Blackbirds 5

You might also like

Download as pdf or txt
Download as pdf or txt
You are on page 1of 26

Black Birds DahliaFiction

Page | 1
Black Birds DahliaFiction

Title: Black Birds

Main Couple: minchan


Side couples: hyunho, JJ project

Genre: vampire, werewolf,


romance, college

Channel: @DahliaFiction
Written by:
@happiness_yourjoy

Page | 2
Black Birds DahliaFiction

Part five: Act normally

Page | 3
‫‪Black Birds‬‬ ‫‪DahliaFiction‬‬

‫مینهو نگاهشو دورتا دور کالس چرخوند و وقتی اثری‬


‫از پسر موردنظرش پیدا نکرد روی یک صندلی خالی‬
‫تهه کالس نشست‪ ..‬چند لحظه بعد استاد از در وارد شد‬
‫مزخرف دیگه بالفاصله شروع‬
‫ِ‬ ‫و مثل همه ی استادای‬
‫کرد به درس دادن و چرت و پرت گفتن‪ ..‬خوناشام‬
‫متعجب از غیبت همکالسیش هراز چندگاهی به درکالس‬
‫خیره میشد بلکه سرو کله اش پیدا بشه اما خبری نشد‪..‬‬
‫کم کم فکرای عجیب غریب به سرش هجوم اوردن‪..‬‬

‫"نکنه هنوز حالش بد باشه؟ نه نه خون جینیونگ حتما‬


‫تااالن حالشو خوب کرده‪ ..‬نکنه خون یه خوناشام به‬
‫بدنش نسازه؟ نه اگه اینجوری بود جه بوم حتما بهمون‬
‫میگفت‪ ..‬نکنه‪..‬؟ آیش لعنتی‪ ..‬نباید میذاشتم از جلوی‬
‫چشام دور بشه وقتی اخالق خودمو میدونم!"‬

‫باالخره استاد در ماژیکشو بست و سمت دفترش رفت‪..‬‬


‫مینهو تا اومد نفس راحتی بکشه یاد حضور غیاب افتاد و‬
‫چشماش گرد شد‪ ..‬شت!‬

‫‪Page | 4‬‬
‫‪Black Birds‬‬ ‫‪DahliaFiction‬‬

‫همونجوری که انتظار داشت استاد لی لیستشو دراورد و‬


‫شروع کرد به حضور غیاب‪..‬‬

‫_بنگ چان‪...‬‬

‫_بنگ چان؟؟‬

‫بعداز دوبار صدا کردنه اسمش متعجب به دورتا دور‬


‫کالس نگاه کرد‪..‬‬

‫_نیومده؟ خب دانشجوی خوبی بود‪ ..‬حیف شد‪..‬‬

‫"چی؟ به همین سادگی حذفش کرد؟ پیرمرد عقده ای!"‬

‫‪Page | 5‬‬
‫‪Black Birds‬‬ ‫‪DahliaFiction‬‬

‫منتظر شد تا لیست تموم شه و بعد سریع ازجاش بلند‬


‫شدو سمت استاد رفت‪..‬‬

‫_استاد ببخشید‪..‬‬

‫_چی شده لی مینهو؟‬

‫مین تا یک قدمی استادش جلو رفت و توی چشماش خیره‬


‫شد و بعد از تمرکز کردن زمزمه کرد‪،‬‬
‫_بنگ چانو حذف نمیکنی! هرچند بار هم که غیبت کرد‬
‫کاری بهش نداری!‬

‫_بنگ چانو حذف نمیکنم‪ ..‬هرچند بار هم که غیبت کرد‬


‫کاری بهش ندارم‪..‬‬

‫‪Page | 6‬‬
‫‪Black Birds‬‬ ‫‪DahliaFiction‬‬

‫ت مینهو انگار که هیچ اتفاقی‬


‫بعد از تکرار همون جمال ِ‬
‫نیوفتاده برگشت سر میزش و روی لیستش چیزایی‬
‫نوشت و بعداز جمع کردن وسایلش از کالس خارج شد‪..‬‬

‫مینهو نیشخند رضایتمندی زد و برای جایزه دادن به‬


‫خودش یه آبنبات قهوه از توی جیبش دراورد و بعد از‬
‫باز کردنش توی دهنش انداخت‪..‬‬

‫برگشت تا جزوهشو [که درواقع یه دفتر خالی بود!] از‬


‫روی میزش برداره که نگاهش به دوست بنگچان افتاد‪..‬‬

‫"شاید خنگو ِل شماره دو ازش خبر داشته باشه!"‬

‫جلو رفت و با دو انگشت به شونه ی جیسونگ که پشتش‬


‫بهش بود ضربه زد‪ ..‬وقتی برگشت و نگاهش به مینهو‬
‫افتاد متعجب پرسید‪،‬‬
‫_بله؟؟‬
‫‪Page | 7‬‬
‫‪Black Birds‬‬ ‫‪DahliaFiction‬‬

‫_تو خبر داری اون دوستت کجاست؟‬

‫_دوستم؟ منظورت چانه؟‬

‫_آره‪ ..‬چرا نیومد کالس؟‬

‫_عااا‪ ...‬چند لحظه پیش باهاش تماس گرفتم و ظاهرا‬


‫خواب مونده بود!‬

‫_آهان‪ ..‬باشه‪..‬‬

‫بعداز زدن این حرف خواست به سمت صندلیش عقب‬


‫گرد کنه که جیسونگ صداش کرد‪..‬‬

‫_یه لحظه‪..‬‬
‫‪Page | 8‬‬
‫‪Black Birds‬‬ ‫‪DahliaFiction‬‬

‫_هوم؟‬

‫_جریان شما دوتا چیه؟‬

‫مینهو ابرویی باال انداخت‪،‬‬


‫_فضولیش به تو نیومده!‬

‫دیگه مهلتی برای حرف زدن بهش نداد و بعداز برداشتن‬


‫جزوهش سریع از کالس خارج شد‪ ..‬باید حتما یه سر‬
‫بهش میزد‪..‬‬

‫توی کالس قیافه ی جیسونگ توی هم رفته بود‪..‬‬

‫‪Page | 9‬‬
‫‪Black Birds‬‬ ‫‪DahliaFiction‬‬

‫"هیچکی قرارنیس بهم یه توضیح بده یعنی؟ آخرش از‬


‫کنجکاوی میمیرم! آخه دوست اسکل من چه صنمی با لی‬
‫فاکین مینهو داره؟؟"‬

‫*‬

‫*‬

‫*‬

‫یکی که قیافش معلوم نبود سرشو توی گردنش فرو کرده‬


‫بود و از شاهرگ سوراخ شدهش خونشو میمکید‪..‬‬
‫بنگچان هرکاری میکرد نمیتونست حتی انگشتشو تکون‬
‫بده‪ ..‬درد بدی توی گردنش پیچیده بود اما احساس عجیب‬
‫دیگه ایم داشت‪ ..‬یه نیرویی تو وجودش برای بیرون‬
‫اومدن به غلیان افتاده بود‪ ..‬اما اینکه احساس فلج بودن‬
‫میکرد از همه چیز بدتر بود‪ ..‬هرلحظه وجودش از خون‬

‫‪Page | 10‬‬
‫‪Black Birds‬‬ ‫‪DahliaFiction‬‬

‫خالی تر میشد وداشت بی حس تر میشد که صدای‬


‫عجیبی شنید‪ ..‬یه چیزی مثل‪ ..‬زنگ تلفنش؟؟‬

‫با یه 'هین' بلند از خواب پرید! دونه های عرق تمام‬


‫پوستشو پوشونده بود‪..‬‬

‫"لعنتی اون دیگه چه خوابی بود؟ چرا نمیتونم اون‬


‫تصویرای احمقانه رو از ذهنم بیرون کنم؟"‬

‫نگاهش به تلفنش افتاد که بی وقفه داشت زنگ میخورد‪..‬‬


‫وقتی از روی میز کنارتخت برش داشت با اسم‬
‫جیسونگ مواجه شد‪ ..‬باید ممنونش میبود که از اون‬
‫کابوس بیدارش کرده! کمی نفساشو آروم کردو جواب‬
‫داد‪..‬‬

‫_بله؟‬

‫‪Page | 11‬‬
‫‪Black Birds‬‬ ‫‪DahliaFiction‬‬

‫_کجایی تو پسر؟ استاد لی همین االن حذفت کرد!‬

‫_چی؟؟!‬

‫با تمام اتفاقایی که واسش افتاده بود به کل اون کالسشو‬


‫فراموش کرده بود‪ ..‬باورش نمیشد! حذف شدن واسه‬
‫دانشجویی مثل اون مثل عذاب الهی بود!!‬

‫_کدوم گوری بودی؟‬

‫_م‪..‬من‪ ..‬خواب‪ ..‬موندم!‬

‫توجیح دیگه ای به ذهنش نرسید و خب دروغم نبود!‬

‫_خواب موندی؟؟ واو باورم نمیشه! خیلی خوشحالم یه‬


‫بار باالخره مثل آدمای عادی رفتار کردی!‬
‫‪Page | 12‬‬
‫‪Black Birds‬‬ ‫‪DahliaFiction‬‬

‫قیافش پوکر شد‪..‬‬


‫_واقعا نمیدونم چرا باهات دوست موندم!‬

‫بدون اینکه به دوستش اجازه ی حرف زدنه بیشتر بده‬


‫قطع کرد و گوشیشو کناری انداخت‪ ..‬باید یه لیوان آب‬
‫میخورد‪ ..‬بدجوری گلوش خشک شده بود‪..‬‬

‫"حاال چیکار کنم؟ الکی سه واحدم پرید! اون همه واسه‬


‫پروژه ش زحمت کشیده بودم‪ ..‬لعنت!"‬

‫اما خیلی زود افکارش راجب حذف شدنش کنار رفت و‬


‫تصاویر عجیبی که توی خواب و بیداری تو ذهنش بودن‬
‫جاشو گرفت‪ ..‬خیلی همه چیز واقعی بنظر میرسید اما‬
‫نمیفهمید چطور ممکنه همچین چیزی واقعیت باشه و‬
‫عمال داشت دیوونه میشد‪...‬‬

‫‪Page | 13‬‬
‫‪Black Birds‬‬ ‫‪DahliaFiction‬‬

‫*‬

‫*‬

‫با کالفگی جلوی خونهی چان وایستاده بود‪ ..‬مدام با‬


‫خودش فکر میکرد هی لی مینهو ببین کارت به کجا‬
‫رسیده! حاال باید بیبی سیتری یه الف بچه رو هم بکنی‪...‬‬

‫اما میدونست دست خودش نیست‪ ..‬اون واسه کسایی که‬


‫دوسشون داشت بیش ازحد محافظه کار بود!‬

‫سر راهش به اونجا سریع به خونه رفته بود و لباس چان‬


‫که خونهش جامونده بودو شسته بودش برداشته بود تا‬
‫حداقل یه بهانه واسه رفتنش به اونجا داشته باشه گرچه‬
‫میدونست خیلی مسخرس اما باز از هیچی بهتر بود!‬

‫‪Page | 14‬‬
‫‪Black Birds‬‬ ‫‪DahliaFiction‬‬

‫دسته ی کیسهی توی دستشو توی مشتش فشردو عزمشو‬


‫جزم کرد و زنگو زد‪..‬‬

‫چند لحظه طول کشید که چان خمیازه کشان درحالیکه‬


‫هردسته از موهای فرش به یه سمت توی آسمون رفته‬
‫بود! درو باز کرد‪ ..‬هردو چندثانیه با دهن باز از تعجب‬
‫همو نگاه میکردن اما خب به دالیل متفاوت‪!..‬‬

‫مینهو زودتر از چان به خودش اومد و در حالی که کیسه‬


‫رو جلوش تکون میداد گفت‪:‬‬
‫_ لباست که جا مونده بودو اوردم‪ ..‬میتونم بیام تو؟‬

‫جملهش درواقع سوالی بود اما منتظر جواب نشد و‬


‫خودشو به زور جا کرد تو و خب تقریبا چند ثانیه بین‬
‫چان و در پرس شد!‬

‫‪Page | 15‬‬
‫‪Black Birds‬‬ ‫‪DahliaFiction‬‬

‫بنگچان باالخره دهنشو بست و به خودش اومد‪ ..‬درو‬


‫بست و سمت همکالسیش چرخید‪..‬‬

‫_ا‪..‬البته‪ ..‬بفرمایید‪ ..‬اما الزم نبود زحمت بکشید!‬

‫_نیومدی کالس‪ ..‬میخواستم اونجا بهت بدمش‪..‬‬

‫خب یه ذره دروغ که اشکالی نداشت!‬

‫چان دستی به پشت گردنش کشید‪،‬‬


‫_ عاا‪ ..‬معذرت میخوام‪ ..‬نمیدونم چطوری خواب موندم!‬

‫مین چشماشو دورتا دور خونه چرخوند و وسایل ساده ی‬


‫خونه رو ازنظر گذروند‪ ..‬صدای حرکت یه نفر دیگه رو‬
‫شنید‪ ..‬و زود جواب سوال تازه شکل گرفتشو گرفت‬
‫چون در اتاق باز شد و پیرمردی عصا زنان وارد شد‪..‬‬

‫‪Page | 16‬‬
‫‪Black Birds‬‬ ‫‪DahliaFiction‬‬

‫_چانا کی بود؟‬

‫پیرمرد نگاهشو چرخوند و همون لحظه با مینهو که تازه‬


‫روی مبل نشسته بود مواجه شد‪..‬‬

‫بنگچان نمیدونست مینهو رو چطور باید معرفی کنه و‬


‫نهایتا معذب گفت‪،‬‬
‫_دوست دانشگاهمه پدربزرگ‪..‬‬

‫متوجه نشد که چرا پدربزرگش اخمی به اون بزرگی‬


‫کرد‪..‬چیزی که تااالن ازش ندیده بود!‬

‫_سالم عرض شد پدرجان‪..‬‬


‫تمسخر توی لحن مینهو که فقط دونفر توی اتاق دلیلشو‬
‫میدونستن واضح بود و باعث گیج شدن بیشتر چان شد‪..‬‬
‫اون دوتا دقیقا چشون بود؟‬
‫‪Page | 17‬‬
‫‪Black Birds‬‬ ‫‪DahliaFiction‬‬

‫با صدای بابابزرگش به خودش اومد‪،‬‬


‫_ پسرم برای مهمونمون یه فنجون قهوه بیار‪..‬‬

‫_چشم‪..‬‬

‫پسر کوچکتر عقب گرد کرد و وارد آشپزخونه شد و این‬


‫فرصت به پیرمرد داده شد که به کمک عصاش جلو بره‬
‫و روی مبل روبروییه مینهو بشینه‪ ..‬وقت رو تلف نکرد‬
‫و یه راست رفت سر اصل مطلب‪،‬‬
‫_ از اون بچه چی میخوای؟‬

‫_اوه پدرجان‪ ..‬این چه طرز برخورد با مهمونه؟‬

‫چشمکی که آخر حرفش زد اصال به مذاق آقای بنگ‬


‫خوش نیومد!‬

‫‪Page | 18‬‬
‫‪Black Birds‬‬ ‫‪DahliaFiction‬‬

‫_من خوب میفهمم تو چی هستی! نحسی از سر و روت‬


‫میباره‪ ..‬تو که میبینی نه من تبدیل شدم نه نوهم پس دلیلی‬
‫نداره اینجا باشی!‬

‫_هوممم‪ ..‬راست میگی‪ ..‬ولی کی گفته دلیل اینجا بودنم‬


‫اون چیزیه که تو سرته؟‬

‫_نژاد شما همه از یه قماشن! شما همتون دنبال‬


‫دردسرین‪ ..‬بهتره دور و بر نوه من نپلکی! اینجا چیزی‬
‫واسه خوش گذرونیه تو نیست خونخوار!‬

‫کلمه ی آخرو زمزمه وار برای جلوگیری از رسیدن‬


‫صداش به نوهش گفت‪..‬‬

‫_بذار یه چیزی بپرسم‪ ..‬چرا به اون بچه هیچی راجب‬


‫اینکه کیه نگفتی؟ اون یه آلفاست درسته؟‬
‫‪Page | 19‬‬
‫‪Black Birds‬‬ ‫‪DahliaFiction‬‬

‫پیرمرد دیگه داشت خونسردیشو ازدست میداد و مینهو‬


‫اینو از باال رفتنه ضربان قلبش خوب متوجه میشد‪..‬‬

‫_به تو هیچ ربطی نداره! حق نداری بهش بگی‬


‫میفهمی؟؟‬

‫_او او خیله خب چرا عصبانی میشی؟‬

‫هیچ جوره دوست نداشت باعث سکته ی پدربزرگ چان‬


‫بشه هرچند پیرمردای این مدلی بدجوری روی مخش‬
‫بودن!‬

‫_ببین من قرارنیست هیچی بهش بگم‪ ..‬خودمم ترجیح‬


‫میدم هیچوقت ندونه و هیچوقت هم تبدیل نشه‪ ..‬هرچند‬
‫برام راحتیه خیالت مهم نیست اما من راجب نوهت اصال‬
‫قصد بدی ندارم!‬
‫‪Page | 20‬‬
‫‪Black Birds‬‬ ‫‪DahliaFiction‬‬

‫قبل از اینکه آقای بنگ جوابی بده چان با سینی کوچیکی‬


‫توی دستش وارد شد و نگاهه مشکوکی به دوتاشون‬
‫انداخت و یک فنجون جلوی هرکدومشون گذاشت و‬
‫ظرف شکر و شیر روهم وسط میز قرار داد‪..‬‬

‫مینهو لبخندی به روش پاشید‪،‬‬


‫_ مرسی چان‪..‬‬

‫بنگچان دستپاچه سری تکون داد‪ ..‬قیافه های روبروش‬


‫دقیقا مدلی بودن که هیچوقت از اون دونفر ندیده بود!‬
‫مهربون مینهو و اخم غلیظ بابابزرگش!‬
‫ِ‬ ‫لبخند‬

‫مینهو هرلحظه دلش میخواست راجب حال چان بپرسه‬


‫اما هیچ جوره دلش نمیخواست کنجکاویه اون پیرمرد رو‬
‫تحریک کنه پس سکوت کرد و به جاش با نگاهش کل‬
‫هیکل هم کالسیش رو رصد کرد‪...‬‬

‫‪Page | 21‬‬
‫‪Black Birds‬‬ ‫‪DahliaFiction‬‬

‫"خب ضربان قلبش که نرماله‪ ..‬رنگ و روشم اوکیه‪ ..‬به‬


‫زودیم خون جینیونگ هیونگ کامال از سیستم بدنش‬
‫خارج میشه و به حالت نرمال برمیگرده‪"..‬‬

‫چان عمال حرفی برای زدن نداشت و دلش میخواست‬


‫بدونه اگه بچه های دانشکده به خصوص جیسونگ‬
‫بفهمن لی مینهو با پای خودش اومده خونهش چه حالی‬
‫میشن!!‬

‫خوناشام تقریبا خیالش از بابت خوب بودن حال کراشش‬


‫راحت شد و ترجیح داد زودتر از زیر نگاه اون پیرمرد‬
‫که داشت سوراخش میکرد دورشه!‬

‫کیسه روی میزو به سمت چان هل داد‪،‬‬


‫_ خب اینم لباست‪ ..‬فردا توی دانشگاه میبینمت‪ ..‬راستی‬
‫خیالتم راجب کالس استاد لی راحت باشه‪..‬‬

‫‪Page | 22‬‬
‫‪Black Birds‬‬ ‫‪DahliaFiction‬‬

‫ابروهای چان باالپرید‪،‬‬


‫_ج‪..‬جدی میگی؟؟ داری میگی حذفم نکرد؟؟‬

‫مینهو لبخند رضایتمندی از واکنش چان و باالخره مفرد‬


‫خطاب شدنش زد و سری به تأیید تکون داد‪..‬‬

‫_باورم نمیشه‪ ..‬چطور ممکنه؟ اون هیچوقت از حرفش‬


‫برنمیگشت!‬

‫_ نمیدونم چی باعث شد ولی خب مهمم نیست‪ ..‬پس‬


‫فعال‪..‬‬

‫به سمت اقای اوه برگشت‪،‬‬


‫_متأسفم که مزاحم شدم پدرجان‪..‬‬

‫‪Page | 23‬‬
‫‪Black Birds‬‬ ‫‪DahliaFiction‬‬

‫اما‪ ..‬نیشخندش اصال متأسف بنظر نمیرسید!‬

‫بدون اینکه اجازه ای برای بلند شدن به چان بده به‬


‫سرعت به سمت در رفت و بعد از پوشیدن کفشش از‬
‫خونه خارج شد‪..‬‬

‫نفس حبس شدهشو بیرون داد‪ ..‬از کی تاحاال استرس‬


‫میگرفت؟ عمال اولین بارهاشو داشت بااون بچه تجربه‬
‫میکرد!‬

‫‪Page | 24‬‬
‫‪Black Birds‬‬ ‫‪DahliaFiction‬‬

‫خب بچه ها یه سری توضیح رو الزم دونستم بدم و‬


‫ممکنه خودتونم بدونیدشون ولی بازم گفتنش خالی از‬
‫لطف نیست‪،‬‬
‫اول اینکه دنیای خوناشامی گرگینه ای با دنیای‬
‫امگاورس فرق داره‪ ..‬اینجوری نیست که آدما به دسته‬
‫های آلفا و امگا تقسیم بشن و هیت و امپرگ و ازاین‬
‫چیزا داشته باشن! البته نویسنده میتونه هر تغییری که‬
‫دلش خواست بده اما قاعده اصلیش اینه که توی پک ها‬
‫یا قبیله های گرگینه ها فقط یدونه آلفا یا رهبر هست و‬
‫بقیه جایگاه یکسانی تحت فرمان آلفا دارن و همه ی‬
‫گرگینه ها فقط در زمان ماه کامل میتونن به گرگ تبدیل‬
‫شن و این اتفاق خارج از کنترلشونه‪ ..‬و خب طبیعتا‬
‫اون جریانات جفت مقدر شده و این چیزا هم وجود‬
‫نداره ‪..‬‬

‫دوم اینکه توی ومپایرا هرچی که سنشون باال تر باشه‬


‫قدرت و تواناییشون هم بیشتره و دلیل اینکه مینهو‬

‫‪Page | 25‬‬
‫‪Black Birds‬‬ ‫‪DahliaFiction‬‬

‫تونست اونقد راحت کسی که به چان حمله کرد رو‬


‫شکست بده همین بود‪..‬‬

‫سوم اینکه تنها نقطه ضعف ومپایرا چوب و گل‬


‫شاهپسنده و البته با جدا کردن قلبشون از بدنشون هم‬
‫میتونن از بین برن‪..‬‬

‫و در آخر اگه توی ناشناسم نظر میدین لدفن یه هشتگ‬


‫یا نشونه ای چیزی از خودتون بذارین که بتونم‬
‫تشخیص بدم کی هستین و اینجوری اگه راحت نیستین‬
‫تو گپ نظر بدین توی ناشناس باهام صبحت کنین‪..‬‬

‫بیگ هاگ‪.‬‬

‫‪Page | 26‬‬

You might also like