Professional Documents
Culture Documents
7 Book
7 Book
فهرست
دیباچه :مرداب سرگردانی4 .......................................................................................................................................
فصل اول :رویای موفقیت و کامیابی 11..........................................................................................................................
اشتباه اول :بسیاری از مردم موفقیت را با ثروت و پول یکی در نظر میگیرند 14...........................................................................
اشتباه دوم :بسیاری از مردم موفقیت را به معنای دستیابی به داراییهای خاص میدانند 16...............................................................
اشتباه سوم :برخی موفقیت را به معنای برخورداری از قدرت میدانند17....................................................................................
یک اشتباه بزرگ و هولناک دربارهی موفقیت 19............................................................................................................
فصل دوم :از آرزو تا هدف22.....................................................................................................................................
قدرت درونی تغییردادن جهان 22.............................................................................................................................
رویایت را پیدا کن 26.........................................................................................................................................
اهمیت انتخاب هدفی صحیح برای زندگی 29...............................................................................................................
هدف کارآمد زندگی چگونه است32..........................................................................................................................
معیارهای تعیین هدف متعالی و ارزشساز برای زندگی 36..................................................................................................
معیار اول :هدف باید متناسب با تواناییها و خواستههای شما باشد36..................................................................................... :
معیار سوم :هدفی تعیین کن که به نفع همگان باشد 37.....................................................................................................
نتایج درخشان هدفمندی 40..................................................................................................................................
رهاورد اول :هدف تو را از سرگشتگی نجات میدهد40.................................................................................................... .
رهاورد دوم :هدفمندی توان و ظرفیتت را گسترش میدهد 42..............................................................................................
رهاورد سوم :هدف زندگیات را معنادار و کارهایت را ارزشمند میسازد43..................................................................................
فصل :3رشد ذهنی 45............................................................................................................................................
جایگاه نگرش47..............................................................................................................................................
فصل چهارم :پیش به سوی افتخار59............................................................................................................................
همین االن تغییر را آغاز کنید 60.............................................................................................................................
1ـ ترس از خسران و زیان62.............................................................. :
ساعتها در جهتی ،پستیبلندیهای بیابان را زیر پا میگذارد و هرچه بیشتر میرود ،شن و برهوت بیشتری را در مقابل
خود میبیند .الجرم ،خسته و سردرگم ،راه خویش را عوض کرده و در جهت دیگری همان کار بیهوده و بیثمر را تکرار
میکند.
دورهی دانشگاه دورهی سرگردانی و آشفتگی من بود .به طوری که به دلیل سرگشتگی ،حتی از دانشگاه اخراج شدم و
مدتها به خاطر بیکاری و نداشتن درآمد ،در بدترین شرایط مالی زندگی میکردم.
وقتی جوان بودم هدف خاصی نداشتم .همیشه تفکرم این بود که اگر درس بخوانم و تالش مکنم به جایی میرسم که
خیلی از افراد بزرگسال االن رسیدهاند .فکر میکردم که میتوانم جایگاه خوبی را به دست بیاورم .اما به شدت اسیر
سرگردانی و پریشانی بودم.
وقتی در آستانهی ورود به دانشگاه قرار گرفتم و کنکورم را دادم ،اسیر یک عشق یا رابطهی عاطفی بچهگانه و کور شدم.
کسی که عاشقش شده بودم ،خواستگار پولدار و معتبری داشت و من از کوچکترین امکاناتی برای اینکه به سمت دستیابی
به خواستهام گام بردارم ،برخوردار نبودم .با خودم میگفتم که باید زودتر وارد بازار کار شوم تا شغل و درآمدی داشته باشم.
برای همین برای استخدام در نیروی انتظامی ،با درجهی گروهبانی تالش کردم .به خاطر ورزشکار بودن ،تمام مراحل را
به راحتی سپری کردم و وقتی تنها یک مصاحبه با استخدام فاصله داشتم ،نتیجهی کنکور مشخص شد .من در رشتهی
مهندسی برق قدرت ،در دانشگاه دولتی گرگان پذیرفته شده بودم.
این اتفاق هم برایم خیلی خوشایند نبود ،چرا که در اوج سرگردانی ،رفتن به دانشگاه را تنها روشی برای فرار از شرایطی
می دانستم که به شدت برایم سخت و آزاردهنده بودم .من رفتن به دانشگاه را انتخاب کردم ،نه به خاطر اینکه ،هدف
مشخصی از این کار داشتم ،بلکه صرفاً به دلیل اینکه بتوانم از شهر و خانواده و شرایطم دور شوم و جایی ،در خلوت با
دردهای خودم بسوزم و بسازم .از لحاظ روحی به شدت داغان شده بودم .احساس یک فرد شکستخورده را داشتم.
این داستان زندگی اغلب ما انسانها است .انسانهایی که به دلیل عدم شناخت آرزوهای خود و حتی عدم شناخت تواناییها
و ظرفیتهای شگرف درونی خویش ،در برهوتی از پریشانی و گمراهی گرفتار میآییم .برهوتی که وادارمان میسازد گاه
ساعتها و ساعتها در راه کندن چاهی که ته آن قطره آبی هم یافت نمیشود ،عرق بریزیم و گاه آنقدر اسیر یاس و
پوچی شویم که حتی انگیزهای برای آنکه تن بیجان خویش را از رختخواب بیرون بکشیم و به دنبال راه چارهای برویم،
در خود نمیبینیم.
در ایام نوجوانی بارها و بارها مورد تجاوز مردهای مختلفی حتی از اقوام قرار گرفتم .مادرم خیلی تالش کرد مرا به کانون
اصالح و تربیت بفرستد .حتی رفتن به آنجا برایم یک آرزوی بزرگ بود .چراکه میتوانستم از رنجشها و عذابهای بیامان
خالصی یابم .اما باز هم شانس با من یار نبود و رفتن به کانون هم برایم میسر نشد .گویی تقدیر این بود که همچنان زجر
بکشم و باز ،بارها و بارها مورد تجاوز قرار گیرم .طوری که در 14سالگی باردار شدم و کودکی مرده را به دنیا آوردم.
این روزهای سخت که دست تقدیر تمام قد بر علیهمان عمل میکند ،بارسنگینی از حسرت و نگرانی را بر دوش خود حس
میکنیم .احساس میکنیم که به شکلی غیرقابل جبران ،گرانبهاترین داراییمان در زندگی یعنی عمرمان را به هدر
میدهیم و در این میان نه خود میدانیم که چه کاری باید انجام دهیم و نه کسی را مییابیم که بتواند روزنهی امیدی را
در برابرمان قرار دهد.
سعید رجبی:
بار و بندیل خود را بستم و به دانشگاه گرگان رفتم .تنها بودم .نه خودم راهی برای کمککردن به خودم مییافتم و نه
کسی را داشتم که مرا راهنمایی کند .ماهها و ترمهای اول ،به دلیل درگیری با رنجشها و احساسات ناگوار و البته افکار
اشتباهی که در سرم داشتم ،مدام خودم را سرزنش میکردم .مدام ارزشمندی خودم را زیر سوال میبردم .به شدت افسرده
شده بودم و تقریباً تمام شبانه روز ،کارم این بود که خودم را با افکار منفی متعددی که آزارم میداد ،کلنجار بروم .کار به
جایی رسید که ترم دوم مشروط شدم.
اما این نیز تمام عذابی نیست که در روزهای سرگردانی گریبانمان را میگیرد .روزهای آشفتگی ،روزهای تنهایی و بیکسی
است .بیکسی نه بدین معنا که کسی در اطرافمان نیست یا با شخصی ارتباط نداریم .بدین معنا که کسی نه حالمان را
درک میکند و نه قادر است ،نوشدارویی برای رفع تشنگی کشندهای که سینهمان را خشک کرده ،در اختیارمان قرار دهد.
استیوجابز:
وقتی به واسطهی پارهای مشکالت ،از همسرم جدا شدم و زندگی عاطفیام با بحرانی جدی مواجه شد ،نه تنها همکارانم
در شرکت مرا درک نمیکردند ،بلکه گاه از هر روشی برای ضربه زدن به من استفاده میکردند .طوری که حتی با دسیسهی
چند نفر از افراد رده باالی شرکت ،از جایی که خودم تاسیس کرده بودم ،اخراج شدم.
آری در این گذرگاه بیپایان و هراسانگیز ،کم هم نیستند کسانی که جز نیشزبان زدن و زخمزدن بر تن رنجورمان کار
دیگری از دستشان بر نمیآید .افرادی که خود کمابیش در مردابی از جنس سرگردانی گرفتار شدهاند و تالش میکنند از
مسیر تخریب ما ،تا حدودی خود را از زیر بار فشارهای مشابهی که تجربه میکنند ،خالص نمایند.
وقتی وارد دورهی دبیرستان شدم ،هیچ هدف و برنامهی مشخصی برای زندگی نداشتم .حتی نمیدانستم که برای چه باید
درس بخوانم .اینگونه بود که برای اولین بار ،در مقطع اول دبیرستان ،چهار درس را افتادم و مردود شدم .واکنش خانوادهام
چه بود؟ آیا تصور میکنید که با من صحبت کردند تا شاید بتوانند کمکی به من بکنند؟ نه ،صرفاً مرا با شدیدترین وجه
ممکن به باد انتقاد گرفتند و تمام تعطیالت تابستان در اتاقی مرا حبس کردند .در این ایام نه کسی اجازه داشت پیش من
بیاید و نه من حق مالقات با کسی را داشتم .حتی اجازه ندادند در حد نیم ساعت در این تابستان پایم را از اتاق بیرون
بگذارم .فقط برای دستشویی و حمام میتوانستم از اتاق خارج شوم .هیچ کس حرفم را گوش نمیداد و چیزی جز انتقاد،
سرکوفت و سرزنش نمیشنیدم ..فقط گاهی در اتاق سرک میکشیدند تا ببیند آیا درس میخوانم یا نه.
گرفتارشدن در بیابان تفت و جگرسوز گمراهی ،هراسناک و کابوسوار است .تنهایی روزهای سرگردانی ،بغضی فروخورده
را در گلویمان انبار میکند .این روزها دلمان به حال خودمان میسوزد و حسی توام از قربانی بودن ،بداقبالی و ناتوانی
افسار ذهنمان را در اختیار خود میگیرد .هرچه بیشتر تالش میکنیم ،خود را بیشتر در مرداب این زندگی عبث و بیثمر
گرفتار میکنیم و گاه به این باور میرسیم که شاید قسمت و تقدیر ،سرنوشتی شوم و تاریک را برایمان رقم زده است.
حس عذابآوری است تنهایی که رهایی از آن ،برایمان ناممکن و نامیسور مینماید.
گاه به درگاه الهی شکایت میبریم و ناله سر میدهیم تا شاید معجزهای از آسمان فرود آید و نوری نه سوزان و کشنده
همچون آفتاب سخت بیابان ،بلکه نوری زندگیبخش و نشاطآور از جنس مهر و عشق ،زندگی تاریکمان را روشن کند.
و گاه روی به عصیان میآوریم ،کفر میگوییم و عالم و آدم را بابت این سرنوشت شوم به باد انتقاد میگیریم.
اما تمام این دست و پا زدنها ،نه تنها اندکی از اندوهمان نمیکاهد ،بلکه آخرین رمقهای امید و معنا را در زندگیمان را
در خود میسوزاند و روزگارمان را سیاهتر و سیاهتر میسازد.
در دورهی دبیرستان در حالی که ورزشهای مختلفی را تجربه کرده بودم ،با پارکور آشنا شده و به معنای واقعی عاشق
این ورزش شدم .به شدت در این رشته پیشرفت کردم و تمام آرزویم این بود که روزی به پارکوربازی ستاره در سطح
جهانی تبدیل شوم ،طوری که حتی به دلیل نبودن امکانات الزم در ایران ،تمام فکر و ذکرم مهاجرت از ایران بود .اما در
اوج پیشرفت و در روزهایی که فقط تمرین میکردم و تمرین ،ناگهان اتفاق تلخی افتاد که در آن زمان باعث ناامیدیام
شد .به خاطر یک حرکت ساده اما اشتباه زانویم پیچ خورد و باعث شد که ربات صلیبیام پاره شود .به پوچی رسیدم .باال
تنهام را از دست دادم و دکتر مرا از ورزش پارکور منع کرد .در اوج کارم ،این اتفاق شوم رخ داد و به شدت مرا افسرده کرد.
فهمیدم که نباید این قدر مغرور میشدم.
شکست بزرگی خوردم و خودم هم یک جورهایی از درون شکستم .انگار در حبابی بودم که به راحتی ترکید و از بین رفت.
با همه قطع رابطه کردم و به اصطالح عزلتنشین شدم .فقط دیگر به مهاجرت فکر میکردم و تحمل شرایط برایم ممکن
نبود .تنها کارم این بود که درس بخوانم تا بتوانم از ایران و شرایط ناگواری که گرفتارش شده بودم ،فرار کنم.
همین کار را کردم ،امتحان دادم و موفق به دریافت بورس دانشگاه پلی تکنیک تورین شدم .حاال ویزای ایتالیا را داشتم و
با خودم عهده کرده بودم که شب تولد 22سالگیام در تورین باشم .اتفاقاً شب تولد 22سالگیام ،به سمت ایتالیا پرواز
کردم .اما یک هفته قبل از آن ،پایم را عمل کرده بودم و عواقب عمل ،مهاجرت ،سختیهای مهاجرت را برایم دو چندان
کرده بود.
تصور میکردم که با مهاجرت تمام مشکالتم تمام میشود و وارد دنیای جدیدی میشوم .با خودم میگفتم که چون به
خواستهام رسیدهام ،دیگر در سراشیبی قرار میگیرد و همه چیز به نحو خوبی عوض میشود .اما تا پایم را در سرزمین
غربت گذاشتم ،تازه متوجه شدم که این ،اول ماجراها و مشکالت است.
در یک کشور غریب ،با هزاران مشکل مواجه شدم .در جایی بودم که حتی نمیتوانستم با مردمش صحبت کنم .یادگیری
زبانش هم به شدت سخت بود .با تالش زیاد زبان ایتالیایی را یاد گرفتم اما مجبور بودم روزی 15ساعت در یک فروشگاه
کار کنم تا بتوانم از پس مخارجم بر آیم .تمام زندگیام کاری عبث و بیهوده شده بود ،طوری که حتی کوچکترین وقتی
برای تفریح نداشتم و هیچ روزنهی امیدی را پیش روی خود نمیدیدم .گویی قرار نبود هرگز معجزهای در زندگیام رخ
دهد.
اما خبر خوب این است که آن معجزهای که انتظار ظهور آن را از آسمان میکشیم ،از پیش در درونمان زیست کرده و
تکاپو میکند .معجزهای که خالق مهربان و مهرورز هستی ،از بدو تولد در درونمان به ودیعه گذاشته و منتظر است تا به
جای آن همه دویدنهای کور و تالشهای عبث ،اندکی آرام بگیریم و لختی به جای دامنزدن به افکار منفی و عذاب
آور ،به ندای امیدبخشش که از درونمان میجوشد ،گوش دهیم.
استیو جابز:
بعد از اخراج روزهای سختی را گذراندم اما خیلی زود ،نیرویی از درون مرا تشویق کرد تا شرکت جدیدی در حوزه
انیمیشنسازی با نام پیکسار بسازم .شرکتی که به زودی با خالقیت خودم و دیگران ،نامی بزرگ را برای خود دست و پا
کرد و زمینهساز بازگشت من به اوج را فراهم آورد.
آری ،معجزهای که زندگی هر کسی را میتواند متحول سازد و هر شخصی را در مسیر تعالی ،صعود و پیشتازی قرار دهد،
همچون پرندهای خوش آواز و شیرین سخن است که در قفس ناامیدی و یاس ذهنی وی اسیر شده و قادر نیست بال باز
کند تا ما را به سمت سرزمین خوشبختی ،پیشرفت و کامیابی سوق دهد.
جاوید شمس:
در اوج بحرانهای مالی و کاری و در شرایطی که تمام وقت یا درس میخواندم یا کار میکردم ،به شکل ناگهانی چیزی
در سرم زنگ زد .گویی جرقهای در ذهنم ،آتشی امیدبخش را روشن کرد و به صورت ناگهانی متوجه شدم که عاشق
برنامهنویسی هستم.
نیرویی که در درونم جوشیدن گرفته بود ،آنقدر قدرتمند بود که بدون هیچ شکی رشتهام را تغییر دادم و به سمت رشتهی
برنامهنویسی رفتم .این تصمیم به بهای از دست دادن بورسی تمام شد که پیش از نیز موفق به دریافت آن شده بودم.
البته مسیر همچنان ترسناک و پر از سنگالخ بود .فهم برنامهنویسی برای من در کنار کسانی که به زبان مادریشان یاد
میگرفتند و قبالً در مدرسه هم پیش زمینههای الزم را کسب کرده بودند ،بسیار سخت بود .اما نیروی درونیام اجازه
نمیداد که ناامید شوم.
تصمیم گرفتم ،برای مدتی کار نکنم و از پسانداز یک سالهام خرج کنم تا بتوانم خود را به سطج هم شاگردیهای
ایتالیاییام برسانم .دو سه سال تالش کردم تا موفق شدم خودم را ثابت کنم .روزهای زیادی به شدت پول کم میآوردم.
چون عمدهی وقتم صرف یادگیری میشد و پول اندکی که از کارهای موقت به دست میآوردم ،کفاف زندگیام را نمیداد.
کار به جایی رسید که دیگر پولی برایم باقی نماند.
نمیشد هم کار کنم و هم یاد بگیرم .بحران بزرگی برایم بود .نمیخواستم به کارهای سخت قبلی بر گردم و 15ساعت
در یک فروشگاه کار کنم ،کاری که هیچ تطابقی با استعداد و ظرفیت شگرف درونیام نداشت .باید از تالشی که برای
یادگیری برنامهنویسی کرده بودم ،بهره میبردم .باید کاری در این حوزه پیدا میکرد .اما چطوری؟
پرندهی معجزهآور زندگی ما ،همان ققنوسی است که سالها است او را در آتش غفلت ،تالشهای بیثمر و افکار منفی
سوزاندهایم .اما این ققنوس ،بر خالف ما ناامید نمیشود .چراکه میداند ،حتی از پس خاکستر بزرگترین آتشهای سرگردانی
نیز قادر است ،سر بر آورد ،دوباره زاییده شود و تولدی مجدد را برایمان رقم بزند و راهی جدید و شگفتانگیز را پیش
رویمان قرار دهد.
در همین روزها ،ساعتها و دقایق سرگشتگی که از زندگی خسته شده بودم و در اوج افسردگی مطلق ،حتی گاه به
پایاندادن به زندگی خود فکر میکردم ،ناگهان شخصی وارد زندگیام شد که کل مسیر زندگیام را عوض کرد .حالم شبیه
آن بچهای بود که گوشی زندگیاش از دنیای سیاه و سفید زجرآوری خارج شده و به یکباره رنگ و بوی جدید و خاصی
به خود گرفته است .من از یک آدم ناامید و بیروح که همچون مردهای متحرک از این سو به آن سو میرفت ،به یک
انسان پر از امید ،پر از حس زندگی و سرشار از نشاد و شادی تبدیل شدم .گویی تمام دنیا را به من داده بودند .این اتفاق
مهمترین رویداد زندگیام بود که کل مسیر سرنوشتم را تغییر داد .من از درون به سمت شخصی کشیده شدم که قرار بود،
زندگیام را متحول سازد .من با استاد مدحج آشنا شدم.
اما این ققنوس درون چیست؟ در کجای ذهن بیکرانمان پنهان شده و چگونه میتوان با خاموشکردن صدای ایگوی
آزاردهندهی ذهنی ،به آواز دلانگیزش گوش داد؟ ققنوسی که میتواند راهنمای ما برای عبور از بیابان آشفتگی و گمراهی
باشد ،چگونه آزاد میشود و چه ابزاری میتواند میلههای سرد قفسش را در هم بشکند؟
اینها سواالتی است که من میخواهم در این کتاب به آنها پاسخ دهم .کتاب اخیر ،راهنمایی امیدبخش برای فرار از مرداب
سرگردانی است و بر اساس تمام آن آموزههایی ترسیم شده که هم خود من از آنها بهره گرفتم تا زندگی خود را در
سراشیبی موفقیت و افتخار قرار دهم و هم با انتقال آنها به بسیاری از شاگردانم ،زمینهی رشد و تحولی شگرف را در
زندگی آنها فراهم آورم.
سعید رجبی:
تمام وجودم انگیزه و اشتیاق شده بود .شبانهروز برای یادگیری وقت میگذاشتم .نه برای اینکه به درآمد برسم یا حتی
پولدار شوم ،نه ،من حاال هدفهای بزرگتری داشتم .فقط با خودم میگفتم که باید تالش کنم ،چون قرار است سعید
رجبی برنامهنویس شوم .کسی که قرار است زندگی خود را متحول کند .باور کنید ،از زمانی که با استاد مدحج آشنا شدم
و دورهی ایشان را گرفتم تا همین االن ،روزی بیش از 14ساعت پای سیستم هستم .حاال کارکردن و یادگیری مستمر و
همیشگی ،از بزرگترین لذتهای من در زندگی است.
من تمرین کردم و از گفتههای استاد جزوه مینوشتم .همین االن هم ،این جزوهها را دارم .حتی امروز که از برنامهنویسی
درآمد بسیار خوبی به دست میآورم ،گاه نیاز پیدا میکنم که به جزوهها رجوع کنم .استاد مدحج ،هم استاد برنامهنویسی
من بود هم راهنمای من برای ایجاد تحولی بزرگ در زندگی.
کتاب ققنوس فراموش شده ،نقشهی راهی برای پسزدن پردههای کلفت یاس و سرگشتگی در زندگی است و به شما
کمک میکند ،ظرفیتهای خدادادی و شگرف درونتان را بشناسید و زمینهی ظهور و فوران آنها ،همچون آتشفشانی
زندگیبخش را فراهم آورید.
آری عزیز دلم ،تو هم مثل هر شخص دیگری ققنوسی معجزهساز و شگفتی آفرین در درون خود داری که اگر اجازهی
ظهور و تولد دوبارهی آن را از پس خاکستر ناامیدیها و آشفتگیها بدهی ،به راحتی زندگیات را غرق لذت ،افتخار و سرور
خواهد کرد و مسیری را پیش رویت قرار میدهد تا به فردی اثرگذار و برجسته در زندگی همان تبدیل شوی .آری تو همان
چشمهای هستی که اگر راه و توان پسزدن سنگها و شکافتن پوستهی سخت خاک را بیابی ،با غرور در مسیر شگفتی
آفرینی گام بر میداری و به هر کسی و هر چیزی که در مسیرت قرار گیرد ،زندگی و طراوت و نشاط میبخشی.
تو همان چشمهای هستی که خروشت نویدبخش برکت و فراوان است ،پس اجازه بده راهنمایت باشم در یافتن گنجینهای
که نه هدیه من یا دیگری ،که اندوختهای در درون توست.
فصل اول :رویای موفقیت و کامیابی
تو میخواهی موفق شوی .تبریک میگویم .این انگیزهای قوی ،ارزشمند و حتی مقدس در درون توست که اگر به درستی
از آن بهره بگیری ،تمام زندگیات غرق شکوفه و نور خواهد شد .آری همین خواسته به تو انگیزه میدهد که زندگیات را
بسازی ،چراکه این بزرگترین ماموریت تو در فرصت عمری است که خداوند نصیبت کرده است.
جورج برنارد شاو ،نمایشنامه نویس شهیر ایرلندی میگوید :زندگی سفری برای پیداکردن خودت نیست ،زندگی سفری
برای ساختن خودت است.
تو باید خود را بسازی .شک ندارم که تا امروز هم تالشهای زیادی در این مسیر انجام دادهای اما کامیاب نشدهای.
میدانی چرا؟ بگذار من راز مهمی را به تو بگویم .اغلب ما انسانها معنای درست موفقیت را نمیدانیم و به همین واسطه،
به جای آنکه در جستجوی ظرفیتهای درونی خویش باشیم و خویشتنی شایسته و ارزشمند برای خود بسازیم ،به دنبال
بنبستها و بیراهههای غلطی در زندگی میرویم.
من مبتال به اوتیسم بودم و در کودکی چیزی جز تمسخر و تحقیر از سوی دوستان و همساالنم دریافت نمیکردم .در آن
زمان مدام به دنبال آن بودم که با آنها مقابله کرده و از خودم دفاع کنم .اما بعد از مدتی به این نتیجه رسیدم که این
رویکرد چیزی جز آزاردیدن بیشترم و درگیر شدن با مسایلی بیهوده که تنها انرژیام را هدر میدهد ،در پی ندارد .به همین
دلیل تصمیم گرفتم که رویکردم را تغییر دهم و این بار به سوی چیزی بروم که از درون مرا به سمت خود میکشید.
تو باید کنجکاوی باشی و در درون و بیرون خودت جستجو کنی .بگذار رازی را با تو در میان بگذارم ،رازی که افراد بزرگ
همیشه از آن به عنوان مزیتی برای درخشیدن استفاده کردهاند :یکی از بزرگترین داراییهای هر انسانی کنجکاوی است.
تو باید درک کنی که معنای موفقیت چیست .تو باید راز دستیابی به موفقیت در زندگی را بشناسی و برای این مهم ،نیازمند
کنجکاوی هستی .شاید از خودت میپرسی ،مگر کسی هست که معنای موفقیت را ندارد .راستش را بخواهی ،بسیاری از
واژهها و اصطالحات پر کاربرد و ارزشمند اجتماعی مثل عدالت ،آزادی ،اخالق و موفقیت در عین داشتن صراحت و شفافیت
ظاهری ،مفاهیمی بسیار پیچیده و گهگاه مبهم هستند .به طوری حتی در بین صاحبنظران و نخبگان علوم انسانی و
اجتماعی نیز نگرش و شناخت یکسانی درباره آنها وجود ندارد .چه برسد به عوامی که تمام برداشتشان از مفاهیمی مثل
موفقیت ،آن چیزی است که جامعه و خانواده و حتی دانشگاه و مدرسه به غلط به آنها تحمیل کردهاند.
درس مهمی که تمام شما جوانان باید بیاموزید این است که عدالت با آن تعریفی که جامعه به شما القا کرده هرگز وجود
ندارد .اگر میخواهید انسان موفقی باشید و غرق در لذت و غرور زندگی کنید ،باید درک کنید که خیلی چیزها در زندگی
انسان با آن تعریفی که به ما القا شده ،وجود خارجی ندارند .باید بدانید که موفقیت به دنبال کسب اعتبار اجتماعی نیست،
موفقیت به معنای رفتن به دنبال چیزی است که با درونیات شما سازگار است .اگر تاکنون به این سمت نرفتهاید و همچنان
عدم عدالت اجتماعی را مقصر شکستهای خود میدانید ،زندگی چیزی برای آموختن به شما ندارد.
برای مثال بگذار کمی به معنای عدالت فکر کنیم .به نظر تو عدالت به چه معناست؟ آیا به معنای بهرهمندی همگان از
منابع طبیعی و منافع ملی به صورت یکسان است؟ آیا این تعریف درستی برای عدالت است؟ آیا درست است که افراد فعال
و کوشا که با ابتکار و خالقیت خویش نقش مهمتری در پیشرفت یک جامعه دارند ،از سهمی برابر نسبت به افرادی که با
تنبلی و بیمسئولیتی روزگار میگذارند برخوردار باشند؟ آیا تعریف عدالت به معنای توزیع یکسان ثروت در بین تمام افراد
است؟ آیا تقسیم سرمایههای ملی به صورت مساوی بین تمام افراد یک جامعه ،چیزی که در جوامع کمونیست در حد شعار
مطرح میشد ،کار درست و موثری است؟ آیا این امر باعث از بین رفتن انگیزه افراد توانمند و تولید کننده نمیشود؟ آیا
تقسیم ثروت به مساوی بین همگان به نوعی تقسیم فقر نیست؟
آری باور کن ،آنان که بیشتر تالش میکنند و آنانی که درست و در مسیر صحیح تالش میکنند ،میتوانند و باید سهم
بیشتری از تمام نعمتهایی داشته باشند که خداوند به ما انسانها ارزانی داشته است و تو یکی از آنها هستی .تویی که
باید تالش کنی اما در مسیری که شایسته که متکی به ظرفیتهای درونی ،عالیق و آرزوهای تو است.
وگرنه مانند بسیاری از انسانها ،کار میکنی ،زحمت میکشی و حتی زجری شدید را متحمل میشوی ،اما کمتر و کمتر
به آن چیزی میرسی که دوست داری و شایستهاش هستی.
سعید رجبی:
وقتی پس از چند اسارت در چنگال قرصهای اعصاب و بیکاری ،موفق شدم وزنم را کاهش دهم و از 136کیلو به 82
کیلو برسم ،با خودم گفتم که باید کار پیدا کنم و پول در بیاورم .ما ایالم زندگی میکردیم و به روستاهای بسیاری نزدیک
بودیم .برخی از اقواممان به عنوان کارگر روزمرد به روستاها میرفتند و در کارگاههای مختلفی کارهای نه چندان مناسبی
را انجام میدهند.
به آنها زنگ زدم و گفتم میخواهم با شما کار کنم .تعجب کردند .میگفتند تو مهندس برقی ،دانشگاه خوبی درس
خواندهای .چرا میخواهی چنین کاری را انجام دهی؟ گفتم برایم مهم نیست .گفتم فقط میخواهم کار کنم ،میخواهم
کارگری کنم .رفتم با آنها کار کردم .کارم پاککردن مرغداریها بود .فضله مرغها را از زمین پاک میکردم .کاری به
شدت افتضاح .خاک شیمیایی حاصل از خشکشدن فضله هم گویم را میسوزاند و هم وقتی با عرق بدنم مخلوط میشد،
مثل یک سم مهلک ،تمام پوستم را میسوزاند .از شدت سرفه و سوزش بدن ،خیلی از شبها خوابم نمیبرد .اما میگفتم
اینها مهم نیست .تو فقط باید کار کنی .چه کایر؟ برایم مهم نبود .میگفتم تو باید تاوان بدهی ،چون هیچ آرزو و هدفی
در زندگی نداری .درآمد این کارها آنقدر کم بود که حتی قادر نبودم گوشی اوراقم را عوض کنم .به طوری که وقتی
میخواستم برای تفریح کمی در اپلیکیشن اینستاگرام پرسه بزنم 24 ،ساعت دنبال ورژنی از این نرم افزار گشتم که بتوان
آن را روی گوشی خرابم نصب کرد.
آن زمان من قبول کرده بودم که سرنوشتم کارگری است .حتی به این نمیاندیشیدم که تمام عمرم را درس خواندهام .به
این فکر نمیکردم که فرق من با مدرک مهندسی برق با کارگری که با دو کالس سواد کنارم کار میکند ،چیست؟ من
سرگردان بودم اما امیدی در درونم به من وعده میداد که باالخره کائنات یک روز مرا از این شرایط ناگوار نجات میدهد.
راستش ایمان داشتم که من ظرفیت شگرفی برای تغییر دارم و باالخره این ظرفیت شکوفا خواهد شد .هر کسی آن پنج
فایل صوتی استاد مدحج را گوش دهد ،متوجه میشود ،من چه میگویم.
چون حساسیت داشتم ،کار در مرغداری را رها کردم و به دنبال کار ساختمانی گشتم .فردی را پیدا کردم که سنگکار بود
و به من اجازه داد کنارش کار کنم .تقریباً دو ماه و خردهای با وی کار میکردم .تا اینکه یک روز کائنات کار خودش را
کرد و من با صفحهی استاد مدحج آشنا شدم.
آری دوست خوبم .تو نیز باید روزی تغییر کنی و این تغییر از درون تو شکل میگیرد .در واقع اگر میخواهی جهانت تغییر
کند ،ابتدا باید خودت تغییر کنی.
تو باید خود ،نشانهی آن تغییری باشی که انتظار داری در جهان رخ دهد.
اما پیش از اینکه تغییری کنی بگذار از تو سوال بپرسم .آیا خودت را موفق میدانی؟ پاسخ این سوال بسیار مهم است.
چراکه نشان میدهد ،آیا انگیزهی الزم برای تغییرکردن را داری یا نه.
راستش را بخواهی از جمله مفاهیم بسیار مهم اجتماعی که شوربختانه باورهای بسیار نادرستی درباره آن وجود دارد مفهوم
«موفقیت» است .این باورها یا با ایجاد تصاویر و تعاریف نادرست از موفقیت یا دامن زدن به خوشبینیهای کاذب ما را
در خواب خوش فرو میبرند و باعث میشوند به داشتههای کنونیمان راضی شویم و یا با بزرگ و دور از دسترس جلوه
دادن موفقیت ،امید و انگیزه ما را برای حرکت در مسیر کامیابی و سعادتمندی میبندند.
من در کودکی ،دانشآموزی ضعیف و حتی خنگ به نظر میرسیدم .با تعاریف اجتماعی نه دانش آموز موفقی بودم و نه با
معیارهای اجتماعی شانسی برای موفقیت داشتم .اما من چیزی در درون خود داشتم که مرا به سمت موفقیت واقعی
رهنمون میساخت .من اهل جستجو ،تالش و سختکوشی بودم.
باورهای نادرستی که در ارتباط با مفهوم «موفقیت» وجود دارد را میتوان به دو دستهی باورهای غلط خوشبینانه و
باورهای غلط بدبینانه تقسیم کرد .هر دو دستهی باورهای نادرست به شدت زیانبار هستند و چیزی جز حسرت ،اندوه و
سرشکستی در پی ندارند .اما نکتهی مهمتر آن است که بدانیم ،تعریف ما از موفقیت چقدر درست است یا غلط .پس بگذار
برخی از مهمترین اشتباهاتی که مردم در ارتباط با تعریف موفقیت مرتکب میشوند را با هم مرور کنیم.
یادت باشد ،بدون داشتن ذهنی باز هرگز نمیتوانی موفقیت بزرگی در زندگی به دست آوری .پس همین االن ذهنت را
برای شنیدن چیزهایی که شاید برایت شگفتانگیز باشد ،آماده کن.
زندگی من در دوران جوانی ،با تعاریف اجتماعی فرسنگها با موفقیت فاصله داشت .من غرق در مشکالت مالی و بدهی
بودم و حتی به خاطر همین معضل ،به مدت سه سال به زندان افتادم .اما آیا من یک انسان شکست خورده بودم؟ نه ،من
نمیخواستم اسیر این تعاریف و تلقینها شوم .میخواستم راه خودم را پیدا کنم .همین کار را هم کردم و به دنبال کاری
رفتم که عاشق آن بودم.
اشتباه اول :بسیاری از مردم موفقیت را با ثروت و پول یکی در نظر میگیرند
یکی از رایجترین اشتباهات و سوء تعبیرها در ارتباط با موفقیت ،یکسان در نظر گرفتن آن با ثروت و داشتن پول است.
اشتباهی که اغلب افراد مخصوصاً کسانی که سهم چندانی از پول و ثروت ندارند ،مرتکب میشوند .اما میدانی چرا این
رویکرد و تعریف کامالً اشتباه است؟
حتماً جان راکفلر ،1از بزرگترین ثروتمندان تاریخ را میشناسی .او در طول زندگی خود بیش از 350میلیون دالر از ثروتش
را به دیگران بخشید .روزی یک خبرنگار از او پرسید چه مقدار پول او را راضی خواهد کرد .جواب راکفلر بسیار تامل بر
انگیز است« :فقط کمی کمتر».
به دیگر سخن پول و سرمایه ،ابزاری برای زندگی کردن و حرکت در مسیر موفقیت است اما هرگز نمیتواند هدف زندگی
باشد .از این رو دستیابی به آن نیز به معنای موفقیت نیست .کما اینکه سرنوشت بسیاری از افراد ثروتمند به خوبی این
نکته را تایید میکند.
آریستوتلس اوناسیس ،2میلیونر معروف یونانی که در کهنسالی مرد ،گفته بسیار معروفی در ارتباط با ثروت دارد .او میگوید:
«بعد از آنکه به یک نقطه مشخص رسیدید ،دیگر پول و ثروت هیچ اهمیتی ندارد .آنچه مهم است موفقیت است».
خود شما هم اگر به دنیای اطراف خود نگاه کنید ،ثروتمندان بسیاری را مییابید که به دلیل ارضاء نشدن از ثروت و مال،
حتی بیش از فقرا و نیازمندان همچنان حرص مال و ثروت را میزنند و به شکل حریصانهای تمام زندگی خود را وقف مال
بر روی مال گذاشتن کردهاند .کسانی که حتی یک لحظه نیز از زندگی خود لذت نمیبرند ،همواره خالئی بزرگ را در
زندگی خویش احساس میکنند و در جستجوی گم شده خویش (موفقیت) ،بر طبل تو خالی ثروت میکوبند.
1جان دیویسون راکفلر ( John D. Rockefellerـ 1839تا ،)1937از جمله بزرگترین سرمایهداران تاریخ آمریکاست .او بنیانگذار شرکت جهانی استاندارد اویل است
و بسیاری او را ثروتمندترین فرد تاریخ میدانند .او در سال 1916با دستیابی به یک میلیارد دالر ثروت ،به عنوان اولین میلیاردر آمریکایی شناخته شد.
2ارسطو اوناسیس یا آریستوتلس اوناسیس ( 1906تا ،) 1975از کافرآفرینان و ثروتمندان یونانی است که او را با لقب سلطان دریاها و کشتیها می شناختند .او در سال
سال 1956شرکت خدمات مسافرت هوایی و دریایی خود را راه اندازی کرد و علیرغم ثروت بیشماری که داشت در تنهایی مرد.
اشتباه نکنید ،منظور من این نیست که ثروت و یا پول رفاه و آسایش به همراه ندارد .اتفاقاً من از اعماق وجود دوست دارم
که شما در کنار تمام رهاوردهای بزرگ زندگی ،پول خوبی هم به دست آورید .اما یادتان باشد ،پول هدف زندگی شما
نیست .من میخواهم درک کنید که ثروت هدف نیست ،ابزار است .از این رو ثروتمندی نیز معادل موفقیت نیست .راستش
را بخواهید اصوالً موفقیت به معنای عدم مواجهه با مشکالت هم نیست که تصور کنید ،با به دست آوردن پول و ثروت
میتوانید مشکالت را کنار بزنید و به موفقیت برسید .بزرگی میگوید:
زندگی سرشار از آزمون و امتحان است .هرچه آزمونها و چالشها بیشتر باشد ،بیشتر پیشرفت میکنی.
پس تالش نکن زندگیات را پیشبینی کنی .تصور نکن که با به دست آوردن پول ،تمام مشکالتت حل میشود و غرق
در خوشی و سعادت میشوی .به قول روزولت ،رییس جمهور فقید آمریکا ،اگر زندگی قابل پیشبینی بود ،متوقف میشد
و آن وقت دیگر زندگی هیچ معنایی نداشت.
جاوید شمس:
من در یک خانواده متوسط به دنیا آمدم .زندگی نسبتاً خوبی داشتیم و از نظر مالی شرایطمان بهسامان بود .شاید در آن
سنین خردسالی تصور میکردم که همهچیز به همین منوال ادامه خواهد داشت .اما درست در هفت سالگی اتفاق خاصی
برایمان رخ داد که قطعاً زندگی مرا نیز به شدت تحت تاثیر قرار داد.
بله ،پدرم ورشکسسته شد و آن امنیت و اطمینانی که ما به زندگی داشتیم ،از دست رفت .مجبور شدیم از تهران به اطراف
ساوه مهاجرت کنیم و این برای یک کودک هفت ساله به شدت سخت و زجرآور بود .آری ،برای من ترک کردن دوستانم
و تجربهی غربت ،تجربهی بسیار دردناکی بود .کمی که بزرگتر شدم ،درد بیپولی هم به آن اضافه شد و من فهمیدم که
اگر چیزی بیشتر از پول و ثروت داشتیم ،هرگز به واسطهی یک اتفاق ،دچار آن بحرانها نمیشدیم.
من یک آدم سوپر اکیتو بودم که مدام میخواستم خودم را به دیگران اثبات کنم .اما آن زمان به واسطهی نداشتن اندیشهی
درست ،تصور میکردم که بیپولی تمام راهها را بر رویم بسته است .پدرم هم به دلیل نداشتن رویکردی صحیح ،قادر نبود
شرایط را تغییر دهد .عمدهی سرمایهی او همان پولی بود که از دست داده بود و این مرا مجبور میکرد که از سنین
نوجوانی به کارهای سخت بپردازم.
از جمله در سن 15سالگی مجبور شدم در یک شرکت کارتنسازی کار کنم .وظیفهی من این بود که از هفت صبح تا
هفت شب و گایه در شیفت شب ،یعنی از هفت شب تا هفت صبح ،کنار یک دستگاه برش بایستم و گوشههای بریده
شدهی کارتن را از بدنهی اصلی آن جدا کنم .آنقدر این کار سخت بود که خیلی زود دستکم فرسوده و پاره شد .مجبور
شدم آن را برعکس کنم و بپوشم .اما این هم فایدهای نداشت و هر روز دستانم بر اثر برخورد و سایش تیغ و فلز زخم
میشد و از انگشتانم خون میآمد.
همین چند وقت پیش پدرم تعریف میکرد ،یک روز میخواستم لباس کار قدیمیات را به کسی که نیازمند آن بود بدهم.
در جیب لباسهایت دستکشهای خونیات را دیدم و نتوانستم جلوی گریهام را بگیرم.
راستش را بخواهید ،من اکنون یک فرد موفقم .چون یاد گرفتم که دستاوردها و داشتههای اصلی من خیلی ارتباطی به
پول و ثروت ندارم .فهمیدم ،خیلی چیزها مهمتر از پول است .جمله باید اذعان کنم ،هرآنچه امروز به دست آوردهام را
میدون این هستم که هرگز شرایط ناگوار پیرامونی را نپذیرفتم و همیشه برای رسیدن به چیزهایی که لیاقتش را داشتم
جنگیدن .بله ،همین روحیهی جنگندگی و تسلیم شدن ،ارزشی هزاران برابر نسبت به پول و ثروت دارد.
اشتباه دوم:
اشتباه دوم :بسیاری از مردم موفقیت را به معنای دستیابی به داراییهای خاص میدانند
خیلیها تصور میکنند روزی که به خواستههای رویایی و فانتزی خود دست یابند و صاحب داراییهای خاص و ویژهای
مثل یک جزیره تفریحی ،یک ماشین خاص و یا یک خانه ویالیی و بزرگ شوند ،موفق خواهند بود.
برای درک میزان نادرستی این باور کافی است دوران کودکی خود را به یاد بیاوریم .همه ما در کودکی آرزوهایی داشتیم
که در آن زمان برایمان بسیار بزرگ و ارزشمند به شمار میرفتند .اما امروز که به آنها فکر میکنیم از اینکه تا آن حد
برایمان مهم و حیاتی به شمار میرفت به خنده میافتیم .مثالً یک زمان ،دوست داشتیم یک دوچرخه کورسی داشته
باشیم .حاضر بودیم هر چه داریم و نداریم بدهیم تا آن دوچرخه رویایی را به دست آوریم .تصور میکردیم هرکس آن
دوچرخه را داشته باشد خوشبختترین و موفقترین انسان دنیاست .اما وقتی بزرگ شدیم و رشد کردیم دریافتیم که یک
دوچرخه ،یک عروسک خاص ،یک کیف پر زرق و برق ،یک اسکیت و ،...همه داراییهای ناچیزی هستند که خیلی
اهمیتی در زندگی ما ندارند.
پس از اتمام کالس سوم دبستان ،به شهر آمدیم و آنجا ساکن شدیم .در این ایام که در خانهی پدربزرگم ساکن بودیم،
پدرم یک دوچرخه برایم خرید .آنقدر خود را به خاطر داشتن آن دوچرخه خوشبخت احساس میکردم که به این باور رسیده
بودم ،این شیرینی و خوشی همیشه ماندگار خواهد بود .اما خیلی زود تابستان به پایان رسید .دیگر نه دوچرخهسواری مثل
روزهای اول برایم جذاب به نظر میرسید و نه قرار بود همیشه در همان خوشی و شادمانی کودکانه باقی بمانم.
سال چهارم ،روز اول مدرسه ،معلممان که فردی به شدت سختگیر بود به ما گفت :در کالس من ،هرکس که درس
نخواند و تنبلی کند ،به شدت تنبیه میشود .ممکن است او را یک روز کامل در انباری زیرزمین مدرسه حبس کنم یا حتی
همه بچهها ترسیده بودیم .فکر نمیکردیم که زندگی این قدر زود ،روی سخت و ناگوارش را نشانمان دهد .این ماجرا
گذشت و یک روز من به خاطر کمی مریضی و بازیگوشی ،تکالیفم را کامل انجام ندادم .آن روز معلمم آنقدر با خطکش
فلزی به دستانم زد که دستهایم تاول زد و قرمز شد .طور یکه شب از شدت درد حتی نمیتوانستم مداد یا قاشق را در
دست بگیرم .این رویداد به صورت جدی مرا از درس و مدرسه بیزار کرد .در حالی که تا چند روز قبل از آن ،من تنها به
بله ،تعجب نکنید ،هر آنچه شما تصاحبش را با موفقیت یکسان در نظر بگیرید ،بعد از دستیابی ،چیزی کم اهمیت تلقی
خواهد شد .مثل همان دوچرخهای که در کودکی آرزویش را داشتید .با خودتان روراست باشید .همه ما تجربه این
بیاهمیت شدن و عادی شدن چیزهای خاص را داشتهایم .خیلیهایمان در دوران جوانی رویای داشتن یک ماشین و
رانندگی را بسیار خاص و ارزشمند میشمردیم و امروز خیلیهایمان حتی حوصله رانندگی در خیابانهای شلوغ و پر
ترافیک را هم نداریم.
بزرگی میگوید :بزرگترین تراژدی زندگی این نیست که شما به خواستههای نه چندان ارزشمندی مثل داشتن یک جزیره
یا یک قایق تفریحی نرسید .تراژدی اصلی آن است که در زندگی خود هدف ارزشمند و برجستهای نداشته باشید و ندانید
کسانی که هدفشان را دستیابی به چیزهای نه چندان ارزشمند مادی میگذارند ،زود پیر میشوند ،مخصوصاً اگر به
خواستههای خود برسند.
آلبرت اینیشتین:
تا زمانی که دارای رویا هستید و برای دستیابی به رویاهای ارزشمندتان تالش میکنید ،هرگز پیر نخواهید شد .حتی اگر
جسمتان فرسوده و بیرمق شود .رسیدنی به کامیابی در گرو جنگیدن با مشکالت است .یادتان باشد که در دل هر مشکل
و چالشی فرصتی وجود دارد که باید آن را ببینید و درک کنید .اگر شهامت این کار را داشته باشید میتوانید به منافع
بسیاری دست یابید .وگرنه چیزی جز شکست در انتظارتان نیست.
قدرت ماهیت عجیبی دارد و به هر شکلی که به دست آید موقتی و گذرا خواهد بود .در حالت اول قدرت به صورت قانونی
و معقول در اختیار فرد قرار میگیرد ،مثالً از راه انتخابات ،که در این صورت بعد از مدتی ،دوره آن میگذرد و از فرد سلب
قدرت میکنند .در حالت دوم فرد از طریق روشهای مستبدانه و غیر معمول کسب قدرت میکند که در ظاهر گذرا و
موقتی نیست ،اما چنین شخصی برای حفاظت از جایگاه کنونی خویش باید به صورت مدام قدرت خویش را افزایش دهد،
چراکه همواره در معرض تهدید مخالفان خود قرار دارد .تاریخ نشان داده که قدرتهای استبدادی به مرور به فساد منجر
شده و در نهایت خود فرد مستبد را نابود میکنند .سرگذشت دیکتاتورهای مشهوری مثل هیتلر یا استالین گواهی بر این
مدعاست.
بنابراین قدرت به صورت موقتی و گذرا ،میتواند نقشی مُسکنگونه داشته باشد و حس موفقیت را در افراد ایجاد کند اما
خیلی زود این احساس خوب یا از بین میرود یا جای خود را به شک ،هراس ،ترس و نگرانی خواهد داد.
النور روزولت:
یکی از جنبههای اسرارآمیز زندگی این است که اگر بخواهید قدرت کسب کنید ،باید عدهای را خشنود و به صورت طبیعی
عدهای را ناخشنود کنید .اینجاست که میل به قدرت شما را از دنبالکردن خواستههایتان باز میدارد .اما اگر میخواهید
احساس خوشبختی و موفقیت کنید ،اصالً نباید خواستههای دیگران را مالک زندگی خود قرار دهید .تنها باید به دنبال
خواستهای و معنادار خود بروید .تنها آنچه را در دل خود احساس میکنید ،دنبال نمایید .چون این تنها کار درست است.
اصالً هم مهم نیست ،دیگران چه میگویند ،چون در هر صورت مورد انتقاد قرار میگیرید.
اما نگران نباش ،من حتی مخالف این نیستم که تو قدرت داشته باشی و به فردی قدرتمند تبدیل شوی ،فقط دوست دارم
تعریف ذهنی از قدرت درک تغییر کند و دریابی که قدرت چیزی در درون توست که نه تنها مایه آزار دیگران را فراهم
نمیآورد ،بلکه باعث میشود تو به تکیهگاهی برای عزیزانت و حتی غریبهها تبدیل شوی.
میخوام درک کنی که قدرت چیزی است که تو باید در درون خود احساس کنی .به قول مارگارت تاچر ،تنها نخستوزیر
بریتانیا ،اگر مانند خانم بودن است .اگر الزم دیدی که به دیگران ثابت کنی قدرت داری ،تو هرگز صاحب آن نیستی.
3دونالد جان ترامپ (متولد ،)1946سرمایهدار و از شخصیتهای معروف رسانهای آمریکاست که در سال 2016به عنوان کاندیدای حزب جمهوری خواه ،در انتخابات
ر یاست جمهوری آمریکا شرکت کرد و لقب چهل و پنجمین رییس جمهور ایاالت متحده را به خود اختصاص داد.
یک اشتباه بزرگ و هولناک دربارهی موفقیت
بزرگترین باور نادرستی که در ارتباط با موفقیت وجود دارد این است که اغلب افراد تصور میکنند موفقیت به معنای رسیدن
است .رسیدن به قدرت ،رسیدن به پول ،رسیدن به یک جایگاه اجتماعی ،رسیدن به یک مرحله خاص از زندگی ،رسیدن
به شخصی که به او عالقه داریم و مواردی از این دست.
وقتی چنین رویکردی را مد نظر قرار میدهیم ،اگر به خواستهمان برسیم ،به سرعت آن خواسته معنایش را در ذهن ما از
دست میدهد و اگر نرسیم ،غرق در حسرت و اندوهی شدید و کشنده میشویم.
سعید رجبی:
وقتی در اوج جوانی هدفم را رسیدن به آن خانم قرار دادم و خیلی زود متوجه شدم که از نظر مالی ،امکانات و حتی شرایط
دیگر مثل داشتن کارت پایان خدمت ،امکان رسیدن به هدفم را ندارم ،ناگهان دنیا برایم به پایان رسید .احساس کردم که
دیگر هیچچیزی در زندگی برایم ارزش ندارد .حتی قادر به این نبودم که شرایطم را تحمل کنم .به همین دلیل نیز تصمیم
گرفتم به دانشگاهی در شهری غریب بروم و از همه چیز و همه کس دور شوم.
جالب اینجاست که حتی تا مدتی در دانشگاه نیز خود را فریب میدادم .آنقدر به آن دختر و عشق شکست خوردهام فکر
میکردم که در دانشگاه به شدت عصبی شدم .طوری که خیلی زود ،بیماریهای روانتنی نیز به من هجوم آورد .از جمله
دست چپم گهگاه دچار شوکهای عصبی دردناکی میشد ،گویی دچار برقگرفتگی شدهام .شرایط به قدری ناگوار بود که
ماندن در دانشگاه برایم دیگر امکان پذیر نبود .اما با خودم میگفتم اگر دانشگاه را نیمه رها کنم چه جوابی به مادرم بدهم.
فردی که عاشقش بودم چه میگوید؟ با خودم میگفتم نکند بگوید :بهتر که او را انتخاب نکردم ،او حتی عرضه نداشت
دانشگاه را تمام کند .برای همین مدام به خودم میگفتم فقط بمان ،فقط استقامت کن .برای چه نمیدانستم.
حالم خیلی بد بود .سال 96به سختی و با هر بدبختی بود امتحانات را پاس کرده ،از شهر گرگان و دانشگاه خداحافظی
کردم و به شهر خودمان بازگشتم .دیگر تحمل آن همه مشکل که تنها بر اثر یک خواسته و دیدگاه نادرست کودکانه یعنی
رسیدن به یک دختر برایم ایجاد شده بود ،ممکن به نظر نمیرسد .مشکالتم را با پدرم بازگو کردم .به او گفتم که مدتها
است خودسرانه انواع قرصهای عصبی را میخورم تا کمتر درک بکشم و شاید کمی بتوانم شبها بخوابم.
با راهنمایی پدرم نزد یک دکتر متخصص رفتم و دوسال تحت نظر او ،انواع قرصهای جدیدی را مصرف کردم .آری این
قرصها حالم را بهتر کرد اما بیعوارض نبود.
آن روزها وقتی در اوج زجر و بدبختی زندگی میکردم ،طوری که گاه حتی تا 49روز نخوابیدم ،با خودم میگفتم ،چرا
اجازه دادم که یک تفکر نادرست و بچهگانه ،این همه سال از زندگیام را به باد دهد؟ !
راستش را بخواهید ،بسیاری از مردم دچار بیماری خاصی هستند که من نام آن را «بیماری رسیدن» میگذارم .این بیماری
باعث میشود افراد عطش و طمع کاذبی برای رسیدن به موقعیت ،مکان یا فردی خاصی داشته باشند و بدین واسطه نه
تنها لذت زمان حال را از دست بدهند ،بلکه سالهای زیادی را در حسرت از دست دادن آن خواسته یا نرسیدن به آن ،به
باد بدهند.
مثال اینگونه افرادی ،مثال فردی است که قصد مسافرت دارد اما به دلیل بیماری رسیدن ،نه تنها از مسیر طوالنی سفر
لذت نمیبرد ،بلکه مدام در حسرت رسیدن به خواستهای نه چندان مهم ،خود غرق در رنجش و عذاب میکند و مدام بابت
اینکه چرا راه اینقدر طوالنی است ،خود را زجر میدهد.
وینستون چرچیل:
اگر به دنبال رسیدن هستید ،چیزی جز درد و رنج در انتظارتان نیست .یادتان باشد که زندگی بارها و بارها شما را از باال
به پایین میآورد .زندگی پر از شکست و پیروزی است .انسانهای موفق ،کسانی نیستند که مدام به چیزهای مورد نظر
خود رسیدهاند ،بلکه کسانی هستند که قدرت مواجهه با شکست را نیز در خود ایجاد کردهاند.
به اطراف خود نگاه کنید .چند نفر از نزدیکان شما جزو چنین افرادی هستند که موفقیت را به معنای رسیدن میدانند؟ خود
شما چقدر دچار این بیماری هستید؟ آیا شما جزو آن دسته از افراد هستید که وقتی قرار است کاری انجام دهند یا به جایی
بروند از زمان حال و لذتهای زمان حال غافل میشوند و فقط نتیجه و مقصد را مهم تلقی میکنند یا به عکس ،جزو
کسانی هستید که در عین تالش و کوشش ،سعی دارند از تک تک لحظات زندگی خود بهره ببرند؟
امروز ،یکبار برای همیشه این میل بیش از حد و کاذب به مقصد را از ذهن خود بیرون کنید و یاد بگیرید از کلیت زندگی
و کلیت سفرهای زندگی لذت ببرید .زندگی سفر است ،سفری که با تولد ما آغاز میشود و با مرگ ما ختم میشود .سعی
کنید از تک تک لحظات آن لذت ببرید و بهرهمند شوید.
زندگی نادرترین تجربه در جهان است اما بسیاری از انسانها فقط وجود دارند و زندگی نمیکنند.
چرا؟ چون فقط میخواهند برسند .در حالی که کل زندگی یک سفر است .چون نمیدانند که حکمت و جذابیت زندگی ،نه
در رسیدن بلکه در کشف قدرتی است که در درونشان نهفته است.
اگر خوب به خود بنگری ،در اوج زمستان متوجه میشوی که تابستانی شکستناپذیر در درون تو است.
آری دوستان من .موفقیت به معنای رسیدن به جایی یا موقعیتی در زندگی نیست .موفقیت حتی به معنای دستیابی به
نتایج درخشان اجتماعی نیست .موفقیت به معنای کسب چیزهایی مثل ثروت و قدرت که خیلیها آرزوی آن را دارند
نیست .اگر موفقیت همه این موارد نیست ،پس چه ماهیتی دارد؟
موفقیت ماهیتی پویا و حرکتی دارد .از روزی که شما مقصد درستی برای زندگی خویش انتخاب کنید ،هر قدم شما در
مسیر رسیدن به آن هدف یا مقصد صحیح ،توام با موفقیت است و لذت و سعادتمندی را به همراه دارد .در واقع شما باید
بدانید که لحظهای که چشماندازی متعالی و ارزشمند را برای خود تعریف کنید که متکی به توانمندیها و ظرفیتهای
درونیتان و البته منطبق با عالیق و آرزوهای اصیلتان باشد ،همه چیز در زندگیتان تغییر خواهد کرد و روزها و دقایقتان
عجین موفقیت ،لذت و معنا خواهد شد و حس ارزشمندی اصیل و تجربهنشدهای را حس خواهید کرد.
آلبرت شوایتزر:
رسیدن به چیزهای مختلف ،کلید خوشبختی نیست .اگر طوری زندگی کنید که احساس شادمانی داشته باشید ،آنگاه شما
یک فرد موفق هستید .اگر کاری را که انجام میدهید دوست دارید و این کار شما را به آرزویتان نزدیک میکند ،کلید
موفقیت در دستانتان است.
شما باید درک کنید که فرد موفق کسی است که مسیر و چشم انداز مناسبی برای زندگی خویش تعیین کرده است .فرد
موفق کسی است که میداند از زندگی خود چه میخواهد و به دنبال چه هدف بزرگ و ارزشمندی میگردد .او میداند که
این هدف واال و برجسته ،در تمام زندگی همچون سوختی تمام نشدنی عمل میکند که به او برای مواجهه با هر مشکل،
چالش و حتی تهدیدی کمک میکند .اینجاست که دیگر فرد در بیابان سرگشتگی و گمراهی ،گرفتار نمیآید و اجازه
نمیدهد که مسایل کوچک زندگی ،مثل هوس طمع دستیابی به چیزی یا کسی ،او را در دام حسرت و طمع بیندازند.
چنین فردی به خوبی میداند که اهداف کوچکی مثل ثروتمند شدن ،مدرک تحصیلی گرفتن ،ایجاد یک شرکت یا کارخانه
و ...همه مراحلی از سفر و حرکت او در مسیر دستیابی به آن هدف مطلوب و نهایی است .اما سوال مهمی که باید به آن
پاسخ دهیم این است که چه هدفی میتواند چشماندازی معنادار و متعالی را برای زندگیمان بسازد و روحیهبخش و
انگیزهساز تمام لحظات زندگیمان و تمام نبردها و مبارزاتی باشد که در راستای صعود و پیشتازی به آنها نیاز داریم؟
موفق بودن یا نبودن ،اصالً به بزرگی چیزی که به آن دست مییابیم بستگی ندارد .داشتن انگیزهی مستمر و سختکوشی
مداوم ،همان موفقیتی است که باید دنبالش باشید .تنها وقتی کار مورد عالقهی خود را دنبال میکنید و چنین انگیزه و
ارادهای دارید ،شگفتیهای بزرگ در انتظارتان خواهد بود.
میدانید راز برجستهشدن و موفقیت های شگرف بزرگانی مثل آلبرت انیشتین که اثرگذاری باالیی را در تمدن و جامعهی
انسانی از خود به جای میگذارند در چیست؟ این است که به جای گرهزدن معنا و ارزش زندگی خود به چیزهای مختلفی
مثل پول و مدرک و ربط دادن آن به افراد ،زندگی خود را به هدفی بزرگ گره میزنند.
اما به نظرتان آیا من یا کس دیگری میتواند برای شما آن هدف ارزشمند ،متعالی و برجسته را انتخاب کند؟ هدفی که
قرار است برای یک عمر به زندگی شما رنگ و بو و مزهای بینظیر را هدیه دهد و زندگیتان را غرق لذت و افتخار و
ارزش کند؟
اگر اینگونه فکر میکنید ،باید بدانید که شرایطی به شدت سخت و هراسناک در انتظار خواهد بود.
من در خانوادهای بسیار مذهبی و آبادانی به دنیا آمدم و اگرچه در زمان جنگ مدتی به شیراز مهاجرت کردیم اما پس از
پایان دفاع مقدس ،دوباره به شهر و دیار خودمان بازگشتیم.
من خانوادهی به نسبت خوبی داشتم اما همین خانواده بدترین شرایط را در دورهی کودکی و نوجوانی برای من رقم زد.
چرا؟ چون بدون کوچکترین انعطافپذیری انتظار داشتند که من ،آنگونه زندگی کنم که آنها میخواستند .آنها آرزوهای
خود و معیارهای خاص خود را داشتند و مرا با کتک و تحقیر و توهین ،تحت فشار قرار میدادند که به سبک مورد نظر
آنها زندگی کنم.
اما من بچهای بودم که دوست داشتم هرچیزی خودم تجربه کنم .دوست داشتم آزمون و خطا کنم تا به جواب برسم ،نه
اینکه هرچه دیگران به من تحمیل میکردند ،بپذیرم .جالب اینجا بود که این انگیزهی متکی به کنجکاوی ،وقتی بر خالف
اهدافی قرار میگرفت که آنها برایم مد نظر قرار داده بودند ،انگ بیشفعالی و شیطانبودن به من میزدند و بدین واسطه
بدترین رفتارها را نسبت به من روا میداشتند.
تنها کسانی که به اندازهی کافی دیوانه باشند که بخواهند دنیا را تغییر دهند ،قادر به انجام این کار خواهند بود .اما کسانی
که صرفاً بخواهند در محیط امن خود زندگی کنند ،به چیز زیادی در زندگی دست نخواهند یافت.
راستش را بخواهید ،رفتن به سمت هدفی که خاص خود تو است و زندگیکردن به سبک و شیوهای که به آن عالقه
داری ،تنها راه دستیابی به سعادت و رضایتمندی است اما این رویکرد ممکن است از نظر دیگران خوشایند نباشد ،حتی
ممکن است رفتارهای مناسبی را نسبت به تو روا ندارند و گاه آگاهانه و ناخودآگاه به تو آسیب بزنند .اما اگر بتوانی آن
هدف خاصی که متعلق به توست و روح بلندپرواز تو را سیراب میکند ،بیابی ،بزرگترین سختیها ،مشکالت و حتی عذابها
نیز نمیتواند تو را ناامید و منصرف کند.
کودکی سختی داشتم و مشکالت زیادی را تجربه کردم .آنقدر سخت که بر خالف خیلیها دوست ندارم به دورهی بچگیام
بازگردم .البته این داستانها را از آن جهت نمیگویم که مدعی شوم این سختیها مرا ناامید کرد ،بلکه میخواهم بگویم
روحیهی کنجکاوی ،تجربهاندوزی و خلقکردن سبک و شیوهای که روحم را سیراب کند ،آنقدر برایم مهم بود که حتی
آن سختیها هم نتوانست مانع من برای یافتن مسیر خاص خودم در زندگی شود.
یک همراه با مادرم و چند نفر از بچههای فامیل به پارک رفتیم .چند ساعتی که گذشت مادرها از ما خواستند که بازی را
تمام کنیم و به خانه برویم .من غرق ساختن چیزی برای خود بودم و میخواستم کارم را نیمهکاره رها کنم .برای همین
ب ه سراغ مادرم رفتم و از او خواستم که کمی بیشتر صبر کند .حدوداً شش ساله بودم .اما مادرم به راحتی مرا رها کرد و
رفت .پارک خیلی از خانهی ما دور بود اما مادرم بدون کوچکترین نگرانی ،مرا آنجا به حال خودم رها کرد.
وقتی به خودم آدم دیدم هیچ آشنایی دور و اطرافم نیست .آنجا فهمیدم که اگر بخواهم در برابر تحمیلهای خانواده ،تسلیم
نشوم ،هیچکس پشتیبانم نخواهد بود .فهمیدم که باید به تنهایی از پس زندگیام بر آیم .تنها کاری که در آن شرایط و در
آن سن کم به ذهنم رسید که انجام دهم این بود که ایستگاه اتوبوس بروم و اسم منطقهای که در آن زندگی میکردیم را
به مردم بگویم تا راهنماییام کنند .از آنها خواستم هر وقت اتوبوس مناسبی آمد به من خبر دهند.
تو باید بدانی که دیگران ،از نزدیکترین افراد زندگیت مثل مادر و پدر گرفته تا تمام کسانی که به اسم دوست یا همکار
یا حتی همسری که وارد زندگیت میشود ،به شدت دوست دارد ،تو را همچون خمیر بازی کودکان در دست بگیرد و هر
آنگونه که خودش میپسندد ،به تو شکل بدهد .آری ،کسی از درون تو آگاه نیست ،آرزوهای تو را نمیشناسد و خواستههایت
را نمیداند .دیگران میخواهند از تو چیزی بسازند که کمترین تشابهی با آنچه خواستهی اصیل درونیات است ندارد؟ اما
این تصمیم تو است که در برابر این تحمیلها بایستی و راه خود را در زندگی بیابی تا به سمت موفقیت و سعادت حرکت
کنی یا به عکس ،تسلیم شوی.
به هر ترتیبی بود و با اینکه پول نداشتم ،توانستم سوار اتوبوس شوم و خودم را به خانه برسانم .هیچکس خانه نبود .مادرم
و بقیه ،پیاده به خانه آمده بودند و برای همین چند دقیقهای دیرتر رسیدم .وقتی مادرم را از دور دیدم به سویش دویدم.
انتظار داشتم مرا در آغوش بکشد و بگوید که به من افتخار میکند .من در شش سالگی ،تنهایی راه خود را تا خانه پیدا
کرده بودم اما مادرم نه تنها مرا در آغوش نگرفت ،بلکه کتک مفصلی هم به من زد .حتی تا ماهها حاضر نبود با من صحبت
کند.
شرایط به همین منوال ادامه مییافت و من به واسطهی عدم تسلیمشدن در برابر خواستههایی که والدین به عنوان
معیارهای موفقیت و نزاکت و ادب به من تحمیل میکردند ،هر روز تحت فشار بیشتری قرار میگرفتم .هر بار اقوام
دربارهی من بدگویی میکردند و مادر و پدرم به جای دفاع از کودکی که عاشق تجربهاندوزی بود ،حرفهای دیگران را
قبول کرده و مرا تنبیه میکردند .این در حالی بود که برادر کوچکترم به خاطر پذیرش بیچون و چرای حرفهای آنها
محبوب والدینم بود و بهترین شرایط را در اختیارش میگذاشتند.
راستش را بخواهید ،دنبالکردن مسیر خود در زندگی اصالً ساده نیست .آنقدر اقوام و همسایهها دربارهی من بدگویی
کردند که مادرم مرا نزد روانپزشک برد .اما من آنقدر باهوش بودم که به محض ورود به کلینیک متوجه ماجرا شدم .دنیا
پیش رویم تیره و تار شده بود .از خودم میپرسیدم که چرا به من انگ دیوانگی زدهاند .مادرم با هزار ترس و خجالت مرا
پیش دکتر برد و تا توانست از من بد گفت .دکتر کمی با من صحبت کرد و سواالتی را پرسید .بعد از گفتگویی نسبتاً
طوالنی رو به مادرم کرد و گفت :خانم ،بچهی شما نه تنها مشکل روانی ندارد ،بلکه اتفاقاً باهوش است .چرا شیطنت و
بازیگوشی او را به پای دیوانگی گذاشتهاید.
حرفهای دکتر بسیار برایم لذتبخش و امیدآفرین بود .با اینکه هنوز کودک بودم ،احساس میکردم که او نویدبخش
روزهای بسیار خوبی برای من است .یک نفر فهمیده بود که من فقط روحیهای جنگنده دارم و نمیخواهم تسلیم فشارهای
بیهوده خانواده شوم و آنگونه زندگی کنم که آنها میخواهند .این اولین باری بود که یکنفر از من تعریف میکرد.
نکتها ی که باید به یاد داشته باشی این است که دیگران همیشه و لزوماً با نیت بد یا از روی عناد و دشمنی در برابر
خودشناسی و شکوفایی تو سد نمیسازند .خیلی وقتها مخصوصاً وقتی پای نزدیکان و عزیزان به میان میآید ،آنها صرفاً
دنیای ذهنی خود را به زندگی تو تعمیم میدهند و تصور میکنند که با شکلدادن به تو ،در حال کمک کردن هستند.
راستش را بخواهی این فشارها گاه آنقدر زیاد است که ممکن است هرکسی را تسلیم خود کند .خیلیها از روی ترس
ممکن است باور کنند که این تحمیلها و هدایتهای نابجا تنها مسیر ممکن برای کسب افتخار و موفقیت است .همین
باور غلط هم افراد را دچار سرگشتگی میکند .اما اگر تاکنون چنین بر تو رفته است ،نگران نباش .چراکه یافتن مسیر
درست ،کار سختی نیست .کافی است به درون خود بازگردی و خویشتن خویش را بررسی کنی.
تمام خلقت درون توست و تو ظرفیت تبدیلشدن به هر آنچیزی که عاشقش هستی را در درون خود داری .کافی است به
درون خود بنگری و خود را بشناسی.
اما راه و مسیر مطلوب تو چیست؟ آیا انتظار داری دیگران این راه را برای تو مشخص سازند؟ آیا تصور میکنی که دیگران
می توانند حکمت زندگی تو را دریابند و فرمولی را در اختیارت قرار دهند که با اتکا به آن و دنبالکردن راهی که دیگران
برایت مشخص ساختهاند ،به کامیابی و سعادت برسی؟
نه ،این روش درستی نیست .افراد مختلف تجربیات ،نگرشها و عالیق متفاوتی دارند .هیچ دو فردی در دنیا پیدا نمیشوند
که از نظر احساسات ،تجربیات ،باورها و سالیق یکسان و دقیقاً شبیه هم باشند ،حتی دو برادر یا دو خواهر دو قلوی
همسان.
هر کس دارای آرمانها ،آرزوها و رویاهای خاص خود است .آرزویی که اگر آن را بشناسد ،همانند ستارهای درخشان در
زندگیاش خواهد تابید و برای تمام عمر ،راه و مسیر پیشرو را برایش مشخص و روشن خواهد ساخت .پس هدفی میتواند
برای تو امیدبخش و انگیزه آفرین باشد که خودت آن را متکی به آرزویت بسازی ،هدفی که متکی به عالیق و خواستههای
واقعی تو و متکی به ظرفیتها و حکمت زندگی تو باشد.
تنها رازی که میتوانم با تو در میان بگذارم این است که باید هر روز برای شناختن خودت تالش کنی .هر روز تالش کن،
تا هر روز حتی کمی بیشتر هم که شده ،به درون خودت راه یابی.
نه من و نه هیچکس دیگری نمیتواند برای تو هدف ارزشمند و متعالی زندگیتان را انتخاب کند .چراکه هیچکس جای
تو نیست ،هیچکس تجربیات و نگرش تو را ندارد و هیچکس از هزارتوی درونت ،چه احساسات و چه ظرفیتها آگاه نیست.
این خود تو هستی که باید چشم انداز مطلوب خویش را بیابی و با حرکت مسئوالنه در مسیر آن ،خوشبختی و سعادت را
به زندگیات هدیه دهی .این تو هستی که باید آرزوهایت را بازیابی کنی و دریابی که آنها تو را به چه سمتی رهنمون
میساختند.
من در روستای چاه بیگی از روستاهای شهرستان تفت استان یزد به دنیا آمدم و بزرگ شدم .با اینکه یک روستایی بودم
که در دنیای به نسبت کوچکی زندگی میکرد ،از همان کودکی آرزوهای بزرگ و رنگارنگی را در سر میپروراندم .چیزی
در درونم ،مرا وادار میساخت که کارهای مختلفی را چه به صورت فیزیکی و واقعی و چه به صورت تخیلی تجربه کنم.
گاه خود را یک خلبان برجسته میدیدم و در تخیلم در میان ابرها پرواز میکردم و گاه رویای فوتبالیست شدن به سرم
میزد و دنبال توپهای پالستیکی به این سو و آن سو میدویدم.
روستای ما و حتی شهرستان ما امکانات بسیار کمی داشت .حتی دسترسی به برق شهری نداشتیم و آب شربمان را از
آبانبار میآوردیم .تنها منبع آب روستا ،یک موتور برق بود .من هر روز غروب ،با پدرم به باالی روستا میرفتم تا به او در
روشنکردن این موتور برق کمک کنم .راستش را بخواهید از تاریکی میترسیدم و وقتی گرگها و شغالها از دور زوزه
میکشیدند ،محکم دست پدرم را فشار میدادم .یکبار آنقدر دست او را محکم فشار دادم که پدرم عصبانی شد و فریاد زد:
چه خبرته پسر؟
به گریه افتادم و ماجرای ترسم را به او گفتم .پدرم مرا نوازش کرد و در عین سادگی جملهای به من گفت که همچنان به
آن فکر میکنم .او گفت :ترسیدن بد نیست .ترس باعث میشود بیشتر احتیاط کنی و عملکرد بهتری داشته باشی.
این حرف برایم هم امیدبخش بود و راهگشا .آن روز فهمیدم که ترسیدن اصالً بد نیست .راستش را بخواهید هنوز هم از
خیلی چیزها میترسم اما این ترس نه تنها هرگز مانع موفقیت و پیشرفتم نیست ،بلکه با افزایش دقت عملم ،به شکل
جدی مرا در بهبود عملکردم کمک میکند .این ترس است که مرا وادار میکند هر روز برای شناخت بیشتر خودم تالش
کنم ،چراکه این را تنها راه کامیابی میدانم.
یادت باشد ،برای سفر به درون و راهیابی به اعماق ذهنت ،تو نیاز به کنجکاوی داری .این کنجکاوی برای کشف خودت،
هم راهگشای آیندهی پر افتخار تو است و هم تو را در مسیر کشف دنیای پیرامونی و خلق شگفتیهای بسیار یاری
میرساند.
از کودکیام میگفتم .پدر بزرگ مادری من ،در همان روستا ،باغ و کشاورزی داشت .من کل تابستان نزد او میماندم و به
وی در کارهای باغ و مزرعه کمک میکردم .عاشق کشف کردن بودم ،یک روز به سراغ گیاهان و درختها میرفتم تا
سر از راز رشد و میوهدادنشان در آورم و روز دیگر به سراغ تراکتور پدربزرگ میرفتم تا شیوهی کارکردنش را درک کنم.
گویی کسی به من میگفت ،تو باید ساختارها و عملکردها را درک کنی.
البته گاه این روحیه کنجکاوی و کشف وقتی با شیطنت کودکانه همراه میشد ،برایم دردسر هم میساخت .از جمله یکبار
وقتی با تراکتور ور میرفتم ،آن را خالص کردم و با زدن به دندهی دو ،موفق شدم روشنش کنم .ابتدا کمی فرمان دادم.
خوشحال بودم که به تنهایی و بدون آموزش راز راهانداختن تراکتور را یاد گرفتم .اما خیلی زود سرعتش زیاد شد و دیگر
نتوانستم کنترلش کنم .اما خوشبختانه تراکتور به سمت یک جوی آب رفت و در میان گل و الی از حرکت ایستاد .داییام
اولین کسی بود که مرا پیدا کرد ،اما نه تنها واکنش بدی از خود نشان نداد ،بلکه صرفاً به من گفت که بهتر است در آینده
کمی محتاطتر باشم و این راهی است که همچنان در زندگی دنبال میکنم .من دنبال ریسککردن ،کشفکردن و نوآوری
هستم اما در عین حال با دورشدن از احتیاط منطقی ،نه افراطی ،خود را در معرض آسیبهای بزرگ قرار نمیدهم.
من در رویاهایم نقاشی میکشم و بعد رویاهام را نقاشی میکنم .خیلیها مرا فرد موفقی نمیدانند اما اهمیتی به آن
نمیدهند .افرادی که به تو میگویند ،نمیتوانی تغییری در دنیا به وجود آوری ،دو گروه بیشتر نیستند .یا از تالش برای
امتحانکردن و آزمودن میترسند و تالشهای تو آنها را به هراس میاندازد و یا از موفقیت تو میترسند و آن را تهدیدی
برای خود میدانند.
هدف متعالی و ارزشمند زندگی تو ،خاص تو است ،اما اگر هنوز نمیدانی چطور باید آن را بیابی یا بسازی ،خبر خوبی را
باید بازگو کنم .اهداف ارزشمندی که میتواند روح بلندپرواز انسانها را ارضا کند ،استعدادها و ظرفیتهای درونیشان را
شکوفا سازد و آنان را در مسیر افتخار و کامیابی قرار دهد ،دارای ویژگیهای مشترکی هستند .از جمله:
* اهداف متعالی زندگی ،آنچنان انگیزهای را در افراد رقم میزنند که بتوانند در برابر تمام سختیها ایستادگی کنند و در
مسیر شکوفایی حداکثر ظرفیتها و استعدادهایشان گام بردارند .تو محدود نیستی ،تو نادان یا حتی کم هوش نیستی .اگر
هنوز قابلیتهایت را نمیشناسی ،بدین معنا است که هنوز هدف درستی برای خودت انتخاب نکردی.
* اهداف متعالی همگی متکی به رویاها و آرزوهایی هستند که شما از کودکی با خود به همراه داشتهاید .پس اگر میخواهی
رویای خاص خودت را در عمل بسازی و به سمت پیشرفتهای واقعی و بزرگ گام برداری ،کافی است این بار بدون
حسرت و اندوه و سرخوردگی ،کودکی خود را از پس تمام دردها و رنجشهای احتمالی ،مورد بررسی قرار دهی .حافظهات
را تکانی بده و به رویاهایی که در کودکی در سر داشتی فکر کن.
چطور؟
وقتی تنها هشت سال داشتم ،به شدت به خودرو عالقهمند شدم و کارم را در تعمیر حوزهی خودرو آغاز کردم .من در طول
زندگی موفقیتهای بسیاری را تجربه کردم ،اما راستش را بخواهید ،راز اصلی همهی آنها این بود که رویای کودکیام را
دنبال کردم.
* اهداف متعالی همگی همگی عام المنفعه هستند و به بهبود زندگی انسانها و جوامع انسانی کمک میکنند.
هنری فورد:
آرزویم همیشه این بود که بتوانم خودرو را به وسیلهای ارزان و قابل استفاده برای همگان تبدیل کنم .من در حالی و در
شرایطی این هدف متعالی را برای زندگی خود انتخاب کرده بودم که در دوران جوانیام فقط ثروتمندان میتوانستند ماشین
و یا حتی درشکه خریداری کنند .اما وقتی به دورهی پیری رسیدم ،به شدت به آرزوی بزرگم نزدیک شدم .چون قشر
متوسط جامعه میتوانست صاحب خودرو شود .اما جالب است بدانی ،من زمانی این آرزو را در سر میپروراندم که تنها
اشرافزادگان خاص ،قادر به خرید ماشین بودند.
بنابراین اگر میخواهی در مسیر موفقیت گام برداری ،باید رویاهای خود را به یاد آوری .آرزوهایی که دوست داشتی به آنها
برسی ،در ذهنت مرور کن.
واقعیت آن است که چیزی همیشه از درون مرا به سمت برنامهنویسی کامپیوتر فرا میخواند .اگرچه گهگاه به خاطر
شیطنتها و اشتباهات کودکانه و خام ،آن را نادیده میگرفتم اما این رویا همیشه و به طرق مختلف دوباره خودش را در
مسیر زندگیام قرار میداد.
بگذارید داستان بازگشتهای دژاوو وار این رویا را از سال دوم راهنمایی شروع کنم .من به شدت باهوش و با استعداد بودم
اما چون کسی به من روش درست یادگرفتن را نیاموخته بود ،بعضاً در درسها مخصوصاً ریاضی دچار مشکل میشدم.
سال دوم راهنمایی ،معلمی برای آموزش ریاضی به کالس ما آمد که مثل معلم سالهای قبل ،بداخالق ،ترششو و زورگو
نبود .در اولین دیدار ،به شکلی عجیب به من لبخند زد و با خوشرویی جذابی با من مواجه شد .با خودم گفتم که حتماً فکر
میکند ،من جزو بچههای خوب و درسخوان کالس مخصوصاً در درس ریاضی هستم .این به من انگیزه میداد که بیشتر
درس بخوانم .اما وقتی آزمون اول را دادم ،از 20نمره هشت شدم.
معلمم با من صحبت کرد و این بار به جای دعوا ،تنبیه و تهدید ،صرفاً گفت :از تو انتظار چنین نمرهی بدی را نداشتم.
آنقدر رفتارش امیدبخش و مهربانانه بود ،که توانستم به راحتی مشکلم را با او بازگو کنم .به او گفتم :من یاد گرفتن را یاد
نگرفتهام .در واقع اصالً درست درس خواندن یا درست ریاضی خواندن را بلد نیستم.
او با محبت و مهربانی ،روش درست آموختن را به من یاد داد .به همین راحتی مشکل بزرگی از جلوی پایم برداشته شد.
به طوری که نه تنها به دروس مختلف مثل ریاضی عالقهمند شدم ،بلکه پایان سال ،این درس را با نمرهی 19و هفتاد و
پنج صدم پاس کردم و شاگرد اول شدم .این اولین نقطهی عطف زندگیام بود .فهمیدم که اگر میخواهم به رویاهایم
برسم ،تنها کافی است ،روش یادگیری خود را اصالح کنم.
آن روز تصمیم گرفتم که از این پس ،دیگر خوب درس بخوانم .وارد دبیرستان شدم .در مقطع پیش دانشگاهی ،درسی به
نام مبانی کامپیوتر داشتیم و با ویژوال بیسیک آشنا شدیم .این اولین باری بود که رویای برنامهنویس شدن و خلق
نرمافزارهای کاربردی که میتواند زندگی را برای همگان سادهتر کند ،پیش رویم قرار میگرفت .آن سال درس مبانی را
با کیفیت بسیار خوبی طی پاس کردم و اولین برنامهام یعنی یک ماشین حساب را نوشتم.
اما همانطور که پیشتر نیز گفتم ،خیلی زود ،عشق زودرس و خامی ،مرا از حرفهی مورد عالقهام و رویای جذابم یعنی
تبدیل شدن به یک برنامهنویس برجسته دور ساخت.
وقتی به دانشگاه گرگان رفتم تا در رشتهی مهندسی برق تحصیل کنم ،بعد از چند ترم به صورت اختیاری واحدی به نام
مبانی برنامهنویسی را گرفتم .استاد این درس ،رییس دانشگاه هم بود .زبانی که آموزش میداد هم سیپالسپالس بود.
بعد از امتحان ،استاد مرا صدا زد و خیلی صریح و روشن به من گفت :پسر ،تو اگر در برنامهنویسی کار کنی ،به پیشرفتهای
بزرگی خواهی رسید.
با تعجب از او پرسیدم که چرا چنین ادعایی را مطرح میکنم .من در اوج مشکالت و رنجشهای حاصل از یک شکست
عشقی خام بودم و زندگی پیش رویم تیره و تار به نظر میرسید .قدرت درک اینکه این جمله ،در واقع بازتاب و پژواکش
بلند رویای بزرگ زندگیام است ،نداشتم.
استادم توضیح داد :من در آزمون خواستههایی را مطرح کرده بودم .بقیه حتی کسانی که نمرهی نسبتاً خوبی گرفتند ،به
روشهای معمول و در واقع متکی به آنچه من به آنان آموخته بودم ،پاسخ داده بودند .اما تو به شیوههایی کامالً خالقانه
و متفاوت عمل کرده بودی .این نشان میدهد که تو استعداد شگرفی در خلق راهکارهای کارآمد و شگفتانگیز در حوزهی
برنامهنویسی داری .باور کن از نظر من ،تو اصالً برای برنامهنویسی ساخته شدهای.
اما باز مشکالت روحی نگذاشت عمق این حرف را درک کنم .بعد از اتمام آن ترم ،برنامهنویسی را برای سالها رها کردم.
شگفتانگیز اینکه ،این رویا چند سال بعد به شکل قویتر و اثرگذارتر در مسیرم قرار گرفت و این بار ،چنان مرا مجذوب
خود ساخت که دیگر قادر به نادیده گرفتنش نبودم.
رویای بزرگ زندگی چیزی نیست که در درازمدت بتوانی آن را نادیده بگیری .پس اگر آن را دنبال نکنی ،چیزی جز یک
حسرت همیشگی نصیبت نخواهد شد .تو باید رویای بزرگت را به یاد آوری .پس از این مرحله ،نوبت آ« است که با کمی
تفکر و خالقیت ،آرزوهای خود را به شکل و شمایل یک هدف متعالی و بزرگ در آورید .هدفی که دارای ویژگیهای
برجستهای باشد که پیشتر آنها را معرفی کردم ،ویژگیهای اهداف ارزشمند و متعالی زندگی.
بگذار با یک مثال ،این فرایند جذاب از هدفسازی را با هم مرور کنیم .فرض کنی شخصی از کودکی به خلبانی و پرواز
عالقه داشته و همیشه امیدوار بوده یک روز خلبانی معروف و کارکشته شود .این شخص با یادآوری این رویای کودکی
خود میتواند چنین هدف بزرگی را برای خود تعیین کند« :من دوست دارم روزی امنترین،
ارزانترین و بهترین خطوط هواپیمایی دنیا را راهاندازی کنم .خطوطی که احتمال سقوط هواپیماهای آن تقریباً صفر باشد».
چنین هدفی آن قدر دشوار و ارزشمند هست که باعث شود فرد تمام ظرفیتها و استعدادهایش را در مسیر دستیابی به آن
شکوفا کند ،این هدف متکی بر آرزوی دیرینه اوست و همچنین اگر محقق شود قطعاً منافع آن به همگان خواهد رسید.
اولین کاری که باید در زندگی انجام دهید این است که تصمیم بگیری چه چیزی از زندگی میخواهید .بعد هزینهها و
نتایج احتمالی را پیشبینی کنید و در ادامه با قدرت برای دستیابی به چیزی که آن را طلب کردهاید ،تالش کنید.
انتخاب صحیح هدف ،نیمی از مسیر رسیدن به آن است .اگر به یک تیرانداز حرفهای بگویی شلیک کن ،اولین سوالی که
از شما میپرسد این است :به چه چیزی؟ اگر پیش از شلیک ،هدف تیراندازی مشخص نباشد ،هیچکس نمیتواند دقت،
عملکرد و کارایی تیرانداز را مورد محاسبه و ارزیابی قرار دهد .این نکته خیلی بدیهی است اما باور مشکل تقریباً تمامی
آدمهایی که درگیر روزمرگی و کسالت هستند و هرگز گام بزرگی برای شکوفاسازی توانمندیهای درونی خویش
برنداشتهاند ،غفلت از همین نکته است .تا وقتی هدف ارزشمند و بزرگی در زندگی نداری ،هر تالشی که میکنی بیهوده
و بیثمر است.
مثال انسانهای بیهدف ،مثال اسبی است که او را به چرخ آسیاب بستهاند .هر روز ساعات زیادی راه میرود و جسم
سنگینی که به گردنش بسته شده را به حرکت در میآورد اما در نهایت ،این اسب دور خورد میچرخد و هرگز نه تنها به
جای خاصی نمیرسد ،بلکه در دوری باطل ،عمر خویش را به هدر میدهد.
اگر میخواهید از آشفتگی نجات پیدا کنید ،باید یک گام مهم را در زندگی خود بردارید .این گام یعنی انتخاب هدف و
چسبیدن به آن .تنها بدین شکل است که زندگیتان سامان میگیرد و همه چیز برایتان تغییر میکند.
دوست خوبم ،زندگی یک سفر است .سفری در میان خوشیها و لذتها و البته سختیها و مشکالت که پختگی و آزموده
شدن انسان را در پی دارد .در این میان کسانی که هدفی برای سفر خود تعیین نکردهاند یا دچار سردرگمی و آشفتگی
میشوند و تمام داراییها و داشتههای خود را به هدر میدهند و یا دچار روزمرهگی شده و مسیر کوتاه بیثمری را به
صورت مداوم طی و تکرار میکنند ،بیآنکه رهاورد خاصی برای خود رقم بزنند و هدیه ارزندهای به خود و جامعه بشری
عرضه کنند.
جالب است بدانی که در برخی کشورهای غربی گردشهای تفریحی گرانقیمتی مد شده به نام «سفر به ناکجا» .در این
شیوه از گردشهای تفریحی ،وقتی کشتی اسلکه را ترک میکند به جای آنکه به جزیرهای یا مکان مشخصی برود ،چند
روزی در بین دریا سرگردان به حرکت خود ادامه میدهد و پس از چند روز به همان اسلکهی قبلی باز میگردد .مسافران
کشتی نیز در این چند روز غذاهای گرانقیمت میخورند ،روی عرشه استراحت میکنند و به سختی تالش میکنند خود
را اینگونه مجاب نمایند که دارند از یک تفریح الکچری و گرانقیمت لذت میبرند .در حالی که هرگز یکی از آنها ،حتی
اندکی از لذتی که یک کوهنورد تجربه میکند ،تجربه نخواهد کرد .کوهنوردی که فتح یک قله را به عنوان هدف خود
قرار داده و اگرچه سختیهای زیادی را متحمل میشود ،اما در نهایت ،وقتی بر قلهی کوه قرار گرفت و اجازه داد که بادی
خنک صورتش را نوازش کند ،به تالش و دستاورد بزرگش افتخار خواهد کرد.
والت دیزنی ،تهیهکننده و فیلمساز برجستهی آمریکایی:
من به هرکسی که میبینیم میگویم که بزرگترین کاری که باید انجام دهد این است که هرچه زودتر هدفهای مشخص
و معناداری را برای خود تعیین کند و تمام انرژی و استعداد خود را برای رسیدن به آن اختصاص دهد .گاهی از من
میپرسند که آیا راز دیگری وجود دارد که موفقیت ما را تضمین کند؟ در پاسخ میگویم که معموالً هر کسی که هدفهای
درستی انتخاب کرده ،با تالش به نتیجهی مد نظر خود میرسد و حتی گاه به چیزهای ارزشمندتر از آنکه در ابتدا تصور
میکرد ،دست مییابد .اما واقعیت آن است که نتیجه خیلی مهم نیست .داشتن هدف و تالش کردن برای دستیابی به آن،
بهترین روش برای لذتبردن از زندگی ،داشتن احساس زندهبودن و افتخار است.
زندگی اغلب انسانها بسیار شبیه سفرهای بیمقصدی است که پیشتر به آن اشاره کردم .آنها در سفرند اما هیچ مقصد و
نقشهای ندارند و وقت خود را صرف مشارکت در فعالیتهایی میکنند که برای خود آنها و دیگران سود و فایدهی چندانی
ندارد .آنها در این سفر دور خود میچرخند و در نهایت وقتی سفرشان به پایان میرسد چیز چشمگیر بهتری نسبت به آغاز
سفر کسب نکردهاند.
سفر به ناکجا ممکن است برای چند روز تعطیالت خوب و کمی شادیآور باشد و ذهن را از درگیریهای کارهای روزانه
خالی کند اما شیوهای نیست که بتوان با آن زندگی کرد .این شیوه در نهایت احساس پوچی ،بیثمری و سردرگمی را به
دنبال خواهد داشت و در درازمدت لذت و شادی را از زندگی انسان حذف کند.
اگر هر روز با کراهت و سختی از خواب بیدار میشوید و انگیزهی چندانی برای خارج شدن از رختخواب ندارید ،یعنی هدف
مشخص و ارزشمندی ندارید .بخش مهمی از سعادت و لذت ،حاصل پیشرفتی است که در مسیر دستیابی به هدفت تجربه
میکنی .اما وقتی هدفی نداری ،اصالً پیشرفت معنایی ندارد.
انسانهای هدفمند ،مسافران راههای طوالنی و پر مخاطره هستند .آنها مسیر طوالنیتری را نسبت به انسانهای معمولی
میپیمایند ،از تجربه موفقیتهای مختلف و جدید سیراب میشوند و هر روز تبدیل به انسانی آزمودهتر و قویتر نسبت به
گذشته میشوند ،انسانی که در پایان سفر زندگی رهاوردهای بسیاری برای خود و دیگران فراهم آورده است.
اما آیا تاکنون از خود پرسیدهای که چرا بیهدفی و سردرگمی تا این حد در بین انسانها شایع است؟
درس بزرگی که من در زندگی یاد گرفتم این بود که وقتی هدف ارزشمندی در زندگی نداری ،بارها ممکن است اتفاقات
ریز و درشت ،تو را دچار سرگردانی کند .وقتی دبیرستان بودم ،داییام به عنوان تکنسین ،ساخت و تنظیم تابلو بوردهای
آسانسور را انجام میداد .من اگرچه به شدت دانشآموزان درسخوان و ممتازی بودم ،تابستانها با او کار میکردم .به
شدت به کار داییام عالقهمند شده بودم و استعداد نسبتاً خوبی هم در این حوزه از خویش بروز میدادم .حتی در آن زمان
تصور میکردم که باید در دانشگاه در رشتهی مرتبطی درس بخوانم .اما سال ،92به خاطر یک اتفاق ،انگشت اشارهی
دست چپم از استخوان قطع شد .همین اتفاق هم یک شوک بزرگ برای من بود و هم به سادگی عالقهام به کار آسانسور
را از بین برد .در آن زمان ،ناچار تنها راه پیش روی خود را این میدیدم که خوب درس بخوانم به دانشگاه بروم .اما هنوز
هیچ هدف مشخصی نداشتم.
سال 96در کنکور شرکت کردم .رتبهام 1500شد .اما به دانشگاه نرفتم .چرا؟ چون تحت تاثیر گفتههای دیگران به این
نتیجه رسیده بودم که پزشکی رشتهی بسیار خوبی است .سال بعد به جای کنکور ریاضی ،در کنکور تجربی شرکت کردم.
این بار رتبهام سه هزار شد .نمیتوانستم در هیچ دانشگاه دولتی ،در رشتهی پزشکی تحصیل کنم .سال 98برای سومین
بار در کنکور شرکت کردم .این بار رتبهی 300را کسب کردم .اما پیش از اینکه بتوانم در دانشگاه ثبت نام کنم ،خواهر
کوچکترم که متولد 1380بود ،به خاطر انحراف بینی و عدم امکان تنفس صحیح ،تحت عمل جراحی بینی قرار گرفت.
عمل به خوبی انجام شد .اما در اتاق ریکاوری و به خاطر سهلانگاری یک پرستار ،خواهرم دچار خونریزی بینی شد .پرستار
متوجه این ماجرا نشد و خواهرم به کما رفت .دو ساعت برای احیای او تالش کردند ،اما نتیجهبخش نبود .خواهرم برای
مدت 190روز ،در کما بود و در این ایام ،زندگی خانوادگی ما رسماً نابود شد .همگی سختیهای زیادی را متحمل میشدیم.
در این بین ،من به خاطر شرایط سنی ،تحت فشارهای مضاعفی هم قرار میگرفتم .از جمله عوامل بیمارستان گهگاه به
سراغ من میامدند و میگفتند که شانس زنده ماندن خواهرم تقریباً صفر است .اما من به خاطر شرایط روحی خانوادهام
قادر به بازگوکردن این نکات برای آنها نبودم .حتی گهگاه تیمهایی برای دریافت اعضای بدن خواهرم و اهدای آن به
افراد نیازمند به من مراجعه میکردند و این کابوسی بود که گویی هیچ وقت تمامی نداشت.
خواهرم در نهایت فوت کرد و من که تازه در دانشگاه ثبت نام کرده بودم ،آنقدر شرایط بدی را تجربه میکردم که مجبور
به ترک تحصیل شدم .هیچ از خانوادهی ما باقی نماند .مادرم رسماً نابود شد و خود من بارها و بارها به خودکشی فکر
کردم .ما صفر مطلق شده بودیم .هم از نظر مالی و هم از لحاظهای دیگر .و چیزی که بیشتر از همه مرا در گرداب
سرگردانی عذابآوری غرق میکرد این بود که هیچ مقصود و چشمانداز و هدفی در زندگی نداشتم .در نهایت ،وقتی از
دانشگاه انصراف دادم ،تنها راه ممکنی که پیش روی خود میدیدم این بود که به سربازی بروم.
اینکه چرا انسان مخیر و صاحب اراده ،تسلیم یک روال عادی و کسالتبار در زندگی میشود و یا اهداف کوتاهمدت و نه
چندان ارزشمندی مختلفی را گاه به گاه برای خود انتخاب میکند ،دو دلیل عمده دارد .دلیل اول عدم شناخت خود است.
کسی که خود را نمیشناسد ،کسی که نمیداند چه تمایالتی دارد و از خود و زندگی چه میخواهد قطعاً نمیتواند هدف
مناسبی نیز برای زندگی خویش انتخاب کرده و با حرکت در مسیر دستیابی به آن زندگی خود را معنادار و با نشاط کند.
بعداً در این زمینه با تو سخن خواهم گفت.
دلیل دوم به فقدان آگاهی مردم از هدف و هدفمندی باز میگردد .اگر از اغلب افراد بپرسید که آیا هدفی در زندگی دارند
قطعاً جواب مثبت میدهند .اتفاقاً دروغ هم نمیگویند .اما اگر مصرانه از آنها بخواهید اهداف خود را برای شما مشخص
کنند ،متوجه میشوید که در واقع آنها معنای هدف زندگی و هدفمندی را درست متوجه نشدهاند.
پیش از اینکه شرکتم را راهاندازی کنم و دریابم که از زندگی چه میخواهم هر روز به چیزهای بیهودهای میچسبیدم تا
زندگیام را با اتکا به آنها معنادار کنم .این رازی است که امروز با همگان در میان میگذارم .اگر اهداف مشخص و
ارزشمندی نداشته باشید ،باید به چیزهای روزمره ،معمولی و نه چندان هیجانانگیز زندگی بچسبید.
پاسخهایی که مردم در جواب سوال «هدف شما از زندگی چیست» میدهند ،مواردی شبیه این است:
این به ظاهر هدفها ،دارای دو مشکل عمده هستند .یک اینکه معنایی به زندگی افراد نمیبخشند .دکترا بگیری که بعد
چه بشود؟ خانه خوب بخری که چه کار کنی؟ بعد از ازدواج سرنوشت زندگیت چه میشود؟ چرا میخواهی یک کارخانهدار
شوی؟
در واقع تعیین این موارد به عنوان هدف زندگی ،تازه باعث میشود که فرد گهگاه با سواالت مهمتری مواجه شود .سواالتی
که چون پاسخ آنها را نمیداند ،در نتیجه انگیزهای هم برای تحقق اهداف تعیین کرده خود پیدا نمیکند.
هدف من هرگز این نبود که پولدار شوم یا یکی از بزرگترین کارخانجات عرصه تکنولوژی را راهاندازی کنم .بله ،این کارها
را کردم .حتی به عنوان هدفهای میانی ،برای دستیابی به آنها برنامه ریزی و تالش کردم .اما هدف من این بود
که تکنولوژی را به پدیدهای آسان و قابل استفاده برای همگان تبدیل کنم ،حتی افراد بیسواد یا کهنساالن .یادم هست،
روزی که مهندسان کارخانه را جمع کردم تا تصمیمم را به آنها بگویم ،هیچکس نمیدانست چه فکری را در سرم پروراندهام.
به آنها گفتم :من میخواهم گوشی موبایلی بسازیم که تنها یک دکمه داشته باشد.
بدون استثناء تمام مهندسان و مخترعان کمپانیاش به من خندیدند ،چه ظاهری و چه در دلشان .اما روزی که تلفن
همراه آیفون به بازار عرضه شد ،همگان متوجه شدند که من چه رویای شگرفی را در سرم پرورش دادهام .موبایلهای
سنتی و قدیمی که با دکمههای بسیار کار میکردند ،مشکالت زیادی را برای افراد ناتوان و کمتر متخصص ایجاد
مینمودند .اما امروز حتی پیرمردها و پیرزنها و حتی کودکان نیز به راحتی میتوانند از تلفنهای هوشمند استفاده کنند.
چرا؟ چون به جای کلی دکمه و مسیرهای پیچ در پیچ ،به کاربران اجازه میدهد با دست زدن به برخی تصاویر و آیکونهای
تصویری که به شدت قابل فهمتر هستند ،به راحتی خواستهی خود را اجابت کنند.
گوشیهای تلفن همراه هوشمند ،دنیای زندگی ما انسانها را متحول ساخت اما همهی این تحوالت شگرف حاصل هدف
ارزشمندی بود که استیو جابز در سر خود میپروراند .اگر او نیز هدفش را پولدار شدن ،مدیرعامل شدن یا تبدیل شدن به
یک سلبریتی گذاشته بود ،هرگز این انگیزه را نمییافت که علیرغم تمسخر کارکنان خودش ،رویای تولید تلفنهای
هوشمند را در سر بپروراند.
پس یادت باشد ،چیزهایی که اغلب مردم به عنوان اهداف خود در زندگی معرفی میکنند در واقع مراحلی از زندگی است
که اگر در مسیر دستیابی به هدف کالن فرد قرار داشته باشند ،دست یافتن به آنها میتواند رضایت و احساس پیروزی را
به دنبال داشته باشد .وگرنه جز سردرگمی و حسرت چیز دیگری را در پی نخواند داشت.
اجازه دهید با ذکر یک مثال بحث را روشنتر کنم .فرض کنید شخصی به نام پژمان ،در دوران جوانی هدف خود را اینگونه
انتخاب کرده است« :من میخواهم فرهنگ تغذیه کشورم را بهبود بخشم و به سالمت جامعه کمک کنم».
این یک هدف ارزشمند و واالست که زندگی پژمان را معنادار میکند .چراکه مشخص میکند او باید رویکردی محققانه
داشته باشد تا نخست خودش فرهنگ صحیح تغذیه را یاد گیرد ،باید روحیه جنگجویانهای داشته باشد تا به نبرد با الگوهای
غلط تغذیه بپردازد ،او فردی بلندپرواز است ،چراکه میخواهد آنقدر مطرح شود که بتواند یک جامعه را تحت تاثیر قرار دهد
و از سوی دیگر او یک فرد انساندوست است چراکه میخواهد به بهبود زندگی مردم کمک کند.
حال که پژمان چنین هدفی را برای زندگی خویش تعیین کرده ،باید با یک برنامهریزی صحیح ،راهی نیز برای دسترسی
به هدف خود انتخاب کند .در این راه او باید مراحل مشخصی را طی کند .از جمله :باید در رشتهای مرتبط با صنایع غذایی
تحصیل کند و مدرک دانشگاهی بگیرد ،او باید با شخصی ازدواج کند که اهمیت کار او را درک کند و همراه وی در مسیر
دشوارش باشد ،باید یک کارگاه کوچک تولید مواد غذایی سالم راهاندازی کند ،کارگاهی که در ادامه باید به یک کارخانه
بزرگ تبدیل شود .باید کارهای رسانهای را یاد بگیرد و نتایج دستاوردهای خود را به صورت مستمر با جامعه در میان
بگذارد و ...
در واقع مدرک گرفتن ،تاسیس کارخانه و مواردی از این دست همگی تبدیل به مراحلی از زندگی پژمان در مسیر رسیدن
به هدف غایی و اصلیش خواهد شد .بنابراین ازدواج ،گرفتن مدرک ،تاسیس یک کارخانه و هر کار مشابه دیگری نه یک
هدف ،بلکه مرحلهای از زندگی است .این مراحل تا وقتی که هدف غایی انسان مشخص نباشد ،خیلی نتیجه و ثمره خاصی
برای فرد و جامعه نخواهد داشت.
مصیب کهت نارون از شاگردانم:
بگذارید بخشی از درسی که در زندگی یاد گرفتم را با شما در میان بگذارم و بگویم که چرا حرف استادم ،درست است.
استادی که تاکید میکند :وقتی هدفی نداری ،هر تصمیمی که در زندگی میگیری ،معموالً در نهایت خودش به یک
معضل جدید تبدیل میشود.
بعد از اینکه در دانشگاه قبول شدم ،چون دوست نداشتم دیگر از پدر و مادرم پول بگیرم ،به دنبال کار گشتم .در همان
شهر خودمان به عنوان اپراتور در یک پمپ بنزین کار پیدا کردم .هم دانشگاه میرفتم و هم خرج خودم را تامین میکردم.
پسانداز اندکی هم داشتم.
کمی بعد ،وقتی احساس کردم که زندگی برایم یکنواخت شده ،به جای آنکه هدف درستی برای خودم انتخاب کنم ،تصمیم
به ازدواج گرفتم .تقریباً یکسالی از ورودم به دانشگاه گذشته بود که با دختر عمهام که ساکن کرج بود ازدواج کردم .قرار
شد تا بعد از دانشگاه و مشخصشدن شرایط سربازیام ،عقد بمانیم .پس از پایان دانشگاه ،به دلیل اینکه فرزند جانباز بودم،
توانستم با قانون ایثارگری ،از خدمت معاف شوم .جشن ازدواج کوچکی گرفتیم و زندگی مشترکمان را آغاز کردم.
بعد از گذشت نه ما از زندگی مشترکمان ،تحت فشار همسرم که از خانوادهاش در کرج دور بود و این دوری اذیتش
میکرد ،به تهران مهاجرت کردم .اوایل در خانهی پدری دختر عمهام یا همان همسرم زندگی میکردیم .من کار نه چندان
مناسبی هم داشتم .اما درگیر یک کالهبرداری شدم و بخشی از سرمایهام را از دست دادم .در ادامه برای کار به آزمایشگاه
عمومی خانمم رفتم و بعد از یک دورهی کارآموزی کوتاه ،کارم را آغاز کردم.
به سختی بدهیام بابت آن کالهبرداری را دادم و به خانهی جدیدی نقل مکان کردیم .خیلی زود مشکالتم با همسر سابقم
آغاز شد .اتفاقات تلخ زیادی پیش آمد که مقصر بخشی از آنها من بودم و مقصر بخشی از آنها ،دختر عمهام .زندگیام
تبدیل به جنگ و جدل شده بود .نه او مرا به درستی درک میکرد و نه من شرایط او را میفهمیدم .به همین خاطر به
سرعت دچار افسردگی شدم .حتی وقتی مشاجراتمان باال میگرفت ،خود را در مرز خودکشی میدیدم .از زندگی خسته
شده بودم اما هنوز اتفاقات بد دیگری نیز قرار بود برایم رخ دهد .یک روز هنگام کار در خانه ،به زمین خوردم و پای راستم
به شدت آسیب دید.
به زمین و آسمان لعنت میفرستادم و تقدیر را بابت شرایط ناگوارم سرزنش میکردم .غافل از اینکه خودم عامل اصلی
گرفتارشدن در این شرایط ناگوار بودم .منی که هنوز راه درستی برای زندگی خویش نیافته بودم .اما میدانید نکتهی جالب
چیست؟ همین سنگها به من کمک کرد تا قدر شانسهایی مثل آشنایی با استاد را بیشتر بدانم .اما تا پیش از آن تمام
ذهنم درگیر مشکالت بود و از آنها به شدت زجر میکشد.
شرایط ناگوار خانوادگی به کنار ،مشکل آسیبدیدگی به کنار ،مشکل دیسک کمر هم به مشکالتم اضافه شد .وقتی برای
درمان به پزشک مراجعه کردم ،فهمیدم که سه تا از دیسکهای مهرههای کمرم به صورت کامل پاره شده و دو تای آنها
نیز بیرون زده است .دیماه 1398عمل کردم .اتفاقاً روز عمل روز بسیار قشنگی بود و برف زیبایی از آسمان میبارید .اما
برای آنکه بهتر درک کنید ،چقدر شرایطم در آن زمان ناگوار بود باید عرض کنم که از بیمارستان به خانهی مادرم رفتم تا
او پرستاریام را بکند .چرا که همسرم اصالً حاضر نبود مرا در آن شرایط بپذیرد.
وقتی دوران نقاهتم سپری شد ،ابالغیهای به دستم رسید .فهمیدم که دختر عمهاش مهریهاش را به اجرا گذاشته است.
زندگیام رسماً به بنبست خورده بودم و دیگر راهی برای ادامهدادن به زندگی مشترکمان وجود نداشت .من هم تقاضای
طالق را ثبت کردم و پس از کلی کشمکش که دو سال به طول انجامید از هم جدا شدیم .باور کنید ،بعضی وقتها که
به آن سرگردانیها و سرگشتگیها فکر میکنم مو به تنم سیخ میشود .فکرش را بکنید ،با هزار امید و آرزو با شخصی
که تصور میکنی دوستش داری ازدواج کنی و بعد از چند سال زندگی مشترک ،تو را با آن همه اعتبار و شخصیتی که
برای خودت قائل هستی ،به خاطر چند سکه دستبند بزنند و بازداشت کنند .چنین رویدادهایی به شدت برای آدم سخت
تمام میشود .گاهی با خودم فکر میکنم ،اگر راه درستی را در زندگی انتخاب کرده بودم و هدف کارآمدی داشتم ،حتم ًا
در مرحلهی مهمی مثل ازدواج هم با کسی عقد زناشویی میبستم که همراه و همیارم در مسیری باشد که در پیش
گرفتهام.
برای اینکه بتوانی همچون یک خیاط ماهر ،چنین هدفی برای خودت بسازی ،باید به معنای واقعی کلمه ،خودت را بشناسی.
باید خواستههای معنادار ذهنیات ،توانمندیها و استعدادهایش را مورد شناسایی قرار دهی .اگر هدفی که انتخاب میکنی
مطابق با خواستههای عمیقت نباشد ،انگیزهای برای مواجهه با سختیها و جنگیدن با مشکالت را تجربه نخواهی کرد و
اگر متناسب با توانمندیات نباشد ،به واسطهی تجربهکردن شکستهای مستمر ،درگیر سرخوردگی یاس خواهی شد .هدف
تو باید متناسب با توان و ظرفیتی باشد که از خود شناخته ،باید متکی به عالقه و اشتیاقت باشد و باید روح بلندپروازت را
سیراب کند.
از همه میخواهم که در تعیین اهداف خود واقعگرا باشند .بله ،بسیار خوب است که چشم خود را به ستارهها بدوزید .اما
بسیار مهم است که همیشه پایتان روی زمین باشد .این بدان معنا است که باید با واقعبینی توانمندیها و ظرفیتهای
خود را بشناسید و هدفهایی را برای خود تعیین کنید که تطابق خوبی با توانمندیهایتان دارند.
معیار دوم :هدف تو باید پویا باشد ،نه ثابت و دستیافتنی:
پیشتر تاکید کردم که موفقیت یک نقطه یا جایگاه نیست که بتوانی به آن برسی .حتی چیزی نیست که به دست آوری.
اگر هدف درستی داشته باشی ،همین که در مسیر آن گام بر میداری ،موفقیت همراه و همسفرت در زندگی خواهد شد.
خود هدف نیز ذاتی پویا و حرکتی دارد .اینکه بگویی من میخواهم به فالن نقطه برسم ،یعنی آن نقطه مرحلهای از زندگی
تو است ،نه هدف زندگیات .هدفی که پژمان برای خود انتخاب کرده بود را به یاد آور .او میخواست فرهنگ زندگی مردم
را بهبود ببخشد .این یک هدف مستمر و پویاست .بسیاری از بزرگان و افراد موفق همواره به دنبال ایجاد شرایطی بهتر
برای انسانها در حوزه کاری خود بوده و هستند.
نگران نباش .پیدا کردن هدف پویا خیلی هم دشوار نیست .البته اگر عالقه و توانایی خود را به درستی شناخته باشید .با
ذکر چند مثال تالش میکنیم به شما در این مسیر کمک کنیم.
ـ زهره عاشق نویسندگی است و دوست دارد یک روز نویسنده بزرگی شود .او استعداد نویسندگی را نیز در خود محک زده
و آزموده است .یک هدف مناسب برای زهره میتواند چیزی شبیه این باشد :من میخواهم آگاهی و دانش مردم کشورم
و جهان را ارتقا بخشم و به آنها کمک کنم با آگاهی بیشتر ،زندگی بهتری داشته باشند.
ـ سعید عاشق کشاورزی است و پشتکار خوبی هم دارد .هدف مناسب برای او میتواند چیزی شبیه این باشد :با توجه به
کمبود مواد غذایی من میخواهم راههایی را پیدا کنم که با افزایش بهرهوری ،بتوان از منابع موجود بهتر استفاده و
محصوالت بیشتری تولید کرد.
ـ نگار عاشق نقاشی است و هنر را خیلی دوست دارد .او استعداد زیادی نیز دارد .هدف مناسب برای او میتواند چیزی
شبیه این باشد :من میخواهم از طریق هنر و نقاشی ارزشها و هنرهای فراموش شده کشورم را به مردم معرفی کنم.
توجه کن که هدفهای تعیین شده برای سه مثال ذکر شده صرفاً مثال هستند .هرکسی که نقاشی دوست دارد لزوماً نباید
هدفی که من معرفی کردم را انتخاب کند .همانطور که گفتم هرکس باید خودش هدفش خویش را تعیین کند .ذکر
مثالهای ذکر شده صرفاً به دلیل این بود که بتوانم به تو کمک کنم راهکارهای انتخاب هدف مناسب را با توجه به عالقه
و تواناییات پیدا کنی.
اگر اهدافی داشته باشید که سرعت و در پی چند سال تالش به آن برسید ،با سد بزرگی مواجه خواهید شد و از خود خواهید
پرسید :بعدش چی؟ شما باید اهداف دور از دسترسی برای خود داشته باشید که هر روز برای نزدیکشدن به آن تالش
کنید .اینگونه همیشه چیزی برای زندگی کردن و تالش خواهید داشت.
آنکس که بر رویش در خیری گشوده شد غنیمت بشمارد و از فرصت استفاده کند زیرا نمیداند چه وقت آن در بر رویش
بسته میشود.
زندگی یک فرصت است .فرصتی که نمیدانیم کی از ما گرفته میشود .پس بهتر است تا وقت داریم مسئولیت الهی
خویش را بشناسیم و با انتخاب هدف صحیح زندگی ،راه خوبی برای بهبود زندگی دیگران پیدا کنیم.
معیار چهارم :هدفت باید زمینهی شکوفایی ظرفیتهای درونیات را فراهم کند
هدفی که برای زندگی انتخاب میکنی باید آنقدر بزرگ و سخت باشد که تو برای نزدیک شدن به آن مجبور باشی از
حداکثر تواناییهای بالقوه خود استفاده کنی .هدفی که با زحمت کم به دست آید ،قطعاً هدف غایی زندگی نیست .در
نهایت هدف کوتاه مدتی است در مسیر رسیدن به چیزی واالتر و مهمتر.
یکی از باورهای نادرستی که بعضاً انسانها درباره زندگی دارند این است که تصور میکنند دیگران زندگی راحتی دارند و
مشکالت و سختیها فقط گریبان آنها را گرفته است .بدین جهت نیز خود را بداقبال و بدشانس میدانند.
اگر میخواهی از زندگی لذت ببری ،اگر به دنبال سعادتمندی و افتخار هستی و اگر میخواهید احساس ارزشمندی داشته
باشی ،باید باور کنی که زندگی در ذات خود با انواع سختیها و دشواریها همراه است .چه پولدار و چه فقیر ،چه قدرتمند
و چه ضعیف ،هیچ کس نیست که بتواند به آرامش کامل در زندگی دست یابد .کسانی که به دنبال آسانی و آسایش بیوقفه
هستند ،فقط خود را فریب میدهند و به واسطه بدشانس قلمداد کردن خود ،از زیر بار مسئولیتهای زندگی میگریزند.
زندگی دشوار است ،رسیدن به هدف نیز دشوار است .در این میان کسانی که هدف درستی برای خود انتخاب کردهاند ،از
تک تک مبارزات زندگی لذت میبرند .چراکه میدانند در پس هر تالش و سختی ،یک پیروزی غرورآفرین و لذتبخش
نهفته است.
هدف باید سخت و دشوار باشد .هدف باید ما را به چالش بکشد ،باید ما را وادار کند تا از خالقیت و ابتکار خویش بهره
بگیریم ،باید ما را واد ار کند به دنبال راهکارهای جدید باشیم و باید ما را وادار سازد که از تمام امکانات درونیمان برای
پیروزی بهره ببریم .اگر هدفی که انتخاب کردهاید چنین ویژگی ندارد ،مطمئن باشید که یک جای کار میلنگد.
در اوم بدبختی ،چاقی ،فالکت و ناامیدی ،ندایی از درونم به سخن در آمد .به خودم گفتم :سعید اگر میخواهی رشد کنی،
باید مرد مبارزه با روزها و شرایط سخت باشی .اولین گام تو برای آنکه خودت را بهتر بشناسی این است که وزنت را کاهش
دهی و به حالت نرمال بازگردی .بگذار با این کار اراده و توانمندیات در انجام هر کار سخت و غیر ممکنی را به نمایش
بگذاری .با خودم عهد کردم که طی چهار یا پنج ماه دوباره به وزن نرمال خودم یعنی 86کیلوگرم برگردم.
با همین تصمیم ،ناگهان روحیهای جنگندهای در من پدیدار شد .احساس کردم که از کل دنیا عقب افتادهام و وقت آن
است که با تمام قدرت برای جبران مافات بدوم .احساس میکردم الکی خودم را در مسایل بیهوده غرق کردهام .آن دختری
که زمانی عاشق شدم و خانوادهاش خوشحال بودند .خانوادهی خودم زندگیاش را میکرد .تمام دوستانم کج دار و مریز،
راه خود را میرفتند .این فقط من بودم که درگیر افسردگی شده و دنیایی پوچ و بیمعنا را تجربه میکردم .به قول استادم
میدانستم که در آن شرایط تخصص دانشگاهی بیمعنایی که کسب کردهام نیز به دردم نمیخورد.
با قدرت ورزش را شروع کردم .روزی تا ده یا یازده ساعت ورزش میکردم .تنها چیزی که در آن زمان برایم مهم به نظر
میرسید ،این بود که وزن کم کنم .همان ماه اول 35 ،کیلو و 700گرم از وزنم کم کردم .این باعث شد قدرت و توان
شگرف خودم را درک کنم .این به من تلقین کرد که میتوانم.
تمرینم را ادامه دادم .بعد از 5ماه و حدوداً دوازده روز ،به وزن 82کیلوگرم رسیدم ،عضلهی خالص .یک سعید دیگر متولد
شده بود .سعیدی که دیگر از سختیها و مشکالت هیچ هراسی نداشت و آماده بود که اجازه دهید با کمک شانس و الهام،
زندگی هدف بزرگی را پیش رویش قرار دهد .هدفی که چالشهای سخت زیادی را قرار بود پیش پایش قرار دهد .اما
دیگر از هیچ چیزی نمیترسید و آماده بود که خود را در هر آزمون بزرگ دیگری محک بزند.
بعد از اینکه چند ماهی به کارهای ساده و ابتدایی مشغول شدم و پولی کسب کردم ،همان الهام به سراغم آمد .در اینستاگرام
با استاد آشنا شدم و مدتها به صحبتهای انگیزهبخش ایشان گوش دادم .راستش را بخواهید خیلیها دورههای آموزشی
و انگیزشی برگزار میکنند اما مشکل اغلب آنها این است که پس از کمی اگاهی بخشی تو را به حال خودت رها میکنند.
اما استاد این کار را نمیکرد .او به ما اطمینان میداد که اگر راه خود را بیابیم و آموزشها را به درستی طی کنیم ،در هر
حوزهای از جمله شغلیابی حمایتهای خویش را از ما دریغ نخواهد کرد .حتی اگر این شغلیابی منوط به بازاریابی بینالملی
و خارجی باشد.
آن روزها با خودم میگفتم ،سعید تو باید یک برنامه نویس شوی .اصالً مهم نیست به چه درآمدی میرسی .فقط مهم
این است که یک برنامهنویس حرفهای شوی .استارت بزن و منتظر هیچچیزی نباش .کارت را که شروع کردی ،صد خود
را بگذار .واقعاً هم همین کار را کردم .باور کنید اصالً به درآمد و پول فکر نمیکردم .چون به گفتهی استاد یک هدف
میانی بود .من هدف بزرگتری برای خودم داشتم.
مسیر زندگی من به کلی تغییر کرد و پس از تکمیل نسبی برخی مهارتهای برنامهنویسی برای کمپانیهای بسیاری
درخواست کارآموزی فرستادم .بین تمام کمپانیهایی که اپالی کرده بودم ،مایکروسافت جوابم را داد .جهش بعدی زندگیام
از همین نقطه آغاز شد .گفتم خوشبخت شدم .حاال وارد مایکروسافت شده بودم .اما خیلی زود فهمیدم که این تازه شروع
داستان است.
به صورت موقت تصمیم گرفتم درس و دانشگاه را به تعویق بیندازم تا هم پولی به دست آوردم و هم سر و سامانی در
حوزه برنامهنویسی برای خودم ایجاد کنم .با افراد حرفهای کار میکردم اما از آنها عقب بودم .تالش کردم به آنها برسم و
خودم را ثابت کنم .تقریباً شش ماه شبانهروزی کار میکردم تا فقط فردای آن روز بتوانم با همدورهایهایم برابری کنم و
در یک ترازو قرار گیریم.
دوره کارآموزی من در مایکروسافت تمام شد و به صورت رسمی استخدام کمپانی شدم .دو سال کار کردم و پولی پس
انداز کردم .در این دو سال که مهارتهایم ارتقا مییافت ،به کار ناتمامی که داشتم فکر میکردم .باید فارغ التحصیل
میشدم و در مسیر تحقق رویای بزرگم گام بر میداشتم.
هدفم آنقدر بزرگ بود که تصمیم گرفتم کار نکنم و از پساندازم مصرف نمایم تا بتوانم درسم را به اتمام برسانم من هدف
بزرگی داشتم و برای تحقق آن ،باید آن کار ناتمام ،تمام میشد .به شرکت درخواست استعفا دادم .شاید شما هم مثل
مدیرم تعجب کرده باشید .چه کسی ممکن است از کارکردن در شرکت عظیمی مثل مایکروسافت استعفا دهد .اما من
دنبال مدرک و اعتبار الکی نبودم .من میخواستم آرزوی خودم را دنبال کنم.
مساله را با مدیرم در میان گذاشتم .او پیشنهاد جالبی را پیش پایم قرار داد که نتوانستم به آن جواب منفی بدهم .گفت
می توانم مرخصی بدون حقوق بگیرم و درسم را تمام کنم .بعد از این کار نیز میتوان به محل کار قبلی خود باز گردم.
دوستان ،من امروز آرزوی بزرگی دارم و تنها این آرزو است که به زندگیام جهت میدهد .اگر بازگشت به مایکروسافت
در مسیر تحقق آرزویم باشد ،این کار را خواهم کرد اما اگر نباشد ،آرزویم را فدای اعتبار کارکردن در این شرکت نخواهم
کرد.
مادامی که جهت سفر زندگی خویش را انتخاب نکردهایم ،هرگز مطمئن نخواهیم بود که تالشهایمان و هزینههایی که
برای مقابله با مشکالت پرداخت میکنیم در نهایت به نفع ما و در مسیر رسیدن به خواستههایمان خواهد بود .تا وقتی
جهتی در زندگی انتخاب نکردهایم بسیاری از اعمال ما و اقداماتمان به جای اینکه ما را به جلو هدایت کنند و باعث
پیشرفتمان شوند ،به عکس ما را به عقب هل داده و زمینه پسرفتمان را فراهم میکنند.
اگر مسیر حرکت ما به سمت هدف زندگیمان نباشد ،آنگاه تمام فرصتهای الزم برای موفقیت را از دست خواهیم داد.
رهاورد دوم :هدفمندی توان و ظرفیتت را گسترش میدهد
کسی که دارای هدف نیست مدام با خود بر سر تصمیماتی که میگیرد و اقداماتی که انجام میدهد به کشمکش میافتد.
او مدام به خود و راهی که در پیش گرفته شک میکند و این تردید انگیزهها و انرژیهای او را به هدر میدهد.
انتخاب هدف باعث میشود که درون خود را با روشنی بیشتری ببینیم و بدین ترتیب قدرت بیشتری نیز برای دستیابی به
چشم انداز مورد نظر خود کسب کنیم .به یاد داشته باش که هرچه هدف تو در زندگی بزرگتر باشد ،به همان میزان توان
درونیات نیز ارتقا خواهد یافت.
وقتی هدفی داری ،هیچکس و هیچچیز مانع تو نخواهد بود .تو تصمیم اصلی زندگیات را گرفتهای و این اتخاذ باقی
تصمیمات مهم زندگی را برای آسان میکند .عالوه بر این وقتی افق زندگی خود را ترسیم کردهای ،به شکل بهترین
میتوانی مسایل مختلف زندگیات را اولویتبندی کنی.
همیشه با خود فکر میکردم که چرا برنامهریزیهایم جواب نمیدهد .اما وقتی هدف مشخصی برای زندگیام تعیین کردم،
تحول بزرگی در زندگیام رخ داد .حاال میتوانستم کارهایم را اولویتبندی کنم و این به من کمک میکرد که بتوانم
برنامهریزیهای کاربردی و درستی برای خود ایجاد کنم.
دوست خوبم ،هدف ما را به آینذه امیدوار کرده و به ما در زمان حال قدرت میدهد .هدف این امکان را ایجاد میکند که
با تحلیل کارها و ارزیابی میزان اثرگذاریشان در مسیر دستیابی به چشمانداز آینده ،امور خود را الویتبندی کنیم .کسی
که دارای هدف است میداند که چقدر باید برای رشد و موفقیت تالش کند .چنین شخصی قادر است که کارهای خود را
به درستی بسنجد و تعیین کند که هر کاری او را در مسیر رسیدن به هدف یاری میکند یا خیر .بدین ترتیب او هیچگاه
برای امور بیفایدهای که در مسیر دستیابی به اهداف نیستند وقت و هزینه صرف نخواهد کرد.
اغلب مردم عکس این کار را میکنند .آنها به جای اینکه تمرکزشان بر روی هدفشان باشد و کارهای غیر مهم را کنار
بگذارند ،میخواهند همه کارها را با هم انجام دهند .چنین افرادی وقتی با مشکالت و بحرانها مواجه میشوند ،چون
قدرت اولویتبندی ندارند ،تصمیمگیری برایشان بسیار سخت میشود .به قول بزرگی ،کسی که میخواهد تمام کارها را
انجام دهد ،در نهایت هیچ کاری نمیکند .اما کسی که میداند چه کاری را باید انجام دهد ،میتواند آن را به بهترین شکل
ممکن انجام دهد.
انجام دادن کارهای مختلف با هم مثل آکروباتی است که چند بشقاب را روی چند میله به چرخش در آورده و تالش
میکند تعادل آنها را حفظ کند .این آکروبات برای جلوگیری از سقوط بشقابها مدام مجبور است وقتی را برای هر یک از
بشقابها بگذارد و آن را به گردش در آورد .وقتی یک بار این کار را انجام داد ،مجبور است دوباره از نو شروع کند و هر
یک از بشقابها را دوباره به چرخش در آورد.
فردی که هدف ندارد و اولویتبندی نمیکند نیز به همین گونه عمل میکند .او مدام بین کارهای مختلف در چرخش
است بی آنکه بتواند یک کار را به درستی به سرانجام برساند .اما اگر هدف داشته باشی دیگر با چنین مشکالتی مواجه
نخواهید شد و مثل جاوید شمس ،به راحتی میتوانی توان خود را صرف کارهایی بکنی که واقعاً برایت مهم هستند و تو
را به هدفت نزدیکتر میکنند.
انسانی که دارای هدف است ،حتی وقتی استراحت میکند و به تفریح میپردازد ،این کار خود را ارزشمند تلقی میکند.
چراکه میداند این فراغت و تفریح با بازسازی انرژی و رفع خستگی ،او را برای کار و تالش بیشتر آماده میسازد.
راهی که خودم در زندگی دنبال کردم را به هرکسی که میبینم توصیه میکنم .به همه میگویم ،اهداف بزرگی را برای
خود تعیین کنید .اهدافی که حتی در نگاه اول شاید کمی غیرممکن به نظر برسند .اما همین که هر روز برای نزدیکشدن
به آنها و تحققشان تالش میکنید ،بدین معنا است که هر روز زندگیتان ارزشمند و معنادار میشود .حاال شما یک فرد
شایسته هستید
حال اجازه دهید در اینجا یک سوال مهم را از تو بپرسم .به نظرت وقتی هدفمندی باعث ارزشمند شدن تمام کارهایت
میشود ،آیا از این پس به عنوان یک فرد هدفمند احساس رضایت و خشنودی بیشتری از خود و عملکردت نخواهی
داشت؟ آیا دیگر ممکن است مثل گذشته دست به سرزنشهای مخرب خویش بزنی و دچار خودکوچکبینی بشوی؟
دوست خوبم ،هدف خودت را بیاب تا دیگر مثل تماشاچیان ،در کنار گود ننشینی و حسرت نقش آفرینی و هنرنمایی دیگران
نخوری .یادت باشد که هدف به زندگیات معنا میدهد و حتی آیندهات را برایت قابل پیشبینی میکند .چراکه دیگر قرار
نیست درگیر طوفانهای زندگی شوی و اجازه دهی که دیگران یا دست تقدیر برای تو تصمیمگیری کنند.
البته یادت باشد ،هیچکس ادعا نمیکند که افراد هدفمند حتماً به موفقیت میرسند و پیروز میشوند اما مطمئن باش که
هدفمندی احتمال موفقیت را به شدت افزایش میدهد .برای خود هدفی تعیین و مطابق آن عمل کن .این کار را با وجود
همه مشکالت و موانع انجام بده .تاریخ پر است از زنان و مردانی که با بدبختیهای عدیدهای روبرو بودهاند اما علیرغم
همه مشکالت به موفقیت رسیدهاند .شاید بهترین مثال برای این بحث «دموستنس ،»4خطیب بزرگ یونانی باشد .فردی
که از لکنت زبان رنج میبرد و وقتی در جمع سخنرانی کرد با تمسخر شدید مردم مواجه شد .میگویند او مدتها کنار
4دموستنس ( )Demosthenesدولتمردی برجسته و خطیبی بزرگ در یونان باستان است که در چهار سده قبل از میالد میزیست.
دریا شن در دهان میریخت و در کنار ساحل با صدای بلند سخنرانی کردن را تمرین میکرد .در نهایت نیز نه تنها تسلیم
نشد ،بلکه توانست نامش را به عنوان خطیبی برجسته در تاریخ دنیا ثبت کند.
این گوی و این میدان ،این تو هستی که باید تصمیم بگیری میخواهی در حاشیه دنیا زندگی کنی و غرق در حسرت و
اندوه و سرگشتگی باشی یا برای خود وقت بگذاری ،هدفت را انتخاب کنی و وارد گود شوی.
فصل :3رشد ذهنی
اگر میخواهی فرد برجستهای باشی ،از دغدغههای معمول و کوچک زندگی مثل پول در آوردن عبور کنی و در مسیر
پیشرفت و پیشتازی قرار گیری ،باید رشد کنی .اما نکتهی مهمی که باید به آن توجه کنی این است که رشد همهجانبه در
زندگی از رشد ذهنی شروع میشود.
طبیعت بهترین آموزگار برای هر یک از ماست و ما با اندیشیدن به آنچه در طبیعت رخ میدهد ،میتوانیم درسهای
درستی برای تحول در زندگی کسب کنیم .از جمله ،همانطور که اگر یک مار پوست اندازی نکند ،محکوم به مرگ است
و امکان رشد را از دست خواهد داد ،ذهنی هم که نتواند عقاید خود را تغییر دهد محکوم به فناست .رشد آیندهی شما در
گرو این است که ذهن خود را مدام دچار پوستاندازی کنید و هر روز از نظر باور ،فکر و اندیشه به چیز جدیدی تبدیل
شوید.
در دنیای حیوانات ،عامل اصلی موفقیت و برتری قدرت فیزیکی است .البته جانوران مختلف به میزان متفاوتی از هوش
نیز بهرهمند هستند اما آنچه هرم قدرت را در دنیای آنان رقم میزند ،تواناییهای جسمی است .به دیگر سخن نظام
اجتماعی در زندگی حیوانات بر محور قدرت جسمانی شکل گرفته و بدین واسطه با دو معضل مهم مواجه است .یک آنکه
قدرت جسمی به سرعت مضمحل میشود .از این رو کسب موفقیت در دنیای حیوانات مقطعی و کوتاه مدت است .شیر
نری که پس از جنگ با رقبا ،رهبری گله خویش را برعهده میگیرد ،پس از مدتی به واسطه از دست دادن توان جسمانی
خود ،از شیر نر دیگری شکست میخورد و تمام آنچه به دست آورده را دست میدهد.
دوم اینکه قدرت جسمانی محدود است .از این رو نظام اجتماعی شکل گرفته بر اساس آن ،نظامی شکننده و ضعیف است.
برای همین است که کولونیهای حیوانی به شدت به شرایط محیطی خود وابسته هستند و یک خشکسالی یا آتش سوزی
میتواند بنیان اجتماعی آنها را نابود کند.
اما ما انسانها در مسیر تکامل ،به جای پیشرفت دادن تواناییهای جسمانی ،هوش و تفکر خود را رشد دادهایم و نظام
اجتماعی خویش را بر اساس خرد ،فکر و دانش بنا نهادهایم .در واقع اگر به تواناییهای فیزیکی بود ،شاید به دالیل
ضعفهای عمده جسمانی ،ما انسانها خیلی زود منقرض میشدیم .اما از زمانی که یاد گرفتیم با ساخت ابزار قدرت خویش
را ارتقا بخشیم و با خلق هنر توانستیم شکل و شیوه جدیدی از کولونی اجتماعی را بسازیم ،در مسیر پیشتازی قرار گرفتیم.
البته باید بدانیم که همین نظام قدرتمند در راستای تحقق اهداف خود ،بسیاری از انسانها را نیز قربانی میکند.
تمام دوران مدرسه ،تحت تاثیر آنچه خانواده ،مدرسه و جامعه من القا کرده بود ،ذهنم روی درسخواندن ،کسب نمرات
خوب و قبولی در کنکور متمرکز شده بود .گویی هیچ راه و هیچ راه دیگری برای موفقیت در زندگی نبود .البته در این
دوران ،جرقههای عالقهام به کامپیوتر زده شد.
نزدیک خانهمان یک گیم نت بود که بیشتر اوقات به آنجا میرفتم تا با کامپیوتر بازی کنم .البته آن زمان حتی درک
نمیکردم که کامپیوتر چیزی بسیار فراتر از بازی و سرگرمی است و من میتوانم از این مسیر که به شدت عالقه و
کنجکاویام را برانگیخته برای رشد و پیشرفت استفاده کنم.
در واقع همچنان بر اساس همان چیزهایی که جامعه به من القا کرده بود ،خلبان شدن یا فوتبالیست شدن را رویای اصلی
خود میدانستم .البته استعداد خوبی همدر فوتبال داشتمام چون واقعاً به این حوزهها عالقهمند نبودم هرگز نتوانستم پشتکار
و تالش الزم را از خود نشان دهم ،نه در حوزهی درس و نه در حوزهی ورزش .به خودم که آمدم متوجه شدم که به شدت
نزدیک به زمان کنکور شدهام .اینجا بود که استرسی شدید و غیر قابل کنترل بر ذهنم غلبه کرد .همین استرس نیز نه
گذاشت به درستی درس بخوانم و نه اجازه داد که به درستی بتوانم آزمون کنکور را انجام دهم.
رتبهام 5رقمی شد و با تحقیر و فشار شدیدی از سوی دوست و آشنا مواجه شدم .اما جالب اینجا بود که آنقدر سردرگم و
بیهدف بودم که صرفاً برای فرار از سربازی وارد در دانشگاه پیام نور مشغول خواندن رشتهی مهندسی آب و خاک شدم.
تازه فهمیدم که زندگی چقدر مرا فریب داده و شناخت خودم ،خواستهها و تالش برای دستیابی به آنها چقدر سخت است.
ما انسان هستیم و به واسطه نظام زندگی خویش ،برتری و موفقیت را باید در قدرت تفکر و اندیشه خویش جستجو کنیم.
قدرتی که نه محدود است و نه زایل شدنی .ما با استعانت از همین قدرت بیکران ،بسیاری از ناممکنها را ممکن ساختیم
و مرزهای توانمندی را جابجا کردیم و در این میان به شدت میدون کسانی هستیم که نظامهای سفت و سخت اجتماعی
را شکستند و قادر به نورآوری شدند.
بله ،عزیزانم ،امروز با دستاوردهای علمی و تکنولوژیک بشر ،سفر به ماه و سیارات مختلف نه تنها یک رویا نیست ،بلکه
تقریباً همه روزه خبر جدیدی از زندگی انسانها در فضا و سفر به نقاط مختلف کهشکشان شنیده میشود .اما جالب است
بدانید که در نیمه قرن بیستم ،سفر به ماه از نظر اغلب مردم تنها یک رویای ماجراجویانه و تخیلی به نظر میرسید.
در بین سالهای 1950تا ،1960امریکا و شوروری در حال رقابت در زمینه فضانوری بودند .شوروری گوی رقابت را از
ما ربود و اولین سفینه فضایی را با نام «اسپوتنیک» به فضا فرستاد .خیلی زود اسپوتنیک 2همراه با یک سگ به نام
«الیکا» به فضا رفت.
در آن زمان ،من به عنوان رییس جمهور کشورم ،در فضایی ناامید کننده در کنگره ایاالت متحده حاضر و مدعی شدم که
هر طور شده تا پایان دهه شصت ،اولین انسان را به ماه خواهیم فرستاد .وقتی این ادعا مطرح شد حتی بسیاری از
کارشناسان فضایی نیز این حرف را یک آرزوی ناممکن میدانستند چراکه بزرگترین معضل ،بازگشت سفیه فضایی به جو
زمین و نشستن امن بر روی آن بود و خیلیها اعتقاد داشتند تکنولوژی مورد نیاز برای این کار ،مستلزم انجام یک سری
کارهای غیر ممکن است.
اما من نه تنها این ادعا را مطرح و پیگیری کردم ،بلکه برای آن مهلت زمانی نیز مشخص ساختم .من برای قدرت ذهن
بشر محدودیتی قائل نبودم .به همین واسطه ،با همه تردیدها ،در 16جوالی ،1969سفینه آپولو 11سفر 244.930مایلی
به ماه را آغاز کرد و چهار روز بعد« ،نیل آرمسترانگ» و «ادوین آلدرین» ،پا بر روی ماه گذاشتند .میلیونها نفر به صورت
زنده از تلویزیون شاهد اولین قدم آرمسترانگ بر روی ماه و جمله معروف او بودند« :این کوچکترین قدم انسان و بزرگترین
جهش بشریت است».
مثال سفر به ماه بیانگر یک نکته مهم است :وقتی نگرش ما از تواناییهایمان فراتر رود ،حتی غیرممکنها نیز ممکن
خواهد شد .این راز مهمی است که تو باید در زندگی درک کنی .تاریخ زندگی بشر پر از این مثالهاست .مثالهایی از
قدرت بیکران ذهن که میتواند هر دیوار محدود کنندهای را در هم بشکند و هر ناممکنی را میسر سازد .اما به یاد داشته
باش که همه این پیشرفتهای خارق العاده و چشمگیر و همه این دستاوردهای ارزنده که زندگی انسانها را به شکل
محسوسی بهبود داده ،حاصل تالشها ،خالقیتها و زحمات انسانهای بزرگی است که از تفکر و نگرش بزرگ بهرهمند
بودند ،نه انسانهایی که در الک محافظهگری و ترس فرو رفته و مدام بر طبل «نمیشود ،غیر ممکن است» میکوبند.
نه انسانهایی که مشکالت کوچک زندگی را آنقدر برای خود بزرگ کردهاند که قادر به دیدن فرصتهای درخشان زندگی
نیستند.
اینکه امروز ما به راحتی در یک هواپیما مینشینیم و نصف دنیا را در کمتر از ده ساعت از مسیر آسمان میپیماییم ،مرهون
ریسکپذیری و ایمان افرادی است که اولین پرندههای ابتدایی را با کمترین امکانات ساختند ،جان خویش را به خطر
انداختند و با شجاعت ،توانایی بیکران ذهن خود را به همگان ثابت کردند.
جان اف کندی:
ذهن انسان دارای قدرت بیکرانی است .اما در این میان تنها کسانی میتوانند از این قدرت برای خلق شگفتی بهره بگیرند
که به آن ایمان داشته باشند.
جایگاه نگرش
پیشتر به تو گفتم که با شناسایی خود و تواناییهایت باید هدفی مناسب و ارزشمند را برای زندگی خویش انتخاب کنی و
رویای افتخارآمیز خویش را شکل دهی .اما هنوز برای حرکت قدرتمند به سمت موفقیتهای بزرگ و دستیابی به
رهاوردهای درخشان آماده نیستی ،مگر بتوانی نگرشت را اصالح کنی.
سعید رجبی
من در تمام دوران کودکی و نوجوانی درگیر درس و در تالش برای رسیدن به اهداف بودم که هیچ سنخیتی با وجودم،
استعدادم و خواستههام نداشت .خوب به یاد دارم که از درس ریاضی متنفر بودم و نمیتوانستم به راحتی آن را مطالعه کنم
و یاد بگیرم .حتی در سال اول راهنمایی در این درس تجدید شدم .البته به صورت کلی درسخوان بودم اما ذهنیت درستی
به یادگیری ،به رشد و پیشرفت نداشتم.
همانطور که پیشتر نیز گفتم ،کجدار و مریز ،درس خواندم و به دانشگاه رفتم .وقتی در تالش برای فراموش کردن یک
عشق ناکام به شهرم برگشتم ،انقدر درگیر مشکالت عصبی شده بودم که حتی توانی برای فکر کردن به خودم نداشتم.
مشکل را با پدرم بازگو کردم .در آن زمان به شکل خودسرانه و خطرناکی انواع قرصهای اعصاب را مصرف میکردم و
به شکل فاجعهآمیزی به آنها وابسته شده بودم .راستش را بخواهید دو سالی میشد که معتاد به قرصهای اعصاب بودم.
با راهنمایی پدرم نزد دکتر رفتم و درمان علمی را هم دنبال کردم.
یک زمان کسی میگوید زجر میکشد اما در واقع بیشتر خودش را لوس میکند .اما من زجری را در آن ایام تحمل کردم
که حتی وصفش ممکن نیست .آنقدر شرایطم ناگوار بود که حتی پزشک متخصص نیز نمیتوانست شرایم طا درک کنم.
49روز تمام نوانسته بودم بخوابم و این یعنی چیزی با مرگ فاصله نداشتم .استرس و اضطراب به دردهای شدید بدنی
هم منجر شده بود و از شدت دردی غیر قابل تحمل ،نمیتوانستم پلک روی پلک بگذارم.
نکتهای که امروز و پس از طیکردن آن دوران جهنمی درک کردهام این است که تمام آن مشکالت کمرشکن و غیر قابل
تحمل ،تنها حاصل یک اشتباه استراتژیک در زندگیام بود :من نگرش نادرستی به خودم ،به زندگی و حتی به جهان
پیرامونیام داشتم و خود را قربانی باورهای غلط و ناکارآمد میکردم.
آرزویی که با نگرش مثبت همراه نباشد ،از فرد یک انسان خیالباف میسازد .نگرش مثبت و سازنده بدون آرزو نیز از شما
فردی میسازد که نمیتواند پیشرفت کند .برای رسیدن به دوردستها و قرار گرفتن در مسیر صحیح ،شما هم به آرزو نیاز
دارید و هم نگرش مثبت .آرزو به شما انگیزه حرکت میدهد و نگرش سازنده به شما کمک میکند که موفقیت را باور
کنید و بدین واسطه به دنیای شگفتانگیز توانمندیهای درونی خویش راه یابید.
انسانهای بزرگ با اندیشههای بزرگ خویش ،محدودیتها را کنار زدند و دنیا را به جایی بهتر برای زیستن تبدیل ساختند.
اما اجازه دهید تعارف را کنار بگذاریم .نه تنها عمده مردم به قدرت ذهن باور ندارند ،بلکه به واسطه ترسها و
میکنند تالش افراطی، محافظهکاریهای
بلندپروازیهای دیگران را نیز سرکوب کنند و از بین ببرند .آنها به واسطه نگرشهای غلط ،مدام بر طبل «نمیشود ،ممکن
نیست» میکوبند و بدین واسطه هم خود در میان دیوارهای تاریک یاس و ناامیدی محبوس میشوند و هم انگیزههای
دیگران را از بین میبرند.
نلسون ماندال ،قهرمان مبارزه با آپارتاید و رییس جمهور سابق آفریقای جنوبی:
خیلیها مرا ادمی شجاع میدانند .اما راستش را بخواهید من هم مثل خیلیها از چیزهای زیادی میترسیدم و میترسم.
پس یادتان باشد که شجاعت به معنای نترسیدن نیست ،بلکه به معنای توانایی مواجهه با ترسها است و این مهم میسر
نمیشود مگر بتوانید نگرش درستی را نسبت به توانمندیهای خود و زندگی به دست آورید .کسی که خود را فردی حقیر
و ناتوان در نظر میگیرید ،هرگز نمیتواند با ترسهایش مواجه شود .پس تحقق شجاعت نیز برای او امری ناممکن خواهد
بود.
نگرش چیست؟
نگرش ترکیبی از باورها ،ارزشها و هیجانهایی است که تو را پیشاپیش آماده میکند تا به دیگران ،اشیاء ،گروههای
مختلف و پدیدههای متفاوت به شیوه مثبت یا منفی نگاه کرده و با آنان ارتباط برقرار کنی .نگرش در واقع شیوه ارزیابی
تو از پدیدههای مختلف است که اعمال ما و رفتار آینده تو را هدایت میکند.
«بهترین تعریف از نگرش را میتوان از نگاه یادگیری مطرح کرد .با این رویکرد ،نگرش یک حالت آمادگی ذهنی و عصبی
است که از طریق تجربه سازمان مییابد و بر واکنش فرد نسبت به تمامی موضوعات و موقعیتهای وابسته به نگرش،
تاثیر مستقیم و پویا بر جای میگذارد .بر این اساس ،تجربیات گذشته ما بر نگرش ما اثرگذار هستند .این تجربیات ممکن
است رخدادهایی باشند که برایمان رخ دادهاند و یا واکنشهایی باشند که از سوی والدین خود و دیگران نسبت به یک
پدیده دریافت کردهایم».
اگر تجربیات ما نسبت به یک پدیده در مجموع مثبت باشد ،احتمال اینکه نگرش ما نسبت به آن پدیده مثبت باشد ،بسیار
زیاد است .به عکس ،اگر تجربیات ما نسبت به آن پدیده منفی باشند ،نگرش ما را نیز به شکل محسوسی منفی خواهد
کرد .به قول قدیمیها« :آدم مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید میترسد» .این ضرب المثل فارسی به وضوح بر تاثیر
تجربه بر نگرش تاکید دارد.
از آنجایی که نگرش مکمل آرزو و هدف برای حرکت در مسیر موفقیت است ،اجازه دهید کمی بحث را بازتر کرده و
بررسی کنیم که نگرش امروزی ما دقیقاً از کجا نشات گرفته است:
1ـ شخصیت:
هر انسانی منحصر به فرد و هر فرد ،با شخصیتی واحد به دنیا آمده است .همه ما همچون اثر انگشتانمان متفاوت هستیم.
این موضوع حتی در مورد فرزندان یک خانواده که از یک پدر و مادر متولد شده و در یک خانه بزرگ میشوند نیز صادق
است .حتی دوقلوهایی که از نظر ژنتیکی یکسان هستند نیز از نظر شخصیتی با هم متفاوتند.
نوع شخصیت تو (از نظر ساختار طبیعی) رفتارت را تحت تاثیر قرار میدهد .این هرگز بدان معنا نیست که تو در دام
شخصیتت گیر افتادهای اما رفتار تو مطمئناً از آن تاثیر میپذیرد.
مثالً اگر شخصییتی درونگرا و محافظهکار داشته باشی ،هرگز نمیتوانند نگرش مثبتی به اتفاقات هیجان انگیز و خارق
العاده داشته باشی.
خیلیها وقتی میشنوند که نگرششان از شخصیتشان هم نشات میگیرد ،از من میپرسند ،مگر میشود شخصیت خود
را تغییر داد که ما بتوانیم نگرش خود را اصالح کنیم .در پاسخ به آنها میگویم ،شخصیت شما حاصل تمام انتخابهایی
است که در زندگی کردهاید .پس اگر میخواهی شخصیت بهتری داشته باشی و در نهایت نگرش کارآمدتری را به کار
گیری ،انتخابهایش را در زندگی تغییر بده.
2ـ محیط:
محیطی که تو در آن پرورش یافتهای قطعاً بر نگرشت و به تبع آن رفتارت اثرگذار است .برای مثال اگر والدینت از هم
طالق گرفته باشند ،ممکن است این امر باعث بدگمانی تو نسبت به جنس مخالف شده باشد .یا اگر در محلهای فقیر و در
کنار افراد فقیر بزرگ شده باشد ،ممکن است در مقابل موفقیت رفتاری سرسختانه از خود نشان دهی و موفقیت را امری
محال و دور از دسترس تصور کنی.
البته پیشگویی اینکه محیطهای متفاوت دقیقاً چه اثری بر نگرش افراد میگذارند و چگونه رفتارهای آنها را مدیریت
میکنند ،بحث جامعهشناختی بسیار پیچیدهای است که پرداختن به آن ما را از بحث اصلی خود دور میکند .اما مطمئن
باش که نگرش همه انسانها از محیط زندگیشان تاثیر گرفته و میگیرد .کما اینکه برخی پدیدهها در یک جامعه امری
بدیهی و حتی مثبت شمرده میشوند اما در برخی جوامع دیگر امری مضموم و ناشایست.
اولین کسانی که مسئولیت تربیت ما را برعهده میگیرند و با واکنشهای خود بر نگرش ما تاثیر میگذارند والدین و
نزدیکان هستند .اما دامنه این اثرگذاری محدود به آنان نیست .بسیاری از مردم هنوز بعد از سالها ،عبارتهای خشن یا
واکنشهای توام با هیجان والدین ،معلمین و یا نزدیکان خود را به یاد دارند .خیلیها نیز در تمام زندگی ترس چنین
تجربهای را با خود به همراه میبرند.
به همین دلیل است که امروزه برای بحث تربیت کودکان اهمیت زیادی قایل میشوند و والدین را به شرکت در کالسهای
آموزشی تشویق میکنند .اگر والدین یک کودک به رویکردی منطقی و با استدالل تربیت فرزند خود را پیش ببرند ،قطعاً
از ایجاد ترسها و اضطرابهای مختلف در او (نسبت به پدیدههای مختلف) جلوگیری میکنند .اما والدینی که رفتاری
سرکوبگر ،خشن و تهدیدکننده دارند ،باعث ایجاد هراسهایی شدید در کودک خود میشوند ،هراسهایی که نگرش او
را به شدت تحت تاثیر قرار داده و او را در یک فضای توام با ترس ،یاس و ناامیدی فرو برد .در بسیاری از موارد آسیبهایی
که باعث عکسالعملهای بیدلیل افراد میشود ،ناشی از کلمات منفی است که توسط دیگران بکار گرفته شده است.
به عکس کلمات مثبت نیز دارای قدرتی جادویی هستند و میتوانند اثرگذاری بسیار خوبی بر نگرش و رفتار افراد بر جای
بگذارند .آیا میتوانید کلمات مثبت معلم یا بزرگتر مورد عالقهیتان را به خاطر آورید؟ چند کلمهی کوچک میتواند تفکر
فرد را نسبت به خو دش تغییر داده و راه زندگی او را عوض کند .فردی که در کودکی کارهایش با تحسینهایی شبیه
«چقدر باهوشی» مواجه شده ،در بزرگسالی خودباوری بهتری خواهد داشت و با امید بیشتری نیز با کارهای بزرگ و خالقانه
برخورد خواهد کرد.
من تا سالهای زیادی بدترین نگرش را به زندگی داشتم و بیشک اعتقاد دارم که بخش عمدهای از آن حاصل رویکرد
نادرستی بود که والدینم نسبت به من داشتم .از نظر خیلیها ،در دوران کودکی بدترین مشکلی که شاید برای یک کودک
رخ دهد این است که یتیم شود .اما از نظر من ،داشتن پدر و مادر بد ،خیلی بدتر از یتیم بودن است .وقتی پدر و مادر بدی
داری که به تو بیتوجهی میکنند ،تو را از محبت خود محروم میسازند و حاضر به افتخارکردن به تو و تالشهایت
نیستند ،از درون خرد میشوی و در هم فرو میریزی .تو برای چنین پدر و مادری همچون یک لکهی ننگ هستی و آنقدر
تو را مورد تحقیر قرار میدهند که حس حقارت و ناچیزی در تمام ذهنش ریشه میدواند.
من تمام این تجربیات ناگوار را تجربه کردم ،صرفاً به دلیل اینکه حاضر نبودم هر آنچه آنها میگویند ،چشم و گوش بسته
قبول کنم .اهل تجربهاندوزی بودم و این با روحیهی آنها ناسازگار بود .مرا به شدت کتک میزدند ،به وضوح بین من و
برادرم تبعیض قائل میشدند و بابت هر اشتباه کودکی مرد تحقیر میکردند.
شرایط آنقدر برای من ناگوار بود که وقتی پدرم بعد از یکی دو هفته کار به خانه میآمد ،باید تمام مدت ساکت گوشهای
مینشستم .نه حق بازی داشتم و نه حتی حق حرف زدن .کوچکترین صدایی که از من بلند میشد ،به جانم میافتاد .شاید
باورش برایتان سخت باشد اما آن زمان آرزو میکردم با کمربند مرا بزند .چون گاهی با یک کابل مخصوص مرا میزد
که تمام تنم را زخم میکرد.
من از کوچکترین امکانات محروم بودم و مدام از خود میپرسیدم که در این خانواده چه میکنم.
4ـ خودشناسی:
اینکه خود را چگونه میبینید ،تاثیر عظیمی بر روی نگرش شما دارد .داشتن تصویری ضعیف از خود ،نگرش ضعیفی را نیز
که کسی دارد. دنبال به
تواناییهای خود را نمیشناسد ،از منظر ضعف و ناتوانی به همه اتفاقات زندگی مینگرد .کسی که تصویری منفی از خود
ساخته ،نمیتواند هیچ چیزی را در دنیا مثبت ارزیابی کند.
6ـ انتخابها:
«کسانی که دانش کمی در مورد خلقت بشر دارند ،برای به دست آوردن شادی هر چیزی را تغییر میدهند به جز تفکر
خود و این کار تالش بیهودهای است که اندوهشان را چند برابر میکند .اگر از زندگی خود راضی نیستی ،دنبال کیمیای
خوشبختی در اطراف خود نگرد ،همه چیز از درون تو آغاز میشود .بسیاری از مردم برای پیشرفت در زندگی میخواهند
دنیا را عوض کنند ،اما دنیایی که آنها باید تغییر دهند درون خودشان است و عاقبت چیزی را انتخاب میکنند که به آن
مایل نیستند».
شما در ابتدای زندگی هیچ انتخابی ندارید .اینکه چه جنسیتی داشته باشید ،کجا به دنیا بیایید ...از حیطه انتخاب شما خارج
است .نمیتوانید والدین خود را انتخاب کنید ،نمیتوانید نژاد ،شخصیت و عوامل ژنتیکی خود را انتخاب کنید .هرچه که
هستید و تقریباً هر آنچه که انجام میدهید به انتخاب شما نخواهد بود .شما باید در شرایطی که خود را در آن میبینید
زندگی کنید.
اما هرچه بیشتر عمر میکنید ،زندگی شما با انتخابهایتان بیشتر شکل میگیرد .شما تصمیم میگیرید که چه بخورید.
(این همان چیزی است که کودکان همگی برای اثبات استقالل خود انجام میدهند) .تصمیم میگیرید با چه
اسباببازیهایی بازی کنید .تصمیم میگیرید که تکالیفتان را انجام دهید یا به تماشای تلویزیون بنشینید .خودتان
دوستانی را انتخاب میکنید تا با آنها وقت بگذرانید .خودتان تصمیم میگیرید که بعد از دبیرستان به دانشگاه بروید یا نه.
شما همسر خود را انتخاب میکنید و تصمیم میگیرید برای زندگیتان چه کاری انجام دهید .هرچه بیشتر زندگی کنید،
انتخابها و مسئولیتهای شما برای اینکه چگونه زندگیتان را تغییر دهید بیشتر میشود.
هرچه بیشتر از عمر ما بگذرد ،شرایط کمترین تاثیر را در تفکر و نگرش و به دنبال آن در عملکرد ما خواهند داشت و این
انتخابهای ما هستند که در چگونگی زندگی ما تعیین کننده خواهند بود .یکی از انتخابها ،نگرش ماست .من نمیدانم
شما در زندگیتان با چه رویدادهایی مواجه شدهاید .شاید دوران سختی را سپری کرده و یا ممکن است وقایع بسیار غمبار
و پررنجی را متحمل شده باشید .در هر صورت ،نگرش شما ،هنوز انتخاب شماست.
بنابراین برای تغییر زندگیتان باید به گونهای انتخاب کنید که مسول رفتار و نگرش خود باشید و هر کاری که الزم است
انجام دهید تا انتخابتان اثرگذار باشد .نگرش شما میتواند به راستی یک تغییر دهنده باشد و این به شما بستگی دارد.
آیندهی تو و حتی آیندهی جامعهای که تو در آن زندگی میکنی ،در دستان تو است .تو هرگز نمیتوانی از مسئولیتی که
نسبت به آینده داری فرار کنی .این بدان معنا است که باید امروز را دریابی و قدر فرصتهایی که در لحظه نصیبت میشود
را بدانی تا بتوانی فردای بهتری برای خود و دیگران بسازی.
ذهن شما بیشترین سهم را در موفقیت یا شکستتان برعهده دارد .اگر باهوش باشید ،اگر مستعد باشید ،اگر از تحصیالت
و دانش فنی خوبی برخوردار باشید و اگر حتی دارای امکانات بینظیری باشید ،اما نگرش صحیحی نداشته باشید ،هرگز از
سفر موفقیت لذت نخواهید برد.
تمام تغییرات مهم و خوب دنیا ،حاصل نگرشهای مثبت افراد بزرگ بوده است .نگرش مثبت اولین مشخصه و صفت
انسانهای موفق است .فقط فرد مثبت اندیش است که موقعیتهای سخت را دوست دارد و از جنگیدن با مشکالت لذت
میبرد .چنین شخصی نیمی از موفقیت را صرفاً با نگرش مثبت خود به دست آورده است.
هر آنچه که هستید ،هر جایی که قرار دارید و مسیری که در آینده طی میکنید همه وابسته به نگرش شماست .نگرش
نه تنها آینده شما را مشخص میکند ،بلکه روی آنچه امروز هستید نیز تاثیرگذار است.
5ویلیام جیمز ( William Jamesـ 1842تا ،)1910فیلسوف بزرگ آمریکایی و بنیانگذار مکتب پراگماتیسم (یا عملگرایی) است.
بزرگترین کشفی که من دربارهی انسانها کردهام این است که آدمی میتواند با تغییر در ذهن و نگرش خود ،زندگیش را
تغییر دهد .اگر تا امروز به عنوان یک انسان معمولی زندگی کردهاید اما تصمیم دارید با قدرت به عرصه موفقیت وارد وارد
شوید ،باید نگرش خود را اصالح کرده و تغییر دهید .باید نگرش یک انسان بزرگ را در خود ایجاد کنید.
بسیاری از مردم که نگرش بدی دارند ،اغلب مشکالت و اشتباهات خود را به چیزی غیر از خودشان مربوط میدانند و
هرگز نقش خویش را در بروز این اتفاقات و نتایج ناگوار نمیپذیرند .اما واقعیت این است که به غیر از خودتان ،هیچ کس
و هیچ چیز دیگری مسئول کارها و نگرش شما نیست .مشکالت برای شما پیش نیامده ،بلکه در درون شما به وجود آمده
است.
در بخش قبل به چند عامل اثرگذار بر نگرش افراد اشاره کردیم اما واقعیت این است که در نهایت این ما هستیم که
نگرش امروزمان را تعیین میکنیم .امروز دیگر نگرش شما به موارد زیر بستگی ندارد:
اوضاع و شرایط :شاید نتوانید آنچه را برایتان رخ میدهد کنترل کنید اما ،شما مسئول عکس العمل و واکنشی هستید
که به آن وقایع نشان میدهید.
خیلیها ممکن است در هنگام رانندگی تصادف کنند و ماشینشان دچار خسارت و آسیب شود .آدم خوشبین واکنش
خوشبینانه دارد و مثالً از اینکه خودش و دیگر سرنشینان سالمت هستند ،شکرگزار باشد ،اما آدم بدبین مدام از بداقبالی
خود شکایت کرده و خود را بدبخت و بدشانس قلمداد میکند.
تربیت :گذشته تمام شده و دیگر از کنترل شما خارج است .مسئولیت شما این است که اجازه ندهید گذشته کنترل زمان
حال شما را در دست گیرد.
اینکه شخصی به واسطه واکنش والدینش از ارتفاع میترسد ،مربوط به گذشته است .امروز او میتواند با حضور در
کالس های مفید روانشناسی و به شکل صحیح و کاربردی بر این ترس خود غلبه کند .اگر نمیکند ،دیگر نمیتواند
والدینش را مقصر بداند .مقصر خود اوست که برای رفع مشکلش کاری انجام نمیدهد.
محدودیتها :از آنجایی که همهی انسانها با یک سری از محدودیتها مانند نداشتن برخی از استعدادها ،پول ،فرصتها
یا حتی ظاهر مناسب مواجه هستند ،پس باید یاد بگیرند که با آنها زندگی کنند .در واقع محدودیتها باید راهنمای شما
باشند نه عالئم بازدارند .این محدودیتها باید شما را در راه سفر ،هدایت کنند ،نه اینکه از ادامه سفر باز دارند.
دیگران :هیچکس جز خود شما مسئول انتخابهای امروزتان نیست .ممکن است در گذشته صدمه دیده باشید ،اما بر
عهدهی شماست که این زخمها را مانند یک پزشک درمان کرده و از آنها عبور کنید.
واقعیت این است که هرکسی حتی اگر در شرایط خوب هم باشد ،میتواند دلیل برای داشتن نگرش منفی پیدا کند .به
عکس هر کسی حتی در بدترین شرایط و اوضاع ممکن نیز میتواند راهی برای رسیدن به نگرش خوب پیدا نماید.
انسانهای بزرگ اینگونه هستند.
ماهاتما گاندی:
سالهای بسیاری را در زندان سپری کردم .در حالی که از سوی زندانبانان سفیدپوست مورد آزار و اذیت قرار میگرفتم.
من تمام داراییهایم را فدای مسیری کردم که برای آن میجنگیدم .اما نه تنها هیچگاه یک انسان منفیباف نبودم ،بلکه
با مثبتاندیشی همیشه با رویه صحیح مسایل را نگاه میکردم .من طوری به زندانبانان سفیدپوست خود برخورد میکردم
که بسیاری از آنان شیفته رفتار و نگرش من شده بودند .به واسطه همین مثبتاندیشی بود که توانستم رهبری مردم
آفریقای جنوبی اعم از سفیدپوست و سیاهپوست را برعهده بگیرم و مردمان کشور خویش را به سمت دنیایی بهتر رهنمون
سازم.
قطعاً شرایط زندگی بسیاری از ما از شرایط زندگی ماندال بهتر است .پس اگر هنوز منفینگر هستیم ،مشکل از ذهنماست.
پس بیایید از هماکنون مسئولیت زندگی خویش را برعهده بگیریم و با اصالح نگرشمان ،به ثمرات ارزنده آن دست یابیم:
شادترین مردم لزوماً بهترین چیزها را در اختیار ندارند .آنها سعی میکنند که هرچیزی را به بهترین تبدیل کنند .مانند
کسی که در یک دهکده دور افتاده زندگی میکند و هر روز برای آوردن آب به سرچاهی میرود و میگوید« :چقدر خوب
که هر وقت من به سراغ این چاه میآیم ،با یک سطل پر از آب بر میگردم».
نگرش یک فرد بر نوع برخوردش در زندگی ،تاثیر عمیقی دارد .یکی از چیزهایی که من از زندگی آموختهام این است که
زندگی همان چیزی را به شما میدهد که از آن طلب میکنید .اگر از زندگی چیزهای بد بخواهید ،همان را به دست خواهید
آورد و اگر منتظر چیزهای خوب باشید ،حتماً روزی صاحب آنها خواهید بود .نمیدانم چرا ،اما زندگی همیشه اینگونه عمل
میکند.
اگر باور نمیکنید امتحان کنید .به مدت 30روز با خود تمرین کنید که در این مدت بهترین چیزها را بخواهید :بهترین
جای پارک ،بهترین میز در رستوران ،بهترین برخورد با ارباب رجوع و ...در نهایت از آنچه با آن مواجه میشوید متعجب
خواهید شد .به خصوص اگر خودتان هم در هر شرایطی بهترین را برای دیگران فراهم کرده باشید.
فرانکلین روزولت:
خیلیها در زندگی به این باور میرسند که همه چیز برای آنها به اتمام رسیده است .احساس میکنند که به پایان خط
رسیدهاند و راهی برای ادامهدادن ندارند .اما اگر در این لحظه ،بتوانی درست فکر کنی و امیدت را حفظ کنی ،تحول شگرفی
در زندگیات رخ خواهد داد .در واقع تو همچون یک ققنوس که در آتش سوخته ،مجدداً آمادهی رشد کردن هستی .پس
اگر روزی به آخر طناب زندگیات رسیدی ،به جای آنکه دستانت را رها کنی ،به آن گره بزن و از گره آویزان شو .حاال
وقت آن است که دوباره باال بروی.
یک فرد برای رسیدن به موفقیت نیازمند آن است که بتواند با دیگران خوب کار کند .این یکی از مهمترین رازهایی است
که باید در زندگی هم از آن آگاه باشد و هم آن را به کار گیری.
تئودور روزولت:
تنها عنصر مهم موفقیت این است که بدانی چگونه با مردم سر کنی .تنها در این صورت است که میتوانی از ظرفیت
زندگی اجتماعی برای دستیابی به خواستههایت بهره بگیری.
مسایل زیادی هنگام کار کردن با دیگران به میان خواهد آمد ،اما آنچه تو را به موفقیت یا شکست میرساند ،چگونگی
رفتارت با آنهاست.
من در کتابهایم 25قانون برای بهتر کردن ارتباط با دیگران و کار با آنها را مطرح کردهام تا همه بتوانند از ظرفیت روابط
اجتماعی برای دستیابی به خواستههای خود استفاده کنند .از جمله:
قانون لنز:
ما تصمیم میگیریم که دیگران را چگونه ببینیم .درک ما از دیگران بستگی زیادی به نگرش ما دارد تا شخصیت آنها .اگر
نگرش ما مثبت باشد ،آنها را نیز مثبت میبینیم.
قانون رنجش:
مردمی که دیگران را میرنجانند ،به راحتی هم از آنها رنجش میبینند .تجربیات و احساس منفی ما ،درک ما را از عملکرد
دیگران رنگی منفی میدهد .به این ترتیب رفتار عادی مردم حتی اگر جنبه ناراحت کننده هم نداشته باشد ،برایمان
رنجشآور خواهد بود.
قانون باالبرنده:
در ارتباطاتمان میتوانیم دیگران را باال برده و یا آنها را پایین بکشیم .مردم درک زیادی از شرایط باالبرنده و محدود
کننده دارند.
قانون یادگیری:
هر فردی را که میبینیم ،توانایی این را دارد که به ما چیزی بیاموزد ،برخی از مردم نگرشی تعلیمپذیر دارند و بر این باورند
که میتوانند از هرکسی که مالقات میکنند چیزی یاد بگیرند .برخی نیز به مردم نگاه کرده و وانمود میکنند که دیگران
چیزی برای یاد دادن به آنها ندارند.
در زندگی و البته در مسیر پیشرفت و موفقیت ،موانع ،چالشها ،مشکالت و شکستهایی وجود دارد که اجتنابناپذیر
هستند .شما چگونه میتوانید با آنها کنار بیایید؟ آیا تسلیم میشوید؟ آیا اجازه میدهید که اوضاع و شرایط شما را درمانده
و اسیر خود کند؟ یا اینکه سعی میکنید از فرصتها بهترین استفاده را ببرید؟ راهی که انتخاب میکنید بستگی به نگرش
شما دارد.
به یاد داشته باشید که هیچ جامعهای مردان سختکوش خود را در شرایط صلح پرورش نداده است .حتماً این مثل قدیمی
را شنیدهاید که میگوید :اگر چیزی شما را نکشد ،حتماً قویترتان خواهد کرد».
به گذشته خود ،زمانی که بیشترین رشد را کرده بودید فکر کنید .شرط میبندم شما به خاطر غلبه بر مشکالت به این
مرحله از رشد رسیدهاید .هر چقدر نگرش شما بهتر باشد ،بهتر میتوانید بر سختیها پیروز شده ،رشد کرده و به جلو حرکت
کنید .این الگو مشترک تمام مردان و زنان موفق است.
در زبان چینی معموالً دو کلمه با هم ترکیب میشوند تا کلمهی دیگری با معنی متفاوت به وجود آورند .به عنوان مثال
وقتی که نماد کلمهی «مرد» با نماد کلمهی «زن» با هم ترکیب شوند ،کلمهی «خوب» ساخته میشود.
داشتن نگرش مثبت میتوانید تاثیری شبیه به این داشته باشد .وقتی که برای فردی با نگرش مثبت مشکلی پیش میآید،
اغلب مواقع نتیجه شگفتآور است .این مشکالت به دور از غوغا و آشفتگی میتواند عامل به وجود آمدن سیاستمداران،
دانشمندان ،نویسندگان یا تاجران بزرگ شود .هر چالش یک فرصت به همراه خود دارد .نگرش فرد تعیین میکند که
چگونه با آنها کنار بیاید.
من در زندگی روزهای سخت کم نداشتهام اما امروز که به آنها نگاه میکنم تمام این روزها مثل زمستانی بود که دانهی
استعدادم را برای شکوفایی در فصل بهار آماده میکرد.
سال 89دوباره به دانشگاه رفتم و مدرکم را گرفتم .از ورود به دانشگاه با خانمی آشنا شده و با ازدواج کردم .تا وقتی مجرد
بودم نسبتاً شرایطم خیلی بد نبود اما بعد از ازدواج به دالیل مختلف با مشکالت مالی شدیدی مواجه شدم .از جمله به دلیل
مشکالتی که با پدرم داشتم ،خانهی پدری را ترک کردم و جایی را اجاره کردم .حتی خانمم مجبور شد طالهایش را
بفروشد تا بتوانیم پول پیش الزم را به دست آوریم.
کمی بعد خانمم باردار شد .اما آنقدر مشکل مالی داشتیم که به سختی میتوانستم خانمم را به دکتر ببرم .به صورت بدیهی
توان خرید تمام قرصها و مکملهایی که دکتر مینوشت را هم نداشتیم.
به هر بدبدختی بود ،پول خرید حداقل قرصها و داروها را تامین میکردم .باالخره روز زایمان فرا رسید .اما باور کنید حتی
پول مرخص کردن همسرم و فرزندم از بیمارستان را نداشتم .بعد از یکی دو روز با هزار بدبختی این پول را کسب کردم
اما حتی چیزی نداشتم به خانمم برای خوردن بدهم .در این مدت کارهای متفرقهای را انجام میدادم و به سختی خرج
یک زندگی به شدت ساده و توام با فقر را در میآوردم .اما همین سختیها باعث شد چیزهای زیادی بیاموزم و انگیزه و
عزمم را برای ایجاد تحولی بزرگ در زندگیام جزم کنم.
فکر میکنید نگرش در چه زمانی از اهمیت بیشتری برخوردار است؟ چه زمانی نگرش شما میتواند بیشترین تغییرات را
در شرایط ایجاد کند؟ اگر تصورتان این است که این زمان مربوط به حادثه خاصی در حوزه ورزش ،تجارت و یا چیزی
شبیه آن است اشتباه میکنید .اهمیت و اثرگذاری باالی نگرش مربوط به زمانی است که زندگی به خودی خود در حال
پیش رفتن است .در این شرایط نگرش حقیقتاً شرایط را تغییر میدهد.
امروزه ثابت شده که حتی سالمت انسانها ،مقولهای که همه روزه با آن سر و کار دارند به شدت تحت تاثیر نگرش آنها
به زندگی است .کما اینکه ثابت شده کسانی که نگرش بهتری دارند ،بدنشان نسبت به فرایند درمانهای پزشکی واکنش
بهتری نشان میدهد و بعد از عمل و جراحی زودتر بهبود مییابند.
تحقیقات حتی نشان داده که سرنوشت و شرایط افراد مسن در خانه سالمندان به شدت تحت تاثیر نگرش آنهاست .بر این
اساس ،کسانی که احساس میکنند خانه سالمندان جای بسیار ناگواری است و آنها را به زور به این مکان آوردهاند ،زودتر
خود زندگی از جدیدی فصل را سالمندان خانه در از کسانی که حضور
میبینند ،فرتوت شده و میمیرند.
اشخاص زیادی در مورد قدرت نگرش مثبت و تاثیر آن بر روی سالمتی و تناسب اندام نوشتهاند .بسیاری از پزشکان این
را گفتهاند که نگرش مثبت یک بیمار سرطانی ،توام با توانایی پزشک ،به شدت در فرایند درمان موثر بوده است.
برخی از پزشکان و روانشناسان پا را فراتر گذاشتهاند و بر این باورند که نگرش صحیح میتواند مستقیماً روی عملکرد
سلولها تاثیر گذاشته و در نتیجه بسیاری از بیماریها را مهار کند .این رشته از مطالعات علمی« ،سایکونوروایمونولوژی»6
نامیده میشود و بر روی نقش ذهن و فعالیتهای احساسی بر روی بهبودی بیماران مطالعه میکند.
جان میلیتون:7
ذهن جایگاه و اعتبار خودش را دارد .به تنهایی میتواند بهشتی را به جهنم و جهنمی را به بهشت تبدیل کند .پس اگر
اسیر جهنمی غیر قابل تحمل هستید ،بیشتر از هر کسی خود را مقصر بدانید.
psychoneuroimmunology 6
7جان میلتون ( )John Miltonنویسنده و شاعر معروف انگلیسی در قرن هفدهم است .مهمترین اثر او بهشت گم شده نام دارد.
فصل چهارم :پیش به سوی افتخار
همهچیز از درون تو آغاز میشود .ذهن تو میتواند بزرگترین دوست و همیارت در زندگی و یا بزرگترین دشمنت باشد .اگر
بخواهی و بتوانی که اندیشه و نگرشت را به خودت و زندگی اصالح کنی ،اگر به خودشناسی برسی ،عالقهها و خواستههای
واقعی و اصیلت را درک کنی و اگر هدف و چشمانداز کارآمد و معناداری را برای خود بسازی ،بزرگترین گام را در مسیر
کسب موفقیت و افتخار برداشتهای .اما اگرچه باورش سخت است ،با تمام این اقدامات حیاتی و مهم زندگی ،تو تازه در
آغاز راه قرار گرفتهای .خط آغاز یک رقابت پرچالش و سخت اما جذاب .رقابتی که بیش از هر چیز برای ورود به آن نیازمند
شجاعت و جرات هستی.
«زندگی من همیشه پر از مشکالت و چالشهای ریز و درشت بود .راستش را بخواهید هرگز آنچنان که باید و شاید ،رفاه
و آرامش و حتی امنیت روانی را تجربه نکردم .اما از آنجایی که میدانستم از زندگی چه میخواهم و چه آرمان و آرزویی
دارم ،همیشه با قدرت و لذت به جنگ مشکالت رفتم و هنرم را پرورش دادم .راستش در پایان زندگی ،همیشه این سوال
را از خودم میپرسیدم که اگر جرات تالشکردن در امور مختلف را نداشتم ،زندگیام چگونه بود و چه احساسی را تجربه
میکردم؟ آیا میتوانستم اینچنین حس غرور و افتخار را تجربه کنم؟ !»
آغاز راه پیشرفت ،پیشتازی و افتخار ،آغاز راه کارآفرینی است .تا وقتی خود را در حدی نبینی که از مسیر کارآفرینی بتوانی
در زندگی خودت و دیگران ،خلق شگفتی کنی ،هرگز نمیتوانی حداکثر توانمندیها و ظرفیتهای شگرف درونیات را
فعال کنی.
تو یک کارآفرین بالقوه هستی اما برای تبدیل شدن به یک کارآفرین موفق و برجسته ،وقت آن است که آستینها را باال
بزنی و در عرصه عمل هم تغییرات شگرفی را در زندگیات ایجاد کنی .بله ،باید فعالیتهای جدی خود برای تحقق اهداف
بزرگ زندگیات را آغاز کنی.
من تحصیالتم را در رشتهی میکروبیولوژی در دانشگاه آزاد کرج ادامه دادم و مدرک خود را گرفتم .اما از همان زمان تمام
فکر و ذکرم این بود که باید یک کارآفرین شوم .چراکه چنین توانمندی و ظرفیتی را در خودم احساس میکردم .البته در
آن زمان همچنان در حال خودشناسی و یافتن آرزو و اهداف بزرگ زندگیام بودم .اما از آنجایی که بسیار مصمم به انجام
این کار بودم ،زندگی نیز حتی به تصادف و شانس ،از من حمایت میکرد.
در دورهی دانشگاه به واسطهی پسر عمهام که در حوزه هاستینگ و پاوربانک فعالیت میکرد ،با اپلیکیشنی مواجه شدم
که مدعی بود میتوانست مفهوم گریهی کودکان را تشخیص دهد .این مساله برایم جذاب بود .پیش از آن بارها از خودم
پرسیده بودم که آیا میتوان دستگاهی برای تشخیص معنای گریهی بچهها ساخت؟
به همین واسطه جرقهای در ذهنم زده شد و ایدهای در آن شکل گرفت .برای اجراییکردن این ایده با افراد مختلف
مشورت کردم مخصوصاً افرادی که از طریق پسر عمهام با آنها آشنا شده بودم.
من در آن زمان به نسبت خام و بیتجربه بودم و هیچپشتوانهای نداشتم .اما همین رویای کارآفرینی آنچنان در ذهنم
پررنگ بودم که پس از کسب مشورتهای الزم و دسترسی به شناخت و آگاهیهای اولیه ،توانستم یک تیم چهارنفره را
جمع کنم.
در آغاز راه ،ما نیاز به یک فضای کاری داشتیم .چون در دانشگاه آزاد کرج درس میخواندم به مرکز رشد مراجعه کردم.
ایدهام را تحویل دادم و پس از شش ماه بررسی ،توانستم با کمک این مرکز ،یک دفتر دوازدهمتری را برای آغاز کارمان
در اختیار بگیرم .این شروع تحقق رویای کارآفرینی من بود که در سال 96محقق شد.
با تمام وجود میخواستم کارآفرین شوم و کسب و کاری را ایجاد کنم .ایده را داشتم ،جا هم جور شده بود اما به دالیل
مختلف مثل کمبود تجربه بارها و بارها در پیشبرد اهدافم شکست خوردم .البته هیچیک از این شکستها مرا ناامید نکرد،
بلکه هر کدام درس و عبرتی برایم بود تا ذهنیتام را اصالح کنم و عملکرد را بهبود بخشم.
اما باید به تو هشدار دهم که این تغییرات ممکن است بسیار سخت و هراسانگیز باشند .تا پیش از این تو مثل سربازی
بودید که در پشت جبهه آموزشهای الزم برای جنگیدن و حفاظت از خویش را میآموخت ،آن هم برای جنگی که متعلق
به تو نبود و منافع اصلی آن به افراد دیگری میرسید .اما اکنون زمان جنگیدن برای خودت و در جبههی خودت فرا رسیده
و باید در عمل با ترسها و ریسکهای رشد و پیشرفت واقعی مواجه شوی.
دنیا ،زمان و شرایط به سرعت در حال تغییر هستند و بدون تغییر ،ما محکوم به نابودی و شکست هستیم .آری ،تغییرکردن
و خارج شدن از شرایط امنی که به آن خو گرفتهایم ،بسیار ترسناک است ،اما ترسناکتر از آن این است که به دلیل عدم
تغییر و و تطبیقیافتن با شرایط پیشرو ،از زندگی عقب بمانیم و درجا بزنیم .اینجاست که دیگر هیچ امیدی به دستیابی
به هدفهای بزرگمان وجود نخواهد داشت.
افرادی که هدف معناداری در زندگی خود ندارند و به اصطالح درگیر روزمرگری میشوند ،سختترین روزها را سپری
میکنند .بنابراین اینکه گاه از افراد میشنوم که از تغییر میترسند ،برایم شگفت انگیز است .چطور ممکن است انسانها
سختیهای رخوت و کسالت را ببیند و آن وقت از سختیهای تغییری که زندگی آنها را متحول میکند بترسند؟
من بعد از مدتها تحمل رنجش شکست عشقی ،چاقی ،افسردگی و مصرف انواع داروهایی که نه تنها روانم را بهبود
نمیداد ،بلکه جسم را نیز به مرور فرسوده میساخت ،باالخره تصمیم را گرفتم که زندگیام را متحول کنم .اگر فکر میکنید
ایجاد این تغییر سخت نبود ،اشتباه میکنید .من برای وزن کردن باید روزی چند ساعت تمرین سخت را تحمل میکردم،
برای پول درآوردن و تامین حداقل زندگیام باید ساعتها در بدترین شرایط کاری کار میکردم .تمام بدنم ،حتی پوستم
به خاطر کارهای سختی که در مرغداری انجام میدادم آسیب دیده بود .اما این سختیها در کنار رنجشهای خاص خود
به شدت برایم لذتآور و امیدبخش بود .چرا؟ چون حاال تصمیم گرفته بودم همه چیز را تغییر دهم .تصمیم گرفته بودم
روی پای خود بایستیم.
نکتهای که دوست دارم آن را با شما در میان بگذارم این است که وقتی تصمیم جدی برای تغییر را میگیری و عزمت را
جزم میکنی تا زندگی خود را متحول سازی ،تازه متوجه فرصتها و شانسهای زندگیات میشوی .همین اتفاق برای
من هم رخ داد ،بعد از ایجاد تحوالت جدی در زندگی ،یک روز هنگام پرسه زدن در اینترنت با صفحهی استاد مدحج آشنا
شدم ،استادی که تمام زندگیام را مدیون او هستم.
البته در آن زمان پول کافی برای خرید دوره را نداشتم .به پشتیبانی شرکت تماس گرفتم و گفتم خواهان تهیهی دوره
هستم اما پول کافی را ندارم .درخواست کردم که آن را به صورت قسطی در اختیارم قرار دهند .پشتیبان محترمی که با
من صحبت میکرد ،گفت ،یک هفته صبر کن ،دوره شامل تخفیف میشود .شما همراهی شانس با تصمیمم را بببینید.
زمان موعود که رسید زنگ زدم و دوره را با تخفیف ویژه خریدم .البته باز نصف پول را داشتم و درخواست اقساط کردم.
باورم نمیشد ،جایی باشد که از یک آدم مشتاق مثل من حمایت کنند .با لطف استاد مدحج و مجموعهشان باالخره توانستم
دوره را تهیه کنم و تحول اصلی را در زندگیام ایجاد نمایم.
پس چیز خاصی برای نگرانی وجود ندارد .اگر تصمیمت را گرفته باشی و بخواهی که از مرداب شکست و ناکامی و کسالت
همیشگی خالص شوی ،دنیا نیز روی خوشش را به تو نشان خواهد داد .البته دنیای تغییر نمیکند ،این تو هستی که حاال
با چشم باز میتوانی فرصتها و شانسهای بزرگ زندگیات را ببینی و درک کنی .اما برای آنکه بدانی چرا تا پیش از این
نتوانستهای اینگونه کنی ،باید سختیهای تغییر برای اغلب افراد را به تو معرفی کنم.
بگذار کمی با هم روراست باشیم .واقعیت این است که هر تغییری هزینهای به دنبال دارد و با ضرر و زیانهایی همراه
است .پس چرا ما باید تغییر کنیم؟ پاسخ ساده است .وقتی ما تغییر میکنیم که منافع تغییر بیشتر از ضرر و زیان آن است.
این ذات زندگی است که هیچ چیزی را بدون هزینه در اختیار ما قرار نمیدهد .حتی در تغییرات مهم و خوب نیز ما باید
برخی چیزهایی که برایمان مهم است را کنار بگذاریم.
تغییر هزینه دارد .اما نمیتوان از این هزینه فرار کرد .چراکه تنها چیز ثابت زندگی ،خود تغییر است .زندگی در ذات خود با
تغییر همراه است ،پس باید بهترین تغییرات را برای خود رقم بزنید.
شما امروز میخواهید وارد عرصه کارآفرینی شوید و این نیازمند تغییر است .برای مثال کسی که میخواهد کارگاهی
تاسیس کند و صنعت و هنر مورد عالقهشان را دنبال نماید ،طبیعتاً مجبور است مثالً شغل ثابت کارمندی خود را کنار
بگذارد ،شغلی که برای او یک درآمد ناچیز اما ثابت و ایمن را تضمین میکرد .اما آیا این تغییر منطقی است؟ پاسخ به
شرایط بستگی دارد .اگر شما شغل مناسب را انتخاب کرده باشید ،اگر تحقیقات الزم را انجام داده و هوشمندانه وارد حوزه
کسب و کار خویش شده باشید ،بله .این تغییر نه تنها سودمند است بلکه زندگی شما را به کلی و به شکلی مثبت دگرگون
میکند .اگرچه قید درآمد ماهانه ثابت خود را زده باشید.
خیلیها به من میگویند چقدر برای یادگیری برنامهنویسی و ایجاد تحول در زندگیت هزینه کردی؟ نمیتوانم دروغ بگویم،
من برای خرید دوره و یادگیری باید هزینه میکردم و تامین این هزینه برایم سخت بود .چون پسانداز خاصی نداشتم.
البته قیمت دوره زیاد نبود ،وضعیت من خیلی بد بود .اما در پاسخ به تمام کسانی که از من درباره هزینه میپرسند میگویم،
اگر راه درست را انتخاب کرده باشی ،مهم نیست چقدر برای آن هزینه کنی ،چون همیشه فواید و عوایدت از تغییر بسیار
زیاد خواهد بود.
شاید باورش برایتان سخت باشد ،وقتی من دوره را خریداری کرده و ترم اول را تمام کردم ،پیش از شروع تر دوم ،تنها
با اتکا به آموختههایم از ترم اول توانستم به یک متخصص برنامهنویسی تبدیل شوم و برای خود کارهای متعددی را به
شکل پروژهای بیابم .من امروز بر نرم افزارهای بسیار مسلط شدهام و میتوانم به خوبی و به راحتی برای خودم بازاریابی
کنم.
جالب است بدانید که حتی در حوزه بازاریابی خارجی هم خیلی موفق بودهام و توانستهام درآمدهای دالری برای خود ایجاد
کنم .این همه به لطف خدا و با حمایت استاد محقق شد .البته اینکه خودم هم زحمت کشیدم تا تغییر کنم و زندگیام را
تغییر دهم ،بسیار در این موفقیت نقش داشته است.
افراد معموالً به چیزی که میشناسند و برایشان آشناست میچسبند .حتی اگر از آن رضایت نداشته باشند .برای اینکه بر
این ترس خود غلبه کنی ،این نکته مهم را به یاد داشته باش که هرآنچه امروز داری و از آن لذت میبری روزی برایت
ناشناخته بود .تو در مسیر رشد خود ،تک تک پدیدههای زندگی را به عنوان یک مقوله جدید تجربه و آزمودهای.
خیلیها منتظرند تا زندگی ،تقدیر یا افراد دیگر ،زندگی آنها را تغییر دهند .اینگونه افراد هرگز به شرایط مطلوبی در زندگی
دست نمییابند .تغییری که باید رخ دهد ،به دست خود ما شکل میگیرد .دنیا و زندگی منتظر ما هستند تا این تغییر را
آغاز کنیم .بله ،ما خودمان همان تغییری هستیم که منتظرش ماندهایم.
فردی را تصور کن که قرار است شغل ثابت خویش را رها کرده و وارد کسب و کار جدید خود شود .آیا همان روزی که
این تصمیم را گرفت ،باید بالفاصله از شغل قبلی خود استعفا دهد؟ قطعاً خیر .فرد اگر هوشمند باشد ،تا مدتی در عین حفظ
کار قبلی خود ،مقدمات کار جدیدیش را نیز پیش میبرد .تو برای تاسیس یک کسب و کار نیازمند دریافت انواع مجوزها،
تامین وسایل و امکانات و امورات دیگر هستی .لزومی ندارد که از اولین روز ،کار قبلی خود را رها کنی و بیجهت دست
به ریسکهای خطرناک بزنی .کافی است با گرفتن مرخصی یا انجام دادن کارهای خود در زمانهای غیر اداری ،بخشی
از مراحل ایجاد کسب و کار جدید خود را پیش ببری و هرگاه الزم بود دست به تغییر بزنی .حتی باید بدانی که در ابتدا
باید تخصص ،دانش و مهارتهای الزم در حوزه جدید مثل برنامهنویسی را یاد بگیری و بعد تغییرات جدی را آغاز کنی.
4ـ ترس از ناخوشایند بودن تغییر:
تغییرات اگرچه ضروری و حیاتی هستند اما همانطور که قبالً گفتیم هزینههایی را نیز به ما تحمیل میکنند .یکی از این
هزینهها ،نیازمندی به تالش و کوشش بیشتر است .تا زمانی که شما از رنگ و وضعیت ظاهری آپارتمان خود راضی
هستید ،میتوانید شب روی کاناپه لم بدهید ،چایی بخورید و تلویزیون تماشا کنید .اما به محض اینکه تصمیم به رنگ
زدن خانه و تعمیر وضعیت ظاهری آن بگیرید ،باید تالش کنید ،باید سختیهای مختلفی را به جان بخرید.
میدانم تعجب میکنی اما واقعیت این است که انسانها به صورت معمول دوست دارند در شرایط آرامش کنونی خود باقی
بمانند و تالش نکنند .هرچند این تالش به نفعشان باشد و زندگیشان را به شکل محسوسی بهبود بخشید .اگر تصور
میکنید که ورود به عرصه کارآفرینی زندگی تو را سادهتر و آسانتر میکند در اشتباه هستی .تو با ورود به این عرصه
نیازمند پشتکار ،تالش و کوشش بیشتر خواهید بود و رهاورد شیرین و ارزشمند آن را نیز تجربه خواهید کرد.
حامد از شاگردانم:
من متولد شهر کرج هستم و در خانوادهای خلوت و فرهنگی و آرام بزرگ شدم .در دوره بچگی خیلی پر جنب و جوش
بودم .همیشه یا در کوچه مشغول بازی بودم یا در خانه ،کتاب میخواندم .پدر و مادرم انتظار زیادی از من و خواهرم داشتند.
انتظار داشتند که همیشه درسمان خوب باشد ،نمرههای خوب بگیریم و اتفاقاً ما هم همین گونه عمل میکردیم و در
شرایطی امن و آرام زندگی میکردیم.
اما من همیشه آدم کنجکاوی بودم .حتی در سن کم وقتی موضوعی برایم جذاب به نظر میرسید ،کلی کتاب درباره آن
می خواندم .البته تالش ناخودآگاه ذهنم برای اینکه در شرایط امن بمانم و مورد نقد والدینم قرار نگیرم ،مرا مجبور کرد
بدون شناخت عالقهی واقعی خود به دانشگاه بروم و در رشته مهندسی شیمی تحصیل کنم .حتی موفق به دریافت مدرک
فوق لیسانس هم در این رشته شدم .اما راستش همیشه از اینکه عالیق دوره کودکیام مخصوصاً فوتبال و نقاشی را رها
کرده بودم ،احساس حسرت داشتم .بله ،من نمیخواستم تغییری در روند زندگیام ایجاد کنم ،چون اینگونه مورد نقد و
سرزنش قرار نمیگرفتم اما راستش را بخواهید رشتهای که در آن متخصص شده بودم ،خیلی با عالقم همخوانی نداشت.
5ـ چسبندگی به سنتها:
اغلب مردم به سنتها میچسبند چراکه تصور میکنند سنتها بهترین هستند .اما لزوماً اینچنین نیست .در واقع وقتی
بحث از تغییر مطرح میشود ،اغلب انسانها نه تنها با این تغییر همراهی نمیکنند ،بلکه ساعتها وقت میگذارند تا درباره
مزایای سنتها و شیوههای فعلی صحبت کنند .در این میان یک نفر کار جدید را انجام میدهد و دیگران با تجربه
مزیتهای این تحول ،کم کم با آن همراه میشوند.
مثال برجسته این بحث ،ورود تکنولوژی رایانه به سیستمهای اداری است .در ابتدای امر بسیاری از مدیران و کارکنان نه
تنها از این تکنولوژی استقبال نمیکردند ،بلکه با بر شمردن مزیتهای شیوه ثبت و محاسبه سنتی ،رایانه را وسیلهای زاید
میدانستند که ممکن است خطرات و هزینههای بسیاری را به آنها تحمیل کند .اما امروز دیگر در تمام ادارات و سازمانها،
استفاده از رایانه یک امری بدیهی و ضروری به شمار میرود .پس یادت باشد که ایستادگی در برابر تغییری که همیشه در
زندگی ما انسانها جاری است کاری عبث و بیهوده است.
حامد از شاگردانم:
سنت خانوادگی ما این بود که بچهها درس بخوانند ،مهندس یا دکتر شوند و بعد به شکل کارمندی زندگی خود را سپری
کنند .در واقع یک حقوق کارمندی ثابت و خوب ،ارزشمند و مهم تلقی میشد .اما من همیشه رویای تبدیل شدن به یک
کارآفرین را داشتم .در رشتهی شیمی این مسیر را برای خود ناممکن میدیدم .چون ایجاد یک شرکت حتی کوچک در
حوزه صنعت شیمی و مشاغل مرتبط با آن مثل نفت و گاز و پتروشیمی ،حداقل چندین میلیارد تومان پول میخواهد .اما
با کمی بررسی متوجه شدم که شرایط کار در حوزه برنامه نویسی و آیتی اینگونه نیست.
من در دوره دانشگاه چند واحدی برنامهنویسی پاس کرده بودم .مثالً زبان سی و اصول اولیه ویندوز را یاد گرفتم .اما وقتی
کمی بیشتر با برنامه نویسی آشنا شدم دریافتم که در این حوزه میتوان استارتاپی را طراحی کرد و کسب و کاری را برای
خود راه انداخت .این راهی بود که مرا ارضا میکرد.
چه چیزهایی باید تغییر کند
اکنون تو در آستانه ورود به عرصه پر چالش اما جذاب کارآفرینی شدهای .پس باید بدانی که چه چیزهایی را باید در سبک
زندگی خود تغییر دهی .باید بدانی چه چیزهایی باید تغییر کنند و چه چیزهایی باید ثابت بمانند .تغییراتی که در این مسیر
پیش روی توست ،بسیار فراوان هستند اما من مهمترینشان را با تو در میان میگذارم .تو باید درک کنی چه چیزهایی
قابل تغییر هستند و چه چیزهایی را اصالً نمیتوانی کنترل کنی.
یکی از مهمترین چیزهایی که برای کسب موفقیت و سعادت در زندگی باید آن را بفهمید این است که خیلی چیزها در
زندگی قابل تغییر نیستند .البته این بدان معنا نیست که شما نمیتوانید زندگیتان را تغییر دهید .من اینگونه یاد گرفتهام
که اگر نتوانم جهت باد را تغییر دهم ،میتوانم جهت بادبان کشتیام را به گونهای تغییر دهم که در نهایت مرا به مقصدم
برساند.
هزینهاش به آن منافع و شده محسوب جلو به گامی کار این ـ آیا
میچربد؟
ـ این کار بهترین روش برای دستیابی به هدفی است که از انجام آن در ذهن دارم؟
ـ آیا کاری که میخواهم انجام دهم قبالً توسط دیگران آزموده شده و با نتایج مثبت همراه بوده است؟
وقتی هدفت را پیدا کنی ،تمام تصمیمگیریهایت هدفمند و هماهنگ میشود .من میخواستم صاحب یک کسب و کار
شوم و به عنوان یک کارآفرین فعالیت کنم .برای همین بعد از تشکیل تیم ساده و کوچکمان و البته پس از سه سال
برنامهنویسی ،به برندی رسیدیم به نام بالب بیبی .ایدهی کسب و کار خود را به مراکز مختلفی ارایه کردیم و موفقیتهای
خوبی به دست آوردیم .از جمله ایدهمان در دانشگاه امپریال کالج لندن ،به عنوان طرح منتخب انتخاب شد و باالخره کسب
و کارم مسیر خودش را پیدا کرد .البته در این راه چندباری شکست هم خوردم ،اما چون در مسیر درستی بودم ،هرگز ناامید
نشدم و عقب نیفتادم.
در آن زمان آرزوی کوتاه مدت ما این بود که بتوانیم هرچه سریعتر رشد کنیم و به تیمی ده نفره تبدیل شویم .من به
اعضای تیمم از پروژه درصد میدادم ،چون امکان پرداخت حقوق را نداشتم .اما موفقیتها یکی پس از دیگری از راه
میرسیدند .بعد از عرضه برند بالب بیبی به بازار ،اتاق بازرگانی استان البرز به ما پیشنهاد داد که در بخش استارتاپی این
مرکز مست قر شویم .این جابجایی به ما اعتبار و دیدگاه متفاوتی را هدیه داد .کم کم توانستیم در اتاق بازرگانی ارتباطات
بهتری را برای خود بسازیم و سطح کارمان را ارتقا دهیم .بعد از یک سال استقرار در اتاق بازرگانی ،یک شتاب دهنده به
ما پیشنهاد دارد که به فضای آنها برویم که اینگونه به فضای کاری بزرگتری دست پیدا میکردیم .طوری که تا پنجاه نفر
را میتوانستیم به کار بگیریم.
مرکز شتابدهی مذکور ،مرکز وستا بود که در موسسه آموزش عالی امام خمینی استقرار داشت .ما با آنها جوین شدیم و
چون حوزه فعالیتشان در بخش کشاورزی بود ،توانستیم ایدههای خوبی را در این حوزه ارایه کنیم و پروژههای بزرگی را
بگیریم .اکنون خود ما یک مرکز شتاب دهی به نام اینولند را افتتاح کردهایم.
از سوی دیگر تو به عنوان یک کارآفرین به همراهی و همیاری دیگران به شدت نیازمند خواهی بود .از این رو باید
رویکردت را نسبت به دیگران در عمل اصالح کنی .به فکر منافع دیگران باشی ،رویکردی حمایتگرایانه و پشتیبانی کننده
داشته باشید و به نگرش آنها احترام بگذارید تا بتوانید از حداکثر ظرفیتشان برای رسیدن به اهداف خود استفاده کنی.
در مراکز مختلفی به دنبال منبعی برای کسب آگاهی بودم تا اینکه با مشاورهی یک دوست ،با دورهی مرتبطی در آکادمی
استاد مدحج آشنا شدم .با دوست مذکور در این دوره شرکت کردیم .این آغاز فعالیت ویراورس بود .پیش از حضور در
دورهی استاد مدحج شناختی از این حوزه نداشتم .اما بعد از گذشت سومین فصل از دوره ،من ارایهای را در مرکز شتابدهی
موسسه امام خمینی انجام دادم .از من پرسیدند که آیا این حوزه میتواند در عرصه کشاورزی هم کاربردی داشته باشد .در
لحظه به ایدهی آموزش رانندگی با تراکتور با هدست واقعیت مجازی رسیدم و با کمک تمام عزیزانی که با من همکاری
میکردند این پروژه را به سرانجام رساندم.
پس مدام به خودت یادآوری کن که تو به عنوان یک کارآفرین نیازمند روابط گسترده و موثر با دیگران هستی .هیچکس
را دست کم نگیرید .گاهی کسی که به ظاهر پایینترین جایگاه را در حوزه کاری دارد ،بیشترین کمک را به تو خواهد کرد.
برای مثال تصور کنید که کارخانه خود را راهاندازی کردهای اما به خاطر چند اشتباه فنی و انسانی کارخانه شما در معرض
یک خطر بزرگ مثل آتش سوزی قرار گرفته است .در این صورت نگهبان یا خدمه نظافت کارخانه با دیدن آن مشکل،
میتواند به موقع افراد متولی را آگاه کرده و از بروز خطر و تحمیل هزینههای بسیار جلوگیری کند .این فرد زمانی چنین
کاری را خواهد کرد که احساس کند در مجموعه تو برایش ارزش قایلند و نگاه تو به او نگاهی انسانی و توام با احترام
است .در غیر این صورت خیلی ساده یا بیدقت از کنار مشکل عبور میکند و یا حتی با دیدن مشکل ،اطالعرسانی و اقدام
به موقع را پشت گوش میاندازد.
از سوی دیگر بدان که مهمترین دارایی تو در عرصه کارآفرینی روابطی است که با انسانهای مختلف ،در جایگاههای
مختلف ایجاد کردهای .تو وارد یک حوزه سخت و پیچیده شدهای .در این میان هرچقدر بیشتر بتوانی از همراهی ،حمایت
و مشارکت دیگران بهره بگیری ،قطعاً با سهولت و کارآمدی بیشتری میتوانید امور خود را پیش ببری.
برند ویراورس و پروژه آموزش رانندگی با تراکتور به شکل مجازی ،تنها با پنجاه میلیون تومان استارت خود .اما سرمایهی
ما در بعد روابط انسانی بسیار بسیار زیاد بود .من همیشه به روابط اهمیت زیادی دادهام و باور دارم که اگر بتوانی ادبیات
مناسب را پیدا کنی و حرف درست را در لحظهی درست به زبان بیاوری ،میتوانی به بهترین شکل به خواستهات برسی.
من با همین فرمول اولین پروژهی ویراورس را عملیاتی کردم .اما باز احساس میکردم که نیاز به حمایت همراهی افراد
دیگری هم دارم .در همین راستا با آقای مهندس جالیریان که صاحب یک برند دانش بنیان بود آشنا شدم و همراه با سر
کار خانم عزتی که مدیرعامل شرکت هستند ،کار خود را توسعه دادیم و توانستیم پروژه دیگری را در سازمان تات ،سازمان
تحقیق ،آموزش و ترویج کشاورزی برنده شویم .بنابراین ما طراح و مجری اولین نمایش متاورس در حوزه کشاورزی
هستیم و به زودی از این نمایشگاه رونمایی خواهیم کرد.
یک کارآفرین موفق برای دستیابی به اهداف خود با نظم و انضباط فراگیر ،زمانش را مدیریت میکند و نسبت به اجرای
برنامههایش متعهد میماند .او دیگر باری به هر جهت بر نمیدارد و پیش از تصمیمگیری برای انجام یک کار ،میزان
اثربخشی آن کار و تطابقش با هدفی که در پیش دارد میسنجد.
در واقع نظم و انضباطی که عرصه کارآفرینی برای شما به همراه دارد ،با نظم و انضباطی که پیش از آن میشناختید
تفاوت دارد .این نظم و انضباط یعنی مدیریت صحیح تمام امور در مسیر دستیابی به هدف ،نه صرفاً انجام امور در زمانهای
برنامهریزی شده .این نظم و انضباط یعنی قدرت اولویتبندی کردن کارهای مختلف و مدیریت منابع و سرمایهها (مالی و
غیر مالی) بر اساس اولویت امور .این نظم و انضباط یعنی پرهیز از آشفتگی و سردرگمی ،یعنی جهت دهی به تمام ابعاد
زندگی در یک مسیر مشخص ،یعنی استفاده بهینه از امکانات ،زمان و سرمایهها.
پیش از اینکه هدف مشخصی برای خودم داشته باشم ،خیلی وقتها ،زمان ارزشمندم را به هدر میدادم .اما یک روز وقتی
بر روی تخت دراز کشیده و در حال استراحت و سپری کردن دوره نقاهت بودم و با خودم کلنجار میرفتم که چرا در
مسیری نیستم و جایگاهی ندارم که بتوانم به ثبات مالی دست یابم ،به این نتیجه رسیدم که باید تحولی را در زندگیام
ایجاد کنم.
شروع کردم به جستجو در اینترنت و رسانههای مجازی .همینطور میگشتم و صفحات زیادی را میدیدم که با تبلیغ
شرکت استاد مدحج روبرو شدم .فهمیدم که ایشان آموزش اصولی و پایهای برنامهنویسی رو ارایه میدن و خیلی تاکید
دارن که آموزششون منطبق با مکانیزم طبیعی ذهن است .وقتی قیمت دوره را دیدم اول کمی دودل شدم .چون او زمان
پول کافی برای خریدش را نداشتم .اما با کمی تالش برای تردید خود غلبه کردم و با خرید دوره ،گام بزرگی در مسیر
کسب موفقیت برداشتم.
نکتهای که در این بخش باید به آن اشاره کنم این است که نظم و انضباط کارآفرینانه ،به معنای چسبیدن سفت و سخت
به کار و رها کردن زندگی شخصی و پرهیز از تفریح و خوشگذرانی نیست .ما کار میکنیم که زندگی کنیم ،زندگی
نمیکنیم که کار کنیم .یک کارآفرین موفق قدرت برقراری تعادل مناسب بین کار و زندگی شخصی خود را دارد و به اندازه
کافی برای تفریح ،خوشگذرانی و مسافرت وقت میگذارد .اما تفاوت او با یک آدم عادی در این است که میداند چه
زمانهای باید کار کند که بیشتر راندمان را داشته باشد و چه زمانهایی باید به استراحت و تفریح بپردازد تا انرژیهای
فرسوده خود را بازسازی کند .یک کارآفرین موفق از رفت و آمد و معاشرت با دیگر انسانها و حضور در مهمانیها لذت
میبرد و در عین حال همیشه به دنبال جلب اعتماد مردم ،خدمترسانی به آنها و بهرهمندی از ظرفیت آنان برای بهبود
امور است.
زندگی حاصل کل پستی و بلندی و البته لحظههای سکونی است که در میانه فراز و فرودیهای اندیشه و احساسات
تجربه میکنید .ترکیب این هیجانات و آرامشها و سکونها زندگی را تشکیل میدهد.
یک کارآفرین موفق در واقع یک شکارچی فرصتهاست .او با امیدواری و اشتیاق به تمام پدیدهها و اتفاقات زندگی
مینگرد و همواره با مثبتاندیشی به دنبال یافتن فرصتهای نهفته و پنهان در شرایط مختلف است .او قدر زمان را
میشناسد و میداند چگونه حتی خطرات و تهدیدات را به امکان و فرصت جدید بدل سازد.
زمانبندی و فرصتسنجی برای موفقیت الزامی است .این را من به شکل عملی در زندگی اموختم .وقتی با فرصت شرکت
در کالسها و دورههای استاد مدحج آشنا شدم ،گویی چیزی از درون به من میگفت که باید به سرعت از این شانس
استفاده کنم.
جذابیت دورهی آقای مدحج این بود که میگفت ما باید برنامهنویس شویم نه کد نویس .با تکنیک ایشان یعنی یادگیری
اصول کلی برنامهنویسی ،به سرعت توانستم بر چند زبان مختلف مسلط شوم و با پشتکاری که داشتم از همدورهایهایم
چند گام جلو افتادم .همین فرصت سنجی مرا در برابر شانسهای بزرگ دیگری قرار داد.
از جمله با شخصی که ده سال از من بزرگتر بود و پیش از این به کانادا مهاجرت کرده بود ،آشنا و دوست شدم .او وقتی
تواناییهایم را دید ،پیشنهاد جذابی داد .گفت من اینجا پروژه میگیرم ،تو در ایران تیم تشکیل بده و آنها را اجرایی کن.
همین کار را کردم .به سرعت پروژهها زیاد شد و من به درآمد دالری بسیار زیادی دست یابم.
اکنون من با تیمی حدوداً هشت نفره کار میکنم و درآمد ثابتم از برنامهنویسی به باالی ده هزار دالر افزایش یافته است.
اغلب افراد تصور میکنند که بعد از یک دوره مشخص از آموزش و کسب مدرکی خاص ،دیگر برای زندگی و کار کامالً
آماده هستند و هیچ نیازی نیست همچنان دانش و اطالعات خود را به روزرسانی کنند .غافل از اینکه متاسفانه سیستم
آموزشی موجود چه در حوزه مدرسه و چه در حوزه دانشگاه ،کمترین تطابقی با شرایط واقعی کار در عرصه تجارت و صنعت
واقع در ندارد.
آموزشهای ارایه شده در سیستم آموزشی بیشتر نظری و حافظهمحور هستند تا کارگاهی و عملی و مهارتی .اغلب
دانشجویانی که از دانشگاههای مختلف فارغ التحصیل میشوند ،کولهبار سنگینی از اطالعات نظری و حفظی را با خود
حمل میکنند اما از کمترین تجربه ،مهارت و دانش علمی برای ورود موثر به عرصه کارآفرینی برخوردار نیستند.
کسی که میخواهد وارد عرصه کارآفرینی شود ،نباید به داشتهها و سواد آکادمیک خود بسنده کند .او همواره باید در مسیر
یادگیری و آموزش باشد و به صورت مستمر اطالعات و دانش خود را در ارتباط با مسایل مختلف مخصوصاً حیطه تخصصی
کارش به روزرسانی کند.
تو هم اگر میخواهی یک کارآفرین باشید ،باید خصوصیتهای خود را تغییر دهی و به یک انسان اهل تحقیق ،مطالعه و
دانشاندوزی تبدیل شوی .اگر میخواهی همواره در مسیر پیشرفت و موفقیت گام برداری ،باید پیش از هر تصمیمی درباره
آن تصمیم و راهکارهای مشابه تحقیق و مطالعه کنی ،باید از مسیر مطالعه ،از تجربیات دیگران به خوبی بهره ببرید و با
به روزرسانی مستمر دانش و اطالعات خود ،همواره در کورس رقابت باقی بمانی.
حامد از شاگردانم:
من در دانشگاه با اصول اولیه برنامهنویسی آشنا شده بودم اما مثل هر چیز دیگری ،برنامهنویسی نیز فرار است و اگر از ان
استفاده نکنی ،فراموشش خواهی کرد .راستش آن زمان مشاوران خوبی هم نداشتم و با هرکس صحبت میکردم مرا از
این حوزه میترساند .حتی برخی مدعی بودند که اگر میخواهی یک برنامهنویس حرفهای شوی باید به صورت آکادمیک
در این رشته تحصیل کنم .اما بعد از کمی جستجو با استاد مدحج آشنا شدم .شیوهی کار و آموزش ایشان به شدت مرا
جذب کرد .مهترین ویژگی کار ایشان این بود که بر خالف دیگران به ما نقشه راه موفقیت ارایه یم کرد و توضیح میداد
که چگونه و از طریق چه سرفصلهایی باید در این حوزه به یک متخصص تبدیل شویم .همین راهنمایی ساختارمند و
دقیق که در هیچ دانشگاهی یافت نمیشد ،مرا در مسیر موفقیت قرار داد
بر اساس تعاریف مدرن ،تو در مقام کارآفرین یک مخرب خالق هستی .باید ساختارهای کنونی را در هم بکشنی و
راهکارهایی خالقانه و کارآمدتر را جایگزین آنها کنی .از امروز تو باید یک انسان خالق و آفریننده باشی .باید راهکارها و
شیوههای جدیدی را برای بهرهمندی از امکانات و سرمایههای موجود خلق کنی .هیچ کارآفرینی با تکرار کارهای دیگران
به موفقیت دست نیافته است .هیچکارآفرینی نبوده که با تولید محصوالت و خدمات موجود ،برای خود اعتبار و شهرت
کسب کرده باشد .تمام کارآفرینان یا چیزهای جدیدی خلق کردهاند ،یا محصوالت موجود را به شیوه محسوسی بهبود
دادهاند و یا روشهای خالقانه و کم هزینهتری برای تولید محصوالت موجود پیدا کردهاند.
حامد از شاگردانم:
سرفصلهای دوره ی استاد مدحج آنقدر جذاب و کارآمد بود که با اتکا به آنها توانستم مهارت و شناختم را در این حوزه ارتقا دهم.
اما همانطور که ایشان به ما یاد داد ،هدف من از این کار این نبود که صرفاً یک کار بخور و نمیر داشته باشم .من میخواستم یک
کارآفرین باشم .برای همین رویای ایجاد یک استارتاپ را در سر خود پروارندم .در همین راستا و برای ایجاد کاری خالقانه و جدید،
ایدههای مختلفی را پرورش دادم و هماکنون با قدرت به دنبال ایجاد بسترهای الزم برای عملیاتی کردن آنها هستم .تمام این امید
را نیز به واسطه نگرش درستی به دست آوردم که در ذهن خود ساخته بودم.
آفریننده باشید
آفرینندگی یا خالقیت یکی از مهمترین و اساسیترین ویژگیهای انسانهای موفق و کارآفرین است .این قدرت و ویژگی
است که باعث میشود افراد کارآفرین ،ارزش آفرین باشند و بتوانند شیوه زندگی انسانها را به شکل محسوسی بهبود
بخشند .افراد کارآفرین همیشه از شیوههای و ساختارهای موجود احساس نارضایتی کنترل شده دارند و به دنبال راهی
برای ایجاد تحوالت سازنده هستند.
یکی از اتفاقات مهم زندگیام آشنایی با استاد مدحج بود .از ایشان یاد گرفتم که اگر میخواهم به ثروت ،افتخار و شهرت
برسم ،باید روحیه خلق کردن را در خود پرورش دهم .بله ،من برای خرید دورههای ایشان هزینهی به نسبت اندکی را
صرف کردم اما در همان شش ماه اول و از محل فروش پروژههایم ده برابر هزینه دوره را در آوردم .اینگونه دریافتم که
خلق کردن و آفرینندگی چقدر شگفتانگیز است .با همین رویکرد چنان پیشرفتی را تجربه کردم که اکنون در آستانهی
تاسیس شرکت خودم هستم.
تعریف خالقیت:
خالقیت مثل بسیاری از مفاهیم دیگر مفهومی گسترده دارد و در طول زمان تعریف آن تغییرات عدیدهای را تجربه کرده
است .ضمن اینکه صاحبنظران مختلف تعاریف متعددی نیز برای آن ارایه کردهاند .اما جای نگرانی نیست .در میان تمام
تعاریف ،نکات و اشتراکات معنایی زیادی وجود دارد که میتوان به اتکا به آنان تعریف نسبتاً فراگیری از خالقیت ارایه
کرد.
خیلیها از من میپرسند که خالقیت چیست .من خالقیت را نوعی مساله گشایی میدانم و از نظر من تفکر خالق عبارتست
از فرایند
از نظر صاحبنظران خالقیت ،تفکر خالق نوعی مهارت ذهنی برای تولید ایدههای تازه و آزمودن آنهاست .در واقع حدس
زدن و ایدهپردازی موتور محرکه خالقیت به شمار میرود .خالقیت شامل تولید چیزی است که هم اصیل و ارزشمند است
و هم نشات گرفته از فرایندهای خودآگاه و ناخودآگاه ذهن .خالقیت زمانی به وجود میآید که شخص پیشفرضها و
باورهای قدیمی را کنار گذاشته و دیدگاه جدیدی را درباره پدیدههای مختلف جستجو کند .از این رو خالقیت نیازمند
ویژگیهایی مثل هوش ،پشتکار ،غیر متعارف بودن و توانایی تفکر به سبکی خاص و متفاوت است.
راز متحول ساختن زندگی این است که بتوانی تمام انرژیات را بر روی چیزهای جدید متمرکز کنی و کارهای غیر متعارف
انجام دهی .نه اینکه با چیزهای قدیمی بجنگی و نیرویت را هدر دهی.
فرایند خالقیت:
بعد از تعریف خالقیت و درک چیستی آن ،باید با فرایندی که برای دستیابی به راهحلهای خالقانه طی میشود ،اشنا
شوی .فرایند حل خالقانه مسایل ،دارای الگویی شش مرحلهای است که من آن را به تو معرفی میکنم.
مرحله :1حقیقتیابی
ـ تعریف مساله :در این مرحله فرد مسایلی را که باید حل کند شناسایی و انتخاب میکند.
ـ آماده سازی :در این مرحله نسبت به جمع آوری و گزینش دادههای مربوط به موضوع اقدام میکنیم .بخشی از این
اطالعات در ذهنمان از قبل وجود دارد و برخی را باید از طریق مطالعه کسب کنیم.
نکتهای که در مورد جمعآوری دادهها و اطالعات باید مورد توجه قرار داد این است که جمعآوری اطالعات در حجم زیاد
و با شیوهای نامناسب ،نه تنها مفید نیست ،بلکه باعث عدم رشد خالقیت میشود .در واقع جمع آوری غیر هدفمند اطالعات
در حجم زیاد حتی ممکن است قدرت تصور را خفه کند .به همین دلیل روش صحیح جمع آوری دادهها باید مورد توجه
قرار گیرد.
پیش از اینکه با استاد مدحج آشنا شوم ،هر کاری میکردم که پولی بخور و نمیر را به دست آورم .غیر از حضور در دانشگاه
و تالش برای دریافت مدرک فوق لیسانس و حضور در کاری ثابت ،هر کاری که از دستم بر میآمد انجام میدادم .دوره
سختی بود .اطالعات زیادی را در ذهنم داشتم و مهارتهای متنوع اما کم عمقی را فرا گرفته بودم .اما همه اینها مرا
کمک نمیکرد .راستش را بخواهید آنقدر مشکالت داشتم که مدام از خودم میپرسیدم چرا زودتر خودکشی نکردهام.
اما وقتی با دورهی استاد مدحج آشنا شدم ،جرقهای در ذهنم زده شد .به این باور رسیدم که اگر روی یک کار حرفهای و
درست تمرکز شوم و دانش و اطالعات متمرکزی را در آن حوزه یاد بگیرم ،میتوانم زندگیام را متحول کنم .همین کار
را هم کردم .به هر قیمتی بود ،دوره را خریدم و یادگیری را آغاز کردم.
مرحله :2پاالیش
دادههای جمعآوری شده نیاز به پاالیش و طبقهبندی اساسی دارد تا اطالعات سره و مفید از اطالعات ناسره و غیر واقعی
مجزا شده و میان اندیشهها و مطالب مناسب و بیهوده تفکیک قایل شویم .مواردی که به درد نمیخورند باید دور انداخت.
نوآوری بیشتر از هر چیزی در گرو آن است که کاری که هر روز انجام میدهی را بهتر انجام دهی .در گرو آن است که
به بفهمی چه امور و چه روشهایی زائد و ناکارآمد هستند و آنها را با چیزهای جدید و کارآمد عوض کنی.
در این مرحله فرد در عمق اطالعات دستهبندی شده به کنکاش و جستجو میپردازد و مطابق با مساله و هدفی که از حل
مساله دارد ،از اطالعات استفاده میکند .توجه داشته باشید که بخشی از فرایند تجزیه و تحلیل به شکل ناخودآگاه انجام
میشود.
مرحله :4ایدهیابی
در این مرحله به کمک داشتههای ذهنی که در مراحل اول تا سوم جمعآوری و پردازش شدهاند ،فرد شروع به تولید
ایدههای خالقانه میکند که شامل گامهای زیر است:
پرورش ایدهها :این مرحله با انتخاب مفیدترین ایدههای حاصل شده و افزودن یا تغییر و ترکیب آنها که منجر به ایجاد
ایدههای جدیدتر و کاملتر میشود ،انجام میگیرد.
آدمهای عادی منتظرند تا زمان مشکالتشان را کند و شرایط بهتری را برایشان رقم بزند .شگفتانگیز است .اما واقعیت
دارد .بر عکس ،افراد موفق ،همیشه بر این باورند که خودشان باید با خلق ایدههای جذاب و کارآمد تغییر و تحولی مثبت
را در زندگی رقم بزنند .این راز کامیابی آنها است.
ـ ارزشیابی فرد :فرد از این طریق بهترین ایدههای تولید شده را انتخاب میکند.
ـ گزینش :انتخاب راهحل نهایی از میان ایدههای گزینش شده و پیادهسازی آن
مرحله :6دریافت بازخوردها
این مرحله پس از پیادهسازی ایدههایی که در مرحله پنج گزینش شد ،صورت میگیرد .با گرفتن بازخورد مناسب ،ضعفها
و کاستیهای ایدهها مورد بررسی قرار گرفته و با استفاده از تجربیات عملی ،ایدهها کاملتر و عملیتر میشوند.
طی این مراحل ،در مرحله اول تا سوم فرد با استفاده از نیروی تعقل به جمعآوری اطالعات و بازپروری آنها میپردازد .در
مرحله چهارم که اوج تعامل قوه تفکر و تخیل است و باید آن را هنگامه بروز جوانههای خالقیت در ذهن آدمی دانست ،با
استفاده از قدرت تصور و خیال پردازی و با کمک دادههای پردازش یافته در مراحل قبل ،ذهن موفق به ابداع ایدههای
درخشان میشود .در مرحله پنجم و ششم به کمک قوه داوری و قضاوت که خود از شئون تفکر است ،بهترین و عملیترین
راهها را انتخاب و با گرفتن بازخورد مناسب به کمک تفکر علت و معلولی و قضاوتی ،یافتههای ذهنی را به راه حلهای
عملی و کارامد تبدیل میکنیم.
درس بزرگی که من در زندگی یاد گرفتم این است که یاد گرفتن راههای جدید و بهتر ،سخت .باید پشتکار داشته باشی و
گام به گام برای خلق یک راه و آزمودن آن تالش کنی .اما بسیار سختتر از آن ،این است که بخواهی به همان روشهای
ناکارآمد قبلی زندگی خود و خود را با انواع مشکالت الینحل مواجه سازی.
نقشه راه خود را ترسیم کنید
تمام کسانی که مرا میشناسند میدانند که من تاکید زیادی بر روی داشتن یک نقشه راه دارم .حتی در حوزه برنامهنویسی
هم اگر دارای یک نقشه راه نباشی ،انرژی و زمان زیادی را هدر میدهی و چه بسا حتی گاه دچار سردرگمی و آشفتگی
شوی و امیدت را از دست بدهی .همین شرایط با حساسیت بسیار بیشتری در ارتباط با کلیت زندگی صادق است.
پیش از اینکه اولین گام را در مسیر دستیابی به هدف غایی خود و چشماندازی که در حوزه زندگی و کارآفرینی برای
خویش ترسیم کردهای برداری ،نقشه راه خود را ترسیم کن .این نقشه به تو کمک میکند تا از نخستین گام تا مقصد
نهایی خود را به صورت دقیق مشخص کنی ،راههای ممکن را ارزیابی نموده و گزینههای منطقیتر و بهتر را شناسایی
نمایی .بدین ترتیب از سردرگمی و آشفتگی نجات مییابد و با آزمودن راههای اشتباه و غلط ،سرمایه ،زمان و امکانات خود
را به هدر نمیدهید.
من از طبیعت برای ساختن نقشه راه خود در زندگی استفاده کردم .به خودتان نگاه کنید که چگونه طبیعت در مسیر عمر
نشانههای بزرگ شدن و در ادامه پیرشدن را روی صورتتان حک میکند .شما نیز باید همین کار را بکنید .باید از
همانجایی که ایستادهاید تا جایی که میخواهید به سمت آن بروید را نشانهگذاری کنید و مشخص نمایید که در مرحله،
کجا ایستادهاید.
تا اکنون من به تو کمک کردن ،ذهنیت خود را تغییر دهی ،خودت را بهتر بشناسی و باور کنی و هدف بزرگ و متعالی را
برای خود بسازی و برای ایجاد تغییراتی بزرگ در زندگیات تالش کنی .اما زمانی میتوانی به آرزوهایت رنگ واقعیت
بزنی که بین نیت و عمل ،پلی بزنی و از تردیدها عبور کنی.
اگر این کار را نکنی ،هرگز سفرت به سوی موفقیت آغاز نمیشود .تو برای این مهم ،به یک نقشه راه نیاز داری ،باید
اهداف میانی خود را مشخص کنی و گام به گام به سمت آرزویت حرکت نمایی .اما چگونه میتوانی یک نقشه راه مناسب
را طراحی کنی؟
همیشه میدانستم که برای کسب موفقیت نیازمند نقشه راه هستم .این را هم میدانستم که نقشه راه من مختص من
است و باید با شرایط زندگیام و حتی ذهنیتم و آرزویم هماهنگی داشته باشد .اما دلم نمیخواست چرخ را از اول اختراع
کنم .این بود که در هر حوزهای از جمله حوزه مالی ،به سراغ دستورالعملها و راهکارهای دیگران رفتم .تالش کردم ابتدا
از آنها الگوبرداری کرده و بعد مسیر معرفی شده از آنها را شخصی سازی کنم.
تو همیز باید حوزه کاری خود را مشخص کنی .در چه صنف یا صنعتی قرار است به عنوان کارآفرین عرض اندام کنی؟ آیا
میخواهی در رشته و حرفهی روزآمد و گستردهای مثل برنامهنویسی وارد شوی یا نه ،میخواهی یک ورزشکار و مربی
شوی .صنعت را دوست داری یا هنر را .مهم نیست چه چیزی را انتخاب میکنی ،مهم این است که درست انتخاب کنی.
این اولین گام در طراحی نقشه راه است.
خیلیها حوزه کاری درستی برای خود انتخاب نمیکنند .به همین دلیل هرچه تالش میکنند نه تنها به هدف و خواستهی
خود نزدیک نمیشوند ،بلکه چه بسا از آن دور هم میشوند .اول باید بدانی که بهترین حوزه ،حرفه و هنری که میتواند
تو را به آرزویت برساند کدام است.
2ـ نقطه آغاز را مشخص کنید:
این یک واقعیت است :تا زمانی که ندانی به کجا میخواهید بروی ،سفر موفقیت آغاز نمیشود .اما از طرف دیگر ،اگر
ندانید که از کجا باید شروع کنی ،هرگز موفق نخواهید شد.
برای اینکه از آنچه هستیم تغییر کنیم ،باید نسبت به آنچه هستیم آگاهی داشته باشیم .باید بدانیم کجا ایستادهایم و از
کجا باید سفر خود به سوی تعالی و موفقیت را آغاز کنیم.
خودت و شرایط خویش را صادقانه و واقعبینانه بررسی کنی و نقطه آغاز سفرت را در نقشه راه مشخص نما .آیا قرار است
یک کارگاه کوچک راهاندازی کنی؟ آیا قرار است شرکتی در حوزه پخش و توزیع ثبت کنی؟ ایا قرار است در یک دوره
آموزشی شرکت کنی؟ نقطه آغاز تحول تو از کدام نقطه استارت میخورد؟
هرگاه فهمیدی که در کجا قرار داری ،از خود این سواالت را بپرس:
اگر آرزوی تو کسب پول و بازنشستگی در ده سال آینده است ،باید دقیقاً محاسبه کنی که چه مقدار پول مد نظرت است
تا به این هدف برسی .اگر میخواهید یک تولیدکننده بزرگ در حوزه صنایع غذایی شوی ،باید ارزیابی کنی که تا این هدف
چقدر فاصله دارید و چه مراحلی را باید طی کنی .اگر میخواهی یک برنامهنویس بینالمللی شوی باید بدانی این جاده
چقدر طول دارد و تا رسیدن به خواستهات چقدر باید تالش کنی.
مهم نیست سفرت را از کجا آغاز کردهای ،چیزهایی هست که باید انجام دهی .مثالً اگر آرزویت این است که برای خود
کسب و کاری داشته باشی ،کسب مهارتی مثل فن خرید و فروش میتواند سرمایهگذاری خوبی باشد .اگر معنای موفقیت
برای تو تربیت فرزندان خوب است ،به دنبال مهارتها و اطالعاتی برو که تو را در این مسیر یاری میرسانند .فقط دنبال
تواناییهای ذاتی و گذشته خود نباشی .تو به عنوان یک فرد موفق باید مداوم به شرایط و امکانات خود نگاهی بیندازی و
آنها را بهبود بخشی.
اگر میخواهی فردی برجسته باشی و مدام در مسیر پیشتازی و افتخار گام برداری ،هر روز باید بهترین خود را بروز دهی
و در عین حال دریابی که چه ضعفهایی داری و چگونه میتوانی به فرد توانمندتر تبدیل شوی .هرچه در این راستا تالش
بیشتری از خود بروز دهی ،به موفقیتهای بزرگتری دست خواهی یافت.
در مسیر کارآفرینی چیزهای زیادی هستند که در تقابل با خواست و هدف تو قرار میگیرند .برای مثال اگر میخواهی
کارگاهی راهاندازی کنید اما با کمبود سرمایه مواجه هستی ،این مانعی است که باید بر آن غلبه کنی .مهم نیست هدفت
را چه چیزی قرار دادهای ،اگر نسبت به موانع منفعل باشی و صرفاً به شانس و اقبال برای رفع آنها تکیه کنی ،مطمئن
باش که به موفقیت نخواهی رسید .رفع موانع نیازمند هوشمندی ،مسئولیتپذیری و تالش است.
هر سفری هزینههای خاص خود را دارد .این هزینههای شامل چیزهایی مثل زمان ،انرژی ،پول ،انتخابها ،فداکاریها و
موارد دیگر است .آیا حاضری برای رسیدن به اهداف خود این هزینهها را پرداخت کنی؟
راز مهمی که باید درک کنی این است که کسب موفقیت و افتخار ،نیازمند هزینه است .تمام شکستهایی که در این
مسیر تجربه میکنی نیز هزینههای کامیابی تو به شمار میروند .اما یادت باشد ،هزینه بخشی ضروری از پیروزی است.
هیچ دستاورد بزرگی بدون هزینهکردن و تعیین درست آنها مشخص نمیشود .تو باید فداکاری کنی ،باید تالش کنی و
باید از خیلی چیزها که مانع موفقیتت هستند یا آن را کند میکنند بگذری.
یادت هست گفته بودم که موفقیت یعنی دانستن هدف در زندگی و حرکت برای دستیابی به باالترین توان درونی و کاشتن
دانه هایی که به دیگران نیز منفعت برساند .اکنون طبق این تعریف دست به کار شو .هدف تو در نهایت به بخش مهمی
خواهد رسید که نشان میدهد خواستت از زندگی چه بوده است .تعریف تو از موفقیت ،اهدافت و هشتاد درصد از فعالیتهای
روزانهات باید در برگیرندهی مقصودت و خواستهات باشد.
اگر میخواهی در مسیر درست قرار گیری ،باید مدام وقتت را صرف کارهای درستی بکنی که پیروزیهای مختلفی را
برایت به ارمغان میآورند .اینگونه انرژی جنبشی زندگیات رشد میکند و هر روز به واسطه چیزهایی که به دست آوردهای،
انرژی و انگیزهی بیشتری به دست میآوری .نمیگویم از شکست بترس ،اما یادت باش اگر به خاطر عدم توجه به
خواستهات ،مدام شکست بخوری ،در حلقهی باطلی قرار میگیری که مدام انرژیات را به هدر میدهد.
رسیدن به باالترین توان درونی و تبدیل شدن به یک کارآفرین موفق یک مسیر دراز است .انتظار نداشته باش یک ساله
یا حتی لزوماً ده ساله به آن دست یابی .به همین دلیل باید مسیر را به بخشهای مختلفی تقسیم کرده و مراحل مشخصی
را برای سفر خود تعیین نمایی .بدین ترتیب به هر منزلگاهی که میرسی میتوانید پیروزی خود را جشن بگیرید و معانی
جدیدی به هویت خود اضافه کنی.
مجتبی پیپل زاده:
من تصمیم گرفتم که یک کارآفرین باشم .بله ،امروز بزرگترین و موفق ترین فرد حوزه کاریام نیستم .چه بسا ده سال
آینده یا حتی بیست سال آینده هم به چنین مقصدی نرسم .اما برایم مهم این است که هر سال دستاوردهای جدیدی را
به دستاوردهای قبلیام اضافه کنم .من با یک تیم چهار نفره شروع کردم اما اکنون در حوزههای مختلف مثل متاورس،
صاحب برند و ایده هستم و موفقیتهای بزرگی دست پیدا کردهام .من همین مسیر را دنبال میکنم و مطمئنم که
تالشهایم به ثمر خواهد نشست.
همین مسیر پیش روی تو نیز قرار دارد .برای مثال کسی که میخواهد یک مخترع خالق در حوزه نجوم باشد ،باید ابتدا
تحصیالت مرتبط را طی کند و مثالً مدرک دکترایی مرتبط با نجوم دریافت کند .او باید در کنار تحصیالت یک گروه
تحقیقاتی ـ تولیدی تاسیس کند و با گردهم آوردن انسانهای خالق و عالقهمند ،گام در عرصه اختراع و تولید بگذارد.
این گروه در ادامه تبدیل به یک شرکت کوچک شده و پس از کسب موفقیتهای معنادار تبدیل به یک سازمان یا کمپانی
بزرگ میشود و این مسیر همچنان ادامه دارد .هر یک از موارد ذکر شده ،یک هدف میانی برای فرد مذکور است که با
رسیدن به آنها به یک پیروزی بزرگ دست یافته است.
در واقع وقتی تو سفر خود را به بخشهای مختلف تقسیم کردی ،برای هر بخش میتوانید یک هدف میانی در نظر بگیری.
به یاد داشته باشی که تعیین صحیح اهداف نیمی از راه رسیدن به آنهاست.
حرکت به سوی عمل
گوته شاعر و نویسنده مشهور آلمانی:
«فکر کردن آسان است ،عمل کردن سخت و عملی کردن فکر ،سختترین کار دنیاست .اما در پس این سختی هزاران
لذت نهفته است .شاید به همین دلیل است که فقط تعداد کمی از مردم دنیا به دنبال اندیشهی خود رفته و اهداف خود را
عملی میکنند».
بر اساس مطالعات صورت گرفته تقریباً 67درصد مردم جهان برای خودشان هدفگذاری میکنند .اما تنها ده درصد به
صورت جدی و واقعی برای رسیدن به اهدافشان برنامهریزی کرده و فقط دو درصد اهداف خود را دنبال کرده و آن را به
حقیقت تبدیل میکنند.
عقل سلیم حکم میکند که روشی را امتحان کنید و اگر شکست خوردید ،به راحتی آن را پذیرفته و راه دیگری را امتحان
کنید .اما باالتر از همه این است که باالخره باید راهی را امتحان کرد».
این پند خوبی است .تو مجبور نیستی کامل و بینقص باشی .بلکه فقط باید پیشرفتکردن را اولویت خود قرار دهی .به
قول چینیها از این نترسید که آهسته حرکت میکنید و گهگاه شکست میخورید ،از این بترسید که بیحرکت بمانید.
سخن پایانی:
تبریک میگویم ،تو رموز اصلی ایجاد تحول در زندگی و حرکت در مسیر موفقیت را یاد گرفتهای .اما یادت باشد ،در هر
مرحله از سفر موفقیت ،هرگاه به یکی از اهداف خود دست یافتی ،وقت آن است که جشن بگیری .قدر موفقیتها و
پیروزیهای خود ،هرچند کوچک را بدان و در نظر داشته باش که قصد تو رسیدن به تمام اهدافت نبوده ،بلکه پیشرفت
دایم و پایدار بوده است.
همیشه آرزو و عملکردتان باید فرای آنچه امروز هستید یا دیروز بودهاید باشد .همیشه سعی کنید از خودتان بهتر باشید.