Download as pdf or txt
Download as pdf or txt
You are on page 1of 599

‫‪ |1‬قرمز‪ ،‬سفید و آبی سلطنتی‬

‫‪ |2‬قرمز‪ ،‬سفید و آبی سلطنتی‬

‫آبی‬ ‫قرمز‪،‬‬
‫سلطنتی‬
‫کیسی مککوئسشن‬
‫مترجم‪ ،‬ویراستار‪ ،‬صفحهآرا‪ :‬تبسم پاپی‬
‫ارائهای از‪t.me/romancel2000 :‬‬
‫‪ |3‬قرمز‪ ،‬سفید و آبی سلطنتی‬

‫"اخطار"‬

‫طبق قوانین حق مؤلفین‪ ،‬کلیهی حقوق مادی و معنوی این اثر متعلق به‬
‫مترجم میباشد و هرگونه سوء استفاده از محتوای کتاب‪ ،‬اعم از استفاده از‬
‫متن ترجمه‪ ،‬معادلسازیها‪ ،‬کپیبرداری‪ ،‬بازنویسی‪ ،‬تایپ مجدد و یا نشر‬
‫چه به صورت کاغذی و یا الکترونیک‪ ،‬توسط هر مترجم‪ ،‬ناشر یا شخص سو‬
‫دیگر بدون اجازه از مترجم‪ ،‬تخلف محسوب شده و با متخلفین برخورد‬
‫قانونی خواهد شد‪.‬‬

‫ارائهای دیگر از وبالگ‬

‫‪www.Romancel.blog.ir‬‬
‫‪ |4‬قرمز‪ ،‬سفید و آبی سلطنتی‬

‫فصل اول‬

‫سوالریوم‪1‬‬ ‫روی پشت بام کاخ سفید‪ ،‬در گوشه ای از محل استراحت‪ ،‬درست در لبه‬
‫تعدادی پنل شُل وجود دارد‪ .‬اگر درست روی آن ضربه بزنید‪ ،‬می توانید آنقدآن را بلند‬
‫کنید تا پیامی در زیر آن پیدا کنید که با نوک یک کلید یا شاید یک نامه بازکن به‬
‫سرقت رفته بال غربی کاخ سفید حک شده است‪.‬‬

‫در تاریخ مخفی خانوادههای اول‪ ،2‬هیچ پاسخ قطعی مبنی اینکه چه کسی آن را نوشته‬
‫است وجود ندارد‪ .‬تنها چیزی که مردم در مورد آن مطمئن اند این است که فقط پسر‬
‫یا دختر رئیس جمهور به اندازه کافی جرات دارند که کاخ سفید را تخریب کنند‪.‬‬
‫بعضیها قسم میخوردند کار جک فورد با آهنگهای هندریکس و اتاق نیمطبقه خود‬
‫بوده که برای سیگارکشیدنهای اواخر شب به سقف متصل است‪ .‬دیگران میگویند‬
‫کار لوسی جانسون جوان‪ ،‬با روبان ضخیم در موهایش بوده‪ .‬اما مهم نیست‪ .‬نوشته به‬

‫‪1‬‬
‫دستگاهیی برای برنزه کردن‬
‫‪2‬‬
‫خانوادههای رئسای جمهور ایالت متحده آمریکا‬
‫‪ |5‬قرمز‪ ،‬سفید و آبی سلطنتی‬

‫عنوان یک ذکر خصوصی برای کسانی که به اندازه کافی کاردان هستند که پیداش‬
‫کنند باقی میماند‪.‬‬

‫الکس آن را در اولین هفته زندگی خود در آنجا کشف کرد‪ .‬او هرگز به کسی نگفت‬
‫که چگونه‪.‬‬

‫متن می گوید‪:‬‬

‫قانون شماره ‪ :1‬گرفتار نشوید‪.‬‬


‫اتاق خواب های شرقی و غربی در طبقه دوم به طور کلی برای خانواده اول محفوظ‬
‫است‪ .‬آنها ابتدا به صورت یک اتاق خواب مجلل غولپیکر برای بازدیدهای مارکی دو‬
‫لَفایت در دولت مونرو طراحی شدند‪ ،‬اما در نهایت تقسیم شدند‪ .‬الکس اتاق شرقی را‬
‫دارد‪ ،‬روبروی اتاق معاهده‪ ،‬و جون از اتاق غربی‪ ،‬در کنار آسانسور استفاده میکند‪.‬‬

‫هنگام زندگی در تگزاس‪ ،‬اتاق هایشان با همین پیکربندی در دو طرف راهرو قرار‬
‫داشت‪ .‬در آن زمان‪ ،‬میتوانستید با توجه به آنچه دیوارها را پوشانده بود جاهطلبی جون‬
‫را حدس بزنید‪ .‬در دوازده سالگی‪ ،‬نقاشی های آبرنگ بود‪ .‬در پانزده سالگی‪ ،‬تقویم‬
‫قمری و پوسترهای سنگهای قیمتی‪ .‬در شانزده سالگی‪ ،‬بریده هایی از مجله آتالنتیک‪،‬‬
‫یک پرچم دانشگاه یوتی آستین‪ ،‬گلوریا استاینم‪ ،‬زورا نیل هرستون‪ ،‬و گزیده هایی از‬
‫مقاالت دولورس هوئرتا‪.‬‬
‫‪ |6‬قرمز‪ ،‬سفید و آبی سلطنتی‬

‫اتاق خودش همیشه یک شکل بود‪ ،‬فقط به طور پیوسته با جامهای الکراس‪ 3‬و انبوهی‬
‫از دوره های آموزشی اِی پی‪ 4‬پر شده بود‪ .‬همه این وسایل پوشیده در گرد و غبار‬
‫همچنان درخانهشان بود‪ .‬او کلید خانهها از آن زمان که به دیسی‪ 5‬آمد روی زنجیری‬
‫دور گردنش که همیشه از دید پنهان بود داشت‪.‬‬

‫اکنون‪ ،‬درست آنطرف سالن‪ ،‬اتاق جون تماماً سفید روشن و صورتی مالیم و سبز نعنایی‬
‫است‪ ،‬توسط مجله وُگ عکاسی شده و به طور معروفی از مجالت قدیمی طراحی‬
‫داخلی دهه ‪ 60‬که در یکی از اتاق های نشیمن کاخ سفید پیدا کرده بود الهام گرفته‬
‫شده‪ .‬اتاق خودش زمانی اتاق کودک کارولین کندی و بعدا دفتر نانسی ریگان بود‪.‬‬
‫الکس کاری به تصاویر حوزه طبیعت را در یک شبکه متقارن منظم باالی مبل نداشته‪،‬‬
‫اما روی دیوارهای صورتی ساشا اوباما را آبی پررنگ کرده بود‪.‬‬

‫به طور معمول‪ ،‬فرزندان رئیس جمهور‪ ،‬حداقل در چند دهه گذشته‪ ،‬بعد از هجده‬
‫سالگی در عمارت زندگی نکردهاند‪ ،‬اما الکس درسخواندن در دانشگاه جورجتون را‬
‫در ژانویهای که مادرش سوگند ریاست جمهوری یاد کرد آغاز کرد و منطقی بود که‬
‫امنیت یا هزینههایشان به خاطر یک آپارتمان یک خوابه ای که او در آن زندگی میکرد‬
‫تقسیم نشود‪ .‬جون پاییز همان سال‪ ،‬درحالی که به تازگی از یو تی فارغ التحصیل شده‬
‫بود به آنجا آمد‪ .‬جون هرگز آن را نگفته بود‪ ،‬اما الکس میدانست که به آنجا نقل مکان‬

‫‪3‬‬
‫ورزشی گروهی که در آن از یک توپ کوچک پالستیکی و چوب های بلندی که بر سر آن ها تور قرار دارد استفاده میشود‪ .‬به این چوبها‬
‫کراس یا الکراس گفته میشود‪.‬‬
‫‪4‬‬
‫کالسهای افزایش مهارت برای کالج‬
‫‪5‬‬
‫واشنگتن دیسی محل استقرار کاخ سفید و پایتخت آمریکا‬
‫‪ |7‬قرمز‪ ،‬سفید و آبی سلطنتی‬

‫کرده بود تا او را زیر نظر داشته باشد‪ .‬جون بهتر از هر کس دیگری می داند که الکس‬
‫چقدر از نزدیک بودن به عمل لذت میبرد و جون بیش از یک بار او را از بال غربی‬
‫بیرون کشیده بود‪.‬‬

‫الکس میتواند پشت در اتاق خوابش بنشیند و هال و اوتس را در دستگاه ضبط در‬
‫گوشه ای بگذارد‪ ،‬و هیچ کس صدای زمزمه او را نشنود که مثل پدرش آهنگ «دختر‬
‫پولدار» را زمزمه میکند‪ .‬او می تواند عینک مطالعه ای را که همیشه اصرار میکند به‬
‫آن نیازی ندارد بزند‪ .‬او می تواند هرچقدر بخواهد مطالعه دقیق با استیکرهای یادداشت‬
‫رنگی بکند‪ .‬او قرار نیست بدون تالش جوانترین منتخب کنگره در تاریخ معاصر بشود‪،‬‬
‫اما نیاز نیست کسی بداند که او با چه شدتی تالش میکند‪.‬‬

‫صدایی از پشت در میگوید‪« :‬هی» و الکس از لپتاپ به باال نگاه میکند و جون را‬
‫ببینید که وارد اتاقش می شود‪ ،‬دو آیفون و یک دسته مجله زیر یک دستش و یک‬
‫بشقاب در دست دیگرش‪ .‬در را با پا پشت سرش میبندد‪.‬‬

‫الکس میپرسد‪":‬امروز چی دزدیدی؟" و انبوه کاغذها را روی تختش کنار میزند تا‬
‫از سر راه جون خارج شوند‪.‬‬

‫جون هنگام نشستن روی تخت میگوید‪" :‬انواع دونات"‪ .‬او دامنی تنگ با لبههای‬
‫صورتی نوک تیز پوشیده است‪ ،‬و الکس می تواند همین االن هم ستون های مد هفته‬
‫آینده را ببیند‪ :‬تصویری از لباس امروز او‪ ،‬یک نوشته برای تبلیغاتی مربوط به محصوالت‬
‫گلز آن د گو‪.‬‬
‫‪ |8‬قرمز‪ ،‬سفید و آبی سلطنتی‬

‫الکس با خود فکر میکند که جون تمام روز چه کار کرده است‪ .‬جون به یک ستون‬
‫برای روزنامه واپو اشاره کرده بود‪ ،‬یا یک عکسبرداری برای وبالگش؟ یا هر دو؟‬
‫الکس هرگز نمی تواند پا به پای جون بیاید‪.‬‬

‫او دسته مجالتش را روی روتختی انداخته وهمین االن هم خودش را با آنها مشغول‬
‫کرده است‪.‬‬

‫" داری وظیفهات رو برای حفظ صنعت بزرگ شایعات آمریکایی انجام میدی؟"‬

‫جون می گوید‪" :‬مدرک روزنامه نگاریم واسه همینه‪".‬‬

‫الکس میپرسد‪":‬این هفته چیز خوبی داری؟" و دستش را برای یک دونات دراز‬
‫میکند‪.‬‬

‫جون می گوید‪" :‬بیا ببینیم‪ .‬مجله این تاچ میگه دارم ‪ ...‬با یه مدل فرانسوی قرار‬
‫میذارم؟"‬

‫"حاال واقعا قرار میذاری؟"‬

‫"کاشکی‪ ".‬او چند صفحه را ورق می زند‪" .‬اوه‪ ،‬و میگن که تو سوراخ باسنتو سفید‬
‫کردی‪".‬‬

‫الکس با دهانی پر از شکالت که به بیرون میریزد می گوید‪" :‬این یکی راسته‪".‬‬


‫‪ |9‬قرمز‪ ،‬سفید و آبی سلطنتی‬

‫جون بدون اینکه به باال نگاه کند میگوید‪ " :‬حدس میزدم‪ ".‬پس از ورق زدن بیشتر‬
‫مجله‪ ،‬آن را به پایین دسته میگذارد و به سمت مجله مردم می رود‪ .‬در سکوت آن را‬
‫ورق می زند ‪ -‬مردم همیشه چیزی را می نویسد که روزنامه نگاران به آنها می گویند‬
‫بنویسند‪ .‬حوصله سر بر‪ " .‬این هفته چیز زیادی در مورد ما نیست‪ ...‬اوه‪ ،‬من یه سرنخ‬
‫جدول کلماتام‪".‬‬

‫دنبال کردن پوشش خبری حاشیهای آنها چیزی شبیه یک سرگرمی بیهوده برای جون‬
‫است‪ ،‬که به نوبه خود مادرشان را سرگرم میکند و آزار می دهد‪ ،‬و الکس به قدری‬
‫خودشیفته است که به جون اجازه دهد نکات برجسته را برای او بخواند‪ .‬آنها معموالً‬
‫یا کامال ساختگی یا اخباریاند که که از تیم مطبوعاتی خودشان تغذیه می شود‪ ،‬اما‬
‫گاهی اوقات برای اجتناب کردن از شرایط عجیب به کار می آید‪ ،‬به خصوص شایعات‬
‫کثیف و زننده‪ .‬اگر به انتخاب الکس باشد‪ ،‬او ترجیح می دهد یکی از آن صدها قطعه‬
‫درخشان فنفیکشن‪ 6‬درباره خود در اینترنت را بخواند‪ ،‬نسخههای متفاوتی از خودش با‬
‫جذابیت ویرانگر و استقامت بدنی باورنکردنی‪ ،‬اما جون کامالً از خواندن بلند آنها‬
‫برای الکس امتناع میکند‪ ،‬مهم نیست که الکس چقدر سعی می کند به او رشوه بدهد‪.‬‬

‫الکس می گوید‪ " :‬آس ویکلی رو بخون‪".‬‬

‫"هوم‪ ".‬جون آن را از دسته بیرون می کشد‪ ".‬اوه‪ ،‬ببین‪ ،‬ما این هفته روی جلد مجلهایم‪".‬‬

‫‪6‬‬
‫داستانهای ساختگی که طرفداران برای افراد معروف مینویسند‪.‬‬
‫‪ | 10‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫او جلد براق را به الکس نشان میدهد که عکس آن دو را روی خود دارد که در یک‬
‫گوشه کنار هم نشستهاند‪ ،‬موهای جون باالی سرش سنجاق شده بود و الکس به نظر‬
‫میرسد کمی بیش از حد به او رسیده اند اما هنوز هم با خط فک و موهای فر تیرهاش‬
‫جذاب بود‪ .‬زیر آن با حروف زرد درشت‪ ،‬به صورت تیتر نوشته شده‪:‬‬

‫شب باورنکردنی خواهر و برادر اول در نیویورک‬


‫الکس در حالی که به عقب خم میشود و به تاج بلند و چرمی تخت تکیه میزند‪،‬‬
‫میگوید‪ " :‬اوه‪ ،‬آره‪ ،‬شب باورنکردنی بود‪ .‬دو تا سخنرانان اصلی‪ .‬هیچ چیز جذابتر‬
‫از کوکتل میگو و یک ساعت و نیم سخنرانی در مورد انتشار گاز گلخانهای نیست‪".‬‬

‫" اینجا میگه که تویه قرار عاشقانه مخفی با یه دخترناشناس مو قهوهای داشتی‪ .‬جون‬
‫میخواند‪ «:‬اگرچه دختر اول را کمی پس از جشن با لیموزین به یک مهمانی پر ستاره‬
‫بردند‪ ،‬اما الکس دلربای بیست و یک ساله برای مالقات با یک دختر موقهوهای ناشناس‬
‫در سوئیت ریاست جمهوری مخفیانه وارد هتل دبلیو میشود وحوالی ساعت چهار صبح‬
‫آنجا را ترک میکند‪ .‬منابعی در داخل هتل از شنیدن صدای عاشقانه تمام شب از اتاق‬
‫خبردادند‪ ،‬و شایعات در حال چرخش میگویند مو قهوهای ناشناس کسی نبود جز ‪...‬‬
‫نورا هولران‪ ،‬نوه بیست و دو ساله معاون رئیس جمهور مایک هولران و عضو سوم سه‬
‫گانه کاخ سفید‪ .‬ممکن است این دو در حال احیای مجدد داستان عاشقانه خود باشند؟»‬

‫"الکس فریاد میزند‪":‬همینه!" و جون ناله می کند‪" .‬کمتر از یک ماهه! تو پنجاه دالر‬
‫بهم بدهکاری عزیزم‪".‬‬
‫‪ | 11‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫"صبر کن‪ .‬حاال واقعا نورا بود؟"‬

‫الکس به هفته قبل فکر میکند که با یک بطری شامپین پشت در اتاق نورا ظاهر میشود‪.‬‬
‫ماجرای آنها در مبارزات انتخاباتی مال گذشتههای دور و کوتاه بود‪ ،‬بیشتر برای تجربه‬
‫چیزی اجتناب ناپذیر‪.‬آنها هفده و هجده ساله و از همان ابتدا محکوم به فنا بودند‪.‬‬
‫الکس از آن زمان اعتراف کرده است که نورا ‪ 100‬درصد از او باهوش تر است و قطعا‬
‫باهوشتر از آن است که با الکس قرار بگذارد‪.‬‬

‫تقصیر او نیست که مطبوعات آن موضوع را رها نمیکنند; که عاشق ایده با هم بودنشان‬


‫اند‪ ،‬انگار آنها کندیهای امروزی هستند‪ .‬بنابراین‪ ،‬اگر او و نورا گاهی در اتاقهای‬
‫هتل با هم مست میشوند و فیلم بال غربی را تماشا میکنند و برای منفعت روزنامههای‬
‫زرد حاشیهای پشت دیواربلند ناله میکنند‪ ،‬واقعاً نمی توان او را سرزنش کرد‪ .‬آنها‬
‫صرفا در حال تبدیل یک موقعیت نامطلوب به سرگرمی شخصی خود هستند‪.‬‬

‫کالهبرداری از خواهرش نیز یک مزیت است‪.‬‬

‫او با کشیدن صدایش می گوید‪" :‬شاید‪".‬‬

‫جون او را با مجله جوری میزند که انگار یک سوسک نفرت انگیز است‪".‬این تقلبه‪،‬‬
‫آشغال!"‬

‫الکس به او میگوید‪« :‬دیگه شرط شرطه‪ .‬ما گفتیم که اگه توی یه ماه شایعه جدیدی‬
‫به وجود اومد‪ ،‬پنجاه دالر بهم میدی‪ .‬برام کارت به کارت کن‪".‬‬
‫‪ | 12‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫جون می گوید‪« :‬عمرا نمیدم‪ .‬وقتی هم فردا ببینمش میکشمش‪ .‬راستی قراره چی‬
‫بپوشی؟"‬

‫"واسه چی؟"‬

‫"عروسی"‪.‬‬

‫"عروسی کی؟"‬

‫جون می گوید‪" :‬آه‪ ،‬عروسی سلطنتی انگلستان‪ .‬خبرش روی همه مجلههایی که بهت‬
‫نشون دادم بود‪".‬‬

‫او دوباره آس ویکلی را باال نگه می دارد و این بار الکس متوجه داستان اصلی با حروف‬
‫غولپیکر میشود‪ :‬شاهزاده فیلیپ میگوید من قبول میکنم‪ !7‬همراه با عکسی‬
‫از یک وارث بریتانیایی به شدت جذاب و نامزد بلوند بیاندازه زیبایش در حال آرام‬
‫لبخند زدن‪.‬‬

‫او دونات خود را در نمایشی از ویرانی رها می کند‪" .‬همین آخر هفته است؟"‬

‫جون به او می گوید‪" :‬الکس‪ ،‬صبح می ریم‪ ".‬قبل از اینکه به مراسم اصلی بریم دو تا‬
‫رویداد دیگه داریم‪ .‬باورم نمیشه زهرا تا حاال در موردش سوراخت نکرده‪".‬‬

‫او ناله میکند‪" :‬لعنتی‪ .‬می دونم که یادداشتش کرده بودم‪ .‬به کلی یادم رفت‪".‬‬

‫‪7‬‬
‫جملهای که عروس و داماد در عروسی میگویند‬
‫‪ | 13‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫" چطور یادت رفت؟ با توطئه با بهترین دوستم علیه من توی روزنامه های زرد واسه‬
‫پنجاه دالر؟"‬

‫الکس با اشارهای نمایشی به انبوه یادداشتهایش می گوید‪" :‬نه‪ ،‬با مقاله تحقیقاتیم‪،‬‬
‫مونگل‪ .‬تمام هفته روی سیاست روم کار کردم‪ .‬و فکرمیکنم توافق کردیم که نورا‬
‫بهترین دوست دوتامونه‪".‬‬

‫جون میگوید‪" :‬این احتماالً یک کالس واقعی نیست که توش شرکت میکنی‪ .‬ممکنه‬
‫که عمداً بزرگترین رویداد بین المللی سال رو فراموش کردی چون نمیخوای دشمن‬
‫بزرگت رو ببینی؟"‬

‫الکس میگوید‪ ":‬جون‪ ،‬من پسر رئیس جمهور ایاالت متحده هستم‪ .‬شاهزاده هنری‬
‫یکی از چهره های برجسته امپراتوری بریتانیاست‪ .‬تو نمیتونی همینطوری اون رو‬
‫«دشمن بزرگ» من خطاب کنی‪ ".‬الکس متفکرانه لقمهاش را میجود و اضافه میکند‪:‬‬
‫"«دشمن بزرگ» به این معنیه که اون در واقع رقیب من در هر سطحیه و نه یه محصول‬
‫خودشیفته زادوولد درون خانوادگی که احتماالً با عکسهای خودش خودارضایی‬
‫میکنه‪".‬‬

‫"عجب‪".‬‬

‫"این نظر منه‪".‬‬


‫‪ | 14‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫"خب‪ ،‬الزم نیست ازش خوشت بیاد‪ ،‬فقط باید نقاب خوشحالی رو بزنی به صورتت و‬
‫توی عروسی برادرش یه حادثه بینالمللی درست نکنی‪".‬‬

‫الکس میگوید‪":‬کی شده که من نقاب شادی روی صورتم نباشه؟" الکس لبخندی‬
‫ساختگی و دردناک میزند و جون به طرز رضایت بخشی عقبنشینی میکند‪".‬‬

‫"اوه به هر حال‪ ،‬میدونی قراره چی بپوشی‪ ،‬درسته؟"‬

‫"آره‪ ،‬انتخاب کردم و زهرا ماه قبل تاییدش کرد‪ .‬من حیوون نیستم‪".‬‬

‫جون می گوید‪ " :‬هنوز در مورد لباسم مطمئن نیستم‪ ".‬خم می شود و لپ تاپ الکس‬
‫را بدون توجه به سر و صدای اعتراضش از او می دزدد‪ " .‬به نظرت این خرماییه بهتره‬
‫یا این که تور داره؟"‬

‫الکس میگوید‪ ":‬توری‪ ،‬مشخصا‪ .‬انگلستانه ها‪ .‬و چرا داری تالش میکنی این کالس‬
‫رو بیفتم؟" دستش را برای لپتاپش دراز میکند اما جون آن را پس میزند‪ ".‬برو‬
‫بچسب به اینستاگرامت یا هرچی‪ .‬چقدر رو مخی"‪.‬‬

‫"خفه شو‪ ،‬دارم سعی میکنم چیزی واسه تماشا انتخاب کنم‪ .‬اوه‪ ،‬فیلم ایالت گلستان‬
‫رو توی لیست تماشاته؟ وای‪ ،‬اوضاع دانشگاه فیلمسازی تو سال ‪ 2005‬چطوره؟"‬

‫"ازت متنفرم"‪.‬‬

‫"هوم‪ ،‬میدونم‪".‬‬
‫‪ | 15‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫بیرون پنجرهاش‪ ،‬باد بر روی چمن تازیانه میزند و درختان زیرفون را در باغ خش خش‬
‫به صدا در میآورد‪ .‬در گوشهای صدای سیدی روی گرامافون‪ 8‬به سکوت مبهمی‬
‫تبدیل شده است‪ .‬از تخت پایین میآید وسیدی را میچرخاند‪ ،‬تیغه را مجدد تنظیم‬
‫میکند‪ ،‬و آهنگ لندن‪ ،‬شانس و عشق از دستگاه پخش میشود‪.‬‬

‫اگر صادق باشد‪ ،‬سفر هوایی خصوصی تکراری نمی شود‪ ،‬نه حتی سه سال پس از اولین‬
‫تجربه آن‪.‬‬

‫الکس نمی تواند زیاد به این طریق سفر کند‪ ،‬اما وقتی این کار را میکند‪ ،‬سخت است‬
‫که فراموشش کند‪ .‬او در منطقه تپه ای تگزاس به عنوان فرزند یک مادر مجرد و پسر‬
‫مهاجر مکزیکی به دنیا آمد‪ ،‬که همه آنها از فقیر هم فقیرتر بودند ‪ -‬سفرهای لوکس‬
‫هنوز هم برایش تجملی هستند‪.‬‬

‫پانزده سال پیش‪ ،‬زمانی که مادرش برای اولین بار برای مجلس نامزد شد روزنامه آستین‬
‫به او نام مستعاری داد‪ :‬لومتا النگ شات‪ .‬او از زادگاه کوچک خود در سایه فورت هود‬
‫گریخته‪ ،‬برای گذراندن دانشکده حقوق درشیفت شب رستورانها کار کرده و قبل از‬
‫سی سالگی در دادگاه عالی در پروندههای تبعیض مبارزه میکرد‪ .‬اوآخرین چیزی بود‬
‫که کسی انتظار داشت در میانه جنگ عراق از تگزاس برخیزد‪ :‬یک دموکرات تیزهوش‬
‫بلوندنارنجی با کفش پاشنه بلند‪ ،‬و خانواده کمی دو نژادی‪.‬‬

‫‪8‬‬
‫دستگاه قدیمی پخش آهنگ‬
‫‪ | 16‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫بنابراین‪ ،‬هنوز هم غیر واقعی به نظر میرسد که الکس در حال سفر از باالی اقیانوس‬
‫اطلس است‪ ،‬و در صندلی چرمی با پشت بلند در حالی که پاهایش را باال داده میان‬
‫وعده پسته میخورد‪ .‬نورا در مقابلش روی جدول کلمات روزنامه نیویورک تایمز خم‬
‫شده است و فرهای قهوهایش روی پیشانیاش افتاده‪ .‬در کنار او‪ ،‬مامور غول پیکر‬
‫سرویس مخفی‪ 9‬کاسیوس ‪ -‬به اختصار کَش – یک نسخه در یک دست غول پیکرش‬
‫نگه میدارد‪ ،‬و برای اتمام زودتر آن مسابقه میدهد‪ .‬نشانگر موس روی تحقیق سیاست‬
‫رومی الکس از درون لپتاپ منتظرانه به اوچشمک می زند‪ ،‬اما چیزی در او نمیتواند‬
‫کامالً روی دانشگاه تمرکز کند آن هم در حالی که باالی اقیانوس اطلس پرواز‬
‫میکنند‪.‬‬

‫امی‪ ،‬مامور سرویس مخفی مورد عالقه مادرش‪ ،‬عضو سابق نیروی دریایی که در‬
‫اطراف دیسی شایعه شده است که چندین مرد را کشته‪ ،‬آنطرف راهرو مینشیند‪ .‬او‬
‫یک جعبه باز تیتانیومی ضد گلوله نگهدارنده تجهیزات هنردستی روی کاناپه کنارش‬
‫دارد و با آرامش مشغول گلدوزی طرح گل روی دستمال سفره است‪ .‬الکس دیده‬
‫است که او به کاسه زانوی کسی درست مانند همین سوزن گلدوزی چاقو زده‪.‬‬

‫جون به یک آرنجش تکیه داده و تا کمر در یک نسخه مجله مردم که به طور غیرقابل‬
‫توضیحی با خود آورده‪ ،‬خم شده‪ .‬او همیشه عجیب ترین مطالب را برای خواندن در‬

‫‪9‬‬
‫سرویس امنیتی خانواده ریاست جمهوری آمریکا‬
‫‪ | 17‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫پرواز انتخاب می کند‪ .‬دفعه قبل‪ ،‬یک کتاب عبارات قدیمی کانتونی بود‪ .‬قبل از آن‪،‬‬
‫کتاب مرگ به سراغ اسقف اعظم می آید‪.‬‬

‫الکس از او میپرسد‪":‬االن داری چی میخونی؟"‬

‫او مجله را ورق میزند تا الکس بتواند عنوانی که در دو صفحه نوشته شده ببیند‪ :‬جنون‬
‫عروسی سلطنتی! الکس ناله می کند‪ .‬این قطعا بدتر از ویال کاتر است‪.‬‬

‫او میگوید‪":‬چیه؟ میخوام واسه اولین عروسی سلطنتیم آماده باشم"‪.‬‬

‫الکس میگوید‪":‬مگه پرام‪ 10‬نرفتی؟ فقط تصور کن که تو جهنمه و باید خیلی خوش‬
‫برخورد باشی"‪.‬‬

‫" باورت میشه ‪ 75000‬دالر فقط برای کیک خرج کردن؟"‬

‫" افسرده کننده است"‪.‬‬

‫" و ظاهرا شاهزاده هنری بدون همراه به عروسی میاد و همه در موردش وحشت کردن‪.‬‬
‫نوشته‪ "..‬لهجه انگلیسی خنده داری به خود میگیرد‪ ..." .‬شایعه شده که پرنس هنری‬
‫ماه پیش با یک وارث بلژیکی قرارگذاشته‪ ،‬اما اکنون پیروان زندگی عشقی شاهزاده‬
‫مطمئن نیستند که چه نظری دارند‪".‬‬

‫الکس خرخر می کند‪ .‬برای او دیوانه کننده است که جمعیت زیادی از مردم وجود‬
‫دارند که زندگی عشقی بسیار کسل کننده فرزندان سلطنتی را دنبال می کنند‪ .‬او میداند‬

‫‪10‬‬
‫مجلس رقص سال اخر دبیرستانهای امریکا‬
‫‪ | 18‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫که چرا مردم اهمیت میدهند که خودش زبانش را کجا وارد میکند – حداقل او‬
‫شخصیت دارد‪.‬‬

‫الکس پیشنهاد میکند‪":‬شاید جمعیت زن اروپا باالخره متوجه شدن که اون به جذابیت‬
‫یه گلوله نخ خیسه‪".‬‬

‫نورا جدول کلمات خود را در حالی که اولی تمام کرده است‪ ،‬کنار می گذارد‪.‬‬
‫کاسیوس نگاهی می اندازد و فحش میدهد‪ " .‬پس ازش میخوای باهات برقصه؟"‬

‫الکس چشمانش را در حدقه میچرخاند و ناگهان تصور میکند که دور یک سالن‬


‫رقص میچرخد در حالی که هنری در گوشش حرفهای عاشقانه در مورد کروکت‪11‬‬

‫و شکار روباه زمزمه میکند‪ .‬این فکر باعث می شود که بخواهد باال بیاورد‪.‬‬

‫" تو خواب ببینه‪".‬‬

‫نورا می گوید‪" :‬اوه‪ ،‬قرمز شدی‪".‬‬

‫الکس به او می گوید‪" :‬گوش کن‪ ،‬عروسیهای سلطنتی آشغاله‪ ،‬شاهزاده هایی که‬
‫عروسیهای سلطنتی دارن آشغالن‪ ،‬امپریالیسمی‪ 12‬که اجازه میده شاهزادهها وجود‬
‫داشته باشن آشغاله‪".‬‬

‫‪11‬‬
‫نوعی بازی انگلیسی‬
‫‪12‬‬
‫نظام سلطه یا امپراتوریطلبی‬
‫‪ | 19‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫جون میپرسد‪ ":‬داری سخنرانی تِد انجام میدی؟ خبر داری که آمریکا هم یه‬
‫امپراتوری نسل کشیه دیگه؟"‬

‫الکس میگوید‪ ":‬آره‪ ،‬جون‪ ،‬اما حداقل ما این جربزه رو داریم که زیر بار حکومت‬
‫سلطنتی نریم‪".‬و یک پسته به سمت او پرتاب میکند‪.‬‬

‫چند نکته در مورد الکس و جون وجود دارد که مستخدمین جدید کاخ سفید قبل از‬
‫شروع کار خود در مورد آن اطالع مییابند‪.‬آلرژی جون به بادام زمینی‪ .‬درخواست های‬
‫مکرر الکس در نیمه شب برای قهوه‪ .‬دوست پسر دانشگاهی جون که وقتی او به‬
‫کالیفرنیا نقل مکان کرد از او جدا شد اما هنوز تنها کسی است که نامه هایش مستقیم‬
‫به او می رسد‪ .‬کینه دیرینه الکس نسبت به جوانترین شاهزاده‪ .‬این واقعا یک کینه هم‬
‫نیست‪ .‬حتی یک رقابت هم نیست این یک ناراحتی آزاردهنده و سوزنشناک است‪.‬‬
‫باعث میشود کف دستش عرق کند‪.‬‬

‫روزنامهها ‪ -‬جهان – ازهمان اول تصمیم گرفتند الکس را به عنوان معادل آمریکایی‬
‫شاهزاده هنری انتخاب کنند‪ ،‬از این جهت که سه گانه کاخ سفید نزدیکترین چیزی‬
‫است که آمریکا به خانواده سلطنتی دارد‪ .‬هرگز منصفانه به نظر نمی رسید‪.‬‬

‫تصویر الکس تماماً کاریزماتیک و نابغه و بذلهگو‪ ،‬متفکر در مصاحبهها و شامل جلد‬
‫مجله‪ GQ‬در هجده سالگی است؛ تصویر هنری لبخندی آرام و جوانمردی مالیم و و‬
‫‪ | 20‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫شامل خیریه عمومی است‪ ،‬پرنس چارمینگی‪ 13‬جذاب و تهی‪ .‬به نظر الکس نقش هنری‬
‫برای بازی بسیار سادهتر است‪.‬‬

‫شاید از نظر فنی یک رقابت باشد‪ .‬حاال هر چه‪.‬‬

‫او می گوید‪" :‬باشه‪ ،MIT14 ،‬این دفعه آمار چطوریه؟"‬

‫نورا لبخند می زند‪" .‬هوم‪ ".‬او وانمود می کند که سخت در مورد آن فکر می کند‪.‬‬
‫"تخمین خطر‪ :‬عدم فکر پسر اول قبل از نابودکردن خود منجر به بیش از پانصد تلفات‬
‫غیرنظامی خواهد شد‪ .‬نود و هشت درصد احتمال دارد که شاهزاده هنری مانند یک‬
‫شاهزاده سوار بر اسب سفید به نظر برسد‪ .‬هفتاد و هشت درصد احتمال اینکه الکس‬
‫برای همیشه از حضور در بریتانیا منع شود‪".‬‬

‫جون اعالم میکند‪" :‬این درصدا بهتر از چیزیه که انتظار داشتم‪".‬‬

‫الکس می خندد و هواپیما اوج می گیرد‪.‬‬

‫***‬

‫‪13‬‬
‫شاهزاده جذاب داستانهای سفیدبرفی‪ ،‬سیندرال و ‪...‬‬
‫‪14‬‬
‫دانشگاه فناوری و آماری شهر کمبریج‬
‫‪ | 21‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫لندن منظره ای فوقالعاده است‪ ،‬جمعیتی که در خیابان ها بیرون از کاخ باکینگهام و در‬
‫سراسر شهر جمع شدهاند‪ ،‬پرچم انگلستان را به خود پوشیده اند و پرچمهای کوچک‬
‫را باالی سر خود تکان میدهند‪ .‬یادبود سوغاتی عروسی سلطنتی در همه جا وجود‬
‫دارد؛ صورت شاهزاده فیلیپ و عروسش روی همه چیز از شکالت تختهای گرفته تا‬
‫لباس زیر نقش بسته‪ .‬الکس تقریباً نمی تواند باور کند که بسیاری از مردم با شور و شوق‬
‫به چیزی که انقدر کسل کننده است اهمیت میدهند‪ .‬او مطمئن است وقتی او یا جون‬
‫ازدواج کنند این نوع تماشاگرها در مقابل کاخ سفید وجود نخواهد داشت و حتی آن‬
‫را هم نمیخواهد‪.‬‬

‫به نظر میرسد که این مراسم برای همیشه ادامه دارد‪ ،‬اما حداقل به نوعی جالب به نظر‬
‫میرسد‪ .‬اینطور نیست که الکس به عشق عالقه نداشته باشد یا نتواند ازدواج را درک‬
‫کند‪ .‬فقط این است که مارتا دختر کامالً محترم اشرافی‪ ،‬و فیلیپ یک شاهزاده است‪ .‬و‬
‫رابطشان به اندازه یک معامله تجاری جذاب‪ .‬هیچ اشتیاق و درامی وجود ندارد‪ .‬نوع‬
‫داستان عشقی الکس شکسپیریتر است‪.‬‬

‫به نظر می رسد سالهاست پشت میز بین جون و نورا در سالن رقص کاخ باکینگهام‬
‫نشسته است‪ ،‬و به اندازه کافی عصبی است که کمی بیپروا باشد‪ .‬نورا جام شامپین را به‬
‫او می دهد و الکس با خوشحالی می پذیرد‪.‬‬
‫‪ | 22‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫جون در حالی که ساندویچ خیارش را تا نصفه خورده میپرسد‪ ":‬کدومتون میدونید‬


‫وایکنت‪ 15‬چیه؟ من با پنج نفر ازشون آشنا شدم‪ ،‬و جوری مودبانه لبخند می زنم انگار‬
‫میدونم معنیش چیه‪ .‬الکس‪ ،‬تو کالس روابط بینالملل دولتی تطبیقی داشتی‪ .‬حاال‬
‫هرچی‪ .‬یعنی چی؟"‬

‫او میگوید‪ ":‬فکرکنم یعنی وقتی که یک خونآشام ارتشی از دیوونههای تشنه سکس‬
‫درست میکنه وسلطنت خودش رو راهاندازی میکنه‪".‬‬

‫نورا می گوید‪":‬درست به نظر می رسه‪ ".‬او دستمال خود را به شکل یک طرح پیچیده‬
‫روی میز تا میکند‪ ،‬مانیکور مشکی براقش در نور لوستر میدرخشد‪.‬‬

‫جون میگوید‪ ":‬ای کاش یک وایکنت بودم‪ .‬میتونستم بدم زیردستای تشنه سکسم‬
‫ایمیالم رو جواب بدن‪".‬‬

‫الکس میپرسد‪":‬کارشون با مکاتبات حرفه ای خوبه؟"‬

‫دستمال سفره نورا شبیه پرنده شده است‪ ".‬به نظرم میتونه یه رویکرد جالب باشه‪.‬‬
‫ایمیلهاشون همه غم انگیز و شهوانی میشه" او سعی میکند صدایی نفسگیر و‬
‫خشدار داشته باشد‪ ".‬اوه‪ ،‬لطفا‪ ،‬التماست میکنم‪ ،‬من رو ببر‪ ...‬من رو به ناهار ببر تا در‬
‫مورد نمونه پارچه بحث کنیم‪ ،‬ای هیوال!»‬

‫الکس خاطرنشان میکند‪" :‬میتونه به طرز عجیبی موثر باشه"‪.‬‬

‫‪15‬‬
‫یکی از لقبهای نجیبزادگان در اروپا‬
‫‪ | 23‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫جون به آرامی میگوید‪" :‬دوتاتون کم دارید‪".‬‬

‫الکس لب به پاسخ باز میکند اما یک خدمتکار سلطنتی مانند یک شبح متراکم و عنق‬
‫با یک مدل موی بد جلوی میزشان ظاهر میشود‪.‬‬

‫مردی که به نظر میرسد اسمش احتماالً رجینالد یا بارتولومئو یا چیزی دیگر باشد‬
‫میگوید‪ ":‬دوشیزه کلرمونت دیاز‪ ".‬تعظیم می کند و به طور معجزه آسایی موی او در‬
‫بشقاب جون نمی افتد‪ .‬الکس یک نگاه ناباورانه پشت سر او با جون به اشتراک‬
‫میگذارد‪ " .‬واالحضرت شاهزاده هنری در خاطر دارند که آیا شما این افتخار را به او‬
‫میدهید و ایشان را برای رقص همراهی کنید‪".‬‬

‫دهان جون تا نیمه باز میماند‪ ،‬صدایش در گلو خفه شده‪ ،‬و نورا لبخندی مضحک‬
‫میزند‪.‬‬

‫نورا داوطلب می شود‪" :‬اوه‪ ،‬معلومه افتخار میده‪ .‬تمام شب منتظر بود ازش درخواست‬
‫بشه‪".‬‬

‫"من ‪ "-‬جون شروع میکند و متوقف می شود‪ ،‬دهانش می خندد در حالی که‬
‫چشمانش نورا را تکه تکه میکند‪" .‬البته‪ .‬باعث افتخاره‪".‬‬

‫رجینالد بارتولومیو می گوید‪":‬عالیه" و میچرخد و از روی شانهاش اشارهای میکند‪.‬‬

‫و هنری آنجاست‪ ،‬حی و حاضر‪ ،‬مانند همیشه به طور کالسیکی خوشتیپ با کت و‬


‫شلوار سه تکه دوختش‪ ،‬موهای شنی ژولیده و استخوان گونه بلند و دهانی نرم و‬
‫‪ | 24‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫دوستانه‪ .‬با حالتی ذاتاً بی عیب و نقص میایستد‪ ،‬گویی یک روز‪،‬کامالً شکل گرفته و‬
‫سرپا‪ ،‬از یک باغ گل زیبای کاخ باکینگهام بیرون آمده‪.‬‬

‫چشمانش روی الکس قفل میشود و چیزی شبیه دلخوری یا آدرنالین در قفسه سینه‬
‫الکس باال می رود‪ .‬تقریبا یک سال است که با هنری مکالمهای نداشته است‪ .‬چهره او‬
‫هنوز به طرز خشمگینکنندهای متقارن است‪.‬‬

‫هنری سرسری برایش سری تکان میدهد‪ ،‬گویی او هم مهمانی مانند دیگر مهمانان‬
‫است‪ ،‬نه شخصی که در اولین سرمقاله نوجوانان ووگ او را شکست داد‪ .‬الکس پلک‬
‫میزند‪ ،‬به جوش و خروش میافتد و هنری را نگاه میکند که فک تراشیده شده مسخره‬
‫خود را به سمت جون میکند‪.‬‬

‫هنری میگوید‪" :‬سالم جون" و دست جنتلمنانه خود را به سوی جون دراز میکند که‬
‫حاال سرخ شده است‪ .‬نورا وانمود می کند که دارد غش میکند‪" .‬بلدی چطور والس‪16‬‬

‫برقصی ؟"‬

‫جون میگوید‪ ":‬من ‪ ...‬مطمئناً میتونم یادش بگیرم" و دست هنری را با احتیاط‬
‫میگیرد‪ ،‬مثل اینکه فکر میکند ممکن است هنری در حال سر به سر گذاشتن اوست‪،‬‬
‫که الکس فکر میکند فراتر از حس شوخ طبعی هنری است‪ .‬هنری او را به سمت‬
‫جمعیت اشراف زادگان در حال چرخش هدایت میکند‪.‬‬

‫‪16‬‬
‫یک نوع رقص آرام‬
‫‪ | 25‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫الکس در حالی که به پرنده دستمالی نورا نگاه میکند میگوید‪ ":‬پس این چیزیه که‬
‫در حال حاضر اتفاق می افته؟ تصمیم گرفته که با زدن مخ خواهرم باالخره دهنم رو‬
‫ببنده؟"‬

‫نورا میگوید‪" :‬اوه‪ ،‬رفیق کوچولو"‪ .‬دستش را دراز می کند و دستش را نوازش‬
‫میکند‪ ".‬جالبه که فکر میکنی همه چیز در مورد توعه"‪.‬‬

‫"صادقانه بگم‪ ،‬باید باشه‪".‬‬

‫"به این میگن روحیه"‪.‬‬

‫او به جمعیت نگاه میکند‪ ،‬جایی که جون توسط هنری در پیست رقص چرخیده‬
‫میشود‪ .‬جون لبخندی خنثی و مؤدبانه بر لب دارد و هنری همچنان از روی شانه او نگاه‬
‫می کند‪ ،‬که حتی آزاردهنده تر است‪ .‬جون شگفت انگیز است‪ .‬هنری کمترین کاری‬
‫که می تواند بکند این است که به او توجه کند‪.‬‬

‫" فکر میکنی واقعا دوسش داره؟"‬

‫نورا شانه باال می اندازد‪ " .‬کی میدونه؟ سلطنتی ها عجیبان‪ .‬شاید از روی ادب باشه‪،‬‬
‫یا ‪ -‬اوه‪ ،‬پیداش شد‪".‬‬

‫یک عکاس سلطنتی وارد شده و در حال گرفتن عکس از رقص آنهاست‪ ،‬عکسی که‬
‫الکس میداند هفته دیگر به مجله مردم فروخته میشود‪ .‬بنابراین‪ ،‬پس همین است؟‬
‫‪ | 26‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫استفاده از دختر اول برای شروع شایعات احمقانه قرارگذاشتن برای جلب توجه؟ خدا‬
‫نکند فیلیپ به مدت یک هفته بر سر زبانها باشد‪.‬‬

‫نورا می گوید‪" :‬اون یه جورایی توی این کار خوبه‪".‬‬

‫الکس یک گارسون را صدا میزند و تصمیم می گیرد بقیه مراسم را به مست کردن‬
‫بگذراند‪.‬‬

‫الکس هرگز به کسی نگفته است ‪ -‬هرگز هم نخواهد گفت ‪ -‬اما هنری را اولین بار‬
‫وقتی که دوازده ساله بود دیده است‪ .‬همیشه وقتی مست است به یادش میافتد‪.‬‬

‫او مطمئن است که قبالً چهرهاش را در اخبار دیده است‪ ،‬اما آن لحظه اولین باری بود‬
‫که واقعاً او را دید‪ .‬جون تازه پانزده ساله شده بود و از بخشی از پول تولد خود برای‬
‫خرید یک شماره از مجله نوجوان رنگارنگ کورکننده استفاده کرد‪ .‬عشق او به مجالت‬
‫زرد حاشیهساز بی ارزش خیلی زود شروع شد‪ .‬در مرکز مجله پوسترهای مینیاتوری بود‬
‫که میتوانستید پاره کنید و در کمد خود بچسبانید‪.‬‬

‫اگر مراقب بودید و منگنهها را با ناخنهایتان باز میکردید‪ ،‬میتوانستید بدون پاره کردن‬
‫آنها را بیرون بیاورید‪ .‬یکی از آنها‪ ،‬درست در وسط‪ ،‬عکس یک پسر بود‪.‬‬

‫موهای پرپشت و برنزه ‪ ،‬چشمان آبی درشت و لبخندی گرم داشت و چوب کریکت‬
‫روی یک شانهاش قرار داشت‪ .‬لبخندش صادقانه بود‪ ،‬زیرا اعتماد به نفسی شاد و‬
‫‪ | 27‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫درخشانی داشت که نمی توانست ساختگی باشد‪ .‬در گوشه پایین صفحه با حروف‬
‫صورتی و آبی نوشته شده بود‪:‬‬

‫شاهزاده هنری‪.‬‬

‫الکس هنوز واقعاً نمی داند چه چیزی او را به این سمت کشید که یواشکی وارد اتاق‬
‫جون شود و صفحه را پیدا کند و با نوک انگشتانش موهای پسر را لمس کند‪ ،‬گویی‬
‫اگر به اندازه کافی تصورکند می تواند به نوعی بافت آن را حس کند‪ .‬هر چه پدر و‬
‫مادرش بیشتر در رده های سیاسی ترقی میکردند‪ ،‬او بیشتر به این واقعیت پی میبردکه‬
‫به زودی دنیا خواهد فهمید که او کیست‪ .‬سپس‪ ،‬گاهی اوقات‪ ،‬به تصویرفکر میکرد‪،‬‬
‫و سعی میکند از اعتماد به نفس آسان شاهزاده هنری استفاده کند‪.‬‬

‫( او همچنین به این فکرکرد که با انگشتانش منگنهها را باز کند و عکس را بیرون آورد‬
‫و در اتاقش نگه دارد‪ ،‬اما هرگز این کار را نکرد‪ .‬ناخن های دستش خیلی کوتاه بود‪.‬‬
‫آنها مانند ناخنهای جون‪ ،‬مثل ناخنهای یک دختر به درد این کار نمیخوردند‪).‬‬

‫اما اولین باری که الکس هنری را مالقات کرد – اولین کلمات سرد و خنثیای که‬
‫هنری به او گفت ‪ -‬الکس حدس زد که همه چیز را اشتباه متوجه شده‪ ،‬که پسر زیبا و‬
‫گشادهی تصویر واقعی نبود‪ .‬هنری واقعی زیبا‪ ،‬دور‪ ،‬خسته کننده و بسته است‪ .‬این‬
‫شخصی که روزنامه ها مدام الکس را با آن مقایسه میکنند‪ ،‬شخصی که الکس خودش‬
‫را با آن مقایسه میکند فکرمیکند بهتر از الکس است و همه دوستش دارند‪ .‬الکس‬
‫نمی تواند باور کند زمانی میخواسته شبیه او باشد‪.‬‬
‫‪ | 28‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫الکس به مشروب خوردن ادامه می دهد و به طور متناوب به آن فکر میکند و خود را‬
‫مجبور می کند که به آن فکر نکند‪ ،‬در میان جمعیت ناپدید می شود و با وارثان زیبای‬
‫اروپایی می رقصد‪.‬‬

‫او در حال رقص با یکی از آنهاست که چشمش به یک هیکل تنها‪ ،‬ایستاده در نزدیکی‬
‫کیک و آبنمای شامپاین میافتد‪ .‬دوباره شاهزاده هنری است‪ ،‬جام شامپاین در دست‪،‬‬
‫در حال تماشای شاهزاده فیلیپ و عروسش که در پیست رقص میچرخند‪ .‬او با آن‬
‫شیوه نفرتانگیز خود به طرز مودبانهای نیمه عالقه مند به نظر می رسد‪ ،‬مثل اینکه ترجیح‬
‫بدهد در جای دیگری باشد‪ .‬و الکس نمی تواند در برابر اصرار برای به چالش کشیدنش‬
‫مقاومت کند‪.‬‬

‫او راه خود را از میان جمعیت باز میکند و یک لیوان شراب را از روی یک سینی‬
‫برمیدارد و نیمی از آن را پایین میدهد‪.‬‬

‫الکس در کنار او قرار میگیرد می گوید‪" :‬وقتی یکی از اینها دارید‪ ،‬جای یکی باید‬
‫دوتا فواره شامپاین داشته باشید‪ .‬بودن توی یک عروسی با تنها یک آبنمای شامپاین‬
‫واقعا خجالت آوره‪".‬‬

‫هنری با آن لهجه دیوانه کننده شیک می گوید‪" :‬الکس" از نزدیک‪ ،‬جلیقه زیر کت و‬
‫شلوارش طالیی لوکس است و حدود یک میلیون دکمه روی آن است‪ .‬این وحشتناک‬
‫است‪ " .‬داشتم فکر میکردم کی افتخار میدی‪".‬‬
‫‪ | 29‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫الکس در حالی که لبخند می زند می گوید‪ ":‬انگار روز شانسته‪".‬‬

‫هنری موافقت میکند‪".‬واقعاً یک موقعیت مهمه‪ ".‬لبخند خودش سفید روشن و بیعیب‬
‫و نقص است‪ ،‬ساخته شده برای چاپ روی پول‪.‬‬

‫آزاردهنده ترین چیز این است که الکس میداند که هنری همچنین از او متنفر است –‬
‫حتما هست‪ ،‬آنها طبیعتاً دشمنهای متقابل هستند ‪ -‬اما او آنطور رفتار نمیکند‪ .‬الکس‬
‫کامالً آگاه است که سیاست شامل موارد زیادی است که با افرادی که از آنها متنفر‬
‫هستید خوب رفتار کند‪ ،‬اما او آرزو می کند که یک بار‪ ،‬فقط یک بار‪ ،‬هنری مانند‬
‫یک انسان واقعی عمل میکرد و نه یک اسباببازی جالداده شده سرهمشده کوچک‬
‫که در فروشگاه هدیه کاخ میفروشند‪.‬‬

‫او بیش از حد بینقص است‪ .‬الکس دوست داشت آن را سیخونک بزند‪.‬‬

‫الکس می گوید‪ ":‬تا حاال از وانمود کردن به این که از همهچی باالتری خسته نشدی؟"‬

‫هنری برمی گردد و به او خیره می شود‪" .‬منظورت رو متوجه نمیشم‪".‬‬

‫الکس میگوید‪ ":‬منظورم اینه که تو اینجایی و می خوای عکاسها تعقیبت کنن‪ ،‬اینور‬
‫و اونور میری انگار از توجه بدت میاد‪ ،‬که به وضوح نمیاد چون از بین این همه آدم‬
‫میای با خواهر من میرقصی‪ .‬جوری رفتار میکنی انگار انقدر مهمی که نمیتونی هر‬
‫جایی باشی‪ .‬خسته نشدی؟‬

‫هنری تالش میکند‪ ":‬من ‪ ...‬یکم پیچیدهتر از اینم‪".‬‬


‫‪ | 30‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫"ها"‪.‬‬

‫هنری در حالی که چشمانش را ریز می کند‪ ،‬می گوید‪" :‬اوه‪.‬تو مستی"‪.‬‬

‫الکس آرنجش را بیش از حد دوستانه روی شانه هنری قرار میدهد گرچه به آن راحتی‬
‫که فکرمیکرد نیست چون هنری به طرز عصبانیکنندهای چند سانتی از او بلندتر است‪،‬‬
‫و می گوید‪ ":‬فقط دارم میگم میتونی بعضی وقتا تالش کنی طوری رفتار کنی که‬
‫انگار داره بهت خوش میگذره‪".‬‬

‫هنری با تلخی می خندد‪ " .‬احساس میکنم دیگه شراب نوشیدن کافیه الکس‪".‬‬

‫الکس میگوید‪":‬واقعا؟" او این فکر را کنار می زند که شاید شراب همان چیزی است‬
‫که در وهله اول به او این جرئت را داد تا به سمت هنری برود و چشمانش را به همان‬
‫اندازه که خودش می داند خمار و فرشتهمانند میکند‪.‬‬

‫"بهت برخورد؟ ببخشید که مثل همه درگیرت نیستم‪ .‬حتما برات گیج کننده بوده‪".‬‬

‫"هنری میگوید‪ ":‬میدونی چیه؟ فکرمیکنم که هستی‪".‬‬

‫دهان الکس باز می شود‪ ،‬در حالی که گوشه ی دهان هنری از خود راضی و تقریبا‬
‫کمی بدجنس باال میرود‪.‬‬

‫هنری با لحنی مودبانه می گوید‪" :‬فقط نظر منه‪ .‬تا حاال توجه کردی من هیچوقت یک‬
‫بار هم بهت نزدیک نشدم و هربار که صحبت کردیم کامالً متمدن بودم؟ با این حال‬
‫‪ | 31‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫تو اینجایی و دوباره دنبالم افتادی‪ ".‬او جرعه ای از شامپاین خود را می نوشد‪" .‬فقط یه‬
‫حدس ساده است‪".‬‬

‫الکس با لکنت میگوید‪":‬چی؟ من‪ . ...‬تویی که‪". ...‬‬

‫هنری کوتاه میگوید‪" :‬عصر خوبی داشته باشی‪ ،‬الکس‪ ".‬و میچرخد تا دور شود‪.‬‬

‫این فکر که هنری تصور میکند میتواند حرف آخر را بزند الکس را دیوانه میکند‪،‬‬
‫و بدون فکر کردن‪ ،‬دستش را دراز کرده و شانه هنری را به عقب می کشد‪.‬‬

‫و سپس هنری ناگهان برمی گردد و تقریباً اینبار او الکس را هل می دهد‪ ،‬و برای یک‬
‫جرقه کوتاه‪ ،‬الکس تحت تاثیر برق چشمانش‪ ،‬و انفجار ناگهانی یک شخصیت واقعی‬
‫قرار میگیرد‪.‬‬

‫چیز بعدی که می داند این است که روی پای خودش سکندری میخورد و تلو تلو‬
‫خوراندن به نزدیکترین میز در عقبش نزدیک میشود‪ .‬او خیلی دیر متوجه می شود که‬
‫میز‪ ،‬در کمال وحشت‪ ،‬همان میزی است که دارای هشت طبقه عظیم کیک عروسی‬
‫است‪ ،‬و بازوی هنری را می گیرد تا خودش را نگه دارد‪ ،‬اما این کار تعادل هردو را به‬
‫هم میزند و هردو در اِستند کیک سقوط میکنند‪.‬‬

‫او گویی در حرکت آهسته نگاه میکند که کیک خم می شود‪ ،‬کج و معوج میشود‪،‬‬
‫می لرزد و در نهایت یک وری میشود‪ .‬الکس مطلقاً هیچ کاری نمی تواند انجام دهد‬
‫‪ | 32‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫تا متوقفش کن‪ .‬کیک در بهمنی ازخامه سفید‪ ،‬نوعی کابوس شیرین ‪ 75000‬دالری به‬
‫زمین سقوط میکند‪.‬‬

‫در حالی که او و هنری در خرابهای از کیک روی فرش پرآذین میافتند اتاق به طرز‬
‫شگفتانگیزی ساکت میشود‪ .‬آستین هنری هنوز در مشت الکس چنگ زده است‪.‬‬
‫لیوان شامپاین هنری روی هر دوی آنها ریخته و خرد شده و الکس از گوشه چشمش‬
‫میتواند بریدگی باالی استخوان گونه هنری که شروع به خونریزی می کند ببیند‪.‬‬

‫برای یک لحظه پوشیده از مواد کیک و شامپین در حالی که به سقف خیره شده‪ ،‬تنها‬
‫میتواند به این فکر کند که حداقل رقص هنری با جون‪ ،‬بزرگترین داستانی نخواهد بود‬
‫که از عروسی سلطنت بیرون میآید‪.‬‬

‫فکر بعدی اش این است که که مادرش قرار است او را با خونسردی به قتل برساند‪.‬‬

‫در کنارش‪ ،‬صدای هنری را می شنود که به آرامی زمزمه می کند‪ " :‬عجب ریدمانی‪".‬‬

‫او به آرامی به خاطر میسپارد که این اولین بار است که می شنود شاهزاده فحش بدهد‪،‬‬
‫قبل از اینکه فالش دوربین کسی روشن شود‪.‬‬
‫‪ | 33‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫فصل دوم‬

‫زهرا با ضربهای طنینآمیز‪ ،‬مجموعهای از مجالت را روی میز اتاق توجیهی بال غربی‬
‫میاندازد‪.‬‬

‫او میگوید‪" :‬این دقیقاً همون چیزیه که امروز صبح تو راه اینجا دیدم‪ .‬فکر نمیکنم‬
‫الزم باشه یادآوری کنم که دو بلوک اون طرف تر زندگی می کنم"‪.‬‬

‫الکس به تیترهای مقابلش خیره میشود‪.‬‬

‫سقوط ‪ 75000‬دالری‬

‫مبارزه سلطنتی ‪ :‬شاهزاده هنری و پسر اول‬

‫کتککاری عروسی سلطنتی‬

‫جنگ دوم انگلیس و آمریکا‬

‫هر کدام همراه با عکسی از او و هنری که در انبوهی از کیک زمین خورده اند‪ ،‬کت و‬
‫شلوار مضحک هنری‪ ،‬کج و معوج و پوشیده از گل های له شده خامهایست‪ ،‬درحالی‬
‫‪ | 34‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫که مچ دستش به دست الکس چسبیده‪ ،‬ویک تکه نازک قرمز روی گونهاش نقش‬
‫بسته‪.‬‬

‫الکس تالش میکند‪":‬مطمئنی واسه این کار نباید تو اتاق بحران باشیم؟"‬

‫به نظر نمیرسد زهرا و مادرش که آن طرف میز نشسته اند‪ ،‬آن را خنده دار بدانند‪.‬‬
‫رئیس جمهور از باالی عینکش نگاهی مخرب به او می اندازد‪ ،‬و او دهانش را میبندد‪.‬‬

‫اینطور نیست که از زهرا‪ ،‬معاون اول کارمندان مادرش و دست راست او بترسد‪ .‬او‬
‫ظاهری تند و تیز دارد‪ ،‬اما الکس قسم می خورد که چیزی نرم جایی درونش وجود‬
‫دارد‪ .‬الکس بیشتر از کاری که مادرش ممکن است انجام دهد میترسد‪ .‬آنها طوری‬
‫بزرگ شدند که در مورد احساسات خود بسیار صحبت کنند و بعد مادرش رئیس‬
‫جمهور شد و زندگی کمتر در مورد احساسات و بیشتر به سمت روابط بین الملل تغییر‬
‫جهت داد‪ .‬الکس مطمئن نیست کدام مورد سرنوشت بدتری داشته است‪.‬‬

‫الن با صدای بلند و پر از تحقیر از نسخه خود از مجله دِ سان میخواند‪ ":‬منابع داخل‬
‫مراسم سلطنتی گزارش میدهند که این دو دقایقی قبل از ‪ ...‬فاجعه کیکی در حال‬
‫کشمکش بودهاند‪".‬‬

‫الکس حتی سعی نمیکند حدس بزند که مادرش چگونه به نسخه امروز یک مجله زرد‬
‫بریتانیایی دست یافته است‪ .‬رئیس جمهور مادر به روش های مرموز کار می کند‪ ".‬اما‬
‫افراد داخلی خانواده سلطنتی ادعا می کنند که دشمنی پسر اول با هنری برای سال ها‬
‫‪ | 35‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫ادامه داشته است‪ .‬یک منبع به ِد سان می گوید که هنری و پسر اول از اولین دیدارشان‬
‫در المپیک ریو با هم اختالف داشته اند و دشمنی آنها آنقدر این روزها رشد کرده که‬
‫حتی نمی توانند با هم در یک اتاق باشند‪ .‬به نظر می رسید که الکس دیر یا زود رویکرد‬
‫آمریکایی را در پیش بگیرد‪ :‬یک درگیری خشونت آمیز‪".‬‬

‫"واقعاً فکر نمیکنم که بتونی به سکندری خوردن روی میز « درگیری‪"...‬‬

‫الن با لحن وحشتناک آرامی می گوید‪" :‬الکساندر‪ .‬خفه شو"‪.‬‬

‫او خفه میشود‪.‬‬

‫الن در ادامه میخواند‪" :‬ما نمیتوانیم جلوی این فکر خود را بگیریم که آیا تلخی بین‬
‫این دو پسر قدرتمند روی آنچه که بسیاری رابطه یخی و دور بین دولت رئیس جمهور‬
‫الن کلرمونت و سلطنت مینامند در سالهای اخیر تاثیر گذاشته است یا خیر‪".‬‬

‫مجله را به کناری پرت می کند و دستانش را روی میز جمع می کند‪.‬‬

‫الن می گوید‪ ":‬لطفا یک جوک دیگه برام تعریف کن‪ .‬خیلی دوست دارم برام توضیح‬
‫بدی چطور این موقعیت برات خندهداره‪".‬‬

‫الکس چندبار دهانش را باز می کند و می بندد‪.‬‬

‫او در نهایت می گوید‪ " :‬خودش شروع کرد‪ .‬من به سختی لمسش کردم‪ .‬اون من رو‬
‫هل داد و من فقط گرفتمش تا تعادلم رو حفظ کنم‪ ،‬و‪"...‬‬
‫‪ | 36‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫الن میگوید"عسلم‪ ،‬مطبوعات به چپشم نیست که کی شروع کرد‪ .‬به عنوان مادرت‬
‫ازت ممنونم که شاید این تقصیر تو نیست‪ ،‬اما به عنوان رئیس جمهور‪ ،‬دوست دارم بدم‬
‫سازمان سیا مرگت رو جعل کنه و با همدردی عمومی مِردم واسه بچهی مُردم واسه دور‬
‫دوم هم رئیس جمهور بشم‪".‬‬

‫الکس فکش را روی هم فشار می دهد‪ .‬او به انجام کارهایی که در نوجوانی کارکنان‬
‫مادرش را عصبانی میکند عادت داشت‪ ،‬و برای چیزهای بسیار شرمآورتر در روزنامه‬
‫های زرد حضور داشته است‪ .‬اما هرگز در چنین وضعیت وحشتناک فاجعهآمیز و بین‬
‫المللی نبوده‪.‬‬

‫الن میگوید‪":‬من فع ً‬
‫ال وقت ندارم با این موضوع سر و کله بزنم‪ ،‬بنابراین این کاریه که‬
‫انجام میدیم‪ ".‬و پوشه ای را از جا مدارکی خود بیرون می آورد‪ .‬جا مدارکی مملو از‬
‫اسناد رسمی است که با انواع مختلف استیکرهای رنگی عالمت گذاری شده اند‪ ،‬و‬
‫روی اولی نوشته‪ :‬موافقت با شرایط‪.‬‬

‫الکس میگوید‪" :‬اوم‪".‬‬

‫الن میگوید‪" :‬رفتارت رو با هنری خوب میکنی‪ .‬پنجشنبه از اینجا میری و جمعه رو‬
‫توی انگلیس میمونی‪".‬‬

‫الکس پلک می زند‪" .‬واسه انتخاب گزینه جعل مرگم دیر شده؟"‬
‫‪ | 37‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫الن بدون توجه به او ادامه می دهد‪" :‬زهرا بقیه چیزها رو برات توضیح میده‪ .‬من در‬
‫حال حاضر حدود پونصدتا جلسه دارم"‪ .‬بلند می شود تا به سمت در برود‪ ،‬اما میایستد‬
‫تا دست خود را ببوسد و آن را به باالی سر الکس فشار دهد‪" .‬تو یه کله خرابی‪ .‬دوستت‬
‫دارم"‪.‬‬

‫سپس او رفته است‪ ،‬پاشنه های پایش در راهرو تق تق صدا میکند‪ ،‬و زهرا با ظاهری‬
‫روی صندلی خالی خود می نشیند انگار ترجیح می دهد واقعا نقشه مرگ الکس را‬
‫بکشد‪ .‬او از نظر فنی قدرتمندترین یا مهمترین بازیکن در کاخ سفید مادرش نیست‪ ،‬اما‬
‫از زمانی که الکس پنج ساله بود و زهرا تازه از دانشگاه هاوارد فارغالتحصیل شده بود‪،‬‬
‫در کنار الن کار میکرد‪ .‬او تنها کسی است که برای نزاع با خانواده اول مورد اعتماد‬
‫است‪.‬‬

‫او میگوید‪ ":‬بسیار خوب‪ ،‬جریان از این قراره‪ .‬تمام شب بیدار بودم و داشتم با یه عده‬
‫کارمند سلطنتی شقورق و الدنگای روابط عمومی و مالزم شاهزاده حرف میزدم تا به‬
‫این جا رسیدم‪ .‬پس دقیق طبق نقشه پیش میری و گند نمیزنی‪ ،‬فهمیدی؟"‬

‫الکس هنوز شخصا فکر میکند که همه این ماجرا مسخره است‪ ،‬اما سر تکان می دهد‪.‬‬
‫زهرا عمیقا متقاعد نشده به نظر می رسد اما ادامه میدهد‪.‬‬

‫" اول‪ ،‬کاخ سفید و سلطنت قراره یک بیانیه مشترک بدن که میگه چیزی که توی‬
‫عروسی سلطنتی اتفاق افتاد یک تصادف کامل و سوء تفاهم ‪"...‬‬
‫‪ | 38‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫"که بود‪".‬‬

‫"‪ ...‬و علیرغم اینکه تو و شاهزاده هنری به ندرت وقت داشتید همدیگر را ببینید‪ ،‬توی‬
‫چند سال گذشته دوستان نزدیک هم بودید‪".‬‬

‫"چی هستیم؟"‬

‫زهرا‪ ،‬در حالی که از قمقمه قهوه فوالدی ضد زنگ عظیم خود یه قلپ مینوشد‪،‬‬
‫میگوید‪ ":‬ببین هر دو طرف باید از این وضعیت خوب بیرون بیان‪ ،‬و تنها راه برای انجام‬
‫این کار اینه که به نظر برسه دعوای کوچکتون توی عروسی یک شوخی خرکی پسرونه‬
‫بوده‪ ،‬باشه؟ بنابراین‪ ،‬هر چه میخوای میتونی از وارث تاج و تخت متنفر بشی‪ ،‬در‬
‫موردش توی دفترچه خاطراتت شعرهای بدجنسانه بنویسی‪ ،‬اما به محض اینکه دوربین‬
‫رو می بینی‪ ،‬طوری رفتار میکنی انگار خورشید از آلتش می تابه‪ ،‬و طوری رفتار‬
‫میکنی که قانعکننده باشه‪".‬‬

‫الکس میگوید‪ ":‬تا حاال هنری رو مالقات کردی؟ چطور باید این کار رو بکنم وقتی‬
‫شخصیتش مثل یه جلبکه‪".‬‬

‫زهرا میگوید‪ ":‬واقعا متوجه نمیشی که من حتی یه ذره هم به احساسی که در این‬


‫مورد داری اهمیت نمیدم؟ این اتفاق باید بیفته تا توی اوسکول کل کشور رو از کمپین‬
‫انتخاب مجدد مادرت منحرف نکنی‪ .‬میخوای مجبور بشه توی مناظره سال آینده به‬
‫‪ | 39‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫دنیا توضیح بده که چرا پسرش در تالش برای بی ثبات کردن روابط اروپایی‬
‫آمریکاست؟"‬

‫خوب‪ ،‬نه‪ ،‬او این را نممیخواهد‪ .‬و او در پس ذهنش می داند که نسبت به طوری که‬
‫ال‬
‫در این موضوع عمل کرده استراتژیست بهتری است و بدون این کینه احمقانه‪ ،‬احتما ً‬
‫میتوانست خودش به ایده این نقشه برسد‪".‬‬

‫زهرا ادامه می دهد‪":‬پس هنری بهترین دوست جدیدته‪ .‬وقتی تو و هنری آخر هفته توی‬
‫مجالس خیریه شرکت میکنید و در مورد اینکه چقدر از همراهی هم لذت میبرید با‬
‫مطبوعات حرف میزنید‪ ،‬لبخند میزنی و سر توان میدی و کسی رو عصبانی نمیکنی‪.‬‬
‫اگر کسی در موردش ازت پرسید‪ ،‬میخوام طوری با احساس حرف بزنی انگار هنری‬
‫پارتنر جشن پرامته‪".‬‬

‫او صفحهای از لیست های تیتری و جداول داده ها را به سوی الکس هل میدهد‪ .‬صفحه‬
‫آنقدر با دقت سازماندهی شده بود که انگار الکس خودش آن را درست کرده‪ .‬با‬
‫برچسبهایی با این مضمون‪:‬‬

‫برگه اطالعات واالحضرت شاهزاده هنری‬

‫او میگوید‪ ":‬این رو حفظ میکنی تا اگر کسی خواست مچ دروغت رو بگیره بدونی‬
‫چی بگی‪ ".‬در زیرقسمت سرگرمی‪ ،‬چوگان و قایق رانی رقابتی نوشته شده‪ .‬الکس‬
‫دوست دارد خود را به آتش بکشد‪.‬‬
‫‪ | 40‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫الکس بیاختیار میپرسد‪":‬اونم یکی از اینها برای من می گیره؟"‬

‫"بله‪ .‬و جهت اطالع‪ ،‬درست کردنش یکی از دپرس کنندهترین لحظات شغلیم بود‪".‬‬
‫او یک صفحه دیگر را به سمت الکس هل میدهد‪ ،‬این یکی جزئیات الزامات آخر‬
‫هفته است‪.‬‬

‫حداقل دو (‪ )2‬پست رسانههای اجتماعی در روز و برجستهکننده انگلستان‪/‬بازدید‬


‫از آن‪.‬‬

‫یک (‪ )1‬مصاحبه زنده با ‪ ، ITV This Morning‬به مدت پنج (‪ )5‬دقیقه‪ ،‬مطابق با‬
‫روایت تعیین شده‪.‬‬

‫دو (‪ )2‬حضور مشترک با عکاسان حاضر‪:‬‬

‫یک (‪ )1‬جلسه خصوصی‪ ،‬یک (‪ )1‬حضور در امور خیریه عمومی‪.‬‬

‫"چرا من باید برم اونجا؟ اون بود که منو توی اون کیک مسخره هل داد‪ .‬بهتر نیست‬
‫اون بیاد اینجا و با من بیاد برنامه اسانال یا همچین چیزی؟"‬

‫زهرا میگوید‪":‬چون تو بودی که عروسی سلطنتی رو خراب کردی و هفتاد و پنج هزار‬
‫تا بهشون ضرر زدی‪ .‬عالوه بر این‪ ،‬ما در حال ترتیب دادن حضورش توی یک شام‬
‫دولتی چند ماه دیگه هستیم‪ .‬اون هم بیشتر از تو هیجان زده نیست‪".‬‬
‫‪ | 41‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫الکس پل بینی خود را که در آن سردرد استرسی شروع به ظهور کرده نشگون میگیرد‪.‬‬
‫"من کالس دارم"‪.‬‬

‫زهرا به او می گوید‪ ":‬جمعه شب به وقت دی سی برمی گردی‪ .‬چیزی رو از دست‬


‫نمیدی‪".‬‬

‫"پس واقعا راهی واسه خالصی از این موضوع وجود نداره؟"‬

‫"نه‪".‬‬

‫الکس لب هایش را روی هم فشار می دهد‪ .‬او به یک لیست نیاز دارد‪.‬‬

‫وقتی بچه بود‪ ،‬عادت داشت صفحات و صفحات برگ های شل کاغذی که با دست‬
‫خطی درهم و برهم و عجیب و غریب در آنها نوشته بود در زیر کوسن جین کهنه مبل‬
‫زیر پنجره در خانه آستین پنهان کند‪ .‬توضیحاتی بیربط در مورد نقش دولت در آمریکا‬
‫با تمام گ هایی که برعکس نوشته شده است‪ ،‬پاراگراف های ترجمه شده از انگلیسی‬
‫به اسپانیایی‪ ،‬جداول نقاط قوت و ضعف همکالسی های دبستانش‪ .‬و لیستها‪ .‬تعداد‬
‫زیادی لیست‪ .‬لیست ها کمک میکنند‪.‬‬

‫بنابراین‪ :‬دالیلی که این ایده خوبی است‪.‬‬

‫یک‪ .‬مادرش به اخبار مطبوعاتی مثبت نیاز دارد‪.‬‬

‫دو‪ .‬داشتن سابقه بد در روابط خارجی قطعا به حرفه الکس کمک نمیکند‪.‬‬
‫‪ | 42‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫سه‪ .‬سفر رایگان به اروپا‪.‬‬

‫او در حالی که پرونده را می گیرد‪ ،‬می گوید‪" :‬باشه‪ .‬انجامش میدم‪ .‬اما قرار نیست‬
‫خوش بگذره‪".‬‬

‫"خدایا‪ ،‬امیدوارم اینطور نباشه‪".‬‬

‫***‬

‫سهگانه کاخ سفید رسماً نام مستعار الکس‪ ،‬جون و نورا است که کمی قبل از تحلیف‬
‫رئیس جمهور توسط مجله مردم ابداع شد‪ .‬در واقع‪ ،‬تیم مطبوعاتی کاخ سفید آن را با‬
‫دقت با گروه های نظرسنجی آزمایش کرد و به طور مستقیم به مجله مردم فرستاد‪.‬‬
‫سیاستی دقیق حتی در هشتگها‪.‬‬

‫قبل از کلرمونتها‪ ،‬خانواده کندی و کلینتون از اولین فرزندان درمقابل مطبوعات‬


‫حفاظت میکردند‪ ،‬به آنها حریم خصوصی می دهند تا از مراحل ناخوشایند و‬
‫تجربیات ارگانیک کودکی و همه چیز دیگر بگذرند‪ .‬ساشا و مالیا توسط مطبوعات‬
‫شکار و قبل از اینکه از دبیرستان خارج شوند مورد فشار آنها قرار گرفتند‪ .‬سه گانه‬
‫کاخ سفید قبل از اینکه کسی بتواند همین کار را انجام دهد از این جریان خارج شدند‪.‬‬
‫‪ | 43‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫این یک طرح جدید جسورانه بود‪ :‬سه دهه هشتادی جذاب‪ ،‬درخشان‪ ،‬کاریزماتیک و‬
‫قابل سرمایهگذاری‪ .‬الکس و نورا‪ ،‬از نظر فنی‪ ،‬به تازگی از آستانه دهه نود گذشتهاند‪،‬‬
‫اما مطبوعات آن را چندان جذاب نمی داند‪.‬گیرایی می فروشد‪ ،‬جذابیت می فروشد‪.‬‬
‫اوباما جذاب بود‪ .‬کل خانواده اول نیز می تواند جذاب باشد‪.‬‬

‫مادرش همیشه می گوید که ایدهآل نیست اما نتیجه میدهد‪.‬‬

‫آنها سهگانه کاخ سفید هستند‪ ،‬اما اینجا‪ ،‬در اتاق موسیقی روی طبقه سوم عمارت‪ ،‬فقط‬
‫الکس و جون و نورا هستند‪ ،‬که به طور طبیعی از زمانی که نوجوانی بودند که در مدرسه‬
‫ابتدایی با خوذدن بیش از حد اسپرسو جلوی رشد قدشان را میگرفتند به هم چسبیدهاند‪.‬‬
‫الکس آنها را هل می دهد‪ .‬جون آنها را ثابت می کند‪ .‬نورا آنها را صادق نگه میدارد‪.‬‬

‫آنها در مکان های معمول خود مستقر می شوند‪ :‬جون‪ ،‬روی پاشنه های خود جلوی‬
‫مجموعه سیدیها نشسته‪ ،‬و به دنبال آهنگ پتسی کلین میگردد‪ .‬نورا‪ ،‬زانو زده روی‬
‫زمین‪ ،‬بطری شراب قرمز را باز می کند؛ الکس وارونه در حالی که پاهایش روی پشتی‬
‫مبل است نشسته و سعی میکند بفهمد حرکت بعدیاش چیست‪".‬‬

‫او برگه اطالعات واال حضرت شاهزاده هنری را ورق میزند و به آن خیره‬
‫میشود‪ .‬می تواند هجوم خون به سرش را احساس کند‪.‬‬

‫جون و نورا او را نادیده می گیرند و در حباب صمیمیتی گرفتار شدهاند که الکس هرگز‬
‫نمی تواند کامالً به آن نفوذ کند‪ .‬رابطه آنها چیزی عظیم و غیرقابل درک برای بسیاری‬
‫‪ | 44‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫از مردم‪ ،‬و حتی گاهی الکس است‪ .‬الکس هر دوی آنها را تا سرحد استخوان و‬
‫عادتهای کثیفشان میشناسد‪ ،‬اما یک پیوند دخترانه عجیب بین آنها وجود دارد که‬
‫او نمی تواند‪ ،‬و می داند که نباید‪ ،‬خود را درگیر آن کند‪.‬‬

‫نورا میگوید‪":‬فکر کردم که کار توی ‪ WaPo‬رو دوست داری؟" با یک صدای‬


‫پاپ کسل کننده‪ ،‬چوب پنبه را از شراب بیرون میآورد و یک قلپ مستقیماً از بطری‬
‫شراب مینوشد‪.‬‬

‫جون می گوید‪ " :‬دوست داشتم‪ .‬یعنی دوست دارم‪ .‬اما زیاد شبیه کار نیست‪ .‬بیشتر مثل‬
‫اینه که ماهی یه بار نظراتم رو چاپ کنن‪ ،‬و نصف نظراتم هم چون خیلی شبیه خط‬
‫مشی مامانه از فیلتر رد نمیشه‪ ،‬و حتی بعدش هم‪ ،‬تیم مطبوعاتی باید قبل از اینکه اون‬
‫رو تحویل بدهم‪ ،‬هر چیز سیاسی رو بخونه‪ .‬پس مثل اینه که این نوشتههای دوستانه رو‬
‫ایمیل کنم‪ ،‬و بدونم که اونطرف پرده مردم مهم ترین روزنامه نگاری حرفه اشون رو‬
‫انجام میدن و باهاش مشکلی نداشته باشم‪".‬‬

‫"بنابراین ‪ ...‬دوسش نداری‪".‬‬

‫جون آه می کشد‪ .‬او سیدی را که به دنبالش است پیدا میکند‪ ،‬آن را از پوشش بیرون‬
‫میکشد‪" .‬من نمی دونم چه کار دیگهای انجام بدم‪ ،‬مسئله اینه‪ ".‬او سیدی را در‬
‫دستگاه می گذارد و سوزن را قرار میدهد‪" .‬رایلی و ربکا چی میگن؟"‬
‫‪ | 45‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫نورا سرش را کج میکند و می خندد‪ " .‬پدر و مادرم میگن کاری رو بکنم که‬
‫خودشون کردن‪ :‬روزنامه نگاری رو کنار بذارم‪ ،‬بزنم تو کار عطرهای گیاهی‪ ،‬یک‬
‫کابین توی بیابان ورمونت بگیرم‪ ،‬و ششصد جلیقه ‪ LL Bean‬که همه بوی نعنای هندی‬
‫میدن بخرم‪".‬‬

‫جون به او یادآوری میکند‪":‬سرمایه گذاری توی اپل توی دهه نود و خرپول شدن رو‬
‫یادت رفت‪".‬‬

‫"جزئیات تکراری"‪.‬‬

‫جون می رود و کف دستش را باالی سر نورا در اعماق موهای فرهایش می گذارد‪ ،‬و‬
‫خم می شود تا پشت انگشتان دست خودش را ببوسد‪ " .‬یه چیزی پیدا میکنم‪".‬‬

‫نورا بطری را به دست جون میدهد و او جرعهای مینوشد‪ .‬الکس آه دراماتیکی‬


‫میکشد‪.‬‬

‫الکس می گوید‪ ":‬باورم نمیشه باید این آشغاال رو یاد بگیرم‪ .‬همین تازه میانترمام تموم‬
‫شده‪".‬‬

‫جون میگوید‪":‬ببین‪ ،‬تو کسی هستی که باید با هر چیزی که حرکت میکنه بجنگی‪".‬‬
‫و با پشت دستش دهانش را پاک میکند‪ ،‬حرکتی که فقط جلوی آن دو انجام میدهد‪.‬‬
‫" از جمله سلطنت بریتانیا‪ .‬بنابراین‪ ،‬من واقعاً برات ناراحت نیستم‪ .‬به هر حال‪ ،‬وقتی با‬
‫هنری رقصیدم خیلی هم خوب بود‪ .‬نمیفهمم چرا اینقدر ازش متنفری‪".‬‬
‫‪ | 46‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫نورا میگوید‪" :‬فکر میکنم شگفتانگیزه‪ .‬دشمنان قسم خورده برای حل تنش بین‬
‫کشورهایشان مجبور به صلح میشن؟ یه چیزی کامالً شکسپیرانه در موردش وجود‬
‫داره‪".‬‬

‫الکس میگوید‪" :‬از این نظر شکسپیرانه که امیدوارم با چاقو کشته بشم‪ .‬این برگه میگه‬
‫غذای مورد عالقهش پای گوشت گوسفنده‪ .‬من به معنای واقعی کلمه نمیتونم به یک‬
‫غذای خسته کننده تر از این فکرکنم‪ .‬هنری مثل یه یک برش مقوایی از یه آدمه‪".‬‬

‫برگه پر از چیزهایی است که الکس قبالً یا از تسلط فرزندان سلطنتی بر چرخه اخبار یا‬
‫صفحه ویکی پدیای مخالفان هنری میدانسته‪ .‬او از اصل و نسب هنری‪ ،‬از خواهر و‬
‫برادر بزرگترش فیلیپ و بئاتریس خوب خبر دارد‪ .‬که او در دانشگاه آکسفورد در رشته‬
‫ادبیات انگلیسی تحصیل میکند و پیانوی کالسیک می نوازد‪ .‬بقیه آنقدر پیش پا افتاده‬
‫است که نمی تواند تصور کند که در یک مصاحبه مطرح شود‪ ،‬اما ابدا نمیگذارد هنری‬
‫از او آمادهتر باشد‪".‬‬

‫نورا می گوید‪ ":‬یه ایدهای دارم‪ .‬بیا باهاش نوشیدنی بازی کنیم‪".‬‬

‫جون موافق است‪ ":‬اوه‪ ،‬آره‪ .‬هر بار که الکس یک جواب درست میده‪ ،‬بنوشیم؟"‬

‫الکس پیشنهاد میکند‪":‬هر بار که جواب باعث می شه بخوای باال بیاری بنوشیم؟"‬

‫نورا میگوید‪":‬یک نوشیدنی برای پاسخ صحیح‪ ،‬دو نوشیدنی برای یک واقعیت در‬
‫مورد شاهزاده هنری که از به طور واقعی و قانونی وحشتناکه‪ ".‬جون قبالً دو لیوان از‬
‫‪ | 47‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫کابینت بیرون آورده وآنها را به دست نورا میدهد که هر دو را پر می کند و بطری را‬
‫برای خودش نگه می دارد‪ .‬الکس برای نشستن کنارش روی زمین از روی کاناپه به‬
‫پایین می لغزد‪.‬‬

‫جون برگه را از دست الکس میقاپد و شروع میکند‪" .‬بیا از آسون شروع کنیم‪.‬‬
‫والدین‪ .‬برو‪".‬‬

‫الکس لیوان خود را برمیدارد و تصویری از والدین هنری در ذهنش کشیده‪ ،‬چشمان‬
‫آبی زیرک کاترین و فک مانند ستارههای سینمای آرتور‪.‬‬

‫بیوقفه شروع میکند‪ ":‬مادر‪ :‬پرنسس کاترین‪ ،‬بزرگترین دختر ملکه مری‪ ،‬اولین‬
‫شاهزاده خانمی که دکترا گرفت‪ ،‬ادبیات انگلیسی‪ .‬پدر‪ :‬آرتور فاکس‪ ،‬بازیگر محبوب‬
‫سینما و صحنه انگلیسی که بیشتر برای نقشش به عنوان جیمز باند در دهه هشتاد شناخته‬
‫میشه‪ ،‬درگذشت ‪ .2015‬همهتون بنوشید‪".‬‬

‫آنها این کار را انجام می دهند و نورا لیست را به جون منتقل میکند‪.‬‬

‫جون در حال اسکن لیست‪ ،‬ظاهراً به دنبال چیزی چالشبرانگیزتر‪ ،‬میگوید‪ ":‬خیلی‬
‫خوب‪ .‬اجازه بده ببینم‪ .‬اسم سگ؟‪".‬‬

‫الکس می گوید‪" :‬دیوید‪ .‬نژاد بیگله‪ .‬یادمه چون خداوکیلی کی همچین کاری میکنه؟‬
‫کی اسم یک سگ رو دیوید میذاره؟ انگار اسم یه وکیل مالیاتیه‪ .‬یه سگ وکیل‬
‫مالیاتی‪ .‬بزنید باال‪".‬‬
‫‪ | 48‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫نورا میپرسد‪ ":‬اسم‪ ،‬سن و شغل بهترین دوست؟ البته بهترین دوستش غیر از تو‪".‬‬

‫الکس به راحتی انگشت وسطش را به او نشان می دهد‪".‬پرسی اوکونجو‪ .‬بهش میگن‬


‫پز یا پزا‪ .‬وارث صنایع اوکونجو‪ ،‬شرکت نیجریه ای که در آفریقا پیشرو پیشرفتهای‬
‫زیست پزشکیه‪ .‬بیست و دو ساله‪ ،‬در لندن زندگی میکنه‪ ،‬هنری رو توی کالج ایتون‬
‫مالقات کرده‪ .‬بنیاد اوکونجو‪ ،‬یک سازمان غیرانتفاعی بشردوستانه رو مدیریت می کنه‪.‬‬
‫برید باال‪".‬‬

‫"کتاب مورد عالقه؟"‬

‫الکس می گوید‪ ":‬اوه‪ .‬اوم‪ .‬لعنت‪ .‬اسمش چی بو‪"...‬‬

‫جون میگوید‪ ":‬متاسفم‪ ،‬آقای کلرمونت دیاز‪ ،‬غلطه‪ .‬ممنون که بازی کردی‪ ،‬اما‬
‫باختی‪".‬‬

‫"بیخیال‪ ،‬جواب چیه؟"‬

‫جون به لیست نگاه میکند‪ " .‬نوشته ‪ ....‬انتظارات بزرگ؟"‬

‫نورا و الکس هر دو ناله می کنند‪.‬‬

‫"الکس میگوید‪":‬االن متوجه منظورم شدی؟ این یارو کتابای چارلز دیکنز رو‬
‫واسه‪...‬تفریح میخونه‪".‬‬

‫نورا می گوید‪" :‬این یکی رو حق با توعه‪ .‬دو نوشیدنی!"‬


‫‪ | 49‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫جون می گوید‪ ":‬خب‪ ،‬به نظرم‪ . ...‬بچه ها‪ ،‬این یه جورایی خوبه! منظورم اینه که پرمدعا‬
‫است‪ ،‬اما مضمون انتظارات بزرگ اینه که عشق مهمتر از موقعیته و انجام کار درست‬
‫بر پول و قدرت برتری داره‪ .‬شاید ‪ "...‬الکس صدای گوز بلند و طوالنی درمیآورد‪.‬‬
‫"دوتاتون خرید! اون خیلی هم آدم خوبیه!"‬

‫الکس میگوید‪":‬به خاطر اینه که تو یه بچه خرخونی‪ .‬میخوای از گونه خودت‬


‫محافظت کنی‪ .‬این یک غریزه طبیعیه‪".‬‬

‫جون میگوید‪":‬من از روی مهربونیم دارم کمکت میکنم‪ .‬خودم هزار تا کار دارم"‬

‫" هی‪ ،‬فکر میکنی زهرا توی برگه اطالعاتم چی نوشته؟"‬

‫نورا در حالی که دندان هایش را می مکد می گوید‪":‬هوم‪ .‬ورزش المپیک تابستانی‬


‫مورد عالقه‪ :‬ژیمناستیک ریتمیک‪"...‬‬

‫"من از این خجالت نمی کشم"‪.‬‬

‫"مارک مورد عالقه شلوار مدل خاکی‪ :‬گپ"‪.‬‬

‫"گوش کن‪ ،‬اونها روی باسنم خیلی خوب میشینن‪ .‬شلوارای مارک جی کرو همگی‬
‫به طور عجیب غریبی چروک می شن‪ .‬و مدل خاکی نیستند‪ ،‬مدل شینواز هستند‪.‬‬
‫خاکیها برای سفیدپوستاست‪".‬‬

‫" آلرژی‪ :‬گرد و غبار‪ ،‬مواد شوینده مارک تاید‪ ،‬و خفه خون گرفتن‪".‬‬
‫‪ | 50‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫" سن اولین سخنرانی‪ :‬نه سالگی‪ ،‬در دنیای دریایی سن آنتونیو‪ ،‬در تالش برای اینکه‬
‫یک مربی نهنگ را مجبور به بازنشستگی پیش از موعد به دلیل تمرینات «غیرانسانی»‬
‫نهنگ کند‪".‬‬

‫"اون زمان کار درست رو کردم و االن هم همینطور"‪.‬‬

‫جون سرش را به عقب می اندازد و می خندد‪ ،‬با صدای بلند و بدون دغدغه‪ ،‬و نورا‬
‫چشمانش را در حدقه میچرخاند و الکس حداقل خوشحال است که وقتی آن کابوس‬
‫تمام شد این جمع را دارد که به آن برگردد‪.‬‬

‫الکس انتظار دارد که مالزم هنری یک انگلیسی مانند در کتابها تنومند با لباس‬
‫دنبالهدار و کاله شعبدهبازی‪ ،‬با احتماال سبیل فک دریایی و قطعا در شتاب برای گذاشتن‬
‫زیرپایی مخملی جلوی در کالسکه هنری باشد‪.‬‬

‫شخصی که در انتظار او و تیم امنیتی اش روی آسفالت است زیاد این شکلی نیست‪ .‬او‬
‫یک مرد هندی قد بلند سی و چند ساله در یک کت و شلوار خوشدوخت‪ ،‬به طرز‬
‫عجیبی خوش تیپ با ریشی مرتب‪ ،‬با یک سنجاق فنجان چای در حال بخار و پرچم‬
‫بریتانیا براق روی یقه اش است‪.‬‬

‫خب پس باشه‪.‬‬

‫مرد می گوید‪" :‬مامور چن" و دست آزاد خود را به سمت امی دراز می کند‪ .‬امیدوارم‬
‫پرواز آرام بوده باشه‪".‬‬
‫‪ | 51‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫امی سر تکان می دهد‪" .‬به نرمی سومین پرواز بر فراز اقیانوس اطلس توی یک هفته‪".‬‬

‫مرد دلسوزانه نیمه لبخندی میزند‪" .‬لندرور توی این مدت در اختیار شما و تیمتونه‪".‬‬

‫امی دوباره سر تکان می دهد و دستش را رها می کند و توجه مرد به الکس جلب‬
‫میشود‪.‬‬

‫او میگوید‪":‬آقای کلرمونت دیاز‪ .‬به انگلیس خوش اومدید‪ .‬شان شریواستاوا هستم‪.‬‬
‫مالزم شاهزاده هنری‪".‬‬

‫الکس دستش را می گیرد و تکان می دهد و کمی احساس می کند که در یکی از فیلم‬
‫های جیمز باند پدر هنری است‪ .‬پشت سرش‪ ،‬خدمتکار چمدانش را پیاده میکند و آن‬
‫را در جهت ماشین استون مارتین براق حمل می کند‪.‬‬

‫"از آشنایی با شما خوشحالم‪ ،‬شان‪ .‬اونطور که تصور میکردیم آخر هفتمون رو‬
‫نمیگذرونیم‪ ،‬مگه نه؟"‬

‫شان با خونسردی و لبخندی غیرقابل درک میگوید‪":‬من اونقدر که دوست دارم باشم‬
‫از این چرخش وقایع متعجب نیستم‪ ،‬قربان‪".‬‬

‫تبلت کوچکی را از کتش بیرون می آورد و روی پاشنه اش می چرخد و به سمت‬


‫ماشین منتظر راه میافتد‪ .‬الکس به پشتش خیره میشود‪ .‬الکس تحت تاثیر یک مرد بالغ‬
‫که شغلش مدیریت برنامه شاهزاده است قرار گرفته اما با عجله آن را رد میکند مهم‬
‫‪ | 52‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫نیست او چقدر باحال یا چقدر گامهایش بلند و طوالنی باشد‪ .‬سرش را کمی تکان‬
‫میدهد و می دود و در حالی که شان آینه ها را چک میکند‪ ،‬به صندلی عقب میلغزد‪.‬‬

‫شان میگوید‪" :‬خیلی خوب‪ .‬شما توی اتاق مهمان کاخ کنزینگتون میمونی‪ .‬فردا‬
‫ساعت نه مصاحبه ‪ This Mornin‬رو انجام میدی‪ .‬ترتیب یه عکسبرداری تو استودیو‬
‫رو دادیم‪ .‬بعدش تمام بعدازظهر کودکان مبتال به سرطان و بعدش وقتت آزاده‪".‬‬

‫الکس می گوید‪" :‬باشه‪ ".‬او بسیار مودبانه اضافه نمیکند‪ ،‬از این بدتر نمیشود‪.‬‬

‫شان میگوید‪ " :‬درحالحاضر‪ ،‬باید با من بیاید تا شاهزاده رو از اصطبل برداریم‪ .‬یکی‬
‫از عکاسامون اونجاست تا از شاهزاده که ازت استقبال می کنه عکس بگیره‪ ،‬پس سعی‬
‫کن از حضور در اینجا خوشحال به نظر برسی‪".‬‬

‫البته که اصطبلهایی وجود دارد که باید شاهزاده را از آنها بردارند‪ .‬او برای مدت‬
‫کوتاهی نگران بود که شاید درمورد نحوه گذراندن آخر هفته اشتباه کرده‪ ،‬اما این بسیار‬
‫شبیه آن است‪.‬‬

‫شان در حالی که به عقب برمیگردد می گوید‪" :‬اگر جیب صندلی جلوت رو چک‬
‫کنی چند تا برگه برای امضا وجود داره‪ .‬وکالت قبالً تاییدشون کردن‪ ".‬او یک قلم‬
‫خودنویس سیاهرنگ گرانقیمت را به عقب میدهد‪.‬‬
‫‪ | 53‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫توافق نامه عدم افشاسازی‪ ،‬باالی صفحه اول نوشته شده‪ .‬الکس تا آخرین صفحه‬
‫ورق میزند‪ ،‬حداقل پانزده صفحه متن وجود دارد‪ ،‬و سوت آرامی از لبانش خارج‬
‫میشود‪.‬‬

‫الکس میگوید‪":‬این ‪ ...‬کار رو اغلب انجام میدی؟"‬

‫شان می گوید‪":‬پروتکل استاندارد‪ .‬شهرت خانواده سلطنتی انقدر با ارزشه که نمیشه‬


‫روش ریسک کرد‪".‬‬

‫عبارت «اطالعات محرمانه» همانطور که در این توافقنامه استفاده شده‪ ،‬شامل موارد زیر‬
‫است‪:‬‬

‫‪. 1‬اطالعاتی که واالحضرت شاهزاده هنری یا هر عضو دیگری از خانواده سلطنتی‬


‫ممکن است به عنوان «اطالعات محرمانه» به مهمان بگوید؛‬

‫‪. 2‬کلیه اطالعات مالکیتی و مالی مربوط به ثروت و دارایی شخصی واالحضرت‬
‫شاهزاده هنری؛‬

‫‪. 3‬هرگونه جزئیات معماری داخلی عمارتهای سلطنتی از جمله کاخ باکینگهام‪ ،‬کاخ‬
‫کنزینگتون و غیره و وسایل شخصی موجود در آن؛‬

‫‪. 4‬هر گونه اطالعات در مورد یا مربوط به زندگی شخصی یا خصوصی واالحضرت‬
‫شاهزاده هنری که قبالً توسط اسناد رسمی سلطنتی و سخنرانی ها‪ ،‬منتشر نشده یا‬
‫‪ | 54‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫بیوگرافیهای تاییدنشده‪ ،‬از جمله هر رابطه شخصی یا خصوصی که مهمان ممکن است‬
‫با واالحضرت شاهزاده هنری داشته باشد‪.‬‬

‫‪. 5‬هر گونه اطالعاتی که در وسایل الکترونیکی شخصی واالحضرت شاهزاده هنری‬
‫یافت میشود‪...‬‬

‫به نظر‪ ...‬بیش از حد میرسد‪ ،‬مانند آن نوع کاغذبازی هایی که از یک میلیونر منحرف‬
‫که می خواهد شما را برای ورزش شکار کند دریافت میکنید‪ .‬او متعجب است که‬
‫روی مخ ترین و سالم ترین شخصیت عمومی زمین چه چیزی برای پنهان کردن دارد‪.‬‬
‫الکس امیدوار است که شکار مردم نباشد‪.‬‬

‫الکس با قراردادهای عدم افشا غریبه نیست‪ ،‬بنابراین امضا میکند‪ .‬اینطور نیست که‬
‫مشتاق باشد تمام جزئیات خسته کننده این سفر را برای کسی فاش کند‪ ،‬به جز شاید‬
‫جون و نورا‪.‬‬

‫آنها پس از پانزده دقیقه دیگر جلوی اصطبل کنار میزنند‪ .‬تیم امنیت پشت سر‬
‫آنهاست‪ .‬اصطبل های سلطنتی مشخصا‪ ،‬باجزئیات هستند و به خوبی نگهداری می شوند‬
‫و حدود یک میلیون بار با مزرعه های قدیمی که در زمینباریکههای تگزاس دیده‬
‫میشود فرق دارند‪ .‬شان او را به محل نگهداری اسبها هدایت میکند‪ ،‬و امی و تیمش‬
‫ده قدم عقب تر جمع می شوند‪.‬‬
‫‪ | 55‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫الکس آرنج هایش را روی تختههای حصار سفید الکی قرار می دهد‪ ،‬و با احساس‬
‫ناگهانی و پوچی که لباس مناسب نپوشیده مقابله میکند‪ .‬در هر روز دیگری‪ ،‬شلوار‬
‫شینواز و پیرهن آستین بلند او برای یک عکسبرداری معمولی خوب است‪ ،‬اما برای‬
‫اولین بار پس از مدت ها‪ ،‬احساس می کند که معذب است‪ .‬آیا موهایش به خاطر پرواز‬
‫افتضاح به نظر میرسد؟‬

‫اینطور نیست که هنری بعد از تمرین چوگان خیلی بهتر به نظر برسد‪ .‬او احتماالً عرق‬
‫کرده و منزجر کننده خواهد بود‪.‬‬

‫درست همان لحظه‪ ،‬هنری در حال تاختن روی یک اسب سفید ناب ظاهر میشود‪.‬‬

‫او قطعا عرق کرده و منزجر کننده نیست‪ .‬در عوض‪ ،‬به طور چشمگیری در یک غروب‬
‫فراگیر و درخشان غرق شده‪ ،‬یک ژاکت مشکی بادی و شلوار سواری که در چکمه‬
‫های چرمی بلند فرو رفته است پوشیده‪ .‬هر سانتش یک شاهزاده افسانهای را فریاد میزد‪.‬‬
‫قالب کاله خود را باز میکند و با یک دست دستکش پوشیدهاش آن را برمی دارد و‬
‫موهای زیرش به قدری جذاب ژولیده شده که انگار قرار است اینطور باشد‪.‬‬

‫الکس به محض اینکه هنری انقدر نزدیک است که صدایش را بشنود میگوید‪ ":‬االنه‬
‫که روت باال بیارم‪".‬‬

‫هنری می گوید‪ ":‬سالم‪ ،‬الکس‪ ".‬الکس واقعاً از این چند سانت اضافی قد هنری در‬
‫حال حاضر ناراحت است‪" .‬تو به نظر ‪ ...‬هوشیار میای‪".‬‬
‫‪ | 56‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫او با تعظیمی ساختگی و مسخره می گوید‪ ":‬فقط برای شما‪ ،‬اعلیحضرت‪ ".‬او از شنیدن‬
‫صدای کمی سرد هنری خوشحال است‪ ،‬باالخره تظاهر کردن تمام شده‪.‬‬

‫هنری میگوید‪ ":‬تو خیلی مهربونی‪ ".‬او یک پای بلندش را روی اسب تاب می دهد و‬
‫با ظرافت از آن پیاده می شود و دستکش را در می آورد و دستش را به سمت الکس‬
‫دراز میکند‪ .‬یک دست ثابت خوش لباس اصوال از زمین بیرون می آید تا اسب را با‬
‫افسار دور کند‪ .‬الکس احتماالً هرگز بیش از این از چیزی متنفر نبوده است‪.‬‬

‫الکس در حالی که دست هنری را گرفته می گوید‪ " :‬این احمقانه است‪ ".‬پوستش نرم‬
‫است‪ ،‬احتماالً روزانه توسط مانیکورهای سلطنتی الیه برداری و مرطوب می شود‪ .‬یک‬
‫عکاس سلطنتی درست در طرف دیگر حصار وجود دارد‪ ،‬بنابراین لبخند برنده ای‬
‫میزند و از میان دندان هایش می گوید‪" :‬بیا قال قضیه رو بکنیم"‬

‫هنری در حالی که لبخند میزند‪ ،‬میگوید‪" :‬ترجیح میدهم شکنجه بشم‪ ".‬دوربین در‬
‫همان نزدیکی عکس می گیرد‪ .‬چشمانش درشت و نرم و آبی است و به شدت باید در‬
‫یکی از آنها مشت زده شود‪" .‬کشورت احتماال میتونه ترتیبش رو بده‪".‬‬

‫الکس سرش را به عقب پرت می کند و میخندد‪ ،‬بلند و متظاهرانه‪ ".‬برو درتو بزار‪".‬‬

‫هنری می گوید‪ ":‬وقت ندارم" شان که برمیگردد دست الکس را رها می کند‪.‬‬
‫‪ | 57‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫شان با تکان دادن سر به هنری سالم می کند‪ " :‬واالحضرت"‪ .‬الکس سخت تالش‬
‫میکند تا چشمانش را در حدقه نچرخاند‪".‬عکاس حتما دیگه کاری نداره‪ ،‬بنابراین اگر‬
‫آماده هستید‪ ،‬ماشین منتظره‪".‬‬

‫هنری به سمت او برمی گردد و دوباره لبخند می زند‪ ،‬چشمانی که قابل خواندن نیستند‪.‬‬
‫"بفرمایید‪".‬‬

‫چیزی به طور مبهم در مورد بخش مهمان کاخ کنزینگتون آشناست‪ ،‬حتی اگر قبالً‬
‫اینجا نبوده است‪.‬‬

‫شان از یک خدمتکار خواست که او را به اتاقش راهنمایی کند‪ ،‬جایی که چمدانش‬


‫روی تختی مزین و حکاکی شده با مالفه های طالیی منتظر او بود‪ .‬بسیاری از اتاقهای‬
‫کاخ سفید دارای فضای مشابهی هست‪ ،‬مهم نیست اتاق ها چقدر خوب نگهداری‬
‫میشوند‪ ،‬حسی تاریخی مثل تار عنکبوت از آنها آویزان است‪ .‬او به خوابیدن در کنار‬
‫ارواح عادت کرده است‪ ،‬اما موضوع این نیست‪.‬‬

‫بیشتر در عمق حافظهاش برمیگردد‪ ،‬زمانی که والدینش جدا شدند‪ .‬آنها از آن نوع‬
‫زوج وکیل متاهلی بودند که به سختی میتوانستند بدون اجرای اسناد قانونی‪ ،‬غذای‬
‫چینی سفارش دهند‪ ،‬بنابراین الکس تابستان را قبل از کالس هفتم در رفت و برگشت‬
‫از خانه به محل جدید پدرشان در خارج از لس آنجلس گذراند تا زمانی که آنها‬
‫توانستند یک توافق طوالنی مدت ترتیب دهند‪.‬‬
‫‪ | 58‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫یک خانه خوب در دشت‪ ،‬دارای یک استخر آبی شفاف ویک دیوار پشتی از شیشه‬
‫جامد‪ .‬او هرگز در آنجا خوب نخوابید‪ .‬یواشکی در نیمه شب از اتاق خوابش بیرون‬
‫میرفت‪ ،‬دزدکی از فریزر پدرش بستنی هالدوس برمیداشت و با پای برهنه در‬
‫آشپزخانه میایستاد و درحالی که در نور استخر کامال آبی شده بود مستقیم از ظرف‬
‫میخورد‪.‬‬

‫این حسی است که اینجا به نوعی احساس میشود‪ ،‬نیمهشب کامالً بیدار در یک مکان‬
‫غریبه‪ ،‬وظیفه ای دارد که باید آن را انجام دهد‪.‬‬

‫در پرسههایش به آشپزخانهِ متصل به قسمت مهمان وارد میشود‪ ،‬جایی که سقفها بلند‬
‫و سنگ پیشخوانها از سنگ مرمر براق هستند‪ .‬او اجازه داشت لیست خوراکی ارسال‬
‫کند تا آشپزخانه را مجهز کنند‪ ،‬اما ظاهراً به سختی می توان در کوتاه مدت هالدوس‬
‫به دست آورد‪ ،‬تمام چیزی که در فریزر است بستنی های بسته بندی شده با برند بریتانیا‬
‫است‪.‬‬

‫صدای ضعیف نورا روی بلندگوی تلفنش می گوید‪ ":‬چه شکلیه؟" روی صفحه‬
‫موهایش باال رفته است و دارد با یکی از دهها گیاه کنار پنجرهاش ور میرود‪.‬‬

‫الکس در حالی که عینکش را باال می برد‪ ،‬می گوید‪ ":‬عجیب‪ .‬همه چیز شبیه موزه‬
‫است‪ .‬با این حال‪ ،‬فکر نمیکنم اجازه داشته باشم بهت نشون بدم‪".‬‬
‫‪ | 59‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫نورا در حالی که ابروهایش را تکان می دهد می گوید‪ :‬اوه‪" .‬خیلی محرمانه‪ .‬خیلی‬
‫خفن‪".‬‬

‫الکس می گوید‪ ":‬عمرا‪ .‬اگر چیزی هم باشه‪ ،‬وحشتناکه‪ .‬مجبور بودم که توافقنامه‬
‫عدم افشا امضا کنم که متقاعد شدم که هرلحظه قراره از یه دریچه عبور کنم و وارد‬
‫یک سیاه چال شکنجه بشم‪".‬‬

‫نورا میگوید‪":‬شرط میبندم که به بچه نامشروع مخفی داره‪ .‬یا همجنسگرا است‪ .‬یا‬

‫یک فرزند نامشروع همجنسگرای مخفی داره‪".‬‬

‫الکس میگوید‪":‬بیشتر احتمال داره ببینم مالزمش بهش باتری وصل میکنه‪ .‬به هر‬
‫حال‪ ،‬این خسته کننده است‪ .‬طرف تو چه خبره؟ زندگیت در حال حاضر خیلی بهتر از‬
‫مال منه‪".‬‬

‫نورا میگوید‪" :‬خب‪ ،‬نیت سیلور واسه یه ستون دیگه از منفجر کردن گوشیم دست بر‬
‫نمیداره‪ .‬چند پرده جدید خریدم‪ .‬رشتههای ارشد رو به آمار یا علومداده محدود‬
‫کردم‪".‬‬

‫الکس میگوید‪ ":‬بهم بگو هر دوتاشون توی دانشگاه جورج واشینگتن هستن‪ ".‬میپرد‬
‫تا با پای آویزان روی یکی از سنگپیشخوانهای بی عیب و نقص بشیند‪" .‬نمیتونی‬
‫من رو ول کنی توی دی سی و بری ‪".MIT‬‬
‫‪ | 60‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫نورا به او میگوید‪ ":‬هنوز تصمیم نگرفتم‪ ،‬شگفتآوره که به تو ربطی نداره‪ .‬یادته‬


‫بعضی موقعها در مورد یه چیزهایی حرف میزنیم که در مورد تو نیست؟"‬

‫"آره‪ ،‬عجیبه‪ .‬پس برنامه خلع ید نیت سیلور از پادشاهی داده دی سیه؟"‬

‫نورا می خندد‪ ".‬نه‪ ،‬کاری که من میخوام انجام بدم اینه که در سکوت داده کافی‬
‫جمعآوری و پردازش کنم تا بدونم دقیق ًا چه اتفاقی قراره برای بیست و پنج سال آیندم‬
‫بیفته‪ .‬بعدش می خوام یک خونه باالی یه تپه بسیار بلند در خارج شهر بگیرم و به یک‬
‫منزوی عجیب و غریب تبدیل بشم‪ ،‬و روی ایوانم بنشینم و همه چیز رو از طریق یک‬
‫دوربین دوچشمی تماشا کنم‪".‬‬

‫الکس شروع به خندیدن می کند‪ ،‬اما وقتی صدای خش خشی میشنود که به سالن‬
‫نزدیک می شود ساکت میشود‪ .‬پرنسس بئاتریس و هنری در بخش مختلفی از کاخ‬
‫زندگی میکنند‪ .‬با این حال محافظان شخصی وتیم امنیت خود در این طبقه می خوابند‪،‬‬
‫بنابراین شاید‪...‬‬

‫الکس در حالی که بلندگو را می پوشاند‪ ،‬می گوید‪":‬صبر کن‪".‬‬

‫چراغی در راهرو روشن می شود و شخصی که به آشپزخانه وارد میشود کسی نیست‬
‫جز شاهزاده هنری‪.‬‬

‫او ژولیده و نیمه بیدار است و در حین خمیازه‪ ،‬شانه هایش به پایین افتاده است‪.‬‬
‫‪ | 61‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫او در مقابل الکس ایستاده و نه کت و شلوار‪ ،‬بلکه یک تیشرت خاکستری و شلوار‬


‫چهارخانه به تن دارد‪ .‬هدفون روی گوشهایش است و موهایش به هم ریخته‪ .‬پاهایش‬
‫برهنه است‪.‬‬

‫او به طرز نگران کننده ای شبیه به انسان به نظر می رسد‪.‬‬

‫وقتی چشمش به الکس نشسته روی پیشخوان میافتد‪ ،‬یخ میزند‪ .‬الکس هم به او خیره‬
‫شده‪ .‬نورا قبل از اینکه الکس تماس را قطع کند‪ ،‬با صدای خفهای میگوید‪ ":‬کی بو‪"..‬‬

‫هنری هدفونهای گوشش را بیرون میآورد و حالت بدنش به حالت صاف قبل برگشته‬
‫است‪ ،‬اما صورتش هنوز گیج و مبهم است‪.‬‬

‫با صدای خشدار می گوید‪ :‬سالم‪ .‬ببخشید‪.‬آم‪ .‬داشتم‪ . ..‬کورنتوس‪ ".‬او به طور مبهمی‬
‫به سمت یخچال اشاره می کند‪ ،‬انگار که چیزی معنیدار گفته باشد‪.‬‬

‫"چی؟"‬

‫او به سراغ فریزر می رود و جعبه ی بستنی را بیرون می آورد‪ ،‬و آن را با نام کورنتوس‬
‫به الکس نشان میدهد‪ " .‬مال خودم تموم شده بود‪ .‬می دونستم واسه تو خریدن‪".‬‬

‫الکس میپرسد‪":‬آیا به آشپزخونه همه مهمونها حمله می کنی؟"‬

‫هنری میگوید‪" :‬فقط زمانی که نمیتونم بخوابم‪ .‬که همیشه هست‪ .‬فکر نمیکردم‬
‫بیدار باشی‪ ".‬او منتظرانه به الکس نگاه می کند و الکس متوجه می شود او منتظر اجازه‬
‫است تا جعبه را باز کند و بخورد‪ .‬الکس فکر می کند به او بگوید نه‪ ،‬فقط به خاطر‬
‫‪ | 62‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫هیجان انکار یک شاهزاده‪ ،‬اما هنری به نوعی هیجانزده است‪ .‬خودش هم معموالً‬
‫نمیتواند بخوابد‪ .‬سر تکان می دهد‪.‬‬

‫الکس منتظر می ماند تا هنری یک کورنتو بردارد و برود‪ ،‬اما در عوض او دوباره به‬
‫الکس نگاه می کند‪.‬‬

‫"چیزی رو که فردا میخوای بگی تمرین کردی؟"‬

‫الکس آماده برای جنگ فوراً می گوید‪ " :‬آره‪ ".‬به همین دلیل است که هیچ چیز در‬
‫مورد هنری قبالً او را مجذوب خود نکرده است‪ " .‬تو تنها حرفه ای اینجا نیستی‪".‬‬

‫هنری مقطع میگوید‪" :‬منظورم این نبود‪ ...‬من فقط منظورم این بود که فکر میکنی‬
‫باید‪ ،‬آم‪ ،‬تمرین کنیم؟"‬

‫"نیازه؟"‬

‫"فکر کردم ممکنه کمک کنه‪ ".‬البته او چنین فکر می کند‪ .‬همه چیزکارهای هنری که‬
‫تا به حال به صورت علنی انجام شده است احتماالً به طور خصوصی در اتاقهای سلطنتی‬
‫خفه کننده مانند این تمرین شده است‪.‬‬

‫الکس از پیشخوان پایین میآید و گوشی خود را باز می کند‪.‬‬

‫"این رو نگاه کن"‪.‬‬


‫‪ | 63‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫او یک عکس را ردیف میکند‪ :‬جعبه کورنتوس روی پیشخوان‪ ،‬دست هنری روی‬
‫سنگ مرمرکنارش و انگشتر مهر سنگینش همراه با پیژامه نمایان بود‪ .‬اینستاگرام را باز‬
‫می کند‪ ،‬فیلتری روی آن میگذارد‪.‬‬

‫الکس در حالی که کپشن را مینویسد روایت می کند‪ ":‬هیچ چیز مثل نصفه شب بستنی‬
‫خوردن با @پرنس هنری پرواززدگی رو درمان نمی کنه‪ ".‬لوکیشن کاخ کنزینگتون‪،‬‬
‫و پست شد‪ .‬او تلفن را نگه می دارد تا هنری الیک ها و نظرات را که بالفاصله وارد‬
‫میشوند ببیند‪".‬چیزهای زیادی هست که ارزش زیاد فکر کردن رو دارن‪ ،‬باور کن‪ .‬اما‬
‫این یکی از اونها نیست‪".‬‬

‫هنری روی بستنی اش به او اخم می کند‪.‬‬

‫او که مشکوک به نظر می رسد‪ ،‬می گوید‪":‬فکرکنم‪".‬‬

‫الکس میپرسد‪":‬تموم کردی؟ وسط مکالمه بودم‪".‬‬

‫هنری پلک میزند‪ ،‬سپس دستهایش را به حالت دفاعی روی سینهاش جمع میکند‪.‬‬
‫"البته‪ .‬مزاحمت نمیشم‪".‬‬

‫در حالی که از آشپزخانه خارج می شود‪ ،‬در چارچوب در مکث می کند و فکر میکند‪.‬‬
‫در نهایت میگوید‪ ":‬نمیدونستم عینک میزنی‪".‬‬

‫او الکس را تنها در آشپزخانه درحالی که جعبه کورنتو روی پیشخوان آب میشود تنها‬
‫میگذارد‪.‬‬
‫‪ | 64‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫راه استودیو برای مصاحبه پر از دست انداز اما خوشبختانه کوتاه است‪ .‬احتماالً باید‬
‫برخی از حالت تهوع خود را به گردن اعصابش بیندازد اما تصمیم می گیرد همه چیز‬
‫را به صبحانه وحشتناک امروز صبح ربط دهد‪ .‬کدام کشور آشغالی برای صبحانه نان‬
‫تست و لوبیای چشم بلبلی میخورد؟ او نمی تواند تصمیم بگیرد که به رگ و ریشه‬
‫مکزیکی یا تگزاسی اش بیشتر برخورده‪.‬‬

‫هنری در کنار او می نشیند‪ ،‬در حالی که در ابری از خدمه و استایلیست احاطه شده‬
‫است‪ .‬یکی موهایش را با یک شانه دندانه ظریف تنظیم میکند‪ .‬یکی برایش یک‬
‫دفترچه یادداشت از نکات صحبت نگه میدارد‪ .‬یکی یقهاش را صاف می کند‪ .‬شان از‬
‫صندلی مسافر قرص زرد رنگی را از بطری بیرون می آورد و آن را به هنری میدهد‪ ،‬و‬
‫هنری به راحتی آن را در دهانش فرو می برد و بدون آب می بلعد‪ .‬الکس تصمیم‬
‫میگیرد که نمی خواهد یا نیازی به دانستن ندارد‪.‬‬

‫زنجیره اتومبیلها جلوی استودیو میایستد و وقتی در باز میشود‪ ،‬خط عکس وعده‬
‫داده شده و پرستشکنندگان سلطنتی سنگر گرفته جلویشان هستند‪ .‬هنری برمی گردد‬
‫و به او نگاه می کند و کمی دهنکجی اطراف دهان و چشمانش وجود دارد‪.‬‬

‫شان خم میشود و با لمس هدستش به الکس میگوید‪" :‬اول شاهزاده میره بعد شما‪".‬‬
‫الکس یک نفس می کشد‪ ،‬دو نفس‪ ،‬و لبخند مگاواتی‪ ،‬جذابیت تمام آمریکاییاش را‬
‫بر چهره مینشاند‪.‬‬
‫‪ | 65‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫الکس در حالی که عینک آفتابیاش را میپوشد چشمک می زند‪ ،‬و می گوید‪":‬برو‪،‬‬


‫اعلیحضرت‪ .‬طرفدارات منتظرتن‪".‬‬

‫هنری گلویش را صاف‪ ،‬بدنش را ریلکس میکند و بیرون میرود و برای جمعیت‬
‫دست تکان می دهد‪ .‬دوربین ها فالش میزنند‪ ،‬عکاسان فریاد می زنند‪ .‬یک دختر مو‬
‫آبی در میان جمعیت پوستر دست سازی را بلند می کند که با حروف بزرگ و پر زرق‬
‫و برق نوشته شده است‪ ،‬وارد من شو‪،‬شاهزاده هنری! حدود پنج ثانیه تابلو را نکه‬
‫میدارد تا اینکه یکی از اعضای تیم امنیتی آن را به نزدیکترین سطل زباله می اندازد‪.‬‬

‫الکس بعد از آن بیرون می آید‪ ،‬در کنار هنری میرود و یک دستش را روی شانههایش‬
‫پرتاب میکند‪.‬‬

‫الکس با خوشحالی میگوید‪ ":‬طوری رفتار کن انگار ازم خوشت میاد!" هنری طوری‬
‫به او نگاه می کند انگار سعی می کند بین یک میلیون کلمه انتخابی یکی را انتخاب‬
‫کند اما سپس سرش را به کنار خم میکند و خندهای به خوبی تمرین شده میکند‪ ،‬و‬
‫دستش را هم دور الکس میگذارد‪ " .‬همینه‪".‬‬

‫مجریان ‪ This Morning‬به شدت بریتانیایی هستند‪ ،‬زنی میانسال به نام داتی با پیرهن‬
‫بلند و مردی به نام استو که به نظر می رسد که آخر هفته ها را با فریاد زدن سر موش‬
‫های باغش سپری می کند‪ .‬الکس معرفی را در پشت صحنه تماشا می کند در حالی که‬
‫یک هنرمند روی جوش استرسی روی پیشانی اش کانسیلر میزند‪ .‬باالخره دارد اتفاق‬
‫می افتد‪ .‬او سعی می کند هنری را در چند قدمی سمت چپ نادیده بگیرید‪ ،‬که آخرین‬
‫‪ | 66‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫رسیدگی را از یک استایلیست سلطنتی میگیرد‪ .‬این آخرین فرصتی است که او‬


‫میتواند هنری را برای باقی روز نادیده بگیرد‪.‬‬

‫به زودی هنری در حالی که الکس پشت سر و نزدیکش است‪ ،‬راه صحنه را پیش‬
‫میگیرد‪ .‬الکس ابتدا دست داتی را می فشارد و به او لبخند سیاسیاش را می زند‪،‬‬
‫لبخندی که باعث میشود تعداد زیادی از نمایندگان زن کنگره و بیش از تعداد کمی‬
‫از نمایندگان مردکنگره بخواهند چیزهایی را به او بگویند که نباید بگویند‪ .‬او می خندد‬
‫و گونه الکس را می بوسد‪ .‬حضار دست می زنند و دست می زنند و دست می زنند‪.‬‬

‫هنری روی کاناپه کنارش می نشیند‪ ،‬حالتی عالی دارد و الکس به او لبخند میزند و‬
‫طوری وانمود میکند که در حضور هنری راحت است‪ .‬که سخت تر از آن است که‬
‫باید باشد‪ ،‬زیرا نور صحنه ناگهان او را به طرز ناخوشایندی آگاه می کند که هنری‬
‫چقدر برای دوربینها سرحال وخوش تیپ است‪ .‬او یک ژاکت آبی روی یک پیرهن‬
‫پوشیده‪ ،‬و موهایش نرم به نظر می رسد‪.‬‬

‫هر چی‪ ،‬باشه‪ .‬هنری به طرز آزاردهنده ای جذاب است‪ .‬این همیشه واقعیت داشته‪.‬‬
‫مشکلی نیست‪.‬‬

‫او تقریباً یک ثانیه دیر متوجه می شود که داتی از او سوال میپرسد‪ .‬داتی‬
‫میگوید‪":‬خب الکس‪ ،‬نظرت در مورد انگلستان مسن و شاد چیه؟"به وضوح او را‬
‫دست میاندازد‪ .‬الکس مجبور می شود لبخند بزند‪.‬‬
‫‪ | 67‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫الکس میگوید‪ ":‬میدونی‪ ،‬داتی‪ ،‬فوقالعاده است‪ .‬من چند بار از زمانی که مادرم‬
‫برگزیده شده اینجا بودم‪ ،‬و دیدن تاریخچه اینجا و سلیقه آبجو همیشه فوقالعاده است‪".‬‬
‫حضار بالفاصله می خندند‪ ،‬و الکس کمی شانه هایش را تکان می دهد‪" .‬و البته‪ ،‬دیدن‬
‫این مرد همیشه عالیه‪".‬‬

‫او به سمت هنری برمی گردد و مشتش را دراز میکند‪ .‬هنری پیش از اینکه انگار یک‬
‫عمل خیانتکارانه انجام داده محکم با بند انگشتان به مشت الکس بزند‪ ،‬چندلحظهای‬
‫مردد است‪.‬‬

‫تمام دلیل الکس برای اینکه می خواهد وارد سیاست شود‪ ،‬وقتی این را می داند که‬
‫بسیاری از پسران و دختران ریاست جمهوری گذشته دقیقه ای که هجده ساله شدند‬
‫فریادزنان از آن فرار کردند‪ ،‬این است که واقعاً به مردم اهمیت می دهد‪.‬‬

‫قدرت عالی است‪ ،‬توجه سرگرم کننده است‪ ،‬اما مردم – مردم همه چیز هستند‪ .‬او کمی‬
‫مشکل اهمیت دادن بیش از حد به بیشتر چیزها دارد‪ ،‬از جمله اینکه آیا مردم می توانند‬
‫قبض های پزشکی خود را پرداخت کنند یا خیر‪ ،‬یا با کسی که دوستش دارند ازدواج‬
‫کنند یا در مدرسه مورد اصابت گلوله قرار نگیرند‪ .‬یا در این مورد‪ ،‬اگر کودکان مبتال‬
‫به سرطان در بنیاد ‪ Royal Marsden NHS‬کتاب کافی برای خواندن داشته باشند‪.‬‬

‫او و هنری و تیم دستهجمعی امنیتی آنها و پرستاران دستپاچه کل طبقه را گرفتهاند‪ ،‬و‬
‫دست میدهند‪ .‬او تالش می کند _واقعاً تالش میکند _ اجازه ندهد دستهایش در‬
‫پهلوهایش مشت شوند‪ ،‬اما هنری به یک پسر طاس کوچک که تعداد زیادی لوله به او‬
‫‪ | 68‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫وصل است برای چند عکس مزخرف مثل ربات لبخند میزند‪ ،‬و او میخواهد سر این‬
‫کشور احمق فریاد بزند‪.‬‬

‫اما الکس از نظر قانونی ملزم به حضور در اینجا است‪ ،‬بنابراین روی بچه ها تمرکز‬
‫میکند‪ .‬بیشتر آنها نمی دانند او کیست‪ ،‬اما هنری بازیگوشانه او را پسر رئیس جمهور‬
‫معرفی میکند و به زودی از او در مورد کاخ سفید میپرسند و اینکه آیا آریانا گرانده‬
‫را میشناسد و او می خندد و از آنها لذت می برد‪ .‬الکس کتاب ها را از جعبههای‬
‫سنگینی که آوردهاند بیرون میآورد‪ ،‬روی تخت ها مینشیند و با صدای بلند کتاب‬
‫میخواند‪ ،‬درحالی که عکاس دنبالش است‪.‬‬

‫او متوجه نمی شود که رد هنری را از دست داده است تا زمانی که بیماری که دارد‬
‫مالقات میکند خوابش میبرد‪ ،‬و صدای ضعیف هنری را از آن طرف پرده تشخیص‬
‫می دهد‪.‬‬

‫پاهای روی زمین را سریع میشمارد‪ ،‬بدون عکاس است‪ .‬فقط هنری‪ .‬هوم‪.‬‬

‫او به آرامی به سمت صندلی کنار دیوار‪ ،‬درست لبه پرده می رود‪ .‬اگر در زاویه مناسب‬
‫بنشیند و سرش را عقب ببرد هنری به سختی می تواند او را ببیند‪.‬‬

‫هنری در حال صحبت با دختر کوچک مبتال به سرطان خون طبق تابلوی روی دیوارش‬
‫به نام کالدت است‪ .‬او پوست تیره ای دارد که به نوعی به خاکستری کم رنگ تبدیل‬
‫‪ | 69‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫شده و دستمال سر نارنجی روشن که دور سرش بسته شده است منقش به نماد ققنوس‬
‫کارکتر فیلم جنگ ستارگان است‪.‬‬

‫هنری به جای اینکه به طرز ناخوشایندی همانطور که الکس انتظار داشت سرپا بماند‬

‫کنارش زانو زد‪ ،‬لبخند زد و دستش را گرفت‪.‬‬

‫" ‪ ...‬پس طرفدار جنگ ستارگانی؟" هنری با صدای آرام و گرمی و با اشاره به دستمال‬
‫سرش این جمله را میگوید‪ ،‬صدایی که الکس قبالً هرگز از او نشنیده بود‪.‬‬

‫کالدت میگوید‪" :‬اوه‪ ،‬عاشقشم‪ .‬دوست دارم وقتی بزرگتر میشم درست مثل پرنسس‬
‫لیا بشم‪ ،‬چون او خیلی سرسخت و باهوش و قویه‪ ،‬و میتونه هان سولو رو ببوسه‪".‬‬

‫او از این که جلوی شاهزاده بوسیدن را ذکر کرده‪ ،‬کمی سرخ می شود اما سرسختانه‬
‫ارتباط چشمی را حفظ می کند‪ .‬الکس خود را در حالی مییابد که گردنش را بیشتر‬
‫دراز میکند تا واکنش هنری را ببیند‪ .‬او قطعا صحبتی از جنگ ستارگان را در برگه‬
‫اطالعات به یاد نمی آورد‪.‬‬

‫هنری در حالی که توطئهآمیز به سمت جلو خم میشود‪ ،‬میگوید‪ ":‬میدونی چیه‪ ،‬فکر‬
‫میکنم حق با توعه‪".‬‬

‫کالدت می خندد‪" .‬شخصیت مورد عالقه تو کیه؟"‬

‫هنری میگوید‪" :‬هوم‪ "،‬و به سختی فکر میکند‪" .‬من همیشه لوک رو دوست داشتم‪.‬‬
‫او شجاع و مهربونه و از همه جِدایها قویتره‪ .‬فکر میکنم لوک گواه اینه که مهم‬
‫‪ | 70‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫نیست اهل کجا هستی یا اینکه خانوادت کیه ‪ -‬اگر با خودت صادق باشی همیشه‬
‫میتونی عالی باشی‪".‬‬

‫پرستاری که نزدیک پرده میآید با شادی میگوید‪« :‬خوب‪ ،‬خانم کالدت‪ ".‬هنری‬
‫میپرد و الکس تقریباً صندلی خود را واژگون می کند‪ .‬لو میرود‪ .‬همانطور که‬
‫میایستد گلویش را صاف می کند‪ ،‬مشخصا به هنری نگاه نمی کند‪" .‬شما میتونید‬
‫تشریف ببرید‪ ،‬وقت داروهاشه‪".‬‬

‫کالدت عمال شیون میکند‪":‬خانم بث‪ ،‬هنری گفت که ما االن با هم دوستیم‪ .‬اون‬
‫میتونه بمونه!"‬

‫"کالدت!" بثِ پرستار نچ نچی میکند‪ ".‬نباید اینطور شاهزاده رو صدا بکنی‪ .‬خیلی‬
‫متاسفم‪ ،‬اعلیحضرت‪".‬‬

‫هنری به او می گوید‪":‬نیازی به عذرخواهی نیست‪ .‬فرماندههای شورشی باالتر از‬


‫خانواده سلطنتیان‪ ".‬هنری یک چشمک و سالم نظامی به کالدت شلیک میکند و او‬
‫به طور مثبتی ذوب می شود‪.‬‬

‫الکس در حالی که بایکدیگر به داخل راهرو می روند‪ ،‬می گوید‪ ":‬تحت تأثیر قرار‬
‫گرفتم‪ ".‬هنری ابرویی را باال میبرد و الکس می افزاید‪" :‬متأثر نشدم‪ ،‬فقط تعجب‬
‫کردم‪".‬‬

‫"از چی؟"‬
‫‪ | 71‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫"که تو واقعا‪ ،‬میدونی‪ ،‬احساسات داری"‪.‬‬

‫هنری میخواهد لبخند بزند که سه چیز پشت سر هم به سرعت اتفاق می افتد‪.‬‬

‫اول‪ :‬فریادی از طرف مقابل سالن به گوش می رسد‪.‬‬

‫دوم‪ :‬صدای پاپ بلندی وجود دارد که به طرز نگران کننده ای شبیه صدای تیراندازی‬
‫به نظر می رسد‪.‬‬

‫سوم‪ :‬کش بازوی هنری و الکس را می گیرد و آنها را از نزدیکترین در عبور می دهد‪.‬‬

‫کش در حالی که در را پشت سر آنها می کوبد فریاد میزند‪":‬پایین بمونید‪".‬‬

‫در تاریکی ناگهانی‪ ،‬الکس به یک تی و یکی از پاهای هنری برخورد میکند‪ ،‬و آنها‬
‫تق تق کنان با هم به انبوهی از لگن حلبی برخورد میکنند‪ .‬هنری ابتدا صورت رو به‬
‫پایین به زمین میخورد‪ ،‬و الکس با سر روی او فرود می آید‪.‬‬

‫هنری با صدایی خفه و کمی پژواک می گوید‪" :‬اوه خدا"‪ .‬الکس امیدوار است‬
‫صورتش در لگن فرودآمده باشد‪.‬‬

‫او در موهای هنری می گوید‪ ":‬می دونی‪ ،‬دیگه باید این کار رو بس کنیم‪".‬‬

‫"میشه بلند شی؟"‬

‫" تقصیر توعه!"‬

‫هنری با صدای هیس مانندی میگوید‪":‬دقیقا چطور تقصیر منه؟"‬


‫‪ | 72‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫"هیچ کس سعی نمیکنه بهم شلیک کنه وقتی توی برنامههای ریاست جمهوری ظاهر‬
‫میشم‪ ،‬اما لحظه ای که با یکی از خانواده سلطنتی لعنتی بیرون میرم‪"...‬‬

‫"میشه قبل از اینکه دوتامون رو به کشتن بدی خفه شی؟"‬

‫"هیچ کس قرار نیست ما رو بکشه‪ .‬کش در رو مسدود کرده‪ .‬تازه احتماال چیزی هم‬
‫نیست‪".‬‬

‫"پس حداقل از روم بلند شو‪".‬‬

‫"بهم نگو چی کار کنم! تو شاهزاده من نیستی!"‬

‫هنری زمزمه می کند‪" :‬به جهنم" و او به سختی از زمین بلند میشود و می غلتد و الکس‬
‫را روی زمین می کوبد‪ .‬الکس خود را بین پهلوی هنری و قفسه ای که بویی شبیه به‬
‫زمینشوی صنعتی عجیبی میدهد مییابد‪.‬‬

‫الکس زمزمه میکند‪":‬میشه تکون بخوری‪ ،‬اعلیحضرت؟" و شانهاش را به شانه هنری‬


‫میزند‪".‬ترجیح میدهم تو بغلت نباشم"‪.‬‬

‫هنری پاسخ می دهد‪" :‬باور کن دارم تالش میکنم‪ .‬جا نیست‪".‬‬

‫در بیرون‪ ،‬صدای گامهای شتابزده به گوش میرسد اما هیچ نشانهای از اینکه کسی‬
‫بگوید محل پاکسازی شده وجود ندارد‪.‬‬
‫‪ | 73‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫الکس می گوید‪ :‬خب‪ .‬حدس میزنم فعال جامون همینجاست‪ ".‬هنری نفسش را محکم‬
‫بیرون می دهد‪ " .‬فوقالعاده است"‪.‬‬

‫الکس احساس میکند که هنری به پهلوی خود میچرخد و در تالش برای گرفتن‬
‫حالت همیشگی درونگرای خود است‪ .‬در حالی که پاهایش در یک سطل شوینده‬
‫فرورفته و روی زمین دراز کشیده‪ ،‬دستانش را در سینه جمع میکند‪.‬‬

‫هنری میگوید‪ ":‬محض اطالع تا حاال هیچکس قصد جون من رو هم نکرده‪".‬‬

‫الکس می گوید‪":‬خب‪ ،‬تبریک میگم‪ .‬رسما تجربش کردی‪".‬‬

‫هنری از کوره در میرود‪ ":‬آره‪ ،‬دقیقاً همون شکلیه که همیشه آرزو می کردم‪ .‬قفل‬
‫شده توی یک کمد با آرنجت داخل قفسه سینم"‪ .‬لحنش طوری است که انگار‬
‫میخواهد به الکس مشت بزند‪ ،‬که احتماالً حالتی است که الکس تا االن بیشتر از همه‬
‫پسندیده‪ ،‬بنابراین انگیزهاش را دنبال میکند و آرنج خود را به سمت هنری میراند‪،‬‬
‫سخت‪.‬‬

‫هنری فریاد خفهای میکشد‪ ،‬و اتفاق بعدی که الکس میداند این است که توسط‬
‫پیراهنش به پهلو کشیده شده و هنری نصفه نیمه رویش است و او را با یک ران به زمین‬
‫سنجاق کرده‪ .‬سرش در جایی که آن را در کفپوش قرار داده ضربان دارد‪ ،‬اما میتواند‬
‫لبهایش را حس کند که به یک لبخند باز شده‪.‬‬
‫‪ | 74‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫الکس میگوید‪ ":‬پس بلدی چطور دعوا کنی‪ ".‬باسنش را تکان می دهد‪ ،‬سعی میکند‬
‫هنری را از خود دور کند‪ ،‬اما او قد بلندتر و قوی تر است و یقه الکس در مشتش است‪.‬‬

‫هنری با صدای خفهای میگوید‪":‬تموم نشد؟ میشه حاال دیگه جونت رو در معرض‬
‫خطر قرار ندی؟"‬

‫الکس می گوید‪" :‬اوه‪ ،‬تو به بقیه اهمیت می دی‪ .‬امروز دارم تمام اعماق پنهانت رو یاد‬
‫میگیرم عزیزم"‪.‬‬

‫هنری نفسش را بیرون میدهد و از رویش غلت میزند‪ " .‬باورم نمیشه حتی خطر مرگ‬
‫هم تغیرت نمیده‪".‬‬

‫الکس فکر میکند عجیب ترین قسمت این است که آنچه او گفت درست است‪.‬‬

‫الکس مدام به بخشهایی از زندگی هنری پی میبرد که هرگز فکر نمیکرد وجود‬
‫دارند‪ .‬برای مثال یک مبارز‪ .‬باهوش‪ ،‬عالقه مند به افراد دیگر‪ .‬انصافاً نگران کننده است‪.‬‬
‫الکس دقیقا می داند که باید به هر یک از سناتورهای دموکرات چه چیزی بگوید که‬
‫آنها در مورد لوایح مُقر بیایند‪ ،‬دقیقا چه زمانی آدامس نیکوتین زهرا کم شده است‪،‬‬
‫دقیقاً چه طور به نورا نگاه کند تا شایعه‪$‬ها باال بگیرند‪ .‬خواندن مردم کاری است که‬
‫او انجام می دهد‪.‬‬

‫الکس واقعاً دوست ندارد که یک بچه سلطنتی سیستم او را خراب کنند‪ .‬اما او بیشتر‬
‫از آن مبارزه لذت می برد‪.‬‬
‫‪ | 75‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫آنجا دراز می کشد‪ ،‬منتظر است‪ .‬به صدای پاها در بیرون در گوش می دهد‪ .‬بگذار‬
‫دقایق بگذرد‪.‬‬

‫الکس تالش می کند‪":‬پس‪ ،‬آم‪ .‬جنگ ستارگان؟"‬

‫الکس منظوری غیرتهدید آمیز و توهین آمیز دارد‪ ،‬اما عادت پیروز می شود و صدایش‬
‫متهمکننده بیرون می آید‪.‬‬

‫هنری با قاطعیت میگوید‪":‬آره‪ ،‬الکس‪ ،‬باور کنی یا نه بچههای سلطنتی دوران‬


‫بچگیشون رو فقط با رفتن به مهمانی های چای نمی گذرونن‪".‬‬

‫" فکرکردم بیشتر شامل تمرین وضعیت بدن و لیگ چوگان نوجوانانه"‪.‬‬

‫هنری مکثی عمیقاً ناراضی می کند‪" .‬این ‪ ...‬ممکنه بخشی ازش باشه‪".‬‬

‫الکس می گوید‪ ":‬بنابراین تو به فرهنگ عامه عالقه داری‪ ،‬اما طوری رفتار می کنی که‬
‫انگار نداری‪ .‬یا اجازه نداری در موردش صحبت کنی چون واسه تاج و تخت نامناسبه‪،‬‬
‫یا انتخاب می کنی که در موردش صحبت نکنی چون میخوای مردم فکرکنن‬
‫بافرهنگی‪ .‬کدوم یکی؟"‬

‫هنری میپرسد‪":‬داری من رو روانکاوی میکنی؟فکرنکنم مهمونهای سلطمنتی اجازه‬


‫این کار رو داشته باشن‪".‬‬

‫"سعی میکنم بفهمم که چرا اینقدر متعهدی شبیه کسی که نیستی رفتار کنی‪ ،‬با توجه‬
‫به اینکه همین االن به اون دختر کوچولو گفتی بزرگی به معنای صادق بودن با خودته‪".‬‬
‫‪ | 76‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫هنری یا صدایی تیره میگوید‪ ":‬نمیدونم در مورد چی حرف میزنی‪ ،‬و اگر هم‬
‫میدونستم‪ ،‬مطمئن نیستم به تو ربطی داشته باشه‪".‬‬

‫الکس به او میگوید‪":‬واقعا؟ چون کامالً مطمئنام که از نظر قانونی ملزم به تظاهر به‬
‫اینم که بهترین دوستتم‪ ،‬و نمیدونم به این موضوع فکر کردی یا نه اما قضیه با این آخر‬
‫هفته تموم نمی شه‪ ".‬انگشتان هنری روی ساعدش سفت میشوند‪" .‬اگر این کار رو‬
‫بکنیم و دیگه هرگز با هم دیده نشیم‪ ،‬مردم میفهمن چرند گفتیم‪ .‬ما به هم گیر کردیم‪،‬‬
‫چه بخوایم چه نخوایم‪ ،‬پس من حق دارم که بدونم مشکلت چیه قبل از اینکه بهم حمله‬
‫کنی و برینی بهم‪".‬‬

‫هنری میگوید‪":‬چرا با این شروع نکنیم‪ "...‬و سرش را برمیگرداند تا نگاهش به الکس‬
‫بیفتد‪ .‬با این فاصله نزدیک الکس فقط می تواند شبح بینی قوی هنری را تشخیص دهد‬
‫"‪ ...‬که چرا دقیقا انقدر ازم متنفری؟"‬

‫"واقعا میخوای این گفتگو و داشته باشیم؟"‬

‫"شاید بخوام"‪.‬‬

‫الکس دست هایش را روی سینه جمع میکند‪ ،‬آن را به عنوان آینه ای برای تیک هنری‬
‫تشخیص می دهد وآنها را از هم جدا می کند‪.‬‬

‫"واقعاً یادت نمیآید که توی المپیک یه عوضی بودی؟"‬


‫‪ | 77‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫الکس آن را با جزئیات واضح به یاد می آورد‪ :‬خودش در هجده سالگی با جون و نورا‬
‫به عنوان نمایندگان کمپین انتخاباتی به بازیهای تابستان ریو اعزام شد‪ ،‬یک آخر هفته‬
‫از عکسبرداری و فروش تصویر «نسل بعدی همکاری جهانی»‪ .‬الکس بیشتر آن را‬
‫صرف نوشیدن کاپیرینا و متعاقبا باالآورن کاپیرینا به پشت سالن های المپیک کرد‪ .‬و‬
‫حتی سنجاق پرچم بریتانیای هنری را هم در اولین باری که مالقات کردند به یاد‬
‫میآورد‪.‬‬

‫هنری آه می کشد‪" .‬همون زمانی که تهدیدم کردی که میاندازیم توی رودخونه‬


‫تیمز؟"‬

‫الکس می گوید‪" :‬نه‪ .‬زمانی بود که تو یک عوضی پرافاده توی فینال شیرجه بودی‪.‬‬
‫واقعا یادت نیست؟"‬

‫" بیشتر بگو؟"‬

‫الکس خیره می شود‪".‬من به سمتت اومدم تا خودم رو بهت معرفی کنم و طوری بهم‬
‫خیره شدی که انگار توهین آمیزترین چیزی بودم که تا به حال دیدی‪ .‬درست بعد از‬
‫اینکه به من دست دادی‪ ،‬به سمت شان برگشتی و گفتی« میشه از شرش خالص بشی‪"».‬‬

‫یک مکث‪.‬‬

‫هنری می گوید‪" :‬آه‪" .‬گلویش را صاف می کند‪" .‬من متوجه نشدم که این رو شنیدی‪".‬‬
‫‪ | 78‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫الکس میگوید‪":‬احساس میکنم داری اصل مطلب رو گم میکنی‪ ،‬اینکه حرفت در‬
‫هر صورت عوضی طورانه بود‪".‬‬

‫"عادالنه ‪...‬است‪".‬‬

‫"آره‪ ،‬هست‪".‬‬

‫"هنری میپرسد‪":‬همین؟ فقط المپیک؟"‬

‫"این شروع ماجرا بود"‪.‬‬

‫هنری دوباره مکث می کند‪" .‬چرا زبونت گیر کرده"‪.‬‬

‫"الکس میگوید‪":‬این فقط‪" ...‬در حالی که روی کف یک کمد انباری‪ ،‬با شاهزاده‬
‫انگلستان منتظر تهدید امنیتش در پایان یک آخر هفته است که شبیه یک کابوس بسیار‬
‫خاص است‪ ،‬سانسور کردن خودش تالش زیادی می خواهد‪" .‬من نمیدونم‪ .‬کاری که‬
‫ما انجام میدیم خیلی سخته‪ .‬اما برای من سخت تره‪ .‬من پسر اولین رئیس جمهور زن‬
‫هستم و من مثل اون سفید نیستم‪ .‬مردم همیشه با من سخت تر برخورد می کنند‪ .‬و تو‪،‬‬
‫میدونی تویی‪ .‬و تو هم توی همه اینها به دنیا اومدی و همه فکر میکنن که پرنس‬
‫چارمینگی‪ .‬تو اساساً یک یادآور زنده هستی که من همیشه با شخص دیگهای مقایسه‬
‫میشم‪ ،‬مهم نیست چه کار میکنم‪ ،‬حتی اگر دو برابر بیشتر تالش کنم‪".‬‬

‫هنری برای مدت طوالنی ساکت است‪.‬‬


‫‪ | 79‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫هنری وقتی باالخره صحبت می کند‪ ،‬می گوید‪":‬خب‪ .‬من خیلی نمی تونم در مورد‬
‫بقیهاش کاری کنم‪ .‬اما می تونم بهت بگم که من در واقع اون روز یک عوضی بودم‪.‬‬
‫نه اینکه بهانه ای باشه‪ ،‬اما پدرم چهارده ماه قبلش مرده بود و من در اون زمان هنوز هم‬
‫هر روز زندگیم یک عوضی بودم‪ .‬و متاسفم‪".‬‬

‫هنری یک دستش را به پهلو میچرخاند و الکس لحظهای ساکت میشود‪.‬‬

‫بخش سرطان‪ .‬البته‪ ،‬هنری بخش سرطان را انتخاب کرد‪ .‬همانجا در برگه اطالعات‬
‫نوشت هشده بود‪ .‬پدر‪ :‬ستاره مشهور سینما آرتور فاکس‪ ،‬متوفی ‪ ،2015‬سرطان‬
‫پانکراس‪ .‬مراسم تشییع جنازه از تلویزیون پخش شد‪ .‬او در ذهنش به بیست و چهار‬
‫ساعت گذشته برمی گردد‪ :‬بی خوابی‪ ،‬قرصها‪ ،‬حالت چهره مالیم تنش آلود هنری‬
‫که در مالء عام به خود میگیرد که الکس همیشه آن را گوشه گیری خوانده است‪.‬‬

‫الکس چیزهای کمی در مورد این چیزها می داند‪ .‬اینطور نیست که طالق پدر و مادرش‬
‫زمان خوشایندی برای او بوده‪ ،‬یا مثل اینکه برای سرگرمی به شدت برای نمرات خوب‬
‫خودش را پاره میکند‪ .‬او برای مدت طوالنی آگاه است که اکثر مردم به این فکر‬
‫نمیکنند که آیا آنها به اندازه کافی خوب خواهند بود یا آنها کل جهان را ناامید‬
‫میکنند‪ .‬او هرگز فکرنمیکرد هنری ممکن است چیزی مشابه را احساس کند‪.‬‬

‫هنری دوباره گلویش را صاف می کند و چیزی شبیه به وحشت به جان الکس میافتد‪.‬‬
‫او دهانش را باز می کند و می گوید‪" :‬خب‪ ،‬خوبه که بدونم بینقص نیستی‪".‬‬
‫‪ | 80‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫الکس تقریباً می تواند بشنود که هنری چشمانش را در حدقه می چرخاند و از این بابت‬
‫سپاسگزار است‪ ،‬آسایش آشنای دشمنی‪.‬‬

‫دوباره ساکت می شوند‪ ،‬غبار گفتگو فرو می نشیند‪ .‬الکس نمی تواند چیزی بیرون از‬
‫در یا هیچ آژیر خیابانی را بشنود‪ ،‬اما هنوز کسی برای برداشتن آنها نیامده است‪.‬‬

‫سپس‪ ،‬هنری بدون تعارف‪ ،‬در سکوتی که کشش دارد‪ ،‬میگوید‪ ":‬بازگشت جدای"‪.‬‬

‫یک لحظه میگذرد‪" .‬چی؟"‬

‫هنری می گوید‪ ":‬در جواب سوالت‪ .‬آره‪ ،‬من جنگ ستارگان رو دوست دارم‪ ،‬و قسمت‬
‫مورد عالقم بازگشت جدای هست‪".‬‬

‫الکس می گوید‪" :‬اوه‪ .‬اشتباه می کنی"‪.‬‬

‫هنری کوچکترین و شیک ترین پوف آزرده عمرش را میکند‪ .‬بوی نعناع می دهد‪.‬‬
‫الکس در برابر اصرار برای پرتاب یک آرنج دیگر مقاومت می کند‪" .‬چطور در مورد‬
‫قسمت مورد عالقه خودم اشتباه میکنم؟ یک حقیقت شخصیه‪".‬‬

‫" یک حقیقت شخصیه که اشتباه و بده‪".‬‬

‫"پس تو کدوم رو ترجیح می دی؟ لطفا خطام رو بهم نشون بده‪".‬‬

‫"باشه‪ ،‬امپراتوری"‪.‬‬

‫هنری نفسش را داخل میکشد‪ " .‬خیلی تاریکه"‪.‬‬


‫‪ | 81‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫الکس میگوید‪ ":‬آره‪ ،‬واسه همینه که خوبه‪ .‬از نظر موضوعی پیچیدهترینشونه‪ .‬بوسه‬
‫هان و لیا توشه‪ ،‬یودا رو مالقات میکنی‪ ،‬هان در اوج بازیشه‪ ،‬الندو کالریسیان لعنتی‪ ،‬و‬
‫بهترین پایان تاریخ سینما‪ .‬جدای چی داره؟ اوک های مسخره"‪.‬‬

‫" اوکها عالین‪".‬‬

‫" اوکها احمقن‪".‬‬

‫"اما اندور"‪.‬‬

‫"اما هوث‪ .‬دلیلی وجود داره که مردم همیشه به بهترین و خفنترین قسمت از یک سه‬
‫گانه‪ ،‬امپراتور مجموعه میگن‪".‬‬

‫"خیلی هم خوبه‪ .‬اما ارزش یک پایان خوش چی میشه؟"‬

‫"مثل یک پرنس چارمینگ واقعی صحبت میکنی‪".‬‬

‫" من فقط می گم که ثبات جدای رو دوست دارم‪ .‬همه چیز رو به خوبی به هم گره‬
‫میزنه‪ .‬و تم کلی که قصد داری از فیلم ها حذف کنی امید و عشق و ‪ ...‬آم‪ ،‬میدونی‪،‬‬
‫همه اینها است‪ .‬که جدای تو رو با حس بیشترشون آشنا میکنه‪".‬‬

‫هنری سرفه می کند و الکس دوباره میچرخد تا به او نگاه کند که در باز و سایه غول‬
‫پیکر کش ظاهر می شود‪.‬‬
‫‪ | 82‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫او در حالی که به سنگینی نفس میکشد‪ ،‬میگوید‪":‬هشدار اشتباه‪ .‬چندتا بچه احمق‬
‫برای دوستاشون آتش بازی آوردن‪ ".‬او به آنها نگاه می کند که به پشت دراز کشیده‬
‫و در نور ناگهانی و خشن راهرو پلک میزنند‪.‬‬

‫"به نظر دنجه"‪.‬‬

‫الکس میگوید‪":‬آره‪ ،‬ما واقعاً با هم پیوند خوردیم‪ ".‬دستش را دراز می کند و به کش‬
‫اجازه می دهد او را روی پاهایش بکشد‪.‬‬

‫بیرون کاخ کنزینگتون‪ ،‬الکس گوشی هنری را از دستش میگیرد و قبل از اینکه‬
‫اعتراض کند یا به خاطر خشونت به اموال سلطنتی نگهبانان را خبر کند به سرعت یک‬
‫صفحه تماس خالی را باز می کند‪ .‬ماشین منتظر است تا او را به فرودگاه خصوصی‬
‫خانواده سلطنتی بازگرداند‪.‬‬

‫الکس می گوید‪ ":‬بیا‪ .‬این شماره منه‪ .‬اگر قراره این وضع رو ادامه بدیم‪ ،‬ارتباط از طریق‬
‫مالزما آزاردهنده است‪ .‬فقط بهم پیام بده‪ .‬راهش رو پیدا میکنیم‪".‬‬

‫هنری با حالتی که گیج شده است به الکس خیره میشود‪ ،‬و الکس تعجب می کند که‬
‫این مرد چگونه دوستانی دارد‪.‬‬

‫هنری در نهایت می گوید‪" :‬درسته‪ .‬ممنون"‪.‬‬

‫الکس به او میگوید‪ " :‬واسه خراب بازی زنگ نزنی" و هنری زیر خنده میزند‪.‬‬
‫‪ | 83‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫فصل سوم‬

‫از آمریکا‪ ،‬با عشق‪ :‬دوستی آشکار هنری و الکس‬

‫هشدار جدید برومنس‪17‬؟ عکس های پسر اول آمریکا و شاهزاده هنری‬

‫عکس‪ :‬آخر هفته الکس در لندن‬

‫برای اولین بار در هفته‪ ،‬الکس از گشتن در تیترهای گوگلش عصبانی نیست‪ .‬عالوه بر‬
‫این آنها به مجله مردم یک مطلب انحصاری دادهاند – تعدادی نقل قول عمومی در‬
‫مورد اینکه چقدر دوستی با هنری و «تجربه زندگی مشترکشان» به عنوان فرزندان‬
‫رهبران جهان برای الکس «ارزشمند» است‪ .‬الکس فکر می کند که تجربه اصلی زندگی‬
‫مشترک آنها احتماال این آرزوست که بتوانند آن نقل قول را در اقیانوسِ بین خود‬
‫بیندازند و غرق شدنش را تماشا کنند‪.‬‬

‫‪17‬‬
‫رابطه دوستانه نزدیک دو پسر‬
‫‪ | 84‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫با این حال‪ ،‬مادرش دیگر مرگ جعلیاش را نمیخواهد و دیگر هزاران توییت در‬
‫ساعت دریافت نمیکند‪ ،‬بنابراین آن را یک برد به حساب می آورد‪.‬‬

‫الکس از یک دانشجوی سال اول شیفته افراد مشهور که به او نگاه میکند فرار کرده و‬
‫از سالن خارج و به سمت شرقی محوطه دانشگاه میرود‪ ،‬و آخرین جرعه قهوه سرد‬
‫خود را سر میکشد‪ .‬کالس اول امروز یک درس اختیاری بود که او به خاطر ترکیبی‬
‫از شیفتگی بیمارگونه و کنجکاوی دانشگاهی میخواند‪ :‬مطبوعات و ریاست جمهوری‪.‬‬
‫او در حال حاضر به خاطر تالش برای اینکه مطبوعات را از خراب کردن ریاست‬
‫جمهوری بازدارد از پا افتاده‪ ،‬و طنز ماجرا هم از بین نمیرود‪.‬‬

‫درس امروز درباره رسواییهای جنسی ریاست جمهوری در طول تاریخ بود و او به نورا‬
‫پیام می دهد‪ :‬احتمال اینکه یکی از ما درگیر یک رسوایی جنسی قبل از پایان ترم دوم بشه چقدره؟‬

‫پاسخ او در عرض چند ثانیه می آید‪ :‬به احتمال ‪ ٪94‬آلتت خودش رو تبدیل به یک شخصیت‬
‫تکراری تو صورت ملت میکنه‪ .‬راستی اینو دیدی؟‬

‫یک لینک پیوست شده است‪ :‬یک پست وبالگ پر از تصاویر‪GIF ،‬های متحرک از‬
‫خودش و هنری در ‪ .This Morning‬لبخندهای مشترک‪ .‬نگاه های توطئه آمیز‪ .‬در‬
‫زیر صدها نظر در مورد اینکه چقدر خوش تیپ هستند‪ ،‬و با هم چقدر خوب به نظر‬
‫میرسند وجود دارد‪.‬‬

‫یکی از کامنتگذاران مینویسد‪ ،‬خدای من‪ ،‬چرا با هم قرار نمیذارید‪.‬‬


‫‪ | 85‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫الکس آنقدر می خندد که نزدیک است در یک فواره بیفتد‪.‬‬

‫***‬
‫طبق معمول‪ ،‬نگهبان ساختمان دیرکسن در حالی که الکس از حراست عبور میکند به‬
‫او نگاه میکند‪ .‬او مطمئن است که الکس کسی بود که تابلوی بیرون از دفتر یک‬
‫سناتور خاص را خراب کرد تا بنویسد مک کانل هرزه‪ ،‬اما هرگز آن را ثابت نخواهد‬
‫کرد‪.‬‬

‫کش برای برخی از مأموریتهای شناسایی سنای الکس همراهش میرود بنابراین وقتی‬
‫او برای چند ساعت ناپدید می شود‪ ،‬هیچ کس وحشت نمی کند‪ .‬امروز‪ ،‬کش روی‬
‫نیمکت تکیه میدهد و پادکست هایش را دنبال می کند‪ .‬او همیشه با شیطنتهای الکس‬
‫راحتتر از بقیه برخورد میکرد‪.‬‬

‫الکس از زمانی که پدرش برای اولین بار برگزیده شد طرح ساختمان را حفظ کرده‬
‫است‪ .‬اینجا جایی است که او دانش دایره المعارفی خود را درباره سیاستگذاری و‬
‫طرزکار یادگرفته و جایی که بعدازظهرهایش را بیش از آنچه که تصور میکرد صرف‬
‫شناسایی دستیاران جذاب و جست و جو برای شایعات میکند‪ .‬مادرش وانمود می کند‬
‫که عصبانی است اما بعداً با حیله گری از او اطالعات می خواهد‪.‬‬

‫از آنجایی که امروز سناتور اُسکار دیاز در کالیفرنیا در حال سخنرانی در یک‬
‫گردهمایی برای کنترل اسلحه است‪ ،‬او به جای آن دکمه طبقه پنجم را میزند‪.‬‬
‫‪ | 86‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫سناتور مورد عالقه او رافائل لونا‪ ،‬یک سناتور مستقل‪ 18‬از کلرادو و جدیدترین فرزند‬
‫سیاست با سن سی و نه سال است‪ .‬پدر الکس او را زیر بال خود گرفت در حالی که او‬
‫فقط یک وکیل دادگستری آیندهدار بود‪ ،‬و اکنون او عزیز سیاست ملی برای اوال برنده‬
‫شدن در یک انتخابات ویژه و یک ژنرال در بردن متوالی رقبای قوی برای صندلی‬
‫سنایش‪ ،‬و دوم‪ ،‬تسلط بر روزنامه هیل به عنوان یکی از ‪ 50‬فرد جذاب آمریکاست‪.‬‬

‫الکس تابستان ‪ 2018‬را در مبارزات انتخاباتی لونا در دنور گذراند‪ ،‬بنابراین آنها رابطه‬
‫ناکارآمد خود را بر اساس اسمارتیزهای طعم گرمسیری پمپ بنزین و کار شبانه روزی‬
‫تهیه پیش نویس بیانیه های مطبوعاتی پایه گذاری کردند‪ .‬الکس گاهی حس میکند‬
‫که روح سندروم تونل کارپالش‪ 19‬با دردی زیبا به آغوشش برمیگردد‪.‬‬

‫او لونا را در دفترش میبیند‪ ،‬در حالی که عینکهای دسته شاخی مطالعه چیزی از ظاهر‬
‫همیشگی او به عنوان یک ستاره سینما که لغزیده و در دام سیاست افتاده کم نمی کند‪.‬‬
‫الکس همیشه گمان میکرد که چشمان قهوه ای روح نواز و تهریش کامال آراسته و‬
‫استخوان گونه دراماتیکش هر رایی که به خاطر التین و آشکارا همجنسگرا بودن از‬
‫دست داده به او بازگردانده است‪.‬‬

‫آلبومی که در اتاق با صدای آهسته پخش می شود‪ ،‬آلبوم مورد عالقه قدیمی الکس‬
‫است که از دنور به یاد می آورد‪ :‬آبهای گل آلود‪ .‬وقتی لونا به باال نگاه میکند و‬

‫‪18‬‬
‫سناتور مستقل یعنی به هیچ حزبی وابسته نیست‪.‬‬
‫‪19‬‬
‫بیماری در مچ دست که به علت نوشتن و تایپ زیاد ایجاد میشود و درد در مچ دست را به همراه دارد‪.‬‬
‫‪ | 87‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫الکس را در آستانه در می بیند‪ ،‬قلمش را روی انبوهی از کاغذها را میاندازد و به‬


‫صندلی خود تکیه می دهد‪.‬‬

‫او میگوید‪ ":‬اینجا چه غلطی میکنی بچه؟"و مانند یک گربه الکس را تماشا می کند‪.‬‬

‫الکس دستش را در جیبش می برد و یک بسته اسمارتیز بیرون می آورد و صورت لونا‬
‫بالفاصله به لبخندی نرم میشود‪.‬‬

‫او میگوید‪" :‬آی باریکال پسر"‪ ،‬و به محض اینکه الکس آن را روی دفترش میاندازد‪،‬‬
‫آن را برمیدارد‪ .‬با پا صندلی جلوی میز را برای الکس بیرون میکشد‪.‬‬

‫الکس مینشیند و به لونا نگاه میکند که بسته را با دندانهایش باز میکند‪.‬‬

‫"امروز روی چی کار میکنیم؟"‬

‫" تو در حال حاضر بیشتر از چیزی که باید در مورد چیزای روی این میز میدونی‪".‬‬
‫الکس خودش هم میداند ‪ -‬همان اصالحات مراقبت های بهداشتی سال گذشته‪،‬‬
‫اصالحاتی که از زمان از دست دادن مجلس سنا در میانترمها متوقف شد‪" .‬واقعا چرا‬
‫اینجایی؟"‬

‫"هوم‪ ".‬الکس یک پای خود را روی یکی از دسته های صندلی قالب می کند‪".‬ناراحتم‬
‫که نمی تونم بدون انگیزههای پنهانی به مالقات یک دوست عزیز خانوادگی بروم‪".‬‬

‫"مزخرف نگو"‪.‬‬
‫‪ | 88‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫قفسه سینه اش را می گیرد‪" .‬قلبم شکست"‪.‬‬

‫"تو منو خسته میکنی"‬

‫"من تو رو مسحور میکنم"‪.‬‬

‫"االن زنگ میزنم حراست‪".‬‬

‫"منصفانه است‪".‬‬

‫لونا میگوید‪":‬در عوض‪ ،‬بیا در مورد تعطیالت اروپایی کوچیکت حرف بزنیم"‪ .‬او با‬
‫چشمان زیرکانه روی الکس ثابت میشود‪ ".‬باید کریسمس امسال منتظر یه هدیه‬
‫مشترک از طرف تو و شاهزاده باشم؟"‬

‫الکس طفره میرود‪ ":‬راستیتش حاال که اینجام‪ ،‬یک سوال ازت دارم"‪.‬‬

‫لونا می خندد‪ ،‬به عقب خم می شود و دست هایش را پشت سرش در هم قفل میکند‪.‬‬
‫الکس احساس میکند که صورتش برای نیم ثانیه داغ میشود‪ ،‬آدرنالین مسخرهای که‬
‫به این معنی است که رافائل برای استهزا دست روی موضوع خوبی گذاشته‪" .‬البته که‬
‫داری‪".‬‬

‫الکس می پرسد‪" :‬میخواستم بدونم چیزی در مورد کانر شنیدی‪ .‬تأییدیه یک سناتور‬
‫مستقل دیگه خیلی به دردمون میخوره‪ .‬به نظرت یکی بهمون میده؟"‬
‫‪ | 89‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫او به سادگی مثل اینکه در مورد چیزی بیضرر مثل آب و هوا می پرسد این سوال را‬
‫مطرح میکند‪ .‬استنلی کانر‪ ،‬سناتور مستقل و دیوانه قدیمی و دوستاشتنی ایالت دالوِر‬
‫و با یک تیم رسانهای انباشته از جوانان بیست و چند ساله‪ ،‬می تواند یک سقوط بزرگ‬
‫در خط مسابقه ای باشد که پیش بینی می شود بسیار نزدیک باشد‪ ،‬و هر دو آن را‬
‫میدانند‪.‬‬

‫لونا یک اسمارتیز را می مکد‪ ".‬داری میپرسی که بهمون تأیید میده یا میدونم باید‬
‫روی چی دست بذارم تا بهمون تاییده بده؟"‬

‫"راف‪ .‬رفیق شفیق‪ .‬می دونی که من هرگز چنین چیز نامناسبی رو ازت نمیخوام‪".‬‬

‫لونا آهی میکشد‪ ،‬روی صندلی خود می چرخد‪ .‬اون یک بازیکن آزاده‪ .‬معضالت‬
‫اجتماعی معموالً اون رو به سمت خودش سوق می ده‪ ،‬اما میدونی که در مورد برنامه‬
‫اقتصادی مادرت چه احساسی داره‪ .‬احتماال سابقه رایاش رو بهتر از من میدونی بچه‪.‬‬
‫اون طرف یک جناح نمیمونه‪ .‬ممکنه در مورد مالیات نظر کامالً متفاوتی داشته باشه‪".‬‬

‫"و چیزی که تو میدونی و من نمیدونم؟"‬

‫او نیشخند می زند‪ ".‬می دونم که ریچاردز داره به مستقل ها قول یک برنامه میانه رو با‬
‫تغییرات بزرگ در مورد مسائل غیر اجتماعی میده‪ .‬و میدونم که ممکنه بخشی از اون‬
‫برنامه با موضع کانر در مورد مراقبتهای بهداشتی همخوانی نداشته باشه‪ .‬به صورت‬
‫فرضی‪ ،‬اگر درگیر توطئههای تو بودم شاید از اینجا شروع میکردم‪".‬‬
‫‪ | 90‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫"و فکر نمیکنی فایدهای در تعقیب سرنخهای نامزدهای جمهوری خواهی که ریچاردز‬
‫نیستن وجود داشته باشه؟"‬

‫لونا با لبخندی میگوید‪" :‬لعنت‪ .‬احتمال روبرو شدن مادرت با نامزدی که مسیح موعود‬
‫پوپولیسم جناح راست و وارث میراث خانوادگی ریچاردز نیست؟ خیلی بعیده‪".‬‬

‫الکس لبخند می زند‪" .‬تو من رو کامل میکنی‪ ،‬راف‪".‬‬

‫لونا دوباره چشمانش را در حدقه میچرخاند‪ .‬او میگوید‪" :‬بیا برگردیم سر موضوع تو‪.‬‬
‫فکر نکن متوجه تغییر موضوع نشدم‪ .‬جهت اطالع سر شرطبندی اینکه چقدر طول‬
‫میکشه یه حادثه بینالمللی درست کنی برنده استخر اداره شدم‪".‬‬

‫الکس با ادای اینکه به او خیانت شده هینی میگوید‪" :‬عجب‪ ،‬فکر کردم می تونم بهت‬
‫اعتماد کنم"‪.‬‬

‫"جریان چیه؟"‬

‫الکس می گوید‪" :‬هیچ جریانی نیست‪ .‬هنری ‪ ...‬یه شخصه که می شناسم و ما یک کار‬
‫احمقانه انجام دادیم‪ .‬مجبور شدم درستش کنم‪ .‬مشکلی نیست‪".‬‬

‫لونا در حالی که هر دو دستش را باال می گیرد‪ ،‬می گوید‪" :‬باشه‪ ،‬باشه‪ .‬جذابه نه؟"‬

‫الکس صورتش را در هم میکشد‪" .‬آره‪ ،‬اگه تو نخ شاهزادههای قصهها باشی‪".‬‬

‫"کسی هم هست که نباشه؟"‬


‫‪ | 91‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫الکس می گوید‪" :‬من نیستم‪".‬‬

‫لونا یک ابرو را کمان می کند‪ " .‬تو راست میگی‪".‬‬

‫"چیه؟"‬

‫او می گوید‪ ":‬فقط یاد تابستون قبلی افتادم‪ .‬یه خاطره واضح ازت دارم که اساساً داری‬
‫یک عروسک طلسم واسه شاهزاده هنری روی میزت میسازی‪".‬‬

‫"نخیر"‪.‬‬

‫"یا یک تخته دارت بود که عکس صورتش روش بود؟"‬

‫الکس پایش را از روی دسته صندلی برمیدارد تا بتواند هر دو پاهایش را روی زمین‬
‫بگذارد و دستانش را با عصبانیت جمع کند‪".‬من یه بار یک مجله روی میزم داشتم که‬
‫عکس صورتش روش بود‪ ،‬چون خودم توش بودم و اون به صورت اتفاقی روی جلد‬
‫بود‪".‬‬

‫"یک ساعت بهش خیره بودی‪".‬‬

‫الکس می گوید‪ ":‬دروغه‪ .‬تهمته‪".‬‬

‫"انگار میخواستی با ذهنت آتیشش بزنی‪".‬‬

‫"منظورت از حرفات چیه؟"‬

‫او می گوید‪" :‬فکر می کنم جالبه‪ .‬چقدر سریع روزگار می گذره"‪.‬‬


‫‪ | 92‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫الکس می گوید‪ ":‬بیخیال‪ .‬این ‪ ...‬سیاسته‪".‬‬

‫"آهان"‪.‬‬

‫الکس مثل یک سگ سرش را تکان می دهد‪ ،‬انگار می خواهد موضوع را از اتاق‬


‫پراکنده کند‪ ".‬تازه‪ ،‬اومدم اینجا تا در مورد تأییدیه ها صحبت کنم‪ ،‬نه کابوسهای شرم‬
‫آور روابط عمومیم‪".‬‬

‫لونا با حیلهگری میگوید‪":‬آه‪ ،‬فکرکردم اومدی به دوست خانوادگیت سر بزنی؟"‬

‫"البته‪ .‬منظور منم همین بود‪".‬‬

‫"الکس‪ ،‬بعد از ظهر جمعه کار دیگهای واسه انجام دادن نداری؟ بیست و یک سالهته‪.‬‬
‫باید آبجو بازی کنی یا واسه پارتی آماده بشی یا هرچیز دیگهای‪".‬‬

‫او دروغ می گوید‪" :‬من همه این کارها رو انجام می دم‪ .‬این کار رو هم اضافه انجام‬
‫میدم"‪.‬‬

‫"بیخیال‪ .‬دارم سعی میکنم نصیحتت کنم‪ .‬از یه پیرمرد به یه نسخه جوونتر از خودم‪".‬‬

‫"تو سی و نه سالته"‪.‬‬

‫"کبدم نود و سه سالشه‪".‬‬

‫"این تقصیر من نیست"‪.‬‬

‫"بعضی از آخر شبهای دنور میتونست متفاوت باشه‪".‬‬


‫‪ | 93‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫الکس می خندد‪" .‬ببین‪ ،‬به همین خاطره که ما با هم دوستیم‪".‬‬

‫لونا به او می گوید‪" :‬الکس‪ ،‬تو به دوستای دیگهای هم نیاز داری‪ .‬دوستایی که توی‬
‫کنگره نیستن"‪.‬‬

‫"من دوست دارم! جون و نورا رو دارم‪".‬‬

‫" آره‪ ،‬خواهرت و دختری که یه ابر رایانه است‪ ".‬لونا قیافه خشک و بیروحی‬
‫دارد‪".‬باید قبل از اینکه از پا بیفتی واسه خودت وقت بذاری بچه‪ .‬به یک سیستم پشتیبانی‬
‫بزرگتر نیاز داری‪".‬‬

‫الکس میگوید‪ ":‬بهم نگو «بچه»‪".‬‬

‫لونا آه می کشد‪" :‬اِی‪ .‬کارت تموم شد؟ چندتا کار واقعی واسه انجام دادن دارم‪".‬‬

‫الکس در حالی که خود را از روی صندلی بلند می کند‪ ،‬می گوید‪" :‬آره‪ ،‬آره‪ .‬هی‪،‬‬
‫مکسین توی شهره؟"‬

‫"لونا سرش را خم میکند و میپرسد‪":‬واترز؟ لعنت‪ ،‬واقعا آرزوی مرگ داری‪ ،‬ها؟"‬

‫همانطور که میراث سیاسی پیش می رود‪ ،‬خانواده ریچاردز یکی از مهمترین بخشهای‬
‫پیچیدهی تاریخ هستندکه الکس سعی کرده کشف کند‪.‬‬

‫روی یکی از برگه یادداشتهای چسبی که به لپتاپش چسبانده‪ ،‬نوشته است‪:‬‬


‫‪ | 94‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫کندیز ‪ +‬بوش ‪ +‬بیزارو مافیای قدیمی پول سیث پاورز= ریچاردز؟ این‬
‫تقریباً تئوری است که او تاکنون کشف کرده است‪.‬‬

‫جفری ریچاردز‪ ،‬نامزد فعلی و ظاهراً تنها پیشتاز مخالف مادرش‪ ،‬تقریباً بیست سال یک‬
‫سناتور برای یوتا بوده است‪ ،‬که به معنای سابقه رای دادن و قوانین زیادی است که تیم‬
‫مادرش قبالً آن را بررسی کرده است‪ .‬الکس بیشتر عالقه مند به چیزهایی است که‬
‫پیبردن به آنها سختتر است‪ .‬نسل های زیادی از ریچاردز دادستان کل و قاضی‬
‫فدرال ریچاردز وجود دارد‪ ،‬آنها قادر به دفن هر اطالعاتی خواهند بود‪.‬‬

‫تلفنش زیر مجموعهای از فایلهای روی میزش ویبره میکند‪ .‬پیامی از جون‪ :‬شام؟ دلم‬
‫واسه صورتت تنگ شده‪ .‬او جون را دوست دارد ‪ -‬واقعاً‪ ،‬بیش از هر چیزی در دنیا ‪ -‬اما‬
‫االن در حال و هوای دیگری است‪ .‬هنگامی که سی دقیقه دیگر کارش تمام شد‪،‬‬
‫پاسخش را میدهد‪.‬‬

‫او به ویدئوی مصاحبه ریچاردز که در یک تبلت متوقف شده نگاه می کند‪ .‬در چهره‬
‫مرد به دنبال نشانه های غیرکالمی میگردد‪ .‬موهای خاکستری طبیعی‪ .‬دندان های سفید‬
‫براق‪ ،‬مانند دندان کوسه‪ .‬فک محکم آمریکایی‪ .‬فروشندهای عالی‪ ،‬با توجه به اینکه‬
‫آشکارا در مورد یک صورتحساب در کلیپ دروغ می گوید‪.‬‬

‫الکس یادداشت برمیدارد‪.‬‬


‫‪ | 95‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫یک ساعت و نیم بعد می گذرد تا اینکه ویبره دیگری او را از شیرجهای عمیق در‬
‫مالیاتهای مشکوک عموی ریچاردز در سال ‪ 1986‬بیرون میکشد‪ .‬متنی از مادرش‬
‫در چت گروهی خانواده‪ ،‬یک ایموجی پیتزا‪ .‬او صفحه خود را نشانه گذاری میکند و‬
‫به طبقه باال میرود‪.‬‬

‫شام های خانوادگی کمیاب هستند و کمتر از هرچیز دیگری که در کاخ سفید اتفاق‬
‫می افتد‪ .‬مادرش یک نفر را می فرستد تا پیتزاها را بگیرد و اتاق بازی در طبقه سوم را‬
‫با بشقاب های کاغذی و بطری های شینر که از تگزاس ارسال شده اند تسخیر میکنند‪.‬‬
‫همیشه دیدن یک کت و شلواری تنومند در حال صحبت کردن رمزی با میکروفن خود‬
‫سرگرم کننده است‪" :‬خرس سیاه فلفل موزی اضافی درخواست کرده"‪.‬‬

‫جون قبال روی صندلی نشسته و یک جرعه آبجو مینوشد‪ .‬خنجر گناه وقتی پیامش را‬
‫به خاطر می آورد بالفاصله به الکس ضربه می زند‪.‬‬

‫می گوید‪" :‬لعنت‪ ،‬خیلی االغم‪".‬‬

‫"هوم‪ ،‬آره هستی‪".‬‬

‫" اما‪ ،‬از نظر فنی ‪ ...‬دارم باهات شام میخورم؟"‬

‫جون با آه می گوید‪ ":‬فقط پیتزام رو بیار"‪ .‬بعد از اینکه سرویس مخفی یک مسابقه‬
‫فریاد مبتنی بر زیتون را در سال ‪ 2017‬اشتباه گرفت و تقریبا عمارت را در حالت قفل‬
‫قرار داد‪ ،‬آنها اکنون هر کدام پیتزای مخصوص به خود را دریافت می کنند‪.‬‬
‫‪ | 96‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫"حتما‪ ،‬عشقم‪ ".‬او مارگریتای جون و پپرونی و قارچ خودش را پیدا میکند‪.‬‬

‫هنگامی که با پیتزایش جایی مینشیند صدایی از جایی پشت تلویزیون می گوید‪ ":‬سالم‬
‫الکس‪".‬‬

‫او پاسخ می دهد‪" :‬هی‪ ،‬لئو‪ ".‬پدر ناتنی اش در حال سر و کله زدن با سیم کشی است‪،‬‬
‫احتماالً آن را دوباره سیم کشی میکند تا کاری را انجام دهد که در کمیک مرد آهنی‬
‫منطقیتر است‪ ،‬مانند کاری که با اکثر وسایل الکترونیکی انجام میدهد ‪ -‬عادت های‬
‫عجیب و غریب مخترع میلیونر به سختی از بین می رود‪ .‬الکس میخواهد چیزی بگوید‬
‫که مادرش به داخل می آید‪.‬‬

‫او میگوید‪":‬چرا گذاشتید کاندیدای ریاست جمهوری بشم؟" و به زور به کیبورد‬


‫تلفنش ضربه می زند‪ .‬کفشهای پاشنهبلندش را گوشهای میاندازد و گوشی خود را به‬
‫دنبال آنها پرتاب میکند‪.‬‬

‫صدای لئو میگوید‪" :‬چون خوب میدونیم نباید جلوت رو بگیریم‪ ".‬سر ریشو و‬
‫عینکیاش را بیرون میآورد و می افزاید‪ ":‬و چون دنیا بدون تو از هم میپاشه‪ ،‬اُرکیده‬
‫درخشانم‪".‬‬

‫مادرش چشمانش را در حدقه میچرخاند اما لبخند می زند‪ .‬آنها همیشه همینطور‬
‫بودهاند‪ ،‬از زمانی که برای اولین بار در یک رویداد خیریه وقتی الکس چهارده ساله‬
‫بود همدیگر را مالقات کردند‪ .‬مادرش رئیس مجلس و او یک نابغه با ده ها حق ثبت‬
‫‪ | 97‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫اختراع و پول برای سوزاندن روی ابتکارات سالمت زنان بود‪ .‬اکنون‪ ،‬مادرش رئیس‬
‫جمهور است و لئو شرکت های خود را فروخته تا وقت خود را صرف انجام وظایف‬
‫مرد اول ایالت متحده کند‪.‬‬

‫الن دو اینچ زیپ را در پشت دامن خود آزاد می کند که نشانه این است که کارش به‬
‫طور رسمی برای آن روز تمام شده است‪ ،‬و یک برش برمیدارد‪.‬‬

‫او می گوید‪ ":‬خیلی خب‪ ".‬و صورتش را با دستش میمالد ‪ -‬رئیس جمهور میرود‪،‬‬
‫مادر برمیگردد‪" .‬سالم‪ ،‬عزیزای دلم"‪.‬‬

‫الکس و جون به طور هماهنگ از میان لقمه های غذا زیر لب زمزمه می کنند‪":‬علیک‪".‬‬

‫الن آهی میکشد و به لئو نگاه میکند‪" .‬من این کار روکردم‪ ،‬نه؟ خیلی بیادبن‪ .‬مثل‬
‫چند تا موش کوچیک‪ .‬واسه همینه که میگن زنا نمیتونن همه چیز رو با هم داشته‬
‫باشن‪".‬‬

‫لئو می گوید‪":‬اونها شاهکارن‪".‬‬

‫او میگوید‪ ":‬یه خبر خوب‪ ،‬یک خبر بد‪ .‬بیاید انجامش بدیم"‪.‬‬

‫این سیستم مادامالعمر الن برای رسیدن به اتفاقات روزهایی است که درشلوغ ترین‬
‫برنامه خود قرار دارد‪ .‬الکس با مادری بزرگ شد که گاهی اوقات ترکیبی گیج کننده‬
‫از فردی به شدت سازماندهی شده و متعهد به خطوط ارتباط عاطفی بود‪ ،‬مانند یک‬
‫مربی زندگی که بیش از حد روی او سرمایه گذاری شده است‪.‬‬
‫‪ | 98‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫هنگامی که الکس اولین دوست دختر خود را پیدا کرد‪ ،‬او یک پاورپوینت برایش ارائه‬
‫داد‪.‬‬

‫"ممم‪ ".‬جون یک لقمه را می بلعد‪" .‬خبر خوب‪ .‬اوه! اوه خدای من‪ .‬رونان فارو در‬
‫مورد مقالم برای مجله نیویورک توییت زد و ما کامالً درگیر یه مکالمه شوخ طبعانه‬
‫توئیتری شدیم‪ .‬قسمت اول از بازی طوالنیم برای اینکه مجبورش کنم دوستم بشه در‬
‫جریانه‪".‬‬

‫الکس میگوید‪ ":‬طوری رفتار نکن که انگار این بخشی از یک بازی طوالنیمدت‬
‫برای سوء استفاده از موقعیتت برای قتل وودی آلن و جا زدنش به عنوان یک تصادف‬
‫نیست‪".‬‬

‫" اون خیلی ضعیفه؛ فقط یک هل خوب الزمه‪"...‬‬

‫مادرشان حرفش را قطع میکند‪":‬چند بار باید بگم که در مورد توطئههای قتلتون جلوی‬
‫رئیس جمهور حرف نزنید؟ انکار منطقی‪ .‬یاال"‪.‬‬

‫جون می گوید‪ ":‬به هر حال‪ .‬خبر بد اینه که ‪ ...‬خب‪ ،‬وودی آلن هنوز زنده است‪ .‬نوبت‬
‫توعه‪ ،‬الکس‪".‬‬

‫الکس میگوید‪ ":‬خبر خوب‪ ،‬با یه سخنرانی طوالنی یکی از استادام رو مجبور کردم با‬
‫اینکه یکی از سواالی آخرین امتحانمون گمراه کننده بوده موافقت کنه‪ ،‬بنابراین برای‬
‫جوابم که درست بود امتیاز کامل میگیرم‪ ".‬او یک تکه آبجو مینوشد‪ ".‬خبر بد‪،‬‬
‫‪ | 99‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫مامان‪ ،‬من نقاشی جدید سالن طبقه دوم رو دیدم‪ .‬و باید بدونم که چرا اجازه دادی‬
‫نقاشی جورج دبلیو بوش توی خونمون باشه‪".‬‬

‫الن می گوید‪ ":‬این یک حرکت دو حزبیه‪ .‬برای مردم دوست داشتنیه‪".‬‬

‫الکس می گوید‪":‬هر وقت به اتاقم می رم باید از کنارش رد شم‪ .‬چشمهای ریز براقش‬
‫همه جا دنبالم میکنه‪".‬‬

‫"همونجا میمونه"‪.‬‬

‫الکس آه می کشد‪" .‬باشه"‪.‬‬

‫لئو در مرحله بعدی قرار می گیرد ‪ -‬طبق معمول‪ ،‬خبر بد او به نوعی خبرخوب است ‪-‬‬
‫و بعد نوبت الن است‪.‬‬

‫" خب‪ ،‬سفیرم توی سازمان ملل گند زد توی تنها کاری که داشت و یک چیز احمقانه‬
‫در مورد اسرائیل گفت‪ ،‬و حاال باید با نتانیاهو تماس بگیرم و شخصا عذرخواهی کنم‪.‬‬
‫اما خبر خوب اینه که توی تلآویو ساعت دو نصفه شبه‪ ،‬پس می تونم به فردا موکولش‬
‫کنم و در عوض با شما شام بخورم‪".‬‬

‫الکس به مادرش لبخند می زند‪ .‬او هنوز‪ ،‬گاهی اوقات‪ ،‬از شنیدن در مورد دردسرهای‬
‫ریاست جمهوری حتی بعد از سه سال حیرت میکند‪ .‬آنهادر مکالمات بیهوده‪،‬‬
‫طعنههای کوچک و شوخی های درونی غرق میشوند و این شب ها ممکن است‬
‫کمیاب باشند‪ ،‬اما هنوز هم خوب هستند‪.‬‬
‫‪ | 100‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫الن میگوید‪" :‬بنابراین‪ "،‬تکه دیگری را برمیدارد‪ " .‬تا حاال بهتون گفتم قبال توی بار‬
‫مامانم توی بیلیارد تیغزنی میکردم؟"‬

‫جون می ایستد‪ ،‬آبجویش تا نیمه به دهانش رسیده‪" .‬چیکار میکردی؟"‬

‫او به آنها می گوید‪" :‬آره‪ ".‬الکس نگاهی ناباورانه با جون رد و بدل میکند‪".‬مامانم‬
‫وقتی شونزده سالم بود یه بار مزخرف باز کرد‪ .‬تیپسی ِگرَ ِکل‪ .‬بهم اجازه می داد بعد از‬
‫مدرسه بیام و تکالیفم رو توی بار انجام بدم‪ ،‬یه دوست مامور داشت تا مطمئن بشه که‬
‫آدمای مست اذیتم نکنن‪ .‬من بعد از چند ماه توی بیلیارد خیلی خوب شدم و شروع‬
‫کردم به شرط بندی با بازیکنان معمولی که میتونستم شکستشون بدم‪ ،‬به جز اینکه ادای‬
‫نابلدا رو در میووردم‪ .‬چوب اشتباهی رو برمیداشتم‪ ،‬وانمود میکردم که فراموش کردم‬
‫توپ راه راه یا تک رنگ بودم‪ .‬یک بازی رو میباختم‪ ،‬بعدش مجبورشون میکردم‬
‫شرط رو دوبرابر کنن و دو برابر گیرم میومد‪".‬‬

‫الکس میگوید‪ ":‬شوخی نکن‪ ".‬جز آنکه کامال میتواند آن را تصور کند‪ .‬مادرش‬
‫همیشه به طور ترسناکی در بیلیارد خوب و حتی در استراتژی بهتر بوده است‪.‬‬

‫لئو می گوید‪ ":‬همهش واقعیته‪ .‬فکر میکنید چطور یاد گرفت که چیزی رو که میخواد‬
‫از پیرمردهای سفیدپوست سرکش بگیره؟ مهمترین مهارت یک سیاستمدار مؤثر‪".‬‬

‫مادر الکس در حالی که میگذرد بوسه ای را از لئو به کنار فک مربعی اش می پذیرد‪،‬‬


‫مانند ملکه ای که از میان انبوهی از تحسین کنندگانش عبور میکند‪ .‬برش نیمه‬
‫‪ | 101‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫خوردهاش را روی دستمال کاغذی می گذارد و یک چوب بیلیارد را از قفسه‬


‫برمیدارد‪.‬‬

‫او می گوید‪" :‬به هر حال‪ .‬نکته اینه که شما هیچوقت واسه اینکه مهارت هاتون رو پیدا‬
‫کنید و از اونها برای رسیدن به موفقیت استفاده کنید کوچیک نیستید‪".‬‬

‫الکس می گوید‪" :‬باشه‪ ".‬چشمان الکس با چشمان مادرش تالقی میکند‪ ،‬و نگاهی‬
‫ارزیابیکننده رد و بدل میکنند‪.‬‬

‫او متفکرانه میگوید‪ ":‬که این شامل‪ ...‬شاید یک شغل توی کمپین انتخاب مجدد‬
‫ریاست جمهوریه‪".‬‬

‫جون تکهاش را زمین می گذارد‪" .‬مامان‪ ،‬اون هنوز دانشگاه رو تموم نکرده"‪.‬‬

‫الکس با بی حوصلگی می گوید‪" :‬اوه‪ ،‬آره‪ ،‬نکته همینه‪ ".‬الکس منتظر این پیشنهاد‬
‫بوده‪" .‬هیچ شکافی توی رزومهام وجود نداره‪".‬‬

‫مادرشان می گوید‪ ":‬فقط برای الکس نیست‪ .‬واسه هر دوتاتونه"‪.‬‬

‫ظاهر جون از دلهره به وحشت تغییر میکند‪ .‬الکس در جهت جون چخی میکند‪ .‬قارچ‬
‫از روی پیتزای الکس می پرد و به لبه بینی جون برخورد می کند‪" .‬بهم بگو‪ ،‬بهم بگو‪،‬‬
‫بهم بگو‪".‬‬

‫الن میگوید‪":‬داشتم فکر میکردم‪ ،‬این بار‪« ،‬سه گانه کاخ سفید‪ "».‬جوری آن را نقل‬
‫قول میکند‪ ،‬انگار که خودش آن نام را نساخته‪ ".‬نباید فقط یه چهره باشه‪ .‬شماها بیشتر‬
‫‪ | 102‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫از این هستید‪ .‬شما بامهارتید‪ .‬باهوشید‪ .‬بااستعدادید‪ .‬از سهتاتون نه تنها به عنوان جانشین‪،‬‬
‫بلکه به عنوان کارمند اصلی میشه استفاده کرد‪".‬‬

‫جون شروع میکند‪":‬مامان‪"...‬‬

‫الکس مداخله میکند‪":‬چه موقعیت هایی؟"‬

‫الن مکث می کند‪ ،‬و به سمت تکه پیتزا می رود‪ .‬میگوید‪" :‬الکس‪ ،‬تو خرخون‬
‫خانوادهای‪ ".‬و گازی میزند‪ ".‬میتونیم بذاریمت سرپرست سیاستگذاری‪ .‬این به‬
‫معنای تحقیق زیاد و نوشتن زیاده‪".‬‬

‫الکس می گوید‪ " :‬همینه‪ .‬بریم که یه حالی به گروه تحقیق بدیم‪ .‬من پایهام‪".‬‬

‫"الکس‪ "-‬جون دوباره شروع میکند‪ ،‬اما مادرشان حرف او را قطع می کند‪.‬‬

‫او ادامه می دهد‪" :‬جون‪ ،‬فکرمیکنم قسمت ارتباطات برات خوبه‪ .‬از اونجایی که‬
‫مدرک ارتباط جمعی داری‪ ،‬فکرکردم بتونی بیای کارهای ارتباط روزانه با رسانه‬
‫خبری‪ ،‬کار پیام رسانی‪ ،‬تجزیه و تحلیل مخاطب و ‪ ...‬رو انجام بدی‪".‬‬

‫او می گوید‪" :‬مامان‪ ،‬من یک شغل دارم‪".‬‬

‫"آه‪ ،‬آره‪ .‬البته شیرینم‪ .‬اما این می تونه تمام وقت باشه‪ .‬ارتباطات‪ ،‬پیشرفت‪ ،‬تجربه واقعی‬
‫در انجام یک کار شگفت انگیز‪".‬‬
‫‪ | 103‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫"من‪ ،‬ام‪ "...‬جون تکه ای از پوسته پیتزاش را جدا می کند‪ ".‬یادم نمیاد گفته باشم‬
‫میخوام همچنین کاری انجام بدم‪ .‬این‪،‬آم‪ ،‬یه فرضیه بزرگه مامان‪ .‬و خودت هم‬
‫میدونی اگه االن وارد ارتباطات کمپینی بشم‪ ،‬اساسا شانسم برای اینکه یه روزی یک‬
‫روزنامه نگار باشم رو نابود میکنم‪ ،‬چون روزنامه نگار بودن به بی طرفی و این چیزاشه‪.‬‬
‫همین االنش هم خیلی سخت میشه یکی رو پیدا کنم که بذاره براش یه ستون بنویسم‪".‬‬

‫مادرشان می گوید‪ " :‬قند عسلم‪ .".‬او حالتی در چهرهاش دارد که وقتی به خود میگیرد‬
‫که میخواهد چیزی بگوید که با احتمال پنجاه و پنجاه شما را عصبانی میکند‪ ".‬تو‬
‫خیلی با استعدادی‪ ،‬و میدونم که سخت کار می کنی‪ ،‬اما بعضی مواقع باید واقع بین‬
‫باشی‪".‬‬

‫"و این یعنی چی؟"‬

‫او میگوید‪":‬منظورم اینه که‪ ...‬نمیدونم که خوشحالی یا نه‪ .‬شاید وقتش رسیده که‬
‫چیز متفاوتی رو امتحان کنی‪ .‬همین‪".‬‬

‫جون به او می گوید‪":‬من نیستم‪.‬کار من نیست‪".‬‬

‫الکس در حالی که سرش را به عقب خم کرده تا از روی دسته صندلی و وارونه به او‬
‫نگاه کند میگوید‪":‬جووووون‪ ،‬فقط بهش فکر کن؟ من دارم انجامش می دم‪ ".‬او به‬
‫مادرشان نگاه می کند‪ " .‬به نورا هم پیشنهاد کار می دی؟"‬
‫‪ | 104‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫الن سر تکان می دهد‪ ".‬مایک فردا باهاش در مورد یه موقعیت توی تجزیه و تحلیل‬
‫صحبت میکنه‪ .‬اگر قبول کنه‪ ،‬در اسرع وقت شروع میکنه‪ .‬شما آقا‪ ،‬تا بعد از فارغ‬
‫التحصیلی کارت رو شروع نمیکنی‪".‬‬

‫"اوه مرد‪ ،‬سه گانه کاخ سفید‪ ،‬پیش به سوی نبرد‪ .‬عالیه‪ ".‬الکس به لئو نگاه می کند که‬
‫پروژه خود با تلویزیون رها کرده و اکنون با خوشحالی در حال خوردن یک تکه نان‬
‫پنیری است‪ ".‬به تو هم شغلی پیشنهاد دادن‪ ،‬لئو؟"‬

‫او می گوید‪" :‬نه‪ .‬طبق معمول‪ ،‬وظایف من به عنوان مرد اول اینه که روی میزآرایی کار‬
‫کنم و جذاب به نظر برسم‪".‬‬

‫الن میگوید‪ ":‬میزآراییت واقعا پیشرفت کرده‪ ،‬عزیزم"‪ .‬یک بوسه طعنه آمیز به او‬
‫میدهد‪ ".‬من واقعاً از زیربشقابی کرباسی خوشم اومد‪ .‬باورتون میشه که دکوراتور‬
‫فکر میکرد مخمل بهتر به نظر میرسه؟"‬

‫"خدا حفظش کنه"‪.‬‬

‫جون در حالی که مادرشان سرگرم گالبیهای تزئینی است به الکس می گوید‪" :‬خوشم‬
‫از این ماجرا نمیاد‪ .‬مطمئنی که این شغل رو میخوای؟"‬

‫الکس به او می گوید‪" :‬خوب میشه جون‪ .‬هی‪ ،‬اگر می خوای حواست بهم باشه‪،‬‬
‫هرموقع میخوای میتونی این پیشنهاد رو قبول کنی‪".‬‬
‫‪ | 105‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫جون از او دور میشود و با چهرهای ناخوانا به سراغ پیتزایش برمیگردد‪ .‬روز بعد سه‬
‫برگه یادداشت منطبق روی تخته سفید دفتر زهرا وجود دارد‪ .‬روی تخته نوشته مشاغل‬
‫کمپین‪ :‬الکس‪-‬نورا‪-‬جون‪ .‬روی برگه یادداشت زیر نام او و نورا نوشته شده بله‪ .‬در‬
‫زیر جون‪ ،‬با دستخط خود او‪ ،‬نه‪.‬‬

‫الکس وقتی اولین پیام را دریافت می کند‪ ،‬که درحال یادداشتبرداری در کالس‬
‫سیاست گذاری است‪.‬‬

‫این یارو شبیه توعه‪.‬‬

‫یک تصویر پیوست شده است‪ ،‬تصویری از صفحه نمایش لپ تاپ متوقف شده روی‬
‫شخصیت چیف چیرپا در بازگشت جدای‪:‬کوچک‪ ،‬فرماندهنده‪ ،‬شایان ستایش‪،‬‬
‫عصبانی‪.‬‬

‫راستی هنریام‪.‬‬

‫الکس چشمانش را در حدقه میچرخاند‪ ،‬اما مخاطب جدید را به تلفن خود اضافه‬
‫میکند‪ :‬واالحضرت شاهزاده کلهخر‪ .‬ایموجی مدفوع‪.‬‬

‫الکس صادقانه قصد پاسخگویی ندارد‪ ،‬اما یک هفته بعد تیتر روی جلد مجله مردم را‬
‫میبیند – شاهزاده هنری برای زمستان به جنوب پرواز میکند‪-‬با عکسی از‬
‫هنری که به طرز هنرمندانهای روی ساحل استرالیا در یک شلوارک شنای سرمهای‬
‫معقول و در عین حال کوچک ژست گرفته و نمی تواند جلوی خود را بگیرد‪.‬‬
‫‪ | 106‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫همراه با عکسی که گرفته پیامک میدهد‪ .‬خیلی خال داری‪ .‬به خاطر ازدواج درون خانوادگیه؟‬

‫پاسخ هنری دو روز بعد از طریق یک اسکرین شات از یک توییت دیلی میل میآید‬
‫که نوشته‪ ،‬آیا الکس کلرمونت دیاز دارد پدر میشود؟ پیام پیوست می گوید‪ ،‬اما ما‬
‫خیلی مواظب بودیم‪ ،‬عزیزم‪ .‬که آنقدر باعث تعجب الکس میشود که که زهرا او را به‬
‫خاطر خنده از جلسه گفتگوی هفتگی با او و جون بیرون می کند‪.‬‬

‫بنابراین‪ ،‬معلوم می شود که هنری می تواند خنده دار باشد‪ .‬الکس این را به پرونده ذهن‬
‫خود اضافه می کند‪.‬‬

‫همچنین معلوم می شود که هنری وقتی در دام لحظات یکنواخت سلطنتی افتاده به شدت‬
‫به پیامک دادن عالقه دارد‪ ،‬مانند هنگام رفتن و برگشتن از مراسمات‪ ،‬یا نشستن در میان‬
‫جلسات توجیهی پر پیچ و خم امالک خانواده اش‪ ،‬یا‪ ،‬یک بار‪ ،‬غرولندکنان و‬
‫خندهکنان هنگام دریافت یک اسپری برنزهکننده‪.‬‬

‫الکس نمیگوید که از هنری خوشش میآید‪ ،‬اما از ریتم سریع جدلهایی که در آن‬
‫قرار میگیرند لذت میبرد‪ .‬او می داند که زیاد حرف می زند‪ ،‬در تعدیل احساسات‬
‫خود موفق نیست‪ ،‬که معموالً آن را زیر چند الیه جذابیت پنهان میکند‪ ،‬اما در نهایت‬
‫اهمیتی نمی دهد که هنری در موردش چه فکری میکند‪ ،‬بنابراین اذیت نمی شود‪ .‬در‬
‫عوض‪ ،‬هرچقدر میخواهد عجیب و دیوانهوار رفتار میکند‪ ،‬و هنری با شوخیطبعی‬
‫حیرتانگیزی او را تکان میدهد‪.‬‬
‫‪ | 107‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫بنابراین‪ ،‬زمانی که حوصله اش سر می رود یا استرس دارد یا بین دوباره پر کردن قهوه‬
‫است‪ ،‬چک میکند که پیامکی دارد یا خیر‪ .‬هنری با کندوکاو در مورد صحبتهای‬
‫عجیب و غریبش از آخرین مصاحبه الکس‪ ،‬هنری با تفکری تصادفی در مورد آبجو‬
‫اسلیترین‪20‬‬ ‫انگلیسی در مقابل آبجو آمریکایی‪ ،‬تصویری از سگ هنری که یک شال‬
‫پوشیده‪( .‬الکس پیامک میدهد نمیدونم داری سر به سر کی میذاری‪ ،‬اوسکول هافلپافی‪،21‬‬
‫قبل از اینکه هنری توضیح دهد که نه الکس‪ ،‬بلکه سگش یک اسلیترین است)‪.‬‬

‫الکس در مورد زندگی هنری از طریق یک روش عجیب و غریب پیامکی و رسانههای‬
‫اجتماعی خبردار میشود‪ .‬زندگی که با دقت توسط شان برنامه ریزی شده است‪ ،‬کسی‬
‫که الکس مقداری درگیرش است‪ ،‬به خصوص وقتی هنری برای او پیامک هایی مانند‪،‬‬
‫بهت گفتم شان موتور سیکلت داره؟ یا شان با پرتغال در تماسه میزند‪.‬‬

‫به سرعت آشکار می شود که برگه اطالعات واالحضرت شاهزاده هنری یا جالب ترین‬
‫چیزها را حذف کرده یا کامالً ساختگی است‪ .‬غذای مورد عالقه هنری پای گوشت‬
‫گوسفند نیست بلکه یک دکه فالفل ارزان قیمت است که چند دقیقه با کاخ فاصله‬
‫دارد‪ ،‬و او بیشتر سال خالی بین دبیرستان و دانشگاه خود را به کار در موسسات خیریه‬
‫سراسر جهان که نیمی از آنها متعلق به دوست صمیمیاش پز است سپری کرده‪ .‬الکس‬
‫فهمیده هنری به شدت به اسطورهشناسی کالسیک عالقه دارد واگر به او اجازه دهید‬
‫میتواند از پیکربندی چند ده صورت فلکی یک سره حرف بزند‪ .‬الکس بیشتر از آنچه‬

‫‪20‬‬
‫یکی از چهار گروه مدرسه جادوگری هاگوارتز در کتابهای هری پاتر‪.‬‬
‫‪21‬‬
‫گروه دیگر مدرسه جادوگری هاگوارتز‬
‫‪ | 108‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫دوست دارد بداند در مورد جزئیات خسته کننده راهانداختن قایق بادبانی میشنود و پیام‬
‫خشک خالی پس میفرستد‪ :‬باحاله‪ .‬هشت ساعت بعد‪ .‬هنری به ندرت فحش میدهد‪ ،‬اما‬
‫حداقل به نظر می رسد که با بددهنی الکس مشکلی ندارد‪.‬‬

‫بئاتریس‪ ،‬خواهر هنری – که الکس متوجه شده او را بئا صدا میزنند ‪ -‬اغلب مورد‬
‫اشاره قرار میگیرد‪ ،‬زیرا او نیز در کاخ کنزینگتون زندگی می کند‪ .‬از آنچه الکس‬
‫متوجه شده‪ ،‬آن دو بیشتر به هم نزدیکند تا به برادرشان‪.‬آنها پیامکهایی را در مورد‬
‫سختی و مصیبت های داشتن خواهر بزرگ رد وبدل میکنند‪.‬‬

‫بئا هم توی کوچیکی مجبورت کرد لباس دخترونه بپوشی؟‬


‫جون هم عالقه داره نصفه شبی مثل یک جوجه تیغی خیابانی دیکنزی دزدکی غذات رو از یخچال برداره ؟‬

‫اشاره به پز پز رایجتر است‪ ،‬مردی که چنین شخصیت جالب و عجیبی دارد که الکس‬
‫در شگفت است که چگونه کسی مانند او با کسی مثل هنری دوست صمیمی شده‪،‬‬
‫هنری که می تواند در مورد لرد بایرون تا زمانی که تهدید کنید شماره او را مسدود‬
‫خواهید کرد فک بزند‪ .‬پز همیشه یا در حال انجام یک کار دیوانه کننده است ‪ -‬بیس‬
‫جامپینگ‪ 22‬در مالزی‪ ،‬خوردن موز سبز با کسی که ممکن است جی زی باشد‪ ،‬حضور‬
‫در مراسم ناهار با پوشیدن کت گوچی تیغدار و صورتی تند – یا در حال راه اندازی‬
‫یک موسسه وقف عام‪ .‬به نوعی باورنکردنی است‪.‬‬

‫‪22‬‬
‫پریدن با لباس بالدار یا چتر از روی صخره‬
‫‪ | 109‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫الکس متوجه می شود که در مورد جون و نورا نیز صحبت کرده است وقتی هنری به‬
‫یاد میآورد که نام رمز سرویس مخفی جون مامیران آبی‪ 23‬است یا در مورد اینکه‬
‫حافظه تصویری نورا چقدر ترسناک است شوخی میکند‪ .‬عجیب است‪ ،‬با توجه به‬
‫اینکه چقدر الکس نسبت به آنها حساس و محافظهکار است‪ ،‬اما او هرگز متوجه مبادله‬
‫توییتری هنری با جون در مورد عشق مشترکشان به فیلم غرور و تعصب محصول ‪2005‬‬
‫نشد تا اینکه در فضای مجازی وایرال شد‪.‬‬

‫نورا در حالی که از روی شانهاش فضولی میکند‪ ،‬میگوید‪":‬این قیاقهای نیست که‬
‫وقتی ایمیلهای زهرا رو میخونی به خودت میگیری‪".‬الکس او را با آرنج دور‬
‫میکند‪ " .‬هر موقع به گوشیت نگاه میکنی مثل اوسکال لبخند میزنی‪ .‬به کی پیام‬
‫میدی؟"‬

‫الکس به او میگوید‪ ":‬نمیدونم داری در مورد چی حرف میزنی‪ ،‬و به معنای واقعی‬
‫کلمه هیچ کس‪ ".‬از روی صفحه نمایش در دستش‪ ،‬هنری پیام داده‪:‬‬

‫در کسل کننده ترین مالقات دنیا با فیلیپ‪ .‬بعد از اینکه خودم رو با کرواتم خفه کردم نذار روزنامه ها‬
‫دربارم دروغ بنویسن‪.‬‬

‫نورا میگوید‪" :‬صبر کن" و دوباره به سمت تلفن او دراز میشود‪".‬دوباره داری‬
‫ویدیوهای جاستین ترودو که فرانسوی حرف میزنه نگاه میکنی؟"‬

‫"کِی این کار رو کردم!"‬

‫‪23‬‬
‫نوعی گل‬
‫‪ | 110‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫نورا میگوید‪":‬از شام ایالتی سال گذشته که مالشاتش کردی تا االن دوبار دیدمت که‬
‫این کار رو کردی‪ ،‬پس آره‪ ،‬کردی‪ ".‬الکس انگشت وسط نشان میدهد‪" .‬صبر کن‪،‬‬
‫خدای من‪ ،‬یک فن فیکشن در مورد خودته؟ و من رو دعوت نکردی؟ ایندفعه نوشتن‬
‫که با کی میخوابی؟ اونی که توش با ماکرون هستی رو و برات فرستادم خوندی؟‬
‫خودم که مُردم‪".‬‬

‫" اگر خفه نشی‪ ،‬زنگ میزنم تیلور سوئیفت و بهش میگم نظرت تغییرکرده و‬
‫میخوای به مهمونی چهارم جوالیش بری"‪.‬‬

‫"این یک پاسخ مناسب نیست"‪.‬‬

‫بعداً همان شب‪ ،‬وقتی پشت میزش تنهاست‪ ،‬پاسخ میدهد‪ :‬موضوعش این بود که کدوم یک‬
‫از فامیالت باید برای پس گرفتن کاخ سنگی کسترلی با همدیگه ازدواج کنن؟‬
‫ها‪ .‬درباره امور مالی سلطنتی بود‪ .‬قراره تا آخر عمرم توی کابوسام صدای فیلیپ رو بشنوم که میگه‬
‫«برگشت به سرمایه گذاری»‪.‬‬

‫الکس چشمانش را در حدقه میچرخاند و جواب میدهد‪ ،‬مبارزه دلخراش مدیریت دیه‬
‫امپراتوری‪.‬‬

‫پاسخ هنری یک دقیقه بعد می آید‪.‬‬

‫این در واقع نکته اصلی جلسه بود – من سعی کردم سهمم از پول تاج و تخت رو رد کنم‪ .‬بابا بیش از‬
‫حد کافی برامون گذاشته‪ ،‬و من ترجیح میدهم هزینههام رو با اون بدم تا غنائمِ‪ ،‬می دونی‪ ،‬قرنها‬
‫نسل کشی‪ .‬فیلیپ فکر میکنه زده به کلم‪.‬‬
‫‪ | 111‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫الکس پیام را دو بار اسکن میکند تا مطمئن شود که آن را به درستی خوانده است‪.‬‬

‫یکم تحت تاثیر قرار گرفتم‪.‬‬

‫او برای چند ثانیه به صفحه‪ ،‬به پیام خودش خیره می شود‪ ،‬ناگهان میترسد که گفتن‬
‫آن یک چیز احمقانه بوده‪ .‬سرش را تکان می دهد‪ ،‬گوشی را زمین می گذارد آن را‬
‫قفل می کند‪ .‬نظرش را عوض می کند‪ ،‬دوباره آن را برمی دارد‪ .‬قفل را باز می کند‪.‬‬
‫حباب کوچک تایپ را در صفحه چت سمت هنری می بیند‪ .‬گوشی را زمین می گذارد‪.‬‬
‫به رو به رو نگاه میکند‪ .‬دوباره به صفحه نگاه می کند‪.‬‬

‫کسی که عشق مادام العمر به جنگ ستارگان رو توی وجودش پرورش میده میدونه "امپراتوری" چیز‬
‫خوبی نیست‪.‬‬

‫اگر هنری از اثبات اشتباه الکس دست بردارد‪ ،‬واقعاً از او ممنون خواهد بود‪.‬‬

‫‪ 30‬اکتبر ‪ 1:07 ،2019‬بعد از ظهر‬


‫من از اون کراوات متنفرم‪.‬‬
‫واالحضرت شاهزاده کلهخر‬
‫کدوم کراوات؟‬
‫همونی که تازه توی اینستاگرام پست کردی‪.‬‬
‫واالحضرت شاهزاده کلهخر‬
‫‪ | 112‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫مشکلش چیه؟ فقط خاکستریه‪.‬‬


‫دقیقا‪ .‬بعضی وقتا طرحدارا رو امتحان کن‪ .‬و انقدر هم مثل االن به گوشیت اخم نکن‪.‬‬
‫واالحضرت شاهزاده کلهخر‬
‫طرحها یه «بیانیه» در نظر گرفته می شن‪ .‬وسلطنتی ها نباید با چیزی که میپوشن بیانیه بدن‪.‬‬
‫به خاطر اینستا انجامش بده‪.‬‬
‫واالحضرت شاهزاده کلهخر‬
‫واقعا روی مخ و موی دماغی‪.‬‬
‫ممنون!‬

‫‪ 17‬نوامبر ‪ 11:04 ،2019‬ق‪.‬ظ‬


‫واالحضرت شاهزاده کلهخر‬
‫همین تازه یک بسته ‪ 5‬کیلویی دکمههای کمپین الن کلرمونت با قیافت روشون گرفتم‪ .‬ایده مسخره تو‬
‫بوده؟‬
‫فقط دارم سعی میکنم به کمدت جال بدم‪ ،‬عسیسم‪..‬‬
‫واالحضرت شاهزاده کلهخر‬
‫امیدوارم این حروم کردن حال به هم زدن بودجه کمپین برات ارزشش رو داشته باشه‪ .‬بادیگاردام‬
‫فکرکردن بمبه‪ .‬شان تقریبا به سگهای موادیاب زنگ زد‪.‬‬
‫‪ | 113‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫اوه‪ ،‬قطعا ارزشش رو داره‪ .‬حتی االن بیشتر ارزشش رو داره‪ .‬به شان سالم برسون و بهش بگو دلم‬
‫برای اون باسن شیرینش تنگ شده‪ .‬بوس و بغل‪.‬‬
‫واالحضرت شاهزاده کلهخر‬
‫نمیگم‪.‬‬
‫‪ | 114‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫فصل چهارم‬

‫مادرش میگوید‪":‬این رو همه میدونن‪ .‬مشکل من نیست که تو تازه فهمیدی‪ ".‬و در‬
‫راهروی بال غربی با سرعت قدم برمیدارد‪ .‬الکس نصفه نیمه در حال فریاد و درحال‬
‫دویدن برای رسیدن به مادرش میگوید‪":‬می خوای بهم بگی هر دفعه که جشن‬
‫شکرگزاری داشتیم‪ ،‬همه اون بوقلمونهای مسخره توی یه سوییت لوکس ویالرد با‬
‫پول مالیات دهندهها موندن؟"‬

‫"آره‪ ،‬الکس‪ ،‬اونها‪"...‬‬

‫"ضایعات پولی ناخالص دولتی"!‬

‫"‪ ...‬و در حال حاضر دو تا بوقلمون چهل پوندی به اسم کورنبرد و اِستافینگ توی‬
‫خیابون پنسیلوانیا اسکورت میشه‪ .‬زمانی برای انتخاب مجدد جای بوقلمون ها وجود‬
‫نداره‪".‬‬

‫بدون ذرهای درنگ‪ ،‬با صدای بلند میگوید‪" :‬بیارشون اینجا‪".‬‬


‫‪ | 115‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫"کجا؟ پسرم‪ ،‬یک زیستگاه بوقلمون رو زیر باسنت قایم کردی؟ دقیقا کجای خونه‬
‫حفاظت شده تاریخیمون‪ ،‬قراره چند تا بوقلمون بذارم تا فردا آزادشون کنم؟"‬

‫"بذارشون توی اتاق من‪ .‬من مشکلی ندارم‪".‬‬

‫او آشکارا می خندد‪" .‬نه"‪.‬‬

‫"چه تفاوتی با اتاق هتل داره؟ بوقلمون ها رو بذار توی اتاق من مامان‪".‬‬

‫"من بوقلمون ها رو توی اتاق تو نمیذارم"‪.‬‬

‫"بوقلمون ها رو توی اتاق من بذار"‪.‬‬

‫"نه"‪.‬‬

‫"بذارشون توی اتاقم‪ ،‬بذارشون توی اتاقم‪ ،‬بذارشون توی اتاقم‪"...‬‬

‫در آن شب‪ ،‬در حالی که الکس به چشمان سرد و بی رحم جانور شکاری ماقبل تاریخ‬
‫خیره میشود‪ ،‬کمی پشیمان است‪.‬‬

‫او به هنری پیام می دهد‪ .‬اونها میدونن‪ .‬میدونن که از اقامتگاه پنج ستارهشون دزدیدمشون تا‬
‫توی اتاقم داخل یه قفس بمونن‪ ،‬و دقیقه ای که پشتم رو بهشون بکنم‪ ،‬از گوشتم تغذیه میکنن‪.‬‬

‫کورنبرد از داخل یک جعبه عظیم کنار کاناپه الکس با چشمانی تهی به او خیره‬
‫میشود‪ .‬دامپزشک مزرعه هر چند ساعت یک بار می آید تا آنها را بررسی کند‪.‬‬
‫الکس مدام از او می پرسد که آیا می تواند شهوت خون را تشخیص دهد؟‬
‫‪ | 116‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫از درون قفس‪ ،‬استافینگ صدایی شوم دیگر بیرون میدهد‪.‬‬

‫الکس قرار بود امشب کارهایش را به سرانجام برساند‪ .‬واقعا قرار بود این کار را بکند‪.‬‬

‫قبل از اینکه از هزینه های گزاف نگهداری بوقلمون از طریق ‪ CNN‬مطلع شود‪ ،‬در حال‬
‫تماشای نکات مهم مناظره دیشب انتخابات مقدماتی جمهوری خواهان بود‪ .‬او قرار بود‬
‫درس خواندن برای یک امتحان را تمام کند‪ ،‬و در مورد پیوند دهنده مشارکت جمعیتی‬
‫که مادرش را متقاعد کرد برای کار کمپین به او بدهد مطالعه کند‪.‬‬

‫در عوض‪ ،‬در زندانی است که خودش ساخته و قسم خورده که از این بوقلمونها تا‬
‫مراسم عفو‪ 24‬مراقبت کند‪ ،‬و همین االن متوجه ترس عمیقش از پرندگان بزرگ شده‬
‫است‪ .‬او در نظر دارد یک کاناپه پیدا کند تا رویش بخوابد‪ ،‬اما اگر این شیاطین جهنمی‬
‫از قفس خود بیرون بیایند و در طول شب همدیگه را تکه پاره کنند آن هم وقتی قرار‬
‫است الکس مراقبشان باشد؟ خبر فوری‪ :‬هر دو بوقلمون مرده در اتاق خواب‬
‫پسر اول پیدا شدند‪ ،‬مراسم عفو بوقلمون با رسوایی لغو شد‪ ،‬پسر اول یک‬
‫قاتل شیطانی مراسم فرقهای بوقلمونکشی‪.‬‬

‫لطفا عکس ها رو بفرست‪ ،‬ایده هنری از یک واکنش دلداریدهنده است‪.‬‬

‫روی لبه تختش میافتد‪ .‬الکس عادت کرده تقریبا هر روز با هنری پیامک بازی کند؛‬
‫اختالف زمانی مهم نیست‪ ،‬زیرا هر دو از سحرخوان تا پاسی از بامداد بیدار هستند‪.‬‬

‫‪24‬‬
‫مراسمی که در کاخ سفید به مناسبت روز شکرگزاری برگزار میشود‪ .‬در این مراسم رئیس جمهور یک بوقلمون را به طور رسمی انتخاب و‬
‫از پخته شدن آن جلوگیری میشود‪.‬‬
‫‪ | 117‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫هنری یک عکس از تمرین چوگان هفت صبح میفرستد و بی درنگ یکی از الکس‬
‫در ساعت دو بامداد با عینک و لیوان قهوه در دست‪ ،‬در رختخواب با انبوهی از‬
‫یادداشتها دریافت میکند‪ .‬الکس نمی داند چرا هنری هرگز به سلفی هایش در روی‬
‫تخت پاسخ نمی دهد‪ .‬سلفی های روی تختش همیشه خندهدار هستند‪.‬‬

‫او یک عکس از کورنبرد میگیرد و دکمه ارسال را فشار می دهد‪ ،‬وقتی پرنده‬
‫تهدیدآمیز به سمت او تکان میخورد از جا میپرد‪.‬‬

‫هنری پاسخ می دهد‪ ،‬به نظرم بامزه است‪.‬‬

‫چون نمیتونی صدای مخوف تهدیدآمیزشون رو بشنوی‪.‬‬


‫آره‪ ،‬شیطانیترین صدایی که یه پرنده میتونه داشته باشه‪ ،‬صدای بوقلمون‪.‬‬

‫الکس همین که تماس برقرار میشود میگوید‪ ":‬می دونی چیه عَنو‪ .‬میتونی خودت‬
‫بشنوی و بعدش بهم بگی چطور از پس این بر‪"...‬‬

‫"الکس؟" صدای هنری از آن طرف خط خش دار و گیج به نظر می رسد‪ ".‬واقع ًا‬
‫ساعت سه صبح بهم زنگ زدی که وادارم کنی به صدای بوقلمون گوش کنم؟"‬

‫الکس می گوید‪ ":‬آره‪ ،‬معلومه‪ ".‬نگاهی به کورنبرد می اندازد و هول می کند‪.‬‬

‫"یا عیسی مسیح‪ ،‬انگار می تونن تا روحت رو ببینن‪ .‬کورن برد گناهام رو میدونه‪،‬‬
‫هنری‪ .‬کورن برد میدونه که چیکار کردم‪ ،‬و اینجاست که عذابم بده‪".‬‬
‫‪ | 118‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫او صدای خش خشی پشت تلفن می شنود و هنری را در ذهنش تصور میکند که با‬
‫لباس خواب خاکستری مایل به قرمز‪ ،‬در رختخوابش غلت میزند و شاید المپ را‬
‫روشن میکند‪" .‬پس بیا این صدای نفرین شده رو بشنویم‪".‬‬

‫الکس می گوید‪ ":‬باشه‪ ،‬خودت رو آماده کن" و بلندگو را روشن میکند و گوشی را‬
‫به شدت دراز می کند‪.‬‬

‫هیچ چیز‪ .‬ده ثانیه طوالنی از هیچ چیز‪.‬‬

‫صدای هنری روی بلندگو به آرامی می گوید‪" :‬واقعاً دلخراشه‪".‬‬

‫الکس با جوش و خروش میگوید‪" :‬این‪ ..‬باشه‪ ،‬این جوری نبود‪ .‬قسم می خورم که‬
‫کل این شب وامونده داشتن سر و صدا میکردن‪".‬‬

‫هنری به آرامی و با مسخره میگوید‪ ":‬حتما‪".‬‬

‫الکس می گوید‪ ":‬نه‪ ،‬صبر کن‪ .‬میخوام‪...‬یکشون رو مجبور کنم سر و صدا کنه‪".‬‬

‫او از تخت پایین میآید و با احساس اینکه زندگیاش را کف دستش قرار داده و‬
‫منظوری برای اثبات دارد که اغلب اوقات خود را در این حالت مییابد به قفس‬
‫کورنبرد نزدیک میشود‪.‬‬

‫او می گوید‪":‬اوم‪ .‬چطور یه بوقلمون رو مجبور کنم صدا تولید کنه؟"‬


‫‪ | 119‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫هنری میگوید‪ ":‬سعی کن خودت صدای بوقلمون در بیاری‪ ،‬بعد ببین جوابت رو میده‬
‫یا نه‪".‬‬

‫الکس پلک می زند‪" .‬جدی میگی؟"‬

‫هنری حکیمانه میگوید‪":‬ما بهار تعداد زیادی بوقلمون وحشی شکار می کنیم‪ .‬ترفندش‬
‫اینه که وارد ذهن بوقلمون بشی‪".‬‬

‫"چطور این کار کوفتی رو کنم؟"‬

‫هنری دستور میدهد‪":‬پس‪ ،‬همونطور که من میگم انجامش بده‪ .‬باید کامال از نظر‬
‫فیزیکی به بوقلمون نزدیک بشی‪".‬‬

‫الکس با احتیاط‪ ،‬همچنان گوشی را نزدیک گرفته‪ ،‬به سمت میلههای قفس خم‬
‫میشود‪".‬باشه‪".‬‬

‫" با بوقلمون تماس چشمی برقرار کن‪ .‬داریش؟"‬

‫الکس دستورات هنری را در گوشش دنبال میکند‪ ،‬پاهایش را مستقر میکند و‬


‫زانوهایش را خم میکند تا هم سطح چشم کورنبرد قرار گیرد‪ ،‬وقتی که چشمانش در‬
‫چشمان ریز و سیاهرنگ قاتلی او قفل میشود عرق سردی از ستون فقراتش راه میافتد‪.‬‬
‫"آره"‪.‬‬

‫هنری میگوید‪ ":‬همینه‪ ،‬همینطور نگهش دار‪ .‬با بوقلمون ارتباط برقرار کن‪ ،‬اعتمادش‬
‫رو بدست بیار‪ ...‬با بوقلمون دوست شو‪. "...‬‬
‫‪ | 120‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫"باشه ‪"...‬‬

‫"یک خونه تابستانی در مایورکا با بوقلمون بخر‪"...‬‬

‫"اوه‪ ،‬مث سگ ازت متنفرم!" الکس در حالی که هنری به شوخی احمقانه خودش‬
‫میخندد فریاد می زند‪ ،‬و شلنگ تخته انداختن خشمگینش‪ ،‬باعث صدای بلند کورن‬
‫برد میشود‪ ،‬که به نوبه خود جیغ بسیار غیرمردانه الکس را برمی انگیزد‪.‬‬

‫"لعنت! شنیدی؟"‬

‫هنری میگوید‪":‬ببخشید! چی؟ کر شدم"‪.‬‬

‫الکس میگوید‪ ":‬خیلی پفیوزی‪ .‬اصال تا حاال شکار بوقلمون رفتی؟"‬

‫"الکس‪ ،‬اصال توی بریتانیا اجازه شکارشون رو نداری‪".‬‬

‫الکس به رختخوابش برمیگردد و صورتش را در بالش فرو میکند‪" .‬امیدوارم‬


‫کورنبرد واقعا بکشم‪".‬‬

‫هنری میگوید‪":‬نه‪ ،‬خیلی خب‪ ،‬صداش رو شنیدم‪ ،‬و خیلی‪ ...‬ترسناک بود‪ ،‬می فهمم‪.‬‬
‫جون کجاست که کمکت کنه؟"‬

‫" داره یک شب دخترونه رو با نورا میگذرونه‪ ،‬و وقتی واسه پشتیبانیم بهش پیامک‬
‫دادم‪ ،‬جواب دادن‪ "...‬او با صدای یکنواخت می خواند‪« ".‬هههههههههههههههههه‪.‬‬
‫خوش بگذره‪ ».‬و بعدش یک ایموجی بوقلمون و یک ایموجی عن‪".‬‬
‫‪ | 121‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫هنری می گوید‪ " :‬عادالنه است‪ ".‬الکس می تواند او را در حال تکان دادن سرش به‬
‫طور جدی تصور کند‪.‬‬

‫"خب حاال میخوای چیکار کنی؟ قراره تمام شب باهاشون بیدار بمونی؟"‬

‫"نمی دونم! شاید! نمیدونم چه کار دیگهای انجام بدم"!‬

‫"نمیتونی بری جای دیگهای بخوابی؟ مگه هزارتا اتاق تو اون خونه نیست؟"‬

‫"خب‪ ،‬اما‪ ،‬اوه‪ ،‬اگر فرار کنن چی؟ من پارک ژوراسیک رو دیدم‪ .‬میدونستی پرندهها‬
‫مستقیماً از نسل شکارچیها هستن؟ این یک واقعیت علمیه‪ .‬شکارچیها توی اتاق‬
‫خوابمن‪ ،‬هنری‪ .‬و ازم میخوای برم بخوابم انگار که قرار نیست همین که چشمم رو‬
‫میبندم از قفسشون بیرون بیان و جزیره رو تصرف کنن؟ باشه‪ .‬کون لقت‪".‬‬

‫هنری به او میگوید‪":‬خودم میدم بکشنت‪ .‬غافلگیر میشی‪ .‬قاتالمون خیلی تمیز‬


‫آموزش دیدن‪ .‬توی شب میان‪ ،‬و به نظر یک حادثه تحقیرآمیز به نظر میرسه‪".‬‬

‫"خفگی در اثر خودارضایی؟"‬

‫"سکته قلبی توی توالت"‪.‬‬

‫"یا عیسی مسیح"‪.‬‬

‫"نگی بهت نگفتم‪".‬‬


‫‪ | 122‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫"فکر میکردم یه جور شخصیتری میکشیم‪ .‬بالش ابریشمی ذوی صورتم‪ ،‬خفگی‬
‫آهسته و مالیم‪ .‬فقط من و تو‪ .‬شهوانی‪".‬‬

‫هنری سرفه میکند‪".‬ها‪ .‬خب‪".‬‬

‫الکس میگوید‪":‬به هر حال‪ ".‬اکنون به طور کامل روی تخت باال میرود‪ ".‬مهم نیست‬
‫چون یکی از این بوقلمون های وامونده اول میکشم"‪.‬‬

‫"واقعا فکر نمی کنم‪ ...‬اوه‪ ،‬سالم‪ ".‬خش خشی پشت تلفن وجود دارد‪ ،‬چروک شدن‬
‫یک روتختی‪ ،‬و مقداری خفه نفس زدن که به طور مشخص سگ مانند به نظر می رسد‪.‬‬
‫« ِپَشل خوب من کیه؟ دیوید سالم میرسونه‪".‬‬

‫"سالم دیوید"‪.‬‬

‫" ِا ِا ِا ! اونها واسه تو نیست‪ ،‬آقای وابلز! اینها مال منن!"خش خش بیشتر‪ ،‬یک میوی‬
‫دور و با لحنی که انگار به او برخورده‪" .‬نه‪ ،‬آقای وابلز‪ ،‬تخم سگ!"‬

‫"آقای وابلز دیگه چه کوفتیه؟"‬

‫هنری به او می گوید‪":‬گربه احمق خواهرم‪ .‬یک تُن وزن داره و هنوز در تالشه تا کیک‬
‫یافای من رو بدزده‪ .‬اون و دیوید رفیقن‪".‬‬

‫" اصال االن داری چیکار میکنی؟"‬

‫"چی کار میکنم؟ سعی می کردم بخوابم‪".‬‬


‫‪ | 123‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫"خب‪ ،‬اما داری کیک جابا میخوری"‪.‬‬

‫هنری می گوید‪":‬خدای من‪ ،‬کیک جافا‪ .‬ظاهره قراره کل زندگیم یک نئاندرتال‬


‫آمریکایی شلمغز و یک جفت بوقلمون دنبالم کنن‪".‬‬

‫"و؟"‬

‫هنری آه بلند دیگری می کشد‪ .‬او همیشه وقتی درگیر الکس است در حال آه کشیدن‬
‫است‪ .‬شگفت انگیز است که هنوز هوا برایش باقی مانده‪" .‬و ‪ ...‬بهم نخندی"‪.‬‬

‫الکس آماده می گوید‪" :‬اوه‪ ،‬باشه‪".‬‬

‫" داشتم برنامه بهترین شیرینیپز بریتانیا رو تماشا می کردم‪".‬‬

‫"بانمکه‪ .‬هر چند خجالت آور نیست‪ .‬دیگه چی؟"‬

‫او با عجله میگوید‪":‬من‪ ،‬چیزه‪ ،‬شاید‪ ...‬ماسک پوست میوه پوشیده باشم‪".‬‬

‫"اوه خدای من‪ ،‬میدونستم"!‬

‫"چرا بهت گفتم"‪.‬‬

‫"میدونستم یکی از اون رژیمهای مراقبت پوستی گرونقیمت اسکاندیناوی داری‪ .‬کرم‬
‫دور چشمی داری که توش الماس باشه؟"‬

‫هنری از کوره در میرود"نه!" و الکس باید پشت دستش را روی لب هایش فشار دهد‬
‫تا صدای خندهاش خفه شود‪.‬‬
‫‪ | 124‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫"ببین‪ ،‬من فردا باید برم یک مراسم‪ ،‬خب؟ نمیدونستم قراره بازجویی بشم‪".‬‬

‫الکس میگوید‪":‬من بازجوییت نمیکنم‪ .‬همهمون باید حواسمون به منافذمون باشه‪.‬‬


‫پس برنامه شیرینیپزی دوست داری‪ ،‬ها؟"‬

‫هنری میگوید‪":‬خیلی آرامبخشه‪ .‬همه چیز رنگ پاستلی داره و موسیقی خیلی آرومه‬
‫و همه با همدیگه خیلی مهربونن‪ .‬و در مورد انواع بیسکویت چیزهای زیادی یاد‬
‫میگیری‪ ،‬الکس‪ .‬خیلی زیاد‪ .‬وقتی دنیا وحشتناک به نظر می رسه‪ ،‬مثل زمانی که توی‬
‫یک مصیبت بزرگ بوقلمونی به دام افتادی‪ ،‬می تونی تلویزیون رو روشن کنی و توی‬
‫سرزمین بیسکویت ناپدید بشی‪".‬‬

‫الکس میگوید‪":‬برنامههای مسابقه آشپزی آمریکایی اینجوری نیستن‪ .‬همشون عرق‬


‫کردهاند و یه جور موسیقی دراماتیک حماسی پخش میشه و سر نقطه حساس تموم‬
‫میشن‪ .‬مسابقه بهترین شیرینی پز بریتانیا باعث میشه برنامه چاپت شبیه یک فیلم‬
‫ترسناک به نظر بیاد‪".‬‬

‫هنری میگوید‪":‬احساس میکنم این قضیه تفاوتهای ما رو توضیح میده‪".‬و الکس‬


‫یک خنده کوچک میکند‪.‬‬

‫الکس می گوید‪":‬می دونی‪ .‬تو یه جورایی سوپرایزکنندهای‪".‬‬

‫هنری مکث می کند‪" .‬از چه نظر؟"‬

‫"از این نظر که یه الشی خستهکننده نیستی‪".‬‬


‫‪ | 125‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫هنری با خنده می گوید‪ ":‬عجب‪ .‬باعث افتخارمه‪".‬‬

‫"حدس میزنم دنیای خودت رو داری‪".‬‬

‫"فکر میکردی یک بلوند احمقم‪ ،‬نه؟"‬

‫الکس میگوید‪ ":‬نه دقیقاً‪ ،‬فقط خستهکننده‪ .‬منظورم اینه که اسم سگت دیویده‪ ،‬که‬
‫خیلی خستهکننده است‪".‬‬

‫" اسمش رو از روی دیوید بووی گذاشتم‪".‬‬

‫"من‪ "-‬سر الکس می چرخد و در حال تنظیم مجدد است‪" .‬جدی میگی؟ گرفتی ما‬
‫رو؟ پس چرا بووی صداش نمی کنی؟"‬

‫هنری میگوید‪ ":‬حق داری‪ .‬اما یک مرد باید یکم از عنصر رمز و راز برخوردار باشه‪".‬‬

‫الکس می گوید‪":‬حدس می زنم‪ ".‬سپس‪ ،‬چون نمی تواند به موقع جلوی آن را بگیرد‪،‬‬
‫یک خمیازه فوق العاده بلند میکشد‪ .‬او از ساعت هفت برای دویدن قبل از کالس بیدار‬
‫شده است‪ .‬اگر این بوقلمون ها کارش را یکسره نکنند‪ ،‬خستگی میکند‪.‬‬

‫هنری با قاطعیت می گوید‪ :‬الکس‪".‬‬

‫"چیه؟"‬

‫او می گوید‪":‬بوقلمون ها جریان پارک ژوراسیک رو سرت در نمیارن‪ .‬تو اون یارو از‬
‫سینفلد نیستی‪ .‬تو جف گلدبلوم هستی‪ .‬برو بخواب"‪.‬‬
‫‪ | 126‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫الکس جلوی لبخند بزرگش را میگیرد‪ " .‬خودت برو بخواب"‪.‬‬

‫هنری میگوید‪" :‬میرم‪ "،‬و الکس فکر میکند که لبخند عجیبی را در صدای هنری‬
‫میشنود‪ ،‬و راستش‪ ،‬این شب واقعاً‪ ،‬واقعاً عجیب است‪" ،‬به محض اینکه تماس رو قطع‬
‫کردی‪".‬‬

‫الکس میگوید‪" :‬خب‪ ،‬اما اگر دوباره سر و صدا کنن چی؟"‬

‫"برو تو اتاق جون بخواب‪ ،‬پلشت‪".‬‬

‫الکس می گوید‪" :‬باشه"‪.‬‬

‫هنری موافقت می کند‪" :‬باشه"‪.‬‬

‫الکس دوباره می گوید‪" :‬باشه‪ ".‬او ناگهان بسیار آگاه میشود که آنها هرگز قبالً از‬
‫طریق تلفن صحبت نکردهاند‪ ،‬و بنابراین او هرگز مجبور به کشف چگونگی اینکه تماس‬
‫را روی هنری قطع کند نبوده‪ .‬الکس گیج شده‪ .‬اما هنوز لبخند میزند‪ .‬کورنبرد طوری‬
‫به او خیره شده که انگار متوجه حالش نمی شود‪ .‬خودمم همینطور رفیق‪.‬‬

‫هنری تکرار می کند‪" :‬باشه‪ .‬پس‪ .‬شب بخیر"‪.‬‬

‫الکس دستپاچه می گوید‪":‬آهان‪ .‬شب بخیر"‪.‬‬

‫تلفن را قطع می کند و به گوشی در دستش خیره می شود انگار که گوشی باید وجود‬
‫الکتریسیته ساکن در هوای اطراف او را توضیح دهد‪.‬‬
‫‪ | 127‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫سرش را تکانش می دهد‪ ،‬بالش و یک دسته لباس را جمع می کند‪ ،‬و به روبهروی سالن‬
‫به سمت اتاق جون میرود و روی تخت بلندش میرود‪ .‬اما نمیتواند به این فکر نکند‬
‫که هنوز چیزی نگفته باقی مانده‪.‬‬

‫گوشیش را دوباره برمیدارد‪ .‬من عکس بوقلمونها رو فرستادم پس الیق عکسهای حیوونات‬
‫هستم‪.‬‬

‫یک دقیقه و نیم بعد‪ :‬هنری‪ ،‬در یک تخت عظیم‪ ،‬مجلل و زشت از کتان سفید و طالیی‪،‬‬
‫صورتش کمی صورتی و اخیراً اسکراب شده به نظر میرسد‪ ،‬با سر بیگل در یک طرف‬
‫بالش و یک گربه سیامی چاق روی طرف دیگر که دور یک پوسته کیک جافا حلقه‬
‫زده است‪ .‬دایره های رنگپریدهای زیر چشمانش دارد‪ ،‬اما صورتش نرم و لطیف است‪،‬‬
‫یک دستش باالی سرش روی بالش تکیه داده شده در حالی که دیگری گوشی را برای‬
‫سلفی نگه داشته‪.‬‬

‫او میگوید‪ ،‬این چیزیه که باید تحملش کنم‪ ،‬پس از آن‪ ،‬ایندفعه دیگه جدی شببخیر‪.‬‬

‫واالحضرت شاهزاده کلهخر‬


‫‪ 8‬دسامبر ‪ 8:53 ،2019‬بعد از ظهر‬
‫هی‪ ،‬تلویزیون داره فیلم جیمز باند پخش میکنه و میدونستی بابات خیلی جذاب بوده؟‬
‫واالحضرت شاهزاده کلهخر‬
‫‪ | 128‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫التماست میکنم ادامه نده‪.‬‬

‫***‬

‫حتی قبل از جدایی والدین الکس‪ ،‬هر دو عادت داشتند وقتی الکس رفتارهای خاصی‬
‫از خود نشان میداد او را با فامیلی فرد دیگر صدا بزنند‪ .‬آنها هنوز این کار را میکنند‪.‬‬
‫وقتی پیش مطبوعات دهان لقی میکند‪ ،‬مادرش او را به دفترش فرا میخواند و‬
‫میگوید‪« :‬دیاز خودت رو جمع و جور کن‪ ».‬وقتی سرسختیاش او را در دردسر‬
‫میاندازد‪ ،‬پدرش به او پیام میدهد« بهش فکرنکن‪ ،‬کلرمونت‪».‬‬

‫مادر الکس در حالی که نسخه روزنامه پست خود را که در صفحهی یک مقاله باز شده‬
‫روی میز میگذارد آه می کشد‪ :‬سناتور اسکار دیاز برای تعطیالت با همسر‬
‫سابقش رئیس جمهور کلرمونت به دیسی باز میگردد‪ .‬تقریباً عجیب است‬
‫که چقدر دیگر عجیب نیست‪ .‬پدرش برای کریسمس از کالیفرنیا به اینجا پرواز میکند‪،‬‬
‫و خوب است‪ ،‬اما در روزنامه پست نیز خبرش هست‪.‬‬

‫مادرش کاری را انجام می دهد که همیشه وقتی میخواهد با پدر الکس وقت بگذراند‬
‫انجام میدهد‪ :‬لب هایش را به هم فشار می دهد و دو انگشتش دست راستش را تکان‬
‫می دهد‪.‬‬
‫‪ | 129‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫الکس در حالی که با یک کتاب به یکی از مبلهای دفتر بیضی‪ 25‬تکیه داده‪،‬‬


‫میگوید‪":‬میدونی‪ ،‬میتونی یکی رو بفرستی برات سیگار بگیره‪".‬‬

‫"ساکت‪ ،‬دیاز"‪.‬‬

‫الن اتاق خواب لینکلن را برای پدر الکس آماده کرده است و مدام نظرش را تغییر‬
‫میدهد‪ ،‬و مستخدمها را مجبور میکند دکور را تغییر دهند‪ .‬لئو‪ ،‬به نوبه خود‪ ،‬منطقی‬
‫است و الن را با تعریفهای خود درمورد تزئینات کریسمس آرام میکند‪ .‬الکس‬
‫فکرمیکند هیچکس جز لئو نمی تواند با مادرش مزدوج بماند‪ .‬پدرش مشخصا‬
‫نتوانست‪.‬‬

‫جون هیجان زده است‪ ،‬میانجیگر دائمی‪ .‬خانواده اش تنها موقعیتی است که الکس‬
‫ترجیح میدهد عقب بنشیند و همه چیز را به حال خود بگذارد‪ ،‬گهگاه در مواقع‬
‫ضروری یا جالب خودی نشان دهد‪ ،‬اما جون مسئولیت شخصی را بر عهده می گیرد‬
‫که مطمئن شود هیچ کس هر گونه عتیقه گرانبهای کاخ سفید را مانند سال گذشته‬
‫نمیشکند‪.‬‬

‫پدرش باالخره با انبوهی از ماموران سرویس مخفی وارد میشود‪ ،‬ریشش بی عیب و‬
‫نقص آراسته شده و کت و شلوارش بی عیب و نقص دوخته شده است‪ .‬جون به خاطر‬
‫تمام آمادهسازیهای مضطربانهاش‪ ،‬هنگامی که خودش را در آغوش پدرش میاندازد‬
‫تقریباً میخواهد یک گلدان عتیقه را بشکند‪.‬‬

‫‪25‬‬
‫دفتر رئیس جمهور ایالت متحوه آمریکا در کاخ سفید‬
‫‪ | 130‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫آنها بالفاصله به شکالت فروشی در طبقه همکف میروند‪ ،‬صدای اسکار که با جوش‬
‫و خروش در موردآخرین پست وبالگ جون برای مجله آتالنتیک حرف میزند در‬
‫گوشه اتاق باقی میماند‪ .‬الکس و مادرش نگاهی به هم میاندازند‪ .‬خانواده آنها گاهی‬
‫بسیار قابل پیش بینی است‪.‬‬

‫روز بعد‪ ،‬او به الکس نگاهی می کند که به معنی دنبالم بیا و به مادرت نگو است و او‬
‫را به بالکن ترومن می کشاند‪.‬‬

‫پدرش لبخند می زند و می گوید‪" :‬کریسمس مبارک‪ ،‬عزیزم‪ ".‬الکس میخندد و خود‬
‫را در آغوش یک دست پدرش میاندازد‪ .‬او بوی همیشگی را میدهد‪ ،‬شور و دودی‬
‫و مانند چرم تازه‪ .‬مادرش عادت داشت شکایت کند که احساس می کند در یک بار‬
‫سیگار زندگی می کند‪.‬‬

‫الکس پاسخ میدهد‪" :‬کریسمس مبارک‪ ،‬پا"‪.‬‬

‫او یک صندلی را به نرده نزدیک میکند و چکمه های براقش را باال می آورد‪ .‬اسکار‬
‫دیاز عاشق منظره است‪.‬‬

‫الکس چمنزار پهن پر از برف جلوی آنها را در نظر می گیرد‪ ،‬بنای یادبود واشنگتن که‬
‫به سمت باال کشیده شده است‪ ،‬سقفهای ناهموار شیروانی فرانسوی ساختمان آیزنهاور‬
‫در غرب‪ ،‬همان کسی که ترومن از آن متنفر بود‪ .‬پدرش سیگاری را از جیبش بیرون‬
‫‪ | 131‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫میآورد‪ ،‬و به نحوی که سالها انجام میداد روشنش میکند‪ .‬پکی میزند و آن را به‬
‫الکس میدهد‪.‬‬

‫او میگوید‪":‬وقتی به این فکر میکنی که چقدر این قضیه باعث عصبانیت اون احمقها‬
‫میشه خندت نمیگیره؟" او با اشاره به تمام صحنه می گوید‪" :‬دو تا مرد مکزیکی که‬
‫پاهاشون رو روی نردههای جایی میذارن که سران کشور شیرینی کروسان میخورن‪".‬‬

‫"همیشه‪".‬‬

‫اسکار می خندد و سپس از گستاخی اش لذت می برد‪ .‬پدرش معتاد آدرنالین است ‪-‬‬
‫کوه نوردی‪ ،‬غارنوردی‪ ،‬عصبانی کردن مادر الکس‪ .‬اساسا الس زدن با مرگ‪ .‬این دقیقا‬
‫آن روی سکه روشی است که با کار برخورد میکند‪ ،‬که روشمند و دقیق است‪ ،‬یا‬
‫روشی که با فرزندپروری برخورد میکند که آرام و راحت است‪.‬‬

‫حاال خیلی خوب است که الکس او را بیشتر از زمان دبیرستان میبیند‪ ،‬از آنجایی که‬
‫اسکار بیشتر سال خود را در دی سی می گذراند‪ .‬طی شلوغ ترین جلسات کنگره‪ ،‬آنها‬
‫در جلسات لوس بستردو‪ 26‬دور هم جمع میشوند‪ ،‬آبجوهای هفتگی در دفتر اسکار بعد‬
‫از ساعت ها فقط او‪ ،‬الکس و رافائل لونا در حال صحبت کردن‪ .‬و خوب است که‬
‫نزدیکی پدر و مادرش را مجبور کرده است که از آن دوران نابود دوجانبه عبور کنند‪،‬‬
‫و به جای دو‪ ،‬تنها یک کریسمس داشته باشند‪.‬‬

‫‪26‬‬
‫کلمهای التین به معنای حرامزادگان‪Los Bastasdos:‬‬
‫‪ | 132‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫با گذشت روزها‪ ،‬الکس گاهی اوقات خود را در حالی مییابد که فقط برای یک ثانیه‪،‬‬
‫فکرمیکند چقدر دلش برای اینکه همه زیر یک سقف باشند‪ ،‬تنگ شده است‪.‬‬

‫پدرش همیشه آشپز خانواده بود‪ .‬دوران کودکی الکس با فلفل و پیاز در حال جوشیدن‬
‫و گوشت در یک قابلمه چدنی برای تاس کباب‪ ،‬معطر شده است و ماسای‪ 27‬تازه منتظر‬
‫روی تخته برش است‪ .‬او به یاد می آورد که مادرش وقتی در اجاق را برای ناخنک‬
‫زدن به پیتزاها باز میکرد فحش می داد و می خندید چراکه همه تابهها وقابلمههایی که‬
‫در آنجا ذخیره شدهبود پیدا میکرد‪ ،‬یا زمانی که به دنبال ظرف کره در یخچال‬
‫میگشت و آن را پر از سالسا ورده‪ 28‬خانگی پیدا میکرد‪ .‬قبال آن آشپزخانه پر از خنده‬
‫بود‪ ،‬پر از غذای خوب و موسیقی بلند و رژه فامیلها و تکالیف انجام شده روی میز‪.‬‬

‫با این تفاوت که در نهایت فریادهای زیادی شنیده شد و به دنبال آن سکوت زیادی به‬
‫گوش رسید و به زودی الکس و جون نوجوان شدند و هر دو والدینشان در کنگره‬
‫بودند و الکس رئیس انجمن دانشآموزی و کمک کاپیتان الکراس و پادشاه پرام و‬
‫شاگرد اول مدرسه بود‪ ،‬و خیلی عمدی دیگر وقتی برای فکرکردن به این مسئله نداشت‪.‬‬

‫با این حال‪ ،‬پدرش سه روز بدون هیچ حادثهای در عمارت بوده‪ ،‬و یک روز الکس او‬
‫را با دو نفر از آشپزها در آشپزخانهها میبیند که میخندند و فلفلها را داخل قابلمه‬

‫‪27‬‬
‫یک نوع خمیر مکزیکی‬
‫‪28‬‬
‫یک نوع پوره مکزیکی‬
‫‪ | 133‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫میریزند‪ .‬فقط‪ ،‬میدانید‪ ،‬گاهی اوقات الکس فکر میکند ممکن است خوب باشد اگر‬
‫پدرش بیشتر اینطور رفتار کند‪.‬‬

‫زهرا به نیواورلینز می رود تا خانواده اش را برای کریسمس ببیند‪ ،‬فقط به اصرار رئیس‬
‫جمهور و فقط به این دلیل که خواهرش یک بچه دارد و امی او را تهدید کرد که اگر‬
‫سرهمی نوزادی که بافته برایش نبرد او با چاقو می زند‪ .‬که بدین معنی نیست که شام‬
‫کریسمس در عید کریسمس برگزار میشود تا زهرا آن را از دست ندهد‪ .‬زهرا برای‬
‫تمام نصفه شبهایی که نامشان را با فحش ادا میکرد عضوی از خانواده محسوب‬
‫میشود‪.‬‬

‫الکس با خوشحالی در سالن خارج از اتاق غذاخوری خانوادگی به او میگوید‪:‬‬


‫"کریسمس مبارک‪ ،‬زی" لباس تعطیالتش‪ ،‬یک یقه اسکی قرمز معقول است؛ الکس‬
‫یک پلیور پوشیده که طرح شراره سبز روشن دارد‪ .‬الکس لبخند میزند و دکمه ای را‬
‫در قسمت داخلی آستین فشار می دهد و« اُ‪ ،‬درخت کریسمس» از بلندگوی نزدیک‬
‫بغل او پخش می شود‪.‬‬

‫او میگوید‪ ":‬من نمیتونم صبر کنم تا دو روز نبینمت‪ ".‬اما محبتی واقعیتی در صدایش‬
‫جریان دارد‪.‬‬

‫شام امسال کوچک است‪ ،‬زیرا پدر و مادرِ پدرش در مسافرت هستند‪ ،‬بنابراین میز شش‬
‫نفره در رنگ های سفید و طالیی براق چیده شده است‪ .‬مکالمه به اندازهای دلپذیر است‬
‫که الکس تقریباً فراموش می کند که همیشه اینطور نیست‪.‬‬
‫‪ | 134‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫تا اینکه موضوع به سمت انتخابات کشیده میشود‪.‬‬

‫اسکار در حالی که فیله اش را با دقت برش می دهد‪ ،‬می گوید‪":‬داشتم فکر میکردم‪،‬‬
‫اینبار میتونم باهات توی کمپین باشم‪".‬‬

‫در انتهای دیگر میز‪ ،‬الن چنگال خود را پایین میگذارد‪ " .‬میتونی چی؟"‬

‫"میدونی‪ ".‬شانه هایش را در حال جویدن باال میاندازد‪ ".‬جاهای مختلف برم‪ ،‬کمی‬
‫سخنرانی کنم‪ .‬جانشینت باشم‪".‬‬

‫"جدی که نیستی‪".‬‬

‫اسکار اکنون چنگال و چاقوی خود را روی پارچهای روی میزی میگذارد‪ ،‬صدای نرم‬
‫اوه‪ ،‬لعنت‪ .‬الکس به جون در آنطرف میز نگاه میکند‪.‬‬

‫اسکار میگوید‪":‬واقعا فکر می کنی خیلی ایده بدیه؟"‬

‫الن به او می گوید‪":‬اسکار‪ ،‬دفعه قبلی همه اینها رو پشت سر گذاشتیم‪ ".‬تن صدایش‬
‫فوراً بریده می شود‪".‬مردم زنها رو دوست ندارن‪ ،‬اما مادر و همسر رو دوست دارن‪.‬‬
‫خانواده ها رو دوست دارن‪ .‬آخرین کاری که باید انجام بدیم اینه که با رژه رفتن با‬
‫شوهر سابقم بهشون یادآوری کنیم که طالق گرفتم"‪.‬‬

‫اسکار کمی تلخ می خندد‪ ".‬پس وانمود میکنی که اون پدرشونه‪ ،‬آها؟"‬

‫لئو وارد بحث میشود‪ ":‬اسکار‪ ،‬می دونی که من هرگز‪"...‬‬


‫‪ | 135‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫الن حرفش را قطع می کند‪ ":‬موضوع اصلی رو فراموش کردی"‪.‬‬

‫او میگوید‪ ":‬میتونه به رتبهبندی محبوبیتت کمک کنه‪ .‬مال من کامالً باالست‪ ،‬ال‪.‬‬
‫باالتر از محبویتت وقتی توی مجلس بودی‪".‬‬

‫الکس به لئو در کنارش که صورتش به طور خوشایندی خنثی باقی مانده است‪،‬‬
‫میگوید‪ ":‬دوباره شروع شد‪".‬‬

‫"ما خودمون تحقیق کردیم‪ ،‬اسکار! باشه؟" صدای الن بلند و جیغ مانند شده‪ ،‬کف‬
‫دست هایش صاف روی میز کاشته شده بود‪" .‬دادهها میگن‪ ،‬وقتی رای دهندههای‬
‫بالتکلیف یاد طالقم میافتن‪ ،‬به ضررم میشه!"‬

‫"مردم می دونن که طالق گرفتی!"‬

‫"اعداد الکس باالست!" او فریاد می زند و الکس و جون هر دو عقب میپرند‪" .‬اعداد‬
‫جون باالست "!‬

‫"اونها عدد نیستن‪".‬‬

‫خشمگین میگوید‪ ":‬خفه شو‪ ،‬خودم میدونم‪ ،‬هیچوقت نگفتم که هستن!"‬

‫" فکرمیکنی تا حاال ازشون اینجوری سو استفاده نکردی؟"‬

‫او میگوید‪":‬چطور روت میشه‪ ،‬وقتی خودت هم موقع انتخابات مجدد شروع میکنی‬
‫میبریشون بیرون!» و یک دستش را در هوا تکان میدهد‪" .‬شاید اگر فقط کلرمونت‬
‫‪ | 136‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫بودن‪ ،‬انقدر شانس نداشتی‪ .‬مثل چی مطمئنم که کمترگیج کننده میشه – به هر حال‬
‫که این اسمیه که همه اونها رو باهاش میشناسن‪".‬‬

‫جون با صدای بلند به میان مکالمه میآید‪":‬هیچ کس اسم ما را نمی بره!"‬

‫الن می گوید‪":‬جون‪".‬‬

‫پدرشان فشار می آورد‪" .‬من دارم سعی میکنم بهت کمک کنم‪ ،‬الن"!‬

‫او میگوید‪":‬من برای پیروزی توی انتخابات به کمکت نیاز ندارم‪ ،‬اسکار!" با کف‬
‫دست بازش چنان محکم به میز می کوبد که ظروف به صدا در می آیند‪" .‬وقتی که‬
‫توی کنگره بودم بهش نیاز نداشتم و برای اولین بار که رئیس جمهور شدم هم بهش‬
‫نیازی نداشتم‪ ،‬و االن هم بهش نیازی ندارم‪".‬‬

‫"تو باید در برابر چیزی که جلوته جدی باشی! فکر میکنی طرف مقابلت این بار‬
‫عادالنه بازی می کنه؟ هشت سال اوباما و حاال تو؟ اونها عصبانی ان‪ ،‬الن‪ ،‬و ریچاردز‬
‫به دنبال انتقامه! باید آماده باشی!"‬

‫"هستم! فکرمیکنی همین االنش هم یک تیم واسه کار کردن روی این موارد ندارم؟‬
‫من رئیس جمهور این ایاالت متحده صاحب مردهام ! نیازی ندارم بیای اینجا و‪...‬و‪"...‬‬

‫زهرا پیشنهاد میدهد‪".‬مرد فهم؟"‬

‫الن فریاد میزند‪":‬مرد فهمم کنی‪".‬و انگشتش را با چشم گشاد به طرف اسکار‬
‫درآنسوی میز نشانه میرود‪".‬این رقابت ریاست جمهوری برای من"!‬
‫‪ | 137‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫اسکار دستمال سفره اش را پایین می اندازد‪" .‬هنوز به طرز کوفتی خیلی سرتقی‪".‬‬

‫"برو به جهنم"!‬

‫جون تند میگوید‪":‬مامان!"‬

‫"یا عیسی مسیح‪ ،‬گرفتید ما رو؟" الکس فریاد خود را می شنود قبل از اینکه حتی‬
‫آگاهانه تصمیم بگیرد آن را بگوید‪".‬نمیشه واسه یک وعده غذایی کوفتی مثل افراد‬
‫متمدن رفتار کنیم؟ محض رضای خدا کریسمسه‪ .‬مگه شما قرار نیست کشور رو اداره‬
‫کنید؟ خودتون رو جمع کنید‪".‬‬

‫صندلیش را به عقب هل می دهد و از اتاق غذاخوری بیرون می آید‪ ،‬با دانستن اینکه‬
‫مثل یک عوضی دراماتیک و بیمالحظه رفتار کرده‪ .‬در اتاق خوابش را پشت سرش‬
‫میکوبد و ژاکت احمقانه اش وقتی آن را درمیآورد و به سمت دیوار پرتاب میکند‪،‬‬
‫صدایی افسردهکننده میدهد‪.‬‬

‫اینطور نیست که او اغلب عصبانی نمی شود‪ ،‬فقط اینکه‪ ...‬معموال آرامشش را در حضور‬
‫خانواده اش از دست نمی دهد‪ .‬بیشتر به این دلیل که معموال با خانواده اش سروکاری‬
‫ندارد‪.‬‬

‫او یک تی شرت قدیمی الکراس را از کمد بیرون می آورد و زمانی که می چرخد و‬


‫انعکاسش را در آینه کنار کمد می بیند‪ ،‬به یاد دوران نوجوانیاش میافتد‪ ،‬دورانی که‬
‫‪ | 138‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫بیش از حد به پدر و مادرش اهمیت می داد و در تغییر وضعیتش درمانده بود‪ .‬با این‬
‫تفاوت که اکنون او هیچ کالس اِی پی ندارد که برای حواس پرتی در آن ثبت نام کند‪.‬‬

‫دستش به سمت گوشیش دراز میشود‪ .‬مغزش تا جایی که میداند تنها دو انتخاب‬
‫برایش باقی میگذارد ‪ -‬تنها و مشغول یا فکرکردن با یک نفر دیگر‪.‬‬

‫اما نورا در ورمونت توی مراسم هانوکاست و الکس نمی خواهد او را آزار دهد و‬
‫بهترین دوست دبیرستانی اش‪ ،‬لیام‪ ،‬از زمانی که به دی سی نقل مکان کرده به ندرت‬
‫با او صحبت کرده‪.‬‬

‫که تنها گزینه باقی مانده‪...‬‬

‫صدای هنری آرام و خوابآلود میگوید‪":‬چه گناهی کردم که همچین عذابی سرم‬
‫اومده؟" به نظر میآید «ونسسالس شاه نیکوکار» در پس زمینه پخش می شود‪.‬‬

‫"هی‪ ،‬آم‪ ،‬متاسفم‪ .‬می دونم که دیر وقته و شب کریسمسه و همه چیز‪ .‬احتماالً مسائل‬
‫خانوادگی داری‪ ،‬من تازه متوجه شدم‪ .‬نمیدونم چرا قبال بهش فکر نکردم‪ .‬عجب‪،‬‬
‫واسه همینه که هیچ دوستی ندارم‪ .‬خیلی خرم‪ .‬متاسفم مرد‪ .‬من‪ ،‬چیزه‪ ،‬من فقط‪"...‬‬

‫هنری حرفش را قطع می کند‪ ":‬الکس‪ ،‬یا مسیح‪ .‬مشکلی نیست‪ .‬اینجا ساعت سه و نیم‬
‫صبحه‪ ،‬همه خوابیدن‪ .‬به جز بئا‪ .‬سالم کن بئا‪".‬‬

‫صدایی خندان و شفاف از آن طرف خط میگوید‪":‬سالم الکس! هنری داره آبنبات‬


‫می‪"...‬‬
‫‪ | 139‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫صدای هنری به گوش می رسد‪" :‬دیگه بسه‪ ".‬و صدای خفهای شنیده میشود انگار که‬
‫شاید بالشی به طرف بئا پرتاب شده باشد‪".‬حاال چی شده؟"‬

‫الکس تند تند میگوید‪":‬متاسفم‪ ،‬میدونم که عجیبه و االن پیش خواهرتی و همه چیز‪،‬‬
‫و اَه‪ .‬یه جورایی کس دیگهای رو نداشتم که بهش زنگ بزنم و بیدار باشه‪ .‬و میدونم‬
‫که زیاد صمیمی نیستیم‪ ،‬و ما واقع ًا در مورد این چیزها صحبت نمی کنیم‪ ،‬اما پدرم برای‬
‫کریسمس اومد اینجا و اون و مامانم وقتی بیشتر از یک ساعت یه جا بذاریشون مثل دو‬
‫تا ببر وکوسه سر یک بچه فوک دعوا میکنن‪ ،‬و مثل چی دعواشون شد‪ ،‬و نباید اهمیتی‬
‫داشته باشه‪ ،‬چون قبالً طالق گرفتن‪ ،‬و نمیدونم چرا کنترلم رو از دست دادم‪ ،‬اما کاش‬
‫میتونستن یک بار هم شده دست بردارن تا بتونیم یک تعطیالت معمولی داشته باشیم‪،‬‬
‫میدونی؟"‬

‫یک مکث طوالنی وجود دارد قبل از اینکه هنری بگوید‪« :‬صبر کن‪ .‬بئا‪ ،‬میشه یه لحظه‬
‫تنهام بذاری؟ ساکت‪ .‬آره‪ ،‬می تونی بیسکویت ها رو برداری‪ .‬خیلی خب‪ ،‬دارم گوش‬
‫میدم‪".‬‬

‫الکس نفسش را بیرون میدهد و در کمال تعجب فکر میکند که دارد چه میکند‪ ،‬اما‬
‫ادامه میدهد‪.‬‬

‫به هنری در مورد طالق میگوید ‪ -‬آن سال های عجیب و غریب و پرآشوب‪ ،‬روزی‬
‫که از یک اردوگاه پیشاهنگی به خانه آمد و کشف کرد که پدرش از خانه رفته‪،‬‬
‫شبهای بستنی هالدوس – آنقدر که باید حس معذبی ندارد‪ .‬او هرگز مواقع بودن با‬
‫‪ | 140‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫هنری خود را فیلتر نمیکرد ‪ ،‬در ابتدا چون واقعا برایش مهم نبود که هنری چه فکری‬
‫میکرد و حاال چون آنها اینطور هستند‪ .‬شاید باید شکایت کردن در مورد درسهایش‬
‫را در مقابل درد و دل کردن ترجیح دهد‪ .‬اینطور نیست‪.‬‬

‫او متوجه نمی شود که یک ساعت در حال صحبت است تا اینکه بازگویی اتفاقی که‬
‫در شام افتاد را تمام میکند و هنری میگوید‪ ":‬به نظر میاد بهترین کار رو انجام دادی‪".‬‬

‫الکس فراموش می کند که بعدش قرار بود چه بگوید‪.‬‬

‫او فقط ‪ ..‬خوب‪ ،‬به او میگویند که خیلی عالی است‪ .‬فقط اغلب اینطور نیست که به او‬
‫بگویند به اندازه کافی خوب است‪.‬‬

‫قبل از اینکه بتواند به پاسخی فکر کند‪ ،‬یک ضربه سه گانه مالیم به در به گوش میرسد‬
‫‪ -‬جون‪.‬‬

‫الکس در حالی که جون در را باز میکند با صدایی آهسته‪ ،‬می گوید‪" :‬اوه‪ ،‬ممنون‪،‬‬
‫مرد‪ ،‬من باید برم‪".‬‬

‫"الکس‪"...‬‬

‫الکس میگوید‪":‬جدی‪ ،‬اوم‪ .‬ممنون‪ ".‬او واقعا نمی خواهد این را به جون توضیح دهید‪.‬‬
‫"کریسمس مبارک‪ .‬شب بخیر‪".‬‬
‫‪ | 141‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫او تلفن را قطع می کند و در حالی که جون روی تخت آرام می گیرد‪ ،‬تلفن را به‬
‫کناری پرت می کند‪ .‬جون حوله تنپوش صورتی خود را پوشیده و موهایش از حمام‬
‫خیس است‪.‬‬

‫او می گوید‪" :‬هی‪ .‬خوبی؟"‬

‫الکس می گوید‪" :‬آره‪ ،‬خوبم‪ .‬ببخشید‪ ،‬نمیدونم چمه‪ .‬نمیخواستم از کوره در برم‪.‬‬
‫من ‪ ...‬نمیدونم‪ .‬یه جورایی‪ ...‬این اواخر ‪ ...‬حالم جالب نیست‪".‬‬

‫او می گوید‪":‬اشکالی نداره‪ ".‬موهایش را روی شانه اش می اندازد‪ ،‬قطرات آب روی‬


‫الکس میافتد‪ ".‬منم شش ماه آخر کالج خیلی مضطرب بودم‪ .‬سر هر کسی عصبانی‬
‫میشدم‪ .‬میدونی الزم نیست همیشه همه کارها رو انجام بدی‪".‬‬

‫الکس به طور خودکار به جون میگوید‪":‬خوبه‪ .‬من خوبم‪ "،‬جون نگاهی متقاعد نشده‬
‫به او میاندازد و الکس با پای برهنه به یکی از زانوهایش میزند‪" .‬پس‪ ،‬بعد از رفتن‬
‫من اوضاع چطور پیش رفت؟ بحثشون به نتیجه ای رسید؟"‬

‫جون آه می کشد و او را در مقابل میزند‪" .‬به نوعی به این موضوع تغییر کرد که چطور‬
‫قبل از طالق یک زوج قدر سیاسی بودن و اون زمانها چقدر خوب بوده و مامان‬
‫عذرخواهی کرد‪ ،‬یک ساعت ویسکی و نوستالژی تا وقتی که همه به رختخواب رفتن‪".‬‬
‫دماغش را باال میکشد‪" .‬به هر حال‪ ،‬درست میگفتی"‪.‬‬

‫"فکر نمیکنی زیادهروی کردم؟"‬


‫‪ | 142‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫"نه‪ .‬گرچه ‪ ...‬با حرف بابا موافقم‪ .‬مامان میتونه ‪ ....‬میدونی ‪ ...‬مامان باشه‪".‬‬

‫"خب‪ ،‬این چیزیه که باعث شده به این جایگاه برسه‪".‬‬

‫"فکر نمی کنی بعدا باعث مشکل بشه؟"‬

‫الکس شانه باال می اندازد‪" .‬من فکر میکنم اون مادر خوبیه‪".‬‬

‫جون میگوید‪":‬آره‪ ،‬برای تو‪ ".‬هیچ اتهامی پشت آن نیست‪ ،‬فقط مشاهده‪".‬اثربخشی‬
‫نوع بچه بزرگکردنش یه جورایی به این بستگی داره که چی ازش میخوای‪ .‬یا چه‬
‫کاری میتونی براش بکنی‪".‬‬

‫الکس طفره میرود‪":‬منظورم اینه که می فهمم چی میگه‪ .‬بعضی وقتها هنوز هم که‬
‫یادش میوفتم خیلی بد بود که بابا تصمیم گرفت همینطور جمع کنه بره چون میخواست‬
‫نامزد کرسی کالیفرنیا بشه‪".‬‬

‫"آره‪ ،‬اما منظورم اینه که چقدر با کارایی که مامان کرده فرق داره؟ همه اش سیاسته‪.‬‬
‫من فقط میگم‪ ،‬در مورد اینکه مامان همیشه بدون انجام کارای مادرانه دیگه ما رو‬
‫تحت فشار قرار میده حق داره‪".‬‬

‫الکس در حال باز کردن دهانش برای پاسخ دادن است که تلفن جون از جیب حولهاش‬
‫به صدا در می آید‪ .‬وقتی آن را بیرون می آورد تا به صفحه نگاه کند‪ ،‬میگوید‪:‬‬
‫"اوه‪،‬همم‪".‬‬

‫"چیه؟"‬
‫‪ | 143‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫"هیچی‪ ".‬او با انگشت شست پیام را باز می کند‪" .‬کریسمس مبارک‪ ،‬از طرف ایوان‪".‬‬

‫"ایوان‪ ...‬همون دوست پسر سابقت توی کالیفرنیا؟ هنوز به هم پیام میدید؟"‬

‫جون اکنون لبهایش را گاز میگیرد و همینطور که یک پاسخ را تایپ میکند‬


‫حواسش نیست‪" .‬آره‪ ،‬گاهی اوقات‪".‬‬

‫الکس می گوید‪ ":‬خوبه‪ .‬من همیشه دوسش داشتم‪".‬‬

‫جون به آرامی میگوید‪":‬آره‪ .‬منم همینطور‪ ".‬گوشیش را قفل می کند و روی تخت‬
‫می اندازد‪ ،‬چند بار پلک میزند انگار که بخواهد دوباره تنظیم شود‪".‬به هر حال‪ ،‬وقتی‬
‫به نورا گفتی چی گفت؟"‬

‫"هوم؟"‬

‫او میپرسد‪":‬پشت تلفن؟ فکر کردم اون بود‪ ،‬تو هیچوقت با هیچ کس دیگهای در مورد‬
‫این مزخرفات صحبت نمیکنی‪".‬‬

‫الکس می گوید‪" :‬اوه‪ ".‬او احساس می کند گرمای غیرقابل توضیح و خیانتکارانهای به‬
‫پشت گردنش هجوم میآورد‪" .‬اوه‪ ،‬اوم‪ ،‬نه‪ .‬در واقع‪ ،‬شاید عجیب باشه‪ ،‬اما داشتم با‬
‫هنری صحبت می کردم‪".‬‬

‫ابروهای جون باال میپرد و الکس به طور غریزی اتاق را برای پوشش اسکن‬
‫میکند‪".‬واقعا‪".‬‬
‫‪ | 144‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫"گوش کن‪ ،‬میدونم‪ ،‬اما ما به طرز عجیبی چیزهای مشترک داریم‪ .‬مثل تجربیات و‬
‫ترسهای عاطفی عجیب و غریب‪ ،‬و به خاطر همین هم احساس میکنم که درکم‬
‫میکنه‪".‬‬

‫جون می گوید‪" :‬اوه خدای من‪ ،‬الکس‪ ".‬میخندد و او را سفت در آغوش میگیرد‪".‬تو‬
‫دوست پیدا کردی!"‬

‫"قبلش هم دوست داشم! ازم دور شو!"‬

‫"تو دوست پیدا کردی!" او به معنای واقعی کلمه سر الکس را نوازش میکند‪ " .‬بهت‬
‫افتخار میکنم!"‬

‫الکس در حالی که مانند یک تمساح از چنگالهای جون بیرون میآید‪ ،‬میگوید‪":‬‬


‫االنه که بکشمت‪ ،‬بس کن‪ .‬اون دوست من نیست‪ .‬اون کسیه که دوست دارم همیشه‬
‫باهاش دشمنی کنم و یک بار باهاش در مورد یک چیز واقعی صحبت کردم‪".‬‬

‫"این یک دوسته‪ ،‬الکس"‪.‬‬

‫دهان الکس قبل از اشاره به در چندبار به خاطر چند جمله بیصدا باز و بسته میشود‪.‬‬
‫"میتونی بری‪ ،‬جون! برو بخواب!"‬

‫جون میگوید‪ ":‬نخیر‪ .‬همه چیز رو در مورد دوست صمیمی جدیدت که یک سلطنتیه‬
‫بهم بگو‪ .‬خیلی باکالس شدی‪ .‬کی حدسش رو میزد؟" و از لبه تخت به الکس نگاه‬
‫‪ | 145‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫میکند‪" .‬اوه خدای من‪ ،‬شبیه این کمدی های عاشقانه است که دختره یک اسکورت‬
‫مرد رو استخدام میکنه که وانمود کنه پارتنر عروسیشه و بعدش واقعا عاشقش میشه‪".‬‬

‫"اصال هم این طور نیست‪".‬‬

‫کارکنان به سختی بسته بندی درختان کریسمس را به پایان رسانده اند که کارها شروع‬
‫میشود‪.‬‬

‫محل رقصی برای راه اندازی‪ ،‬منویی برای نهایی کردن‪ ،‬و فیلتر اسنپ چتی برای تایید‬
‫وجود دارد‪ .‬الکس تمام ‪ 26‬ام را با جون در دفتر منشی امور دفتری در حالی میگذراند‬
‫که درخواستهای عدم پخشی که آماده امضا کردهاند بررسی میکنند آنهم بعد از‬
‫اینکه دختر برنامه یک زن خانه دار واقعی‪ ،‬سال گذشته از پله های مارپیچ صحنه سقوط‬
‫کرد؛ الکس تحت تأثیر این موضوع است که مارگاریتایش به زمین نریخت‪.‬‬

‫یک بار دیگر زمان مهمانی افسانهای و دیوانهکننده شب سال نوی سه گانه کاخ سفید‬
‫فرا رسیده است‪.‬‬

‫از نظر فنی‪ ،‬عنوان مراسم‪ ،‬جشن سال نوی آمریکای جوان است یا همان طور که حداقل‬
‫یکی از میزبانان آن را مینامد‪ ،‬شام خبرنگاران بیست و چندسالهها‪ .‬هر سال الکس‪،‬‬
‫جون و نورا سالن رقص طبقه دوم را با سیصد نفر یا بیشتر از دوستانشان‪ ،‬آشنایان دور‪،‬‬
‫روابط قدیمی‪ ،‬ارتباطات بالقوه سیاسی‪ ،‬و در غیر این صورت بیست و چندسالههای‬
‫برجسته پر میکنند‪ .‬مهمانی به طور رسمی‪ ،‬یک جمع آوری کمک مالی است‪ ،‬و آنقدر‬
‫‪ | 146‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫پول زیادی برای امور خیریه و روابط عمومی خوب برای خانواده اول ایجاد میکند که‬
‫حتی مادرش آن را تایید می کند‪.‬‬

‫الکس از پشت یک میزکنفرانس طبقه اول می گوید‪":‬اوم‪ ،‬ببخشید‪ ".‬یک دستش پر از‬
‫نمونههای کاغذ رنگی است‪-‬آیا یک پالت رنگی متالیک میخواهند یا سرمهای و‬
‫طالیی روشن؟‪-‬در حالی که به یک کپی لیست نهایی مهمانان خیره شده‪ .‬جون و نورا‬
‫دارند دهانشان را با نمونه کیک پر می کنند‪".‬کی اسم هنری رو اینجا گذاشته؟"‬

‫نورا از میان دهانی پر از کیک شکالتی می گوید‪":‬من نبودم‪".‬‬

‫"جون؟"‬

‫جون اعتراف میکند‪".‬ببین‪ ،‬تو خودت باید دعوتش میکردی! واقعاً خوبه که داری‬
‫دوستایی پیدا میکنی که ما نیستیم‪ .‬گاهی اوقات وقتی خیلی منزوی می شوی‪ ،‬کمی‬
‫قاط میزنی‪ .‬پارسال یادته که من و نورا یک هفته خارج از کشور بودیم‪ ،‬و تقریب ًا‬
‫خالکوبی کردی؟"‬

‫" هنوز فکرمیکنم باید میذاشتیم روی باسنش خالکوبی بزنه‪".‬‬

‫الکس با آشفتگی میگوید‪ ":‬قرار نبود روی باسن باشه‪ .‬خودت هم موافق این قضیه‬
‫بودی‪ ،‬مگه نه؟"‬

‫نورا آرام به او می گوید‪":‬می دونی که من عاشق هرج و مرجم‪".‬‬

‫الکس می گوید‪ ":‬من دوستایی دارم که شما نیستید‪".‬‬


‫‪ | 147‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫جون میگوید‪":‬کی‪ ،‬الکس؟ واقعا کی؟"‬

‫"مردم! همکالسیام! لیام!"‬

‫جون میگوید‪":‬برو بابا‪ .‬همهمون میدونیم یک ساله با لیام حرف نزدی‪ .‬تو به دوست‬
‫نیاز داری‪ .‬و من میدونم از هنری خوشت میاد‪".‬‬

‫الکس می گوید‪":‬خفه شو‪ ".‬انگشتش را زیر یقه اش میکشد و پوستش را مرطوب‬


‫مییابد‪ .‬آیا وقتی بیرون برف میبارد باید حتما دما را انقدر باال ببرند؟‬

‫نورا می گوید‪ ":‬جالب شد‪".‬‬

‫الکس با شدت میگوید‪ ":‬نخیرم‪ .‬باشه‪ ،‬میتونه بیاد‪ .‬اما اگر کس دیگهای رو نشناسه‪،‬‬
‫تمام شب ازش پرستاری نمی کنم‪".‬‬

‫جون می گوید‪ ":‬بهش گفتم یکی رو با خودش بیاره‪".‬‬

‫الکس فورا بیاختیار میپرسد‪":‬کی رو با خودش میاره؟ فقط کنجکاوم‪".‬‬

‫جون میگوید‪" :‬پز‪ ".‬او نگاه عجیبی به الکس می کند که الکس نمی تواند آن را‬
‫تجزیه کند و تصمیم می گیرد آن را به گیجکنندگی و عجیب غریبیاش ربط دهد‪.‬‬
‫جون اغلب به روش های مرموز کار می کند‪ ،‬چیزهایی را سازماندهی و هماهنگ‬
‫میکند که الکس هرگز از آن خبردار نمیشود تا تمام تکههای پازل جور شوند‪.‬‬
‫‪ | 148‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫بنابراین‪ ،‬حدس میزد که هنری میآید‪ ،‬و وقتی روز مهمانی اینستاگرام را چک میکند‬
‫و پستی از پز و هنری در یک جت شخصی میبیند مطمئن میشود‪ .‬موهای پز به این‬
‫مناسبت به رنگ صورتی پاستلی رنگ شده‪ ،‬و در کنار او‪ ،‬هنری با یک پلیور خاکستری‬
‫نرم درحالی که پاهای جورابپوشش لبه پنجره است لبخند میزند‪ .‬او در واقع برای‬
‫یک بار هم که شده طوری به نظر میرسد که خوب استراحت کرده‪.‬‬

‫در کپشن پز نوشته‪ :‬در راه آمریکا! ‪#‬جشن آمریکای جوان‪2019‬‬

‫الکس لبخند می زند و به هنری پیام می دهد‪.‬‬

‫توجه‪ :‬امشب یک کت و شلوار مخمل شرابی می پوشم‪ .‬لطفا سعی نکن درخششم رو بدزدی‪ .‬شکست‬
‫میخوری و برات ناراحت میشم‪.‬‬

‫هنری چند ثانیه بعد پیامک می دهد‪.‬‬

‫حتی فکرشم نمیکنم‪.‬‬

‫از آنجا همه چیز سرعت می گیرد و یک آرایشگر با داد و بیداد او را وارد اتاق گریم‬
‫میکند و او دخترها را تماشا می کند که تبدیل به نسخه آماده دوربین خود میشوند‪.‬‬
‫فرهای کوتاه نورا با یک سنجاق نقره ای در یک طرف سرش قفل شدهاند تا با خطوط‬
‫هندسی روی تنه لباس مشکیاش مطابقت داشته باشند؛ لباس جون به طراحی زک پوزن‬
‫در رنگ آبی نیمه شبی است که کامالً با پالت رنگی سرمه ای و طالیی که انتخاب‬
‫کرده اند هماهنگ است‪.‬‬
‫‪ | 149‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫میهمانان حدود ساعت هشت شروع به آمدن میکنند و مشروب کم کم سرو میشود‪،‬‬
‫و الکس یک ویسکی رده میانه سفارش می دهد تا کارها را پیش ببرد‪ .‬موسیقی زنده‬
‫وجود دارد‪ ،‬یک گروه پاپ که به جون یک لطف شخصی بدهکار بودند و در حال‬
‫حاضر در حال کاور کردن آهنگ «دختر آمریکایی» هستند‪ ،‬بنابراین الکس دست جون‬
‫را می گیرد و او را روی پیست رقص می چرخاند‪.‬‬

‫اولین ورودکنندگان همیشه از سیاسیونی هستند که اولین تجربه آنهاست‪ :‬جمعی‬


‫کوچک از کارآموزان کاخ سفید‪ ،‬برنامه ریز رویداد برای مرکز پیشرفت آمریکایی‪،‬‬
‫دختر یک سناتور دوره اول با دوست دختر تیپ راکش که الکس در ذهنش یادداشت‬
‫میکند که بعدا خود را به او معرفی کند‪ .‬سپس‪ ،‬موج دعوتهای استراتژیک سیاسی‬
‫که توسط تیم مطبوعاتی انتخاب میشود‪ ،‬و در آخر‪ ،‬افراد متأخر ‪ -‬ستارههای پاپ رنج‬
‫کوچک تا متوسط‪ ،‬بازیگران نوجوان تلویزیونی‪ ،‬فرزندان افراد مشهور بزرگ‪.‬‬

‫او دارد به این فکر می کند که هنری چه زمانی قرار است ظاهر شود‪ ،‬که جون در‬
‫کنارش ظاهر می شود و فریاد می زند‪" :‬اومدن!"‬

‫نگاه الکس با انفجار رنگی روشنی روبرو می شود که معلوم میشود ژاکت خلبانی پز‬
‫است‪ ،‬یک لباس ابریشمی براق با طرح گل های رنگارنگ که الکس را تقریباً مجبور‬
‫به باریک کردن چشمانش میکند‪ .‬با این حال‪ ،‬زمانی که چشمانش به سمت راست‬
‫میلغزند رنگها محو میشوند‪.‬‬
‫‪ | 150‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫این اولین باری است که الکس بعد از آن آخر هفته در لندن و صدها متن و جوک های‬
‫عجیب و غریب و تماسهای تلفنی آخر شب هنری را شخصا میبیند‪ ،‬و تقریباً احساس‬
‫میکند شخص جدیدی را مالقات میکند‪ .‬الکس بیشتر در مورد هنری میداند‪ ،‬او را‬
‫بهتر درک میکند‪ ،‬و می تواند از کمیاب بودن یک لبخند واقعی در همان چهره‬
‫زیبای معروف لذت ببرد‪.‬‬

‫این یک ناهماهنگی شناختی عجیب است‪ ،‬هنری در حال حاضر و هنری گذشته‪ .‬به‬
‫همین دلیل است که چیزی در جایی زیر جناغش بسیار بی قرار و داغ است‪ .‬هم به خاطر‬
‫آن و هم ویسکی‪.‬‬

‫هنری یک کت و شلوار ساده آبی تیره پوشیده است‪ ،‬اما یک کراوات مسی‪-‬خردلی‬
‫روشن باریک انتخاب کرده‪ .‬او الکس را میبیند و لبخند گشادی میزند و بازوی پز را‬
‫می کشد‪.‬‬

‫الکس به محض اینکه هنری به اندازه کافی نزدیک است که حرف هایش را بشنود‪،‬‬
‫می گوید‪ ":‬عجب کرواتی‪".‬‬

‫هنری میگوید‪":‬فکر کردم ممکنه به خاطر یه کروات کسل کننده از مراسم بندازیدم‬
‫بیرون‪ ".‬و صدای او به نوعی با چیزی که الکس به یاد می آورد متفاوت است‪ .‬مانند‬
‫مخمل بسیار گران قیمت‪ ،‬چیزی به یکباره باارزش‪ ،‬باشکوه و مستکننده‪.‬‬
‫‪ | 151‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫جون از یک طرف الکس میپرسد‪":‬و ایشون کیه؟" و سلسله افکار الکس را قطع‬
‫میکند‪.‬‬

‫هنری میگوید‪ ":‬اوه‪ ،‬آره‪ ،‬شما رسما مالقات نکردید‪ ،‬نه؟ جون‪ ،‬الکس‪ ،‬این بهترین‬
‫رفیقمه‪ ،‬پرسی اوکانجو‪".‬‬

‫پز با خوشحالی می گوید‪":‬پز‪ ،‬مثل شیرینی‪29‬ها‪ ".‬و دستش را به سمت الکس دراز‬
‫میکند‪ .‬چند تا از ناخن هایش آبی رنگ شده است‪ .‬وقتی توجهاش به سمت جون تغییر‬
‫جهت میدهد‪ ،‬چشمانش درخشان تر و لبخندش پخش می شود‪.‬‬

‫"لطفاً اگر یهوییه ناراحت نشید‪ ،‬اما شما نفیسترین زنی هستید که تا به حال توی زندگیم‬
‫دیدم‪ ،‬و اگر اجازه بدید می خوام مجلل ترین نوشیدنی این مراسم رو براتون تهیه کنم‪".‬‬

‫الکس می گوید‪" :‬اوه"‪.‬‬

‫جون با لبخندی متمادی میگوید‪ ":‬شما یک افسونگرید‪".‬‬

‫"و شما یک الهه هستید‪".‬‬

‫الکس آنها را تماشا می کند که در میان جمعیت ناپدید می شوند‪ ،‬پز یک رگه آتشین‬
‫رنگی دارد که همینطور که میروند جون را در یک حرکت پیروئت می چرخاند‪.‬‬
‫لبخند هنری خجالتی و محتاطانه شده است و الکس باالخره دوستیشان را درک‬

‫‪29‬‬
‫پز اسم یک برند آبنبات استرالیایی است‪.‬‬
‫‪ | 152‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫میکند‪ .‬هنری نمیخواهد در کانون توجه باشد و پز به طور طبیعی چیزی را که هنری‬
‫منحرف می کند جذب می کند‪.‬‬

‫هنری میگوید‪ ":‬اون مرد از زمان عروسی التماسم میکرد به خواهرت معرفیش کنم‪".‬‬

‫"واقعا؟"‬

‫" ما احتماالً مقدار زیادی پول براش پس انداز کردیم‪ .‬دیگه میخواست نوشتن توی‬
‫آسمون با دود هواپیما رو امتحان کنه‪".‬‬

‫الکس سرش را به عقب پرت می کند و می خندد‪ ،‬و هنری همچنان با لبخند او را تماشا‬
‫میکند‪ .‬جون و نورا حق داشتند‪ .‬او واقعاً برخالف همچیز واقعا این فرد را دوست دارد‪.‬‬

‫الکس می گوید‪" :‬خب‪ ،‬یاال‪ .‬من در حال حاضر دو ویسکی رفتم باال‪ .‬باید به پای من‬
‫برسی‪".‬‬

‫با عبور الکس و هنری‪ ،‬بیش از یک مکالمه قطع میشود‪ ،‬دهان های زیادی باالی پیش‬
‫غذا باز مانده‪ .‬الکس سعی میکند تصور کند چه شکلی هستند‪ :‬شاهزاده و پسر اول‪ ،‬دو‬
‫پیشرو عزیز کشورهایشان‪ ،‬شانه به شانه در راه بار‪ .‬این ترسناک و هیجان انگیز است‪،‬‬
‫زندگی کردن در آن به نوعی فانتزی غنی و دست نخورده‪ .‬این چیزی است که مردم‬
‫می بینند‪ ،‬اما هیچ کدامشان از فاجعه بزرگ بوقلمون اطالع دارند‪ .‬فقط الکس و هنری‬
‫هستند که میدانند‪.‬‬
‫‪ | 153‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫جمعیت آنها را می بلعد‪ .‬الکس تعجب میکند که چقدر از حضور فیزیکی هنری در‬
‫کنارش خوشحال است‪ .‬او دیگر حتی بدش نمی آید که از پایین به هنری نگاه کند‪.‬‬
‫الکس هنری را به برخی از کارآموزان کاخ سفید معرفی میکند و در همان حال که‬
‫آنها سرخ شده و لکنت زبان میگیرند میخندد‪ ،‬و چهره هنری به طرز دلپذیری خنثی‬
‫میماند‪ .‬حالتی که الکس قبالً اشتباها فکرمیکرد به علت تحت تأثیر قرار نگرفتن هنری‬
‫است اما اکنون میداند برای چیست‪ :‬حیرت با دقت پنهان شده‪.‬‬

‫رقص و اختالط و سخنرانی جون در مورد صندوق مهاجرتی که آنها امشب با‬
‫کمکهای خود حمایت می کنند انجام میشود‪ ،‬و الکس از نخ دادن تهاجمی دختری‬
‫از سری جدید فیلم های مرد عنکبوتی فرار میکند و تصادفی وارد خط رقص میشود‪،‬‬
‫و به نظر میرسد به هنری خوش میگذرد‪ .‬جون آنها را در یک نقطه پیدا میکند و‬
‫هنری را میدزدد تا در بار بچرخد‪ .‬الکس از دور آنها را تماشا می کند‪ ،‬با خود فکر‬
‫میکند که آنها احتماالً در مورد چه چیزی می توانند صحبت کنند درحالی که جون‬
‫تقریباً از خنده در حال افتادن از روی صندلی بار است‪ ،‬تا زمانی که جمعیت دوباره‬
‫دورش را شلوغ میکند‪.‬‬

‫پس از مدتی‪ ،‬گروه کارش را تمام میکند و یک دی جی با میکسی از آهنگهای‬


‫هیپ هاپ اوایل دهه ‪ 2000‬جایش را میگیرد‪ ،‬تمام آهنگهای موفقی که زمانی که‬
‫الکس کودک بود منتشر شد و به نوعی هنوز در دوران نوجوانی اش در مجالس رقص‬
‫‪ | 154‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫پخش میشدند‪ .‬آن وقت است که هنری او را پیدا می کند‪ ،‬مانند مردی که در دریا‬
‫گم شده است‪.‬‬

‫او میگوید‪ ":‬بلد نیستی برقصی؟" و به هنری نگاه میکند‪ ،‬که بسیار آشکارا سعی‬
‫میکند بفهمد که با دستانش چه کاری انجام دهد‪ .‬دوست داشتنی است‪ .‬عجب‪ ،‬الکس‬
‫مست است‪.‬‬

‫هنری میگوید‪":‬چرا بلدم‪ .‬فقط کالس زوری خانواده این نوع رقص رو دقیقا پوشش‬
‫نمیداد‪".‬‬

‫"بیخیال‪ .‬همش برمیگرده به کمر‪ .‬باید شل کنی‪ ".‬او خم میشود و هر دو دستش را‬
‫روی کمر هنری می گذارد و هنری فوراً زیر لمس خشک میشود‪" .‬این برعکس چیزیه‬
‫که گفتم"‪.‬‬

‫"الکس‪ ،‬من ‪"...‬‬

‫الکس در حالی که کمر خود را حرکت می دهد‪ ،‬می گوید‪":‬اینجا‪ ،‬من رو نگاه‪".‬‬

‫هنری با نوشیدن یک جرعه بزرگ شامپاین می گوید‪" :‬دارم میکنم‪".‬‬

‫آهنگ به بوه‪-‬دوه‪-‬دوم‪-‬دم‪-‬دم‪-‬دوم‪-‬دوم‪-‬دوم‪-‬دوم‪-‬دم‪-‬دوم‪-‬دوم‪-‬دوم‪-‬دوم‪-‬دوم‬
‫دیگری تبدیل میشود‪.‬‬

‫الکس فریاد می زند‪":‬خفه" و هرچه هنری می گفت قطع می کند‪ ".‬بشین و تماشا کن‪،‬‬
‫این آهنگ خودمه!" الکس دست هایش را به سمت باال پرتاب می کند در حالی که‬
‫‪ | 155‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫هنری بیپروا به او خیره میشود و اطراف آنها‪ ،‬مردم هم شروع به تشویق میکنند‪،‬‬
‫صدها شانه با آهنگ نوستالژی "‪ "Get Low‬نسخه لیل جان تکان میدهند‪.‬‬

‫"واقعا یک رقص مسخره مدرسه راهنمایی نرفتی که ببینی یه گله نوجوون با این آهنگ‬
‫قر میدن؟"‬

‫هنری سفت به شامپاین خود چسبیده است‪ " .‬مطمئن باش که نرفتم‪".‬‬

‫الکس یک دستش را دراز میکند و نورا را از جمع اطراف می رباید‪ ،‬جایی که او در‬
‫حال الس زدن با دختر مرد عنکبوتی است‪ ".‬نورا! نورا! هنری تا حاال ندیده یه گله‬
‫نوجوون با این آهنگ قر بدن!"‬

‫"چی؟"‬

‫هنری میگوید‪":‬لطفاً بهم بگو هیچکس مجیورم نمیکنه قر بدم‪".‬‬

‫الکس فریاد می زند‪" :‬اوه خدای من‪ ،‬هنری‪".‬و همینطور که آهنگ گوبس گوبس‬
‫میکند یقه هنری را میگیرد‪ ".‬باید برقصی‪ .‬باید برقصی‪ .‬باید این حس آمریکایی بالغانه‬
‫رو تجربه کنی‪".‬‬

‫نورا الکس را می گیرد و او را از هنری دور می کند و درحالی که دستانش را روی‬


‫کمر الکس قرار داده‪ ،‬او را میچرخاند‪.‬‬

‫الکس فریاد می زند و نورا بلند میخندد و جمعیت به اطراف می پرند و هنری فقط به‬
‫آنها نگاه می کند‪.‬‬
‫‪ | 156‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫"واقعا اون مرده االن گفت «عرق داره از تخمام میریزه»؟"‬

‫سرگرم کننده است ‪ -‬نورا در پشتش‪ ،‬عرق روی پیشانیها‪ ،‬بدنها در حال هل دادن به‬
‫اطرافش‪ .‬در یک طرفش‪ ،‬یک تهیه کننده پادکست و آن مرد از سریال استرینجر ثینگز‬
‫در حال ضربه زدن به کیدانپلی هستند و در طرف دیگر‪ ،‬پز به معنای واقعی کلمه به‬
‫سمت جلو خم شده و انگشتان پای خود را لمس میکند‪ .‬چهره هنری شوکه و گیج‬
‫شده و خنده دار است‪ .‬الکس یک نوشیدنی از سینی عبوری برمیدارد و به سالمتی‬
‫جرقه عجیبی که وقتی هنری تماشایش میکند در دلش پیدا میشود مینوشد‪ .‬الکس‬
‫لب هایش را به هم می زند و باسنش را تکان می دهد و هنری با وحشت شدید شروع‬
‫به کمی تکان دادن سرش میکند‪.‬‬

‫الکس فریاد میزند‪"":‬ریدی داداش!" و هنری میخندد‪ .‬او حتی باسنش را کمی تکان‬
‫می دهد‪.‬‬

‫جون در حالی که در حال چرخش است در گوش الکس زمزمه می کند‪":‬فکر میکردم‬
‫قرار نیست تمام شب ازش پرستاری کنی‪".‬‬

‫الکس در حالی که سرش را تکان می دهد پاسخ می دهد‪" :‬فکر میکردم سرت واسه‬
‫پسرا خیلی شلوغه‪".‬به طور قابل توجهی به طرف پز در گوشه سر تکان میدهد‪ .‬جون‬
‫به الکس چشمکی می زند و ناپدید می شود‪.‬‬
‫‪ | 157‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫از آنموقع تا تا نیمه شب‪ ،‬سری طوالنی از اتفاقات مورد عالقه جمعیت روی میدهد‪.‬‬
‫پخش نور و موسیقی با ظرفیت کامل‪ .‬کاغذرنگی‪ ،‬به نوعی در حال انفجار در هوا‪ .‬آیا‬
‫آنها توپ های کاغذرنگی ترتیب داده اند؟ نوشیدنی های بیشتر‪ -‬هنری مستقیماً از یک‬
‫بطری ‪ Moët & Chandon‬شروع به نوشیدن می کند‪ .‬الکس از قیافهی هنری‪،‬‬
‫چرخش مطمئن دستشش در اطراف دهانه بطری‪ ،‬طوری که لب هایش دور دهانه آن‬
‫می پیچند خوشش میآید‪.‬‬

‫تمایل هنری به رقص مستقیماً با نزدیکی او به دستان الکس متناسب است و میزان گرمای‬
‫گیجکنندهای که زیر پوست الکس فوران میکند به طور مستقیم با حالت دهان هنری‬
‫وقتی او را با نورا تماشا می کند تناسب دارد‪ .‬الکس به اندازه کافی هوشیار نیست که‬
‫این معادله را تجزیه و تحلیل کند‪.‬‬

‫همه آنها در ساعت ‪ 11:59‬با چشمانی تار و بازوان دور همدیگر برای شمارش معکوس‬
‫جمع می شوند‪ .‬نورا درست در گوشش فریاد می زند «سه‪ ،‬دو‪ ،‬یک‪ ».‬و دستانش را دور‬
‫گردن الکس میاندازد درحالی که الکس تأییدش را فریاد میزند او را درهم و برهم‬
‫می بوسد و از میان آن می خندد‪ .‬آنها این کار را هر سال انجام میدهند‪ ،‬هر دوی آنها‬
‫همیشه سینگل و مست و خوشحال از اینکه دیگران را کنجکاو و حسادتش را‬
‫برانگیختهاند‪ .‬دهان نورا گرم و طعم هولناکی دارد‪ ،‬مانند پیچ شنپس‪ ،‬و لب الکس را‬
‫گاز می گیرد و موهایش را به اندازه کافی به هم میریزد‪.‬‬

‫وقتی الکس چشمانش را باز می کند‪ ،‬هنری با صورتی ناخوانا به او نگاه می کند‪.‬‬
‫‪ | 158‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫الکس احساس میکند که لبخندش گشادتر میشود و هنری روی برمیگرداند و قبل‬
‫از اینکه در میان جمعیت ناپدید شود‪ ،‬از بطری شامپاینی که در دستش مشت شده‬
‫جرعهای طوالنی مینوشد‪.‬‬

‫الکس بعد از آن حساب چیزها را گم می کند‪ ،‬زیرا او بسیار بسیار مست است و موسیقی‬
‫بسیار بسیار بلند است و دست های بسیار بسیار زیادی رویش وجود دارد که او را به‬
‫میان پیچ و تاب بدن های رقصنده میکشانند و نوشیدنی های بیشتری به او میدهند‪.‬‬

‫جشن پرسروصدا و درهم و برهم و فوق العاده است‪ .‬الکس همیشه این مهمانیها را‬
‫دوست داشته‪ ،‬شادی درخشان آن‪ ،‬طوری که شامپاین روی زبانش قلقل میکند و‬
‫کاغذرنگی به کفشش می چسبد‪ .‬این یادآوری است که حتی اگرچه او در اتاقهای‬
‫خصوصی استرس می گیرد و اضطراب دارد‪ ،‬اما همیشه دریایی از مردم وجود دارد که‬
‫می تواند در آن ناپدید شود‪ ،‬که جهان می تواند گرم و مهماننواز باشد و میتواند‬
‫دیوارهای این خانه بزرگ و قدیمی که در آن زندگی می کنند با چیزی روشن و زنده‬
‫پر شود‪.‬‬

‫اما جایی‪ ،‬زیر مشروب و موسیقی‪ ،‬متوجه میشود که هنری ناپدید شده‪ .‬سرویس‬
‫بهداشتیها‪ ،‬بوفهها‪ ،‬گوشههای ساکت سالن رقص را چک میکند‪ ،‬اما او هیچ جا‬
‫نیست‪ .‬الکس سعی می کند از پز بپرسد و اسم هنری را در سروصدا فریاد میزند‪ ،‬اما‬
‫پز فقط لبخند می زند و شانه هایش را باال می اندازد‪.‬‬
‫‪ | 159‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫او‪ ...‬نگران دقیقاً کلمه مناسب نیست‪ .‬اذیت شده یا کنجکاو است‪ .‬الکس از تماشای هر‬
‫حالتی روی صورت هنری که خودش باعثش است لذت می برد‪ .‬او به جست وجو ادامه‬
‫می دهد‪ ،‬تا زمانی که کنار یکی از پنجره های بزرگ راهرو سکندری میخورد‪ .‬دارد‬
‫بلند میشود که چشمش به بیرون داخل باغ میافتد‪.‬‬

‫آنجا‪ ،‬زیر درختی در برف‪ ،‬بازدمهایی کوچک از بخار‪ ،‬یک هیکل قد بلند‪ ،‬الغر و با‬
‫شانه های پهن ایستاده که فقط می تواند هنری باشد‪.‬‬

‫الکس بدون اینکه واقعاً به آن فکر کند به سمت ایوان می لغزد و لحظه ای که در پشت‬
‫سر او بسته می شود‪ ،‬موسیقی به سکوت تبدیل میشود‪ ،‬و فقط او و هنری و باغ هستند‪.‬‬
‫او دید مهآلود یک فرد مست که چشمانش را روی هدف قفل کرده دارد‪ .‬از پلهها پایین‬
‫می آید و به چمنزار برفی می رسد‪.‬‬

‫هنری بی سر و صدا ایستاده و دست در جیب هایش دارد و خیره به آسمان شده‪ ،‬و‬
‫تقریباً هوشیار به نظر میرسد‪ .‬وقار احمقانه انگلیسی‪ ،‬حتی در مواجهه با شامپاین‪ .‬الکس‬
‫می خواهد صورت سلطنتی او را در یک درختچه فرو کند‪.‬‬

‫الکس روی یک نیمکت میافتد و صدا توجه هنری را به خود جلب می کند‪ .‬وقتی‬
‫میچرخد‪ ،‬نور مهتاب او را می گیرد و چهره اش در نیمه سایه ها نرم شده به نظر میرسد‬
‫و حسی به الکس میدهد که نمیتواند معنیاش کند‪.‬‬
‫‪ | 160‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫الکس میگوید‪":‬اینجا چیکار میکنی؟" و به سرعت بلند میشود تا کنارش زیر درخت‬
‫بایستد‪.‬‬

‫هنری چشمانش را باریک میکند‪ .‬از نزدیک‪ ،‬چشمانش کمی کج شده و جایی بین‬
‫خودش و بینی الکس متمرکز است‪ .‬پس آنقدر هم باوقار نیست‪.‬‬

‫هنری میگوید‪ ":‬دنبال صورت فلکی جبارم‪".‬‬

‫الکس خنده ای میکند و به آسمان نگاه میکند‪ .‬هیچی جز ابرهای چاق زمستانی دیده‬
‫نمیشود‪ ".‬حتما مردم عادی خیلی حوصلت رو سر بردن که اومدی اینجا و به ابرها زل‬
‫زدی‪".‬‬

‫هنری زمزمه می کند‪ ":‬حوصلم سر نرفته‪ .‬تو اینجا چیکار میکنی؟ پسر طالیی آمریکا‬
‫نمیخواد بره به صف عاشق و دلدادههاش سر بزنه؟"‬

‫الکس با پوزخند پاسخ می دهد‪ " :‬از پرنس چارمینگ بعیده این حرف‪".‬‬

‫هنری چهره ای بسیار غیر اصیالنه به سمت ابرها میکشد‪ .‬بند انگشتانش به پشت دست‬
‫الکس در کنارش برخورد میکند‪ ،‬کمی گرما در شبی سرد‪ .‬الکس چهره او را در نیم‬
‫رخ بررسی میکند‪ ،‬به خاطر مشروب پلک میزند‪ ،‬خط صاف بینی و شیب مالیم در‬
‫مرکز لب پایینی هنری را دنبال میکند‪ ،‬که هر کدام توسط مهتاب لمس می شود‪.‬‬
‫‪ | 161‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫هوا بسیار سرد است و الکس فقط کت و شلوارش پوشیده‪ ،‬اما سینهاش از داخل با‬
‫مشروب و چیزی سرگیجهآور که مغزش مدام دست و پا می زند و سعی می کند نامش‬
‫را بیابد گرم است‪ .‬باغ ساکت است به جز خونی که در گوشش می جوشد‪.‬‬

‫الکس خاطرنشان می کند‪" :‬با این حال‪ ،‬جوابم رو ندادی‪".‬‬

‫هنری ناله می کند و دستش را روی صورتش می مالد‪" .‬هیچوقت ول کن نیستی‪ ،‬مگه‬
‫نه؟" سرش را به عقب تکیه می دهد‪ .‬به آرامی به تنه درخت تکیه میدهد‪" .‬گاهی‬
‫اوقات کمی ‪ ...‬بیش از حد تحمله‪".‬‬

‫الکس مدام به او نگاه میکند‪ .‬معموال‪ ،‬چیزی در مورد دهان هنری وجود دارد که کمی‬
‫حس دوستی نشان میدهد‪ ،‬اما گاهی اوقات‪ ،‬مثل همین االن‪ ،‬به جای آن‪ ،‬دهانش در‬
‫گوشه ای محکم مانده‪ ،‬و با قاطعیت گارد گرفته است‪.‬‬

‫الکس تقریباً بی اختیار جابجا می شود و او هم به پشت درخت تکیه میدهد‪ .‬شانههایشان‬
‫به هم برخورد میکند و گوشه دهان هنری تکان میخورد‪ ،‬الکس چیزی را میبیند که‬
‫به نرمی در صورتش حرکت میکند‪ .‬این چیزها ‪ -‬رویدادهای بزرگ‪ ،‬اجازه دادن به‬
‫دیگران برای تغذیه از انرژی او ‪ -‬به ندرت برای الکس غیرقابل تحمل میشود‪ .‬او‬
‫مطمئن نیست که هنری چه حسی دارد‪ ،‬اما بخشی از مغزش که احتماالً آغشته به تکیال‬
‫است فکر می کند شاید بهتر باشد اگر هنری بتواند آنچه را که می تواند انجام دهد‪ ،‬و‬
‫الکس بتواند به مابقی رسیدگی کند‪ .‬شاید الکس بتواند مقداری «غیرقابل تحمل» را از‬
‫جایی که شانههایشان به هم فشره است جذب کند‪.‬‬
‫‪ | 162‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫ماهیچه ای در فک هنری حرکت می کند‪ ،‬و چیزی نرم‪ ،‬تقریباً شبیه یک لبخند‪ ،‬لب‬
‫هایش را میکشد‪ .‬آهسته میگوید‪":‬تا حاال فکرکردی چی میشد اگه توی دنیا‬
‫ناشناخته بودی؟"‬

‫الکس اخم می کند‪".‬منظورت چیه؟"‬

‫هنری میگوید‪":‬فقط‪ ،‬میدونی‪ .‬اگر مادرت رئیس جمهور نبود و فقط یک آدم‬
‫معمولی بودی که یک زندگی عادی داشتی؟ چیکاره بودی؟"‬

‫الکس در فکر می گوید‪":‬اوه‪ ".‬دستش را دراز میکند و با تکان دادن مچش که به‬
‫معنی بدیهی است‪ ،‬میگوید‪":‬خب‪ ،‬معلومه که مدل میشدم‪ .‬دو بار تا حاال روی جلد‬
‫تیت ووگ بودم‪ .‬ژنتیکم همهچیز رو تضمین میکنه‪ ".‬هنری چشمانش را در حدقه‬
‫میچرخاند‪" .‬تو چطور؟"‬

‫هنری با ناراحتی سرش را تکان می دهد‪" .‬یک نویسنده میشدم‪".‬‬

‫الکس تک خندهای میکند‪ .‬او فکر می کند که قبالً این موضوع را به نوعی درمورد‬
‫هنری میدانست‪ ،‬اما هنوز هم به نوعی خلع سالح شده‪" .‬نمیتونی اینکارو بکنی؟"‬

‫هنری با خشکی میگوید‪":‬مردم به نوشتن در مورد غم و مشکالت زندگی اونم واسه‬


‫مردی که توی صف پادشاهیه به چشم یک آینده خوب نگاه نمیکنن‪ .‬به عالوه‪ ،‬مسیر‬
‫شغلی سنتی خانواده سلظنتی ارتشه‪ ،‬واسه همین‪".‬‬
‫‪ | 163‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫هنری لبش را گاز میگیرد‪ ،‬کمی منتظر میماند و دوباره دهانش را باز می کند‪.‬‬
‫"احتماال بیشتر هم سر قرار برم‪".‬‬

‫الکس نمی تواند جلوی خود را بگیرد و میخندد‪" .‬درسته‪ ،‬چون وقتی شاهزادهای پیدا‬
‫کردن قرار سخته‪".‬‬

‫هنری چشمانش را به سمت الکس برمیگرداند‪" .‬چه جورم‪".‬‬

‫"چطور؟ فکرنکنم گزینه کمی برات باشه‪".‬‬

‫هنری همچنان به او نگاه می کند و نگاهش را نیز برای دو ثانیه طوالنی نگه میدارد‪ .‬با‬
‫تقال میگوید‪":‬گزینههایی که میخوام‪ ...‬اصالً به نظر نمی رسه که گزینه باشن‪".‬‬

‫الکس پلک می زند‪" .‬چی؟"‬

‫هنری میگوید‪ ":‬دارم میگم ‪ ...‬کسایی هستن که ‪ . . .‬بهم عالقه دارن‪ " .‬و اکنون بدنش‬
‫را به سمت الکس میچرخاند و با کنایه من من کنان صحبت میکند‪ ،‬اما حرفش به‬
‫سختی معنی میدهد‪" .‬اما نباید دنبالشون برم‪ .‬حداقل نه در موقعیت من‪".‬‬

‫آیا آنها آنقدر مست هستند که نمی توانند به زبان انگلیسی ارتباط برقرار کنند؟ الکس‬
‫با خود فکر میکند آیا هنری اسپانیایی بلد است یا نه‪.‬‬

‫الکس میگوید‪ ":‬جون خودم نمیفهمم چی میگی‪".‬‬

‫"نمیفهمی؟"‬
‫‪ | 164‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫"نه"‪.‬‬

‫"واقعا نمیفهمی؟"‬

‫"واقعاً‪ ،‬واقعاً نمیفهمم"‪.‬‬

‫تمام صورت هنری با ناامیدی دهن کجی میکند و چشمانش به سمت آسمان میروند‬
‫انگار به دنبال کمک از کائنات هستند‪.‬‬

‫او میگوید‪ ":‬یا مسیح‪ ،‬واقعا خری‪ ".‬و صورت الکس را در دو دستش میگیرد و او را‬
‫می بوسد‪.‬‬

‫الکس یخ زده است و فشار لب و پشم سر آستین کت هنری که فکش را لمس کرده‬
‫حس میکند‪ .‬جهان به حالت ایستا تبدیل می شود و مغز او برای عقب نماندن به سختی‬
‫شنا می کند و معادله کینه نوجوانی و کیک عروسی و پیامکبازی دو صبح را تجزیه و‬
‫تحلیل میکند و متغیری که او را به اینجا رسانده است درک نمیکند‪ ،‬به جز اینکه ‪...‬‬
‫خب‪ ،‬در کمال تعجب‪ ،‬او واقعاً اهمیتی نمیدهد‪ .‬به هیچ وجه‪.‬‬

‫با وحشت سعی می کند فهرستی را در سرش گردآوری کند‪ ،‬تا اینجا پیش می رود‬
‫که‪ ،‬یک‪ ،‬لب های هنری نرم هستند‪.‬‬

‫الکس به سمت هنری خم شود و توسط دهان هنری که در مقابل دهانش باز شده پاداش‬
‫داده میشود‪ ،‬زبان هنری به زبانش میخورد‪ ،‬عجب‪ .‬اصال شبیه به بوسیدن نورا نیست‬
‫– اصال شبیه بوسیدن هر کسی که در زندگی اش بوسیده نیست‪ .‬این احساس ثابت و‬
‫‪ | 165‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫بزرگ مثل زمین زیر پایشان است‪ ،‬مثل احاطه کردن کل وجودش‪ ،‬مثل اینکه کل هوا‬
‫را از ریههایش خارج کند ‪ .‬یکی از دست های هنری به موهایش فشار میآورد و آن‬
‫را از ریشه در پشت سرش می گیرد‪ ،‬و صدای خود را می شنود که سکوت نفسگیر‬
‫را میشکند و‪...‬‬

‫ناگهان‪ ،‬هنری او را به شدت رها میکند که الکس به عقب تلوتلو می خورد‪ .‬هنری در‬
‫حال زمزمه فحش و عذرخواهی است‪ ،‬چشمانش گشاد شده است‪ ،‬و روی پاشنه خود‬
‫می چرخد و از میان برف دور میشود‪ .‬قبل از اینکه الکس بتواند چیزی بگوید یا انجام‬
‫دهد‪ ،‬او در گوشهای ناپدید شده‪.‬‬

‫الکس در نهایت با سستی و درحال لمس لبش به آرامی میگوید‪" :‬اوه"‪ .‬سپس‪:‬‬
‫"لعنت‪".‬‬
‫‪ | 166‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫فصل پنجم‬

‫بنابراین‪ ،‬چیزی که در مورد آن بوسه وجود دارد این است که الکس مطلقا نمی تواند‬
‫از فکر کردن در مورد آن دست بردارد‪.‬‬

‫تالشش را کرد‪ .‬زمانی که الکس به داخل رفته هنری و پز و محافظانشان آنجا را ترک‬
‫کرده بودند‪ .‬نه حتی گیجی مستی یا خماری تند صبح روز بعد نتوانست تصویر را از‬
‫ذهنش پاک کند‪.‬‬

‫الکس سعی می کند به جلسات مادرش گوش دهد‪ ،‬اما آنها نمی توانند توجهاش را‬
‫جلب کنند و زهرا او را از بال غربی بیرون میاندازد‪ .‬او هر الیحه ای که از کنگره عبور‬
‫میکند مطالعه میکند و به خوش و بش با سناتورهای خوش صحبت فکر میکند‪ ،‬اما‬
‫دل و دماغش را ندارد‪ .‬حتی شروع یک شایعه با نورا فریبنده به نظر نمی رسد‪.‬‬
‫‪ | 167‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫ترم آخرش را شروع میکند‪ ،‬کالس می رود‪ ،‬با منشی امور دفتری در مورد برنامه ریزی‬
‫شام فارغ التحصیلی خود صحبت میکند‪ ،‬خود را در نکتهنویسی و قرائتهای تکمیلی‬
‫دفن میکند‪.‬‬

‫اما در زیر همه چیز‪ ،‬شاهزاده انگلیس وجود دارد که او را زیر یک درخت زیرفون در‬
‫باغ‪ ،‬درحالی که مهتاب در موهایش میدرخشید بوسیده‪ ،‬و درون الکس به طور مثبتی‬
‫احساس ذوب شدگی میکند‪ ،‬و می خواهد خود را از پلههای ریاستجمهوری پایین‬
‫بیندازد‪.‬‬

‫الکس به کسی نگفته است‪ ،‬حتی نورا یا جون‪ .‬او هیچ نظری ندارد که حتی باید چه‬
‫بگوید‪ .‬آیا از آن جایی که توافقنامه عدم افشاسازی را امضا کرده اصال میتواند حرفی‬
‫بزند ؟ به همین دلیل بود که باید آن را امضا می کرد؟ این چیزی است که هنری همیشه‬
‫در ذهن داشته است؟ آیا این به معنای این است که هنری نسبت به او احساسی دارد؟‬
‫چرا اگر از او خوشش میآمد باید برای مدتی طوالنی مثل یک عوضی کسلکننده‬
‫رفتار میکرد؟‬

‫هنری هیچ توضیحی نمیدهد‪ .‬او به هیچکدام از پیامک ها یا تماسهای الکس پاسخ‬
‫نداده است‪.‬‬

‫جون در یک بعدازظهر چهارشنبه میگوید‪ ":‬دیگه کافیه‪ ".‬از اتاقش بیرون آمده و وارد‬
‫اتاق نشیمن در راهروی مشترکشان شده‪ .‬لباس ورزشی به تن داره و موهایش را باال‬
‫بسته‪ .‬الکس با عجله گوشیش را به جیبش برمیگرداند‪ ".‬نمیدونم مشکلت چیه‪ ،‬اما دو‬
‫‪ | 168‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫ساعته که دارم سعی می کنم یه چیزی بنویسم و نمی تونم با صدای رژه رفتنت این کار‬
‫رو بکنم‪ ".‬کاله بیسبال را به سمت او پرتاب می کند‪ " .‬دارم میرم بدوم‪ ،‬و تو با من‬
‫می آی‪".‬‬

‫کش آنها را تا استخر بازتاب یادبود لینکلن همراهی میکند‪ ،‬جایی که جون به پشت‬
‫زانوی الکس لگدی میزند تا او را به راه بیندازد‪ ،‬و الکس غرغر می کند و فحش‬
‫میدهد و سرعتش را باال می برد‪ .‬او احساس می کند سگی است که باید به پیادهروی‬
‫برود تا انرژی خود را بیرون بیاورد‪ .‬به خصوص وقتی جون می گوید‪ ":‬تو شبیه یک‬
‫سگی که باید بدوعه تا انرژیاش خارج بشه‪".‬‬

‫الکس به او میگوید‪ ":‬گاهی وقتها ازت متنفرم‪ ".‬و هدفونش را روی گوشش‬
‫میگذارد و صدای کیدکودی را بلند می کند‪.‬‬

‫او در حالی که می دود و می دود و می دود فکر می کند احمقانه ترین چیز ماجرا این‬
‫موضوع است که استریت‪ 30‬است‪.‬‬

‫کامالً مطمئن است که استریت است‪.‬‬

‫او می تواند لحظاتی را در طول زندگی خود مشخص کند که با خودش فکر میکرد‪:‬‬
‫«ببین‪ ،‬این یعنی که من نمیتونم به پسرا عالقهمند باشم‪ ».‬مثل زمانی که مدرسه راهنمایی‬
‫بود و برای اولین بار یک دختر را بوسید و وقتی این اتفاق می افتاد به یک پسر فکر‬
‫نمی کرد‪ ،‬فقط این که موهای دختر نرم بود و حس خوبی داشت‪ .‬یا زمانی که سال دوم‬
‫‪30‬‬
‫دگرجنسگرا‪ ،‬کسی که به جنس مخالف گرایش داره‪.‬‬
‫‪ | 169‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫دبیرستان بود و یکی از دوستانش به عنوان همجنسگرا کاماوت‪ 31‬کرد‪ ،‬و او هرگز‬
‫نمیتوانست تصور کند چنین کاری را انجام دهد‪.‬‬

‫یا سال آخرش که مست شد و با لیام در تخت دو نفرهاش به مدت یک ساعت همدیگر‬
‫را بوسیدند‪ ،‬و او در این مورد بحران جنسی نداشت‪-‬که به این معنی بود که او استریت‬
‫است‪ ،‬درست است؟ زیرا اگر به پسرها تمایل داشت‪ ،‬بودن با یکی از آنها ترسناک‬
‫میبود‪ ،‬اما اینطور نشد‪ .‬دوستان صمیمی نوجوان شهوتی گاهی همینطور بودند‪ ،‬مثل‬
‫زمانی که همزمان با تماشای پورن در اتاق خواب لیام به ارگاسم میرسیدند‪ ...‬یا اینکه‬
‫یک بار لیام به او نزدیک شد تا کارش را بسازد و الکس او را متوقف نکرد‪.‬‬

‫نگاهی به جون میاندازد‪ ،‬به عجیبی مشکوک لبهایش‪ .‬آیا می شنود که الکس به چه‬
‫فکر می کند؟ آیا او به نوعی می داند؟ جون همیشه چیزها را می داند‪ .‬الکس سرعت‬
‫خود را دو برابر می کند‪ ،‬تا چشمش به حالت دهان جون نیفتد‪.‬‬

‫در دور پنجمشان‪ ،‬به دوران نوجوانی هورمونی خود فکر میکند و به یاد می آورد که‬
‫به دختران زیر دوش فکر میکرد‪ ،‬اما او همچنین به یاد می آورد که در مورد دستهای‬
‫پسری روی خود خیال پردازی میکرد‪ ،‬در مورد خطوط فک سخت و شانه های پهن‪.‬‬
‫به یاد میآورد که چند بار همبازی خود را در رختکن دید زد‪ ،‬اما این یک اتفاق‬
‫بیمنظور بود‪ .‬اون موقع باید از کجا میدانست که میخواست مثل بقیه پسرها به نظر‬

‫‪31‬‬
‫یعنی وقتی یکی از افراد اقلیتهای جنسی گرایش خود را آشکار میکند‪.‬‬
‫‪ | 170‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫برسد‪ ،‬یا آیا خود پسرها را میخواهد؟ یا میلهای شهوت نوجوانیاش در واقع حتی‬
‫معنایی دارد؟‬

‫او فرزند دموکراتهاست‪ .‬این چیزی است که الکس همیشه در اطرافش بوده است‪.‬‬
‫بنابراین‪ ،‬همیشه فرض میکرد که اگر استریت نیست‪ ،‬به سادگی میفهمد‪ ،‬مثل اینکه‬
‫چطور میداند که عاشق کاجتا روی بستنیاش است یا اینکه برای انجام هر کاری به‬
‫یک تقویم منظم و خسته کننده نیاز دارد‪ .‬او فکر می کرد به اندازه کافی در مورد هویت‬
‫خود باهوش است که سوالی باقی نمانده است‪.‬‬

‫آنها در حال زدن دور هشتم خود هستند و او کم کم شروع به دیدن برخی ایرادات‬
‫در منطقش میکند‪ .‬الکس فکر می کند که افراد استریت‪ ،‬احتماالً این قدر زمان برای‬
‫متقاعد کردن خود برای اینکه استریت هستند صرف نمی کنند‪.‬‬

‫دلیل دیگری هم وجود دارد که او هرگز به بررسی مسائل فراتر از معیار ساده جذب‬
‫شدن به زنان اهمیت نداد‪ .‬او از زمانی که مادرش نامزد مورد عالقه سال ‪ 2016‬شد‪ ،‬در‬
‫معرض دید عموم قرار گرفت‪ .‬سه گانه کاخ سفید‪ ،‬در دولت به روی نوجوانان و بیست‬
‫و چند سالهها‪ .‬هر سه ‪ -‬خودش‪ ،‬جون و نورا ‪ -‬نقش های خود را داشتند‪.‬‬

‫نورا فرد باحال و باهوش است‪ ،‬کسی که در توییتر جوکهای نامناسب در مورد برنامه‬
‫علمی تخیلی که همه تماشا می کنند میسازد‪ .‬او استریت نیست ‪ -‬هرگز استریت نبوده‬
‫‪ -‬اما برای او‪ ،‬این بخشی ضمنی از وجودش است‪ .‬نورا در مورد عمومی شدن آن نگران‬
‫نیست؛ احساسات آنطور که الکس را میبلعید روی او تاثیر نداشت‪.‬‬
‫‪ | 171‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫به جون نگاه میکند ‪ -‬اکنون جلوتر از اوست‪ ،‬دماسبیهایی تکان میخورد و‬
‫هایالیتهای کاراملی آن در آفتاب ظهر میدرخشید ‪ -‬و الکس جایگاه او را نیز‬
‫میداند‪ .‬ستون نویس بی باک واشنگتن پست‪ ،‬به راه اندازنده مدهای روز که همه‬
‫میخواهند در مهمانیهای خود داشته باشند‪.‬‬

‫اما الکس پسر طالیی است‪ .‬دلباز‪ ،‬سرکش و خوش تیپ با قلبی طالیی‪ .‬مردی که بدون‬
‫زحمت در زندگی حرکت میکند و همه را می خنداند‪ .‬باالترین رتبه تایید در کل‬
‫خانواده اول برای اوست‪ .‬تمام هدفش این است که جذابیتش تا حد ممکن جهانی باشد‪.‬‬

‫اگر‪...‬هر چیزی که شک کرده‪ ،‬باشد قطعاً برای رأی دهندگان جذابیت جهانی ندارد‪.‬‬
‫نیمه مکزیکی بودنش خودش به اندازه کافی سخت است‪.‬‬

‫الکس میخواهد مادرش رتبه باالی محبوبیت خود را حفظ کند بدون اینکه نیاز باشد‬
‫با مشکالت خانواده خود سروکله بزند‪ .‬او میخواهد که جوانترین نماینده کنگره در‬
‫تاریخ ایاالت متحده باشد‪ .‬او کامالً مطمئن است که پسرهایی که شاهزاده انگلیس را‬
‫میبوسند و از آن خوششان میآید به عنوان نماینده تگزاس انتخاب نمی شوند‪.‬‬

‫اما الکس به هنری فکر می کند‪ ،‬و اوه‪.‬‬

‫او به هنری فکر می کند‪ ،‬و چیزی در سینه اش می پیچد‪ ،‬مانند یک کشش که برای‬
‫مدت طوالنی از آن اجتناب کرده است‪.‬‬
‫‪ | 172‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫الکس به صدای آرام هنری پشت تلفن در گوشش ساعت سه بامداد فکر میکند‪ ،‬و‬
‫ناگهان نامی برای آنچه در شکمش شعله ور می شود‪ ،‬می یابد‪ .‬دستهای هنری روی‬
‫او‪ ،‬شستهایش شقیقههای الکس را در باغ در برگرفته‪ ،‬دستهای هنری در جاهای‬
‫دیگر‪ ،‬دهان هنری‪ ،‬آنچه میتواند با آن بکند اگر الکس به او اجازه دهد‪ .‬شانه های پهن‬
‫و پاهای بلند و کمر باریک هنری‪ ،‬جایی که فکش به گردنش میرسد و جایی که‬
‫گردنش به شانهاش میرسد و تاندونی که در طول بین آنها کشیده می شود و ظاهرش‬
‫آن وقتی سرش را برمی گرداند تا به الکس یک نگاه خیره چالش برانگیز شلیک کند‪.‬‬
‫چشمان آبی غیرممکنش‪...‬‬

‫الکس روی شکافی در سنگفرش سکندری میخورد‪ ،‬به زمین میافتد و پوست زانویش‬
‫کنده میشود و هدفونش درمیآید‪.‬‬

‫"رفیق‪ ،‬چه مرگه؟" صدای جون از میان صدای زنگ گوش هایش عبور میکند‪ .‬او‬
‫باالی سرش ایستاده‪ ،‬دست ها روی زانوهایش‪ ،‬ابروها باالرفته‪ ،‬و نفس نفس میزند‪.‬‬
‫"مغزت توی یه دنیای دیگهاست‪ .‬بهم میگی چته یا چی؟"‬

‫دست جون را می گیرد و اجازه می دهد او و زانوی خون آلودش را باال بکشد‪.‬‬

‫"هیچی نیست‪ .‬خوبم"‪.‬‬

‫جون آهی میکشد‪ ،‬قبل از اینکه در نهایت دستش را رها کند‪ ،‬دوباره به او نگاه میکند‪.‬‬
‫‪ | 173‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫هنگامی که الکس پشت سر او به خانه برمیگردد‪ ،‬جون برای دوش گرفتن ناپدید‬
‫میشود و او خونریزی را با کمک بانداژ کاپیتان آمریکا از کابینت حمام خود مهار‬
‫میکند‪.‬‬

‫او به یک لیست نیاز دارد‪ .‬بنابراین‪ :‬چیزهایی که در حال حاضر می داند‪.‬‬

‫یک‪ .‬جذب هنری شده است‪.‬‬

‫دو‪ .‬میخواهد دوباره هنری را ببوسد‪.‬‬

‫سه‪ .‬او شاید برای مدتی می خواست هنری را ببوسد‪ .‬احتماال تمام این مدت‪.‬‬

‫او فهرست دیگری را در ذهنش عالمت میزند‪ .‬هنری شان‪ .‬لیام‪ .‬هان سولو‪ .‬رافائل لونا‬
‫و یقه های گشادش‪.‬‬

‫در حالی که به سمت میزش می رود‪ ،‬کالسورش را که مادرش به او داده بیرون‬


‫میآورد‪ :‬مشارکت جمعیتی‪ :‬چه کسانی هستند و چگونه به آنها برسید‪.‬‬
‫انگشتش را به سمت زبانه ‪ LGBTQ+‬میکشد و به صفحهای که به دنبالش هست و‬
‫عنوانی با استایل معمول مادرش میرود‪.‬‬
‫‪32‬‬
‫ب بیصدا نیست‪ :‬درسی سریع در مورد آمریکایی های بایسکشوال‬

‫الکس در حالی که در اتاق معاهده را میکوبد‪ ،‬می گوید‪":‬میخوام همین االن شروع‬
‫کنم‪".‬‬

‫‪32‬‬
‫بایسکشوال یا دوجنسگرا یعنی افرادی که به دختر و پسر هردو تمایل دارن‪.‬‬
‫‪ | 174‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫مادرش عینکش را تا نوک بینی پایین می آورد و از باالی انبوهی کاغذ به او نگاه‬
‫میکند‪".‬چی رو شروع کنی؟ چرا وقتی دارم اینجا کار می کنم مزاحمم شدی؟ بدم‬
‫حالت رو جا بیارن؟"‬

‫او میگوید‪":‬کار‪.‬کار کمپین انتخاباتی‪ .‬نمی خوام تا فارغ التحصیلی صبر کنم‪ .‬همین‬
‫االنش هم تمام مطالبی که بهم دادی خوندم‪ .‬دو بار‪ .‬زمان دارم‪ .‬االن می تونم شروع‬
‫کنم‪".‬‬

‫چشمانش را برای الکس ریز میکند‪ " .‬باسنت رو آتیشه؟"‬

‫"نه‪ ،‬من فقط‪ "...‬یکی از زانوهایش بی حوصله می پرد‪ .‬آن را مجبور به توقف میکند‪.‬‬
‫"من آمادهام‪ .‬کمتر از یک ترم دیگه دارم‪ .‬چقدر دیگه باید برای انجام این کار اطالعات‬
‫داشته باشم؟ بفرستم داخل‪ ،‬مربی‪".‬‬

‫به این ترتیب است که در روز دوشنبه بعد از ظهر بعد از کالس نفسش بند آمده‪ ،‬به‬
‫دنبال کارمندی میرود که توانسته است در کافئین خوردن حتی از او پیشی بگیرد و با‬
‫سرعت دفاتر کمپین انتخاباتی را به الکس نشان میدهد‪ .‬او یک نشان می گیرد که نام‬
‫و عکسش روی آن است‪ ،‬یک میز در یک اتاق مشترک‪ ،‬و یک هماتاقی شبیه به زنبور‬
‫از بوستون به نام هانتر با چهره ای بسیار مشتاق مشتخوردن‪.‬‬
‫‪ | 175‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫به الکس پوشه ای از آخرین داده های گروه های نظرسنجی دادهشده و گفته شده که‬
‫تدوین پیش نویس ایده های سیاستگذاری را تا پایان هفته آینده تمام کند‪ ،‬و هانتر‬
‫زنبوره از او پانصد سوال در مورد مادرش می پرسد‪.‬‬

‫الکس خیلی حرفه ای به او مشت نمی زند‪ .‬فقط مشغول کارش میشود‪.‬‬

‫او قطعا به هنری فکر نمیکند‪.‬‬

‫وقتی بیست و سه ساعت هفته اول کارش را میگذراند یا زمانی که بقیه وقتش را با‬
‫کالس و درس و دویدن طوالنی و نوشیدن قهوه های سه گانه و گشتن در دفاتر سنا‬
‫پرمیکند به هنری فکرنمیکند‪ .‬او به هنری زیر دوش یا شب‪ ،‬وقتی در تختش بیدار‬
‫است فکرنمیکند‪.‬‬

‫به جز زمانی که به او فکرمیکند‪ .‬که همیشه خداست‪.‬‬

‫این روش معموال کار می کند‪ .‬او نمی فهمد که چرا االن کار نمی کند‪.‬‬

‫وقتی الکس در دفاتر مبارزات انتخاباتی حضور دارد‪ ،‬مدام به سمت تخته سفید بزرگ‬
‫و شلوغ بخش نظرسنجی جذب میشود‪ ،‬جایی که نورا هر روز در میان نمودارها‬
‫وبرنامههای آنالیز میشیند‪ .‬او به راحتی با همکارانش دوست شده است‪ ،‬زیرا شایستگی‬
‫مستقیماً به محبوبیت در فرهنگ اجتماعی کمپین ترجمه میشود‪ ،‬و هیچ کس در رابطه‬
‫با اعداد بهتر از او نیست‪.‬‬
‫‪ | 176‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫الکس حسودی نمیکند‪ ،‬دقیقا‪ .‬او در بخش خودش محبوب است‪ ،‬مردم دائما او را در‬
‫گوشهای گیر میاندازند تا در مورد پیش نویسهایشان نظر بدهد و به نوشیدنی های بعد‬
‫از کاری که هرگز برای آن وقت ندارد دعوت میکنند‪ .‬حداقل چهار کارمند از جنس‬
‫های مختلف به او نخ دادهاند به هانتر زنبوره از تالش برای متقاعد کردن او برای حضور‬
‫در نمایشهای خود دست برنمیدارد‪ .‬الکس از باالی قهوهاش لبخند زیبایی می زند و‬
‫شوخی های طعنهآمیز میکند و ابتکار جذابیتی الکس کلرمونت دیاز مثل همیشه موثر‬
‫است‪.‬‬

‫اما نورا دوست پیدا میکند و الکس به آشنایانی ختم میشود که فکر می کنند او را‬
‫ال خوب با‬
‫می شناسند زیرا پروفایل او را در مجله نیویورک خواندهاند‪ ،‬و افرادی کام ً‬
‫بدنی کامالً خوب که می خواهند او را از بار به خانه ببرند‪ .‬هیچ کدام راضیکننده نیست‬
‫‪ -‬هرگز نبوده است‪ ،‬نه واقعاً‪ ،‬اما هرگز به اندازه شرایط االن که نقطه مقابل رابطهاش با‬
‫هنری است اهمیت نداشته است‪ .‬رابطهای که در آن هنری او را واقعا میشناسد‪.‬‬

‫هنری که او را با عینک دیده و در شرایطی که از همه بیشترآزاردهنده بوده او را تحمل‬


‫کرده و همچنان او را طوری بوسیده که انگار الکس را میخواهد‪.‬‬

‫بنابراین این شکلی است‪ ،‬و هنری آنجاست‪ ،‬در سر و یادداشتهای سخنرانیاش و‬
‫اتاقشش‪ ،‬هر روز خدا‪ ،‬مهم نیست که چند شات اسپرسو در قهوه اش میریزد‪.‬‬
‫‪ | 177‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫نورا انتخاب واضحی برای کمک میبود‪ ،‬اگر تا خرخره در اعداد نظرسنجی فرو نرفته‬
‫بود‪ .‬وقتی این شکلی در کارش غرق میشود مانند تالش برای داشتن مکالمهای معنادار‬
‫با رایانهای پرسرعت است که دوست دارد آنچه الکس میپوشد مسخره کند‪.‬‬

‫اما او بهترین دوست الکس است‪ ،‬و به طور مبهمی دوجنسگراست‪ .‬هرگز سر قرار‬
‫نمیرود – نه زمانش را دارد و نه تمایلش – و در مورد این موضوع آگاه است همانطور‬
‫که در مورد هر چیز دیگری است‪.‬‬

‫نورا از روی زمین می گوید‪" :‬سالم" در حالی که الکس کیسهای از بوریتو وکیسه‬
‫دیگر چیپس با گواکامول را روی میز میاندازد‪".‬شاید مجبور شی مستقیماً با قاشق‬
‫گواکامول رو توی دهنم بذاری چون واسه چهل و هشت ساعت آینده به هر دو دستم‬
‫نیاز دارم‪".‬‬

‫پدربزرگ و مادربزرگ نورا‪ ،‬معاون رئیس جمهور و بانوی دوم‪ ،‬در رصدخانه نیروی‬
‫دریایی و والدینش درست خارج از مونپلیه زندگی میکنند‪ ،‬اما او از زمانی که‬
‫ازدانشگاه ‪ MIT‬به جورج واشنگتن منتقل شد یک خانه تک خوابه مطبوع در کلمبیا‬
‫هایتس گرفت‪ .‬خانهای که پر از کتاب و گیاهانی است که با برنامههای آبیاری پیچیده‬
‫از آنها مراقبت میکند‪ .‬امشب‪ ،‬او کف اتاق نشیمنش در دایرهای درخشان از صفحه‬
‫نمایشها مانند یکی از جلسههای کاپیتول هیل‪ 33‬نشسته است‪.‬‬

‫‪33‬‬
‫ساختمان کنگره ایالت متحده‬
‫‪ | 178‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫در سمت چپش‪ ،‬لپ تاپ کمپین به روی یک صفحه داده غیرقابل کشف و نمودارهای‬
‫میله ای باز است‪ .‬در سمت راست‪ ،‬رایانه شخصیاش همزمان سه گردآورنده اخبار‬
‫پخش میکند‪ .‬رو به رویش‪ ،‬تلویزیون در حال پخش پوشش اولیه اخبار ‪ CNN‬از‬
‫جمهوری خواهان است‪ ،‬در حالی که تبلت در دامان او در حال پخش یک قسمت‬
‫قدیمی از مسابقه درگ است‪ .‬نورا آیفونش را در دستش گرفته و قبل از اینکه سرش‬
‫را بلند کند و به الکس نگاه کند‪ ،‬الکس صدای کوچک ارسال ایمیلی را میشنود‪.‬‬

‫امیدوارانه میگوید‪":‬بارباکوآ‪34‬؟"‬

‫امروز دیدمت‪ ،‬بنابراین‪ ،‬واضحه‪".‬‬

‫"شوهر آیندم خودتی‪ ".‬خم می شود تا یک بوریتو‪ 35‬از کیسه بیرون بیاورد‪ ،‬پالستیک‬
‫را پاره و آن را در دهانش فرو میکند‪.‬‬

‫الکس جویدنش را تماشا میکند و میگوید‪":‬اگه قراره با این وضع بوریتو خوردن جلو‬
‫همه آبروم رو ببری باهات ازدواج نمیکنم‪ ".‬لوبیای سیاهی از دهان نورا بیرون می ریزد‬
‫و روی یکی از کیبوردهایش میافتد‪.‬‬

‫با دهان پر میگوید‪":‬مگه اهل تگزاس نیستی؟ خودم دیدم بطری سس باربیکیو رو‬
‫میزدی سر‪ .‬حواست به خودت باشه مگرنه با جون ازدواج میکنم‪".‬‬

‫‪34‬‬
‫یک نوع غذای گوشتی‬
‫‪35‬‬
‫یک نوع ساندویچ مکزیکی‬
‫‪ | 179‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫این ممکن است ورود به «مکالمه» مورد نظر باشد‪ .‬هی‪ ،‬دیدی همیشه در مورد اینکه با‬
‫جون میری سر قرار شوخی میکنی؟ خب‪ ،‬چی میشه اگر من با پسری قرار بذارم؟ نه‬
‫اینکه بخواهد با هنری قرار بگذارد‪ .‬به هیچ وجه‪ .‬ولی‪ ،‬شاید فرضی‪.‬‬

‫نورا برای بیست دقیقه آینده مثل خورهها در مورد دیدگاه به روز شده اش در مورد هر‬
‫چه که الگوریتم رای اکثریت بویر مور است و متغیرها و نحوه استفاده از آن در هر‬
‫کاری که برای کمپین انجام می دهد‪ ،‬یا هر چیز دیگری صحبت میکند‪.‬تمرکز الکس‬
‫میرود و برمیگردد‪ .‬الکس فقط دارد شجاعتش را جمع میکند تا وقت صحبتش شود‪.‬‬

‫وقتی جون برای استراحت بوریتو میخورد تالشش را میکند‪":‬هی‪ ،‬خب‪ ،‬آم‪ .‬یادت‬
‫میاد زمانی که قرار میذاشتیم؟"‬

‫نورا لقمه بزرگی را می بلعد و لبخند می زند‪" .‬چرا‪ ،‬آره یادمه‪ ،‬الکساندر‪".‬‬

‫الکس مجبوری میخندد‪" .‬پس‪ ،‬حاال که انقدر خوب میشناسیم‪"...‬‬

‫"مثل کف دستم‪".‬‬

‫"احتمال اینکه تو نخ پسرا باشم؟"‬

‫این حرف نورا را شوکه میکند‪ ،‬قبل از اینکه سرش را کج کند و بگوید‪":‬احتمال‬
‫گرایش دوجنسگرایی نهفته هفتاد و هشت درصد‪ .‬به احتمال صد درصد این یک سوال‬
‫فرضی نیست‪".‬‬
‫‪ | 180‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫"آره‪ .‬بنابراین‪ ".‬او سرفه می کند‪".‬اتفاق عجیبی افتاد‪ .‬یادته که هنری واسه مراسم سال‬
‫نو اومد؟ یه جورایی ‪ ....‬من رو بوسید‪".‬‬

‫نورا میگوید‪":‬اوه‪ ،‬ناموسا؟" و با هیجان سر تکان می دهد‪" .‬جالبه"‪.‬‬

‫الکس به او خیره می شود‪" .‬تعجب نکردی؟"‬

‫شانه باال میاندازد‪":‬خب اون همجنسگراست‪ ،‬و تو هم جذابی‪ ،‬پس‪".‬‬

‫الکس آنقدر سریع مینشیند که تقریباً بوریتوش را روی زمین میاندازد‪".‬صبر کن‪،‬‬
‫صبر کن‪ ...‬چرا فکر میکنی همجنس گراست؟ خودش بهت گفت؟"‬

‫"نه‪ ،‬من فقط ‪ ...‬می دونی‪ ".‬جوری اشاره میکند که انگار میخواهد روند فکری‬
‫معمولش را توصیف کند‪ .‬که به اندازه مغز نورا نامفهوم است‪" .‬من الگوها و داده ها رو‬
‫نگاه میکنم و اونها نتیجه گیریهای منطقی رو تشکیل میدن‪ .‬و اون فقط‪،‬‬
‫همجنسگراست‪ .‬همیشه همجنسگرا بوده‪".‬‬

‫"چی؟"‬

‫"رفیق‪ .‬تا حاال دیدیش؟ مگه دوست صمیمیت یا همچین چیزی نیست؟ واضحه که‬
‫همجنسگراست‪ .‬واقعا نمیدونستی؟"‬

‫الکس بی اختیار دست هایش را بلند می کند‪" .‬نه؟"‬

‫"الکس‪ ،‬من فکر کردم تو باید باهوش باشی‪".‬‬


‫‪ | 181‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫"من هم همینطور! اون چطور میتونه‪...‬چطور میتونه قبل از اینکه بهم بگه‬
‫همجنسگراست ببوسم؟"‬

‫نورا تالشش را میکند‪ ":‬ممکنه فرض کرده باشه از قبل میدونی؟"‬

‫"اما اون همیشه با دخترها سر قرار میره‪".‬‬

‫نورا می گوید‪":‬آره‪ ،‬چون شاهزاده ها اجازه ندارن همجنس گرا باشن‪ ".‬گویی این‬
‫بدیهی ترین چیز در جهان است "فکرمیکنی چرا همیشه یکی داره ازشون عکس‬
‫میگیره؟"‬

‫الکس اجازه می دهد که برای نیم ثانیه این موضوع را هضم کند و به یاد می آورد که‬

‫قرار است در مورد دلهره مربوط به همجنسگرایی او صحبت کنند‪ ،‬نه مال هنری‪" .‬باشه‪،‬‬
‫پس‪ .‬صبر کن‪ .‬یا مسیح‪ .‬میشه برگردیم به قسمتی که اون من رو بوسید؟"‬

‫نورا می گوید‪":‬اوه‪ ،‬آره‪".‬یک تیکه گواکامول را از روی صفحه گوشیاش میلیسد‪.‬‬


‫"خیلی هم عالی‪ .‬خوب بوسید؟ از زبون هم استفاده کردید؟ خوشت اومد؟"‬

‫الکس فوراً می گوید‪" :‬مهم نیست‪ .‬فراموش کن پرسیدم"‪.‬‬

‫نورا میپرسد‪":‬از کی انقدر اُمل شدی؟ پارسال مجبورم کردی در مورد تمام جزئیات‬
‫ناخوشایند سکس دهانیت با اِمبر فارستر از دوره کارآموزی جون گوش بدم‪".‬‬

‫الکس در حالی که صورتش را پشت خم آرنجش پنهان می کند‪ ،‬می گوید‪ ":‬نکن‪".‬‬
‫‪ | 182‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫"پس‪ ،‬بریز بیرون‪".‬‬

‫الکس میگوید‪ ":‬واقعا امیدوارم بمیری‪ .‬آره‪ ،‬او بوسنده خوبی بود‪ ،‬و زبون هم بود‪".‬‬

‫نورا میگوید‪" :‬میدونستم‪ .‬فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه‪".‬‬

‫الکس ناله میکند‪" :‬بس کن‪".‬‬

‫نورا میگوید‪ ":‬پرنس هنری یک بیسکویته‪ ،‬بذار آبت رو جذب کنه‪".‬‬

‫"دارم میرم‪".‬‬

‫نورا سرش را به عقب پرت می کند و غش غش میخندد‪ ،‬و جدی الکس باید به فکر‬
‫پیدا کردن دوستانی دیگر باشد‪ ".‬حاال خوشت اومد؟"‬

‫یک مکث‪.‬‬

‫شروع میکند‪" :‬چی‪ ،‬اوم‪ .‬فکر می کنی چه معنایی داره ‪ ...‬اگر خوشم اومده باشه؟"‬

‫"خب‪ .‬عزیزم‪ .‬یعنی میخوای روت حرکتی بزنه‪".‬‬

‫الکس تقریباً زبانش را گاز میگیرد‪" .‬چی؟"‬

‫نورا به او نگاه می کند‪" .‬اَه‪ ،‬لعنتی‪ .‬این رو هم نمی دونستی؟ لعنت‪ .‬قصد نداشتم بهت‬
‫بگم‪ .‬به نظرت وقتشه این مکالمه رو داشته باشیم؟"‬

‫او میگوید‪":‬من ‪ ...‬شاید؟ اوم‪ .‬چیه؟"‬


‫‪ | 183‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫نورا بوریتوش را روی میز میگذارد و انگشتانش را مثل وقتی که می خواهد یک کد‬
‫پیچیده بنویسد تکان میدهد‪ .‬الکس ناگهان احساس میکند به خاطر توجه کامل نورا‬
‫عصبی شده‪".‬‬

‫نورا میگوید‪":‬بذار یه سری از مشاهداتم رو برات بگم‪ .‬اولش مثل دراکو مالفوی بودی‬
‫که سالها روی هنری وسواس داشتی ‪ -‬وسط حرفم نپر ‪ -‬و از زمان عروسی سلطنتی‪،‬‬
‫شماره تلفنش رو گرفتی و واسه هماهنگی مراسم و اینا ازش استفاده نکردی‪ ،‬اما در‬
‫عوض هر روز خدا بیست و چهارساعته باهاش الس زدی‪ .‬دائماً پشت تلفن چشمات رو‬
‫گنده میکردی و اگر کسی ازت میپرسید به کی پیام میدی‪ ،‬طوری رفتار میکردی‬
‫انگار حین تماشای پورن مچت رو گرفتن‪ .‬برنامه خوابش رو میدونی‪ ،‬اونم برنامه‬
‫خوابت رو میدونه‪ ،‬و اگر یک روز باهاش حرف نزنی روحیت بدجور به هم میریزه‪.‬‬
‫تمام جشن سال نو رو اینطور سپری کردی که به کل آدمای سکسی که میخواستن مخ‬
‫واجد شرایط ترین مجرد آمریکا رو بزنن بیتوجهی کردی برای اینکه به معنای واقعی‬
‫کلمه ایستادن هنری کنار شیرینیها رو تماشا کنی‪ .‬بعدش تو رو بوسید ‪ -‬با زبون! ‪ -‬و‬
‫تو خوشت اومد‪ .‬بنابراین‪ ،‬به طور عینی‪ .‬نظر خودت چیه؟"‬

‫الکس خیره می شود‪ .‬آهسته می گوید‪ ":‬من ‪ ...‬نمیدونم‪".‬‬

‫نورا اخم میکند‪ ،‬به وضوح تسلیم می شود‪ ،‬خوردن بوریتو خود را از سر می گیرد و‬

‫توجه خود را به فید خبری لپتاپش برمیگرداند‪" .‬باشه"‪.‬‬


‫‪ | 184‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫الکس می گوید‪" :‬نه‪ ،‬باشه‪ ،‬نگاه کن‪ .‬می دونم که به طور عینی‪ ،‬توی یک ماشین‬
‫حساب نموداری لعنتی‪ ،‬به نظر شبیه یک کراش بزرگ خجالت آوره‪ .‬ولی‪ ،‬اَه‪،‬‬
‫نمیدونم! اون تا چند ماه پیش دشمن قسم خوردم بود و بعد ما با هم دوست شدیم‪،‬‬
‫حدس میزنم‪ ،‬و حاال من رو بوسیده و نمیدونم ‪ ...‬چی هستیم‪".‬‬

‫نورا میگوید‪ ":‬آهان‪".‬خیلی گوش نمیدهد‪" .‬باشه‪".‬‬

‫الکس ادامه می دهد‪" :‬و تازه از لحاظ گرایش جنسی‪ ،‬چی میشم؟"‬

‫چشمان نورا دوباره به او خیره می شود‪ .‬میگوید‪":‬اوه‪ ،‬فکرمیکردم همین االنش هم‬
‫فهمیدیم بای‪ 36‬هستی‪ .‬ببخشید‪ ،‬اشتباه متوجه شدم؟ دوباره جلو پریدم؟ اشتباه از من بود‪.‬‬
‫سالم‪ .‬دوست داری پیشم کاماوت کنی؟ دارم گوش میدم‪ .‬سالم"‪.‬‬

‫نصفه ونیمه و بدبختانه فریاد میزند‪ ":‬نمیدونم! هستم؟ به نظرت بایم؟"‬

‫نورا میگوید‪":‬نمیتونم اینو بهت بگم الکس! تمام موضوع همینه!"‬

‫سرش را روی کوسنها میاندازد و میگوید‪ ":‬لعنت‪ .‬نیاز دارم یک نفر این رو بهم‬
‫بگه‪ .‬خودت از کجا فهمیدی که هستی؟"‬

‫"نمیدونم‪ ،‬مرد‪ .‬سال اول دبیرستان بودم و به یک ممه دست زدم‪ .‬خیلی عمیق نبود‪.‬‬
‫هیچکس قرار نیست در موردش نمایشنامه بنویسه‪".‬‬

‫"واقعا مفید بود‪".‬‬

‫‪36‬‬
‫مخفف بایسکشوال یا دوجنسگرا‬
‫‪ | 185‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫او در حالی که متفکرانه یک چیپس را می جود‪ ،‬می گوید‪ ":‬آره‪ .‬حاال میخوای چیکار‬
‫کنی؟"‬

‫الکس می گوید‪" :‬من هیچ نظری ندارم‪ .‬فعال که بدجوری پیچوندم‪ ،‬بنابراین حدس‬
‫میزنم افتضاح بوده یا یک اشتباه احمقانه در مستی که ازش پشیمونه یا ‪"...‬‬

‫نورا میگوید‪" :‬الکس‪ .‬اون دوست داره‪ .‬حاال هم ترسیده‪ .‬تویی که باید تصمیم بگیری‬
‫در موردش چه احساسی داری و کاری درموردش بکنی‪ .‬اون توی موقعیتی نیست که‬
‫کار دیگهای انجام بده‪".‬‬

‫الکس نمی داند چه چیز دیگری در مورد آن بگوید‪ .‬چشمان نورا به یکی از صفحهها‬
‫برمی گردد‪ ،‬جایی که اندرسون کوپر در حال باز کردن آخرین پوشش خبری نامزدهای‬
‫جمهوریخواه برای ریاست جمهوری است‪".‬‬

‫"این احتمال هست که کسی غیر از ریچاردز نامزد بشه؟"‬

‫الکس آه می کشد‪" .‬نچ‪ .‬نه از نظر هرکسی که باهاش صحبت کردم‪".‬‬

‫نورا میگوید‪":‬تقریب ًا بامزهاست که بقیه هنوز چقدر سخت تالش میکنن‪ ".‬و در‬
‫سکوت فرو می روند‪.‬‬

‫الکس دوباره دیر کرده‪.‬‬

‫کالس امروزش مرور اولین امتحان است و او دیر کرده است چون هنگام تمرین برای‬
‫سخنرانی خود برای رویداد مربوط به کمپینی که این آخر هفته در نبراسکای زهرماری‬
‫‪ | 186‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫انجام می دهد زمان از دستش رفت‪ ،‬از این همه مکان روی زمین خدا چرا نبراسکا‪ .‬پنج‬
‫شنبه است‪ ،‬و او مستقیماً از محل کار به سالن سخنرانی میرود‪ ،‬و امتحانش سه شنبه‬
‫آینده است‪ ،‬و حتما میافتد چون مرور را از دست داده‪.‬‬

‫کالس‪ ،‬درس مسائل اخالقی در روابط بین الملل است‪ .‬الکس واقعا باید از شرکت در‬
‫کالسهایی که به طور دردآوری با زندگیاش مرتبط است دست بردارد‪.‬‬

‫او در ابهام با خالصهنویسی نیمه پریشان مرور را پشت سر می گذارد و به عمارت‬


‫برمیگردد‪ .‬واقعا عصبانی است‪ .‬از همهچیز عصبانی است؛ خلق و خوی بد حیوانی و‬
‫بدون جهتی که هنگامی که از پله ها به سمت اتاق خواب های شرقی و غربی باال میرود‬
‫به همراه دارد‪.‬‬

‫کیفش را دم در اتاقش پایین می اندازد و با لگد کفشهایش را در راهرو میاندازد و‬


‫آنها را تماشا میکند که از باالی فرش آنتیک زشت پرواز میکنند‪.‬‬

‫صدای جون میگوید‪":‬خب‪ ،‬بعدازظهر تو هم بخیر‪ ،‬بیسکویت عسلی‪ ".‬وقتی الکس‬


‫نگاهی به باال میاندازد‪ ،‬او در اتاقش آن طرف راهرو روی صندلی صورتی پاستلی‬
‫نشسته است‪" .‬شبیه گوه شدی‪".‬‬

‫"مرسی‪ ،‬عوضی‪".‬‬

‫الکس پشته مجالت زرد هفتگی را در بغل جون تشخیص میدهد‪ ،‬و وقتی جون یکی‬
‫را به سمتش پرت میدهد واقعا دوست ندارد چیزی در مورد آن بداند‪.‬‬
‫‪ | 187‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫جون میگوید‪ ":‬نسخه جدید مردم برای تو‪ .‬خودت توی صفحه پونزدهم هستی‪.‬‬
‫دوست صمیمیت توی صفحه بیست و یک‪".‬‬

‫الکس مانند همیشه از باالی شانه انگشت وسطش را به جون نشان میدهد و عقبنشینی‬
‫میکند و وارد اتاقش میشود و با مجله روی کاناپه کنار در مینشیند‪.‬‬

‫صفحه پانزده تصویری است از او که تیم مطبوعاتی دو هفته پیش گرفت‪ ،‬و دارد‬
‫درمورد داستان پشت تابلوی حیاط کلرمونت برای کنگره توضیح میدهد‪ ،‬و در‬
‫کنار آن نوشته مختصری در مورد میزان وفاداری او به میراث خانوادگی است‪ ،‬و‬
‫چرتوپرتهای دیگر‪.‬‬

‫به صفحه سی و یک می رسد و تقریباً با صدای بلند فحش می دهد‪.‬‬

‫تیتر‪ :‬بلوند اسرارآمیز شاهزاده هنری کیست؟‬

‫سه عکس‪ :‬اولی‪ ،‬هنری بیرون در یک کافه در لندن‪ ،‬در حال لبخند زدن هنگام نوشیدن‬
‫قهوه با یک زن بلوند ناشناس‪ .‬دومی‪ ،‬هنری که کمی از فوکس خارج شده‪ ،‬دست دختر‬
‫را همینطور که پشت کافه ناپدید میشوند نگه داشته؛ سومی‪ ،‬هنری‪ ،‬درحالی که نصفه‬
‫و نیمه توسط یک درختچه پوشیده شده گوشه دهان دختر را میبوسد‪.‬‬

‫"این دیگه چه کوفتیه؟"‬

‫یک مقاله کوتاه به همراه چند عکس وجود دارد که اسم دختر را نشان میدهد‪ ،‬امیلی‬
‫نمیدونم چیچی‪ ،‬بازیگر‪ .‬الکس قبالً به طور کلی عصبانی بود‪ ،‬اما اکنون به طور‬
‫‪ | 188‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫خاصی عصبانی است‪ ،‬تمام خلق و خوی ریدمانش به جایی در صفحه که لبهای هنری‬
‫پوست کسی غیر از الکس را لمس میکند محدود میشود‪.‬‬

‫هنری فکر میکند چه خری است؟ چقدر لعنتی – چقدر مغرور‪ ،‬چقدر غیردوستانه‪،‬‬
‫چقدر خودخواه باید باشید‪ ،‬تا ماه ها وقت صرف کنید تا دوست کسی شوید‪ ،‬بگذارید‬
‫تمام نقاط ضعف عجیب و غریبشان را به تو نشان دهند‪ ،‬آنها را ببوسید‪ ،‬کاری کنید‬
‫که همه چیز را زیر سوال ببرند‪ ،‬هفته ها آنها را نادیده بگیرید و با شخص دیگری سر‬
‫قرار بروید و آن را در مطبوعات منتشر کنید؟ همه کسانی که تا به حال در کار تبلیغات‬
‫بودهاند میدانند که تنها چیزی به مجله مردم وارد میشود که می خواهید تمام دنیا‬
‫دربارهاش بدانند‪.‬‬

‫مجله را به پایین پرتاب میکند و بلند میشود و شروع به قدم زدن میکند‪ .‬لعنت به‬
‫هنری‪ .‬الکس هرگز نباید به آن جانور سلطنتی اعتماد میکرد‪ .‬باید به حرف دلش گوش‬
‫میداد‪.‬‬

‫نفسش را به داخل میدهد‪ ،‬بیرون میکند‪.‬‬

‫موضوع این است‪ .‬موضوع این است که شک دارد‪ ،‬فرای حس خشم اولیهاش‪ ،‬هنری‬
‫واقعا قادر به انجام این کار باشد‪ .‬اگر او هنری که در دوازده سالگی در یک مجله‬
‫نوجوان دید‪ ،‬هنری که در المپیک با او خیلی سرد بود‪ ،‬هنری که آرام آرام در طول‬
‫ماهها خود واقعیش را نشان داد‪ ،‬و هنری که او را در سایه کاخ سفید بوسید در نظر‬
‫بگیرد‪ ،‬و آنها را جمع کند‪ ،‬نمیتواند این واقعه را درک کند‪.‬‬
‫‪ | 189‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫الکس مغز تاکتیکی دارد‪ .‬مغز یک سیاستمدار‪ .‬سریع کار می‪$‬کند و همینطور در‬
‫بسیاری از جهات به طور همزمان کار میکند‪ .‬و در حال حاضر‪ ،‬او دارد مثل یک پازل‬
‫فکرمیکند‪ .‬الکس همیشه در فکر کردن خوب نیست‪ :‬اگر خودت جای اون بودی؟‬
‫زندگیت چطور میبود؟ خودت چکار میکردی؟ در عوض‪ ،‬او به این فکر میکند‪:‬‬
‫چگونه این تکههای پازل به هم متصل می شوند؟‬

‫الکس به آنچه نورا گفت فکر میکند‪ " :‬فکرمیکنی چرا یکی همیشه داره ازشون‬
‫عکس میگیره؟"‬

‫و او به مراقبت هنری فکر میکند‪ ،‬نحوی که به طور دقیقی خود را از دنیای اطرافش‬
‫جدا کرده‪ ،‬تنشِ در گوشه دهانش‪ .‬سپس فکر می کند‪ :‬اگر یک شاهزاده وجود داشت‪،‬‬
‫و همجنسگرا بود‪ ،‬و کسی را میبوسید‪ ،‬و شاید هم برایش مهم بود‪ ،‬آن شاهزاده ممکن‬
‫است مجبور شود خودش وارد ماجرا شود‪.‬‬

‫و در یک چرخش سریع فوقالعاده‪ ،‬الکس دیگر فقط عصبانی نیست‪ .‬غمگین نیز هست‪.‬‬

‫به سمت در برمیگردد و گوشیاش را از داخل جیبش بیرون میآورد‪ ،‬و به قسمت‬
‫پیامها میرود‪ .‬او نمی داند کدام انگیزه را دنبال کند و تقال میکند کلماتی پیدا کند‬
‫که بتواند به کسی بگوید و باعث بشود چیزی‪ ،‬هر چیزی‪ ،‬اتفاق بیفتد‪.‬‬

‫ناگهان به ذهنش خطور میکند‪ :‬این روشی بسیار غیر استریت گونه برای واکنش به‬
‫دیدن دوست‪-‬دشمنی است که شخص دیگری را در مجله میبوسد‪.‬‬
‫‪ | 190‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫خندهی کوچکی میکند و به سمت تختش میرود و در حال فکر روی لبه آن‬
‫مینشیند‪ .‬در نظر دارد به نورا پیامک بدهد و بپرسد آیا الکس میتواند پیشش برود تا‬
‫باالخره به او بگوید جرقه الزم در او زده شده‪ .‬در نظر دارد با رافائل لونا تماس بگیرد‬
‫و او را برای نوشیدن آبجو مالقات کند و از او بخواهد همهچیز را درمورد اولین سوء‬
‫استفاده های جنسی از او به عنوان یک همجنسگرای آنتی فاشیست نوجوان بگوید‪ .‬و‬
‫به این فکر می کند که پایین برود و از امی در مورد انتقالیش و زنش و اینکه چگونه‬
‫می دانسته متفاوت است بپرسد‪.‬‬

‫اما در حال حاضر‪ ،‬احساس میکند بهتر است به منبع اصلی برگردد و از کسی بپرسد‬
‫که وقتی پسری او را لمس کرده‪ ،‬هر چه در چشمان الکس بوده دیده است‪.‬‬

‫هنری که خارج از لیست است‪ .‬که تنها یک نفر میماند‪.‬‬

‫صدای پشت تلفن میگوید‪":‬سالم؟"حداقل یک سال از آخرین باری که با هم صحبت‬


‫کردند میگذرد‪ ،‬اما لهجه تگزاسی لیام در گوش الکس گرم و غیرقابل اشتباه است‪.‬‬

‫گلویش را صاف می کند‪" .‬اوه‪ ،‬هی‪ ،‬لیام‪ .‬الکسم‪".‬‬

‫لیام با خشکی می گوید‪ ":‬میدونم‪".‬‬

‫"اوم‪ ،‬حالت چطوره؟"‬

‫یک مکث‪ ،‬صدای صحبت های آرام و صدای ظرفها در پس زمینه به گوش‬
‫میرسد‪".‬میخوای بهم بگی چرا واقعا زنگ زدی الکس؟"‬
‫‪ | 191‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫او شروع می کند و متوقف میشود و دوباره تالش می کند‪ ".‬این ممکنه عجیب به نظر‬
‫برسه‪ .‬اما‪ ،‬آم‪ .‬توی دوران دبیرستان‪ ،‬ما رابطه خاصی با هم داشتیم؟ متوجهش نشدم؟"‬

‫صدای تق تق در طرف دیگر تلفن شنیده می شود‪ ،‬مانند انداختن چنگال روی بشقاب‪.‬‬
‫"واقعا واسه همین بهم زنگ زدی؟ با دوست پسرم سر ناهارم‪".‬‬

‫"اوه‪ ".‬او نمی دانست که لیام دوست پسر دارد‪" .‬متاسفم‪".‬‬

‫صدا خفه میشود و وقتی لیام دوباره صحبت میکند‪ ،‬با شخص دیگری است‪ " .‬الکسه‪.‬‬
‫آره خودش‪ .‬نمی دونم‪ ،‬عزیزم‪ ".‬صدایش دوباره واضح برمی گردد‪" .‬سوالت دقیقا‬
‫چیه؟"‬

‫"منظورم اینه که ما یه جورایی رو هم ریختیم‪ ،‬اما معنی خاصی داشت؟"‬

‫لیام به او میگوید‪":‬فکر نمیکنم بتونم به سوالت جواب بدم‪ ".‬اگر او هنوز همانطوری‬
‫است که الکس به خاطر میآورد‪ ،‬دارد یک دستش را از میان ته ریشش به قسمت‬
‫زیرین فکش میمالد‪ .‬الکس با خود فکرمیکند که شاید خاطره واضح مثل روز روشن‬
‫او از ته ریش لیام به جای او به سوالش پاسخ میدهد‪.‬‬

‫الکس میگوید‪":‬درسته‪ .‬حق با توعه‪".‬‬

‫لیام گفت‪" :‬ببین‪ ،‬مرد‪ .‬من نمی دونم چه نوع بحران جنسی رو در حال حاضر داری‬
‫تجربه میکنی‪ ،‬چهار سال پیش مفید میبود‪ ،‬اما‪ ،‬خب‪ .‬من نمی گم کاری که توی‬
‫‪ | 192‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫دبیرستان اتجام دادیم باعث میشه گی‪ 37‬یا بای یا هرچیز دیگهای باشی‪ ،‬اما میتونم بهت‬
‫بگم که من همجنسگرام‪ ،‬و حتی با اینکه اون زمان طوری رفتار می کردم که کاری که‬
‫ما انجام می دادیم همجنس گرایی نیست‪ ،‬اتفاقا خیلی هم بود‪ ".‬او آه می کشد‪" .‬کمک‬
‫کرد‪ ،‬الکس؟ نوشیدنیم رسیده‪".‬‬

‫الکس می گوید‪":‬اوه‪ ،‬آره‪ .‬فکر کنم‪ .‬ممنون‪".‬‬

‫"خواهش میکنم"‪.‬‬

‫صدای لیام آنقدر رنجور و خسته به نظر میرسد که الکس به دوران دبیرستان فکر‬
‫میکند‪ ،‬جوری که لیام عادت داشت به او نگاه کند‪ ،‬سکوت بین آنها از آن زمان‪ ،‬و‬
‫خود را موظف می داند که اضافه کند‪" ،‬و‪ ،‬آم‪ .‬متاسفم؟"‬

‫لیام ناله میکند‪":‬عیسی مسیح" و تلفن را قطع می کند‪.‬‬

‫‪37‬‬
‫مرد همجنسگرا‬
‫‪ | 193‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫فصل ششم‬

‫هنری نمی تواند برای همیشه از او دوری کند‪.‬‬

‫بخشی از ترتیبات بعد از عروسی سلطنتی باقی مانده است‪ :‬حضور هنری در یک شام‬
‫دولتی در اواخر ژانویه‪.‬‬

‫انگلستان یک نخست وزیر نسبتا جدید دارد و الن می خواهد او را مالقات کند‪ .‬هنری‬
‫نیز می آید و به عنوان حسن نیت در عمارت می ماند‪.‬‬

‫الکس یقههای کتش را صاف میکند و مهمانان که وارد میشوند کنار جون و نورا‬
‫میایستد و در ورودی شمالی نزدیک به خط عکس منتظر می مانند‪ .‬او آگاه است که‬
‫با نگرانی روی پاشنه های خود تکان می خورد اما نمیتواند خود را متوقف کند‪ .‬نورا‬
‫پوزخندی میزند اما چیزی نمیگوید‪ .‬او آن موضوع را مثل راز نگه داشته‪ .‬الکس هنوز‬
‫برای گفتن به جون آماده نیست‪ .‬گفتن به خواهرش برگشت ناپذیر است‪ ،‬و او نمیتواند‬
‫این کار را انجام دهد تا زمانی که بفهمد وضعیتش دقیقا چیست‪.‬‬

‫هنری درست وارد صحنه می شود‪.‬‬


‫‪ | 194‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫کت و شلوارش مشکی‪ ،‬صاف‪ ،‬ظریف است‪ .‬بینقص‪ .‬الکس دوست دارد آن را پاره‬
‫کند‪.‬‬

‫چهرهاش محفوظ است‪ ،‬سپس وقتی الکس را در سالن ورودی میبیند کامال تیره‬
‫میشود‪ .‬قدمهایش سست میشود‪ ،‬انگار در فکر فرار از تکلی است که الکس‬
‫میخواهد روی او پیاده کند‪.‬‬

‫در عوض‪ ،‬او همچنان قدم برمیدارد‪...‬‬

‫زهرا روی شانه الکس هیس هیس می کند‪ ":‬خیلی خب‪ ،‬عکسها‪".‬‬

‫هنری مثل یک احمق می گوید‪" :‬اوه‪ ".‬الکس از اینکه چقدر لهجه مسخره هنری را‬
‫دوست دارد متنفر است‪ .‬او حتی به لهجه بریتانیایی عالقهمند نیست‪ .‬او به لهجه بریتانیایی‬
‫هنری عالقه دارد‪.‬‬

‫الکس زیر لب می گوید‪" :‬هی‪ ".‬لبخند ساختگی‪ ،‬دست دادن‪ ،‬چشمک زدن دوربین‬
‫ها‪" .‬از اینکه می بینم نمردی یا هیچ چیز دیگهای‪ ،‬خوشحالم"‪.‬‬

‫هنری میگوید‪" :‬آم" و به فهرست اصوات مصوتی که مجبور است از خودش نشان‬
‫دهد اضافه میشود‪ .‬متاسفانه سکسی هم هست‪ .‬بعد از این همه هفته‪ ،‬استاندارد الکس‬
‫پایین آمده‪.‬‬

‫الکس میگوید‪":‬ما باید صحبت کنیم‪ ".‬اما زهرا از نظر فیزیکی آنها را به سمت یک‬
‫حالت دوستانه هل میدهد‪ ،‬و عکس های بیشتری وجود دارد تا زمانی که الکس با‬
‫‪ | 195‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫دختران به اتاق غذاخوری ایالتی می رود و هنری با نخستوزیر به عکسبرداری کشیده‬


‫میشود‪.‬‬

‫اجراکننده شب یک ایندی راکر بریتانیایی است که شبیه سبزی ریشه ای میماند و‬


‫طبق تحقیقات الکس به دالیلی که نمیتواند درک کند بین مردم محبوبیت دارد‪ .‬هنری‬
‫با نخست وزیر می نشیند و الکس می نشیند و غذایش را طوری می جود انگار غذا‬
‫شخص ًا به او ظلم کرده و با جوش و خروش هنری را از آن طرف اتاق تماشا میکند‪،‬‬
‫هر چند وقت یکبار‪ ،‬هنری به باال نگاه می کند‪ ،‬با الکس چشم در چشم میشود‪ ،‬دور‬
‫گوشهایش صورتی میشود و به پلوی خود خیره میشود انگار که جذابترین غذای‬
‫روی این سیاره است‪.‬‬

‫هنری چطور جرات میکند که شبیه به پسر جیمز باند لعنتی که واقعا هست به خانه‬
‫الکس بیاید‪ ،‬با نخست وزیر شراب قرمز بنوشد‪ ،‬و طوری رفتار کند که انگار با زبان‬
‫الکس را نبوسیده و او را به مدت یک ماه نپیچانده است‪.‬‬

‫او میگوید‪" :‬نورا" و در حالی که جون در حال چت کردن با یک بازیگر از فیلم دکتر‬
‫هو است به سمت او خم میشود‪ .‬شب دارد به پایان خود نزدیک میشود‪ ،‬و صبر الکس‬
‫تمام شده‪" .‬میتونی هنری رو از میزش دور کنی؟"‬

‫نگاهی کج به او می اندازد‪ .‬میپرسد‪" :‬یک طرح شیطانی برای اغوا کردنه؟ اگر‬
‫اینطوره‪ ،‬آره‪".‬‬
‫‪ | 196‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫او میگوید‪":‬مطمئناً‪ ،‬آره‪ ،‬همینه‪ ".‬و بلند می شود و به سمت دیوار عقب اتاق میرود‪،‬‬
‫جایی که سرویس مخفی مستقر است‪.‬‬

‫الکس به آرامی میگوید‪ ":‬امی‪ ".‬و مچ دست امی را می گیرد‪ .‬امی حرکتی سریع و‬
‫نصفه و نیمه میکند‪ ،‬به وضوح با عکسالعمل ذاتی خود مبارزه می کند‪" .‬به کمکت‬
‫نیاز دارم‪".‬‬

‫امی بالفاصله میگوید‪":‬تهدید کجاست؟"‬

‫"نه‪ ،‬نه‪ ،‬عیسی مسیح‪ ".‬الکس آب دهانش را قورت میدهد‪" .‬اینطور نیست‪ .‬من و پرنس‬
‫هنری باید تنها باشیم‪".‬‬

‫او پلک می زند‪" .‬نمیفهمم‪".‬‬

‫" باید توی خلوت باهاش صحبت کنم‪".‬‬

‫" اگر الزم باشه باهاش صحبت کنی‪ ،‬میتونم تا بیرون همراهیتون کنم‪ ،‬اما اول تیم‬
‫امنیتیش باید تایید کنه‪".‬‬

‫الکس می گوید‪" :‬نه‪ ".‬دستی روی صورتش می کشد و به عقب نگاه می کند تا مطمئن‬
‫شود هنری همان جاست و میبیند که نورا با خشم با او صحبت میکند‪".‬باید تنها‬
‫باشیم‪".‬‬
‫‪ | 197‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫تغییر حالتی کوچکی از چهره امی عبور می کند‪" .‬بهترین جایی که میتونم اجازه بدم‬
‫اتاق قرمزه‪ .38‬دورتر از این ممنوعه‪".‬‬

‫الکس دوباره از روی شانه خود به درهای بلند روبه روی اتاغ غذاخوری ایالتی نگاه‬
‫میکند‪ .‬اتاق قرمز آن طرف خالی و منتظر نوشیدنیهای بعد از شام است‪.‬‬

‫او میگوید‪":‬چقدر وقت دارم؟"‬

‫"پنج دقیق‪"...‬‬

‫"خوبه‪".‬‬

‫روی پاشنه خود میچرخد و به سمت ظرف تزئینی شکالتها میرود‪ ،‬جایی که نورا‬
‫ظاهرا هنری را با وعده شیرینی گول زده‪ .‬خودش را بین آنها جا میدهد‪.‬‬

‫او می گوید‪":‬سالم‪ ".‬نورا لبخند می زند‪ .‬دهان هنری باز می ماند‪" .‬ببخشید مزاحم شدم‪.‬‬
‫مهمه‪ ،‬اوم بین المللی‪ .‬روابط ‪ .‬این چیزا‪ ".‬و آرنج هنری را می گیرد و او را دنبال خود‬
‫میکشد‪.‬‬

‫هنری جرئت دارد بگوید‪":‬میشه ول کنی‪".‬‬

‫الکس میگوید‪ ":‬دهنت رو ببند‪ ".‬و سریع او را از میزها دور میکند‪ ،‬جایی که مردم‬
‫در آن بیش از حد مشغول اختالط و گوش دادن به موسیقی هستند که متوجه شوند‬
‫الکس وارث تاج و تخت را از اتاق غذاخوری بیرون میبرد‪.‬‬

‫‪38‬‬
‫یکی از سه اتاق پذیرایی کاخ سفید‬
‫‪ | 198‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫آنها به در می رسند و امی آنجاست‪ .‬دستش روی دستگیره و مردد است‪.‬‬

‫او میگوید‪":‬قرار نیست که بکشیش‪ ،‬نه؟"‬

‫الکس به او می گوید‪" :‬احتماال نه"‪.‬‬

‫امی در را به اندازه ای باز می کند که اجازه دهد آنها وارد شوند و الکس هنری را با‬
‫خود به اتاق قرمز میکشد‪.‬‬

‫هنری میپرسد‪":‬چه مرگته؟"‬

‫الکس به آرامی میگوید‪" :‬خفه شو‪ ،‬صدات رو ببر‪ ،‬خدای من‪ ".‬و اگر در حال حاضر‬
‫مشتاق نابود کردن چهره ابلهانه خشمگین هنری با دهانش نبود‪ ،‬این کار را با مشت انجام‬
‫میداد‪.‬‬

‫او روی انفجار آدرنالینی که پاهایش را روی قالیچه عتیقه باال میبرد‪ ،‬کراوات هنری‬
‫دور مشتش پیچیده میشود و برق در چشمان هنری تمرکز کرده‪ .‬الکس به نزدیکترین‬
‫دیوار میرسد‪ ،‬هنری را به آن می فشارد و لبانشان را به هم میفشارد‪.‬‬

‫هنری آنقدر شوکه است که نمی تواند پاسخ دهد‪ ،‬دهانش به آرامی باز می شود که‬
‫بیشتر نشانه شگفتی است تا دعوت و برای لحظه ای وحشتناک الکس فکر می کند همه‬
‫چیز را اشتباه محاسبه کرده است‪ ،‬اما بعد هنری او را می بوسد‪ ،‬و این همه چیز است‪.‬‬
‫این احساس به خوبی ‪ -‬بهتر از چیزی است که به یاد میآورد‪ ،‬و او نمی تواند به خاطر‬
‫‪ | 199‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫بیاورد که چرا آنها در تمام مدت این کار را انجام نداده اند‪ ،‬چرا به مدت بسی طوالنی‬
‫بدون اینکه کاری در مورد آن کنند مثل خروس جنگی بودهاند‪.‬‬

‫هنری می گوید‪" :‬صبر کن‪ ".‬و جدا میشود‪ .‬عقب می کشد تا به الکس نگاه کند‪،‬‬
‫چشمانش وحشی‪ ،‬دهانش قرمز روشن است‪ ،‬و الکس اگر نگران نبود که مقامات‬
‫بلندپایه اتاق کناری صدای او را بشنوند فریاد میکشید‪.‬‬

‫"ما باید‪"...‬‬

‫"چی؟"‬

‫"یعنی‪ ،‬آم‪ ،‬بهتر نیست‪ ،‬نمیدونم‪ ،‬آرومتر پیش بریم؟" انقدر از حرف خودش خجالت‬
‫کشیده که یک چشمش بسته میشود‪" .‬اول شام بخوریم یا‪"...‬‬

‫الکس واقعا قصد دارد او را بکشد‪.‬‬

‫"ما تازه شام خوردیم‪".‬‬

‫"درسته‪ .‬منظورم اینه‪ ...‬فکرکردم‪"...‬‬

‫"فکر نکن"‪.‬‬

‫"باشه‪ .‬با کمال میل‪".‬‬

‫الکس در یک حرکت دیوانه وار شمعدان را از روی میز جفتشان کنار میزند و هنری‬
‫را روی آن هل می دهد تا پشت به ‪ -‬الکس به باال نگاه می کند و تقریباً خندهی‬
‫‪ | 200‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫دیوانهواری میکند ‪ -‬پرتره الکساندر همیلتون بنشیند‪ .‬پاهای هنری به راحتی باز‬
‫میشوند و الکس بین آنها جمع می شود و سر هنری را به داخل یک بوسه داغ دیگر‬
‫میکشد‪.‬‬

‫اکنون واقعا در جنب و جوش هستند و لباس های یکدیگر را خراب می کنند‪ ،‬لب‬
‫هنری بین دندان های الکس گیر کرده است‪ ،‬وقتی سر هنری به عقب میرود و به تصویر‬
‫میکوبد قاب پرتره جا به جا میشود‪ .‬سر الکس در گلوی هنری است‪ ،‬و او جایی بین‬
‫عصبیت و سرگیجه‪ ،‬در فاصله بین سالها نفرت قسم خورده و چیز دیگری که او‬
‫مشکوک است همیشه وجود داشته گرفتار شده است‪ .‬بسیار داغ است‪ ،‬و او احساس‬
‫میکند دیوانه شده از درون آتش گرفته‪.‬‬

‫هنری به همان اندازه که به دست می آورد می دهد و یک زانو را به پشت ران الکس‬
‫برای تکهگاه میچسباند‪ ،‬حساسیت های ظریف سلطنتی در هیچ کجای برش‬
‫دندانهایش نیست‪ .‬الکس مدتی است فهمیده هنری چیزی که فکرمیکرد نیست‪ ،‬اما‬
‫حس کردن آن از نزدیک چیز دیگری است‪ ،‬سوزش آرام در او‪ ،‬آن شخص محصور‬
‫در زیر روکش بینقص که تقال میکند و هل میدهد و می خواهد‪.‬‬

‫الکس دستش را روی ران هنری میاندازد و نبض الکتریکی را احساس میکند‪ ،‬پارچه‬
‫نرم بر روی ماهیچه سخت‪ .‬الکس پای هنری را به باال میکشد‪ ،‬و دست هنری روی‬
‫دستش کوبیده میشود و ناخن هایش را در دست الکس فرو میکند‪.‬‬

‫صدای امی از شکاف در میآید‪":‬وقتتون تمومه!"‬


‫‪ | 201‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫آنها یخ می زنند‪ ،‬الکس دوباره روی پاشنههای خود پایین میآید‪ .‬کمر هنری یک‬
‫فشار کوچک به سمت او می دهد‪ ،‬غیر ارادی‪ ،‬سوپرایزکننده و الکس ناسزا میگوید‪.‬‬

‫هنری با درماندگی میگوید‪ ":‬قراره بمیرم‪".‬‬

‫الکس به او می گوید‪ ":‬خودم قرار بکشمت‪".‬‬

‫هنری موافق است‪ ":‬میدونم‪".‬‬

‫الکس یک قدم ناپایدار به عقب برمیدارد‪.‬‬

‫می گوید‪":‬مردم قراره بیان اینجا‪ ".‬در حالی که شمعدان را باال می برد و دوباره روی‬
‫میز میگذارد‪ ،‬سعی می کند با صورت سقوط نکند‪ .‬هنری اکنون ایستاده و لرزان به‬
‫نظر میآید‪ ،‬پیراهنش گشاد و موهایش به هم ریخته‪ .‬الکس وحشت کرده جلو میرود‬
‫و آن را درست میکند‪" .‬لعنت‪ ،‬شبیه – لعنت‪".‬‬

‫هنری با پشت پیراهنش ور میرود‪ ،‬چشمانش گشاد شده و شروع به زمزمه کردن «خدا‬
‫ملکه را حفظ کند» زیر لب میکند‪.‬‬

‫"چیکار می کنی؟"‬

‫یا "مسیح‪ ،‬دارم درستش میکنم" ‪ -‬او با حرکاتی ناخوشایند به جلوی شلوارش اشاره‬
‫میکند –" برو دیگه‪".‬‬

‫الکس خیلی واضح به پایین نگاه نمی کند‪.‬‬


‫‪ | 202‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫الکس می گوید‪" :‬باشه‪ ،‬پس‪ .‬آره‪ .‬بنابراین این کاریه که میکنیم‪ .‬بقیه شب رو صد متر‬
‫ازم دور بمون‪ ،‬وگرنه کاری میکنم که جلوی خیلی آدم مهم عمیقاً پشیمون بشم‪".‬‬

‫"خیلی خب‪"...‬‬

‫الکس میگوید‪":‬و بعدش" و کراوات هنری را دوباره چنگ میزند و دهانش را تا‬
‫یک سانتی دهان هنری می کشد‪ .‬او صدای قورت دادن هنری را می شنود‪ .‬می خواهد‬
‫صدا را در گلویش دنبال کند‪" .‬و بعدش ساعت یازده میای به اتاق خواب شرقی طبقه‬
‫دوم‪ ،‬و من قراره کارهای خیلی بدی باهات بکنم‪ ،‬و اگر دوباره بپیچونیم‪ ،‬میذارمت‬
‫توی یک لیست پرواز ممنوع زهرماری‪ .‬فهمیدی؟"‬

‫هنری صدایی را که سعی میکند از دهانش خارج شود قورت میدهد و با صدایی‬
‫خشدار میگوید‪":‬کامال"‪.‬‬

‫الکس جدی است‪ .‬خب‪ ،‬الکس احتماال عقلش را از دست داده است‪.‬‬

‫ساعت ‪ 10:48‬است‪ .‬او در حال قدم زدن است‪.‬‬

‫به محض اینکه به اتاقش برگشت کت و کراواتش را روی پشتی صندلی انداخت و دو‬
‫دکمه اول پیراهنش را باز کرد‪ .‬دستانش در موهایش پیچ خورده است‪.‬‬

‫این خوبه‪ .‬خوبه‪.‬‬

‫قطعا ایده وحشتناکیه‪ .‬ولی خوبه‪.‬‬


‫‪ | 203‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫الکس مطمئن نیست که لباس دیگری را درآورد یا خیر‪ .‬او در مورد کد لباس برای‬
‫دعوت کردن دشمن قسم خوردهتان که تبدیل به دوست صمیمی قالبی شده به اتاقتان‬
‫برای داشتن رابطه جنسی مطمئن نیست‪ ،‬به خصوص زمانی که اتاق در کاخ سفید است‪،‬‬
‫و به خصوص زمانی که آن شخص یک پسر است‪ ،‬و به خصوص زمانی که آن پسر‬
‫شاهزاده انگلستان است‪.‬‬

‫اتاق کم نور است ‪ -‬یک المپ تکی‪ ،‬در گوشه ای کنار کاناپه‪ ،‬رنگ آبی عمیق‬
‫دیوارهای خنثی را میشوید‪ .‬الکس همه فایلهای کمپین را از تخت تا میز کار جا به‬
‫جا و روتختی را صاف کرده است‪ .‬او به شومینه باستانی نگاه میکند‪ ،‬جزئیات کنده‬
‫کاری شده قاب تقریباً به اندازه خود کشور قدیمی است و ممکن است کاخ کنزینگتون‬
‫نباشد‪ ،‬اما به نظر خوب است‪.‬‬

‫خدایا‪ ،‬اگر ارواح پدران بنیانگذار امشب در اطراف کاخ سفید در حال چرخیدن باشند‪،‬‬
‫واقعا قرار است رنج بکشند‪.‬‬

‫الکس سعی میکند در مورد بعد از آن زیاد فکر نکند‪ .‬او ممکن است تجربه در کاربرد‬
‫عملی نداشته باشد‪ ،‬اما تحقیق کرده است‪ .‬نمودارهایی دارد‪ .‬می تواند این کار را انجام‬
‫دهد‪.‬‬

‫او واقعاً واقعا میخواهد این کار را انجام دهد‪ .‬به همین میزان اطمینان دارد‪.‬‬
‫‪ | 204‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫چشمانش را می بندد‪ ،‬با نوک انگشتانش روی سطح خنک میزش مینشیند‪ ،‬لبههای‬
‫کوچک و نرم کاغذها آنجاست‪ .‬ذهن او به طرف هنری کشیده میشود‪ ،‬خطوط صاف‬
‫کت و شلوارش‪ ،‬طوری که وقتی الکس را بوسید نفسش به گونههای الکس برخورد‬
‫کرد‪ .‬معده اش حرکات آکروباتیک شرم آوری انجام میدهد که الکس قصد دارد‬
‫هرگز در مورد آن به کسی چیزی بگوید‪.‬‬

‫هنری‪ ،‬شاهزاده‪ .‬هنری‪ ،‬پسری در باغ‪ .‬هنری‪ ،‬پسر در تخت او‪.‬‬

‫او به خود یادآوری می کند که حتی نسبت به آن پسر احساسی ندارد‪ .‬واقعا‪.‬‬

‫کسی در می زند‪ .‬الکس تلفنش را چک می کند‪.10:54 :‬‬

‫او در را باز می کند‪.‬‬

‫الکس آنجا می ایستد و به آرامی نفسش را بیرون می دهد و به هنری نگاه می کند‪.‬‬
‫مطمئن نیست که هرگز به خودش اجازه می دهد فقط نگاه کند‪.‬‬

‫هنری قد بلند و جذاب است‪ ،‬نیمی از خانواده سلطنتی‪ ،‬نیمی ستاره سینما‪ ،‬شراب قرمز‬
‫روی لب هایش ماندگار شده‪ .‬او کت و کراواتش را نیاورده و آستینهای پیراهنش تا‬
‫آرنجهایش باال رفته است‪ .‬در گوشه چشمانش عصبی به نظر می رسد‪ ،‬اما با یک طرف‬
‫دهان صورتیاش به الکس لبخند می زند‪ .‬میگوید‪":‬ببخشید زود آومدم‪".‬‬

‫الکس لبش را گاز می گیرد‪" .‬راحت پیدا کردی؟"‬


‫‪ | 205‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫هنری می گوید‪":‬یک مامور سرویس مخفی خیلی کمک کرد‪ .‬فکرکنم اسمش امی‬
‫بود؟"‬

‫الکس االن کامال لبخند می زند‪" .‬بیا داخل"‪.‬‬

‫لبخند هنری تمام صورتش را می گیرد‪ ،‬نه لبخند مخصوص دوربینش‪ ،‬بلکه لبخندی که‬
‫ژولیده و بدون محافظ و مسری است‪ .‬هنری نوک انگشتانش را در پشت آرنج الکس‬
‫قالب میکند و الکس با پای برهنه بین کفشهای هنری او را دنبال میکند‪ .‬نفس هنری‬
‫روی لبهای الکس پخش میشود‪ ،‬بینیهایشان مماس میشود‪ ،‬و وقتی باالخره متصل‬
‫میشوند‪ ،‬به آن لبخند می زند‪.‬‬

‫هنری در را پشت سرشان می بندد و قفل میکند و یک دستش را باال میکشد و پشت‬
‫گردن الکس میگذارد‪ .‬اکنون چیز متفاوتی در مورد نحوه بوسیدن او وجود دارد –‬
‫شمرده و حسابشده است‪ .‬نرم است‪ .‬الکس مطمئن نیست چرا‪ ،‬یا با آن چه کند‪.‬‬

‫او هنری را با تاب خوردن کمرش نزدیک میکند و بدنهایشان به هم فشرده میشود‪.‬‬
‫الکس متقابالً میبوسد‪ ،‬اما اجازه میدهد هنری او را هر طور میخواهد ببوسد‪ ،‬که در‬
‫حال حاضر دقیق ًا همانطوری است که انتظار داشت پرنس چارمینگ در وهله اول ببوسد‪:‬‬
‫شیرین و عمیق و انگار در طلوع آفتاب در یک دشت لعنتی ایستادهاند‪ .‬او عمال میتواند‬
‫باد را در موهایش احساس کند‪ .‬مسخره است‪.‬‬

‫هنری بوسه را قطع میکند و می گوید‪" :‬چطور میخوای این کار رو بکنی؟"‬
‫‪ | 206‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫و الکس ناگهان به یاد می آورد که این یک وضعیت طلوع خورشید در دشت نیست‪.‬‬
‫او هنری را از یقه شلش می گیرد‪ ،‬کمی هل میدهد و میگوید‪ ":‬برو روی مبل‪".‬‬

‫نفس هنری بند می آید و این کار را انجام میدهد‪ .‬الکس حرکت می کند تا باالی او‬
‫بایستد‪ ،‬به آن دهان صورتی مالیم نگاه میکند‪ .‬او احساس میکند در یک پرتگاه بسیار‬
‫بلند‪ ،‬بسیار خطرناک ایستاده ‪ ،‬بدون اینکه قصد دور شدن داشته باشد‪ .‬هنری به الکس‬
‫نگاه می کند‪ ،‬منتظر و گرسنه است‪.‬‬

‫الکس طوری ایستاده که زانوهایش‪ ،‬زانوهای هنری را دربربگیرد‪ ،‬میگوید‪ ":‬چند هفته‬
‫پیچوندیم‪ ".‬خم می شود و یک دستش را پشت کاناپه میگذارد و با دیگری فرورفتگی‬
‫آسیب پذیر گلوی هنری را لمس میکند‪ " .‬با یه دختر قرار گذاشتی‪".‬‬

‫هنری با صراحت به او می گوید‪":‬من همجنسگرام‪ ".‬یکی از کف دست های پهنش‬


‫روی لگن الکس قرار میگیرد‪ ،‬و الکس به شدت نفس میکشد‪ ،‬چه به خاطر لمس چه‬
‫به خاطر شنیدن اینکه هنری در نهایت آن را با صدای بلند میگوید‪".‬به عنوان عضوی‬
‫از خانواده سلطنتی کار عاقالنهای نیست‪ .‬و من مطمئن نبودم که نخوای به خاطر‬
‫بوسیدنت بکشیم‪".‬‬

‫الکس از او میپرسد‪":‬پس چرا این کار رو کردی؟" او به سمت گردن هنری خم‬
‫میشود‪ ،‬لب هایش را روی پوست حساس پشت گوشش می کشد‪ .‬او فکرمیکند هنری‬
‫احتماال نفس خود را حبس کرده‪.‬‬
‫‪ | 207‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫هنری میگوید‪":‬چون من‪ ....‬من امیدوار بودم که نکشیم‪ .‬من‪ ...‬شک کرده بودم شاید‬
‫تو هم من رو بخوای‪ ".‬وقتی الکس به آرامی کنار گردنش را گاز می گیرد کمی هیس‬
‫میکند‪" .‬یا فکر میکردم‪ ،‬تا اینکه تو رو با نورا دیدم و بعدش‪ ...‬حسودیم شد‪ ...‬و مست‬
‫بودم و احمقی بودم که از متنظربودن واسه اینکه جواب خودش پیدا بشه خسته شده‬
‫بود‪".‬‬

‫الکس می گوید‪":‬تو حسودی کردی‪ .‬تو من رو میخوای‪".‬‬

‫هنری ناگهان حرکت میکند و الکس را با هر دو دست از تعادل خارج می کند و در‬
‫آغوش خود میاندازد‪ ،‬چشمهایش میدرخشد‪ ،‬و با صدایی آهسته و کشنده که الکس‬
‫قبالً هرگز از او نشنیده بود میگوید‪ ":‬آره‪ ،‬اوسکول‪ ،‬انقدر واسه خواستنت صبر کردم‬
‫که نمیذارم یه ثانیه کوفتی دیگه اذیتم کنی‪".‬‬

‫هنری کمر الکس را می گیرد و او را نزدیک می کند‪ ،‬بنابراین الکس درست در دامان‬
‫هنری قرار گرفته‪ ،‬و او اکنون به سختی میبوسد‪ ،‬بیشتر شبیه به اتاق قرمز‪ ،‬با دندان‪ .‬این‬
‫نباید انقدر عالی باشد ‪ -‬مطلق ًا منطقی نیست ‪ -‬اما اینطور است‪ .‬چیزی در مورد دوتایشان‬
‫وجود دارد‪ ،‬طوری که در دماهای مختلف مشتعل می شوند‪ ،‬انرژی دیوانهوار الکس و‬
‫اطمینان دردناک هنری‪.‬‬

‫الکس در آغوش هنری فرو میرود و هنگام برخورد با هنری که در حال حاضر نیمه‬
‫سخت زیر اوست نالهای میکند‪ ،‬و فحش هنری در پاسخ در دهان الکس خفه میشود‪.‬‬
‫بوسهها درهم می شوند‪ ،‬سپس‪ ،‬فوری و بی رحمانه‪ ،‬و الکس در کشش و لغزش و فشار‪،‬‬
‫‪ | 208‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫و طعم شیرین لب های هنری گم می شود‪ .‬او دستهایش را در موهای هنری فرو‬
‫میکند‪ ،‬و نرم است دقیقا مثل وقتی عکس هنری را در مجله جون دنبال میکرد‪ ،‬باشکوه‬
‫و ضخیم زیر انگشتانش‪ .‬هنری زیر لمس ذوب می شود‪ ،‬دستانش را دور کمر الکس‬
‫حلقه میکند و او را در آنجا نگه می دارد‪ .‬الکس جایی نمیرود‪.‬‬

‫الکس هنری را می بوسد تا زمانی که احساس کند نمی تواند نفس بکشد‪ ،‬تا زمانی که‬
‫احساس کند انگار قرار است نام و عنوان هردویشان را فراموش کند‪ ،‬تا زمانی که آنها‬
‫فقط دو نفر در هم پیچیده شده در یک اتاق تاریک و درحال انجام اشتباهی زیبا‪،‬‬
‫حماسهای و غیرقابل توقف باشند‪.‬‬

‫او موفق می شود دو دکمه بعدی پیراهنش را باز کند قبل از اینکه هنری از پشت آن را‬
‫بگیرد و آن را از باالی سرش بیرون بکشد‪ .‬الکس سعی میکند از چابکی ساده دستان‬
‫هنری حیرت نکند‪ ،‬سعی می کند به پیانو کالسیک فکر نکند یا چقدر سالهای سریع‬
‫و روان چوگان‪ ،‬هنری را این شکلی کرده‪.‬‬

‫هنری میگوید‪":‬صبرکن" و الکس به نشانه اعتراض ناله میکند اما هنری عقب میکشد‬
‫و نوک انگشتانش را روی لبهای الکس میگذارد تا او را ساکت کند‪".‬من روی‪"...‬‬
‫صدایش شروع میشود و قطع میشود‪ ،‬و انگار دارد تصمیم میگیرد که دوباره از گفته‬
‫خود خجالت نکشد‪ .‬خودش را جمع می کند‪ ،‬قبل از اینکه چانه اش را به طور سرکش‬
‫باال بیاورد انگشتش را روی گونه الکس میگذارد‪".‬روی تخت میخوامت‪".‬‬
‫‪ | 209‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫الکس کامال ساکت و بی حرکت می ماند و به چشمان هنری و سوال در چشمانش نگاه‬
‫می کند‪ :‬حاال که واقعیه میخوای جلوش رو بگیری؟‬

‫الکس در حالی که وزنش را تغییر می دهد تا قبل از اینکه بلند شود برای بار آخر هنری‬
‫را اذیت کند‪ ،‬می گوید‪" :‬خب‪ ،‬یاال اعلیحضرت‪".‬‬

‫هنری میگوید‪ ":‬خیلی عوضی هستی‪ ،".‬اما او را با لبخند دنبال میکند‪.‬‬

‫الکس روی تخت میرود و به عقب میلغزد تا خودش را با آرنج کنار بالش نگه دارد‪،‬‬
‫هنری را تماشا میکند که کفش هایش را درمیآورد و حالش سر جا میآید‪ .‬او در‬
‫نور المپ دگرگون شده به نظر می رسد مانند خدای عیاشی‪ ،‬طالیی رنگ با موهایی به‬
‫هم ریخته و چشمانی خمار‪ .‬الکس به خودش اجازه می دهد خیره شود؛ ماهیچه شالقی‬
‫زیر پوستش‪ ،‬الغر و بلند است‪ .‬نقطهای درست در شیب کمر و زیر دنده هایش به طرز‬
‫غیرممکنی نرم به نظر می رسد و الکس ممکن است بمیرد اگر نتواند در پنج ثانیه آینده‬
‫دست خود را در آن منحنی کوچک قرار دهد‪.‬‬

‫در یک لحظه شفافیت ناگهانی و واضح‪ ،‬او نمی تواند باور کند که موقعی فکرکرده‬
‫استریت است‪.‬‬

‫الکس وسط لحظه میپرد‪ ،‬و عمدا میگوید‪ ":‬دست بجنبون‪".‬‬

‫هنری میگوید‪":‬هی دستور میدی" و حرفش را گوش میدهد‪.‬‬


‫‪ | 210‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫بدن هنری با وزنی گرم و ثابت روی او می نشیند‪ ،‬یکی از رانهایش بین پاهای الکس‬
‫میلغزد و دستهایش روی بالشها حایل میشود‪ ،‬و الکس نقاط تماس را مانند یک‬
‫شوک ثابت در شانه ها‪ ،‬باسن و مرکز سینه اش احساس میکند‪.‬‬

‫یکی از دستان هنری به باالی شکمش میلغزد و میایستد‪ ،‬با کلید نقره ای قدیمی روی‬
‫زنجیری که روی جناغش قرار داشت مواجه شده‪.‬‬

‫"این چیه؟"‬

‫الکس با بی حوصلگی پوف می کند‪ .‬او میگوید‪" :‬کلید خونه مامانم توی تگزاس‪".‬‬
‫و دستش دوباره به موهای هنری میپیچد‪" .‬وقتی اومدم اینجا پوشیدمش‪ .‬حدس میزنم‬
‫فکر میکردم بهم یادآوری میکنه که از کجا اومدم یا همچین چیزی – مگه بهت‬
‫نگفتم دست بجنبون؟"‬

‫هنری به چشمان او نگاه می کند‪ ،‬زبانش بند آمده و الکس او را برای بوسه ای همه‬
‫جانبه دیگر به پایین میکشد‪ ،‬و هنری به طور کامل او را دربرمیگیرد و او را به تخت‬
‫فشار میدهد‪ .‬دست دیگر الکس همان شیب دور کمر هنری را پیدا میکند‪ ،‬و صدای‬
‫لذت ناشی از حس آن زیر کف دستش را می بلعد‪ .‬او هرگز اینگونه بوسیده نشده‬
‫است‪ ،‬گویی این احساس می تواند تمام بدنش را در خود فرو ببرد‪ ،‬بدن هنری پایین‬
‫میآید و هر سانت او را می پوشاند‪ .‬الکس دهانش را از دهان هنری به سمت گردنش‬
‫حرکت می دهد و نقطه زیر گوشش را می بوسد و میبوسد و دندان هایش را برهنه‬
‫می کند‪ .‬الکس می داند که احتماالً اثری از خود بر جای خواهد گذاشت‪ ،‬که خالف‬
‫‪ | 211‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫قانون شماره یک رابطههای مخفیانه برای فرزندان سیاسی و احتماالً خانوادههای سلطنتی‬
‫است‪ .‬او اهمیتی نمی دهد‪.‬‬

‫الکس احساس میکند که هنری کمربند شلوارش را پیدا کرده‪ ،‬دکمه‪ ،‬زیپ‪ ،‬کش‬
‫لباس زیرش‪ ،‬و بعد همه چیز خیلی مه آلود‪ ،‬خیلی سریع پیش میرود‪.‬‬

‫الکس چشمانش را باز می کند و میبیند که هنری دستش را موقرانه تا دهان شاهانه‬
‫برازندهاش باال آورده تا بر روی آن تف کند‪.‬‬

‫الکس می گوید‪" :‬اوه خدای من" و هنری در حالی که لبخندی کجکی میزند به‬
‫کارش برمیگردد‪".‬لعنت‪ ".‬بدن الکس حرکت می کند‪ ،‬دهانش کلمات را بیرون‬
‫میریزد‪ " .‬باورم نمیشه ‪ ...‬خدایا‪ ،‬تو غیرقابل تحملترین حرومزاده روی کره زمینی‪،‬‬
‫میدونستی که ‪ -‬لعنت –خیلی رو مخی‪ ،‬بدترینی‪ -‬تو ‪"...‬‬

‫هنری میگوید‪ ":‬تا حاال شده خفه خون بگیری؟ عجب فکی داری‪".‬‬

‫و وقتی الکس دوباره نگاه میکند‪ ،‬هنری را میبیند که مجذوب او شده و با چشمانی‬
‫روشن و خندان او را تماشا میکند‪ .‬او تماس چشمی و ریتم خود را همزمان حفظ‬
‫میکند‪ ،‬و الکس قبال اشتباه می کرد‪ ،‬هنری کسی است که الکس را میکشد‪ ،‬نه‬
‫برعکس‪.‬‬

‫الکس در حالی که مشتش را در روتختی گره می کند می گوید‪ :‬صبر کن‪ ".‬و هنری‬
‫بالفاصله دست نگه میدارد‪".‬منظورم اینه که آره‪ ،‬مشخصا‪ ،‬اوه خدای من‪ ،‬اما دوست‬
‫‪ | 212‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫دارم اگر به این کار ادامه میدی" ‪ -‬نفس الکس حبس می شود ‪" -‬این که‪ ،‬قبل از‬
‫اینکه این کار رو بکنیم ‪ ...‬میخوام برهنه ببینمت‪".‬‬

‫هنری سرش را کج می کند و نیشخند می زند‪" .‬خیلی خب"‪.‬‬

‫الکس جایشان را عوض میکند و شلوارش را با لگد پایین میآورد تا اینکه فقط لباس‬
‫زیرش را که روی پایین باسنش آویزان شده بر تن دارد و از طول بدن هنری باال میرود‪،‬‬
‫و چهرهاش را تماشا میکند که مضطرب و مشتاق است‪.‬‬

‫وقتی به سطح چشم هنری می رسد‪ ،‬می گوید‪" :‬سالم‪".‬‬

‫هنری پاسخ میدهد‪":‬سالم‪".‬‬

‫الکس به او می گوید‪" :‬میخوام شلوارت رو در بیارم‪".‬‬

‫"آره‪ ،‬خوبه‪ ،‬ادامه بده"‪.‬‬

‫الکس این کار را انجام می دهد و یکی از دست های هنری به سمت پایین می لغزد و‬
‫یکی از رانهای الکس را باال میآورد تا بدنهای آنها دوباره درست در نقطه سخت‬
‫بین آنها به هم برسند‪ ،‬و هر دو ناله می کنند‪ .‬الکس با سرگیجه فکر میکند که انگار‬
‫نزدیک به پنج سال عشقبازی کردهاند و دیگر کافی است‪.‬‬

‫الکس لبهایش را به سمت سینه هنری پایین میبرد و ضربان قلب هنری را با فهمیدن‬
‫چیزی که الکس قصد آن را دارد زیر دهانش احساس میکند‪ .‬ضربان قلب خودش هم‬
‫احتماال از ریتم افتاده‪.‬‬
‫‪ | 213‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫الکس زیاد متوجه وقایع اطرافش نیست‪ ،‬اما این خوب است چون تقریباً منطقه‬
‫راحتیاش محسوب میشود‪ .‬او زیر دندههای هنری‪ ،‬شکم و ناحیه کشیده شده پوست‬
‫باالی بند کمرش را میبوسد‪.‬‬

‫الکس شروع می کند‪" :‬من‪ ،‬آم‪ .‬تا حاال این کار رو نکردم‪".‬‬

‫هنری میگوید‪":‬الکس" و با دستش موهای الکس را نوازش میکند‪".‬تو مجبور نیستی‪،‬‬


‫من ‪"...‬‬

‫الکس در حالی که کمر هنری را می کشد‪ ،‬می گوید‪« :‬نه‪ ،‬می خوام‪ .‬فقط اگه افتضاح‬
‫شد بهم بگو‪".‬‬

‫هنری دوباره الل شده و انگار نمی تواند شانس لعنتیاش را باور کند‪" .‬باشه‪ .‬البته"‪.‬‬

‫الکس هنری را با پای برهنه در آشپزخانه کاخ کنزینگتون تصور میکند و تکه کوچکی‬
‫از آسیب پذیری که خیلی زود از او دید‪ ،‬و در مورد هنری االن‪ ،‬در رختخوابش‪ ،‬پهن‬
‫و برهنه و ناکامل هیجانزده است‪ .‬این واقعه بعد از این همه ماجرا واقعا عجیب است‪،‬‬
‫اما به طور معجزه آسایی‪ ،‬دارد رخ میدهد‪.‬‬

‫به هر حال‪ ،‬اگر الکس به روشی پیش رودکه بدن هنری پاسخ می دهد‪ ،‬روشی که دست‬
‫هنری در موهایش فرو میرود و در فرهایش مشت میشود‪ ،‬حدس میزند که برای‬
‫اولین تجربه نتیجه خوب باشد‪ .‬او به طول بدن هنری نگاه میکند و با تماس چشمی‬
‫سوزان‪ ،‬و لب قرمزی که بین دندانهای سفید گرفتار شده مواجه میشود‪ .‬هنری سرش‬
‫‪ | 214‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫را روی بالش میاندازد و چیزی شبیه «مژه های لعنتی» ناله میکند‪ .‬الکس شاید اندکی‬
‫در حیرت این است که هنری چگونه با شنیدن صدای شیرین و باکالس او که تا سقف‬
‫کفر و ناسزا میگوید از روی تشک به سمت باال قوس برمیدارد‪ .‬الکس بسیار مشتاق‬
‫است هنری را بیتاب ببیند و به او اجازه می دهد که هر چیزی که نیاز دارد باشد در‬
‫حالی که با الکس پشت یک در قفل شده تنها است‪.‬‬

‫الکس شگفتزده میشود از اینکه خود را تا دهان هنری میکشد و با ولع او را میبوسد‪.‬‬
‫او با دخترانی بوده که دوست نداشتند آنها را ببوسد و دخترانی که اهمیتی نمیدادند‪،‬‬
‫اما هنری براساس روشی عمیق و جامع که او را می بوسد بسیار آن را دوست دارد‪ .‬به‬
‫ذهنش خطور میکند که درباره خودشیفتگی نظر بدهد‪ ،‬اما در عوض‪...‬‬

‫الکس بین بوسهها میگوید‪":‬افتضاح نیست؟" و سرش را روی بالش کنار سر هنری‬
‫میگذارد تا نفسی بگیرد‪.‬‬

‫هنری با لبخند پاسخ می دهد‪" :‬خیلی هم راضیکننده است‪ ".‬و با طمع الکس را در‬
‫مقابل سینه اش قرار میدهد‪ ،‬گویی می خواهد همه او را به یکباره لمس کند‪ .‬دستهای‬
‫هنری روی پشتش بزرگ و فک او تیز و با ته ریش یک روز طوالنی زبر است‪،‬‬
‫شانههایش به اندازه ای پهن است که وقتی خودشان را میچرخاند و الکس را به تشک‬
‫می چسباند او را بپوشاند‪ .‬هیچ چیز آن شبیه به هر چیزی که قبالً احساس کرده نیست‪،‬‬
‫اما به همان اندازه خوب است‪ ،‬شاید بهتر‪.‬‬
‫‪ | 215‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫هنری یک بار دیگر او را پرخاشگرانه می بوسد‪ ،‬به نوعی با اعتماد به نفسی که از هنری‬
‫بعید است‪ .‬جدیت درهم وبرهم و تمرکز خشن‪ ،‬نه یک شاهزاده وظیفه شناس بلکه یک‬
‫پسر بیست و چند ساله دیگر که از انجام کاری که دوست دارد‪ ،‬کاری که در آن‬
‫مهارت دارد لذت میبرد‪ .‬و او در آن خوب است‪ .‬الکس یک یادداشت ذهنی مینویسد‬
‫تا بفهمد کدام نجیبزاده همجنسگرا و ناشناس همه اینها را به هنری آموخته و یک‬
‫سبد میوه برای او بفرستد‪.‬‬

‫هنری با خوشحالی و گرسنگی بوسه را پاسخ میدهد و الکس نمیداند یا اهمیت‬


‫نمیدهد که چه صداها یا کلماتی از دهانش بیرون می آیند‪ .‬او فکر میکند یکی از‬
‫آنها «دلبند» است و دیگری « مادر به خطا» و برخی دیگر ممکن است به زبان اسپانیایی‬
‫باشد‪ .‬هنری یک حرامزاده با استعداد است‪ ،‬مردی با تواناییهای پنهان‪ ،‬الکس به‬
‫صورت نیمه هیستریک در اندیشه فرو میرود‪ .‬یک اعجوبه واقعی‪ .‬خدا ملکه را حفظ‬
‫کند‪.‬‬

‫وقتی کارش تمام میود‪ ،‬یک بوسه چسبناک در چین پای الکس جایی که آن را روی‬
‫شانهاش انداخته بود میزند و موفق میشود مودبانه وا رود‪ ،‬و الکس می خواهد هنری‬
‫را با موهایش باال بکشد‪ ،‬اما بدنش بدون استخوان و ویران شده‪ .‬او سعادتمند و مرده‬
‫است‪ .‬در آسمانها سر میکند‪ ،‬فقط یک جفت چشم دارد که در مه دوپامین‪ 39‬شناور‬
‫است‪.‬‬

‫‪39‬‬
‫هورمون لذت و رضایت‬
‫‪ | 216‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫تشک جابهجا میشود و هنری به سمت بالشها حرکت میکند و صورتش در حفره‬
‫گلوی الکس میافتد‪ .‬الکس صدای مبهمی از تایید در می آورد‪ ،‬و دستانش دور کمر‬
‫ال‬
‫هنری می چرخند‪ ،‬اما برای انجام کارهای دیگر درمانده است‪ .‬او مطمئن است که قب ً‬
‫خیلی کلمات بشستری‪ ،‬درواقع به بیش از یک زبان میدانست‪ ،‬اما به نظر نمیرسد‬
‫هیچکدامشان را به یاد بیاورد‪.‬‬

‫هنری زمزمه می کند" هوم"‪ ،‬نوک بینیاش به بینی الکس چسبیده است‪" .‬اگر‬
‫میدونستم که این تمام چیزیه که برای ساکت کردنت الزمه‪ ،‬خیلی وقت پیش انجامش‬
‫میدادم‪".‬‬

‫الکس با یک شاهکار قدرت هرکولی‪ ،‬دو کلمه را احضار می کند‪" :‬گوه بخور‪".‬‬

‫از دور‪ ،‬از میان مهای که به آرامی پاک می شود‪ ،‬از میان بوسه ای آشفته‪ ،‬الکس میداند‬
‫که از خط قرمر عبور کرده‪ ،‬اینجا در این اتاق که تقریباً به قدمت کشوری است که در‬
‫آن است‪ .‬او در دهان هنری میخندد‪ ،‬فوراً درگیر پرتره دراماتیک ذهنی خودش‬
‫میشود که دوتایشان را با رنگ روغن نقاشی کردهاند‪ ،‬نمادهای جوان ملتهایشان‪،‬‬
‫برهنه و خیس در نور المپ می درخشند‪ .‬الکس آرزو می کند که هنری میتوانست‬
‫آن را ببیند‪ ،‬آنوقت با خود فکرمیکند که آیا هنری این تصویر را خنده دار مییابد یا‬
‫نه‪.‬‬
‫‪ | 217‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫هنری روی پشتش می غلتد‪ .‬الکس می خواهد او دنبال کند و به پهلویش بچسبد‪ ،‬اما‬
‫همانجا میماند و از چند سانت دورتر تماشا میکند‪ .‬الکس می تواند ماهیچهای را در‬
‫فک هنری ببیند که خم می شود‪.‬‬

‫او می گوید‪" :‬هی‪".‬به بازوی هنری می زند‪" .‬ترس برت نداره‪".‬‬

‫هنری میگوید‪ ":‬ترس برم نداشته‪".‬‬

‫الکس با لولیدن یک سانت نزدیکتر میشود‪ .‬او میگوید‪":‬خوش گذشت‪ .‬من دوست‬
‫داشتم‪ .‬به تو هم خوش گذشت‪ ،‬درسته؟"‬

‫او با لحنی که جرقه تنبلی را به ستون فقرات الکس میفرستد‪ ،‬میگوید‪ ":‬قطعاً‪".‬‬

‫الکس میگوید‪":‬باشه‪ ،‬خوبه‪ .‬بنابراین‪ ،‬میتونیم دوباره انجامش بدیم‪ ،‬هر موقع که‬
‫بخوای‪".‬و پشت بند انگشتانش را روی شانه هنری می کشد‪" .‬و میدونی این کار چیزی‬
‫رو بین ما تغییر نمیده‪ ،‬درسته؟ ما هنوز ‪ ...‬هر چی هستیم که قبال بودیم‪ ،‬فقط می دونی‪.‬‬
‫سکس میکنیم‪".‬‬

‫هنری با یک دست چشمانش را می پوشاند‪" .‬درسته"‪.‬‬

‫الکس با بیحالی بحث را عوض میکند‪":‬پس فکر کنم باید بهت بگم که‬
‫بایسکشوالم‪".‬‬
‫‪ | 218‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫هنری میگوید‪":‬خوبه که میدونم‪ ".‬چشمانش به سمت باسن الکس سوسو میزند‪،‬‬


‫جایی که باالی ملحفه برهنه است‪ ،‬و به همان اندازه که به الکس میگوید مخاطبش‬
‫خودش هم هست‪" :‬من خیلی خیلی همجنسگرام"‪.‬‬

‫الکس به لبخند کوچکش نگاه میکند‪ ،‬طوری که گوشه های چشمانش را چروک‬
‫میاندازد و خیلی عمدا آن را نمی بوسد‪.‬‬

‫بخشی از مغز او مدام به این موضوع گیر میدهد که چقدر عجیب‪ ،‬و به طرز عجیبی‬
‫فوق العاده است‪ ،‬دیدن هنری به این شکل‪ ،‬از هرجهت باز و برهنه‪ .‬از روی بالش به‬
‫سمت الکس خم می شود و یک بوسه آرام روی دهان الکس میکارد و الکس احساس‬
‫می کند که نوک انگشتانش مثل پر روی فکش مینشیند‪ .‬لمس آنقدر مالیم است که‬
‫باید یک بار دیگر به خود یادآوری کند که بیش از حد اهمیت ندهد‪.‬‬

‫الکس به او می گوید‪" :‬هی" و دهانش را به گوش هنری نزدیک تر می کند‪".‬تا هرموقع‬


‫دوست داشته باشی میتونی بمونی‪ ،‬اما باید بهت هشدار بدم اگر تا قبل صبح به اتاقت‬
‫برگردی احتماالً به نفع هر دو مونه‪ .‬مگر اینکه بخوای محافظها عمارت رو قفل کنن و‬
‫تو رو از خلوتگاه مخفیم بیرون بکشن‪".‬‬

‫هنری می گوید‪ ":‬آه‪".‬او از الکس فاصله می گیرد و برمی گردد‪ ،‬دوباره به سقف نگاه‬
‫می کند مانند مردی که از یک خدای خشمگین توبه میخواهد‪".‬حق با توعه"‪.‬‬

‫الکس پیشنهاد میکند‪" :‬اگر بخوای میتونی واسه یک دور دیگه هم بمونی‪".‬‬
‫‪ | 219‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫هنری سرفه می کند‪ ،‬دستی به موهایش می مالد‪" .‬فکرکنم بهتره به اتاقم برگردم‪".‬‬

‫الکس هنری را تماشا میکند که شورتش را از پای تخت برمیدارد و آن را میپوشد‪،‬‬


‫بلند میشود و شانه هایش را تکان میدهد‪.‬‬

‫الکس به خودش می گوید این بهترین راه است؛ هیچ کس در مورد اینکه رابطهشان‬
‫دقیقا چیست فکر اشتباه نمیکند‪ .‬آنها قرار نیست تمام شب را کنار هم بخوابند یا در‬
‫آغوش همدیگر بیدار شوند یا با هم صبحانه بخورند‪ .‬تجارب جنسی رضایتبخش‬
‫متقابل یک رابطه را ایجاد نمیکند‪.‬‬

‫حتی اگر او این را میخواست‪ ،‬میلیونها دلیل وجود دارد که هرگز به نتیجهای‬
‫نمیرسد‪.‬‬

‫الکس او را تا در تعقیب می کند و او را می بیند که آن جا به طرز ناجوری در تردید‬


‫انجام کاری است‪.‬‬

‫هنری در حالی که به پاهایش خیره شده میگوید‪":‬خب‪ ،‬آم‪"...‬‬

‫الکس چشمانش را در حدقه میچرخاند‪" .‬به خاطر خدا مرد‪ ،‬همین چند دقیقه پیش‬
‫آلتم تو دهنت بود‪ .‬میتونی بهم یک بوسه شب بخیر بدی‪".‬‬

‫هنری با دهان باز و ناباور به او نگاه می کند‪ ،‬و سرش را به عقب می اندازد و می خندد‪،‬‬
‫و فقط اوست‪ ،‬مرد پولدار حوصلهسربر‪ ،‬عصبی‪ ،‬شیرین‪ ،‬بی خوابی که مدام برای الکس‬
‫‪ | 220‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫عکس های سگش را میفرستد و چیزی در جای خود جای می گیرد‪ .‬خم می شود و‬
‫الکس را به شدت می بوسد و بعد لبخند می زند و می رود‪.‬‬

‫"میخوای چیکار کنی؟"‬

‫این زودتر از آن چیزی است که هر یک از آنها انتظار داشتند ‪ -‬فقط دو هفته پس از‬
‫شام دولتی‪ ،‬دو هفته ای که می خواست هنری دوباره در اسرع وقت زیر او باشد و آن‬
‫را مدام در پیامکهایش یادآوری میکرد‪ .‬جون جوری مدام به او نگاه میکند انگار‬
‫که الکس قرار است گوشی خود را در رودخانه پوتومک بیندازد‪.‬‬

‫هنری پشت تلفن میگوید‪":‬آخر این هفته یک مسابقه چوگان خیریه خصوصی‬
‫داخل‪ "...‬مکث می کند و احتماالً به برنامهای که شان به او داده مراجعه کرده‪.‬‬
‫گرینویچ‪ ،‬کانکتیکاته؟ هر صندلی ‪ 10000‬دالره‪ ،‬اما میتونم تو رو به لیست اضافه‬
‫کنم‪".‬‬

‫الکس تقریباً قهوهاش را در سرتاسر ورودی جنوبی میریزد‪ .‬امی به او خیره می شود‪.‬‬
‫"عیسی مسیح‪ .‬پیشنهاد کثیفیه‪ ،‬پول رو واسه چی جمع میکنید‪ ،‬عینک یک چشمی‬
‫واسه نوزادها؟" او دهانی گوشی با دستش میپوشاند‪".‬زهرا کجاست؟ باید برنامهام رو‬
‫برای این آخر هفته خالی کنم‪ ”.‬دستش را برمیدارد‪".‬ببین‪ ،‬سعی میکنم بیام‪ ،‬اما االن‬
‫واقعاً سرم شلوغه‪".‬‬
‫‪ | 221‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫جون آن شب در چارچوب اتاقش میپرسد‪":‬صبرکن ببینم‪ ،‬زهرا گفت این آخر هفته‬
‫واسه جمعآوری کمک مالی نیستی چون به مسابقه چوگان توی کانکتیکات میری؟"‬
‫و تقریباً یک فنجان قهوه دیگر از دستان الکس لیز میخورد‪.‬‬

‫الکس به او میگوید‪":‬گوش کن‪ ،‬من دارم سعی میکنم افکار عمومی رو فریب بدم‪".‬‬

‫"رفیق‪ ،‬مردم دارن در مورد شما دوتا فنفیکشن مینویسن‪"...‬‬

‫"آره‪ ،‬نورا برام فرستادشون‪".‬‬

‫"‪ ...‬نیاز نیست انقدر سخت بگیری‪".‬‬

‫الکس سریع دروغ میگوید‪":‬خانواده سلطنتی می خواهد من اونجا باشم!" جون متقاعد‬
‫نشده به نظر می رسد و او را با ظاهری ترک میکند که اگر الکس در حال حاضر به‬
‫چیزهایی که دهان هنری نیست بیشتر اهمیت میداد ممکن بود درموردش نگران شود‪.‬‬

‫این گونه بود که در روز پنجشنبه سر از باشگاه چوگان گرینویچ در میآورد‪ ،‬متعجب‬
‫است که خودش را در چه جهنمی گرفتار کرده است‪ .‬زن مقابلش کالهی با یک کبوتر‬
‫تاکسیدرمی شده روی آن بر سر دارد‪ .‬الکراس دبیرستان او را برای این نوع رویداد‬
‫ورزشی آماده نکرده است‪.‬‬

‫هنری سوار بر اسب چیز جدیدی نیست‪ .‬هنری با تجهیزات کامل چوگان ‪ -‬کاله ایمنی‪،‬‬
‫بازوبند چوگان که درست روی برآمدگی عضله دوسر بازوی او بسته شده‪ ،‬شلوار سفید‬
‫محکمی که در چکمههای چرمی بلند قرار گرفته‪ ،‬زانوبند چرمی بسته شده‪ ،‬دستکش‬
‫‪ | 222‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫های چرمی‪ -‬آشناست‪ .‬الکس قبال آن را دیده است‪ .‬به طور قطع‪ ،‬باید خسته کننده‬
‫باشد‪ .‬نباید به هیچ وجه هر چیز درونی‪ ،‬نفسانی یا بدنی را در الکس تحریک کند‪.‬‬

‫اما هنری اسب خود را در سراسر میدان با قدرت رانهای خود میتازاند‪ ،‬باسنش که به‬
‫شدت در زین میجهد‪ ،‬طوری که ماهیچههای بازوهایش در هنگام تاب خوردن کشیده‬
‫و خم می شوند‪ ،‬طوری که به نظر میرسد و چیزهایی که پوشیده است فراتر از انتظار‬
‫است‪.‬‬

‫الکس عرق می کند‪ .‬در کانکتیکات فوریه است و الکس زیر کتش عرق کرده است‪.‬‬

‫بدتر از همه‪ ،‬هنری مشکلی ندارد‪ .‬الکس تظاهر نمیکند که به قوانین بازی اهمیت‬
‫میدهد‪ ،‬اما تحریک شدن اولیه او همیشه چالشبرانگیز بوده‪ .‬نگاه کردن به چکمههای‬
‫هنری که برای قدرت بیشتر در رکاب فرو میروند خاطره ساق پای برهنه زیرش را‪،‬‬
‫پاهای برهنهای که به همان اندازه محکم روی تشک کاشته شده تداعی میکند‪.‬‬
‫رانهای هنری به همین ترتیب باز می شوند‪ ،‬اما الکس بین آنهاست‪ .‬عرق از پیشانی‬
‫هنری روی گلویش چکه میکند‪ .‬فقط‪ ،‬اوه ‪ ...‬خب‪ ،‬دقیقا این شکلی‪.‬‬

‫او آن را‪...‬خدایا‪ ،‬بعد از این همه ماه نادیده گرفتن آن‪ ،‬الکس آن را دوباره میخواهد‪،‬‬
‫االن‪ ،‬همین االن‪.‬‬

‫مسابقه پس از چند دور جهنمی به پایان می رسد و الکس احساس می کند اگر دستش‬
‫به زودی به هنری نرسد‪ ،‬بیهوش می شود یا جیغ می زند‪ ،‬انگار تنها فکر ممکن در‬
‫‪ | 223‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫جهان‪ ،‬بدن هنری و صورت برافروخته هنری است و هر مولکول دیگری در جهان‬
‫ناراحتکننده است‪.‬‬

‫امی وقتی به انتهای صندلیها می رسند به چشمان الکس خیره میشود و می گوید‪ ":‬از‬
‫این قیافه خوشم نمیاد‪ .‬به نظر ‪ ...‬عرق کردی‪".‬‬

‫الکس می گوید‪" :‬من دارم میرم آم به هنری سالم کنم"‪.‬‬

‫دهان امی با لبخندی صاف میشود‪" .‬لطفاً جزئیات رو نگو‪".‬‬

‫الکس می گوید‪" :‬آره‪ ،‬می دونم‪ .‬انکار منطقی‪".‬‬

‫"نمیدونم منظورت چیه‪".‬‬

‫"مطمئنا‪ ".‬دستی به موهایش می کشد‪" .‬آره"‪.‬‬

‫امی به طور خنثی به الکس می گوید‪":‬از نشست خودت با هیئت انگلیسی لذت ببر"‪ ،‬و‬
‫الکس خدا را به خاطر الزام عدم افشاسازی کارکنان شکر میکند‪.‬‬

‫او به سمت اصطبل میرود‪ ،‬بدنش به خاطر آگاهی ثابت از این واقعیت که بدن هنری‬
‫به تدریج به بدنش نزدیک تر میشود به لرزش افتاده‪.‬‬

‫پاهای بلند و الغر‪ ،‬لکه های چمن روی شلوار تازه و تنگ‪ ،‬چرا این ورزش باید انقدر‬
‫تنفرآور باشد آن هم وقتی که هنری در انجام آن بسیار خوب به نظر میرسد ‪.‬‬

‫"اُه‪ ،‬لعنت‪".‬‬
‫‪ | 224‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫او به سختی جلوی خود را می گیرد تا مثل موشک به سمت هنری که مقابلش در گوشه‬
‫اصطبل ایستاده نرود‪.‬‬

‫"اوه سالم"‪.‬‬

‫آنها آنجا ایستاده اند و به یکدیگر خیره شده اند‪ ،‬پانزده روز از وقتی که هنری رو به‬
‫سقف اتاق خواب الکس فحش میدهد گذشته و نمی داند چه کار کند‪ .‬هنری هنوز‬
‫لباس کامل مسابقات چوگان را بر تن دارد‪ ،‬دستکش و همه چیز‪ ،‬و الکس نمی تواند‬
‫تصمیم بگیرد که آیا او خشنود است یا می خواهد با چوب چوگان مغزش را از جا‬
‫دربیاورد‪ .‬دسته چوگان؟ گرز چوگان؟ پتک ‪...‬چوگان؟ این ورزش مضحک است‪.‬‬

‫هنری سکوت را می شکند و می افزاید‪ ":‬داشتم میومدم پیدات کنم‪".‬‬

‫"آره‪ ،‬سالم‪ ،‬من اینجام‪".‬‬

‫"تو اینجایی‪".‬‬

‫الکس از روی شانهاش نگاه می کند‪ ".‬توی موقعیت ساعت سه‪ 40‬دوربین هست‪".‬‬

‫هنری شانه هایش را صاف می کند‪ ،‬می گوید‪":‬درسته‪ ".‬موهایش به هم ریخته و کمی‬
‫مرطوب‪ ،‬گونههایش همچنان از تقالی زیاد رنگی است‪ .‬وقتی جلوی دوربینها بروند‪،‬‬

‫‪40‬‬
‫نوعی جهتگویی نظامی که ساعت سه سمت راست را نشان میدهد‪.‬‬
‫‪ | 225‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫قرار است مقل یک آپولوی‪ 41‬لعنتی به نظر برسد‪ .‬الکس لبخند می زند و می داند که‬
‫آنها می فروشند‪.‬‬

‫الکس میگوید‪":‬هی‪ ،‬یک چیزی نبود که آم میخواستی بهم نشون بدی؟"‬

‫هنری به او نگاه میکند‪ ،‬به ده ها میلیونر و افراداجتماعی که دور و برش میچرخند هم‬
‫نگاه میکند و دوباره به الکس خیره میشود‪" .‬االن؟"‬

‫"چهار ساعت و نیم تو ماشین بودم تا برسم اینجا و یک ساعت دیگه باید برگردم‬
‫دیسی‪ ،‬بنابراین نمی دونم انتظار داری دقیقا چه وقت دیگه بهم نشونش بدی‪".‬‬

‫قلب هنری ضربان می زند‪ ،‬چشمانش دوباره به سمت دوربین ها سوسو میزند اما بعد‬
‫لبخند مصنوعیاش را برلب میزند و میخندد‪ ،‬و با دست به شانه الکس میزند‪" .‬اوه‪،‬‬
‫آره‪ .‬درسته‪ .‬از این طرف‪".‬‬

‫پاشنه چکمهاش را میچرخاند و راه را در پشت اصطبل نشان میدهد‪ ،‬به سمت یک در‬
‫میپیچد و الکس دنبالش میکند‪ .‬اتاق کوچک و بدون پنجره متصل به اصطبل‪ ،‬معطر‬
‫با جالی چرم و از کف تا سقف با چوب رنگآمیزی شده است‪ ،‬زین های سنگین‪،‬‬
‫تجهیزات سواری‪ ،‬و افسارها کنار دیوار قرار دارند‪.‬‬

‫‪41‬‬
‫خدای خورشید‬
‫‪ | 226‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫الکس وقتی هنری در پشتش حرکت میکند با صدای بلند فکر میکند‪".‬سیاهچال‬
‫مخصوص سکس سفیدپوستهای پولدار؟" هنری شالق ضخیم بند چرمی را از قالب‬
‫روی دیوار برمیدارد و الکس تقریباً بیهوش میشود‪.‬‬

‫هنری هول هولکی میگوید‪":‬چی؟" و او را دور می زند تا درها را ببند‪ .‬هنری با چهره‬
‫ای شیرین و باورنکردنی برمی گردد‪" .‬بهش میگن اتاق تجهیزات‪".‬‬

‫الکس کتش را رها می کند و سه قدم سریع به سمت او می رود‪ .‬میگوید‪":‬واقعا برام‬
‫مهم نیست‪ ".‬و یقه احمقانه لباس چوگان احمقانه هنری را میگیرد و دهان احمقانهاش‬
‫را می بوسد‪.‬‬

‫این یک بوسه خوب‪ ،‬محکم و داغ است‪ ،‬و الکس نمی تواند تصمیم بگیرد که کجا‬
‫دست هایش را بگذارد چون میخواهد آنها را به یکباره همه جا بگذارد‪.‬‬

‫او با عصبانیت ناله میکند و هنری را با شانه به عقب هل می دهد و با انزجار از باال تا‬
‫پایین به او خیره میشود‪.‬‬

‫"مسخره به نظر میرسی‪".‬‬

‫"باید‪ "...‬عقب میرود و پایش را روی نیمکتی در همان نزدیکی میگذارد‪ ،‬حرکت‬
‫میکند تا زانوبندهایش را باز کند‪.‬‬

‫الکس میگوید‪":‬چی؟ نه‪ ،‬البته نه‪ ،‬همینجور بذارشون‪ ".‬هنری یخ می زند‪ ،‬هنرمندانه با‬
‫ران های خود را از هم جدا و یک زانو باال ایستاده‪ ،‬پارچه به بدنش فشار می آورد‪.‬‬
‫‪ | 227‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫"اوه خدای من‪ ،‬چی کار می کنی؟ من حتی نمی تونم بهت نگاه کنم‪ ".‬هنری اخم‬
‫میکند‪" .‬نه عیسی مسیح‪ ،‬منظورم این بود که من از دستت عصبانیم‪ ".‬هنری با احتیاط‬
‫چکمهاش را دوباره روی زمین میگذارد‪ .‬الکس می خواهد بمیرد‪" .‬فقط بیا اینجا‪.‬‬
‫لعنت‪".‬‬

‫"گیج شدم‪".‬‬

‫الکس که عمیقاً برای چیزی که حتما در زندگی قبلی انجام داده رنج میبرد‪،‬‬
‫میگوید‪":‬خودمم‪ .‬گوش کن‪ ،‬نمیدونم چرا‪ ،‬اما همه این چیز‪ - "...‬او به تمام حضور‬
‫فیزیکی هنری اشاره می کند‪".‬داره جذبم میکنه‪ ،‬پس فقط نیاز دارم‪ "...‬بدون هیچ‬
‫مقدمه دیگری‪ ،‬زانو میزند و شروع به باز کردن کمربند هنری میکند و بست های‬
‫شلوارش را میکشد‪.‬‬

‫هنری می گوید‪" :‬اوه‪ ،‬خدا‪".‬‬

‫"آره" الکس موافقت می کند و شرت هنری را پایین می آورد‪.‬‬

‫هنری این بار با احساس تکرار می کند‪":‬اوه‪ ،‬خدا‪".‬‬

‫همه اینها هنوز برای الکس بسیار جدید است‪ ،‬اما دنبال کردن آنچه در چند ساعت‬
‫گذشته با جزئیات مفصل در ذهنش پخش میده زیاد دشوار نیست‪ .‬وقتی به باال نگاه‬
‫میکند‪ ،‬چهره هنری برافروخته و متحیر است و لبهایش از هم باز شده‪ .‬نگاه کردن به‬
‫او تقریب ًا دردآور است که با تمرکز ورزشکارانه به الکس خیره شده و همه لباس های‬
‫‪ | 228‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫اشرافیاش را درآورده‪ .‬او الکس را تماشا میکند‪ ،‬چشمانش تیره و مه آلود است و‬
‫الکس نیز او را نگاه میکند‪ ،‬هر عصب در هر دو بدن به یک نقطه محدود شده است‪.‬‬

‫سریع و کثیف است و هنری در حال ناسزا گفتن است که هنوز هم به طور خلع سالح‬
‫کنندهای سکسی است‪ ،‬اما این بار گاه و بیگاه کلمات ستایشآمیزی نیز میگوید‪ ،‬که‬
‫به نوعی حتی سکسیتر است‪ .‬الکس آماده شنیدن «خوبه» با لهجه باکینگهامی بینقص‬
‫هنری نیست‪ ،‬یا برای اینکه چرم در برخورد با گونهاش چه حس لوکسی دارد‪ ،‬یا انگشت‬
‫شست دستکشی که گوشه دهانش را نوازش میکند‪.‬‬

‫به محض اینکه هنری کارش تمام شد‪ ،‬الکس را روی نیمکت می آورد‪.‬‬

‫الکس که نابود شده و پیشانیاش روی شانه هنری قرار گرفته‪ ،‬می گوید‪ ":‬هنوز از‬
‫دستت عصبانیم‪".‬‬

‫هنری به طور مبهمی میگوید‪" :‬البته که هستی‪".‬‬

‫الکس با کشاندن هنری به یک بوسه عمیق و طوالنی حرفش را فراموش میکند‪ ،‬و یک‬
‫بوسه دیگر‪ ،‬و آنها آنقدر همدیگر را می بوسند که تصمیم می گیرد آن را نشمرد یا‬
‫به آن فکر نکند‪.‬‬

‫آنها به آرامی بیرون می روند و هنری شانه الکس را پشت در نزدیک جایی که ماشین‬
‫منتظر است لمس میکند‪ ،‬و کف دستش را به کت پشمش و گره ماهیچه الکس فشار‬
‫میدهد‪.‬‬
‫‪ | 229‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫"فکر نمیکنم به این زودیها نزدیک کنزینگتون بیای؟"‬

‫"اون خراب شده؟" با چشمک می گوید "نه اگر دست خودم باشه‪".‬‬

‫هنری می گوید‪" :‬اوی‪ ".‬االن دارد لبخند میزند‪" .‬این بی احترامی به سلطنته‪ ،‬یعنی‪.‬‬
‫نافرمانی‪ .‬من مردها رو واسه جرمهای کمتر از این توی سیاهچال میاندازم‪".‬‬

‫الکس می چرخد و به سمت ماشین می رود و دستش را در هوا می گیرد‪ ".‬هی‪ ،‬من رو‬
‫با اوقات خوبی که داشتم تهدید نکن‪".‬‬

‫پاریس؟‬
‫‪ 7:32‬بعدازظهر ‪ 20/3//3‬از اَ ‪ ABCD@ECLARE45.COM‬به هنری‬

‫اعلیحضرت شاهزاده هنری نمیدونم چی چی‪ ،‬مجبورم نکن عنوان واقعیت رو یاد بگیرم‪ .‬این آخر هفته‬
‫واسه جمع آوری کمک های مالی حفاظت از جنگلهای بارانی میای پاریس؟‬
‫الکس‬
‫اولین پسر مستعمره سابق شما‬

‫موضوع‪ :‬پاریس؟‬
‫از هنری ‪ 2:14 20/4/3 HWAES@KENSINGTONEMAIL.COM‬بامداد‬
‫به اَ‬
‫‪ | 230‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫الکس‪ ،‬پسر اول آمریکا‪:‬‬


‫اول‪ ،‬باید بدونی که چقدر بده که عمدا عنوانم رو خراب میکنی‪ .‬به خاطر این توطئه میتونم بدم ازت‬
‫کوسن ست سلطنتی بسازن‪ .‬از شانس خوبت‪ ،‬فکرنمیکنم با دکوراسیون اتاق نشیمنم جور شی‪ .‬ثانیاً نه‪،‬‬
‫من توی جلسه جمع آوری کمک های مالی پاریس شرکت نمیکنم؛ یه برنامه دیگه دارم‪ .‬باید یکی دیگه‬
‫رو واسه همراهی توی رختکن پیدا کنی‪.‬‬
‫با احترام‪،‬‬
‫اعلیحضرت شاهزاده هنری ولز‬

‫عنوان‪ :‬پاریس؟‬

‫از اَ ‪ 2:27 20/4/3 AGCD@ECLARE45.COM‬بامداد به هنری‬


‫شاهزاده هنری با عنوان به چپم واقعا ترسیدم‪ ،‬شگفت انگیزه که با اون چوب سلطنتی بزرگی که تو کونت‬
‫رفته می تونی بشینی ایمیل بنویسی‪ .‬تا جایی که یادمه تو که خیلی از «همنشینی» با من خوشت میومد‪ .‬به‬
‫هر حال همه اونجا خسته کننده ان‪ .‬داری چی کار می کنی؟‬
‫الکس‬
‫پسر اول نفرت از جمعآوران کمک مالی‬

‫موضوع‪ :‬پاریس؟‬

‫از هنری ‪ 2:32 20/4/3 HWAES@KENSINGTONEMAIL.COM‬بامداد‬


‫‪ | 231‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫به اَ‬
‫الکس‪ ،‬پسر اول مسئولیت ناپذیر‪ :‬چوب سلطنتی به طور رسمی با عنوان «عصا» شناخته میشه‪.‬‬
‫من به یک اجالس توی آلمان فرستاده شدم تا طوری رفتار کنم که انگار چیزی در مورد نیروی بادی‬
‫میدونم‪ .‬در وهله اول‪ ،‬پیرمردهای ریقو آلمانی برام سخنرانی کردن و برای عکس با توربینهای بادی‬
‫ژست گرفتم‪ .‬سلطنت تصمیم گرفته که ما به انرژی تجدید پذیر اهمیت می دهیم‪ ،‬ظاهراً یا حداقل چیزیه‬
‫که میخواهیم به نظر برسه‪ .‬چرت و پرت محض‪.‬‬
‫پینوشت‪ :‬من خودم مهمون جمع آوری کمک مالیم‪ ،‬بهم گفتی کسل کننده؟‬
‫با احترام‪،‬‬
‫اعلیحضرت سلطنتی که بهش برخورده‬

‫عنوان‪ :‬پاریس‬

‫از اَ ‪ 2:34 20/4/3 AGCD@ECLARE45.COM‬بامداد به‪ :‬هنری‬


‫وارث شورشی وحشتناک‪،‬‬
‫اخیراً متوجه شدم که تو اونقدر که فکر می کردم خسته کننده نیستی‪ .‬گاهی‪ .‬مثال زمانی که اون کارت رو با‬
‫زبون انجام میدی‪.‬‬
‫الکس‬
‫پسر اول ایمیل های مشکوک اواخر شب‬
‫‪ | 232‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫عنوان‪ :‬پاریس؟‬
‫از هنری ‪ 2:37 20/4/3 HWAES@KENSINGTONEMAIL.COM‬بامداد‬
‫به اَ‬
‫الکس‪ ،‬پسر اول ایمیلهای زمان نامناسبی که در جلسات صبحگاهی هستم‪ :‬داری واسه سکس بهم نخ‬
‫میدی؟‬
‫با احترام‪،‬‬
‫مخالف خوشتیپ سلطنتی‬

‫عنوان‪ :‬پاریس؟‬

‫از اَ ‪ 2:41 20/4/3 AGCD@ECLARE45.COM‬بامداد به‪ :‬هنری‬


‫اعلیحضرت شهوتی‪،‬‬
‫اگر سعی می کردم واسه سکس بهت نخ بدم خودت میفهمیدی‪ .‬به عنوان مثال‪ :‬تمام هفته به‬
‫لبهات روی بدنم فکر میکردم و امیدوار بودم که توی پاریس ببینمت تا بتونم باحاشون حال کنم‪.‬‬
‫همچنین به این فکر می کردم که شاید بلد باشی چطور پنیر فرانسوی انتخاب کنی‪ .‬من توش تجربه ندارم‪.‬‬
‫الکس‬
‫پسر اول خرید پنیر و سکس‬

‫عنوان‪ :‬پاریس؟‬
‫‪ | 233‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫از هنری ‪ 2:43 20/4/3 HWAES@KENSINGTONEMAIL.COM‬بامداد‬


‫به اَ‬
‫الکس‪ ،‬پسر اولی که باعث میشه در جلسه صبحگاهی چاییم بریزه‪ :‬ازت متنفرم‪ .‬سعی میکنم از آلمان‬
‫خارج شم‪.‬‬
‫بوس‬
‫‪ | 234‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫فصل هفتم‬

‫هنری از آلمان خارج می شود و در نزدیکی جمعی از گردشگران پنکیکخور کنار‬


‫کاخ دو تغتغ با یک ژاکت آبی پررنگ و یک لبخند شیطانی الکس را مالقات میکند‪.‬‬
‫آنها پس از دو بطری شراب به هتل الکس بازمیگردند‪ ،‬و هنری در سنگ مرمر سفید‬
‫به زانو درمیآید و با چشمانی درشت‪ ،‬آبی و بیانتها به الکس خیره میشود‪ ،‬و الکس‬
‫هیچ کلمهای در هیچ زبانی برای توصیف آن نمیشناسد‪.‬‬

‫الکس خیلی مست است و دهان هنری بسیار نرم است و همه چیز آنقدر فرانسوی است‬
‫که فراموش می کند هنری را به هتل خود بازگرداند‪ .‬الکس فراموش می کند که آنها‬
‫شب را کنار هم نمیگذرانند‪ .‬بنابراین‪ ،‬این اتفاق میافتد‪.‬‬

‫او متوجه می شود که هنری جنین وار به پهلو می خوابد و ستون فقراتش در نقاط‬
‫کوچک تیزی بیرون میزند که اگر دستتان دراز کنید و آن را لمس کنید در واقع نرم‬
‫است‪ ،‬البته باید آنها را با احتیاط لمس کنید تا هنری را بیدار نکنید زیرا او برای یک‬
‫‪ | 235‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫بار هم که شده واقعا خوابیده است‪ .‬در صبح سرویس اتاق نان باگت و تارتهای‬
‫چسبناک پر از زردآلوهای چرب و یک نسخه از مجله لوموند که الکس هنری را وادار‬
‫میکند با صدای بلند ترجمه کند به اتاق میآورد‪.‬‬

‫الکس به طور مبهم به یاد می آورد که به خود گفته بود آنها قرار نیست همچین‬
‫کارهایی بکنند‪ .‬در حال حاضر همه چیز کمی مبهم است‪.‬‬

‫وقتی هنری میرود‪ ،‬الکس یادداشت کنار تخت را پیدا میکند‪ :‬پنیرفروشی نیکول‬
‫برثلمی‪ .‬هنری قبل از ترک رابطه مخفیانهشان آدرس یک مغازه پنیر فروشی پاریسی را‬
‫برای الکس گذاشته‪ .‬الکس باید اعتراف کند‪ :‬هنری یک نجیبزاده واقعی است‪.‬‬

‫بعداً‪ ،‬زهرا تصویری از یک مقاله بازفید درباره «بهترین برومنس در جهانِ» او با هنری‬
‫برایش میفرستد‪ .‬شامل چند عکس است‪ :‬شام دولتی‪ ،‬چند عکس از آنها در حال‬
‫لبخندزدن بیرون از اصطبل در گرینویچ‪ ،‬عکسی دیگر برگرفته از توییتر یک دختر‬
‫فرانسوی از الکس که در حالی که هنری کار بطری شراب بین آنها را تمام میکند به‬
‫پشتی صندلی خود پشت یک میز کوچک کافه تکیه داده است‪.‬‬

‫زیر آن زهرا با اکراه نوشته است‪ :‬کارت خوبه‪ ،‬عن کوچولو‪.‬‬

‫الکس حدس میزند که اینطوری میخواهند این کار را انجام دهند ‪ -‬دنیا اینطور‬
‫فکرمیکند که آنها دوستان صمیمی هم هستند‪ ،‬و آنها به بازی کردن این نقش ادامه‬
‫میدهند‪.‬‬
‫‪ | 236‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫او به طور عینی میداند که باید سرعتش را کم کند‪ .‬این رابطه فقط فیزیکی است‪ .‬اما‬
‫پرنس چارمینگ بینقص صبور وقتی به اوج میرسد می خندد و در ساعات عجیب‬
‫شب به الکس پیام میدهد‪ :‬تو دیوونه‪ ،‬کینه توز‪ ،‬و یه هیوالی بی دین و ایمونی‪ ،‬و من میخوام تا‬
‫وقتی یادت میره چطور حرف بزنی ببوسمت‪ .‬و الکس به نوعی عاشق آن است‪.‬‬

‫الکس تصمیم میگیرد زیاد به آن فکر نکند‪ .‬معموالً آنها فقط چند بار در سال‬
‫مسیرشان به هم میخورد؛ که به یک برنامهریزی خالقانه و کمی شیرینزبانی برای تیم‬
‫های مربوطه خود نیاز دارد تا وقتی که بدنشان اقتضا میکند همدیگر را ببینند‪ .‬حداقل‬
‫بهانه روابط عمومی بین المللی را در آستین دارند‪.‬‬

‫به نظر می رسد تولدشان کمتر از سه هفته فاصله دارد‪ ،‬یعنی از اول ماه مارس‪ ،‬هنری‬
‫بیست و سه ساله و الکس بیست و یک ساله میشود‪( .‬جون می گوید‪":‬میدونستم واسه‬
‫برج حوته‪ .)".42‬الکس از قضا یک ماموریت برای ثبت نام رأی دهندگان در دانشگاه‬
‫نیویورک در پایان مارس دارد‪ ،‬و وقتی در مورد آن به هنری پیامک میفرستد‪ ،‬پاسخ‬
‫سریعی پانزده دقیقه بعد دریافت میکند‪ :‬بازدید از نیویورک رو واسهکارهای خیریه مجددا واسه این‬
‫هفته برنامه ریزی کردم‪ .‬وقتی اومدم اونجا آماده تولد و شیطونیا هستم‪.‬‬

‫هنگامی که در مراسم مقابل یکدیگر قرار میگیرند عکاسان به راحتی قابل مشاهده‬
‫هستند‪ ،‬بنابراین آنها دست میدهند و الکس از پشت لبخند بزرگ جلوی دوربینش‬
‫میگوید‪" :‬تنها میخوامت‪ ،‬همین االن‪".‬‬

‫‪42‬‬
‫دوازدهمین نشانه زودیاک که عالمت آن دو ماهی است که افراد متولد ماه مارس عالمت این برج را دارند‪.‬‬
‫‪ | 237‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫آنها در ایاالت متحده بیشتر مراقب خود هستند و یکی یکی به اتاق هتل میروند‪-‬‬
‫هنری از در پشتی در کنار دو محافظ قد بلند و بعد ًا الکس با کش که لبخند می زند و‬
‫میداند ولی چیزی نمیگوید‪.‬‬

‫مقدار زیادی شامپاین و بوسیدن و خامه از یک کاپ کیک تولد که هنری به طرز‬
‫عجیبی آماده کرده و به اطراف دهان الکس‪ ،‬سینه هنری‪ ،‬گلوی الکس و بین باسن‬
‫هنری آغشته کرده وجود دارد‪.‬‬

‫هنری مچهایش را به تشک می چسباند و او را تا پایین میلیسد و الکس مست و‬


‫سرخوش است و هر لحظه بیست و دو سالگی را احساس میکند و نه حتی یک روز‬
‫بزرگتر‪ ،‬نوعی جوانی لذتگرای تاریخی‪.‬‬

‫آنها قرار نیست تا هفتههای دیگر همدیگر را ببینند و بعد از مقدار زیادی سر به سر‬
‫گذاشتن و شاید کمی التماس‪ ،‬الکس هنری را متقاعد می کند که اسنپ چت را دانلود‬
‫کند‪ .‬هنری بیشتر عکسهای کامالً پوشیده می فرستد که الکس را در کالسهایش به‬
‫عرق کردن میاندازد‪ :‬یک عکس جلوی آینه‪ ،‬شلوار چوگان سفید آغشته به گِل‪ ،‬کت‬
‫و شلوار شیک‪ .‬در یک پنجشنبه‪ ،‬هنری عکسی ازخودش در یک قایق بادبانی درحالی‬
‫که خورشید روی شانههای برهنهاش میدرخشد و به دوربین لبخند میزند برای الکس‬
‫میفرستد و قلب الکس آنقدر عجیب میشودکه مجبور است یک دقیق کامل سرش‬
‫را بین دستانش بگذارد‪.‬‬

‫(اما‪ ،‬خوب است‪ .‬این کل ماجرا نیست‪).‬‬


‫‪ | 238‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫بین همه اینها‪ ،‬آنها در مورد کار انتخاباتی الکس‪ ،‬پروژه های خیریه هنری‪ ،‬و‬
‫مراسمات هردویشان صحبت میکنند‪ .‬آنها در مورد این صحبت میکنند که پز اکنون‬
‫خود را کامالً عاشق جون می داند و نیمی از وقتش با هنری را با شیدایی درباره جون‬
‫حرف میزند یا به او التماس می کند از الکس بپرسید که آیا جون گل ها را دوست‬
‫دارد (بله) یا پرندگان عجیب و غریب (برای نگاهکردن نه نگهداری) یا جواهرات به‬
‫شکل صورت خودش (نه)‪.‬‬

‫روزهای زیادی هست که هنری از شنیدن خبری از الکس خوشحال می شود و با حس‬
‫شوخ طبعی سریع و جذابی که نشان دهنده تشنگی برای همراهی الکس است پاسخ‬
‫میدهد و افکار در سر الکس در هم تنیده میشوند‪ .‬اما گاهی اوقات‪ ،‬روحیه تاریک‪،‬‬
‫شوخ طبعی غیرعادی کنایهای و حالت عجیب و غریب و شکنندهای او را فراگرفته‪.‬‬
‫هنری ساعت ها یا روزها کنار میکشد و الکس این را به عنوان زمان اندوه‪ ،‬حمالت‬
‫کوچک افسردگی یا زمان های «بیش از حد تحمل» در نظر میگیرد‪ .‬هنری کامال از‬
‫آن روزها متنفر است‪ .‬الکس آرزو میکند کاش میتوانست کمک کند‪ ،‬اما زیاد از‬
‫این بابت ناراحت نیست‪ .‬او به همان اندازه به خلق و خوی غمگین هنری و طوری که‬
‫از خودشان فاصله میگیرد عالقه دارد‪.‬‬

‫او همچنین دریافته است که رفتار آرام هنری با دست گذاشتن روی نقطه درست‬
‫کمرنگ میشود‪ .‬الکس دوست دارد چیزهایی را مطرح کند که می داند هنری را به‬
‫راه میاندازد‪ ،‬از جمله‪:‬‬
‫‪ | 239‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫هنری در روز سهشنبه با جوش و خروش از پشت تلفن می گوید‪" :‬گوش کن‪ .‬به چپمه‬
‫جوانا چی میگه‪ ،‬مثل روز روشنه که ریموس جان لوپین همجنس گراست و حتی یک‬
‫کلمه هم برخالف این قبول نمیکنم‪".‬‬

‫الکس می گوید‪" :‬باشه‪ .‬باید بگم که باهات موافقم‪ ،‬اما بیشتر بگو‪".‬‬

‫هنری وارد یک سخنرانی طوالنی می شود که آدم را از نفس میاندازد و الکس با‬
‫سرگرمی و کمی متحیر گوش میدهد‪ ،‬در حالی که هنری به سمت هدفش پیش‬
‫میرود‪ ":‬فقط فکر میکنم‪ ،‬به عنوان شاهزاده این کشور زهرماری‪ ،‬وقتی نوبت به نقاط‬
‫عطف فرهنگی مثبت بریتانیا میرسه‪ ،‬خوب میشه اگه مردم اقلیت خودمون رو از‬
‫صورت مسئله پاک نکنیم‪ .‬باید اضافه کنم مردم زندگی فردی مرکوری یا التون جان یا‬
‫همین بووی که تو خیابان اوکلی توی دهه هفتاد تو با جَگِر میخوابید سانسور میکنن‪.‬‬
‫حقیقت یک چیز دیگهاست‪".‬‬

‫این کار دیگری است که هنری انجام میدهد‪ ،‬آنچه میخواند یا تماشا میکند یا گوش‬
‫می دهد تجزیه و تحلیل میکند که الکس را با این واقعیت مواجه میکند که هنری هم‬
‫مدرک ادبیات انگلیسی دارد و هم عالقه شخصی به پیشینه همجنس گرایان کشور‬
‫خانواده اش‪ .‬الکس همیشه پیشینه آمریکایی همجنسگرایی کشورش را میشناخت –‬
‫باالخره سیاست پدر و مادرش بخشی از آن بوده است – اما فقط زمانی که خودش‬
‫شخصا درگیر آن شد مانند هنری شروع به فهمیدن آن کرد‪.‬‬
‫‪ | 240‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫الکس االن درک میکند زمانی که اولین بار در مورد استون وال‪ 43‬خواند چه چیزی‬
‫در سینهاش متورم شد‪ ،‬چرا از تصمیم دیوان عالی در سال ‪ 44 2015‬قلبش به درد آمد‪.‬‬
‫او در اوقات فراغت خود حریصانه شروع به خواندن میکند‪ :‬والت ویتمن‪ ،‬قوانین‬
‫ایلینوی ‪ ،1961‬شورش شب سفید‪ ،‬پاریس در حال سوختن‪ .‬او عکسی را باالی میز‬
‫کارش سنجاق کرده است‪ ،‬مردی در یک رالی در دهه ‪ 80‬با ژاکتی که پشتش نوشته‬
‫است‪ :‬اگر از ایدز بمیرم‪-‬دفن پیکرم را فراموش کن‪-‬فقط بدنم را روی‬
‫پله های سازمان غذا و دارو رها کن‪.‬‬

‫چشمان جون یک روز که سرزده به دفتر میآید تا با الکس ناهار بخور به آن میافتد‪،‬‬
‫و همان نگاه عجیبی که صبح روز بعدِ از اینکه هنری به اتاق الکس رفت هنگام خوردن‬
‫قهوه داشت به او میاندازد‪ .‬اما چیزی نمیگوید‪ ،‬هنگام خوردن سوشی در مورد‬
‫جدیدترین پروژه خود صحبت میکند‪ ،‬این که قرار است تمام مجالت خود را برای‬
‫یک سرگذشتنامه کنارهم جمع کند‪ .‬الکس با خود فکرمیکند آیا چیزی از این‬
‫مسائل به آن وارد میشود‪ .‬شاید اگر به زودی به جون بگوید‪ .‬باید هرچه زودتر به او‬
‫بگوید‪.‬‬

‫عجیب است که رابطهاش با هنری باعث میشود بخش بزرگی از خودش را درک‬
‫کند‪ ،‬اما واقعا اینطور است‪ .‬وقتی در افکار دستان هنری‪ ،‬بند انگشتان مربعی و انگشتان‬
‫ظریفش غرق میشود‪ ،‬با خود فکرمیکند که چگونه قبالً هرگز آن را متوجه نشده‬

‫‪43‬‬
‫شورشهای استون وال رشتهای از برخوردهای خشونتآمیز بین پلیس و فعاالن حقوق همجنسگرایان بود‬
‫‪44‬‬
‫با تصمیم دیوان عالی آمریکا ازدواج همجنسگرایان قانونی شد‬
‫‪ | 241‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫است‪ .‬وقتی هنری را در مراسم برلین میبیند‪ ،‬و آن کشش گرانشی را احساس میکند‪،‬‬
‫آن را تا پشت یک لیموزین تعقیب میکند و مچ هنری را با کروات خودش به تخت‬
‫خواب هتل میبندد‪ ،‬خودش را بهتر می شناسد‪.‬‬

‫وقتی دو روز بعد برای یک جلسه توجیهی هفتگی حاضر می شود‪ ،‬زهرا فکش را با‬
‫یک دست میگیرد و سرش را میچرخاند و از نزدیکتر به کنار گردنش نگاه‬
‫میکند‪".‬این کبودیه؟"‬

‫الکس یخ می زند‪" .‬من ‪ ...‬آم‪ ،‬نه؟"‬

‫زهرا میگوید‪":‬من شبیه احمقام‪ ،‬الکس؟ کی کبودت کرده‪ ،‬و چرا مجبورش نکردی‬
‫قرارداد عدم افشاسازی امضا کنه؟"‬

‫او می گوید‪":‬وای خدای من" چون واقع ًا زهرا نیاز نیست در مورد افشای جزئیات‬
‫ناخوشایند نگران هنری باشد‪" .‬اگر به یک قرارداد عدم افشاسازی نیاز داشتم‪ ،‬بهت‬
‫میگفتم‪ .‬شل بگیر‪".‬‬

‫زهرا اعتقادی به شل گرفتن ندارد‪.‬‬

‫او می گوید‪ ":‬نگام کن‪ .‬من تو رو از زمانی که هنوز به خودت میشاشیدی میشناسم‪.‬‬
‫به نظرت نمیفهمم ِکی داری بهم دروغ میگی؟" یک ناخن تیز و الکزده را به سینه‬
‫الکس می کوبد‪".‬هرکی که کبودت کرده‪ ،‬به نفعته که داخل لیست دخترایی باشه که‬
‫‪ | 242‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫اجازه داری توی دوره انتخابات باهاشون دیده بشی‪ ،‬که به محض اینکه از جلوی چشمم‬
‫دور شدی دوباره برات ایمیل میکنم شاید که گمش کرده باشی‪".‬‬

‫"یا عیسی‪ ،‬باشه"‪.‬‬

‫او ادامه می دهد‪ ":‬و محض یادآوری‪ ،‬اسم خودم رو عوض میکنم اگه بذارم یه شیرین‬
‫کاری احمقانه انجام بدی که باعث بشه مادرت‪ ،‬اولین رئیس جمهور زنمون‪ ،‬اولین‬
‫رئیس جمهوری بشه که بعد از اون جورج بوش وامونده انتخابات مجدد رو میبازه‪.‬‬
‫فهمیدی؟ اگه مجبور بشم تا سال دیگه تو اتاقت حبست میکنم‪ ،‬و میتونی با دود‬
‫امتحانای آشغال پایان ترمت رو بدی‪ .‬آلتت رو داخل پات منگنه میکنم اگه باعث میشه‬
‫توی شلوار لعنتیت بمونه‪".‬‬

‫او با حرفهای گری مالیمی به یادداشت های خود باز می گردد‪ ،‬گویی همین چند لحظه‬
‫پیش جان الکس را تهدید نکرده است‪ .‬پشت سر او‪ ،‬الکس می تواند جون را پشت میز‬
‫سر جایش ببیند که کامالً آگاه است الکس دروغ می گوید‪.‬‬

‫***‬

‫" فامیلی داری؟"‬

‫الکس هرگز در هنگام تماس با هنری با فامیلی او برخورد نداشته است‪.‬‬


‫‪ | 243‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫"چی؟" پاسخ همیشگی متحیرانه‪ ،‬کشیده و تک هجا‪.‬‬

‫الکس تکرار می کند‪" :‬فامیلی‪ ".‬بعد از ظهر است و بیرون عمارت طوفانی است‪ ،‬و او‬
‫به پشت در وسط سوالریوم است و روی پیش نویس برنامههای کمپین کار میکند ‪.‬‬
‫"اون چیزی که من دو تا ازش دارم‪ .‬از فامیلی پدرت استفاده میکنی؟ هنری فاکس؟‬
‫خیلی مسخره است‪ .‬یا رتبه سلطنتی باالتره؟ پس از فامیلی مادرت استفاده میکنی؟"‬

‫او صدای تکان خوردن چیزی را پشت تلفن می شنود و فکر میکند که آیا هنری در‬
‫تخت خواب است‪ .‬آنها چند هفته است که نتوانسته اند یکدیگر را ببینند‪ ،‬بنابراین ذهن‬
‫الکس سریع تصویر را ارائه می دهد‪.‬‬

‫هنری میگوید‪ ":‬فامیلی رسمیمون مانتکریستن‪-‬ویندزوره‪ .‬دو اسمیه‪ ،‬مثل مال شما‪.‬‬
‫بنابراین اسم کاملم میشه ‪ ...‬هنری جورج ادوارد جیمز فاکس‪-‬مانتکریستن‪-‬ویندزور‪.‬‬

‫الکس به سقف خیره می شود‪" .‬اوه‪ ...‬خدای من"‪.‬‬

‫"واقعا‪".‬‬

‫"من فکر می کردم الکساندر گابریل کلرمون دیاز بده‪".‬‬

‫"از روی کسی اسمت رو گذاشتن؟"‬

‫"الکساندر از روی پدر بنیانگذار‪ ،45‬گابریل‪ 46‬از روی حامی قدیس دیپلمات ها‪".‬‬

‫‪45‬‬
‫الکساندر همیلتون یکی از پنج رهبری که جنگ استقالل آمریکا از پادشاهی بریتانیای کبیر را رهبری کردند‪.‬‬
‫‪46‬‬
‫همون جبرئیل که اعتقاد دارن فرشته حامی دیپلماتهاست‬
‫‪ | 244‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫"یکم روی مخه"‪.‬‬

‫"آره‪ ،‬شانس نداشتم‪ .‬اسم خواهرم رو به خاطر جزیره کاتالینا و جون کارتر کش‬
‫کاتالینا جون گذاشتن‪ ،‬اما تمام آرزو و امیدهای آیندشون رو روی اسم من پیاده‬
‫کردن‪".‬‬

‫هنری اشاره می کند‪ ":‬من اسم هر دو پادشاه همجنس گرا رو گرفتم‪ .‬اسم تو با امید و‬
‫آرزو همراه بوده‪".‬‬

‫الکس می خندد و پرونده هایش را برای کمپین دور میاندازد‪ .‬او امشب به سراغشان‬
‫نمیرود‪".‬سه تا فامیلی خیلی بدجنسیه‪".‬‬

‫هنری آه می کشد‪ ".‬توی مدرسه‪ ،‬همهمون از فامیلی ولز استفاده میکردیم‪ .‬با این حال‬
‫توی نیرو هوایی به فیلیپ ستوان ویندزور میگن‪".‬‬

‫"هنری ولز‪ ،‬پس؟ خیلی هم بد نیست‪".‬‬

‫"نه نیست‪ .‬واسه این بود که زنگ زدی؟"‬

‫الکس می گوید‪":‬شاید‪ .‬اسمش رو کنجکاوی تاریخی بذار‪ ".‬جز این که حقیقت به‬
‫کشش جزئی صدای هنری و تردیدی که الکس تمام هفته قبل داشته نزدیکتر است‪.‬‬
‫"صحبت از کنجکاوی تاریخی شد‪ ،‬یک واقعیت جالب اینجا هست‪ :‬من توی اتاقی‬
‫نشستم که نانسی ریگان وقتی متوجه شد رونالد ریگان مورد اصابت گلوله قرار گرفته‬
‫داخلش بود‪".‬‬
‫‪ | 245‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫"خدای بزرگ‪".‬‬

‫"و همچنین جایی که آلت مکار پیر به خانوادهاش گفت که قراره استعفا بده‪".‬‬

‫"ببخشید‪ ...‬آلت مکار کی یا چیه؟"‬

‫" نیکسون! گوش کن‪ ،‬تو داری هرچیزی که اجداد گوشتتلخ این کشور براش‬
‫جنگیدن نابود میکنی‪ .‬حداقل باید تاریخ اولیه آمریکا رو بدونی‪".‬‬

‫هنری می گوید‪":‬فکرنکنم گوشتتلخ کلمه درستی باشه‪ .‬مطمئنم اینجا به کار نمیره‪".‬‬

‫"آهان‪ ،‬و حتما این رو تو کتابها یاد گرفتی‪".‬‬

‫"خب‪ ،‬من به دانشگاه رفتم‪ .‬لزوماً به خاطر خوندن کتابها نبود‪".‬‬

‫الکس به نشانه موافقت هومی زمزمه میکند و اجازه میدهد ریتم شوخی فرونشیند‪ .‬او‬
‫به آنطرف اتاق نگاه میکند‪ ،‬پنجره هایی که یک زمان فقط پرده های نازک اتاق‬
‫خواب برای خانواده تَفت در شب های گرم بودند‪ ،‬گوشهای که آیزنهاور عادت داشت‬
‫در آنجا ورق بازی کند اما اکنون با مجموعه کتاب های کمیک قدیمی لئو پر شده‬
‫است‪ .‬معنی پنهان زیر سطح‪ .‬الکس همیشه به دنبال این چیزها بوده است‪.‬‬

‫او می گوید‪":‬هی‪ .‬صدات عجیب شده‪ .‬خوبی؟"‬

‫نفس هنری حبس می شود و گلویش را صاف می کند‪ " .‬خوبم‪".‬‬


‫‪ | 246‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫الکس چیزی نمی گوید‪ ،‬و اجازه می دهد که سکوت تا قبل از اینکه آن را قطع کند‬
‫مانند نخی میانشان کشیده شود‪" .‬میدونی‪ ،‬این رابطهای که داریم‪...‬تو هم میتونی یک‬
‫چیزایی بهم بگی‪ .‬من همیشه خدا دارم برات حرف میزنم‪ .‬مسائل سیاسی و مسائل‬
‫مدرسه و چیزهای معمولی خانواده‪ .‬می دونم که الگوی ارتباط عادی انسانی نیستم‪ .‬اما‬
‫میدونی‪".‬‬

‫مکثی دیگر‪.‬‬

‫هنری میگوید‪":‬من ‪...‬از نظر تاریخی توی صحبت کردن درباره چیزها عالی نیستم‪".‬‬

‫"خب‪ ،‬من از نظر تاریخی توی سکس عالی نبودم‪ ،‬اما ما همه باید یاد بگیریم و رشد‬
‫کنیم دلبندم‪".‬‬

‫" نبودی؟"‬

‫الکس رنجیده خاطر میشود‪ ":‬هی‪ .‬داری میگی هنوزم توش خوب نیستم؟"‬

‫هنری میگوید‪" :‬نه‪ ،‬نه‪ ،‬منظورم این نبود‪ ".‬و الکس میتواند لبخند کوچک در‬
‫صدایش را بشنود‪ ".‬میدونی اولین بارمون‪ ....‬خب‪ .‬حداقل هیجانانگیز بود‪".‬‬

‫"من یادم نمیاد چیزی در موردش گفته باشی‪".‬‬

‫"آره‪ ،‬خب‪ ،‬چون که چندین سال در موردش خیال پردازی می کردم‪".‬‬


‫‪ | 247‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫الکس اشاره می کند‪ ":‬نگاه کن‪ ،‬همینه‪ .‬همین االن این رو بهم گفتی‪ .‬میتونی چیزهای‬
‫دیگه هم بهم بگی‪".‬‬

‫"اینها دو تا معقوله متفاوته‪".‬‬

‫روی شکمش غلت می زند‪ ،‬فکر می کند و خیلی عمداً می گوید‪" :‬عزیزم"‪.‬‬

‫جدیدا این عزیزم گفتنها متداول شده است‪ .‬الکس میداند که واقعا متداول شده است‪.‬‬
‫او چندبار لغزیده و به طور تصادفی آن را چند بار گفته است‪ ،‬و هر بار‪ ،‬هنری به طور‬
‫مثبتی ذوب می شود و الکس وانمود می کند که متوجه نمی شود‪ ،‬اما بازی کثیفی راه‬
‫انداخته است‪.‬‬

‫صدای خش خش آهسته بازدم در سراسر خط شنیده می شود‪ ،‬مانند خروج هوا از طریق‬
‫شکاف پنجره‪.‬‬

‫"زیاد اوضاع خونه رو به راه نیست‪".‬‬

‫الکس لب هایش را جمع میکند‪ ،‬گونه اش را گاز می گیرد‪ .‬ایناهاش‪.‬‬

‫او با خود فکرمیکند که هنری باالخره کی شروع به صحبت در مورد خانواده سلطنتی‬
‫خواهد کرد‪ .‬او غیر مستقیم به سختگیر بودن فیلیپ یا مخالفت مادربزرگش اشاره‬
‫میکند‪ ،‬و به همان اندازه که الکس از جون نام می برد‪ ،‬از بئا یاد می کند‪ ،‬اما الکس‬
‫میداند که چیزهای بیشتری در این مورد وجود دارد‪ .‬الکس نمیتواند بگوید چه زمانی‬
‫‪ | 248‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫متوجه این قضیه شد‪ ،‬درست مثل اینکه نمی داند چه زمانی شروع به اهمیت دادن به‬
‫خلق و خوی هنری کرد‪.‬‬

‫او می گوید‪":‬آهان‪ ،‬که اینطور‪".‬‬

‫"فکر نکنم هیچکدوم از روزنامههای زرد بریتانیایی رو بخونی‪ ،‬درسته؟"‬

‫"نه اگر دست خودم باشه‪".‬‬

‫هنری تلخ ترین خندهاش را میکند‪" .‬خب‪ ،‬دیلی میل همیشه به بازتاب مسائل کثیفمون‬
‫عالقه داشت‪ .‬اونها سالها پیش یک اسم مستعار به خواهرم دادن‪«.‬پرنسس پودری»‪.‬‬

‫چراغی آشنا در ذهن الکس روشن میشود‪" .‬به خاطر‪"...‬‬

‫"آره‪ ،‬کوکائین‪ ،‬الکس‪".‬‬

‫"باشه‪ ،‬یه چیزایی یادم بود‪".‬‬

‫هنری آه می کشد‪".‬خب‪ ،‬یک نفر تونست تیم امنیتی رو دور بزنه و « پرنسس پودری»‬
‫رو روی در ماشین بئا اسپری کنه‪".‬‬

‫الکس می گوید‪ ":‬لعنت‪ .‬اذیت شد؟"‬

‫"بئا؟" هنری می خندد‪ ،‬این بار کمی صادقانه تر‪" .‬نه‪ ،‬اون معموالً به این چیزها اهمیت‬
‫نمی ده‪ .‬حالش خوبه‪ .‬بیشتر از اینکه کسی تیم امنیتی رو دور زده ترسیده‪ .‬مامانبزرگ‬
‫کل تیم امنیتی رو اخراج کرد‪ .‬ولی ‪ ...‬نمیدونم‪".‬‬
‫‪ | 249‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫او کم کم ساکت میشود و الکس می تواند حدس بزند‪.‬‬

‫"اما تو اهمیت میدی چون با اینکه برادر کوچیکهای میخوای ازش محافظت کنی‪".‬‬

‫"من ‪ ...‬آره‪".‬‬

‫"این احساس رو درک میکنم‪ .‬تابستون پارسال توی لوالپالوزا میخواستم بزنم فک‬
‫یک پسره رو بیارم پایین چون سعی کرد به باسن جون دست بزنه‪".‬‬

‫"اما نکردی؟"‬

‫الکس توضیح می دهد‪" :‬جون خودش قبل من میلک شیکش رو روش ریخته بود‪".‬‬

‫الکس کمی شانه باال میاندازد‪ ،‬و میداند هنری نمیتواند آن را ببیند‪".‬و بعدش امی با‬
‫تفنگ الکتریکی بهش شلیک کرد‪ .‬بوی میلک شیک توت فرنگی سوخته روی یک‬
‫پسر عرقکرده چیز عجیبیه‪".‬‬

‫هنری کامالً به آن می خندد‪ ".‬هیچوقت بهمون نیاز ندارن‪ ،‬مگه نه؟"‬

‫الکس موافق است‪":‬درسته‪ .‬حاال ناراحتی چون شایعات واقعیت ندارن‪".‬‬

‫هنری میگوید‪":‬خب‪ ...‬حقیقتش راستن‪".‬‬

‫الکس فکر می کند‪ ،‬اوه‪.‬‬


‫‪ | 250‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫الکس می گوید‪" :‬اوه‪ ".‬او مطمئن نیست که چه طور دیگری دیگری پاسخ دهد‪ ،‬و به‬
‫سراغ ذخیره ذهنیاش از ابهامات سیاسی میرود و همه آنها را بالینی و غیر قابل تحمل‬
‫مییابد‪.‬‬

‫هنری‪ ،‬با کمی هراس‪ ،‬ادامه میدهد‪" :‬میدونی‪ ،‬بئا همیشه دوست داشت ساز بزنه‪.‬‬
‫فکرکنم مامان و بابا وقتی داشت بزرگ میشد خیلی براش جونی میچل میذاشتن‪.‬‬
‫خودش کالس گیتار می خواست؛ مامانبزرگ ویولن میخواست چون مناسبتر بود‪.‬‬
‫بئا اجازه داشت هر دو رو یادبگیره‪ ،‬اما توی رشته ویولن کالسیک به دانشگاه رفت‪ .‬به‬
‫هر حال‪ ،‬سال آخر دانشگاهش‪ ،‬بابا فوت کرد‪ .‬همهچیز خیلی ‪ ...‬سریع اتفاق افتاد‪.‬‬
‫یکدفعه رفت‪".‬‬

‫الکس چشمانش را می بندد‪" .‬لعنت‪".‬‬

‫هنری با صدایی خشن می گوید‪":‬آره‪ .‬همهمون یکم قاط زدیم‪ .‬فیلیپ باید مرد خانواده‬
‫می شد‪ ،‬و من یک عوضی تمام عیار بودم‪ ،‬و مامان اتاقش رو ترک نمیکرد‪ .‬بئا دیگه‬
‫به هیچ چیز اهمیت نمیداد‪ .‬من داشتم دانشگاه رو شروع میکردم که مال اون تموم‬
‫شد‪ ،‬و فیلیپ رفته بود به بازدید افغانستان‪ ،‬و اون هر شب خدا با بچه ژیگولیهای لندن‬
‫بیرون میرفت تا توی نمایشهای زیرزمینی گیتار اجرا کنه و خلوار خلوارکوکائین‬
‫بکشه‪ .‬روزنامه ها عاشقش شدن‪".‬‬

‫الکس زمزمه می کند‪ ":‬یا مسیح‪ .‬متاسفم"‪.‬‬


‫‪ | 251‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫هنری میگوید‪ ":‬مشکلی نیست‪ ".‬صدایش خنثی شده انگار که چانه اش را با آن روش‬
‫سرسختانهای که گاهی انجام می دهد باال گرفته‪ .‬الکس آرزو میکند کاش می توانست‬
‫آن را ببیند‪" .‬در هر صورت‪ ،‬گمانه زنی ها و عکسهای پاپاراتزی‪ 47‬ها از حدش‬
‫گذشت و فیلیپ یک هفته به خونه اومد و اون و مامانبزرگ به معنای واقعی کلمه بئا‬
‫رو سوار ماشین کردن و بردنش کمپ و جلوی مطبوعات اسم یک استراحتگاه سالمتی‬
‫رو روش گذاشتن‪".‬‬

‫الکس قبل از اینکه بتواند جلوی خودش را بگیرد میگوید‪":‬صبر کن‪ ،‬متأسفم‪ .‬فقط‬
‫مامانت کجا بود؟"‬

‫هنری در یک بازدم میگوید‪ ":‬مامان از زمان مرگ بابا‪ ،‬زیاد درگیر کارها نمیشد‪".‬‬
‫سپس کوتاه می ایستد‪" .‬متاسفم‪ .‬عادالنه نیست‪ .‬غم و اندوه ‪ ...‬خیلی براش سنگین بود‪.‬‬
‫فلج کننده بود‪ .‬هنوز هم هست‪ .‬زود گرم و سرد میشد‪ .‬نمیدونم‪ .‬هنوز هم گوش‬
‫میده‪ ،‬و تالشش رو میکنه‪ ،‬و می خواد ما خوشحال باشیم اما مطمئن نیستم دیگه بتونه‬
‫جزئی از شادی کسی باشه‪".‬‬

‫"خیلی ‪ ...‬بده‪".‬‬

‫مکثی سنگین‪.‬‬

‫هنری ادامه می دهد‪":‬به هر حال‪ ،‬بئا برخالف میلش رفت و اصال فکر نمیکردم که‬
‫مشکلی داشته باشه‪ ،‬گرچه میتونستی دنده های بیرون زدهاش رو ببینی و ماهها باهام‬
‫‪47‬‬
‫عکاسانی که افراد معروف را دنبال کرده و بیاجاره از آن ها عکس میگیرند‬
‫‪ | 252‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫حرف نزد‪ ،‬اونم با این که وقتی بزرگ میشدیم از همه جدانشدنی بودیم‪ .‬یادمه یک‬
‫شب از یک کالب بهم زنگ زد و عقلم رو از دست دادم‪ .‬فکرکنم هجده ساله بودم؟‬
‫تا اونجا رانندگی کردم و اون روی پلههای عقب نشسته بود‪ ،‬مثل چی نشئه بود‪ ،‬و من‬
‫کنارش نشستم و گریه کردم و بهش گفتم حق نداره خودش رو بکشه چون بابا مرده و‬
‫من همجنسگرام و نمی دونستم باید چه غلطی کنم‪ .‬لعنتی‪ ،‬و اینطور بود که جلوش‬
‫کاماوت کردم‪".‬‬

‫"روز بعدش برگشت‪ ،‬و از اون زمان پاکه‪ ،‬و هیچ کدوممون هرگز درباره اون شب به‬
‫کسی چیزی نگفتیم‪ .‬البته تا االن‪ .‬و مطمئن نیستم که چرا همه اینها رو گفتم‪ ،‬فقط‪،‬‬
‫واقعا تا حاال چیزی ازش به کسی نگفتم‪ .‬البته که پز خودش توی بیشتر ماجرا بود‪ ،‬پس‬
‫من ‪ ...‬من نمیدونم‪ ".‬گلویش را صاف می کند‪".‬به هر حال‪ ،‬فکر نمیکنم تو کل عمرم‬
‫این همه کلمه رو با صدای بلند پشت سر هم گفته باشم‪ ،‬پس با خیال راحت میتونی‬
‫من رو از بدبختیم خالص کنی‪".‬‬

‫الکس در حالی که دست و پایش را گم کرده‪ ،‬با عجله می گوید‪ ":‬نه‪ ،‬نه‪ .‬خوشحالم‬
‫که بهم گفتی‪ .‬حاال که درد و دل کردی احساس بهتری نداری؟"‬

‫هنری ساکت میشود و الکس به شدت می خواهد سایه های تغییر حالت روی صورتش‬
‫را که حرکت می کند ببیند تا بتواند آنها را با نوک انگشتانش لمس کند‪ .‬الکس‬
‫صدای قورت دادن آب دهان را از پشت خط می شنود و هنری می گوید‪":‬فکر میکنم‪.‬‬
‫ممنون برای گوش دادن‪".‬‬
‫‪ | 253‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫الکس به او می گوید‪ ":‬خواهش میکنم‪ .‬خوبه وقتهایی باشه که همه چیز به من‬
‫مربوط نباشه‪ ،‬هر چقدر هم که خسته کننده و طاقت فرسا باشه‪".‬‬

‫این باعث ناله هنری میشود‪ ،‬و وقتی هنری میگوید‪ " :‬الشی‪ ".‬الکس لبخندش را پنهان‬
‫میکند‪.‬‬

‫الکس میگوید‪" :‬آره‪ ،‬آره" و از این فرصت استفاده میکند تا سوالی که ماهها در ذهن‬
‫داشت بپرسد‪" .‬پس‪ ،‬اوم‪ .‬کس دیگهای می دونه؟ در مورد تو؟"‬

‫"بئا تنها کسیه که توی خانواده بهش گفتم‪ ،‬هرچند مطمئنم که بقیه مشکوک شدن‪ .‬من‬
‫همیشه کمی متفاوت بودم‪ ،‬مثل بقیه خونسرد نبودم‪ .‬فکر میکنم بابا می دونست و‬
‫اهمیتی نمی داد‪ .‬اما روزی که کنکور دادم مامانبزرگ باهام حرف زد و کامال روشنم‬
‫کرد که اجازه ندم کسی از تمایالت انحرافیم خبردار بشه چون ممکنه تاثیر بدی روی‬
‫تاج و تخت بذاره‪ ،‬واگه الزم شد راههای مناسبی برای حفظ ظاهر وجود داره‪".‬‬

‫شکم الکس در هم میپیچد‪ .‬او هنری را تصور میکند‪ ،‬نوجوانی که از غم و اندوه‬


‫کمرش شکسته است و به او گفته میشود که صدایش را درنیاورد و بقیه او نیز خفه‬
‫میشود‪".‬‬

‫"عجب سمی‪ .‬ناموسا؟"‬

‫هنری می گوید‪":‬عجایب سلطنت‪".‬‬


‫‪ | 254‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫"خدایا‪ ".‬الکس دستی روی صورتش می کشد‪".‬من مجبور شدم به خاطر مادرم به یه‬
‫سری چیزها تظاهر کنم‪ ،‬اما هیچ کس صراحتاً بهم نگفت که در مورد کسی که هستم‬
‫دروغ بگم‪".‬‬

‫"فکر نمیکنم اون رو به عنوان دروغ تلقی کنه‪ .‬اون رو به عنوان چیزی میبینه که به‬
‫صالحه که انجام بشه‪".‬‬

‫"مزخرفه‪".‬‬

‫هنری آه می کشد‪" .‬گزینهی دیگهای وجود نداره‪ ،‬مگه نه؟"‬

‫یک مکث طوالنی وجود دارد و الکس در حال فکر کردن در مورد هنری در کاخش‬
‫است‪ ،‬هنری و سالهای پشت سر او‪ ،‬اینکه چگونه به اینجا رسید‪ .‬لبش را گاز میگیرد‪.‬‬

‫الکس می گوید‪ :‬هی‪ .‬از پدرت بهم بگو"‪.‬‬

‫مکثی دیگر‪.‬‬

‫"ببخشید؟"‬

‫"البته اگر دوست داری‪ .‬داشتم فکرمیکردم که چیز زیادی در موردش نمیدونم جز‬
‫اینکه جیمز باند بود‪ .‬چه شکلی بود؟"‬

‫الکس در سوالریوم قدم می زند و به صحبت های هنری گوش می دهد‪ ،‬داستان هایی‬
‫در مورد مردی با همان موهای شنی هنری و بینی قوی و صاف‪ ،‬کسی که الکس در‬
‫‪ | 255‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫نحوهای که هنری صحبت می کند و حرکت می کند و می خندد مالقات کرده است‪.‬‬
‫الکس در مورد یواشکی از قصر خارجشدن و چرخیدن در حومه شهر میشنود‪،‬‬
‫یادگیری دریانوردی‪ ،‬تکیه زدن روی صندلی های کارگردانها‪ .‬مردی که هنری به یاد‬
‫می آورد به طور دلخراشی هم فوق بشری و هم معمولی است‪ ،‬مردی که تمام دوران‬
‫کودکی هنری را در برگرفت و جهان را مجذوب خود کرد اما همچنین به سادگی یک‬
‫مرد بود‪.‬‬

‫شیوه ای که هنری درباره او صحبت می کند یک شاهکار فیزیکی است که با عالقه به‬
‫سمت گوشهها باال می رود اما در وسط به خاطر وزن پایین افتاده است‪ .‬او با صدای‬
‫آهسته به الکس می گوید که چگونه پدر و مادرش آشنا شدند‪ ،‬پرنسس کاترینی که‬
‫عزمش را جذب کرده اولین شاهزاده خانم با مدرک دکترا باشد‪ ،‬اواسط دهه بیست‬
‫سالگی خود و درگیر شکسپیر است‪ .‬اینکه چگونه به تاتر هنری پنجم که آرتور در آن‬
‫بازی میکرد رفت‪ ،‬اینکه چگونه مادرش به پشت صحنه رفت و تیم امنیت خود را‬
‫فریب داد تا با آرتور در لندن ناپدید شود و تمام شب برقصد‪ .‬اینکه چگونه ملکه آن را‬
‫ممنوع کرد‪ ،‬اما او به هر حال با آرتور ازدواج کرد‪.‬‬

‫او به الکس در مورد بزرگ شدن در کنزینگتون میگوید‪ ،‬اینکه چطور بئا آواز‬
‫میخواند و فیلیپ به مادربزرگش چسبیده بود‪ ،‬اما آنها خوشحال بودند و در پر قو‬
‫بزرگ میشدند در هلیکوپتر و ماشینهای براق به کشورهای خارجی میرفتند‪ .‬یک‬
‫تلسکوپ برنجی از پدرش برای تولد هفت سالگیاش‪ .‬این که چطور زمانی که چهار‬
‫‪ | 256‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫ساله بود متوجه شد که هر شخصی در کشور نام او را می داند و چگونه به مادرش گفته‬
‫بود که مطمئن نیست که این را میخواهد یا نه‪ ،‬و چگونه مادرش زانو زد و گفت که‬
‫اجازه نمی دهد هیچ چیز او را آزردهخاطر کند‪ ،‬هیچوقت‪.‬‬

‫الکس هم شروع به صحبت میکند‪ .‬هنری تقریب ًا همه چیز را در مورد زندگی فعلی‬
‫الکس میشنود‪ ،‬اما صحبت در مورد نحوه بزرگ شدن آنها همیشه یک خط مرزی‬
‫نامرئی بوده است‪ .‬او در مورد شهرستان تراویس‪ ،‬درست کردن پوسترهای تبلیغاتی با‬
‫مقوا برای شورای دانش آموزی کالس پنجم‪ ،‬سفرهای خانوادگی به سرفساید‪ ،‬دویدن‬
‫با سر به درون امواج صحبت میکند‪ .‬او در مورد پنجره بزرگ خانه ای که در آن‬
‫بزرگ شده صحبت می کند و هنری به او نمی گوید که به خاطر چیزهایی که قبالً‬
‫مینوشت و زیر آن پنهان می کرد دیوانه است‪.‬‬

‫بیرون شروع به تاریک شدن می کند‪ ،‬یک عصر کسل کننده و مرطوب در اطراف‬
‫عمارت‪ ،‬و الکس به سمت اتاق و تختش میرود‪ .‬او در مورد دسته پسران دوران دانشگاه‬
‫هنری می شنود‪ ،‬همه آنها شیفته این فکر بودند که با یک شاهزاده بخوابند‪ ،‬و تقریب ًا‬
‫همه آنها بالفاصله توسط کاغذ بازیهای رازداری متفرق میشدند‪.‬‬

‫هنری میگوید‪":‬اما البته‪ ،‬اوه‪ ،‬هیچکس از زمان‪ ...‬خب‪ ،‬از زمانی که من و تو‪"...‬‬

‫الکس سریعتر از آنچه انتظار دارد می گوید‪":‬نه‪ ،‬منم نه‪ .‬هیچکس دیگهای‪".‬‬
‫‪ | 257‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫او کلماتی را می شنود که از دهانش خارج می شود‪ ،‬کلماتی که نمی تواند باور کند با‬
‫صدای بلند می گوید‪ .‬در مورد لیام‪ ،‬در مورد آن شب ها‪ ،‬اینکه چگونه وقتی نمراتش‬
‫پایین میآمد دزدکی از لیام قرص آدرال‪ 48‬کش میرفت و هر بار دو‪ ،‬سه روز بیدار‬
‫میماند‪ .‬در مورد جون‪ ،‬اینکه میداند جون در عمارت اینجا زندگی میکند تا مراقب‬
‫الکس باشد‪ ،‬احساس گناه آرامی که با خود حمل میکند‪ .‬درباره اینکه چقدر بعضی‬
‫از دروغهایی که مردم در مورد مادرش می گویند آزار دهنده است‪ ،‬ترس اینکه در‬
‫انتخابات ببازد‪.‬‬

‫آنها برای مدت طوالنی صحبت میکنند که الکس مجبور است تلفن خود را به برق‬
‫وصل کند تا خاموش نشود‪ .‬به پهلوی خود می غلتد و گوش می دهد‪ ،‬پشت دستش را‬
‫روی بالش کنارش میگذارد و هنری را در حال دراز کشیدن رو به روی خودش تصور‬
‫میکند‪ ،‬فاصلهای ‪ 6000‬کیلومتری‪ .‬او به ناخنهای جویده شدهاش نگاه می کند و هنری‬
‫را در زیر انگشتانش تصور میکند که تنها به فاضله چند سانت صحبت میکنند‪ .‬او‬
‫تصور میکند که چهره هنری در تاریکی خاکستری مایل به آبی چطور به نظر میرسد‪.‬‬
‫شاید سایه کمرنگی از ته ریش روی فکش باشد و منتظر است صبح شود تا اصالح‬
‫کند‪ ،‬یا شاید حلقههای زیر چشمهایش در نور کم از بین رفته‪.‬‬

‫به نوعی‪ ،‬او همان کسی است که الکس را به شدت متقاعد کرده بود که به هیچ چیز‬
‫اهمیت نمیدهد‪ ،‬کسی که هنوز بقیه جهان را متقاعد کرده که یک پرنس چارمینگ‬

‫‪48‬‬
‫قرصی برای افزایش تمرکز وکاهش آشفتگی حواس‬
‫‪ | 258‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫مالیم و بدون محدودیت است‪ .‬چند ماه طول کشید تا الکس به این نقطه برسد‪ :‬درک‬
‫کامل اینکه چقدر اشتباه کرده است‪.‬‬

‫الکس قبل از اینکه بتواند جلوی خودش را بگیرد می گوید‪":‬دلم برات تنگ شده‪".‬‬

‫او به سرعت پشیمان میشود اما هنری میگوید‪ ":‬منم دلم برات تنگ شده‪".‬‬

‫***‬

‫"هی صبر کن‪".‬‬

‫الکس صندلیاش را از اتاقک خود بیرون می آورد‪ .‬زن از خدمه نظافت بعد از ساعت‬
‫کاری می ایستد‪ ،‬درحالی که دستش روی دسته قوری قهوه است‪".‬میدونم که حال به‬
‫هم زنه‪ ،‬اما میشه نبریش؟ میخواستم تمومش کنم‪".‬‬

‫زن نگاهی مشکوک به الکس میکند اما آخرین بقایای قهوه سوخته و کثیف را همانجا‬
‫رها میکند و با سینی چرخدارش میرود‪.‬‬

‫الکس به لیوان کلرمونت برای آمریکای خود نگاه میکند و به شیر بادامی که در‬
‫وسط جمع شده اخم میکند‪ .‬چرا این دفتر شیر معمولی ندارد؟ به همین دلیل است که‬
‫مردم تگزاس از سرآمدان واشنگتن نفرت دارند‪ .‬خراب کردن صنعت لبنیات زهرماری‪.‬‬
‫‪ | 259‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫روی میزش سه دسته کاغذ وجود دارد‪ .‬الکس همچنان به آنها خیره می شود‪ ،‬به امید‬
‫اینکه اگر آنها را به اندازه کافی در ذهن خود مرور کند باورش میشود که به اندازه‬
‫کافی رویشان کار کرده‪.‬‬

‫یک‪ .‬پرونده تفنگ‪ .‬فهرستی دقیق از هر نوع تفنگ دیوانهکنندهای که آمریکاییها‬


‫میتوانند داشته باشند و مقررات ایالت به ایالت آن‪ ،‬که مجبور است به خاطر تحقیقش‬
‫در مورد مجموعه جدیدی از سیاستهای تفنگ های تهاجمی فدرال بخواند‪ .‬روی آن‬
‫یک لکه غول پیکر از سس پیتزا وجود دارد‪ ،‬زیرا باعث شده الکس از استرس رو به‬
‫غذاخوردن بیاورد‪.‬‬

‫دو‪ .‬پرونده مشارکت ترنس پسیفیک‪ ،‬که می داند باید رویش کار کند‪ ،‬اما به سختی‬
‫آن را لمس کرده است‪ ،‬زیرا به شدت خسته کننده است‪.‬‬

‫سه‪ .‬پرونده تگزاس‪.‬‬

‫الکس نباید این پرونده را داشته باشد‪ .‬و توسط رئیس ستاد سیاستگذاری یا یک‬
‫کارمند یا هر کسی که در کمپین حضور دارد به او داده نشده‪ .‬حتی در مورد‬
‫سیاستگذاری نیست‪ .‬همچنین بیشتر یک پوشه است تا یک پرونده‪ .‬الکس حدس‬
‫میزند باید به آن پوشه تگزاس بگوید‪.‬‬

‫پوشه تگزاس نوزاد اوست‪ .‬الکس با حسادت از آن محافظت میکند و آن را در کیف‬


‫اداری خود قرار میدهد تا هنگام خروج از دفتر با خود به خانه ببرد و آن را از دست‬
‫‪ | 260‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫هانتر زنبوره پنهان میکند‪ .‬پوشه شامل یک نقشه از شهرستانهای تگزاس با تفکیک‬
‫جمعیتی پیچیده رأی دهندگان‪ ،‬مطابق با جمعیت فرزندان مهاجران غیرقانونی‪ ،‬رای‬
‫دهندگان ثبت نام نشده که ساکنان قانونی هستند و الگوهای رای دادن بیش از بیست‬
‫سال گذشته است‪ .‬الکس آن را با صفحات گسترده داده و سوابق رای‪ ،‬پیش بینیهایی‬
‫که نورا برای او محاسبه کرده پر کرده است‪.‬‬

‫در سال ‪ ،2016‬زمانی که مادرش پیروز انتخابات عمومی شد‪ ،‬نیش از دست دادن‬
‫تگزاس بیش از همه درد داشت‪ .‬او اولین رئیس جمهور پس از نیکسون بود که برنده‬
‫ریاست جمهوری شد اما رایهای ایالت محل اقامت خود را بدست نیاورد‪ .‬با توجه به‬
‫پیشبینیها خیلی تعجب آور نبود‪ ،‬اما همه آنها مخفیانه امید داشتند لومتا النگ شات‬
‫در پایان موفق شود‪ .‬اما نشد‪.‬‬

‫الکس همچنان به اعداد مربوط به سال های ‪ 2016‬و ‪ 2018‬در هر منطقه بازمیگردد‪،‬‬
‫نمی تواند این احساس آزاردهنده امید را از بین ببرد‪ .‬چیزی آنجاست‪ ،‬چیزی در حال‬
‫تغییر است‪ ،‬قسم میخورد‪.‬‬

‫منظورش این نیست که برای کار سیاستگذاری شکرگذار نیست‪ ،‬فقط‪ ...‬چیزی که فکر‬
‫می کرد قرار است باشد نیست‪ .‬خسته کننده و کند است‪ .‬الکس باید متمرکز بماند‪ ،‬به‬
‫آن زمان بیشتری بدهد‪ ،‬اما در عوض‪ ،‬مدام به پوشه برمی گردد‪.‬‬
‫‪ | 261‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫او یک مداد از جام مدادی هاروارد هانتر زنبوره بیرون می آورد و برای میلیونمین بار‬
‫شروع به ترسیم خطوط روی نقشه تگزاس می کند‪ ،‬تقسیم مجدد مناطقی که پیرمردان‬
‫سفیدپوست سال ها پیش برای اجبار رای دهندگان به قبول خود ناحیه بندی کردند‪.‬‬

‫الکس این جرقه را در پایه ستون فقرات خود دارد تا بهترین تالشش را بکند‪ ،‬و وقتی‬
‫ساعت ها در روز اینجا در اتاقک خود می نشیند و پای تمام جزئیات بیقرار میشود‪،‬‬
‫نمی داند که این کار را میکند یا نه‪ .‬اما اگر فقط می توانست راهی بیابید تا رأی تگزاس‬
‫منعکس کننده روح آن باشد ‪...‬او حتی فرد مناسبی برای به تنهایی برچیدن پردههای‬
‫آهنی حوزههای انتخاباتی غیرعادالنه‪ 49‬تگزاس نیست‪ ،‬اما چه میشد اگر ‪...‬‬

‫صدای وزوز بی وقفه او را به زمان حال برمیگرداند و موبایلش را از ته کیفش در‬


‫میآورد‪.‬‬

‫صدای جون از پشت خط دستور میدهد‪":‬کجایی؟"‬

‫لعنت‪ .‬ساعت را بررسی می کند‪ .9:44 :‬او قرار بود بیش از یک ساعت پیش جون را‬
‫برای شام مالقات کند‪.‬‬

‫از پشت میزش بلند میشود و میگوید‪" :‬لعنت‪ ،‬جون‪ ،‬خیلی متاسفم"‪.‬‬

‫وسایلش را در کیفش فرو می کند‪" .‬مشغول کار شدم‪ ،‬پاک‪..‬پاک یادم رفت‪".‬‬

‫‪49‬‬
‫تعیین غیرمنصفانهی حوزههای انتخاباتی به طوری که حزب‪ ،‬دسته یا نژاد خاصی دارای اکثریت گردد و درواقع به معنای دستکاری کردن‬
‫نتایج انتخابات است‪.‬‬
‫‪ | 262‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫جون میگوید‪":‬یک میلیون پیامک برات فرستادم‪ ".‬صدایش طوری است انگار نقشه‬
‫قتل الکس را در سر دارد‪.‬‬

‫الکس با درماندگی می گوید‪ ":‬گوشیم رو بیصدا بود‪ ".‬به سمت آسانسور میرود‪.‬‬
‫"خیلی خیلی ببخشید‪ .‬من یه عوضی تمام عیارم‪ .‬همین االن راه افتادم‪".‬‬

‫جون میگوید‪":‬نگران نباش‪ .‬غذای خودم رو دارم میبرم‪ .‬توی خونه میبینمت‪".‬‬

‫"جون‪"...‬‬

‫تماس قطع می شود‪.‬‬

‫وقتی الکس به عمارت برمی گردد‪ ،‬جون روی تختش نشسته است‪ ،‬در یک ظرف‬
‫غذای پالستیکی پاستا میخورد‪ ،‬درحالی که سریال پارک و تفریح در حال پخش در‬
‫تبلتش است‪ .‬وقتی الکس وارد چارچوب در اتاقش میشود عمدا او را نادیده میگیرد‪.‬‬

‫الکس به یاد دوران کودکیشان میافتد‪ ،‬وقتی حدودا هشت و یازده ساله بودند‪ .‬او به یاد‬
‫می آورد که کنار جون جلوی آینه سرویس بهداشتی ایستاده بود‪ ،‬و به شباهتهای‬
‫چهرهشان نگاه میکرد‪ :‬همان نوکهای گرد بینیهایشان‪ ،‬همان ابروهای کلفت و‬
‫سرکش‪ ،‬همان فکهای چهارگوشی که از مادرشان به ارث برده اند‪ .‬او به یاد می آورد‬
‫که چگونه وقتی مسواک میزدند حالت چهره جون را در آینه بررسی میکرده‪ ،‬صبح‬
‫روز اول مدرسه‪ ،‬پدرشان موهای جون را برای او بافته بود‪ ،‬زیرا مادرشان در دی سی‬
‫بود و نمی توانست آنجا باشد‪.‬‬
‫‪ | 263‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫او اکنون همان حالت چهره جون را تشخیص می دهد‪ :‬ناامیدی که بادقت پنهان شده‪.‬‬

‫او دوباره تالش می کند‪":‬متاسفم‪ .‬صادقانه احساس میکنم یه گوه واقعیم‪ .‬لطفا ازم‬
‫عصبانی نباش‪".‬‬

‫جون به جویدن ادامه میدهد و با استواری به لزلی ناپ در پس زمینه نگاه میکند‪.‬‬

‫الکس با ناامیدی می گوید‪":‬میتونیم فردا ناهار بخوریم‪ .‬به حساب من‪".‬‬

‫"الکس یک غذای مسخره واسم مهم نیست‪".‬‬

‫الکس آه می کشد‪" .‬پس می خوای چی کار کنم؟"‬

‫جون باالخره به او نگاه میکند و میگوید‪":‬میخوام مامان نباشی‪ ".‬ظرف غذایش را‬
‫میبندد و از تختش بلند میشود و جلوی اتاق راه میرود‪.‬‬

‫الکس در حالی که هر دو دستش را باال میبرد‪ ،‬میگوید‪":‬باشه‪ ،‬این چیزیه که االن‬


‫داره اتفاق میافته؟"‬

‫"من‪ "...‬جون نفس عمیقی می کشد‪".‬نه‪ .‬نباید این حرف رو میزدم‪".‬‬

‫الکس میگوید‪":‬نه‪ ،‬واضحه که منظورت همین بود‪ ".‬کیف اداریش را پایین میگذارد‬
‫و قدم به اتاق برمیدارد‪ " .‬چرا چیزی که تو دلته رو نمیگی؟"‬

‫جون به سمت الکس برمیگردد‪ ،‬دستهایش را جمع کرده‪ ،‬ستون فقراتش به کمد‬
‫چسبیده است‪".‬واقعاً نمیبینی؟ هیچوقت نمیخوابی‪ ،‬همیشه داری خودت رو توی یه‬
‫‪ | 264‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫چیزی میندازی‪ ،‬حاضری به مامان اجازه بدی ازت واسه هرچیزی که میخواد استفاده‬
‫کنه‪ ،‬روزنامه ها همیشه دنبالتن‪"...‬‬

‫الکس به آرامی حرفش را قطع می کند‪":‬جون‪ ،‬من همیشه اینطور بودم‪ .‬من میخوام‬
‫یک سیاستمدار بشم‪ .‬تو همیشه اینو میدونستی‪ .‬من به محض اینکه فارغ التحصیل بشم‬
‫کارم رو شروع میکنم‪ ...‬یعنی در عرض یک ماه‪ .‬زندگیم قراره اینطور باشه‪ .‬خودم‬
‫انتخابش کردم‪".‬‬

‫جون در حالی که لب هایش را گاز می گیرد‪ ،‬می گوید‪" :‬خب‪ ،‬شاید انتخاب اشتباهی‬
‫باشه‪".‬‬

‫روی پاشنه هایش تکان می خورد‪" .‬قضیه چیه؟"‬

‫او می گوید‪" :‬الکس‪ ،‬بیخیال‪".‬‬

‫الکس نمی داند که منظور جون چیست‪" .‬تو تا االن همیشه از من حمایت میکردی‪".‬‬

‫جون با شدت یک دستش را به سمت بیرون پرت میکند و یک گلدان کاکتوس را‬
‫روی کمدش واژگون میکند و میگوید‪":‬چون تا االن با شاهزاده انگلیس‬
‫نمیخوابیدی‪".‬‬

‫این سخن به طور موثری دهان الکس را می بندد‪ .‬به سمت قسمت جلوی شومینه میرود‬
‫و در یک صندلی راحتی فرو می رود‪ .‬جون الکس را تماشا میکند که گونههایش قرمز‬
‫شده‪.‬‬
‫‪ | 265‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫"نورا بهت گفت‪".‬‬

‫جون میگوید‪":‬چی؟ نه‪ .‬اون این کار رو نمیکنه‪ .‬گرچه یه جورایی مزخرفه که به اون‬
‫گفتی و به من نه‪ ".‬دوباره دست هایش را جمع می کند‪" .‬متاسفم‪ ،‬سعی کردم منتظر‬
‫بمونم تا خودت بهم بگی‪ ،‬اما یا مسیح‪ ،‬الکس‪ .‬چطور بارها قرار بود باور کنم که‬
‫میخوای داوطلبانه به اون مراسمهای بین المللی بری که خودمون همیشه ازش فرار‬
‫میکردیم؟ فراموش کردی تقریبا کل زندگیم روبه روی اتاقت زندگی کردم؟"‬

‫الکس به کفشهایش روی قالیچه اواسط قرن کامالً منتخب جون نگاه میکند‪".‬پس به‬
‫خاطر هنری از دستم عصبانی هستی؟"‬

‫جون صدای خفهای از خود بیرون میدهد و وقتی الکس به باال نگاه میکند‪ ،‬او در حال‬
‫گشتن در کشوی باالیی کمدش است‪ .‬میگوید‪":‬اوه خدای من‪ ،‬چطوری تو اینقدر‬
‫باهوش و در عین حال خیلی خنگی؟" و یک مجله از زیر لباس زیرهایش بیرون‬
‫میکشد‪ .‬میخواهد به جون بگوید حوصله نگاه کردن به مجلههای زرد او را ندارد که‬
‫جون آن را به سمت الکس پرتاب میکند‪.‬‬

‫یک نسخه باستانی‪ ، J14‬که به صفحه مرکزی باز شده‪ .‬عکسی از هنری سیزده ساله‪.‬‬

‫الکس به باال نگاه می کند‪" .‬میدونستی؟"‬

‫جون میگوید‪":‬البته که میدونستم!" و به طرز دراماتیکی روی صندلی رو به رویش‬


‫مینشیند‪ ".‬همیشه اثر انگشت چرب کوچولوت رو روی کل صفحه پخش میکردی!‬
‫‪ | 266‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫چرا همیشه تصور میکنی میتونی از همه چیز قسر در بری؟" جون یک آه طوالنی را‬
‫رها می کند‪" .‬هیچوقت نفهمیدم برات واقعا چیه‪ ،‬تا وقتی که باالخره فهمیدم‪ .‬من فکر‬
‫می کردم که روش کراش داری یا همچین چیزی‪ ،‬یا اینکه میتونم کمکت کنم باهاش‬
‫دوست بشی‪ ،‬اما الکس‪ .‬ما افراد زیادی رو مالقات می کنیم‪ .‬هزاران و هزاران نفر‪ .‬و‬
‫خیلیاشون احمقن‪ ،‬و خیلیاشون افراد باورنکردنی و منحصر به فردی هستن‪ ،‬اما تا حاال‬
‫کسی رو ندیدم که نیمه گمشدت باشه‪ .‬میدونستی؟" جون به جلو خم میشود و زانوی‬
‫الکس را لمس میکند‪ ،‬ناخنهای صورتی رنگ روی شلوار سرمهای‪ ".‬تو انقدر‬
‫چیزهای زیادی توی خودت داری‪ ،‬که تقریباً غیر ممکنه براش جفتی پیدا کنی‪ .‬اما اون‬
‫نیمه دیگه توعه‪ ،‬اوسکل‪".‬‬

‫الکس به جون خیره می شود و سعی می کند آنچه را که گفته است پردازش کند‪.‬‬

‫الکس تصمیم میگیرد بگوید‪":‬احساس میکنم با چشمهای ستاره بارون و عاشقونه‬


‫بهم خیره شدی‪ ".‬و جون بالفاصله دستش را از پایش برمیدارد و چپ چپ به الکس‬
‫نگاه میکند‪.‬‬

‫جون میگوید‪ ":‬میدونی ایوان از من جدا نشد؟ من باهاش بهم زدم‪ .‬قرار بود باهاش به‬
‫کالیفرنیا بروم‪ ،‬توی منطقه زمانی بابا زندگی کنم‪ ،‬یک شغل مسخره توی ساکرامنتو بی‬
‫یا همچین چیزی داشته باشم‪ .‬اما من همه اینها رو رها کردم تا به اینجا بیام‪ ،‬چون کار‬
‫درستی بود‪ .‬من کاری رو انجام دادم که بابا انجام داد ‪ -‬جایی رفتم که بیشتر از همه بهم‬
‫نیاز داشت‪ ،‬چون مسئولیتم بود‪".‬‬
‫‪ | 267‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫"و پشیمون شدی؟"‬

‫او می گوید‪ ":‬نه‪ .‬نمیدونم‪ .‬اینطور فکر نمیکنم‪ .‬اما بعضی وقتها به شک میوفتم‪ .‬بابا‬
‫هم گاهی به شک میوفته‪ .‬الکس‪ ،‬تو الزم نیست به شک بیوفتی‪ .‬تو مجبور نیستی پدر و‬
‫مادرمون باشی‪ .‬میتونی هنری رو کنار خودت داشته باشی و بقیه مسائل رو رو کم کم‬
‫حل کنی‪".‬‬

‫حاال جون به طور یکنواخت و پیوسته به او نگاه می کند‪".‬بعضی وقتها بدون هیچ‬
‫دلیل منطقی زیر باسنت آتیش روشن کردن‪ .‬باعث میشه اینجوری بسوزی‪".‬‬

‫الکس به عقب خم میشود و با انگشت شستش دسته صندلی را لمس میکند‪.‬‬

‫او میپرسد‪":‬خب که چی؟ ازم میخوای سیاست رو رها کنم و برم بشم یک پرنسس؟‬
‫از توعه فمنیست بعیده‪".‬‬

‫جون در حالی که چشمانش را در حدقه می چرخاند‪ ،‬می گوید‪ ":‬فمنیستی این نیست‪.‬‬
‫و منظورم هم این نیست‪ .‬منظورم اینه که ‪ ...‬نمیدونم‪ .‬تا حاال شده فکر کنی ممکنه بیشتر‬
‫از یک مسیر برای استفاده از چیزی که داری وجود داشته باشه؟ یا برایاینکه به جایی‬
‫برسی تا تفاوت زیادی توی دنیا ایجاد کنی؟"‬

‫"منظورت رو نمیفهمم‪".‬‬

‫"خب‪ ".‬به ناخنهایش خیره میشود‪ ".‬مثل قضیه روزنامه سکبی‪ ،‬چیزی که هیچوقت‬
‫برام به نتیجه نمی رسید‪ .‬این رویایی بود که من قبل از اینکه مامان رئیس جمهور بشه‬
‫‪ | 268‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫داشتم‪ .‬روزنامه نگاری که من می خواستم انجام بدم نوعی روزنامه نگاریه که تقریباً با‬
‫وجود دختر اول بودن غیرممکنه‪ .‬اما دنیا توی این جایگاه برام بهتره‪ ،‬و در حال حاضر‬
‫من هم دنبال رویای جدیدیم که بهتر باشه‪ ".‬چشمان بزرگ قهوه ای دیازیش در مقابل‬
‫الکس پلک می زند‪" .‬پس‪ ،‬نمیدونم‪ .‬شاید بیشتر از یک رویا‪ ،‬یا بیش از یک راه برای‬
‫رسیدن بهش وجود داشته باشه‪".‬‬

‫جون شانهای کج باال میاندازد و سرش را خم میکند تا آشکارا به الکس نگاه کند‪.‬‬

‫جون اغلب اوقات تودار است‪ ،‬توپ بزرگی از احساسات پیچیده و انگیزه‪ ،‬اما قلب‬
‫صادق و رئوفی دارد‪ .‬او تقریبا همان چیزی است که الکس از یک جنوبی خونگرم‬
‫عالی در ذهن دارد‪ :‬همیشه سخاوتمند و گرم و صمیمی‪ ،‬پرکار و قابل اعتماد‪ ،‬چراغی‬
‫که روشن باقی مانده‪ .‬او به وضوح بهترین ها را برای الکس می خواهد آن هم به شکلی‬
‫غیرخودخواهانه و به دور از حیله‪ .‬الکس متوجه میشود جون مدتی میشود که سعی‬
‫کرده با الکس صحبت کند‪.‬‬

‫الکس به مجله نگاه میکند‪ ،‬گوشه لبش را حس می کند که به سمت باال چین‬
‫میخورد‪ .‬باورش نمیشود که جون آن را در تمام این سال ها نگه داشته است‪.‬‬

‫الکس پس از یک دقیقه طوالنی می گوید‪ ":‬خیلی متفاوته‪ ".‬به تصویر هنری خردسال‬
‫در صفحه و اطمینان آسان و بی عیبش خیره شده‪ " .‬البته واضحه‪ .‬اما طوری که رفتار‬
‫میکنه واقعا فرق داره‪ ".‬نوک انگشتانش صفحه را در همان جایی که در کودکی لمس‬
‫میکرد‪ ،‬روی موهای طالیی به رنگ خورشیدش لمس میکند‪ ،‬با این تفاوت که اکنون‬
‫‪ | 269‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫بافت دقیق آن را می داند‪ .‬از زمانی که فهمید این نسخه از هنری کجا رفته‪ ،‬اولین باری‬
‫است که این عکس را دیده است‪.‬‬

‫"گاهی اوقات فکرکردن به چیزایی که تجربه کرده خونم رو به جوش میاره‪ .‬اون آدم‬
‫خوبیه‪ .‬به بقیه اهمیت میده و تالشش رو میکنه‪ .‬این اتفاقها حقش نبود‪".‬‬

‫جون به سمت جلو خم می شود و به تصویر نگاه میکند‪" .‬تا حاال این رو بهش گفتی؟"‬

‫"ما حقیقتش ‪ "...‬الکس سرفه می کند‪ ".‬نمیدونم‪ .‬اینطوری حرف نمیزنیم؟"‬

‫جون نفس عمیقی میکشد و صدای گوز عظیمی با دهانش ایجاد میکند‪ ،‬خلق و خوی‬
‫جدی را درهم میشکند‪ ،‬و الکس آنقدر سپاسگزار آن است که در یک خنده‬
‫هیستریک روی زمین ذوب می شود‪.‬‬

‫جون ناله میکند‪" :‬اوه! مرد! هیچ واژه احساسی نداری‪ .‬باورم نمیشه اجدادمون از‬
‫قرنها جنگ و طاعون و نسلکشی جون سالم به در بردن تا نتیجشون بشه توعه‬
‫اوسکول‪ ".‬او یک بالش به سمت الکس پرتاب می کند‪ ،‬و وقتی به صورت الکس‬
‫میخورد جیغ میکشد و می خندد‪" .‬تو باید این چیزها رو به اون بگی‪".‬‬

‫الکس فریاد میزند‪ ":‬انقدر زندگیم رو درامایی نکن‪".‬‬

‫"گوش کن‪ ،‬تقصیر من نیست که هنری یک پسر مرموز و گوشهگیر سلطنتیه و تو اون‬
‫پسر طوفانی هستی که نظرش رو جلب کرده‪ ،‬خب؟"‬
‫‪ | 270‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫الکس میخندد و سعی میکند از آنجا دور شود‪ ،‬اما جون به مچ پایش چنگ میزند‬
‫و بالش دیگری را روی سرش میزند‪ .‬الکس هنوز هم به خاطر پنهان کاری از جون‬
‫احساس گناه می کند‪ ،‬اما فکرمیکند که اکنون از دل جون درآمده‪ .‬در آینده بهتر عمل‬
‫خواهد کرد‪ .‬آنها برای یک نقطه روی تخت بزرگ جون میجنگند و جون الکس را‬
‫وادار میکند همه چیز را درمورد مخفیانه قرارگذاشتن با یک شاهزاده واقعی بیرون‬
‫بریزد‪ .‬و اینطوری است که جون میداند؛ او الکس را درک میکند‪ ،‬در آغوش‬
‫میگیرد و اهمیتی نمی دهد‪ .‬الکس متوجه نشده بود که چقدر از عکسالعمل جون‬
‫میترسد تا زمانی که ترسش از بین رفت‪.‬‬

‫جون فیلم را دوباره میگذارد و از آشپزخانه می خواهد برایشان بستنی بفرستند‪ ،‬و‬
‫الکس به این حرف جون فکرمیکند‪ ":‬مجبور نیستی پدر و مادرمون باشی‪ ".‬او هرگز‬
‫قبال اینطوری از پدرشان در یک محتوی مشابه با مادرشان صحبت نکرده بود‪ .‬الکس‬
‫همیشه میدانست که جون از مادرشان برای موقعیتی که در دنیا دارند‪ ،‬به خاطر نداشتن‬
‫یک حالت زندگی عادی‪ ،‬برای اینکه خودش را از آنها دور میکند ناراحت است‪ .‬اما‬
‫الکس واقعاً هرگز متوجه نشد بود که جون همان حس فقدانی را که الکس در اعماق‬
‫وجودش در مورد پدرشان دارد احساس میکند‪ ،‬که این چیزی است که جون با آن‬
‫سروکله زده و از آن عبور کرده است‪ .‬این که چیزهایی که به مادرشان مربوط است‬
‫چیزی است که جون هنوز از آن رنج می برد‪.‬‬
‫‪ | 271‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫الکس معتقد است که جون در موردش اشتباه می کند‪ .‬او معتقد است لزوماً نیاز نیست‬
‫بین سیاست و رابطه با هنری یکی را انتخاب کند‪ ،‬یا اینکه در حرفه خود بسیار سریع‬
‫پیش می رود‪ .‬ولی ‪ ...‬پوشه تگزاس ذهنش را مشغول کرده و این حقیقت که ایالتهای‬
‫دیگری مانند تگزاس و میلیون ها نفر دیگر وجود دارند که به کسی نیاز دارند که‬
‫برایشان بجنگد‪ ،‬و احساسی که در پایه ستون فقراتش حس میکند‪ ،‬مثل اینکه آتش‬
‫مبارزه در او شعلهور باشد و بتواند آن را در نقطه سازنده تری استفاده کند‪.‬‬

‫دانشکده حقوق هم هست‪.‬‬

‫هر بار که به پوشه تگزاس نگاه میکند‪ ،‬میداند که چه شرایط بزرگی است اگر در‬
‫آزمون دانشگاه حقوق کوفتی شرکت کند‪ ،‬همان چیزی که میداند هر دو والدینش‬
‫آرزو دارند که به جای با کله رفتن در سیاست انجام دهد‪ .‬الکس همیشه‪ ،‬همیشه این‬
‫درخواست را رد میکرد‪ .‬او منتظر چیزها نمیماند‪ .‬وقتش را برای انجام کاری که به او‬
‫گفتهاند انجام دهد تلف نمیکند‪.‬‬

‫او هرگز به گزینه های دیگری غیر از مسیر منحوس پیش رویش فکرنکرده است‪ .‬شاید‬
‫باید تجدید نظر کند‪.‬‬

‫الکس به جون میگوید‪":‬االن زمان خوبیه که اشاره کنم دوست صمیمی خیلی جذاب‬
‫و خرپول هنری اساساً عاشقته؟ اون یه جورایی یک بشردوست میلیاردر‪ ،‬نابغه و رویاییه‪.‬‬
‫فکرمیکردم این چیزها رو دوست داری‪".‬‬
‫‪ | 272‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫جون میگوید‪":‬لطفا خفهشو‪ ".‬و بستنی را میدزدد‪ .‬حاال که جون میداند‪ ،‬دایره افرادی‬
‫که «خبر دارند» به هفت نفر میرسد‪.‬‬

‫قبل از هنری‪ ،‬بیشتر درگیری های عاشقانهاش به عنوان پسر اول آمریکا روابط یکبارهای‬
‫بودند که شامل زنگزدنهای کش یا امی قبل از عمل و اشاره به توافقنامه عدم‬
‫افشاسازی در هنگام خروجشان بود‪ ،‬امی با حرفهای مکانیکی‪ ،‬کش با ظاهر مدیر یک‬
‫کشتی کروز‪ .‬این اجتناب ناپذیر بود که آنها مداخله نکنند‪.‬‬

‫و شان‪ ،‬تنها عضو کارمندان سلطنتی به استثنای درمانگر هنری است که می داند او‬
‫همجنسگرا است‪ .‬شان به ترجیحات جنسی هنری اهمیتی نمیدهد تا زمانی که او را در‬
‫دردسر نیندازد‪ .‬او یک حرفه ای تمام عیار با لباسهای تام فورد بینقصی است که هیچ‬
‫چیز به همش نمیریزد و محبتی که نسبت به مسئولیتش نشان میدهد در شکلی که مثل‬
‫یک گیاه آپارتمانی مورد عالقه با هنری برخورد میکند مشخص است‪ .‬شان به همان‬
‫دلیل امی و کش میداند‪ :‬ضرورت مطلق‪.‬‬

‫سپس نورا‪ ،‬که هنوز هر بار که موضوع مطرح می شود‪ ،‬از خود راضی به نظر می رسد‪.‬‬

‫و بئا‪ ،‬که وقتی وارد یکی از مکالههای فیس تایم بعد از تاریکیشان شد موضوع را فهمید‬
‫و تا یک روز و نیم بعدی با خیرهشدنهایش از هزار متری هنری قادر به انجام هیچ چیز‬
‫دیگری جز لکنت زبان نبود‪.‬‬
‫‪ | 273‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫به نظر می رسد که پز در تمام طول این مدت درگیر این راز بوده است‪ .‬الکس تصور‬
‫می کند پس از اینکه هنری در باغ کندی زبانش را در دهان او گذاشت و به معنای‬
‫واقعی کلمه پز را در پوشش شب مجبور به فرار از کشور کرد‪ ،‬پز از او توضیح خواسته‬
‫است‪.‬‬

‫این پز است که وقتی الکس در ساعت چهار صبح به وقت دی سی با هنری فیس تایم‬
‫میگیرد و انتظار دارد در زمان چای صبحگاهی با هنری صحبت کند پاسخ می دهد‪.‬‬
‫هنری در تعطیالت در یکی از خانههای روستایی خانوادهاش است در حالی که الکس‬
‫در آخرین هفته دانشگاهش خفه میشود‪ .‬او به این فکر نمیکند که چرا میگرنش نیاز‬
‫به تصاویر آرامش بخش از هنری که آرام و زیبا در کنار تپه سرسبز چای مینوشد دارد‪.‬‬
‫فقط دکمه تلفن را میزند‪.‬‬

‫پز وقتی تلفن را برمیدارد میگوید‪":‬الکساندر‪ ،‬قند عسل‪ .‬چقدر دوست داشتنیه که‬
‫توی این یکشنبه باشکوه به خاله پزا زنگ زدی‪ ".‬او از جایی که به نظر یک صندلی‬
‫مسافر ماشین لوکس است لبخند میزند‪ ،‬یک کاله آفتابی بزرگ کارتونی و شال راه‬
‫راه پوشیده‪.‬‬

‫الکس با لبخند پاسخ می دهد‪":‬سالم‪ ،‬پز‪ .‬کجایید؟"‬

‫پز به او میگوید‪ ":‬زدیم به دل جاده و مناظر کارمارتنشیر رو نگاه میکنیم‪".‬گوشی را‬


‫به سمت صندلی راننده کج میکند‪" .‬به معشوقه پنهانیت صبح بخیر بگو هنری‪".‬‬
‫‪ | 274‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫هنری می گوید‪" :‬صبح بخیر‪ ،‬معشوقه‪ ".‬و برای چشمک زدن به دوربین چشمش را از‬
‫جاده برمیدارد‪ .‬او ظاهری تازه و آرام دارد‪ ،‬آستین های بلوز خاکستری رنگش را باال‬
‫زده و الکس با دانستن اینکه جایی در ولز‪ ،‬هنری خواب شبانه خوبی داشته احساس‬
‫آرامش بیشتری میکند‪" .‬این دفعه چرا ساعت چهار صبح بیدار موندی؟"‬

‫الکس در حالی که به پهلو می چرخد تا به صفحه خیره شود‪ ،‬می گوید‪":‬امتحان پایان‬
‫ترم مسخره اقتصاد‪ .‬مغزم دیگه کار نمیکنه‪".‬‬

‫"نمیتونی یکی از اون گوشیهای سرویس مخفی که نورا اون طرف خط باشه‬
‫بگیری؟"‬

‫پز مداخله می کند و دوربین را به طرف خودش برمی گرداند‪" .‬من میتونم جات‬
‫امتحان بدم‪ .‬کارم توی پول حرف نداره‪".‬‬

‫صدای هنری خارج از دوربین می گوید‪":‬باشه‪ ،‬باشه‪ ،‬پز‪ ،‬میدونیم کاری نیست که‬
‫نتونی انجام بدی‪ .‬نیاز نیست از خودت تعریف کنی‪".‬‬

‫الکس زیر لب می خندد‪ .‬از زاویهای که پز تلفن را نگه داشته‪ ،‬الکس می تواند پستی و‬
‫بلندیهای ولز را که از پشت شیشه ماشین ببیند‪" .‬هی‪ ،‬هنری‪ ،‬اسم خونهای که توش‬
‫میمونی چی بود؟"‬

‫پز دوربین را میچرخاند تا هنری را با لبخند نصفه و نیمه بگیرد‪.‬‬

‫"لینیورمد‪".‬‬
‫‪ | 275‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫"یک بار دیگه‪".‬‬

‫"لینیورمد‪".‬‬

‫الکس ناله می کند‪" .‬یا مسیح‪".‬‬

‫پز میگوید‪":‬امیدوار بودم که شما دوتا یکم صحبت کثیف داشته باشید‪ .‬لطفا‪ ،‬ادامه‬
‫بده‪".‬‬

‫الکس به او میگوید‪":‬فکر نمیکنم بتونی پا به پامون بیای پز‪".‬‬

‫تصویر به پز برمیگردد‪ ".‬اوه واقعا؟ نظرت در مورد‪"...‬‬

‫صدای هنری به گوش میرسد‪ ":‬پز" و دستی با یک انگشتر طرح مهر در کوچکترین‬
‫انگشت دهان پز را می پوشاند‪" .‬التماست میکنم الکس‪ ،‬فکر کردی کدوم بخش «هیچ‬
‫کاری نیست که نتونه انجام بده» ارزش آزمایش کردن داره؟ هممون رو به کشتن‬
‫میدی‪".‬‬

‫الکس با خوشحالی می گوید‪":‬هدف همینه‪ .‬حاال قراره امروز چیکار کنید؟"‬

‫پز با لیسیدن کف دست هنری خود را آزاد می کند و به صحبت کردن ادامه میدهد‪.‬‬
‫" لخت تو تپهها بگردیم‪ ،‬گوسفندها رو بترسونیم‪ ،‬واسه همون کارهای همیشگی‬
‫برگردیم خونه‪ :‬چای‪ ،‬بیسکویت‪ ،‬وقتی داریم ورزش میکنیم در مورد خواهر و برادر‬
‫کلرمونت دیاز ناله میکنیم‪ ،‬که به طرز غم انگیزی از زمانی که هنری باهات اوکی شده‬
‫‪ | 276‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫یک طرفه است‪ .‬قبال همش بطری های کنیاک و ناراحتی مشترک و «کی چشمشون ما‬
‫رو میگیره» بود‪"...‬‬

‫"اینو بهش نگو!"‬

‫" ‪ ...‬و حاال من فقط از هنری میپرسم‪« ،‬رازت چیه؟» و اون میگه «من مدام به الکس‬
‫توهین میکنم و به نظر میرسه که جواب میده‪"».‬‬

‫"االن دور میزنم‪".‬‬

‫الکس می گوید‪ ":‬این روی جون جواب نمیده‪".‬‬

‫" صبر کن خودکارم رو بردارم‪".‬‬

‫معلوم میشود که آنها تعطیالت خود را در کارگاه آموزشی پروژه های بشردوستانه‬
‫میگذرانند‪ .‬هنری ماهها به الکس در مورد برنامه شان برای بین المللی شدن میگفت‪،‬‬
‫و اکنون آنها درباره سه برنامه برای پناهندگان سراسر اروپای غربی‪ ،‬کلینیکهای ‪HIV‬‬
‫در نایروبی و لس آنجلس‪ ،‬و پناهگاه های جوانان ‪ LGBT50‬در چهار کشور مختلف‬
‫مذاکره میکنند‪.‬‬

‫این جاه طلبانه است‪ ،‬اما از آنجایی که هنری هنوز هم قاطعانه تمام مخارج خود را با‬
‫ارث پدرش پوشش میدهد‪ ،‬حساب سلطنتی او دست نخورده است‪ .‬او مصمم است که‬
‫از آن برای هیچ چیز جز این استفاده نکند‪.‬‬

‫‪50‬‬
‫اقلیتهای جنسی شامل همجنسگرایان‪ ،‬ترنسجندرها و ‪...‬‬
‫‪ | 277‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫الکس با طلوع خورشید در دی سی دور گوشی و بالشش حلقه می زند‪ .‬او همیشه‬
‫دوست داشت فردی با میراثی در این جهان باشد‪ .‬هنری بدون شک‪ ،‬و قطعا همچین‬
‫فردیست‪.‬‬

‫در مجموع‪ ،‬امتحانات پایان ترم با هیاهوی بسیار کمتری نسبت به چیزی که الکس تصور‬
‫میکرد می آیند و می روند‪ .‬یک هفته فشردگی و ارائه و مقدار همیشگی شببیداری‪،‬‬
‫و تمام میشود‪.‬‬

‫به طور کلی همه چیز کالج همینطور گذشت‪ .‬او واقعاً تجربیاتی را که دیگران دارند‪،‬‬
‫نداشت‪ .‬همیشه به خاطر شهرت در انزوا بود یا تیم امنیتی دورش را گرفته بودند‪ .‬او‬
‫هرگز در بیست و یکمین سالگرد تولدش در تومبز مهری بر پیشانی خود نگذاشت‪،‬‬
‫هرگز در آبنمای دالهگرن نپرید‪ .‬گاهی اوقات فکرمیکند که به دانشگاه جورج تون‬
‫نرفته است‪ ،‬بلکه بیشتر در مجموعهای از کالسها که اتفاقاً در همان ناحیه جغرافیایی‬
‫ارائه شده بود شرکت کرده‪.‬‬

‫به هر حال او فارغ التحصیل می شود و کل سالن ایستاده او را تشویق میکنند‪ ،‬که‬
‫عجیب اما به نوعی جالب است‪ .‬یک دوجین از همکالسی هایش می خواهند بعد از آن‬
‫با او عکس بگیرند‪ .‬همه او را به اسم میشناسند‪ .‬الکس قبالً با هیچ یک از آنها صحبت‬
‫نکرده است‪ .‬او برای آیفونهای پدر و مادرشان لبخند می زند و با خود فکرمیکند که‬
‫آیا او باید امتحان می کرد یا خیر‪.‬‬
‫‪ | 278‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫حتی قبل از اینکه لباس و کالهش را دربیاورد در اخبار گوگل نوشته‪ ،‬الکس‬
‫کلرمونت‪-‬دیاز با تمجید از دانشگاه جورجتون با مدرک لیسانس در رشته‬
‫دولت فارغالتحصیل شد‪ .‬الکس در صندلی عقب لیموزین‪ ،‬آن را چک میکند‪.‬‬

‫یک مهمانی باغ بزرگ در کاخ سفید برگزار می شود و نورا با کت و پیرهن و لبخندی‬
‫حیله گر‪ ،‬بوسه ای به صورت الکس میزند‪.‬‬

‫او با لبخند می گوید‪":‬آخرین نفر از سه گانه کاخ سفید باالخره فارغ التحصیل شد‪ .‬و‬
‫حتی مجبور نشد واسه این کار با لطف سیاسی یا جنسی به استادها رشوه بده‪".‬‬

‫الکس میگوید‪":‬فکرکنم بعضیهاشون باالخره بتونن من رو از کابوسهاشون پاک‬


‫کنن‪".‬‬

‫جون در حالی که کمی گریه میکند‪ ،‬میگوید‪ ":‬شما دو تا دانشگاه رو عجیب‬


‫کردید‪".‬‬

‫مجموعهای ترکیبی از قدرتمندان سیاسی و دوستان خانوادگی در جمع حضور دارند‪،‬‬


‫سیویچ‪51‬‬ ‫از جمله رافائل لونا‪ ،‬که در هر دو دسته قرار میگیرد‪ .‬الکس او را در کنار‬
‫میبیند که خسته اما خوش تیپ و درگیر گفتگوی متحرک با پدربزرگ نورا‪ ،‬معاون‬
‫اول است‪ .‬پدرش از کالیفرنیا آمده است و از یک سفر اخیر به یوسمیتی برنزه شده‬
‫است‪ ،‬لبخند میزند و مفتخر به نظر میرسد‪ .‬زهرا کارتی به الکس می دهد که روی‬

‫‪51‬‬
‫نوعی غذای التین که ماده اصلی آن ماهی خام است‪.‬‬
‫‪ | 279‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫آن نوشته‪ :‬به خاطر موفقیتی که ازت انتظار میرفت بهت تبریک میگم‪ ،‬و‬
‫وقتی الکس سعی میکند او را بغل کند تقریباً الکس را در ظرف نوشیدنی میاندازد‪.‬‬

‫یک ساعت بعد‪ ،‬تلفنش در جیبش وزوز می کند و وقتی الکس وسط حرفش حواسش‬
‫را معطوف بررسی آن میکند جون نگاهی نیمه خشمگین به او میاندازد‪.‬‬

‫الکس میخواهد تلفن را نادیده بگیرد‪ ،‬اما همه افراد اطرافش آیفون و گوشیهاش خود‬
‫را به یکباره درمیآورند‪.‬‬

‫هانتر زنبوره است‪ :‬جاسینتو همین االن به مطبوعات زنگ شد‪ ،‬لب کالم این که از انتخابات کنار‬
‫میکشه‪ ،‬به عبارتی دیگه رسما ریچاردز در مقابل کلرمونت ‪.2020‬‬

‫الکس میگوید‪":‬لعنتی" و تلفنش را برمیگرداند تا به جون نشان دهد‪.‬‬

‫"عجب مهمونی شد‪".‬‬

‫جون درست می گوید‪ ،‬در عرض چند ثانیه‪ ،‬نیمی از میزها خالی می شود وکارمندان‬
‫کمپین و نمایندگان کنگره صندلی های خود را ترک می کنند تا در تلفن هایشان دور‬
‫هم جمع شوند‪.‬‬

‫نورا با مکیدن یک زیتون از انتهای یک خالل دندان می گوید‪":‬این یکم دراماتیکه‪.‬‬


‫همهمون میدونستیم در نهایت نامردی رو به ریچاردز می ده‪ .‬اونها احتماال جاسینتو رو‬
‫توی یک اتاق بدون پنجره حبس کردن و آلتش رو به میز منگنه کردن تا قبول کنه‪".‬‬
‫‪ | 280‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫الکس هر چه نورا بعدش می گوید نمی شنود زیرا حرکتی سریع کنار درهای اتاق نخل‬
‫نزدیک لبه باغ نظرش را جلب می کند‪ .‬پدرش است که بازوی لونا را میکشد‪ .‬آنها‬
‫از طریق یک در کناری‪ ،‬به سمت دفتر داخل خانه ناپدید میشوند‪.‬‬

‫شامپاینش را به دخترها میدهد و با وانمود کردن به این که تلفن خود را چک می کند‬


‫به سمت اتاق نخل میرود‪ .‬سپس‪ ،‬پس از بررسی اینکه آیا سرزنش خدمه لباسشویی‬
‫ارزشش را دارد یا نه‪ ،‬وارد پرچینها میشود‪.‬‬

‫یک قاب پنجره شل در پایین دیوار رو به جنوب دفتر داخل خانه وجود دارد‪ .‬کمی از‬
‫قاب آن بیرون زده‪ ،‬به اندازهای که حفاظ ضد گلوله و ضد صدای آن کامال عایق‬
‫نباشد‪ .‬دو قاب پنجره دیگر مانند این در عمارت است‪ .‬او آنها را در شش ماه اول‬
‫حضورش در کاخ سفید پیدا کرد‪ ،‬قبل از فارغ التحصیلی جون و انتقال نورا‪ ،‬زمانی که‬
‫تنها بود‪ ،‬بدون هیچ کاری بهتر از این پروژههای تحقیقاتی کوچک اطراف خانه‪.‬‬

‫او هرگز در مورد شیشه های شل به کسی نگفته است؛ همیشه میدانست که ممکن‬
‫است روزی به درد بخورند‪.‬‬

‫خم می شود و به سمت پنجره می خزد و خاک در کفشهایش می غلتد‪ ،‬امیدوار است‬
‫که مقصد آنها را درست حدس زده باشد‪ ،‬تا اینکه شیشه مورد نظرش را پیدا میکند‪.‬‬
‫به سمت جلو خم میشود‪ ،‬سعی میکند گوشش را تا جایی که می تواند به آن نزدیک‬
‫کند‪ .‬از میان صدای باد که خش خش در پرچین اطراف صدا می کند‪ ،‬دو صدای آهسته‬
‫و پرتنش را می شنود‪.‬‬
‫‪ | 281‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫یکی از صداها به اسپانیایی میگوید‪...":‬چی میگی‪ ،‬اسکار‪ " .‬لوناست‪ ".‬به خودش‬
‫گفتی؟ میدونه که ازم میخوای این کار رو انجام بدم؟"‬

‫صدای پدرش می گوید‪":‬اون خیلی مراقبه‪ ".‬او هم اسپانیایی صحبت میکند‪ ،‬احتیاطی‬
‫که هر دوی آنها گاهی اوقات به خاطر نگرانی در مورد استراق سمع انجام میدهند‪.‬‬
‫"گاهی اوقات بهتره که ندونه‪".‬‬

‫صدای خارج دادن نفس و جابجایی وزن به گوش میرسد‪" .‬من نمیام پشت سرش‬
‫کاری رو انجام بدم که حتی بهش عالقه هم ندارم‪".‬‬

‫" داری بهم میگی‪ ،‬بعد از کاری که ریچاردز باهات کرد‪ ،‬حتی یک ذره هم مشتاق‬
‫نیستی به زمین بکوبیش؟"‬

‫لونا می گوید‪":‬البته که مشتاقم اسکار‪ ،‬یا مسیح‪ .‬اما من و تو دوتامون میدونیم انقدر هم‬
‫ساده نیست‪ .‬هیچوقت نبوده‪".‬‬

‫"گوش کن‪ ،‬راف‪ .‬میدونم در مرود همه چیز مدرک داری‪ .‬حتی نیاز نیست بیانیه بدی‪.‬‬
‫میتونی کاری کنی به مطبوعات درز پیدا کنه‪ .‬به نظرت چند تا بچه از اون موقع ‪"...‬‬

‫"ادامه نده‪".‬‬

‫"‪ ...‬و چند تای دیگه ‪"...‬‬

‫لونا حرفش را قطع میکند‪ " .‬تو فکر نمیکنی بتونه تنهایی برنده بشه‪ ،‬نه؟ هنوز هم بعد‬
‫از این همه وقت بهش ایمان نداری‪".‬‬
‫‪ | 282‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫"قضیه این نیست‪ .‬این بار فرق داره‪".‬‬

‫"میشه من و چیزی که بیست سال لعنتی پیش اتفاق افتاد رو درگیر احساسات حل‬
‫نشدهات نسبت به همسر سابقت نکنی و روی پیروزی توی این انتخابات کوفتی تمرکز‬
‫کنی‪ ،‬اسکار؟ من نمی‪"...‬‬

‫لونا حرفش را قطع میکند چون صدای چرخیدن دستگیره در میآید‪ ،‬شخصی وارد‬
‫دفتر میشود‪.‬‬

‫اسکار به زبان انگلیسی روی آورده و بهانهای درباره بحث در مورد یک الیحه میآورد‪،‬‬
‫سپس به لونا به اسپانیایی می گوید‪" :‬فقط در موردش فکر کن‪".‬‬

‫صداهای خفهای از بیرون رفتن اسکار و لونا از دفتر به گوش میرسد‪ ،‬و الکس روی‬
‫باسنش در گل فرو می رود و با خود فکرمیکند چه ماجرای جهنمی را از دست داده‬
‫است‪.‬‬

‫***‬

‫همه چیز با یک جمع آوری کمک مالی‪ ،‬یک کت و شلوار ابریشمی‪ ،‬یک چک بزرگ‬
‫و یک مراسم خوب شروع می شود‪ .‬مثل همیشه با یک پیام شروع می شود‪ :‬جمع آوری‬
‫‪ | 283‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫کمک مالی در لس آنجلس آخر هفته آینده برای کلینیک ایدز‪ .‬پز میگه میخواد واس هممون کیمونو‬
‫گلدوزیشده مثل هم بگیره‪ .‬اسمت رو با دو تا همراه توی لیست بنویسم؟‬

‫الکس با پدرش ناهار میخورد‪ ،‬هر بار بحث لونا را وسط میکشد پدرش موضوع را‬
‫عوض میکند و سپس به مراسم می رود‪ ،‬جایی که الکس برای اولین بار به درستی با‬
‫بئا مالقات می کند‪ .‬او خیلی کوتاهتر از هنری‪ ،‬حتی کوتاهتر از جون‪ ،‬با دهان هنری اما‬
‫موهای قهوهای و صورت قلبی شکل مادرشان است‪ .‬او ژاکت موتورسیکلتی روی‬
‫پیرهنش پوشیده و اندک حالتی شبیه به مادر الکس هنگامی که سیگار را ترک کرده‬
‫دارد‪ .‬او به الکس لبخند می زند‪ ،‬پهن و شیطنت آمیز‪ ،‬و الکس بالفاصله میفهمد‪ :‬یک‬
‫بچه شورشی دیگر‪.‬‬

‫مقدار زیادی شامپاین و دست دادن و سخنرانی پز وجود دارد‪ ،‬مثل همیشه جذاب‪ ،‬و به‬
‫محض اینکه تمام میشود‪ ،‬تیم امنیتی در خروجی تشکیل میشود و آن جا را ترک‬
‫میکنند‪.‬‬

‫پز همانطور که وعده داده بود‪ ،‬شش کیمونوی ابریشمی همسان در لیموزین گذاشته‪،‬‬
‫که اسمشان پشت هریک از روی یک فیلم متفاوت گلدوزی شده‪ .‬مال الکس به رنگ‬
‫سبزآبی کمرنگ است و نوشته فاحشه دمرون‪ .52‬مال هنری سبز لیمویی است و نوشته‬
‫شاهزاده باترکاپ‪.53‬‬

‫‪52‬‬
‫اشاره به پو دمرون بازیگر مجموعه جنگ ستارگان‬
‫‪53‬‬
‫اشاره به شخصیت پرنسس باترکاپ شخصیت فیلم عروس شاهزاده‬
‫‪ | 284‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫آنها از جایی در غرب هالیوود در یک بار کارائوکه افتضاح و درخشان که پز به نحوی‬


‫در موردش میداند سردرمیآورند‪ ،‬و آنقدر نور نئونی از آن برمیخیزد که احساس‬
‫عادی بودن به الکس میدهد اگرچه کش و بقیه تیم امنیتی نیم ساعت قبل از رسیدن‬
‫آن را چک کرده و به مردم هشدار دادهاند که عکس نگیرند‪ .‬متصدی بار رژ لبی‬
‫بیعیب و نقص دارد و ته ریشش از زیر کرم ضخیم عبور میکند‪ ،‬و آنها به سرعت‬
‫پنج شات نوشیدنی و یک نوشابه با لیمو ردیف میکنند‪.‬‬

‫هنری با نگاه کردن به لیوان شات خالیاش میگوید‪":‬اوه‪ ،‬خدا‪ .‬توی اینها چیه؟‬
‫ودکا؟"‬

‫نورا تأیید میکند‪":‬آره" که هم پز و هم بئا را به خنده میاندازد‪.‬‬

‫"الکس میگوید‪":‬چیه؟"‬

‫هنری میگوید‪":‬اوه‪ ،‬من از زمان دانشگاه ودکا نخوردم‪ .‬باعث میشه یکم‪ ،‬خب‪"...‬‬

‫پز پیشنهاد میدهد‪":‬برونگرا؟ مهار نشدنی؟ افسارگسیخته؟"‬

‫بئا پیشنهاد میکند‪":‬باحال؟"‬

‫"جانم؟ من همیشهی خدا باحالم! گلوله نمکم‪".‬‬

‫الکس متصدی را صدا میزند‪":‬سالم‪ ،‬ببخشید‪ ،‬میشه یک دور دیگه از اینها برامون‬
‫بیارید؟"‬
‫‪ | 285‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫بئا جیغ میزند‪ ،‬هنری میخندد و عالمت پیروزی نشان میدهد و همه چیز و به روشی‬
‫که الکس دوست دارد مبهم وگرم میشود‪ .‬همه در یک غرفه گرد مینشینند‪ ،‬و چراغ‬
‫ها کمنور است‪ ،‬و او و هنری فاصله ایمن را حفظ کردهاند‪ ،‬اما الکس خیره به پرتوهای‬
‫جلوه ویژه است که به گونه های هنری برخورد میکند و صورتش را با رنگ آبی و‬
‫سبز گود میکند‪ .‬او چیز دیگری است‪ ،‬نیمه مست و در حال خندیدن در یک کت‬
‫وشلواز ‪ 2000‬دالری و کیمونو‪ ،‬و الکس نمی تواند چشمانش را از او بردارد‪.‬‬

‫وقتی جو گرم میشود‪ ،‬غیرممکن است که بگوییم بئا چگونه اولین نفری است که روی‬
‫صحنه میرود‪ ،‬اما یک تاج پالستیکی را از روی استیج برمیدارد و کاور آهنگ «بهم‬
‫زنگ بزن» توسط بالندی را میخواند‪ .‬همه آنها سوت می زنند و تشویق می کنند‪ ،‬و‬
‫در نهایت جمعیت بار متوجه می شود که دو عضو خانواده سلطنتی‪ ،‬یک میلیونر‬
‫بشردوست‪ ،‬و سه گانه کاخ سفید در یکی از غرفه ها در لباس رنگین کمانی از ابریشم‬
‫روشن حضور دارند‪ .‬سه دور شات ظاهر می شود‪ ،‬یکی از یک مهمانی مجردی مست‪،‬‬
‫یکی از یک گروه جوجهفکلی در بار‪ ،‬و یکی از میز درگ کوئینها‪ .‬آنها جامشان را‬
‫به افتخار بلند میکنند‪ ،‬و الکس حس میکند بیشتر از همیشه مورد استقبال قرار گرفته‪،‬‬
‫حتی بیشتر از راهپیمایی های پیروزی خانواده اش‪.‬‬

‫پز بلند می شود و آهنگ «بسیار احساسی» ساخته ویتنی هیوستون را با یک فالستوی‬
‫تکان دهنده بی عیب و نقص میخواند که کل کالب را در چند لحظه روی پای خود‬
‫‪ | 286‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫بلند میکند و در حالی که پز نتهای باشکوه را میخواند جمعیت تایید خود را فریاد‬
‫می زند‪ .‬الکس با حیرت به هنری نگاه می کند‪ ،‬و هنری می خندد و شانه باال می اندازد‪.‬‬

‫او در سر و صدا فریاد می زند‪":‬بهت که گفتم‪ ،‬کاری نیست که نتونه انجام بده‪".‬‬

‫جون درحالی که دستانش روی صورتش است کل اجرا را تماشا می کند‪ ،‬دهانش باز‬
‫مانده و به سمت نورا خم می شود و مستانه فریاد می زند‪":‬اوه‪ ،‬نه ‪ ...‬اون ‪ ...‬خیلی ‪...‬‬
‫سکسیه‪".‬‬

‫نورا هم فریاد میزند‪" :‬میدونم عزیزم"‪.‬‬

‫جون با صدایی ترسناک ناله میکند‪":‬من می خوام ‪...‬انگشتامو بذارم تو دهنش ‪" ...‬‬

‫نورا قهقه میزند و سر تکان میدهد و میگوید‪ ":‬میشه منم کمکت کنم؟"‬

‫بئا‪ ،‬که تا کنون پنج لیمو و نوشابه مختلف مصرف کرده‪ ،‬هنگامی که پز جون را روی‬
‫صحنه میکشد مودبانه نوشیدنی که به او دادهاند رد میکند و الکس آن را باال میرود‪.‬‬
‫سوختگی باعث لبخندش می شود و پاهایش کمی بازتر شده و تلفنش هنوز تصمیم‬
‫نگرفته آن را از جیبش بیرون بیاورد‪ ،‬در دستش است‪ .‬او از زیر میز به هنری پیامک‬
‫میدهد‪ :‬میخواهی یه کار احمقانه بکنیم؟‬

‫او تماشا می کند که هنری گوشی خود را بیرون می آورد‪ ،‬نیشخند می زند و ابروهایش‬
‫را باال میبرد‪.‬‬

‫چی میتونه از این احمقانه تر باشه؟‬


‫‪ | 287‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫چند لحظه بعد‪ ،‬بعد از پاسخ الکس دهان هنری با ظاهری بسیار ناخوشایند از‬
‫برانگیختگی همراه مستی و گیجی باز میشود درست مثل یک ماهی کپور جذاب‪.‬‬
‫الکس لبخند می زند و به داخل غرفه تکیه میدهد و حالتی از پیچیدن لبهای خیس‬
‫دور بطری آبجوش به نمایش میگذارد‪ .‬هنری که به نظر می رسد ممکن است تمام‬
‫زندگیاش از جلوی چشمانش بگذرد‪ ،‬و با صدای بلندی میگوید‪":‬آره‪ ،‬خب‪ ،‬من‬
‫میرم تا دستشویی!"‬

‫و او میرود در حالی که بقیه گروه هنوز درگیر اجرای پز و جون هستند‪ .‬الکس تا ده‬
‫میشمارد سپس از کنار نورا رد میشود و او را دنبال میکند‪ .‬او نگاهی با کش رد و‬
‫بدل میکند که جلوی یک دیوار ایستاده و با جسارت یک شال پر صورتی روشن‬
‫پوشیده است‪ .‬کش چشمانش را در حدقه میچرخاند اما میرود تا مواظب در باشد‪.‬‬

‫الکس هنری را می یابد که به سینک تکیه داده و دست به سینه ایستاده‪.‬‬

‫"تا حاال بهت گفتم تو یه هیوالیی؟"‬

‫الکس میگوید‪":‬آره‪ ،‬آره"‪ ،‬دوباره چک میکند که همه چیز ایمن باشد سپس هنری‬
‫را از کمربند میگیرد و وارد فضای توالت میکند‪" .‬بعدا دوباره بهم بگو‪".‬‬

‫"میدونی که هنوز هم نمیتونی متقاعدم کنی بخونم دسته؟" هنگامی که الکس‬


‫دهانش را در امتداد گلویش می زند‪ ،‬هنری خفه می شود‪.‬‬

‫"واقعا فکرمیکنی این ایده خوبیه که من رو به چالش بکشی‪ ،‬عزیزم؟"‬


‫‪ | 288‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫به این ترتیب است که سی دقیقه و دو راند دیگر بعد‪ ،‬هنری در مقابل جمعیتی که فریاد‬
‫میکشند ایستاده‪ ،‬کامال آهنگ «مرا اکنون متوقف نکن» توسط کویین را سالخی‬
‫میکند در حالی که نورا به عنوان خواننده پشتیبان می خواند و بئا گل رز طالیی پر‬
‫زرق و برق جلوی پایش می اندازد‪ .‬کیمونوی او از یک شانه آویزان شده و گلدوزی‬
‫پشتش متن شاهزاده بات را نشان می دهد‪ .‬الکس نمی داند گل رز از کجا آمده است‪،‬‬
‫و تصور نمیکند بپرسد هم بفهمد‪ .‬او همچنین قادر به شنیدن پاسخ نیست زیرا دو دقیقه‬
‫متوالی است که از ته حلقش در حال فریاد زدن است‪.‬‬

‫هنری فریاد میزند‪":‬من می خوام ازت یک زن مافوق صوت بسازم‪ ".‬به شدت به این‬
‫طرف و آن طرف می پرد و هر دو دست نورا را میگیرد‪ ".‬متوقفم نکن! متوقفم نکن!‬
‫متوقفم نکن!"‬

‫کل بار فریاد میزند‪":‬هی‪ ،‬هی‪ ،‬هی!"پز حاال عمال در باالی میز قرار دارد و با یک‬
‫دست به پشت غرفه می کوبید و با دست دیگر به جون کمک میکند باالی صندلی‬
‫بیاید‪.‬‬

‫"متوقفم نکن! متوقفم نکن!"‬

‫الکس دست هایش را دور دهانش حلقه میکند‪" .‬اوه‪ ،‬اوه‪ ،‬اوه!"‬

‫در ترکیب صدایی ناخوشایند از فریاد و لگد و باال و پایین پریدن و چراغهای‬
‫چشمکزن‪ ،‬آهنگ به تکنوازی گیتار میپیوندد‪ ،‬و حتی یک نفر هم در بار روی‬
‫‪ | 289‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫صندلی خود ننشسته‪ ،‬نه زمانی که شاهزاده انگلستان روی صحنه زانو زده‪ ،‬و پرشور و تا‬
‫حدودی اروتیک ادای گیتار زدن درمیآورد‪.‬‬

‫نورا یک بطری شامپاین روی هنری میپاشد‪ ،‬و الکس عقل خود را از خنده از دست‬
‫می دهد‪ ،‬از صندلی باال میرود و سوت میزند‪ .‬بئا کامالً دیوانه شده‪ ،‬اشک روی‬
‫صورتش جاری شده‪ ،‬و پز حاال کامال در باالی میز است‪ ،‬جون در کنارش می رقصد‬
‫و رژ لب رنگی رنگی در موی پالتینیومی رنگ پز پخش شده‪.‬‬

‫الکس یک کشش را روی بازوی خود احساس میکند‪ ،‬بئا او را به سمت صحنه‬
‫میکشد‪ .‬او دست الکس را میگیرد و او را با چرخش بالرین می چرخاند و الکس‬
‫یکی از گل رزهای او را او بین دندان هایش میگذارد‪ ،‬و آنها هنری را تماشا می کنند‬
‫و در میان سر و صدا به یکدیگر لبخند می زنند‪ .‬الکس جایی‪ ،‬زیر پنجاه الیه مشروب‬
‫الکلی‪ ،‬حسی شفاف از بئا دریافت میکند‪ ،‬دانشی مشترک از اینکه این نسخه از هنری‬
‫چقدر کمیاب و شگفت انگیز است‪.‬‬

‫هنری دوباره در میکروفون فریاد می زند و روی پایش تلو تلو میخورد‪ ،‬کت و شلوار‬
‫و کیمونویش با شامپاین و عرق به طور درهم و برهم جذابی به او چسبیده‪ .‬چشمانش‪،‬‬
‫مه آلود و داغ به سمت باال نگاه میکند و بدون تردید با چشمان الکس در لبه صحنه‬
‫قفل میشود‪ ،‬و پهن و درهم لبخند می زند‪ ".‬میخوام یک مرد مافوق صوت ازت‬
‫بسازززززززم!"‬
‫‪ | 290‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫در پایان‪ ،‬یک تشویق ایستاده در انتظار او است‪ ،‬و بئا‪ ،‬با دستی ثابت و لبخندی شیطانی‬
‫موهای چسبناک شامپاینیاش را به هم می زند‪ .‬بئا هنری را به داخل غرفه و کنار الکس‬
‫هدایت می کند و هنری نیز بئا را به دنبال خود می کشد و شش تای آنها با خنده های‬
‫خشک و کفش های گران قیمت دور هم میافتند‪.‬‬

‫الکس به همه آنها نگاه می کند‪ .‬پز‪ ،‬لبخند پهن و شادی درخشانش‪ ،‬طوری که موهای‬
‫بلوند سفیدش روی پوست صاف و تیرهاش برق می زند‪ .‬انحنای کمر و باسن بئا و‬
‫پوزخند پانک راک او در حین مکیدن پوست یک لیمو‪ .‬پاهای بلند نورا که یکی از‬
‫آنها روی میز قرار گرفته و از روی یکی از پاهای بئا رد شده و ران برهنهاش جایی که‬
‫لباسش باال رفته‪ .‬و هنری‪ ،‬برافروخته و اخمو و الغر‪ ،‬صورتش به سمت الکس و دهانش‬
‫بدون محافظ مشتاقانه به خنده باز شده است‪.‬‬

‫او به طرف جون میچرخد و نامفهوم میگوید‪":‬دوجنسگرایی واقعاً یک سبک‬


‫زندگی غنی و پیچیده است‪ ".‬و جون با خنده جیغ می کشد و دستمالی در دهانش‬
‫میکند‪.‬‬

‫الکس متوجه بیشتر یک ساعت بعد نمیشود‪ ،‬پشت لیموزین‪ ،‬نورا و هنری در حال هل‬
‫دادن یکدیگر برای یک نقطه در آغوش او هستند‪ ،‬یک رستوران ماشینرو و به هتل‬
‫میرسند‪ ،‬سه سوئیت برای آنها در طبقه آخر رزرو شده و پشت کمر به طرز غیر‬
‫ممکنی پهن کش به البی میروند‪.‬‬
‫‪ | 291‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫در حالی که با کیسههای روغنی همبرگر به سمت اتاق خود میروند‪ ،‬جون سعی میکند‬
‫ساکتشان کند‪ ،‬اما صدای او از همه بیشتر است‪ ،‬بنابراین این یک بازی از پیش باخته‬
‫است‪ .‬بئا‪ ،‬تنها صدای همیشه هوشیار گروه‪ ،‬یکی از سوئیتها را به صورت تصادفی‬
‫انتخاب میکند و جون و نورا به تخت دونفره میسپارد و پز را در وان خالی پیاده‬
‫میکند‪.‬‬

‫او در راهرو به الکس و هنری میگوید‪ ":‬فکرکنم شما دو تا از پس خودتون بربیاید؟"‬


‫درحالی که کلید سوم را به آنها میدهد نوری از شیطنت در چشمانش است‪" .‬من‬
‫کامالً قصد دارم یک ردا بپوشم و این چیزی که نورا بهم در مورد سیب زمینی سرخ‬
‫کرده توی میلک شیک گفت امتحان کنم‪".‬‬

‫هنری میگوید‪":‬آره‪ ،‬بئاتریس‪ ،‬ما باید طوری رفتار کنیم که شایسته تاج و تخت باشه‪".‬‬
‫چشمانش کمی روی هم قرار گرفته است‪.‬‬

‫او میگوید‪ ":‬اوسکول نباش" و سریع گونه هر دو را میبوسد و در گوشهای ناپدید‬


‫میشود‪.‬‬

‫زمانی که الکس مشغول بازکردن در است هنری در پشت حلقه گردن الکس میخندد‪،‬‬
‫و آنها با هم تلو تلو خوران به دیوار میخوردند‪ ،‬و سپس روی تخت میافتند‪ ،‬و‬
‫لباسهایشان به دنبالشان خارج میشود‪ .‬هنری بوی ادکلن و شامپاین گرانقیمت و‬
‫رایحهی خاص هنری را دارد که هرگز از بین نمی رود‪ ،‬تمیز و گیاهی‪ ،‬و سینه اش وقتی‬
‫‪ | 292‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫الکس پشت سرش در لبه تخت قرار میگیرد و دستهایش را روی کمر او قرار‬
‫میدهد‪ ،‬پشت الکس را در بر می گیرد‪.‬‬

‫الکس با صدای آهسته زمزمه میکند‪":‬مرد مافوق صوتی از تووووو‪ ".‬سرش را به گوش‬
‫هنری نزدیک کرده و هنری می خندد و زانوهایش را از زیر او بیرون میکشد‪.‬‬

‫هردو ناشیانه و به پهلو در رختخواب میافتد‪ ،‬هر دو حریصانه به دیگری چنگ میزند‪،‬‬
‫شلوار هنری هنوز از یکی از مچ پاهایش آویزان است‪ ،‬اما مهم نیست زیرا چشمان هنری‬
‫بسته شده و الکس باالخره دوباره او را می بوسد‪.‬‬

‫دستان الکس با حافظه غریزی و شیرین ماهیچهای بدن هنری در مقابلش شروع به سفر‬
‫به سمت جنوب میکند‪ ،‬تا زمانی که هنری دستش را پایین میآورد تا او را متوقف‬
‫کند‪.‬‬

‫هنری می گوید‪" :‬صبر کن‪ ،‬صبر کن‪ .‬من تازه متوجه شدم‪ .‬همه این اتفاقهای پیش‪ ،‬و‬
‫هنوز هم سیر نشدی‪ ،‬مگه نه؟" الکس سرش را روی بالش میگذارد و با چشمانی ریز‬
‫شده به هنری نگاه می کند‪ " .‬پس اینم کافی نیست‪".‬‬

‫"الکس میگوید‪":‬هوم‪ ،‬آره؟" او از لحظه استفاده میکند تا ستون گلوی هنری‪ ،‬حفره‬
‫استخوان ترقوه و گره سیب گلویش را ببوسد‪" .‬پس میخوای چیکار کنی؟"‬
‫‪ | 293‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫هنری دستش را در موهایش فشار می دهد و کمی آن را می کشد‪".‬باید اون رو به‬


‫بهترین ارگاسم زندگیت تبدیل کنم‪ .‬چیکار کنم که دوست داشته باشی؟ وسطش در‬
‫مورد اصالحات مالیاتی آمریکا صحبت کنیم؟ نکتهای برای اضافه کردن داری؟"‬

‫الکس به باال نگاه می کند و هنری به او لبخند می زند‪" .‬ازت متنفرم‪".‬‬

‫"شاید چند تا نمایش سبک الکراس؟" او اکنون می خندد‪ ،‬بازوهایش را دور شانه های‬
‫الکس میاندازد تا او را به سینهاش فشار دهد‪ ".‬او کاپیتان‪ ،‬کاپیتان من‪".‬‬

‫الکس می گوید‪ ":‬به معنای واقعی کلمه بدترینی‪ ".‬و به سمت باال تکیه میدهد تا یک‬
‫بار دیگر او را به آرامی‪ ،‬سپس عمیق‪ ،‬طوالنی و آهسته و گرم شده ببوسد‪ .‬او احساس‬
‫می کند بدن هنری در زیر بدن او جابجا شده و باز می شود‪.‬‬

‫هنری نفس نفس زنان میگوید‪" :‬صبر کن صبر کن‪ ".‬الکس چشمانش را باز میکند‬
‫و وقتی به پایین نگاه میکند‪ ،‬ظاهر هنری آشناست‪ :‬عصبی‪ ،‬نامطمئن‪ ".‬من درواقع یک‬
‫آم ایده دارم‪".‬‬

‫او دستی را روی سینه هنری به سمت فک او میکشد و با یک انگشت روی گونه اش‬
‫را نوازش میکند‪ .‬الکس اکنون جدی می گوید‪ ":‬االن جدی دارم گوش میدم‪".‬‬

‫هنری لبش را گاز می گیرد و به وضوح به دنبال کلمات مناسب می گردد و ظاهرا به‬
‫نتیجه میرسد‪.‬‬
‫‪ | 294‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫او میگوید‪ ":‬بیا اینجا‪ ".‬برای بوسیدن الکس بلند میشود‪ ،‬و اکنون تمام بدنش رادرگیر‬
‫میکند و دستهایش را تا باسن الکس پایین میکشد همانطور که او را می بوسد‪.‬‬
‫الکس احساس می کند صدایی در گلویش خفه می شود و اکنون کورکورانه هنری‬
‫را دنبال می کند و او را در عمق تشک سوار بر موجی پیوسته از بدن هنری میبوسد‪.‬‬

‫او رانهای هنری را احساس میکند‪ ،‬آن رانهای لعنتی اسبسواری‪ ،‬رانهای چوگان‬
‫بازی که در اطراف او حرکت میکنند‪ ،‬پوست نرم و گرمی که دور کمرش پیچیده‬
‫شده‪ ،‬پاشنه ها به پشتش فشار می آورند‪ .‬وقتی الکس کنار میکشد تا به هنری نگاه‬
‫کند‪ ،‬نیت در چهره هنری واضح است‪.‬‬

‫"مطمئنی؟"‬

‫هنری به آرامی می گوید‪":‬می دونم که این کار رو با هم نکردیم‪ .‬اما‪ ،‬آم‪ .‬قبال انجامش‬
‫دادم‪ .‬پس میتونم بهت نشون بدم‪".‬‬

‫الکس با نیشخند می گوید‪ ":‬یکم با نحوه انجامش آشنام"‪ ،‬و گوشهای از دهان هنری‬
‫را میبیند که مانند خودش به باال میرود‪" .‬اما ازم میخوای؟"‬

‫او می گوید‪":‬آره‪ ".‬کمر خود را به سمت باال هل میدهد و هر دو مقداری صدای‬


‫ناخوشایند و غیر ارادی درست میکنند‪" .‬آره‪ .‬میخوام‪".‬‬
‫‪ | 295‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫کیت اصالح هنری روی میز خواب است‪ ،‬و او دستش را دراز میکند و قبل از اینکه‬
‫آنچه را که به دنبالش است بیابد کورکورانه آن را زیر و رو می کند‪ ،‬یک کاندوم و‬
‫یک بطری کوچک لوب‪.54‬‬

‫الکس تقریباً از این منظره می خندد‪ .‬لوب سایز مسافرتی‪ .‬او تجربه روابط جنسی مختلفی‬
‫در طول زندگی اش داشته‪ ،‬اما هرگز به ذهنش خطور نکرده همچین چیزی وجود داشته‬
‫است‪ ،‬چه برسد به اینکه هنری با آن در کنار نخ دندانش به اینطرف و آنطرف میرود‪.‬‬

‫"این جدیده‪".‬‬

‫هنری میگوید‪":‬بله‪ ،‬خب‪ ".‬و یکی از دستهای الکس را در دستانش میگیرد و آن‬
‫را به دهان خود می آورد و نوک انگشتانش را می بوسد‪ ".‬هممون باید یاد بگیریم و‬
‫رشد کنیم‪ ،‬اینطور نیست؟"‬

‫الکس چشمانش را در حدقه میچرخاند و آماده است تا خفه شود‪ ،‬جز اینکه هنری دو‬
‫انگشتش را در دهان او میکندو بسیار موثر او را خفه میکند‪ .‬این باور نکردنی و گیج‬
‫کننده است‪ ،‬طوری که اعتماد به نفس هنری بدین شکل موج می زند‪ ،‬چگونه انقدر‬
‫تقال میکند تا از پس درخواست برای چیزی که میخواهد بربیاید و در لحظهای که به‬
‫او اجازه میدهند به راحتی آن را میپذیرد‪ ،‬مثل ماجرای بار‪ ،‬چگونه هل درست او را‬
‫وادار به رقصیدن و فریاد زدن کرد انگار منتظر بود کسی به او بگوید که اجازه دارد‬
‫این کار را انجام دهد‪.‬‬

‫‪54‬‬
‫روانکننده‬
‫‪ | 296‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫آنها به اندازه قبال مست نیستند‪ ،‬اما الکل به اندازه کافی در سیستمشان وجود دارد‪ ،‬و‬
‫آنقدر که باید برای اولین بار دلهره آور به نظر نمی رسد‪ ،‬حتی زمانی که انگشتان او‬
‫شروع به یافتن راه خود می کنند‪ .‬سر هنری دوباره روی بالش می افتد‪ ،‬و چشمانش را‬
‫می بندد و به الکس اجازه می دهد جریان را به دست بگیرد‪.‬‬

‫چیزی که در مورد سکس با هنری وجود دارد این است که هرگز دو بار یک شکل‬
‫نیست‪ .‬گاهی اوقات او به راحتی حرکت می کند‪ ،‬گرفتار عجله می شود و گاهی اوقات‬
‫تنش دارد و سفت است و از الکس می خواهد که او را شل و از هم گسیخته کند‪.‬‬
‫گاهی اوقات هیچ چیز او را سریعتر از پاسخ دادن سیر نمیکند‪ ،‬اما در مواقع دیگر هر‬
‫دو می خواهند که او از هر وجب از اختیارش استفاده کند‪ ،‬تا زمانی که الکس به التماس‬
‫کردن بیفتد‪.‬‬

‫این غیرقابل پیش بینی و مست کننده و سرگرم کننده است‪ ،‬زیرا الکس هرگز با چالشی‬
‫روبرو نشده است که دوستش نداشته باشد‪ ،‬و او ‪ -‬خب‪ ،‬هنری یک چالش است‪ ،‬سر تا‬
‫پا‪ ،‬شروع تا پایان‪.‬‬

‫امشب‪ ،‬هنری احمق و گرم و آماده است‪ ،‬بدنش برای دادن چیزی که الکس به دنبالش‬
‫است سریع و آسان است‪ ،‬و از پاسخگویی خود به لمس خندان و ناباور شده‪ .‬الکس‬
‫خم میشود تا او را ببوسد و هنری با گوشهی دهانش زمزمه میکند‪ ":‬وقتی آمادهای‪،‬‬
‫عشقم‪".‬‬
‫‪ | 297‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫الکس نفسی میکشد‪ ،‬آن را نگه می دارد‪ .‬او آماده است‪ .‬او فکر می کند که آماده‬
‫است‪.‬‬

‫دست هنری باال میآید تا فکش و سپس خط رویش مویش که عرق کرده نوازش‬
‫کند‪ ،‬و الکس بین پاهایش قرار می گیرد و به هنری اجازه می دهد که انگشتان دست‬
‫راستش را در انگشت دست چپ الکس قفل کند‪.‬‬

‫الکس چهره هنری را تماشا می کند ‪ -‬نمی تواند تصور کند که در حال حاضر به‬
‫چیزی غیر از چهره هنری نگاه کند ‪ -‬و چهرهاش بسیار مالیم است‪ ،‬و دهانش آنقدر‬
‫خوشحال و حیرت زده است که دهان الکس بدون اجازه او صحبت میکند و یک‬
‫"عزیزم" زمخت بیرون میدهد‪ .‬هنری سر تکان می دهد‪ ،‬آنقدر کوچک که کسی که‬
‫همه تیک هایش را نمی داند ممکن است آن را از دست بدهد‪ ،‬اما الکس می داند دقیق ًا‬
‫معنی آن چیست‪ ،‬بنابراین خم می شود و الله گوش هنری را بین لب هایش میمکد و‬
‫دوباره او را عزیزم صدا میکند و هنری می گوید‪" :‬بله" و "لطفا" و موهایش را از‬
‫ریشه میکشد‪.‬‬

‫الکس گلوی هنری را نیش می زند و کف دستش را به لگنش میکشد و در شادی‬


‫باورنکردنی انقدر نزدیک بودن به او فرو میرود‪ .‬به نوعی هنوز هم الکس را شگفت‬
‫زده می کند که همه اینها به طرز عجیبی به همان اندازه که برای او خوب است برای‬
‫هنری نیز هست‪ .‬چهره هنری باید غیرقانونی باشد‪ ،‬طوری که برافروخته به سمت الکس‬
‫‪ | 298‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫چرخیده‪ .‬الکس احساس میکند که لبهایش به لبخندی خشنود و شگفتزده و مفتخر‬


‫باز میشوند‪.‬‬

‫پس از آن‪ ،‬او به تدریج به بدن خود باز می گردد‪ ،‬زانوها هنوز داخل تشک فرو رفته و‬
‫می لرزند؛ شکمش‪ ،‬نرم و چسبنده؛ دستانش در موهای هنری پیچ خورده و به آرامی‬
‫آن را نوازش میکند‪.‬‬

‫او احساس می کند که از وجود خود خارج شده و دوباره به خود بازگشته و همه چیز‬
‫کمی جا به جا شده است‪ .‬وقتی صورتش را عقب میکشد تا به هنری نگاه کند‪ ،‬این‬
‫احساس به سینه اش باز می گردد‪ :‬دردی در پاسخ به انحنای لب باالیی هنری روی‬
‫دندان های سفیدش‪.‬‬

‫الکس در آخر می گوید‪":‬عیسی مسیح" و وقتی دوباره به هنری نگاه می کند‪ ،‬او با‬
‫ظاهری شیطان صفت به الکس خیره شده و نیشخند می زند‪.‬‬

‫هنری میگوید‪":‬مافوق صوت بود؟" و الکس ناله می کند و به سینه اش می زند‪ ،‬و هر‬
‫دو در خنده آشفته حل می شوند‪.‬‬

‫آنها از هم جدا می شوند و همدیگر را میبوسند و بر سر اینکه چه کسی باید در نقطه‬


‫مرطوب بخوابد بحث میکنند تا اینکه حدود چهار صبح بیهوش میشوند‪ .‬هنری الکس‬
‫را به پهلوی خود میغلتاند و پشت سرش فرو میرود تا اینکه کامالً او را پوشانده‪،‬‬
‫شانههایش جایگاهی برای شانههای الکس‪ ،‬یکی از رانهایش روی رانهای الکس فشار‬
‫‪ | 299‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫داده شده‪ ،‬بازوهایش روی بازوهای الکس و دستهایش روی دستهای الکس‪ ،‬جایی‬
‫دست نخورده باقی نمانده است‪ .‬این بهترین خواب الکس در این سالهاست‪.‬‬

‫آالرم آنها سه ساعت بعد برای پروازشان به خانه به صدا در می آید‪.‬‬

‫با هم دوش می گیرند‪ .‬حال و هوای هنری هنگام قهوه صبح به خاطر این واقعیت تلخ‬
‫که باید خیلی زود به لندن بازگردند تیره و ترش می شود و الکس او را میبوسد و قول‬
‫می دهد که با او تماس بگیرد و آرزو میکند کار بیشتری می توانست انجام دهد‪.‬‬

‫او تماشا می کند که هنری صورتش را اصالح می کند‪ ،‬به موهایش روغن میزند‪ .‬لباس‬
‫مارک بربری خود را برای آن روز میپوشد‪ ،‬و خودش را در حالی مییابد که آرزو‬
‫میکند می توانست هر روز آن را تماشا کند‪ .‬او دوست دارد هنری را تجزیه و تحلیل‬
‫کند‪ ،‬اما چیزی فوق العاده خاص در مورد نشستن روی تختی که آنها شب قبل خراب‬
‫کردند وجود دارد‪ ،‬الکس تنها کسی که میتواند ببیند چطور شاهزاده هنری ولز خود‬
‫را برای روزش آماده میکند‪.‬‬

‫از درون خماری تپنده اش‪ ،‬الکس مشکوک است که همه این احساسات دلیل این است‬
‫که برای مدت طوالنی از رابطه با هنری خودداری کرده‪.‬‬

‫همچنین‪ ،‬او ممکن است باال بیاورد‪ .‬احتماال ربطی ندارد‪.‬‬

‫آنها با دیگران در راهرو مالقات می کنند‪ ،‬هنری به خاطر مستی خمار اما خوش تیپ‬
‫است‪ ،‬و الکس تمام تالشش را برای ظاهرش کرده‪ .‬بئا به نظر میرسد خوب استراحت‬
‫‪ | 300‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫کرده‪ ،‬تازه و بسیار راضی به نظر می رسد‪ .‬جون‪ ،‬نورا و پز ژولیده از سوئیت خود ظاهر‬
‫میشوند شبیه گربههایی که قناری گرفته اند‪ ،‬اما نمی توان تشخیص داد که کی گربه‬
‫است و کی قناری است‪ .‬نورا پشت گردنش لک رژ لب دارد‪ .‬الکس چیزی از او‬
‫نمیپرسد‪.‬‬

‫کش وقتی با آنها در آسانسور مالقات میکند‪ ،‬زیر لب میخندد‪ ،‬و جعبهای حاوی‬
‫شش قهوه در دست دارد‪ .‬مراقبت بعد از مستی بخشی از شرح شغل او نیست‪ ،‬اما او یک‬
‫مرغ مادر است‪.‬‬

‫"پس این باندتونه‪ ،‬آره؟"‬

‫و بعد از این همه اتفاق الکس تازه متوجه می شود‪ :‬او اکنون دوستانی دارد‪.‬‬
‫‪ | 301‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫فصل هشتم‬

‫تو یک جادوگر تاریکی‪.‬‬

‫از هنری>‪<HWALES@KENSINGTONEMAIL.COM‬‬
‫‪ 3:23 20/8/6‬بعد از ظهر‬
‫به َا‬
‫الکس‪ ،‬راه دیگهای به ذهنم نمیرسه که این ایمیل رو شروع کنم جز اینکه بگم‪ ،‬و امیدوارم هم لحنم و‬
‫هم اینکه عمرا نمیتونم جلوی خودم رو بگیرم ببخشی‪ :‬تو به طرز کوفتی زیبایی‪.‬‬
‫من یک هفته است که به درد نخورم‪ ،‬برای مراسمات و جلسات اینور و اونور میرم‪ ،‬اگر به یکیشون‬
‫یک کمک واقعی کرده باشم خوش شانس بودم‪ .‬یک مرد چطوری میتونه دست و دلش به کار بره وقتی‬
‫میدونه الکس کلرمونت دیاز اون بیرون هست؟ حواسم خیلی پرت شده‪.‬‬
‫خیلی مزخرفه چون وقتی به قیافت فکر نمی کنم‪ ،‬دارم به باسنت فکر می کنم یا دستت یا دهن بیچفت‬
‫و بستت‪ .‬گمان میکنم که دومی چیزیه که در وهله اول من رو وارد این مخمصه کرد‪.‬‬
‫هیچ کس تا به حال جرئت این رو نداشته که نسبت به یک شاهزاده گستاخ باشه‪ ،‬جز تو‪ .‬لحظه ای که‬
‫برای اولین بار بهم گفتی عوضی‪ ،‬سرنوشتم مهر و موم شد‪ .‬ای‪ ،‬پدران نسل من! ای پادشاهان قدیم!‬
‫‪ | 302‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫این تاج رو از من بگیرید‪ ،‬من رو در خاک اجدادیام دفن کنید‪ .‬اگر میدونستید که زحماتتنون چطور با‬
‫وجود یک وارث همجنس گرا که پسرهای آمریکایی با گودی چونه که باهاش بدجنسن دوست داره به هدر‬
‫رفته‪.‬‬
‫درواقع‪ ،‬اون پادشاهای همجنسگرایی که بهشون اشاره کردم یادته؟ احساس میکنم که جیمز اول‪ ،‬که‬
‫دیوانه وار عاشق شوالیه بسیار مناسب و به طور استثنائی خنگش توی مسابقه انتخاب عنوان شد و بالفاصله‬
‫اون رو به یک جنتلمن اتاق خواب (عنوان واقعی) تبدیل کرد‪ ،‬من رو در مورد مصیبت خاصم درک‬
‫میکنه‪.‬‬
‫روزگارم تباهه ولی دلم برات تنگ شده‪.‬‬
‫بوس‬
‫هنری‬

‫موضوع‪ :‬تو یک جادوگر تاریکی‬


‫از اَ >‪ 5:02 20/8/6 <AGCD@ECLARE45.COM‬بعد از ظهر‬
‫به هنری‬
‫ه‪،‬‬
‫داری میگی تو جیمز اول هستی و من یک سرباز اسکاتلندی جذاب و احمقم؟ من بیشتر از یک ساختار‬
‫استخوانی فوق العاده و باسنیام که می تونی روش بپری‪ ،‬هنری!!!!‬
‫از اینکه من رو زیبا خطاب کردی عذرخواهی نکن چون در این صورت من رو توی موقعیتی قرار میدی‬
‫که باید عذرخواهی کنم که میگم توی لس آنجلس به طرز کوفتی ذهنم رو منفجر کردی و اگر به زودی‬
‫‪ | 303‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫دوباره تکرار نشه میمیرم‪ .‬حاال هم هنوز میتونی جلوی خودت رو بگیری؟ واقعا میخوای این بازی رو‬
‫باهام شروع کنی؟‬
‫گوش کن‪ :‬من همین االن به لندن پرواز میکنم و تو رو از هر جلسه بیهودهای که توشی بیرون میکشم‬
‫و مجبورت میکنم اعتراف کنی که چقدر دوست داری وقتی تو رو «عزیزم» صدا میکنم‪ .‬من تو رو با‬
‫دندونام تیکه پاره میکنم دلبندم‪.‬‬
‫بوس و بغل‬
‫اَ‬

‫موضوع‪ :‬تو یک جادوگر تاریکی‪.‬‬

‫از هنری>‪<HWALES@KENSINGTONEMAIL.COM‬‬
‫‪ 7:21 20/8/6‬بعد از ظهر به َا‬
‫الکس‪،‬‬
‫می دونی‪ ،‬وقتی برای گرفتن مدرک ادبیات انگلیسی به آکسفورد میری‪ ،‬همونطور که من رفتم‪ ،‬مردم‬
‫همیشه می خوان بدونن نویسنده انگلیسی مورد عالقت کیه‪.‬‬
‫تیم مطبوعاتی فهرستی از پاسخ های قابل قبول جمع کردن‪ .‬اونها یک فرد واقع گرا میخواستن‪،‬‬
‫بنابراین من جورج الیوت رو پیشنهاد کردم ‪ -‬نه‪ ،‬الیوت در واقع مری آن ایوانز با نام مستعار بود‪ ،‬که‬
‫نویسنده مرد قوی نیست‪ .‬اونها یکی از مخترعان رمان انگلیسی رو میخواستن‪ ،‬بنابراین من دنیل دفو‬
‫رو پیشنهاد کردم ‪ -‬نه‪ ،‬اون مخالف کلیسای انگلستان بود‪ .‬یه بار‪ ،‬من جاناتان سویفت رو پیشنهاد کردم‬
‫تا عصبانیتشون رو به خاطر طنزپرداز سیاسی ایرلندی تماشا کنم‪.‬‬
‫‪ | 304‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫در پایان دیکنز رو انتخاب کردن که خنده داره‪ .‬اونها چیزی قابل تحملتر از حقیقت میخواستن‪ ،‬اما‬
‫واقعا‪ ،‬چه چیزی گیتر از زنیه که در یک عمارت سست با لباس عروسی که هر روز زندگیش برای دراما‬
‫میپوشه در حال عزاداری برای عشقه؟‬
‫حقیقت غیرقابل تحمل‪ :‬نویسنده انگلیسی مورد عالقم جین آستنه‪.‬‬
‫بنابراین‪ ،‬یک قطعه از کتاب عقل و احساس قرض میگیرم‪« :‬شما چیزی جز صبر نمیخواهید‪ .‬یا نام‬
‫جذابتری به آن بدهید‪ ،‬آن را امید خطاب کنید‪ ».‬تعبیر‪ :‬به عمل کار براید به سخنرانی نیست‪.‬‬
‫متعلق به تو در ناامیدی جنسی‪،‬‬
‫هنری‬

‫***‬

‫الکس احساس می کند احتماالً کسی قبال در مورد سرورهای ایمیل خصوصی به او‬
‫هشدار داده است‪ ،‬اما جزئیات را کمی مبهم به یاد میآورد‪ .‬احساس نمیکند مهم باشد‪.‬‬

‫در ابتدا‪ ،‬با وجود راههای ارتباط آنی‪ ،‬او هدف هنری از ایمیل زدن را نمیفهمد‪.‬‬

‫اما وقتی ریچاردز به شان هانیتی میگوید که مادرش به عنوان رئیس جمهور هیچ‬
‫موفقیتی به دست نیاورده است‪ ،‬در آرنج خود فریاد می زند و برمی گردد به‪ :‬نحوه صحبت‬
‫کردنت گاهی شبیه ریختن شکر از کیسهایه که سوراخی پایینش وجود داره‪ .‬وقتی هانتر زنبوره موضوع‬
‫تیم قایقرانی هاروارد را برای پنجمین بار در یک روز کاری مطرح میکند‪ :‬باسنت توی‬
‫‪ | 305‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫اون شلوار جرمه‪ .‬وقتی او از لمس شدن توسط غریبه ها خسته میشود‪ :‬وقتی کارت توی‬
‫آسمون تموم شد برگرد پیشم‪ ،‬خوشه پروین گم شده‪.‬‬

‫حاال او آن را میفهمد‪.‬‬

‫پدرش در مورد اینکه چقدر اوضاع وقتی ریچاردز توسط حزب انتخاب شود زشت‬
‫خواهد شد اشتباه نمیکرد‪ .‬جناح راست مقاله تفسیری در مورد عدم استحقاق او و جون‬
‫بیرون داده‪ :‬مکزیکی ها مشاغل خانواده اول را نیز دزدیدند‪.‬‬

‫الکس نمی تواند به ترس از باختن اجازه ظهور دهد‪ .‬او قهوه مینوشد وکارهای‬
‫سیاستگذاری را در مسیر مبارزات انتخاباتی پیش میبرد و بیشتر قهوه مینوشد و‬
‫ایمیلهای هنری را میخواند‪ ،‬و حتی بیشتر قهوه می نوشد‪.‬‬

‫اولین ماه پراید‪ 55‬دی سی پس از «بیداری دوجنسگراییاش» در حالی اتفاق میافتد‬


‫که الکس در نوادا است و روز را با حسادت به بررسی توییتر می گذراند‪ -‬باران‬
‫کاغذرنگی در مرکز خرید‪ ،‬مارشال‪ 56‬بزرگ رافائل لونا با یک باندای رنگین کمانی‬
‫دور سرش‪ .‬الکس به هتل خود برمی گردد و در مورد آن با مینی بار خود صحبت‬
‫میکند‪.‬‬

‫بزرگترین نقطه روشن در همه این هرج و مرجها این است که البی او با یکی از رئسای‬
‫کمپین (و مادر خودش) باالخره نتیجه داد‪ :‬آنها در حال برگزاری یک تجمع عظیم در‬

‫‪ 55‬ماه جون که در آن اعضای جامعه ‪ LGBTQ‬جشن میگیرند‪ .‬پراید به معنی افتخار است‪.‬‬
‫‪56‬‬
‫درجه نظامی‬
‫‪ | 306‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫استادیوم مینتس مید پارک در هیوستون هستند‪ .‬نظرسنجی ها به سمتی تغییر میکند که‬
‫قبالً هرگز ندیدهاند‪ .‬خبر سیاسی برتر هفته‪ :‬آیا سال ‪ 2020‬سالی است که تگزاس‬
‫یک میدان نبرد واقعی می شود؟‬

‫مادرش در حالی که به سختی توجه میکند و متن سخنرانی خود را در هواپیما به سوی‬
‫تگزاس مطالعه میکند میگوید‪":‬باشه‪ ،‬به همه میگم که اجتماع هوستون ایده تو‬
‫بوده‪".‬‬

‫جون در حال خواندن متن سخنرانی از روی شانه مادرش میگوید‪ ":‬باید اونجا بگی‬
‫«شهامت»‪ ،‬نه «استقامت»‪ .‬تگزاسی ها از شهامت خوششون میاد‪".‬‬

‫او میگوید‪":‬میشه دوتاتون برید یک جای دیگه بشینید؟" اما یادداشتی اضافه میکند‪.‬‬

‫الکس میداند که بسیاری از افراد در کمپین با این که آمار را دیدهاند شک دارند‪.‬‬


‫بنابراین وقتی آنها به مینتس مید میرسند و جمعیت زیاد را میبیند‪ ،‬احساسی فراتر از‬
‫رضایت میکند‪ .‬او احساس از خود راضی بودن دارد‪ .‬مادرش بلند می شود تا برای‬
‫هزاران نفر سخنرانی کند و الکس فکر میکند‪ ،‬همینه‪ ،‬آره‪ ،‬تگزاس‪ .‬ثابت کن که این‬
‫حرومزاده ها اشتباه میکنن‪.‬‬

‫وقتی الکس شنبه بعد کارت شناساییاش را روی قفل در دفتر مبارزات انتخاباتی‬
‫میکشد‪ ،‬هنوز هیجان زده است‪ .‬او از پشت میز نشستن و بارها و بارها و بارها مطالعه‬
‫‪ | 307‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫دست آوردهای گروه های نظرسنجی خسته شده‪ ،‬اما آماده است تا دوباره مبارزه را‬
‫آغاز کند‪.‬‬

‫او از گوشه دفتر عبور میکند و به داخل اتاقک خود می چرخد اما هانتر زنبوره را‬
‫درحالی که پوشه تگزاس در دست دارد میبیند و بادش خالی میشود‪.‬‬

‫هانتر زنبوره به طور معمولی می گوید‪" :‬اوه‪ ،‬این رو روی میزت جا گذاشتی‪ .‬فکرکردم‬
‫شاید پروژه جدیدیه که بهمون محول کردن‪".‬‬

‫الکس میپرسد‪ ":‬آیا من به قسمت تو از اتاقک میرم و آهنگهای دراپ کیک‬


‫مورفیس اسپاتیفایت رو خاموش میکنم‪ ،‬هرچند خیلی دلم میخواد؟ نه‪ ،‬هانتر‪ ،‬من این‬
‫کار رو نمیکنم‪".‬‬

‫"خب‪ ،‬یک جورایی زیاد ازم مداد میدزدی‪"...‬‬

‫الکس قبل از اینکه جملهاش را تمام کند پوشه را می رباید‪" .‬خصوصیه"‪.‬‬

‫هانتر زنبوره درحالی که الکس آن را به کیفش برمیگرداند میپرسد‪":‬چی هست؟" او‬


‫نمی تواند باور کند که آن را فراموش کرده‪ ".‬اون همه داده و خطوط منطقه واسه‬
‫چیتن؟"‬

‫"هیچ چی‪".‬‬

‫"در مورد گردههمایی هوستونه که روش اصرار داشتی؟"‬


‫‪ | 308‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫الکس سریع مدافعانه می گوید‪":‬هوستون ایده خوبی بود‪".‬‬

‫"رفیق‪...‬صادقانه فکرنمیکنی که تگزاس به دموکراتها رای بده‪ ،‬درسته؟ اون یکی از‬
‫عقب مونده ترین ایالت های کشوره‪".‬‬

‫"تو اهل بوستون هستی‪ ،‬هانتر‪ .‬واقعا میخوای در مورد ریشه تعصب حرف بزنی؟"‬

‫"ببین‪ ،‬مرد‪ ،‬این نظر منه‪".‬‬

‫الکس میگوید‪":‬میدونی چیه؟ شماها همه فکر میکنید که تعصب سازمانی ندارید‬
‫چون از یک ایالت دموکرات اومدید‪ .‬هر سفیدپوشت نژادپرستی یک بنگی توی‬
‫بامفاک‪ ،‬می سی سی پی نیست‪ ،‬خیلیاشون با پول باباشون توی دوک یا دانشگاه‬
‫پنسیلوانیا درس میخونن‪".‬‬

‫هانتر زنبوره مبهوت به نظر میرسد اما متقاعد نشده است‪ .‬او میگوید‪":‬هیچ کدوم از‬
‫اینها این واقعیت رو تغییر نمیده که ایالتهای طرفدار جمهوریخواهها همیشه‬
‫رایشون بدون تغییر بوده‪ ".‬و میخندد انگار این مسئله برای او شوخی است‪".‬و هیچ‬
‫کدوم از اون جمعیتها انقدر اهمیت نمیدن که به چیزی رای بدن که براشون خوبه‪".‬‬

‫الکس با گرمی میگوید‪":‬شاید اون جمعیت ها انگیزه بیشتری برای رای دادن میداشتن‬
‫اگر ما واقعا تالش میکردیم براشون کمپینی تشکیل بدیم که بهشون نشون بده که ما‬
‫بهشون اهمیت میدیم‪ ،‬و اینکه چطور برنامههامون برای کمک بهشون طراحی شده‪ ،‬نه‬
‫‪ | 309‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫اینکه ولشون کنیم‪ .‬مرد‪ ،‬تصور کن کسی که ادعا میکنه خیرت رو میخواهد هیچوقت‬
‫به ایالتت نیاد و تالش نکنه باهات صحبت کنه‪".‬‬

‫هانتر زنبوره گویی که الکس‪ ،‬پسر اول ایاالت متحده‪ ،‬با نحوه کار کمپینها آشنا نباشد‬
‫میگوید‪":‬آره‪ ،‬منظورم اینه که اگر بتونیم به شکلی جادویی همه رایدهندههای واجد‬
‫شرایط به حاشیه رونده شده توی ایالتهای طرفدار جمهوریخواهها رو بسیج کنیم‪،‬‬
‫عالی میشه‪ ،‬اما کمپین های سیاسی زمان و منابع محدودی دارن و ما بر اساس پیش‬
‫بینی ها اولویتبندی میکنیم‪ ".‬موضوع اینه که تعداد متعصبان در ایالت های طرفدار‬
‫دموکراتها کمتره‪ .‬اگر افرادی که در ایالتهای طرفدار جمهوریخواهها هستن‬
‫میخوان عقب نمونن شاید خودشون باید دست به کار بشن‪".‬‬

‫و الکس‪ ،‬کامال صادقانه‪ ،‬دیگر نمیتواند تحمل کند‪.‬‬

‫او میگوید‪":‬فراموش کردی که روی کمپین شخصی کار میکنی که همین تگزاس‬
‫لعنتی ساخته؟" و صدایش رسماً آنقدر بلند شده که کارکنان در اتاقک های همسایه به‬
‫آنها خیره شده اند‪ ،‬اما او اهمیتی نمی دهد‪".‬چرا در مورد این حرف نزنیم که چطور‬
‫توی هر ایالت یه سازمان ضد سیاهپوستها نفوذ کرده؟ فکر میکنی نژادپرستی و‬
‫همجنسگراهراسی توی ورمونت وجود نداره؟ مرد‪ ،‬من قدردان کاری که اینجا میکنی‬
‫هستم‪ ،‬اما تو آدم خاصی نیستی‪ .‬نمیتونی اینجا بشینی و وانمود کنی که مشکلِ شخص‬
‫دیگهایه‪ .‬هیچ کدوم از ما این کار رو نمیکنیم‪".‬‬

‫کیف و پوشهاش را برمی دارد و بیرون می رود‪.‬‬


‫‪ | 310‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫لحظه ای که پا به بیرون از ساختمان میگذارد‪ ،‬گوشی خود را به سرعت در می آورد‪،‬‬


‫گوگل را باز می کند‪ .‬در این ماه آزمون برگزار میشود‪ .‬او می داند که برگزار میشود‪.‬‬

‫او تایپ میکند‪ ،‬مرکز آزمون دانشکده حقوق منطقه دی سی‪.‬‬

‫‪ 3‬نابغه و الکس‬
‫‪ 23‬ژوئن ‪ 12:34 ،2020‬ب‪.‬ظ‬
‫الکس‬
‫جونیپر‬
‫جون‬
‫نه اسم منه‪ ،‬نه اسم کس دیگهای‪ ،‬بس کن‪.‬‬
‫الکس‬
‫عضو اصلی گروه پاپ کره ای بی تی اس کیم نام جون‪.‬‬
‫جون‬
‫شمارهات رو بالک میکنم‪.‬‬
‫واالحضرت شاهزاده کلهخر‬
‫الکس‪ ،‬لطفا نگو پز تو رو هم وارد کیپاپ کرده‪.‬‬
‫الکس‬
‫‪ | 311‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫خب تو اجازه دادی نورا تو رو وارد مسابقه درگ کنه‪.‬‬


‫هیوالی واقعی‬
‫(گیف بخورش التریس رویال)‬
‫جون‬
‫چی میخواستی الکس؟؟؟؟‬
‫الکس‬
‫سخنرانی من برای میلواکی کجاست؟ میدونم تو بردیش‪.‬‬
‫واالحضرت شاهزاده کلهخر‬
‫حتما باید توی گروه چت میگفتی؟‬
‫جون‬
‫بعضی جاهاش نیاز به بازنویسی داشت!!! ویرایشش کردم و گذاشتمش توی جیب بیرونی کیف اداریت‪.‬‬
‫الکس‬
‫اگر به این کار ادامه بی دیویس میکشت‪.‬‬
‫جون‬
‫دیویس متوجه شد که چقدر تغییرات من توی صحبتهای هفته گذشته روی ست مایرز تاثیر گذاشته پس‬
‫درک میکنه‪.‬‬
‫الکس‬
‫چرا اینجا یک سنگ هم هست‪.‬‬
‫‪ | 312‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫جون‬
‫این یک کریستال کوارتز شفاف برای وضوح و حال خوبه‪ .‬انقدر تگم نکن‪ .‬هممون به هرچی کمک که‬
‫گیرمون میاد نیاز داریم‪.‬‬
‫الکس‬
‫انقدر ازم غلط امالیی نگیر‪.‬‬
‫هیوالی واقعی‬
‫جادوگر رو بسوزونید‪.‬‬
‫هیوالی واقعی‬
‫هی نظرتون در مورد این ‪#‬ظاهر واسه برنامه رای دهندگان کالج فردا چیه‪.‬‬
‫هیوالی واقعی‬
‫(تصویر پیوست)‬
‫هیوالی واقعی‬
‫میخوام شبیه یک شاعر لزبین‪ 57‬افسرده باشم که با یک مربی جذاب یوگا توی یک بار مالقات کرده و‬
‫باعث شده به شدت به مدیتیشن و سفالگری عالقهمند بشه‪ ،‬و حاال زندگی جدیدی رو به عنوان یک تاجر‬
‫قدرتمند که جامیوهایهای دستساز خودش رو میفروشه شروع کرده‪.‬‬
‫‪...‬‬
‫واالحضرت شاهزاده کلهخر‬

‫‪57‬‬
‫زن همجنسگرا‬
‫‪ | 313‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫بِچ‪ ،‬تحت تاثیر قرار گرفتم‪.‬‬


‫الکس‬
‫کدجفادسلفجاد‬
‫نورا تو اون رو شکستی‪.‬‬
‫هیوالی واقعی‬
‫خخخخخخخخ‬

‫***‬

‫دعوت نامه با پست هوایی تایید شده مستقیماً از قصر باکینگهام میرسد‪ .‬لبههای آن‬
‫طالکاری شده و متن خوشنویسی دارد‪ :‬رئیس وکمیته مدیریت مسابقات‬
‫چمپینزشیپ درخواست میکند الکساندر کلرمونت‪-‬دیاز افتخار حضور‬
‫در رویال باکس‪ 58‬در ‪ 6‬ژوئیه ‪ 2020‬را بدهند‪.‬‬

‫الکس عکسی میگیرد و برای هنری می فرستد‪.‬‬

‫‪.1‬این دیگه چه کوفتیه؟ تو کشورت آدم فقیر نیست؟‬

‫هنری میفرستد‪ .2 ،‬من قبالً توی رویال باکس بودم‪ ،‬تو روی مخ و ازاردهندهای‪ ،‬و سپس‪ ،‬لطفا‬
‫بیا؟‬

‫‪58‬‬
‫قسمت خاصی از جایگاه تماشاگران مسابقات تنیس در انگلستان که مخصوص خانواده سلطنتی است‪.‬‬
‫‪ | 314‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫و الکس یک روز مرخصی خود از کمپین را در اینجا‪ ،‬ویمبلدون‪ ،‬میگذراند‪ ،‬فقط‬


‫برای اینکه بدنش دوباره در کنار بدن هنری باشد‪.‬‬

‫هنگامی که به درهای رویال باکس نزدیک می شوند‪ ،‬هنری می گوید‪" :‬پس همونطور‬
‫که بهت هشدار دادم‪ .‬فیلیپ اونجاست‪ .‬و اشراف مختلف دیگه که ممکنه مجبور بشی‬
‫باهاشون گفتگو کنی‪ .‬افرادی با اسمهایی مثل بزیل‪".59‬‬

‫" فکر میکنم ثابت کردم که میتونم با خانواده سلطنتی کنار بیام‪".‬‬

‫هنری دو به شک به نظر می رسد‪" .‬تو شجاعی‪ .‬باید یکم از شجاعتت استفاده کنم‪".‬‬

‫وقتی بیرون میآیند‪ ،‬برای یک بار هم که شده‪ ،‬خورشید بر سر لندن میتابد‪ .‬نور‬
‫صندلیهای اطرافشان را که از قبل بیشتر آن با تماشاگران پر شده در خورد غرق کرده‪.‬‬
‫او متوجه دیوید بکهام با کت و شلوار خوش دوخت می شود‪ .‬یک بار دیگر‪ ،‬چگونه‬
‫خودش را متقاعد کرده بود که استریت است؟ دیوید بکهام دور میشود و الکس‬
‫میبیند که بئا در حال صحبت کردن با او بوده و وقتی بئا آنها را می بیند‪ ،‬صورتش‬
‫روشن می شود‪.‬‬

‫او در میان زمزمه باکس فریاد میزند‪":‬اوی‪ ،‬الکس! هنری!" او در یک پیرهن ابریشمی‬
‫سبز لیمویی‪ ،‬یک عینک آفتابی بزرگ و گرد مارک گوچی با قاب طالیی زیبا به نطر‬
‫میرسد‪.‬‬

‫‪59‬‬
‫به معنی ریحان‬
‫‪ | 315‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫الکس با پذیرفتن بوسه ای روی گونه اش می گوید‪ ":‬خوشگل شدی‪".‬‬

‫بئا می گوید‪":‬ممنون عزیزم‪ ".‬یکی از بازوهای آنها را در دستانش میگیرد و آنها را‬
‫از پله ها پایین می آورد‪" .‬درواقع خواهرت بهم کمک کرد تا لباس رو انتخاب کنم‪.‬‬
‫مک کوئینه‪ .‬اون یک نابغه است‪ ،‬میدونستی؟"‬

‫"آره میدونم‪".‬‬

‫بئا وقتی به ردیف اول میرسند می گوید‪ ":‬رسیدیم‪ .‬اینها مال مان‪".‬‬

‫هنری به روکش سبز صندلیها درست که جلوی لبه باکس که بروشور ضخیم و براق‬
‫بازیهای ویمبلدون ‪ 2020‬روی آنها قرار دارد‪ ،‬نگاه میکند‪.‬‬

‫او با لحنی عصبی میگوید‪":‬جلو و وسط؟ واقعا؟"‬

‫"آره‪ ،‬هنری‪ ،‬اگر فراموش کردی‪ ،‬تو یک سلطنتی هستی و اینم رویال باکسه‪ ".‬او برای‬
‫عکاسان پایین دست تکان می دهد که در حال حاضر از آنها عکس می گیرند‪ ،‬سپس‬
‫به سمتشان خم میشود و زمزمه میکند‪ ":‬نگران نباش‪ ،‬فکر نکنم بتونن از روی چمنها‬
‫بوی شهوت بین شما دو تا رو تشخیص بدن‪".‬‬

‫هنری در حالی که گوشهایش صورتی شده یکنواخت میگوید‪":‬هاها‪ ،‬بئا‪ ".‬و‬


‫برخالف ترسش‪ ،‬بین الکس و بئا می نشیند‪.‬آرنج های خود را به دقت کنارش و خارج‬
‫از فضای الکس نگه میدارد‪.‬‬
‫‪ | 316‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫وقتی فیلیپ و مارتا میرسند‪ ،‬نیمهی روز است‪ ،‬فیلیپ به طور کلی مثل همیشه خوش‬
‫تیپ به نظر میرسد‪ .‬الکس با خود فکرمیکند که چگونه چنین ژنتیک غنی توطئه کرده‬
‫تا بئا و هنری را با لبخندهای شیطنت آمیز و استخوان گونه برجستهشان انقدر‬
‫دوستداشتنی وجالب توجه کند‪ ،‬اما به شدت به فیلیپ ضربه زده‪ .‬او شبیه عکس سه‬
‫در چهار است‪.‬‬

‫فیلیپ در حالی که روی صندلی رزرو شده خود در کنار بئا مینشیند‪ ،‬میگوید‪ ":‬صبح‬
‫بخیر‪ ".‬چشمان او دو بار به الکس می افتد‪ ،‬و الکس می تواند شک و تردید را حس‬
‫کند که چرا الکس حتی اجازه دارد اینجا باشد‪ .‬شاید حضور الکس برایش عجیب باشد‪.‬‬
‫او اهمیتی نمی دهد‪ .‬مارتا هم عجیب به او نگاه میکند‪ ،‬اما شاید به سادگی به خاطر‬
‫کیک عروسی خود کینه به دل دارد‪.‬‬

‫بئا مودبانه می گوید‪":‬بعد از ظهر بخیر پیپ‪ .60‬مارتا‪".‬‬

‫در کنار او‪ ،‬ستون فقرات هنری سفت می شود‪.‬‬

‫فیلیپ می گوید‪":‬هنری"‪ .‬دست هنری روی برنامه در بغلش در تنش است‪".‬از دیدنت‬
‫خوشحالم‪ ،‬رفیق‪ .‬سرت یکم شلوغ بود‪ ،‬نه؟ وقفه تحصیلی وهمه اینها؟"‬

‫زیر لحن او مفهومی نهفته است‪ .‬دقیقا کجا بودی؟ دقیقا چیکار میکردی؟ ماهیچه ای‬
‫در فک هنری خم میشود‪.‬‬

‫‪60‬‬
‫مخفف فیلیپ‬
‫‪ | 317‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫هنری می گوید‪ ":‬آره‪ ،‬کار زیاد با پرسی‪ .‬دیوونه کننده بود‪".‬‬

‫او میگوید‪":‬درسته‪ ،‬بنیاد اوکونجو‪ ،‬اینطور نیست؟ حیف شد امروز نتونست بیاد‪ .‬پس‬
‫فرض میکنم باید به دوست آمریکایی خودمون بسنده کنیم؟"‬

‫در آن هنگام‪ ،‬او لبخند خشکی به الکس میزند‪.‬‬

‫الکس با صدای بلند میگوید‪ ":‬آره"‪ .‬لبخند وسیعی می زند‪.‬‬

‫" با این حال‪ ،‬من فکر میکنم که پرسی کمی برای باکس نامناسب به نظر میرسه‪،‬‬
‫اینطور نیست؟"‬

‫بئا می گوید‪":‬فیلیپ‪".‬‬

‫فیلیپ با تحقیر میگوید‪":‬اوه‪ ،‬اینقدر دراماتیک نباش‪ ،‬بئا‪ .‬من فقط منظورم اینه که اون‬
‫یکم عجیب و غریبه‪ ،‬اینطور نیست؟ اون لباس هایی که می پوشه؟ کمی واسه ویمبلدون‬
‫زیادیه‪".‬‬

‫چهره هنری آرام و خوش مشرب است‪ ،‬اما یکی از زانوهایش به زانوی الکس فشار‬
‫میآورد‪".‬به اونها میگن داشیکیس‪ ،61‬فیلیپ و فقط یک بار ازشون پوشید‪".‬‬

‫فیلیپ می گوید‪":‬درسته‪ .‬میدونی که من قضاوت نمیکنم‪ .‬فقط فکر میکنم‪ ،‬میدونی‪،‬‬


‫یادته زمانی که کوچیکتر بودیم و با دوستام از دانشگاه وقت میگذروندید؟ یا پسر‬

‫‪61‬‬
‫روپوش و ردای گشاد و رنگارنگ به تقلید از جامههای بومی افریقا‬
‫‪ | 318‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫لیدی آگاتا‪ ،‬پسری که همیشه توی شکار بلدرچینه؟ میتونی به دوستهایی که بیشتر‬
‫‪ ...‬شبیهمون باشن فکر کنید‪".‬‬

‫دهان هنری در یک خط باریک شده‪ ،‬اما چیزی نمی گوید‪.‬‬

‫بئا زمزمه میکند‪":‬همهمون نمیتونیم با کنتِ مونپزات دوست صمیمی باشیم‪ ،‬فیلیپ‪".‬‬

‫فیلیپ با نادیده گرفتن او ادامه میدهد‪":‬در هر صورت‪ ،‬بعیده همسری پیدا کنی‪ ،‬مگر‬
‫اینکه در محفلهای مناسب شرکت کنی‪ ،‬اینطور نیست؟" او کمی میخندد و به‬
‫تماشای مسابقه برمی گردد‪.‬‬

‫هنری می گوید‪ ":‬ببخشید‪ ".‬بروشور را در صندلی می اندازد و ناپدید می شود‪.‬‬

‫ده دقیقه بعد‪ ،‬الکس او را در داخل رختکن کنار یک گلدان غول پیکر از گلهای‬
‫روشن فوشیا پیدا میکند‪ .‬چشمانش به محض اینکه الکس را میبیند روی او قفل شده‪،‬‬
‫لبانش همان سرخی خشمگین پرچم انگلستان گلدوزیشده روی مربع جیبش را دارد‪.‬‬

‫با خونسردی می گوید‪":‬سالم الکس‪".‬‬

‫الکس لحن خود را می گیرد‪" .‬سالم"‪.‬‬

‫"کسی تا حاال اطراف رختکن رو نشونت داده؟"‬

‫"نه‪".‬‬

‫"خب پس‪".‬‬
‫‪ | 319‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫هنری با دو انگشتش پشت آرنجش را لمس می کند و الکس بالفاصله اطاعت میکند‪.‬‬
‫پایین یک مجموعه پله‪ ،‬از یک در کناری مخفی و یک راهروی مخفی دوم‪ ،‬یک اتاق‬
‫کوچک قدیمی و متروکه پر از صندلی و سفره و راکت تنیس قدیمی وجود دارد‪ .‬به‬
‫محض اینکه در پشت سر آنها بسته میشود‪ ،‬هنری الکس را به آن می کوبد‪.‬‬

‫او کامال به الکس نزدیک میشود‪ ،‬اما او را نمی بوسد‪ .‬در آنجا معلق می ماند‪ ،‬یک‬
‫نفس دورتر‪ ،‬دستانش روی لگن الکس قرار دارد و دهانش به یک نیشخند کج باز شده‪.‬‬

‫او میگوید‪":‬میدونی چی میخوام؟" صدایش آنقدر آهسته و داغ است که شکم‬


‫الکس را درست در مرکز بدنش میسوزاند‪.‬‬

‫"چی؟"‬

‫او میگوید‪":‬میخوام دقیقا اون کاری رو بکنم که االن اصال نباید انجامش بدم‪".‬‬

‫الکس چانهاش را بیرون میآورد‪ ،‬با پوزخندی نافرمان‪" .‬پس بهم بگو انجامش بدم‪،‬‬
‫عزیز دلم‪".‬‬

‫و هنری در حالی که گوشه ی دهانش را به زبان می آورد‪ ،‬به سختی کمربند الکس را‬
‫باز میکند و می گوید‪ " :‬من رو بکن‪".‬‬

‫الکس غرغر میکند‪ ":‬وسط ویمبلدون‪".‬‬

‫هنری میخندد و خم می شود تا او را ببوسد‪ ،‬دهانش باز و مشتاق است‪ .‬او به سرعت‬
‫حرکت می کند‪ ،‬زیرا می داند که زمان ندارند‪ ،‬وقتی الکس ناله میکند و شانههایش‬
‫‪ | 320‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫را میکشد تا موقعیتشان را عوض کند‪ ،‬به سرعت او را دنبال میکند‪ .‬او کمر هنری را‬
‫جلوی سینهاش دارد‪ ،‬کف دست های هنری به در بسته شده‪.‬‬

‫الکس میگوید‪ ":‬فقط برای شفافسازی‪ ،‬قراره باهات توی این انباری سکس داشته‬
‫باشم چون میخوای حال خانوادت رو بگیری‪ .‬همینه دیگه؟"‬

‫هنری‪ ،‬که ظاهراً لوب سایز مسافرتی خود را تمام این مدت در ژاکتش حمل کرده‬
‫میگوید‪":‬درسته‪".‬و آن را از روی شانهاش به الکس میدهد‪.‬‬

‫الکس بدون نشانهای از طعنه میگوید‪":‬عالیه‪ ،‬عاشق انجام کارهاییم که حال بقیه رو‬
‫میگیره‪ ".‬و پاهای هنری را از هم جدا میکند‪.‬‬

‫و باید‪...‬باید خنده دار باشد‪ .‬باید داغ باشد‪ ،‬احمقانه‪ ،‬مضحک‪ ،‬زشت‪ ،‬یک ماجراجویی‬
‫جنسی وحشی دیگر که باید به لیست اضافه شود‪ .‬و هست اما‪ ...‬همچنین نباید مثل دفعه‬
‫آخر باشد‪ ،‬مثل اینکه اگر متوقف شود الکس میمیرد‪ .‬خنده ای در دهانش می آید‪ ،‬اما‬
‫از زبانش نمیگذرد‪ ،‬چون میداند که این اوست که به هنری کمک میکند تا از چیزی‬
‫عبور کند‪ .‬شورش‪.‬‬

‫تو شجاعی‪ .‬باید یکم از شجاعتت استفاده کنم‪.‬‬

‫پس از آن‪ ،‬او دهان هنری را به شدت می بوسد‪ ،‬انگشتانش را به عمق موهای هنری‬
‫فشار میدهد‪ ،‬هوا را از او می مکد‪ .‬هنری با نفس نفس روی گردنش لبخند میزند‪ ،‬به‬
‫‪ | 321‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫شدت از خودش راضی به نظر می رسد و می گوید‪":‬دیگه حوصله تنیس رو ندارم‪ ،‬تو‬
‫چی؟"‬

‫بنابراین‪ ،‬آنها در پشت جمعیتی که توسط محافظها و چترها مسدود شده‪ ،‬فرار میکنند‬
‫و در کنزینگتون‪ ،‬هنری الکس را به اتاقهایش میبرد‪.‬‬

‫«آپارتمان» او یک فضای گسترده شامل بیست و دو اتاق در ضلع شمال غربی کاخ‬
‫نزدیک به نارنجستان است‪ .‬او آن را با بئا شریکی دارد‪ .‬آنجا بیشتر وسیلههای بئا قرار‬
‫دارد تا هنری‪ :‬یک ژاکت چرمی که روی پشت صندلی پرت شده‪ ،‬آقای وابل در گوشه‬
‫ای تکان می خورد‪ ،‬نقاشی رنگ روغن هلندی قرن هفدهمی روی دیوار به معنای‬
‫واقعی کلمه به اسم زن در توالتش که فقط کسی مثل بئا از مجموعه سلطنتی انتخاب‬
‫میکند‪.‬‬

‫اتاق خواب هنری به همان اندازه غارنشین و مجلل و به رنگ بژ غیر قابل تحملی است‬
‫که تصور میکرد‪ ،‬با تخت سلطنتی طالکاری شده و پنجره های مشرف به باغ‪ .‬او تماشا‬
‫می کند که هنری کت و شلوارش را درمیآورد و تصور می کند که مجبور باشد در‬
‫آن اتاق زندگی کند‪ ،‬و فکر میکند که آیا هنری به سادگی اجازه ندارد انتخاب کند‬
‫که اتاق هایش چه شکلی باشد یا هرگز نمی خواست چیزی متفاوت درخواست کند‪.‬‬
‫تمام آن شبها که هنری نمی تواند بخوابد‪ ،‬در اطراف این اتاق های بی پایان و‬
‫غیرشخصی‪ ،‬مانند پرنده ای که در یک موزه به دام افتاده پرسه میزند‪.‬‬
‫‪ | 322‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫تنها اتاقی که واقعاً حس هنری و بئا را دارد‪ ،‬اتاق نشیمن کوچک در طبقه دوم است که‬
‫تبدیل به یک استودیو موسیقی شده است‪ .‬رنگها در اینجا غنیتر هستند‪ :‬قالیچههای‬
‫دستبافت ترکی به رنگ قرمز تیره و بنفش‪ ،‬یک مبل توتونی رنگ‪ .‬صندلیهای‬
‫کوچک و میزهای تزئینی مانند قارچ بیرون زده‪ ،‬و گیتارهای الگترونیک و ویولن‪،‬‬
‫مجموعه ای از چنگ ها در کنار دیوار ردیف شده‪ ،‬یک ویولن سل تنومند در گوشه‬
‫تکیه داده شده است‪.‬‬

‫در مرکز اتاق پیانوی بزرگی قرار دارد و هنری پشت آن مینشیند و ملودی چیزی شبیه‬
‫به یکی از آهنگهای قدیمی د کیلرز را میزند‪ .‬دیوید به آرامی کنار پدالها چرت‬
‫میزند‪.‬‬

‫الکس می گوید‪":‬چیزی بزن که نشناسم‪".‬‬

‫در دوران دبیرستان در تگزاس‪ ،‬الکس بافرهنگ ترین فرد در بین جمعیت ورزشکارها‬
‫بود به این دلیل که یک آدم کتابخوان‪ ،‬یک معتاد سیاست و تنها ورزشکار مدرسه‬
‫عالقهمند به بحث در مورد جزئیات ظریف ِدرِد اسکات درکالس اِی پی تاریخ آمریکا‬
‫بود‪ .‬او به نینا سیمون و اوتیس ردینگ گوش می داد‪ ،‬ویسکی گران قیمت دوست‬
‫داشت‪ .‬اما هنری خالصه ای کامالً متفاوت از دانش دارد‪.‬‬

‫بنابراین او فقط گوش میدهد و سر تکان میدهد و کمی لبخند می زند هنگامی که‬
‫هنری توضیح میدهد که این همان برامس است‪ ،‬و این همان واگنر است‪ ،‬و چگونه‬
‫‪ | 323‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫آنها در دو طرف مخالف جنبش رمانتیک‪ 62‬بودند‪" .‬تفاوت رو میشنوی؟" دستانش‬


‫تند است‪ ،‬تقریباً بدون زحمت‪ ،‬حتی زمانی که در مورد جنگ رمانتیکها‪ 63‬و اینکه‬
‫چگونه دختر لیست شوهرش را به خاطر واگنر ترک کرد صحبت میکند‪ ،‬رسوایی‬
‫خاموش‪.‬‬

‫او به قطعه الکساندر اسکریابین تغییر میدهد و به خاطر نام آهنگساز به الکس چشمک‬
‫می زند‪ .‬هنری توضیح میدهد که قطعه آندانته ملودی مورد عالقه اوست‪ ،‬زیرا جایی‬
‫خوانده بود که این ملودی برای تداعی تصویر یک قلعه در ویرانه نوشته شده‪ ،‬که به‬
‫نظر او در حال حاضر به طور تلخی خنده دار است‪ .‬او ساکت‪ ،‬متمرکز و برای دقایق‬
‫طوالنی در قطعه گم می شود‪ .‬سپس‪ ،‬بدون هشدار‪ ،‬دوباره تغییر میکند‪ ،‬آکوردهای‬
‫متالطم به چیزی آشنا برمیگردند‪ ،‬آلبوم کتاب ترانه التون جان‪ .‬هنری چشمانش را‬
‫میبندد و از حافظه مینوازد‪ .‬قطعه «آهنگ تو»‪ .‬اوه‪.‬‬

‫و قلب الکس در سینه اش پخش نمیشود و او مجبور نیست لبه صندلی را بگیرد تا‬
‫خودش را ثابت کند‪ .‬زیرا این کاری است که اگر اینجا در این قصر بود تا عاشق هنری‬
‫شود‪ ،‬انجام می داد‪ ،‬و نه فقط ادامه دادن به این رابطه که بر فراز دنیا پرواز میکنند تا‬
‫یکدیگر را لمس کنند و در مورد آن صحبت نمیکنند‪ .‬به این دلیل اینجا نیست‪ .‬نه‬
‫نیست‪.‬‬

‫‪62‬‬
‫جنبشی در ادبیات و هنر که در سال ‪ 1798‬در انگلستان آغاز شد‪.‬‬
‫‪63‬‬
‫اصطالحی است که توسط برخی مورخان موسیقی برای توصیف انشعاب در میان موسیقیدانان برجسته در نیمه دوم قرن نوزدهم استفاده‬
‫میشود‪.‬‬
‫‪ | 324‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫آنها با تنبلی ساعتها روی میز همدیگر را میبوسند‪ ،‬الکس می خواهد آن را روی‬
‫پیانو انجام دهد‪ ،‬اما یک عتیقه گرانبها یا هر چیز دیگری است و سپس به سمت اتاق‬
‫هنری‪ ،‬تخت سلطنتی‪ ،‬حرکت می کنند‪ .‬هنری به الکس اجازه می دهد او را با صبر‬
‫بامالحظه و دقت از هم بشکافد‪ ،‬آنقدر نام خدا را ناله میکند که انگار اتاق تقدیس‬
‫شده است‪.‬‬

‫که هنری را ذوب شده و غرق در احساس روی رختخوابهای سبز به کنار نوعی‬
‫پرتگاه هل میدهد‪ .‬الکس تقریبا یک ساعت بعد از آن وقت صرف واردکردن‬
‫لرزشهای کوچک به هنری میکند‪ ،‬نوک انگشتان پرمانندش را روی استخوان ترقوه‪،‬‬
‫مچ پا‪ ،‬داخل زانوهای‪ ،‬استخوانهای کوچک پشت دستهایش و فرورفتگی لب‬
‫پایینیاش میکشد‪ .‬او لمس می کند و لمس می کند تا زمانی که فقط با نوک انگشتانش‬
‫هنری را به لبه ای دیگر میبرد‪ ،‬فقط با نفسش در قسمت داخلی ران هایش‪ ،‬وعدهای از‬
‫دهان الکس که قبالً انگشتانش را آنجا فشار داده است‪.‬‬

‫هنری همان سه کلمه اتاق مخفی در ویمبلدون را می گوید‪ ،‬این بار به عالوه‪« :‬لطفا‪،‬‬
‫ازت میخوام‪ ».‬الکس هنوز نمی تواند باور کند که هنری می تواند اینگونه صحبت‬
‫کند‪ ،‬که او تنها کسی است که آن را میشنود‪.‬‬

‫بنابراین این کا رو میکند‪.‬‬

‫وقتی آنها به خود میآیند‪ ،‬هنری عمالً بدون حرف دیگری روی سینه او از حال‬
‫میرود‪ ،‬شکسته شده و بدون استخوان‪ ،‬و الکس با خودش می خندد و موهای عرق‬
‫‪ | 325‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫کردهاش را نوازش می کند و به صدای نرم خروپف هایی که تقریباً بالفاصله ایجاد‬
‫میشوند گوش میدهد‪.‬‬

‫هر چند ساعت ها طول می کشد تا خودش به خواب برود‪.‬‬

‫آب دهان هنری روی او میریزد‪ .‬دیوید راهش را به تخت پیدا می کند و پایین پایشان‬
‫حلقه می زند‪ .‬الکس باید برای آمادگی برای کمیته ملی دموکراتها چند ساعت دیگر‬
‫به هواپیما برگردد‪ ،‬اما نمی تواند بخوابد‪ .‬هواپیما زده شده‪ .‬فقط هواپیما زده شده‪.‬‬

‫او به یاد می آورد‪ ،‬انگار از یک میلیون مایل دورتر‪ ،‬زمانی به هنری می گفت بیش از‬
‫حد به این قضیه فکر نکند‪.‬‬

‫***‬

‫جفری ریچاردز در یکی از صفحهنمایشهای دفتر کمپین می گوید‪":‬به عنوان رئیس‬


‫جمهور شما‪ ،‬یکی از بسیاری از اولویت های من تشویق جوانان به مشارکت در دولتشان‬
‫خواهد بود‪ .‬اگر میخوایم کنترل خود رو بر سنا حفظ کنیم و کاخ سفید رو پس‬
‫بگیریم‪ ،‬ما به نسل بعدی نیاز داریم که بایستد و به مبارزه بپیوندد‪".‬‬

‫جمهوری خواهان کالج دانشگاه واندربیلت این پخش زنده را تشویق میکنند‪ ،‬و الکس‬
‫وانمود می کند که به آخرین پیش نویس سیاستگذاری خود می پردازد‪.‬‬
‫‪ | 326‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫"چرا نمیای اینجا‪ ،‬بریتنی؟" یک دانش آموز بلوند زیبا به ریچاردز در سکو میپیوندد‪،‬‬
‫و ریچاردز دستش را دور او حلقه میکند‪.‬‬

‫"بریتنی در اینجا منیجر اصلی بود که ما باهاش برای این رویداد کار کردیم‪ ،‬و بهتر از‬
‫این نمیتونست این جمعیت فوقالعاده رو برامون حاصل کنه!"‬

‫تشویق بیشتر‪ .‬یک کارمند سطح متوسط یک توپ کاغذ را به صفحه نمایش می زند‪.‬‬

‫"این جوانانی مانند بریتنی هستن که به ما امید به آینده حزبمون رو می دن‪ .‬به همین‬
‫دلیله که من مفتخرم اعالم کنم به عنوان رئیس جمهور‪ ،‬برنامه کنگره جوانان ریچاردز‬
‫رو راه اندازی خواهم کرد‪ .‬سیاستمداران دیگر نمیخوان مردم‪ ،‬بهویژه جوانان باهوشی‬
‫مثل شما‪ ،‬از نزدیک در دفاتر ما بیان و پشت پرده ماجرا رو ببینن‪...‬‬

‫من می خواهم یک مبارزه خیابونی بین مادربزرگت و این غول بیابونی که رقیب مامانمه ببینم‪ ،‬الکس‬
‫در حالی که به اتاقکش برمیگردد به هنری پیامک می دهد‪.‬‬

‫این آخرین روزهای قبل از کمیته ملی دموکراتهاست‪ ،‬و روزهاست نتوانسته قبل از‬
‫خالی شدن قوری قهوه به آن برسد‪ .‬صندوق های ورودی سیاستگذاری ها از زمانی‬
‫که دو روز پیش برنامه رسمی را منتشر کردند‪ ،‬سرریز شده‪ ،‬و هانتر زنبوره ایمیلهایی‬
‫را ارسال می کند که انگار زندگی او به آن بستگی دارد‪ .‬او هیچ چیز دیگری از یاوههای‬
‫خود از ماه گذشته به الکس نگفته است‪ ،‬اما شروع به استفاده از هدفون کرده تا الکس‬
‫را از سلیقه موسیقیاش در امان بگذارد‪.‬‬
‫‪ | 327‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫او متن دیگری را تایپ می کند‪ ،‬این بار برای لونا‪ :‬میشه لطفا بری برنامه اندرسون کوپر یا هر‬
‫چیز دیگهای و در مورد اون پاراگرافی که در مورد قانون مالیات برای برنامههامون به صورت ناشناس‬
‫نوشتی توضیح بدی تا مردم از پرسیدن دست بردارن؟ خودم وقت ندارم مرد‪.‬‬

‫او تمام هفته‪ ،‬از زمانی که از کمپین ریچاردز به بیرون درز کرد که آنها یک سناتور‬
‫مستقل را برای کابینه آینده او انتخاب کرده اند به لونا پیام میدهد‪ .‬آن حرامزاده پیر‬
‫استنلی کانر آخرین درخواستها برای تأیید را کامال ردکرد‪ ،‬در پایان‪ ،‬لونا به طور‬
‫خصوصی به الکس گفت آنها خوش شانس بودند که کانر سعی نکرد آنها را در‬
‫انتخابات مقدماتی درون حزبی به چالش بکشد‪ .‬هیچ چیز رسمی نیست‪ ،‬اما همه میدانند‬
‫که کانر کسی است که به تیم ریچاردز ملحق می شود‪ .‬اما اگر لونا هم بداند چه زمانی‬
‫اعالم می شود‪ ،‬به کسی نمیگوید‪.‬‬

‫یک هفته گذشته است‪ .‬نظرسنجی ها عالی نیستند‪ ،‬پل رایان به خاطر متمم دوم در میان‬
‫مردم مقدس شده‪ ،‬و تعدادی اظهار نظرهای زیبایی شناسان با این مضمون وجود دارد‪:‬‬
‫آیا الن کلرمونت اگر انقدر زیبا نبود برنده انتخابات میشد؟ الکس مطمئن‬
‫است اگر به خاطر جلسات مدیتیشن صبحگاهی او نبود‪ ،‬مادرش تا حاال دستیارش را‬
‫خفه کرده بود‪.‬‬

‫به نوبه خود‪ ،‬او دلتنگ تخت هنری‪ ،‬بدن هنری‪ ،‬هنری و مکانی است که چند هزار مایل‬
‫از خط کمپین دور است‪ .‬آن شب بعد از ویمبلدون یک هفته پیش اکنون چیزی خارج‬
‫از یک رویا به نظر میرسد و وسوسه انگیزتر است زیرا هنری چند روزی با پز در‬
‫‪ | 328‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫نیویورک است تا کارهای اداری پناهگاه جوانان ‪ LGBT‬در بروکلین را انجام دهد‪.‬‬
‫ساعت کافی در روز برای اینکه الکس برای رسیدن به آنجا بهانهای پیدا کند وجود‬
‫ندارد‪ ،‬و مهم نیست چقدر جهان از دوستی عمومی آنها لذت می برد‪ ،‬آنها در حال‬
‫اتمام بهانههای قابل قبول برای با هم دیده شدن هستند‪.‬‬

‫این بار هیچ شباهتی به اولین سفر نفسگیر آنها به کمیته ملی دموکراتها در ‪2016‬‬
‫وجود ندارد‪ .‬پدرش نماینده ای بود که بعد از تساوی رایها به عنوان نماینده کالیفرنیا‬
‫رای داد و مادرش را برنده کرد و همه گریه کردند‪ .‬الکس و جون مادرشان را قبل از‬
‫سخنرانی پذیرشش معرفی کردند و دستان جون می لرزید اما دستان او ثابت بود‪.‬‬
‫جمعیت غرش کرد و قلب الکس نیز در پاسخ غرش کرد‪.‬‬

‫امسال‪ ،‬همه آنها موهای وز دارند و از تالش برای اداره کشور و کمپین به طور همزمان‬
‫خسته شدهاند و حتی یک شب از کمیته ملی دموکراتها مثل هزار شب میگذرد‪ .‬در‬
‫شب دوم همایش‪ ،‬آنها در هواپیمای ایر فورس وان‪ 64‬جمع میشوند‪ ،‬می توانست‬
‫مارین وان‪ 65‬باشد‪ ،‬اما همه آنها در یک هلیکوپتر جا نمی شوند‪.‬‬

‫هنگامی که هواپیما بلند میشود زهرا میگوید‪ ":‬تجزیه تحلیل کردی که مقرون به‬
‫صرفه باشه؟ چون تو میدونی که من درست میگم و اگر مخالفت کنی‪ ،‬این دارایی‬

‫‪64‬‬
‫هواپیمای مخصوص رئیس جمهور آمریکا‬
‫‪65‬‬
‫هلیکوپتر مخصوص رئیس جمهور آمریکا‬
‫‪ | 329‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫ها در هر زمانی قابل انتقال هستند‪ .‬آره‪ .‬آره‪ .‬میدونم‪ .‬باشه‪ .‬منم همین فکر رو میکردم‪".‬‬
‫یک مکث طوالنی‪ ،‬سپس‪ ،‬زیر لب "منم دوست دارم‪".‬‬

‫الکس وقتی زهرا تلفن را قطع میکند میگوید‪":‬اوم‪ .‬چیزی هست بخوای به ما هم‬
‫بگی؟"‬

‫زهرا حتی سرش را از روی گوشی بلند نمی کند‪" .‬آره‪ ،‬دوست پسرم بود‪ ،‬و نه‪،‬‬
‫نمیتونید هیچ سوال دیگهای درموردش بپرسید‪".‬‬

‫جون به خاطر عالقه ناگهانی دفترش را میبندد‪ " .‬دقیقا چطور دوست پسری داری که‬
‫ما ازش خبر نداریم؟"‬

‫الکس می گوید‪":‬من تو رو بیشتر از لباس زیر تمیز می بینم‪".‬‬

‫مادرش از آنطرف کابین دخالت میکند‪ ":‬تو به اندازه کافی لباس زیرت رو عوض‬
‫نمیکنی‪ ،‬شیرینم‪".‬‬

‫الکس با تحقیر میگوید‪":‬من زیاد لباس زیر نمیپوشم‪ .‬اینم مثل همون قضیه «دوست‬
‫دختر کاناداییمه که به مدرسه دیگهای میره»؟"‬

‫زهرا میگوید‪":‬انگار خیلی دوست داری یه روز از هواپیما پرتابت کنم بیرون‪ ،‬نه؟ یک‬
‫رابطه از راه دوره‪ .‬اما نه اونطوری‪ .‬دیگه سوالی نباشه‪".‬‬

‫کش نیز وارد میشود و اصرار میکند که به عنوان مرجع عشق و عاشقی عمارت سزاوار‬
‫این است که بداند‪ ،‬و بحثی در مورد اطالعات مناسب برای به اشتراک گذاشتن با‬
‫‪ | 330‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫همکاران خود وجود دارد‪ ،‬که خنده دار است با توجه به اینکه کش همین حاال هم‬
‫چقدر از زندگی شخصی الکس می داند‪ .‬آنها در حال دور زدن نیویورک هستند که‬
‫جون ناگهان سکوت میکند‪ ،‬و دوباره روی زهرا متمرکز میشود که ساکت شده‪.‬‬

‫الکس برمی گردد و زهرا را می بیند که کامالً آرام نشسته است‪ ،‬کامال متفاوت از حالت‬
‫در حال حرکت همیشگی اش و بقیه هم یخ می زنند‪ .‬او با دهان باز به تلفنش خیره شده‬
‫است‪.‬‬

‫مادرش اکنون با جدیت طنین انداز میکند‪":‬زهرا‪ .‬چیه؟"‬

‫زهرا باالخره به باال نگاه میکند‪ ،‬در حالی که دستش را محکم روی تلفنش مشت‬
‫کرده‪ .‬میگوید‪ ":‬روزنامه پست همین االن اسم سناتور مستقلی که به کابینه ریچاردز‬
‫میپیونده فاش کرد‪ .‬استنلی کانر نیست‪ .‬رافائل لوناست‪".‬‬

‫***‬

‫جون می گوید‪" :‬نه" کفشهای پاشنه بلندش از دستش آویزان است‪ ،‬چشمانش در نور‬
‫گرم نزدیک آسانسور هتل جایی که توافق کرده اند همدیگر را ببینند گرم است‪.‬‬
‫موهایش به صورت خشمگین از بافتش بیرون زده‪" .‬خیلی خوش شانسی که اصال‬
‫موافقت کردم باهات صحبت کنم‪ ،‬پس یا این گیرت میاد یا هیچی‪".‬‬
‫‪ | 331‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫خبرنگار پست پلک می زند‪ ،‬انگشتان روی ضبطصوتش سست میشود‪ .‬او از همان‬
‫لحظه ای که در نیویورک فرود آمدند برای یک مصاحبه در مورد همایش پاپیچ تلفن‬
‫جون شد و اکنون درخواست اظهار نظری در مورد لونا دارد‪ .‬جون معموالً فرد عصبانی‬
‫نیست‪ ،‬اما یک روز طوالنی گذشته است‪ ،‬و تقریب ًا به نظر میرسد سه ثانیه تا استفاده از‬
‫یکی از آن پاشنه ها برای ضربه زدن به کاسه چشم مرد فاصله دارد‪.‬‬

‫مرد از الکس میپرسد‪ ":‬شما چطور؟"‬

‫الکس می گوید‪" :‬اگر اون به تو نمیگه‪ ،‬منم بهت نمیگم‪ .‬اون خیلی از من خوش‬
‫رفتارتره‪".‬‬

‫جون با چشمانی شعلهور جلوی چشمهای عینکی مرد بشکن میزند‪ .‬میگوید‪ ":‬تو‬
‫اجازه نداری باهاش حرف بزنی‪ .‬این مصاحبه منه‪ :‬مادرم‪ ،‬رئیس جمهور‪ ،‬هنوز کامالً‬
‫قصد داره در این مسابقه پیروز بشه‪ .‬ما اینجا هستیم تا ازش حمایت کنیم و حزب رو‬
‫تشویق کنیم که پشتش متحد بمونه‪".‬‬

‫"اما در مورد سناتور لونا‪"...‬‬

‫جون محکم میگوید‪":‬ممنون‪ .‬به کلرمونت رای بدید‪ ".‬و دستش را روی دهان الکس‬
‫میگذارد‪ .‬او را به دنبال خود به درون آسانسور میکشد و وقتی الکس کف دستش را‬
‫می لیسد‪ ،‬آرنجش را به او می زند‪.‬‬
‫‪ | 332‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫الکس وقتی به طبقه همکف می رسند می گوید‪" :‬اون خائن لعنتی‪ .‬حرومزاده دوروی‬
‫لعنتی! من‪...‬من به اون لعنتی کمک کردم که انتخابات رو ببره‪ .‬بیست و هفت ساعت‬
‫متوالی براش رای جمع کردم‪ .‬به عروسی خواهرش رفتم‪ .‬سفارش مسخره همیشگی فایو‬
‫گایز رستورانش رو حفظ کردم!"‬

‫جون می گوید‪ ":‬خودم میدونم‪ ،‬الکس‪ ".‬و کارت ورودش را روی قفل در میکشد‪.‬‬

‫" چطور اون عن کوچولوی شبیه بند ومپایر ویکند شماره شخصیت رو داشت؟"‬

‫جون کفشهایش را روی تخت میاندازد و آنها در جهات مختلف روی زمین‬
‫میافتند‪" .‬چون پارسال باهاش خوابیدم الکس‪ ،‬نظر خودت چیه؟ تو تنها کسی نیستی‬
‫که وقتی استرس داری تصمیمهای جنسی احمقانه میگیری‪ ".‬روی تخت میافتد و‬
‫شروع به درآوردن گوشواره هایش می کند‪" .‬من فقط متوجه نمی شوم که این وسط‬
‫هدف چیه‪ .‬مثالً لونا میخواد به چی برسه؟ شاید یک مامور مخفیه که از آینده فرستاده‬
‫شده تا حال من رو بگیره؟"‬

‫دیروقت است‪ ،‬آنها پس از ساعت ‪ 9‬وارد نیویورک شده و ساعتها درگیر جلسات‬
‫مدیریت بحران بودند‪ .‬الکس هنوز احساس عجیبی دارد‪ ،‬اما زمانی که جون به او نگاه‬
‫می کند‪ ،‬الکس می تواند ببیند مقداری از روشنایی در چشمانش شبیه اشک های‬
‫ناامیدی به نظر میرسد و الکس کمی نرم می شود‪.‬‬
‫‪ | 333‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫الکس به آرامی به جون میگوید‪":‬حدس میزنم‪ ،‬لونا فکرکرده که ما میبازیم و با‬


‫خودش گفته با پیوستن به ریچاردز میتونه توی چپگراها محبوبترش کنه‪ .‬مثل‬
‫خاموش کردن آتیش از داخل خونه‪".‬‬

‫جون با چشمان خسته به او نگاه می کند و صورت الکس را جستجو می کند‪ .‬جون‬
‫ممکن است بزرگتر باشد‪ ،‬اما سیاست تخصص الکس است‪ ،‬نه او‪ .‬الکس میداند که‬
‫اگر دست او بود این زندگی را برای خودش انتخاب میکرد اما جون نه‪.‬‬

‫"من فکر می کنم ‪ ...‬باید بخوابم‪ .‬تا سال دیگه‪ .‬حداقل‪ .‬بعد از رایگیری اصلی بیدارم‬
‫کن‪".‬‬

‫الکس می گوید‪" :‬باشه‪ ،‬جون‪ ".‬خم می شود تا باالی سرش را ببوسد‪ ".‬میتونم این‬
‫کار رو بکنم‪".‬‬

‫"ممنون‪ ،‬برادر کوچیکه‪".‬‬

‫"من رو اینطور صدا نکن‪".‬‬

‫"برادر کوچولوی‪ ،‬مینیاتوری‪ ،‬ریزهمیزه‪ ،‬فسقلی‪".‬‬

‫"خفه شو‪".‬‬

‫"برو بخواب‪".‬‬

‫کش بیرون در راهرو منتظر اوست‪ ،‬کت و شلوارش را با لباس شخصی عوض کرده‪.‬‬
‫‪ | 334‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫از الکس میپرسد‪":‬حالت خوبه؟"‬

‫"به نوعی مجبورم باشم‪".‬‬

‫کش با یک دست غول پیکر روی شانه او می زند‪" .‬یک بار طبقه پایین هست‪".‬‬

‫الکس در نظر می گیرد‪" .‬آره‪ ،‬باشه"‪.‬‬

‫هتل بیکمن خوشبختانه در این دیروقت ساکت و بار با سایه های گرم و غنی طالیی‬
‫روی دیوارها و چرم سبز تیره روی صندلی های پشت بلند‪ ،‬نیمه تاریک است‪ .‬الکس‬
‫یک ویسکی سفارش می دهد‪.‬‬

‫به تلفن خود نگاه می کند و ناراحتی خود را با ویسکی فرو می برد‪ .‬او سه ساعت پیش‬
‫مختصر به لونا پیام داد‪ :‬چه خبره؟ یک ساعت پیش‪ ،‬جواب گرفت‪ :‬انتظار ندارم بفهمی‪.‬‬

‫الکس می خواهد به هنری زنگ بزند‪ .‬او حدس میزند که منطقی است‪ ،‬آنها همیشه‬
‫نقاط ثابتی در جهان یکدیگر بوده اند‪ ،‬قطب های مغناطیسی کوچک‪ .‬برخی از قوانین‬
‫فیزیک در حال حاضر اطمینانبخش خواهد بود‪.‬‬

‫خدایا‪ ،‬ویسکی او را احساساتی می کند‪ .‬یکی دیگر سفارش میدهد‪.‬‬

‫او در فکر ارسال پیامک به هنری است‪ ،‬حتی اگر احتماالً جایی بر فراز اقیانوس اطلس‬
‫است‪ .‬وقتی صدایی نرم و گرم دور گوشش می پیچد مطمئن است که توهم زده‪.‬‬
‫‪ | 335‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫صدا میگوید‪":‬من یک جین و تونیک میخوام‪ ،‬ممنون‪ ".‬و هنری آنجاست‪ ،‬در کنار‬
‫او در بار‪ ،‬در یک پیرهن نرم خاکستری و شلوار جین به نظر ژولیده است‪ .‬الکس برای‬
‫یک ثانیه دیوانه کننده با خود فکرمیکند که آیا مغز او نوعی سراب جنسی ناشی از‬
‫استرس را تداعی کرده است که هنری با صدای آهسته میگوید‪ ":‬انگار داری تنها تنها‬
‫از روی بدبختی مشروب میزنی‪".‬‬

‫پس قطعا هنری واقعی است‪" .‬تو‪ ...‬اینجا چیکار میکنی؟"‬

‫" می دونی‪ ،‬به عنوان سمبل یکی از قدرتمندترین کشورهای جهان‪ ،‬تالشم رو میکنم‬
‫تا در جریان سیاست بین الملل باشم‪".‬‬

‫الکس ابرویی را باال می اندازد‪.‬‬

‫هنری سرش را گوسفندمانند خم می کند‪".‬پز رو بدون خودم فرستادم خونه چون نگران‬
‫بودم‪".‬‬

‫الکس با چشمکی می گوید‪ ":‬همینه‪ .".‬او نوشیدنی خود را مینوشد تا چیزی که‬
‫مشکوک است یک لبخند کوچک و غمگین است پنهان کند؛ یخ روی دندان هایش‬
‫میلغزد‪.‬‬

‫"اسم اون حرومزاده رو نیار‪".‬‬

‫هنگامی که متصدی بار با نوشیدنی او برمی گردد‪ ،‬هنری می گوید‪" :‬به سالمتی‪".‬‬
‫‪ | 336‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫هنری اولین جرعه را می خورد و آب لیمو را از انگشت شست خود می مکد و لعنت‪،‬‬
‫او خوب به نظر می رسد‪ .‬به خاطر درخشش گرمای تابستان بروکلین که خون انگلیسی‬
‫او به آن عادت ندارد گونه ها و لب هایش سرخ شده‪ ،‬او شبیه چیزی نرم و مالیم به نظر‬
‫میرسد که الکس میخواهد در آن غرق شود و متوجه میشود که گره اضطراب در‬
‫سینه اش باالخره سست شده است‪.‬‬

‫به ندرت پیش میآید که کسی غیر از جون حال او را بپرسد‪ .‬بیشتر تقصیر خودش‬
‫است‪ ،‬عمدتاً به خاطر سدی از جذابیت و سخنان تظاهرانه و استقالل سرسختش‪ .‬هنری‬
‫طوری به او نگاه می کند انگار فریب هیچ یک از آن ها را نمی خورد‪.‬‬

‫الکس می گوید‪":‬ولز‪ ،‬نوشیدنیت رو بخور‪ .‬من یک تخت دو نفره طبقه باال گرفتم که‬
‫داره اسمم رو صدا می کنه‪ ".‬روی صندلی جابجا می شود و اجازه می دهد یکی از‬
‫زانوهایش به زانوهای هنری زیر پیشخوان بخورد و آنها را از هم باز کند‪.‬‬

‫هنری چشمانش را چپ میکند‪" .‬زورگو‪".‬‬

‫آنها آنجا مینشینند تا زمانی که هنری نوشیدنیاش را تمام کند‪ ،‬الکس به زمزمه آرام‬
‫بخش هنری که در مورد مارک های مختلف جین صحبت می کند گوش میدهد‪ ،‬و‬
‫سپاسگزار است که برای یک بار هم که شده هنری به نظر می رسد از انجام این گفتگو‬
‫به تنهایی خوشحال است‪ .‬چشمانش را می بندد‪ ،‬مصیبت روز را دور میکند و تالش‬
‫میکند فراموش کند‪ .‬او سخنان هنری ماه ها پیش در باغ را به خاطر می آورد‪«:‬تا حاال‬
‫فکرکردی چی میشد اگه توی دنیا ناشناخته بودی؟»‬
‫‪ | 337‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫اگر او فردی ناشناس و عادی است که از تاریخ حذف شده‪ ،‬اکنون بیست و دو ساله و‬
‫نیمه مست است و یک پسر را از حلقه کمربندش به اتاق هتل خود میکشاند‪ .‬او لب‬
‫پسر را بین دندان هایش میکشد و پشت سرش کورمال کورمال تالش میکند تا المپ‬
‫را روشن کند‪ ،‬و دارد فکر میکند‪ ،‬من این شخص رو دوست دارم‪.‬‬

‫آنها از هم جدا می شوند و وقتی الکس چشمانش را باز میکند‪ ،‬هنری در حال تماشای‬
‫اوست‪.‬‬

‫"مطمئنی نمیخوای در موردش صحبت کنی؟"‬

‫الکس ناله می کند‪.‬‬

‫مسئله این است که او میخواهد و هنری نیز این را می داند‪.‬‬

‫الکس شروع میکند‪":‬خب‪ "...‬دست به کمر یک قدم به عقب برمیدارد‪ ".‬اون قرار‬
‫بود بیست سال دیگهی من باشه‪ ،‬میدونی؟ اولین باری که دیدمش پونزده سالم بود و‬
‫‪ ...‬شگفت زدم کرد‪ .‬اون همه چیزی بود که من میخواستم باشم‪ .‬و به مردم و انجام کار‬
‫درست اهمیت می داد‪ ،‬و هردومون داشتیم زندگی مردم رو بهتر میکردیم‪".‬‬

‫در نور کم تک المپ‪ ،‬الکس میچرخد و لبه تخت مینشیند‪.‬‬

‫" وقتی به دنور رفتم مطمئن شدم که میخوام وارد سیاست بشم‪ .‬من این مرد جوون و‬
‫غیرعادی رو دیدم که شبیه من بود‪ ،‬پشت میزش میخوابید‪ ،‬چون میخواست بچههای‬
‫ایالتش توی مدرسههای دولتی ناهار رایگان بخورن‪ ،‬و منم اینطوری بودم که من‬
‫‪ | 338‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫میتونم این کار رو انجام بدم‪ .‬صادقانه نمیدونم به اندازه کافی خوب یا باهوش هستم‬
‫که بتونم یکی از والدینم باشم‪ .‬اما من میتوونم اون باشم‪ ".‬سرش را پایین می اندازد‪.‬‬
‫او هرگز قسمت آخر را قبال با صدای بلند به کسی نگفته بود‪" .‬و حاال نشستم اینجا فکر‬
‫میکنم‪ ،‬اون حرومزاده رو خریدن‪ ،‬پس شاید همه چیز چرت و پرت باشه‪ ،‬و شاید من‬
‫واقعاً یک بچه ساده باشم که به مزخرفات جادویی اعتقاد داره که توی زندگی واقعی‬
‫اتفاق نمی افته‪".‬‬

‫هنری میآید تا جلوی الکس بایستد‪ ،‬در حالی که ران او داخل زانوی الکس را لمس‬
‫میکند‪ ،‬و یک دستش را پایین میآورد تا بی قراری عصبی الکس را آرام کند‪.‬‬

‫"انتخاب شخص دیگهای کسی که تو هستی رو تغییر نمیده‪".‬‬

‫الکس به او می گوید‪":‬احساس می کنم میده‪ .‬میخواستم به خوبی بعضی افراد و این‬


‫که کارهای خوب میکنن ایمان داشته باشم‪ .‬انجام کارهای درست بیشتر اوقات و بیشتر‬
‫کارها برای دالیل درست‪ .‬میخواستم از اون دسته افرادی باشم که بهش اعتقاد دارن‪".‬‬

‫دستهای هنری حرکت میکنند و تا شانههای الکس‪ ،‬عمق گلویش‪ ،‬قسمت زیرین‬
‫فکش باال میآید‪ ،‬و وقتی الکس باالخره به باال نگاه می کند‪ ،‬چشمان هنری نرم و ثابت‬
‫است‪" .‬تو هنوز هم اعتقاد داری‪ .‬چون هنوز هم به طرز زیادی به بقیه اهمیت میدی‪".‬‬
‫خم میشود و بوسه ای را روی موی الکس می فشارد‪".‬و تو خوب هستی‪ .‬بیشتر چیزها‬
‫در بیشتر مواقع وحشتناک هستن‪ ،‬اما تو خوب هستی‪".‬‬
‫‪ | 339‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫الکس نفس می کشد‪ .‬هنری بدین طریق به جریان نامنظم آگاهی که از دهان الکس‬
‫می ریزد گوش میدهد و با شفاف ترین و متبلورترین حقیقتی که الکس در تمام این‬
‫مدت در حال تالش برای رسیدن به آن بوده پاسخ میدهد‪ .‬اگر سر الکس طوفان است‪،‬‬
‫هنری محل برخورد صاعقه به زمین است‪ .‬او میخواهد که حقیقت داشته باشد‪.‬‬

‫الکس به هنری اجازه می دهد او را به عقب بر روی تخت هل دهد و او را ببوسد تا‬
‫اینکه ذهنش به طرز سعادتبخشی خالی شود‪ ،‬به هنری اجازه می دهد لباس او را با‬
‫دقت درآورد‪ .‬او به سمت هنری فشار می آورد و احساس می کند که طناب های محکم‬
‫شانه هایش شروع به رها شدن میکند‪ ،‬به شکلی که هنری باز کردن بادبان را توصیف‬
‫می کند‪.‬‬

‫هنری بارها و بارها دهانش را می بوسد و آرام می گوید‪":‬تو خوبی‪".‬‬

‫***‬

‫هنگام کوبیدن در آنقدر سرصبح است که الکس نمی تواند سروصدا های بلند را تحمل‬
‫کند‪ .‬قدرتی در آن وجود دارد که او فور ًا زهرا را قبل از اینکه حتی صحبت کند‬
‫تشخیص میدهد‪ ،‬و با خود فکرمیکند که چرا قبل از اینکه بیاید به او زنگ نزده اما‬
‫گوشیش را برمیدارد و آن را خاموش مییابد‪ .‬لعنت‪ .‬برای همین زنگ هشدار صدای‬
‫نداده‪.‬‬
‫‪ | 340‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫زهرا از پشت در فریاد می زند‪":‬الکس کلرمونت دیاز‪ ،‬ساعت نزدیک به هفته‪ .‬پونزده‬
‫دقیقه دیگه یک جلسه استراتژی داری و من هم کلید دارم‪ ،‬بنابراین برام مهم نیست که‬
‫چقدر لختی‪ ،‬اگر تا سی ثانیه دیگه جواب ندی‪ ،‬میام داخل‪".‬‬

‫وقتی چشمانش را می مالد متوجه می شود که بسیار برهنه است‪ .‬بررسی سطحی بدنی‬
‫که به پشتش فشار داده شده‪ :‬هنری هم خیلی برهنه است‪.‬‬

‫الکس فحشی میدهد‪" ،‬اوه لعنت به من‪ ".‬آنقدر سریع می نشیند که ملحفه در هم‬
‫پیچیده می شود و از تخت بیرون میافتد‪.‬‬

‫هنری ناله می کند‪ ":‬اوسکول‪".‬‬

‫الکس که ظاهراً دایره لغاتش االن فقط فحش است‪ ،‬میگوید‪":‬عجب گوهی‪ ".‬خودش‬
‫را آزاد میکند و به دنبال شلوارش میگردد‪ ".‬الشی دیوث‪".‬‬

‫هنری به آرامی رو به سقف می گوید‪ ":‬چی؟"‬

‫"میتونم صدات رو اونجا بشنوم‪ ،‬الکس‪ ،‬به خدا قسم‪"...‬‬

‫صدای دیگری از در میآید‪ ،‬مثل اینکه زهرا به آن لگد زده است‪ .‬و هنری نیز از‬
‫رختخواب بیرون میپرد‪ .‬او واقع ًا زیباست‪ ،‬حالتی حیرتزده همراه با هراس بر چهره‬
‫دارد و مطلقاً هیچ چیز دیگری نپوشیده‪ .‬او مخفیانه به پردهها چشم میاندازد‪ ،‬گویی به‬
‫فکر پنهان شدن در پشت آنها است‪.‬‬
‫‪ | 341‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫الکس همانطور که با باالکشیدن شلوارش ور میرود ادامه میدهد‪":‬عجب ریدمانی‪".‬‬


‫پیراهن و شرتی را به طور تصادفی از روی زمین می رباید‪ ،‬آنها را به سمت سینه هنری‬
‫میاندازد‪ ،‬و او را به سمت کمد هل میدهد‪" .‬برو اونجا‪".‬‬

‫هنری تعجب میکند‪ ":‬حتما‪".‬‬

‫الکس میگوید‪":‬آره‪ ،‬بعداً می تونیم کنایه بزنیم‪ .‬برو‪ ".‬و هنری این کار را میکند و‬
‫وقتی در باز می شود‪ ،‬زهرا آنجا با قمقمه اش ایستاده و حالت چهرهاش میگوید‬
‫مدرک فوق لیسانس نگرفته تا از یک بزرگسال کامالً بالغ که اتفاقاً با رئیس جمهور‬
‫مرتبط است پرستاری کند‪.‬‬

‫او می گوید‪" :‬اوه‪ ،‬صبح بخیر‪".‬‬

‫چشمان زهرا به سرعت اتاق را بررسی میکنند‪ .‬ملحفههای روی زمین‪ ،‬دو بالش که‬
‫روی آن خوابیده اند‪ ،‬دو تلفن روی میز کنار تخت‪.‬‬

‫او میپرسد‪":‬اون کیه؟" به سمت حمام می رود و با صدای بلند در را باز میکند که‬
‫انگار می خواهد یک ستاره هالیوود در وان حمام پیدا کند‪" .‬بهش اجازه دادی یه‬
‫گوشی بیاره اینجا؟"‬

‫الکس میگوید‪":‬هیچکس‪ ،‬یا مسیح‪ ".‬اما صدایش از وسط میشکند‪ .‬زهرا یک‬
‫ابرویش را باال میبرد‪" .‬چیه؟ دیشب یه جورایی مست شدم‪ ،‬همش همین‪ .‬همه چیز‬
‫آرومه‪".‬‬
‫‪ | 342‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫زهرا با شدت میگوید‪":‬آره‪ ،‬انقدر همه چیز آرومه که قراره کل امروز رو خمار‬
‫باشی‪".‬‬

‫الکس می گوید‪" :‬من خوبم‪ .‬مشکلی نیست‪".‬‬

‫همان موقع‪ ،‬یک سری صدای برخورد از طرف دیگر در کمد به گوش میرسد‪ ،‬و‬
‫هنری‪ ،‬در حالی که شرت الکس را نصفه و نیمه پوشیده‪ ،‬به معنای واقعی از کمد بیرون‬
‫میافتد‪.‬‬

‫هنری از روی زمین می گوید‪":‬آم‪ ".‬او پوشیدن شرت الکس را تمام میکند‪ .‬پلک‬
‫میزند‪" .‬سالم"‪.‬‬

‫سکوت سنگینی حکمفرما میشود‪.‬‬

‫زهرا شروع می کند‪ ":‬من‪ ...‬خیلی دوست دارم برام توضیح بدید دقیقا چه اتفاق کوفتی‬
‫داره اینجا میوفته؟ اصال اون چطور اینجاست؟ از نظر فیزیکی یا از نظر جغرافیایی‪ ،‬و‬
‫چرا‪ ...‬نه‪ ،‬نه‪ .‬اینو جواب نده‪ .‬بهم هیچی نگو‪ ".‬او یک قلپ قهوه دیگر می خورد‪".‬اوه‬
‫خدایا‪ ،‬من این کار رو کردم؟ هیچوقت فکر نمی کردم ‪ ...‬وقتی تنظیمش کردم ‪ ...‬اوه‬
‫خدای من‪".‬‬

‫هنری خودش را از روی زمین بلند کرده و پیراهن پوشیده و گوش هایش قرمز روشن‬
‫شده‪ ".‬من فکر می کنم‪ ،‬شاید‪ ،‬اگر کمکت میکنه‪ .‬نسبتا اجتناب ناپذیر بود‪ .‬حداقل از‬
‫طرف من‪ .‬پس نباید خودت رو سرزنش کنی‪".‬‬
‫‪ | 343‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫الکس به هنری نگاه می کند و سعی می کند به چیزی فکر کند که اضافه کند اما زهرا‬
‫انگشت مانیکور شدهاش را به شانه اش می کوبد‪.‬‬

‫زهرا میگوید‪":‬خب‪ ،‬امیدوارم خوش گذشته باشه‪ ،‬چون اگر کسی در موردش چیزی‬
‫بفهمه‪ ،‬همهمون به گا میریم‪ ".‬او با شرارت به هنری اشاره می کند‪".‬تو هم همینطور‪.‬‬
‫میتونم فرضکنم که مجبور نیستم مجبورت کنم قرارداد عدم افشاسازی امضا کنی؟"‬

‫الکس پیشنهاد میکند‪":‬من قبالً برای اون امضا کردم‪ ".‬در حالی که گوشهای هنری‬
‫از قرمز به رنگ بنفش هشدار دهنده تبدیل می شوند‪ .‬شش ساعت پیش‪ ،‬او خوابآلود‬
‫در سینه هنری فرو میرفت و حاال اینجا نیمه برهنه ایستاده و در مورد کاغذ بازی صحبت‬
‫می کند‪ .‬از کاغذبازی متنفر است‪ " .‬فکرکنم اون کافی باشه‪".‬‬

‫زهرا می گوید‪":‬اوه‪ ،‬فوق العاده است‪ .‬خیلی خوشحالم که بهش فکرکردی‪.‬عالیه‪ .‬چند‬
‫وقته با همید؟"‬

‫الکس میگوید‪ ":‬از آم جشن سال نو‪".‬‬

‫"سال نو؟" زهرا با چشم های گشاد تکرار میکند‪ " .‬هفت ماهه با همید؟ واسه همینه‬
‫که ‪ ...‬اوه خدای من‪ ،‬من فکر می کردم که واسه روابط بینالملل یا همچین چیزی هم‬
‫رو میبینید‪".‬‬

‫" از نظر فنی‪"...‬‬

‫"اگر این جمله رو تموم کنی‪ ،‬امشب رو تو زندون میگذرونم‪".‬‬


‫‪ | 344‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫چهره الکس در هم میرود‪" .‬لطفا به مامان نگو‪".‬‬

‫او عمال فریاد میزند‪ ":‬ناموسا؟ تو به معنای واقعی کلمه داری آلتت رو میکنی تو رهبر‬
‫یک کشور خارجی‪ ،‬که یک مَرده‪ ،‬تو بزرگترین رویداد سیاسی قبل از انتخابات‪ ،‬تو‬
‫هتلی پر از خبرنگار‪ ،‬تو شهری پر از دوربین‪ ،‬تو مسابقهای که به اندازه کافی نزدیکه که‬
‫به این چرندیات وابسته باشه‪ ،‬مثل جلوهای از رویاهای استرسی کوفتی من‪ ،‬و تو ازم‬
‫میخوای که در این مورد به رئیس جمهور نگم؟"‬

‫" اوم آره؟ من هنوز پیشش کام اوت نکردم‪".‬‬

‫زهرا پلک می زند‪ ،‬لب هایش را روی هم فشار می دهد و صدایی درمیآورد انگار که‬
‫در حال خفه شدن است‪ .‬او می گوید‪":‬گوش کن‪ .‬ما وقت نداریم باهاش سر و کله‬
‫بزنیم‪ ،‬و مادرت بدون هضم کردن بحران جنسی جوونی پسرش به اندازه کافی مشکل‬
‫داره که حل کنه‪ ،‬بنابراین‪...‬بهش نمیگم‪ .‬اما وقتی همایش تموم شد خودت باید بهش‬
‫بگی‪".‬‬

‫الکس در حال بازدم می گوید‪" :‬باشه‪".‬‬

‫" اصالً فرقی میکنه اگر بهت بگم دیگه نبینش؟"‬

‫الکس به هنری نگاه می کند‪ ،‬در حالی که ژولیده و وحشتزده در گوشه تخت نشسته‬
‫است "نه‪".‬‬
‫‪ | 345‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫زهرا در حالی که پاشنه دستش را روی پیشانیاش می مالد‪ ،‬می گوید‪ ":‬خدا لعنتت کنه‪.‬‬
‫هر بار که میبینمت‪ ،‬یک سال از عمرم کم میشه‪ .‬من میرم پایین‪ ،‬و تو هم بهتره تا‬
‫پنج دقیقه دیگه لباس پوشیده اونجا باشی تا تالش کنیم این کمپین لعنتی رو نجات بدیم‪.‬‬
‫و تو" ‪ -‬او به هنری میتوپد ‪" -‬باید همین االن به اون انگلیس لعنتی برگردی‪ ،‬و اگر‬
‫کسی ببینه که از این جا میری‪ ،‬خودم شخصا میکشمت‪ .‬و تاج و تخت هم به چپمه‪".‬‬

‫هنری با صدای ضعیفی می گوید‪ ":‬متوجه شدم‪".‬‬

‫زهرا با یک نگاه خیره آخر روی پاشنه پا می چرخد و از اتاق خارج شده و در را پشت‬
‫سرش میکوبد‪.‬‬
‫‪ | 346‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫فصل نهم‬

‫الکس می گوید‪" :‬خب‪".‬‬

‫مادرش آنطرف میز نشسته و دستانش را روی سینه قفل کرده و با انتظار به او نگاه‬
‫میکند‪ .‬دستش شروع به عرق کردن کرده است‪ .‬اتاق کوچک است‪ ،‬یکی از اتاق های‬
‫کنفرانس کماهمیتتر در بال غربی‪ .‬الکس میداند که میتوانست از مادرش بخواهد‬
‫با هم ناهار یا چیزی بخورند‪ ،‬اما‪ ،‬خب‪ ،‬به نوعی وحشت زده شد‪.‬‬

‫الکس حدس میزند که دیگر وقتش شده‪.‬‬

‫او شروع می کند‪" :‬من جدیدا دارم یک سری چیزها در مورد خودم کشف میکنم‪.‬‬
‫و ‪ ...‬میخواستم بهت خبر بدم چون تو مادرمی‪ ،‬و من میخوام که تو بخشی از زندگی‬
‫من باشی‪ ،‬و نمی خوام ازت پنهون کاری کنم و همچنین‪ ،‬اوم‪ ،‬یه جورایی به کمپین هم‬
‫مربوطه‪".‬‬
‫‪ | 347‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫الن با صدایی خنثی میگوید‪":‬باشه‪".‬‬

‫الکس تکرار میکند‪" :‬باشه‪ .‬خیلی خب‪ .‬آم بنابراین‪ ،‬متوجه شدم که استریت نیستم‪ .‬من‬
‫در واقع بایسکشوالم‪".‬‬

‫قیافه الن باز می شود و می خندد و دست هایش را باز می کند‪" .‬اوه‪ ،‬همین‪ ،‬شکرم؟‬
‫خدایا‪ ،‬نگران بودم که چیز بدتری باشه!" دستش را روی میز دراز میکند و دست‬
‫الکس را میگیرد‪ ".‬این عالیه‪ ،‬عزیزم‪ .‬خیلی خوشحالم که بهم گفتی‪".‬‬

‫الکس در پاسخ لبخند می زند‪ ،‬حباب اضطراب در سینهاش کمی کوچک می شود‪ ،‬اما‬
‫یک بمب دیگر برای انداختن وجود دارد‪ ".‬اوم‪ ،‬یه چیز دیگه هم هست‪ .‬من یه جورایی‬
‫‪ ...‬دارم با یکی قرار میذارم‪".‬‬

‫الن سرش را کج میکند‪ " .‬واقعا؟ خب من برات خوشحالم‪ ،‬امیدوارم بهش در مورد‬
‫کاغذبازیهای ‪"...‬‬

‫الکس حرفش را قطع می کند‪" :‬هنریه‪".‬‬

‫یک ثانیه بعد‪ .‬اخم می کند‪ ،‬ابروهایش به هم گره می خورد‪ ".‬هنری‪...‬؟"‬

‫"آره‪ ،‬هنری‪".‬‬

‫" هنری‪ ...‬همون شاهزاده هنری؟"‬

‫"آره"‪.‬‬
‫‪ | 348‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫"از انگلستان؟"‬

‫"آره‪".‬‬

‫"پس‪ ،‬نه هنری دیگهای؟"‬

‫"نه‪ ،‬مامان‪ .‬شاهزاده هنری از ولز‪".‬‬

‫مادرش میگوید‪":‬فکر کردم ازش متنفری؟ یا ‪ ...‬حاال باهاش دوستی؟"‬

‫"هر دوتاشون تو یه برهه زمانی درسته‪ .‬اما حاال با هم تو رابطه رفتیم‪ .‬مدتی میشه‪ .‬مثالً‬
‫برای تقریبا هفت ماه؟ حدس می زنم؟"‬

‫" که ‪ ...‬اینطور‪".‬‬

‫او برای یک دقیقه بسیار طوالنی به الکس خیره میشود‪ .‬الکس به طرز ناخوشایندی در‬
‫صندلی خود جابجا می شود‪.‬‬

‫ناگهان تلفنش در دستش است و ایستاده و صندلیاش را زیر میز میزند‪ .‬او‬
‫میگوید‪":‬باشه‪ ،‬من برنامم رو واسه بعد از ظهر خالی میکنم‪ .‬به زمان نیاز دارم تا یک‬
‫سری چیزها رو آماده کنم‪ .‬یک ساعت دیگر بیکاری؟ میتونیم دوباره اینجا جمع بشیم‪.‬‬
‫غذا سفارش میدم‪ .‬پاسپورت و هر رسید و مدرک مربوطهای که داری بیار شکرم‪".‬‬

‫مادرش منتظر نمیشود که بشنود آیا او آزاد است یا نه‪ ،‬فقط از اتاق خارج شده و در‬
‫راهرو ناپدید می شود‪ .‬در هنوز کامل بسته نشده که یک اعالن در تلفنش ظاهر میشود‪.‬‬
‫‪ | 349‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫درخواست مالقات از طرف مامان‪ 2 :‬بعد از ظهر بال غربی طبقه اول‪ ،‬اخالق بین المللی و هویت‬
‫جنسی‪.‬‬

‫یک ساعت بعد چند کارتن غذای چینی و پاورپوینت آماده وجود دارد‪ .‬اسالید اول‬
‫می گوید‪ :‬آزمایش جنسی با پادشاهان خارجی‪ :‬یک منطقه خاکستری‪.‬‬
‫الکس با خود فکرمیکند که آیا خیلی دیر شده که از پشت بام به پایین شیرجه بزند‪.‬‬

‫زمانی که الکس می نشیند‪ ،‬مادرش دقیقا با لحنی که الکس چند ساعت پیش برای او‬
‫استفاده کرده بود میگوید‪" :‬خیلی خب‪ .‬قبل از شروع‪ ،‬من‪ ...‬من می خوام واضح بگم‪،‬‬
‫دوستت دارم و همیشه ازت حمایت میکنم‪ .‬اما این‪ ،‬کامالً صادقانه‪ ،‬یک قضیه قانونی‬
‫و اخالقیه‪ ،‬بنابراین باید مطمئن بشیم که کارها رو سر و سامون دادیم‪".‬‬

‫اسالید بعدی با عنوان‪ :‬کاوش گرایش جنسی‪ :‬سالم‪ ،‬اما آیا باید با شاهزاده‬
‫انگلیس باشد؟ او عذرخواهی میکند که وقت نداشته که عناوین بهتری ارائه کند‪.‬‬
‫الکس فعاالنه آرزوی آزادی شیرین مرگ را دارد‪.‬‬

‫اسالید بعدی عبارت است از‪ :‬بودجه فدرال‪ ،‬هزینه های سفر‪ ،‬خراب بازی‪ ،‬و‬
‫تو‪.‬‬

‫او بیشتر نگران این است که مطمئن شود که الکس از هیچ کدام از جت های خصوصی‬
‫با بودجه فدرال برای دیدن هنری با اهداف منحصر ًا شخصی استفاده نکرده است‪-‬‬
‫الکس این کار را نکرده‪ -‬و نگران وادار کردن او به پر کردن یک سری مدارک اداری‬
‫است تا ردپای هر دوشان را بپوشاند‪ .‬بررسی جعبه هایی کوچک در مورد رابطه او حس‬
‫‪ | 350‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫بدی دارد‪ ،‬به خصوص زمانی که نیمی از آنها چیزهایی می پرسند که او حتی هنوز با‬
‫هنری درموردشان صحبت نکرده است‪.‬‬

‫عذاب آور است‪ ،‬اما در نهایت تمام می شود و او نمی میرد‪ ،‬که قابل توجه است‪ .‬مادرش‬
‫آخرین برگه را برمیدارد و آن را در یک پاکت با بقیه مهر و موم می کند‪ .‬آن را کنار‬
‫می گذارد و عینک مطالعه اش را درمیآورد و آن را هم کنار میگذارد‪.‬‬

‫او می گوید‪ ":‬بنابراین‪ .‬موضوع اینه‪ .‬میدونم که خیلی روت فشار گذاشتم‪ .‬اما من این‬
‫کار رو میکنم چون بهت اعتماد دارم‪ .‬تو احمقی‪ ،‬اما من به تو و به قضاوتهات اعتماد‬
‫دارم‪ .‬سالها پیش بهت قول دادم که هیچوقت بهت نگم چیزی باشی که نیستی بنابراین‬
‫من رئیس جمهور یا مادری نمی شوم که تو رو از دیدن اون منع میکنه‪".‬‬

‫الن یک نفس دیگر میکشد و منتظر می ماند تا الکس به نشانه فهمیدن سر تکان دهد‪.‬‬

‫مادرش ادامه می دهد‪" :‬اما این یک مسئله واقعا واقعا بزرگه‪ .‬طرف مقابلت فقط یک‬
‫همکالسی یا یک کارآموز ساده نیست‪ .‬باید سخت بهش فکرکنی‪ ،‬چون خودت و‬
‫حرفهات و باالتر از همه‪ ،‬این کمپین و کل این دولت رو در معرض خطر میذاری‪.‬‬
‫میدونم که جوونی‪ ،‬اما این یک تصمیم همیشگیه‪ .‬اگر هم تا ابد باهاش نمونی‪ ،‬اگر‬
‫مردم بفهمن‪ ،‬این موضوع تا ابد باهات میمونه‪ .‬بنابراین باید بفهمی که آیا نسبت بهش‬
‫احساس همیشگی داری یا نه‪ .‬و اگر نداری‪ ،‬باید بهش پایان بدی‪".‬‬
‫‪ | 351‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫مادرش دستانش را روی میز مقابلش گذاشته و سکوت بین آنها در هوا معلق است‪.‬‬
‫الکس احساس می کند قلبش جایی بین لوزه هایش گرفتار شده است‪.‬‬

‫همیشگی‪ .‬به نظر می رسد یک کلمه به طرز غیرممکنی بزرگ است‪ ،‬چیزی که او قرار‬
‫است ده سال دیگر به آن برسد‪.‬‬

‫او میگوید‪ ":‬همچنین‪ .‬من خیلی متاسفم که این کار رو میکنم‪ ،‬شکرم‪ .‬اما تو از کمپین‬
‫کنار میری‪".‬‬

‫الکس به واقعیت تلخ برمی گردد‪ ،‬شکمش به شدت پایین میریزد‪.‬‬

‫"صبر کن‪ ،‬نه ‪"...‬‬

‫مادرش به او می گوید‪":‬این قابل بحث نیست‪ ،‬الکس‪ ".‬متاسف به نظر میرسد‪ ،‬اما‬
‫الکس او را خیلی خوب میشناسد‪ " .‬نمیتونم روی این ریسک کنم‪ .‬تو خیلی به‬
‫خورشید نزدیک شدی‪ .‬ما به مطبوعات می گیم که روی سایر گزینههای شغلی تمرکز‬
‫کردی‪ .‬میگم آخر هفته میزت رو برات جمع کنن‪".‬‬

‫الن یک دستش را دراز میکند و الکس به کف دستش‪ ،‬به خطوط نگرانی که وجود‬
‫دارد نگاه میکند‪ ،‬تا زمانی که باالخره میفهمد‪.‬‬

‫دستش را در جیبش می برد‪ ،‬نشان کمپیناش را بیرون می آورد‪ .‬اولین محصول تمام‬
‫دوران حرفهایاش‪ ،‬حرفهای که طی چند ماه از آن کنار گذاشته شد‪ ،‬و آن را تحویل‬
‫می دهد‪.‬‬
‫‪ | 352‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫مادرش چیزی از زیر پروندههایش بیرون میکشد و با لحنی که ناگهان دوباره اداری‬
‫شده می گوید‪":‬اوه‪ ،‬یه چیز دیگه‪ .‬میدونم مدارس دولتی تگزاس آموزش جنسی به‬
‫چپشونه‪ ،‬و وقتی در موردش صحبت کردیم این مکالمه رو نداشتیم ‪ -‬که فرضا مسئولیت‬
‫منه ‪ -‬بنابراین من فقط میخواستم مطمئن بشم که می دونی هنوز باید از کاندوم استفاده‬
‫کنی حتی اگر رابطه مقعدی دا‪"..‬‬

‫الکس نصفه و نیمه فریاد میزند‪":‬باشه‪ ،‬ممنون‪ ،‬مامان!" و هنگام پرواز به سمت در تقریب ًا‬
‫از روی صندلی میافتد‪.‬‬

‫مادرش او را صدا میزند‪":‬صبرکن‪ ،‬عزیزم‪ ،‬از سازمان تنظیم خانواده‪ 66‬خواستم همه‬
‫این جزوه ها رو برام بفرستن‪ ،‬یکیشون رو ببر! اونها یک پستچی با دوچرخه فرستادن!"‬

‫یک گله احمق و آدم حقیر‬

‫از اَ >‪ 1:04 20/10/8 <AGCD@ECLARE45.COM‬نیمه شب‬


‫به هنری‬
‫ه‪،‬‬
‫آیا تا به حال نامه های الکساندر همیلتون به جان لورنس رو خوندی؟‬

‫‪ 66‬سازمانی که خدمات مربوط به سالمت جنسی و تولیئ مثل را برای همه فراهم میکند‪.‬‬
‫‪ | 353‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫چی دارم میگم؟ البته که نخوندی‪ .‬احتماالً به خاطر همدردیهای انقالبی از ارث محروم میشدی‪.‬‬
‫خب‪ ،‬از اونجایی که از کمپین اخراج شدم‪ ،‬به معنای واقعی کلمه هیچ کار دیگهای جز تماشای اخبار کابلی‬
‫(با پشتکار هر روز سلولهای مغزم رو از بین میبرم)‪ ،‬دوباره خوندن هریپاتر و مرتب کردن چیزهای‬
‫قدیمیم از دانشگاه ندارم‪.‬‬
‫فقط به مقالهها نگاه میکنم و با خودم میگم‪ :‬عالیه‪ ،‬آره‪ ،‬خیلی خوشحالم تمام شب رو بیدار موندم و این‬
‫رو نوشتم تا نمره ‪ 98‬بگیرم‪ ،‬اما در نهایت از اولین کاری که داشتم اخراج و به اتاق خوابم تبعید شدم!‬
‫آفرین‪ ،‬الکس!‬
‫این همون چیزیه که همیشه توی قصر احساس می کنی؟ خیلی مزخرفه‪ ،‬مرد‪.‬‬
‫بنابراین به هر حال‪ ،‬توی چیزهای دانشگاهم گشتم‪ ،‬و این تحلیلی که درباره مکاتبات همیلتون در زمان‬
‫جنگ انجام دادم پیدا کردم و گوش کن‪ :‬فکر می کنم همیلتون می تونسته بای باشه‪ .‬نامه هاش به لورن‬
‫تقریبا به همون اندازه نامههاش به همسرش عاشقانه است‪ .‬پایین نصفشون امضای «مال تو» یا‬
‫«محبتانه مال تو» هست و امضای آخرین مورد قبل از مرگ لورن «مال تو برای همیشه» است‪.‬‬
‫نمیتونم بفهمم چرا هیچکس در مورد امکان استریت نبودن پدر بنیانگذار تأسیس صحبت نمیکنه (خارج‬
‫از بیوگرافی چرنو‪ ،‬که عالیه‪ ،‬لیست کتابهای پیوست شده رو ببین)‪ .‬یعنی میدونم چرا‪ ،‬ولی بازم‪.‬‬
‫به هر حال‪ ،‬این قسمت از نامهاش که به لورنز نوشت پیدا کردم و من رو به یاد تو و من انداخت‪:‬‬
‫حقیقت اینه که من یک مرد صادق بدشانس هستم‪ ،‬که احساساتم رو به همه و با تاگید میگم‪ .‬این رو‬
‫بهت میگم چون این رو میدونی و من رو به خودبینی متهم نمیکنی‪ .‬از کنگره متنفرم – از ارتش‬
‫متنفرم ‪ -‬از دنیا متنفرم ‪-‬از خودم متنفرم‪ .‬همشون یه گله احمق و آدم حقیرن; البته جز تو ‪...‬‬
‫فکر کردن به تاریخ باعث میشه به این فکر کنم که چطور یه روز قراره توش جا بگیرم‪ .‬و تو هم همینطور‪.‬‬
‫ای کاش مردم هنوز هم اینطور مینوشتن‪.‬‬
‫‪ | 354‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫که تاریخ‪ ،‬ها؟ شرط میبندم که می تونیم یکمش رو بسازیم‪.‬‬


‫با محبت مال تو‪ ،‬الکسی که کم کم داره دیوونه میشه‪،‬‬
‫پسر اول کشور پدر بنیانگذار‬

‫موضوع‪ :‬یه گله احمق و آدم حقیر‬

‫از هنری>‪<HWALES@KENSINGTONEMAIL.COM‬‬
‫‪ 4:18 20/10/8‬بامداد‬
‫به اَ‪،‬‬
‫الکس‪ ،‬پسر اول نوشتههای خودارضایی تاریخی‪:‬‬
‫عبارت «لیست کتابهای پیوستشده رو ببین» سکسی ترین چیزیه که تا به حال برام نوشتی‪.‬‬
‫هر بار که از تحلیل رفتن آرومت داخل کاخ سفید حرف میزنی‪ ،‬احساس میکنم تقصیر منه و کامال‬
‫احساس مزخرفی در موردش دارم‪ .‬متاسفم‪ .‬نباید یک دفعهای اونجا سر و کلهام پیدا میشد‪ .‬کنترلم رو از‬
‫دست دادم؛ فکرنکردم‪ .‬میدونم چقدر اون شغل برات ارزش داشت‪.‬‬
‫من فقط میخوام که ‪ ...‬میدونی‪ .‬انتخابهای دیگه هم داشته باشی‪ .‬اگر کمتر از من میخواستی و بیشتر‬
‫از ‪ -‬کار‪ ،‬چیزهای غیرپیچیده – درک میکنم‪ .‬راست میگم‪.‬‬
‫به هر حال ‪ ...‬باور بکنی یا نه‪ ،‬یکم در مورد همیلتون مطالعه داشتم‪ ،‬به چند دلیل‪ .‬اول‪ ،‬اون نویسنده‬
‫درخشانی بود‪ .‬دوم اینکه میدونستم اسمت رو از روش گذاشتن (اون دو تا همراه همیشگیت تعداد‬
‫هشدار دهندهای از صفاتت رو به اشتراگ گذاشتن‪ ،‬مثل‪ :‬عزم پرشور‪ ،‬هیچوقت نمیدونه کی ساکت شه‪،‬‬
‫‪ | 355‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫و غیره)‪ .‬و سوم‪ ،‬یک تارت سسی یک بار سعی کرد پاکدامنیم رو در مقابل نقاشی رنگ روغن همیلتون‬
‫به چالش بکشه‪ ،‬و خوب تو حافظهام مونده‪.‬‬
‫آیا غیر مستقیم داری درخواست یک سناریو رولپلی‪ 67‬سرباز انقالبی میکنی؟ باید بهت بگم که‪ ،‬هر ردی‬
‫از خون پادشاه جورج سوم که توی رگهام دارم منجمد میشه و من رو برات به درد نخور میکنه‪.‬‬
‫یا داری پیشنهاد میدی که ترجیح میدی نامه های پرشور زیر نور شمع مبادله کنی؟ بهت گفتم که وقتی‬
‫از هم دور هستیم‪ ،‬بدنت توی خواب پیشم برمیگرده؟ که وقتی میخوابم‪ ،‬تو رو میبینم‪ ،‬شیب کمرت‪،‬‬
‫کک و مک باالی لگنت‪ ،‬و زمانی که صبح از خواب بیدار می شم‪ ،‬احساس می کنم همین االن با تو‬
‫بودم‪ ،‬اینکه لمس خیالی دستت پشت گردنم تازه و واقعیه؟ که میتونم پوستت رو روی پوست خودم‬
‫احساس کنم و باعث میشه تمام استخوان های بدنم درد بگیره؟ این که برای چند لحظه میتونم نفسم‬
‫رو حبس کنم و پیشت باشم‪ ،‬توی یک رویا‪ ،‬توی اتاق‪ ،‬اصالً هیچجا؟‬
‫فکر می کنم شاید همیلتون منظورم رو توی نامهاش به الیزا بهتر رسونده باشه‪:‬‬
‫تو افکار من رو انقدر به شدت درگیر می کنی که بهم اجازه نمیده به چیز دیگهای جز تو فکر کنم ‪ -‬تو نه‬
‫تنها ذهنم رو تمام روز به کار میگیری بلکه توی خوابم هم هستی‪ .‬من تو رو توی هر رویا می بینم –‬
‫و وقتی بیدار می شم نمی تونم چشمام رو ببندم تا دوباره شیرینیت رو حس کنم‪.‬‬
‫اگر تصمیم گرفتی چیزی که اول این ایمیل گفتم انتخاب کنی امیدوارم بقیه این مزخرفات رو نخونده‬
‫باشی‪.‬‬
‫با احترام‪،‬‬
‫شاهزاده هنری کجروی رمانتیک عاجز کامال اوسکول‬

‫‪67‬‬
‫نقشبازی کردن در رابطه جنسی‬
‫‪ | 356‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫یک گله احمق و آدم حقیر‬


‫از اَ >‪ 5:36 20/10/8 <AGCD@ECLARE45.COM‬نیمه شب‬
‫به هنری‬
‫ه‪،‬‬
‫لطفا احمق نباش‪ .‬هیچ بخشی از هیچ کدوم از اینها هیچوقت پیچیده نمیشه‪.‬‬
‫به هر حال‪ .‬تو باید نویسنده بشی‪ .‬درواقع نویسنده هستی‪.‬‬
‫حتی بعد از این همه‪ ،‬من هنوزم احساس می کنم میخوام بیشتر ازت بدونم‪ .‬دیوونه شدم؟ من فقط‬
‫یک جا مینشینم و با خودم میگم که این کیه که یک سری چیزها در مورد همیلتون می دونه و اینطوری‬
‫می نویسه؟ آدمی شبیه اون از کجا میاد؟ چطور اینقدر اشتباه میکردم؟‬
‫این عجیبه چون من همیشه چیزهایی در مورد مردم میدونم‪ ،‬احساسات درونی که معموال من رو کم و‬
‫بیش در جهت درستی سوق میداد‪ .‬فکرمیکنم یک احساس درونی در مورد تو داشتم‪ ،‬فقط چیزی که‬
‫برای فهمش نیاز بود توی ذهنم نبود‪ .‬اما به هر حال به نوعی به تعقیبش ادامه دادم‪ ،‬مثل اینکه فقط‬
‫کورکورانه در یک جهت خاص و به امید خدا جلو برم‪ .‬حدس میزنم اینطوری تو ستاره شمالی میشی؟‬
‫من می خوام دوباره و به زودی ببینمت‪ .‬ون یک پاراگراف رو بارها و بارها از اول میخونم‪ .‬میدونی‬
‫کدوم رو میگم‪ .‬میخوام اینجا پیشم باشی‪ .‬بدنت و بقیه چیزهات رو میخوام‪ .‬و میخوام از این عمارت‬
‫لعنتی بزنم بیرون‪ .‬تماشای جون و نورا توی تلویزیون که بدون من توی مراسمهان شکنجه است‪.‬‬
‫ما هرسال توی خونه دریاچه پدرم توی تگزاس جمع میشیم‪ .‬تعطیالت آخر هفته کامل‪ .‬یک دریاچه با‬
‫یک اسکله وجود داره‪ ،‬و پدرم همیشه چیزهای شگفت انگیزی می پزه‪ .‬میخوای بیای؟ به نوعی نمیتونم‬
‫از فکر کردن به تو که توی ییالق آفتاب سوخته شدی و زیباییت دست بردارم‪ .‬دو هفته دیگه است‪ .‬اگر‬
‫‪ | 357‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫شان بتونه با زهرا یا کسی در مورد پروازت به آستین صحبت کنه‪ ،‬ما می تونیم اونجا سوارت کنیم‪ .‬بگو‬
‫آره؟‬
‫مال تو‪،‬‬
‫الکس‬

‫پینوشت‪ :‬آلن گینزبرگ به پیتر اورلوفسکی ‪:1958 -‬‬


‫گرچه من آرزوی تماس واقعی نور خورشید بینمون رو دارم‪ ،‬دلم خیلی برات تنگ شده‪ .‬دوباره بدرخش‬
‫عزیزم و به من فکر کن‪.‬‬

‫موضوع‪ :‬یه گله احمق و آدم حقیر‬

‫از هنری>‪<HWALES@KENSINGTONEMAIL.COM‬‬
‫‪ 8:22 20/10/8‬شب به اَ‬
‫الکس‪،‬‬
‫اگر من شمال هستم‪ ،‬دوست ندارم فکر کنم کدوم به گوری داریم میریم‪.‬‬
‫دارم در مورد هویتم و سوالت در مورد اینکه شخصی مثل من از کجا میاد فکر میکنم‪ ،‬و تا جایی که میتونم‬
‫تالش کنم توضیح بدم‪ ،‬داستانش اینه‪:‬‬
‫روزی روزگاری شاهزاده جوانی در یک قصر به دنیا اومد‪ .‬مادرش یک شاهزاده خانم تحصیل کرده بود و‬
‫پدرش جذابترین شوالیه قلمرو که همه ازش حساب میبردن‪ .‬به عنوان یک پسر‪ ،‬مردم همه چیزی‬
‫که آرزو میکرد براش میآوردن‪ .‬لباس ابریشمی زیبا‪ ،‬میوه رسیده از نارنجستان‪ .‬گاهی اونقدر خوشحال‬
‫بود که احساس می کرد هرگز از یک شاهزاده بودن خسته نمی شه‪.‬‬
‫‪ | 358‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫اون از یک سلسله طوالنی و طوالنی از شاهزادگان میاومد‪ ،‬اما هرگز قبال شاهزادهای کامالً شبیهاش‬
‫وجود نداشته‪ :‬کسی که با قلبی خارج از بدنش به دنیا اومده باشه‪.‬‬
‫وقتی کوچیک بود خانوادهاش لبخند می زدن و می خندیدن و می گفتن که وقتی بزرگ بشه قلبش هم‬
‫میره‪ .‬اما همبنطور که بزرگ شد‪ ،‬قلبش همون جایی که بود موند‪ ،‬قرمز و قابل مشاهده و زنده‪ .‬شاهزاده‬
‫خیلی بهش اهمیتی نمیداد‪ ،‬اما هر روز‪ ،‬ترس خانواده بیشتر میشد که مردم این پادشاهی به زودی‬
‫متوجه می شن و یه شاهزاده پشت میکنن‪.‬‬
‫مادربزرگش‪ ،‬ملکه‪ ،‬در برج بلندی زندگی می کرد‪ ،‬جایی که فقط درمورد شاهزادههای گذشته و حال که کامل‬
‫به دنیا اومدن صحبت میکرد‪.‬‬
‫سپس پدر شاهزاده‪ ،‬شوالیه‪ ،‬در نبرد کشته شد‪ .‬نیزه زره و بدنش رو شکافت و اون رو در حال خونریزی‬
‫در گرد و غبار رها کرد‪ .‬و بنابراین‪ ،‬وقتی که ملکه لباس جدید فرستاد‪ ،‬زرهای برای شاهزاده که قلبش رو‬
‫داخلش بذاره تا امن بمونه‪ ،‬مادر شاهزاده اون رو متوقف نکرد‪ .‬چون حاال میترسید‪ :‬ترس از اینکه قلب‬
‫پسرش هم شکافته بشه‪.‬‬
‫بنابراین شاهزاده اون رو پوشید و سالها‪ ،‬معتقد بود که کار درستیه‪.‬‬
‫تا اینکه با زیباترین پسر دهقانی از روستای مجاور مالقات کرد که چیزهای کامالً وحشتناکی بهش میگفت‬
‫که باعث شد برای اولین بار در طول سالها احساس کنه زنده است و معلوم شد که پسر یک نوع‬
‫جادوگر دیوونه است‪ ،‬که میتونه چیزهایی مانند شات طال و ودکا و تارت زردآلو از مطلقا هیچی ظاهر کنه‪،‬‬
‫و تمام زندگیش در یک پف خیره کننده دود بنفش منفجر شد‪ ،‬و پادشاهی گفت‪":‬نمیتونیم باور کنیم‪ .‬همه‬
‫ما خیلی شگفت زده شدیم‪".‬‬
‫من برای خونه دریاچه پایهام‪ .‬باید اعتراف کنم‪ ،‬خوشحالم که از خونه بیرون میری‪ .‬نگران بودم خونه رو‬
‫آتیش بزنی‪ .‬این یعنی من با پدرت مالقات میکنم؟‬
‫‪ | 359‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫دلم برات تنگ شده‪.‬‬


‫بوس‬
‫هنری‬
‫پینوشت اول‪ :‬این مسخره و خفتباره و راستش امیدوارم بعد از اینکه خوندیش هر چه زودتر فراموشش‬
‫کنی‪.‬‬

‫پینوشت دوم‪ :‬از هنری جیمز به هندریک سی‪.‬اندرسن‪:1899 ،‬‬


‫باشد که ایاالت متحده آمریکا فوقالعاده با تو بیرحمانه رفتار نکند‪ .‬پسر عزیز‪ ،‬من در تو احساس اعتماد به‬
‫نفسی حس میکنم‪ -‬نشان دادن آن برای من مایه خوشحالی است‪ .‬امیدها و آرزوها و همدردیهام‬
‫از صمیم قلب و با جدیت همراه توست‪ .‬بنابراین قلبت رو همینطور حفظ کن و همینطور که داستان‬
‫آمریکاییت شکل می گیره برام بگوش‪ .‬باشد که آن مردم هر چند اندک با تو خوب باشند‪.‬‬

‫***‬

‫نورا که روی صندلی مسافر خم شده است‪ ،‬می گوید‪ ":‬نکن‪ .‬یک سیستم وجود داره‬
‫و تو باید به سیستم احترام بذاری‪".‬‬

‫جون میگوید‪ ":‬وقتی توی تعطیالتم به سیستمها اعتقادی ندارم‪ ".‬بدنش تا نیمه روی‬
‫بدن الکس جمع شده و سعی میکند با ضربه دست نورا را از سر راه بردارد‪.‬‬

‫نورا می گوید‪" :‬این ریاضیه‪".‬‬

‫جون به او می گوید‪":‬ریاضی اینجا هیچ قدرتی نداره‪".‬‬


‫‪ | 360‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫"ریاضی همه جا هست‪ ،‬جون‪".‬‬

‫الکس‪ ،‬جون را از روی شانهاش پرت میکند و میگوید‪ ":‬از روم بلند شو‪".‬‬

‫جون فریاد میزند‪":‬تو باید در این مورد ازم حمایت کنی!"و موهای الکس را میکشد‬
‫و در پاسخ چهره بسیار زشتی دریافت کرد‪.‬‬

‫نورا به الکس می گوید‪":‬اجازه می دم به یک سینهام نگاه کنی‪ .‬اون که خوبه‪".‬‬

‫جون که ناگهان حواسش پرت شد‪ ،‬میگوید‪":‬هر دو خوبن‪".‬‬

‫الکس میگوید‪ ":‬هردوتا رو دیدم‪ .‬االن عمالً می تونم هر دو تا رو ببینم‪".‬به آنچه نورا‬
‫برای آن روز پوشیده است اشاره میکند‪ ،‬که یک سرهمی کوتاه و یک لباس سوتین‬
‫شکل است‪.‬‬

‫او میگوید‪ ":‬هشتگ تعطیالت لختی‪ .‬لطفااااااا‪".‬‬

‫الکس آه میکشد‪".‬ببخشید‪ ،‬جون‪ ،‬اما نورا وقت بیشتری روی پلیلیستش گذاشت‪،‬‬
‫بنابراین اون سیم اتصال گیرش میاد‪".‬‬

‫ترکیبی از صداهای دخترانه از صندلی عقب به گوش میرسد‪ ،‬انزجار و پیروزی و نورا‬
‫تلفنش را وصل میکند و قسم میخورد نوعی الگوریتم ضدخطا برای پلیلیست‬
‫بینقص سفرهای جاده ای ساخته‪ .‬اولین ضربآهنگهای آهنگ «لوکو در آکاپولکو»‬
‫از فورتاپس باال میرود‪ ،‬و الکس باالخره از پمپ بنزین بیرون می آید‪.‬‬
‫‪ | 361‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫جیپ بازسازی شده است‪ ،‬پروژهای که پدرش در زمانی که الکس حدودا ده سال‬
‫داشت انجام داد‪ .‬ماشین اکنون در کالیفرنیا قرار دارد‪ ،‬اما یک بار در سال پدرش آن را‬
‫برای این آخر هفته به تگزاس می برد و آن را در آستین میگذارد تا الکس و جون‬
‫بتوانند با آن رانندگی کنند‪ .‬الکس یک تابستان رانندگی در جاده را با این جیپ یاد‬
‫گرفت و پدال گاز در زیر پایش درحالی که در یک خط با دو ماشین ‪ SUV‬سیاه و‬
‫سفید سرویس مخفی قرار میگیرد و به سمت جاده بین ایالتی میرود حس خوبی دارد‪.‬‬
‫او دیگر به سختی می تواند خودش به تنهایی با ماشین جایی رود‪.‬‬

‫آسمان کامالً باز و مایلها به رنگ آبی است‪ ،‬خورشید صبح زود پایین میتابید‪ ،‬و‬
‫الکس عینک آفتابی زده و بازوانش برهنه است و درها و سقف جیب را پایین آورده‪.‬‬
‫او صدای استریو را باال می برد و احساس میکند که می تواند هر چیزی را در تازیانه‬
‫باد میان موهایش رها کند و جوری آن را به هوا بسپارد انگار از اول وجود نداشته‪ ،‬انگار‬
‫هیچ چیز مهم نیست جز شتاب و جست و خیز در سینه اش‪.‬‬

‫اما همه چیز درست پشت مه دوپامین است‪ :‬از دست دادن کار مبارزات انتخاباتی‪،‬‬
‫روزهای بی قرار قدم زدن در اتاقش‪ ،‬درموردش احساس همیشگی داری؟‬

‫چانهاش را در هوای گرم و چسبناک زادگاهش باال میبرد‪ ،‬به چشمان خود در آینه‬
‫جلو خیره میشود‪ .‬او برنزه و آرام و جوان به نظر میرسد‪ ،‬پسری از تگزاس‪ ،‬همان بچه‬
‫ای که به دی سی رفت‪ .‬دیگر امروز به مشکالتش فکرنمیکند‪.‬‬
‫‪ | 362‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫بیرون از آشیانه هواپیما تعدادی محافظ همراه هنری با لباس آستین کوتاه‪ ،‬شلوارک و‬
‫یک عینک آفتابی مد روز‪ ،‬و ساک تفریحی بربری روی یک شانهاش قرار دارد ‪ -‬یک‬
‫رویای لعنتی تابستانی‪.‬‬

‫زمانی که الکس با کمک دستش از جیپ خارج میشود پلیلیست نورا به «دوباره میای»‬
‫اثر دالی پارتون رسیده‪.‬‬

‫هنری در آغوش خفه کننده جون و نورا میگوید‪":‬آره‪ ،‬سالم‪ ،‬سالم‪ ،‬منم خوشحالم‬
‫شما رو میبینم!" الکس لبهایش گاز می گیرد و هنری را تماشا می کند که در مقابل‬
‫کمر آنها را فشار می دهد‪ ،‬و سپس الکس او را درآغوش میگیرد و بوی تمیزش را‬
‫استشمام می کند‪ ،‬و در گردنش میخندد‪.‬‬

‫الکس میشنود که هنری آرام‪ ،‬خصوصی و درست در موهای باالی گوشش‬


‫میگوید‪":‬سالم‪ ،‬عشقم‪ ".‬و بدن الکس فراموش میکند که چگونه هرکاری جز‬
‫بیاختیار خندیدن انجام دهد‪.‬‬

‫«طبل‪ ،‬لطفا!» از استریوی جیپ فوران میکند و ضربآهنگ «اوقات تابستانی» شروع‬
‫می شود و الکس تایید خود را فریاد میزند‪ .‬وقتی تیم امنیتی هنری با ماشینهای‬
‫سرویس مخفی هماهنگ میشوند‪ ،‬آنها به راه میافتند‪.‬‬

‫هنری در حالی که در جاده ‪ 45‬الیی میکشند در کنار الکس لبخند پهنی میزند‪ .‬با‬
‫خوشحالی سرش را با موسیقی تکان می دهد و الکس نمی تواند جلوی خود را بگیرد‬
‫‪ | 363‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫و به او خیره میشود و احساس گیجی میکند از اینکه هنری‪-‬شاهزاده هنری ‪ -‬اینجا‪،‬‬


‫در تگزاس است و با او به خانه می آید‪ .‬جون چهار بطری کوکاکوال مکزیکی از یخچال‬
‫زیر صندلیاش بیرون میآورد و آنها را پخش میکند‪ ،‬و هنری اولین جرعه را مینوشد‬
‫و عمالً آب میشود‪ .‬الکس دستش را دراز میکند و دست آزاد هنری را در دست خود‬
‫می گیرد و انگشتانشان را روی کنسول بینشان در هم قفل میکند‪.‬‬

‫یک ساعت و نیم طول میکشد تا از آستین به دریاچه ال بی جی برسند‪ ،‬و هنگامی که‬
‫راه خود را به سمت آب مییابند‪ ،‬هنری می پرسد‪":‬چرا اسمش رو گذاشتن دریاچه ال‬
‫بی جی ؟"‬

‫الکس میگوید‪":‬نورا؟"‬

‫نورا میگوید‪":‬دریاچه ال بی جی یا دریاچه لیندون بی جانسون‪ ،‬یکی از شش دریاچهایه‬


‫که توسط سدها بر روی رودخانه کلرادو معروف به دریاچه های هایلند تگزاس تشکیل‬
‫شده‪ .‬این دریاچه به خاطر ال بی جی که زمانی که رئیس جمهور بود قانون برقرسانی‬
‫به مناطق روستایی رو تصویب کرد امکان پذیر شده‪ .‬و ال بی جی یک خونه اینجا‬
‫داشت‪".‬‬

‫الکس می گوید‪ ":‬درسته‪".‬‬


‫‪ | 364‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫نورا می افزاید‪":‬همچنین‪ ،‬یک واقعیت جالب‪ :‬ال بی جی به آلت خودش وسواس‬


‫داشت‪ .‬بهش میگفت جامبو و همیشه بیرون میانداختش‪ .‬مثال جلوی همکارهاش‪،‬‬
‫خبرنگارها‪ ،‬هر کسی‪".‬‬

‫"این هم درسته‪".‬‬

‫هنری می گوید‪":‬سیاست آمریکایی‪ .‬واقعا جذابه‪".‬‬

‫الکس میگوید‪":‬میخوای حرفی بزنی‪ ،‬هنری هشتم؟"‬

‫هنری ظریفانه میگوید‪":‬به هر حال‪ ،‬چند وقته که اینجا میاید؟"‬

‫الکس به او میگوید‪ ":‬بابام وقتی اون و مامان از هم جدا شدن خریدش‪ ،‬پس وقتی‬
‫دوازده سالهام بود‪ .‬اون میخواست بعد از رفتنش از پیشمون‪ ،‬مکانی نزدیک ما داشته‬
‫باشه‪ .‬قبال توی تابستونها زمان زیادی رو اینجا میگذروندیم‪".‬‬

‫جون میگوید‪":‬اوه‪ ،‬الکس‪ ،‬یادته وقتی برای اولین بار اینجا مست شدی؟"‬

‫"کل روز دایکری‪ 68‬توتفرنگی خوردی‪".‬‬

‫او با عالقه میگوید‪ ":‬خیلی باال اوردی‪".‬‬

‫آنها وارد مسیر خانه میشوند که در درختان انبوه احاطه شده و به سمت خانه در باالی‬
‫تپه میروند‪ ،‬همان نمای بیرونی پر جنب و جوش نارنجی قدیمی و قوس های نرم‪،‬‬
‫کاکتوس های بلند و گیاهان آلوئه‪ .‬مادرش هیچ وقت به دکور خانه عالقهمند نبود‪،‬‬

‫‪68‬‬
‫نوعی نوشیدنی‬
‫‪ | 365‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫بنابراین پدرش وقتی خانه دریاچه ای را خرید خودش به تنهایی تمام کارها را کرد‪،‬‬
‫درهای بلند و سبزآبی و ستونهای چوبی سنگین و کاشیهای اسپانیایی صورتی و قرمز‪.‬‬
‫یک ایوان بزرگ سرتاسری و پلههایی وجود دارد که از تپه به سمت اسکله منتهی‬
‫میشوند‪ ،‬و همه پنجره ها رو به آب باز شده اند و پرده ها در نسیم گرم به بیرون تاب‬
‫میخوردند‪.‬‬

‫تیمهای آنها به عقب برمیگردند تا محیط را بررسی کنند – آنها برای حفظ حریم‬
‫خصوصی و حضور اجباری تیم امنیت خانه مجاور را اجاره کرده اند‪ .‬هنری بدون‬
‫زحمت یخچال جون را با یک دست بلند میکند و الکس جلوی خود را میگیرد که‬
‫جوگیر نشود‪.‬‬

‫فریاد بلند اسکار دیاز از گوشه و کنار می آید‪ ،‬آب از او میچکد و ظاهرا تازه از شنا‬
‫برگشته‪ .‬صندل قهوهای قدیمی و یک شلوارک شنا با طرح طوطی پوشیده‪ ،‬هر دو دست‬
‫خود را به سمت خورشید دراز کرده و جون در آغوشش فشرده میشود‪.‬‬

‫او در حالی که جون را به اطراف میچرخاند و او را روی نرده گچبری پایین میگذارد‬
‫میگوید‪":‬سی جی!" نورا بعدی است‪ ،‬و سپس یک آغوش استخوان خردکننده برای‬
‫الکس‪.‬‬

‫هنری جلوتر می رود‪ ،‬و اسکار او را از باال و پایین نگاه میکند‪ ،‬کیف بربری‪ ،‬یخچال‬
‫روی شانهاش‪ ،‬لبخند زیبا‪ ،‬دست دراز شده‪ .‬زمانی که الکس از پدرش پرسید که آیا‬
‫می تواند یک دوست همراه خود بیاورد‪ ،‬و به سادگی اشاره کرد که دوستش شاهزاده‬
‫‪ | 366‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫ولز است‪ ،‬او گیج شده اما در نهایت قبول کرده بود‪ .‬الکس مطمئن نیست اوضاع چگونه‬
‫پیش خواهد رفت‪.‬‬

‫هنری می گوید‪ ":‬سالم‪ .‬از آشنایی با شما خوشحالم‪ .‬من هنری هستم‪".‬‬

‫اسکار با هنری دست میدهد‪" .‬امیدوارم برای مهمونی آماده باشی‪".‬‬

‫اسکار ممکن است آشپز خانواده باشد‪ ،‬اما مادر الکس کسی بود که همیشه گریل‬
‫میکرد‪ .‬پدر مکزیکی اش در خانه با پشتکار در حال خیس کردن یک کیک ترس‬
‫لچس بود در حالی که مادر بلوندش در حیاط میایستاد و همبرگرها را می چرخاند‪.‬‬
‫الکس قاطعانه به بهترین روش کار را از هر دوی آنها یاد گرفت و اکنون او تنها کسی‬
‫است که در اینجا می تواند دنده ها را ردیف کند در حالی که اسکار بقیه کارها را‬
‫میکند‪.‬‬

‫آشپزخانه خانه دریاچه رو به آب است که همیشه بویی شبیه مرکبات و نمک و گیاهان‬
‫دارد‪ ،‬و پدرش آن را هنگام مهمانی پر از گوجه فرنگی و آووکادوهای نرم نگه میدارد‪.‬‬
‫او اکنون در مقابل پنجره های بزرگ و باز ایستاده است‪ ،‬سه قفسه دنده روی تابه های‬
‫روی پیشخوان روبرویش پهن شده‪ .‬پدرش پشت سینک است‪ ،‬باللها را تمیز میکند‬
‫و یک آهنگ قدیمی چنت را زمزمه میکند‪.‬‬
‫‪ | 367‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫شکر قهوهای‪ .‬فلفل قرمز دودی‪ .‬پودر پیاز‪ .‬پودر فلفل قرمز‪ .‬پودر سیر‪ .‬فلفل هندی‪.‬‬
‫نمک‪ .‬فلفل‪ .‬شکر قهوه ای بیشتر‪ .‬الکس هر کدام را با دستانش اندازه میگیرد و آنها‬
‫را داخل کاسه می اندازد‪.‬‬

‫در پایین اسکله‪ ،‬جون و نورا به نظر درگیر یک مسابقه ی ظاهرا بداهه ی نیزهزنی شده‬
‫اند‪ ،‬که پشت حیوانات بادی با میله استخر به هم حمله میکنند‪ .‬هنری تلو تلو میخورد‬
‫و بدون پیراهن است و تالش میکند بینشان داوری کند‪ ،‬و با یک پا بر روی ستونهای‬
‫چوبی روی اسکله ایستاده و مانند یک دیوانه بطری شینر را به اطراف تکان میدهد‪.‬‬

‫الکس کمی به خودش لبخند می زند و آنها را تماشا می کند‪ .‬هنری و دخترانش‪.‬‬

‫صدای پدرش به اسپانسایی از جایی سمت چپش میگوید‪":‬میخوای در موردش‬


‫صحبت کنی؟"‬

‫الکس کمی می پرد‪ ،‬مبهوت‪ .‬پدرش به کنار بار چند متر پایین تر از او رفته‪ ،‬یک دسته‬
‫بزرگ از کوتیجا و ِکرما مخلوط میکند‪.‬‬

‫"آه‪ ".‬انقدر تابلو بوده است؟‬

‫"درباره راف‪".‬‬

‫الکس نفسش را بیرون میدهد‪ ،‬شانههایش پایین میآیند و توجهش را به ادویه خشک‬
‫برمیگرداند‪.‬‬
‫‪ | 368‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫او میگوید‪ ":‬آه‪ .‬اون حرومزاده‪ ".‬از زمان انتشار خبر آنها فقط در پیامکهایی‬
‫سرسری حاوی فحاشی به آن موضوع اشاره کرده اند‪ .‬نیش خیانت هر دو را تحت شعاع‬
‫قرار داده‪" .‬هیچ ایده ای داری که داره به چی فکرمیکنه؟"‬

‫"من هیچ چیز بهتر از حرف تو برای گفتن دربارهش ندارم‪ .‬و توضیحی هم ندارم‪ .‬ولی‬
‫‪ "...‬متفکرانه مکث می کند‪ .‬الکس می تواند حس کند که چندین فکر را به طور‬
‫همزمان وزن سبک سنگین میکند‪ ،‬همانطور که اغلب انجام می دهد‪ " .‬نمی دونم‪ .‬بعد‬
‫از این همه مدت‪ ،‬میخوام باور کنم دلیلی وجود داره که خودش رو توی یک اتاق با‬
‫جفری ریچاردز قرار بده‪ .‬اما نمی تونم بفهمم چی‪".‬‬

‫الکس به مکالمه ای که در دفتر داخل خانه شنیده بود فکر می کند‪ ،‬به این فکر می کند‬
‫که آیا پدرش هرگز به او اجازه ورود به کل ماجرا را خواهد داد‪ .‬او نمی داند چگونه‬
‫بدون افشاگری اینکه به معنای واقعی کلمه به داخل بوته ای رفت تا صدای آنها را شنود‬
‫کند از او بپرسد‪ .‬رابطه پدرش با لونا همیشه همینطور بوده است ‪ -‬صحبت های بزرگ‬
‫ترها‪.‬‬

‫در جمع آوری کمک های مالی برای انتخابات مجلس سنای اسکار بود که برای اولین‬
‫بار لونا را مالقات کردند‪ ،‬الکس فقط چهارده سال بود و یادداشت برمیداشت‪ .‬لونا با‬
‫یک پرچم پراید که با افتخار در یقه اش سنجاق کرده بود خود را نشان داد؛ الکس آن‬
‫را هم یادداشت کرد‪.‬‬
‫‪ | 369‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫الکس میپرسد‪":‬چرا اون رو انتخاب کردی؟ من اون کمپین رو به یاد دارم‪ .‬ما با افراد‬
‫زیادی آشنا شدیم که میتونستن سیاستمداران بزرگی بسازن‪ .‬چرا کسی رو انتخاب‬
‫نکردی که بشه راحتتر بهش رای داد؟"‬

‫" منظورت اینه که چرا تاس رو روی یه همجنسگرا انداختم؟"‬

‫الکس روی خنثی نگه داشتن صورت خود تمرکز می کند‪.‬‬

‫او میگوید‪":‬نمیخواستم اینطوری بگم‪ ،‬اما آره‪".‬‬

‫"راف بهت گفته که والدینش زمانی که شونزده ساله بود طردش کردن؟"‬

‫چهره الکس در هم میرود‪" .‬میدونستم قبل از دانشگاه دوران سختی رو پشت سر‬
‫گذاشته‪ ،‬اما انقدر جزئی نگفت‪".‬‬

‫"آره‪ ،‬نتونستن با همجنسگراییش کنار بیان‪ .‬چند سال سخت بهش گذشت‪ ،‬اما‬
‫سرسختش کرد‪ .‬شبی که باهاش آشنا شدیم‪ ،‬اولین شبی بود که از زمانی که بیرون‬
‫انداختنش به کالیفرنیا برگشته بود‪ ،‬اما کامل مطمئن برای حمایت از یک برادر از‬
‫مکزیکوسیتی اومده بود‪ .‬مثل زمانی بود که زهرا در دفتر مادرت در آستین حاضر شد‬
‫و گفت می خواهد ثابت کنه که اون حرومزاده ها اشتباه می کنن‪ .‬وقتی یک مبارز رو‬
‫ببینی میشناسیش‪".‬‬

‫الکس می گوید‪":‬آره‪".‬‬
‫‪ | 370‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫او میگوید‪":‬میدونی ‪ ...‬اون تابستان‪ ،‬تو رو فرستادم تا روی کمپینش کار کنی چون‬
‫تو بهترین نیرویی بودی که داشتم‪ .‬میدونستم میتونی انجامش بدی‪ .‬اما واقعاً فکر‬
‫میکردم چیزهای زیادی هم میتونی ازش یاد بگیری‪ .‬شما نقطه اشتراک زیادی‬
‫دارید‪".‬‬

‫الکس برای مدت طوالنی چیزی نمی گوید‪.‬‬

‫پدرش می گوید‪":‬باید صادق باشم" و وقتی الکس دوباره سرش را بلند میکند‪ ،‬او در‬
‫حال تماشای پنجره است‪".‬فکر میکردم که یک شاهزاده بیشتر شبیه یک آدم کون‬
‫گشاد باشه‪".‬‬

‫الکس می خندد و به سمت هنری نگاه میکند که پشتش زیر آفتاب بعد از ظهر تکان‬
‫میخورد‪ ".‬اون سخت تر از چیزیه که به نظر میاد‪".‬‬

‫پدرش می گوید‪ ":‬برای یک اروپایی بد نیست‪ .‬بهتر از نصف احمق هاییه که جون به‬
‫خونه میوورد‪ ".‬دست های الکس یخ می زند و سرش به سمت پدرش که هنوز با قاشق‬
‫چوبی سنگینش و با حالتی خنثی در حال تکان خوردن است برمیگردد‪ ".‬بهتر از نصف‬
‫دخترانی هم که تو میووردی‪ .‬هرچند نه بهتر از نورا‪ .‬اون همیشه مورد عالقهامه‪ ".‬الکس‬
‫به پدرش خیره میشود‪ ،‬تا اینکه اسکار باالخره به باال نگاه می کند‪" .‬چیه؟ اونقدر که‬
‫فکرمیکنی زرنگ نیستی‪".‬‬
‫‪ | 371‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫الکس می گوید‪":‬نمی‪...‬نمیدونم‪ .‬فکر کردم شاید الزم باشه‪ ،‬مثالً یک خلوت‬


‫کاتولیکی در موردش داشته باشی؟"‬

‫پدرش با قاشق به عضله بازوی او می زند و خامه و پنیر رویش پاشیده می شود‪".‬یکم‬
‫بیشتر از این به بابات ایمان داشته باش‪ ،‬خب؟ کمی از قدیس حامی حمامهای بیجنسیت‬
‫توی کالیفرنیا قدردانی نمیکنی؟ عن کوچولو‪".‬‬

‫الکس میگوید‪":‬باشه‪ ،‬باشه‪ ،‬ببخشید!" میخندد‪" .‬فقط می دونم که وقتی موضوع بچه‬
‫خودت باشه یکم فرق داره‪".‬‬

‫پدرش هم می خندد و دستش را روی ریشش می مالد‪ " .‬نه واقعا‪ .‬به هر حال نه برای‬
‫من‪ .‬من تو رو میبینم‪".‬‬

‫الکس دوباره لبخند می زند‪" .‬میدونم‪".‬‬

‫"مادرت میدونه؟"‬

‫"آره‪ ،‬چند هفته پیش بهش گفتم‪".‬‬

‫"عکسالعملش چی بود؟"‬

‫"اون اهمیت نمیده که بایسکشوالم‪ .‬در مورد هنری وحشت کرده بود‪ .‬یک پاورپوینت‬
‫درست کرد‪".‬‬

‫" البته‪".‬‬
‫‪ | 372‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫" اون من رو اخراج کرد‪ .‬و بهم گفت که باید بفهمم که احساسی که بهش دارم ارزش‬
‫ریسک کردن رو داره یا نه‪".‬‬

‫"خب‪ ،‬داره؟"‬

‫الکس ناله می کند‪".‬لطفاً‪ .‬محض رضای خدا‪ .‬ازم نپرس‪ .‬من تو تعطیالتم‪ .‬میخوام مست‬
‫بشم و در آرامش کباب بخورم‪".‬‬

‫پدرش با ناراحتی می خندد‪ ".‬میدونی‪ ،‬از بسیاری جهات‪ ،‬بودن مادرت و من با هم فکر‬
‫ال میدونستیم که همیشگی نیست‪ .‬ما هر دو‬
‫احمقانه ای بود‪ .‬فکر میکنم هر دوی ما قب ً‬
‫به طرز کوفتی خیلی مغروریم‪ .‬اما خدا‪ ،‬اون زن‪ .‬مادرت بدون شک عشق زندگی منه‪.‬‬
‫من هرگز دیگه کسی رو مثل اون دوست نخواهم داشت‪ .‬مثل یک آتش سوزی بود‪ .‬و‬
‫من تو و جون رو از این رابطه به دست اوردم‪ ،‬بهترین اتفاقاتی که برای یک عوضی پیر‬
‫مثل من افتاده‪ .‬اون نوع عشق نادره‪ ،‬حتی اگر یک فاجعه کامل باشه‪ ".‬در فکر دندان‬
‫هایش را میمکد‪".‬گاهی اوقات فقط می پری و امیدواری که صخره نباشه‪".‬‬

‫الکس چشمانش را می بندد‪ ".‬صحبتهای پدرانت تموم شد؟"‬

‫اسکار در حالی که یک حوله آشپزخانه را به سمت سر الکس می اندازد‪ ،‬می‬


‫گوید‪":‬خیلی گوهی‪ .‬برو دنده ها را بپز‪ .‬من می خوام امروز غذا بخورم‪ ".‬او پشت سر‬
‫الکس فریاد میزند‪ ":‬شما دو نفر بهتره امشب تخت دوطبقه رو بردارید! مریم مقدس‬
‫داره تماشاتون میکنه!"‬
‫‪ | 373‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫آنها عصر همان روز‪ ،‬انبوهی از ذرتهای گریل شده‪ ،‬دلمه گوشت خوک با سالسا‬
‫ورده‪ ،‬یک ظرف سفالی از خوراک لوبیای چارروس و دنده میخوردند‪ .‬هنری با لذت‬
‫بشقابش را با مقداری از هر کدام پر میکند و طوری به ظرف خیره میشود که انگار‬
‫منتظر است بشقاب اسرار مخفیاش را برای او آشکار کند و الکس متوجه می شود که‬
‫هنری هرگز قبال با دست کباب نخورده است‪.‬‬

‫الکس نشانش میدهد و با شادی پنهانی ضعیفی تماشا میکند که هنری با نوک‬
‫انگشتانش دندهای را برمیدارد و با صورت شیرجه میرود و مقداری گوشت با‬
‫دندانهایش جدا کند‪ .‬هنری با افتخار می جود‪ ،‬یک لکه بزرگ سس کباب روی لب‬
‫باالیی و نوک بینی اش است‪.‬‬

‫پدرش یک گیتار قدیمی را در اتاق نشیمن نگه میدارد و جون آن را بیرون در ایوان‬
‫میآورد تا هر دو بتوانند نوبتی آهنگی بنوازند‪ .‬نورا‪ ،‬که یکی از لباس های الکس را‬
‫روی بیکینی اش انداخته‪ ،‬با پای برهنه داخل و بیرون میرود و تمام لیوان هایشان را از‬
‫یک پارچ نوشیدنی سنگریا پر از هلو سفید و شاه توت پر میکند‪.‬‬

‫آنها دور آتشدان مینشینند و آهنگهای قدیمی جانی کش‪ ،‬سلنا و فلیت وود مک‬
‫را مینوازدند‪ .‬الکس می نشیند و به صدای جیرجیرک‪ ،‬آب و صدای خشن و زمخت‬
‫پدرش گوش میدهد‪ ،‬و زمانی که پدرش خسته شده و به رختخواب میرود‪ ،‬جون به‬
‫تنهایی شروع به آوازخواندن میکند‪ .‬الکس احساس می کند در هم پیچیده و گرم شده‬
‫و به آرامی زیر ماه میچرخد‪.‬‬
‫‪ | 374‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫او و هنری به سمت یک تاب در لبه ایوان می روند و او به پهلوی هنری می پیچد و‬
‫صورتش را در یقه پیراهنش فرو می برد‪ .‬هنری بازویش را دور او میگیرد و با‬
‫انگشتانش کنار فک الکس را با انگشتانی که بوی دود میدهد لمس می کند‪.‬‬

‫جون «آهنگ اَنی»‪ ،‬تو حواس من رو مثل شب در یک جنگل پرت میکنی را مینوازد‪،‬‬
‫و نسیم به حرکت خود ادامه می دهد تا باالترین شاخههای درختان را مالقات کند‪ ،‬و‬
‫آب مدام باال می آید تا به دیوارها برسد‪ ،‬و هنری خم می شود تا دهان الکس را ببوسد‪،‬‬
‫و الکس‪ ...‬خب‪ ،‬الکس آنقدر عاشق است که می تواند بمیرد‪.‬‬

‫***‬

‫الکس صبح روز بعد با درجه پایینی از خماری از رختخواب بیرون می افتد و یکی از‬
‫مایو های هنری دور آرنجش در هم پیچیده است‪.‬آنها از نظر فنی در دو طبقه جداگانه‬
‫خوابیدند‪ .‬آنها فقط آنجا شروع نکردند‪.‬‬

‫روی سینک آشپزخانه‪ ،‬یک لیوان آب میریزد و از پنجره به بیرون خیره می شود‪،‬‬
‫خورشید درخشان و روشن بر روی دریاچه میتابد‪ ،‬و سنگ کوچک ملتهب یقین در‬
‫عمق سینه اش وجود دارد‪.‬‬
‫‪ | 375‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫این مکان توصیف نکردنی است‪ .‬جدایی مطلق از دی سی‪ ،‬بوی قدیمی آشنای درختان‬
‫سدر و چیلی خشک شده‪ ،‬زیبایی باورنکردنیاش‪ .‬ریشههایش‪ .‬می تواند بیرون برود و‬
‫انگشتانش را در زمین فرو کند و هر چیزی را در مورد خودش بفهمد‪.‬‬

‫و او واقعاً درک میکند‪ .‬او عاشق هنری است و این چیز جدیدی نیست‪ .‬او سالهاست‬
‫که عاشق هنری شده است‪ ،‬احتماالً از آن زمان که برای اولین بار او را در چاپ براق‬
‫صفحات ‪ J14‬دید‪ ،‬تقریباً قطعاً از آنجایی که او الکس را به کف کمد تجهیزات‬
‫پزشکی چسباند و گفت خفه شود‪ .‬همین مدت‪ .‬همین قدر‪.‬‬

‫وقتی دستش را به سوی ماهیتابه میبرد‪ ،‬لبخند می زند‪ ،‬چون می داند که این دقیقاً همان‬
‫ریسک جنون آمیزی که نمی تواند در برابرش مقاومت کند‪.‬‬

‫زمانی که هنری با پیژامه وارد آشپزخانه اش می شود‪ ،‬یک صبحانه کامل روی میز سبز‬
‫بلند پهن شده است‪ ،‬و الکس پشت اجاق گاز است و دوازدهمین پنکیک خود را‬
‫برمیگرداند‪.‬‬

‫"اون پیش بنده؟"‬

‫الکس با دست آزادش به سمت چیز خالخالی که بر روی شرتش پوشیده اشاره‬
‫میکند‪ ،‬انگار یکی از کت و شلوارهای خوش دوختش را نشان می دهد‪.‬‬

‫"صبح بخیر عزیز دلم‪".‬‬


‫‪ | 376‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫هنری می گوید‪ ":‬ببخشید‪ .‬من دنبال یکی دیگه بودم‪ .‬خوش قیافه‪ ،‬عبوس‪ ،‬قد کوتاه‪،‬‬
‫که تا ده صبح خوش اخالق نیست؟ ندیدیش؟"‬

‫" خفه شو‪ ،‬صد و هفتاد و پنج متوسطه‪".‬‬

‫هنری با خنده از عرض اتاق عبور می کند و پشت سرش جلوی اجاق گاز میایستد تا‬
‫به گونه اش نوک بزند‪" .‬عشقم‪ ،‬من و تو دوتامون میدونیم که رندش کردی‪".‬‬

‫فقط یک قدم تا قهوهساز راه است‪ ،‬اما الکس برمیگردد و قبل از اینکه هنری بتواند‬
‫حرکت کند دستی به موهای هنری می زند و دهانش را میبوسد‪ .‬هنری با تعجب کمی‬
‫صدا تولید میکند اما آن بوسه را به طور کامل جواب میدهد‪.‬‬

‫الکس برای لحظه ای پنکیک و همه چیز را فراموش می کند‪ ،‬نه به این دلیل که‬
‫میخواهد کارهای کامالً کثیفی با هنری انجام دهد‪ -‬شاید حتی با پیش بند ‪ -‬اما چون‬
‫عاشق هنری است و دانستن اینکه این چیزی است که چیزهای کثیف را این چنین خوب‬
‫میکنه جالب نیست؟‬

‫صدای نورا ناگهان میگوید‪":‬نمیدونستم که صبحانه حاضره‪ ،".‬و هنری آنقدر به‬
‫سرعت به عقب خیز برمیدارد که تقریباً باسنش را در کاسه خمیر میگذارد‪ .‬نورا به‬
‫سمت قهوه ساز فراموش شده میرود و حیله گرانه به آنها نیشخند میزند‪.‬‬

‫جون در حال خمیازه وقتی خود را روی صندلی پشت میز تا میکند می گوید‪":‬به نظر‬
‫بهداشتی نمیاد‪".‬‬
‫‪ | 377‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫هنری با ناراحتی می گوید‪":‬ببخشید‪".‬‬

‫نورا به او می گوید‪" :‬نباش‪".‬‬

‫الکس می گوید‪":‬من نیستم‪".‬‬

‫جون در حالی که دستش را به سمت پارچ آب پرتقال میبرد‪ ،‬میگوید‪ ":‬من خمارم‪.‬‬
‫الکس‪ ،‬تو همه این کارها رو کردی؟"‬

‫الکس شانه هایش را باال می اندازد‪ ،‬و جون چشمانش را باریک میکند‪ ،‬گیج است اما‬
‫میداند‪.‬‬

‫آن روز بعد از ظهر‪ ،‬در صدای موتور قایق‪ ،‬هنری با پدر الکس درباره قایقهای بادبانی‬
‫که از افق باال میآیند صحبت میکند و به یک بحث پیچیده در مورد موتورهای‬
‫خارجی کشیده میشود‪ ،‬بحثی که الکس امیدی به فهمیدنش ندارد‪ .‬او تکیه می دهد و‬
‫تماشا میکند‪ ،‬و تصورش بسیار آسان است‪ :‬هنری آینده که هر تابستان با او به خانه‬
‫دریاچه می آید‪ ،‬کسی که یاد میگیرد چگونه ذرت گریل شده و گرههای نخی درست‬
‫کند و در خانواده عجیب و غریبش جای خود را دارد‪.‬‬

‫آنها به شنا می روند‪ ،‬بر سر یکدیگر در مورد سیاست فریاد می زنند‪ ،‬گیتار را دوباره‬
‫بینشان میچرخانند‪ .‬هنری از خود با جون و نورا عکس می گیرد‪ ،‬هرکدام زیر یکی از‬
‫بازوهای هنری اند و هر دو در بیکینی پوشیده اند‪ .‬نورا چانه هنری را در یک دست نگه‬
‫داشته و کنار صورتش را میلیسد‪ ،‬و جون انگشتانش در موهای هنری گره زده و سرش‬
‫‪ | 378‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫را در خم گردن هنری گذاشته‪ ،‬و مانند یک فرشته به دوربین لبخند می زند‪ .‬او عکس‬
‫را برای پز می فرستد و در پاسخ‪ ،‬ضربات صفحه کلید عصبانی و ایموجی های گریان‬
‫دریافت می کند و همه آنها تقریباً از خنده خودشان را خیس میکنند‪.‬‬

‫خوب است‪ .‬واقعاً واقعا خوب است‪.‬‬

‫الکس آن شب بیدار در تخت دراز می کشد‪ ،‬مست به خاطر شاینر و خوردن‬


‫مارشملوهای بسیار زیاد در آتش کمپ و به مارپیچهای صفحههای چوبی تخت باالیی‬
‫خیره میشود و به دوران بلوغش در اینجا فکر میکند‪ .‬او به یاد می آورد زمانی که‬
‫کوچک‪ ،‬کک و مکی و بدون ترس بود‪ ،‬زمانی که به نظر می رسید که جهان به طرز‬
‫سعادتمندانه ای بی پایان است‪ ،‬اما همه چیز هنوز به طرز عالی منطقی بود‪ .‬او عادت‬
‫داشت لباس هایش را روی اسکله بگذارد و با سر به داخل دریاچه شیرجه بزند‪ .‬همه‬
‫چیز سر جای خودش بود‪.‬‬

‫او کلید خانه دوران کودکی خود را بر گردن می اندازد‪ ،‬اما نمی داند آخرین بار کی‬
‫واقعاً به پسری فکر کرده است که عادت داشت از آن کلید استفاده کند‪.‬‬

‫شاید از دست دادن شغل بدترین چیزی نباشد که می تواند اتفاق بیفتد‪.‬‬

‫او به ریشه هایش فکر میکند‪ ،‬به زبان های اول و دوم‪ .‬وقتی بچه بود چه چیزی‬
‫میخواست و االن چه می خواهد و کجا آن چیزها همپوشانی دارند‪ .‬شاید آن مکان‪،‬‬
‫مالقات آن دو‪ ،‬جایی اینجاست‪ ،‬در اصرار مالیم آب دور پاهایش‪ ،‬در نامه های قدیمی‬
‫‪ | 379‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫حک شده با یک چاقوی جیبی قدیمی‪ .‬ضربه ثابت از نبض شخص دیگری روی نبض‬
‫او‪.‬‬

‫" ایچ‪69‬؟" او زمزمه می کند‪" .‬بیداری؟"‬

‫هنری آه می کشد‪" .‬همیشه"‪.‬‬

‫آنها با صدایی آرام از میان علف ها عبور می کنند و از کنار یکی از محافظان هنری‬
‫که در ایوان چرت میزند رد میشوند‪ ،‬در اسکله مسابقه میدهند و با شانه همدیگر را‬
‫هل میدهند‪ .‬خنده هنری بلند و واضح است‪ ،‬شانه های آفتاب سوختهاش در تاریکی‬
‫صورتی روشناند‪ ،‬و الکس به او نگاه می کند و چیزی چنان سبک سینه اش را پر‬
‫میکند که احساس می کند می تواند در طول دریاچه یک نفس شنا کند‪ .‬او تی شرت‬
‫خود را در انتهای اسکله پایین می اندازد و شروع به درآوردن شرتش میکند و وقتی‬
‫هنری یک ابرویش را به سمت او باال میبرد‪ ،‬الکس می خندد و می پرد‪.‬‬

‫وقتی الکس به سطح آب باز می گردد‪ ،‬هنری می گوید‪ ":‬تو دیوونهای‪ ".‬اما او فقط‬
‫برای مدت کوتاهی تردید می کند و سپس از شر لباسهایش خالص میشود‪.‬‬

‫هنری برهنه در لبه اسکله ایستاده و به سر و شانههای الکس که در آب تکان میخورد‬


‫نگاه می کند‪ .‬سایهاش در نور مهتاب بلند و سست است‪ ،‬فقط پوست و پوست و پوستی‬
‫که به نرمی و آبی رنگ میدرخشد‪ ،‬و او آنقدر زیباست که الکس فکر می کند این‬
‫لحظه‪ ،‬سایه های نرم و ران های رنگ پریده و لبخند کج‪ ،‬باید پرترهای از هنری باشد‬
‫‪69‬‬
‫حرف اول اسم هنری‬
‫‪ | 380‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫که در تاریخ ثبت میشود‪ .‬کرم های شب تاب در اطراف سرش چشمک می زنند و در‬
‫موهایش فرود میآیند‪ .‬همانند یک تاج‪.‬‬

‫شیرجه او به طرز خشمگینی برازنده است‪.‬‬

‫الکس به محض اینکه هنری به سطح آب میآید به او آب میپاشد و‬


‫میگوید‪":‬نمیتونی یه کار کوفتی رو بدون زیادهروی انجام بدی؟"‬

‫هنری میگوید‪ ":‬این که تو این حرف رو میزنی جالبه‪ ".‬و پوزخند می زند‪ ،‬مثل وقتی‬
‫که در چالش نوشیدنی می نوشد‪ ،‬مثل اینکه هیچ چیز در دنیا او را بیشتر از آرنج متخاصم‬
‫الکس در پهلویش خوشحال نمیکند‪.‬‬

‫الکس به او لگد میزند و میگوید‪ " :‬نمیدونم در مورد چی حرف میزنی‪".‬‬

‫آنها همدیگر را در اطراف اسکله تعقیب میکنند و به زیر عمق کم دریاچه شنا میکنند‬
‫و دوباره در نور ماه به باال برمیگردند‪ .‬الکس باالخره موفق می شود دور کمر هنری را‬
‫بگیرد و او را حبس میکند‪ ،‬دهان خیسش روی نبض تند گلوی هنری میلغزد‪ .‬او‬
‫میخواهد برای همیشه در پاهای هنری گیر کند‪ .‬او می خواهد کک و مک های جدید‬
‫روی بینی هنری را با ستاره های باالی سرشان تطبیق دهد و هنری را مجبور کند برج‬
‫های فلکی را نام ببرد‪.‬‬
‫‪ | 381‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫الکس میگوید‪":‬هی" دهانش درست در فاصلهی یک سانتی دهان هنری است‪ .‬او نگاه‬
‫میکند که یک قطره آب روی بینی بی نقص هنری می غلتد و در دهانش ناپدید‬
‫میشوند‪.‬‬

‫هنری پاسخ می دهد‪ ":‬هی" و الکس فکر می کند‪ ،‬لعنت‪ ،‬من عاشقشم‪ .‬دائما در ذهنش‬
‫تکرار میشود‪ ،‬و نگاه کردن به لبخند نرم هنری بدون گفتن آن سختتر میشود‪.‬‬

‫الکس کمی عقب میرود تا آنها را در یک دایره آهسته بچرخاند‪ " .‬اینجا خوب به‬
‫نظر میرسی‪".‬‬

‫لبخند هنری کج و کمی خجالتی می شود‪" .‬آره؟"‬

‫الکس می گوید‪":‬آره‪ ".‬موهای خیس هنری را دور انگشتانش می چرخاند‪ .‬الکس‬


‫بیاختیار میگوید‪":‬خوشحالم که این آخر هفته اومدی‪ .‬این اواخر اوضاع یکم‬
‫استرسآور بوده‪ .‬من ‪ ...‬من واقعاً به این نیاز داشتم‪".‬‬

‫انگشتان هنری کمی به دنده هایش ضربه می زند و به آرامی سرزنشش میکند‪ " .‬تو‬
‫خیلی فشار روی خودت میذاری‪".‬‬

‫غریزه او همیشه این بوده است که پاسخ دهد‪ ،‬نه‪ ،‬نمیذارم‪ ،‬یا‪ ،‬من خودم میخوهم‪ ،‬اما‬
‫او جلوی آن را میگیرد و می گوید‪" :‬می دونم" و متوجه می شود که حقیقت است‪.‬‬
‫"میدونی االن دارم به چی فکر میکنم؟"‬

‫"چی؟"‬
‫‪ | 382‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫"به این فکر میکنم که بعد از تحلیف سال آینده‪ ،‬دوباره بیارمت اینجا‪ ،‬فقط ما دو نفر‪.‬‬
‫و می تونیم زیر ماه بنشینیم و در مورد هیچ چیزی استرس نداشته باشیم‪".‬‬

‫هنری می گوید‪" :‬اوه‪ .‬فکر خوبیه البته اگر بعید نباشه‪".‬‬

‫" یاال‪ ،‬بهش فکرکن‪ ،‬عزیزم‪ .‬سال آینده‪ .‬مامانم دوباره توی کاخ سفیده‪ ،‬و ما دیگه‬
‫نگران پیروزی توی انتخابات نیستیم‪ .‬باالخره میتونم نفس بکشم اوه‪ ،‬شگفت انگیز‬
‫میشه‪ .‬من صبحها میگا‪ 70‬میپزم‪ ،‬و ما تمام روز رو شنا میکنیم و هرگز لباس نمی پوشیم‬
‫و روی اسکله عشقبازی میکنیم‪ ،‬و حتی اگر همسایه ها ببینن مهم نیست‪".‬‬

‫"خب‪ .‬مهمه‪ ،‬می دونی‪ .‬همیشه مهمه‪".‬‬

‫او عقب میکشد تا چهره هنری که غیر قابل کشف شده ببیند‪.‬‬

‫"میدونی منظورم چیه‪".‬‬

‫هنری به او نگاه میکند و به او نگاه میکند و الکس احساس میکند که هنری برای‬
‫اولین بار است که او را می بیند‪ .‬الکس متوجه می شود که این احتماالً تنها باری است‬
‫که عمدا عشق را به گفتگو با هنری دعوت کرده است‪ ،‬و حتما تمام چهرهاش این‬
‫موضوع را فریاد میزند‪.‬‬

‫چیزی پشت چشمان هنری حرکت می کند‪" .‬منظورت از این حرفها چیه؟"‬

‫‪70‬‬
‫نوعی صبحانه اسپانیایی‬
‫‪ | 383‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫الکس سعی می کند بفهمد که چگونه می تواند همه چیزهایی را که نیاز دارد در قالب‬
‫کلمات به هنری بگوید‪.‬‬

‫او میگوید‪":‬جون میگه که بدون هیچ دلیل منطقی زیر باسنم آتیش روشن کردن‪.‬‬
‫نمیدونم‪ .‬شنیدی میگن امروز رو بچسب فکر فردا رو نکن؟ فکر میکنم من با ده سال‬
‫آینده هم االن سروکله میزنم ‪ .‬مثل زمانی که دبیرستان بودم‪ ،‬همه چیز این بود‪ :‬خب‪،‬‬
‫پدر و مادرم از هم متنفرند‪ ،‬و خواهرم در حال رفتن به کالجه‪ ،‬و گاهی اوقات من به‬
‫پسرهای دیگر زیر دوش نگاه میکنم‪ ،‬اما اگر مستقیماً به جلو نگاه کنم‪ ،‬این چیزها‬
‫نمیتونن بهم برسن‪ .‬یا اگر در این کالس شرکت کنم یا این دوره کارآموزی یا این‬
‫شغل‪ .‬من قبال فکرمیکردم‪ ،‬اگر کسی که میخواستم باشم‪ ،‬توی ذهنم تصور کنم و‬
‫همه اضطراب توی مغزم رو تا اون حد محدود کنم‪ ،‬میتونم مغزم رو دوباره سیم کشی‬
‫کنمو ازش برای نیرو دادن به چیز دیگهای استفاده کنم‪ .‬انگار هیچوقت یاد نگرفتم‬
‫چطوری فقط جایی که هستم باشم‪".‬‬

‫الکس نفس میکشد‪ ".‬و جایی که من هستم اینجاست‪ .‬با تو‪ .‬و فکرمیکنم شاید باید‬
‫سعی کنم روی همون روز تمرکز کنم‪ .‬و فقط‪ ...‬تمرکزم رو بذارم روی چیزی که‬
‫احساس میکنم‪".‬‬

‫هنری چیزی نمی گوید‪.‬‬


‫‪ | 384‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫"عزیز دلم‪ ".‬آب به آرامی در اطراف الکس موج می زند و او دستهایش را باال میبرد‬
‫تا صورت هنری را در هر دو کف دستش نگه دارد و استخوان گونهاش را با شست‬
‫خیسش دنبال کند‪.‬‬

‫جیرجیرکها و باد و دریاچه احتماال هنوز در جایی صدا تولید میکنند‪ ،‬اما همه چیز‬
‫در سکوت محو شده است‪ .‬الکس نمی تواند چیزی جز ضربان قلبش در گوشش را‬
‫بشنود‪.‬‬

‫"هنری‪ ،‬من‪"...‬‬

‫هنری ناگهان جابجا میشود و قبل از اینکه الکس بتواند حرف دیگری بزند از میان‬
‫بازوان او خارج میشود‪.‬‬

‫او در نزدیکی اسکله باال می آید‪ ،‬موهایش به پیشانی اش چسبیده‪ ،‬و الکس برمی گردد‬
‫و به او خیره می شود‪ ،‬درحالی که از فقدانش نفسش بریده بریده شده‪ .‬هنری به سمت‬
‫الکس آب میاندازد و الکس مجبور به خنده میشود‪.‬‬

‫هنری میگوید‪":‬یا مسیح" و به حشرهای که روی او فرود آمده ضربه میزند‪".‬این‬


‫موجودات جهنمی چین؟"‬

‫الکس پاسخ میدهد‪" :‬پشه‪".‬‬

‫هنری مغرورانه میگوید‪ ":‬افتضاحن‪ .‬نکنه یه طاعون عجیب غریب بهم بدن‪".‬‬

‫" ببخ‪...‬شید؟"‬
‫‪ | 385‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫"منظورم اینه که‪ ،‬می دونی‪ ،‬فیلیپ وارثه و من جانشینش‪ ،‬و اگر اون حرومزاده عصبی‬
‫در سی و پنج سالگی حمله قلبی داشته باشه و من ماالریا بگیرم‪ ،‬کی جانشین میشه؟"‬

‫الکس دوباره ضعیف می خندد‪ ،‬اما احساس خاصی دارد انگار درست قبل از اینکه‬
‫بتواند چیزی را چنگ بزند آن را از دستانش بیرون کشیدهاند‪ .‬لحن هنری سبک‪ ،‬کوتاه‬
‫و سطحی شده است‪ .‬صدای مطبوعاتی او‪.‬‬

‫هنری در حال حاضر میگوید‪":‬به هر حال‪ ،‬من خیلی خستم‪ ".‬و الکس با درماندگی‬
‫نگاه میکند که او می چرخد و شروع به بیرون کشیدن خود از آب می کند و روی‬
‫اسکله میرود‪ ،‬شورتش را از پاهای لرزانش باال میکشد‪ " .‬دیگه باید برم بخوابم‪".‬‬

‫الکس نمی داند چه بگوید‪ ،‬بنابراین هنری را تماشا می کند که خط طوالنی اسکله را‬
‫طی میکند‪ ،‬و در تاریکی ناپدید میشود‪.‬‬

‫یک احساس آگاهی واضح و بلند از پشت دندان های آسیاب او شروع می شود و به‬
‫سمت گلویش‪ ،‬و سینه اش میرود و تا عمق شکمش می غلتد‪ .‬چیزی اشتباه است‪ ،‬و‬
‫او آن را می داند‪ ،‬اما از پس زدنش یا پرسیدن علت وحشت دارد‪ .‬او ناگهان متوجه‬
‫میشود که این نتیجه ریسک اجازه دادن به عشق برای ورود به رابطهشان است ‪-‬‬
‫تصدیق این که اگر مشکلی پیش بیاید‪ ،‬او نمیداند چگونه تحمل خواهد کرد‪.‬‬

‫برای اولین بار از زمانی که هنری او را گرفت و آنقدر با اطمینان در باغ بوسید‪ ،‬این فکر‬
‫به ذهن الکس وارد می شود‪ :‬شاید هرگز تصمیم او نبوده؟ چه می شود اگر او اینقدر‬
‫‪ | 386‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫در هر چیزی که هنری است پیچیده شده باشد ‪ -‬کلماتی که مینویسد‪ ،‬جدیت‪،‬‬
‫دلشکستگی او ‪ -‬که فراموش کرده این را در نظر بگیرد هنری همیشه با همه همینطور‬
‫است؟‬

‫شاید الکس کاری را که قسم خورده بود هرگز انجام نخواهد داد‪ ،‬همان کاری که از‬
‫آن متنفر است انجام داده‪ ،‬و عاشق یک شاهزاده شده است‪ ،‬زیرا این یک فانتزی بوده‬
‫است؟‬

‫وقتی به اتاقشان برمیگردد‪ ،‬هنری در تخت خواب خود است و در سکوت به الکس‬
‫پشت کرده‪.‬‬

‫در صبح‪ ،‬هنری رفته است‪.‬‬

‫الکس از خواب بیدار می شود و می بیند که تخت خوابش خالی و مرتب شده است‪،‬‬
‫بالش به طور مرتب زیر پتو جمع شده است‪ .‬او عمال در را از لوال در میآورد به سمت‬
‫ایوان میدود‪ ،‬اما آن را نیز خالی می بینند‪.‬‬

‫حیاط خالی است‪ ،‬اسکله خالی است‪ .‬انگار هرگز آنجا نبوده است‪.‬‬

‫او یادداشت را در آشپزخانه پیدا می کند‪:‬‬

‫الکس‪،‬‬

‫برای یک موضوع خانوادگی باید زود میرفتم‪ .‬با محافظها رفتم‪ .‬نخواستم بیدارت‬
‫کنم‪.‬‬
‫‪ | 387‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫برای همه چیز ممنون‪.‬‬

‫بوس‪.‬‬

‫این آخرین پیامی است که هنری برای او میفرستد‪.‬‬


‫‪ | 388‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫فصل دهم‬

‫الکس روز اول پنج پیامک برای هنری می فرستد‪ .‬روز دوم دو تا‪ .‬روز سوم‪ ،‬هیچ چیز‪.‬‬
‫الکس آنقدر از زندگی خود را صرف صحبت کردن‪ ،‬صحبت کردن و صحبت کردن‬
‫کرده است که وقتی کسی دیگر نمی خواهد با او صحبت کند نشانهها را بفهمد‪.‬‬

‫او خود را مجبور میکند به جای هر یک ساعت‪ ،‬فقط هر دو ساعت گوشیاش را چک‬
‫کند‪ ،‬که باعث میشود با ناخنهایش ور رود تا زمانی که دقیقه ها بگذرند‪ .‬چند بار در‬
‫خواندن وسواسگونه پوشش مطبوعاتی کمپین غرق میشود و متوجه میشود ساعتها‬
‫موبایلش را چک نکرده است‪ ،‬و هر بار که این امید سکسکهآور و عاجزانه که چیزی‬
‫وجود خواهد داشت به او دست میدهد‪ ،‬دست از پا درازتر ناامیدتر میشود‪.‬‬

‫او قبالً فکر می کرد بی پروا است‪ ،‬اما اکنون می فهمد دورنگهداشتن عشق تنها چیزی‬
‫بود که او را از‪ ،‬از دست دادن کامل خود در این رابطه باز می داشت‪ ،‬و او االن از‬
‫دست رفته است‪ ،‬و تبدیل به یک احمق‪ ،‬دلتنگ و یک فاجعه لعنتی شده است‪.‬‬

‫کاری نیست که حواس الکس را پرت کند‪ .‬شمارش معکوس «چیزهایی که فقط مردم‬
‫عاشق میگویند و انجام میدهند» شروع شده‪.‬‬
‫‪ | 389‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫بنابراین‪ ،‬در عوض‪:‬‬

‫سهشنبه شب‪ ،‬در پشت بام عمارت پنهان شده و همینطور خشمگینانه ساعتها قدم‬
‫میزند که پوست پشت پاشنه هایش باز می شود و خون در صندلهایش راه میافتد‪.‬‬

‫لیوان کلرمونت برای آمریکا او با احتیاط در جعبه ای نشانهگذاری شده از دفتر‬


‫مبارزات انتخاباتی برگشته و یک یادآوری مستحکم از این موضوع است که این رابطه‬
‫قبالً به چه قیمتی برایش تمام شده‪.‬‬

‫بوی چای ارل گری از آشپزخانه ها بلند شده و گلویش به طور دردناکی تنگ می شود‪.‬‬
‫دو و نیم رویای متفاوت در مورد موهای شنی دور انگشتانش پیچیده شده‪.‬‬

‫یک ایمیل سه خطی‪ ،‬گزیده ای از یک نامه بایگانی شده همیلتون به لورن‪ ،‬نباید از‬
‫حساسیت من سوء استفاده میکردی و بدون رضایتم عالقهام رو میدزدیدی‪ ،‬و‬
‫نمیدانست که آیا هنری هنگام خواندن آن احساس درد می کند یا نه‪ ،‬آیا اصالً آن را‬
‫باز میکند‪.‬‬

‫در روز پنجم‪ ،‬رافائل لونا پنجمین ایستگاه کمپین خود را به عنوان نماینده ریچاردز‬
‫انجام میدهد و الکس به بن بست عاطفی لحظه ای اصابت میکند‪ :‬یا چیزی را نابود‬
‫کند یا خودش را‪ .‬او در نهایت گوشی خود را روی پیادهروی بیرون کاخ کنگره‬
‫میکوبد‪ .‬صفحه نمایش تا پایان روز تعویض می شود‪ .‬که باعث نمیشود پیامی از هنری‬
‫به شکلی جادویی ظاهر شود‪.‬‬
‫‪ | 390‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫صبح روز هفتم‪ ،‬الکس دارد در پشت کمد خود میگردد که به یک بقچه ابریشم سبز‬
‫آبی برخورد میکند ‪ -‬کیمونوی احمقانهای که پز برای او درست کرده بود‪ .‬او از زمان‬
‫لس آنجلس آن را بیرون نیاورده است‪.‬‬

‫میخواهد آن را به گوشهای برگرداند که چیزی در جیب آن احساس میکند‪ .‬یک‬


‫مربع کوچک کاغذ تا شده پیدا میکند‪ .‬کاغذ مربوط به هتلشان در آن شب است‪ ،‬شبی‬
‫که همه چیز در الکس دوباره سرهمبندی شد‪ .‬خط شکسته هنری‪.‬‬

‫تیزبی عزیز‪،‬‬

‫کاش دیواری نبود‪.‬‬

‫با عشق‪ ،‬پیراموس‪.‬‬

‫او آنقدر سریع گوشی خود را بیرون میکشد که نزدیک است دوباره آن را روی زمین‬
‫بیاندازد و خردکند‪ .‬جستجو به او می گوید که پیراموس و تیزبی در یک اسطوره یونانی‬
‫عاشق هم بودند‪ ،‬فرزندان خانواده های رقیب که با همدیگرشان ممنوع بود‪ .‬تنها راه‬
‫آنها برای صحبت کردن با یکدیگر‪ ،‬از طریق شکاف نازکی بود که در دیوار بینشان‬
‫ساخته شده بود‪.‬‬

‫و این‪ ،‬رسماً‪ ،‬به طرز کوفتی بیش از حد تحمل است‪.‬‬

‫کاری که الکس بعدش انجام می دهد‪ ،‬که مطمئن است که هیچ خاطره ای از انجام آن‬
‫نخواهد داشت‪ ،‬صرفاً یک فاصله زمانی تهی است که او را از نقطه الف به نقطه ب‬
‫‪ | 391‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫میرساند‪ .‬به کش پیام میدهد‪ ،‬تا ‪ 24‬بعدی چیکارهای؟ الکس کارت اعتباری‬
‫اضطراری که مدتهاست استفاده نکرده از کیف پول خود بیرون می آورد و دو بلیط‬
‫هواپیمای فرست کالس مستقیم میخرد‪ .‬زمان پرواز دو ساعت دیگر است‪ .‬دالس‬
‫اینترنشنال به هیترو‪.‬‬

‫زهرا تقریباً میخواهد بعد از اینکه الکس « جرعت» کرده که از باند فرودگاه داالس با‬
‫او تماس بگیرد‪ ،‬از تأمین خودرو خودداری کند‪ .‬وقتی حوالی نه شب در لندن فرود‬
‫میآیند هوا تاریک و دلخراش است‪ ،‬باران می بارد‪ ،‬و او و کش ثانیهای که از ماشین‬
‫خارج شده و داخل دروازه های پشتی کنزینگتون شده خیس آب میشوند‪.‬‬

‫واضح است که شخصی با شان تماس گرفته‪ ،‬زیرا او آنجا جلوی در آپارتمان هنری در‬
‫یک پالتوی خاکستری بی عیب و نقص‪ ،‬خشک و بدون حرکت زیر چتر سیاه ایستاده‪.‬‬

‫او میگوید‪ ":‬آقای کلرمونت دیاز‪ .‬چه افتخاری‪".‬‬

‫الکس وقت ندارد‪" .‬برو کنار‪ ،‬شان‪".‬‬

‫او میگوید‪":‬خانم نکستون از قبل زنگ زد تا بگه توی راهید‪ .‬که ممکنه حدس زده‬
‫باشید چون با سهولت از دروازههای ما عبور کردید‪ .‬ما فکرکردیم بهتره بذاریم در‬
‫جایی خصوصیتر سر و صدا کنید‪".‬‬

‫"برو کنار‪".‬‬
‫‪ | 392‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫شان لبخند می زند و به نظر می رسد که ممکن است واقع ًا از تماشای دو آمریکایی‬
‫بدبخت که به آرامی غرق می شوند لذت ببرد‪ " .‬میدونید که یکم دیره‪ .‬و در اختیار‬
‫منه که بدم تیم امنیتی از اینجا خارجتون کنن‪ .‬هیچ عضوی از خانواده سلطنتی شما رو‬
‫به قصر دعوت نکرده‪".‬‬

‫الکس از کوره در میرود‪ ":‬چرنده‪ .‬باید هنری رو ببینم‪".‬‬

‫"متاسفانه نمیتونم این کار رو انجام بدم‪ .‬شاهزاده نمیخواد کسی مزاحمش بشه‪".‬‬

‫"خدا لعنتت کنه‪-‬هنری!" او از شان رد می شود و شروع به داد و فریاد در پنجره های‬
‫اتاق خواب هنری‪ ،‬جایی که چراغ روشن است میکند‪ .‬قطرات درشت باران مستقیم ًا‬
‫در چشمانش می ریزند‪" .‬هنری‪ ،‬حرومزاده!"‬

‫صدای نگران کش پشت سرش می گوید‪":‬الکس‪"...‬‬

‫"هنری‪ ،‬دیوث‪ ،‬گمشو بیا پایین!"‬

‫شان با خونسردی می گوید‪ ":‬داری قشقرق به پا میکنی‪".‬‬

‫"آره؟" الکس می گوید و همچنان فریاد می زند‪" .‬چطوره من همینجور فریاد بزنم و‬
‫ببینیم که کدوم یک از خبرگزاریها اول پیداشون میشه!" او برمی گردد به سمت‬
‫پنجره و شروع به تکان دادن بازوهایش می کند‪" .‬هنری! علیحضرت کوفتی!"‬

‫شان انگشتی را روی گوشی خود لمس می کند‪" .‬تیم براوو‪ ،‬ما یک موقعیت‪"...‬‬
‫‪ | 393‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫"محض رضای خدا‪ ،‬الکس‪ ،‬داری چی کار می کنی؟"‬

‫الکس یخ می زند‪ ،‬دهانش برای فریا د دیگری باز شده‪ ،‬و هنری پشت سر شان در‬
‫آستانه در و پابرهنه در لباسهای راحتی ایستاده‪ .‬قلب الکس در شکمش سقوط میکند‪.‬‬
‫هنری تحت تاثیر قرار نگرفته به نظر میآید‪.‬‬

‫دست هایش را پایین میاندازد‪ ".‬بهش بگو بذاره بیام داخل‪".‬‬

‫هنری آهی می کشد و پل بینی اش را لمس میکند‪" .‬مشکلی نیست‪ .‬میتونه بیاد‬
‫داخل‪".‬‬

‫الکس با نگاه منظوردار به شان میگوید‪ ":‬ممنون‪ ".‬شانی که به نظر میرسد اصالً برایش‬
‫مهم نیست حتی اگر الکس بر اثر سرمازدگی بمیرد‪ .‬الکس به داخل کاخ میرود و با‬
‫ناپدید شدن کش و شان پشت در‪ ،‬کفشهایش را درمیآورد‪.‬‬

‫هنری که جلو است‪ ،‬حتی برای صحبت کردن با الکس متوقف نمیشود‪ ،‬و تنها کاری‬
‫که الکس میتواند انجام دهد این است که او را از پلههای بزرگ به سمت اتاقهایش‬
‫دنبال کند‪.‬‬

‫الکس به دنبال او فریاد می زند‪":‬واقعاً خوبه‪ ".‬با خشونتترین حالت ممکنی که میتواند‬
‫راه میرود‪ .‬او امیدوار است که یک فرش را خراب کند‪" .‬واسه یک هفته قالم گذاشتی‪.‬‬
‫مجبور کردی مثل جان کیوزاک زیر بارون وایسم‪ .‬و حاال حتی باهام حرف نمیزنی‪.‬‬
‫‪ | 394‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫واقعا اوقات خوبی رو اینجا سپری میکنم‪ .‬حاال میفهمم چرا مجبورید با فامیلهای‬
‫لعنتیتون ازدواج کنید‪".‬‬

‫هنری میگوید‪":‬ترجیح میدم این کار رو در جایی انجام ندم که ممکنه صدامون رو‬
‫بشنون‪ ".‬به سمت چپ میرود‪.‬‬

‫الکس او را تا اتاق خوابش تعقیب می کند‪ .‬در حالی که هنری در را پشت سر آنها‬
‫میبندد میگوید‪ ":‬چه کاری؟ میخوای چیکار کنی‪ ،‬هنری؟"‬

‫هنری سرانجام به سمت او برمی گردد‪ ،‬و حاال که چشمان الکس پر از آب باران نیست‬
‫میتواند ببیند که پوست زیر چشم هنری خشک و بنفش است‪ ،‬و مژههایش لبههای‬
‫صورتی دارد‪ .‬تنشی در شانه هایش است که الکس چند ماه است ندیده است‪ ،‬حداقل‬
‫نه مستقیم به طرف او‪.‬‬

‫هنری با صراحت میگوید‪":‬من بهت اجازه میدم حرفهایی که میخوای بزنی‪ .‬تا‬
‫بتونی از اینجا بری‪".‬‬

‫الکس خیره می شود‪" .‬چی‪ ،‬و بعدش همه چیز تمومه؟"‬

‫هنری به او پاسخ نمی دهد‪.‬‬

‫چیزی در گلوی الکس بلند می شود ‪ -‬عصبانیت‪ ،‬سردرگمی‪ ،‬درد‪ ،‬صفرا‪ .‬به طرز‬
‫نابخشودنی احساس می کند ممکن است گریه کند‪.‬‬
‫‪ | 395‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫درمانده و خشمگین میگوید‪":‬واقعا؟" هنوز آب از او چکه میکند‪ ".‬چه اتفاق لعنتی‬


‫داره میوفته؟ یک هفته پیش ایمیل میدادی که خیلی دلت برام تنگ شده و با بابام‬
‫مالقات کردی‪ ،‬و همین؟ فکرکردی میتونی قالم بذاری؟ من نمیتونم مثل تو به این‬
‫راحتی بیخیالش بشم هنری‪".‬‬

‫هنری به سمت شومینه با ظرافت حکاکی شده در آن طرف اتاق می رود و به گچبری‬
‫دور شومینه تکیه میدهد‪ " .‬فکرمیکنی من به اندازه تو اهمیت نمیدم؟"‬

‫" فعال که داری اینطوری رفتار میکنی‪".‬‬

‫"راستش من وقت ندارم همه دالیلی که اشتباه فکرمیکنی رو برات توضیح بدم‪".‬‬

‫" یا مسیج‪ ،‬میشه واسه بیست ثانیه یک عوضی لعنتی نباشی؟"‬

‫"خیلی خوشحالم که به اینجا پرواز کردی تا بهم توهین کنی‪"...‬‬

‫الکس با فریادی نصفه و نیمه و غیرقابل برگشت میگوید‪":‬لعنتی‪ ،‬من عاشقتم‪ ،‬باشه؟"‬

‫هنری به شدت در مقابل شومینه بیحرکت میشود‪ .‬الکس او را تماشا می کند که آب‬
‫دهانش را قورت می دهد‪ ،‬عضله ای مدام در فکش تکان میخورد و احساس میکند‬
‫ممکن است از پوستش خارج شود‪" .‬لعنتی‪ ،‬قسم می خورم‪ .‬خیلی برام سختش کردی‪.‬‬
‫اما من عاشقتم‪".‬‬

‫یک صدای کوچک سکوت را قطع می کند‪ :‬هنری انگشتر مهر خود را درآورده و آن‬
‫را روی گچبری میگذارد‪ .‬دست برهنهاش را روی سینهاش میگذارد‪ ،‬نور سوسوزن‬
‫‪ | 396‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫از آتش صورتش را در سایه های دراماتیک نقاشی میکند‪" .‬میدونی این اصال یعنی‬
‫چی؟"‬

‫"البته که میدونم‪"...‬‬

‫هنری میگوید‪":‬الکس‪ ،‬لطفا‪ ".‬و وقتی باالخره برمیگردد تا به الکس نگاه کند رنجور‬
‫و بدبخت به نظر می رسد‪ " .‬ادامه نده‪ .‬کل دلیل کوفتیش همینه‪ .‬من نمی تونم این کار‬
‫رو بکنم‪ ،‬و تو هم میدونی چرا نمیتونم این کار رو بکنم‪ ،‬پس لطفا مجبورم نکن به‬
‫زبون بیارمش‪".‬‬

‫الکس به سختی آب دهانش را قورت می دهد‪" .‬تو حتی نمیخوای سعیکنی خوشحال‬
‫باشی؟"‬

‫هنری میگوید‪":‬به خاطر مسیح‪ ،‬من کل زندگی احمقانهام تالش کردم خوشحال باشم‪.‬‬
‫حق تولد من یک کشوره‪ ،‬نه خوشبختی‪".‬‬

‫الکس کاغذ خیس را از جیبش بیرون می آورد‪ ،‬ای کاش دیواری نبود‪ ،‬و آن را با‬
‫شرارت به سمت هنری پرتاب می کند‪ ،‬او را تماشا می کند که آن را برمیدارد‪" .‬اگر‬
‫این رابطه رو نمیخوای‪ ،‬پس این یعنی چی؟"‬

‫هنری به سخنان چند ماه پیش خود خیره می شود‪".‬الکس‪ ،‬تیزبی و پیراموس هر دو در‬
‫آخر میمیرن‪".‬‬

‫الکس ناله می کند‪" :‬اوه خدای من‪ .‬پس این رابطه هیچوقت برات واقعی نبود؟"‬
‫‪ | 397‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫هنری زمزمه می کند‪":‬اگر این طرز فکرته پس یک احمق واقعی هستی‪ ".‬یادداشت در‬
‫مشتش گلوله شده‪" .‬از اولین لحظه ای که تو رو لمس کردم‪ ،‬چه زمانی وانمود کردم‬
‫که عاشقت نیستم؟ انقدر خودخواهی که فکر می کنی موضوع تویی و اینکه که من تو‬
‫رو دوست دارم یا نه‪ ،‬و به این فکرنمیکنی که من وارث این تاج و تخت لعنتیم‪ .‬تو‬
‫حداقل این گزینه رو داری که در نهایت زندگی عمومی رو انتخاب نکنی‪ ،‬اما من توی‬
‫این قصرها و توی این خانواده زندگی میکنم و میمیرم‪ ،‬پس جرات نکن پیش من‬
‫بیای و بپرسی که دوستت دارم یا نه چون این همون چیزیه که میتونه همه چیز رو‬
‫خراب کنه‪".‬‬

‫الکس حرف نمیزند‪ ،‬حرکت نمیکند‪ ،‬نفس نمیکشد‪ ،‬پاهایش در همانجا خشک‬
‫شده‪ .‬هنری به او نگاه نمیکند‪ ،‬بلکه به نقطه ای در گچبری خیره شده و با عصبانیت‬
‫موهای خودش را میکشد‪.‬‬

‫او با صدای گرفته ادامه می دهد‪":‬این هرگز قرار نبود مشکلی باشه‪ .‬فکر میکردم‬
‫میتونم بخشی ازت رو داشته باشم‪ ،‬و هرگز بهت نگم و تو هم هیچوقت نیاز نیست‬
‫بدونی و یک روز از دستم خسته میشی و میری‪ ،‬چون من ‪ "...‬کوتاه مکث میکند و‬
‫یک دست لرزانش را در هوای مقابلش با درماندگی حرکت میدهد‪".‬هیچ وقت فکر‬
‫نمی کردم که اینجا بایستم و با انتخابی روبهرو باشم که نمیتونم بکنم‪ ،‬چون هیچوقت‬
‫‪ ...‬هیچوقت تصور نمیکردم تو هم من رو دوست داشته باشی‪".‬‬

‫الکس می گوید‪":‬خب‪ .‬دارم و تو هم میتونی انتخاب کنی‪".‬‬


‫‪ | 398‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫" خوب میدونی که نمیتونم‪".‬‬

‫الکس به او میگوید‪":‬میتونی تالش کنی‪ ".‬و احساس میکند که این باید سادهترین‬
‫حقیقت زهرماری دنیا باشد‪ " .‬خودت چی میخوای؟"‬

‫"من تو رو میخوام‪"..‬‬

‫"پس من رو داشته باش‪".‬‬

‫" ‪ ..‬اما من این رو نمی خوام‪".‬‬

‫الکس می خواهد هنری را بگیرد و تکان دهد‪ ،‬می خواهد در صورتش فریاد بزند‪،‬‬
‫میخواهد هر عتیقه گرانبهایی را در اتاق خرد کند‪ " .‬این که میگی اصال یعنی چی؟"‬

‫"من این رو نمیخوام!" هنری عمال فریاد می زند‪ .‬چشمانش برق میزند‪ ،‬خیس و‬
‫عصبانی و ترسیده‪ ".‬واقعا نمیبینی؟ من مثل تو نیستم‪ .‬من نمی تونم بی پروا باشم‪ .‬من‬
‫خانواده ای ندارم که ازم حمایت کنه‪ .‬من نمیرم کسی رو که هستم بکوبم تو صورت‬
‫همه و در مورد یه حرفه توی سیاست وامونده رویاپردازی کنم‪ ،‬تا بتونم بیشتر مورد‬
‫موشکافی قرار بگیرم و همه این دنیا تجزیه تحلیلم کنن‪ .‬من میتونم دوستت داشته باشم‬
‫و تو رو بخوام و هنوز این زندگی رو نخوام‪ .‬من اجازه دارم‪ ،‬بسیار خب‪ ،‬و این از من‬
‫یک دروغگو نمی سازه؛ این از من مردی میسازه که بر خالف تو‪ ،‬کمی از خودش‬
‫محافظت میکنه‪ ،‬و تو نمیتونی به اینجا بیای و به خاطرش بهم بگی ترسو‪".‬‬

‫الکس نفس می کشد‪" .‬من هرگز نگفتم که تو ترسویی‪".‬‬


‫‪ | 399‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫"من‪ ".‬هنری پلک می زند‪" .‬خوب‪ .‬موضوع اصلی هنوز هست‪".‬‬

‫"فکر می کنی من زندگی تو رو میخوام؟ فکر میکنی من زندگی مارتا رو میخواهم؟‬


‫قفس کوفتی طالیی؟ به سختی اجازه داشته باشم توی جمع صحبت کنم‪ ،‬یا نظر بدم‪"...‬‬

‫"پس ما اینجا چی کار میکنیم؟ چرا داریم دعوا می کنیم‪ ،‬اگر زندگی هایی که باید‬
‫داشته باشیم اینقدر ناسازگاره؟"‬

‫"چون تو هم این رو نمیخوای!" الکس اصرار میکند‪" .‬تو هیچکدوم از این مزخرفات‬
‫رو نمیخوای‪ .‬ازش متنفری‪".‬‬

‫هنری می گوید‪":‬بهم نگو چی میخوام‪.‬تو جای من نیستی‪".‬‬

‫الکس از روی فرش وحشتناک عبور میکند و وارد فضای هنری میشود‪.‬‬
‫میگوید‪":‬ببین‪ ،‬شاید من سلطنتی نباشم اما میدونم چطوریه که تمام زندگیت توسط‬
‫خانوادهای که توش متولد شدی تعیین بشه‪ ،‬باشه؟ زندگیهایی که میخوایم ‪-‬‬
‫اونقدرها هم متفاوت نیستن‪ .‬نه به شکلی که مهمه‪ .‬تو میخوای چیزی که بهت داده‬
‫شده بگیری و دنیا رو بهتر از چیزی که االن هست بکنی‪ .‬من هم همینطور‪ .‬ما میتونیم‪...‬‬
‫ما میتونیم یک راه پیدا کنیم که این کار رو با هم انجام بدیم‪".‬‬

‫هنری بی صدا به او خیره می شود و الکس می تواند تعادل ترازو را در سرش ببیند‪.‬‬

‫"فکر نمیکنم بتونم‪".‬‬


‫‪ | 400‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫الکس از او دور میشود و انگار که سیلی خورده باشد روی پاشنههایش میافتد‪ .‬در‬
‫نهایت می گوید‪" :‬باشه‪ .‬میدونی چیه؟ مشکلی نیست‪ .‬میرم‪".‬‬

‫"خوبه‪".‬‬

‫الکس میگوید‪":‬من میرم"و برمیگردد و به جلو خم میشود‪ ".‬اما وقتی که بهم بگی‬
‫برم‪".‬‬

‫"الکس‪".‬‬

‫الکس اکنون در صورت هنری است‪ .‬اگر امشب قرار است قلبش شکسته شود‪ ،‬مطمئن‬
‫میشود کاری کند که هنری جرات داشته باشد این کار را به درستی انجام دهد‪.‬‬

‫"بگو که دیگه باهام کاری نداری‪ .‬میرم سوار هواپیما میشم‪ .‬همین‪ .‬و تو هم میتونی‬
‫اینجا توی برجت زندگی کنی و برای همیشه بدبخت باشی‪ ،‬و یک کتاب کامل شعر‬
‫غمگین در موردش بنویسی‪ .‬هر چی‪ .‬فقط بگوش‪".‬‬

‫هنری میگوید‪":‬لعنت بهت" صدایش در هم میشکند و یقه پیراهن الکس را در مشتش‬


‫میگیرد‪ ،‬و الکس می داند که قرار است تا ابد عاشق این کلهخر تخس بماند‪.‬‬

‫الکس با شبحی از لبخند دور لبش می گوید‪ ":‬بهم بگو که برم‪".‬‬

‫الکس قبل از اینکه او را به سمت عقب به دیوار هل دهند‪ ،‬آن را احساس میکند‪،‬‬
‫‪ | 401‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫و دهان هنری بر دهان او است‪ ،‬ناامید و وحشی‪ .‬طعم ضعیف از خون روی زبانش‬
‫میشکفد و در حالی که آن را به دهان هنری هل می دهد لبخند میزند و با دو دست‬
‫موهایش را می کشد‪ .‬هنری ناله می کند و الکس آن را در ستون فقرات خود احساس‬
‫می کند‪.‬‬

‫آنها در امتداد دیوار به هم میپیچند تا زمانی که هنری به صورت فیزیکی او را بلند‬


‫می کند و به سمت عقب و تخت تلوتلو می خورد‪ .‬الکس وقتی پشتش به تشک‬
‫میخورد باال و پایین میرود و هنری باالی سرش می ایستد‪ ،‬چندین نفس میکشد و به‬
‫الکس خیره میشود‪ .‬الکس هر چیزی را می دهد تا بداند در آن سر لعنتیاش چه‬
‫میگذرد‪.‬‬

‫او ناگهان متوجه می شود که هنری گریه میکند‪.‬‬

‫آب دهانش را قورت می دهد‪.‬‬

‫موضوع این است‪ :‬الکس نمی داند‪ .‬نمی داند که آیا این قرار است نوعی حرکت رو به‬
‫جلو باشد‪ ،‬یا آخرین بارشان‪ .‬الکس میداند که اگر دومی است نمیتواند تحمل کند‪.‬‬
‫اما نمی خواهد بدون داشتنش به خانه برود‪.‬‬

‫"بیا اینجا‪".‬‬

‫او با هنری آهسته و عمیق و انگار که آخرین بار باشد عشق بازی میکند‪ ،‬هر دو لرزان‬
‫اند و با دهان خیس و مژه های خیس نفس نفس میزنند‪ ،‬و الکس روی روتختی عاجی‬
‫‪ | 402‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫رنگ مانند کلیشه شده‪ ،‬و او از خودش متنفر است اما خیلی عاشق است‪ .‬او در عشقی‬
‫احمقانه و غیرقابل تحمل است و هنری نیز او را دوست دارد‪ ،‬و حداقل برای یک شب‬
‫تنها این کافی است‪ ،‬حتی اگر صبح روز بعد هر دو باید صبح وانمود کنند که این قضیه‬
‫را فراموش کرده اند‪.‬‬

‫هنری در حالی که صورتش به سمت کف دست باز الکس چرخیده و لب پایینش به‬
‫مچ دستش چسبیده به اوج میرسد و الکس سعی می کند تمام جزئیات اینکه چگونه‬
‫مژه هایش روی گونه هایش می پیچند و برافروختگی صورتی که تا گوشهایش پخش‬
‫می شود به خاطر بسپارد‪ .‬او به مغز خیلی سریعش میگوید‪ :‬این بار از دستش نده‪ .‬اون‬
‫خیلی مهمه‪.‬‬

‫وقتی بدن هنری باالخره آرام میگیرد بیرون کامالً تاریک است و اتاق به طرز‬
‫غیرممکنی ساکت و آتش خاموش شده است‪ .‬الکس به پهلویش غلت میزند و دو‬
‫انگشتش را به سینهاش میزند‪ ،‬درست در کنار جایی که کلید روی زنجیر قرار دارد‪.‬‬
‫قلبش مثل همیشه زیر پوستش می تپد‪ .‬او نمی داند که چگونه قلبش هنوز کار میکند‪..‬‬

‫سکوت طوالنی برقرار است تا اینکه هنری در کنارش روی تخت جابجا میشود‪ ،‬و به‬
‫پشتش می غلتد و ملحفهای را روی آنها میکشد‪ .‬الکس تالش میکند چیزی بگوید‪،‬‬
‫اما هیچ چیز به ذهنش نمیرسد‪.‬‬

‫***‬
‫‪ | 403‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫الکس تنها از خواب بیدار می شود‪.‬‬

‫یک لحظه طول می کشد تا همه چیز حول محور ثابت نقطه ای در سینه اش جایی که‬
‫دیشب در آن ساکن شد تغییر جهت دهد‪ .‬قاب تخت استادانه طالکاری شده‪ ،‬لحاف‬
‫سنگین گلدوزی شده‪ ،‬پتوی بافت نرم زیر آن تنها چیزی در اتاق است که هنری واقع ًا‬
‫انتخاب کرده‪ .‬او دستش را روی ملحفه در جای هنری می کشد‪ .‬خنک است‪.‬‬

‫کاخ کنزینگتون در اوایل صبح خاکستری و کسل کننده است‪ .‬ساعت روی شومینه‬
‫میگوید که حتی هفت نشده و باران شدیدی به پنجره بزرگی می کوبید‪ ،‬که توسط‬
‫پردههای کناررفته نیمه آشکار شده‪.‬‬

‫اتاق هنری هرگز حس هنری را نمیداد‪ ،‬اما در خلوت صبح‪ ،‬او تکه تکه در وسیاهها‬
‫ظاهر می شود‪ .‬انبوهی از مجالت روی میز‪ ،‬که باالترین مجله به خاطر خودکاری که‬
‫در کیفش در هواپیما منفجر شده بود جوهری شده‪ .‬یک ژاکت کشباف پشمی بزرگ‬
‫با آرنج مدل وصله شده‪ ،‬روی صندلی عتیقه نزدیک پنجره آویزان شده‪ .‬قالده دیوید‬
‫از دستگیره در آویزان است‪.‬‬

‫و در کنار او‪ ،‬یک نسخه از لوموند روی میز خواب وجود دارد‪ ،‬در زیر آنها یک جلد‬
‫چرمی غولپیکر از آثار کامل وایلد قرار گرفته است‪ .‬او تاریخ را تشخیص میدهد‪:‬‬
‫پاریس‪ .‬اولین بار که در کنار یکدیگر بیدار شدند‪.‬‬
‫‪ | 404‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫چشمانش را میفشرد و برای یک بار در زندگی احساس میکند که باید دست از اینهمه‬
‫فضولی بردارد‪ .‬او متوجه می شود که وقت آن است که تنها چیزی که هنری میتواند‬
‫به او بدهد بپذیرد‪.‬‬

‫مالفه ها بوی هنری را می دهند‪ .‬الکس میداند‪:‬‬

‫یک‪ .‬هنری اینجا نیست‪.‬‬

‫دو‪ .‬دیشب هنری هرگز به هیچ نوع آینده ای بله نگفت‪.‬‬

‫سه‪ .‬این می تواند آخرین باری باشد که او بوی هنری را روی هر چیزی نفس میکشد‪.‬‬

‫اما‪ ،‬چهار در کنار ساعت روی گچبری‪ ،‬حلقه هنری همچنان قرار دارد‪.‬‬

‫دستگیره در میچرخد و الکس چشمانش را باز میکند و هنری را با دو لیوان در دست‬


‫و با لبخندی کمرنگ و ناخوانا میبیند‪ .‬او دوباره لباس راحتی پوشیده‪ ،‬و غبار‬
‫صبحگاهی صورتش را نوازش کرده است‪.‬‬

‫هنری میگوید‪" :‬موهات توی صبح واقعاً شگفت انگیزه‪ ".‬و اینگونه سکوت را‬
‫میشکند‪ .‬او فاصله را طی میکند و روی لبه تشک زانو می زند و لیوان را به الکس‬
‫تقدیم میکند‪ .‬قهوه‪ ،‬با یک قاشق شکر‪ ،‬و طعم دارچین است‪ .‬الکس نمیخواهد حاال‬
‫که قرار است هنری با او به هم بزند در مورد اینکه هنری طعم قهوه مورد عالقهاش را‬
‫میداند چیزی احساس کند‪ ،‬اما میکند‪.‬‬
‫‪ | 405‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫جز اینکه وقتی که هنری دوباره به الکس نگاه میکند و او را تماشا می کند که اولین‬
‫جرعه پر برکت قهوه را مینوشد‪ ،‬لبخندش به طور جدی باز میگردد‪ .‬هنری دستش را‬
‫به پایین دراز میکند و یکی از پاهای الکس را از میان لحاف لمس میکند‪.‬‬

‫الکس با احتیاط میگوید‪":‬سالم‪ ".‬از روی لیوان قهوه چشمانش را باریک میکند‪" .‬به‬
‫نظر‪...‬کمتر عصبانی هستی‪".‬‬

‫هنری می خندد‪ " .‬دیگ به دیگ میگه روت سیاه‪ .‬من کسی نبودم که با عصبانیت به‬
‫قصر هجوم اورد تا من رو «عوضی لعنتی» خطاب کنه‪".‬‬

‫الکس می گوید‪" :‬در دفاع از خودم‪ ،‬تو واقعا یک عوضی لعنتی بودی‪".‬‬

‫هنری مکث می کند‪ ،‬جرعه ای از چای خود را می نوشد و آن را روی میز خواب‬
‫میگذارد‪ .‬او موافقت می کند‪ ":‬بودم"‪ ،‬و به جلو خم می شود و دهانش را به دهان‬
‫الکس فشار میدهد و با یک دست لیوان او را ثابت میکند تا نریزد‪ .‬او طعمی شبیه‬
‫خمیردندان و ارل گری دارد و شاید هم واقعا قرار نیست با الکس به هم بزند‪.‬‬

‫وقتی هنری عقب مینشیند‪ ،‬الکس میگوید‪ ":‬هی‪ .‬کجا بودی؟"‬

‫هنری پاسخی نمی دهد و الکس او را تماشا می کند که کفشهای کتانی خیسش را از‬
‫پا در میآورد و از تخت باال میرود تا بین پاهای الکس بنشیند‪ .‬او دست هایش را روی‬
‫ران های الکس می گذارد و توجه کاملش را جلب میکند‪ ،‬و هنگامی که به چشمان‬
‫الکس نگاه می کند‪ ،‬چشمانش آبی واضح و متمرکز است‪.‬‬
‫‪ | 406‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫هنری می گوید‪":‬من نیاز به دویدن داشتم‪ .‬برای اینکه کمی سرم رو خالی کنم‪ ،‬بفهمم‪...‬‬
‫بعدش چیه‪ .‬مثل کاری که آقای دارسی‪ 71‬در پمبرلی میکرد‪ .‬و با فیلیپ برخورد کردم‪.‬‬
‫بهت نگفتم‪ ،‬اما اون و مارتا به خاطر بازسازی انمر هال یک هفته اینجان‪ .‬به خاطر یه‬
‫مراسم یا چیز دیگهای زود از خواب بیدار شده بود‪ ،‬و نون تست میخورد‪ .‬نون تست‬
‫خالی‪ .‬تا به حال دیدی که کسی نون تست رو بدون چیزی روش بخوره؟ واقعا دلخراش‬
‫بود‪".‬‬

‫الکس لبش را می جود‪" .‬میخوای به چی برسی عزیزم؟"‬

‫"ما کمی گپ زدیم‪ .‬به نظر می رسید خوشبختانه از‪ ...‬بازدید ‪...‬دیشبت خبر نداشت‪ .‬اما‬
‫در مورد مارتا‪ ،‬و دارایی های زمین‪ ،‬و وارثان فرضی که دیگه باید روش کار کنن‬
‫صحبت کرد در حالی که فیلیپ از بچه ها متنفره و یکدفعه انگار ‪ ...‬انگار همه چیزهایی‬
‫که دیشب گفتی اومد جلوی چشمهام‪ .‬فکر کردم خدایا همینه‪ ،‬اینطور نیست؟ فقط‬
‫دنبال کردن برنامه و اینطور نیست که ناراضی باشه‪ .‬اون مشکلی نداره‪ .‬همه چیز به طور‬
‫عمیقی خیلی خوبه‪ .‬یک عمر زندگی خوب‪".‬‬

‫او با نخ روی لحاف ور میرفت‪ ،‬اما دوباره به باال نگاه میکند‪ ،‬مستقیماً در چشمان‬
‫الکس خیره میشود و میگوید‪" :‬این برای من به اندازه کافی خوب نیست‪".‬‬

‫یک توقف ناامیدانه در ضربان قلب الکس وجود دارد‪ " .‬نیست؟"‬

‫‪71‬‬
‫شخصیت کتاب غرور و تعصب جین آستین‬
‫‪ | 407‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫دستش را بلند می کند و انگشت شستش را روی استخوان گونه الکس میکشد‪" .‬من‪...‬‬
‫توی گفتن این چیزها مثل تو خوب نیستم‪ ،‬اما‪ .‬همیشه فکر میکردم‪ ...‬از زمانی که‬
‫درباره خودم می دونستم‪ ،‬و حتی قبل از اون‪ ،‬زمانی که می تونستم حس کنم متفاوتم‬
‫‪ -‬و بعد از همه چیز در چند سال گذشته‪ ،‬همه کارهای دیوانهواری که سرم انجام میده‬
‫‪ -‬همیشه خودم رو یک مشکل می دونستم که سزاوار پنهان موندنه‪ .‬هیچ وقت به خودم‬
‫یا چیزی که میخواستم اعتماد نداشتم‪ .‬قبل از تو‪ ،‬مشکلی نداشتم که اجازه بدم هر‬
‫اتفاقی برام بیفته‪ .‬صادقانه بگم هرگز فکر نمیکردم که شایسته انتخاب باشم‪ ".‬دستش‬
‫حرکت می کند‪ ،‬نوک انگشتان در حال برس کشیدن پشت گوش الکس است‪" .‬اما تو‬
‫جوری باهام رفتار میکنی که انگار این شایستگی رو دارم‪".‬‬

‫چیزی به طرز دردناکی در گلوی الکس وجود دارد‪ ،‬اما او آن را فرو میدهد‪ .‬دستش‬
‫را دراز می کند و لیوانش را کنار لیوان هنری روی میز خواب می گذارد‪.‬‬

‫او میگوید‪ ":‬واقعا هم داری‪".‬‬

‫هنری میگوید‪":‬فکر میکنم در واقع شروع به باور این موضوع کردم‪ .‬و نمی دونم اگر‬
‫تو رو نداشتم که به جای من باور کنی چقدر برام طول میکشید‪".‬‬

‫الکس به او می گوید‪" :‬و هیچ مشکلی نداری‪ .‬منظور من اینه که‪ ،‬جدای از این واقعیت‬
‫که گاهی اوقات یک عوضی لعنتی میشی‪".‬‬
‫‪ | 408‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫هنری دوباره نمناک می خندد و چشمانش در گوشه ها چروک می شوند‪ .‬و الکس‬
‫احساس میکند که قلبش تا گلویش‪ ،‬تا سقف مجلل باال میرود‪ ،‬بیرون رانده میشوند‬
‫تا تمام اتاق را تا انتها تا انگشتر طالیی درخشانی که هنوز باالی شومینه قرار دارد پر‬
‫کند‪.‬‬

‫هنری میگوید‪":‬از این بابت متاسفم‪ .‬من‪ ...‬من آماده شنیدنش نبودم‪ .‬اون شب‪ ،‬توی‬
‫دریاچه‪...‬اولین باری بود که به خودم اجازه دادم فکر کنم واقعاً ممکنه به زبون بیاریش‪.‬‬
‫من وحشت کردم‪ ،‬و این احمقانه و ناعادالنه بود‪ ،‬و دیگه این کار رو نمیکنم‪".‬‬

‫الکس به او می گوید‪":‬بهتره نکنی‪ .‬پس‪ ،‬داری میگی‪ ...‬پایهای؟"‬

‫هنری شروع میکند‪ ":‬دارم میگم‪ "...‬و بافت پیشانیاش عصبی است اما دهانش به‬
‫حرف زدن ادامه میدهد‪":‬من میترسم و تمام زندگیم کامال دیوانهواره اما تالش برای‬
‫رها کردنت توی این هفته تقریباً باعث مرگم شد‪ .‬و وقتی امروز صبح از خواب بیدار‬
‫شدم و بهت نگاه کردم ‪ ...‬دیگه نمیخوام مخفیانه پیش برم‪ .‬نمی دونم هرگز اجازه دارم‬
‫که به دنیا بگم یا نه‪ ،‬اما دلم ‪ ...‬میخواد‪ .‬یک روزی اگر میراثی برای من توی این کشور‬
‫کوفتی هست‪ ،‬میخوام واقعی باشه‪ ،‬بنابراین میتونم همه چیزم رو بهت تقدیم کنم‪ ،‬به‬
‫هر نحوی که من رو داشته باشی‪ ،‬و من می تونم فرصت یک زندگی رو بهت پیشنهاد‬
‫کنم‪ .‬اگر میتونی صبر کنی‪ ،‬ازت میخوام بهم کمک کنی تا تالش کنم‪".‬‬

‫الکس به او نگاه می کند و تمام وجودش را مینگرد‪ ،‬خون سلطنتی نشسته زیر یک‬
‫لوستر عتیقه کنزینگتون‪ ،‬و دستش را دراز می کند تا صورت هنری را لمس کند و به‬
‫‪ | 409‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫انگشتانش نگاه می کند و فکر میکند در مراسم تحلیف مادرش انجیل را با همان دست‬
‫نگه دارد‪.‬‬

‫ناگهان این واقعیت به او ضربه میزند‪ :‬وزن این رابطه‪ .‬چقدر به طور کامل هیچ کدامشان‬
‫هرگز قادر به برگشت به عقب نخواهند بود‪.‬‬

‫الکس می گوید‪" :‬باشه‪ .‬من به تاریخ سازی عالقه دارم‪".‬‬

‫هنری چشمانش را در حدقه می چرخاند و با یک بوسه خندان روی آن مهر میزند و‬


‫آنها با هم روی بالش ها میافتند‪ ،‬موهای خیس هنری و لباس راحتی و اندام برهنه‬
‫الکس همه در رختخواب مجلل در هم پیچیده اند‪.‬‬

‫وقتی الکس بچه بود‪ ،‬قبل از اینکه کسی اسمش را بداند‪ ،‬رویای عشقی را میدید که‬
‫انگار یک افسانه است‪ ،‬انگار که یک روز بر پشت یک اژدها وارد زندگیاش میشود‪.‬‬
‫وقتی بزرگتر شد عشق را یک چیز عجیب و غریبی میدانست که علیرغم خواست تو‬
‫میتواند از هم پاشیده شود‪ .‬او هرگز تصور نمی کرد معلوم شود هر دو بار حق با او‬
‫بوده است‪.‬‬

‫دست های هنری روی او بی عجله و نرم هستند و آنها با سستی ساعت ها یا روزها‬
‫عشقبازی میکنند و از تجمل نادر آن لذت می برند‪ .‬کمی فاصله میگیرند تا قهوه و‬
‫چای ولرم خود را تمام کنند و هنری درخواست بیسکوئیت و مربای توت سیاه میکند‪.‬‬
‫آنها صبح را در رختخواب تلف می کنند‪ ،‬مل و سو‪ 72‬که درمورد کیکهای چای غر‬
‫‪72‬‬
‫دو شخصیت برنامههای کمدی‬
‫‪ | 410‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫میزنند را در لب تاب هنری تماشا میکنند‪ ،‬و به صدای باران گوش میدهند که به نم‬
‫نم تبدیل میشود‪.‬‬

‫الکس شلوار جین خود را از پای تخت برمیدارد و گوشیش را بیرون می آورد‪ .‬او سه‬
‫تماس بی پاسخ از زهرا‪ ،‬یک پیام صوتی شوم از مادرش و چهل و هفت پیام خوانده‬
‫نشده در گروه خود با جون و نورا دارد‪.‬‬

‫الکس‪ ،‬زی همین االن بهم گفت توی لندن هستی؟؟؟؟؟؟؟‬


‫الکس خدای من‪.‬‬
‫به خدا قسم اگر کار احمقانه ای بکنی و خودت رو گیر بندازی‪ ،‬خودم می کشمت‪.‬‬
‫ولی تو رفتی دنبالش!!! این خیلی جین آستنیه‪.‬‬
‫وقتی برگشتی با مشت به صورتت می زنم‪ .‬باورم نمیشه بهم نگفتی‪.‬‬
‫چی شد؟؟؟ االن با هنری هستی؟؟؟؟‬
‫می خوام بهت مشت بزنم‪.‬‬

‫به نظر می رسد چهل و شش پیام از چهل و هفت پیام‪ ،‬جون است و چهل و هفتمی از‬
‫نورا است که می پرسد آیا هر یک از آنها می دانند الاستارهای سفید خود را کجا‬
‫گذاشته است؟ الکس پیام میدهد‪ :‬آلاستارت زیر تخت منه و هنری سالم میرسونه‪.‬‬
‫‪ | 411‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫پیام تازه ارسال شده که تلفنش با تماس جون فوران میکند که می خواهد تلفن را روی‬
‫بلندگو بگذارند و همه چیز را برایش تعریف کنند‪ .‬پس از آن‪ ،‬به جای اینکه خود با‬
‫خشم زهرا روبرو شود‪ ،‬هنری را متقاعد می کند که با شان تماس بگیرد‪.‬‬

‫" فکر میکنی میتونی‪ ،‬آم‪ ،‬با خانم بنکستون تماس بگیری و بهش خبر بدی جای‬

‫الکس امن و با منه؟"‬

‫شان می گوید‪ ":‬بله قربان‪ .‬و برای خروجشون یک ماشین ترتیب بدم؟"‬

‫هنری میگوید‪" :‬آم‪ ".‬و به الکس نگاه میکند و با ایما و اشاره میگوید‪ ،‬میمونی؟‬
‫الکس سر تکان می دهد‪" .‬فردا؟"‬

‫قبل از اینکه شان بگوید‪":‬بهشون میگم‪ ".‬یک مکث بسیار طوالنی روی خط وجود‬
‫دارد و صدایش طوری است که انگار ترجیح می دهد به معنای واقعی کلمه هر کار‬
‫دیگری غیر از این انجام دهد‪.‬‬

‫وقتی هنری گوشی را قطع میکند‪ ،‬الکس میخندد‪ ،‬اما دوباره به سمت تلفنش‬
‫برمیگردد‪ .‬به پیام صوتی مادرش‪ .‬هنری انگشت شست الکس را می بیند که باالی‬
‫دکمه پخش مکث کرده و سقلمهای به الکس میزند‪.‬‬

‫او میگوید‪ ":‬باالخره یه روز باید با عواقبش رو به رو بشیم‪".‬‬


‫‪ | 412‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫الکس آه می کشد‪" .‬فکر نمیکنم بهت گفته باشم‪ ،‬اما اون‪ ،‬آم‪ .‬خب‪ ،‬وقتی من رو‬
‫اخراج کرد‪ ،‬بهم گفت که اگر من هزار درصد در موردت جدی نیستم‪ ،‬باید همه چیز‬
‫رو تموم کنم‪".‬‬

‫هنری بینی خود را پشت گوش الکس فرو می برد‪" .‬هزار درصد؟"‬

‫"آره‪ ،‬اجازه نده وارد سرت بشه‪".‬‬

‫هنری دوباره به او سقلمه می زند و الکس می خندد و سرش را می گیرد و به شدت‬


‫گونه اش را می بوسد و صورتش را به بالش می زند‪ .‬هنگامی که الکس سرانجام تسلیم‬
‫می شود‪ ،‬صورت هنری صورتی و مشوش و قطعا خوشحال است‪.‬‬

‫هنری میگوید‪ ":‬داشتم بهش فکرمیکردم‪ .‬بودن با من باعث خراب شدن حرفه کاریت‬
‫میشه‪ .‬میخواستی تا سی سالگی وارد کنگره بشی‪ ،‬اینطور نیست؟"‬

‫"بیخیال‪ .‬به این صورت نگاه کن‪ .‬مردم عاشق این چهره ان‪ .‬بقیهاش رو یه کاری‬
‫میکنم‪ ".‬هنری عمیقاً شکاک به نظر می رسد و الکس دوباره آه می کشد‪" .‬ببین‪ ،‬من‬
‫نمی دونم‪ .‬من حتی دقیقاً نمی دونم اگر با شاهزاده کشور دیگرهای باشم چطور قراره‬
‫یه قانونگذار بشم‪ .‬بنابراین میدونی‪ .‬چیزهایی برای کشف کردن وجود داره‪ .‬اما افراد‬
‫خیلی بدتر از من با مشکالتی بزرگتر از مشکالت من دائما دارن انتخاب میشن‪".‬‬

‫هنری گاهی اوقات مثل االن به طرز نافذی به الکس نگاه می کند که باعث می شود‬
‫الکس احساس کند که یک حشره است که در زیر یک جعبه سایه سنجاق شده‪.‬‬
‫‪ | 413‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫" واقعا از چیزی که ممکنه اتفاق بیفته نمیترسی؟"‬

‫او می گوید‪":‬نه‪ ،‬منظورم اینه که البته که میترسم‪ .‬این رابطه قطعاً تا بعد از انتخابات‬
‫مخفی میمونه و می دونم که سخته‪ .‬اما اگر بتونیم منتظر زمان مناسب باشیم و به روش‬
‫خودمون انجامش بدیم‪ ،‬فکرمیکنم مشکلی پیش نیاد‪".‬‬

‫"چند وقته که به این موضوع فکر می کنی؟"‬

‫"آگاهانه؟ از زمان کمیته ملی دموکراتها‪ .‬ناخودآگاه و کامال در انکار؟ یک زمان‬


‫طوالنی‪ .‬حداقل از زمانی که من رو بوسیدی‪".‬‬

‫هنری از روی بالش به او خیره شده است‪" .‬این‪...‬باور نکردنیه‪".‬‬

‫"تو چطور؟"‬

‫هنری میگوید‪ ":‬من چطور؟ یا مسیح‪ ،‬الکس‪ .‬کل این زمان وامونده‪".‬‬

‫"کل این زمان؟"‬

‫"از المپیک‪".‬‬

‫"المپیک؟" الکس بالش هنری را از زیرش بیرون می آورد‪" .‬اما این‪ ،‬میشه‪"...‬‬

‫هنری میگوید‪":‬آره‪ ،‬الکس‪ ،‬روزی که با هم آشنا شدیم‪ ،‬هیچ کس ساده از کنارت‬


‫رد نمیشه‪ ،‬اینطور نیست؟" دستش را دراز میکند تا بالش را بدزدد‪ " .‬طوری میگه‬
‫«تو چطور؟» انگار نمیدونه که‪"...‬‬
‫‪ | 414‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫الکس در حالی که مثل یک احمق میخندد‪ ،‬میگوید‪" :‬دهنت رو ببند‪ ".‬و جنگ با‬
‫هنری بر سر بالشت را متوقف میکند و در عوض رویش سوار میشود و او را داخل‬
‫تشک میبوسد‪ .‬او پتوها را باال میکشد و آنها در انبوه دهان و دست ها ناپدید‬
‫میشوند‪ ،‬تا زمانی که هنری روی تلفن غلت می زند و باسنش دکمه پیام صوتی را فشار‬
‫می دهد‪.‬‬

‫صدای گرفته رئیس جمهور ایالت متحده در رختخواب میگوید‪":‬دیاز‪ ،‬ای عن‬
‫کوچولوی دیوونه‪ ،‬ناامید و عاشق‪ .‬وای به حالت اگه همیشگی نباشه‪ .‬مراقب خودت‬
‫باش‪".‬‬

‫***‬

‫بیرون رفتن مخفیانه از کاخ بدون تیم امنیتی در ساعت دو بامداد در کمال تعجب‪ ،‬ایده‬
‫هنری بود‪ .‬او هودی و کاله برای هردویشان بیرون کشید – لباس ناشناس – و بئا یک‬
‫خروجی پر سر و صدا از طرف مقابل کاخ به نمایش گذاشت و الکس و هنری با سرعت‬
‫از میان باغ گذشتند‪ .‬اکنون آنها در پیادهروی متروک و مرطوب کنزینگتون جنوبی‬
‫هستند که در کنار آن ساختمانهای آجری بلند و قرمز و تابلویی برای‪...‬‬
‫‪ | 415‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫الکس میگوید‪":‬بسکن‪ ،‬داری باهام شوخی میکنی؟ جاده شوهر ملکه‪73‬؟ اوه خدایا‪،‬‬
‫ازم با تابلو عکس بگیر‪".‬‬

‫هنری از روی شانهاش میگوید‪":‬هنوز به جای خوبش نرسیدیم!" او بازوی الکس را‬
‫برای ادامه دویدن میکشد‪ " .‬ادامه بده تنبل‪".‬‬

‫آنها به خیابان دیگری رفته و در یک تورفتگی بین دو ستون فرو میروند و هنری یک‬
‫جا کلیدی با ده ها کلید از هودیاش بیرون میآورد‪".‬چیز خندهدار در مورد شاهزاده‬
‫بودن اینه که اگر با مهربونی بپرسی مردم بهت کلید تقریباً هر چیزی رو میدن‪".‬‬

‫الکس در حال تماشای هنری است که در اطراف لبه ظاهرا یک دیوار ساده را لمس‬
‫میکند‪ ".‬در تمام این مدت فکر میکردم من فریس بولر این رابطه هستم‪".‬‬

‫هنری میگوید‪":‬چی‪ ،‬فکر کردی من اسلون هستم؟" با هل دادن پنل‪ ،‬شکافی را باز‬
‫میکند و الکس را به یک محوطه وسیع و تاریک می کشاند‪.‬‬

‫محوطه شیبدار است‪ ،‬کاشیهای سفید رنگ وقتی که میدوند صدای پایشان را منتقل‬
‫میکند‪ .‬آجرهای مستحکم ویکتوریایی در شب باالتر از سایر سازهها هستند و محوطه‬
‫را قاب میکنند و الکس فکر می کند‪ ،‬اوه‪ .‬موزه ویکتوریا و آلبرت‪ .74‬هنری کلید وی‬
‫و اِی‪ 75‬را دارد‪.‬‬

‫‪73‬‬
‫کسی که همسر ملکه است ولی پادشاه نیست‬
‫‪74‬‬
‫بزرگترین موزه جهان از نظر هنرهای تزئینی واقع در لندن‬
‫‪: V and A75‬مخفف ویکتوریاو آلبرت‬
‫‪ | 416‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫یک نگهبان قدیمی تنومند پشت درها منتظر است‪.‬‬

‫هنری می گوید‪":‬نمی تونم به اندازه کافی ازت تشکر کنم‪ ،‬گاوین‪ ".‬و الکس متوجه‬
‫می شود دسته ضخیم پول نقد هنری در دست دادن آنها جا به جا میشود‪.‬‬

‫گاوین میگوید‪":‬شهر رنسانس امشب‪ ،‬آره؟"‬

‫هنری به او میگوید‪ " :‬مهربونیت رو میرسونه‪".‬‬

‫و دوباره راه میروند و در اتاقهای هنر چینی و مجسمه های فرانسوی میچرخند‪ .‬هنری‬
‫از اتاقی به اتاق دیگر حرکت میکند‪ ،‬از کنار مجسمه سنگی سیاه از بودای نشسته و‬
‫جان باپتیست برهنه و برنزی‪ ،‬بدون حتی یک قدم اضافی رد میشود‪.‬‬

‫" تو این کار رو زیاد انجام میدی؟"‬

‫هنری می خندد‪".‬اوم‪ ،‬این راز کوچک منه‪ .‬وقتی کوچیکتر بودم‪ ،‬مامان و بابام ما رو‬
‫صبح زود قبل از بازگشایی میاوردن اینجا‪ .‬فکر میکنم میخواستن ما نسبت به هنر‬
‫حسی داشته باشیم‪ ،‬اما بیشتر تاریخ‪ ".‬سرعتش را کم می کند و به یک قطعه عظیم اشاره‬
‫میکند‪ ،‬یک ببر چوبی مردی را با لباس سرباز اروپایی زخمی کرده‪ ،‬روی تابلو نوشته‬
‫است‪ :‬ببر تیپو‪ " .‬مامان ما رو میاورد تا به این یکی نگاه کنیم و میگفت‪ ":‬میبینی که‬
‫چطور ببره داره میخورش؟ چون پدر پدر پدر پدر پدربزرگم این رو از هند دزدیده‪.‬‬
‫من فکرمیکنم باید پسش بدیم‪ ،‬اما مادربزرگت میگه نه‪".‬‬
‫‪ | 417‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫الکس به نیمرخ چهره هنری نگاه میکند‪ ،‬درد خفیفی که زیر پوستش حرکت میکند‪،‬‬
‫اما سریع آن را پنهان میکند و دست الکس را دوباره باال میآورد‪ .‬دوباره میدوند‪.‬‬

‫او می گوید‪":‬االن‪ ،‬دوست دارم شب بیام‪ .‬چند نفر از مامورای امنیتی رده باالتر موزه‬
‫من رو می شناسن‪ .‬گاهی فکر میکنم به اومدن به اینجا ادامه میدم چون‪ ،‬مهم نیست‬
‫چند جا بودم یا چند نفر رو مالقات کردم یا چندتا کتاب خوندم‪ ،‬این مکان اثبات اینه‬
‫که من هرگز همه چیز رو یاد نخواهم گرفت‪ .‬مثل وست مینستره‪ :76‬می تونی به هر‬
‫حکاکی یا شیشهکاری رنگی نگاه کنید و بدونی انبوهی داستان در اونجا وجود داره‪ ،‬و‬
‫اینکه همه چیز به یک دلیل در یک مکان خاص قرار داده شده‪ .‬هر چیزی یک معنی‬
‫داره‪ ،‬یک نیت‪ .‬در اینجا قطعات خاصی وجود داره مثل تخت بزرگ وِر‪ ،‬که در شب‬
‫دوازدهم‪ ،‬اپیکون‪ ،‬دنخوان بهش اشاره شده‪ .‬همه چیز یک داستانه که هرگز تمام نشده‪.‬‬
‫باور نکردنی نیست؟ و بخش کتابخونه‪ ،‬خدا‪ ،‬من میتونم ساعتها را در کتابخونه‬
‫بگذرونم‪ ،‬اونها – مممم‪".‬‬

‫صدای هنری در وسط جمله قطع میشود زیرا الکس در وسط راهرو ایستاده و او را به‬
‫سمت عقب به میان بوسهای میکشاند‪.‬‬

‫وقتی از هم جدا می شوند هنری می گوید‪":‬هی‪ .‬این واسه چی بود؟"‬

‫"من فقط‪ ،‬دوست دارم‪ ".‬الکس شانه باال می اندازد‪" .‬واقعا دوستت دارم‪".‬‬

‫‪76‬‬
‫کلیسای سلطنتی لندن که محل انجام تاج گذاریهای زیادی بوده و با صنایع دستی زیبایش مجموعهای از بزرگترین تندیس های بریتانیا را دارد‪.‬‬
‫‪ | 418‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫راهرو آنها را به یک دهلیز غارمانند میبرد که اتاقها در هر جهت پراکنده می شوند‪.‬‬


‫فقط مقداری از روشنایی باالی سرشان روشن مانده است‪ ،‬و الکس می تواند یک لوستر‬
‫عظیم را ببیند که باال در گنبد نور میدهد و پیچک ها و حباب های شیشه ای در رنگ‬
‫های آبی و سبز و زرد وجود دارند‪ .‬در عقب آن‪ ،‬یک مجسمه استادنه آهنی از گروه‬
‫کر وجود دارد که پهن و زرق و برق دار در پاگرد باال ایستاده‪.‬‬

‫هنری میگوید‪ ":‬اینجاست‪ ".‬و با دست الکس را به سمت چپ میکشد جایی که نور‬
‫از یک گذرگاه طاقدار عظیم به بیرون می ریزد‪" .‬من پیشاپیش به گاوین زنگ زدم تا‬
‫مطمئن شم که یک چراغ روشن گذاشتن‪ .‬این قسمت مورد عالقه منه‪".‬‬

‫الکس شخصا در نمایشگاه های اسمیتسونیان کمک کرده است و در اتاقی میخوابد‬
‫که زمانی پدرزن اولیس اس‪ .‬گرانت آن را اشغال کرده بود‪ ،‬اما همچنان وقتی هنری او‬
‫را از میان ستونهای مرمر میکشد‪ ،‬نفس خود را از دست می دهد‪.‬‬

‫در نور کم‪ ،‬اتاق زنده است‪ .‬سقف طاقدار انگار برای همیشه در آسمان جوهری لندن‬
‫کشیده شده‪ ،‬و در زیر آن اتاق مانند میدان شهر فلورانس ترتیب داده شده‪ ،‬و ستون های‬
‫در حال صعود و محراب های بلند و طاق نماها آن را اشغال کرده‪ .‬فواره ها در کف‬
‫بین مجسمه های روی پایه های سنگین قرار داده شده اند و ثمثال پیکرهای مرده که‬
‫پشت درگاههای سیاه قرار دارند درحالی که رستاخیز مسیح بر روی لوحشان حک‬
‫شده‪ .‬بر کل دیوار پشتی یک مجسمه گروه کر عظیم الجثه گوتیک که از سنگ مرمر‬
‫‪ | 419‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫تراشیده شده وجود دارد و با مجسمه های پر زرق و برق قدیسان تزیین شده است‪ ،‬سیاه‬
‫و طالیی‪ ،‬با ابهت و مقدس‪.‬‬

‫وقتی هنری دوباره صحبت میکند‪ ،‬آرام است‪ ،‬انگار سعی میکند طلسم را نشکند‪.‬‬
‫"اینجا‪ ،‬توی شب‪ ،‬تقریباً مثل قدم زدن توی یک فضای واقعیه‪ .‬اما هیچ کس دیگهای‬
‫در اطرافش نیست که لمست کنه یا نگاهت کنه یا سعی کنه ازت عکس بگیره‪ .‬میتونی‬
‫توی خودت باشی‪".‬‬

‫الکس نگاهی میاندازد تا متوجه شود که حالت هنری مراقب و منتظر است و متوجه‬
‫می شود که مثل زمانی است که الکس هنری را به خانه دریاچه برد ‪ -‬مقدس ترین‬
‫مکانی که دارد‪.‬‬

‫الکس دست هنری را می فشارد و می گوید‪" :‬همه چیز رو بهم بگو‪".‬‬

‫هنری این کار را می کند و او را به نوبت به سمت هر قطعه هدایت می کند‪ .‬مجسمه ای‬
‫در اندازه واقعی از زفیر‪ ،‬خدای یونانی باد غربی وجود دارد که توسط فرانکوویال خلق‬
‫شده‪ ،‬تاجی بر سر و یک پا بر ابر‪ .‬نارسیسوس روی زانوهایش‪ ،‬مسحور انعکاس خودش‬
‫در برکه‪ ،‬زمانی تصور می شد که کیوپید گمشده میکل آنژ باشد اما در واقع توسط آن‬
‫چیولی تراشیده شده است‪"-‬اینجا رو میبینی‪ ،‬جایی که باید بند انگشتهایش رو با‬
‫گچ ترمیم میکردن؟" – پلوتون که پروزرپینا را میدزدد و به عالم اموات میبرد و‬
‫جیسون با پشم طالیش‪.‬‬
‫‪ | 420‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫آنها در نهایت دوباره به اولین مجسمه میرسند‪ ،‬سامسون در حال کشتار فلسطینیها‪،77‬‬
‫مجسمهای که وقتی اول وارد شدند الکس را مبهوت کرد‪ .‬او هرگز چیزی شبیه به آن‬
‫ندیده بود ‪ -‬عضالت صاف‪ ،‬فرورفتگیهای گوشت‪ ،‬تنفس‪ ،‬زندگی خونآلود آن‪،‬‬
‫همگی توسط جیامبولونیا از سنگ مرمر تراشیده شده است‪ .‬اگر می توانست آن را لمس‬
‫کند‪ ،‬قسم می خورد پوستش گرم میبود‪.‬‬

‫هنری در حالی که به آن خیره میشود‪ ،‬میگوید‪" :‬این کمی کنایهآمیزه‪ ،‬میدونی‪ .‬من‬
‫وارث همجنسگرای نفرین شده‪ ،‬که اینجا در موزه ویکتوریا ایستاده‪ ،‬به این فکرمیکنه‬
‫که اون چقدر اون قوانین مخالف با همجنسگرایی رو دوست داشت‪ ".‬نیشخند می زند‪.‬‬
‫"در واقع ‪ ...‬یادت میاد درباره پادشاه همجنسگرا‪ ،‬جیمز اول‪ ،‬بهت گفتم؟"‬

‫"همون که یک دوست پسر خنگ شوالیه داشت؟"‬

‫‪ 77‬سامسون یا شمشون به معنی «چون خورشید»‪ ،‬پسر مانوح و از قبیله دان‪ ،‬یکی از شخصیتهای عهد عتیق و داوران بنیاسرائیل است‪ .‬شمشون‬
‫پیش از به دنیا آمدن‪ ،‬نذیره خداوند شده بود‪ .‬او بسیار نیرومند بود اما بدون رضایت پدرش با زنی از اهل تمنه ازدواج کرد‪ .‬پس از اینکه آنها به‬
‫وی خیانت کردند و همسر او را به کس دیگری دادند شمشون در انتقام غالت و باغهای زیتون فلسطینیها را به آتش کشید ‪.‬فلسطینیها به یهودیه‬
‫حمله کردند تا شمشون را اسیر سازند ولی او با چانه االغش هزار نفر از آنها را کشت ‪ .‬بعد از آن شمشون به خانه زن زناکاری در غزه وارد شد‬
‫و با او درآمیخت‪ .‬اهالی غزه او را احاطه کرده و در نزدیکی دروازه شهر برای وی کمین گزاردند ولی او در نیمههای شهر دروازهها و پشتبندهای‬
‫شهر را که نماد قدرت بودند؛ کنده و با خود به قله کوهی در مقابل حبرون برد‪ .‬پس از آن در دره سوقِک با زن فاحشهای به نام دلیله درآمیخت و‬
‫سروران فلسطین از دلیله خواستند که راز قدرت شمشون را پیدا کند‪ ،‬و به او قول دادند که در عوض به وی هزار و صد مثقال نقره بدهند‪ .‬دلیله بار‬
‫نخست از شمشون علت نیرومندیش را پرسید؛ و شمشون گفت که اگر او را به هفت شاخه بید تازه خشکنشده ببندند‪ ،‬ناتوان خواهد شد‪ .‬فلسطینیان‬
‫هفت شاخه بید آوردند‪ ،‬اما شمشون ضعیف نشد و شاخهها شکستند ‪.‬دلیله بار دوم از شمشون خواست که راز نیرومندیاش را بگوید اما او گفت که‬
‫اگر به ریسمانهای تازه بسته شوم‪ ،‬مانند دیگر مردم ضعیف میشوم‪ .‬دلیله ریسمانهای تازه گرفت و شمشون را به آن بست؛ اما شمشون به راحتی‬
‫همه را باز کرد ‪.‬دلیله بار سوم از شمشون همان پرسش را کرد؛ اما شمشون پاسخ داد اگر هفت موی سر مرا به تار ببافی‪ ،‬ضعیف خواهد شد؛ دلیله‬
‫در هنگام خوابیدن هفت موی سر شمشون را به تار و چوب نساج بست‪ ،‬اما پس از بیداری‪ ،‬شمشون آنها را کند‪ .‬تا این که سرانجام به فریب و حیله‪،‬‬
‫دلیله دریافت که شمشون از رحم مادرش نذر خداست‪ ،‬و اگر موهایش تراشیده شود نیرومندیاش از بین میرود‪ .‬دلیله فلسطینیها را به آنجا طلبید‬
‫و فلسطینیان موهای شمشون را بریدند ‪ .‬با شکسته شدن پیمان نذیره‪ ،‬شمشون به اسارت فلسطینیان درآمد؛ آنان او را کور کرده و در غزه زندانی‬
‫کردند‪ .‬در روزی که سروران فلسطین برای بزرگداشت خدایشان داجون جمع شده بودند‪ ،‬شمشون نیز به جشن آورده شد‪ .‬در زمانی که شمشون در‬
‫زندان بود‪ ،‬موهای او دوباره رشد کرده‪ ،‬قدرتش بازگشته بود‪ .‬پس دو ستون که سقف معبد بر روی آنها قرار داشت را با دو دست خود انداخت‪،‬‬
‫سقف معبد بر روی خود و تمام فلسطینیان حاضر در معبد فروریخت و همه با هم کشته شدند‪.‬‬
‫‪ | 421‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫"آره‪ ،‬همون‪ .‬خب‪ ،‬محبوب ترین شخصی که داشت مردی به نام جورج ویلیرز بود‪.‬‬
‫اونها بهش میگفتن «زیباترین مرد در کل انگلستان»‪ .‬جیمز کامالً شیفتهاش شده بود‪.‬‬
‫همه می دونستن‪ .‬یک شاعر فرانسوی‪ ،‬دو ویا‪ ،‬شعری در این باره سروده‪ .‬گلویش را‬
‫صاف می کند و شروع به خواندن میکند‪" :‬یکی با موسیو لو گراند میخوابه‪ ،‬دیگری‬
‫با کوم دو تونغ‪ ،‬و همه میدونن که پادشاه انگلستان‪ ،‬با دوک باکینگهام رابطه داره‪".‬‬
‫الکس باید متعجب به نظر رسیده باشد‪ ،‬زیرا هنری اضافه می کند‪":‬خب‪ ،‬به فرانسوی‬
‫قافیه داره‪ .‬به هر حال‪ .‬میدونستی دلیل وجود ترجمه پادشاه جیمز از کتاب مقدس اینه‬
‫که کلیسای انگلستان از جیمز به خاطر به رخ کشیدن رابطه اش با ویلیرز ناراضی بوده‬
‫و جیمز واسه دلجویی از اونها این ترجمه رو انجام میده؟"‬

‫"شوخی میکنی‪".‬‬

‫اون در مقابل شورای مخفی ایستاد و گفت‪«" :‬مسیح یحیی را داشت‪ .‬و من جورج رو‬
‫دارم»‪".‬‬

‫"یا مسیح‪".‬‬

‫"دقیقا‪ ".‬هنری همچنان به مجسمه نگاه می کند‪ ،‬اما الکس نمی تواند از نگاه کردن به‬
‫او و لبخند حیله گرانه روی صورتش که در اندیشههایش گم شده دست بردارد‪".‬و پسر‬
‫جیمز‪ ،‬چارلز اول‪ ،‬دلیلیه که ما سامسون عزیز رو داریم‪ .‬این تنها اثر جیامبولونیاییه که‬
‫فلورانس را ترک کرده‪ .‬اون یک هدیه از طرف پادشاه اسپانیا به چارلز بود‪ ،‬و چارلز‬
‫این شاهکار عظیم و کامالً گرانبها رو‪ ،‬به ویلیرز داد‪ .‬و چند قرن بعد‪ ،‬این مجسمه‬
‫‪ | 422‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫اینجاست‪ .‬یکی از زیباترین قطعاتی که داریم و حتی ندزدیدیمش‪ .‬ما فقط به ویلیرز و‬
‫خراببازیاش با پادشاهان دگرباش نیاز داشتیم‪ .‬برای من‪ ،‬اگر یه لیست ملی ثبت شده‬
‫از همجنسگرایان شاخص بریتانیا وجود داشت‪ ،‬سامسون توش میبود‪".‬‬

‫هنری مانند یک پدر مفتخر می درخشد‪ ،‬انگار سامسون پسر اوست و الکس با موجی‬
‫از غرور در نوع خود مورد اصابت قرار می گیرد‪.‬‬

‫او تلفنش را بیرون میآورد و چند عکس پشت سر از هنری که نرم و ژولیده و خندان‬
‫در کنار یکی از نفیس ترین آثار هنری جهان ایستاده میگیرد‪.‬‬

‫"چی کار می کنی؟"‬

‫الکس به او می گوید‪ ":‬دارم از یک همجنسگرای شاخص ملی بریتانیا عکس می گیرم‪.‬‬


‫و همچنین یک مجسمه"‪.‬‬

‫هنری می خندد و الکس فاصله بین آن ها را پرمیکند‪ ،‬کاله بیسبال هنری را برمی دارد‬
‫و روی انگشتان پا می ایستد تا برآمدگی پیشانیاش را ببوسد‪.‬‬

‫هنری می گوید‪" :‬این خنده داره‪ .‬من همیشه به همه این چیزا به عنوان نابخشودنی ترین‬
‫بخش خودم فکرمیکردم‪ ،‬اما تو طوری رفتار میکنی که انگار یکی ازبهترین‬
‫چیزهاست‪".‬‬

‫الکس می گوید‪" :‬اوه‪ ،‬آره‪ .‬فهرست اصلی دالیل دوست داشتن تو اول مغزته‪ ،‬بعدش‬
‫آلتت‪ ،‬سپس وضعیت خطرناکت به عنوان یک نماد انقالبی همجنسگرا‪".‬‬
‫‪ | 423‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫"تو به معنای واقعی کلمه بدترین کابوس ملکه ویکتوریا هستی‪".‬‬

‫"و به همین دلیله که تو عاشق منی‪".‬‬

‫"خدای من‪ ،‬حق با توعه‪ .‬در تمام این مدت‪ ،‬من دقیقاً دنبال پسری بودم که بیشتر از همه‬
‫اجداد هموفوبیکم‪ 78‬رو عصبانی کنه‪".‬‬

‫" آه‪ ،‬و ما نمی تونیم فراموش کنیم که اونها نژادپرست هم بودن‪".‬‬

‫"آفرین‪ ".‬هنری سرش را جدی تکان می دهد‪" .‬دفعه بعد باید از برخی از قطعات جورج‬
‫سوم بازدید کنیم و ببینیم که آیا در آتش میسوزن یا نه‪".‬‬

‫از میان مجسمه گروه کر مرمری در پشت اتاق یک فضای دوم عمیقتر وجود دارد که‬
‫این یکی پر از آثار کلیسا است‪ .‬بعد از شیشههای رنگ آمیزی شده و مجسمههای‬
‫قدیسان‪ ،‬در انتهای اتاق‪ ،‬یک محراب اصلی وجود دارد که از کلیسای خود برداشته‬
‫شده است‪ .‬تابلو توضیح میدهد مکان اصلی آن‪ ،‬محراب کلیسای سانتا کیارا در‬
‫فلورانس در قرن پانزدهم بوده‪ ،‬و خیره کننده است‪،‬در اعماق یک تورفتگی یک‬
‫محراب کوچک واقعی با مجسمه های سانتا کیارا و سنت فرانسیس آسیزی ایجاد شده‬
‫است‪.‬‬

‫هنری میگوید‪":‬وقتی کوچیکتر بودم‪ ،‬این ایده خیلی مفصل رو داشتم که کسی که‬
‫دوستش دارم رو بیارم اینجا و داخل محراب بایستیم اون هم مثل من اینجا رو دوست‬

‫‪78‬‬
‫افراد مخالف همجنسگرایان‬
‫‪ | 424‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫داشته باشه‪ ،‬و ما درست جلوی مادر مقدس به آرومی برقصیم‪ .‬فقط یک‪ ...‬فانتزی‬
‫احمقانه دوران بلوغ‪".‬‬

‫هنری تردید میکند‪ ،‬قبل از اینکه باالخره گوشی خود را از جیبش بیرون بیاورد‪ .‬چند‬
‫دکمه را فشار می دهد و دستش را به سمت الکس دراز می کند و به آرامی صدای‬
‫«آهنگ تو» از بلندگوی کوچک شروع به پخش میکند‪.‬‬

‫الکس میخندد‪ " .‬ازم نمیپرسی بلدم والس برقصم یا نه؟"‬

‫هنری میگوید‪":‬والس نه‪ .‬هیچوقت ازش خوشم نمیومد‪".‬‬

‫الکس دستش را می گیرد و هنری مانند یک کاندید ورود به خدمت کلیسای عصبی‬
‫رویش را به سمت محراب میکند‪ ،‬گونه هایش در نور کم توخالی شده و الکس را به‬
‫درونش می کشد‪.‬‬

‫هنگامی که آنها همدیگر را میبوسند‪ ،‬الکس با خود فکرمیکند که سانتا کیارا در‬
‫مورد آنها چه فکر می کند‪ ،‬یک دیوید و جاناتان گمشده‪ ،‬به آرامی در آنجا‬
‫میچرخند‪.‬‬

‫او دست هنری را به سمت دهانش میبرد و مفصل کوچک بند انگشتش را میبوسد‪،‬‬
‫و پوست روی رگ آبیاش‪ ،‬خطوط خونی‪ ،‬نبضش‪ ،‬و فکر می کند‪ :‬پدر‪ ،‬پسر‪ ،‬و روح‬
‫القدس‪ ،‬آمین‪.‬‬
‫‪ | 425‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫هنری یک هواپیمای شخصی کرایه می کند تا او را به خانه بازگرداند و الکس هم از‬


‫شماتتی که قرار است لحظهای که در ایالت فرود میآید بر او وارد شود می ترسد‪ ،‬اما‬
‫سعی میکند به آن فکر نکند‪ .‬در فرودگاه‪ ،‬باد موهایش را روی پیشانیاش میکوبد‪،‬‬
‫هنری درون ژاکتش به دنبال چیزی میگردد‪.‬‬

‫هنری در حالی که یک مشت پیچ خورده از جیبش بیرون می آورد‪ ،‬می گوید‪" :‬گوش‬
‫کن‪ ".‬یکی از دست های الکس را می چرخاند تا چیزی کوچک و سنگین را در کف‬
‫دستش فشار دهد‪".‬میخوام بدونی‪ ،‬من مطمئنم‪ .‬هزار درصد‪".‬‬

‫او دستش را برمی دارد و در مرکز کف دست پینهدار الکس‪ ،‬انگشتر مهرش است‪.‬‬

‫"چی؟" چشمان الکس برای جست و جوی چهره هنری باال میآید و او را در حالی‬
‫مییابد که به آرامی لبخند می زند "من نمیتونم‪"...‬‬

‫هنری به او می گوید‪ ":‬نگهش دار‪ .‬از پوشیدنش حالم بهم میخوره‪".‬‬

‫فرودگاه خصوصی است‪ ،‬اما هنوز هم خطرناک است‪ ،‬بنابراین او هنری را در آغوش‬
‫می گیرد و به شدت زمزمه میکند‪ " :‬مثل چی عاشقتم‪".‬‬

‫در ارتفاع پرواز‪ ،‬زنجیر را از گردنش برمی دارد و انگشتر را در کنار کلید قدیمی خانه‬
‫قرار میدهد‪ .‬هنگامی که زنجیر را زیر پیراهنش میگذارد به آرامی با هم صدا میکنند‪،‬‬
‫دو خانه در کنار هم‪.‬‬
‫‪ | 426‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫فصل یازدهم‬

‫مسائل زادگاه‬

‫از اَ >‪ 5:12 20/2/9 <AGCD@ECLARE45.COM‬بعد از ظهر‬


‫به هنری‬
‫ه‪،‬‬
‫سه ساعته رسیدم خونه‪ .‬همین االن هم دلم برات تنگ شده‪ .‬خیلی مزخرفه‪.‬‬
‫هی‪ ،‬اخیراً بهت گفتم که چقدر شجاعی؟ هنوزم یادمه به اون دختر بچه توی بیمارستان در مورد لوک اسکای‬
‫واکر چی گفتی‪« :‬اون گواه اینه که مهم نیست از کجا میای یا خانوادهات کیه‪».‬‬
‫عزیز دلم تو هم گواه این قضیهای‪.‬‬
‫(راستی توی این رابطه من قطعا هان و تو قطعا لیا هستی‪ .‬سعی نکن بحث کنی چون اشتباه میکنی‪).‬‬
‫من هم دوباره داشتم به تگزاس فکر می کردم‪ ،‬که فکر می کنم وقتی در مورد مسائل انتخاباتی استرس‬
‫دارم زیاد انجامش میدم‪ .‬چیزهای خیلی زیادی وجود داره که هنوز بهت نشون ندادم‪ .‬ما هنوز حتی آستین‬
‫هم نرفتیم! میخوام ببرمت فرانکلین باربیکیو‪ .‬باید ساعت ها توی صف بمونی‪ ،‬اما این بخشی از تجربه‬
‫‪ | 427‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫است‪ .‬من واقعا می خوام ببینم یکی از اعضای خانواده سلطنتی ساعت ها برای خوردن قطعات گاو توی‬
‫صف منتظر بمونه‪ .‬که واقعا قلب قهوه ای کوچیک من رو گرم می کنه‪.‬‬
‫بیشتر در مورد چیزی که قبل از رفتنم گفتی فکرکردی؟ در مورد کاماوت جلوی خانوادهات؟ بدیهیه که‬
‫موظف نیستی‪ .‬فقط وقتی در موردش صحبت می کردی امیدوار به نظر می رسیدی‪.‬‬
‫من اینجا‪ ،‬هنوز در قرنطینه کاخ سفید (حداقل مامان من رو به خاطر لندن نکشت لندن)‪ ،‬تشویقت میکنم‪.‬‬

‫دوستت دارم‪.‬‬
‫بوس و بغل‬
‫اَ‬
‫پینوشت‪ :‬ویتا ساکویل‪-‬وست به ویرجینیا وولف‪:1927-‬‬
‫وضعیت من کامالً واضح است‪ :‬دلم برایت حتی بیشتر از چیزی که میتونام باور کنم تنگ شده؛ و برایش‬
‫آماده بودم‪.‬‬

‫موضوع‪ :‬مسائل زادگاه‬

‫از هنری>‪<HWALES@KENSINGTONEMAIL.COM‬‬
‫‪ 2:49 20/3/9‬بامداد‬
‫به اَ‬
‫الکس‪،‬‬
‫‪ | 428‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫واقعاً هم مزخرفه‪ .‬جلوی خودم رو گرفتم که چمدون نبدم و برای همیشه فرار نکنم‪ .‬شاید بتونم توی‬
‫اتاقت مثل یک گوشه نشین زندگی کنم‪ .‬می تونی برام غذا بفرستی‪ ،‬و من وقتی در رو باز میکنی با‬
‫لباس مبدل در سایه گوشهای پنهان میشم‪ .‬به طرز وحشتناکی شبیه جین ایر میشه‪.‬‬
‫روزنامه میل گمانهزنیهای دیوانه واری در مورد جایی که رفتم مینویسه‪ ،‬اینکه از خودم رنجیدهام یا به‬
‫سنت کیلدا فرار کردم‪ ،‬اما فقط من و تو میدونیم که من فقط در رختخوابت پریدم‪ ،‬کتاب می خونم و‬
‫شیرینی میخورم و تا ابد باهات عشقبازی میکنم تا اینکه هر دوتامون در مه ای از سس شکالت از‬
‫بین بریم‪ .‬این طوری دوست دارم بمیرم‪.‬‬
‫هر چند متاسفانه اینجا گیر کردم‪ .‬مامان بزرگ مدام از مامان می پرسه که چه زمانی قراره برم توی‬
‫ارتش‪ ،‬و آیا میدونستم که فیلیپ دتویسن من یک سال خدمت کرده بود‪ .‬من نیاز دارم بفهمم که‬
‫قراره چی کار کنم‪ ،‬چون دیگه مطمئنا آخرای زمان قابل قبول برای وقفه تحصیلیم هستم‪ .‬لطفاً من رو در‬
‫‪-‬سیاستمداران آمریکایی بهش چی میگن؟—افکار و دعاهات نگه دار‪.‬‬
‫آستین عالی به نظر می رسه‪ .‬شاید ماه دیگه‪ ،‬بعد از اینکه اوضاع کمی آروم شد؟ میتونم یک آخر هفته‬
‫طوالنی داشته باشم‪ .‬میشه به خونه مامانت سر بزنیم؟ اتاقت؟ هنوز جایزههای الکراست رو داری؟ بهم‬
‫بگو هنوز پوسترا روی دیوارن‪ .‬بذار حدس بزنم‪ :‬هان سولو‪ ،‬باراک اوباما و ‪ ...‬روث بادر گینزبورگ‪.‬‬
‫(من با ارزیابیت موافقم که تو برای لیای من هان هستی چون بدون شک‪ ،‬یک محافظ ژولیدهای که‬
‫ما رو به یک میدان سیارکی هدایت می کنه‪ .‬من از مردهای خوب خوشم میاد‪).‬‬
‫من بیشتر به این فکر کردم که جلوی خانوادهام کاماوت کنم‪ ،‬که در حال حاضر بخشی از دلیل موندنم در‬
‫اینجا است‪ .‬بئا پیشنهاد داده که وقتی میخوام به فیلیپ بگم پیشم باشه‪ ،‬پس فکر میکنم این کار رو انجام‬
‫میدم‪ .‬باز هم فکر و دعا یادت نره‪.‬‬
‫‪ | 429‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫به شدت دوستت دارم‪ ،‬و می خوام خیلی زور برگردی پیشم‪ .‬برای انتخاب تخت جدید برای اتاقم به‬
‫کمکت نیاز دارم؛ تصمیم گرفتم از شر اون هیوالی طالیی خالص بشم‪.‬‬
‫مال تو‪،‬‬
‫هنری‬

‫پینوشت‪ :‬از سالن رادکلیف به اوگنیا سولین‪:1934 ،‬‬


‫عزیزم ‪ -‬نمیدونم خبر داری که چقدر روی آمدنت به انگلیس حساب می کنم و چقدر برام اهمیت‬
‫داره – به اندازه تمام دنیا‪ ،‬و در واقع بدن من همه‪ ،‬همه مال تو خواهد بود‪ ،‬همانطور که بدن تو همه‪،‬‬
‫همه مال من است‪ ...‬و هیچ چیز مهم نخواهد بود جز ما دو نفر‪ ،‬ما دو پرنده عاشق که باالخره به وصال‬
‫هم میرسیم‪.‬‬

‫مسائل زادگاه‬
‫از اَ >‪ 6:20 20/3/9 <AGCD@ECLARE45.COM‬بعد از ظهر‬
‫به هنری‬
‫ه‪،‬‬
‫لعنت‪ .‬فکر میکنی میخوای بری ارتش؟ من هنوز هیچ تحقیقی در موردش انجام ندادم‪ .‬از زهرا میخوام‬
‫یکی از افرادمون رو بذاره روش تحقیق کنه‪ .‬این به چه معنیه؟ یعنی خیلی باید دور از خونه باشی؟‬
‫خطرناکه؟؟؟ یا درست مثل پوشیدن لباس فرم و پشت میز نشستنه؟ چطور وقتی اونجا بودم در مورد این‬
‫صحبت نکردیم؟؟؟؟‬
‫‪ | 430‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫متاسفم‪ .‬وحشت کردم‪ .‬یه جورایی افراموش کردم که این اتفاق دیر یا زود رخ میده‪ .‬هر تصمیمی که‬
‫بگیری من حمایتت میکنم‪ ،‬فقط اگر الزمه شروع کنم به تمرین نگاه کردن با حسرت از پنجره‪ ،‬در انتظار‬
‫بازگشت عشقم از جنگ بهم اطالع بده‪.‬‬
‫گاهی اوقات این من رو دیوانه می کنه که تو نمیتونی در زندگی خودت حرف بیشتری برای گفتن‬
‫داشته باشی‪ .‬وقتی مدل شادت رو تصور میکنم‪ ،‬آپارتمانت رو در جایی خارج از کاخ میبینم و میزی که‬
‫میتونی روش گلچینهایی از تاریخ دگرباشها بنویسی و من اونجا هستم و شامپوت رو تموم میکنم و‬
‫مجبورت میکنم باهام به خواربارفروشی بیای و هر روز صبح توی همون منطقه زمانی کوفتی خودت از‬
‫خواب بلند میشم‪.‬‬
‫زمانی که انتخابات تموم شد‪ ،‬می تونیم تصمیم بگیریم در ادامه چیکار کنیم‪ .‬من دوست دارم مدتی توی‬
‫یک مکان باشیم‪ ،‬اما می دونم مجبوری کاری رو که باید‪ ،‬انجام بدی‪ .‬فقط بدون‪ ،‬من قبولت دارم‪.‬‬
‫پاسخ‪ :‬گفتن به فیلیپ‪ ،‬نقشه عالی به نظر میرسه‪ .‬اگر همه چیز شکست خورد‪ ،‬فقط کاری رو که من انجام‬
‫دادم انجام بده و مثل یک عوضی رفتار کن تا بقیه خانوادهات به تنهایی خودش موضوع رو بفهمن‪.‬‬
‫دوستت دارم‪ .‬به بئا سالم برسون‪.‬‬
‫اَ‬
‫پینوشت‪ :‬النور روزولت به لورنا هیکاک‪:1933-‬‬

‫خیلی دلم برات تنگ شده عزیزم‪ .‬زیباترین زمان از روز وقتیه که برایت می نویسم‪ .‬لطفا تا زمانی که‬
‫اینجا هستم بیشتر قلبت را در واشنگتن بذار چون بیشتر قلب من با توست!‬

‫موضوع‪ :‬مسائل زادگاه‬


‫‪ | 431‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫از هنری>‪<HWALES@KENSINGTONEMAIL.COM‬‬
‫‪ 7:58 20/4/9‬صبح‬
‫به اَ‬
‫الکس‪،‬‬
‫آیا تا به حال اتفاقی برات افتاده که به طرز وحشتناک وحشتناکی‪ ،‬به طرز باورنکردنی بد پیش بره که‬
‫دوست داشته باشی بذارنت توی یک توپ و به توده سیاه بی رحم فضا پرتابت کنن؟‬
‫گاهی فکر می کنم هدف من یا هرچیزی چیه‪ .‬همونطور که گفتم باید چمدونم رو جمع میکردم‪ .‬میتونستم‬
‫توی تختت باشم و انقدر پژمرده بشم تا بمیرم‪ ،‬چاق و از لحاظ جنسی تسخیرشده‪ ،‬در بهار جوونیم به خزان‬
‫برسم‪ .‬اینجا شاهزاده هنری ولز آرمیده است‪ .‬او همانطور که زنده بود درگذشت‪ :‬از برنامههای از پیش‬
‫تعیین شده اجتناب میکرد و در حال سکس بود‪.‬‬
‫به فیلیپ گفتم‪ .‬نه دقیقاً در مورد تو ‪-‬درمورد خودم‪.‬‬
‫ما در حال بحث در مورد ارتش بودیم‪ ،‬فیلیپ و شان و من و من به فیلیپ گفتم ترجیح می دم از‬
‫مسیر سنتی پیروی نکنم و فکر نمی کنم برای کسی در ارتش مفید باشم‪ .‬اون پرسید که چرا اینقدر قصد‬
‫بی احترامی به سنت های مردان این خانواده رو دارم و واقعا زدم جاده خاکی‪ ،‬چون دهن واموندهام رو‬
‫باز کردم و گفتم‪":‬چون من شبیه بقیه مردان این خانواده نیستم‪ ،‬برای نمونه این واقعیت که من عمیق ًا‬
‫همجنسگرا هستم‪ ،‬فیلیپ‪".‬‬
‫وقتی شان موفق شد اون رو از لوستر پایین بکشه‪ ،‬فیلیپ چند تا حرف باهام داشت‪ ،‬که بعضیهاشون‬
‫«گیج یا گمراه» و «تضمین ماندگاری خط خونی» و «احترام به میراث» بود‪ .‬راستش چیز زیادی ازش به یاد‬
‫ندارم‪ .‬در اصل‪ ،‬متوجه شدم که اون از اینکه فهمیده من اون وارث دگرجنسگرایی که باید باشم نیستم‬
‫زیاد تعجب نکرده‪ ،‬اما تعجب کرده که من قصد ندارم به وارث دگرجنس گرائی که باید باشم تظاهر کنم‪.‬‬
‫‪ | 432‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫بنابراین‪ ،‬آره‪ ،‬می دونم که در این مورد بحث کردیم و امیدوار بودیم کاماوت پیش خانواده گام اولیه‬
‫خوبی باشه‪ ...‬نمی تونم بگم این یک عالمت دلگرم کننده بود‪ .‬حاال دیگه نظری در مورد شانسمون برای‬
‫عمومی کردن رابطمون ندارم‪ .‬واقعیتش من مقدار زیادی کیک جافا خوردم و بهش فکرکردم‪.‬‬
‫گاهی اوقات فکر می کنم به نیویورک نقل مکان کنم و راه اندازی پناهگاه جوانان پز در اونجا رو بر عهده‬
‫بگیرم‪ .‬همینطور برم و دیگه برنگردم‪ .‬شاید توی راه خروج چیزی رو بسوزونم‪ .‬خوب میشه‪.‬‬
‫این جا رو باش‪ :‬میدونی‪ ،‬من متوجه شدم که واقعاً هرگز بهت نگفتهم که اولین باری که همدیگه رو‬
‫مالقات کردیم واقعا چه فکری میکردم‪.‬‬
‫میدونی‪ ،‬برای من‪ ،‬خاطرات سختاند‪ .‬خیلی اوقات‪ ،‬دردناکن‪ .‬یک چیز عجیب در مورد غم و اندوه اینه‬
‫که تمام زندگیت رو میگیره‪ ،‬تمام اون سالهای بنیادی که کسی رو که هستی میسازه و نگاه کردن به‬
‫گذشته رو به خاطر فقدان خیلی دردناک میکنه‪ ،‬و ناگهان گذشته برات غیر قابل دسترس میشه‪ .‬و مجبور‬
‫میشی یک سیستم کامال جدید اختراع کنی‪.‬‬
‫شروع کردم به فکر کردن در مورد خودم و زندگیم و تمام طول عمری که الیق خاطراتی مثل اتاقهای‬
‫تاریک و خاکی کاخ باکینگهامه‪ .‬خاطره شبی که از بئا توی توانبخشی دیدن کردم و بهش التماس کردم که‬
‫اون رو جدی بگیره رو برداشتم و توی یه اتاق با کاغذدیواری طرح گلهای صدتومنی صورتی با یک چنگ‬
‫طالیی وسطش‪ ،‬گذاشتم‪ .‬خاطره اولین رابطم با یکی از دوستان برادرم توی دانشگاه زمانی که هفده سالم‬
‫بود رو برداشتم و توی کوچکترین قفسهای که میتونستم پیدا کنم فرو کردم‪ .‬خاطره آخرین شب زنده‬
‫بودن بابم‪ ،‬جوری که صورتش سست شد‪ ،‬بوی دستاش‪ ،‬تب‪ ،‬انتظار و انتظار و انتظار وحشتناک و حتی‬
‫بدتر ‪،‬پایان انتظار رو برداشتم و بزرگترین اتاق رو پیدا کردم‪ ،‬یک سالن رقص‪ ،‬کامال باز و تاریک‪ ،‬با‬
‫پنجرههای کشیده و پوشیده شده و اونجا گذاشتمش و درها رو قفل کردم‪.‬‬
‫ولی خاطره اولین باری که دیدمت‪ ،‬در ریو‪ ،‬رو به باغ بردم و توی برگهای نقرهای افرا به یادگار گذاشتم‬
‫و برای گلدان واترلو تعریف کردم چون توی هیچ اتاقی جا نمیشد‪.‬‬
‫‪ | 433‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫داشتی با نورا و جون با خوشحالی حرف میزدی و متحرک و کامالً زنده بودی‪ ،‬شخصی بودی که در ابعادی‬
‫که نمیتونستم بهش دسترسی داشته باشم زندگی میکرد‪ ،‬و همینطور زیبا بودی‪ .‬اون موقع موهات بلندتر‬
‫بود و هنوز حتی پسر رئیس جمهور نبودی‪ ،‬اما تو نترسیدی و یک گل آراگوانای زرد توی جیبت داشتی‪.‬‬
‫من فکر کردم‪ ،‬این باور نکردنیترین چیزیه که تا به حال دیدم و بهتره با فاصله ای امن از خودم نگهش‬
‫دارم‪ .‬فکر کردم‪ ،‬اگر کسی مثل اون من رو دوست داشته باشه‪ ،‬آتیش میگیرم‪.‬‬
‫و بعد من یک احمق بیمالحظه بودم و به هر حال عاشقت شدم‪ .‬وقتی توی ساعت های واقعا تکان‬
‫دهنده شب بهم زنگ زدی عاشقت بودم‪ .‬وقتی در توالتهای نفرت انگیز عمومی من رو بوسیدی و‬
‫در بارهای هتل لب پایینت رو بیرون میدادی و طوری من رو خوشحال میکردی که هرگز به ذهنم‬
‫نمیرسید که یک آدم درهم و قفل شده مثل من می تونه خوشحال باشه‪ ،‬من عاشقت بودم‪.‬‬
‫و سپس‪ ،‬به طور غیرقابل توضیحی‪ ،‬این جسارت مطلق رو داشتی که تو هم عاشقم بشی‪ .‬باورت میشه؟‬
‫گاهی اوقات‪ ،‬حتی االن‪ ،‬هنوز باورم نمیشه‪.‬‬
‫متاسفم که اوضاع با فیلیپ بهتر پیش نرفت‪ .‬کاش می توانستم بهت امید بدم‪.‬‬
‫مال تو‪،‬‬
‫هنری‬
‫پینوشت‪ :‬از میکل آنژ به توماسو کاوالیری‪:1533 ،‬‬
‫من خوب می دانم که در این ساعت‪ ،‬میتوانم به راحتی نام تو را مانند غذایی که توسط آن زنده‬
‫میمانم فراموش کنم؛ نه‪ ،‬فراموش کردن غذایی که فقط بدنم را تغذیه می کند آسانتر از فراموش‬
‫کردن نام توست که هم بدن و هم روحم را تغذیه میکند‪ ،‬هر دو را با چنین شیرینی پر میکند که نه‬
‫خستگی و نه ترس از مرگ را حس نمیکنم در حالی که حافظه من توسط خاطره تو پر میشود‪ .‬فکر کن‪،‬‬
‫اگر چشم ها هم می توانستند از سهم آنها لذت ببرند‪ ،‬در چه شرایطی خود را پیدا میکردم‪.‬‬
‫‪ | 434‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫موضوع‪ :‬مسائل زادگاه‬


‫از اَ >‪ 8:31 20/4/9 <AGCD@ECLARE45.COM‬شب‬
‫به هنری‬
‫ه‪،‬‬
‫لعنت‪.‬‬
‫خیلی متاسفم‪ .‬نمیدونم چی بگم‪ .‬خیلی متاسفم‪ .‬جون و نورا عشقشون رو برات فرستادن‪ .‬نه به اندازه‬
‫عشق من‪ .‬مشخصا‪.‬‬
‫لطفا نگران من نباش‪ .‬یک راهی پیدا میکنیم‪ .‬فقط ممکنه زمان ببره‪ .‬من روی صبور بودنم کار میکردم‪.‬‬
‫همه جور چیزی ازت یاد گرفتم‪.‬‬
‫خدایا چی میتونم بنویسم که این شرایط رو بهتر کنه؟‬
‫این چطوره‪ :‬نمیتونم تصمیم بگیرم که آیا ایمیلهای تو باعث میشه بیشتر دلم برات تنگ بشه یا کمتر‪.‬‬
‫گاهی وقتی چیزایی که برام مینویسی رو میخونم حس میکنم یک سنگ با ظاهر خنده دار وسط زیباترین‬
‫اقیانوس شفاف دنیام‪ .‬تو خیلی بزرگتر از خودت‪ ،‬بزرگتر از همه چیز عشق میورزی‪ .‬من نمی تونم باور‬
‫کنم که چقدر خوش شانسم که حتی شاهدش باشم – که کسیم که به دستش میاره‪ ،‬و خیلی از این قضیه‪،‬‬
‫فراتر از شانسه و انگار کار سرنوشته‪ .‬خدای کاتولیک من رو آفرید تا شخصی باشم که این چیزها رو در‬
‫موردش می نویسی‪.‬‬
‫درود بر مریم مقدس‪ .‬خیلی متشکرم‪ ،‬سانتا ماریا‪.‬‬
‫ادبیات من به پای تو نمیرسه‪ ،‬اما کاری که میتونم انجام بدم اینه که یک لیست برات بنویسم‪.‬‬
‫یک لیست ناقص‪ :‬چیزهایی که در مورد واالحضرت شاهزاده هنری ولز دوست دارم‪.‬‬
‫‪ | 435‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫‪. 1‬صدای خنده ات وقتی تو رو عصبانی می کنم‪.‬‬

‫‪. 2‬بویی که زیر ادکلن خفنت داری‪ ،‬مثل کتان تمیز‪ ،‬اما به نوعی هم علف تازه (این چه نوع جادوییه؟)‪.‬‬
‫‪. 3‬وقتی چونت رو بیرون میدی تا سرسخت به نظر بیای‪.‬‬

‫‪. 4‬حالت دستات وقتی پیانو میزنی‪.‬‬


‫‪. 5‬همه چیزهایی که حاال به خاطر تو در مورد خودم می فهمم‪.‬‬

‫‪. 6‬اینکه فکر می کنی بازگشت جدای بهترین قسمت جنگ ستارگانه (اشتباهه) چون در اعماق وجودت‬
‫یک آدم رمانتیک خجالتی هستی که فقط یک پایان شاد میخواد‪.‬‬

‫‪. 7‬تواناییت در از حفظ خوندن کیتس‪.‬‬

‫‪. 8‬تواناییت در از حفظ خوندن مونولوگ «نگذار پایین بکشدت» برنادت از پریسیال‪ ،‬ملکه صحرا‪.‬‬

‫‪. 9‬چقدر سخت تالش میکنی‪.‬‬


‫‪. 10‬چقدر همیشه سخت تالش کردی‪.‬‬

‫‪. 11‬چقدر مصمم هستی که به تالش خودت ادامه بدی‪.‬‬

‫‪. 12‬اینکه وقتی شونههات روی شونههای من راومیپوشونه‪ ،‬هیچ چیز دیگهای توی کل این دنیای‬
‫احمقانه اهمیتی نداره‪.‬‬

‫‪. 13‬نسخه لعنتی لوموند که با خودت به لندن اوردی و روی میز خوابت نگه داشتی (آره‪ ،‬دیدمش‪).‬‬
‫‪ . 14‬صورتت وقتی از خواب پا میشی‪.‬‬
‫‪. 15‬نسبت شونه به کمرت‪.‬‬
‫‪ | 436‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫‪ . 16‬قلب بزرگ‪ ،‬سخاوتمند‪ ،‬مضحک‪ ،‬و نابود نشدنیت‪.‬‬

‫‪. 17‬آلت به همان اندازه بزرگت‪.‬‬


‫‪ . 18‬قیافهای که موقع خوندن آخری به خودت گرفتی‪.‬‬

‫‪. 19‬صورتت وقتی از خواب پا میشی‪( .‬میدونم که قبالً این رو گفتم‪ ،‬اما واقعاً‪ ،‬واقعا دوستش دارم‪).‬‬
‫‪. 20‬این واقعیت که این همه مدت عاشقم بودی‪.‬‬
‫از وقتی بهم گفتی همش بهش فکرمیکردم‪ ،‬و واقعا احمق بودم‪ .‬برای من خیلی سخته که گاهی اوقات‬
‫از ذهن خودم بیرون بیام‪ ،‬اما االن دارم به چیزی که بهت توی اتاقم گفتم شبی که همه چیز شروع شد‬
‫فکرمیکنم‪ ،‬و اینکه چطور وقتی بهم پیشنهاد دادی که بذاری به دنبال کمیته ملی دموکراتها برم نادیدت‬
‫گرفتم‪ ،‬اینکه چطور سعی میکردم گاهی طوری رفتار کنم که انگار چیزی نیست‪ .‬من حتی نمیدونستم این‬
‫پیشنهادت چقدر برای خودت سخته‪ .‬خدایا میخوام با همه کسایی که بهت صدمه زدن بجنگم‪ ،‬اما خودم هم‬
‫جزئشونم‪ ،‬اینطور نیست؟ تمام اون زمان‪ .‬متاسفم‪.‬‬
‫لطفا جذاب و قوی و باور نکردنی بمون‪ .‬دلم برات تنگ شده دلم برات تنگ شده دلم برات تنگ شده‬
‫دوستت دارم‪ .‬به محض اینکه این رو بفرستم بهت زنگ میزنم‪ ،‬اما می دونم که دوست داری این‬
‫چیزها رو نوشته شده داشته باشی‪.‬‬
‫اَ‬

‫پینوشت‪ :‬ریچارد واگنر به الیزا ویل‪ ،‬پاسخ‪ :‬لودویگ ‪( 1864-II‬یادته زمانی که واگنر رو برام اجرا کردی؟‬
‫او یک عوضیه اما این چیز خوبیه‪).‬‬
‫درست است که من پادشاه جوانم را دارم که واقعا من را می پرستد‪ .‬شما نمیتوانید روابط ما را در‬
‫ذهن تصور کنید‪ .‬من یکی از خوابهای دوران جوانیام را به یاد دارم‪ .‬یک بار خواب دیدم که شکسپیر‬
‫‪ | 437‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫زنده بود‪ :‬که واقعا او را دیدم و با او صحبت کردم‪ :‬هرگز نمی توانم تاثیری که آن رویا روی من گذاشت‬
‫فراموش کنم‪ .‬آن وقت آرزو می کردم بتهوون را ببینیم‪ ،‬اگرچه او قبالً مرده بود‪ .‬چیزی از همین نوع‬
‫باید در ذهن این مرد دوست داشتنی بگذرد وقتی با من است‪ .‬او می گوید به سختی میتواند باور کند که‬
‫او واقعاً من را تصاحب می کند‪ .‬هیچ کس نمی تواند بدون حیرت‪ ،‬بدون افسون‪ ،‬نامه هایی که برای‬
‫من می نویسد بخواند‪.‬‬
‫‪ | 438‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫فصل دوازدهم‬

‫وقتی زهرا با قمقمه قهوهاش و دستهای ضخیم از فایلها ظاهر میشود‪ ،‬یک حلقه الماس‬
‫روی انگشتش است‪ .‬آنها در اتاق جون هستند‪ ،‬قبل از رفتن زهرا و جون برای تجمع‬
‫پیتسبورگ به سرعت صبحانه میخوردند‪ ،‬و جون وافل خود را روی روتختی میاندازد‪.‬‬

‫"اوه خدای من‪ ،‬زی‪ ،‬این چیه؟ نامزد کردی؟"‬

‫زهرا به حلقه نگاه میکند و شانه باال می اندازد‪" .‬آخر هفته مرخصی بودم‪".‬‬

‫جون به او خیره می شود‪.‬‬

‫الکس میپرسد‪":‬کی میخوای به ما بگی با کی قرار میذاری؟همچنین‪ ،‬چطور؟"‬

‫او می گوید‪ " :‬آ آ‪ ،‬نه‪ .‬تو یکی حق نداری در مورد روابط مخفی در داخل و اطراف‬
‫این کمپین با من حرف بزنی‪ ،‬پرنسس‪".‬‬

‫الکس قبول می کند‪ ":‬منصفانه است‪".‬‬


‫‪ | 439‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫هنگامی که جون شروع به پاک کردن مربا از روی تخت با شلوار پیژامهاش میکند‪،‬‬
‫زهرا بحث را عوض میکند‪ ".‬امروز صبح باید چیزهای زیادی رو پوشش بدیم‪ ،‬پس‬
‫تمرکز کنید‪ ،‬کلرمونت کوچولوها‪".‬‬

‫او دستورکارهای مفصلی برای هر یک از آنها دارد‪ ،‬به صورت تیتری و اندازه درشت‪،‬‬
‫و درست در داخل مطلب شیرجه میرود‪ .‬آنها در مورد ثبت نام رای دهندگان در‬
‫سدار رپیدز در روز پنجششنبه بحث میکنند (الکس مشخصا دعوت نیست) که تلفن‬
‫زهرا با اعالن صدا میدهد‪ .‬او آن را برمی دارد‪ ،‬و بی تامل در صفحه پایین میرود‪.‬‬

‫"پس دوتاتون باید لباس بپوشید و آماده باشید‪ " ...‬او با دقت بیشتری به صفحه نگاه‬
‫میکند‪ ،‬حواس پرت است‪" .‬ساعت ‪ " ...‬صورتش با یک نفس خشمگین در هم‬
‫میرود‪".‬اوه‪ ،‬به گا رفتیم‪".‬‬

‫"الکس میگوید‪":‬چی ش‪..‬؟" اما تلفن خودش در بغلش ویبره میرود‪ ،‬و او به پایین‬
‫نگاه میکند تا یک اعالن از سیانان پیدا کند‪ :‬فیلم نظارتی لورفته‪ ،‬شاهزاده‬
‫هنری را در هتل کمیته ملی دموکراتها نشان می دهد‪.‬‬

‫الکس می گوید‪" :‬اوه‪ ،‬لعنتی‪".‬‬

‫جون از باالی شانه اش می خواند؛ به نوعی‪ ،‬یک « منبع ناشناس» فیلم دوربین امنیتی را‬
‫از البی بیکمن در شب کمیته ملی دموکراتها برداشته است‪.‬‬
‫‪ | 440‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫این ‪ ...‬صراحتاً نابودکننده نیست‪ ،‬اما به وضوح نشان می دهد دو نفرشان شانه به شانه با‬
‫هم از بار بیرون می روند‪ ،‬کش در کنارشان قرار دارد و به فیلمی از آسانسور تبدیل‬
‫میشود‪ ،‬دست هنری دور کمر الکس است در حالی که با کش صحبت میکنند‪ .‬فیلم‬
‫با تصویر سه نفرشان که با هم که در طبقه باال پیاده می شوند به پایان میرسد‪.‬‬

‫زهرا با نگاهی عمال همچون قاتلها به او نگاه میکند‪" .‬میشه توضیح بدی چرا این‬
‫یک روز خاص از زندگی ما از تعقیب من دست نمیکشه؟"‬

‫الکس با بدبختی میگوید‪":‬نمی دونم‪ .‬من نمی توانم باور کنم که این یکی‪ ...‬یعنی ما‬
‫کارهای پرخطرتر از این انجام دادیم‪".‬‬

‫"این قراره چطور بهم احساس بهتری بده؟"‬

‫"منظورم اینه که چه کسی نوارهای لعنتی آسانسور رو پخش میکنه؟ چه کسی در حال‬
‫بررسیشونه؟ اینطور نیست که سوالنژ‪ 79‬اونجا بوده‪"...‬‬

‫صدای دینگ دینگ تلفن جون حرف او را قطع میکند و وقتی به آن نگاه میکند‬
‫ناسزایی میگوید‪ ".‬یا مسیح‪ ،‬اون خبرنگار پست پیامک داده تا درخواست کنه در مورد‬
‫حدس و گمان های مربوط به رابطت با هنری و اینکه آیا رابطتون به این که تو بعد از‬
‫کمیته ملی دموکراتها از کمپین خارج شدی مربوطه مصاحبه کنی‪ ".‬با چشمانی گشاد‬
‫به الکس و زهرا نگاه میکند‪" .‬این واقعا بده‪ ،‬اینطور نیست؟"‬

‫‪79‬‬
‫خواننده‪ ،‬بازیگر و آرتیست آمریکایی و خواهر بیانسه‬
‫‪ | 441‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫زهرا می گوید‪":‬عالی نیست‪ ".‬او بینی خود را در تلفن فرو کرده است‪ ،‬با عصبانیت در‬
‫حال تایپ کردن مطالبی است که احتمال بسیار قوی ایمیلی خشن به تیم مطبوعاتی‬
‫است‪" .‬چیزی که ما نیاز داریم یک انحراف کوفتیه‪ .‬ما باید‪ ...‬بفرستیمت سر قرار یا‬
‫همچین چیزی‪".‬‬

‫جون تالش می کند‪ ":‬نظرت چیه که‪"...‬‬

‫زهرا می گوید‪":‬لعنت‪ ،‬باید بفرستیمش سر قرار‪ .‬باید هر دوتاتون رو بفرستیم سر قرار‪".‬‬

‫جون دوباره تالش میکند‪ ":‬میتونیم‪"...‬‬

‫"لعنتی به کی زنگ بزنم؟ کدوم دختری حاضره توی این وضع و و اوضاع وارد این‬
‫وضع گوهی بشه و با شما دوتا بره سر قرار؟" زهرا پاشنههای هر دو دستش را روی‬
‫چشمانش میگذارد‪ " .‬یا مسیح‪ ،‬کی حاضره دوست دختر جعلی یک همجنسگرا بشه‪".‬‬

‫"من یه نظری دارم!" جون باالخره نصفه و نیمه فریاد میزند‪ .‬وقتی هر دو به او نگاه‬
‫میکنند‪ ،‬لبش را گاز می گیرد و به الکس نگاه میکند‪" .‬اما مطمئن نیستم که ازش‬
‫خوشت بیاد‪".‬‬

‫تلفنش را میچرخاند تا صفحه نمایش را به آنها نشان دهد‪ .‬الکس عکس را به عنوان‬
‫یکی از عکسهایی که برای پز در تگزاس گرفتند به یاد دارد‪ ،‬جون و هنری با هم روی‬
‫اسکله لم داده اند‪ .‬او نورا را برش داده است‪ ،‬بنابراین فقط آن دو هستند‪ ،‬هنری زیر‬
‫عینک آفتابی لبخندی گشاد و آزاردهنده دارد و جون بوسه ای روی گونه اش کاشته‪.‬‬
‫‪ | 442‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫او می گوید‪" :‬من هم توی اون طبقه بودم‪ .‬ما مجبور نیستیم چیزی رو تایید یا رد کنیم‪.‬‬
‫اما می تونیم یه سرنخی بدیم‪ .‬تا آبها از آسیاب بیفته‪".‬‬

‫الکس آب دهانش را قورت می دهد‪.‬‬

‫او همیشه می دانست که جون یک سانت با گلوله خوردن جای او فاصله داشت‪ ،‬اما‬
‫این؟ الکس هرگز از جون این درخواست را نمیکند‪.‬‬

‫اما موضوع این است‪....‬که نقشه خوبی است‪ .‬دوستی آنها در شبکه های اجتماعی به‬
‫خوبی مستند شده است‪ ،‬حتی اگر نیمی از آن ‪ GIF‬های کالین فرث باشد‪ .‬بی هیچ‬
‫بحثی‪ ،‬عکس مثل یک تصویر زوجی به نظر میرسد‪ ،‬مانند یک زوج زیبا و‬
‫دگرجنسگرا در تعطیالت با هم‪ .‬الکس به زهرا نگاه میکند‪.‬‬

‫زهرا می گوید‪ ":‬ایده بدی نیست‪ .‬هنری هم باید موافق باشه‪ .‬میتونی انجامش بدی؟"‬

‫الکس نفسی آزاد میکند‪ .‬او مطلقاً این را نمی خواهد‪ ،‬اما همچنین مطمئن نیست چه‬
‫انتخاب دیگری دارد‪ ".‬اوم آره‪ ،‬من‪ .‬آره‪ ،‬فکرکنم‪".‬‬

‫***‬

‫الکس پشت تلفنش می گوید‪" :‬این دقیقاً همون چیزیه که گفتیم نمی خوایم انجام‬
‫بدیم‪".‬‬
‫‪ | 443‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫هنری در آن سوی خط به او می گوید‪":‬می دونم‪ ".‬صدایش لرزان است‪ .‬فیلیپ در‬


‫آنطرف دیگر خط منتظر هنری است‪" .‬ولی‪".‬‬

‫الکس می گوید‪" :‬آره‪ .‬ولی‪".‬‬

‫جون عکس تگزاس را پست میکند و بالفاصله در آمارها باال میرود و تبدیل به پست‬
‫جدید او با بیشترین الیک میشود‪.‬‬

‫ظرف چند ساعت‪ ،‬همه جا هست‪ .‬بازفید یک راهنمای جامع در مورد رابطه هنری و‬
‫جون با عکس لعنتی از رقص آنها در عروسی سلطنتی ارائه میدهد‪ .‬آنها عکسهایی‬
‫از آن شب را در لس آنجلس دوباره مطرح و تعامالت توییتر را تجزیه و تحلیل میکنند‪.‬‬
‫یک مقاله مینویسد‪«:‬درست موقعی که فکر کردید جون کلرمونت دیاز دیگر نمیتواند‬
‫‪#‬گل بیشتری بزند‪.‬آیا او در این همه مدت مخفیانه پرنس چارمینگ خود را داشته‬
‫است؟» یکی دیگر حدس می زند‪« :‬آیا الکس بهترین دوست واالحضرت شاهزاده‬
‫هنری آنها را به هم معرفی کرده؟»‬

‫خیال جون راحت شده‪ ،‬فقط به این دلیل که توانست راهی برای محافظت از الکس پیدا‬
‫کند‪ ،‬حتی اگر این بدان معناست که دنیا در حال حفاری زندگی خودش برای پاسخ و‬
‫شواهد است‪ ،‬که باعث می شود الکس بخواهد همه را به قتل برساند‪ .‬او همچنین‬
‫میخواهد مردم را از شانه بگیرد و تکان دهد و به آنها بگوید که ای احمقها هنری‬
‫مال اوست‪ ،‬حتی اگر کل هدف این ماجرا این بود که قابل باور باشد‪ .‬او نباید در ته‬
‫دلش احساس کند به او ظلم شده است اما این که همه شیفته به نظر میرسند‪ ،‬در حالی‬
‫‪ | 444‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫که تفاوت بین دروغ و حقیقت که فاکس نیوز را میسوزاند به یک جنسیت بند است‪،‬‬
‫‪ ...‬خب‪ ،‬به او نیش میزند‪.‬‬

‫هنری ساکت است‪ .‬او در حدی صحبت میکند تا الکس بفهمد که فیلیپ به شدت‬
‫خشمگین است و اعلیحضرت رنجیده اما باالخره خوشحال است که هنری برای خود‬
‫دوست دختر پیدا کرده‪ .‬الکس نسبت به آن احساس وحشتناکی دارد‪ .‬دستورات‬
‫خفهکننده‪ ،‬وانمودکردن به کسی که نیست ‪ -‬الکس همیشه سعی کرده است پناهی‬
‫برای هنری از همه این چیزها باشد‪ .‬هرگز قرار نبود از طرف او نیز همچین جریاناتی‬
‫پیدا شود‪.‬‬

‫این بد است‪ .‬به بدی گرفتگی معده‪ ،‬بسته شدن دیوارها در اطرافت و بدون نقشه جانبی‬
‫اگر این برنامه شکست بخورد‪ .‬او تقریبا دو هفته پیش در لندن بود و در حال بوسیدن‬
‫هنری در مقابل یک جیامبولونیا‪ .‬اما االن‪.‬‬

‫نقشه مخفی دیگری دارند که این هم قابل باور است‪ .‬تنها رابطه ای در زندگی الکس‬
‫که می تواند بیشتر از هر یک از اینها طرفدار بدست آورد‪ .‬نورا با رژ لب قرمز روشن‬
‫به سمت او در عمارت می آید و انگشتان خونسرد و صبورش را به شقیقه های الکس‬
‫فشار میدهد و می گوید‪ ":‬ببرم سر قرار‪".‬‬

‫آنها محله دانشگاهی را انتخاب می کنند که پر از افرادی است که یواشکی عکسهایی‬


‫با گوشیهایشان میگیرند و همه جا پست میکنند‪ .‬نورا دستش را در جیب پشتی الکس‬
‫‪ | 445‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫میلغزاند و الکس سعی میکند روی راحتی حضور فیزیکی در کنارش‪ ،‬موخوره‬
‫آشنای فرهای نورا مقابل گونه اش تمرکز کند‪.‬‬

‫برای نیم ثانیه به بخش کوچکی از وجودش اجازه می دهد تا به آن فکر کند که اگر‬
‫این حقیقت بود‪ ،‬چقدر کارها آسان تر می شد‪ :‬تکیه به هماهنگی راحت و آسان با‬
‫بهترین دوست خود‪ ،‬گذاشتن اثر انگشت چرب در امتداد دور کمر او در خارج از‬
‫جامبو اسالیس‪ ،‬خندیدن به جوک های مزخرفش‪ .‬اگر می توانست او را همانطور که‬
‫مردم می خواهند دوست داشته باشد و نورا هم عاشقش باشد‪ ،‬و چیزی بیشتر از این‬
‫وجود نداشت‪.‬‬

‫اما نورا عاشقش نیست و الکس نمیتواند‪ ،‬و قلبش در حال حاضر در هواپیما برفراز‬
‫آتالنتیک است که به دی سی میآید تا در یک ناهار عکاسی خوب با جون در روز‬
‫بعد‪ ،‬خبرها را تایید کند‪ .‬زهرا برای الکس در رختخواب ایمیلی پر از موضوعات‬
‫توییتری در مورد او و نورا میفرستد و الکس احساس مریضی میکند‪.‬‬

‫هنری در نیمه های شب فرود میآید و حتی اجازه ندارد نزدیک عمارت بیاید‪ ،‬در‬
‫عوض به هتلی در آنطرف شهر منتقل میشود‪ .‬وقتی صبح زنگ می زند خسته به نظر‬
‫می رسد و الکس تلفن را نزدیکش نگه می دارد و قول می دهد که سعی کند راهی‬
‫برای دیدن او پیدا کند قبل از اینکه به انگلستان برگردد‪.‬‬

‫هنری به آرامی می گوید‪ " :‬لطفا‪".‬‬


‫‪ | 446‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫مادرش‪ ،‬بقیه اعضای دولت‪ ،‬و نیمی از مطبوعات به خاطر برخورد با اخبار آزمایش‬
‫موشکی کره شمالی بقیه روز گرفتار هستند؛ هیچ کس متوجه نمی شود که جون به او‬
‫اجازه می دهد تا آن صبح با او وارد ‪ SUV‬شود‪ .‬جون آرنج الکس را نگه می دارد و‬
‫جوک های نیم بند میگوید‪ ،‬و زمانی که یک بلوک دورتر از کافه متوقف میشوند‪،‬‬
‫لبخندی عذرخواهانه به او میزند‪.‬‬

‫او می گوید‪":‬بهش میگم که اینجایی‪ .‬شاید اینطور کمی کار رو براش آسون کنه‪".‬‬

‫الکس می گوید‪":‬ممنون‪ .".‬قبل از اینکه در را برای رفتن باز کند‪ ،‬مچش را میگیرد و‬
‫میگوید‪" :‬واقعا‪ .‬ممنون‪".‬‬

‫جون دستش را فشار می دهد و او و امی رفته اند و الکس در کوچه ای کوچک و‬
‫خلوت با ماشین دوم تیم امنیتی و احساس پیچ خوردگی در شکمش تنها مانده‪.‬‬

‫یک ساعت طول می کشد تا جون به او پیامک بزند‪ ،‬همه چیز تموم شد‪ ،‬سپس‪ ،‬دارم‬
‫میارمش پیشت‪.‬‬

‫آنها قبل از آمدن آن را حل کردند‪ :‬امی جون و هنری را به کوچه میآورد‪ ،‬و از او‬
‫میخواهند مثل یک زندانی سیاسی ماشینش را عوض کند‪.‬‬

‫الکس به سمت دو ماموری که ساکت روی صندلی های جلو نشسته اند خم می شود‪.‬‬
‫او نمی داند که آیا آنها تا االن متوجه شده اند که جریان واقعا چیست یا نه‪ ،‬و او‬
‫صادقانه اهمیتی نمی دهد‪.‬‬
‫‪ | 447‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫"هی‪ ،‬می تونم یک دقیقه تنها باشم؟"‬

‫نگاهی رد و بدل میکنند اما بیرون میروند و یک دقیقه بعد‪ ،‬ماشین دیگری کنارش‬
‫است و در باز می شود و او آنجاست‪ .‬هنری‪ ،‬متشنج و ناراضی به نظر می رسد‪ ،‬اما در‬
‫دسترس است‪.‬‬

‫الکس به طور غریزی از روی شانه او را به داخل میکشد و در پشت سرش بسته میشود‪.‬‬
‫الکس او را در آنجا نگه می دارد و در این نزدیکی می تواند سایه کمرنگ خاکستری‬
‫در چهره هنری را ببیند‪ ،‬طوری که چشمانش باریک شده‪ .‬این بدترین حالتی است که‬
‫الکس تا به حال او را دیده است‪ ،‬بدتر از یک تنش خشونت آمیز یا در آستانه اشک‬
‫ریختن‪ .‬او توخالی و تهی به نظر می رسد‪.‬‬

‫الکس می گوید‪" :‬هی‪ ".‬نگاه هنری هنوز متمرکز نیست و الکس به سمت وسط صندلی‬
‫و به خط دید او جا به جا میشود‪" .‬هی‪ .‬بهم نگاه کن‪ .‬هی‪ .‬من همین جام‪".‬‬

‫دست های هنری می لرزد‪ ،‬نفس هایش کم عمق می شود و الکس عالئم را میداند‪،‬‬
‫زمزمه پایین حمله عصبی قریب الوقوع‪ .‬او دستش را دراز میکند و دور یکی از مچ‬
‫های هنری حلقه میکند‪ ،‬نبض تند زیر شستش را احساس می کند‪.‬‬

‫سرانجام هنری به چشمانش می رسد‪ .‬او می گوید‪ " :‬ازش متنفرم‪ .‬از این متنفرم‪".‬‬

‫الکس می گوید‪":‬میدونم‪".‬‬
‫‪ | 448‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫هنری میگوید‪ ":‬قبال یه جورایی‪ ...‬قابل تحمل بود‪ .‬وقتی هرگز‪...‬هرگز امکان هیچ چیز‬
‫دیگهای وجود نداشت‪ .‬اما‪ ،‬مسیح‪ ،‬این ‪ ...‬این زننده است‪ .‬مسخره است‪ .‬و بیچاره جون‬
‫و نورا‪ ،‬همینطور ازشون سواستفاده بشه؟ مامانبزرگ ازم میخواست که عکاسهام رو‬
‫با خودم بیارم‪ .‬می دونستی؟" او نفسی به درون میکشد‪ ،‬و در در راه بازگشت در‬
‫گلویش گیر میکند و به شدت میلرزد‪ ".‬الکس‪ .‬من نمیخوام این کار رو بکنم‪".‬‬

‫الکس دوباره به او می گوید‪ ":‬می دونم‪ ".‬دستش را دراز میکند تا با شستش پیشانی‬
‫هنری را صاف کند‪" .‬میدونم‪ .‬من هم از ازش متنفرم‪".‬‬

‫"این عادالنه نیست!" او ادامه می دهد‪ ،‬صدایش تقریباً شکسته میشود‪ ".‬اجداد لعنتیم‬
‫کارهایی هزاران بار بدتر از این رو انجام دادن‪ ،‬و هیچ کس اهمیتی نمیداد!"‬

‫الکس میگوید‪" :‬عزیزم" و دستش را به سمت چانه هنری می برد تا او را عقب بیاورد‪.‬‬
‫"میدونم‪ .‬خیلی متاسفم عزیزم ولی تا ابد اینطور نیست‪ ،‬باشه؟ قول میدم‪".‬‬

‫هنری چشمانش را می بندد و بازدم را از بینی بیرون می دهد‪" .‬من می خوام باورت‬
‫کنم‪ .‬واقعا میخوام‪ .‬اما من خیلی می ترسم که هرگز اجازش رو بهم ندن‪".‬‬

‫الکس می خواهد برای این مرد به جنگ برود‪ ،‬می خواهد همه چیز و هر کسی که به‬
‫او صدمه زده است را نابود کند‪ ،‬اما برای یک بار هم که شده‪ ،‬تالش میکند فرد ثابت‬
‫رابطهشان باشد‪ .‬پس گردن هنری را به آرامی می مالد تا اینکه چشمهایش باز میشوند‬
‫و به آرامی لبخند میزند و پیشانیهایشان را به هم میچسباند‪.‬‬
‫‪ | 449‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫او می گوید‪" :‬هی‪ .‬من اجازه نمی دم این اتفاق بیفته‪ .‬گوش کن‪ ،‬همین االن دارم بهت‬
‫میگم‪ ،‬من خودم اگه نیاز باشه شخصا فیزیکی با مادربزرگت دعوا میکنم‪ ،‬باشه؟ و‬
‫اون پیره‪ .‬میدونم که میتونم شکستش بدم‪".‬‬

‫هنری با خندهای کوچک میگوید‪":‬من بودم انقدر مطمئن نمیبودم‪ .‬اون پر از‬
‫شگفتیهای تاریکه‪".‬‬

‫الکس می خندد و به شانه او میزند‪.‬‬

‫الکس می گوید‪":‬جدی‪ ".‬هنری به او نگاه می کند‪ ،‬زیبا و حیاتی و دلخراش و هنوز‬


‫هم‪ ،‬درواقع همیشه‪ ،‬فردی که الکس حاضر است خراب کردن زندگیاش را برای او‬
‫ریسک کند‪" .‬من از این خیلی متنفرم‪ .‬میدونم‪ .‬اما ما با هم انجامش میدیم‪ .‬و عملیش‬
‫میکنیم‪ .‬من و تو و تاریخ‪ ،‬یادته؟ ما فقط می جنگیم‪ .‬چون تو هستی‪ ،‬باشه؟ من هرگز‬
‫کسی رو در دنیا به اندازه تو دوست نخواهم داشت‪ .‬پس‪ ،‬بهت قول می دم‪ ،‬یک روز‬
‫میتونیم خودمون باشیم‪ ،‬و کون لق بقیه‪".‬‬

‫او هنری را از پشت گردنش نزدیک میکشد و محکم می بوسد‪ .‬زانوی هنری در حالی‬
‫که دستانش تا صورت الکس حرکت میکنند به کنسول میانی میکوبد‪ .‬حتی با وجود‬
‫اینکه شیشه ها دودی هستند‪ ،‬این نزدیکترین چیزی است که آنها تا به حال به عنوان‬
‫بوسیدن در مالء عام داشته اند‪ ،‬و الکس می داند که بی پروایانه است‪ ،‬اما تنها چیزی‬
‫که او می تواند فکر کند برشی از نامه های دیگران است که بی سر و صدا برای یکدیگر‬
‫فرستاده اند‪ .‬کلماتی که در تاریخ ماندگار شدند‪«.‬در هر رویایی باهات مالقات‬
‫‪ | 450‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫میکنم‪ ...‬بیشتر قلب خود را در واشنگتن نگه دارید ‪ ...‬دلم برات تنگ شده مثل خونه‬
‫‪ ...‬ما دوتا دلتنگ ‪ ...‬پادشاه جوان من‪".‬‬

‫به خودش می گوید‪ ،‬یه روز‪ ،‬باالخره ما هم یک روز‪.‬‬

‫***‬

‫احساس اضطراب مانند وزوز کردن بال هایی کوچک در سکوت در گوشش است‪،‬‬
‫مثل یک زنبور آزاردهنده ‪.‬وقتی سعی می کند بخوابد‪ ،‬او را میگیرد و با وحشت بیدار‬
‫میکند‪ ،‬الکس را با سرعت باال در باال و پایین طبقات عمارت دنبال میکند‪ .‬از بین‬
‫بردن احساس اینکه انگار تحت نظر است دارد سخت تر می شود‪.‬‬

‫بدترین بخش این است که هیچ پایانی در چشم نیست‪ .‬بیشک باید حداقل تا زمانی که‬
‫انتخابات به پایان برسد آن را ادامه دهند و حتی پس از آن احتمال همیشگی منع آشکار‬
‫ملکه وجود دارد‪ .‬بخش آرمان گرایانهوجودشو به او اجازه نمی دهد کامالً آن را‬
‫بپذیرد‪ ،‬اما این بدان معنا نیست که آنجا نیست‪.‬‬

‫او مدام در دی سی بیدار می شود و هنری مدام در لندن بیدار میشود و تمام دنیا بیدار‬
‫می شوند تا در مورد آن دو که عاشق کسان دیگری هستند صحبت کنند‪ .‬عکسهایی‬
‫از دست نورا در دست او‪ .‬گمانه زنی ها در مورد اینکه آیا جون اعالم رسمی از رابطه‬
‫عاشقانه سلطنتی دریافت خواهد کرد یا خیر‪ .‬و آن دو‪ ،‬هنری و الکس‪ ،‬مانند بدترین‬
‫‪ | 451‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫تصویر جهان از دیالوگ ضیافت افالطون هستند‪ :‬از وسط به دو قسمت تقسیم شده و‬
‫در حال خونریزی به زندگی های جداگانه فرستاده شده اند‪.‬‬

‫حتی این فکر نیز او را افسرده میکند زیرا هنری تنها دلیلی است که او تبدیل به فردی‬
‫شده است که از افالطون استناد میکند‪ .‬هنری و رمانهای کالسیکش‪ .‬هنری در‬
‫کاخش‪ ،‬در عشق‪ ،‬در بدبختی‪ ،‬که دیگر زیاد حرف نمیزند‪.‬‬

‫حتی با وجود تالش سخت هر دویشان‪ ،‬غیرممکن است احساس نکنند که آنها را از‬
‫هم جدا نمی کنند‪ .‬کل این ماجرا از آنها چیزهای باارزشی میگیرد و میگیرد‪،‬‬
‫روزهایی را می گیرد که مقدس بودند ‪ -‬شبشان در لس آنجلس‪ ،‬آخر هفته در دریاچه‪،‬‬
‫شانس از دست رفته در ریو و با چیزی قابلقبولتر توسط جامعه جایگزین میکند‪.‬‬
‫روایت‪ :‬دو مرد جوانی که عاشق دو زن جوان زیبا هستند و قطعاً نه یکدیگر‪.‬‬

‫او نمیخواهد هنری بداند‪ .‬هنری همین شکلی هم به اندازه کافی زمان سختی با‬
‫خانوادهاش که از او عصبانی هستند دارد‪ ،‬فیلیپی که میداند و رفتار مهربانی نداشته‬
‫است‪ .‬او سعی میکند وقتی با تلفن صحبت میکند آرام و کامل به نظر برسد‪ ،‬اما فکر‬
‫نمیکند قانع کننده باشد‪.‬‬

‫وقتی کوچکتر بود و اضطراب اینقدر بد میشد‪ ،‬وقتی که خطرات در زندگی او بسیار‬
‫بسیار کمتر بود‪ ،‬این موضوع می توانست نهایت خود تخریبی باشد‪ .‬اگر در کالیفرنیا‬
‫بود‪ ،‬جیپ را یواشکی بیرون میآورد و با سرعت بیش از حد در جاده ‪ 101‬رانندگی‬
‫میکرد‪ ،‬درها باز‪ ،‬انفجار صدای آهنگ‪ ، N.W.A.‬چند سانت فاصله با پهن شدن روی‬
‫‪ | 452‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫سنگفرش‪ .‬در تگزاس‪ ،‬او یک بطری میکر از کابینت مشروب میدزدید و با نصف تیم‬
‫الکراس مست میشد و شاید‪ ،‬پس از آن‪ ،‬از پنجره اتاق لیام باال میرفت و امیدوار بود‬
‫تا صبح موضوع را فراموش کند‪.‬‬

‫اولین مناظره چند هفته دیگر است‪ .‬او حتی کاری ندارد تا ذهنش را مشغول نگه دارد‪،‬‬
‫بنابراین خودخوری میکند و استرس دارد و برای مجازات به دویدنهای بسیار طوالنی‬
‫می رود‪ ،‬تا زمانی که پاهایش تاولها بزند و رضایت دهد‪ .‬الکس دوست دارد که خود‬
‫را به آتش بکشد‪ ،‬اما نمی تواند بگذارد کسی در حال سوختن او را ببیند‪.‬‬

‫او در حال برگرداندن جعبه ای از پروندههای قرض گرفته شده به دفتر پدرش در‬
‫ساختمان دیرکسن در دیروقت است که صدای ضعیف آهنگ مادی واترز را از طبقه‬
‫باال میشنود‪ ،‬و جا میخورد‪ .‬یکی هست که او می تواند در عوض بسوزاند‪.‬‬

‫الکس رافائل لونا را میبیند که کنار پنجره باز دفترش خم شده و در حال دودکردن‬
‫یک سیگار است‪ .‬دو بسته خالی و مچاله شده مارلبوروس کنار فندک و یک‬
‫زیرسیگاری سرریز روی طاقچه وجود دارد‪ .‬وقتی با صدای کوبیدن در می چرخد‪ ،‬با‬
‫سرفه ابری مبهوت از دود بیرون میدهد‪.‬‬

‫الکس می گوید‪":‬این چیزها میکشنت‪ ".‬او همان چیزی را میگوید که حدود پانصد‬
‫بار آن تابستان در دنور گفته بود‪ ،‬اما حاال منظورش این است که ای کاش می کردند‪.‬‬

‫"بچه ‪"...‬‬
‫‪ | 453‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫"من رو اینطور صدا نکن‪".‬‬

‫لونا برمی گردد و سیگارش را در زیرسیگاری خاموش می کند و الکس می تواند عضله‬
‫ای را ببینید که در فک او فشرده می شود‪ .‬هرچند که همیشه خوش تیپ است‪ ،‬اما شبیه‬
‫گوه به نظر می رسد‪" .‬تو نباید اینجا باشی‪".‬‬

‫الکس می گوید‪" :‬نه بابا‪ .‬فقط میخواستم ببینم خایه داری که واقعاً باهام صحبت کنی‪".‬‬

‫لونا آرام میگوید‪ ":‬متوجه هستی که داری با یک سناتور ایاالت متحده صحبت‬
‫میکنی‪".‬‬

‫الکس می گوید‪":‬آره‪ ،‬مرد لعنتی بزرگ‪ ".‬او اکنون به سمت لونا پیش می رود‪ ،‬یک‬
‫صندلی را از سر راه پرت میکند‪ ".‬شغل مهم لعنتی‪ .‬هی‪ ،‬چطوره بهم بگی چطور با‬
‫پادوی بزدل خودفروخته ریچاردز بودن به افرادی که بهت رای دادن خدمت میکنی؟"‬

‫لونا بیحرکت از او میپرسد‪":‬برای چی اومدی اینجا‪ ،‬الکس؟ میخوای با من دعوا‬


‫کنی؟"‬

‫"میخوام بهم بگی چرا‪".‬‬

‫فکش دوباره منقبض می شود‪" .‬تو نمی فهمی‪ .‬تو‪"...‬‬

‫" به خدا قسم‪ ،‬اگر بگی که خیلی بچم میزنه به سرم‪".‬‬


‫‪ | 454‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫لونا با مالیمت میپرسد‪ ":‬االن نزده به سرت؟" و حالتی که از صورت الکس عبور‬
‫میکند باید شبیه قاتلها باشد زیرا لونا بالفاصله دستش را باال می برد‪" .‬باشه‪ ،‬وقت این‬
‫نبود‪ .‬ببین میدونم‪ .‬می دونم که وضع گوهی به نظر میاد‪ ،‬اما قطعات متحرکی اینجا توی‬
‫کار هست که حتی نمیتونی تصور کنی‪ .‬می دونی که من همیشه مدیون خانواده ات‬
‫خواهم بود به خاطر کاری که همه شما برای من انجام دادید‪ ،‬اما‪"...‬‬

‫الکس میگوید‪ ":‬چیزی که بهمون مدیونی به چپمه‪ .‬من بهت اعتماد داشتم‪ .‬واسه من‬
‫ادای آدمهای متواضع رو در نیار‪ .‬تو به اندازه هرکسی میدونی من قادر به انجام چی‬
‫هستم‪ ،‬چه چیزهایی دیدم‪ .‬اگر بهم می گفتی‪ ،‬درکت میکردم‪".‬‬

‫الکس آنقدر نزدیک است که عمالً بوی دود سیگار لونا را نفس میکشد و وقتی به‬
‫صورتش نگاه میکند‪ ،‬ردی از شناخت در چشم های خون آلود‪ ،‬سیاه و استخوان گونه‬
‫الغرش سوسو میزند‪ .‬این موضوع به الکس یادآوری می کند که هنری در پشت ماشین‬
‫سرویس مخفی چگونه به نظر می رسید‪.‬‬

‫او میپرسد‪":‬ریچاردز چیزی علیهات دارد؟ مجبورت کرده این کار رو بکنی؟"‬

‫لونا مردد است‪" .‬من این کار رو انجام می دم چون این کار باید انجام بشه‪ ،‬الکس‪.‬‬
‫انتخاب من بود‪ .‬نه کس دیگهای‪".‬‬

‫"پس بهم بگو چرا‪".‬‬

‫لونا نفس عمیقی می کشد و می گوید‪ " :‬نه‪".‬‬


‫‪ | 455‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫الکس مشت خود را در صورت لونا تصور میکند و خود را با دو قدم از محدوده خارج‬
‫میکند‪.‬‬

‫او شمرده شمرده و با صدایی لرزان میگوید‪":‬اون شب توی دنور رو یادته وقتی پیتزا‬
‫سفارش دادیم و تو عکس همه بچههایی که براشون توی دادگاه جنگیدی بهم نشون‬
‫دادی؟ و ما اون بطری خوب اسکاچ از شهردار بولدر رو نوشیدیم؟ یادمه که کف‬
‫دفترت دراز کشیده بودم‪ ،‬روی فرش زشت ‪ ،‬مست و پاتیل‪ ،‬فکرمیکردم‪« ،‬خدایا‪،‬‬
‫امیدوارم بتوانم مثل اون باشم‪ ».‬چون تو شجاع بودی‪ .‬چون تو برای مسائل قدم جلو‬
‫میذاشتی و من همش با خودم فکرمیکردم که چطور جرئت این رو داری که بلند‬
‫بشی و کاری رو که هر روز انجام می دی انجام بدی با نظر مردم در موردت‪".‬‬

‫لحظهای‪ ،‬الکس فکر میکند که به لونا نفوذ کرده از شکلی که چشمانش را می بندد و‬
‫خود را جلوی پنجره در آغوش میگیرد‪ .‬اما وقتی دوباره با الکس چشم در چشم‬
‫میشود نگاهش سخت است‪.‬‬

‫او میگوید‪":‬مردم هیچ چی در مورد من نمیدونن‪ .‬نصفشم نمیدونن و تو هم‬


‫نمیدونی‪ .‬یا مسیح ‪ ،‬الکس‪ ،‬لطفاً مثل من نباش‪ .‬یک الگوی لعنتی دیگه پیدا کن‪".‬‬

‫الکس‪ ،‬در نهایت بیش از ظرفیت تحملش‪ ،‬چانهاش را باال میآورد و به اعتراف میکند‪:‬‬
‫"من االن هم مثل توام‪".‬‬
‫‪ | 456‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫حرف الکس بین آنها در هوا معلق است‪ ،‬به همان اندازه صندلی که لگد شده واقعی‬
‫است‪ .‬لونا پلک میزند‪" .‬چی داری میگی؟"‬

‫"میدونی چی دارم میگم‪ .‬فکرکنم همیشه میدونستی‪ ،‬حتی قبل از من‪".‬‬

‫او با لکنت زبان میگوید‪ ":‬تو‪ ...‬تو مثل من نیستی‪".‬‬

‫الکس نگاه خیره اش را صاف میکند‪ ".‬به اندازه کافی نزدیک بود‪ .‬و می دونی منظورم‬
‫چیه‪".‬‬

‫لونا در نهایت از کوره در میرود‪" :‬باشه‪ ،‬کافیه‪ ،‬بچه‪ ،‬میخوای راهنماییت کنم؟ توصیه‬
‫من اینه‪ :‬به کسی نگو‪ .‬برو یه دختر خوب پیدا کن و باهاش ازدواج کن‪ ،‬تو از من‬
‫خوششانستری‪ .‬میتونی این کار رو بکنی‪ ،‬و حتی دروغ هم نیست‪".‬‬

‫و چیزی که از دهان الکس بیرون می آید‪ ،‬آنقدر سریع می آید که فرصتی برای متوقف‬
‫کردن آن ندارد‪ ،‬فقط در آخرین ثانیه آن را از زبان انگلیسی منحرف میکند شاید‬
‫کسی آن را بشنود‪ »Sería una mentira, porque no sería él« :‬دروغ است‪،‬‬
‫زیرا او نخواهد بود‪.‬‬

‫الکس فور ًا میداند که راف به منظورش پی برده است‪ ،‬زیرا او یک قدم تند به عقب‬
‫برمیدارد و پشتش دوباره به پنجره میخورد‪.‬‬

‫لونا میگوید‪":‬تو نمی تونی این چیزا رو به من بگی الکس!" دستش را داخل ژاکتش‬
‫میکند تا زمانی که یک بسته سیگار دیگر را پیدا کرده و درآورد‪ .‬او یک نخ را با تکان‬
‫‪ | 457‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫خارج میکند و با فندک ور میرود‪ " .‬با خودت چی فکرکردی؟ من توی کمپین‬
‫لعنتی حریفم! من نمیتونم این رو بشنوم! چطور ممکنه فکر کنی که میتونی این شکلی‬
‫یک سیاستمدار باشی؟"‬

‫" کدوم خری تصمیم گرفت که سیاست باید در مورد دروغگویی باشه و پنهان شدن‬
‫و چیزی بودن که نیستی؟"‬

‫"همیشه همینطور بوده‪ ،‬الکس!"‬

‫الکس به سرعت میگوید‪":‬از کی تا حاال تو بهش گوش دادی؟ تو‪ ،‬من‪ ،‬خانواده ام‪،‬‬
‫افرادی که باهاشون کار میکنیم قرار بودیم صادق باشیم! من هیچ عالقهای ندارم یک‬
‫سیاستمدار با روکش بینقص و بچه های قد و نیمقد باشم‪ .‬مگه تصمیم نگرفتیم که‬
‫کارمون باید در مورد کمک به مردم باشه؟ در مورد مبارزه؟ کجاش انقدر با اجازه‬
‫دادن به مردم برای دیدن منِ واقعای ناسازگاره؟ کسی که تو هستی راف؟"‬

‫"الکس‪ ،‬لطفا‪ .‬لطفا‪ .‬یا مسیح‪ .‬باید از اینجا بری‪ .‬من نیاید این رو بدونم‪ .‬تو نمیتونی این‬
‫رو بهم بگی‪ .‬باید بیشتر از این مراقب باشی‪".‬‬

‫الکس با صدایی تلخ و دستانش روی باسن میگوید‪":‬خدایا‪ .‬میدونی بدتر از اعتماده‪.‬‬
‫من به تو ایمان داشتم‪".‬‬

‫لونا می گوید‪":‬میدونم داشتی‪ ".‬او حتی دیگر به الکس نگاه هم نمیکند‪" .‬کاش‬
‫نداشتی‪ .‬حاال ازت میخوام بری‪".‬‬
‫‪ | 458‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫"راف‪"..‬‬

‫" الکس‪ .‬برو‪ .‬بیرون‪".‬‬

‫می رود و در را پشت سرش میکوبد‪.‬‬

‫در عمارت سعی میکند با هنری تماس بگیرد‪ .‬او جواب نمیدهد‪ ،‬اما پیامک می دهد‪:‬‬
‫متاسفم‪ .‬در حال مالقات با فیلیپ‪ .‬دوستت دارم‪.‬‬

‫دستش را زیر تخت می برد و در تاریکی میگردد تا آن را پیدا میکند‪:‬‬

‫یک بطری میکر‪ .‬برای روی مبادا‪.‬‬

‫زیر لب زمزمه میکند‪ " :‬به سالمتی" و سرش را باز میکند‪.‬‬

‫استعارههای بد در مورد نقشهها‬

‫از اَ >‪ 3:21 20/25/9 <AGCD@ECLARE45.COM‬بامداد‬


‫به هنری‬
‫ه‪،‬‬
‫ویسکی خوردم‪ .‬تحملم کن‪.‬‬
‫یک چیزی است که انجام میدی‪ .‬این چیز‪ .‬من رو دیوونه می کنه‪ .‬همیشه بهش فکر میکنم‪.‬‬
‫‪ | 459‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫گوشهی دهنت و جایی که میره‪ .‬وقتی جمعش میکنی و نگرانی انگار میترسی چیزی رو فراموش کنی‪.‬‬
‫من قبال ازش متنفر بودم‪ .‬قبال فکر میکردم این تیک کوچکت از نارضایتیه‪.‬‬
‫اما من دهانت رو بوسیدم‪ ،‬اون گوشه‪ ،‬اون جایی که میره‪ ،‬چندین بار‪ .‬حفظش کردم‪ .‬توپوگرافی نقشه‬
‫بدنت‪ ،‬دنیایی که من هنوز دارم نمودار میکنم‪ .‬من میدونمش‪ .‬سانت به سانتش رو‪ .‬من میتونم چند‬
‫برابرش کنم‪ ،‬عرض و طول جغرافیاییت رو بخونم‪ .‬مختصاتت رو مثل ال روزاریا از بر بخونم‪.‬‬
‫این چیز‪ ،‬دهان تو‪ ،‬مکانش‪ .‬وقتی سعی می کنی خودت رو لو ندی‪ .‬نه به روشی که همیشه این کار رو‬
‫میکنی‪ ،‬اون مشتهای خالی و حریصت‪ .‬حقیقت وجودت‪ .‬شکل عجیب و بینقص قلبت‪ .‬اونی که‬
‫بیرون سینهاته‪.‬‬
‫روی نقشه بدنت‪ ،‬انگشتانم همیشه میتونن تپه های سبز ولز رو پیدا کنن‪ .‬آب های خنک و ساحلی‪.‬‬
‫بخش باستانیت‪ ،‬سنگ تراشکاریهای مقدست‪ .‬ستون فقراتت کوهیه که حاضرم برای باال رفتن ازش‬
‫بمیرم‪.‬‬
‫اگر میتونستم اون رو روی میزم پهن کنم‪ ،‬گوشه دهانت رو با انگشتانم پیدا میکردم‪ .‬و اون رو صاف‬
‫میکردم و مثل همه نقشه های قدیمی با نام قدیسان نشانهگذاری میکردم‪.‬‬
‫گاهی خودت رو رها کن عزیز دلم‪ .‬پتانسل زیادی درونت داری‪.‬‬
‫مال تو‬
‫اَ‬
‫پینوشت‪ :‬ویلفرد اوون به زیگفرید ساسون‪:1917-‬‬
‫و زندگی من را درست کردی ‪ -‬هر چند کوتاه‪ .‬تو مرا روشن نکردی‪ :‬من همیشه یک ستاره دنبالهدار‬
‫دیوانه بودم؛ اما تو مرا درست کردی‪ .‬من برای یک ماه ماهوارهای بودم که دورت چرخیدم‪ ،‬اما باید به‬
‫زودی بروم‪ ،‬یک ستاره تاریک در مداری که تو در آن شعله ور خواهی شد‪.‬‬
‫‪ | 460‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫از هنری>‪<HWALES@KENSINGTONEMAIL.COM‬‬
‫‪ 6:07 20/25/9‬صبح‬
‫به اَ‬
‫از ژان کوکتو به ژان مارا‪:1939 ،‬‬
‫از ته قلبم برای نجات من از شما متشکرم‪ .‬داشتم غرق میشدم و تو خودت را بدون معطلی بدون‬
‫نگاه به عقب در آب انداختی‪.‬‬

‫صدای ویبره تلفن الکس روی میز خواب او را از خواب عمیقش بیرون میکشد‪ .‬تا‬
‫نیمه از رختخواب بیرون میافتد و در تالش است تا جوابش را بدهد‪.‬‬

‫"الو؟"‬

‫"چی کار کردی؟" صدای زهرا تقریبا فریاد میزند‪ .‬با صدای تق تق پاشنه کفش در‬
‫پسزمینه و فحش دادنهای زیر لب‪ ،‬مشخص است که به سمت جایی میدود‪.‬‬

‫الکس میگوید‪" :‬اوم‪ ".‬چشمانش را می مالد و سعی می کند مغزش را به کار بیندازد‪.‬‬
‫او چه کار کرده؟ "مشخص تر باش؟"‬

‫"اخبار لعنتی رو چک کن‪ ،‬ای الشی کوچولوی شهوتی‪ -‬چطور ممکنه انقدر احمق‬
‫باشی که ازت عکس بگیرن؟ به خدا قسم ‪"...‬‬
‫‪ | 461‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫الکس حتی قسمت آخر حرف های او را نمیشنود‪ ،‬زیرا معدهاش بیرون افتاده‪ ،‬از‬
‫طبقات گذشته و در اتاق نقشه لعنتی دو طبقه پایین تر فرود آمده‪.‬‬

‫"لعنت‪".‬‬

‫دستش می لرزد‪ ،‬زهرا را روی بلندگو میگذارد‪ ،‬گوگل را باز میکند‪ ،‬و اسم خودش‬
‫را تایپ می کند‪.‬‬

‫فوری‪ :‬عکسها رابطه رومانتیک بین شاهزاده هنری و الکس کلرمونت‪-‬‬


‫دیاز را فاش میکنند‪.‬‬

‫خدای من‪ :‬پسر اول ایالت متحده و شاهزاده هنری – تو رابطن‪.‬‬

‫ایمیلهای داغ پسر اول ایالت متحده به شاهزاده هنری را بخوانید‪.‬‬

‫خانواده سلطنتی از اظهار نظر در مورد گزارشهای مربوط به رابطه‬


‫شاهزاده هنری با پسر اول خودداری میکند‪.‬‬

‫‪ 25‬گیف که به خوبی واکنش ما را وقتی در مورد شاهزاده هنری و پسر‬


‫اول ایالت متحده شنیدیم توصیف میکند‪.‬‬

‫نگذارید پسر اول با من سکس دهانی داشته باشد‪.‬‬

‫حباب خنده هیستریک از گلویش بیرون می آید‪.‬‬


‫‪ | 462‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫در اتاق خوابش باز می شود و زهرا به سرعت نور وارد میشود‪ ،‬حالت پوالدین خشم‬
‫به سختی وحشت محض را در چهرهاش پنهان میکرد‪ .‬مغز الکس به یاد دکمه‬
‫اضطراری پشت قاب تختش میافتد و با خود فکرمیکند که آیا سرویس مخفی‬
‫میتواند او را قبل از اینکه از خونریزی بمیرد پیدا کند‪.‬‬

‫او میگوید‪":‬تو توی قفل ارتباطاتی هستی‪ ".‬و به جای مشت زدن به الکس تلفنش را‬
‫از دستش میرباید و از جلوی بلوزش که به خاطر عجله دکمههایش اشتباهی بسته شده‬
‫پایین میدهد‪ .‬او حتی به حالت نیمه برهنه الکس پلک نمیزند‪ ،‬فقط دسته ای از مجالت‬
‫را روی روتختی اش می ریزد‪.‬‬

‫ملکه هنری! بیست نسخه از دیلی میل در حروف غولپیکر اعالم میکند‪ .‬جزئیات‬
‫رابطه همجنس گرایانه شاهزاده با پسر اول ایاالت متحده!‬

‫روی جلد عکسی غیرقابل انکار از خودش و هنری که در صندلی عقب ماشین در پشت‬
‫کافه در حال بوسیدن هم هستند چاپ شده که ظاهراً با یک لنز دوربرد از شیشه جلو‬
‫گرفته شده است‪ .‬شیشه های کناری دودی بودند‪ ،‬اما شیشه جلوی لعنتی را فراموش‬
‫کرده بود‪.‬‬

‫دو عکس کوچکتر در پایین صفحه درج شده است‪ :‬یکی از عکس آنها در آسانسور‬
‫بیکمن و عکس آنها کنار هم در ویمبلدون‪ ،‬او چیزی را در گوش هنری زمزمه میکند‬
‫در حالی که هنری لبخندی نرم و خصوصی می زند‪.‬‬
‫‪ | 463‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫یا خدای بزرگ‪ .‬او به گا رفته‪ .‬هنری به گا رفته و‪ ،‬یا مسیح‪ ،‬مبارزات انتخاباتی مادرش‬
‫هم به گا رفته و حرفه سیاسی او به گا رفته‪ ،‬و گوش هایش زنگ می زند‪ ،‬و میخواهد‬
‫باال بیاورد‪.‬‬

‫الکس دوباره میگوید‪" :‬لعنت‪ .‬من به تلفنم نیاز دارم‪ .‬باید به هنری زنگ بزنم‪"...‬‬

‫زهرا میگوید‪":‬نخیر‪ ،‬نداری‪ .‬ما هنوز نمیدونیم چطور ایمیلها بیرون اومدن‪ ،‬بنابراین‬
‫تا زمانی که علت نشت اطالعات رو پیدا کنیم‪ ،‬از خطوط ارتباطی استفاده نمیکنیم‪".‬‬

‫"چی؟ حال هنری خوبه؟" خدایا‪ ،‬هنری‪ .‬تمام چیزی که او می تواند به آن فکر کند‬
‫چشمان آبی درشت هنری است که وحشت زده به نظر می رسد‪ ،‬نفسکشیدن هنری‬
‫که کم عمق و سریع شده‪ ،‬در اتاق خوابش در کاخ کنزینگتون قفل شده و ناامیدانه‬
‫تنهاست و فک الکس قفل می شود و چیزی در پشت گلویش میسوزد‪.‬‬

‫زهرا بدون توجه به سوال او میگوید‪":‬رئیس جمهور در حال حاضر با هرچقدر آدم از‬
‫دفتر ارتباطات که تونستیم ساعت سه نصفه شب از تخت بیرون بکشیم جلسه داره‪".‬‬
‫گوشیش بی وقفه در دستش وزوز میکند‪ ".‬این دولت قراره بره روی حالت آماده باش‬
‫همجنسگرایی‪ .‬محض رضای خدا لباس بپوش‪".‬‬

‫زهرا در کمد الکس ناپدید می شود و او مجله را ورق میزند تا به مقاله میرسد‪ ،‬قلبش‬
‫به تپش افتاده‪ .‬داخلش حتی عکس های بیشتری وجود دارد‪ .‬او به کپی نگاه میکند‪ ،‬اما‬
‫چیزهای زیادی برای هضم کردن وجود دارد‪.‬‬
‫‪ | 464‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫در صفحه دوم آنها را می بیند‪ :‬گزیدههای چاپ شده و حاشیه نویسی شدهای از‬
‫ایمیلهای آنها‪ .‬یکی با برچسب‪ :‬شاهزاده هنری‪ :‬شاعر مخفی؟ با خطی شروع‬
‫می شود که الکس تاکنون هزار بار خوانده است‪.‬‬

‫آیا باید بهت بگم که وقتی ما از هم دور هستیم‪ ،‬بدنت توی خوابم پیشم برمیگرده ‪...‬‬

‫برای بار سوم میگوید‪":‬لعنت!" و مجله را به زمین می کوبد‪.‬‬

‫آن یکی مال خودش بود‪ .‬دیدن آن در آنجا احساس ناپسندی دارد‪ " .‬دقیقا چطور اینها‬
‫رو پیدا کردن؟"‬

‫زهرا موافقت میکند‪ ":‬آره‪ .‬تِر زدی‪ ".‬او یک پیرهن سفید و یک شلوار جین به سمت‬
‫الکس پرتاب میکند و الکس خودش را از تخت بیرون میکشد‪ .‬زهرا بازویش را دراز‬
‫می کند تا الکس هنگامی که شلوارش را باال میکشد خودش را ثابت نگه دارد‪ ،‬و با‬
‫وجود همه اینها‪ ،‬الکس بی نهایت قدردان وجود زهراست‪.‬‬

‫"گوش کن‪ ،‬باید در اسرع وقت با هنری صحبت کنم‪ .‬حتی نمیتونم تصور کنم ‪-‬‬
‫خدایا‪ ،‬باید باهاش حرف بزنم‪".‬‬

‫زهرا به او می گوید‪" :‬کفش بپوش‪ ،‬میخوایم بدویم‪ .‬اولویت اول کنترل آسیبه‪ ،‬نه‬
‫احساسات‪".‬‬

‫او یک جفت کفش کتانی برمیدارد و در حالی که هنوز دارد آنها را میپوشد‪ ،‬بیرون‬
‫میروند و به سمت غرب میدوند‪ .‬مغزش تقال می کند تا پا به پایش بیاید‪ ،‬حدود پنج‬
‫‪ | 465‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫هزار سرانجام ممکن برای این قائله را بررسی میکند‪ ،‬تصور میکند که ده سال بعد به‬
‫کنگره راه نیافته‪ ،‬کاهش شدید محبوبیت داشته‪ ،‬نام هنری از خط جانشینی پاک شده‪،‬‬
‫مادرش به خاطر عدم تایید الکس توسط کشور انتخابات مجدد را از دست داده‪ .‬او‬
‫خیلی بدبخت است و حتی نمی تواند تصمیم بگیرد که از چه کسی عصبانیتر باشد‪.‬‬
‫خودش یا روزنامه پست یا سلطنت یا کل این کشور مسخره‪.‬‬

‫الکس نزدیک است به پشت زهرا که جلوی یک در توقف کرده بخورد‪.‬‬

‫او در را باز میکند و تمام اتاق ساکت میشود‪.‬‬

‫مادرش از سر میز به او خیره شده و واضح می گوید‪":‬بیرون‪".‬‬

‫الکس ابتدا فکر می کند که دارد با او صحبت می کند‪ ،‬اما چشمان مادرش به افراد دور‬
‫میز دوخته شده‪.‬‬

‫او میگوید‪":‬واضح نبودم؟ همه‪ ،‬بیرون‪ ،‬حاال‪ .‬باید با پسرم صحبت کنم‪".‬‬
‫‪ | 466‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫فصل سیزدهم‬

‫مادرش به او می گوید‪ ":‬بشین‪ ".‬و الکس در اعماق وجودش احساس ترس میکند‪ .‬او‬
‫هیچ سرنخی ندارد که باید چه انتظاری داشته باشد ‪ -‬شناختن والدین شما به عنوان کسی‬
‫که شما را بزرگ کرده است مانند این نیست که بتوانید حدس بزنید به عنوان یک رهبر‬
‫جهانی چه تصمیمی میگیرد‪.‬‬

‫او می نشیند و سکوت برقرار میشود‪ ،‬دستان مادرش در حالت قابل توجهی روی لب‬
‫هایش جمع شده است‪ .‬او خسته به نظر می رسد‪.‬‬

‫در نهایت میگوید‪":‬حالت خوبه؟" وقتی الکس با تعجب به باال نگاه می کند‪ ،‬هیچ‬
‫عصبانیتی در چشمانش نیست‪.‬‬

‫رئیس جمهور در لبه یک رسوایی پایان کار ایستاده است‪ ،‬نفس هایش را به طور مساوی‬
‫اندازه می گیرد و منتظر می ماند تا پسرش پاسخ دهد‪.‬‬

‫اوه‪.‬‬
‫‪ | 467‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫الکس اغلب نمی خواهد موقعیت خود را در زندگی از دست بدهد‪ ،‬اما در این لحظه‪،‬‬
‫واقعا میخواهد‪ .‬او می خواهد این گفتگو را در یک زندگی متفاوت داشته باشد‪،‬‬
‫مادرش پشت میز شام در مقابلش نشسته است‪ ،‬از او می پرسد که در مورد دوست پسر‬
‫خوب و محترمش چه احساسی دارد‪ ،‬و آیا با کشف هویتش خوب پیش میرود یا نه‪.‬‬
‫نه به این صورت‪ ،‬در یک اتاق توجیهی بال غربی‪ ،‬درحالی که ایمیل های کثیف او بین‬
‫آنها روی میز پخش شده‪.‬‬

‫او شروع میکند‪":‬من ‪ "...‬در کمال وحشت می شنود که چیزی در صدایش میلرزد و‬
‫به سرعت آن را قورت می دهد‪ " .‬نمیدونم‪ .‬دوست نداشتم اینطور به مردم بگم‪ .‬فکر‬
‫میکردم فرصتی پیدا میکنیم که به روش درستی انجامش بدیم‪".‬‬

‫چیزی در چهره مادرش نرم و حل می شود‪ ،‬و الکس مشکوک است که او به سؤالی‬
‫فراتر از سؤالی که االن پرسید جواب داده‪.‬‬

‫مادرش دستش را پایین میآورد و یکی از دستهای الکس را با دست خودش‬


‫میپوشاند‪.‬‬

‫او می گوید‪" :‬گوش کن‪ ".‬فکش قفل شده و محکم است‪ .‬چهره مصممی که الکس‬
‫دیده است که مادرش برای از باال به پایین و مستبدانه نگاه کردن به کنگره استفاده‬
‫میکند‪ .‬دستش ثابت و قوی است‪ .‬الکس‪ ،‬نیمه هیستریک‪ ،‬با خود فکر میکند آیا وارد‬
‫شدن به جنگ در دوران واشنگتن اینگونه بوده‪" .‬من مادرتم‪ .‬قبل از اینکه رئیس جمهور‬
‫‪ | 468‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫باشم‪ ،‬مادرت بودم و تا ابد مادرت خواهم بود‪ ،‬تا روزی که بمیرم و خاکم کنید‪ .‬تو بچه‬
‫منی‪ .‬بنابراین‪ ،‬اگر در این مورد جدی هستی‪ ،‬ازت حمایت میکنم‪".‬‬

‫الکس ساکت است‪.‬‬

‫او فکرمیکند‪ .‬اما مناظره ها‪ ،‬اما انتخابات‪.‬‬

‫نگاه مادرش سخت است‪ .‬الکس خوب میداند نیابد این حرفها را بزند چون مادرش‬
‫به آنها رسیدگی میکند‪.‬‬

‫او می گوید‪ ":‬پس‪ .‬حست نسبت بهش همیشگیه؟"‬

‫و دیگر جایی برای عذاب کشیدن باقی نمانده‪ ،‬هیچ کاری برای انجام دادن وجود ندارد‬
‫جز اینکه چیزی را بگوید که همیشه میدانسته‪.‬‬

‫او میگوید‪":‬آره‪ ،‬هست‪".‬‬

‫الن کلرمونت به آرامی نفسش را بیرون می دهد و لبخندی کوچک و پنهانی می زند‪.‬‬
‫لبخند کج و غیرجذاب که هرگز در انظار عمومی استفاده نمیکند‪ ،‬لبخندی که الکس‬
‫از زمانی که بچه بود و در اطراف زانوهای او در یک آشپزخانه کوچک در شهرستان‬
‫تراویس دور میخورد به خوبی میشناسد‪.‬‬

‫"پس‪ ،‬بزن بریم‪".‬‬


‫‪ | 469‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫واشنگتن پست‬
‫همانطور که جزئیات در مورد رابطه الکس کلرمونت دیاز با شاهزاده هنری آشکار‬
‫میشود‪ ،‬کاخ سفید ساکت مانده‪.‬‬

‫‪ 27‬سپتامبر ‪2020‬‬

‫"فکر کردن به تاریخ باعث میشود به این فکر کنم که چگونه یک روز در آن جای‬
‫میگیرم‪ ".‬پسر اول الکس کلرمونت دیاز در یکی از ایمیل های متعددی که به شاهزاده‬
‫هنری فرستاده و امروز صبح در دیلی میل منتشر شده نوشته‪" .‬و تو هم همینطور‪".‬‬

‫به نظر میرسد این سوال ممکن است زودتر از چیزی که انتظار می رفت با ظاهرشدن‬
‫ناگهانی رابطه عاشقانه پسر اول با شاهزاده هنری پاسخ داده شود‪ ،‬یک رابطه با عواقب‬
‫عمده برای دو تن از قدرتمندترین کشورهای جهان‪ ،‬کمتر از دو ماه قبل از اینکه ایاالت‬
‫متحده رأی خود را به دومین ریاست جمهوری رئیس جمهور کلرمونت دهد‪.‬‬

‫همینطور که کارشناسان امنیتی در افبیآی و دولت کلرمونت در تالش هستند تا‬


‫منابعی که شواهد این رابطه را برای روزنامه زرد بریتانیایی ارائه کرده پیدا کند‪ ،‬خانواده‬
‫اولِ معموال خبرساز‪ ،‬بدون هیچ بیانیه رسمی از پسر اول سکوت اختیار کرده‪.‬‬

‫" خانواده اول همیشه زندگی شخصی خود را از زندگی سیاسی و دیپلماتیک روابط‬
‫ریاست جمهوری جدا نگه داشته و به این کار ادامه میده‪ ".‬سخنگوی مطبوعاتی کاخ‬
‫سفید دیویس ساترلند در بیانیه ای کوتاه آماده شده امروز صبح این را گفت‪ ".‬آنها‬
‫‪ | 470‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫از مردم آمریکا طلب صبر و درک دارند در حالی که به این موضوع بسیار خصوصی‬
‫رسیدگی میکنن‪".‬‬

‫گزارش دیلی میل امروز صبح فاش کرد که طبق ایمیلها و عکسهای به دست آمده‬
‫از روزنامهها پسر اول الکس کلرمونت دیاز درگیر رابطه عاشقانه و جنسی با شاهزاده‬
‫هنری حداقل از فوریه امسال است‪.‬‬

‫متن کامل ایمیل در ویکی لیکس با نام «نامههای واترلمو» بارگذاری شده است‪ ،‬ظاهرا‬
‫برای اشاره به گلدان واترلو در باغ های کاخ باکینگهام در یک ایمیل که توسط شاهزاده‬
‫هنری نوشته شده‪ .‬مکاتبات به طور منظم تا یکشنبه شب ادامه داشته و به نظر می رسد‬
‫از یک سرور ایمیل خصوصی مورد استفاده ساکنان کاخ سفید برداشته شده است‪.‬‬

‫سناتور جمهوریخواه جفری ریچاردز‪ ،‬نامزد ریاست جمهوری آمریکا در یک‬


‫کنفرانس خبری اوایل امروز گفت‪":‬با کنار گذاشتن این که این مسئله که رئیس جمهور‬
‫کلرمونت برای بی طرفی در مسائل مربوط به هم روابط بین الملل و هم همجنس گرایی‬
‫چه شیوهای رو در پیش میگیره‪ ،‬من به شدت نگران این سرور ایمیل خصوصی هستم‪.‬‬
‫چه نوع اطالعاتی در این سرور منتشر می شد؟"‬

‫ریچاردز اضافه کرد که معتقد است رای دهندگان آمریکایی این حق را دارند که بدانند‬
‫رئیس جمهور کلرمونت برای چه چیزی دیگری از این سرور استفاده کرده است‪.‬‬
‫‪ | 471‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫منابع نزدیک به دولت کلرمونت اصرار دارند سرور خصوصی مشابه سروری است که‬
‫در زمان ریاست جمهوری جورج دبلیو بوش راه اندازی شده است و فقط برای‬
‫ارتباطات در داخل کاخ سفید در مورد عملیاتهای روزانه و مکاتبات شخصی خانواده‬
‫اول و پرسنل اصلی کاخ سفید استفاده شده‪.‬‬

‫اولین دور بررسی «نامه های واترلو» توسط کارشناسان هنوز هیچ مدرکی مبنی بر‬
‫اطالعات محرمانه یا محتوایی که خارج از ماهیت رابطه پسر اول با شاهزاده هنری باشد‬
‫فاش نکرده‪.‬‬

‫الکس به مدت پنج ساعت بی پایان و غیرقابل تحمل از اتاقی در بال غربی به اتاقی دیگر‬
‫میرود‪ ،‬و با آنچه به نظر می رسد هر استراتژیست‪ ،‬کارمند مطبوعاتی و مدیر بحرانی‬
‫است که دولت مادرش میتواند ارائه دهد مالقات میکند‪.‬‬

‫تنها لحظه ای که با وضوح به یاد می آورد کشیدن مادرش به گوشهای است تا بگوید‪:‬‬
‫"به راف گفتم‪".‬‬

‫مادرش به او خیره می شود‪" .‬تو به رافائل لونا گفتی که بایسکشوالی؟"‬

‫او با صراحت می گوید‪" :‬به رافائل لونا درباره هنری گفتم‪ .‬دو روز پیش‪".‬‬
‫‪ | 472‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫مادرش نمیپرسد چرا‪ ،‬فقط آهی تلخ میکشد و هر دو مدتی به آن فکرمیکنند و‬


‫سپس مادرش میگوید‪" :‬نه‪ .‬نه‪ ،‬اون عکس ها قبلش گرفته شده‪ .‬نمیتونه کار اون‬
‫باشه‪".‬‬

‫الکس لیست مزایا و معایب را بررسی میکند‪ ،‬مدل های نتایج مختلف‪ ،‬چارتها و‬
‫نمودارهای لعنتی و داده های بیشتر‪ .‬دادههایی که نمیخواست در مورد رابطه خود و‬
‫پیامدهای آن روی دنیای اطرافش ببیند‪ .‬این آسیبیه که تو وارد کردی‪ ،‬الکس‪ ،‬به نظر‬
‫می رسد همه چیز این را می گوید‪ ،‬همان جا در حقایق و ارقام سخت‪ .‬این کسیه که‬
‫بهش صدمه میزنی‪.‬‬

‫او از خودش متنفر است‪ ،‬اما از هیچ چیز پشیمان نیست‪ ،‬و شاید این او را به آدم بد و‬
‫سیاستمداری بدتر تبدیل می کند‪ ،‬اما از داشتن هنری پشیمان نیست‪.‬‬

‫برای پنج ساعت بی پایان و غیرقابل تحمل حتی اجازه ندارد تالشکند با هنری تماس‬
‫بگیرد‪ .‬بخش مطبوعات پیش نویس بیانیه ای را تهیه می کند‪ .‬شبیه هر نامه اداری دیگری‬
‫به نظر میرسد‪.‬‬

‫به مدت پنج ساعت‪ ،‬او دوش نمیگیرد‪ ،‬لباسش را عوض نمیکند و نمی خندد یا لبخند‬
‫نمیزند یا گریه نمیکند‪ .‬ساعت هشت صبح است که باالخره آزاد میشود و به او‬
‫میگویند که در عمارت بماند و برای دستورالعملهای بعدی آماده باش باشد‪.‬‬
‫‪ | 473‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫باالخره تلفنش را پس میگیرد‪ ،‬اما وقتی با هنری تماس می گیرد تلفن را برنمیدارد و‬
‫وقتی پیام می دهد پاسخی نمیگیرد‪ .‬هیچ چیز‪.‬‬

‫امی در سکوت او را از میان ستون و از پله ها باال می برد‪ ،‬و وقتی به راهروی بین‬
‫اتاقخوابهای شرق و غرب می رسد آنها را میبیند‪.‬‬

‫جون‪ ،‬موهایش به صورت یک گره شلخته در باالی سرش است و یک حوله تن پوش‬
‫صورتی به تن دارد‪ ،‬و چشمانش قرمز است‪ .‬مادرش در پیرهن مشکی و پاشنههای نوک‬
‫تیز‪ ،‬و فک قفل شده‪ .‬لئو با پای برهنه و لباس خواب‪ .‬و پدرش با یک ساک چرمی که‬
‫هنوز از یک شانه آویزان است‪ ،‬و آزرده و خسته به نظر می رسد‪.‬‬

‫همه برگشتند و به او نگاه کردند و الکس موجی از چیزی را احساس میکند که خیلی‬
‫بزرگتر از خودش است و او را تکان میدهد‪ ،‬مثل زمانی که کودکی با پای پرانتزی بود‬
‫که در خلیج مکزیک ایستاده و آب پایش را نوازش میکرد‪ .‬صدایی ناخوانده از‬
‫گلویش خارج می شود‪ ،‬چیزی که او به سختی حتی میشناسد‪ ،‬و جون اول او را‬
‫میگیرد‪ ،‬سپس بقیه‪ ،‬بازوها و بازوها و دستها و دستها‪ ،‬او را نزدیک میکشند و‬
‫صورتش را لمس میکنند و او را تکان میدهند تا زمانی که روی زمین میافتد‪ ،‬روی‬
‫فرش عتیقه مسخره لعنتی وحشتناکی که از آن متنفر است‪ ،‬روی زمین نشسته و به قالیچه‬
‫و نخ های قالی خیره شده و صدای هجوم خلیج را در گوش هایش میشنود و از‬
‫دوردستها فکرمیکند که دچار حمله عصبی شده‪ ،‬و به همین دلیل است که نمی تواند‬
‫‪ | 474‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫نفس بکشد‪ ،‬اما او فقط به فرش خیره شده و حمله عصبی دارد و دانستن اینکه چرا ریه‬
‫های او کار نمی کنند باعث نمی شود آنها دوباره کار می کنند‪.‬‬

‫الکس با ضعف متوجه است که به اتاقش‪ ،‬روی تختش منتقل میشود‪ ،‬که هنوز در‬
‫مجالت لعنتی غرق شده و کسی او را به سمت آن راهنمایی میکند‪ ،‬و او می نشیند و‬
‫بسیار بسیار تالش میکند لیستی در ذهنش تهیه کند‪.‬‬

‫یک‪.‬‬

‫یک‪.‬‬

‫یک‪.‬‬

‫***‬

‫الکس بی ثبات و پراکنده میخوابد‪ ،‬با عرق کردن از خواب بیدار میشود‪ ،‬با لرز از‬
‫خواب بیدار میشود‪ .‬او در صحنه های کوتاه و شکسته ای خواب می بیند که به طور‬
‫نامنظم متورم و محو میشوند‪ .‬او در رویا‪ ،‬خود را در جنگ می بیند‪ ،‬در سنگری‬
‫گِلآلود‪ ،‬نامه عاشقانه در جیب سینه اش از خون قرمز شده‪ .‬او رویای خانهای در‬
‫شهرستان تراویس را میبیند‪ ،‬درها قفل شده‪ ،‬حاضر نیست دوباره به او اجازه ورود‬
‫بدهد‪ .‬او خواب یک تاج می بیند‪.‬‬
‫‪ | 475‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫یک بار‪ ،‬به طور خالصه‪ ،‬رویای خانه دریاچه‪ ،‬یک فانوس دریایی نارنجی زیر ماه را‬
‫میبیند‪ .‬او خود را آنجا می بیند که تا گردن در آب ایستاده است‪ .‬هنری را می بیند که‬
‫برهنه روی اسکله نشسته است‪ .‬جون را می بیند و نورا‪ ،‬دستانشان به هم گره خورده‪ ،‬و‬
‫پز روی چمن بین آنها نشسته‪ ،‬و بئا‪ ،‬نوک انگشتان صورتی خود را در خاک مرطوب‬
‫فرو میکند‪.‬‬

‫در درختان کنارشان‪ ،‬او صدای ضربه ضربه ضربه شاخهها را میشنود‪.‬‬

‫هنری با اشاره به ستاره ها می گوید‪ ":‬ببین‪".‬‬

‫و الکس سعی می کند بگوید‪ ،‬نمی شنوی؟ سعی می کند بگوید‪ ،‬چیزی داره میاد‪ .‬او‬
‫دهانش را باز می کند‪ :‬یک کرم شب تاب بیرون میریزد و دیگر هیچ‪.‬‬

‫وقتی چشمانش را باز می کند‪ ،‬جون روی بالش ها در کنار او نشسته است‪ ،‬ناخنهای‬
‫جویده شده روی لب پایینش است‪ ،‬هنوز حوله تنپوش بر تن دارد و نگهبانی میدهد‪.‬‬
‫و دست الکس را میگیرد و فشار میدهد‪ .‬الکس نیز دستش را فشار میدهد‪.‬‬

‫***‬

‫بین رویاها صدای آرام راهرو را میشنود‪.‬‬

‫صدای زهرا می گوید‪" :‬هیچی‪ .‬چیزی نیست‪ .‬کسی تماسهامون رو جواب نمیده‪".‬‬
‫‪ | 476‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫"چطور میتونن تماسهامون رو جواب ندن؟ منِ لعنتی رئیس جمهورم‪".‬‬

‫"اجازه میخوام کاری انجام بدم خانم‪ ،‬کمی خارج از پروتکل دیپلماتیک‪".‬‬

‫***‬

‫یک نظر‪ :‬خانواده اول به ما دروغ گفته‪ ،‬مردم آمریکا!! دیگه دارن در مورد چی دروغ میگن؟؟!؟!‬

‫یک توییت‪ :‬میدونستم‪ .‬میدونستم الکس همجنسگراست‪ .‬بهتون گفته بودم عوضیها‪.‬‬

‫یک نظر‪ :‬دختر ‪ 12‬ساله من تمام روز داشت گریه میکرد‪ .‬از وقتی یک دختر بچه بود آرزوی ازدواج با‬
‫شاهزاده هنری رو داشت‪ .‬دلش شکسته‪.‬‬

‫یک نظر‪ :‬آیا واقعاً باید این رو باور کنیم که هیچ بودجه فدرالی برای سرپوش گذاشتن بر این موضوع‬
‫استفاده نشده؟‬

‫یک توییت‪ :‬از خنده پاره شدم‪ .‬صبر کنید به صفحه ‪ 22‬ایمیلها نگاه کنید‪ .‬الکس یه هرزه است‪.‬‬

‫یک توییت‪ :‬وای خدای من‪ .‬دیدید یکی همدانشگاهیهای هنری چند تا عکس ازش توی یک مهمونی‬
‫منتشر کرده و اون دقیقاً و عمیقاً توشون همجنسگرا به نظر میاد‪ .‬من دارم جیغ میکشم‪.‬‬

‫یک توییت‪ :‬ستون من در ‪ @WSJ‬در مورد آنچه که‪#‬نامهواترلو درباره عملکرد درونی کاخ سفید‬
‫کلرمونت میگوید بخونید‪.‬‬

‫نظرات بیشتر‪ .‬توهین ها‪ .‬دروغها‪.‬‬


‫‪ | 477‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫جون گوشی اش را برمی دارد و زیر یک کوسن می اندازد‪ .‬الکس حوصله اعتراض‬
‫کردن ندارد‪ .‬هنری قرار نیست زنگ بزند‪.‬‬

‫ساعت یک بعد از ظهر‪ ،‬برای دومین بار در بیست و چهار ساعت‪ ،‬زهرا از در اتاق‬
‫خوابش عبور میکند‪.‬‬

‫او میگوید‪ ":‬وسایلت رو جمع کن‪ .‬داریم میریم لندن‪".‬‬

‫جون به او کمک می کند تا یک کوله پشتی را با شلوار جین و یک جفت کفش و‬


‫کپی ازکتاب زندانی آزکابان ‪80‬پر کند‪ ،‬و الکس یک پیرهن تمیز میپوشد و از اتاقش‬
‫بیرون میآید‪ .‬زهرا با کیف خودش و کت و شلوار تازه اتو شده الکس در سالن منتظر‬
‫است‪ ،‬یک کت و شلوار سرمهای معقول که او ظاهرا تصمیم گرفته است که برای‬
‫مالقات با ملکه مناسب است‪.‬‬

‫او خیلی کم به الکس اطالعات داده‪ ،‬جز اینکه کاخ باکینگهام کانالهای ارتباطی داخل‬
‫و خارج را بسته‪ ،‬و آنها قرار است آنجا ظاهر شوند و تقاضای مالقات کنند‪ .‬به نظر‬
‫می رسد زهرا مطمئن است که شان این کار را خواهد کرد و در غیر این صورت مایل‬
‫است که از نظر فیزیکی بر او غلبه کند‪.‬‬

‫احساس غلتیدن در روده اش عجیب است‪ .‬مادرش موافقت کرده که آنها حقیقت را‬
‫علنی کنند‪ ،‬که باورنکردنی است‪ ،‬اما دلیلی برای انتظار چنین چیزی از سلطنت وجود‬

‫‪80‬‬
‫جلد سوم کتاب هری پاتر‬
‫‪ | 478‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫ندارد‪ .‬میتوانند به او دستور دهند همه چیز را انکار کند‪ .‬الکس فکر می کند اگر شرایط‬
‫به این شکل پیش رود ممکن است هنری را زیر بغل بزند و از آنجا بگریزد‪.‬‬

‫او تقریباً کامالً مطمئن است که هنری با نقشه وانمود کردن به اینکه همه چیز جعلی‬
‫است همراهی نمیکند‪ .‬الکس به هنری اعتماد دارد و به او ایمان دارد‪.‬‬

‫اما قرار بود زمان بیشتری هم داشته باشند‪.‬‬

‫یک ورودی فرعی خلوت به عمارت وجود دارد که الکس می تواند بدون دیده شدن‪،‬‬
‫یواشکی از آنجا خارج شود و جون و والدینش او را آنجا مالقات میکنند‪.‬‬

‫مادرش میگوید‪ ":‬میدونم این ترسناکه‪ ،‬اما تو میتونی درستش کنی‪".‬‬

‫پدرش می افزاید‪ ":‬حالشون رو بگیر‪".‬‬

‫جون او را در آغوش می گیرد و الکس عینک آفتابی و کالهش را می زند و از در‬


‫بیرون می رود و به هر راهی که قرار است منتهی شود قدم میگذارد‪.‬‬

‫کش و امی در هواپیما منتظر هستند‪ .‬الکس به طور خالصه به این فکر میکند که آیا‬
‫آنها برای انجام این وظیفه داوطلب شدند‪ ،‬اما او در تالش است تا احساساتش را دوباره‬
‫تحت کنترل درآورد‪ ،‬و این کمکی نخواهد کرد‪ .‬در حین رد شدن مشتش را به مشت‬
‫کش میزند و امی از باالی ژاکت جینی که دارد رویش گلهای زرد گلدوزی میکند‬
‫برایش سر تکان میدهد‪.‬‬
‫‪ | 479‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫همه چیز آنقدر سریع اتفاق افتاد که حاال که زمین را ترک میکنند و زانوهایش تا چانه‬
‫خم شده‪ ،‬اولین باری است که واقعاً می تواند در مورد همه چیز فکر کند‪.‬‬

‫او فکر میکند که از اینکه مردم به حقیقت پی بردهاند ناراحت نیست‪ .‬او همیشه وقتی‬
‫صحبت از مواردی مانند اینکه با چه کسی قرار میگذارد و چه کسی چیزی عالقه دارد‬
‫در میان باشد‪ ،‬عذرخواهی نمی کند‪ ،‬اگر چه آنها هرگز چیزی شبیه به این نبودند‪ .‬با‬
‫این حال بخش مغرور او کمی خوشحال است که در نهایت میتواند ادعا کند هنری‬
‫مال اوست‪ .‬آره‪ ،‬شاهزاده؟ واجد شرایط ترین مجرد در جهان؟ لهجه بریتانیایی‪ ،‬صورت‬
‫مانند خدای یونانی‪ ،‬پاهای سکسی؟ مال منه‪.‬‬

‫اما این تنها بخش کوچکی از آن است‪ .‬بقیه ماجرا گرهای از ترس‪ ،‬خشم‪ ،‬خشونت‪،‬‬
‫تحقیر‪ ،‬عدم اطمینان و وحشت است‪ .‬ایراداتی وجود دارد که همه مجاز به دیدن آن‬
‫هستند – بددهنیاش‪ ،‬خلق و خوی سخت اش‪ ،‬از کوره در رفتنهای شدیدش ‪ -‬و‬
‫سپس این موضوع وجود دارد‪ .‬مثل این است که او فقط وقتی کسی در اطرافش نیست‬
‫عینک میپوشد‪ :‬هیچ کس نباید ببیند چقدر نیازمند است‪.‬‬

‫او اهمیتی نمی دهد که مردم به بدن او فکر کنند و درباره زندگی جنسی اش داستانهای‬
‫واقعی یا خیالی بنویسند‪ .‬او اهمیت می دهد که آنها در مورد کلمات خصوصیاش‪،‬‬
‫آنچه از قلبش بیرون می آید بدانند‪.‬‬

‫و هنری خدا‪ ،‬هنری‪ .‬آن ایمیلها ‪ -‬آن نامهها – تنها جایی بودند که هنری می توانست‬
‫بگوید واقعا به چه چیزی فکر میکند‪ .‬چیزی نبود که در آن نامهها به آن نپرداخته باشند‪:‬‬
‫‪ | 480‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫همجنسگرا بودن هنری‪ ،‬رفتن بئا به توانبخشی‪ ،‬ملکه به طور ضمنی هنری را مجبور به‬
‫سکوت کرده‪ .‬الکس برای مدت طوالنی کاتولیک خوبی نبوده است‪ ،‬اما او میداند که‬
‫اعتراف یک مراسم مقدس است‪ .‬قرار بود در امان بمانند‪.‬‬

‫لعنت‪.‬‬

‫او نمی تواند آرام بنشیند‪ .‬زندانی آزکابان را بعد از چهار صفحه به کناری می اندازد‪.‬‬
‫در مورد رابطه خود با یک مقاله در توییتر روبرو می شود و مجبور است کل برنامه را‬
‫خاموش کند‪ .‬او با سرعت در راهروی جت باال و پایین می رود و به پایین صندلی ها‬
‫لگد میزند‪.‬‬

‫زهرا بعد از بیست دقیقه تماشای او که در اطراف کابین تکان میخورد میگوید‪":‬میشه‬
‫لطفا بشینی؟ زخم معدم رو بدتر کردی‪".‬‬

‫الکس از او میپرسد‪":‬مطمئنی وقتی به اونجا رسیدیم به ما اجازه ورود میدن؟ اگر این‬
‫کار رو نکنن چی؟ اگر به گارد سلطنتی زنگ بزنن و ما رو دستگیر کنن چی؟ میتونن‬
‫این کار رو انجام بدن؟ امی احتماال میتونه باهاشون بجنگه‪ .‬اگر تالش کنه باهاشون‬
‫بجنگه‪ ،‬دستگیر میشه؟"‬

‫زهرا ناله می کند‪ " :‬محض رضای خدا" و گوشی اش را بیرون می آورد و شروع به‬
‫شماره گیری میکند‪.‬‬

‫"به کی زنگ میزنی؟"‬


‫‪ | 481‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫آهی میکشد و تلفن را که زنگ میخورد نزدیک گوشش میگیرد‪.‬‬

‫" شریواستاوا‪".‬‬

‫"چرا فکرمیکنی جواب میده؟"‬

‫"این خط شخصیشه‪".‬‬

‫الکس به او خیره می شود‪ " .‬خط شخصیش رو داری و تا االن ازش استفاده نکردی؟"‬

‫زهرا با عصبانیت میگوید‪ " :‬شان‪.‬خوب گوش کن‪ ،‬لعنتی‪ .‬ما االن تو هواییم‪ .‬پسر اول‬
‫با منه‪.‬تقریبا شش ساعت دیگه میرسیم‪ .‬یک ماشین باید بذاری منتظرمون باشه‪ .‬ما با‬
‫ملکه و هر خر دیگهای که واسه تموم کردن این مزخرفات نیاز باشه مالقات میکنیم‪،‬‬
‫در غیر این صورت خدا بهت رحم کنه چون خودم شخصا از تخمات گوشواره درست‬
‫میکنم‪ .‬کل زندگی شخمیت رو با خاک یکسان میکنم‪".‬او مکث می کند‪ ،‬احتما ً‬
‫ال‬
‫برای گوش دادن به موافقتش زیرا الکس نمی تواند شان را در حال انجام کار دیگری‬
‫تصور کند‪".‬حاال‪ ،‬تلفن رو بده هنری‪ ،‬و سعی نکن بهم بگی که اونجا نیست‪ ،‬چون‬
‫میدونم از جلوی چشمات دورش نکردی‪".‬‬

‫و او گوشی خود را به صورت الکس می زند‪.‬‬

‫الکس نامطمئن آن را می گیرد و به سمت گوشش می برد‪ .‬خش خشی وجود دارد‪،‬‬
‫سر و صدای نامشخص‪.‬‬

‫"الو؟"‬
‫‪ | 482‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫این صدای هنری است‪ ،‬شیرین و شیک‪ ،‬لرزان و گیج‪ ،‬و آسودگی او را در بر میگیرد‪.‬‬

‫"عزیز دلم‪".‬‬

‫او صدای بازدم هنری را از پشت خط می شنود‪" .‬سالم عشقم‪ .‬حالت خوبه؟"‬

‫خیس می خندد‪ ،‬متحیر‪" .‬لعنت‪ ،‬داری باهام شوخی می کنی؟ من خوبم‪ ،‬من خوبم‪،‬‬
‫خودت خوبی؟"‬

‫"من ‪ ...‬سر میکنم‪".‬‬

‫الکس می پیچد‪" .‬چقدر بده؟"‬

‫هنری به او میگوید‪ ":‬فیلیپ یک گلدان متعلق به آن بولین رو شکست‪ ،‬مامانبزرگ‬


‫دستور یک قفل ارتباطاتی داده‪ ،‬و مامان با کسی صحبت نکرده‪ .‬اما‪ ،‬اوه‪ ،‬غیر از این‪.‬‬
‫همه چیز‪ .‬آم‪".‬‬

‫الکس می گوید‪ ":‬میدونم‪ .‬به زودی اونجام‪".‬‬

‫مکث دیگری وجود دارد‪ ،‬نفس هنری روی گیرنده می لرزد‪ .‬او می گوید‪ ":‬من متاسف‬
‫نیستم‪ .‬که مردم میدونن‪".‬‬

‫الکس احساس می کند قلبش به گلویش می رود‪.‬‬

‫او تالش می کند‪":‬هنری‪ ،‬من ‪"...‬‬

‫"شاید‪"...‬‬
‫‪ | 483‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫"با مامانم صحبت کردم ‪"...‬‬

‫"میدونم که زمان ایده آلی نیست‪"...‬‬

‫"آیا‪"...‬‬

‫"من می خوام‪"...‬‬

‫الکس میگوید‪ :‬صبر کن‪ .‬آیا ما‪ .‬آم‪ .‬داریم دوتامون یه چیز یکسان رو میپرسیم؟"‬

‫" بستگی داره‪ .‬می خواستی از من بپرسی که می خوام حقیقت رو بگم‪".‬‬

‫الکس میگوید‪":‬آره" و فکر میکند بند انگشتهایش باید اطراف گوشی سفید شده‬
‫باشد‪".‬آره‪".‬‬

‫"پس‪ ،‬بله"‪.‬‬

‫یک نفس‪ ،‬به سختی‪" .‬تو اینو میخوای؟"‬

‫هنری لحظه ای طول می کشد تا پاسخ دهد‪ ،‬اما صدایش صاف است‪" .‬من نمیدونم‬
‫که آیا االن انتخابش میکردم یا نه‪ ،‬اما االن دیگه همه میدونن‪ ،‬و من‪ ...‬دروغ نمیگم‪.‬‬
‫نه در مورد این‪ .‬نه در مورد تو‪".‬‬

‫مژه های الکس خیس است‪.‬‬

‫" خیلی دوستت دارم‪".‬‬

‫"من هم دوستت دارم‪".‬‬


‫‪ | 484‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫" فقط صبر کن تا برسم اونجا؛ همه چیز رو حل میکنیم‪".‬‬

‫" میدونم‪".‬‬

‫"دارم میام‪ .‬من به زودی اونجام‪".‬‬

‫هنری خنده خیس و شکسته ای را بیرون می دهد‪" .‬لطفا‪ ،‬عجله کن‪".‬‬

‫تلفن را قطع می کنند و او گوشی را به زهرا پس می دهد و زهرا بدون حرف گوشی‬
‫را میگیرد و دوباره در کیفش فرو میکند‪.‬‬

‫"ممنونم زهرا‪"...‬‬

‫او با چشمان بسته یک دستش را باال می گیرد‪" .‬نکن‪".‬‬

‫"جدی میگم‪ ،‬مجبور نبودی این کار رو انجام بدی‪".‬‬

‫"ببین‪ ،‬من فقط یک بار این رو می گم‪ ،‬و اگر اون رو تکرار کنی‪ ،‬پاهات رو میشکنم‪".‬‬
‫او دستش را رها می کند و با نگاهی به الکس خیره میشود که هم سرد و هم دوست‬
‫داشتنی است‪" .‬من حمایتت میکنم‪ ،‬باشه؟"‬

‫"صبر کن‪ .‬زهرا‪ .‬اوه خدای من‪ .‬من تازه فهمیدم‪ .‬تو ‪ ...‬دوست منی‪".‬‬

‫"نه نیستم‪".‬‬

‫زهرا‪ ،‬تو دوست بدجنس منی‪".‬‬


‫‪ | 485‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫"نیستم‪ ".‬او پتویی را از روی انبوه وسایلش بیرون می آورد‪ ،‬پشتش را به الکس میکند‬
‫و آن را دور خود میپیچاند‪ " .‬برای شش ساعت آینده با من حرف نزن‪ .‬من سزاوار‬
‫یک چرت کوفتی هستم‪".‬‬

‫الکس می گوید‪" :‬صبر کن‪ ،‬صبر کن‪ ،‬باشه‪ ،‬صبر کن‪ .‬یک سوال دارم‪".‬‬

‫آه سختی می کشد‪" .‬چی؟"‬

‫"چرا برای استفاده از شماره شخصی شان صبر کردی؟"‬

‫زهرا بدون اینکه به الکس نگاه کند و در مقابل پنجره هواپیما میگوید‪":‬چون اون نامزد‬
‫منه‪ ،‬احمق‪ ،‬اما بعضی از ما معنی احتیاط رو متوجه میشیم‪ ،‬بنابراین تو درک نمیکنی‪.‬‬
‫ما توافق کردیم که هرگز از شماره شخصیمون برای تماسهای کاری استفاده نکنیم‪.‬‬
‫حاال خفه شو و قبل از اینکه مجبور باشیم با بقیه این ماجرا سر و کله بزنیم بذار بخوابم‪.‬‬
‫هیچ چی جز قهوه سیاه‪ ،‬یک چوب شور و یک مشت قرص ‪ B12‬باهام نیست‪ .‬حتی تو‬
‫جهت من هم نفس نکش‪".‬‬

‫***‬

‫این هنری نیست‪ ،‬بلکه بئا است که وقتی الکس در بسته اتاق موسیقی در طبقه دوم‬
‫کنزینگتون را می زند پاسخ می دهد‪.‬‬

‫بئا به محض باز شدن در میگوید‪":‬بهت گفتم ازمون دور بمون‪".‬گیتار مانند سالح در‬
‫دستش است‪ .‬به محض اینکه الکس میبیند آن را رها میکند‪" .‬اوه‪ ،‬الکس‪ ،‬من خیلی‬
‫‪ | 486‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫متاسفم‪ ،‬فکر کردم فیلیپی‪ ".‬بئا با دست آزادش الکس را در آغوش به شکل شگفت‬
‫آوری استخوان خرد کنش میکشد‪" .‬خدا رو شکر اینجایی‪ ،‬دیگه خودم میخواستم‬
‫بیام تو رو بردارم بیارم‪".‬‬

‫وقتی او را آزاد می کند‪ ،‬باالخره می تواند هنری را پشت سرش ببیند‪ ،‬که با یک بطری‬
‫براندی روی صندلی نشسته‪ .‬او به الکس لبخند می زند‪ ،‬ضعیف‪ ،‬و میگوید‪" :‬واسه یه‬
‫سرباز آلمانی بودن یکم کوتاهی‪".‬‬

‫خنده الکس نیمه هق هق است و نمی توان فهمید که آیا او اول حرکت می کند یا‬
‫هنری ‪ ،‬اما در میانه اتاق با هم مالقات میکنند‪ ،‬دست های هنری دور گردن الکس‪ ،‬او‬
‫را می بلعد‪ .‬اگر صدای هنری پشت تلفن یک بند بود‪ ،‬بدن او نیروی جاذبه است و‬
‫دستش که پشت گردن الکس را میگیرد یک نیروی مغناطیسی است‪ ،‬قطب نمای‬
‫دائمی شمال‪.‬‬

‫"متاسفم" چیزی است که با بدبختی از دهان الکس بیرون می آید‪ ،‬با جدیت‪ ،‬جلوی‬
‫گلوی هنری خفه میشود‪" .‬تقصیر منه‪ .‬خیلی متاسفم‪ .‬خیلی متاسفم‪".‬‬

‫هنری او را رها میکند‪ ،‬دستهایش را روی شانههایش میگذارد‪ ،‬آروارهاش قفل‬


‫میشود‪ ".‬جرات نکن این حرف رو بزنی‪ .‬برای هیچ چیز متاسف نیستم‪".‬‬
‫‪ | 487‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫الکس دوباره می خندد‪ ،‬ناباورانه‪ ،‬به دایره های سنگین زیر چشمان هنری و لب پایین‬
‫جویده شدهاش نگاه میکند و برای اولین بار‪ ،‬مردی را میبیند که برای رهبری یک‬
‫ملت متولد شده است‪.‬‬

‫الکس می گوید‪ ":‬تو باورنکردنی هستی‪ ".‬خم می شود و قسمت زیرین فک او را‬
‫میبوسد‪ ،‬و آن را به خاطر یک روز پر دردسر بدون اصالح زبر مییابد‪ .‬الکس بینی و‬
‫گونه اش را به داخل آن فشار می دهد‪ ،‬مقداری تنش را احساس می کند که در لمس‬
‫از هنری به بیرون مکیده میشود‪" .‬میدونی چیه؟"‬

‫آنها راه خود را به فرش ایرانی لوکس ارغوانی و قرمز روی زمین پیدا می کنند‪ ،‬سر‬
‫هنری در دامان الکس و بئا روی صندلی‪ ،‬در حال نواختن یک ساز کوچک عجیب و‬
‫غریب که او به الکس می گوید که نامش اتوهارپ است‪ .‬بئا کنار میز کوچکی متوقف‬
‫میشود و بیسکوئیت را پایین می گذارد و بطری براندی را برمی دارد‪.‬‬

‫از صدای آن مشخص است که ملکه کامالً عصبانی است ‪ -‬نه فقط برای اینکه در نهایت‬
‫تاییدی در مورد هنری دارد‪ ،‬بلکه به این دلیل که از طریق چیزی به اندازه یک رسوایی‬
‫در روزنامههای حاشیهای اتفاق افتاده‪ .‬فیلیپ در لحظه ای که خبر منتشر شده از آنمرهال‬
‫به آنجا آمده و هر بار که سعی کرده به خاطر آنچه «به سادگی بحثهای جدی در‬
‫مورد عواقب اعمالش خواهد بود» به هنری نزدیک شود توسط بئا رد شده‪.‬‬

‫کاترین یک بار‪ ،‬سه ساعت پیش‪ ،‬با چهره سنگی و غمگین به آنجا آمده و گفته که‬
‫هنری را دوست دارد و او می توانست زودتر به مادرش بگوید‪.‬‬
‫‪ | 488‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫هنری میگوید‪":‬و من گفتم «عالیه‪ ،‬مامان‪ ،‬اما تا زمانی که به مامانبزرگ اجازه میدی‬
‫من رو توی تله نگه داره‪ ،‬به هیچ درد کوفتی نمیخوره»‪ ".‬الکس به او خیره می شود‪،‬‬
‫شوکه و کمی متاثر‪ .‬هنری یک دستش را روی صورتش میگذارد‪" .‬خیلی حس بدی‬
‫دارم‪ .‬من ‪ ...‬نمی دونم‪ .‬تمام اوقات اون چند سال گذشته که باید کنارمون می بود‪ ،‬از‬
‫جلوی چشمام گذشت‪".‬‬

‫بئا آه میکشد‪".‬شاید این ضربه ای بود که بهش نیاز داشت‪ .‬ما از وقتی بابا مرد سالها‬
‫سعی کردیم وادارش کنیم به خودش بیاد‪".‬‬

‫هنری می گوید‪ ":‬با این وجود‪ .‬طوری که مامانبزرگ هست ‪ -‬مامان مقصر نیست‪ .‬و‬
‫اون قبالً موفق شد از ما محافظت کنه‪ .‬این عادالنه نیست‪".‬‬

‫بئا قاطعانه می گوید‪":‬سخته‪ ،‬اما باید این رو میشنوید‪ ".‬او به دکمه های کوچک‬
‫اتوهارپ نگاه میکند‪" .‬ما لیاقت داشتن حداقل یکی از والدینمون رو داریم‪".‬‬

‫گوشه دهانش جمع میشود‪ ،‬خیلی شبیه به دهان هنری است‪.‬‬

‫"الکس از او میپرسد‪":‬حالت خوبه؟ می دونم که – چند تا مقاله دیدم‪ ".‬جمله را تمام‬


‫نمی کند‪« .‬پرنسس پودری» ده ساعت پیش چهارمین ترند برتر توییتر بود‪.‬‬

‫اخم هایش به صورت نیم خنده در میآید‪" .‬من؟ صادقانه بگم‪ ،‬تقریباً مایه تسکینه‪ .‬من‬
‫همیشه گفتم که راحت ترین حالتی که می تونم داشته باشم اینه که همه داستان من رو‬
‫از قبل بدونن‪ ،‬بنابراین مجبور نیستم حدس و گمان ها رو بشنوم یا برای پوشوندن‬
‫‪ | 489‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫حقیقت دروغ بگم ‪ ..‬یا توضیحش بدم‪ .‬ترجیح میدادم اینطور نباشه میدونی‪ .‬اما ما‬
‫اینجا هستیم‪ .‬حداقل االن می تونم طوری رفتار نکنم که انگار این چیزیه که باید ازش‬
‫خجالت کشید‪".‬‬

‫هنری به آرامی می گوید‪":‬من این احساس رو میشناسم‪".‬‬

‫آرامش پس از مدتی فرو می ریزد و جریان مییابد‪ ،‬شب سیاه لندن به شیشه های پنجره‬
‫فشار میآورد‪ .‬دیوید بیگل محافظانه در کنار هنری حلقه میزند‪ ،‬و بئا آهنگی از بووی‬
‫را برای زدن انتخاب میکند‪ .‬او زیر لب می خواند‪" :‬من‪ ،‬من پادشاه خواهم شد‪ ،‬و تو‪،‬‬
‫تو ملکه خواهی شد‪ ".‬و الکس تقریباً می خندد‪ .‬انگار شبیه طوری است که زهرا‬
‫روزهای طوفانی را برایش توصیف کرده‪ :‬به هم چسبیده اند‪ ،‬به امید اینکه کیسههای‬
‫شن دوام بیاورند‪.‬‬

‫هنری در نهایت به خواب می رود و الکس از این بابت سپاسگزار است‪ ،‬اما او هنوز هم‬
‫می تواند تنش را در هر قسمت از بدن هنری احساس کند‪.‬‬

‫بئا به آرامی به او میگوید‪" :‬از زمانی که این خبر منتشر شده‪ ،‬نخوابیده‪".‬‬

‫الکس کمی سر تکان می دهد و صورت او را جستجو می کند‪" .‬میتونم چیزی ازت‬
‫بپرسم؟"‬

‫"البته‪".‬‬
‫‪ | 490‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫الکس زمزمه می کند‪" :‬احساس می کنم چیزی رو بهم نمیگه‪ .‬وقتی میگه پایه است‬
‫و میخواد حقیقت رو به همه بگه باورم میشه‪ .‬اما چیز دیگهای وجود داره که نمیگه‪،‬‬
‫و این من رو به وحشت می اندازه که نمی توانم بفهمم چیه‪".‬‬

‫بیا به باال نگاه می کند‪ ،‬انگشتانش ساکن هستند‪ .‬او به سادگی می گوید‪" :‬اوه‪ ،‬عزیزم‪.‬‬
‫اون دلتنگ باباست‪".‬‬

‫اوه‪.‬‬

‫آهی می کشد و سرش را بین دستانش می گیرد‪ .‬البته‪.‬‬

‫الکس ناشیانه تالش میکند‪":‬میتونی توضیح بدی؟ چه شکلیه؟ من باید چیکار کنم؟"‬

‫بئا روی صندلی خود جابجا می شود و هارپ را روی زمین قرار می دهد و دستش را‬
‫به سوی ژاکتش می برد‪ .‬یک سکه نقره روی یک زنجیر بیرون میکشد‪ :‬سنجاق سینه‬
‫هوشیاریاش‪.81‬‬

‫او با نیشخندی میپرسد‪":‬اشکالی نداره که یکم برم سر منبر؟" الکس نیم لبخند ضعیفی‬
‫به او ارائه می دهد و بئا ادامه می دهد‪.‬‬

‫" پس‪ ،‬تصور کن همه ما با مجموعه ای از احساسات متولد شدیم‪ .‬بعضی گسترده تر یا‬
‫عمیق تر از بقیه هستند‪ ،‬اما برای همه‪ ،‬طبقه همکف وجود داره‪ ،‬یک پوسته پایینی‬
‫شیرینی پای‪ .‬این حداکثر عمق احساسیه که تو تا به حال تجربه کردی‪ .‬و بعد‪ ،‬بدترین‬

‫‪81‬‬
‫سنجاق سینهای به رنگهای متفاوت که هر رنگ نشان دهنده مدت زمان ترک اعتیاد فرد است‪.‬‬
‫‪ | 491‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫اتفاق برات میفته‪ .‬بدترین اتفاقی که می تونست بیفته‪ .‬چیزی که در دوران کودکی‬
‫کابوسش رو میدیدی‪ ،‬و فکر میکردی‪ ،‬مشکلی نیست‪ ،‬چون وقتی بزرگتر و عاقلتر‬
‫بشم این اتفاق برای من میفته و تا اون زمان انقدر چیزهای مختلفی رو احساس کردم‬
‫که این بدترین احساس‪ ،‬بدترین احساس ممکن‪ ،‬چندان وحشتناک به نظر نمی رسه‪".‬‬

‫" اما وقتی جوون هستی برات اتفاق می افته‪ .‬زمانی اتفاق می افته که مغزت هنوز‬
‫گلیمش رو از آب بیرون نکشیده ‪ ..‬زمانی که واقعا تجربه آنچنانی نداشتی‪ .‬بدترین چیز‬
‫یکی از اولین چیزهای بزرگیه که برات در زندگیت اتفاق میفته‪ .‬برات اتفاق میفته‪ ،‬و تا‬
‫انتهای احساساتت پایین میاد و اون رو باز میکنه و این شکاف رو در پایین میتراشه تا‬
‫جا برای خودش باز کنه‪ .‬و چون تو خیلی جوون بودی‪ ،‬و چون یکی از اولین چیزهای‬
‫بزرگیه که در زندگیت اتفاق میفته‪ ،‬همیشه اون رو در درونت حمل میکنی‪ .‬هر زمانی‬
‫که از اون به بعد اتفاق وحشتناکی برات بیفتد‪ ،‬در پایین متوقف نمیشه بلکه تا آخر‬
‫میره‪".‬‬

‫دستش را از روی میز چای کوچک و بیسکویتها دراز میکند و پشت دست الکس‬
‫را لمس میکند‪.‬‬

‫از او میپرسد‪":‬متوجه میشی؟" و درست به چشمانش نگاه میکند‪".‬تو باید این رو‬
‫درک کنی تا با هنری باشی‪ .‬اون دوست داشتنیترین و فداکارترین فردیه که می تونی‬
‫امیدوار باشی که مالقات کنی‪ ،‬اما یک غم و اندوه درش وجود داره که خیلی زیاده و‬
‫تو ممکنه هرگز واقعا درکش نکنی‪ ،‬اما باید اون رو به اندازه بقیه هنری دوست داشته‬
‫‪ | 492‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫باشی‪ ،‬چون بخشی از وجودشه‪ .‬خودشه‪ .‬و هنری آماده است تا همه چیز رو بهت بده‪،‬‬
‫که خیلی خیلی بیشتر از چیزیه که فکرمیکردم حاضره انجام بده‪".‬‬

‫الکس می نشیند و برای لحظه ای طوالنی تالش می کند تا آن را جذب کند و با صدایی‬
‫خشن می گوید‪ ":‬من هرگز ‪ ...‬چنین چیزی رو تجربه نکردم‪ .‬اما همیشه اون رو در هنری‬
‫احساس کردم‪ .‬یک بُعدی ازش‪ ...‬ناشناخته است‪ ".‬نفسی می کشد‪" .‬اما مسئله اینه که‬
‫پریدن از روی صخره به نوعی مهارت منه‪ .‬این انتخاب منه‪ .‬من اون را با همه اینها‬
‫دوست دارم‪ ،‬به خاطر همه اینها‪ .‬از قصد‪ .‬من اون را عمدا دوست دارم‪".‬‬

‫بئا به آرامی لبخند می زند‪" .‬پس مشکلی نخواهی داشت‪".‬‬

‫حوالی ساعت چهار صبح‪ ،‬پشت سر هنری به رختخواب میرود‪ ،‬هنری که ستون‬
‫فقراتش در نقاط نرم بیرون می آید‪ ،‬هنری که بدترین چیز را گذرانده و حاال بدترین‬
‫چیز بعدی و هنوز زنده است‪ .‬دستی را دراز میکند و پشته تیغه شانه هنری را لمس‬
‫میکند‪ ،‬پوستی که پتو از روی او لیز خورده است‪ ،‬جایی که ریه هایش سرسختانه از‬
‫توقف کشیدن هوا خودداری میکنند‪ .‬صد وهشتاد سانت پسر پیچ خورده اطراف دنده‬
‫های لگد خورده و قلب سرکشش‪.‬‬

‫با احتیاط‪ ،‬در حالی که قفسه سینهاش به پشت هنری است‪ ،‬خودش را در جای خود قرار‬
‫میدهد‪.‬‬

‫***‬
‫‪ | 493‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫فیلیپ میگوید‪" :‬این حماقته‪ ،‬هنری‪ .‬تو برای فهمیدن خیلی جوونی‪".‬‬

‫گوش های الکس زنگ می زند‪.‬‬

‫آنها امروز صبح در آشپزخانه هنری با شیرینی اسکون و یک یادداشت از بئا که برای‬
‫مالقات با کاترین رفته نشسته بودند‪ .‬و سپس ناگهان‪ ،‬فیلیپ با کت و شلوار کج‪ ،‬موهای‬
‫شانه نشده از در رد شد‪ ،‬و بر سر هنری فریاد کشید که چطور جرئت کرده برای آوردن‬
‫الکس به اینجا در حالی که کاخ تحت نظر است قفل ارتباطی را بشکند‪ ،‬و به شرمنده‬
‫کردن خانواده ادامه دهد‪.‬‬

‫در حال حاضر‪ ،‬الکس در فکر شکستن بینی او با فالسک قهوه است‪.‬‬

‫هنری می گوید‪" :‬من بیست و سه سالمه‪ ،‬فیلیپ‪ ".‬تالش میکند صدای خود را ثابت‬
‫نگه دارد‪" .‬مامان یکم بزرگتر از این بود که بابا رو مالقات کرد‪".‬‬

‫فیلیپ به طرز زشتی میگوید‪":‬آره‪ ،‬و به نظر تو این تصمیم عاقالنه ای بود؟ ازدواج با‬
‫مردی که نیمی از دوران کودکی ما رو صرف ساختن فیلم کرد‪ ،‬هرگز به کشورش‬
‫خدمت نکرد‪ ،‬کسی که مریض شد و ما و مادر رو ترک کرد‪"..‬‬

‫هنری می گوید‪ " :‬ادامه نده‪ ،‬فیلیپ‪ .‬به خدا قسم‪ .‬فقط به این دلیل که وسواست به‬
‫میراث خانوادگی اون رو تحت تأثیر قرار نداد‪"..‬‬
‫‪ | 494‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫فیلیپ از کوره در میرود‪ ":‬تو به وضوح هیچ گوهی در مورد میراث نمیدونی اگر‬
‫میخوای اجازه بدی همچنین اتفاقی بیفته‪ .‬تنها کاری که باید انجام داد اینه که اون رو‬
‫دفن کنیم و امیدوار باشیم که به نحوی مردم باور کنن که هیچ کدوم واقعی نبود‪ .‬این‬
‫وظیفه توئه‪ ،‬هنری‪ .‬حداقل کاری که میتونی انجام بدی‪".‬‬

‫هنری که رنجور به نظر میرسد میگوید‪":‬متاسفم" اما یک سرکشی تلخ در او نیز‬


‫افزایش می یابد‪" .‬متاسفم که به خاطر چیزی که هستم مایه شرمندگیم‪".‬‬

‫فیلیپ میگوید‪":‬برای من مهم نیست که تو گی هستی‪ .‬من اهمیت می دهم که تو این‬


‫تصمیم رو با اون گرفتی‪ ".‬با چشم غره به الکس خیره میشود انگار باالخره الکس در‬
‫همان اتاقی که این مکالمه وجود دارد حضور یافته –"کسی که انقدر احمق و ساده‬
‫لوح و خودخواه باشه که فکر کنه این کار همه ما را کامالً به گا نمیده‪".‬‬

‫او میگوید‪ ":‬خودم میدنستم‪ ،‬فیلیپ‪ .‬یا مسیح‪ .‬می دونستم که می تونه همه چیز رو‬
‫نابود کنه‪ .‬من دقیقا از این وحشت داشتم‪ .‬اما چطور می تونستم پیش بینیش کنم؟‬
‫چطور؟"‬

‫فیلیپ به او می گوید‪" :‬همونطور که گفتم‪ ،‬ساده لوح‪ .‬این همون زندگیه که ما داریم‪،‬‬
‫هنری‪ .‬تو همیشه این رو می دونستی‪ .‬سعی کردم بهت بگم‪ .‬می خواستم برادر خوبی‬
‫برات باشم‪ ،‬اما توی لعنتی گوش نمیدی‪ .‬وقتشه جایگاهت در این خانواده رو به یاد‬
‫بیاری‪ .‬مرد باش‪ .‬بایست و مسئولیتت رو بپذیر‪ .‬این رو درست کن‪ .‬برای یک بار هم که‬
‫شده در زندگیت‪ ،‬ترسو نباش‪".‬‬
‫‪ | 495‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫هنری مثل اینکه سیلی بدنی به او خورده باشد تکان می خورد‪ .‬الکس می تواند آن را‬
‫اکنون ببیند ‪ -‬اینگونه بود که او در طول سالها شکسته شد‪ .‬شاید نه همیشه به این‬
‫صراحت‪ ،‬اما همیشه وجود داشت‪ .‬جایگاهت رو به یاد بیار‪.‬‬

‫و هنری کاری را انجام می دهد که الکس خیلی دوست دارد‪ :‬چانه اش را بیرون‬
‫میآورد‪ ،‬خودش را فوالدی میکند‪ .‬او می گوید‪ ":‬من ترسو نیستم‪ .‬و نمیخوام‬
‫درستش کنم‪".‬‬

‫فیلیپ خندهای خشن و بیهیجان به او میکند‪" .‬تو نمیدونی داری درباره چی حرف‬
‫میزنی‪ .‬به هیچ وجه نمیدونی‪".‬‬

‫هنری میگوید‪ ":‬خفه شو‪ ،‬فیلیپ‪ ،‬من عاشقشم‪".‬‬

‫"اوه‪ ،‬تو عاشقشی‪ ،‬نه؟" آنقدر لحنش کدخدامنشانه است که دست الکس زیر میز مشت‬
‫میشود‪" .‬دقیق ًا قصد داری چه کاری انجام بدی هنری؟ هوم؟ باهاش ازدواج کنی؟ اون‬
‫رو دوشس کمبریج کنی؟ پسر اول ایاالت متحده کوفتی‪ ،‬چهارمین ردیف در ملکه‬
‫انگلیس شدن؟"‬

‫هنری با صدای بلند میگوید‪":‬من از سلطنت کناره گیری میکنم! برام مهم نیست!"‬

‫فیلیپ در جواب میگوید‪ ":‬جرات نکن‪".‬‬

‫"ما یک عموی بزرگ داریم که به دلیل اینکه یک نازی لعنتی بود از سلطنت کناره‬
‫گیری کرد‪ ،‬بنابراین دلیل من زیاد هم بد نیست‪ ،‬اینطور نیست؟" هنری در حال حاضر‬
‫‪ | 496‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫فریاد می زند‪ ،‬و او از صندلی خود بیرون آمده و دستانش میلرزد‪ ،‬بر فراز فیلیپ ایستاده‬
‫و الکس متوجه می شود که او در واقع قدش بلندتر است‪" .‬ما واقعا اینجا از چی دفاع‬
‫میکنیم‪ ،‬فیلیپ؟ چه نوع میراثی؟ چه نوع خانوادهای که میگه‪ ،‬ما قتل رو می پذیریم‪،‬‬
‫تجاوز رو می پذیریم و غارت و استعمار رو‪ ،‬ما اون رو به خوبی و تمیز در یک موزه‬
‫تمیز میکنیم‪ ،‬اما اوه نه‪ ،‬تو یه کونی وامونده هستی؟ این فراتر از حس آراستگی ماست‪.‬‬
‫من به اندازه کافی تحمل کردم‪ .‬تقریباً به اندازه کافی نشستم و اجازه دادم تو و‬
‫مامانبزرگ و سنگینی دنیای لعنتی من ر‪ .‬درگیر نگه داره و دیگه تمومه‪ .‬برام مهم‬
‫نیست‪ .‬شما می تونید میراثتون وآراستگیتون رو بردارید و بکنید توی باسنتون‪ ،‬فیلیپ‪.‬‬
‫من دیگه نیستم‪".‬‬

‫او یک نفس قادر مطلق بیرون میدهد‪ ،‬روی پاشنه خود میچرخد و از آشپزخانه بیرون‬
‫میرود‪.‬‬

‫الکس‪ ،‬با دهان باز‪ ،‬برای چند ثانیه روی صندلی خود یخ زده میماند‪ .‬فیلیپ روبهروی‬
‫او با پوست سرخ و متزلزل به نظر میرسد‪ .‬الکس گلویش را صاف می کند‪ ،‬می ایستد‬
‫و دکمه های کتش را می بندد‪.‬‬

‫او به فیلیپ میگوید‪ " :‬اگه برات مهمه‪ ،‬این شجاعترین حرومزادهایه که من تا به حال‬
‫مالقات کرده ام‪".‬‬

‫و او هم می رود‪.‬‬
‫‪ | 497‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫***‬

‫به نظر می رسد شان سی و شش ساعت است که نخوابیده است‪ .‬خب‪ ،‬او کامالً آراسته‬
‫و مرتب است‪ ،‬اما مارک ژاکتش بیرون زده و بوی تند ویسکی از چایش بلند میشود‪.‬‬
‫در کنار او‪ ،‬در پشت ون ناشناس که با آن به کاخ باکینگهام میروند‪ ،‬زهرا دستانش را‬
‫قاطعانه روی هم بسته است‪ .‬حلقه نامزدی در دست چپ او در صبح خاموش لندن‬
‫میدرخشد‪.‬‬

‫الکس تالش می کند‪" :‬خب‪ ،‬آم‪ .‬االن شما دو نفر با هم قهرید؟"‬

‫زهرا به او نگاه می کند‪" .‬نه‪ .‬چرا همچنین فکری میکنی؟"‬

‫"اوه‪ ،‬من فقط فکر کردم چون ‪"..‬‬

‫شان‪ ،‬همچنان در حال تایپ کردن در آیفون خود میگوید‪":‬مشکلی نیست‪ .‬به همین‬
‫دلیله که ما قوانینی رو در مورد خطوط شخصی‪/‬حرفه ای در ابتدای رابطه تنظیم کردیم‪.‬‬
‫برای ما جواب میده‪".‬‬

‫زهرا میگوید‪":‬اگر دعوا میخوای‪ ،‬باید وقتی فهمیدم این همه مدت از رابطه شما خبر‬
‫داشته میدیدی‪ .‬چرا فکر می کنی من سنگی به این بزرگی دارم؟"‬

‫شان اصالح می کند‪" :‬معموالً برای ما جواب میده‪".‬‬


‫‪ | 498‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫زهرا قبول میکند‪ ":‬آره‪ .‬به عالوه‪ ،‬ما دیشب سکس داشتیم‪".‬‬

‫بدون اینکه به باال نگاه کند‪ ،‬شان به کف دست زهرا میزند‪.‬‬

‫نیروهای شان و زهرا با هم توانستهاند آنها را برای مالقاتی با ملکه در کاخ باکینگهام‬
‫ایمن کنند‪ ،‬اما به آنها گفته شده برای دوری از پاپاراتزی ها‪ ،‬مسیر پر پیچ و خم و‬
‫محتاطانه ای را انتخاب کنند‪ .‬الکس می توانند امروز صبح یک الکتریسیته ساکن وزوز‬
‫کننده را در لندن احساس کنند‪ ،‬میلیونها صدا که در مورد او و هنری و آنچه ممکن‬
‫است بعدش اتفاق بیفتد زمزمه میکنند‪ .‬اما هنری کنارش است و دستش را گرفته است‬
‫و الکس نیز دستش را گرفته‪ ،‬پس حداقل این چیزی است‪.‬‬

‫یک زن کوچک و مسنتر با بینی سر باالی بئا و چشمان آبی هنری بیرون از اتاق‬
‫کنفرانس منتظرشان است‪ .‬او عینک ضخیم دارد‪ ،‬یک پلیور قهوهای رنگ کهنه‪ ،‬و یک‬
‫شلوار جین تاخورده پوشیده که در سالن های کاخ باکینگهام کامالً نامناسب به نظر‬
‫میرسد‪ .‬یک دفترچه جلد شومیز در جیب پشتش گذاشته است‪.‬‬

‫مادر هنری به سمت آنها برمیگردد و الکس او را تماشا می کند که وقتی چشمانش‬
‫به آنها میافتد حالت چهرهاش از چیزی دردناک به محفوظ تا مالیم تغییر میکند‪.‬‬

‫در حالی که هنری حتی در برابر او نیز محکم ایستاده‪ ،‬می گوید‪" :‬سالم‪ ،‬عزیزم‪".‬‬

‫آرواره هنری تنگ است‪ ،‬اما خشم نیست‪ ،‬فقط ترس است‪ .‬الکس حالت چهرهاش را‬
‫تشخیص میدهد‪ :‬هنری با خود فکرمیکند آیا پذیرفتن عشقی که به او پیشنهاد شده‬
‫‪ | 499‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫کار درستی است و به شدت می خواهد آن را بدون در نظر گرفتن چیزی بپذیرد‪ .‬دستش‬
‫را دور مادرش میاندازد‪ ،‬اجازه می دهد گونه اش را ببوسد‪.‬‬

‫هنری میگوید‪" :‬مامان‪ ،‬این الکسه‪ ".‬و انگار واضح نباشد اضافه میکند‪".‬دوست‬
‫پسرم‪".‬‬

‫کاترین به سمت الکس می رود‪ ،‬و الکس صادقانه مطمئن نیست که چه چیزی را انتظار‬
‫داشته باشد‪ ،‬اما الکس را به سمت خود می کشد و گونه اش او را نیز می بوسد‪.‬‬

‫او با نگاهی سوراخ کننده می گوید‪" :‬بئای من بهم گفته که تو برای پسرم چی کردی‪.‬‬
‫ممنون‪".‬‬

‫بئا پشت سر اوست‪ ،‬خسته اما متمرکز به نظر می رسد و الکس فقط می تواند تصور کند‬
‫که او باید به مادرش قبل از اینکه به کاخ برسند صحبت کرده باشد‪ .‬وقتی گروه‬
‫کوچکشان در سالن جمع می شود چشمانش را در چشمان زهرا قفل میکند و الکس‬
‫احساس میکند که آنها نمی توانند در دستان تواناتری باشند‪ .‬او با خود فکرمیکند‬
‫که آیا کاترین آماده پیوستن به مبارزه است یا خیر‪.‬‬

‫هنری از مادرش میپرسد‪":‬چی میخوای بهش بگی؟"‬

‫کاترین آهی می کشد و لبه عینکش را لمس میکند‪" .‬خب‪ ،‬پرنده پیر خیلی تحت تأثیر‬
‫احساسات نیست‪ ،‬بنابراین فکر میکنم سعی می کنم با استراتژی سیاسی بهش نفوذ‬
‫کنم‪".‬‬
‫‪ | 500‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫هنری پلک می زند‪" .‬ببخشید ‪...‬داری چی میگی؟"‬

‫او رک و راست می گوید‪" :‬من میگم اومدم مبارزه کنم‪ .‬مگه نمیخوای حقیقت رو‬
‫بگی؟"‬

‫"من ‪ -‬آره‪ ،‬مامان‪ ".‬نور امیدی از پشت چشمانش روشن شده است‪ " .‬آره‪ ،‬میخوام‬
‫بگم‪".‬‬

‫"پس میتونیم امتحان کنیم‪".‬‬

‫آنها دور میز طویل و مزین اتاق جلسه مینشینند‪ ،‬در سکوت عصبی منتظر ورود ملکه‬
‫هستند‪ .‬فیلیپ آنجاست‪ ،‬به نظر میرسد که می خواهد زبانش را بجود‪ ،‬و هنری نمیتواند‬
‫از ور رفتن با کراواتش دست بردارد‪.‬‬

‫ملکه مری با لباسهای خاکستری و صورتی سنگی وارد میشود‪ ،‬مدل موی باب‬
‫خاکستری او با دقت در اطراف لبههای صورتش مرتب شده بود‪ .‬الکس از اینکه چقدر‬
‫قد بلند است و حتی در اوایل دهه هشتاد خود پشتش صاف است و آرواره خوبی دارد‬
‫شگفت زده می شود‪ .‬او دقیقاً زیبا نیست‪ ،‬اما یک داستان مشخص در چشمان آبی‬
‫زیرک و اجزای صورت زاویه دار و چین های سنگین اخم های اطراف دهانش وجود‬
‫دارد‪.‬‬

‫وقتی باالی میز روی صندلی مینشیند‪ ،‬دمای اتاق پایین میآید‪ .‬خدمتکار سلطنتی قوری‬
‫را از مرکز میز برمیدارد و در چینیهای بکر میریزد و در حالی که چایش را با سرعت‬
‫‪ | 501‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫حلزون آماده میکند سکوت همچنان برقرار است و باعث می شود منتظر بمانند‪ .‬شیر‪،‬‬
‫با یک دست باستانی و با لرزش آرام ریخته میشود‪ .‬یک قند‪ ،‬با دقت عمدی با انبر نقره‬
‫ای کوچک برداشته شده است‪ .‬قند دوم‪.‬‬

‫الکس سرفه می کند‪ .‬شان نگاهی به او میاندازد‪ .‬بئا لب هایش را روی هم فشار میدهد‪.‬‬

‫ملکه در نهایت می گوید‪" :‬اوایل امسال مالقاتی داشتم‪ ".‬قاشق چای خوری را بلند‬
‫کرده و به آرامی شروع به هم زدن میکند‪".‬رئیس جمهور چین‪ .‬من رو ببخشید اگر‬
‫اسامی به خاطرم نمیاد‪ .‬اما ایشون داستانی جذاب در مورد چگونگی پیشرفت فناوری‬
‫در بخشهای مختلف جهان برای این دوران مدرن گفت‪ .‬آیا میدونید‪ ،‬یک نفر میتونه‬
‫یک عکس رو دستکاری کنه تا عجیبترین چیزها واقعی به نظر برسند؟ فقط یک ‪...‬‬
‫برنامه ساده‪ ،‬مگرنه؟ یک کامپیوتر‪ .‬و هر گونه دروغ باورنکردنی رو میشه واقعی کرد‪.‬‬
‫تصویری که چشم ها به سختی می توانند تفاوتش رو تشخیص بدن‪".‬‬

‫سکوت اتاق را فرا گرفته‪ ،‬به جز صدای صدا قاشق چای خوری ملکه با حرکات دایره‬
‫ای در پایین فنجان چای چیزی به گوش نمیرسد‪.‬‬

‫او ادامه میدهد‪ ":‬متاسفانه اونقدر پیر شدم که نتونم بفهمم که چگونه چیزها در فضا‬
‫فایل بندی میشن‪ ،‬اما به من گفته شده که هر تعداد دروغ می تونه تولید و منتشر بشه‪.‬‬
‫یک نفر می تونه‪...‬فایل هایی ایجاد که که هرگز وجود نداشته و آنها رو در جایی‬
‫بکاره که پیدا کردنش آسان باشه‪ .‬هیچ کدوم واقعی نبوده‪ .‬آشکارترین شواهد رو میشه‬
‫بی اعتبار و رد کرد‪ ،‬به همین سادگی‪".‬‬
‫‪ | 502‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫با صدای نازک نقره روی ظروف چینی‪ ،‬قاشق را روی نعلبکی میگذارد و در نهایت‬
‫به هنری نگاه میکند‪.‬‬

‫"با خودم فکر میکنم‪ ،‬هنری‪ .‬از خودم میپرسم که آیا فکر میکنی حرفام به اون‬
‫گزارشهای نامناسب ربطی داره یا خیر‪".‬‬

‫درست روی میز بین آنها قرار دارد‪ :‬یک پیشنهاد‪ .‬به نادیده گرفتن آن ادامه بده‪ .‬وانمود‬
‫کن که دروغ بوده‪ .‬کاری کن که همه چیز از بین بره‪.‬‬

‫هنری دندان هایش را به هم فشار می دهد‪.‬‬

‫او می گوید‪ ":‬واقعیه‪ .‬همش‪".‬‬

‫چهره ملکه حاالت مختلفی به خود میگیرد و روی اخم کوتاهی آرام می گیرد که‬
‫انگار چیزی ناخوشایند در پایین یکی از کفش های پاشنه گربهایش پیدا کرده است‪.‬‬

‫"خیلی خوب‪ .‬با این شرایط‪ ".‬نگاهش به سمت الکس می رود‪" .‬الکساندر‪ .‬اگر‬
‫میدونستم که با نوهام در ارتباط بودی‪ ،‬اصرار میکردم که اولین مالقات رسمیتری‬
‫داشته باشیم‪".‬‬

‫"مامانبز‪"..‬‬

‫"ساکت باش‪ ،‬هنری‪ ،‬عزیزم"‪.‬‬

‫سپس کاترین صحبت می کند‪" .‬مامان ‪"..‬‬


‫‪ | 503‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫ملکه یکی از دستان چروکیدهاش را باال می گیرد تا او را ساکت کند‪" .‬فکر کردم‬
‫زمانی که بئاتریس مشکل کوچکش رو داشت به اندازه کافی در روزنامه ها تحقیر شده‬
‫بودیم‪ .‬و من با صراحت گفتم‪ ،‬هنری‪ ،‬سالها پیش‪ ،‬که اگر تو در جهات غیرطبیعی قدم‬
‫برداری‪ ،‬اقدامات مناسب می تونست انجام بشه‪ .‬چرا تصمیم گرفتی تالش زیادی که‬
‫انجام دادهم تا جایگاه تاج و تخت رو حفط کنم تضعیف کنی‪ ،‬و چرا به نظر میرسه‬
‫قاطعانه تصمیم گرفتی تالشهای من برای بازگرداندن اون به حالت اول رو با‬
‫درخواست از من برای مالقات با یک ‪ ...‬پسر خراب کنی‪ ".‬در اینجا‪ ،‬لحنی زننده در‬
‫صدای مودبانهاش وجود دارد‪ ،‬و زیر آن الکس می تواند القابی برای همه چیز از نژادش‬
‫گرفته تا تمایالت جنسی خود را بشنود‪ ".‬وقتی بهت گفته شد منتظر دستور باشی‪ ،‬باید‬
‫مثل یک راز نگهش میداشتی‪ .‬معلومه تو از ذهنت استفاده نمیکنی‪ .‬موضع من تغییر‬
‫نکرده عزیزم‪ :‬نقش تو در این خانواده تداوم نسل ما و حفظ ظاهر سلطنت به عنوان‬
‫آرمان برتری بریتانیاست و من به سادگی نمی تونم به چیزی کمتر اجازه بدم‪".‬‬

‫ال‬
‫هنری به پایین نگاه میکند‪ ،‬چشمانش در فکر و به خطوط میز خیره شده‪ ،‬و الکس عم ً‬
‫میتواند انرژی در حال باال رفتن کاترین رو به روی او را احساس کند‪ .‬پاسخی به خشم‬
‫محکم در قفسه سینه خودش‪ .‬شاهزاده خانمی که با جیمز باند فرار کرد و به بچههایش‬
‫گفت آنچه را که کشورشان دزدیده است پس بدهند و حق انتخاب داشته باشند‪.‬‬

‫او با ثبات می گوید‪" :‬مامان‪ .‬فکر نمی کنی حداقل باید درباره گزینههای دیگر صحبت‬
‫کنیم؟"‬
‫‪ | 504‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫سر ملکه به آرامی می چرخد‪" .‬و چه گزینه هایی ممکنه باشه‪ ،‬کاترین؟"‬

‫"خب‪ ،‬فکر میکنم برای شفاف سازی باید چیزی گفته بشه‪ .‬می تونه چهره ما رو نجات‬
‫بده اگر باهاش نه به عنوان یک رسوایی‪ ،‬بلکه به عنوان یک نفوذ به حریم خصوصی‬
‫خانواده و قربانی شدن یک مرد جوان عاشق رفتار کنیم‪".‬‬

‫بئا با صدای بلند می گوید‪ ":‬که همین هم بود‪".‬‬

‫کاترین می گوید‪":‬ما می تونیم این رو در روایت خودمون ادغام کنیم‪ ".‬کلمات خود‬
‫را با دقت فوق العاده انتخاب می کند‪" .‬شأن و منزلتش رو برگردونیم‪ .‬الکس رو به یک‬
‫پارتنر رسمی تبدیل کنیم‪".‬‬

‫" که اینطور‪ .‬پس برنامه تو اینه که بهش اجازه بدی این زندگی رو انتخاب کنه؟"‬

‫در اینجا‪ ،‬یک توضیح مختصر‪" .‬این تنها زندگیه که صادقانه است‪ ،‬مامان‪".‬‬

‫ملکه لب هایش را جمع می کند‪ .‬او می گوید‪" :‬هنری" و به سمتش برمیگردد‪" ،‬به‬
‫نظرت بدون این پیچیدگیهای غیر ضروری زندگی خوشایندتری نداری؟ می دونی‬
‫که ما منابع الزم رو داریم تا همسری برای تو پیدا کنیم و به طور مطبوعی براش جبران‬
‫کنیم‪ .‬می فهمی‪ ،‬من فقط سعی در محافظت ازت دارم‪ .‬می دونم که در این لحظه برات‬
‫با اهمیته‪ ،‬اما واقعا باید به آینده فکر کنی‪ .‬متوجه این موضوع هستی که این به این‬
‫معناست سال ها خبرنگاران تعقیبت میکنن‪ ،‬و انواع اتهامات رو بهت وارد میکنن؟‬
‫‪ | 505‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫نمی تونم تصور کنم که مردم انقدر مشتاق باشن که ازت در بیمارستان های کودکان‬
‫استقبال کنن‪"...‬‬

‫هنری منفجر میشود‪":‬بس کن!" تمام چشم های اتاق به سمت او می چرخد‪ ،‬و از‬
‫شنیدن صدای خودش رنگ پریده و شوکه به نظر می رسد‪ ،‬اما او ادامه می دهد‪" .‬تو‬
‫نمیتونی‪ ،‬نمیتونی برای همیشه من رو بترسونی که تسلیم بشم!"‬

‫دست الکس به فضای زیر میز بین آنها میرود‪ ،‬و همین که نوک انگشتانش به پشت‬
‫دست هنری میخورد‪ ،‬دست هنری دست او را محکم گرفته است‪.‬‬

‫هنری می گوید‪":‬می دونم که سخته‪ .‬من ‪ ...‬وحشتناکه و اگر یک سال پیش از من‬
‫میپرسیدید‪ ،‬احتماالً می گفتم مشکلی نیست‪ ،‬که نیازی نیست کسی بدونه ولی ‪ ...‬من‬
‫هم به اندازه شما یک شخص و بخشی از این خانواده هستم‪ .‬من هم مثل هرکدوم از‬
‫شما سزاوار این هستم که خوشحال باشم‪ .‬و فکر نمیکنم اگر مجبور باشم تمام زندگیم‬
‫را به وانمودکردن بگذرونم‪ ،‬هرگز چنین چیزی بشه‪".‬‬

‫فیلیپ مداخله میکند‪" :‬هیچ کس نمی گه که تو لیاقت شاد بودن رو نداری‪ .‬عشق اول‬
‫همه رو دیونه میکنه ‪ ...‬احمقانه است که آیندهات رو به دلیل یک تصمیم هورمونی‬
‫دور بریزی اونم بر اساس کمتر از یک سال از زندگیت زمانی که به سختی در دهه‬
‫بیست سالگیت بودی‪".‬‬
‫‪ | 506‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫هنری به تخم چشم فیلیپ نگاه میکند و میگوید‪ ":‬فیلیپ‪ ،‬من از روزی که از مامان‬
‫بیرون اومدم همجنسگرا بودم‪".‬‬

‫در سکوتی که در ادامه ایجاد میشود‪ ،‬الکس باید به شدت زبانش را گاز بگیرد تا میل‬
‫به خندیدن هیستریکش را سرکوب کند‪.‬‬

‫"خب‪ ".‬ملکه در نهایت می گوید‪ .‬فنجان چایش را در دست گرفته است به آرامی در‬
‫هوا‪ ،‬از باالی آن به هنری نگاه میکند‪".‬حتی اگر مایل باشید تسلیم عذاب روزنامهها‬
‫بشی‪ ،‬این شروط حق تولدت رو پاک نمیکنه‪ :‬باید وارث بیاوری‪".‬‬

‫و الکس ظاهراً به اندازه کافی زبانش را گاز نمیگیرد‪ ،‬زیرا او با صدای بلند می گوید‪:‬‬
‫"ما هنوز هم می تونیم این کار رو انجام بدیم‪".‬‬

‫حتی سر هنری هم با آن میچرخد‪.‬‬

‫ملکه مری میگوید‪":‬به خاطر نمیارم که به شما اجازه صحبت در حضور من رو داده‬
‫باشم‪".‬‬

‫"مامان‪"..‬‬

‫فیلیپ دوباره مداخله میکند‪" :‬این موضوع بحث جانشینها یا اهداکنندگان رو مطرح‬
‫میکنه و حقوق تاج و تخت ‪"..‬‬

‫کاترین به میان میپرد‪".‬آیا این جزئیات در حال حاضر مربوطه‪ ،‬فیلیپ؟"‬


‫‪ | 507‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫"کسی باید سرپرستی میراث سلطنتی رو بر عهده بگیره‪ ،‬مامان‪".‬‬

‫" از لحنت اصال خوشم نمیاد‪".‬‬

‫ملکه میگوید‪":‬ما میتونیم به فرضیات بپردازیم‪ ،‬اما واقعیتی که اهمیت داره اینه که‬
‫چیزی جز حفظ وجهه سلطنتی مطرح نیست‪ ".‬و فنجان چایش را پایین میگذارد‪.‬‬
‫"کشور به سادگی شاهزاده ای با این تمایالت رو نمیپذیره‪ .‬متاسفم عزیزم‪ ،‬اما برای‬
‫اونها منحرفانه است‪".‬‬

‫کاترین از او میپرسد‪":‬منحرفانه برای آنها یا منحرفانه برای شما؟"‬

‫فیلیپ می گوید‪" :‬این منصفانه نیست‪".‬‬

‫هنری مداخله می کند‪" :‬ین زندگی منه‪".‬‬

‫" ما حتی هنوز فرصتی پیدا نکردهایم تا ببینیم مردم چطور واکنش میدن‪".‬‬

‫" من چهل و هفت ساله که بر این کشور حکومت میکنم‪ ،‬کاترین‪ .‬من باوردارم تا‬
‫االن قلب این کشور رو میشناسم‪ .‬همونطور که من از زمانی که تو یک دختر کوچولو‬
‫بودی بهت گفتم‪ ،‬باید سرت را از ابرها بیرون بیاری‪"..‬‬

‫بئا میگوید‪ ":‬اوه‪ ،‬همه شما برای یک ثانیه خفه میشید؟" او ایستاده است حاال تبلتش‬
‫را در یک دستش تکان می دهد‪" .‬نگاه کنید‪".‬‬
‫‪ | 508‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫او آن را روی میز می زند تا ملکه مری و فیلیپ بتوانند آن را ببینید‪ ،‬و بقیه آنها نیز‬
‫ایستاده اند تا نگاه کنند‪.‬‬

‫این یک گزارش خبری از بی بی سی است و صدا خاموش است‪ ،‬اما الکس اسکرول‬
‫پایین صفحه را می خواند‪ :‬حمایت جهانی برای شاهزاده هنری و پسر اول ما‬
‫وارد می شود‪.‬‬

‫اتاق در برابر تصاویر روی صفحه ساکت می شود‪ .‬تجمعی در نیو یورک بیرون بیکمن‪،‬‬
‫با رنگین کمان تزئین شده و تابلوهایی با جمالتی مانند‪ :‬پسر اول قلبهایمان‪ .‬بنری‬
‫در کنار پلی در پاریس که روی آن نوشته شده است‪ :‬هنری ‪ +‬الکس اینجا بودند‪.‬‬
‫یک نقاشی دیواری عجوالنه روی دیواری در مکزیکوسیتی چهره الکس به رنگ آبی‪،‬‬
‫بنفش و صورتی‪ ،‬یک تاج روی سرش‪ .‬گروهی از مردم در هاید پارک با پرچم‬
‫انگلستان به رنگ رنگین کمان و صورت هنری از مجالت بیرون کشیده و چسبانده شد‬
‫بر روی تابلوهای پوستر با عنوان‪ :‬هنری را آزاد کنید‪ .‬یک زن جوان با یک مدل‬
‫موی باز کات انگشت وسط خود را به سمت پنجره های دیلی میل گرفته‪ .‬انبوهی از‬
‫نوجوانان در مقابل کاخ سفید با تیشرتهای دست ساز که همه یک چیز را با حروف‬
‫کج شارپی می گویند‪ ،‬عبارتی که او از یکی از ایمیل های خودش تشخیص می دهد‪:‬‬
‫که تاریخ‪ ،‬ها؟‬

‫الکس سعی میکند آب دهانش را قورت بدهد‪ ،‬اما نمی تواند‪ .‬او به باال نگاه می کند‪،‬‬
‫و هنری به او نگاه می کنم‪ ،‬با دهان باز و چشمان خیس‪.‬‬
‫‪ | 509‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫پرنسس کاترین می چرخد و به آرامی از عرض اتاق عبور میکند‪ ،‬به سمت پنجره های‬
‫بلند در ضلع شرقی اتاق میرود‪.‬‬

‫ملکه می گوید‪" :‬کاترین‪ ،‬نکن" اما کاترین با دو دست پرده های سنگین را میگیرد و‬
‫آنها را باز میکند‪.‬‬

‫انفجار نور خورشید و رنگ‪ ،‬هوا را از اتاق بیرون می راند‪ .‬در مرکز خرید روبروی کاخ‬
‫باکینگهام‪ ،‬انبوهی از مردم با بنرها‪ ،‬تابلوها‪ ،‬پرچم های آمریکا‪ ، ،‬پرچم انگلستان و‬
‫پرچمهای پراید که روی سرشان در پرواز است وجود دارد‪ .‬به اندازه جمعیت عروسی‬
‫سلطنتی نیست‪ ،‬اما بسیار زیاد است‪ ،‬سنگفرش را پر کردهاند و به دروازه ها فشرده شده‬
‫اند‪ .‬به الکس و هنری گفته شد که از پشت کاخ وارد شوند‪ ،‬آنها هرگز آن را ندیدند‪.‬‬

‫هنری با دقت به پنجره نزدیک شده و الکس از آنطرف اتاق تماشا میکند که هنری‬
‫دستش را دراز می کند و نوک انگشتانش را روی شیشه می گذارد‪.‬‬

‫کاترین به سمت هنری برمی گردد و با آهی لرزان می گوید‪" :‬اوه‪ ،‬عشق من‪ ".‬و او را‬
‫به نوعی به سینهاش میکشد‪ ،‬حتی اگر هنری نزدیک به سی سانت بلندتر باشد‪ .‬الکس‬
‫باید به جایی دیگر نگاه کند ‪ -‬حتی بعد از همه چیز‪ ،‬احساس میکند این لحظه‬
‫خصوصی است و نباید ببیند‪.‬‬

‫ملکه گلویش را صاف می کند‪.‬‬


‫‪ | 510‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫او میگوید‪":‬این‪ ...‬به سختی نشان دهنده چگونگی روشیه که کشور باهاش پاسخ‬
‫میده‪".‬‬

‫کاترین می گوید‪" :‬یا عیسی مسیح‪ ،‬مامان" و هنری را آزاد می کند و او را با رفلکس‬
‫محافظ پشت سرش هل میدهد‪.‬‬

‫"دقیقاً به همین دلیله که نمیخواستم شما ببینید‪ .‬تو انقدر رقیق القلبی که نمیتونی‬
‫حقیقت رو بپذیری‪ ،‬کاترین‪ .‬اکثریت این کشور هنوز خواهان روش های قدیمی‬
‫هستن‪".‬‬

‫کاترین خودش را به سمت باال میکشد‪ ،‬در حالی که دوباره به میز نزدیک میشود‬
‫قامتش صاف است‪ .‬این محصول پرورش سلطنتی است‪ ،‬اما بیشتر شبیه کمانی است که‬
‫کشیده می شود‪" .‬البته که هستن‪ ،‬مامان‪ .‬البته که حزب محافظهکار لعنتی کنزینگتون و‬
‫احمقهای برگزیت‪ 82‬این رو نمیخوان‪ .‬مساله این نیست‪ .‬اینقدر مصمم هستی که باور‬
‫کنی هیچ چیز نمی تونه تغییر کنه؟ که چیزی نباید تغییر کنه؟ ما می تونیم یک میراث‬
‫واقعی در اینجا‪ ،‬از امید‪ ،‬و عشق‪ ،‬و تغییر داشته باشم‪ .‬نه همون چرت و پرتایی که از‬
‫زمان جنگ جهانی دوم به خورد مردم میدیم‪"..‬‬

‫ملکه مری به سردی میگوید‪ ":‬تو با من اینطور صحبت نمیکنی‪ ".‬دست لرزان و‬
‫باستانیاش هنوز روی قاشق چای خوری قرار دارد‪.‬‬

‫‪82‬‬
‫خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا‬
‫‪ | 511‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫کاترین می گوید‪" :‬مامان من شصت سالمه‪ .‬نمیتونیم یکم نزاکت رو کنار بذاریم؟"‬

‫" هرگز یک ذره به حرمت احترام نگذاشتی‪"..‬‬

‫کاترین میگوید‪":‬یا شاید برخی از نگرانیهام رو به پارلمان ببرم؟" و خم میشود تا‬


‫صدایش را درست در صورت ملکه مری پایین بیاورد‪ .‬الکس برق چشمان او را‬
‫تشخیص می دهد‪ .‬او هرگز نمی دانست ‪ -‬او همیشه فرض کرد که هنری آن را از‬
‫پدرش گرفته است‪" .‬می دونی‪ ،‬من فکر می کنم کار حزب کارگر با گارد قدیمی تموم‬
‫شده‪ .‬به نظرت‪ ،‬بهتر نیست به اون جلساتی که مدام فراموششون میکنی یا نام‬
‫کشورهایی که نمیتونی درست اداشون کنی اشاره کنم‪ ،‬شاید تصمیم بگیرن که هشتاد‬
‫و پنج سال برای خدمتتون به مردم بریتانیا کافی باشه؟"‬

‫لرزش در دست ملکه دو برابر شده است‪ ،‬اما فک او فوالدی است‪ .‬اتاق در سکوتی‬
‫مرگبار است‪" .‬جرات نمیکنی‪".‬‬

‫" نمیکنم‪ ،‬مامان؟ دوست داری بفهمی؟"‬

‫او به سمت هنری برمی گردد و الکس از دیدن اشک روی صورت کاترین متعجب‬
‫میشود‪.‬‬

‫او می گوید‪" :‬متاسفم‪ ،‬هنری‪ .‬من تو رو ناامید کردم‪ .‬من همهتون رو ناامید کردم‪ .‬تو به‬
‫مادرت نیاز داشتی و من کنارت نبودم‪ .‬من خیلی ترسیده بودم که فکر کردم شاید براتون‬
‫بهتره‪ ،‬تا بذارم همهتون پشت شیشه نگه داشته بشید‪ ".‬به سمت مادرش برمی گردد‪.‬‬
‫‪ | 512‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫"بهشون نگاه کن‪ ،‬مامان‪ .‬اونها متعلق به یک میراث نیستن‪ .‬لونها فرزندان من هستن و‬
‫به جان خودم و آرتور قسم می خورم‪ ،‬قبل از اینکه اجازه بدم چیزهایی رو حس کنن‬
‫که تو باعث شدی من احساس کنم‪ ،‬تو رو از تاج و تخت پایین میکشم‪".‬‬

‫اتاق برای چند ثانیه دردناک در حالت تعلیق قرار می گیرد‪ ،‬سپس‪:‬‬

‫فیلیپ شروع میکند‪" :‬هنوز فکر نمیکنم‪ ،"..‬اما بئا قوری چای را از وسط میز برمیدارد‬
‫و آن را روی فیلیپ میریزد‪.‬‬

‫او میگوید‪":‬اوه‪ ،‬من خیلی متاسفم‪ ،‬پیپ!" او را از شانه میگیرد و درحالی که فریاد‬
‫میزند و دست و پا میزند‪ ،‬به سمت در هل میدهد‪.‬‬

‫"خیلی وحشتناک دست و پا چلفتیام‪ .‬می دونی‪ ،‬فکرکنم اون همه کوکائینی که‬
‫کشیدم باید واقعاً روی رفلکسهام تاثیر گذاشته باشه! بیا بریم تو رو تمیز کنیم‪".‬‬

‫او فیلیپ را بیرون می اندازد و از باالی شانه یک انگشت شست برای هنری نشان‬
‫میدهد‪ ،‬و در را پشت سرشان می بندد‪.‬‬

‫ملکه به الکس و هنری نگاه می کند و الکس آن را باالخره در چشمهایش میبیند‪ :‬او‬
‫از آنها میترسد‪ .‬او از تهدیدی که آنها برای روکش کاملی که تمام عمرش را صرف‬
‫نگهداری آن کرده است ایجاد میکنند میترسد‪ .‬آنها او را میترسانند‪.‬‬

‫و کاترین عقب نشینی نمیکند‪.‬‬

‫ملکه مری می گوید‪" :‬خب‪ .‬گمان میکنم‪ .‬گمان میکنم انتخاب زیادی برام نذاشتید؟"‬
‫‪ | 513‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫کاترین می گوید‪" :‬اوه‪ ،‬مامان‪ ،‬تو یک انتخاب داری‪ .‬تو همیشه انتخاب داشتی‪ .‬شاید‬
‫امروز انتخاب درست رو بکنی‪".‬‬

‫***‬

‫در راهروی کاخ باکینگهام‪ ،‬به محض بسته شدن در پشت سرشان‪ ،‬نفس نفس زنان و‬
‫در هذیان و خنده‪ ،‬گونه ها خیس به پهلو روی دیوار میافتند‪ .‬هنری الکس را نزدیک‬
‫می کند و او را می بوسد‪ ،‬زمزمه می کند‪" :‬دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم"‬
‫و مهم نیست‪ ،‬مهم نیست اگر کسی ببیند‪.‬‬

‫***‬

‫او در راه بازگشت به فرودگاه است که آن را می بیند که روی کنارهی یک ساختمان‬


‫آجری نقش بسته‪ ،‬شوک رنگی در برابر یک خیابان خاکستری‪.‬‬

‫"صبر کن!" الکس بر سر راننده فریاد می زند‪" .‬نگهدار! ماشین رو نگه دار!"‬

‫از نزدیک زیباست‪ .‬دو طبقه ارتفاع دارد‪ .‬او نمی تواند تصور کند که چگونه یکی انقدر‬
‫سریع توانسته چنین چیزی را سر هم کند‪.‬‬
‫‪ | 514‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫این یک نقاشی دیواری از خودش و هنری است که رو به روی هم هستند و توسط یک‬
‫هاله ای از خورشید زرد روشن نورانی شده اند‪ ،‬و به صورت هان و لیا به تصویر کشیده‬
‫شده اند‪ .‬هنری با لباس تمام سفید‪ ،‬نور ستاره در موهایش‪ .‬الکس لباس یک قاچاقچی‬
‫ناهنجار‪ .‬یک تفنگ بلستر در کمر دارد‪ .‬یک سلطنتی و یک یاغی‪ ،‬دست در دست‬
‫یکدیگر‪.‬‬

‫او با گوشی خود عکس می گیرد و با انگشتانش لرزان توییتی تایپ میکند‪ :‬هیچوقت‬
‫بهم نگو شانسمون چقدره‪.‬‬

‫***‬

‫الکس در هوا بر فراز اقیانوس اطلس به جون زنگ میزند‪.‬‬

‫او می گوید‪ ":‬به کمکت نیاز دارم‪".‬‬

‫صدای تیک قلم او را در آنطرف خط می شنود‪.‬‬

‫"چی میخوای؟"‬
‫‪ | 515‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫فصل چهاردهم‬

‫‪Jezebel@Jezebel‬‬
‫تماشا کنید‪ :‬موتورسواران لیزبین دیسی معترضان را از کلیسای باپتیست وستبرو تا پایین‬
‫خیابان پنسیلوانیا تعقیب میکنند‪ ،‬و بله‪ ،‬به همان اندازه که به نظر می رسد شگفت انگیز‬
‫است‪.‬‬

‫‪bit.ly/2ySPCRj‬‬
‫‪ 9:15‬بعد از ظهر ‪ 29‬سپتامبر ‪2020‬‬

‫اولین باری که الکس به عنوان پسر اول ایالت متحده به خیابان پنسیلوانیا رفت‪ ،‬تقریب ًا‬
‫در بوتهای سقوط کرد‪.‬‬

‫او میتواند آن را به وضوح به یاد بیاورد‪ ،‬حتی اگر تمام روز انگار ورای واقعیت بود‪.‬‬
‫او فضای داخلی لیموزین را به یاد می آورد و اینکه چگونه هنوز با احساس چرم زیر‬
‫‪ | 516‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫کف دست های لطیفش ناآشنا بود‪ .‬هنوز به خاطر دارد که خود را به پنجره فشار داده‬
‫بود تا به کل جمعیت نگاه کند‪.‬‬

‫مادرش را به یاد میآورد که موهای بلندش را از جلوی صورتش با یک پیچ و تاب‬


‫زیبا کنار زده و در پشت سرش بسته بود‪ .‬آن مدل مو را برای اولین روز به عنوان شهردار‪،‬‬
‫اولین روز حضورش در مجلس‪ ،‬اولین روز او به عنوان سخنران کاخ سفید داشت‪ ،‬اما‬
‫آن روز باال بسته شده بود‪ .‬او گفته بود که هیچگونه حواس پرتی نمیخواهد‪ .‬الکس‬
‫فکر می کرد که این باعث می شود او سرسخت به نظر برسد و اگر کار به آنجا بکشد‬
‫آماده برای یک نزاع بود انگار که ممکن است یک تیغ در کفشش داشته باشد‪ .‬مادرش‬
‫روبهروی او نشسته شود و یادداشتهای سخنرانیاش را مرور میکرد‪ ،‬یک پرچم‬
‫آمریکای طالی بیست و چهار عیار بر یقه اش نشسته بود‪ ،‬و الکس به قدری مفتخر بود‬
‫که فکر میکرد باال میآورد‪.‬‬

‫در نقطهای تغییری رخ داد ‪ -‬الن و لئو به ورودی شمالی راهنمایی شدند و الکس و‬
‫جون در جهت دیگری راهی شدند‪ .‬او به طور خاص‪ ،‬یک مشت چیز را به یاد می آورد‪.‬‬
‫دکمه جواهری سرآستینش‪ ،‬بال های ‪ X‬نقره ای سفارشی‪ .‬یک بریدگی کوچک در‬
‫گچ دیوار غربی کاخ سفید که برای اولین بار از نزدیک میدید‪ .‬بند کفش خودش‪ ،‬باز‬
‫شده‪ .‬و او به یاد می آورد برای بستن بند کفشش خم شد‪ ،‬به خاطر اضطراب تعادلش را‬
‫از دست داد‪ ،‬و جون پشت ژاکتش را می گیرد تا با صورت مقابل هفتاد و پنج دوربین‬
‫در یک بوته رز خاردار فرو نرود‪.‬‬
‫‪ | 517‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫آن لحظه بود که او تصمیم گرفت به خودش اجازه نمی دهد دوباره مضطرب شود‪ .‬نه‬
‫به عنوان الکس کلرمونت‪-‬دیاز‪ ،‬پسر اول ایاالت متحده‪ ،‬و نه به عنوان الکس کلرمونت‪-‬‬
‫دیاز‪ ،‬ستاره سیاسی در حال ظهور‪.‬‬

‫اکنون او الکس کلرمونت دیاز‪ ،‬مرکز یک رسوایی جنسی سیاسی بینالمللی و دوست‬
‫پسر شاهزاده انگلستان است‪ ،‬و در یک لیموزین در خیابان پنسیلوانیا است‪ ،‬و جمعیت‬
‫دیگری وجود دارد‪ ،‬و احساس حالت تهوع قریب الوقوع بازگشته است‪.‬‬

‫وقتی در ماشین باز میشود‪ ،‬جون در یک تیشرت زرد روشن مقابلش ایستاده که روی‬
‫آن نوشته شده است‪ :‬که تاریخ‪ ،‬ها؟‬

‫او میگوید‪":‬دوستش داری؟" یک مردی پایین بلوک میفروششون‪ .‬کارتشو گرفتم‪.‬‬


‫میخوام بذارمش توی ستون بعدیم واسه مجله ووگ‪".‬‬

‫الکس خودش را به سمت او می اندازد و او را در آغوشی میگیرد که پاهایش را از‬


‫زمین جدا میکند‪ ،‬و جون فریاد میزند و موهای او را میکشد‪ ،‬و آنها به پهلو در یک‬
‫درختچه سرنگون می شوند‪ ،‬همانطور که الکس سرنوشتش بود که این کار را بکند‪.‬‬

‫مادرشان در جلسات متعددی است‪ ،‬بنابراین آنها یواشکی به بالکن ترومن میروند و‬
‫هنگام خورد شکالت داغ و یک بشقاب دونات داستان را برای هم تعریف میکنند‪.‬‬
‫جون اول با شنیدن درباره تماس تلفنی در هواپیما گریه میکند‪ ،‬سپس دوباره بعد از‬
‫شنیدن در مورد ایستادن هنری مقابل فیلیپ‪ ،‬و بار سوم به خاطر جمعیت بیرون کاخ‬
‫‪ | 518‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫باکینگهام‪ .‬الکس تماشا میکند که جون حدود صد ایموجی قلب برای هنری‬
‫میفرستد‪ ،‬و الکس یک ویدیوی کوتاه برای جون ارسال می کند که خودش و کاترین‬
‫در حال نوشیدن شامپاین هستند در حالی که بئا با گیتار الکترونیک آهنگ « خدا ملکه‬
‫را حفظ کند» را اجرا میکند‪.‬‬

‫جون پس از آن میگوید‪" :‬خب‪ ،‬یک چیزی هست‪ .‬دو روزه هیچکس نورا رو ندیده‪".‬‬

‫الکس به او خیره می شود‪" .‬منظورت چیه؟"‬

‫"یعنی من بهش زنگ زدم‪ ،‬زهرا بهش زنگ زد‪ ،‬مایک و پدر و مادرش همه باهاش‬
‫تماس گرفتن‪ ،‬جواب کسی رو نمیده‪ .‬نگهبانهای در آپارتمانش می گن که در تمام‬
‫این مدت از خونه بیرون نیومده‪ .‬ظاهراً اون «خوب اما سرش شلوغه»‪ .‬سعی کردم بهش‬
‫سر بزنم‪ ،‬اما به دربان گفته بود که داخل رام نده‪".‬‬

‫"این ‪ ...‬نگران کننده است‪ .‬و همچنین‪ ،‬اوه‪ ،‬یک جورایی مزخرف‪".‬‬

‫"آره‪ ،‬میدونم‪".‬‬

‫الکس برمی گردد و به سمت نرده می رود‪ .‬او واقعا می توانست در این موقعیت از‬
‫رویکرد غیرمعمول نورا استفاده کند یا در واقع فقط از همنشینی بهترین دوستش‪ .‬الکس‬
‫احساس می کند تا حدودی به او خیانت شده است که زمانی که بیشتر از همیشه به نورا‬
‫نیاز دارد او را رها کرده ‪ -‬زمانی که او و جون هر دو بیشتر از همیشه به او نیاز دارند‪.‬‬
‫‪ | 519‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫نورا تمایل دارد وقتی اتفاقات بدی در اطرافش رخ می دهد عمدا خود را در محاسبات‬
‫پیچیده دفن کند‪.‬‬

‫جون می گوید‪" :‬اوه‪ ،‬هی‪ .‬اینم چیزی که میخواستی‪".‬‬

‫دستش را در جیب شلوار جینش می برد و یک تکه کاغذ تا شده به او می دهد‪.‬‬

‫چند سطر اول را رد می کند‪.‬‬

‫او می گوید‪" :‬اوه خدای من‪ ،‬جون‪ .‬من ‪ ..‬اوه خدای من‪".‬‬

‫"دوستش داری؟" او کمی مضطرب به نظر میرسد‪" .‬من سعی کردم داخلش یک‬
‫چیزایی بگنجونم‪ ،‬مثل اینکه تو چه کسی هستی‪ ،‬جایگاهت در تاریخ‪ ،‬و نقشت برات‬
‫چه معنی داره و‪ "..‬حرفش قطع شده است زیرا الکس او را در آغوش خرسی دیگری‬
‫گرفته است‪ ،‬با چشم پر از اشک‪" .‬عالیه‪ ،‬جون‪".‬‬

‫ناگهان صدایی میگوید‪" :‬هی‪ ،‬بچههای اول" و وقتی الکس جون را پایین میگذارد‪،‬‬
‫امی در آستانه در متصل کننده بالکن به اتاق بیضی منتظر است‪" .‬خانم رئیس جمهور‬
‫می خواد شما رو در دفترش ببینه‪ ".‬توجه او تغییر میکند و به میکروفنش گوش میدهد‪.‬‬
‫" ایشون میگه که دونات بیارید‪".‬‬

‫جون زیر لب میگوید‪":‬چطور همیشه میدونه؟" و بشقاب را بلند میکند‪.‬‬


‫‪ | 520‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫امی با لمس میکرفونش میگوید‪" :‬من مامیران آبی و باراکودا‪ 83‬رو در حال حرکت‬
‫دارم‪".‬‬

‫جون به الکس میگوید‪":‬هنوز نمی تونم باور کنم اون اسم مسخره رو واسه اسم رمز‬
‫انتخاب کردی‪ ".‬الکس هنگام خروج از در او را میزند‪.‬‬

‫***‬

‫دوناتها دو ساعته ناپدید میشوند‪.‬‬

‫اول‪ ،‬روی کاناپه‪ :‬جون‪ ،‬در حال بستن و باز کردن بند کفشهایش به دلیل نداشتن هیچ‬
‫چیز دیگری که با دستانش انجام شود‪ .‬دو‪ ،‬روبهروی دیواری دور‪ :‬زهرا در حال تایپ‬
‫سریع ایمیل در تلفنش‪ ،‬سپس دیگری‪ .‬سه‪ ،‬پشت میزِ دفتر بیضی‪ :‬الن‪ ،‬دفن شده در پیش‬
‫بینی های احتمالی‪ .‬چهار‪ ،‬روی کاناپه دیگر‪ :‬الکس‪ ،‬در حال شمارش‪.‬‬

‫درهای دفتر بیضی باز میشوند و نورا با نگرانی داخل میشود‪.‬‬

‫او یک ژاکت با طرح هالرن برای کنگره ‪ 72‬سفید پوشیده و حالت دیوانه وار و‬
‫آفتابندیده کسی را دارد که انگار برای اولین بار پس از یک دهه از یک پناهگاه‬
‫رستاخیز بیرون آمده است‪ .‬او در حین خیز برداشتن به میز الن نزدیک است به نیم تنه‬
‫آبراهام لینکلن برخورد کند‪.‬‬

‫‪83‬‬
‫ماهی بزرگی استوایی که گوشت میخورد‬
‫‪ | 521‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫الکس در حال حاضر روی پاهای خود است‪" .‬کدوم گوری بودی؟"‬

‫نورا یک پوشه ضخیم را روی میز می زند و نیم تنهاش را میچرخاند تا با الکس و جون‬
‫رو به رو شود‪ ،‬درحالی که از نفس افتاده‪" .‬خب‪ ،‬من می دونم که عصبانی هستید‪ ،‬و‬
‫کامالً حق دارید که باشید‪ ،‬اما" ‪ -‬خودش را جلوی میز با هر دو دست در آغوش‬
‫میگیرد‪ ،‬با چانه اش به سمت پوشه اشاره می کند – "من واسه خاطر این دو روز در‬
‫آپارتمانم حبس شدم‪ ،‬و وقتی ببینی چی هست دیگه خیلی عصبانی نیستی‪".‬‬

‫مادر الکس با آشفتگی به او پلک می زند‪ ".‬نورا‪ ،‬عزیزم‪ ،‬ما داریم تالش می کنیم‬
‫بفهمیم‪"..‬‬

‫نورا عمالً فریاد می زند‪" :‬الن‪ ".‬اتاق ساکت می شود و نورا یخ می زند‪ ،‬متوجه می شود‪.‬‬
‫"آه‪ .‬خانم‪ .‬مادر شوهر‪ .‬لطفا‪ .‬فقط‪ .‬باید این رو بخونی‪".‬‬

‫الکس به آه کشیدن او نگاه می کند و قبل از کشیدن پوشه به سمت خود خودکارش‬
‫را زمین می گذارد‪ .‬نورا به نظر می رسد که در حال غش کردن روی میز تحریر است‪.‬‬
‫الکس به جون روی کاناپه مقابل نگاه میکند که به همان اندازه که احساس میکند‬
‫بیخبر به نظر می رسد‪ ،‬و‪..‬‬

‫مادرش با ترکیبی از خشم و سرگشتگی میگوید‪ ":‬یا ‪ ...‬خدا‪ .‬این‪...‬؟"‬

‫نورا می گوید‪ ":‬آره‪".‬‬

‫"و‪..‬؟"‬
‫‪ | 522‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫"آهان‪".‬‬

‫الن با یک دست دهانش را می پوشاند‪" .‬چطور این رو پیدا کردی؟ صبر کن‪ ،‬اجازه‬
‫بده دوباره بیان کنم – چطور تو این رو پیدا کردی؟"‬

‫"خوب‪ ،‬پس‪ ".‬نورا خودش را از میز کنار میکشد و رو به عقب پا میگذارد‪ .‬الکس‬
‫نمیداند چه اتفاقی دارد رخ میدهد‪ ،‬اما چیزی‪ ،‬چیزی بزرگ است‪ .‬نورا اکنون در‬
‫حال قدم زدن است‪ ،‬هر دو دستش را روی پیشانی اش قفل کرده‪" .‬روز افشای‬
‫اطالعات‪ ،‬یک ایمیل ناشناس دریافت میکنم‪ .‬مشخصا حساب ناشناس‪ ،‬اما غیرقابل‬
‫ردیابی‪ .‬من سعی کردم‪ .‬اونها برام یک لینک به بکآپی از اطالعات لعنتی عظیمی‬
‫فرستادن و بهم گفتن که یک گروه هکر هستند و محتویات سرور ایمیل خصوصی‬
‫کمپین ریچاردز رو به طور کامل به دست آوردن‪".‬‬

‫الکس به او خیره می شود‪" .‬چی؟"‬

‫نورا به او نگاه می کند‪" .‬میدونم‪".‬‬

‫زهرا که با دستان گره خورده پشت میز الن ایستاده است‪ ،‬وارد می شود و می پرسد‪" :‬و‬
‫تو این رو به هیچ یک از کانالهای مناسب گزارش نکردی چون؟"‬

‫" چون اولش مطمئن نبودم که چیزی باشه‪ .‬و وقتی بود‪ ،‬من به هیچ کس دیگری برای‬
‫مدیریتش اعتماد نکردم‪ .‬اونها گفتن به طور خاص برای من این رو فرستادن چون‬
‫‪ | 523‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫میدونستند که من شخصاً روی وضعیت الکس سرمایه گذاری کردم و در سریع ترین‬
‫زمان ممکن چیزی که خودشون وقتش رو ندارن پیدا میکنم‪".‬‬

‫"که چیه؟" الکس نمی تواند باور کند که هنوز باید بپرسد‪.‬‬

‫نورا می گوید‪" :‬مدرک‪ ".‬و صدای او اکنون می لرزد‪ " .‬این که ریچاردز لعنتی برات‬
‫پاپوش دوخته‪".‬‬

‫الکس از دور صدای فحش جون را زیر لب می شنود و از روی کاناپه بلند شده و به‬
‫گوشهای دورتر از اتاق میرود اما زانوهایش تحمل ندارد‪ ،‬پس می نشیند‪.‬‬

‫مادرش میگوید‪ ":‬ما ‪ ...‬ما مشکوک بودیم که شاید کمیته ملی جمهوریخواهها درگیر‬
‫برخی از اتفاقات بوده‪ .‬الن حاال دور میز میآید و درحالی که لباس خاکستری کشی‬
‫پوشیده جلوی الکس روی زمین زانو میزند‪ ،‬پوشه روی سینه اش است‪ " .‬افرادی رو‬
‫گذاشته بودم که تحقیق کنن‪ .‬هرگز تصور نمی کردم‪ ...‬همه چیز‪ ،‬مستقیم از کمپین‬
‫ریچاردز باشه‪".‬‬

‫او پوشه را می گیرد و آن را روی میز وسط اتاق باز میکند‪.‬‬

‫نورا در حالی که الکس به روی فرش پایین می رود و شروع به خیره شدن به صفحات‬
‫می کند میگوید‪" :‬صدها هزارتا ایمیل بود‪ .‬و من قسم می خورم که یک سومشون از‬
‫حساب های ساختگی بودند‪ ،‬اما من یک کد نوشتم که اونها رو به حدود سه هزار تا‬
‫‪ | 524‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫کاهش داد‪ .‬بقیه رو به صورت دستی بررسی کردم‪ .‬این همه چیز در مورد الکس و‬
‫هنریه‪".‬‬

‫الکس ابتدا متوجه چهره خود می شود‪ .‬این یک عکس است‪ :‬تار‪ ،‬خارج از فوکوس‪،‬‬
‫روی یک لنز دوربرد گرفته شده است که به سختی قابل تشخیص است‪ .‬تشخیص جایی‬
‫که او در آن است سخت است‪ ،‬تا زمانی که پرده های زیبای عاجی را در لبه قاب‬
‫میبیند‪ .‬اتاق خواب هنری‪.‬‬

‫به باالی عکس نگاه میکند و می بیند که به یک ایمیل بین دو نفر پیوست شده است‪.‬‬
‫منفی‪ .‬نیلسن می گوید که این تقریباً به اندازه کافی واضح نیست‪ .‬تو باید به پی‪ 84‬بگی‬
‫که ما برای عکسهای بیکیفیت پولی پرداخت نمی کنیم‪.‬نیلسن‪ .‬نیلسن‪ ،‬همان مدیر‬
‫کمپین ریچاردز‪.‬‬

‫نورا میگوید‪" :‬ریچاردز تو رو لو داد‪ ،‬الکس‪ .‬به محض اینکه کمپین رو ترک کردی‪،‬‬
‫شروع شد‪ .‬اون شرکتی رو استخدام کرد که هکرهایی رو استخدام کرد که نوارهای‬
‫نظارتی از بیکمن رو به دست اوردن‪".‬‬

‫مادرش کنارش است با سر یک هایالیتر بین دندانهایش‪ ،‬خطوط زرد روشن را در‬
‫سراسر صفحات میکشد‪ .‬حرکتی در به سمت راستش وحود دارد‪ :‬زهرا هم آنجاست‬
‫و یک دسته کاغذ به سمت خود می کشد و با یک خودکار قرمز وارد میشود‪.‬‬

‫‪84‬‬
‫‪P‬‬
‫‪ | 525‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫نورا میگوید‪":‬من‪..‬من هیچ شماره حساب بانکی یا چیزی ندارم اما اگر نگاه کنید‪،‬‬
‫فیشهای پرداخت و فاکتورها و درخواستهای خدمات وجود داره‪ .‬همه چیز‪ ،‬بچه ها‪.‬‬
‫همه اینها از طریق کانال های پشتیبان و بین شرکت ها و نام های جعلیه‪ ،‬اما یک دنباله‬
‫کاغذ دیجیتال برای همه چیز وجود داره‪ .‬برای تحقیقات فدرال کافیه‪ .‬اساسا‪ ،‬ریچاردز‬
‫یک شرکت رو استخدام کرد که اون شرکت عکاسهایی که الکس رو دنبال‬
‫میکردند و هکرهایی که به سرورت نفوذ کردن استخدام کرد و سپس شخص ثالث‬
‫دیگری رو استخدام کرد تا همه چیز رو دوباره به دیلی میل بفروشه‪ .‬منظورم اینه که ما‬
‫در مورد داشتن پیمانکاران خصوصی برای نظارت بر یکی از اعضای خانواده اول و‬
‫نفوذ به امنیت کاخ سفید صحبت میکنیم تا منجر بشه به یک رسوایی جنسی برای‬
‫پیروزی توی رقابت ریاستجمهوری‪ ،‬این خیلی ریدمان‪"..‬‬

‫جون ناگهان میگوید‪":‬نورا‪ ،‬میشه‪...‬؟" به یکی از کاناپه ها بازگشته است‪" .‬فقط‪،‬‬


‫لطفا"‪.‬‬

‫نورا می گوید‪" :‬ببخشید‪ .‬به سنگینی می نشیند‪" .‬من نه تا ردبول نوشیدم تا همه اونها‬
‫رو بررسی کنم و یک آدامس گُل خوردم تا دوباره روبه راه بشم‪ ،‬بنابراین در حال‬
‫حاظر دارم با سرعت نور پرواز میکنم‪".‬‬

‫الکس چشمانش را می بندد‪.‬‬

‫خیلی چیزهای لعنتی جلوی اوست و غیرممکن است در حال حاضر همه چیز را پردازش‬
‫کند‪ ،‬و او عصبانی‪ ،‬خشمگین است‪ ،‬اما همچنین میتواند نام فرد پشت قضیه را بگوید‪.‬‬
‫‪ | 526‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫او می تواند کاری در مورد آن انجام دهد‪ .‬میتواند بیرون برود‪ .‬می تواند از این دفتر‬
‫بیرون برود و با هنری تماس بگیرید و به او بگوید‪" :‬ما در امانیم‪ .‬مشکالت تموم شده‪".‬‬

‫دوباره چشمانش را باز میکند و به صفحات روی میز نگاه می کند‪.‬‬

‫جون میپرسد‪":‬حاال با این چیکار کنیم؟"‬

‫"اگر فقط فاشش کنیم چه؟" الکس پیشنهاد می دهد‪" .‬ویکی لیکس‪"...‬‬

‫الن فوراً حرفش را قطع می کند‪":‬من به اونها گوهم نمیدهم‪ ".‬حتی به باال نگاه‬
‫نمیکند‪" .‬به خصوص نه بعد از کاری که با تو کردن‪ .‬این موضوع مهمیه‪ .‬من این‬
‫حرومزاده رو پایین میارم‪ .‬باید حالش گرفته بشه‪ ".‬او در نهایت هایالیتر خود را پایین‬
‫می آورد‪" .‬ما این رو در اختیار مطبوعات قرار می دیم‪".‬‬

‫جون اشاره میکند‪ ":‬هیچ نشریه بزرگی این کار رو بدون تأیید واقعی بودن ایمیلها از‬
‫طرف شخصی در کمپین ریچاردز انجام نمیده‪ .‬و چنین چیزی ماه ها طول می کشه‪".‬‬

‫الن با نگاهی پوالدین به نورا می گوید‪" :‬نورا کاری هست بتونی بکنی که بتونی فردی‬
‫که این رو برات ارسال کرده است‪ ،‬ردیابی کنی؟"‬

‫نورا می گوید‪" :‬سعی کردم‪ .‬اونها هر کاری کردن تا هویتشون رو پنهون کنند‪".‬‬
‫دستش را در پیراهنش فرو می برد و گوشی اش را در می آورد‪" .‬من می تونم ایمیلی‬
‫رو که فرستادن بهتون نشون بدم‪".‬‬
‫‪ | 527‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫او انگشت خود را از روی چند صفحه رد میکند و گوشی خود را رو به باال روی میز‬
‫قرار می دهد‪ .‬ایمیل دقیقاً همانطور که او توضیح داده است‪ ،‬با امضایی در پایین که‬
‫ظاهراً ترکیبی تصادفی از اعداد و حروف است‪2021SCB. BAC CHZ GRON :‬‬
‫‪A1.‬‬
‫‪2021 CSB‬‬
‫چشم های الکس به آخرین خط می افتد‪ .‬گوشی را برمی دارد‪ .‬به آن خیره می شود‪.‬‬

‫"لعنتی"‪.‬‬

‫او مدام به حروف احمقانه خیره می شود‪2021SCB .‬‬

‫بلوار کلرادو جنوبی ‪.202185‬‬

‫نزدیکترین رستوران فایو گایز به دفتری که در آن تابستان در دنور در آن کار می کرد‪.‬‬


‫او هنوز سفارشی را که برای تحویل گرفتنش حداقل یک بار در هفته به آنجا فرستاده‬
‫میشد به خاطر دارد‪ .‬چیزبرگر بیکن‪ ،‬پیاز کبابی‪ ،‬سس‪ . A186‬الکس سفارش لعنتی فایو‬
‫گایز را حفظ کرد‪ .‬او احساس میکند که میخواهد بخندد‪.‬‬

‫این رمز‪ ،‬فقط و فقط برای الکس است‪ :‬تو تنها کسی هستی که من بهش اعتماد دارم‪.‬‬

‫‪85‬‬
‫‪2021 South Colorado Boulevard‬‬
‫‪86‬‬
‫‪Bacon cheeseburger, grilled onions, A1 Sauce‬‬
‫‪ | 528‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫الکس می گوید‪ :‬این یک هکر نیست‪ .‬رافائل لونا این رو برات فرستاد‪ .‬این تأیید‬
‫شماست‪ ".‬به مادرش نگاه می کند‪" .‬اگر بتونی ازش محافظت کنی‪ ،‬برات تاییدش‬
‫میکنه‪".‬‬

‫( موسیقی مقدمه‪ 15 :‬سانیه از ملودی تک آهنگ ‪ 1999‬دستنی چایلد‪« ،‬بیلز‪ ،‬بیلز‪ ،‬بیلز»)‬

‫صدا‪ :‬این یک پادکست رینج آدیو است‪ .‬شما در حال گوش دادن به «بیلز‪ ،‬بیلز‪ ،‬بیلز»‬
‫به میزبانی الیور وستبروک‪ ،‬استاد حقوق اساسی در دانشگاه نیویورک هستید‪.‬‬

‫(پایان موسیقی مقدمه)‬

‫وستبروک‪ :‬سالم‪ .‬من اولیور وستبروک هستم و با من مثل همیشه‪ ،‬تهیه کننده بسیار‬
‫صبور‪ ،‬با استعداد‪ ،‬مهربان‪ ،‬و دوست داشتنیم‪ ،‬سوفیاست‪ ،‬که بدون اون من گم میشم‪،‬‬
‫شناور در دریایی از افکار بد و شاش خودم رو میخورم‪ .‬ما عاشقشیم‪ .‬سالم کن سوفیا‪.‬‬

‫صوفیا جروار‪ ،‬تهیه کننده‪ ،‬رینج آدیو‪ :‬سالم لطفا کمک بفرستید‪.‬‬

‫وست بروک‪ :‬و این بیلز‪ ،‬بیلز‪ ،‬بیلز هست‪ ،‬پادکستی که من داخلش هر هفته سعی‬
‫میکنم با اصطالحات وکالت‪ ،‬بهتون بگم در کنگره چه می گذره‪ ،‬چرا شما باید اهمیت‬
‫بدید‪ ،‬و چه کاری می تونید در موردش انجام بدید‪.‬‬

‫خوب‪ .‬باید به شما بگم‪ ،‬بچه ها‪ ،‬من چند روز پیش برنامه رو به صورت کامال متفاوتی‬
‫برنامه ریزی کرده بودم‪ ،‬اما من واقعا فایدهای نمیبینم که به اون مسائل اشاره کنم‪.‬‬
‫‪ | 529‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫بیایید فقط‪ ،‬آه‪ .‬یک دقیقه وقت بگذارید و داستانی که واشنگتن پست امروز صبح منتشر‬
‫کرد بررسی کنیم‪ .‬ما ایمیلی داریم که به صورت ناشناس فاش شده‪ ،‬توسط یک منبع‬
‫ناشناس از کمپین ریچاردز تایید شده‪ ،‬که به وضوح جفری ریچاردز رو نشان می ده‪..‬یا‬
‫حداقل کارمندان رده باالی مبارزات انتخاباتی اون‪ ...‬که این نقشه شیطانی لعنتی رو‬
‫کشیدن که الکس کلرمونت دیاز رو تحت تعقیب قرار بدن‪ ،‬تحت نظر قرار بدن‪ ،‬هک‬
‫کنن‪ ،‬و توسط دیلی میل افشا کنن به عنوان بخشی از تالش برای سرنگونی الن‬
‫کلرمونت در انتخابات و سپس‪ ،‬تقریبا‪ -‬اوه‪ ،‬چقدر بود‪ ،‬سوف‪87‬؟ چهل دقیقه؟—چهل‬
‫دقیقه قبل از شروع ضبط‪ ،‬سناتور رافائل لونا در توییتی نوشت که راه خود رو از کمپین‬
‫ریچاردز جدا میکنه‪.‬‬

‫بنابراین‪ .‬عجب‪.‬‬

‫من فکر نمی کنم نیازی به بحث در مورد درز خبری توی اون کمپین غیر از لونا باشه‪.‬‬
‫معلومه که اونه‪ .‬از نظر من‪ ،‬شبیه شرایطیه که‪-‬شاید واقعاً نمیخواسته در وهله اول اونجا‬
‫باشه‪ ،‬شاید همون اول پشیمون شده باشه‪ .‬شاید حتی برای انجام چنین کاری در کمپین‬
‫نفوذ کرده ‪ -‬سوفیا‪ ،‬من اجازه دارم این رو بگم؟‬

‫جاروار‪ِ :‬کی این چیزا جلوی تو رو گرفتن؟‬

‫وستبروک‪ :‬حق با توعه‪ .‬به هر حال تشک کاسپر به من پول های کالن حمایت مالی‬
‫پرداخت می کنه تا به شما یک پادکست تحلیل واشنگتن بدم‪ ،‬بنابراین من سعی میکنم‬

‫‪87‬‬
‫مخفف سوفیا‬
‫‪ | 530‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫این کار رو اینجا انجام بدم‪ ،‬حتی اگر چه اتفاقی که طی چند روز گذشته برای الکس‬
‫کلرمونت دیاز – و همچنین شاهزاده هنری – افتاده ناپسند بوده‪ ،‬و حتی به نظر سطحی‬
‫و ناخوشاینده که اینجوری در موردش صحبت بشه اما به نظر من این سه مورد چیزهای‬
‫بزرگی هستن که باید از اخباری که امروز دریافت کردیم جدا کنیم‪.‬‬

‫اوالً‪ ،‬پسر اول ایاالت متحده واقعاً هیچ کار اشتباهی نکرده‪.‬‬

‫دوم‪ ،‬جفری ریچاردز مرتکب یک عمل خصمانه توطئه علیه رئیس جمهور فعلی شده‪،‬‬
‫و من مشتاقانه در انتظار تحقیقات فدرالی که وقتی در این انتخابات شکست خورد به‬
‫سراغش میاد هستم‪.‬‬

‫سوم‪ ،‬رافائل لونا شاید بعید ترین قهرمان این رقابت ریاست جمهوری ‪ 2020‬باشه‪.‬‬

‫***‬

‫یک سخنرانی باید انجام بشه‪.‬‬

‫نه فقط یک بیانیه‪ .‬یک سخنرانی‪.‬‬

‫"تو این رو نوشتی؟" مادرشان در حالی که صفحه تا شده ای که جون در بالکن به‬
‫الکس داد در دست دارد این را میپرسد‪".‬الکس بهت گفت که بیانیه ای که دبیر‬
‫مطبوعاتی ما پیش نویس کرده پاک کنی و این رو کامل بنویسی؟" جون لبش را گاز‬
‫‪ | 531‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫می گیرد و سری تکان می دهد‪" .‬این‪ ..‬این خیلی خوبه‪ ،‬جون‪ .‬چرا همه سخنرانیهای‬
‫ما رو نمی نویسی؟"‬

‫اتاق کنفرانس مطبوعاتی در بال غربی غیرشخصی است‪ ،‬از این رو آنها مطبوعات را‬
‫به اتاق پذیرایی دیپلماتیک در طبقه همکف فراخوانده اند‪ .‬این همان اتاقی است که‬
‫یک بارروزولت فرانکلین در آن گفتوگوهای کنار آتش خود را ضبط کرد و الکس‬
‫قرار است به آنجا برود و سخنرانی کند و امیدوار باشد که کشور به خاطر حقیقت از او‬
‫متنفر نباشد‪.‬‬

‫آنها هنری را از لندن برای پخش تلویزیونی به اینجا کشانده اند‪ .‬او درست شانه به‬
‫شانه الکس خواهد ایستاد‪ ،‬ثابت و مطمئن‪ ،‬نماد پارتنر یک سیاستمدار‪ .‬مغز الکس‬
‫نمیتواند دویدن دور آن را متوقف کند‪ .‬او مدام آن را به تصویر میکشد‪ :‬یک ساعت‬
‫دیگر‪ ،‬میلیونها و میلیونها تلویزیون در سرتاسر آمریکا در حال پخش همزمان چهره‪،‬‬
‫صدای او‪ ،‬سخنان جون‪ ،‬و هنری در کنارش هستند‪ .‬همه خواهند دانست‪ .‬همه همین‬
‫االن هم میدانند‪ ،‬اما آنها از راه درست نمیدانند‪.‬‬

‫تا یک ساعت دیگر‪ ،‬هر فرد در آمریکا قادر خواهد بود به صفحه نمایش نگاه کند و‬
‫پسر اول و دوست پسرش را ببیند‪.‬‬

‫و در آن سوی اقیانوس اطلس‪ ،‬تقریباً به همین تعداد با آبجو در یک میخانه یا هنگام‬


‫شام با خانواده خود یا یک شب آرام اخبار را نگاه میکنند و جوانترین شاهزاده خود‪،‬‬
‫زیباترین شاهزاده‪ ،‬پرنس چارمینگ را میبینند‪.‬‬
‫‪ | 532‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫همین است‪ 2 .‬اکتبر ‪ ،2020‬و تمام جهان تماشا کردند‪ ،‬و تاریخ به یاد آورد‪.‬‬

‫الکس در چمن جنوبی‪ ،‬در چشم انداز درختان نمدار باغ کندی منتظر میماند‪ ،‬جایی‬
‫که برای اولین بار یکدیگر را بوسیدند‪ .‬در غوغایی از سر و صدا و باد و روتورها هنری‬
‫در یک لباس سر تا پای مارک بربری ظاهر می شود و دراماتیک و بادزده به نظر‬
‫میرسد‪ ،‬مثل یک قهرمان باهوش برای ترمیم کشورهای جنگ زده‪ ،‬و الکس باید‬
‫بخندد‪.‬‬

‫هنری وقتی نگاه روی صورت الکس را می بیند از میان سر و صدا فریاد میزند‪ ":‬چیه؟"‬

‫الکس با خس خس میگوید‪" :‬زندگی من یک شوخی کیهانی است و تو یک فرد‬


‫واقعی نیستی‪".‬‬

‫"چی؟" هنری دوباره فریاد می زند‪.‬‬

‫"گفتم‪ ،‬تو عالی به نظر میرسی عزیزم!"‬

‫آنها مخفیانه فرار میکنند تا در پلکان عمودی همدیگر را ببوسند تا اینکه زهرا آنها‬
‫را پیدا میکند و هنری را می کشاند تا برای دوربین آماده شود و به زودی آنها به اتاق‬
‫پذیرش دیپلماتیک رفته و وقت آن فرا رسیده است‪.‬‬

‫وقتشه‪.‬‬

‫این یک سال طوالنی و طوالنی از شناخت هنری در درون و بیرون و شناخت خودش‬
‫بوده است‪ ،‬یاد میگیرد که هنوز چقدر هنوز باید یاد بگیرد‪ ،‬و به این ترتیب‪ ،‬وقت آن‬
‫‪ | 533‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫است که به آنجا برود و پشت یک سکو بایستد و با اطمینان همه را به عنوان واقعیت‬
‫اعالم کند‪.‬‬

‫او از چیزی که احساس می کند نمی ترسد‪ .‬او از گفتن آن نمی ترسد‪ .‬او فقط از اتفاقی‬
‫که وقتی بگوید قرار است بیفتد میترسد‪.‬‬

‫هنری دستش را به آرامی لمس میکند و دو نوک انگشتش را روی کف دستش‬


‫میکشد‪.‬‬

‫او با خنده تلخ کوچکی می گوید‪" :‬پنج دقیقه برای بقیه عمرمون‪".‬‬

‫الکس متقابالً دستش را به سمتش دراز میکند‪ ،‬یک انگشت شستش به داخل حفره‬
‫استخوان ترقوه اش‪ ،‬درست زیر گره کراواتش می لغزد‪ .‬کراوات ابریشم بنفش است‪،‬‬
‫و الکس نفس هایش را می شمارد‪.‬‬

‫او می گوید‪" :‬تو بدترین ایده ای هستی که تا به حال داشته ام‪".‬‬

‫دهان هنری به صورت یک لبخند آهسته پخش می شود و الکس آن را می بوسد‪.‬‬

‫پسر اول الکساندر کلرمونت‪-‬دیاز از کاخ سفید‪ 2 ،‬اکتبر ‪2020‬‬

‫صبح بخیر‪.‬‬
‫‪ | 534‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫من فرزند اول‪ ،‬آخر و همیشگی آمریکا هستم و همیشه هم بوده ام‪.‬‬

‫شما مرا بزرگ کردید‪ .‬من در مراتع و تپههای تگزاس بزرگ شدم‪ ،‬اما قبل از اینکه یاد‬
‫بگیرم چطور رانندگی کنم به سی و چهار ایالت رفته بودم‪ .‬وقتی در کالس پنجم‬
‫آنفوالنزای معده گرفتم‪ ،‬مادرم یادداشتی به مدرسه فرستاد که پشت یک کارت پستال‬
‫تعطیالت از معاون رئیس جمهور بایدن نوشته شده بود‪ .‬متاسفم‪ ،‬آقا – ما عجله داشتیم‬
‫و این تنها کاغذی بود که در دست داشت‪.‬‬

‫من برای اولین بار در هجده سالگی با شما صحبت کردم‪ ،‬در صحنه همایش ملی‬
‫دموکراتها در فیالدلفیا‪ ،‬زمانی که مادرم را به عنوان نامزد ریاست جمهوری معرفی‬
‫کردم‪ .‬شما مرا تشویق کردید‪ .‬من جوان و پر از امید بودم‪ ،‬و شما به من اجازه دادید که‬
‫رویای آمریکایی را تجسم بخشم‪ :‬اینکه پسری که با دو زبان بزرگ شد و خانواده اش‬
‫ترکیبی و زیبا و ماندگار بود‪ ،‬می تواند خانه ای برای خودش در کاخ سفید بسازد‪.‬‬

‫شما پرچمی به یقه ام چسباندید و گفتید‪«:‬ما تو رو حمایت میکنیم‪ ».‬همانطور که امروز‬


‫در برابر شما ایستاده ام‪ ،‬امید من این است که شما را ناامید نکرده باشم‪.‬‬

‫سال ها پیش با یک شاهزاده آشنا شدم‪ .‬و اگرچه من آن زمان متوجه آن نشدم اما‬
‫کشورش نیز او را بزرگ کرده بود‪.‬‬

‫حقیقت این است که من و هنری از ابتدای امسال با هم بودیم‪ .‬حقیقت این است‪،‬‬
‫همانطور که بسیاری از شما خواندهاید‪ ،‬هر دوی ما هر روز با این واقعیت مبارزه کرده‬
‫‪ | 535‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫ایم که این موضوع برای خانوادهها‪ ،‬کشورها و آیندهمان چه معنایی میدهد‪ .‬حقیقت‬
‫این است که ما هر دو مجبور بوده ایم سازش هایی را انجام دهیم که به قیمت خواب‬
‫شبمان تمام شده تا زمان کافی برای به اشتراک گذاشتن رابطهمان با جهان بر اساس‬
‫شرایط خودمان داشته باشیم‪.‬‬

‫این آزادی به ما داده نشد‪.‬‬

‫اما حقیقت نیز به سادگی این است‪ :‬عشق تسلیم ناپذیر است‪.‬‬

‫آمریکا همیشه این را باور داشته است‪ .‬و بنابراین‪ ،‬من شرمنده نیستم امروز اینجا جایی‬
‫که روسای جمهور ایستاده اند بایستم و این را بگویم که من او را دوست دارم‪ ،‬همان‬
‫طور که جک جکی را دوست داشت‪ ،‬همان طور که لیندون عاشق لیدی برد بود‪ .‬هر‬
‫شخصی که میراثی دارد شریکی را انتخاب می کند که آن را با او به اشتراک بگذارد‪،‬‬
‫که مردم آمریکا در قلبشان و خاطرات و کتاب های تاریخی در کنار آنها خواهند بود‪.‬‬
‫آمریکا‪ :‬او انتخاب من است‪.‬‬

‫من هم مثل تعداد بیشماری از آمریکاییهای دیگر از گفتن این حرف با صدای بلند‬
‫میترسیدم به دلیل اینکه چه عواقبی ممکن است داشته باشد‪ .‬برای شما‪ ،‬به طور خاص‪،‬‬
‫من می گویم‪ :‬من شما را می بینم‪ .‬من یکی از شما هستم‪ .‬تا زمانی که من جایی در این‬
‫کاخ سفید داشته باشم‪ ،‬شما هم جایی دارید‪ .‬من پسر ایاالت متحده‪ ،‬و دوجنسگرا هستم‪.‬‬
‫تاریخ ما را به یاد خواهد داشت‪.‬‬
‫‪ | 536‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫اگر بتوانم فقط یک چیز را از مردم آمریکا بخواهم‪ ،‬این است‪ :‬لطفاً اجازه ندهید اعمال‬
‫من بر تصمیم شما در نوامبر تأثیر بگذارد‪ .‬تصمیمی که امسال می گیرید خیلی بزرگتر‬
‫از هر چیزی است که تا به حال بتوانم بگویم یا انجام دهم‪ ،‬و سرنوشت این کشور را‬
‫برای سالهای آینده تعیین می کند‪ .‬مادر من‪ ،‬رئیس جمهور شما‪ ،‬جنگجو و قهرمانی‬
‫است که هر آمریکایی مستحق چهار سال دیگر از رشد‪ ،‬پیشرفت و شکوفایی است که‬
‫او به ارمغان میآورد‪ .‬لطفا اجازه ندهید اقدامات من ما را به عقب ببرد‪ .‬از رسانه ها‬
‫میخواهم روی من یا هنری تمرکز نکنند‪ ،‬بلکه روی مبارزات انتخاباتی‪ ،‬روی سیاست‪،‬‬
‫روی زندگی و معیشت میلیون ها آمریکایی که در این انتخابات در خطر است تمرکز‬
‫کنند‪.‬‬

‫و در نهایت‪ ،‬امیدوارم آمریکا به یاد بیاورد که من هنوز پسری که بزرگ کردید هستم‪.‬‬
‫خون من هنوز در لومتا‪ ،‬تگزاس و سن دیگو‪ ،‬کالیفرنیا‪ ،‬و مکزیکو سیتی جاری است‪.‬‬
‫من هنوز صدای شما از فیالدلفیا به یاد دارم‪ .‬من هر روز صبح از خواب بیدار میشوم‬
‫و به شهرهای مادری شما فکرمیکنم‪ ،‬خانوادههایی که در راهپیماییها در آیداهو‪،‬‬
‫اورگان و کارولینای جنوبی مالقات کردم‪ .‬من هرگز امیدوار نبودم که چیزی جز آن‬
‫چیزی باشم که در آن زمان برای شما بودم و اکنون برای شما هستم ‪ -‬پسر اول‪ ،‬در‬
‫اعمال و گفتار متعلق به شما‪ .‬و امیدوارم هنگام مراسم تحلیف در ژانویه‪ ،‬من همچنان به‬
‫این وظیفه ادامه دهم‪.‬‬
‫‪ | 537‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫بیست و چهار ساعت اول بعد از سخنرانی تار است‪ ،‬اما چند عکس فوری تا آخر عمر‬
‫با او خواهند ماند‪.‬‬

‫تصویر‪ :‬صبح روز بعد‪ ،‬جمعیت جدیدی در مرکز خرید جمع شدند‪ ،‬بزرگترین تا کنون‪.‬‬
‫الکس برای امنیت در عمارت میماند‪ ،‬اما او و هنری و جون و نورا و هر سه پدر و‬
‫مادرش در اتاقی در طبقه دوم پخش زنده سیانان را تماشا میکنند‪ .‬اواسط پخش‪ :‬امی‬
‫در جلوی جمعیت تشویق کننده‪ ،‬تیشرت زرد جون با طرح‪ ،‬که تاریخ ها؟ و سنجاق‬
‫پرچم ترنسها را پوشیده‪ .‬در کنار او‪ :‬کش کت جینی با رنگهای پرچم پنسکشوال‬
‫که امی در هواپیما گلدوزی کرد پوشیده و زن امی روی شانههایش است‪ .‬آنقدر فریاد‬
‫می زند که الکس قهوه اش را روی فرش مورد عالقه جورج بوش میریزد‪.‬‬

‫تصویر‪ :‬چهره احمق عقابی سناتور جفری ریچاردز در سیانان‪ ،‬که در مورد نگرانی‬
‫شدید خود برای توانایی بیطرف ماندن رئیس جمهور کلرمونت در مسائل مربوط به‬
‫ارزش های سنتی خانواده صحبت میکند آن هم به دلیل اعمالی که پسرش در‬
‫زمینهای مقدس کاخی که نیاکان ما ساختند انجام می دهد‪ .‬به دنبال آن‪ :‬سناتور اسکار‬
‫دیاز‪ ،‬پاسخ میدهد که ارزش اصلی رئیس جمهور کلرمونت حفظ قانون اساسی است‪،‬‬
‫و اینکه کاخ سفید توسط بردگان ساخته شده است‪ ،‬نه اجداد ما‪.‬‬

‫یک تصویر‪ :‬حالت چهره رافائل لونا هنگامی که از کاغذهایش به باال نگاه میکند و‬
‫الکس را میبیند که در آستانه دفترش ایستاده است‪.‬‬
‫‪ | 538‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫الکس میگوید‪":‬چرا حتی کارمند داری؟ هیچ کس تا به حال سعی نکرده جلوم رو‬
‫بگیره که داخل نیام‪".‬‬

‫لونا عینک مطالعه اش را به چشم دارد و به نظر میرسد هفتههاست ریشهایش را‬
‫نتراشیده‪ .‬او لبخند می زند‪ ،‬با کمی دلهره‪.‬‬

‫پس از اینکه الکس پیام را در ایمیل رمزگشایی کرد‪ ،‬مادرش مستقیما با لونا تماس‬
‫گرفت و بدون پرسیدن هیچ سؤالی‪ ،‬به او گفت اگر به او کمک کند ریچاردز را پایین‬
‫بکشد او را از اتهامات جنایی محافظت کامل خواهد کرد‪ .‬الکس می داند که پدرش‬
‫نیز با او در تماس بوده است‪ .‬لونا میداند هیچکدام از پدر و مادرش کینهای از او به دل‬
‫ندارند‪ .‬اما این اولین بار است که دارند صحبت میکنند‪.‬‬

‫او میگوید‪":‬اگر فکر میکنی من به همه استخدامشدهها در اولین روز کاریشون‬


‫نمیگویم که بهت اجازه ورود بدن‪ ،‬درک درستی از خودت نداری‪".‬‬

‫الکس لبخندی میزند و دستش را در جیبش می برد و بسته ای اسمارتیز بیرون میآورد‪،‬‬
‫آن را روی میز لونا قرار میدهد‪.‬‬

‫لونا به آن نگاه میگند‪.‬‬

‫صندلی این روزها کنار میزش است و آن را بیرون میکشد‪.‬‬

‫الکس هنوز فرصتی برای تشکر از او پیدا نکرده است و نمی داند از کجا شروع کند‪.‬‬
‫او تماشا می کند که لونا بسته را باز می کند و اسمارتیزها را بر روی اوراقش میریزد‪.‬‬
‫‪ | 539‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫یک سوال در هوا معلق است و هر دو می توانند آن را ببینند‪.‬‬

‫الکس نمی خواهد بپرسد‪ .‬آنها به تازگی لونا را پس گرفتند‪ .‬الکس از‪ ،‬از دست دادن‬
‫دوباره لونا به پاسخ میترسد‪ .‬اما باید بداند‪.‬‬

‫باالخره میگوید‪ ":‬میدونستی؟ قبل از اینکه اتفاق بیفته‪ ،‬میدونستی قراره چیکار کنه؟"‬

‫لونا عینکش را برمی دارد و با ناراحتی آن را روی دفترش میگذارد‪.‬‬

‫او میگوید‪":‬الکس‪ ،‬من میدونم که ‪ ...‬ایمانت رو بهم کامال نابود کردم‪ ،‬بنابراین به‬
‫خاطر این سوال سرزنشت نمیکنم‪ ".‬با آرنجش به جلو خم می شود‪ ،‬تماس چشمی او‬
‫سخت و عمدی است‪ ".‬باید بدونی من هرگز و هرگز عمدا اجازه نمی دم چنین اتفاقی‬
‫برات بیفته‪ .‬هیچوقت‪ .‬تا زمانی که بیرون نیومد خبر نداشتم‪ .‬مثل تو‪".‬‬

‫الکس یک نفس طوالنی آزاد می کند‪.‬‬

‫او می گوید‪" :‬باشه‪ ".‬به لونا که به عقب خم شده نگاه می کند‪ ،‬به خطوط روی صورتش‬
‫که کمی سنگین تر از قبل شده‪" .‬خب‪ ،‬چه اتفاقی افتاد؟"‬

‫لونا آهی می کشد‪ ،‬صدایی خشن و خسته در پشت گلویش‪ .‬این صدایی است که الکس‬
‫را وادار می کند به آنچه پدرش در کنار دریاچه به او گفت فکر کند‪ ،‬در مورد اینکه‬
‫چه مقدار از لونا هنوز پنهان است‪.‬‬

‫میگوید‪" :‬پس‪ ،‬میدونی که من برای ریچاردز کارآموزی میکردم؟"‬


‫‪ | 540‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫الکس پلک می زند‪" .‬چی؟"‬

‫لونا خنده ای کوچک و بی طنز می کند‪" .‬آره‪ ،‬معلومه نشنیدی‪ .‬ریچاردز کامالً مطمئن‬
‫شد که از شر شواهد خالص بشه‪ .‬اما‪ ،‬آره‪ .2001 ،‬من نوزده ساله بودم‪ .‬زمانی که‬
‫دادستان کل یوتا بود‪ .‬یکی از استادام برای لطفی بهش زنگ زد‪".‬‬

‫لونا توضیح می دهد که شایعاتی در میان کارکنان سطح پایین وجود داشت‪ .‬معموال‬
‫کارآموزان زن‪ ،‬اما گاهی اوقات یک پسر به خصوص زیبا‪-‬پسری مثل او‪ .‬وعده هایی‬
‫از ریچاردز‪ :‬راهنمایی‪ ،‬ارتباطات‪ ،‬اگر «بعد از کار با من نوشیدنی بخوری»‪ .‬یک مفهوم‬
‫قوی که «نه» غیر قابل قبول بود‪.‬‬

‫لونا میگوید‪" :‬من اون موقع هیچ چیز نداشتم‪ .‬نه پول‪ ،‬نه خانواده‪ ،‬نه ارتباطات‪ ،‬نه تجربه‪.‬‬
‫فکر کردم‪« ،‬این تنها راهیه که میتونی جای پات رو محکم کنی‪ .‬شاید منظور بدی‬
‫نداره‪».‬‬

‫لونا مکث میکند و نفس میکشد‪ .‬شکم الکس با ناراحتی در حال پیچش است‪.‬‬

‫" اون یک ماشین فرستاد‪ ،‬من رو مجبور کرد در یک هتل باهاش مالقات کنم‪ ،‬من رو‬
‫مست کرد‪ .‬اون می خواست ‪ -‬اون سعی کرد ‪ " -‬لونا با اخم جمله را تمام نمیکند‪" .‬به‬
‫هر حال من فرار کردم‪ .‬یادم هست اون شب به خونه رسیدم‪ ،‬و مردی که باهاش اتاقی‬
‫اجاره کرده بودم یک نگاه بهم انداخت و سیگاری بهم داد‪ .‬اتفاقاً همون موقع بود که‬
‫سیگار کشیدن رو شروع کردم‪".‬‬
‫‪ | 541‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫او به اسمارتیزهای روی میزش نگاه میکرد و قرمز را از نارنجی جدا میکرد‪ ،‬اما در‬
‫اینجا او با لبخند تلخی به الکس نگاه میکند‪.‬‬

‫" و روز بعد برگشتم سرکار انگار هیچ اتفاقی نیفتاده‪ .‬در اتاق استراحت باهاش گپ‬
‫زدم‪ ،‬چون میخواستم مشکلی پیش نیاد‪ ،‬و این چیزیه که از خودم بیشتر از همه به‬
‫خاطرش متنفرم‪ .‬پس دفعه بعد برام یک ایمیل فرستاد‪ ،‬من وارد دفترش شدم و بهش‬
‫گفتم که اگر تنهام نذاره‪ ،‬اون رو به روزنامه می برم‪ .‬و اونجا بود که اون فایل رو بیرون‬
‫کشید‪".‬‬

‫" بهش میگفت «بیمهنامه» ‪ .‬اون از کارهایی که توی نوجوونی انجام دادم خبر داشت‪،‬‬
‫اینکه چطور توسط پدر و مادرم طرد شدم و در پناهگاهی برای جوانان در سیاتل زندگی‬
‫میکردم‪ .‬اینکه من خانواده ای دارم که پناهنده ان و مجوز ندارن‪ .‬اون بهم گفت که‬
‫اگر یک کلمه در مورد آنچه اتفاق افتاده به کسی بگم‪ ،‬نه تنها هرگز حرفهای در سیاست‬
‫نخواهم داشت‪ ،‬بلکه زندگی من رو هم نابود میکنه‪ .‬زندگی خانوادم رو نابود میکنه‪.‬‬
‫بنابراین‪ ،‬خفه شدم‪".‬‬

‫چشمان لونا وقتی دوباره به چشمان الکس میافتد سرد و تیز است‪ .‬پنجره به شدت بسته‬
‫میشود‪.‬‬

‫"اما من هرگز فراموش نکردم‪ .‬من اون رو در مجلس سنا می دیدم‪ ،‬و اون جوری بهم‬
‫نگاه میکرد که انگار چیزی بهش بدهکارم‪ ،‬چون زمانی که می تونست من رو نابود‬
‫کنه این کار رو نکرده بود‪ .‬و من می دونستم که به هر قیمتی شده میخواد انتخابات رو‬
‫‪ | 542‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫ببره و نمیتونستم بذارم یک غارتگر لعنتی قدرتمندترین مرد کشور بشه و باید متوقفش‬
‫میکردم‪".‬‬

‫او اکنون برمی گردد‪ ،‬شانه هایش را تکان کوچکی میدهد‪ ،‬مثل اینکه دارد گلوله برف‬
‫سبکی را از شانهاش میتکاند‪ ،‬صندلی خود را چرخانده تا چند اسمارتیز بلند کند و‬
‫آنها را در دهانش قرار می دهد‪ ،‬و سعی می کند معمولی رفتار کند اما دستانش ثابت‬
‫نیستند‪.‬‬

‫او توضیح میدهد که لحظه ای که تصمیم گرفت تابستان امسال بود‪ ،‬زمانی که او‬
‫ریچاردز را در تلویزیون دید که در مورد برنامه کنگره جوانان صحبت می کرد‪.‬که‬
‫میدانست‪ ،‬با دسترسی بیشتر‪ ،‬میتواند شواهدی را از سواستفاده پیدا کند و افشا کند‪.‬‬
‫حتی اگر لونا برای ریچاردز خیلی پیر بود که بخواهد با او رابطه داشته باشد‪ ،‬می توانست‬
‫ریچاردز را بازی دهد‪ .‬او را متقاعد کند که فکرنمیکند الن برنده شود‪ ،‬که در ازای‬
‫قدرت‪ ،‬لونا رای اسپانیایی ها و میانه روها را برایش دست میآورد‪.‬‬

‫" هر دقیقه کوفتی که توی اون کمپین کار میکردم از خودم متنفر بودم‪ ،‬اما من تمام‬
‫وقت رو صرف یافتن شواهد کردم‪ .‬خیلی نزدیک بودم‪ .‬من انقدر متمرکز بودم‪ ،‬انقدر‬
‫توی کار غرق بودم‪ ،‬که ‪ ...‬هرگز متوجه نشدم اگر زمزمه هایی در مورد شما شنیده‬
‫میشد‪ .‬من هیچ ایده ای نداشتم‪ .‬اما وقتی همه چیز بیرون اومد ‪ . . .‬میدونستم‪ .‬فقط‬
‫نتونستم ثابتش کنم‪ .‬اما به سرورها دسترسی داشتم‪ .‬من چیز زیادی در این باره نمیدونم‪،‬‬
‫‪ | 543‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫اما توی روزهای آنارشیست نوجوونیم افرادی رو میشناختم که میدونن چطور‬


‫بکآپ از اطالعات سرورها بگیرن‪ .‬اینطوری به من نگاه نکن من اونقدر پیر نیستم‪".‬‬

‫الکس می خندد‪ ،‬و لونا هم می خندد‪ ،‬و این یک آرامش است‪ ،‬مثل هوایی که دوباره‬
‫به اتاق برمیگردد‪.‬‬

‫" به هر حال‪ ،‬رساندن اون مستقیماً به تو و مادرت سریع ترین راه برای افشای ریچاردز‬
‫بود‪ ،‬و من می دونستم که نورا میتونه این کار رو بکنه‪ .‬و من ‪ ...‬من می دونستم که‬
‫میفهمی‪".‬‬

‫او مکث می کند و یک اسمارتیز را می مکد و الکس تصمیم می گیرد بپرسد‪.‬‬

‫"پدرم می دونست؟"‬

‫"در مورد اینکه نفوذی بودم؟ نه‪ ،‬هیچ کس نمیدونست‪ .‬نصف پرسنل من استعفا دادن‬
‫چون نمی دونستن‪ .‬خواهرم ماهها با من صحبت نکرده‪".‬‬

‫"نه‪ ،‬در مورد کاری که ریچاردز باهات کرد؟"‬

‫او میگوید‪ " :‬الکس‪ ،‬پدرت تنها فرد زنده دیگرهایه که در مورد این چیزا بهش گفتم‪.‬‬
‫پدرت بر عهده خودش میدونست که بهم کمک کنه زمانی که به هیچ کس دیگری‬
‫اجازه نمی دادم‪ .‬و همیشه سپاسگزارش خواهم بود‪ .‬اما او از من می خواست که کاری‬
‫رو که ریچاردز انجام داد آشکار کنم و من ‪ ...‬نتونستم‪ .‬گفتم این ریسکیه که حاضر‬
‫نیستم برای شغل خودم بپذیرم‪ ،‬اما راستش‪ ،‬فکر نمیکردم اتفاقی که برای یک پسر‬
‫‪ | 544‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫همجنس گرای مکزیکی بیست سال پیش افتاد براش تفاوت زیادی ایجاد میکرد‪ .‬فکر‬
‫نمیکردم کسی حرفم رو باور کنه‪".‬‬

‫الکس به راحتی می گوید‪ " :‬من باور میکنم‪ .‬فقط کاش بهم می گفتی داری چیکار‬
‫میکنی‪ .‬یا به هر کسی‪".‬‬

‫لونا می گوید‪" :‬تو سعی میکردی جلوی من رو بگیری‪ .‬همهتون این کار رو‬
‫میکردید‪".‬‬

‫"منظور من اینه که ‪ ...‬راف‪ ،‬این یک نقشه دیوانهوار بود‪".‬‬

‫"میدونم‪ .‬و نمیدونم که آیا هرگز قادر خواهم بود آسیبهای وارده رو برطرف کنم‪،‬‬
‫اما صادقانه بگم اهمیتی نمی دهم‪ .‬من کاری رو که باید انجام می دادم انجام دادم‪ .‬عمرا‬
‫اجازه نمیدادم ریچاردز برنده بشه‪ .‬تمام زندگی من در مورد مبارزه بوده‪ .‬منم جنگیدم‪".‬‬

‫الکس به آن فکر میکند‪ .‬او می تواند درکش کند – انگار بازتاب یکسان تامالتی است‬
‫که با خودش داشته‪ .‬او به چیزی فکر میکند که از زمانی که همه اینها بعد از لندن‬
‫شروع شد به خود اجازه نداده است به آن فکر کند‪ :‬نتایج آزمون دانشگاه حقوق‪ ،‬باز‬
‫نشده و در داخل میز اتاق خوابش قرار گرفته است‪.‬‬

‫لونا می گوید‪ ":‬راستی معذرت میخوام‪ .‬به خاطر چیزهایی که بهت گفتم‪ ".‬او مجبور‬
‫نیست مشخص کند کدام چیزها‪" .‬من ‪ ...‬مستاصل بودم‪".‬‬
‫‪ | 545‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫الکس به او میگوید‪" :‬مشکلی نیست‪ ".‬و صادق است‪ .‬او لونا را بخشید قبل از اینکه‬
‫وارد دفتر شود‪ ،‬اما از عذرخواهی او قدردانی می کند‪.‬‬

‫"من هم متاسفم‪ .‬اما همچنین‪ ،‬امیدوارم بدونی که اگر بعد از این همه ماجرا روزی من‬
‫رو «بچه»صدا کنی‪ ،‬من به معنای واقعی کلمه میزنم در کونت‪".‬‬

‫لونا جدی می خندد‪" .‬گوش کن‪ ،‬تو اولین رسوایی بزرگ جنسیت رو داشتی‪ .‬دیگه‬
‫بچه نیستی‪".‬‬

‫الکس با قدردانی سری تکان می دهد‪ ،‬روی صندلی بدنش را میکشد و دستهایش‬
‫را پشت سرش در هم قفل میکند‪" .‬مرد‪ ،‬خیلی مزخرفه که باید با ریچاردز اینطوری‬
‫باشیم‪ .‬حتی با اینکه االن افشاش کردیم‪ ،‬افراد استریت همیشه می خوان برای‬
‫حرومزادههای همجنسگرا هراس مشکلی پیش نیاد تا بتونن خودشون رو تبرئه کنن‪".‬‬

‫"آره‪ ،‬مخصوصاً از اونجایی که فکر میکنم من تنها کارآموز مردی هستم که ریچاردز‬
‫تا حاال به هتل برده‪ .‬مثل هر غارتگر لعنتی دیگه ‪ ..‬هیچ ربطی به به مسائل جنسی نداره‬
‫و کامال مربوط به قدرته‪".‬‬

‫الکس میگوید‪":‬فکر می کنی چیزی بگی؟ توی این مرحله؟"‬

‫"من خیلی بهش فکر کردم‪ ".‬به جلو خم میشود‪" .‬بیشتر مردم قبالً یه جورایی متوجه‬
‫شده بودن که من اطالت رو افشا کردم‪ .‬و من فکر میکنم‪ ،‬دیر یا زود‪ ،‬یک نفر قراره‬
‫‪ | 546‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫با یک اتهام بیاد پیشم‪ .‬بعدش میتونیم یک پرونده تحقیقات کنگره باز کنیم‪ .‬چیز‬
‫بزرگیه‪ .‬و اینه که تفاوت ایجاد میکنه‪".‬‬

‫الکس میگوید‪" :‬من اینجا یک «ما» شنیدم‪".‬‬

‫لونا می گوید‪" :‬خب‪ .‬من و شخص دیگری با تجربه وکالت‪".‬‬

‫"این یک سرنخه؟"‬

‫لونا می گوید‪" :‬این یک پیشنهاده‪ .‬اما من بهت نمیگم که با زندگیت چیکار کنی‪ .‬سرم‬
‫گرم جمع کردن زندگی خودمه‪ .‬به این نگاه کن‪ ".‬آستینش را بلند می کند‪" .‬پچ‬
‫نیکوتین‪ ،‬الشی‪".‬‬

‫الکس می گوید‪ " :‬دروغ نگو‪ .‬واقعاً داری ترک میکنی؟"‬

‫لونا موقرانه با حرکت دست میگوید‪":‬من مردی تغییر یافته هستم‪ ،‬که زیر بار شیطاین‬
‫گذشت اش نیست‪".‬‬

‫" آشغال‪ ،‬بهت افتخار میکنم‪".‬‬

‫صدایی از در دفتر می گوید‪ُ ":‬اال‪".88‬‬

‫این پدرش است‪ ،‬با یک تی شرت و شلوار جین‪ ،‬یک بسته شش تایی آبجو در یک‬
‫دست‪.‬‬

‫‪88‬‬
‫سالم به زبان اسپانیایی‬
‫‪ | 547‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫لونا با لبخند می گوید‪" :‬اسکار‪ .‬ما همین االن داشتیم در مورد این صحبت میکردیم‬
‫که من آبروی خودم رو بردم و حرفه سیاسیم رو نابود کردم‪".‬‬

‫او میگوید‪" :‬ای"‪ ،‬یک صندلی اضافی را روی میز میکشاند و آبجوها را دست به‬
‫دست میکند‪" .‬به نظر می رسه شده کار همیشگی لوس بستردوها‪".‬‬

‫الکس قوطی اش را باز می کند‪ ".‬ما همچنین میتونیم در مورد این صحبت کنیم که‬
‫چطور ممکنه باعث شده باشم مامان توی انتخابات ببازه چون من یک توپ ویرانگر‬
‫دوجنس گرا هستم که آسیب پذیری سرور ایمیل خصوصی کاخ سفید رو آشکار‬
‫کرد‪".‬‬

‫پدرش میگوید‪ ":‬اینطور فکرمیکنی؟ نه‪ .‬بیخیال‪ .‬من فکرنمیکنم انتخابات روی پاشنه‬
‫یک سرور ایمیل بچرخه‪".‬‬

‫الکس یک ابرویش را قوس میدهد‪" .‬از این بابت مطمئنی؟"‬

‫"گوش کن‪ ،‬شاید اگر ریچاردز زمان بیشتری برای کاشت اون بذرهای شک داشت‪،‬‬
‫شانس داشت اما االن نه‪ .‬شاید اگر ‪ 2016‬بود‪ .‬شاید اگر اینجا آمریکا نبود که قبالً یک‬
‫زن رو به باالترین مقام کشور انتخاب کرده باشه‪ .‬شاید اگر با اون سه نفر احمقی توی‬
‫یک اتاق ننشسته بودم که مسئول انتخاب اولین سناتور آشکارا همجنس گرا در تاریخ‬
‫ایاالت متحده هستن‪ ".‬الکس فریاد میزند و لونا سرش را خم می کند و آبجوش را‬
‫‪ | 548‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫بلند میکند‪ " .‬اما‪ ،‬نه‪ .‬آیا توی دوره دوم قراره برای مامانت سخت باشه؟؟ لعنتی‪ ،‬آره‪.‬‬
‫اما او از عهدهش برمیاد‪".‬‬

‫لونا آبجو به دست می گوید‪ " :‬نگاش کن‪ .‬برای همه چیز جواب داری‪ ،‬نه؟"‬

‫پدرش میگوید‪" :‬گوش کن‪ ،‬کسی در این کمپین لعنتی باید خونسردیش رو حفظ‬
‫کنه در حالی که دیگران فاجعه به بار میارن‪ .‬همه چیز خوب میشه من این رو باور دارم‪".‬‬

‫الکس میگوید‪":‬و در مورد من چطور؟ فکر میکنی بعد از تبدیل شدن به تیتر اول هر‬
‫روزنامه جهان هنوز فرصتی برای ورود به سیاست دارم؟"‬

‫اسکار در حالی که شانه هایش را باال می اندازد می گوید‪" :‬اونها تو رو گرفتند‪ .‬اتفاق‬
‫میافته‪ .‬بهش زمان بده‪ .‬دوباره امتحان کن‪".‬‬

‫الکس می خندد‪ ،‬اما با این حال‪ ،‬دست پدرش را در دست می گیرد و چیزی عمیق در‬
‫سینه اش شهامت ظهور پیدا میکند‪ .‬چیزی شبیه به کلرمونت نیست‪ ،‬بلکه شبیه دیاز‬
‫است‪ ...‬نه بهتر‪ ،‬نه بدتر‪ ،‬فقط متفاوت است‪.‬‬

‫***‬

‫هنری در حالی که در کاخ سفید است اتاق خودش را می گیرد‪ .‬سلطنت او را به مدت‬
‫دو شب معاف کرد قبل از اینکه برای تور کنترل آسیب خود به انگلستان بازگردد‪ .‬یک‬
‫‪ | 549‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫بار دیگر‪ ،‬آنها خوش شانس هستند که کاترین به بازی بازگشته است؛ الکس شک‬
‫دارد که ملکه خود به خود انقدر سخاوتمند باشد‪.‬‬

‫اینکه اتاق هنری ‪ -‬مکان مرسوم برای مهمانان سلطنتی – اتاق خواب ملکه نامیده‬
‫میشود آن را کمی خندهدار میکند‪.‬‬

‫هنری خوابآلود زمزمه میکند‪":‬یکم ‪ ...‬به طرز تهاجمی صورتیه‪ ،‬نیست؟"اتاق واقعاً‬
‫و به طرز تهاجمی صورتی است‪ .‬به سبک فدرال ساخته شده است با دیوارهای صورتی‬
‫و فرش و مالفه با روکش گل رز‪ ،‬روکش صورتی روی همه چیز‪ ،‬از صندلی و میز در‬
‫قسمت نشیمن گرفته تا سایبان روی تخت‪.‬‬

‫هنری پذیرفت که به جای اتاق الکس در این اتاق بخوابد «چون من به مادرت احترام‬
‫میذارم»‪ ،‬انگار نه انگار هر کسی که دستی در بزرگ کردن الکس داشته با جزئیات‬
‫گرافیکی کارهایی که در یک تخت مشترک انجام میدهند خوانده است‪ .‬الکس چیزی‬
‫به اسم قطع رابطه نمیشناسد و از غرغرهای نیمه جان هنری زمانی که او از اتاق خواب‬
‫شرقی یواشکی به اینجا میآید لذت میبرد‪.‬‬

‫آنها نیمه برهنه و گرم از خواب بیدار شدهاند‪ ،‬در حالی که سرمای اول پاییزی زیر‬
‫پرده های توری به داخل می خزد در آغوش هم فرو رفته اند‪ .‬با زمزمهای آرام در قفسه‬
‫سینه اش‪ ،‬طول بدنش را به بدن هنری زیر پتوها فشار می دهد‪ ،‬پشتش به قفسه سینه‬
‫هنری‪ ،‬گردی باسنش در مقابل –‬
‫‪ | 550‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫هنری زمزمه میکند‪ ".‬هوم‪ ،‬سالم‪ ".‬کمرشان در ارتباط است‪ .‬هنری نمی تواند صورت‬
‫او را ببیند‪ ،‬اما الکس به هر حال لبخند می زند‪.‬‬

‫الکس می گوید‪" :‬صبح بخیر"‪ .‬باسنش را کمی تکان می دهد‪.‬‬

‫"ساعت چنده؟"‬

‫"هفت سی و دو‪".‬‬

‫"دو ساعت دیگه باید توی هواپیما باشم‪".‬‬

‫الکس صدای کوچکی در پشت گلویش ایجاد می کند و برمی گردد‪ .‬چهره هنری را‬
‫نرم و بسته میبیند و چشمانش نیمه باز است‪" .‬مطمئنی نیازی نداری که باهات بیام؟"‬

‫هنری بدون اینکه سرش را از روی بالش بردارد آن را تکان میدهد‪ ،‬بنابراین گونه اش‬
‫روی آن فشرده میشود‪ .‬بامزه است‪" .‬تو کسی نیستی که آبروی سلطنت و خانواده‬
‫خودش رو در ایمیل هایی که همه دنیا خواندن برده‪ .‬من باید به تنهایی درستش کنم‬
‫قبل از اینکه برگردی‪".‬‬

‫الکس می گوید‪ " :‬قانع شدم‪ .‬اما به زودی؟"‬

‫دهان هنری به لبخندی باز میشود‪" .‬کامال‪ .‬باید عکس زوجی سلطنتی بگیریم‪،‬‬
‫کارتهای کریسمس رو امضا کنی‪ ...‬اوه‪ ،‬شاید ازت بخوان که یک سری محصوالت‬
‫مراقبت از پوست مانند مارتا انجام بدی‪"..‬‬
‫‪ | 551‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫" بس کن‪".‬الکس ناله می کند و به دندههاش میزند‪" .‬انگار خیلی خوشت اومده‪".‬‬

‫هنری میگوید‪ " :‬کامال ازش لذت میبرم‪ .‬اما‪ ،‬جدا از شوخی‪ ،‬این ‪ ...‬ترسناکه اما کمی‬
‫زیباست‪ .‬اینکه این کار رو تنها انجام بدم‪ .‬هیچوقت فرصتش رو نداشتم که این کار رو‬
‫بکنم‪".‬‬

‫الکس می گوید‪" :‬آره‪ .‬بهت افتخار میکنم‪".‬‬

‫هنری با لهجهای آمریکایی میگوید‪ " :‬اَییی"‪ ،‬و میخندد و الکس با آرنج به او میزند‪.‬‬

‫هنری او را می کشد و می بوسد‪ ،‬موهای شنی روی روتختی صورتی‪ ،‬مژه های بلند و‬
‫پاهای بلند و چشمان آبی‪ ،‬دست های زیبا که مچ دستش را به تشک می چسباند‪ .‬مثل‬
‫این است که همه چیزهایی است که او همیشه در مورد هنری دوست داشته است در‬
‫یک لحظه جمع شده‪ ،‬در یک خنده‪ ،‬در طوری که او میلرزد‪ ،‬در دَوران با اعتماد به‬
‫نفس ستون فقرات خود‪ ،‬در یک رابطه جنسی شاد و بی بند و بار در میان طوفان‪.‬‬

‫امروز هنری به لندن بازمی گردد‪ .‬امروز الکس به مبارزات انتخاباتی برمیگردد‪ .‬آنها‬
‫باید بفهمند که چگونه این کار را به طور واقعی انجام دهند‪ ،‬چگونه در یک دید آشکار‬
‫یکدیگر را دوست داشته باشند‪ .‬الکس فکر می کند که آنها برای این کار آماده هستند‪.‬‬
‫‪ | 552‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫فصل پانزدهم‬

‫چهار هفته بعد‬

‫"بذار این موها رو درست کنم عشقم‪".‬‬

‫"مامان‪".‬‬

‫کاترین میگوید‪":‬ببخشید‪ ،‬خجالت زدت کردم؟" در حالی که موهای پرپشت هنری‬


‫را مرتب میکند عینکش روی نوک بینیاش قرار گرفته‪ " .‬بعدا وقتی توی پرتره‬
‫رسمیت انگار یک گاو موهات رو لیس نزده بود ازم تشکر میکنی‪".‬‬

‫الکس باید اعتراف کند که عکاس سلطنتی به شدت در مورد همه چیز صبور رفتار‬
‫میکرد‪ ،‬به خصوص با توجه به اینکه آنها در سه مکان مختلف دست دست کردند ‪-‬‬
‫باغ کنزینگتون‪ ،‬کتابخانه خفه کاخ باکینگهام‪ ،‬حیاط کاخ همپتون کورت‪-‬قبل از اینکه‬
‫تصمیم بگیرند همه چیز را برای یک نیمکت در یک فضای بسته هاید پارک به هم‬
‫بزنند‪.‬‬
‫‪ | 553‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫(ملکه مری پرسید‪" :‬مثل یک ولگرد معمولی؟"‬

‫کاترین گفت‪" :‬ساکت شو‪ ،‬مامان‪)".‬‬

‫اکنون که الکس رسما در «رابطه» با هنری است‪ ،‬نیاز خاصی به پرتره های رسمی وجود‬
‫دارد‪ .‬او سعی میکند زیاد در مورد چهره اش روی تخته های شکالت و لباس زیر در‬
‫مغازه هدیه باکینگهام فکرنکند‪ .‬حداقل در کنار عکس هنری خواهد بود‪.‬‬

‫برخی از ریاضیات روانشناختی همیشه وارد عکسهای استایلی مانند اینها میشوند‪.‬‬
‫استایلیستهای کاخ سفید‪ ،‬به الکس لباسی که هر روز میپوشد دادهاند ‪ -‬کفشهای‬
‫چرمی قهوهای‪ ،‬شلوار شینواز با رنگ برنزی مالیم‪ ،‬بلوز یقه گشاد رالف لورن ‪ -‬اما در‬
‫این زمینه‪ ،‬به معنی یک فرد با اعتماد به نفس‪ ،‬سرکش‪ ،‬و قاطع آمریکایی است‪ .‬هنری‬
‫یک پیرهن بربری دکمهدار که داخل شلوار جین تیره زده شده و یک ژاکت کش باف‬
‫پشمی سرمهای پوشیده که خریداران سلطنتی ساعت ها در فروشگاه هارودز بر سر آن‬
‫با هم دعوا کردند‪ .‬آنها می خواهند تصویری از یک روشنفکر انگلیسی بینقص‪ ،‬باوقار‬
‫و دوست پسر دوست داشتنی با آینده ای روشن به عنوان یک دانشگاهی و بشردوست‬
‫به معرض نمایش بگذارند‪ .‬حتی روی نیمکت کنارش دستهای کتاب گذاشتند‪.‬‬

‫الکس به هنری نگاه میکند‪ ،‬که ناله میکند و چشمانش را زیر مرتب سازی مادرش‬
‫در حدقه میچرخاند‪ ،‬و به این که چقدر این تصویر نزدیکتر به هنری واقعی‪ ،‬آشفته‬
‫و پیچیده است لبخند میزند‪.‬‬
‫‪ | 554‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫آنها حدود صد پرتره می گیرند که فقط روی نیمکت نشسته اند به یکدیگر لبخند‬
‫میزنند‪ ،‬و بخشی از الکس مدام در حال تلو تلو خوردن در ناباوری است که واقعا‬
‫اینجاست‪ ،‬وسط هاید پارک‪ ،‬روبروی خدا و همه‪ ،‬دست هنری را باالی زانوی خودش‬
‫برای دوربین نگه داشته‪.‬‬

‫الکس با خم شدن به طرف گوش هنری می گوید‪" :‬اگر الکس سال گذشته می تونست‬
‫این رو ببینه‪".‬‬

‫هنری پیشنهاد میکند‪":‬اون میگفت‪ «:‬اوه‪ ،‬من عاشق هنریم؟ به خاطر همینه که همش‬
‫پیشش مثل خنگا رفتار میکنم‪"».‬‬

‫"هی!" الکس جیغ میکشد و هنری به شوخی خودش و عصبانیت الکس می خندد و‪،‬‬
‫یک دستش دور شانه های الکس قرار میگیرد‪ .‬الکس هم به آن می خندد‪ ،‬پهن و‬
‫عمیق‪ ،‬و این آخرین امید برای یک عکاسی جدی است‪ .‬عکاس باالخره کار را تمام‬
‫میکند و آنها آزاد میشوند‪.‬‬

‫کاترین میگوید روز شلوغی دارد ‪ -‬سه جلسه قبل از چای بعد از ظهر برای بحث در‬
‫مورد نقل مکان به یک اقامتگاه سلطنتی که بیشتر در مرکز لندن واقع شده است‪ ،‬زیرا‬
‫او شروع به انجام وظایف بیشتری کرده است‪ .‬الکس می تواند درخشش را در چشمانش‬
‫ببیند ‪ -‬او به زودی تاج و تخت را هدف قرار میدهد‪ .‬الکس تصمیم دارد هنوز چیزی‬
‫در مورد آن به هنری نگوید‪ ،‬اما کنجکاو است که ببیند همه چیز چگونه پیش میرود‪.‬‬
‫کاترین هر دو را می بوسد و آنها را به محافظهای هنری واگذار میکند‪.‬‬
‫‪ | 555‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫یک پیاده روی کوتاه از النگ واتر تا برگشت به کنزینگتون است‪ ،‬و آنها با بئا در‬
‫نارنجستان مالقات میکنند‪ ،‬جایی که دهها عضو از تیم برنامهریزی رویداد او در حال‬
‫چرخیدن هستند و یک استیج را برپا میکنند‪ .‬او در حال چپ و راست رفتن در کنار‬
‫ردیف صندلیهای روی چمن با موی دم اسبی و چکمه های بارانی است‪ ،‬خیلی مختصر‬
‫پشت تلفن در مورد چیزی به نام «کالن اسکینک» صحبت میکند و چرا باید هرگز‬
‫یک کالن اسکینک درخواست کرده باشد و حتی اگر او در واقع کالن اسکینک را‬
‫درخواست کرده باشد چرا باید بیست گالن کوفتی کالن اسکینک نیاز داشته باشد‪.‬‬

‫الکس وقتی او قطع میکند میپرسد‪« ":‬کالن اسکینک» دیگه چه کوفتیه؟"‬

‫بئا میگوید‪" :‬آبگوشت ماهی دودی‪ .‬از اولین برنامه بهترین سگ سلطنتیت لذت بردی‪،‬‬
‫الکس؟"‬

‫الکس با نیشخند میگوید‪" :‬خیلی بد نبود‪".‬‬

‫هنری می گوید‪" :‬مامان داره زیادهروی میکنه‪ .‬امروز صبح پیشنهاد داد که دست نوشتم‬
‫رو ویرایش کنه‪ .‬مثل اینه که میخواد پنج سال غیبتش رو به یکدفعهای جبران کنه‪.‬که‬
‫البته من خیلی عاشقشم‪ ،‬و از تالش هاش قدردانی میکنم‪ ،‬اما یا مسیح‪".‬‬

‫بئا میگوید‪ " :‬اون داره تالشش رو میکنه هنری‪ .‬برای مدتی روی نیمکت بوده‪ .‬بذار‬
‫کمی گرم کنه‪".‬‬

‫هنری با آهی می گوید‪ " :‬می دونم‪ .‬اوضاع اینجا چطوره؟" اما چشمانش مشتاق است‪.‬‬
‫‪ | 556‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫بئا در حالی که تلفنش را در هوا تکان می دهد‪ ،‬می گوید‪" :‬اوه‪ ،‬میدونی‪ .‬فقط اولین‬
‫برنامه از صندوق بسیار بحث برانگیز من که تمام تالش های آیندهام بر اساس اون مورد‬
‫قضاوت قرار میگیره‪ ،‬بنابراین هیچ فشاری وجود نداره‪ .‬من فقط کمی از دستت‬
‫دلخورم برای اینکه اون رو به بنیاد هنری‪-‬بئاتریس تبدیل نکردی‪ ،‬تا بتونم نیمی از‬
‫استرس رو روی تو تخلیه کنم‪ .‬همه این جمع آوری کمک مالی برای هوشیاری‪ ،‬من‬
‫رو به مشروب میکشونه‪ ".‬او به بازوی الکس میزند‪" .‬این برای تو طنز مشروبیه‪،‬‬
‫الکس‪".‬‬

‫بئا و هنری هر دو یک اکتبر پرمشغله مانند مادرشان داشتند‪ .‬تصمیمات زیادی در هفته‬
‫اول باید گرفته می شد‪ :‬آیا آنها افشاگری در مورد بئا در ایمیلها را نادیده می گیرند‬
‫(خیر)‪ .‬پس از همه چیز‪ ،‬هنری مجبور به رفتن به ارتش میشود (بعد از چند روز‬
‫مشورت‪ ،‬نه) و مهمتر از همه‪ ،‬چگونه می توان همه اینها را به چیزی مثبت تبدیل کرد؟‬
‫راه حل این بود که بئا و هنری با هم تالش های بشردوستانه زوجی با نام خودشان را‬
‫راهاندازی کنند‪ .‬یک صندوق خیریه حمایت از برنامه های ترک اعتیاد در سراسر بریتانیا‬
‫و هنری‪ ،‬یک بنیاد حقوق دگرباشان جنسی‪.‬‬

‫در سمت راستشان‪ ،‬تراسهای روشنایی به سرعت از استیجی که بئا در آن کنسرتی با‬
‫بلیط ‪ 8000‬پوندی با گروه زنده و افراد مشهور مهمان امشب اجرا میکند باال میرود‪،‬‬
‫اولین جمع آوری کمک مالی او به صورت انفرادی‪.‬‬

‫الکس می گوید‪ ":‬مرد‪ ،‬ای کاش می تونستم برای نمایش بمونم‪".‬‬


‫‪ | 557‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫بئا لبخند میزند‪":‬حیف شد که هنری اینجا کل هفته مشغول امضای اوراق با عمه پزا‬
‫بود و نتونست چند تا نت یاد بگیره وگرنه مجبور میشدیم پیانیستمون رو اخراج کنیم‪".‬‬

‫"الکس در حالی که ابرویش را باال میبرد میپرسد‪":‬اوراق؟"‬

‫هنری یک نگاه ساکت کننده به بئا میاندازد‪" .‬بئ ‪"-‬‬

‫او می گوید‪" :‬برای پناهگاههای جوانان‪".‬‬

‫هنری یادآوری میکند‪" :‬بئاتریس‪ .‬قرار بود سوپرایز باشه‪".‬‬

‫بئا‪ ،‬در حالی که خودش را مشغول تلفنش میکند‪ ،‬می گوید‪" :‬اوه‪ .‬ای بابا‪".‬‬

‫الکس به هنری نگاه می کند‪" .‬چه خبره؟"‬

‫هنری آه میکشد‪" .‬خب‪ .‬ما قرار بود منتظر بمونیم تا اعالم رسمی بشه – و مشخصا تا‬
‫به تو بگیم‪ -‬که قبل از انتخابات ذهنت درگیر نشه‪ .‬ولی ‪ "...‬دست هایش را در جیبش‬
‫می کند‪ ،‬او این کار را زمانی انجام می دهد که در مورد چیزی احساس غرور می کند‬
‫اما سعی می کند مانند آن رفتار نکند‪ ".‬من و مامان موافق بودیم که این بنیاد نباید فقط‬
‫ملی باشد‪ ،‬در سرتاسر دنیا کار برای انجام دادن وجود داره‪ ،‬و به طور خاص من‬
‫میخواستم روی جوانان دگرباش بی خانمان تمرکز کنم‪ .‬بنابراین‪ ،‬پز همه پناهگاه‬
‫جوانان بنیاد اوکانجو رو به ما داد‪ ".‬او روی پاشنه های خود کمی بلند میشود‪ ،‬به‬
‫وضوح یک لبخند پهن را به هم می زند‪" .‬تو در حال نگاه کردن به پدر مفتخر چهار‬
‫‪ | 558‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫پناهگاه در سراسر جهانی که به زودی تبدیل به پناهگاه برای نوجوانان دگرباش محروم‬
‫از حقشون میشن‪".‬‬

‫الکس عمالً فریاد میزند‪" :‬اوه خدای من‪ ،‬توی حرومزاده‪ ".‬به سمت هنری خیز‬
‫برمیدارد و دستانش را دور گردنش میاندازد‪" .‬این شگفت انگیزه‪ .‬من دیوانه وار‬
‫عاشقتم‪ .‬عجب چیزی‪ ".‬او ناگهان به عقب برمیگردد و شوکه شده‪" .‬صبر کن‪ ،‬اوه‬
‫خدای من‪ ،‬این یعنی اونی که تو بروکلین هم هست؟ درسته؟"‬

‫" آره‪".‬‬

‫الکس میگوید‪":‬مگه بهم نگفتی که میخوای شخصا روی بنیاد تمرکز کنی؟" نبضش‬
‫می پرد‪" .‬فکر نمی کنی شاید نظارت مستقیم ممکنه در زمانی که بنیاد داره تازه راه‬
‫میوفته مفید باشه؟"‬

‫هنری به او می گوید‪" :‬الکس‪ ،‬من نمی تونم به نیویورک نقل مکان کنم‪".‬‬

‫بئا به باال نگاه می کند‪" .‬چرا که نه؟"‬

‫"چون من شاهزادهی‪ "..‬هنری به بئا نگاه می کند و با خشم به نارنجستان‪ ،‬کنزینگتون‪،‬‬


‫اشاره میکند‪ .." .‬اینجا هستم!"‬

‫بئا بی حرکت شانه هایش را باال می اندازد‪" .‬و؟ الزم نیست دائمی باشه‪ .‬تو یک ماه از‬
‫سال وقفه تحصیلیت رو صرف صحبت با یاک ها در مغولستان کردی‪ ،‬هنری‪ .‬چیز‬
‫جدیدی نیست‪".‬‬
‫‪ | 559‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫هنری چند بار دهانش را تکان می دهد‪ ،‬با شک‪ ،‬و به سمت الکس برمی گردد‪" .‬خب‪،‬‬
‫من هنوز هم به سختی تو رو می بینم‪ ،‬نه؟" او دلیل میآورد‪" .‬مگه همیشه برای کار در‬
‫دی سی نیتس‪ ،‬کارت رو مثل ظهور شهاب سنگی به استراتوسفر سیاسی شروع‬
‫میکنی؟"‬

‫و الکس باید اعتراف کند که این حرف منطقی است‪ .‬موضوعی که پس از سالی که‬
‫داشته‪ ،‬بعد از همه چیز‪ ،‬پس از نتیجه آزمون دانشکده حقوق که در نهایت باز شده و‬
‫کامال قبول شده‪ ،‬منتظر نشسته روی میزش در خانه‪ ،‬هر روز کمتر و کمتر اهمیت دارد‪.‬‬

‫به این فکر می کند که دهانش را باز کند تا آن را بگوید‪.‬‬

‫صدایی جالداده از پشت میگوید‪" :‬سالم" و همه برمیگردند تا فیلیپ را ببینید‪،‬‬


‫تشریفاتی و آراسته‪ ،‬در حال قدم زدن در چمنزار‪.‬‬

‫الکس لرزش خفیفی را در هوای اطراف ستون فقرات هنری که به طور خودکار در‬
‫کنار او صاف می شود احساس میکند‪ .‬فیلیپ دو هفته پیش برای عذرخواهی از هنری‬
‫و بئا به خاطر سالهای بعد مرگ پدرشان‪ ،‬سخنان تند و سلطه طلبی شدیدش به‬
‫کنزینگتون آمد‪ .‬برای اینکه اساس ًا تحت فشار موقعیتش و بازی دادن ملکه‪ ،‬از یک آدم‬
‫محبوب به یک احمق بدرفتار و خودپسند تبدیل شده است‪ .‬هنری در پشت تلفن به‬
‫الکس گفته بود‪ ":‬با مامان بزرگ دعواش شده‪ .‬این تنها دلیله که هرچیزی که میگه‬
‫رو باور میکنم‪".‬‬
‫‪ | 560‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫با این حال‪ ،‬خشمی وجود دارد که نمی توان آن را تخلیه کرد‪ .‬الکس هر بار که چهره‬
‫احمقانه فیلیپ را می بیند دوست دارد مشتی به صورتش بزند‪ ،‬اما این خانواده هنری‬
‫است‪ ،‬نه او‪ ،‬بنابراین الکس نمی تواند این تصمیم را بگیرد‪.‬‬

‫بئا با خونسردی می گوید‪" :‬فیلیپ‪ .‬چی شده که این افتخار نصیبمون شده؟"‬

‫فیلیپ میگوید‪ " :‬همین تازه در باکینگهام یک جلسه داشتم‪ ".‬معنی بین آنها در هوا‬
‫معلق است‪ :‬مالقات با ملکه چون او تنها کسی است که هنوز مایل است‪" .‬می خواستم‬
‫بیام ببینم می تونم توی کاری کمک بدم‪ ".‬او به چکمههای ولینگتون بئا کنار کفشهای‬
‫براقش در چمن نگاه میکند‪" .‬میدونی‪ ،‬الزم نیست اینجا باشی‪ -‬ما کارکنان زیادی‬
‫داریم که می تونن کارهای سر و کله زدن رو انجام بدن‪".‬‬

‫بئا با غروری پرنسسوار میگوید‪ " :‬میدونم‪ .‬خودم میخوام انجام بدم‪".‬‬

‫فیلیپ می گوید‪" :‬درسته‪ .‬البته‪ .‬خب‪ ،‬کاری هست که بتونم کمک کنم؟"‬

‫"واقعا نه‪ ،‬فیلیپ‪".‬‬

‫"خیلی خوب‪ ".‬فیلیپ گلویش را صاف می کند‪" .‬هنری‪ ،‬الکس‪ .‬عکاسی پرتره خوب‬
‫بود؟"‬

‫هنری پلک می زند‪ ،‬از سوال فیلیپ مبهوت شده‪ .‬الکس به اندازه کافی غرایز دیپلماتیک‬
‫دارد که دهانش را بسته نگه دارد‪.‬‬
‫‪ | 561‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫هنری می گوید‪" :‬آره‪ .‬آم آره‪ .‬همه چیز خوب بود‪ .‬کمی ناجور بود‪ ،‬میدونی‪ ،‬فقط‬
‫باید چندین سال اونجا بنشینی‪".‬‬

‫فیلیپ می گوید‪" :‬اوه‪ ،‬یادمه‪ .‬وقتی من و مازی اولین عکس برداریمون رو انجام دادیم‪،‬‬
‫به خاطر شوخی یکی از دوستان دانشگاهیم اون هفته روی باسنم به خاطر یه بلوط سمی‬
‫خارش گرفته بود‪ .‬تنها کاری که می تونستم انجام بدم این بود که خودم رو کنترل کنم‬
‫و وسط باکینگهام شلوارم رو پاره نکنم‪ ،‬دیگه چه برسه به گرفتن یک عکس زیبا‪ .‬فکر‬
‫کردم مازی قصد داشت من رو بکشه‪ .‬امیدواریم مال شما بهتر بشه‪".‬‬

‫او به طرز ناخوشایندی می خندد و به وضوح سعی می کند با آنها ارتباط برقرار کند‪.‬‬
‫الکس بینی خود را می خاراند‪.‬‬

‫"خب‪ ،‬به هر حال‪ ،‬موفق باشی‪ ،‬بئا‪".‬‬

‫فیلیپ می رود‪ ،‬دست در جیبش می گذارد و هر سه نفر عقب نشینی او را تماشا میکنند‬
‫تا زمانی که در پشت پرچین های بلند ناپدید می شود‪.‬‬

‫بئا آه می کشد‪" .‬فکر میکنی باید بهش اجازه میدادم تا مرد کالن اسکینکم باشه؟"‬

‫هنری می گوید‪" :‬هنوز نه‪ .‬شش ماه دیگه بهش فرصت بده‪ .‬هنوز لیاقتش رو نداره‪".‬‬

‫***‬
‫‪ | 562‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫آبی یا خاکستری؟ خاکستری یا آبی؟‬

‫الکس هرگز در زندگیاش تا این حد بین دو ژاکت که به یک اندازه بیآزارند قرار‬


‫نگرفته است‪.‬‬

‫نورا می گوید‪" :‬این احمقانه است‪ .‬هر دو خسته کننده اند‪".‬‬

‫الکس به او میگوید‪ ":‬میشه لطفا کمکم کنی انتخاب کنم؟" دو چوب لباسی در‬
‫دستانش میگیرد‪ ،‬و نگاه قضاوت آمیز نورا را که روی دراور نشسته نادیده میگیرد‪.‬‬
‫تصاویر شب انتخابات فردا‪ ،‬برد یا باخت‪ ،‬تا آخر عمر او را دنبال خواهد کرد‪.‬‬

‫"الکس‪ ،‬جدی‪ .‬من از هر دو متنفرم‪ .‬تو به یک چیز خفن نیاز داری‪ .‬این میتونه لباس‬
‫خداحافظیت باشه‪".‬‬

‫"باشه‪ ،‬بیا‪"..‬‬

‫نورا میگوید‪" :‬آره‪ ،‬باشه‪ ،‬حق با توئه‪ ،‬اگر پیش بینی ها درست باشه‪ ،‬اوضاعمون‬
‫خوبه‪ ".‬و پایین می پرد‪" .‬پس‪ ،‬میخوای در مورد این صحبت کنی که چرا توی این‬
‫لحظه خاص از حرفهات تصمیم گرفتی ریسک کردن رو بذاری کنار؟"‬

‫الکس می گوید‪" :‬نه‪ ".‬چوب لباسی ها را برای او تکان می دهد‪" .‬آبی یا خاکستری؟"‬

‫"باشه‪ ،‬پس‪ ".‬نورا الکس را نادیده می گیرد‪ " .‬خودم میگم‪ .‬عصبی هستی‪".‬‬
‫‪ | 563‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫چشمانش را در حدقه میچرخاند‪" .‬البته که عصبیم‪ ،‬نورا‪ ،‬این یک انتخابات ریاست‬


‫جمهوریه و رئیس جمهور من رو به دنیا اورده‪".‬‬

‫"دوباره امتحان کن‪".‬‬

‫نورا نگاهی عاقل اندر سفیه به او میاندازد‪ .‬نگاهی که میگوید «من قبالً همه داده ها‬
‫رو در مورد این که چقدر پر از گوه کاری هستی تجزیه و تحلیل کردم»‪ .‬الکس آهی‬
‫صدادار میکشد‪.‬‬

‫او می گوید‪" :‬باشه‪.‬باشه‪ ،‬آره‪ ،‬از برگشتن به تگزاس عصبیم‪".‬‬

‫هر دو ژاکت را روی تخت پرت می کند‪ .‬لعنتی‪.‬‬

‫"همیشه احساس میکردم اینکه تگزاس من رو مثل پسرش میدونه‪ ،‬به نوعی مشروطه‪".‬‬
‫قدم می زند و پشت گردنش را می مالد‪ ".‬به خاطر نیمه مکزیکی‪ ،‬تماماً دموکرات بودن‪.‬‬
‫صدای خیلی بلند گروهی وجود داره که من رو دوست ندارن و نمیخوان من‬
‫نمایندشون باشم‪ .‬و حاال‪ ،‬هم‪ .‬استریت نبودن‪ .‬دوست پسر داشتن‪ .‬یک رسوایی جنسی‬
‫همجنس گرایی با یک شاهزاده اروپایی‪ .‬دیگه مطمئن نیستم‪".‬‬

‫او تگزاس را دوست دارد ‪ -‬او به تگزاس باور دارد‪ .‬اما نمی داند که آیا تگزاس هنوز‬
‫او را دوست دارد یا نه‪.‬‬

‫الکس تمام راه را به طرف مقابل اتاق طی کرده است‪ ،‬و نورا را تماشا می کند و سرش‬
‫را به یک طرف خم می کند‪.‬‬
‫‪ | 564‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫"بنابراین ‪ ...‬از پوشیدن هر چیزی که خیلی زرق و برق داره برای اولین سفرت به خونه‬
‫بعد از کام اوت می ترسی اونم به خاطر حساسیت دگرجنسگرایی ظریف تگزاسی ها؟"‬

‫"اساسا‪".‬‬

‫نورا اکنون طوری به او نگاه میکند که انگار بیشتر یک جین مشکل بسیار پیچیده‬
‫است‪ ".‬به نظرسنجی ما در تگزاس درباره خودت نگاه کردی؟ از سپتامبر؟"‬

‫الکس آب دهانش قورت می دهد‪.‬‬

‫" نه‪ .‬من‪ ،‬اوه‪ ".‬با یک دست صورتش را می مالد‪" .‬فکرش ‪ ...‬بهم استرس میده؟ مثالً‪،‬‬
‫به این فکر میکنم که برم به اعداد نگاه کنم‪ ،‬و بعد منصرف میشم‪".‬‬

‫صورت نورا نرم می شود‪ ،‬اما هنوز نزدیکتر نمی شود و به او فضا می دهد‪" .‬الکس‪.‬‬
‫میتونستی از من بپرسی‪ .‬اونها ‪ ...‬بد نیستن‪".‬‬

‫لبش را گاز می گیرد‪" .‬نیستن؟"‬

‫"الکس‪ ،‬پایگاه ما در تگزاس از ماه سپتامبر به هیچ وجه به تو منتقل نشده‪ .‬اگر چیزی‬
‫هم باشه‪ ،‬اونها بیشتر دوستت دارند‪ .‬و بسیاری از رایدهندههای بالتکلیف عصبانی اند‬
‫که ریچاردز به دنبال یک بچه تگزاسی رفته‪ .‬واقعاً مشکلی نداری‪".‬‬

‫اوه‪.‬‬
‫‪ | 565‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫الکس نفسی لرزان بیرون می دهد و یک دستش را الی موهایش می کشد‪ .‬او شروع به‬
‫دور شدن از در میکند که متوجه می شود به عنوان یک واکنش جنگ یا گریز به آن‬
‫نزدیک شده است‪.‬‬

‫"باشه‪".‬‬

‫به سنگینی روی تخت می نشیند‪.‬‬

‫نورا با عجله کنارش مینشیند و وقتی الکس به او نگاه میکند‪ ،‬متوجه میشود آن‬
‫تیزبینی در چشمانش را دارد مانند زمانی که عمالً ذهن الکس را میخواند‪.‬‬

‫" نگاه کن‪ .‬خودت میدونی که من توی ارتباط احساسی بادرایت خوب نیستم‪ ،‬اما‪،‬‬
‫اوه‪ ،‬جون اینجا نیست‪ ،‬بنابراین‪ .‬میخوام‪ .‬یک امتحانی بکنم‪ ".‬او فشار می آورد‪" .‬فکر‬
‫نمیکنم این فقط در مورد تگزاس باشه‪ .‬تو اخیراً به شدت آسیب روحی دیدی و حاال‬
‫از انجام یا گفتن چیزهایی که واقعاً دوست داری یا میخوای میترسی چون نمیخوای‬
‫توجه بیشتری رو به خودت جلب کنی‪".‬‬

‫الکس تقریباً می خواهد بخندد‪.‬‬

‫نورا گاهی اوقات شبیه هنری است‪ ،‬از این نظر که می تواند درست به عمق حقیقت‬
‫چیزها وارد شود‪ ،‬اما هنری با قلبش و نورا به حقایق می پردازد‪.‬‬

‫"اوه‪ ،‬خب‪ ،‬آره‪ .‬یعنی‪ .‬احتماالً بخشی ازشه‪ ".‬او موافق است‪" .‬من می دونم که اگر‬
‫میخوام فرصتی در سیاست داشته باشم‪ ،‬باید تصویرم رو بازسازی کنم‪ ،‬اما بخشی از‬
‫‪ | 566‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫من مثل ‪ ...‬واقعا؟ همین االن؟ چرا؟ عجیبه‪ .‬من تمام زندگیم‪ ،‬به این فرد خیالی آینده که‬
‫قرار بود بشم آویزون بودم‪ .‬برنامهام اول فارغ التحصیلی‪ ،‬کمپین ها‪ ،‬کارکنان و بعدش‬
‫کنگره بود‪ .‬مستقیم وارد بازی‪ .‬من قرار بود کسی باشم که می تونست این کار رو انجام‬
‫بده ‪ ...‬که اون رو می خواست و حاال من اینجا هستم‪ ،‬و فردی که شدم ‪ ...‬اون شخص‬
‫نیست‪".‬‬

‫نورا شانه هایشان را به هم میزند‪" .‬اما آیا اون شخص رو دوست داری؟"‬

‫الکس فکر میکند؛ او متفاوت است‪ ،‬مطمئنا‪ ،‬شاید کمی تاریکتر‪ .‬عصبیتر‪ ،‬اما صادق‬
‫تر‪ .‬سر تیزتر‪ ،‬با قلب وحشیتر‪ .‬کسی که همیشه نمی خواهد با کار ازدواج کند‪ ،‬اما‬
‫کسی که دالیل بیشتری از همیشه برای جنگیدن دارد‪.‬‬

‫باالخره محکم میگوید‪" :‬آره‪ .‬دارم‪".‬‬

‫نورا میگوید‪" :‬خوبه" و الکس به سمت او نگاه می کند و میبیند که دارد لبخند‬
‫میزند‪ " .‬منم همینطور‪ .‬تو الکس هستی‪ .‬در این همه چرندیات احمقانه‪ ،‬این تنها چیزیه‬
‫که تا به حال نیاز داشتی باشی‪ ".‬صورتش را در دو دستش میگیرد و میفشارد‪ ،‬و الکس‬
‫ناله میکند اما او را هل نمی دهد‪" .‬پس‪ .‬میخوای چند تا برنامه احتمالیت رو بروز‬
‫بدی؟ میخوای چند تا پیشبینی انجام بدم؟"‬
‫‪ | 567‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫الکس می گوید‪" :‬در واقع‪ ،‬اوه‪ ".‬کمی از اینکه هنوز نورا صورتش را بین دستانش‬
‫میفشارد خفه شده‪ " .‬بهت گفتم که من به نوعی ‪ ...‬در تابستان امسال یواشکی آزمون‬
‫دانشکده حقوق دادم؟"‬

‫نورا میگوید‪":‬اوه! اوه ‪ ...‬دانشکده حقوق‪ ".‬به همان سادگی این حرف را زد که ماهها‬
‫پیش در مورد رابطه با هنری برایش حرف زد‪ ،‬پاسخی ساده به مسیری که این مدت‬
‫الکس ناآگاهانه به سمت آن پیش میرفته ‪ .‬صورت او را رها میکند و در عوض‬
‫شانههایش را فورا هیجان زده هل میدهد‪" .‬همینه‪ ،‬الکس‪ .‬صبر کن ‪ -‬آره! من میخوام‬
‫واسه کارشناسی ارشدم درخواست بدم؛ می تونیم با هم انجامش بدیم!"‬

‫او میگوید‪":‬آره؟ فکر می کنی میتونم انجامش بدم؟"‬

‫"الکس‪ .‬آره‪ .‬الکس" او اکنون روی تخت زانو زده و به باال و پایین می پرد‪ ".‬الکس‪،‬‬
‫این ایده عالیه‪ .‬باشه ‪ -‬گوش کن تو به دانشکده حقوق برو‪ ،‬من به دانشگاه تحصیالت‬
‫عالی‪ ،‬جون تبدیل به یک سخنرانینویس‪ /‬نویسنده و صدای یک نسل میشه‪ ،‬من‬
‫میشم دانشمند دادهای که جهان رو نجات میده‪ ،‬و تو‪"..‬‬

‫" ‪ ..‬یک وکیل حقوق مدنی خفن با حرفه ای شبیه کاپیتان آمریکا با سرکوب قوانین‬
‫تبعیضآمیز و مبارزه برای محرومان ‪"..‬‬

‫" ‪ ...‬و تو و هنری به زوج قدرتمند ژئوپلیتیک مورد عالقه جهان تبدیل می شید‪"..‬‬

‫" ‪ ...‬و زمانی که من به سن رافائل لونا رسیدم‪"...‬‬


‫‪ | 568‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫نفس بریده جمله را تمام میکند‪" :‬مردم ازت التماس میکنن که برای مجلس سنا نامزد‬
‫بشی‪ .‬آره‪ .‬بنابراین‪ ،‬کمی کندتر از چیزی که برنامه ریزی شده بود‪ .‬ولی‪".‬‬

‫الکس در حال قورت دادن آب دهانش می گوید‪" :‬آره‪ .‬خوب به نطر میاد‪".‬‬

‫و همین است‪ .‬او ماه ها بود که در آستانه رها کردن این رویای خاص تلو تلو میخورد‪،‬‬
‫از آن وحشت داشت‪ ،‬اما تسکین شگفت انگیز است‪ ،‬انگار کوهی از پشتش برداشته‬
‫شده‪.‬‬

‫الکس در برابر آن پلک می زند‪ ،‬به حرف های جون فکر میکند و مجبور به خنده‬
‫میشود‪ " .‬آتیش زیر باسنم بدون هیچ دلیل خاصی‪".‬‬

‫نورا حالت صورتش را تغییر میدهد‪ .‬او حرف جون را میشناسد‪ " .‬تو ‪ ...‬پرشورتر از‬
‫بقیه مردمی‪ .‬اگر جون اینجا بود‪ ،‬میگفت زمان بهت کمک میکنه تا بفهمی که چطور‬
‫ازش بهترین استفاده رو بکنی‪ .‬اما من اینجام‪ ،‬بنابراین‪ ،‬میخوام بگم‪ :‬تو در انجام کار با‬
‫عالقه و سیاستگذاری عالی هستید‪ ،‬و در رهبری و متحد کردن مردم‪ .‬تو انقدر باهوشی‬
‫لعنتی که بیشتر مردم می خوان بهت مشت بزنند‪ .‬اینها همه مهارت هایی هستند که فقط‬
‫در طول زمان قوی میشن‪ .‬بنابراین‪ ،‬در آینده حتما میترکونی‪".‬‬

‫نورا بلند میشود و داخل کمد الکس فرو می رود و الکس می تواند صدای چوب‬
‫لباسی که به اطراف می چرخند بشنود‪ .‬نورا ادامه می دهد‪ ":‬مهمتر از همه‪ ،‬تو به نماد‬
‫چیزی تبدیل شدی‪ ،‬که مسئله خیلی مهمیه‪".‬‬
‫‪ | 569‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫او با چوب لباسی در دست بیرون می آید‪ :‬ژاکتی که الکس هرگز قبال نپوشیده است‪،‬‬
‫ژاکتی که نورا الکس را متقاعد کرد که به قیمتی گزاف آنالین بخرد شبی که مست‬
‫شدند و فیلم وست وینگ را در هتلی در نیویورک تماشا کردند و اجازه دادند تا‬
‫روزنامههای زرد فکر کنند که دارند روی هم میریزند‪ .‬مارک کوفتی گوچی است‪،‬‬
‫یک ژاکت بمب افکن آبی نیمه شب با راه راه قرمز‪ ،‬سفید و آبی در بند کمر و‬
‫سرآستین‪.‬‬

‫" میدونم زیاده‪ ،‬اما‪ "..‬ژاکت را به سینهاش میکوبد‪.. ".‬تو به مردم امید می دی‪ .‬پس‬
‫برگرد بیرون و الکس باش‪".‬‬

‫الکس ژاکت را از او می گیرد و آن را امتحان می کند‪ ،‬انعکاس خود را در آیینه بررسی‬


‫میکند‪ .‬عالیه‪.‬‬

‫این لحظه با یک جیغ نیمه از راهرو بیرون اتاق خوابش مورد وقفه قرار میگیرد‪ ،‬و‬
‫الکس و نورا هر دو به سمت در میدوند‪.‬‬

‫جون است‪ ،‬در حالی که موبایلش را به دست دارد‪ ،‬باال و پایین می پرد و وارد اتاق‬
‫خواب الکس میشود‪ ،‬موهایش روی شانه هایش می پرد‪.‬‬

‫او به وضوح از یکی از دویدن هایش به دکه روزنامه فروشی آمده است چون بازوی‬
‫دیگرش مملو از روزنامه های زرد است‪ ،‬اما آنها را همینطور روی زمین رها میکند‪.‬‬

‫" قرارداد کتاب رو گرفتم!" او فریاد می زند و تلفنش را در صورت آنها تکان میدهد‪.‬‬
‫‪ | 570‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫"داشتم ایمیلم رو چک می کردم و ‪ -‬خاطرات ‪ -‬معامله لعنتی رو گرفتم!"‬

‫الکس و نورا هر دو هم جیغ می زنند و او را در آغوشی شش دسته می کشانند و جیغ‬


‫میزنند‪ ،‬میخندند و روی پای همدیگر می کوبند و اهمیتی نمیدهند‪ .‬همه آنها در‬
‫نهایت کفش های خود را در میآوردند و روی تخت میپرند‪ ،‬و نورا با بئا فیس تایمز‬
‫میگیرد‪ ،‬بئا هنری و پز را در یکی از اتاق های هنری پیدا میکند‪ ،‬و همه با هم جشن‬
‫می گیرند‪ .‬باند کامل شده‪ ،‬همانطور که کش زمانی آنها را اینطور نامید‪ .‬آنها نام‬
‫مستعار رسانه ای خود را در پی همه چیز به دست آوردهاند‪ :‬سوپر شش‪ .‬برای الکس‬
‫مهم نیست‪.‬‬

‫ساعاتی بعد‪ ،‬نورا و جون در مقابل قاب تخت الکس به خواب می روند‪ .‬سر جون در‬
‫دامان نورا و انگشتان نورا در موهایش و الکس برای مسواک زدن به سرویس بهداشتی‬
‫می رود‪ .‬او تقریباً در راه بازگشت روی چیزی می لغزد‪ ،‬و هنگامی که به پایین نگاه‬
‫میکند‪ ،‬باید چشمانش را بمالد تا اشتباه نکرده باشد‪ .‬این یک شماره سالم! ایاالت‬
‫متحده از مجموعه مجالت جون است که روی زمین رها شده‪ ،‬و تصویر غالب بر جلد‬
‫یکی از عکس هایی از جلسه پرتره او و هنری است‪.‬‬

‫خم می شود تا آن را بردارد‪ .‬این یکی از عکسهای ژستشده نیست ‪ -‬یکی که حتی‬
‫متوجه نشده بود گرفته شده است‪ ،‬عکسی که قطعاً فکر نمیکرد منتشر شود‪ .‬باید به‬
‫عکاس اعتبار بیشتری می داد‪ .‬آنها موفق شدند لحظهای را درست در زمانی که هنری‬
‫‪ | 571‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫جُکی گفت ثبت کنند‪ ،‬یک عکس صریح و واقعی‪ ،‬کامال درگیر همدیگر‪ ،‬بازوی‬
‫هنری دور اوست و دست خودش دراز شده تا دست هنری را روی شانهاش بگیرد‪.‬‬

‫طوری که هنری در عکس به او خیره شده بسیار محبت آمیز است‪ ،‬آنقدر آشکارا‬
‫دوست داشتنی‪ ،‬که دیدن آن از منظر سوم شخص تقریباً الکس را وادار می کند که‬
‫نگاهش را منحرف کند‪ ،‬مثل اینکه به خورشید خیره شده است‪.‬‬

‫او یک بار هنری را ستاره شمالی صدا زد‪ .‬این به اندازه کافی روشن نبود‪.‬‬

‫او دوباره به بروکلین فکر میکند‪ ،‬به پناهگاه جوانان هنری در آنجا‪ .‬مادرش کسی را‬
‫در دانشکده حقوق نیویورک می شناسد‪ ،‬درست است؟‬

‫دندان هایش را مسواک می زند و روی تخت می رود‪ .‬فردا متوجه میشوند‪ ،‬برد یا‬
‫باخت‪ .‬یک سال پیش ‪ -‬شش ماه پیش – این به معنی بیخوابی در امشب بود‪ .‬اما او‬
‫اکنون یک نماد جدید است‪ ،‬کسی که با دوست پسر سلطنتی خود روی جلد یک مجله‬
‫میخندد‪ ،‬کسی که حاضر است سال های طوالنی پیش رویش را بپذیرد‪ ،‬تا به خودش‬
‫زمان بدهد‪ .‬او دارد چیزهای جدیدی را امتحان می کند‪.‬‬

‫او بالشی را روی زانوهای جون میگذارد‪ ،‬پاهایش را روی پاهای نورا دراز میکند‪ ،‬و‬
‫به خواب می رود‪.‬‬

‫***‬
‫‪ | 572‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫الکس لب پایینش را بین دندان هایش می کشد‪ .‬پاشنه چکمه اش را در برابر کف پوش‬
‫کف اتاق میزند‪ .‬به برگه رای خود نگاه می کند‪.‬‬

‫رئیس جمهور و معاون رئیس جمهور ایاالت متحده‬

‫به یکی رای دهید‪.‬‬

‫قلم زنجیر شده به دستگاه را برمیدارد و قلبش پشت دندانهای آسیابش است و انتخاب‬
‫می کند‪ :‬کلرمونت‪ ،‬الن و هولران‪ ،‬مایکل‪.‬‬

‫دستگاه صدای تایید خود را بیرون میدهد و برای زمزمه آرام مکانیزم آن‪ ،‬الکس‬
‫میتواند هر کسی باشد‪ .‬یکی از میلیونها فرد عادی‪ ،‬یک نشان آماری‪ ،‬نه بیشتر و نه‬
‫کمتر از بقیه‪ .‬که فقط یک دکمه را فشار میدهد‪.‬‬

‫***‬

‫این یک ریسک است‪ ،‬انجام شب انتخابات در زادگاهشان‪ .‬هیچ قانونی از نظر فنی‬
‫وجود ندارد که بگوید رئیس جمهور وقت نمی تواند میزبان تجمعشان در دیسی باشد‪،‬‬
‫اما مرسوم است که این کار را در خانه انجام دهد‪.‬‬

‫‪ 2016‬تلخ شیرین بود‪ .‬آستین آبی‪ 89‬بود‪ ،‬آبی پررنگ و الن شهرستان تراویس را با ‪76‬‬
‫درصد برنده شد‪ ،‬اما هیچ مقدار آتش بازی و چوب پنبه های شامپاین در خیابانها این‬

‫‪89‬‬
‫اشاره به رنگ دموکراتها‬
‫‪ | 573‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫واقعیت را تغییر نداد که آنها ایالتی که برای ایراد سخنرانی پیروزی در آن ایستادند از‬
‫دست دادند‪ .‬با این حال‪ ،‬لومتا النگ شات می خواست دوباره به خانه بیاید‪.‬‬

‫در سال گذشته پیشرفتهایی حاصل شده بود‪ :‬چند پیروزی دادگاه که الکس در پوشه‬
‫معتبر خود دنبال میکرد‪ ،‬آمار ثبت نام برای رایدهندگان جوان‪ ،‬تجمع در هیوستون‪،‬‬
‫تغییر نظرسنجیها‪.‬‬

‫آخرین شب انتخابات او در منطقه باز زیلکر پارک بود‪ ،‬به خاطر دارد که هجده ساله‬
‫بود و اولین کت و شلوار سفارشی خود را به تن داشت‪ ،‬با خانواده اش در هتلی در‬
‫گوشهای برای تماشای نتایج جمع شده بود در حالی که جمعیت در بیرون متورم شده‬
‫و هنگام پیروزی با دستانی باز در راهرو میدوید‪ .‬یادش میآید که فکرمیکرد این‬
‫لحظه مخصوص اوست‪ ،‬چون مادرش و خانواده اش بودند‪ ،‬اما در عین حال زمانی که‬
‫ال لحظهی‬
‫برگشت و دید ریمل زهرا روی صورتش جاری شده‪ ،‬متوجه شد به نوعی اص ً‬
‫او نبوده‪.‬‬

‫الکس در کنار استیج در دامنه تپه زیلکر ایستاد و به چشم زنانی نگاه کرد که به اندازه‬
‫کافی برای شرکت در انتخابات کنگره سال ‪ 65‬پیر بودند و دخترانی که آنقدر جوان‬
‫بودند که هرگز یک رئیس جمهور مرد سفیدپوست را ندیدهاند‪ .‬همه آنها به اولین‬
‫خانم رئیس جمهور خود نگاه میکردند‪ .‬و الکس برگشت و به جون در سمت راستش‬
‫و نورا در سمت چپش نگاه کرد و او مشخصاً به یاد میآورد که آنها را جلوتر از خود‬
‫‪ | 574‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫به روی صحنه هل داد‪ ،‬و قبل از آن سی ثانیه کامل به آنها فرصت داد تا با آن هماهنگ‬
‫شوند و سپس دنبالشان به کانون توجه رفت‪.‬‬

‫کف چکمه هایش به چمن های قهوه ای پشت مرکز پالمر ایونت برخورد کرد انگار‬
‫که از ارتفاعی بسیار بلندتر از صندلی عقب لیموزین پایین پریده باشد‪.‬‬

‫نورا در حالی که با انگشت شست گوشی اش را باال و پایین میکند میگوید‪" :‬زوده‪".‬‬
‫با یک لباس سرهمی سیاه و کفش پاشنه بلند از پشت سر الکس پیاده میشود‪".‬مث ً‬
‫ال‬
‫برای این نظرسنجیها خیلی زوده‪ ،‬اما من تقریباً مطمئنم که ایلینوی رو گرفتیم‪".‬‬

‫الکس می گوید‪ " :‬خوبه‪ ،‬این پیش بینی شده بود‪ .‬ما تا اینجا روی هدفمون هستیم‪".‬‬

‫نورا به او می گوید‪ ":‬زیاد تند نرو‪ .‬وضع پنسیلوانیا رو زیاد دوست ندارم‪".‬‬

‫جون می گوید‪" :‬هی‪ ".‬لباس خودش با دقت انتخاب شده است‪ ،‬یک لباس مارک جی‬
‫کرو پیش دوخت‪ ،‬با گیپور سفید‪ ،‬برازنده‪ .‬موهایش را بافته و روی یک شانه‬
‫انداخته‪".‬نمیتونیم قبل از شروع این کار‪ ،‬یک نوشیدنی بزنیم؟ من شنیدم موهیتو دارن‪".‬‬

‫نورا میگوید‪" :‬چرا‪ ،‬چرا"‪ ،‬اما همچنان با ابروهای درهم به تلفنش خیره شده است‪.‬‬

‫واالحضرت شاهزاده کلهخر‬


‫‪ 3‬نوامبر ‪ 6:37 ،2020‬بعد از ظهر‬
‫واالحضرت شاهزاده کلهخر‬
‫‪ | 575‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫خلبان می گه مشکل دید داریم؟ ممکنه مجبور به تغییر مسیر و فرود توی جای دیگهای بشیم‪.‬‬
‫واالحضرت شاهزاده کلهخر‬
‫فرود در داالس؟ دوره؟؟ من هیچ کوفتی در مورد جغرافیای آمریکا نمیدونم‪.‬‬
‫واالحضرت شاهزاده کلهخر‬
‫شان به من اطالع داده که این در واقع‪ ،‬دوره‪ .‬به زودی فرود میایم‪ .‬سعی میکنیم وقتی هوا صاف شد‬
‫دوباره بلند شیم‪.‬‬
‫واالحضرت شاهزاده کلهخر‬
‫متاسفم‪ ،‬خیلی متاسفم‪ .‬اوضاع پیش شما چطوره؟‬
‫الکس‬
‫همه چیز خرابه‪ .‬لطفا هر چه زودتر خودت رو برسون اینجا‪ ،‬دارم از استرس میمیرم‪.‬‬

‫الیور وستبروک ‪@BillsBillsBills‬‬

‫همه جمهوریخواهها پس از اقدامات ریچاردز نسبت به یکی از اعضای خانواده اول ‪-‬‬
‫و اکنون‪ ،‬شایعات شکار جنسی این هفته – هنوز از او حمایت میکنند‪.‬‬

‫‪ 7:32‬بعد از ظهر ‪ 3‬نوامبر ‪2020‬‬

‫سیاست ‪politics538@ 538‬‬


‫‪ | 576‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫در پیش بینی های ما میشیگان‪ ،‬اوهایو‪ ،‬پنسیلوانیا و ویسکانسین همه در ‪ ٪70‬یا بیشتر‬
‫شانس آبی شدن داشتند‪ ،‬اما آخرین خبرها آنها را بسیار نزدیک به هم گزارش داده ‪.‬‬
‫بله‪ ،‬ما هم گیج شدیم‪.‬‬

‫‪ 8:04‬بعد از ظهر ‪ 3‬نوامبر ‪2020‬‬

‫نیویورک تایمز‪@nytimes‬‬

‫آخرین اخبار ‪#‬انتخابات‪:2020‬‬

‫کلرمونت رایهای خود را از سناتورها به ‪ 178‬می رساند‪.‬‬

‫ریچاردز کلرمونت با رتبه ‪ 113‬عقب است‪.‬‬

‫‪ 9:15‬بعد از ظهر ‪ 3‬نوامبر ‪2020‬‬

‫آنها سالن کوچکتر نمایشگاه را فقط برای افراد ویآیپی گرفتهاند‪-‬کارکنان‬


‫کمپین‪ ،‬دوستان و خانواده‪ ،‬نمایندگان کنگره‪ .‬از طرف دیگر مرکز رویداد پالمر آستین‬
‫جمعیت حامیان را با تابلوهای خود تشکیل می دهد‪ ،‬تیشرتهای کلرمونت ‪ 2020‬و‬
‫که تاریخ‪ ،‬ها؟ از زیر سایبان های معماری و به داخل تپه های اطراف سرریزشده‪ .‬قرار‬
‫است یک مهمانی خفن باشد‪.‬‬
‫‪ | 577‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫الکس سعی کرد استرس نداشته باشد‪ .‬او می داند که چگونه انتخابات ریاست جمهوری‬
‫پیش میرود‪ .‬وقتی بچه بود‪ ،‬این سوپر باول‪ 90‬او بود‪ .‬او عادت داشت جلوی تلویزیون‬
‫اتاق نشیمن بنشینید و هانطور که شب میگذشت هر ایالت را با ماژیک قرمز و آبی‬
‫رنگ آمیزی کند‪ ،‬اجازه داشت در یک شب مبارک در ده سالگی ساعت ها بعد از‬
‫وقت خوابش بیدار بماند تا اوباما را تماشا کند که مک کین را شکست داد‪ .‬او اکنون‬
‫به صورت نیم رخ فک پدرش را تماشا میکند و سعی می کند حالت پیروزی آن شب‬
‫در صورتش را به یاد بیاورد‪.‬‬

‫آن وقت یک جادو وجود داشت‪ .‬حاال‪ ،‬مبارزه شخصی است‪.‬‬

‫و دارند می بازند‪.‬‬

‫منظره لئو که از در کناری وارد می شود کامالً غیرمنتظره نیست‪ ،‬جون از روی صندلی‬
‫بلند می شود و هر دو را در یک گوشه ساکت اتاق مالقات میکند‪ .‬لئو گوشیاش را‬
‫در یک دست نگه داشته‪.‬‬

‫لئو میگوید‪" :‬مادرت میخواد باهات صحبت کنه‪ ".‬الکس به طور خودکار دست دراز‬
‫می کند تا اینکه لئو دستی را برای متوقف کردن او دراز می کند‪.‬‬

‫"نه‪ ،‬متاسفم‪ ،‬الکس‪ ،‬نه تو‪ .‬جون‪".‬‬

‫‪90‬‬
‫مسابقه بین تیمهای نخست دو کنفرانس فونبال آمریکایی‬
‫‪ | 578‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫جون پلک میزند‪" .‬اوه‪ ".‬جلوتر می رود‪ ،‬موهایش را از روی گوشش کنار می زند‪:‬‬
‫"مامان؟"‬

‫صدای مادرشان از پشت بلندگوی کوچک می گوید‪ " :‬جون‪ ".‬در آنطرف خط‪ ،‬او‬
‫در یکی از اتاقهای جلسه سالن است‪ ،‬یک دفتر موقت با تیم اصلی اش‪" .‬عزیزم‪ .‬ازت‬
‫میخوام‪ ،‬آم‪ .‬ازت میخوام بیای اینجا‪".‬‬

‫او میگوید‪" :‬باشه‪ ،‬مامان‪ ".‬صدایش آرام است‪" .‬جریان چیه؟"‬

‫"من فقط‪ .‬ازت میخوام بهم کمک کنی تا این سخنرانی رو بازنویسی کنم‪".‬یک مکث‬
‫قابل توجه وجود دارد "خب‪ .‬فقط در صورت واگذاری‪".‬‬

‫صورت جون برای یک ثانیه کامالً خالی میشود و ناگهان و بهطور واضح خشمگین‪.‬‬

‫او می گوید‪" :‬نه‪ "،‬و ساعد لئو را میگیرد تا بتواند مستقیما در بلندگو صحبت کند‪.‬‬
‫"نه‪ ،‬من این کار رو نمیکنم‪ ،‬چون تو قرار نیست ببازی‪ .‬صدامو میشنوی؟ تو نمیبازی‪.‬‬
‫ما این کار لعنتی رو برای چهار سال دیگه انجام میدیم‪ ،‬همه ما‪ .‬من برات یک سخنرانی‬
‫کوفتی کنارکشیدن نمینویسم‪ ،‬هیچوقت‪".‬‬

‫مکث دیگری در سراسر خط وجود دارد و الکس می تواند مادرشان را در اتاق کوچک‬
‫موقت خود در طبقه باال تصور کند‪ ،‬با عینک‪ ،‬کفش های پاشنه بلند هنوز در چمدان‪،‬‬
‫خیره به صفحه نمایش‪ ،‬امیدوار و در حال تالش و دعا کردن‪ .‬مامان رئیس جمهور‪.‬‬
‫‪ | 579‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫او با آرامش می گوید‪" :‬باشه‪ .‬باشه‪ .‬الکس‪ .‬فکرمیکنی بتونی بری روی سن و برای‬
‫جمعیت چیزی بگی؟"‬

‫او می گوید‪" :‬آره‪ ،‬بله‪ ،‬حتماً‪ ،‬مامان‪ ".‬گلویش را صاف می کند‪ ،‬و صدایش برای بار‬
‫دوم مثل مادرش قوی است‪" .‬البته"‪.‬‬

‫یک مکث سوم‪ ،‬سپس‪" .‬خدایا‪ ،‬من هر دوی شما را خیلی دوست دارم‪".‬‬

‫لئو به اتاق برمیگردد و زهرا به سرعت جای او را می گیرد‪ ،‬که لباس قرمز براق و‬
‫قمقمه قهوه همیشه حاضرش بزرگترین تسلی است که الکس تمام شب دیده است‪.‬‬
‫حلقه اش در چشم الکس میدرخشد و او به شان فکر می کند و به شدت آرزو میکند‬
‫که هنری اینجا بود‪.‬‬

‫زهرا می گوید‪" :‬صورتت رو درست کن‪ ".‬هنگامی که او و جون را به سالن اصلی‬


‫نمایشگاه و به پشت منطقه استیج میبرد یقه الکس را صاف میکند‪" .‬لبخندهای بزرگ‪،‬‬
‫انرژی باال‪ ،‬اعتماد به نفس"‪.‬‬

‫الکس با درماندگی به سمت جون میچرخد‪" .‬چی بگم؟"‬

‫جون می گوید‪" :‬وقتش نیست که برات چیزی بنویسم‪ .‬تو یک رهبر هستی‪ .‬برو رهبری‬
‫کن‪ .‬میتونی‪".‬‬

‫خدایا‪.‬‬
‫‪ | 580‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫اعتماد به نفس‪ .‬دوباره به سرآستین های ژاکتش نگاه میکند‪ ،‬قرمز سفید و آبی‪ .‬الکس‬
‫باش‪ ،‬نورا وقتی آن را به او داد این را گفت‪ .‬الکس باش‪.‬‬

‫الکس می پرسد‪ ":‬زهرا‪ .‬نتایج رایهای تگزاس معلوم شد؟"‬

‫او می گوید‪" :‬نه‪ .‬هنوز خیلی نزدیکن‪".‬‬

‫"هنوز؟"‬

‫لبخند او به معنای دانستن است‪" .‬هنوز‪".‬‬

‫وقتی بیرون میرود‪ ،‬نورافکن تقریباً کورش میکند‪ ،‬اما او میداند‪ .‬چیزی در اعماق‬
‫قلبش‪ .‬آنها هنوز نتیجه تگزاس را اعالم نکردهاند‪.‬‬

‫او به جمعیت می گوید‪" :‬سالم به همگی‪ .‬دستش میکروفون را فشار میدهد‪ ،‬اما ثابت‬
‫است‪" .‬من الکس هستم‪ ،‬پسر اول شما‪ ".‬جمعیت زادگاه فریاد میکشند‪ ،‬و الکس لبخند‬
‫می زند‪ .‬وقتی بعداً آنچه را که می گوید می گوید‪ ،‬قصد دارد آن را باور کند‪.‬‬

‫"میدونید چی دیوونه کننده است؟ در حال حاضر‪ ،‬اندرسون کوپر در سیانان داره‬
‫میگه رایهای تگزاس خیلی نزدیکه‪ .‬خیلی نزدیک‪ .‬شاید همتون این رو در مورد من‬
‫ندونید‪ ،‬اما من یک جورایی خوره تاریخم‪ .‬بنابراین میتونم بهتون بگم‪ ،‬آخرین باری‬
‫که رایهای تگزاس خیلی نزدیک بود در سال ‪ 1976‬بود‪ .‬در سال ‪ ،1976‬دموکراتها‬
‫برنده شدن‪ .‬جیمی کارتر بود‪ .‬اون به سختی پنجاه و یک درصد از آرای ما را جمع کرد‬
‫و ما بهش کمک کردیم که جرالد فورد رو برای ریاست جمهوری شکست بده‪".‬‬
‫‪ | 581‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫"االن‪ ،‬من اینجا ایستاده ام‪ ،‬و دارم بهش فکر میکنم ‪ ...‬یک دموکرات جنوبی قابل‬
‫اعتماد‪ ،‬سخت کوش‪ ،‬صادق‪ ،‬در مقابل فساد‪ ،‬و بدخواهی و نفرت‪ .‬و یک ایالت بزرگ‬
‫پر از مردم صادق‪ ،‬که مثل چی از این که بهشون دروغ گفتن عصبانین‪".‬‬

‫جمعیت کامالً از خود بی خود میشود و الکس تقریباً می خندد‪ .‬او صدایش را در‬
‫میکروفون باال می برد‪ ،‬در صدای تشویق و همهمه و کوبیدن چکمه ها روی کف سالن‬
‫صحبت میکند‪" .‬خب‪ ،‬برای من کمی آشنا به نظر می رسه‪ ،‬همش همین‪ .‬بنابراین‪،‬‬
‫نظرتون چیه تگزاس؟ میخواهیم تاریخ رو امشب تکرار کنیم؟"‬

‫غرش همه چیز را می گوید‪ ،‬و الکس با آنها فریاد می زند‪ ،‬اجازه می دهد صدا او را‬
‫تا خارج استیج همراهی کند‪ ،‬اجازه می دهد دور قلبش بپیچد و دوباره خونی که تمام‬
‫شب از آن خارج شده است به داخل فشار دهد‪ .‬همین که پا در پشت صحنه میگذارد‪،‬‬
‫دستی روی پشتش است‪ ،‬جاذبه دردناک آشنای بدن شخص دیگری قبل از اینکه بدنش‬
‫را لمس کند دوباره وارد فضای او می شود‪ ،‬رایحه تمیز و آشنا در هوای بینشان‪.‬‬

‫هنری با لبخندی عمیق میگوید‪ " :‬فوقالعاده بود‪ ".‬رو به رویش است‪ ،‬باالخره‪.‬‬

‫او با کت و شلوار آبی سرمهای و کراواتی که از نمای نزدیک نزدیک‪ ،‬با رزهای زرد‬
‫کوچک طرح ریزی شده است جذاب است‪.‬‬

‫"کراواتت‪"...‬‬
‫‪ | 582‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫او میگوید‪" :‬اوه‪ ،‬آره‪ ،‬رز زرد تگزاس‪ ،‬همینطوره؟ در موردش خونده بودم‪ .‬فکر کردم‬
‫ممکنه خوش شانسی بیاره‪".‬‬

‫به یکباره‪ ،‬الکس دوباره عاشق می شود‪ .‬کراوات را پشت دستش می پیچد و هنری را‬
‫نزدیک میکشد و او را میبوسد انگار که هرگز مجبور نیست متوقف شود‪ .‬که ‪ -‬او به‬
‫یاد می آورد‪ ،‬و در دهان هنری می خندد – واقعا هم مجبور نیست‪.‬‬

‫الکس آرزو میکرد که ای کاش آنقدر باهوش بود که سال گذشته این کار را انجام‬
‫داده بود‪ .‬هرگز هنری را مجبور نمیکرد خود را در دسته ای از درختچه های یخ زده‬
‫پنهان کند‪ ،‬و در حالی که هنری مهمترین بوسه زندگیش را به او میداد‪ ،‬بیحرکت‬
‫همانجا نمیایستاد‪ .‬اینجوری میشد‪ .‬صورت هنری را در دو دست میگرفت و محکم‬
‫و عمیق و عمدا او را میبوسید و میگفت‪« :‬هر چیزی که میخوای بردار و بدون که‬
‫لیاقتش رو داری‪».‬‬

‫عقب میکشد و می گوید‪" :‬دیر کردی اعلیحضرت‪".‬‬

‫هنری می خندد‪" .‬در واقع‪ ،‬به نظر میاد به موقع واسه پیروزی رسیدم‪".‬‬

‫او در مورد آخرین دور نتایج صحبت میکند که ظاهراً وقتی الکس روی صحنه بوده‬
‫رسیده‪ .‬در منطقه ویآیپی خود‪ ،‬همه از روی صندلیهایشان بلند شده‪ ،‬و در حال‬
‫تماشای اندرسون کوپر و ولف بلیتزر هستند که روی صفحههای بزرگ نتایج را تجزیه‬
‫‪ | 583‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫و تحلیل میکنند‪ .‬ویرجینیا‪ :‬کلرمونت‪ .‬کلرادو‪:‬کلرمونت‪ .‬میشیگان‪:‬کلرمونت‪ .‬پنسیلوانیا‪:‬‬


‫کلرمونت‪ .‬تقریباً به طور کامل تفاوت در آرا را جبران میکند‪.‬‬

‫شان هم اینجاست‪ ،‬در یک گوشه با زهرا‪ ،‬نزدیک لونا و امی و کش‪ ،‬و سر الکس‬
‫تقریباً با این فکر می چرخد که چند ملت را می توان با این گروه خاص به زانو در‬
‫آورد‪ .‬الکس دست هنری را می گیرد و او را به داخل جمعیت میکشاند‪.‬‬

‫سحر و جادو در یک جریان عصبی به وجود می آید ‪ -‬کراوات هنری‪ ،‬صداهای پر از‬
‫امید‪ ،‬چند تکه سرگردان کاغذ رنگی که از تورهای بسته شده به سقف فرار میکند و‬
‫در موهای نورا گیر میکند – و سپس‪ ،‬به یکباره‪.‬‬

‫‪ 10:30‬حمله بزرگی را به همراه دارد‪ :‬ریچاردز آیووا را می دزدد‪ ،‬بله‪ ،‬و کنترل یوتا و‬
‫مونتانا را به دست میگیرد‪ ،‬اما وست کُست با طوفان پنجاه و پنج رای انتخاباتی لعنتی‬
‫کالیفرنیا همراه است‪" .‬قهرمانان لعنتی بزرگ‪".‬‬

‫اسکار فریاد شادی ناهنجاری میکشد‪ ،‬و هیچ کس تعجب نمیکند و او و لونا کف‬
‫دست هایشان را به هم می کوبند‪ .‬وست ساید بستردو‪.‬‬

‫تا نیمهشب‪ ،‬آنها رهبری را به دست گرفتهاند‪ ،‬و در نهایت احساس جشن گرفتن دارند‪،‬‬
‫گرچه هنوز از منطقه خطر خارج نشده اند‪ .‬نوشیدنی ها جاری است‪ ،‬صداها بلند است‪،‬‬
‫جمعیت آن طرف پارتیشن الکتریکی است‪ .‬صدای گلوریا استفان که در سیستم صوتی‬
‫هنجره خود را پاره میکند‪ ،‬باالخره احساس خوبی دارد‪ ،‬نه مثل یک آهنگ کنایه ی‬
‫‪ | 584‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫بیمارگونه در مراسم تشییع جنازه‪ .‬در آنطرف اتاق‪ ،‬هنری با جون است و به موهایش‬
‫اشاره میکند و او برمی گردد و به هنری اجازه می دهد تا یک تکه از بافتش را که از‬
‫اضطراب شل شده درست کند‪.‬‬

‫الکس آنقدر مشغول تماشای آنهاست‪ ،‬دو نفر مورد عالقه اش‪ ،‬که به شخص دیگری‬
‫که در مسیرش است توجه نمیکند تا زمانی که با سر با آنها برخورد میکند‪،‬‬
‫نوشیدنیشان میریزد و تقریباً هر دو را تصادفا به سمت کیک پیروزی عظیم روی میز‬
‫بوفه هل میدهد‪.‬‬

‫او می گوید‪ " :‬یا مسیح‪ ،‬متاسفم‪ ".‬به سرعت دستش را برای دستمال دراز میکند‪.‬‬

‫صدایی فوق العاده آشنا و گرم همچون ویسکی میگوید‪" :‬اگر کیک گرون قیمت‬
‫دیگهای رو نابود کنی‪ ،‬من کامال مطمئنم که مامانت از ارث محرومت میکنه‪".‬‬

‫او برمی گردد تا لیام را ببیند‪ ،‬تقریباً همان جوری است که به یاد می آورد ‪ -‬قد بلند‪،‬‬

‫شانه پهن‪ ،‬خوش چهره‪ ،‬ژولیده‪.‬‬

‫الکس بسیار عصبانی است که سلیقه خاصی در پسرها داشته و برای مدت طوالنی متوجه‬
‫آن نشده‪.‬‬

‫"اوه خدای من‪ ،‬تو اومدی!"‬


‫‪ | 585‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫لیام با لبخند میگوید‪" :‬البته که اومدم‪".‬در کنار او‪ ،‬یک پسر بامزه در حال لبخند زدن‬
‫وجود دارد‪" .‬منظورم اینه که به نظر می رسید اگر نمیومدم یک جورهایی سرویس‬
‫مخفی میومد به زور از آپارتمانم برم میداشت‪".‬‬

‫الکس می خندد‪ ".‬ببین‪ ،‬ریاست جمهوری من رو اونقدر تغییر نداده‪ .‬من هنوز هم مثل‬
‫قبال اندازه یک آدم اهل پارتی پرخاشگرم‪".‬‬

‫"اگر نبودی ناامید می شدم‪ ،‬مرد"‪.‬‬

‫هر دو لبخند می زنند و خدایا‪ ،‬امشب از میان تمام شب ها دیدنش خوب است‪ ،‬خوب‬
‫است سوتفاهم ها را پاک کنند‪ ،‬خوب است که در کنار کسی خارج از خانواده بایستد‬
‫که قبل از همه این جریانات او را می شناخت‪.‬‬

‫یک هفته بعد از آشکار شدن گرایش جنسی اش‪ ،‬لیام به او پیام داد‪ .1 :‬ای کاش اون موقع‬
‫اینقدر احمق نبودیم‪ ،‬تا هر دو می تونستیم در مسائل به همدیگه کمک کنیم‪ .2 .‬فقط محض اطالح‪ ،‬یک‬
‫گزارشگر از یک وب سایت جناح راست دیروز با من تماس گرفت تا از من در مورد رابطم با تو بپرسه‪.‬‬
‫من بهش گفتم بره به درک‪ ،‬اما فکر کردم که میخوای بدونی‪.‬‬

‫پس بله‪ ،‬البته که یک دعوت نامه شخصی دریافت کرده است‪.‬‬

‫الکس شروع می کند‪" :‬گوش کن‪ ،‬من‪ ،‬می خواستم ازت تشکر کنم‪"..‬‬
‫‪ | 586‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫لیام حرفش را قطع می کند‪" :‬نکن‪ .‬جدی میگم‪ .‬باشه؟ ما مشکلی نداریم‪ .‬هیچوقت‬
‫مشکلی نخواهیم داشت‪ ".‬با یک دست یک حرکت بیخیال انجام می دهد و به مرد‬
‫بامزه و با چشمان تیره در کنارش اشاره میکند‪ " .‬بگذریم‪ ،‬این اسپنسره‪ ،‬دوست پسرم‪".‬‬

‫الکس خود را معرفی می کند‪" :‬الکس"‪ .‬دست دادن اسپنسر قوی است‪ ،‬شبیه پسر اهل‬
‫مزرعه‪".‬از آشنایی باهات خوشحالم‪ ،‬مرد"‪.‬‬

‫اسپنسر با جدیت می گوید‪" :‬باعث افتخاره‪ .‬مامانم زمانی که مادرت قبال برای کنگره‬
‫نامزد شد‪ ،‬براش رای جمع کرد‪ .‬پس از قدیم میشناسمش‪ .‬اون اولین رئیسجمهوریه‬
‫که من بهش رای دادم‪".‬‬

‫لیام در حالی که بازویش را دور شانه اسپنسر میاندازد‪ ،‬میگوید‪" :‬باشه‪ ،‬اسپنس‪،‬‬
‫خونسرد باش‪ .‬این مرد توی اتوبوس در راه بازگشت از آکواریوم در کالس چهارم رید‬
‫به خودش‪ ،‬پس اونقدرها هم مهم نیست‪".‬‬

‫الکس رنجیده میگوید‪" :‬برای آخرین بار میگم عوضی‪ ،‬اون اَدم ویالنووا بود‪ ،‬نه‬
‫من!"‬

‫لیام می گوید‪" :‬آره‪ ،‬می دونم چی دیدم‪".‬‬

‫الکس میخواهد دهانش را باز می کند تا مخالفت کند که کسی نام او را فریاد می زند‬
‫‪ -‬یک عکس یا مصاحبه یا چیزی برای بازفید‪" .‬لعنتی‪ .‬من باید برم‪ ،‬اما لیام‪ ،‬ما چیزهای‬
‫زیادی داریم که باید با هم درمیون بذاریم‪ .‬می تونیم این آخر هفته وقت بگذرونیم؟ بیا‬
‫‪ | 587‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫این آخر هفته رو با هم باشیم‪ .‬من کل آخر هفته در شهر هستم‪ .‬بیایید این آخر هفته رو‬
‫با هم باشیم‪".‬‬

‫او در حال حاضر به عقب می رود و لیام چشمانش را در حدقه می چرخاند به شیوه ای‬
‫آزرده اما دوست داشتنی‪ ،‬نه به این شیوه که میگوید واسه همین بود که ارتباطم رو‬
‫باهات قطع کردم‪ ،‬بنابراین او به راه خود ادامه می دهد‪ .‬مصاحبه سریع است‪ ،‬وسط‬
‫مکالمه قطع میشود‪ :‬چهره اندرسون کوپر بر روی صفحه نمایش مانند یک توپ جنگی‬
‫جذاب هانگر گیمز ظاهر میشود‪ ،‬که اعالم میکند آماده اعالم نتایج فلوریدا هستند‪.‬‬

‫هنگامی که الکس پیش بقیه میرود زهرا زیر لب در کنارش میگوید"یاال‪،‬‬


‫حرومزادههای اهل تیراندازی حیاط پشتی‪".‬‬

‫هنری با خم شدن در گوش الکس میپرسد‪ " :‬واقعا گفت تیراندازی حیاط پشتی‪ .‬این‬
‫یک چیز واقعیه که یک شخص می تونه انجام بده؟"‬

‫اسکار با محبت به او میگوید‪" :‬تو واقعا چیزهای زیادی برای یادگیری در مورد آمریکا‬
‫داری‪ ،‬میحا‪".91‬‬

‫صفحه قرمز چشمک می زند ‪ -‬ریچاردز ‪ -‬و یک ناله جمعی در اتاق می پیچد‪.‬‬

‫جون میگوید‪":‬نورا‪ ،‬احتماالت چطوره؟" نگاهی دیوانهوار در چشمانش است‪.‬‬

‫‪91‬‬
‫عزیزم به اسپانیایی‬
‫‪ | 588‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫نورا میگوید‪" :‬بسیار خوب‪ ،‬در این مرحله فقط باید به باالتر از ‪ 270‬برسیم یا باعث‬
‫بشیم ریچاردز به باالتر از ‪ 270‬تا نرسه‪"...‬‬

‫جون با بی حوصلگی حرفش را قطع می کند‪" :‬آره‪ ،‬میدونم هیئت انتخاب کنندههای‬
‫رئیس جمهور چطور کار می کنه‪"...‬‬

‫" خودت پرسیدی!"‬

‫"منظورم این بود که چیز جدیدی بگو!"‬

‫"وقتی عصبانی میشی یه جورایی سکسی میشی‪".‬‬

‫"الکس مداخله میکند‪":‬میشه تمرکز کنیم؟"‬

‫نورا میگوید‪ ":‬باشه‪ ".‬دست هایش را تکان می دهد‪ ".‬پس‪ ،‬در حال حاضر ما می تونیم‬
‫با تگزاس یا نوادا همراه آالسکا باالتر از ‪ 270‬تا بگیریم‪ .‬ریچاردز باید هر سه تا رو‬
‫بدست بیاره‪ .‬بنابراین هیچ کس هنوز از بازی خارج نشده‪".‬‬

‫"پس‪ ،‬ما االن باید تگزاس رو بگیریم؟"‬

‫نورا می گوید‪ " :‬نه مگر اینکه نتایج نوادا رو اعالم کنن‪ ،‬که هرگز به این زودی اتفاق‬
‫نمیافته‪".‬‬
‫‪ | 589‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫تازه حرفش را تمام کرده که اندرسون کوپر با اخبار فوری به روی صفحه باز میگردد‪.‬‬
‫الکس برای مدت کوتاهی فکرمیکند که قرار است در آینده توهمات استرسی با چهره‬
‫اندرسون کوپر داشته باشد‪.‬‬

‫نوادا‪ :‬ریچاردز‪.‬‬

‫"داری با من شوخی میکنی؟"‬

‫"بنابراین‪ ،‬االن اساسا‪"...‬‬

‫الکس میگوید‪" :‬هر کسی که تگزاس رو برنده بشه‪ ،‬برنده ریاستجمهوری میشه‪".‬‬

‫یک مکث سنگین وجود دارد‪ ،‬و جون می گوید‪" :‬من می رم از روی استرس پیتزای‬
‫سرد افراد نظرسنجی رو بخورم‪ .‬به نظر خوب میاد؟ عالیه‪ ".‬و او رفته‪.‬‬

‫تا ساعت ‪ ،12:30‬هیچ کس نمی تواند باور کند که به این حد رسیده است‪.‬‬

‫تگزاس هرگز در تاریخ این مدت را بدون اعالم نتایج سپری نکرده است‪ .‬اگر هر ایالت‬
‫دیگری بود ریچاردز احتماالً تا االن شکشت را قبول کرده بود‪.‬‬

‫لونا در حال قدم زدن است‪ .‬پدر الکس در کت و شلوارش عرق میکند‪ .‬جون تا یک‬
‫هفته بوی پیتزا خواهد داد‪ .‬زهرا در حال مکالمه است و در صندوق پستی کسی داد‬
‫میزند‪ ،‬و وقتی تلفن را قطع میکند‪ ،‬توضیح میدهد خواهرش در انتخاب یک‬
‫مهدکودک خوب مشکل دارد و موافقت کرده زهرا را به عنوان خروجی برای استرس‬
‫خود سر کار بگذارد‪ .‬الن مانند یک ماده شیر گرسنه در حال تعقیب همه چیز است‪.‬‬
‫‪ | 590‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫و این زمانی است که جون به آنها نزدیک میشود‪ ،‬دستش در بازوی دختری است‬
‫که الکس می شناسد ‪ -‬هم اتاقی کالجش‪ ،‬مغز الکس به یاد میآورد‪ .‬او پیراهن داوطلب‬
‫نظرسنجی بر تن و لبخندی پهن بر لب دارد‪.‬‬

‫جون با نفس نفس زدن می گوید‪" :‬همگی‪ ...‬مولی تازه‪ ...‬اون تازه از ‪ ...‬لعنتی‪ ،‬فقط‬
‫بهشون بگو!"‬

‫و مولی دهان مبارکش را میگشاید و می گوید‪" :‬فکر میکنیم آرا رو گرفتید‪".‬‬

‫نورا گوشی اش را می اندازد‪ .‬الن نزدیک میشود و بازوی دیگر مولی را میگیرد‪.‬‬
‫"فکر میکنی یا مطمئنی؟"‬

‫"منظورم اینه ما کامالً مطمئنیم‪"..‬‬

‫"چقدر مطمئن؟"‬

‫"خب‪ ،‬اونها همین االن ‪ 10000‬تا رای دیگر از شهرستان هریس رو شمارش کردند‪"..‬‬

‫"اوه خدای من‪"..‬‬

‫"صبر کن‪ ،‬نگاه کنید‪"...‬‬

‫اکنون روی صفحه نمایش است‪ .‬دارند آن را اعالم میکنند‪ .‬اندرسون کوپر‪ ،‬ای‬
‫حرامزاده خوش تیپ‪.‬‬
‫‪ | 591‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫تگزاس برای پنج ثانیه دیگر خاکستری است‪ ،‬و سپس به رنگ آبی بسیار زیبا و‬
‫بیتردید‪ ،‬دریاچه البیجی در میآید‪.‬‬

‫سی و هشت رأی برای کلرمونت‪ ،‬برای مجموع ‪ 301‬رأی‪ .‬و ریاست جمهوری‪.‬‬

‫"چهار سال دیگه!" مادر الکس با صدایی بلند که الکس سالها از او نشنیده فریاد‬
‫میزند‪.‬‬

‫هلهله ها در یک زمزمه‪ ،‬در یک غوغا‪ ،‬و در نهایت‪ ،‬در یک طوفان از طرف دیگر‬
‫پارتیشن می آید‪ ،‬از تپه های اطراف منطقه و از شهر اطراف خیابان ها‪ ،‬از خود کشور‬
‫از‪ ،‬شاید‪ ،‬چند متحد خواب آلود در لندن‪.‬‬

‫در کنارش‪ ،‬هنری که چشمانش خیس است‪ ،‬صورت الکس را با شدت در دو دست‬
‫می گیرد و مثل پایان فیلم او را میبوسد‪ ،‬اووو‪ ،‬و او را به طرف خانواده اش هل میدهد‪.‬‬

‫تورها از سقف جدا می شوند و بادکنکها پایین می آیند‪ ،‬و الکس داخل فشار بدنها‬
‫تلوتلو می خورد و در سینه پدرش‪ ،‬یک آغوش دیوانهوار‪ ،‬به جون‪ ،‬که فاجعهای گریان‬
‫است‪ ،‬و لئو‪ ،‬که به نوعی بیشتر گریه میکند‪ .‬نورا بین هر دو پدر و مادر مفتخرش که با‬
‫شدت فریاد می زند قرار گرفته و لونا دارد بروشورهای کمپین کلرمونت را مانند یک‬
‫مافیا با اسکناسهای صددالری به هوا پرتاب می کند‪ .‬او کش را می بیند که به شدت‬
‫محدودیت وزن صندلی های محل برگزاری را با رقصیدن روی یکی امتحان میکند‪،‬‬
‫و امی با تلفنش دور میزند تا زنش بتواند آن را در فیس تایم ببیند و زهرا و شان‪ ،‬با‬
‫‪ | 592‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫شدت در برابر یک پشته غول پیکر از تابلوهای حیاط کلرمونت‪/‬هالرن‪2020‬‬


‫همدیگر را میبوسند‪ .‬هانتر زنبوره یکی دیگر از کارکنان را بر روی شانه های خود بلند‬
‫کرده‪ ،‬لیام و اسپنسر به سالمتی آبجوهای خود را باال بردهاند‪ ،‬صد کارمند و داوطلب‬
‫کمپین در کمال ناباوری و شادی فریاد می زند و گریه میکنند‪ .‬آنها انجامش دادند‪.‬‬
‫آنها موفق شدند‪ .‬لومتا النگ شات و یک تگزاس آبی که مدت ها منتظرش بودیم‪.‬‬

‫جمعیت او را به سینه هنری هل میدهد و بعد از کامالً همه چیز‪ ،‬تمام ایمیلها و پیامکها‬
‫و ماهها در راه و میعادگاه مخفی و شبهای خواستن‪ ،‬کلِ به طور تصادفی عاشق دشمن‬
‫قسم خورده خود در بدترین زمان ممکن شدن‪ ،‬آنها موفق شدند‪ .‬الکس گفت آنها‬
‫موفق خواهند شد‪ -‬قول داد‪ .‬لبخند هنری آنقدر گشاد و درخشان است که الکس فکر‬
‫می کند قلبش در تالش برای نگه داشتن اندازه کل این لحظه‪ ،‬کامل بودن آن و هزار‬
‫سال تاریخ که در داخل قفسه سینه اش متورم است میشکند‪.‬‬

‫زمانی که الکس عقب میکشد‪ ،‬هنری نفس نفس زنان‪ ،‬می گوید‪" :‬باید یک چیزی‬
‫بهت بگم‪ .‬من یک آپارتمان خریدم‪ .‬توی بروکلین‪".‬‬

‫دهان الکس باز می ماند‪ " .‬شوخی نکن!"‬

‫" جدی میگم‪".‬‬

‫و برای کسری از ثانیه‪ ،‬یک زندگی متبلور کامل از مقابل چشمانش عبور میکند‪ ،‬دوره‬
‫بعدی و هیچ انتخاباتی برای پیروزی باقی نمانده است‪ ،‬برنامه ای مملو از کالسها و‬
‫‪ | 593‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫هنری که از روی بالش کنارش در نور صبحگاهی خاکستری بروکلین لبخند می زند‪.‬‬
‫درست در چاه سینه اش می افتد و گسترش می یابد‪ ،‬مانند چگونگی گسترش امید‪ .‬این‬
‫چیز خوبی است که بقیه هم در حال حاضر گریه میکنند‪.‬‬

‫صدای زهرا از میان هجوم خون و عشق و آدرنالین و سروصدا در گوشش میگوید‪":‬‬
‫باشه‪ ،‬مردم‪ ".‬ریملش در حال پخش است‪ ،‬رژ لبش روی چانه اش ریخته شد‪ .‬در کنار‬
‫او می تواند صدای مادرش را پشت تلفن با یک انگشت گیر کرده در گوشش بشنود‪،‬‬
‫که به تماس باخت ریچاردز گوش میدهد‪" .‬سخنرانی پیروزی پونزده دقیقه دیگه‪ .‬بزنید‬
‫بریم!"‬

‫الکس به پهلو‪ ،‬در میان جمعیت حرکت میکند و به یک راهروی کوچک نزدیک‬
‫استیج میرود‪ ،‬پشت پرده ها‪ ،‬و سپس مادرش روی صحنه است‪ ،‬و لئو‪ ،‬و مایک و‬
‫همسرش‪ ،‬و نورا و پدر و مادرش و جون و پدرشان‪ .‬الکس با دست تکان دادن به‬
‫درخشش سفید نورافکن به دنبال آنها می رود‪ ،‬سخنانی بیمعنی در سر و صدا فریاد‬
‫میزند‪ .‬او آنقدر درگیر است که در ابتدا متوجه نمی شود هنری در کنارش نیست‪ ،‬و‬
‫برمی گردد تا ببیند که او درست پشت پرده ایستاده‪ .‬همیشه مردد است که روی لحظه‬
‫مخصوص کسی قدم بگذارد‪.‬‬

‫دیگر همچین چیزی مجاز نیست‪ .‬او بخشی از خانواده است او االن بخشی از همه این‬
‫ماجراست‪ ،‬سرتیتر خبرها و نقاشی های رنگ روغن و صفحات در کتابخانه کنگره‪ .‬و‬
‫او بخشی از آنهاست‪ .‬برای همیشه‪.‬‬
‫‪ | 594‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫"بیا دیگه!" الکس فریاد می زند و برای او دست تکان می دهد و هنری برای یک لحظه‬
‫وحشت زده به نظر میرسد تا اینکه چانه اش را باال میآورد و دکمه کتش را میبندد‬
‫و به صحنه میرود‪ .‬در کنار الکس قرار میگیرد و می درخشد‪ .‬الکس یک دستش را‬
‫دورش می اندازد و دست دیگرش را دور جون‪ .‬نورا در سمت دیگر جون خود را به‬
‫سمتشان هل میدهد‪.‬‬

‫و رئیس جمهور الن کلرمونت به سمت تریبون می رود‪.‬‬

‫گزیده‪ :‬پیروزی رئیس جمهور الن کلرمونت از آستین‪ ،‬تگزاس‪ 3 ،‬نوامبر‬


‫‪2020‬‬

‫چهار سال پیش‪ ،‬در سال ‪ ،2016‬ما به عنوان یک ملت کنار پرتگاه ایستادیم‪ .‬کسانی‬
‫بودند که میدیدند که ما در نفرت و شرارت و تعصب به عقب تلو تلو میخوریم‪ ،‬که‬
‫می خواستند اخگرهای قدیمی شکاف را در داخل روح کشورمان شعلهور کنند‪ .‬شما‬
‫در تخم چشمان آنها نگاه کردید و گفتید‪ ":‬نه‪ .‬ما این کار رو نمیکنیم‪".‬‬

‫شما در عوض به یک زن و یک خانواده با خاک تگزاس زیر کفششان رای دادید‪ ،‬که‬
‫شما را در چهار سال از پیشرفت‪ ،‬حمل میراث امید و تغییر هدایت کند‪ .‬و امشب دوباره‬
‫انجامش دادید‪ .‬شما من رو انتخاب کردید و من متواضعانه‪ ،‬متواضعانه از شما متشکرم‪.‬‬
‫‪ | 595‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫و خانواده من ‪ -‬خانواده من نیز از شما تشکر می کنند‪ .‬خانواده ی من‪ ،‬متشکل از فرزندان‬
‫مهاجران‪ ،‬از افرادی که عاشق سرپیچی از انتظارات یا محکومیت هستند‪ ،‬از زنانی که‬
‫مصمم اند که هرگز از آنچه که درست است عقب نشینی نکنند‪ ،‬جنبشی در تاریخ که‬
‫برای آینده آمریکا ایستادگی میکنند‪ .‬خانواده ی من‪ .‬خانواده اول شما‪ .‬ما قصد داریم‬
‫تا چهار سال آینده و سالهای پس از آن هر کاری که میتوانیم انجام دهیم تا شما‬
‫همچنان به ما افتخار کنید‪.‬‬

‫دور دوم کاغد رنگی هنوز روی سرشان میریزد که الکس دست هنری را می گیرد‪ ،‬و‬
‫می گوید‪" :‬دنبالم بیا‪".‬‬

‫همه آنقدر مشغول جشن گرفتن یا انجام مصاحبه هستند که نمی توانند آنها را ببینند‬
‫که در پشتی خارج میشوند‪ .‬دوچرخههای لیام و اسپنسر را میگیرد‪ ،‬و هنری سوال‬
‫نمیپرسد‪ ،‬فقط تابلوها را کنار میزند و در شب پشت سر او ناپدید می شود‪.‬‬

‫آستین به نوعی احساس متفاوتی دارد‪ ،‬اما تغییر نکرده است‪ ،‬نه واقعا‪ .‬آجرهای شسته‬
‫شده مرکز استراحت جایی که او به بچهها بعد از مدرسه آموزش میداد‪ ،‬یک قوطی‬
‫آبجو از یک غریبه که در بارتون کریک گرینبلت ریخته‪ .‬درختهای انجیر‪،‬‬
‫نوشیدنیهای سرد‪.‬‬
‫‪ | 596‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫آنها از پل عبور میکنند و به مرکز شهر میرسند‪ ،‬شبکه های خاکستری متقاطع الواکا‪،‬‬
‫بارهای مملو از افرادی که نام مادرش را فریاد میزنند‪ ،‬چهره خودش را روی‬
‫سینههایشان میپوشند‪ ،‬پرچمهای تگزاس را تکان میدهند‪ ،‬پرچم آمریکا را تکان‬
‫میدهند‪ ،‬پرچم مکزیک‪ ،‬پرچم پراید‪ .‬موسیقی در خیابانها طنینانداز است‪ ،‬زمانی که‬
‫به ساختمان کنگره میرسند صدا از همیشه بیشتر است‪ ،‬جایی که کسی از پلههای‬
‫جلویی آن باال رفته و مجموعه ای از بلندگوها آنجا نصب کرده که آهنگ «هیچ چیز‬
‫ما را متوقف نمی کند» از استارشیپ انگار در آن منفجر میشود‪ .‬جایی باالتر‪ ،‬در برابر‬
‫ابرهای غلیظ‪ :‬آتش بازی رخ میدهد‪.‬‬

‫الکس پاهایش را از روی پدال ها برمی دارد و از کنار نمای عظیم بازسازی رنسانس‬
‫ایتالیایی کنگره عبور میکند‪ ،‬ساختمانی که در آن وقتی بچه بود مادرش هر روز سر‬
‫کار می رفت‪ .‬بلندتر از همتای خود در دی سی است‪.‬‬

‫بیست دقیقه طول می کشد تا به ارتفاعات پمبرتون برسند و الکس شاهزاده انگلستان را‬
‫به سمت حاشیه بلند یک محله در اولد وست آستین هدایت میکند و به او نشان میدهد‬
‫که دوچرخه خود را در کجای حیاط پرتاب کند‪ ،‬پره های چرخ دوچرخه هنوز خطوط‬
‫سایههای کوچکی را روی چمن می چرخانند‪ .‬صدای کفه های چرمی گرانقیمت در‬
‫پله های جلویی ترک خورده خانه قدیمی در وستوور عجیب تر از چکمه های خودش‬
‫به نظر نمی رسد‪.‬‬

‫مثل آمدن به خانه‪.‬‬


‫‪ | 597‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫او به عقب برمیگردد و هنری را تماشا میکند که همه چیز را با دقت نگاه میکند –‬
‫دیوارپوشهای زرد کرهای‪ ،‬پنجرههای بزرگ‪ ،‬اثر دست در پیادهرو‪ .‬الکس از بیست‬
‫سالگی داخل این خانه نبوده است‪ .‬به یک دوست خانوادگی پول می دادند تا از آن‬
‫مراقبت کند‪ ،‬لوله ها را تعمیر کند‪ ،‬آب را باز کند‪ .‬دلشان نمیآید آن را رها کنند‪ .‬هیچ‬
‫چیزی در داخل تغییر نکرده است‪ ،‬فقط وسایل بسته بندی شده است‪.‬‬

‫اینجا خبری از آتش بازی نیست‪ ،‬موسیقی و کاغذرنگی وجود ندارد‪ .‬فقط خانه به‬
‫خواب رفته‪ ،‬و تلویزیونی که باالخره خاموش شده‪ .‬فقط خانهای که الکس در آن‬
‫بزرگ شد‪ ،‬جایی که او عکس هنری را در یک مجله دید و احساس چیزی درونش‬
‫سوسو زد‪ ،‬یک شروع‪.‬‬

‫الکس می گوید‪ ":‬هی‪ ".‬هنری با چشمانی که به خاطر نور چراخهای خیابان نقرهای‬
‫شده به سمتش برمیگردد‪" .‬ما بردیم‪".‬‬

‫هنری دست او را می گیرد‪ ،‬گوشه ای از دهانش را به آرامی بطرف باال میکشد‪" .‬آره‪.‬‬
‫ما بردیم‪".‬‬

‫الکس دستش را داخل پیراهنش میکند و زنجیر را با انگشتانش پیدا می کند‪ ،‬آن را با‬
‫دقت بیرون می کشد‪ .‬انگشتر‪ ،‬کلید‪.‬‬

‫زیر ابرهای زمستانی‪ ،‬پیروز‪ ،‬در را باز می کند‪.‬‬


‫‪ | 598‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫پایان‬

‫‪01/7/25‬‬
‫‪ | 599‬ق ر م ز ‪ ،‬س ف ی د و آ ب ی س ل ط ن ت ی‬

‫رمانهای دیگر رُمنسل ‪:‬‬

You might also like