Vkook - Mute But Cute

You might also like

Download as pdf or txt
Download as pdf or txt
You are on page 1of 283

MUTE BUT CUTE

MINKI
1|Page

Name: Mute But Cute

Genre: Fluff - Romance - Smut - SliceOfLife

writer: @minkiminn

Channel: @Ares_fiction

Editors: Pianist;NoxTeam
***
‫ ویکوک‬:‫کاپل‬

‫ روزمره‬،‫ اسمات‬،‫ رمنس‬،‫ فالف‬:‫ژانر‬


***
‫ فیک‬،‫ منبع فول فیک‬، ‫بازگردانی توسط چنل ارس فیکشن‬
‫ وانشات از بی تی اس‬،‫بازگردانی‬
@Ares_fiction

@Ares_Fiction Mute But Cute Pianist;NoxTeam


‫‪2|Page‬‬

‫توجه * اخطار×‬

‫‪ ‬تمامی حقوق داستان و نویسندگی متعلق به نویسنده عزیز هست‪..‬‬

‫‪ ‬کسب اجازه بازگردانی فقط برای استفاده چنل ارس فیکشن گرفته شده است‬
‫لذا بازگردانی بدون اجازه نویسنده و چنل ارس فیکشن مجاز نیست‪.‬‬

‫‪ ‬ممکن است در برخی فیکهای بازگردانی‪ ،‬سن‪ ،‬ملیت و‪ ...‬اعضا با اصل ان‬
‫متفاوت باشد‪.‬‬
‫‪ ‬ارس فیکشن فقط ادیت بازگردانی انجام داده ‪ ،‬و تغییری در اصل داستان‬
‫صورت نگرفته است‪.‬‬
‫‪ ‬هر گونه اشکال ویرایشی ‪ ،‬تایپی‪ ،‬چینش متن و‪ ..‬مربوط به نسخه اصلی هست و‬
‫ادیت بیشتر باعث بهم ریختگی فایل نهایی خواهد شد‪.‬‬

‫‪ ‬هرگونه کپی برداری فایل ها و نشر فیک ها بدون اجازه از چنل آرس ممنوع‬
‫هست و از ریدر های عزیز خواهشمندیم در صورت دیدن چنین مواردی به ما‬
‫اطالع بدن و فقط از طریق چنل تلگرامی اصلی فیکهارو دنبال کنند‪..‬‬

‫‪ ‬سایر ورژن ها برای کاپل های مختلف را در چنل ارس دنبال کنید‪:‬‬

‫‪http://t.me/ares_fiction‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪3|Page‬‬

‫‪first and second‬‬

‫اولین بار ! وقتی جونگکوک مثل همیشه اون لباس های مورد عالقه و‬
‫راحتش رو که شامل تیشرت نارنجی رنگ و شلوارک جین و کانورس های‬
‫سفیدش میشه پوشیده بود و توی پارک نزدیک خونشون با اسکیتش بازی‬
‫میکرد ‪ ،‬همونجا بود که دیدش ‪.‬‬

‫اون روزم مثل بقیه روزا گرم و آفتابی بود ‪ ،‬با اینکه چیزی از تابستون‬
‫نگذشته بود و تازه شروع شده بود اما خورشید جوری خود نمایی میکرد که‬
‫سنگا زود داغ میشدن و آب هم تبخیر میشد ‪.‬‬

‫با اینحال جونگکوک قصد نداشت تابستون عزیزش رو فقط به خاطر گرما از‬
‫دست بده و بشینه توی خونه! میخواست از اون سه ماه استفاده کامل رو‬
‫ببره ‪.‬‬

‫به همین خاطر با اینکه مدت زیادی ازش نمیگذشت ولی اون پارک شده‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪4|Page‬‬

‫بود پاتوق همیشگیش ‪ ،‬معموال بعد از صبحونه اسکیت بردش رو برمیداشت‬


‫و مقصدش همیشه اون پارک بود ‪.‬‬

‫تقریبا بزرگ بود و درختای سالمندی داشت ‪ ،‬سایشون یه قسمت زیادی از‬
‫زمین رو میپوشوند و میتونست وقتایی که استراحت میکنه زیرشون لم بده ‪.‬‬

‫براش مهم نبود که بقیه بچه ها ترجیح میدن شب ها برن بیرون و روز ها‬
‫رو به خاطر ترس از گرما توی خونه بمونن ‪ ،‬اون ترجیح میداد شب ها‬
‫بخوابه!‬

‫اون روز هم یکی از همون روزا بود ‪ ،‬سنگفرش های تمیز پارک رو چندباری‬
‫طی کرده بود و داشت به سمت زمین بازی میرفت ‪ ،‬مثل همیشه سرعت‬
‫باالیی داشت ‪.‬‬

‫اکثر اوقات سعی میکرد مراقب باشه اما بعضی وقتا هم خب موفق نبود! به‬
‫همین خاطر وقتی اون پسر درست سر پیچ از نا کجا آباد پیداش شد‬
‫نتونست خودش رو کنترل کنه ‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪5|Page‬‬

‫با همون سرعت بهش برخورد کرد ‪ ،‬هردوشون تعادلشون رو از دست دادن‬
‫اما این باعث نشد بخوره زمین ‪ ،‬قطعا بعد از همه این مدت اسکیت سواری‬
‫خوب میتونست تعادلش رو حفظ کنه ‪ ،‬اما پسر رو به روییش روی زمین‬
‫افتاد‪.‬‬

‫خودش رو مقصر میدونست‪ ،‬اگه یکم بیشتر دقت کرده بود هیچ وقت بهش‬
‫نمیخورد اما غرورش اجازه نمیداد اینو بگه !‬

‫" هی ؟ یکم بیشتر دقت کن "‬


‫آروم گفت و دستش رو برای پسر گرفت تا کمکش کنه از جاش بلند شه‬
‫اما اون قبل تر ایستاده بود ‪ ،‬شلوار جینش یکم خاکی شده بود و کف دستش‬
‫خراشیده شده بود ‪.‬‬

‫وضعیتش کاری میکرد جونگکوک منتظر باشه سرش داد و بزنه هزار تا بد‬
‫و بیراه بهش بگه اما اون فقط یکم خم شده بود ‪ ،‬دست هاش رو به هم‬
‫چسبونده بود و انگشت های بلندش رو توی هم گره کرده بود و معذرت‬
‫خواهی کرده بود!‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪6|Page‬‬

‫باورش نمیشد اون داشت معذرت خواهی میکرد ‪ ،‬پلکاش بگی نگی باال‬
‫پریده بود و فقط میتونست به جلوی موهای مشکی پسر نگاه کنه ‪.‬‬

‫همش چند ثانیه طول کشیده بود ‪ ،‬اون خیلی سریع داشت ازش دور میشد‬
‫و جونگکوک رو با عذاب وجدانش تنها میذاشت ‪ ،‬حتی ندیده بود که لب‬
‫های صورتی و کوچیکش چند اینچ هم از هم باز بشن ‪.‬‬

‫" وایسا! دستت زخمی‪"-‬‬


‫برگشت و صداش کرد اما اون قدم های سریعش رو به سمت دیگه ای‬
‫برداشته بود و دیگه بهش توجه نمیکرد ‪ ،‬تا زمانی که دور میشد ‪،‬‬
‫جونگکوک به پشت تیشرت سفید و شلوار جینش نگاه کرد ‪.‬‬

‫کم پیش میومد توی پارک از این اتفاقای عجیب بیوفته ‪ ،‬تو همه مدتی که‬
‫اونجا پاتوق اصلیش شده بود ‪ ،‬هیچ وقت یک نفر رو با این ظاهر و اخالق‬
‫ندیده بود و براش عجیب بود ‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪7|Page‬‬

‫قطعا اگه هر کس دیگه ای بجای تهیونگ بود صداش رو توی سرش‬


‫انداخته بود و احتماال تا زمانی که کف اون سنگفرش ها باهم پخش میشدن‬
‫و مثل دوتا بچه گربه به هم میپلکیدن ول کن نبود ‪ .‬همه هم سن و سال‬
‫هاش اینجوری بودن ‪.‬‬

‫در هر صورت اون پسر با چیزی که جونگکوک توی مدرسه دیده بود فرق‬
‫داشت ‪ ،‬حتی با چیزی که توی خیابون و هرجای دیگه ای دیده بود!‬

‫همین کنجکاوش میکرد اگه یبار دیگه دیدش دلیل این رفتار رو ازش بپرسه‬
‫‪ ،‬اون از اون مدل آدم هایی نبود که خیلی یه چیزی رو توی خودش نگه‬
‫داره ‪ ،‬فقط بیانش میکرد ‪.‬‬

‫و درسته ! این اولین باری بود که جونگکوک تهیونگ رو دیده بود ‪ ،‬اونم‬
‫وقتی که تهیونگ توی ساکت ترین ورژن از خودش بود ‪...‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪8|Page‬‬

‫***‬

‫چند روزی گذشته بود و میشد گفت خورشید چنان آسمون رو مالک شده‬
‫که همه جا به زردی میزد و نورش شهر رو ترکونده بود ‪.‬‬

‫هوا از چند روز پیش هم گرم تر شده بود اما لباس های خنک تابستونی‬
‫اونجا بودن تا سختیش رو کمتر کنن و اجازه بدن جونگکوک بازم به پارک‬
‫مورد عالقش سر بزنه ‪.‬‬

‫توی چند روز گذشته هیچ نشونی از اون پسر آروم و عجیب پیدا نکرده بود‬
‫اما به خاطر این کنجکاوی هم که شده هر روز مدت بیشتری اونجا میموند ‪.‬‬

‫شاید باید بیخیالش میشد و به این نتیجه میرسید که اون فقط یه رهگذر‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪9|Page‬‬

‫معمولی بوده باشه اما اون نمیخواست به همچین چیزی باور کنه! هنوزم یه‬
‫حسی بهش میگفت به زودی قراره دوباره همدیگه رو ببینن‪.‬‬

‫تقریبا مطمئن بود که میتونه یبار دیگه موفق به دیدنش بشه ‪ ،‬همون یه‬
‫برخورد کوتاه کافی بود تا به این نتیجه برسه که اون پسر مو مشکی یه‬
‫جورایی قراره باهاش ارتباط داشته باشه ‪.‬‬

‫چند ساعتی میشد که وسط اون گرما توی زمین بازی که اگه میخورد زمین‬
‫مطمئن بود از شدت داغ بودن کَفِش پوستش رو میسوزونه ‪ ،‬بازی کرده بود‬
‫و به شدت خسته شده بود ‪.‬‬

‫لباس هاش خیس عرق شده بودن و تیشرت سفید نازکش به شکمش‬
‫چسبیده بود و چتری های قهوه ای رنگش روی پیشونیش جا خوش کرده‬
‫بودن‪.‬‬

‫فکر میکرد برای اون روز دیگه کافیه ‪ ،‬حتی نفس کشیدن سخت شده بود و‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪10 | P a g e‬‬

‫قفسه سینش تند تند باال و پایین میرفت ‪ ،‬این وسط اون نسیم هرچند گرم و‬
‫مرطوبی که میوزید یکم خوشحالش میکرد ‪.‬‬

‫اسکیت بردش رو برداشت و به سمت خروجی های پارک راه افتاد ‪ ،‬اونجا‬
‫تقریبا بزرگ بود ‪ ،‬راه های سنگفرشی تو هم پیچیده ای وجود داشت و‬
‫میتونست به راحتی باعث بشه توی انتخاب راهت اشتباه کنی!‬

‫جونگکوک از این قاعده مستثنی نبود ‪ ،‬یه اشتباه کوچیک و به جای مستقیم‬
‫رفتن پیچیدن سمت چپ باعث شده بود از خروجی که نزدیک تر بود دور‬
‫بشه ‪.‬‬

‫حال برگشتن نداشت ‪ ،‬تصمیم گرفت از یه خروجی دیگه بره بیرون و به‬
‫همون سمت قدم برداشت ‪ ،‬قدم های خسته و سنگین!‬

‫وقتی داشت از بین درخت های بلند و تنومند پارک که پیچیدن باد ال به‬
‫الی برگ هاشون یه صدای دلنشین رو میساخت عبور میکرد و به‬
‫مقصدش نزدیک تر میشد یه چیزی توجهش رو جلب کرد ‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪11 | P a g e‬‬

‫نمیتونست کامل ببینه اما یکم جلو تر ‪ ،‬درست کنار یکی از درخت های بید‬
‫یه پسر نشسته بود ‪ ،‬کاله باکت مشکی رو روی سرش پایین کشیده شده‬
‫بود و تیشرت سفیدش اونقدر گشاد بود که انگار توش گم شده بود‪.‬‬

‫نمیتونست بقیش رو ببینه اما ظاهر و قد و قواره پسر براش آشنا بود ‪ ،‬دل‬
‫رو به دریا میزد ‪ ،‬ممکن بود اونی که دنبالشه نباشه ولی حداقل بعدا بابت‬
‫اینکه نرفته سمتش قرار نبود مغزش رو روی تخته گوشت خورد کنی بندازه‬
‫‪.‬‬

‫قدم هاش رو به طرفش برداشت ‪ ،‬از بین شمشاد هایی که قدشون به نیم‬
‫متر میرسید رد شد و کم کم بهش نزدیک شد ‪ ،‬یه کتاب دستش بود ‪،‬‬
‫درست جلوش صورتش ‪ ،‬اسمش 'یکدیگر را همانطور که هستیم بپذیریم'‬
‫بود ‪.‬‬

‫با اینکه داشت بهش نزدیک میشد اما اون هیچ توجهی بهش نکرده بود ‪،‬‬
‫مثل اینکه واقعا توی دنیای کتابش غرق شده بود و چیزی از اطراف اونقدر‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪12 | P a g e‬‬

‫براش مهم نبود که سرش رو بلند کنه و بزاره جونگکوک حداقل برای چند‬
‫صدم ثانیه صورتش رو ببینه!‬

‫اشکالی نداشت! در هر صورت چیزی نبود که حریف جئون جونگکوک بشه‬


‫‪ ،‬با اینکه تعجب میکرد که چطور وقتی دقیقا رو به روش ایستاده و داره‬
‫بهش نگاه میکنه اون صورتش رو باال نمیاره اما کم نیاورد‪.‬‬
‫یکم رو به روش خم شد و توی ذهنش دنبال چند تا کلمه برای جلب توجه‬
‫گشت ‪.‬‬

‫" آهای؟ آقای کاله پوش "‬


‫موفق بود! تهیونگ بالفاصله بعد از شنیدن صدا کتاب رو پایین آورده بود و‬
‫به تیله های قهوه ای چشم های پسر رو به روش که درست جلوی‬
‫صورتش بودن نگاه کرد ‪.‬‬

‫هنوزم چیزی بهش نگفته بود ‪ ،‬جونگکوک گردنش رو کج کرد و با دقت‬


‫بیشتری به تهیونگ نگاه کرد ‪ ،‬مطمئن بود که خودشه ‪ ،‬همونی بود که‬
‫دنبالش میگشت ‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪13 | P a g e‬‬

‫" تو ‪ ...‬همونی هستی که اون روز من خوردم بهت ؟ و تو خوردی زمین و‬


‫بعدش فرار کردی ؟ "‬
‫پسر که با چشم های مشکی و گیج شدش داشت بهش نگاه میکرد سرش‬
‫رو به عالمت مثبت تکون داد ‪ ،‬اونم جونگکوک رو یادش بود ‪ ،‬چند ثانیه‬
‫برای اینکه اون لبای درشت و گونه های صورتی یادش بیاد کافی بود ‪.‬‬

‫" بی ادبی نباشه ولی خیلی دوست دارم بدونم چرا چیزی بهم نگفتی ‪،‬‬
‫میدونی هر کسی جای تو بود باهام دعوا میکرد "‬
‫جونگکوک ضمن حرف زدن با تهیونگ کنارش روی چمن های سبز که زیر‬
‫نور آفتاب برق میزدن نشست ‪ ،‬با این حال تهیونگ توی سایه درخت بود ‪.‬‬

‫سرش رو پایین انداخته بود ‪ ،‬به کاور کتابش خیره شده بود و تنها حرکتی‬
‫که توی کل وجودش میشد پیدا کنی تپش قلبش و پلک زدن گاهی به‬
‫گاهیش بود ‪.‬‬

‫" خیلی تعجب کردم که تو معذرت خواهی کردی و رفتی! با خودم عهد‬
‫بستم ازت بپرسم چه دلیلی داشت؟"‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪14 | P a g e‬‬

‫جونگکوک فکر نمیکرد سوالش بی جواب بمونه ولی فکرم نمیکرد جواب‬
‫تهیونگ یه سر تکون دادن به طرفین ساده و یه شونه باال انداختن باشه ‪.‬‬

‫" این ‪ ...‬یعنی هیچ دلیلی نداشتی ؟ "‬


‫با امید که پسر رو به روش یه حرفی بزنه پرسید اما اون این بار فقط با سر‬
‫تکون دادن بهش جواب مثبت داده بود ‪.‬‬

‫اون زیاد با غریبه ها ارتباط برقرار نمیکرد ‪ ،‬مثل همه آدم های دیگه براش‬
‫سخت بود ‪ ،‬فکر میکرد اگه پسر چشم قهوه ای چند تا سوال دیگه ازش‬
‫بپرسه و همینجوری جواب بگیره پشیمون میشه و میره ولی جونگکوک‬
‫اینجوری نبود!‬

‫اون تا زمانی که یه دلیل برای اون رفتار قبلی و یه دلیل برای رفتار االن‬
‫پسر رو به روش پیدا نمیکرد بی خیال نمیشد و ذاتا آدم پر حرفی بود ‪.‬‬

‫" بیخیال مگه میشه بی دلیل ؟ اولش فکر کردم به خاطر مهربونیت باشه ‪،‬‬
‫بعدش فکر کردم به خاطر این باشه که توی یه محله غریبه ای "‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪15 | P a g e‬‬

‫همینطور که میگفت تن صداش باال تر میرفت و تصوراتش رو با انگشت‬


‫هاش میشمارد‪.‬‬

‫" بعد گفتم شاید خیلی خجالتی بوده بعدش گفتم شاید اصال از این آدم های‬
‫مافیایی که پوشش‪"-‬‬
‫تهیونگ نزاشت حرفش تمام بشه و متعجب دستش رو توی هوا تکون داد و‬
‫حرف جونگکوک رو رد کرد ‪ ،‬با اینکه حتی لب هاش رو تکون نداده بود اون‬
‫منظورش رو متوجه شد ‪.‬‬

‫" آره خب بعد فهمیدم که به قیافت نمیخوره مافیا باشی تازه سنتم اونقدرا‬
‫نیست ‪" ...‬‬
‫ولوم صداش پایین تر اومد و انگشت هاش هم روی پاهاش افتاد ‪ ،‬حرف‬
‫هاش تا اینجا تموم شده بود اما ذهن جونگکوک هر لحظه میتونست برای‬
‫لحظه بعد مینیموم دویست تا سوال اختراع کنه ‪ .‬بله اختراع!‬

‫" راستی چند سالته؟ "‬


‫یه اینکه چطور باید سنش رو بهش بگه فکر کرد ‪ ،‬این مسئله گاهی اوقات‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪16 | P a g e‬‬

‫آزارش میداد ‪ ،‬اگه اونا متوجه نمیشدن که مشکل اصلی چیه ممکن بود‬
‫دلخور بشن و این آخرین چیزی بود که تهیونگ میخواست‪.‬‬

‫با این حال سوالش رو بی جواب نمیزاشت ‪ ،‬جوری که یاد گرفته بود با‬
‫مردم ارتباط بر قرار کنه سنش رو بهش میگفت ‪.‬‬

‫انگشت اشاره و شصتش رو به هم چسبوند و دوبار دستش رو توی هوا تکون‬


‫داد ‪ ،‬میتونست متوجه بشه که پسر چشم قهوه ای هیچی از حرکتش‬
‫نفهمیده و این بد بود‪.‬‬

‫" چی ؟ "‬
‫دوباره کارش رو تکرار کرد ‪ ،‬چشم های متعجب و سوالی جونگکوک رو به‬
‫روش بودن و اون نمیتونست بزاره همینجوری بمونن ‪ ،‬دوست نداشت به‬
‫چشم یه آدم دیگه هم عجیب غریب به نظر برسه ‪.‬‬

‫نفس عمیقی کشید و از جاش بلند شد ‪ ،‬کوله پشتی مشکی رنگش رو از‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪17 | P a g e‬‬

‫روی زمین برداشت و کتابش رو توش انداخت و در همه مدت جونگکوک‬


‫از جایی که نشسته بود نگاهش میکرد ‪.‬‬

‫" میخوای بری ؟ "‬


‫سرش رو باال گرفته بود و با اینکه نور خورشید نمیزاشت چیزی از تهیونگ‬
‫ببینه به سمتش نگاه کرد و بعد از پرسیدن سوالش ‪ ،‬دست پسر مو مشکی‬
‫جلوش بود ‪.‬‬

‫هیچی براش واضح نبود و اون آدمی بود که تا واضح شدن همه چیز فقط‬
‫سوال میپرسید! این عجیب بود که توی اون شرایط حتی سوال پرسیدن هم‬
‫چیزی رو حل نمیکرد چون اون جوابی نمیداد‪.‬‬

‫به هر حال انگشت هاش رو توی دست های استخونی و کشیده پسر‬
‫گذاشت و بعد از برداشتن اسکیت بردش از روی چمن ها سر جاش ایستاد‬
‫‪.‬‬

‫" خب کجا میری ؟ "‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪18 | P a g e‬‬

‫تهیونگ بدون اینکه حرفی بزنه به راهش ادامه داد ‪ ،‬چیزی تا در خروجی‬
‫پارک نمونده بود و حداقل بابت اینکه جونگکوک ازش فرار نکرده بود‬
‫خوشحال بود ‪.‬‬

‫کنار پارک به خیابون وصل میشد ‪ ،‬البته اونجا یه شهر بزرگ یا همچین‬
‫چیزی نبود که خیلی شلوغ باشه ‪ ،‬با این حال تهیونگ وقتی میخواست از‬
‫خیابون رد بشه انگشت هاش رو دور دست جونگکوک محکم کرد ‪.‬‬

‫با هم از خیابون رد شدن و تهیونگ به سمت فروشگاهی که یکم جلو تر بود‬


‫رفت ‪ ،‬داخل فروشگاه کولر ها کار میکردن و این باعث میشد به محض‬
‫ورودشون باد خنک به صورتشون بخوره ‪.‬‬

‫با هم دیگه بین استند ها جلو رفتن و تهیونگ جلوی یکیشون ایستاد ‪ ،‬بالخره‬
‫دست جونگکوک رو ول کرد و یکی از دفترچه های توی استند رو با یه‬
‫خودکار برداشت ‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪19 | P a g e‬‬

‫دفترچه طرحدار که نارنجی با خال خالی های زرد بود رو به جونگکوک داد‬
‫و خودکار رو با پولی که از توی جیبش در آورد ضمیمه کرد ‪.‬‬

‫" بخرمشون؟"‬
‫پسر کوچیک تر پرسید ‪ ،‬هنوزم این رفتارا براش عجیب بود و دلیلشون رو‬
‫نمیدونست اما اون حس صمیمیتی که تهیونگ بهش میداد باعث میشد‬
‫بمونه ‪.‬‬

‫با لبخند نا واضحی که روی صورتش افتاده بود سرش رو باال و پایین کرد و‬
‫جونگکوک به سمت پیشخوان رفت تا پولشون رو پرداخت کنه ‪.‬‬

‫وقتی کارش تموم شد با هم رفتن بیرون و تهیونگ همونجا روی جدول های‬
‫کنار خیابون نشست ‪ ،‬آسفالت داغ بود و اونجا هم زیر برق آفتاب ‪ ،‬ولی‬
‫دیگه عادت کرده بودن‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪20 | P a g e‬‬

‫جونگکوک دفترچه رو به تهیونگ داد و کنارش نشست ‪ ،‬تقریبا هیچ فاصله‬


‫ای بینشون نبود و داشت از روی شونه تهیونگ به دفترچه نگاه میکرد‪.‬‬

‫مو مشکی توی صفحه اولش شروع به نوشتن کرد‪.‬‬


‫'سالم! اسم من تهیونگه ‪ ،‬نوزده سالمه و ‪ ...‬فکر کنم تا االن متوجه شدی که‬
‫نمیتونم حرف بزنم ‪ ،‬البته اگه زبان اشاره بلد باشی مشکلی نیست'‬

‫دفترچه رو روی پاش به سمت جونگکوک هل داد و هنوزم یه لبخند‬


‫کوچیک روی لبای کوچیکش بود ‪ ،‬حتی با اینکه میتونست تعجب پسر‬
‫کوچیک تر رو ببینه بازم حس بدی نداشت‪.‬‬

‫" پس که اینطور ‪ ...‬من متاسفم که زود تر نفهمیدم اگه اذیتت کردم من رو‬
‫ببخش "‬
‫مو شکالتی با چاشنی خجالت حرفش رو زد و تهیونگ دستش رو توی هوا‬
‫تکون داد تا بهش نشون بده اشکالی نداره ‪ ،‬همین که حرف بدی بهش نزده‬
‫بود و تا اونجا باهاش رفته بود براش کافی بود ‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪21 | P a g e‬‬

‫دفتر رو از جونگکوک گرفت و دوباره شروع به نوشتن کرد‪.‬‬


‫' اشکالی نداره ‪ ،‬همه چیز خوبه! دلیل رفتار اون روزمم همین بود ‪ ،‬من یه‬
‫جورایی میوتم و همین ممکنه عجیب نشونم بده '‬

‫دست جونگکوک به طور غریزی روی شونه استخونی تهیونگ قرار گرفت و‬
‫از اونجا به نوشتنش نگاه کرد و جواب داد ‪.‬‬
‫" عای هیونگ من یکم خنگم ‪ ،‬هزار تا دلیل مسخره برای خودم ساختم ولی‬
‫اونقدر مغزم نکشید که به همچین چیزی فکر کنم! در هر صورت االن یکی‬
‫از پر رنگ ترین سوال های ذهنم رو جواب دادی "‬

‫لحن شیرین حرف زدن جونگکوک برای تهیونگ دلنشین و جالب بود ‪،‬‬
‫صداش با اینکه پسرونه بود اما خیلی گوشنواز بود و این برای تهیونگ که‬
‫زیاد به مکالمه آدم ها گوش نمیداد قشنگ به نظر میرسید‪.‬‬

‫گذشته از همه توی همین چند دقیقه فهمیده بود که اون عادت داره راجع‬
‫به هر چیزی یکم پر حرفی کنه و همه نظریه هاش رو بیان کنه و سرعت‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪22 | P a g e‬‬

‫ساختن سناریو ها توی ذهنش یک کیلومتر بر ثانیست! این ارتباط بر قرار‬


‫کردن باهاش رو آسون میکرد ‪.‬‬

‫مو مشکی نگاهش رو از لبخند جونگکوک گرفت و دوباره روی کاغذ اضافه‬
‫کرد ‪.‬‬
‫' بهت حق میدم ‪ ،‬این حتی آخرین گزینه هم نیست! حاال مهم نیست ‪ ،‬من‬
‫هنوزم نمیشناسمت! '‬

‫" وای ببخشید! خودم رو معرفی نکردم ‪ ،‬من جئون جونگکوکم‪ ،‬هیفده سالمه‬
‫و عاشق اسکیت بازی کردنم "‬
‫لبخندش بزرگ بود ‪ ،‬بزرگ و براق ‪ ،‬به براقی خورشید تابستونی که داشت‬
‫آبشون میکرد ولی اونها همچنان زیرش نشسته بودن‪.‬‬

‫وقتی داشت دستش رو برای دست دادن با تهیونگ دراز میکرد به اسکیت‬
‫بردی که جلوی پاش بود هم اشاره کرد ‪.‬‬
‫اونا با هم دست دادن و تهیونگ شاید بعد از یه مدت طوالنی تنهایی و‬
‫گوشه گیری ‪ ،‬این اولین باری بود که با یک نفر حرف میزد ‪ .‬حرف زدن ؟‬
‫شاید واژه مناسبی نباشه اما فعال این میتونست توصیفش کنه ‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪23 | P a g e‬‬

‫' خوشحالم که باهات آشنا شدم جونگکوک ‪ ،‬تو خیلی پر ذوقی '‬
‫احتماال منظور تهیونگ بیشتر همون پر حرف یا همچین چیزی بود ولی اون‬
‫بدش نمیومد ‪ ،‬این ویژگی جونگکوک رو دوست داشت ‪ ،‬درست برعکس‬
‫خودش ‪.‬‬

‫" خیلی ممنونم هیونگ ‪ ...‬راستی میتونم هیونگ صدات کنم ؟ "‬
‫گردنش رو یکم کج کرد و پرسید ‪ ،‬تهیونگ چطوری میتونست بهش بگه نه‬
‫؟ امکان نداشت که ردش کنه ‪ ،‬تازه پیداش کرده بود ‪ ،‬اون براش یه‬
‫جورایی جالب بود‪.‬‬

‫سرش رو چند بار باال و پایین کرد و جونگکوک خوشحال شد ‪ ،‬اینکه‬


‫تهیونگ حوصله جواب دادن به سواالتش رو داشت خیلی خوب بود و این‬
‫رو یه نعمت میدونست‪ ،‬یه نعمت سفید با موهای مشکی و لبای صورتی که‬
‫یهو وسط تابستون پیداش کرده‪.‬‬

‫" راستی هیونگ تو اهل اینجایی ؟ "‬


‫وقتی تهیونگ تایید کرد سوال بعدیش رو پرسید ‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪24 | P a g e‬‬

‫" منم همینطور‪ ،‬ولی تا حاال توی پارک ندیدمت برای همین فکر میکردم‬
‫غریبه ای "‬

‫تهیونگ دستش رو توی هوا تکون داد و ردش کرد ‪ ،‬بعد روی صفحه بعدی‬
‫کاغد توضیحات کامل تری نوشت‪.‬‬
‫' من تازه پارک رو پیدا کردم ‪ ،‬از این به بعد ممکنه خیلی بیشتر ببینیم '‬

‫" این عالیه! بیا هر روز همدیگه رو ببینیم! "‬


‫احساس صمیمیت جونگکوک احتماال به بزرگی مسافت جایی که نشسته بود‬
‫تا سیاره مریخ بود ولی این رفتار هیچ حس بدی بهشون نمیداد ‪.‬‬

‫اونا بدون توجه به ماشین هایی که گهگاهی از جلوشون رد میشدن و آدمایی‬


‫که از پشت سرشون قدم هاشون رو به سمت مقصد هاشون میکشیدن با هم‬
‫دیگه حرف زدن و جونگکوک سوال های زیادی پرسید‪.‬‬

‫در هر صورت تهیونگ بعد از جونگکوک تنها بود! وقتی که اون میرفت‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪25 | P a g e‬‬

‫دوباره برمیگشت به دنیای کتابش و احتماال نصف وقتش رو تا زمانی که‬


‫بخوابه اینجوری میگذروند‪.‬‬

‫اون پسری که کال چند دقیقه از آشنایی باهاش میگذشت ‪ ،‬باعث میشد‬
‫احساس تنهایی نکنه ‪ ،‬ارتباط بر قرار کردن باهاش ساده بود‪.‬‬

‫اینطوری بود که سوالش رو میپرسید و میتونست یک ثانیه بعد ده تا گزینه‬


‫بهش بده که از بینشون یکی رو انتخاب کنه و این برای تهیونگ که‬
‫نمیتونست بجز با زبان اشاره یا نوشتن با کسی ارتباط برقرار کنه عالی بود!‬

‫بدش نمیومد وجود اون پسر رو اطرافش پر رنگ تر کنه ‪ ،‬درست به پر‬
‫رنگی گونه هاش که از گرما سرخ شده بودن ‪...‬‬

‫‪Read me a book‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪26 | P a g e‬‬

‫اون روز یکم خنک تر بود ‪ ،‬به عنوان یه روز تابستونی که نمیشد بدون‬
‫نوشیدنی های پر شده با یخ و بستنی گذروند ‪ ،‬اون روز بد نبود ‪.‬‬

‫یه دلیل خوب بود برای اینکه جونگکوک زود تر از خونه بزنه بیرون و حتی‬
‫بیشتر هم توی پارک بمونه و برنگرده ‪ ،‬خونه دیگه جایی نبود که چیز جالبی‬
‫بهش ارائه کنه ‪.‬‬

‫همون همیشگی بود ‪ ،‬خالی! نه باباش بود نه مامانش نه حتی یه صدای‬


‫کوچیک که وجود یه موجود زنده و متحرک رو اعالم کنه ‪.‬‬

‫اینکه میتونست وقتی با سرعت اسکیت بردش رو روی زمین بازی میکشه ‪،‬‬
‫بادی که توی صورتش میخوره رو حس کنه حتی با اینکه گرمه براش عالی‬
‫بود ‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪27 | P a g e‬‬

‫حاال که میدونست به غیر از خودش یه نفر دیگه هم هست که به اون‬


‫پارک و تک تک چمن ها و درختای کوتاه و بلندش دل بسته ‪ ،‬دالیل بیرون‬
‫زدن از خونه بیشتر میشد ‪.‬‬

‫یه تیشرت نعنایی رو با شلوارک جین یخی رنگش ست کرده بود و مثل‬
‫همیشه یه جفت کانورس سفید پاش کرده بود ‪ ،‬اونا کفشهایی بودن که‬
‫راحت میتونست باهاشون اسکیت سواری کنه ‪.‬‬

‫به محض اینکه اون خونه سوت و کور رو ترک کرد و کف کفشاش به داغی‬
‫آسفالت چسبید ‪ ،‬اسکیت بردش رو روی زمین گذاشت و به سمت پارک‬
‫راه افتاد ‪.‬‬

‫راه زیادی نبود ‪ ،‬باید دوتا کوچه رو طی میکرد و بعد از خیابون میرفت اون‬
‫طرف ‪ ،‬احتمال میداد تهیونگ هم تو همچین فاصله کوتاهی باشه ‪ ،‬این معنی‬
‫اینو میداد که خونه هاشون به هم نزدیک بود‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪28 | P a g e‬‬

‫جونگکوک ذاتا برای دونستن اطالعات بیشتر نسبت به هر چیزی کنجکاو‬


‫بود ‪ ،‬اگه اون اطالعات مربوط به پسری میشد که به تازگی باهاش آشنا‬
‫شده بود خب مهم تر هم میشد!‬

‫وقتی نزدیک پارک شد به سمت زمین بازی رفت و از یه طرف دیگه وارد‬
‫شد ‪ ،‬خلوت بود ‪ ،‬هیچکس اون موقع نمیومد بیرون و اونایی که بیرون بودن‬
‫حتما کار مهمی داشتن ‪.‬‬

‫این خلوتی رو دوست داشت ‪ ،‬وقتی پاییز میشد اونجا شلوغ تر بود و راحت‬
‫نمیتونست از فضا استفاده کنه ‪ ،‬تابستون رو به همه فصل ها ترجیح میداد ‪.‬‬

‫یکم توی زمین بازی کرد و بعد از اینکه فهمید حتی یک قطره آب هم برای‬
‫خوردن نداره و از تشنگی داره هالک میشه از زمین رفت بیرون تا یه سری‬
‫به فروشگاه بزنه ‪.‬‬

‫فکر نمیکرد قبل از اینکه حتی به خروجی نزدیک بشه از رفتن انصراف بده!‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪29 | P a g e‬‬

‫اما پسری که چند متر اون طرف تر زیر درخت بید نشسته بود کاری‬
‫میکرد که برگرده‪.‬‬

‫خودش بود ‪ ،‬همون کاله قبلی روی سرش بود و این بار یه تیشرت و‬
‫شلوارک گشاد مشکی داشت ‪ ،‬بازم یه کتاب دستش بود ‪ ،‬اما اون قبلیه نبود‬
‫‪.‬‬

‫راهش رو به سمتش کج کرد و چشم هاش رو ریز کرد تا از حجوم آفتاب‬


‫به مردمک هاش جلوگیری کنه و تهیونگ رو بهتر ببینه ‪ ،‬نا خودآگاه داشت‬
‫لبخند میزد ‪.‬‬

‫" تهیونگ هیونگ! "‬


‫تقریبا بلند گفت و توجه پسر رو جلب کرد ‪ ،‬صورتش باال اومد و دیدن‬
‫لبخندش سخت نبود ‪ ،‬دستش رو توی هوا برای جونگکوک تکون داد و‬
‫اینجوری بهش سالم کرد ‪.‬‬

‫" بازم کتاب میخونی ؟ "‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪30 | P a g e‬‬

‫کنارش نشست و به درخت تکیه داد ‪ ،‬چند تا نفس عمیق کشید تا یکم‬
‫آروم بشه و موهای چتری که توی چشم هاش ریخته بود رو کنار زد ‪.‬‬

‫تهیونگ سرش رو به عالمت مثبت تکون داد و وقتی جونگکوک نشست‬


‫کتاب رو به سمتش گرفت ‪ .‬جونگکوک قبل از هر چیزی اونو ازش گرفت ‪.‬‬

‫" میخوای بدیش به من ؟ "‬


‫مو مشکی سرش رو به عالمت منفی تکون داد و کتاب رو ازش گرفت تا‬
‫درست اون صفحه ای که داشته میخونده رو باز کنه و دوباره پسش بده ‪.‬‬

‫وقتی جونگکوک دوباره گرفتش انگشت اشاره تهیونگ داشت یه خط به‬


‫خصوص رو بهش نشون داد ‪ ،‬جونگکوک داشت توی ذهنش هزار تا سناریو‬
‫میساخت تا بفهمه منظور پسر چیه ‪.‬‬
‫" میخوای این خط رو بخونم ؟ یه چیز جالب توش نوشته ؟ "‬

‫مردد و اروم پرسید و تهیونگ سرش رو به طرفین تکون داد و دو بار به‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪31 | P a g e‬‬

‫صفحه کتاب ضربه زد ‪ ،‬چشم های جونگکوک از صورت پسر گرفته شد و‬


‫به صفحه کاهی رنگ داده شد ‪.‬‬

‫" از اینجا بخونم ؟ "‬


‫پلک محکمی زد تا حرفش رو تایید کنه و جونگکوک شروع به خوندن کرد ‪،‬‬
‫اینکه یه کتاب رو از وسطش بخونی یکم سخته ‪ ،‬تقریبا هیچی نمیفهمی و‬
‫کالفت میکنه اما به خاطر تهیونگ انجامش میداد‪.‬‬

‫با اینحال فکر میکرد کتاب قشنگیه ‪ ،‬پر از حس و حال بود و دوست داشت‬
‫حداقل یبار برگرده و از اول بخوندش ‪ ،‬اون زیاد اهل کتاب خوندن نبود ‪.‬‬

‫تهیونگ اما نصف زندگیش رو با کتاب ها گذرونده بود ‪ ،‬یه دنیای دیگه ‪ ،‬یه‬
‫جایی که یه نویسنده با قوه تخیل و مهارتش ساخته و قرار نیست آدمایی‬
‫باشن تا بهش آسیبی بزنن ‪.‬‬

‫بعضی از کتاب هاشو چندین بار خونده بود و هیچ وقت از این کار خسته‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪32 | P a g e‬‬

‫نمیشد ‪ ،‬حاال فکر میکرد میتونه به شیوه جدیدی این داستان ها رو دنبال‬
‫کنه ‪ ،‬اینکه یه نفر براش بخونه ‪.‬‬

‫همیشه خودش خواننده بود ‪ ،‬در کنار خوندن کلمه ها ‪ ،‬بین خطوط و حروف‬
‫برای خودش اون دنیا رو تصور میکرد و یه زندگی جدید رو شروع میکرد ‪.‬‬

‫تجربه کردن یه شیوه جدید براش جالب بود ‪ ،‬گذشته از همه صدای‬
‫جونگکوک رو دوست داشت ‪ ،‬اون به طور کلی توی زندگیش آنچنان‬
‫مکالماتی بر قرار نکرده بود که خودش مخاطب باشه‪.‬‬

‫اینکه میدونست جونگکوک اون جمله ها رو برای اون میخونه رو دوست‬


‫داشت ‪ ،‬یه چیز جدید بود و امیدوار بود بازم بتونه داشته باشدش ‪.‬‬

‫داستان خوندن جونگکوک روی قلبش تاثیر میذاشت ‪ ،‬اون خیلی با احساس‬
‫میخوندش ‪ ،‬انگار برای اینکار ساخته شده بود ‪ ،‬انگار صدای جونگکوک و‬
‫قلبش دوتا تیکه گمشده پازل بودن که همدیگه رو کامل میکردن‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪33 | P a g e‬‬

‫کم کم غرقش شد ‪ ،‬توی دنیایی قرار گرفت که نویسنده ساخته بود و‬


‫جونگکوک بیانش میکرد ‪ ،‬اونقدر از اون پارک و درخت بیدی که زیرش‬
‫نشسته بودن دور شد که نفهمید کی روی چمن ها دراز کشیده و کی سرش‬
‫رو روی شلوارک یخی مو شکالتی گذاشته ‪.‬‬

‫تعجب میکرد از اینکه همه چیز چرا یهو اینقدر براش شیرین شده ‪ ،‬اون‬
‫کتاب رو قبال هم خونده بود ‪ ،‬اما این خیلی فرق میکرد ‪ ،‬این خیلی قشنگ تر‬
‫بود!‬

‫"آرزو میکنم که دوباره به زمان کودکی خود بازگردم و دختری آزاد و بی‬
‫قید و بند و فارغ از هرگونه اندوه و غم باشم ‪ .‬زمانی که به سختی ها و رنج‬
‫ها و درد ها میخندیدم نه مثل حاال که در زیر بار آنها خرد شده ام ‪.‬‬

‫راستی چرا من تا این اندازه تغییر کرده ام ؟ چرا تا این حد خونسردی خود‬
‫را از دست داده ام و با چند کلمه که بر خالف میلم گفته شود به کلی از جا‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪34 | P a g e‬‬

‫به در میروم ؟ آه چقدر دلم میخواست دوباره همان دختر شیطان و بی غم‬
‫بر فراز تپه هاییوودرینگ هایتز بودم ‪".‬‬

‫این آخرین چیزی بود که جونگکوک خوند و وقتی هیچ ری اکشنی از‬
‫تهیونگ دریافت نکرد کتاب رو از جلوی صورتش کنار برد و به پسر نگاه‬
‫کرد ‪.‬‬

‫گونه سفیدش رو روی شلوارکش گذاشته بود و کالهش کج شده بود ‪،‬‬
‫دست هاش رو روی هم انداخته بود و انگشت های باریکش یک در میون‬
‫کنار هم قفل شده بودن ‪.‬‬

‫جونگکوک به این فکر نمیکرد که اون چطور خوابش برده ‪ ،‬بلکه به این فکر‬
‫میکرد که چرا وقتی مژه هاش روی هم قرار گرفتن اونقدر خوشگله!‬

‫واقعا فکر میکرد اون چشم های کوچیک و لبای باریک صورتی ‪ ،‬اون پوست‬
‫سفید و بینی کوچیک کنار هم یه فرشته کوچولو رو به وجود آوردن‪ ،‬فرشته‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪35 | P a g e‬‬

‫ای که قدرت حرف زدن نداشت اما همچنان برای لرزوندن قلبش قوی بود‬
‫‪.‬‬

‫کتاب رو بست و کنارش روی زمین گذاشت ‪ ،‬اون خوابش برده بود ‪ ،‬نیازی‬
‫به کتاب نبود و دوست داشت بهش نگاه کنه ‪.‬‬

‫معصوم و ساده به نظر میرسید ‪ ،‬تازه با هم آشنا شده بودن ولی اون اونقدر‬
‫احساس راحتی میکرد که بخواد سرش رو بزاره روی پاهاش و برای‬
‫نخوابیدن تالش نکنه ‪.‬‬

‫این رو دوست داشت ‪ ،‬اکثر آدم ها بی اعتماد بودن ‪ ،‬بهشون حق میداد ‪،‬‬
‫توی این دنیا نمیشه به همه اعتماد کنی ‪ ،‬اونا میتونن خود واقعیشون رو از‬
‫توی تاریک ترین کوچه شهر بیرون بکشن و نشونت بدن!‬

‫با این حال تهیونگ از اون دسته آدما نبود که ازش فرار کنه ‪ ،‬جونگکوک‬
‫شیطون و پر سر و صدا بود ‪ ،‬به خاطر همینم یه عده ازش فاصله میگرفتن ‪،‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪36 | P a g e‬‬

‫هیچ وقت به اون شدت براش مهم نبود اما حاال که با هیفده سال سن‬
‫دوستای کمی داشت میفهمید که شاید یکمی هم آزار دهنده باشه ‪.‬‬

‫از اینکه تهیونگ باهاش راحت بود خوشش میومد ‪ ،‬خودش زود صمیمی‬
‫میشد و همیشه اینکه طرف مقابلش این صمیمت رو پس میزد قلبش رو‬
‫یکم اذیت میکرد‪.‬‬

‫قدر این موقعیت رو میدونست‪ ،‬نمیخواست حسی که یه زمانی بقیه بهش‬


‫داده بودن رو خودش به تهیونگ بده ‪ ،‬این چیزی نبود که دلش بخواد‬
‫انجامش بده ‪ ،‬حتی آخرینش هم نبود ‪.‬‬

‫وقتی که داشت به خال های کوچیک روی صورتش نگاه میکرد به همه اینا‬
‫فکر کرد ‪ ،‬نمیخواست بیدارش کنه ‪ ،‬یکم بهش اجازه میداد بخوابه ‪.‬‬

‫تا وقتی اون نفس های آروم و منظمش رو روی پاهاش خالی میکرد ‪ ،‬از گل‬
‫های کوچیکی که از ال به الی چمن ها خودشون رو نشون میدادن چید ‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪37 | P a g e‬‬

‫چند تاش رو روی کالهش که کج شده بود گذاشت ‪ ،‬یه لبخند کوچک روی‬
‫صورتش افتاد و چند تای بعدی رو البه الی انگشت هاش جا داد ‪.‬‬

‫براش شبیه نقاشی کردن بود ‪ ،‬همچین حسی بهش میداد ‪ ،‬سرگرم کننده و‬
‫دوست داشتنی ‪ .‬چند تا گل بعدی رو روی چروک های تیشرت مشکیش‬
‫گذاشت ‪ ،‬یه جوری که سر نخوردن و نیوفتن ‪.‬‬

‫یکی دوتای آخری رو هم روی اون قسمتی از موهای مشکیش از کالهش‬


‫بیرون افتاده بود گذاشت و دیگه اطرافش گلی نمونده بود برای چیده شدن ‪.‬‬

‫راضی از کارش نگاهی به پسر انداخت و لبخند زد ‪ ،‬یه جوری که بیدارش‬


‫نکنه گوشیش رو از توی جیبش بیرون کشید و ازش عکس گرفت ‪ ،‬فکر‬
‫نمیکرد تهیونگ بابتش ناراحت بشه ‪.‬‬

‫وقت این بود که دیگه بیدارش کنه ‪ ،‬به اندازه کافی خوابیده بود و هوا کم‬
‫کم داشت خیلی گرم میشد و میترسید حالش بد بشه ‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪38 | P a g e‬‬

‫دستش رو روی بازوش گذاشت و به اندازه یه اینچ تکونش داد ‪ ،‬باال تنش‬
‫رو خم کرد تا بتونه صورتش رو ببینه و بعد صداش زد ‪.‬‬

‫" تهیونگ ؟ نمیخوای بیدار بشی ؟ "‬


‫صدای جونگکوک حسابی روی سنسورای خاموش شده تهیونگ تاثیر‬
‫میذاشت و باعث میشد یکی یکی روشن بشن و پلک های روی هم افتادش‬
‫کم کم از هم فاصله بگیرن ‪.‬‬

‫" بیدار شو آره "‬


‫انگشت هاش رو نوازش وار روی بازوی پسر کشید و دوباره صاف نشست ‪،‬‬
‫تهیونگ بیدار شده بود اما هنوزم جریان اونهمه گل که بینشون دفن شده‬
‫بود رو نمیدونست ‪.‬‬

‫اولین سوالی که از خودش پرسید که این بود که آیا من هنوزم زنده ام ؟ و‬


‫بعد اینو پرسید که اینجا کجاست ؟ بهشتی چیزیه ؟‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪39 | P a g e‬‬

‫یکم گیج شده بود ‪ ،‬وسط خواب و بیداری سر جاش نشست و گل های روی‬
‫کاله و موها و پیرهنش پایین ریختن و باعث شدن چشماش روشون خشک‬
‫بشه ‪.‬‬

‫وقتی داشت با تعجب بهشون نگاه میکرد کم کم تونست صدای خنده های‬
‫جونگکوک رو بشنوه و مطمئن بود اون به حال خودش میخنده ‪ ،‬نه چیز‬
‫دیگه ای ‪.‬‬

‫با قیافه پرسشی و تعجبیش به سمتش برگشت و نگاهی بهش انداخت ‪ ،‬یک‬
‫نگاه بین چشم های جونگکوک و اون گالی پر پر شده که روی پاهاش‬
‫ریخته بودن ‪.‬‬

‫" وقتی خواب بودی حوصلم سر رفت برای همین اونا رو چیدم ‪ ،‬خوشگل‬
‫شده بودی "‬
‫جونگکوک پسری نبود که حرف هاش رو توی دلش نگه داره ‪ ،‬اون‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪40 | P a g e‬‬

‫هرچیزی که به نظرش میومد رو میگفت ‪ ،‬اگه به نظرش تهیونگ خوشگل‬


‫میومد پس چی بهتر از بیان کردنش ؟‬

‫به نظرش اون خنده ای که بهش تحویل میداد حتی خوشگل تر هم بود ‪،‬‬
‫اون لب های کوچیک همیشه به هم چسبیده بودن ‪ ،‬پس اگه یکم با لبخند‬
‫باز میشدن خیلی خوب بود ‪.‬‬

‫" یه عکس هم گرفتم "‬


‫گفت و دنبال گوشیش که همون اطراف ولش کرده بود گشت و تهیونگ که‬
‫تعجب کرده بود با انگشت اشاره اش به سینه خودش ضربه زد ‪ ،‬به طور‬
‫عجیبی الزم نبود برای جونگکوک توضیح بیشتری بده اون منظورش رو‬
‫میفهمید ‪.‬‬

‫" آره از تو گرفتم "‬


‫بالخره تونست گوشی رو پیدا کنه و بالفاصله عکس رو به تهیونگ نشون‬
‫بده ‪ ،‬به نظر خودش خیلی کیوت میومد ‪ ،‬اون عکس واقعا قشنگ شده بود ‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪41 | P a g e‬‬

‫مو مشکی بعد از دیدنش خندش گرفت ‪ ،‬اما از اونجایی که خجالتی بود و‬
‫زیاد به این جور چیز ها عادت نداشت یکی از دست هاش رو روی صورتش‬
‫گذاشت ‪.‬‬

‫جونگکوک میتونست لبخند بزرگش رو ببینه ‪ ،‬از معدود دفعاتی بود که‬
‫تهیونگ میخندید و دندون هاش پیدا میشد!‬
‫باورش نمیشد اینقدر میتونه کیوت باشه ‪ ،‬توی برخورد اول اینجوری به نظر‬
‫نمیرسید ولی اون با گرفتن دستاش جلوی صورتش و بعد خندیدن به اون‬
‫عکس همش رو ثابت کرده بود‪.‬‬

‫" خجالت نکش ‪ ،‬خیلی خوشگله "‬


‫با ذوق توی صداش گفت و به چشم های پف کرده از خواب تهیونگ نگاه‬
‫کرد ‪ ،‬مو مشکی کف دست هاش رو به هم چسبوند و یه مدل خیلی رسمی‬
‫ازش تشکر کرد‪.‬‬

‫" راستی این کتاب قشنگیه ‪ ،‬البته یکمش رو خواب بودی "‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪42 | P a g e‬‬

‫کتابی که روی زمین گذاشته بودش رو برداشت و به سمت تهیونگ گرفت‬


‫تا بهش پسش بده ‪ ،‬میتونست پیش بینی کنه که میزاردش توی کیف‬
‫همیشگیش و تاییدش میکنه اما همیشه هم پیش بینی هاش درست از آب‬
‫در نمیومد ‪.‬‬

‫تهیونگ کتاب توی دست جونگکوک رو به عقب هل داد ‪ ،‬اونقدری که‬


‫دستای جونگکوک به شکمش چسبید و بعد سرش رو باال و پایین کرد ‪.‬‬

‫" اگه اشتباه نکنم اجازه میدی ببرم بخونمش ؟ "‬


‫پرسید و تهیونگ با دستش بهش الیک نشون داد و لبخند زد ‪ ،‬لبخنداش‬
‫برای جونگکوک شیرین بود ‪ ،‬شیرین تر از همه حرفای قشنگی که دو نفر‬
‫نمیتونن به هم بزنن‪.‬‬

‫" خیلی ممنونم هیونگ ‪ ،‬سعی میکنم زود برشگردونم "‬


‫گفت و از جاش پاشد ‪ ،‬تهیونگ هم چند ثانیه بعد بلند شد و یه دسته گل‬
‫های کوچیک و پر پر شده ازش پایین افتاد که باعث خندش میشد ‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪43 | P a g e‬‬

‫کیفش که کنار درخت ول کرده بود رو برداشت و روی دوشش انداخت ‪،‬‬
‫جونگکوک هم اسکیت بردش رو برداشت و رو به روی هم ایستادن ‪.‬‬

‫مو شکالتی متوجه میشد که میخواد بره ‪ ،‬قصد نداشت مزاحمش بشه یا‬
‫اذیتش کنه ‪ ،‬با اینکه دعا میکرد خیلی زود همدیگه رو ببینن توی اون لحظه‬
‫فقط میخواست بابت کتاب تشکر کنه ‪.‬‬

‫باال آوردش و اسمش را نگاه کرد ‪ ،‬روش نوشته بود ' بلندی های بادگیر'‬
‫همون براش کافی بود ‪.‬‬
‫" بابت بلندی های بادگیر ازت ممنونم ‪ ،‬خیلی زود دوباره همدیگه رو‬
‫میبینیم درسته ؟ "‬

‫به آرومی سرش رو تکون داد تا جواب مثبتش رو به پسر کوچیکتر اعالم‬
‫کنه و اینجا بود که دیگه باید از هم خداحافظی میکردن ‪.‬‬

‫جونگکوک دستش رو دراز کرد و با هم دست دادن ‪ ،‬بعد از اون وقتی‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪44 | P a g e‬‬

‫داشت قدم های کوتاهش رو سمت خروجی بر میداشت برای تهیونگ‬


‫دست تکون داد و اونم متقابال همین کار رو کرد ‪.‬‬

‫مو مشکی احساس خوبی داشت ‪ ،‬چیزی بود درست مخالف تنهایی ‪ ،‬مخالف‬
‫چیزی که برای یه مدت طوالنی تحملش کرده بود و اینکه حاال کسی بود تا‬
‫از اون موقعیت دورش کنه رو دوست داشت ‪.‬‬

‫کسی که صداش به اندازه یه نارنگی شیرین بود و لبخندش هم اندازه یه‬


‫کیک پرتقالی که روش رو با خامه تزیین کرده باشن قند داشت ‪.‬‬

‫درسته مدت زیادی نبود که اون پسر مو شکالتی با لبای درشتش رو‬
‫میشناخت اما میتونست بگه دوستش داره ‪ ،‬حس خوبی بهش داشت ‪.‬‬

‫درست مثل جونگکوک ‪ ،‬انگار قبل از اینکه توی این دنیا ‪ ،‬توی این شهر‬
‫کوچیک با هم دیگه آشنا بشن از قبل توی یه دنیای دیگه همدیگه رو‬
‫میشناختن‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪45 | P a g e‬‬

‫جونگکوک اینطوری فکر میکرد ‪ ،‬شاید اصال دلیل اصلی اینکه دوست داشت‬
‫تهیونگ رو پیدا کنه این بود که احساس میکرد میشناسدش ‪ ،‬براش آشنا‬
‫بود ‪.‬‬

‫توی این مدت هیچ وقت فکر نکرده بود تهیونگ یه پسر غریبه است که‬
‫داره با یه مشکلی به اسم میوت بودن دست و پنجه نرم میکنه ‪.‬‬

‫اون فقط تهیونگ بود! تهیونگ که موهای مشکی چتری داره ‪ ،‬همیشه کاله‬
‫باکت میزاره و پوست سفید و انگشت های کشیده ای داره و گهگاهی خیلی‬
‫آروم میخنده ‪ ،‬فقط همین ‪.‬‬

‫‪You're beautiful too‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪46 | P a g e‬‬

‫آخرین باری که تونسته بودن همدیگه رو ببینن درست زمانی بود که داشتن‬
‫برمیگشتن خونه هاشون ‪ ،‬اون روز رو نشده بود طوری که میخوان با هم‬
‫بگذرونن پس باید جبران میشد ‪.‬‬

‫برای همین با هم قرار گذاشتن ‪ ،‬توی یه روز گرم تابستونی ‪ ،‬تقریبا قبل از‬
‫زمانی که خورشید درست وسط آسمون قرار بگیره اونم توی زمین بازی‬
‫همون پارک ‪.‬‬

‫تهیونگ نمیدونست چرا قبول کرده بره زمین بازی ‪ ،‬البته اینجوری نبود که‬
‫همه به خاطر یه هدف خاص برن اون سمت ‪ ،‬بعضی از بچه ها فقط میرفتن‬
‫تا بقیه رو تماشا کنن ‪.‬‬

‫با این حال تهیونگ فقط یکبار به اون زمین بازی که تقریبا وسط پارک ‪ ،‬بین‬
‫درختای چنار ساخته شده رفته بود و بعد هم وقتی فهمید براش هیچ‬
‫جذابیتی نداره از اونجا رفته بود ‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪47 | P a g e‬‬

‫الزم به گفتن نیست که حاال فرق کرده بود! اون دیگه تنها نبود و اگه قرار‬
‫بود به بازی کردن جونگکوک هم نگاه کنه این خودش جذاب ترین چیز‬
‫توی اون زمین سر باز بود ‪.‬‬

‫البته جونگکوک نمیخواست تهیونگ رو ببره اونجا تا به بازی کردنش نگاه‬


‫کنه! اون قصد دیگه ای داشت ‪ ،‬توی همه مدتی که اسکیت بردش تنها‬
‫سرگرمیش بود به این فکر میکرد که اگه یه دوست داشت تا با هم اون کار‬
‫ها رو انجام بدن خیلی مهیج تر میشد ‪.‬‬

‫اما هر بار که خواسته بود با یکی از اونایی که به زمین بازی میومدن دوست‬
‫بشه شکست خورده بود ‪ ،‬یا ازش خیلی بزرگ تر بودن ‪ ،‬یا کوچیک تر بودن‬
‫و البته که براش مهم نبود! ولی بازم نمیتونست نگهشون داره ‪.‬‬

‫به این نتیجه رسیده بود که احتماال اونا از اخالق و نوع برخوردش با مسائل‬
‫خوششون نمیاد ولی این دلیل نمیشد که برای پیدا کردن چند تا دوست‬
‫اسکیت سوار خود واقعیش رو تغیر بده!‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪48 | P a g e‬‬

‫هیچی ارزش این رو نداشت که دیگه یه روز خودش نباشه ‪ ،‬اگه میخواست‬
‫حرف نزنه و یه بچه ساکت باشه که به هیچی اهمیت نمیده و بی تفاوته‪،‬‬
‫باعث افسردگی بود ‪.‬‬

‫ترجیح میداد خودش بمونه و کسایی رو پیدا کنه که خود واقعیش رو‬
‫دوست دارن ‪ ،‬شاید خیلی سخت بود و یکم طول میکشید ‪ ،‬اما به هر چیز‬
‫دیگه ای ترجیحش میداد ‪.‬‬

‫حاال یه راه جدید رو میخواست امتحان کنه ‪ ،‬تا جایی که فهمیده بود‬
‫تهیونگ بیشتر وقتش رو با کتاب هاش میگذروند و سرگرمی دیگه ای‬
‫نداشت ‪.‬‬

‫تصمیم گرفته بود یبار امتحانش کنه ‪ ،‬میخواست بهش یاد بده چجوری از‬
‫اسکیت برد استفاده کنه و اینجوری اگه اون استعدادش رو داشت و ازش‬
‫خوشش میومد ‪ ،‬تهیونگ میشد همون دوستی که همیشه میخواسته پیدا کنه‬
‫‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪49 | P a g e‬‬

‫بعد از اینکه صبحانه متمایل به ظهرش رو خورد لباس هاش رو عوض کرد‬
‫‪ ،‬تیشرتش زرد بود و با یه شلوارک ورزشی سفید پوشیده بودش و چون‬
‫میخواست بره زمین بازی قطعا همون کانورس های سفید رو میپوشید‪.‬‬

‫مثل یه روتین روزانه دستی به موهای چتریش کشید و از خونه بیرون رفت‬
‫‪ ،‬احتماال یکم دیر تر میرسید اما بازم راه زیادی نبود و تهیونگ منتظرش‬
‫میموند ‪.‬‬

‫خونه مو مشکی به اون پارک نزدیک تر بود ‪ ،‬همیشه راه کمتری برای طی‬
‫کردن داشت و مشخص بود که زود تر میرسه ‪.‬‬

‫کنار زمین بازی ایستاده بود ‪ ،‬کیفش روی کولش بود و به فنس های پشت‬
‫سرش تکیه داده بود و اطراف رو برای پیدا کردن جونگکوک با چشم هاش‬
‫میگشت ‪.‬‬

‫مو قهوه ای بالخره رسید و به سمت زمین بازی راه افتاد ‪ ،‬یکم که نزدیک‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪50 | P a g e‬‬

‫تر شد میتونست تهیونگ رو ببینه ‪ ،‬شناختن اون پسر از فاصله دور اصال کار‬
‫سختی نبود‪.‬‬

‫حتی از اونجا هم میتونست پوست سفیدش که زیر سایه کالهش مخفی شده‬
‫و اون تیشرت راه راه سیاه سفید رو ببینه و مطمئن بشه خودشه ‪.‬‬

‫یه حس عجیبی داشت ‪ ،‬میشد اسمش رو اشتیاق گذاشت ‪ ،‬شاید یکم هیجان‬
‫هم چاشنیش شده بود و باعث میشد توی اون تابستون گرم هوا برای‬
‫جونگکوک حتی چند درجه هم گرم تر بشه ‪.‬‬

‫سرعتش رو بیشتر کرد و همینطور که نزدیک تر میشد صداش زد تا‬


‫توجهش رو جلب کنه و وقتی سر مو مشکی به سمتش چرخید دستش رو‬
‫براش تکون داد‪.‬‬

‫درست رو به روی تهیونگ ایستاد و اسکیت بردش رو از روی زمین‬


‫برداشت و گذاشت زیر بغلش و با یه دست گرفتش ‪ ،‬با دستش دیگش با‬
‫تهیونگ دست داد ‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪51 | P a g e‬‬

‫دستای اون بزرگ بودن ‪ ،‬انگشتاش کشیده بودن و اینکه دستای خودش‬
‫اونجا گم میشدن حس عجیبی داشت ‪ ،‬بدش نمیومد ‪ ،‬از این اتفاق خوشحال‬
‫بود‪.‬‬

‫" روز بخیر هیونگ خوشگل! "‬


‫درسته همونطور که حاال دیگه میدونید جونگکوک چیزی رو توی خودش‬
‫نگه نمیداشت ‪ ،‬برای اون روز هم فکر میکرد تهیونگ خوشگله پس ابرازش‬
‫کرد ‪.‬‬

‫مو مشکی با اینکه خجالت میکشید اما قرار نبود بهش جواب نده ‪ ،‬اونم فکر‬
‫میکرد جونگکوک خوشگله ‪ ،‬بینی کوچیک و چشمای درشتی داره و لبای‬
‫خوش فرمش قشنگ به نظر میرسن ‪.‬‬

‫با انگشت اشاره اش به جونگکوک اشاره کرد و بعد انگشت هاش رو جلوی‬
‫صورت خودش باز کرد ‪،‬یک بار جمع کرد و دوباره باز کرد‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪52 | P a g e‬‬

‫با این کار داشت بهش میگفت تو زیبایی ‪ ،‬با این فکر که شاید متوجه‬
‫منظورش بشه انجامش داده بود اما مو قهوه ای هنوزم چیزی از زبان اشاره‬
‫بلد نبود ‪.‬‬

‫" معذرت میخوام تهیونگ من بلد نیستم "‬


‫برای اینکه به جونگکوک بگه مشکلی نیست دستش رو توی هوا تکون داد ‪،‬‬
‫کیفش رو از روی شونش پایین کشید و از توی جیبش یه خودکار در آورد ‪.‬‬

‫دنبال دفترچه ای که با هم خریده بودن گشت اما چون پیداش نکرد‬


‫بیخیالش شد و کیف رو دوباره روی شونش انداخت ‪.‬‬

‫یک قدم جلوتر رفت و دست جونگکوک رو گرفت ‪ ،‬با خودکار کف دستش‬
‫نوشت ' تو هم خوشگلی ' بهش لبخند زد و دستش رو ول کرد ‪.‬‬

‫احتماال راه ارتباطشون با هم یکم سخت بود ‪ ،‬شاید خیلی نمیتونستن با‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪53 | P a g e‬‬

‫کلمات چیزی به هم ابراز کنن اما مهم نبود ‪ ،‬جونگکوک حتی قبل از اینکه‬
‫تهیونگ اون رو بنویسه از توی چشماش خونده بود و حدس میزد‪.‬‬

‫' ممنونم ‪'...‬‬


‫آروم ازش تشکر کرد و دوباره دستش رو گرفت تا با هم به سمت ورودی‬
‫زمین بازی برن ‪ ،‬بغیر از خودشون چند نفر دیگه هم اونجا بودن که سرشون‬
‫به کار خودشون بود‪.‬‬

‫" شرط میبندم زیاد اینجا نیومدی و اینو از طرز نگاه کردنت به اطراف‬
‫فهمیدم درسته ؟ "‬
‫تهیونگ به عالمت مثبت سر تکون داد و جونگکوک با افتخاری که نصیبش‬
‫شده بود ‪ ،‬اسکیت بردش رو روی زمین گذاشت و یکی از پاهاش رو‬
‫گذاشت روش‪.‬‬

‫" اول من اینجا یه دور میزنم و برمیگردم ‪ ،‬بهم نگاه کن باشه ؟ "‬
‫زمانی که تایید تهیونگ رو گرفت رفت توی زمین بازی و مو مشکی با اینکه‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪54 | P a g e‬‬

‫نمیدونست چرا همچین چیزی ازش خواسته در هر صورت چشم هاش رو‬
‫دنبالش فرستاده بود ‪ ،‬از اول هم برای دیدن جونگکوک رفته بود‪.‬‬

‫اون براش کتاب خونده بود ‪ ،‬توی کاری که دوستش داشت باهاش همراهی‬
‫کرده بود پس اینکه بتونه یه جورایی شاید براش جبران کنه بد نبود‪.‬‬

‫جونگکوک کارش رو بلد بود ‪ ،‬از بچگی انجامش داده بود و حاال بعد از‬
‫گذشت اینهمه سال دیگه برای خودش استاد شده بود ‪ ،‬میتونست کلی‬
‫حرکت های جالب و قوی به تهیونگ نشون بده اما فعال قصدش رو نداشت‪.‬‬

‫یکم که توی زمین دور زد دوباره برگشت و ایستاد ‪ ،‬تهیونگ کنار زمین‬
‫وایساده بود و بهش نگاه میکرد ‪ ،‬یه جورایی براش جالب هم بود‪.‬‬

‫" دوست داری امتحانش کنی ؟ "‬


‫سوال مو شکالتی باعث شد پلک هاش از هم دیگه فاصله بگیرن و تعجب‬
‫کنه ‪ ،‬به هیچ وجه دلش نمیخواست! هیچی ازش نمیدونست و مطمئن بود‬
‫براش سخته ‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪55 | P a g e‬‬

‫سرش رو به طرفین تکون داد و دستش رو هم توی هوا تچپ و راست کرد‬
‫‪ ،‬مخالفت زیادش رو اعالم کرد اما جونگکوک گوشش بدهکار نبود ‪.‬‬

‫" زود باش هیونگ ‪ ،‬فقط یبار امتحانش کن من مراقبتم"‬


‫دست تهیونگ رو گرفت و جلو تر کشید ‪ ،‬اون داشت سعی میکرد مقابله‬
‫کنه و جونگکوک رو بیخیال اینکار بکنه اما قدرت پسر کوچیکتر بیشتر بود ‪.‬‬

‫" شاید یکم سخت باشه ولی بیا امتحانش کنیم ‪ ،‬اگه خوشت بیاد میتونم‬
‫بهت یاد بدم "‬
‫جونگکوک براش ذوق داشت ‪ ،‬این کامال مشخص بود و تهیونگ نمیخواست‬
‫که بزنه توی ذوقش ‪ ،‬با اینکه واقعا نمیخواست انجامش بده ولی فقط به‬
‫خاطر جونگکوک ‪ ،‬اینکارو میکرد‪.‬‬

‫نفس طوالنی کشید و یه قدم جلو تر رفت و درست رو به روی اسکیت برد‬
‫ایستاد ‪ ،‬جونگکوک متوجه شد که اون راضی شده تا امتحانش کنه ‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪56 | P a g e‬‬

‫" برای شروع اول باید روش وایسی ‪ ،‬اگه دست راستی هستی پای راستت‬
‫رو بزار اینجا چون قدرت بیشتری داره "‬

‫جونگکوک تخته رو ثابت نگه داشته بود و به یه قسمتش اشاره کرد ‪ ،‬برای‬
‫تهیونگ تازه و عجیب بود ‪ ،‬شاید حتی یکم ترسناک ‪ ،‬تقریبا همه چیزایی که‬
‫هیچ سر رشته ای توشون نداریم ممکنه ترسناک بنظر بیان ‪.‬‬
‫با اینحال تهیونگ درست طبق گفته های جونگکوک پیش میرفت ‪.‬‬

‫" حاال اون یکی پات رو بزار اینجا "‬


‫به قسمت دیگه از برد اشاره کرد و تهیونگ برای حفظ تعادلش دست هاش‬
‫رو روی شونه های جونگکوک گذاشت و روی برد ایستاد ‪.‬‬

‫" نه این خیلی صافه ‪ ،‬یکم پات رو به اون سمت کج کن"‬


‫کتونی های مشکی تهیونگ روی برد قرمز رنگ جونگکوک تکون خوردن و‬
‫درست به سمتی که بهش گفته بود کج شدن ‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪57 | P a g e‬‬

‫" خوبه ‪ ...‬حاال دستت رو از روی شونه هام بردار "‬


‫تهیونگ میترسید ولش کنه ‪ ،‬فکر میکرد هر لحظه ممکنه بخوره زمین ‪،‬‬
‫درست هم فکر میکرد ‪ ،‬امکانش زیاد بود ولی اگه میتونست سر جاش‬
‫وایسه دیگه نمیخورد زمین ‪.‬‬

‫آروم آروم با حفظ تعادلش انگشت هاش از شونه های جونگکوک جدا شدن‬
‫و دست هاش کنارش قرار گرفتن ‪ ،‬کامال بی حرکت بود ‪.‬‬

‫"هیونگ الزم نیست بترسی من اینجام"‬


‫اره بهش اعتماد داشت ‪ ،‬و میدونست که نمیخوان کار سختی انجام بدن‬
‫جونگکوک قطعا ازش چیزای سخت و خطرناکی نمیخواست ‪ ،‬فقط میخواست‬
‫میزان عالقه و استعدادش رو بسنجه‪.‬‬

‫" خب حاال باید حرکت کنیم ‪ ،‬مطمین باش که پای چپت رو جای درستی‬
‫گذاشت و بعد پای راستت رو از روش بردار "‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪58 | P a g e‬‬

‫اون فقط میگفت و اصال به مقدار سختی کار برای تهیونگ توجه نمیکرد ‪.‬‬
‫همین االنشم تهیونگ با قسم دادن مقدسات اونجا ایستاده بود ‪.‬‬

‫" نترس انجامش بده "‬


‫چند بار پلک زد و یه نفس طوالنی کشید ‪ ،‬پاش رو کم کم از روی تخته‬
‫برداشت و وقتی دید مشکلی پیش نیومده روی زمین گذاشتش ‪.‬‬

‫" خوبه همینه ‪ ،‬حاال این شکلی که من برات انجام میدم راهش بنداز "‬
‫حرکت پاش رو به صورت نمایشی برای تهیونگ انجام داد ‪ ،‬اون متوجه‬
‫میشد که باید چیکار کنه اما جرعتش رو نداشت ‪ ،‬سخت بود!‬

‫آب دهنش رو قورت داد و یبار دیگه با دقت به حرکت پای جونگکوک نگاه‬
‫کرد ‪ ،‬سعی کرد تقلیدش کنه ‪ ،‬با احتیاط انجامش داد و تونست تخته رو‬
‫چند سانتی متر جلو تر بکشه ‪.‬‬

‫اما این همه چیزی نبود که اتفاق افتاد ‪ ،‬وقتی میخواست دوباره پاش رو روی‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪59 | P a g e‬‬

‫تخته برگردونه همه چیز به هم ریخت ‪ ،‬این یکی نیاز به تمرین بیشتری‬
‫داشت ‪.‬‬

‫یجای اشتباه فرود اومد و تعادلش رو بهم زد ‪ ،‬وقتی داشت به آرومی‬


‫حرکت میکرد یه اشتباه باعث شده بود برد خم بشه و اون تعادلش رو از‬
‫دست بده ‪.‬‬

‫جونگکوک درست کنارش ایستاده بود ‪ ،‬وقتی اون اتفاق میوفتاد اونجا بود تا‬
‫نزاره تهیونگ روی زمین بیوفته ‪ ،‬بهش قول داده بود مراقبش باشه ‪.‬‬

‫دست هاش رو باز کرد و توی یه حرکت تهیونگ بهش برخورد کرد و توی‬
‫بغلش افتاد ‪ ،‬چیزی تا پخش شدنش توی زمین بازی نمونده بود ‪.‬‬

‫دستای جونگکوک دورش حلقه شد و کنار گوشش شروع کرد به خندیدن ‪،‬‬
‫برای تهیونگ که اصال خنده دار نبود ‪ ،‬اگه بازم امتحانش میکرد تضمین‬
‫میکرد که اون روز چند باری بخوره زمین ‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪60 | P a g e‬‬

‫خودش رو از جونگکوک جدا کرد و با قیافه مظلومش بهش نگاه کرد ‪ ،‬یکمی‬
‫هم کالفه بود و این باعث میشد جونگکوک نتونه بهش سخت بگیره ‪.‬‬

‫" تهیونگ هیچ کس دفعه اول یاد نمیگیره! حتی منم بعضی اوقات میخورم‬
‫زمین "‬
‫بهش دلداری داد و تخته رو صاف کرد و خودش روش ایستاد ‪ ،‬تهیونگ‬
‫هنوزم سر جاش وایساده بود و هیچ ری اکشنی نداشت ‪.‬‬

‫" با اینحال من نمیخوام اذیتت کنم اگه برات سخته و دوستش نداری پس‬
‫بیخیالش"‬
‫دستش رو روی بازوی مو مشکی کشید تا بهش دلگرمی بده و تهیونگ‬
‫دستش رو باال آورد و دست جونگکوک رو گرفت ‪ ،‬خودکارش هنوز توی‬
‫جیبش بود ‪.‬‬

‫کنار جمله قبلی که کف دستش نوشته بود اضافه کرد ‪.‬‬


‫' من از دیدن تو بیشتر لذت میبرم ‪ ،‬مراقب خودت باش'‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪61 | P a g e‬‬

‫یک قدم عقب رفت ‪ ،‬دستش رو ول کرد و لبخند زد ‪ ،‬الزم نبود جونگکوک‬
‫بهش چیزی بگه ‪ ،‬میتونست با یه لبخند دیگه جوابش رو بده ‪.‬‬

‫و اونا اینطوری با هم صمیمی تر میشدن ‪ ،‬با بیشتر لبخند زدن ‪ ،‬بیشتر کنار‬
‫هم راه رفتن و به هم نگاه کردن ‪ ،‬با فقط بیشتر در کنار هم بودن و حرف‬
‫های همدیگه رو از توی چشم ها خوندن!‬

‫تهیونگ عقب برگشت و کنار زمین نشست ‪ ،‬میتونست جونگکوک رو ببینه‬


‫که با سرعت حرکت میکنه و توی کارش مهارت زیادی داره و اصال نیاز به‬
‫فکر کردن راجع به حرکت بعدیش نداره‪.‬‬

‫اره این براش جذاب بود ‪ ،‬اینکه ببینه اون با همه مهارتش اینقدر خوب بازی‬
‫میکنه و حرکت ها رو انجام میده جالب تر بود‪.‬‬

‫میتونست برای مدت زیادی اونجا بشینه و تشویقش کنه ‪ ،‬درست مثل همه‬
‫روزا ‪ ،‬گرم بود ‪ ،‬خورشید وسط آسمون جا خوش کرده بود و پرتو هاش از ال‬
‫به الی شاخه ها و برگ های درخت ها روشون میوفتاد‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪62 | P a g e‬‬

‫ولی کدومشون اهمیت میداد؟ اونا عادت کرده بودن ‪ ،‬حتی این گرما هم‬
‫براشون عزیز بود چون دیگه جزئی از زندگیشون شده بود ‪ ،‬جزئی از روزای‬
‫خوبشون‪.‬‬

‫بالخره جونگکوک از بازی کردن خسته شد و به سمت تهیونگ برگشت ‪،‬‬


‫اون همون جای اول نشسته بود و تموم مدت نگاهش کرده بود ‪.‬‬

‫حاال که برمیگشت درست مثل دفعه دومی شده بود که دیدش ‪ ،‬موهاش‬
‫خیس و به پیشونیش چسبیده بود و تیشرتش هم وضع بهتری نداشت ‪،‬‬
‫قفسه سینش باال و پایین میشد ‪.‬‬

‫تخته رو یکم زود تر نگه داشت و همونجا ولش کرد و کنار مو مشکی روی‬
‫زمین نشست ‪ ،‬به فنسای پشت سرش تکه داد و چشم هاش نیمه باز بود ‪.‬‬

‫میتونست صدای تکاپویی که از کنارش میاد رو بشنوه و تا اومد سرش رو‬


‫بچرخونه تا تهیونگ رو ببینه بطری آب جلوش گرفته شده بود ‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪63 | P a g e‬‬

‫مطمئنا توی هوا اون خنک نبود و گرم شده بود ولی بازم بد نبود ‪ ،‬یکم‬
‫خستگیش رو رفع میکرد و از تهیونگ ممنون بود که تقریبا همه چیز توی‬
‫کیفش داره ‪.‬‬

‫" ممنون "‬


‫چند قلپ از بطری نوشید و بعد درش رو بست و پسش داد ‪ ،‬قبل از اینکه‬
‫برشگردونه توی کیفش ‪ ،‬وقتی که جونگکوک داشت بهش نگاه میکرد‬
‫‪ ،‬نوک انگشت های هر دو دستش رو روی سینش گذاشت و با حرکت‬
‫بعدی که توی صورتش بود و یه جورایی شبیه هوف کشیدن بود ازش‬
‫چیزی پرسید ‪.‬‬

‫تهیونگ عادت کرده بود اینطوری ارتباط برقرار کنه با اینکه میدونست‬
‫جونگکوک زبان اشاره بلد نیست گاهی وقتا بی اختیار انجامش میداد ‪.‬‬

‫" خب ‪ ...‬معنی این چی میشه ؟ بزار یکم فکر کنم "‬


‫اینکه نمیدونست چه سوالی داره ازش میشه ولی برای فهمیدنش کنجکاو‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪64 | P a g e‬‬

‫بود خیلی برای تهیونگ ارزشمند بود ‪ ،‬هر کس دیگه ای بود اصال اهمیت‬
‫نمیداد ‪.‬‬

‫" داری بهم میگی خسته شدی ؟ "‬


‫تهیونگ در جواب به خودش اشاره کرد و سرش و به عالمت منفی تکون‬
‫داد ‪.‬‬

‫" امممم‪ ...‬میپرسی من خسته شدم ؟ "‬


‫تهیونگ تعجب کرده با دستش جونگکوک رو تایید کرد ‪ ،‬قدرت حدس‬
‫زدنش عالی بود ‪ ،‬اینجوری خوب میتونستن با هم ارتباط برقرار کنن ‪.‬‬

‫" من یکم خسته ام اما ولش کن ‪ ،‬چجوری میتونم این زبان رو یاد بگیرم ؟‬
‫به نظرم جالب میاد "‬
‫ضمن پرسیدن سوالش توی جاش چرخید تا رو به روی مو مشکی قرار‬
‫بگیره و منتظر یه جواب از طرفش موند ‪ ،‬یاد گرفتنش خیلی سخت نبود ‪.‬‬

‫تهیونگ دوباره از خودکارش استفاده کرد و کنار بقیه چیزایی که کف دست‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪65 | P a g e‬‬

‫جونگکوک نوشته بود فقط کلمه 'اینترنت' رو نوشت ‪ ،‬ساده ترین راه برای‬
‫یاد گرفتنش همین بود ‪.‬‬

‫" واقعا؟! این خیلی خوبه! من تقریبا تمام وقتی که توی خونه میمونم رو دارم‬
‫الکی میگذرونم ‪ ،‬میتونم اینو یاد بگیرم و فکرش رو بکن اگه بلدش باشم‬
‫چقدر راحت تر میتونم جواب سواالم رو بگیرم! "‬

‫نه جونگکوک هیجان زده نشده بود ‪ ،‬اون در حالت کلی در مورد هر چیز‬
‫کوچیکی زیادی توضیح میداد ‪ ،‬البته این اولین خصلتش بود که به تهیونگ‬
‫نشون داده بود و درست همونی که مو مشکی دوستش داشت بود ‪.‬‬

‫تهیونگ سرش رو باال و پایین کرد و دوباره دست جونگکوک رو گرفت ‪،‬‬
‫این بار توی آخرین جای خالی که کف دستش بود شماره خودش رو نوشت‪.‬‬

‫" وای میتونم بهت پیام بدم درسته ؟ این عالیه ‪ ،‬هزار برابر بیشتر باهات‬
‫حرف میزنم هیونگ کیوتم "‬
‫ولوم صداش همینطوری هی باال تر میرفت و این ذوقش باعث میشد‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪66 | P a g e‬‬

‫تهیونگ خندش بگیره ‪ ،‬مثل همیشه از وقتی که با جونگکوک آشنا شده بود‬
‫بیشتر میشد خنده های بزرگش رو دید ‪.‬‬

‫بالخره هردوشون رضایت دادن از جاشون بلند بشن ‪ ،‬دیگه خسته بودن ‪،‬‬
‫مدت زیادی بود که اونجا بودن و کم کم گرسنه هم میشدن پس باید‬
‫برمیگشتن خونه ‪.‬‬

‫هرچند جونگکوک ترجیح میداد نهار رو با هیونگ جدیدش بگذرونه ولی از‬
‫اونجایی که نمیدونست تهیونگ با این پیشنهاد موافق باشه یا نه این ایده رو‬
‫به یه زمان دیگه موکول کرد ‪.‬‬

‫" بابت امروز ممنونم که باهام اومدی تهیونگ "‬


‫بهش گفت و جلوی خودش رو برای بغل کردنش نگرفت ‪ ،‬همین چند‬
‫ساعت پیش هم غیر مستقیم بغلش کرده بود و از اونجایی که خوشش اومده‬
‫بود بازم میخواست انجامش بده‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪67 | P a g e‬‬

‫تهیونگ هم بدش نمیومد ‪ ،‬درسته لباس جونگکوک خیس بود اما بازم اون‬
‫همون جونگکوک کیوت بود ‪ ،‬همونی که دوستش داشت ‪.‬‬

‫برای چند لحظه همدیگه رو بغل کردن و بعدش جونگکوک بود که از‬
‫تهیونگ جدا شد تا ازش خداحافظی کنه ‪.‬‬
‫" میدونی من االن ازت خداحافظی میکنم ولی بعدا بهت پیام میدم و با هم‬
‫حرف میزنیم و این خیلی خوبه! "‬

‫آروم گفت و تهیونگ محکم پلک هاش رو روی هم گذاشت تا تاییدش کنه‬
‫و بعد به همین سادگی از هم خداحافظی کرده بودن و جونگکوک رفته بود ‪.‬‬

‫تهیونگ هیچ وقت افسرده نبود ‪ ،‬بار ها و بار ها از طرف مردم آزار دیده‬
‫بود ‪ ،‬مسخره شده بود اما با همه اینها با اینکه اینجوری خلق شده کنار اومده‬
‫بود ‪.‬‬

‫شاید نمیتونست حرف بزنه اما خوب میتونست احساسات رو درک کنه ‪،‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪68 | P a g e‬‬

‫خوب میتونست با عمل دوست داشتن و درک کردن رو نشون بده و این رو‬
‫دوست داشت ‪.‬‬

‫مردم زیادی بودن که فکر میکردن فقط چون همچین مشکلی داره نمیتونه‬
‫زندگی کنه ‪ ،‬الیق خیلی از چیز ها نیست و اجازه انجام خیلی از کار ها رو‬
‫نداره ‪.‬‬

‫این واقعیت بود که این آدما زیاد بودن! حتی توی شهر کوچیک اون ها هم‬
‫خیلی بودن و فکرش رو بکنید شمارشون توی دنیا به چند میرسید!‬

‫ولی از بین همه اینا جونگکوک از اونا نبود ‪ ،‬به نظرش حتی با آدمایی که‬
‫هیچ وقت از زندگی نا امیدش نمیکردن هم یکی نبود و فرق داشت ‪،‬‬
‫جونگکوک واقعا براش خاص بود ‪...‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪69 | P a g e‬‬

‫‪Gummi candy & doughnut‬‬

‫جونگکوک بابتش خیلی ذوق داشت ‪ ،‬توی این مدت فقط تونسته بود توی‬
‫پارک تهیونگ رو ببینه و چند تا مکالمه کوتاه داشته باشن با این حال که‬
‫همونم براش دوست داشتنی بود حاال که شمارش رو داشت بهتر بود‪.‬‬

‫از اولش هم بابت تهیونگ خیلی کنجکاو بود ‪ ،‬درست بود که دیگه‬
‫میدونست اون رفتارش که توی اولین باری که همدیگه رو دیدن از کجا‬
‫نشئت میگرفت اما این کافی نبود ‪.‬‬

‫اون دوست داشت ببینه توی مغز تهیونگ چی میگذره ‪ ،‬به نظرش کسی که‬
‫مدت زیادی از روزش رو با کتاب ها میگذرونه چیزای زیادی برای گفتن‬
‫داره ‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪70 | P a g e‬‬

‫اما تهیونگ نمیتونست از کلمات استفاده کنه ‪ ،‬به نظر جونگکوک عیب به‬
‫حساب نمیومد ‪ ،‬شاید یکم وضع رو سخت میکرد اما اون هنوزم تهیونگ بود‬
‫که فکر میکرد خیلی باطن قشنگ و ذهن فوق العاده ای داره‪.‬‬

‫دروغه اگه بگیم تصور نمیکرد! اینکه تهیونگ حرف میزنه و از خودش‬
‫میگه ‪ ،‬اینکه صداش چجوریه و با چه لحنی حرف میزنه ‪ ،‬ولی کسی مقصر‬
‫نبود ‪ ،‬اون اینجوری خلق شده بود‪.‬‬

‫جونگکوک تهیونگ رو همونطوری که بود دوست داشت ‪ ،‬نه با امید اینکه یه‬
‫روزی بتونه حرف بزنه یا مثال به جای نوشتن کلمه ها روی دستش بیانشون‬
‫کنه‪.‬‬

‫مو شکالتی به قدری اون 'تو هم خوشگلی' با دست خط تهیونگ که کف‬


‫دستش مونده بود رو دوست داشت که اصال نمیتونست با چیزی مقایسش‬
‫کنه!‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪71 | P a g e‬‬

‫وقتی تهیونگ اونجوری روی دستاش مینوشت دیگه دلش نمیخواست‬


‫بشورتشون‪ ،‬بعضی وقتا به این فکر میکرد که اگه به سن قانونی رسیده بود‬
‫همشون رو تتو میکرد‪...‬‬

‫اون اینجوری تهیونگ رو دوست داشت ‪ ،‬به این فکر نمیکرد که جنس‬
‫دوست داشتنش چیه ‪ ،‬به عنوان یه دوست ؟ یه هیونگ ؟ یا کسی که‬
‫دوست داره صرفا باهاش وقت بگذرونه یا حتی بیشتر از اون ‪ ،‬به عنوان‬
‫دوست پسر یا همچین چیزی ‪ .‬اون اهمیت نمیداد ‪ ،‬فقط دوستش داشت‪.‬‬

‫نشست روی تخت و حوله سفیدی که روی سرش بود رو یه گوشه پرت‬
‫کرد ‪ ،‬گوشیش رو از روی میز برداشت و دمر روی تخت افتاد ‪.‬‬
‫شماره تهیونگ رو پیدا کرد و توی صفحه مسیج براش نوشت ‪.‬‬

‫'سالم هیونگی ‪ ،‬میتونیم امروزم همدیگه رو ببینیم؟'‬


‫ارسالش کرد و سر جاش تاب خورد و روی پشتش خوابید ‪ ،‬اون همیشه زود‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪72 | P a g e‬‬

‫جوابش رو میداد ‪ ،‬احتماال چون بغیر از جونگکوک آدمای زیادی نبودن که‬
‫بخوان بهش پیام بدن‪.‬‬

‫' سالم! یک ساعت دیگه اونجام ‪ ،‬همون جای همیشگی '‬


‫با دیدن جوابش لبخند زد و گوشی رو روی تخت انداخت و خودش از جاش‬
‫بلند شد تا موهاش رو خشک کنه ‪ ،‬میدونست حمام رفتن کار بیهوده ایه‬
‫ولی بازم انجام داده بود ‪.‬‬

‫احتماال بعد از اینکه ساعت چهار بعد از ظهر اونم تو هوای بخار پز کننده‬
‫تابستون میرفت تهیونگ رو ببینه و با اسکیت بردش بازی کنه الزم بود‬
‫بازم حمام کنه ‪.‬‬

‫سعی کرد هرکاری داره رو زود تر انجام بده که دیرش نشه ‪ ،‬موهاش که‬
‫خشک شد یه دست لباس دیگه پوشید ‪ ،‬یه تیشرت آبی روشن رو با همون‬
‫شلوارک جین همیشگیش ست کرد ‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪73 | P a g e‬‬

‫کفشاش رو جدیدا شسته بود برای همین نشست کف اتاق و بند هاش رو‬
‫یکی یکی از اول بست و بعد پوشیدشون ‪ ،‬اون کفشا رو واقعا دوست داشت ‪.‬‬

‫برای آخرین کار اسکیت بردش رو برداشت و گوشیش رو توی جیبش هل‬
‫داد و از اتاق بیرون زد ‪ ،‬طبق معمول هیچکس خونه نبود و تنها موجود زنده‬
‫هم حاال داشت ترکش میکرد ‪.‬‬

‫آسمون برق میزد ‪ ،‬از نور زیاد! آبی بود ولی بازم نمیشد بهش نگاه کنی ‪،‬‬
‫خورشید یباره خودش رو به رُخت میکشید و تا مرز کور شدن میکشوندت‪.‬‬

‫اونا به این هوا عادت کرده بودن ‪ ،‬تابستون گرمی بود ولی دلچسب بود ‪،‬‬
‫بهشون خوش گذشته بود برای همین گرماش هم دوست داشتنی بود‪.‬‬

‫چیزی نگذشته بود که مو شکالتی کنار ورودی اصلی پارک بود ‪ ،‬اونجا با‬
‫تهیونگ قرار گذاشته بود ‪ ،‬اون همون جای همیشگی بود که تهیونگ بهش‬
‫گفته بود ‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪74 | P a g e‬‬

‫یکم زود رسیده بود برای همین منتظر موند تا مو مشکی هم برسه ‪ ،‬بعد از‬
‫اون باهم قدم میزدن تا یه جایی برای نشستن پیدا کنن ‪ ،‬کار سختی نبود‬
‫چون خلوت بود ‪.‬‬

‫بعدش تهیونگ اونجا مینشست ‪ ،‬یا کتاب میخوند یا به جونگکوک نگاه‬


‫میکرد و اون با اسکیت بردش بین سنگفرش های پارک چرخ میزد و آخر‬
‫سر برمیگشت پیش تهیونگ ‪.‬‬

‫ممکن بود بالفاصله برگردن خونه و یا اگه جونگکوک خیلی خسته نباشه‬
‫بمونن و یکم با هم حرف بزنن ‪ ،‬اینکه بیان کلمات از دارایی هاشون کم بود‬
‫دلیل نمیشد اونا با هم صحبت نکنن‪.‬‬

‫و این همون تابستونی بود که بهشون خوش گذشته بود ‪ ،‬خیلی جالب و‬
‫شگفت انگیز نیست درسته؟ ولی برای اونا با همه سادگیش متفاوت بود ‪.‬‬

‫" تهیونگ من اینجام! "‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪75 | P a g e‬‬

‫به قدری بلند گفت که متوجهش کنه و وقتی اون ایستاد و به سمتش‬
‫برگشت قدم هاش رو تند تر کرد تا زود تر بهش برسه ‪.‬‬

‫به نظر تهیونگ خیلی کودکانه بود ‪ ،‬کل وجود جونگکوک ‪ ،‬شبیه یه شیرینی‬
‫کوچولو با روکش شکالت و مغز فندق بود ‪ ،‬همونقدر شیرین و همونقدر‬
‫کوچولو ‪.‬‬

‫وقتی دویدنش به سمت خودش رو دید نمیتونست لبخندش رو سرکوب‬


‫کنه ‪ ،‬اصال نیازی هم نبود ‪ ،‬گوشه های لبش کشیده شد و گونه هاش باال‬
‫رفت ‪.‬‬

‫بالخره اون بهش رسیده بود و اون روز روتین همیشگی که بغلش میکرد رو‬
‫شکست و لب هاش رو نرم روی گونه های سفیدش گذاشت ‪.‬‬

‫تهیونگ گاهی از خودش میپرسید یعنی اون واقعا نمیدونه من هردفعه چقدر‬
‫خجالت میکشم؟ ولی با این حال به روی خودش نمیآورد چون دوستشون‬
‫داشت ‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪76 | P a g e‬‬

‫" امروزم کتاب آوردی ؟ "‬


‫مثل همیشه یه سوالی برای پرسیدن داشت! و تهیونگ سرش رو باال و پایین‬
‫کرد ‪.‬‬

‫" پس قراره اونو نگاه کنی نه منو ‪" ...‬‬


‫مو مشکی باورش نمیشد جونگکوک اون جمله رو با اون لحن کالفه و‬
‫ناراحت گفته باشه! بیخیال ‪ ،‬مگه میشد وقتی اون اونجاست به چیز دیگه ای‬
‫توجه کنه ؟‬

‫سر جاش ایستاد و باعث شد جونگکوک هم وایسه ‪ ،‬لپ هاش رو گرفت و‬


‫صورتش رو درست رو به روی صورتش جونگکوک قرار داد و با اخم‬
‫کوچیکی که روی ابرو هاش سوار شده بود سرش رو به طرفین تکون داد‪.‬‬

‫" خیلی خب ‪ ،‬االن که لپام رو گرفتی و بهم اخم کردی فهمیدم ‪ ،‬دوستم‬
‫داری و اونجوری که من فکر میکنم نیست! درسته؟ "‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪77 | P a g e‬‬

‫تهیونگ راضی از کارش لبخند زد و دوباره به راهشون ادامه دادن ‪ ،‬از قبل‬
‫برای هم یه سری کد گذاشته بودن ‪ ،‬مثال وقتی تهیونگ میخواست بهش‬
‫بگه دوستش داره باید لپ هاش رو لمس میکرد ‪.‬‬

‫یا مثال وقتی میخواست بگه دلش براش تنگ شده باید دستش رو روی‬
‫قلبش میذاشت ‪ ،‬یا به طور مثال اگر تهیونگ میخواست نشون بده خسته‬
‫شده نباید به جونگکوک نگاه میکرد که این از همشون سخت تر بود ‪.‬‬

‫تهیونگ خوب اینارو یاد میگرفت براش ساده بودن ‪ ،‬حافظه خوبی داشت ‪ ،‬و‬
‫از اونجایی که همشون با نبوغ جونگکوک ساخته شده بودن اونم کد ها رو‬
‫بلد بود‪.‬‬

‫هرچی بود ساده تر از یاد گرفتن زبان اشاره بود ‪ ،‬هرچند مو شکالتی داشت‬
‫براش تالش میکرد و یه چیزایی یاد گرفته بود و این کد ها میتونستن فعال‬
‫کارش رو راه بندازن‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪78 | P a g e‬‬

‫" تو اینجا بشین تهیونگ ‪ ،‬من میرم یکم بازی کنم "‬
‫تخته رو روی زمین گذاشت و وقتی حرفش تموم شد آروم آروم از تهیونگ‬
‫که روی نیمکت نشسته بود ‪ ،‬زانو هاش رو تا کرده بود و کتابش رو بین‬
‫تیشرت زرد و شلوار جین مشکیش گذاشته بود دور شد ‪...‬‬

‫بعد از یه مدتی که جونگکوک حسابی دور پارک رو گشت زده بود و‬


‫تهیونگ هم چند صفحه ای از کتابش رو خونده بود بالخره برگشت ‪.‬‬

‫مو مشکی اونقدر غرق صفحه های نازک اون کتاب شده بود که حتی نفهمید‬
‫جونگکوک برای چه مدتی از دایره دیدش خارج شده و رفته ‪.‬‬

‫وقتی متوجه اومدنش شد اون اسکیت بردش رو توی یه دستش گرفته بود‬
‫و توی اون یکی دستش یه پاکت پالستیکی بود ‪ ،‬نمیدونست چی با خودش‬
‫آورده‪.‬‬

‫تا زمانی که کنارش روی نیمکت بشینه و اسکیت بردش رو کنار جدول‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪79 | P a g e‬‬

‫کوتاه پشت نیمکت بزاره بهش نگاه کرد و وقتی اون پاکت رو بینشون‬
‫گذاشت توجهش به محتوای رنگی رنگی اون جلب شد ‪.‬‬

‫یکم خم شد و داخلش رو نگاه کرد ‪ ،‬یه بسته پاستیل شکری رنگین کمونی‬
‫دراز و چند تا شکالت شیشه ای با طعم هلو و توت فرنگی توش بود ‪.‬‬

‫" حس کردم دلم یه چیزی برای خوردن میخواد و اینا رو گرفتم ‪ ،‬وقتی‬
‫رفتم توی فروشگاه ‪ ....‬واقعا باورت نمیشه به محض اینکه دیدمشون‬
‫عاشقشون شدم ‪ ،‬من عاشق چیزای شیرینم ‪ ،‬هر چیزی که یه عالمه شکر‬
‫داشته باشه ‪ ،‬یا مثال عسل و شیرینی و شکالت و اینایی که ‪" ... -‬‬

‫با اینکه تهیونگ داشت بهش گوش میداد اما یهو ساکت شد و دوباره ادامه‬
‫داد‪.‬‬
‫" ببخشید زیادی حرف میزنم درسته؟ "‬

‫یکم نا امیدی رو توی لحنش ریخت و جملش رو تمام کرد ‪ ،‬در هر صورت‬
‫به نظر تهیونگ این پر حرفی هیچ وقت رو مخ نبود‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪80 | P a g e‬‬

‫کتابش رو از روی پاش انداخت روی کیفش و خودکار وسطش رو برداشت‬


‫و دست جونگکوک رو سمت خودش کشید ‪.‬‬

‫' حرفات شیرینه ‪ ،‬منم شیرینی دوست دارم! '‬


‫لبای پفکی جونگکوک آروم آروم به اطراف کشیده شدن و لبخند زد ‪،‬‬
‫تهیونگ واقعا مهربون بود و این که نمیتونست همیشه حرف بزنه باعث‬
‫شده بود از فرصت هاش به خوبی استفاده کنه و جمله های قشنگی بگه‪.‬‬

‫" فقط تو اینو میگی ‪ ...‬بیخیال بیا اینارو بخوریم "‬


‫گفت و با ذوق بسته پاستیل رو باز کرد و بینشون گذاشت ‪ ،‬اون شاید‬
‫خوراکی مورد عالقش نبود ولی شیرین بودنش باعث میشد دوستش داشته‬
‫باشه‪.‬‬

‫و اونقدر خوشمزه بودن که تصمیم گرفتن تا دونه آخرش رو همونجا بخورن‬


‫و چیزی باقی نزارن و این کاری کرد که هر دوشون ساکت باشن و‬
‫تمرکزشون رو روی اون خوراکی های شیرین و نرم بزارن‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪81 | P a g e‬‬

‫چشم به هم زده بودن بسته خالی شده بود و فقط یدونه باقی مونده بود ‪ ،‬هر‬
‫دوشون با اون صحنه مواجه شدن و اونی که پیشدستی کرد تهیونگ بود‪.‬‬

‫از توی پاکت برشداشت و برای اینکه مالکیتش رو حتمی کنه تقریبا نصفش‬
‫رو توی دهنش گذاشت ولی مگه جئون جونگکوک تسلیم میشد ؟‬

‫با خنده ای که از کار تهیونگ نصیبش شده بود خم شد و ته پاستیل رو که‬


‫توی هوا بود بین دندون هاش گرفت ‪.‬‬
‫تهیونگ خودش رو کشید باال ولی جونگکوک هم باهاش رفت و فاصلشون از‬
‫اون چیزی که بود هم کمتر شد و حتی نمیشد بگی یک اینچ بین صورتاشون‬
‫مونده!‬

‫مو شکالتی یکبار دیگه تقال کرد تا چیزی که میخواد رو به دست بیاره و‬
‫همون برای اینکه لباش به لبای تهیونگ کشیده بشه کافی بود ‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪82 | P a g e‬‬

‫یباره یه جریان خیلی بزرگ از پوست لب هاش شروع شد و به کل بدنش‬


‫دوید ‪ ،‬مطمین بود که اون لبا ارزش یبار دیگه امتحان کردن رو دارن‪.‬‬

‫حتی از جاش تکون هم نخورد و این بار واقعا برای بوسیدنش خودش رو‬
‫جلو کشید ‪ ،‬لب هاش نرم و شیرین بودن ‪ ،‬قسم میخورد که اونا شیرین تر‬
‫و نرم تر از پاستیالیی بودن که براشون تالش کرده بود!‬

‫اون حاال یه چیز بهتر به دست آورده بود ‪ ،‬با اینکه بوسیدن تهیونگ باعث‬
‫میشد وسط تابستون دمای هوا یباره ده درجه بیشتر بشه ولی ارزشش رو‬
‫داشت‪.‬‬

‫اینکه تهیونگ هم بیکار ننشسته بود و متقابال بوسیده بودش همه چیز رو‬
‫متفاوت میکرد ‪ ،‬انگار واقعی نبود ‪ ،‬لعنتی کجاش شبیه واقعیت بود ؟ لبای‬
‫کیم تهیونگ به اندازه خودش شیرین بودن‪.‬‬

‫و تهیونگ فکر میکرد اینکه جونگکوک اول انجامش داده خیلی شجاعانست‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪83 | P a g e‬‬

‫اما در عین حال خجالت آوره! به اندازه رودخونه می سی سی پی خجالت‬


‫اوره! همین االنش هم مطمئن بود گوشاش قرمز شده!‬

‫و البته که فکر میکرد ارزشش رو داشته ‪ ،‬انتخاب بعدی تهیونگ بعد از اون‬
‫پاستیال شکالت های شیشه ای هلویی بودن اما لبای جونگکوک ‪ .‬احتماال به‬
‫مراتب خوش طعم تر و خواستنی ترن‪.‬‬

‫مو شکالتی یکم خودش رو عقب کشید ‪ ،‬با اینکه میشد بگی فقط یه بوسه‬
‫کوچیک بوده اما قلبش تند تند میزد و هنوزم براش شبیه واقعیت نبود ‪.‬‬

‫وقتی کامال از تهیونگ جدا شد اون بالفاصله دست هاش رو جلوی صورتش‬
‫گرفته بود ‪ ،‬این پیش فرض مو مشکی برای خجالت کشیدن بود‪.‬‬

‫با این حال جونگکوک خجالتی حس نمیکرد ‪ ،‬برا یه لحظه دوست داشت‬
‫انجامش بده و از نتیجش راضی بود ‪ ،‬نمیتونست به خودش قول بده دیگه‬
‫انجامش نده ‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪84 | P a g e‬‬

‫" تهیونگ ‪ ...‬هیونگ من ‪ ...‬فکر کنم ‪" ...‬‬


‫مو مشکی سریع به سمتش برگشت و سه تا از انگشت هاش رو روی لب‬
‫های جونگکوک گذاشت و نزاشت ادامه حرفش رو بگه ‪.‬‬

‫وقتی جونگکوک متوجه شد چی ازش میخواد سرش رو باال پایین کرد و بعد‬
‫انگشت های تهیونگ از لباش جدا شد ‪ ،‬نمیخواست بزاره چیزی به اون‬
‫بوسه اضافه کنه ‪ ،‬تا همینجا شیرین و خاطره انگیز بود‪.‬‬

‫از جاش بلند شد ‪ ،‬کتابش رو توی کیفش گذاشت و جونگکوک هنوزم یکمی‬
‫گیج بود ‪ ،‬اگه حداقل تهیونگ یه ری اکشنی نشون میداد میتونست بفهمه‬
‫نظرش چیه اما تا اون لحظه فقط گیج کننده بود‪.‬‬

‫دستش رو برای مو شکالتی گرفت و اون پاکت و اسکیت بردش رو‬


‫برداشت و انگشت هاش رو بین انگشت های اون گذاشت ‪.‬‬

‫نمیدونست دارن کجا میرن ولی دنبال تهیونگ میرفت ‪ ،‬توی اون لحظه ایده‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪85 | P a g e‬‬

‫ای برای اینکه چی بگه یا کجا بره نداشت فقط مغزش یک میلیارد سوال در‬
‫ثانیه میساخت‪.‬‬

‫اونقدر با هم در سکوت ادامه دادن که بالخره به خروجی رسیدن ‪ ،‬تهیونگ‬


‫رفت بیرون و جونگکوک رو هم با خودش برد ‪ ،‬از اینکه اون بدون هیچ‬
‫سوالی همراهش میرفت خوشحال بود ‪ ،‬از اینکه بهش اعتماد داشت خوشش‬
‫میومد ‪.‬‬

‫اون به راحتی خودش رو بهش میسپارد و شاید هزار تا سوال دیگه و هزار تا‬
‫داستان براش تعریف میکرد اما هیچ وقت نمیپرسید کجا داریم میریم!‬

‫جای دوری نمیرفتن ‪ ،‬اونجا ذاتا شهر بزرگی نبود که بخوان راه زیادی رو‬
‫طی کنن ‪ ،‬همینطوری که قدم زده بودن بالخره رسیده بودن‪.‬‬

‫تهیونگ درست جلوی یه شیرینی فروشی ایستاد ‪ ،‬شیشه های تمیزی داشت‬
‫و اون تابلوی نئون صورتی رنگی که روش نوشته بود 'کندی لند' حتی توی‬
‫روز هم روشن شده بود‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪86 | P a g e‬‬

‫در رو باز کرد و وارد شد و جونگکوک پشت سرش رفت ‪ ،‬آب از دهنش‬
‫راه افتاده بود ‪ ،‬بوی شیرینی و شکالت کل فضارو پر کرده بود و دونات های‬
‫پشت ویترین باعث میشد هپنوتیزم بشه‪.‬‬

‫تو همون حال که داشت با بو و تصویر اون شیرینی ها میرفت توی یه دنیای‬
‫دیگه یه خانم قد بلند از پشت فروشگاه بیرون اومد‪.‬‬
‫لبخند مهربونی داشت و قیافش یکم آشنا بود ‪ ،‬به محض جلو تر اومدن‬
‫چشماش برق زد و لبخندش بزرگ تر شد ‪.‬‬

‫" تهیونگ پسرم! کی اومدی ؟ "‬


‫مو مشکی به سمت صدا برگشت و به مادرش لبخند زد‪ ،‬جونگکوک تعجب‬
‫کرده بود ‪ ،‬فکر نمیکرد مامانش یه شیرینی فروشی داشته باشه ولی حاال‬
‫فهمیده بود اون آشنا به نظر اومدن به خاطر چیه‪.‬‬

‫" من واقعا منتظرت نبودم ‪ ،‬خیلی از دیدنت خوشحال شدم "‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪87 | P a g e‬‬

‫اون میتونست متوجه منظور تهیونگ بشه و جونگکوک برای لحظاتی‬


‫حسودیش شد ‪ ،‬خیلی خوب میشد اگه اونم یاد میگرفت ‪.‬‬

‫" پس تو جونگکوکی درسته ؟ این روزا تهیونگ زیاد به خاطرت از خونه‬


‫میزنه بیرون! "‬
‫" سالم خانم! بله من جونگکوکم "‬
‫یباره به زن نگاه کرد و حرفش رو تایید کرد ‪ ،‬به نظر مهربون میومد ‪.‬‬

‫" من از تهیونگ خواستم تو رو بیاره اینجا تا باهم آشنا بشیم ‪ ،‬توی تصوراتم‬
‫این شکلی نبودی ‪ ،‬میتونم بزارمت پشت ویترین و بفروشمت اینقدر کیوتی"‬

‫زن با خنده گفت و مشغول پوشیدن دست کش های پالستیکی شد ‪ ،‬حرفش‬


‫باعث شده بود تهیونگ پشت سر جونگکوک بخنده‪.‬‬

‫" احتماال باید پسر خودتونم بفروشید ‪" ...‬‬


‫" خوشحالم که همدیگه رو پیدا کردید "‬
‫وقتی داشت دوتا از دونات های پوشیده شده با شکات رو بهشون میداد‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪88 | P a g e‬‬

‫گفت و لبخند مهربونی زد ‪ ،‬خیلی شبیه تهیونگ بود ‪ ،‬کامال واضح بود که‬
‫مادرشه‪.‬‬

‫" من واقعا فکر میکنم این رویایی ترین تابستونیه که داشتم! هیچ وقت‬
‫اینقدر برام جذاب نبوده و االن که مامان دوستم یه شیرینی فروشی به این‬
‫بزرگی داره ‪ ...‬من عاشق هر چیز شیرینی ام و امروز داشتم به تهیونگ هم‬
‫میگفتم که خیلی دوستش دارم چون ‪" -‬‬

‫با ضربه آرومی که تهیونگ به پشت بازوش زد ساکت شد و فهمید دیگه‬


‫نباید بیشتر از اون پر حرفی کنه ‪ ،‬احتماال اگه ولش میکرد میخواست اون‬
‫بوسه رو هم براش تعریف کنه ‪.‬‬

‫" پس مشتری ثابتم پیدا شد! "‬


‫" آره حتما "‬
‫گفت و بالخره ساکت شد تا بتونه طعم اون دوناتی که مامان تهیونگ بهش‬
‫داده بود رو بچشه و عالی بود! اون خوشمزه ترین دوناتی بود که تا حاال‬
‫خورده بود و همین موارد جذاب در باره تهیونگ رو بیشتر میکرد ‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪89 | P a g e‬‬

‫فقط خودشون اونجا بودن ‪ ،‬هیچ کس دیگه ای توی فروشگاه نبود و مامانش‬
‫دوباره تنهاشون گذاشته بود و برگشته بود تا به شیرینی هاش سر بزنه ‪.‬‬
‫جونگکوک نصف اون دونات رو خورده بود و تهیونگ کنارش ایستاده بود ‪،‬‬
‫بهش نگاه نمیکرد! محوش شده بود‪.‬‬

‫" بازم میخوای ؟ "‬


‫به دونات توی دستش اشاره کرد اما تهیونگ سرش رو به عالمت منفی‬
‫تکون داد و یکم جلو تر رفت ‪ ،‬یه چیزی اونجا وجود داشت که باید برطرف‬
‫میشد ‪ ،‬یکم شکالت کنار لبای جونگکوک‪.‬‬

‫شاید برای تهیونگ که خجالتی بود این یکم زیادی به نظر میرسید اما‬
‫میخواست انجامش بده ‪ ،‬حتی شاید این برای دومین بار توی یک ساعت‬
‫زیاد بود ولی سلول هاش داشتن داد میزدن و میخواستنش‪.‬‬

‫توی چند ثانیه گوشه لب پایینی مو شکالتی رو بین لبای خودش گرفت و‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪90 | P a g e‬‬

‫زبونش رو روی شکالت ها کشید ‪ ،‬احتماال بعد از اون بوسه دیابت کمین‬
‫کرده بود ‪.‬‬

‫جونگکوک خشکش زد ‪ ،‬هیچ وقت فکر نمیکرد اون تهیونگ که همین یک‬
‫ساعت پیش دست هاش رو جلوی صورتش گرفته بود بخواد تو مغازه‬
‫مامانش همچین کاری بکنه ‪ ،‬واقعا که غیر قابل پیش بینی بود ‪.‬‬

‫با مردمک های متعجبش بهش نگاه کرد و اون فقط لبخند زده بود ‪ ،‬طوری‬
‫که چشم هاش کوچیک تر شده بودن و قشنگ به نظر میرسید‪.‬‬

‫" ببخشید که تنهاتون گذاشتم پسرا ‪ ...‬اگه چیزی دوست داری بگو واست‬
‫بسته بندی کنم جونگکوک "‬
‫خوب بود که مامانش به محض ورود حضورش رو با حرف زدن اعالم‬
‫میکرد و کاری میکرد جونگکوک یکم زود تر خودش رو جمع و جور کنه ‪.‬‬

‫" خیلی ممنونم ولی من یه روز دیگه میام ‪ ،‬برای امروز واسم کافی بوده "‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪91 | P a g e‬‬

‫تقریبا آروم گفت و لبخند تشکر آمیزی زد ‪ ،‬به معنای واقعی کلمه روز‬
‫شیرینی بود!‬

‫بعد از خداحافظی کردن با مامان تهیونگ و رفتن بیرون از شیرینی فروشی‬


‫هیچکدوم به اتفاق هایی که افتاده بود اشاره نکردن ‪.‬‬

‫تهیونگ نمیخواست چیزی بهشون اضافه کنه و جونگکوک نمیدونست باید‬


‫چی بگه ‪ ،‬باید خیلی بیشتر بهش فکر میکرد ‪ ،‬اون تهیونگ رو دوست داشت‬
‫‪ ،‬خیلی زیاد ‪ ،‬بهش عادت کرده بود اما از دید تهیونگ نسبت به این ماجرا‬
‫خبر نداشت ‪.‬‬

‫این باعث میشد ندونه بوسشون چه معنی داشته ‪ ،‬از سر چی بوده یا به‬
‫خاطر چی اتفاق افتاده ‪ ،‬باز دوباره گیج شده بود و این اصال خوب نبود ‪ .‬حاال‬
‫میفهمید وقتی آدما درباره عشق حرف میزنن منظورشون چیه‪.‬‬

‫در واقع انگار اونا هیچی از اطرافشون نمیفهمن و فقط به یه سری اتفاق ها‬
‫از سمت یه آدم دیگه محدود میشن و بعد کم کم مغزشون بازنشست میشه‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪92 | P a g e‬‬

‫و نصف کار هاشون رو بدون در نظر گرفتن منطق یا حتی یه دلیل قانع‬
‫کننده انجام میدن ‪.‬‬

‫جونگکوک نمیدونست این چیه ‪ ،‬مطمین نبود که عشقه یا یه عالقه زود گذر‬
‫‪ ،‬ولی برای اولین بار نمیتونست هیچ جوابی برای چرا های توی سرش پیدا‬
‫کنه و این انگاری همون عشق بود ‪...‬‬

‫" امروز خیلی روز خوبی بود هیونگ ‪ ،‬ممنونم که اومدی"‬

‫وقتی میخواست ازش خداحافظی کنه گفت و تهیونگ دست هاش رو گرفت‬
‫‪ ،‬این معنیش این بود که از جونگکوک قدر دانه‪.‬‬

‫بعد از اون از هم خداحافظی کردن و راهشون جدا شد و هرکدوم به یه‬


‫طرف رفتن ‪ ،‬جونگکوک درست میگفت ‪ ،‬روز خوبی بود‪.‬این درست روزی‬
‫بود که اونا برای اولین بار همدیگه رو میبوسیدن! اون هم نه یک بار‪...‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪93 | P a g e‬‬

‫‪sleep‬‬

‫" به نظرت امروز خیلی گرم نیست ؟ "‬


‫جونگکوک وقتی داشت خودش رو با پیرهن سفیدش باد میزد و یه قلوپ‬
‫دیگه از موهیتوش میخورد پرسید و تهیونگ سرش رو باال و پایین کرد ‪.‬‬

‫هیچکدومشون نمیدونستن چرا وقتی اون روز فقط قرار بود با هم وقت‬
‫بگذرونن بازم پارک رو انتخاب کردن ‪ ،‬میتونستن برن یه جای خنک تر ‪.‬‬

‫حداقل زیر یه سقف یا در شرایط بهتر ‪ ،‬کنار یه کولر بشینن و هر کار‬


‫میخوان بکنن ولی عادت کرده بودن ‪ ،‬به اون پارک و درختا و گل های‬
‫توش وابسته بودن‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪94 | P a g e‬‬

‫" خیلی خب اگه بخوای بگی خیلی گرمه چیکار میکنی؟ "‬
‫یباره از تهیونگ پرسید و توجهش رو جلب کرد ‪ ،‬قرار شده بود جونگکوک‬
‫چند تا چیز کوچیک از زبان اشاره یاد بگیره تا بتونن راحت تر با هم حرف‬
‫بزنن ‪.‬‬

‫مو مشکی به سمتش برگشت و انگشت هاش رو تقریبا خم کرد ‪ ،‬به طوری‬
‫که انگار یه چیز گرد رو توی دستش گرفته باشه و جلوی صورتش ‪ ،‬بیشتر‬
‫جلوی دهنش حرکت داد‪.‬‬

‫جونگکوک با دقت بهش نگاه کرد اما توی دفعه اول هیچی متوجه نشده بود‬
‫‪ ،‬به خاطر سپردن اون حرکات اصال یه چیز ساده نبود ‪.‬‬

‫" چند بار دیگه تکرار میکنی ؟ "‬


‫تهیونگ پنج الی شش بار دیگه براش انجام داد و جونگکوک تازه یه چیزایی‬
‫فهمیده بود ‪ ،‬میتونست یه جورایی یادش بگیره‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪95 | P a g e‬‬

‫" شبیه این میمونه که بخوای آتیشی که از دهن یه اژدها میزنه بیرون رو‬
‫نشون بدی! جالبه یادم میمونه ‪ ،‬بزار امتحانش کنم "‬

‫لیوان موهیتو رو روی سطح صافی گذاشت و سمت تهیونگ برگشت ‪ ،‬روی‬
‫نیمکت چهار زانو زد و براش انجامش داد ‪ ،‬خیلی هم سخت نبود ‪.‬‬

‫" درسته ؟ "‬


‫تهیونگ تاییدش کرد و جونگکوک وقتی داشت یه کم دیگه از نوشیدنیش‬
‫رو مینوشید به جمله بعدی که میخواست یاد بگیره فکر کرد ‪ ،‬سعی میکرد‬
‫بیشتر گفت و گوی هایی که در روز با هم دارن رو اولویت قرار بده ‪.‬‬

‫" اگه بخوای بگی من جونگکوک رو اندازه یه دنیا دوست دارم چیکار میکنی‬
‫؟"‬
‫جونگکوک جدی بود ولی تهیونگ خندش گرفت ‪ ،‬اون پسر دست از این‬
‫سواالش بر نمیداشت ‪ ،‬تهیونگ دوستش داشت اما تا حاال صراحتا بهش‬
‫نگفته بود‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪96 | P a g e‬‬

‫به این فکر کرد که چجوری میتونه این جملش رو برگردونه اما احتماال یاد‬
‫گرفتنش براش سخت میشد ‪ ،‬کلمه های زیادی داشت و سخت به حساب‬
‫میومد‪.‬‬

‫یه فکر دیگه کرد و لیوان بابل تی رو روی صندلی گذاشت ‪ ،‬خودکارش رو‬
‫از توی کیفش در آورد و دست جونگکوک رو جلو کشید ‪.‬‬

‫دستای اون بین انگشت های باریک و بلند خودش کوچیک و تپل به نظر‬
‫میرسیدن ‪ ،‬حاال دوست داشت همیشه وقتی کنار هم راه میرن بگیردشون‪.‬‬

‫' این یه کده ‪ ،‬وقتی ببوسمت منظورم اینه'‬


‫این چیزی بود که کف دست جونگکوک نوشته شد ‪ ،‬از این کد ها خوشش‬
‫میومد از یاد گرفتن زبان اشاره راحت تر بودن و خیلی خفن بنظر میومدن‪.‬‬

‫" اما هیونگ ‪ ...‬تو من رو فقط یبار بوسیدی ‪ ...‬من هر روز بهت میگم‬
‫دوست دارم ولی تو فقط یبار ‪ ...‬دوستم نداری ؟ "‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪97 | P a g e‬‬

‫از اون روزی که توی پارک و بعدم توی شیرینی فروشی مامانش بوسیده‬
‫بودش دیگه هیچ وقت در موردش حرفی نزده بود چون همون موقع هم‬
‫بهش گفته بود چیزی نگه‪.‬‬

‫اما با خودش زیاد فکر کرده بود ‪ ،‬به این نتیجه رسیده بود که اون بوسه ها‬
‫از سر دوست داشتن بودن نه چیز دیگه ای ‪ ،‬و حس عجیبی بود اینکه دلش‬
‫میخواست بازم انجامش بده ‪.‬‬

‫' اینکه بخوام هر لحظه ببوسمت یکم سخت نیست؟ من میتونم هر روز‬
‫ببوسمت'‬
‫جونگکوک بالفاصله بعد از خوندن چیزی که مو مشکی نوشته بود دستش‬
‫رو مشت کرد و بین پاهاش قایمش کرد ‪ ،‬یه لبخند خجالتی که سعی در‬
‫مخفی کردنش داشت روی صورتش بود‪.‬‬

‫" باشه قبوله! ولی اگه همینجوری اینجا بمونیم دیگه جونگکوکی وجود نداره‬
‫که بخوای ببوسیش"‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪98 | P a g e‬‬

‫نمیدونست چرا همچین چیزی میگه ‪ ،‬کف دستش رو کنار صورتش گرفت‬
‫و انگشت وسطش رو چند بار خم کرد ‪ ،‬با اینکار میپرسید چرا‪.‬‬

‫" چونکه هیونگی از گرما و خستگی دارم آب میشم درست مثل یه بستنی"‬
‫کالفه و با غر غر گفت و مو مشکی از جاش بلند شد ‪ ،‬کیفش رو روی‬
‫کولش انداخت ‪ ،‬خودش هم وضع بهتری از جونگکوک نداشت ‪ ،‬تیشرت‬
‫سبزش بهش چسبیده بود و پشت گوشاش خیس عرق بود‪.‬‬

‫" داری میری ؟ "‬


‫تهیونگ دستش رو برای جونگکوک گرفت تا اونم همراهش بره و مثل‬
‫همیشه مو شکالتی بدون پرسیدن حتی یه سوال دستاشونو بهم قفل کرد و‬
‫لیوان نوشیدنی که خالی شده بود رو برداشت‪.‬‬

‫" تو هم گرمته ؟ "‬


‫وقتی داشت به سمت خروجی میکشوندش سرش رو باال و پایین کرد و‬
‫هردوشون قبل از اینکه از پارک برن بیرون لیوان های خالی رو توی سطل‬
‫زباله انداختن‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪99 | P a g e‬‬

‫تهیونگ اینبار یه راه جدید رو پیش گرفته بود ‪ ،‬نه شبیه راه شیرینی فروشی‬
‫مامانش بود نه فروشگاهایی که قبال با هم رفته بودن و این جونگکوک رو‬
‫کنجکاو میکرد‪.‬‬

‫میخواست ببردش خونشون ‪ ،‬به اونجا نزدیک بود و میتونستن بقیه وقتشون‬
‫رو اونجا با هم بگذرونن و از جایی که زندگی تهیونگ هم خیلی با جونگکوک‬
‫فرق نداشت هیچکس خونشون نبود ‪.‬‬

‫پدر و مادرای هردوشون شاغل بودن و روز ها تا بعد از ظهر یا حتی تا شب‬
‫کار میکردن و به شکلی اونا همیشه تنها بودن ‪ ،‬البته تهیونگ از زمانی که‬
‫خواهرش رفت تنها شد ‪.‬‬

‫از همون موقع بیرون رفتن رو شروع کرده بود ‪ ،‬قبال زیاد عالقه ای نداشت‬
‫چون خواهرش بود و با اون راحت بود اما بعدش دیگه حوصلش سر میرفت‬
‫و تنهایی و توی خونه موندن اذیتش میکرد‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪100 | P a g e‬‬

‫از وقتی با جونگکوک آشنا شد همه چیز تغییر کرد و دیگه هیچ وقت به‬
‫نظرش روزا کسل کننده یا مسخره نبودن‪ ،‬حاال دیگه الزم نبود همه روز رو‬
‫صرف کتاب خوندن کنه تا از بی حوصلگیش کم کنه ‪.‬‬

‫چند تا کوچه رو با هم گذروندن و یکم بعد رسیده بودن ‪ ،‬یه کوچه تقریبا‬
‫باریک بود که خونه های زیادی رو توی خودش جا داده بود ‪ ،‬تهیونگ‬
‫داشت میرفت سمت اونی که باغچه داره‪.‬‬

‫از همشون بزرگ تر بود ‪ ،‬دوطبقه با نمای سنگ های قهوه ای تمیز و‬
‫شیروانی و یه باغچه سرسبز و قشنگ ‪ ،‬جونگکوک فکر نمیکردم تهیونگ‬
‫اونقدر پولدار باشه‪.‬‬

‫" هیونگی ‪ ...‬اینجا خونتونه؟ "‬


‫تهیونگ تایید کرد و دست جونگکوک رو ول کرد ‪ ،‬توی جیب شلوار کتون‬
‫مشکیش دنبال کلید گشت و وقتی پیداش کرد در فلزی باغچه رو باز کرد ‪.‬‬
‫سر کلیدیش یه خرس سیلیکونی بود ‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪101 | P a g e‬‬

‫جونگکوک همچنان که به اطرافش نگاه میکرد پشت سر تهیونگ راه افتاد و‬


‫نفهمید که اون کی در رو باز کرده و وارد خونه شدن ‪.‬‬

‫خیلی تمیز و بزرگ بود ‪ ،‬پارکت های طوسی رنگ روی زمین برق میزدن و‬
‫همه چیز توی رنگ های خنثی خالصه میشد ‪ ،‬خونشون بزرگ و شیک و‬
‫تمیز بود ‪.‬‬

‫جونگکوک اصال همچین تصوری ازش نداشت ‪ ،‬حاال میفهمید که خیلی‬


‫چیزای دیگه هست که از تهیونگ نمیدونه و باید ازش بپرسه ‪.‬‬

‫همینجوری که جلوی راه روی ورودی ایستاده بود و با کنجکاوی اطرافش رو‬
‫نگاه میکرد گرمای دستای تهیونگ دور مچش رو حس کرد و به سمتش‬
‫برگشت ‪.‬‬

‫" ببخشید حواسم پرت شد ‪ ،‬خونتون خیلی قشنگه"‬


‫مو مشکی بهش لبخند زد و همراه خودش از پله ها بردش باال ‪ ،‬میخواست‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪102 | P a g e‬‬

‫ببردش توی اتاق خودش ‪ ،‬برای اینکه اونجا رو بهش نشون بده ذوق داشت‬
‫‪ ،‬بالخره یه تیکه از شخصیتش اونجا بود‪.‬‬

‫در چوبی سفید رنگ رو باز کرد و باهم وارد اتاق شدن ‪ ،‬همه چیز خیلی‬
‫تمیز بود ‪ ،‬از پارکت ها تا دیوار ها و پرده های سفیدی که جلوی ورود نور‬
‫رو میگیرن و همینطور رو تختی‪.‬‬

‫جونگکوک فکر میکرد اتاق تهیونگ درست برعکس اتاق خودشه ‪ ،‬اونجا‬
‫ساده و شیک بود ‪ ،‬خیلی هم تمیز! اما اتاق جونگکوک پر شده از رنگ ها و‬
‫یه جورایی همیشه ریخته به هم بود ‪.‬‬

‫" چطوری اینقدر تمیزه؟!"‬


‫مو شکالتی جلو تر رفت و به سمت دراور چوبی سفید رنگ کشیده شد ‪ ،‬یه‬
‫سری وسیله روش بود ‪ ،‬چند تا کتاب و خودکار و یه سری چیزای دیگه ‪ ،‬اما‬
‫اونی که توجهش رو جلب میکرد عکسای باالی دراور بودن‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪103 | P a g e‬‬

‫" هیونگ این تویی ؟ خدای من چقدر کوچولو بودی مثل همین االن کیوت‬
‫و دوست داشتنی ‪ ...‬خیلی نازه کاش از همون موقع میشناختمت"‬

‫جونگکوک با ذوق گفت و به عکس بچگی های تهیونگ نگاه کرد ‪ ،‬مثل‬
‫همین االن بود فقط ابعادش تغیر کرده بود و موهاش بیشتر شده بود ‪.‬‬

‫در حالی که پسر کوچیکتر یدونه یدونه عکس ها رو بررسی میکرد تهیونگ‬
‫با فاصله ازش ایستاده بود و مزاحم کارش نمیشد ‪ ،‬فقط گاهی سواال هاش رو‬
‫جواب میداد ‪.‬‬

‫" این دختر کیه ؟ شبیه تو میمونه "‬


‫سوالی به طرف تهیونگ برگشت تا یه جواب ازش بگیره ولی مو مشکی‬
‫میدونست اگه بخواد با زبان اشاره بهش بگه کیه متوجه نمیشه‪.‬‬

‫کنارش ایستاد و یه کاغذ از توی یکی از کشو ها بیرون کشید و روش‬


‫نوشت‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪104 | P a g e‬‬

‫' اون خواهرمه'‬


‫" اوه ‪ ..‬تو یه خواهر داشتی؟ هیچی در موردش نگفتی ‪ ،‬دوست دارم‬
‫ببینمش"‬

‫جونگکوک توجهش رو دوباره به عکس داد ‪ ،‬واقعا چیزای زیادی درباره‬


‫تهیونگ بود که نمیدونست‪.‬‬
‫' اینجا نیست ‪ ،‬خارج کشور داره درس میخونه ‪ ،‬قراره دکتر بشه ‪ ،‬مثل بابا '‬

‫با ضربه آرومی که به بازوی جونگکوک زد متوجهش کرد نوشته جدید رو‬
‫بخونه و مو قهوه ای دوباره تعجب کرد‪.‬‬
‫" بابات دکتره؟ خدای من ‪ ...‬حس میکنم هیچی در موردت نمیدونم ‪ ،‬این‬
‫حس بدیه هیونگ لطفا هر چیزی که الزمه رو بهم بگو من نمیتونم کنجکاو‬
‫نباشم "‬

‫مو مشکی قبول کرد و دستش رو گرفت و با خودش سمت تخت برد ‪ ،‬وقتی‬
‫جونگکوک نشست ‪ ،‬خم شد و بندای کانورس هاش رو باز کرد و کفش ها‬
‫رو از پاش در آورد ‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪105 | P a g e‬‬

‫میدونست تهیونگ داره چیکار میکنه اما در عین حال نمیدونست ‪ ،‬به‬
‫خودش خندش میگرفت ولی اینکه کامال همه چیز رو دست اون بسپره‬
‫ترسناک نبود‪ ،‬اون فقط ازش یک چیزی رو میخواست و تا به دست‬
‫آوردنش چیزی نمیپرسید و تهیونگ همیشه موفق میشد‪.‬‬

‫دید که مو مشکی درجه کولر رو بیشتر کرد ‪ ،‬تختش رو که درست وسط‬


‫اتاق بود دور زد و ونس هاش رو در آورد و یه گوشه جفتشون کرد ‪.‬‬

‫روی تخت نشست و بعد از کنار زدن پتو دراز کشید ‪ ،‬هنوزم منتظر‬
‫جونگکوک بود اما مو شکالتی یکم مردد بود ‪ ،‬نمیدونست ازش چی میخواد‪.‬‬

‫" بخوابم ؟ "‬


‫ساده پرسید و تهیونگ چند تا ضربه به کنار خودش روی تشک وارد کرد و‬
‫جونگکوک فقط کنارش دراز کشید ‪ ،‬تقریبا ساعت دوازده و نیم ظهر بود و‬
‫اگه میخواست یکم استراحت کنه و بعد برگرده خونه اشکالی نداشت‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪106 | P a g e‬‬

‫تهیونگ فقط به خاطر اینکه جونگکوک گفته بود خسته شده برده بودش‬
‫خونشون تا یکم استراحت کنه ‪ ،‬ولی فکر نمیکرد وقتی کنارش میخوابه‬
‫دلش بخواد بدنش رو توی بغلش حس کنه و موهاش رو نوازش کنه‪.‬‬

‫اصال هیچ وقت قبل از جونگکوک فکر نکرده بود که آدم پر مهریه و دلش‬
‫میخواد به بقیه محبت کنه ‪ ،‬اون پسر از اولش براش فرق داشت ‪ ،‬واقعا جدا‬
‫از دنیایی بود که توش زندگی میکرد‪.‬‬

‫" ممنونم تهیونگ ‪ ،‬تو خیلی مهربونی "‬


‫مو شکالتی آروم گفت اما تهیونگ میتونست واضح بشنوه و خوشحال بشه ‪،‬‬
‫وادارش میکرد دستش رو دراز کنه و گونه هاش رو نوازش کنه تا بهش‬
‫بگه دوستش داره‪.‬‬

‫بعد از اون جونگکوک فکر نمیکرد خوابش ببره ‪ ،‬ولی چسبیدن به تهیونگ و‬
‫سکوت بعد از ظهری که توش فقط صدای نفس های منظم مو مشکی بود‬
‫کاری میکرد کم کم پلک هاش سنگین بشه‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪107 | P a g e‬‬

‫به چیز دیگه ای فکر نکرده بود ‪ ،‬همیشه وقتی با تهیونگ بود آروم بود ‪ ،‬از‬
‫چیزی نمیترسید و فکرای ترسناکی نداشت ‪ ،‬با تهیونگ زمان یه جور دیگه‬
‫میگذشت‪.‬‬

‫اون خوابش برد اما مو مشکی کنارش تا جایی که میتونست بیدار موند و‬
‫بهش نگاه کرد ‪ ،‬بقیه اوقات جونگکوک خیلی شیطون بود ‪ ،‬هیچ وقت‬
‫اینجوری آروم نبود تا اجازه بده تهیونگ خوب بهش نگاه کنه‪.‬‬

‫گونه های برآمده و پوست سفیدش ‪ ،‬بینی کوچیک و موهای شلخته روی‬
‫پیشونیش ‪ ،‬مژه های صاف و لبای پف کردش ‪ ،‬همه چیزش خیره کننده بود‬
‫‪.‬‬

‫وقتی به کوچیک ترین جزئیات صورتش نگاه میکرد دنبال یه چیزی‬


‫میگشت ‪ ،‬خودش هم نمیدونست چیه ‪ ،‬شاید یه چیزی که مجابش کنه‬
‫دیگه بهش نگاه نکنه ولی نبود‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪108 | P a g e‬‬

‫یه حس تازه داشت ‪ ،‬جدیدا وقتی مو شکالتی رو میدید یه چیزی رو توی‬


‫قلبش حس میکرد ‪ ،‬یه تپش مضاعف ‪ ،‬شایدم جا انداختن یه ضربان ‪،‬‬
‫تهیونگ نمیدونست چیه! فقط فکر میکرد قشنگه‪.‬‬

‫اون حس قشنگی بود ‪ ،‬با اینکه هنوزم اسمش رو نمیدونست و مطمئن نبود‬
‫چیزی که فکر میکنه باشه اما ازش خوشش میومد و همین باعث میشد‬
‫دیگه به چیزی اهمیت نده ‪.‬‬

‫اگه جونگکوک دوستش داشت ‪ ،‬اگه یه حسی شبیه خودش داشت ‪ ،‬همین‬
‫کافی بود ‪ ،‬نمیتونست بگه این عالقه دو طرفه نیست و همین همه چیز رو‬
‫ساده تر میکرد‪.‬‬

‫مدتی میشد که جونگکوک بدون حتی یکم تکون خوردن اونجا خوابیده بود ‪،‬‬
‫مامان تهیونگ برگشته بود خونه و برای همینم تهیونگ مجبور شده بود‬
‫تنهاش بزاره‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪109 | P a g e‬‬

‫مامانش خیلی ازش سوال نپرسیده بود ‪ ،‬تهیونگ برای یه مدت طوالنی بعد‬
‫از رفتن خواهرش تنها بود و حاال که میدید یه نفر هست که باهاش وقت‬
‫بگذرونه خوشحال بود ‪.‬‬

‫اشکالی نداشت ‪ ،‬زیاد سخت گیری نمیکرد‪ ،‬مگه آدم ها چجوری باهم آشنا‬
‫میشن ؟ مگه واقعا دوست شدن با یه نفر به کنفرانس و سمینار نیاز داره ؟‬
‫این فقط سرنوشته که آدم ها رو به هم میرسونه و مامان تهیونگ‬
‫نمیخواست این جریان رو با سخت گیری بهم بزنه‪.‬‬

‫همین که میدونست جونگکوک حتی از پسر خودش هم بامزه تر و کیوت‬


‫تره کافی بود ‪ ،‬میتونست از چشم های براق قهوه ای رنگش متوجه قلب‬
‫کوچیک و پاکش بشه‪.‬‬

‫" برو بیدارش کن تهیونگ ‪ ،‬خانوادش نگرانش میشن"‬


‫برای تایید حرفش مامانش سر تکون داد و از توی آشپزخونه بیرون رفت تا‬
‫بالخره جونگکوک رو بیدار کنه ‪ ،‬از زمانی که اومده بودن خیلی میگذشت‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪110 | P a g e‬‬

‫وارد اتاق شد و کنارش روی تخت نشست ‪ ،‬بازوش رو آروم تکون داد و‬
‫وقتی دید بیدار نمیشه بیشتر انجامش داد و بالخره پلکاش از هم فاصله‬
‫گرفت‪.‬‬

‫اونقدر عمیق خوابش برده بود که یادش رفته بود دقیقا کجاست و کی‬
‫خوابیده و اصال چی شده و چند ساعت گذشته ‪.‬‬

‫با گیجی تمام چندبار پلک زد و بعد به تهیونگ که با لبخند براش دست‬
‫تکون میداد نگاه کرد ‪ ،‬تازه داشت یادش میومد چی شده ‪.‬‬

‫" ای وای ساعت چنده ؟ "‬


‫یباره سر جاش نشست و پرسید ‪ ،‬تهیونگ به ساعت دیواری توی اتاق اشاره‬
‫کرد ‪ ،‬از دو و نیم ظهر گذشته بود ‪.‬‬
‫" اوه ‪ ...‬خیلی خوابیدم که ‪ ،‬مامانم حتما منتظرمه باید برگردم خونه "‬

‫تند تند گفت و از تخت پایین رفت تا کفش هاش رو بپوشه ‪ ،‬وقتی بندشون‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪111 | P a g e‬‬

‫رو بست گوشیش رو نگاه کرد و متوجه سه تا میس کال از مامانش شد ‪،‬‬
‫قرار نبود راحتش بزاره!‬

‫" وای ‪ ،‬سه بار بهم زنگ زده ‪ ،‬باهام بولگوگی* درست میکنه اگه برنگردم‬
‫"‬
‫* یک نوع غذای کره ای که با گوشت گریل شده درست میشه‬
‫تهیونگ بابت حرفش خندش گرفت ‪ ،‬بهش حق میداد ‪ ،‬مامانای نگران از‬
‫هر موجود ترسناکی توی دنیا ترسناک ترن و اون حق داشت بخواد زود‬
‫برگرده ‪.‬‬

‫" مرسی بابت امروز هیونگی ‪ ،‬یه مدتی میشد اینقدر راحت نخوابیده بودم "‬
‫وقتی داشت به سمت تهیونگ که دم در ایستاده بود میرفت گفت و وقتی‬
‫بهش رسید ‪ ،‬برای چند لحظه شونه هاش رو با دستای کوچیکش گرفت و‬
‫لب هاش رو بوسید ‪ ،‬فقط چند ثانیه بود ‪ ،‬برای تشکر ‪.‬‬

‫وقتی ازش جدا شد مو مشکی دستش رو گرفت با خودش برد پایین ‪ ،‬اگه‬
‫میزاشت تنها بره مامانش حتما نیم ساعت دیگه هم نگهش میداشت‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪112 | P a g e‬‬

‫" سالم آجومُنی* "‬

‫*لقبی مودبانه برای صدا کردن خانم ها‬


‫" سالم عزیزم ‪ ،‬خوب خوابیدی ؟ "‬
‫جونگکوک نگاهش روی زمین بود ‪ ،‬بین کفشای خودش و تهیونگ و پارکت‬
‫ها ‪ ،‬نمیدونست مامانش االن داره راجع بهش چی فکر میکنه ‪ ،‬وضعیت‬
‫آشفته ای بود و مغزش تحلیل نمیکرد و هیچ تئوری ارائه نمیداد‪.‬‬

‫" آ‪ ...‬بله ‪ ،‬فکر کنم مزاحم شدم و االن دیگه باید برم "‬
‫" کجا؟ نهار بمون بعد برو "‬
‫زن از توی آشپزخونه در حین انجام کار هاش گفت ‪ ،‬شاید جونگکوک‬
‫دوست داشت بمونه اما نمیتونست‪.‬‬

‫" شاید یه روز دیگه ‪ ،‬ممنونم ولی االن باید برم مامانم چند بار بهم زنگ‬
‫زده"‬
‫" باشه عزیزم ‪ ،‬بازم بیا "‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪113 | P a g e‬‬

‫بعد از اینکه از هم خداحافظی کردن مامان تهیونگ بهش گفته بود که همراه‬
‫جونگکوک تا خونشون بره و به مادرش توضیح بده که اونجا بوده مبادا که‬
‫بهش سخت بگیره‪.‬‬

‫با کمال میل انجامش میداد ‪ ،‬دوست داشت خونشون رو هم یاد بگیره واین‬
‫یه دلیل خوب بود برا اینکه باهاش تا اونجا بره ‪.‬‬

‫مثل همیشه وقتی انگشت های کوچیکش رو توی دستش گرفت با هم دیگه‬
‫راه افتادن و به سمت جایی که جونگکوک میگفت رفتن ‪.‬‬

‫مامانش قرار نبود خیلی بهش گیر بده ‪ ،‬مخصوصا وقتی تهیونگ همراهش‬
‫رفته بود و اینکه هنوز ساعت چهار بعد از ظهر هم نشده بود ‪ ،‬جونگکوک‬
‫بچه نبود‪...‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪114 | P a g e‬‬

‫‪Fall down‬‬

‫درست مثل بقیه روزا بود ‪ ،‬گرم ‪ ،‬آفتابی ‪ ،‬قشنگ و آروم ‪ ،‬تهیونگ‬
‫میتونست بگه اون آروم ترین سالی بود که اخیرا میگذروند و نمیتونست‬
‫یکی از دالیلش رو بودن جونگکوک ندونه‪.‬‬

‫درسته ‪ ،‬توی سال های قبلی هم کارایی انجام نمیداد که باعث بشه‬
‫آرامشش بهم بخوره چون کال طرفدار متانت و آرومی بود ولی بازم اتفاق‬
‫های زیادی برای افتادن وجود داشتن‪.‬‬

‫اما انگار اون تابستون یه اتفاق خوب رو رقم زده بود ‪ ،‬یه حادثه خیلی ساده‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪115 | P a g e‬‬

‫و برخورد با جونگکوک اسکیت سوار و کنجکاو ‪ ،‬برای اینکه اون تابستون رو‬
‫شیرین کنه کافی بود ‪.‬‬

‫تقریبا به وسطای پارک رسیده بود ‪ ،‬جونگکوک بهش گفته بود یه جایی‬
‫نزدیک فواره منتظرش باشه ولی دیر کرده بود و میدونست که اون زود تر‬
‫رسیده با این حال نمیتونست پیداش کنه‪.‬‬

‫نزدیک فواره روی یکی از نیمکت های خالی نشست ‪ ،‬یکم اون طرف ترش‬
‫یه درخت بزرگ بود که سایش رو روی زمین پخش کرده بود و هربار‬
‫نسیم گرم باعث میشد برگ هاش تکون بخورن ‪.‬‬

‫هوای گرم رو یکم قابل تحمل تر میکرد و اونقدرا هم بد نبود ‪ ،‬با اینکه تقریبا‬
‫از اواسط تابستون گذشته بود و باید گرم ترین روز ها رو میگذروندن اما‬
‫بازم خوب بود‪.‬‬

‫کیفش رو کنارش گذاشت و کتابش رو از توش برداشت‪ ،‬یکمی کالهش رو‬


‫باال تر فرستاد و از صفحه ای که نشونه گذاشته بود شروع کرد ‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪116 | P a g e‬‬

‫کتابش داستانی بود و در عین حال یه چیزای آموزنده هم توش پنهان شده‬
‫بود ‪ ،‬اکثر کتاب ها همینجورین دیگه ‪ ،‬نکات آموزنده رو در قالب داستان‬
‫میگن و اینم شبیه بقیشون بود ‪.‬‬

‫خیلی طول نکشید که جونگکوک متوجه اومدن تهیونگ شد ‪ ،‬مطمین بود به‬
‫سمتش نگاه نمیکنه و حتی اگه نگاه کنه نمیشناسه چون خیلی دور بود ‪.‬‬

‫وقتی دید تهیونگ دیر کرده رفته بود تا یکم همون اطراف دور بزنه و‬
‫درست وقتی اون رسیده بود متوجهش شده بود و میخواست برگرده‪.‬‬

‫سرعتش رو بیشتر کرد و چرخ های اسکیت بردش رو روی سنگفرش ها‬
‫حل داد و با لبخندی که خودش هم نمیدونست روی صورتشه به سمت مو‬
‫مشکی رفت‪.‬‬

‫چیزی نمونده بود برسه ‪ ،‬فقط باید یه دور دیگه میزد و درست رو به روش‬
‫قرار میگرفت اما اونجوری که فکر میکرد نشد!‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪117 | P a g e‬‬

‫اصال نفهمید کی اتفاق افتاد و چی شد که اتفاق افتاد ولی وقتی به خودش‬


‫اومد کامال تعادلش رو از دست داده بود و کار از کار گذشته بود ‪.‬‬

‫پخش زمین شده بود ‪ ،‬اسکیت بردش یه گوشه افتاده بود و خودش یه جای‬
‫دیگه ‪ ،‬کف دستا و صورتش و پاهاش درد گرفته بود و بوی خون رو‬
‫میفهمید‪.‬‬

‫متوجه شد که تهیونگ داره به سمتش میاد ‪ ،‬خودش رو یکم جمع جور کرد‬
‫تا نگرانش نکنه اما فکر نمیکرد موفق بشه ‪ ،‬در هر صورت اون کامال دیده‬
‫بودش ‪...‬‬

‫سمتش دوید و برای اولین کار صورتش رو توی دستاش گرفت و جایی که‬
‫زخم شده بود و خون میومد رو نگاه کرد ‪ ،‬چند تا خراش سطحی کنار گونش‬
‫و یکی هم روی بینیش بود ‪.‬‬

‫میتونست گذشتن برق نگرانی رو توی چشم های مو مشکی ببینه ‪ ،‬وقتی که‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪118 | P a g e‬‬

‫داشت صورتش رو بررسی میکرد و به هرکدوم از زخم ها ‪ ،‬متاسف نگاه‬


‫میکرد‪.‬‬

‫" هیونگ من چیزیم نشد فقط خوردم زمین دیگه این عادیه نگران نباش "‬
‫تهیونگ بدون توجه به حرف جونگکوک صورتش رو ول کرد و دست هاش‬
‫رو گرفت ‪ ،‬اون هنوزم روی زمین بود و تهیونگ روی پنجه پاهاش نشسته‬
‫بود‪.‬‬

‫کف دست هاش هم زخمی شده بودن و لباس هاش پر از خاک بود ‪،‬‬
‫نمیدونست چطوری میگه که حالش خوبه و نگران نباشه‪.‬‬

‫خون درست از پارچه پاره شده شلوار جینش بیرون زده بود ‪ ،‬تهیونگ‬
‫کیفش رو با خودش آورده بود پس میتونست با یکم آب و دستمال مرطوب‬
‫تمیزش کنه‪.‬‬

‫" هیونگ من خوبم اینا چند تا زخمه فقط "‬


‫جونگکوک هرچی هم میگفت تهیونگ اهمیت نمیداد ‪ ،‬خودش دیده بود که‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪119 | P a g e‬‬

‫چجوری خورده بود زمین و اگه سرش به جایی نخورده بود و هنوزم سالم‬
‫بود خیلی بود!‬

‫بطری آب رو از توی کیفش با چند تا دستمال کاغذی تمیز بیرون کشید و‬


‫خیسشون کرد ‪ ،‬گذاشتشون روی زانوش و آروم ‪ ،‬بدون اینکه بهش فشار‬
‫بیاره تمیزش کرد ‪.‬‬

‫" آی ‪ ،‬میسوزه "‬


‫مو مشکی نگاهی بهش انداخت ‪ ،‬قیافش رو کشیده بود تو هم و به زانوش‬
‫نگاه میکرد ‪ ،‬چقدر دلش میخواست بهش بگه این بود من خوبمت؟‬

‫هوفی کرد و بعد از اینکه زانوش رو کامال تمیز کرد ‪ ،‬با چند تا دستمال‬
‫دیگه کف دست هاش رو پاک کرد اما صورتش باید ضد عفونی میشد‪.‬‬

‫از جاش بلند شد و دستش رو برای جونگکوک گرفت ‪ ،‬انگشت های مو‬
‫شکالتی دور مچش حلقه شدن و از جاش پاشد ‪ ،‬حاال میفهمید چقدر بدنش‬
‫درد میکنه‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪120 | P a g e‬‬

‫" آخ ‪ ،‬فکر کنم استخونم له شده "‬


‫گفت و با دست آزادش پشتش رو لمس کرد ‪ ،‬دردش میگرفت ‪ ،‬تهیونگ‬
‫بهتر از خودش دیده بود که چطور محکم خورده زمین ‪ ،‬حق داشت نگران‬
‫باشه‪.‬‬

‫شلوار و لباس های خاکی شده جونگکوک رو یواش یواش تکوند و تا جایی‬
‫که یکم تمیز تر بشن انجامش داد ‪ ،‬هنوزم یکم کفشا و شلوارش کثیف بود‪.‬‬

‫خم شد و کیف خودش و اسکیت برد جونگکوک رو از روی زمین برداشت ‪،‬‬
‫وقتی میخواست دوباره راه بیوفته متوجه شد جونگکوک یکم لنگ میزنه ‪.‬‬

‫دستش رو ول کرد تا ازش بپرسه مشکلش چیه ‪ ،‬انگشت های اشارش رو رو‬
‫به روی هم گرفت و دست هاش رو به سمت مخالف همدیگه حرکت داد ‪.‬‬

‫" آ ‪ ...‬این ‪ ...‬آها ‪ ،‬آره اینجام درد میکنه "‬


‫یکم طول کشید تا جونگکوک منظورش رو بفهمه ‪ ،‬هرچند تهیونگ جمله‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪121 | P a g e‬‬

‫نمیساخت و فقط با کلمات منظورش رو میفهموند‪،‬جونگکوک از قدرت‬


‫استنباط خوبی برخوردار بود‪.‬‬
‫بالخره متوجه شد منظورش چیه و به کنار لگنش اشاره کرد ‪ ،‬درست جایی‬
‫که باهاش فرود اومده بود روی زمین ‪ ،‬عجیب نبود ‪.‬‬

‫مو مشکی اسکیت برد رو توی کیفش حل داد تا دستش آزاد بشه و‬
‫انداختش روی کولش ‪ ،‬یه دستش رو دور کمر جونگکوک حلقه کرد و با‬
‫اون یکی ‪ ،‬دستش رو گرفت ‪ ،‬اینطوری آروم آروم میتونستن تا مقصد برن ‪.‬‬

‫" منو میبری خونمون؟ "‬


‫برای جواب مثبت دادن سر تکون داد و به راهشون ادامه دادن ‪ ،‬تهیونگ‬
‫خیلی نگرانش شده بود ‪ ،‬برای همینم نمیخواست تنهاش بزاره ‪ ،‬شاید‬
‫نمیتونست خیلی بهش کمک کنه اما فکر میکرد تنها گذاشتنش درست‬
‫نیست‪.‬‬

‫وقتی به صورتش نگاه میکرد و اون زخم ها رو میدید دلش میبرید ‪ ،‬خون‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪122 | P a g e‬‬

‫خشک شده روی صورتش درست در تضاد با پوست سفیدش بود و این‬
‫باعث میشد زخم ها بیشتر توی چشم باشن‪.‬‬

‫بعد از یکم راه رفتن توی کوچه ها و خیابون ها بالخره رسیده بودن خونه ‪،‬‬
‫جونگکوک تموم مدت ساکت بود و این تهیونگ رو آزار میداد ‪ ،‬فکر میکرد‬
‫یه مشکل بزرگ تر هم هست که پر حرفی نمیکنه ‪.‬‬

‫از قبل خونه جونگکوک رو بلد بود ‪ ،‬وقتی رسیدن اونجا وایساد و منتظر‬
‫موند تا اون در رو باز کنه ‪ ،‬خونشون بزرگ بود ‪ ،‬با اینحال حیاط یا باغچه‬
‫ای نداشت‪.‬‬

‫این اولین باری بود که تهیونگ باهاش میرفت اونجا‪ .‬خیلی عجیب نبود که‬
‫اونقدر سوت و کور باشه ‪ ،‬مو شکالتی قبال بهش گفته بود که پدر و مادرش‬
‫خیلی کم میرن خونه ‪.‬‬

‫پرده ها کیپ تا کیپ کشیده شده بودن و نور کمی در جریان بود ‪ ،‬هوا‬
‫خنک بود ولی بازم اینکه اونقدر نورش کم بود فضا رو خفه میکرد‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪123 | P a g e‬‬

‫" از این طرف "‬


‫به سمت اتاقی که پشت راه پله ها بود رفتن ‪ ،‬اونجا فقط یدونه در وجود‬
‫داشت ‪ ،‬یه در قهوه ای چوبی ‪ ،‬کل اون خونه با تم قهوه ای و مشکی تزئین‬
‫شده بود‪.‬‬

‫دستگیره رو چرخوند و اول خودش وارد اتاقش شد ‪ ،‬تهیونگ پشت سرش‬


‫رفت و به عنوان اولین بار واقعا تعجب کرد ‪ ،‬اون اتاق یه حیاط اختصاصی‬
‫داشت که اتفاقا درش کامال باز بود ‪.‬‬

‫پرده ها کنار بودن و نور خوبی اونجا افتاده بود ‪ ،‬یکم ریخته به هم بود ‪ ،‬ولی‬
‫بازم دنج و آروم به نظر میومد‪ ،‬انگار ساخته شده بود برای اینکه تهیونگ‬
‫توش کتاب بخونه ‪.‬‬

‫" ببخشید ریخته به همه "‬


‫دست تهیونگ رو ول کرد و برای بستن در حیاط جلو رفت ‪ ،‬بعدش کولر‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪124 | P a g e‬‬

‫رو روشن کرد و اون چند تا تیشرت و شلواری که روی تخت افتاده بود رو‬
‫روی پارکت های قهوه ای زمین پرت کرد‪.‬‬

‫" میخوای وایسی همونجا ؟ "‬


‫وقتی خودش داشت خیلی آروم مینشست روی تختش از تهیونگ پرسید و‬
‫باعث شد اون به خودش بیاد ‪ ،‬به اطرافش نگاه کرد ‪ ...‬لعنتی خیلی شلوغ‬
‫بود!‬

‫در هر صورت میشد یه کاغذ و خودکار پیدا کنه ‪ ،‬درست روی میزی که‬
‫کنار پنجره بود ‪ ،‬هر چیزی که بگی روش پیدا میشد ‪ ،‬حتی دو تا بسته رامن‬
‫خالی!‬

‫از دفترچه ای که اونجا بود کاغذ برداشت و براش نوشت ‪.‬‬


‫' صورتت زخمه باید ضد عفونی بشه ‪ ،‬من الکل و چسب زخم میخوام ‪ ،‬بهم‬
‫کمک کن '‬
‫کاغذ رو به جونگکوکی که روی تخت دراز کشیده بود نشون داد و اون بعد‬
‫از خوندنش فقط غرغر کرد‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪125 | P a g e‬‬

‫" تهیونگ ‪ ...‬بیخیال شو ‪ ،‬ببین خیلی ام داغون نشدم ‪ ،‬بجاش بیا کنارم‬
‫بشین شاید اینجوری زودتر خوب بشم"‬
‫راهکار های جونگکوک به چشم تهیونگ نمیومدن‪ ،‬نمیتونست گولش بزنه و‬
‫از زیرش در بره ‪ ،‬تهیونگ بیشتر اصرار میکرد‪.‬‬

‫چشماش رو توی کاسه چرخوند و به جونگکوک خیره شد ‪ ،‬انگشت اشارش‬


‫رو اول سمت دهنش گرفت و بعد سمت خودش کشید ‪.‬‬

‫" آه ‪ ...‬باشه میگم ولی از جام تکون نمیخورم ‪ ،‬اونا توی آشپزخونه هستن ‪،‬‬
‫توی کشویی که کنار یخچاله ‪ ،‬یه جعبه نچندان بزرگه پالستیکیه با در آبی‬
‫رنگ "‬

‫با دقت به حرفش گوش داد و بعد سر تکون داد از اتاق بیرون رفت ‪،‬‬
‫آشپزخونه اون سمته راه پله بود ‪ ،‬تمیز بود ‪ ،‬برعکس اتاق جونگکوک اونجا‬
‫واقعا تمیز بود ‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪126 | P a g e‬‬

‫کنار یخچال سه تا کشو بود! لعنت به آدرس دادنت جئون جونگکوک!‬


‫مجبورا یکی یکی بازشون کرد تا به اونی برسه که توش جعبه سفیده و‬
‫برشداشت‪.‬‬

‫قبل از اینکه برگرده چند تا دستمال کاغذی هم از همونجا برداشت و از‬


‫آشپزخونه بیرون رفت ‪ ،‬جونگکوک داشت صداش میکرد‪.‬‬

‫" نگو که باید خودم بیام پیدا‪" -‬‬


‫وقتی تهیونگ رو دید حرفش رو ادامه نداد ‪.‬‬
‫" عه پیدا کردی ؟ "‬

‫سرش رو باال و پایین کرد و جعبه رو روی تخت گذاشت و خودش هم‬
‫کنارش نشست ‪ ،‬جونگکوک برعکس خوابیده بود ‪ ،‬بالشتا کنارش بودن نه‬
‫زیر سرش ‪.‬‬

‫جعبه رو باز کرد و محتواش رو یکم زیر و رو کرد ‪ ،‬هرچیزی که الزم‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪127 | P a g e‬‬

‫داشت اونجا بود ‪ ،‬اول محلول ضدعفونی کننده رو برداشت و پنبه رو باهاش‬
‫خیس کرد ‪.‬‬

‫توی همه مدت جونگکوک بهش زل زده بود ‪ ،‬اون صورتش رو گرفت و‬
‫پنبه رو آروم روی گونش کشید ‪ ،‬جاش میسوخت و باعث میشد مو‬
‫شکالتی هیسی بکشه و تهیونگ برای ادامه دادن مردد بشه ‪.‬‬

‫" میسوزه "‬


‫همونقدر کافی بود! فکر میکرد واقعا اذیتش میکنه پس بیخیالش شد و‬
‫چسب زخمی که باز کرده بود رو روش چسبوند و مطمئن شد همه جاش رو‬
‫میپوشونه‪.‬‬

‫به همین ترتیب رفت سراغ زخم روی بینیش و بعد هم زانو و کف دست‬
‫هاش رو ضد عفونی کرد ‪ ،‬جونگکوک مثل یه جوجه که بالش زخم شده‬
‫باشه و خودش رو به دکتر بسپاره ‪ ،‬در سکوت کامل فقط به تهیونگ نگاه‬
‫میکرد‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪128 | P a g e‬‬

‫به نظرش وقتی جدی بود هم خیلی خوشگل بود ‪ ،‬تا اون لحظه فکر میکرد‬
‫وقتی میخنده خیلی قشنگ میشه حاال که در سکوت کامل داشت قیافه‬
‫جدیش رو نگاه میکرد به نتایج جدیدی رسیده بود ‪.‬‬

‫تهیونگ که جدی بود قهوه بود ‪ ،‬تهیونگ که میخندید شکر ‪ ،‬حاال ترکیب‬
‫این دوتا با هم ؟ خوشمزه ترین نوشیدنی دنیا؟ قطعا برای جونگکوک‬
‫اینجوری بود!‬

‫" هیونگ ‪ ...‬تو خیلی خوشگلی "‬


‫باعث شد مو مشکی یباره دست از کارش بکشه و با تعجب نگاهش کنه ‪،‬‬
‫البته اینکه جونگکوک بهش محبت کنه یا همیشه ازش تعریف کنه عادی‬
‫بود ‪.‬‬

‫نمیدونست توی اون لحظه چرا دلش خواسته همچین حرفی بزنه ولی برای‬
‫اولین بار توی زندگیش ‪ ،‬دلش میخواست خودش هم بتونه هر روز به‬
‫جونگکوک بگه خوشگله و بگه که دوستش داره ‪...‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪129 | P a g e‬‬

‫قبال هیچ وقتی چیزی بیشتر از اونایی که داره نخواسته بود ‪ ،‬حتی دلش‬
‫نخواسته بود شبیه بقیه آدم ها بتونه راحت حرف بزنه ‪ ،‬به خود واقعیش و‬
‫چیزی که بود قانع بود ‪.‬‬

‫اما حاال با گذشت یه مدت احساس میکرد یه کمبوده! اینکه نتونه یه سری‬
‫حرف هارو به جونگکوک بزنه ‪ ،‬اسمش رو صدا کنه یا بهش بگه دوستش‬
‫داره ‪ ،‬همه اینا شبیه یه کمبود شده بود‪.‬‬

‫نمیدونست مو شکالتی بابتش چه حسی داره ‪ ،‬اون همیشه میگفت دوستش‬


‫داره ‪ ،‬باور داشت که تهیونگ واقعی رو دوست داره ‪ ،‬همون چیزی که‬
‫جلوشه و میدونه که با بقیه آدم ها فرق داره ‪.‬‬

‫اما در هر صورت این باعث نمیشد بیخیال چیزی که میخواست بشه ‪ ،‬دلش‬
‫میخواست بتونه باهاش حرف بزنه ‪ ،‬برای اولین بار توی زندگیش آرزو‬
‫میکرد شبیه بقیه باشه ‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪130 | P a g e‬‬

‫بهش نزدیک تر شد ‪ ،‬اون نشسته بود و تهیونگ ایستاده بود ‪ ،‬دست هاش‬
‫رو دور گردنش انداخت و خم شد تا فاصله بینشون رو از بین ببره ‪ ،‬خیلی‬
‫آروم لب هاش رو به لب های نرم و درشت جونگکوک چسبوند‪.‬‬

‫درسته یه منظور پشتش بود ‪ ،‬اینکه ' من اندازه کل دنیا دوستت دارم' ولی‬
‫تهیونگ واقعا دلش برای بوسیدنش تنگ شده بود ‪.‬‬

‫این به نظرش عادی نمیومد ‪ ،‬اونا هنوزم باهم در موردش حرف نزده بودن ‪،‬‬
‫هنوزم جونگکوک دوست پسرش نبود ولی اونا بارها همدیگه رو بوسیده‬
‫بودن ‪ ،‬این داشت عجیب میشد!‬

‫" منم دوست دارم تهیونگ "‬


‫وقتی از همدیگه جدا شدن بهش گفت و مو مشکی انگشتای بلندش رو ال به‬
‫الی موها رو به روش کشید ‪ ،‬نرم و لخت بودن ‪ ،‬شبیه پارچه های لباس‬
‫های گرون قیمت ‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪131 | P a g e‬‬

‫ازش فاصله گرفت و گذاشت جونگکوک سر جاش دراز بکشه ‪ ،‬میدونست‬


‫که هنوزم پاش درد میکنه ‪ ،‬شاید حتی بعدا کبود میشد ولی فعال باید یکم‬
‫تحرکش رو کمتر میکرد‪.‬‬

‫وقتی مطمئن شد اون چیزی نمیخواد و به کمک احتیاج نداره ‪ ،‬بعد از اینکه‬
‫پایین زخم بینیش رو بوسید ازش خداحافظی کرد‪.‬‬

‫جونگکوک ازش خواسته بود پیشش بمونه اما برای تهیونگ کافی بود ‪ ،‬توی‬
‫اون چند ساعت کلی فکر اومده بود توی سرش و همش از یه زمین خوردن‬
‫ساده نشئت میگرفت‪.‬‬

‫دلش نمیخواست احساس کم بودن یا همچین چیزی داشته باشه ولی اون‬
‫روز واقعا حسش کرده بود ‪ ،‬زمانی که نگران بود و نمیدونست چجوری‬
‫بروزش بده از ته قلبش احساس کمبود کرده بود ‪.‬‬

‫اینکه شبیه بقیه نبود تقصیر خودش نبود ‪ ،‬اینجوری خلق شده بود ‪ ،‬هیچ‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪132 | P a g e‬‬

‫وقت بابتش شکایتی نکرده بود اما حاال داشت فکر میکرد برای جونگکوک‬
‫باید بیشتر باشه!‬

‫واقعا هیچ راهی نبود ؟ راهی برای اینکه دیگه همچین حسی نداشته باشه ‪ ،‬یا‬
‫راهی برای اینکه اونم بشه یکی شبیه بقیه مردم‪...‬؟‬

‫‪I'm your boyfriend‬‬

‫دلش تنگ شده بود ‪ ،‬مدت زمان زیادی نبود ‪ ،‬توی تموم مدت هم باهاش‬
‫چت کرده بود و حالش رو پرسیده بود ‪ ،‬بهش گفته بود مراقب خودش باشه‬
‫ولی با همه اینا بازم دلتنگش بود‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪133 | P a g e‬‬

‫از ظهر گذشته بود و عادت نداشت این موقع از روز رو تنها بگذرونه ‪،‬‬
‫همش حس میکرد یه چیزی کمه یا اشتباهه و میدونست که به خاطر نبودن‬
‫جونگکوکه ‪.‬‬

‫امروز رو اون خونه مونده بود ‪ ،‬تهیونگ داشت سعی میکرد به تصمیمش‬
‫احترام بزاره و مجبورش نکنه بیاد بیرون ولی دیگه کافی بود! اگه جونگکوک‬
‫نمیخواست بره بیرون پس تهیونگ میرفت اونجا‪.‬‬

‫کم کم لباس هاش رو عوض کرد ‪ ،‬یه تیشرت سفید ‪ ،‬شلوار جین زاپ دار‬
‫مشکی ‪ ،‬کاله باکت همیشگیش و کانورس هاش رو پوشید ‪.‬‬

‫برای آخرین کار کیفش رو از روی میز برداشت و گوشیش رو انداخت‬


‫توش و از اتاق بیرون رفت ‪ ،‬مثل همیشه هیچکس نبود ‪.‬‬

‫وقتی رسید توی باغچه در رو قفل کرد و به طرف خونه جونگکوک راه افتاد‬
‫‪ ،‬دور نبود ‪ ،‬اما یکم تا اونجا راه بود ‪ ،‬میتونست از توی پارک میانبر بزنه ولی‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪134 | P a g e‬‬

‫پارکی که نتونه جونگکوک رو توش ببینه هیچ جذابیتی نداشت پس از‬


‫خیابون رفت‪.‬‬

‫از روزای قبل خنک تر بود ‪ ،‬تهیونگ نمیدونست چرا اون روز که هوا بهتره‬
‫خلوت تر شده ‪ ،‬انگار مردم خودشون رو موظف میدونستن که توی گرما‬
‫کارهاشون رو انجام بدن و همه چیز رو برای خودشون سخت کنن ‪.‬‬

‫کیفش رو روی شونش باال تر کشید و چشم هاش رو تنگ کرد تا نور آفتاب‬
‫اذیتش نکنه و از خیابون رد شد ‪ ،‬فقط باگذروندن یه کوچه دیگه میرسید‪.‬‬

‫خوب خونشون رو یاد گرفته بود ‪ ،‬اون با بقیه خونه های توی کوچه فرق‬
‫داشت ‪ ،‬دوتاشون آپارتمان بودن که کال کنار میرفتن و بین بقیه ‪ ،‬اون از‬
‫همه کوتاه تر بود ‪ ،‬فقط یک طبقه داشت ‪.‬‬

‫نماش از دور کرم و قهوه ای به نظر میرسید و سنگای پایینش مرمر های‬
‫رگه دار تقریبا سرخ بودن که تهیونگ هر دفعه بهشون دست گذاشته بود‬
‫خنک بودن ‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪135 | P a g e‬‬

‫جلوی در ایستاد و آیفون رو کوتاه فشار داد و یک قدم عقب تر رفت ‪ ،‬یکم‬
‫منتظر موند و بعد در براش باز شد ‪ ،‬حدسش درست بود ‪ ،‬جونگکوک‬
‫خودش تنها بود ‪.‬‬

‫وارد خونه شد و در رو پشت سرش بست ‪ ،‬خبری ازش نبود اما میدونست‬
‫که همون اطرافه‪ ،‬اگه نبود یه راست میرفت توی اتاقش ‪.‬‬

‫" دلم برات تنگ شده بود "‬


‫چسبیدن یه چیزی از پشت بهش رو حس کرد و کلمات کنار گوشش گفته‬
‫شدن ‪ ،‬از نا کجا آباد پیداش شده بود و داشت هیونگش رو میترسوند‪.‬‬

‫مو مشکی واقعا یکم ترسیده بود چون انتظار نداشت جونگکوک براش کمین‬
‫کنه ‪ ،‬ولی همین که تونسته بود یهو با اون بوی شیرین آدامسی احاطه بشه‬
‫عالی بود ‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪136 | P a g e‬‬

‫دست هاش رو دور بازو های جونگکوک که دور گردنش آویزون بودن‬
‫انداخت و با لبخند غیر قابل انکاری که روی صورتش بود سمت اتاق رفت ‪.‬‬

‫درست مثل روز قبل بود ‪ ،‬با این تفاوت که حاال اون جعبه کمک های اولیه‬
‫که خودش آورده بود هم به محتوا پخش شده روی میز اضافه شده بود ‪.‬‬

‫یه جای خالی روی تخت به هم ریخته پیدا کرد و نشست ‪ ،‬مو شکالتی‬
‫درست کنارش جا گرفت و تهیونگ صورتش رو بررسی کرد ‪.‬‬

‫چسب زخم ها سر جاشون بودن ‪ ،‬خراش یا زخم اضافه ای نبود ولی کنار‬
‫گونش کبود شده بود ‪ ،‬این باعث میشد تهیونگ چند تا از ضربان های‬
‫قلبش رو جا بندازه!‬

‫وقتی ابرو هاش باال پریده بود ‪ ،‬انگشتش رو آروم روش کشید و به‬
‫جونگکوک نگاه کرد ‪ ،‬میخواست دلیلش رو بدونه ‪ ،‬روز قبل اون شکلی نبود!‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪137 | P a g e‬‬

‫" صبح که بیدار شدم این اینجا بود ‪ ،‬فکر کنم بدجوری له شدم ‪ ،‬آخه روی‬
‫پامم چند تایی دیدم "‬
‫بالفاصله بعد از شنیدن حرفش به پاهاش نگاه کرد ‪ ،‬برعکس همیشه‬
‫شلوارش نه زاپ داشت نه کوتاه بود! همه چیز رو پوشونده بود ‪.‬‬

‫تهیونگ دستش رو نوازش وار روی پای جونگکوک کشید و روی گونش رو‬
‫چند بار بوسید ‪ ،‬دلش نمیخواست جونگکوک آسیب دیده باشه یا جاییش‬
‫درد بگیره ‪ ،‬براش درست شبیه یه عروسک بود که یه بچه از مهم ترین‬
‫فرد زندگیش هدیه بگیره‪.‬‬

‫برای جونگکوک مهم نبود اگه چند تا زخم هم روی صورتش باشه اون‬
‫بیشتر به بوسه های گرم و پر مهر تهیونگ توجه میکرد ‪ ،‬خیلی دوستشون‬
‫داشت ‪.‬‬

‫تقریبا از زمانی که رفته بود دبیرستان دیگه حتی مامانش هم گونش رو‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪138 | P a g e‬‬

‫نبوسیده بود و اینجوری بهش محبت نکرده بود اما تهیونگ به جای همه‬
‫قلبش رو براش قرمز میکرد ‪.‬‬

‫" توی زمستون هم میتونی برام تابستون رو بیاری تهیونگ ‪ ،‬بوسه هات‬
‫خیلی گرمه "‬
‫باعث شد مو مشکی لبخند کوچیکی بزنه و لب هاش رو از روی گونش‬
‫پایین تر بکشه و درست روی لبای پف کردش بزاره ‪.‬‬

‫خیلی آروم میبوسیدش ‪ ،‬اینجوری حس قشنگش پر رنگ تر بود و بیشتر‬


‫میتونست طعم لب های درشتش رو بین لب های خودش حس کنه ‪.‬‬

‫دستای جونگکوک روی بازو هاش قفل شد و نزاشت ازش فاصله بگیره ‪،‬‬
‫معلومه که بیشتر میخواست! نمیتونست بزاره وقتی اونقدر فریبنده لب هاش‬
‫رو به بازی میگیره تمومش کنه!‬

‫مو مشکی ادامه داد ‪ ،‬نفس کشیدنشون با هم همزمان شده بود و درست‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪139 | P a g e‬‬

‫مثل یه ریتم همدیگه رو میبوسیدن تا اینکه تهیونگ پیشروی کرد و زبونش‬


‫رو روی لب پایین جونگکوک کشید ‪.‬‬

‫حس کردن خیسی زبونش باعث میشد یه چیزی مثل برق از کل وجودش‬
‫بگذره ‪ ،‬لب هاشو از هم فاصله داد و گذاشت اون هرکاری میخواد بکنه‪.‬‬

‫ریتم تند تر شده بود ‪ ،‬تهیونگ کم کم روی جونگکوک خم شد و مو شکالتی‬


‫بدون مخالفت اونقدر عقب رفت تا پشتش به تشک تخت خورد ‪.‬‬

‫بوسشون عمیق تر شده بود ‪ ،‬چشم هاش رو بسته بود و فقط به صدا و‬
‫حرکت لب های تهیونگ و برخورد زبون هاشون به همدیگه توجه میکرد ‪،‬‬
‫گاهی هم به برخورد چتری های ابریشمی تهیونگ با صورت خودش‪.‬‬

‫همه چیز از شیرین هم اون طرف تر بود ‪ ،‬سکوت شیرین ‪ ،‬سکوتی که با‬
‫صدای یه بوسه شیرین شکسته میشد ‪ ،‬تموم چیزی که جونگکوک برای اون‬
‫چند لحظه میخواست همین بود ‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪140 | P a g e‬‬

‫بوسیدن تهیونگ ‪ ،‬حس کردن طعم لثه های صورتیش و لبای باریکش اونم‬
‫درست وقتی که مو مشکی براش کم نمیزاره و هرچیزی که میخواد رو بهش‬
‫میده ‪...‬‬

‫اما اکسیژن؟ خیلی مسخره بود ‪ ،‬اون دوست داشت تا زمانی که میمیره اون‬
‫بوسه ادامه پیدا کنه ولی انگار بدنش راضی نبود ‪.‬‬

‫لب هاشون با صدا از هم جدا شد و بالخره بند اون لحظات رویایی و شیرین‬
‫پاره شد ‪ ،‬پلک هاش از هم فاصله گرفت و به محض باز شدن چشم هاش‬
‫صورت گرد تهیونگ رو دید ‪.‬‬

‫بهش لبخند زد چون اون یه چیز خیلی دوست داشتنی بهش داده بود ‪ ،‬یه‬
‫چیزی که هیچ آدم دیگه ای نمیتونست اونقدر خوب از پسش بر بیاد و‬
‫قلبش رو به تند تند تپیدن وادار کنه ‪.‬‬

‫" من بوسیدنت رو دوست دارم "‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪141 | P a g e‬‬

‫خیلی آروم گفت ‪ ،‬به قدری که فقط توی همون فاصله کم شنیده میشد ‪،‬‬
‫باعث شد تهیونگ لبخند رضایت مندی بزنه و کنارش روی تخت دراز‬
‫بکشه ‪.‬‬

‫چند ثانیه به هم خیره شدن ‪ ،‬انگشتای تهیونگ به سمت موهای شکالتی و‬


‫به هم ریخته جونگکوک کشیده شد و تا جایی که میتونست صافشون کرد ‪،‬‬
‫البته بیشتر شبیه نوازش کردن بود و جونگکوک هنوزم بازوش رو ول نکرده‬
‫بود‪.‬‬

‫" تهیونگ ما چی هستیم ؟ منظورم اینه که خب ‪ ...‬آدمای معمولی همدیگه‬


‫رو نمیبوسن ‪ ..‬من نمیدونم‪ ،‬یعنی از چیزی که تو فکر میکنی خبر ندارم و‬
‫برای اولین بار ذهنم تئوری نمیسازه ‪ ،‬سناریو تحویلم نمیده و این عجیبه! من‬
‫دوست دارم ببوسمت تو هم گفتی باهاش مشکلی نداری ولی من هنوزم‬
‫نمیدونم ‪ .‬ما چی هستیم ‪...‬؟ نمیتونیم دوست باشیم مگه نه ؟"‬

‫جونگکوک چندین هزار ثانیه حرف زده بود و تهیونگ فقط جواب سوال‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪142 | P a g e‬‬

‫آخرش رو با تکون دادن سرش به طرفین داد ‪ ،‬شوخی بود؟ هچ دو نفری‬


‫توی این شرایط خودشون رو دوست خطاب نمیکنن!‬

‫" درسته‪ ...‬تو با اینکه با یه پسر قرار بزاری مشکلی نداری؟ آخه هیونگ‬
‫کارایی که ما میکنیم رو فقط کاپال انجام میدن‪ ...‬با این حساب اگه دوست‬
‫نیستیم ‪ ...‬دوست پسرمی؟ "‬

‫این بار مو مشکی با لبخند سرش رو به عالمت مثبت تکون داد ‪ ،‬یکم برای‬
‫جونگکوک گیج کننده بود ‪ ،‬اونا زمانی که خودشون هم نمیدونستن داشتن با‬
‫هم قرار میزاشتن ‪.‬‬

‫اصال کی یه دوستی تبدیل به یه رابطه شده بود؟ یا نکنه از اول هم یه‬


‫دوستی نبوده؟ حاال یه سری سوال دیگه توی ذهن جونگکوک نشسته بود‪.‬‬

‫" ما ‪ ...‬باهم قرار میزاریم ؟ توی رابطه ایم ؟ کی پیشنهاد اول رو داده ؟‬
‫اصال چند وقته ؟ "‬
‫شاید یکم زمزمه طور بود اما مخاطب سوال های جونگکوک تهیونگ بود که‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪143 | P a g e‬‬

‫اونم هیچ جوابی نداشت ‪ ،‬خودش هم نفهمیده بود یه دوستی ساده کی تبدیل‬
‫به یه رابطه شده بود ‪.‬‬

‫شونه ای باال انداخت و لب هاش رو آویزون کرد ‪ ،‬کیوت به نظر میرسید ‪،‬‬
‫البته از نظر جونگکوک اون همیشه کیوت بود ‪.‬‬

‫" کیم تهیونگ ‪ ...‬دوست پسرمه؟ "‬


‫مو شکالتی یکم گیج بود ‪ ،‬شاید هم چون خوشحال بود و یکم هیجانزده شده‬
‫بود نمیدونست دقیقا داره چه اتفاقی میوفته ‪.‬‬

‫هیچ وقت فکر نمیکرد این دوست داشتن و اون بوسه کوچیک بعد از اون‬
‫پاستیالی شکری و اون دونات شکالتی به اینجا برسه ‪.‬‬

‫خیلی وقتا یه بوسه ساده هیچ رابطه ای رو نمیسازه ‪ ،‬مردم برای داشتنش‬
‫خیلی تالش میکنن ‪ ،‬وقتشون رو میزان و گاهی غصه میخورن و نا امید‬
‫میشن‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪144 | P a g e‬‬

‫در زمانی که جونگکوک فکر میکرد برای داشتن یه رابطه باید کلی وقت‬
‫بزاره و نهایتا شکست بخوره ‪ ،‬تهیونگ پیداش شده بود ‪ ،‬یه جوری که‬
‫هیچکس نفهمیده بود نشسته بود وسط قلبش و حاال صاحب همه چی بود‪.‬‬

‫وقتی داشتن روزای تابستونشون رو میگذروندن و حتی به این فکر نمیکردن‬


‫که بعد از این سه ماه چیکار کنن ‪ ،‬همه چیز خودش اتفاق افتاده بود و اونا‬
‫حاال وسطش بودن ‪.‬‬

‫هیچ چیز شبیه بقیه رابطه ها و بقیه کاپل ها نبود! مگه اون دو نفر چقدر‬
‫شبیه بقیه بودن؟ پسری که میوته و ذاتا نمیتونه حرف بزنه با پسری که‬
‫خیلی وقتا به خاطر پر حرفی و شیطنت هاش رونده شده؟‬

‫درسته هیچ چیزش آنچنان عادی به نظر نمیرسید بجز عشق! عشق به ظاهر‬
‫آدم ها نگاه نمیکنه ‪ ،‬اون فقط توی قلبشون شکوفه میزنه و چشم هاشون رو‬
‫براق تر میکنه ‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪145 | P a g e‬‬

‫" لطفا برای یه مدت طوالنی باهام بمون هیونگ"‬


‫صورتش رو جلو تر برد و نوک بینی مو شکالتی رو آروم بوسید و از جاش‬
‫بلند شد ‪ ،‬روی تخت نشست و دستش رو برای جونگکوک گرفت تا اون هم‬
‫بلند بشه‪.‬‬

‫نمیخواست بره ‪ ،‬هنوزم به اندازه کافی رفع دلتنگی نکرده بود ‪ .‬میخواست با‬
‫خودش ببردش بیرون ‪ ،‬به همون پارک همیشگی هم راضی بود ‪.‬‬

‫کیفش رو از روی میز برداشت و انداخت روی دوشش ‪ ،‬به سمت مو‬
‫شکالتی که هنوز روی تخت نشسته بود رفت و دستش رو دراز کرد و‬
‫منتظرش موند‪.‬‬

‫" میخوای بریم بیرون ؟ "‬


‫دیگه تعجب نمیکرد ! اوایل بابت اینکه اون چجوری میتونه منظورش رو‬
‫فقط از روی رفتار و حرکاتش بفهمه تعجب میکرد اما دیگه عادت کرده بود‬
‫‪ ،‬احتماال جونگکوک چشم هاش رو میخوند ‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪146 | P a g e‬‬

‫" باید اینو عوض کنم ‪ ،‬نمیشه این شکلی "‬


‫اشاره ای به تیشرتی که تنش بود کرد ‪ ،‬یقش زیادی باز بود و پارچه خیلی‬
‫نازکی داشت ‪ ،‬تقریبا میشد پوست شیرینی رنگش رو دید و شاید حتی چند‬
‫تا خال کمرنگ که روی شکمش بود ‪.‬‬

‫تهیونگ سر تکون داد و روی صندلی پشت میز نشست و خودش رو با تمیز‬
‫کردن میز سرگرم کرد تا جونگکوک آماده بشه ‪ ،‬البته دروغه اگه بگیم‬
‫حواسش به یه جای دیگه نبود!‬

‫اون وقتی که مو شکالتی داشت یه تیشرت مشکی طرحدار رو با یه شلوارک‬


‫جین آبی ست میکرد و وقتی داشت موهاش رو برس میکرد و اون کانورس‬
‫های مشکی رو میپوشید بهش نگاه کرده بود ‪.‬‬

‫بدنی که زیر اون لباسا بود ‪ ،‬حتی از چیزی که به نظر میومد هم بغل کردنی‬
‫تر و خواستنی تر بود ‪ ،‬تعجب میکرد که چطوری همه این مدت به این‬
‫نتیجه نرسیده‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪147 | P a g e‬‬

‫" بریم ‪ ...‬بوی فرند شیرینم "‬


‫با لبخند بزرگی که روی صورتش بود گفت و تهیونگ که مخاطب اون جمله‬
‫بود نمیتونست نخنده‪ ،‬بوی فرند دیگه چی بود ؟‬

‫از جاش بلند شد و بعد از اینکه انگشت هاشون یکی در میون توی هم گره‬
‫خورد از اتاق بیرون رفتن و جونگکوک حتی زحمت بستن در رو به خودش‬
‫نداد ‪.‬‬

‫بعد از اینکه یکم تو کوچه راه رفتن و به خیابون رسیدن اون شروع کرد به‬
‫غرغر کردن بابت اینکه پاش درد میکنه و از دیروز خوب نشده‪.‬‬

‫چندتایی زخم و خراش روی پاهاش دیده میشد و به گفته خودش یه‬
‫جاهاییشم کبود شده بود که وقتی لباس هاش رو عوض میکرد تهیونگ هم‬
‫متوجهشون شده بود‪.‬‬

‫" تهیونگ وایسا ‪ ...‬داریم کجا میریم؟ دور نباشه؟ نمیتونم راه برم "‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪148 | P a g e‬‬

‫بین نفس نفس زدناش گفت و مو مشکی چند بار پلک زد تا یکم وقت بخره‬
‫و راجع به این وضع یه فکری بکنه‪.‬‬

‫بعد از چند ثانیه کیفش رو داد دست جونگکوک و پشتش رو بهش کرد ‪،‬‬
‫وقتی که مو شکالتی اصال نمیدونست داره چیکار میکنه پاهاشو گرفته بود و‬
‫کشونده بودش روی کولش‪.‬‬

‫باورش نمیشد وسط خیابون اینکارو کرده باشه! محض رضای خدا اونا بچه‬
‫نبودن! مردم چه فکری میکردن؟ برای تهیونگ که مهم نبود ‪ ،‬اینکه‬
‫جونگکوک راحت باشه براش در اولویت بود ولی پسر کوچیکتر هنوز به‬
‫خودش نیومده بود که ببینه راحته یا نه!‬

‫دستاشو محکم روی شونه های تهیونگ حلقه کرده بود و با تعجب به زمین‬
‫خیره بود ‪ ،‬خیابون شلوغ نبود ولی بازم یه عده آدم که دیوونه خطابشون‬
‫کنن اونجا بودن‪.‬‬

‫" هیونگ! تهیونگ هیونگ این چه کاریه؟ لطفا منو بزار زمین ‪ ،‬اذیت میشی‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪149 | P a g e‬‬

‫من سنگینم"‬
‫سنگین نبود ‪ ،‬بدن کوچیک و الغری داشت ‪ ،‬تهیونگ میتونست راحت‬
‫بلندش کنه چون بیشتر ورزش کرده بود ‪ ،‬به حرفش اهمیت نداد و ادامه‬
‫داد ‪.‬‬

‫" هی من با تو ام! میگم منو بزار زمین ‪ ،‬میتونم راه برم باور کن مشکلی‬
‫نیست دارم خجالت میکشم تهیونگ"‬
‫کنار گوشش نچندان آروم گفت و امیدوار بود اون همونجا وایسه و اجازه بده‬
‫خودش ادامه راه رو بره ‪ ،‬از همه غرایی که زده بود پشیمون بود ‪.‬‬

‫" خواهش میکنم تهیونگ "‬


‫بالخره به حرفش گوش داد ‪ ،‬ایستاد و آروم از کولش گذاشتش پایین و‬
‫جونگکوک هوفی کرد و تهیونگ کیف رو از دستش گرفت ‪ ،‬همچنان بهش‬
‫میخندید‪.‬‬

‫" خیلی بدی ‪ ،‬کلی خجالت کشیدم"‬


‫اول ضربه ای به بازوی مو مشکی زد و بعد دستش رو دور همون بازو حلقه‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪150 | P a g e‬‬

‫کرد و باهم به راهشون ادامه دادن ‪ ،‬دیگه یادش رفته بود دوباره بپرسه کجا‬
‫میرن‪.‬‬

‫البته خیلی مهم نبود ‪ ،‬تقریبا دیگه رسیده بودن ‪ ،‬اونجا یه شهر کوچیک بود ‪،‬‬
‫جونگکوک میتونست حدس بزنه که تهیونگ میخواسته بره کتابخونه ‪.‬‬

‫" پس قرار بود بریم کتابخونه ؟ "‬


‫سرش رو باال و پایین کرد و یکم دیگه جلو رفتن و باهم وارد سالن شدن ‪،‬‬
‫کولری که کار میکرد هوای داخل رو تقریبا سرد کرده بود و دستای‬
‫لختشون یخ می کرد ‪.‬‬

‫جونگکوک بیشتر به تهیونگ چسبید و در سکوت کامل وارد اون قسمتی‬


‫شدن که کتاب های فروشی قرار داشتن ‪ ،‬اون میخواست یه کتاب جدید‬
‫بخره ‪.‬‬

‫یکم اطراف استند ها چرخیدن ‪ ،‬جونگکوک نظری نداشت چون نمیدونست‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪151 | P a g e‬‬

‫تهیونگ کدوم هارو نخونده پس ساکت موند تا اون انتخاب کنه و همچنان‬
‫بهش چسبیده بود‪.‬‬

‫بعد از یه مدت مو مشکی ایستاد ‪ ،‬چیزی که میخواست رو پیدا کرده بود ‪،‬‬
‫دستش رو دراز کرد و از توی قفسه باالیی کتابی که روش نوشته بود‬
‫'مادربزرگ سالم میرساند و میگوید متاسف است' رو برداشت و بهش‬
‫نگاهی انداخت‪.‬‬

‫وقتی مطمئن شد همون کتابیه که میخواسته دادش به جونگکوک ‪ ،‬از توی‬


‫کیفش کارت اعتباریشو هم پیدا کرد و اونم به جونگکوک داد ‪ ،‬رمزش رو‬
‫قبال وقتی براش بستنی خریده بود بهش گفته بود ‪.‬‬

‫برگشت توی سالن اصلی و جونگکوک بدون پرسیدن سوالی اون کتاب رو‬
‫خرید و باهم از اونجا بیرون رفتن‪ ،‬زیاد از جاهایی که ساکت بودن خوشش‬
‫نمیومد‪.‬‬

‫" خوب شد اومدیم بیرون ‪ ،‬چه خفقان آور بود ‪"...‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪152 | P a g e‬‬

‫مو مشکی وقتی داشت کیف و وسیله هاش رو جمع و جور میکرد لبخند زد‬
‫و دوباره انگشت هاشون توی هم گره خورد ‪ ،‬طبق عادت انجام میشد ‪،‬‬
‫بدون اینکه دستوری به دست هاشون بدن اونا سمت هم کشیده میشدن ‪.‬‬

‫" خب حاال کجا بریم ؟ "‬


‫به سمت پارک اشاره کرد ‪ ،‬اون پارک تقریبا مرکز شهر واقع شده بودن و از‬
‫هر سمتی میشد بهش رسید ‪ ،‬اونجا هم که با محله خودشون زیاد فاصله‬
‫نداشت پس در نتیجه پارک هم نزدیک بود ‪.‬‬

‫" فکر کنم یه روز توی پارک ازدواج کنیم ‪" ...‬‬
‫به نظر تهیونگ حرفش خجالت آور بود ‪ ،‬در هر صورت اون کال خجالتی‬
‫بود و زود گوشاش سرخ میشد ‪ ،‬با این حال ری اکشنی نشون نداد و به‬
‫راهش ادامه داد‪.‬‬

‫چرا که نه ؟ اون پارک با همدیگه آشناشون کرده بود و خاطرات خوبی رو‬
‫براشون توی خودش جا داده بود ‪ ،‬ازدواج هم خوب بود اگه قانون اساسی یه‬
‫روز عوض میشد!‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪153 | P a g e‬‬

‫از خیابون رفتن اونور و وارد شدن ‪ ،‬پارک هم خلوت بود ‪ ،‬مثل هر روز ‪،‬‬
‫بزرگ ‪ ،‬تمیز ‪ ،‬زیبا و خلوت ‪ .‬همه چیزایی که جونگکوک دوستشون داشت و‬
‫تهیونگ عاشقشون بود‪.‬‬

‫مو مشکی دوباره ذوق زده بود ‪ ،‬داشت به چیزی که میخواست میرسید ‪،‬‬
‫همون اطراف یه درخت پیدا کرد و به سمتش رفت‪.‬‬

‫یه بید چندین ساله بود که سایه بزرگی داشت و هر از گاهی برگ هاش‬
‫توی باد تکون میخوردن ‪ ،‬زیرش ‪ ،‬روی چمن ها نشست و جونگکوک هم‬
‫کنارش جا گرفت‪.‬‬

‫کتاب رو از توی کیفش در آورد و بعد کیف رو به تنه درخت تکیه داد ‪،‬‬
‫جونگکوک هم بهش تکیه داده بود ‪ ،‬کتاب رو به سمتش گرفت و خودش‬
‫سرش رو روی پای مو شکالتی گذاشت‪.‬‬

‫" میخوای برات بخونمش؟ "‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪154 | P a g e‬‬

‫پلک هاش رو محکم روی هم فشار داد و وقتی جونگکوک صفحات اول رو‬
‫ورق میزد تا شروع به خوندن کنه چشم هاش رو بست ‪ .‬دلش برای همین‬
‫خیلی تنگ شده بود ‪.‬‬

‫اون بدون پرسیدن فقط انجام میداد ‪ ،‬وقتی میگفت دوست داره با تهیونگ‬
‫وقت بگذرونه منظورش همین بود ‪.‬‬
‫اون هیچ وقت بهش نمیگفت ' میخوام ببرمت کتاب خونه با هم یه کتاب‬
‫بخریم و بعد بریم پارک تا برام بخونیش'!‬

‫اون میتونست تا لحظات آخر هم غیر قابل پیشبینی باشه و نهایتا مرحله به‬
‫مرحله کار هاش برای جونگکوک مشخص بشه و پسر کوچیکتر همین رو‬
‫دوست داشت‪ ،‬اون با اعتماد کاملی که به تهیونگ داشت ‪ ،‬خودش رو به‬
‫دستش میسپرد‪.‬‬

‫در آخر جونگکوک شروع به خوندن کتاب کرد و برای مدتی بهش ادامه‬
‫داد ‪ ،‬برای خودش هم جذاب بود ‪ ،‬مخصوصا اون قسمتی که میتونست‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪155 | P a g e‬‬

‫انگشتاشو ال به الی موهای مشکی پخش شده روی پاش و بیرون افتاده از‬
‫کاله پچرخونه ‪.‬‬

‫" ساکنین دنیای واقعی همیشه ادعا میکنند که با گذشت زمان‪ ،‬از شدت‬
‫غم و درد کاسته میشود‪ ،‬ولی این موضوع حقیقت ندارد‪ .‬غم و درد تغییر‬
‫نمیکند‪ ،‬ولی اگر ما مجبور شویم تمام عمر آن هارا دنبال خودمان‬
‫بکشانیم‪،‬دیگر قادر نخواهیم بود هیچ چیز دیگری را تحمل کنیم ‪ .‬آن وقت‬
‫غم ما را کامال زمین گیر میکند‪ .‬پس آن ها را در یک چمدان بسته بندی‬
‫میکنیم و دنبال جایی میگردیم که بتوانیم چمدان را آنجا بگذاریم‪".‬‬

‫?‪where is my love‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪156 | P a g e‬‬

‫از اونجایی که تهیونگ به جونگکوک پیام داده بود و گفته بود سر کوچشون‬
‫منتظرش میمونه تا باهم برن بیرون ‪ ،‬مو شکالتی خیلی زود از تختش جدا‬
‫شده بود تا آماده بشه ‪.‬‬

‫این اولین باری نبود که باهم اینطوری میرفتن بیرون ‪ ،‬ولی برای جونگکوک‬
‫اولین باری بود که تهیونگ به عنوان دوست پسرش میرفت دنبالش ‪.‬‬

‫مثل همه وقت های دیگه نمیدونست قراره کجا برن یا چیکار کنن ولی این‬
‫دیگه براش مهم نبود ‪ ،‬مو مشکی هیچ وقت از اینکه بهش اعتماد کنه نا‬
‫امیدش نکرده بود‪.‬‬

‫لباس های راحتیش رو در آورد و تقریبا توی کمدش گم شد تا لباس های‬


‫جدید رو انتخاب کنه ‪ ،‬میخواست این دفعه یه چیز تازه رو امتحان کنه نه‬
‫اون تیشرت و شلوارک و کانورس های همیشگی ‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪157 | P a g e‬‬

‫اونجا یه جفت بوت مشکی رنگ بود ‪ ،‬خیلی بلند نبودن ولی جالب به نظر‬
‫میومدن ‪ ،‬سعی کرد مطابق با اونا بقیه لباس هاشو انتخاب کنه ‪.‬‬

‫یه شلوارک مشکی که تا روی زانو هاش میومد و چند تایی زاپ داشت ‪ ،‬با‬
‫یه تیشرت سفید کراپ ‪ .‬واقعا کراپ! کوتاه بود و یه قسمت هایی از شکمش‬
‫رو بیرون میزاشت ‪.‬‬

‫اونقدری نبود که توی چشم باشه ولی فقط کافی بود دست هاش رو ببره باال‬
‫تا اون تیشرت هم باهاش کشیده بشه و پوست سفیدش رو به نمایش بزاره‪.‬‬

‫این همون لباس تازه ای بود که میخواست‪.‬‬


‫اینجور لباس ها برای بدن کوچیک و کمر باریکش مناسب بودن ‪ ،‬هیچکس‬
‫بهش نمیگفت چون پسری بهت نمیاد! لباس جنسیت نداره و اون تیشرت‬
‫توی تن جونگکوک واقعا قشنگ بود ‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪158 | P a g e‬‬

‫تقریبا آماده شده بود که یبار دیگه پیام تهیونگ روی گوشیش ظاهر شد '‬
‫من رسیدم و منتظرتم ' از روی اسکیرین خوندش و به سمت آینه رفت ‪.‬‬

‫چتری های به هم ریخته در اثر لباس عوض کردنش رو صاف کرد و وقتی‬
‫از همه چی راضی شد گوشیش رو برداشت و از اتاق بیرون رفت ‪،‬‬
‫نمیخواست اسکیت بردش رو ببره ‪ ،‬زخم روی بینیش هنوزم خوب نشده‬
‫بود!‬

‫وقتی داشت در رو باز میکرد تا بالخره از خونه بیرون بزنه صدای پدرش رو‬
‫شنید ‪ ،‬نمیدونست کی اومده یا اصال چرا این وقت روز اونجاست ‪.‬‬

‫" کجا میری با این لباسا ؟ پیش همون پسره زبون بسته؟ "‬
‫وقتی حرفش رو شنید از عصبانیت گوشا و گونه هاش قرمز شد ‪ ،‬بدنش‬
‫چند درجه داغ شد و به این فکر میکرد که چطوری برخورد کنه که هنوزم‬
‫احترامش رو نگه داشته باشه ‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪159 | P a g e‬‬

‫در نهایت سکوت کرد ‪ ،‬واقعا از اینکه تهیونگ رو اونجوری خطاب کرده بود‬
‫عصبی و ناراحت بود ‪ ،‬دلش میخواست بهش بگه حق نداره با همچین اسمی‬
‫صداش کنه ولی مطمئن بود بعد از اون یه دعوای درست و حسابی پیش‬
‫میاد ‪.‬‬

‫نمیخواست دیر کنه ‪ ،‬از اون مهم تر با تهیونگ قرار داشت ‪ ،‬خوب نبود اگه‬
‫قبلش دعوا میکرد و با یه اعصاب متالشی شده میرفت پیشش ‪ ،‬میتونست‬
‫بعدا هم انجامش بده‪.‬‬

‫بدون هیچ حرفی در رو پشت سرش بست و حرفش رو نا دیده گرفت ‪،‬‬
‫قدم هاش رو به سمت کوچه تند تر کرد و وقتی از زیر سایه خونه ها در‬
‫میومد و به آفتاب قدم میزاشت تهیونگ رو دید ‪.‬‬

‫پشتش بود ولی اون میشناختش ‪ ،‬از باال تا پایینش مشکی بود ‪ ،‬به جز لپ ها‬
‫و دستاش که از پشت پیدا بودن و از سفیدی به صورتی میرفتن‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪160 | P a g e‬‬

‫" هیونگی ‪ ،‬دیر کردم ؟ "‬


‫با شنیدن صداش صد و هشتاد درجه توی جاش چرخید و با دوتا چشم قهوه‬
‫ای که زیر بار نور خورشید و لبخندش تقریبا گم شده بودن مواجه شد ‪.‬‬

‫وقتی میخواست بغلش کنه ‪ ،‬جونگکوک دست هاش رو بلند کرد و دور‬
‫گردنش انداخت و باعث شد دستای تهیونگ روی پوست کمرش بشینه و‬
‫چیزی که متوجهش نشده بود رو بفهمه‪.‬‬

‫بغلشون هنوز کامل نشده بود که مو مشکی عقب کشید و پایین رو نگاه کرد‬
‫‪ ،‬میخواست مطمئن بشه چیزی که فکر میکنه درسته و بله ‪ ،‬درست بود اون‬
‫یه تیشرت کراپ بود ‪.‬‬

‫با تعجب به جونگکوک که هنوزم دست هاش رو از شونه هاش جدا نکرده‬
‫بود نگاه کرد و دوباره چشم هاش روی شکمش سر خورد و این روند چندبار‬
‫ادامه پیدا کرد‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪161 | P a g e‬‬

‫" تو ‪ ...‬از این لباسا بدت میاد ؟ "‬


‫بدش نمیومد ‪ ،‬فقط نمیتونست درک کنه چرا یه حسی بهش میگه اشتباهه!‬
‫اینکه بزاره بقیه هم بدن دوست پسرش رو ببینن اشتباه محضه!‬

‫اگه توی خونه بودن اونم وقتی خودشون تنهان ‪ ،‬احتماال اون لباس میشد‬
‫قشنگ ترین چیزی که تا حاال پوشیده ولی برای خیابون ‪ ...‬نه تهیونگ اصال‬
‫نمیتونست قبول کنه ‪.‬‬

‫شاید هم اشتباه میکرد و باید میزاشت جونگکوک هرچیزی که دوست داره‬


‫بپوشه ‪ ،‬نباید به اون ربطی داشته باشه که بخواد راجع به پوششش نظر بده ‪،‬‬
‫ولی عقلشو کال گذاشته بود کنار! شایدم حسادتش بود ‪ .‬در هر صورت‬
‫هیچکس نباید اون بدن رو میدید‪.‬‬

‫دستاش رو دوباره روی کمرش گذاشت و به خودش نزدیکش کرد تا اون‬


‫بغلش نیمه کاره رو کامل کنه و روی شونه جونگکوک چند تا نفس عمیق‬
‫کشید ‪ ،‬بعد از اون میخواست فکر کنه که چیکار کنه‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪162 | P a g e‬‬

‫" جوابم رو ندادی ‪ ...‬من نمیدونستم بدت میاد "‬


‫حس میکرد ناراحت شده و این خود خود عذاب بود! نمیخواست اذیتش کنه‬
‫ولی اگه چیزی هم نمیگفت تا وقتی برمیگشتن خونه خودش عذاب‬
‫میکشید‪.‬‬

‫یکم از هم فاصله گرفتن ‪ ،‬دستای تهیونگ هنوزم روی کمر جونگکوک بود ‪،‬‬
‫دستاش بزرگ بودن و انگشت های کشیده ای داشت ‪ ،‬برای پوشوندن اون‬
‫کمر باریک کافی بودن ‪.‬‬

‫جونگکوک نمیدونست چه اتفاقی داره میوفته ‪ ،‬تهیونگ هیچ ری اکشنی‬


‫نداشت و بر خالف همیشه که سریع جوابش رو میداد‪ ،‬حتی با سر تکون‬
‫دادن هم بهش جواب نداده بود! فقط نمیدونست چرا دیگه ولش نمیکنه و‬
‫همینجوری دست هاش رو نگه داشته‪.‬‬

‫" چرا ولم نمیکنی؟ مگه قرار نبود باهم بریم یه جایی پس‪" -‬‬
‫حرفش رو نا تمام ول کرد و یه چیز دیگه گفت ‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪163 | P a g e‬‬

‫" از اینکه این لباس کوتاهه بدت میاد؟ برای همین با دستات کمرم رو‬
‫پوشوندی درسته ؟ "‬

‫برای لحظاتی تهیونگ خجالت کشید ‪ ،‬نمیتونست اعتراف کنه ‪ ،‬چشم هاش‬
‫رو از جونگکوک دزدید و پیشونیش رو به شونش تکیه داد ‪.‬‬

‫فهمیدنش برای جونگکوک سخت نبود ‪ ،‬اون رفتار های تهیونگ رو خوب از‬
‫هم تشخیص میداد و میشناخت ‪ ،‬فکر میکرد احتماال تو این شرایط یکمی‬
‫هم برای جواب دادن گیجه و مطمئن نیست ‪.‬‬

‫" من میفهمم چه حسی داری ‪ ...‬خب شاید اگه بیشتر فکر میکردم متوجه‬
‫میشدم که شاید نتونی با همچین چیزی کنار بیای ‪ ...‬تو منو برای خودت‬
‫میخوای درسته؟ شدی یه مرتیکه حسود که دلش نمیخواد دوست پسرش‬
‫رو ببینن ؟ "‬

‫مو مشکی سرش رو از شونه جونگکوک جدا کرد با اینحال هنوزم به چشم‬
‫هاش نگاه نمیکرد ‪ ،‬اینکه اون همه چیز رو متوجه میشد ‪ ،‬بعضی وقت ها‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪164 | P a g e‬‬

‫ترسناک بود‪ .‬سرش رو تکون داد تا با همه خجالتی که داره حرفش رو تایید‬
‫کنه‪.‬‬

‫" حاال ‪ ...‬میخوای من برگردم و یه لباس دیگه بپوشم ؟ اینجوری دوست‬


‫پسرم راحت تره ؟ "‬
‫هیچ حس بدی تو صدا و لحن جونگکوک نبود ‪ ،‬اصال حس بدی در کار نبود‬
‫‪ ،‬اگه یه نفر دیگه بهش گفته بود اون لباس خوب نیست لب باالییش رو به‬
‫لب پایینش میدوخت که دیگه نظر نده ولی تهیونگ فرق داشت‪.‬‬

‫نه تنها بهش حس بدی نمیداد بلکه فهمیدن اینکه چقدر برای خودش‬
‫میخوادش و دوست نداره کسی بدنش رو ببینه ‪ ،‬باعث میشد به داشتنش‬
‫مغرور بشه‪.‬‬

‫از اون گذشته تهیونگ حسودی که دست هاش رو از کمرش جدا نمیکرد‬
‫خیلی خواستنی بود ‪ ،‬چطور میتونست از دستش ناراحت باشه؟ شاید اگه‬
‫خودش هم بود حسی شبیه اون پیدا میکرد ‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪165 | P a g e‬‬

‫در هر صورت تهیونگ دست هاش رو جدا کرد و یکم عقب تر رفت ‪ ،‬وقتی‬
‫جونگکوک هم ازش جدا شد یکم وضع لباس بهتر شد و پایین تر اومد‪.‬‬

‫چند ثانیه بهش نگاه کرد و دستش رو گرفت و آروم به طرف خودش‬
‫کشید ‪ ،‬فعال مشکلی نبود ‪ ،‬الزم نبود اون حتما همون لحظه عوضش کنه ‪.‬‬

‫" هی چیشد ؟ نمیخوای عوضش کنم ؟ یعنی تو فکر میکنی اشکالی نداره ؟‬
‫کیم تهیونگ! اشکالی نداره من با این لباسم برم بیرون ؟ "‬

‫مو شکالتی ازش انتظار نداشت با این موضوع کنار بیاد ‪ ،‬یه جورایی وقتی‬
‫قیافش رو اون شکلی دیده بود خوشش اومده بود ‪ ،‬اما انگار تصمیمش عوض‬
‫شده بود‪.‬‬

‫انگشت اشارش رو به سمت جونگکوک گرفت ‪ ،‬بعد چهارتا انگشتش رو بجز‬


‫شصتش توی دست تا کرد و بعد کف دستش روی روی سینه خودش‬
‫گذاشت‪ .‬همش توش چند ثانیه اتفاق افتاده بود ‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪166 | P a g e‬‬

‫" آره من مال تو ام خب ‪" -‬‬


‫یکم بیشتر فکر کرد ‪ ،‬نه در مورد اینکه تهیونگ چی گفته چون اون حاال‬
‫خیلی چیزا رو با زبان اشاره میفهمید ‪ ،‬بیشتر در مورد اینکه چرا اون رو گفته‬
‫‪.‬‬

‫" چون در هر صورت مال تو ام بیخیالش شدی؟ "‬


‫مو مشکی وقتی داشت دستش رو دور کمرش حلقه میکرد تا مالکیت تمام‬
‫عیارش رو نشون بده تایید کرد و به راهشون ادامه دادن‪.‬‬

‫تا وقتی که همراهش بود اشکالی نداشت ‪ ،‬فرقی نمیکرد چی تنش باشه ‪ ،‬در‬
‫نهایت خودش اونجا بود و حواسش به همه چیز بود ‪ ،‬اما اصال نمیتونست‬
‫برای وقتی که تنهاست تاییدش کنه!‬

‫تقریبا از ظهر گذشته بود و هوا کم کم رو به خنکی میرفت ‪ ،‬با اینحال‬


‫خورشید درست مثل یه توپ آتشین توی آسمون جا خشک کرده بود ‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪167 | P a g e‬‬

‫درست از وقتی که راه افتاده بودن و باهم وارد خیابون شدن جونگکوک‬
‫شروع کرده بود برای تهیونگ حرف زدن ‪ ،‬از همه چیز میگفت ‪ ،‬چیزایی که‬
‫حتی فکرش هم به ذهن نمیرسه‪.‬‬

‫کنار مو مشکی دقیقا همون جایی بود که اشکالی نداشت پر حرفی کنه ‪،‬‬
‫مطمین بود ناراحت و اذیت نمیشه و قرار نیست بعدش ولش کنه ‪ ،‬اون تنها‬
‫کسی بود که میگفت پر حرفی هاش رو دوست داره‪.‬‬

‫" راستی این یکی رو بهت نگفتم که دیروز غذا درست کردم ‪ ،‬گند زدما!‬
‫اصال دیگه امتحانش نمیکنم ‪ ،‬همشون رو سوزوندم ‪ ،‬مامانم یک در میون‬
‫میگفت پسر رو چه به این کارا ولی من میخواستم یاد بگیرم خب! همیشه‬
‫توی خونه تنهام وقتی گرسنم میشه باید برم بیرون غذا بگیرم یا غذای سرد‬
‫بخورم و از این بدم میاد ‪ ،‬البته دیگه بیخیالش شدم ‪ ،‬هیچ استعدادی توش‬
‫ندارم‪ ...‬تو چجوری هستی؟ بلدی غذا درست کنی؟ "‬

‫تمام توجه تهیونگ به اون بود ‪ ،‬تک تک کلماتی که به زبون میآورد رو‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪168 | P a g e‬‬

‫گوش میداد و اگه الزم بود ری اکشن نشون میداد یا جواب میداد ‪ .‬برای‬
‫همین سرش رو باال و پایین کرد ‪.‬‬

‫" تو بلدی ؟! این عالیه ‪ ،‬پس بیا در آینده با هم زندگی کنیم ‪ ،‬ما خوب‬
‫همدیگه رو تکمیل میکنیم ‪ .‬احتماال بخوام زندگی کردن با تو رو تا چندین‬
‫سال ادامه بدم و خسته نشم "‬

‫با لبخند خیلی کوچیکی که روی لبای درشتش بود گفت و تهیونگ در‬
‫جواب گونش رو نوازش کرد ‪ ،‬یکی از همون کد ها بود ‪.‬‬

‫چند ثانیه بعد از اینکه جونگکوک ساکت شد تهیونگ جلوی یه فروشگاه‬


‫ایستاد ‪ ،‬خیلی شلوغ نبود ولی نمیشد بگی خلوته ‪ ،‬جونگکوک رو با خودش‬
‫داخل کشوند ‪.‬‬

‫" اومدیم لباس بخریم ؟ "‬


‫اونجا یه فروشگاه بزرگ بود اما تنها چیزی که میتونستی ببینی لباس بود ‪،‬‬
‫همه نوع و همه رنگ ‪ ،‬اونقدر زیاد که نمیدونستی از کجا شروع کنی‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪169 | P a g e‬‬

‫" هیونگی امروز جواب هیچکدوم از سواالم رو نمیدیا!"‬


‫جونگکوک غرغر کرد و تهیونگ فقط خندید ‪ ،‬اون روزانه مثبت پونصد تا‬
‫سوال میپرسید ‪ ،‬نمیتونست جواب همشون رو بده! البته به همشون گوش‬
‫میکرد‪.‬‬

‫" بدجنس "‬


‫به حرفش اعتنا نکرد و همراه خودش کنار استند هایی که بیشتر لباس های‬
‫پسرونه و تیشرتای معمولی بود کشوند ‪ ،‬چیزایی که اکثرا توی اون سن و‬
‫سال میپوشیدن‪.‬‬

‫وقتی کنار همدیگه راه میرفتن جونگکوک بهشون نگاه میکرد ‪ ،‬یا خیلی ساده‬
‫بودن یا خیلی عجیب غریب‪.‬‬
‫" اینا که همشون زشتن بیا بریم یه جایی دیگه"‬
‫آروم گفت و مو مشکی باهاش موافقت کرد ‪ ،‬هیچکدومشون اونی نبودن که‬
‫میخواست ‪ ،‬از جایی که ایستاده بود به اطرافش نگاه کرد و سمت دیگه‬
‫فروشگاه متوجه یه چیزایی شد ‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪170 | P a g e‬‬

‫دست جونگکوک رو به همون سمت کشید و با خودش برد‪ ،‬فکر میکرد‬


‫اونجا بتونه چیزی که میخواد رو پیدا کنه ‪ ،‬یه استند پر شده از لباس های‬
‫جفت و کاپلی بود ‪.‬‬

‫یکی یکی با دقت بهشون نگاه کرد و زیر و روشون کرد ‪ ،‬بیشترش برای اونا‬
‫نبود ‪ ،‬مناسب کاپل های گی نبود ولی یه چیزایی هم میشد توشون پیدا کرد‬
‫‪.‬‬

‫تهیونگ تقریبا همشون رو نگاه کرده بود و بعد از مدتی که با جونگکوک‬


‫اونجا ایستاده بودن بالخره اونی که فکر میکرد مناسب باشه رو پیدا کرد ‪.‬‬

‫فقط دوتا تیشرت بودن یکی سفید و اون یکی مشکی بود ‪ ،‬سایزشون بزرگ‬
‫بود و تقریبا همون چیزی بود که تهیونگ میخواست پس برشون داشت‪.‬‬

‫توی نگاه اول فقط دوتا تیشرت ساده بودن اما یه چیزایی پشتشون نشوته‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪171 | P a g e‬‬

‫بود ‪ ،‬اونی که مشکی رنگ بود نوشته بود 'عشق من کجات ؟' و پشت سفید‬
‫رنگه نوشته بود ' من اینجام' ‪.‬‬

‫" هیونگ لباس کاپلی ؟ ‪ ...‬مطمئنی؟ "‬


‫تهیونگ سر تکون داد و اونا رو برداشت تا امتحانشون کنن ‪ ،‬مشکی رو برای‬
‫خودش و سفید رو برای جونگکوک انتخاب کرده بود ‪ ،‬وقتی رسیدن جلوی‬
‫اتاق های پرو ‪ ،‬تیشرت رو به جونگکوک داد ‪.‬‬

‫" تو هم بپوشش "‬


‫مو شکالتی تاکید کرد و خودش توی یکی از اتاق های پرو رفت ‪ ،‬به نظرش‬
‫همچین چیزی خیلی کیوت بود ‪ ،‬با اینکه مطمئن بود بعدا شاید مردم با‬
‫دست نشونشون بدن اما مشکلی باهاش نداشت ‪.‬‬

‫پوشیدش و از اتاق پرو بیرون رفت ‪ ،‬تهیونگ منتظرش بود ‪ ،‬اونم لباس رو‬
‫تنش کرده بود ‪ .‬خوب به نظر میومدن ‪.‬‬
‫" خوشگله! فکر نمیکردم جالب باشه ولی خوبه ‪ ،‬دوستش دارم "‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪172 | P a g e‬‬

‫وقتی کنار هم ایستاده بودن و خودشون رو توی آینه نگاه میکردن گفت و‬
‫تهیونگ تاییدش کرد ‪ ،‬میخریدشون و احتماال قرار بود خیلی وقت ها‬
‫بپوشنش‪.‬‬

‫" هیونگ میشه دیگه درش نیاریم؟ برام بخرش "‬


‫اون حتما اینکارو میکرد ‪ ،‬حاال که جونگکوک هم از اونا خوشش اومده بود‬
‫پس باید انجامش میداد ‪ .‬کارت اعتباریشو از توی جیب شلوارش در آورد و‬
‫به جونگکوک داد ‪.‬‬

‫" ممنونم "‬


‫کارت رو ازش گرفت و گونش رو بوسید ‪ ،‬قبل از اینکه حتی لباسی که توی‬
‫اتاق پرو گذاشته رو برداره ‪ ،‬به سمت صندق رفت ‪.‬‬

‫تهیونگ لباس هاشون رو برداشت و یکم بعد دنبالش رفت ‪ ،‬وقتی کنارش‬
‫ایستاد اون کارت عابر بانک رو بهش پس داد و لباس های قبلیشون رو توی‬
‫پاکت گذاشت‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪173 | P a g e‬‬

‫توی همون لحظه هم چند نفری بودن که با چشم های متعجب ‪ ،‬متاسف و‬
‫متنفر نگاهشون کنن ‪ ،‬ولی تا وقتی که خودشون خوشحال بودن ‪ ،‬به بقیش‬
‫اهمیت نمیدادن‪...‬‬

‫" تهیونگ من اینارو خیلی دوست دارم! بیا بازم از این جور لباسا بخریم‬
‫باشه ؟ "‬
‫وقتی داشتن از فروشگاه بیرون میرفتن گفت و توجه مو مشکی رو جلب کرد‬
‫‪ ،‬اون حاال حس بهتری داشت ‪ ،‬اینکه دیگه بدنش در معرض دید نبود‬
‫آرومش میکرد ‪.‬‬

‫دستش رو روی شونه پسر کوچیکتر انداخت و به خودش نزدیکش کرد و‬


‫برای لحظه ای سرش رو به سر اون چسبوند و موهاش رو نوازش کرد ‪.‬‬

‫واقعیت این بود که شیرین تر و پاک تر از عشقی که اونها داشتن نبود ‪،‬‬
‫نمیتونستی جایی همچنین چیزی رو پیدا کنی ‪ ،‬واقعیت این بود که عشق اون‬
‫ها خالص بود!‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪174 | P a g e‬‬

‫با تمام مشکالتی که هر کدوم داشتن همدیگه رو پذیرفته بودن ‪ ،‬درست‬


‫جوری که بودن! تهیونگ دقیقا جونگکوک رو پذیرفته بود نه پسری که‬
‫اسمش جونگکوکه و تظاهر میکنه و سعی میکنه از خود واقعیش فاصله بگیره‬
‫! و جونگکوک دقیقا تهیونگ رو خواسته بود ‪...‬‬

‫‪your eyes tell‬‬

‫همه چیز از یه پیام شروع شد ‪ ،‬اونم با محتوای ' دلم برات تنگ شده'‬
‫جونگکوک اون لحظه داشت حرف دلش رو میزد چون نتونسته بود تهیونگ‬
‫رو ببینه ‪.‬‬

‫پسر بزرگتر هم حسی شبیه جونگکوک داشت ‪ ،‬از صبح درگیر کمک کردن‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪175 | P a g e‬‬

‫به پدر و مادرش بود چون میخواستن به سفری برن که از یه مدت قبل‬
‫داشتن براش آماده میشدن ‪ ،‬قرار بود چند روز کوتاه به دیدن خواهرش‬
‫برن ‪.‬‬

‫درست وقتی از فرودگاه برگشته بود خونه جونگکوک بهش پیام داد ‪ ،‬هوای‬
‫تابستون رو به تاریکی میرفت و چیزی نمونده بود چراغ های توی خیابون‬
‫روشن بشن و ستاره ها خودشون رو نشون بدن ‪.‬‬

‫وقتی با تمام خستگیش روی تختش می افتاد گوشیش رو از توی جیب‬


‫شلوارش بیرون کشید و جواب پیامش رو فرستاد ‪.‬‬
‫' امروز نتونستم ببینمت و منم دلم برات تنگ شده ‪ ،‬االن تنهام اگه بتونی‬
‫بیای پیشم خیلی خوب میشه '‬

‫چشم هاش رو برای چند لحظه بست و با صدای پیام جدید بازشون کرد و‬
‫به صفحه چتشون رفت ‪ .‬جونگکوک براش نوشته بود ' پس یکم دیگه میام‬
‫اونجا! '‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪176 | P a g e‬‬

‫انتظار نداشت اینقدر سریع قبولش کنه ‪ ،‬با لبخندی که ناخودآگاه شکل‬
‫گرفته بود براش تایپ کرد ' منتظرتم '‪.‬‬

‫با اینکه خیلی خسته بود و کل بدنش برای یکم استراحت کردن التماس‬
‫میکردن از جاش بلند شد و سمت کمدش رفت ‪ ،‬یه دست لباس تمیز رو‬
‫بیرون کشید و یه راست رفت توی حمام ‪ ،‬باید تا قبل از رسیدن جونگکوک‬
‫برمیگشت ‪.‬‬

‫مو شکالتی خیلی خوشحال بود که میتونست تهیونگ رو ببینه ‪ ،‬براش مهم‬
‫نبود که تقریبا شب شده و شاید دیر وقت باشه ‪ ،‬وقتی اون بهش میگفت بره‬
‫پیشش میرفت! اینجوری نبود که فکر کنه تهیونگ داره تعارف میکنه ‪.‬‬

‫حتی به خودش زحمت نداد لباس هاش رو عوض کنه ‪ ،‬با همون تیشرت‬
‫اور سایز هلویی و شلوارک کوتاه مشکی که تنش بود از اتاق زد بیرون ‪.‬‬

‫" جونگکوک شی! کجا میری شام درست کردما! "‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪177 | P a g e‬‬

‫صدای مامانش باعث شد سر جاش وسط راه رو وایسه و به سمتش برگرده‬


‫‪ ،‬قرار نبود اونجا بمونه ‪.‬‬

‫" میرم خونه دوستم ‪ ،‬احتماال شب هم بمونم "‬


‫" کدوم دوستت که اینقدر باهاش راحتی ؟ "‬
‫صدای زن نزدیک تر میشد چون داشت به سمت راه رو میرفت ‪.‬‬

‫" میرم خونه تهیونگ "‬


‫درست زمانی که رو به روش ایستاده بود و هنوزم یه قاشق که محتوای‬
‫غذای اون شب بهش چسبیده بود رو دستش گرفته بود ‪ ،‬جواب داد ‪.‬‬

‫" آها تهیونگ ‪" ...‬‬


‫" تو که نمیخوای مثل بابا اونجوری بهش بگی ؟ "‬
‫مامانش از جایی خبر نداشت ولی حرف اون روز پدرش هنوزم روی دلش‬
‫مونده بود و اذیتش میکرد ‪.‬‬

‫" چجوری ؟ "‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪178 | P a g e‬‬

‫" نمیخوام بگمش ولی به خاطر همینم که شده هیچ وقت نمیزارم بابا دوباره‬
‫تهیونگ رو ببینه ‪ ،‬نمیخوام کسی اذیتش کنه مامان ‪ ،‬میدونی که چقدر‬
‫دوستش دارم و برام مهمه! "‬

‫مامانش میدونست ‪ ،‬این خیلی عجیب بود که بچه خودش رو نشناسه اون از‬
‫همه چی خبر داشت ولی نمیدونست از چی ناراحته ‪.‬‬

‫" تا بهم نگی چی بهش گفته که نمیتونم مشکل رو حل کنم ‪ ...‬و این رو‬
‫میدونم که یه جورایی دوست پسرته "‬
‫هیچ وقت بهش نگفته بود ! حتی یک کلمه هم راجع به این موضوع حرف‬
‫نزده بود اصال نمیفهمید از کجا میدونه ‪.‬‬

‫" من خودم حلش میکنم ‪" ...‬‬


‫وقتی سرش رو پایین انداخته بود و موهای پشت گردنش رو بین انگشت‬
‫هاش میچرخوند گفت و دیگه حرفی نزد ‪.‬‬
‫" پس موفق باشی ‪ ...‬و درسته که تو چیزی بهم نمیگی ولی من میتونم‬
‫نگاهت رو بخونم‪ .‬االنم داری میری شیطونی نکنید هنوز زوده ! "‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪179 | P a g e‬‬

‫حرف مامانش باعث شد یبار دیگه تعجب کنه ولی اینبار زیاد طول نکشید‬
‫که جاش رو به خجالت بده و کم کم گوشاش و گونه هاش قرمز شد ‪ ،‬کی‬
‫وقت کرده بود اینهمه اطالعات ازش جمع کنه ؟‬

‫اون حتی هیچ وقت نگفته بود که به پسرا هم گرایش داره ولی حاال با این‬
‫حرفای مامانش احساس میکرد تمام مدت یه شیشه بوده که اون طرفش‬
‫قابل دیدن بوده ‪.‬‬

‫" مامان اینا چیه میگی ‪...‬؟ بجاش یکم غذا بزار ببرم "‬
‫جمله اول رو آروم گفت و ادامش رو سریع بهش اضافه کرد تا بحث رو‬
‫عوض کنه و خودش رو از اون منجالب خجالتی که گیر افتاده نجات بده ‪.‬‬

‫" باشه تا کفشاتو بپوشی آماده میکنم "‬


‫وقتی مامانش از اونجا رفت آب دهنش رو قورت داد و یه نفس عمیق‬
‫کشید ‪ ،‬هیچ وقت اینجوری یباره پتش روی آب ریخته نشده بود و شانسش‬
‫گفته بود که مامانش با هیچکدومش مشکلی نداشت‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪180 | P a g e‬‬

‫" مراقب باش داغه "‬


‫" باشه ممنونم "‬
‫ظرف غذا رو ازش گرفت و به سمت در رفت ‪ ،‬برای آخرین باز از همدیگه‬
‫خداحافظی کردن و جونگکوک کم کم توی تاریکی گم شد ‪.‬‬

‫تا خونه تهیونگ فاصله زیادی نبود ‪ ،‬اگه از کوچه پس کوچه ها میرفت زود‬
‫تر میرسید پس خیابون رو بیخیال شد ‪ ،‬توی کوچه ها آروم تر و هوا هم‬
‫یکم خنک تر بود ‪.‬‬

‫میتونست از دور خونشون رو ببینه ‪ ،‬فقط یکی از چراغ های جلوی حیاط و‬
‫طبقه باال که احتمال میداد اتاق تهیونگ باشه روشن بود ‪.‬‬

‫قدم هاش رو سریع تر کرد و وقتی رسید پشت در آیفون زد ‪ .‬یک قدم‬
‫عقب رفت و در بالفاصله براش باز شد ‪ .‬پشت در اصلی موند تا تهیونگ‬
‫بازش کنه ‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪181 | P a g e‬‬

‫به محض باز شدنش دستای مو مشکی دورش حلقه شده بود و ظرف غذای‬
‫بینشون داشت له میشد ‪ ،‬منصفانه نبود که به خاطر یه ظرف نتونه بغلش‬
‫کنه!‬

‫" تهیونگ االن میریزه "‬


‫به امید اینکه ازش جدا بشه گفت و اون یکم عقب رفت و به جایی که‬
‫جونگکوک نگاه میکرد نگاه کرد ‪ ،‬یه ظرف سفید رنگ توی دستش بود ‪.‬‬

‫" دستپخت مامانمه ‪ ،‬نمیدونی چی شد! وقتی داشتم میومدم اینجا ازم‬
‫پرسید کجا میام بعدا که بهش گفتم اون گفت که میدونه تو دوست پسرمی‬
‫و حتی ‪ ...‬هنوزم خجالت میکشم! بهم گفت اگه میخوام بمونم اینجا اشکالی‬
‫نداره ولی نباید شیطونی کنیم ‪ ...‬منظورش همون بود دیگه ؟ "‬

‫مو شکالتی با کلی فراز و فرود توی صداش گفت ‪ ،‬به طوری که تهیونگ‬
‫محو حرف زدنش میشد و شیرینی صداش تا قلبش نفوذ میکرد‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪182 | P a g e‬‬

‫" نخند تو دیگه! به اندازه کافی اونجا خجالت کشیدم "‬


‫به تهیونگ که نمیتونست اون لبخند بزرگ روی صورتش رو کنترل کنه‬
‫گفت و ظرف رو روی میز غذا خوری گذاشت ‪ ،‬مثل اینکه اون نمیخواست‬
‫بهش اهمیت بده ‪.‬‬

‫" هی با تو ام میگم نخند! اینجا چرا اینقدر تاریکه ؟"‬


‫از خودش پرسید و اطراف رو برای پیدا کردن کلید چراغ برق با چشم‬
‫هاش گشت اما نبود ‪ ،‬وقتی که شکست خورده داشت برمشگت تا از‬
‫تهیونگ کمک بگیره یکی از چراغ ها روشن شد ‪.‬‬

‫تهیونگ اون چراغی که باالی میز غذا خوری بود رو روشن کرده بود ‪ ،‬بقیه‬
‫هنوزم خاموش بودن و مهم نبود ‪ ،‬اونجا خونه بزرگی بود ‪ ،‬روشن کردن همه‬
‫چراغ ها واقعا اضافه بود‪.‬‬

‫" حمام بودی ؟ "‬


‫تازه تونسته بود توی نور موهای مشکی خیسش رو ببینه و میخواست‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪183 | P a g e‬‬

‫سمتش بره تا انگشت هاش رو ال به الشدن فرو کنه و شاید یکم بوشون‬
‫کنه‪.‬‬

‫تهیونگ از قبل دست هاش رو برای جونگکوک باز کرده بود تا بغلش کنه ‪،‬‬
‫و وقتی اون منظورش رو فهمید ‪ ،‬بغل نصف کاره ای که دم در رها شده بود‬
‫کامل شد ‪.‬‬

‫مو مشکی میتونست ساعت ها به خودش فشارش بده تا دونه به دونه‬


‫استخون های کوچولوش رو حس کنه و جونگکوک ترسی از فشرده شدن‬
‫توی بغل تهیونگ نداشت‪ ،‬دلش براش تنگ شده بود ‪.‬‬

‫" دلم خیلی برات تنگ شده بود هیونگ "‬


‫آروم گفت ‪ ،‬طبق کدی که برای دلتنگی داشتن تهیونگ باید دستش رو‬
‫روی قلب خودش میزاشت اما اینبار دستش رو روی قلب جونگکوک که‬
‫تپیدنش داشت سرعت میگرفت گذاشت ‪ .‬انگار این درست تر بود ‪.‬‬

‫" منتظرم "‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪184 | P a g e‬‬

‫الزم نبود تهیونگ چیزی بگه یا اصال تکون بخوره ‪ ،‬جونگکوک توی مغزش‬
‫خونه داشت ‪ ،‬جدیدا حتی الزم نبود به چشم هاش نگاه کنه ‪ ،‬همین که‬
‫صدای نفس هاش رو میشنید میدونست قراره چیکار کنه ‪.‬‬

‫از همدیگه جدا شدن و مو مشکی توی چند ثانیه کوتاه لب هاش رو به لب‬
‫های درشت جونگکوک چسبوند و نرم بوسیدش ‪ ،‬همون یکبار کافی بود تا‬
‫اون بدونه اندازه یه دنیا دوستش داره ‪.‬‬

‫" منم همینطور ‪ ...‬حاال بیا غذا بخوریم "‬


‫با لبخند گفت و تهیونگ به عنوان تایید سر تکون داد و رفت توی‬
‫آشپزخونه تا ظرف های مورد نیازشون رو سر میز ببره ‪.‬‬

‫تا برگشتنش جونگکوک منتظرش موند و وقتی اومد باهم شروع کردن غذا‬
‫خوردن ‪ ،‬همیشه تهیونگ بیشتر میخورد ‪ ،‬هر دفعه که با هم غذا خورده‬
‫بودن اون باقی مونده غذای جونگکوک رو هم خورده بود و این باعث میشد‬
‫مو شکالتی مجبور نباشه به خاطر یه چیزی مثل اسراف یا حیف بودن غذا‬
‫بیش از اون چیزی که میتونه غذا بخوره ‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪185 | P a g e‬‬

‫مو مشکی از همه چی راضی بود ‪ ،‬بعد از همه مدتی که خسته شده بود‬
‫بودن جونگکوک و اون غذای خوشمزه باعث شده بود دوباره جون بگیره ‪.‬‬

‫انگشت چهارمش رو کنار لبش رو لپش گذاشت و وقتی برشمیداشت‬


‫شصتش رو بهش چسبوند و با اینکار به جونگکوکی که رو به روش نشسته‬
‫بود و چونش رو روی دست هاش گذاشته بود و نگاهش میکرد گفت که‬
‫خوشمزست‪.‬‬

‫" آره ‪ ،‬دست پخت مامانم درست نقطه مقابل منه "‬
‫لحنش متاسف بود ‪ ،‬اونقدری که تهیونگ خندش بگیره و بقیه غذاش رو‬
‫بیخیال بشه و بخواد بخنده ‪.‬‬

‫" نخند مستر تهیونگ! "‬


‫گفت و دستش رو دراز کرد و یه ضربه نچندان محکم به بازوش وارد کرد ‪،‬‬
‫بعد از اون تهیونگ سعی کرد نخنده و ظرف های روی میز رو جمع کرد و‬
‫برد توی آشپزخونه‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪186 | P a g e‬‬

‫وقتی برگشت جونگکوک جلوی میز تلویزون روی پارکت ها نشسته بود و‬
‫داشت بازی هایی که اونجا بودن رو نگاه میکرد ‪ ،‬متوجه اومدنش شد ‪.‬‬

‫" هیونگ هیچ وقت نگفتی اینقدر بازی داری! بیا اینو بازی کنیم لطفا ‪ ،‬من‬
‫خیلی دوستش دارم "‬
‫جعبه رو به طرف تهیونگ گرفت و هنوزم سرش پایین بود و به بقیشون‬
‫نگاه میکرد ‪ ،‬مو مشکی همونو ازش گرفت و دسته های بازی رو از توی‬
‫کشوی میز بیرون کشید ‪.‬‬

‫تا میومد امادشون کنه جونگکوک روی مبل نشسته بود و منتظرش بود ‪،‬‬
‫کفش و جوراب هاشم در آورده بود و کنار مبل جفت کرده بود ‪.‬‬

‫درست کنارش نشست و یکی از دسته ها رو دستش داد ‪ ،‬یه بازی دو نفره‬
‫بود ‪ ،‬یه چیزایی تو مایه های جنگ های تن به تن و گاها گروهی ‪ .‬بستگی به‬
‫خودشون داشت ‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪187 | P a g e‬‬

‫" ایول شروع کنیم ؟ "‬


‫تهیونگ سر تکون داد و بازی پلی شد ‪ ،‬توی دقایق اول هردو ساکت بودن و‬
‫مشغول استارت زدن بازیشون اما هرچی به آخر اون ست نزدیک میشدن‬
‫سر و صدا بیشتر میشد‪.‬‬

‫جونگکوک داد و بیداد میکرد و سر شخصیت غیر واقعیش داد میزد و‬


‫تهیونگ پاهاش رو ریتم دار روی زمین میکوبوند ‪ ،‬هر کدوم به نحو‬
‫خودشون مبارزه میکردن و میخواستن برنده باشن‪.‬‬

‫" نه لعنتی نه ! ‪ ...‬وای ‪ ...‬باختم ‪ ...‬من به این هیونگ تنبلم باختم کی باورش‬
‫میشه آخه؟ "‬
‫تا جونگکوک ابراز نا امیدی و تاسف میکرد تهیونگ از توی آشپزخونه یکم‬
‫خوراکی آورده بود ‪ ،‬میخواست بقیه ست ها رو هم ازش بگیره ‪ ،‬به انرژی‬
‫نیاز داشت ‪.‬‬

‫دوباره کنارش نشست و ست بعدی رو بالفاصله شروع کردن ‪ ،‬جونگکوک‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪188 | P a g e‬‬

‫همچنان که کری میخوند بازی میکرد و جدی جدی داشت تهیونگ رو‬
‫میبرد ‪ ،‬خوب بازی میکرد‪.‬‬

‫" به من نگاه نکن مستر تهیونگ ‪ ،‬بازی اون طرفه "‬


‫مو مشکی نمیتونست حواسش رو جمع کنه ‪ ،‬طوری که جونگکوک توی جو‬
‫بازی بود و براش کری میخوند و اون لبای درشتش رو تند تند تکون میداد‬
‫‪.‬‬

‫اون ابرو هایی که مدام باال میپریدن و چشم هاش که برای تمرکز کردن‬
‫ریز میشدن ‪ ،‬تهیونگ رو وادار میکرد بازی رو بیخیال بشه و فقط بهش نگاه‬
‫کنه ‪ .‬بقیش مهم نبود ‪.‬‬

‫" بردم!!! آره همینه! "‬


‫تقریبا داد زد و دستش رو توی هوا مشت کرد ‪ ،‬تهیونگ حتی نفهمیده بود‬
‫کی بازی رو ول کرده و اجازه داده جونگکوک ببره ولی بد نبود ‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪189 | P a g e‬‬

‫درست زمانی که اون داشت خوشحالی میکرد و میخندید تهیونگ از‬


‫کمرش گرفت و سمت خودش کشوندش و جونگکوک یهو ساکت شد ‪.‬‬

‫جلوی خودش رو گرفتن سخت بود ‪ ،‬نمیخواست انجامش بده ‪ ،‬با این فکر‬
‫که شاید اون معذب بشه یا خجالت بکشه سعی میکرد از فکرش بیرونش‬
‫کنه ولی نبوسیدنش سخت بود ‪.‬‬

‫فقط اینکه بتونه با لب هاش لب های اونو لمس کنه و شاید یکم گازشون‬
‫بگیره کافی بود ‪ ،‬بیشتر از این رو برای خودش ممنوع کرده بود‪.‬‬

‫" هیونگی ‪ ...‬داری ترسناک میشی ‪ ،‬مخصوصا وقتی یهویی میبوسی ‪" ...‬‬
‫خیلی آروم روی لبای تهیونگ زمزمه کرد ‪ ،‬از اولین باری که دیده بودش‬
‫خیلی پر جرعت تر شده بود ‪ ،‬یادش بود اولین بار که بوسیدش صورتش رو‬
‫از خجالت پوشونده بود اما حاال خیلی فرق کرده بود ‪...‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪190 | P a g e‬‬

‫ازش جدا شد و بدون اینکه حرف اضافه ای بزنه به تلویزیون اشاره کرد و‬
‫جونگکوک هم خودش رو جمع و جور کرد و یه ست دیگه رو شروع کردن ‪.‬‬

‫" اگه ببازم باهات قهرم "‬


‫با حرفش سر تهیونگ سمتش چرخید ‪ ،‬با ابرو هایی که باال پریده بود بهش‬
‫نگاه میکرد ‪.‬‬

‫" چرا اینجوری نگاه میکنی ؟ بعدشم میخوابم دیگه بازی نمیکنم "‬
‫وقتی داشت از اسنک های روی میز برمیداشت گفت و مو مشکی هنوز‬
‫نفهمیده بود چقدر جدیه ‪ ،‬در هر صورت تالش میکرد ازش ببره تا بهش‬
‫نشون بده نمیتونه قهر کنه ‪.‬‬

‫ست جدید شروع شد ‪ ،‬این کلک جونگکوک برای بردن بود ولی برعکس‬
‫جواب داد ‪ ،‬تهیونگ بازی رو بهش نمیداد و نمیزاشت برنده بشه ‪.‬‬

‫" هیونگ بهت گفتم قهر میکنم چرا باور نکردی ؟ "‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪191 | P a g e‬‬

‫وسط بازی گفت تا شاید حواسش رو پرت کنه اما اون تمرکزش روی بردن‬
‫بود ‪ ،‬اگه اون ست رو میبرد خودش برنده میشد و تموم بود ‪.‬‬

‫" تهیونگ ‪ ....‬با تو بودم من "‬


‫تقریبا داد زد و همچنان دسته توی دستش رو محکم گرفته بود و بازی‬
‫میکرد ‪ ،‬مو مشکی حتی سرش رو برنمیگردوند تا بهش نگاه کنه ‪.‬‬

‫" بیخیال "‬


‫تهیونگ داشت میبرد ‪ ،‬چیزی نمونده بود تا کرکتر جونگکوک رو حذف‬
‫کنه و اون حاال تیرش به سنگ خورده بود ‪ ،‬اون حرفش فقط باعث شده بود‬
‫تهیونگ بهتر بازی کنه ‪.‬‬

‫" باختم ‪ ...‬باورم نمیشه "‬


‫با چشمای درشت شده رو به تهیونگ گفت و دستش رو روی پیشونیش‬
‫گذاشت ‪ ،‬دسته رو روی مبل پرت کرد و خودش هم دراز کشید ‪.‬‬

‫" حاال قهرم "‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪192 | P a g e‬‬

‫تهیونگ نیشخند زد و دسته هارو روی میز گذاشت ‪ ،‬امکان نداشت ‪ ،‬اون‬
‫فقط خودش رو لوس میکرد و البته که برای مو مشکی فقط کیوت بود ‪.‬‬

‫نزدیک شدن چیزی بهش رو حس کرد و وقتی چشم هاش رو باز کرد‬
‫صورت تهیونگ درست رو به روش بود‪ ،‬با همون چشم های کوچیک کشیده‬
‫مشکیش و موهایی که اغلب چتری بودن ‪.‬‬

‫" گفتم که ترسناک شدی ‪" ...‬‬


‫روش خم شد و دوباره بوسیدش ‪ ،‬مثل همیشه آروم و با مالحظه بود ‪،‬‬
‫میدونست اون هم یه حسی شبیه خودش داره ‪ ،‬چشم هاشو میبنده ‪ ،‬قلبش‬
‫تند تند میزنه و دلش میخواد ادامه داشته باشه ‪.‬‬

‫برای همین طوالنی تر بوسیدش ‪ ،‬همه چیز خیلی ساکت پیش میرفت ‪،‬‬
‫انگشت های جونگکوک روی شونه های استخونی تهیونگ بود و هربار‬
‫سرش رو باال تر میبرد تا بتونه راحت تر جواب بوسه هاش رو بده ‪.‬‬

‫نفس های گرم تهیونگ یکی در میون روی لب هاش خالی میشدن و زبونش‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪193 | P a g e‬‬

‫برای چشیدن طعم لب هاش کنجکاو بود ‪.‬‬


‫حاال احتماال یکم صدای بیشتری تولید میشد ‪ ،‬برخورد زبون هاشون به‬
‫همدیگه و جدا شدن لب هاشون از هم‪ ،‬تنها اتفاق هایی بودن که سکوت رو‬
‫میشکست ‪.‬‬

‫تهیونگ سانت به سانت لب ها و لثه ها و زبونش رو چشیده بود ‪ ،‬وقتی‬


‫دیگه چیزی راضیش نمیکرد دندون هاش وارد عمل شدن ‪.‬‬

‫جونگکوک هینی کشید و مو مشکی متوجه شد باید آروم تر باشه ‪ ،‬هرچند‬


‫ناخون های کوتاه جونگکوک از روی تیشرت سفیدش داشتن شونش رو‬
‫زخم میکرد‪.‬‬
‫" تهیونگ ‪ ...‬اگه نمیخوای بیشتر از این باشه لطفا تمومش کن "‬

‫بین بوسه هاش گفت و اون کم کم لب هاش رو به گوشه های لب های مو‬
‫شکالتی چسبوند و آخرین بوسه هارو گذاشت ‪ .‬نمیخواست بیشتر از این جلو‬
‫برن برای همین تمومش کرد ‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪194 | P a g e‬‬

‫انگشت های جونگکوک شل شدن و تهیونگ از جاش بلند شد ‪ ،‬هر دوتا‬


‫دستش رو برای جونگکوک گرفت و اون رو هم از روی مبل بلند کرد ‪ .‬تا‬
‫جایی که رو به روش نشست‪.‬‬

‫انگشت های دست راستش رو رو به روی صورتش گرفت و بعد توی یه‬
‫نقطه تقریبا جلوی بینیش به هم چسبوندشون و چشم هاش رو برای لحظه‬
‫ای بست ‪.‬‬

‫" میخوای بخوابی ؟ "‬


‫سرش رو به عالمت مثبت تکون داد و از جاش بلند شد‪ ،‬جونگکوک هم‬
‫پشت سرش راه افتاد و وسط راه دستاشون رو به هم گره زد ‪.‬‬

‫خیلی دیر موقع نبود ولی اونا هیچ وقت تا دیر وقت بیدار نمیموندن و اون‬
‫روز هم تهیونگ خیلی خسته شده بود ‪ ،‬برای همین زود خوابیدن بد نبود ‪.‬‬

‫در اتاق رو باز کرد و با هم واردش شدن اما دیگه پشت سرش نبستش ‪،‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪195 | P a g e‬‬

‫درجه کولر رو کمتر کرد چون اونجا یکم سرد شده بود و پتو رو کنار زد و‬
‫دمپایی هاش رو در آورد ‪.‬‬

‫قبل از خودش جونگکوک اونجا دراز کشیده بود و داشت گوشیش رو چک‬
‫میکرد و احتماال بی صدا چون نمیخواست با زنگ خوردنش بیدار بشه ‪.‬‬

‫برق رو خاموش کرد و کنارش دراز کشید و سرش رو به سر اون چسبوند و‬


‫دستش رو روی شکمش انداخت ‪ ،‬بدنش کوچیک بود ‪ ،‬آره به عنوان یه‬
‫پسر شیطون بدن کوچیکی داشت‪.‬‬

‫گوشیش رو خاموش کرد و کنارش انداخت ‪ ،‬به طرف تهیونگ که داشت‬


‫موهاش رو نوازش میکرد برگشت و سرش رو توی بدنش قایم کرد ‪ ،‬یه‬
‫بویی شبیه نرم کننده لباس میداد ‪.‬‬

‫" این کارت شبیه یه الالییه قشنگه "‬


‫دستای تهیونگ روی موهاش بی حرکت شد و آروم کنارش افتاد ‪ ،‬الالیی؟‬
‫نه به این نمیگن الالیی ‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪196 | P a g e‬‬

‫" چی شد ؟ "‬
‫از پایین بهش نگاه کرد ولی اون چشم هاش رو دزدید ‪ ،‬شاید یکم عجیب‬
‫باشه که برای همچین چیزی دلش بخواد گریه کنه ولی یکم بغض کرده بود‬
‫‪ ،‬البته که تبدیل به گریه نمیشد ‪ ،‬اون نوزده سال باهاش کنار اومده بود و‬
‫خودش رو قبول کرده بود ‪.‬‬

‫سر جاش به عقب چرخید و از توی کشویی که کنار تخت بود یه خودکار‬
‫مشکی برداشت ‪ ،‬دیگه از این کار هم بدش میومد ‪ .‬برگشت و دست‬
‫جونگکوک رو باال آورد‪.‬‬

‫' ای کاش میتونستم برات یه الالیی واقعی بخونم ‪ ...‬االن فقط میتونم بگم‬
‫متاسفم عزیزم ‪ ...‬واقعا متاسفم "‬
‫اونقدر تاریک نبود که نتونه چیزی بنویسه ولی خوندنش یکم سخت میشد ‪،‬‬
‫با این حال جونگکوک تالش کرد و تونست کلمات نوشته شده رو تشخیص‬
‫بده ‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪197 | P a g e‬‬

‫" تهیونگ! دیگه هیچ وقتش بابتش معذرت نخواه باشه؟ من همینجوری‬
‫دوستت دارم! پس چرا باید براش متاسف باشی ؟ دیگه هیچوقت اینو نگو "‬

‫مو شکالتی فقط حقیقت رو میگفت ‪ ،‬اون تهیونگ رو برای خودش دوست‬
‫داشت ‪ ،‬شاید اینکه نمیتونست حرف بزنه بعضی وقتا همه چیز رو سخت‬
‫میکرد ولی عاشق بودن هنوزم آسون بود!‬

‫جونگکوک عاشق همون بوسیدن های یهویی بود ‪ ،‬عاشق کد هایی بود که‬
‫گذاشته بودن و لمس هایی که راه به راه روی گونه هاش گذاشته میشد تا‬
‫بهش بگه دوستش داره ‪.‬‬

‫این زبان تهیونگ بود ‪ ،‬چیزی قشنگ تر از این هست ؟ اینکه نتونی بگی '‬
‫دوستت دارم' اصال مهم نیست ‪ ،‬اونم زمانی که میتونی با کار هات و‬
‫رفتارت اینو ثابت کنی ‪.‬‬

‫درسته اون نمیتونست از کلمات و جمله ها استفاده کنه ولی هیچ وقت توی‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪198 | P a g e‬‬

‫بیان منظورش وا مونده نشده بود! چون یه زبان قشنگ تر داشت ‪ ،‬زبان‬
‫عشق! نوازش و بوسه و یه آغوش گرم ‪.‬‬

‫همین برای جونگکوک کافی بود ‪ ،‬اونا واقعی بودن ‪ ،‬هیچ کدوم از بوسه های‬
‫تهیونگ طعم قالبی بودن نمیدادن ‪ ،‬بغل هاش نمیگفتن ولم کن ازت خسته‬
‫شدم! و نوازشش هاش میتونستن بی پایان باشن ‪ ،‬این برای جونگکوک‬
‫ارزش بیشتری داشت ‪.‬‬

‫" به من نگاه کن ‪ ،‬چشم هات بهم میگن! "‬


‫دستش رو نوازش وار روی گونه استخونی پسر کشید و باعث شد بهش نگاه‬
‫کنه ‪ ،‬درست میگفت ‪ ،‬هر وقت کم میآورد اون دوتا تیله مشکی رنگ‬
‫باهاش حرف میزدن ‪.‬‬

‫" تو هیچی کم نداری تهیونگ ‪ ،‬تو برای هردومون کافی هستی ‪ ،‬به خودت‬
‫اجازه نده آدمی که عاشقشم رو نا کامل بدونی "‬

‫اینکه جونگکوک میتونست خیلی راحت چیزی که توی دلش هست رو‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪199 | P a g e‬‬

‫بفهمه همیشه کار رو راحت میکرد ولی تهیونگ حق داشت بخواد برای‬
‫پسری که دوستش داره بیشتر بزاره ‪...‬‬

‫دستش رو روی گونه و صورتش کشید و چندباری پیوسته لمسش کرد ‪ ،‬این‬
‫یه کد بود که میگفت ' دوست دارم ' ‪.‬‬
‫" منم دوست دارم "‬

‫‪Lullaby‬‬

‫از روزی که پیش تهیونگ بود گذشته بود ‪ ،‬با اینحال هر روز همدیگه رو‬
‫دیده بودن و جونگکوک بیشتر وقتش رو اونجا گذرونده بود ‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪200 | P a g e‬‬

‫اون عصر هم میخواست دوباره بره دیدنش ‪ ،‬حدس میزد پدر و مادرش‬
‫برگشته باشن ‪ ،‬در این صورت میتونست یکم پیشش بمونه و برگرده اما اگه‬
‫تنها بود بازم شب رو میموند ‪.‬‬

‫از خونه بیرون زد و یقه تیشرت بنفشش رو صاف کرد و خم شد تا پاچه‬


‫های شلوار جینش رو یکم بیشتر رو به باال تا کنه ‪.‬‬

‫اسکیت بردش رو روی زمین گذاشت و ادامه راه رو با اون رفت تا یکم زود‬
‫تر برسه ‪ ،‬این روزا کمتر رفته بودن پارک ‪ ،‬باید به تهیونگ میگفت که‬
‫یادش باشه حتما به زودی یه سری بهش بزنن ‪.‬‬

‫اون روز خیلی گرم نبود ‪ ،‬چون به طرف شب میرفت هوا بهتر بود و اینکه‬
‫اواخر تابستون بود هم تاثیر گذار بود ‪ ،‬چند وقت دیگه اول پاییز بود و هوا‬
‫رو به سردی میرفت ‪.‬‬

‫همه اون تابستون به شیرینی یه برش توت فرنگی با خامه پف کرده بود ‪ ،‬یه‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪201 | P a g e‬‬

‫جورایی دلش نمیخواست تموم بشه ولی از طرفی هم دوست داشت همه روز‬
‫های سال رو با تهیونگ امتحان کنه ‪.‬‬

‫میخواست وقتی برگ درخت های پاییز توی پارک پخش میشه با همدیگه‬
‫روشون قدم بزنن و صدای خورد شدنشون زیر پاهاشون رو حس کنن ‪.‬‬

‫یا وقتی که اون پارک پر از برف میشه و صورت سفید تهیونگ از سرما‬
‫قرمز میشه و سعی میکنه کالهش رو بکشه پایین تر ‪ ،‬اونجا باهاش قدم بزنه‬
‫و برف بازی کنه‪.‬‬

‫درسته اون تابستون شده بود بهترین تابستون زندگیش اما با همه اینا‬
‫نمیتونست به خودش اجازه بده آرزو کنه ازش بیرون نیان ‪ ،‬اون یه مدت‬
‫طوالنی رو برای گذروندن با تهیونگ میخواست ‪.‬‬

‫کم کم رسیده بود به خونشون ‪ ،‬تا جایی که میدید همه برق ها روشن بود ‪،‬‬
‫اگه تهیونگ تنها بود هیچ وقت اینکارو نمیکرد و توی اتاقش میموند ‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪202 | P a g e‬‬

‫سرعتش رو کم کرد و سعی کرد وایسه ‪ ،‬در حیاط باز بود پس رفت داخل‬
‫و اسکیت بردش رو روی چمن های باغچه ول کرد ‪.‬‬

‫چند تقه به در زد و یکم منتظر موند تا یکی بپرسه کیه یا در رو باز کنه ولی‬
‫با چیزی که تصور میکرد فرق داشت ‪ ،‬تهیونگ بازش کرد اما بالفاصله بعد‬
‫از دیدن جونگکوک از کنارش رد شد و رفت ‪.‬‬

‫" تهیونگ؟! "‬


‫با تعجب به سمتش برگشت و صداش زد اما مو مشکی از باغچه خارج شده‬
‫بود و دیگه بهش نگاه هم نمیکرد‪ ،‬نمیدونست چی باعث همچین رفتاری‬
‫شده ‪.‬‬

‫به داخل خونه نگاه کرد و متوجه مامانش شد ‪ ،‬جلوی راه رو روی زمین‬
‫نشسته بود و ناراحت به نظر میرسید ‪ ،‬از هیچی سر در نمیآورد ولی به‬
‫نظرش بی ادبی بود اگه حالش رو ازش نمیپرسید ‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪203 | P a g e‬‬

‫" آجومُنی حالت خوبه ؟ اتفاقی افتاده ؟ "‬


‫زن سرش رو باال برد و متوجه چشم های نگران و متعجب مو شکالتی شد ‪،‬‬
‫شاید اگه براش تعریف میکرد اون میتونست بهش کمک کنه ‪.‬‬

‫" خوبم عزیزم ‪ ،‬ببخشید فکر کنم اومده بودی اونو ببینی ولی یکم عصبانیش‬
‫کردم ول کرد رفت "‬
‫به حرف های شمرده شمرده زن گوش داد و چندباری پلک زد ‪ ،‬کم کم‬
‫داشت متوجه میشد ‪.‬‬

‫" خب چی شده ؟ فکر کنم اونم شمارو ناراحت کرده "‬


‫" نه ازش ناراحت نیستم فقط ای کاش لجبازی رو کنار میزاشت ‪ ...‬به‬
‫عنوان یه مادر نگرانشم اما اون اینو نمیخواد "‬

‫حرف هاش دیگه داشت گیجش میکرد ‪ ،‬اون باید کامل تر براش توضیح‬
‫میداد ‪ ،‬در هر صورت بهش حق میداد که نتونه کل ماجرا رو یباره براش‬
‫تعریف کنه ‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪204 | P a g e‬‬

‫" لطفا از این جا بلند شید ‪ ،‬بهم بگید چرا نگرانشید شاید بتونم کاری بکنم "‬
‫دست جونگکوک رو گرفت و از جاش بلند شد ‪ ،‬وقتی داشت به سمت‬
‫مبلمان میرفت تا اونجا بشینه براش تعریف کرد ‪.‬‬

‫" احتماال تو تنها کسی هستی که میتونی راضیش کنی ‪ ،‬اون خیلی بهت‬
‫اهمیت میده جونگکوک تو آخرین شانسمونی‪".‬‬
‫" من باید چیکار کنم ؟ "‬

‫روی یکی از مبل های رو به روش نشست و تمام توجهش رو بهش داد ‪،‬‬
‫مشخص بود داره جلوی خودش را برای اینکه گریه نکنه میگیره ‪.‬‬

‫" احتماال فکر میکنی تهیونگ از وقتی بدنیا اومده اینجوریه چون خودش‬
‫بهت گفته ولی ‪ ...‬این درست نیست جونگکوک ‪ ،‬اون همیشه اینطوری نبود‪.‬‬
‫"‬

‫درست متوجه نمیشد ‪ ،‬تهیونگ بار ها بهش گفته بود اینجوری خلق شده!‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪205 | P a g e‬‬

‫بهش گفته بود با چیزی که از اول بوده مشکلی نداشته اما حاال مامانش‬
‫یچیز دیگه میگفت ‪.‬‬

‫" میدونم عجیبه! اون نمیدونه جونگکوک ‪ ،‬فکر میکنه اینجوری به دنیا اومده‬
‫اما حقیقت اینه که وقتی بچه بود حرف میزد ‪ ،‬یادش رفته‪ ...‬اما با اون لحن‬
‫شیرینش خیلی چیز ها رو میگفت "‬

‫" مگه میشه ‪ ...‬؟ "‬


‫زمزمه وار گفت ‪ ،‬خیلی تعجب کرده بود و مامان تهیونگ که داشت از‬
‫گذشته بچش حرف میزد و بالخره اشک هاش در حال پخش شدن روی‬
‫صورتش بودن غیر واقعی به نظر میرسید ‪.‬‬

‫" یبار خورد زمین ‪ ،‬از چند تا پله افتاد و بعد از اون دیگه حرف نزد ‪ ،‬اولش‬
‫فکر کردیم به خاطر ترس و شوکه شدنه ولی اینطوری نبود ‪ ،‬اون آسیب‬
‫دیده بود "‬
‫" چه بالیی سرش اومد ؟ "‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪206 | P a g e‬‬

‫" قسمتی از مغزش ضربه دید و آسیب دید ‪ ،‬دکترا گفتن آپراکسی داره ‪ ،‬با‬
‫این حال امیدی برای خوب شدنش بود پس بردمش به یه مرکز گفتار‬
‫درمانی"‬
‫مکث کرد و با دستمالی که از روی میز برداشت اشک هاش رو پاک کرد و‬
‫ادامه داد ‪.‬‬

‫" یه مدت گذشت اما هیچ اتفاقی نیوفتاد و همچنان حرف نمیزد ‪ ،‬دکترا‬
‫گفتن ممکنه خود به خود خوب بشه و دیگه نبرمش به مرکز ‪ ،‬منم همینکار‬
‫رو کردم"‬

‫جونگکوک باورش نمیشد پشت اون میوت بودن همچین داستانی نهفته باشه‬
‫‪ ،‬فکر میکرد این خواست خدا بوده که تهیونگ اینجوری خلق بشه ‪ ،‬به هیچ‬
‫وجه به این فکر نکرده بود که شاید از اول اینجوری نبوده باشه!‬

‫" اما اون خوب نشد! "‬


‫" نه ‪ ...‬و حتی االن هم نمیخواد خوب بشه ‪ ،‬ما رفته بودیم پیش خواهرش ‪،‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪207 | P a g e‬‬

‫اون یه دکتر رو معرفی کرد که میتونه درمانش کنه ‪ ،‬ازش وقت گرفته ولی‬
‫تهیونگ راضی نمیشه ‪ ،‬جونگکوک این تنها شانسمونه ‪ ...‬لطفا راضیش کن "‬

‫حاال که فهمیده بود قضیه از چه قراره به نظرش یکم دردناک میومد ‪ ،‬اینکه‬
‫یه چیزی رو از اول نداشته باشی با اینکه یهو از دستش بدی خیلی فرق‬
‫داره!‬
‫نگاهش رو از پارکت های طوسی رنگ گرفت و به زن داد‪.‬‬

‫" به نظرتون اگه حقیقت رو بدونه بهتر نیست ؟ "‬


‫" نمیدونم ‪ ...‬من واقعا هیچی نمیدونم فقط میخوام که راضیش کنی ‪ ،‬اما فکر‬
‫نمیکنم حتی اگه اینو بهش بگی باور کنه "‬

‫راس میگفت ‪ ،‬اون از زمانی که به یاد داشت توی حرف زدن مشکل داشت‬
‫و هیچ وقت کلماتی رو نمیساخت که باهاشون چیزی بگه ‪ ،‬چطور میخواست‬
‫باور کنه یه روز همچین مشکلی نداشته ؟‬

‫" خب مدرکی چیزی ‪ ،‬یه چیزی که ثابت کنه حرف میزده "‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪208 | P a g e‬‬

‫با آرامش گفت و به صورت متفکر زن خیره شد ‪.‬‬


‫" یه چیزایی دارم ‪ ،‬بزار نشونت بدم "‬

‫از جاش بلند شد و توی یکی از اتاق ها رفت ‪ ،‬وقتی برگشت یه لپتاپ با‬
‫خودش آورده بود ‪ ،‬روی میز وسط مبل ها گذاشتش و روشنش کرد ‪.‬‬

‫" بیا اینجا "‬


‫مو شکالتی از جاش بلند شد و کنار اون نشست ‪ ،‬منتظر موند تا از بین فایل‬
‫های لپ تاپش اونی که میخواد رو پیدا کنه و بعد از چند لحظه یه ویدئو‬
‫پلی شد ‪.‬‬

‫" این تهیونگه ‪ ،‬خوب نگاهش کن "‬


‫یه فیلم از بچگی هاش بود ‪ ،‬میشد بگی دور و بر دو سالشه ‪ ،‬همون گونه‬
‫های سفید و لبای باریک و صورتی رو داشت ‪ ،‬با موهایی که خیلی کمتر از‬
‫االنش بودن‪.‬‬

‫درست مثل بچه های دیگه بود ‪ ،‬میخندید ‪ ،‬با زبون کودکانه خودش حرف‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪209 | P a g e‬‬

‫میزد و جواب سواالی مامانش رو کوتاه میداد‪ .‬میتونست کلماتی مثل مامان‬
‫یا بابا یا اسم خواهرش رو راحت بگه ‪ ،‬خیلی عادی بود‪.‬‬

‫اما برای جونگکوک یکم دردناک بود ‪ ،‬این اولین باری بود که یه صدایی از‬
‫تهیونگ میشنید ‪ ،‬فرقی نمیکرد که اون صدا حداقل برای هیجده یا هیفده‬
‫سال پیش باشه ‪ ،‬در نهایت اون تهیونگ بود که بدون مشکل میتونست‬
‫حرف بزنه‪.‬‬

‫" میبینی چقدر شیرین زبونه ؟ "‬


‫لبخند تلخی زد و مو شکالتی با سر تکون دادن تاییدش کرد ‪ ،‬نمیدونست‬
‫چرا این بال باید سر پسر خوش قلبش بیاد ‪ ،‬اونم حق داشت مثل بقیه باشه ‪،‬‬
‫حاال که فکرش رو میکرد ‪ ،‬چی میشد اگه یه روز میتونست اسمش رو صدا‬
‫کنه ؟ چی میشد اگه براش یه الالیی واقعی میخوند ؟‬

‫" من باهاش حرف میزنم ‪ ،‬حقیقت رو بهش میگم و اگه باور نکرد شما اینو‬
‫بهش نشون بدید ‪" ...‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪210 | P a g e‬‬

‫آروم اما مصمم گفت و از جاش بلند شد ‪ ،‬هوا تقریبا تاریک شده بود و باید‬
‫قبل از اینکه خیلی از شب میگذشت تهیونگ رو پیدا میکرد ‪.‬‬

‫" هرکاری از دستت بر میاد بکن جونگکوک ‪ ،‬ازت ممنونم "‬


‫بازوش رو آروم نوازش کرد و مو شکالتی به آرومی سرش رو تکون داد ‪،‬‬
‫باید موفق میشد! از مامان تهیونگ خداحافظی کرد و از خونه بیرون رفت ‪،‬‬
‫به این امید که تهیونگ جوابش رو بده چند تا پیام براش فرستاد‪.‬‬

‫' لطفا بهم بگو کجایی؟ من خیلی نگرانت شدم میخوام ببینمت '‬
‫چند ثانیه فکر کرد و دوباره اضافه کرد ‪.‬‬

‫' تهیونگ لطفا بی خبرم نزار باشه؟ بهم بگو کجایی میام پیشت ‪ ،‬بعدش‬
‫هرچی تو بگی '‬
‫دیگه چیزی به فکرش نمیرسید ‪ ،‬گوشی رو خاموش کرد و اسکیت بردش‬
‫رو روی زمین گذاشت ‪ ،‬به سمت پارک رفت ‪ ،‬به احتمال پنجاه درصد‬
‫میتونست اونجا پیداش کنه ‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪211 | P a g e‬‬

‫' حتما با مامان حرف زدی ‪ ...‬بیخیال شو جونگکوک '‬


‫وقتی که ویبره رفتن گوشی رو توی جیبش حس کرد ایستاد و این پیامی بود‬
‫که تهیونگ براش فرستاده بود ‪.‬‬

‫' چرا بیخیال بشم؟ وقتی میدونم که میتونی مثل بقیه باشی ‪ ،‬وقتی که‬
‫میتونی برام یه الالیی واقعی بخونی برای چی بیخیال بشم ؟ '‬

‫یکم منتظر موند تا جوابش رو بده اما هیچی نبود ‪ ،‬اسکیت بردش رو‬
‫برداشت و بقیش رو پیاده ادامه داد ‪ ،‬اینجوری حواسش بیشتر جمع بود ‪.‬‬

‫' هیچی عوض نمیشه ‪ ،‬قبال هم تالش کردم اما موفق نشدم ‪ ،‬من ‪ ...‬دوست‬
‫دارم که صدات کنم اما نمیتونم ‪' ...‬‬
‫' بدون اینکه امتحانش کنی میگی نمیتونی ؟ حتی نمیخوای براش تالش کنی‬
‫بعد میگی دوست داری صدام کنی ؟ چرا ؟ چی باعث شده که دیگه نخوای‬
‫مثل قبل باشی ؟ '‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪212 | P a g e‬‬

‫پیام رو براش ارسال کرد و به راهش ادامه داد ‪ ،‬همچنان منتظر یه حرفی از‬
‫سمتش بود ‪ ،‬باید تمام تالشش رو میکرد تا راضیش کنه ‪.‬‬

‫' قبل؟ من اینجوری خلق شدم ‪ ،‬از اولش همین بودم هیچ قبلی وجود نداره'‬
‫' داره! حقیقت اینه که تو به خاطر یه ضربه اینجوری شدی پس میتونی‬
‫خوب بشی ‪ ،‬هیچ وقت به حرفای مامانت گوش دادی ؟ اون میتونه برات‬
‫توضیح بده و حتی یه فیلم از بچگی هات داره ‪ ،‬وقتی که حرف میزنی! پس‬
‫ازت خواهش میکنم یا برگرد یا بهم بگو کجایی '‬

‫مدتی از فرستادن اون پیام میگذشت و جونگکوک دیگه به خیابون رسیده‬


‫بود ‪ ،‬از اونجا به بعد دیگه مقصدی نداشت و نمیتونست حدس بزنه امکان‬
‫اینکه بهش بگه کجاست چقدره ‪ ،‬پس آروم آروم به سمت مرکز شهر راه‬
‫افتاد ‪.‬‬

‫' ولی ‪ ...‬اگه بازم نتونم چی ؟ اگه بازم تالش کنم و هیچی نشه ‪ ...‬میترسم ‪...‬‬
‫'‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪213 | P a g e‬‬

‫' میشه! مگه نگفتی دوست داری صدام بزنی ؟ منم دوست دارم بشنوم‬
‫تهیونگ! لطفا بهم بگو کجایی میتونم باهات حرف بزنم '‬

‫' فقط خودت میای درسته ؟ '‬


‫' فقط خودم '‬
‫برای چند لحظه منتظر موند و پیام بعدی تهیونگ یه لوکیشن بود ‪ ،‬درست‬
‫فکر میکرد اون جایی بجز همون پارک همیشگی نرفته بود ‪.‬‬

‫اسکیت بردش رو روی زمین گذاشت و به سمت پارک راه افتاد ‪ ،‬یکم دیگه‬
‫میرسید و بالخره میتونست باهاش حرف بزنه ‪ ،‬امیدوار بود که بتونه‬
‫راضیش کنه و همه چیز رو خراب تر از اونی که هست نکنه ‪.‬‬

‫آسمون روشناییش رو به تاریکی فروخته بود و باد توی موهای شکالتی‬


‫جونگکوک میچرخید و بهمشون میریخت ‪ ،‬داشت با سرعت زیادی به جایی‬
‫که تهیونگ گفته بود میرفت ‪.‬‬

‫حقیقت این بود که برای جونگکوک فرق نمیکرد ‪ ،‬اون توی همون لحظه هم‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪214 | P a g e‬‬

‫عاشق مو مشکی بود ‪ ،‬وقتی بهش گفته بود اینجوری خلق شده باهاش کنار‬
‫اومده بود در هر صورت تهیونگ باطن قشنگی داشت و خوب میتونست‬
‫باهاش ارتباط برقرار کنه ‪.‬‬

‫فکر نمیکرد وجود کلمات بتونه تفاوتی توی اون رابطه ایجاد کنه ‪ ،‬االن‬
‫قشنگ و پایدار بود و بعدا هم ‪ ،‬هر اتفاقی که میوفتاد همینجوری بود ‪ ،‬اونا‬
‫سرنوشت همدیگه بودن!‬

‫ولی فکر میکرد اینکه بتونه مثل بقیه حرف بزنه ‪ ،‬همه چیز رو برای خودش‬
‫آسون تر میکنه ‪ ،‬مردم همیشه اینجوری نیستن که وقتشون رو بزارن و‬
‫منظورت رو بفهمن! همه مثل جونگکوک نبودن‪.‬‬

‫اون به خاطر تهیونگ و به خاطر مامانش که نگران پسر کوچیکش بود‬


‫میخواست راضیش کنه ‪ ،‬این یه حقیقته ‪ ،‬شاید تلخ باشه شایدم بی مزه ولی‬
‫تهیونگ توی اون شرایط یکم سختش بود ‪ ،‬حتی اگه خودش باهاش کنار‬
‫اومده بود‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪215 | P a g e‬‬

‫زمانی که میتونست یکی از ورودی های پارک رو ببینه سرعتش رو کم‬


‫کرد و ایستاد ‪ ،‬تخته رو از روی زمین برداشت و وارد پارک شد ‪.‬‬

‫طبق آدرسی که براش فرستاده بود همون اطراف بود ‪ ،‬احتماال زیر یه‬
‫درخت یا روی یه نیمکت نشسته بود ‪ ،‬اما اونجا تقریبا تاریک بود و‬
‫میدونست که اون نمیره زیر نور پرژکتور ها بشینه ‪.‬‬

‫یکم جلو تر رفت و راهش رو روی سنگ فرش ها ادامه داد و هرجا‬
‫میمیبردنش میرفت ‪ ،‬اطرافش رو خوب نگاه میکرد و دنبال یه پسر با‬
‫لباس سفید میگشت ‪ .‬اونجا توی اون ساعت یکم شلوغ شده بود ‪.‬‬

‫اما بالخره تونست پیداش کنه ‪ ،‬روی چمن ها نشسته بود ‪ ،‬به تنه یه درخت‬
‫تکیه داده بود و سرش رو روی زانو های لختش گذاشته بود ‪ ،‬نمیتونست‬
‫جونگکوک رو ببینه ‪.‬‬

‫قدم هاش رو به سمتش تند تر کرد و وقتی اون نزدیک شدن یک نفر رو‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪216 | P a g e‬‬

‫حس کرد سرش رو به سمت صدا ها چرخوند ‪ ،‬از کانورس های سفیدش‬
‫میشناختش‪.‬‬

‫کنارش زانو زد و بدون یک کلمه حرف شونه هاش رو بغل کرد و به سمت‬
‫خودش کشیدش ‪ ،‬بدن مو مشکی توی بغلش ول شد و کالهش از سرش‬
‫افتاد ‪.‬‬

‫" تهیونگ ‪ ...‬از زمانی که شناختمت بهم گفتی با خودت کنار اومدی ‪ ،‬یه‬
‫جورایی خودت رو دوست داری و همه اینا باعث شده بود من با خودم بگم‬
‫اون یه پسر خیلی قویه چون خدایا خیلی ها توی شرایط تو خودشون رو‬
‫میبازن و از زندگی خسته میشن ولی تو امید وار بودی درسته ؟ "‬

‫بعد از مدتی که فقط بغلش کرده بود شروع کرد حرف زدن ‪ ،‬نمیتونست‬
‫یک هفته براش صبر کنه ‪ ،‬شاید تا اون موقع دیگه دلش نمیومد یه سری‬
‫حرف هارو بهش بگه ‪.‬‬

‫" من با خودم میگفتم ایول اون برای خودش یه قهرمانه ‪ ،‬حتی با چیزی که‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪217 | P a g e‬‬

‫مردم بهش میگن مشکل کنار اومده و داره زندگی میکنه اما االن ‪ ...‬یه‬
‫چیزی بهم گفتی ‪ ...‬گفتی میترسی! "‬

‫درست بود ‪ ،‬میترسید ‪ ،‬از اینکه بازم تالش کنه و زمین بخوره خیلی‬
‫میترسید ‪ ،‬مثل دفعه های قبل که با کلی انگیزه رفته بود سمت درمان و‬
‫خوب نشده بود ‪ ،‬اینبار هم قرار بود نا امید بشه ؟ براش سخت بود ‪.‬‬

‫" فکر نمیکردم دلیل اینکه با این شرایط کنار اومدی این بوده باشه که‬
‫میترسی! از چی تهیونگ؟ از اینکه دوباره نتونی؟ از شکست میترسی؟ "‬

‫خودش رو از جونگکوک جدا کرد و با چشم هایی که پر شده بودن و توی‬


‫اون تاریکی برق میزدن بهش نگاه کرد و سرش رو باال و پایین کرد‪.‬‬

‫" اگه از شکست بترسی حتی نمیتونی رویای پیروزی رو توی سرت داشته‬
‫باشی! مگه چی میشه اگه دوباره براش تالش کنی؟ به من نگاه کن "‬

‫انگشت هاش رو زیر چونش گذاشت و سرش رو باال آورد تا بتونه بهش‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪218 | P a g e‬‬

‫نگاه کنه ‪.‬‬


‫" تو تالش کن ‪ ،‬اگه تونستی من بهت افتخار میکنم ‪ ،‬اگه نتونستی بازم بهت‬
‫افتخار میکنم! هممون همینطوریم ‪ ...‬فقط یه شانس دیگه به خودت بده و‬
‫اینو بدون که فرقی نمیکنه آخرش چی بشه ‪ ،‬آخرش من عاشق پسرک‬
‫میوتی ام که یه روز توی پارک دیدمش"‬

‫نگاهش رو ازش دزدید ‪ ،‬نمیخواست به خاطر همچین چیزی گریه کنه ولی‬
‫حرفای جونگکوک کاری میکرد اون قطره های نمکی بخوان گونه هاش رو‬
‫نمکی تر کنن ‪.‬‬

‫انگشت های کوچیک جونگکوک روی صورتش کشیده شد و قطره های‬


‫مزاحم نیوفتاده پایین کنار زده شدن ‪ ،‬برای همین اونجا بود ‪ ،‬برای اینکه‬
‫بهش قدرت بده ‪.‬‬

‫" از اینا برای وقتی استفاده کن که بهش بگن اشک شوق ‪ ،‬من پشت اون‬
‫پرده اشکی تار خوشگل نیستم پس گریه نکن "‬
‫باعث شد ال به الی اون بغض خندش بگیره و خودش هم بخواد صورتش‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪219 | P a g e‬‬

‫رو پاک کنه ‪ ،‬جونگکوک راست میگفت‪ ،‬از پشت اون پرده اشکی هیچی‬
‫قشنگ نبود‪.‬‬

‫" این کار رو میکنی تهیونگ مگه نه ؟ دوباره میری دکتر و درمان رو شروع‬
‫میکنی درسته ؟ به خاطر اینکه تالش کنی برام یه الالیی واقعی بخونی ‪" ...‬‬

‫تا زمانی که مو شکالتی کنارش بود و میدونست که ولش نمیکنه‪ ،‬حتی اگه‬
‫یبار دیگه موفق نشه و مثل دفعه های قبلی بازم همه چیز رو بیخیال بشه‬
‫اون کنارش میمونه انجامش میداد ‪ ،‬حداقل بعدا به خاطر اینکه هیچ وقت‬
‫امتحانش نکرده خودش رو سرزنش نمیکرد‪.‬‬

‫" مطمئن باش تهیونگ ‪ ،‬حتی اگه هیچ وقت اون الالیی واقعی رو برام نخونی‬
‫من عاشق اون انگشتای باریکت توی موهامم ‪ ،‬من همیشه دوست دارم "‬

‫آروم گفت اما مو مشکی میشنید ‪ ،‬دستش رو بلند کرد و روی صورتش‬
‫گذاشت ‪ ،‬همون حس همیشگی رو داشت نرم و خنک بود ‪ .‬به سمت‬
‫خودش کشیدش و خیلی کوتاه بوسیدش ‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪220 | P a g e‬‬

‫اونجا تاریک بود ولی هنوزم یه مکان عمومی بود که نمیتونستن توش‬
‫همدیگه رو طوالنی ببوسن ‪ ،‬همینکه میتونست لب های نرم و درشتش رو‬
‫بین حصار لب های خودش حس کنه کافی بود ‪.‬‬

‫" حاال هرچی تو بخوای ‪ ،‬بگی برگردیم خونه شما برمیگردیم ولی اگه دوست‬
‫نداری بری اونجا میتونی خونه ما بمونی ‪ ،‬فقط مامانم هست "‬

‫وقتی داشت شونه هاش رو نوازش میکرد و آستین پیرهنش رو درست‬


‫میکرد گفت ولی تهیونگ جوابی نداد ‪ ،‬هنوزم نتونسته بود انتخاب کنه ولی‬
‫اگه میرفت خونه خودشون قطعا مامانش راحتش نمیزاشت ‪.‬‬

‫" پیش من میمونی؟ با مامانت حرف میزنم‪ .‬فردا برگرد"‬


‫سرش رو باال و پایین کرد و از شونه های جونگکوک کمک گرفت تا بلند‬
‫شه و سر جاش ایستاد ‪ ،‬مو شکالتی هم کنارش وایساد و انگشت هاشون‬
‫یک در میون توی هم گره خورد ‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪221 | P a g e‬‬

‫جونگکوک اجازه نمیداد پسر مورد عالقش با حسی که ممکنه اذیتش کنه‬
‫تنها بمونه ‪ ،‬اگه این اتفاق میوفتاد خودش رو نمیبخشید پس به چه دردی‬
‫میخورد؟‬

‫مگه برای همین نبود که نزاره ناراحت باشه ‪ ،‬اگه گریه کرد اشکاش رو پاک‬
‫کنه ‪ ،‬مگه برای این نبود که بهش امید و قدرت بده تا بتونه بهتر از قبل‬
‫باشه ؟‬

‫جونگکوک فکر میکرد در مقابل اهمیت و عالقه ای که تهیونگ براش‬


‫میزاره و قلبی که بهش داده باید جبران کنه ‪ ،‬جبران عشق با عشق ‪ ،‬قشنگه!‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪222 | P a g e‬‬

‫‪Let's do it‬‬

‫" جونگکوک مطمئنی نمیخوای بیای؟ دلت برای پسر عمه هات تنگ نشده‬
‫؟"‬
‫مامانش برای آخرین بار پرسید و جونگکوک با چشم هایی که توی حدقه‬
‫گردوند به سمتش نگاه کرد ‪ ،‬مشخص بود که هیچ دلتنگی براشون نداشت!‬

‫" نظر خودت چیه مامان؟ "‬


‫" دوست پسرت رو ترجیح میدی ‪" ...‬‬
‫حقیقت این بود که انتظار همچین جواب چکشی رو از مامانش نداشت ‪ ،‬اون‬
‫به اندازه ای رک بود که جونگکوک رو میترسوند ‪.‬‬

‫" آ ‪ ...‬آره ‪ ...‬منظورم اینه که دلم براشون تنگ نشده "‬


‫" قبل از تابستون یه نفر بهم گفت دلتنگشونه ‪ ...‬آه خدایا تهیونگ پسرم رو‬
‫ازم دزدیده ‪" ...‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪223 | P a g e‬‬

‫درست بود ‪ ،‬جونگکوک قبال ازش خواسته بود تا توی تابستون برن خونه‬
‫عمش ‪ ،‬اون توی یکی از شهر های مجاور بود ‪ ،‬اما حاال شرایط فرق میکرد‬
‫اون تهیونگ رو تنها نمیذاشت ‪.‬‬

‫" مامان تروخدا تمومش کن "‬


‫کلمات رو با نفسش ساخت و آخر جملش هوفی کرد ‪ ،‬مامانش رو به خنده‬
‫انداخت ‪.‬‬

‫" خیلی خب ‪ ،‬مراقب خودت و اون پسره برفکی باش "‬


‫سرش رو توی دست هاش گرفت و سرش رو بوسید ‪ ،‬منظورش از 'برفکی'‬
‫تهیونگ بود ‪ ،‬این لقب هم به خاطر پوست سفیدش گرفته بود ‪.‬‬

‫" باشه ‪ ،‬خوش بگذره "‬


‫بهش لبخند زد و از اتاقش بیرون رفت و برای آخرین بار براش دست تکون‬
‫داد ‪ ،‬جونگکوک چند قدمی از اتاقش بیرون رفت تا بتونه اونا رو که از خونه‬
‫بیرون میرن ببینه ‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪224 | P a g e‬‬

‫احتماال دو روز دیگه برمیگشتن و توی این مدت مثل بقیه روز ها خودش‬
‫تنها میموند ‪ ،‬البته این تنهایی فرق داشت این بار تهیونگ میتونست کنارش‬
‫باشه ‪.‬‬

‫به محض بسته شدن در بهش پیام داد ‪ ،‬نمیخواست یهویی بهش بگه بیاد‬
‫خونه ‪ ،‬دلش میخواست یکم باهاش قدم بزنه ‪ ،‬حداقل تا قبل از اینکه‬
‫تاریک بشه‪.‬‬

‫' هیونگی ‪ ،‬میتونم روی پل ببینمت؟ '‬


‫تا وقتی که یه لباس مناسب تر پیدا میکرد جوابش رو گرفت ‪.‬‬

‫' از کجا فهمیدی دلم برات تنگ شده ؟ '‬


‫' همین امروز صبح همدیگه رو دیدیم! به نظر خیلی لوس میای ‪ ،‬بیا یکم با‬
‫هم قدم بزنیم '‬
‫' منتظرتم عزیزم '‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪225 | P a g e‬‬

‫گوشی رو روی تختش انداخت و شلوار جینش رو پوشید ‪ ،‬مثل همیشه با یه‬
‫تیشرت ‪ ،‬این دفعه رنگش مشکی بود با یه چاپ قرمز ‪.‬‬

‫موهاش خیس بودن اما اهمیت نداد هوا هنوزم گرم بود و تا چند ساعت‬
‫دیگه فقط یه نسیم مالیم میوزید و الزم نبود زحمت خشک کردنشون رو به‬
‫خودش بده ‪.‬‬

‫از اتاقش بیرون رفت و بعد از پوشیدن کفش هاش که دم در بودن توی‬
‫کوچه راه افتاد و به سمت پل قدیمی رفت ‪ ،‬خیلی دور نبود ‪.‬‬

‫نسبت به شب های تابستون اون شب خیابون شلوغ بود اما مطمئن بود که‬
‫پل خلوته ‪ ،‬اونجا یه ساخت قدیمی بود ‪ ،‬دیگه ازش استفاده ای نمیشد و‬
‫مردم فقط بعضی وقتا برای دیدن منظره میرفتن اونجا ‪.‬‬

‫یه انشعاب کوچیک از یه رودخونه از زیر اون پل میگذشت و میتونستن‬


‫کنارش قدم بزنن و از هوای خنک اطرافش استفاده کنن ‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪226 | P a g e‬‬

‫جونگکوک یکم زود تر رسیده بود ‪ ،‬از پل باال رفت اما خیلی جلو نرفت و‬
‫همونجا نشست ‪ ،‬تاریک بود ‪ ،‬یکم ترسناک به نظر میرسید ولی صدای‬
‫رودخونه خنثی اش میکرد ‪.‬‬

‫بعد از گذشت چند دقیقه میتونست صدای قدم های آشنا رو بشنوه ‪ ،‬از‬
‫جاش بلند شد و به ورودی پل نگاه کرد ‪ ،‬خودش بود ‪ ،‬میتونست بدنش رو‬
‫توی تاریکی تشخیص بده ‪.‬‬

‫" اومدی "‬


‫قدم هاش رو به سمتش تند کرد و یه باره پرید توی بغلش ‪ ،‬تهیونگ محکم‬
‫به خودش فشارش داد و سرش رو توی گردنش فرو برد ‪.‬‬

‫" دلم نمیخواد ولت کنم "‬


‫وقتی دست هاش دور شونه های استخونی مو مشکی گره خورده بود کنار‬
‫گوشش گفت و نوازش های آروم پشت کمرش رو حس کرد ‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪227 | P a g e‬‬

‫" بیا ‪ ...‬یکم اینجا قدم بزنیم ‪ ،‬هوا خوبه با اینکه تاریکه هنوزم قشنگه ‪ ،‬وقتی‬
‫بچه بودم زیاد میومدم اینجا ‪ ،‬البته تنها! همیشه هم بعدش دعوام میکردن ‪...‬‬
‫یه مدت نیومدم و بعد دوباره شروع کردم ‪ ،‬البته االن دیگه تنها نیستم تو‬
‫هستی ‪ ،‬میدونی قبال اگه بود به هرکسی که میگفتم باهام بیا میدونست‬
‫براش پر حرفی میکنم و دکم میکرد ‪ ،‬هیونگ خوشگلم تنها کسیه که پر‬
‫حرفی هام رو دوست داره "‬

‫حرفش رو با لبخند تموم کرد و به تهیونگ نگاه کرد ‪ ،‬اونم لبخند زده بود ‪،‬‬
‫همیشه وقتی اینجوری پشت سر هم حرف میزد اون بهش لبخند میزد ‪ ،‬یه‬
‫جوری که انگار دوست داره اون حرفا تموم نشن و جونگکوک اینو میفهمید ‪.‬‬

‫" و وقتی من پر حرفی میکنم یه لبخند بزرگ میزنه و میتونم دندون های‬
‫کوچولوش رو ببینم ‪ ،‬اون وقت از همیشه خوشگل تر میشه و دوست دارم تو‬
‫بغلم فشارش بدم "‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪228 | P a g e‬‬

‫با ذوق گفت و خجالت تهیونگ توی تاریکی نادیده گرفته شد ‪ ،‬ضربه آرومی‬
‫به بازوی جونگکوک زد و یه جایی نزدیک رودخونه روی زمین نشست ‪.‬‬

‫بجز صدای آب روون اونجا و گاها صدای نسیم تابستونی هیچ چیز دیگه ای‬
‫وجود نداشت‪ ،‬اونا کنار هم نشسته بودن و جونگکوک تقریبا روی تهیونگ‬
‫پخش شده بود ‪.‬‬

‫" بهش فکر کردی ؟ میری دکتر ؟ "‬


‫یه جوری که صداش رو بشنوه پرسید و سرش رو به طرفش برگردوند تا‬
‫اگه جوابی میده ببینه و اون بعد از چند ثانیه سرش رو باال و پایین کرد ‪.‬‬

‫" خیلی خوشحالم که قبول کردی تهیونگ ‪ ...‬اگه بخوای توی هر جلسه ای‬
‫که بری باهات میام ‪ ،‬میدونی که همیشه هستم تا همراهیت کنم "‬

‫مو مشکی پایین رو نگاه کرد چون سر جونگکوک تقریبا روی پا و توی بغلش‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪229 | P a g e‬‬

‫بود ‪ ،‬گردی صورتش رو توی دستاش قاب کرد و آروم آروم نوازشش کرد‬
‫‪ ،‬اون کامال ساکت بود ‪.‬‬

‫" هیونگ ‪ ...‬اینجوری که میکنی حس میکنم پتی چیزی ام در صورتی که تو‬


‫خیلی بیشتر شبیه گربه های لوس میمونی "‬

‫دستای تهیونگ متوقف شد و نگاهش به سمت جونگکوک کشیده شد ‪ ،‬با‬


‫چشم های گرد شده و ابرو های باال پریده ‪ ،‬این وصله ها بهش نمیچسبد‬
‫آخه گربه ؟‬

‫" نکن ‪ ،‬اینجوری نگاه نکن انگار یکی پاشو گذاشته رو دمت "‬
‫خودش گفت و بعدش بلند بلند خندید ‪ ،‬یه چیزایی توی ذهنش تصور‬
‫میکرد که قطعا تهیونگ ازشون بی خبر بود وگرنه شاید اونم میخندید ‪ ،‬یه‬
‫چیزایی مثل تهیونگ به عنوان یه پیشی خونگی ‪.‬‬

‫" کیوت "‬


‫نگاه متعجبش رو از جونگکوک گرفت و به رودخونه داد ‪ ،‬در هر صورت‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪230 | P a g e‬‬

‫اون روزی اِن بار بهش میگفت کیوت این دیگه عجیب نبود ‪ ،‬عادت کرده‬
‫بود ‪.‬‬

‫" برام غذا بگیر هیونگ من گرسنمه ‪ ،‬بعدشم بیا بریم خونه ما و نمیزارم‬
‫برگردی ‪ ،‬هیچکس اونجا نیست من تنهام "‬
‫وقتی داشت از جاش بلند میشد گفت و دستش رو برای تهیونگ گرفت تا‬
‫اونم وایسه و با هم دیگه از اونجا رفتن ‪ ،‬طبق چیزی گفته بود تهیونگ اول‬
‫براش غذا خرید ‪.‬‬

‫وقتی غذا خوردن رو تمام کردن از اونجا تا خونه جونگکوک رو قدم زدن ‪ ،‬تا‬
‫وقتی برسن یک لحظه دست هاشون از هم جدا نشده بود و مو شکالتی‬
‫براش پر حرفی کرده بود ‪.‬‬

‫تهیونگ عاشق اون صدای شیرین و گوش نواز بود ‪ ،‬فرقی نمیکرد چی میگه‬
‫‪ ،‬بهش گوش میداد ‪ ،‬دونه دونه کلماتی که میگفت قشنگ به نظر میومدن ‪.‬‬

‫" میدونی من ‪ ...‬یه برنامه جدید دارم "‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪231 | P a g e‬‬

‫دستش رو ول کرد و در خونه رو باز کرد و وارد شدن ‪ ،‬مثل بیشتر وقت ها‬
‫کفش هاشون رو همونجا در آوردن و تهیونگ منتظر بود جونگکوک از‬
‫برنامش بگه ‪.‬‬

‫در رو بست و قدم هاش آرومش رو سمت تهیونگ برداشت ‪ ،‬نمیدونست‬


‫داره چیکار میکنه ‪ ،‬فقط منتظرش توضیحش مونده بود ‪.‬‬

‫" برنامه ‪ ...‬اینه که بیا انجامش بدیم ‪ .‬میخوام باهات رو راست باشم من‬
‫میترسم ‪ ،‬از انجام دادنش میترسم شاید چون‪" -‬‬

‫سرش رو پایین انداخت و ادامه حرفش روی هوا موند ‪ ،‬بدنش از خجالت‬
‫داغ شده بود و تهیونگ درست رو به روش منتظر بود ‪.‬‬

‫" خجالت میکشم بگم ‪ ...‬هیچ وقت قبال اینکارو نکردم در اصل میخوام تو‬
‫کسی باشی که باکرگیمو میگیره حداقل میدونم که مراقبمی و نمیزاری اذیت‬
‫بشم درسته ؟ "‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪232 | P a g e‬‬

‫یه نفس همش رو گفت و اونقدر بابتش خجالت کشیده بود که تصمیم‬
‫گرفت سرش رو روی شونه تهیونگ بزاره و چشم هاش رو محکم به هم‬
‫فشار بده ‪ ،‬نمیتونست نگاهش کنه ‪.‬‬

‫سر خوردن انگشتای تهیونگ روی کمرش و بعد صورتش کار سختی نبود ‪،‬‬
‫سرش رو عقب برد تا بهش نگاه کنه ولی الزم نبود ‪ ،‬تهیونگ باالفاصله لب‬
‫هاشون رو به هم چسبونده بود ‪.‬‬

‫مو شکالتی لبخند زد ‪ ،‬این یعنی اون پذیرفته بودش‪ ،‬به غیر از اینکه‬
‫خوشحال بود حسی که میشد اسمش رو استرس بزاری وجودش رو پر کرده‬
‫بود ‪ ،‬اینکه برای اولین بار میخواست امتحانش کنه عجیب بود ‪.‬‬

‫با این حال به بعدش فکر نکرد و از اون بوسه لذت برد ‪ ،‬مثل همیشه آروم‬
‫بود ‪ ،‬شیرین و دوست داشتنی ‪ ،‬میتونست مزش کنه ‪ ،‬لب های تهیونگ‬
‫همیشه یه طعم جدید داشتن ‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪233 | P a g e‬‬

‫اون میبوسیدش و یک قدم به سمت اتاقش هلش میداد ‪ ،‬زبونش روی‬


‫پوست خیس لب های باز مونده از همش کشیده میشد و جونگکوک همه‬
‫راه ها رو براش باز گذاشته بود ‪.‬‬

‫رفته رفته عمیق تر میشد و کشیده شدن زبون هاشون به هم ‪ ،‬چسبیدن و‬


‫جدا شدن لباشون از هم و اون صداهایی که داشتن بیشتر میشدن مو‬
‫شکالتی رو دیوونه میکرد‪.‬‬

‫دستای تهیونگ روی کمر باریکش فشرده میشد و دندون هاش روی لب‬
‫های درشتش رو گاز میگرفتن ‪ ،‬براش فرقی نمیکرد که جونگکوک چقدر‬
‫بابتشون ناله کنه ‪ ،‬اون دوست داشت انجامش بده‪.‬‬

‫چیزی نشده بود که پشتش به در اتاق خورد و بازش کرد ‪ ،‬برای یه لحظه‬
‫از همدیگه جدا شدن و اون در دوباره پشت سرشون بسته شده بود ‪.‬‬

‫جونگکوک رو دوباره سمت خودش کشید و همونطور که ایستاده بودن کنار‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪234 | P a g e‬‬

‫گردنش رو لیس زد ‪ ،‬پوستش مور مور شد و یه جریان خفیف از کل‬


‫وجودش گذشت اما تاثیر مستقیمش رو روی پایین تنش گذاشت ‪.‬‬

‫لب های تهیونگ روی گردنش نشسته بود و پوست سفیدش رو از بی رنگی‬
‫در میآورد ‪ ،‬اونقدر تاریک نبود که نتونه لکه های قرمز رو تشخیص بده ‪،‬‬
‫هنوزم یکم نور از چراغ توی حیاط ‪ ،‬اتاق رو روشن میکرد ‪.‬‬

‫انگشتای کوچیک و شیطون جونگکوک راهشون رو سمت پیرهن تهیونگ‬


‫کشیدن ‪ ،‬گرفتن کمرش از زیر لباس یه چیز دیگه بود ‪ ،‬میتونست هرچقدر‬
‫اون گردنش رو مارک میکنه جای ناخن هاش رو توی پهلو هاش بزاره‪.‬‬

‫" هیچ وقت ‪ ...‬فکر نمیکردم دردناک باشه "‬


‫منظورش مارک هایی بود که روی گردنش بود ‪ ،‬جاشون یکم گز گز میکرد‬
‫اما تهیونگ کامال با احتیاط و آروم انجامش داده بود ‪ ،‬هیچ وحشی گری تو‬
‫کارش نبود‪.‬‬

‫نمیخواست اذیتش کنه و حتی همون لحظه هم باال و پایین شدن قفسه‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪235 | P a g e‬‬

‫سینش رو که به مال خودش چسبیده بود حس میکرد ‪ ،‬سرش رو عقب‬


‫کشید و دوباره بوسه های نرمش رو شروع کرد ‪.‬‬

‫دستای جونگکوک کم کم باال تر رفتن و اون پیرهن رو از تن تهیونگ خارج‬


‫کردن ‪ ،‬یه جایی کف اتاق انداخته شد و بعد نوبت اون تیشرت مشکی‬
‫جونگکوک بود‪.‬‬

‫تهیونگ به راحتی درش آورد و به بدن نیمه برهنه پسر رو به روش زل زد‬
‫‪ ،‬تراش خورده بود ‪ ،‬قشنگ بود ‪ ،‬دلش میخواست همه جاش رو ببوسه ‪.‬‬

‫" به نظرت برای اغوا کردنت کافی ام هیونگ ؟ "‬


‫نیازی نبود جوابش رو بده! فقط لبای درشتش برای از کار انداختن مغز‬
‫تهیونگ کافی بود ‪ ،‬انگشت های بلند و کشیدش رو روی پوست شیری رنگ‬
‫بدنش کشید و یکم به عقب حلش داد ‪ ،‬تا جایی که روی تخت افتاد ‪.‬‬

‫شکمش و سینش تند تند باال و پایین میشد ‪ ،‬اون هیچکاری نکرده بود ولی‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪236 | P a g e‬‬

‫واکنش های جونگکوک زیاد و سریع بودن ‪ ،‬باید بیشتر دقت میکرد اصال‬
‫نمیخواست به خاطر چیزی که خودش میخواست اذیتش کنه ‪.‬‬

‫خم شد و روی شکمش رو بوسید ‪ ،‬بالفاصله دست های جونگکوک توی‬


‫موهای مشکیش کشیده شد و طبق عادت به شونه هاش چنگ زد ‪.‬‬

‫بدون عجله از بدنی که زیر دست هاش بود چشید ‪ ،‬از کنار نافش تا قفسه‬
‫سینش رو بوسیده بود تا آرومش کنه ‪ ،‬فقط بوسیده بودش ‪ ،‬خیلی ساده ‪ ،‬و‬
‫اون حاال منظم تر نفس میکشید‪.‬‬

‫میتونست ادامه بده ‪ ،‬بیشتر وزنش روی کمر جونگکوک بود و سرش بین‬
‫ترقوه هاش و اطراف نیپالش میگشت ‪ ،‬کشش عجیبی به چشیدن اون بدن‬
‫داشت ‪.‬‬

‫زبونش رو اطراف نیپلش کشید و لب هاش رو دورش حلقه کرد ‪ ،‬باعث شد‬
‫جونگکوک هینی بکشه و ناخن هاش توی شونه هاش فرو برن ‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪237 | P a g e‬‬

‫" هیونگ ‪ ...‬باید بقیش رو هم امتحان کنی! "‬


‫کلمات رو با نفسش ساخت و تهیونگ رو متوجه کرد که بیشتر از اون‬
‫پیشروی کنه ‪ ،‬اما به اندازه کافی از مارک هاش راضی نبود ‪ ،‬خیلی کم بودن‬
‫‪ ،‬یادش میموند بهشون اضافه کنه ‪.‬‬

‫از جاش بلند شد و زیپ و دکمه شلوار جونگکوک که توی اون لحظه هم‬
‫میشد بر آمدگیش رو دید باز کرد و از پاش بیرون کشید ‪ ،‬یباره برهنه‬
‫شدنش اصال ایده خوبی نبود اما کار از کار گذشته بود‪.‬‬

‫قلبش دوباره شروع کرد به تند زدن ‪ ،‬نمیدونست آخرین باری که اینقدر‬
‫خجالتی بوده به کی برمیگرده ولی توی اون لحظه یکمی هم میترسید ‪.‬‬

‫پاهاش رو بهم چسبوند و خودش رو روی تخت باال تر کشید ‪ ،‬نمیخواست‬


‫توی یه پوزیشن دردناک انجامش بدن ‪ ،‬احتماال اگه صاف میخوابید بهتر‬
‫بود ‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪238 | P a g e‬‬

‫تهیونگ یکم بعد وقتی هیچ لباسی تنش نبود برگشت ‪ ،‬میفهمید که اون یه‬
‫حسی داره ‪ ،‬دقیقا نمیدونست چیه ‪ ،‬نمیتونست اسمی بهش بده ولی‬
‫میدونست که به کمک احتیاج داره ‪.‬‬

‫پاهای کشیده و استخونی جونگکوک رو به طرف باال تا کرد تا بتونه جلوش‬


‫بشینه و اون زانو هاش به هم چسبیده بود ‪ ،‬باید اول آرومش میکرد ‪،‬‬
‫درست مثل قبل ‪.‬‬

‫کنار رون هاش رو نوازش کرد و تا زانو هاش ادامه داد ‪ ،‬دستش رو که بی‬
‫حرکت روی شکمش گذاشته بود گرفت و روش رو با شصتش نوازش کرد ‪،‬‬
‫بالخره چشم هاش رو باز کرد تا بهش نگاه کنه ‪.‬‬

‫به نظرش حاال اونی که لوس بود خودش بود ‪ ،‬تهیونگ رو تا اونجا کشونده‬
‫بود و اونقدر حسای عجیب غریب دورش رو گرفته بودن که اونم متوجه‬
‫شده بود و اولویتش رو به آروم کردنش تغیر داده بود ‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪239 | P a g e‬‬

‫انگشت هاشون توی هم گره خورد و جونگکوک محکم تر دست تهیونگ رو‬
‫گرفت ‪ ،‬با بوسه های کوچیک که روی زانو هاش مینشست متوجه شد که‬
‫کم کم باید از هم فاصلشون بده‪.‬‬

‫مو مشکی بهش کمک کرد تا عضالتش رو شل کنه و راحت باشه ‪ ،‬پایین‬
‫تنش اونجوری که خودش فکر میکرد نبود! اون از هرچیزی بیشتر‬
‫میخواست ‪.‬‬

‫بین پاهاش نشست و بدنش رو به سمتش کشید تا صورتش رو ببوسه و‬


‫قبل از اینکه بهش دست بزنه آرومش کنه ‪ ،‬نمیخواست جیغش رو در بیاره‬
‫‪.‬‬

‫" من یه چیزی خریدم ‪ ،‬توی اون کشو گذاشتمش "‬


‫با سرش به کشو کنار تخت اشاره کرد ‪ ،‬تهیونگ دستش رو دراز کرد و‬
‫بازش کرد ‪ ،‬چیزای زیادی توش بود ولی اونی که برای اون لحظه بود یه‬
‫بسته لوب بود ‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪240 | P a g e‬‬

‫گذاشتش روی تخت و به ادامه بوسیدنش رسید ‪ ،‬متوجه میشد که اون‬


‫چقدر راحت تر میشه و دست هاش رو روی بدنش سر میده تا بیشتر‬
‫حسش کنه ‪ ،‬اول باید خجالتش میریخت‪.‬‬

‫بوسیدنش طوالنی شد ‪ ،‬بدن هاشون به هم کشیده میشد و هر بار‬


‫جونگکوک یه ضربان قلبش جا میموند اما تهیونگ آروم تر بود ‪.‬‬

‫برای آخرین بار بوسیدش ‪ ،‬لب هاش رو فشار داد و وقتی ازش جدا شد‬
‫شبیه یه پاستیل بین دندون هاش کش اومد ‪.‬‬
‫" تهیونگ ‪ ...‬یکاری بکن ‪ ...‬دارم منفجر میشم "‬

‫خیلی آروم حرف میزد ‪ ،‬اما مو مشکی اونجا بود تا خواسته هاش رو بشنوه و‬
‫بر طرف کنه ‪.‬‬
‫وقتی میخواست سر جاش بشینه انگشت هاش رو از باال تا پایین بدنش‬
‫کشید ‪ ،‬نزدیک باسنش مکث کرد و دوباره تا رسیدن به زانو هاش ادامه داد‬
‫‪ ،‬دستاش گرم بود ‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪241 | P a g e‬‬

‫" لمسم کن "‬


‫لحنش خواهشی بود ‪ ،‬اون درست چیزی بود که تهیونگ هم میخواست ‪،‬‬
‫لمس کردنش ‪ ،‬چشیدنش ‪ ،‬و یه سری کارای دیگه که میتونست با اون بدن‬
‫خوش فرم انجام بده ‪.‬‬

‫منظور دقیق جونگکوک اون نبود اما اون خم شد و یباره دیکش رو برد توی‬
‫دهنش و لب هاش رو دورش حلقه کرد ‪ .‬نزدیک بود جونگکوک جیغ بزنه‬
‫ولی خودش رو کنترل کرد ‪.‬‬

‫" تهیونگ ‪ ..‬منظورم‪ ...‬نه این نبود "‬


‫اون تکون نمیخورد اما کشیده شدن زبون خیس و گرمش رو کامال میشد‬
‫حس میکرد و جونگکوک داشت دیوونه میشد ‪.‬‬
‫پلک هاش رو به هم فشار داد و لبش رو از تو گاز گرفت ‪ ،‬مصادف با اینکار‬
‫تهیونگ سرش رو عقب کشید و دیکش رو تا نصفه در آورد و دوباره توی‬
‫دهنش برد ‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪242 | P a g e‬‬

‫جونگکوک نمیتونست در مقابلش ساکت باشه ‪ ،‬ناله هایی که سعی میکرد‬


‫بلند تر از صدای نفس هاش نباشن رو بیرون میفرستاد و پریکامش توی‬
‫دهن تهیونگ پخش میشد‪.‬‬

‫چون نمیخواست کاری کنه ارضا بشه از دهنش بیرونش کشید و مو شکالتی‬
‫تونست چند تا نفس عمیق و پشت سر هم بکشه و تهیونگ هم با پشت‬
‫دستش صورتش رو پاک کنه ‪.‬‬

‫یکی از بالش های روی تخت رو برداشت و کنار جونگکوک گذاشت ‪،‬‬
‫خودش میدونست باید چیکار کنه ‪ ،‬تا اون بالش رو زیر کمرش میزاشت‬
‫بسته لوب رو باز کرد‪.‬‬

‫یکمش رو روی انگشت هاش ریخت و وقتی سر جاش برگشت پاهای‬


‫سفیدش رو از هم فاصله داد ‪ ،‬با این حال جونگکوک یکم مقاومت میکرد که‬
‫بوسه های تهیونگ روی قسمت داخلی رونش کار ساز بود ‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪243 | P a g e‬‬

‫پاهاش رو به قدری از هم فاصله داد که بتونه حفرش رو پیدا کنه ‪ ،‬قبل از‬
‫اینکه انگشت هاش رو وارد کنه آروم بهش ضربه زد تا مو شکالتی رو‬
‫متوجه کنه ‪.‬‬

‫محتاطانه یکی از انگشت هاش رو واردش کرد و جونگکوک به دستش‬


‫چنگ زده بود و انگشت هاش رو محکم فشار میداد ‪.‬‬

‫وقتی بیرون کشیدش دفعه بعدی دوتا از انگشت هاش رو با هم واردش‬


‫وارد و صدای جونگکوک رو شنید ‪ ،‬مشخاصا دردش میومد چون بار اولش‬
‫بود ‪ ،‬این حتی برای انگشت های تهیونگ هم تنگ بود ‪.‬‬

‫با اینحال سعی کرد آهسته تکونشون بده که اذیتش نکنه ‪ ،‬اما هربار‬
‫چرخوندن و بیرون کشیدنشون باعث میشد اون ناله ها رو بشنوه و فکر‬
‫میکرد واقعا دردش میگیره ‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪244 | P a g e‬‬

‫به سمت صورتش خم شد ‪ ،‬دیدن چشم های بسته و مژه های خیس و‬
‫براقش سخت نبود ‪ ،‬موهاشم شلخته شده بودن و هرکدوم یه ور بودن ‪.‬‬

‫" تهیونگ ‪" ...‬‬


‫تنها چیزی که تونست زمزمه کنه اسمش بود ‪ ،‬بعد از اون دوباره داشت از‬
‫طرف لبای صورتی هیونگش بوسیده میشد ‪ ،‬همه جای صورتش‪ .‬این باعث‬
‫میشد یادش بره اون پایین چه خبره و انگشتای تهیونگ بتونن کارشون رو‬
‫تموم کنن ‪.‬‬

‫" میخوامت تهیونگ ‪ ،‬میترسم اما تو باید انجامش بدی باشه ؟ "‬
‫روی بینش رو بوسید و دوباره سر جاش نشست ‪ ،‬یه مقدار زیادی از لوب‬
‫رو روی دیکش و حفره اون ریخت و پاهاشو بیشتر از هم باز کرد ‪ ،‬تا جایی‬
‫که جونگکوک تصمیم گرفت جاشون رو عوض کنه و بزاردشون روی شونه‬
‫های استخونی تهیونگ ‪.‬‬

‫اونطوری بهتر بود ‪ ،‬مو مشکی میتونست نبض زدن حفرش رو ببینه ‪ ،‬بدنش‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪245 | P a g e‬‬

‫کشش زیادی بهش داشت ‪ ،‬حتی اگه خودش میترسید مهم نبود ‪ ،‬اون بهش‬
‫نیاز داشت ‪.‬‬

‫حتی اگه دیک تهیونگ زیادی برای حفره تنگ و باکرش بزرگ بود اما‬
‫میخواستش ‪ ،‬اون شب باید همدیگه رو تکمیل میکردن چون به هم نیاز‬
‫داشتن ‪.‬‬

‫" یادت نره بهت چی گفتم ‪ ،‬مراقبم باش "‬


‫به نظرش لوس و ترسو شده بود ولی نمیتونست از تهیونگ نخواد ! اون‬
‫همیشه هواش رو داشت و نمیراشت اذیت بشه ‪ ،‬توی اون شرایط اصال‬
‫امکان نداشت بزاره اون حس بدی پیدا کنه‪.‬‬

‫دستاشون دوباره رفت توی هم و دیک تهیونگ کم کم واردش شد ‪،‬‬


‫جونگکوک نفس های نا منظمی میکشید و برای هر یک سانتی که واردش‬
‫میشد میتونست ناله کنه‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪246 | P a g e‬‬

‫" این ‪ ...‬بزرگ تر از چیزیه که فکر میکردم"‬


‫حواسش بود خیلی اذیتش نکنه ‪ ،‬احتماال اولین دفعه سخت بود و بعد کم‬
‫کم بهش عادت میکرد و در نهایت ازش لذت میبرد‪.‬‬

‫وقتی خودش رو کامال واردش کرد بدون اینکه تکون بخوره خم شد و روی‬
‫شونه های مو شکالتی رو بوسید‪ ،‬بعد از چند ثانیه که نفس های بهتری‬
‫میکشید خودش رو حرکت داد ‪ .‬اون حفره زیادی براش تنگ بود‪.‬‬

‫اول خیلی آروم بود ‪ ،‬دلیل نمیشد که جونگکوک دردش نیاد یا ناله نکنه اما‬
‫میفهمید که بهش احتیاج داره ‪ ،‬نمیخواست از دستش بده اون حجم بزرگی‬
‫که حفرش رو پر کرده بود رو میخواست ‪.‬‬

‫" اشکالی نداره ‪ ...‬سریع تر باش "‬


‫کنار گوشش زمزمه کرد و وقتی ضربه هاش رو سریع تر میکرد به لب‬
‫هاش حجوم برد ‪ ،‬این همیشه جواب میداد ‪ ،‬مثل یه ریتم بود ‪ ،‬توی اون‬
‫ریتم ضربه هایی که توش خالی میکرد با بوسیدنش یکی میشدن و همه چیز‬
‫خیلی منظم بود ‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪247 | P a g e‬‬

‫یکی از دست های جونگکوک روی تشک رو به چنگ کشیده بود و اون یکی‬
‫دستش روی کمر تهیونگ ثابت شده بود و پاهاش رو دورش قفل کرده بود‬
‫‪.‬‬

‫گذشته از همشون ‪ ،‬کمکم درد جاش رو به یه چیز دیگه میداد‪ ،‬یه چیزی‬
‫که نمیخواست تموم بشه و ازش خوشش اومده بود ‪ ،‬همون لذتی بود که‬
‫مردم در موردش میگفتن ‪.‬‬

‫گاهی بعد از ضربه های تهیونگ اونقدر بیشتر میخواست که کمرش رو‬
‫قوس میداد تا به هم برخورد کنن ‪ ،‬از طرفی مطمئن بود که پریکامش بدن‬
‫خودش و مو مشکی رو خیس کرده ‪.‬‬

‫بهش اهمیت نمیداد ‪ ،‬میخواست حسش کنه ‪ ،‬حاال که وسطش بود نباید‬
‫فقط به قسمت دردش فکر میکرد ‪ ،‬اون شکنجه نبود! قرار بود از اون به بعد‬
‫بیشتر با هم انجامش بدن ‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪248 | P a g e‬‬

‫" من ‪ ..‬فکر کنم نزدیکشم "‬


‫وقتی شنیدش ضربه هاش رو عمیق تر وارد کرد و جونگکوک از ته دلش‬
‫ناله هاش رو روی گردنش خالی میکرد ‪ ،‬با اینکه بهش گفته بود میترسه و‬
‫تهیونگ همش در تالش بود تا مراقبش باشه ‪ ،‬بازم به قول خودش براش‬
‫اغواگر بود ‪.‬‬

‫بدنش ‪ ،‬پاهای کشیده و سفیدش که دورش حلقه شده بود و لب هایی که‬
‫اون شب بار ها بوسیده بود و زبونی که باهاش بازی کرده بود ‪ .‬جونگکوک‬
‫خیلی عادی‪ ،‬بدون هیچ کار اضافه ای براش تحریک کننده بود ‪.‬‬

‫برای یه لحظه یه حس عجیب توی پایین تنش پخش شد و گرم تر شدنش‬


‫رو حس کرد ‪ ،‬نفس نفس زدنای تهیونگ کنار گوشش بهش میفهموند که‬
‫اون توی حفرش اومده ‪.‬‬

‫چیزی نمونده بود ‪ ،‬به کمرش قوس داد و اون برخورد آخر دیک حساسش‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪249 | P a g e‬‬

‫باعث شد پریکامش یباره بیرون بریزه و یکم اونجا رو کثیف کنه ‪ ،‬اما بالخره‬
‫میتونست یه نفس راحت بکشه ‪.‬‬

‫پاهاش شل شدن و روی تخت افتادن ‪ ،‬تهیونگ هنوزم سر جای قبلیش بود‬
‫و منتظر بود یکم نفس کشیدنش منظم تر بشه ‪.‬‬

‫مو شکالتی از اینکه هیونگش مراقبش بود و با تموم سختی هایی که بهش‬
‫تحمیل کرده بود باهاش راه اومده بود و کاری کرده بود ازش لذت ببره‬
‫ممنون بود‪.‬‬

‫تهیونگ که تقریبا روش دراز کشیده بود رو بغل کرد و موهاش رو نوازش‬
‫کرد ‪ ،‬موهاش به هم ریخته بودن ‪.‬‬
‫" دوست دارم تهیونگ ‪ ،‬بابت همه چیز ممنونم ‪ ،‬ممنون که مراقبم بودی و‬
‫بهم سخت نگرفتی"‬

‫وقتی حرفش تموم شد حفرش رو دوباره خالی احساس کرد چون تهیونگ‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪250 | P a g e‬‬

‫ازش فاصله گرفته بود و دیکش رو در آورده بود ‪ ،‬میخواست آخرین بوسه‬
‫اون شب رو بهش بده ‪.‬‬

‫کوتاه ‪ ،‬نرم و زود گذر بوسیدش و کنارش دراز کشید ‪ ،‬میخواست دستش‬
‫رو بزاره روی شکمش که متوجه شد کثیفه و توجه جونگکوک هم جلب کرد‬
‫‪.‬‬

‫توی همون کشو دستمال کاغذی داشت ‪ ،‬میخواست بلند بشه تا برشون داره‬
‫ولی نمیدونست که قراره اونقدر دردش بگیره‪.‬‬

‫" آیی‪ ...‬باهام چیکار کردی پیشی خیابونی؟ "‬


‫برای تهیونگ خنده دار بود ‪ ،‬در عین حال کیوت و بامزه ‪ ،‬اون خیلی تازه کار‬
‫بود ‪ ،‬واقعا باید ازش مراقبت میکرد!‬

‫در هر صورت اون دستمال کاغذی هارو برداشت و خودش رو تمیز کرد و‬
‫بعد شکم تهیونگ رو هم پاک کرد ‪ ،‬البته اونجا خیلی وضعیت بدی نداشت ‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪251 | P a g e‬‬

‫دستمال کاغذی هارو روی زمین گذاشت تا فردا یا یه موقع دیگه جمعشون‬
‫کنه و دوباره کنار مو مشکی دراز کشید ‪ ،‬بر خالف بدن خودش که همه‬
‫جاش بوسیده شده بود و گاها لکه های قرمز یا تیره تر داشت پوست اون‬
‫سالم بود ‪ .‬میموند برای یه دفعه دیگه که انجامش بده ‪.‬‬

‫" دیگه از چیزی نمیرسم ‪ ،‬خجالت هم نمیکشم! و مثل بقیه که از اولین‬


‫بارشون راضی نیستن نیستم! چون تو پیشم بودی هیونگ ‪ ...‬همیشه پیشم‬
‫بمون و بیا فقط با هم انجامش بدیم‪ ،‬فقط با هم "‬

‫انگشت کوچیکش رو باال آورد و تهیونگ متوجه شد که باید بهش قول بده ‪،‬‬
‫ساده بود! زندگی کردن بدون جونگکوک دیگه امکان نداشت پس هرچیزی‬
‫فقط باید با اون انجام میشد ‪ ،‬حتی نفس کشیدن ‪.‬‬

‫انگشت هاشون به هم گره خورد و بعد از اون ‪ ،‬لبخند قشنگ جونگکوک‬


‫روی صورتش بود ‪ ،‬تهیونگ پتو رو کشید روش چون یکم دیگه هوا سرد‬
‫میشد و اون هیچ لباسی نداشت‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪252 | P a g e‬‬

‫وقتی دوباره کنارش خوابید به خودش نزدیکش کرد و دستش رو نوازش‬


‫وار روی کمرش کشید ‪ ،‬مطمین بود بهش احتیاج داره و حتی اگه به روی‬
‫خودش نیاره یکم درد رو اونجا حس میکنه ‪.‬‬

‫کم کم نفس هاش منظم شد و دست هاش توی بغلش جمع شد و زیر‬
‫نوازش های تهیونگ خوابش برد ‪ ،‬خوشحال از اینکه قلبش انتخاب درستی‬
‫داشته و عاشق تهیونگ شده ‪.‬‬

‫‪Last day of summer‬‬

‫خورشید اواخر تابستون اومده بود باال و از پشت پنجره های حیاط خودشو‬
‫نشون میداد ‪ ،‬اول صبح بود و میشد صدای چند تا گنجشک هم شنید ‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪253 | P a g e‬‬

‫چشم های مشکی تهیونگ درست در معرض نور بود ‪ ،‬جونگکوک کامال زیر‬
‫پتو توی بغل مو مشکی غرق شده بود و چیزی نمیتونست مانع خواب‬
‫شیرینش بشه ‪.‬‬

‫حتی وقتی تهیونگ از جاش بلند میشد و پتو رو کنار میزد و بعدم صدای باز‬
‫شدن و بسته شدن در دستشویی توی اتاق پیچید بازم بیدار نشد ‪.‬‬

‫مو مشکی بی صدا کار هاش رو انجام میداد ‪ ،‬نمیخواست اون اذیت بشه ‪.‬‬
‫لباس هاش رو پوشید و پرده های اتاق رو کشید تا نور بیدارش نکنه و رفت‬
‫بیرون ‪.‬‬

‫درسته اونجا خونه خودشون نبود که بدونه هر چیزی کجاست اما طبق‬
‫تجربه های قبلیش که خونشون مونده بود از یه چیزایی خبر داشت ‪ ،‬به‬
‫اندازه ای که بتونه یه صبحونه درست کنه بودن ‪.‬‬

‫یه سری مواد غذایی رو از توی یخچال در آورد و روی اپن سنگی گذاشت ‪،‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪254 | P a g e‬‬

‫یکی یکی کابینت هارو باز کرد تا ظرف های مورد نظرش رو پیدا کنه و‬
‫بالخره شروع کنه‪.‬‬

‫بعد از یه مدت کوتاه جونگکوک بیدار شده بود ‪ ،‬وقتی هیچ اثری از تهیونگ‬
‫ندید فکر کرد رفته اما بازم یه حسی بهش میگفت اینطوری بی خبر نمیره‪.‬‬

‫سعی کرد از جاش بلند بشه ‪ ،‬یکم بدنش درد میکرد ‪ ،‬شاید وقتی مینشست‬
‫بیشتر هم میشد ولی باهاش کنار اومد و رفت توی دستشویی ‪.‬‬

‫وقتی که صورتش رو شست تازه چشم هاش باز شد و تونست خودش رو‬
‫واضح توی آینه ببینه ‪ ،‬مغزش یهو خاموش شد و دوباره رفرش شد ‪.‬‬

‫فکر نمیکرد جای اون دندون ها تا این حد روی پوستش بمونه ‪ ،‬شایدم به‬
‫خاطر رنگ روشن پوستش بود اما با خودش فکر میکرد قراره تا کی اونجا‬
‫باشن؟‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪255 | P a g e‬‬

‫دستش رو کشید روشون ‪ ،‬خیلی زیاد نبودن اما اونقدری که هر کسی متوجه‬
‫بشه بین اون دوتا چی شده بود ‪ .‬حتی زیر لبش هم یکم خونمرده شده بود‪.‬‬

‫" معلوم نیست چیکار کرده‪" ...‬‬


‫با خودش زمزمه کرد و از اتاق بیرون رفت ‪ ،‬لباس هایی که روی زمین‬
‫افتاده بودن رو روی هم یه گوشه انداخت و یه دست دیگه پوشید ‪.‬‬

‫تا وقتی میرفت بیرون هم نفهمیده بود که تنها نیست ‪ ،‬ولی بعدش میتونست‬
‫صدا هایی که از توی آشپزخونه میاد رو بشنوه و مطمئن بشه که اون هنوزم‬
‫هستش ‪.‬‬

‫به محض وارد شدنش تهیونگ متوجهش شد و به سمتش برگشت ‪ ،‬با زبان‬
‫اشاره ای که جونگکوک حاال خیلی چیزا ازش میدونست بهش صبح بخیر‬
‫گفت و دست هاش رو براش باز کرد ‪.‬‬

‫وقتی اون بهش چسبید ‪ ،‬دست هاش رو روی کمرش گذاشت و آروم آروم‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪256 | P a g e‬‬

‫نوازشش کرد ‪ ،‬اون پسر کوچولو همیشه برای حل شدن توی بغلش آماده‬
‫بود‪.‬‬

‫" هیونگی ‪ ...‬گرسنمه ‪ ،‬یکمی هم بدنم درد میکنه "‬


‫روی شونه مو مشکی زمزمه کرد و انگشت های تهیونگ موهای به هم‬
‫ریختش رو صاف کرد ‪ ،‬ازش فاصله گرفت و روی موهاش رو بوسید ‪.‬‬

‫یکی از صندلی های اونجا رو عقب کشید و بهش اشاره کرد تا بشینه ‪ ،‬یکم‬
‫دیگه صبحانشون آماده میشد ‪ ،‬بعدش میتونست یه مسکن بهش بده ‪.‬‬

‫" واو ‪ ...‬یادمه گفته بودی بلدی غذا درست کنی اما نمیدونستم اینقدر‬
‫خوشمزه میشه! ممنونم هیونگ "‬
‫وقتی اون شروع کرد به خوردن صبحانش مو مشکی کنارش نشست و بهش‬
‫لبخند زد ‪ ،‬نمیخواست چیزی بخوره نگاه کردن به اون کافی بود ‪.‬‬

‫اون چشم های پف کرده و موهای شلخته ‪ ،‬لبای درشتش که میشد زیرشون‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪257 | P a g e‬‬

‫یکم خونمردگی رو ببینی و اون بدن کوچیکش توی اون تیشرت اور سایز‬
‫سفید ‪ ،‬چجوری جلوی خودش رو برای چلوندنش گرفته بود؟‬

‫صدای آالرم گوشیش از اون خیره شدن بیرون کشیدش و گوشی رو از توی‬
‫جیبش در آورد ‪ ،‬یه پیام از طرف مامانش اومده بود ‪.‬‬

‫' صبح بخیر! خواهرت االناست که برسه و میدونم دلت براش تنگ شده ‪،‬‬
‫کی برمیگردی ؟ '‬
‫' سالم ‪ ...‬یکم دیگه میام '‬

‫پیام رو براش ارسال کرد و گوشیش رو روی میز گذاشت ‪ ،‬جونگکوک بهش‬
‫نگاه میکرد ‪ ،‬انگار میخواست بدونه با کی حرف میزده ‪.‬‬

‫از جاش بلند شد و گوشی رو سمتش هل داد ‪ ،‬میتونست پیام ها رو بخونه ‪،‬‬
‫وقتی فهمید خواهرش برگشته خیلی خوشحال شد ‪.‬‬

‫" واقعا برگشته ؟ منم میخوام ببینمش هیونگ ‪ ،‬میشه منم با خودت ببری ؟‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪258 | P a g e‬‬

‫لطفا "‬
‫اون فقط دوست داشت خواهر دوست پسرش رو ببینه و احتماال کسی که‬
‫قراره توی دوره درمانش همراهش باشه و بهش کمک کنه ‪ ،‬اون یه دکتر‬
‫بود ‪.‬‬

‫اما قرار نبود تهیونگ همون روز جونگکوک رو با خودش ببره ‪ ،‬اینجوری‬
‫ممکن بود هم خواهرش هم جونگکوک یکم معذب بشن و دالیل دیگه ای‬
‫هم وجود داشت ‪.‬‬

‫یه مسکن از همون کشوی کنار یخچال که قبال هم جعبه کمک های اولیه‬
‫توش بود برداشت و با یک لیوان آب روی میز گذاشت ‪.‬‬

‫" منم بیام ؟ "‬


‫جونگکوک دوباره پرسید و مو مشکی سرش رو به طرفین تکون داد و‬
‫انگشتش رو روی سس شکالتی که گوشه لبش بود کشید و پاکش کرد ‪.‬‬

‫" خب آخرش که باید با هم آشنا بشیم ‪" ...‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪259 | P a g e‬‬

‫فقط یکم دیگه مونده بود تا شروع کنه به غرغر کردن اما تهیونگ با‬
‫کشیدن انگشتش روی گردنش و کیس مارکای اونجا یه چیزایی رو بهش‬
‫یاد آوری کرد ‪.‬‬

‫مو شکالتی سرش رو پایین انداخت ‪ ،‬تازه فهمیده بود چرا قبول نمیکنه ‪،‬‬
‫بهش حق میداد ‪ ،‬مطمین بود اگه خودش هم میرفت لباس هاش رو عوض‬
‫کنه که باهاش بره و اونا رو میدید پشیمون میشد ‪.‬‬

‫" اوه ‪ ...‬حواسم نبود ‪ ...‬درست میگی پس یبار دیگه همدیگه رو ببینیم ‪ .‬تا‬
‫اون موقع از من براش تعریف کن و بگو که چقدر دوستم داری "‬

‫گفت و چندباری سرش رو تکون داد تا تاکید کرده باشه ‪ ،‬تهیونگ رو وادار‬
‫به خنده میکرد ‪ ،‬احتماال اون همیشه اول صبحا تبدیل به یه پسر بچه سه‬
‫ساله میشد ‪.‬‬

‫لیوان رو جلوش هل داد تا متوجهش کنه و بعد برای بار دوم توی اون روز‬
‫موهای قهوه ایش رو بوسید و گونش رو نوازش کرد ‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪260 | P a g e‬‬

‫" مراقب خودت باش ‪ ،‬خوش بگذره "‬


‫آروم گفت و بعد از اون با هم خداحافظی کردن و تهیونگ از خونه بیرون‬
‫رفت ‪ ،‬راه زیادی تا خونه خودشون نبود ‪ ،‬خیلی زود میرسید‪.‬‬

‫همینطوری که آروم آروم قدم میزد یادش اومد باید یه سری چیز ها رو به‬
‫جونگکوک میگفته اما یادش رفته پس براش مسیج میفرستاد ‪.‬‬

‫' یادم رفت بهت بگم که بازم استراحت کنی ‪ ،‬فقط یکم دیگه بخواب و بعد‬
‫که دوباره بیدار شدی بهم مسیج بده چون دلم برات تنگ میشه! و امیدوارم‬
‫که مراقب خودت باشی سوییت هارت ‪ ،‬دوست دارم '‬

‫گوشی رو توی جیبش گذاشت و به راهش ادامه داد‪ ،‬یکم دیگه رسیده بود‬
‫خونه ‪ ،‬خیلی وقت میشد که خواهرش رو ندیده بود ‪ ،‬دلتنگش بود‪.‬‬

‫وقتی در رو باز کرد تونست صدای خنده های مامانش رو بشنوه ‪ ،‬یادش‬
‫نبود اون آخرین بار کی اینجوری خندیده ‪ ،‬امیدوار بود بتونه کاری کنه اون‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪261 | P a g e‬‬

‫خنده ها ادامه دار باشن ‪.‬‬


‫" تهیونگ! "‬

‫اولین کسی که متوجهش شد خواهرش بود ‪ ،‬از جاش بلند شد و تقریبا‬


‫سمتش دوید ‪ ،‬دستای الغرش رو محکم دور برادر کوچیکش حلقه کرد و به‬
‫خودش فشارش داد ‪ ،‬نزدیک بود اشک شوق بریزه ‪.‬‬

‫" دلم برات تنگ شده بود ‪ ...‬باورم نمیشه از من بلند تر شدی پسر "‬
‫مو مشکی توی بغلش خندید و مو های کاراملی و روشن خواهرش رو نوازش‬
‫کرد ‪ ،‬بعد از مدت ها اون حس قشنگ برگشته بود ‪ ،‬حاال میفهمید که چقدر‬
‫دلش میخواسته بازم بغلش کنه ‪.‬‬

‫" خیلی خب همدیگه رو له کردید بچه ها! وقت هست قرار نیست کسی از‬
‫هم جداتون کنه "‬
‫مادرش با لبخند گفت و رفت توی آشپزخونه تا به کار هاش برسه و اون‬
‫دوتا رو تنها گذاشت ‪ ،‬مطمین بود به اندازه چند سال با هم حرف دارن ‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪262 | P a g e‬‬

‫اون همیشه خیلی نگران پسر کوچیکش بود ‪ ،‬از وقتی که اون اتفاق افتاده بود‬
‫خودش رو سرزنش میکرد چون فکر میکرد نتونسته از بچش مراقبت کنه و‬
‫اون بال سرش اومده‪.‬‬

‫تو همه این سالها با اینکه تهیونگ باهاش کنار اومده بود اما خودش رو‬
‫مقصر میدونست و براش غصه میخورد‪ ،‬حاال بعد از چندین سال ‪ ،‬بالخره‬
‫میتونست امیدوار باشه که یه شب بدون عذاب وجدان بخوابه ‪...‬‬

‫***‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪263 | P a g e‬‬

‫" جونگکوک ‪ ...‬کجا میری ؟ "‬


‫این پدرش بود که صداش میکرد ‪ ،‬تازه برگشته بود خونه و با دیدن‬
‫جونگکوکی که داشت میرفت ‪ ،‬فقط کنجکاو شده بود بدونه کجا میره ‪.‬‬

‫" میرم ‪ ...‬بیرون ‪ ،‬چه فرقی میکنه ؟ "‬


‫خم شد تا بند کفش هاش رو ببینده و بره ‪ ،‬الزم نبود بهش توضیح بده نهایتا‬
‫میخواست به دوست پسرش توهین کنه دیگه ‪ ،‬بیشتر از اون نبود ‪.‬‬

‫" میخوای همراه تهیونگ بری ؟ "‬


‫پرسید اما جونگکوک همونطور در سکوت به بستن بند کفش هاش ادامه‬
‫داد ‪ ،‬نمیخواست بهش جواب بده ‪.‬‬

‫" هی ‪ ...‬ببین من بابت اون بازخورد اولیه معذرت میخوام ‪ ،‬اون موقع یکم‬
‫ازش خوشم نمیومد ‪ ،‬در ضمن فکرش رو بکن اون خیلی شبیه پسرایی بود‬
‫که میخوان بهت بچسبن ‪ ...‬فقط وقتی پدر باشی منظورم رو میفهمی "‬

‫زبونش رو روی لب هاش کشید و یکم نمدارشون کرد و از جاش بلند شد ‪،‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪264 | P a g e‬‬

‫هم میفهمید باباش چی میگه هم نمیفهمید‪.‬‬


‫" نمیدونم منظورت چیه ‪ ،‬بهم بچسبن؟ محض رضای خدا من سمت هرکی‬
‫رفتم هلم داده عقب بابا ‪ .‬نگو که نمیدونی ‪ ،‬این من بودم که بهش چسبیدم‬
‫"‬

‫مرد رو به روش برای چند لحظه ساکت شد و فقط به همدیگه نگاه کردن ‪،‬‬
‫برای گفتن حرفاش یکم زمان میخواست ‪.‬‬

‫" شاید از نظر تو اینجوری باشه ولی از نظر من اونم بهت چسبید "‬
‫" حقیقت اینه که ما جفتمون به هم چسبیدیم‪"...‬‬
‫گفت و از خونه بیرون رفت ‪ ،‬باباش هم دنبالش رفت و اون بحث رو نصفه‬
‫نیمه نزاشت ‪.‬‬

‫" خیلی خب بهم بگو کجا میخوای بری من میبرمت "‬


‫" خودم میتونم برم ‪ ،‬تو تازه برگشتی "‬
‫جونگکوک توی این یه مورد لجباز بود ‪ ،‬اصال دلش نمیخواست چیزی از‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪265 | P a g e‬‬

‫پسر مو مشکیش به کسی بگه ‪ ،‬مامانش گاهی اوقات میپرسید اما اون‬
‫تهیونگ رو دوست داشت ‪.‬‬

‫" اینقدر یه دنده نباش! بشین تو ماشین "‬


‫یه جورایی مجبورش کرد و خودش پشت فرمون نشست و جونگکوک هم‬
‫روی صندلی جلو جا گرفت ‪ ،‬بیشتر از اون نمیتونست مخالفت و لجبازی کنه‬
‫‪.‬‬

‫" میخوام برم بیمارستان مرکزی ‪ ،‬این اولین باریه که تو شهر خودمون میره‬
‫دکتر ‪ ،‬از این به بعد همیشه باهاش میرم "‬

‫دونه دونه کلماتش طوری بود که داد میزدن 'مهم نیست چی بهم بگی یا‬
‫چه فکری بکنی ‪ ،‬من تا ابد و ده روز به دوست پسرم چسبیدم و نمیتونی‬
‫مجبورم کنی کاری که دوست ندارم رو بکنم ' ‪.‬‬

‫" خوب پیش میره ؟ "‬


‫" دکترش گفته خوبه "‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪266 | P a g e‬‬

‫کوتاه جوابش رو داد و مرد سر تکون داد و به ادامه رانندگیش رسید ‪ ،‬با‬
‫این حال اونا طبیعت مشابهی داشتن‪ ،‬پدرش هم مثل خودش سوال های‬
‫زیادی میپرسید‪.‬‬

‫" خودش چی ؟ خوشحاله ؟ "‬


‫" خودش برای تو مهمه ؟ "‬
‫تعجب میکرد‪ .‬نمیدونست اونهمه کنجکاوی یباره از کجا پیداش شده و چرا‬
‫اینجوری داره مورد مؤاخذه قرار میگیره ‪.‬‬

‫" خودش ‪ ...‬خب فقط چون ممکنه از این به بعد بیشتر ببینمش ‪ ...‬از‬
‫اونجایی که دوست پسرته "‬
‫نفس جونگکوک یباره بند اومد و دوباره شروع کرد به تنفس ‪ ،‬اون دیگه از‬
‫کجا میدونست؟ هیچ وقت حتی یک کلمه هم در مورد تهیونگ باهاش‬
‫حرف نزده بود! دلش میخواست خودشو از پنجره ماشین پرت کنه بیرون ‪.‬‬

‫" از ‪ ...‬کجا میدونی ؟‪" ...‬‬


‫" یه درصد فکر کن مامانت بهم نگه "‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪267 | P a g e‬‬

‫صورتش رو از مرد دزدید و هیش کوتاه و ضعیفی کشید ‪ ،‬فکر میکرد همه‬
‫این مدت برای کسایی که یه داستان رو بلد بودن و تهش رو میدونستن‬
‫داشته فیلم بازی میکرده‪.‬‬

‫" ببین مشکلی نیست که شما دوتا به هم چسبیده باشید ‪ ،‬نهایتا من برای‬
‫عالقه بینتون احترام قائلم ‪ ،‬باشه دلم نوه میخواست ‪ ،‬شبیه خودت باشه ولی‬
‫‪ ...‬اشکالی نداره خوشحالی تو در اولویته فکر نکنم از دخترا خوشت بیاد "‬

‫هیچ وقت توی زندگیش توی اون سطح از خجالت قرار نگرفته بود ‪ ،‬مطمین‬
‫بود اون گوش ها و سر انگشت های قرمزش و گونه هاش سرخش زار‬
‫میزدن که داره خجالت میکشه ‪ ،‬به نظرش هر حرفی اضافه بود ‪ ،‬فقط هومی‬
‫کرد و به رو به روش خیره شد ‪.‬‬

‫" از اینجا میتونی بری داخل ‪ ،‬بقیش رو خودت برو "‬


‫کنار در ورودی بیمارستان ایستاد و پسر مو شکالتیش رو متوجه کرد باید‬
‫پیاده بشه ‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪268 | P a g e‬‬

‫" آره ‪ ...‬ممنونم که آوردیم "‬


‫"خواهش میکنم ‪ ،‬برو و بهش قدرت بده ‪ ،‬موفق باشی"‬
‫از توی ماشین براش دست تکون داد و اونم باهاش خداحافظی کرد و وارد‬
‫بیمارستان شد ‪ ،‬آدرس رو قبال از خواهر تهیونگ گرفته بود ‪.‬‬

‫وارد راه رو های بیمارستان شد و به جایی که از قبل میدونست رفت ‪،‬‬


‫خلوت بود ‪ ،‬تمیز بود و برخالف معمول بوی الکل و ضد عفونی کننده‬
‫آنچنان زننده نبود‪.‬‬

‫میتونست بخشی که باید واردش بشه رو ببینه ‪ ،‬اونجا حتی یک نفر هم دیده‬
‫نمیشد ‪ ،‬با این حال واردش شد و چون نمیدونست دقیقا توی کدوم اتاقن‬
‫یکم اونجا رو باال و پایین کرد تا بالخره یوجین رو دید ‪.‬‬

‫" یوجینی "‬


‫آروم صداش کرد و براش دست تکون داد ‪ ،‬اون لباس های کارش تنش‬
‫بود ‪ ،‬توی اون لحظه به عنوان دکتر کیم باید باهاش حرف میزد ‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪269 | P a g e‬‬

‫" سالم ‪ ،‬دیر کردم ؟ "‬


‫" اشکالی نداره ‪ ،‬در هر صورت باید منتظرش بمونی تا برگرده "‬

‫به اتاقی که درش بسته بود اشاره کرد و روی یکی از صندلی های توی سالن‬
‫نشست ‪ ،‬اونجا خیلی ساکت بود‪ ،‬برخالف بقیه نقاط بیمارستان ‪.‬‬

‫" دکترش چی میگه ؟ زود جواب میده درسته ؟ "‬


‫پرسید و کنارش نشست تا یه جواب ازش بگیره ‪.‬‬
‫" زود یا دیرش رو نمیدونم اما مطمئنم که جواب میده ‪ ،‬درسته هنوزم‬
‫نمیتونه حرف بزنه ولی آزمایش هایی که ازش گرفتن پیشرفت داشته "‬

‫سرش رو باال و پایین کرد تا تاییدش کنه ‪ ،‬بهش اعتماد داشت ‪ ،‬اون به‬
‫خاطرش تالش میکرد ‪ ،‬چند وقت پیش با هم درموردش حرف زده بودن‬
‫تهیونگ قول داده بود براش تالش کنه ‪.‬‬

‫" جونگکوک ‪ ...‬فکر کنم تو خیلی موثر بودی ‪ ،‬توی اینکه راضیش کنی‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪270 | P a g e‬‬

‫بالخره درمان رو شروع کنه ‪ .‬مامان اینجوری میگفت "‬


‫" آره خب من ‪ ...‬ما خب ‪" ...‬‬

‫گفتنش سخت بود ‪ ،‬چجوری باید باش توضیح میداد تهیونگ به خاطر‬
‫درخواست کسی که دوستش داره اونجاست ؟‬
‫" من فکر میکنم شما یچیزی بیشتر از دوتا دوستید درسته ؟ حداقل برای‬
‫تهیونگ باید اینجوری باشه اون خیلی بهت اهمیت میده "‬

‫دستش رو پشت گردنش روی موهاش کشید و با چشم هاش سرامیک های‬
‫سفید بیمارستان رو هدف گرفت‪ ،‬چرا باید توی یک ساعت دوست پسرش‬
‫رو به دو نفر معرفی میکرد؟ وضعیت خجالت آوری بود ‪.‬‬

‫" حقیقت اینه که ‪ ...‬اون ‪ ،‬آره دوست پسرمه "‬


‫" که اینطور ‪ ...‬مطمئن بودم! "‬
‫با ذوق گفت و لبخند بزرگی به جونگکوک زد ‪ ،‬باعث میشد از خجالتش کم‬
‫بشه ‪ .‬مو شکالتی فکر میکرد واقعا باید در بارش با تهیونگ حرف بزنه ‪،‬‬
‫احتماال خیلی ضایع به نظر میرسیدن ‪...‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪271 | P a g e‬‬

‫وقتی یوجین از جاش بلند میشد دکتر از اتاق بیرون اومد ‪ ،‬تهیونگ هنوزم‬
‫برنگشته بود و جونگکوک به جای گوش دادن به حرفای اون دوتا دکتر‬
‫ترجیح میداد بره دنبال مو مشکی ‪.‬‬
‫" هیونگی! خسته شدی آره ؟ "‬

‫تهیونگ از دیدن جونگکوک خیلی خوشحال شد ‪ ،‬خستگی رو یادش رفت!‬


‫در بطری آب رو بست و جونگکوکی که توی همون لحظه هم بهش چسبیده‬
‫بود بغل کرد ‪.‬‬

‫" تهیونگ ‪ ،‬من به یوجین گفتم ‪ ...‬که دوست پسرمی ‪ ،‬خودش فهمیده بود ‪.‬‬
‫فکر کنم همه فهمیدن ولی به رومون نمیارن"‬

‫اون لحنش باعث میشد مو مشکی خندش بگیره ‪ ،‬کی دیگه میخواست اینقدر‬
‫در مقابلش لوس نباشه ؟ اون جونگکوک رو وقتی با بقیه حرف میزد دیده‬
‫بود ‪ ،‬خیلی تخس یه دنده بود اما کنار خودش فرق میکرد ‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪272 | P a g e‬‬

‫نفسش رو بیرون داد و دستش رو گرفت تا با هم از اتاق بیرون برن ‪،‬‬


‫خواهرش اونجا منتظرشون بود و بعدش دیگه میتونستن باهم باشن ‪.‬‬

‫" دکترت خیلی راضیه پسر ‪ ،‬میگه اگه همینجوری ادامه بدی تا سال آینده‬
‫بدون حتی یه مشکل کوچیک میتونی حرف بزنی "‬

‫یوجین با لبخند و خوشحالی گفت و دستش رو روی شونه استخونی برادرش‬


‫گذاشت ‪ ،‬براش خوشحال بود ‪ ،‬از جونگکوک هم که باعث شده بود اون‬
‫انگیزه بگیره ممنون بود ‪.‬‬

‫" یوجینی جدی میگی ؟ "‬


‫" کامال جدی ام !"‬
‫در نهایت آخرین روز تابستون با اون خبر تموم شد ‪ ،‬تابستونی که یه تیکه‬
‫مهم ‪ ،‬شاید مهم ترین قسمت از زندگی هردوشون بود!‬

‫حاال تموم شده بود اما اونا همچنان کنار هم ادامه میدادن ‪ ،‬به ساختن روزای‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪273 | P a g e‬‬

‫شیرین ‪ ،‬به زندگی کردن توی تابستون هایی که سعی میکردن طعم پاستیل‬
‫و دونات رو روش قالب کنن ‪...‬‬

‫‪After story‬‬

‫هوا سرد بود ‪ ،‬برف هایی که از قبل روی زمین نشسته بود زیر نور ماه برق‬
‫میزدن و خیابون رو قشنگ تر میکردن ‪ ،‬آسمون خیلی وقت بود که تاریک‬
‫شده بود ‪.‬‬

‫جونگکوک منتظر تهیونگ بود ‪ ،‬بهش گفته بود یکم که قدم بزنه میرسه و‬
‫حاال فکر میکرد اون زمانی که باید منتظرش میمونده تموم شده و باید بهش‬
‫زنگ بزنه ‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪274 | P a g e‬‬

‫یکم دیگه به اطرافش نگاه کرد و وقتی هیچ اثری از مو مشکی پیدا نکرد‬
‫گوشیش رو از توی جیبش در آورد ‪ ،‬شمارش رو گرفت و درست وقتی‬
‫شروع به بوق خوردن کرد صداش رو شنید ‪.‬‬

‫گوشی رو پایین آورد و به سمت صدا برگشت اون داشت بهش نزدیک‬
‫میشد ‪ ،‬با لبخند سمتش دوید و توی آخرین قدم روی برف ها لیز خورد و‬
‫توی بغلش افتاد ‪.‬‬

‫" یکمی دیر کردی نگرانت شدم "‬


‫" ببخشید ‪ ،‬تازه رسیدم ‪ .‬دفعه بعدی با هم میریم "‬
‫مو شکالتی رو توی بغلش فشار داد و از گرماش استفاده کرد ‪ ،‬خیلی دلش‬
‫براش تنگ شده بود ‪ ،‬تقریبا دو روز بود که ندیده بودش چون رفته بود‬
‫سئول ‪.‬‬

‫" اما هنوزم معلوم نیست من آزمون رو قبول شده باشم که ‪ ،‬تهیونگ اگه‬
‫بری من تنهایی چیکار کنم؟ "‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪275 | P a g e‬‬

‫یکم ازش فاصله گرفت و غر غر کرد ‪ ،‬تهیونگ میرفت دانشگاه ‪ ،‬جونگکوک‬


‫هم آزمون ورودی رو داده بود اما هنوز نتایجش اعالم نشده بود ‪.‬‬

‫" اگه نشه ‪ ...‬یکسال غیر حضوری درس میخونم ‪ ،‬تنهات نمیزارم شیرین‬
‫عسل ‪ ،‬فکر کردی من چجوری بدون تو و اون شیرین زبونیات دووم بیارم ؟‬
‫"‬

‫دستش رو گرفت و گوشه های لبش باال رفت ‪ ،‬باهمدیگه توی خیابون راه‬
‫افتادن ‪ ،‬میرفتن خونه تهیونگ ‪.‬‬
‫" هنوزم هیونگ خوشگلم تنها کسیه که پر حرفی هام رو دوست داره "‬
‫" من چیزای شیرین دوست دارم ‪ ،‬حرفات شیرینه "‬
‫بعد از این جمله یه حس عجیبی بهش دست داد ‪ ،‬این اولین باری نبود که‬
‫تهیونگ اینو میگفت ‪ ،‬یادش بود ‪ ،‬قبال براش یه جایی نوشته بودش ‪ ،‬احتماال‬
‫روی دستش ‪.‬‬

‫" قبال هم بهم گفتی ‪" ...‬‬


‫" بازم میگم "‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪276 | P a g e‬‬

‫یادش به یه مدت قبل افتاد ‪ ،‬یک سال و نیم پیش ‪ ،‬توی همون شهر ‪ ،‬اون‬
‫تابستون و اون پارک پر خاطره ‪ ،‬حاال تهیونگ میتونست حرف بزنه ‪،‬‬
‫جونگکوک عاشق صدای بمش بود ‪.‬‬

‫" هیونگ امشب میخواد قولش رو عملی کنه "‬


‫" کدوم قول ؟ "‬
‫چشم هاش رو یه پرده کنجکاوی پوشوند و بهش نگاه کرد ‪ ،‬نزدیکای خونه‬
‫بودن ‪ ،‬این چه قولی بود که جونگکوک یادش رفته بود ؟‬

‫" اگه پسر خوبی باشی و زود بخوابی متوجه میشی "‬
‫از تهیونگ که رمز آلود میشد خوشش نمیومد ‪ ،‬مغزش استاد سناریو‬
‫ساختن بود ولی انگار اون راهکار قبلی که میگفت ' فقط خودت رو بسپر‬
‫بهش ' راحت تر بود‪.‬‬

‫در رو باز کرد و با هم وارد شدن ‪ ،‬هیچکس خونه نبود‪ ،‬اونا سئول مونده‬
‫بودن ‪ ،‬احتماال دیگه برنمیگشتن ‪ .‬پشت سرش رفت تو و کتونی هاش رو در‬
‫آورد ‪ ،‬پر از برف بودن‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪277 | P a g e‬‬

‫تهیونگ لباس های خودش رو در آورد و بعد هم کاله بافتی که روی سر‬
‫جونگکوک بود رو برداشت و کاپشنش رو ازش گرفت تا دار کنه ‪ ،‬تقریبا‬
‫همشون نمدار بودن‪.‬‬

‫" پس باید به همین زودی بخوابم ؟ "‬


‫" انتخاب با خودته ‪ ،‬میتونم اول گونه ها و نوک بینیت رو که از سرما سرخ‬
‫شدن ببوسم "‬
‫" پس انجامش بده "‬

‫مو شکالتی رو از کمرش گرفت و به خودش چسبوند ‪ ،‬هرجایی از صورتش‬


‫که سرخ شده بود رو بوسید ‪ ،‬پوستش هنوزم سرد بود ‪ ،‬نمیتونست ازش‬
‫بگذره مخصوصا از لبای شیرینش ‪.‬‬

‫" حاال میتونیم بخوابیم ‪ ،‬منم خیلی خسته ام ‪ ،‬دیر وقت شده دیگه "‬
‫سرش رو باال و پایین کرد تا تاییدش کنه و همراهش توی اتاق رفت ‪ ،‬تا‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪278 | P a g e‬‬

‫اون لباس های خودش رو عوض میکرد و یه چیز راحت تر میپوشید‪،‬‬


‫جونگکوک هم از توی کمدش یه چیزای برداشت‪.‬‬

‫یه پیرهن آستین بلند ‪ ،‬سفید و مشکی راه راه ‪ ،‬زیاد نمیپوشیدش ‪ ،‬با یه‬
‫شلوار معمولی ‪ ،‬همیشه لباس هاش اینجوری بود ‪ ،‬هیچ چیز خاصی توشون‬
‫پیدا نمیشد در عین حال توی تنش قشنگ بودن‪.‬‬

‫" من منتظر قولتم "‬


‫روی تخت نشست و بعد از گفتنش یه خمیازه کوتاه کشید‪ ،‬مو مشکی برق‬
‫رو خاموش کرد و کنار اون توی تخت خوابید ‪.‬‬

‫بدن کوچیکش رو سمت خودش کشید و محکم بغلش کرد ‪ ،‬طوری بهش‬
‫چسبیده بود که میتونست صدای قلبش رو راحت بشنوه ‪.‬‬

‫" یه روز بهت قول دادم برات یه الالیی واقعی بخونم ‪ ...‬و حاال شبیه که‬
‫میخوام به قولم عمل کنم ‪ ،‬چشم هات رو ببیند و گوش کن "‬
‫" تهیونگ ‪" ...‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪279 | P a g e‬‬

‫باورش نمیشد هنوزم یادش باشه ‪ ،‬فکر میکرد خیلی وقت پیش فراموشش‬
‫کرده ‪ ،‬اشتباه میکرد ‪ ،‬اون پسر تک تک حرفاشون رو یادش بود ‪.‬‬

‫" من ‪ ...‬خیلی خوشحالم که هنوزم یادته ‪ ،‬خوشحالم که االن میتونم صدات‬


‫رو بشنوم ‪ ،‬خیلی خوشحالم وقتی که اسمم رو صدا میکنی اما ‪ ...‬اینکه برام‬
‫الالیی بخونی‪ ...‬امیدوارم به خاطرش گریم نگیره "‬

‫مو مشکی آروم خندید و موهای شلخته رو به روش رو نوازش کرد ‪ ،‬هیچ‬
‫چیز بین اونا عوض نشده بود ‪ ،‬فقط شاید بیشتر به هم عادت کرده بودن ‪.‬‬

‫" این قراره هرشب اتفاق بیوفته ‪ ،‬به قلب خوشگلت بگو باهاش کنار بیاد ‪،‬‬
‫من میخوام برای پسر کوچولوم الالیی بخونم "‬
‫" قلبم میگه هیونگی رو دوست داره "‬
‫" منم دوستش دارم "‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪280 | P a g e‬‬

‫روی همون موهای به هم ریخته رو بوسید و بعد از چند ثانیه شروع کرد به‬
‫خوندن یه شعر ‪ ،‬یه تیکت از یه آهنگ قدیمی بود ‪ ،‬آروم و پر از ملودی ‪.‬‬

‫با صدای بم و عمیقش میخوند ‪ ،‬قرار بود جونگکوک باهاش بخوابه اما بیشتر‬
‫خواب از سرش میپروند‪ ،‬واقعا عاشقش بود ‪ ،‬از ته قلبش دلش میخواست تا‬
‫آخرین روز نفس کشیدنش کنارش باشه ‪.‬‬

‫اون براش الالیی بخونه ‪ ،‬وقتی میتونه صدای قلبش رو بشنوه و نوازش هاش‬
‫رو احساس کنه بخوابه و فرداش با کلی انرژی براش پر حرفی کنه ‪.‬‬

‫این تنها آرزویی بود که جونگکوک قبل از بستن چشم هاش و خوابیدن با‬
‫صدای تهیونگ بهش فکر کرد ‪ ،‬این تمام چیزی بود که میخواست داشته‬
‫باشه ‪.‬‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪281 | P a g e‬‬

‫‪ -‬پایان‬

‫مینکی هستم! ممنونم که تا اینجا با فیکشن همراه بودید ‪ ،‬امیدوارم ازش‬


‫لذت برده باشید و وقتی که براش گذاشتید رو حسابی قشنگ کرده باشه ‪.‬‬

‫میدونم که درک میکنید نوشتن همچین چیزی یکم سخته ‪ ،‬اینکه یکی از‬
‫شخصیت ها تقریبا هیچ دیالوگی نداشته باشه یکم کار رو برای من سخت‬
‫کرد با اینحال اونقدر دوستش داشتم که نوشتمش و امیدوارم شما هم‬
‫دوستش داشته باشید‪.‬‬

‫و خوبه که بگم هر زمانی که از زبان اشاره استفاده شد ‪ ،‬زبان اشاره انگلیسی‬


‫بود و همشون دقیقا همون حرکاتی بودن که باید انجام بشه و من امیدوارم‬
‫که خوب توصیف کرده باشم ‪.‬‬

‫جاهایی بود که با خودم میگفتم چقدر خوب میشد اگه میتونست االن فالن‬
‫چیز رو بگه احتماال شما هم بهش فکر کردید ولی قشنگیش به همین بود! به‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬


‫‪282 | P a g e‬‬

‫این بود که با تمام خواسته ها و آرزو هایی که وجود داشت اونا عاشق‬
‫همدیگه بودن ‪...‬‬

‫و در مورد آپراکسی ‪ ،‬اگه بخواید اطالعات بیشتری داشته باشید میتونید به‬
‫گوگل مراجعه کنید ‪.‬‬

‫در نهایت خوشحالم که دارم این فیکشن رو با شما به اشتراک میزارم و‬


‫خوشحال تر میشم اگر شما هم نظرتون رو با من به اشتراک بزارید ‪ ،‬توی‬
‫گپ نظرات منتظرتونم و دوستتون دارم ♡‬

‫‪@Ares_Fiction‬‬ ‫‪Mute But Cute‬‬ ‫‪Pianist;NoxTeam‬‬

You might also like