Download as pdf or txt
Download as pdf or txt
You are on page 1of 69

Five essays on the philosophy of nature

and subject 1st Edition Mojtaba Jafari


Visit to download the full and correct content document:
https://ebookstep.com/product/five-essays-on-the-philosophy-of-nature-and-subject-1
st-edition-mojtaba-jafari/
More products digital (pdf, epub, mobi) instant
download maybe you interests ...

An Inquiry into the Nature and Causes of the Wealth of


Nations 1776 1st Edition Adam Smith

https://ebookstep.com/product/an-inquiry-into-the-nature-and-
causes-of-the-wealth-of-nations-1776-1st-edition-adam-smith-2/

An Inquiry into the Nature and Causes of the Wealth of


Nations 1776 1st Edition Adam Smith

https://ebookstep.com/product/an-inquiry-into-the-nature-and-
causes-of-the-wealth-of-nations-1776-1st-edition-adam-smith/

Approaches towards nature and environmental


conservation of the Mongols Erdenetuya Urtnast

https://ebookstep.com/product/approaches-towards-nature-and-
environmental-conservation-of-the-mongols-erdenetuya-urtnast/

Religious Education and Religious Understanding An


Introduction to the Philosophy of Religious Education
Routledge Library Editions Philosophy of Education
Holley
https://ebookstep.com/product/religious-education-and-religious-
understanding-an-introduction-to-the-philosophy-of-religious-
education-routledge-library-editions-philosophy-of-education-
Hieronymus Romanus Studies on Jerome and Rome on the
Occasion of the 1600th Anniversary of His Death 87 Ingo
Schaaf (Editor)

https://ebookstep.com/product/hieronymus-romanus-studies-on-
jerome-and-rome-on-the-occasion-of-the-1600th-anniversary-of-his-
death-87-ingo-schaaf-editor/

Philosophy and Educational Foundations Routledge


Library Editions Philosophy of Education Brent

https://ebookstep.com/product/philosophy-and-educational-
foundations-routledge-library-editions-philosophy-of-education-
brent/

An Introduction to the Philosophy of Education


Routledge Library Editions Philosophy of Education
O'Connor

https://ebookstep.com/product/an-introduction-to-the-philosophy-
of-education-routledge-library-editions-philosophy-of-education-
oconnor/

Routledge Handbook of Philosophy and Nursing 1st


Edition Martin Lipscomb

https://ebookstep.com/product/routledge-handbook-of-philosophy-
and-nursing-1st-edition-martin-lipscomb/

Meantone Temperaments on Lutes and Viols Publications


of the Early Music Institute Dolata

https://ebookstep.com/product/meantone-temperaments-on-lutes-and-
viols-publications-of-the-early-music-institute-dolata/
‫پنج جستار در باب فلسفهی طبیعت و سوژه‬

‫مؤلف‪:‬‬

‫مجتبی جعفری‬
‫‪ :‬جعفری‪ ،‬مجتبی‪-3131 ،‬‬ ‫سرشناسه‬
‫‪ :‬پنج جستار در باب فلسفه ی طبیعت و سوژه‪ /‬مؤلف مجتبی جعفری؛ ویراستار‬ ‫عنوان و نام پدیدآور‬
‫پیشتازان فناوری و ارتباطات شریفیار‪.‬‬
‫‪ :‬تهران‪ :‬دانشپژوهان شریفیار‪.3011 ،‬‬ ‫مشخصات نشر‬
‫‪ 258 :‬ص‪.‬‬ ‫مشخصات ظاهری‬
‫‪ 015111 :‬ریال‪038-222-3830-31-1 :‬‬ ‫شابک‬
‫‪ :‬فیپا‬ ‫وضعیت فهرستنویسی‬
‫‪ :‬کتابنامه‪ :‬ص‪.258 - ]255[ .‬‬ ‫یادداشت‬
‫‪ :‬فلسفه طبیعت‬ ‫موضوع‬
‫‪Philosophy of nature :‬‬ ‫موضوع‬
‫‪ :‬حقوق طبیعی‬ ‫موضوع‬
‫‪Natural law :‬‬ ‫موضوع‬
‫‪ :‬مابعدالطبیعه‬ ‫موضوع‬
‫‪Metaphysics :‬‬ ‫موضوع‬
‫‪BD583 :‬‬ ‫ردهبندی کنگره‬
‫‪331 :‬‬ ‫ردهبندی دیویی‬
‫‪8351533 :‬‬ ‫شماره کتابشناسی ملی‬
‫‪ :‬فیپا‬ ‫اطالعات رکورد کتابشناسی‬

‫پنج جستار در باب فلسفهی طبیعت و سوژه‬ ‫عنوان کتاب‬

‫دانشپژوهان شریفیار‬ ‫ناشر‬ ‫‪‬‬


‫مجتبی جعفری‬ ‫مؤلف‬ ‫‪‬‬
‫پیشتازان فناوری و ارتباطات شریفیار‬ ‫مدیر تولید‬ ‫‪‬‬
‫پیشتازان فناوری و ارتباطات شریفیار‬ ‫ویراستار‬ ‫‪‬‬
‫مینا رضائی‬ ‫صفحهآرا‬ ‫‪‬‬
‫‪ 3111‬جلد‬ ‫شمارگان‬ ‫‪‬‬
‫اول‪3011 ،‬‬ ‫نوبت چاپ‬ ‫‪‬‬
‫پیشتازان فناوری و ارتباطات شریفیار‬ ‫چاپ و صحافی‬ ‫‪‬‬
‫پیشتازان فناوری و ارتباطات شریفیار‬ ‫ناظر چاپ‬ ‫‪‬‬
‫‪038-222-3830-31-1‬‬ ‫شابک‬ ‫‪‬‬
‫‪ 01511‬تومان‬ ‫قیمت‬ ‫‪‬‬

‫شمارهی تماس‪12303131022 :‬‬


‫همه حقوق برای ناشر محفوظ است‬
‫تقدیم هب‪:‬‬

‫این کتاب را تقدیم میکنم هب پدر و ماردم و هیئت علمی گروه فلسفه‬
‫دااگشنه نیبالمللی امام خمینی هب وژیه دکتر سیدمسعود سیف هک از ابتدا‬

‫مشوق و راهنمای من بودهاند‪.‬‬


‫سخنی با خواننده‬

‫حمد و سپاس ایزد منان را که با الطاف بیکران خود این توفیق را‬
‫به ما ارزانی داشت تا بتوانیم درراه ارتقای دانش عمومی و فرهنگ‬
‫این مرزوبوم درزمینهی چاپ و نشر کتب علمی دانشگاهی‪ ،‬علوم‬
‫پایه گامهایی هرچند کوچک برداشته و در انجام رسالتی که بر‬
‫عهدهداریم مؤثر واقع شویم‪ .‬گستردگی علوم و توسعه روزافزون آن‬
‫شرایطی را به وجود آورده که هرروز شاهد تحوالت اساسی‬
‫چشمگیری در سطح جهان هستیم‪ .‬این گسترش و توسعه نیاز به‬
‫منابع مختلف ازجمله کتاب راه دستیابی و اطالعرسانی بیشازپیش‬
‫روشن میکند‪.‬‬

‫چاپ همگانی و سامانمند را میتوان نقطه آغاز و محرک اصلی رشد‬


‫روزافزون شگفتانگیز دانش در چند صده گذشته دانست‪ .‬کتاب از‬
‫یکسو تفکرات نویسنده خود را از مرز زمان و مکان میرهاند و از‬
‫دیگر سو در آستانه همین رهایی خواسته و یا ناخواسته ماهیت خود‬
‫را به محک نقد و بررسی وامیگذارد تنها در چنین ساحتی و از‬
‫برخورد دیدگاههای گوناگون است که بشر گامی به پیش برمیدارد‪.‬‬

‫موسسه فرهنگی با رویکرد ی جدید و متناسب با تغییرات در دنیای‬


‫نوین‪ ،‬طرح توسعه کتابهای گوناگون در برنامه انتشاراتی قرار داده‬
‫است‪ .‬این برنامه از یکسو‪ ،‬متأثر از پیشرفتها و نوآوریهای است‬
‫که در سطح بینالملل در زمینههای آموزش علوم و فنآوری‬
‫رخداده است و از سوی دیگر‪ ،‬متناسب با نیازهایی است که در‬
‫جامعه دانشگاهی کشور بر اساس رشد و توسعه سالهای اخیر به‬
‫لحاظ کیفی و کمی پدید آمده است‪.‬‬

‫انتشارات شریفیار با این نگرش در عرصه چاپ و نشر کتب علمی‬


‫گام نهاده است‪ .‬روند تولید آثار در این مجموعه علمی فرهنگی تمام‬
‫مراحل پذیرش‪ ،‬داوری‪ ،‬ویراستاری فنی و ادبی‪ ،‬اخذ مجوز‪ ،‬چاپ و‬
‫انتشار به هر دو شیوه «چاپ شمارگانی» و «چاپ درازای سفارش»‬
‫را در برمیگیرد‪.‬‬

‫شما دانشپژوه ارجمند میتوانید آثار مکتوب یا چندرسانهای‪،‬‬


‫پیشنهادات همکاری و نظرات راهگشای خود را با فرستادن پیام به‬
‫نشانی ایمیل ‪ order@sharifyar.com‬با ما در میان بگذارید‪ .‬همه‬
‫تالش ما این است که با نگاه کارشناسی و ایجاد یک فضای علمی‬
‫به خلق آثاری پربار و نوآورانه توفیق یابیم و باور داریم که دستیابی‬
‫به این خواسته تنها با همراهی شما مشتاقان حقیقی آموزش و‬
‫پژوهش ممکن است‪.‬‬

‫پیشتازان فناوری و ارتباطات شریفیار‬


‫مقدمه‬
‫آیا وجود قانون طبیعی دلیلی بر قانون مندی طبیعت است؟ من در‬
‫این کتاب می خواهم نشان دهم که «طبیعت» چیزی جز صرف‬
‫«احکام علوم طبیعی» است و از این رو نشان دهم معیارهایی برای‬
‫افتراق میان «حکم طبیعی» و «حکم محض» وجود دارد‪ ،‬قدم اول‬
‫پرداختن به داده ی طبیعی و نظام آن است و قدم بعدی امکان‬
‫سنجی این حکم‪ .‬امکان سنجی ما توسط مفهوم «تداوم تحلیلی»‬
‫که به نوعی تحلیل «موضوع‪ -‬محمولی» حکم است صورت می‬
‫پذیرد‪ .‬قدم بعدی پرداختن به نظام احکام طبیعی است و قانون‬
‫طبیعی‪ :‬آیا قانون طبیعی وجود دارد؟ و آیا جهان در کل قانون مند‬
‫است؟ در تمام بخش ها بحث «امکان محاسبه پذیری» در احکام‬
‫طبیعی اهمیت ویژه ای دارد پس انتظار میرود که در بحث‬
‫«احتمال» و «معرفت مبنی بر آمار» وارد شویم و جایگاه آن را تا‬
‫حدی روشن سازیم‪ :‬و در آخر به این امکان بپردازیم که آیا خود‬
‫احتمال «قانون طبیعت» است و یا قانون طبیعی؟‬
‫ما در کل رویکردی منطقی به مساله ی طبیعت داریم چرا که سر و‬
‫کارمان با «حکم طبیعی» با در نظر گرفتن قاعده ی «تداوم‬
‫تحلیلی» و میزان دسترسی ما به ‪ )3‬صدق احکام ‪ )2‬محتوای‬
‫تجربی احکام و همچنین دسترسی نسبی ما به احکام است که به‬
‫تحلیل تصادفی در احکام و نظام آن ها منجر میشود‪ .‬تداوم تحلیلی‬
‫موضوع (طبیعی) در محمول و در کل‪ ،‬تداوم تحلیلی در نظام‬
‫طبیعت که در حکم بازتاب دهنده ی طبیعت است‪ .‬نتیجه اینکه ما‬
‫میتوانیم مبتنی بر «تداوم معناشناختی موضوع در محمول»‪،‬‬
‫پارامتری به عنوان عامل افتراق «حکم طبیعی» از «حکم محض»‬
‫ارایه کنیم‪.‬‬
‫فهرست‬
‫صفحه‬ ‫عنوان‬

‫مقدمه ‪0 ....................................................................‬‬

‫‪12‬‬ ‫فصـل اول‬


‫اصول کلی و قواعد متافیزیک طبیعت ‪23 .............................‬‬
‫مقدمه ‪23 ..................................................................‬‬
‫قانون چیست؟ ‪20 ........................................................‬‬
‫جوهر و معانی که میتوان از آن استخراج کرد ‪22....................‬‬
‫استنتاج در حکم طبیعی ‪20 ............................................‬‬
‫اصول متافیزیک طبیعت ‪12 .............................................‬‬
‫بیان اصل اول‪ ،‬اصل جوهر‪12 ...........................................‬‬
‫جوهر و موضوع حکم – منطق ‪11 ...................................‬‬
‫قدرت‪ ،‬متافیزیک قدرت ‪15 ...........................................‬‬
‫شرحِ اصل جوهر ‪12.....................................................‬‬
‫دامنهی صوریِ «طبیعت» و شیء – نظام اشیاء ‪01 ................‬‬
‫دامنهی مادّی «طبیعت» و همگنی – وحدتِ محتوا ‪01 ..........‬‬
‫بیان اصل دوم ‪03 .........................................................‬‬
‫اصل تداوم تحلیلی ‪03 .................................................‬‬
‫زمان و تحلیل طبیعت ‪02 .............................................‬‬
‫تداومِ معنایی و تداوم تحلیلی ‪02 .....................................‬‬
‫تداومِ تحلیلی به عنوان صفت طبیعت ‪01 ...........................‬‬
‫شرحِ اصل تداومِ تحلیلی ‪05 ...........................................‬‬
‫کیهان – جهانشناسی تداومِ تحلیلی ‪03 ............................‬‬
‫بیانِ اصل ماده – ارجاع مادی ‪00 ....................................‬‬
‫مادّه به مثابه اصلی وحدتبخش در نسبتِ با جهانِ اشیاء ‪51 ....‬‬
‫شرح اصلِ مادّه ‪53 ......................................................‬‬
‫علّتِ مادّی – پیشا سقراطیان ‪52 .....................................‬‬
‫اصل همگنی مادّه ‪51 ....................................................‬‬
‫طبیعت و عملکردِ اصلِ همگنی مادّه ‪50 .............................‬‬
‫زمان و اصلِ همگنیِ مادّه – مکان و اصلِ همگنی مادّه ‪50 .......‬‬
‫قضیه – مربوط به اصل «سوم» ‪55 ...................................‬‬
‫اصل همگنی مادّه و اعداد (فرع بر اصل سوم) ‪53 ..................‬‬
‫اصل ترتیب ‪58 ............................................................‬‬
‫ترتیبپذیری و جایگاهِ هستی ‪50 .....................................‬‬
‫طبقهبندیِ مفاهیم با توجه به اصلِ ترتیب ‪23.......................‬‬
‫ارجاعِ صوری و ارجاعی مادّی در احکام ‪21..........................‬‬
‫نظامِ احکام – ریاضی ‪22 .................................................‬‬
‫احکامِ تحلیلی و تألیفی ‪22 .............................................‬‬
‫ریاضی‪ ،‬دادهی ریاضی‪20...............................................‬‬
‫هم رخدادی ‪31 .........................................................‬‬
‫هم رخدادیِ موضوع و محمول – رخدادِ حکم ‪33 ..................‬‬
‫قوایِ حاکمه – عقلِ طبیعی – عناصرِ عقلِ طبیعی ‪31 ............‬‬
‫عناصر عقلِ طبیعی ‪30 ...................................................‬‬
‫شرحِ حکمِ شرطیِ التزامی‪ ،‬خدا ‪30 ..................................‬‬
‫عقلِ طبیعی‪ ،‬ترس – غریزهی اعراض و غریزهی میل ‪35......‬‬
‫عقل طبیعی – مرگ – جاودانگی ‪35............................‬‬
‫عقل طبیعی – تولیدِ مثل – بقای نسل به عنوانِ بدلِ بقای‬
‫نفس ‪32 ..............................................................‬‬
‫خدا به عنوانِ جوهر – بازگشت به ‪ – Rationalism‬عقلگرایی ‪38‬‬
‫جوهر و طبیعت – ضرورت و التزامِ شرطی ‪30 .....................‬‬
‫شرحِ حکمِ تحلیلیِ اشتقاقی‪ :‬نفس ‪83 ...............................‬‬
‫سوژهی طبیعی ‪81 .......................................................‬‬
‫سوژه – ساختار میل و آرزومندی ‪85 ................................‬‬
‫سوژه و همگنی ماده – سوژهی طبیعی و بدن ‪82..................‬‬
‫اشیاءِ تماما متمایز – تحلیلیِ انشقاقی ‪88 .............................‬‬
‫زبان و تمایز ‪80 .........................................................‬‬
‫دامنه ی صوری – شیء و دامنهی مادّی – جهان ‪01 .............‬‬
‫درجاتِ آگاهی‪ :‬از شیء گزینی اولیه تا آگاهی‪ /‬ادراکِ حسی تا‬
‫آگاهی ‪03 ................................................................‬‬
‫کریستالیزاسون – مبدأ سوژه ‪02 .....................................‬‬
‫سوژه ذیلِ اصلِ ترکیب – میلِ پایه و کارکردِ اصلِ ترتیب در‬
‫تحلیل سوژه ‪00 .........................................................‬‬
‫نتیجهگیری از بخشِ حکمِ اشتقاقی ‪02...............................‬‬
‫حکم تحلیلی متداوم‪ :‬جهان ‪03 .........................................‬‬
‫نظامِ اشیاءِ منفرد – ارجاعِ شیئی ‪311................................‬‬
‫جهان تداومِ تحلیلیِ نظامِ اشیاء است ‪312...........................‬‬
‫نتیجهی این فصل – فصلِ اصول و قواعدِ متافیزیک طبیعت ‪312..‬‬
‫تعریفِ سنخهایِ معنیشناختی‪ :‬نظریهی معنا و صدق ‪312.........‬‬
‫تداوم در شیوهی حمل در یک مجموعه ی گزاره‪ ،‬وجه دیگری از‬
‫سنخهای معنی شناختی ‪318...........................................‬‬

‫‪222‬‬ ‫فصـل دوم‬


‫قانون طبیعی‪ ،‬ریاضی و فلسفهی طبیعت (تحلیل بر مبنای اصول‬
‫بیان شده در فصل یک) ‪333............................................‬‬
‫ایدهی فلسفهی طبیعت – دادهی طبیعی ‪333........................‬‬
‫امکان دادگی و حکم (احکام) ‪332......................................‬‬
‫کارکرد ریاضی در احکام طبیعی و تصادف ‪325.......................‬‬
‫تحلیل ثانویهی احکام – نظامِ احکام ‪323..............................‬‬
‫نظمِ طبیعی یک قانون طبیعی نیست ‪320............................‬‬
‫احکام و اثبات ‪311........................................................‬‬
‫الیب نیتس و اصل اندراج محمول در موضوع ‪311...................‬‬
‫تداوم تحلیلی و نظام احکام طبیعی ‪315...............................‬‬
‫تصادف و قانون طبیعی )‪318..... (probability and, natural law‬‬
‫نتیجه ‪302.................................................................‬‬

‫‪241‬‬ ‫فصـل سوم‬


‫پدیدارشناسی سوژه (ساختار سوژه و فانتزی) ‪305...................‬‬
‫مبانیِ بحث – تاریخچه ‪305.............................................‬‬
‫نماد – نمادپردازی ‪300..................................................‬‬
‫سوژه و شیء منفرد – کانت و فروید‪352..............................‬‬
‫تأثیرپذیریِ تئوریِ سوژه از تئوریِ شیء‪ ،‬ناگزیریِ انتخاب ‪355.....‬‬
‫تعلیق شیء – تفسیری از «اصل جوهر» ‪352.........................‬‬
‫توجه – التفاتِ تهی ‪358.................................................‬‬
‫دو ساحتی اِنگاشتنِ ماهیّتِ آگاهی ‪321 ................................‬‬
‫ساحتِ اول آگاهی در خطایِ «دو ساحتی انگاشتنِ آگاهی» ‪321 ...‬‬
‫ساحتِ دومِ آگاهی – خطایِ این که «آگاهی از آن سوژه است»‪،‬‬
‫«سوژه وجود دارد» ‪325 ..................................................‬‬
‫التفاتِ تهی – ابژههای آگاه – رسوبِ ابژه و شیء الکانی ‪323 ......‬‬
‫سوژه در برابرِ حسّاسیّت ‪328 ............................................‬‬
‫نخستین ابژهی آگاهی – ]بازتاب به درون[ ‪320 ......................‬‬
‫لحظاتِ رو نمودنِ «سوژه» – دو لحظهی بنیادین در زایشِ سوژه‪331‬‬
‫سوژه – مصادرِ شیئی‪ ،‬تئوریِ مصادر شیئی‪ :‬سوژهی تجربی ‪332..‬‬
‫مصدر عشق – انسدادِ ابژکتیو ‪332......................................‬‬
‫مصدرِ امتناع ‪333.........................................................‬‬
‫مصدرِ اضطراب – انسدادِ سوبژکتیو ‪338...............................‬‬
‫شیء بر مصدرِ غیاب ‪330................................................‬‬
‫«سوژه مرز میکشد» اصولِ یک مبنایِ نظری برایِ سوژهشناسی‬
‫نمادین ‪330................................................................‬‬
‫آگاهی فرد و طبیعت اجتماع از نظرگاه تکاملگراییِ ذهن ‪383.....‬‬
‫در باب فلسفهی تکامل ‪383...........................................‬‬
‫سؤالهای اساسی ‪381..................................................‬‬
‫اصول و شرح فرضیات ممکن برای پاسخ به سؤاالت فوق ‪381....‬‬
‫حالتِ انطباقیِ فرد به عنوانِ «فرد خودآگاه» ‪385...................‬‬
‫خودآگاهی و سوگیریِ «طبیعیِ شیء» ‪382.........................‬‬

‫‪292‬‬ ‫فصـل چهارم‬


‫پدیدارشناسیِ ساختارِ صوری سوژه‪ :‬تحقق صوری سوژه (ساختار‬
‫سوژه آغازین) ‪303........................................................‬‬
‫تمهید ‪303.................................................................‬‬
‫سوژه به مثابه پیوندِ موضوعِ طبیعی و محموالتِ اشتقاقی ‪301...‬‬
‫سوژه در عقلِ طبیعی ‪301.............................................‬‬
‫نمادسازی سوژه ‪305....................................................‬‬
‫سوژه و دامنهی مادّی ذیلِ اتصال – حکم – تحلیلِ احکام ‪303..‬‬
‫سوژه و دامنهی مادّی ذیلِ علّیّت‪ :‬فانتزی – فراتر از حکم ‪300...‬‬
‫زایشِ حقیقیِ سوژه ‪300 ...........................................‬‬
‫فانتزیهای اخالقی و غیاب شیء ‪213................................‬‬
‫دامنهی صوریِ طبیعیِ شیء علّیّت و فانتزیِ «وساطتِ سوژه»‪211‬‬
‫سوبژکتیویسم و تئوری شیء ‪211 ................................‬‬
‫انفصالِ دامنهی صوریِ اشیاء و سوژه ‪210............................‬‬
‫تحلیلِ حکمِ انفصالی و جهتِ آگاهی ‪215............................‬‬
‫اشتقاقِ محمول (انفصالِ محمول) ‪215...............................‬‬
‫سوژه به عنوانِ یک اصلِ صوری چگونه امکانپذیر است؟ ‪212....‬‬
‫سوژه ذاتِ انفصال در طبیعت است؛ انفصال از واقعیّت ‪213.......‬‬
‫واقعیت و اصل صوری‪ :‬سوژه به مثابه جهت در «نظریهی شیء‬
‫تهی» ‪210................................................................‬‬
‫شرح چهار وضعیتِ ظهور سوژه و نحوهی «انتقالِ وضعیتها»‪230‬‬
‫هستهی نمادسازی ‪235................................................‬‬
‫ماهیّتِ استعاریِ آگاهی – (واقعیتِ از دست رفته) ‪233............‬‬
‫آگاهیِ سوژه و واقعیّتِ تهی – اعتبار و امکانسنجی ‪238..........‬‬
‫آگاهی به مثابه جهتِ شیء ‪221.......................................‬‬
‫سوژه و تجربه (تبارشناسیِ سوژهی خود مخلوقپندار) ‪223.......‬‬
‫ساختارمند شدنِ سوژه در مواجهه با یک تجربه ))‪ (S(X‬رسوخ‬
‫تجربه‪221................................................................‬‬
‫آگاهی و ابژهی در – خود ‪220........................................‬‬
‫سوژه و تجربه – نماد و رمز ‪225 .................................‬‬
‫رمزپردازیِ هستهای‪ /‬حاشیهای ‪222..................................‬‬

‫‪119‬‬ ‫فصـل پنجم‬


‫شیء طبیعی‪ ،‬انسان‪ ،‬سوژهی ساختاری (پیوند متافیزیک طبیعی و‬
‫پدیدارشناسی سوژه) ‪220................................................‬‬
‫نظامِ رمزپردازیِ سوژه‪ :‬صورِ تمثیلی و طبیعی ‪220.................‬‬
‫سوژهای میانِ زمین و آسمان‪ :‬انسان ‪211............................‬‬
‫چند صورتِ تمثیلی – طبیعی در فهمِ آدمی به عنوان‬
‫«نسبتهای نوعی» ‪212 ...........................................‬‬
‫تمامیّت و رمز‪ :‬تفرّد در دیدگاه ک‪.‬گ‪ .‬یونگ ‪211..................‬‬
‫صورتهای نوعی و صورتهای سمبلیک ‪215.......................‬‬
‫صورتِ نوعی‪ ،‬رمزپردازیِ اجتماعی و سوژهی غایب (در مقابل‬
‫شیء)‪213................................................................‬‬
‫صورتهای بنیادی ‪218................................................‬‬
‫شیء افالطونی ‪210.....................................................‬‬
‫شیء به مثابه مبدأ صورتهایِ سمبلیک و سوژهی آگاه‪/‬‬
‫ناخودآگاه ‪210...........................................................‬‬
‫جهان و ایدهی طبیعی ‪205............................................‬‬
‫شیء کلی ‪200...........................................................‬‬

‫‪112‬‬ ‫ضمیمه‬
‫برای مطالعهی بیشتر در زمینهی فلسفهی اساطیر ‪251............‬‬

‫‪111‬‬ ‫منـابع و مآخـذ‬


‫منابع فارسی ‪255.........................................................‬‬
‫منابع غیرفارسی ‪252.....................................................‬‬
‫فصـل اول‬

‫اصول کلی و قواعد متافیزیک طبیعت‬

‫مقدمه‬
‫آدمی بالطبع میخواهد زندگی کند و هرگاه که مانعی باشد وی‬
‫تالش بسیاری میکند تا آن مانع را بردارد و یا آن را در نظر نگیرد‪.‬‬
‫اگر بتواند وی خرسند خواهد بود و اگرنه افسرده و مرگاندیش‪ .‬ما‬
‫خود را به عنوان سوژه بهانهی شناختِ طبیعت قرار دادهایم و اگرنه‬
‫در جهان چه نیازی به شناختِ ماست؟ ما تنها از حیث بهروزی‬
‫خویش قدم در راه شناخت برمیداریم‪.‬‬
‫البته این هم از مبنایی تکاملی در طبیعت برمیخیزد‪ .‬طبیعت در‬
‫رابطهی با خودش‪ ،‬با انسان نیز ارتباط دارد و انسان جز پاره ای از‬
‫پنج جستار در باب فلسفهی طبیعت و سوژه‬

‫طبیعت نیست و تا جایی پیش میرویم که بگوییم انسان شی ای‬


‫است طبیعی و از این جهت در جهان امکان زیستن یافته است‪.‬‬
‫خودخواهی انسان از دیدِ یک فردِ انسان خاصیتی غریزی از جنس‬
‫تقلید صدای طوطی یا وفاداری سگ نیست‪ ،‬اما اگر به عنوان یک‬
‫رفتارشناس‪ ،‬فاصلهی خود را با همهی واقعیتهای غریزی حفظ‬
‫کنیم به راستی خودخواهی غریزه ای است مختص انسان‪ ،‬تفکر‪،‬‬
‫نطق و آن همه «تاکید بر لوگوس‪ »3‬چیزی جز سرپوشِ این‬
‫خودخواهی نیست‪ ،‬انسان بالطبع خودخواه است‪ .‬در فصلی جداگانه‬
‫به این نکته خواهیم پرداخت که چرا انسان حتی در اسطورهپردازی‬
‫هایش خودخواه است‪ .‬در عین حال دوریِ وی از اجتماع افسردگی‬
‫به بار میآورد‪ -‬چرا؟ ‪ -‬پاسخِ کوتاه‪ ،‬این که این انسان جدا افتاده‪،‬‬
‫انگلی است که میزبان خود را (اجتماع) از دست داده است و این‬
‫خودخواهی از بطنِ استمرارطلبیِ وی روییده است‪ ،‬یعنی قاعدهی‬
‫«اصل بر قدرت» که نقطهی صفر آن حفظ جان است یا همان‬
‫صیانتِ ذات‪ 2‬و واپس راندن سایق مرگ‪.‬‬
‫ما نمیتوانیم با همین روش پیشبرویم چرا که کار به چنان درازایی‬
‫خواهد کشید که مثل آنرا کمتر خواهید یافت! پس باید به نحوی‬

‫‪1‬‬
‫‪Λόγος‬‬
‫‪2‬‬
‫‪conatus‬‬

‫| ‪| 22‬‬
‫فصل اول‬

‫صوری به مبانی بپردازیم و ماده‪ -‬ارجاع مادی‪ -‬را به معنای خاصی‬


‫که در شرح اصطالحات خواهیم آورد محدود میکنیم و به کار می‬
‫بریم‪.‬‬
‫ما اصول را استنتاج نمیکنیم اما خود را ملزم بدان میدانیم که‬
‫نظام مبتنی بر اصول‪ ،‬خود فراتر از اصول نرود‪ ،‬در جایی هم که از‬
‫«استنتاج اصول» استفاده میکنیم مقصود اصول ثانویه است‪،‬‬
‫اصولی که ناظر به قانون طبیعی اند و نه ناظر به طبیعت که البته‬
‫این تمایز را الزم است به صورت مستمر پیش چشم داشته باشیم‪.‬‬
‫ما سخت به اصول منطقی و البته صورتهای موجه آن پایبندیم و‬
‫بخش عمدهای از کارما تحلیل احکام و گزارههایی است که تشکیل‬
‫حکم حملی میدهد‪ ،‬این که چرا حملی‪ ،‬بحث مفصلی است که‬
‫بدان خواهیم پرداخت‪.‬‬
‫طبیعت یا بهتر بگویم «دادهی طبیعی‪ »3‬ارجاعی به متافیزیک‬
‫نمیدهد اما آنگاه که سخن از «قانون طبیعی‪ »2‬یا «قانون طبیعت»‬
‫باشد ارجاع به صورت موکّد متافیزیکی خواهد بود‪ :‬اما به چه معنی‬
‫«متافیزیکی»؟‬

‫‪1‬‬
‫‪Natural data‬‬
‫‪2‬‬
‫‪Natural law‬‬

‫| ‪| 22‬‬
‫پنج جستار در باب فلسفهی طبیعت و سوژه‬

‫ما وقتی از طبیعت حرف میزنیم واقعیتی ملموس در کار است و‬


‫حتی وقتی قانونی را بنا به تجربه وضع میکنیم‪ ،‬باز چیزی به جز‬
‫دادهی طبیعی درکار نیست‪ ،‬اما همین که پای نظامهای طبیعی به‬
‫میان میآید «فرا قانونها یا همان قانونِ قانونها» و شناختهایی که‬
‫متصرّف و محرّف واقعیت شده اند باید بکوشیم هرچه بیشتر به‬
‫همان «دادههای طبیعی» برگردانیم‪.‬‬

‫قانون چیست؟‬
‫ما وقتی میگوییم «قانون طبیعی» منظورمان کلّیت و محاسبه‬
‫پذیریِ نسبی در هر منظری از طبیعت است‪ ،‬اما وقتی از خود‬
‫طبیعت حرف میزنیم قوانین مطرح نیستند و این نسبتِ میانِ خود‬
‫قوانین است که اهمیت مییابد پس میبایست همین جا میان‬
‫«قانون طبیعی» و «قانون طبیعت‪ »3‬فرق بگذاریم‪ ،‬برای مثال‬
‫«علیت» یک قانون طبیعی نیست بلکه «قانون طبیعت» است و اگر‬
‫ما به نقدِ آن بپردازیم از همین جهت خواهد بود‪ .‬این نکته بسیار‬
‫اهمیت دارد که ما با «دادهی طبیعی» سر و کار داریم یا با خود‬
‫مسئله «دادگی طبیعت» و دسترس ما به طبیعت‪ ،‬نسبیت و‬
‫قطعیتِ کلّیِ نسبتِ ما با طبیعت‪ .‬این مساله مستقیما در کارکردِ‬

‫‪1‬‬
‫‪Law of nature‬‬

‫| ‪| 22‬‬
‫فصل اول‬

‫«صوری» و «مادّی» تحلیل ما روشن خواهد شد‪ .‬انسان به عنوانِ‬


‫یک شیء طبیعی «قانون طبیعی» را وضع نمیکند و این بسیار‬
‫ناشیانه است که بگوییم آدمی «قانون طبیعی» را وضع میکند‪،‬‬
‫اساس افتراق ما میان قانون طبیعی و یا مثال قانون ذوقی همین‬
‫است‪ ،‬آدمی قانونِ طبیعت را در نمادهای خود باز مینماید و اگر‬
‫فرض کنیم این نمادها کامال بسته اند و نقد و تصحیح هم‬
‫نمیپذیرند‪ ،‬به نوعی نسبتِ خود با طبیعت را نفی کردهایم‪ ،‬در عین‬
‫حال که طبیعت کامل است و تمام قوانین ما در دقّت‪ ،‬شیوهی بیان‬
‫و بسیاری از پارامترهای دیگر‪ ،‬تغییر میکنند و همین جا تکلیف‬
‫خود را با مسالهی تفسیر روشن میکنیم‪ .‬قانونِ طبیعی تنها‬
‫میتواند تغییر کند و هیچ تفسیری نمیتواند به دست دهد‪ ،‬برای‬
‫مثال میتوانید قانون طبیعی را با قانون اخالقی مقایسه کنید که‬
‫منظور مرا در تغییر پذیری یا غیرِ آن دریابید‪.‬‬
‫منظور ما از متافیزیک طبیعت چیست؟ در بند باال به «قانونِ‬
‫قانون» اشاره کردم و همچنین به علّیّت‪ .‬دادههایِ طبیعی ممکن‬
‫است در یک نظام‪ ،‬گرد هم آیند این نظام عالوه بر داللتِ درون‬
‫ساختاری‪ ،‬یک داللتِ ذهنی نیز خواهد داشت یعنی قانونِ ذهن ما‬
‫نیز خواهد بود‪ ،‬پس طبیعت قانونگذارِ ذهن نیز هست و نگرش ما‬
‫را تغییر میدهد‪ .‬از این جهت‪ ،‬قانونِ طبیعت‪ ،‬دادهی ناظر به غیر‬

‫| ‪| 22‬‬
‫پنج جستار در باب فلسفهی طبیعت و سوژه‬

‫خود نیز هست‪ ،‬پس این که چگونه میبایست تغییرِ ذهنیِ قوانین را‬
‫معیّن کرد در متافیزیک طبیعت بررسی میشود‪ ،‬همچنین درجهی‬
‫صوریت «حکمِ طبیعی» در متافیزیک طبیعت روشن میشود‪.‬‬
‫مدخل ما به متافیزیک طبیعت‪ ،‬هستی شناسی طبیعی خواهد بود‪،‬‬
‫البته به معنایی ساختاری و منطقی‪ .‬جوهر برای ما به مثابهی وسیله‬
‫ای خواهد بود برای تحلیل احکامِ حملی یا احکامِ هم شکل آن‪:‬‬
‫جوهر در تحلیل صوری ما از جهان به عنوان امری با باالترین‬
‫درجهی صوریّت خواهد بود که برای مثال «وحدت طبیعی‪ »3‬را‬
‫توضیح میدهد‪« .‬ساختارِ طبیعیِ حکم‪ »2‬در واقع ساختار مبتنی بر‬
‫جوهرِ طبیعی است‪« .‬جوهر طبیعی» تداوم امر طبیعی است و‬
‫کارکردِ آن همان تداوم بخشیدن به نسبتِ میان موضوع و محمول‬
‫است‪ ،‬تداوم طبیعی‪.‬‬

‫جوهر و معانی که میتوان از آن استخراج کرد‬


‫موضوع و محمول‪ .‬موضوع طبیعی پیش از هر چیز تحت اصل تداوم‬
‫طبیعی‪ ،‬حاصل جوهرِ طبیعی است‪ ،‬اما تداوم طبیعی چه فرقی با‬
‫تداوم جوهری محض دارد که ما به تشخیص افتراقی میانشان‬

‫‪1‬‬
‫‪Natural unity‬‬
‫‪2‬‬
‫‪Natural structure of judgement‬‬

‫| ‪| 22‬‬
‫فصل اول‬

‫قائلیم؟ تداوم طبیعی‪ ،‬حاصلِ جوهر طبیعی است و جوهر طبیعی‬


‫در مصدر موضوع مینشیند‪ ،‬اما جوهر طبیعی تنها درجهی باالیی از‬
‫صوریّتِ تعداد زیادی و (همواره زیادشوندهی تعداد کثیری) از‬
‫شیءهای طبیعی است‪ .‬پس پرواضح است که ‪ )3‬اکثریت و ‪)2‬‬
‫صوریّتِ جوهر از شیء به شیء دیگر یکسان میماند و وحدت‬
‫طبیعیِ جوهر از همین جا نتیجه میشود‪ .‬واقعا نمیتوانیم بگوییم‬
‫که این جوهر همان زیرنهاده‪ 3‬است چون که جوهر در تعریف‬
‫کالسیک شیای است علت خود )‪ (Spinoza, ETHICA: 1-6‬اما‬
‫اینجا جوهر تنها مرجعِ تداوم است‪ .‬تداومی حاصل آمده از «صوری‬
‫سازیِ تجربیِ» هر شیء منفرد‪ .‬پس دیگر نمیتوانم بگویم این‬
‫جوهر که ما برداشتی از آن داریم «شیای است علّت خود»؛ اما اگر‬
‫جوهر را راجع به کلّ طبیعت به کار ببریم یعنی «جوهر واحدی به‬
‫نام طبیعت»‪ ،‬اینجا ما به تعبیر کالسیک جوهر نزدیک میشویم و‬
‫تالش من هرچه نزدیکتر کردن این دو تعبیر از جوهر است که به‬
‫طور خالصه میتوان گفت محمول مستخرج از تداومِ موضوع است‪،‬‬
‫البته منظور محمول طبیعی است‪ .‬در طبیعت تالیفی وجود ندارد‪،‬‬
‫اگر طبیعت جوهر است هر محمولی که ضدِّ ساختار کلی نباشد در‬
‫تداومِ موضوع‪ ،‬مندرج است‪ .‬در حدِّ مقدمه نمیتوان بسط بیشتری‬

‫‪1‬‬
‫‪Substance‬‬

‫| ‪| 22‬‬
‫پنج جستار در باب فلسفهی طبیعت و سوژه‬

‫داد چراکه ظرافتهای بسیاری در این تحلیل وجود دارد و مقدمهی‬


‫طوالنی جز خارج شدن از اصل بحث نیست!‬
‫دو اصطالح را فارغ از کاربردشان الزم است توضیح دهم که‬
‫مستقیما به مفهوم «تداوم» باز میگردند‪ ،‬ما دو گونه نحوهی تداوم‬
‫را از هم جدا میکنیم یکی «تداوم معنایی» و دیگری «تداوم‬
‫تحلیلی»‪ .‬البته این دو به هیچ وجه به صورت مطلق از هم جدا‬
‫نیستند‪« .‬تداومِ معنایی» در مورد متافیزیک طبیعت در نسبتِ میان‬
‫برداشتِ عرفی «عقل طبیعی» از طبیعت و برداشتِ مبتنی بر‬
‫«قوانین‪-‬نظام احکام طبیعی» رخ میدهد و «تداوم تحلیلی» میان‬
‫طبیعت به مثابهی موضوع و میان طبیعت به مثابهی محمول‬
‫(جوهر) که در واقع تداومِ تحلیلی «جوهر منطقیِ طبیعی» است‪.‬‬
‫نسبتی که میان تداوم معنایی و تداوم تحلیلی وجود دارد یک اعتبارِ‬
‫نسبی به عقلِ عرفی در برداشت از طبیعت میدهد که به هیچ وجه‬
‫به معنای صادق بودن آن نیست‪ ،‬اما کامال هم بی ربط نیست‪ ،‬برای‬
‫مثال برداشتهای اساطیری از طبیعت و یا «شاعرانگی طبیعت» و‬
‫استعارههای مبتنی بر طبیعت‪ :‬اینها نیز به ورطهی بیان کشیدن‬
‫طبیعتِ بی زبان است و از آنجا که «بیان» و در کل انسان خود‬
‫شیء طبیعی است نمیتوانیم این گونه گرایشها به طبیعت را‬
‫بیهوده بیانگاریم‪ ،‬درعین حال این «بیان» هرگز در احکام طبیعی‬

‫| ‪| 22‬‬
‫فصل اول‬

‫راه پیدا نمیکند و تنها «معنایی» است که در ادامهی صورتِ‬


‫طبیعی به صورت ذهنی تبدیل شده‪ :‬مثال روان بودن رود در‬
‫طبیعت تبدیل به بیانی شده که ما گذر عمر مینامیم‪ :‬داللتِ میان‬
‫این دو را تنها انسان ساخته و پرداخته که در «پدیدار شناسی‬
‫سوژه» بدان خواهیم پرداخت‪.‬‬

‫استنتاج در حکم طبیعی‬


‫استنتاجِ در حکم طبیعی‪ ،‬زمانی صورت میپذیرد که ‪ )3‬دادهی‬
‫طبیعی باشد ‪ )2‬حکم ناظر به طبیعت باشد و در «تداومِ تحلیلی‪»3‬‬
‫دیگر احکام قرار گیرد‪ .‬استنتاجِ طبیعی تنها در مورد صورتها به‬
‫کار میرود و کاربرد آن مشخصا در «متافیزیک طبیعت» است‪.‬‬
‫یک استنتاج طبیعی مبتنی بر اصولِ طبیعی است‪ .‬اصول طبیعی‬
‫مقدمهی هستی شناسیِ طبیعی است که شاید بهتر باشد بگوییم‬
‫جهان شناسیِ طبیعی‪ :‬که البته هستی شناسی طبیعی‪ ،‬ما را به‬
‫جهان شناسی طبیعی رهنمون میشود‪ .‬استنتاج طبیعی در ریاضی‬
‫ممکن است که تقریبا تمامِ طرحِ ما برای بنیان نهادنِ یک‬
‫«متافیزیک طبیعت» حولِ همین برداشت از ریاضی است‪.‬‬

‫‪1‬‬
‫‪Analytical continuation‬‬

‫| ‪| 22‬‬
‫پنج جستار در باب فلسفهی طبیعت و سوژه‬

‫پس صراحتا میگویم که استنتاج احکام طبیعی‪ ،‬در ریاضی ممکن‬


‫است و ریاضی علمی است که در خود ساخت میپذیرد‪ ،‬اما قابلِ‬
‫اطالق بر طبیعت و تجربهی طبیعی است‪ ،‬ولی لزوما علمی تجربی‬
‫نیست و همچنین ضرورتا غیر تجربی هم نیست‪ ،‬این یعنی استقالل‬
‫یا عدم استقاللش از تجربه اهمیتی ندارد‪ ،‬همین که در ریاضی پا را‬
‫از مبادی قراتر بنهیم متوجه استقاللِ آن در شیوهی سامان دهی‬
‫احکام میشویم‪.‬‬
‫با این اوصاف اگر به انسان بازگردیم چیزی جز یک شیء طبیعی‬
‫که تداومش در زندگی و شکلِ زندگی اش متجلّی شده نمییابیم‪،‬‬
‫تنها یک شکلِ (شاید) تکامل یافتهتر از قاعدهی حفظِ وضع در‬
‫اشیاء طبیعیِ جز انسان‪ .‬این جاست که به وضوح انسان را‬
‫«موجودی میانه» یا «برزخی» در نظر میگیریم امری که به لحاظ‬
‫صوری ذهن است و به لحاظ مادّی شیء‪ ،‬اما انسان در تحلیلهایِ‬
‫جهان شناختیاش نمود مییابد‪ :‬برای مثال تقسیمهای صناعی‪ 3‬که‬
‫انجام میدهد‪ :‬روح‪ /‬بدن‪ ،‬خدا‪ /‬طبیعت‪ ،‬موضوع‪ /‬محمول و ‪ ...‬حتی‬
‫آسمان‪ /‬زمین که به راستی اعجاب انگیز است‪ ،‬واقعا چنین‬
‫تقسیماتی در نظام طبیعت و نظام احکام طبیعت نارواست‪.‬‬

‫‪1‬‬
‫‪Formal‬‬

‫| ‪| 23‬‬
‫فصل اول‬

‫برای شروع‪ ،‬ضروری به نظر میرسد که به اصول بپردازیم‪ ،‬اصولی‬


‫که به صورت مشترک ساختارِ جهان و انسان را شکل میدهد‪ ،‬یعنی‬
‫همان ساختار طبیعت‪ .‬یک اصل توضیح دهندهی کلّی ترین ساختار‬
‫است و بیان نشدنی‪ ،‬همچنین بیشتر نقش ابزار دارند با اهمیتی‬
‫بسیار‪ ،‬چون که همین ابزار از طبیعت برگرفته میشود و نه جای‬
‫دیگر‪.‬‬
‫نسبت اصول با یکدیگر را «قاعده» خواهیم نامید‪ ،‬قواعدِ اصول‬
‫روشن کنندهی این اصلِ بنیادیناند که همهی اصول در یک «تداومِ‬
‫تحلیلی واحد» قرار دارند و گذار از این وحدت طبیعی ممکن‬
‫نیست‪ :‬ما چیزها را چونان در نظر میگیریم که هستند اما این‬
‫ادامهی راهِ ما را روشن نمیکند و تنها حالت کودکی است که تازه‬
‫چشم به جهان گشوده صفحهای میبیند بی رنگ و بی معنا که‬
‫حتی بی رنگی و بی معنایی آن در بدوِ امر برایش روشن نیست و‬
‫«بالطبع» مادر را برجِ دیدهبانی خود قرار میدهد تا بداند که این‬
‫جهان چیست و همین اولین تعریف است که البته ناگزیر است‪ ،‬چرا‬
‫که پروسهی معنادار کردنِ این جهانِ کنارِ هم چیده شده باید از‬
‫جایی آغاز شود و چه شروعی طبیعیتر از آموختن جهان‪ ،‬میل و ‪...‬‬
‫از مادر که علّت طبیعی کودک است‪ .‬یک اصل را همواره با یک‬
‫ارجاع میآوریم چرا که ما اصول را اثبات نمیکنیم‪ ،‬اما میگوییم که‬

‫| ‪| 23‬‬
‫پنج جستار در باب فلسفهی طبیعت و سوژه‬

‫داللت آن به معنای کالسیک‪« ،‬قواعد اصول» باید «قانون طبیعی»‬


‫را توجیه کنند چرا که قواعد اصول اساسا رابطه میانِ اصول هستند‬
‫و از این رو است که قانونِ طبیعی مبتنی بر «قواعد اصول» است‪.‬‬
‫نکتهی مهم دیگر آنکه هیچ اصلی بر دیگری ترجیح ندارد و هرکدام‬
‫که زودتر به ذهنم آمده است را زودتر توضیح دادهام‪ ،‬اصلِ بنیادینی‬
‫وجود ندارد و اگرنه میتوانستیم اصول را به شیوهای منطقی از‬
‫اصلی برتر استخراج کنیم‪.‬‬

‫اصول متافیزیک طبیعت‬

‫بیان اصل اول‪ ،‬اصل جوهر‬


‫جوهر در معنای کالسیک‪ ،‬شیء است علت خود یا بنا به گفتهی‬
‫ارسطو در ارگانون «تنها امری که ضد میپذیرد» ما این هر دو‬
‫تعریف را ناشی از مفهوم «استمرار و دوام» و همچنین «استقالل»‬
‫میدانیم که تعبیری سازگارتر از جوهر در نسبت با طبیعت به‬
‫دست میدهد‪ ،‬چرا که از طرفی «دوام» امری طبیعی است و از‬
‫طرف دیگر استقاللِ آن در تشکیل «حکم طبیعی»‪ ،‬به ما کمک‬
‫میکند چون که درجهی استقاللِ حکم و نیز میزان صوریّت آن را‬
‫مشخص میکند و همچنین کارکرد خود طبیعت‪ ،‬به مثابهی‬

‫| ‪| 22‬‬
‫فصل اول‬

‫جوهری واحد‪ ،‬ضامن استقالل خود طبیعت خواهد بود‪ .‬پس مقصود‬
‫من از جوهر آن است که «یک شیء نامتناهی است و متداوم که از‬
‫غیر مستقل است» به سادگی میتوان فهمید که مفهوم کالسیک‬
‫جوهر در این تعریف نهفته و تنها ما شکل بیان آن را مطابقِ کارکرد‬
‫مفهومی که از آن انتظار داریم‪ ،‬تغییر دادهایم‪.‬‬

‫جوهر و موضوع حکم – منطق‬


‫جوهر از جهت تداوم در حکم ایجابی حملی جایگاهِ ویژه ای دارد‪،‬‬
‫حکم ایجابی حملی تنها حکم واقعی است که ناظر به طبیعت است‪،‬‬
‫حکم سلبی طبیعی نیست مگر سلبی که از آن ایجابِ امور دیگری‬
‫مشتق شود‪ ،‬در این صورت نه خودِ «حکمِ سلبی» بلکه تنها آنچه را‬
‫به ذهن متبادر کرده‪ ،‬طبیعی است‪ .‬حکم شرطی هم در نسبت با‬
‫حمل طبیعی است‪ .‬در حکم ایجابی از آنچه که دربارهی آن خبر‬
‫میدهد به خودی خود نتیجهای نمیتوان گرفت مگر اینکه موضوعِ‬
‫آن در نسبتِ طبیعی با محمول باشد‪ ،‬مثل اینکه «مثلث سه ضلع‬
‫دارد» یا «درخت زنده است»‪.‬‬

‫| ‪| 22‬‬
‫پنج جستار در باب فلسفهی طبیعت و سوژه‬

‫ممکن نیست نسبتی طبیعی‪ ،‬سلبی باشد مگر تنها در صورت حکم‬
‫و همچنین در حکم طبیعی محتوای منفی ممکن نیست‪ .‬صورت‬
‫سلبی حکم را نیز از آنجا که ایجابهای بسیاری در پی دارد‪،‬‬
‫میپذیریم‪.‬‬
‫جوهر هم از جهت استقالل و هم استمرار موضوع واقع میشود و‬
‫محمول بخشی از استقالل و استمرار جوهر است‪ ،‬در واقع محمول‬
‫نتیجهی استقالل و استمرار جوهر است‪ .‬از آنجایی که هیچ حکمِ‬
‫طبیعی تالیفی نیست و تحلیلی است‪ ،‬طبیعت در کلّیّت و جزئیّت‬
‫خود ضروری است و «امر ممکنی» در نسبت کل با کلیتش یا کل‬
‫با جزئیتش وجود ندارد‪ :‬و آنچه «ممکن» است تنها نسبتِ جزء‬
‫طبیعی با جزء طبیعی است‪ .‬اگر بعدا بحث از تصادفی بودنِ طبیعت‬
‫بکنم منافاتی با ضرورتِ آن ندارد‪ ،‬چون که در محور «موضوع»‬
‫طبیعت ضروری است‪.‬‬
‫جوهر از جهتِ دوام توصیف طبیعت است‪ ،‬در حالی که میخواهد‬
‫وضع خود را حفظ کند یا به صورت دیگر «هر شیء طبیعی به‬
‫جهت ارجاعی که به جوهر میدهد» میخواهد جایگاه خود را به‬
‫مثابه موضوع ثابت نگه دارد‪ ،‬هرشیء به درون متمایل است و این‬
‫«استقالل یا حداقل میل طبیعیِ استقالل در شیء» است‪.‬‬

‫| ‪| 22‬‬
‫فصل اول‬

‫طبیعت به خودی خود مستمر و مستقل است زیرا فرض ما بر این‬


‫است که طبیعت تام است‪ ،‬اما شیء وقتی میخواهد با ارجاع به‬
‫طبیعت‪ ،‬خودش مستمر و مستقل باشد در کشاکشِ اشیاء دیگر‬
‫میافتد که آنها نیز میخواهند مستمر و مستقل باشند؛ اینجاست‬
‫که «نیروی طبیعی» ‪ -‬البته نه به معنای فیزیکی آن – پدید‬
‫میآید‪ .‬این نیرو همان ارجاعِ طبیعی است که شیء به جوهر‬
‫میدهد‪ ،‬هرچه نسبتِ شیء با طبیعت بی واسطه تر باشد‪« ،‬شیء‬
‫نیرومندتر» خواهد بود و طبیعت به عنوان اصلی تام همان قدرت‬
‫است و در آن هر چیز متناهی است‪ .‬پس جوهر قدرت است و این‬
‫سازگاری کامل با استمرار و استقاللِ جوهر دارد و به همین دلیل‬
‫میتوانیم بگوییم «طبیعت همان جوهر» است‪.‬‬

‫قدرت‪ ،‬متافیزیک قدرت‬


‫هر شیء بر حسب «ذات خود» دارای نیروست‪ ،‬ذات را به این معنا‬
‫به کار میبرم‪ :‬ارجاع به طبیعت و میزانِ انطباق با طبیعت‪ -‬نسبتی‬
‫ذاتی میان هر شیء و طبیعت وجود دارد این ذات برحسبِ قدرت‬
‫تعیین میشود‪ .‬هر شیء زنده بر حسبِ قدرتش که به عنوان ذات –‬
‫طبیعت‪ -‬با آن تعیین میشود بر طبیعت سیطرهی بیشتر یا کمتر‬
‫دارد؛ ‪-‬این به معنای «طبیعی تر بودنِ شیر نسبت به درخت»‬

‫| ‪| 22‬‬
‫پنج جستار در باب فلسفهی طبیعت و سوژه‬

‫نیست‪ ،‬بلکه تنها به معنیِ سیطرهی بیشتر «دامنهی قدرت شیر‬


‫نسبت به درخت» است‪ -‬این تنها یک مثال است و به هیچ وجه‬
‫نمیتوان قدرت شیء بر شیء دیگر را کم و بیش دانست‪ ،‬هرچند‬
‫که چنین است‪ ،‬ولی ما میزان و معیاری نداریم که در طولِ زمان و‬
‫روابط کلّی – یعنی طبیعت‪ -‬را با جزء اشیاء را تضمین کند‪ ،‬یعنی‬
‫به ناچار رابطهی میان جزء و کل را مبتنی بر قدرت میدانیم‪ .‬قدرت‬
‫در این معنا سازمان دهندهی اجزاء‪ ،‬در کلّی واحد است و بدون آن‬
‫کل و جزء بدونِ ربط خواهند بود که محال است‪ .‬قدرت عامل‬
‫وحدت بخش درونی طبیعت و در ارجاع طبیعی تنها واسطه «نیرو»‬
‫است‪ .‬جوهر طبق قاعدهی «اصل بر قدرت» میبایست قدرت تام‬
‫باشد یعنی قدرتش دوام و استقالل داشته باشد‪.‬‬
‫طبیعت‪ ،‬جوهر و قدرتِ تامّ یک چیزند اما طبیعت بیان متافیزیکیِ‬
‫آن «یک چیز»‪ ،‬جوهرِ بیان منطقی و قدرت بیانِ جهان شناختی آن‬
‫است‪ .‬کارکردِ توام این هر سه وحدتی طبیعی دارد‪ ،‬یعنی وحدتی‬
‫ضروری‪.‬‬

‫شرحِ اصل جوهر‬


‫«‪X ،X‬‬ ‫‪ .B1‬هر چیز در مبادی امر تنها حول ایجابی تهی است‪ ،‬مثل‬
‫است»‪ .‬این حکم استمرار دارد اما استقالل آن مبهم است‪ ،‬چرا که‬

‫| ‪| 22‬‬
‫فصل اول‬

‫‪X‬‬ ‫‪ X‬در جایگاه موضوع آمده و مستقل است ولی در همین حکم‪،‬‬
‫در جایگاه محمول نیز آمده و تابع موضوع است‪ ،‬شاید بتوان گفت‬
‫که ‪ X‬برخود حد نهاده‪ ،‬اما این در حکم طبیعی ممکن نیست‪،‬‬
‫هرچند بلحاظ صوری کاذب هم نیست‪ ،‬این حکم تنها در مبادی‬
‫امر‪ ،‬به لحاظ صوری تحمیل میشود‪ .‬جوهر حتی در حملِ این‬
‫همانی هم نمیتواند محمولِ واقعی باشد‪ ،‬زیرا فاقد هر جهتی است‪،‬‬
‫به این معنا که نه ضروری است و نه ممکن‪ ،‬چون شاید گمان برود‬
‫که این حکمی ضروری است‪ ،‬اما به نظر من وقتی جوهر – به هر‬
‫صورت – بر جایگاه محمول مینشیند «کلّ حمل» واقعی نیست‬
‫چه رسد به حقیقی‪ ،‬تنها راه این است که این قضیهی بنیادی را‬
‫یک «حمل تصادفی» و در کل ضروری بدانیم‪ ،‬مثل این که بگوییم‬
‫«یا شیر رو میآید یا خط» که حکمی است گویای تصادف و جون‬
‫گویای همهی حاالت ممکن است ضروری نیز هست‪ ،‬در این صورت‬
‫این حکم طبیعی است‪ ،‬چون در حملِ تصادفی این یک حکم از‬
‫هزاران حکم دیگر است و نه حکمی خاص با بداهتی واضح و‬
‫مبرهن‪ ،‬پس در نتیجه میتوان گفت که در حکم این همانی‪ ،‬در‬
‫واقع «این»‪« ،‬همان» نیست‪ ،‬چرا که «‪ -X‬موضوع» چیزی است و‬
‫«‪ -X‬محمول» چیز دیگر و سادهتر این که ابهام در‬
‫})𝑋( ‪{∀𝑥: (𝑋)} ≡ {∃𝑥:‬‬

‫| ‪| 22‬‬
‫پنج جستار در باب فلسفهی طبیعت و سوژه‬

‫واضح است و از طرف دیگر اگر قضیهی این همانی را ضروری بدانیم‬
‫به هیچ وجه به ممکن تقلیل نمییابد ‪ □ X → ◇ X‬پس چگونه‬
‫میتواند در جایگاه محمول بیاید؟‬
‫حکم این همانی تنها میتواند برای «موضوع جزئی» به کار رود اما‬
‫در مورد «موضوع کلّی» اگر به کار رود حکم تصادفی است و به تبع‬
‫کلِّ حکم جزئی خواهد بود‪.‬‬
‫پس «جوهر علّت خود است» تنها یک توضیح یا توصیف است و نه‬
‫حکمی با ضرورت‪ ،‬تنها میتوانیم بگوییم جوهر یک اصل است؛ علّت‬
‫خود بودن یعنی «جوهر بودن» و از این رو حکم اخیر نیز این‬
‫همانی مینماید؛ باید حکم این همانی را به صورت دیگری‬
‫برگردانیم‪ ،X« :‬مجموعِ محموالتِ منجر به «‪ »X‬است» و تنها‬
‫اهمیتی که دارد این است که مانع امکان توجیه «‪ X ،X‬نیست»‬
‫بلحاظ صوری میشود و هیچ محتوای طبیعی نمیتواند داشته باشد‪.‬‬
‫و در مورد احکام این همان‪ 3‬میتوانیم بگوییم که به هیچ کاری‬
‫نمیآیند و از هیچ «دادهی طبیعی» چنین چیزی استخراج‬
‫نمیشود و این یک حکم ‪ )3‬غیر تجربی‪ )2 ،‬محض و ‪ )1‬تهی است‪.‬‬
‫ما تمرکز اصلی خود را بر شرح «جوهر طبیعی» میگذاریم‪.‬‬

‫‪1‬‬
‫‪Tautological‬‬

‫| ‪| 22‬‬
‫فصل اول‬

‫‪« -B2‬جوهر طبیعی» پیوند منطق و متافیزیک طبیعت را نشان‬


‫میدهد و ما «جوهر طبیعی» را به عنوان طرحی اولیه برای‬
‫«نظریهی منطقِ طبیعی» مینگریم‪« .‬جوهر طبیعی» موضوع حکم‬
‫طبیعی است و این موضوع دارای دو دامنهی «صوری» و «مادّی»‬
‫است که به تفصیل در فصلهای بعدی شرح خواهیم داد‪ ،‬اما این جا‬
‫به عنوان مقدمه نمیتوانیم از آن چشم بپوشیم‪.‬‬
‫جوهر طبیعی به لحاظ صوری به «شیء طبیعی‪ /‬نظامِ اشیاء‬
‫طبیعی» مربوط است‪ ،‬دامنهی صوریِ جوهر طبیعی در واقع‬
‫رابطهی آن اجزایی است که به لحاظ «وجودی» به «مادّه» ارجاع‬
‫میدهند و از این رو با هم اشتراک دارند‪.‬‬
‫دامنهی صوریِ «جوهر طبیعی» در حکم همان نسبتِ صوریِ‬
‫موضوع و محمول است البته به صورتی که محمول دالِ موضوع‬
‫باشد و عالوه بر این به صورت «تحلیلی – متناوب» بتوانیم به‬
‫محمول دست پیدا کنیم‪ ،‬چرا که گفتیم حکم طبیعی در بابِ‬
‫‪(Jean wall, Leture notes:‬‬ ‫طبیعت نمیتواند حکمی تالیفی باشد‬
‫)‪.57-77‬‬

‫| ‪| 22‬‬
‫پنج جستار در باب فلسفهی طبیعت و سوژه‬

‫دامنهی صوریِ «طبیعت» و شیء – نظام اشیاء‬


‫شیء در نظام طبیعت‪ ،‬دامنهی صوریِ طبیعت را تشکیل میدهد‪،‬‬
‫در واقع ساختار درونیِ طبیعت دامنهی صوریِ آن است‪ .‬دامنهی‬
‫صوری طبیعت به معنای صورت صرف نیست‪ ،‬بلکه طبیعت است به‬
‫‪B‬و‪B‬‬ ‫اعتبارِ نظام اشیاء‪ :‬ارجاعِ درونیِ اشیاء یعنی ارجاعِ شیء ‪ A‬به‬
‫به ‪ C‬و ‪ ،...‬الی آخر‪.‬‬
‫دامنهی صوریِ طبیعت ورطهی تحقیق «صورِ طبیعی» است‪،‬‬
‫تحقیق صوریِ طبیعی در واقع نظام ارجاعات است‪ ،‬ولی به هیچ رو‬
‫نمیخواهم بر جداییِ دامنهی صوری و مادّی تاکید کنم‪ .‬جوهریّت‬
‫طبیعت به درجهی صوریّتِ آن باز میگردد و از این جهت طبیعت‪،‬‬
‫در صوریترین حالت «جهان اشیاء» است‪.‬‬

‫دامنهی مادّی «طبیعت» و همگنی – وحدتِ محتوا‬


‫هر حکم طبیعی ارجاعِ واحدی به یک محمولِ متمایز میدهد؛‬
‫ارجاعِ واحد به دلیل همگنیِ درونیِ محتوااست یعنی «ماده» به‬
‫معنای طبیعیِ آن‪« .‬دامنهی مادّی» ارجاع هر شیء به یک مادّه‬
‫است و در این ارجاعها اشیاء کامال منفردند و در هیچ نظامی‬
‫نیستند‪ .‬در این حالت تنها ارجاعهای جدا از اشیاء به «دامنهی‬

‫| ‪| 23‬‬
‫فصل اول‬

‫مادّیِ طبیعت» وجود دارند که این ارجاعها همه ویژگی خاص خود‬
‫را دارند اما در کل به یک امر ارجاع میدهند‪.‬‬
‫پس تا اینجا به عنوان شرحِ اصلِ جوهر قائل به دو دامنهی‬
‫«صوری» و «مادّی» برای جوهرِ طبیعی شدیم که وحدتِ طبیعی‬
‫دارند و تنها به جهت توضیح ما اشاراتی جداگانه بدانها میکنیم‪.‬‬

‫بیان اصل دوم‬

‫اصل تداوم تحلیلی‬


‫چندین تبیین میتوان از این اصل به دست داد‪ ،‬تبیینِ مبتنی بر‬
‫زمان یا مبتنی بر موضوع و محمول و یا تبیین معنا –‬
‫هستیشناسانه که در واقع همهی اینها مدّ نظر ماست‪ .‬آنچه به‬
‫عنوان پیش پرداختِ این موضوع وجود دارد‪ ،‬تحلیل در مقابلِ تالیف‬
‫است؛ یعنی اندراج یا عدمِ اندراجِ محمول در موضوع‪ .‬در طبیعت‬
‫کدام حکم میتواند بازنمودِ طبیعیِ آن باشد؟ پیشتر گفتیم که در‬
‫طبیعت حکم تالیفی وجود ندارد و این کار ذهن مااست‪ ،‬اما تحلیل‬
‫شیء‪ ،‬محمول را در موضوع بازیافتن بیانی طبیعی است‪ ،‬اما این‬
‫همهی حرف نیست چراکه طبیعت مبتنی بر کدام اصل دسترسیِ‬
‫تحلیلی به همهی محموالتش دارد؟‬

‫| ‪| 23‬‬
‫پنج جستار در باب فلسفهی طبیعت و سوژه‬

‫زمان و تحلیل طبیعت‬


‫اولین چیزی که در رابطه با زمان به نظر میرسد «تداوم» است‪،‬‬
‫وقتی میگوییم طبیعت زمانمند است‪ ،‬ارجاع جوهری آن روشن‬
‫است‪ ،‬اما نه حدی گذاشتهایم و نه اشارهای به ذاتِ طبیعت کردهایم‪،‬‬
‫یا بهتر این که بگویم هنوز چنین نکردهایم‪ .‬امر ‪ A‬در طبیعت در‬
‫طولِ زمانِ ‪ A ،t‬است‪ ،‬یا ‪ B ،A‬است در زمان ‪t‬؛ اما وجهِ دیگر زمان‬
‫این است که وقتی آن را نامتناهی فرض میکنیم‪ ،‬برای ‪ A‬هر‬
‫محمولی ممکن است؛ یعنی وقتی زمانِ نامتناهی برای تحقق‬
‫«تحلیل نامتناهی» وجود داشته باشد‪ ،‬محمول ‪ A‬از ‪ B‬نتیجه‬
‫میشود هرچند عجالتا تالیف به نظر بیاید‪.‬‬

‫تداومِ معنایی و تداوم تحلیلی‬


‫وقتی یک «اظهار صرف» رخ میدهد‪ ،‬فرض ما این است که اگر این‬
‫اظهار رخدادی در ادامهی یک «‪ »fact‬باشد‪ ،‬دارای تداوم باشد و‬
‫اشارتی تهی (‪ )Ø‬نباشد‪ ،‬ما آن را چون تنها در سطح اظهار است‬
‫«تداوم معنایی» مینامیم‪.‬‬
‫ما قائل به رابطهی میان تداوم معنایی و تحلیلی هستیم‪ ،‬به این‬
‫صورت که اگر تداومِ معنایی میان موضوع و محمول باشد‪ ،‬خود‬
‫حکم در تداومِ تحلیلیِ طبیعت است یا بطور خالصه حکم طبیعی‬

‫| ‪| 22‬‬
‫فصل اول‬

‫خواهد بود‪ ،‬یعنی طبیعت‪ ،‬به عنوانِ موضوعِ هر محمول‪ ،‬معنایِ‬


‫بالطبعِ محمول نیز هست و آن محمول در واقع از معنای طبیعت‬
‫ناشی میشود‪ ،‬تداوم تحلیلی وقتی در کنارِ تداومِ معنایی بکار‬
‫میرود در واقع اشاره به یک چیز دارند‪ ،‬اما توصیفهای متفاوتی از‬
‫حکماند‪ ،‬یکی معناشناختی و دیگری صوری‪.‬‬
‫البته این ادعا عجیب به نظر میرسد که «تداومِ تحلیلی» را مربوط‬
‫به صورتِ حکم دانستیم؛ باید توجه کنیم که منظورم حکم طبیعی‬
‫است که صورتِ آن موضوعی عام دارد که همان طبیعت است و‬
‫محمولی که «تداومِ تحلیلی – یا تقسیم شدهی» طبیعت است‪ ،‬ما‬
‫تداومِ تحلیلی را مستلزمِ تداومِ معنایی میدانیم‪ ،‬یعنی وقتی موضوع‬
‫به تحلیل موجب محمولی میشود آن موضوع معنای محمول به‬
‫صورتِ یک تداوم است‪.‬‬

‫تداومِ تحلیلی به عنوان صفت طبیعت‬


‫تنها حکم ممکن در طبیعت حکمی است ذیلِ «قاعده ی تداومِ‬
‫تحلیلیِ موضوع» که عمال فرقی با ضرورت موضوع ندارد‪ ،‬ضرورت‬
‫موضوع یعنی امکانات نامتناهی موضوع در نسبتِ با هر محمول؛ اما‬
‫چگونه ممکن است از امکان نامتناهی به ضرورت تعبیر کنیم؟‬

‫| ‪| 22‬‬
‫پنج جستار در باب فلسفهی طبیعت و سوژه‬

‫منظور از امکانِ نامتناهی‪ ،‬امکانپذیریِ هر محمولی برای «موضوع»‬


‫است و به این معنی است که «موضوع» به «هر» محمولی دسترسی‬
‫دارد و همین یعنی ضرورت‪ ،‬چرا که این دسترسیِ پیشینی است‪ ،‬به‬
‫این معنی که «موضوعِ به این معنا ضروری» در یک تداوم و تقسیمِ‬
‫نامتناهی‪ ،‬به محمول میرسد‪ .‬اگر از صورت منطقی مفهوم تداوم‬
‫تحلیلی خارج شویم‪ ،‬در واقع تداومِ تحلیلی ویژگیِ طبیعت است که‬
‫دو نتیجهی بالفصل دارد‪ )3 :‬عملکرد تقریبا و موضوعا یکسانِ‬
‫طبیعت ‪ )2‬بیتفاوتی به ساختارهایی چون «حیات» و هر عنصرِ‬
‫تصادفیِ درونی اش‪ ،‬طبیعت پیش از هرچیز میخواهد «تداومِ خود‬
‫را حفظ کند» و تعبیر کردن از آن به «شر طبیعی» بدفهمی‬
‫طبیعت و کارکرد آن است‪« .‬تداومِ ذاتیِ طبیعت» بیان متافیزیکیِ‬
‫تداومِ تحلیلی است و «تداومِ موضوع در محمول» بیانِ منطقیِ‬
‫تداومِ تحلیلی است که البته این دو وابسته به یکدیگرند‪ ،‬تداوم ذاتی‬
‫طبیعت ناظر به دامنهی مادّیِ طبیعت است و میتوان آن را «تداومِ‬
‫مادّی» نامید و دیگری را «تداومِ صوری»‪ :‬این هر دو یک تداوم‬
‫هستند با این تفاوت که یکی ارجاعِ مادّی دارد و دیگری ارجاع‬
‫شیئی (‪.)Jean wall, Leture notes: 166- 183‬‬

‫| ‪| 22‬‬
‫فصل اول‬

‫شرحِ اصل تداومِ تحلیلی‬


‫تقسیم احکام به تحلیلی و تالیفی‪ ،‬تقریبا در فلسفه ی الیب نیتز‬
‫اهمیت بسیار یافت البته او هرگز ‪ Synthetic‬و ‪ Analytic‬را به کار‬
‫نبرد و تنها از اندراجِ محمول در موضوع و عدم اندراج محمول سخن‬
‫گفت و بعدا کانت این را گسترش داد و به شبهِ احکامِ تالیفی‬
‫پیشین رسید که ما بیاعتباری آن را ثابت خواهیم کرد‪.‬‬
‫ما تداومِ تحلیلی را در تمام ساحاتِ حکم طبیعی وارد میکنیم‪،‬‬
‫یعنی تنها حکمی را طبیعی میدانیم که در تداومِ تحلیلیِ دیگر‬
‫احکام باشد و در کل در تداوم با صورِ طبیعی‪ ،‬قرار داشته باشد‪.‬‬
‫اولین پرداخت ما به «تداومِ تحلیلی» تعبیرِ زمانی از آن است‪ ،‬وقتی‬
‫میگوییم طبیعت منظورمان محتوایِ بی پایان است‪ ،‬اما «عرضه‬
‫شدگی» آن چگونه میتواند به صورت متناهی تصوّر شود؟ پاسخ‬
‫زمان است‪ .‬طبیعت‪ ،‬نامتناهی است و زمان کران دارد و شمارش‬
‫پذیر است؛ قبل و بعد دارد و به معنی مطلق نامتناهی نیست‪،‬‬
‫طبیعت وقتی در تداوم تحلیلی وارد میشود‪ ،‬به وسیلهی زمان‬
‫استمراری حکمی پیدا میکند‪ ،‬استمراری میان موضوع و محمول‬
‫که حدّی دارد‪ ،‬از این رو اصلِ «تداوم تحلیلی» به ما این راه را نشان‬
‫میدهد که چگونه طبیعت را به تقریب بشناسیم و حکم را همچون‬
‫عملِ اشتقاقِ متناهی از نامتناهی بنگریم‪ ،‬پس شناختِ طبیعت به‬

‫| ‪| 22‬‬
Another random document with
no related content on Scribd:
little time to spend in wishing, though every night he went out for a
good look at the mountains. But he was beginning to think about the
kind of man that he would like to be; and every day he was a little
more sure that he wanted to be like the young superintendent.
He was so short himself that he was afraid that he would never be
as tall as Mr. Prescott. So he began to stand as tall as he could,
especially when he was in the office. Then he tried to remember to
breathe deep, the way that the teacher at school had told the boys to
do. But he wondered, sometimes, when he looked at Mr. Prescott’s
broad shoulders, whether he had ever been as small as most boys.
The day that Billy had his first little brown envelope with three
dollars and fifty cents in it, he stood very tall indeed. That night, at
supper, he handed it to Aunt Mary, saying:
“That’s for you to put in the bank.”
“For Billy,” said Uncle John, looking up quickly and speaking
almost sternly. “I’m the one to give Aunt Mary money.”
Then he said gently: “It’s a good plan, Billy, to put your first money
in the bank. You’ll never have any more just like that.”
The thing that first excited Billy’s curiosity, as he went about on
errands, was the big pile of old iron in the mill yard. There were
pieces of old stoves, and seats from schoolhouses that had been
burned, and engines that had been smashed in wrecks, and old
ploughs, and nobody knew what else—all piled up in a great heap.
One day, when he carried an order to the man that tended the
furnace in the cupola where they melted the iron, he saw them
putting pieces of old iron on the scales; and he heard the man say to
his helper: “We shall have to put in fifty pounds extra to-day.”
It seemed to Billy that it wasn’t quite fair to put in old iron, when
they were making new machinery. So, one noon, he asked Uncle
John about it.
“Using your eyes, are you, Billy? That’s quite likely to set your
mind to working.
“I suppose you’ve heard them talking around here about testing
machinery. That isn’t the first testing. They test iron all the way
along, from the ore in the mine to the sticks of pig iron piled up in our
yard.”
“Some of it is in cakes,” said Billy.
“Is that so?” asked Uncle John, as he took another sandwich out
of his pail. “Now I think of it, they did tell me that cakes are the new
style in pig iron.
“Well,” continued Uncle John, “there are men testing and
experimenting all the time; and some of them found out that old iron
and pig iron together make better new iron than they can make from
pig iron alone. Since they found that out, scrap iron has kept on
going up in price.
“Did you happen, Billy, to see any other heaps lying around?”
“I saw a pile of coke, over in the corner,” answered Billy.
“Somewhere,” said Uncle John, “there must have been a heap of
limestone. They use that for what they call a flux. That unites with
the waste things, the ashes of the coke and any sand that may have
stuck to the pig iron. Those things together make slag. The slag is so
much lighter than the iron that it floats on top, and there are tap
holes in the cupola where they draw it off. Limestone helps the iron
to melt, that’s another reason why they use it.”
“I saw some scales,” said Billy.
“Those,” said Uncle John, “are to weigh the things that they put
into the cupola. There are rules for making cast iron. It all depends
on what kind of machinery we want to make.
“First, in the bottom of the cupola, they make a fire of shavings
and wood, with a little coal; then they put in coke, pig iron, scrap iron,
and limestone, according to the rule for the kind of iron that they
want to make.
“Those heaps all pieced together, Billy?”
“Sure,” answered Billy; and, then, the whistle blew.
Deep down in his heart, Billy didn’t like that whistle. He didn’t tell
Uncle John, because William Wallace scorned anybody who felt like
that. William Wallace said that being on time—on time to the minute
—was only just business. Nevertheless, Billy missed being free. Aunt
Mary’s errands hadn’t been timed by the clock.
There was another reason why he didn’t tell Uncle John how he
felt.
“Stand by your job, every minute that you belong on it,” was one of
the things that Uncle John had said so many times that it almost
worried Billy.
But, before the summer was over, Billy was glad that he had kept
that on his mind.
CHAPTER III
A MOUNTAIN OF IRON
WHETHER, if it hadn’t been for Billy’s new jack-knife, he and
Thomas Murphy would have become friends, no one can say. It
seems very probable that something would have made them like
each other.
Sitting on a high stool to check time or in a chair to watch the great
door had grown so monotonous that Tom really needed to have
somebody to talk to.
Then there wasn’t any boy in the mill for Billy to get acquainted
with; and Billy saw Tom oftener than he saw any of the other men.
So it seems very natural that Billy and Tom should have become
friends.
If they hadn’t, things wouldn’t have turned out just as they did; and
whatever else might have happened, it was really the jack-knife that
brought them together.
Billy had been in the mill about two weeks when, one morning, just
as Tom was finishing making a mark after Uncle John’s name, snap
went the point of his pencil.
Billy heard it break, and saw Tom put his hand into his pocket. Billy
knew, from Tom’s face, before he drew his hand out, that there
wasn’t any knife in his pocket.
So Billy put his dinner pail down, and pulling his knife out by the
chain, said quickly:
“I’ll sharpen your pencil, Mr. Murphy.”
Billy had been practicing on sharpening pencils. He worked so fast
that the men behind had hardly begun to grumble before the pencil
was in working order, and the line began to move on again.
Though he did not know it, Billy had done something more than
merely to sharpen Tom’s pencil. When he said, “Mr. Murphy,” he
waked up something in Tom that Tom himself had almost forgotten
about.
He had been called “Tom Murphy” so long, sometimes only “lame
Tom,” that Billy’s saying “Mr. Murphy” had made him sit up very
straight, while he was waiting for Billy to sharpen the pencil.
Mr. Prescott thought that he really appreciated Tom. He always
said, “Tom Murphy is as faithful as the day is long”; but even Mr.
Prescott didn’t know so much about Tom as he thought he did. If Billy
and Tom hadn’t become friends, Mr. Prescott would probably never
have learned anything about the “Mr. Murphy” side of Tom.
After that morning, Billy and Tom kept on getting acquainted, until
one day when Uncle John had to go out one noon to see about
some new window screens for Aunt Mary, Billy went to the door to
see Tom.
Tom, having just sat down in his chair, was trying to get his lame
leg into a position where it would be more comfortable.
“Does your leg hurt, Mr. Murphy?” asked Billy.
“Pretty bad to-day, William,” answered Thomas Murphy with a
groan. “If it wasn’t so dry, I should think, from the way my leg aches,
that it was going to rain, but there’s no hope of that.”
“It’s rheumatism, isn’t it?” asked Billy, sympathetically.
“Part of it is,” answered Tom, “but before that it was crush. I hope
you don’t think I’ve never done anything but mark time at Prescott
mill.
“I suppose that you think you’ve seen considerable iron in this yard
and in this mill; but you don’t know half so much about iron as I did
when my legs were as good as yours.
“Out West, where I was born, there are acres and acres and acres
of iron almost on top of the ground; and, besides that, a whole
mountain of iron.”
Tom paused a moment to move his leg again.
“Was there an iron mine in the ground, too?” asked Billy sitting
down on the threshold of the door.
“Yes, there was,” answered Tom. “If I had stayed on top of the
ground, perhaps I shouldn’t have been hurt. Might have been blown
up in a gopher hole, though, the way my brother was.”
“O-oh!” said Billy.
“Never heard of a gopher hole, I suppose,” continued Tom, settling
back in his chair, as though he intended to improve his opportunity to
talk.
“That’s one way that they get iron out of a mountain. They make
holes straight into a bank. Then they put in sacks of powder, and fire
it with a fuse. That loosens the ore so that they can use a steam
shovel. Sometimes the men go in too soon.”
“I wish,” said Billy with a little shiver, “that you would tell me about
the mine.”
“That’ll be quite a contract,” said Thomas Murphy, clasping his
hands across his chest, “but I was in one long enough to know.
“You’ll think there was a mine down in the ground when I tell you
that I’ve been down a thousand feet in one myself.
“I went down that one in a cage; but in the mine where I worked I
used to go down on ladders at the side of the shaft.”
“Was it something like a coal mine?” asked Billy.
“I’ve heard miners say,” answered Tom, “that some iron is so hard
that it has to be worked with a pick and a shovel; but the iron in our
mine was so soft that we caved it down.
“If I had been working with a pick, perhaps I shouldn’t have been
hurt.
“When you cave iron, you go down to the bottom of the shaft and
work under the iron. You cut out a place, and put in some big timbers
to hold up the roof. Then you cut some more, and keep on till you
think the roof may fall.
“Then you board that place in, and knock out some pillars, or blow
them out, and down comes the iron. Then you put it in a car and
push it to a chute, and that loads it on an elevator to be brought up.
Sometimes they use electric trams; we used to have to push the
cars.”
“It must be very hard work,” said Billy.
“Work, William, usually is hard,” said Thomas Murphy. “Work,
underground or above ground, is work, William.”
“But you haven’t told me, Mr. Murphy,” said Billy, “how you hurt
your knee.”
“The quickest way to tell you that, William, is to tell you that the
cave, that time, caved too soon. I got caught on the edge of it.
“After I got out of the hospital, I tried to work above ground; but the
noise of the steam shovels and the blasting wore me out. So, one
day, I took an ore train, and went to the boat and came up the river.
“Finally, I drifted to Prescott mill, some seasons before you were
born, William.”
“Have you ever wanted to go back?” asked Billy.
“No, William, I haven’t. There’s nobody left out there that belongs
to me, anyway. My lame knee wasn’t the only reason why I left,
William. I heard something about the country that I didn’t like at all; I
didn’t like it at all.”
“Weren’t the people good?” asked Billy.
“Very good people,” answered Thomas Murphy firmly. “’Twas
something about the mountain that I heard.
“There were always men around examining the mines. I never
paid much attention to ’em till one day I heard a man—they said he
came from some college—a-talking about volcanoes. He said that
iron mountain was thrown up by a volcano, said he was sure of it.
“I never told anybody, William, but I cleared out the very next day.
You’ve never heard anything about volcanoes round here, have you,
William?”
“No, Mr. Murphy,” answered Billy.
“If you ever should, William——” said Thomas Murphy, leaning
anxiously forward.
“If I ever do hear, Mr. Murphy,” said Billy, feeling that he was
making a promise, “I’ll tell you right away.”
“Thank you, William,” said Tom. “You won’t mention it, will you?”
“No, Mr. Murphy,” answered Billy.
That was really the day when Billy and Thomas Murphy sealed
their compact as friends.
CHAPTER IV
THE FOUNDRY
“MY friend, Mr. Murphy,” said Billy, one night after supper, when he
and Uncle John were sitting side by side on the steps.
“Did I understand?” interrupted Uncle John, “Mr. Murphy?”
“Yes,” answered Billy, “Mr. Thomas Murphy the timekeeper.”
“Exactly,” said Uncle John.
“Mr. Murphy,” Billy went on, “says that iron moves the world.”
“I should say,” said Uncle John, deliberately, “that power generally
has to be put into an iron harness before anything can move; but Mr.
Murphy evidently knows what he is talking about.”
“He says,” continued Billy, “that iron mills are very important
places; and that, for his part, he’s glad that he works in an iron mill.”
“That’s the way every man ought to feel about his work,” said
Uncle John; “all the work in the world has to be done by somebody.”
That remark sounded to Billy as if another motto might be coming;
and, being tired, he wanted just to be social. So he said:
“Uncle John, did you ever see Miss King, the stenographer?”
“Only coming and going,” he answered.
“She’s a friend of mine, too,” said Billy. “She told me, to-day, that
she wants me always to feel that she is my friend.”
“Everything going all right in the office, Billy?” asked Uncle John,
quickly.
“Oh, yes,” answered Billy, with a little note of happiness in his
voice. “She told me that so as to make me feel comfortable. She’s
the loveliest woman I ever saw. Don’t you think, Uncle John, that
yellow-brown is the prettiest color for hair?”
“I do,” said Uncle John, emphatically. Then, rising to go into the
house, he added, “That’s exactly what I used to call Aunt Mary’s hair,
yellow-brown.”
“Oh!” said Billy wonderingly. Then it was time for him to go to bed;
but he lingered a moment to look at Aunt Mary’s hair that was dark
brown, now, where it wasn’t gray. There was something in his “Good-
night, Aunt Mary,” that made her look up from her paper as she said:
“Good-night, William Wallace.”
Anybody can see that William Wallace is a hard name for a boy to
go to bed on. It was so hard for Billy that it almost hurt; but Billy had
lived with Aunt Mary long enough to be sure that she meant to be a
true friend.
Whether or not Mr. Prescott was his friend, Billy did not know. Mr.
Murphy had told him one day when he was out by the door, waiting
for the postman, that Mr. Prescott was a friend to every man in the
mill. Billy supposed that every man was a friend back again. At any
rate he knew that he was; and he hoped that, some day, he would be
able to do something, just to show Mr. Prescott how much he liked
him.
The more he thought about it, the more it didn’t seem possible that
such a hope as that could ever come true.
But anybody who liked anybody else as much as he liked Mr.
Prescott couldn’t help seeing that something bothered him. So Billy
had a little secret with himself to try to look specially pleasant when
Mr. Prescott came in from a trip around the mill. He had begun to
think that Mr. Prescott had given up springing questions on him
when, one very warm afternoon, Mr. Prescott looked up from his
desk and said:
“William, if you were to have an afternoon off, what would you do?”
“I’d rather than anything else in the world,” answered Billy
promptly, “go out into the country.”
“That being hardly feasible,” said Mr. Prescott, “what else would
you rather do?”
“Next to that,” answered Billy, “I’d rather go into the foundry to see
Uncle John work.”
“Well!” exclaimed Mr. Prescott, whirling around in his chair. “That’s
about the last thing that I should have thought of, especially on such
a hot day. May I inquire whether you are interested in iron?”
Billy, with a quick flash of spirit, answered promptly, “I am, sir.”
As promptly Mr. Prescott said, “I’m glad to hear it, William. You
may spend the rest of the afternoon in the foundry.”
“Thank you, sir,” said Billy, very much surprised. Then he looked at
Miss King, and she nodded and smiled.
Billy ran down the corridor, passing Mr. Murphy with a flying salute,
and hurried across the yard to the foundry door.
Just then he remembered that he hadn’t a permit; but the foreman
appeared in the door saying, “The super has telephoned over that
you’re to visit us this afternoon.”
Pointing across the room, he added, “Your uncle is over there.”
Billy wanted to surprise his Uncle John, so he went carefully along
the outer side of the long, low room, past pile after pile of gray black
sand, until he came to the place where Uncle John was bending over
what seemed to be a long bar of sand.
“Uncle John,” he said softly.
“Why, Billy, my lad!” exclaimed he, looking up with so much
surprise in his face that Billy said quickly:
“It’s all right, Uncle John. Mr. Prescott sent me to watch you work.”
“Things,” said Uncle John, with a smile that made wrinkles around
his eyes, “generally come round right if you wait for them.”
“What is that?” asked Billy, pointing at the bar.
“That is a mold for a lathe,” answered Uncle John. “I’m nearly
through with it, then I’m going to help out on corn cutters. We have a
rush order on corn canning machines. You’d better sit on that box till
I’m through.”
Billy looked at the tiny trowel in Uncle John’s hand, and saw him
take off a little sand in one place, and put some on in another, until
the mold was smooth and even. Then he tested his corners with
what he called a “corner slick.”
“I never supposed that you worked that way,” said Billy, “but Miss
King told me that molders are artists in sand.”
“Did she, though?” said Uncle John, straightening up to take a final
look at his work. “I’ll remember that.
“Now we’ll go over where they are working on the corn cutters. It’s
a little cooler on that side.”
“Where does black sand come from?” asked Billy.
“It’s yellow,” answered his uncle, “when we begin to use it, but the
action of the hot iron, as we use it, over and over, turns it black.”
Then came the work that Billy had waited so long to see.
Uncle John took a wooden frame—he called it a drag—which was
about two feet square and not quite so deep. He put it on a bench
high enough for him to work easily. Then he laid six cutters for a corn
canning machine, side by side, in the bottom of the box.
“Those,” he said, “are patterns.”
Taking a sieve—a riddle—he filled it with moist sand which he
sifted over the cutters. Next, with his fingers, he packed the sand
carefully around the patterns. Then, with a shovel, he filled the drag
with sand, and rammed it down with a wooden rammer until the drag
was full.
“Now,” said he, taking up a wire, “I am going to make some vent
holes, so the steam can escape.”
When that was done, he clamped a top on the box, turned it over,
and took out the bottom.
Billy could see the cutters, bedded firm in the sand.
Blowing off the loose sand with bellows, and smoothing the sand
around the pattern, Uncle John took some dry sand, which he sifted
through his fingers, blowing it off where it touched the cutters.
“This sand,” he said, “will keep the two parts of the mold from
sticking together.”
HE FILLED IT WITH MOIST SAND

Then he took another frame, a cope, which was like the first,
except that it had pins on the sides, where the other had sockets.
Slipping the pins into the sockets, he fastened them together.
Taking two round, tapering plugs of wood, he set them firmly in the
sand, at each end of the patterns.
“One of those,” said he, “will make a place for the hot iron to go in,
and the other for it to rise up on the other side.”
Then he filled the second box as he had the first, and made more
vent holes.
“Billy,” he said, suddenly, “where are those corn cutters?”
“In the middle of the box,” answered Billy promptly, just as if he
had always known about molding in sand.
“Now,” said Uncle John, “comes the artist part.”
Lifting the second part off the first, he turned it over carefully and
set it on the bench.
“There they are,” exclaimed Billy.
“There they are,” said Uncle John, with a smile, “but there they are
not going to remain.”
Dipping a sponge in water, he wet the sand around the edges of
the pattern. Then he screwed a draw spike into the middle of the
pattern and rapped it gently with a mallet to loosen it from the sand.
“Pretty nearly perfect, aren’t they?” he said, when he had them all
safely out. “Now for some real artist work.”
With a lifter he took out the sand that had fallen into the mold,
patched a tiny break here and there, and tested the corners.
Last of all he made grooves, which he called “gates,” between the
patterns, and also at the ends where the iron was to be poured in.
Then he clamped the two boxes together. “Now the holes are in
the middle,” said he, “and I hope that they will stay there till the iron
is poured in.”
Billy, sitting on a box, watched Uncle John till he had finished
another set of molds.
“That all clear so far?” asked Uncle John.
“Sure,” answered Billy.
“Think you could do it yourself?” broke in a heavy voice.
Billy, looking up, saw the foreman, who had been watching Billy
while he watched his uncle.
“I think I know how,” answered Billy.
“If you won’t talk to the men,” said the foreman, “you may walk
around the foundry until we are ready to pour.”
So Billy walked slowly around the long foundry. He saw that each
man had his own pile of sand, but the piles were growing very small,
because the day’s work was nearly over. The molds were being put
in rows for the pouring.
He had walked nearly back to his Uncle John when he happened
to step in a hollow place in the earth floor and, losing his balance, fell
against a man who was carrying a mold.
With a strange, half-muttered expression the man pushed his
elbow against Billy and almost threw him down.
Billy, looking up into a pair of fierce black eyes that glared at him
from under a mass of coal black hair, turned so pale that William
Wallace then and there called him a coward.
As fast as his feet would carry him Billy went back to Uncle John,
who, still busy with his molds, said:
“Go out behind the foundry and look in at the window to see us
pour.”
Billy, for the first time in his life thoroughly frightened, was glad to
go out into the open air.
Then he went to the window opposite the great cupola to wait for
the pouring.
There at the left of the furnace door stood the foundry foreman, tall
and strong, holding a long iron rod in his hand. He, too, was waiting.
Then, because Billy had thought and thought over what Uncle
John had told him about pouring, his mind began to make a picture;
and when sparks of fire from the spout shot across the foundry, the
cupola became a fiery dragon and the foreman a noble knight,
bearing a long iron spear.
Only once breathed the dragon; for the knight, heedless of danger,
closed the iron mouth with a single thrust of his spear.
Another wait. This time the knight forced the dragon to open his
mouth, and the yielding dragon sent out his pointed, golden tongue.
But only for a moment; for again the knight thrust in his iron spear.
At last the knight gave way to the dragon.
Then, wonder of wonders, from the dragon’s mouth there came a
golden, molten stream.
When the great iron ladle below was almost filled, the knight
closed once more the dragon’s mouth.
Two by two came men bearing between them long-handled iron
ladles. The great ladle swung forward, for a moment, on its tilting
gear, and the men bore away their ladles filled with iron that the
great dragon had changed from its own dull gray to the brilliant
yellow of gold.
The molds, as they were filled, smoked from all their venting
places, till, to his picture, Billy added a place for a battle-field.
By the time that the last molds were filled, some of the men began
to take off the wooden frames, and there the iron was, gray again,
but, this time, shaped for the use of man.
“See,” said Uncle John, coming to the window, “there are our corn
cutters. Came out pretty well, didn’t they?”
“Wasn’t it great!” exclaimed Billy.
“Just about as wonderful every time,” said Uncle John.
“What do they do next?” asked Billy.
“Make new heaps of sand—every man his own heap—and in the
morning, after the castings have been carried into the mill, they
begin all over again.”
“I’m so glad I saw it,” said Billy, drawing a deep breath of
satisfaction.
That night he told Aunt Mary about what he had seen. And he
thought about it almost until he fell asleep. Almost, but not quite; for,
just as he was dozing off, William Wallace said:
“You were frightened—frightened. You showed a white feather!”
Half asleep as he was, Billy, tired of William Wallace’s superior
airs, roused himself long enough to say: “We’ll see who has white
feathers.”

You might also like