Professional Documents
Culture Documents
Mohsen Makhmalbaff Script Scinemafa
Mohsen Makhmalbaff Script Scinemafa
Mohsen Makhmalbaff Script Scinemafa
كارگردان :امسال صدمين سال تولد سينماست .بهمين مناسبت ما در حال تهيه
فيلمي هستيم در باره عالقمندان بازيگري به سينما كه فيلمبرداري اش از همين
امروز و همين محل شروع شده .بازيگرانش هم از بين شما انتخاب مي شن .
شما عالقمنداني كه از طريق آگهي روزنامه مراجعه كرديد ،تعداد تون خيلي
زياده پس خواهش مي كنم نظمو حفظ كنيد تا دستياران من بتونن اين هزار تا فرم
رو بين شما پخش كنند .از بين شما حدود صد نفر براي بازيگري انتخاب مي شن
كه چند نفرشون نقشهاي اصلي اين فيلم رو بازي مي كنند .شما هم بازيگران اين
فيلم هستيد هم سوژه اش .پس اجازه بدين عرض كنم به فيلم خودتون خوش
آمديد.
جمعيت هجوم آورده در را مي شكنند و داخل مي شوند .عده اي زير دست و پا
زخمي مي شند .هركس مي كوشد از ديگران جلو بيفتد.
.2گفتگوي كارگردان با مرد نا بيناي داوطلب
كارگردان :داخل آن كادر بايستيد .اسم شما چيه؟
نابينا :سالم
كارگردان:سالم
نابينا :آقاي مخملباف شما هستيد؟
كارگردان:من روبروي شما هستم .اسم شما؟
نابينا :هادي.
كارگردان:از كجا اومديد؟
نابينا :از كرمان.
كارگردان:چرا عينك زديد؟
نابينا :خب ،آخه؟
كارگردان:دليل خواصي داره؟
نابينا :بهتر نيست عينك بزنم ؟
كارگردان:شما تا حاال بازي كردين؟
نابينا :تئاتر،چند سال با دوستم .
كارگردان :االن آماده ايد يك قطعه بازي كنيد؟
نابينا :بله.
كارگردان :بازي كنيد.
نابينا :همين جا؟
كارگردان :بله.
نابينا :چيزي اطرافم نيست؟
كارگردان :نه .اما از هر طرف بيش از يك قدم حركت نكنيد چون از نور خارج
مي شين.
نابينا :آري .تمام زندگي من ،تمام عشق من سينماست .درسته ،چشم سرم نمي
بينه اما چشم دلم مي بينه.احساس داره.
كارگردان :تا حاال سينما رفتين؟
نابينا :با دوستم چند بار.
كارگردان :دوست تون تصاويررابراتون توضيح مي داد؟
نابينا :بله اونجاهايي رو كه صدا نداشت .
كارگردان :چرا مي خواين بازيگر بشين؟
نابينا :توي سينما يا تئاتر؟
كارگردان :توي سينما .
نابينا :مي خوام يه آدم با احساس رو نشون بدم.
كارگردان :ببخشيد اگه اون نقش احتياج به چشم داشته باشه؟
نابينا :اين بستگي به كارگردان داره.من نميخوام از خودم تعريف كنم ولي براي
اينكه به اينجا بيام و بازي كنم دو شب توي پارك خوابيدم.
كارگردان :كجا بودين؟
نابينا :توي پارك.
كارگردان :چيكار مي كردين؟
نابينا :منتظر بودم تا امتحان بازيگري شروع شه.
كارگردان :چرا توي پارك خوابيدي؟
نابينا :چون تو اين شهر جايي براي خوابيدن نداشتم.
كارگردان :اگه يه سئوالي بكنم راستشو مي گي؟
نابينا :بله.
كارگردان :تو كه نمي بيني پس سينما رو چه جوري حس كردي؟
نابينا :با قلبم.
كارگردان :بگو سينما چيه؟
نابينا :سينما يه نوع عشقه.
كارگردان :اگه من ازتو بخوام عينكت رو برداري وگريه كني تامن بفهمم بلدي
بازي كني ،گريه مي كني؟
نابينا :يعني الزمه؟
كارگردان :بله الزمه .عينكت رو بردار.
نابينا :مي شه عينكمو بر ندارم؟
كارگردان :لطفا عينكتو بردار و چشمتوبازكن.
نابينا :الزمه؟
كارگردان :حتما .مگه نگفتي براي سينما همه چي مو حاضرم بدم؟
نابينا :بله ،اما...
كارگردان :چشمتو بازكن ...سدت رو پائين نبر .از عالقه ات به سينما حرف
بزن.
نابينا :تمام عشقم سينماست.
كارگردان :چشمت رو بازكن تا ما ببينيم كه تو سينما رو نديدي.
نابينا :سينمارو دوست دارم .حاضرم به خاطرش همه كار بكنم.
كارگردان :هر كاري كه سينما بخواد مي كني؟
نابينا :اگر كار خالفي نباشه.
كارگردان :اگر من بخوام چشماتو باز كني و به ما نشون بدي كه كور نيستي اين
كار و ميكني؟
نابينا :بله.
كارگردان :چشمتو باز كن ( .نابينا چشم بازمي كند .كور نيست) چرا به ما دروغ
گفتي؟
نابينا :به خاطر عالقه ام به سينما.
كارگردان :فكر كردي اگه بگي كوري بيشتر قبول مي شي؟
نابينا :من فقط بازي كردم .چون شما يك بازي ميخواستيد.
كارگردان :چرا كور را انتخاب كردي؟
نابينا :چون كور را درك مي كنم .
كارگردان :اطراف ات كسي كور بوده؟
نابينا :نه .ولي هر بار كوري را ديديم ،بهش كمك كردم.
كارگردان :حاال اگر بگم سينما همينه ،همين واقعيتي كه تو تصميم گرفتي بازي
كني و كردي .راضي هستي ؟
نابينا :يعني تمام بازي ام همين باشه؟
كارگردان :بله.
نابينا :يعني ديگه نمي تونم بيام توي سينما؟
كارگردان :نه .راضي هستي؟
نابينا :بله ،چون كه همه راه را مثل يك مرد كور آمدم.
.3گفتگوي زينال زاده با دواطلبان در حياط
زينال زاده :فرمها رو كه گرفتين لطفا از هم فاصله بگيرين و با هم حرف نزنيد.
تمرگز بگيرين.
.4گفتگوي كارگردان با سه دختر.
دختر اول :نقش زن رو دوست ندارم بازي كنم.
كارگردان :نقش دختر را دوست داري؟
دختر اول :بله.
كارگردان :چرا؟
دختر اول :براي اينكه دوست دارم.
كارگردان :اگه ازداوج كرده بودي ،نقش زن رو بازي مي كردي؟
دختر اول :نمي دونم .شايد.
كارگردان :چرا ميخواي بازيگر بشي؟
دختر اول :چون عالقه دارم.
كارگردان :اگه بگم عكس العمل واقعي تو بهتر از بازي هنرپيشه هاست ،باز هم
ترجيح مي دي كه مثل هنرپيشه ها بازي كني؟
دختر اول :نه من نقش زني رو كه دختر نيست دوست ندارم بازي كنم.
كارگردان :فكر كنيد نقش شما در اين فيلم همين بود .دوست داري نشون داده
بشه.
دختر اول :بله من مي فهمم شما چي مي گين اما...
كارگردان :پس هرطور ميل شماست.
دختر اول :تصاوير من پخش نمي شه ديگه؟
كارگردان :اگه بموني پخش مي شه ،اگه بري ،نه.
دختر اول :تصاويري كه تا به حال گرفته شده ،چي؟
كارگردان :انتخاب با شماست.
دختر اول :نمي دونم.
كارگردان :ترديد دارين؟
دختر اول :ترديد؟ بله.
كارگردان :مطمئنين؟
دختر اول :اگه برم تصاوير من پخش نمي شه ديگه؛ پس مي رم.
كارگردان :واقعي.
دختر ديگر :واقعي؟
كارگردان :واقعي.
دختر ديگر :واقعا ً گريه كنم؟
كارگردان :بله .نمي توني؟
دختر ديگر :من اشكم هميشه زود مي آد .اما اآلن...
كارگردان :اگه من بگم گريه نكني ،بازيگر نمي شي ،بازهم گريه نمي كني؟!
دختر ديگر :چرا .چون من به سينما خيلي عالقه دارم.
كارگردان :ببخشيد ،باالخره شما دوست دارين بازي كنين يا نه؟
دختر اول :نمي دونم.
كارگردان :نمي دوني؟
دختر اول :خب عالقه اش هست ،ولي...
كارگردان:گريه.
دختر ديگر :نمي آد.
كارگردان :شما با شماره 1059عكس بگيرين .باالخره دوست داري واقعيت
خود در فيلم باشه؟
دختر اول :واقعيت؟ بله.
.5گفتگو با چند دختر
كارگردان :شما براي چي اومدين؟
دختر :1يه كمي شهرت پيدا كنم.
كارگردان :نوشتين در كاليفرنيا به دنيا اومدين .كي به ايران اومدين؟
دختر 7 :2ساله.
كارگردان :براي چي مي خواين بازي كنين؟
دختر :2فكر مي كنم اگه خودمو جاي نقشهاي ديگران بذارم بتونم با مردم ارتباط
اجتماعي بهتري داشته باشم.
كارگردان :شما براي چي مي خواين بازي كنين؟
دختر :3چون يه بازيگر جاي آدمهاي مختلف باري مي كنه .مي تونه آدمهارو
بهتر درك كنه.
دختر :4من توانائيهايي دارم كه به واسطه اونها مي تونم با ديگران ارتباط
برقرار كنم.
كارگردان :شما براي چي اومدين؟
دختر :6با خود شما مي خوام صحبت كنم.
كارگردان :براي بازيگري اومدي؟
دختر :6نه.
كارگردان :پس براي چي اومدي؟
دختر :6صحبت كنم معلوم مي شه براي چي اومدم .جلوي كسي هم نمي خوام
صحبت كنم.
كارگردان :ما اينجا حرف خصوصي نداريم.
دختر :6پس من مي رم.
كارگردان :خانمهارو شونو اونطرف كنند.
دختر :6من مي خوام خصوصي صحبت كنم.
كارگردان :همه برن؟
دختر :6نه ،من مي تونم بيام جلو با خودتون صحبت كنم؟
كارگردان :مي شه همه برين عقب؟ [همه عقب مي روند].
دختر :6مي تونم اينجا بشينم؟
كارگردان :بشين.
دختر :6من يك مشكلي دارم كه براي همون اومدم اينجا .من يه پسري رو دوست
دارم.
كارگردان :چي؟
دختر :6من يه پسري رو دوست دارم كه قرار بود با هم ازدواج كنيم .ولي به
خاطر مخالفت خانواده اش با ازدواج ما از ايران رفت فرانسه .قرار بود كه من
هم دنبالش برم .ولي به خاطر سنم به من ويزا ندادند .گفتم ممكنه اين فيلم بره
فستيوال كن توي فرانسه.
كارگردان :خب اين موضوع چه ربطي به عشق تو داره؟
دختر :6گفتم اگه من بازيگر اين فيلم باشم شايد منو دعوت كنند و مشكل ويزاي
من حل بشه.
كارگردان :اول بايد بلد باشي بازي كني تا بعد ترا دعوت كنند .بازي بلدي؟
دختر :6من تا يه حدي بلدم بازي كنم.
كارگردان :داخل اون كادر بايست .سي ثانيه فرصت داري گريه كني.
دختر :6من كه نقش نمي خوام.
كارگردان :مگه نگفتي مي خواي بازيگر شي تا فيلم كه به خارج رفت ،تو را هم
دعوت كنند.
دختر :6ولي من براي اينكه هنرپيشه معروفي بشم كه نيومدم.
كارگردان :من بايد تست كنم تا ببينم چه كسي مي تونه خوب گريه كنه ،يا خوب
بخنده تا او را انتخاب كنم[ .دختر گريه مختصري مي كند].
كارگردان :چرا گريه كردي؟
دختر :6شما گفتي گريه كن.
كارگردان :ده ثانيه وقت داري.
دختر :6من بيشتر از اين نمي توتم گريه كنم .هاي هاي كنم؟
كارگردان :يعني عشقت همينقدره؟
دختر :6مگه بايد عشقم رو به همه نشون بدم؟
كارگردان :تو اومدي از ما كمك بخواي .يك ،دو ،سه ،چهار ،پنج ،شش ،هفت،
هشت ،نه ،ده .هيچ كاري نمي تونم برايت بكنم.
دختر :6خداحافظ.
كارگردان :خداحافظ ...همين بود عشقت؟
دختر :6من تالش خودمو كردم .شما كمكي نمي تونيد بكنيد.
كارگردان :چه كمكي مي تونم بكنم؟
دختر :6گفتم شايد.
كارگردان :تو اگه جاي من بودي مي تونستي كمك بكني؟
دختر :6شايد.
كارگردان :بيا جلو .چه كمكي مي تونم بكنم؟
دختر :6من گفتم شايد.
كارگردان :يه جوري بازي كن كه من تو رو بذارم توي فيلم و تو هم به هدفت
برسي.
دختر :6بازي؟ من اآلن هيچ جوري نمي تونم بازي كنم.
كارگردان :منم هيچ جوري تو رو نمي تونم راه بدم.
دختر :6خداحافظ.
كارگردان :خداحافظ .مي شه از همون جا به اون پسره بگي زيادتر از اين نمي
توني براي فداكاري كني؟
دختر :6آره مي شه.
كارگردان :بگو.
دختر :6به كي بگم؟
كارگردان :به دوربين بگو .چون اون به هرحال فيلمت رو مي بينه .زود باش.
بگو
كارگردان :اگه قرار باشه اين نقش تو باشه براي اينكه دعوتت كنن ،راضي
هستي.
دختر :6من هدفم اونه .حاال اگه راضي مي شن منو دعوت كنند ،راضي ام.
كارگردان :مشكلي نداري تو سينما راز تو ديده بشه؟
دختر :6نمي دونم ...نه.
كارگردان :اگه نشون نديم دعوت نمي شي.
دختر :6اين فيلم مي تونه به من كمك كنه؟
كارگردان :نمي دونم .ولي اين فكر تو بود.
دختر :6اگه به من كمكي مي كنه توي سينما هم اونو ببينند.
كارگردان :بنويس من قبولم كالكت رو هم ببر .يكي از شما قبوليد .اگه كالكت
دستت نباشه تو فيلم نيستي.
دختر :6از فيلم در مي آم؟
كارگردان :بله.
دختر :6پس توي دستم مي گيرم.
كارگردان :اگه دوست اون باشه .فقط اون توي فيلم مي مونه.
دختر :1شوخي مي كنين؟
كارگردان :نه.
دختر :1پس من دستم مي گيرم[ .كالكت را مي قاپد].
كارگردان :براي چي مي خواي فيلم بازي كني؟
دختر :1خب دوست دارم.
.6گفتگوي كارگردان با داوطلباني آوازخوان و پرتحرك
هركس آوازي مي خواند .بعد همه با هم آوازهاي مختلفي مي خوانند.
كارگردان :هندي هستين؟
گروه :نه.
كارگردان :آمريكايي هستين؟
گروه :نه.
كارگردان :كجايي هستين؟
گروه :اهل سينما.
كارگردان[ :همه به سمت هم تيراندازي مي كنند و زمين مي خورند ].بلند شين.
خيلي خب اكشنه .اينم نارنجك[ ،خودكاري را به سمت گروهي كه در يك كادر
فشرده شده اند ،مي اندازد ].برو .توي كادر باش[ .همه چون نارنجكي كه
متالشي شده منفجر مي شوند ].هاليوودي ها بلندشن .تيراندازي كنين .عجله كن.
[پسري به حرف او گوش نمي كند و چون ديگران رفتار نمي كند].
پسر :من اكشن دوست ندارم.
كارگردان :چرا؟ بيا جلو.
پسر :من اكشن دوست ندارم.
كارگردان :پس چي دوست داري؟
پسر :عاطفي.
كارگردان :عاطفي بازي كن.
پسر :فيلمشو دوست دارم.
كارگردان :اينها اكشن دوست داشتند ،بازي كردند .اينها آواز دوست
داشتند،خوندن .تو عاطفي بازي كن.
پسر :مي شه بعداً بازي كنم؟
يك مرد :مگه نبايد يه بازيگر هر نقشي رو بازي كنه؟
كارگردان :درسته .هر بازيگر بايد هر نقشي رو بتونه باري كنه .بكشه .كشته
بشه .آواز بخوونه.
پسر :من كه بازيگر نيستم .اومدم تست بشم.
كارگردان :تست مي كنيم تا بفهميم بازيگر هستي يا نه؟ آواز بخوون[ .پسر سر به
نفي تكان مي دهد ].تيراندازي كن[ .پسر سربه نفي تكان مي دهد ].تير بخور.
پسر :من اكشن دوست ندارم.
كارگردان :چي دوست داري؟
پسر :عاطفي.
كارگردان :خنده؟ [پسر ساكت ايستاده است ].يه حرف عاطفي بزن.
پسر :دوستت دارم.
كات به تصوير دختران و پسران در حياط .هيچ صدايي جز آواز دنجشگان
شنيده نمي شود.
.7گفتگوي كارگردان با گروهي كه يكي از آنها معترض است
كارگردان :همه بخندين[ .مي خندند ].سي ثانيه وقت دارين گريه كنين .هركس
گريه نكرده بره بيرون[ .همه مي كوشند گريه كنند .جز دو سه نفر نمي توانند].
بازيگر بايد خنده و گريه دم دستش باشه .كات.
يك مرد :از ته دل هم كه گريه كني اشكت در نمي آد .ولي من همين قدر تونستم.
همه ايستاده اند و با آنكه نتوانسته اند گريه كنند خارج نمي شوند.
كارگردان :آقايون خارج شين ،شما رد شدين .جمعيت زياده و وقت ما كمه.
هركس گريه نكنه ما او را در تست اول رد مي كنيم.
مرد معترض :يه سئوال دارم.
كارگردان :بگو.
مرد معترض :يه هنرپيشه پيش شما ايستاده ،اگه راست مي گين از اون بخواين
بخنده و بالفاصله گريه كنه تا ما ببينيم اينكار ممكنه.
كارگردان :ما اينجا هنرپيشه نداريم.
مرد معترض :دستيار شما كه فيلم بايسيكل ران رو بازي كرد .آقاي زينال زاده
اونجا وايساده.
كارگردان :آقاي زينال زاده اونجا بايست و گريه كن .شما هم كنارش بايست .سي
ثانيه وقت داري تا گريه كني وگرنه اخراجي.
مرد معترض :توي نور نگاه نكن به آقاي مخملباف نگاه كن.
كارگردان[ :به زينال زاده] به من نگاه كن.10 ،9 ،8 ،7 ،6 ،5 ،4 ،3 ،2 ،1 .
مرد معترض :شما دو ثانيه رو يكي مي شماري.
كارگردان :همين االن اشكش دراومده .مي خواين صورتش را چك كنيد و هركس
اشك رو ديد بره.
مرد معترض :من قبول دارم.
كارگردان :اگه قبول دارين به سرعت برين و سعي كنين خوب گريه كنيد براي
اين سينما.
مرد سوم :خنده اگه بخواين داريم.
.8گفتگوي كارگردان با گروهي كه خود را شبيه بازيگران غربي مي دانند
گروهي به زمين مي ريزند .تنها دختربچه اي كالكت به دست ايستاده است.
كارگردان :شبيه كدام هنرپيشه ايد؟
يك مرد :جودان بيكر.
يك مرد :استيو مك كوئين.
يك مرد :كرك داگالس.
يك مرد :جف بريج و هريسون فورد.
ي مرد :جان داويس.
يك مرد :آلن دلون.
يك مرد :آرنولد شوارزينگر.
يك زن :خب خيلي ها مي گن شبيه مرلين مونرو و يا جنيفر جونز هستم.
پل نيومن :اگه از نظر قيافه به من دقت كنيد شبيه جوونيهاي پل نيومنم شايد
بخندين ولي دوستام مي گن.
كارگردان :بازي كن.
پل نيومن :بازي كنم؟ يه تكه ورزش باستاني بازي مي كنم.
كارگردان :پل نيومن كه ورزش باستاني ايرانو بازي نمي كنه.
پل نيومن :از نظر حسي مي گم.
كارگردان :با حس پل نيومن باستاني بازي مي كني؟
پل نيومن :با حس قديمي بازي مي كنم.
كارگردان :پل نيومن رو بازي كن[ .مي نشيند و بغل دستي خود را مشت و مال
مي دهد ].ماساژش مي دي؟! بلند شو بازي كن.
پل نيومن :بازي كنم؟نمي دونم اون چه جوري بازي مي كرده.
كارگردان :پس چطور مي داني شبيه او هستي؟
پل نيومن :من خودم پل نيومنو نديدم ،دوستام مي گن.
كارگردان:حاال فكر كن يه خارجي هستي كه اسمش پل نيومنه.
پل نيومن :خارجي ها بيشتر وسترن بازي مي كنن.
كارگردان :وسترن بازي كن.
پل نيومن تيراندازي مي كند و از تيراندازي او عده اي به زمين مي ريزند.
كارگردان از پشت ميز تيراندازي مي كند .حاال از درگيري او و پل نيومن گروه
گروه داوطلبان به زمين مي ريزند .كم كم معلوم مي شود كه صداي تيراندازي
اسلوموشن شده صداي جازي است كه ازدهان يكي ازداوطلبان در مي آمده است.
.9گفتگوي كارگردان با مردي كه دوست دارد نقش منفي بازي كند
كارگردان :به شما چه نقشي مي آد؟
مرد منفي :من؟
كارگردان :بله.
مرد منفي :معموالً نقش منفي.
كارگردان :چرا نقش منفي؟
مرد منفي :به خاطر فيزيك صورتم كه به نقش منفي بيشتر مي خوره.
كارگردان :نقش برات مهمتره يا مثبت و منفي اش؟
مرد منفي :مثبت و منفي فرق نمي كنه ،مهم نظر كارگردانه.
كارگردان :مگه تو آدم منفي اي هستي؟
مرد منفي :نه.
كارگردان :مگه فقط تيپ ات مهمه؟ آيا نبايد با بازي هنرت رو نشون بدي؟
مرد منفي :چرا.
كارگردان :فكر مي كني آدم بدي هستي يا خوبي؟
مرد منفي :فكر مي كنم خوبم.
كارگردان :پس چرا به تو نقش منفي مي دن؟
مرد منفي :اين نظر كارگردانهاست.
كارگردان :اگه خودت كارگردان بودي به خودت چه نقشي مي دادي؟
مرد منفي :منفي.
كارگردان :منفي مي دادي؟!
مرد منفي:بله منفي.
كارگردان :چرا؟
مرد منفي :چون نقش منفي رو دوست دارم.
كارگردان :مگه آدم بدي هستي؟
مرد منفي :نه.
كارگردان :اگه شما كارگردان بودي به من نقش مثبت مي دادي يا منفي؟
مرد منفي[ :فكر مي كند ].منفي.
كارگردان مي خندد.
.10گفتگوي كارگردان با دو دختر شانزده ساله (آزاده و مريم) و فيض هللا
و دو فرزندش
كارگردان :داخل آن كادر بايستيد .حال شما چطوره آقا فيض هللا؟ چه عجب
اومدين سينما؟
فيض هللا :گفتم شايد حرفم به درد مردم بخوره.
كارگردان :شما خانمها بياييد جلوكنار اينها بايستيد .اينها پسرهاي تو هستند؟
فيض هللا :بله اين حميده ،اينم حامده.
كارگردان :عموجان بازي كنين ببينيم.
حامد :چه بازي اي كنيم؟
كارگردان :تو بازي كن[ .بچه ها بي حركت ايستاده اند].
كارگردان :اينها كه بازي نمي كنند آقا فيض هللا .از نظر من ردند .هركي نتونه
همون اول بازي كنه رده .حاال چرا مي خواي اينها بازيگر بشن؟
فيض هللا :توي مدرسه كار تئاتر و سرود مي كنند.
كارگردان :اينها كي به دنيا اومدند .بعداز انقالب؟
فيض هللا :بعداز انقالب؛ اون پسرم كه مي اومد زندان مالقاتم مال قبل از انقالب
بود.
كارگردان :شما چند سالتونه؟
آزاده :شونزده سال.
كارگردان :با اولياتون اومدين؟
آزاده :نه متاسفانه.
كارگردان :چرا؟
آزاده :نمي دونستيم.
كارگردان:ما نمي تونيم بدون اجازه اولياءتون از شما فيلم بگيريم ،چون شما زير
هيجده سال هستين.
آزاده :اگه از نظر شما اشكالي نداره با تلفن اجازه مارو بگيرين .چون ما مطلع
نبوديم كه با آنها بيائيم.
كارگردان :شما بازي كنين ببينم[ ...نمي توانند] مردود .پدر تون قبل از انقالب
كجا بود؟
حامد :توي زندان سياسي.
كارگردان :فيض هللا چيكار مي كني؟
فيض هللا :داللي مي كنم.
كارگردان :تو كه اون زمان به دنبال عدالت بودي،االن كه نمي خواي عدالت
رعايت نشه و براي بچه هات پارتي بازي بشه.
فيض هللا :نه .من مي خوام اينا هنرمند بشن.
كارگردان :بيا اينجا ببينم .عدالتشو بخواي اينها ردند .نظر تو چيه؟
فيض هللا :من مي خوام اگه مي شه يه كاري براي بچه هام بكني.
كارگردان :االن به دوربين نگاه كن و بخند .حاال گريه كن .فيض هللا و ايسا
اونجا .چهارتايي شروع كنين با هم بازي كردن .فيض هللا حاضر 3 ،2 ،1 :بازي
كنين ...تو بازي كن ...ساكت فيض هللا بازي كن.
فيض هللا[ :بازي مي كند ].نمي تونم .نمي دونم چه كنم .خسته شدم.
كارگردان :از چي؟
فيض هللا :از زندگي .از اين روزگار .از اين بچه.
كارگردان :تو چي؟
حامد[ :بازي مي كند ].كدام گوسفند .قحطي همه جا را در برگرفته.
كارگردان :تو.
حميد[ :بازي مي كند ].حال اي مرد نيك بدان كه پادشه سراست و بادافره شمشير.
سرما به جانم افتاده .آتشي فراهم كن ،شايد هم گوسفندي.
كارگردان :همه رد شدين .اون بازي اي رو كه من مي خواستم انجام ندادين .اين
همه راهو از يك شهر ديگر اومدين ،بعد اينقدر شل بازي مي كنين .هركس گريه
اش زودتر دربياد معلومه به سينما عاشقتره.
آزاده :من وقتي ناراحت مي شم گريه نمي كنم مي لرزم.
كارگردان :اآلن نارحت شدي؟
آزاده :من دارم مي لرزم .دستام يخه .بدنم يخه.
كارگردان :من تا ده مش مي شمرم .اشك توي چشم هركس اومد...
مريم :ايناهاش[ .چشمهايش را نشان مي دهد].
كارگردان :كو؟ بيا ببينم .براي چي گريه مي كني؟
مريم :لطفا ً منو قبول كنين[ .اشك مي ريزد].
كارگردان :يعني بازيگري براي تو اين قدر مهمه؟
مريم :خيلي مهمه.
كارگردان :چرا؟
مريم :اين كارو دوست دارم.
كارگردان :اين قدر مهمه كه گريه كني؟
مريم :اين قدر مهمه كه گريه كنم.
كارگردان:پس گريه كن و بگو كه من مي خوام باري كنم.
مريم :من مي خوام بازي كنم[ .گريان]
كارگردان :رو به دوربين بگو.
مريم :من مي خوام بازي كنم.
كارگردان :نفر دوم .چه كسي اشكش دراومد؟
آزاده :من گريه نمي كنم .ولي واقعا ً دوست دارم بازي كنم .حتما ً نبايد آدم ضعيف
باشه و گريه كنه .من االن دارم مي لرزم ،ولي دلم مي خواد بازي كنم[ .به گريه
مي افتد ].تورو خدامنو قبول كنين .اشك منو دارين درمي آرين .ديگه نمي تونم.
دوست دارم توي فيلمها باشم .چقدر انتظار بكشم.
كارگردان :انتظار چي رو بكشي؟
آزاده :چقدر بايد انتظار بكشم تا يه روز...
كارگردان :مگه چند سالته؟
آزاده :باشه خوب دوست دارم.
كارگردان :تو .فيض هللا.
فيض هللا[ :اداي گريه كردن را در مي آورد ].نمي دونم .اگه مي شد فيلم مي
گرفتين بد نبود .اين همه زحمت و ذلت كشيديم اومديم بلكه قبول شيم.
كارگردان :فيض هللا آن موقع زير شكنجه هم گريه نمي كرد .شما
آزاده :من اصالً نمي تونم بگم كسي پارتي منه و اميدي به هيچ كس ندارم .يادمه
از سه چهارسالگي پشت جعبه هاي انباري مون نقش بازي مي كردم .من اگه
كسي نذاره بازيگر بشم ،خودم در آينده يه فيلم مي سازم كه توي اون بازي كنم.
خواستن ،توانستن است .من به زور پدر و مادرم را راضي كردم .دوست دارم
كه توي سينما قبولم كنند[ .گريه مجال صحبت به او نمي دهد ].ديگه نمي تونم.
كارگردان :تو؟
فيض هللا :من هم همين طور اگه شانس بيارم .تو مي دوني چون در زندان در
دوران شكنجه هم من تئاتر بازي مي كردم براي اونكه زندانيهارو از فشار
روحي نجات بدم.
كارگردان :تو راست مي گي اما بگو تويي كه به خاطر عدالت زندان بودي و به
خاطر عقايدت هيچ چيز نخواستي ،حاال حاضري حق اينهارو بخوري؟
فيض هللا :نه.
كارگردان[ :رو به آزاده و مريم] خب اون آقا حقشو داد به شما.
فيض اللله:من حتي اگه قبولم بشم راضي ام اين دختر بازيگر بشه.
كارگردان :نظر شما چيه؟
آزاده :مي خواين منم حق خودمو بدم به اين آقا؟!
كارگردان :دوست داري برنده اين پنج نفر تو باشي يا كس ديگر؟
آزاده :دوست دارم راي گرفته بشه.
كارگردان :نظر تو چيه؟
مريم :دوست دارم خودم برنده بشم.
كارگردان :تو؟
آزاده :مثل اين.
كارگردان :چه كسي خوب بازي كرد؟
فيض هللا[ :با خنده] من نفهميدم .چون مشغول بودم.
كارگردان :ديديد راي گيري بي نتيجه است.
آزاده :جداً مي خواين من راستشو بگم؟
كارگردان :بله.
آزاده :خودم و دوستم.
كارگردان:خودت؟
آزاده :خودم و دوستم.
كارگردان :شما سه نفر اون پشت بايستيد .فيض هللا بچه ها تو بگير اطرافت و از
در برويد بيرون .اين هم يك تست است[ .فيض هللا و بچه هايش مي روند .رو به
آزاده و مريم] واقعا ً دلتون مي آد اينها برن؟
مريم :نه اينها هم بي گناه اند.
آزاده :من ده درصد رو براي حساب دلرحمي مي گذارم و نود درصد رو براي
هنر .تماشاچي چه گناهي كرده كه بايد از بازي بد اينها عذاب بكشه.
كارگردان :از شما دو نفر هركس فكر مي كنه كه بازنده است ،خودش بره .تا ده
مي شمرم .10 ،9 ،8 ،7 ،6 ،5 ،4 ،3 ،2 ،1كي ميره؟ [رو به آزاده] تو برو.
[آزاده مي رود .رو به مريم] دلل مي آد دوستت بره؟
مريم :نه.
كارگردان :اونو برگردون خودت برو[ .مريم مي رود .آزاده برمي گردد .رو به
آزاده] حاال ارزش داشت دل چهار نفر برنجه و تو بموني؟
آزاده :نه .اما همان حساب ده درصد و نود درصد است .من فقط دلم مي خواد
تماشاچي لذت ببره .من به فكر خودم نيستم .اما وقتي تماشاچي از اين فيلم لذت
نبره ،پس اين فيلم به چه درد مي خورده .اگه شما فكر مي كنيد من هم خوب
بازي نمي كنم بايد برم .درسته سينمارو دوست دارم و براش مي ميرم .شب به
عشق اين كار مي خوابم .هرشب خواب هنرپيشه هارو مي بينم.
كارگردان :كات[ .حاال مريم و آزاده كنارهم ايستاده اند ].از بين هنرمند بودن و
انساني بخشنده بودن كدوم رو ترجيح مي دي؟
آزاده :مسلما ً مردم يه آدم بخشنده رو بيشتر دوست دارند.
كارگردان :اگه بموني هنرمند باشي ولي بري انسان باشي كدوم رو انتخاب مي
كني؟
آزاده :برم انسان باشم.
كارگردان :بري انساني باشي؟
آزاده :بله.
كارگردان :تصميم با خود توست.
آزاده :من به خاطر انسانيت هنر رو انتخاب كردم .چون دقت كردم هنرمندها
حتي براي يه پشه ارزش بيشتري قائل هستند تا يه آدم معمولي.
كارگردان :حاال مي ري يا مي موني؟
آزاده :واقعا ً خرد مي شم اگه هنر رو بگذارم كنار.
كارگردان :اگه بموني هنرمند مي شي .اگه بري و نقش خودتو ببخشي انسان
تري ،تو هم همين جور.
آزاده :من دوست دارم انسان تر باشم مي رم ،اما خرد مي شم.
كارگردان :انتخاب كن .سكوت .اگه مي خواين انسان باشين ،برين .اگه ميخواين
هنرمند باشين ،بمونين.
آزاده:مي ريم[ .و مي روند].
كارگردان :اگه شك كردين برگردين.
كارگردان[ :در گوش زينال زاده] زينال .برو نگذار برن.
.11گفتگوي كارگردان و فيض هللا
فيض هللا و بچه هايش برمي گردند.
كارگردان :من با اون دو دختر صحبت كردم .گفتم بين هنر و انسانيت كدوم رو
ترجيح مي دين .گفتن انسانيت رو .گفتم من خودم يك حس عاطفي دارم نسبت به
فيض هللا .به دليل اونكه با هم در گذشته زنداني بوديم و او جزو يكي از چند
قهرمان مقاومت زير شكنجه است و حاال از من خواسته دو پسرش را هنرپيشه
كنم و من نمي توانم برايش پارتي بازي نكنم .اون دو دختر حقشان را ببخشيدند به
شما سه نفر.
فيض هللا :متشكرم.
كارگردان :االن از بين خودت و دو تا بچه ات ترجيح مي دي كدوم نقش اصلي
فيلم رو بازي كنند؟
فيض هللا :من اين دو تارو ترجيح مي دم .براي اينكه بعداً غر نزنند.
كارگردان:تو پسرم كدوم رو ترجيح مي دي؟
حميد :پدرم رو ترجيح مي دم.
كارگردان :چرا؟
حميد :چون حق خودشو به ما دوتا مي ده.
كارگردان :تو چي؟
حامد :منم مي بخشم به پدرم.
كارگردان:حاال چه كنيم؟
فيض هللا :ما در اختيار شمائيم.
كارگردان :اون دو دختر خيلي عاشق بازي در سينما بودند ولي آخر نقششون رو
بخشيدند به شما .حس شما راجع به آنها چيه؟
فيض هللا :بيرون كه آمدند گفتيم مارو هم دعا كن .باالخره ما هم گرفتاريم .ازش
خواهش كردم دعا كند .چون گريه اش واقعا ً از ته دل بود.
كارگردان:االن فيض هللا پسرهاشو ترجيح مي ده يا اون دو تا دخترها رو؟ سه
شماره وقت دارين .رو به در .چشمهاتونو ببندين .يك قدم ازهم فاصله بگيريد
[فيض هللا و بچه ها رو به در مي ايستند و چشم مي بيندند و از هم فاصله مي
گيرند تا از هم بي اطالع باشند ].هركس دوست داره خودش بازي كنه
بمونه،هركس دوست داره نقششو ببخشه به اون دخترها راه بيفته.3 ،2 ،1 .
[فيض هللا و بچه هايش مي روند ].فيض هللا دخترها را صدا كن بيان تو و بگو
ماهم بخشيديم به شما ...ناراحت نيستي دارين مي رين؟
فيض هللا :نه عزيزم .چرا نارحت باشم؟
.12گفتگوي كارگردان و دو دختر شانزده ساله
كارگردان :زود بياين اينجا .چي فكر مي كنين؟
آزاده :من مي خوام هم هنرمند باشم،هم انسان.
مريم :مي شه اين كارو كرد.
كارگردان :ولي شما كه انتخاب كرديد و رفتيد؟ [مريم از شرم سرخ مي شود و
نمي داند چه كند].
آزاده :وقتي كه رفتم فكر كردم مگه نمي شه هم هنرمند بود و هم انسان.
مريم :الزمه هنرمند بودن...
آزاده ... :انسان بودنه .مثال زدم .يه هنرمند ممكنه يه پشه روخيلي قشنگتر از يه
آدم معمولي ببينه .اين خودش يه انسانيته .من اون باال كه رفتم متوجه حرفم شدم.
مريم :هنرمندي كه انسان نباشه...
آزاده :هنرمند نيست.
كارگردان :نيست؟
آزاده :نه.
كارگردان :پس چرا نبخشيديد نقشتون رو؟
مريم :گفتيم كه مي بخشيم.
كارگردان :ولي باز كه برگشتيد!
مريم :خب ...آخه[ .و گونه اش از شرم سرخ سرخ مي شود].
كارگردان :حاال واقعا ً دلتون مي خواد بازي كنين؟
مريم :خيلي.
آزاده :خيلي دوست داريم.
كارگردان :تمام اين نيم ساعتي كه اينجا هستيد همه اش ضبط شد و توي فيلم
هست .شما هنرپيشه هاي اصلي فيلم شديد .حاال هنرپيشه ايد.
آزاده :من مي تونم از شما يه سئوال بكنم؟
كارگردان :بله.
آزاده :اگه به شما بگن سينمارو كنار بذاريد تا انسان باشيد ،خودتون چيكار مي
كنين؟ ...واقعا ً كنجكاوم بدونم.
كارگردان[ :مدتي سكوت مي كند ].من پرسيدم ،احساستون چيه از اينكه هنرپيشه
شدين؟
آزاده :من باور نمي كنم.
كارگردان :چرا نه؟
آزاده :از خوشحالي باور نمي كنم.
كارگردان:ولي واقعا ً شدين .حاال از خوشحالي مي خوام بخندين.
آزاده :نمي دونم خنده ام مياد يا گريه ام؟ [حالتي بين خنده و گريه را دارد].
كارگردان :هركاري دلت مي خواد بكن.
آزاده :دلم مي خواد زود برم به يه نفر بگم.
كارگردان:به كي؟
آزاده :به بابابزرگم .چون واقعا ً دوست داشت.
كارگردان :دوست داشت؟ [آزاده با سرتأئيد مي كند ].تو دلت مي خواد به كي
بگي؟
مريم :به پدرم.
كارگردان :بگي چي؟
مريم :بگم باالخره به آرزوم رسيدم.
كارگردان :مرسي .مي دويد دم در و بالفاصله برمي گردين .تو به پدربزرگت
مي گي ،تو هم به پدرت .بدويد ،برگرديد[ .تا دم پله ها مي دوند و برمي گردند].
آزاده :بابابزرگ آخرش هنرپيشه شدم .توي فيلم آقاي مخملباف .از خوشحالي نمي
دونم چيكار كنم .هم گريه ام مياد هم دلم مي خواد بخندم.
كارگردان :تو.
مريم :بابا اون فيلمي كه روزنامه آگهي كرده بود يادت مياد؟ من توش قبول شدم
و حاال هنرپيشه ي فيلم هستم.
كارگردان :قسمت آخرش رو خوب بازي نكرديد ،دوباره رد شديئ[ .دو دختر جا
مي خورند ].باور مي كنيد رد شدين؟
آزاده :نه.
كارگردان :نه؟
آزاده :باور نمي كنم.
مريم :باالخره ما هنرپيشه شديم يا نه؟!
كارگردان :توچي فكر مي كني؟
آزاده :نمي دونم ...فكر مي كنم ...هنرپيشه شدم.
كارگردان :شدي؟
آزاده :خب شدم ديگه .خالصه اين نقش بود .ممكنه يه هنرپيشه نقشش رو بد بازي
كنه اما يه هنرپيشه است.
مريم :منم همين طور فكر مي كنم .هنرپيشه شدم.
كارگردان :شدي؟
مريم :بله.
كارگردان :كدوم هنرپيشه تر شدين؟
آزاده :نمي دونم.
مريم :من كه نمي تونم به كار هردوتامون قضاوت كنم.
كارگردان:مي تونين دوباره گريه كنين؟
آزاده :نمي دونم .اون بارهم فكر نمي كردم گريه كنم.
كارگردان :اگه بتونين گريه كنين هنرمندين .اگه نتونين معلومه كه من تونستم اون
بازي رو از شما بگيريم .از االن تازه شما مي تونيد خودتون رو نشون بدين .اگه
گريه كنيد قبوليد وگرنه ،نه .مي تونيد؟ چون يه نرپيشه هرلحظه كه بخواد مي
تونه گريه كنه ،حتي اگه خوشحال باشه و هرلحظه مي تونه بخنده ،حتي اگه
ناراحت باشه.
مريم :من فكر مي كنم شما تعداد زيادي هنرپيشه مي خواين ،پس ما هم مي تونيم
هنرپيشه باشيم.
كارگردان :ولي من كسي رو مي خوام كه تا ده ثانيه بعد گريه كنه.
آزاده :چرا اينقدر سختگيري؟
كارگردان :سينماست كه بير رحمه دخترم .يا گريه كنيد يا بريد2 ،1 .
مريم :مي شه نشمريد؟ [سكوت مي شود .پس از چند ثانيه]
كارگردان :ده شماره شد و شما گريه نكرديد ،برين .شما انسان بودين اما
هنرمند ...عواطفش رو تو دستش به بازي مي گيره،برين ،شرمنده ام.
آزاده :چرا بايد بريم؟
كارگردان :براي اينكه نمي تونيد هر وقت كه مي خواين گريه كنيد .سينما جاي
كساني است كه عواطفشان رو در هرلحظه كه مي خرند ،مي فروشند .پس رديد.
مريم :هيجان ما زياده نمي تونيم گريه كنيم.
كارگردان :پس چطور مي خواي وارد سينما بشي؟ درحاليكه اگه به تو بگن اين
قرارداد رو امضاء كن و پول بگير اما هروقت ما خواسستيم گريه كن و يا بخند
تو نمي توني .مي توني احساستو هروقت كه الزمه بفروشي؟ نمي دوني سينما بي
رحمه؟نديدي چطور براي اينكه از در وارد بشن ،نزديك بود دست و پاي همديگر
رو بشكنند؟ براي اونكه مشهور شن ،پولدار شن .مي تونين هروقت الزمه گريه
كنين؟
مريم :نمي دونم.
كارگردان :پس توي زندگي هم موفق نيستي .نيمي از موفقيت زنها اينه كه
هروقت الزم شد ترحم انگيز باشن وگرنه حتي گليم خودشونم نمي تونن از آب
بكشن بيرون .گريه كن تا موفق بشي .گريه كن .گريه كن .گريه كن .گريه كن.
گريه كن .گريه كن به اين زندگي كه بايد گريه كرد تاتوش بشه زندگي كرد.
آزاده :نمي تونم .هنررو دوست دارم ولي نمي تونم گريه كنم .چند لحظه پيش
تونستم.
كارگردان :ولي اون عكس العمل واقعي تو بود نه هنرت .تو متاثر شده بودي.
هنرمند كسي است كه صميمي ترين عواطفش رو مي گذاره كف دستش تا
بفروشه .خنده .گريه .تو يه آدم واقعي هستي ولي هنرمند نيستي .گريه كن .گريه
كن .گريه كن .يا گريه كنيد يا برويد .ما به دنيا كه مي آييم با گريه مي آيم از دنيا
هم كه مي ريم برامون گريه مي كنند .وسطش هم بايد خودمون انقدر گريه كنيم تا
با اشكهامون شسته بشيم ،زالل شيم ،بزنيم بيرون .گريه كن تا ببينم هنرت رو.
پس بخند .يا گريه كن يا بخند.
آزاده :بخندم؟
كارگردان:يا گريه يا خنده؟
آزاده[ :از خود بي خود شده است ].من دلم مي خواد به اين زمونه بخندم .گريه ام
نمي آد؟ به چي اش گريه كنم؟ من ضعيف نيستم .من گريه نمي گنم .اين زمونه
خنده داره .بچه به دنيا مي آد ،گريه مي كنه،از دنيا مي ره براي گريه مي
كنن،چرا وسطش هم بايد گريه كنه؟ دلم مي خواد بخندم.
كارگردان :بخند.
آزاده :زمونه نبايد منو گريه بندازه .بايد منو بخندونه .من مي خوام بخندم .مي
خندم .مي خندم .خوب مي كنم .زمونه بايد منو بخندونه .من باهاش مبارزه مي
كنم .من گريه نمي كنم ،من مي خندم.
كارگردان :بخند.
آزاده :مني مي خندم.
كارگردان[ :به مريم كه گريه مي كند و گاهي مي خندد ].پس چرا گريه مي كني؟
حاال نوبت خنديدنه .حاال اگه بخندي قبولي .درد اينجاست كه وقتي بايد بخندي،
آدم گريه اش مي گيره.
آزاده :واقعا ً آدم خنده اش مي گيره براي اينكه قبول شه مي خنده .براي اينكه رد
شده گريه مي كنه .چرا بايد اين طور باشه .اصالً چرا بايد بخنده؟ چرا بايد گريه
كنه؟
كارگردان :مرسي .شما قبول شدين .دستمزد تونم همين االن مي گيرين .آقاي
مدير توليد ،با اينها قرارداد بنويس و بابت همين مقدار بازي پنجاه هزار تومن بده
به اين يكي ،پنجاه هزارتومن هم بدم به اون يكي.
آزاده :هنرمند انقدر بي ارزشه .بهش پول مي دن مي گن برو؟
كارگردان :خواستيم فقط حقتون خورده نشه.
مريم :ما بريم تا كي؟
كارگردان :مگه نيومده بودين بازيگر بشين؟حاال بايد دستمزدتان رو بگيرين
ببينين مزه مي كنه؟
آزاده :من به خاطر پول نيامدم ،نمي گيرم.
كارگردان :پس براي چي اومدي؟
آزاده :براي ديدن چنين صحنه هايي .خواستم ببينم چه جوري يه بازيگري كه
هيچ كي رو توي اين دنيا نداره وارد اينكار مي شه.
كارگردان:شما وارد سينما شدين ،اما وقتي وارد سينما شدين ،درهارو به روي
بقيه نببندين ها .نگيد حاال ديگه قلعه شاه مال منه .كس ديگه نياد.
مريم :نه .من چون خودم از سيزده سالگي خيلي تالش كردم و پدر و مادرم آن
وقت راضي نبودند ،پس خودم به تنهايي دنبال اين كار مي رفتم .به هرجايي و
هركسي رو انداختم اما كسي رو پيدا نكردم .پس هيچ وقت اين كار رو در مورد
يك نفر ديگه انجام نمي دم .و اجازه نمي دم اينقدر عذاب بكشه.
كارگردان :حاال شما شدين سوژه فيلم ما .از بين پنج هزار نفر شما انتخاب شدين.
اجازه مي دين فيلم بعدي شما نباشيد و يكي ديگه از اون پنج هزار نفر جاي شما
بازي كنه.
آزاده :من فكر مي كنم همه حق دارن بازي كنند.
حاال فيض هللا و بچه هايش هم برگشته اند و كنار دخترها ايستاده اند.
كارگردان :خيلي خب ،كالكت رو كي دوست داره دستش بگيره؟
آزاده :دست اين باشه بهتره.
كارگردان:پس روي اون كالكت بنويس ،پايان .همه فيلم بازي كردين .جاي براي
همه تون بود .سينما براي يك عده خاص هم نيست .اگه سينما قراره از زندگي
بگه ،پس جا براي همه است .بگير باالي سرت پسرم تا نور به كالكت بخوره.
همه لبخند بزنين و احساستون رو بگين؟
مريم :خوشحالم.
آزاده :خيلي خوشحالم.
حامد :خوشحالم.
فيض هللا :خوشحالم
حميد :خوشحال.
كارگردان :مرسي .خداحافظ .همه گروه از در برين بيرون .با دوربين هم
خداحافظي كنيد.
همه گروه ازجمله فيلمبردار ،صدابردار و كارگردان هم خارج مي شوند.
يكي از گروه :خداحافظ.
صدابردار :من مي خوام برگردم.
لحظه اي بعد همگي به همراه دهها نفر از داوطلباني كه در حياط بوده اند برمي
گردند.
صدابردار صداهاي ضبط شده را كنترل مي كند.
كارگردان[ :رو به داوطلباني كه تازه وارد سالن شده اند ].ببخشيد معطل شديد،
چند نفر اومده بودند تست بشن ،اونقدر عكس العملهاشون خوب بود كه شدند
سوژه فيلم ما .خواهش مي كنم خودشون توضيح بدن.
مريم :از هفته قبل كه آگهي رو خونديم،متاسفانه نتونستيم براي روز اول بيايم.
البته خوشبختانه چون مثل اينكه خيلي شلوغ شده بود .امروز اومديم اول ما را
نمي پذيرفتند،چون ما شانزده سالمان بود و پدر و مادرمان همراهمان نبودند.
وقتي داخل آن كادر ايستاده بوديم،خيلي دچار هيجان بوديم .من خودم تمام بدنم
مي لرزيد.
كارگردان :چه توصيه اي دارين براي اونهايي كه امتحان مي دن؟
آزاده :واقعا ً دلسرد نشن.
صدابردار صداي ضبط صوت را كنترل مي كند.
كارگردان :اما وقتي وارد سينما شدين درهارو به روي بقيه نبندين ها.
آزاده :هرچي به شما مي گن برين شما بازيگر نمي شين شما نااميد نشين.
كارگردان :خواهش مي كنم آقايان دوباره بيرون بايستند .خانمها بمونند تا اين دو
تا خانم ازشون امتحان كنند ،ببينيم بقيه هم قبول مي شن يا نه؟ حاال شما جاي من
هستيد و بايد كارگرداني كنيد .ببخشيد ،خانمها بمانند ،آقايان بيرون .لطفا ً يك
دوربين رو بگذاريد اين جا.
گروهي از خانمها جلوي آزاده و مريم مي ايستند.
.12گفتگوي مريم و آزاده با دختران ديگر
آزاده :خانم بهاره كدامتون هستين؟
بهاره :من هستم.
آزاده :چرا اومدين اين جا؟
بهاره :براي اينكه به هنر عالقه مندم.
آزاده:چي از هنر مي دوني؟
بهاره :من از بچگي به هنر عالقه داشتم .من مي خواستم توي رشته هنر شركت
كنم.
آزاده :هر هنري يا فقط بازيگري؟
بهاره :همه هنرهارو دوست دارم.
مريم:پس چرا بازيگري رو انتخاب كرديد؟
آزاده :مي توني بري سراغ هنرهاي ديگه ،مي توني نقاش بشي.
بهاره :نقاشي هم مي كنم.
آزاده :پس برات فرقي نمي كنه كه چه هنري باشه؟حاال اگه ماتو رو رد كنيم و
نگذاريم كه بازيگر بشي،چه احساسي پيدا مي كني؟
بهاره :ناراحت مي شم.
مريم:چرا ناراحت مي شي؟
آزاده :به تو مي گم برو نقاش شو ،چون تو به همه هنرها عالقه مندي نه فقط به
سينما.
بهاره :به بازيگري هم عالقه دارم.
آزاده :پس بازيگري رو بيشتر دوست داري؟
بهاره :بله.
آزاده :حاال اگه من تورو رد كنم چكار مي كني؟
بهاره :ناراحت مي شم.
آزاده :ناراحتيتو به من نشون بده.
مريم :گريه ام مي كني؟
آزاده :گريه كن .بازيگري ديگه؟ براي من گريه كن .شما هم گريه كن.
دختر معترض :من هيچ وقت گريه نمي كنم.
آزاده :چرا گريه نمي كني؟
دختر معترض :من به خاطر يك نقش اصالً گريه نمي كنم.
مريم :پس عالقه نداري .برو
دختر معترض :مگه گريه كردن دليل عالقه است؟!
مريم :به هنرمند وقتي ميگن بخند مي خنده،وقتي ميگن گريه كن گريه مي كنه.
آزاده :بايد گريه كني.
دختر معترض :هنرمند وقتي الزم باشه گريه مي كنه .اما اگه شما االن منو رد
كنين ،ناراحت مي شم ،اما گريه نمي كنم.
آزاده :تو هنرپيشه اي و من مي خوام از گريه تو در فيلم استفاده كنم.
دختر معترض :بايد شرايط جور باشه تا آدم گريه كنه.
مريم :اون در زندگي روزمره آدمه ،وقتي فيلم بازي مي كني فرق مي كنه.
دختر معترض :آدم بايد احساس دروني اش وادار به گريه اش كنه،من االن هيچ
برانگيختگي اي ندارم.
آزاده :پس سينمارو دوست نداري؟
دختر معترض :اگه بخواين مي خندم .اما آمادگي گريه رو ندارم.
مريم :تو رد شدي به خاطر اين موضوع گريه كن.
آزاده :ببين تو بازيگري رو دوست داري و به اين عشق اومدي اين جا .حاال من
نمي گذارم تو بازيگر بشي .گريه كن.
مريم :همه رد شدين ،كي گريه مي كنه؟
آزاده :ناراحتي اتون رو با چي نشون مي دين؟ من نديدم كسي ناراحت باشه و
بخنده.
دختر معترض :من عصبي بشم مي خندم.
مريم :جدي مي گم ردين .اما من ناراحتي رو توي صورت هيچ كدوم نمي بينم.
فكر مي كنين شوخي مي كنم .شوخي نيست .گريه نكنيد ردين.
آزاده :كي مي تونه االن يه نقش بازي كنه؟ فوري بازي كن.
دختر دوم :چي بازي كنم؟
آزاده :هرچي آماده اي.
دختر معترض :شما منظورتون اينه كه ما تئاتر بازي كنيم؟
مريم :شما از كجا فهميديد كه اينجا بازيگر مي خوان؟
دختر معترض :از روزنامه.
مريم :درهمون روزنامه نوشته بود كه هركس مي آد يك قطعه براي اجرا آماده
كنه.
آزاده :تا ده مي شمارم .هركدام گريه كرديد قبوليد ،گريه نكرديد ردين ،ديگه هم
اينجا پيداتون نشه.
مريم :چون هنرمندي كه نتونه گريه كنه...
آزاده :پس چيكار مي خواد بكنه؟
عده اي براي گريه دست به صورت مي برند.
مريم :دستاتون رو نگيرين جلوي صورتتون.
آزاده :گريه واقعي .من نمي گذارم شما هنرپيشه بشين .منو گذاشتن داور تاكسي
رو كه لياقت داره انتخاب كنم.
مريم :چرا گريه مي كني؟!
دختربچه :حتما ً بايد گريه كنيم؟
مريم :هركي گريه كرد بمونه ،بقيه برن.
آزاده :شما ،شما ،شما بمونين .بقيه بيرون.
دختربچه :مي شه من االن گريه كنم؟
آزاده :براي آخرين بار فرصت مي دم.
مريم:ده ثانيه ديگه
آزاده :هركس گريه نكرد بره .من كارگردانم و از تو مي خوام گريه كني.
دختر معترض :آخه خانم عزيز! من االن نمي تونم گريه كنم اين چه كاريه؟
آزاده :توي سناريو نوشته بايد گريه كني.
دختر معترض :آخه من بايد از موضوع فيلم باخبر باشم تا احساساتي بشم .گريه
كه الكي نيست.
مريم :اين يه متن غم انگيزه و االن يه اتفاق مهم افتاده ،گريه كن.
دختر معترض :آخه من بدبخت بايد سناريو رو بخونم تا بعد گريه كنم.
كارگردان ،آزاده و مريم را از پشت ميز بلند مي كند و دوباره پشت ميز مي
نشيند.
.13گفتگوي كارگردان با مريم و آزاده و دختران ديگر.
كارگردان :بسيار خب ،حاال دوباره شما دوتا كنار اونها بايستيد .در سينما وقتي
دوربين شوت مي كنه ،هنرپيشه بايد اين آمادگي رو داشته باشه تا گريه كنه يا
بخنده .حتي ممكنه ناراحت باشه ،اما مجبوره بخنده .يا خوشحال باشه ولي
مجبوره گريه كنه .چون ما مثل تئاتر فرصت نداريم حس بگيريم .همه چيز در
لحظه است .حاال ما تست مي كنيم ببينيم شما در سينما مي تونين گريه و خنده رو
در لحظه و واقعي دربيارين .بيست ثانيه وقت دارين.
دختر معترض :اشك يا ميميك گريه؟
كارگردان :هركس هرطور آماده است،11 ،10 ،9 ،8 ،7 ،6 ،5 ،4 ،3 ،2 ،1 .
.20 ،19 ،18 ،17 ،16 ،15 ،14 ،13 ،12يك قدم جلو .شما گريه كردين؟
همه مي كوشند گريه كنند .فقط دختربچه گريه مي كند .آزاده و مريم بهت زده
ايستاده اند.
آزاده :احساس كردم اشك توي چشمام جمع شد ولي بيرون نيامد.
كارگردان :سخته از آدم بخوان گريه كنه ،نه؟!
آزاده :خيلي.
كارگردان :پس تو چه جوري عين من با اين بيرحمي مي خواستي اينها گريه
كنند؟ [آزاده سكوت مي كند].
كارگردان[ :رو به مريم] تو چه حسي داري؟
مريم :نگرانم.
كارگردان :چرا؟
مريم :براي اينكه نمي دونم باالخره قبول مي شيم ،نمي شيم؟
كارگردان:تو؟
آزاده :من مثل اول ناراحت و مضطربم.
كارگردان :پشت اين ميز چه حسي داشتي؟
آزاده :اول فكر مي كردم كه نتونم،وقتي شروع كردم ديدم يواش يواش دارم مي
تونم.
كارگردان :بسيار خب بيا اين كالكت رو بردار .كنار هم بايستيد .تخته روبهش
مي گيم كالكت .طوري بايستيد كه همه ديده بشن .شما بنشينيد كنارهم .روي
كالكت بنويس.
مريم :چي بنويسم؟
كارگردان :بنويس ادامه دارد .بگير باال ،باالتر .حاال آخر فيلم رو دوست دارين
بخندين ،يا گريه كنين؟
دختر معترض :بخنديم بهتره .بهتره پايان خوشي داشته باشه.
كارگردان :كات.
تابستان 1373
محسن مخملباف
كلوزآپ
رئاليسم همه رئاليسم است
نگارنده برآن است كه ما راجع به جهان
خارج از ذهنمان ،و يا به قولي "واقعيت
خارجي" توافق جمعي مي كنيم .واقعيت
هستي يك منشور ازلي ـ ابدي است وما
انسان ها به خا طر كوچكي مان و
زاويه اي كه در آن گرفتاريم ،نمي
توانيم هيچ گاه اين منشور را در كل
درك كنيم .پس به ناچار يك زاويه را
تعميم مي دهيم و نتيجة غلط مي گيريم.
به ياد آوريد همان مثال فيل مولوي در
تاريكي را كه همه مي دانيم ،و در ثاني
نگاه ما به عنوان شخص مشاهده كننده
در اين واقعيت مي دود و خود بخشي از
واقعيت مي شود و هر يك از ما جهاني
مي سازد و در آن زندگي مي كند كه با
جهان ديگري متفاوت است .جهاني نه
به عنوان انعكاس واقعيت بر ذهن ،بلكه
تنها به مثابه كدهايي دريافت شده از
طريق حواس ،و تفسير و تعبير شده در
ذهن ،كه با نگاه مشاهده كننده آميخته اند
و براي همين ،باور ندارم به خاطر
فرديتي كه هر كس دارد ،روزي برسد
كه تصوير جهان واقع ،در پيش حتي دو
نفر ،يكي باشد .پس آنچه به اسم واقعيت
براي همه ما مطرح است ،شبح يك
توافق ضمني است كه بتوانيم با همديگر
ارتباط برقرار كنيم .واقعيتي به اسم
انقالب روسيه را فرض كنيم .انقالب
روسيه واقعيتي نيست كه اساسا ً يك چيز
باشد تا عده اي با آن مخالف و گروهي
با آن موافق باشند .آن هايي كه با انقالب
روسيه موافقند ،مثل گوركي ،با واقعيتي
سر سازگاري دارند كه اين واقعيت در
نزد آن هايي كه با آن مخالفند ،مثل
جورج ارول و تاركوفسكي و
پاراجانف ،از اساس متفاوت است .و
اگر اين واقعيت در ذهن هر دو يك
انعكاس و تعريف مي داشت ،چه بسا
هر دو با آن موافق يا مخالف بودند و
اختالفي وجود نداشت .حاال آيا انقالب
روسيه ،يك واقعيت سطحي دارد ،يا يك
واقعيت منشوري است و آيا به اين
واقعيت چند پهلو ،هركس به فراخور
دنيايي كه درون آن زندگي مي كند،
نمي نگرد؟ و آيا اين نگاه در ساختن
واقعيت آن تداخل نمي كند ،اين بحث
بعدي من است .بيشتر گمان دارم
واقعيت مورد قبول ما ،گسترة نگاه
ماست به آنچه مي نگريم ،تا انعكاس
واقعيت بر ذهن و نگاه ما .شريعتي به
نقل از آندره ژيد مي گويد " :بكوش تا
عظمت و زيبايي در نگاه تو باشد ،نه
در آنچه مي بيني ".و اقبال مي گويد:
"ديدن دگر آموز ،شنيدن دگر آموز ".و
من مي گويم حتي اگر نكوشي و
نياموزي ،باز هم عظمت و زيبايي يا
زشتي و حقارت بيشتر در نگاه توست
تا در آنچه مي بيني .واقعيت اين است
كه ما واقعيت خودمان را مي آفرينيم.
در مورد ادعاي رئاليسم هم مي پندارم
ب مورد قبول چيزي به اسم رئاليسم نا ِ
همگان ،به عنوان عكاسي نعل به نعل،
مطلقا ً نمي تواند وجود داشته باشد .يكي
به دليل دنياي شخصي كه هركس دارد
و اين دنيا در دنيايي كه بيرون از
اوست ،تداخل مي كند و فكر مي كند آن
را مشاهده كرده ،اما در واقع بازآفريني
آن است و گاه حتي آفرينشي نو ،از
جهاني كه نيست و مي خواهيم كه باشد.
در هنر ،از حوادثي كه دور و برمان
اتفاق مي افتد ،يك حادثه خاص را
انتخاب مي كنيم .اين انتخاب نوعي
برش از واقعيت است .از يك منشور
كلي ،ضلعي را انتخاب مي كنيم و از
يك ضلع آن ،برشي و حادثه اي را كه
متناسب با فهم و درك ما و مورد پسند
ما و شايستة دنياي دروني ماست .اين
كه كيارستمي در فيلم "كلوزآپ" سوژة
"سبزيان" را انتخاب مي كند و نه سوژة
ديگري را ،يعني دخل و تصرف در
واقعيت .نوع نگاه او ،به سبزيان ،مي
تواند او را شارالتان بنمايد تا زنداني
اش كنند و يا معصوم بنمايد ،تا تبرئه
اش كنيم و حتي از او يك قهرمان
بسازيم .هر دو هم منطق و استدالل
خودمان را خواهيم يافت و مي توانيم آن
را به منطقي كه باور كرده ايم ،اثبات
كنيم و براي تئوريمان طرفدار جمع
كنيم و از حجم هواداران منطقمان ،باور
افزونتري به واقعيتي كه پيش ماست،
پيدا كنيم .حاال واقعيت سبزيان في نفسه
و خارج از ذهن ما چيست؟ او منشوري
است قابل مطالعه كه به هر نتيجه اي از
او مي توان رسيد .وقتي ما در سينما
واقعيت را كادراژه مي كنيم ،يعني
دورش يك قاب مستطيلي مي بنديم ،آيا
واقعيت مستطيلي است كه آن را
مستطيلي مي بينيم؟ وقتي لنز "تله" مي
گذاريم كه واقعيت را فشرده مي كند و
يا لنز "وايد" مي گذاريم كه واقعيت
روبروي لنز را دفورمه مي كند و
خطوط را در هم مي شكند ،ديگر كجا
مي تواند رئاليسم ،منهاي دخالت
شخصي ما وجود داشته باشد؟ هنر و
هنرمندي عموما ً يعني انتخاب ،و
انتخاب ،گزينش از واقعيت است و
گزينش ،كليّت يك پديده را مخدوش مي
كند و واقعيت مخدوش شده ،كجا مي
تواند واقعيت باشد؟ فرض كنيد بحث
رنگ را .اگر به تن يك بازيگر لباس
سفيدي بپوشانيم و او را بنشانيم در
زمينة سفيد ديواري ،در عكس او با
ديوار سفيد يكي مي شود .در حالي كه
چشم ما خارج از عكس ،بر حسب
حافظه ،يا قدرت بيشتر ديافراگمي
چشممان نسبت به دوربين ،پرسپكتيو را
حس مي كند و او را به ديوار چسبيده
نمي گيرد .پس بگوييم رئاليسم كجاست؟
ما مي توانيم با يك قصة خاص و لنز
وايد ،سبزياني خلق كنيم كه در زمينه
اجتماعي اش حل شود و بشود يك نمونة
آماري و عام و مشت نمونة خروار .و
يا چنان از واقعيت تفكيكش كنيم و زمينه
را در محوي لنز تله قرار دهيم كه او
بشود يك نمونة خاص .كدام يك از اين
دو رئاليسم است؟ در هر دو به ناچار با
رنگ و لنز و كادر و اندازه نما و نوع
قصه و نوع بازي ،واقعيتي مي آفرينيم
سواي واقعيتي كه ديگري مي آفريند و
سهم شخصي انتخاب ما محفوظ مي
ماند .آن وقت بر حسب شباهت هايي كه
واقعيت ذهن ما با آن عكس و فيلم دارد،
آن را رئاليسم مي ناميم .رئاليسم پيش
هر يك از ما ،يعني آنچه باور داريم كه
واقع جهان است و در هنرمان انعكاس
يافته است .اما نه آنچه هر يك از ما از
جهان باور داريم ،با همديگر مي خواند،
و نه آنچه به عنوان واقع جهان مي
نماييم .هر يك از ما در دنيا خويش
زندگي مي كند و در هنرش به قدر
توان ،همان را مي نماياند .اما چون نه
واقعيت يكي است و نه ما مي توانيم در
يك واقعيت زندگي كنيم ،آنچه را در
هنرهامان ادعا و مطرح شده از
همديگر به عنوان واقع و نمايش
واقعيت ،كه رئاليسم باشد ،نمي پذيريم.
لذا كيارستمي را بايد يك فيلمساز
شخصي دانست ،نه فيلمساز رئاليست.
زيرا هيچ كس را به آن معني نمي توان
رئاليست ناميد و "كلوزآپ" نيز بيش از
آن كه واقعيت سبزيان خارج از ذهن
كيارستمي را ثابت كند ،نظر كيارستمي
را راجع به واقعيت خارجي سبزيان به
نمايش مي گذارد.
آنتونيوني در فيلم " آگرانديسمان " ،و
ميالن كوندرا در كتاب " بار هستي "
مي كوشند تا به ما نشان دهند واقعيت و
معنايي كه ما به پديده ها نسبت مي
دهيم ،بيش از آن كه از خود پديده ها بر
آمده باشند ،نظر ارزشي ما هستند نسبت
به آنها .شاهد مثال ،معني ارزشي يك
عكس ،در سه زمان مختلف در رمان "
بار هستي " است كه با آن همه
تناقضش ،همه واقعيت دارد .واقعيت بي
اندازه پيچيده و حيرت انگيز است و ما
به محض اين كه زاويه و جايمان را
عوض مي كنيم و به آن نگاهي دوباره
مي اندازيم ،جلوه اي تازه از آن مي
بينيم كه به اندازه تصوير قبلي اش،
واقعي است .حتي اين كه نظر ما راجع
به ايدئولوژي ها ،فلسفه ها و انسان ها و
باالخره هر پديده اي و يا كل آن به
عنوان واقعيت چه باشد ،بستگي دارد به
اين كه ما كجاي خلقت ايستاده ايم و از
كدام زاويه به اين منشور پيچيده و چند
پهلو مي نگريم .لذا در اكثر مستضعفان
فكري مؤمن به هر باوري ،يك سادگي
و سطحي نگري زاويه اي وجود دارد و
اگر زاوية آن ها را ،حادثه اي در خلقت
عوض كند ،ايمانشان نسبت به آن باور
و اعتقاد دگرگون مي شود .آيا از
خودتان هيچ پرسيده ايد كه به مثل ،دين
يك بودايي ،فرهنگ و سرنوشت نوعي
او ،از همان هنگامي كه دست حادثه اي
رمانتيك ،او را در رحم مادرش قرار
داد ،انتخاب نشده است؟ وقتي آمار
جغرافيا اعالم مي كند :هشتاد درصد
مردم فالن كشور ،مسيحي ارتدوكس و
نود درصد مردم فالن جا ،به مثل داراي
مذهب وهابي اند ،آيا نمي توان انديشيد
كه دست رمانتيك هر حادثه اي كه در
همان كشور ،دوباره نطفه اي را منعقد
كند ،به احتمال هشتاد درصد ارتدوكس
و در جايي ديگر به احتمال نود درصد
وهابي خواهد بود؟ اگر چنين است آيا
نمي بايد متوقع بود كه آن بودايي يا اين
وهابي ،واقعيت پيرامونش را ،متأثر از
همان بينشي كه تقدير تاريخي و
جغرافيايي بر او تحميل كرده ،ببيند و
اگر هنرمند است ،در پي كشف و
نمايش واقعيت ،همان چيزي را به ما
بنماياند كه خود واقعيت مي پندارد؟ پس
چگونه مي توانيم باور هنرمندان
مختلف دنيا را نسبت به آنچه خود
رئاليسم مي پندارند با رئاليسم خود به
نقد بكشيم؟ و آنچه را از آن ايشان است،
خالف واقعيت هستي بدانيم ،بي آن كه
رئاليسم خودمان را هم در رده بندي آن
ها قرار دهيم و يا به دليل تعدد بي شمار
و گونه گون آنچه رئاليسم نام دارد ،از
اساس رئاليسم را منكر شويم .همة ما،
از لحظة تولد تا نقطة مرگ ،به وسيله
فرهنگ ها و سنت هايي مخصوص ،در
مدل هايي كمتر غيرقابل رهايي ،گرفتار
آمده ايم و در طول تاريخ توسط
مذاهب ،مليت ها و ادبيات و فرهنگ
شرطي شده ايم ولذا رفتار ما نسبت به
هر نوع انتخاب و عمل ،از انتخاب
مذهب ،نوع سياست و حكومت و روابط
اجتماعي گرفته تا باور به هر نوع
واقعيتي ،شرطي شده و شكل گرفته
است .انتخاب شده ايم و رفتارهايمان
نيز انتخاب شده اند و تقدير به مفهوم
مدرن تر آن ،ما را شرطي كرده است و
در عمده موارد ،واقعيات پيرامون ما،
واقعيتي را كه قرار است باور كنيم،
برايمان گزينش كرده اند و رئاليسم
مورد قبول ما ،مشروط به شروط پيش
از خود است ،جاي پاولف واقعا ً خالي تا
عميق تر ما را بكاود! اما به راستي
چگونه اين شروط كنار هم چيده مي
شوند تا رئاليسم مشروط هر يك از ما
بوجود آيد؟ هر يك از ما بدون آن كه
اجازه اي از او گرفته باشند ،به دنيا
آورده شده است .هيچ كس از ما
نپرسيده است كه ":آيا دوست داريد به
دنيا بياييد؟" يا از ما نپرسيده اند كه:
"دوست داريد در كدام دنيا به دنيا
بياييد؟ دلتان مي خواهد داراي چه
افكاري باشيد؟ و واقعيت را چگونه و
از كدام زاويه ببينيد و باور كنيد و متأثر
از آن باور ،به چه رفتاري دچار آييد؟"
همين طور افتاده ايم در رحم مادر سفيد
پوستمان ،پس سفيد پوستيم .افتاده ايم در
ايران يا آنگوال ،پس ايراني يا آنگواليي
هستيم .و وقتي مي خواهيم ازدواج
كنيم ،در اينجا خيلي رسم نيست كه
عاشق بشويم ،پس برايمان مي روند
خواستگاري و در اينجا رسم نيست كه
خواهرانمان كسي را انتخاب كنند ،پس
مي نشينند تا انتخابشان كنند .و وقتي
انتخابشان كردند ،چون شوهرشان اُ ُمل
است يا قِرتي ،كه فرقي هم نمي كند ،آن
ها هم در مسيرمطبخ و رختخواب
همسرشان كه به اندازة خودشان انتخاب
نكرده اند ،عمري را سپري مي كنند.
حاال فرض كنيد يكباره مي افتاديم در
رحم يك زن سياهپوست ،آن وقت مسألة
مهم ما مي شد مخالفت با آپارتايد ،و يا
در رحم يك سفيدپوست در آفريقاي
جنوبي ،آن وقت مي شديم نژادپرست ،و
يا در رحم يك زن وهابي و مي شديم يك
معتقد مؤمن به وهابيت و زير بيرق آل
سعود در حرم غصبي خدا سينه مي
زديم .اما اگر از رحم مادر گاندي و در
شرايط مطلق او به دنيا مي آمديم و رشد
مي كرديم مثل او در كتابمان مي
نوشتيم " :گاوي داشت مي مرد و زجر
مي كشيد ،چون نتوانستم زجرش را
تحمل كنم ،سپردم به او آمپولي تزريق
كنند تا راحت تر بميرد .و مي دانم كه
هندوها مرا به خاطر اين همه شقاوت
نخواهند بخشيد ".در حالي كه چون در
شرايط گاندي نيستيم ،در اين عمري كه
داشته ايم ،البد از گوشت ميليون ها گاو
كه به هنگام ذبح زجر كشيده اند،
ارتزاق كرده ايم و لذت برده ايم و سر
مرغ ها و جوجه هايي براي ما بريده
شده و همين طور جلوي ما پرپر زده
اند و ما بي هيچ عاطفه اي مرغ
سوخاري خورده ايم و وجدان هيچ هم
مذهبي هم در اينجا از دست ما نرنجيده
است و همه هم همديگر را خواهيم
بخشيد .اين مثال ها را مي آورم تا نشان
دهم نه تنها باور به واقعيت ها ،كه باور
به بسياري از حقايقي كه بشر روي كرة
خاكي بدان ها معتقد است ،بستگي دارد
به زاويه اي كه در آن ايستاده است و
متأسفانه چون در انتخاب اين زوايا،
خودش زياد دخيل نبوده ،لذا ديگر نمي
توان مهربان نبود و آدم هايي را كه
زياد در سرنوشت و رفتارشان دخيل
نيستند ،محكوم كرد و يا از آن ها پرسيد
چرا در دنياي ديگري سواي دنياي ما
زندگي مي كنيد و چرا به چيزي مي
گوييد رئاليسم ،كه ما به آن رئاليسم نمي
گوييم .هنرمند از دنياي پيرامونش
ً
امواجي را مي گيرد و امواج الزاما تابع
نعل به نعل واقعيت نيست .يعني يك
عكس دقيق مخابره شده از واقعيت به
ذهن هنرمند نيست .كافي است او
غمگين باشد و امواجي كه به او خبر
مي دهند ،گزارش غمگين تري بدهند.
نيما در شعري مي گويد " :خانه ام
ابري است ،يكسره روي زمين ابري
است با آن ".اين گسترش يك نگاه
شخصي است و بسيار واقعي تر از آن
است كه بگويد " :آسمان ابري است،
پس خانة من هم ابري است ".همه ما
در دنياي شخصي مان زندگي مي كنيم.
تو گويي در سيارات مختلفي زيست مي
كنيم و باورمان نسبت به واقعيت گونه
گون است ،چنان كه آثار انگشتمان .و
وقتي باور هر يك از ما با دقت تحليل و
آناليز شود ،به تنهايي هريك از ما گواه
خواهد بود .تنهايي مورد نظر من ،آن
تنهايي است كه موقعيت تاريخي،
محيطي ،جغرافيايي ،ژنتيك و هزار
علت ديگر از هر يك از ما چيز
متفاوتي آفريده و تنهايمان كرده است.
خاص بودن هر كس ،تنهايي اوست و
مي دانيم كه دنياي نزديكترين آدم ها به
هم از هزار لحاظ ،به دو هزار لحاظ
ديگر با هم متفاوت است و رمز تنهايي
هم به چنين عواملي بر مي گردد .مي
توان از هر مدعي پرسيد " :بگو كه
هستي؟ و كجاي خلقت ايستاده اي؟ و در
چه حالت رواني قرار داري؟ و جنس و
نوع تو چيست؟ خودت را به چه معتقد
كرده اي؟ يا معتقدت كرده اند؟ تا بگوييم
دور و اطرافت را چگونه مي بيني و
رئاليسم مورد قبول تو كدام است".
براي همين ،ادعاي رئاليسم مورد قبول
همگان ،از سوي هركس ،تا وقتي كه
در هنر ابزارمان را انتخاب مي كنيم و
دنياي انساني ،به هر جهت شخصي
است ،قابل قبول نيست و يك تعارف
است و توليد هنري هر يك از ما ،حتي
وقتي سعي مي كنيم كپي كار صرف
طبيعت و جامعه باشيم ،تعميم و گسترش
دنياي شخصي ماست به خارج از ذهن
ما و اصوالً ما سعي مي كنيم به آن
توافق ضمني كه در مورد واقعيت با
ديگران داريم خودمان را نزديك كنيم" .
برسوني ها " از جمله كيارستمي كه
سعي مي كنند براي نزديك شدن به
واقعيت ،موضوعي را انتخاب كنند و
خيلي غير احساسي آن را نمايش دهند،
فراموش مي كنند كه وقتي آدمي به
جايي مي رسد كه سرشار از احساسات
احساس برانگيز است ،اين هم به همان
اندازه واقعي است و نمايشش به همان
اندازه رئاليسم ،كه خالف آن حالت .بي
طرفي هم موضعي از يك دنياي
شخصي است .تازه اگر ممكن باشد .و
اال همين كه مي گوييد " فيلم
كيارستمي" ،سهم شخصي او محفوظ
است .اين همه تضاد آرا در تاريخ
فلسفه ،آيا به بد بودن برخي از فيلسوفان
بر مي گردد كه نخواستند واقعيت را
مثل ديگران ببينند ،يا بر مي گردد به
اين كه در اكثر موارد هريك از آن ها
واقعيت را با همة تالش هاي صادقانه و
ابزاري كه در اختيار داشتند ،همان
گونه اثبات و تعريف كرده اند كه ديده
اند و پيروان مؤمن هر يك از ايشان ،به
يك اندازه باور دارند كه اعتقاداتشان
نسبت به واقعيتي كه به آن مؤمن هستند،
حق است .اين طور نيست كه هركس
مثل ما فكر نكرده باشد ،از ازل عدم
واقعيت را دوست داشته ،يا دچار
انحراف از آن شده است .دنياي فالسفه
و عوام هم يك دنياي شخصي است و
حتي وقتي ما مي خواهيم عين ديگري
بشويم و همه چيز را چون او ببينيم ،باز
مثل خودمان عين ديگري مي شويم نه
عين او .رجوع كنيد به تقليد افراد
مختلف از يك شخص و يك سبك ،تا
فرديت هر يك از آن ها را در عين كپي
كاري ببينيد .ماييم كه امثال سبزيان را
وا مي داريم تا ديگري بشوند و به
رسميت شناخته شوند .اين كه او مي
خواهد ديگري بشود ،تقصير ماست.
حتي خاطرم هست در هنگام
فيلمبرداري " كلوزآپ " ،صحنه اي بود
كه قرار شد او گلي بخرد .رفت و رنگ
زرد را انتخاب كرد .كيارستمي
اعتراض كرد و به سبزيان گفت " :آن
گل سرخ را بردار" ،اما او قبول نمي
كرد .اما كيارستمي باالخره مجبورش
كرد رنگ ديگري را بردارد .من خودم
هم از كودكي رنگ سبز را دوست
داشتم .شايد متأثر از مذهب ،اما از
وقتي در كارهاي هنري شروع به
فعاليت كردم ،كم كم باورم شده كه آبي
از سبز بهتر است .يعني تسليم آن توافق
جمعي راجع به رنگ بهتر در عالم هنر
شده ام وگرنه واقعيتي به اين عنوان كه
كدام رنگ بهتر است و كدام رنگ
بدتر ،به لحاظ رواني يا فلسفي « به
مفهوم مطلق آن » ،وجود ندارد .زيبايي
و بهتري را در بيشتر موارد خودمان به
پديده ها نسبت مي دهيم و همين نهضت
همانند سازي و گسترش توافق جمعي،
بر روي حقيقت و واقعيت مشترك
خارج از ذهن است كه اجراي
دمكراسي را در كشورهاي شرقي به
لحاظ فلسفي دچار مشكل مي كند.
(مورد سياسيش منظورم نيست) اگر
بپذيريم كه هركس دنياي خاصي داشته
باشد ،اما با يكديگر همزيستي مسالمت
آميز داشته باشيم و تنها بگوييم كه هر
يك از ما واقعيت را چگونه مي بيند و
از آن ميان كدام چيز را به كدام دليل
ترجيح مي دهد ،تازه به اولين آجر بناي
دمكراسي مي رسيم ،و گرنه هزار بار
ديگر هم كه تحول اجتماعي در جهان
سوم و يا ايران خودمان صورت بگيرد
و ساخت سياسي عوض شود ،با اين
مطلق گرايي ،دمكراسي هم مثل
رئاليسم ،بيشتر به يك تعارف شبيه
است " .رئاليسم سوسياليستي " در بلوك
شرق " ،نئورئاليسم " در ايتاليا و "
رئاليسم جادويي" در آمريكاي التين،
خبر از آن مي دهند كه رئاليسم پديدة
واحدي نيست كه مقبوليت همگاني
داشته باشد .و وقتي چنين نبود ،ديگر
معناي اصلي خود را كه "مطابقت
ذهنيت فلسفي يا هنري ،با عينيت خارج
از ذهن فيلسوف يا هنرمند است " را از
دست مي دهد .زيرا رئاليسمي كه با
پسوند اوصاف ديگر توصيف شود،
ناب بودن و همگاني بودن خود را زير
سؤال برده است .حال بهتر آن است كه
بپذيريم در هنر ،رئاليسم دروغ است و
" اثر شخصي " در رساندن معني
رساتر است .يا اين كه با سعة صدر" ،
همه رئاليسم را رئاليسم بپنداريم " و
معنايي وسيع تر از نمايش مطابقت ذهن
و عين از آن بجوييم؛ چرا كه عينيت
خارجي جهان ،با ذهنيت هركس يك
جور تطابق پيدا مي كند و هيچ متدي
نيز تا كنون براي وحدت جهاني و
بشري اين تطابق كشف نشده است.