Professional Documents
Culture Documents
كنز السالكين
كنز السالكين
السالـكين
٤٨١هـ
كنز
Shamela.org ١
المحتو يات
٥ يادداشت ١
كنز السالـكين ٥ . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . ١.١
زاد العارفين ٥ . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . ١.٢
نسخه هاى ش و ب ٥ . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . ١.٣
٢
المحتو يات
عن الكتاب
نام كتاب :كنز السالـكين )مطبوع ضمن مجموعه رسائل فارسي خواجه عبد الل ّٰه أنصاري(
نويسنده :أبو إسماعيل عبد الل ّٰه بن محمد بن علي الأنصاري الهروي )المتوفى ٤٨١ :هـ(
به تصحيح و مقابله سه نسخه و مقدمه و فهارس :محمد سرور مولايي
ناشر :انتشارات توس ،تهران -إيران
نوبت چاپ :دوم ١٣٧٧ ،هـ ش = ١٩٩٩م
جلد١ :
]ملاحظات[
ترقيم الكتاب موافق للمطبوع وهو مذيل بالحواشي
أعده للشاملة :مجاهد صغير أحمد صودهوري
Shamela.org ٣
المحتو يات
عن المؤلف
الهروي ،أبو إسماعيل ) ٤٨١ - ٣٩٦هـ = ١٠٨٩ - ١٠٠٦م(
عبد الل ّٰه بن محمد بن علي الأنصاري الهروي ،أبو إسماعيل :شيخ خراسان في عصره.
من كبار الحنابلة ،من ذر ية أبي أيوب الانصاري.
كان بارعا في اللغة ،حافظا للحديث ،عارفا بالتاريخ والأنساب.
مظهرا للسنة داعيا إليها.
امتحن وأوذي وسمع يقول» :عرضت على السيف خمس مرات ،لا يقال لي ارجع عن مذهبك ،لـكن يقال لي اسكت عمن خالفك،
فأقول :لا أسكت !« .
من كتبه »ذم الكلام وأهله -خ« و »الفاروق في الصفات« وكتاب »الأربعين« في التوحيد ،و »الأربعين« في السنة ،و »منازل
السائرين -ط« و »سيرة الإمام أحمد بن حنبل« في مجلد
نقلا عن :الأعلام للزركلي
Shamela.org ٤
يادداشت ١
١يادداشت
كنز السالـكين ١.١
نام كتاب :كنز السالـكين )مطبوع ضمن مجموعه رسائل فارسي خواجه عبد الل ّٰه أنصاري(
نويسنده :أبو إسماعيل عبد الل ّٰه بن محمد بن علي الأنصاري الهروي )المتوفى ٤٨١ :هـ(
به تصحيح و مقابله سه نسخه و مقدمه و فهارس :محمد سرور مولايي
ناشر :انتشارات توس ،تهران -إيران
نوبت چاپ :دوم ١٣٧٧ ،هـ ش = ١٩٩٩م
جلد١ :
]ملاحظات[
ترقيم الكتاب موافق للمطبوع وهو مذيل بالحواشي
أعده للشاملة :مجاهد صغير أحمد صودهوري
١٤كنز السّالـكين
يادداشت
از رسالهء كنز السّالـكين دو تحرير در نسخهء كتابخانهء مراد ملا وجود دارد يكى به نام »كنز السّالـكين« و ديگرى »زاد العارفين«
كه شرح اختلاف ها و كمى و بيشى اين دو رساله در مقايسه با نسخه هاى ش و ب در پايان اين بخش خواهد آمد .امّا ترتيب
ابواب اين رساله در اين دو تحرير با يكديگر و با دو نسخهء »ش و ب« تفاوت دارد كه در اينجا با يكديگر سنجيده مى شود:
كنز السّالـكين
- ١در بيان درويشان حقيقى و مجازى
- ٢در مناظرهء شب و روز
- ٣در صفت عقل و عشق
- ٤در بيان بهار
- ٥در فضيلت شب
-٦
Shamela.org ٥
كنز السالـكين من كلماته ٢
Shamela.org ٦
كنز السالـكين من كلماته ٢
جئ ْتَ ب ِالْحَقّ ِ ١٣؛ و بعضى كه ستيزه نمودند و خلف ،و َقالُوا قُلُوبُنا غُل ٌْف .١٤پس
قومى كه بودند به صلاح ١٢ملحق ،قالُوا الْآنَ ِ
تيغ زد بر اهل كين ،به فرمان فَاق ْتُلُوا ال ْمُشْرِكِينَ ،١٥اعدا را نه مقصود ماند و نه مقصد ،از صولت دولت ١٦و َاق ْعُد ُوا لَه ُ ْم ك ُ َ ّ
ل
صدٍ .١٧
م َْر َ
شعر - ٢٧٤] ١٨ب[
سيد أوحى علوم من لدن ّى اقتباس
رب زدنى التماس
شاه او ١٩أدنى سرير ِ ِّ
سبِي َ الل ّٰهُ« بى شمار
ح ْ
رازِ او ٢٠در خانقاه » َ
نازِ او در بارگاه »لى مع الل ّٰه« بى قياس
صيت دولتش در آسمانها مى زدند ٢١
ِ س
كو ِ
مشت جو مى كرد آسِ وز تواضع در زمين او
__________
- ١ش :تاخت.
- ٢ش :و درود باد بران محرم وصول.
ب :و درود باد بران حرم خرم وصول.
- ٣قرآن.٣ /١٤٤ :
- ٤م :كنز و زاد» :كه« ندارد.
- ٥قرآن.١٤٣ ،١٢٥ ،٢٦ /١٠٧ :
Shamela.org ٧
كنز السالـكين من كلماته ٢
Shamela.org ٨
كنز السالـكين من كلماته ٢
- ٩م) :كنز و زاد( :از اينجا تا پايان فهرست باب ها ندارد و فهرست ابواب نيز در اين دو رساله با مقايسه با نسخه هاى »ش و
ب« كم وبيش و پس و پيشى دارد.
- ١٠ب :سيم.
- ١١م )زاد( :باب اول در بيان عقل و عشق .در كنز اين باب ،باب سوم است و عنوان آن چنين است :باب سيم در صفت
عقل و عشق .هر دو نسخه ديباچهء باب را تا »روزى در عالم « ...ندارند.
- ١٢ب :مرد زنده.
عدل فرماى ،خدمت او بر پرستندگان زيب و ز يور ،نام او در طالع بندگان سعد اكبر ،نصرت او علم ولايت را لشكر ،عصمت او
چشم حمايت ١را كشور ،دلهاى نورانى را ٢از ذوق معرفت او شهپر ،و جانهاى روحانى را از شربت محب ّت او افسر .عون او
ضعيفان را لشكر آراسته و غوث او مفلسان را گنجى پر خواسته؛ حقيقت خداونديش به زبان بنان بيان نتوان كرد ،و در معاملت
خدمت ٣او ز يان نتوان كرد .بيگانه چون آشنا خو كردهء رحمت اوست ،دشمن چون دوست پروردهء نعمت اوست.
شعر
اى طالبى كه دعوى عشق خدا كنى
در غير ِ او نظر به محب ّت چرا كنى
از جست وجوى خلق ٤تو بيگانه شو اگر
خواهى كه دل به حضرت حق آشنا كنى
حقّا ز سوز غلغله در آسمان فتد
آن دم كه از ندم تو يكى ر َ َب ّنا كنى ٥
ن تو شد گر دمى ز خلق ملك بهشت آ ِ
خود را فداى يك قدم بينوا كنى
يك سجده بس قبول در كبر يا شوى
گر كبر را بمانى و ترك ر يا كنى ٦
هر نعمتى كه هست بران شكر گو و ليك ٧
شكر آن بُو َد كه عهد خدا را وفا كنى
انصار يا چو روز شوى روشن ار شبى
خود را ز عجز بر در سبحان ٨گدا كنى[
__________
- ١ب :چشم جمال را.
- ٢ش» :را« ندارد.
- ٣ب» :خدمت« ندارد.
- ٤ش» :خلق« ندارد.
- ٥ش :مرحبا كنى.
- ٦ب :اين بيت را ندارد.
- ٧ب :شكر گوى و ليك.
- ٨ب :سلطان.
١روزى درويشى از من پرسيد كه :اگر وقتى در طلب آيم و ازين بحر به لب آيم ،حقّ را به عاقلى جويم يا به عاشقى پويم؟ از عاقل
و عاشق كدام بهتر و از عقل و عشق كدام مهتر؟ ١
گفتم :روزى درين انديشه بودم و تفك ّر مى نمودم كه ناگاه مرا دزد عجب در يافت ٢و به غارت نقد دل ٣شتافت و گفت اى
به طاعت غنى كه عيشى دارى هنى ،زهى بسيار عبادتى و بزرگ سعادتى !٤چون اين بگفت نفس من ٥برآشفت ،او را ديدم
شادمان ] - ٣٠٠ب[ و تا عي ّوق كشيده بادبان.
گفتم :دور از نظرها ٦كه در پيش دارى خطرها .خود را به گر يه دادم و زارى كردم ،چون آدم دل از طاعت ٧برداشتم
و كرده ناكرده انگاشتم .و از خجالت در آب شدم و در بيدارى به خواب ٨شدم .خود را ديدم بر اسبى و در پى تجارت ٩و
Shamela.org ٩
كنز السالـكين من كلماته ٢
كسبى ،و به تاز يانهء قهرى مى تاختم تا به شهرى - ٢٧٥] ١٠الف[ بارهء او سطبر ،بروج او از صبر ،كوتوال او ذكا ،خندق او
بكا ،منارش از نور ،جامعش چون طور .١١خواستم ١٢كه به دروازه گرايم و در آن شهر درآيم .قرچيان افهام و طغاولان
الهام ،بر من نمودند غوغائى كه متاعت ندارد تمغائى .قماشى داشتم
__________
- ١ - ١زاد ،ش ،ب :ندارد.
- ٢زاد :چنين فرمود آن پير باراه و آن عارف بارگاه خواجه عبد الل ّٰه رحمه الل ّٰه كه مرا روزى دزدى عجب در يافت .ش ،ب:
روزى در عالم جوانى چنانكه دانى نشسته بودم در مدرسه و در سر هزار وسوسه مرا عجبى در يافت.
- ٣م )كنز و زاد( :نقرهء دل.
- ٤ش ،ب :زهى بزرگ سعادتى و بسيارطاعتى.
- ٥ش ،ب» :من« ندارد.
- ٦م )زاد( :بصرها .ظاهرا »بطرها« درست است.
- ٧م )كنز( و دل .م )زاد( ،ش ،ب :از عبودي ّت.
- ٨م )زاد( :در خواب.
- ٩ش ،ب :در تجارت.
- ١٠م )كنز( :تا درى شهرى) .زاد( +ديدم شهرى كه نامش بود هرى .ش + :كه گفتند هرى.
ب + :كه گفت زهرى.
- ١١م )كنز( :كه بارهء داشت سطر و بروجى از صبر و كوتوالى از ذكا و خندقى از بكا و منارهء از نور و جامع چون طور.
ش ،ب :او از بكا.
- ١٢ - ١٢زاد ،ش ،ب :ندارد.
از افلاس نشان زدند از اخلاص ).(١٢
درآمدم در آن بلد كه نامش بود خلد .١خلقى ديدم در عمارت ٢و دو شخص در طلب امارت.
يكى عقل افكارپيشه ،دويم ٣عشق عي ّارپيشه .نگاه كردم تا كرا رسد تخت و يا كدام را باشد بخت٤.
عقل گفت :من سبب كمالاتم ،عشق گفت :نه من دربند خيالاتم .٥
٦عقل گفت :من مصر جامع معمورم ،٦عشق گفت :من پروانهء ديوانهء مخمورم .٧
عقل گفت :من بنشانم شعلهء عنا را ،٨عشق گفت من دركشم جرعهء فنا را.
عقل گفت :من يونسم ٩بوستان سلامت را ،عشق گفت؛ من يوسفم زندان ملامت را.
عقل گفت :من سكندر آگاهم ،١٠عشق گفت :من قلندر درگاهم .١١
عقل گفت :من در شهر وجود مهترم ] - ٣٠١الف[ ،عشق گفت من از
__________
- ١م )زاد( :درآمدم در اين بلد كه تشبيه است به خلد .ش ،ب :درآمدم درين بلد كه شبه است به خلد.
- ٢م )زاد( :ديدم خلق در عمارت .ش ،ب :ديدم كه خلق در عمارت .م» :كنز« :در عمارتى و دو شخص در طلب امارتى.
- ٣ش :دوم.
- ٤م )كنز( :و كدام را رسد بخت ،زاد :تا كرا رسد بخت و يا كدام را باشد تخت .ش ،ب :و كدام را يارى دهد بخت.
- ٥م )كنز( :سببى .زاد :من نه دربند خيالاتم .ب» :عقل گفت من سبب كمالاتم ،عشق گفت نه من دربند خيالاتم« را نداد.
- ٦ - ٦ب :ندارد.
- ٧م )زاد( »ديوانه« ندارد .ب :عقل گفت من پروانه ديوانه مخمورم.
- ٨م )زاد( :مشغلهء عنان را .ش :شعلهء غنا را.
- ٩م )كنز( :يونسفم.
- ١٠ب :آگانم.
- ١١در ش و ب پس ازين در ترتيب گفتگوها اختلاف است.
بود وجود ١بهترم.
Shamela.org ١٠
كنز السالـكين من كلماته ٢
عقل گفت :من صرّاف ] - ٢٧٥ب[ منز ّه ٢خصالم ،عشق گفت من محرم حرم ٣وصالم.
عقل گفت :من تقوى به كار دارم ،عشق گفت :من به دعوى چه كار دارم.
عقل گفت :مرا علم ٤بلاغتست ،عشق گفت :مرا از هر دوعالم ٥
فراغتست.
عقل گفت :من دبير مكتب تعليمم ،٦عشق گفت :من عبير نافهء تسليمم .٧
عقل گفت :من قاضى شر يعتم ،عشق گفت :من متقاضى وديعتم .٨
عقل گفت :من آينهء مشورت ٩هر بالغم ،عشق گفت :من از سود و ز يان فارغم.
عقل گفت :مرا لطائف و غرايب ياد است ،عشق گفت هرچه غير معشوقست همه باد است .١٠
عقل گفت :من كمر عبودي ّت بستم ،عشق گفت :من بر عتبهء الوهي ّت نشستم .١١
عقل گفت مرا ظر يفانند پرده پوش ،عشق گفت :مرا حر يفانند درد -نوش.
__________
- ١ش ،ب :بود و وجود.
- ٢م )كنز( ،ش ،ب :نقره.
- ٣م )زاد(» :حرم« ندارد.
- ٤ش ،ب :علم و.
- ٥م )كنز( :مرا عالمى.
- ٦م )كنز( :دبيرى مكتبى) .زاد( تعليم ام.
- ٧م )زاد( :تسليم ام .از اينجا به بعد در رسالهء زاد العارفين ترتيب گفتگوها پس و پيش شده است.
- ٨م )زاد( :متقاضى طر يقتم ب :متقاضى و در يغتم.
- ٩م )زاد( :آئينهء حسن.
- ١٠م )زاد( :هرچه بجز حضرت او همه بادست .ش :جز دوست هرچه گويى بادست .ب :جز دوست هرچه كنى بادست.
- ١١ش ،ب :بر عقبهء الوهيت هستم.
رباعى ١
اى عقل كه در چين جسد فغفورى ...گر جهد كنى تو بندهء مغفورى
فرقست ميان من و تو بسيارى ...چون فخر كند پلاس بر محفورى ٢؟
عقل گفت :من رقيب ٣انسانم ،عشق گفت :من نقيب ٤احسانم .٥
٦عقل گفت :من گشايندهء در فهمم ،زدايندهء زنگ وهمم ،بايستهء تكليفاتم ،شايستهء تشر يفاتم ،گلزار خردمندانم ،دست افزار
هنرمندانم .٦اى عشق ترا كى رسد كه دهن باز كنى و زبان طعن دراز كنى ،تو كيستى؟ خرمن سوخته اى ،و من مخلص لباس
س ه ُداها .٧ تقوى دوخته اى ،تو پردهء محنتى و بلاها و من واسطهء ل َآتَي ْنا ك ُ َ ّ
ل ن َ ْف ٍ
عشق گفت :من ديوانهء جرعهء ذوقم ] - ٢٧٦الف[ ،برآورندهء شعلهء شوقم ،زلف محب ّت را شانه ام ،زرع مودّت را دانه ام،
] - ٣٠١ب[ ٨،منصب ايالتم عبوديّتست ،متكاء جلالتم حيرتست ،كلبهء باش من تحر يض است ،حرفهء معاش من تفو يض است،
گنج خرابه بس نامم ،سنگ قرابهء ننگ و نامم ،٨اى عقل ٩تو كيستى مؤدّب راه و من مقر ّب شاه ،لاجرم آن ساعت كه
روز بازار بود و نوروز عشق ١٠يار بود من سخن از دوست گويم و مغز ١١بى پوست جويم ،نه از حجاب پرسم و نه از حجاب ترسم
،١٢مستانه وار ١٣درآيم و به شرف قرب ١٤برآيم.
تاج قبول نهم بر سر و تو كه عقلى همچنان بر در!
ايشان ١٥درين سخن بودند كه ناگاه پيك تنبيه در رسيد از راه،
__________
- ١م )كنز( :رباعى را ندارد.
- ٢ش ،ب :پلاس چون فغفورى.
Shamela.org ١١
كنز السالـكين من كلماته ٢
Shamela.org ١٢
كنز السالـكين من كلماته ٢
Shamela.org ١٣
كنز السالـكين من كلماته ٢
Shamela.org ١٤
كنز السالـكين من كلماته ٢
Shamela.org ١٥
كنز السالـكين من كلماته ٢
- ١١م و ش :گذارى.
- ١٢ب :معرفت.
- ١٣ - ١٣م )كنز( ندارد و بعد ازين مطالبى دارد كه در هيچيك از نسخه ها نيست كه در »باب فضيلت شب« از همين نسخه
در پايان اين رساله خواهد آمد به اين ترتيب بقيه مطالب اين باب درين نسخه موجود نيست.
- ١٤ب :شين و شفقت.
- ١٥قرآن.٦٨ /٤ :
- ١٦آغاز سوره هاى متعدد قرآن.
شنيده باشى كه سيلاب طوفان نوح تيره بود چشم او را خيره گردانيد ،كشيد به امر الل ّٰه سرمهء سياه ،تا روشنايى چشم او بر مزيد
شد ،در عالم معنى نيز سيلاب طوفان غفلت روز مگير تيره است كه چشم روح ١ازو مجروح و خيره است؟ لاجرم كحّال ٢حكمت
ل ٣در ديدهء دل ٤تو مى كشد ،تا بيناى ازل و ابد شوى .چنانكه رسول صلى الل ّٰه سرمهء سياه شب را به وسيلهء ميل ق ُ ِم َ
الل ّي ْ َ
عليه و سلم مى فرمايد :عينان لا تمس ّهما الن ّار عين بكت فى جوف الل ّيل من خشية الل ّٰه و عين باتت فى سبيلى.
مردان راه سال و ماه گر يانند و تو غافل ،جوانان آگاه روز و شب از شب لحد ترسانند و تو فارغ! روز به تواضع و حسن خلق ٥
خندان باش چندانكه خاك شوى ،٦شب به مسكنت و خشيت گر يان باش تا از جملهء گناهان پاك شوى ٦چنانكه كفك در ياها
رب يابد ،سالك ٧نفى محالات و كشف كمالات بر لب است ،كمالات سرمستان حقّ در شب است .چنانكه بنده نظر عنايت از ّ
خو ْفًا و َ َطمَع ًا الآية .٨ ن ال ْم َضاج ِ
ِـع ي َ ْدع ُونَ ر َ َ ّبه ُ ْم َ را در بيدارى شب يابد .كما قال الل ّٰه تعالى :تَتَجافى جُن ُو بُه ُ ْم ع َ ِ
وت است .٩فارغ منشين كه امروز
ن اقْذِف ِيه ِ فِي الت ّاب ُ ِ
فارغ منشين كه امروز تو سوداى لعل و ياقوت است ،فرداى تو شب هيبت أَ ِ
ن ١٠است .فارغ منشين كه امروز تو اوامر و نواهى احدست تو مشغولى اين و آن است ،و فرداى تو شب حسرت ك ُ ُ ّ
ل م َنْ عَلَيْها فا ٍ
١١و فرداى تو پزمانى شب لحدست؛ و تو دانى كه شب لحد گرسنه است كه گوشت و پوست دشمن و دوست حواله بدوست
١٢كه القبر ١٣
يأكل ال ّلحم و الشّحم و لا يأكل الإيمان و المعرفة.
شب گور چيست؟ فرقت از جان پاك و غربت ١٤هرچه تمام تر در زير
__________
- ١ب + :تو.
- ٢ب :كه حال.
- ٣قرآن٧٣ /٢ :
- ٤ش» :تو« ندارد.
- ٥ب :خلق حسن.
- ٦ - ٦ب :ندارد.
- ٧ش و ب :سالـكى.
- ٨قرآن.٣٢ /١٦ :
- ٩قرآن ٢٠ /٣٩ .ب :فارغ منشين كه امروز تو روزست فرداى تو خود شب گورست.
- ١٠قرآن٥٥ /٢٦ :
- ١١ب :نواهى حدست.
- ١٢ش :حواله با اوست.
- ١٣ب :القين.
- ١٤ب :قربت.
خاك .شب گور چيست؟ وداع ١زن و فرزند ،و انقطاع از خويش ٢و پيوند.
شب گور چيست؟ رحلت از وطن و حسرت در خاك و خون و كفن .شب گور چيست؟ ناله و ندامت ،و پشيمانى تا روز
قيامت .شب گور چيست؟ خشيت امل و هيبت القبر صندوق العمل .شب گور چيست؟ رفتن ازين دار غرور و خفتن تا هنگام
صور ،٣و َأَ َ ّ
ن الل ّٰه َ يَبْع َثُ م َنْ فِي الْق ُب ُورِ .٤
نظم ٥
Shamela.org ١٦
كنز السالـكين من كلماته ٢
اى كه پيوسته تو در عصيان ٦روى ...چون بميرى همچنان پزمان روى ٧
نيك بايد زيست تا ٨در وقت مرگ ...ديگران گريند و ٩تو خندان روى
عارفان را در شب به گر يه فرمايند تا چون روى دل ايشان به قطرات ندامت شسته گردد ١٠نظر كرامت يابند .يعنى ١١گل
چينند و خار نه بينند ،در نور نشينند و نار نه بينند.
حكايت .١٢
شاهدى چون ماهى ،مى رفت در راهى ،ناگاه در خاى ١٣حمام افتاد.
روى چون ماه را به گل سياه ١٤ديد ،غمگين شد .عاشق به وى گفت :روى چون ماه را به گل سياه مبين ،به مشت ١٥آبى
بشوى تا باز شايستهء ١٦نظرها شوى.
حب دنيا
ّ ن تقويمى ١٨كه از سرمستى غفلت در پارگين حم ّام
در عالم معنى نيز تو اى ١٧مؤمن شاهد لَق َ ْد خ َلَقْنَا ال ِْإن ْسانَ فِي أَ حْ سَ ِ
كه سر همه خطاهاست ١٩افتاده اى و روى چون ماه را به لاى ابتلاى گناه سياه كرده اى .چه كنى؟ يك شب برخيز و قلعهء
دل و قب ّهء ٢٠ضمير را از صفات ولعات و وساوس به خندق پرآب ديده
__________
- ١ش :داغ.
- ٢ب :خيش.
- ٣ب :نفخ صور.
- ٤قرآن.٢٢ /٧ :
- ٥ب» :نظم« ندارد.
- ٦ب :ايكه پيوسته عصيان.
- ٧ب :پژماروى.
- ٨ب :نيك بايد تا.
- ٩ب :گريند تو.
- ١٠ب :كردن.
- ١١ب :معنى.
- ١٢نقلست.
- ١٣ب :جاى.
- ١٤ب :تباه.
- ١٥ب :مشتى.
- ١٦ب :تابان شاية.
- ١٧ب :توان.
- ١٨قرآن .٩٥ /٤ :ب :تقويم.
- ١٩ب :خطاست.
- ٢٠ش و ب :قلعه.
پاس دار ،تا در قيامت پاك گردى.
طالبى كه روزنامهء محب ّت نخواند او قدر غلبات جذبات تجلي ّات شب چه داند؟ سكندر سرّى كه در عالم تار يكى شب به ميامن نظر
رب آب حيات نجات مناجات نيافته است او قيمت دم ندم صبحدم چه شناسد؟ كو عاشق شب خيزى ،صادق اشك عنايت ّ
ريزى تا قدر شب بداند؟
رباعى
سالك به غم تو خشك لب مى بايد ...شيداى تجلي ّات شب مى بايد
جانى كه ز سوز ١روز حظى خواهد ...پيوسته نيازمند شب مى بايد
كاتب قلم در مداد سياه مى زند و بر كاغذ سفيد مى راند ،به وسيلهء اين سياه و سفيد چندين هزار اسرار نهان بر اهل جهان پيدا
مى شود كه :ن و َالْق َلَم ِ و َما ي َ ْسط ُر ُونَ ٢در عالم معنى چون كاتب سر ّ ٣سالك قلم تيزكار اذكار روز را به وسيلهء مداد شب سياه بر
قرطاس اخلاص و َق ُوم ُوا لل ّٰه ِ قانتِِينَ ٤روان دارد لطائف ازل و ابد برو كشف گردد كه من اخلص لل ّٰه اربعين صباحا ظهرت ينابيع
الحكمة من قلبه على لسانه.
رباعى
Shamela.org ١٧
كنز السالـكين من كلماته ٢
در شب دل زنده را به حق ميل بُو َد ...در ديدهء شب روان او سيل بُو َد
ل بُو َد
الل ّي ْ َ ِ
چراغ تو ق ُ ِم َ بر روز مفاخرت كنى مى شايد ...اى شب چو
عزت شب شناخت عالميست ٥و هر كه قيمت شب خيزان ندانست ظالميست ٦بيت :٧ هر كه ّ
شب چيست چراغ جاودانى ...يا شعلهء شمع آن جهانى
شب برقع اطلس سياهست ...بر چهرهء شاهدِ معانى
در طور شب است نور معنى ... ٨جان هست شراب لن ترانى
__________
- ١ش :كه بسوز.
- ٢قرآن.٦٨ /١ :
- ٣ب :بر.
- ٤قرآن.٢ /٢٣٨ :
- ٥ب :عالمست.
- ٦ب :طالمست.
- ٧ب :ظ :شعر.
- ٨ش و ب :در نور شب است طور معنى.
با عاشق اشك ريز شب خيز ...شب راست كرشمهء نهانى
شب چيست به قول پير انصار ...سرچشمهء آب زندگانى ١
در عالم معنى مگر روز عالم افروز ٢بر شب شكسته دل مفاخرت مى نمود كه اى شب مرا خورشيد ٣رخشانست ،تاب آفتاب
نورافشانست .اى شب ،مرا تصرّفات زر و سيم است ،معاملات شور و تيم است .٤اى شب مرا صفت جماعت سه وقت نماز
است ٥روزهء سى روزهء اهل نياز است .اى شب جهاد و حج در ٦من است تكبيرات عيدين در من ٧است .اى شب ،من
معدن ٨
كرامتم ،دبدبهء قيامتم ،كوكبه اى ٩كه من دارم كراست؟ علم عالم افروز من ١٠
رايت آيت و النّهار مبصر ١١است.
رباعى ١٢
آنم كه قباى بخت دوزم ... ١٣بدخواه شوى به قهر سوزم ١٤
اى خيرهء تيره روى شب نام ... ١٥آخر تو شبى من اينكه روزم ١٦
عزت بناليد كه الهى اگر ١٧روز بندهء رومى درگاه است ١٨،شب نيز غلام حبشى بارگاه است ،١٨به جاه
شب به حضرت ّ
عز اسمه خطاب فرمود ٢٢كه اى نبى قرشى ١٩كه اين حبشى شب را ٢٠بر رومى روز ٢١فيروز گردان .بارى ّ
__________
- ١در نسخه م )كنز( اين شعر در باب فضيلت شب آمده است و اين بيت را اضافه دارد:
عزت شين شب بدانى اى دولت سين سرّ جانتگر ّ
- ٢م )زاد( :معنى يك روز روز عالم افروز) .كنز(» :شب را با روز مناظره افتاد .روز گفت :من ز يارت احبابم« كه به اين
ترتيب بخشى از مطالب را ندارد.
- ٣ب :خرشيد.
- ٤ب :سورنيم است.
- ٥ش ،ب :جماعت جمعه و پنج وقت نماز است.
- ٦م )زاد( :بر.
- ٧م )زاد( :عيد در من.
ش و ب :بر من.
- ٨م )زاد( :معدنى.
- ٩ش :دمدمهء قيامتم كواكبه .ب :ديدمه قيامت منم.
- ١٠م )زاد(» :من« ندارد.
- ١١قرآن.٤٠ /٦١ ،٢٧ /٨٦ ،١٠ /٦٧ :
Shamela.org ١٨
كنز السالـكين من كلماته ٢
Shamela.org ١٩
كنز السالـكين من كلماته ٢
Shamela.org ٢٠
كنز السالـكين من كلماته ٢
Shamela.org ٢١
كنز السالـكين من كلماته ٢
Shamela.org ٢٢
كنز السالـكين من كلماته ٢
- ١٨ش :اى شب سخنى بشنو از من بخشى ،ب :اى شب چينى بشنو از من بخشى.
- ١٩ب :قريشى.
خواهى كه به جاى من نشينى ١نسزد ...بر جاى ابو بكر بلال حبشى ٢
اى شب تو كيستى؟ زنگى سياهى و من ٣ختنى زادهء چو ماهى .اى شب تو در خرابهء تار يكى ها بومى ،٤و من بر تخت بخت
٥روز سكندر رومى .٦
اى شب تو حبشى مشعله دارى و من شاه شهرت يافتهء بزرگوارى .٧شب گفت :اى روز بيش ازين درازنفسى مكن و دعو
كسى مكن .٦
تو تشويش سر ّ سالكانى ،تاراج وقت عاشقانى ،٨ترا حر يصان زرپرستند و مرا سرمستان مى الستند .٩ترا غافلان ديرخيزند ١٠و
مرا مشتاقان ١١
اشك ريزند ١٣ .١٢اى روز من آن شاه شب نامم ] - ٢٩٣ب[ كه مجر ّه راه منست ،١٤كواكب سپاه منست ،مشترى تكمهء
كلاه منست ،١٣اى ١٥روز من آن شاه شب نامم كه ١٥مريخ دربان منست ١٦،عطارد ديوان ١٧منست ،زهره مهمان
منست ١٦زحل پاسبان منست ،ماه چراغ رخشان منست ،١٨شفق ١٩شاهد نورافشان منست .اى روز اگر ترا تاج نور بخش
زرّين است ،مرا درر غرر بهجت افزاى پروين است .٢٠اگر ترا ٢١از اشع ّهء آفتاب ٢٢لباس ششتريست مرا نيز در بناگوش
اسرار درّ شاهوار ٢٣مشتريست .اگر ترا بر خوان ٢٤قرص آفتابست ،مرا نيز شادروان ٢٥زربفت ماهتابست .اگر از پنج وقت
نماز سه در تو گزارده
__________
- ١ش :به جاى نشينى.
- ٢نسخه م )زاد( در اينجا اضافاتى دارد ،نگاه كنيد به آخر اين رساله.
- ٣ب :حسبتى.
- ٤ش ،ب :اى شب تو بر خرابهاى تار يك چو بومى.
- ٥ش ،ب :تخت روزگار.
- ٦ - ٦م )كنز( ندارد.
- ٧م )زاد( در اينجا اضافاتى دارد نگاه كنيد به آخر اين رساله.
- ٨ش ،ب :تاراج گر وقت مشتاقانى.
- ٩ش ،ب :ميكدهء الستند.
- ١٠ب :غافلان در خريد.
- ١١ش ،ب :عاشقان.
- ١٢م )زاد( + :صفت غافلان تو فسوف يلقون اثاما مدحت عاشقان من يَب ِيت ُونَ ل ِر َ ّبِه ِ ْم سُ َج ّدًا و َق ِيام ًا.
- ١٣ - ١٣م )زاد( ندارد.
- ١٤ش ،ب» :كه مجر ّه راه منست« ندارد.
) - ١٥ - ١٥زاد( ،ش ،ب :ندارد.
- ١٦ - ١٦م )زاد( :ندارد.
- ١٧م )كنز( :ايوان.
- ١٨م )زاد(» :ماه چراغ رخشان منست« ندارد .ش ،ب» :چراغ تابان منست.
- ١٩م )زاد( :قمر.
- ٢٠ب :مرا نيز در غدر افراى و نيست.
- ٢١م )زاد( ش ،ب :اى روز اگر ترا.
- ٢٢م )زاد(» :آفتاب« ندارد.
- ٢٣ش :بناگوش شاهوار .ب :شاهوار از.
- ٢٤م )كنز( :خان .ش ،ب :اى روز اگر ترا.
- ٢٥ش ،ب :در شادروان.
Shamela.org ٢٣
كنز السالـكين من كلماته ٢
است ،١مرا ٢شاهد ماه شب چهارده است .اگر ترا به تفاخر و بزرگوارى ٣ميل است ،مرا ٤خطاب مستطاب يا أَ ُ ّيهَا ال ْم َُز ّمّ ِ ُ
ل
ل ٥است٦. ق ُ ِم َ
الل ّي ْ َ
اى روز اگر مرا گفتى سياهى ،باك نيست ،٧جامهء ٨كعبه سياه است بيت الل ّٰه است ،حجر الاسود سياه است يمين الل ّٰه است
.٩اى روز اگر من سياهم باكى ١٠نيست مداد سياه است مدد ادباست ،١١اطلس سياه است زينت خطباست .اى روز
عزت صرّافان است ،نرگس چشم سياه است ] - ٢٨١الف[ غارت اگر من سياهم باكى ١٠نيست ،سنگ محك سياه استّ ،
١٢وقت مشتاقان است .اى روز ،اگر من سياهم باكى ١٠نيست ،زبيب ١٣سياه است شفاى بيماران است ،هليله سياه است
دواى دردمندان است.
اى روز اگر من سياهم ،علم ١٤عيد سياه است زيبا مى نمايد ،زلف و ابرو سياه است دلها مى ربايد .اى روز اگر من سياهم باكى
نيست - ٢٩٤] ١٥الف[ خال مهوشان سياه است مرغوب است ،گيسوى دلبران سياه است به غايت محبوب است .اى روز
اگر من سياهم باكى نيست ،١٥اكثر عرب سياهند ١٦
حب العرب من الإيمان ،نامهء عاصيان ١٧سياه است و يُبَش ِّر ُه ُ ْم ر َ ُ ّبه ُ ْم ب ِرَحْمَة ٍ مِن ْه ُ وَرِضْ وانٍ١٨ .ّ و
__________
- ١م )زاد( :سه وقت در تو ،ش :اى روز اگر ترا چهار وقت فر يضه گذارده .ب :اى روز اگر ترا پنج وقت فر يضه گذارده
است.
- ٢ش ،ب + :نيز.
- ٣ش ،ب :اى روز اگر ترا بر تفاخر بزرگوارى.
- ٤ش ،ب :مرا شهرت.
- ٥قرآن ٧٣ /١ :و .٢
- ٦نسخه هاى ش و ب در اينجا اضافاتى دارند ،نگاه كنيد به آخر رساله.
- ٧م )كنز( :اگر من سياهم باك نيست .ش :شب گفت اى روز اگر سياهم باكى نيست .ب:
شب گفت اى روز اگر من سياهم باكى نيست.
- ٨م )زاد(» :جامه« ندارد.
- ٩ش» :است« ندارد.
- ١٠م )زاد( :باك.
- ١١ش :مدد او باست .ب :سد باست.
- ١٢م )كنز( :غارت گرى .ش ،ب :غارت گر.
- ١٣ش و ب :زيت.
- ١٤م )كنز( :سياهم باكى نيست علمى .ش ،ب» :اى روز اگر من سياهم« ندارد.
- ١٥م )زاد(» :باكى نيست« ندارد.
- ١٦م )كنز و زاد( :سياهست.
- ١٧ش و ب :عصيان.
- ١٨قرآن.٩ /٢١ :
اى روز تو سرخى ١و سرخى جز ٢زنان را به كار نيايد ،٣نمى بينى كه سرخى شفق را بقا نباشد ،شاهد سرخ را نيز چندان بقا
نمى باشد .آتش سرخ است به جز دود از وى برنيايد ،جامهء سرخ مردان را در خواب و بيدارى نيكو نيايد .چشم كه سرخ بود
علامت رمد است ،آفتاب نيز كه سرخ باشد امارت كسوف است باد نيز كه سرخ است عالمى ازو هراسان است ،علم سرخ نيز
يكى از نشانه هاى خون ريزيست .گل خير و به غايت سرخ است امّا قيمتى ٤
ندارد .زر چون سرخ است صد هزار عام و خاص در هوس او دل و جان ٥به باد داده اند .كم سرخى ٦توان يافت كه او ٧
ق عَظ ٍِيم ٩بود .لاجرم سكندر سرّ سالكان سرخ رويى آب حيات علم و حكمت را حليم و سليم بود تا بر سين سنن ٨و ِإ َن ّ َ
ك لَعَلى خ ُل ُ ٍ
Shamela.org ٢٤
كنز السالـكين من كلماته ٢
١٠در تار يكى ١١صبح و سياهى شب طلبيده اند ١٢كه من أخلص لل ّٰه اربعين صباحا ظهرت ] - ٢٨١ب[ ينابيع الحكمة من
قلبه إلى لسانه .١٣
شعر ١٤
شب روان مستند ١٥شام و صبحدم مخمور شب
شب روان را دل خراب و جان بود معمور شب
شب روان زنده دل را جان به غارت مى برد
ن صبح و غمزه هاى شاهد ١٦مستور شب حس ِ
__________
- ١ش و ب :تو سرخى و كم سرخى توان يافت كه حليم و « ...و به اين ترتيب هر دو نسخه مقدارى افتادگى دارد.
- ٢م )كنز(» :جز« ندارد.
- ٣م )كنز(» :به كار نيايد گل خير و به غايت « ...كه ازين نسخه نيز بخشى از مطالب افتاده است.
- ٤م )زاد( :قيمت.
- ٥م )كنز( :صد هزار خاص و عام در هوس وى جان.
- ٦م )زاد( :سرخ.
- ٧ش ،ب» :او« ندارد.
- ٨م )زاد( ،ش ،ب :بر سنن سنن.
- ٩قرآن.٦٨ /٤ :
- ١٠ش ،ب :آب حيات را.
- ١١م )زاد( در سفيدى.
- ١٢م )كنز( :شعر.
- ١٣م )زاد( :اما واى بر آن كسان كه روز ( ...
- ١٤اين شعر در زاد العارفين نيامده است و در نسخه هاى ش و ب بيت هاى ١٤ ،٦ ،٤و ١٧آمده است.
- ١٥م )كنز( مستمند.
- ١٦م )كنز( :شاهدى.
خت صبح شاهى مى كنند شب روان بر تخت ب ِ
زانكه حاصل كرده اند از شوق دل منشور شب
شب روان را عشق بازى كى بود با حور عين
شب روان را عشق بازى بس بود با حور شب ] - ٢٩٤ب[
شب روان گمناميى در روز حاصل كرده اند
تا شدند ١از سوزِ عشق آن صنم مشهورِ شب
فاسقان لايعقلند از جرعهء انگورِ روز ٢
شب روان مستند ليكن از مى انگور شب
اى شراب شب روان از اشك صبح و سوز روز
اى كباب عاشقان از شعلهء تنور شب
كس نمى داند ز روى سِرّ كه جان مى پرورند
ماهيان در آب سرد و شب روان در نور شب
نفخهء صورى چه حاجت تا دهد جان مرده را
شب روان كوى دلبر زنده اند از صورِ شب
سهل كارست آنكه بينى شاهد منظور روز
مرحبا آن شب روى را كو بود منظور شب
كى شود حاصل ز سور جن ّت المأوى ترا
آنچه جان شب روان را حاصل است از سور شب
در ر ياضت نفس سالك چون بود مقهور روز
Shamela.org ٢٥
كنز السالـكين من كلماته ٢
Shamela.org ٢٦
كنز السالـكين من كلماته ٢
- ١٣ب :بروان.
- ١٤ب :الناس بنام.
هابيل راه ايمان گزيد و قابيل را سگ شيطان گزيد .قابيل از اوّل ١ردّ بود آوازه برآمد كه بد بود ،تا دوست را چه بود مراد،
ن هذا لشيء يراد.إ ّ
چون آدم نهاد از عنا سر بر بالين فنا و نوبت به نوح رسيد و نسيم نبو ّتش بوزيد ،بودند قومى لاى چرك و مبتلاى شرك ،مى خواند
وحى بر ايشان و ايشان همچنان پريشان .چندى را كه حقّ تعالى خواست به حديث وى شدند راست تا به فرمان جليل پيدا آمد
خليل ،قومى بودند بدنام در پرستش اصنام ،آن را كه عنايت ازل نبود از سخن او نه اثر ديد و نه سود .٢امّا چون از مادر دوران،
بزاد موسى عمران ،راه نمود قبطيان را ٣و آگاه كرد فرعونيان را .٣انكار كردند كافران را و اقرار كردند ساحران را .٤بر هر
كه از حقّ تعالى بود ارادت ،٥گشاده شد در سعادت ٦و غرقه شدند آن مشت لعين ف َأَ غْرَق ْناه ُ ْم أَ جْم َع ِينَ .٧
پس از وى برآمد عيسى به تعجيل و آورد انجيل و گفت اى يهود ،بترسيد از ملك ودود .در يچه اى از عليّين باز شد بر حوار يّين
و باقى مردهء مردار ،گفتند او را كشيم بر دار .خلاص يافت از آن اندوه و ٨ملاعين انبوه .به كليد رشاد در دل گروهى را
يحْكُم ُ ما يُر ِيد ُ .٩
گشاد ،تا بدانند پير و مريد سرّ َ
چون بر بالين صفا ،تكيه ١٠زد مصطفى ،آن را كه در ازل نبود راه نتوانست كرد آگاه .حبشى سياه را بهشت ،١١قريشى چون
ل الل ّٰه ُ ما يَشاء ُ .١٣
ماه را ١٢كنشت .ابو طالب نصيب يافته در روم ،و ابو جهل بر سر خوان محروم؛ تا بدانى مهوشا ،سرّ ي َ ْفع َ ُ
نبينى كه بعد از چندين ١٤نياز و ناله ،و نماز چهارصدساله چون اهل كليسا ١٥ملعون شد برصيصا و كشندهء حمزه ،آشنا شد به
يك غمزه .كسى را كه
__________
- ١ب :قابيل هم در اول.
- ٢ب :شنود.
- ٣ - ٣ب :ندارد.
- ٤ب» :را« ندارد.
- ٥ب :تعالى در ارادات.
- ٦ب :بر سعادت.
- ٧قرآن.٣١ /٧٧ :
- ٨ب» :و« ندارد.
- ٩قرآن.٥ /١ :
- ١٠ش :تكبير.
- ١١ب :را او بهشت.
- ١٢ب» :را« ندارد.
- ١٣قرآن.١٤ /٢٧ :
- ١٤ب :چندى.
- ١٥ش :كليسيا.
حق تعالى توفيق نداد و ننمود طر يق سداد ،١دعوت انبيا و راه نمودن ٢اوليا آهنى بود در كورهء بى تاب و دانهء بود در شورهء
بى آب؟!
ل الل ّٰه ُ فَما لَه ُ م ِنْ هادٍ .٤
از خشم و رضا چه سوداى زه ّاد ،٣وَم َنْ يُضْ ل ِ ِ
ابيات ٥
هر تنى را رنگ و بويى ٦داده سلطان ازل
هر سرى را سرنوشتى ٧كرده ديوان ازل
هر وجودى در حقيقت مظهر سرّى شده ٨
تا شود پيدا ز سرّش ٩علم پنهان ازل ] - ٢٩٧الف[
اختيار ما چه سنجد پيش تقدير اله
جمله را ١٠چون گوى گردان كرده چوگان ازل
Shamela.org ٢٧
كنز السالـكين من كلماته ٢
Shamela.org ٢٨
كنز السالـكين من كلماته ٢
Shamela.org ٢٩
كنز السالـكين من كلماته ٢
Shamela.org ٣٠
كنز السالـكين من كلماته ٢
ن الْغ َ ِيّ ،٢ترا اى دل افگار ٣ اين ستيزه و جدل تا كى ،١ق َ ْد تَبېَ ّنَ ُ
الر ّشْ د ُ م ِ َ
با ازل و ابد چه كار؟ دست از فضول بدار و خود را به ٤شر يعت سپار .در پى قضا و قدر جامهء دين خود مدر .كارى مكن
ناجايز عليكم بدين العجائز.
زنهار ،زنهار ،در خانهء كسى ،اگرچه گستاخى بسى ،٥مرو بى دستورى كه شرعا نه معذورى ،در ازل كه سراى سرّ ٦الهيست
ك الْأَ ك ْرَم ُ ٧ترا چون نداشت محرم ،هان در نيايى بى اجازت ،تا حقيقت ٨شود مجازت و و حرم طلسم پادشاهيست ،غيرت وَر َُب ّ َ
نمازى شود نمازت .٩
اگر ترا اختيار نبودى و از حقّ مكنت يار نبودى ،حضرت كبر يا بفرمودى كه اى انبيا وديعت ١٠نماز را و امانت نياز را ،چون
متقاضيان باز خواهيد از بندگان .انبيا گفتند :١١الهى ،چيزى كه ندادى چه خواهى؟ ايزد تعالى زر ١٢خواهد نه صفر ،و َلا
ن الل ّٰه َ لا ي َأْ م ُرُ ب ِالْف َحْ شاء ِ .١٥
يَرْضى ل ِع ِبادِه ِ ال ْـكُفْر َ .١٣جوانمردا ١٤فتوح بخشاِ ،إ َ ّ
خانهء دل كنى پردود و گويى كه حكم ازل اين بود! اگر گناه از خداست بنده را ١٦عذاب چراست؟ قذف از خواجه و ح ّد بر
غلام ،شرعانه جائز بود و السّلام .دانستن اسرار ازلى و سر ّ كار لم يزلى وهم بشريت را براندازد ١٧و فهم انساني ّت را ١٨بگدازد.
ل ١٩
ازل را تو چه دانى و تا ابد نمانى! ازل بحريست زخّار و تو صَل ْصا ٍ
ك َالْفَخ ّارِ ٢٠در يايى كه هزار فوج غرقه كند ٢١به يك موج! انبيا با آن همه درّاكى
__________
- ١ب :تا به كى.
- ٢قرآن.٢ /٢٥٦ :
- ٣ب» :افگار« ندارد.
- ٤ب» :به« ندارد.
- ٥ب :گستاخى اخى بسى.
- ٦ب :سرا.
- ٧قرآن.٩٦ /٣ :
- ٨ب :اجازت باش با حقيقت.
- ٩ب» :شود نمازت« ندارد.
- ١٠ب :و در يغت.
- ١١ب :گفت.
- ١٢ب :در.
- ١٣قرآن.٣٩ /٧ :
- ١٤كذا در »ش« ،ب :جوانمردان .ظ :جوانمردا فتوح بخشا.
- ١٥قرآن.٧ /٢٨ :
- ١٦ب :بند را.
- ١٧ب :را اندازد.
- ١٨ش» :را« ندارد.
- ١٩ب :ازل بحاريست رخار و تو صد سال.
- ٢٠قرآن.٥٥ /١٤ :
- ٢١ب :غرق كنى.
و اوليا با آن همه چالاكى ،ظاهر شرع را بودند و در ازل خوض ننمودند .اى نيم نفس ،تو كجا و اين هوس؟! اى ماه عقل تو در
زير ميغ ،خود را مزن بر تيغ .اگر ترا از جهل تار يكيست ،علم ازل را چون ١روى تيغ بار يكيست.
رباعى ٢
بى گر يه مجوى رتبت يحيا را ...گر فهم كنى تو رتبت عليا را
در ياى ازل محيط بى پايانست ...اى پشه چه لايقى تو اين در يا را
آرى ،چوگان ازل را گويى؛ ولى زنهار تا نگويى كه نقش بند الست بر سر كارم چه بست هم ّت را بر عمل ٣دار مقصور ،٤تا در
دو جهان باشى منصور .٤نفس در پى لذات ،او را چه خبر از ذات ٥؟ بدين ٦دستار و كلاه ،چه دانى اسرار اله ٧؟ مغفرت
Shamela.org ٣١
كنز السالـكين من كلماته ٢
را تقوى بايد و معرفت را معنى بايد و ما راست جهل ،كى شود كار بر ما سهل ٨؟ ] - ٢٩٨الف[
رباعى ٩
گر در پى شهوت و هوا خواهى رفت ...از مات خبر كه بينوا خواهى رفت
بنگر كه كيى و از كجا آمده اى ...مى دان كه چه مى كنى كجا خواهى رفت
اى آنكه به سر و رويى ١٠مشغول و به باد بروت خود مخذول ،آهسته باش و مخروش و چيزى كه ندارى مفروش .اگر در چشم
خود عزيزى ،آخر ببېن كه چه چيزى! دل ١١تو قطرهء خون و حاصل ١٢تو دنياى دون .در طفوليت در مهدى و در رجولي ّت
در جهدى؛ چون به دست آيد برگى ناگاه درآيد ١٣مرگى.
گاه آتش و گاه آبى ١٤و عاقبت مشت ترابى.
__________
- ١ب :جوى.
- ٢ش» :رباعى« ندارد.
- ٣ب :را اين عمل.
- ٤ب :مقصود.
- ٥م )كنز( :در پى لذت او را چه خبر از ذلت.
- ٦ش ،ب :يا بدين.
- ٧م )كنز( :چه دانيم اسراه اله.
- ٨م )كنز( :كار بر ما كى شود سهل.
- ٩ش» :رباعى« ندارد .م )كنز( :شعر و پس از آن ٩بيت در قالب مثنوى آورده است نگاه كنيد به آخر اين رساله.
- ١٠ش :بسروريى .ب :بسروى.
- ١١م )كنز( :دلى.
- ١٢م )كنز( :حاصلى.
- ١٣م )كنز( :از در درآيد.
- ١٤م )كنز( :گه بلبل و گه خرابى.
شعر ١
اى پسر گر مرد راهى بر در در يوزه باش
در تواضع خاك بوس و در قدم چون موزه باش
خويش را افكنده دار و باركش همچون زمين ٢
بر دَرِ حقّ پشت خم چون گنبد پيروزه باش ٣
ظاهر شيرين و باطن تلخ چون خرما مشو
از درون نرم و منور و ز برون چون غوزه باش ٤
مطعم بيچارگان چون كاسه شو بى من ّتى ٥
بى طمع سقّاى ٦هر تفسيده دل چون كوزه باش ٧
از حيا افكنده سر وز زهد ٨لاغر همچو چنگ
وز ندم هر صبحدم در ناله چون جلغوزه باش
گر مسلمانى ز خمر و زمر مى كن ٩اجتناب
گر ورع ورزيده اى رو دور نيز ١٠از بوزه باش
گر دوام نور ايمان بايدت شب زنده دار
ور امان خواهى ز دوزخ روزها بر روزه ١٢باش
ور ١١غنا خواهى ١٣ز مردم پير انصارى تو خود ١٤
قانع و راضى ز حقّ بر قسمت هر روزه باش ١٥
__________
Shamela.org ٣٢
كنز السالـكين من كلماته ٢
- ١ب :ابيات .در م )كنز( زير اين عنوان پيش از شعرى كه در نسخه هاى ش و ب آمده است شعر ديگرى آمده است .نگاه
كنيد به اضافات آخر اين رساله.
- ٢م )كنز( :خويشتن افكنده دار و باركش همچو زمين.
- ٣ش ،ب :فيروزه باش .در م )كنز( اين بيت و بيت بعدى پس و پيش آمده است.
- ٤ب :از درون نرم منور و ز يرون چون عمره باش.
- ٥م )كنز( :چون كوزه شو .ش :بى منتهى .ب :چون كاسه شو منتى.
- ٦م )كنز( :سقايى.
- ٧ب :دل جوان كوزه باش.
- ٨ش ،ب :در زهد.
- ٩ب :ز خمر و ز مى مى كن.
- ١٠م )كنز( :دورتر.
- ١١م )كنز( :گر.
- ١٢ش ،ب :با روزه.
- ١٣م )كنز( :جويى
- ١٤م )كنز( :تو رو.
- ١٥باب قضا و قدر در نسخه هاى ش و ب در اينجا پايان مى يابد ولى در نسخهء م )كنز( دو قطعه شعر )يك مثنوى و يك
غزل( تا آغاز باب ديگر آمده است ،نگاه كنيد به اضافات آخر اين رساله.
Shamela.org ٣٣
كنز السالـكين من كلماته ٢
Shamela.org ٣٤
كنز السالـكين من كلماته ٢
Shamela.org ٣٥
كنز السالـكين من كلماته ٢
شرابى ٢٢از ژاله ها .هر يكى را سجودى ٢٣و شهودى ،نازى و نيازى و ٢٤با حق تعالى رازى .٢٤گروهى به قيام ايستاده و
جمعى ٢٥به سجود
__________
- ١ - ١م )كنز( :ندارد.
- ٢ - ٢م )زاد( :ايشان نه آن مردانند كه بدين روى از دوست گردانند.
- ٣ - ٣م )زاد( :ندارد .ش ،ب :موعظه و پند.
- ٤قرآن.٢ /١٧٧ :
- ٥م )زاد( :و نه.
- ٦قرآن ٤٨ /٢٩ :و .٥٩ /٨
- ٧م )كنز( :بيشترى اوقات در دنيا صائم +مثنوى .نگاه كنيد به اضافات آخر رساله ،به اين ترتيب از اينجا تا »اكنون جمعى
پيدا شده اند« ندارد.
- ٨م )زاد( :از بركت.
- ٩م )زاد( :سايم.
- ١٠قرآن.٥ /٥٤ :
- ١١ش ،ب» :الوهي ّت« ندارد.
- ١٢م )زاد( :از ياى قيامت نون .ش :از وهم قيامت.
- ١٣ - ١٣م )زاد( :پيش از اين آورده است.
- ١٤م )زاد( :نان در يوزه.
- ١٥ش ،ب» :سفره گشايند« ندارد.
- ١٦ - ١٦م )زاد( :ندارد.
- ١٧ش :گلذار.
- ١٨ش ،ب :شب گذارد.
- ١٩ش :به خانهء ،ب :به خانه آيند.
- ٢٠ش ،ب :شورى.
- ٢١م )زاد( :رباب.
- ٢٢م )زاد( :شراب.
- ٢٣ش ،ب :هر يك سجودى.
- ٢٤ - ٢٤ش و ب :ندارد.
- ٢٥ش ،ب :استاده جمعى.
افتاده ،ساعتى آه گويند ،لحظه اى راه جويند ،زمانى زارى كنند و طلب رضاى بارى كنند؛ با آنكه هر يك قطب راهند از يكديگر
دعاى خير خواهند.
حاصل عمر را نواله كنند و به حلق ديگرى حواله كنند ،از دوست شادى ها و از بندگى آزادى ها .١
اين ها هوشياران مستند ،بيداران الستند ،غنى دلان تنگ دستند ،آه گو يان هوپرستند ،پاكانى كه از مستى هستى ٢رستند و از
قفص هوس جستند و قرابهء صيت و جاه شكستند ،و در حريم لى مع الل ّٰه نشستند .٣
شب ها بر فلك طاعت ماهند و روزها بر سرير قناعت شاهند ،در زمين به ناكامى مقهورند و در آسمان به نيك نامى مشهورند .همه
برادران ارادت و ياران عبادت .٤
شعر ٥
مرحبا قومى كه داد بندگى را داده اند
ترك دنيا گفته اند و از همه آزاده اند
روزها با روزه اندر گوشه اى ٦بنشسته اند
باز شب ها در مقام بندگى استاده اند - ٢٨٣] ٧الف[
نَفس خود را قهر كرده روح را داده فتوح
زاد تقوى برگرفته ٨بهرِ مرگ آماده اند
Shamela.org ٣٦
كنز السالـكين من كلماته ٢
Shamela.org ٣٧
كنز السالـكين من كلماته ٢
Shamela.org ٣٨
كنز السالـكين من كلماته ٢
باب ششم :در غرور جوانى وتيرماه پيرى وموت وحسرت مردگان ٢.٧
مرد بايد در ر ياضت روز و شب ... ١استخوان و پوست چون جنگى شده
اى سالك روشن جبين ،٢اهل صفّه را بدين چشم مبين ،٣اين جنگ با فرقه ايست كه ناموس ايشان خرقه ايست .٤كبودپوشان
سبز ٥خوارند ،زردرو يان سيه كارند ،٦در رقص برافشانند آستين و از صد يكى نه راستين .٧
شجرهء خبيثه خورند ٨امّت محم ّد نام اند و قوم لوطاند .٩
ي ء ٍ ١٢؟!
يحْسَب ُونَ أَ َ ّنه ُ ْم عَلى ش َ ْ
چون زاهد ديدند طوطيانند ١٠و چون شاهد يافتند لوطيانند ١١و با اين همه غفلت و غى َ
باب ششم :در غرور جوانى وتيرماه پيرى وموت وحسرت مردگان .١٣
١٤چنين گويد آن غو ّاص بحر فرات ،پير هرات ،رحمة الل ّٰه عليه :١٤
روزى در عالم جوانى چنان كه دانى ،١٥در خود نظر كردم ،خود را
__________
- ١م )كنز( :مرد بايد اندرين ره بهر دوست.
- ٢ب :چنين.
- ٣ش ،ب :را چنين مبين.
- ٤م )كنز( + :فرد :حال درويش نمايان بچه تقرير كنم زير خرقه عجيب اينست كه با زن ّارند .از براى حلق مرد ر يگ خرقهء با
گرد و ر يگ به خلق نمايند.
- ٥م )كنز( :سير.
- ٦ش ،ب :سياه كارند.
- ٧م )كنز و زاد( :يكى را نه راستى.
- ٨ش ،ب :خبيثى خورند .م )كنز( :خودند.
- ٩ش ،ب :قوم لوط و امت محم ّداند .م )كنز( :خوداند و قوم لوطاند +مثنوى .نگاه كنيد به اضافات آخر اين رساله .اين نسخه
پس از نقل اشعار دو سطر نثر بعدى را ندارد.
- ١٠ش ،ب :چون زاهدى ديدند صوفيانند.
- ١١ش :چون شاهدى يافتند لوطيانند با اين .ب :چون شاهدى يافتند همه لوطيانند با اين.
- ١٢قرآن ،٥٨ /١٨ :ش و ب :پس از اين اضافاتى دارند ،نگاه كنيد به آخر اين رساله.
- ١٣در م )كنز( :اين باب زير عنوان »باب چهارم در بيان بهار« آمده است .م )زاد( :باب پنجم در غرور جوانى .عنوان
مطابق است با نسخه هاى ش و ب.
- ١٤ - ١٤م )كنز( ش و ب :ندارد .ش ،ب :فانظر الى آثار رحمة الل ّٰه روزى.
- ١٥م )كنز( :همچنان كه دانى اين فقير انصارى و حيران صنع غفارى در خود م )زاد( :جوانى در خود.
ديدم عورى و نفس را بر خود زورى ١،و قالب ] - ٢٨٤الف[ چون گورى بى نورى ،از من برآمد شورى .١گفتم :چون كنم
تا الف قامت را در عبادت نون كنم ٢؟! درين راه مردى بايد روحانى و فردى بايد ر ب ّانى ٣كه ترك خلايق كند و قطع علايق
كند ٤؛ و مرا عيالى و فرزندى و خيالى و پيوندى؛ به ٥سبب ايشان سجود من پريشان ،مئونت فرزندان ٦بر ذمّهء من قرض ،و
اداى آن بر من فرض .٧ندانم ٥
خدمت ٨ايشان كنم يا دواى دل ٩پريشان كنم؟
در اين انديشه بودم ١٠كه ناگاه جوانى به سامانى ،١١دوستدارى هوادارى رفيقى شفيقى كه مرا با او ١٢مصادقت بود ،بعد
از چند روز كه ١٣
مفارقت بود ،از در درآمد كه گويى ماه ١٤از ابر برآمد .دانست كه با سينهء غمگينم و با ديدهء نمگينم .١٥از غايت مهربانى
]گر يان شد و در كار من حيران شد[ .١٦
غرهء ما هست] ،اين چه ناله و آهست[ ،١٨هنگام شادمانى است چه جاى پزمانيست ١٩؟ چون نوبت پيرى
گفت :هنوز ّ ١٧
آيد اين ٢٠غم پيش -گيرى شايد .برخيز تا به بوستان رويم ] - ٣٠٢ب[ و در ٢١گلستان خراميم؛ تا غم ها از دل زائل شود
Shamela.org ٣٩
كنز السالـكين من كلماته ٢
Shamela.org ٤٠
كنز السالـكين من كلماته ٢
Shamela.org ٤١
كنز السالـكين من كلماته ٢
Shamela.org ٤٢
كنز السالـكين من كلماته ٢
- ١٦م )كنز( و بسيار گريسته .ش و بِ :إن ّا لل ّٰه ِ و َِإن ّا ِإلَيْه ِ راجِع ُونَ گفته.
- ١٧ش و ب :اى جوان بدان و آگاه باش كه بهار.
- ١٨م )زاد( :غرهء عمر را.
اكنون به حكم اين اشارت از تنع ّمات نفسانى و مستلذات شهوانى ١
] - ٢٨٥ب[ ندامتى ٢نماى و به عهد ديانت و صيانت مداومتى نماى ،٣زود شو آگاه و روى آور به راه اى مرد بيراه كه ٤هر
كه در جوانى تخم عبادت ٥
نكاشت ز يان كرد و سود ٦نداشت .چون جوانى رفت بى ادبا فَلَنْ تَسْتَط ِي َع لَه ُ طَلَبًا ٧؟ اى مسكين غافل اى لطف خداوند ٨
ترا كافل ،آخر گلدستهء باغ انسانيستى ،٩پروردهء لطف سبحانيستى ،١٠امروز توبه كن كه فردا نيستى ،افسوس قدر تو كه
شيطانيستى ،اى يار از چه چنين نفسانيستى .١١
جوانان را نه به سخن پروا ١٢و نه در كوى دوست مأوى ،نه ترك بزه نه برگ مزه ،نگويى ١٣در چه راهى و يا كرا مى خواهى؟
نه راى صيامى نه پاى قيامى نه خدمت ١٤تمامى نه عبودي ّت مدامى ،١٥نه حلاوت طاعتى ،نه حضور ساعتى ،١٦آبروى دين
س مريز و با پروردگار خود مستيز .گر طالب اقبالى پس چرا فارغ البالى؟ تا كى در خوابى وقتست اگر در يابى .قوله تعالى :ك ُ ُ ّ
ل ن َ ْف ٍ
ذائِق َة ُ
__________
- ١م )زاد( :و تلذذات شهوانى.
- ٢م )كنز( :ندامت.
- ٣م )كنز و زاد( :و بعهد ديانتى و صيانتى روى را آور به راه.
- ٤م )زاد( :روى را آور .ش و ب :زود شو آگاه و روى آر به راه كه.
- ٥م )زاد( :سعادتى.
- ٦م )كنز( :سود )با كسر دال( )زاد( :سودى.
- ٧قرآن .١٨ /٤١ :م )زاد( +مثنوى .نگاه كنيد به پيوست هاى آخر اين رساله .و بعد از مثنوى :هر شير را بيشهء هر مرد را
پيشه جوانا ترا ...به اين ترتيب از اى مسكين تا نفسانيستى را ندارد.
- ٨م )كنز( :لطف ترا.
- ٩ب و ش :انسانى نيستى.
- ١٠ش و ب :سبحانى نيستى.
- ١١ب :اى يار اگر چنين نفسانيستى امروز توبه كن كه فردا نيستى »لا حول و لا قوة الا بالل ّٰه العلىّ العظيم «،ش :اى يار ...
امروز توبه كن كه فردا نيستى »لا حول و لا قوة الا بالل ّٰه العلى العظيم «.م )كنز( :از اينجا به بعد يك مثنوى ،چند غزل و قصيده
دارد .نگاه كنيد به اضافات آخر رساله.
- ١٢م )زاد( :جوانا ترا نه به سخن خدا پروا.
- ١٣ش :تو بگوى .ب :تو بگويى.
- ١٤ش و ب :حرمت.
- ١٥ش :نه طاعت ندامى.
ب :نه طاعت تدامى.
- ١٦ش ،ب :نه حضور ساعتى نه سرور عبادتى) .زاد( در اينجا به اندازه يك صفحه مطالبى دارد كه جز در چند عبارت با نسخه
هاى ش و ب اختلاف دارد و در حقيقت مطالب آن با همين عبارات خاتمه مى يابد .نگاه كنيد به پيوست هاى همين صفحه در
آخر همين رساله.
ْت .١يكى گذرى كن به گورستانها و نظرى به شورستانها تا ببينى چندين هزار مقابر و مزار و نازنينان خفته زار كه بسيار ال ْمَو ِ
كوشيدند و نيوشيدند و در تاب حرص و امل جوشيدند ٢و به رنگ غنايم و اموال فر يفته شدند چون اطفال ،و به در ياها درآمدند
و به كوهسارها برآمدند ،و از جواهر و درها بر ميان بستند صرّها ،انبارها انباشتند و غم دل و دين بگداشتند ،٣ناگاه از كنار ٤
Shamela.org ٤٣
كنز السالـكين من كلماته ٢
املشان كشانيدند و شربت مرگشان چشانيدند .نمى بينى چندين هزار قباى امين و نقباى روى زمين و هنرمندان متنوع و خردمندان
متورّع كه عالمى عتبهء ايشان بوسيدند عاقبت مردند و پوسيدند .آرى سرانجام اينست و پايان اين جام همينست.
اينك دوستان پاك و عزيزان خاك كه دعاى ترا جو يانند و به زبان حال گو يانند كه اى جوانان غافل و اى پيروان جاهل ،كو از
بهر شمع شب گور نفقه اى يا از براى امانى روز قيامت صدقه اى؟ مى بينيد كه در خاك چون خفته ايم و چهره در نقاب نهفته
ايم و هر يك ماه دو هفته ايم و به هفته اى از ياد شما رفته ايم .اكنون ما را نه بالينى ٥نه نهالينى ،نه فراشى نه قماشى ،نه نقره اى
نه صرّه اى ،نه وجوهى نه شكوهى ،نه عزيمتى نه غنيمتى ،نه سامان نطقى و ندايى ٦نه زبان تقريرى و ادايى .حاصلا كيستيم و
ظ ما از دنيا حرمانست و گوشت و پوست ما نصيب كرمانست .وقتى كه ما را امكان بود و
چيستيم؟ مشت گدايى بينوايى .ح ّ
جوهر در كان بود نكرديم خيرى و نجستيم سيرى .در پريشانى افتاديم و بر همان جان داديم .اگر نداريد جنون در ما نگريد اكنون
كه روح هر يك مى زارد و اشك حسرت مى بارد .پزمانيست در پرده ها و پشيمانيست در كرده ها .رويى آوريد به راه و در حال
ما كنيد نگاه كه نه از نام ما خبريست و نه از اجسام ما اثريست .تن هاى ما ريزيد ،اشخاص ما پوسيد ،سرهاى ما كوفته ،مقبره
هاى ما ناروفته .خان ومان ما
__________
- ١قرآن.٢٩ /٥٧ ،٢١ /٣٥ ،٣ /١٨٥ ،
- ٢ش و ب :كوشيدن ،نپوشيدن ،جوشيدن.
- ٣ب :نگذاشتند.
- ٤ش :از گناه.
- ٥ب :اكنون نه ما را بالينى.
- ٦ب :سامانى بطقى و ندانى.
خراب و مكان ما تراب ،در بستر ما ديگرى نايب و يتيمان ما از خانه غايب.
ابروى خميدهء ما هلاك ،نرگس دو ديدهء ما به خاك .عقيق لبان ما به گرد آميخته درّ دندان ما در لحد ر يخته ،بلبل فصيح زبان
فروبسته حقّهء ياقوتين دهان در هم شكسته .طر ّهء طر ّار ما باد برده لالهء رخسار ما خاك خورده .مرغ روح از ما رميده و خاك
حسرت از تربت ما دميده ،به باد دهان و به ياد زبان خرسنديم.
ن فى ذلك لعبرة لأولى الالباب«. ما در خاك تيره دربنديم و شما در خواب »ا ّ
نصيحت
اكنون نشان خردمندى و شرف هنرمندى آنست كه دل از غلاف طبيعت بدر آرى و از غرقاب ١دنيا برآرى و پيش از مرگ
ي ء ٍ هال ِكٌ .٢ حاصل كنى برگ و بر هرچه شوى مالك گوئى ك ُ ُ ّ
ل شَ ْ
اى نفس ،از مرگ بينديش و طول امل را بردار از پيش و اگر نه واى تو ٣و دوزخ بود مأواى تو .اگر خواهى كه بيامرزد
غفور پند گير از حال اهل قبور كه دايما مى نالند و اشك حسرت مى بارند كه نه از اهل و عيال ديديم مرحمتى و نه از مال و
منال يافتيم منفعتى ٤،هم قانعيم با اين همه ندامت اگر نبودى پرسش به قيامت .٤
شعر ٥
اينك قيامت مى رسد ،من با تو برگويم خبر
هر روز عمرت كم شود ،ج ُرم و گناهت بيشتر ] - ٣٠٧ب[
صحن زمين ميدان بُو َد ،هفت آسمان ايوان بُو َد ٦
منزلـگهت كيوان بُو َد ،هستى تو از خود بى خبر
هركس كه با ايمان بُو َد ،دنيا برو زندان بُو َد
سف َر
در روز و شب ترسان بود ،مى سازد او زادِ َ
__________
- ١ش :غرناب .ب :غرياب.
- ٢قرآن.٢٨ /٨٨ :
- ٣ب :واى بر تو.
- ٤ - ٤ش :ندارد.
Shamela.org ٤٤
كنز السالـكين من كلماته ٢
Shamela.org ٤٥
پيوست هاى كنز السالـكين ٣
Shamela.org ٤٦
پيوست هاى كنز السالـكين ٣
شدِيد ُ ق ما يَشاء ُ و يختار ،او را رسد نواخت و عتاب ،وَعِنْدَه ُ ُأ ُمّ الْك ِ ِ
تاب ،به غير از وى خدائى را محال ،و َه ُو َ َ يخ ْل ُ ُ داناى ست ّار ،وَر َُب ّ َ
ك َ
ق و َالْأَ مْرُ.
الْمِحالِ ،دانندهء ضماير هر زيد و عمرو ،أَ لا لَه ُ الْخَل ْ ُ
صفحه ٥٤٠سطر :٩نسخه م )كنز( به دنبال بيت مذكور ابيات زير را آورده است١:
١پادشاها جرم ما را درگذار ...ما گنهكاريم و تو آمرزگار
٢سالها در فسق و عصيان گشته ايم ...آخر از كرده پشيمان گشته ايم
٣بى گنه نگذشته بر ما ساعتى ...با حضور دل نكرده طاعتى
٤بر ره آمد ٢بندهء بگر يخته ...آبروى خود به عصيان ر يخته
٥مغفرت دارد ٣اميد از لطف تو ...زانكه خود فرموده اى »لا تقنطوا«
٦نفس و شيطان زد كريما راه من ...رحمتت باشد شفاعت خواه من
٧بحر الطاف تو بى پايان بُو َد ...نااميد از رحمتت شيطان بُو َد
ل خاكم كنى ] - ٢٩١الف[ ٨چشم دارم كز گنه پاكم كنى ...پيش از آن كاندر د ِ
٩اندر آن دم كز بدن جانم برى ...از جهان با نور ايمانم برى
١٠هر كه خواهد تا سلامت ماند او ...از جميع خلق رو گرداند او
١١در ر ياضت نفس بد را گوش مال ...تا نيندازد ترا اندر ضلال
١٢مردمان را سربه سر در خواب دان ...گشت بيدار آنكه دى رفت از جهان
١٣سر مكن در پيش دنيادار پست ...ور كنى بى شك رود دينت ز دست
١٤هر كه او از حرص دنيادار شد ...بى گمان از وى خدا بيزار شد
١٥هر كه جست اين دار بر دارش كنند ...بلـكه چون دزدان نگوسارش كنند
١٦بهرِ زر مستاى دنيادار را ...تا چه خواهى كرد اين مردار را
١٧مردگانند اغنياى روزگار ...اى پسر با مردگان صحبت مدار
١٨مال و زر بى حد به دست آورده گير ...بعد از آن در گور حسرت برده گير
__________
- ١بيت هاى ١١ ،١٠ ،٩ ،٨ ،٧ ،٦ ،٥ ،٤ ،٣ ،١در بخش آغازين »باب بهار و جوانى« مطابق صفحه ٣٠٣الف عكسى نيز
با اختلاف تكرار شده است كه در اينجا نموده مى شود:
- ٢بر در آمد.
- ٣دارم.
١٩اى كه در خوابى همه شب تا به روز ...بهرِ گور خود چراغى برفروز
٢٠زنده دار از ذكر صبح و شام را ...در تغافل مگذران اي ّام را
٢١پير انصارى بگفت اين نظم خوب ...تا برند تحفه به ارباب قلوب
٢٢هست امّيدم چو بنهادم قدم ...عارفان معذور دارند از كرم
Shamela.org ٤٧
پيوست هاى كنز السالـكين ٣
صفحهء ٥٤٢سطر ١٣نسخه هاى زاد العارفين و ش و ب پس از »جامعش چون طور« ابيات زير را آورده اند كه در دو نسخهء
ش و ب فقط دو بيت اول آمده است:
جامعى دارد كه چشم اهل معنى در صفاش
كعبه را صورت تواند بستن از وى منظرى
قُب ّة الاسلام ،دار الملكِ دين ،تمكين شرع
روضهء جن ّات ،فردوس دوم شهر هرى
جنبش اغصان او رمّان دل را شربتى
نالش مرغان او مرجان جان را ساغرى
قرب صد فرسنگ باغست بر در دروازه اشِ
آن چنان باغى كه در گيتى نيابى ديگرى
منّ و سلوى ساليان آرند از صحرا و دشت
شير خشت و پسته دايم ز هر كوه و درى
در زمان شدّت گرما درو باد شمال
هر كرا جانيست او جانان كند در پيكرى
صفحهء ٥٤٠سطر پنجم :در نسخه م »كنز« بعد از »اصطفى« اين عبارات آمده است:
در آخرت هر درّى را صدفى است و هر چيزى را به نسبت ١حال او شرفيست ،آدمى نيز صدفيست كه درو حلم است و شرف
او به علم است ،هر كه قوت ٢علمى ندارد نادانى ]است[ كه وى را جام محب ّت ننوشانند و جامهء
__________
- ١متن :نسبتى )ى بدل از كسرهء اضافه(
- ٢متن :قوتى.
ولايت نپوشانند كه »ما اتّ خذ الل ّٰه ولي ّا جاهلا «.پس عاقلان دانند و خردمندان شناسند كه مرادات اولوى و سعادات اخروى
صورى و معنوى كه سرمايهء نجات هر واصل است به ميامن علم حاصل است و علم در عالم معنى شاهديست به كثرت تكرار و
مباحثهء بسيار كسى را دست ندهد.
و پس ازين وارد باب مناظرهء شب و روز مى شود.
صفحه ٥٤٩سطر دوم.
در نسخهء »م« در زاد العارفين ديباچهء باب دوم نيامده است و پس از عنوان مطلب با اين جمله آغاز مى شود» :در عالم معنى يك
روز روز عالم -افروز بر شب شكسته دل مفاخرت مى نمود« امّا ديباچه باب دوم در نسخهء »م« در رساله كنز السالـكين در »باب
فضيلت شب« از ثلث آخر صفحهء ] - ٣٢٠الف[ پس از نقل حديث نبوى كه در دو صفحهء بعد آمده است شروع مى شود.
صفحهء ٥٥٠سطر نهم نسخهء م پس از دارالسّلام است اضافه دارد:
َس ١است شب عاشقان را بريد نجاتست ،كليد شب را خلعتى سياهى از اطلس است كه طراز اعزاز او واو قسم و ََالل ّي ْ ِ
ل ِإذا عَسْع َ
قصر ف َُأولئ ِ َ
ك لَهُم ُ ال َد ّر َجاتُ ٢است ،شب در جهان نهان قلندريست يا بر تخت بخت الف لام توحيد سكندريست.
شب چون در زاو يه تار يكيها مى رود زاهديست و چون الف و ََالل ّي ْ ِ
ل ِإذا سَ جى دارد شاهديست ،يا خود چنين گوئيم شب دو حرفست
»شين« و »با« شين او چه مى گويد :شَهِد َ الل ّٰه ُ أَ َن ّه ُ لا ِإله َِإلا ّه ُو َ » ،٣ب« او چه مى گويد :بادروا بالاعمال الصّ الحات قبل ان تشغلوا،
يعنى چون بنده به قضي ّهء الإيمان إقرار بالل ّسان الى آخره رسد شين شرف شهادت را به آب بركت عبادت ] - ٣٢٠ب[
صفحه ٥٥٥سطر پنجم .نسخه م )زاد( با اين مطالب ادامه مى يابد.
شب طيلسان شاهد و مشهودست ،برقع رخسار ِإ َ ّ
ن ر َب ِ ّي رَحِيم ٌ وَد ُود ٌ ٤است.
__________
- ١قرآن.٨١ /١٧ :
- ٢قرآن.٢٠ /٧٥ :
Shamela.org ٤٨
پيوست هاى كنز السالـكين ٣
ِيم ٤است. ن َ
الر ّح ِ باى او بركت ب ِس ْ ِم الل ّٰه ِ َ
الر ّحْم ِ
صفحهء ٥٥٨سطر هشت.
اضافات نسخهء م )زاد( پس از اشعار چنين است:
هر كه شراب شوق نوش كند سرمست جمال و جلال شود ،عربدهء ارنى آغاز كند جامهء شكيبايى را شق زند ،چون محرم حرم
وصال گردد نعرهء أنا الحقّ زند ،يعنى دلبرا روزى چند دويدم ،اكنون به حرم وصال رسيدم ،پرده از رخسار خود بردار اميدواران
را چنين مگدار .بندگان به خوف و رجا روند اگر تو برانى كجا روند؟ خطاب آيد كه عاشقان نيكوخصال درآييد در حرم وصال و
بگوييد مرحبا خوشا و َالل ّٰه ُ يَهْدِي م َنْ يَشاء ُ .٥
رباعى
هست بى ريب منم ...دانندهء سرِّ سوى هر غيب منم ِ اى بنده بيا كه
ْب منم
گر شاهد نازنين خوش مى طلبى ...در پردهء يُؤْم ِن ُونَ ب ِالْغَي ِ
صفحهء ٥٥٩سطر ششم ،نسخه م )كنز( پس از آن سه بيت اضافات زير
__________
- ١قرآن.٥١ /٨١ :
- ٢متن :شب چيزى.
- ٣قرآن.٦٨ /٤ :
- ٤قرآن :آغاز بسيارى از سوره هاى مبارك.
- ٥قرآن.٢ /٢١٣ :
را در بر دارد:
چون طلعت من جهان فروز است ...گويند جهانيان كه روز است
ن ال ْم َُت ّق ِينَ ام ،پناه انبيايم ،گريزگاه اولياام ،سجده گاه عب ّادم ،خلوتگاه
شب گفت :من پردهء عصمتم ،جذبهء رحمتم .باغ يقينم چمن ِإ َ ّ
زه ّادم .١
صفحهء ٥٦٠سطر .١
بعد از رباعى مطالب زير در نسخهء م )زاد( آمده است.
شب گفت :اى روز هر كه به فضل خود مشغولست مخذولست ،هر كه در تجلي ّات جلال است تكب ّر و تجـب ّر ازو محال است.
فرد
بر من نظرى فكند ناگه دلدار ...زان يك نظرش گشود چندين اسرار
هر كه روزى قدم بر سج ّاده نهد از آفات و مخافات ايمن نتواند بود و قدمى لل ّٰه و فى الل ّٰه چنانكه بايد و شايد او را دست نمى دهد،
لاجرم ] - ٢٧٩ب[ رحمت الهى شفقت پادشاهى بر آنست تا قلا ّشان نخسبند اوباشان به خواب نروند ،پردهء ظلام بر ديدهء انام
مى نهد تا هر كه آهى زند و راهى رود او را كسى نه بيند ،نظر او بر حقّ بود نظر حقّ برو بود گاهى به تجلي ّات جلالى شادان،
ساعتى به جذبات جمال خندان.
رباعى
Shamela.org ٤٩
پيوست هاى كنز السالـكين ٣
گنج ازلى كه هست زير لب تست ...وز دوزخ حقّ ترا نصيبه شب تست
عزت روزى روز ...اى خواجه اگر تو طالبى در شب تست
شمع شب گور و ّ
سكندر رومى به طلب آب حيات به تار يكى درآمد جز سياهى نديد ،سنگ بر دست و پاى ايشان رسيد برداشتند ،چون به روشنايى
ن ُأوتُوا ال ْعِلْم َ
رسيدند لعل و جواهر پديد آمد ،در عالم معنى چون سكندر سرّ ما نيز به عالم تار يكى درآيد آب حيات نجات و َال َ ّذ ِي َ
َجات حاصل آيد. دَر ٍ
__________
ن ال ْم َُت ّق ِينَ ام پناه انبيايم گريزگاهى اولياام سجده گاهى عبادم خلوتگاهى زهادم .كه همهء ى ها بدل از كسرهء
- ١متن :چمنى ِإ َ ّ
اضافه است.
شعر
ما را دليست زنده دل از جان نيم شب ...مهمان صبح زله بر از خوان نيم شب
ما را دليست فارغ و بالغ ز هر دو كون ...با درد صبح طالب درمان نيم شب
ما را دليست واله حالات بو العجب ...سرمست روزِ قربت و حيران نيم شب
ما را ز دوست فقر و نيازست مرحبا ...پر گشته از مواهب و احسان نيم شب
ما را درون سينهء بى كينه حاصلست ...گلدسته هاى عشق ز بستان نيم شب
ما را دو پاى سعى و طلب داده است يار ...بهر طواف كعبهء رضوان نيم شب
يعقوب سر ِّ ما ز پى يوسف ولا ...نعره زنان به كلبهء احزان نيم شب ] - ٢٨٠الف[
ِ
خندان بود به روز قيامت كسى كه او ...موصوف شد به ديدهء گر يان نيم شب
ما را چه غم ز شعلهء تنور دوزخ است ...با چشمهء دو چشم د ُرافشان نيم شب
اى صد هزار عاصى جافى كه شد قبول ...از آه صبح و نالهء افغان نيم شب
ن تو بينا شود چو من ...بنشين دمى به حلقهء مردان نيم شب
خواهى كه چش ِم جا ِ
تنها نه زاهدان به جمال تو عاشقند ...اى سرخوشان شوق تو رندان نيم شب
صفحهء ٥٦٠سطر ٤اضافات نسخهء م )زاد( در اينجا چنين است:
اى شب من آنم كه آثار نور من به همه آفاق رسيده است و سفرهء احسان و چهرهء رخشان من جميع جهانيان را پسنديده است،
اى شب طلعت ميمون و رايت همايون من خفتگان شب و سرمستان سحر را بر سج ّادهء بيدارى و هشيارى نشاند و جنابت زدگان
غر محج ّلون من آثار الوضوء رساند .اى شب ،اگر من نباشم اسباب ضايع بماند ،احباب
الن ّوم حدث را به پاكى و چالاكى كه امّتى ّ
جائع بماند.
صفحهء ٥٦١سطر .٢اضافات نسخه هاى ش و ب چنين است:
رباعى
گنج ازلى كه هست زير لب تست ...وز دوزخ حق نصيبهء تو تب تست
شمع شب گور و عشرت روزِ نشور ...اى خواجه اگر تو طالبى در شب تست
اصل جمله سعادتها و رواج دراهم عبادتها در شب خيزى و اشك ريزيست .شب خيزى كار ) (١مردان است ،اشك ريزى شعار
خردمندان است،
شب خيزى پاكيست و اشك ريزى چالاكيست .١
شعر
نه هر طالب توانست اشك ريزى ...نه هر عاشق تواند صبح خيزى
ترا آن به كه چون مردان سرمست ...شبى از خود به سوى حق گريزى
الهى ،چنانكه كف در يا بر لب است ،كمالات سرمستان تو در نيم شب است .سال و ماه مردان راه يا عبد الل ّٰه گر يانند و تو فارغ،
جوانمردان آگاه ٢اى پير زنجـيرگاه شب و روز از لحد ترسانند و تو غافل! دردا ٣و در يغا كه هزار شب به روز رسيد و شب
غفلت ترا روز نى!
Shamela.org ٥٠
پيوست هاى كنز السالـكين ٣
انصار يا ،فقيرا ،حقيرا ،كجاست عاشقى صادقى ،٤اشك ريزى ،صبح خيزى ،شيرين نفسى ،مشك بيزى كه قالبش فرشى بود و
رب،
مرغ جانش عرشى بود؟ روز او صيام بود ،شب او قيام بود ،سوزش او طورى بود ،٥رهبرى او نورى بود ،مشتاق لقاى ّ
ماهى در ياى شب ،٦تا قدر شب بداند و قيمت صبح بشناسد؟
رباعى
عز و حرمت يابى ...اسرار دو كون را به خدمت يابىّ دوست خدمت
ِ در
از جهل ترا چه غم جهل بخـير ...تا گنج روان علم و حكمت يابى
روز گفت اى شب مرا روييست چون ماه و ترا دليست سياه.
صفحهء ٥٦٤سطر .٦نسخهء م )كنز( اشعار زير را اضافه دارد.
از مجموع اشعارى كه در )كنز( آمده است اوّلين غزل در نسخهء م )زاد( نيز آمده است.
وايضا له
ن صبح و زلّه ٨بر از خوان نيم شب ٩ما را دليست زنده دل جان ٧نيم شب ...مهما ِ
__________
- ١ب :شب خيزى كار مرانست اشك خالاكيست.
- ٢ب :ان نكاه.
- ٣ب :در دل.
- ٤ب :صادق.
- ٥ب :سوزش وى طور بود.
- ٦ب :رب بود ماهى در ياى شب بود.
) - ٧زاد( :دل از جان.
) - ٨زاد( صبح زله.
=
سرمست روزِ قربت و حيران نيم شب
ِ ما را دليست واله و حالات او عجب ... ١
ما را دليست عاقل و داناى دهر ليك ...شوريدهء سحرگه و سكران نيم شب - ٢٩٥] ٢ب[
ما را دليست در قدم يارِ دل فريب ...تسليم همچو گوى به ميدان نيم شب
ما را رخيست زرد ز هجران چو زر شده ...زر خود جز اين نباشد و در كان نيم شب
ما را زبان شور كه در روز داده اند ...دانى كه چيست؟ نغمهء مرغان نيم شب
ما را دو دست ٣فقر و نيازست مرحبا ...پر گشته از مواهب و احسان نيم شب
ن سينهء بى كينه حاصلست ...گلدسته هاى عشق ز بستان نيم شبما را درو ِ
ما را دو پاى سعى و طلب داده است يار ...بهر طواف كعبه و رضوان ٤نيم شب
يعقوب سر ّ ما ز پى يوسف دلست ... ٥نعره زنان به كلبهء احزان نيم شب
مشغول هر كه شد به گلستان آب و گل ...ذوقى نيابد ]او[ ز گلستان نيم شب ٦
دردى ٧كه در وجود تو پيدا شود ز عشق ...مى كن دوا به نالهء پنهان نيم شب
خندان بود به روز قيامت كسى كه او ...موصوف شد به ديدهء گر يان نيم شب
ما را چه غم ز شعلهء تنور دوزخ است ...با چشمه دو چشم درافشان نيم شب
اى صد هزار عاصى جافى كه شد قبول ...از آه صبح و ناله و افغان ٨نيم شب
اى صد هزار جوهر معنى كه يافتند ...در قلزم سحرگه و عم ّان نيم شب ٩
گوى سعادت دو جهانى ربوده اند ...مستان جام صبح به چوگان نيم شب ] - ٢٩٦الف[ ١٠
حالت ١١مستان نيم شب
ِ قن بقا رشك مى برد ...بر ذوق و شو ِ
ن بوستا ِ
رضوا ِ
__________
=
) - ٩كنز( :خان نيم شب) .زاد( +اين بيت:
Shamela.org ٥١
پيوست هاى كنز السالـكين ٣
ما را دليست فارغ و بالغ ز هر دو كونبا دردِ صبح طالب درمان نيم شب
) - ١زاد( :واله حالات بوالعجب.
) - ٢زاد( :اين بيت و سه بيت بعد را ندارد.
) - ٣زاد( :ما را ز دوست.
) - ٤زاد( :كعبهء رضوان.
) - ٥كنز( :يوسف ولا.
- ٦اصل :ذوق نيابد ز گلستان نيم شب ،تصحيح قياسى است) ،زاد( :اين بيت را ندارد.
) - ٧كنز( :درد) ،زاد( :درد.
) - ٨زاد( :نالهء افغان.
) - ٩زاد( :اين بيت و دو بيت بعدى را ندارد.
) - ١٠كنز( :جامى.
) - ١١كنز( :حالتى.
خواهى كه چشم جان تو بينا شود ز عشق ...بنشين دمى به خلوت مردان ١نيم شب
شايد كه از ميان نورى شوى تو نيز ... ٢قمرى صبح و مرغ سحرخوان نيم شب ٣
جانا به جان تو كه ز كونين فارغم ...چون شاه صبح گشتم ٤و سلطان نيم شب
ن ذوق تو رندان نيم شب ٥ تنها نه زاهدان به جمال تو عاشقند ...اى سرخوشا ِ
ن مردان نيم شب ٧انصار يا مدام چو سرمست او شدى ...دستى ٦بزن به دام ِ
وايضا له
دوش ديدم در جهان سرِّ سپاه نيم شب
ز آه دلها شورشى در بارگاه نيم شب
جان من چون جام وحدى دركشيد از دست صبح ٨
مست گشتم سر نهادم پيش شاه نيم شب
عشق دلبر گفت با من شاه راه ما تويى ٩
ز آنكه جُستى شاه را در شاه راه نيم شب
ديده بگشا تا ببينى عاشقان را صبحدم
جمله سرمست از شراب انتباه نيم شب
هيچ مى دانى چه خواهد ترك عشق از طالبان
تاب سينه ١٠سوز و آه نيم شب
آب ديده ِ
ِ
فاسقان را درّه مى زد محتسب گفتم بيا
صوفيان را مست بين در خانقاه نيم شب
روى عاشق تيره نبود تا به صبح رستخيز
روز محشر بد نبيند عذرخواه نيم شب ] - ٢٩٦ب[
__________
) - ١زاد( :به حلقهء مردان.
) - ٢كنز( :نور شو تو نيز.
) - ٣زاد(:
اين بيت و بيت بعد را ندارد.
) - ٤كنز( :شاهى صبح گشتيم.
) - ٥كنز( :ذوق دزدان نيم شب.
) - ٦كنز( :دست.
) - ٧زاد( :اين بيت را ندارد.
Shamela.org ٥٢
پيوست هاى كنز السالـكين ٣
- ٨اصل :جان من چو جامى وجد دركشيد از دست صبح .تصحيح قياسى است.
- ٩اصل :راهى ما تويى.
- ١٠اصل :تا به سينه.
گر خوش آمد غافلان را بستر اندر خواب صبح ١
اى خوشا مر عاشقان را سجده گاه نيم شب
دلبرا نور ضمير عاشقان دانى كه چيست
پرتو خورشيد صبح ٢و عكس ماه نيم شب
اى فقير بينوا در روز صبرى مى نما ٣
تا شوى شاهنشهى بر تخت گاه نيم شب
عاشقا در روز بايد نفى ملك نيمروز
تا بيابى دولت و اقبال و جاه نيم شب
اى كه غافل مانده اى از كار و بارِ صبحدم
رندِ روزى ،مست ٤شامى دزدِ راه نيم شب
پير انصارى مدام اشك ريزان مى روم
آه گو يان ،راه جو يان در پناه نيم شب
صفحهء ٥٦٤سطر .١١اضافت نسخه هاى ش و ب بعد از رباعى چنين است:
ن الهى اگر نظر ٥فاسقان بر زر و سيم است و نظر صادقان بر خوف و بيم است امّا نظر عبد الل ّٰه بيچاره بر نوزده حرف ب ِس ْ ِم الل ّٰه ِ َ
الر ّحْم ِ
ِيم است. َ
الر ّح ِ
بسم الل ّٰه نام ٦ملـكيست كه اين هفت گنبد رفيع ايوان درگاه اوست ،خورشيد عالم آرا ٧چون جام جهان نما به حكمت اوست،
هيكل ماه خرگاه ،گاه چون نعل زرّين و گاه درع سيمين به قدرت اوست ،هر كجا عزيزيست آراستهء خلعت اوست ٨و هر كجا
ذليليست خستهء تير حكمت اوست.
__________
- ١اصل :بستر خواب صبح.
- ٢اصل :خورشيد و صبح.
- ٣اصل :صبر مى نما.
- ٤اصل :مستى.
- ٥ش و ب :نظرى.
- ٦ش :بام.
- ٧ب :عالم را.
- ٨ب :او اوست.
نظم ١
اى ز سرّ راه تو هرگز كسى آگاه نى
وى بجز غم سالك راه ترا همراه نى
اى صفات تو بجز پاكى و جز پاكيزه نى ٢
وى ترا هيچ آفريده همبر و همتاه نى
هر كه شاهنشاه تر در پيش حكمت بنده تر
حكم تو مقهور سلطان و وزير و شاه نى ٣
هر كه اندر راه ِ تو آهى برآرد در دو كون ٤
شاه گردد گرچه او را قدرت يك كاه نى ٥
راحت عشاق تو جز باى بسم الل ّٰه نيست
Shamela.org ٥٣
پيوست هاى كنز السالـكين ٣
Shamela.org ٥٤
پيوست هاى كنز السالـكين ٣
Shamela.org ٥٥
پيوست هاى كنز السالـكين ٣
Shamela.org ٥٦
پيوست هاى كنز السالـكين ٣
Shamela.org ٥٧
پيوست هاى كنز السالـكين ٣
مثل ديگر از پيران هفتادساله است كه محاسن سفيد خود را با جوانى مانند كرده اند و رسول مرگ آمده و ايشان را هيچ شرم نى!
با موى هاى سفيد و نامهء سياه! هر چند كه موى ايشان سفيدتر مى شود نامهء ايشان سياه تر مى شود.
شعر
اى شده عمر عزيز تو به غفلت بر باد =
وز كفن موى سفيد تو ترا ياد نداد
گر بدانى كه چه راهست ترا اندر پيش ٢
بر نيارى به همه عمر از آن غم دم شاد ٣
چند ازين خواب گران؟ خيز دمى طاعت كن
اى كه در روى زمين كس چو تو ٤در خواب مباد
ك لحد خواب چنان خواهى كرد
ل خا ِ
در د ِ
كه رود جملهء لذ ّات جهانت از ياد
كاهلى سهو بود رغ ِم شياطين برخيز
تا كه ارواح عزيزان تو گردد ز تو شاد
كاروان رفت درين منزل خونخوار مخسب
راه دورست و خطرناك و نخوردى غ ِم زاد - ٣١٥] ٥ب[
رو به درگاه خداوند كريم ٦آر و رحيم
ياد كن كردهء خود را و برآور فر ياد
گو الهى ز معاصى به تو مى گردم باز
هرچه كردم همه بد بود و خطا بود و فساد
__________
- ١متن :كار كن.
- ٢متن :ترا در پيش.
- ٣متن :دمى شاد.
- ٤متن :چون تو.
- ٥متن :غمى زاد.
- ٦متن :خداوندى كريم.
آخر اين خانه و دكّان تو ويران شدنيست
بر ره سيل ١فنا خانه كه كردست آباد
قصر و ايوان و سراپرده نماند با كس
ر يخت در خاك تن عاد ٢و ثمود و شداد
يا رب از فضل ببخشى تو گناه همه را
طيف ب ِعباد«
وعدهء تست كه »الل ّٰه ُ ل َ ٌ
اى كريم از كرم خويش تو انصارى را
با همه امّت احمد برسانى به مراد ٣
اى هزار مجلس علم را گداشته ٤و مجلس شراب به نقل و كباب آراسته ،اگر نعمتى رسيده آن را شكر نگفته و اگر بلي ّتى رو نموده
آن را به لباس صبر ننهفته! مرد آنست كه چون سليمان در نعمت شاكر باشد و چون اي ّوب در بلا صابر باشد ،تا به سبب ٥شكر
درجات يابد و به سبب ٥صبر نجات يابد ،اگر نتوانى كه چون سليمان باشى بر در حقّ چون سلمان باش ،و اگر چون ]- ٣١٦
الف[ سلمان نتوانى بود بارى مسلمان باش .اگر نسيم سازنده نباشى سموم سوزنده مباش.
مثنوى
هر كه خلق آزار حق بيزار ازو ...نا ِم او مؤمن مخوان مؤمن مگو
نامبارك باشد آزار كسان ...موذيان را از مسلمانان مدان
Shamela.org ٥٨
پيوست هاى كنز السالـكين ٣
كه المسلم من سلم المسلمون من يده و لسانه .اگر گل ٦دل افروز نمى باشى خار جگردوز مباش ،چند ازين دعوى كه ازين دعوى
بى معنى هيچ نيايد ،اى در دعوى سست ،و اى در معنى نادرست ببېن كه عبد الل ّٰه اين درها چون سفت.
__________
- ١متن :بر رهى سيل.
- ٢متن :تنى عاد.
- ٣متن :برسان به مراد.
- ٤متن :مجلسى علم را كدشته.
- ٥متن :سببى.
- ٦متن :اگر گلى.
رباعيه
دعوى به سر ِ زبان خود دربستى ...در خانه بتان دارى يكى نشكستى
گويى كه به يك قول شهادت رستم ...فردا كندت خمار كامشب مستى
كار تو به بارنامه و به جب ّه و عمامه و به دستار و كلاه و به روى چون ماه راست نيايد.
فرد
جامه چه كنى كبود و نيلى و سياه ...دل صاف كن و قبا همى پوش و كلاه
امّا اگر چنانكه ترا مال به دست آيد يا ماهيى به شست آيد در باب خورندگان ١شراب و زنندگان رباب صرف كنى و اين بيت
گويى.
رباعيه
دردِ خود با شراب مى گويم ...سوز دل با كباب مى گويم
مست و مدهوش در مقام جنون ...رازها با رباب مى گويم ] - ٣١٦ب[
نمى ترسى از آن روز جگرسوز ٢كه نداى قهّارى درآيد كه اى خورندهء شرابك و اى زنندهء ربابك ،اى به باد داده شبابك ،پير
شده و هنوز مست خرابك ،اِق ْرأْ َ ك ِتاب َ َ
ك ،٣اى جوان چالاك نامه ات برخوان و اى پير بى باك نامه را برخوان.
شعر
گر كسى را راه بايد شرع و دينش راه بس
ور همى همراه بايد لطف حقّ همراه بس
چند ازين درگاه ِ مى رو چند ازين صدر و وزير
گر مقر ّى كو خداوندست يك درگاه بس
گر كسى گشته است غرق خار معصيت
از ندم يك دم كفايت ،از نفس يك آه بس
شاه باصفا ،مختار حضرت كبر يا ،محم ّد مصطفى عليه الصّ لاة
__________
- ١متن :خوردگان.
- ٢متن :روزى جگرسوز.
- ٣قرآن.١٧ /١٤ :
و السّلام چنين مى فرمايد كه:
بهشت و دوزخ گفتند ١خداوندا مى دانيم كه صنع تو به حكمت و فعل تو بى غرامت است ليكن سؤاليست ما را و تو داناترى،
اگر حضرت پاكت دستورى باشد بگوئيم .حق تعالى دستورى داد كه بگوئيد اوّل آن مقام مؤمنان و آن بوستان عاشقان و آن
سراى جاودان يعنى بهشت با رضوان ،گفت :الهى ،هر كجا در عالم دردمنديست و مستمندى ،درويشى دل ريشى ،ضعيفى ،نحيفى،
شكسته اى ،خسته اى ،بيچاره اى ،آواره اى ] - ٣١٧الف[ پردردى با رخ زردى صدرگاه من جاى من است ،باز دوزخ كه
پرنار است و هاو يه اى چون قير وقارست و موضع كفّار است و منبع اشرارست ،كوره اى تنگ است و فروزندهء وى آدمى و
Shamela.org ٥٩
پيوست هاى كنز السالـكين ٣
سنگ است ،فر ياد برآورد كه الهى ،هر كجا كه ٢طاغيى ياغيى ،غافلى ،باطلى ،نابكارى ،طر ّارى ،مكّارى ،گمراه بدخواهيست،
حوالتگاه او منم و عقوبت او را من شايم.
حق تعالى بى كام و زبان ،بى لب و دندان ،بى جارحه و الحان اوّل بهشت را گفت :اى بوستان دوستان و اى تماشاگاه ٣عاشقان،
بدان اى سراى جاودان كه تو سراى پاكانى و به جاى پاكان پاكان را فرستم ،تو جاى نعيمى و رحمتى و نعمتى و به جاى نعمت
گرسنگان را فرستم؛ و يا دوزخ برزخ تو عقوبتى و زندانى و به زندان دزدان را فرستم از من كى سزد كه بندهء مؤمن كه در دار
دنيا صد هزار نامرادى كشيده باشد و به هيچ مرادى نرسيده او را به دوزخ فرستم؟ از سن ّت حضرت ما نباشد كه كسانى كه
در دار دنيا در ميدان بى باكى مركب ٤ناپاكى تاخته باشد و در خمارخانهء گزاف نرد اسراف باخته كيسهء طاعت ايشان ٥از
حب ّه اى و دانه اى خالى از براى قبا و كلاه راه مسلمانى مانده و از براى خورد و پوشى خود را بندهء دگرى خوانده ايشان را به
سراى جن ّت رسانم و شراب طهور چشانم .يا بهشت و دوزخ شما ساكن باشيد كه حق هر دو
__________
- ١متن :گفتن.
- ٢متن :كه هر كجا كه.
- ٣متن :تماشاگاهى.
- ٤متن :در ميدان بى باكى مركبى.
- ٥متن :طاعتى ايشان.
] - ٣١٧ب[ به تمامى مى رسانم آن را كه شايستهء جنان است به بهشت جاودان درآرم و آن را كه لايق دوزخ است به مالك
نيران سپارم.
شعر
من كيم بر آستانت يا اله ...شرمسارى عذرخواهى از گناه
ك راه
عمر ضايع كرده اى سرگشته اى ...خوار و زار افتاده اى چون خا ِ
گه ز سوز سينه ام سازى كباب ...گه دلم خون گردد از حال تباه
مى كشم ز انديشهء آخر نفس ...آه هاى سرد وقت صبحگاه
آه تا با دل چها پرداختى ...سرنوشت ما ١چه كردى آه آه
هرچه كردم عفو فرما زانكه من ...بر اميد رحمتت كردم گناه
گشته بار معصيت سنگى چو كوه ...كاش بودى وزن طاعت برگ كاه
گر بسوزد انصار يا مستوجبى ]؟[ ...ور ببخشد هست عفو از پادشاه
صفحهء ٥٧٦سطر - ٥م )كنز(:
مثنوى
انصار يا تو ذكر حق بسيار گو ]ى[ ...تا بيابى در دو عالم آب روى
ذكر را اخلاص مى بايد نخست ...ذكر بى اخلاص كى باشد د ُرست ] - ١٩١ب[
ذكر بر سه وجه باشد بى خلاف ...تا ندانى اين سخن را بر گزاف
عام را نبود به جز ذكر زبان ...ذكر خاصان باشد از دل بى گمان
ذكر خاص الخاص اندر سر ّ بُو َد ...هر كه ذاكر نيست او خاسر بُو َد
ذكر بى تعظيم گفتن بدعتست ...و اندر آن هم شرط ديگر حرمتست
هست مر هر عضو را ذكرى دگر ... ٢هفت اعضا هست ذاكر اى پسر
ذكر چشم از خوف حق بگريستنست ...باز در آيات او نگريستنست
استماع قول رحمان ذكر ِ گوش ...تا توانى روز و شب در ذكر كوش
اشتياق حق بود ذكر دلت ...كوش تا اين ذكر گردد حاصلت
آنكه از جهلست دايم در گناه ...كى حلاوت يابد از ذكر اله
__________
Shamela.org ٦٠
پيوست هاى كنز السالـكين ٣
Shamela.org ٦١
پيوست هاى كنز السالـكين ٣
س تو جنگى شده
دوست با تو صلح كرد آن دم كه ديد ...در ميان با نف ِ
در ر ياضت بين تن انصارى را از شكرهاى سخن تنگى شده
صفحهء ٥٨٠سطر پنجم ،مثنوى كه در نسخهء م )كنز( آمده است اين است:
مثنوى
دور باش از صحبت اهل فساد ...كآورد سستى بدين و اعتقاد
چون گل سورى ١حر يف خار شد ...عاقبت ديدى جزايش نار شد
تا توانى صحبت نيكان گزين ...كاب را ناله بود از همنشين
زر در اوّل سرخ چون اطلس بود ...زرديش از صحبت ناكس بود ] - ٢٩٢ب[
__________
- ١متن :گلى سورى.
پيش سنگين دل مكن هرگز درنگ ...كآبگينه بشكند از زخم سنگ
يك نفس با بد مرو در هيچ راه ...كآينه از يك نفس گردد سياه
هر كه با گرگ آشنائى كرده است ...دشمن خود را به جان پرورده است
يا مكن با مار صحبت از هوس ...يا مشو ايمن ز زهرش يك نفس
هر كه شد او همنشين پيل مست ...دست و پاى خود به دست خود شكست
عقل را چون باده حايل مى شود ...از دماغت عقل زائل مى شود
تا توانى از بدان پرهيز كن ...ياد گير از پير انصارى سخن
صفحهء ٥٨٠سطر ،٧اضافات »ش« و »ب« چنين است:
قال رسول الل ّٰه صلى الل ّٰه عليه وسل ّم :الفقر شين عند الن ّاس و زين عند الل ّٰه تعالى .درويشى آلايش است نزد خلق و آرايش است نزد
حق تعالى.
شعر ١
گنج دانش را امين اند از پى آن شد همى
در حريم كبر يا روح الامين دروانشان ٢
شهسوار مركب عشقند در صحراى فقر
بر سر ميدان »أَ ْو أَ دْنى« بود جولانشان
بى سروسامان دويده گ ِرد عالم روز و شب
فارغ اند از هر دو كون اينك سروسامانشان
در لواى »اوليايى« خيمهء رفعت زده
در فضاى » ٣لى مع الل ّٰه« آمده ايوانشان
صفحه ٥٨٣اضافات نسخه م )كنز( پس از »حمد حق كرده تكرار«
مثنوى
آرامگه ٤هزار شيدا ...آن سبزه و آب و صحن صحرا
آواز نواى بلبل مست ...لاله قدح شراب ٥بر دست
__________
- ١ش :بيت.
- ٢ب :دربانشان.
- ٣ش :درفزاى.
- ٤متن :آرامگهى.
- ٥متن :قدحى شراب.
سنبل سر زلف شانه كرده ...وز ناز سمن بهانه كرده
اي ّام بهار و روز نوروز ...مردم همه در نشاط آن روز
بر هر طرفى شكفته باغى ...آراسته تر از شب چراغى
چون باغ بهشت خرم و خوش از بوى گل آن مقام دلـكش
Shamela.org ٦٢
پيوست هاى كنز السالـكين ٣
حق تعالى اقطار امطار را مبارك خواند هر سال در فصل ربيع و آثار صنع بديع گل گلزار گردد و صد هزار اوراق بر اغصان باغ و
بوستان پديد آيد ،صحرا و بيابان و كوه و دشت از انوار و اصحار تر گردد ،حمايل و گوشوار درر از گوش و گردن عروسان بهارى
درآويزد ،عروس گل از پردهء غنچه رخسار چون نگار مى نمايد ،عندليب عاشق وار بر آستانهء گل از ميان دل سراييدن گيرد،
صد هزار طلعت زيبا از خيمهء عدم ] - ٣٠٤الف[ و سايبان سيمابگون ارم طالع شود.
اشجار بر اطراف جويبار آراسته از حجله شكوفه رخساران نگارين خود ظاهر گردد .سيب خوبروى نقطه خال جمال بر ديباچه
رخسار چكانيده ،زردآلو چون رخ عاشقان زرد و زار با سينهء افگار در زير بار آمده ،ترنج و نارنج رنگين تاج زرّين بر سر نهاده،
انار چون خيمهء عقيق ،آبى چون صفاى رحيق ،انگور نخشبى شاهوار بر تخت تاك ١برآمده و اميرى كرده:
شكل امرود چه گويم كه به شيرينى و لطف
كوزه اى چند نبات است معل ّق بر بار
سماء ِ ماء ً م ُبارَك ًا .٢چون
ن ال َ ّ
القصّ ه صد هزار انواع گل از دل گل بيرون آمده ،اين همه آثار قطرهء دمعهء سحابست كه و َنَز ّل ْنا م ِ َ
بديدم ...
صفحه .٥٨٣اضافات نسخه هاى ش و ب ،پس از »و به كس ننموده رخساره«
صدهزاران طلعت زيبا از خيمهء عدم و بيابان سيمابگون طالع شده:
سيب خوبروى نقطهء خال جمال بر ديباچهء رخساره چكانيده ،زردآلو چون رخ عاشقان زرد و زار با سينهء افگار در زير بار آمده،
نارنج رنگين تاج
__________
- ١متن :تختى تاك.
- ٢قرآن.٥٠ /٩ :
زرّين بر سر نهاده ،نار چون گنبد عقيق بهى چون صفاى رحيق ،انگور اميرى شاهوار بر تخت تاك برآمده .قمر يان چون مقر ّيان
اسحار ،طوطيان چون صوفيان اذكار ،بلبلان بر منابر اشجار ،خطبهء حمد حضرت كرده تكرار و چهار پاس شب بيدار و هر پاس به
ثناى پروردگار ،پاس آخر روى سوى آدميان كنند كه اى غافلان و بى خبران ،تا چند به بوستان نگريد تا شكوفه و درختان بينيد؟
يكى ره به گورستان نگريد تا كار نيك بختان و بدبختان بينيد.
تا چند در بوستان نظاره كنيد ١يك ره به گورستان گذاره كنيد .تا چند به بوستان نگريد تا لالهء آبدار بينيد يك ره به گورستان
نگريد تا زلف تاب دار بينيد تا چند به بوستان نگريد تا پر ّ طاووسان بينيد به گورستان نگريد تا گيسوى عروسان بينيد تا چند به
بوستان نگريد تا غنچه و گل تازه بينيد ،به گورستان نگريد تا نالهء بى اندازه بينيد؟
اى جوانانى كه در خاك خفته ايد خبر نداريد كه دوستان شما گل مى بويند و ٢شما گل مى بوئيد ،٢در بوستان گل مى ريزد و
در زير خاك جعد جوانان و گيسوى عروسان .اى خاك ،كار جوانان رخساره چون ماه چيست؟ دانم كه لب هاى چون عقيق
ايشان را چون سفال كرده باشى و قامت هاى چون سرو روان را چون خيال كرده باشى.
شعر
الر ّحيل اى دوستان ما رخت خود برداشتيم
بر شما بادا مبارك آنچه ما بگذاشتيم
منزل ما خاك تيره بود و ما از خيرگى
قصر و ايوان تا ميان آسمان افراشتيم
مار بودست آنچه او را مال خود مى گفته ايم
باد بودست آنچه ٣او را عمر خود پنداشتيم
__________
- ١ب :نظر كنيد.
- ٢ - ٢ب -ندارد.
- ٣ب :آنكه.
اى بسا انبارها كز حرص خويش انصار يا
بهر نوشانوش عيش ديگران بگذاشتيم
Shamela.org ٦٣
پيوست هاى كنز السالـكين ٣
Shamela.org ٦٤
پيوست هاى كنز السالـكين ٣
Shamela.org ٦٥
پيوست هاى كنز السالـكين ٣
Shamela.org ٦٦
پيوست هاى كنز السالـكين ٣
اى بيچاره ،اگر تو قدر خود بشناختى از شادى بگداختى ،مرا مى نواختى تا در آتش انداختى خود را برساختى.
شعر
تو چه شخصى آخر اى پيداى نهان ...در دو عالم فتنهء خلقان شده ] - ٣٠٩الف[
در ره عشقت جهان اهل دل ...همچو اسماعيل جان قربان شده
نور عشقت در ميان جان و دل ...آشكارا گشته و پنهان شده
عشق درد بى درمانست و دل بين الإصبعين من أصابع الر ّحمن است.
سقف معل ّق و فرش مطب ّق و نفس مخلق و برهان قدرت مطلق ،نشان ارادت بى عل ّت اوست.
اى مژده يافتگان لَهُم ُ ال ْبُش ْرى ٢چه مى كنيد اين گنده پير شوى كش را؟ آخر چرا قدر خود ندانى و نامهء اعمال خود نخوانى
تا خود را بشناسى كه از كدامين اجناسى ،رومى چون ماهى يا حبشى سياهى ،قبول بارگاهى يا ردّ درگاهى؟ همه وجود دورى يا
ازين معنى دورى؟ بندهء رحمانى يا خواجه لحمانى ] ٣؟[ از زمره بالغانى يا از جمله فارغانى؟ پسنديدهء معبودى يا قلب سيم اندودى؟
از گروه »و لا هم يحزنونى« ٤يا از فرقهء »طغيانهم يعمهونى« ٥؟ به حقيقت خواجهء اجلّى يا »كالانعام بل هم اضلى« ٦؟ جامه
اى كه مى پوشى و رعنايى كه مى فروشى برد اخلاص است يا پلاس افلاس است؟ هر دمى كه مى زنى و پيلهء انفاس كه مى
تنى سرّيست از سرّهء سرور يا
__________
- ١متن :آويزم.
- ٢قرآن ١٠ /٦٤ :و .٣٩ /١٧
- ٣متن :كذا ،ظ :لقمانى.
- ٤قرآن :بخش آخر آيات متعدد ... ٢٦٢ ،١١٢ ،٦٢ ،٢ /٣٨ :؛ ٣ /١٧٠؛ ٥ /٦٩و ...
- ٥قرآن٢ /١٥ :؛ ٦ /١١٠؛ ٧ /١٨٦؛ ١٠ /١١؛ .٢٣ /٧٥
- ٦قرآن٧ /١٧٩ :؛ .٢٥ /٤٤
گنديست از آخر غرور ١؟
اگر ذرّيت ابو البشرى و امّت ٢شفيع المحشرى سر تسليم بنه و انصاف بده ،آدمى و گزافات گفتن! مؤمن و خرابات رفتن ،ايمان
و زناكارى ،اسلام و رباخوارى! نور مانى ظلمت جويى ،دروغ و غيبت گويى ] - ٣٠٩ب[ زهى چراغ بى فروغ ،زهى دعوى به
جعَل ْناك ُ ْم ُأ َمّة ً و َ َ
سطًا !٣ دروغ ،نى نى پرغلطا سرّ َ
شعر
اى بمانده سال و مه با كردگار خود به جنگ
وه چه خواهى كرد برگو آخر اندر گور تنگ؟
پنبهء غفلت كنى در گوش خود وقت اذان
گوش هوشت مى گشايى چون برآمد بانگ چنگ
بهر حب ّه در بيابان رو نگردانى ز شير
ور بود در قعر در يا رو نتابى از نهنگ
ظاهرت بى نور و باطن غدر و نفس بد ٤
چشم تو بى آب و جانت مرده و دل همچو سنگ
عادت تو قهر شير و زخم مار و حرص موش
ى دد كبر ٥پلنگ
سيرت تو بخل كلب و خو ِ
رنج تو در روز محشر همچو آن كس كش بود
كوز پشت و تن ضعيف و راه دور و پاى لنگ
نام نوشروان به محشر مرغ عادل ،آن تو
مؤمن ظالم در يغا گر ندارى زين تو ننگ
وه كه گرداند ترا يك تير قهر اى لاله دل ] - ٣١٠الف[
Shamela.org ٦٧
پيوست هاى كنز السالـكين ٣
Shamela.org ٦٨
پيوست هاى كنز السالـكين ٣
Shamela.org ٦٩
پيوست هاى كنز السالـكين ٣
Shamela.org ٧٠