Professional Documents
Culture Documents
غبار
غبار
غبار
تصاویر گرد و غبار بر آسمان شهر و به ویژه بر آسمان گورستان روی پرده نمایش داده می شود ،فرهاد
ماسکی روی بینی و دهان خود زده ،داخل می شود و باالی سنگ قبری می ایستد ،لحظاتی بعد دختر
نوجوانی با یک جاروی دستی و یک ظرف آب و دستمال کهنه ای بر دوش کنارش می آید .
آب ،جارو ،گالب .آب ،جارو ،گالب .قبر مامانتو بشورم ،تمیز میشورم آ ؟ دختر :
( به سرعت قبر را از خاک زدوده و آب می پاشد و مشغول میشود ) چرا صبح نیومدی ؟ دختر :
صبح !؟ تا حاال کدوم پنجشنبه دیدی من صبح بیام اینجا ؟ غروب به غروب پنجشنبه ها میای فرهاد :
اینجا رو میشوری اسکناست رو میگیری و میری ،حاال میگی چرا صب نیومدم ؟
( اسکناسی به او می دهد ) بگیر . . .هفته ی دیگه همین موقع بیا . فرهاد :
( پول را می گیرد ) فامیالتون صب اینجا بودن ،گلنار خانم هم بودش ! دختر :
( به سمتی دیگر ) آقا بشورم ؟ بشورم قبرتون رو ؟ ( می رود ) آب ،جارو ،گالب .آب ،جارو ،گالب . دختر :
بیا ،دختر ؟ کجا میری ؟ ( اما دختر رفته است ،فرهاد می نشیند و به خواندن قرآن مشغول میشود ) فرهاد :
( ماسک به صورت زده و یک گوشی موبایل در دستان اوست ،این گوشی تا پایان نمایش از دست گیتی خارج نمیشود ،گیتی آرام آرام گیتی :
) همیطور که نشستی باالی سر فرهاد می آید ،ادای کولی های فالگیر را در می آورد ،صدایش را تغییر می دهد و فال میگیرد
1
نگاهت به بیت االاموات باشه تا جمالت نبینم و فال و اقبالت ببینم و حال و احوالت بگم .اسمت
فرهاده بگو یا علی .
چند روزه فرهاد غمباد گرفته ناشاد شده ،فرهاد چشمش به اخبار یاره ،فرهاد عاشقه فرهاد چشم گیتی :
انتظاره ،چشم انتظار گلناره بگو یا علی .
گلنار صبح سحر رفته ،گلنار به سفر رفته ،گلنار بی خبر رفته ،به اجبار پدر رفته . . . گیتی :
( خودش میشود! ) دیگه نمیتونم ادامه بدم (اشکش را میگیرد و خود را نشان می دهد ) سالم . گیتی :
سالم ،تو بودی نقش بازی میکردی ؟ پاک باورم شده بود . فرهاد :
خدا خیرت بده آقا فرهاد . . .خدا رفتگانت رو بیامرزه .امواتت شریک این قرآنی که خوندی . گیتی :
قبرش روشن ،خونه ش بهشت ،مادر شما هم مادر ماست چه فرقی میکنه ؟ فرهاد :
ولی یه پا بازیگری ها ؟ باورم شد که یه کولی پشت سرمه و داره فالمو میگیره ،فقط وقتی از جدایی فرهاد :
و اجبار پدر گفتی فهمیدم دروغه .
جدایی همیشه دروغ نیست ،جدایی شتریه که در خونه ی همه میخوابه ! گیتی :
حرف از جدایی ،جدایی میاره ،مثه اون دروغی که تو فالت گفتی ؟ فرهاد :
همین که گفتی گلنار به سفر رفته ،به اجبار پدر رفته . . . فرهاد :
2
همچین دروغ هم نبود ! من یه پیغام براتون آوردم . گیتی :
گلنار امروز صبح ،برای همیشه از این شهر رفت ! گیتی :
بابا بردش کرج ،دکترش به بابا گفته این گرد و خاکها نفسش رو تنگ تر میکنه . . . گیتی :
یعنی چی !؟ یعنی پدر برای انتقال دختر بیمارش به یه شهر خوش آب و هوا باید از تو اجازه گیتی :
میگرفت ؟
من این حرفو زدم ؟ ( عصبی تکرار میکند ) من این حرفو زدم !؟ بابات از همون دو سال پیش چشم دیدن فرهاد :
( با منو نداشت ! حرف من خود گلناره ،یعنی سی ماه عاشقی ارزش یه خداحافظی نداشت !؟
موبایلش شماره گیری می کند ) موبایلش خاموشه !
اگه قرار بود شماره جدیدشو بدونی که خطشو عوض نمی کرد ! گیتی :
3
بله به همین سادگی ،گلنار میگفت از خداحافظی آخر بدم میاد ،میگفت نمیتونه شکستن تو رو گیتی :
ببینه ،فرهاد ،گلنار رو فراموش کن . . .
معلومه که میشه ،تو اگه واقعا خواهرمو دوست داری رهاش کن بره ! تو میتونی تو ( فریاد میزند ) گیتی :
این گرد و خاک های پر از سرطان نفس بکشی ؟ اگه بگی آره دروغ گفتی ! چون اونقدر تو فکر
سالمتیت هستی که یک لحظه هم این ماسک رو از روی دهنت برنداشتی ! گلنار آسم داره ،
تنگی نفس داره ،تو که نمی خوای تو این ریزگردها اونو بکشی ،میخوای ؟ گرد و خاک کشنده
ی اینجا برای گلنار سمه ،میفهمی آقا فرهاد ؟
من نفهم نیستم گیتی خانم ! من بهش قول داده بودم از این شهر ببرمش ،آخه چطور دلش اومد فرهاد :
بدون من بره ؟
تو نمیتونستی اونو ببری ،میگفتی مادر پیرت زمینگیرِ جنوبه ،تازه ،یه جفت چشم دیگه هم دنبالته گیتی :
مگه نه !؟
اون یه احساس فامیلی و یکطرفه س ،من هیچوقت نازنین رو دوست نداشتم . فرهاد :
اما اون عاشقته ،سالهاست که سایه ش رو شونه هاته و رهات نمیکنه ،صب که بابام گلنار رو برای گیتی :
خداحافظی از مامان آورده بود اینجا فهمیدم که نازنین رفته پیش بابا و همه چیز رو بهش گفته .
..
بله ،کلی هم گریه کرده و به بابا گفته ناف برون توئه ! گفته میخواد خودکشی کنه و خونش گردن گیتی :
گلناره . . .
4
گه خورده نازنین ( با موبایلش شماره میگیرد ) . . .الو نازی ،کجایی ؟ سالم و مرض االن کدوم قبرستونی فرهاد :
چی ؟ همون قبرستونی که من هستم ؟ میگم کجایی باید ببینمت ،نزدیک من ؟ ( به اطراف نگاه ؟
میکند و از دور نازنین را می بیند ،چند قدم به طرف خروجی صحنه پیش میرود )
بی خداحافظی ؟ دو سال تموم رابط تو و خواهرم بودم ،این رسمش ( فرهاد می ماند ) آقا فرهاد ؟ گیتی :
نیست ،از وقتی بابا دیگه اجازه نداد گلنار تو رو ببینه هر پنجشنبه دستشو گرفتم و آوردم سر
خاک مامان که ال اقل بتونید اینجا همو ببینید ،بی منتش نمیکنم ،عشقتونو باور کرده بودم و
از روی عالقه نقش رابط شما رو بازی کردم ،انتظار هیچ تشکری رو هم ندارم ،اما حقش بود یه
خداحافظ میگفتی !؟
گفتم که ،از خداحافظی آخر متنفره . . .دیگه گلنار رو نمی بینی . گیتی :
به قول اون شاعرجنوب ،و ما چه بدبخت بودیم هنوز . . . فرهاد :
به مادرت سالم برسون . . .و به دختر داییت . . .نازنین ، گیتی :
رفت . . .و دیگه هیچوقت نمی بینیش ،اما میتونم آخرین پیغامتو براش ببرم ! گیتی :
به گلنار بگو ،بازنده ی این بازی تو بودی ،بگو من کسی رو از دست دادم که دوسم نداشت ،اما فرهاد :
خداحافظ ( می رود ) تو کسی رو از دست دادی که حاضر بود جونش رو برات بده . . .
( گیتی لحظاتی در سکوت می ماند و رفتن فرهاد را تماشا میکند بعد موبایل خود را که از ابتدا تا اینجا درون مشتش بوده به دهان نزدیک
میکند و حرف میزند ،معلوم میشود که موبایلش روشن بوده است )
5
صدا واضح بود ؟ همه رو شنیدی ؟ کجایی ؟ آره دور شد ،دار م میبینمش . . .یه ماسک از جیبش گیتی :
درآورد و به نازنین داد . . .آره دور شدن ،شونه به شونه ی هم از قبرستون زدن بیرون ،حاال
این داماد خوشبخت ما اسمش کیه ! . . .؟
( داخل میشود ) آب ،جارو ،گالب .آب ،جارو ،گالب .قبر مامانتو بشورم ،تمیز میشورم آ ؟ دختر :
( اسکناسی از کیفش درآورده به او می دهد ) امروز دو بار شسته شده . گیتی :
( میخواهد برود ) ( پول را میگیرد و روی سنگ قبر رها می کند ) من گدا نیستم خانم . . . دختر :
( دور میشود ) آب ،جارو ،گالب .آب ،جارو ،گالب .بشورم آقا ،قبر مرده تونو بشورم ؟ آب ،جارو ، دختر :
گالب .آب ،جارو ،گالب . . .
پیرمردی با دوچرخه می آید ،نگاه تلخی به صحنه میکند و از طول صحنه عبور میکند . -
نور می رود
6