‪D‬ان‬
‫می‌کند‪.‬‬
‫حض‪DDD‬رت عمر فرم‪DDD‬ود‪ D:‬به خ‪DDD‬دا قسم من هم همین رأی را از آی‪DDD‬ات س‪DDD‬ورة نصر‬
‫استنباط کرده بودم‪.1‬‬
‫کوچکی و کم‌سنی (عبدهللا) ابن عباس باعث شده بود که زبانش را از اظهار نظر‬
‫و ص‪DD‬حبت ک‪DD‬ردن در مج‪DD‬الس بزرگ‪DD‬ان ص‪DD‬حابه نگه‪DD‬دارد‪ .‬ولی حض‪DD‬رت عمر این‬
‫نوج‪DD‬وان با اس‪DD‬تعداد و ب‪DD‬اهوش کم‌سن و س‪DD‬ال اما دانش‪DD‬مند‪ D‬را در مج‪DD‬الس مهم ش‪DD‬رکت‬
‫می‌داد‪ .‬روزی دیگر حضرت عمر ‪ ‬با جماعتی از اصحاب نشس‪DD‬ته ب‪DD‬ود و در م‪DD‬ورد‬
‫«شب قدر» با هم گفتگو می‌کردند‪ .‬مردی از آن جمع در مورد‪ D‬شب ق‪DD‬در حرف‌ه‪DD‬ایی‬
‫زد ابن عباس هم س‪DD‬اکت نشس‪DD‬ته ب‪DD‬ود‪ .‬حض‪DD‬رت عمر فرم‪DD‬ود‪ D:‬عبدهللا‪ ،‬چ‪DD‬را س‪DD‬اکتی و‬
‫چیزی نمی‌گویی؟‪ D‬حرف بزن‪ ،‬کم‌سن و س‪DD‬ال ب‪DD‬ودن تو را از اظه‪DD‬ار نظر ب‪DD‬از ن‪DD‬دارد‪.‬‬
‫عبدهللا ‪ ‬فرم‪DDD‬ود‪ D:‬ای امیرالمؤم‪DDD‬نین! همانا خداوند تک و تنها است و تک ب‪DDD‬ودن را‬

‫‪ -‬حلية األولياء‪ ،‬ج ‪ ،1‬ص ‪.317‬‬ ‫‪1‬‬


‫‪14‬‬ ‫کودکانی پیرامون رسول گرامی (‪)1‬‬

‫دوست دارد‪ .‬روزه‪DDD‬ای‪ D‬دنیا بر هفت می‌چرخد‪ 2‬و روزی‪ D‬و رزق‪ D‬ما در هفت روز‪ D‬به‬
‫وجود آم‪DD‬ده اس‪DD‬ت‪ .‬ب‪DD‬االی سر ما هفت آس‪DD‬مان اس‪DD‬ت‪ .‬هفت زمین هم زیر پ‪DD‬ای ماس‪DD‬ت‪.‬‬
‫سورة فاتحه هفت آیه است و در قرآن کریم از ازدواج با هفت دسته از نزدیک‪DD‬ان نهی‬
‫شده است‪ ،‬و رسول خدا ‪ ‬هفت بار دور کعبه طواف‪ D‬نموده‪ ،‬و بین صفا و مروه هفت‬
‫بار باید رفت و آمد کرد‪ .‬رجم شیطان و یا َرمی َج َمرات با هفت س‪DD‬نگ می‌باش‪DD‬د‪ .‬پس‬
‫به نظر من شب قدر باید در هفت شب آخر ماه رمض‪DD‬ان باش‪DD‬د‪ .‬حض‪DD‬رت عمر از این‬
‫اس‪DD‬تدالل ج‪DD‬الب تعجب نم‪DD‬ود و فرم‪DD‬ود‪ D:‬هیچکس با من در این ب‪DD‬اره موافق و هم‌رأی‬
‫نبوده مگر این نوجوان‪.2‬‬

‫عالقه به علم و دانش‬


‫رسول خ‪DD‬دا ‪ ‬از دنیا رفت و پیش خ‪DD‬دا بازگش‪DD‬ت‪ .‬در ح‪DD‬الی که هن‪DD‬وز علم و دانش‬
‫ابن عباس ‪ -‬رضي‪ D‬هللا عنهما‪ -‬کامل نشده بود و میوة آن ب‪DD‬رای اس‪DD‬تفاده هر چه بیش‪DD‬تر‬
‫هنوز نرسیده بود‪ .‬عبدهللا از مرگ رسول خدا‪ ‬سخت در غم و اندوه ف‪DD‬رورفت و در‬
‫فراق پیامبر‪  D‬گریه‌های آتش‪DD‬ین سر می‌داد‪ .‬اما اکن‪DD‬ون پس از م‪DD‬رگ پی‪DD‬امبر‪  D‬باید چه‬
‫ک‪DD‬ار می‌ک‪DD‬رد؟ او که علم و دانش را بس‪DD‬یار‪ D‬دوست داش‪DD‬ت؛ دلباختة دانش آم‪DD‬وختن و‬
‫جمع‌آوری آن نزد رس‪DD‬ول خ‪DD‬دا ‪ ‬ب‪DD‬ود‪ ،‬آیا با رحلت پی‪DD‬امبر‪  D‬دیگر دنب‪DD‬ال کسب علم و‬
‫دانش نرود‪ D‬یا این که آستینش را باال بزند و راهش را ادامه دهد؟‬
‫ابن عباس راه دوم را انتخاب نمود زیرا مدت زیادی‪ D‬ب‪D‬ود که به فضل علم و دانش‬
‫و ارزش علما پی برده بود‪ .‬اولین اقدام ابن عباس یاد گرفتن خواندن و نوش‪D‬تن ب‪D‬ود تا‬
‫از این بتواند‪ D‬مطالبی را که از بزرگان صحابه می‌شنید‪ ،‬جمع‌آوری‪ D‬نماید‪.‬‬
‫خودش می‌گوید‪ :‬وقتی‪ D‬که رسول خ‪DD‬دا‪ ‬دارف‪DD‬انی‪ D‬را وداع گفت به یکی از م‪DD‬ردان‬
‫انصار‪ 3‬گفتم‪ :‬بیا با هم از این همه اصحاب رسول خدا ‪ ‬علم و دانش فراگیریم‪D.‬‬
‫آن مرد انصاری‪ D‬در جواب گفت‪:‬‬
‫عبدهللا! به خدا خیلی جای تعجب و ش‪DD‬گفتی اس‪DD‬ت‪ .‬فکر می‌ک‪DD‬نی با وج‪DD‬ود این همه‬
‫اصحاب پیامبر‪ ، D‬مردم به تو احتیاج دارند؟‬
‫عبدهللا آن مرد را ت‪D‬رک ک‪D‬رد و خ‪D‬ود به تنه‪D‬ایی تحقیق درب‪D‬ارة مس‪DD‬ایل ش‪D‬رعی‪ ،‬با‬
‫استفاده از پیروی‪ D‬از بزرگان صحابه را شروع‪ D‬نمود‪.‬‬
‫عبدهللا می‌گوی‪DD‬د‪ D:‬اگر مطلع می‌ش‪DD‬دم‪ D‬که شخصی‪ D‬ح‪DD‬دیثی یا روای‪DD‬تی‪ D‬را از رس‪DD‬ول‬
‫گ‪DD‬رامی‪ ‬ش‪DD‬نیده است به در خ‪DD‬انه‌اش می‌رفتم‪ ،‬اگر می‌دانس‪DD‬تم که در ح‪DD‬ال اس‪DD‬تراحت‬
‫‪ -‬اشاره به ایام هفته است (و)‪.‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪ -‬حلية األولياء‪ ،‬ج ‪ ،1‬ص ‪.317‬‬ ‫‪2‬‬

‫‪ -‬انصار ‪ :‬به دسته‌ای یاران پیامبر‪ ‬گفته می‌شود که در مدینه‪ D‬از پیامبر‪ ‬و مه‪DD‬اجران اس‪DD‬تقبال و‬ ‫‪3‬‬

‫حمایت نمودند‪ D‬و آنها را در راه تبلیغ دین اسالم یاری دادند (و)‪.‬‬
‫‪15‬‬ ‫کودکانی پیرامون رسول گرامی (‪)1‬‬

‫است عبای خود را جلوی در خانه‌اش پهن می‌کردم‪ D‬و منتظر‪ D‬می‌نشس‪DD‬تم در ح‪DD‬الی که‬
‫گرد و غبار بر سر و صورتم‪ D‬پاشیده می‌شد تا وقتی که آن شخص از م‪DD‬نزلش خ‪DD‬ارج‬
‫می‌شد و مرا می‌دید‪.‬‬
‫می‌گفت‪ :‬ای پسر عموی رسول خدا ‪ ،‬اینجا چه کار می‌کنی؟ چه می‌خواهی؟‪D‬‬
‫می‌گفتم‪ :‬حرف‌ه‪DD‬ایی را از رس‪DD‬ول خ‪DD‬دا ‪ ‬ش‪DD‬نیده‌ای دوست داش‪DD‬تم آنها را از زب‪DD‬ان‬
‫خودت بشنوم‪.‬‬
‫می‌گفت‪ :‬چرا کسی را دنبالم نفرستاده‌ای تا خودم نزد شما بیایم؟‬
‫می‌گفتم‪ :‬بهتر آن است که من نزد شما بیایم زیرا من به دنب‪DD‬ال علم و دانش هس‪DD‬تم‪.‬‬
‫در حالی که آن ش‪DD‬خص م‪DD‬را ن‪DD‬زد پی‪DD‬امبر ‪ ‬می‌دید و می‌دانست که من از نزدیک‪DD‬ان و‬
‫خویشاوندان رسول خدا ‪ ‬هستم‪.‬‬
‫به این ت‪DDDDDDD‬رتیب‪ ،‬عبدهللا در جمع‌آوری‪ D‬و کسب دانش و طلب آن هیچ تک‪DDDDDDD‬بر و‬
‫غ‪DDD‬روری‪ D‬نداش‪DDD‬ت‪ .‬از هر کس که می‌دانست علمی یا دانشی دارد‪ ،‬چه ب‪DDD‬زرگ و چه‬
‫کوچ‪DD‬ک‪ ،‬آزاد یا ب‪DD‬رده می‌آم‪DD‬وخت و دیگر نمی‌پرس‪DD‬ید‪ D‬که این ف‪DD‬رد کوچک است یا‬
‫ب‪DD‬زرگ و یا ارب‪DD‬اب است یا ن‪DD‬وکر‪ .‬مثالً یک ب‪DD‬ار ال‪DD‬واحی را در دست گرفته ب‪DD‬ود و‬
‫می‌خواست حاالت پیامبر ‪ ‬را بنویسد‪ ،‬از ابورافع خدمتگزار‪ D‬رسول خدا ‪ ‬در م‪DD‬ورد‬
‫گفت‪DD‬ار و ک‪DD‬ردار پی‪DD‬امبر‪ ‬در محیط خانه پ‪DD‬رس و جو می‌ک‪DD‬رد‪ D‬و آنچه را از ابورافع‪D‬‬
‫می‌ش‪DDD‬نید بر روی آن لوح‌ها یادداشت می‌نم‪DDD‬ود‪ D.‬همین دقت و تالش‌ه‪DDD‬ای ابن عب‪DDD‬اس‬
‫برای کسب علم و دانش‪ ،‬ابن مسعود ‪ ‬را چنان کرد که در م‪DD‬ورد‪ D‬ابن عب‪DD‬اس بگوی‪DD‬د‪:‬‬
‫«اگر عبدهللا بن عب‪DD‬اس در حی‪DD‬ات پی‪DD‬امبر‪ D‬گ‪DD‬رامی‪ ‬هم‌سن و س‪DD‬ال ما ب‪DD‬ود‪ ،‬هیچکس‬
‫نمی‌توانست به پای او برسد»‪.‬‬

‫بردباری علما و دانشمندان‬


‫وقتی که خورشید‪ D‬طلوع می‌کند ناچار باید به طرف‪ D‬اطراف خود نور و روش‪DD‬نایی‬
‫ببخشد و زمین هم اگر س‪DD‬یراب ش‪DD‬ود باید از آن س‪DD‬بزه‌ و گل و گی‪DD‬اه بروی‪DD‬د‪ .‬قلب هم‬
‫همین طور است یعنی اگر ظرف علم باشد باید از آن علم و بردباری‪ D‬تراوش کند‪.‬‬
‫عبدهللا بن عب‪DDD‬اس ‪ -‬رضي‪ D‬هللا عنهم‪DDD‬ا‪ -‬هم دانش‪DDD‬مندی عابد و انس‪DDD‬انی بردب‪DDD‬ار و‬
‫پرهیزگار‪ D‬بود و حلم و بردباری در تم‪DD‬ام گفت‪DD‬ار و ک‪DD‬ردارش آش‪DD‬کار ب‪DD‬ود‪ .‬چگونه این‬
‫ط‪DD‬ور‪ D‬نباشد در ح‪DD‬الی که او در خانه و دامن رس‪DD‬ول خ‪DD‬دا ‪ ‬پ‪DD‬رورش‪ D‬یافته اس‪DD‬ت‪ .‬به‬
‫عنوان مثال‪ ،‬ابن بریده تعریف‪ D‬می‌کند ک‪DD‬ه‪« :‬م‪DD‬ردی‪ D‬به عبدهللا بن عب‪DD‬اس ناس‪DD‬زا گفت‪.‬‬
‫عبدهللا گفت‪ :‬تو به من ناس‪DD‬زا گف‪DD‬تی در ح‪DD‬الی که من چیزه‪DD‬ایی درب‪DD‬ارة آی‪DD‬ات ق‪DD‬رآن‬
‫می‌دانم که دوست دارم همة م‪DDDD‬ردم آنها را بدانن‪DDDD‬د‪ .‬وق‪DDDD‬تی که می‌ش‪DDDD‬نوم‪ D‬که یکی از‬
‫حاکمان مسلمان با عدالت رفتار و حکم می‌کند خوشحال‪ D‬و شادمان می‌ش‪DD‬وم‪ D‬در ح‪DD‬الی‬
‫که شاید هیچ وقت هم احتیاجی به آن حاکم نداشته باشم و وقتی که می‌ش‪DD‬نوم‪ D‬در ج‪DD‬ایی‬
‫‪16‬‬ ‫کودکانی پیرامون رسول گرامی (‪)1‬‬

‫ب‪DD‬اران باری‪DD‬ده خیلی خوش‪DD‬حال‪ D‬می‌ش‪DD‬وم که دیگر نی‪DD‬ازی به من نیست تا ب‪DD‬رای ب‪DD‬اران‬
‫باریدن‪ ،‬دعا کنم»‪.1‬‬
‫این است رفت‪DD‬ار‪ D‬و اخالق عبدهللا ‪ ‬و بردب‪DD‬اریش‪ D‬که ح‪DD‬تی در مقابل فحش و ناس‪DD‬زا‬
‫هم جز با حلم و بردباری و علم عکس‌العمل نش‪D‬ان نمی‌ده‪D‬د‪ ،‬این رفت‪DD‬ار او در تم‪DD‬امی‬
‫شئون زن‪DD‬دگیش نمای‪DD‬ان ب‪DD‬ود‪ .‬از «میم‪DD‬ون‌بن مه‪DD‬ران» روایت ش‪DD‬ده که فرم‪DD‬ود‪ :‬از ابن‬
‫عباس ش‪DD‬نیدم‪ D‬که می‌گفت‪ :‬هرگ‪DD‬اه از دوست و ب‪DD‬رادری چ‪DD‬یز زشت و ناخوش‪DD‬ایندی‪ D‬به‬
‫من رسیده باشد با یکی از این سه حالت با او برخورد‪ D‬کرده‌ام‪.‬‬
‫اگر از لح‪DD‬اظ م‪DD‬نزلت‪ ،‬ب‪DD‬االتر از من ب‪DD‬ود‪ ،‬ارزش او را در نظر می‌گ‪DD‬رفتم‪ D.‬اگر‬
‫همطراز و مانند من بود با احترام با او رفتار‪ D‬می‌کردم و اگر منزلتش پ‪DD‬ایین‌تر از من‬
‫بود به او توجه و عنایت بیش‪DD‬تری می‌ک‪DD‬ردم‪ D.‬و بعد فرم‪DD‬ود‪ D:‬این خو و رفت‪DD‬ار‪ D‬من است‬
‫اگر کسی از این رفتارم‪ D‬خوشش نمی‌آید یا روی‌گردان است‪ ،‬زمین خ‪DD‬دا ب‪DD‬زرگ است‬
‫(و می‌تواند از پیش من برود)‪.2‬‬

‫جهاد و مبارزه او‬


‫توجه به علم و دانش و نیز پرهیزگاری و پاک‪D‬دامنی عبدهللا ب‪D‬اعث نشد که او جه‪D‬اد و‬
‫مب‪D‬ارزه در راه خ‪D‬دا را فرام‪D‬وش کن‪D‬د‪ .‬بلکه اینها ب‪D‬اعث شد تا او با ج‪D‬ان و دل به می‪D‬دان‬
‫جنگ و میان چکاچک شمش‪D‬یر و ج‪D‬ایی که خون‌ها س‪D‬رازیر می‌ش‪D‬ود و اف‪D‬راد در خ‪D‬ون‬
‫می‌غلطند وارد شود‪ .‬در جهاد و مبارزه نیز برای ما نمونه و الگویی بود که می‌ت‪D‬وان از‬
‫او پیروی و تقلید کرد‪ .‬از جنگ‌ها و غزوات هیچ وقت شانه خالی نمی‌کرد و از ش‪D‬رکت‬
‫در آنها خودداری نمی‌نمود‪ ،‬بلکه حتی در بیشتر جنگ‌های ب‪D‬یرون از جزیره‌الع‪D‬رب ن‪D‬یز‬
‫ال در فتح مصر که به ره‪DDD‬بری و فرم‪DDD‬انروایی «ابن اس‪DDD‬عد بن‬ ‫مش‪DDD‬ارکت داش‪DDD‬ت‪ .‬مث ً‬
‫ابی‌سرح» در سال ‪ 27‬هجری انجام شد‪ ،‬شرکت داش‪DD‬ت‪ .‬همچ‪DD‬نین در غ‪DD‬زوة طبرس‪DD‬تان‪،‬‬
‫هنگامی که اهل آن دیار پیمانی را که در زمان حضرت عمربن خط‪DD‬اب با آن حض‪DD‬رت‬
‫بسته بودند‪ ،‬شکستند‪ ،‬شرکت کرد‪.‬‬
‫ب‪DD‬ار دیگر هم‪DD‬راه حض‪DD‬رت علی ‪ ‬و به وی‪DD‬ژه در جنگ جمل و ص‪DD‬فین و جنگ‬
‫خوارج و در مناظره و گفتگو با آنها نیز حضور چشمگیر‪ D‬و مهمی داشته است‪.‬‬
‫در سال ‪ 46‬هجری قمری در زم‪DD‬ان یزی‪DD‬دبن معاویه در جنگ با رومی‌ها ش‪DD‬رکت‬
‫نمود‪ .‬در این جنگ‪ ،‬لشکر مسلمانان در این س‪DD‬رزمین‌ها نف‪DD‬وذ کردند و به قس‪DD‬طنطنیه‬
‫رس‪D‬یدند‪ .‬در این جنگ‌ها که ابن عب‪D‬اس ش‪D‬رکت می‌ک‪D‬رد بزرگ‪D‬انی از قبیل ابن عم‪D‬ر‪،‬‬
‫ابن زبیر ‪ ‬هم شرکت داشته‌اند‪.‬‬

‫‪ -‬صفة الصفوة‪ ،‬ج ‪ ،1‬ص ‪.753‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪ -‬صفة الصفوة‪ ،‬ج ‪ ،1‬ص ‪.754‬‬ ‫‪2‬‬


‫‪17‬‬ ‫کودکانی پیرامون رسول گرامی (‪)1‬‬

‫جهاد ابن عباس فقط با شمشیر نبود بلکه با زبان و سخنانش ن‪D‬یز در جبهه‌ه‪D‬ای جنگ‬
‫ال در من‪D‬اظره و گفتگو با خ‪D‬وارج که علیه حض‪D‬رت‬ ‫حضور گس‪D‬ترده‌ای داش‪D‬ته اس‪D‬ت‪ .‬مث ً‬
‫علی ‪ ‬شورش کرده بودند با آنها مبارزه نمود همچنین در راهنمایی و ارشاد حکمران‪DD‬ان‬
‫و فرومانروای‪D‬ان زم‪D‬ان خ‪D‬ود و ن‪D‬یز کس‪D‬انی که از حکم خلیفه مس‪D‬لمانان خ‪D‬ارج می‌ش‪D‬دند‬
‫کوتاهی نمی‌کرد‪.‬‬
‫در ترساندن و تشویق مردم به کارهای خوب و نیکو و دوری از کاره‪DD‬ای‪ D‬خالف‬
‫دس‪DD‬تورات خداوند‪ D‬ن‪DD‬یز تالش می‌ک‪DD‬رد‪ D‬و در رابطه با جریان‪DD‬اتی‪ D‬که بر سر حض‪DD‬رت‬
‫حسن و حسین ـ رض‪D‬ی‌هللا عنهما ـ پیش آمد با معاویه پسر ابوس‪D‬فیان و مس‪D‬ألة عبدهللا‬
‫بن زبیر با دولت اموی اظهار نظر و عرض ان‪DD‬دام ک‪DD‬رده اس‪DD‬ت‪ .‬رحمت و درود‪ D‬خ‪DD‬دا‬
‫بر این صحابی‪ D‬بزرگ که نمونة کاملی از یک مجاهد بوده است‪.‬‬

‫عبادت و پرهیزگاری عبدهللا‬


‫عبدهللا نه فقط پیشوای دانشمندان و رهبر پرهیزگاران بود‪ ،‬بلکه از زم‪DD‬انی که در‬
‫خانه رسول خدا ‪ ‬بود جنگجو و مبارز مش‪D‬هور‪ D‬می‪D‬ان پارس‪D‬ایان و عارف‪D‬ان ن‪D‬یز ب‪D‬ود‪.‬‬
‫خانه پی‪DD‬امبر گ‪DD‬رامی‪ ‬اولین مدرسه و پرورش‪DD‬گاه او ب‪DD‬ود که در آنجا اص‪DD‬ول و روش‬
‫عبادت و پرهیزگاری‪ D‬و زهد را آموخت‪ ،‬لذا چگونه یکه‌ت‪D‬از این ک‪D‬ار و این راه نباشد‬
‫در حالی که در دامن پیامبر گرامی ‪ ‬و توسط خود او پرورش و تعلیم یافته است؟‬
‫ابن ابی‌ملیکه گفته است‪ :‬از مکه تا مدینه همراه ابن عباس بودم‪ D‬هر شب که ب‪DD‬رای‬
‫اس‪DD‬تراحت ات‪DD‬راق می‌ک‪DD‬ردیم نیمه‌ه‪DD‬ای شب از خ‪DD‬واب بی‪DD‬دار می‌شد و مش‪DD‬غول تالوت‬
‫قرآن و نماز خواندن و تسبیح و ذکر خدا می‌شد‪ .‬عبدهللا برای اینکه فرصت‪ D‬عبادت و‬
‫ستایش و پرستش خداوند‪ D‬عزوجل را از دست ندهد همه چیز خودش را فدا می‌کرد‪D.‬‬
‫وقتی که ابن عباس نابینا شد بعضی از اطب‪DD‬اء که در این امر تخصص داش‪DD‬تند به او‬
‫گفتند‪ :‬اگر پنج روز نماز را به صورت ایستاده نخ‪DD‬وانی‪ ،‬می‌ت‪DD‬وانیم بیم‪DD‬اریت را معالجه‬
‫کنیم‪.‬‬
‫عبدهللا ‪ ‬در ج‪DD‬واب به آنها فرم‪DD‬ود‪« D:‬به خ‪DD‬دا قسم ح‪DD‬تی یک رکعت را هم اینگونه‬
‫نمی‌خوانم‪ D.‬چون به من گفته ش‪DD‬ده که اگر کسی که یکی از نمازه‪DD‬ایش‪ D‬را عم‪DD‬داً ت‪DD‬رک‬
‫نماید خ‪DD‬دا را بعد از م‪DD‬رگ در ح‪DD‬الی مالق‪DD‬ات می‌کند که از او خش‪DD‬مگین و ن‪DD‬اراحت‬
‫است»‪.‬‬
‫ب‪D‬دین ت‪D‬رتیب‪ ،‬عبدهللا انس‪D‬انی ب‪D‬ود که اش‪D‬ک‌هایش از ت‪D‬رس خداوند‪ D‬ف‪D‬وراً س‪D‬رازیر‪D‬‬
‫می‌شد تا اندازه‌ای که به خاطر همین اشک ریختن زیاد‪ ،‬خط‌هایی زیر چشمانش نقش‬
‫بسته بود‪.‬‬
‫‪18‬‬ ‫کودکانی پیرامون رسول گرامی (‪)1‬‬

‫طاووس گفته است‪« :‬هیچ کسی را به اندازة ابن عب‪DD‬اس ندی‪DD‬ده ب‪DD‬ودم که دس‪DD‬تورات‬
‫خدا را بزرگ بشمارد‪ D.‬تا جایی که اگر می‌خواستم (او را به خ‪DD‬اطر بی‪DD‬اورم ت‪DD‬ا) گریه‬
‫کنم‪ ،‬به گریه می‌افتادم»‪.‬‬
‫ابورجاء گفته است‪« :‬جای گریه ابن عب‪DD‬اس بر گونه‌ه‪DD‬ایش مانند اثر بن‪DD‬دهای کفش‬
‫بر روی‪ D‬پا معلوم بود»‪.‬‬

‫شعر و شاعری‬
‫اگر بگوییم‪ D‬دانش و آگاهی ابن عباس فقط در محدوده علوم ق‪DD‬رآنی و مس‪DD‬ایل فقهی‬
‫و تاریخ و حسب و نسب محدود نمی‌شده چیز گ‪D‬زافه‌ای نگفته‌ایم‪ .‬چ‪D‬را که او از ش‪D‬عر‬
‫و شعرا و لغت و تاریخ عرب شناخت و آگاهی کافی و تسلط عجیبی داشته است‪.‬‬
‫روزی ع‪DDD‬ده‌ای با هم نشس‪DDD‬ته بودند‪ D‬و در م‪DDD‬ورد‪ D‬ش‪DDD‬عر و ش‪DDD‬عرا گفتگو و بحث‬
‫می‌کردند‪ D.‬حضرت عمربن خطاب ‪ ‬هم در میان آنها بود‪.‬‬
‫آن حضرت فرمود‪ :‬بهترین شاعر چه کسی بوده است؟‬
‫هر یکی‪ ،‬فردی را نام برد یکی می‌گفت‪ :‬امرؤالقیس و دیگری‪ D‬می‌گفت‪ :‬نابغه‪.‬‬
‫در این موقع عبدهللا بن عباس وارد آن مجلس شد و حضرت عمر فرمود‪ :‬صاحب‬
‫نظر و متخصص شعر و شعرا هم از راه رسید‪ .‬سپس فرم‪DD‬ود‪ :‬عبدهللا چه کسی به‪DD‬تر‬
‫از همه شعر سروده است؟‬
‫عبدهللا فرمود‪ D:‬زهیر بن ابی سلمی‪.‬‬
‫آن حضرت فرمود‪ :‬چند بیتی از شعر او را برایمان بخوان‪.‬‬
‫عبدهللا هم چند بیت از اشعار او را خواند‪.‬‬

‫پاسخ ابن عباس به پرسش‌های پادشاه روم‬


‫ابن عب‪DD‬اس ‪ -‬رضي هللا عنهم‪DD‬ا‪ -‬به خ‪DD‬اطر دانش و آگ‪DD‬اهیش بر مس‪DD‬ایل مختل‪DD‬ف‪،‬‬
‫جایگاه واالیی نزد معاویه‌بن ابوسفیان داشت‪ .‬معاویه ‪ ‬با او به احترام رفتار می‌نمود‪D‬‬
‫و اهمیت زی‪DDD‬ادی‪ D‬ب‪DDD‬رای او قایل ب‪DDD‬ود به ط‪DDD‬وری که مس‪DDD‬ایل و مش‪DDD‬کالت دش‪DDD‬وار و‬
‫حیرت‌آور را با او مطرح می‌کرد و او را در جریان امور می‌گذاشت‪.‬‬
‫خورشید‪ D‬علم و معرفت ابن عباس ‪ ‬زم‪DD‬انی‪ D‬تابی‪DD‬دن گ‪DD‬رفت و ت‪DD‬اریکی و ظلمت را‬
‫روش‪DD‬نی‪ D‬بخش‪DD‬ید که پادش‪DD‬اه روم ن‪DD‬امه‌ای پر از س‪DD‬ؤاالت س‪DD‬خت و دش‪DD‬وار را ب‪DD‬رای‬
‫مسلمانان و بخصوص برای معاویه ‪ ‬فرس‪DD‬تاد تا آنها را امتح‪DD‬ان کند و به آنها بفهماند‬
‫که هنوز در ابتدای راهند‪.‬‬
‫پادشاه روم‪ D‬در آن نامه از معاویه هفت سؤال پرسیده بود به این صورت‪:‬‬
‫‪ -‬خوشایندترین سخن نزد خداوند‪ D‬عزوجل چیست؟‬
‫‪ -‬محترم‌ترین بندگان نزد خداوند‪ D‬چه کسی است؟‬
‫‪19‬‬ ‫کودکانی پیرامون رسول گرامی (‪)1‬‬

‫‪ -‬گرامی‌ترین کنیزان نزد خداوند‪ D‬عزوجل کیست؟‬


‫‪ -‬چهار چیز که روح دارند ولی در رحم نبوده‌اند‪ ،‬کدامن‪DD‬د؟ (به ص‪DD‬ورت‪ D‬اس‪DD‬تثنایی‪D‬‬
‫خلق شده‌اند)‪.‬‬
‫‪ -‬کدام گور صاحبش را با خود حرکت می‌داد؟‬
‫‪ -‬چه مکانی است که غیر از یک بار خورشید در آن طلوع نکرده است؟‬
‫‪ -‬رنگین کمان و کهکشان چیست؟‬
‫هنگامی که نامه به دست معاویه ‪ ‬رس‪DD‬ید‪ ،‬آن را خوان‪DD‬د‪ .‬به س‪DD‬ختی و دش‪DD‬واری آن‬
‫پی ب‪DD‬رد‪ .‬ل‪DD‬ذا آن را ب‪DD‬رای دانش‪DD‬مند اس‪DD‬المی و ام‪DD‬ام و پیش‪DD‬وای‪ D‬دنیا و قلة محکم علم و‬
‫دانش‪ ،‬یع‪DD‬نی عبدهللا بن عب‪DD‬اس فرس‪DD‬تاد‪ D.‬چ‪DD‬ون جز او کسی نمی‌توانست به این ن‪DD‬وع‬
‫سؤاالت جواب دهد‪.‬‬
‫وقتی نامه به دست ابن عباس ‪ ‬رسید‪ ،‬پاسخ یکایک سؤاالت را چنین داد‪:‬‬
‫‪ -‬خوشایندترین سخنان نزد خداوند‪« :‬سبحان هللا‪ ،‬الحمدهلل‪ ،‬والإل‪GG‬ه إال هللا‪ ،‬وهللا‬
‫أکبر وال حول وال قوة إال باهلل» است‪.1‬‬
‫‪ -‬مح‪DD‬ترم‌ترین بن‪DD‬دگان خداون‪DD‬د‪ ،‬آدم ‪ ‬اس‪DD‬ت‪ ،‬زی‪DD‬را خداوند‪ D‬خ‪DD‬ود او را آفرید‪ D‬و از‬
‫روحش در او دمید و به فرش‪DD‬تگان‪ D‬هم امر ک‪DD‬رد در برابر او س‪DD‬جده نمایند و تم‪DD‬امی‬
‫اسامی را هم که مورد‪ D‬نیاز بودند به او یاد داده است‪.‬‬
‫‪ -‬محترم‌ترین کنیزان خدا مریم دختر عمران (مادر عیسی ‪ )‬است‪.‬‬
‫‪ -‬چهار چیزی که در رحم نبوده‌اند‪ :‬حضرت آدم ‪ ،‬حوا‪ ،‬عصای حض‪DD‬رت موسی‬
‫‪ ‬و قوچ ابراهیم ‪ ‬است که به جای حضرت اسماعیل ‪ ‬قربانی شد‪.‬‬
‫‪ -‬قبری‪ D‬که صاحبش همراه خود می‌برد‪ ،‬نهنگی بود که حضرت یونس ‪ ‬را بلعیده‬
‫بود‪.‬‬
‫‪ -‬جایی که غیر از یک بار آفتاب را ندیده است‪ ،‬دریایی بود که حضرت موسی ‪‬‬
‫قوم خود را از آن عبور داد‪.‬‬
‫‪ -‬رنگین‌کمان هم برای اهالی زمین امنیت و آسایش است و مانع غرق ش‪DD‬دن آن‪DD‬ان‬
‫می‌شود‪.‬‬
‫‪ -‬کهکشان هم دری است در آسمان‪.‬‬
‫هنگامی که پاسخ‌ها به پادشاه روم رس‪DD‬ید و دید که همة آنها ص‪DD‬حیح هس‪DD‬تند‪ ،‬گفت‪:‬‬
‫مال معاویه و از س‪D‬خنان او نیس‪DD‬ت‪ ،‬این جواب‌ها م‪DD‬ال کسی‬ ‫به خدا قسم! این جواب‌ها ِ‬
‫است از خاندان پیامبر‪.2‬‬
‫‪« -‬خداوند از عیب و نقص منزه است‪ ،‬شکر و سپاس خ‪DD‬اص خداست و هیچ معب‪DD‬ود به حقی جز‬ ‫‪1‬‬

‫خداوند وجود ن‪DD‬دارد و خداوند ب‪DD‬االتر و واالتر از همه است و ح‪DD‬ول و ق‪DD‬وه‌ای ب‪DD‬دون خ‪DD‬دا وج‪DD‬ود‬
‫ندارد»‪.‬‬
‫‪ -‬حلية األولياء‪ ،‬ج ‪ ،1‬ص ‪ 321‬و البداية والنهاية‪ ،‬ج ‪ ،8‬ص ‪.303‬‬ ‫‪2‬‬
‫‪20‬‬ ‫کودکانی پیرامون رسول گرامی (‪)1‬‬

‫تواضع و قدرشناسی‬
‫هر کسی که راه علم و دانش را بپیماید‪ D‬و آداب و روش آن را ی‪DDD‬اد گرفته و با اهل‬
‫علم و دانش‪DD‬مندان نشست و برخاست داش‪DD‬ته باشد باید از آنها ق‪DD‬دردانی‪ D‬کند و در مقابل‬
‫آنها تواضع نماید و به نزدیکی‪ D‬با آنها و شنیدن سخنانشان عادت کند‪.‬‬
‫ابن عباس ‪ -‬رضی‪ D‬هللا عنهما‪ -‬با وجود خویشاوندیی که با پیامبر‪  D‬داشت و دارای‬
‫بزرگواری و علم و دانش بود‪ ،‬نمونه و سرمشق‪ D‬خوبی ب‪DD‬رای کس‪DD‬انی است که بعد از‬
‫او می‌آین‪DD‬د‪ ،‬تا ببینند چگونه از دانش‪DD‬مندان و ص‪DD‬احبان فکر ق‪DD‬دردانی ک‪DD‬رده و نه‪DD‬ایت‬
‫تواضع و فروتنی را در حضورشان داشته است‪.‬‬
‫ً‬
‫عبدهللا بیشتر اوقات‪ ،‬همراه زید بن ثابت ‪ ‬بود و از جایگاه علمی او کامال آگ‪DD‬اهی‬
‫داشت‪ ،‬به همین خاطر از او تجلیل و ق‪DD‬دردانی می‌نم‪DD‬ود‪ D‬و او را م‪DD‬ورد‪ D‬اح‪DD‬ترام ق‪DD‬رار‬
‫می‌داد و همیشه خ‪DDD‬ود را به او نزدیک می‌ک‪DDD‬رد‪ D‬تا از ان‪DDD‬دوخته‌های‪ D‬علمی و فض‪DDD‬ایل‬
‫اخالقی و معنوی‪ D‬او استفاده کند‪.‬‬
‫یک بار عبدهللا پیش زی‪D‬دبن ث‪D‬ابت ‪ ‬رفت‪ .‬افس‪D‬ار اسب او را ب‪D‬رایش نگ‪D‬اه داش‪D‬ت‪،‬‬
‫زید هم او را از این کار منع نمود ولی عبدهللا فرمود‪ :‬به ما امر شده که با دانش‪DD‬مندان‬
‫خود اینگونه رفتار‪ D‬نم‪DD‬اییم (یع‪DD‬نی نس‪DD‬بت به آنها نه‪DD‬ایت اح‪DD‬ترام و خ‪DD‬دمتگزاری‪ D‬انج‪DD‬ام‬
‫شود)‪.‬‬
‫زید گفت‪ :‬دستانت را به من نشان ب‪DD‬ده‪ ،‬وق‪DD‬تی‪ D‬که عبدهللا دس‪DD‬تش را به او نش‪DD‬ان داد‬
‫زید دستهایش را گرفت و بوسید‪ D‬و فرمود‪ :‬به ما هم امر شده است که با خویش‪DD‬اوندان‬
‫و نزدیکان پیامبر‪ D‬اسالم ‪ ‬اینگونه رفتار‪ D‬نماییم‪.‬‬
‫هر وقت ابن عباس به خانه زید می‌رفت می‌گفت‪ :‬باید به س‪DD‬وی علم و دانش رفت‬
‫نه اینکه منتظر‪ D‬شد که او به سوی تو بیای‪DD‬د‪ .‬منظ‪DD‬ورش‪ D‬این ب‪DD‬ود که چ‪DD‬ون زید ع‪DD‬الم و‬
‫دانشمند بزرگی‪ D‬بود می‌بایست به خدمت او رفت و از او علم آموخت نه اینکه منتظر‬
‫شد او به سوی مردم برود‪ D‬و آنها را آموزش دهد‪.‬‬
‫ابن عب‪DD‬اس معتقد ب‪DD‬ود زی‪DD‬د‌بن ث‪DD‬ابت از دانش‪DD‬مندان ب‪DD‬زرگ و دارای علم و دانش‬
‫زیادی است می‌گفت‪ :‬بیشتر‪ D‬یاران و شاگردان حض‪DD‬رت محمد‪ ‬بر این ب‪DD‬اور‪ D‬ب‪DD‬وده و‬
‫هستند که زید دارای توانایی‪ D‬و قدرت علمی زیادی‪ D‬است‪.‬‬
‫زمانی که زید بن ثابت از دنیا رفت عبدهللا بس‪DD‬یار‪ D‬ان‪DD‬دوهگین و غمن‪DD‬اک و دردمند‬
‫شد و بر قبرش ایستاد و کارهای پسندیده و نیکوی او را برای دیگران برمی‌ش‪D‬مرد‪ D‬و‬
‫گریه ک‪DDD‬رد‪ .‬و فرم‪DDD‬ود‪ D:‬اگر کسی بخواهد که بداند چگونه علم و دانش را از انس‪DDD‬ان‬
‫می‌گیرن‪DDD‬د‪ D،‬ببیند که اینط‪DDD‬ور علم از زمین گرفته می‌ش‪DDD‬ود یع‪DDD‬نی با م‪DDD‬رگ علما و‬
‫دانشمندان اسالمی‪.‬‬
‫‪21‬‬ ‫کودکانی پیرامون رسول گرامی (‪)1‬‬

‫تعریف و تمجید یاران پیامبر ‪ ‬و تابعین از ابن عباس‬


‫خداوند عزوجل موهبت نادر و قدرت کمیاب و فکر ژرف‌نگر‪ D‬و حاض‪DD‬رجوابی‪ D‬و‬
‫علم بسیار زیاد و فراوانی‪ D‬به عبدهللا بن عباس بخشیده بود‪ .‬به طوری‪ D‬که در م‪DD‬وردش‬
‫گفته ش‪DD‬ده که او مانند زنب‪DD‬ور‪ D‬عس‪DD‬لی ب‪DD‬ود که دور هر گلی می‌چرخی‪DD‬د‪ ،‬تا بع‪DD‬داً از آن‬
‫شراب خالص و لذیذ و خوشمزه‌ای را بگیرد‪.‬‬
‫به راستی‪ D‬عبدهللا به حق شایسته آن است که از او س‪DD‬تایش و تمجید و تجلیل ش‪DD‬ود‪.‬‬
‫چون امام‪ ،‬پیش‪D‬وا و دری‪D‬ایی‪ D‬از علم‪ ،‬و دانش‪D‬مند‪ D‬و مفسر ق‪D‬رآن ب‪D‬ود‪ .‬او همیشه در راه‬
‫علم و دانش رهسپار بود‪ .‬شهادت و گواهی صحابه دال بر این گفته‌ها است‪.‬‬
‫س‪DD‬عدبن ابی‌وق‪DD‬اص‪ D‬می‌فرم‪DD‬ود‪ :‬کسی را س‪DD‬ریع الفهم و هوش‪DD‬یار‪ D‬و عاقل و ع‪DD‬الم و‬
‫بردبار از ابن عباس ندیده‌ام‪.1‬‬
‫عبیدهللا بن عتبه هم می‌گفت‪ :‬با مرگ ابن عباس مردم از چند چیز مح‪DD‬روم‪ D‬ش‪DD‬دند؛‬
‫از علم و دانشی که از گذشتگان به او رسیده ب‪DD‬ود و فقه و فهمی که به رأی و نظر او‬
‫نیاز داشت‪ .‬و نیز حلم و بردباری‪ D‬او‪ ،‬و خویشاوندی‪ D‬او با پیامبر ‪ ‬و سخاوتمندی‌اش‪.‬‬
‫و هیچ کسی را آگ‪DD‬اهتر و دان‪DD‬اتر از عبدهللا در م‪DD‬ورد اح‪DD‬ادیث رس‪DD‬ول گ‪DD‬رامی ‪ ‬و‬
‫قضاوت ابوبکر‪ D‬و عمر و عثمان ‪ ‬و حوادث گذشته ندیده‌ام او انس‪DD‬انی آگ‪DD‬اه و ت‪DD‬یزبین‬
‫بود و هنگامی که شبانه در مجلس درسش حاضر‪ D‬می‌ش‪DD‬دیم تم‪DD‬ام شب را یا در م‪DD‬ورد‬
‫شرح غزوات‪ 2‬و یا در مورد نسبت و یا در مورد‪ D‬شعر و شعرا سخن می‌گفت‪.‬‬
‫ابووائل هم گفته است‪ :‬وقتی‪ D‬که عبدهللا بن عباس امیر و کاروان‌دار موسم‪ D‬حج بود‬
‫برای ما سورة ن‪DD‬ور را آیه به آیه می‌خواند‪ D‬و تفس‪DD‬یر می‌ک‪DD‬رد‪ ،‬س‪DD‬پس به خ‪DD‬ود می‌گفتم‪:‬‬
‫مانند این مرد را در هیچ جا ندی‪D‬ده و نش‪D‬نیده‌ام و اگر غ‪D‬یر مس‪D‬لمانان از علم و آگ‪D‬اهی‬
‫این مرد خبر داشتند فوراً ایمان می‌آوردند‪D.‬‬
‫مسروق‪ D‬هم فرموده است‪ :‬وقتی که ابن عباس را دیدم گفتم‪ :‬زیباترین مردم اس‪DD‬ت‪،‬‬
‫و وقتی‪ D‬که سخنرانی‪ D‬کرد گفتم‪ :‬فص‪DD‬یح‌ترین م‪DD‬ردم اس‪DD‬ت‪ ،‬و هنگ‪DD‬امی که س‪DD‬خن گفت‪،‬‬
‫گفتم‪ :‬آگاهترین مردم است‪.‬‬
‫س‪DD‬پس گفته اس‪DD‬ت‪ :‬سه ب‪DD‬ار ق‪DD‬رآن را با او ختم ک‪DD‬ردم و به هر آیه‌ای که می‌رس‪DD‬یدم‬
‫سبب نزول و کیفیت آن را از او می‌پرسیدم‪D.‬‬
‫قاسم‌بن محمد گفته است‪ :‬در مجلس ابن عباس هرگز چیز بیهوده و باطلی ندیدم‪.‬‬
‫ط‪DDD‬اووس هم گفته اس‪DDD‬ت‪ :‬نزدیک به پانصد‪ D‬تن از ص‪DDD‬حابه را مالق‪DDD‬ات نم‪DDD‬ودم‪ D‬و‬
‫هنگامی که در چیزی اختالف پیدا می‌کردند منتظر‪ D‬می‌ش‪DD‬دند تا ببینند نظر و رأی ابن‬
‫عباس در آن موضوع‪ D‬چیست؟‬
‫‪ -‬البداية والنهاية‪ ،‬ج ‪ ،8‬ص ‪.300‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪ -‬غزوات؛ جمع غزوه‪ ،‬در اصل به معنی جنگ است اما در اصطالح به معنی جنگ‌هایی است‬ ‫‪2‬‬

‫که خود پیامبر‪ ‬فرماندة آنها بوده است (و)‪.‬‬


‫‪22‬‬ ‫کودکانی پیرامون رسول گرامی (‪)1‬‬

‫ابوملیکه گفته است‪ :‬مجاهد را دیدم در حالی که اوراقی‪ D‬در دست داشت در م‪DD‬ورد‬
‫تفسیر آیات قرآن از ابن عباس س‪D‬ؤال می‌ک‪DD‬رد‪ .‬ابن عب‪D‬اس به مجاهد می‌گفت‪ :‬بن‪D‬ویس‬
‫‪ ...‬تا جایی که در مورد‪ D‬تمام سوره‌ها و آیات قرآن از او سؤال نمود‪.1‬‬
‫عروه‌بن الزبیر فرموده است‪ :‬مثل و مانند ابن عباس را هرگز ندیده‌ام‪.‬‬
‫سعید بن المسیب نیز گفته است‪ :‬ابن عباس آگاهترین و عالمترین مردم بود‪.‬‬
‫س‪DD‬عیدبن جب‪DD‬یر هم گفته اس‪DD‬ت‪ :‬اگر ابن عب‪DD‬اس در هنگ‪DD‬ام ص‪DD‬حبت ک‪DD‬ردنش به من‬
‫اجازه می‌داد که سرش را ببوسم‪ ،‬این کار را می‌کردم‪.2‬‬
‫مجاهد هم فرموده اس‪DD‬ت‪ :‬به ابن عب‪DD‬اس به خ‪DD‬اطر علم و دانش ف‪DD‬راوان و زی‪DD‬ادش‪،‬‬
‫دریا می‌گفتند‪.‬‬

‫درگذشت‪ G‬ابن عباس‬


‫هنگامی که سن ابن عباس باال رفت‪ ،‬و دید که شعلة اختالف میان مس‪DD‬لمانان زبانه‬
‫می‌کشد از آنها کناره‌گیری‪ D‬نمود و در شهر طائف سکنی گزید تا بقیه حی‪DD‬ات خ‪DD‬ود را‬
‫در آن شهر مرتفع و خوش آب و هوا بگذارند‪D.‬‬
‫ب‪DDD‬از در آنجا هم م‪DDD‬ردم و ش‪DDD‬اگردان و دوس‪DDD‬تان علم‪ ،‬از گوشه و کن‪DDD‬ار پیش او‬
‫می‌آمدند‪ .‬اوضاع به همین منوال می‌گذشت تا اینکه نابینا شد و در حدود هفت‪DD‬اد و چند‬
‫سالگی روحش به ملکوت اعلی پیوست‪ .‬م‪DD‬ردم هم از م‪DD‬رگ او ان‪DD‬دوهگین و غمن‪DD‬اک‬
‫شدند‪.‬‬
‫میمون‌بن مهران گفته است‪ :‬در تشییع جنازة ابن عباس در ط‪DD‬ائف حض‪DD‬ور‪ D‬داش‪DD‬تم‬
‫هنگامی که تابوت او را گذاشتند‪ D‬تا نماز میت و جنازه بر وی خوان‪D‬ده ش‪D‬ود‪ ،‬پرن‪D‬ده‌ای‬
‫سفید آمد و وارد کفنش شد دنبالش را گرفتند‪ D‬ولی آن را نیافتند‪.‬‬
‫بعد از اینکه او را در قبر نهادند و خاک بر رویش ریختند‪ D‬صدایی ش‪DD‬نیده ش‪DD‬ده که‬
‫می‌گفت‪:‬‬
‫‪      ‬‬
‫‪       ‬‬
‫(فجر ‪)30-27 /‬‬ ‫‪  ‬‬
‫«هان ای نفس مطمئنه! به سوی پروردگارت در ح‪DD‬الی که تو از او خش‪DD‬نودی و‬
‫از تو خشنود است‪ ،‬بازگرد‪ .‬و در زمرة بن‪DD‬دگان من درآی‪ ،‬و به بهشت من وارد‬
‫شو»‪.‬‬

‫‪ -‬البداية والنهاية‪ ،‬ج ‪ ،8‬ص ‪ 301-300‬و نیز ج ‪ ،9‬ص ‪.224‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪ -‬البداية والنهاية‪ ،‬ج ‪ ،9‬ص ‪.97‬‬ ‫‪2‬‬

You might also like