Professional Documents
Culture Documents
سیاست بدن بازتولید اجتماعی سکسوالیته آلن سیرز
سیاست بدن بازتولید اجتماعی سکسوالیته آلن سیرز
سیاست بدن:
بازتولید اجتماعی سکسوالیته
آلن سیرز
مقدمه
از دههی 0691تا کنون مبارزات فمینیستی ،ضد نژادپرستی ،ضد استعماری و
کوییر نقش مهمی در تحول فضاهای اجتماعی سکسوالیته داشتهاند؛ هرچند به
شیوههای مختلف در اطراف و اکناف جهان .این تغییرات چنان عمیق بودهاند که
بهتسامح «انقالب جنسی» خوانده میشود .در کانادا و دیگر کشورهای شمال افراد
LGBTQ0حقوق برابر و اهمیت فرهنگی کسب کردهاند ،عاملیت جنسی زنان در
سطح وسیعی به رسمیت شناخته میشود ،آزار جنسی و خشونت علیه زنان عموماً
بهعنوان مسائل اجتماعی شناخته میشود ،اروتیسم آزادانهتر بیان میشود و افراد
تراجنسیتی وضعیت حقوقی بهتری پیدا میکنند.
با این همه واقعیت حیات جنسیتی و جنسیشدهی پس از انقالب جنسی حاکی از
رهایی اصیل نیست .جهان واقعیِ سکسوالیته را چارچوبی از سکوت و خشونت
دربرگرفته است .برن فاوز 2استدالل میکند که آزادی جنسی واقعی باید هم مشتمل
بر آزادی درگیری در روابط جنسی غنی و رضایتبخش برای دو طرف باشد و هم آزادی
از اجبار یا خشونت جنسی .ما کماکان از هرکدام از این دو مالک فاصلهی زیادی داریم.
انقالب جنسی ،سکسوالیتهی هنجاری غالب را واژگون نکرده ،بلکه بیشتر مرزهای
آن را جابهجا کرده است .هنجارباوری دگرجنسگرایی همچنان پراکسیسهای جنسی
قابلقبول را شکل میدهد ،اما مرزهای آن جابهجا شده است تا روابط
دگرجنسگرایانهی خارج از ازدواج ،زوجهای همجنس و سطوحی از حقوق تراجنسیها
را نیز دربرگیرد .در این مقاله بهطور خاص از دوجنسگرای بحث نخواهم کرد یا
مجموعهای از تعابیر کوییر از جنسیت و سکسوالیته را با جزئیات دقیق مورد بحث قرار
نخواهم داد .اینجا تمرکز بیشتر بر پویایی عام سکسوالیته در ارتباط با بازتولید
سرمایهداری است اما چنین بحثی بخش مهمی از مباحثات و مجادالت ضروری را بیرون
از محدودههای این فصل باقی میگذارد.
در این فصل ،بحث خواهم کرد که چارچوب بازتولید اجتماعی ابزارهای مهمی برای
فهم تداوم هنجارباوریِ دگرجنسگرایی در فرایند انقالب جنسی فراهم میکند .این
بحث سکسوالیته را درون مجموعهی وسیعتری از روابط اجتماعی قرار میدهد؛ روابطی
که افراد ذیل آنها گذران زندگی میکنند[ ،یعنی] مشخصاً نظام تولید و بازتولید
اجتماعی .موانع آزادی جنسی کامل تنها در محدودیت بینش جنبشهایی نهفته نیست
که برابری حقوقی را شرط کافی (تحقق) آزادی در نظر میگیرند ،بلکه عالوه برآن در
روابط گستردهتر معیشتی نیز جای دارد که کار روزمره ،تشکیل خانواده ،فراغت و
فعالیت های اجتماعی را دربر میگیرد.
نگرش بیخاصیت آزادی جنسی که در طول انقالب جنسی تولید شده است،
برخاسته از مناسبات کار «آزاد» ذیل سرمایهداری است .اعضای طبقهی کارگر مالک
بدن خود هستند و به این معنا آزادند ،اما همزمان تحت سیطرهی اجباری نظاممند
هستند چرا که باید نیروی کار خود را برای امرار معاش بفروشند .ترکیبی از رضایت و
اجبار که زیربنای اصلی مناسبات کار را ذیل نظام سرمایهداری تشکیل میدهد،
واقعیتهای آزادی جنسی را نیز درون مرزهای این نظام شکل میدهد.
3 . Berlant
4 . Warner
سیاست بدن :بازتولید اجتماعی سکسوالیته 3
مسئلهای عمومی بسیار مهمی بدل شد؛ شبکهی تمامعیاری از گفتمانها ،دانشها،
تحلیلها و احکام ،سکس را محاصره کردند ».سامانهی سکسوالیته حکایت از ظهور
شکل جدید «زیست-قدرت» داشت که «انضباطهای بدن» را با «سازماندهی
جمعیتها» برای شکلدهی به «کل فناوری سیاسی حیات» ترکیب کرد.
در تحلیل فوکو سکسوالیته وقتی قدم به تاریخ گذاشت که بهعنوان استراتژی
حکومت به کار گرفته شد .خط سیری که او در سامانهی جدید سکسوالیته دنبال
میکند از جهات مهمی با ظهور سرمایهداری همپوشانی دارد .فوکو بهطور مشخص بر
سکسوالیته بهعنوان قدرتی انضباطی از باال تأکید میکند .در این جا من از چارچوب
بازتولید اجتماعی مارکسیستی -فمینیستی استفاده میکنم تا نگرشی متفاوت از ظهور
سکسوالیته پیش رو نهم ،در نگاه من سکسوالیته بیشتر پاسخی مجادلهبرانگیز به
مناسبات نوین مرتبط با ظهور سرمایهداری است .سکسوالیته بهعنوان مجموعهای از
پراکسیسهای مرتبط با امرار معاش ،در زمینهی رو به گسترش نظام سرمایهداری،
توسعه پیدا کرد .پیدایی سکسوالیته هم محصول استراتژی حکمرانی از باال (بهعنوان
مثال ابزارهای قانونی ممنوعسازی همجنسگرایی مردان و فحشا) بود و هم بسیج از
پایین (مانند مبارزه بر سر دسترسی به سقط جنین ،جلوگیری از حاملگی و همین طور
حقوق اقلیتها ی جنسی) .سکسوالیته حول مناسبات انقیاد و سرکوب شکل گرفت،
مناسباتی که هنوز هم وجه مشخصهی نظام سرمایهداری هستند ،و در عین حال
سکسوالیته نشاندهندهی امکان رهایی نیز بودهاست.
یکی از مهمترین ابعاد ظهور سکسوالیته گسترش هویتهای اجتماعی مبتنی بر
جهتگیری میل (همجنسگرا یا دگرجنسگرا) است .گایل روبین 9مینویسد« :ایدهی
سنخی از اشخاص که همجنسگرا هستند محصول قرن نوزدهم است )8(».فقط پس
از همجنسگرا خواندن فردی که ویژگیاش میل به همجنس است ،نامیدن
«دگرجنسگرایی» بهمثابه شکل میل غالب ضرورت یافت)6(.
حال آن که همنوایان جنسیتی اغلب در نظم غالب (بههنجار) جای میگیرند .شیوهی
غالب همجنسگرایی مردانه مدلهای مناسبات با نفوذ فرهنگی باال را به شکلهای
کمتر دو قطبی منتقل میکند :بهعنوان مثال دو زن یا مرد با هویتهای جنسیتی تقریباً
مشابه .همچنین این نگرش هویتهای گی و لزبین را در بستر نوعی تمایل جنسی
میبیند که متمایز از هویتهای تراجنسیتی مبتنی بر ناهمنوایی جنسیتی است .این
تمایز در شیوهی هنجارباوری همجنسگرایی محرزتر است .در این شیوه بازشناسی
حقوق مشارکت و/یا ازدواج تمایز مهمی بین اشکال پذیرفتهشدهی لزبین ،گی و (در
سطح پایینتری) هویتهای تراجنسیتی با اشکال دیگر همجنسگرایی یا فعالیتهای
ناهمنوایانهای میدهد که بهشدت مذموم است.
هستهی اصلی بحث دراکر این است« :تطابق بین رژیمهای انباشت و صورتهای
همجنسگرایی سندی است بر تأکید بنیادین ماتریالیسم تاریخی :مناسبات مادی تولید
و بازتولید ،شبکهی بنیادینی را شکل میدهد که در بر گیرندهی کل واقعیت اجتماعی
است )02(».شبکه مناسبات تولید و بازتولید ،تجربهی ما از سکسوالیته و بدنمان را
چارچوب می بخشد .چارچوب بازتولید اجتماعی ابزار مهمی برای جانمایی سکسوالیته
درون شبکهی مناسبات اجتماعی فراهم میکند.
که شامل بردگی ،استعمار ،حبس و کار فاقدان تابعیت و فاقدان مدارک قانونی است،
نمیشود بلکه در رابطه با آنها توسعه مییابد.
در هر شکل از جامعهی طبقاتی ،طبقهی حاکم از روشهای مشخص سلطه برای
کنترل کار زندهی طبقات زحمتکش استفاده میکند .مالکان زمین در شیوهی تولیدِ
خراجگزارانه ،دهقانان را از طریق ابزار فرااقتصادی چون نیروی مسلح ،محدودیتهای
جابجایی/استخدام که زحمت کشان را به زمین پیوند میداد ،کنترل میکردند 03.در
این شیوه اعضای طبقات حاکم و فرودست بهعنوان گونههای متفاوتی دیده میشوند
که قوانین مختلف آنها را به هم پیوند میدهد .در مقابل ،اعضای طبقهی کارگر در
جوامع سرمایهداری مالک بدن خود هستند و در آزادی ظاهری و برابری صوری زندگی
میکنند.
با وجود این ،این آزادی ،محدودتر از چیزی است که به نظر میرسد .شاید اعضای
طبقهی کارگر ک نترل بدن خود را در اختیار داشته باشند اما دسترسی بیواسطه به
نیازهای معیشتی ندارند .این سرمایهدار است که مالک و کنترلکنندهی وسایل تولید
است .وسایل تولید اصطالح فنی دال بر منابع مولد کلیدی جامعه ،مانند زمین ،حق
امتیاز ،حقوق بهرهبرداری از معادن و محل کار از کارخانه تا معادن و دفاتر اداری است.
اعضای طبقه کارگر تنها در صورتی میتوانند غذا ،سرپناه و دیگر نیازهای معیشتی خود
را به دست آورند که یک نفر از اعضای خانوار بتواند دستمزد (یا همارز آن) بگیرد .این
امر دوگانگی متناقض آزادی در توصیف مارکس است:
کارگران باید به مفهومی دوگانه آزاد شوند ،آنها همچون فردی آزاد باید
بتوانند نیروی کار خود را بهمثابه کاالی خویش بفروشند ،و این که ،از سوی
دیگر ...از تمامی چیزهای ضروری برای تحقق ...نیروی کار خود آزاد باشند04.
سکسوالیته در جوامع سرمایهداری حول این آزادی دوگانهی متناقض سازمان یافته
است ،که در چارچوب آن کنترل بر بدن خویش همواره با اشکال اجبار آمیخته است.
ما برای سازگار شدن با الزامات استثمار ،از طریق فروش توانایی کار ،با ارزشی کمتر از
ارزش آن چه تولید میکنیم ،باید از بدن خود سلب مالکیت کنیم .این سلب مالکیت
دو بعد اصلی دارد :اول ،ضروری است که منابع تولیدی کلیدی از کنترل ما خارج شود.
8 آلن سیرز /ترجمهی ریحانه اصالنزاده
مارکس این را بهعنوان فرایند خشن تصاحب میدید که طی آن طبقهی کارگری به
وجود آمد که هیچگونه کنترلی بر تمامی منابع تولیدی بهجز بدنهایشان نداشتند.
تنها زمانی که تمامی ابزارهای تولید این مردان آزاد به یغما رفت ،آنان
فروشندگان خویش میشوند ،تنها پس از آن که تمامی ابزارهای تولیدشان به
یغما رفت...و این تاریخ ،تاریخ خلع ید از آنان ،در سالنامههای نوع بشر با خطی
از خون و آتش نگاشته شده است05.
تاریخی از خون و آتش به معنی آن است که مردم پس از بیرون رانده شدن از
زمین گرسنگی کشیدند یا در نسلکشی پروژههای استعماری ،سر و کارشان به
سرمایهداری و برده داری افتاد .این فرایند که مارکس نامش را انباشت بدوی میگذارد
«طبقهای از پرولتاریای آزاد ،بدون حمایت و بی حقوق» تولیدمیکند .مارکس این امر
را فرایندی تاریخی میبیند که در وهلهی اول طبقهی کارگر را میسازد و به دفعات
مختلف در سراسر جهان رخ میدهد .مارکس معتقد است ،به محض این که از کارگران
سلب مالکیت شد ،نیاز اقتصادی آنها به معاش با فروش توانایی کار ،کارگران را منضبط
خواهد کرد « :اجبار خاموش مناسبات اقتصادی امضای خود را بر سلطه سرمایهدار بر
کارگر حک میکند .البته از نیروی مستقیم فرا-اقتصادی همچنان استفاده میشود،
منتها در موارد استثنایی».
با وجود این ثابت شده است که نیروی فرا-اقتصادی ویژگی پایدارتری از آنچه
مارکس میتوانست پیشبینی کند ،در جامعهی سرمایهداری بوده است .علیرغم جدا
شدن وحشیانه از کنترل بر وسایل تولید در فرایند انباشت بدوی ،کارگران به منظور
کار و بازتولید به این ابزارهای تولید دسترسی دارند .این چالشی بالقوه برای کنترل
طبقهی حاکم ایجاد میکند ،که با توسعهی ظرفیتهای بالقوهی کارگران برای اعمال
متقابل قدرت ،به فعل میرسد .بنابراین برای برقراری دوبارهی کنترل مؤثر بر وسایل
تولید برای آنان که بهطور رسمی مالک آن هستند ،فرایند سلب مالکیت باید تداوم
داشته باشد .بنابراین سلب مالکیت با اعتراض و مقاومت مداوم از پایین ارتباط مییابد.
همان طور که جف بیلی 6مینویسد :سلب مالکیت امری مجزا از فرایند گسترش و
فقط طبقهی کارگر جدید را نمیسازد بلکه هم چنین «نظم پدرساالرانهی جدیدی بر
مبنای بیرون راندن زنان از حوزهی کار مزدی و تبعیت زنان از مردان» ایجادمیکند20».
رزماری هنسی 01استدالل میکند که این نظم پدرساالرانه تا حدی از طریق
فرایندهای مطیعسازی ایجاد میشود که به شکل نظاممند برخی مقولههای انسانی و
انواع مشخصی از کار را بیارزش میسازد« :تحقیر در بیارزشسازی برخی بدنها ،به
ایجاد سوژههایی کمک میکند که بیارزش هستند{ ،به معنای} سوژههایی که
خودشان را در مناسبات کاری که تولید سرمایه میکند ،بیبهره باقی گذاشتهاند22».
این انسانهای خوارشده با اَشکال پستِ کار شناخته میشوند و عمل میکنند .بهعنوان
مثال در جوامع سرمایهداری کارهای مراقبتی به شکل نظاممند ،خوار شمرده میشود.
هنسی کارهای مراقبتی را این گونه تعریف میکند« :کار مراقبتی تغذیه کردن چه
بیحقوق و چه باحقوق ،مراقبت از کودک ،مراقبت از سالمند ،کار منزل که قابل اطالق
بهعنوان کارگر حقوقبگیر باشد» 23پرستاری (چه با حقوق و چه بیحقوق) بیش از آن
که بهعنوان امری حیاتی برای نوع بشر در نظر گرفته شود ،مسلم انگاشته و دستکم
گرفته میشود .این بیشتر به سبک خصوصیسازی آن در جامعهی سرمایهداری مرتبط
است که بهعنوان نگرانی شخصی خانوادههای طبقه کارگر دیده میشود .این امر تأثیر
شگرفی بر زندگی زنانی دارد ،که عمدهی بار مراقبت را بر دوش میکشند .برای زنان
«کار مادری و کار خانه تأثیر منفی در رابطهی آنان با کار مزدی دارد24».
جهت گیری نامتناسب کار زنان حول مراقبت ،ارتباط زیادی با شیوهی سازمانیابی
تولید و بازتولید اجتماعی در جوامع سرمایهداری دارد ،چراکه دقایق متفاوتی در
چرخهی معیشتی هستند .در شیوههای دیگر تولید ،بازتولید اجتماعی و تولید در
مجموعهی واحدی از روابط اجتماعی حول خویشاوندی سازمان یافتهاند .در مقابل ،در
جوامع سرمایهداری بین خانوار و محل کار جدایی وجود دارد.
اعضای طبقهی کارگر مالک بدن خود هستند ،و در نتیجه مسئول بقای خود هستند
و کار خانهشان هم بر دوش خودشان میافتد .این مسئولیت اساساً خصوصی و از سپهر
عمومی تولید اجتماعی جدا شده است .بنابراین زنان طبقهی کارگر ،هم بهعنوان اعضای
طبقه کارگر و هم بهعنوان کارگران بازتولیدکننده سلب مالکیت شدهاند .به علت
ارزشزدایی از کار مراقبتی (که نرخ دستمزد به واسطهی ارتباط با کار غیر مزدی در
خانه پایین میآید)و این تلقی که انجام آن به صالحیت چندانی نیاز ندارد،
مسئولیتهای سپهر خانگی که ارزش آن به بیمزد بودن بخش اعظم کارشان ارتباط
مییابد ،حتی در حالت کارِ مزدی نیز دستمزد زنان تمایل به پایین بودن دارد.
بنابراین سلب مالکیت درون طبقهی کارگر تمایز مییابد .گروههای مختلف کارگران
به سادگی واحدهای جایگزینپذیر نیستند ،بلکه بهطور متمایزی در چارچوبهای
تقسیم کار جانمایی میشوند و پرداخت حقوق شان متناسب با سطوح سلب مالکیت
صورت میگیرد 25.این سلب مالکیت تمایزیافته همان قدر نژادپرستانه است که
جنسیتی و در طول تاریخهای استعماری ،تبعیض نژادی و بردگی تولید شده است.
آنجال دیویس استدالل میکند که {با توجه به} تاریخچهی بردگی زنان سیاه،
احتمال بیشتری وجود دارد که به کارهای مزدی و اشکال سنگینتر کار دستی در
مقایسه با زنان سفید کشیده شوند« :در طول دوران بعد از بردهداری ،زنان سیاهی که
دیگر در مزارع جان نمیکندند ،مجبور شدند خدمتکار خانه شوند 29».این شکلی از
سلب مالکیت متمایز است که تأثیر عمیقی بر سرشت بازتولید اجتماعی دارد.
خانوادههای آمریکایی افریقاییتبار نگرش متفاوتی دارند و از معیارهای هنجارباوری
دگرجنسگرایی که از نظرگاه سفیدان تنظیم شده ،پیروی نمیکنند .ریچارد فرگوسن
مینویسد «همچنان که تمایزهای نژادی در چگونگی امرار معاش تأثیر میگذارند ،بر
زندگی خانوادگی نیز اثر دارند و اشکال متنوع و فزایندهی خانواده را تولید میکنند،
{در واقع} خانواده به شاخص این تمایزها بدل میشود».
چارچوب بازتولید اجتماعی با نگرش وسیعی که به معیشت دارد ،بینشهای مهمی
نسبت به سلب مالکیتهای تمایزیافته طرح میکند .مارکسیستهای فمینیست تأکید
خاصی بر تحلیل بازتولید اجتماعی دارند ،همچنان که اغلب مارکسیستها بر حوزهی
کار دستمزدی تأکید کرده و عمالً مناسبات کار خانگی را نادیده انگاشتهاند .بسیاری از
مارکسیستها به کار غیرمزدی که عمدتاً توسط زنان انجام میشود تا طبقهی کارگر را
زنده نگه دارد و کودکان را پرورش دهد ،اهمیت چندانی ندادهاند .چنان که یوهانا
12 آلن سیرز /ترجمهی ریحانه اصالنزاده
برنر 00میگوید «مارکسیستها توجهشان را تقریباً بهطور کامل بر تولید قرار دادهاند.
مارکسیستهای فمینیست انگارهی کار الزم را بسط دادهاند تا شامل مراقبت و تغذیهی
افراد نیز باشد –.ما از اصطالح بازتولید استفاده میکنیم28».
بازتولید اجتماعی ویژگی مبرم چرخههای دایمی مبادله با طبیعت -فرایند تجدید
چیزی است که در فرایند تولید مصرف شده است .مردم به استراحت ،فعالیتهای
تفریحی و فعالیتهای اجتماعی نیاز دارند تا تواناییشان برای کار را حفظ کنند .بچهها
و بیماران نیازمند مراقبتاند .لیز فوگل 02توضیح میدهد که بازتولید نیروی کار،
عنصرحیاتی بازتولید اجتماعی است« :فرایندی که نیازهای شخصی دایمی دارندگان
نیروی کار بهعنوان افراد انسانی را برآورده میکند ،و در نتیجه شرط بازتولید اجتماعی
هستند .همچون فرایندهایی که کارگرانی که مرده یا از نیروی کار فعال کنار گذاشته
شدهاند ،جایگزین میکند».
سکسوالیته و ازخودبیگانگی
چارچوب بازتولید اجتماعی بر شیوههای مشخصی از فرایندهای امرار معاش که
ذیل جامعهی سرمایهداری سازمان یافتهاند ،پرتو میافکند .مردم ،برحسب این که
جامعهشان به چه شکلی سازمان یافته است و خود را در کدام شرایط محیطی مشخصی
مییابند ،این کارها را بهطور طبیعی به اشکال کامالً متفاوتی انجام میدهند .برخی
انسانها در گروههای خویشاوندی نسبتاً کوچکی زندگی میکنند که برای برآوردن
نیازهایشان در چارچوب شکار و جمعآوری خوراک به برداشت از طبیعت دست میزنند.
راه و روش زندگی آنانی که دانه میکارند و از حیوانات اهلی نگهداری میکنند به
سمتوسوی کامالً متفاوتی از پیشینیانشان میل میکند؛ بهعنوان مثال ،آنان میتوانند
جوامع بزرگتری شکل دهند و عموماً کمتر ناچارند برای یافتن منابع تازه جابهجا شوند.
در ابتداییترین سطح ،همهی اشکال زندگی ،معاششان را از محیط خود تحصیل
میکنند ،و اشکال واالتر به روشهای متنوعی روی محیط خود برای کسب آنچه نیاز
دارند ،کار میکنند .کاری که انسانها برای بقا میکنند اشتراکات بسیاری دارد با آن
چه زنبورها ،زرافهها یا دلفینها انجام میدهند ،اما یک تفاوت مهم نیز وجود دارد:
انسانها برای این کار برنامهریزی میکنند و انتخاب هدفمندی درباره روشهای
دگرگون ساختن طبیعت و برآورده کردن نیازها انجام میدهند .شاید کندوی عسل
بسیار زیباتر از سازههای مشخصی باشد که انسانها میسازند ،اما «آن چه بدترین
سازهی یک معمار را از بهترین سازهی زنبورها متمایز میکند این است که معمار قبل
از آن که چیزها را از موم بسازد ،اتاقها را در ذهنش بنا میکند31».
تا آنجا که میدانیم ،انسانها ،به شیوهای متفاوت از سایر گونهها ،تولیدشان را بر
هدفمندی و انتخاب مبتنی میکنند .این انتخاب آگاهانه در مقایسه با گونههای دیگر
تفاوت عظیمی در کار امرار معاش ایجاد میکند .تعامل گونههای دیگر با طبیعت از
طریق ترکیبی از غریزه و مجموعهای محدود از پاسخهای آموختهشده ،انجام میشود.
کار انسانها بهطور بالقوه خالقانهتر است؛ ما در درگیری با طبیعت انتخابهای متعددی
داریم .گرسنگی رانهای زیستی است و ما روی طبیعت کار میکنیم تا این نیازها را
برطرف کنیم ،اما ،برخالف گونههای دیگر ،ما این کار را به شیوههای مختلفی انجام
میدهیم .حتی گاه در یک خانواده ،برخی انسانها گیاهخوارند و برخی دیگر
گوشتخوار ،این شکل از تنوع به شکل مشابهی در میان گونههای دیگر وجود ندارد.
تمامی حیوانات به جز انسان« ،فقط مطابق با معیار و نیاز گونهای که به آن تعلق
دارد» دست به تولید میزنند ،حال آن که انسان «برمبنای معیارهای تمامی گونهها»،
«معیاری خاص بر اشیا» اعمال میکند و خالقانه تولید میکند .در نتیجه ،انسانها در
عین حال« ،اشیا را در انطباق با قوانین زیبایی شکل میدهند 30».شاید گونههای دیگر
چیزهای زیباتری بسازند ،اما فقط انسان است که اهداف مشخصی را محض سلیقه،
ظاهر و احساس شکل میدهد .کار ما بر روی طبیعت فقط نیازهایمان را ارضا نمیکند
بلکه نیازهای جدیدی تولید میکند .مارکس و انگلس بین نیازهای معیشتی اولیه مانند
خوراک و نیازهای ثانوی که ذیل کار ما بر روی طبیعت ایجاد میشود تمایز قایل
میشوند؛ آنان مینویسند «ارضای نیازهای اولیه ،انجام کنش ارضا و ابزار ارضا ،خود به
14 آلن سیرز /ترجمهی ریحانه اصالنزاده
نیازهای جدیدی منجر میشود و این تولید نیازهای جدید اولین کنش تاریخی
است32».
ما انسانیت خود را با کارمان بر روی جهان تحقق میبخشیم ،و کار را به وسیعترین
معنای کلمه ،کار ذهنی و جسمیِ دگرگونی طبیعت برای خلق چیزها ،مفاهیم و تعامالت
درمییابیم .انسان فعالیتهای زندگی خود را «موضوع اراده و آگاهی [خود]»
میکنند 33.در حالی که گونههای دیگر فقط به منظور برآوردن نیازهای بیواسطهشان
دست به تولید میزنند« ،انسان تولید میکند حتی آن گاه که از نیازهای جسمانی فارغ
است و حقیقتاً وقتی چیزی تولید کرده که از آن آزاد باشد».
این کار از طبیعت جدا نیست ،بلکه بخشی از آن است .مارکس میگوید که انسان
کارگر «نیروهای طبیعی که به بدن او تعلق دارد ،بازوهایش ،پاهایش ،سر و دستانش را
به حرکت در میآورد تا مصالح [برگرفته از] طبیعت را به شکلی درآورد که با نیازهایش
انطباق داشته باشد 34».همچنان که انسانها طبیعت را برای برآوردن نیازهایشان
دگرگون میکنند ،خود را نیز تغییر میدهند« :او از طریق فعالیتش بر روی طبیعت
خارجی کارمیکند و آن را تغییر میدهد و به این شیوه همزمان طبیعت خود را نیز
تغییر میدهد ».در نتیجه ،برنامهریزی ،انتخاب ،و تصمیمگیری هدفمند بهطور خاص
نقش مهمی در کار بشر بازی میکند« :او بالقوگیهای درون طبیعت را تکامل میبخشد
و و عملکرد نیروهای آن را تابع قدرت حاکم خود میکند»35.
بنابراین طبیعت انسانی پویاست ،محصول تعامل بین مردم و محیطشان است .رفتار
ما نه بهطور زیستی تعیین شده است و نه بهطور اجتماعی ،بلکه در تعامل میان این دو
شکل میگیرد .ریچارد لوینز 03و ریچارد لوونتین 04همین مسئله را هستهی اصلی
مفهومپردازی خود از زیستشناسی دیالکتیکی قرار دادهاند« :اندامواره و محیط بهطور
متقابل در یکدیگر رسوخ میکنند ،تا آن جا که هر دو همزمان سوژه و ابژهی فرایند
تاریخیاند 39».در حالی که میتوان طبیعت گونههای دیگر را هر آن و تا پیش از تغییر
در فرایند تکامل ،کمابیش تعیین شده در نظر گرفت« ،واقعیت آشکار زندگی بشر ،تنوع
باورنکردنی تاریخ زندگی فردی و سازمان اجتماعی را در طول زمان و مکان نشان
میدهد37».
کاری که انسانها روی طبیعت انجام میدهند ،لزوماً اجتماعی است؛ از طریق جامعه
و به شیوههای بسیار مشخص سازمان یافته است .چنان که مارکس و انگلس گفتهاند:
تولید حیات ،هم حیات خویش در کار و هم تولید حیات تازه در جریان
تولیدمثل ،هماکنون بهشکل رابطهای دو سویه بهنظر میرسد :از سویی همچون
رابطهای طبیعی ،و از سوی دیگر همچون رابطهای اجتماعی -به این معنا که بر
همکاری افراد متعدد داللت دارد38.
در بسیاری از جوامع بشری ،این همکاری حول طبقات اجتماعی سازمان مییابد،
یعنی حول رابطهای اجتماعی که طی آن طبقات حاکم ،بخشی از عواید حاصل از کار
طبقات زحمتکش را باال میکشند.
برخی از جوامع بشری طبقهی اجتماعی ندارند .در جوامع اولیه ،همه در کار ابتدایی
روی طبیعت مشارکت و از تولید مشترک سهمی دریافت میکنند .در مقابل ،در جوامع
سرمایهداری معاصر میان کسانی که مالک و/یا کنترلکنندهی محیط کارند و آنانی که
کنترلکنندگان استخدامشان میکنند ،تمایز وجود دارد .ظهور طبقات اجتماعی بهطور
بنیادینی این کار بر روی طبیعت را ساختاری دوباره بخشید .کار جامعه در درجهی اول
حول برآورده کردن نیازهای قدرتمندان سازمان یافت .بردهداران ،اشراف و سرمایهداران
از کنترل تولید برای جهتدهی جامعه به سمتوسوی منافع خودشان سود جستند ،نه
منافع آنان که زحمت میکشند.
برای مثال ،در جوامع سرمایهداری معاصر ،صاحبکار کارگران را استخدام میکند
تا بیشتر به شرکتها سود برسانند نه اینکه نیازهای خود را برآورده کنند و از کار
خویش احساس رضایت کنند .کار وسیلهای برای رسیدن به هدف است -یعنی کسب
درآمد ،به جای آن که هدفی فینفسه باشد .مارکس چنین کاری را کار بیگانهشده
می نامد ،آن جا که کارگر نه کنترلی بر محصول دارد و نه بر فرایند تولید ،و در نتیجه
نمیتواند استعدادهایش را محقق کند یا در فرآیند کار زنجیرهای از پیوندها را بسازد.این
16 آلن سیرز /ترجمهی ریحانه اصالنزاده
از ویژگیهای کار بیگانهشده است که «زندگی خود همچون وسیلهی زندگی
پدیدارمیشود36».
کارگران {در این وضعیت} احساس میکنند شیرهی جانشان کشیده شده و از
انسانیت تهی شدهاند .بدنها و ذهنها در طول کار بهجای تکامل ویران میشود .کارگر
«در نتیجه در کارش استعداد انسانیاش را محقق نمیکند ،خویشتن را تصدیق نمیکند
بلکه انکار میکند ،احساس غنا نمیکند ،احساس بدبختی میکند ،انرژی روحی و
جسمیاش آزادانه گسترش نمییابد ،بدنش له و ذهنش ویران میشود» 41بنابراین در
متمایزترین فعالیت انسانیمان ،یعنی کار هدفمند ،افراد احساس حقارت میکنند.
کارگران خط تولید اغلب میگویند «میمون آموزشدیده هم میتوانست کار مرا انجام
دهد» .مارکس مینویسد ،کارگر «فقط در فعالیتهای حیوانیتر خویش آزادانه احساس
فعالیت میکند{ -یعنی} خوردن ،نوشیدن ،تولید مثل ،و بیش از همه در محل
سکونتش ،هنگام پوشیدن لباس و جز آن و در فعالیتهای انسانیاش دیگر خود را
چیزی نمیداند ،مگر حیوان» 40برای مثال کارفرمایان و معلمان استفاده از دستشویی
را کنترل میکنند ،چرا که به نظر میرسد فراغتی خوشایند از فشار خردکنندهی کار
باشد.
نتیجه میگیریم که سکسوالیتهی انسان متفاوت از سایر حیوانات است .هنجارباوری
دگرجنسگرایی سکسوالیته را طبیعیسازی میکند و شیوههای انتخاب هوشمندانه
سکسوالیته را که اجتماعی و زیباییشناختی است حذف میکند .سکسوالیتهی ما
طبیعی است اما همزمان اجتماعی نیز هست .کردارهای جنسی در جوامع بشری به
طرز شگرفی متنوعاند و حتی تعریف آن چه سکس را شکل میدهد بهشدت محل
مناقشه است ...حتی درون الگوهای اجتماعی مستقر ،تفاوتهای فردی مهمی وجود
دارد.
سکسوالیته بخشی از راه و روش تحقق انسانیتمان است .بخشی از کار بر روی
طبیعت (درونی و بیرونی) است که از طریق آن ما نشان خود را بر جهان میگذاریم.
سکسوالیته تبیین زیباییشناختی ،شخصی و اجتماعی کیستی ماست .شرایط زندگی
ازخودبیگانه ،رابطهی جنسی را به اجبار تبدیل میکند و به جای آن که خود هدفی
فینفسه باشد وسیلهای میشود برای دستیابی به هدف .این امر بهخوبی در کار جنسی
سیاست بدن :بازتولید اجتماعی سکسوالیته 17
مزدی آشکار است ،اما ما اغلب از سکسوالیته برای برآوردن اهداف زندگیمان استفاده
کنیم ،اهدافی همچون همراهی ،بقا ،گریز از ناشادی و معنابخشی به حیاتی که دیگر
فعالیتهایش حسی از تهی بودن به همراه دارد .ازخودبیگانگی در جامعهی طبقاتی
عمیقاً به سکسوالیته شکل میبخشد.
آزار جنسی محصول رذالت چند مرد نیست ،بلکه امری نظاممند و بهواقع
طبیعیسازی شده است .نیکوال گیوی استدالل میکند که اشکال هنجاری روزمره و
مسلم انگاشتهشدهی هنجارباوری دگرجنسگرایی همچون داربستی فرهنگی برای
تجاوز عمل میکند 44.بهطور مشخص او استدالل میکند که سکس دگرجنسگرایانه
برمبنای هنجارهای جنسیتی زن منفعل و پذیرندهی فاقد سکسوالیته و مردِ به دنبال
خالصی جنسی آنی و ضروری است 45.کنش علیه آزار جنسی باید این داربست
فرهنگی را تخریب کند ،آن هم از طریق زیر ذرهبین جنسیتی گذاشتن سکس و
سکسوالیته به گسترده ترین روشها 49 .این امر باید از طریق ترکیبی از آموزش ،نقد
فرهنگی و کنشگری اجتماعی حاصل شود و یکی از ابعاد تعیینکنندهی آن ایجاد
فرصتهایی برای دختران و زنان است تا بتوانند نیروی جسمانی ،اشتیاق و فراست الزم
را برای عاملیتی تجسمیافته کسب کنند.
چارچوب بازتولید اجتماعی رویکردی به سکسوالیته و حیاتبخشی پیش مینهد
که میتواند در تعمیق این مفهوم از داربست فرهنگی تجاوز مشارکت کند .هنجارباوری
دگرجنسگرایی در کردارهای حیاتبخش درون شبکهی روابط قدرت ریشه دارد .ما
فهمی از عاملیت تبلوریافته 05یا غیبت آن را ذیل اشتغال به اشکال مختلفی از کار
مزدی و غیر مزدی ،و همین طور فعالیتهای فراغت اتخاذ کردهایم که خود این
فعالیتها حول تقسیم کاری سازمان یافتهاند که مبتنی است بر طبقهی گرایش جنسی
یافته ،جنسیت و سلسلهمراتب نژادی در چارچوب نظم بهرهکشانهی جهانی و در
زمینهی تاریخ استعمار و امپریالیسم.
نگرشهای مردان به بدنهای خود ،بدنهای زنان و بدنهای مردان دیگر تا حدی
مبتنی بر تجارب کار است (یا آماده شدن برای برخی اشکال کار حتی در یک موقعیت).
هنجارهای جنسیتی شده صرفاً گفتمان نیستند بلکه مجموعهای از کردارهای روزمرهاند
که در ماتریسی از روابط قدرت که تولید و بازتولید را در جامعهی سرمایهداری ساختار
میبخشد ،سازمان یافته اند .مردان فهم خود از جسمانیت را تا حدی در طول اشتغال
به اشکال مشخصی از کار در زمینهی روابط قدرت مشخص شکل میدهند .بهعنوان
مثال در اوایل قرن بیستم ،هم چنان که تولید انبوه توسعه یافت ،کارخانهی خودروسازی
فورد استراتژیهای مدیریتی را توسعه بخشید که حول غرور مردانه سازمان یافته بود
که خود ریشه در تأمین مالی اعضای وابستهی خانواده و توان تحمل کار سنگین،
طاقتفرسا و ماللآور داشت 48.این مناسبات کار و خانهداری درکی از عاملیت تبلور
یافته خلق میکند که بسیار متفاوت از چیزی است که زنان ممکن است از راه کار بدون
مزد در خانواده (که وابستگی اقتصادی واقعی خلق میکند) شکل دهند .غرور مردانهی
استاد دانشگاه ،معدنچی ،و رانندهی تاکسی به شیوههای قابلتوجهی با هم فرق دارد،
اما همگی به به پیکربندی خاصی از کار وخانواده و جایگاه مشخصی در تقسیم کار
وابسته است.
احتمال بیشتری دارد که زنان در فعالیتهای مراقبتی مشغول شوند ،حال ،مزدی
یا غیر مزدی ،که در مقایسه با کار در معدن و صنعت سنگین فهم متفاوتی از بدن فرد
ایجاد میکند .کارولین استیدمن بر کار خود بهعنوان معلم مدرسهی کودکان نوباوه
تأمل میکند« :بدنم طی این سالها مرد ،انگشتان کوچکی که دستانم را میگرفتند،
گرمای کودکی که تکیه داده بود و کتابش را برایم میخواند به نحوی مرا از هر نوع
برخورد دیگری با بدنم بازداشت 46».دوروتی اسمیت استدالل میکند که زنان و مردان
تمایل دارند که جهان را {به اشکال} متفاوتی بشناسند چرا که آنها درگیر فعالیتهای
کاری روزمرهی متفاوتی هستند .در اشکال رایج تقسیم کار ،مردان اغلب شناخت
مجردتری از کارشان دارند چرا که کارشان اغلب «مبتنی بر بیگانگی سوژهها از وجود
جسمانی و مکانیشان است ».این سبک زندگی فقط برای یک مرد میسر است چرا که
کار زن در ساحت خانوادگی «که از خانه برای مرد مراقبت میکند ،بچههای او را به
دنیا میآورد ،بزرگ میکند ،لباسهایش را میشوید ،وقتی مریض میشود از او مراقبت
میکند و بهطور کلی تدارکات وجود جسمانی او را تأمین میکند 51».جور دیگری
ایجاب میکند.
این شیوهی انتزاعی شناخت ،که تا حدی حول کردارهای مشخص کار و فراغت بنا
شده ،در سپهر سکسوالیته در قالب فهم فعالیت جنسی از کل ماتریس تعامالت
تبلوریافتهی انسانی منتزع شده و حول دوگانگی ساختگی تبلور مییابد .گیوی استدالل
21 آلن سیرز /ترجمهی ریحانه اصالنزاده
حالی که تقسیم کار انتظارات معینی از شخصیتیابی میان زنان و مردان میسازد .تیتی
باتاچاریا با ترسیم تصویر زیر بهوضوح از این موضوع سخن میگوید:
در پستوی هتل گرانقیمتی در منهتن مرد سفیدِ برهنه ،زن سیاهپوست
کمدرآمد پناهجویی را تعقیب میکند تا او را به سکس وادارد .مرد ،البته مدیر
صندوق بینالمللی پول ،سیاستمدار فرانسوی ،دومینیک استراوس کان است و
زن ،نفیسه الدیالو 09،خدمتکار هتل استراوس کان ،اهل گینه ،مستعمرهی سابق
فرانسه است و فیالحال به ایاالت متحده پناهنده شده است.
باتاچاریا نشان میدهد که «نقشهنگاری حقیقی سلب مالکیت بین این دو چهره
امتداد پیدا میکند59».
چارچوب بازتولید اجتماعی با مشارکت در فهم رابطهی بین رضایت و اجبار در
اشکال سکسوالیته که حول بیگانگی و سلب مالکیت سازمان یافتهاند ،در ترسیم این
«نقشهبرداری از سلب مالکیت» مشارکت میکند.
حول ساختارهای مزدی نابرابر ،زمانبندی الینقطع کار بیثبات ،تاریخهای تبلور
جنسیتی ذیل کار و فراغت ،کمبود دسترسی به خدمات مقرونبهصرفهی مراقبتی از
کودکان ،تاریخهای بردگی و استعمار ،تخریب حمایت اجتماعی ،خشونت علیه زنان و
ناهمنوایان جنسیتی ،آسیب پذیری مهاجرانی که هنوز به لحاظ قانونی پذیرفته نشدهاند،
انتظار جنسیتی از زنان بهعنوان مادر و همسر ،کلیشههای جنسی ،جنسیتی و نژادی،
کمبود دسترسی به وسایل جلوگیری از بارداری و سقط جنین ،شرکت در فعالیت
جنسی سازمان یافته است .در این بحث من در زمینهی خشونت علیه زنان بر تجاوز
تمرکز میکنم .الزم است به یاد داشته باشیم مردان و افراد خارج از مرزهای دو جنس
غالب هم مورد تجاوز قرار میگیرند و این که این امور هم در مجموعه روابط مشابهی
از سلطهی جنسیتی قرار دارد .چیزهای بسیار بیشتری هست که درباره تنوع اشکال و
معنای آزار جنسی گفته شود؛ با این حال ،من بهطور خاص بر یک بعد تمرکز خواهم
کرد.
داربست فرهنگی تجاوز در دلِ روابط وسیعتر سلطه و تابعیت جای دارد و هر دو
اجبار جنسی را طبیعی جلوه میدهند و از آن راه به حیات خود ادامه میدهند .آنجال
دیویس مینویسد «اجبار جنسی جنبهی ضروری مناسبات اجتماعی بین ارباب و برده
است 57».این «فرهنگ تجاوز» چنان که امروز عموماً شناخته شده است ،بعد از شرایط
مشخص بردهداری به حیات خود ادامه داده است« :الگوی نهادینه شدهی آزار جنسی
زنان سیاهپوست چنان قدرتمند شد که بعد از الغای بردهداری نیز توانست به حیات
خود ادامه دهد 58».نژادپرستی شالودهی فرهنگ تجاوز و پشتوانهی آن است:
«نژادپرستی همواره از تواناییاش برای تشویق اجبار جنسی نیرو میگیرد56».
ایدهی سکس بهعنوان فتح که در نسبت با مردانگی دگرجنسگرا است ارتباط
جامعی با جنسیتگرایی سلطه دارد .فتح نظامی اغلب با اجبار جنسی توأم بوده است،
چنان که آنجال دیویس مینویسد« :سیاست نانوشتهی فرماندهی نظامی ایاالت متحده
[در ویتنام] چنین بوده است که بهطور نظاممند تجاوز را تشویق کند ،چرا که سالح
بینهایت قدرتمندی در ایجاد ترس و وحشت عمومی بود ».ارتش ژاپن در جنگ جهانی
زنان چینی و کرهای و تایوانی و ملتهای دیگر را بهعنوان بردهی جنسی به اسارت
میگرفت (که برای حسن تعبیر زنان آسایشدهنده خوانده میشدند) .یوشیمی
یوشیاکی 07میگوید «نگرشی که بهطور خصوصی تجاوز را بهعنوان "غنیمت جنگی"
تأیید میکرد در میان تمامی سطوح ارتش ژاپن سیطره داشت 90».امروزه درزندانهای
اسراییل آزار و تحقیر جنسی علیه زندانیان سیاسی فلسطینی اعمال میشود« :آزار و
اذیت جنسی و تحقیر در همهی اشکال آن شامل اقدام برای تجاوز و تجاوز علیه زنان
به کاربرده میشود تا آنان را از مشارکت در مبارزه بازدارد92».
آزار جنسی با نشانهگذاری سلطهی فاتح و تحقیر فرودست ،روابط قدرت را تحکیم
میکند .این {امر} عمیقاً با اشکال موجود قدرت و آسیبپذیری مرتبط است .کیمبرلی
کرنشاو 08یادآوری میکند که خدمترسانی به زنان رنگینپوست قربانی تجاوز مستلزم
تخصیص منابع قابلتوجهی برای برآوردن نیازهایی است که مستقیماَ با آزار جنسی
مرتبط نیست .او از یکی از کارکنان این خدمات نقل میکند:
بهعنوان مثال ،ممکن است زنی به دالیل متنوعی مراجعه کند یا تماس بگیرد:
جایی ندارد که برود ،شغل ندارد ،پول ندارد ،غذا برای خوردن ندارد ،کتک خورده
است و وقتی تمام این نیازها تأمین شد یا تالش کردی تمام این نیازها را برآورده
سازی ،تازه ممکن است آن زن بگوید ،راستی ،در این میان ،به من تجاوز هم
شده است .این امر انجمن ما را از مابقی انجمنها متفاوت میسازد .یک فرد اول
نیازهای اولیهاش را میخواهد .تازه وقتی شکمت سیر باشد ،راحتتر میتوانی
راجع به چیزها گفتگو کنی93.
بنابراین مناسبات سلطه و تبعیت ،رضایت و اجبار جنسی را در بر گرفته است.
کرول پتمن 06میگوید ایدهی رضایت جنسی که میشناسیم ،ریشه در آن دارد که
زنان بیش از آن که آزادی داشته باشند ،آزادی نسبی دارند:
مردِ «بهطور طبیعی» برتر ،کنشگر و از نظر جنسی مهاجم ،پیش قدم میشود
یا قراردادی را پیشنهاد میکند که زنِ «بهطور طبیعی» منقاد یا منفعل است یا
به آن «رضایت دارد» .رابطهی جنسی برابر نمیتواند بر این اساس استوار باشد؛
{به عبارتی} نمیتواند مبتنی بر «رضایت» باشد .شاید گویاترین وجه مسئلهی
زنان و رضایت این است که ما فاقد زبانی هستیم که در تشکیل شکلی از زندگی
شخصی به ما یاری کند که در آن دو انسان برابر ،آزادانه موافقت میکنند رابطهی
بلند مدتی با یکدیگر بسازند94.
به همین ترتیب ،قرارداد کاری پایه بین کارگرو کارفرما نمونهای است از توافق
مبتنی بر نابرابری .کارگر و کارفرما بهعنوان برابرهای صوری با یکدیگر مالقات میکنند،
یکی توانایی کاری را میخرد که دیگری میفروشد .کارگر دست آخر ناچار است {نیروی
کارش را} بفروشد تا به نیازهای اولیهی زندگی دسترسی داشته باشد ،تا آنجا که
«مناسبات استثمار سرمایهداری با شکل قرارداد میانجیدار شده است 95».مبارزه علیه
آزار جنسی باید برسر رضایت و نیز برسر فهم شیوهی تعامل نابرابریهای فراگیری باشد
که رضایت را پیچیدهتر میسازند .همانطور که باتاچاریا میگوید «نهایتاً مدیریت
سکسوالیته و مدیریت کار تاروپود انضباطی را میبافد که آسیب پذیرترین قشر کارگران
جهانی را به هم وصل میکند»99
.20اتحادیه ای متشکل از اساتید قراردادی ،مربیان و دستیاران اساتید در دانشگاه یورک .م.
سیاست بدن :بازتولید اجتماعی سکسوالیته 25
را در مرکز توجه قرار میدهد که ریشه در مردانگی تهاجمی دارند .استیو میر20
میگوید که کارگران اتومبیلسازی در آمریکای دهه 0631اغلب «در مقاومت در برابر
به چالش کشیدن مردانگی که از دورههای ماشینیشدن و بیکاری ناشی میشد،
مردانگی مبارزهجویانه و قهرمانانه را به کار گرفتند71».
کردارهای تهاجمی مردانه اغلب به کنشگران در مواجهه با قدرت کارفرما یا دولت
یاری رسانده است .جالب است که سرود کالسیک اتحادیهها «طرف چه کسی را
میگیری؟» را یک زن ،فلورانس ریکه ،نوشته است .او میپرسد« ،میخواهی مرد باشی
یا یک اعتصابشکن نکبتی؟» مردانگی مبارزه اغلب مبتنی بر مجموعهی مشابهی از
رفتارهایی است که برای بقای فرهنگ تجاوز بنیادیناند .مبارزه علیه آزار جنسی به
معنی یافتن ابتکارات جدیدی در مبارزه و به چالش کشیدن هنجارباوری
دگرجنسگرایی مسمومی است که اغلب به خاطر سودمندی تهاجم مردانه برای مبارزه
همچنان در فضاهای کنشگری باقی است.
شیوههای دیگری هم برای مبارزه وجود دارد .سازمان دادن اتحادیههای کارگری،
اتحادیههای دانشجویی و جنبشهای دیگری که بسیار برای زنان مهم است .مسیر بسیج
زنان تا حدی متفاوت از بسیج مردان است .لیندا بریسکین 22میگوید که «زنان به
خاطر محیطهای کاری و همینطور مسئولیتهای خانه /خانوادهشان به شیوهی
متفاوتی وارد اتحادیهها میشوند ».ان فارست در مصاحبه با زنانی که اتحادیهای در
کارخانهی قطعهسازی خودرو در مینزور انتاریو راه انداخته بودند ،دریافت که آنها
تشکل یافتهاند تا احترام و شأن اجتماعی کسب کنند ،به آزار و اذیت جنسی خاتمه
بخشند و برای تأمین نیازهایشان بهعنوان کارگر و مادر برنامهریزی کنند72.
زنان اغلب از منابع و تجربیات متفاوتی برای شرکت در مبارزهی سیاسی بهره
بردهاند .اعتصابی که در سال 0626در تنسی شرقی رخ داد تا حد زیادی نیروی خود
را از کنشگری زنان میگرفت .بسیج اعتصاب محلی فتح سپهری عمومی را برای زنان
به ارمغان آورد که پیشتر اغلب به روی آنان بسته بود .زنان جوان در در موقعیت
کنشگری رویارو قرار گرفتند:
در آغاز جنبش ،دختران مبارز شاید مردان را نیز در مبارزه پشت سر گذاشته
بودند ،احتماالً به خاطر آن که نسبت به همکاران مردشان وابستگیهای کمتری
داشتند و بهراحتی میتوانستند بار دیگر به منابع مالی پدری اتکا کنند ،شاید
فرهنگ همسان بودن و افزایش استقالل حاصل از کار کارخانه ،این شجاعت را
برمیانگیخت و به کسب تجربیات جدید دامن میزد73.
اعتصاب برای زنان فرصتهایی برای تخطی از قواعد جنسیتی هنجارباوری
دگرجنسگرایی فراهم میکرد .هال به صورتجلسهای از دادگاه دو رهبر زن اعتصاب
دست یافته است که متهم به سرپیچی از حکم بازداشت به سبب اعمال مجرمانه شان
شده بودند:
با استفاده از واژگانی که معموالً بهویژه برای زنان تابو محسوب میشود ،آنان زیربار
تسلیم نرفتند و احترامی برای آن قایل نشدند .اصالً تجربهی جنسیشان را مخفی
نمیکردند ،در صف اعتصاب زبانی خشن و پرعشوه و زبان قانونی تحریککنندهای را
اتخاذ کردند.
در واقع فضای پرشور ،بزمگونه ،و سرشار از تجربهی اعتصاب موقعیتی خلق کرد که
در آن آزادی عشقی وجود داشت« .در شور آن لحظه در طیفی از رفتارها رمانس و
سیاست درآمیختند -از افراط کاری تریکسی پری( 23که در فعالیت جنسی شهرتی
داشت) تا سیل ازدواج در میان دختران دیگر».
احتمال دارد فضاهای کنشگرایانه که حول کنشگری آگاهانه ضدتجاوز ساختار
نیافته باشد هم سرآغاز اکتشاف سرخوشانهی عشقورزی باشد و هم مردانگی تهاجمی
که به الگوهای هنجارباوری دگرجنسگرایی پیوند میخورد که همراه با آزار جنسی
است و احتماالً تا حدی از بعضی فشارهای دستوپاگیر روزانه آزاد شده است .چنانچه
فرهنگ تجاوز آگاهانه آماج حمله قرار نگیرد ،این ترکیبی سمی است.
نتیجهگیری
.مبارزه برای آزادی جنسی یکی از ابعاد مهم بسیجهای تحولخواهانهی عامتر است
آزادی جنسی پیآمد خودکار سایر تغییرات در زندگی اجتماعی نیست و نمیتواند به
. استعمار یا نابرابری جنسیتی حاصل شود، نژادپرستی،دور از مبارزه علیه سرمایهداری
چارچوب بازتولید اجتماعی ابزار مفهومی مهمی برای فهم روشهایی فراهم میآورد که
چالش آزادی.ذیل آنها سکسوالیته درون روابط اجتماعی وسیع تر جای میگیرد
جنسی در نهایت همان چالش دموکراتیکسازی زندگی روزمره با ساخت قدرت از پایین
.است
یادداشتها
0. Breanne Fahs, “‘Freedom To’ and ‘Freedom From’: A New Vision
for Sex-Positive Politics,” Sexualities 07, no. 3 (2104): 297–61.
2. Lauren Berlant and Michael Warner, “Sex in Public,” Critical Inquiry
24, no. 2 (winter 0668): 548.
3. Jeffrey Weeks, Sexuality, 2nd ed. (London: Routledge, 2113), 4.
4. Jonathan Ned Katz, The Invention of Heterosexuality (New York:
Plume, 0665), 082.
5. Ibid., 080.
9. Michel Foucault, The History of Sexuality, vol. 0 (New York:
Random House, 0681), 29.
7. Ibid., 043–45.
8. Gayle Rubin, Deviations: A Gayle Rubin Reader (Durham: Duke
University Press, 2100), 86.
6. Katz, Invention of Heterosexuality.
01. John D’Emilio, “Capitalism and Gay Identity,” in Making Trouble
(New York: Routledge, 0662), 8.
00. Peter Drucker, Warped: Gay Normality and Queer Anti-Capitalism
(Leiden, Netherlands: Brill, 2105), 40.
02. Ibid., 91.
28 ترجمهی ریحانه اصالنزاده/ آلن سیرز
03. Eric Wolf, Europe and the People Without History (Berkeley:
University of California Press, 0682).
04. Karl Marx, Capital, Vol. I (New York: Vintage, 0677), 273.
05. Ibid., 875.
09. Ibid., 879.
07. Ibid., 866.
08. Geoff Bailey, “Accumulation by Dispossession,” International
Socialist Review 65 (2105), http://isreview.org/issue/65/accumulation-
dispossession.
06. Silvia Federici, Caliban and the Witch (New York: Autonomedia,
2114), 02–03.
21. Ibid., 02.
20. Ibid., 02.
22. Rosemary Hennessey, Fires on the Border: The Passionate
Politics of Labor Organizing on the Mexican Frontera (Minneapolis:
University of Minnesota Press, 2103), 030.
23. Ibid., 026.
24. Wallace Clement and John Myles, Relations of Ruling: Class and
Gender in Postindustrial Societies (Montreal: McGill-Queen’s
University Press, 0664), 075.
25. Alan Sears, “Sexuality in the Social Reproduction Frame,”
Historical Materialism 24, no. 2 (2109): 038–93.
29. Angela Y. Davis, Women, Race and Class (New York: Random
House, 0680), 5.
27. Roderick Ferguson, Aberrations in Black: Toward a Queer of Color
Critique (Minneapolis: University of Minnesota Press, 2114), 89.
28. Johanna Brenner, Women and the Politics of Class (New York:
Monthly Review Press, 2111), 2.
26. Lise Vogel, Marxism and the Oppression of Women: Toward a
Unitary Theory (New Brunswick, NJ: Rutgers University Press, 0683),
036.
31. Marx, Capital, Vol. I, 284.
بازتولید اجتماعی سکسوالیته:سیاست بدن 29
96. Mandi Gray, “An Open Letter to York University,” March 2, 2105,
http://www.academia.edu/00213878/an_open_letter_to_york_universit
y_re_
york_university_policy_on_sexual_assault_awareness_prevention_a
nd_ response; Sophie Allard, “Dénonciations à l’UQAM: l’origine de
la colère,” La Presse (Montréal), December 20, 2104,
http://www.lapresse.ca/ actualites/education/210402/21/10-4826693-
denonciations-a-luqamlorigine-de-la-colere.php.
71. Stephen Meyer, “Rough Manhood: The Aggressive and
Confrontational Shop Culture of US Auto Workers during World War
II,” Journal of Social History 39, no. 0 (2112): 027.
70. Linda Briskin, “Feminisms, Feminization and Democratization in
Canadian Unions,” Feminist Success Stories/Célébrons Nos
Réussites Féministes, edited by Karen A. Blackford, Marie-Lucie
Garceau, and Sandra Kirby (Ottawa: University of Ottawa Press,
0666), 82.
72. Anne Forrest, “Connecting Women with Unions: What Are the
Issues?” Relations Industrielles 59, no. 4 (2110): 947–75.
73. Jacquelyn Dowd Hall, “Disorderly Women: Gender and Labor
Militancy in the Appalachian South,” Journal of American History 73,
no. 2 (0689): 372.
74. Ibid., 375.