Download as docx, pdf, or txt
Download as docx, pdf, or txt
You are on page 1of 5

‫شب بخیر‬

‫من غریبه رسیدم ‪ ،‬غریب این جا را ترک می‌کنم‪.‬‬


‫]ماه[ می یک شاخه گل به من برکت داد‪.‬‬
‫دختر از عشق گفت ‪ ،‬مادرش حتی از ازدواج‪.‬‬
‫اکنون جهان بسیار ویران و مسیر در زیر برف پنهان شده است‪.‬‬
‫من نمی توانم سفر با زمان را انتخاب کنم‪.‬‬
‫می‌بایست راه خود را در این تاریکی پیدا کنم‪.‬‬
‫سایه پرتاب شده توسط ماه همراه من است‪.‬‬
‫و من‪ ،‬روی چمنزارهای سفید دنبال گوزن‌ها می‌گردم‪.‬‬
‫چرا باید طوالنی تر بمانم و رانده شوم؟‬
‫بگذارید سگهای ولگرد قبل از خانه ارباب خود زوزه بکشند‪.‬‬
‫عشق از آوارگی لذت می برد ‪ -‬خدا آن را چنین ساخته است ‪-‬‬
‫از یکی به دیگری محبوب من‪ ،‬شب بخیر!‬
‫من همانطور که خواب می بینید مزاحم شما نخواهم شد ‪،‬‬
‫حیف است که استراحت خود را خراب کنید‪.‬‬
‫صدای قدمهای مرا نمی شنوی‪.‬‬
‫به آرامی‪ ،‬آرام درب بسته می‌شود‪.‬‬
‫وقتی میگذرم روی دروازه شما "شب بخیر" می نویسم ‪،‬‬
‫تا ببینی من به تو فکر کرده‌ام‬

‫بادنما‬

‫باد در خانه محبوب من‪ ،‬با بادنما بازی می کند‪.‬‬


‫و من در توهم خود فکر کردم به پناهنده فقیری هو می کشد‪.‬‬
‫مرد باید زودتر متوجه این می‌شد‪ ،‬اینک دیگر نشانه روی خانه ثابت شده است‪.‬‬
‫پس او هرگز به دنبال زنی وفادار در آن خانه نمی‌گشت‪.‬‬
‫در خانه مانند روی پشت بام باد با قلب ها بازی می کند‪ ،‬فقط کمی آرامتر‬
‫چرا آنها باید به غم من اهمیت دهند؟ فرزند آنها یک عروس ثروتمند است‪.‬‬

‫اشک‌های یخ‌زده‬

‫قطره های یخ زده از گونه های من می بارد‪.‬‬


‫آیا من متوجه نشده ام که گریه می کنم؟‬
‫آه اشک‪ ،‬اشک‌های من ‪ ،‬آیا تو این‌چنین سست هستی‬
‫که مثل یك شبنم در صبحی سرد به یخ تبدیل می شوی؟‬
‫و با این حال شما گرم و جوشان از سرچشمه خود در قلب من بیرون می‌ریزید‪،‬‬
‫گویی تمام یخ های زمستان را ذوب می‌کنید‪.‬‬

‫بی حسی‬

‫بیهوده دنبال ردپای او در برف می گردم ‪،‬‬


‫جایی که او در میان طریق چمنزارهای سبز بر روی بازوی من قدم زد‪.‬‬
‫زمین را می بوسم و تا زمانی که به آن می‌نگرم‬
‫یخ و برف را با اشکهای سوزانم سوراخ می کنم‪.‬‬
‫از کجا می توانم یک گل پیدا کنم؟ از کجا می توانم چمنی سبز پیدا کنم؟‬
‫گلها مرده‌اند ‪ ،‬چمن بی‌رنگ به نظر می رسد‪.‬‬
‫پس‪ ،‬آیا من هیچ یادگاری از اینجا نمی‌برم؟‬
‫وقتی غمهایم آرام می شوند ‪ ،‬چه کسی درباره او با من صحبت می کند؟‬
‫قلب من چون یاد او که در دلم یخ بست‪ ،‬مرده است‬
‫اگر قلب من روزی دوباره ذوب شود‪ ،‬تصویر او نیز خواهد رفت‪.‬‬

‫درخت نمدار‬

‫در کنار چاه ‪ ،‬قبل از دروازه ‪ ،‬یک درخت نمدار ایستاده است‪.‬‬
‫در سایه آن ‪ ،‬بسیار رویای شیرینی دیده‌ام‪.‬‬
‫در پوست آن کلمات زیادی از عشق نوشته‌ام‪.‬‬
‫در شادی‪ ،‬در غم و اندوه همیشه به سمت آن می‌شوم‪.‬‬
‫امروز نیز به سمت آن کشیده شدم‪ ،‬پس می‌بایست در سیاهی شب از آن عبور کنم‪.‬‬
‫حتی در تاریکی چشمهایم را بستم‪ .‬و شاخه هایش چنان خش خش می کردند که گویی مرا صدا می کنند‪:‬‬
‫«به نزد من بیا ای دوست ‪ ،‬اینجا آرامش خواهی یافت‪».‬‬
‫باد سرد و مستقیم به صورتم وزید‪،‬‬
‫کاله از سرم پرواز کرد ؛ اما من برنگشتم‬
‫اکنون من ساعتهای از آن مکان فاصله دارم‪.‬‬
‫با این وجود هنوز صدای خش خش می شنوم‪" :‬آنجا آرامش خواهی یافت‪".‬‬

‫سیل‬

‫چه بسیار بوده است که اشک از چشمانم بر برف سقوط کرده‌ست‪.‬‬


‫دانه‌های سردش با ولع سوگ سوزانم را می مکند‪.‬‬
‫هنگامی که چیزی به جوانه زدن علف‌ها نمانده است‪ ،‬نسیم مالیمی می‌وزد؛‬
‫یخ به قطعه‌هایی خرد و برف به آرامی آب می شود‪.‬‬
‫ای برف‪ ،‬تو اشتیاق من را می‌دانی؛ به من بگو راهت رو به سوی کجا دارد؟‬
‫اگر دنبال اشکهای من می آیی ‪ ،‬نهر به زودی تو را فروخواهد خورد‪.‬‬
‫همراه او تو در شهر جریان خواهی داشت‪ ،‬داخل و خارج خیابان‌های پرهیاهو‬
‫هر آن جا که درخشش اشک‌هایم را احساس می‌کنی‪ ،‬آن جا سرای مجبوب من است‪.‬‬

You might also like