I Lost My Mind, You Found My Heart

You might also like

Download as pdf or txt
Download as pdf or txt
You are on page 1of 2276

I Lost My Mind, You Found My Heart VkookPlanet

1
I Lost My Mind, You Found My Heart VkookPlanet

Full Part
I lost My Mind,
You Found My
Heart
Couple: KookV

Genre : Vampire, Fantasy, Romance, Smut

Author: Monigoldenkook

Translator: Yasi

Channel : @VKOOKPLANET

2
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪CH 1‬‬

‫‪ 11‬ژانویه‪.‬‬

‫صبح زمستون با خودش اسمون متراکم‪ ،‬مه و سرمای گزندهای به همراه‬


‫داشت و باعث شد گونههای و نوک بینیاش کمی سرخ بشه‪ .‬قطرات‬
‫کوچیک رها شده از نفسش با نفس صبحگاهیش ترکیب میشد و‬
‫باعث میشد مثل بخاری از دهنش فرار کنه‪.‬‬

‫کریسمس و سال نو جشنها رو به پایان رسوند و با شروع ترم دوم‬


‫دانشگاه همراه بود‪ .‬تهیونگ اماده بود که برای سال دوم به رشته‬
‫زیستشناسی در دانشگاه کره که واقع در سئول بود‪ ،‬برگرده‪.‬‬

‫تهیونگ سعی کرد دستهاش رو از سرما بپوشونه‪ .‬همونطوری که‬


‫جلوی دانشگاه از اتوبوس پیاده میشد‪ ،‬دستهاش رو توی جیب کت‬
‫بلند و مشکیش فرو کرد‪.‬‬

‫‪3‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫خوابگاهش فقط چند دقیقه با محوطه دانشگاه فاصله داشت‪ ،‬اما به رسم‬
‫روز اول کالسها‪ ،‬تهیونگ زود از خواب بیدار شد تا قهوه مورد‬
‫عالقهاش رو از کافه اون طرف شهر بگیره‪ .‬شاید برای خیلیها ارزش‬
‫نداشت که دقایق با ارزش خوابشون رو با رفتن و نوشیدن قهوه هدر‬
‫بدن‪ ،‬مخصوصا توی چنین مکان دوری‪ ،‬اما برای تهیونگ‪ ،‬بیرون‬
‫اومدن از رختخواب درحالی که اسمون هنوز به رنگ تیره بود و اون‬
‫سواری رو با ارزش میکرد‪ ،‬قطعا ارزشش رو داشت‪ ،‬مخصوصا زمانی‬
‫که اون مایع قهوهای و تلخ از گلوش پایین رفت و به طور‬
‫رضایتبخشی گرمش کرد‪.‬‬

‫عالوه بر این‪ ،‬تهیونگ به راحتی از خواب بیدار شد و با روحیه خوبی‬


‫میدونست که امروز به اونجا برمیگشت تا چیزهای جدیدی که‬
‫دوست داشت‪ ،‬یاد بگیره‪ .‬درمورد موضوع اون ترم کنجکاو بود چون‬
‫درسهای ترم اول کمی مبهم بود‪ .‬با این حال‪ ،‬تهیونگ عاشق تحصیل‬
‫در رشته زیست شناسی بود‪ .‬تجربه اکادمیکش باهاش مطابقت داشت یا‬
‫بهتر‪ ،‬خیلی از انتظاراتش فراتر بود‪.‬‬

‫‪4‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ همیشه یه ادم برونگرا و اجتماعی بود‪ ،‬حداقل دوستها و‬


‫خانوادهاش اینطوری توصیفش میکردن‪ .‬به راحتی با بقیه دوست‬
‫میشد و به راحتی توانایی شروع مکالمه با غریبهها رو داشت و در یک‬
‫چشم بهم زدن اونها رو به خنده میانداخت‪ .‬به همین دلیل ادغامش با‬
‫جو دانشگاه به نرمی پیش رفته بود‪.‬‬

‫اون پسر هیچ مشکلی برای دوستشدن با همکالسیهاش نداشت و‬


‫بنابراین به طور خودکار به محبوبترین پارتیها دعوت میشد‪ .‬با این‬
‫حال تهیونگ زیاد طرفدار خونههای شلوغی که با بدنهای مست و‬
‫عرق کرده‪ ،‬آهنگهایی که پرده گوشش رو پاره میکرد و ابری از‬
‫دود پر شده بود‪ ،‬نبود‪ .‬تهیونگ از اینکه اوقات فراغتش رو توی محیط‬
‫ارومتری بگذرونه‪ ،‬لذت میبرد‪ ،‬اینکه توی خوابگاه فیلم ببینه‪ ،‬ناهار یا‬
‫شامش رو بیرون بخوره یا حتی یه پیادهروی اروم توی پارک داشته‬
‫باشه‪.‬‬

‫عالوه براین‪ ،‬تهیونگ یه دانشجوی کوشا بود پس زمان زیادی رو‬


‫صرف درسخوندن میکرد و نه‪ ،‬برای اون اصال فداکاری یا ازاردهنده‬

‫‪5‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫نبود‪ .‬البته تهیونگ نمیتونست از شر عالئم اضطراب و استرس خالص‬


‫بشه‪ ،‬مخصوصا وقتی که هفتههای جهنمی پر از امتحان و تکلیف‬
‫تصمیم میگرفت یه نگاهی به ترم بندازه‪ ،‬اما به عنوان یه قانون‪،‬‬
‫تهیونگ میتونست درعرض چند روز مقاالتی که استادها ازش‬
‫میخواستن‪ ،‬تموم کنه و اونها رو ارسال کنه و از فشاری که توی اون‬
‫هفتههای شلوغ و پرهرج و مرج وجود داشت‪ ،‬کم کنه‪ .‬همین اتفاق‬
‫برای درسهاش هم میافتاد‪ .‬اون پسر یادداشتهاش رو مرتب میکرد‬
‫و مرتباً اونها رو میخوند‪ .‬همیشه از موضوعاتی که توی کالس‬
‫تدریس میشد‪ ،‬اگاه بود‪ .‬گاهی اوقات‪ ،‬تهیونگ به مطالب کالس بعد‬
‫نگاهی میانداخت تا بتونه در اون شرکت کنه و به سواالتی که توسط‬
‫استاد مطرح میشد‪ ،‬جواب بده‪.‬‬

‫تهیونگ نه تنها باهوش و سختکوش بود‪ ،‬بلکه خیلی جاهطلب بود و‬


‫همیشه میخواست بهترین نمره ممکن رو بدست بیاره‪.‬‬

‫اولین کالس اون روز (و ترم جدید) ده دقیقه دیگه شروع میشد که‬
‫باعث شد با عجله به سمت بخش علوم دانشگاه بره‪ .‬قرار بود کالس‬

‫‪6‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫شیمی داشته باشه و با مزیتی که داشت‪ ،‬از قبل از استادی که قرار بود‬
‫اون کالس رو برگزار کنه‪ ،‬خبر داشت‪ .‬اقای لی استاد درس زیست‬
‫شناسی مولکولی هم بود‪ ،‬درسی که ترم قبل اون رو داشت‪ .‬همین باعث‬
‫شد زودتر خودش رو جمع و جور کنه چون تهیونگ از اینکه اون‬
‫استاد چطوری با کالس ارتباط میگرفت‪ ،‬خبر داشت‪.‬‬

‫و در حقیقت‪ ،‬متاسفانه اقای لی استاد راحتی برای اینکه اون رو توی‬


‫مشتش بگیره‪ ،‬نبود‪ .‬ترم قبل تهیونگ بارها تالش کرد تا توجه پروفسور‬
‫رو به خودش جلب کنه و باالترین نمره رو برای مشارکت و تعادل‬
‫درکالس بگیره‪ .‬با این حال‪ ،‬با وجود اینکه اون پسر تنها کسی بود که‬
‫دستش رو باال میبرد تا به سواالت استاد جواب بده‪ ،‬اقای لی همیشه‬
‫بهش اجازه جوابدادن نمیداد و به بقیه دانشجوها فرصت میداد‪ ،‬با‬
‫وجود اینکه بیشترشون یا با گوشیشون سرگرم بودن یا چرت میزدن‪.‬‬

‫هیچ دلیلی برای اعتراض تهیونگ وجود نداشت‪ ،‬حداقل نه وقتی که‬
‫زیست شناسی مولکولی رو با نمره عالی و دلخواهش تموم کرده بود‪ .‬با‬

‫‪7‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫این حال‪ ،‬احساس راحتی نداشت و ناامید بود که زمان زیادی رو برای‬
‫مطالعه اون درس حتی قبل از اینکه توی کالس تدریس بشه‪ ،‬صرف‬
‫میکرد و استاد اون توجه الزم رو بهش نمیکرد‪ .‬تهیونگ نمیخواست‬
‫خودخواه به نظر برسه‪ ،‬اصال اینطور نبود‪ .‬قطعاً با این موضوع که‬
‫همکالسیهاش به سواالت جواب بدن و توی کالس شرکت کنن‪،‬‬
‫مشکلی نداشت‪ ،‬اما بیشترشون عالقهای نداشتن‪ ،‬اما به نظر میرسید‬
‫استادش این رو نمیدید‪.‬‬

‫با این حال‪ ،‬تهیونگ امیدوار بود که این ترم بهتر پیش بره و با وجود‬
‫اینکه توی زمینه زیست شناسی و ژنتیک نسبت به شیمی و ریاضیات‬
‫احساس بهتری داشت‪ ،‬همچنان تالش میکرد به سواالت مطرح شده‬
‫توسط اقای لی جواب درست بده تا برای پایان ترم نمره خوبی رو‬
‫تضمین کنه‪.‬‬

‫تهیونگ زمانی به کالس رسید که فقط دوتا دانشجو حضور داشتن و‬


‫مثل همیشه ردیف اول نشسته بودن‪ .‬طولی نکشید تا تمام صندلیها پر‬

‫‪8‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫شد و سالن با دانشجوهایی پر شد که نگران دیرنکردن بودن چون روز‬


‫اول بود‪.‬‬

‫اقای لی راس ساعت ‪ 8‬وارد شد و پشت سرش پسری بود که کاله‬


‫هودیش روی سرش بود و صورتش رو توی هودی تیرهاش پنهان کرده‬
‫بود‪ .‬ورودش باعث شد زمزمههایی از همکالسیهاش به گوش برسه‪،‬‬
‫بعضیهاشون اونقدری شجاع بودن که قدمهای پسر رو دنبال کنن‪.‬‬
‫وقتی پسر تصمیم گرفت که روی یکی از صندلیهای ردیف اخر‬
‫بشینه‪ ،‬نگاهشون رو ازش گرفتن‪.‬‬

‫تهیونگ عالقه همکالسیهاش به یه دانشجوی ساده در درک نمیکرد‪.‬‬


‫اون پسر احتماال از کالس دیگهای بود چون درس شیمی مختص‬
‫دانشجوهای زیست شناسی نبود‪ ،‬پس تهیونگ ترجیح داد کنجکاوی و‬
‫شایعات رو نادیده بگیره و درعوض روی استاد رو به روش تمرکز کنه‪.‬‬

‫‪9‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫اقای لی خودش رو معرفی کرد‪ ،‬به ویژه به دانشجوهای کالس علوم‬


‫قضایی و مهندسی و کسایی که تا اون روز باهاش کالس نداشتن و اون‬
‫رو نمیشناختن‪ .‬با یه مقدمه کوتاه درمورد درس شروع کرد و درمورد‬
‫موضوعاتی که قرار بود پوشش داده بشه‪ ،‬تاریخ امتحانات و موضوع‬
‫تکالیف صحبت کرد‪ .‬تهیونگ همه چیز رو به سرعت توی دفترش‬
‫یادداشت کرد و ذهنش رو مرتب کرد تا درمورد یکی از اونها تحقیق‬
‫کنه‪.‬‬

‫با وجود ناراحتی اکثریت کالس‪ ،‬استاد مثل اتفاقی که معموال روز اول‬
‫رخ میداد‪ ،‬زودتر مرخصشون نکرد و درعوض یه مقدمهای درمورد‬
‫جدول تناوبی گفت‪ .‬تهیونگ مشکلی نداشت و با دقت به صحبتهای‬
‫اقای لی گوش داد‪.‬‬

‫قبل از شروع ترم دوم‪ ،‬اون پسر یه نگاهی به برنامه مطالعاتی انداخته بود‬
‫و خودش رو اماده کرده بود‪ .‬از قبل درمورد جدولی که از عناصر‬
‫شیمیایی تشکیل شده بود‪ ،‬خونده بود‪ .‬از این رو تهیونگ مشکلی برای‬

‫‪10‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫پیگیری توضیحات استاد نداشت و مشتاق بود تا اقای لی سوال بپرسه و‬


‫بهش اجازه بده تا تعهدش رو نشون بده‪.‬‬

‫‪-‬کسی میدونه که عناصر چطوری توی جدول تناوبی مرتب شدن؟‬

‫اقای لی پرسید و با نگاهش دانشجوها رو زیر ذرهبین گرفت‪.‬‬

‫خیلیهاشون وانمود به یادداشت برداری کردن و بعضیهاشون متفکرانه‬


‫به دیوار خیره شدن‪ ،‬طوری که انگار واقعا داشتن درمورد اون مشکل‬
‫فکر میکردن و بقیه هم اونقدری بیعالقه بودن که حتی سوال رو‬
‫نشنیدن‪ .‬با این حال‪ ،‬دست تهیونگ باال رفت و برای توجه استاد منتظر‬
‫موند‪.‬‬

‫وقتی هیچکس داوطلب نشد‪ ،‬اقای لی اهی کشید و نگاهش روی‬


‫تهیونگ قرار گرفت و برای گفتن جواب بهش اجازه داد‪.‬‬

‫‪11‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬جدول تناوبی به ترتیب کاهش عدد اتمی سازماندهی شده‪.‬‬

‫تهیونگ جواب داد‪ ،‬لبخند غرورامیزی روی لبهاش نقش بست و‬


‫منتظر تایید استاد موند‪.‬‬

‫اقای لی دوباره به صندلیها نگاهی انداخت‪.‬‬

‫‪-‬همه با این جواب موافقن؟ عناصر براساس کاهش عدد اتمی‬


‫سازماندهی شدن؟‬

‫اقای لی از کالس پرسید‪.‬‬

‫برای چند ثانیه سکوت به کالس هجوم برد‪.‬‬

‫البته تا زمانی که صدای ناشناسی سکوت رو شکست‪.‬‬

‫‪12‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬عناصر براساس افزایش عدد اتمی سازماندهی شدن نه کاهش‪.‬‬

‫صدای مردی که مستقیما از ته کالس میاومد‪ ،‬تصحیح کرد‪.‬‬

‫تهیونگ اخمی کرد و با انتظار به استاد خیره شد‪ .‬نمیخواست باور کنه‬
‫یه سوال رو از دست داده بود‪ .‬مخصوصا توی روز اول کالس‪ .‬با این‬
‫حال‪ ،‬چهره راضی اقای لی برای دانشجویی که جواب داده بود‪ ،‬جواب‬
‫سوال تهیونگ رو داد‪.‬‬

‫شت‪ .‬تهیونگ واقعا شکست خورد‪ .‬حاال اینطوری نبود که فکر کنه‬
‫باهوشترین دانشجوی دانشگاه بود‪ ،‬خیلی ازش فاصله داشت و این‬
‫عادی بود که حین یادگیری شکست بخوره‪ ،‬اما درعین حال‪،‬‬
‫نمیتونست جلوی احساس حقارتی که درونش به وجود اومد‪ ،‬بگیره‪.‬‬

‫‪-‬درسته‪ .‬عناصر براساس افزایش عدد اتمی توی جدول تناوبی‬


‫سازماندهی میشن‪.‬‬

‫‪13‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫اقای لی تکرار کرد و روی کلمه "افزایش" تاکید کرد تا دانشجوها‬


‫متوجه بشن و توی دفترشون یادداشت کنن‪.‬‬

‫تهیونگ فورا چیزی که گفت‪ ،‬یادداشت کرد‪ ،‬با وجود اینکه اون‬
‫اطالعات احتماال از قبل توی دفترش بود‪ .‬با این حال‪ ،‬این فقط یه بهونه‬
‫بود تا سرخی خجالتامیزی که روی گونههاش پخش شد‪ ،‬بگیره‪.‬‬

‫‪-‬راستی‪ ،‬عدد اتمی چیه؟‬

‫اقای لی از فرصت استفاده کرد تا بپرسه‪.‬‬

‫تهیونگ این رو میدونست‪ .‬کامال به یاد داشت که اون رو توی کتاب‬


‫شیمی خوند‪ .‬دستش رو باال برد و منتظر یه فرصت جدید موند تا جواب‬
‫درست رو بده‪ .‬با این حال‪ ،‬نگاه استاد روی عقب کالس ثابت موند‪.‬‬

‫‪-‬تو‪ .‬همونی که اون عقب هودی مشکی پوشیده‪.‬‬


‫‪14‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫اقای لی گفت‪ ،‬چونهاش رو به ارومی کج کرد و به سمت دانشجوها‬


‫اشاره کرد‪.‬‬

‫تهیونگ وقتی فرصتش هدر رفت‪ ،‬خرخری کرد‪ ،‬چونهاش رو روی‬


‫دست چپش گذاشت و گوشه دفترش رو خط خطی کرد‪ .‬با این حال‪،‬‬
‫وقتی صدای اون شخص دقیقا همون صدایی بود که همین چند دقیقه‬
‫پیش جواب درست رو داد‪ ،‬توجهاش جلب شد‪.‬‬

‫‪-‬عدد اتمی با تعداد پروتونهای هسته برابره‪.‬‬

‫مرد جواب داد و تهیونگ میدونست چیزی که گفت‪ ،‬درست بود‬


‫چون این دقیقا همون جوابی که میخواست بگه‪.‬‬

‫این توجهاش رو جلب کرد‪ .‬تهیونگ برگشت تا صورتی که صاحب‬


‫اون صدا بود‪ ،‬رمزگشایی کنه‪.‬‬

‫‪15‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫نگاه تهیونگ روی پسر مو تیرهای قرار گرفت‪ .‬موهای فرفریش تا‬
‫پیشونی و گوشهاش میرسید‪ .‬میتونست از دور ببینه که صورتش‬
‫چقدر مشخص و مردونه بود‪ .‬چشمهاش تیره بود و نگاه نافذ و مرموزی‬
‫درون اونها منعکس شده بود‪ .‬با این حال‪ ،‬تهیونگ نمیتونست جلوی‬
‫خودش رو بگیره که بهش خیره نشه‪ .‬توی زیبایی اون پسر غرق شد‪.‬‬

‫کنجکاوی تهیونگ به اوج رسید و باعث شد دوباره برگرده‪ .‬این بار به‬
‫سمت دختری که کنارش نشسته بود و توی اینستاگرام بود‪ ،‬خم شد‪.‬‬

‫‪-‬هی‪.‬‬

‫تهیونگ زمزمه کرد و با انگشت اشارهاش به دست دختر زد تا توجهاش‬


‫رو جلب کنه‪ .‬دختر نگاهش رو از صفحه گوشیش گرفت و بیحوصله‬
‫بهش خیره شد‪.‬‬

‫‪-‬میدونی اون پسره کیه؟‬


‫‪16‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ پرسید‪ ،‬سرش رو کج کرد و به پسری که ردیف اخر نشسته‬


‫بود‪ ،‬نگاه کرد تا بفهمه به چه کسی اشاره میکرد‪.‬‬

‫دختر نگاهی به عقب انداخت و چشمهاش روی پسری که هاله‬


‫اسرارامیز و تیرهای داشت‪ ،‬قرار گرفت‪ .‬پسری که هدف نگاه خیلی از‬
‫همکالسیهاش بود‪.‬‬

‫‪-‬همونی که هودی مشکی پوشیده؟‬

‫دختر پرسید و تهیونگ سرش رو به نشونه مثبت تکون داد‪.‬‬

‫‪-‬اسمش رو نمیدونم‪ ،‬اما انگار دیروز اومده و جدیده‪ .‬همه دارن‬


‫درموردش حرف میزنن‪.‬‬

‫‪17‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫دختر توضیح داد و بعد از اینکه تهیونگ زیر لب ازش تشکر کرد‪،‬‬
‫دوباره روی گوشیش تمرکز کرد‪.‬‬

‫حاال با عقل جور درمیاومد که چرا وقتی پسر وارد کالس شد‪ ،‬کل‬
‫کالس شروع به زمزمه کردن‪ .‬با وجود اینکه توی دانشگاه بودن‪،‬‬
‫دانشجوها همیشه درمورد دانشجوی جدید صحبت میکردن‪ .‬شاید‬
‫بخاطر زیبایی خیرهکنندهاش بود؟ یا هاله مرموز و اسرارامیزش؟‬

‫تهیونگ با یه نگاه کوچیک دیگه به پسر ریسک کرد‪ .‬اون پسر متمرکز‬
‫بود و با دقت به استادی که درمورد گروههای جدول شیمی صحبت‬
‫میکرد‪ ،‬نگاه میکرد‪ .‬با ارامش نشسته بود‪ ،‬دستهاش رو جلوی‬
‫سینهاش جمع کرده بود و به دفتر بستهای که روی میز جلوش بود‪،‬‬
‫توجهای نمیکرد‪ .‬حتی اگر به خودش اجازه میداد که نگاهها و‬
‫زمزمههای مداوم بقیه دانشجوها ازارش بده‪ ،‬اما اصال نشونش نمیداد‪.‬‬
‫صورتش بیتفاوت و حتی بیحوصله بود‪.‬‬

‫‪18‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫به نظر میرسید اقای لی توضیح درسی که میخواست اون روز تدریس‬
‫کنه‪ ،‬تموم کرد‪ ،‬اما بدون پرسیدن یک سوال‪ ،‬کالس رو ترک نکرد‪.‬‬

‫‪-‬قبل از اینکه بریم‪ ...‬بیاید مطالب امروز رو دوره کنیم‪ .‬جدول تناوبی از‬
‫چند گروه و چند دوره تشکیل شده؟‬

‫اقای لی پرسید‪ ،‬اما این بار به دانشجوی دیگهای فرصت جوابدادن‬


‫نداد‪ .‬نگاه سنجیدهاش دوباره روی پسری که عقب کالس نشسته بود‪،‬‬
‫قرار گرفت‪.‬‬

‫‪-‬تو‪.‬‬

‫اقای لی اشاره کرد‪.‬‬

‫‪19‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫حتی استاد هم از دانشجوی جدید تعجب کرده؟ تهیونگ از خودش‬


‫پرسید‪.‬‬

‫اون پسر برای جوابدادن هیچ عالئمی از اضطراب نشون نمیداد و‬


‫حتی بیعالقه بودنش رو حفظ میکرد‪.‬‬

‫‪-‬هیجده تا ستون داره که گروه نامیده میشه‪ ،‬درحالی که هفت تا دوره‬


‫داره و به نوبه خودشون جدول تناوبی رو تشکیل میدن‪.‬‬

‫پسر با صدای یکنواختی جواب داد و درجواب استاد سرش رو به تایید‬


‫چیزی که گفت‪ ،‬تکون داد‪.‬‬

‫‪-‬خیلی خوبه‪.‬‬

‫اقای لی ازش تعریف کرد‪.‬‬

‫‪20‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬برای تمومکردن کالس‪ ،‬یه سوال دیگه دارم‪ .‬شاید این سختترین‬
‫سوال باشه‪ .‬عناصر مصنوعی چیه؟ و کدوم گروه شامل این عناصر‬
‫میشه؟‬

‫این بار پروفسور همه جا رو نگاه کرد و دنبال دانشجوی دیگهای گشت‬
‫که جواب سوالش رو بده‪ ،‬اما طبق معمول هیچکس داوطلب نشد‪ .‬نه‬
‫حتی تهیونگ چون فاک‪ ،‬اون هم نمیدونست‪ .‬این قطعا یه سوال‬
‫سخت بود و از جوابش مطمئن نبود‪.‬‬

‫اقای لی تسلیم شد و اهی کشید‪ .‬نگاهش روی پسری که عقب کالس‬


‫نشسته بود‪ ،‬برگشت‪.‬‬

‫این خیرگی پسر چه معنایی داشت؟ تهیونگ با خودش فکر کرد‪.‬‬

‫‪-‬دوباره تو‪ .‬لطفا جواب بده‪.‬‬

‫‪21‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫استاد دستور داد و تهیونگ متوجه شد که اهی از بین لبهای پسر فرار‬
‫کرد‪.‬‬

‫‪-‬عناصر مصنوعی که بهشون ترا اورانیوم هم گفته میشه عناصری هستن‬


‫که توی طبیعت وجود ندارن و توی ازمایشگاه از طریق واکنشهای‬
‫هستهای به وجود میان‪ .‬این عناصر توی گروه اکتینیدها قرار میگیرن‪.‬‬

‫پسر با لحن خشکی جواب داد‪ ،‬طوری که انگار جواب رو مستقیما از‬
‫روی صفحه ویکیپدیا یا هرمنبع اینترنتی دیگهای میخوند‪.‬‬

‫یه لبخند روی لبهای پروفسور کافی بود تا تهیونگ متوجه بشه جواب‬
‫درست همین بود‪.‬‬

‫تهیونگ واقعا تعجب کرده بود و باالتر از همه چیز‪ ،‬کنجکاو شده بود‪.‬‬
‫چطوری تونست به همه اون سواالت جواب درست بده؟ یا بدتر‪،‬‬
‫چطوری تونست توجه پروفسور لی رو بدون هیچ تالش یا قصدی به‬
‫‪22‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫خودش جلب کنه؟ تهیونگ باید مکرراً دستش رو باال میبرد تا استاد‬
‫متوجه بشه‪ ،‬اما با این وجود‪ ،‬اقای لی معموال بهش اجازه نمیداد جواب‬
‫بده‪ ،‬پس اینکه بگیم تهیونگ مجذوب اون پسر شده بود‪ ،‬قابل درک‬
‫بود‪.‬‬

‫به همین دلیل‪ ،‬وقتی کالس باالخره تموم شد‪ ،‬تهیونگ با عجله‬
‫وسایلش رو توی کیفش جمع کرد‪ ،‬از جاش بلند شد‪ ،‬از بین‬
‫دانشجوهایی که مشتاق ترک کالس بودن‪ ،‬رد شد و به ردیف اخر‬
‫رسید‪.‬‬

‫وقتی تهیونگ روی صندلی کنارش نشست‪ ،‬پسر هیچ واکنشی از‬
‫خودش نشون نداد‪ ،‬نه حتی وقتی که نگاه کنجکاو تهیونگ با دقت‬
‫چهره دانشجوی جدید رو بررسی کرد‪.‬‬

‫تهیونگ متوجه شد که اون پسر واقعا جذاب و به طرز چشمگیری زیبا‬

‫‪23‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫بود‪ .‬حتی فاصلهای که اون رو از انتهای کالس جدا میکرد هم باعث‬


‫نمیشد شکی درموردش داشته باشه‪.‬‬

‫اما حاال که این فرصت رو داشت‪ ،‬از نزدیک به چشمهای عمیق و‬


‫قهوهایش‪ ،‬ابروهای ضخیم اما پر پشتش‪ ،‬بینی گردش‪ ،‬لبهای صورتی‬
‫و هماهنگش‪ ،‬گوشهاش که با پرسینگ تزیین شده بود و خط فک‬
‫تیزش نگاه کرد‪ .‬همون لحظه متوجه شد که مرد مقابلش چقدر جذاب‬
‫بود و این فقط بخاطر فیزیک بدنیش نبود‪ .‬یه چیزی درمورد هاله نفوذ‬
‫ناپذیر و انرژیش وجود داشت که بیتفاوتی‪ ،‬راز و رمز و سردی رو‬
‫فریاد میزد‪ ،‬چیزی که احتماال هرکسی رو ازش دور میکرد‪ ،‬اما‬
‫تهیونگ با کنجکاوی تمایل داشت که تمام الیههاش رو باز کنه‪.‬‬

‫‪-‬سالم‪.‬‬

‫وقتی حضورش به تنهایی توجه پسر رو جلب نکرد‪ ،‬تهیونگ با لبخند‬


‫دوستانهای سالم کرد‪.‬‬

‫‪24‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬من تهیونگم‪ .‬تازه واردی؟‬

‫پسر سرش رو به نشونه مثبت نشون داد و کتابهاش رو توی کیفش‬


‫گذاشت‪.‬‬

‫هوم‪ .‬خب‪ ،‬شاید خجالتیه؟ تهیونگ با خودش فکر کرد‪ ،‬اما این باعث‬
‫نشد که تسلیم بشه‪.‬‬

‫‪-‬به هرحال اسمت چیه؟‬

‫تهیونگ مصرانه پرسید‪.‬‬

‫پسر باالخره بهش نگاه کرد و عنبیههای تیره و غیرقابل کشفش با‬
‫چشمهای شکالتی و شیرین تهیونگ برخورد کرد‪.‬‬

‫‪25‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬جونگکوک‪.‬‬

‫پسر زمزمه کرد‪ ،‬بلند شد و سه ثانیه بعد از اونجا رفت‪.‬‬

‫و همونجوری تهیونگی که همچنان روی صندلی کنارش نشسته بود‪،‬‬


‫گیج و ثابت رها کرد‪.‬‬

‫‪-‬مشکل لعنتیش چیه؟‬

‫تهیونگ با خودش زمزمه کرد و به پسر قدبلندی که از سالن بیرون‬


‫رفت‪ ،‬نگاه کرد‪.‬‬

‫تهیونگ شک داشت که اون پسر خجالتی بود یا به سادگی بیادب‬


‫بود‪ .‬خجالتیبودن بهش حق این رو نمی داد که یکدفعه بلند بشه و‬
‫بدون گفتن هیچ کلمهای‪ ،‬یک نفر رو پشت سرش رها کنه‪ ،‬درسته؟‬

‫‪26‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫این دلیل کافیای برای تهیونگ بود تا اون رو نادیده بگیره و تا وقتی‬
‫که کالس بعدیش شروع بشه‪ ،‬از استراحت ‪ 15‬دقیقهایش لذت ببره‪.‬‬

‫این باید کافی باشه‪.‬‬

‫مشکل اینجاست که تهیونگ اتفاقی که رخ داد رو بارها و بارها توی‬


‫سرش تکرار کرد‪ .‬باید میدونست که ارزشش رو نداشت‪ .‬با این حال‪،‬‬
‫تهیونگ تا زمانی که نوبت کالس بعدیش بشه‪ ،‬توی سالن پرسه زد و به‬
‫نگاه نافذی که فقط برای چند ثانیه روش قرار گرفت‪ ،‬فکر کرد اما‬
‫همین به وضوح کافی بود تا اون رو کامال مجذوب کنه و با کنجکاوی‬
‫دنبال اطالعات بیشتری درمورد پسر چشم تیره بگرده‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪-‬در مورد این پسره جونگکوک شنیدید؟‬

‫‪27‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ با بیتفاوتی کاذب پرسید و با چاپستیک یه تیکه گوشت توی‬


‫دهنش گذاشت‪.‬‬

‫هوسوک جوییدن نودلش رو تموم کرد و حالت متفکری روی‬


‫صورتش به وجود اومد‪.‬‬

‫‪-‬هوم‪ ،‬نه‪ .‬فکر نکنم‪ .‬حداقل اسمش رو که تشخیص ندادم‪.‬‬

‫هوسوک جواب داد و دوباره روی غذای جلوش تمرکز کرد‪.‬‬

‫‪-‬تا اونجایی که میدونم‪ ،‬فکر کنم که توی دانشگاه تازه وارده و توی‬
‫کالس شیمی منه‪.‬‬

‫تهیونگ اضافه کرد و به نحوی سعی کرد تا به هوسوک کمک کنه که‬

‫‪28‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫به یاد بیاره چون اون پسر از تهیونگ اجتماعیتر بود و همیشه از‬
‫شایعات دانشگاه خبر داشت‪ .‬با این حال‪ ،‬فایدهای نداشت‪.‬‬

‫‪-‬نه‪ .‬تا حاال نشنیدم که کسی درمورد جونگکوک حرف بزنه‪ ،‬نه‪.‬‬

‫هوسوک گفت و شونهاش رو باال انداخت‪.‬‬

‫‪-‬عادیه‪ .‬بیشتر نگران چرتزدن سرکالس بودی تا اینکه چتهای‬


‫واتساپ کالس رو بخونی‪.‬‬

‫این بار این نامجون بود که صحبت کرد‪ .‬کنار تهیونگ نشسته بود‪،‬‬
‫درحالی که هوسوک رو به روشون بود‪.‬‬

‫اون سه تا از سال اول دانشگاه‪ ،‬حدود دو سال پیش‪ ،‬باهم دوست بودن‬
‫و بیشتر بخاطر این بود که خوابگاهشون مشترک بود‪ .‬اون واقعا خوش‬

‫‪29‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫شانس بودن که یکی از بهترین و بزرگترین خوابگاهها رو داشتن که‬


‫شامل سه تا اتاق خواب جدا‪ ،‬یه اتاق نشیمن و یه اشپزخونه کوچیک‬
‫بود‪ .‬اره‪ ،‬تصور چنین خوابگاهی تقریبا غیرممکن بود‪ .‬با این حال‪ ،‬به‬
‫جای اینکه توی خونه ناهار بخورن‪ ،‬تصمیم گرفتن که به رسم روز اول‬
‫به رستوران نزدیک دانشگاه برن‪.‬‬

‫‪-‬چیزی درموردش شنیدی؟‬

‫تهیونگ پرسید و نگاهش رو به پسر قد بلند و مو بادومی داد که با چال‬


‫گونههاش و عینکی کنارش نشسته بود‪.‬‬

‫نامجون لبهای چربش رو با دستمال پاک کرد و جواب داد‪:‬‬

‫‪-‬اره‪ .‬کل دانشگاه دارن درموردش حرف میزنن‪.‬‬

‫‪30‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬منم متوجه شدم ولی نمیتونم این همه اشفتگی رو درمورد یه‬
‫دانشجوی انتقالی درک کنم‪ .‬اون اولین نفر نیست و قطعا هم قرار نیست‬
‫که اخریش باشه‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و برنجش رو جویید‪.‬‬

‫‪-‬موضوع همینه‪ .‬اون دانشجوی انتقالی نیست‪.‬‬

‫نامجون جواب داد و توجه هوسوک و تهیونگ رو جلب کرد‪.‬‬

‫‪-‬چی؟ انتقالی نیست؟‬

‫هوسوک پرسید و با اخمی بهش نگاه کرد‪.‬‬

‫‪31‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬نه‪ .‬ظاهراً این پسره جونگکوک تازه وارد دانشگاه شده‪ .‬از هیچ‬
‫دانشگاهی به دانشگاه ما منتقل نشده‪.‬‬

‫نامجون توضیح داد و یه قلپ از نوشابهاش نوشید‪ .‬اضافه کرد‪:‬‬

‫‪-‬دانشجوی سال اوله‪.‬‬

‫تهیونگ اخمی کرد‪.‬‬

‫‪-‬صبر کن‪ .‬اما این امکان داره که وسط سال وارد دانشگاه شد؟ توی ترم‬
‫دوم؟ پس ترم اول چی؟‬

‫تهیونگ پرسید و سردرگمی درون چشمهاش منعکس شد‪.‬‬

‫‪32‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬خب‪ ،‬از نظر فنی فقط درصورتی میتونی وارد ترم دوم بشی که برای‬
‫شرکت نکردن توی ترم اول دلیل داشته باشی‪ .‬بعد این امکان وجود‬
‫داره که امتحانات ترم رو بدی و شانست رو امتحان کنی یا میتونی‬
‫توی ترمهای سالهای بعد توی کالسها شرکت کنی‪ .‬علیرغم اینکه‬
‫حجم کاری و زمانبندیهاش همیشه سازگار نیست‪ ،‬ولی غیرممکن‬
‫نیست‪ .‬با این حال‪ ،‬این چیزی نیست که برای اون پسر اتفاق افتاده‪.‬‬

‫نامجون گفت و متفکرانه چونهاش رو مالید‪.‬‬

‫‪-‬نه؟‬

‫هوسوک پرسید‪ .‬به نظر میرسید که دیگه چیزی نمیفهمید‪.‬‬

‫نامجون سرش رو به نشونه منفی تکون داد و اضافه کرد‪:‬‬

‫‪33‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬نه‪ .‬چیزی که همه میگن اینه که جونگکوک توی تمام امتحانات‬


‫شیش درسی که برای ترم اوله شرکت کرده و با وجود اینکه‬
‫باورنکردنی به نظر میرسه‪ ،‬تمامش رو با نمرات عالی قبول شده‪.‬‬

‫تهیونگ و هوسوک از اون اطالعات تقریبا خفه شدن‪.‬‬

‫نامجون ادامه داد‪:‬‬

‫‪-‬اینجوری بهش اجازه دادن که بدون اینکه کالسها رو شرکت کنه‪،‬‬


‫ترم رو تموم کنه و بالفاصله ترم دوم رو شروع کنه‪.‬‬

‫تهیونگ متوجه دهنش که باز مونده بود‪ ،‬نشد‪.‬‬

‫‪34‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬چطوری ممکنه؟ امتحانات پایانی خیلی سخته و عمالً قبولشدن توی‬


‫یکیش هم غیرممکنه‪ .‬اما قبول شدن توی شیش تا امتحان؟ اون هم با‬
‫نمرات عالی؟‬

‫تهیونگ پرسید و سرش رو با ناباوری تکون داد‪.‬‬

‫‪-‬دقیقا‪ .‬چطوری این کار رو کرده؟‬

‫هوسوک با تعجب پرسید‪.‬‬

‫نامجون شونهاش رو باال انداخت و جواب داد‪:‬‬

‫‪-‬ایدهای ندارم‪ .‬اون پسر میتونه خیلی خیلی باهوش باشه‪.‬‬

‫‪35‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫خب‪ ،‬این با عقل جور درمیاومد‪ .‬این به وضوح توضیح میداد که چرا‬
‫جونگکوک برای جوابدادن به سواالت متعدد اقای لی توی کالس‬
‫شیمی تردید نکرد‪.‬‬

‫‪-‬االن فهمیدم‪...‬‬

‫تهیونگ با خودش زمزمه کرد‪ .‬کامال توی افکارش گم شده بود‪.‬‬

‫‪-‬توی کالس شیمی‪ ،‬جونگکوک به تمام سواالتی که استادمون پرسید‪،‬‬


‫جواب داد و شیمی اصال درس اسونی نیست‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪.‬‬

‫هردو دوستش باهاش موافقت کردن و سرشون رو تکون دادن‪.‬‬

‫‪36‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫به نظر میرسید اون موضوع همونجا تموم شد و همشون درحالی که به‬
‫ناباوری اون موضوع فکر میکردن‪ ،‬غذاهاشون رو تموم کردن‪.‬‬

‫با این حال‪ ،‬نامجون پرسید‪:‬‬

‫‪-‬ولی ته‪ ...‬چرا به این موضوع عالقه داری؟‬

‫‪-‬هوم؟‬

‫تهیونگ با دهن پر پرسید‪.‬‬

‫‪-‬چرا درمورد اون پسر پرسیدی؟‬

‫نامجون دوباره پرسید‪.‬‬

‫‪37‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ برای چند ثانیه تردید کرد و از فرصت اینکه همچنان داشت‬
‫میجویید‪ ،‬استفاده کرد‪.‬‬

‫‪-‬هوم‪ ...‬دلیل خاصی نداره‪ .‬فکر کنم فقط کنجکاو بودم‪.‬‬

‫تهیونگ با باالانداختن شونهاش جواب داد و با نگاه مداوم نامجون‬


‫هماهنگ شد‪.‬‬

‫با این حال‪ ،‬شک و تردید توی چهره نامجون مشخص بود‪.‬‬

‫‪-‬هوم‪ .‬کنجکاو بودی که بیشتر درموردش بدونی؟ به نظر میاد یکی‬


‫مشتاقه‪.‬‬

‫نامجون با شیطنت گفت و به هوسوکی که سرش رو تکون داد و با‬


‫موافقت ابروهاش رو باال و پایین برد‪ ،‬نگاه کرد‪.‬‬

‫‪38‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ با تمسخر خندید‪.‬‬

‫‪-‬لطفا بچهها‪ .‬من حتی اون رو نمیشناسم‪.‬‬

‫تهیونگ از خودش دفاع کرد‪.‬‬

‫‪-‬ولی میخوای که بشناسی‪.‬‬

‫هوسوک گفت و نامجون سرش رو به نشونه مثبت تکون داد‪.‬‬

‫‪-‬و باید اعتراف کنی که یه جورایی واقعا هاته‪.‬‬

‫نامجون گفت‪.‬‬

‫‪39‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫خیلی خب‪ .‬تهیونگ نمیتونست این رو انکار کنه‪.‬‬

‫‪-‬اره‪ .‬اون واقعا جذابه‪ ...‬صبر کن ببینم‪ ،‬اصال از کجا میدونی؟ تو هم‬
‫باهاش کالس داری؟‬

‫تهیونگ پرسید و با حالت مشکوکی به نامجون نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬عکسش رو دیدم‪ .‬یکی از دخترها وقتی که وارد دانشگاه شد‪ ،‬ازش‬


‫عکس گرفت و بعد توی فضای مجازی پخش کرد‪ .‬این پسر جدید و‬
‫هات کیه؟ فالوم کنید تا بیشتر بفهمید‪ .‬این حرفی بود که توی استوریش‬
‫زد‪.‬‬

‫نامجون گفت و شونهاش رو باال انداخت‪.‬‬

‫‪-‬ولی موضوع این نیست‪ .‬سعی نکن ازش فرار کنی‪.‬‬

‫‪40‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫نامجون اضافه کرد و با انگشتش به تهیونگ اشاره کرد‪.‬‬

‫‪-‬فرار نمیکنم‪ .‬من عالقهای به جونگکوک ندارم‪ .‬فقط‪...‬‬

‫جملهاش رو تموم نکرد‪ .‬خودش هم مطمئن نبود‪ .‬رک و پوست کنده‪،‬‬


‫تهیونگ میدونست که درمورد جونگکوک کنجکاو بود‪ ،‬مخصوصا‬
‫بخاطر هوش غیرمعقولش ( و زیبایی مسحورکنندهاش‪ ،‬ولی ترجیح داد‬
‫اون فکر رو نادیده بگیره و اون رو توی مغزش قفل کنه)‪ .‬خب‪ ،‬این‬
‫واقعیت که تهیونگ از اینکه نادیده گرفته بشه‪ ،‬متنفر بود هم کمکی‬
‫نمیکرد‪ .‬اره‪ ،‬ظاهرا بخاطر همین بود‪.‬‬

‫‪-‬فقط‪...‬؟‬

‫هوسوک مصرانه پرسید و بعد از سوپی که توی کاسه نودلش باقی‬


‫مونده بود‪ ،‬خورد‪.‬‬

‫‪41‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬نمیدونم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و اهی کشید‪.‬‬

‫‪-‬فقط کنجکاو بودم‪ .‬اخر کالس سعی کردم باهاش حرف بزنم و اون‬
‫نادیدهام گرفت و ازم فرار کرد‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و چونهاش رو روی دستش گذاشت‪.‬‬

‫نامجون و هوسوک به همدیگه نگاه کردن و خندیدن‪.‬‬

‫‪-‬پس داری میگی از اینکه بهت توجه نکرد و مثل بقیه پاچه خواریت‬
‫رو نکرد‪ ،‬خوشت نیومد؟‬

‫هوسوک با شیطنت پرسید و تهیونگ چشمهاش رو چرخوند‪.‬‬

‫‪42‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬نه‪ ،‬اینطوری نیست‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و اهی کشید‪.‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬

‫‪-‬من عالقهای بهش ندارم! من فقط سعی کردم که خوب رفتار کنم‬
‫چون به نظر میرسید که تنهاست ولی ظاهراً خودش دوست داره‬
‫اینجوری باشه و باهام بد رفتار کرد‪.‬‬

‫‪-‬هوم‪ .‬باشه باورت میکنیم‪.‬‬

‫نامجون زمزمه کرد و لبخند از خود راضی روی لبهاش نشست‪.‬‬

‫تهیونگ خرخری کرد و سعی کرد نادیدهاش بگیره‪.‬‬

‫‪43‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫این فقط یه کنجکاوی لحظهای بود‪ .‬اره‪ ،‬اره همین درسته‪ .‬یه دانشجوی‬
‫جدید توی دانشگاه بود که باالتر از هرچیزی فوقالعاده و خوشتیپ‬
‫بود‪ ...‬این برای همه عادی بود که درموردش صحبت کنن‪ ،‬اما‬
‫جونگکوک هم درنهایت فراموش میشد‪ .‬تهیونگ اون پسر و تمام‬
‫اسراری که احاطهاش میکرد‪ ،‬فراموش میکرد و به روال عادیش‬
‫برمیگشت‪.‬‬

‫تهیونگ از این مطمئن بود‪.‬‬

‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫خیلی خب‪ ،‬باشه‪ ،‬شاید تهیونگ اونقدرها که فکر میکرد‪ ،‬مطمئن نبود‪.‬‬

‫هفته بعد‪ ،‬روزی که دوباره کالس شیمی داشت‪ ،‬تهیونگ در ردیف‬


‫اخر سالنی که کالس توش برگزار میشد‪ ،‬نشست‪ .‬خودش رو متقاعد‬
‫کرد که فقط بخاطر تغییر بود و از اینکه به طور مداوم نزدیک استادها‬
‫‪44‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫بشینه‪ ،‬خسته شده بود‪ ،‬در اعماق وجودش میدونست که این دلیل‬
‫واقعیش نبود‪.‬‬

‫تهیونگ سعی کرد اولین نفری باشه که سرکالس میرسید‪ .‬اینطوری‬


‫باور داشت که نشستن روی اون صندلی چندان عجیب نبود‪.‬‬

‫همچنان ‪ 15‬دقیقه تا شروع کالس مونده بود و تهیونگ از زمانش‬


‫استفاده کرد تا گوشیش رو چک کنه‪.‬‬

‫تهیونگ اونقدری توی ویدیوهای کیوت بچه گربهها گم شد که‬


‫متوجه نشد که زمان به سرعت گذشت و کالس با دانشجوها پر شد‪،‬‬
‫البته تا زمانی که حضور شخصی رو کنارش احساس کرد‪.‬‬

‫درکمال تعجب‪ ،‬اون شخص جونگکوک بود که کنارش نشست‪.‬‬

‫‪45‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ به طور تصادفی (یا شاید هم نه) دقیقا روی صندلی کنار جایی‬
‫که جونگکوک کالس قبل نشسته بود‪ ،‬نشست اما این از عمد بود؟ نه‪،‬‬
‫معلومه که نبود‪ .‬لطفا‪ ،‬همه اینها تصادفی بود‪.‬‬

‫اون پسر حتی یه نگاه هم به تهیونگ ننداخت و فقط دفتر و خودکارش‬


‫رو از کوله پشتی مشکیش دراورد‪.‬‬

‫تنها رنگی که میشناسه مشکیه؟ تهیونگ با خودش فکر کرد و مستقیما‬


‫به پسر کنارش خیره شد‪.‬‬

‫جونگکوک یه کت چرم مشکی روی پیرهنی پوشیده بود که چارخونه‬


‫مشکی و سفید داشت و با شلوار جین مشکی که روی زانوهاش پاره‬
‫بود و چکمههای مشکیش ست بود‪.‬‬

‫اره‪ ،‬قطعا یه عالقهای به رنگ مشکی داره‪.‬‬

‫‪46‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ به جلوی سالن نگاه کرد و چک کرد تا ببینه پروفسور اومده‬


‫بود یا نه‪.‬‬

‫چیزی درونش بود که اون رو به سمت جونگکوک سوق میداد و به‬


‫همین دلیل تهیونگ از فرصتش استفاده کرد تا توجهاش رو جلب کنه‪.‬‬
‫گلوش رو صاف کرد‪ ،‬اما اون پسر کامال بیحرکت موند‪ ،‬بدون اینکه‬
‫حتی بهش نگاه کنه‪.‬‬

‫اصال متوجه حضورم شد؟ نه‪ ،‬عمرا‪.‬‬

‫تهیونگ ادمی نبود که تسلیم بشه‪ .‬مصمم بود که اون پسر رو مجبور‬
‫کنه تا باهاش صحبت کنه‪ .‬پس گفت‪:‬‬

‫‪-‬هی‪ .‬صبح بخیر‪ ،‬جونگکوک‪.‬‬

‫‪47‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫با لبخند دوستانهای به نیمرخ پسر خیره شد‪ .‬با این حال‪ ،‬بیفایده بود‬
‫چون جونگکوک همچنان بهش نگاه نمیکرد‪.‬‬

‫از قصد داره نادیدهام میگیره؟ فکر کرده که کیه؟ تهیونگ با خودش‬
‫فکر کرد‪ .‬ابروهاش بهم گره خورد‪ ،‬با عصبانیت پر شد و جای لبخند‬
‫چند ثانیه قبل رو گرفت‪ .‬جونگکوک واقعا عصبانیش میکرد‪ .‬چطور‬
‫جرات میکرد؟‬

‫تهیونگ با عصبانیت ضربهای به دست پسر زد‪ ،‬به امید اینکه‬


‫جونگکوک باالخره یه توجهای بهش نشون بده‪.‬‬

‫قبل از اینکه تهیونگ بتونه منفجر بشه‪ ،‬جونگکوک وقتی که لمس‬


‫تهیونگ رو روی ساعدش احساس کرد‪ ،‬برگشت و ایرپادش که تا اون‬
‫لحظه توی گوشش بود و تهیونگ بهشون بیتوجه بود‪ ،‬برداشت‪.‬‬
‫گونههای تهیونگ نه تنها به دلیل خجالت‪ ،‬بلکه بخاطر نگاه شدید‬
‫جونگکوک که روش بود‪ ،‬به طور نامحسوسی قرمز شد‪.‬‬

‫‪48‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬چیه؟‬

‫پسر با سردی پرسید‪ .‬عصبانیت توی صداش مشخص بود‪.‬‬

‫تهیونگ با تعجب چند بار دهنش رو باز و بسته کرد و سعی کرد‬
‫کلمات رو از گلوش بیرون کنه‪.‬‬

‫به هرحال‪ ،‬جونگکوک نادیدهام نمیگرفت‪ .‬فقط داشت به اهنگ‬


‫گوش میداد‪ .‬تهیونگ با خجالت با خودش فکر کرد‪.‬‬

‫االن باید چی میگفت؟ یه سخنرانی کامل اماده کرده بود تا نشون بده‬
‫که پسر هیچ حقی نداشت که نادیدهاش بگیره و اینقدر بیادب باشه‪ ،‬اما‬
‫با این حال‪ ...‬با این حال تهیونگ عجله کرد‪.‬‬

‫‪-‬هوم‪ ...‬فقط میخواستم صبح بخیر بگم‪.‬‬

‫‪49‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ گفت‪.‬‬

‫جونگکوک برای چند ثانیه بهش خیره شد و به نظر میرسید نگاهش به‬
‫چشمهای تهیونگ نفوذ کرد‪ ،‬از جمجمهاش عبور کرد و تا روحش‬
‫رسید‪ .‬تهیونگ از شکستن تماس چشمیشون امتناع کرد‪ ،‬اما همونطوری‬
‫که منتظر جواب جونگکوک بود‪ ،‬نتونست جلوی لرزی که از ستون‬
‫فقراتش پایین رفت‪ ،‬بگیره‪.‬‬

‫‪-‬صبح بخیر‪.‬‬

‫جونگکوک باالخره زمزمه کرد و اخم کوچیکی بین ابروهاش شکل‬


‫گرفت که تهیونگ به سختی تونست اون رو ببینه چون جونگکوک به‬
‫سرعت برگشت و چیزی لبه دفترش نوشت‪.‬‬

‫با این حال‪ ،‬تهیونگ فقط از یه صبح بخیر راضی نبود‪.‬‬

‫‪50‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬خب‪ ...‬تازه واردی؟‬

‫تهیونگ پرسید‪.‬‬

‫جونگکوک برای یک میلی ثانیه حرکت خودکارش رو متوقف کرد و‬


‫این به سختی مشخص بود‪ ،‬اما تهیونگ متوجه شد و جونگکوک‬
‫دوباره شروع به کشیدن کرد‪.‬‬

‫‪-‬اره‪.‬‬

‫جونگکوک با لحن خشکی جواب داد‪.‬‬

‫تهیونگ به اینجور ادمها که کم حرف بودن و جوابهاشون کوتاه‬


‫بود‪ ،‬عادت نداشت‪ .‬خودش دوست داشت دائماً صحبت کنه‪ ،‬با ادمهای‬
‫جدید مالقات کنه و با بقیه داستانهای سرگرمکننده و به یاد موندنی به‬

‫‪51‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫اشتراک بذاره‪ .‬و این دلیل باید براش کافی باشه تا یکبار برای همیشه‬
‫درتالش برای نزدیکشدن به جونگکوک تسلیم بشه‪ .‬مخصوصاً بخاطر‬
‫اینکه تهیونگ عالقهای نداشت‪ .‬اصال و ابدا‪.‬‬

‫پس چرا دهنش رو نمیبست و سعی میکرد مکالمه رو ادامه بده؟‬

‫‪-‬اوه‪ ،‬این خوبه‪ .‬هوم‪ ...‬اهل سئولی؟ من توی دگو دنیا اومدم ولی برای‬
‫تحصیل اومدم اینجا‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و لبخند هیجانانگیزی روی لبهاش نقش بست‪،‬‬


‫درحالی که روز اولی که توی پایتخت تنها بود‪ ،‬به یاد اورد‪.‬‬

‫‪-‬اولش اصال راحت نبود‪ .‬من کامال تنها بودم ولی نمیتونستم این‬
‫فرصت رو از دست بدم که‪...‬‬

‫‪52‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬چرا اینقدر حرف میزنی؟‬

‫جونگکوک منفجر شد و یکدفعه حرف تهیونگ رو قطع کرد‪.‬‬


‫چشمهای بیحوصله و عصبانی جونگکوک به چشمهای تهیونگ خیره‬
‫شد و تهیونگ حتی متوجه نشد که سرجاش لرزید‪.‬‬

‫فکر کرده که کیه؟ من فقط سعی کردم باهاش یه مکالمه داشته باشم‪،‬‬
‫الزم نبود اینقدر بیادب باشه!‬

‫تعجبش به سرعت با عصبانیت جایگزین شد‪ ،‬اما قبل از اینکه تهیونگ‬


‫فرصت داشته باشه که با کلمات سردی جواب بده‪ ،‬استاد شیمی وارد‬
‫کالس شد و از تمام دانشجوها خواست تا ساکت بشن‪ .‬تهیونگ‬
‫چارهای جز تسلیمشدن نداشت‪ .‬با عصبانیت به پسر کنارش نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬صبحتون بخیر‪ .‬برای هفته دوم ترم امادهاید؟ حاال واقعا قراره سخت‬
‫بشه‪.‬‬
‫‪53‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫اقای لی اعالم کرد و کاغذها رو بین دانشجوها پخش کرد‪.‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬

‫‪-‬توی کالس امروز‪ ،‬میخوام برای صرفهجویی زمان به صورت جفت‬


‫روی تمرینها کار کنید‪ .‬به دانشجوی کنارتون ملحق بشید‪.‬‬

‫دانشجوها برای انجام اون درخواست و تمرکز در صبح زود اعتراض‬


‫کردن که استاد اضافه کرد‪:‬‬

‫‪-‬اعتراضکردن هیچ فایدهای نداره شیمی درس اسونی نیست و‬


‫کارآمدترین راه برای یادگرفتن از طریق تمرینه‪ .‬پس به چشم یه کمک‬
‫اضافه بهش نگاه کنید و قسمتی که باید اخر کالس اون رو به من‬
‫تحویل بدید تا تصحیح کنم‪ ،‬نادیده بگیرید‪.‬‬

‫‪54‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫اههای ناراضی و خرخرهای ازاردهنده توی کالس عادی بود‪ ،‬اما‬


‫بلندترین اه قطعا از دهن جونگکوک فرار کرد‪.‬‬

‫اگرچه تهیونگ یک ساعت پیش احتماال از دیدن اون کار گروهی به‬
‫عنوان یه فرصت برای صحبتکردن و نزدیکشدن به اون پسر مرموز‬
‫خوشحال میشد‪ ،‬اما حاال عصبانیت از طوری که جونگکوک چند‬
‫دقیقه پیش باهاش صحبت کرد‪ ،‬سر راهش بود‪ .‬صدای ازاردهندهای که‬
‫جونگکوک مطمئن شد از دهنش خارج بشه‪ ،‬از نگاه تهیونگ دور‬
‫نموند‪.‬‬

‫‪-‬میخوای صندلیم رو عوض کنم؟ از مایلها فاصله هم میتونم ببینم از‬


‫اینکه باهام جفت شدی‪ ،‬خیلی خوشحالی‪.‬‬

‫تهیونگ با طعنه گفت و توی جامدادی شلوغش دنبال مدادش گشت‪.‬‬

‫‪-‬این بچگونهست‪ .‬بیا تمومش کنیم‪.‬‬


‫‪55‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک گفت‪ ،‬کاغذها رو برداشت و اولین سوال رو خوند‪.‬‬

‫‪-‬این بچگونهست‪.‬‬

‫تهیونگ با تمسخر گفت‪ .‬وقتی باالخره مدادش رو پیدا کرد‪ ،‬تهیونگ‬


‫متوجه شد که جونگکوک سه تا سوال اول رو جواب داده بود‪.‬‬

‫‪-‬هی! مشکلی داری؟‬

‫تهیونگ پرسید‪.‬‬

‫جونگکوک بدون اینکه توجهاش رو از ورقهای تمرین مقابلش بگیره‪،‬‬


‫اه کسلکنندهای کشید و جواب داد‪:‬‬

‫‪-‬دیگه چیه؟‬

‫‪56‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬این تکلیف باید به صورت جفت انجام بشه‪ .‬میدونی معنی این چیه؟‬
‫یعنی دو نفر باهم کار کنن‪ ،‬نه فقط یک نفر‪ .‬و اینکه نمیتونم تمرینها‬
‫رو ببینم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و چشمهاش رو چرخوند‪.‬‬

‫جونگکوک با عصبانیت خرخر کرد‪ ،‬اما کاغذها رو جا به جا کرد تا‬


‫بیشتر در دسترس تهیونگ قرار بگیره‪.‬‬

‫‪-‬این انتخاب من نیست‪ ،‬ولی باشه‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪ .‬به نظر میرسید به تهیونگ وقت داد تا سوالهایی‬


‫که قبال جواب داده بود‪ ،‬بخونه‪ ،‬اما جونگکوک فقط چند ثانیه بهش‬
‫وقت داد و بعد دور جواب درست سوال چهار خط کشید‪.‬‬

‫‪57‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬هی! من هنوز نخوندمش‪ .‬یکم بهم وقت بده که فکر کنم‪.‬‬

‫تهیونگ اعتراض کرد‪ ،‬مچ دست جونگکوک رو گرفت و اون رو از‬


‫روی کاغذها کنار زد تا جلوی حلکردن تمرینات رو بگیره‪.‬‬

‫به محض اینکه پوستش با پوست جونگکوک تماس پیدا کرد‪ ،‬موهای‬
‫دست تهیونگ یکی یکی سیخ شد و جریان برق شدیدی ازش عبور‬
‫کرد‪ .‬تهیونگ این واقعیت رو نادیده گرفت و ترجیح داد تا باور کنه‬
‫که اون عمدتاً به دلیل سردی پوست پسر دیگه بود‪.‬‬

‫و درموردش فکر کرد‪ ...‬این عجیبه ولی شاید بخاطر سرمای زمستون‬
‫بیرونه‪.‬‬

‫جونگکوک دستش رو کنار کشید و تماس فیزیکی بینشون رو‬


‫شکست‪.‬‬

‫‪58‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬بهت وقت دادم که فکر کنی‪ .‬تا پنج شمردم‪.‬‬

‫جونگکوک با حالت جدی گفت‪.‬‬

‫خندهای از بین لبهای تهیونگ فرار کرد‪ .‬وقتی متوجه شد‬


‫جونگکوک جدی بود‪ ،‬واقعا تا پنج شمرده بود و فکر میکرد که اون‬
‫زمان کافی بود تا تهیونگ سواالتی که قبال جواب داده بود‪ ،‬بخونه‪،‬‬
‫نتونست جلوی خندهاش رو بگیره‪.‬‬

‫‪-‬داری شوخی میکنی دیگه‪ ،‬مگه نه؟ واقعا فکر کردی پنج ثانیه برای‬
‫من کافیه که همه چیز رو بخونم؟‬

‫تهیونگ پرسید و وقتی اقای لی با حالت مشکوکی بهشون نگاه کرد‪،‬‬


‫خندهاش رو قورت داد‪.‬‬

‫‪59‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬عالوه براین‪ ،‬من باید تایید کنم که هر جوابی که دادی درسته یا نه‪.‬‬
‫راستی‪ ،‬دیگه اون کار رو نکن‪ .‬منم میخوام فرصت جوابدادن داشته‬
‫باشم‪.‬‬

‫تهیونگ زمزمه کرد و توجهاش رو به تمرینات شیمی داد‪.‬‬

‫‪-‬من به تاییدت نیازی ندارم‪ .‬میدونم که جوابهام درسته‪.‬‬

‫جونگکوک با اعتماد به نفس گفت‪ ،‬اما باالخره به تهیونگ اجازه داد‬


‫که از زمانش استفاده کنه و روی سواالت تمرکز کنه‪.‬‬

‫یا شاید هم نه‪.‬‬

‫‪-‬میشه ادامه بدم؟ با سه تا جواب دیگهای که دادم‪ ،‬موافقی؟‬

‫‪60‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک پرسید‪.‬‬

‫‪-‬وایسا وایسا‪.‬‬

‫تهیونگ جواب داد و ته مدادش رو گاز گرفت‪.‬‬

‫‪-‬من هنوز دارم درمورد سوال یک فکر میکنم‪.‬‬

‫‪-‬چطوری هنوز سر سوال اولی؟ اگر بخاطر کندی رومخت نبود‪ ،‬تا االن‬
‫تمام تمرینها رو تموم کرده بودم‪.‬‬

‫جونگکوک با تمسخر گفت‪.‬‬

‫‪-‬درمورد اینکه چقدر باهوشی خبر دارم‪ .‬حاال صبر کن‪.‬‬

‫‪61‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ قاطعانه گفت‪ ،‬کاغذها رو از روی میز جونگکوک برداشت و‬


‫درعوض اونها رو روی میز خودش گذاشت تا بهتر بخونه‪.‬‬

‫‪-‬این یعنی چی؟‬

‫جونگکوک پرسید اما تهیونگ کامال نادیدهاش گرفت‪.‬‬

‫میتونست از گوشه چشمش ببینه که جونگکوک نفسش رو بیرون داد‬


‫و با عصبانیت دستهاش رو جلوی سینهاش جمع کرد‪ ،‬اما جونگکوک‬
‫چارهای نداشت جز اینکه بهش وقت بده تا سوالها رو بخونه و درمورد‬
‫جواب تمرینات فکر کنه و این به سختی پنج دقیقه طول کشید‪.‬‬

‫‪-‬خیلی خب‪ .‬من با جواب سه سوال اول موافقم‪ .‬برای بعدی‪ ،‬فکر کنم‬
‫که این گزینهی درسته‪.‬‬

‫‪62‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬کاغذها رو بینشون گذاشت و با نوک مداد به جوابی‬


‫که فکر میکرد درسته‪ ،‬اشاره کرد‪.‬‬

‫‪-‬هوم‪.‬‬

‫جونگکوک سری تکون داد‪.‬‬

‫‪-‬پس باهم هم نظریم‪ .‬این جواب درسته‪.‬‬

‫‪-‬پرو‪.‬‬

‫تهیونگ با خودش زمزمه کرد‪.‬‬

‫خوشبختانه اونها بدون هیچ بحثی به جوابدادن بقیه تمرینات ادامه‬


‫دادن و تقریبا سر تمام جوابها باهم موافق بودن‪ .‬بعد از اتمام سواالت‬

‫‪63‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫چند گزینهای‪ ،‬جونگکوک و تهیونگ به اخرین بخش کاغذ رسیدن‬


‫که شامل تمرینات محاسبه مول بود‪.‬‬

‫‪-‬صبر کن‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬به میزش تکیه داد و کیفش که روی زمین بود‪،‬‬
‫برداشت‪.‬‬

‫‪-‬فکر کنم که ماشین حساب دارم‪.‬‬

‫تهیونگ زمزمه کرد و توی کیف بهم ریختهاش دنبالش گشت‪.‬‬

‫‪-‬من به یه ماشین حساب فاکی احتیاج ندارم‪.‬‬

‫‪64‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک گفت‪ ،‬مدادش رو برداشت و شروع به نوشتن محاسبات‬


‫الزم کرد‪.‬‬

‫‪-‬پیداش کردم!‬

‫تهیونگ گفت و ماشین حساب رو روی میز گذاشت‪.‬‬

‫اضافه کرد‪:‬‬

‫‪-‬معلومه که الزمه از ماشین حساب استفاده کنیم‪ .‬من خودم رو باهوش‬


‫حساب میکنم ولی نمیدونم چطوری همه این محاسبات رو توی سرم‬
‫انجام بدم‪.‬‬

‫‪-‬ولی من میدونم‪...‬‬

‫‪65‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک با صدای نامحسوسی زمزمه کرد‪ ،‬اما تهیونگ شنید‪.‬‬

‫تهیونگ تعجب کرد و حتی بهش مشکوک شد‪ .‬چیزی که اون پسر‬
‫گفت‪ ،‬نمیتونست درست باشه‪ ،‬اما وقتی سرش رو خم کرد تا ببینه‬
‫جونگکوک چه چیزی مینوشت‪ ،‬نمیتونست باور کنه‪ .‬نمیخواست‬
‫که باور کنه‪ .‬تهیونگ با خودش فکر کرد که شاید جونگکوک صرفاً‬
‫یه سری عدد نوشت تا تحریکش کنه‪.‬‬

‫‪-‬خفه شو‪ .‬این امکان نداره که درست باشه‪ .‬من با ماشین حساب‬
‫انجامش میدم‪.‬‬

‫تهیونگ زمزمه کرد‪ ،‬به سرعت دستگاه رو برداشت و محاسبه کرد‪.‬‬

‫معلومه که اون اعداد اشتباهه‪ .‬هیچکس نمیتونه بدون کمک ماشین‬


‫حساب محاسبهای به این پیچیدگی انجام بده‪ .‬این غیرممکنه‪ .‬تهیونگ با‬

‫‪66‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫خودش فکر کرد و همونطوری که انگشتهاش دیوانهوار روی اون‬


‫دستگاه حرکت میکرد‪ ،‬اخمی کرد‪.‬‬

‫تهیونگ میتونست پوزخند کوچیک جونگکوک رو احساس کنه و‬


‫بعد مغزش باالخره متوجه شد که اعدادی که روی ماشین حساب نشون‬
‫داد‪ ،‬دقیقا همون چیزی بود که جونگکوک نوشته بود‪.‬‬

‫‪-‬بهت گفتم‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و لبخند از خود راضی روی لبهاش نقش بست‪.‬‬

‫و علیرغم اینکه اون یه نیشخند تحریکامیز بود‪ ،‬اون اولین باری بود که‬
‫تهیونگ میدید صورت جونگکوک چیزی به جز بیتفاوتی‪ ،‬دلخوری‬
‫یا عصبانیت رو نشون میداد‪ ،‬اما ترجیح داد این واقعیت رو نادیده بگیره‬
‫که ضربان قلبش با دیدن اون لبخند به میزان قابل توجهای باال رفت‪.‬‬

‫‪67‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ خرخری کرد‪ .‬پسر کنارش واقعا باهوش بود‪ .‬این ممکن نبود‪.‬‬
‫هیچ توضیح منطقیای وجود نداشت‪ ...‬حتی کوشاترین دانشاموز این‬
‫دنیا هم نمیتونست بدون کمک ماشین حساب محاسبه کنه‪.‬‬

‫تهیونگ باید خودش رو مجبور میکرد که دهنش رو ببنده‪ ،‬براش قابل‬


‫باور نبود‪ .‬عالوه براین‪ ،‬نمیخواست چنین چیزی رو به جونگکوک‬
‫بده‪ .‬لبخند پرمدعاش کافی بود تا عصبانیت تهیونگ رو اشکار کنه‪.‬‬

‫‪-‬برای کسی که تا یک ساعت پیش ساکت و غرغرو بود‪...‬‬

‫تهیونگ گفت و چشمهاش رو چرخوند‪.‬‬

‫‪-‬اون بخاطر این بود که خیلی رومخ بودی‪.‬‬

‫جونگکوک بدون هیچ فیلتری گفت و تمرین اخر رو تموم کرد‪.‬‬

‫‪68‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ از کمککردن منصرف شد‪ .‬پسر دیگه خیلی لجباز بود و‬


‫ترجیح میداد همه چیز رو سریعتر و به روش خودش انجام بده‪ .‬همه‬
‫اینها به عصبانیت تهیونگ اضافه کرد‪.‬‬

‫‪-‬من کسیام که ازاردهندهست؟‬

‫تهیونگ با عصبانیت پرسید و کمی بعد با طعنه خندید‪ .‬وقتی‬


‫جونگکوک کاغذهای تمرین رو بهش داد‪ ،‬اسم و شماره دانشجوییش‬
‫رو زیر اسم جونگکوک نوشت‪.‬‬

‫‪-‬تنها ادم ازاردهنده تویی‪ .‬اه رومخ‪ ،‬متکبر و بیادب‪ .‬فقط برای اینکه‬
‫بدونی‪ ،‬میگم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و کاغذها رو یکدفعه روی میز گذاشت‪ .‬یکبارهم‬


‫نگاهش رو از جونگکوک نگرفت‪.‬‬

‫‪69‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬قطعا‪ .‬هرچیزی که دلت میخواد‪ ،‬باور کن چون حدس بزن که چی‪،‬‬


‫هیچ اهمیتی نمیدم و از االن بهم لطف کن و اینقدر باهام حرف نزن یا‬
‫کال صحبت نکن‪.‬‬

‫جونگکوک با تمسخر گفت و وسایل رو توی کوله پشتیش جمع کرد‪.‬‬

‫‪-‬نمیخواد نگران این باشی‪ .‬قطعا این کار رو نمیکنم‪.‬‬

‫تهیونگ با قفلکردن فکش گفت و به سرعت وسایلش رو جمع کرد‪.‬‬

‫بعد از اینکه بند کیفش رو روی شونهاش انداخت‪ ،‬تهیونگ تکلیفشون‬


‫رو برداشت و با اخرین نگاه درمونده و تحقیرامیز به سمت‬
‫جونگکوک‪ ،‬این دفعه این تهیونگ بود که پسر دیگه رو پشت سرش‬
‫رها کرد‪ ،‬تمرینات رو به پروفسور تحویل داد و با قدمهای سنگین و‬
‫خرخرهای درمونده کالس رو ترک کرد‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪70‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫تهیونگ از ته قلبش هوسوک و نامجونی که همخونه و بهترین‬
‫دوستهاش بودن‪ ،‬دوست داشت اما روزهایی که اونها کالس داشتن‬
‫و خودش هیچ کالسی نداشت و خوابگاهشون رو منحصراً برای اون‬
‫میذاشتن هم دوست داشت‪.‬‬

‫اهنگ رگیتون از دیوارهای اتاقش طنینانداز میشد و کمر تهیونگ‬


‫درحالی که لباسهاش رو تا میکرد‪ ،‬با ریتم اهنگ تکون میخورد‪.‬‬
‫تهیونگ از بعد از ظهر ازادش استفاده کرد تا لباسهاش رو توی مرکز‬
‫شستشویی دانشگاه بشوره‪ ،‬درست مثل کاری که هر چهارشنبه انجام‬
‫میداد‪.‬‬

‫بعد چند تا یادداشت از فیزیولوژی گیاهی داشت که باید دوره میکرد‬


‫و امیدوار بود همه چیز رو به موقع تموم کنه تا بتونه قسمت جدید‬
‫برنامهای که دوست داشت‪ ،‬ببینه‪ .‬بقیه روز همه چیز داشت تا عالی باشه‪.‬‬

‫‪71‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ همراه اهنگ زمزمه کرد و با گذاشتن ژاکت بافتنی تازه شسته‬
‫شدهاش و هودیهاش براساس رنگشون توی کشو سرگرم بود‪ .‬اره‬
‫خب‪ ،‬چون تهیونگ فقط درمورد مطالعهاش منظم نبود‪.‬‬

‫تهیونگ نمیدونست دقیقا از چه مقطعی از یه زمزمه ساده به این رسید‬


‫که با تمام صدا و هوایی که توی ریهاش بود‪ ،‬اهنگ بخونه و حتی‬
‫صدای ساز و اهنگ پس زمینه رو تقلید کنه‪.‬‬

‫تهیونگ اونقدری توی کنسرت خصوصیش غرق شده بود که با سه‬


‫ضربهای که به دیوار خورد سرجاش از ترس پرید‪.‬‬

‫‪-‬چیه؟! من هیچوقت درمورد اهنگت اعتراض نمیکنم‪ ،‬یونگی!‬

‫تهیونگ داد زد‪.‬‬

‫‪72‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫مین یونگی پسری بود که توی خوابگاه کنارش زندگی میکرد‪ .‬اون‬
‫دقیقا همون سالی که تهیونگ به سئول اومد و با نامجون و هوسوک‬
‫هماتاقی شد‪ ،‬به اونجا منتقل شد و توی این دو سالی که همدیگه رو‬
‫میشناختن‪ ،‬باهم دوست شده بودن‪.‬‬

‫از اونجایی که یونگی تنها توی خوابگاه زندگی میکرد‪ ،‬گاهی اوقات‬
‫سه تا پسر دیگه برای پیتزا و شبهای انیمه دعوتش میکردن‪ .‬خوابگاه‬
‫یونگی مثل خوابگاه تهیونگ و دو پسر دیگه اشپزخونه کوچیک و‬
‫نشیمن نداشت‪ ،‬اما دوتا اتاق خواب داشت‪ .‬با این حال هیچ دانشجویی‬
‫برای اینکه اون فضا رو باهاش شریک بشه‪ ،‬فرستاده نشده بود و‬
‫تهیونگ میدونست که یونگی اهمیتی نمیداد‪ .‬کی بدش میاد؟ داشتن‬
‫یه همراه خوب بود‪ ،‬اما اینکه حموم برای خودت باشه‪ ،‬نگران سروصدا‬
‫نباشی‪ ،‬درمورد شلختگی بقیه غرغر نکنی‪ ...‬خب‪ ،‬خیلی هم بد نبود‪.‬‬

‫تهیونگ صدای بلند اهنگ یونگی عادت داشت چون اون پسر دوست‬
‫داشت درس بخونه و گوشدادن به اهنگ با صدای بلند براش مفیدتر‬
‫بود‪ .‬بیشتر هم ژانر هیپهاپ‪.‬‬
‫‪73‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ با خودش فکر کرد که اگر خودش بود‪ ،‬اونقدری حواسش‬


‫پرت میشد که احتماال متن اهنگ رو توی یادداشتهاش مینوشت‪.‬‬
‫خودش برای اینکه بتونه تمرکز کنه و مطالعهاش مفید باشه‪ ،‬به فضای‬
‫اروم و ساکت نیاز داشت‪.‬‬

‫همونطوری که تهیونگ به شنیدن ‪ Drake‬و ‪ Kendrick Lamar‬از‬


‫دیوارهای خوابگاه کنارش عادت داشت‪ ،‬یونگی هم روزهایی تهیونگ‬
‫نیاز به استراحت داشت‪ ،‬تحمل میکرد و بهترین راهی که میتونست‬
‫این کار رو انجام بده این بود که شادترین اهنگهای ممکن رو پخش‬
‫میکرد تا بتونه با یه برس مو یا یه جارو به عنوان میکروفونش‪ ،‬برقصه‪.‬‬

‫بعد از اینکه درجواب داد زد‪ ،‬ضربههای دیوار متوقف شد‪.‬‬

‫خیلی خب‪ ،‬شاید باید واقعا صدای اهنگ رو کم کنم‪ .‬عادی نیست‪...‬‬
‫ولی اگر یونگی به دیوار بزنه بخاطر اینه که احتماال دارم به نحوی‬
‫ازارش میدم‪ .‬تهیونگ با خودش فکر کرد‪.‬‬

‫‪74‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫با این حال‪ ،‬قبل از اینکه بتونه صداش رو کم کنه یا حتی بلندگوها رو‬
‫خاموش کنه‪ ،‬صدای ضربهای اومد‪ ،‬اما این دفعه به دیوار نبود‪ ،‬بلکه‬
‫درعوض به در ورودی خوابگاه بود‪.‬‬

‫چی؟ چرا یونگی به جای اینکه پیام بده یا زنگ بزنه به خودش زحمت‬
‫داده که بیاد اینجا؟ تهیونگ با خودش فکر کرد‪.‬‬

‫با اخمی‪ ،‬تهیونگ اخرین ژاکت کشو رو مرتب کرد‪ ،‬اتاقش رو ترک‬
‫کرد و به سمت دری رفت که با مشتهای محکمی که بهش میخورد‪،‬‬
‫تقریبا از جاش دراومد‪.‬‬

‫‪-‬میخواستم همین االن صدای اهنگ رو کم کنم‪ ،‬یونگی! الزم نبود به‬
‫خودت زحمت بدی که بیای اینج‪...‬‬

‫تهیونگ به محض اینکه در رو باز کرد‪ ،‬شروع کرد اما وقتی متوجه شد‬

‫‪75‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫یونگی مسئول اون صداهای کرکننده نبود‪ ،‬کلمات توی گلوش گیر‬
‫کرد‪.‬‬

‫‪-‬اینجا چه غلطی میکنی؟!‬

‫تهیونگ پرسید و چشمهای تیره جونگکوک دربرابر چشمهاش اتیش‬


‫گرفت‪.‬‬

‫با این حال‪ ،‬عالوه بر عصبانیت و ازار معمولش‪ ،‬نگاه جونگکوک‬


‫غافلگیری خفیفی هم منعکس کرد‪ .‬احتماال از اینکه تهیونگ مسئول‬
‫بلندبودن اهنگ بود‪ ،‬تعجب کرد‪ ،‬اما غافلگیریش لحظهای بود و به‬
‫سرعت با عصبانیت جایگزین شد‪.‬‬

‫‪-‬معلومه که تویی‪.‬‬

‫‪76‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک با تمسخر گفت و چشمهاش رو چرخوند‪.‬‬

‫‪-‬معلومه که مجبورم توی خوابگاه فاکی کنارت بمونم‪.‬‬

‫پسر با تمسخر ادامه داد‪ ،‬اما چشمهاش بهش خیانت کرد و ناخوداگاه‬
‫روی بدن تهیونگی که یه تیشرت ساده مشکی و شلوارک سبز زیتونی‬
‫پوشیده بود‪ ،‬چرخید‪.‬‬

‫به نظر میرسید تهیونگ متوجه نشد و صداش باعث شد پسر دیگه‬
‫دوباره تمرکز کنه‪.‬‬

‫‪-‬منظورت چیه؟ تو توی خوابگاه یونگی زندگی میکنی؟‬

‫‪-‬متاسفانه‪ .‬انتخاب من نبود‪.‬‬

‫‪77‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬من واقعا برای یونگی متاسفم‪ .‬جدی میگم‪ .‬اگه بهم بگه که دنبال یه‬
‫خوابگاه دیگه میگرده‪ ،‬تعجب نمیکنم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪.‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬

‫‪-‬به هرحال چی میخوای‪ ،‬جونگکوک؟‬

‫‪-‬اهنگ رو قطع کن‪ ،‬همین االن‪.‬‬

‫جونگکوک با تحکم دستور داد و تهیونگ خندید‪.‬‬

‫‪-‬و واقعا فکر کردی میتونی مجبورم کنی؟‬

‫‪78‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ با تمسخر پرسید‪.‬‬

‫اضافه کرد‪:‬‬

‫‪-‬واقعا این رو باور داری؟‬

‫‪-‬اگه الزم باشه‪.‬‬

‫جونگکوک بین دندونهاش گفت و سعی کرد تهیونگ رو با نگاه‬


‫تهدیدامیزش بترسونه‪.‬‬

‫اما تهیونگ از اینکه ازش بترسه خیلی فاصله داشت‪ .‬درحقیقت بیشتر از‬
‫ترس براش ازاردهنده بود‪.‬‬

‫‪79‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬اره‪ .‬خب یادت بمونه که من از تو و تهدیدهات نمیترسم‪ .‬میتونی‬


‫امتحانش کنی‪ .‬موفق باشی‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و چند میلی ثانیه بعد در رو تا جایی که میتونست‬


‫محکم بست تا بهش ثابت کنه‪.‬‬

‫تهیونگ همونطوری که با خرخری به اتاق خوابش برگشت‪ ،‬میتونست‬


‫صدای ترسناک در و فریادهای مبهم جونگکوک رو بشنوه‪ .‬این کار‬
‫رو بکن وگرنه میبینی چه اتفاقی برات میوفته‪ .‬این کلماتی بود که‬
‫جونگکوک گفت‪.‬‬

‫با این حال‪ ،‬تهیونگ از تسلیمشدن خیلی فاصله داشت‪.‬‬

‫گوشیش رو برداشت‪ ،‬صدای اهنگ رو از قبل بلندتر کرد و از قصد‬


‫اهنگی رو انتخاب کرد که بیت بلندی داشت‪.‬‬

‫‪80‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫بگیرش‪ ،‬عوضی! تهیونگ انتقامجویانه با خودش فکر کرد‪.‬‬

‫تهیونگ دوباره روی کارهای خونگیش تمرکز کرد و واقعا‬


‫میخواست باور کنه که اهنگ بلندی که از گوشهاش طنینانداز صرفاً‬
‫برای ازاردادن جونگکوک بود‪ ،‬نه برای نادیدهگرفتن افکار بلندش‬
‫درمورد اون پسر که حاضر به ترک ذهنش نبود‪.‬‬

‫قطعا ترم طوالنیای پیش روشون بود‪.‬‬

‫‪81‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪CH 2‬‬

‫چهارصد سال قبل از مسیح‪ ،‬امبروجیو یه ماجراجوی ایتالیایی بود که‬


‫سرنوشت اون رو به دلفی‪ ،‬یه شهر کوچیک واقع در یونان برد تا با‬
‫اوراکل (پیشگو) دیدار کنه‪ .‬اون کنجکاو بود تا بدونه اینده چه چیزی‬
‫رو براش درنظر گرفته بود‪ .‬با این حال‪ ،‬وقتی امبروجیو باالخره با‬
‫اوراکل دیدار کرد‪ ،‬اون زن فقط زمزمه کرد‪:‬‬

‫‪-‬طلسم‪ ،‬ماه‪ ...‬خون جاری خواهد شد‪.‬‬

‫امبروجیو که شیفتهاش شده بود‪ ،‬تصمیم گرفت روز بعد دوباره اون رو‬
‫مالقات کنه و متوجه شد که اوراکل توسط یکی از زیباترین بندگان‬
‫معبد اپولو که برای خدای خورشید بود‪ ،‬همراهی میشد و این جایی‬
‫بود که سرنوشت زندگی رو برای امبروجیو و سلین‪ ،‬زنی که برای معبد‬
‫اپولو کار میکرد‪ ،‬رقم زد‪.‬‬

‫‪82‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫بعد از گذشت چند ماه و شکوفایی عشق بین اون دو‪ ،‬اون زوج تصمیم‬
‫گرفتن که یونان رو ترک کنن و به ایتالیا برگردن و باهم توافق کردن‬
‫که سحرگاه روز بعد همدیگه رو مالقات کنن‪ .‬با این حال‪ ،‬نزدیکی‬
‫زن و مرد برای خدای خورشید که محبت زیادی به سلین نشون میداد‪،‬‬
‫خوشایند نبود‪.‬‬

‫به همین دلیل‪ ،‬اپولو از شدت عصبانیت امبروجیو رو نفرین کرد و باعث‬
‫شد هرباری که نور خورشید اون رو دراغوش میگرفت‪ ،‬پوستش‬
‫بسوزه‪.‬‬

‫امبروجیو که نمیتونست در سحرگاه که فقط چند ساعت فاصله‬


‫داشت‪ ،‬سلین رو مالقات کنه‪ ،‬به سمت غاری دویید که اون رو به‬
‫هادس‪ ،‬خدای جهان زیرین (سرزمین مردگان) هدایت کرد‪ .‬اون دو‬
‫باهم قراردادی بستن‪ ،‬اگر امبروجیو موفق میشد کمان نقرهای الهه‬
‫هانت (شکار) یعنی ارتمیس رو بدست بیاره و به اون بده‪ ،‬هادس‬
‫محافظت از اون زوج رو در سرزمین مردگان تضمین میکرد‪.‬‬

‫‪83‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫با این حال‪ ،‬به عنوان ضمانت‪ ،‬روح امبروجیو دست خدای جهان زیرین‬
‫موند تا اون با چیزی که وعده داده بود‪ ،‬برگرده‪ .‬اگه بدون کمان نقره‬
‫برمیگشت‪ ،‬امبروجیو باید برای تا ابد با هادس زندگی میکرد و دیگه‬
‫هیچوقت نمیتونست معشوقهاش رو ببینه‪ .‬اون چاره دیگهای نداشت و‬
‫اون لحظه این بهترین فرصت بود‪ .‬امبروجیو دوباره فکر نکرد و پیمان‬
‫رو پذیرفت‪.‬‬

‫امبروجیو پیامی برای سلین گذاشت و از انچه که اتفاق افتاده بود‪،‬‬


‫عذرخواهی کرد‪ ،‬اما بهش قول داد همونطوری که همیشه ارزو داشتن‪،‬‬
‫راهی برای باهم بودنشون پیدا کنه‪ .‬سلین از انچه خدایی که براش کار‬
‫میکرد با عشق زندگیش انجام داده بود‪ ،‬منزجرش شد‪ ،‬اما از ترس‬
‫بیشتر از عصبانیت اون‪ ،‬به کارش کنار اپولو ادامه داد‪.‬‬

‫هادس برای اون کمان چوبی و چهل و پنج تیر برای شکار و رسوندن‬
‫خون قربانی به الهه هانت و ماه فراهم کرد تا اعتمادش رو بدست بیاره‪.‬‬

‫‪84‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫برای چهل و چهار روز‪ ،‬امبروجیو یه قو رو کشت‪ .‬نه تنها اون رو به الهه‬
‫تحویل میداد‪ ،‬بلکه از خون اون حیوون استفاده میکرد تا اشعار‬
‫عاشقانه روزانه برای سلین بنویسه و قبل از اینکه خورشید پوستش رو‬
‫لمس کنه‪ ،‬اونها رو توی مکانی که قرار بود ماه پیش همدیگه رو‬
‫مالقات کنن‪ ،‬پنهان میکرد‪.‬‬

‫روز چهل و پنجم‪ ،‬فقط یه تیر براش مونده بود‪ .‬اون تیری بود که‬
‫درنهایت اعتماد ارتمیس رو بهش میداد‪ .‬امبروجیو سعی کرد اخرین قو‬
‫رو بکشه‪ ،‬اما بخاطر اضطراب و فشار زیادش‪ ،‬توی هدفش شکست‬
‫خورد و تیر درافق ناپدید شد‪.‬‬

‫امبروجیو شکست خورده روی زمین افتاد و اجازه داد اشکهاش‬


‫ازادانه صورتش رو خیس کنه‪ .‬گریه میکرد چون هیچ راه دیگهای‬
‫برای تماس با سلین نداشت و همچنین نمیتونست قربانیها رو به‬
‫ارتمیس که اتفاقا خواهر اپولو بود‪ ،‬تحویل بده و از برادرش بخواد تا‬

‫‪85‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫نفرین رو بدون اینکه امبروجیو کمان نقرهاش رو بدزده‪ ،‬برداره‪ .‬ولی‬


‫حاال؟ حاال همه چیز گم شده بود‪.‬‬

‫با این حال‪ ،‬الهه هانت و ماه به این مرد رحم کرد‪ ،‬عمدتاً به این دلیل که‬
‫امبروجیو اون روزها یه شکارچی خستگی ناپذیر و فداکار بود‪ .‬بنابراین‬
‫ارتمیس کمان نقرهای خود و یه تیر دیگه رو بهش قرض داد و یه‬
‫فرصت دیگه بهش داد تا اخرین پرنده رو بکشه و درنتیجه با معشوقهاش‬
‫صحبت کنه‪.‬‬

‫امبروجیو که کامال درمونده بود‪ ،‬درعوض از فرصت استفاده کرد و با‬


‫کمان نقره فرار کرد و به سرعت به سمت غار هادس دویید تا اون شی‬
‫رو بهش تحویل بده‪ ،‬اما ارتمیس عاقل بود و به سرعت از نقشه مرد اگاه‬
‫شد‪.‬‬

‫‪86‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫الهه خشمگین هم اون رو نفرین کرد و باعث شد تمام نقرههایی که‬


‫امبروجیو لمس میکرد‪ ،‬پوستش رو بسوزونه‪ .‬مرد از شدت درد روی‬
‫زمین افتاد و بالفاصله کمان نقره که متعلق به الهه بود‪ ،‬رها کرد‪.‬‬

‫امبروجیو ازش خواست رحم کنه و تمام نفرینها‪ ،‬پیمانهایی که قبال‬


‫متحمل شده بود و اینکه خودش رو برای عشق فدا کرده بود‪ ،‬به‬
‫ارتمیس توضیح داد‪ .‬الهه تحت تاثیر قرار گرفت و به همین دلیل‬
‫تصمیم گرفت برای اخرین بار بهش فرصت بده‪.‬‬

‫اون فرصت این بود که شکارچی بهتری بشه و با سرعت و قدرت الهه‪،‬‬
‫به خوبی اون بشه و همچنین خون طعمههای متنوع رو تخلیه کنه و بعد‬
‫برای سلین اشعار عاشقانه بنویسه‪ .‬به جای جاودانگی‪ ،‬امبروجیو و سلین‬
‫باید به معبد اپولو فرار میکردن‪ ،‬درعوض با ارتمیس زندگی میکردن‬
‫و الهه رو صرفاً تا ابد میپرستیدن‪.‬‬

‫‪87‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تنها مشکل این بود که ارتمیس الهه عفاف هم بود‪ ،‬یعنی باکره بود‪.‬‬
‫اینجوری تمام زیردستهاش باید به همون اندازه پاک میموندن و این‬
‫یعنی ازدواج ممنوع بود‪ ،‬پس امبروجیو اجازه نداشت که سلین رو لمس‬
‫کنه‪ ،‬باهاش ازدواج کنه و بچهدار بشه‪ .‬تحمل اون زندگی سخت بود‪،‬‬
‫اما حداقل اون زوج کنارهم میموندن‪.‬‬

‫امبروجیو قبول کرد‪.‬‬

‫همون شب امبروجیو نامه دیگهای برای سلین گذاشت‪ ،‬اما این بار برای‬
‫هشداردادن به اون‪ .‬قبل از سحر روز بعد‪ ،‬سلین باید بدون اینکه اپولو‬
‫متوجه بشه‪ ،‬به سمت قایقی که توی اسکله منتظرش بود‪ ،‬میدویید‪.‬‬

‫اون زن فرار کرد و وقتی باالخره به قایق رسید‪ ،‬یه تابوت چوبی و یه‬
‫یادداشت رو پیدا کرد‪ .‬داخل تابوت امبروجیو بود و توی کاغذ به سلین‬
‫گفته بود که فقط زمانی تابوت رو باز کنه که هیچ پرتوی خورشیدی‬
‫وجود نداشت‪ .‬سلین گیج شده بود‪ ،‬اما ازش اطاعت کرد‪.‬‬

‫‪88‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫چند روز بعد‪ ،‬اون زوج در افسوس‪ ،‬استانی توی ترکیه‪ ،‬پناه گرفتن تا‬
‫زندگی جدیدی رو شروع کنن‪ .‬در طول روز‪ ،‬اون دو در غار زندگی‬
‫میکردن‪ ،‬درحالی که در طول شب وقتشون رو به پرستش ارتمیس‬
‫میگذروندن‪.‬‬

‫برای سالهای بسیاری امبروجیو و سلین با خوشحالی زندگی کردن‪،‬‬


‫بدون اینکه امکان لمس همدیگه رو داشته باشن‪ .‬با این حال‪ ،‬بعد چند‬
‫سال‪ ،‬ظاهر فیزیکی امبروجیو بخاطر جاودانگی جوون موند‪ ،‬اما سلین به‬
‫طور طبیعی و به عنوان یه فانی به عمرکردن ادامه داد‪.‬‬

‫تا اینکه روزی بیماری سختی به بدن سلین حمله کرد و زن دراستانه‬
‫مرگ قرار گرفت‪ .‬امبروجیو با دونستن اینکه روحش هیچ وقت پس از‬
‫مرگ به اون نخواهد پیوست‪ ،‬نابود شد چون درعوض گرفتار هادس‬
‫بود و اون وقت به فکر شکار قوی دیگهای افتاد که اون رو به ازای‬
‫اینکه الهه سلین هم جاودانه کنه‪ ،‬به ارتمیس تحویل بده‪.‬‬

‫‪89‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫الهه هانت با تشکر از چندین دهه فداکاری و احترام‪ ،‬پیمان نهایی رو‬
‫پیشنهاد داد‪.‬‬

‫امبروجیو فقط یکبار میتونست سلین رو لمس کنه و اون هم فقط‬


‫نوشیدن خون زن بود‪ .‬با انجام این کار‪ ،‬امبروجیو بدن فانی زن رو‬
‫میکشت‪ ،‬اما با ترکیب خونش با خون خودش میتونست زندگی ابدی‬
‫رو برای هرکسی که خونش رو مینوشید‪ ،‬به وجود بیاره‪ .‬اگر این کار‬
‫رو میکرد‪ ،‬ارتمیس مطمئن میشد که اون زوج تا ابد کنارهم بمونن‪.‬‬

‫در ابتدا‪ ،‬امبروجیو سکوت کرد و میخواست پیشنهادش رو رد کنه‪ .‬با‬


‫این حال‪ ،‬سلین بهش التماس کرد تا انجامش بده‪ .‬بعد از متقاعدکردن‬
‫امبروجیو‪ ،‬اون زوج همونطوری که همیشه ارزوش رو داشتن‪ ،‬یه شب‬
‫رو باهم گذروندن که امبروجیو سلین رو گاز گرفت و تمام خونی که‬
‫از بدن زن جاری میشد‪ ،‬نوشید‪ .‬بدون اینکه یه قطره باقی بذاره‪.‬‬

‫‪90‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫وقتی مرد بدن سست و بیجان سلین رو روی زمین گذاشت‪ ،‬جسدش‬
‫شروع به تابیدن کرد و به سمت اسمون و کوه المپیوس‪ ،‬جایی که همه‬
‫خدایان دیگه بودن‪ ،‬رفت‪.‬‬

‫امبروجیو مسحور تماشای روح درخشان سلین که در ماه به روح‬


‫ارتمیس پیوست‪ ،‬شد‪ .‬وقتی روحش بهش رسید‪ ،‬نور مهتاب از همیشه‬
‫روشنتر بود و رنگ جدیدی به شب اورد‪.‬‬

‫سلین به الهه مهتاب تبدیل شد و هرشب از ماه با پرتوهای نورش از ماه‬


‫پایین میاومد و باالخره این فرصت رو پیدا کرد تا امبروجیوی‬
‫محبوبش رو لمس کنه‪ .‬تمام فرزندانی که اونها به دنیا اوردن‪،‬‬
‫موجوداتی بودن که با دگردیسی ذهن و بدن رو الوده میکردن و باعث‬
‫ایجاد تغییراتی توی مغز و دستگاه گوارش میشدن و نتیجه‪ ،‬احساس‬
‫گرسنگی در اونها نسبت به منبع حیات انسان یعنی خون به وجود‬
‫میاومد‪ .‬اونها همچنین به توانایی فیزیکی‪ ،‬قدرتهای ماورا طبیعی و‬
‫طول عمرشون شناخته میشن‪.‬‬

‫‪91‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫خوناشامها به اصطالح موجودات ماورا طبیعی بودن که خون امبروجیو‬


‫و سلین رو حمل میکردن‪.‬‬

‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪-‬بیخیال‪ ،‬بابا‪ .‬قرارمون این نبود!‬

‫جونگکوک داد زد و با عصبانیت روی گوشی خرخر کرد‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک‪ ،‬قرارمون این بود که اگر قبول کردی که بری دانشگاه‪،‬‬


‫من اجازه بدم که تنها زندگی کنی‪.‬‬

‫صدای پدرش از اون طرف گوشی اومد‪.‬‬

‫‪92‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬من فکر میکردم واضحه که تنها زندگیکردن یعنی اینکه تنها زندگی‬
‫کنم‪ .‬فقط من‪ ،‬توی آپارتمان‪ .‬نه اینکه یه خوابگاه کوچیک رو با یکی‬
‫دیگه شریک بشم‪.‬‬

‫جونگکوک اعتراض کرد‪.‬‬

‫‪-‬پس باید دقیقتر میگفتی‪.‬‬

‫‪-‬دقیقتر؟‬

‫جونگکوک پرسید و با طعنه خندید‪.‬‬

‫‪-‬خودت میدونی که چقدر به فضام اهمیت میدم‪ .‬میدونی که چقدر‬


‫دوست دارم که تنها باشم‪.‬‬

‫‪93‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک گفت‪.‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬

‫‪-‬این چیزی نبود که من میخواستم‪ .‬از اینکه توی این خوابگاه زندگی‬
‫میکنم‪ ،‬متنفرم‪ .‬حتی میتونم صدای خروپفکردن یکی رو از طبقه‬
‫پایین بشنوم‪ .‬نمیتونی تصور کنی که برای یه خوناشام چقدر‬
‫عذاباوره که توی یه فضای پر از انسان پر سروصدا و اشفته زندگی‬
‫کنه‪.‬‬

‫‪-‬هوم‪ .‬من درکت میکنم ولی بهش به چشم یه فرصت و چالش نگاه‬
‫کن‪ ،‬پسرم‪ .‬نه تنها میتونی مهارتهات رو زیاد کنی و روی کم و‬
‫زیادکردن قدرتهات مخصوصا وقتی که اونها رو میخوای و بهشون‬
‫نیاز داری‪ ،‬کار کنی‪ ،‬بلکه میتونی دوست هم پیدا کنی‪.‬‬

‫پدرش گفت و جونگکوک با تمسخر خندید‪.‬‬

‫‪94‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬من نمیخوام دوست پیدا کنم‪ .‬همین االنشم دوتا دوست دارم و همین‬
‫برام کافیه‪.‬‬

‫‪-‬میدونم که خیلی دوستشون داری ولی میتونی دوستهای دیگهای‬


‫هم داشته باشی‪ .‬و دانشگاه راه خوبی برای پیداکردن دوست جدیده‪.‬‬

‫پدر جونگکوک توضیح داد‪.‬‬

‫‪-‬چرا اینقدر اصرار میکنی؟‬

‫جونگکوک با حالت مشکوکی پرسید‪ .‬به پشت روی تخت چوبی‬


‫سفیدش دراز کشیده بود‪ ،‬پهلوش به سمت دیوار بود و توپ کوچیکی‬
‫رو به سقف خاکستری میکوبید‪ .‬صدای اه پدرش رو شنید‪.‬‬

‫‪95‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬جونگکوک این مشخصه که بخاطر اتفاقی که برای مادرت افتاده‪،‬‬


‫گوشهگیر شدی‪ .‬یه جوون سرد شدی و نسبت به همه چیز و همه کس‬
‫بیاحساس و بیتفاوتی‪ .‬و من دوست ندارم پسرم رو اینطوری ببینم‪.‬‬

‫پدرش با حالت سنگینی زمزمه کرد و جونگکوک یکدفعه حرکت‬


‫توپ رو متوقف کرد و متفکرانه به سقف خیره شد‪.‬‬

‫پدرش ادامه داد‪:‬‬

‫‪-‬میخوام باور کنم که دانشگاه رفتن و دیدن ادمهای جدید برات خوبه‪.‬‬
‫اونها بهت کمک میکنن که حواست پرت بشه و دوباره یه زندگی‬
‫داشته باشی‪.‬‬

‫همونقدر که جونگکوک میخواست بحث کنه و توضیح بده که اصال‬


‫به دوستی نیاز نداره‪ ،‬با اخرین جمله پدرش خندید‪.‬‬

‫‪96‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬این یکم طعنهامیز بود بابا‪ .‬از نظر فنی‪ ،‬ما مردیم‪ .‬منظورم اینه که یه‬
‫خوناشام مرده متحرکه‪ .‬ما نیمی مرده و نیمی زندهایم‪ ،‬اما در هرصورت‬
‫بازم مردیم‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و پدرش هم همراهش خندید‪.‬‬

‫‪-‬میدونی منظورم چیه‪ .‬مشخصه که با معنی اصلیش کاری ندارم‪ .‬به‬


‫هرحال‪ ،‬با کسی اشنا شدی؟ دوستی پیدا کردی؟ هماتاقیت چطور؟‬

‫پدرش پرسید و جونگکوک چشمهاش رو از فوران سواالتش‬


‫چرخوند‪.‬‬

‫‪-‬هم خونهام اونقدرها هم بد نیست‪ .‬اونم ساکته و زیاد سوال نمیپرسه‪.‬‬

‫جونگکوک درنهایت اعتراف کرد‪.‬‬

‫‪97‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬میبینی؟ بهت گفتم اونقدرها هم بد نیست و اگر شما دوتا شبیه همید‪،‬‬
‫احتماال باهم کنار میاید‪.‬‬

‫پدرش با امیدواری گفت‪.‬‬

‫‪-‬واقعا شک دارم‪.‬‬

‫جونگکوک با تمسخر گفت‪.‬‬

‫‪-‬هوم‪ ،‬حاال میبینیم‪ .‬با شخص دیگهای اشنا نشدی؟‬

‫تهیونگ‪ .‬پسر مزاحم کالس شیمی‪ .‬پسری که باعث شد جونگکوک‬


‫چشمهاش رو تا جایی که از کاسه بیرون بزنه‪ ،‬بچرخونه‪ .‬پسری که‬
‫کامال عصبانیش کرده بود چون واقعا رومخ بود‪.‬‬

‫‪98‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫ولی جونگکوک وقتش رو با صحبتکردن درمورد اون پسر تلف‬


‫نمیکرد‪ .‬چرا به خودش زحمت میداد؟ اونها خیلی از عنوان دوست‬
‫فاصله داشتن‪ .‬هیچ فایدهای نداشت که این رو به پدرش بگه‪.‬‬

‫‪-‬نه‪ ،‬نشدم‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و چند ثانیه سکوت بینشون شکل گرفت‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک‪ ...‬تو که از قصد با بقیه بد رفتار نمیکنی که ازت فاصله‬


‫بگیرن‪ ،‬درسته؟‬

‫شاید‪.‬‬

‫‪-‬نه‪ ،‬البته که نه بابا‪.‬‬

‫‪99‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک جواب داد و اه طوالنی و سنگینی از پدرش فرار کرد‪.‬‬

‫‪-‬واقعا امیدوارم همینطور باشه‪ .‬هدف ما این نیست‪.‬‬

‫پدرش گفت‪ .‬ادامه داد‪:‬‬

‫‪-‬و کالسهات چطور پیش میره؟ بهش عادت کردی؟‬

‫‪-‬فکر کنم‪ .‬کالسها برام اسونه‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و شونهاش رو باال انداخت‪ .‬از عوضشدن بحث‬


‫خوشحال بود‪.‬‬

‫‪-‬چیزی که پروفسورها یاد میدن برای من جدید نیست و هرچیزی که‬


‫هست‪ ،‬به راحتی از پسش برمیام‪.‬‬

‫‪100‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬تعجبی نداره‪ .‬ما خوناشامها اطالعات رو خیلی سریعتر از انسانها‬


‫پردازش میکنیم‪ ،‬یاد میگیریم و حفظشون میکنیم ولی تو اینها رو‬
‫میدونی‪.‬‬

‫پدرش گفت و خندید‪.‬‬

‫اضافه کرد‪:‬‬

‫‪-‬ببخشید‪ .‬این سخنرانی رهبر شورا بود‪.‬‬

‫‪-‬نگرانش نباش‪ ،‬بابا‪ .‬من واقعا بهش عادت کردم‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و حتی اگر پدرش نمیدید‪ ،‬گوشه لبهاش باال‬


‫رفت و لبخند کوچیکی روی لبهاش نقش بست‪ .‬از دو هفته پیش که‬
‫به سئول اومده بود‪ ،‬اون اولین لبخند واقعیش بود‪.‬‬

‫‪101‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬راستی‪ ،‬اوضاع اونجا چطور پیش میره؟‬

‫‪-‬خوشبختانه تا جایی که ممکنه‪ ،‬همه چیز ارومه‪ .‬این هفته یه دردسری‬


‫داشتیم‪ .‬یه خوناشام از جانگ جئون دونگ معشوقه شوهرش رو‬
‫کشت‪ .‬ما طبق قانون قتل علیه سایر خوناشامها‪ ،‬اون زن رو با سه دهه‬
‫زندان مجازات کردیم‪ .‬غیر از اون‪ ،‬خوشبختانه همه چیز اروم بود‪.‬‬

‫‪-‬خب‪ ،‬فکر کنم خستهکننده بوده‪.‬‬

‫جونگکوک زمزمه کرد و توجهاش رو دوباره به توپ کوچیکش داد‪.‬‬


‫با این حال‪ ،‬این بار اون رو با دستش به سقف نکوبید‪ ،‬بلکه از طریق‬
‫یکی از قدرتهاش یعنی ‪ telekinesis‬انجامش داد‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک‪.‬‬

‫‪102‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫پدرش گفت و اهی کشید‪.‬‬

‫‪-‬باید به مشکالت شورا عالقه نشون بدی‪ .‬من تونستم برای مدتی‬
‫جانشین مادرت بشم و میدونم که اماده نیستی یا فعال نمیخوای این‬
‫جایگاه رو داشته باشی‪ ،‬ولی ارزوی مادرت این بود که قدمهاش رو‬
‫دنبال کنی‪ .‬درحقیقت‪ ،‬این فقط ارزوی اون نیست‪ ،‬بلکه ارزوی همه‬
‫اعضاست‪.‬‬

‫پدرش گفت و جونگکوک با درموندگی خرخری کرد‪.‬‬

‫شورای خوناشامها یه سازمان اجدادیه که به اداره تمام خوناشامهای‬


‫جهان کمک میکنه‪ .‬این سازمان خوناشامهایی که مظنون به ارتکاب‬
‫جنایاتی هستن که قوانین خوناشامها رو زیر پا میذارن‪ ،‬محاکمه‬
‫میکنه‪ .‬اعضای شورا به عنوان قاضی و هیئت منصفه عمل میکنن‪.‬‬

‫‪103‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫اعضا بخشی از قدرتمندترین خوناشامهای جامعه هستن که به‬


‫خانوادههایی با نسل و قدرت بیشتر در تاریخ تعلق دارن و مسئول‬
‫تصمیمگیری درمورد قوانین و سایر مسائل سیاسی هستن‪.‬‬

‫اگرچه اعضا نقش اساسی دارن‪ ،‬شورا توسط رئیسی هدایت میشه که‬
‫تصمیم نهایی رو میگیره‪ .‬رئیس شورا قدرتمندترین خوناشامه و در‬
‫صدر سلسله مراتب جامعه خوناشامها قرار میگیره‪ .‬اعضای شورا باید‬
‫رئیس رو توی تصمیماتی که روی جامعه خوناشامها تاثیر میذاره‪،‬‬
‫هدایت و راهنمایی کنن و دیدگاه و نظرات متفاوتی رو بهش ارائه بدن‬
‫تا سلطنتشون رو بهتر اداره کنه‪.‬‬

‫تا سه سال پیش‪ ،‬مادر جونگکوک‪ ،‬جئون مینجونگ رئیس شورای‬


‫خوناشامها بود‪.‬‬

‫مینجونگ از نسل اولین خوناشام حاکم بود که به جد مقدس که پسر‬


‫اولین متولد شده بود‪ ،‬معروف بود و بخشی از خانواده سلطنتی بود‪.‬‬

‫‪104‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫اصالت اون خانواده قدرتمند‪ ،‬قدرتهای باورنکردنی داشت و هرکسی‬


‫که از اون خانواده به وجود میاومد‪ ،‬تقریبا تاثیر زیادی روی بقیه‬
‫خوناشامها داشت‪.‬‬

‫با این حال‪ ،‬بعد از مرگ مینجونگ الزم بود رئیس جدیدی انتخاب‬
‫بشه‪ .‬عالوه بر اینکه این ارزوی بزرگ مادرش بود‪ ،‬اعضای شورا هم‬
‫میخواستن جونگکوک جای اون رو بگیره چون اون از نوادگان‬
‫مستقیم مینجونگ بود‪ .‬با تشویق بیشتر تصمیمات اعضا‪ ،‬مشخص شد که‬
‫جونگکوک یه خون خالص بود‪.‬‬

‫برعکس خوناشامهای تبدیلی که یه انسان به خوناشام تبدیل میشد‪،‬‬


‫یه خون خالص بالفاصله به عنوان یه خوناشام و از دو خوناشام برابر‬
‫متولد میشد‪ .‬به ندرت این اتفاق میافتاد و به همین دلیل‪ ،‬قدرتها و‬
‫تواناییهاشون بیشتر بود چون یه خون خالص ترکیبی از خون دو‬
‫خوناشام متفاوت رو داشت‪ .‬بنابراین‪ ،‬عالوه بر قدرتهایی که از پسر‬
‫یکی از نوادگان سلطنتی بهش رسیده بود و اون رو به یه خوناشام‬

‫‪105‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫نجیبزاده تبدیل میکرد‪ ،‬جونگکوک به عنوان یه خون خالص‬


‫کمیاب واقعا قدرتمند بود‪.‬‬

‫یه رهبر عالی برای شورا‪.‬‬

‫‪-‬و تو همین االن هم میدونی که من درموردش چه فکری میکنم‪ ،‬بابا‪.‬‬

‫جونگکوک جواب داد‪.‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬

‫‪-‬من نوزده سالمه و نوزده سال توی زندگی یه خوناشام چیزی نیست‪.‬‬
‫من درمورد شورا چه تجربهای دارم؟‬

‫‪106‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬تو نوزده سالته ولی یه خون خالصی‪ .‬تو برای چنین چیزی به دنیا‬
‫اومدی‪ .‬درمورد قدرتها و تواناییهات یه هدفی وجود داره‪ .‬عالوه‬
‫براین‪ ،‬تو عمرت رو صرف این کردی که کار مادرت رو دنبال کنی‪.‬‬

‫‪-‬اینها باهم فرق داره‪ ،‬بابا‪ .‬مامان‪ ...‬مامان برای چنین چیزی ساخته شده‬
‫بود‪ .‬اون فوقالعاده بود‪.‬‬

‫جونگکوک با غمی که توی قلبش بود‪ ،‬گفت‪ .‬ادامه داد‪:‬‬

‫‪ -‬فکر نکنم که بتونم با تمام کار و فداکاری که اون برای شورا کرد‪،‬‬
‫زندگی کنم‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک‪.‬‬

‫پدرش شروع کرد‪.‬‬

‫‪107‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬من مطمئنم که مادرت به هرچیزی که انتخاب کنی‪ ،‬افتخار میکنه‪.‬‬


‫البته مادرت و من‪ ،‬ولی اگر دلیلت برای نرفتن به شورا اینه که از‬
‫براورده نشدن انتظارات مادرت میترسی‪ ،‬پس این احمقانهترین چیزیه‬
‫که شنیدم‪.‬‬

‫پدرش گفت و جونگکوک ساکت موند‪ .‬نمیدونست چطوری جواب‬


‫بده‪ .‬از بازیکردن با توپ دست کشید و درعوض اجازه داد اون شی‬
‫گرد روی تشک کنارش بیفته‪.‬‬

‫‪-‬فکر کنم این رو بهت نگفته ولی حقیقت اینه که مادرت هم اولش‬
‫تمایلی به حضور توی شورا نداشت‪.‬‬

‫اعتراف پدرش اخمی روی صورت جونگکوک به وجود اورد‪ .‬در‬


‫حقیقت‪ ،‬اصال از اون داستان خبر نداشت‪.‬‬

‫‪108‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬اون هم بیتجربه بود یا حداقل اینطوری فکر میکرد‪ ،‬علیرغم اینکه‬


‫همیشه پدرش رو که رهبر اون زمان بود‪ ،‬همراهی میکرد‪ .‬مادرت مثل‬
‫تو همیشه میدونست که باید دیر یا زود بخاطر خانوادهای که توش به‬
‫دنیا اومده بود‪ ،‬مهمترین موقعیت شورا رو بدست بگیره و شاید تمام‬
‫فشارها ارادهاش رو ازش گرفت ولی وقتی زمانش رسید و با اون‬
‫موقعیت رو به رو شد و یاد گرفت که یه رهبر باشه خب‪ ...‬همه‬
‫میتونستن ببینن که اون برای چنین چیزی به دنیا اومده بود‪.‬‬

‫پدرش گفت‪.‬‬

‫جونگکوک نمیدونست چی بگه‪ .‬نمیدونست که مادرش هم تمام این‬


‫مشکالت و ناامنیها رو پشت سر گذاشته بود‪ .‬توی تمام زندگیش‬
‫مادرش رو زنی امن و مطمئن دیده بود‪ ،‬مخصوصا درمورد جایگاهش‬
‫توی شورا‪ .‬اون بدون اینکه پلک بزنه یا مردد باشه‪ ،‬تصمیمات‬
‫قاطعانهای میگرفت‪ .‬مادرش زمانی که الزم بود‪ ،‬سفت و محکم بود اما‬
‫همچنین میدونست چطوری همدلیش رو نشون بده‪ .‬واقعا هیچکس‬

‫‪109‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫شبیه اون زن نبود و قطعا هیچ رهبری به اندازه مادرش مورد احترام و‬
‫دوستداشتنی نبود‪.‬‬

‫‪-‬من این رو نمیدونستم‪.‬‬

‫جونگکوک درنهایت زمزمه کرد‪.‬‬

‫‪-‬خب با این میخواستم بهت نشون بدم عادیه که اون فشار و تردیدها‬
‫رو احساس کنی ولی من مطمئنم که مثل مادرت رهبر خوبی میشی‪.‬‬

‫پدرش گفت‪ .‬خاطرات مادرش به ارومی جونگکوک رو دراغوش‬


‫گرفت و رنجی که به شدت درتالش بود تا اون رو درون گاوصندوقی‬
‫نگه داره‪ ،‬به زور ازش خارج شد اما خوشبختانه برای جونگکوک‪،‬‬

‫‪110‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫وقتی پدرش یکدفعه بحث رو عوض کرد‪ ،‬اون احساسات تشنه برای‬
‫ترککردن به مکان امنش برگشت‪.‬‬

‫‪-‬صحبت از خوناشامها شد‪ ،‬کسی رو توی سئول پیدا کردی که ازش‬


‫خون بخوری؟‬

‫‪-‬اره‪ ،‬سخت بود ولی یکی رو پیدا کردم‪ .‬درحقیقت قراره بعد از ظهر‬
‫اون رو ببینم‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و به ساعت گوشیش نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬خوشحالم که یکی رو پیدا کردی‪ .‬اخرین بار کی خون خوردی؟ توی‬


‫بوسان؟‬

‫‪-‬فکر کنم‪.‬‬

‫‪111‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک گفت‪ ،‬شونهاش رو باال انداخت‪ ،‬از روی تخت بلند شد و‬


‫دنبال حولهاش گشت تا دوش بگیره‪ .‬اضافه کرد‪:‬‬

‫‪-‬فکر کنم تقریبا دو ماه پیش‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک‪ .‬زمان زیادی گذشته‪ .‬باید قبل از اینکه ضعیف بشی‪،‬‬


‫خون بخوری‪.‬‬

‫پدرش با سرزنش گفت و جونگکوک چشمهاش رو چرخوند‪.‬‬

‫‪-‬من به خوبی میتونم این مدت بدون خون دووم بیارم‪ .‬خودت این رو‬
‫میدونی‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و باالخره حوله ابی روشنش رو که با بیاحتیاطی‬


‫روی صندلی انداخته بود‪ ،‬پیدا کرد‪.‬‬

‫‪112‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬میدونم میدونم ولی نمیخوام که ریسک کنی‪ .‬ولی خوشحالم که‬


‫امروز خون میخوری‪.‬‬

‫‪-‬الزم نیست نگران باشی‪ ،‬بابا‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪ ،‬در اتاقش رو باز کرد و به سمت حموم کوچیکی‬


‫که با هماتاقیش مشترک بود‪ ،‬رفت‪.‬‬

‫‪-‬من باید برم‪ .‬میخوام قبل از اینکه اون انسان رو ببینم‪ ،‬دوش بگیرم‪.‬‬

‫‪-‬باشه‪ .‬پس بعدا صحبت میکنیم‪ .‬خدافظ‪ ،‬جونگکوک‪ .‬و اینکه خوب‬
‫رفتار کن‪.‬‬

‫پدرش گفت‪.‬‬

‫‪113‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬باشه‪ ،‬خدافظ بابا‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪ ،‬گوشی رو قطع کرد‪ ،‬اون رو روی کانتر مرمری‬


‫گذاشت و بعد در رو قفل کرد‪ .‬یونگی توی خوابگاه نبود‪ ،‬ولی‬
‫جونگکوک ترجیح میداد که ریسک نکنه‪.‬‬

‫از نظر فیزیولوژیکی‪ ،‬خوناشامها نیازی به دوشگرفتن ندارن‪.‬‬


‫بدنهاشون عرق‪ ،‬چربی یا بوی بدن ایجاد نمیکرد‪ ،‬اما با وجود اینکه‬
‫بدن و موهاشون نمیتونست از نظر بیولوژیکی کثیف بشه‪ ،‬محیط بیرون‬
‫مثل الودگی و خاک موهاش رو چرب و پوستش رو کثیف میکرد‪،‬‬
‫اما باالتر از اون‪ ،‬جونگکوک از احساس اب داغ دربرابر پوست خیلی‬
‫سردش‪ ،‬ژل حموم پاپایا و شامپوی لیموش خوشش میاومد‪.‬‬

‫جونگکوک یه خوناشام بود و درمورد رایحهاش حساس بود‪ ،‬خب که‬


‫چی؟‬

‫‪114‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫مثل هرکس دیگهای‪ ،‬دوشگرفتن فرصتی برای فکرکردن و نگاه به‬


‫گذشته بود‪ .‬جونگکوک هم از این قضیه مستثنی نبود‪.‬‬

‫اون روز شنبه بود و دومین اخر هفتهای بود که اون خارج از خونهاش‬
‫توی بوسان سپری میکرد‪ .‬دومین هفته کالسهای دانشگاهش هم بود‪.‬‬

‫کلهشقیاش به کنار‪ ،‬اونقدرها هم بود‪ .‬جونگکوک رشته پزشکی‬


‫قانونی میخوند که عالقه زیادی بهش داشت و حتی مطالبی که اموزش‬
‫داده میشد هم براش جالب بود‪ .‬بدون شک‪ ،‬حداقل از مشکالت شورا‬
‫جذابتر بود‪.‬‬

‫همونطوری که موهای تیرهاش رو با شامپو ماساژ میداد‪ ،‬جونگکوک‬


‫ناخوداگاه به اخرین کالس شیمی فکر کرد‪.‬‬

‫همچنان با خودش فکر کرد که چرا اون پسر گستاخ که به تهیونگ‬


‫مزاحم لعنتی هم معروف بود‪ ،‬دقیقا کنارش نشست‪.‬‬

‫‪115‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک از عالقهای که اون پسر روز اول کالسها بهش نشون داد‪،‬‬
‫براش عجیب بود‪ ،‬اینکه از قصد کنار جونگکوک ته سالن نشست و‬
‫میخواست اسمش رو بدونه‪.‬‬

‫اما وقتی توی کالس دوم شیمی تهیونگ رو روی صندلی کنارش‬
‫دید‪ ...‬اینکه بگیم جونگکوک کنجکاو شده بود منطقی بود‪ .‬میتونست‬
‫اون همزیستی رو نادیده بگیره و جای دیگهای بشینه‪ ،‬اما چیزی درون‬
‫جونگکوک مجبورش کرد که صندلی قبلیش رو انتخاب کنه‪ .‬شاید‬
‫اتفاقی بود و اون پسر حتی عصبانیش نمیکرد‪.‬‬

‫چطوری یه خوناشام احمق باشیم‪ :‬قسمت اول‪.‬‬

‫جونگکوک ایرپادش رو توی گوشهاش گذاشته بود تا صدای اشفته‬


‫همکالسیهاش که به طرز خستگی ناپذیری صحبت میکردن‪ ،‬قطع‬
‫کنه چون این شنوایی ظریفش رو حتی زمانی که حساسیتش رو نادیده‬
‫میگرفت‪ ،‬مختل میکرد‪ .‬به همین دلیل به خوبی به تالشهای تهیونگ‬

‫‪116‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫برای صحبتکردن و تعامل گوش داد‪ .‬جونگکوک فقط ترجیح داد به‬
‫امید اینکه اون پسر تسلیم بشه و تنهاش بذاره‪ ،‬نادیدهاش بگیره‪.‬‬

‫چطوری یه خوناشام احمق باشیم‪ :‬قسمت دوم‪.‬‬

‫با این حال‪ ،‬همونطوری که تهیونگ کامال برای جونگکوک یه انسان‬


‫ازاردهنده و رومخ بود‪ ،‬چیزی دراعماق وجودش کنجکاویش رو‬
‫برانگیخت‪.‬‬

‫این مجذوبش کرد که چطوری تهیونگ مثل کاری که بقیه انجام‬


‫دادن‪ ،‬ازش نمیترسید‪ .‬حتی اگر نمیندونستن که اون یه خوناشام بود‪،‬‬
‫ادمها بدون هیچ تردیدی از هاله سرد و بیرحمش دور میشدن‪ ،‬اما به‬
‫نظر میرسید که تهیونگ تقریبا برعکس بود‪ .‬درواقع کامال برعکس‬
‫بود‪ ،‬اما عصبانیتش نسبت به اون پسر همیشه برنده میشد و زمان زیادی‬
‫طول نکشید تا اون رو نشون بده‪ .‬وقتی تهیونگ دهنش رو باز کرد‪ ،‬به‬
‫اندازه کافی عصبانیتش تحریک شد‪.‬‬

‫‪117‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک همیشه دوست داشت کارها رو تنهایی و به روش خودش‬


‫انجام بده‪ .‬بنابراین داشتن کسی که باهاش کار کنه یا بدتر‪ ،‬داشتن یه‬
‫انسان ناامیدکننده‪ ،‬واقعا میتونست اعصابش رو به اوج برسونه‪.‬‬

‫جونگکوک از این متنفر بود که توی مدرسه ابتدایی یا دبیرستان معلمها‬


‫مجبورش میکردن که کارهای گروهی انجام بده و امیدوار بود که‬
‫توی دانشگاه این اتفاق نیفته‪.‬‬

‫چطوری یه خوناشام احمق باشیم‪ :‬قسمت سوم‪.‬‬

‫همیشه مدارس مخصوصی برای خوناشامها وجود داشت که نه تنها‬


‫جوونهایی که تازه تبدیل شده بودن‪ ،‬بلکه افرادی که مثل جونگکوک‬
‫خوناشام به دنیا اومده بودن هم چیزی که فانیها یاد میگرفتن‪ ،‬مطالعه‬
‫میکردن و عالوه براین‪ ،‬مهارتها و قدرتهاشون هم تقویت‬
‫میکردن‪.‬‬

‫‪118‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫یکی از مشکالت این بود که تعداد این مدارس کم بود و بیشتر توی‬
‫معتبرترین شهرهای جهان مثل نیویورک‪ ،‬لندن‪ ،‬پاریس‪ ،‬بارسلونا‪،‬‬
‫نیودلفی‪ ،‬هنگ کنگ‪ ،‬رم یا توکیو بود و به همین دلیل‪ ،‬هزینههای‬
‫تحصیل خیلی گرون بود‪.‬‬

‫البته این مشکل جونگکوک نبود چون به خانواده سلطنتی که یکی از‬
‫ثروتمندترینها توی جامعه خوناشامها بود‪ ،‬تعلق داشت‪ ،‬اما همه‬
‫خوناشام نمیتونستن هزینه چنین مدرسهای رو بدن‪.‬‬

‫به همین دلیل‪ ،‬از اونجایی که خوناشامها اجازه داشتن که با انسانهای‬


‫توی یه جامعه زندگی کنن ( و مجبور به احترام قوانین خوناشامها و‬
‫قوانین تحمیل شده درمورد موجودات فانی بودن)‪ ،‬خیلی از خوناشامها‬
‫توی مدارس عادی درس خوندن و نوع برخورد با موجودات غیر از‬
‫خودشون رو یاد گرفتن‪.‬‬

‫‪119‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫و از اونجایی که جونگکوک همیشه یه پسر خجالتی بود و خیلی‬


‫پرحرف نبود‪ ،‬پدر و مادرش فکر کردن که بهترین کار این بود که اون‬
‫هم به مدارس انسانها بره‪ .‬هدف اصلیشون این بود که جونگکوک رو‬
‫متوجه کنن که تعامل با فانیها و رفتار با اونها بدون اینکه یه غذای‬
‫خوشمزه باشن‪ ،‬چطور بود‪ ،‬اما دلیل دیگهشون این بود که به پسر‬
‫کمک کنن دوست پیدا کنه چون بچه خوناشامها از ترس باهاش بازی‬
‫نمیکردن و میدونستن که جونگکوک از نسل قدرتمندترین و‬
‫خطرناکترین گروههای خوناشام بود‪.‬‬

‫با این حال‪ ،‬این کار نکرد‪.‬‬

‫وقتی جونگکوک مجبور شد که با بچههای دیگه تکالیفش رو انجام‬


‫بده‪ ،‬انسانهای کوچیک هم از خوناشام میترسیدن‪ .‬همیشه وقتی‬
‫جواب میداد‪ ،‬بیتفاوت بود و چشمهای تیره و چهره عصبانیش بیشتر‬
‫روی ترسشون تاثیر گذاشت‪ .‬به همین دلیل جونگکوک همیشه تنها بود‬

‫‪120‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫و وقتی که قبول میکردن که باهم تکالیف رو انجام بدن‪ ،‬به خونه‬


‫همکالسیهاش دعوت نمیشد‪.‬‬

‫توی اوج بلوغش‪ ،‬جونگکوک از اینکه این اتفاق دوباره افتاد‪،‬‬


‫اونقدری عصبانی شد که نا خوداگاه با ذهنش یکی از پسرهای چهارده‬
‫ساله رو هل داد و باعث شد که اون نوجوون تا فاصله پنج متر پرت بشه‪.‬‬
‫خطر از بیخ گوشش گذشت که اون پسر نمرد‪.‬‬

‫هیچکس نمیتونست توضیح بده دقیقا چه اتفاقی افتاد‪ .‬دوربینهای‬


‫مدار بسته مدرسه نشون داد که تقصیر جونگکوک و بقیه پسرهایی که‬
‫اونجا بودن‪ ،‬نبود چون همشون تمام مدت بیحرکت بودن‪ ،‬اما پدر و‬
‫مادر خوناشام میدونستن‪.‬‬

‫جونگکوک اون روز بزرگترین خطبه زندگیش رو خوند‪ .‬مادرش به‬


‫عنوان رئیس شورا باور داشت که میشد به طور هماهنگی با انسانها‬
‫زندگی کرد‪ .‬این مادرش بود که قانون ممنوعیت بدون رضایت‬

‫‪121‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫اهداکننده یه فانی رو برای پایان دادن به قتلهای وحشتناک خوناشامها‬


‫رو بنیان گذاشت‪.‬‬

‫از اون موقع جونگکوک سعی کرد شخصیت پیچیدهاش رو بهتر کنه و‬
‫تالش کرد با بقیه نوجوونهای کالس و مدرسهاش زندگی کنه‪.‬‬

‫تا اینکه مادرش بعد از اینکه جونگکوک شونزده سالش شد‪ ،‬مرد‪.‬‬

‫جونگکوک دراون زمان حوصله رفتن به مدرسه رو نداشت پس وسط‬


‫سال دوم‪ ،‬کالسهاش رو رها کرد و یه خوناشام بیپروا‪ ،‬غیرمسئول و‬
‫بیشتر از همه پسری شد که نمیدونست چطوری با غم و دردش کنار‬
‫بیاد‪.‬‬

‫چند ماه بعد‪ ،‬پدرش تونست بهش بفهمونه که مادرش نمیخواست‬


‫جونگکوک ترک تحصیل کنه و به چنین خوناشام و ادم تحقیرامیزی‬
‫تبدیل بشه‪ .‬این باعث شد جونگکوک متوجه بشه که خودش هم این‬
‫رو نمیخواست‪ .‬میخواست مادرش هرجایی که بود‪ ،‬بهش افتخار کنه‪.‬‬

‫‪122‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫به همین دلیل شرط پدرش رو قبول کرد‪ .‬بعد از تمومکردن دبیرستان‪،‬‬
‫میتونست باالخره تنها زندگی کنه و ازادیش رو دور از مشکالت‬
‫شورا داشته باشه‪ ،‬البته به شرط اینکه رشتهای رو برای تحصیل توی‬
‫دانشگاه انتخاب کنه و همونطوری که پدر و مادرش ارزو داشتن‪ ،‬قبل‬
‫از اینکه رئیس شورا بشه‪ ،‬به تحصیلش ادامه بده‪.‬‬

‫و همین جونگکوک رو به اینجا کشوند که باید با تهیونگ سرکالس‬


‫تکالیف شیمی رو انجام میداد‪ .‬جونگکوک حتی به این فکر کرد که‬
‫همونجا رهبری شورا رو قبول کنه تا از اون پسر مزاحم دوری کنه‪.‬‬

‫بعد از شستن ژل شامپو بدنش‪ ،‬جونگکوک حولهای دور کمرش بست‬


‫و دنبال حوله کوچیکتری توی کابینت گشت تا ابی که از موهاش‬
‫میچکید‪ ،‬خشک کنه‪.‬‬

‫پوستش رنگ پریدهتر از حد معمول بود‪ ،‬لبهاش خشکتر بود و‬


‫سیاهی زیر چشمهاش برجستهتر از همیشه بود‪ .‬عالوه براین‪،‬‬

‫‪123‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک متوجه شد که باید تالش نسبتا بیشتری انجام میداد تا بتونه‬


‫از قدرتهاش استفاده کنه‪ ،‬مثل حرکت ساده توپ کوچیک با ذهنش‬
‫و اینها همه نشونه این بود که باید بزودی خون میخورد‪.‬‬

‫ممکن بود که جونگکوک از خانواده سلطنتی و یه خون خالص باشه‪،‬‬


‫اما فنا ناپذیر نبود‪ .‬اون هم مثل همه خوناشامها به خون نیاز داشت‪.‬‬

‫جونگکوک توی کمدش دنبال چیزی برای پوشیدن گشت و یه شلوار‬


‫گرمکن و یه هودی تیره و ساده رو انتخاب کرد‪.‬‬

‫به ساعت نگاه کرد و دید که حدود یک ساعت مونده بود تا با زنی که‬
‫قرار بود خونش رو تامین کنه‪ ،‬مالقات کنه‪ ،‬بنابراین دنبال کتونیهاش‬
‫گشت و بالفاصله اونها رو پوشید‪.‬‬

‫جونگکوک به خوبی تونست پنج دقیقه قبل از زمانی که توافق کرده‬


‫بود‪ ،‬از خوابگاه خارج بشه چون کامال قادر بود مسافت طوالنی رو توی‬
‫زمان خیلی کوتاهی طی کنه‪ ،‬اما به تالش زیادی نیاز داشت و درحال‬

‫‪124‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫حاضر‪ ،‬بدون خوردن خون برای مدت بیش از دو ماه‪ ،‬واقعا ارزشش رو‬
‫نداشت‪.‬‬

‫جونگکوک وقت این رو داشت که مثل یه فانی مسیرش رو با پاهاش‬


‫بگذرونه و مورد توجه کسی هم قرار نگیره‪ .‬عالوه براین‪ ،‬دوست‬
‫داشت این کار رو انجام بده‪ .‬این بهترین زمان برای جونگکوک بود تا‬
‫ایرپادش رو بذاره و اجازه بده اهنگ و بعد از ظهر سئول کامال غرقش‬
‫کنه‪.‬‬

‫جونگکوک بعد از اینکه کلیدها‪ ،‬کیف پول و گوشیش رو برداشت‪ ،‬از‬


‫خوابگاه بیرون رفت‪.‬‬

‫میخواست دراتاق رو قفل کنه که توی چند قدمیش صدای دونفر رو‬
‫شنید‪.‬‬

‫‪-‬االن دیگه تعقیبم میکنی؟‬


‫‪125‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ پرسید‪.‬‬

‫کنارش مین یونگی بود که ازش کوتاهتر بود‪ ،‬اما به همون اندازه‬
‫غیرقابل نفوذ و بدخلق بود‪ .‬موهاش مشکی بود‪ ،‬گونههاش توپر بود‪،‬‬
‫لبخندش لثهای بود و گوشهاش توسط حلقههای مختلفی تزیین شده‬
‫بود‪ .‬یونگی معموال پیرهن طرحدار یا تیشرت گشاد و هودی با‬
‫رنگهای خنثی میپوشید و در حال حاضر‪ ،‬یه پیرهن با طرح چارخونه‬
‫زرد و مشکی‪ ،‬یه تیشرت سفید زیرش‪ ،‬شلوار جین ساده و کتونیهای‬
‫ونسش رو پوشیده بود‪.‬‬

‫کامال برعکس تهیونگ‪.‬‬

‫اون پسر با موهای خاکستری پالتینی دوست داشت که ریسک کنه و‬


‫قسمتهای عجیبغریب از رنگهای شاد رو انتخاب کنه‪ .‬اون روز هم‬
‫از این قاعده مستثنی نبود چون تهیونگ یه شلوار بژ‪ ،‬یه یقه اسکی سفید‬
‫و یه ژاکت پشمی سبزرنگ پوشیده بود‪ .‬و برای چیزهای دیگه‪،‬‬

‫‪126‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫کتونیهای سفید رنگ و چندین حلقه برای انگشتهای بلندش داشت‬


‫و برای عنصر کلیدی‪ ،‬یه کاله چرمی بژ که با شلوارش هماهنگ بود‪،‬‬
‫گذاشته بود‪.‬‬

‫جونگکوک با تمسخر خندید‪.‬‬

‫‪-‬من؟ تعقیبت کنم؟ همین االنشم میدونم که گیراییت پایینه ولی من‬
‫توی خوابگاه کنارت زندگی میکنم متاسفانه‪...‬‬

‫جونگکوک قسمت اخر رو زمزمه کرد‪ ،‬اما این از نگاه تهیونگی که با‬
‫چشمهاش اتیش پرتاب میکرد‪ ،‬دور نموند‪.‬‬

‫‪-‬بهم توضیح بده یونگی چون نمیتونم بفهمم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و پیشونیش رو ماساژ داد‪.‬‬

‫‪127‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک با کنجکاوی ابروهاش رو باال انداخت‪.‬‬

‫‪-‬چی رو نمیتونی بفهمی؟‬

‫یونگی با سردرگمی پرسید‪.‬‬

‫‪-‬چطوری با این یارو کنار میای؟‬

‫تهیونگ پرسید‪ ،‬برای لحظهای به جونگکوک نگاه کرد و دوباره‬


‫نگاهش رو به یونگی داد‪.‬‬

‫‪-‬اگر من مجبور بودم که توی یه خوابگاه باهاش زندگی کنم‪ ،‬فکر کنم‬
‫یا درخواست تغییراتاق میدادم یا از پنجره میپریدم بیرون‪ .‬این دوتا‬
‫فرضیه واقعا وسوسهکنندهست‪.‬‬

‫‪128‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ گفت و متفکرانه انگشتش رو به چونهاش زد‪.‬‬

‫‪-‬هنوز وقت داری‪.‬‬

‫جونگکوک با تمسخر گفت‪.‬‬

‫‪-‬توئه حرومزاده‪...‬‬

‫‪-‬هی! بچهها! من رو وارد دعواتون نکنید‪ ،‬لطفا‪.‬‬

‫یونگی حرفشون رو قطع کرد‪.‬‬

‫‪-‬ته‪ ،‬تو دوست منی و جونگکوک هم اتاقیمه‪ .‬نمیخوام طرف کسی رو‬
‫بگیرم و من یه جورایی از جونگکوک خوشم میاد‪ .‬اون ساکت و تمیزه‪.‬‬

‫‪129‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫یونگی گفت‪ ،‬شونهاش رو باال انداخت و با تاسف به تهیونگ نگاه‬


‫کرد‪.‬‬

‫جونگکوک پوزخندی زد‪ .‬اینطوری نبود که به نظر یونگی درمورد‬


‫خودش اهمیت بده‪ ،‬خیلی ازش فاصله داشت‪ .‬بیشتر بخاطر تحریک‬
‫کردن تهیونگ بود‪ .‬صورت قرمزش برای راضیکردن جونگکوک‬
‫کافی بود‪.‬‬

‫‪-‬اگه یه روزی توی خوابگاهت مرده پیدات کردن‪ ،‬باید منتظر " بهت‬
‫گفته بودم" باشی‪.‬‬

‫تهیونگ هشدار داد و به یونگی اشاره کرد‪.‬‬

‫‪-‬چیزی نگو‪ .‬اگه یونگی بمیره‪ ،‬قطعا نمیتونه چیزی بشنوه‪ ،‬احمق‪.‬‬
‫صادقانه بخوام بگم‪ ،‬بهش لطف میکنم‪.‬‬

‫‪130‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک با تمسخر گفت‪.‬‬

‫تهیونگ جوری دستهاش رو مشت کرد که بند انگشتهاش سفید‬


‫شد‪.‬‬

‫‪-‬تو واقعا عوضیای‪ ،‬این رو میدونستی؟‬

‫تهیونگ گفت و یونگی اهی کشید‪ .‬طوری بهشون نگاه کرد که انگار‬
‫داشت مسابقه پینگ پونگ میدید‪.‬‬

‫‪-‬بهم گفتن‪ .‬فکر کن ببین چی میخوای‪.‬‬

‫جونگکوک با بیحوصلگی جواب داد‪.‬‬

‫‪-‬برای این وقت ندارم‪.‬‬

‫‪131‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک اضافه کرد و اماده شد راهرویی که خوابگاهها رو جدا‬


‫میکرد‪ ،‬ترک کنه اما یونگی جلوش رو گرفت‪.‬‬

‫‪-‬میخوای منتظرت بمونم تا باهم بریم غذاخوری تا شام بخوریم؟‬

‫یونگی پرسید و قدردانی کوچیکی که جونگکوک دراین مدت کوتاه‬


‫از یونگی بدست اورده بود‪ ،‬به سرعت بخار شد‪.‬‬

‫‪-‬نه‪ .‬ما توی مدرسه ابتدایی نیستیم که باهم غذا بخوریم‪ .‬تازه دوست هم‬
‫نیستیم که انجامش بدیم‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و بدون اینکه منتظر جواب بمونه‪ ،‬اون دو پسر رو‬
‫رها کرد و به سمت خروجی ساختمون رفت‪.‬‬

‫‪132‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫با این حال‪ ،‬وقتی به انتهای سالن رسید‪ ،‬میتونست صدای یونگی که با‬
‫تهیونگ حرف میزد‪ ،‬بشنوه‪:‬‬

‫‪-‬از جونگکوک خوشم میاد‪ .‬باید اعتراف کنم که شخصیتش رو‬


‫دوست دارم‪ .‬قدرتمنده‪.‬‬

‫جونگکوک احساس کرد که گوشه لبهاش به سمت باال خم شد‪.‬‬


‫نمیدونست چطوری احساسات غیرمعمولی که بهش هجوم اورد‪،‬‬
‫تشخیص بده‪.‬‬

‫‪133‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪CH 3‬‬

‫این تعجب نداشت که خوناشامها باید از منبع حیاتی که توی رگهای‬


‫موجودات زنده جریان داشت تغذیه میکردن تا قدرت و عملکردشون‬
‫رو حفظ کنن‪ .‬با این حال‪ ،‬خوناشامها به همون روشی که انسانها از‬
‫غذا انرژی بدست میاوردن‪ ،‬از خون تغذیه نمیکردن‪.‬‬

‫اونها همچنین قادر به جذب هیچ مواد مفیدی از غذای انسانها نبودن‬
‫(حداقل بیشتر خوناشامها که اینجوری بودن) چون دستگاه گوارششون‬
‫دیگه کار نمیکرد‪ .‬بنابراین این موجودات ماوراطبیعی فقط از طریق‬
‫مصرف خون میتونستن به سطوحی از مواد مغذی الزم برای بقا برسن‬
‫که مستقیماً توی سیستم بدنشون جذب میشد‪ .‬اما البته که این جلوی‬
‫اونها رو برای خوردن جاجانگمیون یا پیتزای پر پنیر نمیگرفت‪.‬‬
‫علیرغم اینکه از نظر فیزیولوژیکی راضیشون نمیکرد و به سطح اون‬
‫مایع غلیظ قرمز رنگ نمیرسید‪ ،‬همچنان بهشون لذت میداد‪.‬‬

‫‪134‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫با این حال‪ ،‬بعضی از خوناشامهای خاص و قدرتمند میتونستن از‬


‫منابع دیگهای انرژی بگیرن‪ .‬خوناشامهای واقعی میتونستن با خوردن‬
‫غذا این انرژی رو بدست بیارن‪ ،‬اما جز موارد نادر بود‪ .‬خوناشامهای‬
‫روانی که کمی از موارد قبلی بیشتر بودن‪ ،‬انرژی رو از دیگران بدست‬
‫میاوردن و از نظر محیطی تقسیمبندی میشدن‪ ،‬جایی که خوناشامها‬
‫انرژی اضافی که به طور طبیعی توی مکانهای پرتردد تولید میشد‪،‬‬
‫دریافت میکردن یا از طریق تغذیه تانتاریک انجامش میدادن یعنی‬
‫انرژیشون رو از طریق رابطه جنسی بدست میاوردن‪.‬‬

‫با این حال‪ ،‬این روشها به طور کامل خوناشامها رو راضی نمیکرد‪.‬‬
‫به عنوان مثال‪ ،‬اینها جایگزین خوردن یک یا دوتا کوکی توی‬
‫شرایطی بود که گرسنگی به سراغتون میاومد‪ ،‬اما دراین حالت فرصتی‬
‫برای بدست اوردن مواد مغذی وجود نداشت‪ .‬اونها فقط به رفع‬
‫گرسنگی کمک میکردن‪ ،‬اما فقط برای یه مدت کوتاه‪.‬‬

‫به همین دلیل به خوناشامها سانگویناریان ( خونخوار) هم میگفتن‬


‫چون منبع اصلی غذاشون خون بود‪ .‬به عنوان یه موجود زنده‪ ،‬خون‬

‫‪135‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫حیوانات میتونست جایگزین خوبی باشه‪ ،‬مخصوصا زمانی که‬


‫نمیتونستن به راحتی یه اهداکننده انسانی پیدا کنن‪ ،‬اما این برای حفظ‬
‫مهارتها و قدرتهاشون چندان سیرکننده و مفید نبود‪ .‬به همین دلیل‪،‬‬
‫خون انسان بیشتر از همه چیز براشون ضروری بود‪.‬‬

‫به عنوان یه خون خالص از نسل خانواده سلطنتی‪ ،‬جونگکوک بخشی از‬
‫همۀ این خوناشامها بود و بنابراین‪ ،‬میتونست از طریق منابع مختلفی‬
‫انرژی بدست بیاره‪ ،‬اما فقط خون سرزندگی و قدرتش رو زیاد میکرد‪.‬‬

‫اخرین باری که جونگکوک خون خورده بود هفت یا هشت هفته پیش‬
‫بود که همچنان توی بوسان زندگی میکرد‪ .‬نوشیدن نیم لیتر خون برای‬
‫خوناشامها کافی بود تا برای چهار تا شیش هفته زنده بمونن‪ ،‬اما‬
‫درمورد جونگکوک این زمان بیشتر بود‪ .‬با این حال‪ ،‬حتی بعد از اینکه‬
‫مقداری انرژی از سالن شلوغ دانشگاه دریافت کرده بود‪ ،‬بدنش‬
‫نشونههایی از ضعف نشون میداد و این یه نوع هشدار بود که بدنش‬
‫ولع خون داشت‪.‬‬

‫‪136‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫بعد از ‪ 39‬دقیقه پیادهروی‪ ،‬جونگکوک باالخره به حومه سئونگبوک‬


‫گو که خونۀ اهداکننده بود‪ ،‬رسید‪.‬‬

‫قرارداد جدیدی که بین خوناشام و اهداکننده بود‪ ،‬تقریبا جدید بود‪.‬‬


‫چنین چیزی از چند قرن پیش که مادرش رئیس شورا شد و حمالت‬
‫هولناک و قتلهای خونین علیه انسانها کامال ممنوع شد‪ ،‬بهشون‬
‫تحمیل شد‪ .‬علیرغم اینکه به قدرتمندترین و خطرناکترین خانواده‬
‫خوناشام تعلق داشت‪ ،‬مادرش همیشه از موقعیت مهمش استفاده‬
‫میکرد تا دربرابر تحقیر موجود نسبت به انسانها مبارزه کنه‪ .‬مادرش‬
‫همیشه به زندگی مسالمتامیز با انسانها اعتقاد داشت‪.‬‬

‫بنابراین‪ ،‬برای اینکه خوناشامها از خون انسانها تغذیه کنن‪ ،‬باید دنبال‬
‫یه اهداکننده داوطلب بگردن و قراردادی امضا کنن‪ .‬از طرف‬
‫خوناشام‪ ،‬اون شخص باید از امنیت و سالمت اهداکننده اطمینان داشته‬
‫باشه‪ ،‬مانع از تخلیه خون شخص درحد مرگ بشه و درعوض اونقدری‬
‫که الزم بود‪ ،‬ازش بنوشه‪ .‬انسان هم باید قول محرمانهبودن رو بده‪.‬‬

‫‪137‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تعداد خیلی کمی از انسانها از وجود خوناشامها خبر داشتن و همین‬


‫پیداکردن یه اهداکننده رو پیچیدهتر میکرد‪ .‬اهداکنندهها معموال توی‬
‫جامعه خوناشامها به قوی سیاه معروف بودن و برعکس قوهای سفید‬
‫مثل شکارچیها و تعقیبکنندهها که کامال مخالف موجودات ماورا‬
‫طبیعی بودن‪ ،‬قوهای سیاه انسانهایی بودن که از نزدیکبودن به یک یا‬
‫خوناشامهای بیشتر حمایت میکردن و این صرفا بخاطرعضویت‬
‫خانوادهشون بود یا به امور ماوراطبیعی عالقه داشتن‪.‬‬

‫بین قوهای سفید‪ ،‬قوهای زرشکی فقط خون اهدا میکنن‪ ،‬قوهای‬
‫کریستالی انرژی میدن و قوهای کهربایی هردو رو بهشون میدن‪.‬‬

‫معموال عملیترین راه برای پیداکردن اهداکننده از طریق گروههای‬


‫خاص شبکههای اجتماعیه که انسانها خودشون رو با اصطالح قوهای‬
‫مناسب معرفی میکردن و اون رو به عنوان رمزی بین خودشون و‬
‫خوناشام بکار میبردن‪ .‬بعد از اینکه خوناشام و اهداکننده همدیگه رو‬
‫مالقات میکردن‪ ،‬با انتخاب اینکه ناشناس بمونن و انجام ازمایش خون‬

‫‪138‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫برای اطمینان از سالمتی‪ ،‬قرارداد رو امضا میکردن‪ .‬اون قرارداد‬


‫میتونست هرزمانی توسط اون دو شکسته بشه‪.‬‬

‫اگرچه جونگکوک دوست نداشت که جزییات زیادی درمورد خودش‬


‫به اشتراک بذاره‪ ،‬حتی اسمش‪ .‬ترجیح میداد به جاش از ‪ JJK‬استفاده‬
‫کنه و اهداکنندهاش مشکلی باهاش نداشت‪.‬‬

‫اسم زن چویی یه بین بود‪ 39 ،‬ساله بود‪ ،‬طالق گرفته بود و اخیرا‬
‫شغلش رو از دست داده بود‪ .‬دوقلوی اون زن خوناشام بود و بیست‬
‫سال پیش تبدیل شده بود و نمیتونست از خواهر انسانیش دور بمونه‪،‬‬
‫بنابراین بدون هیچ تردیدی تمام حقیقت رو به خواهرش گفته بود تا‬
‫بتونه باهاش در ارتباط باشه‪ .‬از اون زمان یه بین به دنیای خوناشامها‬
‫عالقمند و کنجکاو شده بود و این یکی از دالیلی بود که داوطلب شده‬
‫بود‪.‬‬

‫‪139‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫دلیل دیگهاش‪ ...‬دلیل دیگهاش این بود که میخواست فراموش کنه‬


‫بخاطر اتفاقات اخیر زندگیش‪ ،‬چقدر ناراحت و داغون بود‪.‬‬

‫گردن به عنوان محدوده لذت درنظر گرفته میشه و بخاطر همین حین‬
‫سکس‪ ،‬از بوسه و هیکی روی اون قسمت بدن استقبال میشه‪ .‬عالوه بر‬
‫اینکه نیش خوناشام تحریککننده بود‪ ،‬بزاقشون هم حاوی یه ماده‬
‫مخدر قوی بود که باعث تحریک گیرندههای لذت قربانی میشد و‬
‫حتی برای لحظاتی اونها رو با سرخوشی فلج میکرد‪.‬‬

‫چنین لذتی برای اهداکننده نه تنها هم سطح لذت جنسی بود‪ ،‬بلکه با‬
‫احساس مستی یا موادکشیدن قابل مقایسه بود و برای چند لحظه فرد رو‬
‫با احساس سرخوشی و خوشحالی رها میکرد‪ .‬این دقیقا همون چیزی‬
‫بود که یه بین دنبالش بود و تا جایی که جونگکوک میتونست‬
‫نیازهاش رو براورده کنه‪ ،‬مشکلی نداشت‪.‬‬

‫وقتی جونگکوک زنگ در رو زد‪ ،‬یه بین با موهای قهوهای و‬

‫‪140‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫چتریهای روی پیشونیش‪ ،‬چشمهای تیره و لبخندی با دندونهای سفید‬


‫در رو باز کرد‪ .‬پسر تعجب کرد چون زن رو به روش ‪ 40‬ساله به نظر‬
‫نمیرسید‪ .‬یه بین قطعا خودش رو حفظ کرده بود و احتماال به این‬
‫واقعیت ربط داشت که یه اهداکننده معمولی بود و درصد بسیار کمی‬
‫از سم خوناشام که وارد گردش خونش میشد‪ ،‬نه تنها هیچ اسیبی‬
‫بهش نمیزد‪ ،‬بلکه به طول عمرش هم کمک میکرد‪.‬‬

‫‪-‬سالم! تو باید خوناشام من باشی!‬

‫یه بین داد زد و لبخندش رو بزرگتر کرد‪.‬‬

‫چشمهای جونگکوک به ارومی گشاد شد و به راهروی ساختمون نگاه‬


‫کرد تا مطمئن بشه کسی چیزی که یه بین گفت‪ ،‬نشنیده باشه‪.‬‬

‫‪-‬سالم‪ .‬میشه توضیحات رو نگه داری و اروم صحبت کنی؟‬

‫‪141‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬اوه‪ ،‬حتما! معلومه‪ .‬من واقعا متاسفم ولی لطفا بیا تو!‬

‫زن گفت‪ ،‬در رو بیشتر باز کرد و چرخید تا اجازه بده که خوناشام‬
‫وارد بشه‪.‬‬

‫‪-‬من یه بینم ولی احتماال این رو میدونی‪.‬‬

‫یه بین گفت و خندید‪ .‬اضافه کرد‪:‬‬

‫‪-‬من چطوری میتونم صدات کنم؟ گفتن خوناشام زیادی خشکه ولی‬
‫اگر نمیخوای اسمت رو بهم بگی‪ ،‬کامال درک میکنم‪.‬‬

‫جونگکوک به نشونه احترام و قدردانی تعظیم کرد‪ ،‬کفشهاش رو‬


‫دراورد‪ ،‬اونها رو جلوی در گذاشت و دمپاییهایی که زن براش‬
‫گذاشته بود‪ ،‬پوشید‪.‬‬

‫‪142‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬میتونی جیکی صدام کنی‪.‬‬

‫جونگکوک جواب داد‪.‬‬

‫‪-‬پس جیکی‪ .‬یادم میمونه‪.‬‬

‫یه بین گفت‪ ،‬با دستش تایید کرد و همزمان بهش چشمک زد‪.‬‬

‫‪-‬چیزی میخوری جیکی؟ اب‪ ،‬قهوه‪ ،‬ابجو؟‬

‫زن درحالی که از هال به سمت اتاق نشیمن میرفتن‪ ،‬با معصومیت‬


‫پرسید اما وقتی به صورت بیتفاوت جونگکوک نگاه کرد‪ ،‬متوجه‬
‫کلماتی که به زبون اورده بود‪ ،‬شد‪.‬‬

‫‪-‬اوه درسته‪.‬‬

‫‪143‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫یه بین گفت و خندید‪.‬‬

‫‪-‬معلومه که هیچکدوم از اونها رو نمیخوای‪ .‬تو خونم رو میخوای‪،‬‬


‫چقدر احمقم!‬

‫یه بین اضافه کرد و با دستش روی پیشونیش کوبید‪.‬‬

‫اون زن کامال مخالف جونگکوک بود‪ .‬اونها مثل اب و روغن بودن‪.‬‬


‫به نظر میرسید که اون زن با توجه به چیزی که توی اون پنج دقیقه‬
‫ازش دیده بود‪ ،‬کامال اجتماعی‪ ،‬پرحرف و شاد بود‪ .‬جونگکوک‪...‬‬
‫خب جونگکوک ساکت و محفوظ بود‪.‬‬

‫پس چرا اون زن رو به عنوان اهداکنندهاش انتخاب کرد؟ جونگکوک‬


‫میدونست که اون زن احتماال سعی میکرد که باهاش صحبت کنه‪.‬‬

‫‪144‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫و روابط زیادی بین خوناشامها و اهداکنندهها وجود داشت‪ ،‬مثل‬


‫دوستی و دربرخی موارد‪ ،‬عاشقانه‪ .‬با این حال‪ ،‬قصد جونگکوک این‬
‫نبود‪ .‬اتفاقا برعکسش بود‪ .‬اون میخواست نیازهاش رو برطرف کنه و‬
‫هرچی زودتر بره‪.‬‬

‫اما حتی اگر به نظر میرسید که اون زن عدم ارتباطش رو درک‬


‫نمیکرد و طوری که انگار خوناشام به حرفهاش اهمیت میداد‪ ،‬به‬
‫صحبتکردن ادامه میداد‪ ،‬جونگکوک به این فکر میکرد که‬
‫اهداکننده درستی رو انتخاب کرده بود‪.‬‬

‫اون پسر به سرعت متوجه شد که تمام این مکالمه پرجنب و جوش و‬


‫لبخندها فقط راهی برای پنهانشدن پشت نقاب بود‪ .‬ناراحتی‪ ،‬ناامنی و‬
‫درد‪ .‬شاید جونگکوک باهاش همذات پنداری میکرد‪.‬‬

‫و اگرچه جونگکوک ادمی نبود که گوش بده و نصحیت کنه‪ ،‬اما‬


‫احساس میکرد که باید به اون زن کمک کنه و تنها راهی که‬

‫‪145‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫میتونست این کار رو انجام بده از طریق گازگرفتن و لحظات کوتاهی‬


‫بود که یه بین احساس ازادی‪ ،‬خلسه و رضایت بیشتری داشت‪.‬‬
‫جونگکوک قطعا همدلی مادرش با بقیه رو به ارث برده بود‪.‬‬

‫‪-‬خب‪ ...‬بریم سروقت کارمون‪ ،‬درسته؟‬

‫یه بین پرسید و به سمت کاناپه رفت‪.‬‬

‫‪-‬اگه مشکلی نداری‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪ .‬از اینکه زن باالخره به قصدش پی برد‪ ،‬خوشحال‬


‫شد و این به هیچ وجه به معنای صحبت نیم ساعته درمورد موضوعات‬
‫مختلف نبود‪.‬‬

‫‪-‬باشه پس‪ .‬هرموقع بخوای‪ ،‬من امادهام‪.‬‬

‫‪146‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫زن گفت‪ ،‬روی کاناپه سه نفره ابی تیره مخملی نشست‪ ،‬سرش رو خم‬
‫کرد‪ ،‬موهاش رو عقب زد و گردن اشتهااورش رو نشون داد‪.‬‬

‫به هرحال به نظر میرسید که اون زن از چیزی که فکر میکرد عملیتر‬


‫بود‪.‬‬

‫جونگکوک وقت رو تلف نکرد‪.‬‬

‫جونگکوک با چند اینچ فاصله کنار زن نشست و یکی از دستهای‬


‫سردش رو روی گردن گرم و تپنده انسان گذاشت‪ .‬دهنش رو جلو برد‬
‫و نفس عمیقی روی گلوی یه بین کشید‪ .‬رنگ چشمهای جونگکوک‬
‫تغییر کرد و با رنگ تیرهاش خدافظی کرد‪ .‬رنگ مشکی یکنواختش‬
‫درعوض به رنگ طالیی مسحورکننده و درخشانی تبدیل شد‪.‬‬

‫زبون گرم و لغزندهاش روی گردن زن کشیده شد و به ارومی دنبال‬


‫شاهرگ کاروتید گشت‪ .‬دندونهاش به طرز تحریکامیزی روی‬

‫‪147‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫پوست حساسش کشیده شد‪ .‬برای پیداکردن منبع حیاتی که بدنش‬


‫دنبالش بود‪ ،‬تشنه بود‪.‬‬

‫جونگکوک باالخره نقطه ضرباندار رو روی گردن یه بین پیدا کرد و‬


‫دندونهای نیشش بدون هیچ تردیدی عمیقا توی گوشت فرو رفت و‬
‫دهنش رو با خون غلیظ و خوشمزه پر کرد‪ .‬وقتی نیشهای تیزش‬
‫پوستش رو پاره کرد‪ ،‬زن جیغی زد‪ ،‬اما وقتی سرخوشی و لذت کامال‬
‫بهش غلبه کرد‪ ،‬بدنش به سرعت اروم گرفت‪.‬‬

‫جونگکوک به طور رضایتبخشی از بینیاش نفسی کشید‪ ،‬احساس‬


‫کرد انسان بین دستهاش لرزید و ناله بلندی از لبهاش فرار کرد‪.‬‬
‫جونگکوک قلپ قلپ از مایع زرشکی رنگ نوشید و از زندگی و‬
‫قدرتی که رگهاش رو پر کرد‪ ،‬لذت برد‪.‬‬

‫برای هیچ خوناشامی اسون نبود که متوقفش کنه‪ .‬مهم نیست یه‬
‫خوناشام چقدر قدرتمند بود‪ .‬خون برای اونها مثل مواد بود و چنین‬

‫‪148‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫احساسی هیچوقت از رضایت نبود‪ ،‬بلکه میل به بیشتر و بیشتر و بیشتر‬


‫بود‪.‬‬

‫اما با وجود همه اینها‪ ،‬جونگکوک قوانین رو به خوبی میدونست‪.‬‬


‫هیچ خوناشامی نباید درحد مرگ خون اهداکننده رو تخلیه میکرد و‬
‫فقط باید نیم لیتر ازش مینوشید‪ .‬این تقریبا ‪ 9‬درصد از حجم خون‬
‫قربانی بود که این مقدار با مقدار خونی که از قربانی هدر میرفت‪،‬‬
‫برابر بود‪.‬‬

‫جونگکوک به خوبی میدونست چه زمانی تمومش کنه‪ ،‬پس وقتی اون‬


‫مقداری که برای زندهموندنش توی هفته اینده الزم بود‪ ،‬نوشید‪،‬‬
‫نیشهاش رو از اون گردن اعتیاداور دراورد و زخم کوچیکش رو‬
‫لیسید تا خونریزی زخمش بند بیاد و زخمش ناپدید بشه‪.‬‬

‫یه بین حالت خلسهای روی صورتش داشت‪ .‬چشمهاش بسته بود‪ ،‬اما‬

‫‪149‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫چهرهاش حالت ارامش رو تراوش میکرد‪ .‬اون زن بین هوشیاری و‬


‫بیهوشی بود‪ .‬بین لذت زیاد و اشتیاق گم شده بود‪.‬‬

‫جونگکوک قطره کوچیک از مایع غلیظی که گوشه دهنش رو تهدید‬


‫کرد‪ ،‬لیسید و به خودش اجازه داد برای چند دقیقه روی کاناپه مخملی‬
‫بشینه‪ .‬زندگی و نیرویی که درونش میتپید‪ ،‬احساس کرد‪.‬‬

‫میل به خون دائمی بود‪ .‬هیچ سطحی از رضایت وجود نداشت‪.‬‬


‫هیچوقت‪ .‬همیشه گزگزی توی پوستشون وجود داشت که برای مایع‬
‫شیرین و فلزمانند تشنه بود‪ ،‬اما شورا بهشون تحمیل کرده بود که فقط‬
‫اونقدری که برای بقا نیاز بود‪ ،‬بنوشن‪.‬‬

‫با این حال‪ ،‬وقتی این قانون قرنها پیش وضع شد‪ ،‬وقتی که‬
‫جونگکوک حتی به دنیا نیومده بود‪ ،‬همه خوناشامها باهاش موافقت‬
‫نکردن‪ .‬خیلیهاشون به کشتار خشونتامیز و خونین عادت کرده بودن‬
‫و بدون هیچ نگرانی پشت هم انسانها رو میکشتن‪.‬‬

‫‪150‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫اخبار محلی درمورد موارد بیشماری از قتل با سرنخهای مشابه گزارش‬


‫داد که خون چندین نفر به طور کامل تخلیه شده بود و دوتا جای زخم‬
‫روی گلوشون بود‪ .‬هیچکس نمیتونست توضیح بده که کار قاتل‬
‫زنجیرهای بود که فتیش تخلیه سیستم گردش خون قربانیها رو داشت‬
‫یا اینکه یه حیوون حمله کرده بود‪.‬‬

‫اما وقتی مادرش رهبری شورا رو بدست گرفت‪ ،‬نه تنها این قانون رو‬
‫برای پرتکردن حواس از قتلهای وحشتناک انجام داد‪ ،‬بلکه‬
‫میخواست یه راه هماهنگ پیدا کنه تا خوناشامها و انسانها با‬
‫جلوگیری از اون خبر در اینده‪ ،‬با همدیگه زندگی کنن‪.‬‬

‫بنابراین‪ ،‬هرخوناشام میتونست نیم لیتر خون بنوشه‪ ،‬دقیقا همون‬


‫مقداری که به بیمارستانها اهدا میشد و ثابت شده بود که برای‬
‫انسانها بیخطر بود‪ .‬بیشتر از اون میتونست اسیب فیزیکی به اهداکننده‬
‫وارد کنه و این مقدار برای موجودات ماوراطبیعی بیش از اندازه کافی‬

‫‪151‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫بود‪ .‬این بهشون اجازه میداد تا برای چند هفته قدرت و تواناییهاشون‬
‫بهبود پیدا کنه‪.‬‬

‫البته هیچ چیز نمیتونست با قدرت زمانی که اون مایع زرشکی رنگ از‬
‫گلوی تشنهشون پایین میرفت‪ ،‬قابل مقایسه باشه‪ ،‬اما خودکنترلی هم یه‬
‫مهارت برای خوناشامها به حساب میاومد‪.‬‬

‫جونگکوک از حالت خلسه بیرون اومد‪ ،‬از کاناپه بلند شد و به سمت‬


‫ورودی خونه زن رفت تا کتونیهاش رو بپوشه‪ .‬به عقب نگاه کرد‪ .‬یه‬
‫بین توی ناخوداگاهش غیب شده بود‪ ،‬لبخند ضعیفی زده بود و کلمات‬
‫ناشناختهای به زبون میاورد‪.‬‬

‫جونگکوک متوجه شد توی کمد کوچیکی که جلوی در ورودی‬


‫خونه بود‪ ،‬چندین قاب عکس از یه بین با مرد دیگهای بود و پسر با‬
‫خودش فکر کرد که احتماال شوهر سابقش بود‪ .‬به نظر میرسید که‬
‫خوشحال و عاشق بودن و خاطراتشون رو برای هرکسی که وارد این‬

‫‪152‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫خونه میشد‪ ،‬دردسترس گذاشته بودن‪ .‬از زمانی که تقریبا همسن‬


‫جونگکوک بودن تا روز عروسیشون که لبخندشون چنان صورتشون‬
‫رو پر کرده بود که دیدن چشمهاشون تقریبا غیرممکن بود‪ .‬احتماال این‬
‫تنها محدوده از خونه نبود که با خاطرات زندگی اون دو پر شده بود‪.‬‬
‫البته زندگیای که قبال داشتن‪.‬‬

‫با اخرین نگاه به یه بین که کامال توی شادی لحظهای غرق شده بود‪،‬‬
‫جونگکوک در رو باز کرد و اونجا رو ترک کرد‪.‬‬

‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫از زمان شام گذشته بود و خیابونهای سئول به طرز چشمگیری اروم‬
‫بود‪.‬‬

‫جونگکوک به خوابگاهش برگشت و اماده بود که شب رو با‬


‫بازیکردن یا کتاب خوندن بگذرونه‪ .‬وقتی همه خواب بودن و‬
‫‪153‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک حوصله چنین کاری رو نداشت‪ ،‬اینها فعالیتهای مورد‬


‫عالقهاش بود‪.‬‬

‫پسر با ورود به ساختمون اجر قرمز از پلههایی که به طبقه دوم هدایتش‬


‫میکرد‪ ،‬باال رفت و مستقیما به سمت راهرویی که خوابگاهش بود‪،‬‬
‫رفت‪ .‬اتاق شصت و پنج جلوی دیدش قرار گرفت‪ ،‬اما فقط این نبود‪.‬‬

‫تهیونگ روی زمین نشسته بود و کمرش رو به در خوابگاه شصت و‬


‫چهار تکیه داده بود‪.‬‬

‫اون پسر رومخ پاهاش رو جمع کرده بود‪ ،‬دستهاش روی زانوهاش‬
‫بود‪ ،‬سرش رو به پایین خم کرده بود و بدن و نگاهش رو پنهان کرده‬
‫بود‪.‬‬

‫این پسر واقعا عجیب غریبه‪ .‬جونگکوک با خودش فکر کرد و با‬

‫‪154‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫هرچیزی که درونش بود‪ ،‬امتحان کرد تا کمترین صدای ممکن رو‬


‫دربیاره تا انسان متوجه اون نشه‪.‬‬

‫چطوری یه خوناشام احمق باشیم‪ :‬قسمت چهارم‪.‬‬

‫وقتی صدای پاهای جونگکوک روی زمین پخش شد‪ ،‬تهیونگ سرش‬
‫رو بلند کرد‪ ،‬اما نگاه امیدوارش به سرعت با نارضایتی جایگزین شد‪.‬‬

‫‪-‬اه‪ ،‬تویی‪.‬‬

‫تهیونگ زمزمه کرد و سرش رو روی زانوهاش گذاشت‪.‬‬

‫‪-‬نه شت‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و چشمهاش رو چرخوند‪ .‬جلوی در خوابگاه مکث‬

‫‪155‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫کرد و توی جیب شلوارش دنبال کلیدهاش گشت‪ .‬حتی نمیخواست‬


‫بدونه که چرا تهیونگ بیرون خوابگاهش نشسته بود‪ .‬قطعا هیچ اهمیتی‬
‫نمیداد‪ .‬اون پسر اگر میخواست‪ ،‬میتونست تمام شب رو اونجا بشینه‬
‫چون جونگکوک کمترین عالقهای نداشت‪ .‬اما بعد‪...‬‬

‫‪-‬دقیقا برای چی اونجا نشستی؟‬

‫جونگکوک پرسید و تهیونگ دوباره سرش رو بلند کرد‪ .‬اخم و نگاه‬


‫سردرگمی روی صورتش به وجود اومد‪.‬‬

‫‪-‬این به تو چه ربطی داره؟‬

‫‪-‬حق با توئه‪ .‬ربطی نداره‪.‬‬

‫‪156‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک گفت‪ ،‬شونهاش رو باال انداخت و کلید رو وارد قفل در‬


‫کرد‪.‬‬

‫پس چرا ازش پرسیدی‪ ،‬احمق؟‬

‫‪-‬فکر کنم که کلیدهام رو یادم رفته یا گمشون کردم‪ .‬نمیدونم‪.‬‬

‫تهیونگ درنهایت گفت‪.‬‬

‫جونگکوک دوباره برگشت و به چارچوب دری که باز بود‪ ،‬تکیه داد‪.‬‬

‫‪-‬خب‪ ،‬چرا این غافلگیرم نکرد؟‬

‫جونگکوک با تمسخر گفت و تهیونگ چنان نگاه تیزی بهش انداخت‬


‫که میتونست چشمهاش رو سوراخ کنه‪.‬‬

‫‪157‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬هم خونههات چی؟‬

‫دقیقا چرا دهنت رو نمیبندی‪ ،‬جونگکوک؟!‬

‫تهیونگ شونهاش رو باال انداخت‪.‬‬

‫‪-‬هوسوک با دوست پسرشه و نامجون‪ ...‬خبر ندارم‪ .‬یادمه که درمورد‬


‫بیرونرفتن و مشروبخوردن با دوستهاش یه چیزی گفت‪ ،‬اما مشکل‬
‫اینه که هیچکدومشون جواب زنگ یا پیامهام رو نمیدن‪ .‬هیچ راهی‬
‫برای واردشدن ندارم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و اهی کشید‪.‬‬

‫‪-‬خب‪ ،‬پس توی منتظر موندن موفق باشی‪.‬‬

‫‪158‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک گفت‪ ،‬وارد خوابگاه شد و اماده شد تا در اتاق رو ببنده‪.‬‬

‫با این حال‪ ،‬تهیونگ مثل سرعت نور از روی زمین بلند شد و با ادای‬
‫روی صورتش و دستهاش که جلوی کشاله رونش بود‪ ،‬جلوی‬
‫جونگکوک ایستاد‪.‬‬

‫جونگکوک اخمی کرد و با حالت سوال برانگیزی یه تای ابروش رو‬


‫باال انداخت‪.‬‬

‫‪-‬خیلی خب‪ .‬نمیتونی تصور کنی که چقدر برام هزینه داره که چنین‬
‫چیزی ازت بخوام ولی دیگه نمیتونم نگهش دارم‪.‬‬

‫تهیونگ زمزمه کرد‪ .‬به وضوح درد داشت‪.‬‬

‫جونگکوک از شدت عصبانیت اهی کشید و پرسید‪:‬‬

‫‪159‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬دقیقا چی میخوای؟‬

‫چشمهای شکالتی تهیونگ برای چند ثانیه بهش خیره شد و بعد اهی از‬
‫شکست کشید‪.‬‬

‫‪-‬میشه از دستشوییت استفاده کنم؟‬

‫تهیونگ پرسید و خوناشام برای چند ثانیه با بیحوصلگی بهش خیره‬


‫شد و بعد جواب داد‪:‬‬

‫‪-‬نه‪.‬‬

‫جونگکوک دوباره اماده شد در رو ببنده‪ ،‬اما پای تهیونگ جلوش رو‬


‫گرفت‪.‬‬

‫‪160‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬جونگکوک‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬چشمهاش رو بست‪ ،‬نفس عمیقی کشید و تمام‬


‫غرورش رو قورت داد‪.‬‬

‫‪-‬لطفا‪ .‬دیگه نمیتونم نگهش دارم‪ .‬اگه واقعا عذاب نمیکشیدم‪ ،‬این رو‬
‫بهت نمیگفتم‪.‬‬

‫‪-‬و من باید چیکار کنم؟ برو دستشویی دانشگاه یا کافه تریا‪ .‬برام مهم‬
‫نیست‪.‬‬

‫‪-‬واقعا فکر میکنی میتونم تا اونجا برم؟‬

‫تهیونگ با عصبانیت پرسید‪.‬‬

‫‪161‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک شونهاش رو باال انداخت و بیتفاوتیش رو حفظ کرد‪.‬‬

‫‪-‬مشکل من نیست‪.‬‬

‫خوناشام جواب داد و سعی کرد در رو ببنده‪ ،‬اما قبل از اینکه بتونه‬
‫وارد اتاقش بشه‪ ،‬صدای جیغ تهیونگ رو شنید‪:‬‬

‫‪-‬اگه نذاری بیام تو‪ ،‬همین جا جلوی در خوابگاهت کارم رو انجام‬


‫میدم!‬

‫جونگکوک با شدت خرخری کرد و بدون اینکه چارهای داشته باشه‪،‬‬


‫دوباره با تهیونگ رو به رو شد‪.‬‬

‫‪-‬دو دقیقه وقت داری‪.‬‬

‫‪162‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک گفت و چهره عذاباور تهیونگ با اسودگی و نیشخند‬


‫بزرگی جایگزین شد‪.‬‬

‫‪-‬ممنون‪ ،‬جونگکوک‪ .‬ممنون‪ ،‬ممنون‪ ،‬ممنون‪.‬‬

‫انسان حتی منتظر نموند تا جونگکوک بهش اجازه بده یا بهش نشون‬
‫بده که دستشویی کجاست‪ ،‬همونطوری از کنار خوناشام رد شد‪ ،‬وارد‬
‫خوابگاه شد و به سمت دستشویی دویید‪.‬‬

‫جونگکوک در رو بست‪ ،‬وارد اتاقش شد و اهی کشید‪ .‬هودیش رو‬


‫دراورد و فقط تیشرت سفید سادهای که زیرش بود‪ ،‬نگه داشت و وقتی‬
‫میخواست اماده بشه تا لپتاپش رو برای بازی اورواچ روشن کنه‪،‬‬
‫گوشیش شروع به لرزیدن کرد‪.‬‬

‫عکس خودش و بهترین دوستش روی صفحه ظاهر شد‪ .‬جیمین‪.‬‬

‫‪163‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬هی مین‪.‬‬

‫جونگکوک درحالی که هودیش برداشت و شروع به تا کردنش کرد‪،‬‬


‫جواب گوشیش رو داد‪ .‬اگر میتونست از قدرت تلپاتیش استفاده کنه‬
‫تا یکی از کارهاش رو انجام بده‪ ،‬اسونتر بود اما تهیونگ حضور‬
‫داشت و جونگکوک نمیخواست ریسک کنه‪.‬‬

‫‪-‬سالم‪ ،‬گوک‪ .‬چطور پیش میره؟ دانشگاه چطوره؟‬

‫جیمین با صدای مشتاق معمولش پرسید‪.‬‬

‫‪-‬اسون‪ ،‬حوصله سربر‪ ،‬جالب‪ .‬نمیدونم‪ .‬ترکیبیه‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و شونهاش رو باال انداخت‪ ،‬با وجود اینکه جیمین‬


‫نمیتونست ببینه‪.‬‬

‫‪164‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جیمین خندید‪.‬‬

‫‪-‬از توضیحت خوشم اومد‪ .‬راضیکردنت خیلی سخته‪ ،‬من میشناسمت‬


‫ولی تازه اولشی‪ .‬بهت یک ماه دیگه وقت میدم تا یه دانشجوی معمولی‬
‫دانشگاه بشی که در مورد بازی فوتبال و پارتی هیجانزدهست‪.‬‬

‫جیمین گفت و وقتی جونگکوک خودش رو توی یکی از اون محیطها‬


‫تصور کرد‪ ،‬نتونست جلوی خودش رو بگیره و خندید‪.‬‬

‫‪-‬حتما‪ .‬قطعا این اتفاق میفته‪.‬‬

‫جونگکوک با طعنه گفت‪ .‬ادامه داد‪:‬‬

‫‪-‬کارت چطوره؟ کارت با کمپین گوچی تموم شد؟‬

‫‪165‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫شغل فعلی جیمین مدلینگ بود‪ .‬اره‪ ،‬فعلی چون برعکس جونگکوک‪،‬‬
‫جیمین یه خوناشام تبدیلی بود‪.‬‬

‫جیمین فقط نوزده سالش بود که تبدیل شد و توی یه کالب شبانه‬


‫مشغول جشنگرفتن ورودش به دانشگاه بود‪ .‬توی پارتی با دختری اشنا‬
‫شد و بعد از چند ساعت صحبتکردن و نوشیدنیهای ترکیبی‪ ،‬جیمین‬
‫خودش رو توی دستشویی پیدا کرد که درحال بوسیدن اون دختر بود‪.‬‬

‫با این حال‪ ،‬چیزی که انتظارش رو نداشت این بود که اون خوناشام‬
‫گردنش گاز بگیره‪ ،‬خونش رو بنوشه و همچنان مقدار زیادی از زهرش‬
‫رو وارد بدنش کنه‪.‬‬

‫جیمین فقط دو راه داشت‪ .‬حتی با وجود مستی و سرخوشی ناشی از‬
‫گازگرفتن‪ ،‬جیمین میدونست که چاره دیگهای نداشت‪ .‬یا خون‬
‫خوناشام رو به روش رو میخورد یا توی هفتاد و دو ساعت بعد‬
‫درنهایت میمرد‪.‬‬

‫‪166‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫و اینجوری بود که جیمین پنجاه و نه سال پیش به خوناشام تبدیل شد‪.‬‬

‫جیمین حاال یه خوناشام هفتاد و هشت ساله بود و به همین دلیل‪،‬‬


‫نمیتونست برای مدت طوالنی توی یه شغل یا مکان بمونه‪ .‬ادمها به‬
‫سرعت متوجه جوونی و پیرنشدن جیمین میشدن و اینها سواالت‬
‫عجیبی بود که باید به هر قیمتی ازشون دوری میکرد‪.‬‬

‫و شاید با خودتون فکر کنید چطوری پسر نوزده سالهای مثل‬


‫جونگکوک (با وجود اینکه اون هم خوناشام بود)‪ ،‬یه مرد هفتاد و‬
‫هشت ساله رو به عنوان بهترین دوستش داشت‪ ،‬اما اگه میخواست‬
‫صادق باشه‪ ،‬روح جیمین همچنان مثل صورتش جوون بود‪ .‬البته که‬
‫جیمین تجربه زندگی و پختگی بیشتری داشت و هیچ شکی در این‬
‫نبود‪ ،‬اما همچنان به انجام کارهایی که جوونها توی بیست سالگیشون‬
‫انجام میدادن‪ ،‬عالقه داشت و مثل اونها هیجانزده و پرانرژی بود‪.‬‬
‫شاید حتی بیشتر از جونگکوکی که نوزده سالش بود‪ .‬خب‪ ،‬جیمین‬
‫قطعا مشتاقتر از جونگکوک بود‪.‬‬

‫‪167‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬اره‪ ،‬امروز روز اخر عکاسی بود‪ .‬واقعا باحال بود‪ .‬منظرهای که توی‬
‫فلورانس انتخاب کردن‪ ،‬خوشگل بود‪ .‬اون پیادهروی شبونهای که چهار‬
‫ماه پیش داشتیم‪ ،‬یادته؟‬

‫جیمین پرسید و جونگکوک خندید‪.‬‬

‫‪-‬اره‪ .‬همونی که اونقدری مست کردی که باید تا اپارتمانت کولت‬


‫میکردم‪ .‬اره یادمه‪.‬‬

‫‪-‬اون شب عالی بود‪ .‬با وجود اینکه تقریبا هیچی یادم نمیاد‪.‬‬

‫جیمین گفت و همراهش خندید‪.‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬

‫‪168‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬پس پلی که ازش رد شدیم‪ ،‬یادته؟ عکاسی اونجا بود‪.‬‬

‫قبل از اینکه جونگکوک بتونه جواب بده‪ ،‬صدای تهیونگی که سعی‬


‫میکرد با قدمهای بیصدا وارد اتاقش بشه‪ ،‬شنید‪ .‬جونگکوک یکدفعه‬
‫برگشت و به تهیونگ نگاه کرد که چشمهاش اونقدری ترسیده و گرد‬
‫شده بود که شبیه بچهای بود که درحال دزدیدن کوکی از شیشه گیر‬
‫افتاده بود‪.‬‬

‫‪-‬اینجا چه غلطی میکنی؟‬

‫جونگکوک پرسید و به سرعت لبخندش رو که تا چند ثانیه پیش ازاد‬


‫بود‪ ،‬پنهان کرد و درعوض اون رو با حالت ناراحتی جایگزین کرد‪.‬‬

‫با عصبانیت معمول خوناشامی که ایستاده بود‪ ،‬چشمهای کسی هم که‬


‫درحال انجام اون کار گیر افتاده بود هم تغییر کرد‪.‬‬

‫‪169‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬فقط میخواستم تشکر کنم ولی تو با احمق و عوضی بودنت‪،‬‬


‫اینطوری باهام حرف میزنی‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و چشمهاش رو چرخوند‪.‬‬

‫‪-‬تشکرت دریافت شد‪ .‬حاال میتونی بری‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و برای لحظهای فراموش کرد که داشت با جیمین‬


‫صحبت میکرد‪ ،‬با وجود اینکه اون دستگاه به گوشش چسبیده بود‪.‬‬
‫البته تا زمانی که صدای دوستش توی گوشی پخش شد‪:‬‬

‫‪-‬جونگکوک‪ ...‬اون کیه؟‬

‫اگر جونگکوک به خوبی اون رو نمیشناخت‪ ،‬نمیتونست لبخند‬

‫‪170‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫پرادعا و کنجکاوی که جیمین هنگام به زبون اوردن اون کلمات روی‬


‫لبهاش داشت‪ ،‬تشخیص بده‪.‬‬

‫‪-‬شخص خاصی نیست‪ ،‬فقط رومخترین ادم جهانه‪ .‬بیشتر شبیه یه مگس‬
‫فاکیه و ولم نمیکنه‪.‬‬

‫جونگکوک جواب داد و مطمئن شد که به چشمهای تهیونگ نگاه‬


‫کنه‪.‬‬

‫‪-‬بهت میگم مگس کیه!‬

‫انسان جواب داد و به سطل اشغال کوچیکی که کنار در اتاق خواب‬


‫جونگکوک بود‪ ،‬لگد زد‪.‬‬

‫‪171‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬نمیدونستم مشکل خشم داری‪ .‬شاید برات بهتر باشه که پیش یه‬
‫روانپزشک بری‪ ،‬تهیونگ‪.‬‬

‫‪-‬هوم‪ ...‬اسمش تهیونگه؟ به نظرم برات فقط یه مگس نیست‪،‬‬


‫جونگکوک‪...‬‬

‫جیمین با شیطنت از اون طرف گوشی گفت و جونگکوک میخواست‬


‫گوشیش رو به دیوار بکوبه‪.‬‬

‫‪-‬بهت گفتم که شخص خاصی نیست‪ .‬حاال باید قطع کنم و از شر این‬
‫پسر خالص بشم‪ .‬بعدا حرف میزنیم‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪ ،‬گوشی رو قطع کرد و اون رو میزش انداخت‪.‬‬

‫در اون مدت کوتاه‪ ،‬تهیونگ حواسش با دیدن اتاق جونگکوک پرت‬

‫‪172‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫بود‪ .‬انسان به وسایلهای معدودی مثل بدلیجات‪ ،‬ادکلن‪ ،‬سایر لوازم‬


‫ارایشی و محصوالت پاکسازی پوست که همراه کتابهاش روی‬
‫دراورش بود‪ ،‬نگاه کرد‪.‬‬

‫جونگکوک میخواست سرش رو از جاش بکنه‪.‬‬

‫‪-‬میشه جاسوسیت رو تموم کنی و از اتاقم بری بیرون؟‬

‫‪-‬من جاسوسی نمیکنم‪.‬‬

‫تهیونگ جواب داد و از روی شونهاش به خوناشام نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬فقط دارم میبینم اتاقت چقدر بیشخصیت و بیهویته‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و جونگکوک با تمسخر خندید‪.‬‬

‫‪173‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬عالوه بر جاسوسی انتقاد هم میکنی؟ قسم میخورم که به طرز فاکی‬


‫رومخی‪.‬‬

‫‪-‬اینجا اونی که ازاردهندهست‪ ،‬تویی!‬

‫تهیونگ گفت و کامال برگشت‪ .‬از چشمهاش اتیش میریخت‪ .‬دوباره‬


‫به اطراف نگاه کرد‪ ،‬کرم مرطوب کننده صورت رو برداشت و با دقت‬
‫مارکش رو خوند‪.‬‬

‫‪-‬چیزی برای خوردن داری؟ من هنوز شام نخوردم‪.‬‬

‫تهیونگ طوری پرسید که انگار همین چند ثانیه پیش نتونست‬


‫جونگکوک رو بکشه‪.‬‬

‫‪174‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک خندید‪ .‬اون به طرز فاکی خندید‪ .‬نمیتونست دوگانگی‬


‫اون پسر رو باور کنه‪.‬‬

‫‪-‬احیانا شبیه اشپزها به نظر میام؟‬

‫جونگکوک پرسید و به نظر میرسید تهیونگ واقعا به اون سوال فکر‬


‫کرد‪ .‬انگشت اشارهاش رو به چونهاش زد و جواب داد‪:‬‬

‫‪-‬هوم‪ ...‬نه‪ .‬احتماال حتی نمیدونی که چطوری نیمرو درست کنی‪.‬‬

‫من نیازی ندارم که اشپزی بلد باشم‪ .‬من حتی به غذا نیاز ندارم‪ .‬اون‬
‫افکار فوراً ذهن جونگکوک رو مشغول کرد‪ ،‬اما البته که با صدای بلند‬
‫به زبون نیاورد‪ .‬با تمسخر خندید‪.‬‬

‫‪175‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬اینجا کافه تریا نیست‪ .‬چرا نمیری محوطه دانشگاه تا مثل بقیه غذا‬
‫بخوری؟ بخوام صادق باشم‪ ،‬بهم لطف میکنی‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و هودیش رو توی کشوی دراور چوبی رنگ‬


‫روشنش گذاشت‪.‬‬

‫‪-‬من برای غذاخوردن نیازی به رفتن به کافه تریا ندارم‪ .‬خوابگاهم‬


‫اشپزخونه کوچیک داره‪.‬‬

‫‪-‬چی؟ از کی تا حاال خوابگاه اینقدر مجهزه؟ داری دروغ میگی‪.‬‬

‫جونگکوک با حالت مشکوکی گفت‪.‬‬

‫‪-‬دروغ نمیگم‪ .‬چند تا خوابگاه اینجوریه که سه تا اتاق خواب و یه‬

‫‪176‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫آشپزخونه کوچیک داره ولی فقط برای بهترین دانشجوهای دانشگاه در‬
‫دسترسه‪ ،‬جوری که انگار یه بورسیه تحصیلی خاصه‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و شونهاش رو باال انداخت‪.‬‬

‫‪-‬مزخرفه‪ .‬پس چرا من بورسیه اینجوری ندارم؟‬

‫جونگکوک با عصبانیت پرسید‪.‬‬

‫حاال اینطوری نبود که اشپزخونه اساسیترین فضای خونه برای‬


‫جونگکوک باشه‪ ،‬اما باید اعتراف میکرد برای وقتهایی که‬
‫میخواست غذای دیگهای بخوره‪ ،‬داشتن فضایی برای درستکردن‬
‫نودل یا پنکیک با نوتال واقعا باحال بود‪.‬‬

‫‪177‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬شاید بخاطر اینکه مغز احمقت با مغز باهوش و خردمندی مثل من قابل‬
‫مقایسه نیست‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪ .‬لبخند پرمدعای روی لبهاش تقریبا باعث شد که‬


‫جونگکوک سرش رو به دیوار بکوبه‪.‬‬

‫خوناشام با تمسخر خندید و کمرش رو به دیوار کنار دراورد تکیه داد‪.‬‬

‫‪-‬اگر اینقدر باهوش بودی‪ ،‬کلیدهات رو یادت نمیرفت‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و این بار اون کسی بود که پوزخندی زد و به‬


‫لبهای تهیونگ که به خط باریکی تبدیل شد‪ ،‬نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬تو خیلی‪ ...‬اههه!‬

‫‪178‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ داد زد و اونقدری محکم روی تخت نشست که حتی چند تا‬
‫از بالشهاش تکون خورد‪.‬‬

‫جونگکوک با عصبانیت تکیهاش رو از دیوار گرفت‪.‬‬

‫‪-‬روی تختم چه غلطی میکنی؟ از اونجا بلند شو!‬

‫‪-‬چرا؟ جایی ندارم که برم‪ .‬وقتی اینجا راحتترم‪ ،‬توی راهروی سرد‬
‫نمیمونم‪ ،‬حتی اگر مجبور باشم با تو سروکله بزنم‪.‬‬

‫‪-‬برام مهم نیست‪ .‬قبل از اینکه کلیدهات رو یادت بره باید بهش فکر‬
‫میکردی! حداقل برو اتاق یونگی‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪ .‬تقریبا از گوشهاش دود بیرون میزد‪.‬‬

‫‪179‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬ولی نمیخوام برم اتاق یونگی‪ .‬خیلی دوره‪.‬‬

‫تهیونگ با کلهشقی جواب داد‪ ،‬روی تخت خوابید و سرش رو روی‬


‫بالشهای ابی و سفید گذاشت‪.‬‬

‫‪-‬چرا ولم نمیکنی؟ محض رضای خدا‪ ،‬خیلی رومخی!‬

‫جونگکوک گفت‪ .‬میخواست سرش رو از جا بکنه که متوجه لبخند‬


‫کوچیک تهیونگ شد‪.‬‬

‫و اینجا بود که مغزش تمام قطعات رو کنارهم گذاشت‪.‬‬

‫حرومزاده‪ .‬از قصد این کار رو میکرد‪.‬‬

‫اون انسان عمدا عصبانی و تحریکش میکرد‪.‬‬

‫‪180‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬نمیدونستم مشکل خشم داری‪ .‬شاید برات بهتر باشه که پیش یه‬
‫روانپزشک بری‪ ،‬جونگکوک‪.‬‬

‫تهیونگ دقیقا همون کلماتی که خوناشام چند دقیقه پیش به زبون‬


‫اورد‪ ،‬تکرار کرد‪.‬‬

‫‪-‬تو واقعا اشغالی‪ ،‬مگه نه؟‬

‫جونگکوک پرسید و لبخند از خودراضی تهیونگ بهش جواب داد‪ ،‬اما‬


‫اگر اون انسان فکر میکرد که با تحریککردن جونگکوک توی این‬
‫برنده میشد‪ ...‬سخت اشتباه میکرد‪ .‬جونگکوک این کار رو نمیکرد‪.‬‬

‫خوناشام نفس عمیقی کشید‪ ،‬سعی کرد خونسردیش رو حفظ کنه و‬


‫ترجیح داد بیتفاوت بمونه‪ .‬روی صندلی نشست‪ ،‬کامپیوترش رو روشن‬
‫کرد و سعی کرد با بازی اورواچ پسری که روی تختش دراز کشیده‬
‫بود‪ ،‬نادیده بگیره‪.‬‬
‫‪181‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬داری چی میخونی؟‬

‫تهیونگ چند ثانیه بعد پرسید‪.‬‬

‫میز جونگکوک کنار تخت بود‪ ،‬پس خوناشام فقط الزم بود سرش رو‬
‫به چپ بچرخونه تا بتونه به انسان نگاه کنه‪.‬‬

‫‪-‬چیزی نمیخونم‪ .‬میخوام بازی کنم‪.‬‬

‫جونگکوک جواب داد و تهیونگ چشمهاش رو چرخوند‪.‬‬

‫‪-‬منظورم االن نیست‪ ،‬عوضی رومخ‪ .‬منظورم اینه توی دانشگاه چی‬
‫میخونی؟‬

‫‪-‬اه‪ .‬علوم پزشکی قانونی‪.‬‬

‫‪182‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک جواب داد‪.‬‬

‫‪-‬اوه‪ ،‬واو‪ .‬هیچوقت توی این رشته تصورت نمیکردم‪.‬‬

‫تهیونگ با تعجب اعتراف کرد‪.‬‬

‫‪-‬من زیست شناسی میخونم‪.‬‬

‫‪-‬اوه جدی؟ منم تو رو دانشجوی روانشناسی تصور میکردم‪ ،‬برای‬


‫مثال‪.‬‬

‫جونگکوک با لحن شیرینی ساختگی گفت‪ ،‬اما تهیونگ متوجه نشد‪.‬‬

‫وقتی تهیونگ با خودش فکر کرد که باالخره اون و جونگکوک‬

‫‪183‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫میتونستن یه مکالمه عادی داشته باشن‪ ،‬لبخندی روی لبهاش نقش‬


‫بست‪.‬‬

‫‪-‬واقعا؟ چرا؟‬

‫‪-‬چون خیلی حرف میزنی و یه عالمه سوال میپرسی‪.‬‬

‫جونگکوک جواب داد و صورت تهیونگ با عصبانیت و قرمزی‬


‫روشنی رنگ گرفت‪ .‬برای انتقام بالشی رو به سمت صورت‬
‫جونگکوک پرت کرد و خوناشام به طور غیر منتظرهای خندید‪.‬‬

‫البته تا وقتی که واقعیت بهش هجوم برد‪.‬‬

‫وات د فاک؟ چرا من دارم میخندم و با این انسان صحبت میکنم؟‬


‫مخصوصا با تهیونگ فاکی مزاحم؟‬

‫‪184‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫لبهاش حتی زمانی برای عادتکردن به کشش غیرعادی نداشتن چون‬


‫جونگکوک به سرعت نقاب عادی و غیرقابل نفوذش رو به صورت زد‪.‬‬

‫‪-‬من فقط ادم کنجکاویم‪.‬‬

‫تهیونگ چند لحظه بعد گفت‪.‬‬

‫جونگکوک از کنار بهش نگاه کرد و پسر درحالی که بالشی که چند‬


‫دقیقه پیش به سمت خوناشام پرت کرد‪ ،‬دراغوش میگرفت‪ ،‬متفکرانه‬
‫به سقف خیره شد‪.‬‬

‫‪-‬از نظر من زیادی کنجکاوی‪.‬‬

‫جونگکوک با مالیمت گفت‪.‬‬

‫‪185‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬تو ازاردهندهای‪ .‬خیلی زیاد‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪.‬‬

‫‪-‬اینطوره؟ پس اگه من ازاردهندهام‪ ،‬چرا درمورد یکی دیگه کنجکاو‬


‫نمیشی؟‬

‫‪-‬از حسادتت میگی؟‬

‫تهیونگ پرسید و پوزخندی زد‪.‬‬

‫جونگکوک اونقدری سریع به پسر نگاه کرد که تقریبا گردنش‬


‫شکست‪.‬‬

‫‪-‬فازت چیه؟ حسادت به کی؟ به تو؟‬

‫‪186‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک با تمسخر پرسید‪.‬‬

‫اضافه کرد‪:‬‬

‫‪-‬گمشو‪.‬‬

‫‪-‬وانمود میکنم که این حقیقت داره‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و جونگکوک سرش رو از انزجار تکون داد و توجهاش‬


‫رو به صفحه کامپیوتر داد‪.‬‬

‫‪-‬خیلی رومخی‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و تهیونگ با اغراق اهی کشید‪.‬‬

‫‪187‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬خیلی چیزها صدام میکنن‪ .‬جذاب‪ ،‬کاریزماتیک‪ ،‬شیرین‪ ،‬سکسی‪...‬‬

‫تهیونگ گفت و جونگکوک با شنیدن اون صفات با تمسخر خندید‪.‬‬

‫‪-‬ولی رومخ چیزیه که فقط تو صدام میکنی‪ .‬چرا؟ عالوه براین‪،‬‬


‫مشخصه تو کسی هستی که بین ما رومخه‪.‬‬

‫تهیونگ ادامه داد و شونهاش رو باال انداخت‪.‬‬

‫‪-‬شاید بخاطر اینکه من تنها کسیم که چشم دارم و میتونم ببینم چقدر‬
‫رومخی‪.‬‬

‫‪-‬هوم‪ ...‬اگه اینطوری فکر میکنی‪ ،‬باشه پس‪ .‬فامیلیت چیه‪،‬‬


‫جونگکوک؟‬

‫‪188‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫چرا یکدفعه بحث رو عوض کرد؟ جونگکوک با خودش فکر کرد‪.‬‬

‫‪-‬دقیقا چرا برات مهمه؟‬

‫جونگکوک پرسید و تهیونگ چشمهاش رو چرخوند‪.‬‬

‫‪-‬مشکلت چیه؟ من فقط دارم سعی میکنم که باهم حرف بزنیم!‬

‫تهیونگ گفت و وقتی جونگکوک برای چند ثانیه جواب نداد و‬


‫درعوض روی بازیش تمرکز کرد‪ ،‬تهیونگ از شکست اهی کشید و‬
‫تسلیم شد‪.‬‬

‫‪-‬اگه نمیخوای بگی‪ ،‬نگو‪.‬‬

‫‪189‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫انسان گفت و لبهاش رو اویزون کرد‪ .‬به نظر میرسید توی فکر این‬
‫بود که بره یا نه‪.‬‬

‫‪-‬جئون‪.‬‬

‫خوناشام چند ثانیه بعد با لحن عصبانی زمزمه کرد‪.‬‬

‫به نظر میرسید وقتی اون پسر کنارش حضور داشت‪ ،‬دهن جونگکوک‬
‫به تنهایی کار میکرد و بدون دستور و خواستهاش‪ ،‬به طور خودکار‬
‫صحبت میکرد و این به شدت جونگکوک رو گیج و عصبانی‬
‫میکرد‪.‬‬

‫‪-‬اوه جئون جونگکوک‪ .‬از اشناییت خوشبختم‪ .‬من کیم تهیونگم‪.‬‬

‫‪190‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ گفت‪ .‬به نظر میرسید که مود انسان برگشت و با خوشحالی‬


‫لبخندی به جونگکوک زد‪.‬‬

‫خوناشام سوزش خفیف سینهاش رو با تمام قدرتش نادیده گرفت‪.‬‬


‫درعوض چشمهاش رو چرخوند‪.‬‬

‫‪-‬عالوه براینکه رومخ و مزاحمی‪ ،‬احمق و دیوونه هم هستی‪ .‬منظورت‬


‫چیه که " از اشناییت خوشبختم؟ " متاسفانه ما همدیگه رو میشناسیم‪.‬‬

‫جونگکوک قسمت اخر حرفش رو اونقدری اروم زمزمه کرد که پسر‬


‫نشنید‪.‬‬

‫‪-‬درسته‪ .‬اصال چرا هنوز تالش میکنم؟ سادهلوحانه فکر میکردم که‬
‫میتونیم از اول شروع کنیم‪ ...‬ولی فایدهای نداره‪ .‬تو همیشه همون‬
‫عوضی رومخی‪.‬‬

‫‪191‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ با درموندگی گفت‪ ،‬بالش رو بیشتر دراغوش گرفت‪ ،‬به پهلو‬


‫روی تخت چرخید و با جونگکوک رو به رو شد‪.‬‬

‫اون زیادی راحته‪ .‬با همه اینجوریه؟ جونگکوک با خودش فکر کرد‪.‬‬

‫‪-‬نمیدونم خبر داری یا نه‪ ،‬ولی اینجا خوابگاه و اتاق خوابت نیست‪.‬‬
‫زیادی راحت نباش‪ .‬همیشه روی تخت ادمهایی که زیاد نمیشناسی‪،‬‬
‫دراز میکشی؟‬

‫ابروهای انسان باال و پایین پرید‪.‬‬

‫‪-‬نمیدونستم به زندگی جنسی بقیه عالقه داری‪ ،‬جونگکوک‪ .‬ولی من‬


‫مشکلی ندارم که بهت بگم اره‪ ،‬من‪...‬‬

‫‪-‬لطفا فقط خفه شو‪.‬‬

‫‪192‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک غرید و پیشونیش رو مالید‪ ،‬در حالی که پسر دیگه خندید‪.‬‬

‫خوناشام دوباره توجهاش به بازی داد و خنده عجیبغریب و پرانرژی‬


‫تهیونگ که وارد گوشهاش شد‪ ،‬بدنش رو دراغوش گرفت و‬
‫احساسی شدید و ناشناخته توی شکمش به جا گذاشت‪ ،‬نادیده گرفت‪.‬‬

‫بعد از حذف شیش بازیکن از تیم مقابل و بردن مبارزه‪ ،‬جونگکوک از‬
‫پهلو به پسری نگاه کرد که به طرز عجیبی برای چند دقیقه گذشته‬
‫ساکت بود و به سرعت متوجه شد که چرا‪.‬‬

‫اولین فکر جونگکوک این بود که انسان رو از خواب بیدار کنه و از‬
‫اتاق خوابش بیرونش کنه‪ .‬واقعا باید انجامش میداد‪.‬‬

‫و تقریبا این کار رو کرد‪.‬‬

‫‪193‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تقریبا‪.‬‬

‫موهای نقرهای تهیونگ توی تمام جهات روی بالش پخش شده بود و‬
‫توهم ابری براق و خاکستری رو درتضاد با روبالشی سفید ایجاد کرده‬
‫بود‪ .‬چشمهاش بسته بود‪ ،‬اما مژههای مشکی‪ ،‬بلند و خمیدهاش به ابتدای‬
‫گونههای توپرش میرسیدن و با مالیمت اونجا استراحت میکردن‪.‬‬
‫ابروهای پهنش گمی بهم گره خورده بود‪ ،‬احتماال بخاطر اینکه با اون‬
‫حالت صورتش به خواب رفته بود‪ .‬لبهای توپر و صورتیش از هم جدا‬
‫شده بود و نفسهای مداومش ازشون فرار میکرد‪ .‬چهره متقارن‪،‬‬
‫برازنده و زیباش ارامشبخش بود و جونگکوک حتی متوجه دقایق‬
‫طوالنیای که چشمهاش روی پسر مقابلش گم شده بود‪ ،‬نشد‪.‬‬

‫سفرش توی خطوط صورت تهیونگ با شنیدن لرزشی توی اتاق ساکت‬
‫به پایان رسید‪ .‬جونگکوک به سرعت متوجه شد صدایی که اومد از‬
‫گوشی اون انسان بود که روی کمرش بود‪.‬‬

‫‪194‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک چند ثانیه به امید اینکه صداش تهیونگ رو بیدار کنه‪،‬‬


‫منتظر موند‪ ،‬اما بیفایده بود‪ .‬چشمهاش ناخوداگاه اسمی که روی‬
‫صفحه بود‪ ،‬خوند‪.‬‬

‫از لحظهای که تهیونگ روی تختش دراز کشیده بود‪ ،‬نمیتونست‬


‫احساسات عجیب و مزاحم بدنش که بهش غلبه کرده بود‪ ،‬تحمل کنه‪.‬‬
‫گوشی پسر رو برداشت و جواب داد‪.‬‬

‫‪-‬ته؟ بابت تاخیرم خیلی متاسفم‪ .‬من با شیوو بودم و االن پیامهات رو‬
‫دیدم‪ .‬مشکلی پیش اومده؟‬

‫صدای هوسوک از اون طرف گوشی اومد‪.‬‬

‫‪-‬هوم‪ ،‬سالم‪ .‬من تهیونگ نیستم‪.‬‬

‫‪195‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک جواب داد‪ .‬اخرین باری که توی یک روز اینقدر تعامل‬


‫اجتماعی داشت‪ ،‬به یاد نمیاورد و این خستهکننده بود‪.‬‬

‫‪-‬تو کی هستی؟ بهم نگو که باهاش رابطه داشتی و ته روی تختت‬


‫خوابش برده‪ .‬البته توهینی به قسمت اینکه باهاش رابطه داشتی‪ ،‬نکردم‪.‬‬
‫وای خدا‪ .‬از نجاتدادن این پسر از ماجراجوییهای سکسش خسته‬
‫شدم‪.‬‬

‫هوسوک گفت‪.‬‬

‫جونگکوک گلوش رو صاف کرد‪.‬‬

‫‪-‬من باهاش نخوابیدم‪ .‬جونگکوکم‪ .‬هم اتاقی یونگی‪.‬‬

‫‪-‬اوه‪ ...‬اوه! جونگکوک تویی‪.‬‬

‫‪196‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫هوسوک گفت و نفس راحتی کشید‪.‬‬

‫‪-‬صبر کن‪ .‬تو با گوشی ته چیکار داری؟ حالش خوبه؟ اتفاقی براش‬
‫افتاده؟‬

‫دوست تهیونگ با وحشت پرسید‪.‬‬

‫جونگکوک قطعا نمیدونست چطوری باهاش مدارا کنه‪.‬‬

‫‪-‬عام نه‪ .‬تهیونگ حالش خوبه‪ .‬اون‪...‬‬

‫قطعا قرار نیست بهش بگی که روی تختت خوابیده‪ .‬این خیلی اشتباه به‬
‫نظر میرسه‪.‬‬

‫جونگکوک ادامه داد‪:‬‬

‫‪197‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬تهیونگ اومده خوابگاه من چون کلیدهاش رو یادش رفته‪.‬‬

‫‪-‬اه‪ ،‬خداروشکر!‬

‫هوسوک با اسودگی گفت و جونگکوک از اینکه پسر اون طرف خط‬


‫اهمیتی نمیداد که تهیونگ توی اتاق خوابش مزاحم بود‪ ،‬اخمی کرد‪.‬‬

‫‪-‬من دارم میرسم‪ .‬میشه لطفا بهش بگی؟‬

‫‪-‬هوم‪ ...‬اره حتما‪.‬‬

‫‪-‬ممنون همسایه! توی بهترینی!‬

‫هوسوک با هیجان گفت و گوشی رو بالفاصله قطع کرد‪.‬‬


‫‪198‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک گوشی تهیونگ رو روی شکمش گذاشت و به فنجون‬


‫روی میزش که خودکارهاش داخلش بود‪ ،‬نگاه کرد‪ .‬به نظر میرسید‬
‫ذهنش به اون ایده وصل شد‪.‬‬

‫خوناشام ماژیک مشکی رو برداشت‪ .‬روی زمین زانو زد‪ ،‬به ارومی به‬
‫صورت تهیونگ نزدیک شد و تا حد امکان ماژیک رو با مالیمت‬
‫حرکت داد تا پسر مقابلش رو بیدار نکنه‪.‬‬

‫وقتی هنرش رو تموم کرد‪ ،‬جونگکوک بلند شد و خودکار رو‬


‫سرجاش گذاشت‪ .‬برای اینکه بیدارش کنه‪ ،‬تصمیم گرفت تا کتابهای‬
‫شیمی و اناتومیش رو برداره و اونها رو به سمت پسر پرت کنه‪.‬‬

‫صدای جیغ تهیونگ توی گوشش پخش شد‪.‬‬

‫‪-‬فازت چیه؟!‬

‫‪199‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫انسان گفت‪ ،‬با ترس از جاش بلند شد و دستی که با اون دوتا کتاب‬
‫سنگین ضربه خورده بود‪ ،‬مالید‪.‬‬

‫‪-‬دقیقا چرا این کار رو کردی‪ ،‬جونگکوک؟‬

‫صورت خوناشام بیتفاوت موند‪ ،‬اما حقیقت اینه وقتی صورت‬


‫خوابالود تهیونگ و چشمهاش متورم و ترسیدهاش رو دید‪ ،‬میل‬
‫پوچی به خندیدن داشت‪ .‬مخصوصا با حروفی که روی پیشونیش بود‪.‬‬

‫‪-‬باید بیدارت میکردم‪ .‬هوسوک زنگ زد تا بگه تو راهه‪ .‬باالخره‬


‫میتونی از اینجا بری‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و تهیونگ با درموندگی خرخری کرد‪.‬‬

‫‪-‬تو واقعا اشغالی‪.‬‬

‫‪200‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ گفت و بدون اینکه نگاهی به جونگکوک بندازه‪ ،‬با قدمهای‬


‫عصبانی و سنگینی از اتاقش ناپدید شد و اثار واضح و گرمش رو روی‬
‫تخت به جا گذاشت‪.‬‬

‫جونگکوک روی تخت نشست و کمرش رو به تاج تخت تکیه داد‪ .‬با‬
‫حوصله ثانیهها رو شمرد‪ ،‬تا زمانی که صدای انفجار تهیونگ رو از اون‬
‫طرف دیوارها شنید‪.‬‬

‫‪-‬جئون جونگکوک! ای اشغال عوضی! میکشمت!‬

‫تهیونگ درجواب " من رومخترین ادم جهانم " که جونگکوک روی‬


‫پیشونیش نوشته بود‪ ،‬داد زد‪ .‬حتی اگر گوشهای خوناشام بیش از حد‬
‫حساس نبود‪ ،‬جونگکوک همچنان میتونست به خوبی کلمات‬
‫خشونتامیز پسر دیگه رو بشنوه‪.‬‬

‫‪201‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک حتی متوجه انحنای کوچیکی که گوشه لبهاش ظاهر‬


‫شد‪ ،‬نشد‪...‬‬

‫‪202‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪CH 4‬‬

‫‪-‬خب‪ ...‬بین تو و جونگکوک چه خبره؟‬

‫هوسوک با بیحوصلگی پرسید و یه مشت پاپکورن توی دهنش‬


‫گذاشت‪.‬‬

‫تهیونگ‪ ،‬نامجون و هوسوک درحالی که فیلمی رو توی تلوزیون‬


‫میدیدن‪ ،‬باهم روی کاناپه زرد و کوچیکی که عمال کل اتاق نشیمن‬
‫خوابگاهشون رو اشغال کرده بود‪ ،‬نشسته بودن‪.‬‬

‫سه شنبه شب ارومی بود و این یعنی همشون فردا کالس داشتن و‬
‫بهشون توصیه نمیشد که تا اخر شب بیدار بمونن یا کارهایی که به‬
‫انرژی زیادی نیاز داشت‪ ،‬انجام بدن‪ .‬استراحت روی کاناپه بعد از‬
‫بشقاب داغ و لذیذ سوندوبوجیگه‪ ،‬درحالی که منتظر بودن که خواب‬
‫بهشون غلبه کنه‪ ،‬برنامه خوبی به نظر میرسید‪.‬‬

‫‪203‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ وقتی سوال دوستش رو شنید‪ ،‬دهن کجی کرد‪.‬‬

‫‪-‬با جونگکوک؟ اون عوضی؟ هیچی بین من و اون نیست‪ .‬هیچوقت هم‬
‫قرار نیست باشه‪.‬‬

‫تهیونگ با تمسخر گفت‪ .‬ادامه داد‪:‬‬

‫‪-‬این ایده رو از کجا اوردی؟‬

‫نامجون و هوسوک اگاهانه بهم نگاه کردن‪ ،‬اما تهیونگی که اخمی‬


‫روی صورتش بود‪ ،‬متوجه نشد‪.‬‬

‫‪-‬و شماها حتی نمیدونید که اون فاکر دیروز سر کالس شیمی باهام‬
‫چیکار کرد‪.‬‬

‫‪204‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ ادامه داد‪.‬‬

‫‪-‬باهات چیکار کرد؟‬

‫نامجون پرسید و دوباره نگاهی به هوسوک انداخت‪.‬‬

‫تهیونگ با عصبانیت خرخری کرد‪.‬‬

‫‪-‬من با قهوه گرم و یادداشتهام سرجای همیشگیم نشسته بودم و منتظر‬


‫پروفسور بودم‪ .‬و بعد‪ ،‬این عوضی وارد کالس شد و همونطوری که به‬
‫سمت صندلیش ته سالن میرفت‪ ،‬از کنارم رد شد و عمداً میزم رو هل‬
‫داد و باعث شد که قهوهام بریزه و یادداشتهام‪ ،‬لباسهام‪ ،‬میزم و زمین‬
‫رو کثیف کنه‪ ...‬واقعا افتضاح بود!‬

‫تهیونگ گفت و با دستهاش نشونش داد‪.‬‬

‫‪205‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬منم باید دنبال نظافتچی میگشتم و بخاطر اون اول کالس رو از دست‬
‫دادم‪ .‬باالتر از اون‪ ،‬وقتی داشت میزم رو تمیز میکرد‪ ،‬خیلی خیلی‬
‫خجالت کشیدم و اقای لی طوری با بیحوصلگی بهم نگاه میکرد که‬
‫انگار داشتم اذیتش میکردم!‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬سرش رو از عقب به کاناپه چسبوند و با حالت‬


‫دراماتیکی اهی کشید‪.‬‬

‫‪-‬خب‪ ...‬به نظرم بیشتر تنش جنسی بین شما دوتاست‪.‬‬

‫هوسوک گفت و لبخندی زد‪.‬‬

‫دهن تهیونگ باز موند‪.‬‬

‫‪-‬داری باهام شوخی میکنی‪ ،‬هوبی‪ .‬من هیچوقت قرار نیست با‬

‫‪206‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک سکس داشته باشم! هیچوقت! حتی اگر از روی جنازهام‬


‫رد بشم! حتی اگر اخرین دیک دنیا باشه!‬

‫‪-‬معلومه که نه‪ .‬این چه فکریه‪ ،‬هوبی؟‬

‫نامجون باهاش موافقت کرد‪ ،‬اما تهیونگ اونقدری توی افکارش گم‬
‫شده بود که حتی متوجه لحن طعنهامیزی که دوستش باهاش صحبت‬
‫کرد‪ ،‬نشد‪.‬‬

‫هوسوک شروع به خندیدن کرد‪ ،‬اما وقتی تهیونگ با تهدید بهش نگاه‬
‫کرد‪ ،‬یکدفعه تمومش کرد‪ .‬پسر دیگه دستهاش رو به نشونه تسلیم باال‬
‫برد‪.‬‬

‫تهیونگ با عصبانیت غرید‪.‬‬

‫‪207‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬من میرم بخوابم‪ .‬این موضوع و اون احمق اونقدری برام جالبن که‬
‫باعث شد درحد مرگ خوابم بگیره‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬از روی کاناپه بلند شد و با قدمهای ناراحتی به سمت‬


‫اتاق خوابش رفت‪.‬‬

‫‪-‬فردا میبینمتون‪ ،‬بچهها‪.‬‬

‫دوتا پسر دیگه ازش خدافظی کردن و به تهیونگی که دراتاقش رو با‬


‫قدرت زیادی بست‪ ،‬نگاه کردن‪.‬‬

‫یه نگاه دیگه بینشون رد و بدل شد و بعد‪ ،‬نامجون و هوسوک از ته دل‬


‫خندیدن‪.‬‬

‫‪-‬انگار یکی داره ازش فرار میکنه‪...‬‬

‫‪208‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫هوسوک گفت‪.‬‬

‫‪-‬اره‪ ...‬ولی بیا ببینیم چقدر دووم میاره‪.‬‬

‫نامجون گفت و اون دو دوباره توی خندیدن گم شدن‪.‬‬

‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫صبح روز بعد‪ ،‬تهیونگ نتونست بخوابه‪ .‬ساعتش رو روی هشت تنظیم‬
‫کرده بود چون کالسهاش تا ساعت نه و نیم شروع نمیشد‪ ،‬اما بدنش‬
‫تصمیم گرفت که بیشتر از شیش نخوابه‪.‬‬

‫بعد از چرخیدنهای بیشمار توی رختخواب و اههای درمونده‪،‬‬


‫تهیونگ از خوابیدن برای چند ساعت دیگه تسلیم شد و از جاش بلند‬
‫شد‪.‬‬

‫‪209‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫شاید این نشونهای از تقدیر بود که از روزش لذت ببره و بازدهی‬


‫بیشتری داشته باشه‪.‬‬

‫بیرون از خوابگاه‪ ،‬اولین پرتوهای نور خورشید شروع به تابیدن کرد‪،‬‬


‫درختها و ساختمونهای بلند رو دراغوش میگرفت و اسمون به طور‬
‫شگفتانگیزی عاری از ابر بود‪ ،‬با وجود اینکه با ابی تیرهای رنگامیزی‬
‫شده بود‪.‬‬

‫بعد از گرفتن یه دوش سریع و گرم‪ ،‬تهیونگ پیرهن سفیدش رو‬


‫پوشید‪ ،‬اون رو توی شلوار سبز زیتونی کالسیکش فرو کرد‪ ،‬کت بلند‬
‫خاکستریش رو پوشید‪ ،‬یه شال گردن سبز و ابی رو روش انداخت و‬
‫تیپش رو با پوشیدن کفشهای مشکی پرینستاون تموم کرد‪.‬‬

‫موهاش به ویژه اون روز بهم ریخته بود و هیچ سشوار‪ ،‬شونه یا ژلی‬
‫نمیتونست درستش کنه‪ .‬تهیونگ تسلیم شد‪ ،‬با اه شکست خوردهای‬

‫‪210‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫شونه رو روی دراور گذاشت و سعی کرد همونجوری که میخواست‪،‬‬


‫موهای نقرهای رنگش که درست رفتار نمیکردن‪ ،‬با دستش مرتب کنه‪.‬‬

‫هنوز ساعت هفت نشده بود که اماده شد‪ ،‬بنابراین تصمیم گرفت که‬
‫توی کافه مورد عالقهاش که اون طرف شهر بود‪ ،‬صبحونه بخوره‪ .‬زمان‬
‫زیادی داشت و در این ساعت‪ ،‬حمل و نقل عمومی احتماال هنوز‬
‫اونقدری شلوغ نبود‪ .‬یه مسیر اروم درحالی که از شیشه اتوبوس به طلوع‬
‫خورشید نگاه میکرد‪ ،‬راه خوبی برای شروع روزش به نظر میرسید‪.‬‬
‫البته به جز نوشیدن قهوه مورد عالقهاش و خوردن تست فرانسوی‪.‬‬

‫برای اخرین بار به اینه بلندی که روی دیوار سفید اتاقش اویزون بود‪،‬‬
‫نگاه کرد‪ .‬تهیونگ کیفش رو با یادداشتها و کتابهایی که برای اون‬
‫روز الزم داشت‪ ،‬برداشت و با قدمهای ارومی به ورودی خوابگاه رفت‬
‫تا دوتا دوستهاش که احتماال توی خواب هفت پادشاه بودن‪ ،‬بیدار‬
‫نکنه‪.‬‬

‫‪211‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫وقتی در رو بست و برگشت تا از راهرو به سمت خروجی ساختمون‬


‫بره‪ ،‬تقریبا سکته کرد‪.‬‬

‫‪-‬وات د فاک؟ اینجا چیکار میکنی؟‬

‫تهیونگ زمزمه کرد و یکی از دستهاش رو روی سینهاش گذاشت تا‬


‫قلب ترسیدهاش رو اروم کنه‪.‬‬

‫جونگکوک با حالت پوچی بهش خیره شد‪.‬‬

‫‪-‬به تو چه ربطی داره؟ نمیشه یه نفر توی ارامش برای دوییدن بره؟‬

‫جونگکوک پرسید و به سر تا پای تهیونگ نگاه کرد‪.‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬

‫‪212‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬شاید توهم باید به انجامش فکر کنی‪.‬‬

‫‪-‬دقیقا منظورت چیه؟‬

‫تهیونگ گفت و از باال به بدنش نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬هیچکس تا حاال درمورد بدنم انتقاد نکرده‪ .‬کامال برعکس‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و جونگکوک شونهاش رو باال انداخت‪.‬‬

‫‪-‬سلیقهها فرق داره‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و تهیونگ چشمهاش رو چرخوند‪.‬‬

‫‪213‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬خیلی خب‪ .‬مود بدت توی صبح شدیدتر میشه‪ .‬خوبه که فهمیدم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و کلیدهاش رو توی کیفش گذاشت‪.‬‬

‫‪-‬صبح خوبی بود تا اینکه با تو رو در رو شدم‪.‬‬

‫جونگکوک جواب داد و کلید رو توی قفل در شصت و پنج فرو کرد‪.‬‬

‫‪-‬پس بهت لطف میکنم و میرم‪ .‬دیگه الزم نیست به صورتم نگاه کنی!‬

‫تهیونگ گفت و پشتش رو به پسر دیگه کرد‪.‬‬

‫‪-‬خیلی ممنون!‬

‫‪214‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک همونطوری که تهیونگ از راهرو عبور میکرد‪ ،‬با طعنه‬


‫گفت‪.‬‬

‫تهیونگ احساس میکرد که دود از گوشها و گونههای قرمز و‬


‫عصبانیش بلند شد‪ .‬با اینکه زودتر از چیزی که قرار بود‪ ،‬بیدار شد‪،‬‬
‫روزش به هیچ وجه نشون نمیداد که قراره بد پیش بره‪ ،‬اما البته که‬
‫جئون جونگکوک اومد و همه چیز رو خراب کرد‪.‬‬

‫تهیونگ نمیفهمید که چرا هنوز تالش میکرد‪ .‬تعداد دفعات‬


‫بیشماری وجود داشت که سعی کرد دوباره با جونگکوک شروع کنه‬
‫و به پسر مو تیره فرصتی داد تا اون رو بهتر بشناسه یا حداقل یه مکالمه‬
‫معمولی داشته باشن و برای لحظهای به نظر میرسید که جونگکوک‬
‫هم متقابالً جواب داد‪ ،‬تا اینکه بهش حمله کرد و دوباره یه عوضی‬
‫کامل شد‪.‬‬

‫و تهیونگ واقعا نمیتونست بفهمه مشکل پسر دیگه با اون چی بود‪ ،‬اما‬

‫‪215‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫انتقادهاش‪ ،‬توهینهاش و مود بدش باعث شد تهیونگ هم چنین‬


‫احساسی به جونگکوک داشته باشه‪ .‬این اجتناب ناپذیر بود‪ .‬اگر‬
‫جونگکوک میخواست با تحقیر باهاش رفتار کنه‪ ،‬پس این چیزی بود‬
‫که درجواب میگرفت‪.‬‬

‫اما گاهی اوقات‪ ...‬گاهی اوقات کنجکاوی و عالقه به دیدن‬


‫جونگکوک دوباره روی کار میاومد‪ .‬مخصوصا توی پیداکردن اینکه‬
‫جونگکوک ذاتاً یه احمق و عوضی بود یا بنا به دالیلی‪ ،‬مثل پوسته‪،‬‬
‫پردهای درون واقعیش رو پنهان میکرد‪.‬‬

‫و شاید این دلیلی بود که باعث شد دهن تهیونگ ناخوداگاه باز بشه و‬
‫سوالهای غیرعادی ازش بپرسه‪ .‬و شاید به این دلیل بود که گوشهاش‬
‫به تمام کلماتی که از بین لبهای جونگکوک فرار میکرد‪ ،‬گوش‬
‫میداد‪ ،‬طوری که انگار بدنش به کمترین اطالعات درمورد پسر دیگه‬
‫تشنه بود‪.‬‬

‫‪216‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫شاید فقط ساید اجتماعی و کنجکاوش صحبت میکرد‪ .‬فقط همین‪.‬‬

‫وقتی تهیونگ از پلههای کوچیک اتوبوس پایین اومد‪ ،‬خورشید توی‬


‫اسمون طلوع کرده بود و با خیابونهای شهر و ادمهایی که اونجا قدم‬
‫میزدن‪ ،‬دیدار کرده بود‪.‬‬

‫‪Love you a latte‬‬

‫یه مکان کوچیک و مخفی توی خیابون هونگدائه بود‪ .‬ایستگاه اتوبوس‬
‫فقط دو دقیقه از اونجا فاصله داشت و حین اون پیاده روی کوتاه‪،‬‬
‫تهیونگ از اینکه میتونست خوشمزهترین قهوه سئول رو بچشه‪،‬‬
‫خوشحال بود‪.‬‬

‫تهیونگ زیاد فرصت این رو نداشت بخاطر طوالنیبودن حمل و نقل‬


‫عمومی و کمبود اتوبوس مرتب به اونجا سر بزنه‪ ،‬پس همیشه وقتی به‬
‫اون کافه میرفت‪ ،‬بیشترین استفاده رو ازش میکرد‪.‬‬

‫‪217‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫با این حال‪ ،‬به نظر میرسید که اون روز‪ ،‬روز شانسش نبود‪.‬‬

‫روی شیشه بزرگ ویترین مغازه‪ ،‬یه کاغذ روش چسبیده بود‪:‬‬

‫ما صمیمانه از مشتریان محترم ‪ Lote you a Latte‬معذرت‬


‫میخوایم اما کافیشاپ ما به مشکل لولهکشی برخورده و ما باید اون‬
‫رو برای چند روز ببندیم تا بتونیم مشکل رو رفع کنیم‪ .‬هنوز نمیدونیم‬
‫که چه زمانی میتونیم دوباره بازگشایی کنیم‪ ،‬اما امیدواریم که بزودی‬
‫انجامش بدیم‪ .‬از درک شما سپاسگذاریم و بزودی منتظر شما هستیم!‬

‫روحیه تهیونگ کامال ناامید شد‪ .‬اون روز قطعا شانس باهاش یار نبود‪.‬‬
‫بیست دقیقه سوار اتوبوس شده بود تا ببینه کافه مورد عالقهاش باز نبود‪.‬‬
‫چقدر عالی‪.‬‬

‫اما تهیونگ قطعا ادمی نبود که بدون جنگیدن تسلیم بشه‪ ،‬مخصوصا‬
‫زمانی که دلیلش برای ناراحتی سرنوشتش بود‪ .‬بنابراین‪ ،‬تهیونگ توی‬

‫‪218‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫خیابونهایی پرسه زد که بیشتر و بیشتر با دانشجوها‪ ،‬کارکنان‪ ،‬والدین و‬


‫ورزشکاران که اماده شروع کارهای روزمرهشون بودن‪ ،‬پر شد‪.‬‬

‫تهیونگ با حواس پرتی به فروشگاههای مختلفی نگاه کرد تا دوباره‬


‫زنده بشه‪ ،‬تا اینکه یه مغازه توجهاش رو جلب کرد‪.‬‬

‫میلههایی که ویترینهای بزرگش رو تزئین میکرد‪ ،‬از چوبهای تیره‬


‫و کهنه ساخته شده بود و بالفاصله بهش حس ظاهر قدیمی اما‬
‫بخصوصی رو میداد‪ .‬گلدون بلند و ابی رنگی با درخت کوچیکی‬
‫تزئین شده بود‪ ،‬همراه با میز و صندلیهای چوبی که با همون سایه ابی‬
‫رنگامیزی شده بود‪ .‬روی سایهبون و شیشه با خط ظریف و زیبایی‬
‫میتونست اسم کافه رو بخونه‪:‬‬

‫‪Bean There, Drank That‬‬

‫بدون شک اسم جذابی بود‪.‬‬

‫‪219‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ با کنجکاوی تصمیم گرفت که وارد بشه‪ .‬به هرحال به قصد‬


‫صبحونه و نوشیدن قهوه قوی برای مواجه با روزش به اونجا رفته بود‪،‬‬
‫اما شاید غافلگیرش میکرد‪.‬‬

‫زنگوله کوچیک باالی در ورودش رو نشون میداد‪ .‬دیوارهاش از اجر‬


‫قرمز تیره ساخته شده بود و اولین چیزی که به چشمش اومد یه تخته‬
‫سنگ بزرگ بود که ارتفاعش تقریبا دو متر بود‪ .‬منو با خوشنویسی‬
‫زیبایی اونجا قرار گرفته بود که از سادهترین تا مفصلترین قهوهها تا‬
‫بعضی از کیکها و شیرینیها رو نشون میداد‪.‬‬

‫عالوه بر چندین میز و صندلی که توی اون فضا بود‪ ،‬کانتر بزرگ‬
‫مرمری هم با صندلیهای بلندی که داشت‪ ،‬مشتری قبول میکرد‪.‬‬
‫تهیونگ ترجیح داد روی یکی از اون نیمکتها بشینه‪ .‬منوی نوشته شده‬
‫روی تخته سنگ و ویترین شیشهای با کیکهای اشتهاراور رو بررسی‬
‫کرد تا انتخاب کنه که چه چیزی بخوره‪.‬‬

‫‪220‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫مرد شونه پهن و قد بلندی با پیرهن سفید ساده‪ ،‬شلوار جین مشکی و‬
‫پیشبند مشکی که اسم کافه روش چاپ شده بود‪ ،‬بهش نزدیک شد‪.‬‬

‫‪-‬سالم به ‪ Bean There, Drank There‬خوش اومدید‪ .‬سفارشتون‬


‫چیه؟‬

‫مرد با لبخند مشتاقانهای پرسید‪.‬‬

‫به نظر نمیرسید خیلی از تهیونگ بزرگتر باشه‪ ،‬شاید فقط یکی دو‬
‫سال‪ .‬اجزای صورتش به خوبی از هم فاصله داشت و طوری بود که‬
‫انگار با دقت اندازهگیری و رسم شده بود‪ .‬با این حال‪ ،‬علیرغم زاویهدار‬
‫بودنش‪ ،‬صورتش با خطوط نرمی مشخص شده بود‪ .‬برخالف پوست‬
‫رنگ پریدهاش‪ ،‬چشمهای قهوهای تیرهاش گرد و براق بود‪ ،‬بدون اینکه‬
‫از ویژگیهای بارز اسیاییش کم بشه و به خوبی با ابروهای سنگینش‬
‫ترکیب شده بود‪ .‬لبهاش شبیه بالش ضخیم و گوشتی بود و به طور‬
‫طبیعی با رنگ البایی زیبایی رنگامیزی شده بود‪ .‬لبخند مشتاقی داشت‬

‫‪221‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫و لبهاش به خوبی با صورتش متناسب بود‪ .‬شبیه کسی بود که به‬


‫خوبی میتونست بخشی از تبلیغ خمیر دندون باشه‪.‬‬

‫تهیونگ نتونست جلوی خودش رو بگیره و لبخندی درجواب زد‪.‬‬

‫‪-‬هی‪ .‬عام‪ ...‬هنوز یکم بال تکلیفم‪ .‬خودت چه پیشنهادی میدی؟‬

‫تهیونگ پرسید و دوباره به ویترین کنارش نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬خب‪ ،‬نمیخوام با قصد خاصی بگم‪ ،‬اما قطعا تارت بادوم رو انتخاب‬
‫میکردم‪ .‬اینجوری نیست که خودم درست کرده باشم ولی واقعا‬
‫خوشمزهست‪.‬‬

‫مرد گفت و چشمکی بهش زد‪.‬‬

‫‪222‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫لبخند تهیونگ بزرگتر شد‪.‬‬

‫‪-‬هوم باشه‪ .‬پس یه تیکه بزرگ تارت بادوم و اسپرسوی بزرگ لطفا‪.‬‬

‫‪-‬اسپرسوی بزرگ؟ یکی زیادی شجاع شده‪.‬‬

‫مرد گفت و پشتش رو به تهیونگ کرد تا قهوهاش رو اماده کنه‪ .‬بدون‬


‫هیچ مشکلی با دستگاه بزرگی که جلوش بود‪ ،‬کار میکرد‪.‬‬

‫‪-‬چی میتونم بگم؟ من یکی از کساییم که جوونه چشایی ندارم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و خندید و اون مرد هم بهش ملحق شد‪.‬‬

‫مرد لیوان کاغذی پر از قهوه رو جلوی تهیونگ گذاشت و به سمت‬


‫ویترین مغازه رفت تا یه تیکه از تارت رو ببره‪.‬‬

‫‪223‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬خب‪ ...‬این اطراف جدیدی؟‬

‫مرد پرسید‪.‬‬

‫بعد از اینکه دو قلپ از قهوهاش نوشید‪ ،‬تهیونگ هومی کرد و جواب‬


‫داد‪:‬‬

‫‪-‬اره‪ ،‬اولین باریه که میام اینجا و این شانسی بود‪.‬‬

‫‪-‬اه میدونستم‪ .‬من هیچوقت چنین صورت خوشگلی رو فراموش‬


‫نمیکنم‪.‬‬

‫مرد گفت و با تعریفش گونههای تهیونگ با رنگ هلویی روشنی رنگ‬


‫گرفت‪.‬‬

‫‪224‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬ولی منظورت از شانسی چیه؟‬

‫مرد پرسید و بشقاب تارت بادوم رو کنار لیوان قهوهاش گذاشت‪.‬‬

‫اضافه کرد‪:‬‬

‫‪-‬اوه و امیدوارم که خوشت بیاد‪.‬‬

‫تارت واقعا خوب به نظر میرسید‪ .‬تهیونگ چنگال کوچیکی برداشت‪،‬‬


‫تیکهای ازش رو برید و اون رو به سمت دهنش برد‪ .‬نتونست جلوی ناله‬
‫رضایتبخشی که از بین لبهاش خارج شد‪ ،‬بگیره‪.‬‬

‫‪-‬این‪ ...‬هوم‪ .‬این فوقالعادهست‪ .‬واو‪ .‬خیلی خوشمزهست‪.‬‬

‫‪225‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬دستش رو جلوی دهنش گذاشت و جوییدنش رو تموم‬


‫کرد‪.‬‬

‫لبخند غرورامیز مرد مسری بود‪.‬‬

‫‪-‬میدونم‪ ،‬مگه نه؟ ولی داشتی میگفتی‪...‬‬

‫‪-‬اه اره‪ .‬خب‪ ،‬من اولش قصد داشتم به کافه دیگهای که نزدیک‬
‫اینجاست برم‪ .‬کافه مورد عالقمه‪ ،‬البته توهینی نباشه‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و با نگرانی به مرد رو به روش نگاه کرد‪ ،‬اما مرد‬


‫لبخندی زد‪.‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬

‫‪226‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬ولی بخاطر مشکل لولهکشی بسته بود‪ .‬نمیدونم‪ ،‬پس باید دنبال کافه‬
‫دیگهای میگشتم و‪ ...‬خب اینجا توجهام رو جلب کرد‪.‬‬

‫‪-‬خیلی خوشحالم که کافهام طوری مجذوبت کرد که واردش شدی‪.‬‬

‫‪-‬اوه؟ کافهات؟ صاحبشی؟‬

‫تهیونگ با تعجب پرسید‪.‬‬

‫‪-‬اره‪.‬‬

‫مرد جواب داد‪.‬‬

‫‪-‬راستی‪ ،‬میتونم بپرسم اسمت چیه؟‬

‫‪227‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬حتما‪ .‬من کیم تهیونگم‪ .‬اسمت تو چیه؟‬

‫تهیونگ پرسید و قلپ دیگهای از قهوهاش نوشید‪.‬‬

‫‪-‬از اشناییت خوشبختم تهیونگ‪ .‬اسمم کیم سوکجینه ولی میتونی جین‬
‫صدام کنی‪.‬‬

‫جین گفت‪ ،‬دستش رو دراز کرد و تهیونگ هم دستش رو فشار داد‪.‬‬

‫‪-‬منم از اشناییت خوشبختم جین‪.‬‬

‫وقتی دستهاشون از هم جدا شد‪ ،‬تهیونگ توجهاش رو به اخرین تیکه‬


‫تارت داد‪ ،‬درحالی که جین به کانتر تکیه داد‪.‬‬

‫‪228‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬متاسفم که مزاحمت شدم ولی توی این ساعت صبح ما هیچوقت‬


‫مشتری نداریم و تو اونقدری خوب به نظر میرسیدی که من از فرصت‬
‫استفاده کردم تا باهات حرف بزنم‪ .‬امیدوارم مشکلی نداشته باشی و‬
‫االن‪ ،‬مطمئنم که واقعا خوبی‪.‬‬

‫جین گفت و لبخندی زد‪.‬‬

‫داره باهام الس میزنه‪ ،‬مگه نه؟ تهیونگ با خودش فکر کرد‪ .‬من که‬
‫نشونهها رو اشتباه نگرفتم؟‬

‫‪-‬تو هم خیلی خوبی‪ ،‬جین‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬درجواب لبخندی زد و به ساعت مچیش نگاهی‬


‫انداخت‪.‬‬

‫‪229‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬ولی من باید برم‪ .‬یکم دیگه کالس دارم و با اتوبوس یکم طول‬
‫میکشه‪.‬‬

‫تهیونگ با معذرتخواهی گفت‪.‬‬

‫‪-‬اوه‪ ،‬دانشجویی؟‬

‫جین پرسید و تهیونگ درحالی که کیف پولش رو از کیفش دراورد‪،‬‬


‫سرش رو به نشونه مثبت تکون داد‪.‬‬

‫‪-‬چی میخونی؟‬

‫‪-‬زیست شناسی‪ .‬میخوام توی زمینه ژنتیک مولکولی کار کنم‪ .‬به نظرم‬
‫واقعا جالبه‪ .‬چقدر باید پرداخت کنم؟‬

‫‪230‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ جواب داد‪.‬‬

‫جین لیوان و بشقاب خالی رو از روی کانتر برداشت و اونها رو توی‬


‫سینک گذاشت‪.‬‬

‫‪-‬زیست شناسی؟ واقعا باحال به نظر میرسه‪ .‬توی درسهات موفق‬


‫باشی! و چیزی نباید پرداخت کنی‪ .‬مهمون من ولی امیدوارم که دفعه‬
‫بعد ببینمت‪.‬‬

‫جین با صدای فریبندهای زمزمه کرد‪.‬‬

‫‪-‬حتما برمیگردم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و با خجالت لبخندی زد‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪231‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫هفته بعد‪ ،‬کالس شیمی توی ازمایشگاه برگزار شد‪ ،‬نه توی سالن‬
‫همیشگی‪.‬‬

‫تهیونگ روپوش ازمایشگاهیش رو پوشیده بود و مواد الزمی که باید با‬


‫پنج تا از همکالسیهاش استفاده میکرد‪ ،‬از قبل روی کانتر ازمایشگاه‬
‫بود‪.‬‬

‫‪-‬صبحتون بخیر‪ .‬همونطوری که میدونید‪ ،‬امروز قراره یه فعالیت‬


‫ازمایشگاهی درمورد ابولیوسکوپی و کرایوسکوپی انجام بدیم‪.‬‬

‫پروفسور گفت و اصطالحات رو روی تخته وایتبرد نوشت‪.‬‬

‫‪-‬ابولیوسکوپی یا ابولیومتری ویژگی جمعی است که درمورد‪...‬‬

‫‪232‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫صحبت استاد با صدای درکالس قطع شد‪.‬‬

‫‪-‬میشه بیام داخل‪ ،‬اقای لی؟ بخاطر تاخیر متاسفم‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و مکررا برای عذرخواهی از استاد تعظیم کرد‪.‬‬

‫‪-‬اقای جئون‪ .‬تو ده دقیقه دیر کردی و کالس من رو قطع کردی‪ ،‬ولی‬
‫بله‪ ،‬میتونی بیای داخل‪.‬‬

‫پروفسور شیمی گفت‪ ،‬سری تکون داد و دستش رو برای پسر تکون داد‬
‫تا وارد ازمایشگاه بشه‪.‬‬

‫تهیونگ درحالی که از نزدیک به پسر نگاه میکرد‪ ،‬اخمی کرد‪.‬‬


‫جونگکوک از حالت معمول رنگ پریدهتر بود‪ .‬پوست زیر چشمهاش‬

‫‪233‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تیرهتر و متورمتر بود و به نظر میرسید که صورتش خستگی و نگرانی‬


‫رو نشون میداد و این عادی نبود که دیر کنه‪.‬‬

‫جونگکوک برای چند ثانیه سردرگم به نظر میرسید‪ .‬به کمبود صندلی‬
‫ازمایشگاه نگاهی انداخت‪ .‬با این حال‪ ،‬استاد اضافه کرد‪:‬‬

‫‪-‬اقای جئون‪ .‬یه صندلی خالی روی اون نیمکت هست‪ .‬سریع بشین و‬
‫اجازه بده که درسم رو ادامه بدم‪.‬‬

‫اقای لی گفت و به کانتری که تهیونگ بود‪ ،‬اشاره کرد‪.‬‬

‫تهیونگ حتی متوجه نشد که صندلی کنارش خالی بود‪ .‬تنها صندلی‬
‫خالی ازمایشگاه‪.‬‬

‫شانس همیشه باهاش یار بود‪ ،‬هیچ شکی در این نبود‪.‬‬

‫‪234‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ اه ارومی کشید‪ ،‬روی صورت استاد تمرکز کرد و سعی کرد‬
‫پسری که روپوش دکتریش رو توی فاصله کمی ازش گذاشت‪ ،‬نادیده‬
‫بگیره‪ .‬با کمال تعجب‪ ،‬جونگکوک وقتی کنار تهیونگ نشست‪ ،‬هیچ‬
‫حرف توهینامیزی نزد و به استاد نگاه کرد‪.‬‬

‫با این حال‪ ،‬به نظر میرسید که چشمهاش بیشتر به چرخ دندههای مغز‬
‫خودش توجه میکرد تا کلماتی که اقای لی به زبون میاورد‪.‬‬

‫‪-‬همونطوری که داشتم میگفتم‪ ،‬ابولیوسکوپی یه خاصیت جمعیه که‬


‫افزایش نقطه جوش مایع رو با افزودن یک امالح فرار مطالعه میکنه‪.‬‬

‫پروفسور گفت و تهیونگ به سرعت کلماتش رو توی یادداشت‬


‫نوشت‪ .‬جونگکوک بیحرکت موند‪.‬‬

‫‪-‬نمیخوای چیزی که گفت‪ ،‬یادداشت کنی؟ بخش عملی کالس‬


‫معموال توی امتحانات میاد‪ ،‬میدونستی؟‬
‫‪235‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ رو به جونگکوک زمزمه کرد‪ ،‬درحالی که با ماژیک ابی زیر‬


‫عنوان ابولیوسکوپی خط کشید‪.‬‬

‫‪-‬من اینها رو بلدم‪.‬‬

‫جونگکوک جواب داد‪.‬‬

‫معلومه که باید باهوشیش رو به رخ بکشه‪ .‬تهیونگ چشمهاش رو‬


‫چرخوند‪.‬‬

‫‪-‬موضوع دیگهای که قراره روش کار کنیم کرایسکوپیه‪ .‬کسی میتونه‬


‫بهم بگه دقیقا به چه چیزی اشاره میکنه؟‬

‫اقای لی پرسید‪.‬‬

‫‪236‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ بالفاصله دستش رو بلند کرد‪ .‬دیشب پروتکل ازمایشگاهی رو‬


‫خونده بود و بخش تئوری چندین بار بهش اشاره کرده بود‪.‬‬

‫با این حال‪ ،‬پروفسور شیمی نادیدهاش گرفت‪.‬‬

‫دوباره‪.‬‬

‫‪-‬اقای جئون‪ .‬شاید بخاطر مطالعه درمورد پروتکل دیر کردی‪ .‬میتونی‬
‫بهم جواب رو بگی؟ کرایسکوپی چیه؟‬

‫جونگکوک به چشمهای استاد نگاه کرد و بدون هیچ تردیدی جواب‬


‫داد‪:‬‬

‫‪-‬کرایوسکوپی یا کرایومتری یکی دیگه از خواص جمعیه و درمورد‬

‫‪237‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫کاهش نقطه ذوب دمای یه حالل هنگام اضافهکردن یه امالح غیرفرار‬


‫مطالعه میکنه‪.‬‬

‫واضح بود که این جوابی نبود که اقای لی منتظرش بود‪ .‬البته نه به معنای‬
‫اشتباه بودن چون تهیونگ به سرعت متوجه شد که اشتباه نبود‪ ،‬بلکه‬
‫بخاطر اینکه استاد منتظر بود که جونگکوک حواسش نباشه‪ ،‬نه اینکه‬
‫جوابش نوک زبونش باشه‪.‬‬

‫اقای لی سری تکون داد و به درسدادن ادامه داد‪ ،‬بعد درمورد مراحلی‬
‫که باید توی فعالیت ازمایشگاهی انجام میشد‪ ،‬صحبت کرد‪.‬‬

‫تهیونگ به جونگکوک خیره شد و اجزای صورت مردونه و مشخص‬


‫شدهاش رو بررسی کرد‪ ،‬البته تا وقتی که یک جفت چشم مشکی‬
‫روش قرار گرفت‪.‬‬

‫‪-‬چیه؟‬
‫‪238‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک با زمزمه پرسید‪ .‬نگاهش رو از چشمهای تهیونگ نگرفت‪،‬‬


‫سردرگمیش رو انعکاس کرد و با عنبیههای مشکیش سوالی ازش‬
‫پرسید‪ .‬پسر مو نقرهای از شدت نگاهش لرزی رو احساس کرد و اولین‬
‫نفری بود که نگاهش رو ازش گرفت و جونگکوک رو با اخمی روی‬
‫صورتش رها کرد‪.‬‬

‫‪-‬برای اسونترکردن کار‪ ،‬به گروههای دو نفره تقسیم میشید‪ .‬ازتون‬


‫میخوام که گزارش و جوابهای سوالهایی که اخر پروتکله جلسه‬
‫بعد بهم تحویل بدید‪ .‬اگر سوالی داشتید‪ ،‬صدام کنید‪ .‬همگی برید‬
‫سرکارتون!‬

‫اقای لی گفت و دانشجوها از سرجاشون بلند شدن تا فعالیت رو شروع‬


‫کنن‪.‬‬

‫‪-‬خب‪ ،‬مثل اینکه باید دوباره توی یه گروه کار کنیم‪.‬‬

‫‪239‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ گفت و پروتکل رو جلوش گذاشت تا بتونه مراحل رو دنبال‬


‫کنه‪.‬‬

‫‪-‬اره همینطوره‪.‬‬

‫جونگکوک زمزمه کرد‪ .‬نگاهش روی تجهیزات روی کانتر گم شد‪،‬‬


‫طوری که انگار نمیدونست باهاشون چیکار کنه‪.‬‬

‫‪-‬پروتکل رو پرینت نگرفتی؟‬

‫تهیونگ پرسید‪.‬‬

‫جونگکوک چیزی نگفت‪ .‬برای اینکه به شکست اعتراف کنه زیادی‬


‫مغرور بود‪.‬‬

‫‪240‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ اهی کشید‪.‬‬

‫‪-‬بیا‪ .‬میتونی از روی من ببینی‪ .‬من مشکلی ندارم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و ورقش رو به جونگکوک نزدیک کرد تا اون هم بتونه‬


‫بدون هیچ مشکلی ببینه‪.‬‬

‫‪-‬خیلی خب‪ .‬مرحله اول‪ .‬باید ‪ 15‬گرم از نمک رو وزن کنیم و روی‬
‫شیشه ساعت بریزیم‪.‬‬

‫جونگکوک کیسه نمک و قاشق رو برداشت‪ ،‬درحالی که تهیونگ‬


‫شیشه ساعت رو اماده کرد‪ .‬اون رو روی ترازو گذاشت و جونگکوک‬
‫مقدار مشخصی از نمک رو روش ریخت‪.‬‬

‫‪-‬به نظر میرسه که تیم خوبی میشیم‪.‬‬

‫‪241‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ به شوخی گفت و ضربه ارومی به شونه جونگکوک زد‪.‬‬

‫پسر دیگه نگاه تهدیدامیزی بهش انداخت چون تهیونگ جرات کرده‬
‫بود که لمسش کنه و تهیونگ هم به صورت بهونهگیرش بیشتر خندید‪.‬‬

‫‪-‬حاال هرچی‪ .‬حاال باید ‪ 250‬میلی لیتر اب توی بشر بریزیم و حرارتش‬
‫بدیم تا به جوش بیاد‪.‬‬

‫جونگکوک چیزی که توی مرحله دوم پروتکل نوشته شده بود‪ ،‬خوند‪.‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬

‫‪-‬بعد باید دمای اب خالص رو قبل از اینکه نمک رو بهش اضافه کنیم‪،‬‬
‫اندازه بگیریم‪.‬‬

‫‪242‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬خیلی خب‪ .‬میتونی انجامش بدی؟ من میرم دماسنج رو بگیرم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪.‬‬

‫جونگکوک سرش رو به نشونه مثبت تکون داد و شروع به ریختن‬


‫مقدار اب مورد نظر توی ظرف کرد‪ .‬تهیونگ برای پیداکردن دماسنج‬
‫به انتهای ازمایشگاه که کابینتهای بزرگ با تمام لوازم الزم بود‪ ،‬رفت‪.‬‬
‫وقتی باالخره پیداش کرد‪ ،‬به سمت کانترشون برگشت‪.‬‬

‫وقتی دست جونگکوک رو نزدیک شعله چراغ دید‪ ،‬وسیلهی توی‬


‫دستش رو انداخت‪.‬‬

‫‪-‬مراقب باش!‬

‫‪243‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ داد زد‪ ،‬مچ جونگکوک رو گرفت و اون رو از شعله دور‬


‫کرد‪.‬‬

‫‪-‬دیوونه شدی؟ خودت رو سوزوندی؟‬

‫تهیونگ پرسید‪ ،‬با احتیاط بشر رو از دست جونگکوک گرفت و اون‬


‫رو روی کانتر گذاشت‪ .‬بالفاصله دست پسر رو با جزییات بررسی کرد‪.‬‬

‫‪-‬خوش شانس بودی‪ .‬فکر نکنم که سوخته باشه‪ .‬درد داره؟ حسش‬
‫نمیکردی؟ موچین چوبی برای همین چیزهاست‪ ،‬احمق! نباید دستت‬
‫رو توی شعله چراغ میبردی!‬

‫چشمهای جونگکوک گشاد شد‪ ،‬درحالی که تهیونگ پشت هم ازش‬


‫سوال میپرسید‪.‬‬

‫‪244‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ اون لحظه متوجه شد چقدر دست جونگکوک سرد بود که‬
‫یکدفعه پسر دیگه دستش رو کنار کشید و باعث شد تهیونگ گرمای‬
‫دست خودش رو بدون هیچ تضادی احساس کنه‪ .‬دستهای تهیونگ‬
‫از عدم تماس ناگهانی سوزن سوزن شد‪.‬‬

‫‪-‬من خوبم‪.‬‬

‫جونگکوک به سردی گفت و به دست تهیونگ که همچنان توی هوا‬


‫فلج شده بود‪ ،‬نگاه کرد‪ .‬بعد بالفاصله توجهاش رو منحرف کرد و‬
‫درعوض روی مراحل پروتکل تمرکز کرد‪.‬‬

‫چرا اینطوری واکنش نشون داد؟ تهیونگ از خودش پرسید و با‬


‫کنجکاوی به پسر مو سیاه نگاه کرد‪ .‬من فقط نگرانش بودم‪ ،‬الزم نبود‬
‫که مثل همیشه عوضی باشه‪.‬‬

‫‪245‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ کلمات عصبانیش که برای انتقام تشنه بود‪ ،‬قورت داد و‬


‫ترجیح داد روی کار جلوش تمرکز کنه‪.‬‬

‫تهیونگ بخاطر تالشکردن خودش رو تنبیه کرد‪ .‬واضح بود که‬


‫ارزشش رو نداشت و وقتی جونگکوک تند باهاش صحبت کرد‪،‬‬
‫نمیخواست ناراحت بشه‪ .‬واقعا نمیخواست‪ ،‬اما گاهی اوقات‬
‫نمیتونست جلوی خودش رو بگیره‪.‬‬

‫اگر اول فعالیت ازمایشگاهی فضای بینشون بد بود‪ ،‬حاال خیلی شدیدتر‬
‫بود‪.‬‬

‫تهیونگ به وضوح رفتارش رو تغییر داد و میدونست که جونگکوک‬


‫هم متوجه شد‪.‬‬

‫هردو توی سکوت کار کردن و فقط درمورد وظیفهشون باهم صحبت‬
‫میکردن‪.‬‬
‫‪246‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬دما رو اندازه گرفتی؟‬

‫جونگکوک با صدای بمی پرسید‪.‬‬

‫‪-‬اره‪.‬‬

‫تهیونگ خشک جواب داد و بدون اینکه به پسر دیگه نگاه کنه‪ ،‬دماش‬
‫رو توی دفترش نوشت‪.‬‬

‫‪-‬هوم‪ ...‬پس االن باید یخ رو توی یه بشر دیگه بریزیم و دما رو اندازه‬
‫بگیریم و بعد نمک رو اضافه کنیم‪.‬‬

‫جونگکوک مراحل بعدی رو توضیح داد و تهیونگ متوجه شد که این‬


‫یه تالش برای عذرخواهی بود‪ .‬پسر دیگه با سردی خفیفی به‬
‫صحبتکردن ادامه داد‪ ،‬اما تهیونگ متوجه شد که داشت تالش‬

‫‪247‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫میکرد تا تهیونگ رو به حالت عادی برگردونه‪ ،‬شاید هم ذهن‬


‫متوهمش بود که داستان میساخت‪ .‬احتماال همین بود‪.‬‬

‫تهیونگ داوطلب شد تا یخ رو از فریزر کوچیک ازمایشگاه بیاره و‬


‫وقتی به کانتر برگشت‪ ،‬جونگکوک به گوشیش اخم کرده بود و با‬
‫احتیاط با گوشیش درگیر بود تا استاد مچش رو نگیره‪.‬‬

‫‪-‬بیا یخ‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬اما جونگکوک با انگشتهای سریع و زیرکش درحال‬


‫تایپکردن جواب بود‪.‬‬

‫تهیونگ بدون اینکه بخواد هرکاری که جونگکوک با گوشیش انجام‬


‫میداد‪ ،‬قطع کنه‪ ،‬مرحله بعدی فعالیت ازمایشگاه رو انجام داد و چند تا‬
‫تیکه یخ توی بشر ریخت تا دماش رو اندازه بگیره‪.‬‬

‫‪248‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫وقتی جونگکوک گوشیش رو خیلی محکم روی کانتر سفید رنگ‬


‫کوبید‪ ،‬تهیونگ به خودش لرزید‪ .‬از اینکه گوشی با اون برخورد دو‬
‫تیکه نشد‪ ،‬تعجب کرد‪.‬‬

‫‪-‬فاک‪ ،‬فاک‪ ،‬فاک‪ ،‬فاک‪.‬‬

‫جونگکوک با خودش زمزمه کرد‪ ،‬درحالی که کوله پشتیش رو‬


‫برداشت‪ ،‬وسایلش رو جمع کرد و روپوش ازمایشگاهیش رو دراورد‪.‬‬

‫تهیونگ با بشری که توی دستش بود‪ ،‬سرجاش یخ زد و با ناباوری به‬


‫جونگکوک نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬چی؟ داری میری؟ ولی کالس هنوز تموم نشده‪.‬‬

‫‪-‬حاال انگار اهمیتی میدم‪ .‬باید برم‪.‬‬

‫‪249‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫اون اخرین چیزی بود که جونگکوک به زبون اورد‪ .‬بعد از ازمایشگاه‬


‫بیرون رفت و تهیونگ و اقای لی رو کامال گیج و ناباور تنها گذاشت‪.‬‬

‫‪-‬چرا وقتی که کالس هنوز تموم نشده‪ ،‬اقای جئون زودتر رفت؟‬

‫استاد شیمی وقتی به تهیونگ نزدیک شد‪ ،‬پرسید‪.‬‬

‫تهیونگ نیازی به گفتن کلماتی که از دهنش فرار کرد‪ ،‬نداشت‪.‬‬

‫نباید انجامش میداد‪.‬‬

‫حداقل این چیزی بود که جونگکوک سزاوارش بود‪.‬‬

‫‪-‬اقای لی‪ ،‬جونگکوک یه خبر از اعضای خانوادهاش گرفت که خیلی‬

‫‪250‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫نگرانش کرد‪ .‬ازم خواست که بهتون بگم که باید فوراً میرفت و‬


‫همینطور ازم خواست صمیمانه ازتون عذرخواهی کنم‪.‬‬

‫تهیونگ توضیح داد و اقای لی سرش رو به نشونه مثبت تکون داد‪ .‬به‬
‫نظر میرسید که اون دروغ رو باور کرد‪.‬‬

‫‪-‬این بار کاری باهاش ندارم‪ ،‬ولی امیدوارم که جلسه بعدی بهم توضیح‬
‫بده که چه اتفاقی افتاد‪ .‬اقای کیم به کارت ادامه بده‪.‬‬

‫تهیونگ درجواب تعظیم کرد و به رفتن استاد که سر میزش نشست‪،‬‬


‫نگاه کرد‪.‬‬

‫تهیونگ نمیدونست چرا اون داستان رو سرهم کرد‪ ،‬اصال چرا احساس‬
‫کرد که باید روی کار جونگکوک سرپوش میذاشت‪ ،‬اما حقیقت این‬
‫بود که انجامش داد‪ .‬براش طبیعی و عادی بود‪ ،‬بدون اینکه حتی دوبار‬
‫بهش فکر کنه‪.‬‬
‫‪251‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ دوباره روی کارش تمرکز کرد‪ ،‬اما همونطوری که‬


‫یادداشتهای الزم رو مینوشت تا فعالیت ازمایشگاه رو تموم کنه‪،‬‬
‫نمیتونست جلوی فکرکردن به یه جفت چشم مشکی نگران رو بگیره‪.‬‬

‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫تهیونگ باید میچرخید و به اسایش و ارامش خوابگاهش برمیگشت‪.‬‬

‫تهیونگ باید پاهاش رو حرکت میداد و مجبورشون میکرد که‬


‫درجهت مخالف راه برن‪.‬‬

‫تهیونگ باید از این ایده پوچ و مصر که از لحظهای که به در شصت و‬


‫پنج نگاه کرد‪ ،‬به ذهنش هجوم برده بود‪ ،‬دست میکشید‪.‬‬

‫‪252‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ باید خودش رو از جیغ‪ ،‬توهین و کلمات سرد و بیاحساس‬


‫نجات میداد‪.‬‬

‫تهیونگ باید تا زمانی که میتونست‪ ،‬از اونجا میرفت‪.‬‬

‫اما درعوض‪ ،‬انگشتهاش به در چوبی ضربه زد‪.‬‬

‫بدنش رو با نگرانی تکون داد‪ ،‬برای چند ثانیه وزنش رو روی پای‬
‫چپش انداخت و بعد این کار رو پای راستش انجام داد‪.‬‬

‫تهیونگ درحالی که منتظر نشونهای از زندگی پشت اون در بود‪،‬‬


‫دفترش رو محکم توی دستش نگه داشت‪ .‬تا عدد هفده شمرد و وقتی‬
‫نگاهش از زمین راهرو به چشمهای شدید جونگکوک افتاد‪ ،‬شمردن‬
‫رو تموم کرد‪.‬‬

‫‪253‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬تهیونگ؟ اینجا چیکار میکنی؟‬

‫تهیونگ گلوش رو صاف کرد و دست ازادش رو به کت جینش مالید‬


‫تا از شر الیه کوچیکی از عرق که جمع شده بود‪ ،‬خالص بشه‪.‬‬

‫دقیقا چرا استرس داشت؟‬

‫‪-‬هوم‪ ...‬بیا‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و دفترچه یادداشت مشکیش رو به جونگکوکی داد که‬


‫با سردرگمی به دفترش نگاه کرد‪ ،‬طوری که انگار یه چیز غیرقابل‬
‫درک بود‪.‬‬

‫‪ -‬یادداشتهام رو از کالس شیمی اوردم‪ .‬از اونجایی که یکدفعه از‬


‫کالس رفتی‪...‬‬

‫‪254‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬اوه‪...‬‬

‫جونگکوک گفت‪ .‬متعجب به نظر میرسید‪ .‬دفترچه رو گرفت و‬


‫صفحات اولش رو ورق زد‪.‬‬

‫‪-‬هوم‪ ...‬مجبور نبودی این کار رو بکنی ولی‪...‬‬

‫جونگکوک گفت و گلوش رو صاف کرد‪.‬‬

‫اضافه کرد‪:‬‬

‫‪-‬فکر کنم که ممنون‪.‬‬

‫بدون توهین؟ بدون دادزدن؟ بدون " من یادداشتهای فاکیت رو‬

‫‪255‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫نمیخوام؟ " این عجیبه‪ .‬این چیزی نبود که تهیونگ انتظارش رو‬
‫داشت‪.‬‬

‫‪-‬الزم نیست ازم تشکر کنی‪ .‬عام‪ ...‬من به اقای لی هم گفتم که باید‬
‫یکدفعه کالس رو ترک میکردی چون یه مشکل خانوادگی داشتی و‬
‫نگران بودی‪.‬‬

‫تهیونگ اضافه کرد و به نظر میرسید که چشمهای جونگکوک از‬


‫حدقه بیرون زد‪.‬‬

‫‪-‬چی؟ تو از کجا میدونی؟ جاسوسیم رو میکردی؟‬

‫جونگکوک پرسید‪ .‬لحن عصبانی و تحقیرامیزش دوباره برگشت‪.‬‬

‫‪256‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫به نظر میرسید که تهیونگ سریع نتیجهگیری کرده بود‪ .‬توهین و‬


‫کلمات سردش اینجا بود‪.‬‬

‫تهیونگ به سوالش اخمی کرد و به سرعت با دستهاش هرچیزی که‬


‫جونگکوک گفت‪ ،‬انکار کرد‪.‬‬

‫‪-‬نه‪ ،‬من توی گوشیت فضولی نکردم‪ ،‬اگر این چیزیه که داری‬
‫میپرسی‪ .‬نمیدونم یادت میاد یا نه‪ ،‬ولی من اطرافت نبودم که چیزی‬
‫متوجه بشم‪.‬‬

‫تهیونگ با ناامیدی به اتهام نا عادالنه جونگکوک گفت‪.‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬

‫‪257‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬من این داستان رو ساختم چون اقای لی ناراحت بود که بدون هیچ‬
‫توضیحی وسط کالس رفتی‪ .‬فقط میخواستم باسنت رو نجات بدم ولی‬
‫همین االن هم دیدم که مثل همیشه به عوضیبودن ادامه میدی‪.‬‬

‫تهیونگ اخرین نگاهش رو به جونگکوکی که بیتفاوت بود و‬


‫چشمهاش گشاد شده بود‪ ،‬انداخت‪ .‬اهی کشید و میخواست برگرده‬
‫که دست سرد و پینه بستهای مچ دستش رو گرفت‪.‬‬

‫‪-‬صبر کن‪.‬‬

‫تهیونگ برگشت و با بیحوصلگی به پسر رو به روش نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬من‪ ...‬من‪...‬‬

‫جونگکوک گفت و چشمهاش رو بست‪.‬‬

‫‪258‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬من متاسفم‪.‬‬

‫جونگکوک با تالش زیادی زمزمه کرد‪.‬‬

‫انحنای کوچیکی گوشه لبهای تهیونگ به وجود اومد‪.‬‬

‫‪-‬ببخشید؟ فکر کنم که درست نشنیدم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و جونگکوک با اغراق چشمهاش رو چرخوند‪.‬‬

‫‪-‬تکرارش نمیکنم‪.‬‬

‫جونگکوک با عصبانیت گفت‪.‬‬

‫‪259‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬نه؟ فقط یکبار دیگه؟‬

‫تهیونگ گفت و با حالت سوال برانگیزی انگشتش رو به چونهاش زد‪.‬‬

‫‪-‬محض رضای خدا‪ .‬خیلی رومخی‪.‬‬

‫پسر دیگه زمزمه کرد‪ ،‬چشمهاش رو دوباره چرخوند و با درموندگی‬


‫پیشونیش رو مالید‪.‬‬

‫‪-‬اوه‪ ،‬جونگکوکی که میشناسم برگشته! برام عجیب بود که اینقدر‬


‫طولش دادی تا دوباره اینجوری صدام کنی‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬دستهاش رو جلوی سینهاش جمع کرد و لبخند‬


‫خفیفی به پسر زد‪.‬‬

‫‪260‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ متوجه گوشه لبهای جونگکوک که میخواست باال بره‪ ،‬شد‬


‫اما صاحب اون لبها هرکاری میکرد تا جلوشون رو بگیره‪ .‬تهیونگ‬
‫متوجه شد اما ترجیح داد که جونگکوک رو رها کنه و درعوض‬
‫حرفش رو قورت بده‪.‬‬

‫با این حال‪ ،‬تهیونگ متوجه چین و چروکهای نگرانکنندهای که‬


‫روی پیشونی صافش بود‪ ،‬چشمهای خسته و قرمزش و ابروهای درهم‬
‫رفتهاش هم شد‪ .‬بعد یاد صحبتهای چند دقیقه پیش جونگکوک افتاد‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک‪...‬‬

‫‪-‬چیه؟‬

‫تهیونگ با تردید بهش نگاه کرد‪.‬‬

‫‪261‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬حالت خوبه؟ با توجه به چیزی که گفتی‪ ...‬اتفاقی برای خانوادهات‬


‫افتاد؟ برای همین یکدفعه از کالس رفتی؟‬

‫تهیونگ ریسک کرد و پرسید‪.‬‬

‫چشمهای جونگکوک از تعجب بیشتر گشاد شد‪ ،‬اما به سرعت با‬


‫بیتفاوتی جایگزینش کرد‪.‬‬

‫‪-‬چیزی نیست‪ .‬به تو هم ربطی نداره‪.‬‬

‫‪-‬اگر چیزی نبود‪ ،‬اینجوری به نظر نمیرسیدی‪.‬‬

‫تهیونگ مصرانه گفت‪.‬‬

‫جونگکوک به چارچوب در تکیه داد‪.‬‬

‫‪262‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬چطوری؟ صورتمه دیگه‪.‬‬

‫‪-‬اره‪ ،‬صورتت معموال ازاردهندهست ولی االن پر از نگرانیه‪ .‬میتونم‬


‫ببینم‪.‬‬

‫‪-‬واقعا رومخ و مزاحمی‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و خرخری کرد‪.‬‬

‫‪-‬بیا بریم بیرون‪.‬‬

‫کلمات بدون اینکه متوجه بشه‪ ،‬از دهن تهیونگ فرار کرد‪.‬‬

‫جونگکوک تقریبا خفه شد و به سرفه افتاد‪.‬‬

‫‪263‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬مستی؟ احیاناً مشروبی چیزی خوردی؟‬

‫‪-‬نه‪ ،‬بیا بریم بیرون‪ .‬زود باش‪ ،‬جونگکوک‪ .‬بهت کمک میکنم که‬
‫حواست پرت بشه‪ .‬قول میدم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬مچ دستش رو گرفت و شروع به کشیدنش کرد‪ ،‬اما‬


‫جونگکوک ثابت سرجاش موند‪ ،‬طوری که انگار زوری که تهیونگ‬
‫داشت‪ ،‬معادل باد هوا بود‪.‬‬

‫‪-‬چرا باید بخوام باهات بیرون برم؟ من نمیتونم تحملت کنم‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و به سر تا پای تهیونگ نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬اوه باور کن که احساساتمون متقابله‪ .‬منم نمیتونم تحملت کنم ولی‬


‫نمیتونم ناراحتی کسی رو ببینم‪.‬‬

‫‪264‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬من ناراحت نیستم‪.‬‬

‫جونگکوک با تمسخر گفت‪.‬‬

‫‪-‬اگه خودت میگی‪ ،‬باشه‪ .‬برو یه کت گرم و کفشهات رو بپوش‪ .‬برو‬


‫برو‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و جونگکوک رو به سمت خوابگاهش هل داد‪.‬‬

‫اضافه کرد‪:‬‬

‫‪-‬و جرات نکن که دو دقیقه دیگه اینجا نباشی!‬

‫‪-‬باورم نمیشه که واقعا دارم این کار رو میکنم‪...‬‬

‫‪265‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک زمزمه کرد‪.‬‬

‫‪-‬بذار مشخص کنم که ازت متنفرم‪.‬‬

‫‪-‬خب جئون‪ ،‬منم ازت متنفرم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و لبخند ضعیفی زد‪.‬‬

‫‪266‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪CH 5‬‬

‫‪-‬به هرحال داریم کجا میریم؟‬

‫جونگکوک با بدخلقی پرسید و پشت سر تهیونگ راه رفت‪.‬‬

‫‪-‬خفه شو و دنبالم بیا‪ .‬خودت میبینی‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و به سمت ورودی زیرزمینی مترو با تابلوی " ایستگاه‬


‫دانشگاه سئول" رفت‪.‬‬

‫‪-‬قراره با مترو بریم؟‬

‫جونگکوک پرسید‪.‬‬

‫‪267‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬اره‪ ،‬بلیت داری؟‬

‫تهیونگ درحالی که از پلهها پایین میرفت‪ ،‬پرسید‪.‬‬

‫‪-‬نه‪.‬‬

‫جونگکوک جواب داد و تهیونگ نگاهی بهش انداخت‪.‬‬

‫‪-‬پس چطوری توی شهر رفت و امد میکنی؟ معموال هیچ دانشجویی‬
‫اونقدری پول نداره که تاکسی اینترنتی یا معمولی بگیره‪ .‬چه برسه به‬
‫اینکه بخواد ماشین داشته باشه‪.‬‬

‫‪-‬من برای هیچی به مترو نیاز ندارم‪.‬‬

‫جونگکوک یکدفعه گفت‪ ،‬اما بعد برای چند ثانیه سکوت کرد‪.‬‬

‫‪268‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬منظورم اینه‪ ...‬عام‪ ...‬دوست ندارم که سوار مترو بشم اره‪.‬‬

‫جونگکوک درنهایت گفت‪.‬‬

‫‪-‬خب‪ ،‬شرمندم ولی این سریعترین و ارزونترین راه برای رفتن به‬
‫اونجاست‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬شونهاش رو باال انداخت و به سمت دستگاه بلیت رفت‪.‬‬


‫جونگکوک با کنجکاوی به دستگاه بزرگ مقابلش نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬خیلی خب‪ .‬ما خط شیشایم و باید بریم خط پنج پس باید یدونه خط‬
‫عوض کنیم‪ .‬بلیتی که میخوایم‪ ...‬اینه!‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬روی صفحه زد و گزینهاش رو انتخاب کرد‪.‬‬

‫‪269‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪ 2000‬وون روی صفحه دستگاه ظاهر شد و تهیونگ به سمت‬


‫جونگکوک برگشت و با انتظار بهش نگاه کرد‪ .‬پسر دیگه با حواس‬
‫پرتی به افرادی که به ایستگاه وارد میشدن و ازش بیرون میرفتن‪ ،‬نگاه‬
‫میکرد و از چرخش چشمهای تهیونگ کامال بیخبر بود‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک‪.‬‬

‫‪-‬چیه؟‬

‫‪-‬باید پولش رو بدی‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و با چونهاش به دستگاه اشاره کرد‪.‬‬

‫‪-‬اوه‪ .‬باشه‪.‬‬

‫‪270‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک زمزمه کرد‪ ،‬کیف پولش رو از جیب شلوار جینش دراورد‬


‫و دنبال پول نقد گشت‪ .‬از نزدیک به دستگاه نگاه کرد و سعی کرد‬
‫بفهمه که پول رو کجا بذاره‪.‬‬

‫تهیونگ با تمسخر خندید‪.‬‬

‫‪-‬تا حاال بلیت نخریدی؟‬

‫تهیونگ به شوخی گفت‪ ،‬اما وقتی حالت جونگکوک بیتفاوت موند‪،‬‬


‫لبخندش محو شد‪.‬‬

‫‪-‬صبر کن‪ ...‬تا حاال سوار مترو نشدی؟‬

‫تهیونگ پرسید‪ ،‬پول نقد رو از دست جونگکوک گرفت و اون رو‬


‫توی قسمت مناسبش گذاشت‪.‬‬

‫‪271‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬بهت که گفتم‪ .‬دوست ندارم سوار مترو بشم‪.‬‬

‫‪-‬اوه‪ .‬اگه بخوای میتونیم یه جور دیگه بریم‪ .‬میتونیم تاکسی اینترنتی‬
‫بگیریم‪ .‬من خیلی پول ندارم ولی میتونیم تقسیم کنیم‪.‬‬

‫تهیونگ با شرمندگی گفت‪ ،‬بلیت رو از دستگاه گرفت و به‬


‫جونگکوک داد‪.‬‬

‫‪-‬الزم نیست‪ .‬ما اینجاییم و بلیت هم خریدیم‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و لبخند کوچیکی به لبهای تهیونگ برگشت‪.‬‬

‫‪-‬باشه پس‪ .‬زود باش!‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬ناخوداگاه مچ جونگکوک رو گرفت و پسر رو با‬

‫‪272‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫خودش کشید‪ .‬فقط زمانی که دمای سرد توسط پوست گرمش جذب‬
‫شد‪ ،‬تهیونگ متوجه کارش شد و منتظر کنارکشیدن جونگکوک و‬
‫انفجار ناگهانیش موند‪ ،‬اما به طرز عجیبی این اتفاق نیوفتاد‪.‬‬

‫درعوض جونگکوک به خودش اجازه داد کشیده بشه و تهیونگ فقط‬


‫زمانی مچ دستش رو رها کرد که با بلیتش مکانیسم عبور رو لمس کرد‬
‫و بهش اجازه داد که به اون طرف بره‪ .‬پسر دیگه هم همین کار رو کرد‬
‫و لحظهای بعد‪ ،‬تهیونگ و جونگکوک وارد واگن مترو به سمت خط‬
‫پنج شدن‪.‬‬

‫از اونجایی که اواخر بعد از ظهر بود‪ ،‬مترو کامال شلوغ بود‪ ،‬مخصوصا‬
‫با بچهها و نوجوونهایی که از مدرسه اومده بودن و ادم بزرگهایی که‬
‫بعد از یه روز طوالنی و خستهکننده توی محل کارشون‪ ،‬مشتاق‬
‫برگشتن به خونههاشون بودن‪ .‬اونها چارهای نداشتن به جز اینکه تمام‬
‫راه رو بایستن و بین دهها نفری که توی یه قسمت واگن بودن‪ ،‬پخش‬
‫بشن‪.‬‬

‫‪273‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک به وضوح از برخورد بدنهای دیگران بهش راحت نبود و‬


‫تهیونگ بالفاصله از اینکه برنگشت و درعوض تاکسی اینترنتی‬
‫نگرفت‪ ،‬پشیمون شد‪ ،‬یا بهتر‪ ،‬باید به خوابگاهشون برمیگشتن‪ .‬یا حتی‬
‫بهتر از این‪ ،‬اصال نباید به جونگکوک پیشنهاد بیرونرفتن میداد‪.‬‬

‫دقیقا چه فکری کرده بود؟‬

‫اونها باهم دوست نبودن که بیرون برن‪ .‬اینطوری نبود که باهم دوست‬
‫باشن و تهیونگ درمورد صورت خسته و نگران جونگکوک نگران‬
‫بشه‪ .‬پس چرا تهیونگ این غریزه رو داشت که حواس جونگکوک رو‬
‫پرت کنه و یه جورایی حالش رو بهتر کنه؟‬

‫افکارها و رویاهای تهیونگ با تکون شدید مترو قطع شد و باعث شد‬


‫تعادلش بهم بخوره و به جلو پرت بشه‪.‬‬

‫دستهای تهیونگ ناخواسته روی سینه جونگکوک قرار گرفت و با‬

‫‪274‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫چشمهاش با شرمندگی روی چشمهای مشکی پسر دیگه چرخید‪ .‬وقتی‬


‫یه جفت دست سرد محکم کمرش رو گرفت و جلوی افتادنش رو‬
‫گرفت‪ ،‬چشمهای تهیونگ از تعجب گشاد شد‪.‬‬

‫‪-‬ببخشید‪.‬‬

‫تهیونگ با نگرانی زمزمه کرد و به هرجایی جز جونگکوک نگاه کرد‪.‬‬


‫نمیتونست با اون چشمهای شدید و نافذ رو به رو بشه‪.‬‬

‫تهیونگ دستهاش رو از سینه سفت پسر دیگه کشید و درعوض اونها‬


‫رو کنار کمرش که از دستهای جونگکوک خالی شده بود‪ ،‬انداخت‪.‬‬

‫‪-‬دفعه دیگه بیشتر مراقب باش‪.‬‬

‫‪275‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫این تنها چیزی بود که جونگکوک زمزمه کرد و بعد تمام مسیر رو توی‬
‫سکوت سپری کردن‪.‬‬

‫باالخره به خط پنج و ایستگاه ‪ Yeouinaru‬رسیدن و تهیونگ به‬


‫جونگکوک خبر داد که به مقصدشون رسیدن‪.‬‬

‫خورشید از افق رد شده بود و برای دراغوش گرفتن دوباره اون مکان‬
‫که در طول شب ازش استقبال میکرد‪ ،‬نوستالژیک بود‪ .‬اسمون با‬
‫ترکیب جذابی از نارنجی‪ ،‬زرد و ابی و یکم از رنگهای بنفش و‬
‫صورتی رنگامیزی شده بود‪ ،‬چیزی که حتی قویترین دوربین هم‬
‫نمیتونست ثبتش کنه‪ .‬به نظر میرسید حتی جونگکوک هم با رنگ‬
‫جادوییای که اسمون رو نقاشی کرده بود‪ ،‬تحت تاثیر قرار گرفته بود‪.‬‬

‫حال و هوای بینشون سبکتر به نظر میرسید‪ .‬احتماال بخاطر اینکه از‬
‫اون واگنهای کالستروفوبیک دور بودن‪.‬‬

‫‪276‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬پارک ‪Yeouido Hangang‬؟‬

‫جونگکوک وقتی که به تابلوی بزرگ و هالیوودی ‪I SEOUL U‬‬


‫نزدیک شدن‪ ،‬پرسید‪.‬‬

‫‪-‬اره!‬

‫تهیونگ با هیجان گفت‪.‬‬

‫‪-‬این یکی از جاهای مورد عالقم توی شهره‪.‬‬

‫‪-‬این یه مکان معمولی برای قرار نیست؟‬

‫جونگکوک با بیحوصلگی پرسید‪.‬‬

‫‪277‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ تقریبا خفه شد و به سرفه افتاد‪.‬‬

‫‪-‬نه‪ ،‬منظورم اینه که فکر کنم ولی اینطوری نیست که این پارک فقط‬
‫برای زوجها باشه‪.‬‬

‫تهیونگ با حالت دفاعی گفت‪.‬‬

‫اونها در امتداد پل عابرپیاده که اجازه میداد قدمهاشون با رودخونه‬


‫هان دنبال بشه‪ ،‬قدم زدن‪ .‬غروب افتاب به طور شفافی توی اب منعکس‬
‫شد‪.‬‬

‫تهیونگ میتونست صحنه شناوری رو توی چند متریشون ببینه و وقتی‬


‫متوجه شد که اون روز‪ ،‬روز اجرا بود‪ ،‬با اشتیاق لبخندی زد‪ .‬صدها نفر‬
‫در نزدیکی فضا و پلههای بزرگ اطرافش جمع شده بودن و چراغهای‬
‫زنجیرهای صحنه هنرمندها رو روشن کرده بود‪.‬‬

‫‪278‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬میخوای بری و ببینی کی اجرا داره؟‬

‫تهیونگ پرسید‪ ،‬با انگشتش به صحنه اشاره کرد و سرش رو با ریتم‬


‫اهنگ تکون داد‪.‬‬

‫جونگکوک با بیتفاوتی شونهاش رو باال انداخت‪ ،‬اما درنهایت پشت‬


‫سرش دنبالش کرد‪.‬‬

‫صدای ساز مستقلی شنیده میشد‪ ،‬درحالی که تهیونگ کنار یکی از‬
‫پلهها ایستاد‪ ،‬نشست و با دقت به گروهی که روی صحنه شناور‬
‫مقابلشون اجرا میکردن‪ ،‬گوش داد‪ .‬جونگکوک با حالت ناخوشایندی‬
‫ایستاد‪ ،‬تا اینکه تهیونگ استین ژاکتش رو کشید و پسر دیگه رو وادار‬
‫کرد تا روی پله کنارش بشینه‪.‬‬

‫گروهی که اجرا میکردن‪ ،‬دراصل اهنگها رو کاور میکردن و از‬


‫تماشاچیهایی که جمع شده بودن‪ ،‬برای خوندن اهنگهای شناخته‬
‫‪279‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫شده استفاده میکردن و باعث شده بودن که صدها نفر با اهنگ بخونن‪.‬‬
‫تهیونگ قطعا یکی از اون افراد بود که با خوشحالی و بیشرمی اهنگ‬
‫میخوند و با ریتم اهنگ دست میزد‪.‬‬

‫تهیونگ صورتش رو چرخوند تا ببینه جونگکوک هم خوش‬


‫میگذروند یا نه و اگر به تکون خفیف سرش و پای چپش که با ریتم‬
‫به زمین میزد‪ ،‬نبود‪ ،‬کامال بیحرکت به نظر میرسید‪.‬‬

‫‪-‬از بیلی ایلیش خوشت میاد؟‬

‫تهیونگ با لبخند روی صورتش پرسید‪.‬‬

‫‪-‬همیشه اینقدر پرحرف و فضولی؟‬

‫جونگکوک پرسید‪.‬‬

‫‪280‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬همیشه اینقدر کله شق و مغروری؟ میتونی اعتراف کنی که داره بهت‬


‫خوش میگذره‪.‬‬

‫تهیونگ درجواب گفت‪.‬‬

‫تا اون لحظه‪ ،‬خورشید کامال به خواب رفته بود و با اسمونی نه چندان‬
‫پرستاره که درعوض با ابی تیرهای رنگامیزی شده بود‪ ،‬جایگزین شده‬
‫بود و اگر بخاطر هزاران نور سفیدی که نه تنها از پارک‪ ،‬بلکه از شهر‬
‫میاومد‪ ،‬نبود‪ ،‬به راحتی با رنگ مشکی اشتباه گرفته میشد‪.‬‬

‫‪-‬ممنون‪.‬‬

‫جونگکوک چند دقیقه بعد نامحسوس زمزمه کرد‪ ،‬اما اهنگ ارومی که‬
‫گروه اجرا میکرد به تهیونگ اجازه داد تا کلمات شکستهاش رو‬
‫بشنوه‪.‬‬

‫‪281‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ تصور میکرد که جونگکوک میخواست کمتر اذیتش کنه‪،‬‬


‫مخصوصا بعد از تالش اشکاری که برای به زبون اوردن اون یه کلمه‬
‫انجام داده بود‪.‬‬

‫پس‪ ،‬تهیونگ لبخندی روی لبهاش نقش بست و با امید اینکه پسر‬
‫دیگه متوجه بشه که نیازی به تشکر نبود‪ ،‬به جونگکوک خیره شد‪.‬‬

‫وقتی گروه هنرمندها خدافظی کردن و جمعیت شروع به پخششدن‬


‫کرد‪ ،‬تهیونگ بلند شد و با هیجان به جونگکوکی خیره شد که‬
‫برعکس اون‪ ،‬اخمی بین ابروهاش بود‪( .‬و این جدید بود؟)‬

‫‪-‬میخوای بریم و یه چیزی بخوریم؟ من گشنمه‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و با دستش به جونگکوک اشاره کرد تا بلند بشه و‬


‫دنبالش کنه‪.‬‬

‫‪282‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬بیا بریم بازارهای بامدوکبی که اونجاست‪ .‬من یه کاروان غذا‬


‫میشناسم که بهترین کورن داگ رو توی کره میفروشه!‬

‫پسرها چند متری قدم زدن و به فضایی رسیدن که با صدها چادر‬


‫نارنجی کوچیک که شبیه مثلث بود‪ ،‬پر شده بود و هرکدوم از اونها‬
‫لوازم دستساز‪ ،‬لباس‪ ،‬کتاب‪ ،‬شیرینی و غذا میفروختن‪ .‬اونجا‬
‫شلوغترین قسمت پارک بود‪ ،‬بیشتر به این دلیل که نزدیک ساعت شام‬
‫بود‪.‬‬

‫تهیونگ جلو رفت‪ ،‬افرادی که ایستاده بودن و با کنجکاوی به غرفهها‬


‫نگاه میکردن‪ ،‬کنار زد و بعد به عقب نگاه کرد تا مطمئن بشه که‬
‫جونگکوک دنبالش میکرد‪.‬‬

‫ولی پسر دیگه رو اطرافش ندید‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک؟‬
‫‪283‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ داد زد و از ترس اینکه پسر دیگه رو گم کنه‪ ،‬کمی وحشت‬


‫کرد‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک؟‬

‫تهیونگ با درموندگی چشمهاش رو بین جمعیت چرخوند تا دنبال‬


‫پسری با شلوار جین تیره و ژاکت مشکی بگرده‪ ،‬اما فایدهای نداشت‪.‬‬

‫تهیونگ دوباره پسر رو صدا کرد و واقعا به این فکر کرد که شاید‬
‫جونگکوک رفته بود و اون رو عمداً تنها گذاشته بود‪ .‬متوجه نمیشد‬
‫که چرا دردی رو توی سینهاش احساس میکرد‪ ،‬اما وقتی انگشتهای‬
‫سردی دستش رو لمس کرد‪ ،‬اون احساس بالفاصله رهاش کرد‪.‬‬

‫‪-‬من اینجام‪.‬‬

‫‪284‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک گفت و دستش رو کشید‪.‬‬

‫دستهای جونگکوک ازش کوچیکتر بود‪ ،‬اما این مانع گرفتن دست‬
‫تهیونگ نشد‪ .‬جریان الکتریکی غیرمنتظرهای اینچ به اینچ پوست‬
‫تهیونگ که جونگکوک رو لمس میکرد‪ ،‬سوزوند و وقتی تهیونگ به‬
‫پشت پسر دیگه و بعد به دستهای بهم گره خورده نگاه کرد‪ ،‬قلبش یه‬
‫ضربان رد کرد‪.‬‬

‫جونگکوک فقط زمانی که جلوی یه دکه کتاب کامیک ایستادن‪،‬‬


‫انگشتهای بلند و الغر تهیونگ رو رها کرد‪.‬‬

‫به نظر میرسید خود جونگکوک از حرکت ناگهانیش کمی گیج شده‬
‫بود‪ ،‬پس با عجله یه نسخه از کتاب انتقامجویان رو برداشت و اون رو‬
‫ورق زد‪ ،‬درحالی که تهیونگ برای چند ثانیه به خودش اجازه داد که‬
‫نفسش باال بیاد‪.‬‬

‫‪285‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬من این دکه رو دیدم و نتونستم مقاومت کنم‪.‬‬

‫جونگکوک زمزمه کرد و به سمت مردی که کتابها رو میفروخت‪،‬‬


‫تعظیم کرد‪.‬‬

‫‪-‬اوه‪ .‬از کامیک خوشت میاد؟‬

‫تهیونگ پرسید‪ ،‬هنوز هم از احساس گزگز و انفجاری دستهاشون‬


‫کمی گیج بود‪.‬‬

‫‪-‬اره‪.‬‬

‫جونگکوک جواب داد و با نگاه مجذوبی به نمونههای بیشمار و‬


‫کمیاب خیره شد‪.‬‬

‫‪286‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬اوه!‬

‫‪-‬چیه؟‬

‫تهیونگ با کنجکاوی پرسید‪.‬‬

‫‪-‬این!‬

‫جونگکوک گفت و اون کتاب رو طوری برداشت که انگار یه الماس‬


‫درخشان و ظریف بود که تازه تراشیده شده بود‪.‬‬

‫‪-‬من مدتهاست دنبال این نسخه میگردم!‬

‫جونگکوک با تعجب با خودش زمزمه کرد و تهیونگ نتونست جلوی‬


‫لبخندی که روی لبهاش ظاهر شد‪ ،‬بگیره‪.‬‬

‫‪287‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک شبیه بچهای بود که مبهوت اسباببازی فروشی شده بود‪.‬‬


‫با هیجان به هرکدوم از کامیکها خیره شده بود‪ ،‬طوری که انگار‬
‫میخواست همشون رو برداره و بخره‪.‬‬

‫‪-‬من این رو برمیدارم‪ ،‬اقا‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و کیف پولش رو از جیب ژاکتش دراورد‪.‬‬

‫‪-‬این یه نسخه خیلی خاصه پسرم‪ .‬قیمتش ‪ 46600‬وونه‪.‬‬

‫صاحب دکه با هشدار گفت‪.‬‬

‫‪-‬مهم نیست‪ .‬میخوامش‪.‬‬

‫‪288‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک گفت‪ ،‬کمی پول از کیف پولش برداشت و به مرد داد که‬
‫از اینکه یه دانشجوی به ظاهر ساده و جوون‪ ،‬پول زیادی برای خریدن‬
‫کامیک داشت‪ ،‬غافلگیر شده بود‪.‬‬

‫حتی تهیونگ هم غافلگیر شده بود‪ .‬جونگکوک احتماال خیلی از‬


‫انتقامجویان و کتابهای کامیک خوشش میاومد‪.‬‬

‫مرد کتاب رو توی کیسه پالستیکی سفیدی گذاشت و به جونگکوکی‬


‫داد که برای تشکر تعظیم کرد‪ .‬تهیونگ هم همین کار رو کرد و هردو‬
‫به سمت شلوغی برگشتن‪.‬‬

‫‪-‬خب‪ ...‬به هرحال ارزشش رو داشت که باهام بیای‪ ،‬مگه نه؟‬

‫تهیونگ با شیطنت گفت و با ارنجش رو به دندههای جونگکوک ضربه‬


‫زد‪.‬‬

‫‪289‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬کارهایی که من برای انتقامجویان میکنم‪...‬‬

‫جونگکوک گفت و اغراق اهی کشید‪.‬‬

‫‪-‬هی! تو حتی نمیدونستی که قراره کتاب فروشی باشه! درواقع‪ ،‬تو‬


‫حتی نمیدونستی قراره کجا ببرمت‪.‬‬

‫تهیونگ غر زد و جونگکوک چشمهاش رو چرخوند‪.‬‬

‫‪-‬لبهای اویزون رومخ و غرغروت رو جمع کن‪.‬‬

‫‪-‬میدونستم‪ .‬خیلی داشت طول میکشید تا خود واقعیت دوباره برگرده‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪.‬‬

‫‪290‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ اون رو به سمت ون زردی برد که کمی دورتر از غرفههای‬


‫نارنجی بازار بود و همین االنش هم صف قابل توجهای درانتظار ثبت‬
‫سفارششون بودن‪.‬‬

‫بوی سوسیس و پنیر توی فضا پیچید و شکم تهیونگ درانتظار قاروقور‬
‫کرد‪.‬‬

‫‪-‬کورن داگ دوست داری؟‬

‫تهیونگ پرسید و جونگکوک رو با خودش کشید تا اخر صف قرار‬


‫بگیرن‪.‬‬

‫صورت جونگکوک بیتفاوت بود و با دقت به دوتا خانوم داخل‬


‫کاروان که سفارشات رو اماده میکردن‪ ،‬نگاه میکرد‪.‬‬

‫‪291‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬بهم نگو که دوست نداری‪...‬‬

‫تهیونگ گفت و به سرعت ناامید شد‪.‬‬

‫اضافه کرد‪:‬‬

‫‪-‬اگه بخوای‪ ،‬میتونیم یه چیز دیگه بخوریم‪.‬‬

‫‪-‬نه‪.‬‬

‫جونگکوک سریع گفت و بعد گلوش رو صاف کرد‪.‬‬

‫اضافه کرد‪:‬‬

‫‪292‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬نمیدونم که دوست دارم یا نه‪.‬‬

‫‪-‬اوه؟ پس هیچوقت نخوردی؟‬

‫تهیونگ پرسید و جونگکوک با اخم و چشمهای غیرقابل نفوذی سرش‬


‫رو تکون داد‪.‬‬

‫‪-‬چطوری هیچوقت کورن داگ رو امتحان نکردی؟‬

‫تهیونگ با حالت مشکوکی پرسید‪.‬‬

‫‪-‬بیا بگیم که رژیم غذاییم خیلی خاصه‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و شونهاش رو باال انداخت‪.‬‬

‫‪293‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬هوم اره‪ .‬دارم میبینم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و نگاهش ناخوداگاه روی بدن پسر دیگه چرخید‪.‬‬

‫‪-‬االن بدنم رو چک کردی؟‬

‫جونگکوک با ناراحتی پرسید‪.‬‬

‫‪-‬منظوری نداشتم!‬

‫تهیونگ با عجله ازش خودش دفاع کرد‪.‬‬

‫‪-‬ولی همونطوری که میگفتم‪ ،‬نخوردن کورن داگ وقتی توی‬


‫سئولی‪ ...‬مثل اینه که بری پاریس و برج ایفل رو نبینی‪ .‬خیلی خب‪،‬‬
‫شاید دارم اغراق میکنم چون عاشقشم‪ ...‬ولی اونها واقعا خوبن!‬

‫‪294‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ مشتاقانه گفت و با دستش اشاره کرد‪.‬‬

‫جونگکوک سری تکون داد‪ .‬به هیجان تهیونگ بیتفاوت موند‪.‬‬

‫ولی بیتفاوتی جونگکوک روی تهیونگ تاثیری نذاشت‪.‬‬

‫‪-‬خب‪ ،‬دراصل سوسیس رو توی یه ظرف پر از پنیر فرو میکنن‪ .‬بعد‬


‫کورن داگ رو با یه خمیر چسبنده میپوشونن و توی پودر سوخاری‬
‫پانکو میچرخونن‪ .‬بعد اون خانومها سرخش میکنن و اخرش هم‬
‫کمی شکر روش اسپری میکنن‪( Et Voila...‬بفرما!)‬

‫باالخره سفارش اونها بود و تهیونگ دوتا کورن داگ با دوتا نوشابه‬
‫سفارش داد‪ .‬وقتی کیف پولش رو از جیب شلوارش دراورد و اماده شد‬
‫تا پرداخت کنه‪ ،‬جونگکوک جلو رفت و هزینه صورتحساب رو به اون‬
‫خانوم داد‪.‬‬

‫‪295‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬هی! من میخواستم پول بدم! حداقل باید هزینهها رو باهم تقسیم کنیم‪.‬‬

‫تهیونگ بعد از اینکه غذا و نوشیدنیش رو برداشت‪ ،‬گفت‪.‬‬

‫‪-‬خودت نگفتی که پول نداری؟‬

‫جونگکوک پرسید‪ ،‬کیف پول مشکیش رو توی جیب ژاکتش‬


‫گذاشت و بالفاصله سفارشش رو برداشت‪.‬‬

‫‪-‬من؟ کی گفتم؟‬

‫تهیونگ پرسید و اخمی کرد‪ .‬به سمت نیمکت چوبی که چند متریشون‬
‫بود‪ ،‬رفت و جونگکوک هم دنبالش کرد‪.‬‬

‫‪-‬وقتی توی مترو بودیم‪.‬‬

‫‪296‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬اوه؟ درسته‪ .‬حتی یادم نمیاد که این رو گفته باشم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬سری تکون داد‪ ،‬روی نیمکت نشست‪ ،‬قوطی نوشابه رو‬
‫بین پاهاش گذاشت و با دقت چوب کورن داگ رو نگه داشت‪.‬‬

‫‪-‬ولی اره‪ .‬من خیلی پول ندارم‪ .‬قبل از یه کار پاره وقت‪ ،‬دنبال‬
‫کاراموزی با حقوق بودم ولی اسون نیست‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و اهی کشید‪.‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬

‫‪-‬ولی به این معنی نیست که باید پول شامم رو بدی! خودم میتونم‬
‫پولش رو بدم!‬

‫‪297‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬دیگه پولش رو دادم‪ .‬حاال خفه شو و بخور‪.‬‬

‫جونگکوک به سردی جواب داد و برای اولین بار گازی به کورن‬


‫داگ کرهایش زد‪.‬‬

‫‪-‬خب؟‬

‫تهیونگ پرسید و با انتظار به جونگکوک خیره شد‪.‬‬

‫‪-‬نظرت چیه؟‬

‫‪-‬خوبه‪ .‬درواقع خیلی خوبه‪.‬‬

‫جونگکوک اعتراف کرد و گاز دیگهای زد‪.‬‬

‫‪298‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫لبخند تهیونگ عمیقتر شد و وقتی دید پسری که کنارش نشسته بود‪ ،‬از‬
‫توصیهاش خوشش اومد‪ ،‬شامش رو با رضایت بیشتری خورد‪.‬‬

‫‪-‬میخوای بهم بگی که چه اتفاقی افتاده؟‬

‫تهیونگ بعد از اینکه غذاخوردن هردوشون تموم شد‪ ،‬پرسید‪.‬‬


‫جونگکوک با تعجب بهش خیره شد‪.‬‬

‫‪-‬درمورد دلیلی که اینقدر نگرانت کرده‪.‬‬

‫‪-‬بهت گفتم که نگران نیستم‪ .‬من درمورد هیچی نگران نیستم‪ .‬اینقدر‬
‫فضول نباش‪ .‬چیزی برای حرفزدن وجود نداره‪ ،‬چه برسه به اینکه به‬
‫تو بگم‪.‬‬

‫جونگکوک با تندی گفت‪.‬‬

‫‪299‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ تالش کرد تا گوشه لبهاش رو خم نکنه‪.‬‬

‫‪-‬باشه‪.‬‬

‫تهیونگ درنهایت گفت‪.‬‬

‫‪-‬نمیخوای اصرار کنی؟‬

‫جونگکوک بعد از چند ثانیه سکوت پرسید و با ابروی باال انداخته به‬
‫تهیونگ نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬ازم میخوای اصرار کنم؟‬

‫‪-‬نه‪.‬‬

‫‪300‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک گفت و بینیاش رو چین داد‪.‬‬

‫‪-‬پس قرار نیست انجامش بدم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬اهی کشید و با چوب کورن داگش بازی کرد‪.‬‬

‫درحالی که شب کامال فرا رسید‪ ،‬اونها دقایقی رو صرف نگاهکردن به‬


‫رودخانه هان کردن‪ ،‬رودخونهای که با هرکسی که توی پارک قدم‬
‫میزد‪ ،‬همراهی میکرد‪ .‬تهیونگ به ساعتش نگاه کرد و متوجه شد که‬
‫تقریبا ساعت ‪ 10‬شب بود‪.‬‬

‫‪-‬باید برگردیم‪ ...‬دیروقته و فردا کالس داریم‪.‬‬

‫تهیونگ خشک زمزمه کرد و قوطی و دستمال و چوب خالی کورن‬


‫داگ رو برداشت تا اونها رو توی نزدیکترین سطل زباله بریزه‪.‬‬

‫‪301‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫درحالی که پشتش بود‪ ،‬منتظر جونگکوکی موند که از روی نیمکت‬


‫بلند شد و همون کار رو با اشغالهاش کرد‪.‬‬

‫مسیر برگشت به خوابگاه دانشگاه توی سکوت ناخوشایندی بود‪.‬‬


‫جونگکوک مثل همیشه ساکت بود‪ ،‬اما سواالت متداول تهیونگ و‬
‫شوخیهاش توی گلوش گیر کرده بود و درعوض به گذشته فکر‬
‫میکرد‪.‬‬

‫اخیراً‪ ،‬از زمانی که جونگکوک رو دیده بود‪ ،‬تهیونگ احساس میکرد‬


‫که مثل کلید روشن و خاموش‪ ،‬دائماً حال و هواش تغییر میکرد‪ .‬حاال‬
‫مشتاق بود که موهای سر جونگکوک رو بکنه‪ ،‬حاال درمورد اینکه پسر‬
‫دیگه عالقهای نشون میداد‪ ،‬مشتاق بود‪ ،‬حاال وقتی که جونگکوک‬
‫دوباره با سردی باهاش صحبت میکرد‪ ،‬کامال دلسرد میشد‪ .‬حقیقتاً‬
‫این یه چرخه خستهکننده بود‪.‬‬

‫تهیونگ فقط میخواست قدرت این رو داشته باشه که کامال پسر رو‬

‫‪302‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫نادیده بگیره و زندگیش رو ادامه بده‪ .‬تهیونگ هیچ حقی نداشت از‬
‫اینکه جونگکوک باهاش احساس راحتی نمیکرد‪ ،‬ازرده بشه یا اسیب‬
‫ببینه‪.‬‬

‫اونها حتی باهم دوست نبودن‪.‬‬

‫اونها دائماً با اسمهای زشت همدیگه رو صدا میکردن و به همدیگه‬


‫توهین میکردن‪.‬‬

‫اونها از همدیگه متنفر بودن‪.‬‬

‫پس تهیونگ چی توی فکرش بود که با اون پسر بیرون رفت؟‬


‫نمیتونست حداقل برای یکبار توی زندگیش‪ ،‬همدلیش رو کنترل‬
‫کنه؟‬

‫‪303‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫حتی یه بخشهایی وجود داشت که به نظر میرسید همه چیز خوب‬


‫پیش میرفت و تهیونگ واقعا فکر میکرد که ممکن بود این دلیل‬
‫اتش بس بین اونها باشه‪ ،‬اما جونگکوک همیشه برمیگشت‪ ،‬اون‬
‫همیشه و همیشه با نگاههای تحقیرامیز و کلمات سردش برمیگشت‪.‬‬

‫تهیونگ همیشه چیزها رو به بدترین روش یاد میگرفت‪.‬‬

‫باالخره به راهروی خوابگاههای ‪ 64‬و ‪ 65‬رسیدن و هرکدومشون به‬


‫سمت درهای مربوط به خودشون رفتن‪.‬‬

‫‪-‬شب بخیر‪ ،‬جونگکوک‪.‬‬

‫تهیونگ اولین نفری بود که صحبت کرد‪ .‬از روی شونهاش به پسری که‬
‫پشتش به تهیونگ بود و کلیدش رو توی قفل فرو میکرد‪ ،‬نگاه کرد‪.‬‬

‫‪304‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫وقتی جونگکوک به خودش زحمت نداد که جوابش رو بده‪ ،‬تهیونگ‬


‫اهی کشید‪ ،‬کلید رو چرخوند و در خوابگاهش رو باز کرد‪ ،‬اما قبل از‬
‫اینکه وارد بشه و در رو ببنده‪ ،‬صدایی غیر از صدای خودش توی‬
‫راهروی ساکت پیچید‪.‬‬

‫‪-‬صبر کن‪ ،‬تهیونگ‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪.‬‬

‫تهیونگ به ارومی برگشت و با انتظار به پسر دیگه نگاه کرد‪.‬‬

‫تهیونگ متوجه نمیشد که چرا قلبش از چیزی شبیه امید و ایمان پر شد‬
‫و برای شنیدن یه عذرخواهی‪ ،‬یه " میشه دوباره شروع کنیم؟" یا حتی‬
‫یه " ممنون‪ ،‬واقعا از امشب لذت بردم" منتظر موند‪ .‬تهیونگ متوجه‬
‫نمیشد که چرا مغزش بارها و بارها جمله یه چیزی بگو‪ ،‬یه چیزی بگو‪،‬‬

‫‪305‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫یه چیزی بگو رو تکرار میکرد‪ .‬متوجه لرزش خفیف دستهاش و‬


‫بیقراری پاهاش نمیشد‪.‬‬

‫جونگکوک طوری که انگار درتالش و سختی زیاد بود‪ ،‬بهش خیره‬


‫شد و عنبیههای مشکیش برای ثانیههای طوالنی و دردناکی به عنبیههای‬
‫شکالتی تهیونگ نفوذ کرد‪.‬‬

‫تهیونگ متوجه شده بود که نگاه پسر دیگه نافذ بود و میتونست به‬
‫روحش هجوم ببره و هرکلمه‪ ،‬حالت و احساسی که اون رو مشخص‬
‫میکرد‪ ،‬رمزگشایی کنه‪.‬‬

‫اما برعکسش اتفاق نمیافتاد‪ .‬جونگکوک کامال غیرقابل نفوذ بود‪.‬‬

‫‪-‬شب بخیر‪.‬‬

‫‪306‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک از بین دندونهاش زمزمه کرد‪ ،‬به سرعت وارد خوابگاهش‬


‫شد و با صدای بلندی در رو بست‪.‬‬

‫تهیونگ برای چند ثانیه کامال ثابت موند‪ ،‬به در چوبی که پالک ‪65‬‬
‫روش چسبیده بود‪ ،‬نگاه کرد و قطعا متوجه نمیشد که چرا قلبش به‬
‫هزاران تیکه تبدیل شد و روی زمین سرد و کثیف فرو ریخت‪.‬‬

‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫جونگکوک با صدای جیغی از خواب بیدار شد‪.‬‬

‫با وجود اینکه خوناشامها مثل انسانها نیاز فیزیولوژیکی به خوابیدن‬


‫نداشتن چون اثرات چندین روز بیداری رو احساس نمیکردن‪ ،‬خیلی از‬
‫خوناشامها ترجیح میدادن که بخوابن‪ .‬نه فقط بخاطر اینکه راهی برای‬

‫‪307‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫گذر زمان بود‪ ،‬بلکه فعالیتی بود که مورد قدردان خیلی از خوناشامها‬
‫قرار میگرفت‪ ،‬مخصوصا جونگکوک‪.‬‬

‫و به همین دلیل بود که به ارومی چشمهاش رو باز کرد و چرخ‬


‫دندههای مغزش سعی کرد پردازش کنه که صدایی که شنید‪ ،‬واقعی‬
‫بود یا پیامد خوابیدن بود‪.‬‬

‫تا اینکه جیغ دیگهای رو شنید‪.‬‬

‫و بعد یکی دیگه‪.‬‬

‫جونگکوک به سرعت از تخت بلند شد و دنبال شلوار پیژامهاش که به‬


‫یاد داشت اون رو دیشب روی زمین انداخته بود‪ ،‬گشت‪.‬‬

‫‪308‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫در اتاق خوابش رو باز کرد و از قدرت شنوایی حساسش استفاده کرد‬
‫تا صدا رو پیدا کنه‪ .‬جونگکوک به سرعت متوجه شد که صدای جیغ‪،‬‬
‫غریدن از درد و شکستن ظروف چینی از اتاق نشیمن میاومد‪ ،‬پس از‬
‫پلههای مارپیچ با چنان سرعتی پایین رفت که چشمهای یه انسان ساده‬
‫به سختی میتونست حرکتش رو تشخیص بده‪.‬‬

‫دوتا از دیوارهای اتاق نشیمن از پنجرههایی ساخته شده بود که از زمین‬


‫تا سقف بود و به جونگکوک اجازه میداد که کل چشمانداز سبز‬
‫بیرون رو ببینه‪.‬‬

‫دکور خونه با وسایل چوبی تیره‪ ،‬کاناپههای چرم مشکی و فرشهای‬


‫ایرانی قرمز و قهوهای قدیمی بود‪.‬‬

‫اما درحال حاضر‪ ،‬چیزی که توی اتاق نشیمن خودنمایی میکرد‪ ،‬جدا‬
‫از سه نفر ناشناسی با وحشت بهم نگاه میکردن‪ ،‬لکه بزرگ خون و‬
‫بدن یه زن بود که روی زمین افتاده بود‪.‬‬

‫‪309‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬مامان! مامان!‬

‫جونگکوک داد زد‪ ،‬دویید و کنار بدنی که روی یکی از فرشها بود‪،‬‬
‫روی زانوهاش افتاد‪.‬‬

‫‪-‬مامان! میتونی صدام رو بشنوی؟‬

‫سه نفر دیگه که توی اتاق نشیمن حضور داشتن‪ ،‬خوناشام بودن‪ ،‬البته با‬
‫توجه به هیکل و فرار سریعشون وقتی متوجه حضور جونگکوک شدن‪.‬‬
‫جونگکوک میدونست که باید دنبالشون میرفت و با دستهاش‬
‫قلبهاشون از بدنهاشون درمیاورد‪ ،‬اما نمیتونست نگاهش رو از‬
‫چشمهای نیمه بسته زن دراغوشش بگیره‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک‪...‬‬

‫‪310‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫مادرش با سختی زمزمه کرد‪.‬‬

‫‪-‬صبر کن‪ ،‬حرف نزن‪ .‬از خون خودم بهت میدم‪.‬‬

‫جونگکوک با صدای شکستهای گفت و حتی متوجه رودخونه قرمز‬


‫رنگی که به شکل اشک از گونههاش سرازیر شد‪ ،‬نشد‪.‬‬

‫خوناشامها هیچوقت گریه نمیکردن‪ ،‬یا حداقل به ندرت این کار رو‬
‫میکردن‪ .‬مخصوصا بخاطر اینکه غده اشکشون مثل انسانها کار‬
‫نمیکرد‪ ،‬اما درموارد نادر‪ ،‬برای مثال وقتی که احساساتشون شدید بود‪،‬‬
‫اشکهاشون درست مثل خونی که میخوردن‪ ،‬قرمز رنگ میشد‪.‬‬

‫و با وجود اینکه مادرش یکی از قدرتمندترین خوناشامهایی بود که‬


‫دراین زمینه وارد دنیا شده بود‪ ،‬بدن جونگکوک با دیدن مادر‬
‫درموندهاش‪ ،‬با سرازیرشدن اشکهای کوچیک‪ ،‬اما دائمی قرمز رنگش‬
‫واکنش نشون داد‪.‬‬
‫‪311‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک در یه چشم بهم زدن‪ ،‬با دندونهای تیزش پوست مچ‬


‫دستش رو پاره کرد و ثانیهها رو شمرد تا اولین قطره خون شروع به‬
‫ریختن کنه‪ .‬پوستش رو نزدیک دهن مادرش برد‪ ،‬اما مادرش با کمی‬
‫تالش خودش رو کنار کشید‪.‬‬

‫‪-‬مامان‪ ،‬خون من رو بخور‪ .‬چرا خونم رو نمیخوری؟ اینجوری زودتر‬


‫خوب میشی!‬

‫جونگکوک هیستریک داد زد‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک‪.‬‬

‫زن با قاطعیت گفت و پسر با چشمهای لرزونی بهش نگاه کرد‪.‬‬

‫‪312‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬تو بهترین اتفاق زندگیم بودی‪ .‬تو یه مورد استثنایی از طبیعت و‬


‫زیباترین چیزی بودی که عشق بین من و پدرت میتونست انجام بده‪.‬‬

‫مادرش گفت و اشک قرمز رنگی از چشمهاش فرار کرد‪.‬‬

‫‪-‬مامان؟ مامان تمومش کن‪ .‬چرا داری این چیزها رو میگی؟ کافیه!‬
‫خونم رو بخور!‬

‫و توی همون لحظه هولناک بود که جونگکوک نگاهش رو از‬


‫چشمهای طالیی مادرش گرفت و درعوض به سینهاش نگاه کرد‪.‬‬

‫خوناشامها موجودات جاودانه بودن‪ ،‬اره‪ .‬البته تا حدودی‪.‬‬

‫خوناشامها میتونستن بمیرن‪ ،‬مخصوصا اگر ضربههای شدیدی متحمل‬


‫میشدن که قبل از اینکه توانایی شفابخشیشون زمانی برای تثبیت‬

‫‪313‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫وضعیت اونها داشته باشه‪ ،‬کشنده باشه یا خوناشامی دردسترس نداشته‬


‫باشن که بتونه خون اونها رو تامین کنه چون به روند بهبودیشون‬
‫کمک میکرد‪.‬‬

‫درغیر این صورت‪ ،‬راه موثرتر برای کشتن اونها این بود که تیکه‬
‫چوبی مستقیماً توی قلبشون فرو بره‪.‬‬

‫با وجود اینکه افسانههایی وجود داشت که خوناشامها هیچ قلب یا‬
‫ضربان قلبی نداشتن‪ ،‬اما این حقیقت نداشت‪ .‬معموال برای انسانها‪ ،‬قلب‬
‫خوناشامها به همون هدف میتپید تا خون رو توی بدن پمپاژ کنه و این‬
‫خون کامال متفاوتتر از خونی بود که انسانها داشتن و بهشون اجازه‬
‫میدادن که هرزخمی رو بازسازی کنن و گوشتشون رو زنده نگه دارن‪.‬‬
‫با وجود اینکه تا حدودی مرده بودن‪ ،‬بدنهاشون به طور طبیعی تجزیه‬
‫میشد و تنها خونی که در بدنشون حرکت میکرد بهشون اجازه میداد‬
‫که زندهتر به نظر برسن‪.‬‬

‫‪314‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫به همین دلیل‪ ،‬وقتی تیکه چوبی توی عضله قلب فرو میرفت‪ ،‬پمپاژ‬
‫خون توی بدن نیمه مردهشون متوقف میشد و اون رو کامال بیجون‬
‫میکرد‪.‬‬

‫جونگکوک با هق هق نفسی گرفت‪.‬‬

‫‪-‬نه نه نه‪ .‬این واقعی نیست‪ .‬خونم نجاتت میده‪ ،‬مامان‪ .‬لطفا لطفا لطفا‪.‬‬

‫جونگکوک ملتمسانه گفت‪.‬‬

‫‪-‬ممکنه زندگی جاودانه من همینجا تموم بشه ولی عشقم به تو ابدیه‪.‬‬

‫اون اخرین کلماتی بود که مادرش به زبون اورد و بعد چشمهاش رو‬
‫بست‪.‬‬

‫‪315‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬نه!‬

‫جونگکوک داد زد‪ ،‬اما این بار توی خواب نبود‪.‬‬

‫این بار توی خونه بوسان با اتاق نشیمن تزیین شده و لکههای خون‬
‫بزرگ و سیاه روی فرش ایرانی نبود‪.‬‬

‫این بار‪ ،‬تشک راحتی رو زیر بدنش احساس کرد و با دیوارهای‬


‫خاکستری و نور کوچیکی که از پنجره باال سرش میاومد‪ ،‬رو به رو‬
‫شد‪ .‬مهتاب اون رو توی شب تنها و سردش همراهی میکرد‪.‬‬

‫اگه غده عرق داشت‪ ،‬کامال توی عرق غرق میشد‪ .‬نفسهاش بیثبات‬
‫بود‪ .‬دیوانهوار چشمها و پیشونیش رو مالید تا خودش رو از کابوس‪،‬‬
‫خاطرات و دردی که براش به همراه داشت‪ ،‬ازاد کنه‪.‬‬

‫‪316‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫همون رویا مرتباً ازارش میداد‪ ،‬اما تکرار تصاویر واقعی همیشه موفق‬
‫میشد که اشفتهاش کنه‪ ،‬با وجود اینکه سه سال گذشته بود‪ .‬اما برای یه‬
‫خوناشام‪ ،‬برای یه پسر‪ ،‬برای جونگکوک‪ ،‬سه سال عذاب برای قتل‬
‫مادرش چیزی نبود‪.‬‬

‫جونگکوک باور داشت که اتفاقی که دیروز صبح توی بوسان افتاده‬


‫بود‪ ،‬باعث اون کابوس بود‪.‬‬

‫حین کالس شیمی‪ ،‬جونگکوک یه پیام از دوستش که پدرش از‬


‫اعضای شورا بود‪ ،‬دریافت کرد و اون رو از اتفاقی که روز قبل توی‬
‫لحظات سحر رخ داده بود‪ ،‬مطلع کرد‪.‬‬

‫مقر شورا توی بوسان بود‪ ،‬اگرچه توی تمام کشورهای دیگه قبایل و‬
‫نمایندههای شورا بودن تا امنیت و نظم رو توی جامعه خوناشامهای‬
‫کشور ارتقا بدن‪.‬‬

‫‪317‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫با این حال‪ ،‬توی هفتههای اخیر‪ ،‬مخصوصا از زمانی که جونگکوک‬


‫بوسان رو ترک کرد و برای درسخوندن به سئول اومد‪ ،‬همین‬
‫نمایندهها چندین حمله به قبیلههاشون رو به شورایی گزارش کردن که‬
‫با اعضای قدرتمندی پر شده بود و دستورات توسط رهبر‪ ،‬یعنی پدرش‬
‫داده میشد‪.‬‬

‫این حمالت همگی مشابه بودن که باعث شد به این فکر کنن که فرد یا‬
‫کسایی که مسئولش بودن‪ ،‬همگی یکسان بودن‪ .‬حمالت همیشه توی‬
‫اخرین ساعات شب اتفاق میافتاد و پیامی به رنگ قرمز تیره که با‬
‫رنگ سیاه اشتباه گرفته میشد‪ ،‬روی دیوارها بود‪:‬‬

‫" ما داریم میایم"‬

‫نمایندهها به سرعت به این نتیجه رسیدن که پیام با خون خوناشامهایی‬


‫که متعلق به قبلیهشون بود‪ ،‬نوشته شده بود‪ ،‬کسایی که معموال قدرت و‬
‫توانایی کمتری داشتن چون نمایندههای قبلیه و قدرتمندترین اونها‬

‫‪318‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫عموماً حضور نداشتن‪ .‬اونها به این باور رسیدن که اونها روز و ساعت‬
‫حمله رو عمداً انتخاب کرده بودن‪ .‬بدن خوناشامها توی یه مکان‬
‫غیرمنتظره با تیکه چوبی که توی قلبشون فرو رفته بود‪ ،‬پنهان شده بود‪.‬‬

‫و دیروز‪ ،‬نوبت حمله به شورا توی بوسان بود‪.‬‬

‫جونگکوک به محض اینکه خبر رو از طریق دوستش دریافت کرد‪،‬‬


‫بدون هیچ تردیدی کالس شیمی رو ترک کرد‪ .‬نه تنها از اتفاقی که‬
‫رخ داده بود‪ ،‬ناراحت بود‪ ،‬بلکه بیشتر به این دلیل ناراحت بود که‬
‫پدرش بهش زنگ نزده بود تا موضوع رو بگه‪.‬‬

‫به محض اینکه پاهاش ازمایشگاه رو ترک کرد‪ ،‬گوشیش رو دراورد و‬


‫بارها با پدرش تماس گرفت‪ ،‬اما مثل همیشه بدون جواب موند‪.‬‬

‫بدون اینکه خبری از پدرش داشته باشه‪ ،‬جونگکوک صبح و قسمتی از‬
‫بعد از ظهر رو توی نگران و بیتابی گذروند‪ .‬البته که ذهن مضطربش‬
‫‪319‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫اصرار داشت که اتفاقات سه سال پیش با مادرش رو بهش یاداوری‬


‫کنه‪ ،‬اینکه چطوری همه چیز میتونست بهم ربط داشته باشه‪ .‬در نتیجه‪،‬‬
‫با وجود اینکه دوستش تضمین کرده بود که حال پدرش خوب بود‪ ،‬به‬
‫بدترین چیزها فکر کرد‪.‬‬

‫تا اینکه پسری با ابری نقرهای به شکل موهای براق و موجدار در اتاقش‬
‫رو زد و مقدار زیادی از اشفتگی جونگکوک رو گرفت‪.‬‬

‫جونگکوک متوجه نمیشد چطوری تهیونگ فهمید که صورتش با‬


‫اظراب و دلهره پر شده بود‪ ،‬اما این اتفاق افتاد و جونگکوک‬
‫نمیخواست اعتراف کنه که رفتنشون به پارک ‪ Yeouido‬بهش‬
‫کمک کرد‪.‬‬

‫اونقدری بهش کمک کرد که چند ساعتی که کنار رودخونه هان قدم‬
‫زدن و اون کورن داگ چرب و خوشمزه رو خوردن‪ ،‬اون مشکل رو‬
‫فراموش کرد و وقتی به خوابگاه برگشت‪ ،‬بالفاصله خوابش برد‪.‬‬

‫‪320‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫و این برای جونگکوک غیرعادی بود که درعرض چند ثانیه بخوابه‪ ،‬اما‬
‫حقیقت اینه که مغزش بیهوش شد و بدنش به محض اینکه اتاق تاریک‬
‫و تشکش اون رو دراغوش گرفت‪ ،‬سست شد‪.‬‬

‫جونگکوک اسمون ابی و زمستونی که سپیده دم رو به زور میپوشوند‪،‬‬


‫نادیده گرفت‪ .‬نسیم سرد و مالیمی که درختها‪ ،‬گلها و بوتهها رو‬
‫دراغوش گرفت‪ ،‬نادیده گرفت‪ .‬سکوت اخرین ساعات شب رو نادیده‬
‫گرفت و گوشیش رو دراورد‪ .‬مصمم بود که به پدرش زنگ بزنه و‬
‫سعی کنه یکبار برای همیشه ازش جواب بگیره‪ ،‬حتی اگر صبح زود‬
‫بود‪.‬‬

‫همونطوری که جونگکوک فکر میکرد‪ ،‬پدرش نخوابیده بود‪ .‬با زنگ‬


‫هفتم‪ ،‬تماسش جواب داده شد و جونگکوک باالخره تونست بعد از‬
‫اون همه تالش‪ ،‬صدای کلفت و بم پدرش رو بشنوه‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک‪.‬‬

‫‪321‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬بابا!‬

‫جونگکوک گفت و همزمان اهی از عصبانیت و اسودگی کشید‪.‬‬

‫‪-‬میشه بپرسم که چرا االن جواب زنگم رو دادی؟ من از دیروز صبح‬


‫دارم بهت زنگ میزنم تا بفهمم چی شده!‬

‫‪-‬حق با توئه‪ .‬متاسفم‪ .‬اوضاع خیلی بهم ریخ‪ -‬صبر کن ببینم‪ .‬تو از کجا‬
‫فهمیدی؟‬

‫‪-‬یادت رفته که من با پسر جین ریوک دوستم؟ برعکس تو‪ ،‬پدرش اون‬
‫رو در جریان میذاره‪.‬‬

‫‪-‬حواست به لحنت باشه‪ ،‬جونگکوک‪.‬‬

‫‪322‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫پدرش بهش هشدار داد‪.‬‬

‫‪-‬بهت زنگ نزدم چون سرم شلوغ بود‪ .‬از وقتی که چنین اتفاقی افتاده‪،‬‬
‫ما یک ثانیه هم مکث نکردیم‪.‬‬

‫‪-‬پس میتونی با جزئیات بهم توضیح بدی که چه اتفاقی افتاده‪ ،‬بابا؟‬

‫جونگکوک پرسید‪ ،‬کمرش رو به تاج تخت تکیه داد و با صبوری‬


‫منتظر موند‪.‬‬

‫پدرش اه سنگینی کشید‪.‬‬

‫‪-‬درمورد حمالت اخیر به قبایل نمایندههای کشورهای دیگه که بهت‬


‫گفتم‪ ،‬یادته دیگه‪ ،‬درسته؟‬

‫‪323‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫پدرش پرسید و جونگکوک هومی کرد‪.‬‬

‫‪-‬خب‪ ،‬ما دیروز ساعت سه صبح یه گزارش تلفنی گرفتیم‪ .‬خوناشامی‬


‫که بهمون زنگ زد‪ ،‬میخواست ناشناس بمونه‪ .‬البته ما به وضوح‬
‫فهمیدیم که یه زنه‪ ،‬با وجود اینکه صداش رو عوض کرده بود‪ .‬اون‬
‫گفت ظاهراً گروهی متشکل از دهها خوناشام دیگه رو دیده که به یه‬
‫نوزاد انسان حمله کردن و اون رو کامال بیجون و تخلیه شده از خون‬
‫پیدا کرده‪.‬‬

‫‪-‬یکی از بدترین جنایتها توی جامعه خوناشامها‪...‬‬

‫جونگکوک گفت‪.‬‬

‫‪-‬دقیقا‪.‬‬

‫‪324‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫پدرش تایید کرد‪.‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬

‫‪-‬بعد ما چند تا جیغ شنیدیم و فکر کردیم زنی که باهامون تماس‬


‫گرفته‪ ،‬توسط همون گروه خوناشامها بهش حمله شده‪ .‬من و تیم‬
‫نزدیکم بدون هیچ تردیدی با این فکر که نجاتش بدیم‪ ،‬به کوچهای که‬
‫اون زن گفته بود‪ ،‬رفتیم‪ .‬از اونجایی که نتونستیم اون بچه رو نجات‬
‫بدیم‪.‬‬

‫‪-‬و بعدش؟‬

‫‪-‬ما به اون کوچه رسیدیم و چیزی پیدا نکردیم‪ .‬هیچ ردی از خون نبود‪.‬‬
‫برامون عجیب بود‪ ،‬اما حتی اون لحظه هم میخواستیم که امن پیش‬
‫بریم و توی چند تا خیابون نزدیکش قدم زدیم‪ .‬تا اینکه یک ساعت بعد‬
‫تسلیم شدیم و به شورا برگشتیم‪.‬‬
‫‪325‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬تله بوده‪...‬‬

‫جونگکوک زمزمه کرد‪ .‬چرخ دندههای مغزش براساس چیزی که‬


‫پدرش گفت‪ ،‬کار کرد‪.‬‬

‫‪-‬اره‪ .‬زمانی که به شورا رسیدیم‪ ،‬متوجه شدیم که عمداً فریب خوردیم‪.‬‬


‫این گروه‪ ،‬هرکسی که هستن‪ ،‬عمداً میخواستن که ما رو دور نگه‬
‫دارن‪ .‬وسایل و شیشهها شکسته بود و خرد شده بود و دوتا از مردهای‬
‫خودمون مرده بودن‪ .‬حدس بزن که چی‪ ،‬هردوشون یه تیکه چوب توی‬
‫قلبشون فرو رفته بود‪.‬‬

‫‪-‬ولی چطوری تونستن دو نفر از اعضای شورا رو بکشن و به خیلیهای‬


‫دیگه حمله کنن‪ ،‬در حالی که ما یکی از قویترین خوناشامهای‬
‫دنیاییم؟‬

‫جونگکوک با عصبانیت پرسید‪.‬‬


‫‪326‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬منم همین رو از خودم پرسیدم‪ .‬درحقیقت‪ ،‬من این رو از تمام‬


‫نمایندگان قبایل که بهشون حمله شده‪ ،‬پرسیدم‪ .‬با خودم فکر کردم‪...‬‬
‫چطوری یه گروه خوناشام ساده تونستن قدرتمندترین خوناشامها رو‬
‫شکست بدن؟ با اینکه تمام اعضا اونجا نبودن‪ ...‬ولی اونهایی که موندن‬
‫هم خیلی قوی بودن‪ .‬هیچ شکی نیست که از خوناشامهای معمولی‬
‫قویترن‪.‬‬

‫‪-‬دقیقا‪.‬‬

‫جونگکوک باهاش موافقت کرد‪.‬‬

‫‪-‬اره‪ ،‬خب ما دیروز دلیلش رو پیدا کردیم‪ .‬عالوه براینکه گروه‬


‫مهاجمها متشکل از تعداد زیادی خوناشامه‪ ،‬اعضای ما که تونستن زنده‬
‫بمونن و باهاشون بجنگن‪ ،‬فکر میکنن که یکیشون خون خالصه‪ .‬اون‬
‫خوناشام‪ ،‬به گفته اونها از نظر قدرت و سرعت با بقیهشون فرق داشته‪.‬‬

‫‪327‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬یه خون خالص؟‬

‫جونگکوک پرسید و اخمی کرد‪ .‬از چیزی که پدرش بهش گفت‪،‬‬


‫غافلگیر شد‪.‬‬

‫‪-‬و عضو شورا نیست؟ این عجیبه‪.‬‬

‫‪-‬خب‪ ،‬حضور یه خون خالص توی شورا اجباری نیست‪ .‬خودت این‬
‫رو میدونی‪ .‬فشار و تمایل زیادی هست‪ ...‬ولی همه حق انتخاب دارن‪.‬‬
‫درست مثل تو‪ .‬هرکسی مسئولیت رو قبول نمیکنه‪ ،‬چه برسه به اینکه با‬
‫قوانین و ارمانهای تحمیلی موافق نباشه‪.‬‬

‫‪-‬و تو فکر میکنی موضوع همینه؟ چرا دارن حمله میکنن؟ شاید دارن‬
‫به عنوان یه اعتراض ازش استفاده میکنن‪.‬‬

‫‪328‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک پرسید و شواهد رو بهم وصل کرد‪.‬‬

‫‪-‬ممکنه این یه فرضیه باشه‪ ،‬اره‪ .‬ولی ما هیچ راهی برای اطالع دقیق‬
‫نداریم‪.‬‬

‫پدرش گفت و اهی کشید‪.‬‬

‫جونگکوک با خودش سرش رو تکون داد‪ ،‬تمام اطالعات رو بهم‬


‫وصل کرد و سعی کرد به یه نتیجه احتمالی برسه‪.‬‬

‫‪-‬فکر میکنی که باید برگردم بوسان؟ میتونم به نگهبانهای شورا‬


‫کمک کنم‪ .‬همیشه یه خوناشام سلطنتی و یه خون خالص با‬
‫شماهاست‪ .‬من میتونم یه کمک اضافی باشم‪.‬‬

‫‪329‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬نه‪ ،‬جونگکوک‪ .‬حتی بهش فکر نکن‪ .‬من نمیخوام‪ .‬میدونم همیشه‬
‫بهت میگم که باید درمورد مسائل شورا نگران باشی‪ ،‬ولی توی این‬
‫اوضاع‪ ،‬میخوام اروم باشی و درگیر دانشگاه باشی‪.‬‬

‫پدرش بهش هشدار داد‪.‬‬

‫‪-‬چطوری میتونم نگران نباشم‪ ،‬بابا؟‬

‫جونگکوک پرسید‪ ،‬از روی تخت بلند شد و دیوانهوار توی اتاق‬


‫خواب کوچیکش راه رفت‪.‬‬

‫‪-‬من چطوری میتونم نگران نباشم وقتی دوباره داره اتفاق میافته؟ اما‬
‫این بار من حتی اونجا نیستم‪ .‬من طبقه باال بودم و نتونستم مامان رو‬
‫نجات بدم‪...‬‬

‫‪330‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬جونگکوک‪.‬‬

‫‪-‬من کامال توی یه شهر دیگهام و بیشتر از ‪ 200‬مایل فاصله دارم‪ .‬فکر‬
‫کنم برام بهتره که برگردم بوسان و از تو و بقیه اعضا محافظت‪...‬‬

‫‪-‬جونگکوک‪ .‬کافیه!‬

‫پدرش قاطعانه حرفش رو قطع کرد‪.‬‬

‫‪-‬از اینکه این چیزها رو میگی و خودت رو سرزنش میکنی‪ ،‬متنفرم‪.‬‬

‫مرد با صدای شکستهای گفت‪.‬‬

‫‪331‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬تقصیر تو نیست‪ .‬هیچوقت نبوده‪ .‬تو هرکاری که تونستی برای نجات‬


‫مادرت انجام دادی‪ .‬تقصیرش فقط گردن کساییه که اون رو کشتن‪.‬‬
‫منظورم رو میفهمی؟‬

‫جونگکوک ساکت موند‪ .‬گوشیش رو اونقدری محکم نگه داشت که‬


‫با خودش فکر کرد چطوری اون دستگاه رو نصف نکرده بود‪.‬‬
‫پیشونیش رو به دیوار سرد تکیه داد و سعی کرد نفسش رو کنترل کنه‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک‪...‬‬

‫پدرش گفت و از اون طرف خط اهی کشید‪.‬‬

‫‪ -‬سعی میکنم که تو رو در جریان بذارم‪ ،‬باشه؟ ما هنوز دلیل واقعی‬


‫این حملهها رو به طور قطع نمیدونیم‪ .‬تا اون موقع‪ ...‬تا اون موقع ازت‬
‫میخوام توی سئول بمونی‪ ،‬روی درسهات تمرکز کنی و دوست پیدا‬
‫کنی‪ .‬ما قراره اگاه باشیم و تیم امنیتی رو قوی کردیم‪ .‬باشه؟‬
‫‪332‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫پدرش گفت و با وجود اینکه نمیتونست اون رو ببینه‪ ،‬جونگکوک‬


‫سرش رو به نشونه مثبت تکون داد‪.‬‬

‫‪-‬باشه‪.‬‬

‫جونگکوک چند ثانیه بعد زمزمه کرد‪.‬‬

‫‪-‬باشه‪.‬‬

‫پدرش تکرار کرد‪.‬‬

‫‪-‬مواظب خودت باش‪ ،‬خب؟ بهم زنگ بزن‪ .‬حواسم رو بیشتر به گوشی‬
‫میدم‪ .‬قول میدم‪ .‬خدافظ پسرم‪.‬‬

‫‪-‬باشه‪ .‬خدافظ بابا‪.‬‬

‫‪333‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک گفت و گوشی رو قطع کرد‪.‬‬

‫خودش رو روی زمین انداخت‪ ،‬سرش رو به دیوار تکیه داد و به سقف‬


‫نگاه کرد‪.‬‬

‫پنجههای سیاهی سعی کردن اون رو بیحرکت کنن و وارد سرش بشن‪.‬‬
‫سعی کردن به قسمت کوچیک احساساتش که از حسکردن و‬
‫نشوندادن امتناع میکرد‪ ،‬حمله کنن‪ .‬جونگکوک سرش رو با شدت‬
‫تکون داد و با تمام قدرت از نشوندادن ساید ضعیفترش خودداری‬
‫کرد‪.‬‬

‫پس دنبال تیشرت مشکی و شلوارک ورزشیش گشت و کتونی ورزشی‬


‫پوشید‪ .‬چیزی که درحال حاضر بهش نیاز داشت این بود که تمام‬
‫انرژی منفی که اون رو دراغوش گرفته بود و پوستش رو رها نمیکرد‪،‬‬
‫بیرون کنه‪.‬‬

‫‪334‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک از سکوت و ارامش سحر استفاده کرد‪ ،‬خوابگاهش رو‬


‫ترک کرد و به خودش اجازه داد تا جایی که پاهاش میتونست‪ ،‬بدوه‪.‬‬

‫جونگکوک اونقدری سریع میدویید که به جای لکههای قرمز رنگ‪،‬‬


‫چشمهای بسته و اخرین نفس‪ ،‬فقط میتونست روی چیزی تمرکز کنه‬
‫که چشمها و ذهنش تشخیص میدادن‪ ،‬مثل ساختمونها و خیابونهایی‬
‫که ازشون عبور میکرد‪...‬‬

‫‪335‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪CH 6‬‬

‫‪-‬من االن برات یه اب شاتوت خوشمزه درست میکنم‪.‬‬

‫پسر رو به روش با زمزمه گفت‪.‬‬

‫اضافه کرد‪:‬‬

‫‪-‬چند تا کیسه اضافه دارم‪.‬‬

‫‪-‬ممنون‪ .‬هفته پیش خوردم‪ ،‬اما این ابمیوه همیشه خوبه‪.‬‬

‫جونگکوک با قدردانی جواب داد و پسر دیگه با دندونهای صاف و‬


‫سفیدش لبخندی زد‪.‬‬

‫‪336‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬تونستی با پدرت حرف بزنی؟‬

‫پسر پرسید و جونگکوک سرش رو به نشونه مثبت تکون داد‪.‬‬

‫‪-‬حرف زدم و داستان اینه که یه خوناشام خون خالص درگیره‪ ...‬فکر‬


‫کنم پدرم یکم وضعیت رو دست کم گرفته‪.‬‬

‫‪-‬درسته‪.‬‬

‫پسر دیگه باهاش موافقت کرد‪.‬‬

‫‪-‬باالتر از اون‪ ،‬با اون پیامی که به جا گذاشتن‪ ...‬درحقیقت‪ ،‬یادداشتی‬


‫که برای پدرت گذاشتن‪.‬‬

‫پسر دیگه گفت و توجه جونگکوک بهش جلب شد‪.‬‬

‫‪337‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬چه پیامی؟ همونی که توی قبایل کشورهای دیگه گذاشتن و گفتن ما‬
‫داریم میایم؟‬

‫‪-‬نه نه‪ ،‬اون یکی پیام‪ .‬اتفاقاً خیلی جدیتره‪.‬‬

‫پسر زمزمه کرد و سعی کرد موضوع رو بین خودشون حفظ کنه‪.‬‬

‫‪-‬بهت نگفته؟‬

‫پسر پرسید و جونگکوک سرش رو به نشونه منفی تکون داد‪.‬‬

‫‪-‬نه‪ ،‬معلومه که نه‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و خرخری کرد‪.‬‬

‫‪338‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬توی پیامش چی گفته؟‬

‫‪-‬پدرت روی میزش یه پاکتی پیدا کرده که توی کارتش نوشته شده‬
‫بود " یکی رفت‪ ،‬دوتای دیگه مونده‪ ".‬هیچکس مطمئن نیست‬
‫منظورش از این چی بوده‪.‬‬

‫پسر دیگه گفت‪.‬‬

‫جونگکوک نگاهش رو روی کانتر مرمری سیاه نگه داشت‪ ،‬اما ذهنش‬
‫با تمام سرعت کار میکرد‪.‬‬

‫‪-‬این ازارم میده که پدرم مدام با سخنرانی درمورد اینکه باید به‬
‫مشکالت شورا یه عالقهای نشون بدم‪ ،‬عصبانیم میکنه ولی بعدش این‬
‫چیزها رو ازم قایم میکنه‪ .‬من چطوری باید یاد بگیرم و خبر داشته‬
‫باشم‪ ،‬وقتی که پدرم من رو بیخبر میذاره؟‬

‫‪339‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک از بین دندونهاش غرید‪.‬‬

‫‪-‬من باور نمیکنم که این کار رو عمداً انجام بده‪ ،‬جونگکوک‪.‬‬

‫پسر دیگه شروع کرد‪.‬‬

‫‪-‬فکر کنم اون فقط میخواد تو رو از ترس و نگرانی نجات بده‪.‬‬


‫میدونی‪ ...‬مخصوصا بعد از هرچیزی که برای‪...‬‬

‫‪-‬اره‪ ،‬حاال هرچی‪.‬‬

‫جونگکوک با لحن تندی حرفش رو قطع کرد‪ .‬پسر دیگه کامال اون رو‬
‫میشناخت و بخاطر همین اصراری نکرد‪.‬‬

‫‪-‬ممنون که بهم گفتی‪ ،‬جین‪.‬‬

‫‪340‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬الزم نیست ازم تشکر کنی‪ ،‬جونگکوک‪.‬‬

‫جین با لبخند معمولی و جذابی جواب داد و بعد به در کافهاش نگاه‬


‫کرد‪.‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬

‫‪-‬من میرم به اون دوتا مشتری برسم و بعد ابمیوهات رو اماده میکنم‪.‬‬
‫همین االن برمیگردم‪.‬‬

‫جونگکوک سری تکون داد و گوشیش رو از جیب شلوار جین‬


‫مشکیش دراورد تا خودش رو با شبکههای اجتماعی سرگرم کنه‪.‬‬
‫اینطوری نبود که چیزهای زیادی برای دیدن داشته باشه چون کال ده‬
‫نفر رو فالو داشت‪ ،‬اما همیشه میتونست باهاش وقت بگذرونه‪.‬‬

‫‪341‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جین و جونگکوک همدیگه رو میشناختن و باهم دوست بودن چون‬


‫والدین جفتشون توی شورا بودن‪ .‬درحقیقت‪ ،‬پدر جین دست راست‬
‫پدر جونگکوک بود‪.‬‬

‫با این حال‪ ،‬برعکس جونگکوک‪ ،‬جین یه خوناشام تبدیلی بود‪.‬‬

‫اون بیست و یک سالش بود که تبدیل شد‪ .‬جین اون زمان یتیم بود‪،‬‬
‫پدر و مادرش توی یه تصادف مرده بودن و مجبور بود به تنهایی‬
‫زندگی کنه‪ .‬اون کامالً همه چیزش رو از دست داده بود و به سختی‬
‫میتونست با شغل کم درامدی که داشت‪ ،‬مخارجش رو تامین کنه‪.‬‬

‫البته تا زمانی که وارد دنیای مواد مخدر شد‪.‬‬

‫جین فروشنده مواد مخدر شد و قرص و پودرهای سفید رنگی‬


‫میفروخت تا پول بیشتری دربیاره و زندگیش رو بسازه‪ ،‬یه زندگی‬
‫جدید‪ .‬و این زمانی بود که پدر فعلیش رو دید‪.‬‬
‫‪342‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جین ریوک مصرفکننده روان گردان بود و وقتی داستان زندگی‬


‫غمانگیز جین رو فهمید که اون زمان فروشنده مواد بود‪ ،‬نتونست‬
‫مقاومت کنه و پیشنهاد وسوسهکنندهای بهش داد‪ .‬وعدهای برای یه‬
‫زندگی بهتر‪.‬‬

‫و از اون موقع‪ ،‬حدود صد و نوزده سال پیش‪ ،‬جین خوناشامی بود که‬
‫توسط جین ریوک به سرپرستی گرفته شد‪ .‬اون پسر تا ابد قدردان‬
‫زندگی فوقالعادهای بود که پدرش براش فراهم کرده بود‪.‬‬

‫و علیرغم فشارها و وظیفه فرضیش برای عضویت توی شورا و‬


‫دنبالکردن قدمهای پدرش‪ ،‬جین یکی از استثناها بود‪ .‬حداقل تا اون‬
‫لحظه‪ .‬اینطوری نبود که جین مخالف قوانین و مقررات تحمیلی باشه‪،‬‬
‫کامال برعکس‪ .‬اما صرفاً به این دلیل بود که اشتیاقش اون رو به‬
‫اشپزخونه و شیرینی کشید‪.‬‬

‫جین توی کشورهای بیشماری مثل ژاپن‪ ،‬ایتالیا‪ ،‬مکزیک‪ ،‬چین‪،‬‬

‫‪343‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫پرتغال‪ ،‬هند‪ ،‬اسپانیا‪ ،‬افریقای جنوبی‪ ،‬یونان و خیلی کشورهای دیگه‬


‫درس خوند‪ .‬همیشه قصد داشت که رستوران‪ ،‬کافه یا شیرینی فروشی‬
‫خودش رو داشته باشه و به عنوان یه فرد جاودانه‪ ،‬فرصت این رو داشت‬
‫که تمام الیههای اشپزی رو یاد بگیره‪.‬‬

‫درحال حاضر‪ ،‬جین یه کافه کوچیک و دنج باز کرده بود‪ ،‬بوسان رو‬
‫ترک کرده بود و توی سئول زندگی میکرد‪ .‬و خوشبختانه‪ ،‬کارش به‬
‫خوبی پیش میرفت‪.‬‬

‫جین چند دقیقه بعد با یه لیوان پر از مایع قرمز تیره که شبیه ابمیوه‬
‫میوههای قرمز بود‪ ،‬برگشت‪ .‬با این حال‪ ،‬حتی اگر شبیه هم به نظر‬
‫میرسیدن‪ ،‬جین و جونگکوک به خوبی میدونستن که بیشتر مزه اهن‬
‫میداد تا شیرین‪.‬‬

‫خون ذخیره شده توی کیسه هیچ ربطی با خوردن مستقیم از گردن و‬
‫گلو نداشت‪ ،‬اما در موارد نیاز یا لذت مفرط (مثل اون لحظه)‪ ،‬مفید بود‪.‬‬

‫‪344‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫اون انرژی و قدرت زیادی رو فراهم نمیکرد چون برای چند روز توی‬
‫سرما بود‪ ،‬اما همچنان خون بود‪.‬‬

‫‪-‬دانشگاه چطور پیش میره؟‬

‫جین وقتی که به مشتریهای باقی مونده رسیدگی کرد‪ ،‬پرسید و به‬


‫کانتر جلوش تکیه داد‪.‬‬

‫‪-‬با کسی اشنا شدی؟‬

‫جین پرسید و جونگکوک چشمهاش رو چرخوند‪.‬‬

‫‪-‬خیلی دوست دارم بدونم که چرا همه مدام این رو ازم میپرسن‪.‬‬

‫جونگکوک با عصبانیت گفت‪.‬‬

‫‪345‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬ادمها برای درسخوندن و گرفتن مدرک میرن دانشگاه یا برای به‬


‫فاک دادن بقیه؟‬

‫جونگکوک پرسید و جین خندید‪.‬‬

‫‪-‬اروم باش‪ .‬من فقط فکر کردم برات خوب باشه که یکی رو ببینی‪.‬‬
‫داشتن رابطه با یه انسان مزایای خودش رو داره‪ .‬اگه بتونی اون رو‬
‫متقاعد کنی که اهداکننده شخصیت بشه‪ ...‬خون مزه بهتری داره و‬
‫فوقالعاده لذت بخشه‪ .‬برای هردوتون‪ .‬و سکس‪ ...‬من حتی نمیتونم‬
‫درمورد سکس بهت بگم‪ .‬تو نقابت رو اون باال حفظ میکنی چون‬
‫همیشه به عنوان یه خدا دیده میشی‪.‬‬

‫جین گفت و جونگکوک نادیدهاش گرفت‪.‬‬

‫‪-‬این تویی که ترجیح میدی با اهداکنندهات رابطه داشته باشی‪ .‬من این‬
‫کار رو نمیکنم و ترجیح میدم فاصلم رو حفظ کنم‪.‬‬
‫‪346‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬من دلیلش رو متوجه نمیشم‪ .‬این زیادی عجیبغریبه که بری خونه‬


‫اهداکننده و فقط گردنش رو گاز بگیری‪ .‬بدون حرفزدن‪ ،‬بدون‬
‫بوسیدن‪ ...‬نمیدونم مرد‪ .‬تایپ من نیست‪.‬‬

‫‪-‬ولی تایپ من هست‪.‬‬

‫جونگکوک جواب داد‪.‬‬

‫‪-‬خیلی خب‪ ،‬دیگه اصرار نمیکنم‪ .‬اگه یه رابطه کاری خالص رو‬
‫ترجیح میدی‪ ،‬مهمترین چیز اینه که تغذیه کنی‪ .‬ولی توصیه من رو‬
‫یادت نره‪.‬‬

‫‪-‬درسته‪.‬‬

‫‪347‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬ولی حرف از رابطه اهداکننده و خوناشامها شد‪ ...‬هفته پیش من با یه‬


‫انسان اشنا شدم و اون‪...‬‬

‫جین گفت و ژست سراشپزها رو نشون داد‪.‬‬

‫‪-‬اون خیلی جذاب و هات بود‪ .‬به طرز فاکی هات بود‪ .‬میتونم‬
‫تصورش کنم که زیرم ناله میکنه و از لذت میلرزه‪ ،‬درحالی که من‬
‫گردنش رو گاز میگیرم و خون گرم و خوشمزهاش رو میخورم‪.‬‬

‫‪-‬محض رضای خدا‪ ،‬هورمونهای فاکیت رو کنترل کن‪ ،‬جین‪ .‬بچه‬


‫دبیرستانی که نیستی‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪ ،‬چشمهاش رو چرخوند و کمی از لیوان خون‬


‫مقابلش نوشید‪.‬‬

‫‪348‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬من جدیام‪ .‬فکر کنم که اون هم باهام الس زد‪ .‬بهم قول داد که‬
‫برگرده و شاید بعدش جرات این رو داشته باشم که ازش شماره بگیرم‬
‫یا حتی میتونم برای قرار دعوتش کنم‪.‬‬

‫جین درحالی که به گذشته فکر میکرد‪ ،‬گفت‪.‬‬

‫جونگکوک نادیدهاش گرفت‪ .‬کامال نسبت به کارهای لعنتی دوستش‬


‫بیعالقه بود‪ .‬روی گوشیش تمرکز کرد و ایمیلهای کم اهمیتی که‬
‫دانشگاهش براش میفرستاد‪ ،‬پاک کرد که یکدفعه جین زمزمه کرد‪:‬‬

‫‪-‬من ادمی نیستم که به سرنوشت اعتقاد داشته باشم ولی به نظر میرسه‬
‫که سرنوشت قراره نظرم رو عوض کنه‪.‬‬

‫جونگکوک اونقدری برای حرفهای دوستش ارزشی قائل نبود و‬


‫ترجیح میداد که ایمیل استادهاش رو بخونه و تاریخ امتحانات نوبت‬

‫‪349‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫اول و ارسال تکالیف رو بخاطر بسپره‪ .‬وقتی جین به طرف دیگه کانتر و‬
‫نیمکت کنارش تکیه داد‪ ،‬سرجاش تکونی خورد‪.‬‬

‫‪-‬هی! میبینم که قولت رو نگه داشتی‪.‬‬

‫جین گفت و جونگکوک به وضوح لحن اغواکنندهای که توی صدای‬


‫پسر دیگه بود‪ ،‬شنید‪.‬‬

‫‪-‬خوشحالم که برگشتی‪.‬‬

‫جونگکوک میخواست با تالش جین برای السزدن باال بیاره (البته‬


‫اگر سیستم گوارشیش مناسب بود)‪.‬‬

‫تا اینکه چشمهاش با تشخیص اون شخص گشاد شد‪.‬‬

‫‪350‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬سالم جین‪ .‬باید اعتراف کنم که تارت بادومت نظرم رو جلب کرد‪.‬‬

‫صاحب اون صدا گفت‪.‬‬

‫جونگکوک بالفاصله اون صدا رو تشخیص داد‪.‬‬

‫اون صدای بم و اروم‪ ،‬حسی مثل اغوشی از گرونترین پارچه مخملی‬


‫میداد‪.‬‬

‫تهیونگ‪.‬‬

‫‪-‬فقط تارت نظرت رو جلب کرد؟ حیف شد‪.‬‬

‫جین با ناراحتی ساختگی گفت‪.‬‬

‫‪351‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬شاید‪.‬‬

‫تهیونگ جواب داد و لب پایینش رو گزید تا جلوی لبخندش رو بگیره‪.‬‬

‫وات د فاک؟ واقعا داره باهاش الس میزنه؟ جونگکوک با خودش‬


‫فکر کرد‪.‬‬

‫جونگکوک اونقدری توی افکارش غرق شده بود که حتی متوجه نشد‬
‫به تهیونگ خیره شده بود‪ ،‬البته تا اینکه پسر دیگه هم بهش خیره شد‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک؟‬

‫تهیونگ با تعجب پرسید‪.‬‬

‫خوناشام متوجه تغییر ناگهانی چشمهای تهیونگ شد‪ .‬قبلش چشمهاش‬

‫‪352‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫خوشحالی و سرگرمی رو انعکاس میکرد‪ ،‬اما از زمانی که نگاهش‬


‫روش قرار گرفت‪ ،‬نشونهای از عصبانیت رو منعکس میکرد‪ ،‬ولی باالتر‬
‫از اون‪ ،‬بیتفاوتی بود‪ .‬جونگکوک دست نامرئیی که گلوش رو فشار‬
‫میداد و سینهاش رو میخراشید‪ ،‬کنار زد‪.‬‬

‫‪-‬تهیونگ‪.‬‬

‫جونگکوک زمزمه کرد‪.‬‬

‫‪-‬واقعا دارم به این فکر میکنم که تعقیبم میکنی‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪.‬‬

‫‪-‬من قبل از اومدن تو‪ ،‬اینجا بودم‪.‬‬

‫‪353‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫خوناشام گفت و چشمهاش رو چرخوند‪.‬‬

‫‪-‬صبر کن‪ .‬شماها همدیگه رو میشناسید؟‬

‫جین پرسید و تا وقتی که صحبت نکرده بود‪ ،‬هیچکدوم از پسرها‬


‫حضورش رو به یاد نداشتن‪.‬‬

‫‪-‬نه‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪.‬‬

‫‪-‬اره‪ ،‬ما برای یه دانشگاهیم و اون توی خوابگاه کنار من زندگی‬


‫میکنه‪ .‬یه جورایی همسایهایم‪.‬‬

‫‪354‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ همزمان توضیح داد‪ ،‬اما بعد با ناامیدی اشکاری به جونگکوک‬


‫نگاه کرد‪ ،‬بدون اینکه جوابش رو درک کنه‪.‬‬

‫با این حال‪ ،‬جین خندید‪.‬‬

‫‪-‬فهمیدم‪ .‬پس ته‪ ،‬قراره امروز چی بخوری؟ نمیخوام قلبت رو بشکنم‪،‬‬


‫ولی تارت بادوم تموم شده‪.‬‬

‫تهیونگ به صاحب کافه نگاه کرد‪ .‬پسری که اون طرف کانتر بود‪ ،‬به‬
‫وضوح خوشحال بود و تهیونگ وقتی کلماتش رو شنید‪ ،‬با اغراق‬
‫لبهاش رو اویزون کرد‪.‬‬

‫‪-‬نمیتونم باور کنم که عمدا اومدم اینجا و هیچ تارت بادومی نمونده‪.‬‬

‫‪-‬البته میتونم غافلگیرت کنم‪.‬‬

‫‪355‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جین گفت‪.‬‬

‫‪-‬اوه‪ .‬االن دیگه کنجکاو شدم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و لبخندی زد‪ .‬جین چشمکی بهش زد و به سمت‬


‫اشپزخونه رفت تا چیزی که به فرض جونگکوک سفارشش بود‪ ،‬بیاره‪.‬‬

‫وقتی جین اونها رو تنها گذاشت‪ ،‬جونگکوک متوجه ناراحتی ناگهانی‬


‫روح تهیونگ شد‪ .‬تهیونگ با بیقراری با انگشتهاش بازی کرد و‬
‫نگاهش رو به دستگاه قهوهساز بزرگ مقابلش داد‪ ،‬طوری که انگار یه‬
‫چیز بینهایت جذاب بود‪.‬‬

‫اون به وضوح داره یکی رو نادیده میگیره و اون شخص تویی‪،‬‬


‫جونگکوک‪.‬‬

‫‪356‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫و دقیقا چرا جونگکوک نسبت به کارهایی که تهیونگ انجام میداد یا‬


‫نمیداد‪ ،‬حساس بود؟‬

‫شاید بخاطر اینکه احساس گناه میکنی‪ .‬ناخوداگاه جونگکوک بهش‬


‫جواب داد‪.‬‬

‫جونگکوک احمق نبود و متوجه تغییر رفتار تهیونگ شده بود‪ .‬اون‬
‫انسان ساکتتر شده بود‪ ،‬مخصوصا از زمانی که جونگکوک رو تشویق‬
‫کرد تا باهاش بیرون بره تا حواسش رو پرت کنه‪.‬‬

‫وقتی روزهای بعدش توی راهروی خوابگاه بهم برخورد میکردن‪،‬‬


‫تهیونگ به ندرت باهاش صحبت میکرد یا بهش نگاه میکرد‪ .‬هیچ‬
‫اظهار نظر‪ ،‬جنگ و دعوا یا تغییر اسمی بینشون نبود‪ .‬هیچ سوال یا‬
‫تالشی برای مکالمه از طرف تهیونگ وجود نداشت‪.‬‬

‫بدیهی بود که جونگکوک متوجه این موضوع شده بود‪.‬‬


‫‪357‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫و همچنین این هم میدونست که این بخاطر نحوه صحبتکردن‬


‫ناگهانی و بیادبانه جونگکوک با تهیونگ در پایان شب بیرون رفتنشون‬
‫بود‪ .‬اون پسر فقط میخواست به نحوی خوشحالش کنه‪ ،‬وادارش کنه‬
‫تا اروم بشه و نگرانیش رو بهش نشون بده‪ ،‬اما جونگکوک ادمی نبود‬
‫چنین کاری انجام بده‪.‬‬

‫قبل از خدافظی هم جونگکوک میخواست از تهیونگ بخاطر تالشش‬


‫برای پرتکردن حواس خوناشام تشکر کنه‪ ،‬اما گلوش باز نشد‪،‬‬
‫تارهای صورتیش بهم گره خورد و صداش توی مغزش گیر کرد و‬
‫درعوض به یه " شب بخیر" بسنده کرد‪.‬‬

‫عالوه بر این‪ ،‬دقیقا باید چی میگفت؟ اینکه بهش خوش گذشته بود؟‬

‫جونگکوک هیچوقت نمیتونست بهش اعتراف کنه‪ .‬مخصوصا به‬


‫انسان رومخی مثل تهیونگ‪.‬‬

‫‪358‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک ازش متنفر بود‪ .‬اونها از همدیگه متنفر بودن‪.‬‬

‫عالوه براین‪ ،‬اینطوری نبود که جونگکوک واقعا اهمیت بده‪ .‬تهیونگ‬


‫میتونست ناراحت باشه و تا زمانی که میخواست‪ ،‬باهاش حرف نزنه‪.‬‬
‫برای جونگکوک‪ ،‬اینطوری بهتر بود‪ .‬اینجوری مجبور نبود تمام مدت‬
‫سوالهای کنجکاو و رومخش رو تحمل کنه‪.‬‬

‫درسته؟‬

‫ولی چرا چشمهاش لجباز بودن‪ ،‬زندگی خودشون رو داشتن و اصرار‬


‫داشتن که به سمت تهیونگ کشیده بشن؟‬

‫جین چند دقیقه بعد با چیزی که به نظر میرسید یه لیوان اب پرتقال تازه‬
‫و یه تیکه پای لیمو و اوریو بود‪ ،‬برگشت‪.‬‬

‫‪359‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬اوه؟ فکر میکردم که قراره یه ابمیوه مثل اون برام درست کنی‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و به لیوان جونگکوک اشاره کرد‪.‬‬

‫‪-‬من عاشق توت فرنگی و میوههای قرمزم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و جونگکوک با تمسخر خندید‪.‬‬

‫‪ -‬باور کن از این ابمیوه خوشت نمیاد‪.‬‬

‫جونگکوک زمزمه کرد و جین درموافقت سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫‪-‬متاسفم‪ ،‬ته‪.‬‬

‫‪360‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫انگشتهای جونگکوک دور لیوانش محکمتر شد‪.‬‬

‫اونها حتی روی همدیگه اسم گذاشتن؟‬

‫‪ -‬شاتوت تموم شده ولی فکر کنم که از اب پرتقال هم خوشت بیاد!‬


‫یکم زنجبیل و نعناع هم بهش اضافه کردم‪.‬‬

‫جین گفت و با خوشحالی لبخندی به تهیونگ زد‪.‬‬

‫‪-‬اوه‪ ،‬پس خوب به نظر میرسه‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و لیوان رو نزدیک دهنش برد تا از طعم مایع نارنجی و‬


‫شیرین بچشه‪ .‬با رضایت هومی کرد‪.‬‬

‫‪361‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬مزه خیلی خوبی داره‪ .‬زنجبیل طعم فوقالعادهای بهش داده‪ .‬ازش‬
‫خوشم اومد‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و لبخندی به جین زد‪.‬‬

‫‪-‬خوشحالم‪ .‬این پای لیمو و اوریو هم فوقالعادهست‪ .‬تازه نیم ساعت‬


‫پیش تمومش کردم و هنوز توی ویترین نذاشتم ولی مهمونهای ویژه‬
‫مزایای خاص دارن‪.‬‬

‫جین گفت و چشمکی زد‪.‬‬

‫گونههای تهیونگ کمی سرخ شد و چنگال کوچیکش رو توی کیک‬


‫فرو کرد‪.‬‬

‫‪362‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک نمیدونست حالت تهوع چه شکلی بود چون بدن‬


‫خوناشامش بهش اجازه نمیداد‪ ،‬اما با خودش فکر کرد احتماال این‬
‫شبیه چیزی بود که احساس میکرد‪.‬‬

‫‪-‬خب؟ دوستش داشتی؟‬

‫جین با انتظار پرسید و از نزدیک به تهیونگی که جوییدنش رو تموم‬


‫کرد‪ ،‬نگاه کرد‪.‬‬

‫جونگکوک سعی کرد‪ ،‬واقعا سعی کرد که روی گوشیش تمرکز کنه‬
‫و مکالمهای که بین دونفر کنارش بود‪ ،‬نادیده بگیره‪ ،‬اما نمیتونست و‬
‫قطعا قدرت شنواییش رو سرزنش میکرد‪.‬‬

‫‪-‬عاشقش شدم! صادقانه میگم‪ ،‬هیچوقت فکر نمیکردم که ترکیب‬


‫اوریو و لیمو خوب بشه ولی این عالیه‪.‬‬

‫‪363‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬با شوق سرش رو تکون داد و گوشه دهنش رو با‬
‫دستمال پاک کرد‪.‬‬

‫جین با افتخار لبخندی زد و گفت‪:‬‬

‫‪-‬خب‪ ...‬میتونم چند تا عکس از کارهام بفرستم یا اگر میخوای‪،‬‬


‫میتونم دستور پختشون رو بهت بدم‪ ...‬البته اگر شمارهات رو بهم بدی‪.‬‬

‫نرم بود‪ ،‬جین‪ .‬خیلی نرم بود‪ .‬جونگکوک با تمسخر فکر کرد‪.‬‬

‫‪-‬اوه‪.‬‬

‫تهیونگ زمزمه کرد‪.‬‬

‫‪-‬هوم‪...‬‬

‫‪364‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک از نگاهکردن به جفتشون امتناع کرد‪ ،‬با وجود اینکه برای‬


‫لحظهای نگاه تهیونگ رو روی خودش احساس کرد‪ .‬فقط روی‬
‫گوشیش تمرکز کرد و هیچ توجهای به عکسهایی که توی‬
‫اینستاگرامش بود‪ ،‬نکرد‪ .‬از دید اطرافش متوجه شد که تهیونگ دوباره‬
‫به جین نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬حتما‪ .‬گوشیت رو بهم بده‪.‬‬

‫تهیونگ درنهایت گفت و لبخندش توی صداش مشخص بود‪.‬‬

‫جونگکوک بقیه خون لیوانش رو نوشید و با صدای بلندی اون رو روی‬


‫کانتر کوبید‪.‬‬

‫‪-‬برای ابمیوه ممنون‪ ،‬جین‪.‬‬

‫‪365‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک زمزمه کرد و به سرعت از روی نیمکت بلند شد‪.‬‬

‫به نظر میرسید که دوستش اونقدری سرش شلوغ بود که نمیتونست‬


‫باهاش خدافظی کنه‪ ،‬پس جونگکوک با خندهی بلند پسر مو نقرهای‬
‫توی ذهنش‪ ،‬کافه رو ترک کرد‪.‬‬

‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫جونگکوک درمورد موضوع فیزیولوژی و فرایند پس از مرگ‬
‫کنجکاو بود‪ .‬تا اخر ترم یه مقاله تحقیقاتی و یه پاورپوینت برای انجام‬
‫داشت‪ ،‬بنابراین از جمعه شب استفاده کرد تا اونها رو انجام بده‪.‬‬

‫وسط مقاله علمیش بود که دوتا ضربه به دراتاقش خورد‪ .‬سر یونگی از‬
‫فضای کوچیک در وارد اتاق شد‪.‬‬

‫‪366‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬جونگکوک؟ ببخشید که مزاحمت شدم ولی اشکالی نداره از خمیر‬


‫دندونت استفاده کنم؟ برای خودم تموم شده و یادم رفته بخرم‪.‬‬

‫یونگی پرسید و جونگکوک بدون اینکه نگاهش رو از صفحه‬


‫کامپیوترش بگیره‪ ،‬زمزمه کرد‪:‬‬

‫‪-‬حتما‪.‬‬

‫‪-‬ممنون مرد‪.‬‬

‫یونگی گفت‪ ،‬دوباره ناپدید شد و جونگکوک دوباره روی مقاله رو به‬


‫روش تمرکز کرد‪.‬‬

‫هم اتاقیش یه پسر بیست ساله بود که با جاهطلبی برای اینکه دراینده‬
‫قاضی بشه‪ ،‬از دگو اومده بود تا توی سئول حقوق بخونه‪.‬‬

‫‪367‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫اخیرا رابطه بین اون و جونگکوک پیشرفت کرده بود‪ .‬اون انسان یه پسر‬
‫اروم و محتاط بود‪ ،‬بنابراین همیشه فضا و سکوت جونگکوک رو‬
‫درک میکرد و جونگکوک ازش ممنون بود‪.‬‬

‫با این حال‪ ،‬کمی با همدیگه صحبت کرده بودن و بخاطر همین بود که‬
‫جونگکوک یه چیزهایی درمورد زندگی یونگی میدونست‪ .‬بله‪ ،‬چون‬
‫برعکسش اتفاق نیوفتاده بود‪ .‬با وجود اینکه اونها بدون اینکه‬
‫جونگکوک بخواد سرش رو به دیوار بکوبه‪ ،‬یه مکالمه متمدنانه داشتن‪،‬‬
‫اما همچنان جزئیات زیادی درمورد زندگیش نمیگفت‪.‬‬

‫و اینطوری نبود که اونها بهترین دوستهای هم باشن‪ ،‬درواقع خیلی‬


‫ازش فاصله داشتن‪ ،‬اما به همدیگه عادت کرده بودن و یه رابطه سازگار‬
‫به عنوان هماتاقی داشتن‪.‬‬

‫اما توی چند روز‪ ،‬همه چیز بهم ریخته بود‪.‬‬

‫‪368‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫یونگی وارد اتاق جونگکوک شد و این بار بدون درزدن انجامش داد‪.‬‬
‫خوناشام یه نفس عمیق کشید تا خودش رو کنترل کنه‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک‪ .‬فقط میخواستم بهت بگم که دارم میرم کتابخونه که‬


‫درس بخونم‪ .‬یه کتاب سنگینی اونجاست که من برای یکی از‬
‫کالسهام بهش نیاز دارم و منم ترجیح میدم که برم اونجا تا اینکه‬
‫دردسر جابهجا کردن اون کتاب رو داشته باشم‪.‬‬

‫یونگی گفت و خندید‪.‬‬

‫جونگکوک هیچوقت حوصله صحبتهای زیاد رو نداشت‪ ،‬اما توی‬


‫چند روز اخیر خیلی کمتر شده بود‪ .‬عصبانیتر از حد معمول بود و‬
‫نمیتونست دلیلش رو بفهمه‪ .‬همونطوری که یونگی صحبت میکرد‪،‬‬
‫بیتفاوت موند‪ ،‬بدون اینکه دهنش رو باز کنه یا واکنش دیگهای نشون‬
‫بده‪.‬‬

‫‪369‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬جونگکوک؟ حرفم رو شنیدی؟‬

‫یونگی مصرانه پرسید‪.‬‬

‫و این برای منفجرشدن جونگکوک کافی بود‪.‬‬

‫‪-‬اره‪ ،‬حرفهای فاکیت رو شنیدم! نمیخوام بدونم با زندگیت چیکار‬


‫میکنی‪.‬الزم نیست بیای و درمورد هرقدمی که برمیداری‪ ،‬بهم خبر‬
‫بدی!‬

‫جونگکوک اونقدری سریع کلمات رو به زبون اورد که نفسش گرفت‪.‬‬

‫یونگی خیلی جدی‪ ،‬متاسف و حتی ترسیده بهش نگاه کرد‪ ،‬تا اینکه‬
‫اهی کشید و به پاهاش خیره شد‪.‬‬

‫‪370‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬پس معذرت میخوام‪ .‬بعدا میبینمت‪ ،‬جونگکوک‪.‬‬

‫جونگکوک به بستهشدن در نگاه کرد و دوباره توی اتاقش تنها شد‪.‬‬

‫یونگی همیشه خیلی باهاش صبور بود‪ .‬حتی وقتی که جونگکوک‬


‫عصبانی میشد و باهاش بیادبانه و سرد صحبت میکرد‪ ،‬یونگی‬
‫هیچوقت باهاش بد حرف نمیزد‪.‬‬

‫و جونگکوک تقریبا احساس بدی داشت‪ .‬تقریبا‪.‬‬

‫قبل از اینکه روی مقاله علمیش تمرکز کنه‪ ،‬گوشیش رو برداشت تا‬
‫جواب پیام بهترین دوستش رو بده که با لرزش مداوم گوشی‬
‫جونگکوک‪ ،‬رومخش بود‪.‬‬

‫‪371‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جیمین‬

‫داری چیکار میکنی؟‬

‫من منتظرم که جلسه شروع بشه و خیلی حوصلم سر رفته‪.‬‬

‫جونگکوک‬

‫دارم تحقیق انجام میدم‪.‬‬

‫جیمین‬

‫دقیقا کی جمعه شب میمونه خونه که درس بخونه؟‬

‫فقط تو‪ ،‬جونگکوک‪.‬‬

‫جونگکوک‬

‫مشکلش چیه؟‬

‫مقاله باید انجام بشه‪.‬‬

‫جیمین‬

‫و واقعا باید جمعه شب انجام بشه؟‬

‫باید توی پارتی باشی‪.‬‬


‫‪372‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫یا با هم تیمیهات مسابقه فوتبال ببینی‪.‬‬

‫یا *اموجی هلو* * اموجی بادمجون* به فاک بدی‪.‬‬

‫جونگکوک چشمهاش رو چرخوند و گوشیش رو روی میز گذاشت‪.‬‬


‫ترجیح داد اون لحظه دوست رومخش رو نادیده بگیره و درعوض‬
‫روی اطالعاتی که هنوز روی صفحه کامپیوترش باز بود‪ ،‬تمرکز کنه‪.‬‬

‫داشت یادداشتی رو توی دفترش مینوشت که اتاق خوابش کامال‬


‫تاریک شد‪.‬‬

‫تنها نوری که فضا رو روشن میکرد از نور ماه بود چون پردههای‬
‫پنجره کوچیکش کنار بود‪ .‬اینطوری نبود که تاریکی اذیتش کنه چون‬
‫چشمهاش میتونست توی تاریکی ببینه و به خوبی خطوط اجسام‬
‫اطرافش براش مشخص بود‪.‬‬

‫با این حال‪ ،‬دستگاه الکترونیکیش شبیه اون نبود چون کامپیوترش‬
‫‪373‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫بخاطر وصلبودن به برق‪ ،‬خاموش شد و گوشیش هم فقط سه درصد‬


‫باطری داشت‪ .‬به همین دلیل‪ ،‬جونگکوک از روی صندلیش بلند شد و‬
‫سعی کرد چراغ رو خاموش و روشن کنه‪ ،‬اما فایدهای نداشت‪ .‬به نظر‬
‫میرسید که انگار برق قطع شده بود‪.‬‬

‫جونگکوک اصال مشکلی نداشت‪ ،‬پس از تحقیقاتش دست کشید و‬


‫درعوض به پشت روی تختش دراز کشید‪ .‬مصمم بود که حداقل اون‬
‫شب یه چرتی بزنه‪ .‬جونگکوک چشمهاش رو بست‪ ،‬دستهاش رو‬
‫پشت سرش گذاشت و اماده شد که به ذهنش استراحت بده چون‬
‫بدنش نیازی نداشت‪.‬‬

‫تا اینکه از بلندگوهای راهروها پیامی رو شنید‪:‬‬

‫‪-‬دانشجوهای عزیز‪ .‬لطفا خوابگاهتون رو ترک کنید و جهت جلوگیری‬


‫از هرگونه جراحات‪ ،‬به سمت خروجی ساختمون حرکت کنید تا ما‬
‫مشکل خاموشی رو برطرف کنیم‪ .‬ممنون‪.‬‬

‫‪374‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫هنوز پنج ثانیه نگذشته بود که صدای باز و بستهشدن درها و همینطور‬
‫همهمه و حتی چند تا جیغ به گوشش هجوم اورد‪.‬‬

‫اگر جونگکوک توی اتاقش میموند‪ ،‬هیچکس متوجه نمیشد‪،‬‬


‫درسته؟ اینطوری نبود که واقعا توی خطر باشه‪ .‬جونگکوک میتونست‬
‫به خوبی ببینه‪ .‬عالوه براون‪ ،‬اون فقط یه قطعی برق بود‪.‬‬

‫جونگکوک به پهلو روی تخت چرخید و اماده لذتبردن از وقتش بود‬


‫که ساختمون باالخره ساکت و اروم شد‪ .‬ممکن بود بتونه گوشهای‬
‫حساسش رو دربرابر همهمۀ اشفته انسانها درامان نگه داره‪ ،‬اما به نظر‬
‫میرسید که روز شانسش نبود‪.‬‬

‫‪-‬بیخیال بچهها! نامجون! هوبی! این کار رو باهام نکنید‪ .‬میدونید که از‬
‫تاریکی متنفرم!‬

‫چشمهای جونگکوک با تشخیص اون صدا باز شد‪ .‬خودش متوجه‬

‫‪375‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫نشد‪ ،‬اما حواسش رو جمع کرد‪ .‬جونگکوک میتونست زمزمهها و‬


‫نفسهای سریع تهیونگ رو درست از بیرون خوابگاه و راهروی‬
‫ساختمون تشخیص بده‪.‬‬

‫‪-‬شت‪ .‬من قراره همینجا بمیرم‪ .‬هیچی نمیتونم ببینم!‬

‫تهیونگ با خودش زمزمه کرد‪.‬‬

‫چرا کمرش دیگه تشک نرم رو احساس نمیکرد؟ جونگکوک‬


‫نمیدونست‪ ،‬اما حقیقت اینه که پاهای جونگکوک زندگی خودشون‬
‫رو داشتن‪ .‬به بدنش دستور دادن‪ ،‬باعث شدن که از روی تخت بلند بشه‬
‫و توی تاریکی خوابگاهش راه بره‪.‬‬

‫میتونست به وضوح تهیونگ رو توی راهروی سیاه و سفید تشخیص‬


‫بده‪ .‬اون انسان دیوانهوار به دیوارها دست میزد و سعی میکرد به‬
‫چیزی برخورد نکنه یا زمین نخوره‪.‬‬
‫‪376‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک اعتراف میکرد که دیدن پسر توی اون وضعیت کمی‬


‫خندهدار بود‪.‬‬

‫به تهیونگی که داشت چیزی زمزمه میکرد‪ ،‬نزدیک شد‪.‬‬

‫‪-‬میکشمتون‪ ،‬هوبی و نام‪ .‬برای اینکه فرار کردید و من رو اینجا تنها‬


‫گذاشتید‪ ،‬میکشمتون‪ .‬البته اگر بتونم زنده از این ساختمون فرار کنم!‬

‫محض رضای خدا‪ ،‬انسانها چقدر دراماتیک بودن‪ .‬جونگکوک‬


‫چشمهاش رو چرخوند‪.‬‬

‫قبل از اینکه تهیونگ بتونه جلو بره‪ ،‬جونگکوک دستش رو گفت‪.‬‬

‫پسر دیگه تقریبا سکته کرد‪ .‬تهیونگ اونقدری ترسید که جیغی کشید‪.‬‬

‫‪377‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک هیچ وقت از اینکه اون لحظه اینقدر حساس بود‪ ،‬متنفر‬
‫نبود‪.‬‬

‫‪-‬فقط خفه شو! منم‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪.‬‬

‫‪-‬وای خدا‪ .‬جونگکوک‪ .‬خداروشکر‪ .‬تویی!‬

‫انسان گفت‪ ،‬نفس راحتی کشید و یه دستش رو روی سینهاش گذاشت‬


‫تا قلب تندش رو اروم کنه‪.‬‬

‫‪-‬حاال الزم بودی اینجوری من رو بترسونی‪ ،‬احمق؟‬

‫تهیونگ پرسید و جونگکوک با تمسخر خندید‪.‬‬

‫‪378‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬اگه خودت ترجیح میدی‪ ،‬میتونم همینجا ولت کنم‪.‬‬

‫‪-‬نه! نه‪ ،‬من رو اینجا ول نکن‪ ،‬لطفا‪.‬‬

‫تهیونگ با وحشت التماس کرد و دنبال دستهای جونگکوک گشت‬


‫تا جلوی رفتنش رو بگیره‪.‬‬

‫‪-‬پیام بلندگوها رو شنیدی؟ باید ساختمون رو تخلیه کنیم و من هیچی‬


‫نمیبینم‪.‬‬

‫چرا دوباره توی خوابگاهش نموند؟ جونگکوک با خودش فکر کرد‪.‬‬


‫تو باید ادم بده باشی‪ ،‬نه یه قهرمان‪ .‬با تلخی فکر کرد‪ .‬باید اینجوری‬
‫باشه‪ ،‬اما این افکار وادارش نکرد که بچرخه و به خوابگاه ارومش‬
‫برگرده‪.‬‬

‫‪379‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک اهی کشید و زمزمه کرد‪:‬‬

‫‪-‬دنبالم بیا‪ .‬میتونم از اونجا ببرمت بیرون‪.‬‬

‫جونگکوک با باور اینکه تهیونگ دنبالش میکرد‪ ،‬شروع به راه رفتن‬


‫کرد‪ ،‬اما صدای قدمهاش رو نشنید‪ .‬جونگکوک برگشت و تهیونگی‬
‫رو دید که کامال سرجاش ثابت مونده بود و دوتا دستهاش رو به طرز‬
‫خندهداری باز کرده بود‪ .‬چقدر خوب که همه جا تاریک بود و کسی‬
‫نمیتونست نیشخند جونگکوک رو ببینه‪.‬‬

‫‪-‬چرا اونجا وایستادی؟‬

‫خوناشامها پرسید و وقتی تهیونگ دستهاش رو تکون داد‪ ،‬لبهاش‬


‫رو بهم فشار داد تا جلوی خندیدنش رو بگیره‪.‬‬

‫‪380‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬نمیدونم متوجه شدی یا نه‪ ...‬ولی همه جا تاریکه! چطوری میتونم‬


‫دنبالت کنم وقتی هیچی نمیبینم؟‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬به سمت دیوار رفت و جونگکوک باید خودش رو‬
‫کنترل میکرد تا به وضعیت پسر مقابلش نخنده‪.‬‬

‫جونگکوک به سمت تهیونگ برگشت و دستش رو گرفت تا اون رو با‬


‫خودش بکشه‪.‬‬

‫‪-‬خوب شد؟ حاال خفه شو و دنبالم بیا‪.‬‬

‫انگشتهای بلند و الغر تهیونگ مردد بودن‪ ،‬اما چند ثانیه بعد به‬
‫خودشون اجازه دادن که به انگشتهای جونگکوک گره بخورن‪.‬‬

‫‪381‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫خوناشام شروع به راهرفتن کرد و توی راهرو چرخید‪ ،‬طوری که انگار‬


‫اونجا توسط نورافکنهای قدرتمند و پرنور روشن شده بود‪.‬‬

‫تا اینکه کلمات تهیونگ توجهاش رو جلب کرد‪.‬‬

‫‪-‬فقط‪ ...‬فقط اروم برو‪ ،‬جونگکوک! چطوری اینقدر مطمئنی؟ اگه به‬
‫چیزی بخوریم‪ ،‬چی؟ ممکنه اسیب ببینیم!‬

‫تهیونگ داد زد و با تردید راه رفت‪ .‬کامال توسط پسر مقابلش کشیده‬
‫میشد‪.‬‬

‫درسته‪ .‬اون نمیدونه که من میتونم توی تاریکی ببینم‪.‬‬

‫‪-‬دارم اروم راه میرم! این تویی که داری به جای راه رفتن‪ ،‬مثل بچهها نق‬
‫میزنی‪.‬‬

‫‪382‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک زمزمه کرد‪ ،‬قدمهاش رو اروم کرد و وانمود کرد که‬


‫داشت به دیوارها دست میکشید‪.‬‬

‫باورم نمیشه که دارم این کار رو انجام میدم‪ .‬جونگکوک بخاطر نادیده‬
‫گرفتن قدرتهاش از نظر ذهنی خودش رو تنبیه کرد‪.‬‬

‫‪-‬عجب عوضیای هستی! من ترجیح میدم که یه بچه باشم تا یه ادم‬


‫بیاحساس عوضی مثل تو!‬

‫تهیونگ بهش توپید‪.‬‬

‫‪-‬منظورت از این حرف چیه؟‬

‫جونگکوک با عصبانیت پرسید‪.‬‬

‫‪383‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬منظورم اینه خیلی رومخی! من درکت نمیکنم جونگکوک‪ .‬من واقعا‬


‫درکت نمیکنم‪.‬‬

‫تهیونگ داد زد و دست جونگکوک رو رها کرد‪.‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬

‫‪-‬تو خیلی ازاردهنده و‪ ...‬و‪ ...‬اه‪ .‬واقعا ازت متنفرم!‬

‫انفجار عصبانیت تهیونگ باعث شد که پسر تعادلش رو از دست بده و‬


‫تقریبا روی اولین پله بیفته و جونگکوک فقط یه عکسالعمل و زمان‬
‫داشت تا کمرش رو بگیره و اون رو به دیوار فشار بده تا روی زمین‬
‫نیفته‪.‬‬

‫به نظر میرسید که زمان اون لحظه وجود نداشت‪ ،‬این افسانهای بود که‬

‫‪384‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫مدتها پیش گفته شده بود چون ثانیهها به ساعتها‪ ،‬هفتهها‪ ،‬ماهها‪،‬‬
‫سالها و حتی ابدیت تبدیل شدن‪ ،‬درحالی که جونگکوک به‬
‫چشمهاش اجازه داد تا توی نگاه تهیونگ غرق بشه‪.‬‬

‫حتی با وجود تاریکی‪ ،‬جونگکوک متوجه شد که اون انسان فقط چند‬


‫اینچ ازش فاصله داشت‪ .‬بدنهاشون همدیگه رو لمس میکرد و پوست‬
‫جونگکوک که به پوست تهیونگ چسبیده بود‪ ،‬کامال میسوزوند‪.‬‬

‫چشمهای تهیونگ گشاد شد‪ .‬هنوز نمیدونست چه اتفاقی افتاده بود و‬


‫دقیقا کجا بود چون سیاهی عمیقی به چشمهاش هجوم برد و فقط‬
‫بخاطر دستهاش که به طرز سنگینی روی دستهای جونگکوک بود‪،‬‬
‫ثابت موند‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک‪...‬؟‬

‫تهیونگ زمزمه کرد‪.‬‬


‫‪385‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫خوناشام نفس گرم تهیونگ رو روی دهنش احساس کرد و همین‬


‫باعث شد نگاهش بالفاصله از چشمهای قهوهای و ترسیده تهیونگ‬
‫پایینتر بره و به لبهاش کشیده بشه‪.‬‬

‫‪-‬من اینجام‪.‬‬

‫جونگکوک چند ثانیه بعد زمزمه کرد‪.‬‬

‫‪-‬اوه‪ ...‬تو‪ ...‬تو اینجایی‪ .‬خیلی‪ ...‬خیلی نزدیکی‪.‬‬

‫تهیونگ با لکنت گفت و اب دهنش رو قورت داد‪.‬‬

‫جونگکوک با درموندگی سعی کرد قدرت شنواییش رو خاموش کنه‬


‫تا صدای تپش قلب تهیونگ رو نشنوه‪ .‬البته بیشتر صدای قلب خودش‬
‫رو‪.‬‬

‫‪386‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫دیگه ممکن نبود نفسهاشون رو از نزدیکی زیاد و طوری که باهم‬


‫ترکیب شده بود‪ ،‬تشخیص داد‪.‬‬

‫جونگکوک مسحور لبهای صورتی و توپر تهیونگ بود‪ ،‬تا اینکه‬


‫دست بزرگ‪ ،‬نرم و گرمی به ارومی از بازوش باال رفت‪ .‬به نظر‬
‫میرسید زمان قطعا متوقف شده بود و جونگکوک فقط روی دست‬
‫تهیونگ که میلی متر به میلی متر باال میرفت‪ ،‬تمرکز کرده بود‪.‬‬

‫دست پسر مو نقرهای ردی از قلقلک نرم و تقریبا نامحسوس رو به جا‬


‫گذاشت و به طرز عجیبی پوست جونگکوک زیر لمس تهیونگ گرم‬
‫شد‪ .‬انگشتهای کنجکاوش فقط زمانی سفرش رو تموم کرد که به‬
‫گونه چپ و یخ جونگکوک رسید‪.‬‬

‫صورتهاشون جلوتر از ذهنهاشون حرکت کرد و ناخوداگاه تا جایی‬


‫جلو رفتن که نوک بینیهاشون با ظرافت بهم کشیده شد‪ .‬چشمهای‬

‫‪387‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ با بیحالی بسته شد‪ ،‬اما جونگکوک نمیتونست نگاهش رو از‬


‫پسر مسحورکننده مقابلش بگیره‪.‬‬

‫دقایق با طعم ثانیهها گذشت‪ .‬نفسهاشون تا جایی ترکیب شد که تقریبا‬


‫یکی شد و اون تنها هوایی بود که ریههاشون به اونها اجازه نفوذ‬
‫میداد‪ .‬تاریکی یه جورایی به رنگ تبدیل شد و چشمهاشون خطوط‬
‫سایههای اطرافشون رو دنبال کرد‪.‬‬

‫لبهای باالییشون اونقدری اروم بهم کشیده شد که پوستشون گزگز‬


‫کرد‪ .‬انگشت شست تهیونگ گونه جونگکوک رو نوازش کرد و‬
‫باعث شد جریان الکتریسته از بدنش جاری بشه‪.‬‬

‫تکون کوچیک چونههاشون کافی بود تا لبهاشون باالخره بهم برسه‪.‬‬

‫فقط یه تکون خیلی کوچیک‪.‬‬

‫‪388‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫اما قبل از اینکه بتونن مرزهای همدیگه رو بچشن‪ ،‬نورهای سفید و‬


‫روشن راهروهای ساختمون خوابگاه دوباره روشن شد و چشم‬
‫جونگکوک رو زد‪.‬‬

‫چشمهای تهیونگ همچنان بسته بود و کامال از این واقعیت که تاریکی‬


‫ناپدید شده بود و دوباره روشنایی شده بود‪ ،‬بیخبر بود‪ .‬دستش همچنان‬
‫با مالیمت روی صورت جونگکوک بود و چونهاش به طرز نامحسوسی‬
‫حرکت کرد و تقریبا باال اومد‪.‬‬

‫اما همون حرکت کافی بود تا جونگکوک از خلسه توهمیش بیدار بشه‪.‬‬

‫خوناشام مچ دست تهیونگ رو گرفت‪ ،‬اون رو به طور ناگهانی از‬


‫صورتش دور کرد و چند قدم عقب رفت تا بینشون فاصلهای ایجاد بشه‪.‬‬

‫همون لحظه تهیونگ چشمهاش رو باز کرد‪ .‬چشمهاش تعجب و‬


‫سردرگمی رو منعکس میکرد‪ ،‬اما باالتر از اونها‪ ،‬درد و ناامیدی بود‪.‬‬
‫‪389‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫قلب جونگکوک با اون تپش قلب تهدیدش کرد که از قفسه سینهاش‬


‫بیرون بزنه‪ .‬کامال با خودش درتضاد بود و تنها راهی که میتونست‬
‫طوفان احساساتی که بهش هجوم اورد‪ ،‬پنهان کنه این بود که نقاب‬
‫معمولش یا حتی بدتر‪ ،‬نقاب عصبانیت و تحقیرش رو به صورت بزنه‪.‬‬

‫‪-‬بهم دست نزن‪ .‬جرات نکن که دوباره بهم دست بزنی!‬

‫جونگکوک غرید و از اونجا رفت‪ .‬عمالً هر سه قدم رو میپرید تا از‬


‫اونجا و اون نگاه ملتمسانه فرار کنه‪.‬‬

‫میتونست صدای تهیونگ که مدام صداش میکرد‪ ،‬بشنوه‪ ،‬اما به عقب‬


‫نگاه نکرد‪ .‬از انجام اون کار اجتناب کرد‪ .‬جونگکوک حتی‬
‫نمیدونست اگه دوباره به اون انسان نگاه کنه‪ ،‬چه اتفاقی میافتاد‪.‬‬

‫جونگکوک به طرز درموندهای به کمی هوا نیاز داشت تا بدنش رو‬

‫‪390‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫اروم کنه‪ ،‬با وجود اینکه از نظر فیزیولوژیکی برای یه خوناشام‬


‫غیرممکن بود که پوستش برافروخته بشه و بسوزه‪.‬‬

‫هرچقدر که راه میرفت‪ ،‬هرچقدر که میدویید‪ ،‬جونگکوک به جای‬


‫باد یخ زمستونی‪ ،‬همچنان میتونست لمس ظریف و نرم تهیونگ رو‬
‫روی گونهاش احساس کنه‪ .‬جونگکوک واقعا باور داشت که ممکن‬
‫بود رد دست اون انسان روی پوست رنگ پریدهاش مونده باشه‪.‬‬

‫با وجود اینکه به طرز درموندهای دستهاش رو به پارچه لباسش‬


‫میمالید تا از شر اون احساس خالص بشه‪ ،‬انگشتهاش از عدم لمس‬
‫کمر بینقص تهیونگ گزگز میکرد‪.‬‬

‫خون توی گوشهاش نبض میزد و اندورفین به ذهنش هجوم برد‪.‬‬


‫جونگکوک توی خیابونهای سئول پرسه زد‪ ،‬تا وقتی که شب به سحر‬
‫تبدیل شد‪ ،‬تا وقتی که ماه خدافظی کرد و درعوض با خورشید سالم‬
‫کرد‪ ،‬تا وقتی که افکارش دیگه با انسان چشم شکالتی مشغول نبود‪...‬‬

‫‪391‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫وقتی جونگکوک دوباره به خوابگاه برگشت‪ ،‬اسمون چندان تاریک‬
‫نبود و از ابی نیمه شب به ترکیبی از اقیانوس روشن و نارنجی پررنگ‬
‫تغییر میکرد‪ .‬جونگکوک عمداً تا اخر شب منتظر موند تا از برخورد با‬
‫تهیونگ دوری کنه‪.‬‬

‫افکارش همچنان با یه گره پیچیده درهم پیچ خورده بود‪ ،‬اما چشمهاش‬
‫عاجزانه میخواستن بسته بشن‪ .‬این یه تالش سادهلوحانه برای جلوگیری‬
‫از تسخیرشدن ذهنش توسط صورت پسر مو نقرهای بود‪.‬‬

‫جونگکوک اهی کشید‪ .‬زیاد به اون فرضیه اعتقادی نداشت‪.‬‬

‫‪392‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک طوری اروم وارد خوابگاه شد که انگار پاهاش روی ابرها‬


‫راه میرفت‪ .‬میتونست صدای خروپف یونگی رو بشنوه و تنها چیزی‬
‫که بهش نیاز نداشت این بود که اون رو بیدار کنه و با سوالهاش مبنی‬
‫براینکه چرا االن به خونه برگشته بود‪ ،‬مواجه بشه‪ ،‬طوری که انگار‬
‫جونگکوک بهش میگفت‪.‬‬

‫دراتاقش رو با کمترین صدا بست و وقتی رفت تا چراغ رومیزیش رو‬


‫روشن کنه‪ ،‬دید که گوشیش کامال شارژ شده بود‪ .‬با همه این اتفاقات‪،‬‬
‫دستگاه روی میزش رو فراموش کرده بود و جواب پیام بهترین دوستش‬
‫رو نداده بود‪.‬‬

‫جونگکوک دهها پیام از جیمین داشت که ازش میپرسید حین انجام‬


‫تکالیف دانشگاه خوابش برده بود یا نظرش رو عوض کرده بود و دنبال‬
‫کسی رفته بود تا شب رو باهاش بگذرونه‪ .‬درحقیقت‪ ،‬تمایل‬
‫جونگکوک به جوابدادن کامال صفر بود‪.‬‬

‫‪393‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫و به هرحال قرار بود چی بگه؟ اینکه اون شب تقریبا یه پسر انسان رو‬
‫بوسیده بود؟‬

‫جونگکوک به سرعت لباسهاش رو دراورد و فقط باکسر مشکیش رو‬


‫پوشید‪ .‬لباسهاش رو روی صندلی انداخت و دنبال تیشرت مشکی‬
‫راحتش گشت‪.‬‬

‫خوناشام به این اعتقادی نداشت که بتونه بخوابه‪ ،‬اما حداقل امیدوار بود‬
‫این بهش کمک کنه تا فراموش کنه یا حداقل زمان بگذره‪.‬‬

‫چطوری یه خوناشام احمق باشیم‪ :‬قسمت صدم‪.‬‬

‫بعد از اینکه تیشرت مشکی رو از سرش رد کرد و کمر برهنهاش رو‬


‫پوشوند‪ ،‬لحاف ابی رو کنار زد و وارد تخت شد‪ .‬اینجوری نبود که‬
‫احساس سرما کنه یا به گرمای پتو نیازی داشته باشه‪ ،‬اما حقیقت اینه‬
‫وقتی لحاف اون رو دراغوش میگرفت‪ ،‬احساس خوبی داشت‪.‬‬
‫‪394‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫با این حال‪ ،‬وقتی ملحفه رو کنار زد‪ ،‬پاکت قرمز تیرهای روی زمین‬
‫افتاد‪.‬‬

‫جونگکوک با اخمی‪ ،‬پاکت رو با قدرت تلپاتیش از روی زمین‬


‫برداشت و اون رو توی دست گرفت‪.‬‬

‫کاغذ قرمز رو بدون هیچ تشریفات و دقتی پاره کرد و یه کارت‬


‫کوچیک و کرم رنگ رو بیرون دراورد‪ .‬پیام خوش خط و تمیزش رو‬
‫خوند‪:‬‬

‫" اینی مینی مانی مو‪ ،‬نفر بعدی نوبت کیه؟ "‬

‫و اون لحظه قطعی برق معنی پیدا کرد‪.‬‬

‫اونها میدونن‪ .‬اونها میدونن‪ ،‬درسته؟ فقط میتونه کار اونها باشه‪.‬‬

‫‪395‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫فاک‪ .‬اونها برق رو قطع کردن که این نامه رو اینجا بذارن؟‬

‫تردیدها توی ذهن جونگکوک چرخید‪ ،‬اما اولین واکنشش این بود که‬
‫کارت رو با خشونت پاره کنه و اون رو بسوزونه‪ ،‬جوری که انگار‬
‫هیچوقت وجود نداشت‪.‬‬

‫جونگکوک میخواست با تمام وجودش باور کنه که اون پیامها چیزی‬


‫جز تهدیدهای احمقانه و بیربط نبود و هیچ قدرتی پشتشون نبود‪.‬‬

‫اما این بار‪ ،‬خودش میدونست‪...‬‬

‫‪396‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪CH 7‬‬

‫جونگکوک دوشنبه بعد توی کالس شیمی شرکت نکرد‪.‬‬

‫تهیونگ حتی کنار سرجای همیشگیاش‪ ،‬در ردیف اخر سالن نشست و‬
‫سعی کرد باهاش حرف بزنه‪.‬‬

‫اما جونگکوک هیچوقت نیومد‪.‬‬

‫جمعه هفته قبل‪ ،‬دقیقا بعد از اون اتفاق نزدیک به بوسه‪ ،‬تهیونگ چند‬
‫دقیقه بعد کامال مات و مبهوت از پلهها باال رفت و به امید اینکه پسر‬
‫دیگه برگرده و بتونه باهاش صحبت کنه‪ ،‬چند دقیقه جلوی خوابگاه‬
‫جونگکوک منتظر موند‪ ،‬تا اینکه اون چند دقیقه به چند ساعت تبدیل‬
‫شد و خواب و خستگی به میلش برای روشنکردن مسائل با‬
‫جونگکوک غلبه کرد و باعث شد که تهیونگ تسلیم بشه‪.‬‬

‫‪397‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ همچنین اخر هفته هم جونگکوک رو ندید‪ ،‬نه حتی وقتی که‬
‫در خوابگاهش رو زد‪ .‬این یونگی بود که در خوابگاه رو باز کرد و‬
‫گفت که جونگکوک اونجا نبود‪.‬‬

‫خود تهیونگ هم از اون اتفاق نزدیک به بوسه به شدت گیج شده بود‪،‬‬
‫اما با این حال‪ ،‬نمیتونست رفتار جونگکوک رو درک کنه‪ .‬اگر‬
‫جونگکوک با هراتفاقی که تقریبا بینشون افتاده بود‪ ،‬چندشش یا هرچیز‬
‫دیگهای شده بود‪ ،‬چرا اولش خودش رو کنار نکشید؟ باید اینطوری‬
‫واکنش نشون میداد؟‬

‫تهیونگ اصال نمیخواست اون رو ناراحت کنه‪ .‬حتی نمیدونست این‬


‫چه چیزی بود که طوری به جونگکوک هجوم برده بود تا اینطوری‬
‫رفتار کنه‪.‬‬

‫این یه چیز لحظهای بود‪ .‬اره‪ ،‬قطعا همینطور بود‪.‬‬

‫‪398‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫اما تهیونگ میخواست با پسر دیگه صحبت کنه‪ ،‬حتی اگر فقط برای‬
‫عذرخواهی از این بود که از حدش رد شده بود‪ .‬چرا تهیونگ تا این‬
‫حد پیش رفت؟‬

‫شاید کامال از رایحه جونگکوک مست شده بود‪ .‬بوی مردونهاش با‬
‫کمی رایحه کاج و مرکبات ترکیب شده بود‪ ،‬یا شاید بخاطر دستهای‬
‫پینه بسته و سردش بود که با پوست گرم کمرش درتضاد بود‪ .‬یا شاید‬
‫حس غیرمنتظره و جادویی بود که از دل تاریکی اومده بود و حواس و‬
‫لمسش رو هزار برابر تیزتر میکرد و باعث میشد هرباری که نفس‬
‫جونگکوک به پوست صورتش برخورد میکرد‪ ،‬تمام بدنش به لرزه‬
‫بیفته‪.‬‬

‫یا شاید دقیقا همون موقع بود که تهیونگ تقریبا فراموش کرد که چه‬
‫اتفاقی افتاد‪.‬‬

‫به عنوان یه دانشجوی خوب‪ ،‬کمتر مواقعی بود که تمرکز صد درصد‬

‫‪399‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫نداشته باشه و به صحبتهای استادها بیتوجه باشه‪ .‬با این حال‪ ،‬وقتی‬
‫استاد خدافظی کرد و بهشون گفت که هفته بعد اونها رو میدید‪،‬‬
‫تهیونگ افکارش رو رها کرد و به خودش یاداوری کرد که توی‬
‫کالس اصول زیست شناسی مولکولی بود‪.‬‬

‫تهیونگ دفترش رو کامال تمیز و خالی‪ ،‬بدون هیچ نوشته‪ ،‬نمودار یا‬
‫کلماتی نگه داشت‪ ،‬کالس رو ترک کرد و از دانشگاه به سمت‬
‫خوابگاهش رفت تا ناهار بخوره‪.‬‬

‫داشت از ساختمون علوم بیرون رفت که گوشیش توی جیب شلوار‬


‫مشکیش لرزید‪ .‬گوشیش رو دراورد و پیامی که از طرف جین بود‪،‬‬
‫دید‪.‬‬

‫جین *اموجی قهوه*‬

‫سالم ته!‬

‫من برای دستور پخت یه کیک جدید تمرین کردم‪.‬‬


‫‪400‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫دوست دارم که امتحانش کنی و نظرت رو بهم بگی‪.‬‬

‫تهیونگ لبخندی زد‪ .‬اون و جین از زمانی که تهیونگ شمارهاش رو‬


‫بهش داد و از کافه رفت‪ ،‬بهم پیام میدادن‪ .‬پنج دقیقه بعد‪ ،‬وقتی‬
‫همچنان توی ایستگاه منتظر اتوبوس بود‪ ،‬پیام دیگهای از صاحب کافه‬
‫گرفت‪.‬‬

‫تهیونگ متوجه شده بود که جین بهش عالقه داشت و به نحوی‬


‫تهیونگ هم باهاش الس میزد‪ ،‬اما هیچوقت نه چیزی گفت و نه کاری‬
‫کرد که اونها رو به چیز بیشتری سوق بده و اگر مدتها قبل بود‪،‬‬
‫تهیونگ بدون اینکه زمانی رو تلف کنه‪ ،‬جین رو به تختش میبرد و سر‬
‫اینکه اون پسر جذاب‪ ،‬هات و جالب از انگشتهاش فرار کنه‪ ،‬ریسک‬
‫نمیکرد‪ .‬مخصوصا کسی که کسب و کار خودش رو داشت‪ .‬این قطعا‬
‫هاتتر بود‪.‬‬

‫با این حال‪ ،‬تهیونگ اون اتیش و گرسنگی رو توی خودش نداشت‪.‬‬

‫‪401‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫احتماال بخاطر این بود که امتحانات و ارزشیابی ترم نزدیک بود و همین‬
‫باعث شده بود کمی استرس بهش وارد بشه و وقتش رو بگیره‪.‬‬

‫اره‪ ،‬دقیقا بخاطر همین بود‪.‬‬

‫تهیونگ‬

‫یه جورایی غیر مستقیم داری بهم میگی که ازم میخوای بیام اونجا تا‬
‫بهم ثابت کنی؟‬

‫جین *اموجی قهوه*‬

‫منظورم دقیقا همینه ‪):‬‬

‫تهیونگ چند دقیقه بعد به خوابگاه رسید‪ .‬این مزیت رو داشت که‬
‫نزدیک محوطه دانشگاه زندگی کنه و بهترین استفاده رو از وقت‬
‫ناهارش ببره‪.‬‬

‫‪402‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫وقتی در رو باز کرد و بوی خوشمزه ماهی سرخ شده به سوراخ بینیاش‬
‫رسید‪ ،‬به نشونه قدردانی اهی کشید و به طور لذت بخشی ناله کرد‪.‬‬
‫نامجون توی اشپزخونه کوچیک و سفید و طوسی بود و درحال‬
‫امادهکردن ناهار بود‪ .‬شکم تهیونگ از انتظار قاروقور کرد‪.‬‬

‫‪-‬هی‪ ،‬نام‪.‬‬

‫تهیونگ سالم کرد‪ ،‬کیفش رو روی کاناپه گذاشت و به سمت‬


‫اشپزخونه رفت‪.‬‬

‫‪-‬بوی خیلی خوبی میده‪.‬‬

‫‪-‬اوه‪ .‬سالم ته‪ .‬دارم اوجینگو بوکئوم درست میکنم‪ .‬میخوای یه‬
‫بشقاب هم برای تو حاضر کنم؟‬

‫‪403‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬اره‪ ،‬لطفا‪ .‬االن دستهام رو میشورم و بهت کمک میکنم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪.‬‬

‫بعد از رفتن به سرویس بهداشتی و کمک کردن به نامجون برای چیدن‬


‫میز‪ ،‬هردو نشستن و شروع به خوردن ماهی سرخ شدۀ تند کردن‪.‬‬

‫‪-‬هوبی امروز ناهار نمیاد؟‬

‫تهیونگ پرسید و با خودش فکر کرد چرا هم اتاقی دیگهاش حضور‬


‫نداشت‪.‬‬

‫‪-‬نه‪ ،‬بهم پیام داد و گفت که قراره با دوست پسرش ناهار بخوره‪.‬‬

‫نامجون توضیح و تهیونگ سری تکون داد‪.‬‬

‫‪404‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬اوه‪ ،‬حرف دوست پسر شد‪...‬‬

‫نامجون گفت‪ ،‬مکث کرد‪ ،‬برای جوییدن غذاش وقت گذاشت و‬


‫کنجکاوی تهیونگ رو تحریک کرد‪.‬‬

‫‪-‬احیاناً پسر مو بلوندی که خیلی بلند نیست ولی جذاب و خوشگله و با‬
‫جونگکوک دوسته‪ ،‬میشناسی؟ از اونجایی که باهاش دوستی‪ ،‬پرسیدم‪.‬‬

‫نامجون گفت و تهیونگ با تمسخر خندید‪.‬‬

‫‪-‬من و جونگکوک هرچیزی هستیم جز دوست‪ .‬درواقع خیلی ازش‬


‫فاصله داریم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬چشمهاش چرخوند و ماهی بیشتری توی دهنش‬


‫گذاشت‪.‬‬

‫‪405‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬

‫‪-‬ولی هیچ پسری رو با این توصیف نمیشناسم‪ .‬نه‪ .‬در واقع فکر‬
‫نمیکردم که ادمی مثل جونگکوک دوستی داشته باشه‪ .‬چرا؟‬

‫نامجون دستمال رو برداشت و سس رو از دهنش پاک کرد‪.‬‬

‫‪-‬خب‪ ،‬امروز صبح داشتم از خوابگاه بیرون میرفتم که برم سرکالس و‬


‫این پسره رو دیدم که از خوابگاه جونگکوک و یونگی بیرون اومد‪.‬‬
‫صادقانه بگم‪ ،‬صمیمی به نظر میرسیدن‪.‬‬

‫نامجون گفت و قطعه پازلی که به نظر میرسید از مغز تهیونگ گم‬


‫شده بود‪ ،‬به شکل جادویی ظاهر شد‪.‬‬

‫حاال همه چیز با عقل جور درمیاد‪.‬‬

‫‪406‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک به اون اتفاق نزدیک به بوسه به شکل ناگهانی واکنش‬


‫نشون داد چون دوست پسر داشت‪ .‬تهیونگ همه چیز رو خراب کرده‬
‫بود‪ .‬واقعا خراب کرده بود‪.‬‬

‫‪-‬ته؟‬

‫نامجون سعی کرد توجهاش رو جلب کنه‪ .‬به پسری که کامال ثابت‬
‫مونده بود و چاپ استیکش توی هوا مونده بود‪ ،‬نگاه کرد‪.‬‬

‫تهیونگ از خلسه دراومد و سرش رو تکون داد تا از شر افکار و‬


‫نتیجهگیریهاش خالص بشه‪.‬‬

‫‪-‬من اون رو نمیشناسم‪ ،‬نام‪ .‬همونطور که بهت گفتم‪ ،‬من و‬


‫جونگکوک هرچیزی هستیم جز دوست‪.‬‬

‫‪407‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬حتما‪ .‬فقط خواستم ازت بپرسم‪.‬‬

‫نامجون گفت‪.‬‬

‫‪-‬قطعی برق جمعه رو یادته؟‬

‫نامجون پرسید و تهیونگ سرش رو به نشونه مثبت تکون داد‪ .‬سعی کرد‬
‫همونطوری که اون شب رو به یاد میاورد‪ ،‬اخم نکنه‪.‬‬

‫‪-‬به نظر میرسه همه میدونن که چه اتفاقی افتاده‪.‬‬

‫نامجون گفت و تهیونگ اخم کرد‪.‬‬

‫‪-‬چی شده؟ صبر کن‪ ،‬مگه یه اتصالی توی تابلوی برق یا قطعی برق‬
‫شهر نبود؟ نمیدونم‪ ،‬بخاطر مصرف بیش از حد یا همچین چیزی نبود؟‬

‫‪408‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ پرسید و نامجون سرش رو به نشونه منفی تکون داد‪.‬‬

‫‪-‬ظاهراً نه‪ .‬یکی از همکالسیهام که پدرش توی حفاظت دانشگاه و‬


‫خوابگاه کار میکنه‪ ،‬بهم گفت که تصادفی نبوده‪ .‬یکی از قصد‬
‫چراغهای ساختمون ما رو قطع کرده‪ .‬اونها به این فکر کردن که چرا‬
‫خوابگاههای دیگه و دانشگاه مشکلی نداشتن‪ .‬فقط اینجا برق نداشته‪.‬‬

‫‪-‬این عجیبه‪ .‬شوخی نبوده؟‬

‫تهیونگ پرسید‪ ،‬چونهاش رو روی دستش گذاشت و با چاپ استیکش‬


‫اشاره کرد‪.‬‬

‫‪-‬نمیدونم‪ .‬ممکنه باشه‪.‬‬

‫نامجون جواب داد و شونهاش رو باال انداخت‪.‬‬

‫‪409‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬به هرحال من هنوز شماها رو نبخشیدم که ولم کردید‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و لبهاش رو با اغراق اویزون کرد‪.‬‬

‫‪-‬ما داشتیم سر به سرت میذاشتیم‪ ،‬ته‪.‬‬

‫نامجون گفت و خندید‪.‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬

‫‪-‬اما اخرش بازم تونستی که ازش فرار کنی‪.‬‬

‫اره‪ ،‬نمیتونی تصور کنی که چطوری‪ .‬تهیونگ با تلخی فکر کرد‪.‬‬

‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪410‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪-‬تولدت مبارک‪ ،‬هوبی!‬

‫به محض اینکه هوسوک وارد خوابگاه شد‪ ،‬تهیونگ و نامجون همزمان‬
‫خوندن‪.‬‬

‫پسر دیگه از خوشحالی منفجر شد و از شوق سرجاش پرید‪ .‬با لبخند‬


‫بزرگی که داشت‪ ،‬چشمهاش به سختی معلوم بود و گونههای توپر و‬
‫چلوندنیش روی صورتش برجسته بود‪.‬‬

‫‪-‬ممنون‪ ،‬بچهها!‬

‫هوسوک به سمت دوتا پسری که وسط اتاق نشیمن ایستاده بودن‪،‬‬


‫دویید‪ ،‬اونها رو محکم بغل کرد و توی اغوشش فشارشون داد‪.‬‬

‫‪411‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬چی شده؟ برای چهارمین بار امروز پیام تبریک گرفتم؟ شماها بهترین‬
‫دوستهای منید ولی الزم نیست هرباری که من رو میبینید‪ ،‬تبریک‬
‫بگید‪.‬‬

‫هوسوک گفت و خندید‪.‬‬

‫‪-‬خب‪ ،‬کافی نبود که فقط صبح بهت تبریک بگیم‪ .‬نه حتی تایم ناهار‪.‬‬
‫هرچند وقت یکبار الزمه که بگیم‪.‬‬

‫نامجون گفت و از گونه پسر تولدی نیشگونی گرفت‪.‬‬

‫‪-‬ممنون‪ ،‬ممنون‪ ،‬ممنون‪ .‬دوستتون دارم‪ ،‬بچهها‪.‬‬

‫هوسوک با صدای بچگونهای گفت و وقتی خیلی لوس شد‪ ،‬دوتا پسر‬
‫دیگه سعی کردن ازش دور بشن‪.‬‬

‫‪412‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬برای شام غذا سفارش دادید؟‬

‫‪-‬نه هنوز‪ .‬منتظر تو بودیم که تصمیم بگیری چه چیزی رو ترجیح‬


‫میدی‪.‬‬

‫تهیونگ جواب داد و روی کاناپه نشست‪.‬‬

‫‪-‬نظرتون درمورد مرغ سوخاری کرهای چیه؟‬

‫هوسوک پیشنهاد داد‪ .‬نامجون و تهیونگ با موافقت سری تکون داد‬


‫چون به هرحال کی میتونست دربرابر مرغ سوخاری مقاومت کنه؟‬

‫تهیونگ داوطلب شد تا با رستوران تماس بگیره‪ ،‬بنابراین از سرجاش‬


‫بلند شد و به سمت یخچال که بروشور شماره رستوران روش بود‪،‬‬
‫رفت‪.‬‬

‫‪413‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تا اینکه گوشی تقریبا از دستش روی زمین افتاد‪.‬‬

‫‪-‬وایسا‪ ،‬ته‪ .‬قبل زنگ زدن‪ ...‬داشتم فکر میکردم که یونگی و خب‪...‬‬
‫جونگکوک هم دعوت کنیم‪.‬‬

‫هوسوک گفت و لبخندی زد‪.‬‬

‫‪-‬جمعهست و تولدمه‪ ...‬میتونیم همه باهم جشن بگیریم‪ .‬نظرت چیه؟‬


‫اگه قبول کردن‪ ،‬باید بیشتر بخریم‪.‬‬

‫‪-‬از ایدهات خوشم اومد‪ ،‬هوبی‪.‬‬

‫نامجون گفت‪ ،‬سرش رو تکون داد و توی معدود کانالهایی که‬


‫تلوزیونشون اجازه میداد‪ ،‬گشت‪.‬‬

‫‪414‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ با تمسخر خندید‪.‬‬

‫‪-‬میتونی امتحان کنی‪ ،‬هوبی‪ .‬من کامال باور دارم که یونگی میاد‪ ،‬ولی‬
‫جونگکوک؟ واقعا بعید بدونم‪.‬‬

‫‪-‬هیچکس نمیتونه جلوی صورت کیوت من مقاومت کنه‪ .‬ببین و یاد‬


‫بگیر‪.‬‬

‫هوسوک با اعتماد به نفس گفت‪ ،‬کفشهاش رو پوشید و از‬


‫خوابگاهشون بیرون رفت‪.‬‬

‫تهیونگ به یخچال تکیه داد‪ ،‬به بروشور رستورانهای مختلف نگاه کرد‬
‫و دنبال اونی که مرغ سوخاری داشت‪ ،‬گشت‪.‬‬

‫‪415‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫چند دقیقه بعد‪ ،‬هوسوک دوباره برگشت‪ ،‬اما فقط یه پسر پشت سرش‬
‫بود‪.‬‬

‫یونگی‪.‬‬

‫‪-‬چه اتفاقی برای هیچکس نمیتونه جلوی صورت کیوت من مقاومت‬


‫کنه‪ ،‬افتاد؟‬

‫تهیونگ با نیشخندی پرسید و هوسوک دمپایی رو به سمتش پرت کرد‪.‬‬

‫‪-‬خفه شو! ظاهرا جونگکوک استثناست‪ .‬سعی کردم راضیش کنم‪ ،‬ولی‬
‫حتی بهم اجازه نداد برم تو اتاقش‪ .‬همونجا سرم داد زد که نمیخواد‬
‫بیاد و اینکه سرش شلوغه‪.‬‬

‫‪-‬چه سوپرایز بزرگی‪.‬‬

‫‪416‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ با عصبانیت زمزمه کرد‪.‬‬

‫بعد از سفارش غذا و نشستن دور میزی که توی اتاق نشیمن بود‪،‬‬
‫هوسوک‪ ،‬تهیونگ‪ ،‬نامجون و یونگی شروع به خوردن کردن‪ .‬عالوه بر‬
‫مرغ سوخاری که همیشه خوشمزه بود‪ ،‬چند تا بطری سوجو هم‬
‫خریدن‪.‬‬

‫با این حال‪ ،‬تهیونگ فقط دوتا لیوان کوچیک نوشید و ترجیح داد‬
‫مست نشه چون باید از اخر هفتهاش استفاده میکرد تا درس بخونه و‬
‫خماری قطعاً بهش کمکی نمیکرد‪.‬‬

‫بعد از شام‪ ،‬سه تا پسر دیگه که دوتا بطری کامل سوجو رو خالی کرده‬
‫بودن‪ ،‬خیلی هیجانزده‪ ،‬پرحرف و بامزه شده بودن‪.‬‬

‫‪-‬من یه فکر خیلی خوب دارم‪...‬‬

‫‪417‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫هوسوک بین قهقهه و سکسکه گفت‪.‬‬

‫خیلی بامزه‪ .‬تهیونگ با خودش فکر کرد‪.‬‬

‫‪-‬چیه؟‬

‫یونگی پرسید‪.‬‬

‫‪-‬قطعا چیز خوبی نیست‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪ .‬کامال از ایدههای احمقانه دوستش که مست بود‪ ،‬خبر‬


‫داشت‪.‬‬

‫‪-‬اگر ما‪...‬‬

‫‪418‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫هوسوک گفت و با دستش جلوی دهنش رو گرفت تا جلوی‬


‫خندههاش رو بگیره‪.‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬

‫‪-‬اگر بریم توی اتاق جونگکوک‪ ،‬چی؟ اگر اون برای مهمونی نمیاد‪...‬‬
‫مهمونی بره پیش اون‪.‬‬

‫تهیونگ چشمهاش رو بست و پیشونیش رو مالید‪ ،‬درحالی که سه تا‬


‫پسر دیگه خندیدن و روی زمین غلت زدن‪.‬‬

‫‪-‬بچهها‪ ...‬این ایده بدیه‪ .‬این به وضوح ایده بدیه‪ .‬اگه نخواسته بیاد‪،‬‬
‫بذارید بمونه‪ .‬قطعا ما رو میکشه‪.‬‬

‫تهیونگ بهشون هشدار داد‪.‬‬

‫‪419‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬بیخیال ته‪ .‬ضد حال نباش‪.‬‬

‫نامجون گفت‪.‬‬

‫‪-‬اره‪ .‬جونگکوک فقط یه هل کوچیک میخواد‪ .‬من حتی معتقدم که‬


‫بعدا ازمون تشکر میکنه‪.‬‬

‫هوسوک گفت و با اطمینان سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫به نظر میرسید غیر از تهیونگ‪ ،‬یونگی تنها کسی بود که امتناع‬
‫میکرد‪.‬‬

‫‪-‬منم با ته موافقم‪ ...‬بعدش همه تقصیرها میافته گردن من چون من‬


‫اجازه دادم وارد خوابگاه بشید‪.‬‬

‫‪420‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬میگیم که تهدیدت کردیم‪ .‬مثال‪ ...‬یا در خوابگاهت رو باز میکنی یا‬


‫میکشیمت‪.‬‬

‫هوسوک خیلی جدی زمزمه کرد‪.‬‬

‫یونگی برای چند ثانیه تو فکر رفت‪ ،‬اما بعد سرش رو به نشونه مثبت‬
‫تکون داد‪.‬‬

‫‪-‬باشه ولی اگر بهم حمله کرد‪ ،‬باید ازم دفاع کنید‪.‬‬

‫یونگی گفت و با انگشت اشارهاش به هوسوک و نامجون اشاره کرد‪.‬‬

‫‪-‬قول میدیم‪.‬‬

‫نامجون گفت و لبخندی زد‪.‬‬

‫‪421‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬وای خدایا‪ .‬من همینجا میمونم‪ .‬نمیخوام ریسک کنم که بهم حمله‬
‫بشه‪ .‬همین االنش هم میدونم چی میشه‪.‬‬

‫تهیونگ هشدار داد‪ ،‬از روی زمین بلند شد و ظرفهای کثیف و‬


‫جعبهها رو به اشپزخونه برد‪.‬‬

‫هوسوک سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫‪-‬حتی بهش فکرم نکن!‬

‫هوسوک گفت‪ ،‬تا اشپزخونه تهیونگ رو دنبال کرد و جلوش رو برای‬


‫تمیزکردن گرفت‪.‬‬

‫‪-‬تو با ما میای‪ .‬ظرفها و اشپزخونه میتونن منتظر بمونن‪.‬‬

‫‪422‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫هوسوک گفت و مچ دست تهیونگ رو کشید‪ ،‬اما پسر سعی کرد‬


‫تکون نخوره‪.‬‬

‫‪-‬هوبی! من از جونگکوک متنفرم‪ .‬جونگکوک از من متنفره‪.‬‬


‫جونگکوک از تو متنفره‪ .‬جونگکوک از همه متنفره و اگر بری اتاقش‪،‬‬
‫بیشتر ازت متنفر میشه‪ .‬من حتی نمیخوام تصورش کنم‪.‬‬

‫تهیونگ ناله کرد‪.‬‬

‫‪-‬بیخیال‪ ،‬ته‪ .‬زود باش‪ ،‬زود باش!‬

‫هوسوک گفت‪ ،‬با حالت پاپیطوری بهش نگاه کرد و لبهاش رو‬
‫اویزون کرد‪.‬‬

‫‪-‬قرار نیست توی روز تولدم این کار رو باهام بکنی‪ ،‬مگه نه؟‬

‫‪423‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫هوسوک گفت و تهیونگ از شکست اهی کشید‪.‬‬

‫برای دوستهاش چه کارها که نمیکرد‪.‬‬

‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪-‬میشه به جای هری استایلز بذاری؟ از بیلی ایلیش خسته شدم‪.‬‬

‫جیمین ناله کرد‪.‬‬

‫‪-‬این پلی لیست منه‪ .‬این اسپیکر منه‪ .‬اینجا اتاق خواب منه‪ .‬پس جواب‬
‫اخرم اینه‪ ،‬نه‪.‬‬

‫جونگکوک با قاطعیت گفت‪.‬‬

‫‪424‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬دوباره برام توضیح بده که دقیقا چرا بهترین دوستتم؟‬

‫جیمین زمزمه کرد و جونگکوک چشمهاش رو چرخوند‪.‬‬

‫‪-‬من عمداً اومدم که تعطیالت اخر هفتهام رو توی سئول با تو بگذرونم‬


‫و تو اینجوری باهام رفتار میکنی‪.‬‬

‫دوستش گفت و با اغراق لبهاش رو اویزون کرد‪.‬‬

‫جونگکوک با عصبانیت اهی کشید و دنبال پلی لیست دیگهای به سلیقه‬


‫دوستش گشت‪.‬‬

‫‪-‬امروز بهت گفتم که ازت متنفرم؟‬

‫‪425‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬نه‪ .‬تنها چیزی که امروز از دهنت شنیدم اینه که چقدر عمیقاً من رو‬
‫دوست داری و اینکه من شخص مورد عالقهات توی تمام دنیام‪.‬‬

‫جیمین گفت و بدنش رو کش داد‪ .‬به وضوح روی تختش راحت بود‪.‬‬

‫‪-‬میدونستم که توهمیای‪ ،‬ولی توی این مرحله‪...‬‬

‫جونگکوک گفت و درجواب بالشی به سرش برخورد کرد‪.‬‬

‫‪-‬هی فاکر!‬

‫جیمین با دیدن حالتی که روی صورت جونگکوک منعکس شده بود‪،‬‬


‫خندید و جونگکوک هم لبخند دوستش رو تقلید کرد‪.‬‬

‫‪426‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫به محض اینکه در اتاقش به طرز غیرمنتظرهای باز شد‪ ،‬لبخندش به‬
‫سرعت ناپدید شد‪.‬‬

‫‪-‬وات د فاک؟‬

‫جونگکوک گفت و از روی صندلی چرخون جلوی میزش بلند شد‪.‬‬

‫‪-‬همتون اینجا چه غلطی میکنید؟‬

‫هوسوک و نامجون با لبخند بزرگی روی صورتشون و چشمهای‬


‫شیشهای و براقشون دقیقا رو به روش بودن‪ .‬یونگی پشت سرشون بود‬
‫که با وجود اینکه صد درصد هوشیار نبود‪ ،‬ارومتر و خویشتندارتر بود‪،‬‬
‫اما چیزی که واقعا جونگکوک رو غافلگیر کرد‪ ...‬نفر چهارم بود که‬
‫پشت سر همشون بود‪.‬‬

‫‪427‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ‪.‬‬

‫اون پسر به وضوح راحت نبود و تمایل به فرارکردن داشت‪ .‬تهیونگ‬


‫مضطرب با انگشتهاش بازی میکرد و به هرجایی جز جونگکوک‬
‫نگاه میکرد‪ .‬قابل درک بود چون جونگکوک برای روزها نادیدهاش‬
‫میگرفت و با هرچیزی که میتونست‪ ،‬ازش فرار میکرد‪.‬‬

‫جونگکوک حتی انتظار انفجار بیشتری رو از طرفش داشت که باهاش‬


‫صحبت کنه‪ ،‬اما درواقع‪ ،‬تهیونگ با جدیت و کنجکاوی به جیمین‪،‬‬
‫پسر بلوندی که روی تخت جونگکوک دراز کشیده بود‪ ،‬نگاه میکرد‪.‬‬

‫‪-‬خب‪ ،‬از اونجایی که نمیخواستی به جشن تولدم بیای‪ ...‬ما فکر کردیم‬
‫که جالب میشه جشن رو برات بیاریم اینجا!‬

‫هوسوک با هیجان گفت و دستهاش رو توی هوا تکون داد تا روی‬


‫چیزی که گفت‪ ،‬تاکید کنه‪.‬‬
‫‪428‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک میخواست از عصبانیت موهاش رو بکنه‪ ،‬اما قبل از اینکه‬


‫بتونه اون چهارتا انسان رومخ رو از اتاقش بیرون کنه‪ ،‬جیمین با ظرافت‬
‫از روی تخت بلند شد و همون لبخند مسری و مشتاق رو منعکس کرد‪.‬‬

‫‪-‬سالم بچهها! من جیمینم‪ .‬شماها با جونگکوک دوستید؟‬

‫تهیونگ با تمسخر خندید‪ .‬به وضوح خودش رو کنترل کرد تا با طعنه‬


‫به سوال دوست جونگکوک نخنده‪.‬‬

‫‪-‬اره‪ ،‬هستیم!‬

‫هوسوک با هیجان جواب داد‪.‬‬

‫‪-‬از اتاقم برید بیرون‪ .‬اینجا چه غلطی میکنید؟‬

‫‪429‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک پرسید‪ .‬عصبانیت از هرکلمهاش میچکید‪.‬‬

‫‪-‬کار توئه‪ ،‬مگه نه یونگی؟‬

‫جونگکوک پرسید و با تهدید به پسری که کمی پشت سر نامجون‬


‫جمع شد‪ ،‬نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک! فازت چیه؟ اینجوری با دوستهات حرف میزنی؟‬

‫جیمین سرزنشش کرد و ضربهای به شونهاش زد‪.‬‬

‫‪-‬اونها دوستهای من نیستن‪.‬‬

‫جونگکوک با عصبانیت گفت‪.‬‬

‫‪430‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جیمین نادیدهاش گرفت و توجهاش رو دوباره به هوسوک داد‪.‬‬

‫‪-‬پسر تولدی تویی؟‬

‫‪-‬اره! من هوسوکم‪ .‬با اون دوتا توی خوابگاه کناری زندگی میکنم‪.‬‬

‫پسر گفت و به نامجون و تهیونگ اشاره کرد‪.‬‬

‫‪-‬اوه‪ ،‬پس تولدت مبارک‪ ،‬هوسوک و اینکه از اشناییت خوشبختم‪.‬‬

‫جیمین گفت و لبخندی زد‪.‬‬

‫اضافه کرد‪:‬‬

‫‪431‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬عالوه بر جونگکوک‪ ،‬منم دعوتم؟ من عاشق مهمونیام‪.‬‬

‫همین کافی بود تا اونها به وضوح احساس راحتی کنن و هوسوک‬


‫جرات کنه با جیمین روی تخت جونگکوک بشینه‪ .‬نامجون روی زمین‬
‫نشست و پشتش رو به میز تکیه داد و یونگی از بلندشدن جونگکوک‬
‫استفاده کرد و روی صندلی میزش نشست‪.‬‬

‫جونگکوک با ناباوری بهشون نگاه کرد‪.‬‬

‫چطوری جرات کردن که بیان توی اتاقم و اینجوری احساس خونه‬


‫بودن داشته باشن؟‬

‫تهیونگ با ناراحتی جلوی دراتاق بیحرکت موند‪ .‬از اینکه وارد اتاق‬
‫بشه یا از اونجا فرار کنه‪ ،‬مردد بود‪.‬‬

‫‪432‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬واقعا قراره همینجا بمونید؟ جای فاکی بهتری برای رفتن ندارید؟‬

‫جونگکوک پرسید‪ .‬عصبانیت و تحقیر از منافذ بدنش فرار میکرد‪.‬‬

‫ولی کامال نادیده گرفته شد‪.‬‬

‫جیمین کامال برعکس اون بود‪ .‬اون یه ادم خوش برخورد بود و به‬
‫راحتی نفس کشیدن میتونست یه مکالمه رو شروع کنه و دوست پیدا‬
‫کنه‪ .‬به نحوی یه شباهتهایی با تهیونگ داشت‪.‬‬

‫و به همین دلیل بود که جیمین توی گفتگوی متحرکی با هوسوک‪،‬‬


‫نامجون و یونگی شرکت کرد و درمورد اینکه اون و جونگکوک‬
‫چطوری همدیگه رو میشناختن‪ ،‬توضیح داد‪ .‬البته نسخه تغییر یافتهاش‬
‫که برای انسانها مناسب بود‪ ،‬گفت‪.‬‬

‫‪433‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ با صدای بلندی گلوش رو صاف کرد و توجه دوستهاش رو‬


‫جلب کرد‪.‬‬

‫‪-‬بچهها‪ ،‬فکر کنم که ما باید بریم‪ .‬بیاید جونگکوک و دوستش رو تنها‬


‫بذاریم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪.‬‬

‫چیزی درمورد لحن تهیونگ وجود داشت که جونگکوک رو مجذوب‬


‫کرد‪ ،‬اما نمیتونست بفهمه چی بود‪.‬‬

‫چیزی که جونگکوک بالفاصله متوجهش شد پوزخند و لبخند‬


‫تحریکامیزی بود که روی لبهای بهترین دوستش بود‪.‬‬

‫‪-‬اوه؟ تو باید تهیونگ باشی‪ ،‬درسته؟‬

‫‪434‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جیمین با معصومیت پرسید‪.‬‬

‫بدن جونگکوک به طور طبیعی سرد بود‪ ،‬اما موجی از یخ روی پوستش‬
‫نشست‪.‬‬

‫‪-‬اره‪...‬‬

‫تهیونگ جواب داد و کمی اخم کرد‪.‬‬

‫پرسید‪:‬‬

‫‪-‬چرا پرسیدی؟‬

‫جیمین با شیطنت به جونگکوک نگاه کرد و خوناشام نمیدونست‬


‫کجا بره و پنهان بشه‪.‬‬

‫‪435‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬جونگکوکی خیلی چیزها‪ ...‬درموردت بهم گفته‪.‬‬

‫حروم زاده‪.‬‬

‫جونگکوک قطعا درمورد تهیونگ با جیمین صحبت نکرده بود‪ .‬نه با‬
‫اون و نه با هیچکس دیگه‪ .‬جونگکوک هیچ دلیلی نداشت که درمورد‬
‫تهیونگ صحبت کنه‪ .‬هیچ اتفاقی بینشون نیفتاده بود و قرارهم نبود‬
‫بیفته‪.‬‬

‫اما دوستش احتماال صدای اون انسان رو روزی که جونگکوک و‬


‫جیمین تلفنی صحبت میکردن و تهیونگ توی اتاقش بود‪ ،‬حفظ کرده‬
‫بود‪ .‬فقط میتونست این باشه‪.‬‬

‫‪-‬جیمین‪...‬‬

‫‪436‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک با لحن اروم اما تهدیدامیزی هشدار داد‪.‬‬

‫‪-‬چیه؟ حقیقت داره‪.‬‬

‫جیمین گفت‪ ،‬شونهاش رو باال انداخت و لب پایینش رو گزید تا جلوی‬


‫نیشخند پرمدعاش رو بگیره‪.‬‬

‫هوسوک‪ ،‬نامجون و یونگی با کنجکاوی و عالقه اشکاری بهشون خیره‬


‫شدن‪.‬‬

‫‪-‬واقعا؟‬

‫تهیونگ پرسید و توجهاش رو به جونگکوک داد‪ .‬چشمهاش تعجب و‬


‫ترسی رو منعکس کرد‪.‬‬

‫‪437‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک وقت نداشت واکنش نشون بده یا ازش بپرسه چرا ترسیده‬
‫به نظر میرسید چون تهیونگ توجهش رو دوباره به جیمین داد‪.‬‬

‫‪-‬ببین‪ .‬هرچیزی که جونگکوک بهت گفته‪ ،‬حقیقت نداره‪ .‬هیچ اتفاقی‬


‫بین ما نیفتاده‪ ،‬خب؟ من بهت تضمین میدم‪ ،‬ولی واقعا متاسفم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و دستهاش رو به نشونه انکار تکون داد‪.‬‬

‫چی؟!‬

‫وقتی جونگکوک سرش رو چرخوند تا به تهیونگ نگاه کنه‪ ،‬گردنش‬


‫تقریبا شکست‪ .‬هیچکس نباید میدونست چه اتفاقی بین اونها افتاده‬
‫بود‪ .‬مخصوصا جیمین‪ .‬اگر بهترین دوستش کوچیکترین خاکستری رو‬
‫برای اتیش پیدا میکرد‪ ،‬یه جهنم لعنتی به راه میانداخت‪.‬‬

‫‪438‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬تهیونگ‪.‬‬

‫جونگکوک از بین دندونهاش لب زد‪.‬‬

‫چشمهای گشاد و متاسف تهیونگ روش قرار گرفت‪.‬‬

‫‪-‬چیه؟‬

‫‪-‬لطفا فقط خفه شو‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪ .‬صمیمانه امیدوار بود این برای تهیونگ کافی باشه‬
‫تا بفهمه جیمین چیزی نمیدونست‪ .‬نه اون و نه سه تا پسر دیگه که با‬
‫کنجکاوی به جونگکوک و تهیونگ نگاه میکردن‪.‬‬

‫ولی خیلی دیر بود‪.‬‬

‫‪439‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬نه نه‪ .‬تهیونگ‪ ،‬لطفا حرف بزن!‬

‫جیمین تشویقش کرد و لبخند هوسانگیزی روی لبهاش نقش بست‪.‬‬

‫تهیونگ درگیر به نظر میرسید‪ .‬نگاهش بین جیمین و جونگکوک‬


‫چرخید و سعی کرد بفهمه چه اتفاقی درجریان بود‪.‬‬

‫جونگکوک به اینکه چرا تهیونگ از جیمین تقاضای بخشش میکرد‪،‬‬


‫مشکوک بود‪ ،‬اما درعین حال هیچ ایدهای نداشت چرا اون انسان چنین‬
‫فکری کرده بود‪.‬‬

‫مگه کوره؟‬

‫خوناشام مو مشکی به راهی فکر کرد تا توجه و مکالمه رو از خودش‬


‫و تهیونگ منحرف کنه‪.‬‬

‫‪440‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬چرا یه جای دیگه مهمونی نمیگیرید؟ مثال توی کالب یا جای دیگه‪.‬‬

‫جونگکوک به امید اینکه اون انسانها یکبار برای همیشه از اتاقش برن‪،‬‬
‫پیشنهاد داد‪.‬‬

‫اما همه چیز توی مسیری که میخواست‪ ،‬پیش نمیرفت‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک‪ ...‬الکی نیست که همه توی دانشگاه یه نابغه لعنتی صدات‬


‫میکنن‪.‬‬

‫هوسوک گفت و لبخندش بزرگتر شد‪.‬‬

‫برای لحظهای‪ ،‬جونگکوک از اینکه نقشهاش کار میکرد‪ ،‬نفس راحتی‬


‫کشید‪.‬‬

‫‪441‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫اما مثل همیشه‪ ...‬چطوری یه خوناشام احمق باشیم‪ :‬قسمت دویست و‬


‫بیست‪.‬‬

‫‪-‬اگه هممون بریم‪ ،‬چی؟‬

‫جیمین پیشنهاد داد و از پهلو به جونگکوک نگاه کرد‪ .‬جونگکوک‬


‫تقریبا میخواست قلب پسر مو بلوند رو مستقیماً از سینهاش دربیاره و‬
‫اون رو بیحرکت روی زمین رها کنه‪.‬‬

‫‪-‬میتونیم پارتی رو توی کالب یا بار ادامه بدیم‪ .‬هنوز سر شبه و باید‬
‫تولد دوست جدیدم رو جشن بگیریم‪.‬‬

‫جیمین گفت و دستهاش رو دور شونه هوسوک حلقه کرد‪.‬‬

‫‪442‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫یونگی و نامجون با موافقت سوت و دست زدن‪ ،‬درحالی که تهیونگ و‬


‫جونگکوک میخواستن از روی اون سیاره محو بشن‪.‬‬

‫با این حال‪ ،‬خوناشام همچنان سعی کرد از اون شرایط فرار کنه‪.‬‬

‫‪-‬فکر خیلی خوبیه‪ .‬اینکه همتون برید کالب واقعا خوش میگذره!‬

‫جونگکوک گفت و بزور لبخند مشتاقانهای زد که صورتش درد‬


‫گرفت‪.‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬

‫‪-‬مطمئنم که بیشتر از این اتاق خستهکننده بهتون خوش میگذره‪.‬‬

‫اما البته که جیمین نقشه دیگهای داشت‪.‬‬

‫‪443‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬نه‪ ،‬نه‪ .‬جونگکوک تو هم با ما میای‪.‬‬

‫جیمین گفت‪ ،‬از این واقعیت که بقیه پسرها ( به جز تهیونگ البته)‬


‫درمورد بارها و کالبهای احتمالی برای رفتن صحبت میکردن‪،‬‬
‫استفاده کرد‪ ،‬به جونگکوک نزدیک شد و توی گوشش زمزمه کرد‪:‬‬

‫‪-‬تو که نمیخوای من با تهیونگ تنها بمونم و بفهمم چه اتفاقی بین شما‬


‫دوتا نیفتاده‪ ،‬میخوای؟‬

‫کاش لطفا یادش بندازین که دقیقا چرا همچنان با جیمین دوست بود‪.‬‬

‫جونگکوک با عصبانیت بهش نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬تو واقعا حرومزادهای‪.‬‬

‫‪444‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬و تو دوستم داری‪.‬‬

‫جیمین گفت و پوزخندی زد‪.‬‬

‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫دژاوو کالبی بود که چند تا خیابون با دانشگاه سئول فاصله داشت و‬
‫برای جذب دانشجوهایی که بیحوصله و تشنه الکل و شب زنده داری‬
‫بودن‪ ،‬ساخته شده بود‪.‬‬

‫از اونجایی که هنوز نیمه شب نبود‪ ،‬صف ورودی به بار کوتاه بود‪،‬‬
‫بنابراین شیش تا پسر میتونستن بدون هیچ مشکلی وارد کالب بشن‪.‬‬

‫جونگکوک سعی کرد وقتی همشون حواسشون پرت شده بود‪ ،‬از اون‬
‫گروه فرار کنه و به سکوت خوابگاهش برگرده‪ ،‬اما جیمین گیرش‬

‫‪445‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫انداخت و اون رو با مچ دستش کشید‪ ،‬تا جایی که جونگکوک تسلیم‬


‫شد و از شکست اهی کشید‪ .‬هیچوقت یک شب اینقدر طوالنی نشده‬
‫بود‪.‬‬

‫تهیونگ هم از حضور در اونجا چندان هیجان زده به نظر نمیرسید و‬


‫حتی یکبارهم به جونگکوک نگاه نکرده بود‪.‬‬

‫حاال اینطوری نبود که خوناشام متوجه شده باشه‪ .‬معلومه که اینطوری‬


‫نبود‪.‬‬

‫به محض اینکه وارد شدن‪ ،‬گروه پسرها با یه بار بزرگ درست وسط‬
‫کالب که دوتا پسر و دوتا دختر از مشتریان تشنه پذیرایی میکردن‪ ،‬رو‬
‫به رو شدن‪ .‬اطرافش‪ ،‬تعداد زیادی درحال رقصیدن و مالیدن همدیگه با‬
‫ریتم اهنگ معروفی بودن که از طریق بلندگوهای مختلف توی فضا‬
‫پخش میشد‪ .‬نورهایی که پخش میشد به رنگ سایههای بنفش و‬
‫صورتی بود‪ ،‬درست مثل دکور کالب‪.‬‬

‫‪446‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫اونها اول به بار نزدیک شدن و هرکدومشون اولین نوشیدنی اون شب‬
‫رو سفارش دادن‪ .‬پنجتاشون انتخاب کردن که دو شات تکیال برای یه‬
‫شروع عالی داشته باشن‪ ،‬اما جونگکوک با اصرار جیمین فقط ابجو‬
‫سفارش داد‪.‬‬

‫همونطوری که همشون مقدار زیادی الکل توی خونشون داشتن و به‬


‫سمت زمین رقص رفتن‪ ،‬جونگکوک ترجیح داد به سمت گوشه کالب‬
‫که به وضوح ارومتر بود‪ ،‬بره تا بشینه و در ارامش ابجوش رو بنوشه‪.‬‬
‫شاید اینجوری راهی داشت که بعدا بدون اینکه کسی متوجه بشه‪،‬‬
‫یواشکی از اونجا بره‪.‬‬

‫کاناپه مخملی بزرگ و بنفشی کل دیوار رو پوشونده بود و میزهای‬


‫مرمری مشکی و کوچیکی جلوش بود تا مشتریان نوشیدنشون رو اونجا‬
‫بذارن‪ .‬روی همون دیوار‪ ،‬کاغذ دیواری سیاه و سفیدی با گلهای شبیه‬
‫به اون گلهایی که ازشون میخواستن به شکل تتو روی پوستشون‬
‫بکشن‪ ،‬کشیده شده بود و یه اینه بزرگ با قاب نقرهای وسطش نصب‬

‫‪447‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫شده بود‪ .‬باالی اونها‪ ،‬چراغ بزرگی با دهها توپهای ایینهای‬


‫دراندازههای مختلف که ترکیبی از نورهای بنفش و افراد مست رو‬
‫منعکس میکرد‪ ،‬نصب شده بود‪.‬‬

‫جونگکوک قلپی از ابجوش نوشید‪ .‬زیاد طرفدار الکل نبود‪ ،‬درست‬


‫برعکس جیمین که همیشه روح پارتی بود‪.‬‬

‫جونگکوک با بیتفاوتی و حتی کسالت به افراد جوونی که به طرز‬


‫خستگی ناپذیری با نوشیدنی و سیگار توی دستشون میرقصیدن‪ ،‬نگاه‬
‫کرد و نگاهی به بهترین دوستش و انسانهایی که باهاش اومده بودن و‬
‫نزدیک بار توی یه دایره باهم میرقصیدن‪ ،‬انداخت‪.‬‬

‫چشمهاش مصرانه روی پسری با موهای نرم و نقرهای چرخید که‬


‫پیرهن ساتن قرمزش رو توی شلوار جین مشکی و تنگش فرو کرده‬
‫بود‪ ،‬حتی اگر مغز جونگکوک مجازاتش کرد و با بدترین اسمها‬
‫صداش میکرد‪.‬‬

‫‪448‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫چشمهای تهیونگ بسته بود‪ ،‬درحالی که با ریتم حرکت میکرد و‬


‫کمرش به شکل مسحورکنندهای تکون میخورد‪ .‬همون لحظه انسان‬
‫یکدفعه چشمهاش رو باز کرد و به چشمهای جونگکوک نگاه کرد که‬
‫خوناشام نگاهش رو ازش گرفت و خودش رو از لحاظ ذهنی بخاطر‬
‫اینکه گیر افتاده بود‪ ،‬تنبیه کرد‪ .‬نه اینکه واقعا بخواد به تهیونگ خیره‬
‫بشه‪ .‬البته که کامال ناخوداگاه بود‪.‬‬

‫جونگکوک به عنوان بهونه دوباره روی ابجوش تمرکز کرد و وقتی‬


‫میخواست اون مایع زرد رنگ و کفدار رو تموم کنه‪ ،‬دختری‬
‫کنارش نشست‪ .‬سعی کرد بیتفاوت بمونه و صورت اغراقامیز و پاهای‬
‫الغرش که درمعرض دید بود‪ ،‬نادیده بگیره‪ ،‬اما به نظر میرسید که اون‬
‫دختر نقشه دیگهای داشت‪ .‬اون دختر یه دامن سفید تنگ و کوتاه با‬
‫کراپ تاپ مشکی پوشیده بود و صورتش بیش از حد به جونگکوک‬
‫نزدیک بود‪.‬‬

‫‪-‬به به سالم‪.‬‬

‫‪449‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫دختر با اغوا زمزمه کرد و خوناشام باید جلوی خودش رو میگرفت تا‬
‫چشمهاش رو نچرخونه‪.‬‬

‫‪-‬چیزی میخوای؟‬

‫جونگکوک پرسید و باالخره نگاهی به دختر انداخت‪.‬‬

‫دختر برای چند ثانیه غافلگیر شد‪ ،‬تا اینکه پوزخندی روی لبهای‬
‫قرمزش نقش بست‪.‬‬

‫‪-‬اوه‪ ،‬قراره رک باشیم‪ ،‬مگه نه؟ ازش خوشم اومد‪.‬‬

‫دختر گفت و لب پایینش رو گزید‪.‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬

‫‪450‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬برای شروع دوست دارم اسمت رو بدونم‪ .‬اسم من میسوکه‪.‬‬

‫این بار‪ ،‬جونگکوک چشمهاش رو چرخوند‪.‬‬

‫‪-‬گورت رو گم کن‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و دوباره به زمین رقص نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬ببخشید؟‬

‫‪-‬شنیدی چی گفتم‪ .‬گورت رو گم کن‪ .‬نمیخوام کاری باهات داشته‬


‫باشم‪.‬‬

‫جونگکوک با لحن خشک و سردی گفت و به چشمهاش اجازه داد‬


‫دوباره روی شخص خاصی قرار بگیره‪.‬‬

‫‪451‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫دختر با تمسخر خندید و چیزی شبیه " اشغال" زمزمه کرد‪ ،‬اما از روی‬
‫کاناپه مخملی بنفش بلند شد و دنبال مرد دیگهای که ممکن بود بهش‬
‫عالقه نشون بده‪ ،‬رفت‪.‬‬

‫اما جونگکوک نمیتونست بیشتر از این به چیزی که دختر انجام داد یا‬
‫گفت عالقهای نشون بده‪ ،‬نه زمانی که دو دست ناشناس ناگهان دور‬
‫کمر تهیونگ حلقه شد‪.‬‬

‫احساس جدید و عجیبی خون سرد و تیرهای که توی رگهاش‬


‫میچرخید‪ ،‬منجمد کرد و کوههای یخی درست کرد که قسمت پایین‬
‫شکمش رو به طرز ناخوشایندی خراش داد که پشت تهیونگ به سینه‬
‫مرد قد بلند با صورت مشخص و موهای قهوهای روشن چسبید‪.‬‬

‫اون دو با ریتم اهنگ رقصیدن‪ ،‬درحالی که اون دستهای خوشبخت‬


‫روی کمر تهیونگ موندن و از این طرف به اون طرف تکون خوردن‪.‬‬
‫مرد پسر مقابلش رو به خودش نزدیکتر کرد‪ ،‬تا اینکه باسن تهیونگ‬

‫‪452‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫برامدگی مرد ناشناس رو لمس کرد‪ .‬جونگکوک نمیتونست جلوی‬


‫نگاهکردنش رو بگیره و زیر شکمش با دیدن صحنه رو به روش به طرز‬
‫ناخوشایندی منقبض شد‪.‬‬

‫اما طولی نکشید تا تهیونگ از مرد دور بشه و بیعالقهبودنش رو به‬


‫رقصیدن با مرد نشون بده‪ .‬جونگکوک پوزخندی زد‪ ،‬حتی اگر‬
‫نمیدونست که داشت اون کار رو انجام میداد‪ .‬مخصوصا وقتی که‬
‫صورت مرد از ردشدن نارضایتی محض رو نشون میداد‪.‬‬

‫جونگکوک با خودش فکر کرد از این فرصت که جیمین حواسش با‬


‫رقصیدن با یونگی پرت شده بود‪ ،‬استفاده کنه تا از کالب فرار کنه که‬
‫تهیونگی رو دید که به دوستهاش‪ ،‬هوسوک و نامجون‪ ،‬نزدیک شد‪،‬‬
‫چیزی توی گوششون زمزمه کرد و دوتا پسر دیگه سری تکون دادن‪.‬‬
‫کمی بعد‪ ،‬تهیونگ از بین افراد حاضر توی پیست رقص گذشت و به‬
‫سمت خروجی بار رفت‪.‬‬

‫‪453‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫خوناشام خرخری کرد‪ .‬با خودش فکر کرد احتماال به محض اینکه‬
‫تهیونگ میدید جونگکوک هم کالب رو ترک کرده‪ ،‬با گفتن "‬
‫دوباره داری تعقیبم میکنی؟ " بهش میتوپید‪ .‬به همین دلیل‪ ،‬تصمیم‬
‫گرفت چند دقیقه دیگه شکنجه دردناکی که قرار بود توی اون دیسکو‬
‫باشه‪ ،‬تحمل کنه‪ ،‬اما توجهاش وقتی منحرف شد که همون مردی که‬
‫چند لحظه پیش با تهیونگ رقصید‪ ،‬از بین بقیه رد شد و به سمت در‬
‫خروجی رفت‪...‬‬

‫‪454‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪CH 8‬‬

‫جونگکوک با خودش فکر کرد از این فرصت که جیمین حواسش با‬


‫رقصیدن با یونگی پرت شده بود‪ ،‬استفاده کنه تا از کالب فرار کنه که‬
‫تهیونگی رو دید که به دوستهاش‪ ،‬هوسوک و نامجون‪ ،‬نزدیک شد‪،‬‬
‫چیزی توی گوششون زمزمه کرد و دوتا پسر دیگه سری تکون دادن‪.‬‬
‫کمی بعد‪ ،‬تهیونگ از بین افراد حاضر توی پیست رقص گذشت و به‬
‫سمت خروجی بار رفت‪.‬‬

‫خوناشام خرخری کرد‪ .‬با خودش فکر کرد احتماال به محض اینکه‬
‫تهیونگ میدید جونگکوک هم کالب رو ترک کرده‪ ،‬با گفتن "‬
‫دوباره داری تعقیبم میکنی؟ " بهش میتوپید‪ .‬به همین دلیل‪ ،‬تصمیم‬
‫گرفت چند دقیقه دیگه شکنجه دردناکی که قرار بود توی اون دیسکو‬
‫باشه‪ ،‬تحمل کنه‪ ،‬اما توجهاش وقتی منحرف شد که همون مردی که‬
‫چند لحظه پیش با تهیونگ رقصید‪ ،‬از بین بقیه رد شد و به سمت در‬
‫خروجی رفت‪.‬‬

‫‪455‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫ابروهای جونگکوک از کنجکاوی بهم گره خورد‪ .‬شاید فقط تصادفی‬


‫بود یا شاید مرد و تهیونگ باهم توافق کرده بودن که باهم اونجا رو‬
‫ترک کنن تا کمی فضای خصوصی و تفریح داشته باشن‪ ،‬اما چیزی‬
‫درون قلبش بهش میگفت که هیچکدوم از اونها نبود‪ .‬وقتی تهیونگ‬
‫رقصیدن با اون مرد ناشناس رو متوقف کرد‪ ،‬ابراز بیعالقگی و حتی‬
‫بیحوصلگی روی اجزای صورت تهیونگ مشخص بود‪.‬‬

‫بدن جونگکوک قبل از اینکه مغزش بتونه پردازش کنه که دقیقا داشت‬
‫چیکار میکرد‪ ،‬از روی کاناپه مخملی بنفش رنگ بلند شد و پاهاش‬
‫اون رو به بیرون رفتن و رهاشدن از دود و عرق سوق داد‪.‬‬

‫خب شاید زمان بدی برای رفتن نبود‪ ،‬مگه نه؟‬

‫وقتی پوستش باالخره هوای سرد و نمناک رو پذیرفت‪ ،‬نگاهش روی‬


‫گروهی از افراد که برای لحظهای کالب رو ترک کردن تا هوای تازه‬
‫بگیرن و صف ورودی کالب که توی ساعت گذشته به طور قابل‬

‫‪456‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫توجهی بیشتر شده بود‪ ،‬چرخید‪ ،‬اما چشمهاش پسری که دنبالش بود‪،‬‬
‫پیدا نکرد که احتماال به این معنا بود که تهیونگ با اون مرد ناشناس به‬
‫خونه رفته بود‪.‬‬

‫جونگکوک با قورت دادن طعم تلخ غیرمنتظرهای که به سینه و گلوش‬


‫هجوم برد‪ ،‬به سمت خیابونی که اون رو به خلوت خوابگاهش‬
‫برمیگردوند‪ ،‬رفت که یکدفعه دوتا صدای خفه پردهی گوشش رو‬
‫لرزوند‪.‬‬

‫نمیتونست با سروصدای کرکننده اهنگی که توی کالب پخش‬


‫میشد‪ ،‬به وضوح کلمات رو تشخیص بده‪ ،‬اما یکی از صداها ضربان‬
‫قلبش رو تندتر کرد و این دلیل براش کافی بود تا قدرت شنواییش رو‬
‫به حداکثر برسونه‪.‬‬

‫جونگکوک با نادیدهگرفتن بیت اهنگ کالوین هریس‪ ،‬بدون شک‬


‫صدای تهیونگی که زمزمه میکرد " ولم کن‪ ،‬دستت رو بکش! "‬

‫‪457‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تشخیص داد‪ .‬خوناشام صدا رو دنبال کرد و با قدمهای شتابزده جلو‬


‫رفت‪ ،‬تا اینکه توی چند متری کالب شبانه‪ ،‬به کوچه تاریکی رسید‪.‬‬

‫همون مرد اونقدری دست تهیونگ رو محکم گرفته بود که بند‬


‫انگشتهاش سفید شده بود و پوست برنزه تهیونگ احتماال از اون‬
‫خشونت شدید کبود میشد‪ .‬تهیونگ سعی میکرد خودش رو از مرد‬
‫دور کنه‪ .‬بهش لگد میزد و بدنش رو دیوانهوار تکون میداد تا از شر‬
‫چنگ محکمی که روی دستش بود‪ ،‬خالص بشه‪ ،‬اما مرد به طور قابل‬
‫توجهای بلندتر و قویتر بود و برای نگه داشتن تهیونگ مشکلی‬
‫نداشت‪.‬‬

‫‪-‬ولم کن‪ ،‬مرتیکه چندش!‬

‫تهیونگ دوباره داد زد و مقاومت کرد‪ ،‬اما مرد با خشونت چونهاش رو‬
‫گرفت و اون رو به عقب هل داد‪ ،‬تا اینکه پشت تهیونگ به دیوار‬
‫اجری کثیف و قدیمی برخورد کرد‪.‬‬

‫‪458‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫مرد یکی از دستهاش رو روی دهن تهیونگ گذاشت تا جلوی جیغ‬


‫زدنش رو بگیره‪ ،‬درحالی که دست دیگهاش رو با گرسنگی روی رون‬
‫برامده پسر کشید‪.‬‬

‫تهیونگ سعی کرد داد بزنه‪ ،‬اما انگشتهای خشن و کج مرد روی‬
‫دهنش بهش اجازه نمیداد و اشکهای کوچیکی از گوشه چشمهاش‬
‫سرازیر شد‪.‬‬

‫عصبانیت فراطبیعیای به جونگکوک هجوم برد‪ ،‬اون یه حالت‬


‫احساسی شدید ناشی از نارضایتی و خشم بود‪ .‬دستهاش رو جوری‬
‫محکم مشت کرد که برای لحظهای‪ ،‬خوناشام با خودش فکر کرد‬
‫چطوری انگشتهاش از دستهاش نیفتاد‪.‬‬

‫اخرین چیزی که جونگکوک به یاد داشت این بود که چشمهاش‬


‫چیزی که واقعا داشت اتفاق میافتاد‪ ،‬تحلیل کرد و فاصلهای که بین‬
‫خودش و مرد نفرتانگیزی که تهیونگ رو طوری نگه داشته بود که‬

‫‪459‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫انگار یه تیکه گوشت فاکی بود‪ ،‬کم کرد و اون رو محکم هل داد‪.‬‬
‫احتماال محکمتر از چیزی که باید‪ ،‬انجامش داد چون اون مرد به معنای‬
‫واقعی پرواز کرد و با صدای زشتی چند متر اونطرفتر به پشت روی‬
‫زمین افتاد‪.‬‬

‫جونگکوک فعالً صورت شوکه و ترسیده تهیونگ رو نادیده گرفت و‬


‫به سمت مردی که روی زمین بود و از درد میپیچید‪ ،‬رفت‪.‬‬

‫خب‪ ،‬متاسفانه زندهست‪ .‬جونگکوک با تلخی فکر کرد‪.‬‬

‫جونگکوک یقهی مرد رو گرفت و به چونهاش مشت زد‪ .‬این بار شدت‬
‫ضربهاش رو کنترل کرد‪ .‬مرد خون سرفه کرد و تهیونگی که کامال‬
‫توی شوک بود‪ ،‬داد زد و به سمت اونها رفت‪.‬‬

‫جونگکوک از وضعیت اسیبپذیری مرد که مقابلش روی زمین دراز‬


‫کشیده بود و از زمانی هیپنوتیزمش به بهترین وجه عمل میکرد‪،‬‬
‫‪460‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫استفاده کرد و دوباره یقهی مرد رو گرفت‪ ،‬تا اینکه صورت خونی و‬
‫کبود مرد فقط چند اینچ از صورت خوناشام فاصله داشت‪.‬‬

‫خوناشام عمیقاً توی چشمهای مرد خیره شد و زمزمه کرد‪:‬‬

‫‪-‬تو چیزی از سقوط غیرعادیت بخاطر نمیاری‪ .‬تو صورت من رو‬


‫بخاطر نمیاری‪.‬‬

‫انسان سری تکون داد‪ .‬صورتش کامال بیتفاوت بود و چشمهاش به‬
‫خوناشام خیره شده بود‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک! جونگکوک‪ ،‬بسه!‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬دستش رو گرفت و سعی کرد اون رو بکشه‪ ،‬اما‬


‫خوناشام محکم سرجاش موند‪.‬‬

‫‪461‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬دیگه انگشت فاکیت بهش نمیخوره‪ ،‬شنیدی؟‬

‫جونگکوک کلمات رو مقابل صورت ترسیده مرد به زبون اورد‪.‬‬

‫‪-‬نه تهیونگ و نه هیچکس دیگه‪ .‬تو یه انسان نفرتانگیزی که نمیتونی‬


‫جواب نه بشنوی‪ .‬امیدوارم این برات درس عبرت بشه‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪ ،‬پیرهن خونی مرد رو رها کرد و اجازه داد دوباره‬
‫روی زمین بیفته‪.‬‬

‫جونگکوک بلند شد و تهیونگ همچنان محکم بازوش رو گرفته بود‪،‬‬


‫اما انگشتهاش میلرزید و با ترس به مردی که روی زمین بود‪ ،‬نگاه‬
‫میکرد‪.‬‬

‫‪-‬بیا از اینجا بریم‪ ،‬تهیونگ‪.‬‬

‫‪462‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک گفت‪ ،‬دست انسان رو از بازوش کنار زد و درعوض مچ‬


‫دستش رو گرفت تا اون رو با خودش بکشه‪ ،‬اما تهیونگ مقاومت کرد‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک‪...‬‬

‫تهیونگ زمزمه کرد و نگاهش بین خوناشام و مرد خونی چرخید‪.‬‬

‫‪-‬ما نمیتونیم اینجا ولش کنیم‪...‬‬

‫تهیونگ گفت و جونگکوک با تمسخر خندید‪.‬‬

‫‪-‬واقعا؟ االن نگران اونی؟ بعد از کاری که باهات کرد؟‬

‫‪-‬نه‪ ...‬یعنی اره‪ ...‬نمیتونم وقتی اینجوریه تنها ولش کنم‪.‬‬

‫‪463‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬اون فقط یه مشت بود‪ .‬اون حالش خوبه و بزودی یکی میاد و پیداش‬
‫میکنه‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪ .‬نزدیک بود صبرش رو از دست بده‪.‬‬

‫‪-‬اون فقط یه مشت نبود‪ ،‬جونگکوک! اون‪ ...‬اون عمالً پرواز کرد! تو‪...‬‬
‫تو چیکار‪ ...‬چطوری این کار رو کردی؟‬

‫تهیونگ پرسید‪ .‬چشمهاش گشاد شده بود و ناباوری و سردرگمی رو‬


‫منعکس میکرد‪.‬‬

‫جونگکوک میدونست که دیر یا زود باهاش رو به رو میشد‪ .‬این‬


‫واضح بود که تهیونگ متوجه اون فشار و سقوط غیرمعمول شد و اون‬
‫رو دید‪ .‬جونگکوک احمق بود‪ .‬اجازه داد که عصبانیتش بلندتر صحبت‬
‫کنه و باعث بشه که اشتباه جدیای انجام بده‪ ،‬اما نمیتونست حقیقت‬
‫رو به تهیونگ بگه‪ ،‬البته که نمیتونست‪.‬‬
‫‪464‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬تو فقط توی شوکی و گیج شدی‪ ،‬تهیونگ‪ .‬داری چیزهایی رو‬
‫میبینی که وجود ندارن‪.‬‬

‫جونگکوک سعی کرد وضعیت رو کنترل کنه‪ .‬نمیخواست از قدرت‬


‫هیپنوتیزمش روی تهیونگ استفاده کنه‪ .‬خودش زیاد عالقهای بهش‬
‫نداشت‪ .‬جونگکوک در نیاز شدید از این قدرت استفاده میکرد و‬
‫ترجیح میداد که وقتی فرصتش رو داشت‪ ،‬از انجام اون کار دوری کنه‬
‫و در این مرحله‪ ،‬از سردرگمی و ترس تهیونگ استفاده کرد تا‬
‫متقاعدش کنه که ذهنش اغراق کرده و اون رو فریب داده‪.‬‬

‫تهیونگ چیزی نگفت و فقط به جونگکوک و مردی که از درد‬


‫میپیچید‪ ،‬نگاه میکرد‪ ،‬طوری که انگار یه مسابقه تنیس میدید‪.‬‬

‫جونگکوک اهی کشید‪.‬‬

‫‪465‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬تهیونگ‪ .‬اگه بهت حس بهتری میده‪ ،‬به امبوالنس یا پلیس زنگ بزن‪.‬‬
‫کاری که فکر میکنی بهتره و وجدانت رو راحت میکنه‪ ،‬انجام بده‪.‬‬
‫من فقط کاری که باید میکردم‪ ،‬انجام دادم چون سعی کردم بهت‬
‫کمک کنم‪.‬‬

‫با اون‪ ،‬جونگکوک برای اخرین بار نگاهی به تهیونگ انداخت و‬


‫برگشت‪ .‬اماده بود یکبار برای همیشه به خوابگاهش برگرده‪ ،‬اما دست‬
‫تهیونگ تکیهگاهش رو توی دست جونگکوک پیدا کرد‪ ،‬طوری که‬
‫انگار انگشتهای سرد و خونیش برای تهیونگ توی دریای ازادی‪،‬‬
‫شناور بود‪.‬‬

‫‪-‬تنهام‪ ...‬لطفا تنهام نذار‪.‬‬

‫تهیونگ با چشمهای اشکالودی التماس کرد و انگشتهای لرزونش‬


‫دست خوناشام رو گرفت‪.‬‬

‫‪466‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تو باید از من بترسی‪ ،‬تهیونگ‪ .‬ناخوداگاه جونگکوک فکر کرد‪.‬‬

‫اما جنبه غیرمنطقیش که تا همین اواخر جونگکوک حتی نمیدونست‬


‫وجود داره‪ ،‬درجواب جیغ میزد و تقال میکرد و باعث شد که دستش‬
‫رو با دست تهیونگ گره بزنه‪.‬‬

‫جونگکوک سری تکون داد و گفت‪:‬‬

‫‪-‬تنهات نمیذارم‪ .‬و اگر این حس بهتری بهت میده‪ ،‬میتونیم به مسئول‬
‫حراست کالب بگیم که اینجا پیداش کردیم‪ ،‬باشه؟‬

‫این همه مهربونی و دلسوزی برای کسی که لیاقت یه ذره از این‬


‫احساسات رو نداره‪ ،‬از کجا میاد؟ این مرد باید توی جهنم بسوزه‪.‬‬

‫جونگکوک با خودش فکر کرد‪.‬‬

‫‪467‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫اما وقتی چشمهای ارومتر تهیونگ روش قرار گرفت و ممنونی زمزمه‬
‫کرد‪ ،‬به سرعت جوابش رو گرفت‪.‬‬

‫‪-‬فقط باید اول دستهام رو تمیز کنم‪.‬‬

‫جونگکوک زمزمه کرد و به دستش که با لکههای خون کثیف شده‬


‫بود‪ ،‬نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬اوه‪ ،‬وایسا‪ .‬من دستمال دارم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و دست جونگکوک رو رها کرد‪ .‬بدون لمسش‪ ،‬دستش‬


‫سردتر شد‪ .‬دنبال روسری تزیینی اما کاربردی که توی جیب پیرهن‬
‫ساتن قرمز رنگش بود‪ ،‬گشت‪.‬‬

‫‪-‬بیا اینجا‪ .‬بذار بهت کمک کنم که تمیزش کنی‪.‬‬

‫‪468‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬خودم میتونم‪.‬‬

‫جونگکوک با عصبانیت گفت و سعی کرد اون پارچه مشکی رو از‬


‫دست تهیونگ بگیره‪ ،‬اما انسان اون رو کنار زد و دستش رو محکم و‬
‫درعین حال ظریف نگه داشت‪.‬‬

‫‪-‬خفه شو و بذار بهت کمک کنم‪ .‬این کمترین کاریه که میتونم انجام‬
‫بدم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و جونگکوک چشمهاش رو چرخوند‪ ،‬اما قبول کرد‪.‬‬

‫‪-‬انگار یکی به مود بد معمولش برگشته‪.‬‬

‫‪-‬متخصص مود خوب داره این رو میگه‪.‬‬

‫‪469‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ با تمسخر گفت و با مالیمت دستمال رو روی انگشتهای‬


‫باریک جونگکوک کشید تا تمام لکههای خون رو پاک کنه‪.‬‬

‫بعد از اطالعدادن به حراست و زنگزدن به امبوالنس‪ ،‬تهیونگ به‬


‫وضوح ارومتر شد‪ ،‬احتماال به این دلیل که وجدان راحتتری داشت‬
‫که مرد رو در اون وضعیت توی تاریکی رها نکرده بود‪.‬‬

‫انسان به جونگکوک گفت که فقط برای هوای تازه بیرون اومده بود‪،‬‬
‫بنابراین توی جیب شلوارش دنبال گوشیش گشت تا به هوسوک پیام‬
‫بده و بهش خبر بده که با جونگکوک به خوابگاه برمیگشت‪.‬‬

‫خوناشام میتونست حرفها و سواالت مصرانه جیمین برای رفتن با‬


‫تهیونگ رو تصور کنه‪ ،‬اما در این لحظه‪ ،‬تمایلی برای تنهاگذاشتن اون‬
‫پسر نداشت‪ .‬مخصوصا وقتی که با اون چشمهای ملتمسانه و اثاری از‬
‫اشک و ترسی که روی صورتش بود‪ ،‬ازش درخواست کرد‪.‬‬

‫‪470‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫بعد از چند دقیقه قدم زدن توی سکوتی راحت و عجیب‪ ،‬تهیونگ با‬
‫زمزمه پرسید‪:‬‬

‫‪-‬جیمین از دستت ناراحت نمیشه؟‬

‫جونگکوک از پهلو به انسان کنارش نگاه کرد و اخمی کرد‪.‬‬

‫‪-‬چرا باید از دستم ناراحت بشه؟‬

‫جونگکوک پرسید و تهیونگ شونهاش رو باال انداخت‪.‬‬

‫‪-‬بخاطر اینکه االن با منی‪ ...‬و کنار اون نیستی‪.‬‬

‫تهیونگ جواب داد و خوناشام با تمسخر خندید‪.‬‬

‫‪471‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬بعید بدونم که متوجه بشه‪ .‬منظورم اینه احتماال االن متوجه شده چون‬
‫به هوسوک خبر دادی‪ ،‬ولی با این حال‪ ،‬بعید بدونم که ناراحت بشه‪.‬‬

‫جونگکوک بدون اهمیت خاصی گفت‪.‬‬

‫‪-‬اوه‪ ...‬باشه‪ .‬خب‪ ،‬احتماال جیمین از اون تایپهاست که مطمئنه‪.‬‬

‫تهیونگ زمزمه کرد و بعد چشمهاش گشاد شد‪.‬‬

‫‪-‬منظورم اینه دلیلی نداره که بهت اعتماد نداشته باشه‪ .‬درحقیقت‪ ،‬من‬
‫قرار نیست کاری بکنم‪ .‬ما قرار نیست کاری انجام بدیم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و با دستهاش اشاره کرد و کلمه بامزه به طور پوچ و‬


‫ناگهانی توی مغز جونگکوک ظاهر شد‪ ،‬البته دو ثانیه بعد اون رو کنار‬
‫زد‪.‬‬

‫‪472‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬داری درمورد چی حرف میزنی؟‬

‫جونگکوک پرسید و سعی کرد حالت سرگرم شدهاش رو پنهان کنه‪.‬‬

‫‪-‬خودت میدونی‪...‬‬

‫تهیونگ با خجالت جواب داد‪.‬‬

‫‪-‬نه‪ ،‬نمیدونم‪.‬‬

‫جونگکوک جدی گفت‪ ،‬با وجود اینکه از گمان اشتباه انسان خبر‬
‫داشت‪.‬‬

‫‪-‬تو و جیمین باهم قرار نمیذارید؟‬

‫‪473‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ پرسید و از اینکه اون سوال رو مستقیم پرسیده بود‪ ،‬با خجالت‬
‫دستهاش رو جلوی دهنش گذاشت‪.‬‬

‫جونگکوک نتونست جلوی خندهاش رو بگیره‪ .‬به هرحال‪ ،‬شکش‬


‫درست بود‪ ،‬اما دیدن تهیونگی که اینطور فکر میکرد‪ ،‬خندهدار بود‪.‬‬

‫‪-‬دقیقا چرا فکر کردی که من و اون دوست پسریم؟‬

‫‪-‬این یعنی نیستید؟‬

‫‪-‬معلومه که نه‪ .‬فکرشم چندشاوره‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و به خودش لرزید‪.‬‬

‫‪-‬چندشاوره چون اون یه پسره‪...‬؟‬

‫‪474‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ با زمزمه پرسید‪ ،‬اما جونگکوک سوال واقعیای که پشت‬


‫کلماتش بود‪ ،‬فهمید‪.‬‬

‫‪-‬نه‪ ،‬چندشاوره چون اون جیمینه‪ ،‬بهترین دوستم‪ .‬اون مثل برادرمه‪.‬‬

‫جونگکوک باالخره گفت‪.‬‬

‫‪-‬اوه‪ .‬اوه! خیلی خب‪ ،‬باشه‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬سرش رو تکون داد و گونههاش با قرمز روشنی رنگ‬


‫گرفت‪ .‬بدنش رو دراغوش گرفت و دستهاش رو دور بدنش محکم‬
‫کرد تا با پیرهن نازکی پوشیده بود‪ ،‬از خودش دربرابر هوای سرد‬
‫محافظت کنه‪.‬‬

‫‪-‬سردته؟‬

‫‪475‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک پرسید و تهیونگ با چشمهای گردش بهش خیره شد‪.‬‬

‫‪-‬منظورم اینه‪ ...‬از اینکه فقط با یه پیرهن بیرون اومدم‪ ،‬پشیمونم‪ ،‬اره‬
‫ولی الزم نیست کتت رو بهم قرض بدی‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و به طور رویایی به کت جین مشکی با استر پشمی سفید‬


‫که جونگکوک پوشیده بود‪ ،‬نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬من قصد نداشتم که کتم رو بهت قرض بدم‪.‬‬

‫جونگکوک با تمسخر گفت‪.‬‬

‫لبهای اویزون تهیونگ ناپدید شد و حالتش با عصبانیت و دندونهایی‬


‫که بهم فشار میداد‪ ،‬جایگزین شد‪.‬‬

‫‪476‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬تو واقعاً اشغالی!‬

‫تهیونگ منفجر شد‪ ،‬به قدمهاش سرعت داد و کمی جلوتر از‬
‫جونگکوک راه رفت‪.‬‬

‫خوناشام خندید‪ .‬گوشهاش هنوز به صدای خندههاش عادت نداشت‪.‬‬

‫وقتی باالخره محوطه دانشگاه رو توی ده متریشون دیدن‪ ،‬اولین قطره‬


‫بارون روی بینی جونگکوک افتاد‪ .‬جونگکوک به باال نگاه کرد و‬
‫ابرهای سیاهی که به اسمون شب هجوم بردن‪ ،‬دید‪ .‬همین االنش هم‬
‫میدونست چه چیزی درانتظار اونهاست‪.‬‬

‫چند ثانیه بعد‪ ،‬قطره به قطرات بارون تبدیل شد و دهها‪ ،‬صدها و هزاران‬
‫قطره سرازیر شد‪ ،‬تشنگی درختها و گلهایی که روی زمین بودن‪،‬‬
‫رفع کرد و همراه با یخبندون‪ ،‬شیشههای ماشینها رو نقاشی کرد‪ .‬بارون‬
‫اسمون و هرکسی که جرات میکرد بهش نگاه کنه‪ ،‬غمگین کرد و‬
‫‪477‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫صورتهایی که با تغییر اب و هوا غافلگیر شده بودن‪ ،‬خیس کرد‪،‬‬


‫درست مثل صورت تهیونگ و جونگکوک‪.‬‬

‫‪-‬وای خدا‪ .‬داره بارون میاد! جونگکوک بدو!‬

‫تهیونگ داد زد‪ ،‬بیفایده موهای نقرهایش رو با دستهاش پوشوند و به‬


‫سمت ساختمون خوابگاه دویید‪.‬‬

‫جونگکوک دنبالش کرد و به این اهمیتی نداد که پاهاش کمی سریعتر‬


‫از انسانها میدویید چون بارونی که به طور سیلآسایی میبارید‪،‬‬
‫پردهای به وجود اورد که دید کسایی که بهش نگاه میکردن‪ ،‬ضعیف‬
‫میکرد‪.‬‬

‫وقتی هردوشون باالخره به ورودی ساختمون رسیدن و توسط سایهبون‬


‫بزرگی ازشون محافظت شد‪ ،‬تهیونگ با خستگی نفس نفس زد و‬

‫‪478‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫اینجاست که جونگکوک به یاد اورد که اون هم باید همین کار رو‬


‫میکرد تا مشکوک نباشه‪.‬‬

‫‪-‬من قبلش سردم بود‪ ...‬االن دیگه کامل خیس شدم‪.‬‬

‫تهیونگ ناله کرد‪ ،‬در شیشهای بزرگ رو باز کرد و وارد ساختمون‬
‫گرمتر شد‪.‬‬

‫هردو به راهرویی رسیدن که اونها رو به سمت خوابگاهشون میبرد‪.‬‬


‫قطرات اب از روی پوستشون جاری میشد و از موهای بهم ریختهشون‬
‫میچکید‪.‬‬

‫چشمهای جونگکوک با کنجکاوی روی شونههای تهیونگ چرخید و‬


‫تا دستها و سینهاش کشیده شد که به وضوح بخاطر پیرهن خیسی که‬
‫به پوستش چسبیده بود‪ ،‬مشخص بود‪.‬‬

‫‪479‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک از خلسه دراومد و نگاهش با چشمهای انسان برخورد کرد‬


‫که تهیونگ گلوش رو صاف کرد و با صدای بمی گفت‪:‬‬

‫‪-‬جونگکوک‪ ...‬درمورد اون روز‪ ...‬درمورد اتفاقی که تقریبا بین ما‬


‫افتاد‪...‬‬

‫جونگکوک باید میدونست که تهیونگ قرار نبود اون موضوع رو بعد‬


‫یک هفته فراموش کنه‪.‬‬

‫‪-‬موضوع چیه؟‬

‫جونگکوک زمزمه کرد‪ .‬به خوبی میدونست هیچ راهی برای پیچوندن‬
‫اون موضوع نداشت‪.‬‬

‫‪480‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک میتونست قسم بخوره که سعی کرد نگاهش روی‬


‫چشمهای قهوهای و متاسف تهیونگ ثابت بمونه‪ ،‬نه قطرات بارونی که‬
‫به ارومی‪ ،‬به طرز خیلی ارومی‪ ،‬از پیشونی تهیونگ تا بینیاش سرازیر‬
‫شد و باالخره روی لبهای قلبیاش فرود اومد‪.‬‬

‫وقتی تهیونگ زبونش رو روی دهنش کشید تا قطرههای ناخواسته‬


‫بارون رو پاک کنه‪ ،‬جونگکوک سعی کرد بهش خیره نشه‪.‬‬

‫‪-‬من نمیخواستم‪ ...‬نمیخواستم حس بدی بهت بدم‪.‬‬

‫تهیونگ اعتراف کرد‪.‬‬

‫‪-‬نمیدونم چی توی فکرم بود که اونجوری واکنش نشون دادم ولی‬


‫متاسفم‪ .‬باید میفهمیدم که این رو نمیخواستی و منزجر شدی‪...‬‬
‫میدونم که از حدم گذشتم و تمام هفته سعی کردم که ازت معذرت‬
‫خواهی کنم ولی فقط االن فرصتش رو دارم‪.‬‬
‫‪481‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫انسان به سرعت گفت و کلماتش رو گم کرد‪.‬‬

‫‪-‬ولی به هرحال توهم باهام عوضی بودی‪.‬‬

‫تهیونگ اضافه کرد و دستهاش رو جلوی سینهاش جمع کرد‪ ،‬نه‬


‫بخاطر سرمای یخبندونی که احساس میکرد‪ ،‬بلکه بخاطر اینکه‬
‫جونگکوک با چنان شدتی بهش نگاه میکرد که میتونست با چاقو‬
‫اون رو ببره‪.‬‬

‫‪-‬من ازت منزجر نشدم‪...‬‬

‫جونگکوک گفت‪ .‬به نظر میرسید اون تنها چیزی بود که جونگکوک‬
‫از کلمات بیشماری که از دهن تهیونگ دراومد‪ ،‬متوجه شد چون به‬
‫جای توجهکردن به جمالت‪ ،‬حروف و صداها‪ ،‬جونگکوک‬
‫نمیتونست نگاه مسحورش رو از اون لبهای جذاب و فریبنده بگیره‪.‬‬

‫‪482‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬واقعا نشدی؟‬

‫تهیونگ با زمزمه پرسید‪.‬‬

‫این جونگکوک بود که بین اون دو خوناشام بود‪ .‬این جونگکوک بود‬
‫که میتونست هرانسانی رو هیپنوتیزم کنه‪ .‬این جونگکوک بود که‬
‫قدرت این رو داشت که هرکسی رو به زانو دربیاره‪.‬‬

‫ولی االن؟ نقشهاشون برعکس شده بود‪.‬‬

‫به نظر میرسید بدن جونگکوک با طناب حرکت کرد‪ ،‬اون رو‬
‫عروسک خیمه شب بازی کرد و به سمت تهیونگ برد‪.‬‬

‫انسان با حرکت ناگهانیش گیج شده بود‪ .‬ناخوداگاه‪ ،‬تهیونگ عقب‬


‫رفت و پشتش به دیواری که کنار در شصت و چهار بود‪ ،‬برخورد کرد‪.‬‬

‫‪483‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک هیچوقت نگاه تاریک و نافذش رو از چشمهای تهیونگ‬


‫نگرفت و بدون هیچ تردیدی‪ ،‬با یه دست کمر انسان رو گرفت و با‬
‫دست دیگهاش گردنش رو نگه داشت‪.‬‬

‫فقط یکبار‪ .‬فقط یکبار نیاز دارم که اون لبها رو امتحان کنم و بچشم‪.‬‬
‫این همون جنبه غیرمنطقی جونگکوک بود‪.‬‬

‫تا میتونی ازش دور شو‪ .‬مغزش فریاد میزد‪.‬‬

‫ولی جونگکوک باید میدونست‪.‬‬

‫باید میدونست که هیچکس فقط یکبار توی وسوسه غرق نمیشد‪.‬‬

‫جونگکوک یک ثانیه هم تلف نکرد و با عجله لبهاش رو روی‬


‫لبهای تهیونگ کوبید‪ .‬چند ثانیه طول کشید تا انسان واکنش متقابل‬

‫‪484‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫نشون بده‪ .‬احتماال اتفاقی که درحال رخ دادن بود‪ ،‬براش غیرقابل باور‬
‫بود‪ ،‬اما حقیقت اینه به جای اینکه جونگکوک رو کنار بزنه‪ ،‬اون رو با‬
‫همون خشونت بوسید‪.‬‬

‫لبهاشون به شدت روی هم حرکت کرد و روزی روزگاری‪،‬‬


‫جونگکوک واقعا فکر میکرد که هیچ وقت چیزی به اندازه خونی که‬
‫دوست داشت بنوشه‪ ،‬اعتیاداور نبود‪ ،‬اما به وضوح اشتباه میکرد‪.‬‬

‫دهن تهیونگ میتونست مثل یه ماده مخدر یا هر ماده دیگهای که شبیه‬


‫به چیزی که توی زهر خوناشامها بود‪ ،‬باشه چون جونگکوک کامال‬
‫احساس سرخوشی میکرد‪.‬‬

‫جونگکوک نمیتونست توی خودش قدرتی پیدا کنه که کنار بره و‬


‫حتی نفس بکشه‪ ،‬مخصوصا وقتی که فرصت داشت لبهای صورتی‬
‫پسر مقابلش رو ببوسه و بلیسه‪ ،‬اما برعکس اون‪ ،‬تهیونگ ظرفیت‬

‫‪485‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫ریهاش طوالنی نبود‪ ،‬بنابراین انسان با اکراه خودش رو کنار کشید و‬


‫نفس نفس زد‪.‬‬

‫جونگکوک بدون اینکه بتونه نگاه تهیونگ رو تحمل کنه‪ ،‬از زمانی که‬
‫پسر نفس میگرفت‪ ،‬استفاده کرد تا فک و گردنش رو بچشه و وقتی‬
‫احساس کرد که تهیونگ توی اغوشش ذوب شد‪ ،‬میتونست قسم‬
‫بخوره که زانوهای پسر ضعیفتر شد‪.‬‬

‫دستهای تهیونگ توی موهای تیره جونگکوک فرو رفت و به ارومی‬


‫موهاش رو کشید‪ ،‬درحالی که خوناشام بوسههای خیسی درامتداد‬
‫گردن برنزه انسان گذاشت‪.‬‬

‫جونگکوک میتونست رگ کاروتید تهیونگ که به طرز خوشمزهای‬


‫زیر زبونش نبض میزد‪ ،‬احساس کنه و باید اعتراف میکرد که باید‬
‫کمی خود کنترلی اراده میکرد تا جلوی خارجشدن دندونهای نیشش‬

‫‪486‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫رو از لثهاش بگیره‪ ،‬اما حقیقتاً درحال حاضر دنبال نوع دیگهای از اعتیاد‬
‫بود‪.‬‬

‫وقتی جونگکوک قسمت حساس زیر گوشش رو مکید‪ ،‬تهیونگ‬


‫بیشرمانه ناله کرد که باعث شد خوناشام هرکاری که انجام میداد‪،‬‬
‫متوقف کنه‪.‬‬

‫‪-‬در رو باز کن‪.‬‬

‫خوناشام روی لبهاش زمزمه کرد‪.‬‬

‫‪-‬ها؟‬

‫تهیونگ با گیجی پرسید‪ .‬همچنان چشمهاش بسته بود‪.‬‬

‫‪487‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬در رو باز کن یا خوشت میاد تماشاچی داشته باشی؟‬

‫خوناشام پرسید و بعد بوسه کوتاهی روی لبهای تهیونگ گذاشت‪.‬‬

‫به نظر میرسید که اون تهیونگ رو یاد زمان و مکان انداخت چون‬
‫چشمهاش رو باز کرد و دیوانهوار توی جیب شلوارش دنبال کلیدهاش‬
‫گشت‪.‬‬

‫با دستهای لرزون‪ ،‬تهیونگ در رو باز کرد و به دیوار ورودی تکیه‬


‫داد تا اجازه بده جونگکوک هم وارد بشه‪ .‬نگاهشون در میلی ثانیه باهم‬
‫برخورد کرد و جونگکوک دراتاق رو با دست هل داد‪ .‬هیچکدومشون‬
‫نمیدونستن این بار چه کسی ابتکار عمل رو بدست گرفت‪ ،‬اما حقیقت‬
‫اینه که لبهاشون دوباره همدیگه رو پیدا کرد‪.‬‬

‫نوک انگشتهای تهیونگ با تردید از گردن جونگکوک پایین رفت‪،‬‬


‫به سمت یقه کتش کشیده شد و اون رو به سمت اتاق خوابش کشید‪.‬‬
‫‪488‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫دهنهاشون برای اینکه یک ثانیه از هم دور بشه‪ ،‬امتناع میکرد و کامال‬


‫توی همدیگه گم شده بودن‪ .‬دستهای جونگکوک محکم کمر‬
‫تهیونگ رو گرفت و با حالت ناخوشایندی به سمت جایی که انسان‬
‫اون رو میبرد‪ ،‬رفت‪.‬‬

‫تهیونگ یکدفعه خودش رو از لمس جونگکوک کنار کشید و برای‬


‫لحظهای‪ ،‬خوناشام دلسرد شد که شاید لبهاش اونقدری خوششانس‬
‫نبود که دوباره تهیونگ رو ببوسه‪ ،‬اما انسان فقط در اتاق رو قفل کرد‪.‬‬

‫وقتی دوباره برگشت‪ ،‬جونگکوک بدون اینکه زمانی تلف کنه کمر‬
‫تهیونگ رو محکم گرفت‪ ،‬اون رو از روی زمین بلند کرد و کمر‬
‫تهیونگ روی تشک تختش فرود اومد‪ .‬خوناشام خودش رو روی‬
‫ارنجهاش روی تخت انداخت‪ ،‬روی پسر مو نقرهای خیمه زد و کامال‬
‫تهیونگ رو گیر انداخت‪.‬‬

‫‪-‬فقط برای اینکه روشن بشه میگم‪...‬‬

‫‪489‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ به سختی کلمات رو به زبون اورد چون دستهای کنجکاو‬


‫جونگکوک روی دندههاش چرخید و موهای بدنش رو سیخ کرد‪.‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬

‫‪-‬تو همچنان اشغالی و من ازت متنفرم‪.‬‬

‫‪-‬اینقدر پرو نباش و به چیزی جز این فکر نکن چون حسمون متقابله‪.‬‬

‫جونگکوک بین بوسههاش جواب داد‪ .‬نفس گرمش به ترقوههای‬


‫تهیونگ برخورد کرد و باعث شد ناله بمی از دهنش خارج بشه‪.‬‬

‫دستهای تهیونگ محکم گردن جونگکوک رو نگه داشت و اون رو‬


‫باال کشید تا لبهاشون دوباره توی بوسهای نه چندان عجوالنه و‬

‫‪490‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جسورانه‪ ،‬بلکه نسبتاً شهوتانگیز و اروم روی هم قرار بگیره‪ ،‬طوری که‬
‫انگار میخواستن ذره ذره از دهنهاشون رو کشف کنن‪.‬‬

‫برامدگی بین پاهای جونگکوک به طرز دردناکی به پارچه شلوارش‬


‫فشار میاورد و این بار‪ ،‬این تهیونگ بود که پوست گردنش رو مکید و‬
‫لیسید‪ .‬جونگکوک سعی کرد تا ناله نکنه و اون رضایت رو به تهیونگ‬
‫نده‪.‬‬

‫ولی موفق نبود‪ ،‬نه وقتی که دندونهای انسان با مالیمت الله گوشش‬
‫رو گزید و اون رو کشید‪ .‬جونگکوک میتونست قسم بخوره که‬
‫ستارهها رو دید‪.‬‬

‫خوناشام دندونهای تهیونگ که روی پوستش کشیده شد‪ ،‬احساس‬


‫کرد و بالفاصله باسنش رو روی انسان حرکت داد و برامدگیهاشون‬
‫رو به طرز خوشمزهای به هم مالید‪.‬‬

‫‪491‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫متاسفانه یا خوشبختانه‪ ،‬قبل از اینکه به مرحله جدیدی برسن‪ ،‬بین تنفس‬


‫سریع و نالههاشون‪ ،‬جونگکوک ورود و چرخش یه جسم فلزی رو‬
‫توی سوراخ چوبی تشخیص داد‪.‬‬

‫جونگکوک ناگهان از جاش بلند شد و لبهای قرمز و متورم تهیونگ‬


‫که با گیجی باز مونده بود‪ ،‬رها کرد‪.‬‬

‫‪-‬وات د فاک؟‬

‫تهیونگ پرسید‪ ،‬به ارنجهاش تکیه داد و به جونگکوکی که سعی‬


‫میکرد موهای ژولیدهاش رو مرتب کنه‪ ،‬نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬اونها اینجان‪.‬‬

‫‪492‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک زمزمه کرد و سردرگمی و درموندگیای که از نیمه‬


‫کارهموندن توی چشمهای تهیونگ بود‪ ،‬با زنگ هشدار و وحشت‬
‫جایگزین شد‪.‬‬

‫‪-‬چی؟ االن؟‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬از جاش بلند شد‪ ،‬لباسهاش رو مرتب کرد و روتختی‬
‫و ملحفههای روی تختش رو صاف کرد‪.‬‬

‫طوری که انگار از قصد بود‪ ،‬دو ضربه به در چوبی اتاق تهیونگ‬


‫برخورد کرد‪.‬‬

‫‪-‬ته؟ اونجایی؟ ما نگرانت بودیم‪.‬‬

‫نامجون پرسید و سعی کرد دستگیره رو بچرخونه‪.‬‬

‫‪493‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬هی‪ ،‬چرا در اتاق رو قفل کردی؟ ته؟ حالت خوبه؟‬

‫چشمهای جونگکوک نزدیک بود از کاسه بیرون بزنه‪ ،‬درحالی‬


‫همزمان از اینکه تهیونگ یادش بود تا در اتاق رو قفل کنه‪ ،‬نفس‬
‫راحتی کشید‪.‬‬

‫‪-‬فاک فاک فاک‪.‬‬

‫خوناشام گفت و موهاش رو کشید‪.‬‬

‫‪-‬من خوبم‪ ،‬نام‪.‬‬

‫تهیونگ وقتی صدای در متوقف نشد‪ ،‬درجواب داد زد‪.‬‬

‫‪-‬مطمئنی؟ در رو باز کن‪ .‬هوبی هم نگرانته‪.‬‬

‫‪494‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬جرات نکن که در فاکی رو باز کنی‪ ،‬تهیونگ‪.‬‬

‫جونگکوک با زمزمه تهدید کرد و با انگشتش به صورت انسان اشاره‬


‫کرد‪.‬‬

‫به نظر میرسید تهیونگ به چیزی فکر میکرد‪ .‬همونطوری که به‬


‫جونگکوک خیره شده بود‪ ،‬کامال توی ذهنش غرق شده بود‪ .‬تا اینکه‬
‫دهنش رو باز کرد و باعث شد تمام بدن خوناشام بلرزه‪.‬‬

‫‪-‬اگر ما رو باهم ببینن‪ ،‬خیلی بد میشه جونگکوک؟‬

‫‪-‬تهیونگ‪.‬‬

‫جونگکوک با هشدار گفت‪.‬‬

‫‪495‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬چیه؟ دوستام نگرانم شدن‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و با معصومیت شونههاش رو باال انداخت‪.‬‬

‫حرومزاده‪.‬‬

‫جونگکوک میتونست ابتدای لبخند پرمدعایی که روی لبهای‬


‫تهیونگ شکل گرفت‪ ،‬ببینه‪.‬‬

‫داره از قصد این کار رو میکنه‪.‬‬

‫‪-‬تهیونگ‪...‬‬

‫جونگکوک از بین دندونهاش غرید‪ ،‬درحالی که پسر دیگه به ارومی‬

‫‪496‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫به سمت در اتاق رفت‪ .‬یکبارهم نگاه شوخطبعش رو از چشمهای‬


‫جونگکوک نگرفت‪.‬‬

‫خوناشام همچنان سعی کرد که دست تهیونگ رو بگیره و اون رو از‬


‫در دور کنه‪ ،‬اما خیلی دیر بود‪ .‬حتی سرعت ماورا طبیعیاش هم‬
‫نمیتونست جلوی جسارت تهیونگ رو بگیره‪.‬‬

‫درحالی که دستهاش دور کمر انسان حلقه شده بود تا اون رو عقب‬
‫بکشه‪ ،‬با نامجون و هوسوکی رو به رو شد که هردوشون با ناباوری به‬
‫صحنه مقابلشون خیره شده بودن‪.‬‬

‫وقتی چشمهای هوسوک پایین رفت و دقیقا روی نقطهای از پوست‬


‫تهیونگ قرار گرفت که جونگکوک محکم نگه داشته بود‪ ،‬خوناشام‬
‫به یاد اورد که فورا عقب بره‪ ،‬طوری که انگار لمسکردن انسان به طرز‬
‫دردناکی اون رو میسوزوند‪.‬‬

‫‪497‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫نامجون اماده بود دهنش باز کنه و بپرسه " دقیقا اینجا چه خبره؟ " اما‬
‫جونگکوک متوقفش کرد‪.‬‬

‫‪-‬جرات نکن که چیزی بگی‪.‬‬

‫جونگکوک با جدیت گفت و به دوجفت چشمی که هیچوقت‬


‫صورتش رو ترک نکردن‪ ،‬نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬جرات نکن‪.‬‬

‫جونگکوک تکرار کرد و بعد به تهیونگی نگاه کرد که توی‬


‫پنهانکردن پوزخندش موفق نبود‪ .‬جونگکوک امیدوار بود که نگاه‬
‫تهدیدامیزش برای تهیونگ کافی باشه تا متوجه بشه که بخاطر انجام‬
‫اون کار توی دردسر افتاده بود‪.‬‬

‫‪498‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫کامال معلوم بود که اون دو چیکار میکردن‪ ،‬مخصوصاً بخاطر موهای‬


‫بهم ریخته‪ ،‬لبهای متورشون و لباسهای چروکشون‪ ،‬اما جونگکوک‬
‫همچنان امید داشت که مستی نامجون و هوسوک باعث بشه چیزی که‬
‫دیده بودن‪ ،‬فراموش کنن‪.‬‬

‫‪-‬من واقعا از دستت خسته شدم‪ ،‬کیم تهیونگ‪ .‬خیلی رومخی!‬

‫جونگکوک غرید و بعد‪ ،‬بالفاصله خوابگاه تهیونگ رو ترک کرد‪.‬‬


‫میتونست گزگز لبهاش رو احساس کنه‪ ،‬طوری که انگار فشار‬
‫لبهای تهیونگ روی لبهاش همچنان تازه بود‪...‬‬

‫‪499‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪CH 9‬‬

‫‪-‬خب‪ ،‬ما قرار نیست درمورد هیکی بزرگی که دیشب روی گردنت‬
‫بود‪ ،‬حرف بزنیم؟‬

‫جیمین با معصومیت پرسید‪ ،‬طوری که انگار درمورد اب و هوای بیرون‬


‫صحبت میکردن‪.‬‬

‫‪-‬ظاهراً خواب دیدی‪ ،‬جیمین‪.‬‬

‫جونگکوک با ناراحتی جواب داد و دنبال شلوارک ورزشیش گشت‪.‬‬

‫جیمین با تمسخر خندید و کمرش رو به تاج تخت تکیه داد‪.‬‬

‫‪500‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬تو خوش شانسی چون خوناشامی‪ .‬هیکی از روی گردنت پاک شده‪،‬‬
‫اما خاطرات من مونده و من خیلی خوب یادمه که وقتی دیشب‬
‫برگشتی‪ ،‬دقیقا چی دیدم‪.‬‬

‫‪-‬هیچ اتفاقی نیفتاد‪ .‬بهت هزاربار گفتم که به چیزی خوردم‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪ ،‬شونهاش رو باال انداخت‪ ،‬شلوار پیژامهاش رو‬


‫دراورد و درعوض شلوارک قرمزش رو پوشید‪.‬‬

‫بهترین دوستش با تمسخر خندید‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک این بدترین بهونهایه که شنیدم‪ .‬دقیقا به چی خوردی که‬


‫روی اون قسمت گردنت زخم شده؟‬

‫‪501‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جیمین پرسید و دهنش رو با دست کوچیکش پوشوند تا جلوی‬


‫خندهاش رو بگیره‪.‬‬

‫‪-‬من به‪...‬‬

‫جونگکوک گفت‪ ،‬یواشکی به اطراف اتاقش نگاه کرد و دنبال چیزی‬


‫گشت که بتونه به عنوان بهونه ازش استفاده کنه‪.‬‬

‫‪-‬من به‪ ...‬من به چوب لباسی خوردم!‬

‫جونگکوک به سرعت زمزمه کرد‪.‬‬

‫جیمین دیگه نتونست جلوی خودش رو بگیره و به طرز هیستریکی‬


‫خندید‪.‬‬

‫‪502‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬چوب لباسی؟ واقعا جونگکوک؟‬

‫‪-‬اره‪ ،‬یه چوب لباسی فاکی!‬

‫جونگکوک با عصبانیت داد زد و پیژامهاش رو به سمت صورت جیمین‬


‫پرت کرد‪.‬‬

‫‪-‬قطعا همینه‪ .‬منم باورت میکنم‪.‬‬

‫جیمین گفت‪ ،‬سری تکون داد و تا اونجایی که میتونست خودش رو‬


‫کنترل کرد تا صورتش بیتفاوت بمونه‪.‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬

‫‪503‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬اگه منظورت از چوب لباسی‪ ،‬همسایه خوشگلت با موهای نقرهایه‪،‬‬


‫حتما باورت میکنم‪ .‬قطعا یه چوب لباسی اون کبودی ارغوانی رو روی‬
‫گلوت گذاشته‪.‬‬

‫جونگکوک غرید و تیشرت قدیمیش رو روی سرش کشید‪.‬‬

‫‪-‬ازت متنفرم‪ ،‬جیمین‪ .‬بعضی وقتها واقعا رومخی‪ ،‬میدونستی؟‬

‫‪-‬خب‪ ،‬تو تهیونگ هم همینجوری صدا میکنی و ببین اخرش به کجا‬


‫رسیدید‪.‬‬

‫جیمین گفت‪ ،‬شونهاش رو باال انداخت و به ناخنهاش نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬اهه! فاک باشه‪ .‬اعتراف میکنم‪.‬‬

‫‪504‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک گفت و دستهاش رو به نشونه تسلیم باال برد‪.‬‬

‫‪-‬من و تهیونگ همدیگه رو بوسیدیم‪ .‬االن راضی شدی؟‬

‫جونگکوک گفت و لبخند بزرگ جیمین برای جواب کافی بود‪.‬‬

‫‪-‬ولی محض اطالع‪ ،‬فقط بخاطر اینکه جفتمون مست بودیم‪ ،‬این اتفاق‬
‫افتاد‪.‬‬

‫جونگکوک اضافه کرد و جیمین با حالت مشکوکی بهش نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬مست؟ تو؟ جونگکوک‪ ،‬تو فقط یدونه ابجو خوردی‪ .‬عالوه بر این‪،‬‬
‫ما خوناشامها اینقدر سریع مست نمیشیم‪ .‬من واقعا شک دارم که‬
‫مست بودی یا نه و تهیونگ‪ ...‬من زیاد دقت نکردم ولی فکر نکنم که‬

‫‪505‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫اون هم زیاد نوشیده باشه‪ .‬پس‪ ،‬نمیتونی گولم بزنی‪ ،‬جئون‬


‫جونگکوک!‬

‫جیمین گفت و با اتهام انگشتش رو به سمت خوناشام مو مشکی‬


‫گرفت‪.‬‬

‫جونگکوک با عصبانیت اهی کشید و روی زمین اتاقش نشست تا‬


‫کفشهاش رو بپوشه‪.‬‬

‫‪-‬میشه دیگه درمورد تهیونگ حرف نزنیم‪ ،‬لطفا؟‬

‫‪-‬چرا؟ از بوسه خوشت نیومد؟‬

‫جیمین پرسید‪.‬‬

‫‪506‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫خوشم اومد‪.‬‬

‫دوستش داشتم‪.‬‬

‫‪-‬نه‪.‬‬

‫جونگکوک جواب داد‪.‬‬

‫‪-‬هوم‪ ،‬پس ازش پشیمونی؟‬

‫نیستم‪.‬‬

‫معلومه که پشیمون نیستم‪.‬‬

‫‪507‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫دلم میخواد دوباره ببوسمش‪.‬‬

‫‪-‬معلومه که پشیمونم‪ .‬غیرمنطقی رفتار کردم‪.‬‬

‫جونگکوک جواب داد و بدون اینکه به چشمهای بهترین دوستش نگاه‬


‫کنه‪ ،‬از روی زمین بلند شد و دستهاش رو روی کمرش گذاشت‪.‬‬

‫‪-‬من امادهام‪ .‬قراره باهم ورزش کنیم یا نه؟‬

‫جونگکوک پرسید‪.‬‬

‫به نظر میرسید جیمین بهش رحم کرد‪ ،‬اون موضوع رو فراموش کرد و‬
‫از روی تخت بلند شد‪.‬‬

‫‪-‬بیخیال‪ .‬صادقانه دلم برای دوییدن و جنگیدن با تو تنگ شده‪.‬‬

‫‪508‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جیمین گفت و با انداختن دستش دور شونهاش‪ ،‬جونگکوک در اتاقش‬


‫رو باز کرد و جواب داد‪:‬‬

‫‪-‬منظورت اینه دلت برای باختن تنگ شده دیگه‪ ،‬درسته؟‬

‫جیمین از جونگکوک فاصله گرفت و هلش داد‪.‬‬

‫‪-‬پسرهی عوضی‪ .‬بهت میگم باخت چیه‪ .‬بیا ببینیم امروز کی میبره‪.‬‬

‫‪-‬موافقم‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و در حالی که در خوابگاهش رو قفل میکرد‪،‬‬


‫لبخندی زد‪.‬‬

‫‪-‬اوه‪ ،‬سالم یونگی!‬

‫‪509‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جیمین داد زد و وات د فاک؟ جونگکوک با خودش فکر کرد و بعد‬


‫از اینکه کلیدش رو توی جیب شلوارش گذاشت‪ ،‬برگشت و با‬
‫کنجکاوی به بهترین دوستش نگاه کرد که وزنش رو روی پاهاش جا‬
‫به جا میکرد و میلرزید‪ ،‬طوری که انگار یه دختر نوجوون جلوی‬
‫کراشش بود‪.‬‬

‫‪-‬هی جیمین! جونگکوک‪.‬‬

‫یونگی بهشون سالم کرد و با دوتا کتابی که توی دستش بود و عینک‬
‫مطالعهاش‪ ،‬از سالن اونجا گذشت‪.‬‬

‫جونگکوک درجواب سری تکون داد و از پهلو به بهترین دوستش که‬


‫با نگاهکردن به انسان‪ ،‬همونجا ذوب شده بود‪ ،‬نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬داشتی درس میخوندی؟‬

‫‪510‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جیمین با تالش واضحی برای شروع یه مکالمه‪ ،‬پرسید‪.‬‬

‫یونگی نگاهی به کتابهای توی دستش انداخت و اهی کشید‪.‬‬

‫‪-‬اره‪ ،‬حتی با وجود خماریم‪ ،‬باید به زور از تخت بیرون میاومدم‪ .‬هفته‬
‫دیگه امتحان دارم‪.‬‬

‫‪-‬اوه باشه‪ .‬خب‪ ،‬با امتحانت موفق باشی! و البته بقیه چیزهات‪.‬‬

‫جیمین با کمی خجالت گفت و پشت سرش رو خاروند‪.‬‬

‫نمیتونم این رو باور کنم‪ .‬جونگکوک با خودش فکر کرد و‬


‫چشمهاش رو چرخوند‪.‬‬

‫‪-‬ممنون جیمین‪.‬‬

‫‪511‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫یونگی گفت‪ ،‬نیشخندی زد و جیمین همونجا ذوب شد‪.‬‬

‫لرزش کوچیک پاها و دستهاش از چشم جونگکوک دور نموند‪.‬‬

‫خوناشام مو تیره گلوش رو صاف کرد و گفت‪:‬‬

‫‪-‬جیمین؟ باید بریم‪.‬‬

‫بهترین دوستش بهش اخم کرد‪ ،‬طوری که انگار ناراحت بود که جئون‬
‫جونگکوک حرفشون رو قطع کرده بود‪.‬‬

‫‪-‬حتما‪ .‬نمیخوام مزاحمتون باشم‪.‬‬

‫یونگی گفت و عینکش که نوک بینیاش رو غلغلک میداد‪ ،‬باالتر برد‪.‬‬

‫‪512‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬اصال مزاحم نیستی!‬

‫جیمین با صدای بلندی گفت و با حرکت دستهاش حرفش رو رد‬


‫کرد‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک کسیه که عجله داره و من حتی نمیدونم چرا‪ .‬منظورم‬


‫اینه احتماال خودت میدونی که چطوریه‪.‬‬

‫جیمین گفت و یونگی خندید‪.‬‬

‫‪-‬کم کم دارم میشناسمش‪ ،‬اره‪.‬‬

‫یونگی گفت و جونگکوک با تمسخر خندید‪.‬‬

‫‪-‬حتما‪ ،‬میتونی اینطوری فکر کنی‪.‬‬

‫‪513‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬به هرحال‪...‬‬

‫جیمین گفت‪ ،‬عمداً جونگکوک رو نادیده گرفت و چشمهاش رو‬


‫چرخوند‪.‬‬

‫‪-‬من باید فردا صبح برگردم ایتالیا‪ ...‬ولی میخوام دوستت بمونم و‬
‫باهات چت کنم‪ ،‬یونگی‪ .‬میتونی شمارهات رو بهم بدی؟ یا ایدی‬
‫اینستاگرام یا هرچی‪ .‬میدونی‪ ...‬برای اینکه درارتباط باشیم‪.‬‬

‫جیمین با صدای لرزونی زمزمه کرد و با اضطراب با انگشتهاش بازی‬


‫کرد‪.‬‬

‫این چه کوفتیه؟ یه درامای کلیشهای؟ جونگکوک با خودش فکر کرد‬


‫و با ناباوری به دوستش خیره شد‪.‬‬

‫‪514‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫یونگی برای چند ثانیه متعجب به نظر میرسید‪ .‬سریع پلک زد و به‬
‫جیمین خیره شد‪ ،‬اما بعدش‪ ،‬به ارومی سرش رو به نشونه مثبت تکون‬
‫داد‪ ،‬طوری که انگار از خلسهی لحظهای بیرون اومد‪.‬‬

‫جواب داد‪:‬‬

‫‪-‬اوه اره‪ ،‬حتما‪ .‬گوشیم رو بگیر‪ .‬شمارهات یا ایدی اینستاگرامت رو‬


‫ذخیره کن و من بعدا بهت پیام میدم‪.‬‬

‫یونگی گوشیش رو از جیب کتش دراورد و به جیمین داد که به‬


‫سرعت اون رو گرفت و با لبخند بزرگی روی صورتش‪ ،‬چیزی که از‬
‫نظر جونگکوک احتماال شمارهاش بود‪ ،‬تایپ کرد‪.‬‬

‫‪-‬بیا‪.‬‬

‫‪515‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جیمین گفت‪ ،‬گوشی رو پس داد و مطمئن شد که حین انجامش‬


‫انگشتهاش به انگشتهای یونگی کشیده بشه‪.‬‬

‫جونگکوک قسم میخورد که میتونست همونجا دوستش رو رها کنه‬


‫و از اونجا فرار کنه‪.‬‬

‫‪-‬میشه االن بریم؟‬

‫جونگکوک با عصبانیت پرسید و دستهاش رو جلوی سینهاش جمع‬


‫کرد‪.‬‬

‫جیمین با تهدید بهش نگاه کرد‪ ،‬اما جونگکوک نادیدهاش گرفت و‬


‫نگاهش رو بیتفاوت نگه داشت‪.‬‬

‫‪516‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬اوه اره‪ .‬منم باید برم‪ .‬باید درس بخونم‪ .‬بعدا میبینمت‪ ،‬جونگکوک‪ .‬و‬
‫جیمین‪ ...‬سفر خوب و امنی داشته باشی‪ .‬بهت پیام میدم‪.‬‬

‫یونگی گفت و لبخندی زد‪.‬‬

‫وای خدایا‪.‬‬

‫‪-‬ممنون‪ .‬منتظرت میمونم‪ .‬خدافظ یونگی‪.‬‬

‫جیمین گفت و دست تکون داد‪ ،‬درحالی که به ارومی در خوابگاه رو‬


‫بست‪.‬‬

‫یکی دوتا چنگال توی چشمهای جونگکوک فرو کنه‪.‬‬

‫‪517‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫اون دو دوست به سمت خروجی ساختمون رفتن و بالفاصله با نور‬


‫خورشید صبحگاهی رو به رو شدن‪.‬‬

‫از نظر فنی‪ ،‬خوناشامها جلوی نور خورشید روی پوست سرد و رنگ‬
‫پریدهشون اسیب پذیر بودن و اون بهشون احساس سوزش میداد‪ .‬با این‬
‫حال‪ ،‬میتونستن دربرابر نور خورشید محافظت بشن و به کمک سنگ‬
‫الجوردی جادویی‪ ،‬ازادانه توی طول روز راه برن‪ .‬این سنگ قیمتی با‬
‫سایه درخشان ابی اسمانی و با جزئیات طالیی‪ ،‬معموال به جواهراتی مثل‬
‫حلقه‪ ،‬گردنبند یا دستبند وصل میشد تا در طول روز استفاده اسون و‬
‫کاربردی داشته باشه‪ .‬اینجوری خوناشامها وقتی خورشید تصمیم‬
‫میگرفت که بوسهای به پوست بدنهاشون بزنه‪ ،‬نمیسوختن‪.‬‬

‫جونگکوک از سنگش به شکل اویزی روی دستبند باریک و چرمیش‬


‫استفاده میکرد‪ .‬اون جواهر مخصوص اون ساخته شده بود و مادرش‬
‫چند روز بعد از تولدش اون رو بهش داده بود‪ .‬مثال جیمین ترجیح‬
‫میداد از سنگی که به شکل زنجیر باریک و طالیی بود‪ ،‬استفاده کنه‪.‬‬

‫‪518‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫به همین دلیل‪ ،‬اون دو میتونستن ازادانه توی جنگل سئول برن که توی‬
‫مساحت ‪ 600‬هزارمتر مربع‪ ،‬از پنج پارک پراکنده تشکیل شده بود و‬
‫به پایتخت کره‪ ،‬شهری با ساختمونهای بلند و مردم پرمشغله‪ ،‬اجازه‬
‫میداد تا فضای ارامشبخشی داشته باشن‪.‬‬

‫اونها باهم توافق کردن که بِدَون و شاید باهم بجنگن تا با مهارتها و‬


‫قدرتهاشون تمرین کنن‪ ،‬اما برای انجام اون کار باید به دورترین‬
‫قسمت پارک میرفتن که درختهاش بلندتر بود‪ ،‬بوتههاش متراکم بود‬
‫و مردم برای ورود به اونجا ریسک نمیکردن و بهشون ازادی میدادن‬
‫تا با مهارتهای غیرانسانیشون تمرین کنن‪.‬‬

‫‪-‬میشه بهم توضیح بدی که چرا بین همه‪ ،‬باید بری و با هم اتاقی من‬
‫بخوابی؟‬

‫وقتی اون و جیمین باالخره به متروکترین قسمت پارک جنگلی‬


‫رسیدن‪ ،‬جونگکوک با بیزاری پرسید‪.‬‬

‫‪519‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬من با یونگی نخوابیدم!‬

‫جیمین داد زد‪.‬‬

‫‪-‬ولی به وضوح میخوای‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و دوستش دهنش رو چند بار باز و بسته کرد‪.‬‬


‫نمیتونست کلمهای به زبون بیاره‪ ،‬تا اینکه از شکست اهی کشید و‬
‫گفت‪:‬‬

‫‪-‬خیلی خب‪ .‬شاید میخوام‪ ،‬ولی این تنها چیزی نیست که ازش‬
‫میخوام‪ ...‬درواقع برام جالبه‪.‬‬

‫جونگکوک با تمسخر خندید‪.‬‬

‫‪520‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬بهم نگو که ازش خوشت اومده‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪ ،‬به جیمین نزدیک شد‪ ،‬توی دندهاش مشت زد و‬


‫غافلگیرش کرد‪ .‬با این حال‪ ،‬دوستش به سرعت بهبود پیدا کرد و بدون‬
‫اینکه نگاهش رو از جونگکوک بگیره‪ ،‬به صورت دایرهای راه رفت‪.‬‬

‫‪-‬اگه ازش خوشم بیاد‪ ،‬چی؟ مشکلی هست؟‬

‫جیمین پرسید و شونهاش رو باال انداخت‪.‬‬

‫خوناشام مو تیره طوری بهش نگاه کرد که انگار نمیتونست چیزی که‬
‫شنید‪ ،‬باور کنه‪.‬‬

‫‪-‬جیمین‪ .‬اون یه انسانه‪ .‬تو یه خوناشامی‪ .‬مشکلش اینه!‬

‫‪521‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬خب؟ فقط چون خوناشامیم از درگیرشدن با بقیه منع شدیم؟ اینکه‬


‫عاشق بشیم؟ دوست پسر یا دوست دختر داشته باشیم؟‬

‫جیمین با عصبانیت پرسید‪ .‬تصمیم گرفت اولین قدم رو برداره و حمله‬


‫کنه‪ .‬توی دنده جونگکوک ضربه زد و باعث شد تعادلش رو از دست‬
‫بده و روی زمین بیفته‪.‬‬

‫‪-‬خودت میدونی حفظ یه رابطه با انسان چقدر سخته‪ .‬اعتماد زیادی‬


‫میخواد تا بهشون اجازه بدی که بدونن واقعا چی هستی و اون رو‬
‫مخفی نگه دارن‪ ...‬و بعد‪ ،‬مسئله جاودانگی هم هست!‬

‫جونگکوک هم با عصبانیت جواب داد و با حرکتی از روی زمین بلند‬


‫شد‪.‬‬

‫‪522‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬خیلی خب‪ ،‬ولی هیچکس نمیتونه انتخاب کنه عاشق کی بشه‪ .‬اینکه‬
‫خوناشام‪ ،‬انسان‪ ،‬مرد یا زن باشه‪ ...‬این اهمیتی نداره‪ .‬اگه یه انسانه‪ ،‬خب‬
‫باشه!‬

‫جیمین گفت و از یکی از مشتهای جونگکوک که به سمت چونهاش‬


‫بود‪ ،‬جا خالی داد‪.‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬

‫‪-‬در واقع‪ ،‬خودت بهتر میدونی که خوناشامها اجازه دارن انسانها رو‬
‫تبدیل کنن که تا ابد کنارهم باشن‪ ،‬البته اگر خود اون شخص بخواد و‬
‫عشق واقعی باشه‪ .‬این مادرت بود که این قانون رو گذاشت‪.‬‬

‫جونگکوک درحالی که دستهاش رو تکون میداد‪ ،‬جهش کوچیکی‬


‫انجام داد‪.‬‬

‫‪523‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬این رو میدونم‪ ،‬ولی از کجا میدونی که عشق واقعیه یا نه؟ و اگر‬


‫بعدا بفهمن که اون عشق اونقدرها هم قوی نیست و نمیخوان که تا ابد‬
‫کنارهم باشن و تو یه انسان رو به خوناشام تبدیل کرده باشی‪ ،‬چی؟‬
‫بعدش چی میشه؟‬

‫جونگکوک گفت‪.‬‬

‫جیمین از اون وضعیت استفاده کرد تا دستهاش رو دور کمر‬


‫جونگکوک حلقه کنه و با قدرت و سرعت زیادی اون رو روی زمین‬
‫پرت کنه‪ .‬کمر خوناشام مو تیره به زمین برخورد کرد و سعی کرد‬
‫صورت اخم کرده از دردش رو بپوشونه‪ ،‬مخصوصا وقتی که جیمین‬
‫بهش نزدیک شد و تیکه چوبی رو به سمت قلبش نشونه گرفت‪.‬‬

‫‪-‬وقتی عشق واقعی باشه‪ ...‬وقتی اون عشق کامال تو رو ببلعه و باعث بشه‬
‫برای ساعتها‪ ،‬روزها‪ ،‬هفتهها‪ ،‬سالها و قرنها برای بودن با اون شخص‬
‫مشتاق باشی‪ ...‬با استخونهات حسش میکنی‪ ،‬جونگکوک‪.‬‬

‫‪524‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جیمین گفت‪ ،‬بلند شد و خاک زانوهاش که بعد چند دقیقه هیچ زخمی‬
‫روش نمیموند‪ ،‬پاک کرد‪ .‬دستش رو به سمت جونگکوک دراز کرد‬
‫و جونگکوک بدون هیچ تردیدی دستش رو گرفت و به دوستش‬
‫اجازه داد تا کمکش کنه‪.‬‬

‫‪-‬به نظر میاد که من بردم‪.‬‬

‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫خورشید بعد از ظهر تابلوی ‪ bean There, Drank That‬که روی‬
‫شیشه ویترین بود‪ ،‬دراغوش گرفت‪.‬‬

‫بعد از ساعتهای خستگی ناپذیر تمرین بین اون دو دوست‪ ،‬جیمین از‬
‫جونگکوک خواست قبل از اینکه به ایتالیا برگرده‪ ،‬برای دیدن دوست‬
‫دیگهشون به کافهی جین برن‪.‬‬

‫‪525‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫و شاید شما فکر کنید که جونگکوک یه تیکه یخه و خب‪ ،‬واقعا‬


‫خودش فکر میکرد اینطوری بود‪ ،‬مخصوصا وقتی که گاهی اوقات به‬
‫السزدن تهیونگ و جین فکر میکرد‪ ،‬اما وقتی بهترین دوستش با‬
‫لبهای اویزون و چشمهای ملتمسانه برای چیزی بهش التماس‬
‫میکرد‪ ...‬خب‪ ،‬نتیجهاش این بود که اون و جیمین درحال حاضر وارد‬
‫کافه شدن‪.‬‬

‫جونگکوک گفت که عمداً به جیمین اجازه داد تا مبارزهشون رو برنده‬


‫بشه‪ ،‬درحالی که خوناشام بلوند باورش نمیکرد و ترجیح میداد که‬
‫بگه اون فقط یه بهونه الکی بود‪.‬‬

‫اونها وسط یه مکالمه دوستانه بودن که چشمهای جونگکوک از‬


‫چشمهای بادومی بهترین دوستش به سمت کانتر مرمری کافه کشیده‬
‫شد که عالوه بر دوستش جین‪ ،‬شخص دیگهای هم اونجا نشسته بود‪.‬‬

‫‪526‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫با وجود اینکه اون شخص پشتش بهش بود‪ ،‬جونگکوک فوراً اون رو‬
‫شناخت‪.‬‬

‫کلمات توی گلوی جونگکوک گیر کرد و لبهاش بهم چسبید تا‬
‫جلوی غریدنش رو بگیره‪ .‬چیز خیلی گرمی توی خون سردش در‬
‫گردش بود‪ ،‬چیزی ناراحتکننده‪ ،‬چیزی غیرعادی‪ ،‬چیزی که اصال‬
‫ازش استقبال نمیشد‪.‬‬

‫‪-‬اوه‪ .‬سالم بچهها!‬

‫جین نگاهی به اون دو که جلوی در ورودی کافه بودن‪ ،‬انداخت و با‬


‫دستش و لبخند بزرگی بهشون اشاره کرد‪.‬‬

‫جیمین بدون هیچ تردیدی‪ ،‬به سمت یکی از نیمکتهای بلند رفت و‬
‫دوتا صندلی دورتر از شخصی که اونجا بود‪ ،‬نشست و اون لحظه بود‬
‫که جیمین به کنارش نگاه کرد و اون رو شناخت‪.‬‬
‫‪527‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬تهیونگ؟ سالم! توهم اینجایی؟ نمیدونستم این کافه رو میشناسی‪.‬‬

‫جیمین گفت و از روی شونهاش به جایی که جونگکوک بود‪ ،‬نگاه‬


‫کرد‪ .‬همچنان جلوی در ورودی بود‪.‬‬

‫خونآشام مو تیره اب دهنش رو قورت داد‪ ،‬موی سرسختی که روی‬


‫پیشونیش بود‪ ،‬کنار زد و بعد به سمت نیمکت رفت‪.‬‬

‫‪-‬اوه‪ ،‬سالم جیمین‪ .‬هوم‪ ...‬اره‪.‬‬

‫تهیونگ زمزمه کرد و از گوشهی چشمش به جونگکوکی که مستقیماً‬


‫کنار جیمین نشست و حاضر نبود بهش نگاه کنه‪ ،‬خیره شد‪.‬‬

‫‪528‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬تو هم ته رو میشناسی؟ خب‪ ،‬البته با عقل جور درمیاد چون همسایهی‬


‫جونگکوکه ولی من دارم به این فکر میکنم که تو واقعا یه پروانه‬
‫اجتماعیای‪.‬‬

‫جین با شیطنت گفت و روی بینی تهیونگ زد‪.‬‬

‫تهیونگ لبخندی زد و دستمال گردن نازک و مخملی با طرح گلش رو‬


‫روی گلوش کشید‪ ،‬اما چشمهای جیمین از شاهین تیزتر بود و وقتی‬
‫جونگکوک متوجه انحنای لبهای بهترین دوستش شد‪ ،‬میدونست چه‬
‫چیزی در انتظارش بود‪.‬‬

‫‪-‬هوم‪ ،‬ته؟‬

‫جیمین صدلش کرد و انسان با حالت سوال برانگیزی بهش نگاه کرد‪.‬‬

‫‪529‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬کبودی روی گردنت‪ ...‬خیلی خوب به نظر نمیرسه‪.‬‬

‫پسر مو بلوند گفت و با چونهاش به نقطه بنفش رنگی که از زیر دستمال‬


‫گردن تهیونگ مشخص بود‪ ،‬اشاره کرد‪.‬‬

‫انسان به وضوح نگران شد و دستمال گردنش رو باالتر کشید تا‬


‫هیکیش رو بپوشونه‪.‬‬

‫‪-‬اوه‪ ،‬چیز خاصی نیست‪ .‬به گوشه قفسههای حموم خوردم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬دستش رو با بیاعتنایی تکون داد و برای لحظهای به‬


‫جونگکوک خیره شد که بالفاصله نگاهش رو ازش گرفت‪.‬‬

‫‪530‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جین با نگرانی به تهیونگ خیره شد‪ ،‬طوری که انگار داستان پوچی که‬
‫انسان تعریف کرد‪ ،‬باور کرده بود‪ .‬جونگکوک به خوبی میدونست‬
‫این حقیقت نداشت‪.‬‬

‫و جیمین با دقت به تهیونگ نگاه کرد و اگر جونگکوک مثل کف‬


‫دستش دوستش رو نمیشناخت‪ ،‬احتماال متوجه انحنای نامحسوس‬
‫لبهاش نمیشد‪.‬‬

‫‪-‬خیلی بامزهست‪ .‬جدیداً مردم خیلی دست و پا چلفتی شدن و روی‬


‫گلوشون کبودی بنفشه‪.‬‬

‫خوناشام مو بلوند گفت و شونهاش رو باال انداخت‪ ،‬اما هیچوقت‬


‫صورت بیتفاوتش رو تغییر نداد‪ ،‬حتی وقتی که جونگکوک محکم‬
‫پاش رو نیشگون گرفت‪.‬‬

‫‪-‬مگه نه‪ ،‬جونگکوک؟‬


‫‪531‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬حادثه اتفاق میافته‪.‬‬

‫جین گفت و به تهیونگ کرد‪.‬‬

‫اضافه کرد‪:‬‬

‫‪-‬پای بلوبری دوست داری؟ اونی که دیشب برات فرستادم خیلی خوب‬
‫به نظر نمیرسید چون اولین باری بود که امتحان میکردم‪ ،‬اما فکر کنم‬
‫این یکی بهتر شده‪.‬‬

‫دیشب؟ اونها دیشب بهم پیام دادن؟ این قبل یا بعد از این بود که‬
‫تهیونگ زبونش رو توی دهنم فرو کرد؟ جونگکوک با خودش فکر‬
‫کرد‪ ،‬بدون اینکه بدونه چرا اینقدر از کلماتی که بین اون دو جا به جا‬
‫میشد‪ ،‬خبر داشت‪ .‬نمیتونست گزگز ناراحتکننده شکمش رو درک‬
‫کنه‪.‬‬

‫‪532‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬اولین باری بود که درست میکردی؟‬

‫تهیونگ با ناباوری پرسید‪.‬‬

‫‪-‬اصال اینطوری به نظر نمیرسید‪ .‬این خوشمزهست‪ .‬درواقع‪ ،‬مثل تمام‬


‫پای و کیکهایی که اینجا امتحان کردم‪.‬‬

‫‪-‬تو خیلی شیرینی‪ ،‬ته‪.‬‬

‫جین گفت و خندید‪.‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬

‫‪-‬ولی اره‪ ،‬اولین بارم بود‪ .‬از پایی که توی شیرینی فروشی نزدیک‬
‫اپارتمانم خوردم‪ ،‬الهام گرفتم‪ .‬اگه بخوای‪ ...‬خب اگه بخوای‪ ،‬میتونم‬

‫‪533‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫یه روز ببرمت اونجا تا بتونی انتخاب کنی کدوم بهتره‪ .‬من متوجه شدم‬
‫که واقعا ذائقهی شیرینی داری‪.‬‬

‫اوه‪ ،‬نمیتونی تصور کنی که دهنش چقدر شیرینه‪.‬‬

‫چی؟‬

‫خفه شو‪ ،‬جونگکوک‪.‬‬

‫لبخند تهیونگ اونقدری بزرگ بود که چشمهاش برای چند ثانیه پشت‬
‫گونههاش پنهان شد‪.‬‬

‫‪-‬حتما‪ .‬دوست دارم که تیستر حرفهایت باشم‪ .‬اگرچه یکم تحت تاثیر‬
‫قرار گرفتم‪.‬‬

‫‪534‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬برای همین انتخابت کردم‪.‬‬

‫جین گفت‪ ،‬چشمکی بهش زد و به سمت دو خوناشام دیگه چرخید‪.‬‬

‫‪-‬شما بچهها میخواید چیزی بخورید؟‬

‫جیمین قبل جواب دادن به جونگکوکی نگاه کرد که بیتفاوت بود و‬


‫توی افکارش گم شده بود‪.‬‬

‫‪-‬من درمورد این پای بلوبری که درموردش حرف زدید‪ ،‬کنجکاوم‪،‬‬


‫پس یه تیکه از اون میخوام‪.‬‬

‫جیمین گفت و لبخند بزرگی به مردی که اونطرف کانتر بود‪ ،‬زد‪.‬‬

‫‪-‬چیزی میخوای‪ ،‬گوک؟‬

‫‪535‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جیمین پرسید و کمی شونهاش رو تکون داد‪.‬‬

‫جونگکوک زمزمه کرد‪:‬‬

‫‪-‬نه‪ ،‬چیزی نمیخوام‪.‬‬

‫من ته‪ -‬خفه شو‪ ،‬جونگکوک‪ .‬تو هیچی نمیخوای‪ .‬فقط خفه شو‪.‬‬

‫جونگکوک از نگاه تهیونگ که روش بود‪ ،‬خبر نداشت‪ ،‬اما تهیونگ‬


‫قطعا توی افکارش بود‪.‬‬

‫بوسه یا بوسههایی که دیشب باهم داشتن‪ ...‬واقعا شدید بود‪.‬‬


‫جونگکوک به خودش اجازه داد وسوسه بشه و وقتی تمام بدنش مشتاق‬
‫لمسکردن تهیونگ بود‪ ،‬مقاومت نکرد‪ .‬لبهاش‪ ،‬صورتش‪ ،‬کمرش‪.‬‬

‫‪536‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫همه جاش‪ .‬وقتی تهیونگ جواب بوسهاش رو با همون خشونت‪ ،‬شهوت‬


‫و لذت داد‪ ،‬جونگکوک نتونست مقاومت کنه‪.‬‬

‫ولی جونگکوک فقط به خودش اجازه داد مستقیماً توی دهن‬


‫فوقالعاده و مسحورکنندهی تهیونگ غرق بشه چون واقعا فکر میکرد‬
‫این صرفاً یه انگیزه‪ ،‬یه میل لحظهای و یه اتیش بود که به محض اینکه‬
‫لبهاشون همدیگه رو لمس کرد و کمی طعم اون رو چشید‪ ،‬خاموش‬
‫میشد‪ .‬جونگکوک واقعا اعتقاد داشت که اون برای خاموشکردن‬
‫اشتیاقش و ازادشدن زیباترین صداها از بین لبهای اون انسان کافی‬
‫بود‪ .‬اون باور داشت که میتونست نالهها و نفسهای گرم و سریعش رو‬
‫توی مغزش نگه داره‪ .‬باور داشت که میتونست گزگز لبها و پوستش‬
‫که تهیونگ لمس کرده بود و بوسیده بود‪ ،‬حفظ کنه و تمایل و اشتیاقی‬
‫برای حس بیشتر نداشته باشه‪.‬‬

‫خب‪ ،‬اشتباه میکرد‪.‬‬

‫‪537‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫فریب خورده و گیج‪ ،‬این چیزی بود که جونگکوک احساس میکرد‬


‫چون نمیتونست متوجه بشه که چطوری ساعتها درموردش فکر‬
‫میکرد‪ ،‬چطوری ذهنش یکبار برای همیشه با پسر مو نقرهای خدافظی‬
‫نمیکرد‪.‬‬

‫این اولین باری نبود که جونگکوک به کسی جذب شده بود‪ ،‬اخریش‬
‫هم نبود‪ ،‬اما هیچ وقت به این مرحله نمیرسید‪ .‬به جایی رسیده بود که‬
‫نمیتونست از فکرکردن به اینکه چقدر میخواست تکرارش کنه‪،‬‬
‫دست برداره و باید خودش رو مجبور میکرد تا حواسش پرت بشه و‬
‫بهش فکر نکنه‪.‬‬

‫و صادقانه‪ ،‬این اصال کار نمیکرد‪.‬‬

‫بودن توی اون فضا با تهیونگ‪ ،‬نگاهکردن از گوشه چشمش و‬


‫گوشکردن به خندهها و السزدنهای اون و جین‪ ،‬به وضوح هیچ‬
‫کمکی نمیکرد‪ .‬اینطوری نبود که جونگکوک اهمیتی بده‪ .‬تهیونگ‬

‫‪538‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫میتونست با هرکسی که میخواست الس بزنه چون جونگکوک‬


‫اهمیتی نمیداد‪.‬‬

‫اهمیت نمیداد‪ .‬اهمیت نمیداد‪ .‬اهمیت نمیداد‪.‬‬

‫نمیتونست اهمیت بده‪.‬‬

‫وقتی گوشیش روی کانتر مرمری لرزید‪ ،‬افکار و رویاهاش با‬


‫خوشحالی فراموش شد‪ .‬عکس پدرش روی صفحه گوشیش ظاهر شد‬
‫و توی دو ثانیه‪ ،‬جونگکوک گوشیش رو برداشت و به سرعت از روی‬
‫نیمکت بلند شد تا به سمت بیرون کافه بره و یکم فضای شخصی داشته‬
‫باشه‪.‬‬

‫‪-‬بابا؟‬

‫‪539‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬جونگکوک‪ ،‬سالم‪.‬‬

‫‪-‬همه چیز رو به راهه؟‬

‫جونگکوک پرسید‪ .‬به وضوح نگران بود‪.‬‬

‫صدای اهکشیدن پدرش رو از اون طرف گوشی شنید‪.‬‬

‫‪-‬متاسفانه خبر خوبی ندارم‪ ،‬پسرم‪.‬‬

‫‪-‬چی شده؟ یه حمله دیگه به شورا؟‬

‫جونگکوک پرسید و با نگاه کنجکاو و قضاوتکننده مشتریانی که‬


‫اونجا نشسته بودن‪ ،‬دیوانهوار اطراف بالکن کافه قدم زد‪.‬‬

‫‪540‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬نه‪ ،‬نه‪ .‬هیچ حملهای نبوده‪ .‬حداقل تا اونجایی که من میدونم‪.‬‬

‫پدرش جواب داد‪.‬‬

‫‪-‬پس این بار چی بوده؟‬

‫‪-‬من یه کارت دریافت کردم‪ .‬خب‪ ،‬بخوام راستش رو بگم‪ ،‬دقیقا روز‬
‫حمله اون رو دریافت کردم و بهت نگفتم‪ .‬بابتش متاسفم‪ ،‬پسرم‪.‬‬

‫پدرش با عذرخواهی گفت و جونگکوک نمیتونست ناراحت بشه و‬


‫حتی کمی احساس گناه داشت چون خودش هم همین کار رو کرد‪.‬‬

‫پدرش ادامه داد‪:‬‬

‫‪541‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬فکر میکردم بیارزشه چون یادداشت اول بینتیجه بود‪ .‬فکر کردم‬
‫فقط یه پیام کوچیک بیاهمیته‪ ،‬یه شوخی‪ ،‬یه تهدید مزخرف‪ .‬تا امروز‬
‫که یادداشت دوم رو گرفتم‪.‬‬

‫جونگکوک به سنگ کوچیک پیادهرو لگد زد‪.‬‬

‫‪-‬چی گفته بود؟‬

‫جونگکوک پرسید و صدای اه پدرش رو شنید‪.‬‬

‫‪-‬پیامش این بود‪ ،‬ما اینجاییم که بمونیم‪ ،‬شما باید تقاص بدید‪ .‬من هنوز‬
‫نتونستم ارتباط بین یادداشتها و حمالت رو بفهمم‪ ،‬مخصوصا دلیلی‬
‫که پشت اونهاست‪.‬‬

‫پدرش گفت و نفس سنگینی کشید‪.‬‬

‫‪542‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬من حتی نمیدونم چطوری تونستن اون رو روی میز دفترم بذارن وقتی‬
‫ساختمون شورا سفت و سخت توسط نگهبانان محافظت میشه‪.‬‬

‫‪-‬دوربینهای نظارتی چی؟‬

‫‪-‬هممون امتحان کردیم ولی نه تنها درمورد نقاط کور میدونستن‪ ،‬بلکه‬
‫با سرعت نور حرکت میکردن‪.‬‬

‫پدرش جواب داد و جونگکوک با عصبانیت غرید و دستش رو‬


‫کنارش مشت کرد‪.‬‬

‫جونگکوک میدونست که باید به پدرش درمورد یادداشتی که در روز‬


‫قطعی برق خوابگاه گرفته بود‪ ،‬میگفت‪ .‬میدونست که نمیتونست از‬
‫پدرش بخواد همه چیز رو بهش بگه درحالی که خودش این کار رو‬
‫نمیکرد‪ ،‬ولی این هم میدونست پدرش چقدر نگران به نظر میرسید و‬
‫اگر میفهمید که پسرش هم چنین پیامی گرفته بود‪ ،‬واقعا نگران میشد‪.‬‬
‫‪543‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬بابا‪ ...‬من فکر نمیکنم که یه شوخی یا تهدید الکی باشه‪ .‬این به‬
‫وضوح جدیه‪ .‬نمیتونیم شل بگیریم‪.‬‬

‫جونگکوک شروع کرد‪.‬‬

‫‪-‬این ادمها تازه شروع کردن‪ .‬ما باید قبل از اینکه کار خطرناکتری‬
‫انجام بدن‪ ،‬جلوشون رو بگیریم‪.‬‬

‫‪-‬میدونم‪ ،‬جونگکوک‪ .‬فکر میکنی این رو نمیدونم؟‬

‫مرد با عصبانیت از اون طرف گوشی گفت‪.‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬

‫‪544‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬ولی ما با خوناشامهای باهوشی سروکار داریم‪ .‬ما حتی یه سرنخ‬


‫نداریم که چه کسایی پشت این ماجران و این سختترش میکنه‪.‬‬

‫جونگکوک به دیوار کناری کافه تکیه داد‪ ،‬جایی که پنهونیتر‪،‬‬


‫ساکتتر و به دور از چشم بقیه بود‪.‬‬

‫‪-‬میدونم بابا‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و با نگرانی پیشونیش رو مالید‪.‬‬

‫‪-‬تو نظرم رو درمورد این میدونی‪ .‬میتونم کمک کنم‪ .‬میخوام‬


‫کمک کنم‪.‬‬

‫‪-‬میدونم که میخوای‪ ،‬جونگکوک و من ازت ممنونم‪ ،‬ولی وضعیت‬


‫تحت کنترله‪.‬‬

‫‪545‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫پدرش بهش ضمانت داد‪ ،‬ولی جونگکوک با تمسخر خندید‪.‬‬

‫‪-‬همینطوره‪ .‬ما داریم روز و شب کار میکنیم تا بفهمیم مسئول این‬


‫اتفاقات کیه‪ .‬تا وقتی اونها رو بگیریم‪ ،‬تسلیم نمیشیم‪.‬‬

‫پدرش ادامه داد و خوناشام کوچیکتر از بینیاش نفس سنگینی کشید‪.‬‬

‫‪-‬لطفا بابا‪ ...‬اگه راهی هست که کمک کنم‪ ...‬توی سئول احساس‬
‫ناتوانی میکنم‪ .‬جوری دارم به عنوان یه دانشجو زندگی میکنم که‬
‫انگار نه انگار خونه پر از مشکل و نگرانیه‪.‬‬

‫‪-‬بهم گوش کن‪ ،‬پسرم‪ .‬من بیشتر از هر چیزی میخوام که راه مادرت‬
‫رو به عنوان رییس شورا دنبال کنی‪ ،‬ولی میدونم و دیدم که هنوز اماده‬
‫نیستی و به عنوان پدرت‪ ،‬من این جایگاه رو برات میگیرم تا تصمیم‬
‫بگیری‪ .‬تا اون موقع‪ ،‬ازت میخوام جوونیت رو زندگی کنی‪ ،‬خوش‬

‫‪546‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫بگذرونی و قبل از اینکه این مسئولیت رو به عهده بگیری‪ ،‬درس‬


‫بخونی‪.‬‬

‫‪-‬دوستت دارم‪ ،‬بابا‪.‬‬

‫جونگکوک زمزمه کرد و برای لحظهای به خودش اجازه از حباب‬


‫سردی که توی چند سال گذشته تجربه میکرد‪ ،‬بیرون بیاد و به طرز‬
‫دردناکی به یاد اورد که هیچوقت نمیدونست دقیقا کی شانس این رو‬
‫داشت که اون سه تا کلمه رو به زبون بیاره‪.‬‬

‫‪-‬من بیشتر دوستت دارم‪ ،‬پسرم‪.‬‬

‫پدرش تحت تاثیر قرار گرفت‪.‬‬

‫اضافه کرد‪:‬‬

‫‪547‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬تو زندگی منی‪.‬‬

‫جونگکوک تودهای که توی گلوش به وجود اومد‪ ،‬قورت داد و نفس‬


‫عمیقی کشید‪ .‬سعی کرد خودش رو از ناراحتی شدیدی که اون‬
‫موضوع براش داشت‪ ،‬دور نگه داره‪.‬‬

‫وقتی به داخل کافه برگشت‪ ،‬تصویر تهیونگ‪ ،‬جین و جیمین که باهم‬


‫صحبت میکردن و میخندیدن به چشمها و گوشهاش هجوم برد‪ .‬با‬
‫این حال‪ ،‬وقتی جونگکوک دوباره روی نیمکت نشست‪ ،‬سه پسر دیگه‬
‫دست از صحبتکردن کشیدن‪.‬‬

‫اگرچه زیاد طرفدارش نبود‪ ،‬فنجون چاییای که احتماال جیمین از جین‬


‫خواسته بود تا براش اماده کنه‪ ،‬برداشت و یه قلپ ازش نوشید‪.‬‬
‫میخواست روی هرچیزی به جز سه جفت چشمی که روش بود‪،‬‬
‫تمرکز کنه‪.‬‬

‫‪548‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جیمین گلوش رو صاف کرد‪.‬‬

‫‪-‬همه چیز رو به راهه‪ ،‬گوک؟‬

‫جیمین پرسید‪.‬‬

‫البته‪ .‬البته که اون و جین مکالمهشون رو شنیده بودن‪ .‬داشتن چنین‬


‫توانایی و حواسی فقط تا زمانی خوب بود که حریم خصوصی پاک‬
‫نمیشد‪.‬‬

‫‪-‬اره‪.‬‬

‫جونگکوک با لحن خشکی جواب داد‪.‬‬

‫‪549‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جیمین سری تکون داد و جوری که فقط جونگکوک بشنوه‪ ،‬زمزمه‬


‫کرد‪:‬‬

‫‪-‬پس بعدا حرف میزنیم‪.‬‬

‫جونگکوک حتی متوجه این واقعیت نشد که جین رفت تا به‬


‫مشتریهاش سری بزنه یا جیمین برای چند دقیقه به سرویس بهداشتی‬
‫رفت (اره چون با وجود اینکه دستگاه گوارششون برای جذب مواد‬
‫مغذی مثل انسانها کار نمیکرد‪ ،‬اگر چیزی میخوردن یا مینوشیدن‪،‬‬
‫درنهایت باید دفع میشد)‪ ،‬تا اینکه تهیونگ بهش نزدیک شد و روی‬
‫نمیکت جیمین نشست‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک‪...‬‬

‫تهیونگ صداش کرد‪ .‬برای اینکه لمسش کنه‪ ،‬مردد بود‪ .‬درنهایت‬
‫تصمیم گرفت اون کار رو نکنه و به ارومی دستش رو عقب کشید‪.‬‬
‫‪550‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫خوناشام سعی کرد دلهره و ناراحتیش رو پنهان کنه‪ ،‬نه فقط بخاطر‬
‫تماسی که با پدرش داشت‪ ،‬بلکه بخاطر اتفاقی که شب گذشته بین اون‬
‫و انسان رخ داده بود‪.‬‬

‫جونگکوک واقعا سعی کرد مثل همیشه بیتفاوت بمونه‪ ،‬نقابی که به‬
‫نگه داشتن اون عادت کرده بود‪ ،‬اما چشمهای تهیونگ تسلیم شد و با‬
‫صبر و درک روش چرخید‪.‬‬

‫و این جلوی تهیونگ رو نگرفت که بپرسه‪:‬‬

‫‪-‬همه چیز مرتبه؟‬

‫قبل از اینکه جونگکوک بتونه جواب بده‪ ،‬جین با سینی گرد پذیرایی‬
‫برگشت و با مالیمت دستی پشت تهیونگ گذاشت‪.‬‬

‫‪551‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬همه چیز خوبه؟ یکم نگران به نظر میرسی‪ ،‬گوک‪.‬‬

‫جین گفت‪.‬‬

‫تهیونگ چیزی نگفت‪ .‬ترجیح داد با نگرانی به جونگکوک نگاه کنه و‬


‫منتظر بمونه تا جواب بده‪.‬‬

‫‪-‬همه چیز رو به راهه‪ ،‬جین‪.‬‬

‫جونگکوک جواب داد‪ .‬چشمهاش ناخوداگاه به سمت قسمتی از‬


‫پوست تهیونگ که دست جین لمس و نوازش میکرد‪ ،‬کشیده شد‪.‬‬

‫‪-‬منظورم اینه که خوب بود تا اینکه تهیونگ شروع به فضولی کرد‪ .‬فقط‬
‫بلده سرش توی زندگی بقیه باشه‪.‬‬

‫‪552‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک گفت و مستقیماً به چشمهای تهیونگ نگاه کرد‪.‬‬

‫اضافه کرد‪:‬‬

‫‪-‬به تو ربطی نداره‪.‬‬

‫چیزی شبیه درد توی چشمهای شکالتی انسان نشست و همین کافی‬
‫بود تا گوشه لبهای جونگکوک به سمت پایین خم بشه و عضلههاش‬
‫با احساس گناه منقبض بشه‪.‬‬

‫تهیونگ اهی کشید و پولی روی کانتر‪ ،‬درست کنار تیکه پای ناتموم‬
‫گذاشت‪.‬‬

‫‪-‬من از رفتارهای نوسانی احمقانهات و حرفهای سردت خسته شدم‪،‬‬


‫جونگکوک‪ .‬واقعا خسته شدم‪ .‬من کیسه بوکست نیستم‪.‬‬

‫‪553‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ گفت‪ .‬اون کیسه بوکس جونگکوک نبود‪ ،‬بلکه این خوناشام‬
‫بود که احساس میکرد انگار مشت محکمی توی شکمش خورد‪.‬‬

‫انسان فریادهای جین رو نادیده گرفت و بدون اینکه به عقب نگاه کنه‪،‬‬
‫کافه رو ترک کرد‪.‬‬

‫همون لحظه‪ ،‬جیمین از سرویس بهداشتی برگشت و از اتفاقاتی که رخ‬


‫داده بود‪ ،‬گیج شد‪ ،‬مخصوصا از چشمهای عصبانی جین‪.‬‬

‫‪-‬چرا باید اینجوری باشی‪ ،‬جونگکوک؟ مشکلت با ته چیه؟ وقتی‬


‫اومدی‪ ،‬حالت سرگرمکننده و خوشحالش از بین رفت‪ .‬همیشه عصبانی‬
‫و ناراحتش میکنی!‬

‫جین با عصبانیت گفت‪.‬‬

‫‪554‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک با عصبانیت از سرجاش بلند شد‪ .‬سالها دوستی کنار‬


‫گذاشته شد‪ ،‬عصبانیت بهش فشار اورد و بین دندههای جونگکوک رو‬
‫پر کرد‪.‬‬

‫‪-‬چرا اینقدر ازش متنفری؟‬

‫جین مصرانه بهش توپید‪.‬‬

‫‪-‬خفه شو‪ ،‬جین‪.‬‬

‫جونگکوک غرید‪.‬‬

‫جیمین با خودش زمزمه کرد‪:‬‬

‫‪-‬فهمیدم اینجا چه خبره‪.‬‬

‫‪555‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک به نیمکتی که تهیونگ قبال نشسته بود‪ ،‬لگد محکمی زد و‬


‫باعث شد اون جسم فلزی با صدای بلندی روی زمین بیفته و تمام‬
‫مشتریان کافه رو بترسونه‪ .‬جونگکوک فقط خشم‪ ،‬موهای نقرهای‪،‬‬
‫سیاهی و چشمهای شکالتی میدید‪.‬‬

‫چرا به خودش اجازه میداد اون احساسات ناخوشایند و تلخ بهش‬


‫هجوم ببره؟‬

‫‪-‬جونگکوک‪ ،‬زود باش‪.‬‬

‫جیمین گفت‪ ،‬با مالیمت دستش رو گرفت و از هلدادن یا لگدزدنش‬


‫جلوگیری کرد‪.‬‬

‫‪-‬اشکالی نداره‪ .‬بیا بریم‪ .‬بیا ارومت کنیم‪.‬‬

‫‪556‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫خوناشام مو بلوند گفت‪ ،‬به مرد دیگهای که کامال ناباور و عصبانی‬


‫بود‪ ،‬نگاه کرد و اضافه کرد‪:‬‬

‫‪-‬جین‪ ،‬من برای این بهم ریختگی متاسفم‪ .‬بعدا حرف میزنیم‪.‬‬

‫دوستش جونگکوک رو به بیرون کافه هل داد و جین رو پشت سر‬


‫گذاشت تا نیمکتی که بهش لگد زده بود‪ ،‬بلند کنه و برای اون‬
‫سردرگمی‪ ،‬از مشتریهاش عذرخواهی کنه‪.‬‬

‫جیمین اون رو به سمت مکان ساکتتری برد و وقتی به کوچه پشتی‬


‫پیتزا فروشی همون خیابون رسیدن‪ ،‬باالخره دست جونگکوک رو رها‬
‫کرد‪.‬‬

‫‪-‬گوک‪ ،‬باهام حرف بزن‪ .‬من بهترین دوستتم‪.‬‬

‫‪557‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جیمین زمزمه کرد‪ .‬صورتش بهم ریخته بود‪ ،‬طوری که انگار این بهش‬
‫اسیب میزد که جونگکوک رو در اون وضعیت ببینه‪.‬‬

‫‪-‬چی شده؟‬

‫‪-‬من خوبم‪ ،‬جیمین‪ .‬من خوبم‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و پیشونیش رو مالید‪ .‬با دردی که توی سرش بود‪،‬‬


‫راحت نبود‪.‬‬

‫جیمین خرخری کرد‪.‬‬

‫‪-‬تو اصال خوب نیستی‪ ،‬جونگکوک‪ .‬من میشناسمت‪ .‬بخاطر‬


‫حرفهای پدرته؟ متاسفم‪ ،‬نمیخواستم گوش وایستم ولی همونطوری‬
‫که حساب کردی‪ ،‬تونستم بشنوم‪.‬‬

‫‪558‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک پشتش رو به دیوار ساختمون تکیه داد و به خودش اجازه‬


‫داد تا زمانی که باسنش زمین رو لمس کنه‪ ،‬کنار دیوار سر بخوره‪.‬‬
‫زانوهاش رو جمع کرد‪ ،‬ارنجهاش رو روی پاهاش گذاشت و سرش رو‬
‫بین دستهاش گرفت‪.‬‬

‫‪-‬کی داره این تهدیدها رو درست میکنه‪ ،‬جیمین؟‬

‫خوناشام مو بلوند هم خم شد تا هم سطح جونگکوک باشه‪.‬‬

‫‪-‬نمیدونم ولی شکی نیست که قویترین و باهوشترین خوناشامها‬


‫برای شوران‪ ،‬درسته؟ اونها میتونن بفهمن‪.‬‬

‫جیمین با صدای اروم و شیرینی زمزمه کرد‪.‬‬

‫جونگکوک سرش رو به نشونه انکار تکون داد‪.‬‬

‫‪559‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬مامانم هم جز قویترین خوناشامهای دنیا بود‪ ،‬چیم‪ .‬سه سال گذشته‬


‫و من همچنان نمیتونم بفهمم کی مقصر مرگشه‪.‬‬

‫جیمین ادمی نبود که ساکت بمونه‪ .‬همیشه میدونست کی و چطوری از‬


‫کلمات استفاده کنه‪ .‬با این حال‪ ،‬این بار سکوت کرد‪ ،‬اما دستهاش به‬
‫اراده خودشون صحبت کردن و بدون هیچ تردیدی‪ ،‬جونگکوک رو‬
‫دراغوش کشیدن‪ .‬امیدوار بود که این بیش از اندازه کافی باشه و از‬
‫هرکلمهای که میتونست بگه‪ ،‬بهتر باشه‪.‬‬

‫و همینطور بود‪.‬‬

‫چند دقیقه گذشت‪ .‬گونه جونگکوک روی شونه جیمین بود‪ ،‬درحالی‬
‫که دستهای کوچیک بهترین دوستش با دقت و حوصله کمرش رو‬
‫نوازش میکرد‪.‬‬

‫‪560‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫هرکسی که از کنارشون رد میشد و به دوتا پسری نگاه میکرد که‬


‫روی زمین نشسته بودن و کامال دراغوش همدیگه گم شده بودن‪،‬‬
‫احتماال فکر میکرد که دیوونه و عجیبغریب بودن‪ ،‬اما این اهمیتی‬
‫نداشت وقتی قلب جونگکوک ارومتر میتپید‪ ،‬دستهاش دیگه‬
‫نمیلرزید و نفسهاش خیلی تند و تیز نبود‪.‬‬

‫‪-‬جوش اوردنت فقط بخاطر تماس پدرت بود؟ یا دلیل دیگهای داشت؟‬

‫جیمین با مالیمت پرسید و به ارومی دستهای بیحسش رو از بدن‬


‫جونگکوک کشید‪.‬‬

‫با وجود اینکه بغلشون تموم شده بود‪ ،‬هردوشون همچنان روی زمین‬
‫نشسته بودن‪ .‬جونگکوک نگاهش رو از چشمهای جیمین گرفت‪.‬‬
‫میترسید دوستش بتونه چیزی که خودش هنوز درک نمیکرد‪ ،‬بخونه‪.‬‬

‫جیمین اهی کشید‪.‬‬


‫‪561‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬اگه زیاد راحت نیستی یا خودت نمیدونی که دلیل دیگهای داره یا نه‪،‬‬
‫الزم نیست بهم بگی‪.‬‬

‫جیمین گفت و زانوی جونگکوک رو نوازش کرد‪.‬‬

‫‪-‬ولی بهم قول بده که توی خودت نگه نداری‪ .‬زیاد بهش فکر نکن‪،‬‬
‫گوک‪ .‬به خودش اجازه بده زندگی کنی و از کوچیکترین چیزها‬
‫بدون اینکه به کوچیکترین جزئیاتش فکر کنی‪ ،‬لذت ببری‪ .‬این رو‬
‫میدونی دیگه‪ ،‬مگه نه؟‬

‫جیمین پرسید و جونگکوک سرش رو به نشونه مثبت تکون داد‪.‬‬

‫‪-‬میدونم جیمین‪ .‬ممنون و متاسفم‪ ...‬برای چیزی که چند دقیقه پیش‬


‫اتفاق افتاد‪ ،‬متاسفم‪.‬‬

‫‪562‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬اشکالی نداره‪ ،‬گوک‪.‬‬

‫جیمین گفت و سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫اضافه کرد‪:‬‬

‫‪-‬درواقع‪ ،‬این من نیستم که باید ازش عذرخواهی کنی ولی فکر کنم‬
‫خودت این رو میدونی‪.‬‬

‫‪563‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪CH 10‬‬

‫‪-‬بیا تمومش کنیم‪.‬‬

‫‪-‬درسته‪.‬‬

‫جونگکوک روی لبه تخت نشست و با بند انگشتهاش بازی کرد‪،‬‬


‫درحالی که با نگرانی به تهیونگی خیره شد که سر میزش نشسته بود‪.‬‬

‫‪-‬میشه رمزت رو بگی‪ ،‬لطفا؟‬

‫تهیونگ با لحن خشکی پرسید و نگاهش روی نقطهای روی کامپیوتر‬


‫جونگکوک ثابت موند‪.‬‬

‫خوناشام از سر جاش بلند شد‪ " ،‬حتما "ای زمزمه کرد و به میز نزدیک‬
‫شد‪ .‬بازوی برهنهاش به طرز نامحسوسی به بازوی پسر دیگه که با پیرهن‬
‫‪564‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫خاکستری پوشونده شده بود‪ ،‬کشیده شد‪ ،‬اما همین کافی بود تا موهای‬
‫بدن جونگکوک با لرزی سیخ بشن‪ .‬تهیونگ دستش رو کنار کشید و‬
‫اونها رو جلوی سینهاش جمع کرد‪ ،‬درحالی که منتظر جونگکوک‬
‫موند تا قفل لپتاپش رو باز کنه‪ .‬قلب خوناشام با اون ژست ناگهانی‬
‫کمی توی سینهاش فرو رفت‪ ،‬اما تصمیم گرفت که نادیدهاش بگیره‪.‬‬

‫در پایان کالس شیمی امروز‪ ،‬پروفسور درمورد نمرات گزارشی که دو‬
‫هفته پیش از کالس ازمایشگاه خواسته بود و اینکه چقدر نمرات کلی‬
‫پایین بود‪ ،‬به دانشجوها گفت‪.‬‬

‫با این حال‪ ،‬برای رفع اون فاجعه و فرصتدادن به کالس‪ ،‬اقای لی‬
‫ازشون خواست یه مقاله نوشتاری از موضوعات کالس ازمایشگاه بهش‬
‫تحویل بدن‪ .‬از اونجایی که تهیونگ و جونگکوک اون فعالیت رو باهم‬
‫انجام داده بودن‪ ،‬چارهای جز این نداشتن که اون تکلیف رو به صورت‬
‫دونفره انجام بدن‪.‬‬

‫‪565‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ همچنان سعی میکرد که جونگکوک رو متقاعد کنه تا‬


‫وظایفش رو به اشتراک بذاره و هرکدوم با زمان و فضای خودشون‪،‬‬
‫روی بخشی از وظیفهشون کار کنن و دراخر همه چیز رو کنارهم‬
‫بذارن‪ ،‬اما جونگکوک قبول نکرد و با این استدالل که اگه همه کارها‬
‫رو باهم انجام میدادن‪ ،‬زمان زیادی تلف نمیکردن و راحتتر باهم به‬
‫توافق میرسیدن‪ ،‬بهش اعتراض کرد‪.‬‬

‫اره‪.‬‬

‫قطعا استدالل خیلی منطقیای بود‪.‬‬

‫اون انسان فقط زمانی باهاش صحبت میکرد که خیلی ضروری بود‪،‬‬
‫مثال درمورد فونت‪ ،‬نظرش درمورد پاراگراف و اینکه اطالعات بهش‬
‫مرتبط بود یا نه‪ ،‬میپرسید‪.‬‬

‫‪566‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک فقط جوابهای کوتاه و خشک میداد‪ .‬به وضوح‬


‫عالقهای به تکلیفشون نداشت و فقط به تهیونگ نگاه میکرد‪.‬‬

‫با این حال‪ ،‬برعکسش اتفاق نمیافتاد‪ .‬تهیونگ بهش نگاه نمیکرد‪،‬‬
‫حتی وقتی که با جونگکوک صحبت میکرد و این به شدت ناراحتش‬
‫میکرد‪.‬‬

‫سواالت زیادی توی گلوی جونگکوک گیر کرده بود‪.‬‬

‫مثل‪:‬‬

‫ازم ناراحتی؟‬

‫من یه احمقم‪ ،‬مگه نه؟‬

‫ازم متنفری؟‬

‫‪567‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫اون سواالت از دهنش خارج نمیشد چون به خوبی جواب همه اونها‬
‫رو میدونست‪.‬‬

‫اره‪.‬‬

‫رابطه بین اونها‪ ،‬البته اگر میشد چنین اسمی روش گذاشت‪ ،‬هیچوقت‬
‫دوستانه و مسالمتامیز نبود‪ .‬درواقع خیلی ازش فاصله داشت‪ .‬اونها‬
‫همیشه لحظاتی از بحث و جدل‪ ،‬اسمهای زشت‪ ،‬فحش و حتی‬
‫خرخرهای ازاردهنده داشتن‪.‬‬

‫اما تفاوتش درحال حاضر مشخص بود‪ .‬تهیونگ به وضوح ازش‬


‫عصبانی بود و فقط به این دلیل اینجا بود که چارهای جز انجام اون‬
‫تکلیف نداشت‪.‬‬

‫ولی چرا این اینقدر جونگکوک رو ازار میداد؟‬

‫‪568‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫این فقط یه مقاله دانشگاهی بود‪ .‬اونها باید به سرعت تمومش میکردن‬
‫و دوباره به زندگیشون ادامه میدادن‪ ،‬اما چرا بیتفاوتی و تحقیر‬
‫تهیونگ باعث شده بود تا گلوی جونگکوک بگیره‪ ،‬قلبش جمع بشه و‬
‫تلخی تا باالی شکمش بره؟‬

‫‪-‬میشه اینجوری بهم نگاه نکنی؟ دارم سعی میکنم روی انجام تکلیفی‬
‫که اصرار داشتی باهم انجام بدیم ولی هیچ کمکی بهم نمیکنی‪،‬‬
‫تمرکز کنم‪.‬‬

‫تهیونگ با عصبانیت گفت و سعی کرد کاری با لپتاپ انجام بده‪.‬‬

‫‪-‬از جین خوشت میاد؟‬

‫جونگکوک ناخوداگاه پرسید‪.‬‬

‫‪569‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫شت‪.‬‬

‫شت‪ .‬شت‪ .‬شت‪ .‬شت‪.‬‬

‫از بین تمام سواالتی که توی مغز و گلوش گیر کرده بود‪ ،‬اون اخرین‬
‫سوالی بود که میخواست بپرسه‪.‬‬

‫جونگکوک گلوش رو صاف کرد و به راهی فکر کرد تا وضعیت رو‬


‫دور بزنه و موضوع بحث رو عوض کنه‪ .‬دراین مرحله‪ ،‬صحبتکردن‬
‫درمورد دمای جوش جالبتر به نظر میرسید‪.‬‬

‫این بار‪ ،‬نقشهاشون برعکس شد‪.‬‬

‫‪570‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک به هرگوشه اتاق خیره شد و از نگاه متعجب و کنجکاو‬


‫تهیونگ فرار کرد‪ .‬چند ثانیه گذشت و جونگکوک میتونست قسم‬
‫بخوره که میتونست با چاقو تنش اتاق رو ببره‪.‬‬

‫‪-‬چرا برات مهمه؟‬

‫تهیونگ درجواب پرسید و توجهاش رو به کامپیوتر داد‪ ،‬اما از گوشه‬


‫چشمش به جونگکوک نگاه کرد‪.‬‬

‫اگر قبلش جونگکوک متاسف بود که اجازه داد اون سوال از دهنش‬
‫فرار کنه و حتی نمیدونست اون سوال چطوری توی مغزش شکل‬
‫گرفت‪ ،‬حاال به شدت پشیمون بود‪.‬‬

‫چون جوابی برای سوال تهیونگ نداشت‪.‬‬

‫‪571‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫اصال چرا اهمیت میداد؟‬

‫جونگکوک اهمیت نمیداد‪.‬‬

‫‪-‬حق با توئه‪ .‬برام مهم نیست‪ .‬معلومه که برام مهم نیست‪ .‬میتونی با جین‬
‫یا هرکسی که میخوای‪ ،‬بخوابی چون من اهمیتی نمیدم‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪.‬‬

‫تهیونگ با تمسخر خندید و چشمهاش رو چرخوند‪.‬‬

‫جواب داد‪:‬‬

‫‪-‬خب‪ ،‬خوشحالم که برات مهم نیست چون اره‪ ،‬از جین خوشم میاد‪.‬‬

‫‪572‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫با وجود اینکه بهش عادت داشت‪ ،‬جونگکوک قطعا از سرمای یخ و‬


‫گزندهای که به شکمش هجوم برد‪ ،‬استقبال نکرد‪ .‬اخیراً به فکر این بود‬
‫از شرش خالص بشه چون اونجا خونۀ خیلی از احساسات جدید‪،‬‬
‫عجیب و خارج از کنترل شده بود‪.‬‬

‫اگرچه صورتش طوری بیتفاوت بود که انگار اهمیتی نمیداد و واقعا‬


‫هم اینطور بود‪ ،‬جونگکوک از درون جمع شد‪ ،‬طوری که انگار تمام‬
‫بخشهای تشکیل دهندهاش به لیموی خیلی ترشی گاز زده بودن‪.‬‬

‫‪-‬اون دوست توئه‪ ،‬درسته؟ مطمئناً باید اون رو بهتر از من بشناسی‪.‬‬

‫تهیونگ درحالی که وانمود میکرد متن تکلیفشون رو میخوند‪ ،‬به‬


‫زبون اورد و جونگکوک با تردید به نیمرخ حک شدهاش نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬ادم خوبی نیست؟‬

‫‪573‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫انسان مصرانه پرسید‪.‬‬

‫هست‪.‬‬

‫جین ادم خوبیه‪.‬‬

‫به نظر میرسه که تایپت هم باشه‪.‬‬

‫اون قطعا از من بهتره‪.‬‬

‫جونگکوک ریسک کرد و دوباره به تهیونگ نگاه کرد‪ ،‬بدون اینکه‬


‫انتظار داشته باشه که چشمهای تهیونگ روش باشه و منتظر جواب باشه‪.‬‬

‫‪-‬هست‪.‬‬

‫‪574‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک دراخر زمزمه کرد‪ ،‬نگاهش رو ازش گرفت و درعوض‬


‫روی فرش ابی کمرنگ تمرکز کرد‪.‬‬

‫به نظر میرسید چیزی روی صورت تهیونگ نرم شد چون بیتفاوتی‪،‬‬
‫سفتی و بیعالقگیش دیگه چندان واضح نبود و با چیزی که‬
‫جونگکوک نمیتونست رمزگشایی کنه‪ ،‬جایگزین شد‪.‬‬

‫شاید رضایت و خوشحالیش از دونستن این بود که جین ادم خوبی‬


‫براش بود‪ .‬احتماال همین بود‪.‬‬

‫تهیونگ روی صندلی چرخید و با خوناشام رو به رو شد‪.‬‬

‫‪-‬اون قطعا مردی نیست که باهام بد رفتار کنه‪ ،‬سرد باشه و مدام گیجم‬
‫کنه‪ ،‬درسته؟‬

‫‪575‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ پرسید و جونگکوک سری به نشونه مثبت تکون داد‪ .‬ردی از‬
‫غبار نامرئی رو از روی شلوار مشکیش پاک کرد‪.‬‬

‫‪-‬درسته‪.‬‬

‫جونگکوک جواب داد و تهیونگ اهی کشید‪.‬‬

‫‪-‬درسته‪.‬‬

‫‪-‬درسته‪.‬‬

‫جونگکوک تکرار کرد‪ ،‬به پشت روی تخت دراز کشید و وزنش رو به‬
‫ارنجهاش تکیه داد‪ .‬نگاه تهیونگ رو روی خودش احساس کرد و سعی‬
‫کرد پازل بزرگی که داشت‪ ،‬رمزگشایی کنه‪.‬‬

‫‪576‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬برای کسی که زیادی باهوشه‪ ،‬میتونی واقعا احمق باشی‪ ،‬جئون‬


‫جونگکوک‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و جونگکوک نتونست کلماتی که به طرز غیر منتظرهای‬


‫از دهن تهیونگ خارج شد‪ ،‬پردازش کنه‪.‬‬

‫جونگکوک حتی وقت واکنش نشوندادن نداشت چون یک ثانیه‬


‫تهیونگ روی صندلی میزش نشسته بود و ثانیهای بعد‪ ،‬روی پاهای‬
‫جونگکوک نشست و صورتش رو محکم نگه داشت‪.‬‬

‫تهیونگ گونههای جونگکوک رو فشار داد و محکم اون رو بوسید و‬


‫خوناشام دیگه دستهاش رو پیش خودش نگه نداشت‪ .‬باالخره با‬
‫همون جسارت کمر تهیونگ رو گرفت‪.‬‬

‫‪-‬داری باهام چیکار میکنی‪ ،‬تهیونگ؟‬

‫‪577‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک با زمزمه نامحسوسی پرسید‪ ،‬درحالی که انسان لبهای‬


‫نرمش رو از لبهای خوناشام جدا کرد‪ ،‬بوسههای سبک‪ ،‬ظریف و‬
‫پرمانندی روی صورت جونگکوک گذاشت و همزمان با موهاش بازی‬
‫کرد‪.‬‬

‫‪-‬همون کاری که تو باهام میکنی‪.‬‬

‫تهیونگ ثانیهای بعد زمزمه کرد‪.‬‬

‫چند ثانیه بعد از نگاه عمیق به چشمهای تیره جونگکوک‪ ،‬بدون ترس‬
‫معمولی و دلهرهای که معموال توی چشمهای سایر افرادی که خوناشام‬
‫رو نمیشناختن‪ ،‬منعکس میشد‪ ،‬انسان با کنجکاوی و عالقه بهش نگاه‬
‫کرد‪ .‬چیزی که مختص کیم تهیونگ بود‪.‬‬

‫لبهاشون دوباره بهم رسید و انگشتهای تهیونگ توی موهای‬


‫جونگکوک فرو رفت‪ ،‬درحالی که خوناشام زیر پیرهن و ژاکت‬

‫‪578‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ رو لمس کرد و دستهاش رو روی پوست نرم و گرمش‬


‫کشید‪.‬‬

‫‪-‬چرا دستهات همیشه اینقدر سرده؟‬

‫تهیونگ روی لبهاش پرسید‪ ،‬با لمس جونگکوک لرزید و لرزی‬


‫روی ستون فقراتش نشست‪.‬‬

‫دلت نمیخواد بدونی‪.‬‬

‫قبل از اینکه دهن جونگکوک زیادی صحبت کنه‪ ،‬چیزی که کامال در‬
‫حضور تهیونگ ثابت شده بود‪ ،‬جونگکوک یکی از دستهاش رو‬
‫پایین کمر انسان گذاشت‪ ،‬دست دیگهاش رو روی رونش گذاشت و‬
‫جاشون رو روی تخت عوض کرد تا اینکه پشت تهیونگ به تشک‬
‫چسبید و جونگکوک روش خیمه زد‪.‬‬

‫‪579‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬خب‪ ...‬این قراره فقط ماچکردن باشه یا‪...‬؟‬

‫تهیونگ پرسید و وقتی زبون ماهرانه جونگکوک روی پوست گردنش‬


‫کشیده شد‪ ،‬سرش رو به عقب پرتاب کرد‪.‬‬

‫جونگکوک به سرعت سرش رو عقب برد و با اخم و نگاه‬


‫قضاوتامیزی بهش خیره شد‪.‬‬

‫‪-‬االن گفتی ماچکردن؟‬

‫جونگکوک پرسید و تهیونگ خیلی جدی بهش پلک زد‪.‬‬

‫‪-‬چی؟‬

‫‪-‬مگه هفت سالمونه؟‬

‫‪580‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک پرسید و چشمهای انسان گشاد شد‪.‬‬

‫‪-‬مگه توی هفت سالگیت کسی رو ماچ کردی؟‬

‫تهیونگ پرسید و زیر بدن جونگکوک لرزید و خوناشام‪ ،‬برای‬


‫لحظهای با خودش فکر کرد بخاطر بدن سردش بود یا نه‪ ،‬اما چند ثانیه‬
‫بعد صدای خنده خوشحال و بلند تهیونگ توی اتاق پیچید‪.‬‬

‫‪-‬چی اینقدر خنده داره؟‬

‫جونگکوک با ابروهای باال رفته پرسید‪ .‬از قدرت بدنی باالش ممنون‬
‫بود چون تقریبا پنج دقیقه بود که وزنش روی دستهاش بود‪.‬‬

‫‪-‬تو‪ .‬پسر کوچولوی مو تیره و بداخالقی رو تصور کردم که دختری که‬


‫روش کراش داشته‪ ،‬بوسیده‪.‬‬

‫‪581‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ جواب داد‪ .‬یکی از دستهاش رو که تا اون لحظه روی گردن‬


‫جونگکوک بود‪ ،‬کنار کشید و درعوض اون روی دهنش گذاشت تا‬
‫جلوی خندهاش رو بگیره‪.‬‬

‫‪-‬واقعا احمقی‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و چشمهاش رو چرخوند‪ ،‬اما گوشه لبهاش باال‬


‫رفت‪.‬‬

‫‪-‬چرا وقتی دارم میبوسمت‪ ،‬به بوسیدن من و یکی دیگه فکر میکنی؟‬

‫جونگکوک پرسید‪ ،‬خم شد‪ ،‬با مالیمت لبهای تهیونگ رو لمس کرد‬
‫و بوسه سبک و کوتاهی روش گذاشت‪ ،‬طوری که انگار میخواست‬
‫روی حرفش تاکید کنه‪.‬‬

‫‪582‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫چشمهای خوناشام گشاد شد‪ .‬نمیتونست کاری که کرده بود‪ ،‬باور‬


‫کنه‪.‬‬

‫چی؟ جونگکوک دقیقا از کی اینجوری میبوسی؟!‬

‫به نظر میرسید تهیونگ متوجه نشد‪ .‬دستش رو از روی دهنش برداشت‬
‫و درعوض با پایین تیشرت جونگکوک بازی کرد‪.‬‬

‫‪-‬ولی من جدی بودم‪.‬‬

‫انسان گفت و به لبخندزدن و خندیدن ادامه داد‪ .‬وقتی جونگکوک به‬


‫گردنش حمله کرد‪ ،‬قلقلکش اومد‪ ،‬اما این بار خوناشام به جای‬
‫بوسههای احساسی و تحریکامیز‪ ،‬از بوسههای سریع و کوتاه استفاده‬
‫کرد‪.‬‬

‫‪583‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک حتی به مایع قرمز و داغی که توی رگش جریان داشت و‬


‫لبهاش مکرراً روش بوسه میزد‪ ،‬فکر نکرد‪ ،‬چیزی که برای یه‬
‫خوناشام اصال عادی نبود‪ ،‬اما احساسات گرمی که توی سینهاش‬
‫نشست کافی بود که حواسش رو پرت کنه‪ ،‬البته به جز خندیدن‬
‫تهیونگ‪.‬‬

‫‪-‬دارم گوش میدم‪.‬‬

‫جونگکوک زمزمه کرد‪ ،‬عمداً روی پوست حساس گلوی تهیونگ‬


‫نفس کشید و خنده تهیونگ بالفاصله قطع شد‪.‬‬

‫‪-‬چی میخوای؟‬

‫خوناشام پرسید‪ ،‬هیکیهای سبکی به جا گذاشت و پوست وانیلی و‬


‫لوندرش رو چشید‪ .‬به ارومی پوست نرم شکم تهیونگ و دندههاش رو‬
‫لمس کرد و با خودش فکر کرد لرزش تهیونگ از سردی دستهاش‬
‫‪584‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫بود یا از لمسش‪ .‬فکر اینکه گزینه دوم امکان داشته باشه باعث شد تا‬
‫عضو جونگکوک نبض بزنه‪.‬‬

‫زیر جونگکوک‪ ،‬تهیونگ به ارومی باسنش رو تکون داد‪ ،‬اون رو از‬


‫روی تخت بلند کرد‪ ،‬خودش رو به عضو نیمه تحریک شده‬
‫جونگکوک مالید و ناله غیر منتظرهای ازش برانگیخت‪.‬‬

‫‪-‬فاک‪.‬‬

‫جونگکوک غرید و دوباره به لبهای تهیونگ هجوم برد‪ .‬بوسهاش‬


‫میتونست اون رو بینفس کنه و باعث بشه تا انگشتهای پاش رو‬
‫جمع کنه‪ ،‬دمای سرد پوستش رو فراموش کنه و درعوض از گرماش‬
‫استقبال کنه‪.‬‬

‫‪-‬میخوامت‪.‬‬

‫‪585‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ بین بوسههاش گفت و زبونش رو روی لب پایین جونگکوک‬


‫کشید‪.‬‬

‫‪-‬چطوری؟‬

‫جونگکوک زمزمه کرد و بعد احساس کرد زبون داغ تهیونگ وارد‬
‫دهنش شد و درحالی که زبونهاشون باهم میرقصید‪ ،‬عمیقاً اون رو‬
‫بوسید‪.‬‬

‫این برای جونگکوک عادی نبود که به طرف مقابل اجازه بده تا کنترل‬
‫بوسه‪ ،‬حرکات و مدت زمان سکس رو داشته باشه‪ .‬معموال ترجیح‬
‫میداد وقت زیادی تلف نکنه و در سریعترین زمان ممکن لذت و‬
‫نیازهای فیزیکیش رو تامین کنه‪ ،‬اما این بار به تهیونگ اجازه داد تا‬
‫هرجوری که میخواست اون رو ببوسه و با کنجکاوی روی دهنش‬
‫سلطه داشته باشه‪.‬‬

‫‪586‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬خب‪...‬‬

‫تهیونگ شروع کرد و دستش رو روی سینه جونگکوک و شکمش‬


‫کشید‪.‬‬

‫‪-‬اول از همه‪ ،‬این قطعا باید بره‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬پایین تیشرت ابی تیرهاش رو گرفت و اون رو باال‬


‫کشید‪ .‬جونگکوک دستهاش رو برای انسان باال برد تا از شر اون تیکه‬
‫لباس از بدنش خالص بشه‪.‬‬

‫جونگکوک با سینه برهنه از روی تهیونگ بلند شد و وقتی انسان‬


‫طوری با نگرانی بهش نگاه کرد که انگار از حدش رد شده بود‪،‬‬
‫چشمهاش رو چرخوند‪ .‬با این حال‪ ،‬جونگکوک روی پاهاش نشست‪،‬‬
‫تهیونگ رو دراغوش کشید‪ ،‬دستهاش رو گرفت و اون رو باال کشید‬
‫تا رو به روی هم قرار بگیرن‪.‬‬
‫‪587‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫ژاکت رو از بدن تهیونگ دراورد‪ ،‬به سرعت با انگشتهاش شروع به‬


‫بازکردن دکمههای پیرهن زیرش کرد و اون دو تیکه لباس رو با‬
‫بیعالقگی روی زمین پرت کرد‪ .‬نگاهش روی پوست افتاب زده‬
‫تهیونگ چرخید و تمام خطوط‪ ،‬خالها و حتی موهایی که اطراف ناف‬
‫و ویالینش بود‪ ،‬کشف کرد‪.‬‬

‫وقتی به تهیونگ نگاه کرد‪ ،‬چشمهای پسر مو نقرهای روی سینه و‬


‫شکمش ثابت مونده بود و ماهیچههای مشخص و محکم شکمش رو‬
‫تحسین میکرد‪ .‬چیزی توی نگاه وسوسهانگیز تهیونگ باعث شد تا‬
‫شکم جونگکوک از لذت بپیچه‪ .‬تهیونگ رو روی تخت هل داد و‬
‫کامال اون رو گیر انداخت‪.‬‬

‫جونگکوک به خوبی میتونست برامدگی انسان رو روی استخونش‬


‫احساس کنه‪ ،‬درحالی که تهیونگ هم احتماال عضو جونگکوک که‬
‫روی رونش نبض میزد‪ ،‬احساس میکرد‪ .‬خوناشام بوسههایی روی‬

‫‪588‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫ترقوه تهیونگ گذاشت و با هدف اینکه پایین و پایینتر بره‪ ،‬اون رو‬
‫گزید و لیسید‪.‬‬

‫وقتی جونگکوک زبونش رو دور نیپل چپش کشید‪ ،‬تهیونگ کمرش‬


‫رو قوس داد‪ ،‬درحالی که نیپل دیگهاش همزمان توسط انگشتهای‬
‫خوناشام اذیت شد‪.‬‬

‫‪-‬نمیتونم باور کنم که دارم این کار رو میکنم‪....‬‬

‫تهیونگ تقریبا نامحسوس زمزمه کرد‪ ،‬اما البته که خوناشام شنید‪.‬‬

‫جونگکوک از بوسیدن پوست اطراف ناف تهیونگ دست کشید و‬


‫سرش رو بلند کرد تا بتونه به چشمهای تهیونگ نگاه کنه‪.‬‬

‫‪-‬میخوای تمومش کنم؟‬

‫‪589‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک پرسید و تهیونگ اخمی کرد‪.‬‬

‫‪-‬به نظرت ازت میخوام که تمومش کنی؟!‬

‫جونگکوک روی چند تا تار مویی که کنار کمر شلوار تهیونگ بود‪،‬‬
‫پوزخندی زد و بعد پوست اون قسمت رو بوسید‪.‬‬

‫‪-‬پس‪ ،‬ما همین االنش هم میدونیم که چی میخوایم؟‬

‫جونگکوک پرسید و زیپ شلوارش رو باز کرد‪.‬‬

‫‪-‬چرا اینقدر حرف میزنی؟ اون وقت میگی که من پرحرفم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و چشمهاش رو چرخوند‪.‬‬

‫‪590‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬ولی یه فکر عالی برای بستن دهنت دارم‪.‬‬

‫تهیونگ اضافه کرد و لب پایینش رو جویید‪.‬‬

‫‪-‬اینطوره؟ و فکرت چیه؟‬

‫جونگکوک زمزمه کرد و با حرکت ارومی شلوار رو از پاهای تهیونگ‬


‫دراورد‪.‬‬

‫و وای‪.‬‬

‫دوتا پای بلند که به طور طبیعی برنزه بود و به بهترین شکل ممکن‬
‫تراشیده شده بود‪ ،‬بهش سالم میکرد‪.‬‬

‫‪-‬دهنت رو روی خودم میخوام‪.‬‬

‫‪591‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ بدون هیچ توضیح یا خجالتی به زبون اورد و باعث شد‬


‫جونگکوک از خلسهاش که شامل رونهای نرم انسان بود‪ ،‬خارج بشه‪.‬‬

‫جونگکوک باید از حرف ناگهانی تهیونگ درتضاد با ظاهر‬


‫فرشتهمانندش بود‪ ،‬تعجب میکرد‪ ،‬اما باید بهتر میدونست‪ .‬باید‬
‫میدونست که تهیونگ ادم روراستی بود که هرچیزی که فکر میکرد‪،‬‬
‫به زبون میاورد‪ .‬این به تنهایی باعث شد تا جریان برق و خون به عضو‬
‫سفتش هجوم ببره‪.‬‬

‫‪-‬یعنی یه جورایی داری میگی که سکوت من تحریکت میکنه؟‬

‫جونگکوک پرسید‪ ،‬بوسههای خیسی روی رون تهیونگ گذاشت و باال‬


‫و باالتر رفت‪.‬‬

‫‪-‬نمیتونی تصور کنی که چقدر‪.‬‬

‫‪592‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ عمداً نالهای کرد‪.‬‬

‫‪-‬تو با دهن بسته‪ ...‬اوه جونگکوک‪ ،‬اینجوری خیلی سکسی میشی‪.‬‬

‫‪-‬خب…‬

‫جونگکوک گفت‪ ،‬لباس زیر تهیونگ رو دراورد و اون رو روی زمین‬


‫اتاق انداخت‪ .‬تهیونگ به محض اینکه سرمای اتاق به عضوش برخورد‬
‫کرد‪ ،‬به ارومی هیسی کشید‪.‬‬

‫‪-‬از تعریفت ممنونم ولی اگه میخوای دهنم رو ببندم‪ ،‬نمیدونم‬


‫چطوری باید خواستهات رو براورده کنم‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪ ،‬بوسهای روی استخون لگن تهیونگ گذاشت و‬

‫‪593‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫بیشتر و بیشتر به سمت وسط حرکت کرد تا به عضو ضرباندار و‬


‫بزرگش نزدیک بشه‪.‬‬

‫‪-‬مطمئنم که یه چیزهایی یادته‪ .‬به هرحال خیلی باهوشی‪.‬‬

‫تهیونگ با صدای شکستهای جواب داد و با برخورد نفس داغ‬


‫جونگکوک به عضوش‪ ،‬به ارومی لرزید‪.‬‬

‫‪-‬واقعا خوش شانسی که هستم‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪ ،‬بدون هیچ تردیدی لبهاش رو دور سرعضو‬


‫تهیونگ حلقه کرد و با شیطنت سرش رو مکید‪.‬‬

‫جونگکوک با حرکات ارومی شروع کرد‪ ،‬از زمانش استفاده کرد تا‬
‫ردهای پریکام رو بلیسه و اجازه داد حرکاتش با گذشت زمان روانتر‬

‫‪594‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫بشه‪ .‬جونگکوک با کمک یکی از دستهاش‪ ،‬قسمتی از عضو‬


‫تهیونگ که دهنش هنوز بهش نرسیده بود‪ ،‬مالید و ناله ارومی از‬
‫تهیونگ ازاد شد‪.‬‬

‫‪-‬اوه فاک‪ .‬شت‪.‬‬

‫نالههای انسان کافی بود تا اعتماد به نفس جونگکوکی زیاد بشه که‬
‫دهنش رو روی عضو تهیونگ پایینتر برد و سرعتش رو بیشتر کرد‪.‬‬
‫تهیونگ موهای تیره جونگکوک رو محکم گرفت و ازش به عنوان‬
‫تکیهگاه استفاده کرد‪ .‬انسان به ارومی باسنش رو تکون داد و ریتم دهن‬
‫گشنه و ماهر خوناشام رو دنبال کرد‪.‬‬

‫جونگکوک اجازه داد زبونش به کناره عضو تهیونگ کشیده بشه‪.‬‬


‫عضوش رو بیشتر و بیشتر وارد دهنش کرد و گونههاش رو گود کرد تا‬
‫حس بهتری ایجاد کنه‪.‬‬

‫‪595‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫و خب‪ ،‬تهیونگ پر سروصدا بود‪ .‬هیستریک و ساختگی نبود‪ ،‬بلکه به‬


‫نوعی صدای بلندی داشت و بدون هیچ خجالتی نشون میداد که لذت‬
‫میبرد و اون رو دوست داشت‪ .‬و جونگکوک نمیتونست دروغ بگه‬
‫که نالههاش تحریککنندهترین صدایی نبود که تا حاال شنیده‪ .‬درواقع‪،‬‬
‫اینکه عضوش به طرز دردناکی به شلوارش کشیده میشد‪ ،‬به اندازه‬
‫کافی ثابت میکرد‪.‬‬

‫‪-‬وای خدایا‪ ،‬جونگکوک‪ .‬فاک‪ .‬ادامه بده‪.‬‬

‫تهیونگ التماس کرد‪ ،‬سرش رو به عقب پرتاب کرد و چشمهاش رو از‬


‫لذت چرخوند‪.‬‬

‫جونگکوک درحالی که به تهیونگ نگاه میکرد‪ ،‬خودش رو به تشک‬


‫تخت مالید تا کمی اصطکاک روی برامدگیش ایجاد کنه‪ ،‬اما بدون‬
‫اینکه حرکت دهن و دستش رو متوقف کنه‪ ،‬انجامش داد و بعد با‬
‫مهارت بیضههای تهیونگ رو مالید‪.‬‬

‫‪596‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫کمی بعد تهیونگ موهای خوناشام رو رها کرد و درعوض دستهاش‬


‫رو روی صورت خودش گذاشت‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک‪ ...‬بسه‪ ...‬من دارم میام‪...‬‬

‫با صدای بلندی‪ ،‬جونگکوک لبهای متورمش رو از عضو تهیونگ‬


‫دور کرد و با کنجکاوی بهش خیره شد‪.‬‬

‫تهیونگ درحالی که نفس نفس میزد‪ ،‬اضافه کرد‪:‬‬

‫‪-‬هنوز لباسهات تنته‪.‬‬

‫جونگکوک با تمسخر خندید‪.‬‬

‫‪-‬نه بابا‪ ،‬شرلوک؟‬

‫‪597‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬وای خدا‪ .‬لطفا خفه شو و لباسهات رو دربیار‪ .‬میخوام لطفت رو‬


‫جبران کنم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪.‬‬

‫علیرغم اینکه جونگکوک ازش اطاعت کرد و از روی تخت بلند شد تا‬
‫شلوار و باکسرش رو دربیاره‪ ،‬اضافه کرد‪:‬‬

‫‪-‬ولی تو هنوز به کام نرسیدی‪.‬‬

‫‪-‬تو هم همینطور‪.‬‬

‫تهیونگ زمزمه کرد و بعد دستهای جونگکوک رو کشید تا دوباره‬


‫روش قرار بگیره‪.‬‬

‫‪598‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫بدنهای برهنهشون همدیگه رو لمس کرد و جریان الکتریسیته روی‬


‫هراینچ از پوستش که با تهیونگ درتماس بود‪ ،‬پخش شد‪ .‬درحالی که‬
‫لبهاشون با همدیگه مشغول بود‪ ،‬دستهای جونگکوک از فرصت‬
‫استفاده کردن‪ ،‬رونهای تهیونگ رو لمس کردن و با لذت اونها رو‬
‫فشار دادن‪.‬‬

‫و دستهای تهیونگ مثل صاحبشون بودن و اونقدری کنجکاو بودن تا‬


‫از پشت عضلهای جونگکوک پایین برن و به لپهای باسنش برسن‪.‬‬
‫گوشت باسنش رو فشارش داد و با هرکدوم از دستهاش نگهشون‬
‫داشت‪ .‬تهیونگ به طرز لذت بخشی دربرابر دهن حریص جونگکوک‬
‫ناله کرد‪.‬‬

‫به طور غیرمنتظرهای‪ ،‬وقتی جونگکوک هم جرات کرد دستهاش رو‬


‫به سمت باسن گرد و توپر تهیونگ ببره‪ ،‬پسر دیگه جاشون رو روی‬
‫تخت عوض کرد و درعوض روی جونگکوک قرار گرفت‪.‬‬

‫‪599‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫قبل از اینکه جونگکوک بتونه اعتراض کنه‪ ،‬وقتی تهیونگ به طرز‬


‫لذت بخشی باسنش رو پایین برد و باعث شد تا عضوش به خوبی به‬
‫عضو جونگکوک کشیده بشه‪ ،‬عصبانیتش از بین رفت‪.‬‬

‫‪-‬فاک‪.‬‬

‫‪-‬حاال نوبت منه‪.‬‬

‫تهیونگ روی الله گوش جونگکوک زمزمه کرد و بعد اون رو گزید‪.‬‬

‫حرکات باسنش ثابت بود و طولی نکشید تا جونگکوک هم با سرعت‬


‫هماهنگ و لذت بخشی بهش ملحق بشه‪ .‬نالهها و غریدنهایی که توی‬
‫اون اتاق کوچیک شنیده میشد‪ ،‬برای جواب کافی بود‪.‬‬

‫جونگکوک کمی خجالت کشیده بود چون شت‪ ،‬نزدیک بود به کام‬

‫‪600‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫برسه‪ .‬معموال اینقدر سریع نبود‪ ،‬مخصوصاً وقتی که هیچ سکسی درکار‬
‫نبود‪ .‬باالتر از اون‪ ،‬تهیونگ هم با اون بلوجاب تحریک شده بود و به‬
‫همراهی با اون ادامه میداد‪.‬‬

‫به نظر میرسید که ناگهان جونگکوک به سن بلوغش برگشته بود‪.‬‬

‫‪-‬نزدیکی؟‬

‫تهیونگ با صدای بمی پرسید و سرعت رقصیدن باسن و در نتیجه‬


‫اصطکاک بین عضوهاشون رو باال برد‪.‬‬

‫دستهای جونگکوک روی باسن تهیونگ بود و بهش کمک میکرد‬


‫تا حرکت کنه‪.‬‬

‫‪-‬اره‪.‬‬

‫‪601‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک غرید‪.‬‬

‫‪-‬منم همینطور‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬روی شونه جونگکوک نفسی کشید و محکم گردن‬


‫جونگکوک رو بغل کرد تا تعادل داشته باشه‪.‬‬

‫اوه خدا رو شکر‪.‬‬

‫لذتی که درون شکم جونگکوک پیچید مشتاق ازادشدن بود و فقط‬


‫وقتی زیاد شد که تهیونگ دستش بزرگش رو دور عضوهاشون حلقه‬
‫کرد و با حرکات جبران نشدهای دستش رو باال و پایین برد‪.‬‬

‫سفیدی به چشمهای جونگکوک هجوم برد‪ .‬شکمش به طرز لذت‬


‫بخشی منقبض شد‪ ،‬ناله بلند و بمی از دهنش خارج شد و وقتی به‬

‫‪602‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫ارگاسم رسید‪ ،‬تمام بدنش لرزید‪ .‬فقط با چند حرکت دیگه از دست‬
‫تهیونگ‪ ،‬انسان هم به کام رسید و دربرابر گوش جونگکوک ناله کرد‪.‬‬

‫خوناشام با خودش فکر کرد فقط با اون صدا دوباره میتونست‬


‫تحریک بشه‪.‬‬

‫وقتی بدن تهیونگ ازش فاصله گرفت و به پشت روی تخت خوابید‪،‬‬
‫جونگکوک احساس کرد سرمای معمولش برگشت‪.‬‬

‫‪-‬دستمال مرطوب یا کاغذی داری؟ دستهام با کام کثیف شده‪.‬‬

‫تهیونگ پرسید و انگشتهاش رو به بازوی جونگکوک نزدیک کرد‪.‬‬

‫‪-‬تمومش کن!‬

‫‪603‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫خوناشام گفت‪ ،‬از تالشش برای کثیفکردن فرار کرد و تهیونگ‬


‫خندید‪ .‬جونگکوک روی میز کنار تخت خم شد و توی کشوهاش‬
‫دنبال چیزی گشت تا بتونه به عنوان دستمال ازش استفاده کنه‪.‬‬

‫‪-‬بیا‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و یه جفت باکسر مشکی بهش داد‪.‬‬

‫تهیونگ با تمسخر خندید‪ ،‬اما چیزی نگفت و انگشتها و شکمش رو‬


‫پاک کرد تا هیچ اثری از اون مایع چسبناک و سفید رنگ باقی نمونه‪.‬‬
‫بعد به شکم جونگکوک نزدیک شد و وقتی با مالیمت پوست لکهدار‬
‫شدهاش رو پاک کرد‪ ،‬خوناشام سرجاش فلج شد‪.‬‬

‫هیچکس تا حاال این کار رو براش نکرده بود و خودش هم هیچوقت‬


‫این کار رو برای کسی نکرده بود‪ .‬چند تا خوناشامی که باهاشون‬
‫خوابیده بود‪ ،‬به خوبی با الویتهاش هماهنگ بودن‪ .‬اونها فقط دنبال‬
‫‪604‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫رضایت و لذت بودن و به محض اینکه کارشون تموم میشد‪ ،‬خدافظی‬


‫میکردن و به زندگی خودشون برمیگشتن‪.‬‬

‫بدون هیچ مراقبت‪ ،‬بغل یا هرچیز دیگهای‪.‬‬

‫احساس گرمایی از رگهاش گذشت و جونگکوک مطمئن نبود فقط‬


‫بخاطر انرژیای بود که حین اون فعالیت جنسی گرفته بود یا دلیل‬
‫دیگهای داشت‪.‬‬

‫به تهیونگ اجازه داد تمیزش کنه و وقتی کارش تموم شد‪ ،‬باکسرش‬
‫رو اون طرف تخت انداخت‪ .‬تهیونگ دوباره دراز کشید‪ .‬این بار به‬
‫پهلو خوابید و جونگکوک میدونست انسان بهش خیره شده بود‪.‬‬

‫‪-‬قطعا باید اون تکلیف رو تموم کنیم‪.‬‬

‫‪605‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ زمزمه کرد و وقتی جونگکوک سرش رو چرخوند‪،‬‬


‫میتونست ببینه که چشمهای انسان بسته بود‪ ،‬لبخند رضایتامیزی روی‬
‫لبهاش بود و هیچ تمایلی به حرکت نداشت‪.‬‬

‫جونگکوک هم به پهلو چرخید و جزئیات صورت و بدن تهیونگ رو‬


‫زیر نظر گرفت‪.‬‬

‫بهش عادت نداشت‪ .‬اینکه با کسی رابطه داشته باشه و اون شخص بدون‬
‫اینکه اونجا رو ترک کنه‪ ،‬توی تختش بمونه‪ .‬جونگکوک قطعا بهش‬
‫عادت نداشت‪ ،‬اما اون لحظه متوجه شد که از این کار متنفر نبود‪.‬‬

‫تهیونگ برهنه سرجاش موند و کامال با بدنش و نگاه نافذ جونگکوک‬


‫راحت بود‪ .‬این واقعیت که تهیونگ ارامش داشت و همچنان‬
‫چشمهاش بسته بود جونگکوک رو تشویق کرد تا کلمات بعدی رو به‬
‫زبون بیاره‪.‬‬

‫‪606‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬متاسفم‪.‬‬

‫جونگکوک لحظاتی بعد که مثل ابدیت بود‪ ،‬زمزمه کرد و چشمهای‬


‫تهیونگ با موجی از سوال و سردرگمی‪ ،‬با تنبلی پلک زد‪.‬‬

‫‪-‬برای اتفاقی که اون روز توی کافه جین افتاد‪.‬‬

‫جونگکوک ادامه داد و تهیونگ از نزدیک بهش نگاه کرد و این بار‪،‬‬
‫این سردرگمی نبود که توی عنبیههای شکالتیش نقش بست‪ ،‬بلکه‬
‫تعجب‪ ،‬ناباوری و این واقعیت بود که منتظر نبود تا جونگکوک ازش‬
‫عذرخواهی کنه‪.‬‬

‫تهیونگ به طور نامحسوسی روی تخت حرکت کرد و یک‪ ،‬دو‪ ،‬سه‬
‫سانتیمتر به بدن جونگکوک نزدیک شد‪ .‬به نظر میرسید تهیونگ‬
‫برای اینکه لمسش کنه‪ ،‬مردد بود اما این بار‪ ،‬تصمیم گرفت که‬
‫انجامش بده و به ارومی پوست شکمش رو نوازش کرد‪.‬‬
‫‪607‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬فکر کنم کامال مشخصه که تو رو بابت اون موضوع بخشیدم‪...‬‬

‫تهیونگ زمزمه کرد‪ .‬نوک انگشتهاش از میان بازوهای جونگکوک‬


‫رد شد و باعث شد پوستش گزگز کنه‪.‬‬

‫‪-‬حدس میزدم‪...‬‬

‫جونگکوک درجواب زمزمه کرد و چشمهاش رو بست‪ ،‬درحالی که‬


‫انگشتهای تهیونگ روی شونهها‪ ،‬گردن و صورتش کشیده شد‪.‬‬

‫‪-‬ولی همچنان میخواستم عذرخواهی کنم‪.‬‬

‫‪-‬هوم‪ ،‬باشه‪ .‬واقعا ازت ممنونم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و به لمسهای ظریفش ادامه داد‪.‬‬

‫‪608‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬خب پس با عذرخواهیکردن‪ ،‬داری اعتراف میکنی که خیلی عوضی‬


‫بودی؟‬

‫تهیونگ پرسید و جونگکوک مچ دست تهیونگ رو گرفت‪،‬‬


‫چشمهاش رو باز کرد و به لبخندی که روی لبهای متورم انسان بود‪،‬‬
‫نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬زیاد شانست رو امتحان نکن‪.‬‬

‫‪-‬خب‪ ،‬ارزش داشت که امتحان کنم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و با اغراق اهی کشید‪ .‬وقتی پسر مو نقرهای شروع به‬
‫خندیدن کرد‪ ،‬جونگکوک چشمهاش رو چرخوند‪.‬‬

‫تهیونگ اضافه کرد‪:‬‬

‫‪609‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬فکر کنم باید برم‪.‬‬

‫نه‪ .‬نرو‪.‬‬

‫االن نرو‪.‬‬

‫صبرکن‪ ،‬چی؟‬

‫جونگکوک سری تکون داد‪ ،‬افکارش رو نادیده گرفت و نگاهش رو‬


‫از چشمهای بیحال تهیونگ گرفت‪.‬‬

‫از اونجایی که تهیونگ اون طرف تخت بود و به دیوار تکیه داده بود‪،‬‬
‫از روی جونگکوک رد شد تا بلند بشه و وزن غیرمنتظرۀ پسر باعث شد‬
‫تا خوناشام غر بزنه‪.‬‬

‫‪610‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ بین لباسهایی که روی زمین بود‪ ،‬دنبال پیرهن و شلوارش‬


‫گشت و عمداً از طرف باسنش که توی دید جونگکوک بود‪ ،‬خم شد‪.‬‬

‫عوضی شیطون‪.‬‬

‫خوناشام به خودش اجازه داد برای چند دقیقه دراز بکشه و به تهیونگ‬
‫خیره بشه‪ ،‬درحالی که تهیونگ با ارامش لباس پوشید‪ .‬جونگکوک‬
‫سرمای معمولی که توی اتاق بود‪ ،‬احساس کرد‪ ،‬با وجود اینکه منبع‬
‫گرماش هنوز اون فضا رو ترک نکرده بود‪.‬‬

‫داری باهام چیکار میکنی‪ ،‬تهیونگ؟ جونگکوک با خودش فکر کرد‬


‫و به انسانی که بیشرمانه کمی از عطرش دزدید‪ ،‬نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬میدونی چی منصفانهست؟ اینکه خودت بخشی از تکلیف که مونده‪،‬‬


‫تموم کنی چون من کسی بودم که بیشترش رو انجام دادم‪ .‬البته تا وقتی‬
‫که‪ ...‬هوم‪ ...‬حواسمون پرت شد‪.‬‬
‫‪611‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬شونهاش رو باال انداخت‪ ،‬به خودش توی اینه کوچیک‬
‫نگاه کرد و موهای بهم ریختهاش رو مرتب کرد‪.‬‬

‫جونگکوک با تمسخر خندید و باالخره از روی تخت بلند شد و‬


‫باکسرش رو پوشید‪.‬‬

‫‪-‬تمومش میکنم و چیزی که نوشتی رو درست میکنم‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪.‬‬

‫تهیونگ با ناراحتی بهش نگاه کرد و جونگکوک وقتی تیشرت خودش‬


‫به صورتش برخورد کرد‪ ،‬از خودش محافظت کرد‪.‬‬

‫‪-‬احمق! باید از خدات هم باشه که برای این تکلیف با من هم گروهی‬


‫بودی‪ .‬مطمئناً بخاطر من نمره خوبی هم میگیری‪.‬‬

‫‪612‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬حتما همینه‪ .‬میتونی اینجوری فکر کنی‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪ ،‬شونهاش رو باال انداخت و وقتی صورت تهیونگ‬


‫از عصبانیت قرمز شد‪ ،‬خندید‪.‬‬

‫‪-‬اینقدر بهم نخند!‬

‫تهیونگ با عصبانیت داد زد‪ ،‬به جونگکوک نزدیک شد و برای انتقام‬


‫نیپلش رو نیشگون گرفت‪.‬‬

‫‪-‬هی!‬

‫جونگکوک گفت و از دستهای کنه تهیونگ فرار کرد‪ ،‬با وجود‬


‫اینکه بدنش دربرابر قلقلک مقاوم بود‪.‬‬

‫‪613‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬خیلی رومخی‪ .‬فاک‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪.‬‬

‫تهیونگ خندید و تسلیم نشد‪ .‬تمام قسمتهای بدن جونگکوک که‬


‫دستش میرسید‪ ،‬لمس کرد‪ .‬خوناشام حتی متوجه لبخند بزرگش نشد‪،‬‬
‫نه حتی وقتی که لپهاش درد گرفت‪ .‬با خنده به انسان مقابلش نگاه‬
‫کرد‪.‬‬

‫‪-‬دقیقا چرا قلقلکی نیستی‪ ،‬جونگکوک؟‬

‫تهیونگ بین نفس نفس زدنش‪ ،‬پرسید‪ .‬با اون همه تالش خسته شده‬
‫بود‪.‬‬

‫‪614‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک مچهای تهیونگ رو گرفت تا متوقفش کنه و بعد اون رو‬


‫به دیوار کنار کمدش چسبوند‪.‬‬

‫‪-‬همه قلقلکها اینجاست‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪ ،‬دستش رو از مچ تهیونگ کشید و یه انگشتش رو‬


‫به سرش زد تا روی حرفش تاکید کنه‪.‬‬

‫تهیونگ با تمسخر خندید‪.‬‬

‫‪-‬همه قلقکها اینجاست‪.‬‬

‫تهیونگ ادای جونگکوک دراورد و صداش رو تقلید کرد‪.‬‬

‫‪-‬مسیح‪ .‬یکم زندگی کن‪ ،‬جونگکوک‪.‬‬

‫‪615‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک توی کلمات تهیونگ گیر افتاد چون اخیرا همه همین رو‬
‫بهش میگفتن‪ .‬پدرش‪ ،‬جیمین و حاال تهیونگ‪ .‬پس توی نوزده سال‬
‫گذشته چیکار میکرد؟ مگه زندگی نمیکرد؟ البته نه به معنی واقعی‬
‫کلمه چون نیمی مرده و نیمی زنده بود‪ ،‬اما به هرحال‪ .‬نمیتونست بفهمه‬
‫منظورشون چی بود‪.‬‬

‫یکی از دستهاش روی کمر تهیونگ بود‪ ،‬درحالی که با اون یکی مچ‬
‫دستهاش رو گرفته بود‪.‬‬

‫‪-‬من دارم زندگی میکنم‪.‬‬

‫‪-‬واقعا اینطوره؟‬

‫تهیونگ پرسید و جونگکوک چشمهاش رو چرخوند‪.‬‬

‫‪616‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬برو‪ .‬یکی باید این تکلیف رو تموم کنه و تو بهم اجازه نمیدی‪.‬‬

‫خوناشام گفت و مچ دستهای تهیونگ رو رها کرد‪ ،‬اما دستش‬


‫همچنان روی کمر انسان بود‪.‬‬

‫‪-‬میرم‪ .‬میرم‪ .‬فقط بهم بگو که میخوای از شرم خالص بشی‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و این بار‪ ،‬این انسان بود که چشمهاش رو چرخوند‪ ،‬اما‬
‫چیزی درون جونگکوک باعث شد تا خم بشه و تهیونگ رو ببوسه‪.‬‬

‫شاید برای اینکه ساکتش کنه‪.‬‬

‫اره‪ ،‬احتماال بخاطر همین بود‪.‬‬

‫‪617‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫وقتی جونگکوک خودش رو کنار کشید‪ ،‬تهیونگ لبهاش رو لیسید‪.‬‬


‫همچنان چشمهاش بسته بود‪ .‬خوناشام با کنجکاوی بهش نگاه کرد‪.‬‬
‫همونطوری که این کار رو میکرد‪ ،‬چیزی شبیه طوفان توی شکمش‬
‫احساس کرد‪.‬‬

‫جونگکوک برای دفع اون احساس غیرعادی‪ ،‬دستش رو از کمر‬


‫تهیونگ کشید و گفت‪:‬‬

‫‪-‬میخوام از شرت خالص بشم‪ ،‬اره‪ .‬حاال برو‪.‬‬

‫‪-‬خیلی سرسختی‪.‬‬

‫تهیونگ غرید‪.‬‬

‫‪-‬اره اره‪.‬‬

‫‪618‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک گفت و با لبخندی روی لبهاش به حالت عصبانی‬


‫تهیونگ نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬خدافظ‪ ،‬تهیونگ‪.‬‬

‫جونگکوک با اواز گفت‪.‬‬

‫‪-‬اهه! خیلی عصبانیم میکنی‪.‬‬

‫انسان غر زد و به سمت در اتاق خواب جونگکوک رفت‪.‬‬

‫خوناشام به میزش تکیه داد و تیشرتش رو روی بدنش کشید‪ ،‬اما چیزی‬
‫که انتظارش رو نداشت این بود که یه جفت لب به طور ظریف و‬
‫غیرمنتظرهای لبهاش رو لمس کنه‪.‬‬

‫‪619‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬خدافظ‪ ،‬جونگکوک‪ .‬امیدوارم اینقدر احمق نباشی و جواب تمام‬


‫سواالت قبلیت رو بگیری‪.‬‬

‫دقیقا همونطوری که تهیونگ به طور غیرمنتظره و سریعی اون رو بوسید‬


‫و اون حرف رو بهش زد‪ ،‬اتاق خوناشام رو ترک کرد و جونگکوک‬
‫رو سردرگم و درحالی که فکر میکرد منظورش دقیقا با اون حرف‬
‫چی بود‪ ،‬رها کرد‪...‬‬

‫‪620‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪CH 11‬‬

‫‪-‬اگه گوگرد دی اکسید توی اب حل بشه‪ ،‬چه نوع محلولی تشکیل‬


‫میشه؟‬

‫اقای لی سرکالس پرسید‪.‬‬

‫تهیونگ و جونگکوک همزمان دستهاشون رو باال بردن‪ ،‬اما قبل از‬


‫اینکه استاد شیمی متوجه بشه‪ ،‬تهیونگ دست پسر دیگه رو پایین کشید‬
‫تا جلوی جوابدادنش رو بگیره‪ .‬جونگکوک سعی کرد خودش رو از‬
‫چنگ تهیونگ ازاد کنه‪ ،‬اما قبل از اینکه بتونه‪ ،‬پروفسور به تهیونگ‬
‫اجازه داد تا جواب سوال رو بده‪.‬‬

‫تهیونگ گلوش رو صاف کرد و وقتی چشم غره جونگکوک رو روی‬


‫خودش احساس کرد‪ ،‬سعی کرد جلوی پوزخندش رو بگیره‪.‬‬

‫‪621‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬از اونجایی که گوگرد دی اکسید یه اکسید نافلزیه‪ ،‬وقتی توی اب حل‬


‫میشه‪ ،‬محلول اسیدی تشکیل میده‪.‬‬

‫تهیونگ با اطمینان جواب داد‪.‬‬

‫وقتی اقای لی ازش تشکر کرد و تایید کرد که جوابش درست بود‪،‬‬
‫جونگکوک خرخری کرد‪.‬‬

‫‪-‬این تقلبه‪.‬‬

‫جونگکوک با صدای ارومی غر زد تا کالس رو شلوغ نکنه و بعد‬


‫چشمهاش رو چرخوند‪.‬‬

‫تهیونگ شونههاش رو باال انداخت‪.‬‬

‫‪622‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬تقلب؟ کو؟‬

‫تهیونگ پرسید و با عصبانیت دستش رو روی سینهاش گذاشت‪.‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬

‫‪-‬فکر کردم که یک پشه روی دستت دیدم و داشتم بهت کمک‬


‫میکردم از شرش خالص بشی‪ .‬تازه‪ ،‬خیلی نمک نشناسی‪.‬‬

‫جونگکوک با تمسخر خندید و جواب داد‪:‬‬

‫‪-‬اگه قراره اینطوری بازی کنی‪ ،‬پس بچرخ تا بچرخیم‪.‬‬

‫اونها باهم شرط بسته بودن که باید توجه استاد رو جلب میکردن و به‬
‫بیشتر سواالتش جواب میدادن و بازنده باید ارزوی برنده رو براورده‬
‫میکرد‪.‬‬

‫‪623‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫البته که ایده رقابت برای چنین چیزی از طرف تهیونگ بود و به وضوح‬
‫باور داشت که برنده میشد‪ .‬علیرغم اینکه تهیونگ مثل طاعون ازارش‬
‫میداد‪ ،‬حتی تونست جونگکوک رو متقاعد کنه که کنارش در ردیف‬
‫جلوی سالن بشینه و ادعا داشت که این شرطشون رو جالبتر میکرد‪.‬‬

‫پروفسور لی به درسدادن توی کالس ادامه داد‪ ،‬اما به نظر میرسید‬


‫جونگکوک و تهیونگ مشغول بحثکردن با همدیگه بودن‪ .‬درحالی‬
‫که جونگکوک سعی میکرد یادداشتهای تهیونگ رو خط خطی کنه‬
‫و اونها رو خراب کنه‪ ،‬پسر دیگه سعی میکرد دستهای قوی‬
‫جونگکوک رو کنار بزنه و جلوی خرابکردن اونها رو بگیره‪.‬‬

‫‪-‬بسه‪ ،‬جونگکوک! محض رضای خدا!‬

‫تهیونگ با صدای بلند گفت و توجه استاد رو جلب کرد‪.‬‬

‫‪-‬اقای کیم؟ چیزی برای گفتن توی کالس داری؟‬


‫‪624‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ مکرراً دهنش رو باز و بسته کرد‪ .‬کلمات و خجالت توی‬


‫گلوش گیر کرد و گونههاش با رنگ قرمز رنگامیزی شد‪ .‬صدای‬
‫جونگکوکی که سعی میکرد خندهاش رو کنترل کنه و سرجاش‬
‫میپیچید تا جلوش رو بگیره‪ ،‬شنید‪.‬‬

‫‪-‬نه‪ ،‬اقای لی‪ .‬معذرت میخوام‪.‬‬

‫تهیونگ زمزمه کرد و درعوض روی یادداشتهای مقابلش تمرکز‬


‫کرد‪.‬‬

‫‪-‬در هرصورت‪ ،‬اگه دوست داری صحبت کنی‪ ،‬فکر کنم مشکلی‬
‫نداشته باشی که جواب سوالم رو بدی‪.‬‬

‫پروفسور شیمی اضافه کرد‪.‬‬

‫‪625‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫چشمهای تهیونگ گشاد شد‪ ،‬اما با عجله سری تکون داد‪.‬‬

‫‪-‬حتما‪ .‬میشه لطفا تکرارش کنید؟‬

‫تهیونگ گفت و اقای لی اه سنگینی کشید‪ ،‬اما تکرار کرد‪:‬‬

‫‪-‬اسم واکنشی که بین اسید و بازهاست‪ ،‬چیه؟‬

‫چشمهای تهیونگ به سرعت به سمت دفترش کشیده شد و با‬


‫درموندگی دنبال جواب گشت‪ ،‬اما چیزی نداشت که بهش اشاره کنه‪.‬‬
‫و مقصر همهی اینها‪ ،‬حرومزادهای بود که دقیقا کنارش نشسته بود‪.‬‬

‫‪-‬هوم‪...‬‬

‫‪626‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ زمزمه کرد و به سختی به جواب فکر کرد‪ ،‬اما هیچ راه حلی‬
‫توی سرش نداشت‪.‬‬

‫‪-‬اقای کیم اگه جواب رو نمیدونی‪ ،‬فقط بگو‪ .‬کسی میخواد امتحان‬
‫کنه؟‬

‫اقای لی پرسید‪ ،‬به سمت کالس چرخید و دنبال داوطلب جدیدی‬


‫گشت‪.‬‬

‫البته که دست شخصی بدون اینکه وقت تلف کنه‪ ،‬باال رفت‪.‬‬

‫‪-‬اقای جئون‪ ،‬لطفا جواب بده‪.‬‬

‫‪-‬اسم واکنشی که بین اسید و بازهاست‪ ،‬تشکیل نمک یا خنثیسازی‬


‫نامیده میشه‪.‬‬

‫‪627‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک جواب داد‪.‬‬

‫‪-‬دقیقا و اتفاقی که توی این واکنش میافته اینه‪...‬‬

‫اقای لی به توضیحدادن ادامه داد‪ ،‬اما تهیونگ برای اینکه گوش بده‬
‫زیادی عصبانی بود‪.‬‬

‫‪-‬میکشمت اشغال عوضی!‬

‫تهیونگ از بین دندونهاش زمزمه کرد‪ ،‬اما مطمئن بود که جونگکوک‬


‫شنید‪ ،‬مخصوصاً وقتی که لبخند پرمدعایی زد‪.‬‬

‫کالس درنهایت بعد از نیشگونگرفتنها و هلدادنهای تهیونگ و‬


‫جونگکوک‪ ،‬برای اینکه جلوی جوابدادن همدیگه رو بگیرن‪ ،‬تموم‬
‫شد‪.‬‬

‫‪628‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫دانشجوها برای کالسهای دیگه پراکنده شدن و استاد هم وسایلش رو‬


‫جمع کرد‪.‬‬

‫‪-‬مثل اینکه من برنده شدم‪.‬‬

‫جونگکوک با ادعا زمزمه کرد و زیپ کوله پشتی مشکیش رو باز کرد‪.‬‬

‫اما قبل از اینکه تهیونگ جوابش رو بده‪ ،‬دست جونگکوک رو گرفت‪،‬‬


‫نگه داشت و اون رو به سمت نزدیکترین سرویس بهداشتی کشید‪.‬‬
‫جونگکوک اعتراض کرد‪ ،‬اما سعی نکرد خودش رو ازاد کنه‪ .‬چارهای‬
‫جز اینکه توسط تهیونگ هدایت بشه‪ ،‬نداشت‪.‬‬

‫پسر مو نقرهای دنبال دستشویی خالی گشت و جونگکوک رو به داخل‬


‫هل داد‪ .‬خودش هم به سرعت داخل اونجا شد و با چفت کوچیکی در‬
‫رو قفل کرد‪.‬‬

‫‪629‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬ما اینجا چه غلطی میکنیم‪...‬‬

‫جونگکوک سعی کرد بپرسه‪ ،‬اما تهیونگ کلماتش رو بلعید و با شدت‬


‫لبهاش رو روی لبهای جونگکوک گذاشت‪.‬‬

‫تهیونگ انگشتهاش رو الی موهای جونگکوک فرو کرد‪ ،‬با موهای‬


‫تیرهاش بازی کرد و جونگکوک رو به سمت خودش کشید‪.‬‬
‫میخواست هیچ فاصلهای بین بدنهاشون نباشه‪ .‬جونگکوک بالفاصله‬
‫متوجه قصدش شد و بدون اینکه وقت تلف کنه‪ ،‬کمر تهیونگ رو‬
‫محکم گرفت‪.‬‬

‫وقتی تهیونگ خودش رو عقب کشید تا نفس بکشه‪ ،‬لب پایین‬


‫جونگکوک رو گزید و اون رو کشید‪ ،‬بعد روش زمزمه کرد‪:‬‬

‫‪-‬اشتباه میکنی‪.‬‬

‫‪630‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫دستهای جونگکوک روی باسن تهیونگ قرار گرفت و لپهاش رو‬


‫فشار داد‪ ،‬درحالی که لبهاش فک پسر دیگه رو بوسید‪.‬‬

‫‪-‬من هیچ وقت اشتباه نمیکنم‪ ،‬ولی خیلی خب‪ .‬کجا رو اشتباه کردم؟‬

‫‪-‬من‪ ...‬من برنده شدم‪.‬‬

‫تهیونگ بین نالههاش گفت‪.‬‬

‫جونگکوک بوسههاش رو متوقف کرد و لبهاش رو از گردن‬


‫تهیونگ فاصله داد‪.‬‬

‫‪-‬نه‪ ،‬نشدی‪ .‬من بردم‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و تهیونگ با تمسخر خندید‪.‬‬

‫‪631‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬هذیون میگی‪ .‬من کسی بودم که بردم‪ .‬فقط قبول کن‪ ،‬دردش کمتره‪.‬‬

‫تهیونگ جواب داد‪ ،‬لبهاشون رو روی هم گذاشت و عمیقا‬


‫جونگکوک رو بوسید‪.‬‬

‫تهیونگ دستهای جونگکوک که از بدنش پایین رفت‪ ،‬احساس کرد‪،‬‬


‫تا اینکه پشت رونهاش رو گرفت‪ ،‬با کمترین تالشی تهیونگ رو بلند‬
‫کرد و اون رو به در دستشویی تکیه داد‪ .‬تهیونگ دستهاش رو محکم‬
‫دور شونههای جونگکوک حلقه کرد و همین کار رو با پاهاش هم‬
‫انجام داد‪.‬‬

‫‪-‬اگه با توهمزدن خوشحال میشی‪ ،‬پس ادامه بده‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪ ،‬شونهاش رو باال انداخت و تهیونگی که شروع به‬


‫لیزخوردن کرده بود‪ ،‬باال کشید‪.‬‬

‫‪632‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬من توهم نزدم‪ ،‬تو زدی‪ .‬حق با منه! من بردم و‪...‬‬

‫تهیونگ با بوسهای حرفش قطع شد‪.‬‬

‫‪-‬خفه شو‪ .‬فقط خفه شو‪.‬‬

‫جونگکوک زمزمه کرد و بعد به لبهای تهیونگ حمله کرد و عمیقاً‬


‫دهنش رو لیسید‪ .‬وقتی خودش رو عقب کشید‪ ،‬جونگکوک روی‬
‫گردنش زمزمه کرد‪:‬‬

‫‪-‬بیا تا وقتی که کالس ندارم‪ ،‬در ارامش ببوسمت‪.‬‬

‫تهیونگ بین نیشخندش با تمسخر خندید و گردنش رو بیشتر خم کرد‬


‫تا به لبهای جونگکوک اجازه دسترسی بیشتری بده‪.‬‬

‫‪633‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬چیه؟ چی اینقدر خنده داره؟‬

‫جونگکوک پرسید و دندونهاش رو روی گردن تهیونگ کشید‪.‬‬

‫‪-‬قرار نیست سرکالس حاضر بشی‪.‬‬

‫‪-‬قرار نیست؟ کی این رو گفته؟‬

‫‪-‬من‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و وقتی جونگکوک نقطهای روی پوستش رو بوسید که‬


‫اخیراً متوجه شده بود که قلقلکی بود‪ ،‬خندید‪.‬‬

‫‪-‬من گفتم‪.‬‬

‫‪634‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬تو؟ کیم تهیونگ؟ خرخونترین ادمی که میشناسم‪ ،‬میخواد‬


‫کالسهاش رو بپیچونه و نظر بقیه هم عوض کنه؟‬

‫جونگکوک گفت و عمداً قسمت حساس گردنش رو گزید‪.‬‬

‫تهیونگ گونههای جونگکوک رو محکم فشار داد‪ ،‬باعث شد لبهاش‬


‫مثل ماهی بشه و بعد به چشمهاش نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬خفه شو‪ ،‬جئون‪ .‬من اونقدر خرخون نیستم‪.‬‬

‫جونگکوک سعی کرد با تمسخر بخنده‪ ،‬اما فشار روی گونههاش بهش‬
‫اجازه نمیداد‪.‬‬

‫‪-‬اره همینطوره‪ ،‬اسم منم جونگکوک نیست‪.‬‬

‫‪635‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫کلمات به طرز بامزهای از دهن جونگکوک خارج میشد‪ ،‬اما لبهاش‬


‫بامزهتر بود و تهیونگ خم شد و بوسه سبکی روی اونها گذاشت‪ .‬اخم‬
‫پسر دیگه نادیده گرفت‪.‬‬

‫‪-‬من برای ساعت بعد برنامه دارم و برنامهام شامل براوردهکردن یکی از‬
‫ارزوهام میشه‪.‬‬

‫‪-‬یکی از ارزوهات؟ من فکر کردم قرارمون فقط یه ارزو بود‪...‬‬

‫جونگکوک گفت و چشمهاش رو چرخوند‪.‬‬

‫‪-‬ولی هی! تو نبردی‪.‬‬

‫‪-‬اره‪ ...‬قرارمون فقط یک ارزو بود ولی ارزوی من اینه که ارزوهای‬


‫بیشتری بکنم‪.‬‬

‫‪636‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ گفت و لبخندی زد‪.‬‬

‫جونگکوک با ناباوری بهش نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬این قطعا تقلبه‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و تهیونگ خندید و بخاطر اینکه همچنان دراغوش‬


‫جونگکوک بود و بهش تکیه داده بود‪ ،‬تمام بدن پسر دیگه لرزید‪.‬‬

‫‪-‬خب‪ ...‬باید قبلش میگفتی که این قابل قبول نیست‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و شونهاش رو باال انداخت‪.‬‬

‫‪-‬چرا خودم رو درگیر این کردم‪...‬‬

‫‪637‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک با خودش زمزمه کرد و درجواب ضربهای به بازوش‬


‫خورد‪.‬‬

‫‪-‬حاال این ارزوت چیه که اینقدر مهمه که باید کالس رو بپیچونیم؟‬

‫جونگکوک پرسید و لبخند تهیونگ بزرگتر شد و به گوشهاش رسید‪.‬‬

‫‪-‬این یعنی قراره باهام اینجا بمونی تا براوردش کنی؟‬

‫تهیونگ پرسید و اغواگرانه دستش رو روی سینه جونگکوک کشید‪.‬‬

‫‪-‬واقعا چاره دیگهای دارم؟‬

‫‪-‬هوم‪...‬‬

‫‪638‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬وانمود کرد که داشت فکر میکرد و یکی از‬


‫انگشتهاش رو به چونهاش زد‪.‬‬

‫‪-‬نه‪.‬‬

‫تهیونگ جواب داد و جونگکوک اهی کشید‪.‬‬

‫‪-‬پس بگو‪.‬‬

‫تهیونگ هردو دستش رو دور گردن جونگکوک حلقه کرد و سرش‬


‫رو جلو برد‪ ،‬تا اینکه فقط چند اینچ از گوش پسر دیگه فاصله داشت‪.‬‬

‫‪-‬اولین ارزوم اینه‪ ...‬ازت میخوام دوباره بهم بلوجاب بدی‪.‬‬

‫‪639‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ گفت و وقتی لرزی روی پوست جونگکوک پخش شد و‬


‫دستش روی باسنش محکم شد‪ ،‬لبخند از خود راضیای زد‪.‬‬

‫‪-‬این یعنی اره؟‬

‫تهیونگ پرسید و از گوش جونگکوک تا فکش بوسههایی گذاشت‪.‬‬

‫جونگکوک بهش اجازه داد بوسیده بشه‪ ،‬اما درنهایت پاهای تهیونگ‬
‫رو رها کرد و درعوض اسپنکی به باسنش زد‪.‬‬

‫‪-‬نه‪ ،‬حاال از سر راهم برو کنار‪ .‬برمیگردم سرکالس‪.‬‬

‫‪-‬چی؟ نه‪.‬‬

‫‪640‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ ناله کرد و بازوش رو گرفت تا جلوی رفتن جونگکوک رو‬


‫بگیره‪.‬‬

‫‪-‬نرو‪ .‬بیخیال‪ .‬من االن خیلی تحریک شدم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و جونگکوک به برامدگیش نگاه کرد‪ .‬متوجه شد که‬


‫قطعا برامدگیای وجود داشت‪.‬‬

‫‪-‬زود باش‪ ،‬زود باش‪ ،‬زود باش‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬از کارت اخرش استفاده کرد‪ ،‬با اغراق لبهاش رو‬
‫اویزون کرد و مکررا بوسههای سبکی روی لبهای جونگکوک‬
‫گذاشت تا حرفش رو مهروموم کنه‪.‬‬

‫‪641‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬تو که قرار نیست من رو برای بقیه روز همینجوری ول کنی‪ ،‬مگه نه؟‬
‫یا ترجیح میدی خودم انجامش بدم؟‬

‫تهیونگ پرسید و چشمهای جونگکوک تیره شد‪.‬‬

‫جونگکوک زمزمه کرد‪:‬‬

‫‪-‬این چیزیه که لیاقت داری‪.‬‬

‫کلمات جونگکوک یه چیزی میگفت‪ ،‬اما دستهاش چیز دیگه‪،‬‬


‫مخصوصا وقتی که انگشتهاش ماهرانه کمربند تهیونگ رو باز کرد‪.‬‬

‫‪-‬ولی این چیزی نیست که میخوام‪.‬‬

‫‪642‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬یقههای کت جونگکوک رو گرفت و اون رو کشید‪.‬‬


‫وقتی جونگکوک روی زمین زانو زد‪ ،‬لبخند از خود راضیای زد‪.‬‬

‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫تهیونگ عاشق ژنتیک بود‪ .‬واقعا عاشقش بود‪ ،‬ولی دیگه نمیتونست‬
‫مفاهیم و اصطالحاتی مثل سلولهای هاپلوئید و دیپلوئید‪ ،‬کروموزوم‪،‬‬
‫ژنهای غالب و مغلوب‪ ،‬اللها‪ ،‬فنوتیپ و ژنوتیپ و خیلی چیزهای‬
‫دیگهای که مقابلش بود‪ ،‬ببینه‪.‬‬

‫تهیونگ ساعات پایانی بعد از ظهر رو بدون وقفه با درسخوندن‬


‫گذرونده بود و فقط برای رفتن به دستشویی یا خوردن میان وعده پنج‬
‫یا ده دقیقه استراحت میکرد‪ ،‬چون شکمش بهش احتیاج داشت‪.‬‬

‫‪643‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫با این حال‪ ،‬با وجود اینکه فقط چند روز تا امتحاناتش مونده بود‪ ،‬به‬
‫خودش اجازه داد یک روز استراحت کنه‪ .‬مغزش پذیرای اطالعات‬
‫بیشتری نبود و خودش اینطوری درنظر گرفت اون ساعاتی که صرف‬
‫مطالعه کرده بود‪ ،‬خیلی سازنده بود‪.‬‬

‫گوشیش رو برداشت‪ ،‬برنامه پیامرسان رو باز کرد تا پیامی توی گروهی‬


‫که با نامجون و هوسوک داشت‪ ،‬بفرسته و شاید ازشون بپرسه بزودی به‬
‫خوابگاه برمیگشتن یا میخوان کاری انجام بدن یا نه‪ .‬با این حال‪ ،‬اسم‬
‫دیگهای که اون باال بود‪ ،‬نظرش رو جلب کرد‪.‬‬

‫تهیونگ چند شب پیش رو به یاد اورد که جونگکوک ناگهان جلوی‬


‫در خوابگاهش ظاهر شد و به شدت به لبهاش حمله کرد‪ .‬اونهای‬
‫توی دو هفته گذشته با دستها‪ ،‬لبهای گرسنه و بوسیدنهاشون‪،‬‬
‫شیطنت کرده بودن‪.‬‬

‫‪644‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ و جونگکوک بعد از نالهکردن‪ ،‬خس خس سینه و دوتا‬


‫ارگاسم شدید روی تخت پسر مو نقرهای دراز کشیده بودن و همچنان‬
‫درحال رفع اون سرخوشی بودن که تهیونگ چیزی رو به یاد اورد‪.‬‬

‫‪-‬باید به همدیگه شماره بدیم‪ .‬میدونی‪ ،‬برای اینکه از هم خبر بگیریم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪.‬‬

‫جونگکوک با قضاوت از گوشه چشمش بهش نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬چی؟‬

‫‪-‬اره‪ .‬گوشیت کجاست؟‬

‫تهیونگ پرسید و خم شد تا شلوار جونگکوک که نیم ساعت پیش با‬


‫خشونت روی زمین پرت شده بود‪ ،‬برداره‪.‬‬

‫‪645‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬توی وسایل من فضولی نکن!‬

‫جونگکوک غرید و برای انتقام نیشگونی از رون تهیونگ گرفت‪.‬‬

‫تهیونگ ناله کرد‪.‬‬

‫‪-‬اینقدر من رو نزن! دستت رو بده به من‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و جونگکوک عمدا دستهاش رو کنار کشید و‬


‫درعوض اونها رو زیر باسنش گذاشت‪.‬‬

‫‪-‬عمرا اگه جلوم رو بگیره‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و به جونگکوک نگاه کرد‪.‬‬

‫‪646‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ روی پاهای جونگکوک نشست و پاهاش رو دور کمرش‬


‫حلقه کرد‪ .‬گوشی پسر مو تیره رو روی تشک گذاشت و سعی کرد‬
‫دستهای جونگکوک رو بگیره‪.‬‬

‫‪-‬زود باش‪ ،‬جونگکوک‪.‬‬

‫تهیونگ با کمی تالش گفت و جلوی پسر دیگه تقال کرد‪.‬‬

‫‪-‬قفل گوشیت رو باز کن‪.‬‬

‫‪-‬نه‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪.‬‬

‫‪647‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ تسلیم شد و دستهاش رو با ناراحتی جلوی سینهاش جمع‬


‫کرد‪ .‬با وجود اینکه همچنای روی جونگکوک نشسته بود‪ ،‬با عصبانیت‬
‫به دستگاهی که کنارش بود‪ ،‬نگاه کرد و اهی کشید‪.‬‬

‫جونگکوک دستهاش رو از زیر باسنش دراورد و با حالت مغروری‬


‫اونها رو پشت سرش گذاشت‪ .‬بازوهاش منقبض شد و عضلههای‬
‫برامدش رو نشون داد‪ .‬لبخند از خود راضیش نشون میداد به نوعی به‬
‫اینکه توی جنگ بینشون برنده شده بود‪ ،‬افتخار میکرد‪.‬‬

‫با این حال‪ ،‬چیزی که انتظارش رو نداشت این بود که تهیونگ واکنش‬
‫سریعی داشته باشه و از اون موقعیت برای گرفتن یکی از دستهای‬
‫جونگکوک که به عنوان بالش استفاده میکرد‪ ،‬استفاده کنه‪.‬‬

‫‪-‬هی! هی!‬

‫‪648‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک داد زد و به سختی تالش کرد تا تهیونگ دستش رو‬


‫نگیره‪ ،‬اما حرکات سریع و غیرمنتظره تهیونگ غافلگیرش کرد‪ .‬انگشت‬
‫شست جونگکوک تاچ ایدی گوشیش رو لمس کرد و وقتی تهیونگ‬
‫با پیروزی روش رقصید‪ ،‬جونگکوک غرید‪.‬‬

‫‪-‬بیا ببینیم‪...‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬شروع به تایپ کرد و جونگکوک چشمهاش رو‬


‫چرخوند‪.‬‬

‫‪-‬همسایه‪ ...‬هات‪ ...‬من‪.‬‬

‫تهیونگ درحالی که هرکلمه رو توی گوشی پسر تایپ میکرد‪ ،‬گفت‪.‬‬

‫جونگکوک با تمسخر خندید‪.‬‬

‫‪649‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬هات؟‬

‫‪-‬خفه شو‪ ،‬جئون‪ .‬االن میخوام سلفی بگیرم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬گوشی رو بلند کرد‪ ،‬به سمت صورتش گرفت‪ ،‬حالت‬
‫اغواگرانهای با صورتش دراورد و ترقوههای برهنهاش رو نشون داد‪.‬‬

‫جونگکوک غرید‪.‬‬

‫‪-‬گوشیم رو با عکسهات پر نکن‪.‬‬

‫‪-‬من فقط دارم بهت لطف میکنم‪ ،‬جونگکوک‪ .‬وقتی سرم شلوغه‪،‬‬
‫جایگزینهای دیگهای داری‪.‬‬

‫‪-‬میتونی اینطوری فکر کنی‪.‬‬

‫‪650‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک گفت و رونهای تهیونگ رو نوازش کرد‪ ،‬درحالی که‬


‫پسر دیگه پیامی به گوشی خودش فرستاد‪ .‬صدای گوشی توی اتاق‬
‫خواب پخش شد‪ .‬تهیونگ خم شد و دستگاهی که توی شارژ بود‪،‬‬
‫برداشت‪.‬‬

‫‪-‬خب امادهست‪ .‬حاال لبخند بزن و بذار برای عکس مخاطبت‪ ،‬یک‬
‫سلفی ازت بگیرم‪.‬‬

‫تهیونگ زمزمه کرد و گوشیش رو برداشت‪ .‬جونگکوکی که روی‬


‫تشک بود‪ ،‬کامال فراموش کرد‪.‬‬

‫‪-‬نه‪ ،‬من از عکس گرفتن خوشم نمیاد‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و سعی کرد تهیونگ رو از روی خودش کنار بزنه‪،‬‬


‫اما پسر دیگه مقاومت کرد‪.‬‬

‫‪651‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬و منم دوست ندارم با کسی که صورت نداره‪ ،‬چت کنم‪.‬‬

‫‪-‬ولی من صورت دارم!‬

‫جونگکوک با عصبانیت جواب داد‪.‬‬

‫‪-‬خفه شو و به من نگاه کن‪.‬‬

‫تهیونگ از افکارش بیرون اومد و با لبخند احمقانهای به عکسی که اون‬


‫شب از جونگکوک گرفت‪ ،‬نگاه کرد‪ .‬چشمهاش روی صورت‬
‫بدخلق‪ ،‬خستهکننده و بهم ریخته پسر مو تیره چرخید و اون لحظه‬
‫تهیونگ متوجه شد که درواقع چشمهای جونگکوک به تهیونگ نگاه‬
‫میکردن‪ ،‬نه به دوربین گوشی‪.‬‬

‫‪652‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ سرش رو تکون داد تا از شر اون افکار خالص بشه و درعوض‬


‫انگشتهاش رو حرکت داد‪.‬‬

‫تهیونگ‬

‫سالم جئون‪.‬‬

‫بعد از فرستادن پیام‪ ،‬تهیونگ کامپیوترش رو خاموش کرد و دفترها و‬


‫یادداشتهاش رو مرتب کرد‪ .‬اماده بود که برای اون روز درسهاش‬
‫رو فراموش کنه‪ .‬روی تختش دراز کشید و برای چند ثانیه چشمهاش‬
‫رو بست تا تصاویر و کلماتی درمورد ژنتیک که مغزش در چند ساعت‬
‫گذشته دیده بود‪ ،‬پاک کنه‪.‬‬

‫دوتا ضربه به در اتاقش خورد‪.‬‬

‫سر هوسوک داخل اتاق شد و پرسید‪:‬‬

‫‪653‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬ته؟ میشه بیام تو؟‬

‫‪-‬البته هوبی‪.‬‬

‫تهیونگ جواب داد‪ ،‬از حالت درازکش دراومد و درعوض نشست‪.‬‬


‫روی تشک کنارش زد تا هوسوک اونجا بشینه‪.‬‬

‫‪-‬چی شده؟‬

‫تهیونگ پرسید و هوسوک اهی کشید و با انگشتهاش که روی‬


‫پاهاش بود‪ ،‬بازی کرد‪.‬‬

‫‪-‬شیوو و من دعوا کردیم‪ ...‬و نمیدونم باید چیکار کنم‪ .‬و تو اولین‬
‫نفری بود که اومدی توی ذهنم که درموردش باهات حرف بزنم چون‬
‫همیشه میدونی چی بگی و چطوری بگی‪.‬‬

‫‪654‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬همیشه میتونی باهام حرف بزنی‪ ،‬هوبی‪ .‬همیشه‪ .‬چی شده؟‬

‫تهیونگ پرسید و با مالیمت با موهای دوستش بازی کرد‪.‬‬

‫‪-‬خب‪ ...‬یه پسره توی کالسمون هست که چند روز پیش بهم اعتراف‬
‫کرد‪ .‬ما قبال‪ ...‬منظورم اینه ما باهم دوستیم و هر از گاهی باهم ناهار‬
‫میخوریم و درس میخونیم‪ ،‬میدونی‪ ...‬ولی من هیچوقت به این شک‬
‫نکردم که بهم حسی داشته باشه‪.‬‬

‫هوسوک گفت‪ .‬تهیونگ سری تکون داد‪ ،‬پشت سر هوسوک رو ماساژ‬


‫داد و بهش نشون داد که بهش گوش میکرد‪.‬‬

‫‪-‬البته که من به شیوو گفتم‪ .‬نمیتونستم چنین چیزی رو ازش قایم‬


‫کنم‪.‬‬

‫‪655‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬قطعا همینطوره‪.‬‬

‫تهیونگ باهاش موافقت کرد‪.‬‬

‫‪-‬و اون خیلی بد واکنش نشون داد‪ .‬بیشتر بخاطر اینکه این دوست من به‬
‫خوبی میدونست که من دوست پسر دارم‪ .‬پس شیوو به طرز‬
‫احمقانهای فکر میکنه چون اون بهم اعتراف کرده‪ ،‬من بهش امید یا‬
‫همچین چیزی دادم‪.‬‬

‫هوسوک گفت‪ ،‬شونهاش رو باال انداخت و طوری خندید که انگار‬


‫اوضاع کامال پوچ بود‪ ،‬اما تهیونگ میتونست درد و نگرانی که پشت‬
‫صداش بود‪ ،‬بشنوه‪.‬‬

‫‪-‬حسادت باعث میشه بدترین رفتار رو نشون بدیم‪.‬‬

‫‪656‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ شروع کرد‪.‬‬

‫‪-‬من نمیگم که حق با اونه چون تو رو میشناسم و میدونم که شیوو‬


‫رو دوست داری و نمیتونی وقتی با اونی‪ ،‬به مرد دیگهای امید بدی‪.‬‬
‫ولی تصور کن که وضعیت برعکس بود‪ .‬این شیوو بود که دوستش‬
‫احساسش رو بهش اعتراف کرده بود‪ .‬توهم واکنش خوبی نشون‬
‫نمیدادی‪ ،‬حاال هرچقدر هم که رابطهتون قوی باشه‪.‬‬

‫‪-‬من این رو درک میکنم‪ ،‬ته‪ .‬واقعا درک میکنم‪.‬‬

‫هوسوک باهاش موافقت کرد‪.‬‬

‫‪-‬ولی شیوو کلهشقه و ترجیح میده هزاران تالش من برای اینکه بهش‬
‫بگم فقط اون رو دوست دارم‪ ،‬نه هیچکس دیگه رو نادیده بگیره‪ .‬انگار‬
‫فقط زمانی باهام عادی رفتار میکنه که بهش بگم دیگه قرار نیست با‬
‫اون دوستم حرف بزنم‪.‬‬
‫‪657‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬الزم نیست این کار رو بکنی‪ .‬منظورم اینه‪ ...‬این همیشه جالب نیست‬
‫که یکی بهمون بگه که ازمون خوشش میاد و اون احساسات متقابل‬
‫نباشه‪ .‬و اگه بخوای رابطهات رو با اون شخص رو قطع کنی تا بهش‬
‫امیدی ندی یا حتی به شیوو اسیب نزنی‪ ،‬کامال منطقیه ولی‪ ...‬انجام‬
‫ندادنش هم معقول و منطقیه‪ .‬اگه اون دوست توئه و حاضری بدون‬
‫درنظر گرفتن احساساتش به تو‪ ،‬دوستیت رو حفظ کنی‪ ،‬این حق هم‬
‫داری‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬انگشتهاش رو با مالیمت پشت هوسوک کشید و به‬


‫بهترین نحو ارومش کرد‪.‬‬

‫‪-‬وقتی بهم اعتراف کرد که ازم خوشش میاد‪ ،‬من به وضوح بهش گفتم‬
‫که چنین حسی بهش ندارم‪ .‬بهش گفتم همونطوری که خودش خبر‬
‫داره‪ ،‬دوست پسر دارم و شیوو رو دوست دارم‪ .‬و اون هم قبول کرد‪.‬‬
‫حتی این رو میدونست‪ .‬انگار‪ ...‬یه جورایی نیاز داشت که جواب نه رو‬

‫‪658‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫از طرف من بشنوه تا بتونه کوچیکترین امیدی که قلبش داشت‪ ،‬پاک‬


‫کنه و بتونه ازش بگذره‪ .‬صادقانه رفتارش خیلی شجاعانه بود‪.‬‬

‫هوسوک اعتراف کرد‪.‬‬

‫‪-‬این واقعا شجاعانهست‪.‬‬

‫تهیونگ هم باهاش موافقت کرد‪.‬‬

‫‪-‬پس قبول کردی که دوست بمونید؟‬

‫‪-‬اره و نه‪.‬‬

‫هوسوک گفت و خندید‪.‬‬

‫‪659‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬اون گفت فعال به کمی فاصله نیاز داره‪ .‬این کامال غیرممکنه که‬
‫همدیگه رو نبینیم و باهم حرف نزنیم چون هردومون توی یک‬
‫کالسیم‪ ...‬ولی اون بیرون رفتنهامون رو کمتر کرده تا بتونه من رو‬
‫فراموش کنه‪ .‬و همچنین گفت وقتی فکر کرد که حسش کامال از بین‬
‫رفته‪ ،‬دوباره دنبال دوستیمون میگرده‪.‬‬

‫‪-‬من یه جورایی درکش میکنم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و سری تکون داد‪.‬‬

‫‪-‬احتماال راحت نیست‪.‬‬

‫‪-‬میدونم‪.‬‬

‫هوسوک گفت و اهی کشید‪.‬‬

‫‪660‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬و درمورد این به شیوو گفتی؟‬

‫‪-‬نه با این جزئیات‪ ...‬بهم فرصتی نداد‪.‬‬

‫هوسوک گفت و با انگشتهاش دایرههایی روی ملحفه تهیونگ‬


‫کشید‪.‬‬

‫‪-‬فکر میکنی که باید بگم؟‬

‫هوسوک پرسید و تهیونگ سری به نشونه مثبت تکون داد‪.‬‬

‫‪-‬فکر کنم‪ ،‬هوبی‪ .‬قطعا اینجوری بهتر متوجه میشه‪ .‬اون احساس ناامنی‬
‫داره‪ ...‬کامال مشخصه ولی من باور دارم که اگه بهش بگی‪ ،‬عالوه بر‬
‫اینکه میخوای دوستیت رو با همکالسیت حفظ کنی‪ ،‬اون کسیه که‬

‫‪661‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫دوستش داری‪ ...‬فکر کنم که اون بهتر درکت میکنه و حسادتش رو‬
‫فراموش میکنه‪ .‬حداقل امیدوارم که اینطور باشه‪.‬‬

‫‪-‬حق با توئه‪.‬‬

‫هوسوک گفت و سری تکون داد‪.‬‬

‫‪-‬باهاش حرف میزنم‪ ،‬یا حداقل سعی میکنم‪ .‬نمیدونم که میخواد یا‬
‫نه‪.‬‬

‫‪-‬این رو نگو‪ .‬شیوو دیوونهی توئه ولی لطفا‪ ...‬توی اپارتمان خودش‬
‫موضوع رو حل کن‪ .‬مردم میگن سکس بعد اشتیکردن عالیه‪ ،‬ولی من‬
‫و نامجون نمیخوایم نالههاتون و صدای خوردن تخت به دیوار رو‬
‫بشنویم‪.‬‬

‫‪662‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ گفت و هوسوک چشمهاش رو چرخوند‪ ،‬اما هردو پسر به‬


‫خنده افتادن‪.‬‬

‫‪-‬حاال انگار خودت خیلی ساکتی‪.‬‬

‫‪-‬منظورت از این حرف چیه؟‬

‫تهیونگ با اغراق پرسید و دستش رو روی سینهاش گذاشت‪.‬‬

‫‪-‬خب حتی سعی نکن انکارش کنی که توی اتاق خواب خودت هم‬
‫تحرک زیادی هست‪.‬‬

‫هوسوک گفت و دستش رو جلوی دهنش گذاشت تا خندهاش رو‬


‫پنهان کنه‪.‬‬

‫‪663‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫اضافه کرد‪:‬‬

‫‪-‬و فکر نکن شب تولدم رو یادم رفته‪ .‬شاید کامال مست بودم‪ ،‬ولی به‬
‫خوبی یادمه که چی دیدم‪.‬‬

‫شب تولد هوسوک‪ ،‬تهیونگ فکر میکرد این ایده خوبی بود که در‬
‫اتاقش رو باز کنه و کاری که اون و جونگکوک انجام داده بودن‪ ،‬لو‬
‫بده‪ ،‬البته بیشتر بخاطر این بود که جونگکوک رو عصبانی کنه و این به‬
‫وضوح از لبهای متورمشون مشخص بود‪ ،‬اما نظرات کنجکاوی از‬
‫طرف بهترین دوستهاش شنید و اونها حتی ازش پرسیدن که چیزی‬
‫بین اون و جونگکوک بود یا نه‪.‬‬

‫هرچی میگذشت‪ ،‬انکارش سختتر میشد‪ ،‬مخصوصا وقتی که‬


‫تهیونگ مدام اخرشبها از خوابگاهش بیرون میرفت تا به اتاق پسر مو‬
‫تیره بره یا برعکس‪.‬‬

‫‪664‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫با این حال‪ ،‬درحال حاضر‪ ،‬تهیونگ بارها و بارها دهنش رو باز و بسته‬
‫کرد‪ .‬نمیدونست چی بگه‪ .‬قرمزی خفیف گونههاش برای هوسوک‬
‫کافی بود‪.‬‬

‫جوری که انگار سرنوشت میخواست کمکش کنه‪ ،‬گوشی تهیونگ‬


‫روی میز کنار تخت لرزید‪ .‬قرمزی روی گونههاش تشدید شد و‬
‫لبخندش بزرگ و بزرگتر شد‪ .‬تهیونگ متوجه نگاه اگاهانه و لبخند‬
‫بهترین دوستش نشد‪.‬‬

‫دقیقا همونطوری که لبخندش ظاهر شد‪ ،‬همونطوری هم ناپدید شد‪.‬‬

‫جین *اموجی قهوه*‬

‫سالم‪ ،‬ته‪.‬‬

‫جدیدا سمت کافه پیدات نشده‪.‬‬

‫همه چیز رو به راهه؟‬

‫‪665‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ گوشیش رو روی میز گذاشت‪ ،‬اهی کشید و به این فکر کرد‬
‫که بعدا جواب میداد‪.‬‬

‫هوسوک اخمی کرد و یکی از ابروهاش رو از سردرگمی باال انداخت‪.‬‬

‫‪-‬نمیخوای جواب بدی؟ کی بود؟‬

‫‪-‬جین‪.‬‬

‫تهیونگ جواب داد و به نظر میرسید هوسوک برای چند ثانیه فکر‬
‫کرد‪ ،‬اما بعد چیزی توی مغزش روشن شد‪.‬‬

‫‪-‬اه اره‪ .‬میدونم‪ .‬یادمه درمورد مرد جذابی که باهات الس میزد‪،‬‬
‫حرف زدی‪ .‬همونه؟‬

‫‪666‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫هوسوک پرسید و تهیونگ سری به نشونه مثبت تکون داد‪.‬‬

‫‪-‬اره‪ .‬جین صاحب کافهایه که بهت گفتم‪ .‬چند هفته پیش به هم شماره‬
‫دادیم‪.‬‬

‫‪-‬اوه درسته‪ .‬اوضاع بین شما دوتا چطوره؟ ازش خوشت میاد؟‬

‫هوسوک پرسید‪.‬‬

‫تهیونگ درمورد اینکه از جین خوشش میاومد‪ ،‬دروغ نگفته بود‪ .‬اون‬
‫یه مرد خوب‪ ،‬بامزه‪ ،‬شیرین‪ ،‬کاریزماتیک و خیلی جذاب بود و بارها‬
‫نشون داده بود که به تهیونگ عالقه داره‪ .‬بدون شک چندین امتیاز به‬
‫نفع اون بود‪.‬‬

‫‪667‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫ولی تهیونگ از جین به عنوان یک دوست خوشش میاومد‪ .‬حاال‬


‫میدونست‪ .‬هیچ جذبشدن‪ ،‬اشتیاق‪ ،‬میل و اتشی وجود نداشت‪.‬‬

‫و شاید‪ ،‬به این دلیل بود که تهیونگ مازوخیسم داشت و ویژگیهایی‬


‫مثل عصبانیت‪ ،‬کلمات طعنهامیز‪ ،‬چرخش مدام چشمها و دستهای‬
‫سرد و پینه بسته براش جذابتر شده بود‪.‬‬

‫تهیونگ نمیتونست انکار کنه که چقدر جذب جونگکوک شده بود‪.‬‬

‫اون روز‪ ،‬وقتی داشتن روی تکلیف کالس شیمی کار میکردن و‬
‫جونگکوک ازش پرسید که از جین خوشش میاومد یا نه‪ ،‬چیزی‬
‫درون تهیونگ روشن شد‪ .‬حسادت اشکار جونگکوک کافی بود تا‬
‫بدن تهیونگ خود به خود زنده بشه و خودش رو روی پسر دیگه بندازه‬
‫و فقط زمانی راضی شد که لبهاشون کامال روی هم قرار گرفت‪.‬‬

‫و از اونجا‪ ...‬خب‪ ،‬از اونجا اوضاع بین اون دو هات و هاتتر شد‪.‬‬
‫‪668‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫هرچند تهیونگ تعجب نکرد‪.‬‬

‫از اولین روزی که چشمهاش به پسری با موهای تیره‪ ،‬چشمهای نافذ و‬


‫تند و هاله اسرارامیزی افتاد‪ ،‬تهیونگ برای شناخت بهتر اون پسر‬
‫کنجکاوی فوقالعادهای درونش احساس میکرد‪ .‬اون احساسات برای‬
‫مدتی پنهان بود و با عصبانیت و درموندگی جایگزین شد‪ ،‬اما همچنان‬
‫اونجا بود‪ .‬این دلخوری همچنان وجود داشت چون تهیونگ فکر‬
‫میکرد که همیشه اون عصبانیت و خستگی رو دربرابر جونگکوک‬
‫احساس میکرد‪.‬‬

‫و حاال که تهیونگ یکی از الیههای جونگکوک و بیشتر قسمت‬


‫فیزیکیاش رو میشناخت‪ ،‬چیزی درونش ارزوی شکستن دیوارهای‬
‫باقی موندهای که جونگکوک رو احاطه کرده بود‪ ،‬داشت‪ .‬دیواری که‬
‫بیشتر به جنبه احساسیش وصل بود‪.‬‬

‫‪669‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫ناگفته نمونه که سکسشون عالی بود و باعث شد چشمهای تهیونگ‬


‫بچرخه و انگشتهای پاش از لذت جمع بشه‪ .‬اون سکس‪ ،‬سکس نبود‪،‬‬
‫تهیونگ اعتراف میکرد که میخواست بزودی همه چیز بین اونها به‬
‫اون مرحله هم برسه و اگه کامال میخواست روراست باشه‪ ...‬بخاطر‬
‫اون‪ ،‬حتی اگر تا حدودی احساس گناه میکرد‪ ،‬تهیونگ اونقدری‬
‫سرش شلوغ بود که حتی به جین فکر نمیکرد‪.‬‬

‫‪-‬هوم‪...‬‬

‫تهیونگ با تردید گفت و برای اینکه اون کلمات رو به زبون بیاره‪ ،‬به‬
‫بهترین راه فکر کرد‪.‬‬

‫ولی هوسوک با لبخند دوستانهای حرفش رو قطع کرد‪.‬‬

‫‪-‬الزم نیست چیزی بگی‪ .‬خودم فهمیدم‪.‬‬

‫‪670‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫هوسوک گفت و ابروهای تهیونگ بهم گره خورد‪.‬‬

‫‪-‬چیه؟ چی رو فهمیدی؟‬

‫‪-‬هیچی هیچی‪.‬‬

‫هوسوک گفت‪ ،‬لبخندی زد و سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫‪-‬اگه تا االن نفهمیدی‪ ،‬پس من نباید بهت بگم‪.‬‬

‫هوسوک اضافه کرد و ضربهای به پشت تهیونگ زد‪.‬‬

‫‪-‬خب‪ ،‬من باید برم‪ .‬ببینم میتونم با مَردَم حرف بزنم یا نه‪ .‬ممنون بابت‬
‫توصیهات و اینکه به حرفهام گوش دادی‪.‬‬

‫‪671‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫هوسوک گفت‪ ،‬تهیونگ رو دراغوش گرفت‪ ،‬از سرجاش بلند شد و از‬


‫اتاق بیرون رفت‪.‬‬

‫تهیونگ که هنوز از حرفهای هوسوک گیج بود‪ ،‬گوشیش رو‬


‫برداشت تا جواب جین رو بده‪.‬‬

‫تهیونگ‬

‫سالم جین‪.‬‬

‫من خوبم‪.‬‬

‫متاسفم فقط سرم با امتحانات دانشگاه شلوغ بود‪.‬‬

‫قبل از اینکه بتونه گوشیش رو قفل کنه و اماده بشه تا بخوابه یا یک‬
‫قسمت انیمه ببینه‪ ،‬گوشی دوباره توی دستهاش لرزید‪ .‬تهیونگ‬
‫پیامرسان رو باز کرد‪ .‬متقاعد شده بود که اون جواب پیام جین بود‪.‬‬

‫‪672‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫ولی افزایش جزئی تپش قلبش خالف این رو نشون میداد‪.‬‬

‫جونگکوک هات و عوضی‬

‫چیه‪ ،‬کیم؟‬

‫تهیونگ‬

‫سالم‪.‬‬

‫جونگکوک هات و عوضی‬


‫‪….‬‬

‫تهیونگ‬

‫به هرحال‪.‬‬

‫کل بعد از ظهر ژنتیک خوندم و به استراحت نیاز دارم‪.‬‬

‫جونگکوک هات و عوضی‬

‫و این چه ربطی به من داره؟‬

‫‪673‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ‬

‫من بیادبیت رو نادیده میگیرم‪.‬‬

‫فهمیدم چطوری از ارزوی دومم استفاده کنم ‪:D‬‬

‫جونگکوک هات و عوضی‬

‫محض رضای خدا‪.‬‬

‫اینقدر از این اموجیهای مسخره استفاده نکن‪.‬‬

‫تهیونگ‬

‫‪:D :) ;) xD :P :( :c‬‬

‫عمرا‪.‬‬

‫ولی میخوای ارزوی دومم رو بدونی یا نه؟‬

‫جونگکوک هات و عوضی‬

‫نمیخوام‪.‬‬

‫تهیونگ‬

‫خفه شو‪.‬‬
‫‪674‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫من به هرحال میگم‪.‬‬

‫جونگکوک هات و عوضی‬

‫ما قرارمون یه ارزو بود‪.‬‬

‫عالوه بر این‪ ،‬کسی که برد تو نبودی‪.‬‬

‫من بودم‪.‬‬

‫تهیونگ‬

‫دروغ‪ ،‬دروغ و یک عالمه دروغ‪.‬‬

‫من حق این رو دارم هرچند تا ارزویی که میخوام‪ ،‬بکنم‪.‬‬

‫چون این چیزی بود که ارزو کردم‪.‬‬

‫و بخاطر همین هرچند بار که بخوام‪ ،‬ارزو میکنم‪.‬‬

‫جونگکوک هات و عوضی‬

‫من خیلی گیج شدم‪.‬‬

‫ولی مطمئنم که اشتباه میکنی‪.‬‬

‫‪675‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ‬

‫لطفا‪.‬‬

‫خفه شو‪.‬‬

‫میخوای بدونی یا نه‬

‫؟؟؟‬

‫جونگکوک هات و عوضی‬

‫چاره دیگهای ندارم‪ ،‬دارم؟‬

‫تهیونگ‬

‫نه‪.‬‬

‫جونگکوک هات و عوضی‬

‫پس بگو‪.‬‬

‫‪676‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ درمورد ارزوی خاصش کمی محتاط بود‪ .‬اون هیچ ربطی به‬
‫سکس نداشت و به همین دلیل‪ ،‬جونگکوک به احتمال زیاد قبولش‬
‫نمیکرد‪.‬‬

‫تهیونگ حتی نمیدونست اصال چرا به این فکر افتاد که از جونگکوک‬


‫دعوت کنه تا انجامش بده‪ ،‬مخصوصا وقتی که میتونست از نامجون یا‬
‫هوسوک بخواد‪ .‬یا حتی تنها بره‪.‬‬

‫به همین دلیل انگشتش با تردید روی دکمه ارسال چرخید‪ .‬جونگکوک‬
‫احتماال فکر میکرد که احمق بود و توی صورتش میخندید‪ ،‬اما‬
‫تهیونگ چشمهاش رو بست و اجازه داد انگشتش صفحه گوشیش رو‬
‫لمس کنه‪.‬‬

‫تهیونگ‬

‫هوس بستنی کردم‪.‬‬

‫میخوای باهام بیای؟‬


‫‪677‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ پیامش رو بارها و بارها خوند و با خودش فکر کرد چیز‬


‫اشتباهی نوشته بود یا نه‪.‬‬

‫جونگکوک پیامش رو دید‪ ،‬ولی جواب نداد و حس شیشم تهیونگ‬


‫هیچوقت اشتباه نمیکرد چون چند دقیقه گذشت و جونگکوک‬
‫همچنان جواب نداد و احتماال این کار رو نمیکرد‪.‬‬

‫ولی قبل از اینکه تهیونگ از خجالت و شکست اهی بکشه و گوشیش‬


‫رو روی میز کنار تخت بذاره‪ ،‬گوشی توی دستهاش لرزید‪.‬‬

‫جونگکوک هات و عوضی‬

‫فوریهست‪.‬‬

‫برای این زیادی هوا سرد نیست؟‬

‫‪678‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ‬

‫برای بستنی هیچ وقت هوا سرد نیست‪.‬‬

‫منظورم اینه‪ ...‬به هرحال بستنی فاکیه‪.‬‬

‫جونگکوک هات و عوضی‬

‫باشه‪.‬‬

‫اون یه جواب کوتاه و خشک بود‪ ،‬اما همون لبخند بزرگی رو روی‬
‫لبهای تهیونگ اورد که چشمهاش برای چند ثانیه پشت گونههاش‬
‫پنهان شد‪.‬‬

‫‪679‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪CH 12‬‬

‫‪-‬من سه اسکوپ بستنی میخوام‪ .‬یکی توتفرنگی‪ .‬یکی استراچیاتال‬


‫(یه جور پنیر موزارال) و یکی هم وانیل‪ .‬اه‪ ،‬وایسا! چهار اسکوپ‬
‫میخوام‪ .‬طعم چای سبز هم دوست دارم‪.‬‬

‫تهیونگ با هیجان گفت‪.‬‬

‫تهیونگ و جونگکوک نزدیک سئونگبوک دنبال بستنی فروشیای‬


‫گشتن که تهیونگ توی اینترنت نزدیکی دانشگاهشون پیدا کرده بود‪.‬‬
‫گرمای خورشید بعد از ظهر کم و کمتر میشد و درعوض سرمای‬
‫معمولی زمستون پوستهاشون رو دراغوش میگرفت‪.‬‬

‫‪-‬خیلی خب‪ ...‬و من قراره با این چیکار کنم؟‬

‫‪680‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک پرسید و دستهاش رو توی جیب کت جین مشکیش با‬


‫استر پشمی فرو کرد‪.‬‬

‫‪-‬هرکاری‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و جوری بهش نگاه کرد که انگار سوالش رو متوجه‬


‫نمیشد‪.‬‬

‫‪-‬دارم جلو جلو بهت میگم که وقتی رفتی سفارش بدی‪ ،‬برات اسونتر‬
‫باشه‪ .‬میدونی‪ ...‬چون تو کسی هستی که قراره پولش رو بده‪.‬‬

‫تهیونگ شونهاش رو باال انداخت و جوری صحبت کرد که انگار‬


‫بدیهیترین چیز توی جهان بود‪.‬‬

‫گردن جونگکوک اونقدری سریع چرخید که برای لحظهای تهیونگ‬


‫فکر کرد سرش از بدنش جدا شد‪.‬‬

‫‪681‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬چی؟ من کی گفتم که قراره برات بستنی بخرم؟ مگه شوگر ددیتم؟‬

‫‪-‬این هم بخشی از ارزومه که تو پولش رو بدی!‬

‫تهیونگ داد زد‪.‬‬

‫‪-‬و تو شوگرددیم نیستی‪ ،‬ولی میتونی باشی‪ .‬همین االنش هم لباسهای‬


‫گرون و گوشی خفنت رو دیدم‪.‬‬

‫تهیونگ اضافه کرد و جونگکوک با تمسخر خندید‪.‬‬

‫‪-‬خب‪ ...‬اگه شوگر ددیت بشم‪ ،‬میتونم پول بدم که دهنت رو ببندی و‬
‫تمام مدت رومخ نباشی؟‬

‫جونگکوک پرسید و تهیونگ شونهاش رو به شونه جونگکوک کوبید‬


‫و داد زد‪:‬‬

‫‪682‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬عوضی!‬

‫به هرحال‪ ،‬جونگکوک درنهایت پول بستنی رو داد و اون چهار‬


‫اسکوپ نبود‪ ،‬بلکه پنج اسکوپ بود‪ .‬تهیونگ طعم جدیدی از انبه رو‬
‫توی ویترین شیشهای دید و میخواست امتحانش کنه‪ .‬و جونگکوک‬
‫هم برای خودش شکالت داغ خرید‪.‬‬

‫از اونجایی که هوا یخبندون بود و غروب خورشید توی اسمون‬


‫مشخص بود‪ ،‬تهیونگ اصرار کرد که پیادهروی کوتاهی توی پارک‬
‫نزدیک اونجا داشته باشن و باهاش درمورد این بحث کرد که‬
‫میتونستن درحالی که بستنی بزرگش توی خطر اب شدن نبود‪ ،‬از‬
‫اسمون بنفش و نارنجی لذت ببرن‪.‬‬

‫‪-‬تو هیچ وقت بهم نگفتی که اهل کجایی‪ .‬از لهجهات میتونم بگم که‬
‫اهل سئول نیستی ولی مثل من اهل دگو هم نیستی‪.‬‬

‫‪683‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ گفت و به طرز رضایتبخشی لیسی به بستنیاش زد‪.‬‬

‫افرادی که از کنارشون رد میشدن با قضاوت به تهیونگ نگاه‬


‫میکردن و نمیتونستن درک کنن که چطوری میتونست چیزی مثل‬
‫بستنی توی اون سرمای کشنده بخوره‪ ،‬اما تهیونگ اهمیتی نمیداد چون‬
‫شکمش با خوشحالی لبخند میزد‪.‬‬

‫‪-‬من اهل بوسانم‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و از شکالت داغش نوشید‪.‬‬

‫‪-‬اوه باشه‪ .‬االن میتونم لهجهات رو تشخیص بدم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و سری تکون داد‪.‬‬

‫‪-‬خونهتون توی بوسان چه بویی میده؟‬

‫‪684‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ پرسید و جونگکوک با سردرگمی بهش نگاه کرد‪ ،‬طوری که‬


‫انگار تهیونگ مواد میکشید‪.‬‬

‫‪-‬این چه جور سوالیه؟‬

‫‪-‬چیه؟ فقط یه سواله‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬شونهاش رو باال انداخت و با هیجان برای بچهای که با‬


‫کالسکه از کنارشون رد شد‪ ،‬دست تکون داد‪.‬‬

‫‪-‬نمیدونم‪...‬‬

‫جونگکوک گفت و اخمی کرد‪ .‬تهیونگ با صبوری بهش نگاه کرد و‬


‫بهش زمان داد تا فکر کنه‪.‬‬

‫‪685‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬کاج‪ .‬چوب‪ .‬شومینه‪ .‬ترکیبی از گل رز و وانیل‪.‬‬

‫‪-‬اوه‪ .‬پس مثل خودت‪.‬‬

‫‪-‬هان؟‬

‫‪-‬کاج‪ .‬چوب‪ .‬شومینه‪ ...‬نمیدونم‪ .‬منم بوت رو اینجوری توصیف‬


‫میکنم‪ .‬البته به جز قسمت اخرش‪ .‬اون بو رو روی تو تشخیص ندادم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪.‬‬

‫چیزی تیرهتر که شاید کمی با درد همراه بود روی صورت‬


‫جونگکوک پخش شد‪ ،‬اما فقط چند ثانیه طول کشید و دوباره اخم‬
‫کرد‪.‬‬

‫‪686‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬این خیلی عجیبغریبه‪ .‬دقیقا چرا من رو بو کردی؟ مگه سگی؟‬

‫جونگکوک با عصبانیت پرسید‪.‬‬

‫‪-‬خفه شو! از قصد بوت نکردم‪.‬‬

‫تهیونگ درحالی که لبهاش رو اویزون میکرد‪ ،‬گفت‪.‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬

‫‪-‬حواس پنجگانه رو میشناسی؟ خب‪ ،‬یکی از اونها بویاییه و بیا بگیم‬


‫بخاطر همین میتونم رایحهها رو تشخیص بدم‪.‬‬

‫‪-‬محض رضای خدا‪ .‬لطفا جلوی من خرخون نشو‪.‬‬

‫‪687‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک غر زد‪ ،‬خم شد و ارنجهاش رو روی نرده پل زیرشون‬


‫گذاشت‪ .‬تهیونگ هم همین کار رو کرد‪.‬‬

‫‪-‬خونه من توی دگو بوی کوکی‪ ،‬زنجبیل‪ ،‬دارچین و عسل میده‪ .‬من و‬
‫مامانم عاشق درستکردن یاکگوا و مکجکگواییم‪.‬‬

‫‪-‬من چیزی نپرسیدم‪.‬‬

‫جونگکوک زیر لب زمزمه کرد‪ ،‬اما البته که تهیونگ شنید‪.‬‬

‫‪-‬فکر کنم که میخوای از روی پل پرتت کنم پایین‪ ،‬جئون‬


‫جونگکوک! اینقدر رومخ نباش!‬

‫تهیونگ با عصبانیت گفت‪.‬‬

‫‪688‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬وقتی یکی ازت سوال میپرسه‪ ،‬مودبانهترین کار اینه که توهم ازش‬
‫سوال بپرسی‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و جونگکوک با تمسخر خندید‪.‬‬

‫‪-‬کی این رو گفته؟‬

‫‪-‬من‪.‬‬

‫‪-‬خب‪ ،‬االن دیگه خیالم راحت شد اقای باهوش‪ .‬دیگه میتونم صحت‬
‫این جمله رو باور کنم‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و تهیونگ چشمهاش رو چرخوند‪ ،‬اما لحظهای بعد‬


‫پرسید‪:‬‬

‫‪689‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬اگه به اهنگ کلی کارتونها فکر کنی‪ ،‬اولین چیزی که میاد توی‬
‫ذهنت چیه؟‬

‫‪-‬کافیه‪ .‬منم دیگه نیستم‪.‬‬

‫جونگکوک با تمسخر گفت‪.‬‬

‫‪-‬این سوالها دیگه چیه؟ سوالهات کامال مسخره و رندومن‪.‬‬

‫جونگکوک غرغر کرد‪.‬‬

‫تهیونگ گازی به نون بستنیاش زد‪ .‬تمام اسکوپهای بستنی توی‬


‫شکمش بود‪.‬‬

‫‪690‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬میدونی اینها سواالتیه که باعث میشه واقعا یکی رو بشناسی‪ ،‬نه یه‬
‫سری سوال مثل اینکه رنگ مورد عالقهات چیه یا دوست داری توی‬
‫وقت ازادت چه کاری انجام بدی‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪.‬‬

‫جونگکوک نگاهش رو از رودخونهای که زیرشون بود‪ ،‬گرفت و‬


‫درعوض برای ثانیههای طوالنی به تهیونگ خیره شد‪ .‬احتماال سعی‬
‫میکرد که بفهمه دقیقا چی توی ذهنش بود‪.‬‬

‫‪-‬و چرا میخوای من رو بشناسی؟‬

‫جونگکوک پرسید و به نظر میرسید تهیونگ تعجبی که توی صداش‬


‫بود‪ ،‬تشخیص داد‪.‬‬

‫‪691‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬خب‪ ،‬چون میخوام‪.‬‬

‫تهیونگ به سادگی جواب داد‪ .‬اون هم جواب مشخصی نداشت‪.‬‬

‫جونگکوک چشمهاش رو چرخوند‪ ،‬اما تهیونگ متوجه شد که توی‬


‫فکر بود‪.‬‬

‫‪ -‬پوکمون یا دراگون لیگ‪.‬‬

‫‪-‬معلومه که اینها رو انتخاب میکنی‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬لبخندی زد و اخرین تیکه نون بستنیاش رو جویید‪.‬‬

‫‪-‬منظورم اینه‪ ...‬پوکمون کالسیکه‪ .‬قب ً‬


‫ال صبحها زود پا میشدم که‬
‫ببینمش‪.‬‬

‫‪692‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬منم همینطور‪.‬‬

‫جونگکوک با چیزی که شبیه لبخند بود‪ ،‬باهاش موافقت کرد‪.‬‬

‫‪-‬این خیلی قابل پیشبینی بود‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و خندید‪.‬‬

‫‪ Bulbasaur -‬یا ‪ Squirtle‬خیلی کیوتتر بودن‪.‬‬

‫تهیونگ ادامه داد و جونگکوک با تمسخر خندید‪.‬‬

‫‪-‬این خیلی قابل پیشبینی بود‪.‬‬

‫‪693‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک لحن قبلی تهیونگ رو مسخره کرد‪.‬‬

‫‪-‬البته که پوکمونها رو بخاطر کیوتیشون انتخاب میکنی‪ ،‬نه بخاطر‬


‫قدرتهاشون‪.‬‬

‫جونگکوک ادامه داد و تهیونگ خندید‪.‬‬

‫‪-‬معلومه که این کار رو میکنم‪.‬‬

‫چند ثانیه سکوت ارامشبخشی بینشون به وجود اومد‪ ،‬تا اینکه تهیونگ‬
‫با ارنجش ضربهای به دندههای جونگکوک زد‪.‬‬

‫‪-‬چیه؟‬

‫‪694‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک پرسید‪.‬‬

‫‪-‬نمیخوای از من بپرسی؟‬

‫تهیونگ دستش رو دور دهنش جمع کرد و نزدیک گوش‬


‫جونگکوک زمزمه کرد‪.‬‬

‫درکمال تعجب‪ ،‬گوشهای تهیونگ با صدای خنده بلند و غیرمنتظره‬


‫جونگکوک پر شد و فقط اون صدای خوش اهنگ میتونست روی‬
‫لبهای تهیونگ تاثیر بذاره و لبخند بزرگی رو به وجود بیاره‪.‬‬

‫‪-‬میتونم قسم بخورم که خیلی رومخی‪.‬‬

‫جونگکوک بین خندههاش گفت‪.‬‬

‫‪695‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬یه جورایی برام مهم نیست ولی بهم بگو‪ ،‬کیم تهیونگ‪ .‬کارتون مورد‬
‫عالقهات چیه؟‬

‫تهیونگ ضربهای به بازوش زد‪.‬‬

‫‪-‬این سوالی نبود که من پرسیدم ولی خیلی خب‪ .‬خوشحالم میشم که‬
‫جواب بدم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬لبخندی زد‪ ،‬برگشت و پشتش رو به نرده روی پل تکیه‬


‫داد‪.‬‬

‫‪ Twinkle -‬موجود رویایی‪ .‬میشناسیش؟ همون نابغه کوچولوی زرد‬


‫که ارزوی ساکنان سرزمین احتماالت رو براورده میکرد‪.‬‬

‫‪-‬اره‪ ،‬فکر کنم بدونم چیه‪ .‬عالقه خاصی به ارزوها داری؟ مثل کینک؟‬

‫‪696‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک با تمسخر گفت و تهیونگ اهی کشید‪.‬‬

‫‪-‬نه‪ ،‬اینجوری نیست‪ .‬نمیدونم‪ .‬فقط‪...‬‬

‫تهیونگ با احتیاط شروع کرد‪ ،‬اما ترسید که جونگکوک رو ناراحت‬


‫کنه‪ ،‬بنابراین ساکت موند‪.‬‬

‫‪-‬نمیخوام بیشتر از این با حرفهام اذیتت کنم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪.‬‬

‫جونگکوک به رگهی باریک نور خورشید که از افق میگذشت و به‬


‫اسمونی که با ابی تیرهای رنگامیزی شد‪ ،‬نگاه کرد‪ .‬اهی کشید و‬
‫زمزمه کرد‪:‬‬

‫‪697‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬احتماال از گفتن این حرف پشیمون میشم ولی تو اذیتم نمیکنی‪.‬‬

‫جونگکوک از پهلو به تهیونگی نگاه کرد که لب پایینش رو گزید تا‬


‫جلوی لبخندش رو بگیره‪.‬‬

‫‪-‬ولی محض اطالع میگم‪ ،‬این فقط برای این لحظه صدق میکنه‪ .‬فقط‬
‫برای یک مدت کوتاه‪ ،‬چون شرط میبندم که پنج دقیقه دیگه دوباره‬
‫میری رومخم‪.‬‬

‫پسر مو تیره با عجله اضافه کرد‪.‬‬

‫اون پنج دقیقه برای تهیونگ کافی بود‪.‬‬

‫‪-‬باشه‪ .‬خب من هرچیزی که شامل ارزوکردن و تحقق رویاهاست‬


‫دوست دارم و وقتی بقیه ادمها بخاطر چیزی مثل نبود پول‪ ،‬وقت یا حتی‬

‫‪698‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫حمایت بهش نمیرسن‪ ،‬ناراحت میشم‪ .‬بخاطر همین دوست دارم درس‬
‫بخونم و نمره خوبی بگیرم تا بتونم به بیشتر ارزوهام برسم‪ ،‬طوری که‬
‫انگار دارم برای هرکسی که این فرصت رو نداره‪ ،‬انجامش میدم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و با حرکت دستهاش و حالتهای صورتش‬


‫ناخوداگاه روی کلماتی که از دهنش خارج میشد‪ ،‬تاکید کرد‪.‬‬

‫‪-‬و نباید این رو بگم چون نمیخوام الف بزنم ولی هرموقع که میتونم‬
‫و پول اضافی دارم‪ ،‬دوست دارم برای موسسات کودکان بفرستم تا‬
‫برای تحصیلشون بهشون کمک کنم تا به ارزوهاشون برسن‪ .‬نه اینکه‬
‫رویاها منحصراً برای درسخوندن و شغل باشه‪ .‬اصال و ابدا‪ .‬ولی یک‬
‫شروعه‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و بعدش کمی نفس نفس زد چون خیلی تند تند‬
‫صحبت کرده بود‪.‬‬

‫‪699‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫اضافه کرد‪:‬‬

‫‪-‬ببخشید‪ .‬میدونم خیلی حرف میزنم و مسخره به نظر میرسم و تو‬


‫خوشت نمیاد ولی‪...‬‬

‫کلمات تهیونگ بلعیده شد و همونجا گیر افتاد چون جونگکوک‬


‫یکدفعه لبهاش رو روی لبهای تهیونگ گذاشت‪ .‬بوسهشون مثل‬
‫همیشه طوالنی‪ ،‬خشن‪ ،‬شتابزده و رقص بین زبونهاشون نبود‪ .‬فقط یه‬
‫لمس سبک و فشار لبهاشون بود‪ .‬تهیونگ دست سرد جونگکوک رو‬
‫روی گردن و گونهاش احساس کرد‪ .‬شست پینهدار جونگکوک به طور‬
‫نامحسوسی پوست اون قسمت رو نوازش کرد‪.‬‬

‫وقتی لبهاشون ازهم خدافظی کرد‪ ،‬چنین اتفاقی برای دست‬


‫جونگکوک نیفتاد و دستش همچنان روی صورت تهیونگ موند‪.‬‬

‫‪-‬این چی بود؟‬
‫‪700‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ زمزمه کرد و اجازه داد توی چشمهای تیره جونگکوک گم‬
‫بشه‪.‬‬

‫‪-‬من‪ ...‬عام‪...‬‬

‫به طرز عجیبی جونگکوک کلماتش رو گم کرده بود‪.‬‬

‫ولی تهیونگ اون رو میشناخت‪ ،‬یا حداقل خودش اینجوری فکر‬


‫میکرد‪.‬‬

‫‪-‬تو فقط من رو بوسیدی که ساکتم کنی‪ .‬همینه‪ ،‬مگه نه؟‬

‫تهیونگ با لبخند نصفه نیمهای پرسید و اخمی روی پیشونی‬


‫جونگکوک نشست‪.‬‬

‫‪701‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫دست پسر مو تیره گونهی تهیونگ رو رها کرد و درعوض روی‬


‫کمرش قرار گرفت‪ ،‬درحالی که با دقت به تهیونگ خیره شد‪.‬‬

‫‪-‬هوم اره‪ .‬قطعا بخاطر همین بود‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و تهیونگ سری به نشونه مثبت تکون داد و‬


‫دستهاش رو روی شونههای جونگکوک گذاشت‪.‬‬

‫‪-‬خب‪ ...‬من از اینکه ساکت بشم‪ ،‬متنفرم‪ .‬ولی‪ ...‬ولی اگه قراره اینجوری‬
‫باشه‪ ،‬خیلی هم بد نیست‪.‬‬

‫‪-‬اینطوریه؟‬

‫جونگکوک پرسید و با حالت سوال برانگیزی یه تای ابروش رو باال‬


‫انداخت‪.‬‬

‫‪702‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬شاید‪.‬‬

‫‪-‬یادم میمونه‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و تهیونگ خندید‪ .‬یقهی پشمی کت جونگکوک‬


‫رو احساس کرد‪.‬‬

‫‪-‬این چند روز خوب خوابیدی؟ یا اب بیشتری خوردی؟‬

‫‪-‬چی؟ چرا این رو میپرسی؟‬

‫جونگکوک با اخمی پرسید‪ .‬پشتش رو به نردهی پل تکیه داد و‬


‫تهیونگ رو به خودش نزدیک کرد‪ ،‬تا اینکه پسر مونقرهای بین پاهاش‬
‫قرار گرفت‪.‬‬

‫‪703‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬سیاهی زیر چشمهات‪.‬‬

‫تهیونگ زمزمه کرد و انگشت شستش رو روی پوست زیر چشم‬


‫جونگکوک کشید‪.‬‬

‫‪-‬خیلی مشخص نیست و لبهات هم نرمتر شده‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬همون کار رو با انگشت شستش انجام داد و اون رو‬
‫روی لب پایین جونگکوک کشید‪.‬‬

‫چشمهای جونگکوک کمی گشاد شد‪.‬‬

‫‪-‬هوم‪ ...‬اره‪ .‬فکر کنم‪.‬‬

‫‪704‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬هوم‪ .‬خوبه‪ .‬البته فکر میکنم بیشتر باید خودت رو بپوشونی‪ .‬حتی‬
‫شکالت داغ هم گرمت نکرد‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و کف دستهاش رو روی گونههای یخ جونگکوک‬


‫گذاشت‪.‬‬

‫‪-‬پوستت همیشه سرده‪ .‬ممکنه مریض بشی و من این رو نمیخوام‪.‬‬

‫تهیونگ ادامه داد و جونگکوک با تمسخر خندید‪ .‬لبهاش بخاطر‬


‫دستهای تهیونگ که صورتش رو فشار میداد‪ ،‬جمع شد‪.‬‬

‫‪-‬چرا؟ نگرانمی؟‬

‫جونگکوک پرسید و این بار این تهیونگ بود که با تمسخر خندید‪.‬‬

‫‪705‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬نه‪ .‬واقعا فکر کردی اینجوریه؟ ولی اگه مریض بشی‪ ،‬به منم میدی‪.‬‬
‫میدونی‪ ،‬حین بوسه و اینجور چیزها‪.‬‬

‫تهیونگ جواب داد و جونگکوک چشمهاش رو چرخوند‪ ،‬اما گوشهی‬


‫لبهاش باال رفت‪.‬‬

‫‪-‬درسته‪.‬‬

‫بعد از گذاشتن بوسه سریعی روی لبهای جونگکوک و دیدن‬


‫چرخوندن چشمهاش و خرخرکردنش‪ ،‬تهیونگ گفت‪:‬‬

‫‪-‬خب بریم‪ .‬هوا داره تاریک میشه و به طرز فاکیای سرده‪.‬‬

‫‪-‬کسی داره این رو میگه که پنج اسکوپ بستنی خورد‪.‬‬

‫‪706‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک با تمسخر گفت‪.‬‬

‫تهیونگ ناخوداگاه دست جونگکوک رو کشید و جواب داد‪:‬‬

‫‪-‬چطوری میتونستم بستنیای که تو خریدی‪ ،‬قبول نکنم؟‬

‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪-‬اوه‪ ،‬صبر کن! هنوز نمیتونیم بریم!‬

‫تهیونگ یکدفعه داد زد‪ .‬همچنان دست جونگکوک رو گرفته بود‪.‬‬

‫‪-‬چیه؟‬

‫‪707‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫وقتی تهیونگ اون رو به جهت مخالف کشید‪ ،‬پسر مو تیره پرسید‪.‬‬

‫میخواستن پارک رو ترک کنن و به ساختمون خوابگاه برگردن که‬


‫تهیونگ به کنارش نگاه کرد و با نورهای جادویی سفید و صورتی و‬
‫چندین نفری که روی زمین لغزنده و یخی سر میخوردن‪ ،‬غافلگیر شد‪.‬‬

‫یک پیست اسکیت روی یخ‪.‬‬

‫‪-‬اونجا رو میبینی؟‬

‫تهیونگ پرسید و با اون دستی که دست جونگکوک رو نگرفته بود‪،‬‬


‫اشاره کرد‪.‬‬

‫تهیونگ به این قضیه مشکوک بود که احتماال جونگکوک متوجه‬


‫نشده بود که دستهاشون بهم گره خورده چون هیچ حرکتی برای‬

‫‪708‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫کنارزدنش انجام نداد و تهیونگ هم به گرفتن دستش ادامه داد چون‬


‫اینجوری کشیدن جونگکوک راحت بود‪ .‬قطعا به همین دلیل بود‪.‬‬

‫‪-‬هوم‪...‬‬

‫جونگکوک گفت‪ ،‬چشمهاش رو بست و به جایی که انگشت تهیونگ‬


‫اشاره میکرد‪ ،‬نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬پیست اسکیت روی یخ؟‬

‫جونگکوک پرسید و تهیونگ با هیجان جیغ کشید‪.‬‬

‫‪-‬اره! باید بریم اسکیت!‬

‫‪709‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬دستهای گره خوردهشون رو تکون داد و حین راه‬


‫رفتن‪ ،‬از هیجان پرشهای کوچیکی کرد‪.‬‬

‫‪-‬االن فوریهست! االن نباید پیست یخی باشه! معموال توی عید‬
‫چوسوک و کریسمس بازه‪ .‬این میتونه سرنوشت باشه! باید بریم!‬

‫‪-‬نمیشه بعدا بیای؟ با نامجون‪ ،‬هوسوک یا هرکس دیگهای؟‬

‫جونگکوک پرسید‪ .‬تمایلی به رفتن نداشت‪ ،‬اما به هرحال اجازه داد که‬
‫توسط تهیونگ کشیده بشه‪.‬‬

‫‪-‬و هیجانش کجاست؟‬

‫تهیونگ پرسید و با عصبانیت به جونگکوک نگاه کرد‪.‬‬

‫‪710‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬به هرحال من اینجام‪ .‬باید چیزی که سرنوشت جلوی روم گذاشته‪،‬‬


‫قبول کنم‪.‬‬

‫تهیونگ ادامه داد و جونگکوک با تمسخر خندید‪.‬‬

‫‪-‬تو واقعا رومخی‪ .‬یک بچهی رومخ‪.‬‬

‫‪-‬هی! زود باش!‬

‫تهیونگ با لبخند بزرگی که روی لبهاش بود‪ ،‬داد زد‪.‬‬

‫جونگکوک عمالً به سمت جایی که پیست یخ بود‪ ،‬کشیده شد‪.‬‬


‫تهیونگ برای خریدن بلیت اون رو به سمت ته صف کشید‪.‬‬

‫‪711‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫پیست بزرگی بود و شاید گنجایش صدها نفر رو داشت‪ .‬در طرفین‬
‫نورهای صورتی و سفید فضا رو روشن میکرد و همراه با نورهای‬
‫جادویی که روی شاخههای درخت بود و اهنگ شادی که از‬
‫بلندگوهای کوچیک پخش میشد‪ ،‬فضای اونجا رو جادویی و فریبنده‬
‫میکرد‪.‬‬

‫وقتی نوبتشون شد‪ ،‬مردی که مسئول تحویل بلیت و اسکیت بود‪،‬‬


‫پرسید‪:‬‬

‫‪-‬سایز کفشتون چیه؟‬

‫‪-‬برای من ‪.270‬‬

‫تهیونگ جواب داد و پول بلیت هردوشون رو حساب کرد‪ .‬وقتی دید‬
‫جونگکوک توی جوابدادن اهسته بود‪ ،‬نگاهی به جونگکوک‬

‫‪712‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫انداخت و ضربه ارومی به دندههاش زد‪ .‬سعی کرد به حالت چهره‬


‫جونگکوک نخنده‪.‬‬

‫‪-‬عام ‪.265‬‬

‫جونگکوک درنهایت جواب داد‪.‬‬

‫مرد اسکیتهای یخ رو بهشون تحویل داد و اونها از صف خارج شدن‬


‫و به سمت نیمکت رفتن تا کفشهاشون رو بپوشن و وسایلشون رو‬
‫اونجا بذارن‪.‬‬

‫‪-‬وایسا‪.‬‬

‫تهیونگ بعد از اینکه اسکیتهاش رو روی زمین گذاشت‪ ،‬زمزمه کرد‬


‫و به سمت چادری که مرد بهشون اسکیتها رو تحویل داد‪ ،‬رفت‪.‬‬

‫‪713‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫وقتی پیش جونگکوک برگشت‪ ،‬واقعا سعی کرد جونگکوک رو اذیت‬


‫نکنه و به حالت انزجار صورتش که به اسکیت استفاده شده نگاه‬
‫میکرد‪ ،‬نخنده‪.‬‬

‫‪-‬بیا‪.‬‬

‫‪-‬این چیه؟‬

‫جونگکوک با سردرگمی پرسید‪ ،‬اما چیزی که تهیونگ بهش داد‪،‬‬


‫گرفت‪ .‬اون رو بررسی کرد و سعی کرد بفهمه که دقیقا چیه‪.‬‬

‫‪-‬اینها جوراب پالستیکیه‪ .‬میتونی قبل از اینکه اسکیتها رو پات‬


‫کنی‪ ،‬روی جورابت بپوشی‪ .‬اینجوری دیگه در تماس مستقیم نیست‪.‬‬
‫البته هرباری که کسی اسکیتها رو میپوشه‪ ،‬اونها رو ضدعفونی‬
‫میکنن‪.‬‬

‫‪714‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ توضیح داد و شروع به دراوردن بوتهاش کرد‪.‬‬

‫‪-‬اوه‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و با دقت به جورابهای پالستیکی ابی نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬ممنون‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و تهیونگ لبخندی بهش زد و اسکیتهاش رو‬


‫پوشید‪ .‬جونگکوک هم همین کار رو کرد و حاال کمی بیشتر تمایل‬
‫داشت‪ ،‬چون جوراب پالستیکی پاهاش رو میپوشوند‪.‬‬

‫باالخره اماده بودن که وارد پیست یخ بشن و البته‪ ،‬البته که جونگکوک‬


‫با شکوه روی یخ سُر میخورد‪ ،‬طوری که انگار یک اسکیتباز‬
‫حرفهای بود‪ .‬پسر موتیره به خوبی اطراف پیست چرخید و لغزید‪.‬‬

‫‪715‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ با اثاری از اخم و خرخری که از دهنش خارج شد‪ ،‬بهش نگاه‬


‫کرد‪.‬‬

‫وقتی جونگکوک سرش رو طوری حرکت داد که انگار دنبال تهیونگ‬


‫میگشت‪ ،‬گونههای پسر مونقرهای با قرمز روشنی رنگ گرفت‪.‬‬
‫چشمهای جونگکوک باالخره تهیونگ رو پیدا کرد و تکون‬
‫سرزنشامیز سرش فاصلهی بینشون رو کم کرد‪.‬‬

‫‪-‬باورم نمیشه‪.‬‬

‫جونگکوک با تمسخر گفت‪.‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬

‫‪716‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬عمداً مجبورم کردی که بیایم اینجا درحالی که خودت اسکیت بلد‬


‫نیستی؟‬

‫خب‪ ...‬وقتی جونگکوک به زیبایی روی یخ اسکیت میکرد‪ ،‬تهیونگ‬


‫طوری که انگار زندگیش بهش بند بود‪ ،‬به نردههای پیست چسبیده بود‬
‫و به سختی از جاش تکون خورده بود‪.‬‬

‫‪-‬و توهم باید اینقدر خوب اسکیت بلد باشی؟‬

‫تهیونگ با عصبانیت پرسید و با صدای بلندی نفسش رو بیرون داد‪.‬‬

‫دستهای جونگکوک با غرور دوطرف کمرش قرار گرفت‪.‬‬

‫‪-‬چیه؟ اینجوری؟‬

‫‪717‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک پرسید‪ ،‬چرخید و به عقب روی یخ سر خورد‪ ،‬طوری که‬


‫انگار اون اسونترین کار دنیاست‪.‬‬

‫قرمزی گونههای تهیونگ بیشتر شد‪ ،‬اما این بار‪ ،‬از خجالت نبود‪ ،‬بلکه‬
‫بیشتر از عصبانیت و درموندگی بود و شاید بخاطر اینکه جونگکوک‬
‫درحالی که اسکیت میکرد‪ ،‬واقعا هات بود‪ ،‬ولی تهیونگ هیچوقت‬
‫اعتراف نمیکرد‪.‬‬

‫جونگکوک با صدای بلندی خندید و چندین چرخش اطراف پیست‬


‫انجام داد‪ ،‬درحالی که تهیونگ به برداشتن قدمهای کوچیک و‬
‫ترسناک ادامه داد و محکم به نرده چسبید‪.‬‬

‫لبهای اویزون تهیونگ از بین نمیرفت چون واقعا برای اینکه روی‬
‫پیست یخ اسکیت کنه‪ ،‬هیجان داشت‪ .‬همیشه به دیدن افرادی مثل‬
‫جونگکوک که توی فیلم و دراماها بدون هیچ زحمتی اسکیت‬
‫میکردن‪ ،‬عادت داشت‪ ،‬بنابراین به طور خودکار فکر میکرد که اون‬

‫‪718‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫هم میتونست به خوبی روی یخ سر بخوره‪ .‬تهیونگ هیچوقت فکر‬


‫نمیکرد انجامش اینقدر سخت باشه‪.‬‬

‫خنده جونگکوک دوباره شروع شد و تهیونگ با ناراحتی بهش نگاه‬


‫کرد‪ .‬با این حال‪ ،‬این بار خندهی جونگکوک از شیطنت و تمسخر‬
‫نبود‪ ،‬بلکه از ترحم و دلسوزی بود‪.‬‬

‫‪-‬بیا‪ .‬دستهات رو بده به من‪.‬‬

‫جونگکوک زمزمه کرد و دستهاش رو به سمت تهیونگ دراز کرد تا‬


‫نرده رو رها کنه و درعوض به جونگکوک تکیه بده‪.‬‬

‫تهیونگ با اکراه دستهاش رو توی دست جونگکوک گذاشت و به‬


‫خودش اجازه داد به ارومی کشیده بشه‪.‬‬

‫‪719‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬اینکه حقهات نیست که هلم بدی و بندازی‪ ،‬مگه نه؟‬

‫تهیونگ با حالت مشکوکی پرسید‪.‬‬

‫‪-‬خب‪ ...‬فکر کنم که لو رفتم‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪ ،‬شونهاش رو باال انداخت و لبخند نصفه نیمهای‬


‫روی لبهاش نقش بست‪.‬‬

‫‪-‬یکم زانوهات رو خم کن‪ .‬به تعادلت کمک میکنه‪.‬‬

‫‪-‬اینجوری؟‬

‫تهیونگ پرسید و ابروهاش از تمرکز زیاد بهم گره خورد‪.‬‬

‫‪720‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬اره‪ .‬پاهات رو یکم باز کن‪ .‬باید به اندازهی عرض شونههات باشه‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪.‬‬

‫‪-‬باشه‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬سری تکون داد و راهنمایی جونگکوک رو دنبال کرد‪.‬‬

‫‪-‬خیلی خب‪ .‬فکر کنم که االن فهمیدم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪.‬‬

‫جونگکوک ریسک کرد و دستهای تهیونگ رو رها کرد تا خودش‬


‫بتونه تعادلش رو حفظ کنه‪ ،‬اما نزدیک پسر مونقرهای موند و‬

‫‪721‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫دستهاش رو نزدیک کمر تهیونگ نگه داشت که درصورت نیاز اون‬


‫رو بگیره‪.‬‬

‫تهیونگ با وجود کندبودن‪ ،‬بدون کمک کسی تنهایی روی یخ سر‬


‫خورد و اون لبخند بزرگی رو روی لبهاش اورد‪.‬‬

‫‪-‬فکر کنم یاد گرفتم‪ .‬فکر کنم یاد گرفتم!‬

‫تهیونگ با هیجان داد زد و لبخندی به جونگکوک زد که اون هم با‬


‫لبخند جوابش رو داد‪.‬‬

‫‪-‬پس بیا پیش من‪ .‬خیلی اروم‪ ،‬قبل از اینکه با باسنت بخوری زمین‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و کمی از تهیونگ فاصله گرفت‪ ،‬مثل پدری که‬


‫منتظر پسرش بود و تازه راهرفتن یاد گرفته بود تا به سمت پدرش بره‪.‬‬

‫‪722‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ ازش اطاعت کرد و همونجوری که جونگکوک بهش یاد‬


‫داد‪ ،‬روی یخ زیر پاهاش لغزید و دستهاش رو به دو طرف باز کرد تا‬
‫به تعادلش کمک کنه‪ .‬تهیونگ میدونست که مسخره به نظر میرسید‪،‬‬
‫اما درعین حال‪ ،‬از انجامش احساس غرور میکرد‪.‬‬

‫وقتی تهیونگ بهش نزدیک شد‪ ،‬جونگکوک اون رو گرفت و‬


‫دستهاش رو با مالیمت روی کمر تهیونگ گذاشت‪ ،‬در حالی که‬
‫پسر مونقرهای با دستهایی که توی هوا بود‪ ،‬موفقیتش رو جشن گرفت‬
‫و لبخند بزرگی زد‪.‬‬

‫‪-‬دیدی؟ تونستم‪ ،‬جونگکوک‪ .‬من تونستم!‬

‫تهیونگ گفت و با هیجان رقصید‪.‬‬

‫‪-‬من قراره اسکیت باز حرفهای کره باشم‪ .‬اونها حتی من رو به‬
‫بازیهای المپیک دعوت میکنن‪ .‬حاال میبینی‪.‬‬
‫‪723‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ گفت و جونگکوک خندید‪.‬‬

‫‪-‬اره اره‪ ،‬به رویا پردازی ادامه بده‪.‬‬

‫‪-‬از کجا یاد گرفتی که اینقدر خوب اسکیت کنی؟‬

‫تهیونگ پرسید‪ ،‬دستهاش رو روی دستهاش جونگکوک گذاشت‬


‫و اونها رو از روی کمرش برداشت تا درعوض دستهاشون رو بهم‬
‫گره بزنه‪ .‬و خب‪ ،‬سرمای شب زمستونی و زمین یخی برای خنککردن‬
‫قلبش کافی نبود‪.‬‬

‫‪-‬بیا بگیم توی هرکاری که انجام میدم‪ ،‬تخصص دارم‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و با غرور شونههاش رو باال انداخت‪.‬‬

‫‪724‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ چشمهاش رو چرخوند‪.‬‬

‫‪-‬توی احمقبودن تخصص داری‪ .‬درمورد این کامال حق با توئه‪.‬‬

‫‪-‬پس بیا ببینیم‪ .‬نظرت با دوییدن چیه؟‬

‫جونگکوک پیشنهاد داد‪.‬‬

‫اضافه کرد‪:‬‬

‫‪-‬تا اون طرف پیست‪.‬‬

‫تهیونگ مردد بود چون تازه یاد گرفته بود که روی اسکیتهاش‬
‫بایسته‪ ،‬اما قرار نبود چنین احساس رضایتی رو به جونگکوک بده‪ .‬به‬
‫هرحال‪ ،‬اون دقیقا همون چیزی بود که پسر مو تیره میخواست‪.‬‬

‫‪725‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬خیلی خب‪ .‬بیا انجامش بدیم‪.‬‬

‫تهیونگ مصمم گفت‪.‬‬

‫جونگکوک سری تکون داد و حالت بیتفاوتی به خودش گرفت‪.‬‬

‫خیلی بیتفاوت‪.‬‬

‫اما قبل از اینکه تهیونگ بتونه شک کنه‪ ،‬جونگکوک دستش رو از‬


‫دست تهیونگ بیرون کشید تا ضربهای به پشتش بزنه‪.‬‬

‫داد زد‪:‬‬

‫‪-‬میذارم زودتر شروع کنی‪.‬‬

‫‪726‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬هی!‬

‫تهیونگ جیغ زد و سعی کرد همزمان بین ترس ناشی از هل‬


‫غیرمنتظرهی جونگکوک و تعادلش روی اسکیت یخ‪ ،‬تعادل برقرار‬
‫کنه‪.‬‬

‫اما البته که برای تازهکاری مثل تهیونگ‪ ،‬حفظ اون ثبات سخت بود و‬
‫یکی از پاهاش بیشتر از اون یکی جلو رفت و همین کافی بود تا‬
‫دستهاش برای حفظ تعادلش دیوانهوار توی هوا تکون بخوره؛ اما‬
‫بیفایده بود چون باسنش روی زمین یخی فرود اومد و نالهای از دهنش‬
‫خارج شد‪.‬‬

‫بعضی از مردم با نگرانی بهش نگاه کردن چون سقوطش جالب نبود‪،‬‬
‫اما چیزی که ازارش میداد‪ ،‬خندههای جونگکوک بود که از اون‬
‫فاصله هی نزدیک و نزدیکتر میشد‪.‬‬

‫‪727‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬االن نمیگفتی که قراره یک اسکیت باز حرفهای توی کره بشی؟‬

‫جونگکوک با شیطنت پرسید‪ .‬دختری از کنارشون رد شد‪ ،‬بدون هیچ‬


‫مشکلی روی یخ لغزید و چرخید و همین باعث شد تا جونگکوک‬
‫بیشتر بخنده‪.‬‬

‫‪-‬شاید باید از اون دختر کوچولو یاد بگیری‪ ،‬تهیونگ‪.‬‬

‫‪-‬خفه شو‪ ،‬جئون! تو واقعا اشغالی‪.‬‬

‫تهیونگ با عصبانیت گفت و سعی کرد از روی زمین یخی بلند بشه‪.‬‬

‫با این حال‪ ،‬کمی مشکل داشت چون پاهاش سر میخورد و مدام به‬
‫همون حالت برمیگشت‪ .‬باسنش جوری یخ زده بود که نمیتونست‬
‫حسش کنه‪.‬‬

‫‪728‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک دستش رو جلوی صورت تهیونگ دراز کرد‪.‬‬

‫‪-‬ممکنه احمق باشم ولی فقط با کمک من میتونی از این وضعیت‬


‫دربیای‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و تهیونگ چشمهاش رو باریک کرد و با حالت‬


‫مشکوکی به جونگکوک خیره شد‪.‬‬

‫‪-‬از کجا بدونم که قرار نیست دوباره هلم بدی؟‬

‫‪-‬من همیشه میتونم همینجا ولت کنم‪.‬‬

‫جونگکوک با بیخیالی گفت و چرخید‪.‬‬

‫‪-‬وایسا!‬

‫‪729‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ داد زد و بعد خرخر کرد‪.‬‬

‫‪-‬بهم کمک کن‪ .‬این حداقل کاریه که میتونی بکنی‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و گوشهی لبهای جونگکوک با لبخند از خود‬


‫راضیای باال رفت و دستهاش رو دوباره دراز کرد تا به تهیونگ‬
‫کمک کنه‪ .‬دستهاشون همدیگه رو لمس کرد و تضادی بین گرما و‬
‫نرمی با سرما و پوست پینه بسته وجود داشت‪ ،‬اما قبل از اینکه‬
‫جونگکوک بتونه تهیونگ رو بلند کنه‪ ،‬پسر مو نقرهای برعکسش رو‬
‫انجام داد و جونگکوک رو پایین کشید‪ ،‬تا اینکه خوناشام تعادلش رو‬
‫از دست داد و روی زمین افتاد‪.‬‬

‫صورت نگران جونگکوک کافی بود تا تهیونگ با صدای بلندی‬


‫بخنده‪ .‬از اینکه تونست پسر دیگه رو غافلگیر کنه‪ ،‬راضی بود‪ .‬با این‬
‫حال‪ ،‬خندهاش متوقف شد و به گوشهای بین ریهها و ماهیچههای‬
‫شکمیاش که مسئول اصلی ازادکردن اون صدای مسری بود‪ ،‬برگشت‬

‫‪730‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫و اون لحظه بود که تهیونگ با خودش فکر کرد اون دقیقا چیزی بود‬
‫که توی فیلم و دراماها اتفاق میافتاد‪.‬‬

‫درحالی که جونگکوک وسط پیست یخ روی بدن تهیونگ افتاده بود‪،‬‬


‫تهیونگ میدونست اون درست لحظهای بود که نگاهشون بهم برخورد‬
‫کرد‪ ،‬برای ثانیههای طوالنی درهم ذوب شدن و چیزی رو گفتن که‬
‫گاهی کلمات درانجامش ناکام بودن‪ .‬لحظهای که زمان متوقف میشد‪،‬‬
‫قلبهاشون نمیدونست چطوری خون پمپاژ کنه و ریههاشون مبادلهی‬
‫هوا رو متوقف میکرد‪ .‬لحظهای که هیچ صدایی جز ترکیب نفسهای‬
‫هردوشون شنیده نمیشد‪ .‬لحظهای که چشمهاشون هوشیار بود و‬
‫حرکات نامحسوس و جزئیترین ویژگیها رو بررسی میکرد‪ .‬لحظهای‬
‫که لبهاشون ابتدا با کمی تردید و خجالت روی هم قرار گرفت و بعد‬
‫کنترل خودشون رو از دست دادن و درگیر نبردی بین زبونها‪ ،‬بزاق و‬
‫نالههای اروم شدن‪.‬‬

‫به نظر میرسید که تا ابد ادامهاش دادن‪ ،‬درحالی که فقط چند دقیقه‬

‫‪731‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫بینشون گذشته بود‪ ،‬اما جونگکوک درمفهوم زمان و مکان گم شده بود‬
‫چون بوسههاش از نقطهی پایان فاصله داشت‪.‬‬

‫تهیونگ دستهاش رو روی گردن سرد جونگکوک گذاشت و با‬


‫احتیاط اون رو عقب کشید‪.‬‬

‫چشمهای جونگکوک همچنان بسته بود و دهنش باز مونده بود‪ ،‬اما‬
‫تهیونگ زمزمه کرد‪:‬‬

‫‪-‬جونگکوک‪ ...‬ما توی مکان عمومیایم‪.‬‬

‫با شنیدن حرف تهیونگ‪ ،‬جونگکوک چشمهاش رو باز کرد و به‬


‫ارومی لبهای متورمش رو لیسید‪ .‬به نظر میرسید فقط زمانی که به‬
‫لبهای متورم تهیونگ خیره شد‪ ،‬متوجه شد که دقیقا چه اتفاقی افتاده‬
‫بود‪.‬‬

‫‪732‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک به شدت خجالت کشید چون بعضی از افراد بهشون خیره‬


‫شدن و چیزی زمزمه کردن‪ ،‬از جمله دوتا دختر کوچیکی که چند متر‬
‫ازشون فاصله داشتن و ژست و صدای بوسهشون رو مسخره میکردن‪.‬‬

‫جونگکوک با حرکت سریعی از جاش بلند شد و قسمتی از شلوارش‬


‫که کنارش باسنش بود‪ ،‬پاک کرد تا از شر اثار یخ خالص بشه‪.‬‬
‫جونگکوک با فک قفل شده و لبهاش که مثل خط باریکی بود‪ ،‬با‬
‫حالت تهدیدامیزی به اطرافش نگاه کرد و افرادی که از اون نمایش‬
‫لذت بردن‪ ،‬نگاهشون رو ازشون گرفتن و همچنان از وقتشون توی‬
‫پیست یخ لذت بردن‪.‬‬

‫‪-‬بیا برگردیم‪ ،‬تهیونگ‪.‬‬

‫جونگکوک با عصبانیت گفت و دستهای تهیونگ رو گرفت تا‬


‫بلندش کنه‪.‬‬

‫‪733‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬چرا؟ وقتمون هنوز تموم نشده‪ .‬پولی که دادیم‪ ،‬هدر میره‪.‬‬

‫تهیونگ اعتراض کرد و باسن یخ زدهاش رو پاک کرد‪ .‬قطعا‬


‫نمیتونست باسنش رو حس کنه‪.‬‬

‫‪-‬اگه خجالت کشیدی‪ ،‬دیگه نکش‪ .‬اون فقط یک بوسه بود و هیچکس‬
‫دیگه بهمون نگاه نمیکنه‪.‬‬

‫تهیونگ زمزمه کرد و یقهی کت جونگکوک رو مرتب کرد‪.‬‬

‫‪-‬بخاطر اون نیست‪.‬‬

‫جونگکوک جواب داد‪ .‬اخمی کرد و کمی سرجاش لرزید‪.‬‬

‫‪-‬تهیونگ‪ .‬باید بریم‪ .‬همین االن‪.‬‬

‫‪734‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ اخمی کرد و با حالت مشکوکی به جونگکوک نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬خب چرا‪ ،‬جونگکوک؟ چرا اینقدر عجله داری؟‬

‫تهیونگ دیگه چیزی نگفت چون پسر موتیره اون رو به بیرون پیست‬
‫کشید و تهیونگ فقط روی نگهداشتن دست جونگکوک تمرکز کرد‬
‫تا تعادلش رو از دست نده‪.‬‬

‫جونگکوک غرید و کتش رو بیشتر پایین کشید‪ .‬اون لحظه بود که‬
‫تهیونگ مشکوک شد‪.‬‬

‫‪-‬به خودت اسیب زدی؟ صبر کن‪ .‬وقتی افتادی‪ ،‬شلوارت پاره شد؟‬

‫تهیونگ پرسید و درحالی که پیست یخ رو ترک میکردن‪ ،‬چشمهاش‬


‫روی بدن جونگکوک چرخید‪.‬‬

‫‪735‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬نه‪.‬‬

‫جونگکوک غرید‪ ،‬روی یکی از صندلیها نشست و اسکیتهاش رو‬


‫دراورد‪.‬‬

‫تهیونگ کنارش نشست تا همون کار رو انجام بده‪ ،‬اما وقتی که با‬
‫حالت مشکوکی به جونگکوک نگاه کرد‪ ،‬نگاهش از صورت‬
‫جونگکوک پایینتر رفت‪.‬‬

‫خیلی پایینتر‪.‬‬

‫تهیونگ تقریبا میخواست تف کنه‪.‬‬

‫‪-‬وایسا‪.‬‬

‫‪736‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ با ناباوری بین خندهاش گفت‪.‬‬

‫‪-‬تو تحریک شدی‪...‬‬

‫‪-‬فقط خفه شو‪ ،‬تهیونگ‪.‬‬

‫جونگکوک حرفش رو قطع کرد و دستش رو روی دهن تهیونگ‬


‫گذاشت‪.‬‬

‫‪-‬خفه شو‪.‬‬

‫جونگکوک تکرار کرد و تهیونگ کف دست جونگکوک رو لیسید و‬


‫همونطوری که شک داشت‪ ،‬جونگکوک با حالت انزجاری دستش رو‬
‫عقب کشید‪.‬‬

‫‪737‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬نمیتونم باور کنم‪ .‬وسط پیست یخ تحریک شدی؟ با اون همه ادم و‬
‫بچههایی که دورمون بودن‪ ،‬جونگکوک؟‬

‫تهیونگ زمزمه کرد و لبهاش رو بهم چسبوند تا نخنده‪.‬‬

‫‪-‬اره باید خجالت بکشی‪ .‬فقط با چند تا بوسهی معصومانه‪ .‬من حتی‬
‫لمست نکردم‪-‬‬

‫‪-‬وای خدا‪ ،‬تهیونگ‪ .‬اگه همین االن خفه نشی‪ ،‬نمیدونم چه بالیی‬
‫سرت میارم‪.‬‬

‫جونگکوک بهش توپید و از نگاه تمسخرامیز تهیونگ فرار کرد‪.‬‬

‫‪-‬تو واقعا خوششانسی که امروز خیلی حمایتگر شدم‪.‬‬

‫‪738‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ گفت و لبخند از خود راضیای زد‪.‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬

‫‪-‬فکر کنم توهم حق داری که یک ارزو ازم بخوای‪.‬‬

‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪-‬اخ! اینقدر شونهام رو گاز نگیر!‬

‫تهیونگ ناله کرد و سعی کرد از دهن جونگکوک فاصله بگیره‪.‬‬

‫‪-‬منم دیکت رو گاز میگیرم که ببینم خوشت میاد یا نه‪.‬‬

‫‪739‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ تهدید کرد و جونگکوک هم درحالی که خرخر میکرد‪،‬‬


‫ازش فاصله گرفت‪.‬‬

‫‪-‬خیلی حوصله سربری‪.‬‬

‫پسر موتیره گفت و چشمهاش رو چرخوند‪.‬‬

‫‪-‬میشه حداقل ببوسمت؟‬

‫‪-‬امروز چت شده؟‬

‫تهیونگ وقتی که جونگکوک گردنش رو بوسید و دوباره روش خیمه‬


‫زد‪ ،‬پرسید‪.‬‬

‫‪-‬سیری ناپذیری‪ .‬بلوجاب کافی نبود؟‬

‫‪740‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬نه‪.‬‬

‫جونگکوک به راحتی جواب داد‪.‬‬

‫وقتی جونگکوک میخواست دستهاش رو روی صورت تهیونگ‬


‫بذاره تا عمیقاً اون رو ببوسه‪ ،‬تهیونگ شونهاش رو هل داد‪.‬‬

‫‪-‬نه! وایسا! قرار نیست با دستهات که با کام کثیف شده‪ ،‬به صورتم‬
‫دست بزنی!‬

‫‪-‬ولی کام خودته‪.‬‬

‫جونگکوک غر زد و با جدیت بهش نگاه کرد‪.‬‬

‫‪741‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬برام مهم نیست‪ .‬اول برو دستهات رو بشور و بعد میتونیم راند دوم‬
‫رو شروع کنیم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و همچنان شونههای جونگکوک رو نگه داشت تا‬


‫جلوی لمسکردن صورتش رو با دستهای کثیفش بگیره‪ .‬گردنش رو‬
‫کج کرد و بوسهی سبکی روی لبهای جونگکوک گذاشت‪.‬‬

‫جونگکوک چشمهاش رو چرخوند‪ ،‬اما به هرحال از روی تهیونگ‬


‫بلند شد‪.‬‬

‫‪-‬ولی قراره دوباره کثیف بشه‪ .‬فایدهاش چیه؟ واقعا قراره مجبورم کنی‬
‫که بلند بشم؟‬

‫جونگکوک پرسید‪ ،‬خرخری کرد‪ ،‬از روی تخت بلند شد و درجواب‬


‫ضربهای به باسنش خورد‪.‬‬

‫‪742‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬اره‪ ،‬مجبور میکنم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬با شیطنت زبون درازی کرد و بعد شروع به خندیدن‬
‫کرد‪.‬‬

‫‪-‬تو واقعا خوششانسی که یونگی به ندرت توی خوابگاهه چون همیشه‬


‫توی کتابخونه درس میخونه‪ .‬میتونی لخت اینجا بچرخی‪.‬‬

‫‪-‬حاال انگار یونگی میتونه جلوم رو بگیره‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و وقتی گونههای تهیونگ قرمز شد‪ ،‬لبخند از خود‬


‫راضیای زد‪.‬‬

‫‪-‬فقط برو‪ .‬زود باش!‬

‫‪743‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ گفت و بالشی رو به سمت جونگکوک پرت کرد‪.‬‬

‫جونگکوک خندید‪ ،‬از اون بمب پرتاب شده جا خالی داد و از اتاق‬
‫خوابش بیرون رفت‪.‬‬

‫تهیونگ روی تخت دست و پاهاش رو دراز کرد‪ ،‬با لبخندی به پهلو‬
‫خوابید و رایحهی کاج و مرکبات که برای سوراخ بینیاش عادی شده‬
‫بود و از بالش زیر سرش میاومد‪ ،‬احساس کرد‪.‬‬

‫تهیونگ صدای بازشدن شیر حموم رو شنید و در این بین‪ ،‬به خودش‬
‫اجازه داد برای چند ثانیه چشمهاش رو ببنده تا هورمون پروالکتین که‬
‫مسئول احساس ارامش و خوابالودگی بعد ارگاسم بود‪ ،‬کنترلش کنه‪.‬‬

‫با این حال‪ ،‬وقتی گوشیش روی میز کنار تخت جونگکوک که قبل از‬
‫اینکه اجازه بده جونگکوک لباسهاش رو دربیاره‪ ،‬با کلید و کیف‬

‫‪744‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫پولش اونجا گذاشته بود‪ ،‬لرزید‪ ،‬با درموندگی از اینکه چرت یک‬
‫دقیقهایش قطع شده بود‪ ،‬اهی کشید‪.‬‬

‫با چشمهاش که همچنان بسته بود‪ ،‬کف دستش رو روی میز کوچیک‬
‫چوبی کشید تا گوشیش رو برداره‪ .‬با گیجی دکمهاش رو فشار داد تا‬
‫قفل گوشی رو باز کنه‪ ،‬اما گوشی توی دستش لرزید و نشون داد که‬
‫چنین چیزی ممکن نبود‪.‬‬

‫و اون لحظه بود که تهیونگ کامال چشمهاش رو باز کرد و متوجه شد‬
‫عکس پس زمینهاش عکس خودش و یونتان‪ ،‬توله سگی که توی خونه‬
‫پدر و مادرش توی دگو میموند‪ ،‬نبود‪ ،‬بلکه سلفی پسر قد بلندی با‬
‫موهای تیره و صورت اخمو با پسری مو بلوند و لبخند بزرگ بود‪.‬‬

‫و اون لحظه تهیونگ متوجه شد که اون گوشی خودش نبود‪ ،‬بلکه‬


‫گوشی جونگکوک بود‪.‬‬

‫‪745‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫میتونست قسم بخوره ناخوداگاه چشمهاش قبل از اینکه ذهنش بتونه‬


‫نشونهای بده‪ ،‬حرکت کردن‪ ،‬اما حقیقت اینه قبل از اینکه تهیونگ‬
‫صفحه رو خاموش کنه و گوشی رو روی میز کنارش بذاره‪ ،‬نگاهش به‬
‫ارومی از صورت جیمین و جونگکوک پایینتر رفت و به سمت پیامی‬
‫که جونگکوک دریافت کرده بود‪ ،‬کشیده شد‪.‬‬

‫یهبین‬

‫سالم‬

‫هودی مشکیت رو توی خونهام جا گذاشتی‪.‬‬

‫تهیونگ بعد از اینکه بیست بار اون پیام رو خوند‪ ،‬دوباره صفحهی‬
‫گوشی رو قفل کرد و به ارومی روی میز کنارش گذاشت‪.‬‬

‫تهیونگ حتی وقت نداشت بخاطر خوندن تصادفی اون پیام و از‬
‫بینبردن حریم خصوصی جونگکوک احساس گناه کنه‪ ،‬چون به نظر‬

‫‪746‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫میرسید چیزی درون تهیونگ شکست‪ .‬شکمش همزمان تکون خورد‬


‫و منقبض شد‪ ،‬اما خیلی جالب نبود‪.‬‬

‫ناگهان تهیونگ احساس سرما کرد‪ .‬احساس میکرد چنان درمعرض‬


‫دید قرار گرفته بود که انگار هوا شبیه تیغهای تیزی ازش عبور میکرد‪.‬‬
‫از روی تخت بلند شد و به امید اینکه گرمش کنه‪ ،‬دنبال لباسهاش‬
‫گشت‪ ،‬حتی اگر یه عامل خارجی بود‪ .‬وقتی باکسرش رو پوشید‪،‬‬
‫جونگکوک به اتاقش برگشت‪.‬‬

‫تهیونگ جوری احساس سرگیجه میکرد که انگار بدنش هرلحظه‬


‫ممکن بود کم بیاره و روی زمین بیفته که یکدفعه دستهای‬
‫جونگکوک کمرش رو گرفت و لبهای پسر موتیره بوسههایی روی‬
‫فکش گذاشت‪.‬‬

‫‪-‬چرا داری لباس میپوشی؟‬

‫‪747‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک پرسید‪.‬‬

‫‪-‬این تحریکت میکنه که دوباره لباسهات رو دربیارم؟ من مشکلی‬


‫ندارم‪ .‬فداکاری خاصی نیست‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک‪...‬‬

‫تهیونگ زمزمه کرد و دستهای جونگکوک رو از کمرش جدا کرد‪.‬‬

‫‪-‬لطفا تمومش کن‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و دستها و لبهای جونگکوک به سرعت از بدن‬


‫تهیونگ فاصله گرفتن‪.‬‬

‫‪-‬دیگه حسی ندارم‪ .‬متاسفم‪.‬‬

‫‪748‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬تهیونگ‪ .‬چی؟ چی داری میگی؟ الزم نیست معذرتخواهی کنی‪.‬‬


‫من‪ ...‬من هیچوقت سر این موضوع بهت فشار نمیارم‪ .‬میدونم که فکر‬
‫میکنی احمقم ولی‪...‬‬

‫جونگکوک با عجله گفت و کلمات رو با کمی مشکل به زبون اورد‪.‬‬

‫‪-‬میدونم‪.‬‬

‫تهیونگ زمزمه کرد‪ ،‬شلوارش رو باال کشید و کمربندش رو بست‪.‬‬

‫جونگکوک نفس عمیقی کشید و کمی خیالش راحت شد‪.‬‬

‫‪-‬هوم‪ ...‬میخوای‪ ...‬میخوای برات غذا سفارش بدم؟ شام نخوردی‪.‬‬


‫منظورم اینه شام نخوردیم‪ .‬میتونم کورن داگی که خیلی دوست‬
‫داری‪ ،‬سفارش بدم‪.‬‬

‫‪749‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک گفت‪.‬‬

‫چرا یکدفعه داره اینقدر خوب باهام رفتار میکنه؟‬

‫این فقط بدترش میکنه‪ .‬تهیونگ با تلخی فکر کرد و بعد سرش رو به‬
‫نشونهی انکار تکون داد‪.‬‬

‫‪-‬باید برگردم خوابگاه‪ .‬خیلی درس دارم‪ .‬خدافظ جونگکوک‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬کفشهاش رو برداشت و به سرعت از اتاق پسر دیگه‬


‫بیرون رفت‪.‬‬

‫میتونست صدای جونگکوکی که دوباره صداش میکرد‪ ،‬بشنوه اما‬


‫پسر موتیره دنبالش نکرد‪.‬‬

‫‪750‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫چرا باید دنبالش بیاد؟‬

‫تهیونگ وارد خوابگاهش شد و به لطف تمام خدایانی که اون باال‬


‫بودن‪ ،‬نه هوسوک و نه نامجون توی دیدش نبودن و همین به تهیونگ‬
‫اجازه میداد بدون اینکه باهاشون مواجه بشه‪ ،‬به اتاقش بره‪.‬‬

‫تهیونگ روی زمین نشست‪ ،‬پشتش رو به در چوبی تکیه داد و اتاق‬


‫تاریک اون رو در اغوش گرفت و بهش دلداری داد‪.‬‬

‫سر تهیونگ میچرخید و انگار توی چرخ و فلک بود‪ ،‬اما جایی که‬
‫اسبها با سرعت زیادی باال و پایین میرفت و باعث میشد تا که‬
‫شکمش پیچ بخوره و طعم تلخی تا گلوش باال بره‪.‬‬

‫تهیونگ سرش رو تا جایی به عقب خم کرد که پشت گردنش در رو‬


‫لمس کرد و بعد اه بلندی کشید‪ .‬امیدوار بود هوایی که از دهنش خارج‬

‫‪751‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫میشد‪ ،‬تمام تلخی و ناراحتی که اون لحظه احساس میکرد‪ ،‬از بین‬
‫ببره‪.‬‬

‫یا احساسی که اون لحظه براش غیرقابل توضیح بود‪.‬‬

‫شاید تهیونگ حاال میتونست درک کنه که دقیقا منظور هوسوک از‬
‫حرفی که اون روز بهش گفت‪ ،‬چی بود‪...‬‬

‫‪752‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪CH 13‬‬

‫‪-‬محض رضای خدا‪.‬‬

‫جونگکوک غرید و لپتاپش رو محکم بست‪.‬‬

‫سعی کرد خودش رو با ماراتن فیلمهای انتقامجویان سرگرم کنه‪ ،‬اما‬


‫حتی با کمکردن قدرت شنواییش‪ ،‬نمیتونست چیزی که به نظر‬
‫میرسید سکس هوسوک و دوست پسرش بود‪ ،‬نادیده بگیره‪ .‬بلند بود‪،‬‬
‫صداشون خیلی بلند بود‪.‬‬

‫ساعت ده و نیم بود‪ ،‬اما جونگکوک حال و حوصلهی خوابیدن نداشت‪.‬‬


‫حتی اگر هم میخواست‪ ،‬نمیتونست انجامش بده‪ .‬با حالت‬
‫ازاردهندهای خرخر کرد‪ ،‬لپتاپش رو روی زمین گذاشت‪ ،‬به پشت‬
‫روی تخت دراز کشید و به سقف خاکستری خیره شد‪.‬‬

‫‪753‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫با شنیدن نالهها و چیزی که به نظر میرسید کوبیدن تخت به دیوار بود‪،‬‬
‫با خودش فکر کرد خودش و تهیونگ هم همینجوری بودن یا نه‪ .‬اون‬
‫انسان پر سروصدا بود‪ ،‬اما جونگکوک دوست داشت که نالههاش رو‬
‫ببلعه و عمیقاً اون رو ببوسه‪ .‬البته وقتی که دهن جونگکوک دور عضو‬
‫تهیونگ بود‪ ،‬انجام چنین کاری غیرممکن بود‪ ،‬اما خوناشام‬
‫میخواست باور کنه که فقط خودش میتونست اون صداهای‬
‫فوقالعاده رو بشنوه‪ .‬فکرکردن به چیزی برخالف اون باعث شد‬
‫احساس ناخوشایندی توی شکمش به وجود بیاد‪.‬‬

‫قبل از اینکه به طرز دردناکی از فکر نالهها و نفس نفس زدن تهیونگ‬
‫تحریک بشه‪ ،‬جونگکوک به پهلو چرخید‪ ،‬به سمت میز کنارش هم شد‬
‫و گوشیش رو برداشت‪.‬‬

‫جونگکوک‬

‫فکر نکنم که به این زودیها بتونی بخوابی‪.‬‬

‫‪LOL‬‬

‫‪754‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪ LoL‬جونگکوک؟ جدی؟ چند سالته؟ جونگکوک به حماقت خودش‬


‫غرید‪.‬‬

‫گوشیش رو روشن گذاشت چون معموال فقط چند ثانیه طول میکشید‬
‫تا تهیونگ جواب بده‪.‬‬

‫با این حال‪ ،‬این بار هنوز پیام جونگکوک رو ندیده بود‪.‬‬

‫شاید هنوز داره درس میخونه‪ .‬جونگکوک با خودش فکر کرد‪.‬‬

‫جونگکوک اخمی کرد‪ .‬اون وضعیت تا حدی براش عجیب بود‪.‬‬


‫اینجوری نبود که اون و تهیونگ تمام مدت به همدیگه پیام بدن‪ ،‬اما‬
‫حقیقت اینه که اخیراً به طور مرتب بهم پیام میدادن و معموال چند بار‬
‫توی روز انجامش میدادن‪ .‬معموال‪ ،‬این انسان بود که مکالمه رو شروع‬

‫‪755‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫میکرد و میم یا عکسی از خودش میفرستاد که کامال جونگکوک رو‬


‫دیوونه میکرد‪ ،‬اما به هرحال انجامش میداد‪.‬‬

‫با لرزش گوشی روی شکمش‪ ،‬بدنش لرزید و باعث شد افکارش تبخیر‬
‫بشه‪.‬‬

‫همسایه هات من‬

‫اره‬

‫مثل اینکه نمیتونم‪.‬‬

‫چی؟ فقط همین؟ جونگکوک درحالی که دوباره اون پیام رو‬


‫میخوند‪ ،‬با خودش فکر کرد‪.‬‬

‫‪756‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک واقعا انتظار داشت بخاطر فرستادن ‪ LOL‬به تهیونگ‪ ،‬با‬


‫انبوهی از پیام مواجه بشه‪ ،‬اما تهیونگ انتظاراتش رو براورده نکرد‪.‬‬

‫جونگکوک‬

‫فکر میکنی ماهم اینقدر پر سروصداییم؟‬

‫خب‪ ،‬تو که بدون شک هستی‪.‬‬

‫شاید با یکم شیطنت تهیونگش برمیگشت‪.‬‬

‫صبر کن‪ ،‬چی؟ تهیونگش؟‬

‫وات د فاک‪ ،‬جونگکوک؟‬

‫خب‪ ،‬احتماال بخاطر خستگیش بود‪.‬‬

‫‪757‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫این بار‪ ،‬پیام تهیونگ زودتر بهش رسید‪.‬‬

‫همسایه هات من‬

‫نمیدونم‪.‬‬

‫جونگکوک‬

‫االن سرت شلوغه؟‬

‫هنوز داری درس میخونی؟‬

‫همسایه هات من‬

‫اره جونگکوک‪.‬‬

‫نمیتونم باهات بخوابم‪.‬‬

‫‪-‬وات د فاک؟‬

‫‪758‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک درحالی که پیامش رو میخوند‪ ،‬با فک قفل شدهای زمزمه‬


‫کرد‪.‬‬

‫‪-‬ولی کی درمورد سکس حرف زد؟‬

‫جونگکوک‬

‫منظورت از این حرف چیه؟‬

‫همسایه هات من‬

‫هیچی جونگکوک‪.‬‬

‫هیچی‪.‬‬

‫بعدا باهات حرف میزنم‪.‬‬

‫دقیقا چه بالیی سرش اومده که اینقدر کوتاه و خشک جوابم رو میده؟‬

‫میدونی چیه؟ فاک بهش‪.‬‬


‫‪759‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫نمیخواد حرف بزنه؟ خیلی خب‪ ،‬من مشکلی ندارم‪ .‬منم نمیخوام‬
‫باهاش حرف بزنم‪ .‬جونگکوک با درموندگی فکر کرد و گوشیش رو‬
‫جایی توی اتاقش پرت کرد‪.‬‬

‫از روی تخت بلند شد و به سمت دستشویی رفت تا اب سرد به‬


‫صورتش بزنه تا کمی از گرمای خشم و عصبانیتش کم کنه‪.‬‬

‫به خودش توی اینه نگاه کرد و حرفهای تهیونگ رو به یاد اورد‪.‬‬
‫اینکه پوستش خیلی رنگ پریده نبود‪ ،‬لبهاش خشک نبود و سیاهی‬
‫زیر چشمهاش چندان مشخص نبود‪.‬‬

‫خب‪ ،‬حقیقت داشت‪ ،‬اما جونگکوک تازه خون خورده بود‪ .‬درواقع‪،‬‬
‫چند ساعت قبل از اینکه تهیونگ رو ببینه‪ ،‬انجامش داده بود‪ .‬وقتی اون‬
‫پیام رو از انسان گرفت‪ ،‬همچنان خونهی یهبین بود‪ .‬با چنان عجلهای از‬
‫اونجا بیرون اومد که هودیش رو توی خونه اهداکنندهاش جا گذاشت‪،‬‬

‫‪760‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫اما بهش نیازی نداشت‪ ،‬بنابراین میتونست وقتی که چند هفته بعد برای‬
‫تغذیه به خونه اون زن برمیگشت‪ ،‬ازش پس بگیره‪.‬‬

‫با بستن شیر دستشویی‪ ،‬جونگکوک دید که دراتاق یونگی باز بود‪.‬‬
‫نگاهی انداخت‪ .‬یونگی پشت میزش نشسته بود‪ ،‬کلی کتاب جلوش باز‬
‫بود و دستهاش با درموندگی موهای مشکیش رو میکشید‪.‬‬

‫‪-‬هی‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و یونگیای که با چشمهای گشادش به در نگاه‬


‫میکرد‪ ،‬متعجب کرد‪.‬‬

‫‪-‬حالت خوبه؟‬

‫‪761‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک پرسید و حالت صورت یونگی از ترس به تعجب و حتی‬


‫ناباوری تبدیل شد؛ قطعا انتظارش رو نداشت که جونگکوک باهاش‬
‫صحبت کنه‪ ،‬چه برسه به اینکه با نگرانی سوال بپرسه‪.‬‬

‫‪-‬هان‪ .‬سالم‪ .‬اره‪ ،‬خوبم‪ .‬فقط با این کتابها درگیرم و با خودم فکر‬
‫میکنم دقیقا چرا دانشگاه ثبت نام کردم‪.‬‬

‫یونگی زمزمه کرد و بعد خندید‪.‬‬

‫‪-‬شاید بهتر باشه که استراحت کنی‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و دستهاش رو جلوی سینهاش جمع کرد و بعد‬


‫اونها رو انداخت‪ .‬زیاد با صحبتکردن اشنا نبود‪.‬‬

‫‪762‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫دقیقا چرا با ارادهی خودش و خودجوش با یونگی صحبت کرد؟ حاال‬


‫چرا اون‪ ،‬جئون جونگکوک؟‬

‫‪-‬اره فکر کنم‪.‬‬

‫یونگی گفت‪ ،‬سری تکون داد‪ ،‬کتابهاش رو بست و یادداشتهاش‬


‫رو مرتب کرد‪.‬‬

‫‪-‬و خودت؟ حالت خوبه؟‬

‫یونگی پرسید و درحالی که میزش رو مرتب میکرد‪ ،‬از پهلو به‬


‫جونگکوک نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬من؟‬

‫‪763‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک پرسید و با حالت سوال برانگیزی به خودش اشاره کرد‪.‬‬

‫‪-‬من خوبم‪.‬‬

‫جونگکوک جواب داد و یونگی هرکاری که انجام میداد‪ ،‬متوقف‬


‫کرد تا برای دوثانیه حالت با مشکوکی ابروهاش رو باال بندازه و به‬
‫جونگکوک خیره بشه‪.‬‬

‫‪-‬هوم‪...‬‬

‫‪-‬چی؟ هوم چیه؟ راست میگم‪.‬‬

‫جونگکوک در دفاع از خودش گفت‪.‬‬

‫‪-‬خیلی خب‪ .‬خیلی خب‪.‬‬

‫‪764‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫یونگی گفت و شونهاش رو باال انداخت‪.‬‬

‫معلومه که حالم خوبه‪ .‬چرا خوب نباشم؟‬

‫‪-‬راستش‪...‬‬

‫جونگکوک شروع کرد‪.‬‬

‫وات د فاک؟ االن دیگه روی دهن خودمم کنترل ندارم؟‬

‫‪-‬هوم؟‬

‫یونگی هومی کرد و لبهاش رو جمع کرد تا جلوی لبخندش رو‬


‫بگیره‪.‬‬

‫‪765‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬وقتی یکی متفاوت باهات حرف میزنه‪ ،‬یعنی چی؟‪ ...‬مثل اینکه کمتر‬
‫حرف بزنه یا یکم خشک باشه؟ درحالی که همیشه برعکسش رفتار‬
‫میکنه‪.‬‬

‫جونگکوک به سختی پرسید‪.‬‬

‫یونگی روی تخت نشست و از نزدیک به جونگکوک نگاه کرد‪.‬‬


‫خوناشام همچنان جلوی در اتاق ایستاده بود‪ ،‬با انگشتهاش بازی‬
‫میکرد و با خودش فکر میکرد دقیقا چرا اون سواالت رو از یونگی‬
‫میپرسید‪.‬‬

‫‪-‬خب‪ ...‬معموال این یعنی تو خراب کردی و اینکه طرف مقابلت کامال‬
‫از دستت ناراحته‪.‬‬

‫یونگی جواب داد و جونگکوک دیوانهوار دستهاش رو به نشونهی‬


‫انکار تکون داد‪.‬‬
‫‪766‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬این‪ ...‬عام‪ ،‬این درمورد من نیست‪ .‬من درمورد خودم حرف نمیزنم‪.‬‬
‫این فقط یه موقعیت فرضیه‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و یونگی سری تکون داد و با اگاهی لبخندی زد‪.‬‬

‫‪-‬اوه‪ ،‬باشه‪ .‬حتما‪ .‬فقط یه موقعیت فرضیه‪ ،‬میدونم‪ .‬خب دراین صورت‪،‬‬
‫پس اون شخص کامال ناراحته چون یه شخص فرضی کامال خراب‬
‫کرده‪.‬‬

‫من خراب کردم؟ دقیقا چی رو؟ جونگکوک با خودش فکر کرد‪.‬‬

‫‪-‬و چرا اون شخص ناراحته؟ دلیلش چیه؟‬

‫جونگکوک پرسید و اخمی کرد‪.‬‬

‫‪767‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬خب‪ ،‬خودت‪ -‬منظورم اینه اون شخص فرضی که خراب کرده باید‬
‫فکر کنه که دقیقا چی گفته یا چیکار کرده‪ .‬یا مستقیماً از شخصی که‬
‫ناراحت کرده‪ ،‬بپرسه‪.‬‬

‫‪-‬اوه… درسته‪.‬‬

‫جونگکوک جواب داد و درحالی که چرخ دندههای مغزش با سرعت‬


‫باالیی کار میکردن‪ ،‬اجازه داد نگاهش روی تلوزیون کوچیکی که‬
‫روی کمد یونگی بود‪ ،‬ثابت بمونه‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک؟‬

‫‪-‬هوم؟‬

‫وقتی یونگی صداش کرد‪ ،‬خوناشام از اون حالت خلسه خارج شد‪.‬‬

‫‪768‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬چه موقعیت فرضی باشه چه نه‪ ،‬ارتباط خیلی مهمه‪ .‬صحبتکردن‬


‫ضروریه‪.‬‬

‫یونگی توضیح داد‪.‬‬

‫جونگکوک سری تکون داد و اماده شد تا اتاق یونگی رو ترک کنه و‬


‫دیگه روی اون موضوع تمرکز نکنه چون البته که یک موقعیت فرضی‬
‫بود‪ .‬اینطوری نبود که با اون موقعیت همزاد پنداری کنه یا حتی اهمیتی‬
‫بده‪ .‬البته که اهمیت نمیداد‪.‬‬

‫‪-‬صبر کن‪...‬‬

‫یونگی صداش کرد و جونگکوک برگشت و به پسری که همچنان‬


‫روی تخت بود‪ ،‬نگاه کرد‪.‬‬

‫‪769‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬میخوای‪ ...‬میخوای چیزی بازی کنیم؟‬

‫یونگی پرسید و با چونهاش به دستگاه پلیاستیشن اشاره کرد‪.‬‬

‫‪-‬من واقعا نیاز دارم بعد از ساعتها درس خوندن ذهنم رو ازاد کنم و‬
‫شاید توهم بهش نیاز داری‪.‬‬

‫یونگی ادامه داد‪.‬‬

‫جونگکوک مردد بود‪ .‬انتظار نداشت که یونگی دعوتش کنه تا باهم‬


‫وقت بگذرونن‪ ،‬مخصوصا وقتی که جونگکوک بیشتر روزها با اون‬
‫انسان بداخالق و بیادب بود‪.‬‬

‫‪-‬من اورواچ دارم و‪...‬‬

‫‪770‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫یونگی با توضیح بازی شروع کرد‪ ،‬اما جونگکوک اجازه نداد ادامه‬
‫بده‪.‬‬

‫‪-‬دیگه ادامه نده‪ .‬من عاشق اورواچم‪.‬‬

‫جونگکوک با هیجان زمزمه کرد و به طرز غیرمنتظرهای‪ ،‬روی تخت‪،‬‬


‫کنار یونگی نشست‪.‬‬

‫جونگکوک به خودش گفت فقط بخاطر سواالتی که ازش پرسید و‬


‫اینکه عاشق اورواچ بود‪ ،‬به عنوان راهی برای تشکر از یونگی‬
‫پیشنهادش رو قبول کرد‪ .‬اینطوری نبود که چیزی شبیه دوستی بین‬
‫هماتاقیها یا همچین چیزی باشه‪.‬‬

‫معلومه که نبود‪.‬‬

‫‪771‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬اوه‪ ،‬خوبه‪.‬‬

‫یونگی گفت و یکی از دستهها رو به سمت جونگکوک گرفت‪.‬‬

‫‪-‬میتونیم صداش رو تا ته زیاد کنیم که نالههای هوسوک خفه بشه‪.‬‬

‫یونگی اضافه کرد و جونگکوک غرید‪.‬‬

‫‪-‬وای نگو‪ .‬چند ساعته که دارن همدیگه رو به فاک میدن؟ پنج‬


‫ساعت؟‬

‫‪-‬اره انگار‪.‬‬

‫یونگی گفت‪ ،‬خندید و بازی رو شروع کرد‪.‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬
‫‪772‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬من یه جورایی بهش عادت کردم‪ .‬اون و تهیونگ معموال پر‬


‫سروصدان و دیوارهای خوابگاه الیههای زیادی نداره‪ ،‬پس میتونی‬
‫همه چیز رو بشنوی‪.‬‬

‫وقتی اسم تهیونگ اومد‪ ،‬توجه جونگکوک جلب شد‪.‬‬

‫‪-‬تهیونگ؟‬

‫جونگکوک زمزمه کرد‪.‬‬

‫‪-‬اره‪ .‬البته فکر کنم هوسوک بدتره چون معموالً ته خونهی کسایی که‬
‫باهاشون میخوابه‪ ،‬میره یا برعکس‪ .‬ولی وقتی کسی رو میاره‪ ...‬البته‬
‫جدیداً چیزی نشنیدم خداروشکر‪.‬‬

‫‪773‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫یونگی درحالی که به صفحه تلوزیون نگاه میکرد و کاراکترش رو‬


‫انتخاب میکرد‪ ،‬گفت‪.‬‬

‫جونگکوک نمیدونست نفس راحتی بکشه که کسی متوجه اون و‬


‫تهیونگ نشده بود یا اینکه سعی کنه متوجه بشه که چرا درحالی که اون‬
‫سناریو رو تصور میکرد‪ ،‬شکمش پیچید و دستهاش با حرفهای‬
‫یونگی مشت شد‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫وقتی جونگکوک دوشنبه هفتهی بعد به ازمایشگاه شیمی رسید‪،‬‬
‫چشمهاش بالفاصله دنبال ابری از موهای نقرهای گشت‪ .‬به خوبی‬
‫میدونست که انسان دوست داشت خیلی زود سرکالس حاضر بشه‪.‬‬

‫‪774‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫و حق با جونگکوک بود‪ .‬وقتی تهیونگی رو دید که روی یکی از‬


‫نیمکتها نشسته بود و با دقت چیزی که انگار پروتکل ازمایشگاه اون‬
‫روز بود‪ ،‬میخوند‪ ،‬گوشه لبهای جونگکوک به ارومی باال رفت‪ .‬البته‬
‫خودش حتی متوجه نشد‪.‬‬

‫جونگکوک به سمت اونجا رفت‪ ،‬اما نگاهش جرات کرد از بدن‬


‫تهیونگ منحرف بشه و درعوض به اون طرف کشیده بشه و اون لحظه‬
‫بود که متوجه شد کانتری که تهیونگ سرش نشسته بود‪ ،‬با پنج تا از‬
‫همکالسیهاش که دورهم نشسته بودن و صحبت میکردن‪ ،‬پر شده‬
‫بود‪.‬‬

‫جونگکوک وسط ازمایشگاه ایستاد و به صحنهی مقابلش اخمی کرد‪،‬‬


‫اما وقتی همکالسیهاش بهش گفتن که از سر راهشون کنار بره و‬
‫اجازه بده که رد بشن‪ ،‬جونگکوک با سر پایین به سمت انتهای‬
‫ازمایشگاه رفت و روی دورترین نیمکت نشست‪.‬‬

‫‪775‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫اینطوری نبود که جونگکوک انتظار داشته باشه که از این به بعد اون و‬


‫تهیونگ همیشه توی یه گروه باشن‪ ،‬اصال و ابدا‪ .‬حاال اینطوری نبود که‬
‫خودش هم چنین چیزی رو بخواد‪ .‬جونگکوک از اینکه تنها یا بقیه‬
‫همکالسیهاش کار کنه‪ ،‬هیچ مشکلی نداشت؛ حتی اگر مجبور به این‬
‫کار میشد‪.‬‬

‫و شاید کارش حتی از عمد نبود و انسان منتظرش موند تا جونگکوک‬


‫برسه‪ ،‬اما دراین بین نتونست اون صندلی رو برای خوناشام نگه داره‪.‬‬
‫البته این دلیل واقعی جونگکوک نبود‪ .‬اصال و ابدا‪.‬‬

‫اما افکارش به سرعت از بین رفت‪ ،‬مخصوصا وقتی که حین کالس‪،‬‬


‫چشمهای تهیونگ برای یک ثانیه از استاد‪ ،‬تخته یا وسایل روی کانتر‬
‫جدا نمیشد و به هرقیمتی که شده از نگاهکردن به پسر موتیره با‬
‫چشمهای تیره و گیج اجتناب میکرد؛ پسری که حتی یک کلمه از‬
‫حرفهایی که توی کالس گفته شد‪ ،‬نمیشنید‪.‬‬

‫‪776‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫حرفهای یونگی دوباره توی سرش پخش شد‪ .‬اخیرا به نظر میرسید‬
‫که اون کلمات نمیخواستن رهاش کنن‪.‬‬

‫جونگکوک با خودش گفت اهمیتی نمیداد که تهیونگ نمیخواست‬


‫بهش پیام بده یا هرچی و این بدیهی بود‪ .‬توی چند روز اخیر‪،‬‬
‫جونگکوک موفق شد همونطوری که دوست داشت‪ ،‬کمی ارامش و‬
‫استراحت داشته باشه‪ .‬اره‪.‬‬

‫خیلی خب‪ ،‬اعتراف میکرد‪.‬‬

‫جونگکوک دوباره به تهیونگ پیام داد‪ ،‬اما این کار رو فقط بخاطر‪...‬‬
‫بخاطر این انجام داد که خودش کسی بود که تعجب کرده بود و‬
‫عصبانی شده بود‪ ،‬نه تهیونگ‪.‬‬

‫‪777‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫و جونگکوک فکر میکرد این فقط برداشت اون بود و تهیونگ واقعا‬
‫سرش با درسخوندن یا هرچیزی شلوغ بود‪ .‬به هرحال‪ ،‬اون انسان یه‬
‫خرخون بود و بیشتر روزها سرش توی کتاب بود‪.‬‬

‫اما حاال هیچ شکی نداشت‪ .‬تهیونگ به وضوح نادیدهاش میگرفت‪.‬‬

‫وقتی اقای لی کالس رو تموم کرد‪ ،‬جونگکوک برای دراوردن‬


‫روپوش ازمایشگاهیش و مچالهکردن اون توی کوله پشتی مشکیاش‬
‫وقت تلف نکرد و کامال این واقعیت که از لباس نامرتب و چروک‬
‫متنفر بود‪ ،‬نادیده گرفت‪ ،‬اما تهیونگ اماده بود که ازمایشگاه رو ترک‬
‫کنه و جونگکوک باید سریعتر عمل میکرد‪ .‬نمیتونست از سرعت‬
‫خوناشامیاش استفاده کنه چون افراد زیادی اونجا حاضر بودن‪ ،‬پس‬
‫فقط روپوش سفید رنگش رو توی کوله پشتیاش انداخت‪.‬‬

‫‪-‬تهیونگ!‬

‫‪778‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک صداش کرد‪ ،‬محکم مچ دستش رو نگه داشت و جلوی‬


‫ناپدیدشدن انسان رو توی اشفتگی ساختمون علوم گرفت‪.‬‬

‫‪-‬چیه‪ ،‬جونگکوک؟‬

‫تهیونگ پرسید و با بیحوصلگی و بیتفاوتی به جونگکوک نگاه کرد‪.‬‬

‫اخرین باری تهیونگ اونجوری بهش نگاه کرده بود‪ ،‬یک عمر پیش‬
‫بود‪.‬‬

‫‪-‬چرا داری نادیدهام میگیری؟‬

‫جونگکوک پرسید و مستقیم رفت سراغ اصل مطلب‪.‬‬

‫تهیونگ غافلگیر شد‪ .‬انتظار نداشت جونگکوک اینقدر مستقیم ازش‬


‫بپرسه‪ ،‬اما با یک چشم بهم زدن به حالت بیتفاوتش برگشت‪.‬‬

‫‪779‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬من نادیدهات نمیگیرم‪ ،‬جونگکوک‪.‬‬

‫تهیونگ زمزمه کرد و به خوناشام اجازه داد اون رو به سمت راهرویی‬


‫که به وضوح ارومتر و خالی از دانشجوها بود‪ ،‬بکشه‪.‬‬

‫‪-‬نه؟ پس میخوای کالس بعدی رو بپیچونیم و مثل اون دفعه بریم‬


‫سرویس بهداشتی؟ یا میتونیم بریم اتاق من‪ .‬یونگی سرکالسه‪ ،‬پس‬
‫کل خوابگاه واسه خودمونه‪.‬‬

‫جونگکوک پیشنهاد داد‪ ،‬دستهاش رو روی کمر تهیونگ گذاشت و‬


‫از نزدیک به چشمهاش که از نگاهکردن بهش امتناع میکردن‪ ،‬نگاه‬
‫کرد‪.‬‬

‫وقتی تهیونگ دستهای جونگکوک رو از روی کمرش کنار زد‪،‬‬


‫جونگکوک اخمی کرد و چیزی رو توی سینهاش احساس کرد‪.‬‬

‫‪780‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬نمیتونم‪ ،‬جونگکوک‪ .‬کالس دارم‪.‬‬

‫‪-‬میدونم‪ .‬منم دارم ولی این قبال جلومون رو نگرفته‪ ،‬درسته؟‬

‫جونگکوک با تمسخر پرسید‪.‬‬

‫تهیونگ همچنان بهش نگاه نمیکرد و ترجیح میداد خودش رو با‬


‫پوسترهای نمایشگاه علمی و مسابقات ریاضی که روی برد کنارشون‬
‫بود‪ ،‬مشغول کنه‪.‬‬

‫‪-‬اره ولی واقعا نمیتونم این کالس رو از دست بدم‪.‬‬

‫تهیونگ درنهایت زمزمه کرد‪.‬‬

‫‪-‬خیلی خب‪ .‬نظرت درمورد امشب چیه؟‬

‫‪781‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک پرسید‪.‬‬

‫‪-‬نمیدونم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬شونهاش رو باال انداخت و باالخره به جونگکوک نگاه‬


‫کرد‪.‬‬

‫اما خوناشام با خودش فکر کرد اگه تهیونگ بهش خیره نمیشد‪،‬‬
‫خیلی بهتر بود‪ .‬جونگکوک به اینکه به همه اونجوری نگاه کنه‪ ،‬عادت‬
‫داشت‪ .‬به خوبی اون سردی رو میشناخت‪ ،‬اما قطعا انتظارش رو‬
‫نداشت که تهیونگ اونجوری بهش نگاه کنه و باعث بشه شکمش زیر‬
‫پاهاش بیفته‪.‬‬

‫‪-‬چی شده‪ ،‬تهیونگ؟‬

‫‪782‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬هیچی نشده‪ ،‬جونگکوک‪ .‬قبال هم بهت گفتم‪ .‬زندگی من حول این‬


‫نمیچرخه که بخوای باهام بخوابی‪ .‬االن هم باید برم‪ .‬دیرم شده‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬برگشت و بین دانشجوهایی که باعجله توی سالن‬


‫بودن‪ ،‬گم شد‪.‬‬

‫‪-‬صبر کن! ته!‬

‫جونگکوک داد زد‪ ،‬اما خیلی دیر بود‪.‬‬

‫جونگکوک تنها موند‪ ،‬افرادی که بهش برخورد میکردن‪ ،‬احساس‬


‫کرد و به تهیونگی که ازش دورتر و دورتر شد و به نقطهی نقرهای‬
‫رنگی تبدیل شد‪ ،‬نگاه کرد‪.‬‬

‫زندگی من حول این نمیچرخه که بخوای باهام بخوابی‪.‬‬

‫‪783‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫حرفهای تهیونگ توی مغزش پخش شد‪ ،‬درحالی که سعی میکرد‬


‫توضیحی پیدا کنه‪.‬‬

‫منظورش از این چی بود؟ نمیخواد باهام باشه؟ همیشه احساس وظیفه‬


‫میکرد؟‬

‫یعنی بخاطر اون روز بود که جونگکوک بهش پیشنهاد داد راند دوم‬
‫داشته باشن؟ اون اولین بارشون نبود‪ ،‬اگرچه اون روز تهیونگ حوصله‬
‫نداشت و از اونجا رفت‪ ،‬اما فاک‪ .‬جونگکوک اونقدری سرد و عوضی‬
‫نبود که کسی رو مجبور کنه باهاش سکس داشته باشه‪.‬‬

‫تهیونگ اینجوری فکر کرد و احساس راحتی نداشت؟ این دلیل همه‬
‫چیزه؟‬

‫این موضوع روزها بود که جونگکوک رو میخورد‪ .‬حاال بیشتر‬


‫مشخص شد که تهیونگ باهاش عجیب رفتار میکرد‪.‬‬
‫‪784‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک به خودش گفت و با تمام وجودش سعی کرد این جمله‬


‫رو توی ذهنش حک کنه که اهمیتی نمیداد و اینکه اینجوری خیلی‬
‫بهتر بود‪ ،‬اما درعین حال‪ ...‬جونگکوک برای دونستن دلیلش درمونده‬
‫بود‪.‬‬

‫دقیقا همون قدر که درمونده بود تهیونگ رو دوباره ببوسه‪.‬‬

‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪-‬اینجا چیکار میکنی؟‬

‫جونگکوک پرسید و تقریبا غافلگیر شد‪.‬‬

‫بعد از یک روز خستهکننده و نه چندان مفید سرکالسهاش‪ ،‬به دلیل‬


‫اینکه سر جونگکوک از تمرکزکردن روی هرچیزی جز پسر مونقرهای‬

‫‪785‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫امتناع میکرد‪ ،‬به سمت ساختمون خوابگاه رفت که مرد قد بلندی با‬
‫شونههای پهن‪ ،‬صورت سندار‪ ،‬موهای کوتاه مشکی و کمی ریش که‬
‫روی فکش مشخصش بود‪ ،‬دید‪ ،‬اما باالتر از همه اونها‪ ،‬چشمهای‬
‫مشکی نافذش بود‪ .‬چشمهایی که شبیه چشمهای جونگکوک بود‪.‬‬

‫‪-‬اینجوری به بابات سالم میکنی؟‬

‫جئون دهیون‪ ،‬رهبر فعلی خوناشامها و اتفاقاً پدر جونگکوک‪،‬‬


‫لباسهای راحتی پوشیده بود و کنار ورودی خوابگاههای مختلف‬
‫ایستاده بود‪ .‬پدرش با اون شلوار مشکی و پیرهن کالسیک سفید‬
‫اونقدری معمولی بود که جونگکوکی که به دیدنش توی کت و شلوار‬
‫و کروات عادت داشت‪ ،‬به سختی اون رو تشخیص داد‪ ،‬اما چشمهاش‬
‫بیش از حد قابل تشخیص بود‪.‬‬

‫جونگکوک بدون اینکه فکر کنه سرعت قدمهاش رو باال برد‪،‬‬


‫دستهاش رو دور بدن پدرش حلقه کرد و اون رو دراغوش گرفت‪.‬‬

‫‪786‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک همیشه به پدر و مادرش نزدیک بود‪ .‬اونها از معدود‬


‫افرادی بودن که میتونستن بدون هیچ مشکلی لبخند بزرگی از‬
‫جونگکوک بگیرن‪ .‬درحال حاضر فقط پدرش بود‪ ،‬اما با مادرش هم‬
‫همینطوری بود‪ .‬اونها بهترین دوستهای هم بودن‪ .‬مادرش همیشه‬
‫بزرگترین قهرمان و الهامبخشش بود و خواهد بود و به عنوان یک بچه‪،‬‬
‫دوست داشت هرقدمش رو دنبال کنه‪ .‬جونگکوک غمی که توی‬
‫گلوش باال اومد‪ ،‬قورت داد‪.‬‬

‫‪-‬سالم بابا‪.‬‬

‫جونگکوک با لبخند بزرگی زمزمه کرد‪.‬‬

‫‪-‬دلم برات تنگ شده بود‪ .‬این مسخرهست چون میتونستم تا بوسان بیام‬
‫که ببینمت‪ .‬میتونستم توی چقدر؟ شاید یک ساعت تا اونجا بیام‪.‬‬

‫‪787‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک گفت و درحالی که خودش رو از اغوشش عقب‬


‫میکشید‪ ،‬خندید‪.‬‬

‫‪-‬منم دلم برات تنگ شده‪ .‬باید برای انجام کارهای اداری و جلسه به‬
‫سئول میاومدم و البته که نتونستم فرصت دیدنت رو از دست بدم‪.‬‬
‫عادت ندارم که برای مدت طوالنی ازت دور باشم‪.‬‬

‫مرد گفت و روی شونهی جونگکوک زد‪.‬‬

‫‪-‬و الزم نیست عذرخواهی کنی چون میدونم چقدر سخته که توی‬
‫دانشگاه برای انجام کاری جز درسخوندن وقت داشته باشی‪ .‬میدونی‬
‫که مرد پیرت که اینجاست هفت تا مدرک داره‪.‬‬

‫پدرش ادامه داد و جونگکوک خندید‪.‬‬

‫‪788‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬بخاطر همین بیشتر تحسینت میکنم‪ .‬هرباری که امتحان دارم‪ ،‬با خودم‬
‫فکر میکنم دقیقا چرا قبول کردم که بیام دانشگاه‪.‬‬

‫‪-‬و تو حافظه و توانایی یادگیری بهتری نسبت به همکالسیهای انسانت‬


‫داری‪ .‬حاال بیشتر فکر کن‪.‬‬

‫پدرش با لبخندی گفت و انگشتش رو روی لبهاش گذاشت تا راز‬


‫نگهش داره‪.‬‬

‫جونگکوک به حرف پدرش خندید و اماده بود تا جواب بده‪ ،‬اما‬


‫نگاهش طوری چرخید که انگار نیروی مغناطیسی وجود داشت و به‬
‫محض اینکه شخصی توی چند متریش قدم زد‪ ،‬احساس کرد‪.‬‬
‫چشمهای جونگکوک روی پسری با پیرهن مشکی با طرح‬
‫افتابگردون‪ ،‬شلوار مشکی‪ ،‬کت بلند مشکی و بوت که به ساختمون‬
‫خوابگاه نزدیک میشد‪ ،‬ثابت موند‪.‬‬

‫‪789‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫احتماال کالسهای تهیونگ هم تموم شده بود و همونطوری که‬


‫هدفونش توی گوشش و گوشیاش توی دستش بود‪ ،‬با حواسپرتی و‬
‫بدون اینکه جونگکوک رو ببینه‪ ،‬راه میرفت‪.‬‬

‫برای لحظهای‪ ،‬جونگکوک با خودش فکر کرد که تهیونگ از کنارش‬


‫رد میشد و نادیدهاش میگرفت یا به اون و پدرش سالم میکرد و بعد‬
‫خودش رو معرفی میکرد‪ .‬جونگکوک نمیدونست کدوم گزینه‬
‫ترسناکتر بود‪.‬‬

‫پدرش احتماال متوجه شد که توجه جونگکوک کامال منحرف شده‬


‫بود و برای پیداکردن دلیلش‪ ،‬مرد سرجاش چرخید‪ .‬حسکردن دو‬
‫جفت نگاه متعلق به جئونها برای تهیونگ کافی بود تا نگاهش رو از‬
‫گوشیش بگیره و سرش رو باال بگیره‪ .‬وقتی جونگکوک رو تشخیص‬
‫داد‪ ،‬قدمهاش اروم شد‪.‬‬

‫‪790‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫به نظر میرسید وقتی پسر جلوی دیدش قرار گرفت‪ ،‬خوناشام حتی‬
‫متوجه باالرفتن انحنای لبهای لعنتیاش نشد‪ ،‬اما حقیقت اینه که واقعا‬
‫این اتفاق افتاد‪ .‬حتی وقتی که تهیونگ به ارومی اخم کرد و لبهاش‬
‫رو اویزون کرد‪ ،‬انحنای لبهاش بیشتر باال رفت‪ .‬احتماال از مردی که‬
‫کنار جونگکوک بود‪ ،‬گیج شده بود‪.‬‬

‫‪-‬هوم‪ .‬هی‪ ،‬جونگکوک‪.‬‬

‫تهیونگ درحالی که بهشون نزدیک میشد‪ ،‬گفت‪.‬‬

‫‪-‬سالم‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪ ،‬حالت بیتفاوتش رو حفظ کرد و لبهاش رو به‬


‫حالت خط باریکی دراورد‪ .‬دو پسر برای چند ثانیه بهم خیره شدن و‬
‫وقتی پدر جونگکوک گلوش رو صاف کرد‪ ،‬جونگکوک به یاد اورد‬
‫که تنها نبودن‪.‬‬
‫‪791‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬هوم‪ ...‬تهیونگ‪ ،‬این پدرمه‪ .‬بابا‪ ،‬این تهیونگه‪ .‬اون‪ ...‬اون همسایمه‪.‬‬
‫توی خوابگاه کنارم زندگی میکنه‪.‬‬

‫تهیونگ درحالی که تعظیم میکرد‪ ،‬زمزمه کرد‪:‬‬

‫‪-‬سالم اقای جئون‪ .‬از دیدنتون خوشبختم‪.‬‬

‫جونگکوک به سرعت متوجه شد که پدرش از تهیونگ خوشش اومد‪،‬‬


‫مخصوصا با لبخند پررنگی که روی لبهاش بود‪ .‬تهیونگ چنین‬
‫تاثیری روی بقیه داشت‪.‬‬

‫‪-‬منم از دیدنت خوشبختم‪ ،‬تهیونگ‪ .‬تو دوست جونگکوکی؟‬

‫جونگکوک با خودش فکر کرد قرمزی روی گونههای تهیونگ واقعا‬


‫کیوت بود‪.‬‬

‫‪792‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫صبرکن‪.‬‬

‫صبرکن‪ ،‬صبرکن‪ ،‬صبرکن‪.‬‬

‫کیوت؟ از کی تا حاال این کلمه توی لغتنامته‪ ،‬جونگکوک؟‬


‫جونگکوک از نظر ذهنی خودش برای فکر غیرمنتظرهای که به ذهنش‬
‫خطور کرد‪ ،‬سرزنش کرد‪ .‬دوباره به خون نیاز داشت؟ فقط چند روز‬
‫گذشته بود‪ ،‬اما ظاهرا مغزش بازیاش میداد‪.‬‬

‫‪-‬اها‪ ...‬اره‪ ،‬کم و بیش‪ .‬منظورم اینه‪ ...‬فکر کنم که بتونیم بگیم که باهم‬
‫دوستیم‪ ،‬اره‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و با خجالت لبخندی زد‪.‬‬

‫فاک‪.‬‬

‫‪793‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫به نظر میرسید نفسکشیدن از اون هوا راحتتر شد‪ ،‬مخصوصا وقتی‬
‫که جونگکوک لبهای تهیونگ رو دوباره توی اون موقعیت و نه‬
‫حالت ناخوشایند معمول چند روز پیش دید‪.‬‬

‫‪-‬اوه‪ .‬این خبر خوبیه‪ .‬میدونستم که پسرم میتونه دوست پیدا کنه‪.‬‬
‫خوشحالم‪ .‬واقعا خوشحالم‪.‬‬

‫پدر جونگکوک گفت‪.‬‬

‫‪-‬و میدونم تحمل کسی با شخصیت اون راحت نیست‪ .‬وقتی بخواد‪،‬‬
‫واقعا میتونه مودی باشه‪.‬‬

‫مرد قسمت اخر رو طوری زمزمه کرد که انگار میخواست فقط‬


‫تهیونگ اون رو بشنوه‪ ،‬اما البته که جونگکوک هم شنید و چشمهاش‬
‫رو چرخوند‪.‬‬

‫‪794‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬بیخیال‪ ،‬بابا‪.‬‬

‫جونگکوک غرید و به این فکر کرد با وجود اینکه پدرش خوناشامی‬


‫بود که برای صدها سال عمر کرده بود‪ ،‬هیچوقت از خجالتزده کردن‬
‫پسرش دست نمیکشید‪ ،‬اما خندههای تهیونگ خیلی از ناراحتیهایی‬
‫که جونگکوک احساس میکرد و حتی دلیلش رو متوجه نمیشد‪ ،‬از‬
‫بین میبرد‪.‬‬

‫‪-‬وقتی بخواد میتونه خیلی مودی باشه‪ ،‬اره‪.‬‬

‫تهیونگ موافقت کرد و با لبخندی که زد‪ ،‬چشمهاش پشت گونههاش‬


‫پنهان شد‪.‬‬

‫‪-‬ببین کی داره میگه!‬

‫‪795‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک برای دفاع از خودش گفت‪.‬‬

‫‪-‬چیه؟ تو خیلی از من غرغروتری‪ .‬انکارش نکن!‬

‫تهیونگ داد زد‪.‬‬

‫‪-‬میتونیم درموردش بحث کنیم‪.‬‬

‫‪-‬فکر نکنم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و شونهاش رو باال انداخت‪ .‬جونگکوک بابت بحث‬


‫کوچیکشون ممنون بود چون این یعنی حداقل چیزی به حالت عادی‬
‫برمیگشت اما به نظر میرسید تهیونگ هم بهش فکر کرد و طولی‬
‫نکشید تا حالت بیتفاوتش دوباره ظاهر بشه‪.‬‬

‫‪796‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬هوم‪ ،‬ببخشید ولی من باید درس بخونم‪ .‬عالوه براین‪ ،‬نمیخوام وقت‬
‫پدر و پسریتون رو بهم بریزم‪ .‬از دیدنتون خوشحال شدم‪ ،‬اقای جئون‪.‬‬
‫خدافظ جونگکوک‪.‬‬

‫تهیونگ برگشت تا به پدرش تعظیم کنه و به طرز غیرمنتظرهای‪ ،‬پدرش‬


‫متقابال جواب داد‪ .‬یکی از قدرتمندترین خوناشامهای جهان به یک‬
‫انسان تعظیم کرد‪.‬‬

‫جونگکوک هیچوقت این رو با صدای بلند نگفته بود و حتی ممکن‬


‫بود گاهی اوقات از وجودشون شکایت کنه‪ ،‬اما حقیقت اینه که واقعا‬
‫این موضوع رو تحسین میکرد که مادرش برای حفظ همدلی بین‬
‫خوناشامها و انسانها به سختی مبارزه کرده بود‪ .‬اگرچه اونها هیچ‬
‫ایدهای درمورد موجودات ماوراطبیعی نداشتن‪ ،‬اما همچنان اینجوری‬
‫بود‪ .‬جونگکوک نحوهی برخورد پدر و مادرش با انسانها رو تحسین‬
‫میکرد‪ .‬باهاشون مثل یک خوناشام رفتار میکردن‪ ،‬نه اینکه کمتر‬
‫ارزش اونها یا مثل غذا باهاشون رفتار کنن‪.‬‬

‫‪797‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫نگاه جونگکوک ناخوداگاه هرقدمی که تهیونگ برداشت‪ ،‬دنبال کرد‪،‬‬


‫تا اینکه انسان توی ساختمون ناپدید شد‪ .‬وقتی خوناشام توجهاش رو به‬
‫پدرش داد‪ ،‬اون مرد بهش نگاه میکرد‪.‬‬

‫‪-‬خب‪...‬‬

‫مرد شروع کرد و جونگکوک اماده بود یک بازجویی دقیق درمورد‬


‫تهیونگ بگیره‪.‬‬

‫‪-‬کافهی جین نزدیکه‪ ،‬مگه نه؟ جین ریوک ازم خواسته یک سری بزنم‬
‫و ببینم جین چیکار میکنه‪ .‬انگار اون هم چند هفتهست که بوسان نرفته‪.‬‬

‫اوه‪ .‬یا شاید پدرش اونقدری که جونگکوک فکر میکرد‪ ،‬به تهیونگ‬
‫اهمیت نمیداد‪.‬‬

‫‪798‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬هوم اره‪ .‬خیلی دور نیست‪ .‬اگه میتونستیم با سرعتمون راه بریم یا‬
‫بدویم خیلی سریعتر میشد ولی اره‪ .‬فکر کنم با پیادهروی حدود یک‬
‫ساعت و خوردهای میشه‪.‬‬

‫‪-‬پس زود باش‪ .‬میتونیم وقت بگذرونیم تا برسیم اونجا‪.‬‬

‫پدرش گفت‪ ،‬لبخندی زد و شروع به راه رفتن کرد‪ .‬با دست راستش‬
‫شونهی جونگکوک رو دراغوش گرفت‪.‬‬

‫‪-‬بهم بگو‪ .‬اوضاع چطوره؟‬

‫پدرش پرسید و جونگکوک شونهاش رو باال انداخت‪.‬‬

‫‪-‬االن یکم داره سختتر میشه‪ .‬کالسها پیچیدهتر شدن‪ ...‬و امتحانات‬
‫به اون اسونی که فکر میکردم‪ ،‬نیستن‪ .‬حداقل امیدوار بودم که مجبور‬

‫‪799‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫نشم زمان زیادی رو صرف درسخوندن کنم‪ ،‬ولی ظاهرا‬


‫خوناشامبودن هم بهم کمکی نمیکنه‪.‬‬

‫جونگکوک جواب داد و پدرش خندید و درحالی که به خیابون‬


‫شلوغی نزدیک میشدن‪ ،‬دستش رو از بدن جونگکوک انداخت‪.‬‬

‫‪-‬خوناشامبودن به طور خودکار ازت یک نابغه نمیسازه‪ .‬البته که باید‬


‫سخت تالش کنی ولی با توجه به چیزی که بهم گفتی‪ ،‬نمرههات عالی‬
‫بودن‪ .‬بهت افتخار میکنم‪ ،‬پسرم‪.‬‬

‫جونگکوک با شنیدن تعریفهای پدرش اخمی کرد و باعث شد مرد‬


‫بیشتر بخنده‪.‬‬

‫توی سئول نزدیک عصر بود و خیابونها مملو از ادم بود‪.‬‬

‫‪800‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫خوشبختانه‪ ،‬بارون یا برفی نمیبارید و با وجود سرما‪ ،‬هوا ابری بود‪.‬‬

‫اما نوع دیگهای از ابر هیچ وقت جونگکوک رو رها نمیکردن‪.‬‬

‫‪-‬خب‪ ...‬میبینم که دوست پیدا کردی‪.‬‬

‫پدرش گفت و سعی کرد جلوی لبخندش رو بگیره‪.‬‬

‫‪-‬میدونستم که میخوای درمورد اون حرف بزنی‪.‬‬

‫‪-‬ببخشید ولی اینجوری نیست که پسرم هرروز دوست پیدا کنه‪ .‬باید‬
‫جشن بگیریم‪.‬‬

‫پدرش با شیطنت گفت و جونگکوک چشمهاش رو چرخوند‪.‬‬

‫‪801‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬فقط دارم سر به سرت میذارم‪ ،‬ولی باید بگم که شما دوتا خیلی بهم‬
‫نزدیک به نظر میرسیدید‪.‬‬

‫‪-‬من و تهیونگ؟ ما فقط همسایهایم و اون جز کالس شیمی هم هست‪.‬‬


‫چیز بیشتری وجود نداره‪.‬‬

‫‪-‬هوم‪...‬‬

‫پدرش زمزمه کرد و گوشه لبهاش به طرز نامحسوسی باال رفت‪.‬‬

‫‪-‬چیز بیشتری نیست‪ .‬خیلی خب‪ .‬اگه خودت میگی‪ ،‬حتما همینطوره‪.‬‬

‫‪802‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪CH 14‬‬

‫فضا سنگین بود‪.‬‬

‫جین و جونگکوک نگاهی بهم انداختن‪ ،‬اما هیچکدومشون جرات‬


‫نداشتن بحث اون روز رو پیش بکشن‪ .‬حداقل نه جلوی پدر‬
‫جونگکوک چون احتماال یک سخنرانی عالی از طرف پدرش نصیب‬
‫جفتشون‪ ،‬به خصوص جونگکوک‪ ،‬میشد‪ .‬با وجود عصبانیت‪،‬‬
‫جونگکوک از جین ممنون بود که خودش رو کنترل کرد و وانمود‬
‫کرد که همه چیز بینشون خوب بود‪.‬‬

‫حتی اگر مرد بزرگتر متوجه تنش محسوس بین دو خوناشام دیگه شد‪،‬‬
‫بازهم چیزی نگفت‪.‬‬

‫‪-‬اقای جئون‪ ،‬اوضاع شورا چطوره؟ پدرم بهم گفت که همه چیز ارومتر‬
‫شده‪.‬‬

‫‪803‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جین پرسید و با دستمال لیوان رو پاک کرد‪.‬‬

‫‪-‬درسته‪ .‬توی هفتههای گذشته‪ ،‬به طرز شگفتانگیزی اروم بوده‪.‬‬


‫حمالت یا پیامهای بیشتری نبوده‪ .‬نه توی شورای بوسان‪ ،‬نه توی قبایل‬
‫کشورهای دیگه‪ .‬حداقل تا اونجایی که من خبر دارم‪.‬‬

‫پدر جونگکوک گفت و پیشونیش رو مالید‪.‬‬

‫‪-‬ولی همچنان نمیدونیم کی پشت این کاره‪.‬‬

‫پدرش اضافه کرد‪.‬‬

‫جونگکوک و پدرش روی نیمکتهای کنار کانتر مرمری نشسته بودن‬


‫تا صحبتکردن با جین براشون راحتتر باشه‪ .‬فقط دوتا دختر توی‬
‫کافه حضور داشتن که با گرفتن عکسهای هنری از بشقابهای کیک‬

‫‪804‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫و کاپوچینوشون مشغول بودن و البته مرد چهل سالهای که تنها سر یکی‬


‫از میزها نشسته بود‪.‬‬

‫اون مرد چند ثانیه بعد از اینکه جونگکوک و پدرش روی نیمکت‬
‫نشستن‪ ،‬به اونجا رسید و از اون موقع‪ ،‬جونگکوک احساس میکرد که‬
‫چیزی عجیب بود‪.‬‬

‫با وجود اینکه گوشی مرد توی دستش بود‪ ،‬جونگکوک میتونست‬
‫گاه به گاه نگاه اون مرد رو احساس کنه‪ ،‬بیشتر بخاطر اینکه‬
‫جونگکوک به پهلو نشسته بود و مثل پدرش کامال بهش پشت نکرده‬
‫بود‪.‬‬

‫با این حال‪ ،‬وقتی جونگکوک گردنش رو چرخوند و به مرد نگاه کرد‪،‬‬
‫مرد درحال تایپکردن چیزی توی گوشیش بود‪ ،‬اما جونگکوک‬
‫خواب نمیدید‪ .‬میدونست که مرد به اون نگاه میکرد‪ .‬میتونست‬
‫حسش کنه‪.‬‬

‫‪805‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬سرنخی دارید که ممکنه کار کی باشه؟‬

‫جین پرسید‪.‬‬

‫‪-‬یک سری فرضیه داریم‪ ،‬ولی هیچی مشخص نیست‪.‬‬

‫مرد بزرگتر گفت‪.‬‬

‫اضافه کرد‪:‬‬

‫‪-‬ولی اگر اوضاع مثل االن اروم بمونه‪ ،‬فکر کنم دلیلی برای بررسی این‬
‫موضوع نداریم‪.‬‬

‫تا اون لحظه جونگکوک سکوت کرده بود‪ ،‬نه فقط بخاطر اینکه روی‬
‫مردی که اون رو زیرنظر گرفته بود‪ ،‬متمرکز بود‪ ،‬بلکه بخاطر اینکه‬
‫پدرش از طریق تماس تلفنی بهش گفت که درچند هفته گذشته اتفاق‬

‫‪806‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جدیدی نیفتاده بود‪ .‬با این حال‪ ،‬چیزی که نمیدونست این بود که‬
‫پدرش فکر میکرد همه چیز تموم شده بود و این قطعا توجهاش رو‬
‫جلب کرد‪.‬‬

‫‪-‬چی؟‬

‫جونگکوک با عصبانیت پرسید‪.‬‬

‫‪-‬دلیلی برای بررسی اون موضوع ندارید؟ چطوری میتونی این رو‬
‫بگی؟ سکوت اونها توی چند هفته گذشته به این معنی نیست که نقشه‬
‫دارن؟‬

‫‪-‬نمیدونم‪ ،‬جونگکوک‪ .‬من و بقیه اعضا این فرضیه رو رد نکردیم و‬


‫البته که همچنان محتاطیم‪ .‬ولی حقیقت اینه که به این هم فکر کردیم‬
‫که ممکنه یک شورش کوچیک باشه و از اونجایی که دیدن با این کار‬
‫به جایی نمیرسن‪ ،‬تسلیم شدن‪.‬‬

‫‪807‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫پدرش جواب داد و جونگکوک با تمسخر خندید‪.‬‬

‫‪-‬نمیدونم که بتونم باور کنم یا نه‪.‬‬

‫‪-‬منم با جونگکوک موافقم‪ ،‬اقای جئون‪.‬‬

‫جین گفت و سری تکون داد‪.‬‬

‫‪-‬همه چیز عجیب به نظر میرسه‪.‬‬

‫‪-‬و منم باهات موافقم‪ .‬بخاطر همین همهی ما توی شورا و نمایندگان‬
‫قبایل مراقبیم‪ ،‬ولی بدون هیچ سرنخ مشخصی و چیزی که بتونیم دنبال‬
‫کنیم‪ ...‬نمیتونیم کاری انجام بدیم‪.‬‬

‫مرد گفت و اهی کشید‪.‬‬

‫‪808‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک احساس کرد چیزی پشت سرش فرو رفت و یکدفعه‬


‫برگشت تا نگاه مرد که روش بود‪ ،‬گیر بندازه‪ ،‬اما فایدهای نداشت‪ .‬مرد‬
‫همچنان با گوشیاش سرگرم بود‪.‬‬

‫همه اینها توی ذهن خودمه؟ جونگکوک با خودش فکر کرد‪.‬‬

‫جونگکوک با استفاده از اخرین راهحل و مهارتی که همیشه از انجامش‬


‫اجتناب میکرد‪ ،‬دوباره چرخید‪ ،‬چشمهاش رو بست و سعی کرد تا‬
‫وارد ذهن مرد بشه‪.‬‬

‫ولی هیچی نبود‪.‬‬

‫هیچ فکری اونجا نبود‪.‬‬

‫‪809‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک به وضوح فکر میکرد این عجیب بود‪ .‬برای انسانها الزم‬
‫بود که درحالت حساس یا اسیبپذیری باشن تا قدرت تلپاتی اسونتر و‬
‫مملوستر باشه‪ ،‬اما حتی دراین حالت هم جونگکوک باید چیزی‬
‫میشنید‪ ،‬حتی اگر کلمات بیمعنی بود‪.‬‬

‫و این فقط میتونست یک معنی داشته باشه‪.‬‬

‫جونگکوک با باالبردن قدرت شنواییش و نادیدهگرفتن پدرش‪ ،‬جین و‬


‫دو دختری که اون لحظه درمورد تعداد الیکهای اخرین عکسی که‬
‫توی اینستاگرام پست کرده بودن‪ ،‬صحبت میکردن‪ ،‬سعی کرد فقط‬
‫روی مرد تمرکز کنه و با نشنیدن صدای ضربان قلب مرد با همون‬
‫ریتمی که برای یک انسان میتپید‪ ،‬جونگکوک بالفاصله متوجه شد‪.‬‬

‫اون مرد یک خوناشام بود‪.‬‬

‫‪810‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جین و پدرش درحال حاضر درحال صحبتکردن درمورد کار و‬


‫کاسبی کافیشاپ بودن که جونگکوک گوشیاش رو دراورد‪.‬‬
‫انگشتهاش نمیتونستن از صفحه چتش با تهیونگ دوری کنن‪ .‬وقتی‬
‫دید توی چند روز گذشته هیچ پیامی ازش نداشت‪ ،‬قفسه سینهاش‬
‫متقبض شد‪.‬‬

‫درحال حاضر این اهمیت نداشت‪ .‬قصدش از برداشتن گوشیاش این‬


‫نبود‪.‬‬

‫جونگکوک پیام جدیدی رو باز کرد و روی صفحه تایپ کرد‪:‬‬

‫اون مرد با یقه اسکی‪ ،‬موهای کوتاه تیره‪ ،‬خال بزرگ روی گونه و‬
‫ابروهای ضخیمش که اونجا تنها نشسته‪ ،‬میشناسی؟ با صدای بلند‬
‫حرف نزن‪ .‬با سرت یا کد جواب بده و یواشکی نگاه کن‪.‬‬

‫‪811‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک گوشی رو روی کانتر مرمری گذاشت و دستگاه رو به‬


‫ارومی چرخوند‪ ،‬تا اینکه جین نگاهش رو از پدر جونگکوک گرفت و‬
‫درعوض به صفحه گوشی نگاه کرد‪.‬‬

‫بعد از خوندن پیام‪ ،‬جین همون کاری که جونگکوک خواست‪ ،‬انجام‬


‫داد و یک دستمال و فنجون برداشت و درحالی که فضا رو بررسی‬
‫میکرد‪ ،‬دوباره با جزئیات تمیزش کرد‪.‬‬

‫پدر جونگکوک با حالت سوالبرانگیزی ابروش رو باال انداخت و‬


‫خوناشام مو تیره با احتیاط گوشیاش رو به سمت پدرش چرخوند تا‬
‫اون هم بتونه پیام رو بخونه‪.‬‬

‫جین لیوان تمیز رو روی قفسه پشت سرش گذاشت و هم زمان سرش‬
‫رو به نشونه منفی به ارومی تکون داد‪ .‬جونگکوک دوباره گوشیاش‬
‫رو برداشت و نوشت‪:‬‬

‫‪812‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫اون خوناشامه‪ .‬نمیتونم افکارش رو بخونم و قلبش از قلب انسانها‬


‫ارومتر میتپه‪ .‬از وقتی رسیدیم‪ ،‬بهمون زل زده‪.‬‬

‫این بار‪ ،‬جونگکوک گوشیاش رو جلو برد و به لیوان ابی که جین‬


‫برای پدرش گذاشته بود‪ ،‬تکیه داد‪ .‬عمداً شروع به صحبت کرد و‬
‫بهشون التماس کرد تا کدها رو متوجه بشن‪.‬‬

‫‪-‬بهتون محوطه دانشگاه رو نشون دادم؟‬

‫جونگکوک پرسید و پدرش و جین به بازی ملحق شدن و درحالی که‬


‫پیام جدیدی که جونگکوک نوشته بود‪ ،‬میخوندن‪ " ،‬اوه! " و "‬
‫واو"ای به زبون اوردن‪.‬‬

‫‪-‬فکر کنم برای اینجور ادمها عادیه که توی محوطه قدم بزنن‪.‬‬

‫‪813‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جین گفت‪.‬‬

‫جونگکوک کامال متوجه شد که منظورش چی بود‪.‬‬

‫‪-‬جدی؟ نمیدونستم قراره که برای ایموها‪ 1‬و گاثها‪ 2‬جای محبوبی‬


‫باشه‪.‬‬

‫ایموها و گاثها؟ واقعا‪ ،‬جونگکوک؟‬

‫فاک بهش‪ ،‬این اولین چیزی بود که توی ذهنش اومد‪.‬‬

‫جین سری تکون داد و سعی کرد بخاطر تالش جونگکوک برای‬
‫استفاده از کد خوناشامها‪ ،‬جلوی خندهاش رو بگیره‪.‬‬

‫‪-‬من یه سری دوست دارم که گاهی اوقات گاثها رو به کافهام میارن‪.‬‬


‫معموال اینجا پیداشون میشه‪.‬‬

‫‪1‬‬
‫‪Emos‬‬
‫‪2‬‬
‫‪Goths‬‬

‫‪814‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬هوم‪.‬‬

‫جونگکوک با دقت گوش داد‪.‬‬

‫‪-‬ولی بیشترشون بیخطر و حتی محتاطن‪.‬‬

‫جین گفت و شونهاش رو باال انداخت‪.‬‬

‫‪-‬شاید ایموها و گاثهای دانشگاه شما هم همینطورین‪.‬‬

‫جین اضافه کرد و خوناشام کوچیکتر سری تکون داد‪ ،‬چیزی که جین‬
‫گفت‪ ،‬متوجه شد و گوشیش رو توی جیب شلوار مشکیش گذاشت‪.‬‬

‫شاید اون مرد فقط جونگکوک یا پدرش رو شناخت‪ ،‬چون بیاید‬


‫روراست باشیم‪ ،‬اینجوری نبود که هرروز بتونید رهبر شورا رو توی‬

‫‪815‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫کافه ببینید‪ ،‬چه برسه با پسرش‪ ،‬دوتا از معروفترین و قدرتمندترین‬


‫خوناشامهای تاریخ‪.‬‬

‫با این حال‪ ،‬هراحتیاطی کافی نبود‪.‬‬

‫قبل از اینکه جونگکوک بتونه موضوعی برای بحثکردن به غیر از‬


‫مسائل محرمانه شورا پیشنهاد بده‪ ،‬صدای زنگی توی کافه پخش شد‪.‬‬

‫‪-‬ببخشید‪ ،‬االن برمیگردم‪ .‬باید این یکی رو جواب بدم‪.‬‬

‫پدرش عذرخواهی کرد‪ ،‬از کافه بیرون رفت و بالفاصله تماس رو‬
‫جواب داد‪.‬‬

‫جونگکوک متوجه شد که پدرش هم به حضور مرد مشکوک بود و‬


‫باور داشت که خوناشام بزرگتر به همین دلیل برای جوابدادن به‬
‫بیرون کافه رفت‪ .‬صدای کرکننده ماشینها و صدها نفری که توی‬
‫‪816‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫خیابون قدم میزدن و صحبت میکردن‪ ،‬بدون شک میتونست قدرت‬


‫شنوایی اون مرد رو کاهش بده‪ ،‬البته اگر هدفش این بود‪.‬‬

‫حاال دو خوناشام کوچیکتر تنها بودن و تنشی که از بین رفته بود‪،‬‬


‫دوباره با قدرت برگشت‪ .‬جین گلوش رو صاف کرد و تعدادی ظرف و‬
‫ماگ کثیف توی ماشین ظرفشویی گذاشت‪.‬‬

‫جونگکوک حرفهای جیمین رو روزی که کنترلش رو توی کافه‬


‫جین از دست داد و به یکی از نیمکتها لگد زد‪ ،‬به یاد اورد‪ .‬همهاش‬
‫بخاطر موجی از حسادت بود‪ .‬اره‪ ،‬چون دوهفته بعد‪ ،‬جونگکوک‬
‫تونست روی احساس تلخ درون شکمش و به جوشاومدن خون توی‬
‫رگهاش‪ ،‬مخصوصا هرباری که به باهمبودن جین و تهیونگ فکر‬
‫میکرد‪ ،‬اسم بذاره‪ .‬اون یک احساس غیرقابل کنترل و غیرمنطقی بود‪.‬‬
‫جونگکوک حاال میتونست اون رو درک کنه و بهش اعتراف کنه‪.‬‬

‫‪817‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک میتونست بفهمه که اون دقیقا چی بود‪ .‬چیزی که‬


‫نمیتونست بفهمه این بود که دقیقا چرا چنین احساسی داشت‪.‬‬

‫اما درحال حاضر این هم اهمیت نداشت‪.‬‬

‫من کسی نیستم که باید ازش عذرخواهی کنی ولی فکر کنم خودت‬
‫این رو میدونی‪.‬‬

‫حق با جیمین بود‪.‬‬

‫و جونگکوک بعد از مدتی از تهیونگ عذرخواهی کرد‪.‬‬

‫اما جونگکوک همونقدر که کلهشق و سرسخت بود‪ ،‬این هم‬


‫میدونست که یک عذرخواهی هم به جین بدهکار بود‪ .‬اونها برای‬
‫مدت طوالنی باهم دوست بودن و با وجود اینکه به اندازه جونگکوک‬

‫‪818‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫و جیمین صمیمی نبودن‪ ،‬جین همچنان توی زندگی جونگکوک‬


‫حضور داشت‪.‬‬

‫‪-‬هی‪ ...‬جین‪.‬‬

‫جونگکوک توجه پسری که با صندوق مشغول بود‪ ،‬جلب کرد‪.‬‬

‫‪-‬هوم؟‬

‫‪-‬میشه حرف بزنیم؟‬

‫‪-‬اره‪.‬‬

‫جین جواب داد‪ ،‬به جونگکوک نزدیک شد و به کانتر مقابلش تکیه‬


‫داد‪.‬‬

‫‪819‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬حتما‪.‬‬

‫جونگکوک گلوش رو صاف کرد‪ .‬به عذرخواهیکردن عادت‬


‫نداشت‪ ،‬حداقل نه اینطوری چون زیادی کلهشق و مغرور بود‪ ،‬اما‬
‫جونگکوک این هم میدونست که وقتی اشتباه میکرد یا رفتار‬
‫نامناسبی داشت‪ ،‬چطوری اعتراف کنه‪.‬‬

‫‪-‬خب‪ ...‬عام‪...‬‬

‫جونگکوک شروع کرد‪.‬‬

‫‪-‬میخواستم برای اتفاقی که اون روز افتاد‪ ،‬عذرخواهی کنم‪ .‬بخاطر‬


‫دعوامون و جوری که واکنش نشون دادم‪ .‬کارم جالب نبود و خب‪...‬‬
‫متاسفم‪.‬‬

‫‪820‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک گفت و جین سری تکون داد‪.‬‬

‫‪-‬اره‪ ،‬یکم عجوالنه رفتار کردی و تا به امروز‪ ،‬نتونستم بفهمم که چرا‪.‬‬


‫ولی میتونم بعد از اینکه جواب سوالم رو دادی‪ ،‬عذرخواهیت رو قبول‬
‫کنم‪.‬‬

‫‪-‬ها؟ سوالت چیه؟‬

‫جونگکوک با کنجکاوی پرسید‪.‬‬

‫‪-‬با تهیونگ درمورد من حرف زدی؟ منظورم اینه‪ ...‬چیزی درمورد‬


‫شخصیت من گفتی؟‬

‫جین با صراحت کامل و اثاری از تهمت پرسید و مستقیماً به چشمهای‬


‫جونگکوک نگاه کرد‪.‬‬

‫‪821‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک قطعا انتظارش رو نداشت‪ .‬این موضوع که تهیونگ توی‬


‫اون ماجرا‪ ،‬بحث و درنتیجه عذرخواهیکردن نقش داشت‪ ،‬غیرقابل‬
‫انکار بود‪ ،‬اما جونگکوک انتظار نداشت دوباره توی اون بحث به‬
‫تهیونگ اشاره بشه‪.‬‬

‫‪-‬نه‪ .‬چرا باید این کار رو بکنم؟‬

‫‪-‬چون ته دیگه به کافه نمیاد و به ندرت به پیامهام جواب میده و خیلی‬


‫تصادفی‪ ،‬از اون روز ازم فاصله گرفته‪.‬‬

‫جین با لحن تلخی جواب داد‪.‬‬

‫با وجود اینکه صدای ضعیف درون جونگکوک با شنیدن اینکه‬


‫تهیونگ یه جورایی جین رو نادیده گرفته بود‪ ،‬سرجاش پرید‪،‬‬
‫جونگکوک باید اون رو کنار میذاشت چون عصبانیتش از منظوری‬
‫که پشت حرف خوناشام بود‪ ،‬پررنگتر بود‪.‬‬

‫‪822‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫فاک به عذرخواهیکردن‪.‬‬

‫جونگکوک نتونست لحن تهمتامیز جین رو تحمل کنه‪.‬‬

‫‪-‬من به تهیونگ هیچی درموردت نگفتم‪ .‬شاید فقط ادم بهتری رو پیدا‬
‫کرده‪.‬‬

‫جونگکوک بهش توپید‪.‬‬

‫وقتی خجالتزده‪ ،‬خجالتی یا حتی عصبانی هستیم‪ ،‬سیستم سمپاتیک‬


‫باعث میشه بدنمون ادرنالین ترشح کنه‪ ،‬ضربان قلبمون باال بره و‬
‫رگهامون برای افزایش جریان خون و جابهجایی اکسیژن‪ ،‬گشاد بشه‪.‬‬
‫با سرخشدن گونهها‪ ،‬رگها به ترشح ادرنالین جواب میدادن‪.‬‬

‫‪823‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫به همین دلیل جونگکوک با دیدن صورت قرمز جین‪ ،‬خوناشامی که‬
‫سیستم قلبی عروقیاش مثل انسانها کار نمیکرد‪ ،‬غافلگیر شد‪ .‬این‬
‫یعنی جین کامال عصبانی بود‪.‬‬

‫‪-‬و کی رو بهتر از من پیدا کرده؟ هان‪ ،‬جونگکوک؟ تو؟‬

‫جین با تمسخر پرسید و دستهای جونگکوک مشت شد‪.‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬

‫‪-‬اوه‪ ،‬صبر کن‪ .‬خودم همه چیز رو فهمیدم‪ .‬تو میخوای به فاکش بدی‪.‬‬

‫جونگکوک میتونست قسم بخوره که خون جلوی چشمهاش رو‬


‫گرفت‪.‬‬

‫‪824‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫بخاطر همین چیزهای فاکی بود که ترجیح میداد مغرور و سرسخت‬


‫باشه‪ .‬چرا وقتش رو با عذرخواهی کردن تلف میکرد‪ ،‬وقتی توی نود و‬
‫نه درصد مواقع پشیمون میشد؟‬

‫در یک حرکت ناگهانی که باعث شد پایههای فلزی صندلی به طرز‬


‫کرکنندهای روی زمین کشیده بشه‪ ،‬جونگکوک از روی صندلیش بلند‬
‫شد و یقه پیرهن سفید جین رو با خشونت گرفت‪.‬‬

‫‪-‬حق نداری اینجوری درموردش حرف بزنی‪.‬‬

‫جونگکوک بهش توپید و فکش رو قفل کرد‪ .‬خطوط روی پیشونیاش‬


‫پررنگ بود‪.‬‬

‫‪-‬تهیونگ اسباببازی فاکیت نیست‪.‬‬

‫‪825‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک گفت و جین با طعنه خندید‪.‬‬

‫‪-‬چرا؟ چون اسباب بازی توئه؟‬

‫جین پرسید‪.‬‬

‫از چشمهای جونگکوک اتیش بیرون میزد‪ .‬چنگش روی پیرهن جین‬
‫اونقدری محکم بود که بند انگشتهاش تقریبا سفید شد و دهنش‬
‫میخواست چیز توهینامیزی به زبون بیاره و جین رو سرجاش بنشونه‪،‬‬
‫اما به نظر میرسید مغزش برنامه دیگهای داشت‪.‬‬

‫ذهنش پیامی رو به یاد اورد که تهیونگ چند روز پیش براش فرستاد‪،‬‬
‫اون هم وقتی که هیچ اشارهای به موضوع سکس نکرده بود‪.‬‬

‫نمیتونم باهات بخوابم‪ .‬تهیونگ بهش گفت‪.‬‬

‫‪826‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫ذهنش به دوشنبه پیش برگشت که بعد از کالس شیمی‪ ،‬جونگکوک‬


‫توی سالن ساختمون علوم دنبال تهیونگ رفت تا بفهمه چرا انسان‬
‫نادیدهاش میگرفت‪.‬‬

‫زندگی من حول این نمیچرخه که بخوای باهام بخوابی‪ .‬تهیونگ بهش‬


‫گفت‪.‬‬

‫جونگکوک چشمهاش رو بست و سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫یقه پیرهن جین رو رها کرد و زمزمه کرد‪:‬‬

‫‪-‬اون اسباب بازی من نیست‪.‬‬

‫جین پیرهنش رو مرتب کرد و با عصبانیت به جونگکوک نگاه کرد‪ .‬تا‬


‫اینکه چیزی توی سرش با عقلش جور دراومد و حالت دهنش به حالت‬
‫‪ O‬بزرگ و شوکهکنندهای تبدیل شد‪.‬‬

‫‪827‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬صبر کن‪ ...‬بهم نگو که‪ ...‬ازش خوشت اومده‪.‬‬

‫جین سوال نپرسید‪ ،‬بلکه تاکید کرد‪.‬‬

‫تمام بدن جونگکوک منقبض شد‪.‬‬

‫عضالت جونگکوک درمواجه با جین منقبض و فکش قفل شد‪.‬‬


‫مشتهاش مدام باز و بسته شدن و برای اینکه چیزی رو لمس کنن‪،‬‬
‫مشتاق بودن‪ .‬میخواست چنان با قدرت چیزی رو لمس کنه که دراخر‬
‫اون تنها چیزی باشه که احساسش میکرد‪.‬‬

‫‪-‬ازش خوشم نمیاد‪.‬‬

‫جونگکوک زیرلب زمزمه کرد‪.‬‬

‫‪828‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬جدی؟ واقعا ازش خوشت نمیاد؟ خب‪ ،‬پس مشکلی نداری که‬
‫تهیونگ رو سرقرار دعوت کنم؟‬

‫جین پرسید و هوا از ریههای جونگکوک خارج شد‪ .‬تصویر پشت‬


‫چشمهاش سیاه شد‪ .‬دهنش خشک و گلوش منقبض شد و خارجشدن‬
‫کلماتی که بدنش میخواست رها کنه‪ ،‬براش دشوار شد‪ .‬همون کلمات‬
‫واقعی‪.‬‬

‫‪-‬نه‪ .‬مشکلی ندارم‪.‬‬

‫جونگکوک میدونست اون صدای خودش بود‪ .‬دهنش که باز و بسته‬


‫شد و حرف به حرف زبون اورد‪ ،‬احساس کرد‪ .‬جونگکوک‬
‫میدونست که مغرش مشتاق بود بارها و بارها تکرارش کنه‪ ،‬اما طعم‬
‫چیزی غیرواقعی روی زبونش باقی موند و ذره ذرهی وجودش لرزید‪.‬‬

‫‪-‬خیلی خب‪ .‬پس همین کار رو قراره انجام بدم‪.‬‬


‫‪829‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جین با بیحوصلگی گفت‪ ،‬پشتش رو کرد و نقاب نامرئی روی‬


‫صورتش گذاشت؛ همون نقابی که وقتی سه تا مشتری جدید وارد کافه‬
‫شدن‪ ،‬لبخند بزرگ و نگاه دوستانهای داشت‪.‬‬

‫با وجود اینکه دستها و پاهاش کامال بیحس بودن‪ ،‬جونگکوک از‬
‫کافه خارج شد و باالخره کمی هوای تازه که وارد بینیاش شد‪،‬‬
‫احساس کرد‪ .‬جونگکوک با نادیده گرفتن افرادی که توی شلوغی‬
‫اطرافش بودن‪ ،‬چشمهاش رو محکم بست و به ارومی نفسی کشید‪ .‬هوا‬
‫رو تا زمانی که مطمئن بشه ریههاش میدونستن چطوری دوباره نفس‬
‫بکشن‪ ،‬به ارومی دم و بازدم کرد‪.‬‬

‫جونگکوک از اینکه چنین احساسی داشت‪ ،‬متنفر بود‪ .‬اون لحظه حتی‬
‫بیشتر ازش متنفر بود چون دلیلش رو متوجه نمیشد‪.‬‬

‫جونگکوک همیشه میدونست جین به تهیونگ عالقه داشت و‬


‫تهیونگ هم هیچوقت این رو ازش پنهان نکرد‪ ،‬حتی وقتی جونگکوک‬

‫‪830‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫ازش پرسید‪ ،‬مستقیماً بهش گفت که از خوناشام دیگه خوشش‬


‫میاومد‪ .‬اتفاقاً تهیونگ غیرمستقیم هم بهش گفت که جین پسر صبور‪،‬‬
‫شیرین و خوبی بود‪ ،‬هیچ مشکل بدخلقی و عصبانیت نداشت و مطمئناً‬
‫کلمات زشت و سرد بهش نمیگفت‪.‬‬

‫جونگکوک به وضوح میدونست این چیزی نبود که اون رو توصیف‬


‫کنه‪ .‬درواقع کامال برعکسش بود‪.‬‬

‫پس چرا به خودش اجازه داد بخاطر این موضوع تحت تاثیر قرار‬
‫بگیره؟‬

‫اون لحظه بود که حرفی که جین دوهفته پیش‪ ،‬روزی که تمام این‬
‫سردرگمیها شروع شد‪ ،‬بهش گفت‪ ،‬محکم توی ذهن جونگکوک‬
‫حک شد و باعث شد بعضی چیزها رو واضحتر ببینه‪.‬‬

‫‪831‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫چرا باید اینجوری باشی‪ ،‬جونگکوک؟ مشکلت با ته چیه؟ وقتی‬


‫اومدی‪ ،‬حالت سرگرمکننده و خوشحالش از بین رفت‪ .‬همیشه عصبانی‬
‫و ناراحتش میکنی‪ .‬جین بهش گفت‪.‬‬

‫و جونگکوک نمیتونست به این فکر نکنه که چقدر اون حرف‬


‫حقیقت داشت‪.‬‬

‫تهیونگ روحی خوشحال‪ ،‬شاید و فریبنده داشت‪ ،‬درحالی که‬


‫جونگکوک یک سیاهچاله تاریک بود که هرچی انرژی اطرافش بود‪،‬‬
‫میبلعید‪.‬‬

‫و مدرکش اتفاقاتی بود که درچند روز گذشته رخ داده بود‪.‬‬

‫تهیونگ یکدفعه بدون هیچ ترضیحی ازش فاصله گرفت‪ .‬به وضوح‬
‫هروقت که در حضور جونگکوک بود‪ ،‬سردرگم و عصبانیتر بود‪.‬‬

‫‪832‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫و خوناشام روزهایی رو به یاد اورد که سری به کافه جین زد و جینی‬


‫رو دیده بود که با تهیونگ صحبت میکرد‪ .‬به یاد اورد که چطوری‬
‫بدون هیچ مشکلی خنده از دهن انسان خارج میشد و چشمهاش بسته‬
‫میشد و حالتی از خوشحالی به وجود میاومد‪ ،‬اینکه چطوری اون دو‬
‫بدون هیچ سردی‪ ،‬کلمات بیاحساس‪ ،‬توهین‪ ،‬دعوا و بحث باهم‬
‫صحبت میکردن‪.‬‬

‫شاید تهیونگ فقط درمورد سکسداشتن کنجکاو بود چون ادمها‬


‫همیشه میگن وقتی تنش و مقداری نفرت وجود داره‪ ،‬سکس‬
‫فوقالعادهست و شاید حاال که تهیونگ اون قسمت رو از جونگکوک‬
‫گرفت‪ ،‬ازش خسته شده و چیزی عادیتر‪ ،‬سالمتر و پایدارتر‬
‫میخواست‪.‬‬

‫شاید جونگکوک فقط یک کنجکاوی و عالمت سوال برای تهیونگ‬


‫بود‪ .‬البته که انسان نتونست بهش نفوذ کنه‪ .‬جونگکوک هیچوقت به‬

‫‪833‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫کسی اجازه نمیده که وارد بشه و البته که همین باعث شد تا تهیونگ‬


‫تسلیم بشه‪.‬‬

‫به هرحال کی از جونگکوک دست نمیکشید؟‬

‫درگیری درونی جونگکوک وقتی که دستی روی شونهاش قرار‬


‫گرفت‪ ،‬قطع شد و نه تنها اون رو ترسوند‪ ،‬بلکه اون رو به واقعیت‬
‫برگردوند‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک؟ چرا اینجایی؟‬

‫پدرش پرسید و گوشیش رو توی جیب شلوارش گذاشت‪.‬‬

‫‪-‬خیلی تماسم طول کشید؟‬

‫‪834‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫طبق معمول‪ ،‬نقاب کهنهی خسته و بیش از حد بیتفاوت روی صورت‬


‫جونگکوک افتاد و تردیدها‪ ،‬نگرانیها و سواالتش رو پنهان کرد‪.‬‬

‫االن زمان این نبود‪.‬‬

‫هیچوقت زمانش نبود‪.‬‬

‫‪-‬نه‪ .‬فقط نمیتونستم دیگه توی کافه باشم‪ .‬یکم به هوای تازه نیاز‬
‫داشتم‪.‬‬

‫جونگکوک با صدای بیحالی جواب داد‪.‬‬

‫‪-‬اوه‪ ،‬درسته‪ .‬خب‪ ،‬به هرحال منم باید برم‪ .‬خیلی برام راحتتر بود که‬
‫بدوم و توی یک ساعت به بوسان برسم‪ ،‬ولی متاسفانه باید زیاد افتابی‬

‫‪835‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫نشیم و مثل یک انسان فانی باشیم و این یعنی سوار ماشین بشیم و برای‬
‫ساعتها توی ترافیک صبور باشیم‪.‬‬

‫پدرش به شوخی گفت و شونه جونگکوک رو فشار داد‪.‬‬

‫جونگکوک به زور خندید و سری تکون داد‪.‬‬

‫‪-‬من برمیگردم تو که از جین خدافظی کنم‪ .‬توهم میای؟‬

‫‪-‬من ازش خدافظی کردم‪.‬‬

‫جونگکوک به دروغ گفت‪.‬‬

‫‪-‬خیلی خب‪ .‬خیلی زود برمیگردم و بعد میتونیم برگردیم خوابگاهت‪.‬‬


‫ماشینم رو همون نزدیکی پارک کردم‪ .‬اشکالی که نداره؟‬

‫‪836‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫پدرش پرسید و به سمت درکافه رفت‪.‬‬

‫‪-‬نه‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪ ،‬توده و احساساتی که بهش غلبه کرد‪ ،‬نادیده‬


‫گرفت و به نقاب همیشگیاش چسبید‪.‬‬

‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫طولی نکشید تا اینکه جونگکوک چند روز بعد تهیونگ رو توی‬
‫راهروی ساختمون خوابگاه‪ ،‬دقیقا بین اتاق ‪ 64‬و ‪ ،65‬دید‪.‬‬

‫جونگکوک خسته بود‪ ،‬نه فقط بخاطر اینکه روزش پر از کالسهای‬


‫خستهکننده و طوالنی بود‪ ،‬بلکه بخاطر کمبود خوابی که توی یک هفته‬
‫و نیم گذشته داشت‪ .‬حداقل خودش میخواست باور کنه که به همین‬

‫‪837‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫دلیل بود‪ ،‬با وجود اینکه یک خوناشام با روزها نخوابیدن میتونست‬


‫سطح انرژیاش رو حفظ کنه‪ .‬شاید نیاز داشت که دوباره خون بخوره‪.‬‬

‫اما درحالی که با یک هودی مشکی که نیاز فوری به شستن داشت و‬


‫یک شلوار ورزشی به خوابگاه رسید‪ ،‬تهیونگ کامال برعکسش از‬
‫خوابگاه خارج شد‪.‬‬

‫موهای نقرهایش دوباره رنگ شده بود و هیچ ریشهی تیرهای روی‬
‫سرش مشخص نبود‪ .‬موهاش خیلی صاف نبود‪ ،‬به وضوح حالت داشت‬
‫و ابری از امواج نرم رو به وجود اورده بود‪ .‬صورتش بیاالیش بود و‬
‫اثاری از رنگ هلویی روی گونههای نرمش بود‪ .‬چشمهاش با سایه و‬
‫خط چشم محوی برجسته شده بود و لبهای قلبی شکلش با البالویی‬
‫محوی مرطوب شده بود‪.‬‬

‫تهیونگ یک پیرهن راه راه با شلوار گشاد ابی پوشیده بود‪ ،‬اما کامال‬
‫بهش میاومد‪ .‬عالوه بر اکسسوریهایی که تهیونگ دوست داشت‬

‫‪838‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫ازش استفاده کنه‪ ،‬مثل حلقه و دستبند‪ ،‬لباسش رو با کفش لوفر ترکیب‬
‫کرده بود‪.‬‬

‫جونگکوک متوجه شد که تهیونگ هیچ کت یا ژاکتی با خودش‬


‫نداشت و همین اون رو به شب تولد هوسوک برگردوند که تهیونگ‬
‫توی شب زمستونی سرد فقط با یک پیرهن نازک بیرون اومده بود‪.‬‬
‫شاید‪ ،‬شاید هدفش همین بود‪ .‬شاید امروز یکی کتش رو بهش قرض‬
‫میداد تا جلوی سرما رو بگیره‪ .‬شاید امروز یکی کاری رو انجام میداد‬
‫که جونگکوک اون شب نکرد‪.‬‬

‫خوناشام وقتی فقط دو یا سه متر از تهیونگی فاصله داشت که به‬


‫گوشیاش لبخند میزد و حواسش اونقدری پرت بود که متوجه حضور‬
‫پسر موتیره نشد‪ ،‬گلوش رو صاف کرد‪ .‬نگاهشون طوری بهم برخورد‬
‫که انگار روزها همدیگه رو ندیده بودن و درحقیقت‪ ،‬این دروغ نبود‪.‬‬

‫‪839‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫سکوت ناخوشایند براش کرکننده شد و جونگکوک میخواست از‬


‫هرحرکت انسان بیخبر باشه‪ ،‬مثل جوری که انگشتهاش با نگرانی با‬
‫پایین پیرهنش بازی میکرد‪ ،‬اندازه مژههای بلندش که هرباری که پلک‬
‫میزد‪ ،‬به گونههاش میخورد و اینکه چطوری به محض اینکه‬
‫چشمهای شکالتیش به چشمهای مشکی جونگکوک خیره شد‪،‬‬
‫لبخندش محو شد‪.‬‬

‫‪-‬سالم‪ ،‬جونگکوک‪.‬‬

‫تهیونگ زمزمه کرد و کفشهای لوفرش رو روی کف فرسودهی سالن‬


‫کشید‪.‬‬

‫البته که تهیونگ باهاش حرف میزد‪ ،‬چون تهیونگ اینجوری بود‪.‬‬

‫‪-‬هی‪.‬‬

‫‪840‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫صدای جونگکوک کمی خشک و حتی شکسته بود‪ ،‬بنابراین بعد از‬
‫اینکه گلوش رو صاف کرد‪ ،‬محکمتر تکرار کرد‪:‬‬

‫‪-‬هی‪ .‬عام تو‪...‬‬

‫خوشگل شدی‪.‬‬

‫عالی به نظر میرسی‪.‬‬

‫درحالی که منتظر بود تا کلمات از دهن جونگکوک خارج بشه‪ ،‬چیزی‬


‫غیرقابل کشف توی چهره تهیونگ به وجود اومد‪ ،‬اما مثل همیشه‪،‬‬
‫کلمات واقعی توی سینه جونگکوک و فضای کوچیک بین دندههاش‬
‫گیر کردن‪ ،‬درست مثل سفتی و سردی مداوم‪.‬‬

‫‪-‬شب خوبی داشته باشی‪.‬‬

‫‪841‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک درنهایت زمزمه کرد‪.‬‬

‫ممکن بود هرکسی توجه نکنه‪ ،‬اما گوشهای خوناشامی جونگکوک‬


‫اجازه نمیداد هرچیزی که از دهن تهیونگ خارج میشد‪ ،‬بهش توجه‬
‫نشه و به همین دلیل بود که اههای ضعیف و اروم به طور غیرمنتظرهای‬
‫کرکننده شد‪.‬‬

‫تهیونگ سری تکون داد و بدن خودش رو دراغوش گرفت‪.‬‬

‫‪-‬شب بخیر‪ ،‬جونگکوک‪.‬‬

‫جونگکوک دیگه وقتی برای بخاطر سپردن صورت عمیق و متقارن‬


‫پسر مونقرهای نداشت چون تهیونگ از کنار جونگکوک رد شد‪ ،‬به‬
‫سمت پلههایی رفت که اون رو به بیرون ساختمون و درنتیجه مقصد اون‬
‫شبش هدایت میکرد و از خودش فقط بوی بادوم و لوندری که بینی‬
‫خوناشام رو پر کرد‪ ،‬به جا گذاشت‪.‬‬
‫‪842‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک نیازی نداشت که بپرسه تهیونگ کجا میرفت‪ .‬به هرحال‬


‫جراتش رو نداشت‪ ،‬اما از درون جواب رو میدونست‪.‬‬

‫اون شب جونگکوک نتونست بخوابه‪.‬‬

‫گوشهاش در ساعات سرد و تیره کامال هوشیار بودن و سعی میکردن‬


‫هر لحظه صدای نفس نفسزدن و نالههای وسوسهانگیز اون طرف دیوار‬
‫که روی پوست جونگکوک نه‪ ،‬بلکه روی شخص دیگهای بود‪ ،‬بشنون‪.‬‬

‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪-‬خب؟ بهم بگو چی فهمیدی‪.‬‬

‫صدای تحکمامیزی پرسید و برای پنجاهمین بار به عکس دو پسری که‬


‫با لبخند بزرگی توی پیست یخ بودن‪ ،‬نگاه کرد‪.‬‬

‫‪843‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫مردی که حضور داشت با نگرانی گلوش رو صاف کرد و جواب داد‪:‬‬

‫‪-‬درمورد شورا و جئون جونگکوک اطالعات دارم‪ .‬کدوم رو میخوای‬


‫اول بشنوی؟‬

‫شخصی که صاحب صدای تحکمامیز بود‪ ،‬نگاهش رو از اون عکس‬


‫گرفت و درعوض با کنجکاوی به مرد نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬درمورد پرنس خوناشاممون؟ کنجکاویم رو تحریک کردی‪ .‬همه‬


‫چیز رو بهم بگو‪.‬‬

‫‪-‬خب همونجوری که مشکوک بودیم‪ ،‬مثل اینکه جئون جونگکوک‬


‫باالخره یک نقطه ضعف داره‪.‬‬

‫‪844‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪CH 15‬‬

‫‪-‬الزم نبود من رو به چنین رستوران شیک و البته گرونی بیاری‪...‬‬

‫تهیونگ قسمت اخرش رو زمزمه کرد و استیک خیلی لطیف و‬


‫اشتهااور رو با چاقو توی ظرفش برش داد‪.‬‬

‫‪-‬نگران نباش‪ .‬بهت که گفتم امروز همه چیز با منه‪.‬‬

‫جین گفت و لبخندی زد‪.‬‬

‫‪-‬عالوه براین‪ ،‬میخواستم غافلگیرت کنم‪ .‬فکر کردم دالیلی برای‬


‫جبران هم دارم‪.‬‬

‫جین بین لقمههای ریزوتوی قارچش اعتراف کرد‪.‬‬

‫‪845‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬برام جبران کنی؟ چرا؟‬

‫تهیونگ پرسید و جین شونههاش رو باال انداخت‪.‬‬

‫‪-‬چون برای چند روز انگار داشتی نادیدهام میگرفتی‪ ،‬نمیدونم‪ ...‬با‬
‫خودم فکر کردم که کار اشتباهی انجام دادم یا نه ولی جوابی پیدا‬
‫نکردم و اعتراف میکنم که حتی انتظار نداشتم که امشب دعوت شامم‬
‫رو قبول کنی‪.‬‬

‫درحقیقت تهیونگ هم انتظار نداشت‪.‬‬

‫اما وقتی پیام جین رو دریافت کرد‪ ،‬تهیونگ به عنوان یک فرصت برای‬
‫فراموشکردن بهش نگاه کرد‪ .‬شاید کارش اشتباه و خودخواهانه بود‬
‫که از این فرصت استفاده کنه‪ ،‬اما ناامید شده بود‪.‬‬

‫‪846‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫بنابراین‪ ،‬قلب احمقش رو نادیده گرفت و ترجیح داد به مغز محتاطش‬


‫گوش بده‪ .‬واقعا باور داشت که این فرصت ایدهالی بود تا خاطرات‬
‫غمانگیزش از اون چشمهای تیره و نافذ‪ ،‬دستهای سردی که همزمان‬
‫پوست تهیونگ رو میسوزوند‪ ،‬اون لبخندهای کوچیک و کمیاب و‬
‫خیلی از خاطرات دیگهای که توی محدوده وجودش ذخیره شده بود‪،‬‬
‫کنار بذاره‪.‬‬

‫قبل از اینکه فشردگی سینهاش اونقدری قوی بشه که از نظر فیزیکی‬


‫غیرقابل تحمل باشه‪ ،‬تهیونگ یک چنگال دیگه استیک با پوره‬
‫سیبزمینی و مارچوبه سرخ شده توی دهنش گذاشت و به گلوش‬
‫وظیفه دیگهای به جز تودهای که برای چند روز گذشته اونجا مونده‬
‫بود‪ ،‬داد‪.‬‬

‫‪-‬متاسفم‪ .‬حق با توئه‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬سری تکون داد‪ ،‬دستمال نرم رو از روی پاهاش‬


‫برداشت و گوشه دهنش رو پاک کرد‪.‬‬
‫‪847‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬

‫‪-‬من اجازه دادم دانشگاه کامال درگیرم کنه و چیزهای خوبی که توی‬
‫زندگیم بود‪ ،‬نادیده گرفتم‪ .‬من دوست افتضاحیم‪.‬‬

‫تهیونگ با خودش فکر کرد که این دقیقا دروغ نبود‪ .‬فردی که باعث‬
‫شد از جین دور بمونه به دانشگاه مربوط بود‪ ،‬پس غیرمستقیم یا مستقیم‪،‬‬
‫تهیونگ دروغ نگفته بود‪ ،‬درسته؟ قرار نبود به جین تمام جزئیات رابطه‬
‫نفرت و لذتی که بین اون و جونگکوک بود‪ ،‬بگه‪ .‬این باید مبهم‬
‫میموند‪.‬‬

‫‪-‬دوست؟ اخ‪ ،‬هیچ وقت توی تاریخ نشنیدم که کسی سر قرار اول و‬
‫توی همچین رستوران رمانتیکی‪ ،‬توی محدوده دوستی بمونه‪.‬‬

‫جین گفت‪ ،‬وانمود کرد که ناراحت شده و دستش رو روی سینهاش‬


‫گذاشت‪ ،‬ولی چند ثانیه بعد خندهای از بین لبهاش خارج شد‪.‬‬

‫‪848‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫با این حال‪ ،‬گونههای تهیونگ از خجالت و ناراحتی با قرمز روشنی‬


‫رنگ گرفت‪.‬‬

‫‪-‬هوم‪ ...‬من‪...‬‬

‫تهیونگ با نگرانی زمزمه کرد و با فنجون بلندی که جلوش بود‪ ،‬بازی‬


‫کرد‪.‬‬

‫جین خندید؛ اون صحنه واقعا از نظرش بامزه بود‪.‬‬

‫‪-‬من فقط دارم سر به سرت میذارم‪ ،‬ته‪ .‬نمیخوام تحت فشارت بذارم‬
‫ولی میدونی که ازت خوشم میاد‪ ،‬درسته؟‬

‫جین بدون هیچ شیطنتی پرسید و دستش رو به سمت انگشتهای‬


‫تهیونگ که اون طرف میز گرد بود‪ ،‬برد‪ .‬میز به طرز بینقصی با یک‬

‫‪849‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫سفره قرمز تیره‪ ،‬یک شمعدون بلند و با ارزشترین ظروف چینی و‬


‫کارد و چنگال نقرهای مرتب شده بود‪.‬‬

‫دستهای جین سرد بودن و احتماال بخاطر سرمای زمستون بود‪ ،‬اما‬
‫دربرابر دست تهیونگ واقعا نرم بودن‪ .‬پسر مو نقرهای سری تکون داد و‬
‫با دست ازادش لیوان شراب قرمزش رو برداشت‪.‬‬

‫جین بعد چند ثانیه دستش رو عقب کشید‪ ،‬اما نه قبل از اینکه با انگشت‬
‫شستش پشت دست تهیونگ رو نوازش کنه‪ .‬گرمایی به سینه تهیونگ‬
‫هجوم برد‪.‬‬

‫تهیونگ با خودش فکر کرد که چقدر دلتنگ چنین حسی بود‪.‬‬

‫تهیونگ به عنوان کسی که توانایی خوبی توی معاشرت داشت‪ ،‬نه تنها‬
‫از دوست پیداکردن‪ ،‬بلکه حتی از قرارگذاشتن هم لذت میبرد‪.‬‬

‫‪850‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫از جادو و خجالت اولین قرار خوشش میاومد‪ .‬از تردیدی که توی‬
‫گرفتن دست و خطر بوسیدن بود‪ ،‬خوشش میاومد‪ .‬از کشفکردن‬
‫تکههای محرمانهی طرف مقابلش‪ ،‬چه فیزیکی و چه عاطفی‪ ،‬خوشش‬
‫میاومد‪ .‬از احساس داشتن دوست دختر یا دوست پسر یا کال داشتن‬
‫فردی که دوستش داشت و بهش اهمیت میداد‪ ،‬خوشش میاومد‪.‬‬
‫باالخره کی بدش میاد؟ تهیونگ قطعا سکس هم دوست داشت‪ ،‬اگرچه‬
‫حتی بدون اینکه توی رابطه باشه‪ ،‬به انجام اون کار ادامه میداد‪.‬‬

‫تهیونگ از همه اینها‪ ،‬محبتها و صمیمت خوشش میاومد‪ ،‬حتی اگر‬


‫توی چند ماه گذشته‪ ،‬شاید حتی یک سال‪ ،‬توی هیچ رابطه واقعیای‬
‫نبود و فقط چند تا رابطه یک شبه داشت‪ .‬تهیونگ فکر میکرد که تا به‬
‫امروز کسی رو دوست نداشت‪.‬‬

‫اما با وجود این‪ ،‬انگار این حرکات جین‪ ،‬این نوازشها‪ ،‬این عالقه به‬
‫شناخت بیشتر اون‪ ،‬این جادوی قرار اول‪ ،‬تهیونگ رو کامل نکرد‪.‬‬

‫‪851‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫انگار چیزی کم بود‪.‬‬

‫‪-‬حرف دانشگاه شد؛ اوضاع چطوره؟‬

‫جین پرسید و تهیونگ به عوضشدن موضوع لبخندی زد‪ .‬موضوعی که‬


‫کامال امن بود‪.‬‬

‫‪-‬فکر کنم که خوبه‪ .‬خوشبختانه بدترین مرحلهاش تموم شده‪ .‬البته برای‬
‫االن‪ .‬حداقل چند هفته تا امتحانات فرصت دارم‪ ،‬پس میتونم بیشتر‬
‫روی کاراموزی تمرکز کنم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و اخرین تکه استیک رو جویید‪.‬‬

‫‪-‬اوه؟ کاراموزی؟ بیشتر درموردش بهم بگو‪.‬‬

‫‪852‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جین گفت‪ ،‬کارد و چنگالش رو توی بشقاب خالی گذاشت و از‬


‫شرابش نوشید‪.‬‬

‫‪-‬این هفته شروع کردم‪ .‬مدتیه که دنبال کاراموزی با حقوقم چون عالوه‬
‫براینکه میخوام تجربه بدست بیارم‪ ،‬به پول اضافی هم نیاز دارم‪.‬‬

‫تهیونگ شروع کرد‪.‬‬

‫‪-‬ازمایشگاهی که توش کار میکنم به اسم ‪ GenoMed‬فعالیت داره‬


‫و یک ازمایشگاهی تشخیصی برای پزشکی مولکولیه‪ .‬منم به عنوان‬
‫تکنسین ازمایشگاهی توی زمینه بیولوژی مولکولی و ژنتیک کاراموزی‬
‫دارم‪ .‬فقط برای چند روز کار کردم و فقط دو یا سه ساعت بعد‬
‫کالسهام میرم اونجا‪ ،‬ولی اساساً سعی میکنیم که ساختار و عملکرد‬
‫بعضی از ژنها رو بررسی کنیم‪.‬‬

‫‪-‬اوه‪ ،‬واو‪.‬‬
‫‪853‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جین گفت‪ .‬بیشتر از همیشه متعجب به نظر میرسید‪.‬‬

‫تهیونگ خندید‪.‬‬

‫‪-‬ببخشید‪ .‬وقتی درمورد رشتهام حرف میزنم‪ ،‬زیاد هیجانزده میشم و‬


‫زیاد حرف میزنم‪ .‬احتماال برات حوصله سربره چون چیزی درمورد‬
‫اصطالحاتی که میگم‪ ،‬نمیدونی‪.‬‬

‫‪-‬نه‪ ،‬اصال‪ .‬میتونی درمورد هرچیزی که دلت میخواد تمام شب حرف‬


‫بزنی چون مطمئنم که دوست دارم حرفهات رو بشنوم‪ .‬مشخصه‬
‫کاری که انجام میدی‪ ،‬دوست داری و این بقیه رو جذب میکنه؛ حتی‬
‫اگر مثل من چیزی درمورد زیست شناسی و ژنتیک ندونن‪.‬‬

‫جین گفت‪ ،‬خندید‪ ،‬با حالت سرگرم شدهای به تهیونگ نگاه کرد و‬
‫گونهاش رو روی دستش گذاشت‪.‬‬

‫‪854‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ با خجالت لبخندی زد و درعوض به منوی دسرها نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬دسر سفارش بدیم؟ یا خیلی پری؟‬

‫تهیونگ پرسید و ناگهان صورت جین خیلی جدی شد‪.‬‬

‫‪-‬کی شکمش پر میشه و دسر نمیخوره؟ این واقعا جرمه‪.‬‬

‫جین جواب داد و تهیونگ خندید‪.‬‬

‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪-‬میتونستم قدم بزنم‪ .‬الزم نبود من رو تا خوابگاه بیاری‪.‬‬

‫‪855‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬درحالی که هردو پسر از ماشین جین خارج شدن و به‬
‫ارومی به سمت ورودی ساختمون خوابگاه رفتن‪.‬‬

‫‪-‬اگه کسی که باهاش رفتم سرقرار تا خونه نبرم‪ ،‬چه طور ادمیام؟‬

‫جین پرسید و همونطوری که راه میرفتن‪ ،‬دستش رو بارها و بارها روی‬


‫دست کشید‪.‬‬

‫تهیونگ احمق نبود‪ .‬تمام اون حرکات ظریف رو میشناخت و به همین‬


‫دلیل بود که با خجالت با انگشت کوچیکش دست جین رو لمس‬
‫میکرد‪ .‬همین برای جین کافی بود تا بقیه شهامتی که نیاز داشت‪،‬‬
‫بدست بیاره و انگشتهاشون رو بهم گره بزنه‪.‬‬

‫دست جین همچنان سرد بود‪ ،‬اما الغر‪ ،‬ظریف‪ ،‬نرم و بدون پینه بود؛‬
‫دستی که کامال به دست تهیونگ شبیه بود‪ .‬عدم وجود تضاد بین‬

‫‪856‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫دستهاشون باعث شد چیزی درون شکم تهیونگ پیچ بخوره‪ ،‬اما با‬
‫فشاردادن دست جین نادیدهاش گرفت‪.‬‬

‫سکوت ارامشبخشی بین دو نفرشون به وجود اومد؛ البته طولی نکشید‬


‫چون فاصله جایی که جین ماشینش رو پارک کرده بود تا ساختمون‬
‫خوابگاه زیاد نبود‪.‬‬

‫تهیونگ انگشت شست جین که دستش رو نوازش میکرد‪ ،‬احساس‬


‫کرد و ضربان قلبش ثابت و اروم بود‪ .‬طوری که انگار چیزی احساس‬
‫نمیکرد‪.‬‬

‫چشمهاش رو برای دو ثانیه بست و نفس عمیقی کشید‪ .‬هیچی‪.‬‬

‫این معنی خاصی نداره‪.‬‬

‫‪857‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫به هرحال این قرار اوله‪.‬‬

‫‪-‬امشب بهم خوش گذشت‪.‬‬

‫وقتی به در بزرگ و شیشهای رسیدن‪ ،‬جین زمزمه کرد‪ .‬هیچوقت دست‬


‫تهیونگ رو رها نکرد‪.‬‬

‫‪-‬منم همینطور‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬لبخندی زد و اون یک لبخند واقعی و صمیمانه بود‬


‫چون درواقع‪ ،‬تهیونگ واقعا سرگرم شده بود و بهش خوش گذشته‬
‫بود‪ ،‬هرچند بیشتر براش دوستانه بود تا عاشقانه‪.‬‬

‫‪-‬خب‪ ...‬معموال چطوری قرارهات رو تموم میکنی؟‬

‫‪858‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جین جرات کرد تا بپرسه‪ .‬لبخند فریبندهای زد‪ ،‬دست دیگه تهیونگ رو‬
‫گرفت‪ ،‬انگشتهاشون رو بهم گره زد و دستهاشون رو تاب داد‪.‬‬

‫‪-‬هوم‪ ،‬منظورم اینه که معموال توی قرار اول سکس ندارم‪ .‬به جاش این‬
‫رو به رابطههای یک شبه میسپرم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬شونهاش رو باال انداخت و وقتی جین ابروش رو با‬


‫شیطنت باال و پایین برد‪ ،‬خندید‪.‬‬

‫‪-‬این یعنی اولین قرارت رو با بوسه تموم میکنی؟‬

‫جین با زمزمه پرسید و با مالیمت دستهای تهیونگ رو کشید‪ ،‬تا اینکه‬


‫بدن پسر مو نقرهای فقط چند اینچ از بدنش فاصله داشت‪.‬‬

‫‪-‬شاید‪.‬‬

‫‪859‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ جواب داد‪ ،‬ناخوداگاه لبش رو گزید و نگاهش رو به دهن‬


‫جین داد‪.‬‬

‫‪-‬ممنون چون تمام شب مشتاق بودم که ببوسمت‪.‬‬

‫جین زمزمه کرد و دستهای تهیونگ رو رها کرد تا اونها رو روی‬


‫گردن و فکش بذاره‪.‬‬

‫حرکت لبهاشون درابتدا اروم‪ ،‬مردد و ترسو بود‪ .‬لبهای جین دربرابر‬
‫لبهای تهیونگ مثل بالش نرم و ساتنی بود‪ .‬انگشت شست جین روی‬
‫گونه تهیونگ کشیده شد‪ ،‬درحالی که دهنش رو به ارومی باز کرد و از‬
‫تهیونگ اجازه خواست تا به بوسه شدت بده‪ .‬زبونهاشون درنهایت به‬
‫هم رسید و بوسه اروم‪ ،‬ارامشبخش و شیرین بود‪ .‬خیلی شیرین؛ درست‬
‫مثل جین‪ .‬تهیونگ حتی طعم شکالتی که به عنوان دسر توی رستوران‬
‫خورده بودن‪ ،‬بچشه‪.‬‬

‫‪860‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫هیچ تسلطی توی لبهاش نبود‪ .‬هیچ دست خشک و پینه بستهای روی‬
‫گردن یا کمر تهیونگ بود‪ .‬هیچ گازگرفتن‪ ،‬ناهماهنگی و بیرحمی بین‬
‫لمس لبهاشون نبود‪ .‬هیچ عجلهای نبود‪.‬‬

‫فقط شیرینی‪ ،‬نرمی و لطافت وجود داشت‪.‬‬

‫و همچنان کافی به نظر نمیرسید‪.‬‬

‫هیچ چیزی کافی نبود‪ ،‬مخصوصا اگر لبهایی که تهیونگ رو‬


‫میبوسید‪ ،‬متعلق به پسر بدخلق و عصبانی که صاحب اون لبهای‬
‫گرسنه و خشک و دستهای قوی که میتونست با عجله و درعین حال‬
‫با مالیمت تهیونگ رو لمس کنه‪ ،‬نبود‪.‬‬

‫هیچ چیزی کافی نبود‪ ،‬حاال هرچقدر هم که شیرین و لطافت بود‪ .‬اگه‬
‫جونگکوک نبود‪ ،‬کافی نبود‪.‬‬

‫‪861‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫این منصفانه نبود که تهیونگ چنین کاری کنه‪ .‬این منصفانه نبود که‬
‫تهیونگ وانمود کنه و به جین دروغ بگه‪ .‬این منصفانه نبود که تهیونگ‬
‫وانمود کنه و به خودش دروغ بگه‪.‬‬

‫دستهاش رو با مالیمت روی سینه جین گذاشت‪ ،‬خودش عقب کشید‬


‫و بوسه رو قطع کرد‪.‬‬

‫جین لبخندی زد‪ ،‬لبهای صورتی و متورمش رو لیسید‪ ،‬از نزدیک به‬
‫تهیونگ نگاه کرد و صورتش رو نوازش کرد‪ .‬با این حال‪ ،‬تهیونگ اب‬
‫دهنش رو قورت داد و خودش رو کنترل کرد تا به سد پشت چشمهاش‬
‫اجازه نده تا باز بشه و سیلی به وجود بیاره‪.‬‬

‫تهیونگ باید اون لحظه احساس سرگیجه‪ ،‬خوشحالی و هیجان داشته‬


‫باشه و روی ابرها باشه‪ ،‬اما احساسی که به زور به سینهاش هجوم برد و‬
‫فشاری به دندههاش اورد‪ ،‬احساس گناه‪ ،‬قانع نبودن و ناراحتی از چیزی‬
‫بود که توی جین وجود نداشت‪.‬‬

‫‪862‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬متاسفم‪.‬‬

‫تهیونگ زمزمه کرد و به زمین خیره شد‪.‬‬

‫‪-‬من متاسفم‪ ،‬جین‪.‬‬

‫‪-‬هی‪ ،‬ته‪.‬‬

‫جین گفت و سعی کرد چونهاش رو نگه داره و مجبورش کنه تا به‬
‫چشمهاش نگاه کنه‪ ،‬اما تهیونگ مقاومت کرد‪.‬‬

‫‪-‬چرا داری عذرخواهی میکنی؟ تهیونگ؟‬

‫پسر مونقرهای سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫‪863‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬بخاطر بوسهست؟ عالی بودی‪ .‬من دوستش داشتم‪ .‬نمیتونم صبر کنم‬
‫تا دوباره ببوسمت‪...‬‬

‫جین شروع کرد و سعی کرد به پسر دیگه اطمینان بده‪ ،‬اما تهیونگ با‬
‫نگاهکردن به اون حرفش رو قطع کرد‪.‬‬

‫‪-‬نه‪ ،‬جین‪ .‬موضوع همینه‪ .‬نمیتونیم دوباره همدیگه رو ببوسیم‪ .‬من‬


‫نمیخوام‪.‬‬

‫‪-‬چی؟‬

‫جین پرسید و با نگرانی خندید‪.‬‬

‫‪-‬چرا؟ ازش‪ ...‬ازش خوشت نیومد؟ موضوع اینه؟‬

‫‪-‬اینجوری نیست که خوشم نیاد‪ .‬فقط‪...‬‬

‫‪864‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ سعی کرد‪ ،‬واقعا سعی کرد بدون اینکه به پسر مقابلش اسیب‬
‫بزنه‪ ،‬خودش رو توضیح بده‪ .‬تنها چیزی که میخواست این بود که‬
‫کمتر به جین اسیب بزنه‪ ،‬مخصوصا وقتی که پسر اینقدر باهاش شیرین‬
‫و با مالحظه بود‪ ،‬اما هیچ مترادف دیگهای پیدا نکرد‪ .‬هیچ راه دیگهای‬
‫وجود نداشت که بدون اینکه عوضی باشه‪ ،‬توضیح بده‪.‬‬

‫‪-‬هیچی حس نکردم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪ .‬جرات کرد از بین مژههاش به جین نگاه کنه و قلبش‬
‫سقوط کرد‪.‬‬

‫‪-‬اوه‪.‬‬

‫این تنها چیزی بود که جین زمزمه کرد و بعد به طور غریزی یک قدم‬
‫عقب رفت‪.‬‬

‫‪865‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬من متاسفم‪ ،‬جین‪ .‬میدونم که احمقم‪ .‬نباید از اولش قبول میکردم‬


‫که باهات سرقرار برم‪...‬‬

‫‪-‬هیس‪ ،‬ته‪ .‬اشکالی نداره‪ .‬الزم نیست عذرخواهی کنی‪.‬‬

‫جین بهش اطمینان داد‪.‬‬

‫‪-‬میدونستم‪ .‬از اولش میدونستم‪ ...‬فکر کنم فقط‪ ...‬فکر کنم فقط‬
‫میخواستم به خودم بگم که اشتباه کردم‪ .‬میخواستم جرقه کوچیک‬
‫امید بهم هجوم بیاره‪.‬‬

‫جین ادامه داد‪ ،‬شونهاش رو باال انداخت و خندید‪.‬‬

‫‪-‬چی‪...‬؟‬

‫‪866‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ با اهی پرسید و بدن خودش رو دراغوش گرفت تا از خودش‬


‫در برابر نه تنها از سرما‪ ،‬بلکه از تمام احساساتی که زنده زنده اون رو‬
‫میخورد‪ ،‬محافظت کنه‪.‬‬

‫جین با دلسوزی لبخندی زد و جواب داد‪:‬‬

‫‪-‬میدونستم اینجوری دوستم نداری‪ .‬شاید اولش یه جرقهای خورد‪ ...‬و‬


‫میدونم توهم باهام الس زدی‪ ،‬ولی همه چیز عوض شد‪ .‬من متوجه‬
‫شدم که همه چیز عوض شد و حاال تو من رو به عنوان یک دوست‬
‫میبینی‪ .‬اشکالی نداره‪.‬‬

‫‪-‬متاسفم‪ ،‬جین‪.‬‬

‫تهیونگ زمزمه کرد و احساس کرد تاریکی به وجودش نفوذ کرد‪.‬‬

‫‪867‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬من واقعا متاسفم‪.‬‬

‫‪-‬ته‪ ،‬لطفا‪ .‬اشکالی نداره‪ .‬نمیخوام احساس گناه کنی‪.‬‬

‫جین گفت‪ ،‬دوباره به تهیونگ نزدیک شد و دستهاش رو روی‬


‫شونههای پسر مونقرهای گذاشت‪.‬‬

‫‪-‬من ازت خوشم میاد‪ ،‬این حقیقت داره‪ .‬این رو توی چند هفته گذشته‬
‫بهت گفتم و دوباره سر شام تکرارش کردم ولی قسمتی از این دوست‬
‫داشتن شامل دوستداشتن به عنوان یک دوست هم میشه‪.‬‬

‫جین گفت‪.‬‬

‫چشمهای تهیونگ با اشک پر شد‪ ،‬اگرچه برای سرازیرشدن مردد‬


‫بودن‪ .‬با دقت به جین نگاه کرد و احساس گناه بهش غلبه کرد‪ .‬تهیونگ‬

‫‪868‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫حتی احساس میکرد وقتی به خوابگاه برمیگشت‪ ،‬با یاداوری نحوه‬


‫رفتارش با جین‪ ،‬احتماال معدهاش رو خالی میکرد و با استیکی که‬
‫خورده بود‪ ،‬خدافظی میکرد‪.‬‬

‫‪-‬منم به عنوان یک دوست واقعا ازت خوشم میاد‪.‬‬

‫تهیونگ اطمینان داد و سعی کرد راهی برای بهبود وضعیت پیدا کنه‪.‬‬

‫‪-‬واقعا ازت خوشم میاد‪.‬‬

‫‪-‬میدونم‪.‬‬

‫جین گفت و با مالیمت گونهاش رو نوازش کرد‪.‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬

‫‪869‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬و این هم میدونم که قلبت متعلق به شخص دیگهایه‪ .‬از اولش‬


‫مشکوک بودم ولی از طریق بوسهمون بهم ثابت شد‪ .‬لبها و زبونت‬
‫اونجا بودن‪ ...‬ولی خودت نبودی‪ .‬توی دنیای دیگهای بودی‪.‬‬

‫همینطور بود‪ .‬تهیونگ نمیتونست از تصور دهن پسری با چشمهای‬


‫تیره که به جای جین‪ ،‬لبهاش رو محکم روی لبهای تهیونگ‬
‫گذاشته بود‪ ،‬دست بکشه‪ .‬تهیونگ نمیتونست از جایگزینکردن رایحه‬
‫شیرین و گلی جین با رایحه چوب و مردونهای که با کاج و مرکبات‬
‫ترکیب شده بود‪ ،‬دست بکشه‪ .‬نمیتونست از ارزوکردن جونگکوکی‬
‫که اونجا بود‪ ،‬اون رو میبوسید‪ ،‬لمس میکرد و نگهاش میداشت‪،‬‬
‫دست برداره‪.‬‬

‫تهیونگ نمیتونست چیزی بگه‪ .‬نمیدونست که چطوری به زبون بیاره‪.‬‬

‫‪870‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫دراعماق وجودش میدونست حق با جین بود‪ .‬بعد از مدتی متوجه این‬


‫شد‪ .‬تهیونگ هم قبولش کرده بود‪ ،‬اما این به این معنی نبود که گفتنش‬
‫با صدای بلند اسون بود یا تحملکردن زحمتی نداشت‪.‬‬

‫جین اهی کشید و دستهاش رو از صورت تهیونگ انداخت‪.‬‬

‫‪-‬من هیچ کینهای ندارم‪ ،‬تهیونگ‪ .‬برای چیزی سرزنشت نمیکنم چون‬
‫کاری نکردی‪ .‬ما فقط سرقرار رفتیم‪ ،‬همین‪ .‬رفتن به سرقرار دوم‬
‫اجباری نیست و این به این معنی نیست که قراره دیگه دوستت نباشم یا‬
‫اینکه اصال چنین چیزی رو بخوام‪ ،‬باشه؟‬

‫‪-‬باشه‪.‬‬

‫اون لحظه‪ ،‬اون تنها چیزی بود که تهیونگ میتونست به زبون بیاره‪.‬‬
‫سری تکون داد‪.‬‬

‫‪871‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫بعد از خدافظی و عذرخواهی برای صدمین بار در اون شب‪ ،‬تهیونگ از‬
‫پلهها باال رفت و اهسته به سمت خوابگاهش رفت‪ ،‬طوری که انگار‬
‫پاهاش بیحس شده بود و نخ نامرئی به کمرش گره خورده بود و اون‬
‫رو بیشتر و بیشتر عقب میکشید‪.‬‬

‫تهیونگ میدونست که نباید انجامش میداد‪ ،‬اما قبل از اینکه وارد‬


‫خوابگاه بشه‪ ،‬نگاه تهیونگ مقاومت نکرد‪ ،‬دری با شمارهی ‪ 65‬رو پیدا‬
‫کرد و باعث شد قلب و مغزش روزها و شبهایی رو به یاد بیاره که‬
‫وارد اون اتاق میشد و مستقیماً توی اغوش جونگکوک قرار‬
‫میگرفت‪.‬‬

‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪-‬تهیونگ‪ ،‬میشه میکرو پیپت بیست میکرولیتری رو بهم بدی‪ ،‬لطفا؟‬

‫‪872‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫چینهه‪ ،‬سرپرست کاراموزیاش‪ ،‬پرسید‪.‬‬

‫تهیونگ بدون هیچ تردیدی ازش اطاعت کرد‪ ،‬از کانتر فاصله گرفت و‬
‫به سمت کمدی که تجهیزات و مواد توش نگهداری میشد‪ ،‬رفت‪.‬‬
‫وقتی برگشت و میکرو پیپت رو به چینهه داد‪ ،‬تهیونگ دوباره‬
‫دفتریادداشت جیبیاش رو برداشت و با عجله همه مراحلی که‬
‫سرپرستش توی واکنش زنجیرهای پلیمراز یا همون ‪ PCR‬انجام‬
‫میداد‪ ،‬یادداشت کرد‪.‬‬

‫‪-‬الزم نبود امروز بیای‪ ،‬میدونی؟ امروز شنبهست‪ ،‬شما دانشجوها به‬
‫خواب و پارتی و بقیه چیزها احتیاجی ندارید؟‬

‫چینهه پرسید و با دقت یکی از معرفها رو با قطعهای دیانای و انزیم‬


‫پلیمراز توی میکرو لوله گذاشت‪.‬‬

‫‪873‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ توی ذهنش با تمسخر خندید‪ .‬اینجوری نبود که چینهه خیلی‬


‫از تهیونگ بزرگتر باشه‪ .‬مدرک فوق لیسانسش رو کمتر از یک سال‬
‫پیش گرفته بود‪ ،‬پس احتماال چینهه هم توی دهه بیست سالگی بود‪.‬‬

‫‪-‬راستش نه‪ .‬بخوام روراست باشم‪ ،‬اینجا بیشتر از پارتی بهم خوش‬
‫میگذره و اینجوری ساعتهای بیشتری اینجام‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪.‬‬

‫اضافه کرد‪:‬‬

‫‪-‬عالوه براین‪ ،‬علوم تعطیالت اخر هفته نداره‪.‬‬

‫چینهه نوک میکرو پیپت رو توی ظرف مناسبی گذاشت و بعد با‬
‫بیتفاوتی از نزدیک به تهیونگ نگاه کرد‪ .‬اضطراب تهیونگ رو فرا‬

‫‪874‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫گرفت و حتی از ترس گفتن چیزی که نباید به زبون میاورد‪ ،‬قطرهای‬


‫عرق پشت گردنش شکل گرفت‪.‬‬

‫مرد مقابلش‪ ،‬علیرغم اینکه خیلی بزرگتر به نظر نمیرسید‪ ،‬برای‬


‫تهیونگ به نوعی رئیس بود چون دکتر بیول‪ ،‬زنی که باهاش مصاحبه‬
‫کرد و قبول که تهیونگ به عنوان کاراموز بخشی از تیم باشه‪ ،‬از چینهه‬
‫خواست مسئول راهنمایی و اشنایی اون با ازمایشگاه باشه‪.‬‬

‫‪-‬جالبه‪.‬‬

‫چینهه چند ثانیه بعد شروع کرد‪ .‬تهیونگ اب دهنش رو قورت داد و با‬
‫نگرانی با دکمههای روپوش ازمایشگاهیاش بازی کرد‪.‬‬

‫‪-‬گاهی اوقات من رو یاد خودم میاندازی‪ ،‬مخصوصا وقتی که‬


‫سالهای اول دانشگاه بودم‪ .‬سرسخت‪ ،‬مصمم‪ ،‬سختکوش‪ .‬از این‬
‫خوشم میاد‪ ،‬تهیونگ‪.‬‬
‫‪875‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ با خجالت به تعریف چینهه لبخندی زد‪ ،‬البته نه به اون‬


‫کلمات‪ ،‬بلکه به حرفهای معمولی مبنی براینکه بیش از حد روی‬
‫درسهاش تمرکز میکرد و زیادی درسخون بود‪.‬‬

‫‪-‬ممنون‪ ،‬چینهه‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬تعظیمی کرد و سعی کرد قدردانی و احترامی که اون‬


‫لحظه احساس میکرد‪ ،‬نشون بده‪.‬‬

‫ازمایشگاه ‪ GenoMed‬از متخصصهای محترم و زیستشناسهای‬


‫مولکولی تشکیل شده بود که تهیونگ به خوبی از مقاالت علمی‬
‫متعددی که درطول سالها خونده بود‪ ،‬میشناخت و عمدتا روی‬
‫تکنیکهای زیست شناسی ژنتیکی و مولکولی برای تشخیص و‬
‫غربالگری و راهنمای درمانی تمرکز میکرد و این واضح بود که وقتی‬
‫تهیونگ اون ازمایشگاه رو توی اینترنت پیدا کرد‪ ،‬توجه و کنجکاویش‬
‫به حداکثر رسید‪.‬‬

‫‪876‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تبلیغ توی اینترنت دنبال فردی با مدرک زیست شناسی‪ ،‬داروسازی یا‬
‫حتی پزشکی میگشت و با اینکه تهیونگ همچنان دانشجوی سال دوم‬
‫بود‪ ،‬شانسش رو امتحان کرد‪ ،‬رزومهاش رو فرستاد و بهشون توضیح داد‬
‫که به کاراموزی توی مکان جالب و معتبری مثل ‪ GenoMed‬مشتاق‬
‫بود‪.‬‬

‫در ابتدا‪ ،‬تهیونگ دنبال کاراموزی با حقوق میگشت‪ ،‬حتی اگر مبلغ‬
‫کمی بود‪ .‬هرمقدار پول اضافی که وارد زندگی تهیونگ میشد‪ ،‬خوب‬
‫و مفید بود‪ .‬با این حال‪ ،‬وقتی از این فرصت رو پیدا کرد‪ ،‬زیاد فکر‬
‫نکرد‪ ،‬دستمزد رو فراموش کرد و به این فکر کرد اگر چنین‬
‫ازمایشگاهی که حتی دنبال کاراموز نبود‪ ،‬قبولش میکرد‪ ،‬خیلی‬
‫خوشحال و خوش شانس بود‪.‬‬

‫بنابراین‪ ،‬وقتی دو روز بعد تهیونگ ایمیلی دریافت کرد درجواب ازش‬
‫خواسته بود تا یک مصاحبه کوچیک انجام بده‪ ،‬پسر مونقرهای از شوق‬
‫باال و پایین پرید‪.‬‬
‫‪877‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫باالخره بعد از چند روز یک چیز مثبت توی زندگیم اتفاق افتاد‪.‬‬
‫تهیونگ اون زمان بهش فکر کرد‪.‬‬

‫دکتر بیول از وضعیت درسی تهیونگ تحت تاثیر قرار گرفت‪ ،‬با وجود‬
‫اینکه همچنان توی سال دوم دانشگاه بود‪ .‬تهیونگ قبال توی بعضی از‬
‫سخنرانیهای زیست شناسی شرکت کرده بود‪ ،‬به همراه چند تا از‬
‫اساتیدش دومقاله علمی نوشته بود و نمرات عالی داشت‪.‬‬

‫اما چیزی که بیشتر از اینکه دکتر بیول بالفاصله بهش گفت که اون رو‬
‫تا اخر اون ترم استخدام کرده‪ ،‬غافلگیرش کرد این بود که اون زن‬
‫گفت که ازمایشگاه بهش حقوق میداد‪ .‬البته نه به اندازه یک کارمند‬
‫رسمی ازمایشگاه‪ ،‬اما برای کاری که تهیونگ انجام میداد‪ ،‬منصفانه‬
‫بود‪.‬‬

‫تهیونگ واقعا شانس اورد که جلوی اون زن گریه نکرد‪.‬‬

‫‪878‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫اگر تهیونگ سوار مترو میشد‪ ،‬ازمایشگاه فقط بیست دقیقه باهاش‬
‫فاصله داشت و قرار بود برای دو یا سه ساعت بعد کالسهاش اونجا‬
‫باشه‪ .‬دکتر بیول بهش اجازه داد که اگر میخواست‪ ،‬اخرهفتهها هم بیاد‬
‫چون ازمایشگاه هیچ وقت تعطیل نبود‪.‬‬

‫و تهیونگ احساس میکرد به شدت مورد استقبال قرار گرفته بود‪ .‬تمام‬
‫متخصصان‪ ،‬داروسازان‪ ،‬زیست شناسان‪ ،‬متخصصان سیتوژنتیک و بقیه‬
‫دکترها بهش توجه میکردن‪ ،‬هریک از شغلها و پستها رو توضیح‬
‫میدادن و حتی به تهیونگ اجازه میدادن تا سواالت الزم رو بپرسه‪،‬‬
‫چه درمورد کاراموزی‪ ،‬چه درمورد چیزی که برای کالسهاش بهش‬
‫نیاز داشت‪.‬‬

‫تهیونگ ازشون ممنون بود و واقعا احساس رضایت میکرد‪ .‬از داشتن‬
‫شغلی که نه تنها بهش اجازه میداد توی زمینهای که دوست داشت‪،‬‬
‫دانش و کار کسب کنه‪ ،‬بلکه همچنین بهش کمک کرد تا برای چند‬
‫ساعت افکارش رو درمورد شخص خاصی محدود کنه‪ ،‬خوشحال بود‪.‬‬

‫‪879‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬یادداشتهایی که با جزئیات توی دفترت نوشتی‪ ...‬همچنان توی سرت‬


‫هست؟‬

‫چینهه پرسید و میکرولولهها رو توی سیکلر حرارتی گذاشت‪.‬‬

‫تهیونگ اخمی کرد‪ .‬از سوالش گیج شد‪.‬‬

‫‪-‬اره‪ .‬من تمام مراحل تست ‪ PCR‬رو توی دانشگاه هم انجام دادم‪.‬‬

‫‪-‬خوبه‪ .‬پس میتونی مراحل بعدی رو انجام بدی‪.‬‬

‫چینهه گفت‪.‬‬

‫کمی طول کشید تا کلمات توی مغز تهیونگ جا بیفتن و وقتی باالخره‬
‫متوجه شد‪ ،‬با لکنت پرسید‪:‬‬

‫‪880‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬م‪-‬من؟‬

‫چینهه از روی صندلی بلند شد و پشتش رو به پیشخوان پشت سرش‬


‫تکیه داد‪.‬‬

‫‪-‬بهم گوش کن‪ ،‬تهیونگ‪ .‬نمیخوام از اون مشاورهایی باشم که اعتماد‬


‫ندارن یا به کاراموزشون اجازه نمیدن که کاری جز قهوه امادهکردن یا‬
‫کاغذبازیهای اداری انجام بدن‪ .‬اینجوری نیست که این ازمایشگاه به‬
‫این کار مجبورت کنه‪ ،‬اما باور کن‪ ،‬قراره دورههای کاراموزیت رو‬
‫بگذرونی و احتماال هرشغلی اولش همینه‪ ،‬ولی مجبور نیستی قبولش‬
‫کنی‪ .‬برای این کاراموزی دنبال تمرین و تجربه بودی‪ ،‬درسته؟‬

‫چینهه پرسید و تهیونگ سری به نشونه مثبت تکون داد‪ .‬کمی بیحس‬
‫بود و انگشتهاش میلرزید‪.‬‬

‫‪881‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬پس تمرین کن تا بدستش بیاری‪ .‬منم اینجام که اگر الزم بود‪،‬‬


‫راهنمایی یا اصالحت کنم‪.‬‬

‫چینهه گفت و شونهاش رو فشار داد تا امنیت و اعتماد رو بهش منتقل‬


‫کنه‪ .‬تهیونگ سری تکون داد و با خودش فکر کرد تا کی قرار بود‬
‫احساس قدردانی به منافذ بدنش نفوذ کنه‪.‬‬

‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪-‬بابت سواری ممنون‪ .‬مجبور نبودی تا این طرف شهر بیای تا من رو‬
‫بیاری‪ ،‬ولی ممنون‪.‬‬

‫تهیونگ با لبخندی گفت و کمربندش رو باز کرد‪.‬‬

‫‪882‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬الزم نیست ازم تشکر کنی‪ .‬نمیتونستم اجازه بدم تو بارون برگردی‪.‬‬
‫فاصله ازمایشگاه تا ایستگاه مترو زیاده و حتی یک چتر با خودت‬
‫نداشتی‪.‬‬

‫چینهه توضیح داد و ماشین رو خاموش کرد‪.‬‬

‫پرتوهای ترسوی خورشید که امروز صبح جرات کردن تا از ابرهای‬


‫سیاه عبور کنن‪ ،‬درعوض جای خودشون رو به بارون دادن‪ .‬توی‬
‫ماشین‪ ،‬فقط صدای شیشه جلو شنیده میشد که با درموندگی قطرات‬
‫بارون رو پاک میکرد‪ ،‬درحالی که رادیو با صدای کمی پخش میشد‪.‬‬

‫‪-‬با این وجود همیشه دوست دارم که ازت تشکر کنم‪ .‬عالوه براین‪ ،‬این‬
‫برای صرفهجویی زمان هم بهم کمک کرد‪ .‬میتونم گزارشم رو انجام‬
‫بدم‪.‬‬

‫تهیونگ ناخوداگاه گفت‪ .‬توی برنامه ذهنی خودش گم شده بود‪.‬‬


‫‪883‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬یا مسیح تهیونگ‪ .‬به خودت استراحت بده‪ .‬اخر هفتهست‪ .‬یه ناهار‬
‫خوب بخور و از بعد از ظهر بارونیت لذت ببر تا نتفلیکس ببینی و کنار‬
‫دوست دختر یا دوست پسرت باشی‪ .‬حداقل این کاریه که خودم قراره‬
‫انجام بدم‪.‬‬

‫چینهه گفت‪ ،‬خندید و با شیطنت مشت ارومی به شونه تهیونگ زد‪.‬‬

‫‪-‬مثل بقیه دانشجوها‪ ،‬درسهات رو بذار برای اخرین لحظه‪.‬‬

‫تصویر تهیونگی که روی تخت درآغوش جونگکوک بود و درحال‬


‫فیلمدیدن بودن در یک نانو ثانیه از ذهنش گذشت‪ ،‬اما همین برای‬
‫فشردن سینهاش کافی بود‪ .‬به جای تمرکزکردن روی توهمی که توسط‬
‫مغز توهمیاش ساخته شده بود‪ ،‬تهیونگ لبخندی زد‪ ،‬از مشاورش‬
‫خدافظی کرد و در حالی که دستهاش باالی سرش بود تا خیس نشه‪،‬‬
‫از ماشین تا ورودی ساختمون دویید‪.‬‬

‫‪884‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫وقتی ایوان ساختمون از بدنش محافظت کرد‪ ،‬تهیونگ به خودش‬


‫اجازه داد تا نفسش باال بیاد‪ .‬موهای نقرهای و خیسش رو عقب زد و‬
‫بعدش توی کیفش دنبال کلیدهای خوابگاه گشت‪.‬‬

‫چیزی که متوجهاش نشد و احتماال بخاطر این بود که قطرات بزرگ‬


‫بارون به چشمهاش اجازه نداد که تمرکز کنه‪ ،‬جونگکوکی بود که به‬
‫ساختمون نزدیک میشد و از موهای قهوهای و ژولیدهاش تا لباسهای‬
‫ورزشیاش خیس شده بود‪.‬‬

‫به همین دلیل وقتی جونگکوک از کنارش رد شد و در شیشهای که‬


‫اجازه ورود به ساختمون خوابگاه رو میداد‪ ،‬بست‪ ،‬کامال برای تهیونگ‬
‫عادی بود که از ترس سرجاش بپره‪.‬‬

‫تهیونگ از تعجب سرجاش یخ زد‪ .‬بند کیفش اویزون بود و کلیدهاش‬


‫توی دستش بودن‪ ،‬اما طولی نکشید تا ناباوری با عصبانیت جایگزین شد‬

‫‪885‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫و همین خشم بود که باعث شد پاهاش با سرعت حرکت کنن و‬


‫قدمهای سنگین و بلندی پشت سر جونگکوک بردارن‪.‬‬

‫فکر کرده کیه که از کنارم رد بشه و کامال نادیدهام بگیره؟ برگشتیم به‬
‫اول ترم که وانمود میکرد من وجود ندارم؟ تهیونگ از خودش پرسید‬
‫و احساس درموندگی کرد چون این تهیونگ بود که برای نادیدهگرفتن‬
‫جونگکوک دلیل داشت‪ ،‬نه برعکس‪.‬‬

‫‪-‬واقعا قراره از کنارم رد بشی و نادیدهام بگیری؟ خیلی بچهای‪،‬‬


‫جونگکوک‪.‬‬

‫تهیونگ با عصبانیت بهش توپید و با جونگکوکی که فقط دو یا سه متر‬


‫ازش فاصله داشت‪ ،‬از پلهها باال رفت‪.‬‬

‫‪-‬دقیقا چی میخوای‪ ،‬تهیونگ؟‬

‫‪886‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک با لحن عصبانیای پرسید‪ .‬شاید کمی خسته بود‪.‬‬

‫‪-‬کاش برای یکبارهم که شده مودب باشی‪.‬‬

‫تهیونگ پرسید‪ ،‬بدون اینکه حتی متوجه بشه دقیقا چرا به خودش‬
‫زحمت داد تا جونگکوک رو بخاطر اینکه بدون هیچ حرفی از کنارش‬
‫رد شده بود‪ ،‬دنبال کنه و سرزنشش کنه‪.‬‬

‫‪-‬االن برات نامرئی شدم‪ ،‬جونگکوک؟ اره؟‬

‫حاال به قسمتی از سالن که به خوابگاهشون منتهی میشد‪ ،‬رسیدن و‬


‫همونطوری که تهیونگ صحبت میکرد‪ ،‬جونگکوک کلیدش رو وارد‬
‫قفل کرد‪ .‬به نظر میرسید با هرحرف چیزی درون جونگکوک اتش‬
‫میگرفت چون عضلههای پشت و بازوهاش منقبض شدن و برای چند‬
‫ثانیه کامال فلج شدن‪ ،‬تا اینکه به ارومی برگشت و به چشمهای تهیونگ‬
‫نگاه کرد‪.‬‬
‫‪887‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬اوه ببخشید‪.‬‬

‫جونگکوک با طعنه گفت‪ .‬اون حرف برای تهیونگ زیادی طعنهامیز‬


‫بود‪.‬‬

‫‪-‬به نظر میرسید برای اینکه بهت سالم کنم‪ ،‬سرت خیلی شلوغ بود‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪.‬‬

‫تهیونگ توی راهرو ثابت موند؛ همچنان سعی میکرد کلماتی که از‬
‫دهن جونگکوک خارج شد‪ ،‬پردازش کنه‪ ،‬اما مثل همیشه‪ ،‬عصبانیت و‬
‫درموندگی به همه چیز غلبه کرد و قبل از اینکه جونگکوک بتونه در‬
‫رو ببنده‪ ،‬تهیونگ متوقفش کرد و تا توی خوابگاهش دنبالش کرد‪.‬‬

‫‪-‬منظورت از این حرف چیه؟‬

‫‪888‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ با عصبانیت پرسید‪.‬‬

‫جونگکوک با عصبانیت تیشرت خیسش رو دراورد و روی زمین‬


‫انداخت و تهیونگ با تمام قدرتی که داشت‪ ،‬خودش رو کنترل کرد تا‬
‫به چشمهاش اجازه نده که بهش خیانت کنن و روی سینه و شکم‬
‫مشخص جونگکوک که به خوبی برای تهیونگ اشنا بودن‪ ،‬قرار بگیرن‪.‬‬
‫تهیونگ اب دهنش رو قورت داد و با وحشتناکترین اسمها دیدش رو‬
‫سرزنش کرد‪.‬‬

‫پسر موتیره حتی یک نگاه هم به تهیونگ ننداخت و از اینکه تهیونگ‬


‫دنبالش کرد‪ ،‬عصبانی بود‪ .‬تهیونگ جلوی در اتاقش ایستاد و به‬
‫جونگکوکی که با سینه برهنه دنبال حوله میگشت‪ ،‬نگاه میکرد‪.‬‬

‫‪-‬اولش سرت با قرارت با جین گرم بود‪ .‬االن هم با بقیه مردهایی که‬
‫بهت سواری میدن‪ ،‬سرت گرمه‪.‬‬

‫‪889‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک جوری اون کلمات رو به زبون اورد که انگار ناخوداگاه‬


‫بود‪ ،‬اما عصبانیت درمورد همین چیزها بود و تهیونگ باید به ارومی‬
‫نفس میکشید تا اجازه نده طوری که جونگکوک اون کلمات رو به‬
‫زبون اورد‪ ،‬باعث خیسشدن چشمهاش بشه‪.‬‬

‫‪-‬تو واقعا اشغالی جونگکوک‪.‬‬

‫تهیونگ با صدای گرفته و شکستهای گفت‪.‬‬

‫‪-‬نمیدونم منظورت از اون حرف چیه‪ ،‬ولی ازش خوشم نیومد‪ .‬این هم‬
‫نمیدونم که چطوری از قرارم با جین خبر داری‪ ...‬و درمورد چیزی که‬
‫دیدی‪ ،‬البته اینطوری نیست که توضیحی بهت بدهکار باشم‪ ،‬ولی کسی‬
‫که بهم سواری داد‪ ،‬مشاور کاراموزیم بود و فقط بخاطر اینکه بارون‬
‫میبارید‪ ،‬من رو تا اینجا اورد‪ ،‬ولی نمیدونم چرا این حرفها متعجبم‬
‫میکنه‪ .‬تو واقعا نمیدونی مهربونی و همدلی چیه‪.‬‬

‫‪890‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ گفت و توی ناخوداگاهش میدونست نباید اون حرفها رو‬


‫میزد‪ ،‬چون شت‪ ،‬این اصال حقیقت نداشت‪.‬‬

‫جونگکوک شاید بیشتر اوقات سرد و بیاحساس به نظر میرسید‪ ،‬اما‬


‫تهیونگ میدونست که این فقط یک نقاب بود که هرروز باهاش‬
‫مبارزه میکرد تا روی صورتش بمونه و این هم میدونست که شروع به‬
‫جداکردن اون الیهها کرده بود و ساید جالب‪ ،‬دلسوز و مهربون‬
‫جونگکوک رو کشف کرده بود‪ ،‬حاال هر چقدر که الیههاش درظاهر‬
‫نازک بودن‪ ،‬اما درحال حاضر‪ ،‬عصبانیت و دردی که احساس میکرد‪،‬‬
‫فریاد میزد تا انتقام بگیره و به همین دلیل بود که تهیونگ اون کلمات‬
‫رو به زبون اورد؛ برای اینکه دقیقا همونطوری به جونگکوک اسیب‬
‫بزنه‪.‬‬

‫و برای یک میلی ثانیه‪ ،‬به نظر میرسید که این کار رو کرد‪ .‬برای یک‬
‫میلی ثانیه‪ ،‬تهیونگ میتونست خطوط روی پیشونی جونگکوک و‬
‫چروکی پوست زیر چشمهاش رو ببینه‪ .‬بدنش لرزید و چشمهای‬

‫‪891‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تیرهاش برای پنهانکردن دردی که جونگکوک برای نشونندادن اون‬


‫به سختی تالش میکرد‪ ،‬بیتابی رو انعکاس کرد‪.‬‬

‫‪-‬تهیونگ‪ ...‬من نمیدونستم‪ ...‬متاسفم‪...‬‬

‫جونگکوک سعی کرد بگه‪ ،‬اما با وجود اینکه تهیونگ میدونست نباید‬
‫اینجوری منفجر میشد‪ ،‬نمیتونست جلوش رو بگیره‪.‬‬

‫‪-‬و فکر کردی حق داری که‪ ...‬که باهام اینقدر بد حرف بزنی‪ ،‬هر‬
‫برداشتی برای خودت داشته باشی و حسادتت رو نشون بدی؟‬

‫تهیونگ پرسید و صداش رو باال برد‪ .‬جونگکوک اجازه داد حولهای‬


‫که بارون رو از موهای تیرهاش خشک کرد‪ ،‬روی زمین بیفته و بعد از‬
‫نزدیک به تهیونگ نگاه کرد‪.‬‬

‫‪892‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬چه حقی داری وقتی خودت‪...‬‬

‫تهیونگ ادامه داد‪ ،‬به جونگکوک نزدیک شد و با انگشت به سینهاش‬


‫اشاره کرد‪.‬‬

‫‪-‬با بقیه میخوابی‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪.‬‬

‫سردرگمی و ابهام توی چهره جونگکوک کامال مشخص بود‪،‬‬


‫مخصوصا با وجود گره ابروهاش و عالمت سوال بزرگی که توی‬
‫چشمهای تیرهاش بود‪.‬‬

‫‪-‬من با بقیه میخوابم؟ داری چی میگی‪ ،‬تهیونگ؟‬

‫‪893‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ با تلخی خندید و جواب داد‪:‬‬

‫‪-‬به هرحال دروغگفتن و پنهانکاری فایدهای نداره‪ .‬من پیامهات رو‬


‫دیدم‪.‬‬

‫‪-‬توی گوشیم فضولی کردی؟‬

‫جونگکوک با عصبانیتی که توی صداش بود‪ ،‬پرسید‪.‬‬

‫‪-‬این چیزیه که برات مهمه؟‬

‫تهیونگ با تمسخر پرسید‪.‬‬

‫‪-‬نمیخواستم‪ ،‬خب؟ عمدی نبود! گوشیت رو اشتباهی به جای گوشی‬


‫خودم برداشتم چون واقعا خوابم میاومد‪.‬‬

‫‪894‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ سعی کرد توضیح بده‪ ،‬تا اینکه مغزش بهش یاداوری کرد این‬
‫موضوع اصلی مکالمه نبود‪.‬‬

‫‪-‬مهم اینه که اون پیام رو دیدم‪.‬‬

‫‪-‬اره اره حتما‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪ ،‬شونهاش رو باال انداخت و چشمهاش رو چرخوند‪.‬‬

‫‪-‬توی اون پیام چی بود که باعث شد چنین فکر پوچی داشته باشی؟‬

‫‪-‬پوچ؟‬

‫‪895‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ با تمسخر پرسید و اون لحظه بود که نفس گرم جونگکوک به‬
‫صورتش برخورد کرد و متوجه شد چقدر بهم نزدیک بودن‪ .‬اونقدری‬
‫نزدیک بودن که تهیونگ نمیتونست شفافیت و قضاوتش رو حفظ‬
‫کنه‪.‬‬

‫‪-‬پس این پوچه که اون دختره یهبین بهت پیام بده و بگه که هودیت رو‬
‫توی خونهاش جا گذاشتی؟‬

‫صورت جونگکوک سردرگمی‪ ،‬سرگردونی‪ ،‬ناباوری و حتی کمی‬


‫ترس رو نشون میداد‪ ،‬تا اینکه درنهایت متوجه شد‪.‬‬

‫‪-‬بخاطر همین چند هفته گذشته نادیدهام گرفتی؟ بخاطر اون پیام؟‬

‫جونگکوک پرسید و چشمهای تهیونگ ازش اطاعت نکردن‪ .‬اونها‬


‫عروسک خیمه شب بازی فرد دیگهای بودن‪ .‬نگاه تهیونگ از‬
‫چشمهای به شدت کنجکاو جونگکوک منحرف شدن‪ ،‬از لبهای پسر‬
‫‪896‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫موتیره‪ ،‬گردن و ترقوهاش عبور کردن‪ ،‬پایینتر رفتن و روی سینهاش که‬
‫باال و پایین میشد‪ ،‬ثابت موندن‪ .‬نوک انگشتهای تهیونگ برای‬
‫لمسکردن پوست جونگکوک گزگز میکرد‪.‬‬

‫تهیونگ با تکون کوچیک سرش اون افکار رو کنار زد و توجهاش رو‬


‫به نگاه نافذ جونگکوک داد‪.‬‬

‫‪-‬اون دوست دخترته؟‬

‫تهیونگ باالخره سوالی که روزها بود اون رو از درون میخورد‪،‬‬


‫پرسید‪.‬‬

‫به نظر میرسید جونگکوک با اخمی که کرد‪ ،‬میتونست درجواب اون‬


‫سوال باال بیاره‪ .‬اخم مشابه یا حتی بدتر از زمانی که تهیونگ به اینکه‬
‫اون و جیمین دوست پسر بودن و فقط دوست نبودن‪ ،‬اشاره کرد‪.‬‬

‫‪897‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬وات د فاک؟ معلومه که نه!‬

‫جونگکوک داد زد‪.‬‬

‫‪-‬پس اون فقط یک دختر رندومه که باهاش میخوابی؟ البته به جز من‪.‬‬

‫‪-‬نه! من به فاکش ندادم و هیچوقت هم قرار نیست انجامش بدم‪.‬‬

‫جونگکوک جواب داد و از درموندگی نوک بینیاش رو مالید‪.‬‬

‫‪-‬پس اون دختره کیه؟‬

‫تهیونگ پرسید‪ .‬به خوبی میدونست هیچ حقی نداشت که چیزی‬


‫بخواد‪ ،‬اما عصبانیتش ازش قویتر بود‪.‬‬

‫‪898‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬اون فقط‪...‬‬

‫جونگکوک شروع کرد‪ ،‬اما به نظر میرسید که اون هم به نتیجهی‬


‫تهیونگ رسید‪.‬‬

‫‪-‬صبر کن‪ .‬به هرحال‪ ،‬اصال به تو چه ربطی داره؟ تا اونجایی که‬


‫میدونم‪ ،‬ما هیچوقت مشخص نکردیم که قراره بهم وفادار بمونیم‪ .‬منم‬
‫نمیدونم که داری با فرد دیگهای میخوابی یا نه‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و حق با اون بود‪ .‬تهیونگ به خوبی این رو‬


‫میدونست‪ ،‬اما این باعث نمیشد اشاره به اون موضوع هزینه کمتری‬
‫براش داشته باشه‪.‬‬

‫و تهیونگ نمیتونست وانمود کنه که احتمال خوابیدن جونگکوک با‬


‫بقیه‪ ،‬حتی اگر با اون دختر نبود‪ ،‬بازهم باعث نمیشد که ناراحت نشه‪.‬‬
‫تهیونگ هیچوقت ادمی نبود که روابطش رو باز نگه داره‪ ،‬فقط زمانی‬
‫‪899‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫که روابط یک شبه بودن و هیچوقت اون فرد رو دوباره نمیدید‪ ،‬اما‬
‫درحال حاضر همه چیز متفاوت بود‪.‬‬

‫‪-‬من وقتی با تو بودم‪ ،‬با هیچکس نخوابیدم‪.‬‬

‫تهیونگ زمزمه کرد و بدن خودش رو دراغوش گرفت‪.‬‬

‫‪-‬و نمیتونم با دونستن اینکه داری این کار رو انجام میدی‪ ،‬باهات‬
‫باشم‪ .‬البته اینجوری نیست که کارت اشتباه باشه که با ادمهای مختلفی‬
‫بخوابی‪ .‬بدن و زندگی خودته‪.‬‬

‫تهیونگ کلمات رو به سختی به زبون اورد چون به خوبی میدونست‬


‫که دروغ بود‪ .‬البته که برای تهیونگ سخت بود که فکر کنه‬
‫جونگکوک با فرد دیگهای جز اون سکس داشت‪ ،‬اما به صحبتکردن‬
‫ادامه داد‪.‬‬

‫‪900‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬ولی من نمیتونم انجامش بدم‪ .‬زیاد با این موضوع راحت نیستم‪.‬‬


‫بخاطر همین ازت فاصله گرفتم و هرچیزی که اون زمان بینمون اتفاق‬
‫میافتاد‪ ،‬تموم کردم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و به زمین نگاه کرد‪ .‬به این فکر کرد باالخره وقت این‬
‫رسیده بود که اتاق جونگکوک رو ترک کنه و درعوض به سمت اتاق‬
‫خودش بره‪ ،‬بنابراین وقتی دست جونگکوک رو احساس کرد که‬
‫چونهاش رو گرفت و صورتش رو درجهت نگاه شدیدش بلند کرد‪،‬‬
‫تعجب کرد‪.‬‬

‫‪-‬میدونستم رومخی‪ ،‬ولی هیچ وقت فکر نمیکردم احمق باشی‪ .‬ولی‬
‫اشتباه میکردم‪.‬‬

‫جونگکوک زمزمه کرد و پیشونیاش رو به پیشونی تهیونگ تکیه داد‪.‬‬

‫‪901‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫پسر مونقرهای دستهاش رو روی مچهای جونگکوک گذاشت‪ ،‬نه‬


‫برای حرکتدادن دست پسر دیگه که روی چونه و گردنش بود‪ ،‬بلکه‬
‫برای بدستاوردن تعادلش‪.‬‬

‫تهیونگ از بین مژههاش به جونگکوک نگاه کرد‪ .‬چشمهای‬


‫جونگکوک بسته بود و لبخندش تقریبا نامحسوس بود‪ .‬اگر بخاطر‬
‫نزدیکیشون نبود‪ ،‬تهیونگ احتماال متوجه نمیشد‪.‬‬

‫‪-‬من احمق نیستم‪.‬‬

‫تهیونگ زمزمه کرد و اخمی کمرنگی بین ابروهاش به وجود اومد‪.‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬

‫‪902‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬من از این چیزها خوشم نمیاد‪ .‬از این نظر زیاد لیبرال نیستم‪ .‬نمیتونی‬
‫ازم بخوای که قبولش کنم‪ .‬شرط میبندم میتونی خیلیها رو پیدا کنی‬
‫که‪ ...‬که همچین سکس و زندگیای رو قبول کنن‪ .‬البته فکر کنم‪.‬‬

‫صدای خنده جونگکوک گوشهای تهیونگ رو پر کرد و باعث شد‬


‫پوستش با صدایی گزگز کنه که عالوه بر نادربودن‪ ،‬زیبا بود و‬
‫میتونست سینهاش رو گرم کنه‪ .‬نزدیکی بین صورتهاشون باعث شد‬
‫اون صدای مسری توسط دهن تهیونگ بلعیده بشه و با وجود اینکه‬
‫دلیلش رو متوجه نمیشد‪ ،‬گوشههای لب تهیونگ فورا باال رفت‪.‬‬

‫‪-‬چی اینقدر بامزهست؟ داری بهم میخندی؟‬

‫تهیونگ پرسید‪.‬‬

‫‪-‬اره‪ .‬دارم میخندم چون واقعا احمقی‪.‬‬

‫‪903‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک زمزمه کرد و تهیونگ باید چشمهاش رو میبست چون از‬


‫بوی چوب و مرکباتی که دلتنگش بود و حرکت مداوم انگشت شست‬
‫جونگکوک روی فکش مست شده بود‪.‬‬

‫‪-‬کسی که همچین سکس و زندگیای رو قبول کنه؟‬

‫جونگکوک پرسید و حرف قبلی تهیونگ رو مسخره کرد‪.‬‬

‫‪-‬انگار داریم درمورد بیدیاسام یا همچین چیزی حرف میزنیم‪ .‬ببینم‬


‫زندگی من فیلم فیفتی شیدز‪ 3‬شده و خودم نمیدونم؟‬

‫جونگکوک پرسید و تهیونگ دوباره چشمهاش رو باز کرد تا اونها‬


‫رو بچرخونه‪ .‬دستهای جونگکوک رو از روی صورتش کنار زد تا از‬
‫پسر موتیره فاصله بگیره‪.‬‬

‫‪3‬‬
‫‪Fifty shades of gray‬‬

‫‪904‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ نمیدونست جونگکوک توی مود خوبی بود یا فقط‬


‫میخواست مسخرهاش کنه‪ .‬در هرصورت تهیونگ اصال حوصله‬
‫نداشت وارد بازیها و شیطنتهای پسر دیگه بشه‪.‬‬

‫‪-‬من شوخی نمیکنم‪ ،‬جونگکوک‪ .‬االن واقعا جدیام‪.‬‬

‫با شنیدن کلمات سختگیرانه تهیونگ‪ ،‬جونگکوک لبخندش رو پنهان‬


‫کرد‪ ،‬با جدیت به پسر مونقرهای نگاه کرد‪ ،‬سری تکون داد و دوباره‬
‫بهش نزدیک شد‪.‬‬

‫‪-‬میدونم‪ .‬من‪ ...‬من متاسفم‪.‬‬

‫جونگکوک زمزمه کرد و با وجود اینکه اخیرا بیشتر و بیشتر اون‬


‫کلمات رو به زبون میاورد و کمتر مغرور بود‪ ،‬تهیونگ همچنان‬
‫غافلگیر میشد‪.‬‬

‫‪905‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬منم از وقتی که‪ ...‬این بین ما شروع شده‪ ...‬با کسی نخوابیدم‪.‬‬

‫جونگکوک اعتراف کرد و تهیونگ میتونست ببینه که با چه سختیای‬


‫به چنین چیزی اعتراف کرد‪ ،‬اما صداقتی که توی چهره جونگکوک و‬
‫نگاهش که حاضر به دورشدن از چشمهای تهیونگ نبود‪ ،‬هم دید‪.‬‬

‫‪-‬بخوام راستش رو بگم‪ ،‬مدتهاست که با کسی نبودم‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و به نظر میرسید وقتی اون جمله رو به زبون اورد‪،‬‬


‫خودش تعجب کرد؛ شاید از اینکه اجازه داد چنین اطالعاتی از دهنش‬
‫خارج بشه‪ ،‬ناراحت بود‪ ،‬اما تهیونگ‪ ،‬علیرغم اینکه نمیدونست چه‬
‫فکری کنه‪ ،‬احساس کرد گرمایی سینهاش رو پر کرد و سرمایی که‬
‫درچند روز گذشته توی خونش بود‪ ،‬از بین برد‪.‬‬

‫‪-‬واقعا؟‬

‫‪906‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ پرسید و اجازه داد بند کیفش از روی شونه و بازوش روی‬
‫زمین بیفته‪.‬‬

‫جونگکوک با چشمهای کنجکاوش هرکدوم از حرکات تهیونگ رو‬


‫دنبال کرد و نگاهش رو روی چشمهای تهیونگ حفظ کرد‪.‬‬

‫‪-‬اره‪.‬‬

‫جونگکوک با جدیت جواب داد‪ ،‬اما حالت شیطنتامیز و معصومانهای‬


‫که تهیونگ ندیده بود‪ ،‬ظاهر شد‪.‬‬

‫جونگکوک اضافه کرد‪:‬‬

‫‪-‬نمیدونم متوجه شدی یا نه‪ ،‬ولی حتی اگر من این رو میخواستم‪ ،‬تو‬
‫بهم اجازه نمیدادی‪ .‬منظورم اینه حتی اگر توی خوابگاه خودم یا تو‬

‫‪907‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫نبودیم‪ ،‬احتماال توی سرویس بهداشتی یا اتاق تمیزکاری بودیم و من‬


‫میدونم دیکم فوقالعادهست‪ ،‬ولی بیا اغراق نکنیم‪ .‬من به زور میتونم‬
‫پا به پات ادامه بدم‪.‬‬

‫تهیونگ به حرف احمقانهای که از دهن جونگکوک خارج شد‪،‬‬


‫خندید و با قدمهای ترسو و کوچیکی‪ ،‬فاصلهی بین خودش و‬
‫جونگکوک رو کم کرد‪.‬‬

‫وقتی دوباره اونقدری بهم نزدیک شدن که یک نفس عمیق باعث‬


‫میشد سینههاشون بهم برخورد کنه‪ ،‬تهیونگ شجاعتش رو جمع کرد تا‬
‫یک قدم جلو بره و دستهاش رو روی شکم سفت جونگکوک بذاره‪.‬‬
‫نه فقط دستهاش‪ ،‬بلکه نگاهش هم باال برد‪ ،‬تا اینکه روی قفسه‬
‫سینهاش ثابت موند‪ .‬یکی از دستهاش ضربان قلب جونگکوک رو‬
‫احساس میکرد که به طرز غیرمنتظرهای‪ ،‬از ضربان قلب تهیونگ بیشتر‬
‫بود‪.‬‬

‫‪908‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬میدونی که احمقی‪ ،‬درسته؟‬

‫تهیونگ زمزمه کرد‪ .‬با لبهای باز و صورتی جونگکوک مسحور شده‬
‫بود‪.‬‬

‫جونگکوک سری به نشونه تایید تکون داد و همین تهیونگ رو غافلگیر‬


‫کرد‪ ،‬اما ترجیح داد چیزی نگه‪.‬‬

‫‪-‬و توهم میدونی که مثل چی رومخی؟‬

‫جونگکوک پرسید و باالخره شجاعتش رو جمع کرد تا بعد از چیزی‬


‫که شبیه ابدیت بود‪ ،‬دوباره تهیونگ رو لمس کنه‪ .‬محکم و با ظرافت‬
‫کمر تهیونگ رو گرفت‪.‬‬

‫‪909‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫با تقلید کاری که جونگکوک چند ثانیه پیش انجام داد‪ ،‬تهیونگ هم‬
‫سری به نشونه تایید تکون داد و اجازه داد دستهای پسر موتیره به‬
‫خودش نزدیکترش کنه‪.‬‬

‫‪-‬میدونی که کامال دیوونهام میکنی‪ ،‬درسته؟‬

‫وقتی تهیونگ اون کلمات رو زمزمه کرد‪ ،‬توسط لبهای جونگکوک‬


‫که فقط چند اینچ از لبهای تهیونگ فاصله داشت‪ ،‬بلعیده شد‪.‬‬

‫جونگکوک سری تکون داد و با صدای بمی درجواب زمزمه کرد‪:‬‬

‫‪-‬میدونم‪ .‬به خوبی میدونم چون توهم کامال دیوونهام میکنی‪.‬‬

‫کی اول حرکت کرد؟ هیچکدوم متوجه نشدن‪ ،‬اما حقیقت اینه که‬
‫لبهاشون وسط راه بهم رسید و تهیونگ میتونست قسم بخوره که‬

‫‪910‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫باالخره تونست رنگها رو ببینه‪ .‬قرمز روشن‪ ،‬ابی براق‪ ،‬سبز فسفری و‬
‫زرد فریبنده؛ نه الگوی تک رنگ خستهکننده‪ ،‬نه مشکی و سفیدی که‬
‫دراین چند روز همراهیاش میکرد‪.‬‬

‫دستهای جونگکوک از کمر تهیونگ تا انتهای ستون فقراتش‬


‫حرکت کردن‪ .‬کف دستهاش رو باز کرد و تهیونگ رو به خودش‬
‫نزدیک کرد‪ ،‬به وضوح از فضای کوچیکی که بینشون بود‪ ،‬زیاد‬
‫خوشحال نبود‪.‬‬

‫تهیونگ واقعا دلتنگش بود‪ .‬دلتنگ بوسههای عجوالنه و خشن‬


‫جونگکوک‪ .‬تسلط جونگکوک‪ .‬بوی متفاوت جونگکوک توی‬
‫بینیاش‪ .‬دستهای جونگکوک و لمس جونگکوک‪.‬‬

‫جونگکوک‪ .‬جونگکوک‪ .‬جونگکوک‪ .‬جونگکوک‪ .‬جونگکوک‪.‬‬

‫‪-‬باید‪ ...‬باید دوش بگیری‪ .‬یخ زدی و موهات همچنان خیسه‪.‬‬


‫‪911‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫وقتی خودش رو از دهن وسوسهانگیز جونگکوک عقب کشید تا‬


‫نفسش باال بیاد‪ ،‬با لحن نگرانی زمزمه کرد‪.‬‬

‫تهیونگ دستهاش رو از بازوهای جونگکوک پایین برد و باالخره به‬


‫دستهای جونگکوک که روی کمرش بود‪ ،‬رسید‪.‬‬

‫‪-‬نه‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪ ،‬سرش رو به نشونه انکار تکون داد‪ ،‬دستهای‬


‫تهیونگ گرفت و اونها رو پشتش قفل کرد‪.‬‬

‫‪-‬میخوام ببوسمت و لمست کنم‪ ...‬نمیخوام االن دوش بگیرم‪.‬‬

‫جونگکوک روی گونه تهیونگ زمزمه کرد و بوسه پر سروصدایی‬


‫روش گذاشت‪.‬‬

‫‪912‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬

‫‪-‬درواقع‪ ...‬فکر کنم اخرش دوباره کثیف بشم‪ .‬ارزش نداره دو بار‬
‫دوش بگیرم‪ .‬باید توی مصرف اب صرفهجویی کنیم‪ ،‬مگه نه؟‬

‫تهیونگ خندید و بخاطر لبهای جونگکوک‪ ،‬روی صورتش احساس‬


‫قلقلک کرد‪.‬‬

‫‪-‬امروز خیلی بامزه و خوش اخالق شدی‪ .‬دلیل خاصی داره؟‬

‫تهیونگ پرسید و از رفتار پسر مو تیره تعجب کرد‪.‬‬

‫بوسههای جونگکوک قطع شد و با دقت به تهیونگ نگاه کرد‪ .‬به نظر‬


‫میرسید با خودش درگیری داشت‪ .‬تهیونگ با دیدن اخمی که بین‬
‫ابروهای جونگکوک بود‪ ،‬اخمی کرد‪ ،‬با انگشت اشارهاش به ارومی‬

‫‪913‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫اون قسمت رو نوازش کرد و سعی کرد نه تنها پوست جونگکوک‪،‬‬


‫بلکه نگرانیاش هم رفع کنه‪.‬‬

‫وقتی جونگکوک چیزی نگفت‪ ،‬تهیونگ لبخندی زد و اضافه کرد‪:‬‬

‫‪-‬خیلی خب‪ .‬پس فقط یکم پرو شدی‪ ،‬اره؟ فکر کنم اخرش دوباره‬
‫کثیف بشم‪.‬‬

‫تهیونگ صدای جونگکوک رو تقلید کرد و پسر مقابلش با تمسخر‬


‫خندید‪.‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬

‫‪-‬خیلی مطمئنی‪ ،‬اره؟ کی بهت گفته که قراره اتفاقی بیفته؟ درواقع من‬
‫میخواستم برای چند دقیقه ببوسمت و بعد برگردم اتاقم‪.‬‬

‫‪914‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫چشمهای جونگکوک گشاد شد‪ ،‬طوری که انگار منتظر اطالعاتی که‬


‫تهیونگ اون لحظه بهش داد‪ ،‬نبود‪.‬‬

‫‪-‬چی؟ داری میری؟‬

‫جونگکوک پرسید و با وجود اینکه سعی میکرد به وضوح پنهانش‬


‫کنه‪ ،‬تهیونگ نشونهای از ناامیدی رو توی صداش تشخیص داد‪.‬‬

‫‪-‬چرا؟ ازم میخوای بمونم؟‬

‫تهیونگ با تردید پرسید و نوک انگشتش رو روی قوس بینی‬


‫جونگکوک کشید و تا گونهها و لبهاش ادامه داد‪.‬‬

‫‪915‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک با لمس ظریف تهیونگ چشمهاش رو بست و محکمتر‬


‫بغلش کرد‪ .‬به ارومی سرش رو کج کرد و لبهاش رو روی لبهای‬
‫تهیونگ گذاشت‪ .‬لبهاشون به طرز نرمی روی هم حرکت کردن‪.‬‬

‫‪-‬این جواب برات کافیه؟‬

‫‪916‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪CH 16‬‬

‫‪-‬این جواب برات کافیه؟‬

‫جونگکوک چند ثانیه بعد زمزمه کرد و با دقت به تهیونگ نگاه کرد‪ .‬با‬
‫چشمهاش بهش التماس کرد کلماتی که به نوعی نمیتونست به زبون‬
‫بیاره‪ ،‬متوجه بشه‪.‬‬

‫تهیونگ برو‪.‬‬

‫تهیونگ به خوابگاهت برگرد‪.‬‬

‫تهیونگ دوباره احمق نشو‪.‬‬

‫حتی اگه اون بگه که با فرد دیگهای نمیخوابه‪ ،‬نمیتونه احساساتت رو‬
‫جبران کنه‪.‬‬

‫‪917‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫وقتی بفهمه چه احساسی داری‪ ،‬واکنش خوبی نشون نمیده‪.‬‬

‫تهیونگ برو‪.‬‬

‫تهیونگ‪ ،‬اون بهت اسیب میزنه‪.‬‬

‫جنبه هوشیار و منطقی تهیونگ بارها و بارها با درموندگی سرش فریاد‬


‫زد و تهیونگ همیشه ادمی بود که به جای جنبه غیرمنطقی و احساسی‪،‬‬
‫به جنبه منطقی و منسجمش گوش میداد و به همین دلیل‪ ،‬وقتی به جنبه‬
‫هوشیار و منطقیاش گفت که بره به فاک و درعوض ترجیح داد‬
‫لبهاش رو روی لبهای جونگکوک بکوبه‪ ،‬خودش غافلگیر شد‪.‬‬

‫چون واقعا میتونست منظور جونگکوک و کلماتی میخواست از‬


‫طریق بوسههاش بگه‪ ،‬احساس کنه و این برای تهیونگ خیلی راحت‬
‫بود تا احساس سرگیجه و بیحسی داشته باشه و کامال از لمسها و‬
‫رایحه جونگکوک مست باشه‪.‬‬

‫‪918‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ توی اون اغوش و بازوها ذوب شد‪ ،‬طوری که انگار بدنش از‬
‫رنگارنگترین و روشنترین رنگها تشکیل شده بود و میخواست با‬
‫رنگهای خنثی که جونگکوک بود‪ ،‬ترکیب بشه تا یک رنگ‬
‫فوقالعاده و فریبنده ایجاد کنه‪.‬‬

‫درحالی که جونگکوک عمیقاً لبهاش رو میلیسید‪ ،‬تهیونگ‬


‫نمیتونست جلوی نالههای بلندی که از ته گلوش فرار میکرد‪ ،‬بگیره‪،‬‬
‫اما جونگکوک از شنیدن اونها واقعا راضی بود چون براساس حرکت‬
‫لبها و لمسهاش بودن‪.‬‬

‫‪-‬واقعا داری میری؟‬

‫جونگکوک پرسید و توجهاش رو روی فک و گردن تهیونگ متمرکز‬


‫کرد‪.‬‬

‫‪-‬اگه همین االن لباسهام رو درنیاری‪ ،‬شاید برم‪.‬‬


‫‪919‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ با صدای بمی جواب داد و وقتی پسر دیگه دندونهاش رو‬
‫روی پوست حساسش کشید‪ ،‬محکم به شونههای جونگکوک چسبید‪.‬‬

‫‪-‬الزم نیست دو بار بگی‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪ .‬بدون اینکه لبهاش رو از پوست کنار گوش‬


‫تهیونگ جدا کنه‪ ،‬استینهای کت بژ تهیونگ رو دراورد و وقتی‬
‫دستهای تهیونگ ازاد شدن‪ ،‬کتش رو روی زمین انداخت‪.‬‬

‫‪-‬اون کت گرون بود‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و وقتی جونگکوک دندونهاش رو روی گردنش‬


‫کشید‪ ،‬چشمهاش رو بست و سرش رو خم کرد‪.‬‬

‫‪-‬حاال انگار برام مهمه‪.‬‬

‫‪920‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک با تمسخر گفت‪ .‬ژاکت بافتنی تهیونگ رو گرفت‪ ،‬از‬


‫گردنش فاصله داد و با چونهاش به تهیونگ اشاره کرد تا دستهاش رو‬
‫بلند کنه‪.‬‬

‫فاک‪ .‬چقدر دلش برای نگاه جونگکوک تنگ شده بود‪ .‬جونگکوک‬
‫بهش نگاه کرد‪ .‬اون چشمهای سنگین و تند قابلیت این رو داشتن به‬
‫روح بازمانده تهیونگ نفوذ کنن‪ .‬اون نگاه نافذ از شونههای تهیونگ تا‬
‫نافش حرکت کرد و خطوط تزئینی که دور کمرش بود‪ ،‬زیر نظر‬
‫گرفت‪.‬‬

‫‪-‬خیلی خوشگلی‪.‬‬

‫جونگکوک زمزمه کرد و یک ثانیه بعد چشمهاش گشاد شد‪ ،‬طوری‬


‫که انگار دهنش جرات کرد چیزی رو به زبون بیاره که باید توی سرش‬
‫میموند‪.‬‬

‫‪921‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ طوری بهش نگاه کرد که انگار نمیتونست چیزی که شنید‪،‬‬


‫باور کنه و کامال به خودش لرزید‪ ،‬اما برای اینکه جلوش رو بگیره‪ ،‬با‬
‫بوسه شدیدی جوابش رو داد‪ ،‬گردن جونگکوک رو گرفت‪ ،‬اون رو با‬
‫خودش کشید و مثل یک پنگوئن دست و پا چلفتی‪ ،‬عقب عقب رفت‪،‬‬
‫تا اینکه پشتش روی تشک تخت افتاد و بدن جونگکوک گیرش‬
‫انداخت‪.‬‬

‫دستهای تهیونگ به طرز ناشیانهای شلوارکی که جونگکوک پوشیده‬


‫بود‪ ،‬پایین کشید و باسن جونگکوک رو گرفت‪ .‬وقتی جونگکوک‬
‫نصف وزنش رو روی یکی از ارنجهاش انداخت و تهیونگ رو توی‬
‫سرما رها کرد‪ ،‬تهیونگ اماده بود که بهش اعتراض کنه‪ ،‬تا اینکه متوجه‬
‫شد جونگکوک سعی داشت از شر شلوارک مشکی رنگی که تا نیمه‬
‫پاهاش پایین اومده بود‪ ،‬خالص بشه‪.‬‬

‫‪-‬فاک بهش!‬

‫‪922‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک غرید‪ ،‬اما بعد موفق شد لباس رو از تنش دربیاره و اون رو‬
‫با خشونت روی زمین بندازه‪ .‬فقط باکسر مشکیاش تنش بود‪ .‬تهیونگ‬
‫با دیدن عصبانیتی که روی صورت پسر موتیره بود‪ ،‬خندید و‬
‫جونگکوک با اخم بهش نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬چرا داری میخندی؟ داری مودم رو خراب میکنی!‬

‫‪-‬ببخشید ببخشید‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و سعی کرد با گزیدن لبش‪ ،‬حالت جدی به خودش‬


‫بگیره‪ ،‬اما حقیقت اینه که بدنش از خندهای که توی گلو و دندههاش‬
‫گیر کرده بود‪ ،‬لرزید و احتماال صورتش حالت مضحکی به خودش‬
‫گرفته بود چون حتی جونگکوک هم سرش رو تکون داد و کمی بعد‬
‫خندید‪.‬‬

‫‪-‬واقعا باید برات ممنوع باشه که اینقدر رومخ باشی‪.‬‬


‫‪923‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک گفت‪ ،‬لبهای خندونش رو روی لبهای کشیدۀ‬


‫تهیونگ گذاشت و برای چند ثانیه‪ ،‬بیشتر لمس دندونهاشون بود تا‬
‫لبها و زبونهاشون‪ ،‬اما میلشون به سرعت برگشت و بوسههای داغ و‬
‫جسورانهای رو با خودش اورد‪.‬‬

‫وقتی جونگکوک دستهاش رو به طرز دردناکی روی سینهاش کشید‬


‫و وقتش رو صرف نوازش نیپلهای حساس و سفت تهیونگ کرد‪،‬‬
‫تهیونگ توی آغوش پسر ذوب شد‪ .‬میتونست احساس کنه که درد‬
‫بین پاهاش بیشتر و بیشتر میشد‪ ،‬مخصوصا وقتی که لبهای‬
‫جونگکوک لبهاش رو رها کرد و درعوض روی لیسیدن و بوسیدن‬
‫نیپل چپش تمرکز کرد‪.‬‬

‫‪-‬وای خدای من‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬دهنش رو برای ناله بیصدایی باز کرد و اجازه داد اون‬
‫کلمات از دهنش فرار کنن‪.‬‬

‫‪924‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫وقتی جونگکوک روی نیپل راستش تمرکز کرد‪ ،‬نگاهشون بهم‬


‫برخورد کرد و تهیونگ با خودش فکر کرد که میتونست همونجا‬
‫بیهوش بشه‪ .‬عضو سفت جونگکوک رو روی رونش احساس کرد و‬
‫برامدگی بین پاهاش که به طرز دردناکی به شلوارش چسبیده بود‪ ،‬بهش‬
‫یاداوری شد‪.‬‬

‫‪-‬فاک‪ ،‬جونگکوک‪ .‬این رو از تنم دربیار‪.‬‬

‫تهیونگ با صدای بم و ملتمسانهای گفت و باسنش رو کمی از روی‬


‫تخت بلند کرد تا جونگکوک قصدش رو بفهمه‪.‬‬

‫جونگکوک بدون پلکزدن تسلیمش شد و کمربند چرم مشکی و بعد‬


‫زیپ شلوار ابی روشنش رو باز کرد‪ .‬به ارومی بلند شد‪ ،‬شلوار تهیونگ‬
‫رو از پاهای برنزهاش پایین کشید و باعث شد تهیونگ نفس راحتی‬
‫بکشه چون دیگه تنگش نبود‪.‬‬

‫‪925‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫با این حال‪ ،‬چشمهای براق تهیونگ به منبع صدایی که روز به روز‬
‫بیشتر بهش عادت میکرد‪ ،‬منحرف شد‪.‬‬

‫‪-‬چرا داری میخندی؟ حاال کیه که داره مود رو خراب میکنه؟‬

‫تهیونگ بینفس گفت و به جونگکوکی که روی زانوی تهیونگ‬


‫نشسته بود‪ ،‬اخم کرد‪.‬‬

‫‪-‬خرس تهیونگ؟ واقعا؟‬

‫جونگکوک بین خندههاش پرسید و با چشمهای تمسخرامیزی به‬


‫برامدگی تهیونگ نگاه کرد‪.‬‬

‫و درست همون لحظه تهیونگ به پایین نگاه کرد؛ مخصوصا به باکسر‬


‫سفیدش که طرح خرسهای کیوت و کوچیکی روش چاپ شده بود‪.‬‬

‫‪926‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫احتماال یکی توی اتاق جونگکوک بخاری رو تا ته روشن کرده بود‬


‫چون گونههای تهیونگ درحال اتیشگرفتن بود‪.‬‬

‫‪-‬چی‪ ...‬اونها‪ ...‬اونها کیوتن!‬

‫تهیونگ با صدای بلندی گفت‪.‬‬

‫خندههای بیشرمانه و بیامان جونگکوک باعث شد تهیونگ پسر دیگه‬


‫رو کنار بزنه و تالش کنه تا از تخت بیرون بره؛ میخواست به سمت‬
‫گودال بزرگی بره و توش قایم بشه‪.‬‬

‫اما به وضوح موفق نشد‪ ،‬نه وقتی که بازوهای ورزیده و دستهای قوی‬
‫جونگکوک دور بدن تهیونگ حلقه شد و اون رو به تخت برگردوند‪.‬‬

‫‪927‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬بیخیال‪ ،‬ته‪ .‬من به تو نمیخندم‪ .‬من دارم‪ ...‬دارم به لباس زیرت‬


‫میخندم‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و لبهاش رو بهم فشار داد تا جلوی خنده‬


‫مسخرهاش رو بگیره‪ ،‬اما به هرحال خنده از بین لبهاش فرار کرد و‬
‫مستقیما روی صورت تهیونگ پخش شد‪.‬‬

‫‪-‬باشه باشه‪ .‬تمومش میکنم‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪.‬‬

‫درحال حاضر هردوشون درحالی که رو به روی هم بودن‪ ،‬به پهلو‬


‫خوابیده بودن‪ .‬دستهای جونگکوک همچنان دور کمر تهیونگ بود و‬
‫مانع از فرارش میشد‪.‬‬

‫‪928‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬ته صدام کردی‪.‬‬

‫تهیونگ با زمزمه گفت‪.‬‬

‫بدن جونگکوک منقبض شد و تهیونگ از اینکه با صدای بلند گفته‬


‫بود‪ ،‬خودش رو سرزنش کرد؛ مخصوصا حاال که جونگکوک تازه‬
‫باهاش احساس راحتی میکرد‪ .‬این میتونست باعث بشه پنج قدم عقب‬
‫برن و تهیونگ حتی منتظر بود تا جونگکوک رهاش کنه و اون رو از‬
‫اتاق بیرون کنه‪ ،‬اما با این وجود‪ ،‬تهیونگ احساس کرد بدن‬
‫جونگکوک دوباره اروم گرفت‪.‬‬

‫‪-‬اره‪ ،‬صدات کردم‪.‬‬

‫جونگکوک اعتراف کرد‪ ،‬صورتش رو بین انحنای شونه تهیونگ پنهان‬


‫کرد‪ ،‬پوست اون قسمت رو بوسید و مکید و با هیکیهای بنفشی پرش‬
‫کرد‪.‬‬
‫‪929‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫و تهیونگ نمیدونست بخاطر اینکه ته صداش کرد‪ ،‬ناله کنه که اسم‬


‫رایجی بود‪ ،‬اما خارج از دهن جونگکوک کامال براش احساسی بود یا‬
‫بخاطر دست جونگکوک که جسورانه از سینهاش پایین رفت‪ ،‬وارد‬
‫باکسرش شد و عضو ضرباندار تهیونگ رو مالید‪.‬‬

‫‪-‬چی میخوای؟‬

‫جونگکوک پرسید و روی پوست ترقوه تهیونگ نفسی کشید‪.‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬

‫‪-‬میخوای همینجوری ارضات کنم یا بلوجاب ترجیح میدی؟‬

‫تهیونگ خیلی خوب میدونست که چی میخواد‪ .‬در واقع‪ ،‬مدتها‬


‫بود که این رو میخواست‪.‬‬

‫‪930‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ با تردید دست جونگکوک رو گرفت‪ ،‬از عضو تحریک‬


‫شدهاش دورش کرد و درعوض به سمت باسنش برد‪ .‬وقتی‬
‫جونگکوک متوجه قصدش شد‪ ،‬ناگهان بوسههای روی استخون ترقوه‬
‫و جناغ تهیونگ متوقف شد‪.‬‬

‫‪-‬مطمئنی؟‬

‫جونگکوک پرسید و مستقیماً به چشمهای تهیونگ نگاه کرد‪.‬‬

‫تهیونگ سری به نشونه تایید تکون داد و سعی کرد خواسته و نیازش به‬
‫اون کار رو به جونگکوک منتقل کنه‪.‬‬

‫‪-‬نمیخوای؟‬

‫‪-‬فاک‪ ،‬معلومه که میخوام‪ ،‬ته‪ .‬معلومه که میخوام‪.‬‬

‫‪931‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک غرید‪ ،‬اما تهیونگ حتی وقت نداشت حرفش رو تفسیر‬


‫کنه چون لبهای جونگکوک به لبهاش حمله کردن و هرگوشۀ‬
‫دهنش رو لیسیدن و کشف کردن‪.‬‬

‫جونگکوک به همون سرعت که تهیونگ رو بوسید‪ ،‬خودش رو عقب‬


‫کشید‪ ،‬پشتش رو به تهیونگ کرد‪ ،‬به سمت میز کنار تخت خم شد و‬
‫توی کشوهاش دنبال چیزی گشت‪.‬‬

‫جونگکوک با یک حرکت لحاف رو کنار زد‪ ،‬تهیونگ رو روی‬


‫ملحفههای خاکستری رها کرد و یک بسته کاندوم و یک بطری لوب‬
‫کنارشون گذاشت‪.‬‬

‫دستهای جونگکوک از شونههای تهیونگ‪ ،‬دندههاش و پهلوهاش‬


‫پایین رفتن‪ ،‬درنهایت به باسنش رسیدن و باکسر کیوتش رو از پاهای‬
‫بلند و برنزه تهیونگ دراوردن‪ .‬وقتی لباس زیرش با بقیه لباسهاشون‬
‫روی زمین افتاد‪ ،‬دستهای جونگکوک برعکس دفعه قبل حرکت‬

‫‪932‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫کردن‪ ،‬از ساق پاش تا رونهاش باال رفتن و تهیونگ میتونست قسم‬
‫بخوره که صدای نالهکردن جونگکوک رو شنید‪.‬‬

‫‪-‬بچرخ و روی شکمت بخواب‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و کمر تهیونگ رو گرفت تا بهش کمک کنه روی‬


‫تخت بچرخه‪.‬‬

‫تهیونگ دستهاش رو زیر بالشی که سرش روش بود‪ ،‬گذاشت و به‬


‫سختی نفسی کشید‪ ،‬اما برای ثانیههای طوالنیای‪ ،‬چیزی احساس نکرد‪.‬‬

‫تهیونگ سرش رو با کنجکاوی بلند کرد و به عقب نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬چرا اینقدر داری طولش میدی؟‬

‫‪933‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬دارم سعی میکنم پالستیک بطری لوب رو پاره کنم‪ ،‬ولی این چیز‬
‫فاکی کار نمیکنه‪.‬‬

‫‪-‬بده به من‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬به ارومی به پهلو چرخید و یکی از دستهاش رو دراز‬


‫کرد‪.‬‬

‫تهیونگ سعی کرد گوشه لبهاش رو با فکر به اینکه جونگکوک‬


‫اخیرا اون لوب رو برای استفاده هردوشون خریده بود‪ ،‬پایین نگه داره‪،‬‬
‫پس روی پارهکردن پالستیک بطری با دندونهاش تمرکز کرد‪ ،‬اون رو‬
‫روی زمین انداخت و لوب با طعم هلو رو به جونگکوک برگردوند‪.‬‬

‫وقتی دوباره روی تخت چرخید‪ ،‬طولی نکشید تا لبهای جونگکوک‬


‫از پشت تهیونگ قدردانی کنن‪ .‬خوناشام بوسههایی روی ستون‬
‫فقراتش گذاشت و باعث شد تهیونگ بلرزه‪ .‬جونگکوک به انحنای‬
‫‪934‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫کمر و باسن تهیونگ رسید‪ ،‬بوسهای به اون قسمت زد و بعد‪ ،‬دوباره‬


‫همون مسیر رو تا باال طی کرد تا به الله گوشش برسه‪.‬‬

‫تهیونگ سرش رو به عقب پرتاب کرد‪ ،‬درحالی که انگشت اشاره‬


‫جونگکوک به ورودیاش فشار اورد و بوسههای سبک و پرمانندی‬
‫روی گونهاش نشست‪.‬‬

‫جونگکوک به ارومی انگشت اول رو وارد کرد و تهیونگ از حس‬


‫عجیبغریبی که داشت‪ ،‬اخم کرد چون مدتها از وقتی که اخرین بار‬
‫انجامش داده بود‪ ،‬میگذشت‪.‬‬

‫‪-‬خوبی؟‬

‫جونگکوک پرسید و صدای خشدار و نفسش به گوش تهیونگ‬


‫برخورد کرد‪ .‬به تهیونگ اجازه داد به اون حس عادت کنه و بعد‬
‫انگشتش رو حرکت داد‪.‬‬
‫‪935‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک عمال روش خیمه زده بود‪ .‬با کمک دست ازادش کمی‬
‫کمر تهیونگ رو خم کرد تا دسترسی بهتری به ورودیاش داشته باشه‬
‫و با وجود اینکه بدن جونگکوک مثل همیشه سرد بود‪ ،‬تهیونگ‬
‫گرمایی که به سینهاش هجوم برد‪ ،‬احساس کرد و با خودش فکر کرد‬
‫چقدر جونگکوکی که ازش میپرسید حالش خوبه یا نه‪ ،‬با مالحظه‬
‫بود‪.‬‬

‫‪-‬اره‪ ،‬خوبم‪ .‬حتی بیشتر از خوب‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و ناله کرد‪ .‬جوابش برای جونگکوک کافی بود تا‬
‫انگشتهاش رو داخل ورودی تپنده تهیونگ حرکت بده‪.‬‬

‫‪-‬وای خدا‪.‬‬

‫جونگکوک گونههای تهیونگ‪ ،‬چونه‪ ،‬فک و پیشونیاش رو بوسید و‬


‫همزمان انگشت دیگهای واردش کرد‪.‬‬
‫‪936‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬وقتی اینجوری ناله میکنی‪ ،‬خیلی خوشگل میشی‪.‬‬

‫جونگکوک اعتراف کرد و همون باعث شد تهیونگ بلندتر ناله کنه‪.‬‬


‫باسنش رو از روی تشک بلند کرد و اون رو به عقب حرکت داد تا با‬
‫حرکات انگشتهای جونگکوک هماهنگ بشه‪.‬‬

‫بعد از انگشتکردن تهیونگ‪ ،‬جونگکوک انگشت سومش رو واردش‬


‫کرد‪ ،‬سرعت ضربههاش رو باال برد و به ارومی اونها رو داخلش‬
‫چرخوند‪ ،‬تا اینکه ناله و لرزش بدن تهیونگ جوابی که دنبالش بود‪،‬‬
‫بهش داد‪.‬‬

‫‪-‬اوه‪ ،‬فاک‪ .‬همونجا‪ .‬دقیقا همونجا جونگکوک‪.‬‬

‫تهیونگ به سختی نفس کشید و وقتی نوک انگشتهای جونگکوک‬


‫به نقطه حساسش کشیده شد‪ ،‬چشمهاش رو از لذت چرخوند‪.‬‬

‫‪937‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫بین احساس سرخوشی و هیجان‪ ،‬تهیونگ عضو سفت جونگکوک رو‬


‫پشت رونهاش احساس کرد و همین بهش یاداوری کرد که دقیقا چی‬
‫میخواست و به چه چیزی نیاز داشت‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک‪ ...‬من امادهام‪ .‬میخوامت‪.‬‬

‫تهیونگ بعد از اینکه جونگکوک به پروستاتش ضربه زد‪ ،‬بین نالههاش‬


‫گفت‪.‬‬

‫‪-‬مطمئنی؟‬

‫جونگکوک پرسید و تهیونگ سری به نشونه مثبت تکون داد‪.‬‬

‫‪-‬میخوام ازت سواری بگیرم‪.‬‬

‫‪938‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬اوه‪ .‬فاک‪.‬‬

‫جونگکوک زمزمه کرد‪ ،‬حرکت انگشتهاش رو متوقف کرد و اونها‬


‫رو با مالیمت از تهیونگ دراورد‪.‬‬

‫تهیونگ با غافلگیرکردن جونگکوک‪ ،‬روی تخت چرخید و پسر‬


‫موتیره رو هل داد‪ ،‬تا اینکه پشت پسر دیگه به تشک برخورد کرد‪.‬‬
‫تهیونگ پاش رو بلند کرد‪ ،‬کنار پهلوی جونگکوک گذاشت و محکم‬
‫گیرش انداخت‪.‬‬

‫وقتی تهیونگ خم شد‪ ،‬دندونهاش رو در امتداد خط فک جونگکوک‬


‫کشید و عضوهاشون رو همزمان باهم مالید‪ ،‬جونگکوک غرید‪.‬‬
‫جونگکوک کمر باکسر خودش رو گرفت و با کمک تهیونگی که‬
‫دنبال بسته کاندوم بود‪ ،‬اخرین تکه لباسی که اونها رو از هم جدا‬
‫میکرد‪ ،‬دراورد‪ .‬دستهای یخ جونگکوک رونهای تهیونگ رو فشار‬

‫‪939‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫داد‪ ،‬درحالی که پسر مونقرهای کاندوم رو روی عضو تپنده پسر دیگه‬
‫کشید و با مقدار زیادی لوب‪ ،‬چندباری عضوش رو مالید‪.‬‬

‫تهیونگ باسنش رو بلند کرد‪ ،‬موقعیت بهتری پیدا کرد‪ ،‬دستش رو به‬
‫سمت عضو جونگکوک برد‪ ،‬نگهاش داشت و اون رو به سمت‬
‫ورودیاش هدایت کرد‪.‬‬

‫تهیونگ اهسته روی عضوش نشست‪ ،‬سعی کرد اخم صورتش که‬
‫بخاطر سوزش بود‪ ،‬نادیده بگیره و درعوض روی نوازش دست‬
‫جونگکوک روی رونهاش تمرکز کنه‪.‬‬

‫‪-‬فاک‪.‬‬

‫وقتی روی عضوش نشست و باسنش به لگن جونگکوک چسبید‪،‬‬


‫صدای ناله جونگکوک رو شنید و همین کافی بود تا سوزش و درد‬
‫خفیفش به سرعت از بین بره‪.‬‬
‫‪940‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫همونطوری که تهیونگ به اون احساس عادت میکرد و عضو تپنده‬


‫جونگکوک حفرهاش رو پر میکرد‪ ،‬نگاهشون بهم برخورد کرد و پسر‬
‫مونقرهای میتونست قسم بخوره که همزمان بخاطر لذت و نگاهکردن‬
‫به عنبیههای تقریباً مشکی جونگکوک‪ ،‬سفیدی جلوی چشمهاش رو‬
‫گرفت‪ .‬احساس میکرد بدنش زیر نگاه شدیدش طوری داغ کرده بود‬
‫که دستهای سرد جونگکوک روی بدنش یک تضاد خوشایند بود‪.‬‬

‫جونگکوک بهش فشاری وارد نکرد و هیچ حرکتی انجام نداد‪ .‬برای‬
‫زمانی که تهیونگ نیاز داشت به عضوش عادت کنه‪ ،‬صبوری کرد و‬
‫همین باعث شد تهیونگ خم بشه و با مالیمت لبهاش رو روی‬
‫لبهای جونگکوک بذاره‪.‬‬

‫تهیونگ اهسته شروع به حرکت کرد‪ ،‬باسنش رو تکون داد و سرعت‬


‫اروم و ثابتی رو ایجاد کرد‪ .‬دستهای جونگکوک که روی کمرش‬
‫بود‪ ،‬کمک خوبی بود‪ ،‬نه تنها برای خنککردن پوست داغش‪ ،‬بلکه‬
‫برای اینکه بهش کمک میکرد حرکاتش بعد چند ثانیه سریعتر بشه‪.‬‬

‫‪941‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫ریتم بینقصی رو پیدا کردن که با اون باسن تهیونگ همزمان با لگن‬


‫جونگکوک حرکت میکرد‪ .‬هردوشون به شدت نفس نفس میزدن و‬
‫همزمان ناله میکردن‪.‬‬

‫وقتی تهیونگ موقعیت خوبی رو پیدا کرد تا نقطه حساسی که‬


‫پروستاتش بود‪ ،‬تحریک بشه‪ ،‬ناله کرد و سرعت حرکاتش رو باال برد‬
‫تا عضو جونگکوک مکرراً به پروستاتش ضربه بزنه‪.‬‬

‫وقتی جونگکوک سرش رو از روی تشک بلند کرد‪ ،‬باهاش رو در رو‬


‫شد و دندونهاش رو روی گلوی حساس تهیونگ کشید‪ ،‬تهیونگ‬
‫سرش رو به عقب پرتاب کرد‪ .‬تهیونگ بیرحمانه به پشت جونگکوک‬
‫چنگ زد و با ژست بعضی از نالههاش رو رها کرد‪.‬‬

‫‪-‬فاک‪ ،‬فاک‪ ،‬فاک‪.‬‬

‫‪942‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک روی لبهای تهیونگ نفسی کشید‪ .‬بخاطر لذت زیادی‬


‫که هردوشون احساس میکردن‪ ،‬نمیتونست لبهای تهیونگ رو‬
‫ببوسه‪.‬‬

‫بینیهاشون به هم کشیده شد و نفسهاشون باهم ترکیب شد‪ ،‬درحالی‬


‫که تهیونگ با کمک ضربههای کنترل نشده جونگکوک‪ ،‬باال و پایین‬
‫میشد‪ .‬نه میتونست انکار کنه‪ ،‬نه میتونست تایید کنه که کامال اشفته‬
‫بود‪.‬‬

‫با این حال‪ ،‬تهیونگ بخاطر سوزش عضالت رونهاش‪ ،‬سرعت‬


‫حرکاتش رو کم کرد و جونگکوک متوجه شد‪ ،‬البته که متوجه شد‪.‬‬

‫‪-‬حاال من بهت کمک میکنم‪ .‬فقط‪ ...‬فقط ازش لذت ببر‪.‬‬

‫جونگکوک بین نالههاش گفت‪ ،‬لپهای باسن تهیونگ رو گرفت و‬


‫اونها رو از هم فاصله داد تا عضوش راحت واردش بشه‪.‬‬

‫‪943‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ تسلیم شد‪ ،‬بازوهاش رو محکم دور شونههای پهن‬


‫جونگکوک پیچید و دهنش رو به گوش پسر موتیره نزدیک کرد تا‬
‫نالههاش رو ازاد کنه‪ .‬به خوبی خبر داشت اون چیزی بود که‬
‫جونگکوک رو تحریک میکرد‪.‬‬

‫و تهیونگ با ضربه خاصی ناله بلندی کرد و چشمهاش رو از لذت‬


‫چرخوند‪.‬‬

‫‪-‬نزدیکی‪ ،‬بیبی؟‬

‫جونگکوک بیخبر از اسمی که به زبون اورده بود‪ ،‬پرسید‪.‬‬

‫و تهیونگ توی ذهنش با تکرار جوری که زبون جونگکوک کلمه "‬


‫بیبی" رو تلفظ کرد‪ ،‬تقریبا اومد؛ کلمهای که فقط برای تهیونگ بود‪.‬‬

‫‪944‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬اره‪ ،‬خیلی نزدیکم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و دندونهاش رو ناشیانه به الله گوش جونگکوک‬


‫کشید‪ ،‬اما تهیونگ نیاز داشت ببوسه‪ ،‬گاز بگیره و بلیسه؛ هرکاری برای‬
‫ازادکردن هیجانی که درونش بود‪ ،‬انجام میداد‪.‬‬

‫گرمای شکمش شروع به انفجار کرد‪ .‬دیگه نمیتونست کنترلش کنه و‬


‫با چند تا ضربهی دقیق دیگه‪ ،‬دید تهیونگ درحالی که به کام رسید‪،‬‬
‫سفید شد و ناله بلندی توی فضا پیچید‪.‬‬

‫وقتی به ارگاسم رسید‪ ،‬تهیونگ میتونست عهد ببنده که ستارهها و‬


‫جهانهایی با متنوعترین و درخشانترین رنگها رو دید و بدنش کامال‬
‫سست و بیحس شد‪ .‬سرخوشی توی بدنش پیچید‪ ،‬درحالی که اخرین‬
‫ضربات جونگکوک بهش برخورد کرد تا اون هم به همون لحظه داغ و‬
‫اتشین برسه‪.‬‬

‫‪945‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک هم با ناله بلندی که روی لبهای تهیونگ ازادش کرد‪ ،‬به‬


‫کام رسید و تهیونگ هم با باالترین لذت و رضایت توی جهان اون رو‬
‫بلعید‪ .‬تهیونگ کاندوم رو دربرابر دیوارهاش و همچنین کامش که روی‬
‫شکمش ریخت‪ ،‬احساس کرد‪ ،‬اما همچنان به بغلکردن جونگکوک‬
‫ادامه داد و احساس کرد نفسهاشون اروم گرفت‪.‬‬

‫نگاه شدید‪ ،‬اما براق جونگکوک با نگاه تهیونگ برخورد کرد‪ .‬وقتی‬
‫جونگکوک خم شد و لبهای متورم و خیس از بزاقش رو برای بوسه‬
‫اروم و بیحالی روی لبهای تهیونگ گذاشت‪ ،‬چشمهای انسان بسته‬
‫شد‪.‬‬

‫جونگکوک نوک انگشتهاش رو روی پهلوی تهیونگ و درامتداد‬


‫دندههاش کشید‪ ،‬تا اینکه به باسنش رسید‪ ،‬بهش کمک کرد عضوش‬
‫رو خارج کنه و بعد تهیونگ رو به پشت روی تشک خوابوند‪.‬‬

‫‪946‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ که همچنان توی لحظات هیجانزدهاش گم شده بود‪ ،‬از اینکه‬


‫جونگکوک یکی از کشوهای میزش رو باز کرد و یک بسته دستمال‬
‫مرطوب نو دراورد‪ ،‬تعجب کرد‪.‬‬

‫‪-‬این دفعه اماده اومدم‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و تهیونگ از کیوتیاش خندید‪.‬‬

‫جونگکوک با برداشتن دستمال مرطوب‪ ،‬شکم و ورودی تهیونگ رو‬


‫پاک کرد‪ ،‬تا اینکه هیچ اثری از مایع سفید و چسبناک نموند‪ .‬همون‬
‫لحظه دستمال دیگهای روی شکم خودش کشید‪ ،‬کاندوم رو دراورد‪،‬‬
‫اون رو گره زد و همراه با دستمالهای کثیف توی سطل زباله کوچیکی‬
‫که گوشه اتاق بود‪ ،‬انداخت‪.‬‬

‫تهیونگ به پهلو دراز کشید و جونگکوک هم به پشت خوابید‪.‬‬

‫‪947‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ ریسک کرد و دستش رو دراز کرد تا پوست سرد‬


‫جونگکوک رو لمس کنه و وقتی پسر دیگه دستش رو کنار نزد‪،‬‬
‫تهیونگ اونقدری شجاع شد تا الگوهای رندومی رو از ارنج‬
‫جونگکوک تا کف دستش بکشه‪.‬‬

‫‪-‬این‪ ...‬این برات خوب بود؟‬

‫تهیونگ با تردید پرسید و با خودش فکر کرد چرا جونگکوک اینقدر‬


‫ساکت بود و توی افکارش گم شده بود‪.‬‬

‫جونگکوک سرش رو چرخوند و به تهیونگ نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬اره‪.‬‬

‫‪-‬اوه‪ .‬خوبه‪ .‬هوم‪...‬‬

‫‪948‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬لب پایینش رو گزید‪ ،‬از نگاه نافذ جونگکوک فرار‬
‫کرد و درعوض به انگشتهاش که همچنان پوست دست جونگکوک‬
‫رو نوازش میکردن‪ ،‬نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬عالیه‪ .‬اره‪ ،‬عالیه‪ .‬برای منم خوب بود‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬توی افکارش گم شد و حتی متوجه لبخندی که روی‬


‫لبهای جونگکوک نقش بست‪ ،‬نشد‪.‬‬

‫‪-‬گرسنهای؟‬

‫جونگکوک یکدفعه پرسید‪.‬‬

‫تهیونگ اخم کرد و از تغییر ناگهانی موضوع گیج شد‪ ،‬اما بعدش‬
‫صدای قاروقور شکمش رو شنید و گونهاش رنگ گرفت‪.‬‬

‫‪949‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫چقدر سکسی‪ ،‬تهیونگ‪ .‬چقدر سکسی‪ .‬تهیونگ با خودش فکر کرد و‬


‫از لحاظ ذهنی خودش رو تنبیه کرد و روی صورتش کوبید‪.‬‬

‫‪-‬هوم‪...‬‬

‫تهیونگ شروع کرد‪.‬‬

‫‪-‬نه؟‬

‫‪-‬شکمت چیز دیگهای میگه‪.‬‬

‫‪-‬ببینم قدرت شنواییت مثل خفاشه؟‬

‫تهیونگ پرسید‪ ،‬چشمهاش رو چرخوند و شکمش رو مالید تا معده پر‬


‫سروصداش رو اروم کنه‪.‬‬

‫‪950‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫چشمهای جونگکوک گشاد شد‪ ،‬اما بعد جواب داد‪:‬‬

‫‪-‬اره‪ ،‬یه چیزی مثل این‪ ،‬ولی میدونم که ناهار نخوردی‪ .‬منظورم اینه‬
‫که‪ ...‬غیرممکنه‪ .‬خودت گفتی که صبح سر کاراموزی بودی‪ ...‬صبر‬
‫کن‪ ،‬درموردش بهم نگفتی‪ .‬تونستی یکی رو پیدا کنی که بهت حقوق‬
‫بده؟‬

‫تهیونگ درحالی که ابروهاش رو با تعجب تا پیشونیاش باال برد‪،‬‬


‫جواب داد‪:‬‬

‫‪-‬اره‪ ،‬پیدا کردم‪ .‬دوشنبه هفته پیش شروع کردم‪.‬‬

‫تهیونگ قطعا انتظار نداشت جونگکوک جزئیات کوچیکی که هفتهها‬


‫پیش بهش گفت‪ ،‬به یاد بیاره‪ ،‬مخصوصا جزئیاتی که درمورد سکس‬
‫نبود‪.‬‬

‫‪951‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬اوه‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و سری تکون داد‪.‬‬

‫‪-‬این خوبه‪ .‬هوم‪ ...‬بهم نگفته بودی‪.‬‬

‫‪-‬چرا باید میگفتم؟‬

‫تهیونگ پرسید و شونهاش رو باال انداخت‪.‬‬

‫‪-‬زیاد توی وضعیت خوبی نبودیم‪...‬‬

‫‪-‬و االن؟‬

‫‪952‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک فورا پرسید‪.‬‬

‫تهیونگ نگاهش رو از بازوی جونگکوک گرفت و درعوض به‬


‫چشمهای قهوهایش نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬و االن چی؟‬

‫تهیونگ پرسید و این بار‪ ،‬این جونگکوک بود که به طرز عجیبی از‬
‫نگاه تهیونگ فرار کرد‪ ،‬طوری که انگار نمیتونست همزمان اون‬
‫کلمات رو به زبون بیاره و تماس چشمیاش رو حفظ کنه‪.‬‬

‫‪-‬االن توی وضعیت خوبی هستیم؟‬

‫اوه‪.‬‬

‫‪953‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫این‪ ...‬این یعنی چی؟‬

‫میخواد باهام توی وضعیت خوبی باشه؟‬

‫خفه شو‪ ،‬تهیونگ‪ .‬خفه شو‪.‬‬

‫این هیچ معنیای نداره‪.‬‬

‫فقط‪ ...‬فقط اروم بگیر‪.‬‬

‫‪-‬فکر کنم‪ .‬اره‪...‬‬

‫تهیونگ گفت و گلوش رو صاف کرد‪.‬‬

‫‪954‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬و خودت چی فکر میکنی؟‬

‫تهیونگ پرسید‪.‬‬

‫جونگکوک خم شد‪ ،‬یک تار موی نقرهای و سرکش رو از پیشونی‬


‫تهیونگ کنار زد و اون رو پشت گوشش زد‪.‬‬

‫‪-‬منم همینطور فکر میکنم‪.‬‬

‫جونگکوک جواب داد‪.‬‬

‫به نظر میرسید قلب تهیونگ یک ضربان رد کرد‪ .‬برای کارهای‬


‫محبتامیز‪ ،‬برای حرفهاش‪ ،‬برای جوری که جونگکوک بهش خیره‬
‫شده بود‪ ،‬برای جوری که خم شد و تهیونگ رو با مالیمت بوسید‪.‬‬

‫‪955‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ نمیدونست استقامت کافی برای دوییدن داشت تا دنبال قلبش‬


‫که به وضوح میخواست از قفسه سینهاش فرار کنه‪ ،‬بره یا نه‪.‬‬

‫اما این رو میدونست که نمیتونست اهمیت زیادی به این موضوع بده‪.‬‬

‫این رو میدونست‪.‬‬

‫قبل از اینکه زیادی درگیرش بشه‪ ،‬جونگکوک پرسید‪:‬‬

‫‪-‬میخوای چیزی برات سفارش بدم که بخوری؟‬

‫اگه اینقدر دوستداشتنی و شیرین باشی‪ ،‬فقط همه چیز رو برام‬


‫سختتر میکنی‪ .‬تهیونگ با خودش فکر کرد‪ ،‬اما البته که با صدای‬
‫بلند اون رو به زبون نیاورد‪.‬‬

‫‪956‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬نه‪ ،‬الزم نیست این کار رو کنی‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬خمیازهای کشید و احساس کرد که خستگی بعد از‬


‫ارگاسم به بدنش غلبه کرد‪.‬‬

‫‪-‬میشه فقط‪ ...‬میشه فقط برای چند دقیقه اینجا بمونم؟ یک چرت‪ ...‬پنج‬
‫دقیقهای‪ .‬این چیزیه که نیاز دارم‪.‬‬

‫‪-‬من فکر میکنم که باید یه چیزی بخوری‪ ،‬ته‪.‬‬

‫جونگکوک بهش پیشنهاد داد و تهیونگ با شنیدن اون اسم دوباره‬


‫ذوب شد‪.‬‬

‫‪-‬اینجوری میخوای از اتاقت بیرونم کنی؟‬

‫‪957‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ بین خندههاش پرسید‪ ،‬اما در حقیقت‪ ،‬سینهاش با احتمال اینکه‬


‫دلیل اصرار جونگکوک همین بود‪ ،‬منقبض شد‪.‬‬

‫‪-‬نه!‬

‫جونگکوک اونقدری سریع و بلند جواب داد که تهیونگ روی تخت‬


‫پرید و چشمهاش رو با ترس باز کرد‪.‬‬

‫‪-‬منظورم اینه که‪ ...‬نه‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و گلوش رو صاف کرد‪.‬‬

‫‪-‬مجبور نیستی بری‪ ،‬البته اگه خودت میخوای‪ .‬من فقط نمیخوام از‬
‫گرسنگی بمیری‪ .‬احتماال بعدش یونگی فکر میکنه که من کشتمت‪.‬‬

‫‪-‬گاهی اوقات واقعا مسخره میشی‪.‬‬

‫‪958‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ گفت و خندید‪ .‬جونگکوک هم روی تخت به پهلو چرخید و‬


‫اجازه داد گوشه لبهاش باال بره‪.‬‬

‫‪-‬ولی بهت قول میدم که ناهار بخورم‪ .‬نامجون احتماال یک چیزی برام‬
‫اماده کرده‪ .‬راستی‪ ...‬باید نگران شده باشه که هنوز نرسیدم‪ .‬بهش گفتم‬
‫که ساعت یک و نیم از ازمایشگاه بیرون اومدم‪.‬‬

‫‪-‬اوه‪ .‬درسته‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪ ،‬با حالت ناامیدی به پایین نگاه کرد و با پاش که‬
‫همچنان جوراب داشت‪ ،‬روی ملحفه دایرههایی کشید‪.‬‬

‫تهیونگ اخم کرد‪ ،‬واکنش جونگکوک رو درک نمیکرد‪.‬‬

‫‪959‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬ولی اشکالی نداره‪ .‬میتونم یکم بیشتر اینجا بمونم‪ .‬اصال بعید بدونم‬
‫که بدنم جون داشته باشه که بلند بشه‪ ،‬یا باسنم‪...‬‬

‫تهیونگ ادامه داد و طوری که انگار جادویی بود‪ ،‬وقتی سرجاش تکون‬
‫خورد‪ ،‬دردی به ستون فقراتش هجوم برد و تهیونگ نتونست جلوی‬
‫دردی که روی صورتش به وجود اومد‪ ،‬بگیره‪.‬‬

‫‪-‬حالت خوبه؟‬

‫جونگکوک با نگرانی پرسید و دستهاش رو پایین کمر تهیونگ‬


‫گذاشت‪ ،‬طوری که انگار میخواست به تسکین دردش کمک کنه‪.‬‬

‫‪-‬باسنم رو داغون کردی‪ .‬نمیدونم که بتونم دوباره راه برم یا نه‪.‬‬

‫‪960‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬با اغراق اهی کشید و بعد به حالت بیش از حد نگران‬
‫جونگکوک خندید‪.‬‬

‫‪-‬درد داره؟ باسنت بخاطر سکس درد میکنه؟‬

‫جونگکوک پرسید و سوالش تهیونگ رو گیج کرد‪.‬‬

‫مگه قبال با بقیه سکس نداشته؟‬

‫‪-‬معلومه که درد میکنه‪ .‬دیکت رو توم کردی‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و خندید‪.‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬

‫‪961‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬بقیه ادمهایی که باهاشون سکس داشتی‪ ،‬تا حاال بهت اعتراض نکردن؟‬

‫به نظر میرسید جونگکوک توی افکارش گم شد‪ ،‬اما تهیونگ‬


‫اصراری نکرد و درعوض با کنجکاوی بهش نگاه کرد‪.‬‬

‫تا اینکه جونگکوک گلوش رو صاف کرد و جواب داد‪:‬‬

‫‪-‬چرا‪ ،‬معلومه که اعتراض کردن‪ .‬اره‪.‬‬

‫تهیونگ با حالت مشکوکی بهش خیره شد‪ ،‬اما درنهایت اون موضوع‬
‫رو نادیده گرفت‪.‬‬

‫‪-‬این یعنی میتونم بدون ترس از اینکه بدون یک دست یا پا بیدار بشم‪،‬‬
‫توی تختت یه چرت ده دقیقهای بزنم؟‬

‫‪962‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬ده؟ ولی قبلش گفتی فقط پنج دقیقه‪.‬‬

‫‪-‬شاید هم پونزده دقیقه‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬شونه رو باال انداخت و انگشتش رو روی خط فک‬


‫جونگکوک کشید‪.‬‬

‫‪-‬داری شانست رو امتحان میکنی‪.‬‬

‫جونگکوک با تمسخر گفت‪.‬‬

‫علیرغم حرفهای جونگکوک‪ ،‬حرکاتش متناقض بود‪ .‬بالش رو از زیر‬


‫سرش برداشت و درعوض به تهیونگ داد تا کامال بتونه استراحت کنه‪.‬‬
‫بعد‪ ،‬لحاف رو باال کشید و کمر تهیونگ رو پوشوند‪ .‬با نوک‬

‫‪963‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫انگشتهاش الگوی دایرهای شکلی روی پهلوی تهیونگ کشید و‬


‫باعث شد خواب شدیدتر بهش غلبه کنه‪.‬‬

‫با وجود اینکه بعد از ظهر بود‪ ،‬چشمهای تهیونگ به خودشون اجازه‬
‫دادن بسته بشن و با گرما و رضایتی که سکس و جونگکوک بهش‬
‫دادن‪ ،‬سنگین شدن‪ .‬طولی نکشید تا اینکه بدنش کامال اروم گرفت و‬
‫ذهنش با مه بزرگی پر شد‪.‬‬

‫و به همین دلیل بود که تهیونگ شک داشت که کامال خواب بود و‬


‫داشت خواب میدید یا نه‪ ،‬اما میتونست قسم بخوره که دستی به‬
‫ارومی گونهاش رو لمس کرد و زمزمه نامحسوس و کوتاهی رو شنید‪:‬‬

‫‪-‬دلم برات تنگ شده بود‪.‬‬

‫‪964‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪CH 17‬‬

‫‪-‬چقدر دیگه طول میکشه؟‬

‫جونگکوک غر زد و برای فرارکردن از دستهای تهیونگ که‬


‫میخواست دهنش رو بپوشونه‪ ،‬روی تخت چرخید‪.‬‬

‫‪-‬هیس! جونگکوک! بهت هشدار دادم که امروز قراره سرم با کنفرانس‬


‫زیست مولکولی و ژنتیک شلوغ باشه‪ .‬به هرحال خودت خواستی که‬
‫بیای‪.‬‬

‫تهیونگ جواب داد و لپتاپش رو روی پاهاش تنظیم کرد‪.‬‬

‫‪-‬و هنوز چهل دقیقه مونده‪.‬‬

‫تهیونگ ادامه داد و جونگکوک درجواب بلندتر غر زد‪.‬‬

‫‪965‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬اگه خیلی حوصلهات سر رفته‪ ،‬میتونی بری‪ .‬اگه بخوای عصر میام‬
‫میبینمت‪.‬‬

‫تهیونگ اضافه کرد‪.‬‬

‫جونگکوک با بندهای هودیاش بازی میکرد و حتی متوجه نشد‬


‫لبهاش رو اویزون کرده بود‪ ،‬تا اینکه تهیونگ باالخره توجهاش رو از‬
‫لپتاپ لعنتیاش گرفت‪ ،‬به سمت جونگکوک خم شد و بوسه پر‬
‫سروصدا‪ ،‬کوتاه و خیسی روی لبهای اویزونش گذاشت‪.‬‬

‫جونگکوک از بزاق زیادی که تهیونگ روی لبهاش گذاشت‪،‬‬


‫صورتش رو جمع کرد‪ ،‬درحالی که پسر دیگه خندید‪.‬‬

‫‪-‬چرا نمیتونم بمونم؟ قول میدم که صدام درنیاد‪.‬‬

‫‪966‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک گفت و تهیونگ چشمهاش رو چرخوند‪.‬‬

‫‪-‬ده دقیقه پیش همین رو گفتی و ببین االن به کجا رسیدیم‪.‬‬

‫‪-‬این دفعه جدی میگم‪ .‬درست رفتار میکنم‪ .‬قول میدم‪.‬‬

‫جونگکوک قسم خورد‪ ،‬انگشتهای اشارهاش رو نزدیک دهنش برد و‬


‫اونها رو بوسید تا قول و وعدهای که داد‪ ،‬مهروموم کنه‪.‬‬

‫تهیونگ با حالت مشکوکی بهش نگاه کرد‪ ،‬طوری که انگار شک‬


‫داشت جونگکوک درست رفتار کنه‪ ،‬اما درنهایت اهی از شکست‬
‫کشید و گفت‪:‬‬

‫‪-‬نمیدونم چرا اینقدر اصرار میکنی‪ .‬شاید یه چیزی توی استینت‬

‫‪967‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫داری‪ .‬ولی بهت یه شانس دیگه میدم‪ .‬االن هم خفه شو چون این‬
‫کنفرانس خیلی جالبه!‬

‫من چیزی توی استینم ندارم‪ .‬فقط میخواستم کنارت باشم‪.‬‬


‫جونگکوک با خودش فکر کرد و درکمال تعجب به افکارش اجازه‬
‫داد بدون هیچ ترسی وارد ذهنش بشه‪.‬‬

‫شاید به این دلیل که ترس به اندازۀ احساسی که اون لحظه سینهاش رو‬
‫پر میکرد‪ ،‬بزرگ یا قوی نبود‪ .‬جونگکوک به تهیونگی خیره شد که با‬
‫ابروهای گره خورده و بامزهاش‪ ،‬لبهای جدا شده و نوک زبونش که‬
‫بیرون زده بود‪ ،‬تمرکز کرده بود‪ ،‬دیوانهوار هرچیزی رو توی دفترش‬
‫مینوشت و به زیستشناس یا هرکسی که کنفرانس میداد‪ ،‬گوش‬
‫میکرد‪.‬‬

‫وقتی جونگکوک حدود یک ساعت پیش جلوی درخوابگاهش‬


‫پیداش شد‪ ،‬حتی بعد از اینکه تهیونگ دیشب بهش گفت که امروز‬

‫‪968‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫قرار بود اون کنفرانس رو داشته باشه‪ ،‬قصد نداشت که باهاش سکس‬
‫داشته باشه‪.‬‬

‫خیلی خب‪ ،‬اره‪ ،‬باید اعتراف میکرد که سکس با تهیونگ فوقالعاده‬


‫بود‪ .‬تجربهاش متفاوت بود‪ ،‬کامال متفاوتتر از زمانهای دیگه‪ ،‬اما با‬
‫وجود این‪ ،‬جونگکوک اینقدر درگیر سکس نبود‪.‬‬

‫حقیقت اینه که جونگکوک توی اتاقش درحال خوندن اناتومی و‬


‫فیزیولوژی‪ ،‬به ویژه عضالت صورت انسانها بود که عکسهای کتابچه‬
‫عضالت اطراف دهن اون رو یاد لبهای تهیونگ انداخت و با اون‪،‬‬
‫میلش به بوسیدن تهیونگ براش غیرقابل کنترل شد‪.‬‬

‫جونگکوک همچنان سعی کرد دوباره روی درسهاش تمرکز کنه‪ ،‬اما‬
‫فایدهای نداشت‪.‬‬

‫‪969‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫بعد با امید اینکه حواسش با بازی اورواچ پرت بشه‪ ،‬به اتاق یونگی‬
‫رفت‪ ،‬اما هماتاقیش خونه نبود و احتماال از بعد از ظهر یکشنبهاش توی‬
‫کتابخونه لذت میبرد یا با دوستها یا خانوادهاش بود‪.‬‬

‫و این اخرین محرک برای جونگکوک بود تا با عجله کتونیهای لنگه‬


‫به لنگه پاش کنه و از خوابگاهش بیرون بره تا زنگ در شماره ‪ 64‬رو‬
‫بزنه‪.‬‬

‫این نامجون بود که با هودی ابی تیره و شلوار روشن‪ ،‬با سردرگمی و‬
‫بدون هیچ درکی در خوابگاه رو باز کرد‪ ،‬اما قبل از اینکه پسر با چال‬
‫لپش بتونه بپرسه که چرا جونگکوک با صدای کرکنندهای به در چوبی‬
‫و قدیمی میکوبید‪ ،‬خوناشام از کنارش رد شد و با لجبازی به سمت‬
‫تنها اتاق اون خوابگاه یا ساختمون که میشناخت‪ ،‬رفت‪.‬‬

‫به محض اینکه بدون درزدن‪ ،‬در اتاقی که پوستر مولکول دیانای (که‬
‫فقط کار تهیونگ بود) ازش اویزون بود‪ ،‬باز کرد‪ ،‬با تهیونگی رو به رو‬

‫‪970‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫شد که همچنان لباس خواب پوشیده بود‪ .‬لباس خوابش ابی راه راه با‬
‫قلبهای قرمز بود و این‪ ،‬همراه با صورت متعجب‪ ،‬ورم کرده و‬
‫دوستداشتنیاش باعث شد جونگکوک گونههاش رو فشار بده و‬
‫درحد مرگ تهیونگ رو ببوسه‪.‬‬

‫غافلگیریاش باعث شد تهیونگ به خودش اجازه بده توسط بدن‬


‫جونگکوک که کامال بهش چسبیده بود‪ ،‬عقب بره‪ ،‬تا اینکه انسان روی‬
‫تخت نشست و جونگکوک با درموندگی و بدون اینکه لبهاشون رو‬
‫از هم جدا کنه‪ ،‬روی پاهای تهیونگ نشست‪.‬‬

‫‪-‬وات د فاک‪ ،‬جونگکوک؟ بذار نفس بکشم‪.‬‬

‫تهیونگ بین بوسههای گرسنهاش‪ ،‬روی لبهای جونگکوک زمزمه‬


‫کرد و این رو بهش یاداوری کرد‪ ،‬با وجود اینکه جونگکوک مثل‬
‫انسان نیازی به نفسکشیدن نداشت‪.‬‬

‫‪971‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک با بوسه سبکی از لبهای تهیونگ خدافظی کرد و برای‬


‫چند ثانیه‪ ،‬خودش رو عقب کشید و دستهای بزرگ‪ ،‬اما درعین حال‬
‫نرم و ظریف تهیونگ که رونهاش رو گرفت‪ ،‬احساس کرد‪.‬‬

‫‪-‬این چی بود؟‬

‫تهیونگ بین خندههاش پرسید و شت‪.‬‬

‫جونگکوک کامال مطمئن بود که به فاک رفته بود‪ .‬صدای خنده زیبای‬
‫تهیونگ که دربرابر دندههاش میلرزید‪ ،‬احساس کرد‪.‬‬

‫‪-‬چی؟‬

‫جونگکوک با معصومیت پرسید‪.‬‬

‫‪972‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬حملهات به لبهام‪ .‬انتظار نداشتم که پیدات بشه‪ .‬قراره همون‬


‫کنفرانسی که بهت گفتم‪ ،‬ببینم‪ ،‬یادته؟ نمیتونم االن سکس داشته‬
‫باشم‪.‬‬

‫تهیونگ طوری توضیح داد که انگار جونگکوک هرچیزی که از دهن‬


‫انسان خارج میشد‪ ،‬به یاد نداشت‪.‬‬

‫میدونم‪ .‬جونگکوک با خودش فکر کرد‪ .‬میدونم کنفرانس داری و‬


‫نمیخوام االن باهات سکس داشته باشم‪ .‬فقط به شدت میخواستم‬
‫ببوسمت‪ ،‬هنوز هم میخوام‪.‬‬

‫جونگکوک با خودش فکر کرد‪ ،‬اما چیزی به زبون نیاورد‪.‬‬

‫‪-‬اوه درسته‪.‬‬

‫‪973‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک درعوض گفت‪.‬‬

‫‪-‬میشه به هرحال اینجا بمونم؟ مثال ممکنه یه وقت اون کنفرانسها که‬
‫قراره ببینی‪ ،‬برات خستهکننده بشه و به یکم کمک نیاز داشته باشی‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و عضو تهیونگ رو مالید تا روی حرفش تاکید کنه‪.‬‬


‫درجواب ضربهای به رونش برخورد کرد‪.‬‬

‫‪-‬بسه‪ ،‬تاثیر بدی روم میذاری!‬

‫تهیونگ گفت و دستهای جونگکوک رو پشتش قفل کرد‪ ،‬طوری‬


‫که انگار اگه خوناشام میخواست‪ ،‬نمیتونست دستهاش رو ازاد‬
‫کنه‪ ،‬اما خب‪ ،‬نمیخواست که ازاد کنه‪.‬‬

‫‪974‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬هوم‪ .‬من که فکر نمیکنم کنفرانس خستهکننده باشه ولی میتونی‬


‫بمونی‪ .‬ولی!‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬با صدای بلندی داد زد و باعث شد گوشهای حساس‬


‫جونگکوک از درد به گریه بیفتن‪ .‬انسان انگشتش رو به سینه‬
‫جونگکوک فشار داد و اضافه کرد‪:‬‬

‫‪-‬یک شرط دارم‪.‬‬

‫جونگکوک با تمسخر خندید‪ .‬ناخوداگاه با موهای نقرهای تهیونگ که‬


‫شبیه ابر بود‪ ،‬بازی کرد‪.‬‬

‫‪-‬شرطت چیه؟‬

‫‪-‬باید ساکت بمونی و رومخم نباشی تا حواسم پرت نشه‪.‬‬

‫‪975‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬من؟ حواست رو پرت کنم؟ و رومخ باشم؟‬

‫جونگکوک پرسید و خرخری کرد‪.‬‬

‫‪-‬هیچوقت‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و پوزخندی زد‪.‬‬

‫‪-‬تا شروع کنفرانس چقدر مونده؟‬

‫جونگکوک پرسید و به ساعت مچی چرمش نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬تقریبا پونزده دقیقه‪ .‬چرا؟‬

‫‪976‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ پرسید و با حالت مشکوکی به جونگکوک نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬میشه منم شرط داشته باشم؟‬

‫جونگکوک پرسید‪ ،‬دستهاش رو به سمت لباس خواب تهیونگ برد‬


‫و عضالت شکم تهیونگ که با لمسش منقبض شد‪ ،‬احساس کرد‪.‬‬

‫‪-‬شرط‪ ...‬شرطت چیه؟‬

‫تهیونگ با صدای واضحتری پرسید‪.‬‬

‫و اینجوری شد که اونها پونزده دقیقه تا شروع کنفرانس‪ ،‬مشغول‬


‫بوسیدن بودن‪.‬‬

‫‪977‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک خرخر ارومی کرد و این واقعیت رو قبول کرد که وقتی‬


‫موضوع ژن‪ ،‬دیانای‪ ،‬مولکول و چیزهای زیستشناسی بود‪،‬‬
‫نمیتونست توجه تهیونگ رو جلب کنه‪ .‬باسنش رو از روی تخت بلند‬
‫کرد و گوشیاش رو از جیب پشتی شلوارش دراورد‪.‬‬

‫جونگکوک برنامه داشت تا زمانی که کنفرانس سی دقیقه دیگه تموم‬


‫میشد‪ ،‬خودش رو با بازی ویدیویی یا دیدن ویدیو سرگرم کنه‪ ،‬اما به‬
‫نظر میرسید برنامهای با پس زمینه سبز و لوگوی سفید سعی داشت‬
‫توجهاش رو جلب کنه‪ ،‬اون برنامه و احساسات سردرگم و‬
‫عجیبغریبی که توی سر و سینهاش بود‪.‬‬

‫جونگکوک از پهلو به تهیونگ نگاه کرد تا مطمئن بشه حواسش با‬


‫هرچیزی که اون طرف لپتاپ صحبت میکرد‪ ،‬پرت شده بود و بعد‬
‫صفحه چتش با بهترین دوستش رو باز کرد‪.‬‬

‫‪978‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک‬

‫هی‪.‬‬

‫بعد از ظهر توی کره به این معنی بود که توی ایتالیا صبح زود بود‪ ،‬پس‬
‫امیدوار بود که جیمین جوابش رو بده‪.‬‬

‫جونگکوک ناخوداگاه به قلبهایی که روی لباس خواب تهیونگ بود‪،‬‬


‫نگاه کرد و وقتی گوشیاش چند دقیقه بعد روی شکمش لرزید‪ ،‬شوکه‬
‫شد‪.‬‬

‫جیمین‬

‫دارم درست میبینم؟؟‬

‫یا دارم خواب میبینم؟‬

‫بهترین دوستم اول بهم پیام داده؟‬

‫اره‪ ،‬دارم خواب میبینم‪.‬‬

‫‪979‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک چشمهاش رو چرخوند و با انگشتهاش روی صفحه‬


‫گوشی ضربه زد تا پیام دیگهای تایپ کنه‪.‬‬

‫جونگکوک‬

‫خیلی بامزهای‪.‬‬

‫دیگه بهت پیام نمیدم‪.‬‬

‫جیمین‬

‫نه!!‬

‫داشتم شوخی میکردم!!‬

‫چیزی میخوای؟‬

‫جونگکوک‬

‫نه؟‬

‫جیمین‬

‫*اموجی چرخوندن چشم*‬

‫بهم پیام دادی چون؟‬

‫‪980‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک با تمسخر خندید و باعث شد تهیونگ توجهاش رو از‬


‫دفترش بگیره و به خوناشام بده‪ .‬با حالت سوالبرانگیزی بهش نگاه‬
‫کرد‪.‬‬

‫جونگکوک زمزمه کرد‪:‬‬

‫‪-‬چیزی نیست‪.‬‬

‫جونگکوک‬

‫اره‬

‫نمیشه دلم برای بهترین دوستم تنگ بشه؟‬

‫جیمین‬

‫خیلی خب‪ ،‬گوک‪.‬‬

‫زود باش‪.‬‬

‫بگو چی میخوای‪.‬‬

‫‪981‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫انگشتهای شست جونگکوک مردد شدن و روی صفحه گوشی ثابت‬


‫موندن‪.‬‬

‫ناخوداگاه‪ ،‬میدونست که از جیمین راهنمایی میخواست‪ ،‬اما درعین‬


‫حال‪ ،‬این یعنی واقعیاش میکرد و جونگکوک نمیدونست برای‬
‫مقابلهکردن با اطالعات جدید و احساساتی که مدام به سینه و ذهنش‬
‫هجوم میبرد‪ ،‬اماده بود یا نه‪.‬‬

‫نمیدونست این اصال معنی خاصی داشت یا نه‪.‬‬

‫اما کی بهتر از جیمین که بهترین دوستش بود‪ ،‬بهش گوش میداد؟‬

‫جونگکوک‬

‫این یعنی چی‪...‬‬

‫وقتی مدام میخوای کنار یه نفر باشی؟‬

‫‪982‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫مثال‪24/7 ...‬‬

‫البته برای مثال‪.‬‬

‫این رو توی یه انیمه دیدم‪.‬‬

‫‪LOL‬‬
‫جیمین‬

‫اوه‪ ،‬جونگکوک‪...‬‬

‫جونگکوک متوجه نمیشد چرا مضطرب شد‪ ،‬اما به عنوان یک‬


‫خوناشام‪ ،‬قلبش تندتر از حد معمول تپید‪.‬‬

‫جونگکوک‬

‫چیه؟‬

‫موضوع جدیه‪ ،‬مگه نه؟‬

‫میدونستم‪.‬‬

‫شک کردم که شاید یک مریضی خوناشامی یا چیزی باشه‪.‬‬

‫‪983‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جیمین‬

‫نه‪ .‬جدی نیست‪ .‬مریض هم نیستی‪.‬‬

‫منظورم اینه‪ ...‬به عنوان قدرتمندترین خوناشام تاریخ‬

‫باید بدونی که تنها مریضیای که میگیریم دبولزای خونیه‪.‬‬

‫حاال هرچی‪.‬‬

‫ولی چیزی که دچارشی‬

‫منظورم اینه چیزی که اون فرد فرضی دچارشه‬

‫صبر کن‪ ،‬مگه شخصیت انیمه نبود؟‬

‫هرچی‬

‫این یعنی‬

‫*اموجی با چشمهای قلبی* *اموجی قلب*‬

‫چی؟ این یعنی چی؟ جونگکوک با خودش فکر کرد و ناخوداگاه‬


‫اخمی کرد‪.‬‬

‫‪984‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک‬

‫من نمیدونم چطوری اموجیها رو بخونم‪ ،‬جیمین‪.‬‬

‫جیمین‬

‫لطفا جونگکوک‪.‬‬

‫نیازی نیست نقاشی بکشم که همه متوجه بشن‬

‫وقتی میخوای ‪ 24/7‬کنار کسی باشی‬

‫این فقط میتونه به این معنی باشه که از اون فرد خوشت میاد‪.‬‬

‫یعنی‪ ...‬عاشقانه‪.‬‬

‫گوشی از انگشتهای لرزون جونگکوک سر خورد و با صدای بلندی‬


‫روی سینهاش افتاد‪.‬‬

‫وقتی تهیونگ با اخمی بهش نگاه کرد‪ ،‬با عجله گوشیاش رو برداشت‪.‬‬

‫‪985‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک‬

‫از اون شخص خوشم میاد؟‬

‫نمیشه فقط جذابیت باشه؟‬

‫جیمین‬

‫خب‬

‫اره حتما‬

‫اگه خواستهی این فرد فرضی فقط داشتن سکسه‬

‫اره‬

‫موقعیت اون فرد فرضی همینه؟‬

‫یا میخواد اون فرد رو ببوسه‪ ،‬بغل کنه و حرف بزنه یا کنارش باشه؟‬

‫جونگکوک گوشیاش رو خاموش کرد تا فکر کنه‪ .‬سعی کرد خودش‬


‫رو توی موقعیتهایی که جیمین توضیح داد‪ ،‬تصور کنه و‪...‬‬

‫‪986‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫شت‪.‬‬

‫فاک‪ .‬فاک‪ .‬فاک‪.‬‬

‫نفس بکش‪ ،‬جونگکوک‪ .‬نفس بکش‪.‬‬

‫این هیچ معنیای نداره‪.‬‬

‫این فقط نظر جیمینه‪.‬‬

‫چیز بیشتری نیست‪.‬‬

‫جونگکوک‬

‫باید برم‪.‬‬

‫بعدا باهات حرف میزنم‪.‬‬

‫گوشیاش بیوقفه میلرزید‪ ،‬احتماال پیامها و حتی تماس بیشتری از‬


‫طرف جیمین داشت‪ ،‬اما جونگکوک قدرت جوابدادن نداشت‪.‬‬
‫احساس میکرد تنگی نفس گرفته بود‪.‬‬

‫‪987‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫درست زمانی که اماده میشد از تخت انسان بلند بشه و به سمت‬


‫خوابگاه خودش فرار کنه‪ ،‬تهیونگ لپتاپش رو بست‪ ،‬اون رو روی‬
‫زمین گذاشت‪ ،‬به سمت جونگکوک چرخید و گردنش رو گرفت‪.‬‬

‫وقتی همدیگه رو میبوسیدن‪ ،‬جونگکوک همیشه به طور غریزی کمر‬


‫ظریف تهیونگ رو میگرفت‪ ،‬اما این بار‪ ،‬حرفهای جیمین توی‬
‫سرش پخش شد و باعث شد لبها و دستهاش دریک ثانیه از‬
‫تهیونگ فاصله بگیرن‪.‬‬

‫‪-‬کنفرانست چی شد؟‬

‫جونگکوک با صدای بیتفاوتی پرسید‪.‬‬

‫چه تهیونگ متوجه شد مود جونگکوک عوض شد‪ ،‬چه نه‪ ،‬انسان‬
‫چیزی درموردش نگفت‪.‬‬

‫‪988‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬تموم شد‪ .‬منظورم اینه االن قراره سوال و جواب داشته باشن‪ ،‬ولی هیچ‬
‫شکی ندارم‪ ...‬پس‪ ،‬ویدیو کال رو زودتر تموم کردم و از اونجایی که‬
‫قول دادی خوب رفتار کنی‪...‬‬

‫تهیونگ گفت و انگشتش رو روی سینه جونگکوک کشید‪.‬‬

‫‪-‬با خودم فکر کردم که بهت جایزه بدم‪.‬‬

‫تهیونگ با لبخندی گفت و جلو رفت تا دوباره جونگکوک رو ببوسه‪،‬‬


‫اما پسر موتیره صورتش رو چرخوند‪.‬‬

‫جونگکوک با فکر کردن به اینکه حرف جیمین میتونست دروغ باشه‪،‬‬


‫زمزمه کرد‪:‬‬

‫‪-‬باید برم‪.‬‬

‫‪989‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫دستهای تهیونگ گردن جونگکوک رو رها کرد‪.‬‬

‫‪-‬داری‪ ...‬داری میری؟ االن؟‬

‫تهیونگ پرسید و جونگکوک عاجزانه تالش کرد ناامیدیای که توی‬


‫صدای پسر مونقرهای بود‪ ،‬نشنوه‪.‬‬

‫‪-‬اره‪.‬‬

‫جونگکوک جواب داد و ایستاد‪ .‬از اینکه تخت تهیونگ کنار دیوار‬
‫نبود و بهش اجازه میداد بدون لمسکردن تهیونگ بلند بشه‪ ،‬ممنون‬
‫بود‪ .‬نمیدونست اگه دوباره لمسش میکرد‪ ،‬میتونست جلوی خودش‬
‫رو بگیره یا نه‪.‬‬

‫‪-‬باید برم درس بخونم‪ .‬امتحان اناتومی دارم این هفته‪.‬‬

‫‪990‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬اوه‪ .‬باشه‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و گلوش رو صاف کرد‪.‬‬

‫‪-‬باشه‪.‬‬

‫تهیونگ تکرار کرد‪ ،‬سری تکون داد‪ ،‬دستی روی ملحفه تخت کشید و‬
‫به جای نگاهکردن به جونگکوک‪ ،‬چروکیاش رو صاف کرد‪.‬‬

‫و اینجوری بهتر بود چون جونگکوک مطمئن بود نمیتونست‬


‫چشمهای شکالتیاش رو بدون شادی همیشگیاش تحمل کنه‪.‬‬

‫مخصوصاً بعد از کلمات بعدی تهیونگ‪.‬‬

‫‪991‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬پس بعدا حرف میزنیم‪ .‬البته اگه بخوای‪ .‬ببخشید که با کنفرانسم‬


‫اذیتت کردم‪.‬‬

‫تهیونگ زمزمه کرد‪ ،‬بالش رو برداشت و روی بازیکردن با نخ تمرکز‬


‫کرد‪.‬‬

‫جونگکوک میخواست فریاد بزنه که تهیونگ هیچوقت نمیتونست‬


‫اذیتش کنه‪ .‬میخواست فریاد بزنه که از دیدن تهیونگی که تمرکز‬
‫میکرد و درمورد محدودهای که دوست داشت‪ ،‬با شور و شوق‬
‫صحبت میکرد‪ ،‬خوشش میاومد‪ .‬میخواست داد بزنه که تهیونگ‬
‫هیچوقت ازارش نمیداد‪ ،‬اما کلمات توی گلوی جونگکوک گیر‬
‫کرد‪ ،‬به ذهنش فرار کرد و درعوض اونجا زندونی شد‪.‬‬

‫‪-‬اره‪ .‬بعدا حرف میزنیم‪ .‬بهت پیام میدم‪.‬‬

‫‪992‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک با صدای خشکی جواب داد‪ ،‬بدون اینکه چیز بیشتری بگه‪،‬‬
‫اتاق تهیونگ رو ترک کرد‪ ،‬از کنار نامجونی که توی اتاق نشیمن فیلم‬
‫نگاه میکرد‪ ،‬رد شد و به اتاق ساکت و تاریک ‪ 65‬برگشت‪.‬‬

‫اگه حرف جیمین دروغ بود‪ ،‬پس چرا سینه جونگکوک طوری منقبض‬
‫شد که انگار حقیقت داشت؟‬

‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫جونگکوک احمق بود‪.‬‬

‫و برای کسی که یکی از قدرتمندترین خوناشامهای جهان بود‪،‬‬


‫جونگکوک ترسو هم بود‪.‬‬

‫‪993‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫با وجود اینکه دیشب گفت‪ ،‬اما به تهیونگ پیام نداد‪ .‬تهیونگ هم‬
‫چیزی براش نفرستاد‪ ،‬اما منتظر چی بود؟ کامال قابل درک بود که‬
‫جونگکوک یک ابله واقعی بود‪.‬‬

‫اولش به شدت اصرار داشت که توی اتاق تهیونگ بمونه‪ ،‬با وجود‬
‫اینکه انسان مشغول بود و نمیتونست بهش توجه کنه‪ .‬بعد‪ ،‬وقتی‬
‫تهیونگ زودتر کنفرانس رو ترک کرد تا باهاش باشه‪ ...‬دقیقا همون‬
‫لحظه جونگکوک تصمیم گرفت عوضی باشه و از اونجا بره‪.‬‬

‫و همهاش بخاطر پیام جیمین بود که بیوقفه توی ذهن جونگکوک‬


‫میچرخید‪.‬‬

‫اره‪ .‬جونگکوک میخواست با تهیونگ سکس داشته باشه‪ ،‬اما این هم‬
‫بخشی از جذبشدن بود‪ ،‬درسته؟‬

‫‪994‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫با این حال‪ ،‬همچنان میخواست تهیونگ رو ببوسه‪ ،‬باهاش صحبت‬


‫کنه‪ ،‬زیر نظرش بگیره و باهاش توی یک فضا باشه‪ .‬فاک‪ ،‬جونگکوک‬
‫فقط میخواست اونقدری خوش شانس باشه که با انسان یه هوا رو‬
‫نفس بکشه‪ ،‬اما این به این معنی نیست که حرفهای جیمین حقیقت‬
‫داشت‪ ،‬درسته؟‬

‫جونگکوک مطمئن بود که حقیقت نداشت‪.‬‬

‫این فقط یک اعتیاد بود‪ ،‬شاید مثل اعتیادی که به خون داشت‪ .‬اعتیادی‬
‫که با ضرورت زمان و کنترل‪ ،‬درنهایت محو میشد‪.‬‬

‫حداقل این چیزی بود که جونگکوک اون لحظه به خودش گفت‪.‬‬

‫جونگکوک احمق بود و این رو میدونست‪.‬‬

‫‪995‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫اما حاال؟ یک احمق واقعی باقی میموند‪ ،‬اما این بار‪ ،‬یک احمق کامال‬
‫مات و مبهوت و مسحور شخصی بود که با ورودش به کالس شیمی‪،‬‬
‫سوزن تیزی به حباب متراکمی که توی افکارش بود‪ ،‬فرو کرد‪.‬‬

‫اون شخص با ظرافت توی کالس قدم زد و به همکالسیهاش سالم و‬


‫صبح بخیر گفت‪ ،‬تا اینکه نگاهش ناخوداگاه اطراف کالس چرخید و‬
‫دنبال یک جفت چشم خاص گشت‪ .‬چشمهای شکالتیاش نگاه‬
‫جونگکوک رو پیدا کرد و خوناشام اون لحظه میتونست قسم بخوره‬
‫که کشتن یک خوناشام بدون فروکردن چوب توی قلبشون ممکن‬
‫بود‪ .‬اگرچه این اتفاق چندان دور نبود‪.‬‬

‫به پوزخند تهیونگ توجهای نکرد چون واضح بود که نگاه کنجکاو و‬
‫تشنه جونگکوک به سمت لباسهای تهیونگ کشیده شد که طوری‬
‫اطراف بدنش بود که لرزی به ستون فقرات جونگکوک انداخت‪.‬‬

‫‪996‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک مثل انسانها عرق نمیکرد‪ .‬بدن خوناشامیاش چنین‬


‫عملکردی نداشت‪ .‬با این حال‪ ،‬میتونست قسم بخوره که دستهاش‬
‫چسبونکی شد و هودی خاکستریای که پوشیده بود‪ ،‬به پشتش چسبید‪.‬‬
‫و خب‪ ،‬اگه واقعا حقیقت داشت جونگکوک غافلگیر نمیشد‪.‬‬

‫نه وقتی که انحنای وسوسهانگیز باسن و پاهای تهیونگ جوری برجسته‬


‫بود که جونگکوک از لذت چشمهاش رو چرخوند و همه اینها بخاطر‬
‫شلوار مشکی چرمی بود که بدجوری به پوست تهیونگ چسبیده بود‪.‬‬
‫متاسفانه‪ ،‬فقط اون تیکه لباس به اندازه کافی خوش شانس بود که به‬
‫انحنای مسحورکنندهاش بچسبه‪ .‬جونگکوک گزگز مداومی رو روی‬
‫نوک انگشتهاش احساس میکرد و میل خاصی به لمس اون پوست‬
‫برنزه و نرم داشت‪.‬‬

‫ولی تهیونگ با تهیونگ بودنش‪ ،‬قرار نبود همونجا متوقف بشه‪ .‬اگه این‬
‫یک حمله بود‪ ،‬با همه چیزش حمله میکرد‪.‬‬

‫‪997‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫پیرهن مشکی‪ ،‬تنگ و شفافی‪ ،‬بیش از حد شفاف که چیزی برای تخیل‬


‫جونگکوک باقی نمیذاشت‪ ،‬باال تنهی ظریفش رو پوشونده بود‪.‬‬
‫چشمهای جونگکوک روی خطوط سینهاش‪ ،‬ترقوه بیرون زدهاش و‬
‫شونههای پهنش چرخید‪ ،‬تا اینکه روی گردنش متوقف شد‪ .‬لکههای‬
‫کوچیک‪ ،‬محو شده و بنفشی پوست گلوی تهیونگ رو رنگامیزی‬
‫کرده بود‪ .‬البته که جونگکوک اون کبودیها رو تشخیص داد چون‬
‫خودش کسی بود که اونها رو روی گردنش گذاشته بود‪ .‬موجی از‬
‫چیزی شبیه به غرور و رضایت رگهای خوناشام رو پر کرد‪.‬‬

‫این برای تهیونگ عادی نبود که لباسهای مشکی بپوشه‪ ،‬چه برسه به‬
‫تیپ کامل‪ .‬معموال به لباسهای رنگارنگ و چشمگیری توجه میکرد‪،‬‬
‫اما حاال جونگکوک میتونست دلیلش رو متوجه بشه‪ .‬اینجوری نبود‬
‫لباسهایی که تهیونگ معموال دوست داشت بپوشه‪ ،‬بد باشه‪ ،‬اما به طور‬
‫خاص‪ ،‬رنگ مشکی باعث میشد تهیونگ هالهای قدرتمندتر‪،‬‬
‫مطمئنتر و احساسیتری داشته باشه و نگاه دخترها و پسرهای کالس به‬
‫تهیونگ کافی بود تا جونگکوک متوجه بشه که همه همین فکر رو‬
‫میکردن‪.‬‬

‫‪998‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ با اعتماد به نفس توی کالس راه رفت و باسنش رو مثل یک‬
‫مدل کتواک تکون داد‪ .‬از پلههای کوچیک به سمت انتهای سالن‬
‫رفت و روی صندلی کناری جونگکوک نشست‪.‬‬

‫‪-‬صبح بخیر‪ ،‬جونگکوک‪.‬‬

‫تهیونگ با لحن شوخ طبعی بهش سالم کرد و کیفش رو روی میز‬
‫خالی کنارش گذاشت‪.‬‬

‫‪-‬چشمهام اینجاست اگه متوجه نشدی‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬انگشتش رو روی چونه جونگکوک گذاشت و‬


‫صورتش رو بلند کرد تا نگاهشون بهم برخورد کنه‪.‬‬

‫‪999‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫فاک‪ .‬جونگکوک حتی متوجه نشد که توی نگاهکردن به بدن تهیونگ‬


‫غرق شده بود‪ ،‬مخصوصا رونهاش که جونگکوک رو دیوونه میکرد‪.‬‬

‫‪-‬صبح بخیر‪.‬‬

‫جونگکوک به سرعت جواب داد و از اینکه گیر افتاده بود‪ ،‬ناراحتی‬


‫جزئیای روی گونههاش احساس کرد‪.‬‬

‫تهیونگ دفتر و جامدادیاش رو از کیفش برداشت و اونها رو روی‬


‫میز گذاشت‪.‬‬

‫‪-‬برای یه روز زمستونی‪ ،‬امروز یکم گرمه‪ ،‬اینطور فکر نمیکنی؟‬

‫تهیونگ پرسید و جونگکوک ناخوداگاه سری به نشونه مثبت تکون‬


‫داد‪ .‬به چشمهاش اجازه داد روی پسر کنارش پرسه بزنه‪.‬‬

‫‪1000‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬اره‪ ،‬فکر کنم‪.‬‬

‫جونگکوک جواب داد‪.‬‬

‫خوشبختانه (یا متاسفانه)‪ ،‬طولی نکشید تا اقای لی وارد سالن بشه و‬


‫کالس رو با پرداختن به موضوع هندسه مولکولی شروع کنه‪.‬‬

‫خوناشام سعی کرد نگاهش رو روی استاد و تخته وایت بردی که با‬
‫اشکال مولکولها شلوغ شده بود‪ ،‬نگه داره‪ ،‬اما وقتی تهیونگ مدام‬
‫روی صندلیاش تکون میخورد و یکی از پاهاش رو روی اون یکی‬
‫میانداخت‪ ،‬واقعا سخت بود‪.‬‬

‫جونگکوک سعی کرد درعوض روی افکارش تمرکز کنه چون‬


‫فهمیده بود نمیتونست هرچیزی که اقای لی دیکته میکرد‪ ،‬متوجه بشه‬
‫و همچنین کامال با تمام طبقهبندیهای اصلی توزیع فضایی اتمها توی‬
‫مولکول راحتتر بود‪.‬‬
‫‪1001‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک قطعا انتظار نداشت تهیونگ اینقدر توی مود خوبی باشه‪،‬‬
‫مخصوصا با اون‪ .‬بعد از اتفاقات دیروز‪ ،‬فکر میکرد تهیونگ عصبانی‬
‫باشه یا حداقل ازش فاصله بگیره و باهاش عجیب رفتار کنه‪ ،‬اما ظاهرا‪،‬‬
‫جونگکوک اشتباه میکرد‪.‬‬

‫یعنی جونگکوک بیشتر از تهیونگ به این موضوع اهمیت میداد؟‬


‫ممکنه که برای تهیونگ چیز خاصی نباشه و ارتباط چندانی نداشته‬
‫باشه؟ احتماال اره‪ .‬حداقل اینطوری به نظر میرسید‪ ،‬اما از کی تاحاال‬
‫جونگکوک عمیقاً درمورد خیلی چیزها فکر میکرد؟‬

‫وقتی دست بزرگی روی رونش قرار گرفت‪ ،‬رویای جونگکوک قطع‬
‫شد‪ .‬میتونست گرمایی که از طریق پارچه شلوارش بهم منتقل میشد‪،‬‬
‫احساس کنه‪.‬‬

‫‪1002‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫از پهلو به تهیونگ نگاه کرد و سعی کرد قصدش رو بفهمه‪ ،‬اما انسان‬
‫بیتفاوت موند و روی کپیکردن چیزی که استاد شیمی روی تخته‬
‫وایب برد نوشت‪ ،‬تمرکز کرد‪.‬‬

‫کارش ناخوداگاه بود؟‬

‫جونگکوک بازهم بیشتر از چیزی که باید‪ ،‬درموردش فکر میکرد؟‬

‫جونگکوک درحالی که به توضیح اقای لی درمورد تفاوت بین‬


‫مولکولهای قطبی و غیرقطبی گوش میداد‪ ،‬گوشه دفترش رو خط‬
‫خطی کرد که یکدفعه انگشتهایی که روی پاش بود‪ ،‬به ارومی باالتر‬
‫رفتن و به برامدگیاش کشیده شدن‪.‬‬

‫جونگکوک سریع سرش رو چرخوند تا به تهیونگ نگاه کنه‪ ،‬اما پسر به‬
‫بیتفاوتی و بیخیالی ادامه داد‪ ،‬طوری که انگار اون عادیترین کار‬
‫وسط کالس بود‪.‬‬
‫‪1003‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬تهیونگ‪.‬‬

‫جونگکوک زمزمه کرد و سعی کرد توجهاش رو جلب کنه‪.‬‬

‫‪-‬داری چیکار میکنی؟‬

‫تهیونگ درحالی که چونهاش رو روی دست ازادش گذاشت‪ ،‬سرش‬


‫رو کج کرد و اجازه داد چشمهاش به چشمهای جونگکوک خیره بشه‪.‬‬

‫‪-‬من؟ من کاری نمیکنم‪.‬‬

‫تهیونگ جواب داد و با وجود تالشش برای حفظ کردن چهره‬


‫بیتفاوتش‪ ،‬جونگکوک میتونست لبخند شیطنتامیزی که روی‬
‫لبهای تهیونگ نقش بست‪ ،‬ببینه‪.‬‬

‫‪1004‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫عوضی‪ .‬داره از قصد این کار رو میکنه‪.‬‬

‫وقتی انگشتهای تهیونگ جسورتر شدن و روی برامدگی جونگکوک‬


‫که برخالف میلش‪ ،‬سفت و سفتتر میشد‪ ،‬حرکت کردن‪،‬‬
‫جونگکوک اب دهنش رو قورت داد‪ .‬با دیدن بدن انسان که کنارش‬
‫بود‪ ،‬سخت بود خودش رو کنترل کنه‪ ،‬اما حاال با اون لمس عذاباور؟‬
‫تقریبا غیرممکن بود‪.‬‬

‫خوناشام به انگشتهای زیرک تهیونگ که همچنان بین پاهاش رو‬


‫نوازش میکرد‪ ،‬نگاه کرد و بعد به جلوش‪ ،‬یعنی میز مقابلش نگاه کرد‬
‫که خوشبختانه بسته بود و اجازه نمیداد نگاههای کنجکاو بقیه روی‬
‫لمس شیطنتامیزی که درحال وقوع بود‪ ،‬قرار بگیره‪.‬‬

‫‪-‬تهیونگ‪...‬‬

‫‪1005‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک با لحن هشدارامیزی صداش کرد و به اقای لی که بهشون‬


‫پشت کرده بود و مولکول دیگهای روی تخته وایت برد میکشید‪ ،‬نگاه‬
‫کرد‪.‬‬

‫انسان کف دستش رو روی عضو جونگکوک گذاشت‪ ،‬از روی‬


‫شلوارش مالید و جونگکوک تقریبا وسط کالس بیهوش شد‪ .‬باید‬
‫چشمهاش رو محکم میبست تا لگنش رو همزمان با دست تهیونگ‬
‫حرکت نده‪.‬‬

‫خوناشام قدرتمند؟ مزخرفه‪ .‬فایده خون خالص بودن چیه‪ ،‬وقتی حتی‬
‫نمیتونم لمس یک انسان ساده رو تحمل کنم؟‬

‫‪-‬اخرش با این کارهات من رو به کشتن میدی‪.‬‬

‫جونگکوک زمزمه کرد‪ .‬برای دیدن لبخند پیروزمندانه تهیونگ‪ ،‬نیازی‬


‫به بازکردن چشمهاش نداشت‪.‬‬
‫‪1006‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫اقای لی رو به کالس چرخید و درمورد طبقه بندی هندسه مولکول‬


‫پرسید و جونگکوک واقعا به اون موضوع عالقهای نداشت‪ ،‬اما وقتی‬
‫تهیونگ دستش رو باال برد و توجه استاد رو جلب کرد‪ ،‬خون کامال از‬
‫صورت جونگکوک تخلیه شد‪ .‬تهیونگ بدون اینکه حرکت دست‬
‫دیگهاش رو روی عضو تپنده جونگکوک متوقف کنه‪ ،‬انجامش داد‪.‬‬

‫‪-‬بله اقای کیم؟‬

‫استاد شیمی پرسید و بهش اجازه جوابدادن داد‪.‬‬

‫جونگکوک قابلیت کشتن تهیونگ رو داشت‪.‬‬

‫تهیونگ با باالترین میزان ارامش توی جهان‪ ،‬حرکت دستش رو تند‬


‫کرد و جواب داد‪:‬‬

‫‪1007‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬چهار وجهی‪.‬‬

‫تنها راه حلی که جونگکوک پیدا کرد این بود که روی میز خم بشه و‬
‫وانمود به نوشتن یادداشتهاش کنه تا چشمهاش که از لذت‬
‫میچرخید‪ ،‬پنهان کنه‪.‬‬

‫کیم تهیونگ تقاص میداد‪ .‬قطعا تقاص کارش رو میداد‪ .‬حرف‬


‫جونگکوک یادتون بمونه‪.‬‬

‫بعد از گفتن اینکه جواب درست بود‪ ،‬اقای لی شروع به گفتن‬


‫نمونههای بیشتری از مولکول چهاروجهی کرد و جونگکوک به‬
‫خودش اجازه داد برای چند ثانیه نفس راحتی بکشه چون توجه استاد‬
‫دیگه به انتهای کالس نبود‪.‬‬

‫وقتی دست تهیونگ متوقف شد و عضوش رو رها کرد‪ ،‬خیال‬


‫جونگکوک راحتتر شد‪ ،‬حتی اگر درعین حال دنبال چیز بیشتری بود‪.‬‬
‫‪1008‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫چیزی که قطعا انتظارش رو نداشت این بود که وقتی دست تهیونگ به‬
‫طور غیرمنتظرهای از کمر شلوار و باکسرش رد شد و مستقیما عضوش‬
‫رو مالید‪ ،‬ناله بلندی از بین لبهاش ازاد بشه‪.‬‬

‫پوست دربرابر پوست‪.‬‬

‫به همون سرعت که تهیونگ لمسش کرد‪ ،‬لمسش ناپدید شد‪،‬‬


‫مخصوصا وقتی که نگاه بقیه‪ ،‬از جمله اقای لی‪ ،‬با حالت سوال برانگیزی‬
‫روی جونگکوک قرار گرفت‪.‬‬

‫‪-‬اقای جئون؟ همه چیز رو به راهه؟‬

‫پروفسور شیمی پرسید‪.‬‬

‫‪1009‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫احساس ناراحتی به گونههای جونگکوک برگشت‪ .‬دهنش باز و بسته‬


‫شد و سعی کرد کلماتی که صادقانه نمیدونست چطوری تلفظ کنه‪ ،‬به‬
‫زبون بیاره‪.‬‬

‫‪-‬واقعا عذر میخوام‪ ،‬اقای لی‪ .‬قصدم این نبود که کالس رو بهم بریزم‪.‬‬

‫جونگکوک شروع کرد‪.‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬

‫‪-‬زانوم رو به میز کوبیدم‪ ،‬ولی حالم خوبه‪ .‬ببخشید‪.‬‬

‫میتونست نگاه سرگرم شده تهیونگ و لبخند پرمدعاش رو از‬


‫نیمرخش احساس کنه‪ ،‬اما جونگکوک نادیدهاش گرفت و ترجیح داد‬
‫درعوض به پروفسور شیمی نگاه کنه‪.‬‬

‫‪1010‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬در هرصورت‪ ،‬کالس برای امروز تموم شده‪ .‬یادتون نره که هندسه‬
‫مولکولی رو خوب بخونید‪ .‬میتونه قسمت سخت کالس باشه‪.‬‬

‫اقای لی گفت‪.‬‬

‫‪-‬هفته بعد میبینمتون‪.‬‬

‫بعد از اینکه استاد شیمی دانشجوها رو مرخص کرد‪ ،‬همکالسیهاش به‬


‫سرعت وسایلشون رو جمع کردن و درحالی که اقای لی تخته رو پاک‬
‫میکرد‪ ،‬از اونجا ناپدید شدن‪.‬‬

‫‪-‬کیم تهیونگ‪ .‬تقاص این کارت رو میدی‪.‬‬

‫جونگکوک با حالت تهدیدامیزی زمزمه کرد و دفتر و خودکارش رو‬


‫توی کوله پشتیاش گذاشت‪.‬‬

‫‪1011‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬وسایلت رو جمع کن‪ .‬همین االن باهام میای‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪.‬‬

‫تهیونگ با تمسخر خندید و با باالترین میزان ارامش وسایلش رو توی‬


‫کیفش گذاشت‪ .‬فقط یک پاک کن بیرون گذاشت و اون رو عمداً‬
‫چند متر اون طرفتر پرت کرد‪.‬‬

‫جونگکوک به کارش اخمی کرد‪ ،‬اما چیزی نپرسید‪ .‬میدونست‬


‫تهیونگ گاهی اوقات عجیب رفتار میکرد‪.‬‬

‫‪-‬دقیقا قراره باهات کجا برم؟ من کالس دارم‪ ،‬جونگکوک‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و سعی کرد بیتفاوت بمونه‪ ،‬اما پنهانکردن لبخند‬


‫شیطنتامیزش سخت بود‪.‬‬

‫‪1012‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬فاک به کالسهات‪ .‬باید چیزی که شروع کردی‪ ،‬تموم کنی‪.‬‬

‫جونگکوک زمزمه کرد و به برامدگی واضحی که روی شلوار‬


‫خاکستریاش بود‪ ،‬نگاه کرد‪.‬‬

‫بعد از جمعکردن همه چیز توی کیفش‪ ،‬تهیونگ خم شد و ارنجش رو‬


‫روی میز جونگکوک گذاشت‪.‬‬

‫‪-‬باید تنهایی از پسش بربیای‪ ،‬جونگکوک‪.‬‬

‫تهیونگ روی لبهای خوناشام زمزمه کرد و بوسه کوتاهی به‬


‫لبهاش زد‪.‬‬

‫‪-‬من باید برم‪.‬‬

‫‪1013‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫کلمات و نحوه تلفظ تهیونگ از دید خوناشام پنهان نموند‪ .‬به خوبی‬
‫اونها رو تشخیص داد‪.‬‬

‫تهیونگ با پشت سرگذاشتن جونگکوکی که کامال مات و مبهوت بود‪،‬‬


‫از سرجاش بلند شد‪ ،‬به سمت پاک کنی که چند دقیقه پیش روی زمین‬
‫پرت کرده بود‪ ،‬رفت و عمدا خم شد تا جونگکوک دید فوقالعادهای‬
‫از باسن گرد و توپرش که با اون شلوار چرمی برجستهتر شده بود‪،‬‬
‫داشته باشه‪.‬‬

‫حرومزاده‪.‬‬

‫وقتی تهیونگ بلند شد‪ ،‬از روی شونهاش نگاهی به عقب انداخت‪،‬‬
‫طوری که انگار میخواست مطمئن بشه جونگکوک نمایشش رو نگاه‬
‫میکرد و فاک‪ .‬البته که جونگکوک نگاه میکرد‪ .‬همونطوری که قبال‬
‫گفت‪ ،‬جونگکوک یک احمق بود که توسط پسری به اسم کیم‬
‫تهیونگ هیپنوتیزم شده بود‪.‬‬

‫‪1014‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫انسان پلک زد‪ ،‬مسیرش رو عوض کرد و با بیاحتیاطی و لبخندی روی‬


‫صورتش‪ ،‬راه رفت‪ ،‬کالس رو ترک کرد و جونگکوک رو کامال‬
‫متحیر و سفت مثل سنگ رها کرد‪.‬‬

‫انتقام غذایی بود که باید با خونسردی سرو میشد‪.‬‬

‫و چیزی که جونگکوک درحال حاضر به شدت بهش نیاز داشت‪ ،‬یک‬


‫سطل یخ بود که باید روی برامدگیاش خالی میشد‪.‬‬

‫‪1015‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪CH 18‬‬

‫عضالت جونگکوک زمانی برای سوزش‪ ،‬درد یا کشش نداشت؛ بدن‬


‫خوناشامیاش اجازه نمیداد‪ .‬به همین دلیل کف پاهاش به طرز‬
‫کرکنندهای به سنگفرش برخورد میکرد و بدنش رو به مکانهای‬
‫ناشناخته و غیرمهم میبرد‪.‬‬

‫جونگکوک عاشق دوییدن بود‪.‬‬

‫با وجود اینکه بیشتر اوقات مجبور بود این کار رو با سرعتی انجام بده‬
‫که به نظرش کند بود‪ ،‬اگرچه اون سرعت برای بیشتر انسانها عادی یا‬
‫سریع بود و به سبکی و چابکی چیزی که فقط خوناشامها بدست‬
‫میاوردن‪ ،‬نبود‪ ،‬اما جونگکوک با دید مثبت بهش نگاه میکرد‪ .‬شاید‬
‫از این راه سود بیشتری داشت و به همین دلیل بود که اینقدر دوستش‬
‫داشت‪.‬‬

‫‪1016‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫چون اینجوری میتونست تمام منافذ بدنش رو کنترل کنه‪ .‬کنترل اینکه‬
‫ثابت بمونه‪ ،‬نه تنها بدنش‪ ،‬بلکه ذهنش؛ بدون اینکه افت گیجکننده یا‬
‫افراط غیرقابل کنترل داشته باشه‪.‬‬

‫دقیقا همونطوری که میخواست زندگیاش رو حفظ میکرد‪ .‬ثابت‪،‬‬


‫روتین‪ ،‬متعادل‪ ،‬متوسط و پایدار‪.‬‬

‫اما اخیرا‪ ،‬هرچیزی بود جز این چون کیم تهیونگ وارد زندگیاش شد‬
‫تا همه چیز رو برعکس کنه‪ .‬دقیقا تجسم واقعی از سالتو و چرخش‬
‫‪ 180‬درجهای‪.‬‬

‫و گیجکنندهترین قسمتش اینه که جونگکوک هنوز نمیتونست درک‬


‫کنه؛ اینکه این تغییر ناگهانی و غیرمنتظره توی زندگیاش رو دوست‬
‫داشت یا نه‪ .‬با این حال‪ ،‬چیزی که درحال حاضر متوجه شد و به‬
‫خودش اعتراف کرد این بود که دوست داشت کنار تهیونگ باشه‪ .‬اگه‬
‫چیزی به جز این میگفت‪ ،‬خیلی احمق بود‪.‬‬

‫‪1017‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫مثل هر خوناشامی‪ ،‬جونگکوک باید حریص و تشنه خون باشه و بود‪،‬‬


‫معلومه که اینطوری بود‪.‬‬

‫با این حال‪ ،‬اخیرا میل‪ ،‬اشتیاق و اراده غیرمنطقیاش اون رو به سمت‬
‫اینکه میخواست همیشه کنار پسر مونقرهای باشه‪ ،‬هدایت میکرد‪ .‬به‬
‫نظر میرسید نیروی حیاتیاش به اون مایع زرشکی رنگ که طعم اهن‬
‫میداد‪ ،‬نیاز نداشت‪ ،‬بلکه به لبهای تهیونگ روی لبهاش‪ ،‬لمسهاش‬
‫و لمسکردن تهیونگ‪ ،‬رایحهاش یا حتی اینکه به طرز فاکی کنارش‬
‫باشه‪ ،‬نیاز داشت‪.‬‬

‫پس جونگکوک میدویید‪ .‬میدویید تا روی افکار و خودش مسلط‬


‫باشه‪ ،‬حتی اگر سخت بود‪ .‬حتی اگر بیشتر اوقات فایدهای نداشت‪ ،‬حتی‬
‫اگر برای چند ساعت میتونست انجامش بده‪.‬‬

‫اما به نظر میرسید امروز دوییدنش تموم شده بود‪.‬‬

‫‪1018‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫وقتی گوشیاش توی کیفی که به بازوش چسبیده بود‪ ،‬لرزید‪ ،‬قدمهاش‬


‫اروم شد‪ .‬با درموندگی خرخری کرد‪ ،‬گوشیاش رو از کیفش برداشت‬
‫و تماس رو جواب داد‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک! باالخره! چند روزه جواب پیامها و زنگهام رو نمیدی‪.‬‬

‫‪-‬سرم شلوغه‪ ،‬جیمین‪.‬‬

‫جونگکوک جواب داد و سعی کرد نفسهاش رو اروم کنه‪.‬‬

‫حتی به عنوان یک خوناشام‪ ،‬مقدار مایلهایی که بدون مکث دوییده‬


‫بود‪ ،‬جلوی تندشدن نفسهاش رو نمیگرفت‪.‬‬

‫‪-‬سرت با چی شلوغه؟ با داستان فرضیای که اون روز بهم گفتی؟‬

‫‪1019‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جیمین پرسید و جونگکوک یکدفعه وسط پیاده رو ایستاد‪.‬‬

‫‪-‬االن قطع میکنم‪ ،‬جیمین‪.‬‬

‫‪-‬وایسا‪ ،‬وایسا‪ ،‬وایسا‪ .‬االن فهمیدم چی شده‪.‬‬

‫جیمین با لحن متعجبی شروع کرد‪.‬‬

‫‪-‬این چند روز جوابم رو ندادی چون نمیخواستی این موضوع رو پیش‬
‫بکشم‪ .‬همینه‪ ،‬مگه نه؟‬

‫جیمین پرسید و جونگکوک چیزی نگفت‪ .‬ترجیح میداد روی‬


‫قدمهای شتابزدهای که به سمت خوابگاه برمیداشت‪ ،‬توجه کنه‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک‪...‬‬

‫‪1020‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جیمین از اون طرف گوشی اهی کشید‪.‬‬

‫‪-‬از چی میترسی؟‬

‫‪-‬من از چیزی نمیترسم‪.‬‬

‫جونگکوک با تمسخر جواب داد‪.‬‬

‫‪-‬نمیترسی؟ پس چرا اینقدر باهاش مقابله میکنی؟ چرا یکبار برای‬


‫همیشه قبولش نمیکنی؟ هیچ مشکلی نداره زندگی کنی‪.‬‬

‫‪-‬من دارم زندگی میکنم‪.‬‬

‫‪-‬نه‪ ،‬نمیکنی‪ .‬جونگکوک‪ ،‬من میشناسمت‪ .‬میدونم خودت رو مهار‬


‫کردی‪ .‬چرا؟‬

‫‪1021‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جیمین مصرانه پرسید‪.‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬

‫‪-‬اگه تمام اون چیزها رو ازم پرسیدی‪ ،‬بخاطر اینه که ازش خبر داری‪.‬‬

‫جونگکوک دستی که باهاش گوشی رو نگرفته بود‪ ،‬باز و بسته کرد‪،‬‬


‫طوری که انگار میخواست تنشی که توی رگهاش احساس میکرد‪،‬‬
‫ازاد کنه‪.‬‬

‫‪-‬دارم جلوی چی رو میگیرم؟ جیمین‪ ،‬داری توهم میزنی‪.‬‬

‫‪-‬واقعا جونگکوک؟ واقعا دارم توهم میزنم؟‬

‫خوناشام مو تیره غرید‪.‬‬

‫‪1022‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬نمیخوام دیگه درموردش حرف بزنم‪ ،‬جیمین‪ .‬گوشی رو قطع میکنم‬


‫که دوباره بدوم‪.‬‬

‫‪-‬انجامش بده‪ .‬برو بدو‪ .‬از همه چیز فرار کن‪ .‬اگه واقعا باورش داری‪ ،‬با‬
‫دوییدن هم نمیتونی ازش فرار کنی‪.‬‬

‫جیمین با لحن ناامیدی گفت‪.‬‬

‫‪-‬من از چیزی فرار نمیکنم‪.‬‬

‫جونگکوک بین نفسهاش جواب داد‪.‬‬

‫‪-‬خیلی خب‪ ،‬باشه جونگکوک‪.‬‬

‫دوستش با حالت شکست خوردهای گفت‪.‬‬

‫‪1023‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬

‫‪-‬بیا مشکالت و ارتباطت با بقیه ادمها رو نادیده بگیریم‪ .‬اینکه ازش‬


‫میترسی‪.‬‬

‫‪-‬خفه شو‪ ،‬جیمین‪.‬‬

‫جونگکوک با لحن تهدیدامیزی هشدار داد‪ ،‬اما فایدهای نداشت چون‬


‫جیمین بدون هیچ رحمی ادامه میداد‪.‬‬

‫‪-‬بیا هردومون وانمود کنیم که به طرز درموندهای اون پسر رو‬


‫نمیخوای‪ ،‬ولی خیلی ترسیدی و ترجیح میدی چیزی که احساس‬
‫میکنی‪ ،‬نادیده بگیری‪.‬‬

‫‪-‬فقط خفه شو!‬

‫‪1024‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک داد زد و با عصبانیت و درموندگی تند تند نفس کشید‪.‬‬

‫‪-‬چرا؟ مگه این چیزی نبود که میخواستی؟ اینکه حقیقت رو نادیده‬


‫بگیری؟‬

‫جیمین مصرانه پرسید‪.‬‬

‫‪-‬خفه شو‪ ،‬جیمین! میدونی که نمیتونم! نمیتونم‪...‬‬

‫جونگکوک به سختی به زبون اورد و وارد یکی از کوچهها شد تا‬


‫حریم خصوصی داشته باشه‪.‬‬

‫پشتش رو به دیوار تکیه داد‪ ،‬چشمهاش رو محکم بست و کف دستش‬


‫رو روی چشمهاش گذاشت‪ ،‬تا جایی که تنها چیزی که میدید سیاهی‪،‬‬
‫ستارهها و کهکشانهایی بود که فشار چشمهاش باعث میشد‪.‬‬

‫‪1025‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جیمین نفس راحتی کشید‪ .‬این دقیقا همون واکنشی بود که از‬
‫جونگکوک میخواست‪ ،‬اینکه خود خوناشام مو تیره متوجه بشه‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک‪ ،‬بهم گوش بده‪.‬‬

‫جیمین شروع کرد و این بار با صدای مالیمتری صحبت کرد‪.‬‬

‫‪-‬میدونم چطوری مرگ مادرت بیثباتت کرده‪ .‬این رو میدونم‪،‬‬


‫ولی‪...‬‬

‫‪-‬بسه‪ ،‬جیمین‪.‬‬

‫جونگکوک حرفش رو قطع کرد و پیشونیاش رو مالید‪.‬‬

‫نمیخواست درمورد مادرش صحبت کنه‪ .‬نمیتونست صحبت کنه‪.‬‬

‫‪1026‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬من ترس بزرگت رو از از دستدادن ادمها و همه چیز رو درک‬


‫میکنم‪...‬‬

‫جیمین نتونست جملهاش رو تموم کنه چون جونگکوک داد زد‪:‬‬

‫‪-‬کافیه! تو هیچی نمیدونی‪ ،‬جیمین! هیچی‪.‬‬

‫و قبل از اینکه بهترین دوستش جواب بده‪ ،‬گوشی رو قطع کرد‪.‬‬

‫جونگکوک گوشی رو توی جیب شلوار ورزشیاش گذاشت‪ ،‬سرش‬


‫رو بلند کرد و سعی کرد روی ابرهایی که بیشتر و بیشتر تاریک میشد‬
‫و پایان بعد از ظهر رو رقم میزد‪ ،‬تمرکز کنه‪.‬‬

‫چرا جیمین سعی میکرد باهاش مثل تراپیست رفتار کنه؟‬

‫‪1027‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫چرا جیمین همیشه بحث مادرش رو پیش میکشید؟‬

‫جونگکوک نمیتونست اجازه بده اون چنگهای تیز و برنده دوباره‬


‫بهش برسه؛ نه وقتی که هر روز تالش میکرد تا اونها رو گوشه ذهنش‬
‫گیر بندازه‪ .‬نمیتونست اجازه بده اون هیوال فرار کنه و اون رو کامال‬
‫باز‪ ،‬درمعرض دید و اسیب دیده نشون بده‪.‬‬

‫جونگکوک اتفاقات اون شب رو دوباره احساس کرد‪.‬‬

‫نمیتونست تحملش کنه‪.‬‬

‫گوشیاش با صدای بلندی روی رونهاش لرزید و جونگکوک اماده‬


‫بود دستگاه رو با خشونت به سمت دیوار پرت کنه‪ .‬انتظار داشت که‬
‫جیمین دوباره بهش زنگ بزنه و باهاش صحبت کنه‪.‬‬

‫‪1028‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫و به همین دلیل وقتی اسم تهیونگ و اون عکس مسخره که تهیونگ‬


‫گرفته بود و روی صفحه گوشی جونگکوک گذاشته بود‪ ،‬ظاهر شد‪،‬‬
‫ریههاش با هوای تازهای پر شد‪.‬‬

‫و این متناقض بود‪ .‬این رو میدونست چون جونگکوک توی اون‬


‫وضعیت بود‪ ،‬چون همه اینها با احساسات تهاجمیاش نسبت به‬
‫تهیونگ شروع شد‪ ،‬اما حقیقت اینه میلش به دیدن تهیونگ و بودن با‬
‫تهیونگ هی زیاد میشد و تمام شیطانها‪ ،‬هیوالها‪ ،‬چنگها و ناخنهای‬
‫تیز رو از بین میبرد‪ .‬طوری که انگار انسان احساس میکرد چیزی که‬
‫جونگکوک واقعا درحال حاضر نیاز داشت‪ ،‬خودش بود‪.‬‬

‫‪-‬سالم؟ جونگکوک؟ عا‪ ...‬میخواستم ازت بپرسم‪...‬‬

‫وقتی خوناشام جواب تماس رو داد‪ ،‬تهیونگ شروع کرد‪ ،‬اما‬


‫جونگکوک بالفاصله حرفش رو قطع کرد‪.‬‬

‫‪1029‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬میشه ببینمت؟‬

‫جونگکوک یکدفعه پرسید و از دیواری که توی کوچه بود‪ ،‬فاصله‬


‫گرفت تا اونجا رو ترک کنه‪.‬‬

‫چند ثانیه سکوت بینشون برقرار شد‪.‬‬

‫‪-‬هان؟ حتما‪.‬‬

‫تهیونگ جواب داد‪ .‬کمی از سوال پسر غافلگیر شد‪.‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬

‫‪-‬درواقع بخاطر همین بهت زنگ زدم‪ .‬من یکم دیگه کاراموزیم تموم‬
‫میشه‪ .‬عمدا اومدم سرویس بهداشتی تا بهت زنگ بزنم چون این ایده به‬

‫‪1030‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫سرم زد و باید تمرکز میکردم‪ .‬به هرحال‪ ،‬این مهم نیست‪ .‬هوم‪.‬‬
‫میخواستم ازت بپرسم که میخوای‪ ...‬میخوای بیای جلوی ازمایشگاه‬
‫دنبالم‪ ،‬منتظرم بمونی و بعد‪ ...‬عام‪ ...‬بعد باهم بریم یه چیزی بخوریم‪.‬‬

‫لبخندی روی لبهای جونگکوک نشست و حتی به خودش زحمت‬


‫نداد پنهانش کنه‪ .‬تا وقتی که صداش مستقیماً به گوشهاش برسه‪،‬‬
‫نمیدونست چقدر به شنیدن حرفهای تهیونگ نیاز داشت‪.‬‬

‫‪-‬کی اماده میشی؟‬

‫‪-‬ساعت شیش‪.‬‬

‫تهیونگ جواب داد‪.‬‬

‫‪-‬ادرس رو برام بفرست‪.‬‬

‫‪1031‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪-‬اگه احساس میکنی اینجوری خیلی سخته‪ ،‬چشمهات رو ببند‪ .‬بهت‬
‫کمک میکنه که تمرکز کنی‪.‬‬

‫مادر جونگکوک با مهربونی گفت‪.‬‬

‫‪-‬نمیتونم انجامش بدم‪ ،‬مامان‪.‬‬

‫جونگکوک با لبهای اویزون ناله کرد‪.‬‬

‫اون دو روی چمنهای باغ خونهشون توی بوسان نشسته بودن و به توپ‬
‫فوتبالی که چند متر ازشون جلوتر بود‪ ،‬نگاه میکردن‪.‬‬

‫‪1032‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک تازه ده سالش شده بود و مادرش فکر کرد باالخره وقتش‬
‫رسیده بود که باهاش قدرتها و تواناییهایی که تا اخر عمرش داشت‪،‬‬
‫تمرین کنه و با تلهپاتی شروع کرده بود‪.‬‬

‫‪-‬گوکی‪ ،‬این رو نگو‪ .‬قانون اول برای یک خوناشام‪ :‬باید باور کنی که‬
‫هرکاری میخوای‪ ،‬میتونی انجام بدی‪.‬‬

‫مادرش گفت و با دلگرمی پشتش رو نوازش کرد‪.‬‬

‫وقتی سرش رو چرخوند تا به مادرش نگاه کنه‪ ،‬چتریهای تیرهاش‬


‫روی چشمهاش افتاد‪.‬‬

‫حاال اینجوری نبود چون مادرشه این رو بگه ( یا شاید همین روش تاثیر‬
‫گذاشت‪ ،‬نمیتونست دروغ بگه)‪ ،‬اما مادرش همیشه از نظر‬
‫جونگکوک خیرهکننده بود‪ .‬زیباییاش رایج نبود‪ ،‬اما شاید همین‬
‫زیباترش کرده بود‪.‬‬
‫‪1033‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫موهای قهوهای بلندی با امواج مالیمی صورتش رو دراغوش گرفته‬


‫بود‪ .‬چشمهای بادومی رنگش که جونگکوک همیشه با خودش فکر‬
‫میکرد چرا به جای چشمهای تیره و تقریبا سیاه پدرش‪ ،‬اون ژن بهش‬
‫نرسیده بود‪ ،‬روی صورتش کامال قابل تشخیص بود‪ .‬ابروهای کمانی و‬
‫تراشیدهای روی چشمهاش بود‪ ،‬درحالی که گونههای برجسته‪ ،‬لپهای‬
‫توپر و گرد‪ ،‬بینی باریک و کوچیک و لبهای صورتی روشنش‬
‫صورتش رو تزئین کرده بودن‪.‬‬

‫اما چیزی که از نظر جونگکوک زیباتر بود اینه که هرباری که مادرش‬


‫بهش نگاه میکرد‪ ،‬لبخند پررنگی روی لبهاش نقش میبست‪ .‬لبخند‬
‫خاصی که فقط برای جونگکوک بود‪.‬‬

‫‪-‬باید روی توپ تمرکز کنی‪ ،‬عسلم‪ .‬چشمهات رو ببند و توپ رو توی‬
‫سرت تصور کن‪.‬‬

‫‪1034‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫مادرش توضیح داد‪ .‬جونگکوک اطاعت کرد و چشمهاش رو اونقدری‬


‫محکم بست که خط اخمی روی پیشونیاش به وجود اومد‪ .‬مادرش‬
‫خندید‪.‬‬

‫‪-‬الزم نیست اینقدر فشار بیاری‪ .‬عادی باش‪ .‬چشمهات رو طوری ببند‬
‫که انگار داری از یه لیوان خون گرم لذت میبری‪.‬‬

‫‪-‬اینجوری مامان؟‬

‫جونگکوک پرسید‪ ،‬فشار بین ابروهاش رو کم کرد و سعی کرد تا جای‬


‫ممکن عادی باشه‪.‬‬

‫‪-‬دقیقا همینجوری‪ ،‬بیبی‪.‬‬

‫مادرش گفت و موی بلند جونگکوک رو نوازش کرد‪.‬‬

‫‪1035‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬میتونی توپ رو توی ذهنت ببینی؟‬

‫مادرش پرسید و جونگکوک سرش رو به نشونه تایید تکون داد‪ .‬از‬


‫نوازشهای مادرش ذوب شد‪.‬‬

‫‪-‬خیلی خب‪ .‬حاال به این فکر کن که توپ به ارومی از زمین فاصله‬


‫میگیره و به سمت آسمون میره‪ .‬اسمون رو دوست داری‪ ،‬مگه نه؟‬

‫‪-‬اره‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و دوباره سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫‪-‬تصور کن که توپ فوتبالت اسمون رو دراغوش میگیره‪.‬‬

‫مادرش با دلگرمی زمزمه کرد و بعد بهش زمان داد تا تمرکز کنه‪.‬‬

‫‪1036‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫و جونگکوک میتونست توپ سیاه و سفید رو توی ذهنش ببینه که‬


‫روی چمنهای براق‪ ،‬مرتب و سبز قرار گرفته بود‪ .‬بعد اسمون رو تصور‬
‫کرد که برای داشتن یک روز تابستونی زیبا و گرم‪ ،‬کامال خالی از ابر و‬
‫سایههای ابی بود‪.‬‬

‫اما جونگکوک نمیتونست اون دو رو کنارهم قرار بده‪ .‬نمیدونست‬


‫چطوری‪.‬‬

‫تا اینکه کلماتی که مادرش گفت‪ ،‬به یاد اورد‪.‬‬

‫تصور کن که توپ فوتبالت اسمون رو دراغوش میگیره‪.‬‬

‫تصور کرد که توپ‪ ،‬درست مثل جونگکوک‪ ،‬دوتا دست کوچیک‬


‫داشت که اونها رو تا جایی که ممکن بود دراز کرد تا انگشتهای‬
‫کوچیکش اسمون رو لمس کنه‪ .‬بعد تصور کرد که اسمون اغوش‬

‫‪1037‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫گرمی داشت‪ ،‬درست مثل مادرش که مدام دستهاش رو برای آغوش‬


‫محبتامیزی دور بدن کوچیک و الغر جونگکوک حلقه میکرد‪.‬‬

‫‪-‬بیبی‪...‬‬

‫مادرش اروم زمزمه کرد‪ .‬به نظر میرسید که میترسید بلند صحبت کنه‬
‫و حواسش رو پرت کنه‪.‬‬

‫‪-‬چشمهات رو اروم باز کن‪.‬‬

‫بدون اینکه اون تصویر رو از ذهنش پاک کنه‪ ،‬جونگکوک به ارومی‬


‫پلک زد و به صحنه مقابلش نگاه کرد‪.‬‬

‫‪1038‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫چمن سبز خالی بود‪ .‬هیچ اثاری از توپی که تا همین اواخر‪ ،‬به ارومی‬
‫روی چمنزار بود‪ ،‬نبود‪ .‬اما چشمهای کنجکاو جونگکوک باال رفت و‬
‫بعد نفسش رو بیرون داد‪.‬‬

‫توپ توی هوا معلق بود‪ ،‬پنج یا شیش متر از زمین فاصله داشت و به‬
‫اغوش اسمون ابی نزدیک و نزدیکتر میشد‪ .‬جونگکوک با غرور‬
‫لبخندی زد و به مادرش که با محبت بهش نگاه میکرد‪ ،‬خیره شد‪.‬‬

‫‪-‬انجامش دادی‪ ،‬بیبی گوکی‪ .‬واقعا بهت افتخار میکنم‪.‬‬

‫و بعد ناگهان دید جونگکوک درست مثل خاطراتش سیاه شد‪.‬‬

‫برای لحظهای‪ ،‬جونگکوک هوشیار شد و با لمس ناگهانی صورتش و‬


‫گرفتن چشمهاش شوکه شد‪ ،‬تا اینکه بوی لوندر و وانیلی که به سرعت‬
‫به خاطر سپرده بود‪ ،‬احساس کرد‪.‬‬

‫‪1039‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬واقعا اینجایی‪.‬‬

‫تهیونگ زمزمه کرد و با وجود اینکه پشت جونگکوک بود‪ ،‬خوناشام‬


‫میتونست لبخندش رو توی صحبتش احساس کنه‪.‬‬

‫تهیونگ دستهاش رو از جلوی چشمهای جونگکوک برداشت و‬


‫بهش اجازه داد دوباره دنیا رو رنگی ببینه‪ .‬رنگهایی که تهیونگ بهش‬
‫یاد داده بود‪.‬‬

‫‪-‬بهت گفتم که میام‪.‬‬

‫جونگکوک جواب داد و وقتی تهیونگ توی دیدش قرار گرفت‪ ،‬بهش‬
‫نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬اره‪ ،‬میدونم‪ .‬من فقط‪...‬‬

‫‪1040‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ شروع کرد و ناخوداگاه یقه ژاکت جونگکوک رو مرتب‬


‫کرد‪.‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬

‫‪-‬ممنون که اومدی‪ .‬واقعا دوست ندارم توی شب تنهایی برگردم‪.‬‬

‫و جونگکوک نتوست جلوی خودش رو بگیره‪ .‬خم شد و برای بوسهای‬


‫که بهش اجازه داد باالخره نفس بکشه و دوباره تمام بدنش رو حس‬
‫کنه‪ ،‬لبهاش رو روی لبهای تهیونگ گذاشت‪.‬‬

‫جونگکوک با هردو دست چونه تهیونگ رو گرفت و صورتش رو بلند‬


‫کرد تا لبهاشون بهتر روی هم قرار بگیره‪ ،‬اما اون بوسه سریع بود‪،‬‬
‫برای جونگکوک زیادی سریع بود چون دندونهای تهیونگ رو روی‬
‫لبهاش احساس کرد‪.‬‬

‫‪1041‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ لبخند بزرگی زد و پرسید‪:‬‬

‫‪-‬یعنی اینقدر دلت برام تنگ شده بود؟‬

‫‪-‬اره‪.‬‬

‫جونگکوک جواب داد‪ .‬حتی سعی نکرد انکارش کنه‪ .‬از اون مرحله رد‬
‫شده بود‪.‬‬

‫با این حال‪ ،‬موجی از غافلگیری روی صورت تهیونگی نشست که‬
‫ظاهرا انتظار چنین اعترافی رو از خوناشام نداشت‪.‬‬

‫دستهای جونگکوک همچنان روی گردن تهیونگ بود و خوناشام‬


‫دوباره تهیونگ رو جلو کشید تا اون رو ببوسه‪ ،‬اما دستهای تهیونگ‬
‫روی دستهاش قرار گرفت و متوقفش کرد‪.‬‬

‫‪1042‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬چرا داری میلرزی؟‬

‫تهیونگ پرسید و با دقت جونگکوک رو زیرنظر گرفت‪ .‬دستهای‬


‫جونگکوک رو از گردنش کنار زد و درعوض انگشتهاشون رو بهم‬
‫گره زد‪.‬‬

‫‪-‬سردته؟ طبق معمول لباس نپوشیدی؟‬

‫تهیونگ پرسید‪ ،‬اما جونگکوک جواب نداد‪ .‬نمیدونست چطوری‬


‫جواب بده‪ .‬با بیحوصلگی به حالت نگرانی که روی صورت تهیونگ‬
‫بود‪ ،‬نگاه کرد‪ .‬انسان دستهای جونگکوک رو رها کرد تا درعوض‬
‫صورت و گردنش رو لمس کنه‪.‬‬

‫‪-‬چرا همیشه اینقدر سردی‪ ،‬جونگکوک؟ مشکل کم خونی یا چیزی‬


‫داری؟‬

‫‪1043‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ پرسید و با انتظار بهش نگاه کرد‪ ،‬اما جونگکوک قدرت کافی‬
‫برای تکونخوردن نداشت‪.‬‬

‫داشت میلرزید؟ خودش حتی متوجه نشده بود‪ ،‬اما قطعا بخاطر سرما‬
‫نبود‪.‬‬

‫جونگکوک به عنوان یک خوناشام سرما رو احساس نمیکرد‪ .‬حتی‬


‫بهش عادت داشت‪.‬‬

‫پس چرا‪...‬؟‬

‫‪-‬بیا اینجا‪.‬‬

‫تهیونگ زمزمه کرد و جونگکوک کامال فلج شد‪ .‬نمیدونست نفس‬


‫کشیدن چطوریه‪ ،‬نمیدونست پلک زدن چطوریه‪ ،‬نمیدونست‬

‫‪1044‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تکوندادن بدنش چطوریه‪ .‬خون به تمام قسمتهای بدنش نرسید‪.‬‬


‫عضالتش سفت شدن و جلوی حرکتش رو گرفتن‪.‬‬

‫اما بدن تهیونگ برعکس بود‪ .‬دستهای پسر مونقرهای دور گردن‬
‫خوناشام حلقه شد و اون رو جلو کشید‪ ،‬تا اینکه بدنهاشون توی‬
‫چیزی که از نظر جونگکوک بغلکردن بود‪ ،‬به هم چسبید‪.‬‬

‫جونگکوک و تهیونگ تقریبا هم قد بودن‪ ،‬شاید فقط یک یا دو اینچ‬


‫تفاوت داشتن‪ ،‬اما درحال حاضر‪ ،‬جونگکوک احساس کوچیکی‬
‫میکرد‪ .‬اونقدری توی اغوش تهیونگ کوچیک بود که با قدرت و‬
‫ظرافت زیادی فشارش داد‪.‬‬

‫جونگکوک به یاد نمیاورد این کار رو با کسی جز پدر و مادرش‬


‫انجام داده باشه‪ ،‬حتی اون موقع هم براش عادی نبود چون جونگکوک‬
‫هیچوقت اهل لمسکردن نبود‪.‬‬

‫‪1045‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫اما با وجود این‪ ،‬انگار بازوها و دستهاش به انجام این کار عادت‬
‫داشتن چون به سرعت به عنوان تکیه گاه دور کمر تهیونگ حلقه شدن‬
‫و بدنش رو بیشتر به خودش نزدیک کردن‪ .‬چیز غیرقابل تشخیصی‬
‫درون سینه جونگکوک رو پر کرد و شکمش هزار و یکی سالتو انجام‬
‫داد‪.‬‬

‫‪-‬حالت خوبه‪ ،‬جونگکوک؟ چیزی شده؟‬

‫تهیونگ زمزمه کرد و گونهاش رو به پیشونی جونگکوک تکیه داد و‬


‫همزمان با انگشتهای ظریف و باریکش با موهای پشت گردن‬
‫خوناشام بازی کرد‪.‬‬

‫حرف انسان باعث شد تکون بخوره و به جای چشمهای نگران‬


‫تهیونگ‪ ،‬به زمین نگاه کنه‪ .‬از نشوندادن اسیبپذیری و درد درونشون‬
‫میترسید‪.‬‬

‫‪1046‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬اتفاقا خیلی خوبم‪.‬‬

‫جونگکوک به سرعت گفت و دستهاش رو از کمر تهیونگ کشید‪.‬‬

‫اضافه کرد‪:‬‬

‫‪-‬چی میخوای بخوری؟‬

‫همچنان به تهیونگ نگاه نمیکرد‪ .‬نمیتونست انجامش بده‪ ،‬حداقل نه‬


‫االن که همچنان درحال بهبودی بود و سعی میکرد هرچیزی که توی‬
‫ذهن و سینهاش بود‪ ،‬کنترل کنه‪ ،‬اما وقتی انسان اجازه داد دستهاش از‬
‫گردن جونگکوک فاصله بگیره‪ ،‬قطعا میتونست شکست و دلسردی‬
‫رو احساس کنه‪.‬‬

‫‪-‬الزم نیست چیزی بخوریم‪ .‬شاید باید برگردیم خوابگاه‪.‬‬

‫‪1047‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ گفت و گلوش رو صاف کرد‪.‬‬

‫اضافه کرد‪:‬‬

‫‪-‬ببخشید مجبورت کردم که بیای اینجا‪ ،‬با اینکه خودت نمیخواستی‪.‬‬

‫حتی افکار غولپیکر جونگکوک هم مانع این نشد که برای چند ثانیه‬
‫حرفهای تهیونگ رو هضم نکنه‪ ،‬نه فقط هرحرف و هرصدا‪ ،‬بلکه‬
‫بیشتر غم پشت حرفهاش‪.‬‬

‫‪-‬تهیونگ‪.‬‬

‫جونگکوک صداش کرد‪ ،‬اما به نظر میرسید پسر با باال و پایین کشیدن‬
‫زیپ کتش بیشتر سرگرم شده بود‪.‬‬

‫‪1048‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬موضوع این نیست‪ ،‬ته‪.‬‬

‫اون حرف کوچیک باعث شد تهیونگ با دقت بهش نگاه کنه‪.‬‬

‫‪-‬من اینجام چون میخوام با تو باشم‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و اون کلمات راحتتر از چیزی که فکر میکرد‪ ،‬از‬


‫دهنش خارج شد‪ .‬به نظر میرسید تهیونگ این هدیه رو داشت؛ توانایی‬
‫اینکه سختترین چیزها رو از ذهن و گلوی جونگکوک بیرون بکشه‪.‬‬

‫‪-‬واقعا؟‬

‫‪-‬اره‪.‬‬

‫‪1049‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک گفت‪ ،‬سری تکون داد و به افرادی که از کنارشون رد‬


‫میشدن‪ ،‬نگاه کرد تا نگاه موشکافانه تهیونگ رو نادیده بگیره‪.‬‬

‫‪-‬من فقط‪ ...‬با جیمین دعوا کردم و بخاطر همین‪ ...‬بخاطر همین یکم‬
‫حالم بده‪.‬‬

‫این پسر داره باهام چیکار میکنه؟‬

‫از کی تاحاال درمورد مشکالتم با بقیه صحبت میکنم؟‬

‫‪-‬اوه خیلی خب‪ .‬االن فهمیدم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و سری تکون داد‪ .‬جونگکوک میتونست از دید‬


‫اطرافش اون رو ببینه‪.‬‬

‫‪1050‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬خب پس خوشحالم که اومدی پیش من چون راه حل خوبی برات‬


‫دارم‪.‬‬

‫تهیونگ ادامه داد و این کنجکاوی جونگکوک رو تحریک کرد‪ .‬به‬


‫تهیونگ نگاه کرد‪ ،‬ابروهاش رو باال و پایین برد و سعی کرد سرحال‬
‫بشه‪.‬‬

‫‪-‬اوه جدی؟‬

‫جونگکوک پرسید و تهیونگ بالفاصله متوجه قصد خوناشام شد و‬


‫درجواب ضربهای به بازوش زد‪.‬‬

‫‪-‬قسم میخورم که هیچکس رو مثل تو ندیدم‪ .‬شاید بعدا‪ .‬حاال بریم‪.‬‬

‫‪1051‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ جواب داد و توی مسیری که برخالف مسیر خوابگاهشون بود‪،‬‬


‫قدم برداشت‪.‬‬

‫جونگکوک پشت سرش دنبالش رفت و حواسش از موضوع جیمین و‬


‫مادرش و تهیونگ پرت شد‪ .‬با وجود اینکه درحال حاضر با تهیونگ‬
‫بود‪ ،‬اما هیجان انسان و کنجکاوی خودش بیشتر بود‪.‬‬

‫کنارهم توی خیابونهای سئول قدم زدن و جونگکوک از نزدیک به‬


‫ساختمونهای بلند‪ ،‬تابلوهای تبلیغاتی بزرگ و روشن‪ ،‬به صدها نفری‬
‫که از میان اونها رد میشدن و اسمون باال سرش که با روز خدافظی‬
‫میکرد‪ ،‬نگاه کرد‪.‬‬

‫اما چیزی انگشت کوچیکش رو لمس کرد و باعث شد توجهاش رو از‬


‫دست بده‪.‬‬

‫‪1052‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫اون لمس تقریبا نامحسوس بود‪ ،‬اما جونگکوک حسش کرد‪ .‬به‬
‫کنارش‪ ،‬یعنی تهیونگ نگاه کرد که روی گوشیاش تمرکز کرده بود‬
‫و به چیزی که جونگکوک تصور میکرد گوگل مپ بود‪ ،‬نگاه‬
‫میکرد‪ .‬احتماال دنبال مکانی بود که میخواست جونگکوک رو به‬
‫اونجا ببره‪.‬‬

‫خوناشام نادیدهاش گرفت‪ .‬احتماال باد یا گرد و غباری به دستش‬


‫کشیده شده بود و با توجه به حساسیت بیش از حد پوستش‪ ،‬باعث شد‬
‫هوشیار بشه‪.‬‬

‫تا اینکه دوباره حسش کرد‪.‬‬

‫این بار بیشتر قابل تشخیص بود‪ ،‬هیچ شکی نداشت‪ .‬لمسش محسوس و‬
‫ثابت بود چون حاال احساس کرد چیزی با تردید انگشت کوچیکش رو‬
‫گرفت؛ چیزی که واقعا شبیه اون بود‪.‬‬

‫‪1053‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک به پایین نگاه کرد و به دست تهیونگ که خیلی به دستش‬


‫نزدیک بود‪ ،‬خیره شد‪ .‬و اون لحظه بود که متوجه شد چیزی که‬
‫احساس میکرد‪ ،‬انگشت تهیونگ بود که دستش رو لمس کرد و دور‬
‫انگشت کوچیکش حلقه شد‪.‬‬

‫جونگکوک که نمیدونست چیکار کنه‪ ،‬انگشتش برای واکنش‬


‫کوچیکی تکون داد‪ .‬میترسید تمرکز تهیونگ رو از هرچیزی که توی‬
‫گوشیاش میدید‪ ،‬بهم بزنه‪ .‬شاید حواس تهیونگ اونقدری پرت بود‬
‫که حتی متوجه نشد دستش دست جونگکوک رو لمس میکرد‪.‬‬

‫یا شاید این بین دونفری که کنارهم قدم میزدن‪ ،‬کامال عادی بود و‬
‫جونگکوک زیادی بزرگش میکرد‪ .‬اینکه بگیم حالت تهوع داشت‪،‬‬
‫قابل درک بود‪.‬‬

‫اما به نظر میرسید حرکت انگشت کوچیک جونگکوک باعث ایجاد‬


‫واکنشی توی تهیونگ شد چون انسان جسورتر شد و دستش رو با ترس‬

‫‪1054‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫به دست جونگکوک کشید‪ .‬دستش رو نگه نداشت و انگشتهاشون‬


‫رو گره نزد‪ ،‬فقط همونجا نگهاش داشت‪ .‬عمال دو میلی متر با دست‬
‫جونگکوک فاصله داشت‪.‬‬

‫این یعنی چی؟ جونگکوک با خودش فکر کرد‪ .‬دست تهیونگ‬


‫گرفتگی داره و بخاطر همین عجیبغریب رفتار میکنه؟‬

‫جونگکوک دستش رو کنار نکشید و مردمی که توی خیابون قدم‬


‫میزدن و جرات میکردن بهش نگاه کنن‪ ،‬احتماال فکر میکردن‬
‫دیوونه بود که دستش رو اینقدر صاف و بیحرکت نگه داشته بود‪ ،‬اما‬
‫جونگکوک نمیدونست دقیقا چیکار کنه‪.‬‬

‫تهیونگ توجهاش رو از گوشیاش گرفت تا از پهلو به جونگکوک‬


‫نگاه کنه و بعد به ارومی خرخری کرد؛ اما اونقدری اروم نبود که‬
‫گوشهای قدرتمند جونگکوک صداش رو نشنوه‪.‬‬

‫‪1055‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫احتماال دستش گرفته‪ .‬این تنها توضیحیه‪...‬‬

‫اوه‪.‬‬

‫چیزی قوی و شدید به طور وحشیانهای توی شکم جونگکوک حرکت‬


‫کرد و میدونست گرسنگی نیست چون اوال اون یک خوناشام بود و‬
‫خوناشامها توی شکمشون قاروقور نداشتن‪ .‬دوم‪ ،‬حتی اگر چنین‬
‫احساسی داشت‪ ،‬همین دو یا سه هفته پیش خون خورده بود‪.‬‬

‫اما وقت زیادی برای فکرکردن به احساسات درون شکمش نداشت‬


‫چون دست تهیونگ به دستش گره خورد و انگشتهای انسان کامال‬
‫بین فضای انگشتهای جونگکوک قرار گرفت‪.‬‬

‫جونگکوک واقعا احمق بود‪.‬‬

‫‪1056‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک فکر میکرد گرفتگی دست و این چیزها بود‪ ،‬اما تنها‬
‫چیزی که تهیونگ میخواست این بود که دستش رو بگیره‪.‬‬

‫جونگکوک گاهی اوقات میتونست اینقدر احمق باشه‪.‬‬

‫احمقی که فوراً شک نکرد چنین چیز ابتدایی و سادهای بود‪.‬‬

‫احمقی که از احساس دست گرم تهیونگ توی دستش متنفر نبود‪.‬‬

‫احمقی که از اون حس خوشش میاومد و نمیخواست رهاش کنه‪.‬‬

‫احمقی که لبخند خجالتیای روی لبهاش نقش بست‪.‬‬

‫‪1057‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ بیشتر و بیشتر بهش نزدیک شد و یک قدم برداشت‪ ،‬تا اینکه‬


‫بازوهاشون بهم کشیده شد و دستهای گره خوردهشون به ارومی‬
‫بینشون تاب خورد‪.‬‬

‫‪-‬امیدوارم گرسنه باشی‪.‬‬

‫انسان با خوشحالی گفت‪.‬‬

‫درواقع‪ ،‬جونگکوک هیچ وقت احساس گرسنگی نمیکرد‪ .‬میل مداوم‬


‫به خون؟ همیشه‪ .‬تمام مدت‪ .‬دلش میخواست غذای خاصی مثل‬
‫مقداری شکر یا پیتزای پنیر بخوره؟ گاهی اوقات‪ ،‬اره‪ .‬اما مثل انسانها‬
‫گرسنگی احساس میکرد؟ نه‪ ،‬اما نمیتونست این رو به تهیونگ بگه‪.‬‬

‫وقتی جونگکوک جایی رو دید که تهیونگ میخواست اون رو ببره‪ ،‬با‬


‫تمسخر خندید‪.‬‬

‫‪1058‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬واقعا؟ راه حلت اینه که من رو بیاری مکدونالد؟‬

‫جونگکوک پرسید و تهیونگ با تعجب بهش نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬منظورت چیه؟ همبرگر و سیبزمینی سرخ کرده بهترین غذا برای‬


‫حس خوبه!‬

‫تهیونگ جواب داد و خب‪ ،‬دقیقا اشتباه نمیکرد‪ .‬این مثل خون مستقیم‬
‫از گردن ضرباندار نبود‪ ،‬اما میتونست بهش نزدیک باشه‪ .‬جونگکوک‬
‫به عنوان یک خوناشام‪ ،‬میتونست به این اعتراف کنه‪ ،‬اما به این‬
‫زودیها اون احساس رضایت رو به تهیونگ نمیداد‪.‬‬

‫نه قبل از اینکه یکم اذیتش کنه‪.‬‬

‫‪-‬و برای کسایی که همبرگر دوست ندارن؟‬

‫‪1059‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک با جدیت پرسید و تالش کرد با حالت صورت تهیونگ‪،‬‬


‫از خنده منفجر نشه‪.‬‬

‫انسان توی چند قدمی در رستوران یخ زد‪.‬‬

‫‪-‬بهم نگو مک دونالد دوست نداری‪ .‬موضوع اینه؟ صبر کن‪ ،‬اوه‪ .‬بهم‬
‫نگو که گیاهخواری‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬با دست ازادش اشاره کرد و با چشمهای گردش به‬
‫جونگکوک نگاه کرد‪ .‬خوناشام نمیدونست چطوری اینقدر روی‬
‫خودش کنترل داشت که تا اون لحظه نخندیده بود‪.‬‬

‫تهیونگ ادامه داد‪:‬‬

‫‪1060‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬نه نه‪ .‬نمیتونی گیاهخوار باشی‪ .‬اون روز باهام کورن داگ و پنیر‬
‫خوردی‪ .‬صبر کن‪ ،‬فاک‪ .‬ولی میتونی الکتوگیاهخوار باشی و‬
‫الکتوگیاهخوارها میتونن لبنیات بخورن و پنیر هم لبنیاته‪ .‬ولی االن‬
‫مک دونالد غذاهای گیاهی هم داره‪...‬‬

‫جونگکوک دیگه نتونست خودش رو کنترل کنه‪ .‬حرفهای بیربط‬


‫تهیونگ به طرز احمقانهای براش بامزه و کیوت بود و همین باعث شد‬
‫جلو بره و با بوسهای حرفش رو قطع کنه‪.‬‬

‫چند ثانیه بعد‪ ،‬جونگکوک لبهاش رو لیسید و جواب داد‪:‬‬

‫‪-‬اینقدر رومخ نباش و بیا بریم بخوریم‪.‬‬

‫تهیونگ سری تکون داد‪ .‬چشمهاش همچنان گشاد بود‪.‬‬

‫‪1061‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬باشه‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و به خودش اجازه داد همراه جونگکوکی به سمت‬


‫ورودی رستوران میرفت‪ ،‬کشیده بشه‪ ،‬اما قبل از اینکه از در ورودی‬
‫رد بشن‪ ،‬جونگکوک فشار دستش رو احساس کرد که باعث شد مکث‬
‫کنه و به عقب نگاه کنه‪.‬‬

‫‪-‬اول بیا مشخص کنیم‪ .‬این یعنی همبرگر دوست داری‪ ،‬درسته؟‬

‫تهیونگ پرسید و جونگکوک خندید‪ ،‬مخصوصا به صورت نگران و‬


‫گیج تهیونگ‪ .‬انسان رو کشید و با خودش به سمت دستگاه سفارش‬
‫برد‪.‬‬

‫‪-‬اره‪ ،‬همبرگر دوست دارم‪ ،‬ته‪.‬‬

‫‪1062‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک بهش اطمینان داد‪ ،‬ناخوداگاه با انگشت شست پشت دست‬


‫تهیونگ رو نوازش کرد و صفحه نمایش دستگاه رو لمس کرد تا‬
‫سفارش بده‪.‬‬

‫‪-‬چی میخوای؟‬

‫جونگکوک پرسید و توی منوهای متفاوتی چرخید‪.‬‬

‫تهیونگ بدون اینکه گره انگشتهاشون رو باز کنه‪ ،‬به جونگکوک‬


‫نزدیک شد و بازوهاشون رو بهم گره زد‪ .‬خوناشام با ژست و نزدیکی‬
‫تهیونگ حتی پلک نزد و بدون هیچ تالشی اجازه داد موجی از گرما به‬
‫سینهاش هجوم ببره‪.‬‬

‫‪-‬هوم‪...‬‬

‫‪1063‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ گفت و از نزدیک به صفحه نمایش نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬من این رو با بیکن میخوام‪.‬‬

‫تهیونگ اشاره کرد و جونگکوک روی همبرگری که انتخاب کرد‪،‬‬


‫کلیک کرد‪.‬‬

‫‪-‬و برای نوشیدنی؟ اه‪ ،‬وایسا‪ .‬این یکی اسونه‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و روی لیوان بزرگ نوشابه زد‪.‬‬

‫‪-‬از کجا میدونستی‪.‬‬

‫تهیونگ با تعجب پرسید و گونهاش رو به شونه جونگکوک تکیه داد‪.‬‬

‫‪1064‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫این احساس‪ ...‬این احساس خیلی صمیمی و طبیعی بود؛ احساس اینکه با‬
‫تهیونگ دست تو دست و دراغوش همدیگه به رستوران اومده بودن‪.‬‬

‫به نظر میرسید جونگکوک توی زندگی کامال متفاوتی با چیزی که تا‬
‫اون زمان گفته بود و فکر میکرد‪ ،‬بود‪ .‬اما به سرعت متوجه شد این‬
‫لزوما چیز بدی نبود‪.‬‬

‫‪-‬زیاد سخت نیست که متوجه بشم به نوشابه اعتیاد داری‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪.‬‬

‫‪-‬چی؟‬

‫تهیونگ پرسید و با اخم بهش نگاه کرد‪.‬‬

‫‪1065‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬چقدر اغراق میکنی!‬

‫تهیونگ گفت و جونگکوک با بیتفاوتی بهش نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬تو عمال مجبورم کردی بعد از اینکه توی انباری دانشگاه بهم بلوجاب‬
‫دادی‪ ،‬از دستگاه برات یه قوطی نوشابه بخرم‪.‬‬

‫جونگکوک جواب داد و چشمهای تهیونگ به چشمهای تیره‬


‫جونگکوک خیره شد‪ ،‬اما انگار سعی میکرد اتفاقی که خوناشام‬
‫توضیح داد‪ ،‬به یاد بیاره‪ ،‬نه اینکه بهش نگاه کنه‪ .‬تا اینکه صدای‬
‫خندهای توی رستوران و سینه جونگکوک پخش شد‪.‬‬

‫‪-‬راست میگی‪ .‬این اتفاق افتاد‪.‬‬

‫‪1066‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ اعتراف کرد و با دست ازادش جلوی لبهای خندونش رو‬


‫گرفت‪.‬‬

‫‪-‬اه ولی برای سیب زمینی سرخ کرده دوزم کمتره‪ .‬هیچوقت همهاش رو‬
‫نمیخورم‪.‬‬

‫تهیونگ اضافه کرد‪.‬‬

‫جونگکوک سفارش تهیونگ رو تموم کرد‪ ،‬روی سفارش خودش‬


‫تمرکز کرد و یک بیگ مک کالسیک‪ ،‬سیب زمینی سرخ کرده‬
‫متوسط و یک ایس تی لیموناد انتخاب کرد‪ .‬وقتی میخواست کیف‬
‫پولش رو از جیب ژاکتش دربیاره‪ ،‬تهیونگ حرکتش رو پیشبینی کرد‪.‬‬

‫دست جونگکوک رو رها کرد که باعث شد خوناشام احساس کنه‬


‫دستهاش سردتر از همیشه بود و بعد کارت بانکیاش رو وارد دستگاه‬
‫کرد‪.‬‬
‫‪1067‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬وات د فاک‪ ،‬ته؟ من میخواستم پولش رو بدم‪.‬‬

‫جونگکوک با ناراحتی گفت‪.‬‬

‫تهیونگ سرش رو تکون داد و رمزش رو وارد کرد‪.‬‬

‫‪-‬نه‪ ،‬تو دفعههای پیش پول دادی و منم میخوام مهمونت کنم‪.‬‬

‫تهیونگ با لبهای اویزون گفت و فیش و کد سفارش رو برداشت‪.‬‬

‫و جونگکوک هیچوقت فکر نمیکرد که بدنش تنها با تعدادی کلمه‬


‫اینقدر گرم بشه‪ ،‬درحالی که همیشه به سرما عادت داشت و اون گرما‬
‫قطعا بخاطر پول نبود چون جونگکوک درمورد این موضوع نگران‬
‫نبود‪ .‬این بیشتر درمورد پیام پشت اون کارش بود‪.‬‬

‫‪1068‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫و وقتی دست تهیونگ دوباره دستش رو گرفت تا جونگکوک رو به‬


‫سمت پیشخوان ببره تا منتظر سفارششون بمونن‪ ،‬احساس راحتی و‬
‫گرماش بیشتر شد‪.‬‬

‫وقتی سینی غذاشون روی پیشخوان ظاهر شد‪ ،‬هرکدوم یک سینی‬


‫برداشتن‪ .‬تهیونگ سعی کرد دستش رو از دست جونگکوک بیرون‬
‫بکشه تا تعادل بهتری برای نگه داشتن سینی داشته باشه‪ ،‬اما خوناشام‬
‫دستش رو فشار داد و جلوش رو گرفت‪.‬‬

‫چرا؟ خب‪ ،‬جونگکوک نمیدونست‪.‬‬

‫میزی گوشه رستوران که فقط دونفر اونجا بودن‪ ،‬انتخاب کردن‪ .‬به طور‬
‫دقیقتر‪ ،‬یک زوج اونجا بودن‪ .‬زوجی که دست در دست باهم غذا‬
‫میخوردن و سیب زمینی و نوشابه توی دهن همدیگه میذاشتن‪.‬‬
‫جونگکوک نگاهش رو ازشون گرفت‪.‬‬

‫‪1069‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ با حرکت ارومی سینیاش رو روی میز گذاشت تا از وقوع‬


‫هرفاجعهای جلوگیری کنه‪ .‬با انتظار به جونگکوک و صندلی مقابلش‬
‫نگاه کرد‪ ،‬طوری که انگار منتظر بود تا خوناشام دستش رو رها کنه و‬
‫طرف دیگه میز بشینه‪.‬‬

‫اما جونگکوک این کار رو نکرد‪.‬‬

‫درعوض‪ ،‬جونگکوک سینی غذاش رو کنار سینی تهیونگ گذاشت و‬


‫به جای نشستن روی صندلی اون طرف میز‪ ،‬روی مبل قرمز تیره کنار‬
‫تهیونگ نشست‪.‬‬

‫اخم کمرنگی روی پیشونی تهیونگ نقش بست‪ ،‬اما درعین حال‪ ،‬لب‬
‫پایینش رو گزید تا جلوی لبخندی که تهدیدش میکرد روی لبهاش‬
‫بشینه‪ ،‬بگیره‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک؟‬
‫‪1070‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫انسان صداش کرد‪.‬‬

‫‪-‬هوم؟‬

‫جونگکوک پرسید‪ ،‬با حالت سوالبرانگیزی بهش نگاه کرد و با نی‬


‫کاغذی از ایس تی لیمونادش خورد‪.‬‬

‫تهیونگ به پایین و دستهاشون نگاه کرد که به طرز محکمی به هم‬


‫گره خورده بود و روی پای جونگکوک بود‪ .‬بعد دوباره به خوناشام‬
‫نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬میدونی که برای غذاخوردن به دستم نیاز دارم‪ ،‬درسته؟‬

‫‪1071‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫پسر مونقرهای با لحن سرگرمکنندهای گفت‪ ،‬اما با این حال‪ ،‬چشمهای‬


‫جونگکوک گشاد شد و دستش رو از دست تهیونگ بیرون کشید‪،‬‬
‫طوری که انگار لمسش از طاعون بدتر بود‪.‬‬

‫‪-‬ببخشید‪.‬‬

‫جونگکوک زمزمه کرد‪ ،‬احساس ناراحتکنندهای روی گونههاش‬


‫پخش شد و دست ازادش گزگز کرد‪.‬‬

‫‪-‬چرا داری عذرخواهی میکنی؟‬

‫تهیونگ غرغر کرد و خندید‪ .‬بعد خم شد‪ ،‬صورت جونگکوک رو‬


‫گرفت و لبهاش رو روی گونه خوناشام گذاشت‪.‬‬

‫‪-‬به همون اندازه که احمقی‪ ،‬میتونی کیوت باشی‪.‬‬

‫‪1072‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬خندید و چهارتا بوسه دیگه روی صورت جونگکوک‬


‫گذاشت‪ ،‬البته اینطوری نبود که خوناشام تعدادش رو بشمره‪.‬‬

‫جونگکوک گلوش رو صاف کرد‪ ،‬نمیدونست چی بگه‪ .‬تهیونگ هم‬


‫زیاد روی اون موضوع پافشاری نکرد و درعوض روی همبرگرش‬
‫تمرکز کرد‪.‬‬

‫‪-‬خیلی خب‪ .‬میخوای درمورد این حرف بزنی که چرا با جیمین‬


‫دعوات شده؟‬

‫تهیونگ پرسید و سیبزمینیاش رو توی سس کچاپ فرو کرد‪.‬‬

‫جونگکوک با کنجکاوی متوجه شد که تهیونگ برعکس اون بود‪.‬‬


‫خوناشام سس کچاپ رو مستقیم روی سیب زمینیهاش میریخت‪،‬‬
‫درحالی که تهیونگ ترجیح میداد سس رو گوشه سینی بذاره و‬
‫درعوض سیب زمینیاش رو توی سس فرو کنه‪.‬‬
‫‪1073‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬اگه بگم نمیخوام حرف بزنم‪ ،‬چی؟‬

‫جونگکوک بعد از اینکه گازی به بیگ مکش زد‪ ،‬پرسید‪.‬‬

‫‪-‬هوم‪ ...‬خب‪ ،‬میتونم به جاش ازت سوال بپرسم‪ .‬پس اینجوری الزم‬
‫نیست مستقیم بهم بگی‪ .‬نظرت درمورد این چیه؟‬

‫تهیونگ پرسید‪ ،‬اما جونگکوک نمیتونست نگاهش رو از سسی که‬


‫گوشه لب پسر مونقرهای رو کثیف کرده بود‪ ،‬بگیره‪ .‬تا اینکه تهیونگ‬
‫با دستمالی پاکش کرد‪.‬‬

‫‪-‬هان؟‬

‫جونگکوک پرسید و دوباره به چشمهای قهوهای تهیونگ نگاه کرد‪.‬‬

‫‪1074‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬خب دقیقا همون نمیشه؟‬

‫‪-‬از نظر تکنیکی‪ ...‬خب اره‪ .‬ولی ممکنه هزینه چندانی برات نداشته‬
‫باشه‪ .‬اینجوری میتونه راحتتر باشه‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬خم شد و یک دونه سیب زمینی از سینی جونگکوک‬


‫دزدید‪.‬‬

‫خوناشام با تمسخر خندید‪ .‬اینجوری نبود که واقعا همه چیز رو به‬


‫تهیونگ بگه‪ .‬هروقت به حقیقت نزدیک میشد‪ ،‬جونگکوک‬
‫میتونست دهنش رو ببنده و چیزی نگه‪.‬‬

‫به همین دلیل جواب داد‪:‬‬

‫‪-‬باشه‪.‬‬

‫‪1075‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫موجی از پیروزی روی صورت تهیونگ نشست‪.‬‬

‫پرسید‪:‬‬

‫‪-‬احیانا به اینکه بهش زنگ نمیزنی یا جواب پیامهاش رو نمیدی‪ ،‬ربط‬


‫داره؟‬

‫خب شاید جونگکوک اشتباه میکرد‪.‬‬

‫وات د فاک؟ جونگکوک با خودش فکر کرد‪ .‬نمیتونست باور کنه‬


‫که تهیونگ به این زودی وسط بحث خوناشام و بهترین دوستش قرار‬
‫گرفت‪.‬‬

‫‪-‬یه جورایی‪.‬‬

‫‪1076‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک جواب داد‪.‬‬

‫تهیونگ که گازی به همبرگرش زد‪ ،‬برای چند ثانیه مکث کرد و از‬
‫اینکه درست حدس زده بود‪ ،‬غافلگیر شد‪.‬‬

‫انسان همبرگرش رو جویید و این بار پرسید‪:‬‬

‫‪-‬میتونه بخاطر این باشه که سرت با دانشگاه شلوغه و وقت نداری که‬
‫باهاش حرف بزنی؟‬

‫اوه‪ ،‬خوبه‪ .‬شاید اونقدری که فکر میکردم نزدیک نیست‪.‬‬

‫‪-‬نه‪.‬‬

‫جونگکوک به راحتی جواب داد‪.‬‬

‫‪1077‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ سری تکون داد و توی افکارش گم شد‪ .‬دوباره خم شد و از‬


‫جونگکوک سیبزمینی دزدید‪.‬‬

‫‪-‬هی! حاال فهمیدم چرا میگی هیچ وقت نمیتونی سیب زمینیهات رو‬
‫تموم کنی‪ .‬چون همیشه از سیب زمینی بقیه میدزدی‪.‬‬

‫جونگکوک با اتهام گفت و چشمهای تهیونگ گشاد شد‪ ،‬طوری که‬


‫انگار درحال انجام کاری که نباید‪ ،‬گیر افتاده بود‪.‬‬

‫‪-‬سیبزمینی تو خوشمزهتره‪.‬‬

‫تهیونگ سعی کرد خودش رو توجیه کنه و جونگکوک با چرخوندن‬


‫چشمهاش بهش جواب داد‪.‬‬

‫‪1078‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫با این حال‪ ،‬خوناشام بیشتر روی همبرگرش تمرکز کرد و بیشتر‬
‫سیبزمینیهاش رو دست نخورده گذاشت‪ .‬اینجوری نبود که عمداً این‬
‫کار رو کنه تا تهیونگ سیبزمینیهاش رو بدزده‪ .‬البته که نه‪.‬‬

‫‪-‬خیلی خب‪ .‬سوال بعدی‪ .‬باهاش بد حرف زدی؟ یا به عبارت دیگه‪،‬‬


‫جوری بیرحم بودی یا بیاحترامی کردی که ممکنه به احساساتش‬
‫اسیب زده باشی؟‬

‫تهیونگ پرسید و جونگکوک با تمسخر خندید‪.‬‬

‫‪-‬نه‪ .‬من هیچوقت با کسی بد حرف نمیزنم‪.‬‬

‫جونگکوک با ناراحتی گفت‪.‬‬

‫‪-‬خب‪ ،‬پس جواب این سوال به وضوح ارهست‪.‬‬

‫‪1079‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ گفت و جونگکوک عصبانی شد‪ ،‬اما چیزی نگفت‪.‬‬

‫‪-‬به نظرم که اسونه‪ .‬بهش زنگ بزن و عذرخواهی کن‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪.‬‬

‫جونگکوک با ناباوری بهش نگاه کرد و بعد با طعنه خندید‪.‬‬

‫‪-‬من؟ عذرخواهی؟ من چیزی برای عذرخواهی ندارم‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک‪.‬‬

‫تهیونگ با قاطعیت صداش کرد‪.‬‬

‫‪1080‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬هیچ مشکلی توی عذرخواهیکردن نیست‪ .‬ما ممکنه چیزهای جالبی‬


‫توی بحث و دعواهامون نگیم‪ ،‬باید بدونیم چطوری تشخیص بدیم و‬
‫عذرخواهی قدم اوله‪.‬‬

‫‪-‬من چیز بدی بهش نگفتم‪.‬‬

‫جونگکوک مصرانه گفت و اخمش عمیق و عمیقتر شد‪.‬‬

‫تهیونگ لیوان نوشابهاش رو روی میز گذاشت تا دستش رو روی رون‬


‫جونگکوک بذاره‪.‬‬

‫‪-‬به نظر خودت شاید چیز بدی نباشه‪ ،‬اما این به این معنی نیست که به‬
‫جیمین اسیب نزدی‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و جونگکوک پوزخندی زد‪.‬‬

‫‪1081‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬من به جیمین اسیب نزدم‪.‬‬

‫‪-‬از کجا میدونی؟‬

‫تهیونگ پرسید‪.‬‬

‫جونگکوک سعی کرد فقط روی لمس نرم و گرم روی رونش تمرکز‬
‫کنه‪ ،‬نه کلماتی که توی گلوش شکل گرفت‪.‬‬

‫اما فایدهای نداشت چون به نظر میرسید چشمهای شیرین تهیونگ‬


‫جوری هیپنوتیزمش کرد که باعث شد جونگکوک دهنش رو باز کنه‪،‬‬
‫با اینکه خودش نمیخواست‪.‬‬

‫‪-‬چون اون کسی بود که بهم اسیب زد!‬

‫‪1082‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک گفت‪ ،‬دستهای چربش رو با دستمال پاک کرد و بعد با‬


‫درموندگی پیشونیاش رو مالید‪.‬‬

‫جونگکوک خیلی مطمئن بود که نمیخواست به تهیونگ چیزی بگه‪.‬‬


‫قرار بود اجازه بده پسر دیگه این بازی رو انجام بده تا سرگرمش کنه‪،‬‬
‫اما قرار نبود به نتیجهای برسه‪ ...‬قرار نبود درنهایت به منفجرشدن‬
‫جونگکوک ختم بشه‪.‬‬

‫‪-‬اوه‪...‬‬

‫تهیونگ گفت و درعوض شونه و بازوی جونگکوک رو نوازش کرد‪.‬‬

‫‪-‬این هم منطقیه‪ .‬ببخشید با این فرض شروع کردم که تو کسی بودی‬


‫که همه چیز رو بین خودتون خراب کردی‪.‬‬

‫‪1083‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ گفت و جونگکوک سرش رو به نشونه منفی تکون داد‪.‬‬


‫نمیخواست تهیونگ احساس بدی درمورد این داشته باشه‪.‬‬

‫‪-‬اشکالی نداره‪ .‬تقصیر تو نیست‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪.‬‬

‫تهیونگ با تردید به جونگکوک نزدیک شد و دستش رو گرفت‪.‬‬

‫‪-‬میخوای درمورد این حرف بزنی که چرا اسیب دیدی؟‬

‫‪-‬نه‪.‬‬

‫جونگکوک جواب داد و تهیونگ اهی کشید‪.‬‬

‫‪1084‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬باشه‪ .‬اشکالی نداره‪ .‬من بهت افتخار میکنم‪.‬‬

‫تهیونگ زمزمه کرد و بوسهای به گوشه لب جونگکوک زد‪.‬‬

‫من‪ ...‬من بهت افتخار میکنم؟ جونگکوک بارها اون کلمات رو توی‬
‫ذهنش تکرار کرد‪ .‬تا به امروز‪ ،‬اون کلمات رو توی تمام عمرش فقط‬
‫از دونفر شنیده بود‪ .‬یکی پدرش و اون یکی‪...‬‬

‫‪-‬چرا؟‬

‫جونگکوک زمزمه کرد‪.‬‬

‫‪-‬چی چرا؟‬

‫تهیونگ پرسید و سیب زمینی دیگهای دزدید‪.‬‬

‫‪1085‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬چرا‪...‬‬

‫جونگکوک اب دهنش رو قورت داد‪.‬‬

‫‪-‬چرا بهم افتخار میکنی؟‬

‫‪-‬چون همین یه قدم خوبه‪ .‬تونستی اعتراف کنی که اسیب دیدی‪ .‬من‬
‫مجبورت نمیکنم که درمورد دلیلش باهام حرف بزنی ولی میخوام‬
‫این رو بدونی که اگه خودت بخوای‪ ،‬من اینجام که حرفهات رو‬
‫بشنوم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و مژهای رو از روی گونه جونگکوک برداشت‪.‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬

‫‪1086‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬و من خوشحالم که تونستی پیش من راحت باشی‪ .‬حتی اگر یه‬


‫کوچولو بود‪.‬‬

‫جونگکوک حرفهای تهیونگ رو متوجه نمیشد‪ ،‬مخصوصا لبخند‬


‫کوچیکی که روی لبهای پسر بود‪ .‬و بخاطر اینکه متوجه نمیشد‪،‬‬
‫ترجیح میداد فقط سرش رو تکون بده و درسکوت‪ ،‬روی بقیه‬
‫همبرگرش تمرکز کنه‪.‬‬

‫تهیونگ بهش احترام گذاشت و غذاش رو تموم کرد‪ ،‬اما این بار‪ ،‬فقط‬
‫با یک دست انجامش داد‪.‬‬

‫‪1087‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪CH 19‬‬

‫ضربههای خوناشام بیرحمانه ادامه پیدا کرد‪.‬‬

‫جونگکوک دیوانهوار لگنش رو حرکت میداد تا عضوش بارها به‬


‫پروستات تهیونگ ضربه بزنه و باعث بشه نالههای بلندی از دهنش‬
‫خارج بشه‪.‬‬

‫خوناشام شونه و گردن تهیونگ رو میبوسید و دندونهاش رو روی‬


‫پوستش میکشید و همزمان‪ ،‬با سرعت دیوونهکنندهای عمیقاً داخلش‬
‫میکوبید و سعی میکرد درموندگی‪ ،‬سردرگمی و افکاری که ذهنش‬
‫رو تیره کرده بود‪ ،‬ازاد کنه‪.‬‬

‫تنها صداهایی که توی اتاق جونگکوک شنیده میشد‪ ،‬صدای برخورد‬


‫لگنش به باسن تهیونگ و نالههای شیرین و نفس نفس زدنهای‬
‫هردوشون بود و این فقط باعث میشد گرمای درون شکمش زیاد بشه‪.‬‬

‫‪1088‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک به طور ناگهانی باسن تهیونگ رو بیشتر باال اورد تا زاویه‬


‫بهتری داشته باشه‪ ،‬درحالی که انسان لرزید و با درموندگی به ملحفه‬
‫زیرش چنگ زد‪ .‬همون لحظه جونگکوک خم شد‪ ،‬عضو تهیونگ رو‬
‫گرفت و بدون اینکه با حرکت باسنش هماهنگ باشه‪ ،‬شروع به‬
‫ارضاش کرد‪.‬‬

‫‪-‬اوه‪ ...‬جونگکوک!‬

‫تهیونگ جیغ زد‪ ،‬پریکام مستقیماً از عضوش روی دست جونگکوک‬


‫ریخت و حرکاتش رو اروم کرد‪.‬‬

‫یک ناله بلند کافی بود تا جونگکوک متوجه بشه تهیونگ به کام‬
‫رسیده بود و با منقبضشدن حفرهاش دور عضو جونگکوک‪ ،‬خوناشام‬
‫هم به کام رسید‪ ،‬دیدش تار شد و تمام بدنش از خلسه لرزید‪.‬‬

‫‪1089‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک که همچنان داخلش بود‪ ،‬خودش رو روی تهیونگ‬


‫انداخت و پشت عرق کرده تهیونگ رو مقابل سینهاش احساس کرد‪.‬‬
‫برای چند دقیقه هردوشون نفسی کشیدن و عضالتشون که اروم گرفت‪،‬‬
‫احساس کردن‪ .‬چشمهاشون میخواست بعد از اون ارگاسم شدید بسته‬
‫بشه‪.‬‬

‫جونگکوک به ارومی عضوش رو از تهیونگ دراورد‪ ،‬کاندوم رو گره‬


‫زد و مستقیم توی سطل زباله انداخت‪ .‬بعد به پشت روی تخت دراز‬
‫کشید‪ ،‬یک دستش رو روی شکمش گذاشت و به سقف خیره شد‪.‬‬
‫سعی کرد نفسش رو کنترل کنه‪.‬‬

‫‪-‬برای یک لحظه فکر کردم قراره همبرگری که خوردم‪ ،‬باال بیارم‪.‬‬


‫این‪ ...‬خیلی شدید بود‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و باعث شد جونگکوک بهش نگاه کنه‪.‬‬

‫‪1090‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫عادت به داشتن سکس فقط با خوناشامها که به عنوان یک قاعده‪،‬‬


‫خیلی خشنتر و شدیدتر بود‪ ،‬جونگکوک گاهی اوقات این جزئیات‬
‫رو درمورد انسانها فراموش میکرد‪.‬‬

‫‪-‬حالت تهوع داری؟‬

‫خوناشام پرسید‪ .‬نگران بود که شاید خیلی خشن پیش رفته باشه‪.‬‬

‫‪-‬زیادهروی کردم؟ بهت اسیب زدم؟‬

‫جونگکوک پرسید و تهیونگ چشمهاش رو باز کرد و روی تخت به‬


‫پهلو چرخید‪.‬‬

‫‪-‬نه‪ ،‬جونگکوک‪ .‬نه‪ .‬ازش خوشم اومد‪.‬‬

‫تهیونگ بهش اطمینان داد و لبخندش برای جواب کافی بود‪.‬‬

‫‪1091‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬فقط باید بهت خبر بدم که باید ملحفههات رو عوض کنی‪ .‬اخرشم‬
‫کثیفشون کردم‪ ...‬ببخشید‪.‬‬

‫تهیونگ معذرتخواهی کرد‪ ،‬اما صورتش هرچیزی رو نشون میداد‬


‫جز تاسف‪.‬‬

‫جونگکوک با تمسخر خندید و اجازه داد گوشه لبهاش باال بره‪.‬‬

‫‪-‬نگرانش نباش‪.‬‬

‫خوناشام گفت و توی تمام خطوطی که صورت تهیونگ رو شکل‬


‫میداد‪ ،‬گم شد‪ .‬میخواست انگشتش رو روی تمام سطح پوست صاف‬
‫و نرمش بکشه‪ ،‬اما حتی با وجود بستهبودن چشمهای پسر مونقرهای‪،‬‬
‫جونگکوک قدرت انجام اون کار رو نداشت‪.‬‬

‫‪1092‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬فکر کنم باید برم‪ .‬دیر وقته‪.‬‬

‫تهیونگ زمزمه کرد و از بین مژههاش به جونگکوک نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬اوه‪...‬‬

‫جونگکوک گفت و گلوش رو صاف کرد‪.‬‬

‫این چیزی نبود که انتظار شنیدنش رو داشته باشه‪.‬‬

‫یا شاید‪ ،‬این چیزی نبود که میخواست بشنوه‪.‬‬

‫جونگکوک باید به این عادت میکرد چون تمام رابطههای گذشتهاش‬


‫همینجوری بود‪ .‬باهم میخوابیدن و بعد از اونجا میرفتن‪ ،‬اما‬
‫جونگکوک این هم میدونست که همه چیز با تهیونگ متفاوت بود‪.‬‬

‫‪1093‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫و به همین دلیل زمزمه کرد‪:‬‬

‫‪-‬میتونی‪...‬‬

‫گلوش رو صاف کرد و ادامه داد‪:‬‬

‫‪-‬میتونی اینجا بمونی‪.‬‬

‫به نظر میرسید چیزی توی چشمهای تهیونگ درخشید‪ ،‬طوری که‬
‫انگار اون همون جوابی بود که میخواست بشنوه‪.‬‬

‫‪-‬مطمئنی؟ فردا کالس داریم‪.‬‬

‫تهیونگ پرسید و جونگکوک هم به پهلو چرخید و سرش رو تکون‬


‫داد‪.‬‬

‫‪1094‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬اره‪ .‬من مشکلی ندارم‪ .‬میتونی اینجا بخوابی‪ .‬میدونی واسه اینکه‬
‫مجبور نباشی لباس بپوشی و کل این راه رو به خوابگاهت برگردی‪ .‬این‬
‫واقعا مزخرف و دردناکه‪ ،‬البته نه مستقیماً‪ .‬منظورم اینه که میتونه‬
‫اینجوری هم باشه چون واقعا سخت به فاکت دادم ولی میفهمی‬
‫منظورم چیه‪ .‬منم میدونم بعد سکس چقدر خوابت میگیره‪.‬‬

‫جونگکوک سعی کرد بیتفاوت صحبت کنه و نگاه تهیونگ رو‬


‫نادیده بگیره‪ ،‬اما مطمئن نبود که تهیونگ متوجه شد یا نه چون انسان با‬
‫خجالت لبخندی زد‪.‬‬

‫‪-‬اگه اصرار میکنی‪...‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬لبخندی زد و با نوک انگشتش الگوهای رندومی روی‬


‫بازوی جونگکوک کشید‪.‬‬

‫‪1095‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫با این حال‪ ،‬تهیونگ چند ثانیه بعد بلند شد و جونگکوک با تعجب‬
‫بهش نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬داری کجا میری؟‬

‫جونگکوک با نگرانی پرسید‪ ،‬از روی تخت بلند شد و به ارنجهاش‬


‫تکیه داد‪.‬‬

‫اضافه کرد‪:‬‬

‫‪-‬فکر کردم که گفتی قراره بمونی‪.‬‬

‫تهیونگ با بدن برهنه و با شکوهش توی اتاق جونگکوک قدم زد و به‬


‫سمت کمد لباسهاش رفت‪.‬‬

‫‪1096‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬و میمونم‪ .‬فقط واسه اینکه لخت بخوابم‪ ،‬زیادی سرده و لباسهای‬
‫خودم اصال راحت نیست‪.‬‬

‫انسان گفت و توی کمد دنبال چیزی گشت‪.‬‬

‫تهیونگ یکی از هودیهای خاکستری جونگکوک رو برداشت و‬


‫بدنش رو باهاش پوشوند‪ .‬هودی تا رون پاهاش میرسید و همون صحنه‬
‫تقریبا باعث شد عضو جونگکوک دوباره سفت بشه‪.‬‬

‫اما اون تنها قسمت بدنش نبود که خون به طور نامعقولی بهش هجوم‬
‫برد‪.‬‬

‫تهیونگ روی زمین دنبال باکسرش گشت‪ ،‬اون رو پوشید و به تخت‬


‫برگشت‪ .‬با این حال‪ ،‬قبل از اینکه زیر لحاف بره‪ ،‬سرجاش یخ زد‪.‬‬
‫زانوهاش روی تشک تخت بود و نگاهش با ترس به نگاه جونگکوک‬
‫برخورد کرد‪.‬‬
‫‪1097‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬عام‪ ...‬این زیادیه؟ منظورم هودیه‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و به لباس چسبیده به سینهاش اشاره کرد‪.‬‬

‫‪-‬نباید این فکر رو میکردم‪ .‬باید اول میپرسیدم‪ .‬ببخشید‪ .‬میتونم‬


‫هودی رو دربیارم و برگردم خوابگاهم تا لباس راحتتری برای‬
‫خوابیدن بردارم‪ .‬یا میتونم همونجا توی اتاقم بمونم چون همه چیز رو‬
‫خراب کردم‪.‬‬

‫‪-‬خفه شو‪.‬‬

‫جونگکوک غرید‪ ،‬دست تهیونگ رو گرفت و اون رو روی تخت‬


‫کشید‪.‬‬

‫‪-‬برام مهم نیست که لباسهام رو بپوشی‪ .‬تنها مشکلم اینه که‪...‬‬

‫‪1098‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک گفت و تهیونگ با لبهای اویزونش بهش نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬چی؟‬

‫نگاه جونگکوک پایین رفت و دقیقا روی رونهای برهنه تهیونگ که‬
‫زیر هودیاش بود‪ ،‬قرار گرفت‪ .‬دستهاش نمیتونست دربرابر پوست‬
‫اعتیاداور تهیونگ مقاومت کنه‪ ،‬بنابراین وقتی انگشتهای جونگکوک‬
‫پاهای تهیونگ رو نوازش کردن‪ ،‬تقریبا اجتنابناپذیر بود‪.‬‬

‫‪-‬ممکنه بخاطر این صحنه خداگونه دوباره تحریک بشم‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و تهیونگ لبش رو گزید تا جلوی لبخند بزرگی که‬


‫تهدید میکرد صورتش رو نصف کنه‪ ،‬بگیره‪ ،‬اما جونگکوک جلو‬
‫رفت‪ ،‬لب پایین تهیونگ رو بین دندونهاش گرفت‪ ،‬اون رو کشید و‬
‫رهاش کرد‪ ،‬بعد اروم و عمیق لبهای انسان رو بوسید‪.‬‬

‫‪1099‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬اگه همینجوری به بوسیدنم ادامه بدی‪..‬‬

‫تهیونگ بین بوسههاشون زمزمه کرد‪.‬‬

‫‪-‬من کسیام که قراره تحریک بشه‪.‬‬

‫‪-‬اگه بخوای‪ ،‬هردومون میتونیم ادامه بدیم‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪ ،‬پوزخندی روی فک تهیونگ زد و باسنش رو‬


‫گرفت‪.‬‬

‫‪-‬خب اقای سیریناپذیر‪ ،‬هرچقدر هم که راند دوم وسوسهانگیز باشه‪،‬‬


‫فردا صبح باید زود بیدار بشیم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و جونگکوک رو کنار زد‪.‬‬

‫‪1100‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫خوناشام غرید‪.‬‬

‫‪-‬میتونی برای یکبار توی زندگیت یه دانشجوی مسئولیتپذیر و نمونه‬


‫نباشی‪.‬‬

‫‪-‬متاسفم‪ ،‬ولی قرار نیست این اتفاق بیفته‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬از روی تخت خم شد و بعد باکسر جونگکوک رو به‬


‫سمت صورتش پرت کرد‪.‬‬

‫‪-‬حرومزاده!‬

‫جونگکوک غرید و از انزجار اخمی کرد‪.‬‬

‫خنده تهیونگ فضای اتاق رو پر کرد‪.‬‬

‫‪1101‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬چیه؟ لباس زیر خودته‪ .‬بپوشش‪ .‬نمیتونم اونجوری باهات بخوابم‪.‬‬

‫‪-‬چرا نمیتونی؟‬

‫جونگکوک با شیطنت پرسید و باسنش رو از روی تشک بلند کرد تا‬


‫لباس زیرش از پاهاش باال بره‪.‬‬

‫‪-‬میترسی که شب نتونی جلوم مقاومت کنی؟‬

‫جونگکوک پرسید و قرمزی خفیفی که روی گونههای تهیونگ ظاهر‬


‫شد‪ ،‬فقط باعث شد که جونگکوک بخواد جلو بره و تمام صورت‬
‫تهیونگ رو ببوسه‪.‬‬

‫ولی باید خودت رو کنترل کنی‪ ،‬جونگکوک‪.‬‬

‫‪-‬دهنت رو ببند و بیا بخوابیم‪.‬‬

‫‪1102‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ گفت و چراغی که روی میز کنار تخت بود‪ ،‬خاموش کرد‪.‬‬

‫جونگکوک از طریق دید در شبی که داشت‪ ،‬میتونست ببینه که‬


‫تهیونگ روی تخت خوابید و صورتهاشون فقط چند اینچ از هم‬
‫فاصله داشت چون هردوشون از یک بالش استفاده میکردن و نیازی به‬
‫این کار نبود چون جونگکوک بالشهای بیشتری داشت‪ ،‬اما‬
‫هیچکدومشون نه اعتراض کردن و نه سعی کردن دنبال بالش دیگهای‬
‫باشن‪.‬‬

‫شاید به دلیل راحتی و اسیبپذیریای بود که شب فراهم میکرد‪ .‬شاید‬


‫به دلیل گرمای تهیونگ و نفسهای ثابتش روی گونه جونگکوک بود‪.‬‬
‫شاید حضور دنج انسان بود‪ .‬شاید مدت زیادی از وقتی که کلمات توی‬
‫گلوش گیر کرده بود و برای بیرون رفتن تشنهتر شده بود‪ ،‬میگذشت‪.‬‬
‫شاید این همون محرک الزمی بود که چند ساعت پیش توی رستوران‬
‫دریافت کرد‪.‬‬

‫‪1103‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫در واقع دلیلش خیلی مهم نیست‪ .‬چیزی که مهمه اینه کلمات بدون‬
‫هیچ سختیای از بین لبهای خوناشام فرار کرد‪.‬‬

‫‪-‬بخاطر مامانم بود‪.‬‬

‫جونگکوک درنهایت زمزمه کرد‪ .‬با وجود اینکه تهیونگ نمیتونست‬


‫اون رو ببینه‪ ،‬از نزدیک به صورت انسان نگاه کرد‪ .‬گیج و متفکر به نظر‬
‫میرسید‪ .‬احتماال با خودش فکر میکرد منظور جونگکوک دقیقا چی‬
‫بود‪.‬‬

‫از طرف دیگه‪ ،‬جونگکوک احساس میکرد فقط بخاطر اینکه چنین‬
‫چیزی رو به زبون اورده بود‪ ،‬قلبش به طرز وحشیانهای میتپید‪.‬‬
‫نمیدونست دقیقا چرا اون کار رو کرد و امیدوار بود چه چیزی رو‬
‫بشنوه‪ ،‬اما حقیقت اینه که احساس میکرد عضالتش به وضوح اروم‬
‫گرفت و شونههاش سبکتر شد‪.‬‬

‫‪1104‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬منظورت چیه؟‬

‫تهیونگ زمزمه کرد و جونگکوک اهی کشید‪.‬‬

‫جواب داد‪:‬‬

‫‪-‬دلیلی که من و جیمین دعوا کردیم‪ .‬بخاطر مامانم و یه موضوع‬


‫دیگهست که ترجیح میدم بهش اشاره نکنم‪.‬‬

‫دلیل دیگهاش تو و معنی چیزیه که داره درون من میجوشه‪.‬‬

‫اما مشخصه که قرار نیست این رو بهت بگم‪.‬‬

‫‪-‬البته‪ .‬الزم نیست بگی‪.‬‬

‫‪1105‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ بهش اطمینان داد‪.‬‬

‫‪-‬اون چیزی درمورد مادرت گفت که بهت اسیب زد؟‬

‫تهیونگ پرسید و جونگکوک سرش رو به نشونه منفی تکون داد‪ ،‬تا‬


‫اینکه به یاد اورد تهیونگ نمیتونست اون رو ببینه‪.‬‬

‫‪-‬نه اونجوری که فکر میکنی‪ .‬اینجوری نبود که چیز بدی بگه یا به‬
‫مادرم بیاحترامی کنه‪ .‬هیچکدوم‪.‬‬

‫‪-‬خیلی خب‪ ...‬متوجه نمیشم‪.‬‬

‫تهیونگ اعتراف کرد و به وضوح اثاری از نگرانی روی صورتش به‬


‫وجود اومد‪.‬‬

‫‪1106‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫کلمات راحتتر از چیزی که جونگکوک انتظار داشت‪ ،‬از دهنش‬


‫خارج شد‪.‬‬

‫‪-‬اون فقط‪ ...‬جیمین میدونه که نمیتونم درمورد مادرم حرف بزنم و‬


‫فکر کنم‪ .‬ولی با وجود اینکه میدونه‪ ،‬همیشه این بحث رو پیش‬
‫میکشه و این عصبانیم میکنه‪.‬‬

‫‪-‬بخاطر اینکه ناراحت میشی و اسیب میبینی‪ ،‬عصبانیت میکنه؟‬

‫تهیونگ پرسید‪.‬‬

‫جونگکوک جوری اخم کرد که برای لحظهای ترسید خط اخمش‬


‫روی پیشونیاش بمونه‪.‬‬

‫‪-‬اره‪.‬‬

‫‪1107‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک گفت و نفس عمیقی کشید‪ .‬احساس میکرد یکی از‬


‫هزاران دیوار بزرگ و ضخیم فرو ریخت‪.‬‬

‫‪-‬میخوای بهم بگی که چرا نمیتونی درمورد مادرت حرف بزنی و‬


‫فکر کنی؟‬

‫تهیونگ ریسک کرد و پرسید‪ ،‬اما انگار منتظر جواب جونگکوک بود‬
‫چون به محض اینکه خوناشام سرش رو به نشونه منفی تکون داد‪،‬‬
‫تهیونگ با عجله اضافه کرد‪:‬‬

‫‪-‬اشکالی نداره‪ .‬مجبور نیستی بهم بگی‪.‬‬

‫‪-‬فقط میخواستم این رو بهت بگم‪.‬‬

‫جونگکوک زمزمه کرد و چشمهاش رو محکم بست‪.‬‬

‫‪1108‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬اشکالی نداره‪ .‬همین هم زیادی بوده‪ ،‬بیبی‪.‬‬

‫تهیونگ با صدای شیرینی گفت و با گفتن اون اسم‪ ،‬باعث شد قلب‬


‫جونگکوک اروم بگیره‪.‬‬

‫‪-‬من همچنان بهت افتخار میکنم‪ .‬مرسی که باهام درمیون گذاشتی‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪.‬‬

‫جونگکوک احساس کرد دستهای مردد تهیونگ دور کمرش حلقه‬


‫شد و خوناشام به پشت روی تخت خوابید تا سر پسرمونقرهای مثل‬
‫یک قطعه پازل گم شده روی سینهاش قرار بگیره‪.‬‬

‫‪-‬اشکالی داره اگه اینجوری بخوابم؟ سردمه‪.‬‬

‫‪1109‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ زمزمه کرد‪.‬‬

‫جونگکوک میدونست این حقیقت نداشت‪ .‬این رو میدونست چون‬


‫جونگکوک قادر به هرکاری بود‪ ،‬به جز اینکه حرارت بدنش رو منتقل‬
‫کنه‪ .‬بدنش مثل یک سنگ یخی بود‪ ،‬درست مثل قلب لعنتیاش‪.‬‬

‫اما با این وجود سرش رو به نشونه مثبت تکون داد و اجازه داد پاهای‬
‫تهیونگ زیر پتو به پاهاش گره بخوره‪.‬‬

‫اما سرش رو تکون داد و یک دستش رو دور تهیونگ حلقه کرد‪،‬‬


‫درحالی که دست دیگهاش رو به سمت کمر خودش برد و انگشتهای‬
‫باریک و ظریف انسان رو پیدا کرد‪.‬‬

‫اما سرش رو تکون داد و لبهای تهیونگ که روی گردن و فکش‬


‫بوسههای شیرین‪ ،‬ظریف و پرمانند میذاشت‪ ،‬احساس کرد‪.‬‬

‫‪1110‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫اما سرش رو تکون داد چون این بار‪ ،‬اون کسی بود که لرزش و سرما‬
‫رو احساس میکرد‪ ،‬این بار اون کسی بود که به طرز درموندهای به‬
‫گرمایی که فقط کیم تهیونگ میتونست فراهم کنه‪ ،‬احتیاج داشت‪.‬‬

‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫احتماال ساعت از شیش و نیم نگذشته بود‪ ،‬اما ذهن تهیونگ کامال بیدار‬
‫بود‪.‬‬

‫اما مشکلی نداشت‪.‬‬

‫نه وقتی که صورت جونگکوک اینقدر بهش نزدیک بود‪ ،‬مخصوصا با‬
‫حالت اروم و فرشته مانندی که باعث میشد پسر موتیره کوچیکتر به‬
‫نظر برسه‪ .‬دهن جونگکوک باز بود‪ ،‬صدای خروپف ضعیفی توی‬

‫‪1111‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫سکوت اتاق شنیده میشد‪ ،‬گونههاش پف کرده بود و خطوط پیشونی‬


‫و ابروش بدون هیچ اخمی روی صورتش بود‪.‬‬

‫تهیونگ نتونست جلوی نوک انگشتهاش رو بگیره که رد سبک و‬


‫لطیفی روی گونههای جونگکوک نکشه و به نظر میرسید که پسر از‬
‫لمس تهیونگ لذت میبرد چون جونگکوک ناخوداگاه به بدن‬
‫تهیونگ نزدیک شد و دستش رو دور کمر پسر مونقرهای که با هودی‬
‫خودش پوشیده شده بود‪ ،‬محکم کرد‪.‬‬

‫تهیونگ اونقدری خوب خوابیده بود که دقیقا توی همون موقعیتی که‬
‫دیروز خوابش برده بود‪ ،‬بیدار شد‪ .‬صورتش روی انحنای بین شونه و‬
‫گردن جونگکوک بود و پاهاشون بهم گره خورده بود‪.‬‬

‫نمیتونست جلوی لبخندش رو بگیره‪.‬‬

‫‪1112‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ بیشتر و بیشتر احساس میکرد که رابطه بین خودش و‬


‫جونگکوک‪ ،‬البته اگر میتونست چنین اسمی روش بذاره‪ ،‬درحال‬
‫پیشرفت بود‪ .‬قدم به قدم‪ .‬رابطهشون خیلی اهسته‪ ،‬اما درحال پیشرفت‬
‫بود‪.‬‬

‫اون گنج بزرگ پنهان همچنان هیچ جا دیده نمیشد و تهیونگ به‬
‫خوبی از این موضوع خبر داشت‪ ،‬اما میتونست ببینه الیههایی که‬
‫جونگکوک ساخته بود‪ ،‬به ارومی جلوی چشمهاش فرو میریخت‪.‬‬

‫تهیونگ دایرههایی روی سینه برهنه جونگکوک کشید‪ .‬هنوز چیزهای‬


‫زیادی پشت اون چشمهای شدید و تیره میدید‪ ،‬چیزهایی که تهیونگ‬
‫میدونست جونگکوک رو عذاب میداد و باعث میشد نقاب سرد و‬
‫بیتفاوتی به صورت بزنه‪ ،‬اما حقیقت اینه با هرروز جدیدی که‬
‫میگذشت‪ ،‬اون نقاب نازک و نازکتر میشد و به تهیونگ اجازه‬
‫میداد که بتونه بخش جدیدی از جونگکوک رو تجسم و کشف کنه‪.‬‬
‫جونگکوک واقعی رو‪.‬‬

‫‪1113‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫برای تهیونگ‪ ،‬دیگه اون دسیسه و کنجکاوی ابتدای دیدارش با‬


‫جونگکوک نبود که وادارش میکرد دیوارهای بزرگی که‬
‫جونگکوک رو احاطه میکرد‪ ،‬بشکنه‪ ،‬بلکه نگرانی و تمایلش به‬
‫کمک بود‪ ،‬شاید هرچیزی دیگهای که شکم تهیونگ رو با صدها‬
‫پروانه میلرزوند و سینهاش رو گرم میکرد‪ .‬چیزی درون تهیونگ با‬
‫درموندگی این رو میخواست که حداقل کمک کنه تا وزنهای که‬
‫میدونست جونگکوک با خودش حمل میکرد‪ ،‬بلند کنه‪.‬‬

‫و حاال تهیونگ مشکوک بود که اون وزنه مربوط به مادر جونگکوک‬


‫بود‪.‬‬

‫و درمورد اینکه چرا‪ ...‬این داستان دیگهای بود‪ .‬داستانی که به‬


‫جونگکوک فشار نمیاورد تا بهش بگه‪ ،‬تهیونگ هیچوقت این کار رو‬
‫نمیکرد‪ .‬ترجیح میداد جونگکوک با زمان‪ ،‬ارامش و تمایل خودش‬
‫بهش بگه چون اینجوری خیلی رضایتبخش بود تا اینکه به زور از‬
‫جونگکوک اطالعات بگیره‪.‬‬

‫‪1114‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫درحال حاضر‪ ،‬نقش تهیونگ روی این تمرکز داشت که جونگکوک‬


‫رو از پوسته سخت خودش بیرون بیاره‪ ،‬خوش بگذرونه‪ ،‬به خودش‬
‫اجازه بده لحظات سبک و عادی برای یک جوون بزرگسال داشته‬
‫باشه‪ ،‬حالت اخمش رو کنار بذاره و اون رو با خنده و لبخند عوض‬
‫کنه‪ .‬تهیونگ اونقدری باهوش بود که متوجه بشه جدیدا این بیشتر و‬
‫بیشتر اتفاق میافتاد‪.‬‬

‫قبل از اینکه بتونه عمیقاً درمورد انواع لبخندهای متعددی که‬


‫جونگکوک توی چند هفته گذشته بهش نشون داده بود‪ ،‬مخصوصا‬
‫لبخند مورد عالقهاش که پسر موتیره رو شبیه یک خرگوش بدخلق‪ ،‬اما‬
‫بامزه میکرد‪ ،‬فکر کنه‪ ،‬تهیونگ لبهایی رو روی پیشونیاش احساس‬
‫کرد‪.‬‬

‫تهیونگ برای اولین بار از زمانی که جونگکوک رو دیده بود‪ ،‬احساس‬


‫کرد پوست پسر گرمای کوچیکی رو انعکاس کرد‪ ،‬احتماال بخاطر‬

‫‪1115‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫اغوش محکم تهیونگ بود‪ .‬سرمایی که بدنش معموال تولید میکرد‪،‬‬


‫نبود‪.‬‬

‫جونگکوک احتماال فکر میکرد تهیونگ همچنان خواب بود‪ ،‬نه تنها‬
‫چشمهاش بسته بود و صورتش بیتفاوت بود‪ ،‬بلکه جونگکوک جرات‬
‫کرد با انگشتهاش موهای نرم تهیونگ رو نوازش کنه‪ ،‬پشت دستش‬
‫رو روی گونه تهیونگ بکشه و پوستش رو درحد امکان اروم نوازش‬
‫کنه‪ ،‬طوری که انگار پسر مونقرهای از ظریفترین شیشه ساخته شده‬
‫بود‪.‬‬

‫تهیونگ نمیدونست از کجا اینقدر کنترل پیدا کرده بود که جلوی‬


‫لبخند خجالتی و اهی از رضایت که میخواست از دهنش فرار کنه‪،‬‬
‫بگیره‪ ،‬اما شاید تمایلش به احساس نوازشهای جونگکوک روی‬
‫پوستش بزرگتر از هرچیزی بود‪.‬‬

‫اما جونگکوک که کامال مثل خودش باهوش بود‪ ،‬زمزمه کرد‪:‬‬

‫‪1116‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬میدونم که بیداری‪.‬‬

‫تهیونگ ریسک کرد‪ ،‬یک چشمش رو باز کرد و با لبخند از‬


‫خودراضیای که روی لبهای جونگکوک بود‪ ،‬رو به رو شد‪ .‬اهی‬
‫کشید‪.‬‬

‫‪-‬نمیخواستم چون بیدار بودم‪ ،‬تمومش کنی‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و درعرض سه ثانیه‪ ،‬اخم کمرنگی روی پیشونی‬


‫جونگکوک به وجود اومد و بعد ناپدید شد‪.‬‬

‫‪-‬چرا تمومش کنم؟‬

‫جونگکوک پرسید و دوباره صورت تهیونگ رو لمس کرد‪.‬‬

‫‪1117‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬نمیدونم‪.‬‬

‫تهیونگ با زمزمه صادقانهای گفت‪ ،‬به چشمهاش اجازه داد بسته بشه و‬
‫از لمسهای مالیم روی گونهاش لذت ببره‪.‬‬

‫‪-‬خوب خوابیدی؟‬

‫تهیونگ پرسید‪.‬‬

‫با شنیدن اون سوال‪ ،‬نوک انگشتهای جونگکوک برای چند میلی‬
‫ثانیه متوقف شد‪ ،‬اما به سرعت اونها رو دور لبهای تهیونگ کشید‪.‬‬

‫‪-‬اره‪ .‬بخوام صادق باشم‪ ...‬مدتها بود که به این خوبی نخوابیده بودم‪.‬‬

‫جونگکوک اعتراف کرد‪.‬‬

‫‪1118‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬جدی؟‬

‫تهیونگ با تعجب پرسید و صورتش رو از سینه جونگکوک بلند کرد‬


‫تا بهتر اون رو ببینه‪.‬‬

‫‪-‬پس خوشحالم‪ .‬شاید سیاهی زیر چشمهات کم کم ناپدید بشه‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و وقتی جونگکوک با عصبانیت بهش نگاه کرد‪،‬‬


‫خندید‪.‬‬

‫‪-‬منظورت از این حرف چیه؟ میخوای غیرمستقیم بهم بگی که صورتم‬


‫رو دوست نداری؟‬

‫جونگکوک پرسید و نیشگونی از رون تهیونگ که درجواب خندید‪،‬‬


‫گرفت‪.‬‬

‫‪1119‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬شاید‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و شونهاش رو باال انداخت‪.‬‬

‫‪-‬بهت میگم شاید چیه‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و با بوسهای خنده تهیونگ رو قطع کرد که اولش‬


‫فقط لمس دندونهاشون بود تا لبهاشون‪ ،‬اما بعد از چند ثانیه‬
‫احساسیتر و هاتتر شد‪.‬‬

‫‪-‬داشتم شوخی میکردم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪ .‬وقتی بوسهشون قطع شد‪ ،‬احساس کرد که باید بهش‬
‫اطمینان بده‪ ،‬با وجود اینکه میدونست جونگکوک ازش خبر داشت‪.‬‬
‫جونگکوک با حالت سوالبرانگیزی بهش نگاه کرد‪.‬‬

‫‪1120‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬درمورد صورتت‪ .‬ازش خوشم میاد‪ .‬خیلی زیاد‪ .‬منظورم اینه اگر از‬
‫صورت کسی خوشم نیاد‪ ،‬باهاش درگیر نمیشم‪.‬‬

‫‪-‬خوبه که فهمیدم‪.‬‬

‫جونگکوک با تمسخر گفت‪.‬‬

‫‪-‬حقیقت داره‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و روی دستی که روی گردن جونگکوک بود‪ ،‬تمرکز‬


‫کرد‪.‬‬

‫‪-‬من فکر میکنم که تو فوقالعادهای‪ .‬صورتت زیبایی جذابی داره و‬


‫انگار باعث میشه که بخوام تمام گوشههای قوی و تیزش رو کشف‬
‫کنم‪.‬‬

‫‪1121‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ روی کلماتش تاکید کرد و با انگشتش فک مشخص‬


‫جونگکوک رو دنبال کرد‪.‬‬

‫‪-‬انگار چشمهات سیاهچالهایه که من رو به داخل میکشه و جذبم‬


‫میکنه تا کامال درونش گم بشم‪ ،‬ولی واقعا نمیخوام راه خروجی ازش‬
‫پیدا کنم‪.‬‬

‫تهیونگ ادامه داد و دوباره روی عنبیههای تقریبا سیاه جونگکوک‬


‫تمرکز کرد‪ .‬میتونست قسم بخوره که کمیابترین ستارهها و‬
‫جهانهای ناشناخته رو درونشون دید‪.‬‬

‫‪-‬انگار‪...‬‬

‫جونگکوک دیگه اجازه نداد کلمات بیشتری از دهن تهیونگ خارج‬


‫بشه‪ .‬خم شد‪ ،‬روی بدن تهیونگ خیمه زد و لبهاشون به خوبی روی‬

‫‪1122‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫هم قرار گرفت‪ ،‬طوری که انگار همون قطعهای بود که هردو نیاز‬
‫داشتن تا پازل تکمیل بشه‪.‬‬

‫دست جونگکوک فک و چونه تهیونگ رو محکم گرفت‪ ،‬اجازه داد‬


‫زبونش عمیقا به دهن پسر مونقرهای نفوذ کنه و از هرگوشهاش لذت‬
‫ببره‪.‬‬

‫وقتی جونگکوک خودش رو عقب کشید‪ ،‬لبهای تهیونگ دنبال‬


‫لبهای جونگکوک گشت‪ ،‬اما پسر موتیره جواب داد‪:‬‬

‫‪-‬گوشیت داره میلرزه‪.‬‬

‫تهیونگ چشمهاش رو باز کرد و با جونگکوک خندونی رو به رو شد‪.‬‬

‫یکی امروز توی مود خوبیه‪ .‬تهیونگ با خودش فکر کرد‪.‬‬

‫‪1123‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬چی؟ چیزی نمیشنوم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و دستهای جونگکوک رو از کمرش کنار زد تا از‬


‫روی تخت بلند بشه‪.‬‬

‫‪-‬توی کتت روی زمینه‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و به پشت روی تخت دراز کشید‪.‬‬

‫‪-‬قسم میخورم که گوش خفاش رو داری‪ .‬من هیچوقت نمیتونم این‬


‫رو بشنوم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬دستش رو به سمت کتش برد و توی جیبش دنبال‬


‫گوشی گشت‪.‬‬

‫‪1124‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬ساعت هفت صبحه‪ .‬کی صبح زود داره بهم زنگ میزنه؟‬

‫تهیونگ پرسید و جونگکوک جوابی نداد و با دستی که روی‬


‫چشمهاش بود‪ ،‬چرت زد‪ .‬تهیونگ باالخره گوشی رو پیدا کرد و وقتی‬
‫اسم روی صفحه رو دید‪ ،‬اخمی روی پیشونیاش نقش بست‪.‬‬

‫‪-‬جینه‪.‬‬

‫تهیونگ با گیجی زمزمه کرد و این کنجکاوی جونگکوک رو‬


‫تحریک کرد‪ .‬دستش رو از روی چشمهاش برداشت و به ارنجهاش‬
‫روی تشک تکیه داد تا دید بهتری به تهیونگ داشته باشه‪.‬‬

‫‪-‬چرا صبح زود داره بهت زنگ میزنه؟‬

‫جونگکوک با اخم مشابهی پرسید‪.‬‬

‫‪1125‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬هنوز همدیگه رو میبینید؟‬

‫جونگکوک با اکراه پرسید‪.‬‬

‫تهیونگ فکر میکرد اینکه چند روز پیش اعتراف کرده بود از زمانی‬
‫که چنین چیزی بین اون و جونگکوک شروع شده بود‪ ،‬با هیچکس‬
‫نبود‪ ،‬کافی بود تا پسر موتیره این تردیدها رو نداشته باشه‪ ،‬اما ظاهرا‬
‫اینجوری نبود‪.‬‬

‫خیلی خب‪ ،‬چند هفته پیش‪ ،‬جونگکوک ازش پرسید که از جین‬


‫خوشش میاومد یا نه و تهیونگ جواب داد که خوشش میاومد‪ .‬اون‬
‫فقط یک لحظه احمقانه و انتقام ناپخته برای گرفتن واکنش بود‪ ،‬اما در‬
‫نهایت کسی که واکنش نشون داد تهیونگ بود که پنج دقیقه بعد‪،‬‬
‫خودش روی توی اغوش و لبهای جونگکوک انداخت و این هم باید‬
‫جواب کافیای برای جونگکوک باشه‪.‬‬

‫‪1126‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ میدونست جین و جونگکوک باهم دوست بودن و اینکه پسر‬


‫دیگه شاهد لحظاتی بین اون و جین توی کافه بود‪ ،‬لحظاتی که با‬
‫السزدن پر شده بود‪ .‬تهیونگ از این موضوع هم خبر داشت که‬
‫جونگکوک درمورد قراری که اون دوتا چند هفته پیش داشتن‪،‬‬
‫میدونست‪ .‬چیزی که جونگکوک احتماال ازش خبر نداشت‪ ،‬بوسهای‬
‫بود که انتهای قرارشون رد و بدل شده بود‪ ،‬چون تهیونگ باور نداشت‬
‫جین ادمی باشه که درمورد چنین چیزی الف بزنه‪ .‬عالوه براین‪ ،‬این‬
‫هیچ معنیای برای تهیونگ نداشت‪.‬‬

‫اما این هم مهم نیست یا حداقل نباید مهم باشه چون حقیقت اینه که‬
‫تهیونگ دوباره توی اغوش جونگکوک افتاد‪ .‬این باید بیش از حد‬
‫کافی باشه‪ ،‬درسته؟‬

‫اما برای کسی که واقعا باهوش بود‪ ،‬جونگکوک میتونست احمق و‬


‫کور هم باشه‪.‬‬

‫‪1127‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬نه‪.‬‬

‫تهیونگ با عجله انکار کرد‪.‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬

‫‪-‬نمیدونم چرا صبح زود داره بهم زنگ میزنه‪ .‬راستش رو بخوام بگم‪،‬‬
‫مدتیه که باهاش حرف نزدم‪.‬‬

‫به نظر میرسید چیزی شبیه اسودگی از صورت جونگکوک گذاشت‪،‬‬


‫اما قبل از اینکه تهیونگ بتونه اهمیتی بده‪ ،‬تصمیم گرفت روی دایره‬
‫سبز رنگی که روی صفحه ظاهر شد‪ ،‬کلیک کنه و گوشی رو نزدیک‬
‫گوشش ببره‪.‬‬

‫‪-‬بله؟‬

‫‪1128‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬ته! باالخره‪.‬‬

‫پسر دیگه با خیال راحت اهی کشید‪.‬‬

‫‪-‬ببخشید که صبح زود بهت زنگ زدم‪ .‬میدونم خیلی زوده‪.‬‬

‫جین از اون طرف تلفن گفت و تهیونگ درموندگی و اشفتگی رو توی‬


‫صداش تشخیص داد‪.‬‬

‫‪-‬اشکالی نداره‪ ،‬جین‪ .‬نگرانش نباش‪ .‬همه چیز رو به راهه؟ خیلی تند‬
‫حرف میزنی‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬ناخوداگاه اطراف اتاق قدم زد و به نگاه نافذ‬


‫جونگکوک که روش بود‪ ،‬توجهای نکرد‪.‬‬

‫‪1129‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬میشه بری خوابگاه جونگکوک و ببینی اونجاست یا نه؟ باید فورا‬


‫باهاش حرف بزنم‪ .‬یک ساعته که دارم بهش زنگ میزنم و گوشیاش‬
‫خاموشه‪.‬‬

‫جین گفت و قبل از اینکه تهیونگ بتونه جواب بده‪ ،‬بگه اره و بدون‬
‫گفتن اینکه درواقع کمتر از دو متر با جونگکوک فاصله داشت‪ ،‬از‬
‫جونگکوک میخواد که بهش زنگ بزنه‪ ،‬جونگکوک از روی تختش‬
‫بلند شد و گوشی تهیونگ رو از دستش گرفت‪.‬‬

‫‪-‬جین؟ من اینجام‪ .‬چی شده؟‬

‫جونگکوک به سرعت پرسید و به وضوح به اینکه جین بفهمه اون دوتا‬


‫باهم بودن‪ ،‬اهمیتی نداد‪ .‬نفسکشیدنش به طرز محسوسی تندتر شد و‬
‫عضالتش منقبض شدن‪.‬‬

‫‪1130‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک با دقت به کلماتی که پسر اون طرف گوشی میگفت‪،‬‬


‫گوش میکرد و تهیونگ میتونست جایگزینی یک اخم ساده رو با‬
‫نقابی که جونگکوک به پوشیدنش عادت داشت‪ ،‬ببینه‪.‬‬

‫همونطوری که کلمات جین و ثانیهها میگذشت‪ ،‬چشمهای‬


‫جونگکوک از عصبانیت اتش میگرفت و دیوار خاکستریای که‬
‫نگاهش روش بود‪ ،‬میسوزوند‪ .‬دهنش به خط باریکی تبدیل شد‪،‬‬
‫فکش منقبض شد و دندونهاش قفل شدن‪ .‬پوست جونگکوک به طور‬
‫طبیعی رنگ پریده بود‪ ،‬اما تهیونگ میتونست قسم بخوره که همون‬
‫یک ذره رنگ هم از صورتش پرید‪ .‬همونطوری که جین چیزی رو از‬
‫اون طرف گوشی میگفت‪ ،‬حالت جونگکوک بیشتر و بیشتر عصبانی‬
‫میشد‪.‬‬

‫تهیونگ بیحرکت وسط اتاق موند و به وضوح تفاوتهایی که توی‬


‫چهره جونگکوک دیده میشد و به دیدنشون عادت نداشت‪ ،‬تشخیص‬
‫داد‪ .‬حداقل نه در حضور تهیونگ‪.‬‬

‫‪1131‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫وقتی گوشی جوری از بین انگشتهای جونگکوک سُر خورد که‬


‫انگار به کره اغشته شده بود و با برخورد به زمین و صدای کرکنندهاش‪،‬‬
‫سکوت اطمینانبخش صبح زود رو شکست‪ ،‬ترس تهیونگ بهش غلبه‬
‫کرد و باعث شد یک قدم عقب بره‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک؟‬

‫تهیونگ مردد صداش کرد‪ .‬میترسید لمسش کنه یا بهش نزدیک بشه‬
‫و واکنش ناراحتکنندهای ازش بگیره‪.‬‬

‫پسر موتیره نادیدهاش گرفت‪ ،‬پشتش رو بهش کرد و دستهاش رو‬


‫روی کمدش گذاشت‪ .‬به تهیونگ اجازه داد درحالی که به سختی‬
‫نفس میکشید‪ ،‬فقط به باال و پایین شدن پشتش نگاه کنه‪.‬‬

‫‪1132‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬جونگکوک؟ جونگکوک صدام رو میشنوی؟ جونگکوک! بهم‬


‫گوش بده‪ .‬درست میشه‪ .‬هنوز چیزی تایید نشده‪ .‬ممکنه حالش خوب‬
‫باشه‪ .‬من فقط فکر کردم که باید این موضوع رو بدونی‪.‬‬

‫کلمات جین به ارومی توی اتاق پخش شد و اون سکوت گزنده رو‬
‫دراغوش گرفت‪.‬‬

‫پسر موتیره به شدت لرزید‪ ،‬از کمد فاصله گرفت و با درموندگی دنبال‬
‫چیزی گشت تا بپوشه‪.‬‬

‫تهیونگ نمیدونست چیکار کنه‪ .‬میخواست جونگکوک رو بغل کنه‬


‫و ارومش کنه‪ ،‬اما به نظر میرسید درحال حاضر این چیزی نبود که‬
‫جونگکوک بیشتر از همه میخواست‪.‬‬

‫تهیونگ خم شد و گوشیاش که همچنان روی زمین بود‪ ،‬برداشت‪.‬‬


‫خدا رو شکر که صفحهاش خرد نشده بود‪.‬‬
‫‪1133‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک باکسر تمیزی برداشت و به سمت حموم رفت‪ .‬تهیونگ با‬


‫خودش فکر کرد که احتماال میخواست دوش سریعی بگیره‪ ،‬بنابراین‬
‫از فرصت استفاده کرد و گوشی رو نزدیک گوشش برد‪.‬‬

‫‪-‬جین؟ چه اتفاقی افتاده؟‬

‫تهیونگ زمزمه کرد و با دیدن جونگکوکی که اینقدر متفاوت رفتار‬


‫میکرد‪ ،‬لرزید‪.‬‬

‫‪-‬ته‪ .‬فقط‪ ...‬فقط ازش حمایت کن‪ .‬بهش نیاز داره‪.‬‬

‫جین گفت و اهی کشید‪.‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬

‫‪1134‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬و لطفا تمام حرفهای سرد و خشکی که مطمئنم قراره بهت بزنه‪،‬‬
‫نادیده بگیر‪ .‬اینجوری خودش رو مخفی میکنه ولی فکر کنم تا االن‬
‫متوجه شدی‪ .‬باهات درتماسم‪.‬‬

‫جین گوشی رو قطع کرد و تهیونگ بدون اینکه بدونه باید چه فکری‬
‫کنه‪ ،‬به صفحه سیاه توی دستش نگاه کرد‪.‬‬

‫جونگکوک پنج دقیقه بعد با باکسر جدید و صورت و موهای خیس از‬
‫حموم بیرون اومد و تهیونگ با خودش فکر کرد دقیقا چطوری تونست‬
‫اینقدر سریع دوش بگیره‪.‬‬

‫جونگکوک دوباره به کمد نزدیک شد‪ ،‬با خشونت کشویی رو باز کرد‬
‫و اولین شلواری که جلوش ظاهر شد‪ ،‬برداشت‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک‪.‬‬

‫‪1135‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ مردد صداش کرد و گوشیاش رو روی تخت انداخت‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک باهام حرف بزن‪ .‬لطفا‪.‬‬

‫‪-‬ولم کن‪ ،‬تهیونگ‪ .‬از اینجا برو‪.‬‬

‫جونگکوک با لحن تندی گفت و تهیونگ برای یک ثانیه چشمهاش‬


‫رو بست و اجازه داد کلمات سرد جونگکوک بدون اینکه لمسش‬
‫کنه‪ ،‬ازش عبور کنه‪.‬‬

‫جونگکوک با عجله زیپ شلوارش رو بست که یکدفعه تهیونگ از‬


‫پشت بهش نزدیک شد‪ ،‬باال تنه برهنه جونگکوک رو دراغوش کشید و‬
‫گونهاش رو به پشت سفت و منقبض جونگکوک تکیه داد‪.‬‬

‫‪-‬دوباره فاصله نگیر‪ ،‬جونگکوک‪ .‬لطفا‪.‬‬

‫‪1136‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ ملتمسانه گفت و دستهاش رو دور بدنش محکم کرد‪.‬‬

‫‪-‬نمیتونم اینجوری ببینمت‪ .‬لطفا باهام حرف بزن‪ .‬اینجوری حالت بهتر‬
‫میشه‪ .‬بذار کمکت کنم‪ .‬لطفا‪ ،‬بیبی‪.‬‬

‫‪-‬ولم کن‪ ،‬تهیونگ‪ .‬مجبورم نکن که به زور از خودم دورت کنم‪.‬‬

‫جونگکوک تهدیدش کرد‪ ،‬اما بدنش واکنش متفاوتی نشون داد‪.‬‬


‫تهیونگ میتونست بدن لرزونش رو احساس کنه‪ .‬شونههای‬
‫جونگکوک به جلو خم شد و سرش رو پایین انداخت‪.‬‬

‫‪-‬باید برم‪.‬‬

‫‪-‬نه‪.‬‬

‫‪1137‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ با قاطعیت گفت و دستش رو با مالیمت روی عضالت سفت‬


‫شکم جونگکوک باال و پایین کشید‪.‬‬

‫‪-‬نمیذارم با این وضعیت از اینجا بری‪ .‬اول باید اروم بشی‪.‬‬

‫‪-‬تهیونگ‪.‬‬

‫جونگکوک با لحن تهدیدامیزی بهش هشدار داد‪.‬‬

‫‪-‬الزم نیست تنهایی تحملش کنی‪.‬‬

‫تهیونگ مصرانه گفت‪.‬‬

‫وقتی جونگکوک با خشونت کمد رو به سمت دیوار هل داد و باعث‬


‫شد چندتا از وسایلی که روش بود‪ ،‬روی زمین بیفته‪ ،‬تهیونگ سرجاش‬

‫‪1138‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫لرزید‪ ،‬اما این باعث نشد که جونگکوک رو رها کنه‪ .‬برعکس‪،‬‬


‫دستهاش رو محکمتر دور کمر پسر دیگه حلقه کرد‪.‬‬

‫‪-‬ولم کن‪ ،‬ته‪.‬‬

‫جونگکوک با صدای شکستهای التماس کرد و تهیونگ هیچ وقت از‬


‫شنیدن اون اسم اینقدر خوشحال نشده بود‪.‬‬

‫‪-‬باید ببینمش‪.‬‬

‫جونگکوک اضافه کرد‪.‬‬

‫تهیونگ اون قسمت جونگکوکش رو احساس میکرد‪ ،‬همون‬


‫جونگکوکی که چند روز گذشته باهاش برخورد داشت و کشفش‬
‫کرده بود‪ ،‬برگشته بود و تهیونگ قطعا تسلیم نمیشد‪.‬‬

‫‪1139‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬کی رو باید ببینی؟ جین؟‬

‫تهیونگ پرسید‪ ،‬مدام شونه جونگکوک رو بوسید و سعی میکرد بدن‬


‫ناپایدارش رو به نحوی اروم کنه‪.‬‬

‫جونگکوک به طرز نامحسوسی سرش رو به نشونه منفی تکون داد‪.‬‬

‫‪-‬بهش بارها هشدار دادم که گاردش رو پایین نیاره‪ .‬میدونستم این‬


‫اتفاق میافته‪ .‬احساس میکردم که دوباره این اتفاق بیفته‪.‬‬

‫جونگکوک زمزمه کرد‪ ،‬البته به نظر میرسید بیشتر به خودش میگفت‬


‫تا تهیونگ‪ .‬وقتی صدای لرزون و شکننده جونگکوک توی اتاق‬
‫پیچید‪ ،‬قلب تهیونگ فرو ریخت‪.‬‬

‫‪-‬نمیتونم اون هم از دست بدم‪.‬‬

‫‪1140‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک گفت و تهیونگ مطمئن نبود منظورش از اون حرف چیه‪،‬‬


‫اما با لحنی که جونگکوک اون کلمات رو به زبون اورد‪ ،‬قلبش به طرز‬
‫دردناکی برای پسر مقابلش فریاد زد‪.‬‬

‫با این حال‪ ،‬دقیقا همونجوری که اسیبپذیریاش اومد‪ ،‬به همون‬


‫سرعت هم ناپدید شد و دوباره با عصبانیت جایگزین شد‪ .‬جونگکوک‬
‫دستهای تهیونگ رو از بدنش کنار زد و حرکت ناگهانیاش باعث‬
‫شد پسر مونقرهای با تعجب چند قدمی عقب بره‪.‬‬

‫اما چیزی که تهیونگ رو غافلگیر کرد و حتی باعث شد جیغ بزنه و با‬
‫وحشت دهنش رو بپوشونه‪ ،‬مشتهای وحشیانه و شدید جونگکوک‬
‫بود که به دیوار برخورد میکرد‪.‬‬

‫‪-‬نتونستم از مادرم محافظت کنم‪ .‬نتونستم از پدرم محافظت کنم‪.‬‬


‫نمیتونم از هیچکس محافظت کنم‪ .‬من لیاقت هیچکس رو ندارم‪.‬‬

‫‪1141‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک با خودش زمزمه کرد و دوباره مشتش رو به دیوار سیمانی‬


‫کوبید‪.‬‬

‫اما چیزی که واقعا تهیونگ رو غافلگیر کرد و باعث شد حتی بلرزه‪،‬‬


‫صدای بلند شکستن استخونها و پاره شدن پوست بود‪.‬‬

‫‪-‬من لیاقت داشتن هیچکس رو ندارم‪ .‬همه رو از دست میدم‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪ ،‬مشت دیگهای به دیوار و تکیهگاه اتاق زد و از درد‬


‫و درموندگی غرید‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک! بسه! لطفا تمومش کن! داری من رو میترسونی!‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬به شدت لرزید و به فرورفتگی بزرگ روی دیوار نگاه‬
‫کرد‪.‬‬

‫‪1142‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫در یک لحظه‪ ،‬تهیونگ حتی با خودش فکر کرد ممکن بود که اتاقش‬
‫رو با توجه به عمق اون گودال‪ ،‬ببینه یا نه‪ ،‬اما خون تیرهای که دیوار رو‬
‫کثیف کرد و روی انگشتهای جونگکوک چکید‪ ،‬باعث شد تا‬
‫تهیونگ بهش نزدیک بشه و دست اسیب دیدهاش رو بگیره‪ .‬پسر با‬
‫ترس به استخونهای شکسته و پوست خونی نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬وای خدای من‪...‬‬

‫تهیونگ مردد زمزمه کرد‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک‪ ...‬باید خیلی سریع بری بیمارستان‪ .‬دستهات‪ ...‬به بخیه‬


‫نیاز داری‪.‬‬

‫جونگکوک دستش رو از توی دست تهیونگ بیرون کشید‪ ،‬چرخید و‬


‫دنبال چیزی گشت تا سینه برهنهاش رو بپوشونه‪.‬‬

‫‪1143‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬چرا هنوز اینجایی؟ نشنیدی چی گفتم؟ از اینجا برو‪.‬‬

‫جونگکوک مصرانه گفت و تهیونگ قطعا متوجه لحن سردش شد‪.‬‬

‫‪-‬تا وقتی نذاری کمکت کنم‪ ،‬ولت نمیکنم‪ .‬حداقل اجازه بده ببرمت‬
‫درمانگاه دانشگاه‪ .‬نمیتونی با این وضعیت دستت جایی بری‪،‬‬
‫جونگکوک!‬

‫تهیونگ با عصبانیت داد زد و اشکی از ترس و نگرانی از گوشه‬


‫چشمهاش سرازیر شد‪.‬‬

‫‪-‬این چیزی نیست‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و وضعیت رو نادیده گرفت‪ ،‬با وجود اینکه قطرات‬


‫تیره خون زمین چوبی رو کثیف کرد‪ .‬جونگکوک به سمت میز کنار‬

‫‪1144‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تخت رفت‪ ،‬از یکی از کشوهاش دستمال مرطوب برداشت و خونی که‬
‫بند انگشتهاش رو کثیف کرده بود‪ ،‬پاک کرد‪.‬‬

‫تهیونگ با تمسخر خندید و اون هم دنبال شلوار گشت تا پاهای برهنه و‬


‫سردش رو بپوشونه‪ .‬اماده بود که همراه جونگکوک به دکتر بره‪.‬‬

‫‪-‬این چیزی نیست؟ جونگکوک‪ ،‬من عمالً میتونم استخونهات رو‬


‫ببینم‪ .‬دیوار فاکی رو خرد کردی!‬

‫‪-‬تنهام بذار‪ ،‬تهیونگ!‬

‫جونگکوک با عصبانیت داد زد و دستمال کثیف رو گوشه اتاق‬


‫انداخت‪.‬‬

‫‪-‬باید برم بوسان‪ .‬برای این وقت ندارم‪.‬‬

‫‪1145‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک اضافه کرد و فین فین کرد‪.‬‬

‫تهیونگ سرجاش فلج شد‪.‬‬

‫پسر مونقرهای به طرز ناشیانهای جورابهاش رو پوشید‪ ،‬اما وقتی که‬


‫صدای نامحسوسی توی اتاق پیچید‪ ،‬دستهاش توی هوا ثابت موند‪.‬‬

‫تمام این مدت‪ ،‬جونگکوک پشتش رو بهش کرده بود‪ ،‬چه وقتی که‬
‫لباس میپوشید یا زخم دستش رو تمیز میکرد‪ .‬به وضوح از تماس‬
‫چشمی با تهیونگ اجتناب میکرد و حاال مشخص بود که چرا‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک‪...‬‬

‫‪-‬لطفا‪ ،‬تهیونگ‪ .‬حداقل یکبار توی زندگیت‪ ،‬کاری که بهت میگم‪،‬‬


‫انجام بده‪ .‬برو و تنهام بذار‪.‬‬

‫‪1146‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک گفت و سعی کرد صدای لرزون و شکنندهاش رو پنهان‬


‫کنه‪ ،‬اما تهیونگ متوجه شد؛ مخصوصا وقتی که جونگکوک دستمال‬
‫دیگهای برداشت‪ ،‬اون رو به سمت صورتش برد و بیرحمانه چیزی که‬
‫تهیونگ تصور میکرد اشکهاش بود‪ ،‬پاک کرد‪.‬‬

‫سینهاش درد گرفت‪ .‬درد داشت چون تهیونگ به طرز درموندهای‬


‫میخواست یه کاری انجام بده‪ ،‬اما نمیدونست چی‪ .‬نمیدونست که‬
‫باید به درخواست جونگکوک احترام میذاشت و رهاش میکرد یا‬
‫باید نادیدهاش میگرفت و درعوض بغلش میکرد و ارومش میکرد‪.‬‬

‫اما وقتی که جونگکوک دستمال قرمز تیرهاش رو روی زمین انداخت‪،‬‬


‫بالتکلیفی تهیونگ تموم شد‪.‬‬

‫تهیونگ نفسش رو بیرون داد‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک؟ چرا خونریزی داری؟‬


‫‪1147‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ پرسید و تصمیم گرفت درخواست جونگکوک رو نادیده‬


‫بگیره‪ .‬به جونگکوک نزدیک شد‪ ،‬شونههاش گرفت و اون رو‬
‫چرخوند تا باالخره بتونه به صورتش نگاه کنه‪.‬‬

‫‪-‬به صورتت اسیب زدی؟ بذار ببینم‪.‬‬

‫و درست همون لحظهای که تهیونگ بهش نگاه کرد‪ ،‬همه چیزش فرو‬
‫ریخت‪.‬‬

‫تهیونگ با خودش فکر کرد که اتفاقات چند دقیقه پیش فقط یک رویا‬
‫بود؟ یا بدتر‪ ،‬شاید یک کابوس بود‪.‬‬

‫تهیونگ با خودش فکر کرد شاید همچنان با ارامش روی سینه‬


‫جونگکوک خوابیده بود چون فقط ذهنش موقع خواب اروم‬
‫میتونست چنین سناریویی بسازه‪.‬‬

‫‪1148‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫چشمهای تیره‪ ،‬سوزان و نافذی که تهیونگ به خوبی میشناخت‪ ،‬دیگه‬


‫وجود نداشت‪ .‬درعوض یک جفت عنبیه درخشان و طالیی روی‬
‫صورت جونگکوک بود و با وجود اینکه چشمهاش به همون اندازه یا‬
‫حتی بیشتر از چشمهای قهوهای خودش مسحورکننده بود‪ ،‬تهیونگ‬
‫نگاهش رو ازش گرفت‪ .‬باید نگاهش رو میچرخوند چون چیز‬
‫دیگهای روی صورت جونگکوک بیشتر خودنمایی میکرد‪.‬‬

‫همونطوری که تهیونگ تصور میکرد‪ ،‬اشکهای غلیظی از گونههای‬


‫جونگکوک سرازیر میشدن‪ ،‬اما صورتش طوری به نظر میرسید که‬
‫انگار از فیلم ترسناک بیرون اومده بود چون اشکهاش شبیه تهیونگ‬
‫یا هرکس دیگهای که میشناخت‪ ،‬نبود‪ .‬اشکهاش شفاف‪ ،‬واضح و‬
‫نامحسوس نبود‪ .‬نه‪ .‬اون اشکها مورد توجه همه قرار میگرفت چون به‬
‫رنگ قرمز تیرهای بود که به راحتی با مشکی اشتباه گرفته میشد‪.‬‬

‫‪1149‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫قطره اشک تنها و قرمزی روی گونهاش لغزید و ردی روی پوست‬
‫رنگ پریده جونگکوک به جا گذاشت‪ .‬وقتی جونگکوک متوجه شد‬
‫که تهیونگ چه چیزی رو دیده بود‪ ،‬چشمهاش گشاد شد‪.‬‬

‫تهیونگ نباید این رو میدید‪.‬‬

‫‪-‬فاک‪ ،‬فاک‪ ،‬فاک‪ ،‬فاک‪.‬‬

‫جونگکوک تکرار کرد‪ ،‬با درموندگی دستمالهایی که روی زمین‬


‫انداخته بود‪ ،‬برداشت و اونها رو توی سطل زباله و زیر کاغذهای‬
‫رندومی انداخت تا پنهانشون کنه‪.‬‬

‫‪-‬من خیلی احمقم‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک‪...‬‬

‫‪1150‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ همچنان ناباور‪ ،‬حیرت زده و بیحرکت بود‪ .‬نمیدونست چه‬


‫فکری کنه و چی بگه‪.‬‬

‫‪-‬عالیه‪ .‬حتی نمیتونم جلوی یک انسان خودم رو کنترل کنم و جون‬


‫اون هم توی خطر انداختم‪ .‬چقدر احمقم‪.‬‬

‫جونگکوک با خودش زمزمه کرد و با عصبانیت موهاش رو کشید‪.‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬

‫‪-‬حاال اون هم قراره از دست بدم‪.‬‬

‫چی؟ انسان‪...‬؟‬

‫اون هم از دست بدم؟‬


‫‪1151‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬داری درمورد چی حرف میزنی؟ اینجا چه خبره‪ ،‬جونگکوک؟‬

‫تهیونگ با تالش زیادی به زبون اورد و به سرعت پلک زد تا مطمئن‬


‫بشه که بیدار بود و توی یک رویای وحشتناک حبس نشده بود‪.‬‬

‫جونگکوک فاصلهای که اون رو از تهیونگ جدا میکرد‪ ،‬کم کرد و‬


‫محکم شونههاش رو گرفت‪ .‬برای چند ثانیه چشمهای طالیی و‬
‫درموندهاش به چشمهای تهیونگ خیره شد و تهیونگ به طرز‬
‫درموندهای تالش کرد احساساتی که توی نگاه جونگکوک منعکس‬
‫میشد‪ ،‬تشخیص بده‪ ،‬اما سخت بود‪ .‬وقتی پسر چشمهاش رو محکم‬
‫بست و سرش رو تکون داد‪ ،‬سختتر هم شد‪.‬‬

‫‪-‬شت‪ ،‬نمیتونم این کار رو کنم‪ .‬نه با تو‪.‬‬

‫جونگکوک با مالیمت گفت و سرش رو پایین انداخت‪.‬‬

‫‪1152‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬جونگکوک‪ ،‬میخوای چیکار کنی؟ من متوجه منظورت نمیشم‪.‬‬

‫تهیونگ با صدای شکستهای زمزمه کرد‪.‬‬

‫‪-‬اینجا چه خبره؟ منظورت از اینکه نمیتونم جلوی یک انسان خودم رو‬


‫کنترل کنم چیه؟‬

‫تهیونگ پرسید و بعد دستهای جونگکوک رو گرفت تا توجهاش رو‬


‫جلب کنه‪ .‬از دستهای کسی که از مشتزدن اسیب دیده بود‪ ،‬مراقبت‬
‫کرد‪.‬‬

‫تا اینکه دستهاش رو طوری از دستهای جونگکوک بیرون کشید‬


‫که انگار پوستش رو میسوزوند‪.‬‬

‫‪1153‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تا اینکه احساس کرد موجی از سردرگمی و سرگیجه به بدنش هجوم‬


‫برد‪.‬‬

‫تا اینکه به انگشتهای سالم جونگکوک بدون هیچ ردی از خون‪،‬‬


‫زخم یا حتی یک خراش کوچیک نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬وات د فاک‪...‬؟‬

‫تهیونگ زمزمه کرد و به هردو دست جونگکوک نگاه کرد‪ .‬همچنان‬


‫امید داشت که شاید دست زخمیاش رو اشتباه گرفته باشه‪ ،‬اما نه‪ .‬هم‬
‫دست چپ و هم دست راستش کامال عادی و بدون هیچ نشونهای‬
‫بودن‪ .‬تا چند لحظه پیش‪ ،‬وضعیت دستهاش وحشتناک بود‪.‬‬

‫‪-‬تهیونگ‪.‬‬

‫‪1154‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک گفت و سعی کرد لمسش کنه‪ ،‬اما تهیونگ یک قدم عقب‬
‫رفت‪.‬‬

‫‪-‬دست‪ ...‬دستهات‪ ...‬چه اتفاقی واسه دستهات افتاد؟‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬بهش اشاره کرد و نگاهش رو بین انگشتهای لرزون‬


‫جونگکوک و چشمهاش چرخوند‪.‬‬

‫‪-‬اونها‪ ...‬اونها همین االن پرخون بودن‪...‬‬

‫تهیونگ زمزمه کرد و صورتش روشن شد‪ ،‬طوری که انگار چیزی رو‬
‫به یاد اورد‪.‬‬

‫‪1155‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ درعوض به دیوار خاکستری خیره شد و با وجود اینکه اون‬


‫وضعیت مغزش رو میسوزوند‪ ،‬وقتی فرورفتگی روی دیوار رو دید‪ ،‬با‬
‫خیال راحت اهی کشید‪.‬‬

‫حداقل اونقدری که فکر میکرد‪ ،‬دیوانه نبود‪ .‬اون مشتها اتفاق افتاده‬
‫بودن‪.‬‬

‫‪-‬تو اون کار رو کردی!‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬با انگشتش به خرابی روی دیوار اشاره کرد و بعد به‬
‫جونگکوک نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬چطوری دستهات اینجوریه؟ من اونها رو پرخون دیدم‪،‬‬


‫جونگکوک!‬

‫‪1156‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬تهیونگ اروم باش‪.‬‬

‫جونگکوک ازش درخواست کرد و سعی کرد به تهیونگ نزدیک‬


‫بشه‪ ،‬اما تهیونگ دو قدم عقب رفت‪.‬‬

‫‪-‬و چشمهای فاکیت! چرا طالیین؟‬

‫تهیونگ پرسید و سعی کرد صداش رو باال ببره‪.‬‬

‫‪-‬نمیتونم بهت بگم‪.‬‬

‫جونگکوک جواب داد و تهیونگ با تمسخر خندید‪.‬‬

‫‪-‬نمیتونی بهم بگی؟ واقعا قراره به این بحث برگردیم‪ ،‬جونگکوک؟‬


‫واقعا قراره توی تاریکی ولم کنی؟‬

‫‪1157‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬متوجه نمیشی‪...‬‬

‫جونگکوک گفت‪ ،‬سرش رو به نشونه انکار تکون داد و درعوض به‬


‫پاهاش نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬چیزی که من متوجه نمیشم اینه که چرا دستهات جوری سالمه که‬


‫انگار جادوییه!‬

‫تهیونگ داد زد‪.‬‬

‫‪-‬تهیونگ‪.‬‬

‫‪-‬چیزی که متوجه نمیشم اینه که چطوری اون حفره رو توی دیوار‬


‫درست کردی‪ .‬چطوری تونستی سیمان و اجر و هرچیز دیگهای که‬
‫هیچ ایدهای درموردش ندارم‪ ،‬خراب کنی‪.‬‬

‫‪1158‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ گفت‪.‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬

‫‪-‬چیزی که متوجه نمیشم اینه که چرا اشکهات به جای اینکه مثل من‬
‫یا هرکس دیگهای اب شور باشه‪ ،‬قرمزه‪ .‬جوری که انگار خونه‪.‬‬

‫هق هق اول از گلوی تهیونگ فرار کرد و اون لحظه متوجه شد که تمام‬
‫مدت داشت گریه میکرد‪.‬‬

‫‪-‬چیزی که متوجه نمیشم‪ ...‬اینه که چرا بهم اعتماد نمیکنی و بهم‬


‫نمیگی‪.‬‬

‫‪1159‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ از بین اشکهاش گفت و سینه جونگکوک رو اروم هل داد‪.‬‬


‫سعی کرد عصبانیت و سردرگمیاش رو تخلیه کنه‪ ،‬اما دراین مرحله‬
‫هیچ قدرتی نداشت‪.‬‬

‫‪-‬تهیونگ‪ ،‬کافیه‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و اجازه داد توسط تهیونگ هل داده بشه‪.‬‬

‫‪-‬چرا نمیتونی بهم بگی؟ من فقط ازت خواستم که بهم اعتماد کنی‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و دیدش با اشکهای بیوقفهاش تار شد‪ .‬به همین دلیل‪،‬‬
‫وقتی جونگکوک مچ دستهاش رو محکم گرفت‪ ،‬سرجاش لرزید‪.‬‬

‫‪-‬تهیونگ‪.‬‬

‫‪1160‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک دوباره هشدار داد‪.‬‬

‫‪-‬تو دقیقا چی هستی‪ ،‬جونگکوک؟‬

‫تهیونگ داد زد‪ ،‬کلمات پسر دیگه رو نادیده گرفت و سعی کرد از بین‬
‫اشکهایی که جلوی چشمهاش رو میپوشوند‪ ،‬خطوط صورت‬
‫جونگکوک رو تشخیص بده‪.‬‬

‫‪-‬چرا داری خون گریه میکنی؟ چرا داری‪...‬‬

‫‪-‬من یه خوناشامم!‬

‫جونگکوک داد زد و سینهاش بدون هیچ کنترلی باال و پایین شد‪.‬‬

‫‪-‬من یه خوناشام فاکیم‪ ،‬خب؟‬

‫‪1161‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪CH 20‬‬

‫‪ -‬من یه خوناشامم!‬

‫جونگکوک داد زد و سینهاش بدون هیچ کنترلی باال و پایین شد‪.‬‬

‫‪-‬من یه خوناشام فاکیم‪ ،‬خب؟‬

‫و هوا از فضای اتاق ناپدید شد‪.‬‬

‫تهیونگ از اینکه جونگکوک نگهاش داشته بود‪ ،‬خوشحال بود چون‬


‫زانوهاش اونقدری ضعیف بودن که اگه بخاطر حمایت دستهای پسر‬
‫دیگه نبود‪ ،‬پخش زمین میشد‪.‬‬

‫‪1162‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫اولین واکنش تهیونگ این بود که بخنده‪ .‬یکی دیگه و بعد یکی دیگه‪.‬‬
‫تا اینکه خندههاش با صدای بلندی پشت سرهم ادامه پیدا کرد‪ ،‬طوری‬
‫که انگار خندهدارترین داستانی بود که تا حاال شنیده بود‪.‬‬

‫‪-‬من برات یک جوکم؟ این اصال بامزه نیست‪ ،‬جونگکوک‪.‬‬

‫تهیونگ بعد از اینکه نفسش باال اومد‪ ،‬گفت‪.‬‬

‫‪-‬اینم یه جور شوخی کثیفه؟‬

‫تهیونگ پرسید و جونگکوک اهی کشید‪.‬‬

‫‪-‬نه نیست‪ ،‬تهیونگ‪ .‬نمیتونی تصور کنی که چقدر دارم ریسک‬


‫میکنم که این رو بهت میگم‪ .‬دارم جونت رو به خطر میاندازم‪.‬‬

‫‪1163‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ با نگاهکردن به چشمهای جونگکوک‪ ،‬فقط میتونست ببینه‬


‫صداقتی که درون عنبیههاش منعکس میشد‪ ،‬تیره و تیرهتر میشد و با‬
‫رنگ طالیی جذابش خدافظی کرد و این بیشتر انسان رو ترسوند‪.‬‬

‫‪-‬باورت نمیکنم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و سرش رو به نشونه منفی تکون داد‪.‬‬

‫‪-‬چیزی به اسم خوناشام وجود نداره‪.‬‬

‫‪-‬من مدرک زندهام که ثابت میکنه وجود دارن‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪ ،‬سری تکون داد و اهی کشید‪.‬‬

‫‪-‬نمیتونه باشه‪...‬‬

‫‪1164‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ گفت و اجازه داد خنده طعنهامیزی از بین لبهاش خارج بشه‪.‬‬

‫‪-‬نمیتونه وجود داشته باشه‪ .‬من دارم خواب میبینم‪ .‬این فقط میتونه‬
‫رویا باشه‪.‬‬

‫‪-‬ته‪ ،‬به من نگاه کن‪.‬‬

‫تهیونگ اطاعت کرد و اجازه داد دستهای مردد جونگکوک‬


‫چونهاش رو بگیرن و سرش رو بلند کنن‪.‬‬

‫‪-‬میدونم این دیوونهکنندهست‪ .‬میدونم سوال داری‪ .‬میدونم احتماال‬


‫تا وقتی که جواب سوالهات رو بدم‪ ،‬باورم نمیکنی و بهت قول‬
‫میدم‪...‬‬

‫جونگکوک گفت‪ ،‬چشمهاش رو بست و اب دهنش رو قورت داد‪.‬‬

‫‪1165‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬

‫‪-‬بهت قول میدم که جوابت رو بدم‪ .‬میخوام‪ ...‬میخوام بیشتر باهات‬


‫حرف بزنم و میدونم که میدونی چقدر این کار برام سخته‪ ،‬ولی سعی‬
‫میکنم‪.‬‬

‫تمام اطالعات جدید و اسیبپذیریای که هیچوقت توی جونگکوک‬


‫ندیده بود‪ ،‬باعث شد تهیونگ سرگیجه بگیره‪.‬‬

‫‪-‬ولی االن باید برم بوسان‪ .‬پدرم درخطره و من واقعا باید ببینمش‪ .‬باید‬
‫مطمئن بشم که حالش خوبه‪.‬‬

‫جونگکوک اعتراف کرد و درد و درموندگی توی صداش مشخص‬


‫بود‪.‬‬

‫‪1166‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ احساس بدی داشت که جونگکوک رو اونجا نگه داشته بود‪،‬‬


‫درحالی که تنها چیزی که جونگکوک میخواست این بود که بره و‬
‫پدرش رو ببینه‪ .‬سرش با سرعت پوچی چرخید‪ ،‬احساس همدردیاش‬
‫همیشه پابرجا بود‪.‬‬

‫‪-‬ببخشید‪ ...‬ببخشید که جلوت رو گرفتم‪...‬‬

‫تهیونگ شروع کرد‪ ،‬اما جونگکوک حرفش رو قطع کرد‪.‬‬

‫‪-‬عذرخواهی نکن‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪ .‬به نظر میرسید که واقعا میخواست تهیونگ رو‬


‫لمس کنه‪ ،‬اما ظاهرا چیزی جلوش رو میگرفت‪.‬‬

‫‪1167‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ شک کرد احتماال بخاطر چند لحظه پیش بود که جونگکوک‬


‫سعی کرد لمسش کنه‪ ،‬اما تهیونگ خودش رو عقب کشید‪ .‬بنابراین‬
‫تصمیم گرفت برای یک لحظه همه چیز رو کنار بذاره و وانمود کنه‬
‫همه چیز خوب و عادی بود‪ ،‬درست مثل نیم ساعت پیش که توی‬
‫اغوش جونگکوک از خواب بیدار شد و دقیقا همین کار رو کرد‪.‬‬

‫چون احساسی که نسبت به پسر مقابلش داشت‪ ،‬خیلی بزرگتر از‬


‫سردرگمی‪ ،‬سوال و حتی ترس خفیفش بود‪ .‬خیلی خیلی بزرگتر بود‪.‬‬
‫حتی با دونستن اینکه جونگکوک بخاطر اینکه نگران پدرش بود‪ ،‬به‬
‫حمایت و اطمینان نیاز داشت‪ ،‬احساسش بیشتر هم شد‪.‬‬

‫تهیونگ یک قدم به جلو برداشت‪ ،‬دستهاش رو دور کمر‬


‫جونگکوک حلقه کرد و صورتش رو توی گردن پسر موتیره پنهان‬
‫کرد‪.‬‬

‫‪-‬من رو از دست نمیدی‪.‬‬

‫‪1168‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ بهش اطمینان داد‪ ،‬چشمهاش رو بست و از فرصت کوتاه باقی‬


‫مونده استفاده کرد تا دستهای جونگکوک که دورکمرش حلقه بشه‬
‫و بوی کاج و مرکباتش رو احساس کنه‪.‬‬

‫‪-‬نه اگه خودت نخوای‪.‬‬

‫تهیونگ اضافه کرد و به نظر میرسید چند ثانیه طول کشید تا‬
‫جونگکوک متوجه بشه حرف تهیونگ جوابش به چیزی بود که چند‬
‫لحظه پیش به زبون اورد‪ ،‬لحظهای که به نظر میرسید برای مدتها‬
‫پیش بود‪ ،‬اما درواقع پنج دقیقه پیش بود‪.‬‬

‫‪-‬نمیخوام‪.‬‬

‫جونگکوک با صدای ضعیفی زمزمه کرد و تهیونگ رو محکمتر‬


‫دراغوش کشید‪.‬‬

‫‪1169‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫وقتی از اغوش همدیگه بیرون اومدن‪ ،‬تهیونگ به سمت میز کنار تخت‬
‫رفت‪ ،‬دستمال تمیزی برداشت‪ ،‬دوباره به سمت جونگکوک برگشت و‬
‫رد اشکهای خونیاش رو از روی گونهاش پاک کرد‪.‬‬

‫‪-‬صرف نظر از هرچیزی‪ ،‬امیدوارم حال پدرت خوب باشه‪ .‬اگه به‬
‫چیزی نیاز داشتی‪ ...‬من اینجا منتظر خودت و جوابهات هستم‪.‬‬

‫تهیونگ بهش اطمینان داد‪ ،‬با مالیمت گردن جونگکوک رو گرفت و‬


‫لبهاش رو روی لبهای خوناشام گذاشت‪.‬‬

‫و شاید این ادرنالین‪ ،‬ناباوری و احساسات قوی و عمیقش نسبت به‬


‫جونگکوک بود که بهش اجازه داد بدون هیچ سوالی‪ ،‬پسر دیگه رو‬
‫رها کنه‪.‬‬

‫‪1170‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫و علیرغم این اشفتگی که توی ذهن و قلبش بود‪ ،‬چیزی با درموندگی‬


‫توی سینهاش فریاد میزد که مضطرب و تشنه بیرون رفتن بود‪ ،‬اما‬
‫تهیونگ اجازه نداد شنیده بشه‪.‬‬

‫نه االن‪ .‬االن زمان مناسبی برای گفتن اون سه تا کلمه نبود‪.‬‬

‫درعوض تهیونگ اجازه داد جونگکوک بره و به خودش هم اجازه داد‬


‫توی اتاق پسر دیگه با تکرار "من خوناشامم" بین دیوارهای خاکستری‬
‫و درون قلبش‪ ،‬تنها بمونه‪.‬‬

‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬

‫‪-‬شب سختی داشتی؟‬

‫‪1171‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫هوسوک با لبخندی پرسید و با یک کاسه کورن فلکس روی کاناپه‬


‫نشست‪.‬‬

‫اضافه کرد‪:‬‬

‫‪-‬اعتراف میکنم انتظار نداشتم که ببینم کالسهای صبح رو بپیچونی‪.‬‬


‫بهت نمیاد‪.‬‬

‫تهیونگ به ارومی درخوابگاه رو بست و حتی با صدای اروم قفل که‬


‫مستقیماً روی سردردش تاثیر گذاشت‪ ،‬لرزید‪ .‬درحال حاضر‪ ،‬تهیونگ‬
‫قدرت گوشدادن یا صحبتکردن با بقیه رو نداشت‪ ،‬پس از اتاق‬
‫نشیمن رد شد‪ ،‬به سمت اتاقش رفت و در رو بست‪.‬‬

‫حدود یک ساعت پیش‪ ،‬وقتی توی اغوش جونگکوک از خواب بیدار‬


‫شد‪ ،‬احساس ارامش و زندهبودن داشت‪ .‬حاال؟ حاال انگار کامیون‬
‫بزرگ و سنگینی بهش برخورد کرده بود‪.‬‬
‫‪1172‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ از پهلو به اینه نگاه کرد و متوجه شد روی هودی جونگکوک‬


‫که از دیشب تنش بود‪ ،‬چند تا لکه بود‪ ،‬اما باید دید که این خون زخم‬
‫موقتی جونگکوک بود یا اشکهای عجیبش یا قلب خود تهیونگ که‬
‫احساس میکرد با راز شوکهکنندهی امروز‪ ،‬تا اخرین قطرهاش فشرده‬
‫شد‪.‬‬

‫خوناشام‪.‬‬

‫جونگکوک خوناشام بود‪.‬‬

‫تهیونگ هنوز نتونسته بود اون اطالعات رو به خوبی هضم کنه و‬


‫صادقانه‪ ،‬با خودش فکر کرد اصال میتونست این واقعیت رو به ارومی‬
‫هضم کنه یا نه‪.‬‬

‫‪1173‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫با توجه به اینکه بیشتر اطالعاتش از فیکشنها بود و چیز کمی درمورد‬
‫موجودات ماوراطبیعی میدونست‪ ،‬نمیتونست شباهت زیاد بین‬
‫جونگکوک و یک خوناشام رو تشخیص بده‪.‬‬

‫خیلی خب‪ ،‬حاال که بهتر فکر میکرد‪ ،‬شاید سرمای پوستش هم شامل‬
‫میشد‪ .‬این یکی از ویژگیهاش بود‪ ،‬درسته؟ یا رنگ پریدگی‪ .‬این با‬
‫عقل جور درمیاومد‪ .‬تهیونگ همیشه این رو به مشکل کم خونی یا‬
‫سرمای گزنده سئول ربط میداد‪ ،‬اما حاال‪ ،‬حاال تهیونگ متوجه شد که‬
‫این از واقعیت دور نبود‪.‬‬

‫برای اینکه چرخ دندههای داخل مغز تهیونگ با تمام سرعت کار کنن‪،‬‬
‫خیلی زود بود‪ .‬بدون یک فنجون بزرگ قهوه که بدنش بهش احتیاج‬
‫داشت‪ ،‬نمیتونست درست فکر کنه‪.‬‬

‫تهیونگ هودی رو از تنش دراورد‪ ،‬توی ذهنش یادداشت گذاشت که‬


‫بعدا اون رو بشوره و درعوض لباس خوابش رو پوشید‪ .‬میتونست بعدا‬

‫‪1174‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫دوش بگیره چون درحال حاضر‪ ،‬فقط میخواست استراحت کنه و برای‬
‫چند ساعت تمام اینها رو فراموش کنه‪ .‬البته اگر میتونست‪.‬‬

‫تهیونگ همچنان امیدوار بود جونگکوک با لبخند شیطنتامیزش از در‬


‫اتاقش وارد بشه و بهش بگه که این یک شوخی بود‪ ،‬اما این هوسوک‬
‫بود که در زد‪.‬‬

‫‪-‬ته؟ میشه بیام تو؟‬

‫هوسوک پرسید و از بین در نگاهی توی اتاق انداخت‪.‬‬

‫‪-‬حرفهام رو نشنیدی؟‬

‫هوسوک پرسید‪.‬‬

‫‪1175‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ شلوارش دراورد‪ ،‬متوجه شد که اون هم برای جونگکوک بود‬


‫و درعوض شلوارک لباس خوابش رو پوشید‪.‬‬

‫‪-‬اوه‪ .‬ببخشید هوبی‪ .‬نشنیدم‪ .‬صبح یکم برام‪ ...‬پرتنش بود‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و با عذرخواهی به بهترین دوستش نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬متوجه شدم‪.‬‬

‫هوسوک گفت و به تهیونگی که با دقت بالشهای تخت رو روی زمین‬


‫میذاشت‪ ،‬نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬صبر کن‪ ،‬مگه االن کالس نداری؟‬

‫‪1176‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫هوسوک پرسید و تهیونگ اهی کشید‪ ،‬ملحفه و روتختی رو کنار زد و‬


‫به تشکی که درحال حاضر خیلی جذاب به نظر میرسید‪ ،‬نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬دارم ولی نمیرم‪.‬‬

‫تهیونگ جواب داد‪ ،‬روی تخت نشست‪ ،‬اه رضایتبخشی از دهنش‬


‫فرار کرد و فورا عضالتش اروم گرفت‪.‬‬

‫هوسوک با ناباوری با تمسخر خندید‪.‬‬

‫‪-‬تو؟ کیم تهیونگ؟ حتی اگه مریض باشی‪ ،‬کالسهات رو از دست‬


‫نمیدی‪ .‬فقط وقتی که خیلی جدیه‪.‬‬

‫هوسوک گفت و حالت سرگرم شدهاش با نگرانی جایگزین شد‪.‬‬

‫‪1177‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬صبرکن‪ .‬ته؟ حالت خوبه؟‬

‫‪-‬اره‪.‬‬

‫تهیونگ بهش اطمینان داد و سری تکون داد‪.‬‬

‫‪-‬فقط خستهام‪.‬‬

‫‪-‬این مدت چیکار کردی؟ کالب رفتی؟ نه‪ ،‬این واقعاً سلیقهات نیست‪.‬‬

‫هوسوک با صدای بلند فکر کرد‪.‬‬

‫‪-‬وایسا ببینم‪ ،‬قطعا شامل جونگکوک میشه‪ ،‬درسته؟‬

‫‪1178‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫هوسوک پرسید و تهیونگ سری به نشونه تایید تکون داد‪ .‬بالشی‬


‫برداشت و بدنش رو دور اون وسیله نرم و یاسی رنگ پیچید‪.‬‬

‫‪-‬اره‪ ،‬با جونگکوک بودم‪.‬‬

‫‪-‬خب‪ ،‬به نظر میرسه که باید یه صحبت جدی با اون پسره داشته باشم‪.‬‬

‫هوسوک با لحن جدی گفت و تهیونگ با وجود خستگیاش‪ ،‬متوجه‬


‫سبکی و طنز صداش شد‪.‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬

‫‪-‬باید بهش بگم که تاثیر بدی روت داره‪ .‬اونقدری شبها خستهات‬
‫میکنه که باید کالسهات رو بپیچونی که بتونی بخوابی‪.‬‬

‫‪1179‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫خنده هوسوک توی فضای کوچیک اتاق پیچید و تهیونگ به زور‬


‫لبخندی زد‪.‬‬

‫چقدر دلش میخواست که واقعا موضوع همین باشه‪.‬‬

‫‪-‬اره‪ ،‬انگار همینطوره‪.‬‬

‫تهیونگ درعوض گفت و به سختی تالش کرد تا حقیقت پشت‬


‫حرفهاش رو نشون نده‪.‬‬

‫اما باید بهتر میدونست‪.‬‬

‫هوسوک با دقت بهش نگاه کرد و حالت چهرهاش رو زیر نظر گرفت‪.‬‬
‫تهیونگ باید میدونست که بهترین دوستش مشکوک میشد‪ .‬با این‬

‫‪1180‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫حال‪ ،‬حتی اگر متوجه چیزی شد‪ ،‬تصمیم گرفت از گزینه دیگهای‬
‫استفاده کنه‪.‬‬

‫‪-‬من متوجه شدم که جدیدا شما دوتا زمان زیادی باهم میگذرونید‪.‬‬

‫هوسوک مردد گفت‪.‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬

‫‪-‬منظورم اینه‪ ...‬تو شب کنارش موندی‪ ،‬برای کسی که چند ماه پیش‬
‫میگفت هیچ کاری با جونگکوک نداره‪ ...‬و بهم نگو که فقط یه رابطه‬
‫یک شبهست چون همه میتونن ببینن که موضوع این نیست‪.‬‬

‫فشاری که پشت چشمهای تهیونگ بود‪ ،‬دیگه نمیتونست بیشتر از این‬


‫به تعویق بیفته‪ .‬اولین اشکش فرار کرد و تهیونگ حتی متوجه نشد‪ .‬فقط‬

‫‪1181‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫نگاه و حالت نگران هوسوک باعث شد که تهیونگ متوجه قطره‬


‫مرطوبی که روی گونهاش میلغزید‪ ،‬بشه‪.‬‬

‫‪-‬ته؟ چرا داری گریه میکنی؟‬

‫هوسوک پرسید‪ ،‬روی تخت مقابل تهیونگ نشست و زانوهاش رو‬


‫نوازش کرد‪.‬‬

‫‪-‬بهت صدمه زده؟ مجبورت کرده کاری انجام بدی؟‬

‫هوسوک پرسید و تهیونگ سرش رو به نشونه منفی تکون داد‪ ،‬با وجود‬
‫اینکه هق هقی از گلوش فرار کرد‪.‬‬

‫‪-‬نه‪ ،‬اصال اینجوری نیست‪ .‬جونگکوک حتی از چیزی که فکر‬


‫میکردم‪ ،‬شیرینتر و با مالحظهتره‪ .‬حداقل وقتی خودش میخواد‪.‬‬

‫‪1182‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ گفت و وقتی صورت اخمو و غرغروی جونگکوک رو به یاد‬


‫آورد‪ ،‬بین اشکهاش خندید‪.‬‬

‫‪-‬باور میکنم که همینطوره‪.‬‬

‫هوسوک گفت و لبخندی زد‪.‬‬

‫اضافه کرد‪:‬‬

‫‪-‬پس‪ ...‬این یعنی چیزی که من هفتهها پیش متوجه شدم‪ ،‬فهمیدی؟‬

‫تهیونگ متوجه شده بود‪ ،‬اره‪ .‬درواقع مدتها پیش متوجه شد‪.‬‬

‫‪1183‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ فقط جراتش رو نداشت که با صدای بلند بگه چون‬


‫میدونست به محض اینکه این کار رو میکرد‪ ،‬واقعیت با تمام سرعت‬
‫بهش ضربه میزد و هیچ راه برگشتی وجود نداشت‪.‬‬

‫اما شاید همه چیزهایی که درونش جمع شده بود‪ ،‬از صبح که از خواب‬
‫بیدار شده بود‪ ،‬کلمات تشنهاش رو تحت فشار گذاشت تا از گلوش‬
‫بیرون بره‪ ،‬توی دهنش قرار بگیره و زبونش رو قلقلک بده‪ ،‬تا اینکه‬
‫باالخره بهشون اجازه داد تا از گلوش خارج بشن‪.‬‬

‫‪-‬من دارم عاشقش میشم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و هوسوک آگاهانه بهش نگاه کرد‪ ،‬طوری که انگار از‬
‫اعتراف تهیونگ تعجب نکرد‪.‬‬

‫‪1184‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫انگار بالهایی که این مدت سنگین و خسته پشتش مونده بودن‪ ،‬باالخره‬
‫خودشون رو با تمام شکوه رها کردن و با هرکلمهای که اعتراف‬
‫میکرد‪ ،‬خودشون رو به هوا میکوبیدن‪.‬‬

‫انگار ریههاش تا این لحظه از بدنش اکسیژن نمیگرفت و دفع‬


‫نمیکرد‪.‬‬

‫انگار همین االن بود که گرما و لرزش خون رو توی رگهاش احساس‬
‫کرد‪.‬‬

‫و حتی وقتی که باید با اغوش باز‪ ،‬لبخندی روی لبهاش و سرگیجه‬


‫خوبی از اون احساسات استقبال میکرد‪ ،‬فکرکردن به اون موضوع‬
‫باعث شد خود به خود جونگکوک و هرچیزی که اون روز صبح بهش‬
‫گفت‪ ،‬به یاد بیاره‪.‬‬

‫‪-‬ولی اون‪ ...‬پیچیدهست‪.‬‬


‫‪1185‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ گفت و اهی کشید‪.‬‬

‫هوسوک با درک سری تکون داد‪.‬‬

‫‪-‬من خوب نمیشناسمش‪ ،‬ولی با توجه به ارتباط کوچیکی که باهاش‬


‫داشتم‪ ،‬تونستم متوجه بشم که شخصیت قوی و خاصی داره ولی به‬
‫نظرم تو میدونی چطوری باهاش رفتار کنی‪.‬‬

‫‪-‬واقعا میدونم؟‬

‫تهیونگ پرسید‪ ،‬نگاه مشکوکی به هوسوک انداخت و با نگرانی با‬


‫انگشتهاش بازی کرد‪.‬‬

‫‪-‬ته‪ ،‬از وقتی که شما دوتا بهم نزدیک شدید که برای همه قابل‬
‫تشخیصه چون همیشه باهمید‪ ،‬جونگکوک عوض شده‪.‬‬

‫‪1186‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫هوسوک گفت‪.‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬

‫‪-‬جونگکوک دیگه اون پسری نیست که همه رو نادیده بگیره‪.‬‬


‫میدونستی چند روز پیش من رو توی محوطه دانشگاه دید و برام دست‬
‫تکون داد؟ اون برام دست تکون داد‪ ،‬ته‪ .‬اصال میتونی تصور کنی که‬
‫جونگکوک اینجوری دوستانه رفتار کنه؟‬

‫تهیونگ خندید و اشکهاش رو از صورتش پاک کرد‪.‬‬

‫‪-‬میدونستی اون و یونگی هم باهم کنار میان؟ به عنوان دوست‪ ،‬نه فقط‬
‫هم اتاقی‪ .‬من شک دارم که جونگکوک تشخیص بده ولی یونگی‬
‫چنین حسی داره‪ .‬در واقع‪ ،‬یونگی خوشحاله چون باالخره یکی رو داره‬
‫که باهاش بازی کنه‪.‬‬

‫‪1187‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫هوسوک گفت‪.‬‬

‫‪-‬اره‪ ،‬منم متوجه شدم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬لبخندی زد و اون شب رو به یاد اورد‪.‬‬

‫‪-‬من با یه بازی اورواچ جایگزین شدم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و هوسوک خندید‪ ،‬اما سرگرمیاش رو اروم کرد و با‬


‫جدیت به تهیونگ نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬میدونی که بخاطر توئه‪ ،‬درسته؟ این واقعیت که جونگکوک‪...‬‬


‫بیخیالتره‪ .‬من واقعا اعتقاد دارم اگر بخاطر تو نبود‪ ،‬اون همچنان توی‬
‫دنیای تنهاییش گیر میکرد‪.‬‬

‫‪1188‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬نمیدونم‪ ...‬واقعا اینجوری فکر میکنی؟‬

‫تهیونگ پرسید‪ .‬همین االنش هم به این فکر کرده بود‪ .‬نمیتونست‬


‫متوهم باشه و بگه هیچوقت فکر نمیکرد که تفاوتهای مشخص‬
‫جونگکوک بخاطر فشاری بود که بهش وارد میکرد‪ ،‬اما همزمان‪،‬‬
‫شک و تردید توی جمجمهاش رو پر میکرد و دنبال تایید بود‪.‬‬

‫اما هوسوک بدون هیچ تردیدی تاییدش کرد‪.‬‬

‫‪-‬اره‪ ،‬ته‪ .‬من واقعا فکر میکنم شما بچهها مکمل همدیگهاید‪ .‬تو‬
‫بیخیالتری‪ ،‬بیشتر معاشرت میکنی و بیشتر لبخند میزنی‪ .‬من‬
‫هیچوقت فکر نمیکردم که جونگکوک بتونه لبخند بزنه و تو‪ ...‬و تو به‬
‫وضوح خوشحالتری‪ ،‬ته‪ .‬وقتی جونگکوک میاد اینجا یا وقتی از‬
‫خوابگاهش برمیگردی‪ ،‬واقعا میدرخشی‪.‬‬

‫‪1189‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫هوسوک گفت و تهیونگ احساس کرد گونههاش قرمز شدن‪،‬‬


‫نمیتونست یک کلمه به زبون بیاره‪.‬‬

‫‪-‬فکر میکنی اون هم همین احساس رو نسبت به تو داره؟‬

‫هوسوک ریسک کرد و پرسید‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک؟ عاشقم باشه؟ واقعا بعید بدونم‪.‬‬

‫تهیونگ با تمسخر گفت و الگوی رندومی روی ملحفه یاسی کشید‪.‬‬

‫‪-‬چرا؟‬

‫هوسوک پرسید و اخمی کرد‪.‬‬

‫‪1190‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ شونهاش رو باال انداخت و تنگی گلوش رو نادیده گرفت‪.‬‬

‫‪-‬نمیدونم‪ .‬به نظرم جونگکوک تایپی نیست که عاشق بشه‪ .‬حدس‬


‫میزنم که از سکس خوشش میاد و احتماال من رو به چشم دوست‬
‫ببینه‪ .‬نمیدونم‪...‬‬

‫‪-‬تهیونگ‪ .‬من همیشه فکر میکردم تو باهوشترین کسی هستی که‬


‫میشناسم‪ ،‬ولی ظاهرا اشتباه میکردم‪.‬‬

‫هوسوک گفت و سرش با ناباوری تکون داد‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک تو رو به چشم دوست ببینه؟ لطفا خفه شو‪.‬‬

‫هوسوک گفت و تهیونگ لبهاش رو اویزون کرد‪.‬‬

‫‪1191‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬متوجه شدی چطوری بهت نگاه میکنه‪ ،‬تهیونگ؟‬

‫هوسوک با جدیت پرسید و به جای اسمی که همیشه استفاده میکرد‪،‬‬


‫از اسم کاملش استفاده کرد‪.‬‬

‫‪-‬چطوری؟‬

‫تهیونگ با زمزمه پرسید و ثابت موند‪.‬‬

‫هوسوک اهی کشید و جواب داد‪:‬‬

‫‪-‬وقتی به ما یا کال دنیا نگاه میکنه‪ ...‬جونگکوک بیتفاوته‪ .‬انگار هیچ‬


‫رنگی وجود نداره ولی وقتی به تو نگاه میکنه؟ به تو واقعا نگاه میکنه‪.‬‬
‫جوری بهت نگاه میکنه که انگار یه رنگین کمون لعنتیای‪.‬‬

‫‪1192‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬این حقیقت نداره‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و احساس کرد دیدش دوباره تار شد‪.‬‬

‫‪-‬نه؟ اون دفعه هم گفتی حقیقت نداره و ببین االن به کجا رسیدیم‪.‬‬

‫هوسوک گفت‪.‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬

‫‪-‬بیا ببینیم این بار چقدر طول میکشه تا متوجه این بشی‪.‬‬

‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬

‫‪1193‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫وقتی یکی درمورد شورای خوناشامها فکر میکرد‪ ،‬خیلی از ادمها اون‬
‫رو یک قلعه بزرگ با برجهای نوک تیز که روی صخرهای دورافتاده‬
‫ساخته شده بود‪ ،‬تصور میکردن که اسمون تاریک و پرباری همراه با‬
‫کالغها و خفاشها باال سرش بود‪.‬‬

‫ادمها فضای داخلی رو فضای بزرگ و سردی تصور میکردن که چه‬


‫دیوار و چه کف اونجا‪ ،‬از سنگ تیره ساخته شده بود و با جمجمه‪،‬‬
‫مجسمههای ترسناک‪ ،‬تابوت و تاج و تخت برای اعضای قدرتمند مثل‬
‫رهبران‪ ،‬تزئین شده بود‪.‬‬

‫کنجکاوترین و عالقهمندترین افراد میتونستن اون رو به عنوان‬


‫صحنهای از یک کتاب یا فیلم ببینن که تاریکی و وحشت قهرمانهای‬
‫داستان بودن‪.‬‬

‫اما اشتباه میکردن‪.‬‬

‫‪1194‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫ساختمون واقعی شورا توی بوسان به غیر از زیرزمین‪ ،‬شیش طبقه‬


‫داشت‪ .‬اگرچه روی لبه پرتگاه ساخته نشده بود‪ ،‬اما توی مرکز بوسان‬
‫هم نبود چون درعوض طوری بود که نوردهی زیادی نداشته باشه و‬
‫توجه زیادی جلب نکنه‪.‬‬

‫بیرون ساختمون هم ظاهر تمیز و صیقلی داشت و حتی کمی استریل به‬
‫نظر میرسید‪ .‬نمای بیشکل و انتزاعی قاب بتنی رو با خطوط محدب و‬
‫مقعر احاطه میکرد و پنجرههای بلند اطراف ساختمون با نوارهای سفید‬
‫و براق نصب شده بود و کل بدنه ساختمون رو دربرمیگرفت‪.‬‬

‫در یک گوشه‪ ،‬اسم شرکت مخترع مرتبط با علم و تحقیق توی لوگوی‬
‫سبز رنگی حک شده بود‪ .‬اینطوری نبود که بتونن یک بنر بزرگ با‬
‫چراغهای نئون که نماد شورای خوناشامها بود‪ ،‬نصب کنن‪ ،‬درسته؟‬

‫فضای داخلی با نماها‪ ،‬ستونها‪ ،‬پلهها و مبلمان و اجزای مدرن‪ ،‬همگی‬


‫سیاه و سفید بودن‪.‬‬

‫‪1195‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک از کنار خوناشامهایی که حدس میزد مسئول محافظت‬


‫از فضای بیرونی ساختمون بودن‪ ،‬رد شد و درهای بزرگ شیشهای رو‬
‫هل داد‪ .‬سعی کرد نفس نفس زدنش رو بعد از اینکه برای یک ساعت‬
‫و نیم دوییده بود‪ ،‬کنترل کنه‪ .‬میتونست زودتر برسه‪ ،‬پاهاش بهش‬
‫اجازه میداد که این کار رو انجام بده‪ ،‬اما این واقعیت که وقتی از‬
‫ساختمون خوابگاهش خارج شد‪ ،‬اولین پرتوهای نور ظاهر شده بودن‪،‬‬
‫مجبورش کرد تا راه طوالنیتری انتخاب کنه‪ ،‬البته بیشتر میخواست از‬
‫چشمهای کنجکاو انسانها پنهان بمونه‪.‬‬

‫‪-‬اون کجاست؟‬

‫جونگکوک با صدای عصبانی و نگرانی پرسید و با انتظار به منشیای‬


‫که مسئول طبقه همکف ساختمون بود‪ ،‬نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک شی‪ ،‬من بینهایت عذر میخوام اما من دستور دارم تا‬
‫زمانی که اقای جین ریوک اینجا نیومدن‪ ،‬اجازه ندم که برید‪.‬‬

‫‪1196‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫زن با موهای بلوند و حالت داده‪ ،‬با نگاه شرمندهای جواب داد‪.‬‬

‫درحالی که جونگکوک با درموندگی غرید و توی البی سرگردون‬


‫شد‪ ،‬صدای زن که به پدر جین‪ ،‬یعنی دست راست پدرش‪ ،‬زنگ زد‪،‬‬
‫شنید و این واقعیت که قرار بود جین ریوک به جای پدرش دنبالش‬
‫بیاد‪ ،‬باعث شد چیز تلخی توی دهنش احساس کنه‪.‬‬

‫جونگکوک به اطراف نگاه کرد و با وجود اینکه اونجا بیعیب و نقص‬


‫به نظر میرسید‪ ،‬این قابل توجه بود که بعضی از وسایل دزدیده شده‬
‫بود و بقیهاش شکسته بود‪ ،‬احتماال بخاطر اتفاق دیشب بود‪ ،‬اما بدیهی‬
‫بود که کارگرهای شورا خودشون رو وقف تمیزکردن اون قسمت از‬
‫ساختمون کرده بودن چون اگه به جزئیات نگاه میکردی‪ ،‬به نظر‬
‫نمیرسید که اون فضا نتیجه یک حمله خشونتامیز باشه‪ .‬جونگکوک‬
‫حتی نمیخواست فکر کنه که طبقات باال چطوری به نظر میرسید‪.‬‬

‫‪1197‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫طولی نکشید تا خوناشام بزرگتر پیداش بشه و با قدمهای خسته و‬


‫سنگینی از اسانسور شیشهای خارج بشه‪ ،‬اما خستگی کامال روی‬
‫صورتش مشخص بود‪ .‬موهاش بهم ریخته بود و استینهای پیرهنش رو‬
‫تا ارنجش باال زده بود‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک‪ ،‬اینجایی‪.‬‬

‫جین ریوک به محض اینکه چند قدم ازش فاصله داشت‪ ،‬گفت‪.‬‬

‫‪-‬معلومه که اینجام‪ .‬پدرم کجاست؟‬

‫جونگکوک با صراحت پرسید‪.‬‬

‫‪-‬فکر کنم جین بهت گفته‪.‬‬

‫‪1198‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫مرد گفت و جونگکوک سری به نشونه تایید تکون داد‪ .‬درحال حاضر‬
‫به اینکه کی بهش گفته بود‪ ،‬اهمیتی نمیداد‪ .‬فقط یک هدف داشت‪.‬‬

‫‪-‬میخوام پدرم رو ببینم‪ .‬کجاست؟‬

‫جونگکوک پرسید‪.‬‬

‫حالت چهره جین ریوک تغییر کرد و بهم ریخت‪ .‬اهی کشید و بعد‬
‫گفت‪:‬‬

‫‪-‬جونگکوک‪...‬‬

‫نه‪ .‬نمیتونه اینطوری باشه‪.‬‬

‫جونگکوک باور نمیکرد که همه چیز دوباره اتفاق بیفته‪.‬‬

‫‪1199‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫این بار نمیتونست تحمل کنه‪.‬‬

‫‪-‬نه‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪ ،‬سرش رو با عصبانیت به نشونه انکار تکون داد‪،‬‬


‫دستهاش رو روی چشمهاش گذاشت و محکم فشارش داد‪ ،‬تا اینکه‬
‫نقاط کوچیکی توی دیدش ظاهر شد‪.‬‬

‫‪-‬نمیتونه اینجوری باشه‪...‬‬

‫جونگکوک با صدای شکستهای گفت‪.‬‬

‫دست پدر جین روی شونهاش قرار گرفت‪.‬‬

‫‪1200‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬اروم باش‪ ،‬جونگکوک‪ .‬لطفا‪ .‬فکر کنم باید باهام بیای تا همه چیز رو‬
‫برات توضیح بدم‪.‬‬

‫‪-‬مرده؟ پدرم مرده‪ ،‬مگه نه؟‬

‫جونگکوک با درموندگی داد زد‪.‬‬

‫‪-‬جین بهم گفت که بهش حمله شده‪ .‬چه اتفاقی براش افتاده؟‬

‫جونگکوک پرسید و جین ریوک سرش رو پایین انداخت و اهی‬


‫کشید‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک‪ .‬لطفا‪ .‬باهام بیا‪ .‬برات همه چیز رو توضیح میدم‪ .‬قول میدم‪.‬‬

‫‪1201‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک احساس کرد شونههاش از شکست و درد خم شد‪ .‬البته که‬


‫به بدترین اتفاق ممکن فکر میکرد‪ .‬اگه پدرش زنده بود‪ ،‬توی البی‬
‫شورا حاضر میشد و باهاش دیدار میکرد‪ ،‬نه جین ریوک‪ ،‬درسته؟‬

‫به هرحال‪ ،‬جونگکوک شانس زیادی جز اینکه دنبال مرد بزرگتر بره‪،‬‬
‫نداشت‪ ،‬مگه نه؟ دردی که احساس میکرد‪ ،‬بهش اجازه نمیداد باهاش‬
‫مبارزه کنه‪.‬‬

‫جونگکوک با بدنی بیحس‪ ،‬چشمهای اشکی و سرگیجه‪ ،‬پشت سر‬


‫جین ریوک راه افتاد‪ ،‬باهاش سوار اسانسور شد و متوجه شد که مرد‬
‫رمز طبقه زیرزمین رو وارد کرد؛ جایی که فقط تعداد محدودی از‬
‫خوناشامهای متعلق به شورا میتونستن بهش دسترسی داشته باشن‪.‬‬

‫دراسانسور به راهروی طوالنی و سفیدی باز شد که با نورهای بیعیب و‬


‫نقص و درخشانی روشن شده بود و برای لحظهای چشمهای‬

‫‪1202‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک رو تحت الشعاع قرار داد و اونها رو به سمت مخفیترین‬


‫اتاق شورا هدایت کرد‪.‬‬

‫اتاق عایق صدا‪.‬‬

‫اتاقی که دربرابر گوشهای تیز و کنجکاو مقاوم بود و رهبر و مورد‬


‫اعتمادترین اعضاش درمورد موضوعات محرمانه و خیلی مهم‪ ،‬بدون‬
‫اینکه ترس شنیده شدن داشته باشن‪ ،‬صحبت میکردن‪.‬‬

‫جونگکوک واقعا گیج شده بود که چرا جین ریوک اون رو به اون‬
‫اتاق خاص اورده بود‪ ،‬اما وقتی مرد در رو باز کرد‪ ،‬ریههاش دوباره با‬
‫ارامش نفس کشیدن‪.‬‬

‫اتاق بزرگ و جادار‪ ،‬رنگ امیزی شده به رنگ بژ و بدون هیچ‬


‫پنجرهای بود و فقط دوتا دریچه تهویه هوا در باالش نصب شده بود تا‬

‫‪1203‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫اکسیژن رو به گردش دربیاره که صادقانه برای خوناشامها اونقدری‬


‫ضروری نبود‪.‬‬

‫توی گوشه اتاق‪ ،‬یک میز چوبی بلند و قدیمی با ده تا صندلی دورش‬
‫قرار گرفته بود و برای میزبانی جلسات و مذاکرات اماده بود‪ .‬در طرف‬
‫دیگه‪ ،‬دو کاناپه چرم سبز تیره مقابل هم قرار گرفته بودن و میزی‬
‫وسطشون بود‪.‬‬

‫و دقیقا روی یکی از اون کاناپهها پدر جونگکوک دراز کشیده بود‪.‬‬

‫‪-‬بابا‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪ ،‬بدون هیچ تردیدی به سمت جایی که جئون دهیون‬


‫بود‪ ،‬رفت‪ ،‬کنارش زانو زد و صورت و بدنش رو با دقت بررسی کرد‪.‬‬
‫چشمهای جونگکوک ناگهان روی تکه چوبی که مستقیما نزدیک‬
‫قلبش بود‪ ،‬قرار گرفت‪.‬‬
‫‪1204‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫و این نشون میداد که‪...‬‬

‫‪-‬تو نمردی‪.‬‬

‫جونگکوک با هوشیاری گفت و دستهاش رو توی هوا و نزدیک‬


‫سینه پدرش نگه داشت‪ .‬میخواست لمسش کنه‪ ،‬اما درعین حال‬
‫میترسید انجامش بده‪.‬‬

‫این جین ریوک بود که جواب داد‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک‪ .‬من عمداً اوردمت اینجا تا بدون اینکه کسی بشنوه‪،‬‬


‫هرچیزی که سحر امروز اتفاق افتاد‪ ،‬بهت بگم‪ .‬درحال حاضر‪ ،‬فقط به‬
‫کسایی که اینجان اعتماد داریم‪ .‬همونطوری که میبینی‪ ،‬تعدادشون‬
‫خیلی کمه‪.‬‬

‫‪1205‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫در واقع‪ ،‬تنها اعضای نزدیک به پدرش توی اتاق بودن‪ .‬بیشترشون دور‬
‫میز بزرگ بودن و خسته به نظر میرسیدن‪ ،‬حتی خوناشامهای‬
‫قدرتمند‪.‬‬

‫جونگکوک سری تکون داد و محتاطانه به پدرش که به ارومی پلک‬


‫میزد‪ ،‬نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬نمیدونم اگه جین همه چیز رو بهت گفته یا فقط قسمتی که مربوط به‬
‫پدرته‪ ،‬ولی دیشب‪ ،‬ما یک حمله دیگه توی شورا داشتیم ولی یک‬
‫حمله محاسبه شده و دقیقتر‪ .‬اصال با چیزی که چند هفته پیش داشتیم و‬
‫چیزی که نماینده بقیه کشورها میگفتن‪ ،‬قابل مقایسه نبود‪.‬‬

‫جین ریوک شروع کرد و روی کاناپه مقابلش نشست‪.‬‬

‫‪-‬از اونجایی که درمورد قانونی که به تغییرش فکر میکردیم‪ ،‬مسئله‬


‫داشتیم‪ ،‬من و پدرت و نزدیکترین اعضای حلقه تصمیم گرفتیم به‬
‫‪1206‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جای اینکه خونه بریم‪ ،‬شب اینجا بمونیم ولی فقط چندتا خوناشام‬
‫اینجا بودن‪ .‬به جز نگهبانها و بقیه‪ ،‬حدود ‪ 20‬نفر اینجا بودن که‬
‫درمورد مسائل مستقل کار میکردن‪ .‬خودت میدونی که همه دوست‬
‫ندارن وقتشون رو با خوابیدن تلف کنن و ترجیح میدن که مفید باشن‪.‬‬

‫جین ریوک ادامه داد و جونگکوک سری به نشونه تایید تکون داد‪.‬‬
‫برای شنیدن چیزهای بیشتر تشنه بود‪ ،‬چون درواقع‪ ،‬وقتی جین بهش‬
‫زنگ زد‪ ،‬بیش از حد رک بود و فقط بهش اطالع داد که یه حمله‬
‫اتفاق افتاده‪ ،‬پدرش به شدت آسیب دیده و علناً درحال مرگه‪.‬‬

‫‪-‬ما توی یکی از اتاقهای جلسه طبقه باال بودیم و اولش‪ ،‬پدرت گفت‬
‫صدایی شنیده که انگار بیرون از ساختمون شوراست ولی از اونجایی‬
‫که هیچکدوم چیزی نشنیدیم‪ ،‬نادیدهاش گرفتیم‪ .‬این بزرگترین اشتباه‬
‫بود‪ .‬امیدوارم‪ ،‬این اشتباه درس عبرت بشه و باعث بشه بیشتر به‬
‫احساسات خوناشامی مثل پدرت اعتماد کنیم‪.‬‬

‫‪1207‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جین ریوک با پشیمونی گفت‪ .‬از شکست خودش ناامید بود‪.‬‬

‫جونگکوک سرش رو با درموندگی تکون داد‪ ،‬درحالی که مرد ادامه‬


‫داد‪:‬‬

‫‪-‬داشتیم به کارهای اداریمون ادامه میدادیم که یکدفعه چراغهای کل‬


‫ساختمون خاموش شد‪ .‬خب هیچکس وحشت نکرد چون همهمون‬
‫میتونستیم به خوبی توی تاریکی ببینیم‪ ،‬ولی فکر کردیم که وضعیت‬
‫عجیبه‪ .‬به عنوان رهبر‪ ،‬پدرت داوطلب شد تا بره ببینه چه بالیی سر‬
‫سیستم روشنایی اومده‪.‬‬

‫‪-‬خودش تنها؟!‬

‫جونگکوک حرفش رو قطع کرد‪ .‬صداش خیلی عصبانی به نظر‬


‫میرسید‪ .‬مرد مقابلش با شرمندگی سرش رو پایین انداخت و سری‬
‫تکون داد‪.‬‬
‫‪1208‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬این به ذهنتون خطور نکرد که ما یک سری مهاجم از ناکجاآباد داریم‬


‫و نمیتونیم اینجوری ریسک کنیم؟‬

‫‪-‬حق با توئه‪ ،‬جونگکوک‪ .‬حق با توئه‪.‬‬

‫جین ریوک تایید کرد و دستهاش رو به نشونه تسلیم باال اورد‪.‬‬

‫‪-‬ما اون موقع به این فکر نکردیم‪ .‬اشتباه بزرگی بود‪ ،‬االن این رو‬
‫فهمیدیم‪ .‬فکر میکردیم فقط مشکل برقه‪ ...‬اینکه بزودی وصل میشد‬
‫یا با خاموش و روشن کردن پنل برق‪ ،‬دوباره برق میاومد‪ .‬و پدرت‬
‫قدرتمندترین و قویترین خوناشام بین ما بود‪.‬‬

‫جین ریوک سعی کرد توجیه کنه‪ ،‬اما اخم جونگکوک عمیقتر شد‪.‬‬

‫‪1209‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫انگار قدرت یک نفر جلوی تعداد زیادی خونآشام کافی بود‪.‬‬


‫جونگکوک توی دلش با تمسخر خندید‪.‬‬

‫‪-‬بعدش چه اتفاقی افتاد؟‬

‫جونگکوک تصمیم گرفت بپرسه تا بحث رو عوض کنه‪ .‬علیرغم‬


‫عصبانیت درونش‪ ،‬نمیخواست کسی رو تحت فشار قرار بده‪.‬‬

‫‪-‬دقیقا لحظهای که حدود بیست نفر وارد اتاق جلسه شدن‪ ،‬فهمیدیم که‬
‫چه خبره و اینکه اون‪...‬‬

‫‪-‬تلهست‪.‬‬

‫جونگکوک حرفش رو قطع کرد و همه چیز رو متوجه شد‪.‬‬

‫‪1210‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬اره‪.‬‬

‫جین ریوک گفت و سری تکون داد‪.‬‬

‫‪-‬اونها میخواستن دهیون رو تنها گیر بندازن یا حداقل‪ ،‬تا حد ممکن‬


‫تعداد کمی خوناشام کنارش باشه‪ .‬یه جورایی تونستن پیشبینی کنن‬
‫که دقیقا این پدرت بود که رفت تا ببینه مشکل چراغها چی بود‪.‬‬

‫مرد گفت و با عصبانیت نفسش رو بیرون داد‪.‬‬

‫‪-‬حروم زادهها‪.‬‬

‫جونگکوک فحش داد‪.‬‬

‫‪-‬و ظاهرا همین کار رو کردن‪.‬‬

‫‪1211‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬من میخواستم برم جلوی ورودی ساختمون و دنبال بیونگ وو که‬


‫مسئول حفاظت شورا بود‪ ،‬بگردم تا ازش بپرسم چه اتفاقی افتاده‪ .‬وقتی‬
‫به طبقه دوم رسیدم‪ ،‬یک سری جسد دیدم که چوب توی قلبشون فرو‬
‫رفته بود‪.‬‬

‫این بار‪ ،‬این پدر جونگکوک بود که صحبت کرد‪ .‬نگاه بقیه روش قرار‬
‫گرفت و با دقت بهش گوش دادن‪.‬‬

‫‪-‬جسد دوستها و همکارهامون‪ .‬جسد خوناشامهایی که به شورا تعلق‬


‫داشتن‪.‬‬

‫جونگکوک در اقدامی خودخواهانه‪ ،‬وقت زیادی برای عزاداری برای‬


‫خوناشامهایی که احتماال از بدو تولدش اونها رو میشناخت‪ ،‬نداشت‪.‬‬
‫بعدا برای انجام اون کار وقت داشت‪ ،‬اما درحال حاضر فقط به پدرش‬
‫اهمیت میداد‪.‬‬

‫‪1212‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬بابا‪ ،‬تو خیلی ضعیفی‪ .‬سعی نکن که صحبت کنی‪.‬‬

‫‪-‬من خوبم‪ ،‬جونگکوک‪.‬‬

‫دهیون گفت و لبخندی زد‪.‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬

‫‪-‬میتونم حرف بزنم‪ .‬درواقع‪ ،‬فقط من میتونم توضیح بدم که بعدش‬


‫چه اتفاقی افتاد چون فقط من اونجا بودم‪.‬‬

‫جونگکوک با این باور که پدرش میتونست صحبت کنه‪ ،‬سری تکون‬


‫داد‪.‬‬

‫‪-‬چطوری بهت اسیب زدن؟‬

‫‪1213‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک پرسید و مستقیماً به زخمی که به ارومی روی سینه مرد‬


‫بهبود پیدا میکرد‪ ،‬نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬من فقط وقت داشتم که صدای قدمهاشون رو بشنوم و برگردم‪ .‬یکم‬


‫جنگیدم ولی تعدادشون زیاد بود و من با وجود قدرتها و تواناییهایی‬
‫که داشتم‪ ،‬تنها بودم و همون لحظه خونآشام با ماسک طالیی یهو‬
‫پیداش شد و این رو توی سینهام فرو کرد‪.‬‬

‫پدر جونگکوک روی کلماتش تاکید کرد و با درموندگی به چوب‬


‫اشاره کرد‪.‬‬

‫‪-‬ماسک طالیی؟‬

‫جونگکوک پرسید و با سردرگمی اخم کرد‪.‬‬

‫‪1214‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬وات د فاک؟‬

‫‪-‬درواقع بیشترشون ماسک قرمز زده بودن که صورت و موهاشون رو‬


‫میپوشوند‪ .‬لباسهاشون هم یکی بود‪ .‬ما حتی نمیتونستیم چشمهاشون‬
‫رو تشخیص بدیم چون پوشونده بودن‪ ،‬ولی یه خوناشام بود که عقب‬
‫وایستاده بود‪ .‬نمیتونستیم بفهمیم که مرده یا زن‪ .‬لباسهاش برای‬
‫تشخیصدادن زیادی گشاد بودن ولی اون خوناشام لباس و ماسک‬
‫طالیی پوشیده بود‪.‬‬

‫جین ریوک گفت‪.‬‬

‫‪-‬رهبرشون‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و نتیجهگیری کرد‪.‬‬

‫‪1215‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬ما هم همین فکر رو کردیم‪.‬‬

‫پدر جین گفت و سری تکون داد‪.‬‬

‫اضافه کرد‪:‬‬

‫‪-‬راستش خوش شانسی بود‪ .‬ما باور نداریم که رهبرشون عمدا چوب‬
‫رو بد هدف گرفته باشه‪ ،‬پس اون خوناشام طالیی‪ ،‬اسمی که خودمون‬
‫بهش دادیم تا بفهمیم دقیقا کیه‪ ،‬واقعا میخواست پدرت رو بکشه‪ ،‬اما‬
‫خوشبختانه هدفش بد بود‪.‬‬

‫‪-‬خدا رو شکر‪.‬‬

‫جونگکوک با خیال راحت اهی کشید و با احتیاط شونه پدرش رو‬


‫نوازش کرد‪.‬‬

‫‪1216‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬ولی واقعا فکر کردیم که پدرت مرده‪ .‬وقتی تونستیم خوناشامهایی‬


‫که بهمون توی اتاق جلسه حمله کردن‪ ،‬بکشیم‪ ،‬پدرت رو روی زمین‬
‫پیدا کردیم که چشمهاش بسته بود‪ ،‬لباسهاش خونی بود و چوب‬
‫مستقیما توی قلبش فرو رفته بود‪ ...‬خب مشخصه که بالفاصله به بدترین‬
‫چیز ممکن فکر کردیم‪.‬‬

‫جین ریوک گفت‪ ،‬به کاناپه تکیه داد و ارنجهاش رو روی زانوهاش‬
‫گذاشت‪.‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬

‫‪-‬مهاجمهای بیشتری ندیدیم‪ .‬احتماال قصدشون این بود که پدرت رو‬


‫بکشن و بالفاصله برن‪ .‬اگرچه اینجا رو تخریب کردن و تعدادی از‬
‫همکارهامون که سعی داشتن ازمون دفاع کنن‪ ،‬کشتن‪.‬‬

‫برای مرگ خوناشامهای شورا چند ثانیه توی اتاق سکوت شد‪.‬‬
‫‪1217‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تا اینکه جین ریوک دوباره صحبت کرد‪.‬‬

‫‪-‬همون لحظهای که پدرت رو روی زمین پیدا کردیم‪ ،‬من به جین زنگ‬
‫زدم‪ .‬میدونستم شما دوتا دوستید و من هیچکس دیگهای رو سراغ‬
‫نداشتم که بهت زنگ بزنه و بگه چه اتفاقی افتاده ولی همزمان که‬
‫داشتم با جین حرف میزدم‪ ،‬پدرت چشمهاش رو باز کرد و ما‬
‫فهمیدیم که اون زندهست چون با وجود اینکه انگار چوب توی قلبش‬
‫بود‪ ،‬ولی درواقع اینجوری نبود‪ .‬چوب یکم کج شده بود و حتی به‬
‫قلبش نرسیده بود‪ ،‬ولی زخمش جدی بود‪ .‬سم خوناشامیش یکم طول‬
‫میکشه تا بهبود پیدا کنه و ماهم تصمیم گرفتیم چوب رو درنیاریم تا‬
‫صدمه جدیای نبینه‪ .‬همین االنش هم به یه دکتر خوناشام توی ژاپن‬
‫زنگ زدیم که بیاد و بهمون کمک کنه‪ .‬تا چند ساعت دیگه میرسه‪.‬‬

‫‪-‬منم موافقم‪ .‬چوب باید توسط یه متخصص دربیاد‪ .‬ممکنه فرو بره و به‬
‫قلبش بخوره‪.‬‬

‫‪1218‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک گفت و با موافقت سری تکون داد‪.‬‬

‫‪-‬نمیتونیم این ریسک رو انجام بدیم‪.‬‬

‫‪-‬دقیقا‪ ،‬منم به همین فکر کردم‪.‬‬

‫جین ریوک گفت‪.‬‬

‫‪-‬من هنوز نمیفهمم چطوری مدام وارد ساختمون شورا میشن‪ ،‬وقتی‬
‫نگهبانها بیرون ساختمون مراقبن‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و فکش رو قفل کرد‪.‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬

‫‪1219‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬میدونستم که نباید گاردمون رو پایین بیاریم‪.‬‬

‫‪-‬حق با توئه‪ ،‬جونگکوک‪.‬‬

‫پدرش اعتراف کرد‪.‬‬

‫‪-‬ولی حتی اگر تدابیر امنیتی رو تشدید میکردیم‪ ،‬فکر کنم این اتفاق‬
‫میافتاد‪ .‬اونها خیلی خوب حمله رو برنامه ریزی کرده بودن‪ ،‬شاید‬
‫بخاطر همین چند هفته طول کشید تا انجامش بدن‪ .‬خیلی دقیق برنامه‬
‫ریزی کردن‪.‬‬

‫‪-‬اره‪.‬‬

‫جین ریوک گفت و سری به نشونه تایید تکون داد‪.‬‬

‫‪1220‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬ما اشتباه کردیم که فکر میکردیم وضعیت تحت کنترله و اینکه‬


‫اونها منصرف شدن‪ .‬موقعیت رو بیارزش درنظر گرفتیم و این یک‬
‫اشتباه وحشتناک بود‪ .‬اونها برنامههامون‪ ،‬نقشه ساختمون و نقاط‬
‫ضعفمون رو کامال بررسی کردن‪ ...‬صدایی که پدرت قبل خاموشی‬
‫شنید؟ به چهارتا از نگهبانهای بیرون که مراقب شورا بودن‪ ،‬حمله‬
‫کردن‪ .‬اونها حتی وقت نداشتن درمورد حضور حملهکنندهها بهمون‬
‫عالمت بدن چون کامال غافلگیر شدن‪ .‬نگهبانها قرار بود شیفتشون رو‬
‫عوض کنن و اون حرومزادهها یکدفعه پیداشون شده‪ .‬سه تاشون‬
‫همونجا مردن ولی یکی از نگهبانها تونست به سختی فرار کنه‪ .‬اون‬
‫کسی بود که بهمون گزارش داد‪.‬‬

‫جین ریوک توضیح داد و جونگکوک اخمی کرد‪.‬‬

‫‪-‬چطوری چنین چیزی رو میدونستن؟ مگه این اطالعات محرمانه رو‬


‫مخفی نکردید؟‬

‫‪1221‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬چرا‪.‬‬

‫پدرش بهش اطمینان داد‪.‬‬

‫اضافه کرد‪:‬‬

‫‪-‬و بخاطر همین فکر میکنیم که احتماال یکی توی شورا داره بهشون‬
‫کمک میکنه‪ .‬یه نفوذی‪ ،‬یه خائن‪.‬‬

‫‪-‬کی؟‬

‫جونگکوک پرسید و عصبانیتی که توی رگهاش نبض میزد‪،‬‬


‫احساس کرد‪.‬‬

‫‪-‬نمیدونیم‪ .‬مطمئن نیستیم اصال جاسوسی هست یا نه‪.‬‬

‫‪1222‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جین ریوک گفت و پیشونیاش رو مالید تا تنشی که اونجا بود‪ ،‬ازاد‬


‫کنه‪.‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬

‫‪-‬ولی برای حملهکنندههایی که اینقدر جزئیات میدونستن و تونستن‬


‫بدون اینکه کسی متوجه بشه‪ ،‬وارد اینجا بشن‪ ...‬زیادی عجیبه‪.‬‬

‫جونگکوک فورا از سرجاش بلند شد‪.‬‬

‫‪-‬پس منتظر چی هستیم؟ باید یکی یکی صداشون کنیم و ازشون‬


‫بازجویی کنیم‪ .‬قطعا یه خائن اینجاست‪ ،‬اون شخص باید بهاش رو بده!‬

‫جونگکوک با عصبانیت داد زد‪.‬‬

‫‪1223‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬جونگکوک‪ ،‬لطفا اروم باش‪.‬‬

‫پدرش گفت‪.‬‬

‫‪-‬وضعیت تحت کنترل ماست‪ .‬برنامه داریم‪.‬‬

‫‪-‬و اون برنامه چیه؟‬

‫جونگکوک با تمسخر پرسید‪.‬‬

‫پدرش و جین ریوک برای چند ثانیه بهم نگاه کردن و جونگکوک‬
‫میخواست با درموندگی غر بزنه که پدر جین صحبت کرد‪.‬‬

‫‪-‬قراره وانمود کنیم که پدرت مرده‪.‬‬

‫‪1224‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جین ریوک با بیحوصلهترین حالت ممکن گفت‪ ،‬طوری که انگار‬


‫چیز پیش پا افتادهای بود‪.‬‬

‫‪-‬چی؟‬

‫‪-‬اره‪.‬‬

‫پدرش گفت و سری تکون داد‪.‬‬

‫‪-‬اونها با فکر اینکه من رو کشتن‪ ،‬از شورا رفتن‪ .‬به وضوح هدفشون‬
‫همین بود و ما داشتیم فکر میکردیم‪ ...‬کاری کنیم که باور کنن که‬
‫واقعا من مردم‪ .‬بیا ببینیم قدم بعدیشون چیه و میتونیم گیرشون بندازیم‬
‫یا نه‪.‬‬

‫‪-‬بخاطر همین‪...‬؟‬

‫‪1225‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک شروع کرد‪ ،‬اما نیازی نداشت که جمله رو ادامه بده چون‬
‫پدرش و جین ریوک سرشون رو تکون دادن‪.‬‬

‫‪-‬بخاطر همین اوردیمت اینجا که همه چیز رو بهت بگیم‪.‬‬

‫جین ریوک توضیح داد‪.‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬

‫‪-‬فقط افراد توی این اتاق میدونن که پدرت زندهست‪ .‬بقیه شورا فکر‬
‫میکنن که دهیون مرده‪ .‬تا چند ساعت دیگه مرگش رو رسمی اعالم‬
‫میکنیم‪.‬‬

‫جونگکوک همچنان مردد به نظر میرسید‪.‬‬

‫‪1226‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬و قراره چه اتفاقی بیفته؟ مردم قراره رهبر جدید بخوان چون فکر‬
‫میکنن که رهبر فعلی مرده‪.‬‬

‫‪-‬درسته‪ ،‬میخوان‪ .‬و تو اینجای قضیه وارد میشی‪.‬‬

‫جین ریوک جواب داد‪.‬‬

‫‪-‬من؟‬

‫جونگکوک پرسید و به پدرش نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬بابا‪...‬‬

‫‪-‬صبر کن‪ .‬لطفا تا اخرش گوش بده‪ ،‬جونگکوک‪.‬‬

‫‪1227‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫پدرش ملتمسانه گفت‪.‬‬

‫جونگکوک قبول کرد‪ ،‬با دقت به پدرش و جین ریوک نگاه کرد و‬
‫سعی کرد بفهمه چه کسی قراره نقشه فرضیای که طراحی کردن‪،‬‬
‫براش توضیح بده‪.‬‬

‫این پدر جین بود که صحبت کرد‪.‬‬

‫‪-‬ما قراره اعالم کنیم که توی رهبر بعدی هستی‪.‬‬

‫‪-‬چی؟!‬

‫جونگکوک داد زد و دستهاش رو روی کمرش گذاشت‪.‬‬

‫‪1228‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬جونگکوک‪ .‬تو قراره رهبر بعدی باشی‪ ،‬میدونی این چیزیه که همه ما‬
‫میخوایم‪.‬‬

‫جین ریوک توضیح داد‪.‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬

‫‪-‬ولی این هم میدونیم که فعال براش اماده نیستی و نمیخوایم تحت‬


‫فشارت بذاریم‪ .‬هیچوقت این کار رو نمیکنیم‪ ،‬پس فقط قراره اعالم‬
‫کنیم‪.‬‬

‫‪-‬شماها قراره دروغ بگید‪ ،‬منظورت همینه؟‬

‫‪-‬نه‪.‬‬

‫‪1229‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫پدرش با عجله گفت‪ ،‬اما نگاه مشکوک جونگکوک باعث شد تا اهی‬


‫از شکست بکشه و توضیح بده‪:‬‬

‫‪-‬خیلی خب‪ .‬شاید یکم‪ .‬ما قراره بگیم که تو رهبر بعدی شورایی ولی‪...‬‬
‫نه دقیقا االن‪ .‬میگیم که اول قراره کارهای دانشگاهت رو انجام بدی و‬
‫مدرکت رو متوقف کنی یا اینجا توی بوسان دنبال دانشگاه بگردی تا‬
‫بهت اجازه بده همزمان هردو کار رو انجام بدی‪ .‬ولی میگیم که چند‬
‫هفته طول میکشه تا اتفاق بیفته‪.‬‬

‫‪-‬و برنامه اینه که‪ ...‬امیدواریم این چند هفته کافی باشه تا حملهکنندهها‬
‫دوباره وارد عمل بشن‪.‬‬

‫جین ریوک اضافه کرد‪.‬‬

‫‪1230‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬تنها دلیلی که فکر میکنیم این حمالت رو انجام میدن اینه که قدرت‬
‫رو به دست بگیرن‪ .‬این تنها توضیحه‪ .‬اگه اینطوری نیست‪ ،‬دقیقا چرا‬
‫قصد کشتن دهیون رو داشتن؟‬

‫‪-‬بنابراین وقتی به جامعه خوناشامها این رو بگیم‪ ،‬چند هفته طول‬


‫میکشه تا تو به عنوان رهبر بعدی جای پدرت رو بگیری و ممکنه بتونیم‬
‫وادارشون کنیم که کاری انجام بدن چون صادقانه اعتقاد داریم که‬
‫احتماال سعی میکنن جایگاهت رو توی مراسم بازگشایی بگیرن و این‬
‫بار‪ ،‬ما اماده میشیم و منتظرشون میمونیم‪.‬‬

‫پدر جونگکوک گفت و نتیجهگیری کرد‪.‬‬

‫جونگکوک سرش رو به نشونه منفی تکون داد‪.‬‬

‫‪-‬این برنامه به نظرم خطرناکه‪ .‬منظورم اینه‪ ...‬چطوری میتونید حدس‬


‫بزنید که توی این مدت قراره کاری انجام بدن؟ بابا‪ ،‬اگه هیچ عالقهای‬
‫‪1231‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫به به دستگرفتن قدرت نداشته باشن و فقط میخواستن به هردلیلی تو‬


‫رو بکشن‪ ،‬چی؟ چطوری قراره بعدا انجام بدیم؟ چطوری قراره بگیم‬
‫که به طور جادویی تو زندهای و من قرار نیست که رهبر باشم؟‬

‫جونگکوک پرسید و جین ریوک و دهیون با احساس گناه بهم نگاه‬


‫کردن‪.‬‬

‫‪-‬هنوز به اون قسمت نقشه فکر نکردیم‪ .‬فقط مطمئنیم که قراره یه کاری‬
‫انجام بدن‪.‬‬

‫جین ریوک گفت‪.‬‬

‫‪-‬این با عقل جور درنمیاد که تمام این حمالت رو انجام بدن که فقط‬
‫پدرت رو بکشن چون ازش خوششون نمیاد‪ .‬تالش زیادی میخواد‪.‬‬

‫‪1232‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬واقعا امیدوارم حق با تو باشه‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪ ،‬از شکست اهی کشید و قوس بینیاش رو مالید‪.‬‬

‫‪-‬درست باشه یا نه‪ ،‬درحال حاضر‪ ،‬این تنها چارهایه که پیدا کردیم تا‬
‫بفهمیم دقیقا کی جز این گروهه‪ .‬باید تالش کنیم‪.‬‬

‫پدرش توضیح داد‪.‬‬

‫جین ریوک با موافقت سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫‪-‬قراره بفهمیم این حرومزادهها دقیقا کیان و بعد اونها رو میکشیم‪.‬‬


‫تک تکشون رو‪.‬‬

‫‪1233‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪CH 21‬‬

‫دو روز از حمله به شورا گذشته بود و جونگکوک همچنان توی بوسان‬
‫بود‪.‬‬

‫اون روز‪ ،‬دکتر چند ساعت بعد از ژاپن رسید و خوشبختانه‪ ،‬تکه چوب‬
‫رو بدون اینکه خراشی به قلبش وارد بشه‪ ،‬از بدن پدرش بیرون کشید‪.‬‬
‫اگه این اتفاق میافتاد‪ ،‬بدون شک مشکل ساز میشد‪.‬‬

‫در انتهای روز‪ ،‬زخمش کامال بهبود یافت و پدرش کامال خوب بود‪ .‬با‬
‫این حال‪ ،‬جونگکوک اصرار کرد که پدرش به جای رسیدگی به‬
‫مسائل حمله و شورا‪ ،‬باید استراحت میکرد‪ .‬با وجود اینکه پدرش یکی‬
‫از محترمترین و قدرتمندترین خوناشامها بود‪ ،‬ازش اطاعت کرد‪.‬‬
‫جونگکوک وقتی میخواست‪ ،‬میتونست کامال ترسناک باشه‪.‬‬

‫‪1234‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬فکر کنم بهتر باشه که من چند روز اینجا بمونم‪ .‬شاید تا اخر هفته بعد‪.‬‬
‫اگه حق با تو باشه و حملهکنندهها تصمیم بگیرن که دوباره وارد عمل‬
‫بشن‪ ،‬میخوام اینجا باشم‪ .‬میتونم از قدرتها و تواناییهام برای یک‬
‫چیز مفید استفاده کنم‪.‬‬

‫جونگکوک با اعتراض گفت و روی کاناپه چرمی سبز تیره نشست‪.‬‬

‫دهیون درحال مطالعه رزومه خوناشامهایی بود که برای شورا کار‬


‫میکرد‪ .‬سعی میکرد دنبال خائن فرضی با سرنخ یا ارتباطی بین‬
‫کارکنان و حملهکنندهها بگرده‪.‬‬

‫پدرش از روزی که جونگکوک رو بعد حمله به اونجا اورده بودن‪،‬‬


‫توی اتاق عایق صدا مونده بود و قرار بود همونجا بمونه تا به نقشه جعل‬
‫مرگش ادامه بده‪.‬‬

‫‪1235‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جین ریوک و بقیه اعضا چند ساعت منتظر موندن تا دکتر ژاپنی اونجا‬
‫رو ترک کنه و بعد مرگ دهیون رو رسمی کردن‪ .‬اونها بعد از ظهر‬
‫اعضای شورا و کارکنان رو احضار کردن و بهشون اطالع دادن که بعد‬
‫از مشاهدات پزشکی‪ ،‬کاری نمیشد انجام داد و اینکه جئون دهیون‬
‫مرده بود‪.‬‬

‫بیشترشون منتظر این خبر بودن چون شایعه مثل طاعون پخش شده بود‬
‫که پدر جونگکوک با تکه چوبی مورد حمله قرار گرفته بود‪ .‬تعداد‬
‫کمی بودن که فکر میکردن دهیون زنده میموند‪ .‬فرقی نمیکرد از‬
‫کدوم خانواده خوناشامها باشن‪ ،‬چه خون خالص و چه خوناشام‬
‫تبدیلی‪ .‬تکه چوبی که توی قلبشون فرو میرفت‪ ،‬برای همشون کشنده‬
‫بود‪.‬‬

‫حاال باید منتظر میموندن تا خبر مرگ دهیون و اینکه شورا درحال‬
‫حاضر رهبری نداشت‪ ،‬توی جامعه خوناشامها پخش بشه‪.‬‬

‫‪1236‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫اونها اطالع دادن که جونگکوک نفر بعدی بود که توی اون جایگاه‬
‫قرار میگرفت‪ ،‬اما تا زمانی که این اتفاق بیفته‪ ،‬هیچ رهبری حضور‬
‫نداشت‪ .‬خوناشامهایی که از نقشه خبر نداشتن‪ ،‬غافلگیر شدن‪ .‬هیچ‬
‫وقت نشنیده بودن که چنین چیزی توی تاریخ شورای خوناشامها اتفاق‬
‫بیفته‪ ،‬اما چارهای جز موافقت نداشتن‪.‬‬

‫‪-‬نمیخوام بهت توهین کنم جونگکوک‪ ،‬ولی فکر کنم اگه بمونی توی‬
‫بوسان‪ ،‬نمیتونی کمکی بهمون بکنی‪.‬‬

‫پدرش با تردید گفت‪ ،‬شاید بخاطر اخم سنگینی بود که روی صورت‬
‫جونگکوک بود‪.‬‬

‫‪-‬اگه بمونی‪ ،‬مطمئناً میفهمن‪ .‬تو خوناشامی نیستی که بهت توجه نشه‪،‬‬
‫پسرم‪ .‬عالوه براین‪ ،‬اگه خائنی بین ما باشه‪ ،‬درمورد حضورت به اون‬
‫گروه خبر میده و ممکنه اونها کاری علیه شورا انجام ندن‪ .‬ما باید‬
‫اونها رو حین عمل گیر بندازیم‪.‬‬

‫‪1237‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬اگه برنامه اشتباه پیش بره‪ ،‬چی بابا؟‬

‫جونگکوک پرسید‪ .‬شک و ترس توی چشمهاش منعکس شد‪.‬‬

‫‪-‬من واقعا فکر میکردم که مثل مامان از دست دادمت‪.‬‬

‫جونگکوک به خودش اجازه داد اعتراف کنه‪ .‬از اینکه هیچکس توی‬
‫اتاق نبود‪ ،‬ممنون بود‪.‬‬

‫دهیون بلند شد‪ ،‬کنار جونگکوک نشست و برای اروم کردن دستی‬
‫پشت گردن جونگکوک گذاشت‪.‬‬

‫‪-‬من اینجام‪ ،‬مگه نه؟ قرار نیست من رو از دست بدی‪ .‬این فقط یه ترس‬
‫بود‪.‬‬

‫‪1238‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫پدرش گفت و جونگکوک با تمسخر خندید‪.‬‬

‫‪-‬ترس؟ بابا ممکن بود‪ ،‬بمیری‪ .‬ما داریم درمورد خوناشامهای‬


‫خطرناک و باهوش حرف میزنیم‪ .‬این شوخی نیست‪.‬‬

‫جونگکوک با لحنی که غمگین به نظر میرسید‪ ،‬گفت‪.‬‬

‫‪-‬میدونم که شوخی نیست‪ .‬بخاطر همین قراره کسی که مسئول اینه‬


‫پیدا کنم‪ .‬کاری میکنم که تقاص بدن‪.‬‬

‫پدرش گفت و دستش رو به سمت کاغذهای روی میز جلوی کاناپه‬


‫برد‪.‬‬

‫اما حرکاتش ناگهان متوقف شد‪.‬‬

‫‪-‬دقیقا همون کاری که با قاتلهای مامان کردی؟‬

‫‪1239‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫حتی خود جونگکوک هم از کلماتی که از دهنش فرار کرد‪ ،‬تعجب‬


‫کرد‪.‬‬

‫اون کلمات قرار نبود از مغزش خارج بشن و وارد دنیای واقعی بشن؛‬
‫مخصوصا وقتی که خود جونگکوک نمیدونست اون افکار درونش‬
‫بود‪.‬‬

‫شاید این انباشتگی تنش‪ ،‬نگرانی‪ ،‬درموندگی و عصبانیت از زمان‬


‫تماس جین بود که درمورد احتمال مرگ پدرش بهش اطالع داده بود‪.‬‬

‫شاید این اوج رنجش‪ ،‬عصبانیت‪ ،‬ترس و بیجوابی از روزی بود که‬
‫مادرش مرد‪.‬‬

‫شاید این فقط دهنش بود که به چیزی که جونگکوک فکر میکرد‬


‫حقیقت داشت‪ ،‬پناه برده بود‪.‬‬

‫‪1240‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫شاید این نقطه اتصال همه چیز بهم بود‪.‬‬

‫اما واقعیت اینه که اون کلمات توسط پدرش که ناراحتی توی‬


‫هرقسمت صورتش مشخص بود‪ ،‬شنیده شد‪.‬‬

‫‪-‬چی؟ داری درمورد چی حرف میزنی‪ ،‬جونگکوک؟‬

‫جونگکوک میدونست که باید ساکت میشد‪ .‬میدونست که باید‬


‫دهنش رو میبست‪ ،‬عذرخواهی میکرد و میگفت که فقط یک اشتباه‬
‫و لغزش کوچیک از خستگی و تنش بود‪ .‬میدونست که نباید چنین‬
‫چیزی رو به پدرش بگه‪ ،‬مخصوصا وقتی که چند روز پیش تقریبا مرده‬
‫بود‪ ،‬اما جونگکوک استعداد شدیدی توی این داشت که بدون‬
‫فکرکردن صحبت کنه‪.‬‬

‫‪-‬دارم درمورد این حرف میزنم که چطوری سه سال گذشته و ما هنوز‬


‫نفهمیدیم که کی مامان رو کشته‪.‬‬
‫‪1241‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک گفت‪ ،‬با درموندگی از روی کاناپه بلند شد و توی اتاق‬


‫پرسه زد‪.‬‬

‫پدرش بیحرکت روی کاناپه موند‪ .‬عدم واکنش مرد بزرگتر کافی بود‬
‫تا عصبانیت جونگکوک سرازیر بشه و درنهایت برای فرارکردن‬
‫احساس ازادی کنه‪.‬‬

‫‪-‬و قطعا بخاطر من نیست‪ .‬من واقعا تالش کردم و همچنان به این کار‬
‫ادامه میدم تا بفهمم کدوم حرومزادهای این بال رو سر مامان اورده‪ ،‬خدا‬
‫میدونه که تالش کردم‪ ،‬ولی تو فقط میدونی چطوری بهم بگی که‬
‫ازش رد بشم و به زندگیم ادامه بدم‪ .‬جوری که انگار راحته و من فقط‬
‫توی یک ازمون مردود شدم‪ ،‬نه اینکه مادرم رو از دست بدم‪.‬‬

‫وقتی انفجار ناگهانی جونگکوک تموم شد‪ ،‬سینهاش بخاطر اضطراب با‬
‫سرعت باال و پایین شد و وزنهای از روش برداشته شد‪ .‬اما وقتی به‬

‫‪1242‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫صورت شکسته و چشمهای مرطوب پدرش نگاه کرد‪ ،‬وزنهای که‬


‫روش قرار گرفت‪ ،‬سنگینتر بود‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک‪...‬‬

‫پدرش با تردید شروع کرد‪.‬‬

‫‪-‬تمام این مدت این کینه رو ازم داشتی؟‬

‫دهیون پرسید و خوناشام کوچیکتر ساکت موند‪ ،‬درعوض به میز‬


‫بزرگ نگاه کرد و نگاهش رو از پدرش گرفت‪ .‬ضربان قلبش باال‬
‫رفت‪.‬‬

‫پدرش اه بلندی کشید‪.‬‬

‫‪1243‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬میتونم ببینم که داشتی‪.‬‬

‫دهیون با لحن ناراحتی گفت‪.‬‬

‫‪-‬فکر میکنی هرباری که به مادرت فکر میکنم‪ ،‬قلبم خرد نمیشه؟‬


‫هرباری که فکر میکنم پسر شونزده سالم مرگ مادرش رو توی‬
‫اغوشش دید؟ من مدام بهش فکر میکنم‪ ،‬جونگکوک‪ .‬یک روز‬
‫نیست که این افکار من رو ازار ندن‪.‬‬

‫پدرش اعتراف کرد و صداش از درد شکست‪.‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬

‫‪-‬جونگکوک‪ ،‬من شاید جاودانه باشم‪ ،‬ولی مدتها پیش مُردم‪ .‬بخش‬
‫بزرگی از من سه سال پیش با مادرت مرد و این هرروز به کشتن من‬

‫‪1244‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫ادامه میده‪ .‬ولی میدونی چرا قوی موندم تا زندگی کنم؟ میدونی چرا‬
‫دارم تالش میکنم؟ بخاطر تو‪ .‬چون نمیخوام احساس من رو داشته‬
‫باشی‪ .‬چون نمیخوام پسر نوزده سالم از درون بمیره و لطفا اون شوخی‬
‫احمقانه رو درمورد اینکه خوناشامها مردن نکن چون خیلی خوب‬
‫میدونی منظورم چیه‪ .‬نمیخوام بقیه عمر ابدیت رو غمگین‪ ،‬رنجیده‪،‬‬
‫بیحال و بیحس بگذرونی‪ .‬مادرت هم این رو نمیخواد‪.‬‬

‫جونگکوک اون لحظه نمیتونست به پدرش نگاه کنه‪ .‬توده گلوش‬


‫اونقدری بزرگ بود که کلماتش یخ زد و توی مخفیگاه معمول بدنش‬
‫دفع شد‪.‬‬

‫جونگکوک واقعا احمق بود‪ .‬با هرروزی که میگذشت‪ ،‬بیشتر متوجه‬


‫میشد‪.‬‬

‫واضح بود که جونگکوک پدرش رو مقصر مرگ مادرش‬


‫نمیدونست‪ .‬دهیون اون شب خونه نبود‪ ،‬این یک واقعیت بود‪ .‬پدرش‬

‫‪1245‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫مثل جونگکوک دیوونه نشده بود که دنبال سرنخ بگرده که کی اون‬


‫کار رو کرده بود‪ ،‬حداقل تا جایی که جونگکوک خبر داشت‪ ،‬اما قطعا‬
‫اون کسی نبود که اون تکه چوب لعنتی رو توی سینه مادر جونگکوک‬
‫فرو کرده بود‪.‬‬

‫و از اون شب غمانگیز‪ ،‬پدرش هرکاری کرده بود تا ازش محافظت کنه‬


‫و خوشحالش کنه‪ .‬جونگکوک به خوبی از این موضوع خبر داشت و‬
‫واقعا از این بابت ممنون بود‪ .‬جونگکوک از این هم خبر داشت که‬
‫چقدر پدرش عذاب کشیده بود‪ .‬خوناشامها مثل انسانها عمر‬
‫نمیکردن‪ .‬قرنها طول میکشید تا متوجه چین و چروکهای‬
‫صورتشون بشن‪ ،‬اما به نظر میرسید پدرش توی این مدت کوتاه‪ ،‬پنجاه‬
‫سال پیر شده بود‪.‬‬

‫‪-‬فکر کنم باید بری خونه‪ .‬میتونی از ماشین من استفاده کنی‪ .‬دوش‬
‫بگیر و یه لیوان خون بخور‪ ،‬یکم توی یخچال داریم‪ .‬بعدا باهات حرف‬
‫میزنم‪.‬‬

‫‪1246‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫پدر جونگکوک دستور داد و با وجود اینکه سعی کرد محکم و‬


‫بیحوصله به نظر برسه‪ ،‬جونگکوک متوجه ناراحتی و ناامیدی توی‬
‫صداش شد‪.‬‬

‫جونگکوک سری به نشونه مثبت تکون داد‪ ،‬با وجود اینکه جرات‬
‫نداشت به پدرش خیره بشه‪ .‬بیصدا اتاق عایق صدا رو ترک کرد‪ ،‬به‬
‫حرفهای پدرش توی سرش فکر کرد و بارها و بارها با خودش تکرار‬
‫کرد که چقدر احمق بود‪.‬‬

‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫مسیرش تا خونه ساکت بود‪.‬‬

‫جونگکوک حتی رادیو رو روشن نکرد و ترجیح داد روی رانندگی و‬


‫افکاری که ذهنش رو پر میکرد‪ ،‬تمرکز کنه‪.‬‬

‫‪1247‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫و برای یک لحظه‪ ،‬با خودش فکر کرد چرا ماشین خودش رو نداشت‪.‬‬
‫جونگکوک فرصتهای زیادی برای خرید ماشین داشت‪ .‬خب‪ ،‬شاید‬
‫هیچوقت به ذهنش خطور نکرده بود چون میتونست توی مدت‬
‫کوتاهی به هرجایی بره‪ .‬خودش طرفدار دوییدن بود و هیچ شکی‬
‫دراین نبود‪ ،‬اما درمواقعی که استفاده از حرکات و تواناییهایی که فقط‬
‫یک خوناشام میتونست داشته باشه‪ ،‬غیرممکن بود‪ ،‬ماشین واقعا‬
‫کارامد بود و میتونست تهیونگ هم بیرون ببره‪.‬‬

‫چی؟‬

‫چرا تهیونگ اولین دلیلی بود که وارد افکارش شد؟‬

‫بوگاتی مشکی پدرش فرمون نرمی داشت‪ ،‬طوری که انگار‬


‫جونگکوک روی جادهها شناور بود‪ .‬خورشید اوایل بهار به شیشههای‬
‫دودی ماشین میتابید و از بعد از ظهر استقبال میکرد‪ .‬جونگکوک‬
‫دلش برای گشتن توی خیابونهای بوسان که کامال براش اشنا بودن‪،‬‬

‫‪1248‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تنگ شده بود‪ .‬مسیر شورا تا خونهاش کوتاه بود و جونگکوک قسم‬
‫میخورد که میتونست با چشمهای بسته اون مسیر رو طی کنه‪ ،‬درست‬
‫همونجوری که عادت داشت‪.‬‬

‫به نوعی براش سخت بود بخاطر اخرین خاطرات با مادرش به اون خونه‬
‫نگاه کنه و واردش بشه و شاید این یکی از دالیلی بود که جونگکوک‬
‫چند ماه پیش پیشنهاد پدرش رو قبول کرد و به سئول رفت‪ .‬خوناشام به‬
‫طرز درموندهای میخواست از اون مکان خارج بشه‪ .‬هرباری که پا‬
‫روی اون فرش میذاشت‪ ،‬نمیخواست به یاد بیاره که اون شب چه‬
‫اتفاقی افتاده بود‪.‬‬

‫اون زمان نه اون و نه پدرش نمیتونستن خونه رو تخریب کنن‪ .‬با وجود‬
‫اینکه مرگ مادرش همچنان روی اون دیوارها و مخصوصا اون طبقه‬
‫کامال تازه بود‪ ،‬اون خونه با خاطرات خوبی پر شده بود‪ ،‬مثل خوندن‬
‫مادرش‪ ،‬رقصیدن پدر و مادرش بدون اینکه متوجه حضور جونگکوک‬
‫بشن‪ ،‬تمام تعطیالت‪ ،‬اغوشها و کلمات ارامشبخشی که وقتی‬

‫‪1249‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک توی مدرسه احساس تنهایی میکرد‪ ،‬به زبون میاوردن‪.‬‬


‫اگرچه اون خونه اونها رو یاد اتفاق غمانگیزی که اون زن رو از‬
‫زندگیشون گرفت‪ ،‬میانداخت‪ ،‬میتونستن از هرگوشهاش حضور‬
‫مادرش رو نفس بکشن‪.‬‬

‫جونگکوک پنجره ماشین رو باز کرد‪ ،‬دستش رو به لبهاش تکیه داد و‬


‫رمزی که بهش اجازه میداد دروازه بزرگ رو باز کنه‪ ،‬وارد کرد‪.‬‬

‫توی مسیر سنگ ریزهای که به خونه بزرگ سه طبقه منتهی میشد‪،‬‬


‫کاجهای بزرگی ردیف شده بودن‪ .‬سنگها در سایههای مختلف‬
‫قهوهای دیوار بیرونی خونه رو دربر گرفته بودن و ظاهری دنج و قدیمی‬
‫بهش داده بودن‪ .‬پنجرههای بلند و بزرگ عالوه بر نور طبیعی و‬
‫چشمانداز زیبای جنگل کوچیکی که اطراف محل سکونتش رو گرفته‬
‫بود‪ ،‬به خونه ظاهر مدرنی داده بود‪.‬‬

‫‪1250‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫همه چیز درست همونجوری که جونگکوک به یاد داشت‪ ،‬ثابت مونده‬


‫بود‪.‬‬

‫البته به جز فرد بلند و بیحرکتی که روی ایوان خونه ایستاده بود‪.‬‬

‫بعد از پارک کردن‪ ،‬جونگکوک به سرعت ماشین رو خاموش کرد و‬


‫پلک زد تا مطمئن بشه که داشت درست میدید‪.‬‬

‫‪-‬اینجا چیکار میکنی؟‬

‫وقتی پاهای جونگکوک به کف سنگ برخورد کرد‪ ،‬پرسید‪ .‬تعجب و‬


‫ناباوری صداش رو فرا گرفت‪.‬‬

‫‪1251‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫اون شخص با چشمهای برامده به سر تا پای جونگکوک نگاه کرد و‬


‫بعد‪ ،‬فاصلهشون رو کم کرد‪ ،‬به سمت جونگکوک رفت و وسط راه‬
‫لبهای جونگکوک رو بلعید‪.‬‬

‫جونگکوک نه تنها از حضور شخص‪ ،‬بلکه از لبهایی که روی‬


‫لبهاش کوبیده شد‪ ،‬غافلگیر شد‪ ،‬اما طولی نکشید تا دستهاش رو‬
‫روی کمر اون شخص بذاره‪ ،‬اون رو به خودش نزدیک کنه و به بوسه‬
‫شدت بده‪.‬‬

‫‪-‬تهیونگ‪...‬‬

‫جونگکوک زمزمه کرد و با احتیاط از لبهای گرسنه پسر مونقرهای‬


‫فاصله گرفت‪.‬‬

‫‪-‬اینجا‪ ...‬اینجا چیکار میکنی؟ اصال چطوری اومدی تو؟‬

‫‪1252‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬ببخشید‪.‬‬

‫تهیونگ با ترس عذرخواهی کرد‪.‬‬

‫‪-‬فکر کنم جیمین از جواب دادن به پیامهام و زنگهام درمورد تو خسته‬


‫شد و به جاش ادرس و رمز خونه رو بهم داد تا وارد بشم‪ .‬ببخشید که از‬
‫حدم رد شدم ولی خیلی نگرانت بودم‪.‬‬

‫‪-‬معلومه که کار جیمینه‪.‬‬

‫جونگکوک با تمسخر گفت و چشمهاش رو چرخوند‪.‬‬

‫‪-‬از دستش ناراحت نشو‪ .‬تقصیر منه‪ ،‬نه اون‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و با خواهش بازوهای جونگکوک رو فشار داد‪.‬‬

‫‪1253‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬من فقط‪ ...‬من نگران بودم و‪ ...‬و دلم برات تنگ شده بود‪ .‬و اینکه‬
‫نمیدونستم حالت خوبه یا نه‪ ،‬داشت دیوونهام میکرد‪ .‬قسم میخورم‬
‫که جیمین هیچی جز حالت بهم نگفت‪.‬‬

‫تهیونگ توضیح داد و خوناشام احساس کرد تمام اجزای صورتش نرم‬
‫شدن‪ .‬فقط در حضور تهیونگ و کلمات رومخ‪ ،‬اما درعین حال‬
‫بامزهاش جونگکوک متوجه اخم غلیظی که این چند روز داشت‪ ،‬شد و‬
‫بعد کمی سرحال شد‪.‬‬

‫جونگکوک اعتراف کرد‪ .‬فقط به خودش اعتراف کرد‪ ،‬اما این کار رو‬
‫کرد‪.‬‬

‫خوناشام هم دلش برای تهیونگ تنگ شده بود و فقط دو روز لعنتی‬
‫گذشته بود‪.‬‬

‫‪1254‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫اما به نظر میرسید پسر مونقرهای همیشه میدونست دقیقا کی‬


‫جونگکوک بهش نیاز داشت و به طور جادویی جلوش ظاهر میشد تا‬
‫حالش رو بهتر کنه‪.‬‬

‫‪-‬چرا به جاش به خودم زنگ نزدی؟‬

‫جونگکوک پرسید و از اینکه چطوری تهیونگ بخاطر خجالت از نگاه‬


‫نافذ و پرسشگرش فرار میکرد‪ ،‬سرگرم شد‪.‬‬

‫تهیونگ به پایین نگاه کرد و با اضطراب با دکمههای پیرهن مشکی‬


‫جونگکوک بازی کرد‪.‬‬

‫‪-‬نمیخواستم مزاحمت بشم‪ .‬نمیدونستم که میخوای باهام حرف بزنی‬


‫یا نه‪ .‬منظورم اینه‪ ...‬من حتی نمیدونم که میخواستی من رو ببینی یا نه‪،‬‬
‫ولی به هرحال اینجام‪.‬‬

‫‪1255‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ گفت و با درموندگی سرش رو برای خودش تکون داد‪.‬‬


‫جونگکوک لب پایینش رو گزید تا جلوی لبخند بزرگی که نزدیک‬
‫بود صورتش رو نصف کنه‪ ،‬بگیره‪.‬‬

‫‪-‬اونقدر رومخی که درد داره‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و با مالیمت چونه تهیونگ رو بلند کرد تا دوباره‬


‫ببوستش‪.‬‬

‫وقتی لبهاشون از هم جدا شد‪ ،‬تهیونگ از نزدیک به خونه مقابلش‬


‫نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬باید اعتراف کنم که غافلگیر شدم‪.‬‬

‫‪-‬چرا؟‬

‫‪1256‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک پرسید و همزمان انگشتهاش رو به انگشتهای تهیونگ‬


‫گره زد و پسر رو به سمت در جلویی خونه کشید‪ .‬متوجه سرخی روی‬
‫گونههای انسان نشد‪.‬‬

‫‪-‬انتظار خونهای شبیه خونه کولنها‪ 4‬رو داشتم‪ .‬اینکه تماما از شیشه‬
‫ساخته شده باشه و یک دیوارش پر از کالههای فارغالتحصیلی باشه‪،‬‬
‫ولی این خیلی‪ ...‬عادی به نظر میرسه‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و جونگکوک نتونست جلوی خندهاش رو بگیره‪ .‬همین‬


‫باعث شد رمز در رو اشتباه وارد کنه‪.‬‬

‫‪-‬خونهام کامال عادیه‪ ،‬اره‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪ ،‬باالخره در خونه رو باز کرد و جا باز کرد تا‬


‫تهیونگ هم وارد بشه‪.‬‬

‫‪4‬‬
‫خونه خانواده ادوارد توی فیلم تواالیت‬

‫‪1257‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬نگران نباش‪ .‬توی هرگوشه خونه هم تابوت پیدا نمیکنی‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و تهیونگ خرخری کرد‪ ،‬اما وقتی چشمهاش با‬


‫اضطراب گشاد شد‪ ،‬جونگکوک متوجه شد که انسان درواقع میترسید‬
‫که خونه خوناشام پر از تابوت باشه‪.‬‬

‫جونگکوک به تهیونگی که از نزدیک به اطرافش نگاه میکرد و با‬


‫دیوارهای شیشهای که از درختهای سبز استقبال میکرد‪ ،‬شگفت زده‬
‫شده بود‪ ،‬نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬خب‪ ،‬شاید خونهتون خیلی با خونه کولنها فرق نداشته باشه‪.‬‬

‫تهیونگ با شوخی گفت‪ ،‬به پنجره بزرگی نزدیک شد و به جنگل‬


‫کوچیک اونجا نگاه کرد‪.‬‬

‫‪1258‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬این مامانم بود که میخواست این دیوار شیشهای نصب بشه‪.‬‬

‫جونگکوک اعتراف کرد‪ .‬نمیتونست درک کنه که چرا داشت این رو‬
‫میگفت‪ .‬به نظر میرسید هیچ کنترلی روی افکار و کلماتش نداشت‪.‬‬

‫‪-‬خیلی طبیعت رو دوست داشت‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪ ،‬به تهیونگ نزدیک شد و اون منظره رو زیرنظر‬


‫گرفت‪.‬‬

‫نگاه خوناشام روی منظره دیگهای قرار گرفت و از نزدیک به اجزای‬


‫نیمرخ تهیونگ توجه کرد‪ .‬ابروهای تهیونگ درهم کشیده شد و‬
‫جونگکوک با خودش فکر کرد چرا دقیقا چنین چیزی ظاهر شد و به‬
‫زیبایی پسر هجوم برد‪ .‬یعنی تهیونگ غافلگیر شده بود که جونگکوک‬
‫به طرز غیرمنتظرهای این رو بهش گفت‪ ،‬درحالی که هیچوقت درمورد‬
‫مسائل شخصی خودش صحبت نمیکرد؟ یعنی ریسک بزرگی طلب‬
‫‪1259‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫میکرد که اون دو درمورد اتفاقی که صبح دو روز پیش اتفاق افتاده‬


‫بود‪ ،‬صحبت کنن؟‬

‫‪-‬داشت؟‬

‫تهیونگ با صدای ارومی پرسید و به جونگکوک نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬طبیعت رو دوست داشت؟‬

‫اوه درسته‪.‬‬

‫جونگکوک حتی متوجه نشد‪ ،‬اما البته که تهیونگ به زمان فعل اهمیت‬
‫میداد‪.‬‬

‫‪-‬اره‪ ،‬دوست داشت‪.‬‬

‫‪1260‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک گفت و با توجه به جوری که دست تهیونگ دوباره‬


‫دستش رو گرفت‪ ،‬خوناشام متوجه شد نیازی به توضیح صریح کلمات‬
‫نداشت تا تهیونگ مفهوم پشت اونها رو متوجه بشه‪.‬‬

‫و تهیونگ گاهی اوقات میتونست رومخ باشه‪ ،‬اما جونگکوک بیشتر‬


‫از این نمیتونست ازش ممنون باشه‪ ،‬مخصوصا وقتی که سوالهایی مثل‬
‫اینکه چه اتفاقی افتاد یا اینکه چطوری مادرش مرده بود‪ ،‬نپرسید یا حتی‬
‫ترحم نشون نداد‪.‬‬

‫‪-‬و خودت؟ طبیعت رو دوست داری؟‬

‫تهیونگ درعوض پرسید و تا جایی که ممکن بود به جونگکوک‬


‫نزدیک شد‪ ،‬تا اینکه بازوهاشون بهم گره خورد و سرش روی شونه‬
‫جونگکوک قرار گرفت‪.‬‬

‫‪1261‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫خوناشام باید خودش رو کنترل میکرد تا بینیاش رو توی اون ابر‬


‫نقرهای که موهای تهیونگ بود‪ ،‬فرو نکنه و دم عمیقی ازش نگیره‪.‬‬
‫دلش برای احساس بوی لوندر و وانیل تهیونگ تنگ شده بود‪.‬‬

‫‪-‬اره‪ ،‬من عاشق طبیعتم‪.‬‬

‫جونگکوک چند ثانیه بعد جواب داد و خاطرات و تصاویری از‬


‫خودش که به طور خستگی ناپذیر بارها توی جنگل میدویید‪ ،‬دید‪.‬‬

‫‪-‬من با این جنگل و چیزهای سبز بزرگ شدم‪ .‬بهترین خاطرات رو اینجا‬
‫دارم‪.‬‬

‫‪-‬قطعا همینطوره‪.‬‬

‫‪1262‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬شونه جونگکوک رو بوسید و دوباره سرش رو روی‬


‫شونهاش گذاشت‪ .‬با مالیمت انگشت شستش رو روی دست‬
‫جونگکوک کشید‪.‬‬

‫جونگکوک هیچ وقت فکر نمیکرد که بتونه دوباره گرما رو توی اون‬
‫خونه حس کنه‪.‬‬

‫با این حال‪ ،‬چیزی وجود داشت که از درون خوناشام رو میبلعید‪،‬‬


‫چیزی که درحال ازادشدن بود و احتماال با حضور تهیونگ تحریک‬
‫شده بود‪.‬‬

‫در دو روز گذشته‪ ،‬جونگکوک سعی کرده بود زیاد به صبح اون روز‪،‬‬
‫مکالمه بین خودش و انسان و اعترافی که کرده بود‪ ،‬فکر نکنه و ترجیح‬
‫داده بود درعوض روی پدرش و شورا تمرکز کنه‪.‬‬

‫‪1263‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫اما با حضور تهیونگ‪ ،‬انگار اون موضوع توی هوا معلق بود‪ ،‬به شدت‬
‫فشارش میداد و دستهاش رو جوری نگه میداشت که انگار جلیقه‬
‫قدرتمندی بود و فقط زمانی به بدن جونگکوک اجازه میداد ازاد باشه‬
‫که درموردش صحبت کنه‪.‬‬

‫‪-‬فکر میکردم که قراره ازم بترسی‪.‬‬

‫جونگکوک زمزمه کرد و نگاهش روی شاخهای که به ارومی با نسیم‬


‫بهاری تاب میخورد‪ ،‬قرار گرفت‪.‬‬

‫اضافه کرد‪:‬‬

‫‪-‬بخاطر چیزی که بهت گفتم‪.‬‬

‫‪1264‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک میدونست که باید به ناچار اون موضوع رو مطرح‬


‫میکرد‪ .‬به هرحال‪ ،‬به تهیونگ قول جواب داده بود و جونگکوک‬
‫حساسترین موضوع رو به زبون اورده بود‪ ،‬پس جوابدادن به سواالت‬
‫تهیونگ و توضیحدادن به اون با اعترافکردن به اینکه خوناشام بود‪،‬‬
‫اصال قابل مقایسه نبود‪.‬‬

‫تهیونگ با منظره سبز مقابلش خدافظی کرد تا درعوض به جونگکوک‬


‫نگاه کنه‪ .‬دستهاش رو روی کمر جونگکوک باال و پایین کشید‪.‬‬

‫‪-‬گیج‪ ،‬کنجکاو‪ ،‬سردرگم‪ ،‬حیرت زده‪ ...‬اره‪ ،‬ولی ترس؟ هیچوقت‪.‬‬

‫تهیونگ اطمینان داد‪.‬‬

‫‪-‬من ازت نمیترسم‪ ،‬جونگکوک‪ .‬با وجود اینکه‪...‬‬

‫‪1265‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ گفت و گلوش رو صاف کرد‪.‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬

‫‪-‬با وجود اینکه خوناشامی‪ .‬تمام این مدتی که باهم گذروندیم‪ ،‬تو‬
‫هیچوقت دلیلی بهم ندادی که ازت بترسم‪.‬‬

‫اون روز جونگکوک مطمئن بود به محض اینکه اون کلمات از دهنش‬
‫فرار کرد‪ ،‬تهیونگ رو از دست داده بود‪.‬‬

‫با وجود اینکه پسر مونقرهای قبل از اینکه خوناشام به بوسان بیاد‪ ،‬بغلش‬
‫کرد و با اطمینان اون رو بوسید‪ ،‬جونگکوک مطمئن بود که دیگه‬
‫هیچوقت پسر رو نمیدید‪ .‬فکر میکرد انسان ارومش کرده بود چون از‬
‫چیزی که از دهن جونگکوک شنیده بود‪ ،‬شوکه شده بود‪ .‬خوناشام‬
‫واقعا فکر میکرد که تهیونگ نادیدهاش میگرفت‪ ،‬ازش فاصله‬

‫‪1266‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫میگرفت و شاید کالس و خوابگاهش رو عوض میکرد تا دوباره به‬


‫جونگکوک برخورد نکنه‪.‬‬

‫اما ظاهرا اشتباه میکرد‪.‬‬

‫چون تهیونگ عمدا یک سفر سه ساعته انجام داد تا جونگکوک رو‬


‫ببینه چون نگران خوناشام بود‪ .‬چون تهیونگ درحال حاضر توی‬
‫اغوشش بود‪ ،‬به راحتی لبخند میزد و باعث میشد جونگکوک‬
‫نگرانیاش درمورد شورا و بحثی که چند ساعت پیش با پدرش داشت‪،‬‬
‫فراموش کنه‪.‬‬

‫چون تهیونگ اینجا بود و مثل همیشه بهش نگاه میکرد‪ ،‬بدون هیچ‬
‫ترس‪ ،‬سکوت یا انزجار از اینکه جونگکوک واقعا چی بود‪.‬‬

‫‪-‬میخوام اتاقم رو ببینی؟‬

‫‪1267‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک پرسید و سعی کرد راهی برای فرارکردن از احساسات‬


‫مختلفی که درون سینهاش جوش میزد‪ ،‬پیدا کنه‪.‬‬

‫چشمهای تهیونگ با حالت مشکوکی باریک شد‪.‬‬

‫‪-‬این روش جدیدته که ازم بخوای باهات سکس کنم؟ خیلی خب‪ ،‬ولی‬
‫باید سریع باشیم چون چند ساعت دیگه بلیت قطار دارم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪.‬‬

‫با فراموشکردن قسمتی که تهیونگ فکر میکرد جونگکوک فقط‬


‫بخاطر سکس اون رو میخواست که به هرحال‪ ،‬اصال حقیقت نداشت و‬
‫خوناشام هیچ کاری برای اینکه خالفش رو بهش نشون بده‪ ،‬انجام‬
‫نداد‪ ،‬جونگکوک احساس کرد که سرما بین دستهاش پیچ خورد‪.‬‬

‫‪1268‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬چی؟ داری میری؟‬

‫جونگکوک پرسید و تهیونگ اخمی کرد‪.‬‬

‫‪-‬اره‪ .‬فقط اومدم ببینم که حالت خوبه یا نه و نمیدونستم که میخوای‬


‫برای مدت طوالنی اینجا بمونم یا نه‪ ...‬پس بلیت قطار خریدم که همین‬
‫امروز بیام و برگردم‪.‬‬

‫‪-‬بمون‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪.‬‬

‫‪-‬میتونی کنارم بمونی‪ .‬من اینجا تنهام‪ ...‬داشتم فکر میکردم که‬
‫یکشنبه برگردم سئول‪ .‬فردا هم شنبهست‪ ،‬پس کالس و کاراموزیت هم‬
‫از دست نمیدی‪.‬‬

‫‪1269‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک گفت و تهیونگ با انتظار بهش نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬من هیچی با خودم نیاوردم‪ ،‬جونگکوک‪ .‬فقط کیف پول و گوشیم رو‬
‫دارم‪ .‬اگه بخوام راستش رو بگم‪ ،‬مسافرت هیجانانگیزی بود‪.‬‬

‫‪-‬میتونی لباسهای من رو بپوشی‪ ،‬من مشکلی ندارم‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪ ،‬شونهاش رو باال انداخت و سعی کرد بیتفاوت‬


‫رفتار کنه‪ ،‬درحالی که عضوش فقط با فکر به تهیونگی که لباسهاش‬
‫رو میپوشید‪ ،‬بیدار شد‪.‬‬

‫تهیونگ لبخندی زد و دستش رو روی سینه جونگکوک کشید‪.‬‬

‫‪-‬اینجوری میخوای بهم بگی که دلت برام تنگ شده؟‬

‫‪1270‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ با معصومیت پرسید‪ ،‬اما جونگکوک میتونست جرقه پشت‬


‫حرفهاش رو بشنوه‪.‬‬

‫جونگکوک چشمهاش رو چرخوند و سرش رو به نشونه منفی تکون‬


‫داد‪ .‬دهنش رو بست تا اون احساس رضایت رو به تهیونگ نده‪ .‬با این‬
‫حال‪ ،‬انسان دستهاش رو دور گردن جونگکوک حلقه کرد و گوشه‬
‫لبهاش رو بوسید‪.‬‬

‫‪-‬خیلی خب‪ ،‬چون خیلی التماس کردی‪ ،‬میمونم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و با ناراحتی‪ ،‬یا بهتره بگیم ناراحتی ساختگی خرخر‬


‫کرد چون لبخندش دقیقا برعکسش رو میگفت‪.‬‬

‫‪-‬احمق‪.‬‬

‫‪1271‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک گفت‪ ،‬چشمهاش رو چرخوند‪ ،‬کمر تهیونگ رو فشار داد‬


‫و وقتی انسان تمام صورتش رو بوسید‪ ،‬خندید‪.‬‬

‫‪-‬عوضی‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و با گازگرفتن تالفی کرد‪.‬‬

‫‪-‬اخ!‬

‫جونگکوک ناله کرد‪.‬‬

‫‪-‬مثل چی رومخی!‬

‫‪-‬تو هم خونخواری!‬

‫‪1272‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ گفت و لبهاش رو بهم فشار داد‪.‬‬

‫جونگکوک مات و مبهوت بهش نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬جدی؟ واقعا میخواستی با خونخوار صدا کردنم بهم توهین کنی؟‬

‫جونگکوک پرسید و تهیونگ شونهاش رو باال انداخت‪ ،‬اما بدنش‬


‫شروع به لرزیدن کرد و جونگکوک میدونست دقیقا چی تو راه بود‪.‬‬

‫‪-‬تو واقعا وجود نداری‪ ،‬کیم تهیونگ‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و با انسانی که توی اغوشش بود‪ ،‬خندید‪.‬‬

‫‪1273‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک هیچوقت فکر نمیکرد که دوباره احساسش کنه‪ ،‬اما از‬


‫اینکه دوباره اون گرمای شناور رو توی خونه احساس میکرد‪،‬‬
‫خوشحال بود‪.‬‬

‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫خب‪ ،‬وقتی جونگکوک از تهیونگ پرسید که میخواست اتاقش رو‬
‫ببینه یا نه‪ ،‬یک درخواست غیرمستقیم برای داشتن سکس نبود‪ .‬اصال و‬
‫ابدا‪.‬‬

‫اما وقتی که به اونجا رسیدن و تهیونگ به سمت در چوبی هلش داد و‬


‫به شدت به لبهاش حمله کرد‪ ،‬جونگکوک میدونست که مرد‬
‫ضعیفی بود‪ .‬مخصوصا وقتی تهیونگ بین نالههاش اعتراف کرد از‬
‫لحظهای که خوناشام از اون ماشین پیاده شده بود‪ ،‬میخواست که‬
‫جونگکوک به فاکش بده‪ .‬چیزی درمورد تصویر جونگکوکی که اون‬

‫‪1274‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫ماشین گرون و مدرن رو میروند‪ ،‬وجود داشت که به شدت هات بود‪،‬‬


‫این چیزی بود که تهیونگ گفت‪.‬‬

‫و جونگکوک کی بود که بخواد ردش کنه؟‬

‫چند ساعت بعد‪ ،‬خورشید توی افق پنهان شده بود و چند ستاره توی‬
‫اسمون تیره میدرخشید‪ .‬جونگکوک و تهیونگ روی تخت بچگی‬
‫جونگکوک دراز کشیده بودن‪ .‬پاهاشون بهم گره خورده بود‪ ،‬بدنهای‬
‫برهنهشون با ملحفههای کارتون انتقام جویان پوشونده شده بود و‬
‫صدای خندههای تهیونگ مستقیماً به سینه جونگکوک برخورد‬
‫میکرد‪.‬‬

‫‪-‬وقتی به بازار ‪ Bamdokkaebi‬رفتیم و تمام اون کامیکها رو‬


‫خریدی‪ ،‬متوجه شدم که از مارول خوشت میاد‪ ،‬ولی هیچوقت فکر‬
‫نمیکردم در این حد باشه‪.‬‬

‫‪1275‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ گفت و دهنش رو پوشوند تا جلوی خندهاش رو بگیره‪ .‬با‬


‫کنجکاوی به اتاق جونگکوک نگاه کرد‪.‬‬

‫جونگکوک هم نگاهش رو توی اتاق چرخوند و پوسترهای نصب شده‬


‫روی دیوار‪ ،‬مجموعه کامیکهایی که مرتب روی قفسه چیده شده بود‬
‫و حتی بعضی از فیگورهاش رو به یاد اورد‪.‬‬

‫خیلی خب‪ ،‬شاید جونگکوک یکم از انتقام جویان خوشش میاومد و‬


‫خیلی خب‪ ،‬شاید این یکم ریاکارانه بود چون اونها ابرقهرمان بودن‪،‬‬
‫درحالی که جونگکوک به عنوان یک خوناشام‪ ،‬ادم شرور و بدی بود‪،‬‬
‫اما جونگکوک هیچ وقت فکر نمیکرد کسی رو به اتاق بچگیش بیاره‬
‫و اون بخش شخصی رو بهش نشون بده‪.‬‬

‫‪-‬چیه خب؟‬

‫جونگکوک با اخم پرسید‪.‬‬


‫‪1276‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬شاید یکم ازشون خوشم میاد‪.‬‬

‫‪-‬یکم؟‬

‫تهیونگ پرسید و روی گردن جونگکوک خندید‪.‬‬

‫‪ -‬فکر نمیکنم که فقط یکم باشه‪ .‬اتاق خوابت شبیه یه موزه اختصاصی‬
‫واسه انتقام جویان شده‪ ،‬جونگکوک‪.‬‬

‫‪-‬تو چی؟ توهم پوستر مولکول دیانای روی در اتاقت نداری؟‬

‫جونگکوک پرسید تا تهیونگ هم خجالتزده کنه‪ ،‬اما میدونست با‬


‫درگیری خودش با قهرمانان مارول قابل مقایسه نبود‪.‬‬

‫‪-‬اون فقط یه پوستره! من ملحفه چاپ شده روی تختم ندارم!‬

‫‪1277‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ از خودش دفاع کرد و به صورت اخموی جونگکوک خندید‪.‬‬

‫‪-‬ولی کیوته‪ .‬دوست دارم این چیزها رو درموردت بدونم‪.‬‬

‫‪-‬منظورت چیه؟ چه چیزهایی؟‬

‫جونگکوک پرسید‪.‬‬

‫تهیونگ طوری با دستش روی دندههای جونگکوک بازی کرد که‬


‫انگار پیانو میزد‪.‬‬

‫‪-‬چیزهای پیش پا افتاده و شخصی درمورد خودت‪ .‬مثل سلیقهات و‬


‫چیزهایی که عالقه داری‪ .‬من همیشه تشنه همین اطالعات ساده درمورد‬
‫توئم‪.‬‬

‫‪1278‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ اعتراف کرد و صورتش رو توی گردن جونگکوک پنهان‬


‫کرد‪.‬‬

‫‪-‬شخصیت مورد عالقهام آیرن منه‪.‬‬

‫جونگکوک به سادگی گفت و با انتظار به تهیونگ نگاه کرد تا‬


‫خوشحالیاش درمورد چیزی که باهاش به اشتراک گذاشته بود‪ ،‬ببینه‪.‬‬

‫‪-‬خیلی خب‪ ،‬بیبی‪ .‬منظورم این نبود ولی حتما‪ .‬درمورد ایرن من بهم‬
‫بگو‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬روی تخت غلتید و سرش رو به جای سینه‬


‫جونگکوک‪ ،‬روی بالش گذاشت‪ .‬احتماال میخواست دید بهتری به‬
‫جونگکوک داشته باشه‪.‬‬

‫‪1279‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک دوباره اثاری از راحتنبودن رو روی گونههاش احساس‬


‫کرد و قلبش به اینکه میخواست از قفسه سینهاش بیرون بزنه‪ ،‬تهدیدش‬
‫کرد‪ .‬نمیتونست دلیلش رو درک کنه‪.‬‬

‫شاید کمی به این واقعیت ربط داشت که تهیونگ بیبی صداش کرده‬
‫بود‪ ،‬اما قطعا به این موضوع اعتراف نمیکرد‪.‬‬

‫پس برای اینکه تمام اون عالئم عجیبغریب درون بدنش رو فراموش‬
‫کنه‪ ،‬جونگکوک روی گفتن کل داستان ایرن من تمرکز کرد و حتی‬
‫اگر برای تهیونگ خستهکننده بود‪ ،‬چیزی نگفت‪ .‬برعکس‪ ،‬تهیونگ به‬
‫لبخندزدن ادامه داد و با چیزی منعکس توی چشمهاش که خوناشام‬
‫نمیتونست تشخیص بده‪ ،‬به جونگکوک خیره شد‪.‬‬

‫جونگکوک برای دقایق متوالی صحبت کرد و از اینکه باالخره کسی‬


‫رو داشت که به شنیدن حرفهاش درمورد ایرن من و بقیه‬
‫شخصیتهای انتقام جویان عالقهمند بود‪ ،‬توی سینهاش احساس‬

‫‪1280‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫خوشحالی کرد‪ ،‬اما دستش که با مالیمت ستون فقرات تهیونگ رو‬


‫نوازش میکرد‪ ،‬لرزشی رو روی پوست انسان احساس کرد و همین‬
‫باعث شد اخم کنه‪.‬‬

‫‪-‬تهیونگ‪ .‬داری یخ میزنی‪ .‬برو یه چیزی بپوش‪.‬‬

‫جونگکوک با لحن تحکمامیزی گفت‪.‬‬

‫‪-‬سردم نیست‪.‬‬

‫تهیونگ جواب داد و به بدن جونگکوک چسبید‪.‬‬

‫‪-‬چرا‪ ،‬سردته‪ .‬میتونم لرزش بدنت رو حس کنم‪ .‬برو دوش اب گرم‬


‫بگیر‪ .‬بعد میتونی لباسهای من رو بپوشی‪.‬‬

‫‪1281‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک با لحن مالیمی گفت‪.‬‬

‫‪-‬قرار نیست فرار کنی؟‬

‫تهیونگ با لبهای اویزونش پرسید‪.‬‬

‫جونگکوک نتونست مقاومت کنه‪ .‬خم شد و بوسه کوتاهی روی‬


‫لبهای تهیونگ گذاشت‪.‬‬

‫‪-‬کجا فرار کنم؟ اینجا خونه منه‪.‬‬

‫‪-‬خیلی خب‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬سری تکون داد و قبل از اینکه بلند بشه‪ ،‬دوباره‬
‫جونگکوک رو بوسید‪.‬‬

‫‪1282‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬پس میرم یه دوش سریع میگیرم‪.‬‬

‫به محض اینکه تهیونگ از اتاق بیرون رفت‪ ،‬جونگکوک هم از روی‬


‫تخت بلند شد و باکسر و شلواری پوشید‪ .‬بعد به سمت کمدش رفت و‬
‫دنبال چیزی گشت تا تهیونگ بتونه بپوشه‪.‬‬

‫بعد از گذاشتن لباس زیر تمیز‪ ،‬شلوار و گرمترین هودیای که‬


‫میتونست پیدا کنه‪ ،‬جونگکوک روی صندلی راحتی اب تیرهای که‬
‫درست کنار پنجره بود‪ ،‬نشست و به شب که شاخهها و برگهای‬
‫درختهای اطراف خونه احاطه کرده بود‪ ،‬نگاه کرد‪.‬‬

‫حاال که برای چند لحظه با افکارش تنها بود و بدون دستهای گرم‪،‬‬
‫لبهای گرسنه و خندههای مشتاقی که حواسش رو پرت میکردن‪،‬‬
‫اونجا مونده بود‪ ،‬جونگکوک به این فکر کرد که چطوری تهیونگ‬
‫احتماال از همه چیز گیج و متعجب بود‪ ،‬اما با این وجود‪ ،‬با جونگکوک‬
‫کامال عادی رفتار میکرد‪ ،‬طوری که انگار دو روز پیش فهمیده بود که‬

‫‪1283‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک پنج سال ازش بزرگتر بود یا همچین چیزی‪ ،‬نه اینکه‬
‫یک خوناشام فاکی بود‪.‬‬

‫و احتماال تهیونگ خودش رو مهار کرده بود‪ .‬جونگکوک دیگه تا االن‬


‫پسر رو میشناخت و این شامل دونستن سواالت تهاجمی و کنجکاو‬
‫تهیونگ هم بود‪ .‬سواالتی که هنوز نپرسیده بود‪ .‬درواقع‪ ،‬تهیونگ حتی‬
‫با شوخیکردن درمورد خوناشامها‪ ،‬اوضاع رو بهتر کرده بود‪.‬‬
‫جونگکوک قطعا انتظار این رو نداشت‪.‬‬

‫چیزی که جونگکوک واقعا انتظار داشت این بود که تهیونگ هزار و‬


‫یکی سوال درمورد پدرش و اتفاقی که باعث شده بود جونگکوک به‬
‫بوسان بیاد‪ ،‬بپرسه‪ ،‬اما درکمال تعجب‪ ،‬تهیونگ برای صحبتکردن‬
‫تحت فشارش نذاشت و شاید به همین دلیل بود که جونگکوک با‬
‫تهیونگ صحبت میکرد‪ ،‬چون واقعا میخواست انجامش بده و کنارش‬
‫احساس راحتی میکرد‪.‬‬

‫‪1284‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫و با فکرکردن درمورد سواالتی که جونگکوک منتظر بود تا تهیونگ‬


‫ازش بپرسه‪ ،‬یاد پدرش و حرف ناعادالنه و مزخرفی که بعد از ظهر‬
‫بهش گفته بود‪ ،‬افتاد‪ .‬احساس گناه و درموندگی همچنان درون‬
‫سینهاش جوش میزد و جونگکوک میدونست فقط زمانی ناپدید‬
‫میشد که با خودش صادق باشه و اعتراف کنه که یک احمق تمام عیار‬
‫بود و بعد از پدرش عذرخواهی میکرد‪ .‬جونگکوک باید در اسرع‬
‫وقت اون کار رو انجام میداد‪ ،‬این رو میدونست‪.‬‬

‫جونگکوک از صندلی راحتی بلند شد‪ ،‬دنبال گوشیاش گشت و اون‬


‫رو توی جیب کت چرمش پیدا کرد‪ .‬روی تخت نشست‪ ،‬پشتش رو به‬
‫تاج تخت تکیه داد‪ ،‬قفل دستگاه رو باز کرد و برنامه پیامرسان رو باز‬
‫کرد‪.‬‬

‫جونگکوک‬

‫سالم بابا‪.‬‬

‫میخواستم بهت شب بخیر بگم‪.‬‬

‫‪1285‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫و اینکه‪...‬‬

‫میشه فردا حرف بزنیم؟‬

‫بابا‬

‫بستگی داره‪.‬‬

‫قراره به چیز دیگهای متهمم کنی؟‬

‫جونگکوک با درموندگی دستش رو روی پیشونیاش کوبید‪.‬‬

‫جونگکوک‬

‫نه‪.‬‬

‫قول میدم‪.‬‬

‫بابا‬

‫باشه‪.‬‬

‫پس فردا حرف میزنیم‪.‬‬


‫‪1286‬‬
I Lost My Mind, You Found My Heart VkookPlanet

.‫منتظرت میمونم‬

.‫شب بخیر‬

1287
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪CH 22‬‬

‫جونگکوک‬

‫سالم بابا‪.‬‬

‫میخواستم بهت شب بخیر بگم‪.‬‬

‫و اینکه‪...‬‬

‫میشه فردا حرف بزنیم؟‬

‫بابا‬

‫بستگی داره‪.‬‬

‫قراره به چیز دیگهای متهمم کنی؟‬

‫جونگکوک با درموندگی دستش رو روی پیشونیاش کوبید‪.‬‬

‫جونگکوک‬

‫نه‪.‬‬

‫‪1288‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫قول میدم‪.‬‬

‫بابا‬

‫باشه‪.‬‬

‫پس فردا حرف میزنیم‪.‬‬

‫منتظرت میمونم‪.‬‬

‫شب بخیر‪.‬‬

‫جونگکوک اه بلندی کشید و گوشیاش رو روی میز گذاشت‪ .‬همون‬


‫لحظه‪ ،‬تهیونگ با قطرات اب که از موهاش و سینهاش میچکید‪ ،‬به‬
‫اتاق برگشت‪ .‬فقط یک حوله دور کمرش بود‪.‬‬

‫جونگکوک با خودش فکر کرد توی بهشت بود یا نه‪.‬‬

‫‪-‬لباسها اونجاست‪.‬‬

‫‪1289‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک گفت و با چونهاش به جایی که هودی‪ ،‬باکسر و شلوار‬


‫روی تخت تا شده بودن‪ ،‬اشاره کرد‪.‬‬

‫سعی کرد بیتفاوت به نظر برسه و بحث با پدرش رو فراموش کنه‪ ،‬اما‬
‫تهیونگ به وضوع متوجه تغییر حالش شد‪.‬‬

‫‪-‬همه چیز رو به راهه؟‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬درحالی که بدون هیچ تشریفاتی حوله رو انداخت و‬


‫باکسر تمیزش رو برداشت‪.‬‬

‫جونگکوک اب دهنش رو قورت داد و درحالی که باکسر باسن انسان‬


‫رو میپوشوند‪ ،‬با نگاهش پاهای بلند و برنزه تهیونگ رو دنبال کرد‪.‬‬

‫‪-‬اره‪.‬‬

‫‪1290‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک جواب داد‪ .‬صداش حین جوابدادن شکست‪ ،‬بنابراین‬


‫گلوش رو صاف کرد‪.‬‬

‫تهیونگ با چشمهای مشکوکی بهش نگاه کرد و پاهاش رو با شلوار‬


‫پوشوند‪.‬‬

‫‪-‬هوم‪ ...‬اینجوری که به نظر نمیرسه‪ .‬یکدفعه خیلی ساکت شدی و‬


‫فاصله گرفتی‪ ...‬ولی اگه میگی همه چیز خوبه‪ ،‬اصراری نمیکنم‪.‬‬

‫تهیونگ اطمینان داد و بعد از پوشیدن هودی‪ ،‬روی تخت کنار‬


‫جونگکوک نشست‪ .‬کمی جلو رفت و گونه جونگکوک رو بوسید‪.‬‬

‫‪-‬نمیخوای اصرار کنی؟‬

‫جونگکوک پرسید و شک و تعجب با صداش ترکیب شد‪.‬‬

‫‪1291‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ سرش رو به نشونه منفی تکون داد و لبخند ضعیفی روی‬


‫لبهاش نقش بست‪.‬‬

‫‪-‬نمیخوام ناراحتت کنم‪ ،‬جونگکوک‪ .‬میدونم اون روز صبح بهت‬


‫گفتم که ازت میخوام بیشتر باهام صحبت کنی‪ ...‬ولی بیانصافی‬
‫کردم‪ .‬نمیتونستم مجبورت کنم که باهام حرف بزنی و میدونم که‬
‫میتونم عجول باشم‪ ،‬اما نمیخوام با تو اینجوری باشم‪ ،‬مگه اینکه‬
‫خودت بخوای‪.‬‬

‫جونگکوک از نزدیک به تهیونگ نگاه کرد و اخم کوچیکی روی‬


‫پیشونیاش به وجود اومد‪.‬‬

‫‪-‬درمورد چیزی که‪ ...‬اون روز صبح بهت گفتم‪ ،‬سوال نداری؟‬

‫‪-‬معلومه که دارم‪ .‬نمیتونم وانمود کنم و بگم که هزارتا سوال توی‬


‫مغزم ندارم‪.‬‬
‫‪1292‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ گفت و با نوک انگشتهاش رگهای بیرون زده جونگکوک‬


‫رو دنبال کرد‪.‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬

‫‪-‬ولی بهم گفتی که پدرت توی وضعیت حساسیه و نگرانی‪ ،‬پس‬


‫سواالت من االن مهم نیستن‪ .‬درحال حاضر‪ ،‬حال پدرت از همه چیز‬
‫مهمتره‪.‬‬

‫جونگکوک هیچ وقت خودش رو ادم کم حرفی نمیدونست‪ .‬اره‪ ،‬این‬


‫حقیقت داشت که زمانی که ضروری بود‪ ،‬صحبت میکرد و این بیشتر‬
‫بخاطر خجالت و بیتفاوتیای بود که معموال نسبت به بقیه احساس‬
‫میکرد‪ ،‬اما دراین موارد‪ ،‬جونگکوک نه بخاطر عدم اراده صحبت‬
‫میکرد‪ ،‬نه بخاطر گمکردن کلمات‪.‬‬

‫بلکه در این موقعیت‪ ،‬نمیتونست یک جمله کامل تشکیل بده چون‬

‫‪1293‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫صداها و حروف توی ذهنش پراکنده میشدن‪ .‬تنها کاری که‬


‫میتونست انجام بده این بود که توجه تهیونگ رو احساس کنه که از‬
‫شکم تا دندههاش جریان پیدا کرد و باالخره به عضلهای که با شدت‬
‫سمت چپ سینهاش میتپید‪ ،‬رسید‪.‬‬

‫و چیزی که چند ثانیه بعد به زبون اورد‪ ،‬نوعی پاداش یا چیزی شبیه به‬
‫اون نبود‪ ،‬بلکه چیزی بود که احساس میکرد و واقعا میخواست‪.‬‬

‫‪-‬ولی میخوام بهت بگم‪.‬‬

‫جونگکوک زمزمه کرد و به انگشتهای تهیونگ که ناگهان نوازش‬


‫دست و بازوش رو متوقف کرد‪ ،‬خیره شد‪.‬‬

‫وقتی سرش رو بلند کرد‪ ،‬متوجه تعجب خفیفی توی چشمهای شیرین و‬
‫شکالتی تهیونگ شد‪.‬‬

‫‪1294‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬اوه‪ ،‬باشه پس‪ .‬به هرچیزی که میخوای بهم بگی‪ ،‬گوش میدم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و دوباره پوست جونگکوک رو لمس کرد‪.‬‬

‫‪-‬میخوام‪ ...‬میخوام توهم ازم سوال بپرسی‪ .‬برام راحتتره‪ ...‬میدونی‪،‬‬


‫اینکه بتونم حرف بزنم‪.‬‬

‫جونگکوک اعتراف کرد و احساس ناراحتی گونههاش دوباره‬


‫برگشت‪.‬‬

‫صورت تهیونگ نرم شد و سری به نشونه مثبت تکون داد‪ .‬شاید‬


‫صحبتکردن با تهیونگ خیلی راحت بود چون الزم نبود جونگکوک‬
‫چیز زیادی بگه تا انسان درکش کنه‪.‬‬

‫‪1295‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬خیلی خب‪ .‬میخوای با صحبت درمورد این شروع کنی که چرا وقتی‬
‫داشتم دوش میگرفتم‪ ،‬اینقدر توی فکر بودی؟‬

‫تهیونگ پرسید و به ارومی جونگکوک رو هل داد‪ ،‬تا اینکه خوناشام‬


‫روی تخت دراز کشید و سرش رو روی پای پسر مونقرهای گذاشت‪.‬‬

‫اون موقعیت برای جونگکوک عجیب‪ ،‬جدید و متفاوتتر از چیزی که‬


‫عادت داشت‪ ،‬بود و عضالتش درجواب منقبض شد‪ ،‬اما به محض‬
‫اینکه انگشتهای تهیونگ به ارومی الی موهاش حرکت کرد‪،‬‬
‫جونگکوک دوباره اروم گرفت و حتی چشمهاش رو بست‪.‬‬

‫جونگکوک اهی کشید و کلمات رو توی ذهنش سازماندهی کرد تا‬


‫مثل همیشه قبل فکرکردن‪ ،‬صحبت نکنه‪.‬‬

‫‪-‬من چند دقیقه پیش به پدرم پیام دادم که ازش بخوام فردا حرف بزنیم‪.‬‬
‫امروز چیزهای احمقانهای بهش گفتم و اون هم ناراحت شد‪ .‬چیزهایی‬
‫‪1296‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫که میدونم اصال چنین حسی نسبت بهشون ندارم‪ ،‬اما توی این سالها‬
‫درونم جمع شده‪.‬‬

‫جونگکوک توضیح داد‪.‬‬

‫تهیونگ حرکت انگشتهاش رو متوقف نکرد‪ ،‬با وجود اینکه‬


‫جونگکوک نگران بود و میترسید که هرلحظه پسر سرش رو از روی‬
‫پاش کنار بزنه‪.‬‬

‫‪-‬و چیزهایی که بهش گفتی‪ ...‬به این موضوع ربط داره که چرا جونش‬
‫درخطره؟ مثال‪ ...‬بهش گفتی که تقصیر اونه؟‬

‫تهیونگ واقعا باید روانشناسی میخوند‪ ،‬راهش رو بلده‪ .‬جونگکوک با‬


‫خودش فکر کرد‪.‬‬

‫‪1297‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬نه دقیقا‪ .‬پدرم توی خطر بود چون صبح دو روز پیش بهش حمله شد‪.‬‬
‫درواقع‪ ،‬کل شورا مورد حمله قرار گرفت‪ ،‬ولی هدف حملهکنندهها‬
‫بدون شک کشتن پدرم بود‪...‬‬

‫‪-‬من هیچ ایدهای ندارم که شورا چیه‪ ،‬ولی فاک‪...‬‬

‫تهیونگ با ترس زمزمه کرد‪.‬‬

‫‪-‬حال پدرت خوبه؟ چرا میخواستن اون رو بکشن؟‬

‫تهیونگ پرسید‪.‬‬

‫‪-‬اره‪ ،‬االن حالش خوبه و دیگه توی خطر نیست‪.‬‬

‫جونگکوک با اطمینان گفت‪.‬‬

‫‪1298‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬اساساً‪ ،‬شورای خوناشامها یه سازمانه که به اداره خوناشامها توی‬


‫سراسر جهان کمک میکنه و پدر من رهبرشه‪ .‬اون جایگزین مادرم‬
‫شد‪ ...‬مادرم برای قرنها رهبر شورا بود و پدرم اون جایگاه رو گرفت‬
‫چون‪ ...‬چون من امادگی این کار رو ندارم‪.‬‬

‫جونگکوک توضیح داد‪.‬‬

‫‪-‬اوه‪ ،‬وای‪ .‬این مهم به نظر میرسه‪ .‬خانوادهات خیلی مهمن‪،‬‬


‫جونگکوک؟ نمیدونم یه چیزی شبیه کارداشیانها توی دنیای‬
‫خوناشامها؟‬

‫قبل از اینکه بتونه کلمات احمقانه تهیونگ رو هضم کنه‪ ،‬خنده بلندی‬
‫از گلوی جونگکوک فرار کرد‪.‬‬

‫‪-‬اصال شبیه کارداشیانها نیست‪ ،‬ته‪ ،‬ولی اره‪ .‬میتونم بگم که یه‬
‫جورایی خانواده مهمی هستیم‪.‬‬
‫‪1299‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک گفت و تهیونگ سوتی زد و به اطرافش نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬خب‪ ،‬این قضیۀ خونه و ماشین رو توضیح میده‪ .‬قطعا ماشین رو توضیح‬
‫میده‪.‬‬

‫تهیونگ زمزمه کرد و جونگکوک فقط خندید‪.‬‬

‫‪-‬خیلی خب‪ ،‬تمرکز کن جونگکوک‪ .‬تمرکز کن‪ .‬پس پدرت شبیه‬


‫رئیس جمهور خوناشامهاست و یکی سعی کرد اون رو بکشه‪ .‬هیچ‬
‫ایدهای داری که چرا یا اینکه کار کیه؟‬

‫جونگکوک سرش رو به نشونه منفی تکون داد و به سقف اتاقش نگاه‬


‫کرد‪.‬‬

‫‪1300‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬نه‪ ،‬ما عمالً هیچ سرنخی درمورد اینکه چه کسی پشت این ماجراست‪،‬‬
‫نداریم‪.‬‬

‫‪-‬این واقعا مزخرفه‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و نفسش رو با درموندگی بیرون داد‪.‬‬

‫‪-‬حداقل حال پدرت خوبه و درحال حاضر این مهمترین چیزه‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و به نوازش موهای مشکی خوناشام ادامه داد‪.‬‬

‫‪-‬پس تو و پدرت دعوا کردید؟‬

‫تهیونگ پرسید و جونگکوک تردید کرد‪ .‬ترس اینکه تهیونگ بخاطر‬


‫چیزی که قرار بود بهش بگه‪ ،‬با نگاه دیگهای به خوناشام نگاه کنه‪،‬‬

‫‪1301‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫همچنان درونش بود‪ ،‬اما نوازشهای صورتش اونقدری ارامشبخش‬


‫بود که جونگکوک اون کلمات رو به زبون اورد‪.‬‬

‫‪-‬یه جورایی ناراحتیم رو از مرگ مامانم نشون دادم‪ .‬پدرم رو بخاطر‬


‫اتفاقی که افتاده بود‪ ،‬سرزنش نکردم ولی بهش گفتم که انگار‬
‫نمیخواد بدونه چرا و چه کسی مادرم رو کشته‪.‬‬

‫جونگکوک زمزمه کرد‪ .‬احساس گناه با تمام قدرت برگشت و درون‬


‫رگهاش یخ زد‪.‬‬

‫تهیونگ ساکت موند و جونگکوک وحشت کرد که پسر مونقرهای به‬


‫نوعی از چیزی که خوناشام به پدرش گفته بود‪ ،‬ناامید شده باشه‪ ،‬اما‬
‫نوازش صورت و موهاش یکبار هم متوقف نشد‪ ،‬نه حتی وقتی که‬
‫جونگکوک صحبت میکرد‪ .‬بنابراین وقتی ریسک کرد و چشمهاش‬
‫رو باز کرد‪ ،‬جونگکوک با ناامیدی یا حتی انزجار توی صورت و‬

‫‪1302‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫چشمهای تهیونگ مواجه نشد‪ .‬برعکس‪ ،‬چیزی که دید‪ ،‬ترکیبی از‬


‫درد‪ ،‬ناراحتی و درک بود‪.‬‬

‫‪-‬مادرت کشته شده؟‬

‫تهیونگ پرسید و با نوک انگشتهاش روی گونه جونگکوک قلب‬


‫کشید‪ .‬جونگکوک نمیدونست طرحهاش رندوم و ناخوداگاه بود یا‬
‫واقعا معنی خاصی داشت‪ .‬درحال حاضر وقت نداشت به این چیزها فکر‬
‫کنه‪.‬‬

‫جونگکوک روی تخت چرخید و صورتش رو توی شکم تهیونگ‬


‫پنهان کرد تا انسان درد توی چهرهاش یا چشمهاش که یکدفعه اشکی‬
‫شدن‪ ،‬نبینه‪ .‬نوازشهای تهیونگ به پشت گردنش هدایت شد‪.‬‬

‫‪-‬اره‪.‬‬

‫‪1303‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک بعد از ارومکردن قلب مچاله شدهاش اعتراف کرد‪.‬‬

‫‪-‬شونزده سالم بود‪ .‬توی همین خونه مرد‪ .‬توی دستهای من‪ ...‬و با یه‬
‫تکه چوب که توی قلبش فرو رفته بود‪.‬‬

‫چطوری توی سه سال گذشته از صحبتکردن درمورد اون موضوع‬


‫امتناع میکرد و نمیخواست پنجههایی که تهدید به پارهکردن پوستش‬
‫میکرد‪ ،‬احساس کنه‪ ،‬اما حاال‪ ،‬کیم تهیونگ به اونجا رسید و اینقدر‬
‫راحت باهاش صحبت میکرد؟ جونگکوک حتی متوجه نشد این بار‬
‫شیطانی که با کوچیکترین خاطره درمورد مادرش دنبالش میکرد‪،‬‬
‫ظاهر نشد‪.‬‬

‫وقتی لبهایی روی گونهاش احساس کرد‪ ،‬سرجاش لرزید‪.‬‬

‫‪-‬این برای چی بود؟‬

‫‪1304‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک با زمزمه پرسید‪.‬‬

‫‪-‬چیز خاصی نبود‪ .‬فقط حسش اومد‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬شونهاش رو باال انداخت و رد گوش جونگکوک رو‬


‫دنبال کرد‪.‬‬

‫‪-‬اسم مادرت چیه؟‬

‫‪-‬مین جونگ‪.‬‬

‫‪-‬اوه‪ ،‬ازش خوشم اومد‪ .‬معنیاش میشه روشن و نجیب‪ .‬اسم خیلی‬
‫قشنگیه‪.‬‬

‫‪1305‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ گفت و جونگکوک باهاش موافقت کرد‪ .‬البته که باهاش‬


‫موافق بود‪.‬‬

‫‪-‬و شرط میبندم خوشگل هم بوده‪ .‬منظورم اینه‪ ...‬تو پسرشی و قطعا‬
‫اون ژنهای خوشگلی رو از یه جا گرفتی‪ ...‬صبر کن‪ ،‬تو پسرشونی‬
‫دیگه‪ ،‬اره؟ یا اونها تبدیلت کردن و بعد به سرپرستی گرفتن؟ ببخشید‪،‬‬
‫من چیز زیادی درموردش نمیدونم‪ ،‬ولی تو قطعا شبیه پدرتی‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و جونگکوک سعی کرد به حرف غیرمستقیم تهیونگ‬


‫که بهش گفت زیباست‪ ،‬لبخند نزنه‪ ،‬اما تعریف پسر مستقیم وارد‬
‫سینهاش شد‪.‬‬

‫‪-‬اره‪ ،‬واقعا پدر و مادر خودمن‪ .‬اگه بخوام راستش رو بگم‪ ،‬این اتفاق‬
‫نادریه‪ .‬معموال خوناشامها از تبدیلشدن به وجود میان‪ ،‬ولی من به‬
‫عنوان یه خوناشام به دنیا اومدم‪.‬‬

‫‪1306‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک توضیح داد‪ .‬سردرگمیای که توی چشمهای تهیونگ‬


‫منعکس شد‪ ،‬به نظرش بامزه بود‪.‬‬

‫‪-‬فکر کنم بیشتر شبیه پدرمم‪ ،‬اره‪ ...‬میخوای عکس مادرم رو ببینی؟‬

‫‪-‬معلومه که میخوام‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و با اشتیاق سری تکون داد‪.‬‬

‫جونگکوک سرش رو از روی پای تهیونگ بلند کرد و روی بدن پسر‬
‫مونقرهای خم شد تا دستش به میزکنار تخت برسه‪ .‬وقتی پشتش رو به‬
‫تاج تخت تکیه داد و باالخره گوشیاش توی دستش بود‪ ،‬گالریاش‬
‫رو باز کرد‪.‬‬

‫‪1307‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫توی اون عکس‪ ،‬جونگکوک و مادرش توی باغ خونهشون بودن‪،‬‬


‫همدیگه رو دراغوش گرفته بودن و لبخند بزرگ و درخشانی روی‬
‫لبهاشون بود‪ .‬جونگکوک عاشق اون عکس بود چون لبخند روی‬
‫لبهاشون خاص بود و فقط برای خودشون بود‪.‬‬

‫جونگکوک چهارده یا پونزده سالش بود‪ ،‬دقیق یادش نبود‪ ،‬اما‬


‫نوجوونیاش با موهای کاسهای و تیشرت اسپادرمن مشخص بود‪.‬‬
‫مادرش پیرهن بلند با طرح گلهای قرمز و ابی به تن داشت‪ ،‬موهای‬
‫براق و بلندش بافته شده بود و کنار گردنبندی که جونگکوک روز‬
‫مادر بهش داده بود‪ ،‬اویزون بود‪.‬‬

‫‪-‬حق با من بود‪.‬‬

‫تهیونگ سکوت رو شکست‪.‬‬

‫‪1308‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬اون واقعا زیباست‪ .‬تو چشمهای پدرت رو داری‪ ،‬ولی بقیه چیزهات‬
‫دقیقا شبیه مادرته‪ .‬لبخندهاتون هم یکیه‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪.‬‬

‫قلب جونگکوک با دیدن تهیونگی که به ارومی صفحه گوشی و‬


‫مخصوصا موها و صورت مادرش رو نوازش میکرد‪ ،‬سه تا پشت سرهم‬
‫سالتو زد‪.‬‬

‫‪-‬واقعا اینطوری فکر میکنی؟‬

‫جونگکوک با تردید پرسید و با لبخند غمگینی به عکس نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬اره‪.‬‬

‫‪1309‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ بهش تضمین داد و جونگکوک اونقدری روی مادرش تمرکز‬


‫کرده بود که متوجه نگاه انسان که روش بود‪ ،‬نشد‪.‬‬

‫‪-‬بهم بگو‪ ،‬بهترین خاطرهات با مادرت چیه؟ باور دارم که خاطرههای‬


‫زیادی داری‪ ،‬ولی یکی که باعث شده بخندی‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و جونگکوک نیازی نداشت که زیاد فکر کنه‪ .‬وقتی‬


‫اون خاطره خود به خود توی ذهنش ظاهر شد‪ ،‬لبخندش بزرگتر شد‪.‬‬

‫‪-‬توی اخرین عید چوسوکی که کنارهم بودیم‪...‬‬

‫جونگکوک گفت‪ ،‬تودهای که توی گلوش شکل گرفت‪ ،‬قورت داد و‬


‫درعوض روی اون خاطره شاد تمرکز کرد‪.‬‬

‫‪1310‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬مادرم ساعتها توی اشپزخونه بود تا یکم کوکی درست کنه‪ ،‬ولی‬
‫اونها همیشه یا سوخته‪ ،‬نرم و خام بودن یا خیلی سفت میشدن‪.‬‬
‫هیچوقت خوب پخته نمیشدن و غرغرهای درمونده مامانم توی کل‬
‫خونه شنیده میشد‪.‬‬

‫جونگکوک خندید و ناخوداگاه به پاهای گره خورده خودش و‬


‫تهیونگ نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬تصمیم گرفتم که برم و بهش کمک کنم چون درغیر این صورت‪،‬‬
‫کل انباری رو خالی میکرد و هیچ کوکیای وجود نداشت‪ .‬ما دوباره‬
‫خمیر درست کردیم و من بهش کمک کردم زمان و دمای فر رو‬
‫کنترل کنه تا کوکیها خوب پخته بشن‪ .‬خوشبختانه‪ ،‬اولین سری خوب‬
‫از اب دراومد‪ ،‬ولی وقتی خواستیم اونها رو مزه کنیم‪ ...‬قشنگ‬
‫میتونستم گریه کنم‪ ،‬ولی نه از خوشحالی‪.‬‬

‫جونگکوک تعریف کرد و تهیونگ خندید‪.‬‬

‫‪1311‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬چرا؟‬

‫‪-‬کوکیها مزه جوز هندی میدادن‪ .‬مامانم گیج شده بود و به جای‬
‫دارچین‪ ،‬شیشهی جوز هندی رو اورده بود و منم رفتم کمکش کنم و‬
‫متوجه نشدم‪ .‬این پدرم بود که کل کوکیها رو خورد‪ .‬بهمون گفت که‬
‫اونها عالین‪ ،‬با وجود اینکه من و مامانم میدونستیم اصال خوشمزه‬
‫نیستن‪.‬‬

‫جونگکوک جواب داد و خنده اروم تهیونگ گوش جونگکوک‬


‫دراغوش گرفت و لبخند نوستالژیای که روی لبهاش بود‪ ،‬برگشت‪.‬‬

‫‪ -‬واقعا این خاطره عالیه‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و انگشتهاشون رو بهم گره زد‪.‬‬

‫‪1312‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬و میدونی چی به نظرم عالیه؟‬

‫‪-‬چی؟‬

‫جونگکوک پرسید و از انگشت شست پسر مونقرهای که روی دستش‬


‫رو نوازش میکرد‪ ،‬لذت برد‪.‬‬

‫‪-‬فکر کنم بهترین راه برای اینکه از پدرت عذرخواهی کنی و مشکلت‬
‫رو حل کنی اینه که درمورد این خاطرات باهاش حرف بزنی‪ .‬این‬
‫خاطرات خوب باعث شدن که شما دوتا عاشق مادرت باشید‪ .‬من‬
‫مطمئنم که مادرت از این خوشش میاد که یادش باهاتون باشه‪.‬‬

‫جونگکوک از جوری که تهیونگ با ارامش‪ ،‬حمایت و درکی که توی‬


‫اون چشمهای قهوهای منعکس میشد‪ ،‬بهش نگاه میکرد‪ ،‬مسحور شد‪.‬‬
‫درجواب لبخند تهیونگ‪ ،‬لبخند اطمینان بخشی زد‪ .‬سرش رو با ناباوری‬

‫‪1313‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫به روش هوشمندانهای که تهیونگ اوضاع رو تغییر داد و قلب‬


‫جونگکوک رو نرم کرد‪ ،‬تکون داد‪.‬‬

‫‪-‬میتونم ببینم که چیکار کردی‪ ،‬کیم تهیونگ‪.‬‬

‫‪-‬کار کرد؟‬

‫تهبونگ با لبخند حیلهگرانهای پرسید‪.‬‬

‫جونگکوک شونهاش رو باال انداخت و جلو رفت‪ ،‬تا اینکه‬


‫صورتهاشون فقط به اندازه یک نفس فاصله داشت‪.‬‬

‫‪-‬شاید اره‪ .‬شاید نه‪.‬‬

‫‪-‬خیلی خب‪ .‬قطعا کار کرده‪ .‬من گزینه شاید اره رو انتخاب میکنم‪.‬‬

‫‪1314‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ گفت و نیشخندی زد‪.‬‬

‫‪-‬ساکت شو‪.‬‬

‫جونگکوک با جدیت گفت و یک دستش رو روی چونه تهیونگ و‬


‫دست دیگهاش رو روی کمرش گذاشت‪.‬‬

‫‪-‬دهنهامون خسته شدن‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و تهیونگ لبهاش رو بهم فشار داد‪ ،‬اما میلش به‬
‫لبخندزدن کامال مشخص بود‪.‬‬

‫‪-‬باشه ولی از حرفزدن خسته شده‪ ،‬درسته؟‬

‫‪-‬وقتی اینجوری باهوش میشی‪ ،‬واقعا تحریک میشم‪.‬‬

‫‪1315‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک با نیشخندش زمزمه کرد و بعد لبهاش رو روی لبهای‬


‫تهیونگ کوبید و قدردانیش رو از طریق حرکت نرم لبهاش بهش‬
‫نشون داد‪.‬‬

‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫به هرحال‪ ،‬حق با تهیونگ بود‪.‬‬

‫صبح روز بعد‪ ،‬جونگکوک مردد به شورا رسید‪ ،‬وارد اتاق عایق صدا‬
‫شد و با پدرش رو به رو شد‪.‬‬

‫ناراحتی و ناامیدی دیگه روی چهره پدرش نبود‪ ،‬درعوض یکم درک‬
‫و دلسوزی توی چشمهاش بود‪ .‬پس‪ ،‬برای جونگکوک راحت بود تا‬
‫توصیه جونگکوک رو دنبال کنه و با خاطرات مورد عالقهاش از‬
‫مادرش‪ ،‬بحث رو شروع کنه‪.‬‬

‫‪1316‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫پدرش وقتی جونگکوک درمورد قسمت کوکیهای جوزهندی توی‬


‫چوسوک گفت‪ ،‬خندید و باالخره اعتراف کرد که اون بیسکوییتها به‬
‫طرز وحشتناکی بد مزه بودن‪ ،‬اما اون موقع چیزی نگفت تا به احساسات‬
‫جونگکوک و مادرش اسیب نزنه‪.‬‬

‫از اون لحظه‪ ،‬مکالمهشون ادامه پیدا کرد و هردوشون خاطراتی رو زنده‬
‫کردن‪ ،‬مثل تعطیالت تابستونی توی کوههای سوئد که هرسه تاشون‬
‫توی جنگل نزدیک خونه میخواستن ببینن چه کسی از همه سریعتر‬
‫بود (البته همیشه جونگکوک بود‪ ،‬اما به این موضوع شک کرد که‬
‫شاید پدر و مادرش عمداً سرعتشون رو کم میکردن تا جونگکوک‬
‫ببره و پدرش هم تایید کرد که فرضش درست بود) و خیلی خاطرات‬
‫دیگه‪.‬‬

‫اما احساس گناه همچنان روی سینه جونگکوک سنگینی میکرد‪.‬‬


‫میدونست که باید رک باشه و حرفش رو مستقیم بزنه‪ ،‬با وجود اینکه‬
‫به نظر میرسید پدرش اون موضوع رو فراموش کرده بود‪.‬‬

‫‪1317‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬بابا؟‬

‫جونگکوک گفت و نگاهی به مردی که اون طرف میز بلند و چوبی‬


‫نشسته بود‪ ،‬انداخت‪.‬‬

‫‪-‬بله؟‬

‫جونگکوک اهی کشید و با اضطراب با انگشتهاش بازی کرد‪.‬‬

‫‪-‬من واقعا احمق بودم‪ .‬نباید اون چیزها رو دیروز میگفتم‪.‬‬

‫جونگکوک شروع کرد‪.‬‬

‫پدرش به وضوح از رفتارش غافلگیر شده بود‪ ،‬اما جونگکوک همچنان‬


‫چیزهای زیادی برای گفتن داشت‪.‬‬

‫‪1318‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬میخواستم بدونی که هیچکدوم از چیزهایی که گفتم‪ ،‬احساس‬


‫نمیکنم‪ .‬من‪ ...‬من واقعا بخاطر مرگ مامان سرزنشت نمیکنم‪.‬‬
‫هیچوقت نکردم‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪ ،‬اب دهنش رو قورت داد و سعی کرد لرزش‬


‫خفیف دستهاش رو کنترل کنه‪ .‬جونگکوک برای کلماتی که‬
‫میخواست به گوش پدرش برسه‪ ،‬از زمانش استفاده کرد‪ ،‬اما خوناشام‬
‫بزرگتر سوالی نپرسید و تحت فشارش نذاشت‪ .‬دهیون فقط سری‬
‫تکون داد تا تشویقش کنه و بهش اطمینان بده که با دقت به حرفهاش‬
‫گوش میکرد‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک‪ ،‬پسرم‪ .‬این تقصیر تو نیست‪ .‬این رو میدونم‪ .‬هیچوقت‬


‫چنین فکری نکردم‪ .‬تو برای کار خارج از بوسان بودی و صادقانه حتی‬
‫مکان و دلیلش رو یادم نمیاد‪ ،‬ولی به وضوح ادمکشها از این موضوع‬
‫خبر داشتن‪.‬‬

‫‪1319‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫پدرش توضیح داد و جونگکوک نفس عمیقی کشید و با فکرکردن به‬


‫خوناشامی که اون بال رو سر مادرش اورده بود‪ ،‬عصبانیتی که درون‬
‫سینه میجوشید‪ ،‬اروم کرد‪.‬‬

‫‪-‬فکر کنم‪ ...‬فکر کنم همچنان این عصبانیت درونم بود چون‬
‫نمیتونستم اتفاقی که افتاد‪ ،‬باور کنم‪ .‬فقط با فکرکردن به مردن مامان‪،‬‬
‫عصبانی میشم‪.‬‬

‫جونگکوک با صدای لرزونی گفت‪ ،‬چشمهاش رو محکم بست و اب‬


‫دهنش رو قورت داد‪.‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬

‫‪-‬و فکرکردن به اینکه مسئول این کار بدون مجازات مونده‪ ،‬عصبانیم‬
‫میکنه‪ .‬بابا‪ ...‬سه سال گذشته و اونها همچنان یه جایی اون بیرونن‪،‬‬
‫جوری که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده‪.‬‬
‫‪1320‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫به نظر میرسید پدر جونگکوک هم به همون اندازه به این موضوع فکر‬
‫میکرد و جونگکوک متوجه شد پدرش به سختی تالش میکرد تا‬
‫جلوی پسرش کم نیاره‪.‬‬

‫‪-‬از این متنفرم که هیچوقت نفهمیدیم کی این بال رو سرش اورد‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و اجازه داد اولین اشک قرمز روی گونهاش بلغزه‪.‬‬

‫‪-‬احساس میکنم که مامان رو ناامید کردیم‪ .‬مامان لیاقتش رو داشت که‬


‫این کار رو درست انجام بدیم‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک‪...‬‬

‫‪1321‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬متاسفم‪ .‬بابت چیزی که دیروز گفتم‪ ،‬متاسفم‪ .‬من واقعا بیشعور بودم‪،‬‬
‫ولی خوشبختانه یکی بهم کمک کرد که متوجه بشم‪ .‬من واقعا متاسفم‪،‬‬
‫بابا‪.‬‬

‫چشمهای پدرش نه تنها کمی اشکالود بود‪ ،‬بلکه تعجب هم انعکاس‬


‫میکرد‪ .‬این برای جونگکوک عادی نبود که عذرخواهی کنه‪ .‬همه این‬
‫رو میدونستن‪ .‬خودش هم این رو میدونست‪ .‬جونگکوک وقتی‬
‫میخواست‪ ،‬واقعا میتونست سرسخت و مغرور باشه‪ ،‬اما اخیرا‪ ،‬متوجه‬
‫شده بود که اون کلمات رو بیشتر به زبون میاورد‪.‬‬

‫‪-‬الزم نیست ازم عذرخواهی کنی‪ ،‬جونگکوک‪.‬‬

‫پدرش چند دقیقه بعد از اینکه هردوشون اشکها و نفسهاشون رو‬


‫کنترل کردن‪ ،‬گفت‪.‬‬

‫‪1322‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬اعتراف میکنم که حرفت ناراحتم کرد‪ ،‬بیشتر بخاطر اینکه‬


‫نمیدونستم این چند سال چنین احساسی داشتی‪ ،‬ولی میتونم درکت‬
‫کنم که چرا چنین احساسی داری‪ .‬این حق توئه‪.‬‬

‫پدرش گفت و جونگکوک با شک بهش نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬از دستم عصبانی نیستی؟‬

‫‪-‬معلومه که نه‪ ،‬جونگکوک‪.‬‬

‫پدرش گفت‪ ،‬بهش نزدیک شد و بازوی جونگکوک رو لمس کرد‪.‬‬

‫‪-‬من هیچوقت نمیتونم از دستت عصبانی باشم‪ .‬حداقل نه بخاطر این‬


‫موضوع و درک میکنم که چرا یه جورایی این کینه رو نسبت به من‬
‫داشتی چون درواقع‪ ...‬درواقع‪ ،‬انگار به نظر میرسید که من هیچ‬

‫‪1323‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫عالقهای به پیداکردن کسایی که مسئول اتفاقی بودن که برای مادرت‬


‫افتاده بود‪ ،‬نشون ندادم‪ ،‬ولی این حقیقت نداره‪.‬‬

‫‪-‬منظورت از این حرف چیه؟‬

‫جونگکوک پرسید و ابروهاش با سردرگمی بهم نزدیک شد‪.‬‬

‫‪-‬منظورم اینه که من توی سه سال گذشته‪ ،‬روی این قضیه کار کردم‪ .‬از‬
‫اونجایی که میدونی‪ ،‬خونهمون همیشه خیلی امن بود‪ .‬با رمز درها و‬
‫دیوارهای عایق صدا‪ ...‬و بخاطر همین‪ ،‬ما هیچوقت به نصبکردن‬
‫دوربین مداربسته فکر نکردیم‪ .‬با این حال‪ ،‬اشتباه کردیم‪ .‬این واقعا به‬
‫کارمون میاومد که یه نگاهی به کسی که اون کار رو کرد‪ ،‬بندازیم‪...‬‬
‫ولی متاسفانه‪ ،‬هیچوقت فکر نمیکردیم که چنین اتفاقی بیفته‪.‬‬

‫‪-‬باید دنبالشون میرفتم‪.‬‬

‫‪1324‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک خودش رو سرزنش کرد و دستش رو به پیشونیاش‬


‫کوبید‪.‬‬

‫‪-‬باید بیشتر به صورتهاشون دقت میکردم‪ .‬باید بعضی چیزها رو حفظ‬


‫میکردم‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک‪ ،‬پسرم‪ .‬این تقصیر تو نیست‪ .‬اون موقع‪ ،‬تو روی هیچی به‬
‫جز مادرت و امنیتش تمرکز نداشتی‪ .‬منظورم اینه‪ ...‬کی میتونست؟‬

‫پدرش گفت و سعی کرد براش استدالل بیاره‪.‬‬

‫‪-‬منظورم از اون حرف این بود که من به دوربینهای مداربسته‬


‫خیابونهای نزدیک خونه نگاه کردم تا چیزی از صورتهاشون یا‬
‫ماشین احتمالی پیدا کنم‪ ...‬با بهترین کاراگاهها تماس گرفتم‪ ...‬تمام‬
‫نامهها‪ ،‬ایمیلها و پیامهایی که مادرت توی چند سال گذشته گرفته بود‪،‬‬
‫بررسی کردم تا دشمنی چیزی پیدا کنم‪ ...‬من همه کار کردم‪،‬‬
‫‪1325‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک ولی اگه حساب کنی‪ ،‬این چیزها زمان میبره‪ .‬کاغذ بازی‬
‫اداری‪ ،‬نبود سرنخ‪ ...‬همه چیز شرایط رو پیچیدهتر کرده‪.‬‬

‫پدرش توضیح داد و احساس گناه قطعا نمیخواست بدن جونگکوک‬


‫رو ترک کنه‪ .‬جونگکوک یک احمق واقعی و بیانصاف بود‪.‬‬

‫پدرش برعکس چیزی که فکر میکرد‪ ،‬تالشهای زیادی کرده بود و‬


‫اسمون و کوه رو جابهجا کرده بود تا سرنخی از خوناشامهایی که این‬
‫کار رو با مادرش کرده بودن‪ ،‬پیدا کنه و جونگکوک با بیپروایی و‬
‫بدون نشونهای از حقیقت‪ ،‬اون کلمات تند رو توی صورت پدرش‬
‫کوبیده بود‪.‬‬

‫‪-‬چرا هیچوقت این چیزها رو بهم نگفتی‪ ،‬بابا؟‬

‫جونگکوک با زمزمه پرسید‪ .‬همچنان از اون اطالعات متعجب بود‪.‬‬

‫‪1326‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫پدرش اه سنگینی کشید‪.‬‬

‫‪-‬چون نمیخواستم درگیرش بشی‪ .‬نمیخواستم امیدت رو باال ببری که‬


‫شاید چیزی پیدا کنیم‪ ،‬چون اگه درنهایت چیزی پیدا نکنیم‪ ...‬ناراحت‬
‫میشی‪ .‬و معلومه که من این رو نمیخوام‪ .‬نمیخواستم سالهای‬
‫نوجوونیت رو با درگیری سر این موضوع بگذرونی‪ .‬میخواستم به‬
‫حالت عادی زندگیت برگردی‪ .‬روی تموم کردن دبیرستانت تمرکز‬
‫کنی‪ ،‬دانشگاه بری‪ ...‬من خودم میتونم به تنهایی تحقیقات رو انجام‬
‫بدم و اگه چیزی پیدا میکردم‪ ،‬بهت میگفتم‪ ،‬اما این بخاطر اینه که‬
‫هیچوقت فکر نمیکردم این همه رنج و درد داشته باشی‪ .‬اگه‬
‫میدونستم‪ ...‬مدتهاش پیش نگرانیت رو رفع میکردم‪.‬‬

‫پدرش گفت و جونگکوک سری تکون داد‪ .‬حاال میتونست ببینه که‬
‫چقدر بیانصاف بود‪ .‬پدرش فقط میخواست از تمام رنجها و امیدهای‬
‫اشتباه ازش محافظت کنه‪ .‬پدرش هیچوقت از پیداکردن کسی که اون‬

‫‪1327‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫بال رو سر مادرش اورد‪ ،‬دست نکشید‪ .‬هیچ وقت از مبارزهکردن کنار‬


‫نکشید‪.‬‬

‫‪-‬و اطالعات بدرد بخوری پیدا کردی؟‬

‫جونگکوک پرسید و با خودش فکر کرد که احتماال نه‪ ،‬چون مطمئن‬


‫بود پدرش به محض اینکه چیزی میفهمید‪ ،‬بهش میگفت‪ ،‬اما با این‬
‫حال‪ ،‬تصمیم گرفت که از شانسش استفاده کنه و بپرسه‪.‬‬

‫‪-‬متاسفانه نه‪.‬‬

‫پدرش گفت و اه بلندی کشید‪.‬‬

‫‪-‬بدون هیچ صورت و صدایی‪ ...‬واقعا سخته‪ .‬ولی قرار نیست تسلیم بشم‪.‬‬
‫هیچوقت‪.‬‬

‫‪1328‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫پدرش ادامه داد و جونگکوک دستش رو دراز کرد‪ ،‬دست پدرش رو‬
‫گرفت و اون رو با نشونهای از ارامش‪ ،‬قدردانی و عذرخواهی محکم‬
‫فشار داد‪ .‬انتظار داشت که پدرش همه چیزش رو احساس کنه‪.‬‬

‫پدرش درجواب دستش رو فشار داد و همین جواب کافی بود تا تمام‬
‫ناراحتی درون سینهاش تبخیر بشه‪ .‬این یعنی دوباره همه چیز بینشون‬
‫خوب بود‪.‬‬

‫‪-‬خب‪...‬‬

‫پدرش شروع کرد‪.‬‬

‫‪-‬تو چند دقیقه پیش گفتی که یکی بهت کمک کرد تا متوجه بشی که‬
‫احمق بودی‪ .‬هرچند من چنین فکری نمیکنم‪.‬‬

‫‪1329‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫دهیون گفت و اون احساس ناراحتی لعنتی دوباره به صورتش برگشت‪.‬‬


‫وات د فاک؟‬

‫‪-‬من این رو گفتم؟‬

‫جونگکوک پرسید و سعی کرد از اون موضوع فرار کنه‪.‬‬

‫پدرش هومی کرد و گفت‪:‬‬

‫‪-‬اره‪ .‬گفتی‪.‬‬

‫‪-‬یادم نمیاد‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و شونهاش رو باال انداخت‪.‬‬

‫‪1330‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬ولی من یادمه‪.‬‬

‫شت‪ .‬جونگکوک قطعا لجبازی پدرش رو به ارث برده بود‪.‬‬

‫‪-‬شاید اشتباه شنیدی‪.‬‬

‫‪-‬نه‪.‬‬

‫پدرش گفت و سرش رو به نشونه منفی تکون داد‪.‬‬

‫‪-‬من اشتباه نشنیدم‪ .‬فکر کنم یادت رفته که من یه خوناشامم و میتونم‬


‫ارومترین زمزمهها هم بشنوم‪ .‬بهم بگو‪ ،‬اون فرد تهیونگه‪ ،‬درسته؟‬

‫‪-‬من قطعا هیچکدوم از اینها رو نگفتم!‬

‫‪1331‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک داد زد‪ .‬فقط میخواست گوشت گونههاش رو ببره تا‬


‫یکبار برای همیشه‪ ،‬از شر احساس ناراحتی که اونجا به وجود اومد‪،‬‬
‫خالص بشه‪.‬‬

‫‪-‬پس یعنی این دوستت تهیونگ نبود که بهت کمک کرد تا بیای و ازم‬
‫عذرخواهی کنی؟ فقط این کار بهت نمیاد‪ .‬من پسر خودم رو‬
‫میشناسم‪.‬‬

‫پدرش با شیطنت گفت‪.‬‬

‫‪-‬هی! منظورت از این حرف چیه؟‬

‫جونگکوک با عصبانیت پرسید‪.‬‬

‫‪-‬اصال چطوری اسمش یادت مونده؟‬

‫‪1332‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬اوه‪ ،‬جونگکوک‪ .‬من هیچوقت نمیتونم اسم دوست خاص پسرم رو‬
‫فراموش کنم‪.‬‬

‫جونگکوک سعی کرد خودش رو کنترل کنه تا لحن عمدی پدرش که‬
‫از کلمه دوست استفاده کرد‪ ،‬نادیده بگیره‪ .‬خیلی خوب پدرش رو‬
‫میشناخت‪.‬‬

‫‪-‬اسم اون یادته‪ ،‬ولی وقتی بهت گفتم که میخوام تنها زندگی کنم‪،‬‬
‫یادت نبود که من میخواستم توی یه اپارتمان باشم‪ ،‬نه یه خوابگاه‪.‬‬

‫جونگکوک با تمسخر گفت‪.‬‬

‫‪-‬مثل اینکه فراموشی من بخشیده شده‪ ،‬مگه نه؟ درواقع‪ ،‬به نظرم حتی‬
‫ممکنه بخوای ازم تشکر کنی‪.‬‬

‫‪1333‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫پدرش گفت‪ ،‬شونهاش رو باال انداخت و لبهاش رو بهم فشار داد تا‬
‫توی صورت پسرش نخنده‪.‬‬

‫‪-‬میتونی تو خواب ببینی‪.‬‬

‫جونگکوک با ناراحتی زمزمه کرد‪.‬‬

‫‪-‬از اینکه بهش گفتی چه اتفاقی افتاده‪ ،‬تعجب کردم‪ .‬منظورم اینه‪...‬‬
‫فکر کنم این کار رو کردی چون این تنها راهی بود که میتونست بهت‬
‫کمک کنه‪.‬‬

‫پدرش گفت‪.‬‬

‫وقتی کلمات پدرش رو شنید‪ ،‬چیزی توی ذهن جونگکوک روشن‬


‫شد‪.‬‬

‫‪1334‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫شت‪ ،‬شت‪ ،‬شت‪ ،‬شت‪.‬‬

‫جونگکوک یک جزئیات مهم و فوقالعاده رو فراموش کرده بود‪.‬‬

‫جزئیاتی که شامل این میشد که اون به تهیونگ چیزی رو گفت که‬


‫مهمتر از دعواش با پدرش بود‪.‬‬

‫جزئیاتی که شامل این واقعیت میشد که به تهیونگ گفته بود که‬


‫خوناشام بود‪.‬‬

‫اون موقع‪ ،‬جونگکوک به عواقب کارش فکر نکرد‪ ،‬درست مثل چند‬
‫روز گذشته که نگران توضیحدادن بعضی چیزها به تهیونگ بود‪ .‬قطعا‬
‫فکر نمیکرد که مجبور باشه شکستش رو به پدرش اعتراف کنه‪.‬‬

‫جونگکوک دراقدام شجاعانهای زمزمه کرد‪:‬‬

‫‪1335‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬من همه چیز رو بهش گفتم‪ ،‬بابا‪.‬‬

‫‪-‬همه چیز؟ خب غافلگیر شدم‪.‬‬

‫خوناشام بزرگتر گفت و چشمهاش گشاد شدن‪.‬‬

‫‪-‬ولی واقعا خوشحالم که راحتی باهاش حرف بزنی‪ .‬مخصوصا بخاطر‬


‫این خوشحالم که باالخره یکی رو داری که باهاش حرف بزنی‪.‬‬

‫‪-‬نه‪ ،‬بابا‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و اهی کشید‪.‬‬

‫‪-‬من همه چیز رو بهش گفتم‪.‬‬

‫‪1336‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک تکرار کرد و پدر جونگکوک با دقت صورتش رو بررسی‬


‫کرد و با سردرگمی اخمی کرد‪.‬‬

‫‪-‬اره‪ ،‬متوجه شدم و خوشحالم که تونستی با یکی راحت‪ -‬اوه‪...‬‬

‫پدرش گفت و خطوط روی صورتش با تعجب و درک جایگزین شد‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک‪ ...‬منظورت اینه‪...‬‬

‫‪-‬بهش گفتم که خوناشامم‪.‬‬

‫جونگکوک اعتراف کرد‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک‪...‬‬

‫‪1337‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫پدرش سعی کرد بگه‪ ،‬اما خوناشام کوچیکتر حرفش رو قطع کرد‪.‬‬

‫‪-‬میدونم‪ .‬میدونم قراره بهم چی بگی؛ اینکه بیمسئولیت بودم و باید‬


‫بیشتر ارزیابی میکردم‪ ،‬ولی قبل از اینکه بفهمم‪ ،‬اون کلمات از دهنم‬
‫خارج شد‪ .‬ما وسط یه دعوا یا همچین چیزی بودیم و اون حرف از‬
‫دهنم بیرون رفت‪ .‬اون‪ ...‬اون گریهکردن و دستهام که پرخون بود‪،‬‬
‫دید چون وقتی جین بهم زنگ زد تا درمورد اتفاقی که برات افتاده بود‪،‬‬
‫بهم بگه‪ ،‬با عصبانیت به دیوار مشت زدم‪ .‬نتونستم جلوی خودم رو‬
‫بگیرم‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪ ،‬نگاهش رو ازش پدرش گفت و درعوض روی‬


‫خطوط چوب میز مقابلش تمرکز کرد‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک‪ ...‬میدونی که این جرم نیست درمورد هویتمون به‬


‫انسانها بگیم‪ ،‬درسته؟ البته که باید این توضیحات رو پیش خودمون‬
‫نگه داریم تا از توجه و کنجکاویشون درمورد خودمون جلوگیری کنیم‬

‫‪1338‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫ولی زمانهایی وجود داره که هیچ چارهای جز گفتن حقیقت نداریم و‬


‫برای تو که به تهیونگ گفتی که خوناشامی‪ ...‬بخاطر اینه که واقعا‬
‫بهش اعتماد داری‪.‬‬

‫پدرش گفت و جونگکوک حتی نمیتونست انکارش کنه‪ .‬فقط وقتش‬


‫رو تلف میکرد‪ .‬البته که به تهیونگ اعتماد داشت‪.‬‬

‫‪-‬میدونم که ممنوع نیست‪ ،‬ولی همچنان‪...‬‬

‫جونگکوک گفت و پدرش سری تکون داد‪.‬‬

‫‪-‬چه واکنشی نشون داد؟‬

‫‪-‬وقتی بهش گفتم‪ ،‬کامال وحشت کرد‪ .‬فکر کنم اولش باورم نکرد‪،‬‬
‫ولی وقتی دیروز رسید اینجا‪ ،‬جوری بود که انگار هیچی بهش نگفته‬

‫‪1339‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫بودم‪ .‬اون‪ ...‬اون جوری رفتار میکرد که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده بود‪.‬‬
‫واکنش متفاوتی بهم نشون نداد‪.‬‬

‫جونگکوک توضیح داد‪.‬‬

‫‪-‬با ترس یا تحقیر بهم نگاه نکرد‪.‬‬

‫‪-‬وایسا ببینم‪ .‬تهیونگ اینجاست؟ توی بوسان؟‬

‫پدرش با ناباوری پرسید‪.‬‬

‫‪-‬هوم‪ ...‬اره‪.‬‬

‫‪-‬کجا میمونه؟‬

‫‪1340‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫پدرش پرسید و این بار صداش با اگاهی خاصی پرشد‪.‬‬

‫شت‪ .‬جونگکوک میتونست ببینه این موضوع به کجا میرسید‪.‬‬

‫جونگکوک نیازی نداشت که جواب بده‪ ،‬چون پدرش لبخندی زد و‬


‫ابروهاش رو باال و پایین برد‪.‬‬

‫‪-‬اوه‪ ،‬متوجه شدم‪ .‬احتماال شما دوتا دوستهای خیلی خیلی خوبی‬
‫هستید که بهش گفتی توی خونهمون بمونه‪.‬‬

‫‪-‬الزم نبود که پولش رو برای هتل خرج کنه‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و شونهاش رو باال انداخت‪.‬‬

‫‪1341‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫یا اینکه همون روز به سئول برگرده‪ .‬ولی قطعا قرار نبود اون رو با‬
‫صدای بلند به زبون بیاره‪.‬‬

‫‪-‬حتما‪.‬‬

‫پدرش گفت و سرش رو به سرعت تکون داد‪ ،‬اما گوشه لبهاش که به‬
‫سمت باال رفت‪ ،‬از نگاه جونگکوک دور نموند‪.‬‬

‫‪-‬خب‪ ،‬اگه نگران بودی که بهم خبر بدی که به تهیونگ گفتی‪ ،‬هیچ‬
‫دلیلی نداره‪ .‬من قرار نیست مجازاتت کنم یا بهت نصیحت کنم‪.‬‬
‫همونطوری که خودت گفتی‪ ،‬این جرم نیست‪ ،‬جونگکوک‪ .‬درواقع‪...‬‬
‫میدونی موارد زیادی وجود داره که یک خوناشام عاشق یک انسان‬
‫شده و چارهای جز گفتن حقیقت نداشته‪ .‬هیچ مشکلی نیست‪.‬‬

‫جونگکوک با نگرانی خندید و به سرعت سرش رو به نشونه انکار‬


‫تکون داد‪.‬‬
‫‪1342‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬ولی قطعا موضوع این نیست‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و حتی متوجه نگاه مشکوک پدرش نشد چون‬


‫سرش با وحشتکردن و شاید دروغ گفتن به خودش‪ ،‬شلوغ بود‪.‬‬

‫‪-‬قطعا‪ .‬منم نگفتم که موضوع اینه‪ .‬فقط مثال زدم‪.‬‬

‫پدرش گفت و شونهاش رو باال انداخت‪.‬‬

‫‪-‬میدونم‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و گلوش رو صاف کرد‪.‬‬

‫‪-‬میدونم‪.‬‬

‫‪1343‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬خب‪ ...‬ولی باید به عنوان یه دوست‪ ،‬خیلی دوستت داشته باشه که بعد‬
‫از دیدن اتاقت‪ ،‬نرفته‪.‬‬

‫پدرش گفت‪.‬‬

‫جونگکوک با صدای بلند غرید و وقتی پدرش با شدت خندید‪ ،‬سرش‬


‫رو روی میز چوبی گذاشت‪.‬‬

‫‪1344‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪CH 23‬‬

‫دیوارهای خوابگاه با بیت اهنگی که تهیونگ نمیشناخت‪ ،‬میلرزید‪.‬‬


‫بوی پیتزا‪ ،‬الکل و حتی دود خفیفی هوا رو پر کرده بود‪.‬‬

‫تولد یونگی بود و البته که هوسوک اصرار داشت تا جشن تولدش توی‬
‫خوابگاه اونها برگزار بشه‪ .‬دلیل هوسوک این بود که خوابگاه یونگی‬
‫و جونگکوک خیلی کوچیک بود و اتاق نشیمن مناسبی برای پارتی‬
‫نداشت‪ ،‬اما تهیونگ به این شک کرد که احتماال دلیل اصلیاش این‬
‫بود که هوسوک عاشق پارتی بود و به دنیا اومده بود تا میزبان باشه‪.‬‬

‫افراد زیادی توی پارتی نبودن و شاید خوابگاه اونها بزرگتر از خوابگاه‬
‫بقیه بود‪ ،‬اما اونقدری بزرگ نبود‪ .‬فقط دوستهای نزدیک یونگی‬
‫اونجا حضور داشتن‪ ،‬مثل نامجون‪ ،‬هوسوک‪ ،‬جونگکوک‪ ،‬تهیونگ و‬
‫بعضی از همکالسیهای حقوقش‪.‬‬

‫‪1345‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫با این حال‪ ،‬تهیونگ این ایده رو داد که جین رو دعوت کنه تا اوضاع‬
‫بینشون خوب بشه و یه جورایی اون هم به دایره دوستهای تهیونگ‬
‫اضافه بشه‪ ،‬البته جین جز دوستهای تهیونگ بود‪.‬‬

‫یونگی اصال مشکلی نداشت که جین جز مهمونها بود‪ .‬جونگکوک از‬


‫طرف دیگه‪...‬‬

‫وقتی تهیونگ بهش گفت که جین رو دعوت کرده بود‪ ،‬جونگکوک‬


‫با ناراحتی زمزمه کرد " چرا قراره دعوتش کنی وقتی اون و یونگی‬
‫اصال همدیگه رو نمیشناسن؟ "‬

‫با مسخرهکردن اینکه جونگکوک حسودی کرده بود و خندههایی که‬


‫از تهیونگ سرچشمه میگرفت‪ ،‬برای نیم ساعت طوالنی جونگکوک‬
‫انسان رو نبوسید‪ ،‬اما بعدا با یک بلوجاب مشکل حل شد‪.‬‬

‫‪-‬ته؟ حواست به منه؟‬

‫‪1346‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جین سعی کرد توجهاش رو جلب کنه و تهیونگ باالخره نگاهش رو‬
‫از جونگکوک و جیمینی که همدیگه رو دراغوش گرفته بودن‪،‬‬
‫گرفت‪ .‬یا بهتره بگیم‪ ،‬جیمین سعی داشت جونگکوک رو دراغوش‬
‫بگیره‪ ،‬اما پسر موتیره سعی میکرد فرار کنه و اخمش با لبخند‬
‫سرگرمکننده جیمین درتضاد بود‪.‬‬

‫وقتی تهیونگ صدای درزدن رو شنید و در رو باز کرد‪ ،‬واقعا غافلگیر‬


‫شد چون با پسری با موهای بلوند و صورت دوستانه رو به رو شد که‬
‫دست گل بزرگ ابی و سفیدی توی دستهاش بود‪.‬‬

‫زمانی بیشتر غافلگیر شد که جیمین اون گلهای زیبا رو به یونگی داد‪،‬‬


‫بوسهای به گونهاش زد و زمزمه کرد‪ " :‬تولدت مبارک کیوتی‪" .‬‬

‫وقتی صورت یونگی جوری سرخ شد که رنگش با پپرونیهای پیتزا‬


‫هماهنگ بود‪ ،‬تهیونگ دوباره غافلگیر شد‪.‬‬

‫‪1347‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ مطمئن بود این جونگکوک بود که دعوتش کرده بود‪ ،‬اما‬
‫وقتی جیمین چند ساعت بعد رسید و به سمت بهترین دوستش چرخید‪،‬‬
‫تهیونگ به سرعت متوجه شد که پسر دیگه هیچ ایدهای درمورد‬
‫حضور جیمین نداشت‪.‬‬

‫پس از اونجایی که کنجکاو بود‪ ،‬تهیونگ مقاومت نکرد و با سواالتش‬


‫یونگی رو بمبارون کرد‪ ،‬تا اینکه یونگی اعتراف کرد که جیمین فقط‬
‫بخاطر اینکه یونگی گفته بود امروز تولدشه‪ ،‬از ایتالیا به سئول اومده‬
‫بود‪ .‬همچنین یونگی بهش گفت که اون دو از روزی که توی تولد‬
‫هوسوک باهم اشنا شدن‪ ،‬دائماً بهم پیام میدادن و زنگ میزدن و این‬
‫هم غافلگیری بزرگی برای تهیونگ بود‪ ،‬اما برای دوستش خوشحال‬
‫بود‪.‬‬

‫این بار‪ ،‬این جونگکوک بود که برای نیم ساعت یک بوسه هم ازش‬
‫نگرفت چون اون شایعات رو میدونست و به تهیونگ نگفته بود‪.‬‬
‫چطور جرات کرده بود؟‬

‫‪1348‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫حاال تهیونگ نمیتونست جلوی نگاهکردن و لبخندزدن به اون دو‬


‫دوست که خوشبختانه به نظر میرسید اشتی کرده بودن‪ ،‬بگیره‪،‬‬
‫مخصوصا لبخند و شیطنتی که بین اون دو بود‪.‬‬

‫اولش جو عجیبی بین جونگکوک و جیمین بود که تهیونگ حدس‬


‫میزد احتماال مسائل بینشون بخاطر بحثی که جونگکوک چند هفته‬
‫پیش درموردش بهش گفته بود‪ ،‬حل نشده بود‪ .‬جونگکوک همچنین‬
‫بهش گفت که اون و جیمین از اتفاقی که برای پدرش افتاده بود‪ ،‬بهم‬
‫پیام میدادن و جیمین ازش پرسیده بود که همه چیز خوب بود و‬
‫نگرانیاش رو نشون داده بود‪ ،‬اما هیچوقت موضوع دعواشون رو پیش‬
‫نکشیده بودن‪ ،‬بنابراین همه چیز بین اون و جیمین ناخوشایند بود‪.‬‬

‫بنابراین تهیونگ تسلیم نشد‪ ،‬تا اینکه جونگکوک از روی کاناپهای که‬
‫کنارش نشسته بود‪ ،‬بلند شد و رفت تا با جیمین صحبت کنه‪ .‬وقتی‬
‫جونگکوک باالخره تسلیم شد و با غرغر از جاش بلند شد‪ ،‬صداش که‬

‫‪1349‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫میگفت " خیلی رومخی‪ ،‬تهیونگ‪ .‬امیدوارم این رو بدونی‪ " .‬توی هوا‬
‫پیچید‪.‬‬

‫‪-‬اره‪ ،‬جین‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و نگاهش رو به پسری که روی کاناپه کنارش نشسته‬


‫بود‪ ،‬داد‪.‬‬

‫‪-‬ببخشید‪ .‬حواسم پرت بود‪.‬‬

‫‪-‬فهمیدم‪.‬‬

‫جین گفت و خندید‪.‬‬

‫‪-‬خب‪ ،‬چند وقته که تو و جونگکوک باهم قرار میذارید؟‬

‫‪1350‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جین پرسید و تهیونگ که درحال نوشیدن ابجوش بود‪ ،‬با شنیدن‬


‫سوالش خفه شد و به شدت به سرفه افتاد‪.‬‬

‫تهیونگ با حالت متعجب و چشمهای برامده‪ ،‬جواب داد‪:‬‬

‫‪-‬من و جونگکوک قرار نمیذاریم‪.‬‬

‫جین با حالت مشکوکی اخم کرد‪.‬‬

‫‪-‬چی؟ چطوری؟ من همین چند دقیقه پیش دیدم که داشتید صورت‬


‫همدیگه رو میخوردید‪.‬‬

‫خیلی خب‪ ،‬شاید تهیونگ نتونست نیم ساعت دوری از لبهای‬


‫جونگکوک رو تحمل کنه‪ .‬میتونستید سرزنشش کنید؟ و تهیونگ‬

‫‪1351‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫واقعا فکر میکرد که اونها گوشه سالن خوابگاه احتیاط کرده بودن‪،‬‬
‫اما ظاهرا اینطوری نبود‪.‬‬

‫‪-‬هوم‪ ...‬این‪...‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬گلوش رو صاف کرد و سوزش گونههاش رو احساس‬


‫کرد‪.‬‬

‫‪-‬خب‪ ،‬اشتباه دیدی؟‬

‫تهیونگ تاییدش نکرد‪ ،‬اما درعوض با تردید بهم ریختهای ازش پرسید‪.‬‬

‫با این حال‪ ،‬قبل از اینکه جین بتونه جواب بده‪ ،‬تهیونگ دست سردی‬
‫رو دور کمرش احساس کرد و دست دیگهای چونهاش رو جلو کشید‬
‫تا لبهاشون روی هم قرار بگیره‪ .‬حرکت ناگهانیاش به تهیونگ زمان‬

‫‪1352‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫یا واکنش برای بستن چشمهاش و اینکه جواب بوسهاش رو بده‪ ،‬نداد‪،‬‬
‫اما به نظر میرسید جونگکوک به این اهمیتی نمیداد چون نیشخندی‬
‫زد و بوسه دیگهای روی لبهای تهیونگ زد‪.‬‬

‫‪-‬اره قطعا اشتباه دیدم‪.‬‬

‫جین با تمسخر گفت‪.‬‬

‫تهیونگ نیازی فوری به دو تا کیسه یخ روی گونههاش داشت‪ ،‬اما‬


‫همچنان با خودش فکر میکرد که اون برای اینکه سرخی گونههاش‬
‫رو اروم کنه‪ ،‬کافی بود یا نه‪.‬‬

‫نمیدونست چه واکنشی نشون بده‪.‬‬

‫‪1353‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫از یک طرف‪ ،‬از اینکه جونگکوک احساس ازادی میکرد تا اون رو‬
‫جلوی دوستهاش ببوسه‪ ،‬هیجان زده بود‪ .‬یا شاید جونگکوک برای‬
‫انجام اون کار راحت نبود‪ ،‬اما اون یک تالش برای سرکوب چیزی مثل‬
‫حسادت بود؟ جواب هرکدوم که بود‪ ،‬ساید دیگه تهیونگ از اینکه‬
‫جین تماشا کرده بود‪ ،‬احساس بدی داشت‪.‬‬

‫تهیونگ نمیدونست که احساسات پسر دیگه همچنان ثابت بود یا نه‬


‫چون چند هفته گذشته بود‪ .‬به هرحال‪ ،‬تهیونگ جین رو دعوت کرد تا‬
‫بتونه رابطه دوستانهاش رو باهاش حفظ کنه‪ ،‬نه اینکه ناراحتش کنه یا‬
‫فکر کنه که تهیونگ میخواست چیزی رو توی صورتش بکوبه یا‬
‫اذیتش کنه‪ ،‬چون تهیونگ قطعا احمق نبود و متوجه شد که حالت‬
‫پیروزمندانه و تحریکامیزی روی صورت جونگکوک بود‪.‬‬

‫‪-‬عام‪ ...‬من متاسفم‪.‬‬

‫تهیونگ با خجالت زمزمه کرد‪.‬‬

‫‪1354‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬من‪...‬‬

‫‪-‬الزم نیست عذرخواهی کنی‪ ،‬ته‪.‬‬

‫جین با حالت سرگرم شدهای بهش اطمینان داد‪.‬‬

‫تهیونگ جواب لبخندش رو داد‪ ،‬اما بعد چرخید‪ ،‬به جونگکوک نگاه‬
‫کرد و چشمهاش رو با هشدار براش باریک کرد‪.‬‬

‫پسر موتیره شونهاش رو باال انداخت‪ ،‬خم شد و یک تکه پیتزا از روی‬


‫میز برداشت‪ .‬تهیونگ قبال غذاخوردن جونگکوک رو دیده بود‪،‬‬
‫درواقع باهم انجامش داده بودن‪ ،‬اما قبال تهیونگ نمیدونست که‬
‫جونگکوک یک خوناشام بود‪ .‬بنابراین شک و سردرگمی به سرش‬
‫هجوم برد‪.‬‬

‫‪1355‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ بدنش رو کج کرد و لبهاش به گوش جونگکوک کشیده‬


‫شد‪.‬‬

‫‪-‬من قبال دیدم که غذا بخوری‪ ،‬ولی مگه خوناشامها فقط خون‬
‫نمیخورن؟‬

‫تهیونگ پرسید و وقتی خودش رو عقب کشید تا نگاهی به پسر دیگه‬


‫بندازه‪ ،‬چشمهای جونگکوک از حدقه بیرون زد‪.‬‬

‫‪-‬چیه؟ چیز اشتباهی گفتم؟‬

‫تهیونگ با ترس پرسید‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک‪ .‬بهش گفتی؟‬

‫‪1356‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جین پرسید و تعجب صداش رو پر کرد‪.‬‬

‫تهیونگ اخم کرد‪ .‬واقعا گیج شده بود‪.‬‬

‫جین درمورد چی صحبت میکرد؟‬

‫‪-‬جین‪ ،‬اروم باش‪.‬‬

‫جونگکوک با لحن محکمی گفت‪.‬‬

‫‪-‬اون میدونه‪.‬‬

‫جین گفت و نگاهش بین تهیونگ و جونگکوک چرخید‪.‬‬

‫‪1357‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬شما دوتا درمورد چی حرف میزنید؟ من چی رو میدونم؟‬

‫تهیونگ پرسید‪ ،‬اما نادیده گرفته شد‪.‬‬

‫‪-‬اره‪ ،‬میدونه‪.‬‬

‫جونگکوک جواب جین رو داد‪.‬‬

‫‪-‬من بهش گفتم‪.‬‬

‫‪-‬من چی رو میدونم؟‬

‫تهیونگ دوباره پرسید‪ .‬وقتی دوباره نادیده گرفته شد‪ ،‬عصبانیت توی‬
‫رگهاش جاری شد‪.‬‬

‫‪1358‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬فاک‪ ،‬رابطهای که بین شما دوتاست‪ ،‬از چیزی که فکر میکردم‪،‬‬


‫جدیتره‪.‬‬

‫جین گفت و با ناباوری سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫‪-‬من هیچوقت شانس نداشتم‪ ،‬مگه نه؟‬

‫‪-‬میشه یکی بهم توضیح بده که اینجا چه خبره؟‬

‫تهیونگ پرسید‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک!‬

‫تهیونگ صداش کرد و جونگکوک اهی کشید‪.‬‬

‫‪1359‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬جین هم خوناشامه‪ .‬اون شنید که ازم پرسیدی که ما فقط خون‬


‫میخوریم یا نه‪.‬‬

‫جونگکوک جواب داد و تعجب اولین چیزی بود که به سینه تهیونگ‬


‫برخورد کرد‪ ،‬اما مدت زیادی طول نکشید تا اینکه متوجه شد چقدر‬
‫احمق بود‪ .‬البته که جین هم خوناشام بود‪.‬‬

‫و این یعنی‪...‬‬

‫‪-‬جیمین‪...‬؟‬

‫تهیونگ پرسید و جواب سوالش رو از طریق نگاه جونگکوک و جین‬


‫گرفت‪.‬‬

‫‪1360‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬معلومه‪ .‬من خیلی احمقم‪ .‬چطوری هیچوقت به ذهنم خطور نکرده‬


‫بود؟‬

‫‪-‬اینجوری نیست که توی دنیا داد بزنیم که خوناشامیم‪ ،‬ته‪.‬‬

‫جین با تمسخر جواب داد‪.‬‬

‫تهیونگ با خودش فکر کرد یعنی چندتا خوناشام اون بیرون بود‪ .‬چند‬
‫تا خوناشام صاحب کافه‪ ،‬رستوران‪ ،‬فروشگاه و کتاب فروشی بودن‪.‬‬
‫چندتا خوناشام باهاش معاشرت داشتن و تهیونگ حتی بهشون‬
‫مشکوک نبود‪ .‬چندتا خوناشام دانش اموز‪ ،‬معلم‪ ،‬دکتر‪ ،‬ارتیست و‬
‫دانشمند بودن؟ چندتا خوناشام بین انسانها راه میرفتن‪ ،‬کامال استتار‬
‫میکردن و هیچکس حتی خوابش هم نمیدید؟‬

‫‪-‬ولی چطوری شنیدی‪...‬؟‬

‫‪1361‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ پرسید و بحث رو عوض کرد‪.‬‬

‫‪-‬من عمالً توی گوشت زمزمه کردم‪.‬‬

‫‪-‬بهش گفتی که خوناشامیم‪ ،‬ولی قدرتهامون رو توضیح ندادی؟‬

‫جین با تمسخر پرسید‪.‬‬

‫‪-‬ته‪ ،‬ما خیلی خوب میشنویم‪ .‬یعنی‪ ...‬میتونیم صداها رو از فاصلههای‬


‫دور بشنویم‪ .‬مثال‪ ،‬اگه من تمرکز کنم‪ ،‬میتونم مکالمه بین جیمین و‬
‫یونگی رو توی اشپزخونه بشنوم‪.‬‬

‫جین توضیح داد‪.‬‬

‫‪-‬درواقع‪ ،‬تمام حواسمون تیزه‪ ،‬نه فقط شنیدن‪.‬‬

‫‪1362‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬اوه‪ ...‬درسته‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و سری تکون داد‪ .‬حاال همه چیز با عقل جور‬
‫درمیاومد‪ .‬اون لحظه به یاد اورد که چنین چیزی رو توی فیلم‬
‫خوناشامی دیده بود‪ .‬فقط هیچوقت یادش نبود که ممکنه درمورد‬
‫جونگکوک هم همینطوری باشه‪.‬‬

‫‪-‬و سوالت درمورد غذا‪ ،‬ما فقط خون نمیخوریم‪.‬‬

‫جین توضیح داد و نگاه کشندهای که جونگکوک بهش میانداخت‪،‬‬


‫نادیده گرفت‪ .‬تهیونگ حتی متوجه نشده بود‪.‬‬

‫‪-‬خون تنها چیزیه که راضیمون میکنه ولی این هم میدونیم که‬


‫چطوری از غذای انسانها لذت ببریم‪ .‬منظورم اینه من یه اشپزم‪ .‬فکر‬
‫کنم این جواب کافی باشه‪ ،‬ته‪.‬‬

‫‪1363‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جین گفت و خندید‪ .‬تهیونگ هم درجواب خندید و از اینکه نسبت به‬


‫اون موضوع اگاهی نداشت‪ ،‬خجالت کشید‪.‬‬

‫‪-‬و چطوری‪...‬‬

‫تهیونگ شروع کرد‪ ،‬گلوش رو صاف کرد و صداش رو پایین اورد‪.‬‬

‫‪-‬چطوری خون گیر میارید؟ از حیوونها میخورید؟ یا به‪ ...‬یا به‬


‫انسانها حمله میکنید؟‬

‫تهیونگ پرسید و این یکی از سواالت اصلی بود که میخواست بپرسه‪،‬‬


‫مخصوصا از وقتی که کشف کرده بود خوناشامها وجود دارن‪.‬‬

‫تهیونگ احمق نبود و میدونست فیکشنها یک پایهای داشتن‪ ،‬بنابراین‬


‫این واقعیت که خوناشامها از خون تغذیه میکردن چیز جدید یا‬

‫‪1364‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تعجباوری نبود‪ ،‬اما فکرکردن درمورد جونگکوک و حاال جین و‬


‫جیمین که به انسانهای بیگناه حمله میکردن و با هرگاز با تمام وجود‬
‫خونشون رو میمکیدن‪ ،‬تصویری بود که باعث شد شکمش بهم بپیچه‪.‬‬

‫جین با حالت سوالبرانگیزی به جونگکوک نگاه کرد و تهیونگ‬


‫دلیلش رو متوجه نمیشد‪ .‬همچنین این هم متوجه نمیشد که چرا‬
‫دستی که دور کمرش بود‪ ،‬کنار رفت‪.‬‬

‫‪-‬هوم‪...‬‬

‫جین شروع کرد‪.‬‬

‫‪-‬مطمئنم که جونگکوک میتونه تمام اون سواالت رو جواب بده‪ ،‬ته‪.‬‬

‫‪1365‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ به جونگکوک نگاه کرد و با صورت سرد و اخمالود که به‬


‫وضوح دیگه بهش عادت نداشت‪ ،‬رو به رو شد‪.‬‬

‫‪-‬نه‪ ،‬جین‪ .‬چرا من؟ تهیونگ دوست داره از تو بشنوه‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و لبخندی زد‪ ،‬اما تهیونگ اون لبخند پر از طعنه رو‬
‫نمیشناخت‪.‬‬

‫‪-‬من به خوابگاهم برمیگردم و شما دوتا رو تنها میذارم‪ .‬به هرحال‬


‫هیچ وقت نمیخواستم به این پارتی احمقانه بیام‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک‪ ،‬بیخیال‪.‬‬

‫جین گفت‪ ،‬اهی کشید‪ ،‬چشمهاش رو بست و وقتی جونگکوک از‬


‫روی کاناپه بلند شد‪ ،‬قوس بینیاش رو مالید‪.‬‬

‫‪1366‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬جونگکوک!‬

‫تهیونگ صداش کرد و به سمت پسری که به افراد حاضر توی پارتی‬


‫برخورد میکرد تا به سمت در خروجی خوابگاه بره‪ ،‬برگشت‪.‬‬

‫‪-‬جین‪ ،‬من متاسفم‪ .‬میخوام برم دنبالش‪...‬‬

‫تهیونگ شروع کرد و قبل از اینکه حرفش تموم بشه‪ ،‬جین سری به‬
‫نشونه مثبت تکون داد‪.‬‬

‫‪-‬اره‪ ،‬البته‪ .‬نگران نباش‪ .‬برو باهاش حرف بزن‪.‬‬

‫جین گفت‪.‬‬

‫‪1367‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ به سرعت از روی کاناپه بلند شد‪ ،‬عذرخواهی کرد و با‬


‫مالیمت مهمونها رو کنار زد تا از بینشون رد بشه‪.‬‬

‫وقتی به راهروی خوابگاه رسید‪ ،‬جونگکوک درحال باز کردن در اتاق‬


‫خودش و یونگی بود‪ .‬قبل از اینکه جونگکوک در رو توی صورتش‬
‫بکوبه‪ ،‬تهیونگ بازوش رو گرفت‪.‬‬

‫‪-‬چرا داری این کار رو میکنی؟‬

‫تهیونگ با عصبانیت پرسید‪.‬‬

‫‪-‬چیه؟ اینکه تو رو با جین تنها بذارم؟ فکر میکردم این چیزیه که‬
‫میخوای‪.‬‬

‫جونگکوک با زهری که توی صداش بود‪ ،‬جواب داد‪.‬‬

‫‪1368‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬داری درمورد چی حرف میزنی‪ ،‬جونگکوک؟ همهمون باهم داشتیم‬


‫حرف میزدیم و توهم اونجا بودی! من نمیخواستم با جین تنها باشم!‬

‫‪-‬جدی؟ اینطوری به نظر نمیرسید‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و سعی کرد در رو ببنده‪ ،‬اما پای تهیونگ متوقفش‬


‫کرد‪.‬‬

‫‪-‬شماها داشتید بهم لبخند میزدید‪ .‬به محض اینکه فهمیدی جین هم‬
‫خوناشامه‪ ،‬اصال این فرصت رو از دست ندادی که ازش سوال بپرسی‪.‬‬
‫چرا از من نپرسیدی؟‬

‫‪-‬اوه‪ ،‬پس موضوع اینه؟ حسادت کردی؟‬

‫تهیونگ با تمسخر پرسید‪.‬‬

‫‪1369‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬من حسادت نکردم‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪ ،‬فکش رو قفل کرد و چشمهاش رو باریک کرد‪.‬‬

‫‪-‬فقط دارم فکر میکنم که خندهداره که یکدفعه برای پرسیدن اون‬


‫سوالها خیلی راحت بودی‪ .‬برگرد به پارتی و برو سراغ گوگل‬
‫خوناشامی متحرکت‪.‬‬

‫‪-‬تمومش کن‪ ،‬جونگکوک!‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬در رو محکم هل داد و مچ پسر دیگه رو گرفت‪.‬‬

‫‪-‬من فقط برای اینکه از جین بپرسم‪ ،‬احساس ازادی کردم چون میدونم‬
‫با سوالهام اذیت نمیشه‪.‬‬

‫‪1370‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ گفت‪.‬‬

‫چند ثانیه گذشت و جونگکوک چیزی نگفت‪ ،‬فقط به تهیونگ خیره‬


‫شد‪.‬‬

‫‪-‬منظورت از این حرف چیه؟‬

‫جونگکوک پرسید و تهیونگ اهی کشید‪.‬‬

‫‪-‬من نمیخواستم با سوالهام اذیتت کنم‪ ،‬جونگکوک‪ .‬قبال هم بهت‬


‫گفتم‪ ...‬گفتم که بهت اصرار نمیکنم‪ .‬هیچوقت نمیدونم تا چه حد‬
‫باهام حرف میزنی‪ ،‬اینکه واقعا میخوای یا بخاطر اینکه دارم اصرار‬
‫میکنم‪ ،‬فقط احساس وظیفه میکنی یا اذیت میشی یا هرچیزی! و من‬
‫این رو نمیخوام‪ .‬نمیخوام به نظرت رومخ باشم‪ .‬من فقط‪...‬‬

‫‪1371‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ سعی کرد خودش رو توضیح بده‪ ،‬اما وقتی احساس جدیدی‬
‫توی چشمهای جونگکوک به وجود اومد‪ ،‬واقعا سخت بود‪.‬‬

‫درد‪.‬‬

‫جونگکوک به ارومی سری تکون داد‪ ،‬نگاهش رو به دستگیره در داد و‬


‫زبونش رو از داخل به لپش فشار داد‪.‬‬

‫‪-‬خوبه که فهمیدم‪ .‬خوبه که فهمیدم اینطوری فکر میکنی‪ .‬خب‪ ،‬پس‬


‫برو با جین حرف بزن‪ .‬مطمئنم که داره میمیره بدون هیچ تعهد و فشاری‬
‫باهات حرف بزنه‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪.‬‬

‫‪1372‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫وقتی جونگکوک مچ دستش رو از چنگ تهیونگ بیرون کشید‪ ،‬در‬


‫خوابگاهش رو محکم بست و پسر مونقرهای رو تنها توی راهرو رها‬
‫کرد‪ ،‬تهیونگ غافلگیر شد‪.‬‬

‫خراب کرده بود؟ یعنی خیلی بد رفتار کرد که اون سواالت رو از جین‬
‫پرسید؟‬

‫جونگکوک اونجا بود‪ .‬اینطوری نبود که تهیونگ اون سواالت رو‬


‫پشت سرش بپرسه‪ .‬تهیونگ هنوز فرصت مناسب برای پرسیدن تمام‬
‫سواالتی که توی سرش بود‪ ،‬پیدا نکرده بود‪ .‬جونگکوک مدام مشغول‬
‫رفت و امد به بوسان بود و تهیونگ میدونست چقدر از حمله به چیزی‬
‫که بهش میگفتن شورا‪ ،‬مضطرب بود‪ .‬تهیونگ نمیخواست با‬
‫سواالتی مثل اینکه چطوری تغذیه میکرد یا چه قدرتهایی داشت‪،‬‬
‫ازارش بده‪.‬‬

‫‪1373‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫یا اینکه جونگکوک بخاطر چیزی که حسادت به نظر میرسید‪ ،‬بیش از‬
‫حد واکنش نشون داده بود؟‬

‫همه چیز بین اون و جونگکوک برای واقعیبودن زیادی خوب بود‪.‬‬

‫تهیونگ اه بلندی کشید و به خوابگاهش که پارتی اونجا بود‪ ،‬برگشت‪.‬‬

‫به محض اینکه تهیونگ وارد اتاق نشیمن شد‪ ،‬نگاه ترحمبرانگیز جین‬
‫روش قرار گرفت و اون لحظه بود که میزان قدرت اونها رو درک‬
‫کرد‪ .‬البته که جین بحث بین اون و جونگکوک توی راهرو رو شنیده‬
‫بود‪.‬‬

‫تهیونگ تصمیم گرفت به اشپزخونه بره‪ ،‬با وجود اینکه خوابگاهش‬


‫اونقدری بزرگ نبود که از نگاه ترحمبرانگیز جین فرار کنه‪ .‬برای‬
‫فرارکردن از نگاه جیمین هم کافی نبود چون پسر موبلوند از یونگی‬

‫‪1374‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫عذرخواهی کرد و به سمت تهیونگی که با یک بسته چیپس دور میز‬


‫غذاخوری نشسته بود‪ ،‬اومد‪.‬‬

‫‪-‬توهم شنیدی؟‬

‫به محض اینکه جیمین روی صندلی کنارش نشست‪ ،‬تهیونگ بدون‬
‫هیچ تشریفاتی پرسید‪.‬‬

‫چشمهای شرمنده جیمین برای جواب کافی بود‪ ،‬اما تهیونگ ترجیح‬
‫میداد ناراحتیاش رو توی اون خوراکی چرب غرق کنه‪.‬‬

‫‪-‬میخوای یه چیزی بدونی؟‬

‫جیمین چند ثانیه بعد پرسید‪.‬‬

‫‪1375‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ با احتیاط بهش نگاه کرد و پرسید‪:‬‬

‫‪-‬چی؟‬

‫‪-‬میدونستی یکی از دالیلی که یه خوناشام رازش به یه انسان میگه اینه‬


‫که واقعا از اون فرد خوشش میاد؟ یعنی‪ ...‬خیلی خیلی خوشش میاد‪.‬‬

‫جیمین گفت و تهیونگ با تمسخر خندید و همزمان وقتی فهمید منظور‬


‫جیمین چی بود‪ ،‬چشمهاش رو چرخوند‪.‬‬

‫‪-‬اگه سعی داری بهم بگی که این درمورد من و جونگکوکه‪ ...‬خب‪ ،‬به‬
‫عنوان بهترین دوستش‪ ،‬به نظر میرسه اصال اون رو نمیشناسی‪.‬‬

‫‪-‬چون خیلی خوب میشناسمش‪ ،‬دارم این رو بهت میگم تهیونگ‪.‬‬

‫‪1376‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جیمین گفت و یدونه چیپس از بستهاش دزدید‪ ،‬اما وقتی تهیونگ با‬
‫تهدید بهش نگاه کرد‪ ،‬دستهاش رو به نشونه تسلیم باال اورد‪.‬‬

‫‪-‬پس باید بهت اطالع بدم‪ ،‬جیمین چون این اتفاقی نبود که افتاد‪.‬‬
‫جونگکوک فقط بخاطر اینکه من خیلی بهش اصرار کردم و هیچ‬
‫چارهای نداشت‪ ،‬بهم گفت‪ .‬من بستهشدن زخمهای دستش و اشکهای‬
‫خونیاش رو دیدم‪ ...‬البته فکر کنم خودش بهت گفته‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و شونهاش رو باال انداخت‪.‬‬

‫‪-‬اره‪ ،‬بهم گفته‪.‬‬

‫جیمین گفت و سری تکون داد‪.‬‬

‫‪-‬تهیونگ‪ ،‬میدونی تلپاتی چیه؟‬

‫‪1377‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جیمین پرسید و تهیونگ از تغییر ناگهانی موضوع اخم کرد‪.‬‬

‫‪-‬هوم‪ ،‬فکر کنم اره‪ .‬قدرت استفاده از ذهن که میشه مغز و افکار فرد‬
‫دیگهای رو خوند و کنترل کرد‪ .‬توی دبیرستان‪ ،‬سرکالسهای‬
‫روانشناسی بودم‪.‬‬

‫‪-‬دقیقا همینه و همونطوری که ممکنه بدونی‪ ،‬این یه قدرت ماوراطبیعیه‪،‬‬


‫درسته؟ تو که نمیتونی انجامش بدی‪ ،‬میتونی؟‬

‫‪-‬نه‪.‬‬

‫تهیونگ جواب داد و ابروش رو باال انداخت‪ .‬متوجه نمیشد جیمین‬


‫میخواست با این به کجا برسه‪.‬‬

‫‪-‬خب که چی؟‬

‫‪1378‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬خب‪ ،‬ما خوناشامها این قدرت رو داریم‪ .‬میتونیم ذهن انسانها رو‬
‫بخونیم و اگه بخوایم‪ ،‬رفتار‪ ،‬افکار و احساساتشون رو کنترل کنیم‪.‬‬

‫احتماال تهیونگ با اون اطالعاتی که گرفت‪ ،‬رنگش پریده بود‪ ،‬چون‬


‫جیمین به سرعت اضافه کرد‪:‬‬

‫‪-‬ولی ما این کار رو نمیکنیم! حداقل نه همیشه که داری درموردش‬


‫فکر میکنی! اوال‪ ،‬چون به این اسونیها نیست‪ .‬به عنوان یک خوناشام‪،‬‬
‫باید روی ذهن خودت کار کنی تا بتونی به ذهن بقیه برسی و دوما‪،‬‬
‫چون بیشتر خوناشامها دوست ندارن وارد حریم شخصی انسانها بشن‪.‬‬
‫ما فقط توی بدترین شرایط انجامش میدیم‪.‬‬

‫حتی با توضیح جیمین‪ ،‬تهیونگ نمیدونست که باید خیالش راحت‬


‫میشد یا نه‪.‬‬

‫‪1379‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬هوم‪ ...‬خیلی خب‪ .‬مطمئن نیستم که چطوری به این موضوع واکنش‬


‫نشون بدم‪.‬‬

‫‪-‬میدونی مثال یکی از بدترین شرایطی که خوناشامها از تلپاتی‬


‫استفاده میکنن‪ ،‬چیه؟‬

‫جیمین پرسید و تهیونگ سرش رو به نشونه منفی تکون داد‪.‬‬

‫‪-‬وقتی یک انسان درمورد ماهیتمون میفهمه‪.‬‬

‫جیمین جواب داد‪.‬‬

‫اضافه کرد‪:‬‬

‫‪1380‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬و منظورم از این حرف اینه که جونگکوک میتونست کاری کنه‬


‫چیزی که دیدی‪ ،‬فراموش کنی و از گفتن اینکه خوناشامه اجتناب‬
‫کنه‪ ،‬ولی انجامش نداد‪ ،‬مگه نه؟‬

‫فلشبکهای اون صبح وحشتناک توی ذهن تهیونگ پخش شد‪.‬‬

‫جونگکوک فاصلهای که اون رو از تهیونگ جدا میکرد‪ ،‬کم کرد و‬


‫محکم شونههاش رو گرفت‪ .‬برای چند ثانیه چشمهای طالیی و‬
‫درموندهاش به چشمهای تهیونگ خیره شد و تهیونگ به طرز‬
‫درموندهای تالش کرد احساساتی که توی نگاه جونگکوک منعکس‬
‫میشد‪ ،‬تشخیص بده‪ ،‬اما سخت بود‪ .‬وقتی پسر چشمهاش رو محکم‬
‫بست و سرش رو تکون داد‪ ،‬سختتر هم شد‪.‬‬

‫‪-‬شت‪ ،‬نمیتونم این کار رو کنم‪ .‬نه با تو‪.‬‬

‫جونگکوک با مالیمت گفت و سرش رو پایین انداخت‪.‬‬

‫‪1381‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬یعنی اون‪ ...‬اون سعی کرد‪...‬؟‬

‫تهیونگ زمزمه کرد و قطعات پازل توی مغز خسته و گیجش بهم رسید‪.‬‬

‫جیمین با ناراحتی اهی کشید‪.‬‬

‫‪-‬اره‪ ،‬سعی کرد‪ .‬بهم گفت که سعی کرد انجامش بده‪ ،‬ولی بخاطر این‬
‫بود که ازت محافظت کنه‪ ،‬نه بخاطر اینکه نمیخواست بدونی‪ .‬همچنین‬
‫این هم بهم گفت که نتونست انجامش بده‪ .‬جونگکوک خوناشامیه که‬
‫به راحتی میتونه از تلپاتی استفاده کنه و همچنان‪ ،‬به ندرت ترجیح میده‬
‫که از این توانایی استفاده کنه‪.‬‬

‫‪-‬منظورت چیه که ازم محافظت کنه؟‬

‫تهیونگ پرسید و چشمهاش که خیس شدن‪ ،‬احساس کرد‪.‬‬

‫‪1382‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬جونگکوک بهت گفته که چه خوناشامیه‪ ،‬درسته؟‬

‫‪-‬عام‪ ...‬بهم گفت که یه جورایی جز یک خانواده مهمه‪ ،‬اره‪.‬‬

‫‪-‬یه جورایی مهم‪...‬‬

‫جیمین با تمسخر گفت و سرش رو با ناباوری تکون داد‪.‬‬

‫‪-‬ای حرومزاده کم ادعا‪ .‬تهیونگ‪ ،‬مادر جونگکوک جز خانواده‬


‫سلطنتی بود‪ ،‬یکی از مهمترین و قدرتمندترین خانوادهها توی جامعه‬
‫خوناشامها‪ .‬مادرش جز اولین خوناشامهاییه که به وجود اومدن و‬
‫همین باعث میشه که جونگکوک هم عضو خانواده سلطنتی باشه‪ .‬تازه‬
‫این هم نگم که خون خالص هم هست‪.‬‬

‫‪-‬اون چیه؟‬

‫‪1383‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ پرسید‪ .‬احساس میکرد سرش با اون همه اطالعات گیج‬


‫میرفت‪.‬‬

‫‪-‬خون خالص یک خوناشام نادره که از دو خوناشام دیگه متولد‬


‫میشه‪ .‬من‪ ،‬برای مثال تبدیل شدم‪ ،‬پس من یک خوناشام تبدیلیام‪.‬‬

‫جیمین با صبر و حوصله توضیح داد‪.‬‬

‫‪-‬اوه‪ ،‬درسته‪ .‬جونگکوک درمورد این بهم گفت‪ ،‬ولی به اصطالح‬


‫خاصی درمورد اینکه نادره‪ ،‬اشاره نکرد‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و سری تکون داد‪ .‬کم و بیش متوجه شده بود‪.‬‬

‫‪-‬و این مهمه چون‪...‬؟‬

‫‪1384‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬این واقعیت که جونگکوک متعلق به خانواده سلطنتیه با این واقعیت‬


‫که یک خون خالصه ترکیب کن‪.‬‬

‫جیمین گفت و با دستهاش اشاره کرد‪ .‬مشتهاش رو جمع کرد و‬


‫اونها رو تکون داد‪ ،‬تا اینکه وانمود به انفجار کرد‪.‬‬

‫‪-‬تهیونگ‪ ،‬جونگکوک یکی از قدرتمندترین خوناشامهای دنیاست‪.‬‬


‫تازه اگه قویترین نباشه‪.‬‬

‫چی؟ جونگکوک‪ ،‬پسری با صورت اخمو که دیوونه انتقامجویان بود‪،‬‬


‫قدرتمندترین خوناشام دنیاست؟ این اصال به چه معناست؟ چه‬
‫تواناییهایی داشت؟‬

‫دهن تهیونگ مثل ماهی بیرون از اب باز و بسته شد‪.‬‬

‫‪1385‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬وای خدای من‪...‬‬

‫تهیونگ زمزمه کرد‪.‬‬

‫‪-‬تهیونگ‪ ،‬منظورم اینه‪...‬‬

‫جیمین این بار با لحن شیرینتری صحبت کرد و بازوی پسر مونقرهای‬
‫رو لمس کرد‪.‬‬

‫‪-‬منظورم اینه که جونگکوک بهت گفت‪ ،‬چون خودش میخواست‪.‬‬


‫خیلی خب‪ ،‬شاید به وقت یا اراده خودش نبود‪ ،‬ولی بخاطر این نیست‬
‫که نمیخواست و من باور دارم که همین االنش هم اونقدری‬
‫جونگکوک رو میشناسی که بدونی همیشه به یکم فشار نیاز داره‪ .‬این‬
‫به این معنی نیست که نمیخواد چیزی باهات درمیون بذاره‪ ،‬ولی وقتی‬
‫حرف از احساسات و صمیمیت میشه‪ ،‬جونگکوک یه عوضی یبسه‪.‬‬
‫نمیدونه باید چیکار کنه‪.‬‬
‫‪1386‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬اره‪ ،‬منم متوجه شدم‪...‬‬

‫تهیومگ زمزمه کرد و اشک سرسختی رو از روی گونهاش پاک کرد‪.‬‬

‫‪-‬و هل کوچیکی که تو بهش دادی‪ ،‬تهیونگ؟ لطفا به انجامش ادامه‬


‫بده‪ .‬من هیچ وقت فکر نمیکردم که جونگکوک بیاد سراغم تا ازم‬
‫عذرخواهی کنه و درمورد اینکه چه احساسی داره‪ ،‬باهام حرف بزنه‪.‬‬
‫هیچوقت‪ .‬و من میدونم که تو باعث شدی‪.‬‬

‫جیمین گفت‪.‬‬

‫تهیونگ سرش رو به نشونه انکار تکون داد‪.‬‬

‫‪-‬نه‪ ...‬خودش همه کارها رو کرد‪ .‬من فقط‪ ...‬من فقط بهش کمک‬
‫کردم که متوجه بشه باید این کار رو انجام بده‪.‬‬

‫‪1387‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬در هرصورت‪ ،‬متوقفش نکن‪ .‬من واقعا فکر میکنم که شما بچهها‬
‫مکمل همدیگهاید‪.‬‬

‫جیمین گفت و نگاهش با نگاه مردد تهیونگ برخورد کرد‪.‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬

‫‪-‬من واقعا اینطوری فکر میکنم‪ ،‬تهیونگ چون ممکنه جونگکوک‬


‫قدرتمند باشه‪ ،‬ولی فقط تو روش قدرت داری‪.‬‬

‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬

‫ساعت دیجیتالی باالی میزش ساعت ‪ 1:37‬دقیقه صبح رو نشون‬


‫میداد‪.‬‬

‫‪1388‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫هرچقدر که تهیونگ روی ملحفهها میچرخید‪ ،‬انگار خواب هیچ‬


‫کاری باهاش نداشت‪.‬‬

‫خب و خودش میدونست چرا‪ .‬حداقل به چیزی مشکوک بود‪.‬‬

‫توی چند روز گذشته‪ ،‬تهیونگ به خوابیدن با جونگکوک عادت کرده‬


‫بود‪ .‬از زمانی که به بوسان رفت و توی خونه جونگکوک خوابید‪ ،‬البته‬
‫به طور دقیقتر توی اتاقش و روی تخت بچگیاش خوابید‪ ،‬تهیونگ به‬
‫اینکه کنار پسر موتیره به خواب بره‪ ،‬عادت کرده بود‪.‬‬

‫حاال تخت زیادی سرد و خالی بود‪ .‬تهیونگ به سختی میتونست‬


‫ارتباطش رو با دنیا قطع کنه‪.‬‬

‫میتونست بلند بشه‪ ،‬به اتاق نامجون یا هوسوک بره و تا وقتی که‬
‫خوابش ببره‪ ،‬اونها رو بغل کنه‪ .‬اون اولین باری نبود که اون کار رو‬

‫‪1389‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫انجام میداد‪ ،‬اما درحال حاضر میدونست که تاثیری نداشت‪ .‬بازوهایی‬


‫که اون رو دراغوش میگرفتن‪ ،‬کامال با دوستهاش متفاوت بود‪.‬‬

‫تهیونگ خرخری کرد و کورکورانه دستش رو روی میز کنار تخت‬


‫کشید‪ .‬برای اینکه چراغش رو روشن کنه‪ ،‬زیادی تنبل بود و ترجیح‬
‫میداد توی تاریکی گوشیاش رو پیدا کنه‪ .‬وقتی صفحه روشن شد‪،‬‬
‫دیدش تار شد و نورش چشمهای خستهاش رو زد‪ .‬مجبور شد نور‬
‫گوشی رو کم کنه‪.‬‬

‫تهیونگ نباید اون کار رو میکرد‪ .‬این رو میدونست‪ .‬تهیونگ مست‬


‫نبود و هیچ توجیهی برای زمانی که واقعیت روز به سپر شب برخورد‬
‫میکرد‪ ،‬نداشت‪ .‬اما همچنان به جنبه غیرمنطقیاش گوش کرد‪ ،‬درست‬
‫کاری که توی چند هفته گذشته انجام داده بود‪ .‬به هرحال برنامه پیام‬
‫رسان رو باز کرد‪.‬‬

‫‪1390‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ‬

‫میتونی خیلی احمق باشی‪.‬‬

‫و احمقتر‬

‫و عوضی‬

‫و بیشعور‬

‫ولی من نمیتونم بدون تو بخوابم‪.‬‬

‫دلم برای صورت احمقت تنگ شده‪.‬‬

‫دلم برای بالشم‬

‫که احیانا سینه توئه‪ ،‬تنگ شده‪.‬‬

‫دلم برای بازوهای احمقت دور بدنم تنگ شده‪.‬‬

‫حتی دلم برای خروپفهات هم تنگ شده‪.‬‬

‫دلم به طرز احمقانهای برای پاهای سردت که وسط شب به پاهام‬


‫کشیده میشه‪ ،‬تنگ شده‪.‬‬

‫دلم برای این پسره احمق که‬

‫احیاناً خودتی‪ ،‬تنگ شده‪ .‬البته اگه متوجه نشدی‪.‬‬


‫‪1391‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫اره‪ ،‬تهیونگ قطعا نباید این کار رو میکرد‪.‬‬

‫دوباره گوشیاش رو قفل کرد‪ ،‬نمیخواست ببینه که جونگکوک بیدار‬


‫بود یا پیامش رو میدید یا نه‪ .‬با وجود اینکه پیامش رو دید‪ ،‬تهیونگ‬
‫شک داشت که جونگکوک جوابش رو بده‪.‬‬

‫تهیونگ دوباره اروم گرفت‪ ،‬به پهلو روی تخت چرخید و سعی کرد‬
‫سایههای نقاشی که روی دیوار مقابلش اویزون شده بود‪ ،‬تشخیص بده‪.‬‬
‫شاید این بهش کمک میکرد که به خواب بره‪.‬‬

‫اما نقاشیها زیادی قابل تشخیص بودن‪ ،‬حتی وقتی که چشمهای‬


‫تهیونگ به تاریکی عادت کردن‪.‬‬

‫و همون لحظه متوجه منبع نوری که از گوشیاش میاومد‪ ،‬شد‪.‬‬

‫‪1392‬‬
I Lost My Mind, You Found My Heart VkookPlanet

‫جونگکوک‬

.‫در رو باز کن‬

1393
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪CH 24‬‬

‫جونگکوک‬

‫در رو باز کن‪.‬‬

‫حاال‪ ،‬خواب کال از سر تهیونگ پرید‪.‬‬

‫چی؟ منظورش از اینکه در رو باز کن‪ ،‬چیه؟ یعنی جونگکوک اون‬


‫بیرونه؟‬

‫با قدمهای مردد‪ ،‬تهیونگ از روی تخت بلند شد و پا برهنه از راهروی‬


‫تاریکی که اتاقش رو از در ورودی جدا میکرد‪ ،‬رد شد‪ .‬خوشبختانه‪،‬‬
‫پردههای اتاق نشیمن کنار بودن و همین اجازه میداد نور ماه فضا رو پر‬
‫کنه‪ .‬اینجوری دیگه مجبور نبود برق رو روشن کنه و خطر بیدارشدن‬
‫نامجون یا هوسوک رو به جون بخره‪.‬‬

‫‪1394‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫با کمترین صدای ممکن‪ ،‬تهیونگ به ارومی کلید رو توی قفل چرخوند‬
‫و نفسش رو نگه داشت‪ .‬وقتی اون پیامها رو فرستاد‪ ،‬اون به نوعی‬
‫عصبانیت و طغیانش از کمخوابی و خستگی بود‪ .‬قصد خاصی نداشت‪،‬‬
‫چه برسه به اینکه امید داشته باشه جونگکوک توی اون ساعت شب‬
‫جلوی در خوابگاهش ظاهر بشه‪.‬‬

‫در یک چشم بهم زدن‪ ،‬تهیونگ رو از روی زمین بلند کرد و‬


‫دستهای جونگکوک به سرعت پشت رونهاش رو پیدا کرد و بدنش‬
‫رو باال کشید‪ .‬خوناشام بدون هیچ تالش یا تشریفاتی پسر رو به سمت‬
‫اتاقش برد‪.‬‬

‫بعد‪ ،‬تهیونگ نرمی تشک رو پشتش احساس کرد و دستهای پسر‬


‫دیگه بدنش رو چرخوند‪ ،‬تا اینکه تهیونگ به پهلو خوابید‪ .‬بعد احساس‬
‫کرد که تشک فرو رفت‪ ،‬جونگکوک کنارش دراز کشید‪ ،‬دستهاش‬
‫رو دور کمر تهیونگ حلقه کرد و سینهاش رو به پشتش چسبوند‪.‬‬

‫‪1395‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ میترسید که جونگکوک قلبش که دیوانهوار توی سینهاش‬


‫میتپید‪ ،‬احساس کنه چون خودش میتونست از پشت ضربان قلب‬
‫جونگکوک رو احساس کنه‪.‬‬

‫‪-‬اینجا چیکار میکنی؟‬

‫تهیونگ زمزمه کرد و وقتی دست جونگکوک دنبال دست پسر دیگه‬
‫گشت‪ ،‬اب دهنش رو قورت داد‪.‬‬

‫‪-‬فکر کنم یک سری پیام برام اومد که دلت برای هم خواب احمقت‬
‫تنگ شده‪.‬‬

‫جونگکوک جواب داد‪.‬‬

‫‪1396‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬هنوز از دستم ناراحتی؟‬

‫تهیونگ پرسید و نفس گرم جونگکوک رو روی گردنش احساس‬


‫کرد‪.‬‬

‫‪-‬من هیچوقت از دستت ناراحت نمیشم‪.‬‬

‫‪-‬قطعا از دستم ناراحتی‪.‬‬

‫تهیونگ با اعتراض گفت‪.‬‬

‫‪-‬من فقط‪...‬‬

‫جونگکوک سعی کرد بگه‪ ،‬اما مکث کرد‪.‬‬

‫‪1397‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫این بار‪ ،‬تهیونگ قرار نبود بگه که نیازی نبود جونگکوک چیزی بهش‬
‫بگه‪ .‬قرار نبود بهش بگه که اشکالی نداشت و تهیونگ نمیخواست‬
‫اون رو تحت فشار بذاره‪.‬‬

‫این بار‪ ،‬تهیونگ قرار نبود این رو بگه چون از اینکه جونگکوک‬
‫بخاطر یک سوتفاهم و حسادت دوباره با لحن سرد باهاش حرف زده‬
‫بود‪ ،‬بیانصافی کرده بود و درهای احساساتش رو به روش بسته بود‪،‬‬
‫ناراحت بود‪ .‬تهیونگ نمیتونست اون رو پاک کنه‪.‬‬

‫بنابراین منتظر موند‪ .‬با صبر و حوصله منتظر موند‪ ،‬درحالی که‬
‫انگشتهای جونگکوک ناخوداگاه با دستش بازی کرد‪.‬‬

‫چند ثانیه گذشت‪ ،‬به دقیقه پشت دقیقه تبدیل شد و تهیونگ با خودش‬
‫فکر کرد شاید جونگکوک خوابیده بود‪ ،‬تا اینکه صدای تقالی‬
‫خوناشام توی اتاق ساکت و تاریک بلند شد‪.‬‬

‫‪1398‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬از اینکه ترجیح دادی درمورد این موضوع به جای من‪ ،‬با جین حرف‬
‫بزنی‪ ،‬خوشم نیومد‪ .‬بهت گفتم که خودم هرچی شک و تردید در مورد‬
‫خوناشام بودنم داری‪ ،‬برات رفع میکنم‪.‬‬

‫جونگکوک با صدای ارومی اعتراف کرد‪.‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬

‫‪-‬از اینکه بهم گفتی که فکر کردی فقط بخاطر تعهد یا دلخوری باهات‬
‫حرف میزنم‪ ،‬متنفرم‪.‬‬

‫تهیونگ اعتراف میکرد که شاید بیانصاف بود که اون رو گفت‪.‬‬


‫احتماال اون لحظه شک و ناامنیهای توی سرش بودن‪ ،‬اما درعین حال‪،‬‬
‫جنبه منطقیاش میدونست که جونگکوک با وجود سرسخت بودنش‪،‬‬
‫اگه نمیخواست‪ ،‬هیچوقت راحت باهاش صحبت نمیکرد‪.‬‬

‫‪1399‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬نباید این رو میگفتم‪ .‬بیانصافی‪...‬‬

‫تهیونگ شروع کرد‪ ،‬اما جونگکوک حرفش رو قطع کرد‪.‬‬

‫‪-‬نه‪ ،‬خوشحالم که گفتی چون اگه به زبون اوری‪ ،‬یعنی به نوعی چنین‬
‫حسی داری و میدونم فقط اینجوری میتونم برات توضیح بدم که نه‪،‬‬
‫من بخاطر اینکه تحت فشارم میذاری یا وادارم میکنی‪ ،‬باهات حرف‬
‫نمیزنم‪ .‬اتفاقا برعکس تهیونگ‪ ...‬من بخاطر اینکه هیچوقت تحت‬
‫فشارم نمیذاری‪ ،‬دوست دارم باهات حرف بزنم‪ .‬همیشه میگی فقط‬
‫وقتی که احساس راحتی میکنم‪ ،‬حرف بزنم‪.‬‬

‫‪-‬این حقیقته‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و با مالیمت دستش رو روی دست جونگکوک کشید‪.‬‬

‫‪1400‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬از این متنفرم که فکر کنم که نمیخوای باهام حرف بزنی یا فقط‬
‫بخاطر این انجامش میدی که دهنم رو ببندی تا رومخ یا همچین چیزی‬
‫نباشم‪.‬‬

‫تهیونگ اعتراف کرد‪ .‬از اینکه تاریک بود‪ ،‬جونگکوک پشت سرش‬
‫بود و نمیتونست به صورت خجالت زدهاش نگاه کنه‪ ،‬خوشحال بود‪.‬‬

‫‪-‬ته‪ ...‬فکر میکردم که حداقل تا االن من رو شناخته باشی‪.‬‬

‫جونگکوک با تمسخر گفت‪.‬‬

‫‪-‬برام رومخه که توی یک دقیقه هزاربار پیشونیم رو میبوسی‪ .‬برام‬


‫رومخه که توی گوشم با صدای بلند اهنگ میخونی و پردههای‬
‫گوشم رو پاره میکنی‪ .‬برام رومخه که نیپلم رو نیشگون میگیری که‬
‫توجهام رو جلب کنی‪ ،‬ولی هیچ وقت برام رومخ نیست که به حرفهام‬
‫گوش بدی و کمکم کنی تا افکارم رو مرتب کنم‪.‬‬
‫‪1401‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک گفت‪.‬‬

‫حاال دیگه هیچ راه برگشتی نبود‪ .‬جونگکوک قطعا میتونست قلب‬
‫دیوونهاش که با شدت توی سینهاش میتپید‪ ،‬احساس کنه‪ .‬غیرممکن‬
‫بود که احساسش نکنه‪.‬‬

‫‪-‬مطمئنی؟‬

‫تهیونگ پرسید‪ .‬هنوز کمی شک داشت‪.‬‬

‫‪-‬قطعا‪.‬‬

‫جونگکوک جواب داد و با بوسیدن پشت گردن تهیونگ بهش تضمین‬


‫داد‪.‬‬

‫‪1402‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬بابت اون اتفاق متاسفم‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و تهیونگ نتونست جلوی لبخند مغروری که روی‬


‫لبهاش احساس کرد‪ ،‬بگیره‪ .‬این قدم بزرگی برای جونگکوک بود‬
‫که به اونجا بیاد‪ ،‬قبول کنه که اشتباه کرده و بعد ازش عذرخواهی کنه‪.‬‬

‫‪-‬عذرخواهیت رو قبول میکنم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬دست جونگکوک که به دست خودش گره خورده‬


‫بود‪ ،‬بلند کرد و روی دستش رو بوسید‪.‬‬

‫‪-‬متاسفم که با پرسیدن اون سواالت از جین به جای تو‪ ،‬ناراحتت کردم‪.‬‬


‫قصد بدی نداشتم‪ ...‬فقط از این فرصت که جین اول جوابم رو داد‪،‬‬
‫استفاده کردم تا چند تا سوال بیشتر ازش بپرسم‪ .‬همین‪ .‬هیچ وقت فکر‬
‫نمیکردم که بخاطر این ناراحت بشی‪ ،‬ولی متاسفم‪.‬‬

‫‪1403‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬اره‪ .‬االن میتونم ببینم‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و صورتش رو توی گردن تهیونگ فرو کرد‪.‬‬

‫‪-‬منم عذرخواهیت رو قبول میکنم‪.‬‬

‫‪-‬خوبه‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬لبخندی زد و به خودش اجازه داد در سکوت‪ ،‬توی‬


‫اغوش جونگکوک اروم بگیره؛ اغوشی که متوجه شد به یکی از‬
‫مکانهای مورد عالقهاش تبدیل شده بود‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک‪...‬‬

‫‪-‬هوم؟‬

‫‪1404‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬من متوجه یه چیزی شدم‪...‬‬

‫‪-‬چی؟‬

‫‪-‬هودیای که پوشیدی واسه من نیست؟‬

‫تهیونگ پرسید و وقتی احساس کرد که بدن جونگکوک پشتش‬


‫منقبض شد‪ ،‬لبهاش رو بهم فشار تا جلوی خندهای که از گلوش فرار‬
‫کرد‪ ،‬بگیره‪.‬‬

‫وقتی جونگکوک جوابی نداد و ساکت موند‪ ،‬تهیونگ برگشت‪ ،‬تا‬


‫اینکه فقط چند اینچ بین صورتهاشون فاصله بود‪ .‬با وجود تاریکی‪،‬‬
‫تهیونگ به پایین نگاه کرد و هودی گشاد یاسی رو تشخیص داد‪ .‬البته‬
‫وقتی که در رو برای جونگکوک باز کرد‪ ،‬تشخیصش داده بود‪ ،‬اما‬
‫درحال حاضر احساس میکرد اوضاع به اندازه کافی به حالت عادی‬
‫برگشته بود تا جونگکوک رو اذیت کنه‪.‬‬
‫‪1405‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬نه‪ ،‬نیست‪.‬‬

‫جونگکوک انکار کرد و صورتش رو جلو اورد‪ ،‬تا اینکه لبهاشون‬


‫بهم رسید و همدیگه رو چشیدن‪ .‬احتماال میخواست کاری کنه‬
‫تهیونگ اون موضوع رو فراموش کنه‪.‬‬

‫اما تهیونگ بهش اجازه نمیداد این بار ازش فرار کنه‪.‬‬

‫‪-‬این هودی من نیست؟ پس چرا بوی من رو میده؟‬

‫تهیونگ پرسید و ریههاش دنبال هوا گشت‪.‬‬

‫‪-‬نمیدونم‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و شونهاش رو باال انداخت‪.‬‬

‫‪1406‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬شاید بخاطر اینکه توی تخت توئیم‪.‬‬

‫‪-‬یا شاید بخاطر اینکه دلت برام تنگ شد و تصمیم گرفتی هودی من رو‬
‫بپوشی تا یه جورایی من رو نزدیک خودت حس کنی؟‬

‫تهیونگ گفت‪.‬‬

‫امیدت رو باال نبر‪ .‬امیدت رو باال نبر‪ .‬امیدت رو باال نبر‪.‬‬

‫امیدت رو باال نبر‪ .‬امیدت رو باال نبر‪ .‬امیدت رو باال نبر‪.‬‬

‫امیدت رو باال نبر‪ .‬امیدت رو باال نبر‪.‬‬

‫‪-‬فکر نکنم هیچ وقت قرار باشه بفهمی‪.‬‬

‫جونگکوک با شیطنت جواب داد و یک تار موی نقرهای تهیونگ رو‬


‫پشت گوشش زد‪.‬‬

‫‪1407‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬عوضی‪.‬‬

‫تهیونگ زمزمه کرد و دوباره جونگکوک رو بوسید‪ .‬پوزخند پسر‬


‫موتیره رو روی لبهاش احساس کرد‪.‬‬

‫‪-‬باید بخوابی‪ .‬دیر وقته‪.‬‬

‫جونگکوک با صدای خشداری زمزمه کرد و از لبهای گرسنه‬


‫تهیونگ فاصله گرفت‪.‬‬

‫تهیونگ لبهاش رو اویزون کرد‪.‬‬

‫‪-‬فقط یک بوس دیگه؟‬

‫‪1408‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ گفت و جونگکوک چشمهاش رو چرخوند‪ ،‬اما تعجب کرد‬


‫و بوسه سریعی روی لبهای تهیونگ گذاشت‪.‬‬

‫‪-‬فقط همین؟ این هیچی نبود‪ .‬یکی دیگه‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و جونگکوک دوباره جلو رفت‪.‬‬

‫‪-‬فقط یکی دیگه‪.‬‬

‫دراین مرحله‪ ،‬بیشتر تبادل لبخند بود تا بوسه‪ ،‬اما تهیونگ از گرمایی که‬
‫سینهاش رو پر کرد‪ ،‬استقبال میکرد‪.‬‬

‫‪-‬خیلی خب‪ ،‬حاال بخواب‪.‬‬

‫جونگکوک با لحن مالیمی دستور داد‪.‬‬

‫‪1409‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬ولی خوابم نمیاد‪.‬‬

‫‪-‬هیچ ایدهای ندارم‪ .‬قرار نیست تمام شب ببوسمت‪ .‬همون یکبار که‬
‫امتحان کردیم و من با لبهای بیحس از خواب بیدار شدم‪ ،‬کافی بود‪.‬‬

‫جونگکوک با اعتراض گفت‪.‬‬

‫‪-‬خفه شو‪.‬‬

‫تهیونگ با خجالت جواب داد‪.‬‬

‫‪-‬میشه به جاش حرف بزنیم؟‬

‫‪-‬هوم‪ ،‬باشه پس‪ .‬اینجوری نیست که من نیازی به خوابیدن داشته باشم‪،‬‬


‫بیشتر نگران تو بودم‪.‬‬

‫‪1410‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک زمزمه کرد و اگر تهیونگ تنها بود‪ ،‬احتماال از خوشحالی‬


‫پاهاش رو به تشک میکوبید چون پسر دیگه اعتراف کرد که نگرانش‬
‫بود‪.‬‬

‫‪-‬میخوای درمورد چی حرف بزنی؟‬

‫‪-‬االن زمان خوبیه که سوالهام رو ازت بپرسم؟‬

‫‪-‬مگه همه چیز رو جین برات توضیح نداد؟‬

‫جونگکوک با طعنه پرسید و درجواب ضربهای به بازوش برخورد کرد‪.‬‬

‫‪-‬شوخی کردم‪ ،‬شوخی کردم!‬

‫‪1411‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬جین نتونست جواب اون سوالم رو بده که چطوری خون گیر میارید‪...‬‬
‫چون بعد از اینکه رفتی‪ ،‬اومدم دنبالت و وقتی به پارتی برگشتم‪ ،‬دوباره‬
‫با جین حرف نزدم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪.‬‬

‫‪-‬خب‪ ،‬ما میتونیم خون حیوونها رو بخوریم‪ ،‬اره ولی درمورد‬


‫مفیدبودن و سیرکردن‪ ...‬اصال مثل خون تازۀ انسانها نیست‪.‬‬

‫جونگکوک توضیح داد‪.‬‬

‫‪-‬پس این یعنی مستقیم از انسانها میخورید؟‬

‫تهیونگ پرسید و از تصویری که توی ذهنش ظاهر شد‪ ،‬اخم کرد‪.‬‬

‫‪1412‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬اره‪ ،‬ولی نه اونجوری که فکر میکنی‪ .‬متاسفانه‪ ،‬همچنان‬


‫خوناشامهای سرکشی هستن که به انسانهای بیگناه حمله میکنن و‬
‫درحد مرگ ازشون خون میخورن‪ ،‬ولی این ممنوعه‪.‬‬

‫جونگکوک توضیح داد و اسودگی بدن تهیونگ رو فرا گرفت‪.‬‬

‫‪-‬به عنوان رهبر‪ ،‬مادرم این قتلها رو ممنوع اعالم کرد و قانونی درمورد‬
‫این تصویب کرد که ما باید اول رضایت اون انسان رو داشته باشیم و‬
‫اینجوری اهداکنندهها به وجود اومدن‪.‬‬

‫‪-‬اوه‪ .‬پس انسانهایی وجود دارن که درمورد وجود شماها خبر دارن و‬
‫داوطلب میشن که خونشون رو بهتون بدن؟‬

‫تهیونگ پرسید و جونگکوک سری به نشونه مثبت تکون داد و‬


‫دایرههایی روی بازوی تهیونگ کشید‪.‬‬

‫‪1413‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬و شماها هم باید خودتون رو مهار کنید که کسی رو گاز نگیرید؟‬


‫مثال‪ ...‬وقتی داری توی خیابون راه میری و یکی از کنارت رد میشه و‬
‫میتونی بوی خونش رو احساس کنی‪ ...‬یا اهداکننده کافیه؟‬

‫‪-‬خیلی تواالیت دیدی‪ ،‬مگه نه؟‬

‫جونگکوک پرسید و خندید‪.‬‬

‫‪-‬وقتی از کنار یک کافه‪ ،‬رستوران‪ ،‬مغازهای که غذا میفروشه یا حتی‬


‫کسی که درحال غذا خوردنه رد میشی‪ ،‬با اون بو دیوونه نمیشی‪ ،‬مگه‬
‫نه؟ حتی اگه گرسنه باشی‪ ،‬کار بیپروایی انجام نمیدی‪ ،‬درسته؟ خب‪،‬‬
‫برای ماهم اینجوری نیست‪ .‬ما همیشه میل شدید به نوشیدن خون داریم‪،‬‬
‫این حقیقت داره‪ ...‬ولی اینجوری نیست که با گرسنگی کور بشیم و به‬
‫انسانی نزدیک بشیم‪ .‬ما کامال میتونیم خودمون رو کنترل کنیم‪ .‬و اره‪،‬‬
‫خون اهداکننده برای زندهموندن کافیه‪ .‬فقط باید هردو ماه یکبار خون‬
‫بخوریم‪.‬‬

‫‪1414‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬اوه‪ ،‬فقط همین؟ فکر میکردم مثل انسانها که باید هرروز غذا‬
‫بخورن‪ ،‬شماها هم هرروز خون میخورید‪.‬‬

‫تهیونگ با تعجب گفت‪.‬‬

‫‪-‬هوم‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و سری تکون داد‪.‬‬

‫‪-‬همین کافیه‪ .‬اینجوری تضمین میکنیم که به انسانها اسیب نمیزنیم‪.‬‬

‫‪-‬خیلی خب‪ .‬قطعا از این نسخه بیشتر از فیکشن خوشم اومد‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪.‬‬

‫‪1415‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬اهداکنندهات کیه؟ یکی از بچههای دانشگاهه؟‬

‫‪-‬یادت میاد وقتی فکر کردی که من با یهبین میخوابم؟ همون زنی که‬
‫بهم پیام داده بود هودیام رو توی خونهاش جا گذاشتم؟‬

‫‪-‬متاسفانه خیلی خوب یادمه‪.‬‬

‫تهیونگ با تلخی زمزمه کرد‪.‬‬

‫‪-‬خب‪ ،‬یهبین اهداکننده منه‪ .‬اون موقع‪ ،‬من نمیتونستم بگم که اون منبع‬
‫غذامه‪ ،‬درسته؟‬

‫جونگکوک عذرخواهی کرد و حاال همه چیز توی ذهن تهیونگ با‬
‫عقل جور درمیاومد‪.‬‬

‫‪1416‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫خب‪ ،‬به جز شکی که براش پیش اومد‪.‬‬

‫‪-‬یادمه یک کتاب میخوندم که توضیح میداد چطوری‪...‬‬

‫تهیونگ گفت و گلوش رو صاف کرد‪.‬‬

‫‪-‬چطوری وقتی که یک خوناشام گردن قربانیاش رو میگیره‪ ،‬براش‬


‫لذت بخشه‪ .‬یعنی این اتفاق برای اون زن میافته؟‬

‫‪-‬کم و بیش‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و برای چند ثانیه تردید کرد‪.‬‬

‫‪-‬سم ما یک ماده مخدر داره که میتونه لحظهای از سرخوشی و خلسه‬


‫به وجود بیاره‪ .‬گزارشی هست که میگه انسانها درحین گازگرفتن به‬

‫‪1417‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫ارگاسم هم میرسن‪ ،‬اره‪ ،‬ولی وقتی که گازگرفتن حین سکس اتفاق‬


‫میافته‪ ،‬لذتبخشتر از حد معموله‪.‬‬

‫‪-‬اوه و تو و یهبین‪ ...‬تا حاال باهم سکس داشتید؟‬

‫تهیونگ با صدای لرزونی پرسید‪.‬‬

‫‪-‬نه‪ .‬قبال هم بهت گفتم که هیچ وقت باهاش نخوابیدم‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪.‬‬

‫‪-‬عالوه بر این‪ ،‬اون تقریبا ‪ 40‬سالشه‪.‬‬

‫‪-‬خب که چی؟ ممکنه به مامیها عالقه داشته باشی‪.‬‬

‫‪1418‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ گفت و جونگکوک جوری خندید که تهیونگ باید با دست‬


‫جلوی دهن پسر موتیره رو میگرفت تا هوسوک و نامجون رو بیدار‬
‫نکنه‪.‬‬

‫‪-‬بعضی وقتها واقعا میتونی احمق باشی‪ ،‬کیم تهیونگ‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و توی گردن تهیونگ خندید تا خندهاش رو خفه‬


‫کنه‪.‬‬

‫‪-‬من با هیچکدوم از اهداکنندههام سکس نداشتم‪ .‬درواقع‪ ...‬تو اولین‬


‫انسانی هستی که باهاش خوابیدم‪.‬‬

‫جونگکوک اعتراف کرد‪.‬‬

‫‪1419‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫این بار‪ ،‬تهیونگ ترسید که جونگکوک قلب پسر که کامال ایستاد‪،‬‬


‫احساس کنه‪ .‬کلمات توی ذهن تهیونگ پخش و بارها و بارها تکرار‬
‫شد‪.‬‬

‫تو اولین انسانی هستی که باهاش خوابیدم‪.‬‬

‫تو‪...‬‬

‫اولین انسانی هستی‪...‬‬

‫که باهاش خوابیدم‪...‬‬

‫‪-‬اوه‪ ،‬جدی؟‬

‫تهیونگ پرسید‪ .‬حتی نمیدونست چطوری اون کلمات رو زبون اورد‪.‬‬

‫‪1420‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬اره‪.‬‬

‫جونگکوک جواب داد و موجی از ناامنی ناگهان به تهیونگ برخورد‬


‫کرد‪.‬‬

‫‪-‬خب‪ ،‬احتماال از اسب به االغ رسیدی‪ .‬خوناشامها خدای سکسن‪،‬‬


‫درسته؟ حداقل طبق فیکشنها‪ .‬من درمقایسه با ادمهایی که باهاشون‬
‫خوابیدی‪ ،‬هیچی نیستم‪.‬‬

‫‪-‬تهیونگ‪.‬‬

‫‪-‬فراموشش کن‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬با تلخی خندید و سعی کرد روی تخت بچرخه‪ ،‬اما‬
‫دستهای جونگکوک متوقفش کرد‪.‬‬

‫‪1421‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬تهیونگ‪ ،‬بهم گوش کن‪.‬‬

‫جونگکوک با قاطعیت گفت‪.‬‬

‫‪-‬من یکبار هم چنین فکری نکردم‪ .‬نمیتونم دروغ بگم‪ .‬اره فرق‬
‫میکنه‪ .‬سکس با تو کامال با کاری که با بقیه خوناشامها انجام دادم‪،‬‬
‫فرق میکنه‪ .‬سکس با اونها سریعتر‪ ،‬خشنتر و بیشتر به سمت لذت و‬
‫رضایت شخصیه‪ .‬با تو ارومتر‪ ،‬نرمتر و شیرینتره و من متوجه شدم که‬
‫با لذتدادن به تو‪ ،‬خودم بیشتر لذت میبرم‪ .‬ممکنه متفاوت باشه‪ ،‬ولی‬
‫یک تفاوت خوبه‪ .‬درواقع‪ ،‬اگه کارت توی تخت خوب نبود‪ ،‬من‬
‫هیچوقت برنمیگشتم که دوباره تکرارش کنم‪ .‬تو میدونی چطوری از‬
‫دهنت هم استفاده کنی‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و تهیونگ با تمسخر خندید‪ ،‬اما لبخند خجالت‬


‫زدهای روی لبهاش نقش بست‪.‬‬

‫‪1422‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬من واقعا جدیام‪ .‬منظورم اینه‪ ...‬اصال نباید دلیلی داشته باشی که‬
‫احساس ناامنی کنی‪ ،‬اتفاقا درمورد تنها چیزی که نباید احساس ناامنی‬
‫کنی‪ ،‬سکسه‪.‬‬

‫جونگکوک بهش تضمین داد‪.‬‬

‫‪-‬حتی زمانهایی بوده که با خودم فکر کردم تو هم خوناشامی‪ ،‬چون‬


‫لعنت بهش‪ .‬واقعا سیری ناپذیری و هیچوقت خسته نمیشی‪ .‬حتی گاهی‬
‫اوقات شک میکنم که میتونم پا به پات ادامه بدم یا نه‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و تهیونگ اروم خندید‪ .‬کامال از شکها و‬


‫ناامنیهاش ازاد شده بود‪ .‬به بدن جونگکوک نزدیک شد و باسنش رو‬
‫فشار داد‪.‬‬

‫‪-‬چطوری میتونم جلوت مقاومت کنم؟‬

‫‪1423‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬احیانا سوال دیگهای داری‪ ،‬خدای سکس؟‬

‫جونگکوک با شیطنت پرسید و با گازگرفتن لپ تهیونگ‪ ،‬پسر‬


‫مونقرهای رو خندوند‪.‬‬

‫تهیونگ از وقتهایی که جونگکوک اینقدر خوش اخالق و بازیگوش‬


‫بود‪ ،‬خوشش میاومد‪ .‬باعث میشد قلبش منفجر بشه‪.‬‬

‫‪-‬هوم‪ ،‬اره دارم‪ .‬کی قرار بود بهم بگی که فقط جز ومپدارشیان نیستی‪،‬‬
‫بلکه درواقع پرنس خوناشامی؟ و چطوری میگید؟ اینکه خون‬
‫خاصی‪...‬؟‬

‫تهیونگ پرسید و اولش جونگکوک با جدیت تمام به تهیونگ نگاه‬


‫کرد‪ ،‬تا اینکه تخت بیوقفه با خندهاش لرزید‪.‬‬

‫‪1424‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬ومپادارشیان؟ وات د فاک؟ و خون خاص؟‬

‫جونگکوک بین خندههاش پرسید و تهیونگ باید دوباره جلوی دهن‬


‫خوناشام رو میگرفت تا کل خوابگاه رو بیدار نکنه‪.‬‬

‫‪-‬ادامه بده‪ .‬مسخرهام کن‪.‬‬

‫تهیونگ با عصبانیت گفت‪.‬‬

‫‪-‬من به نظرت خاصم‪ ،‬تهیونگ؟‬

‫جونگکوک پرسید و لبهاش رو بهم فشار داد تا جلوی خندهاش رو‬


‫بگیره‪.‬‬

‫تهیونگ چشمهاش رو چرخوند و خرخری کرد‪.‬‬

‫‪1425‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬حاال انگار خودت هیچوقت توی زندگیت اشتباه نکردی‪.‬‬

‫‪-‬من قبال اشتباه کردم‪ ،‬ولی اینکه یکی رو خون خاص صدا کنی؟‬

‫جونگکوک دوباره خندید و تهیونگ تسلیم شد و از روی تخت بلند‬


‫شد تا از شرمندگیاش فرار کنه‪.‬‬

‫‪-‬ولم کن‪ .‬میخوام توی دستشویی قایم بشم و هیچوقت بیرون نیام‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و سعی کرد از دستهای جونگکوک که دور کمرش‬


‫بود‪ ،‬خالص بشه‪.‬‬

‫‪-‬نه‪ ،‬همینجا بمون‪ .‬میخوام توی صورتت بخندم‪.‬‬

‫‪-‬عوضی‪ .‬ولم کن‪.‬‬

‫‪1426‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ ناله کرد و سعی کرد جونگکوک رو از روی تخت هل بده‪،‬‬


‫اما اون عوضی حتی از جاش تکون نخورد‪.‬‬

‫‪-‬ببخشید‪ ،‬ببخشید‪ .‬لطفا برگرد‪.‬‬

‫جونگکوک ازش درخواست کرد‪ ،‬لبخند بزرگی زد و تهیونگ یک‬


‫لحظه با خودش فکر کرد که اگه پسر دیگه اون لبخند زیبا و خیره‬
‫کنندهاش رو نشون میداد‪ ،‬اهمیتی نمیداد که مسخرهاش کنه‪.‬‬

‫تهیونگ چشمهاش رو بست‪ ،‬اما تسلیم شد و دوباره توی اغوش‬


‫جونگکوک دراز کشید‪.‬‬

‫‪-‬فقط برای روشن شدن موضوع میگم‪ ،‬ازت متنفرم‪.‬‬

‫‪-‬حتما‪.‬‬

‫‪1427‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک با تمسخر گفت‪.‬‬

‫‪-‬محض رضای خدا‪ ،‬من یه خون خالصم‪ ،‬نه خون خاص‪ .‬و پرنس‬
‫نیستم‪ .‬من جز خانوادهایم که بهش میگن خانواده سلطنتی‪ ،‬اما چیزی به‬
‫اسم پادشاه‪ ،‬ملکه و پرنس وجود نداره‪.‬‬

‫‪-‬چه حوصله سربر‪ .‬اگه پرنس بودی‪ ،‬خیلی سکسی میشد‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬لبخند شیطنتامیزی زد و دستش رو از پایین هودی‬


‫جونگکوک‪ ،‬یا بهتره بگیم هودی خودش‪ ،‬رد کرد‪.‬‬

‫‪-‬اینکه بتونم به همه بگم که دوست پ‪-‬‬

‫تهیونگ یکدفعه مکث کرد‪.‬‬

‫‪1428‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫دوست پسرم‪.‬‬

‫این چیزی بود که میخواستی بگی‪ ،‬کیم تهیونگ‪.‬‬

‫ولی جونگکوک دوست پسرت نیست‪.‬‬

‫خیلی ازش فاصله داره‪.‬‬

‫اجازه نده امیدت باعث بشه چیزهایی رو ببینی که وجود ندارن‪.‬‬

‫‪-‬دوست‪...‬؟‬

‫جونگکوک مصرانه پرسید‪.‬‬

‫‪1429‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬هیچی‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬سرش رو به نشونه انکار تکون داد و با درموندگی فکر‬


‫کرد چطوری بحث رو عوض کنه‪.‬‬

‫‪-‬در این صورت‪ ،‬عضو خانواده سلطنتی بودن‪ ،‬اونطوری که تو گفتی‬


‫"یه جورایی مهم" نیست‪ .‬اگه از من بپرسی‪ ،‬خیلی هم مهمه‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و علیرغم اینکه جونگکوک برای چند ثانیه با حالت‬


‫مشکوکی بهش نگاه کرد‪ ،‬وقتی پسر اصرار نکرد‪ ،‬نفس راحتی کشید‪.‬‬

‫‪-‬من افتخار میکنم که جز خانواده سلطنتیام و قدرتها و تواناییهایی‬


‫که برام میاره‪ ،‬دوست دارم‪ ...‬ولی برام چیز مهمی نیست‪ .‬نسبت به بقیه‬
‫احساس برتری پیدا نمیکنم‪.‬‬

‫‪1430‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک توضیح داد و وقتی یک دفعه به چیزی فکر کرد‪،‬‬


‫حرفزدن رو متوقف کرد‪.‬‬

‫‪-‬ولی یک دقیقه صبر کن‪ .‬چطوری درمورد این موضوع فهمیدی؟‬

‫اوپس‪ .‬تهیونگ با خودش فکر کرد‪.‬‬

‫‪-‬عام‪ ...‬فکر کنم باید بخوابیم‪.‬‬

‫‪-‬تهیونگ‪ .‬حرف بزن‪ .‬کار جین بود؟‬

‫جونگکوک پرسید و تهیونگ از شکست اهی کشید‪ .‬از اینکه‬


‫جونگکوک تسلیم نمیشد‪ ،‬به خوبی خبر داشت‪.‬‬

‫‪1431‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬نه‪ ،‬جیمین گفت‪ .‬ولی از دستش ناراحت نشو! اون حرفش رو تموم‬
‫کرد و یکدفعه توی بحث پیش اومد‪.‬‬

‫‪-‬توی بحث پیش اومد؟ زندگی من از ناکجاداباد اومد وسط بحث‬


‫شما؟‬

‫جونگکوک با تمسخر پرسید‪.‬‬

‫‪-‬اینجوری نیست‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و اهی کشید‪.‬‬

‫‪-‬جیمین بهم گفت که ازش عذرخواهی کردی و درمورد اینکه چه‬


‫احساسی داشتی‪ ،‬باهاش حرف زدی که اتفاقا‪ ،‬باعث شد که بهت‬
‫افتخار کنم‪.‬‬

‫‪1432‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ گفت و با مالیمت چتریهایی که روی پیشونی جونگکوک‬


‫افتاده بود‪ ،‬کنار زد‪.‬‬

‫‪-‬همیشه این رو میگی‪.‬‬

‫جونگکوک زمزمه کرد‪.‬‬

‫‪-‬چی؟ اینکه بهت افتخار میکنم؟‬

‫‪-‬اره‪.‬‬

‫جونگکوک با ترس جواب داد‪.‬‬

‫‪-‬چون همیشه بهت افتخار میکنم‪ .‬خوشحالم که مشکلت رو با جیمین‬


‫حل کردی‪.‬‬

‫‪1433‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ گفت و به بدن جونگکوک نزدیکتر شد‪.‬‬

‫‪-‬ممنون‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪.‬‬

‫تهیونگ لبخند خجالتی جونگکوک رو روی صورتش احساس کرد‪.‬‬

‫‪-‬ولی فکر نکن یادم رفته‪ .‬سعی نکن بحث رو عوض کنی‪ ،‬کیم‪.‬‬

‫تهیونگ خرخری کرد‪.‬‬

‫‪-‬خیلی خب‪ ،‬اقای سرسخت‪ .‬ما داشتیم درمورد این حرف میزدیم که‬
‫یکی از دالیلی که یک خوناشام درمورد موجود فراطبیعی بودن به‬
‫یک انسان میگه اینه که به اون انسان عالقه داره‪ ...‬یعنی عاشقانه‪.‬‬

‫‪1434‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ توضیح داد‪.‬‬

‫امیدت رو باال نبر‪ .‬امیدت رو باال نبر‪ .‬امیدت رو باال نبر‪.‬‬

‫امیدت رو باال نبر‪ .‬امیدت رو باال نبر‪ .‬امیدت رو باال نبر‪.‬‬

‫خودت میدونی این دلیلی نبود که جونگکوک بهت گفت‪.‬‬

‫این رو میدونی‪ .‬این رو میدونی‪ .‬این رو میدونی‪ .‬این رو میدونی‪.‬‬

‫جونگکوکی که توی اغوشش منقبض شد‪ ،‬احساس کرد‪.‬‬

‫‪-‬اره‪ ...‬این حقیقت داره‪.‬‬

‫‪-‬دلیل خاصی داره؟‪ ...‬یا فقط بخاطر اینه که خوناشام نمیخواد چیزی‬
‫از کسی که بهش عالقه داره‪ ،‬پنهان کنه؟‬
‫‪1435‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬خب‪ ...‬پنهاننکردن اینکه خوناشام واقعا چیه‪ ،‬دلیل قویایه‪ ،‬شاید‬


‫حتی اصلیترین دلیل‪...‬‬

‫جونگکوک گفت و گلوش رو صاف کرد‪.‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬

‫‪-‬ولی‪ ...‬ولی وقتی یک خوناشام باور داشته باشه که اون عشق واقعیه‪،‬‬
‫اجازه داره که اون انسان رو تبدیل کنه‪ .‬منظورم اینه‪ ،‬وقتی هردوشون‬
‫باور داشته باشن‪ .‬البته اگه اون انسان بخواد که به خوناشام تبدیل بشه‪.‬‬
‫میدونی‪ ...‬برای اینکه تا ابد باهم باشن و این چرت و پرتها‪.‬‬

‫تا ابد؟‬

‫تا ابد‪ .‬البته‪.‬‬

‫‪1436‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫البته که جونگکوک جاودانه بود‪.‬‬

‫‪-‬اوه‪ ...‬واو‪ ...‬درسته‪...‬‬

‫تهیونگ نمیدونست چی بگه‪.‬‬

‫‪-‬اره‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و دوباره گلوش رو صاف کرد‪.‬‬

‫‪-‬جیمین چیزی دیگهای گفت؟‬

‫جونگکوک پرسید و تهیونگ هیچوقت اینقدر از عوضکردن بحث‬


‫توسط جونگکوک خوشحال نبود چون ترجیح میداد افکاری که‬
‫ذهنش رو ازار میداد‪ ،‬نادیده بگیره‪.‬‬

‫‪1437‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬جیمین این هم بهم گفت که میتونستی کاری کنی چیزی که دیدم‪،‬‬


‫فراموش کنم‪ ...‬از طریق تلپاتی؟ پس اینجوری الزم نبود که بهم بگی‬
‫که خوناشامی‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و جونگکوک اهی کشید‪.‬‬

‫‪-‬اره‪ ،‬میتونستم اون کار رو انجام بدم‪.‬‬

‫‪-‬پس چرا انجامش ندادی؟‬

‫‪-‬از اینکه انجامش بدم‪ ،‬خوشم نمیاد‪.‬‬

‫جونگکوک اعتراف کرد‪.‬‬

‫‪1438‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬من دوست ندارم افکار بقیه رو بخونم و مجبورشون کنم کاری که‬
‫میخوام‪ ،‬انجام بدن‪ .‬من‪ ...‬من نمیخوام کسی ازم اینجوری استفاده‬
‫کنه‪ ،‬میدونی؟ اعتراف میکنم که قبال چند بار انجامش دادم‪ ...‬ولی‬
‫فقط همون چندبار و توی موقعیتهای ضروری بود‪ .‬پس هیچوقت‬
‫نمیتونم چنین کاری با تو انجام بدم‪.‬‬

‫‪-‬این یعنی هیچوقت افکارم رو نخوندی؟ یا بدون اطالع و رضایت‬


‫خودم‪ ،‬هیچوقت بهم دستور ندادی کاری انجام بدم؟‬

‫تهیونگ با احتیاط پرسید‪ .‬تقریبا از جواب مطمئن بود‪ ،‬اما با این حال‪،‬‬
‫میترسید که اشتباه کنه‪.‬‬

‫جونگکوک اروم خودش رو عقب کشید تا بتونه بهتر به تهیونگ نگاه‬


‫کنه‪.‬‬

‫‪-‬نه‪ ،‬قسم میخورم که هیچوقت این کار رو باهات نکردم‪ ،‬ته‪.‬‬


‫‪1439‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک جواب داد و ارامش توی رگهای تهیونگ جاری شد‪.‬‬

‫تهیونگ درحالی که سر تکون میداد‪ ،‬جواب داد‪:‬‬

‫‪-‬باورت میکنم‪ .‬بهت اعتماد دارم‪.‬‬

‫نیازی نبود از جونگکوک بخواد که هیچوقت بدون اجازهاش اون کار‬


‫رو انجام نده چون میدونست پسر مقابلش جرات نمیکرد‪.‬‬

‫با این حال‪ ،‬نمیتونست انکار کنه که حس کنجکاوی نداشت‪.‬‬

‫‪-‬میتونی االن روی من انجامش بدی؟ خودم متوجه میشم که داری‬


‫انجامش میدی؟ یا مثل فراموشی خاطره میمونه؟ مثل زمانی که مستم‪.‬‬

‫‪-‬‬
‫میخوای همین االن ذهنت رو بخونم؟‬

‫‪1440‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک با تعجب پرسید‪.‬‬

‫‪-‬اره‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و سری تکون داد‪.‬‬

‫‪-‬یا از توی ذهنم باهام حرف بزن‪ .‬یا بهم بگو یه کاری انجام بدم‪ .‬خیلی‬
‫جدی نیست! نمیدونم‪ ،‬فقط درمورد اون حس کنجکاوم‪.‬‬

‫تهیونگ اضافه کرد و جونگکوک چشمهاش رو چرخوند‪.‬‬

‫‪-‬فقط تو میتونی درمورد همچین چیزی کنجکاو باشی‪ .‬واقعا مطمئنی؟‬


‫مشکلی نداری؟‬

‫‪-‬نه‪ ،‬خودم ازت میخوام و دارم بهت اجازم میدم‪ .‬لطفا انجامش بده‪.‬‬

‫‪1441‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ با هیجان جواب داد‪.‬‬

‫‪-‬باشه‪.‬‬

‫جونگکوک جواب داد‪ .‬همچنان مردد به نظر میرسید‪.‬‬

‫‪-‬ممکنه یه جورایی پشت سرت فشاری احساس کنی‪ .‬معموال همه‬


‫انسانها اهمیتی به این نمیدن و درد خفیفی حس میکنن چون فکر‬
‫میکنن که فقط سردرده‪ ،‬ولی در واقعیت‪ ،‬یک خوناشام قراره وارد‬
‫سرشون بشه‪ .‬اگه متقاعد بشی اون دردی که به سرت هجوم اورده‪،‬‬
‫نمیخوای‪ ،‬میتونی جلوش رو بگیری‪ .‬اسون نیست‪ ،‬مخصوصا وقتی‬
‫که اون خوناشام توی تلپاتی تجربه داشته باشه‪ ،‬ولی همچنان ممکنه‪.‬‬

‫جونگکوک توضیح داد‪.‬‬

‫‪1442‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬البته االن باید بهم اجازه بدی که وارد سرت بشم‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و تهیونگ سری تکون داد‪.‬‬

‫‪-‬خیلی خب‪ .‬فهمیدم‪ .‬امادهام‪.‬‬

‫چشمهای شدید جونگکوک به چشمهاش خیره شد و این امکان رو به‬


‫تهیونگ داد حد فاصل خطوط تیره عنبیهاش رو تشخیص بده‪ ،‬اما با این‬
‫حال‪ ،‬شدت و تالطم منتقل شده رو احساس کرد‪.‬‬

‫همونطوری که جونگکوک توضیح داده بود‪ ،‬تهیونگ فشار خفیفی رو‬


‫پشت سرش احساس کرد‪ ،‬درست مثل سردرد بود‪ .‬چشمهاش رو بست‬
‫و درحالی که به چیزی فکر میکرد که جونگکوک بتونه بخونه‪ ،‬با‬
‫خودش فکر کرد که با اغوش باز ازش استقبال کنه‪.‬‬

‫‪1443‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫حتی یک ثانیه نگذشته بود که صدای غرغرهای جونگکوک توی اتاق‬


‫شنیده شد‪.‬‬

‫‪-‬خیلی بامزهای‪ ،‬کیم تهیونگ‪.‬‬

‫جونگکوک با تمسخر گفت‪.‬‬

‫‪-‬جئون جونگکوک بزرگترین احمقه ولی عضالت شکم خوبی داره‪.‬‬


‫واقعا؟‬

‫تهیونگ خندید‪.‬‬

‫‪-‬به هرحال‪ ،‬واقعا کار کرد‪ .‬البته الزم نیست افکارم رو بخونی که بدونی‬
‫این حقیقت داره‪.‬‬

‫‪1444‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ گفت‪.‬‬

‫جونگکوک نگاهی بهش انداخت و همون لحظه تهیونگ بدون اینکه‬


‫متوجه بشه دستش رو بلند کرد و روی پیشونی خودش کوبید‪.‬‬

‫‪-‬هی! اون چی بود؟‬

‫تهیونگ با عصبانیت پرسید و سرش رو مالید‪.‬‬

‫‪-‬خودت ازم خواستی ذهنت رو کنترل کنم! فقط تعریفت رو جبران‬


‫کردم‪.‬‬

‫جونگکوک با شیطنت گفت‪.‬‬

‫‪-‬ای احمق‪.‬‬

‫‪1445‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ زمزمه کرد و قبل از اینکه متوجه بشه‪ ،‬لبهاش جلو رفت و‬
‫روی لبهای جونگکوک قرار گرفت‪.‬‬

‫‪-‬اوه‪ .‬نرم بود‪ ،‬جونگکوک‪.‬‬

‫جونگکوک لبخند پیروزمندانهای زد و باعث شد تهیونگ دوباره‬


‫ببوستش‪.‬‬

‫‪-‬میدونی که الزم نیست به ذهنم دستور بدی که ببوسمت‪ ،‬مگه نه؟‬

‫تهیونگ پرسید و چشمهاش رو چرخوند‪.‬‬

‫‪-‬هیچوقت نمیفهمی‪.‬‬

‫جونگکوک جواب داد‪.‬‬

‫‪1446‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬االن میخوام از ذهنت بیرون بیام‪ ،‬خب؟ فشاری که احساس میکنی‬


‫هم ناپدید میشه‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و تهیونگ سری به نشونه مثبت تکون داد‪ .‬احساس‬


‫میکرد که سرش سبکتر شد و هیچ دردی نداشت‪.‬‬

‫‪-‬این خیلی باحال بود‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪.‬‬

‫‪-‬تو میگی فقط زمانی از این قدرت استفاده میکنی که واقعا ضروری‬
‫باشه‪ ...‬مثال چه جور موقعیتی؟‬

‫‪-‬اخرین باری که ازش استفاده کردم‪ ،‬زمانی بود که اون مرد‬


‫نفرتانگیز سعی کرد توی کالب لمست کنه‪ .‬شب تولد هوسوک‪.‬‬

‫‪1447‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک زیرلب زمزمه کرد و فکش رو قفل کرد‪.‬‬

‫‪-‬اوه‪...‬‬

‫تهیونگ زمزمه کرد‪ .‬هنوزهم وقتی به دستهای اون مرد روی بدنش‬
‫فکر میکرد‪ ،‬میلرزید‪.‬‬

‫‪-‬باهاش چیکار کردی؟‬

‫جونگکوک که احتماال لرزش تهیونگ رو توی اغوشش احساس کرد‪،‬‬


‫پتو رو باال کشید تا بدنش رو بپوشونه و دربرابر سرما ازش محافظت‬
‫کنه‪ .‬قلب تهیونگ مثل بادکنک پر شد‪.‬‬

‫‪-‬بهش گفتم که دیگه انگشت فاکیش بهت نخوره‪ .‬همچنین این هم‬
‫بهش گفتم که بدون رضایت‪ ،‬هیچکس رو لمس نکنه‪ .‬فقط توی‬

‫‪1448‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫اینجور مواقع دوست دارم از این قدرت استفاده کنم‪ .‬حداقل احساس‬
‫میکنم که کار مفیدی انجام میدم و امنیت بقیه رو تضمین میکنم‪.‬‬

‫جونگکوک با قاطعیت گفت‪.‬‬

‫و قلب تهیونگ بیشتر و بیشتر مثل بادکنک پر شد و بعد ترکید‪.‬‬


‫نمیتونست دربرابر گرما و احساساتی که درونش بود‪ ،‬مقاومت کنه‪.‬‬

‫‪-‬این‪...‬‬

‫تهیونگ گفت و گلوش رو صاف کرد‪ .‬از کار جونگکوک تحت تاثیر‬
‫قرار گرفته بود‪ ،‬نه فقط از اون‪ ،‬بلکه نسبت به همه ادمهایی که ممکن‬
‫بود از دست اون متجاوز رنج ببرن‪.‬‬

‫‪-‬ممنون‪ ،‬جونگکوک‪ .‬واقعا ممنونم که اون شب بهم کمک کردی‪.‬‬

‫‪1449‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬نمیتونستم اجازه بدم اون حرومزاده بهت اسیب بزنه‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و ناخوداگاه گونه تهیونگ رو نوازش کرد‪.‬‬

‫‪-‬شاید‪ ...‬شاید این هم بهش گفتم که فراموشم کنه‪ .‬نمیتونستم ریسک‬


‫کنم که به پلیس بگه تقریبا پتج متر پرتش کردم‪.‬‬

‫‪-‬میدونستم!‬

‫تهیونگ داد زد‪.‬‬

‫‪-‬اون لحظه ترسیده بودم‪ ،‬ولی میدونستم که عادی نیست‪ .‬اون اشغال‬
‫عمالً پرواز کرد‪ ،‬جونگکوک‪.‬‬

‫‪1450‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬اره‪ ،‬میدونم‪ .‬یکم هیجان زده شدم و اجازه دادم که عصبانیت بهم‬
‫غلبه کنه‪.‬‬

‫‪-‬خب االن میتونم ببینم که حقش بود‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و شونهاش رو باال انداخت‪.‬‬

‫‪-‬واقعا لیاقتش همین بود‪ ،‬حرومزاده‪.‬‬

‫جونگکوک زیرلب گفت‪.‬‬

‫‪-‬ولی االن مشکلی نیست‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و احساس کرد که خواب بهش غلبه کرد‪ ،‬پس سرش‬
‫رو توی گردن جونگکوک فرو کرد و دمی از رایحه ترکیب شده کاج‬

‫‪1451‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫و مرکباتش با رایحه خودش از هودیای که جونگکوک پوشیده بود‪،‬‬


‫گرفت‪.‬‬

‫‪-‬پرنسم به موقع اومد تا نجاتم بده‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪.‬‬

‫تهیونگ میخواست با این واقعیت که جونگکوک جز خانواده سلطنتی‬


‫خوناشامها بود‪ ،‬شوخی کنه‪ ،‬اما واقعیت اینه که نمیتونست حقیقت‬
‫کوچیکی که توی حرفهاش بود‪ ،‬پنهان کنه‪.‬‬

‫‪-‬پرنست؟‬

‫جونگکوک با تمسخر پرسید و نوک انگشتهاش رو روی ستون‬


‫فقرات تهیونگ باال و پایین کشید‪.‬‬

‫‪1452‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬من هرچیزی هستم‪ ،‬جز پرنس تهیونگ‪ .‬من باید یک هیوال باشم‪.‬‬

‫‪-‬جرات نکن این رو بگی‪.‬‬

‫تهیونگ با لبهای اویزون گفت و دستهاش رو دور کمر‬


‫جونگکوک محکم کرد‪.‬‬

‫‪-‬تو هرچیزی هستی‪ ،‬جز هیوال‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و جونگکوک اهی کشید‪.‬‬

‫‪-‬هیوال باشم یا نباشم‪ ،‬به هیچکس اجازه نمیدم که بهت اسیب بزنه‪.‬‬
‫هیچوقت‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪.‬‬

‫‪1453‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ احساس کرد که خواب به پلکهاش هجوم اورد و با کلمات‬


‫صادقی که سینهاش رو دراغوش گرفت‪ ،‬به خواب رفت‪.‬‬

‫‪1454‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪CH 25‬‬

‫‪-‬خدا رو شکر که هفته دیگه تعطیالت بهاره‪ .‬دیگه طاقت ندارم که‬
‫اینقدر زود از خواب بیدار بشم‪.‬‬

‫نامجون بین قاشقهای پر کورن فلکس شکالتیاش زمزمه کرد‪.‬‬

‫تهیونگ کاسه گالبی تانگ و بشقاب کوچیکی از کونگجابان رو روی‬


‫میز غذاخوری کوچیکشون گذاشت و به هوسوک و نامجونی که‬
‫صبحونه میخوردن‪ ،‬ملحق شد‪.‬‬

‫‪-‬منم‪.‬‬

‫هوسوک گفت و با چشمهای بسته به نون تستش که اواکادو و تخم‬


‫مرغ روش داشت‪ ،‬گازی زد‪.‬‬

‫‪1455‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬واقعا نمیدونم اینکه بیشتر از پنج ساعت توی روز بخوابم‪ ،‬چه حسی‬
‫داره‪.‬‬

‫‪-‬به زندگی دانشجویی خوش اومدید‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و پشت هردو پسر رو نوازش کرد‪.‬‬

‫‪-‬این بیانصافیه‪ .‬تو همیشه مثل کاهو تازهای‪ ،‬ته‪.‬‬

‫نامجون با حسادت گفت و تهیونگ شونهاش رو باال انداخت‪.‬‬

‫این حقیقت داشت‪ .‬تهیونگ همیشه ادم پرانرژیای بود و برای‬


‫بیدارشدن هیچ مشکلی نداشت‪ .‬خیلی هم منظم بود و همیشه درسها و‬
‫تکالیفش رو توی طول روز تموم میکرد‪ ،‬به طوری که هرروز تقریبا‬
‫هفت ساعت میخوابید‪.‬‬

‫‪-‬میدونی راز تهیونگ چیه؟‬


‫‪1456‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫هوسوک از نامجون پرسید‪.‬‬

‫‪-‬سکس‪ .‬یک عالمه سکس‪ .‬از اونجایی که تهیونگ دیک جونگکوک‬


‫رو ول نمیکنه که دنبال فرد دیگهای باشه‪.‬‬

‫هوسوک گفت و تهیونگ با تمسخر خندید و چشمهاش رو چرخوند‪.‬‬

‫‪-‬تو دوست پسر داری‪ ،‬هوبی‪ .‬اینجوری نیست که مدام سکس نداشته‬
‫باشی‪ .‬درواقع‪ ،‬بخاطر نالههات میدونیم که داری‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و وقتی ناله کرد و به طور هیستریک نالههای پسر دیگه‬
‫رو تقلید کرد‪ ،‬هوسوک دستمالش رو به سمت صورتش پرت کرد‪.‬‬

‫‪-‬قراره توی دانشگاه بمونی؟‬

‫نامجون پرسید‪.‬‬

‫‪1457‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬من قراره یک هفته خونه خانوادهام بمونم‪ .‬دلم براشون تنگ شده‪.‬‬

‫‪-‬من قراره چند روزی با شیوو توی خونه مادربزرگش توی جزیره‬
‫ججو بمونم‪ .‬واقعا منتظرشم!‬

‫هوسوک با هیجان گفت‪.‬‬

‫‪-‬ججو؟ واو‪ ،‬چقدر خوش شانسی‪ ،‬هوبی‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و لبخندی زد‪.‬‬

‫‪-‬من اخر هفته رو میرم دگو‪ .‬فکر کنم برای اینکه با پدر و مادرم و‬
‫خواهر و برادرم باشم‪ ،‬کافی باشه‪ .‬بخاطر کاراموزیم زیاد نمیتونم‬
‫اونجا بمونم‪.‬‬

‫‪-‬اوه درسته‪.‬‬

‫‪1458‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫هوسوک با لبهای اویزون گفت و شونه تهیونگ رو ماساژ داد‪.‬‬

‫‪-‬توی اون روزها دلت برای جونگکوک تنگ نمیشه؟ اون هم قراره‬
‫تعطیالت رو با خانوادهاش بگذرونه؟‬

‫نامجون پرسید و کاسه رو به سمتش دهنش برد تا شیری که از کورن‬


‫فلکسش مونده بود‪ ،‬بخوره‪.‬‬

‫تهیونگ بعد از جوییدن گالبی تانگ جواب داد‪:‬‬

‫‪-‬فکر کنم قراره بره بوسان‪ ،‬ولی چرا باید دلم براش تنگ بشه؟ فقط‬
‫اخرهفتهست‪.‬‬

‫‪1459‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫معلومه که دلت براش تنگ میشه‪ ،‬کی رو میخوای گول بزنی‪،‬‬


‫تهیونگ؟‬

‫‪-‬خب‪ ،‬معموال دوست پسرها حتی برای یه اخرهفته هم نمیتونن از هم‬


‫دور بمونن‪.‬‬

‫نامجون گفت و شونهاش رو باال انداخت‪.‬‬

‫تهیونگ چشمهاش رو چرخوند‪.‬‬

‫‪-‬چند بار باید بهتون بگم که من و جونگکوک قرار نمیذاریم؟‬

‫‪-‬ببخشید‪ ،‬ولی جوری به نظر میرسه که انگار قرار میذارید‪ .‬عمالً مثل‬
‫دوست پسرها باهم رفتار میکنید‪ .‬واقعا نمیفهمم چرا همه چیز رو‬
‫رسمی نمیکنید‪.‬‬

‫‪1460‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫این بار هوسوک جواب داد‪.‬‬

‫‪-‬چیزی برای رسمیکردن وجود نداره‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬شونهاش رو باال انداخت و به جای طعم تلخی که با‬


‫گفتن اون کلمات احساس میکرد‪ ،‬روی جوییدن طعم شیرین لوبیا سیاه‬
‫تمرکز کرد‪.‬‬

‫‪-‬فقط سکس بین ماست‪ .‬این رو میدونم‪.‬‬

‫‪-‬ولی مشخصه این چیزی نیست که میخوای‪.‬‬

‫هوسوک گفت و با ترحم بهش نگاه کرد‪ .‬تهیونگ از این متنفر بود‪.‬‬

‫ازش متنفر بود چون حق با هوسوک بود‪ .‬همیشه حق با اون بود‪.‬‬

‫‪1461‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬اهمیتی نداره‪ .‬ما حتی سرقرار نرفتیم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪.‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬

‫‪-‬باور کن که فقط سکسه‪ .‬یه جورایی مثل دوستی با منفعت‪.‬‬

‫نامجون با تمسخر خندید و هوسوک چشمهاش رو چرخوند‪.‬‬

‫‪-‬متاسفم‪ ،‬ولی شماها هرچیزی هستید جز دوست با منفعت‪.‬‬

‫نامجون گفت‪.‬‬

‫‪1462‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬حاال هرچی‪ .‬برای کالس شیمی دیرم شده‪.‬‬

‫تهیونگ با لحن خشکی گفت و به سرعت بلند شد تا از نگاه بهترین‬


‫دوستهاش فرار کنه‪.‬‬

‫‪-‬اره‪ .‬فرار کن‪.‬‬

‫هوسوک با شیطنت گفت‪.‬‬

‫‪-‬بعدا میبینمتون‪.‬‬

‫تهیونگ بعد از گذاشتن ظرفهای کثیف صبحونه توی سینک‪ ،‬زمزمه‬


‫کرد و از نامجونی که داوطلب شد اونها رو بشوره‪ ،‬تشکر کرد‪.‬‬

‫‪1463‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ جلوی در کفشهاش رو پوشید و کیفش که از قبل اماده‬


‫کرده بود و از رختاویز کنار در ورودی اویزونش کرده بود‪ ،‬برداشت‪.‬‬

‫تهیونگ میدونست کاری که االن میخواست انجام بده‪ ،‬ژستی نبود‬


‫که یک دوست با منفعت انجام میداد‪ ،‬اما با این حال‪ ،‬در خوابگاه‬
‫جونگکوک و یونگی رو زد و امیدوار بود که پسر موتیره همچنان‬
‫اونجا باشه تا باهم به کالس شیمی برن‪.‬‬

‫با این حال‪ ،‬این یونگی بود که در رو باز کرد‪ .‬فقط لباس زیرش تنش‬
‫بود و صورتش خوابالود بود‪.‬‬

‫‪-‬سالم‪ ،‬صبح بخیر یونگی‪ .‬ببخشید که بیدارت کردم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و حالت شرمندهای به خودش گرفت‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک اینجاست؟‬

‫‪1464‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ پرسید‪ .‬یونگی اخمی کرد و ناخوداگاه شکمش رو خاروند‪.‬‬

‫‪-‬راستش نمیدونم‪ ،‬ولی یک دقیقه بهم وقت بده که برم اتاقش رو‬
‫چک کنم‪.‬‬

‫‪-‬نیازی نیست‪ ،‬بیبی‪.‬‬

‫تهیونگ احساس کرد که فکش روی زمین افتاد‪.‬‬

‫کسی که جوابش رو داد‪ ،‬جیمین بود که فقط یک تیشرت پوشیده بود‬


‫و تهیونگ به سرعت تشخیص داد که اون برای یونگی بود‪.‬‬

‫واو‪.‬‬

‫‪1465‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ قطعا منتظر این نبود‪ .‬اینکه بگیم غافلگیر شده بود که همه چیز‬
‫بین دو پسر مقابلش از تولد یونگی خیلی پیش رفته بود‪ ،‬کامال قابل‬
‫درک بود‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک چند دقیقه پیش رفت‪ .‬صدای بسته شدن در رو شنیدم‪.‬‬

‫جیمین توضیح داد‪.‬‬

‫‪-‬اره‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬سری تکون داد و به زور لبخندی زد‪.‬‬

‫‪-‬باشه‪ ،‬خب ممنون‪ .‬پس میرم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬با انگشت شست به سالن خوابگاه اشاره کرد‪ ،‬چرخید و‬
‫اروم به سمت خروجی ساختمون رفت‪.‬‬

‫‪1466‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫چیز بزرگی نیست‪ ،‬تهیونگ‪.‬‬

‫اینجوری نیست که اونقدری بهم نزدیک باشید که باهم سرکالس برید‪.‬‬

‫چه انتظاری داشتی؟ اینکه بخاطر مکالمه صمیمی دو شب پیش‪ ،‬با‬


‫جونگکوک دست تو دست وارد کالس بشی و به همه نشون بدی که‬
‫ازش خوشت میاد؟‬

‫مسخره‪.‬‬

‫توهمی نباش‪ ،‬تهیونگ‪.‬‬

‫حتی افتاب صبح بهاری که توی محوطه دانشگاه به استقبال روز‬


‫میرفت هم باعث نشد که اخم تهیونگ ناپدید بشه‪ .‬درک نمیکرد که‬

‫‪1467‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫چرا از اون وضعیت ناراحت بود‪ ،‬درحالی که خودش به دوستهاش‬


‫گفت که اون و جونگکوک دوست پسر نبودن و فقط باهم‬
‫میخوابیدن‪ .‬دوستهای با منفعت باهم سرکالس نمیرفتن و اینجوری‬
‫نبود که همیشه جدا جدا سرکالس شیمی نرن‪.‬‬

‫تهیونگ درحال حاضر به اندازه کافی بخاطر اینکه احمقانه فکر میکرد‬
‫که جونگکوک میخواست باهاش سرکالس مشترکشون بره‪ ،‬احساس‬
‫تلخی میکرد‪ ،‬اما وقتی به سالنی رسید که کالس شیمی برگزار میشد‪،‬‬
‫اسید معدهاش با شدت درونش جوشید و باعث شد بدنش اتش بگیره‪.‬‬

‫توی ردیف اخر‪ ،‬مثل همیشه‪ ،‬تهیونگ جونگکوکی رو دید که سرجای‬


‫همیشگیاش نشسته بود‪.‬‬

‫اما چیزی که عادی نبود اینه که پسر موتیره تنها نبود‪.‬‬

‫‪1468‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫دختری با موهای بلوند با صورت کوچیک و درعین حال زیبا و ظریف‬


‫و بلوزی که سینهاش رو بیش از حد نشون میداد‪ ،‬کنار جونگکوک‬
‫نشسته بود و خیلی نزدیک بود‪.‬‬

‫اگرچه جونگکوک مثل اون دختر لبخند نمیزد‪ ،‬اما باهاش صحبت‬
‫میکرد و به میز تکیه داده بود تا کارشون رو انجام بدن‪.‬‬

‫تهیونگ اهمیتی نمیداد‪ .‬نمیتونست اهمیت بده‪.‬‬

‫تهیونگ واقعا اهمیتی نمیداد‪ ،‬به همین دلیل روی صندلی متفاوتی‬
‫نشست و میز نزدیک در رو انتخاب کرد که اگر یک وقت اسید‬
‫معدهاش درونش جوشید و مجبورش کرد کالس رو ترک کنه‪ ،‬به‬
‫سرعت به سمت سرویس بهداشتی بره‪ .‬میخواست باور کنه که این‬
‫اتفاق نمیافتاد‪ ،‬چون قطعا به جونگکوک و اون دختر رندوم اهمیتی‬
‫نمیداد‪.‬‬

‫‪1469‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ میتونست قسم بخوره که وقتی استاد به موضوع درس اون‬


‫روز یعنی سینتیک شیمیایی اشاره کرد‪ ،‬سعی کرد تمرکز کنه‪ ،‬اما‬
‫گردنش کلهشق بود و اصرار میکرد که به عقب نگاه کنه‪.‬‬

‫اخم مختصری بین ابروهای جونگکوک بود و نگاهش بین استاد شیمی‬
‫و ردیفهای جلوی کالس میچرخید‪ .‬دختر کنارش ساکت بود‪ ،‬اما‬
‫توجهاش بیشتر روی جونگکوک بود‪ ،‬تا توضیحات اقای لی‪.‬‬

‫تهیونگ با تمسخر خندید‪ ،‬دوباره چرخید و گوشه دفترش اسکلت‬


‫تهدیدامیزی (که البته بخاطر عدم مهارتش‪ ،‬اصال تهدیدامیز نبود)‬
‫کشید‪.‬‬

‫تا اینکه لرزش گوشیاش که روی میز بود‪ ،‬احساس کرد‪.‬‬

‫جونگکوک‬

‫هی‪.‬‬

‫همه چیز خوبه؟ نمیای سرکالس؟‬


‫‪1470‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫یا دیر کردی؟‬

‫تهیونگ میخواست گوشیاش رو به دیوار بکوبه‪.‬‬

‫اونقدری حواسش با اون دختره بلوند و سینه گنده پرت شده که حتی‬
‫متوجه من نشده‪.‬‬

‫تهیونگ با نفرت کامل و با انگشتهای سریع و عصبانیاش به پیامش‬


‫جواب داد‪.‬‬

‫تهیونگ‬

‫من سرکالسم‪.‬‬

‫تهیونگ سعی کرد‪ ،‬قسم میخورد که واقعا سعی کرد‪ ،‬اما به نظر‬
‫میرسید گردنش قدرت خودش رو داشت و به طور خودکار برگشت‪.‬‬
‫به جونگکوکی که پیام تهیونگ رو خوند و بعد نگاهش روی توی‬
‫کالس چرخوند تا دنبالش بگرده‪ ،‬نگاه کرد‪.‬‬

‫‪1471‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ سرجاش تکونی خورد و سعی کرد توی دید نباشه‪ ،‬اما وقتی‬
‫گوشیاش لرزید‪ ،‬فهمید که اصال موفق نبود‪.‬‬

‫جونگکوک‬

‫چرا به جای صندلی همیشگیت‪ ،‬اونجا نشستی؟‬

‫من حتی ندیدمت‪.‬‬

‫جدی؟ جونگکوک گاهی اوقات واقعا میتونست عوضی باشه‪.‬‬


‫تهیونگ با تلخی فکر کرد‪.‬‬

‫تهیونگ‬

‫اره‪ ،‬کامال عادیه که حتی متوجه من نشدی‪.‬‬

‫سرت با دوست جدیدت گرم بود‪.‬‬

‫‪1472‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ که کامال عصبانی بود‪ ،‬گوشی رو برعکس روی میز گذاشت‬


‫تا از دیدن پیامهایی که جونگکوک درجواب براش میفرستاد‪ ،‬اجتناب‬
‫کنه‪.‬‬

‫درعوض روی عواملی که برسرعت واکنش تاثیر میذاشت‪ ،‬تمرکز‬


‫کرد‪ ،‬مواردی که اقای لی روی تخته وایب برد نوشت‪ ،‬توی دفترش‬
‫کپی کرد و سعی کرد یک جفت چشمی که مطمئناً پشت سرش رو‬
‫میسوزوند‪ ،‬نادیده بگیره‪.‬‬

‫انگار تا ابد طول کشید تا کالس تموم بشه‪.‬‬

‫تهیونگ به سختی میتونست توجه کنه و علیرغم اینکه انگشتهاش‬


‫محکم خودکار رو گرفته بود و درحال نوشتن بود‪ ،‬ذهنش هیچکدوم از‬
‫اطالعاتی که توسط اقای لی گفته میشد‪ ،‬پردازش نمیکرد‪ .‬دو بعد از‬
‫ظهر طول میکشید تا تهیونگ این بخش درس رو بخونه و به بقیه‬
‫برسه‪ ،‬اما بعدا میتونست نگران این باشه‪.‬‬

‫‪1473‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫درحال حاضر‪ ،‬با عجله دفترها و جامدادیاش رو توی کیفش گذاشت‬


‫و از اینکه نزدیک در بود و میتونست به سرعت از کالس فرار کنه‪ ،‬از‬
‫خودش تشکر کرد‪.‬‬

‫اینطوری نبود که نیازی به فرار داشته باشه چون از روی شونهاش به‬
‫عقب نگاه کرد و جونگکوکی رو دید که با اون دختر بلوند درحال‬
‫صحبت بود‪ .‬دوباره‪.‬‬

‫واقعا چه انتظاری داشت؟‬

‫با وجود این‪ ،‬تهیونگ دیگه نمیتونست اون کالس رو تحمل کنه‪.‬‬
‫میخواست اونجا رو ترک کنه و به کالس بعدی بره‪ .‬شاید اونجا و‬
‫بدون جونگکوکی که چندتا صندلی اون طرفتر نشسته بود‪،‬‬
‫میتونست حواس خودش رو پرت کنه و روی چیز دیگهای تمرکز‬
‫کنه‪ .‬حداقل امیدوار بود که اینطوری باشه‪.‬‬

‫‪1474‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ با عجله توی راهروی پرهرج و مرجی که پر از دانشجو بود‪،‬‬


‫راه رفت تا به موقع سرکالسش برسه‪ .‬کالسی که قرار بود فیزیولوژی‬
‫گیاهی توش برگزار بشه‪ ،‬توی معرض دیدش قرار گرفت‪.‬‬

‫وقتی اونقدری به کالس نزدیک شد که میتونست صندلی‬


‫همیشگیاش رو ببینه‪ ،‬نفس راحتی کشید‪ ،‬اما انگشتهای بلند و سردی‬
‫محکم مچ دستش رو گرفت و اون رو کشید‪ ،‬تا اینکه چشمهاش به‬
‫جای کالس درس‪ ،‬صورت سردرگم جونگکوک رو دید‪.‬‬

‫‪-‬چرا بدون اینکه به من بگی‪ ،‬از کالس رفتی؟‬

‫جونگکوک پرسید و تهیونگ رو به سمت ساکتترین قسمت راهرو‬


‫کشید‪.‬‬

‫‪-‬باید میرفتم سرکالس‪ .‬توهم سرت با دوست جدیدت گرم بود و منم‬
‫نمیخواستم خلوتتون رو بهم بزنم‪.‬‬

‫‪1475‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ با ناراحتی جواب داد‪.‬‬

‫‪-‬کدوم دوست جدید؟‬

‫جونگکوک بدون اینکه متوجه منظور تهیونگ بشه‪ ،‬پرسید‪.‬‬

‫‪-‬اون دختره بلوند و سینه گنده‪.‬‬

‫تهیونگ زیرلب زمزمه کرد‪ .‬به چشمهای جونگکوک نگاه نکرد و‬


‫ترجیح داد درعوض روی طرح پیرهنش تمرکز کنه‪.‬‬

‫‪-‬کی؟‬

‫جونگکوک با تمسخر پرسید‪.‬‬

‫‪1476‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬اهان‪ .‬ایون کیونگ؟‬

‫‪-‬فکر کردی اسمش رو میدونم؟‬

‫تهیونگ پرسید و چشمهاش رو چرخوند‪.‬‬

‫‪-‬ولی انگار تو خیلی خوب میدونی‪.‬‬

‫‪-‬اره‪ .‬خب‪ ،‬اون اومد خودش رو بهم معرفی کرد و ازم خواست برای‬
‫چندتا درس کالس بهش کمک کنم‪ .‬ولی از اینکه دوستم باشه‪ ،‬خیلی‬
‫فاصله داره‪.‬‬

‫جونگکوک جواب داد‪ ،‬اخمی کرد و با دقت به صورت تهیونگ نگاه‬


‫کرد‪.‬‬

‫‪1477‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬

‫‪-‬میتونستی بیای پیشم‪ .‬معموال بدون اینکه هزارتا بوس ازم نگیری‪،‬‬
‫سرکالس بعدیت نمیری‪ .‬به گفته خودت‪ ،‬بدون بوسههام نمیتونی بقیه‬
‫روز رو تحمل کنی‪.‬‬

‫جونگکوک لبخندی زد‪ ،‬اما به نظر میرسید قدرت انجام اون کار رو‬
‫نداشت‪ .‬نه حتی وقتی که جونگکوک خم شد و لبهاش رو روی‬
‫لبهای تهیونگ گذاشت‪ .‬اون فقط فشار کوچیک لبهاشون برای‬
‫چند ثانیه طوالنی بود‪ ،‬اما تهیونگ متقابالً جواب بوسهاش رو نداد‪.‬‬

‫‪-‬چرا من رو نمیبوسی؟‬

‫جونگکوک با سردرگمی پرسید‪.‬‬

‫‪-‬بخاطر اون دخترهست؟ حسادتی چیزی کردی؟‬

‫‪1478‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک با تمسخر پرسید‪.‬‬

‫‪-‬ما دقیقا چی هستیم‪ ،‬جونگکوک؟‬

‫تهیونگ پرسید‪ .‬از اینکه اون سوال رو پرسیده بود‪ ،‬از خودش تعجب‬
‫کرد‪.‬‬

‫تهیونگ فکر میکرد این فقط نوعی حسادت بود که با این واقعیت که‬
‫امید داشت جونگکوک باهاش سرکالس شیمی بره‪ ،‬ترکیب شده بود‪.‬‬
‫امید به اینکه هرچیزی که بینشون بود‪ ،‬متفاوت باشه و به نوعی ارتقا پیدا‬
‫کرده باشه‪ .‬به نظر میرسید اونها کوچیک‪ ،‬بیاهمیت و نابالغ بودن‪ ،‬اما‬
‫با همچین چیزی تحریک شدن و تهیونگ رو متوجه علت واقعی‬
‫عصبانیتش کردن‪.‬‬

‫‪1479‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫کلمات هوسوک مدام توی ذهنش زنگ میزد‪.‬‬

‫‪-‬بین ما فقط سکسه‪ .‬این رو میدونم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪.‬‬

‫‪-‬ولی مشخصه این چیزی نیست که میخوای‪.‬‬

‫هوسوک گفت و با ترحم بهش نگاه کرد‪.‬‬

‫مشخصه این چیزی نیست که میخوای‪.‬‬

‫این چیزی نیست که میخوای‪.‬‬

‫این چیزی نیست که میخوای‪.‬‬

‫‪1480‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫این چیزی نیست که میخوای‪ .‬این چیزی نیست که میخوای‪ .‬این‬


‫چیزی نیست که میخوای‪ .‬این چیزی نیست که میخوای‪ .‬این چیزی‬
‫نیست که میخوای‪ .‬این چیزی نیست که میخوای‪ .‬این چیزی نیست‬
‫که میخوای‪.‬‬

‫حقیقت با چنان سرعتی بهش برخورد کرد که تهیونگ احساس‬


‫سرگیجه میکرد‪.‬‬

‫این چیزی نبود که میخواست‪ .‬نه نبود‪ .‬تهیونگ مدتهاست که این رو‬
‫میدونست‪.‬‬

‫میدونست‪ .‬همیشه میدونست‪.‬‬

‫تهیونگ عاشق جونگکوک بود‪.‬‬

‫‪1481‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫و بخاطر همین بیشتر میخواست‪.‬‬

‫نمیخواست برای جونگکوک فقط سکس باشه‪.‬‬

‫لیاقتش بیشتر بود‪.‬‬

‫و عصبانیتش صرفاً بخاطر این واقعیت بود که نمیدونست جونگکوک‬


‫هم چنین احساسی داشت یا نه‪.‬‬

‫گاهی اوقات به نظر میرسید که چنین چیزی حقیقت داشت‪ ،‬مخصوصا‬


‫وقتی که جونگکوک بهش اعتماد میکرد و باهاش صحبت میکرد‪.‬‬
‫وقتی جونگکوک تا زمانی که به خواب بره‪ ،‬تهیونگ رو دراغوش‬
‫میگرفت و مدام پیشونیاش رو میبوسید‪ .‬وقتی جونگکوک داخلش‬
‫بود و روی لبهاش با لحن شیرینی ازش تعریف میکرد‪.‬‬

‫‪1482‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫اما زمانهایی هم وجود داشت که به نظر میرسید حقیقت نداشت‪ ،‬مثل‬


‫زمانهایی که جونگکوک با سردی رفتار میکرد و ازش فاصله‬
‫میگرفت‪ ،‬مخصوصا وقتی که تهیونگ یا هرکسی به احتمال اینکه باهم‬
‫رابطه داشتن‪ ،‬نزدیک میشد‪ .‬مثل زمانهایی که جونگکوک برای‬
‫روزها هیچ پیامی براش نمیفرستاد و یا جوابش رو نمیداد‪ .‬مثل‬
‫زمانهایی که جونگکوک صبح زود با پدرش تلفنی صحبت میکرد‪،‬‬
‫فکر میکرد تهیونگ خواب بود و مدام این رو تکرار میکرد که اون و‬
‫تهیونگ باهم دوست بودن تا پدرش اصرار نکنه‪.‬‬

‫درد داشت‪ ،‬اما ارامش دستهای جونگکوک باعث شد تهیونگ اون‬


‫افکار رو کنار بزنه‪ ،‬طوری که انگار به جای تمیزکردن‪ ،‬زبالهها رو زیر‬
‫فرش میریخت‪.‬‬

‫تهیونگ واقعا میکرد همین کافی بود که فقط قسمتی از جونگکوک‬


‫رو داشته باشه و نه همهاش رو‪ .‬فکر میکرد همین کافی بود که کمی‬
‫طعم چگونگی اوضاع رو بچشه‪ .‬تهیونگ صادقانه باور داشت که‬

‫‪1483‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫میتونست تنها به همین لحظات عاشقانه بسنده کنه‪ ،‬اما درواقع‪ ،‬اون‬
‫فقط توهم توی سرش بود‪ .‬تهیونگ اعتقاد داشت که همین براش کافی‬
‫بود تا خودش یکی رو دوست داشته باشه و به خرده چیزهایی که‬
‫جونگکوک تصمیم گرفته بود بهش بده‪ ،‬رضایت بده‪.‬‬

‫اما اشتباه میکرد‪.‬‬

‫‪-‬چی؟‬

‫جونگکوک پرسید‪.‬‬

‫‪-‬ما چی هستیم؟‬

‫تهیونگ دوباره سوالش رو تکرار کرد و این بار نگاه دردناکش به‬
‫جونگکوک خیره شد‪.‬‬

‫‪1484‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬عام‪ ...‬تو کیم تهیونگی‪ .‬من جئون جونگکوکم‪ .‬سوالت همینه؟ متوجه‬
‫نمیشم‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و خندید‪ .‬وقتی چشمهای تهیونگ بیش از حد براق‬


‫شد‪ ،‬اخم غلیظی روی پیشونی جونگکوک به وجود اومد‪.‬‬

‫جوابت رو گرفتی‪ ،‬تهیونگ‪.‬‬

‫بهت هشدار دارم که توقع و امید زیادی نداشته باشی‪ .‬ناخوداگاه‬


‫تهیونگ سرش فریاد زد‪.‬‬

‫تهیونگ جوابش رو میدونست‪ .‬مدتهاست که میدونست‪.‬‬

‫و ترجیح میداد هرچیزی که جونگکوک مایل بود بهش بده‪ ،‬داشته‬


‫باشه چون فکر میکرد به همین رضایت میداد‪.‬‬

‫‪1485‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫و برای چند هفته کافی بود‪.‬‬

‫اما این شک‪ ،‬عدم اطمینان و این ناامنیها رهاش نمیکرد و تهیونگ‬
‫نمیتونست اینجوری به زندگی ادامه بده‪ .‬نمیتونست عاشق کسی باشه‬
‫که به وضوح چنین چیزی ازش نمیخواست‪.‬‬

‫این فقط نابودش میکرد‪.‬‬

‫تهیونگ نفس عمیقی کشید و زمزمه کرد‪:‬‬

‫‪-‬شاید تعطیالت بهار بهت کمک کنه که متوجه بشی چی ازت پرسیدم‪.‬‬
‫من برای چند روز میرم دگو و یادمه بهم گفتی که خودت قراره بری‬
‫بوسان‪ .‬وقتی برگشتیم و جواب رو پیدا کردی‪ ،‬بعد میتونیم حرف‬
‫بزنیم‪.‬‬

‫‪1486‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬چی؟ چی داری میگی‪ ،‬ته؟‬

‫جونگکوک پرسید و بدون اینکه بهش اسیب بزنه‪ ،‬محکم مچ‬


‫دستهاش رو گرفت‪ .‬خوناشام هیچوقت به تهیونگ اسیب نمیزد‪،‬‬
‫حداقل نه فیزیکی یا عمدی‪.‬‬

‫‪-‬دارم میگم که نیاز دارم ازت فاصله بگیرم تا فکر کنم‪.‬‬

‫تهیونگ توضیح داد و اهی کشید‪.‬‬

‫‪-‬درمورد چی فکر کنی؟‬

‫جونگکوک پرسید‪ .‬چشمهاش فقط سردرگمی و چیزی که انگار‬


‫وحشت بود‪ ،‬انعکاس میکرد‪.‬‬

‫‪1487‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫درمورد خودمون‪ .‬درمورد تو‪ .‬درمورد اینکه بفهمم تو اونجوری ازم‬


‫خوشت نمیاد‪ .‬اونها جوابهایی بود که خود به خود به ذهن تهیونگ‬
‫رسید‪ ،‬اما البته که با صدای بلند اونها رو به زبون نمیاورد‪.‬‬

‫تهیونگ از این فرصت که پروفسور کالس فیزیولوژی گیاهیاش از‬


‫کنارش رد شد و وارد کالس شد‪ ،‬استفاده کرد و گفت‪:‬‬

‫‪-‬باید برم سرکالس‪ .‬بعدا حرف میزنیم‪.‬‬

‫‪-‬تهیونگ‪.‬‬

‫جونگکوک صداش کرد‪ ،‬اما این بار‪ ،‬گردنش به تهیونگ اجازه نداد‬
‫که به عقب نگاه کنه‪.‬‬

‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪1488‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪.‬‬
‫درختهای شکوفه گیالس با اغوش باز ازش استقبال کردن و با نسیم‬
‫مالیم بهاری تاب خوردن‪ .‬اب و هوای مرطوب استوایی دگو‪ ،‬اون رو‬
‫بیشتر شبیه یک روز تابستونی میکرد تا یک روز بهاری و پیرهنی که‬
‫تهیونگ پوشیده بود‪ ،‬با عرق به پشتش چسبیده بود‪ .‬اما کولر ماشین‬
‫جلوی صورتش خیلی خوب بود‪.‬‬

‫‪-‬مامانت و خواهر و برادرت خیلی مشتاقن که تو رو ببینن!‬

‫پدرش‪ ،‬کیم هاجون‪ ،‬با صدای بلندی گفت و لبخند بزرگی زد که‬
‫تهیونگ متقابالً ازش تقلید کرد‪.‬‬

‫‪-‬منم برای اینکه ببینمشون هیجان دارم‪ .‬واقعا دلم براتون تنگ شده بود‪.‬‬
‫فقط متاسفم که نمیتونم زیاد بمونم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪.‬‬
‫‪1489‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬ما درکت میکنیم‪ ،‬پسرم‪.‬‬

‫پدرش بهش تضمین داد و ماشین رو جلوی خونهای که تهیونگ خوب‬


‫میشناخت‪ ،‬پارک کرد‪.‬‬

‫‪-‬کار اموزیت مهمه‪ .‬همهمون میدونیم که چقدر براش مشتاق بودی‪.‬‬

‫پدرش گفت‪.‬‬

‫تهیونگ از ماشین پیاده شد و از هوای خیابونهای بچگیاش که واقعا‬


‫دلتنگش بود‪ ،‬نفسی کشید‪ .‬دیوارهایی از اجرهای قهوهای تیره که خونه‬
‫سادهاش رو احاطه کرده بود‪ ،‬الستیکهای فرسوده بیرون در خونه‬
‫همسایههاشون‪ ،‬ارایشگاه دوست مادرش درانتهای خیابون و بچههایی‬
‫که توی خیابون شلوغ فوتبال بازی میکردن‪ .‬تهیونگ دلش برای همه‬
‫اونها تنگ شده بود‪.‬‬

‫‪1490‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬چقدر خوبه که خونه باشی‪.‬‬

‫تهیونگ با خودش زمزمه کرد و پدرش که از پلهها باال رفت تا به در‬


‫ورودی خونهشون برسه‪ ،‬دنبال کرد‪.‬‬

‫به محض اینکه در باز شد‪ ،‬بوی کیمچی خونگی به مشامش رسید‪ .‬بعد‪،‬‬
‫دوجفت دست که کوتاهتر و الغرتر از خودش بودن‪ ،‬دور پاها و کمر‬
‫تهیونگ حلقه شدن و باعث شدن تعادلش بهم بخوره‪.‬‬

‫یون و جههو‪ ،‬خواهر و برادر کوچیکتر تهیونگ‪ ،‬به محض اینکه پسر‬
‫روی زمین افتاد‪ ،‬روش پریدن‪ ،‬خندیدن و گونههاش رو بوسیدن‪.‬‬

‫‪-‬هیونگ! هیونگ! هیونگ! اینجایی! کی میای باهام فوتبال بازی کنی؟‬

‫جههو‪ ،‬برادر دوازده سالش‪ ،‬ازش پرسید‪.‬‬

‫‪1491‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬خفه شو! اول قراره با من بازی کنه‪ .‬مگه نه‪ ،‬ته؟‬

‫یون‪ ،‬خواهر هشت سالش‪ ،‬با لبهای اویزون ازش پرسید؛ کسی که‬
‫تهیونگ دوست داشت لوتوس صداش کنه چون اسمش به معنی‬
‫شکوفه گل نیلوفر بود‪.‬‬

‫‪-‬برادرتون زمان زیادی برای بازی با شما دوتا داره‪ ،‬ولی اول باید ولش‬
‫کنید‪ .‬زود باشید برید دستهاتون رو بشورید‪ .‬ناهار امادهست‪.‬‬

‫مادرش‪ ،‬کیم یئونگ می‪ ،‬با لبخندی روی لبهاش گفت و وقتی دوتا‬
‫بچه دیگه توی خونه به سمت دستشویی دوییدن‪ ،‬مادرش با اغوش باز‬
‫بهش نزدیک شد تا با بغل گرمی ازش استقبال کنه‪.‬‬

‫‪-‬بیبی من‪ .‬خیلی دلمون برات تنگ شده بود‪.‬‬

‫‪1492‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬و منم دلم براتون تنگ شده بود‪ ،‬مامان‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬مادرش رو توی اغوشش فشار داد و گونهاش رو به‬


‫سرش چسبوند‪.‬‬

‫‪-‬فقط من اینطوری فکر میکنم یا اینکه با هرروزی که میگذره‪ ،‬بیشتر‬


‫و بیشتر خوشگل میشی؟ ممکنه بعدا تو رو به جای خواهرم اشتباه‬
‫بگیرن‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و وقتی مادرش قرمز شد‪ ،‬خندید‪.‬‬

‫‪-‬تمومش کن! میتونم ببینم که هنوزم پسر جذابی هستی‪ .‬برو کیفت رو‬
‫توی اتاقت بذار و بعد برگرد اتاق نشیمن‪ .‬ناهار روی میزه‪.‬‬

‫مادرش گفت‪.‬‬

‫‪1493‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ قطعا دلتنگ غذای مادرش هم بود‪ .‬اگرچه خوابگاهش‬


‫اشپزخونه کوچیکی داشت که بهش اجازه میداد اشپزی کنه و فقط‬
‫غذای اماده یا کافه تریای دانشگاه رو نخوره‪ ،‬هیچ چیزی با غذایی که‬
‫مادرش با عشق پخته بود‪ ،‬قابل مقایسه نبود‪.‬‬

‫اتاق نشیمن مثل بقیه خونهشون کوچیک بود‪ .‬اونها یک خانواده شیش‬
‫نفره (به عالوه یونتان‪ ،‬سگ تهیونگ) بودن که باعث میشد خونهشون‬
‫کوچیکتر به نظر برسه‪ ،‬اما با وجود این‪ ،‬خونهشون گرم و دنج بود‪،‬‬
‫دیوارهاش به رنگ زرد روشن بود و چندین عکس و تابلو روشون بود‪.‬‬
‫کاناپه چرم سه نفره قهوهای و قدیمیشون جلوی تلوزیونی که اخبار رو‬
‫نشون میداد‪ ،‬قرار گرفته بود‪.‬‬

‫با وجود اینکه اونها اتاق غذاخوری داشتن‪ ،‬مادر تهیونگ غذا رو روی‬
‫میز بلند و چوبی اتاق نشیمن اماده کرده بود تا ناهارشون رو روی زمین‬
‫بخورن‪ .‬تهیونگ اصال مشکلی نداشت‪ ،‬اون خاطرات بچگیاش رو‬
‫بهش یاداوری میکرد‪.‬‬

‫‪1494‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬خب‪ ،‬کاراموزیت چطوری پیش میره‪ ،‬بیبی؟‬

‫مادر تهیونگ درحالی که بشقابها رو پر میکرد‪ ،‬پرسید‪.‬‬

‫‪-‬از چیزی که فکر میکردم‪ ،‬بهتر پیش میره‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬لبخندی زد و خزهای نرم توله سگش رو نوازش کرد‪.‬‬

‫‪-‬تیم خیلی خوب ازم استقبال کرد و همهشون خیلی دوستانه و مفید‬
‫بودن‪ .‬خیلی چیزها یاد گرفتم‪.‬‬

‫‪-‬خیلی برات خوشحالم‪ ،‬پسرم‪.‬‬

‫پدرش با غروری که توی هرحرفش مشخص بود‪ ،‬گفت‪.‬‬

‫‪1495‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬نمیتونی تصور کنی چقدر مفتخرم که میبینم مثل من عاشق علوم‬


‫شدی‪ .‬همهمون بهت افتخار میکنیم‪.‬‬

‫کیم هاجون یک محقق علمی بود که عمدتاً روی مطالعه درمورد‬


‫سرطان متمرکز بود و هرروز باهاش مبارزه میکرد تا بهترین راههای‬
‫درمان این بیماری رو پیدا کنه‪ .‬تهیونگ کنار پدری بزرگ شده بود که‬
‫همیشه مستندهای علمی تماشا میکرد‪ ،‬سرشام درمورد نوع سلولهای‬
‫محل کارش صحبت میکرد و مقاالت علمی با نتایج نواورانه مینوشت‬
‫و منتشر میکرد‪ ،‬بنابراین از زمانی که تهیونگ بچه بود‪ ،‬خیلی عالقهمند‬
‫و کنجکاو بود که همون کار رو انجام بده‪.‬‬

‫امروز اینجاست و میخواست توی رشته زیست شناسی مدرک بگیره‬


‫تا در زمینه ژنتیک و زیست شناسی مولکولی متخصص بشه‪.‬‬
‫نمیتونست صبر کنه تا قدمهای پدرش رو دنبال کنه‪.‬‬

‫‪-‬نامجون و هوسوک چطورن؟ هنوزم باهم توی یه خوابگاهید‪ ،‬درسته؟‬

‫‪1496‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫مادرش وسط لقمههای سامگیوپسالش پرسید‪.‬‬

‫تهیونگ جوییدنش رو تموم کرد و سری به نشونه مثبت تکون داد‪.‬‬

‫‪-‬حالشون خوبه‪ .‬نامجون برای چند روزی رفته خونه مامان و باباش‪،‬‬
‫درحالی که هوسوک با دوست پسرش رفت جزیره ججو‪.‬‬

‫‪-‬اوه ججو؟ این واقعا خوبه‪.‬‬

‫مادرش گفت‪.‬‬

‫‪-‬امیدوارم هواش خوب باشه که کامال ازش لذت ببرن‪.‬‬

‫تهیونگ عاشق این بود که وقتی به جای دوست دختر‪ ،‬به دوست پسر‬
‫اشاره کرد‪ ،‬هیچکدوم از اعضای خانوادهاش تعجب نکردن‪.‬‬

‫‪1497‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫خوشبختانه‪ ،‬پدر و مادرش هیچوقت درمورد این موضوع محافظه کار‬


‫نبودن و اگرچه تهیونگ هیچوقت مستقیماً نگفت که بایسکشوال بود‪،‬‬
‫وقتی یک روز عصر تهیونگ درحال بوسیدن پسری از دبیرستانش بود‬
‫و پدر و مادرش زودتر از چیزی که تهیونگ پیشبینی میکرد‪ ،‬به اونجا‬
‫رسیدن و اونها رو گیر انداختن‪ ،‬فقط بهش گفتن وقتی با پسر یا‬
‫دختری توی خونه تنها بود‪ ،‬در رو باز نگه داره‪.‬‬

‫از همون موقع‪ ،‬تهیونگ دیگه نیازی نداشت که از اون کمد امنش‬
‫بیرون بیاد چون خانوادهاش هیچوقت این حس رو بهش نداده بودن که‬
‫توی چنین جایی باشه‪.‬‬

‫‪-‬ته ته؟‬

‫یون با لبهای چربش صداش کرد‪.‬‬

‫‪-‬بله‪ ،‬لوتوسم؟‬
‫‪1498‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ پرسید و جلوی خودش رو گرفت تا از طعم تمام غذاهایی که‬


‫مادرش اماده کرده بود‪ ،‬ناله نکنه‪ .‬واقعا دلش برای چنین غذاهایی تنگ‬
‫شده بود‪.‬‬

‫‪-‬تو هم دوست پسر داری؟‬

‫غذا توی گلوی تهیونگ گیر کرد و باعث شد خفه بشه و به شدت‬
‫سرفه کنه‪.‬‬

‫‪-‬چی؟‬

‫تهیونگ زمزمه کرد و نگاه سرگرم شده پدر و مادرش رو نادیده‬


‫گرفت‪.‬‬

‫‪-‬چه سوال خوبی‪ ،‬یون‪.‬‬

‫‪1499‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫مادرش گفت و موهای بلند و تیره دختری که کنارش نشسته بود‪،‬‬


‫نوازش کرد‪.‬‬

‫‪-‬منم میخوام بدونم که تهیونگمون کی قراره فرد خاصی رو بهمون‬


‫معرفی کنه‪.‬‬

‫تهیونگ دهن و صورتش رو با دستمال پاک کرد و اون فقط یک بهونه‬


‫بود تا مجبور نباشه با مادرش رو به رو بشه‪ .‬درحالی که وانمود به‬
‫بیتفاوتی میکرد‪ ،‬زمزمه کرد‪:‬‬

‫‪-‬همچنین فردی وجود نداره‪.‬‬

‫‪-‬لپهای قرمزت چیز دیگهای میگه‪.‬‬

‫جههو با تمسخر گفت‪.‬‬

‫‪1500‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫این دقیقا چیه؟ یک حمله علیه من؟‬

‫‪-‬هی! بچه پرو! از کی تا حاال درمورد این چیزها میدونی؟‬

‫تهیونگ با عصبانیت پرسید‪.‬‬

‫‪-‬من خیلی چیزها درمورد مسائل قرارگذاشتن میدونم‪.‬‬

‫برادرش با ناراحتی جواب داد و پدر و مادرش خندیدن‪ ،‬درحالی که‬


‫خواهرش‪ ،‬کسی که مسئول شروع اون بحث بود‪ ،‬اون موضوع رو‬
‫فراموش کرد و درعوض روی بشقاب پر از غذای رو به روش تمرکز‬
‫کرد‪.‬‬

‫با وجود اینکه پدر و مادرش اصراری به اون موضوع نداشتن و سوالی‬
‫نپرسیدن‪ ،‬تهیونگ نگاه کنجکاوشون رو روی خودش احساس میکرد‪.‬‬

‫‪1501‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫بهتر زودتر از این موضوع رد بشیم‪ .‬تهیونگ با شکست فکر کرد‪.‬‬

‫‪-‬اسمش جونگکوکه‪.‬‬

‫تهیونگ چند دقیقه بعد شروع کرد و وانمود کرد که روی پیچوندن‬
‫نودلهای خونگی تمرکز کرده بود‪.‬‬

‫‪-‬ولی دوست پسرم نیست‪ .‬اون‪...‬‬

‫خب‪ ،‬اینجوری نیست که بتونی به پدر و مادرت بگی که باهم‬


‫میخوابید یا چیز دیگهای بینتونه‪ ،‬درسته تهیونگ؟ تهیونگ گلوش رو‬
‫صاف کرد و بعد اضافه کرد‪:‬‬

‫‪-‬اون فقط یک دوسته‪.‬‬

‫‪1502‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫پدر و مادرش با اگاهی نگاهی بهم انداختن‪.‬‬

‫‪-‬اوه‪ ،‬متوجه شدم‪ .‬باور دارم که یه دوست خاصه‪.‬‬

‫مادرش گفت و تهیونگ سری به نشونه مثبت تکون داد‪.‬‬

‫‪-‬اره‪ ،‬یه همچین چیزی‪ .‬دوست خاصی که نمیدونم من رو به چشم‬


‫یک دوست خاص میبینه یا نه‪.‬‬

‫‪-‬چه چرت و پرتی‪ .‬اگه این پسره جونگکوک نمیتونه ببینه چقدر‬
‫خاصی‪ ،‬پس باید فورا بهش توصیه کنی که یه چشم پزشکی بره‪.‬‬
‫مشخصه که عینک الزم داره‪.‬‬

‫پدرش با تمسخر گفت‪.‬‬

‫‪1503‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ توی دلش با تمسخر خندید چون تنها چیزی که جونگکوک‬


‫بهش نیاز نداشت‪ ،‬عینک بود‪ ،‬البته به لطف دید خوناشامی‬
‫فوقالعادهای که داشت‪.‬‬

‫مادرش به نشونه موافقت سری تکون داد‪.‬‬

‫‪-‬اره‪ ،‬ته عزیزم‪ .‬تو یه مرد جوون مهربون‪ ،‬باهوش‪ ،‬جذاب و شیرینی‪...‬‬
‫میخوام باور کنم که دوست خاصت همه این ویژگیها و چیزهای‬
‫دیگه رو توی تو میبینه‪ ...‬ولی اگه ندید‪ ...‬مطمئنم میتونی فرد دیگهای‬
‫رو پیدا کنی که این چیزها رو ببینه‪.‬‬

‫مادرش گفت و تهیونگ این رو میدونست‪ .‬پسر مونقرهای واقعا به این‬


‫باور نداشت که اگه اوضاع با جونگکوک درست نمیشد‪ ،‬دیگه هیچ‬
‫وقت عشق رو پیدا نمیکرد‪ .‬مطمئناً بعدا با کسی مالقات میکرد و‬
‫دوست داشتن‪ ،‬لیاقت و خوشحالی رو تجربه میکرد‪ .‬عشق و هرچیزی‬
‫که میخواست‪ ،‬بدست میاورد‪.‬‬

‫‪1504‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫مشکلش‪ ...‬مشکلش اینه که تنها چیزی که میخواست‪ ،‬این بود که‬


‫جونگکوک اون شخصی باشه که چنین احساسی بهش میداد‪.‬‬

‫‪-‬حق با شماهاست‪ .‬این رو میدونم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و سری تکون داد‪.‬‬

‫‪-‬ممنون‪.‬‬

‫‪-‬الزم نیست از ما تشکر کنی‪ ،‬پسرم‪.‬‬

‫پدرش گفت و شونهاش رو مالید‪.‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬

‫‪1505‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬باهاش حرف بزن‪ .‬شاید اون پسر هم دقیقا همین فکر رو درموردت‬
‫میکنه و واسه اینکه مستقیماً ازت بپرسه‪ ،‬دودله‪ .‬درست مثل خودت‪.‬‬

‫تهیونگ عمال با جونگکوک صحبت کرده بود‪.‬‬

‫خیلی خب‪ ،‬تهیونگ صد درصد مستقیم به اون موضوع اشاره نکرده‬


‫بود‪ ،‬اما با خودش فکر کرد اون سوال خیلی برای جونگکوک واضح‬
‫بود تا متوجه بشه که هدفش چی بود‪ .‬تهیونگ امیدوار بود که حداقل‬
‫این روزها متوجه سوالش بشه‪.‬‬

‫اما قرار نبود این رو به پدر و مادرش بگه‪ ،‬چون حوصلهی این رو‬
‫نداشت که یک دور دیگه از سوالهاشون رو تحمل کنه و وادارش کنه‬
‫که بیشتر از این‪ ،‬به اون موضوع فکر کنه‪ .‬به اندازه کافی تنهایی‬
‫انجامش میداد‪.‬‬

‫‪1506‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫خوشبختانه‪ ،‬وقتی برادرش مشتاقانه به تلوزیونی اشاره کرد که مادرش‬


‫درحال گزارش درمورد باغ سیبی توی دگو بود‪ ،‬توجهها منحرف شد‪.‬‬

‫مادرش خبرنگار بود و همیشه کنجکاو و عالقهمند بود که درمورد بقیه‬


‫و داستانهاشون اطالعات کسب کنه‪ .‬همیشه تشنهی حضور توی‬
‫حوادث شهر‪ ،‬کشور و جهان بود‪ .‬برای همه واضح بود که تهیونگ‬
‫کنجکاوی مادرش رو به ارث برده بود‪.‬‬

‫وقتی همه با هیجان به صفحه تلویزیون نگاه کردن‪ ،‬موضوع‬


‫جونگکوک فراموش شد و با وجود غروری که تهیونگ با دیدن مادر‬
‫زیبا و کاریزماتیکش توی اخبار احساس میکرد‪ ،‬ارزو کرد که کاش‬
‫اون هم میتونست موضوع مربوط به جونگکوک رو به این سرعت‬
‫فراموش کنه‪.‬‬

‫‪1507‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪CH 26‬‬

‫‪-‬چرا فقط به گوشیت زل زدی؟‬

‫جیمین با حالت مشکوکی پرسید‪.‬‬

‫‪-‬من به هیچ جا زل نزدم‪.‬‬

‫جونگکوک زمزمه کرد‪ ،‬گوشیاش رو دوباره خاموش کرد و موهاش‬


‫رو از روی پیشونیاش کنار زد‪.‬‬

‫‪-‬بیا تمرین کنیم‪ .‬میخوای دوباره بدویم یا ترجیح میدی مبارزه کنیم؟‬
‫شاید باید روی تلهکینزی کار کنیم چون توش افتضاحی‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪.‬‬

‫‪1508‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک به بوسان برگشت و از تعطیالت بهاری استفاده کرد تا با‬


‫پدرش که فرضاً مرده بود‪ ،‬به برخی از امور شورا رسیدگی کنه‪.‬‬

‫اگرچه این خبر که جونگکوک بزودی رهبر بعدی بود که جایگزین‬


‫پدرش میشد‪ ،‬موقتی بود‪ ،‬اون از خوندن مدارک‪ ،‬دنبالکردن سرنخ و‬
‫برگزاری جلسات خستهکننده دست برنداشته بود‪.‬‬

‫مثل همیشه‪ ،‬جیمین اومد تا چند روزی توی خونهاش بمونه؛ چیزی که‬
‫برای اون دوتا دوست صمیمی درطول تعطیالت کامال عادی بود‪.‬‬
‫جیمین دیگه خانوادهای مثل پدر و مادرش یا عموهاش رو نداشت که‬
‫زنده باشه‪ ،‬بنابراین جونگکوک توی خونهاش ازش استقبال میکرد‬
‫چون جیمین بخشی از خانوادهاش بود‪ .‬همیشه اینطوری بود‪.‬‬

‫امروز هوا ابری بود‪ .‬زیاد سرد نبود‪ ،‬اما ابرهای خاکستری خورشید رو‬
‫پنهان کردن و بهار رو با خودشون بردن‪.‬‬

‫‪1509‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫هردوشون از صبح استفاده کردن تا توی باغ بزرگ خونه جونگکوک‬


‫تمرین کنن‪ ،‬اما جونگکوک خودش اعتراف میکرد که نمیتونست‬
‫صد درصد تمرکز کنه‪.‬‬

‫‪-‬اگه اینقدر دلت برای تهیونگ تنگ شده‪ ،‬بهتره تمرین امروز رو تموم‬
‫کنیم تا بری باهاش حرف بزنی‪ .‬به هرحال حواست اینجا نیست‪.‬‬

‫جیمین با تمسخر گفت و جونگکوک با ذهنش شاخهای که روی‬


‫چمنها افتاده بود‪ ،‬به سمت شکم جیمین پرت کرد‪.‬‬

‫‪-‬چه مزخرفی داری میگی؟ من دلم برای تهیونگ تنگ نشده‪.‬‬

‫جونگکوک با ناراحتی زمزمه کرد‪.‬‬

‫جیمین شاخهای به سمتش پرت کرد و این بار به پیشونی جونگکوک‬


‫برخورد کرد‪.‬‬

‫‪1510‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬اره‪ ،‬قطعا همینطوره‪ .‬زود باش‪ ،‬بریز بیرون‪ .‬چرا چند روزه اخم‬
‫کردی؟‬

‫جیمین پرسید و جونگکوک چشمهاش رو چرخوند‪ .‬بطری اب رو‬


‫برداشت‪ ،‬دوباره وارد خونه شد و به قدمهای جیمین پشت سرش گوش‬
‫داد‪.‬‬

‫‪-‬به قول همه‪ ،‬این قیافه همیشگی من نیست؟‬

‫‪-‬بستگی داره‪ .‬این قیافهات قبل از تهیونگه‪ ،‬اره‪ .‬غرغرو و اخمو‪ .‬اما‬
‫قیافهات بعد از تهیونگ اینقدر اخمو نیست‪ .‬االن بیشتر لبخند و‬
‫چشمهای قلبیات روی صورتته‪.‬‬

‫‪-‬خفه شو‪ ،‬جیمین‪.‬‬

‫‪1511‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک گفت‪ ،‬روی کاناپه بزرگی نشست‪ ،‬سرش رو به عقب‬


‫پرتاپ کرد و به سقف که خیلی از مزخرفات بهترین دوستش جالبتر‬
‫بود‪ ،‬نگاه کرد‪.‬‬

‫جونگکوک احساس کرد که کاناپه فرو رفت و این یعنی جیمین‬


‫کنارش نشست‪.‬‬

‫‪-‬نه‪ ،‬بهم بگو‪.‬‬

‫پسر موبلوند بهش دستور داد‪.‬‬

‫جونگکوک از شکست اهی کشید‪.‬‬

‫‪-‬من حتی نمیدونم چه اتفاقی افتاده‪ .‬تهیونگ بهم گفت که توی‬


‫تعطیالت بهار از همدیگه فاصله بگیریم‪.‬‬

‫‪1512‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک با لبهای اویزون زمزمه کرد که خودش متوجه نشد‪ ،‬اما‬


‫جیمین فهمید‪.‬‬

‫‪-‬دیشب حتی یکی از اون میمهای احمقانه که دوست داره‪ ،‬براش‬


‫فرستادم و اون حتی جوابم رو نداد‪.‬‬

‫‪-‬اوه‪ ،‬فهمیدم‪ .‬فاصله بگیرید؟‬

‫جیمین پرسید و سوتی زد‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک‪ ،‬ببخشید که بهت هشدار میدم‪ ،‬ولی قطعا خراب کردی‪.‬‬

‫جونگکوک سرش رو چرخوند و با سردرگمی به جیمین نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬چی؟ چیکار کردم؟‬

‫‪1513‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬فکر کردی میدونم؟ من نمیدونم رفیق‪ .‬فقط تهیونگ میتونه بهت‬


‫جواب بده‪.‬‬

‫جیمین گفت و شونهاش رو باال انداخت‪.‬‬

‫‪-‬فاک‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و اه سنگینی کشید‪.‬‬

‫‪-‬تمام این مشکالت شورا برای دیوونهکردنم کافی نبود‪ ،‬حاال باید‬
‫نگران این باشم که چیکار کردم که تهیونگ از دستم عصبانی شده‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و همزمان نگاهش روی صدها کاغذ پراکندهای که‬


‫روی میز مشکی مرمری بود‪ ،‬چرخید‪.‬‬

‫‪1514‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬راستی‪ ،‬چه خبر از مشکالت شورا؟‬

‫‪-‬دقیقا همونه‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪ ،‬خم شد‪ ،‬ارنجهاش رو روی زانوهاش گذاشت و با‬


‫عصبانیت شقیقهاش رو مالید‪.‬‬

‫‪-‬اون حرومزادهها قطعا میدونن که دارن چیکار میکنن‪ .‬حتی یکبارهم‬


‫رد پای خودشون رو نذاشتن‪ .‬پدرم ازم خواست بررسی تمام مدارک‬
‫کارکنان شورا رو تموم کنم تا ببینم درمورد اون خائن حرومزاده چیزی‬
‫میفهمم یا نه‪ .‬درعین حال‪ ،‬بابام داره دقیقه به دقیقه ویدیوهای نظارتی‬
‫جادهها و خیابونهای نزدیک ساختمون رو میبینه‪ ،‬به امید اینکه بعضی‬
‫از حملهکنندهها توسط دوربین ثبت شده باشن و ما بتونیم یه نگاهی به‬
‫صورتهاشون بندازیم‪.‬‬

‫‪-‬قطعا حرومزادهان‪.‬‬

‫‪1515‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جیمین گفت و خرخری کرد‪.‬‬

‫‪-‬فقط میخوام این فاکرها رو گیر بندازید‪.‬‬

‫‪-‬منم همینطور‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪ ،‬اهی کشید و به کاناپه تکیه داد‪.‬‬

‫‪-‬من فقط میترسم اونها کاری که پدرم و جین ریوک حدس‬


‫میزدن‪ ،‬انجام ندن‪ .‬دو هفته گذشته و اونها هیچ حملهای انجام ندادن‪.‬‬
‫اگه همینطوری بمونه‪ ،‬چی جیمین؟ اگه برای مدت زمان زیادی طول‬
‫بکشه‪ ،‬من مجبورم که جایگاه رهبری رو بگیرم‪.‬‬

‫‪-‬اینجوری بهش فکر نکن‪.‬‬

‫‪1516‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جیمین گفت و پشت گردن جونگکوک رو ماساژ داد تا تنشی که‬


‫اونجا شکل گرفته بود‪ ،‬اروم کنه‪.‬‬

‫‪-‬پدرت و جین ریوک قرنها توی این مسائل تجربه دارن‪ .‬میدونن‬
‫دارن چیکار میکنن‪ .‬من باور نمیکنم که بدون جزئیات زیاد این برنامه‬
‫رو ریخته باشن و همونطوری که خبر دارم‪ ،‬اونها میدونن که تو‬
‫میخوای اول دانشگاهت رو تموم کنی و به طور عادی زندگی کنی‪،‬‬
‫بعد صد درصد خودت رو روی این نقش بذاری‪ .‬تا وقتی که خودت‬
‫نخوای‪ ،‬هیچکس مجبورت نمیکنه که رهبر باشی‪ ،‬جونگکوک‪.‬‬

‫‪-‬امیدوارم حق با تو باشه‪ ،‬ولی نمیچطوری قراره این کار رو انجام بدیم‬


‫و بگیم که پدرم زندهست‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و با ناراحتی سرش رو تکون داد‪.‬‬

‫‪1517‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬و میدونم درمورد موضوع گرفتن جایگاه رهبری حق با توئه‪ .‬پدرم‬


‫هیچوقت تحت فشارم نمیذاره و منم میخوام انجامش بدم‪ ،‬واقعا‬
‫میخوام ولی یک روزی‪ ...‬نه االن‪ .‬همونطوری که خودت گفتی‪،‬‬
‫همچنان احساس میکنم که براش اماده نیستم‪.‬‬

‫‪-‬میدونم و همه ما از انتخابت حمایت میکنیم‪ .‬این کامال قانونیه‪.‬‬

‫‪-‬ممنون‪ ،‬جیمین‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪ ،‬سری تکون داد و دوباره ارنجهاش رو روی‬


‫زانوهاش گذاشت‪ .‬توی چند روز گذشته‪ ،‬خیلی احساس بیقراری‬
‫میکرد‪ .‬بیشتر از حد معمول‪.‬‬

‫‪-‬من فقط‪ ...‬من فقط میخوام که بفهمیم این حملهکنندهها دقیقا کیان‪.‬‬
‫نمیتونم قبول کنم این موضوع باز بمونه‪...‬‬

‫‪1518‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک گفت‪ .‬اخیراً متوجه شده بود که صحبتکردن با بقیه‬


‫اسونتر شده بود‪ .‬اینجوری نبود که پرحرف شده باشه یا با افراد زیادی‬
‫صحبت کنه‪ .‬خیلی ازش فاصله داشت‪.‬‬

‫اما اگر یک سال پیش بهش میگفتن که میتونست درمورد‬


‫حساسترین و اسیبپذیرترین مسائل با جیمین صحبت کنه‪ ،‬حتی اگه‬
‫اون پسر بهترین دوستش بود‪ ،‬طوری بود که انگار به جونگکوک گفته‬
‫بودن خوناشام نبود‪ .‬چه برسه به اینکه به جیمین اجازه بده بهش تکیه‬
‫بده و دستش رو دور شونهاش حلقه کنه‪.‬‬

‫‪-‬میدونم‪ ،‬گوک‪.‬‬

‫جیمین گفت و با ناراحتی اه کشید‪.‬‬

‫‪-‬من هرروز ارزو میکنم که به یه نتیجهای برسید‪ .‬جدی میگم‪ .‬لیاقتش‬


‫رو داری‪ .‬لیاقت داری که از این موضوع بگذری‪.‬‬

‫‪1519‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جیمین گفت و جونگکوک برای تشکر سری تکون داد و به ناچار به‬
‫فرش ایرانی جدید و تمیزی که قسمت زیادی از زمین اتاق نشیمن رو‬
‫اشغال کرده بود‪ ،‬نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬حاال برگردیم به بحث تهیونگ‪ .‬چیزی جز اینکه ازت خواست بین‬


‫شما دوتا فاصله بیفته‪ ،‬بهت نگفت؟ دقیقا کی این اتفاق افتاد؟‬

‫‪-‬عام‪ ...‬دوشنبه هفته پیش بود‪ .‬تقریبا یک هفته پیش‪.‬‬

‫جونگکوک بعد از چند ثانیه فکرکردن جواب داد‪.‬‬

‫‪-‬منظورت همون دوشنبه بعد از تولد یونگیه؟ همون روزی که توی‬


‫خوابگاهت موندم؟‬

‫‪-‬لطفا اون رو یادم ننداز‪ .‬هنوز نالههات و صدای برخورد تخت به دیوار‬
‫توی سرمه‪ .‬دیگه هیچوقت نمیتونم مثل قبل به یونگی نگاه کنم‪.‬‬

‫‪1520‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک غرید‪.‬‬

‫جونگکوک درمورد کراش جیمین روی یونگی از زمانی که توی تولد‬


‫هوسوک همدیگه رو دیده بودن‪ ،‬خبر داشت‪ .‬حتی دیده بود که جیمین‬
‫جلوی خودش از هم اتاقیاش شمارهاش رو گرفته بود‪.‬‬

‫اما فکرکردن درمورد احتمال اینکه جیمین و یونگی باهم درگیر بشن؟‬
‫و ظاهراً‪ ،‬فقط درمورد مسائل جنسی نبود چون هردو پسر براساس‬
‫چیزی که تهیونگ و بهترین دوستش بهش گفته بودن‪ ،‬هرروز به‬
‫همدیگه پیام میدادن‪.‬‬

‫جونگکوک قطعا انتظار نداشت که بهترین دوستش که تقریباً صد‬


‫سالش بود‪ ،‬جوری رفتار کنه که انگار یک نوجوان دوازده ساله بود که‬
‫برای اولین بار عاشق شده بود‪ ،‬اما همچنین متوجه این هم شده بود که‬
‫چطوری کلماتش سرازیر میشد و اینکه چقدر بیشتر لبخند میزد‪ .‬و‬
‫جیمین پسری بود که همیشه لبخند میزد‪.‬‬

‫‪1521‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جیمین برای اثبات حرف جونگکوک خندید و جواب داد‪:‬‬

‫‪-‬درک میکنم‪ .‬یونگی صورت گربهای و کیوتی داره ولی توی‬


‫تخت‪...‬‬

‫‪-‬محض رضای خدا‪ ،‬فقط خفه شو!‬

‫جونگکوک گفت و جوری بهترین دوستش رو هل داد که از کاناپه‬


‫افتاد‪ .‬جیمین خندید و جونگکوک چشمهاش رو چرخوند‪.‬‬

‫‪-‬میشه اینجا تمرکز کنی؟ من نمیخوام بدونم که یونگی چقدر خوب‬


‫به فاکت میده‪ .‬خب اره‪ ،‬دوشنبه بود‪.‬‬

‫‪-‬یا مسیح‪ .‬اروم باش‪.‬‬

‫‪1522‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جیمین گفت‪ ،‬گرد و غباری که روی شلوارش بود‪ ،‬پاک کرد و‬


‫برگشت تا روی کاناپه کنار جونگکوک بشینه‪.‬‬

‫‪-‬نمیدونم ممکنه ربط داشته باشه یا نه‪ ،‬ولی صبح اون روز‪ ،‬تهیونگ‬
‫اومد جلوی درخوابگاه دنبالت‪.‬‬

‫‪-‬چی؟‬

‫جونگکوک پرسید و با عصبانیت به جیمین نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬و االن داری این رو بهم میگی؟ چی میخواست؟ یادم نمیاد که باهم‬
‫قرار گذاشته باشیم که همدیگه رو ببینیم‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و جیمین شونهاش رو باال انداخت و پاهاش رو روی‬


‫هم انداخت‪.‬‬

‫‪1523‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬نمیدونم‪ ،‬مشخص نکرد‪ .‬فقط پرسید که توی خوابگاه هستی یا نه که‬


‫من جواب دادم که نیستی چون شنیدم که از اتاق رفتی‪.‬‬

‫‪-‬اره‪ ،‬ترجیح میدادم زودتر برم تا اینکه به سکس تو و یونگی گوش‬


‫بدم‪.‬‬

‫جونگکوک زیرلب زمزمه کرد‪.‬‬

‫‪-‬هی! ما تقریبا ساعت چهار صبح تمومش کردیم‪.‬‬

‫جیمین گفت‪.‬‬

‫‪-‬این اطالعات واقعا زیادیه‪ ،‬جیمین‪ .‬واقعا نیازی ندارم و نمیخوام این‬
‫رو بدونم‪.‬‬

‫جونگکوک غرید‪.‬‬

‫‪1524‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬‬
‫تهیونگ بعدش چیزی گفت؟‬

‫‪-‬هوم‪...‬‬

‫جیمین گفت و متفکرانه انگشتش رو به چونهاش زد‪.‬‬

‫‪-‬فکر نکنم‪ .‬فقط گفت که میره سرکالس و بعد رفت‪.‬‬

‫‪-‬این عجیبه‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و اخم کرد‪.‬‬

‫‪-‬چرا بهم نگفت؟ درواقع‪ ،‬اون روز صبح خیلی عجیب بود‪ ...‬وقتی‬
‫سرکالس شیمی که باهم داریم‪ ،‬رسید‪ ،‬مثل همیشه نیومد بهم سالم کنه‬
‫و من رو ببوسه‪.‬‬

‫‪1525‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک گفت و با گفتن اون حرفها به جیمین‪ ،‬اون ناراحتی‬


‫معمول رو روی گونهاش احساس کرد‪.‬‬

‫‪-‬به جای اینکه مثل همیشه کنار من یا ردیف جلوی سالن بشینه‪ ،‬کال یه‬
‫جای دیگه نشست‪ .‬وقتی باهاش رو به رو شدم و ازش پرسیدم چرا باهام‬
‫حرف نزده و به جاش دویید سمت کالس بعدی‪ ،‬تهیونگ فقط بهم‬
‫گفت که انگار من سرم با یه دختر فاکی از کالسم که صادقانه حتی‬
‫دیگه اسمش یادم نیست‪ ،‬گرم بوده‪.‬‬

‫‪-‬هوم‪ ...‬بخوام صادق بشم‪ ،‬به نظرم حسادت کرده ولی تو گفتی که شما‬
‫دوتا باهم کالس داشتید؟ شاید‪...‬؟‬

‫جیمین با صدای بلندی فکر کرد‪.‬‬

‫‪1526‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬شاید چی؟‬

‫جونگکوک مصرانه پرسید‪.‬‬

‫‪-‬اون لحظه فکر کردم که شاید اومده خوابگاهت تا چیزی که یادت‬


‫رفته‪ ،‬بهت بده ولی االن که بهم گفتی کالس اولتون با همدیگهست‪...‬‬
‫جونگکوک من فکر کنم تهیونگ میخواست شما دوتا باهم برید‪.‬‬

‫جیمین جواب داد و اخم جونگکوک بیشتر شد‪.‬‬

‫‪-‬چرا؟ ما هیچوقت باهم سرکالس شیمی نرفتیم‪ .‬چرا االن یادش افتاده‬
‫که انجام بده؟‬

‫‪-‬نمیدونم‪ ،‬گوک‪ .‬شاید با خودش فکر کرده برای هرچیزی اولین‬


‫باری وجود داره؟ نمیدونم‪...‬‬

‫‪1527‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جیمین گفت و اهی کشید‪.‬‬

‫اضافه کرد‪:‬‬

‫‪-‬ولی صورت درهم و شکستهاش وقتی بهش گفتم که رفتی‪ ،‬االن با‬
‫عقل جور درمیاد‪.‬‬

‫شکسته؟ جونگکوک نمیتونست صورت تهیونگ رو غمگین تصور‬


‫کنه‪ .‬این رو نمیخواست‪ ،‬چه برسه به اینکه خودش دلیل لعنتیاش باشه‪.‬‬

‫‪-‬فاک‪ ،‬فاک‪ ،‬فاک‪ ،‬فاک‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪ ،‬خودش رو مجازات کرد و دستهاش رو محکم‬


‫روی چشمهاش فشار داد‪.‬‬

‫‪-‬به خودت سخت نگیر‪.‬‬

‫‪1528‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جیمین گفت و زانوی جونگکوک رو مالید‪.‬‬

‫‪-‬چیز دیگهای گفت؟ منظورم اینه‪ ...‬فکر نکنم تهیونگ از اون دسته‬
‫افرادی باشه که بخواد از همدیگه فاصله بگیرید‪ .‬این خیلی تصادفیه که‬
‫همه اینها توی همون روز اتفاق افتاده‪ ...‬شاید این عصبانیش کرده یا‬
‫همچین چیزی چون فقط میتونه این باشه‪ ...‬مطمئنم کارهای بدتری هم‬
‫باهاش کردی‪.‬‬

‫‪-‬وات د فاک؟ این یعنی چی؟ انگار داری میگی که من یه حرومزاده‬


‫احمقم‪.‬‬

‫جونگکوک غرید‪.‬‬

‫‪1529‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬جونگکوک‪ ،‬صحبتمون جدیه‪ .‬ما بهترین دوستهای همدیگهایم و‬


‫منم با تمام قلبم دوستت دارم‪ .‬تو مثل برادر کوچیکترمی‪ ،‬ولی باید‬
‫اعتراف کنم که گاهی واقعا میتونی عوضی باشی‪ .‬و تو هم باید این رو‬
‫اعتراف کنی‪.‬‬

‫جیمین گفت‪.‬‬

‫جونگکوک چشمهاش رو چرخوند و دوباره جیمین رو هل داد‪ ،‬اما‬


‫این بار به نظر میرسید جیمین اماده بود و حتی از سرجاش تکون‬
‫نخورد‪.‬‬

‫‪-‬چیزی دیگهای بهت گفت یا نه؟ من فقط سعی دارم که بهت کمک‬
‫کنم‪ ،‬جونگکوک‪.‬‬

‫خوناشام موتیره اهی کشید‪.‬‬

‫‪1530‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬عام‪ ...‬ازم پرسید‪ ...‬که ما چی هستیم؟ و من جواب دادم که من جئون‬


‫جونگکوکم و اون هم کیم تهیونگه‪ ،‬ولی بعد متوجه شدم این جوابی‬
‫نبود که تهیونگ میخواست‪ ،‬چون ناامید به نظر میرسید و بعد ازم‬
‫خواست توی تعطیالت درمورد سوالش فکر کنم‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و جیمین شوکه شد و اثاری از تحقیر و حیرت روی‬


‫صورتش به وجود اومد‪.‬‬

‫‪-‬نمیتونم این مرد رو باور کنم‪...‬‬

‫جیمین با خودش زمزمه کرد‪ ،‬اما جونگکوک صداش رو شنید‪.‬‬

‫‪-‬خب؟ به نتیجهای رسیدی؟‬

‫‪1531‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬نه‪ ،‬متوجه نمیشم‪ .‬ما چی هستیم؟ یه خوناشام و انسان؟ دوتا پسر؟‬


‫تهیونگ با گرایشش مشکل داره؟‬

‫جونگکوک پرسید‪.‬‬

‫‪-‬یا شاید این یه معماست که توی اینترنت پیدا کرده؟ تهیونگ از‬
‫اینجور چیزها خوشش میاد‪ ،‬این حقیقت داره‪ ،‬ولی نمیدونم این دلیلیه‬
‫که جواب پیامهام رو نمیده یا نه‪.‬‬

‫‪-‬باورم نمیشه که باهات دوستم‪...‬‬

‫جیمین دوباره زمزمه کرد‪ ،‬سرش رو پایین انداخت و با ناباوری و‬


‫ناامیدی تکونش داد‪.‬‬

‫‪-‬اره‪ ،‬میدونی چیه؟ حق با من بود‪ ،‬جونگکوک‪ .‬تو واقعا احمقی‪.‬‬

‫‪1532‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬وات د فاک؟ چرا؟‬

‫جونگکوک پرسید و اخم کرد‪.‬‬

‫‪-‬جدی‪ ،‬نمیتونی مفهومی که پشت سوالش بود‪ ،‬متوجه بشی؟ مفهوم‬


‫واقعیاش رو؟‬

‫جیمین پرسید و از نزدیک به جونگکوک نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬اگه میدونستم‪ ،‬این مکالمه رو نداشتیم‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و چشمهاش رو چرخوند‪.‬‬

‫‪-‬نکته خوبیه‪.‬‬

‫‪1533‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جیمین گفت‪ ،‬با درموندگی اهی کشید و قوس بینیاش رو مالید‪.‬‬

‫‪-‬به کمک نیاز داشتی‪ ،‬درکت میکنم‪ .‬پس سوالش رو دوباره ازت‬
‫میپرسم‪ ،‬چون به نظرم تنهایی به جواب نمیرسی‪.‬‬

‫‪-‬هوم‪ ،‬خیلی خب‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪.‬‬

‫جیمین به پهلو روی کاناپه چرخید‪ ،‬پاهاش رو روی هم انداخت و از‬


‫نزدیک به جونگکوک نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬تهیونگ برات چه معنیای داره‪ ،‬جونگکوک؟ اون رو چطوری‬


‫میبینی؟‬

‫‪1534‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬متوجه نمیشم این سوال چطوری میتونه به سوالی که تهیونگ پرسید‪،‬‬


‫ربط داشته باشه‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و چشمهاش رو با حالت مشکوکی باریک کرد‪.‬‬

‫‪-‬اوه‪ ،‬باور کن بیشتر از چیزی که فکر میکنی‪ ،‬بهش ربط داره‪.‬‬

‫جیمین گفت و سری تکون داد‪.‬‬

‫‪-‬حاال جواب سوالم رو بده‪ ،‬جونگکوک‪.‬‬

‫تهیونگ برام چه معنیای داره؟‬

‫چطوری تهیونگ رو میبینم؟‬

‫‪1535‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫با چشمهام؟ نه‪ ،‬جونگکوک‪ .‬این قطعا جوابی نیست که جیمین‬


‫میخواد بشنوه‪.‬‬

‫چرا این اینقدر سخته؟‬

‫با توجه به درگیری بزرگی که جونگکوک داشت و صورتش این رو‬


‫به بهترین دوستش ثابت میکرد‪ ،‬جیمین تصمیم گرفت که سوال رو به‬
‫شکل دیگهای تبدیل کنه‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک‪ .‬از تهیونگ خوشت میاد؟‬

‫از تهیونگ خوشم میاد؟ خیلی خب‪ ،‬فکر کنم این یکی اسونه‪.‬‬

‫‪-‬اره‪.‬‬

‫‪1536‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک بدون هیچ تردیدی جواب داد‪.‬‬

‫‪-‬منظورم اینه‪ ...‬اگه ازش خوشم نمیاومد که باهاش نمیخوابیدم‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و جیمین اهی کشید‪.‬‬

‫‪ -‬یعنی فقط بخاطر بدنش ازش خوشت میاد؟‬

‫‪-‬هوم‪ ...‬نمیدونم‪ .‬فکر کنم صورتش هم دوست دارم‪.‬‬

‫جونگکوک با تردید جواب داد و جیمین با تمسخر خندید‪.‬‬

‫‪-‬دراین مرحله‪ ،‬دارم فکر میکنم که احتماال خیلی خوب فهمیدی که‬
‫تهیونگ ازت چی پرسیده و فقط وانمود کردی که متوجه نشدی‪.‬‬

‫‪1537‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جیمین گفت و جونگکوک احساس کرد که خون توی رگهاش یخ‬


‫زد‪.‬‬

‫خوناشام موبلوند بدون هیچ قصدی این رو گفت‪ ،‬یک فرض محض‬
‫که توی هوا بود‪ ،‬اما وقتی به جونگکوک و چهرهاش که انگار فلج‬
‫شده بود‪ ،‬نگاه کرد‪ ،‬چیزی توی ذهنش روشن شد‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک‪ ...‬نمیتونم این رو باور کنم‪ .‬موضوع همینه‪ ،‬مگه نه؟ تو‬
‫خیلی خوب فهمیدی که منظورش چیه‪ .‬فقط داری ازش فرار میکنی‪.‬‬

‫جیمین با لحن سوالی نگفت‪ ،‬بلکه حرفش رو تایید کرد‪ .‬به خوبی از‬
‫قصد جونگکوک خبر داشت‪.‬‬

‫‪-‬نمیدونم داری درمورد چی حرف میزنی‪.‬‬

‫‪1538‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک زمزمه کرد‪ ،‬از روی کاناپه بلند شد و به سمت پلهها رفت‪.‬‬

‫جیمین با عصبانیت دنبالش کرد‪.‬‬

‫‪-‬برام سخت بود که باور کنم اینقدر احمق باشی‪ ،‬ولی االن فهمیدم که‬
‫وانمود میکردی که احمقی‪.‬‬

‫جیمین گفت‪.‬‬

‫جونگکوک جوابی نداد و در اتاقش رو باز کرد‪ ،‬اما قبل از اینکه بتونه‬
‫در رو ببنده و قفل کنه (که البته هیچ فایدهای نداشت چون جیمین به‬
‫خوبی میتونست با قدرت تلهکینز بازش کنه یا بدون تالش زیادی‬
‫داغونش کنه)‪ ،‬جیمین هم وارد اتاق بچگی جونگکوک شد‪.‬‬

‫‪-‬قرار نیست ازش فرار کنی‪ ،‬جئون جونگکوک‪ .‬نه این دفعه‪.‬‬

‫‪1539‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جیمین گفت و با انگشتش به سینه جونگکوک اشاره کرد‪.‬‬

‫‪-‬چرا جواب تهیونگ رو ندادی‪ ،‬وقتی کامال منظورش رو متوجه‬


‫شدی؟ اینکه چی ازت پرسید؟ چرا داری خودت و اطرافیانت رو گول‬
‫میزنی که متوجه نشدی؟‬

‫‪-‬جیمین‪ ،‬فقط تنهام بذار‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و دیوانهوار توی اتاقش قدم زد‪ ،‬درحالی که جیمین‬


‫بی سروصدا کنار میزش ایستاد‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک اگه اونجوری ازش خوشت نمیاد‪ ...‬فقط بهش بگو‪.‬‬

‫جیمین با صدای دردناکی گفت‪.‬‬

‫‪1540‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬من اولش واقعا فکر میکردم که از تهیونگ خوشت میاد‪ .‬منظورم‬


‫اینه‪ ،‬هرباری که بهش نگاه میکردی‪ ،‬چشمهات همه چیز رو لو میداد‪.‬‬
‫حداقل این چیزی بود که فکر میکردم‪ ،‬ولی اگه نمیخوای جواب‬
‫احساساتش رو بدی‪ ،‬این تقصیر تو نیست‪ .‬نمیتونی خودت رو مجبور‬
‫کنی که از یکی خوشت بیاد‪ ،‬ولی نمیتونی تهیونگ هم مجبور کنی‬
‫که توی این شرایط باهات باشه‪ .‬میترسی بهش بگی و اون همه چیز رو‬
‫بینتون تموم کنه؟ موضوع اینه؟‬

‫‪-‬اینجوری نیست‪.‬‬

‫جونگکوک باالخره جواب داد و همچنان بیوقفه روی پارکت چوبی‬


‫قدم زد‪.‬‬

‫‪-‬پس موضوع چیه؟ میترسی راحتی خودت سر اینکه توی خوابگاه‬


‫کنارت زندگی میکنه و هرموقع که بخوای‪ ،‬باهات میخوابه‪ ،‬تموم‬

‫‪1541‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫بشه؟ میترسی نتونی کسی رو پیدا کنی که اینقدر راحت باهاش‬


‫بخوابی؟ موضوع اینه؟‬

‫جیمین با لحن بیتفاوتی پرسید‪.‬‬

‫‪-‬نه! جوری حرف نزن که انگار تهیونگ برام فقط سکسه!‬

‫جونگکوک گفت و با حالت تهدیدامیزی به جیمین نگاه کرد‪.‬‬


‫میتونست عصبانیت‪ ،‬خشم‪ ،‬سردرگمی و ناامیدی که به شدت توی‬
‫رگهاش میجوشید‪ ،‬احساس کنه‪.‬‬

‫‪-‬مگه همین نیست؟ پس بهم بگو تهیونگ برات چیه جونگکوک‪،‬‬


‫چون با توجه به جوری که درموردش صحبت میکنی‪ ،‬انگار تهیونگ‬
‫فقط برات سکسه‪ .‬چیزی که قابل تعویضه‪ .‬انگار فقط یه بدنه‪.‬‬

‫جیمین گفت و شونهاش رو باال انداخت‪.‬‬


‫‪1542‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تضاد بین خوناشام مو بلوند که کامال اروم و بیتحرک بود‪،‬‬


‫دستهاش رو جلوی سینهاش جمع کرده بود و به میز تکیه داده بود با‬
‫افکار عصبانی و متضاد جونگکوک دیوونهکننده بود‪.‬‬

‫‪-‬درک نمیکنم چرا اینقدر درگیری‪ ،‬جونگکوک‪ .‬میتونی به راحتی‬


‫هرکسی که میخوای‪ ،‬پیدا کنی تا باهاش بخوابی‪ .‬مطمئنم اونقدرها هم‬
‫سخت نیست‪ .‬اگه از تهیونگ خوشت نمیاد‪ ،‬از شرش خالص شو و‬
‫یکی دیگه رو پیدا کن‪ .‬مطمئنم دخترها و پسرها صف میبندن که‬
‫باهات سکس داشته باشن و مطمئناً خوناشامهای زیادی هستن‪...‬‬

‫‪-‬من هیچکس دیگهای رو نمیخوام! من تهیونگ رو میخوام!‬


‫هیچکس حتی انگشت کوچیکۀ تهیونگ هم برام نمیشه‪.‬‬

‫جونگکوک به سختی گفت و سینهاش باال و پایین شد‪.‬‬

‫‪1543‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جیمین لبخند اگاهانهای زد‪ ،‬اما جونگکوک قدرتش رو نداشت که‬


‫حتی از بپرسه چه معنایی داشت یا اینکه واقعا لبهای بهترین دوستش‬
‫بود یا نه‪.‬‬

‫جونگکوک میتونست احساس کنه که خون مستقیماً توی گوشهاش‬


‫نبض میزد و صدای ناراحتکنندهای ایجاد میکرد که باعث میشد‬
‫جونگکوک روی زمین زانو بزنه و با دستهاش گوشهاش رو بگیره‪.‬‬

‫‪-‬اوه‪ ،‬پس تهیونگ برات بیشتر از سکس معنی داره؟ ولی من شنیدم که‬
‫گفتی فقط از بدنش خوشت میاد و اوه‪ ،‬شاید یکم هم از صورتش‪.‬‬

‫جیمین گفت‪.‬‬

‫‪-‬دروغ گفتم!‬

‫‪1544‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک با هق هق کلمات رو به زبون اورد‪ ،‬توی اتاقش به این‬


‫طرف و اون طرف رفت و موهاش رو با درموندگی کشید‪.‬‬

‫‪ -‬دروغ گفتم‪ ،‬خب؟‬

‫‪-‬بهم بگو‪ ،‬جونگکوک‪ .‬چرا دروغه؟‬

‫جیمین مصرانه پرسید‪.‬‬

‫جونگکوک احساس میکرد که سینهاش با احساسات و کلمات پر‬


‫میشد‪ .‬هی بیشتر و بیشتر پر میشد و میخواست منفجر بشه و همه چیز‬
‫رو پرتاب کنه‪ .‬توی چند ماه گذشته‪ ،‬تونسته بود درمقابل فشاری که‬
‫درون سینهاش بود‪ ،‬مقاومت کنه‪ ،‬تنشی که روز به روز شدت‬
‫میگرفت‪ ،‬اما مثل هرچیزی توی زندگی‪ ،‬جونگکوک‪ ،‬مخصوصا توی‬
‫قلپ تپنده و از کوره در رفتهاش‪ ،‬محدودیت داشت‪.‬‬

‫‪1545‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬این دروغه‪...‬‬

‫جونگکوک زمزمه کرد و احساس کرد سینهاش باالخره رها شد‪ ،‬نفسی‬
‫کشید و همه جاش منبسط شد‪.‬‬

‫‪-‬بدنش رو دوست دارم‪ .‬اینکه دستهام برای برای ردیابی خطوط‬


‫هرقسمت از بدنش‪ ،‬ساخته شده تا پوستش رو لمس کنه و بپرسته‪،‬‬
‫دوست دارم‪ .‬ولی صورتش هم که به طرز احمقانهای بینقصه دوست‬
‫دارم‪ .‬چشمهاش رو دوست دارم‪ .‬شمردن مژههاش که به گونههاش‬
‫میخوره‪ ،‬دوست دارم‪ ،‬مخصوصا زمانی که میخوابه و شبیه یه فرشته‬
‫لعنتی میشه‪ .‬خالهایی که زیر چشمش‪ ،‬روی نوک بینیاش و روی لب‬
‫پایینشه‪ ،‬دوست دارم‪ .‬بوسیدن تک تک خالهاش رو دوست دارم‪.‬‬
‫لبهاش رو دوست دارم‪ ،‬نه فقط بخاطر اینکه خیلی نرمه و بهترین‬
‫بوسهها رو به لبهام میده‪ ،‬بلکه بخاطر اینکه خوشگلترین لبخندی که‬
‫توی زندگیم دیدم‪ ،‬میزنه‪ .‬فاک‪ ،‬لبخند تهیونگ‪ ...‬اون لبخند‬
‫مستطیلیاش باعث میشه شکمم پیچ بخوره‪ .‬قسم میخورم که هربار‪،‬‬

‫‪1546‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫همه چیز رنگی میشه و صدای پرندههای لعنتی که توی گوشهام اواز‬
‫میخونن‪ ،‬میشنوم‪ .‬موهای نقرهایش و اینکه چطوری من رو یاد ابرهای‬
‫نرم و کرکی میاندازه‪ ،‬دوست دارم‪ .‬اینکه انگشتهام رو الی موهاش‬
‫فرو کنم و موهای سرکشش رو پشت گوشش بزنم‪ ،‬دوست دارم‪ .‬اینکه‬
‫چطوری لپهاش زیر لبها و انگشتهام نرمه‪ ،‬دوست دارم‪ .‬خط فک‬
‫مشخصش که زیاد شدید نیست‪ ،‬دوست دارم‪ .‬نیمرخش رو دوست‬
‫دارم‪ .‬فاک‪ ،‬انگار توسط با استعدادترین نقاش کشیده شده یا از کاور‬
‫مجله بیرون اومده‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و با لحن خشکی خندید‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک‪...‬‬

‫جیمین سعی کرد حرفش رو قطع کنه‪ ،‬اما حاال که جونگکوک باالخره‬
‫اجازه داده بود تمام اون کلمات‪ ،‬احساسات و حقایق از درون بدنش‬
‫فرار کنه‪ ،‬دیگه نمیتونست خودش رو کنترل کنه‪ .‬چطوری میتونست‬

‫‪1547‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫انجامش بده‪ ،‬وقتی تمام این مدت همه چیز توی سینهاش گیر کرده‬
‫بود؟ چطوری میتونست انجامش بده‪ ،‬وقتی همه چیز برای اینکه از‬
‫بدنش بیرون بره‪ ،‬تشنه بود؟‬

‫‪-‬ولی فقط بدن و صورتش رو دوست ندارم‪ .‬اینکه چقدر رومخه‪،‬‬


‫دوست دارم‪ .‬همیشه رومخ بوده و فکر کنم قراره همینجوری بمونه‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪ ،‬خندید و ناخوداگاه به نقطهای روی دیوار نگاه‬


‫کرد‪ .‬دیگه دیوانهوار توی اتاق قدم نمیزد‪.‬‬

‫‪-‬وقتی درمورد ژنهای احمقی که میخونه‪ ،‬حرف میزنه‪ ،‬دوست‬


‫دارم‪ .‬وقتی چشمهاش فقط با فکرکردن با زیست شناسی برق میزنه‪،‬‬
‫دوست دارم‪ .‬زمانهایی که تمرکز میکنه و زبونش رو بیرون میده‪،‬‬
‫دوست دارم‪ .‬اینکه اینقدر باهوشه و روی هرکاری که انجام میده‪،‬‬
‫تمرکز میکنه‪ ،‬دوست دارم‪ .‬کمالگراییاش که اجازه نمیده یه لباس‬
‫روی زمین یا صندلی بمونه‪ ،‬دوست دارم‪ .‬لطیفبودن و همدلی روحش‬

‫‪1548‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫رو دوست دارم‪ .‬زمانهایی که اینقدر فداکاره‪ ،‬دوست دارم‪.‬‬


‫حرفزدنش رو دوست دارم‪ .‬صداش که مثل مخمل اروم و اعتیاداوره‪،‬‬
‫دوست دارم‪ .‬زمانهایی که بغلم میکنه‪ ،‬دوست دارم‪ .‬زمانهایی که‬
‫میگه بهم افتخار میکنه‪ ،‬دوست دارم‪ .‬واقعا عاشق وقتهاییم که این رو‬
‫بهم میگه‪ .‬این رو دوست دارم که هیچوقت‪ ،‬حتی یکبار‪ ،‬مجبورم‬
‫نکرده حرف بزنم‪ ،‬ولی قدرت این رو داره که کلمات و افکارم رو ازاد‬
‫کنه‪ .‬اینکه میتونه به جای دو نفر غذا بخوره‪ ،‬دوست دارم‪ .‬زمانهایی‬
‫که با جارو یا شونه اهنگ میخونه‪ ،‬دوست دارم‪ .‬اینکه کنجکاوه و‬
‫سواالت پوچ میپرسه‪ ،‬دوست دارم‪ .‬سکسداشتن با تهیونگ رو‬
‫دوست دارم‪ .‬این رو دوست دارم که سکس باهاش متفاوته‪ ،‬ولی از‬
‫تمام دفعاتی که با کسی خوابیدم‪ ،‬بهتره‪ .‬زمانهایی که بعدش توی‬
‫تخت دراز میکشیم و تهیونگ خودش رو توی اغوشم جمع میکنه‪،‬‬
‫دوست دارم‪ .‬وقتی همدیگه رو بغل میکنیم‪ ،‬دوست دارم و من‬
‫هیچوقت هیچکدوم از این کارهای لوس رو توی تمام عمرم انجام‬
‫ندادم‪ .‬پوست گرمش رو روی پوست سرد خودم دوست دارم‪ .‬اینکه‬
‫قلبش روی سینهام میتپه‪ ،‬دوست دارم‪ .‬بوی لوندر و وانیلش رو دوست‬
‫دارم‪ .‬زمانهایی که بهم نگاه میکنه‪ ،‬دوست دارم‪ .‬وقتی جوری بهم‬

‫‪1549‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫نگاه میکنه که انگار توی چشمهاش یه قهرمانم و نه یه هیوال‪ ،‬دوست‬


‫دارم‪ .‬جوری که بهم نگاه میکنه‪ ،‬دوست دارم چون منم همینجوری‬
‫بهش نگاه میکنم‪.‬‬

‫گلوی جونگکوک از حرفزدن زیاد خشک شد‪ ،‬اما اهمیتی نداشت‪.‬‬


‫بدنش نمیتونست اهمیتی بده‪ ،‬نه وقتی که همه چیز مثل اب شفاف بود‬
‫و با درک اون موضوع‪ ،‬انگار وزنه بزرگی از روی شونههاش برداشته‬
‫شد‪ .‬انگار نفسی از هوای تازه پوستش رو لمس میکرد‪.‬‬

‫جیمین لبخندی زد‪ ،‬از میز فاصله گرفت و فاصله بین خودش و‬
‫جونگکوک رو کم کرد‪ .‬وقتی خوناشام موبلوند جلوی جونگکوک‬
‫رسید‪ ،‬مکث کرد‪ .‬جونگکوک نگاهش رو از دیواری که با پوسترهای‬
‫انتقامجویان پر شده بود‪ ،‬گرفت و روی چشمهای دوستش تمرکز کرد‪.‬‬

‫‪ -‬دوستش دارم‪ ،‬جیمین‪ .‬من تهیونگ رو دوست دارم‪.‬‬

‫‪1550‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪CH 27‬‬

‫‪-‬دوستش دارم‪ ،‬جیمین‪ .‬من تهیونگ رو دوست دارم‪.‬‬

‫جونگکوک باالخره زمزمه کرد‪ .‬احساس کرد تمام سنگینی از روی‬


‫شونهها و کمرش برداشته شد و تنها نور و گرما توی سراسر بدنش باقی‬
‫موند‪ ،‬مخصوصا توی سینهاش‪.‬‬

‫‪-‬میدونم‪ ،‬گوک‪ .‬میدونم‪.‬‬

‫جیمین گفت و با دلسوزی لبخند زد‪.‬‬

‫‪ -‬همیشه میدونستم‪.‬‬

‫‪-‬میدونستی؟‬

‫‪1551‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک پرسید و جیمین سری به نشونه مثبت تکون داد‪.‬‬

‫‪-‬یادته بهت گفتم که به یکم هل نیاز داری؟ از اینکه اونجوری درمورد‬


‫تهیونگ حرف بزنم‪ ،‬متنفرم ولی حداقل مجبورت کردم باالخره متوجه‬
‫بشی که چه احساسی داری‪.‬‬

‫جیمین گفت‪.‬‬

‫البته‪ .‬جیمین همیشه جونگکوک رو میشناخت‪ .‬البته که میدونست‬


‫چطوری نکات مهم رو لمس کنه‪ ،‬تحریکش کنه‪ ،‬وادارش کنه که‬
‫حرف بزنه و باالخره به جونگکوک بفهمونه که درونش چه خبر بود‪.‬‬

‫‪-‬چرا این رو بهش نگفتی؟‬

‫‪1552‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جیمین پرسید و محکم‪ ،‬اما درعین حال اروم گردن جونگکوک رو‬
‫نگه داشت‪.‬‬

‫‪-‬خودت گفتی که میتونی ببینی چطوری بهت نگاه میکنه و خودت‬


‫هم همینطوری بهش نگاه میکنی‪.‬‬

‫جیمین گفت و جونگکوک سری به نشونه مثبت تکون داد‪.‬‬

‫‪-‬میدونم‪ ،‬ولی‪...‬‬

‫جونگکوک گفت و سرش رو پایین انداخت و از نگاه موشکافانه‬


‫بهترین دوستش فرار کرد‪.‬‬

‫‪-‬ولی چی‪ ،‬جونگکوک؟‬

‫جیمین پرسید‪.‬‬

‫‪1553‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬میدونم قبال این سوال رو ازت پرسیدم‪ ...‬ولی چرا جلوی خودت رو‬
‫گرفتی؟ از چی اینقدر میترسی؟‬

‫جیمین پرسید و جونگکوک سرش رو به نشونه انکار تکون داد‪،‬‬


‫خودش رو از لمس جیمین دور کرد و درعوض به بیرون پنجره نگاه‬
‫کرد‪ .‬هوا شروع به باریدن کرد و قطرات بارون به شیشه پنجره برخورد‬
‫کرد‪ .‬ابرها همچنان خاکستری بودن‪ ،‬شاید حتی بیشتر از قبل‪.‬‬

‫‪-‬همه چیز‪ ،‬جیمین‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪ ،‬از شکست اهی کشید و دستهاش رو روی لبه‬


‫پنجره گذاشت‪.‬‬

‫‪-‬خیلی خب‪ .‬این یه شروعه‪.‬‬

‫‪1554‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جیمین زمزمه کرد‪.‬‬

‫‪-‬وقتی به همه چیز فکر میکنی‪ ،‬اولین چیزی که توی ذهنت میاد‪ ،‬چیه؟‬

‫‪-‬مامانم‪.‬‬

‫جونگکوک بدون هیچ تردیدی جواب داد و چشمهاش رو محکم‬


‫بست‪.‬‬

‫‪-‬من دوستش داشتم‪ ،‬جیمین‪ .‬من مامانم هم دوست داشتم و نتونستم‬


‫ازش محافظت کنم‪.‬‬

‫‪-‬و میترسی که دوباره همون اتفاق بیفته‪ ،‬ولی این بار با تهیونگ؟‬

‫‪1555‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جیمین پرسید‪.‬‬

‫جونگکوک با تردید سری به نشونه مثبت تکون داد و اجازه داد‬


‫پنجههای تیز اسیبپذیر این بار کامال بدنش رو خراش بده و سینهاش‬
‫رو پاره کنه‪ ،‬تا جایی که تمام درونش بیرون ریخت و هیچ چیزی داخل‬
‫قفسه سینهاش باقی نموند‪.‬‬

‫‪-‬اوه‪ ،‬گوک‪.‬‬

‫جیمین گفت‪ ،‬به جونگکوک نزدیک شد و از پشت کمرش رو‬


‫دراغوش گرفت‪ .‬پسر مو بلوند گونهاش رو به شونههای جونگکوک‬
‫تکیه داد‪.‬‬

‫‪-‬نمیتونی همیشه با این ترس زندگی کنی‪ .‬نمیتونی همه رو از خودت‬


‫دور کنی و تنها باشی فقط بخاطر اینکه میترسی درنهایت به نوعی تنها‬
‫بشی‪.‬‬

‫‪1556‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬چرا نه؟ خب اینجوری من به هرحال تنها میمونم و خودم رو از‬


‫عذابکشیدن نجات میدم‪.‬‬

‫جونگکوک با صدای خشک‪ ،‬متالطم و لرزونی گفت‪ .‬توی چند هفته‬


‫گذشته‪ ،‬بارها گریه کرده بود‪.‬‬

‫‪-‬چون هیچکسی نمیخواد تنها باشه‪ .‬نه تا ابد‪.‬‬

‫جیمین با صدای ارومی باهاش بحث کرد‪.‬‬

‫‪-‬من واقعا فکر میکنم که باید تراپی بشی‪ ،‬جونگکوک‪ .‬شاید بهت‬
‫کمک کنه که از اون ترس خالص بشی‪.‬‬

‫جونگکوک عصبانی شد و دستهای جیمین رو کنار زد‪.‬‬

‫‪1557‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬و بعدش چی؟ برم اونجا و به هر تراپیستی توضیح بدم بخاطر اینکه‬
‫مامان خوناشامم توسط خوناشامهایی کشته شده که هیچ ایدهای‬
‫درموردشون ندارم‪ ،‬داغون شدم؟‬

‫جونگکوک بهش توپید و جیمین با تمسخر خندید‪.‬‬

‫‪-‬خودت خوب میدونی که خوناشامهای تراپیست هم وجود دارن‪.‬‬


‫میتونی هرچیزی که اتفاق افتاد‪...‬‬

‫‪-‬نه‪ ،‬جیمین‪ .‬نمیخوام با هیچ تراپیستی حرف بزنم‪.‬‬

‫جونگکوک مخالفت کرد‪.‬‬

‫‪-‬حداقل‪ ...‬نه االن‪.‬‬

‫‪1558‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک گفت و خوناشام مو بلوند از شکست اهی کشید‪.‬‬

‫‪-‬خیلی خب‪ ،‬اصرار نمیکنم‪ .‬حداقل برای االن‪ .‬البته فکر میکنم که‬
‫برات خوبه‪ .‬کمک خواستن هیچ ضرری نداره‪ ،‬جونگکوک‪.‬‬

‫جیمین گفت و وقتی جونگکوک چیزی نگفت‪ ،‬اضافه کرد‪:‬‬

‫‪-‬االن قراره چیکار کنی؟ تهیونگ چی؟‬

‫جونگکوک روی تختش نشست و ارنجهاش رو روی زانوهاش‬


‫گذاشت‪.‬‬

‫‪-‬نمیدونم‪ ،‬جیمین‪.‬‬

‫‪-‬نمیخوای باهاش باشی؟‬

‫‪1559‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬میخوام‪ ،‬جیمین‪ .‬معلومه که میخوام‪ ...‬ولی سخته‪ .‬اون انسان هم‬


‫هست‪...‬‬

‫جونگکوک گفت و اهی کشید‪.‬‬

‫‪-‬محض رضای خدا‪ ،‬جونگکوک‪.‬‬

‫جیمین گفت و چشمهاش رو چرخوند‪.‬‬

‫‪-‬منم قبال انسان بودم و ببین االن کجام‪ .‬این قطعا بهونه خوبی نیست و‬
‫خودت این رو میدونی‪.‬‬

‫‪-‬خیلی چیزها توی ذهنمه‪ ،‬جیمین‪...‬‬

‫جونگکوک با لحن دردناکی اعتراف کرد‪.‬‬

‫‪1560‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬نمیدونم چه فکری کنم یا چیکار کنم‪.‬‬

‫‪-‬بهم یه چیزی بگو‪.‬‬

‫جیمین گفت و کنارش روی تخت نشست‪.‬‬

‫‪-‬ترجیح میدی االن با اراده خودت از دستش بدی‪ ،‬چون از احتمال‬


‫اینکه بعدا از دستش بدی‪ ،‬میترسی؟ وقتی حتی نمیدونی که کِی‬
‫قراره چنین اتفاقی بیفته؟‬

‫جیمین پرسید‪.‬‬

‫جونگکوک میدونست حق با جیمین بود‪ .‬از اعماق وجودش‬


‫میدونست که حق با اون بود‪ ،‬اما درعین حال‪ ،‬نمیتونست از فکرکردن‬
‫به مادرش که یک تکه چوب توی سینهاش فرو رفته بود‪ ،‬درحالی که‬

‫‪1561‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک چند قدم اون طرفتر خواب بود‪ ،‬دست بکشه‪.‬‬


‫نمیتونست به این فکر نکنه که وظیفهاش محافظت از زنی بود که‬
‫عاشقش بود و همیشه قرار بود توی زندگیاش عاشقش بمونه‪ ،‬اما‬
‫درنهایت‪ ،‬نتونست انجامش بده‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک‪ ،‬اگه از دستش ندی‪ ،‬چی؟ اگه تهیونگ همیشه کنارت‬


‫بمونه و شما دوتا باهم خوشحال باشید‪ ،‬چی؟‬

‫جیمین سعی کرد براش دلیل بیاره‪.‬‬

‫‪-‬و اگه اینطوری نباشه؟‬

‫جونگکوک پرسید و جیمین اهی کشید‪.‬‬

‫‪-‬توی این چند ماهی که باهم بودید‪ ،‬بالیی سرش اومده؟‬

‫‪1562‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬نه‪.‬‬

‫جونگکوک جواب داد و کمی فکر کرد‪.‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬

‫‪-‬منظورم اینه‪ ...‬توی تولد هوسوک‪ ،‬یه مرد نفرتانگیز سعی کرد بدون‬
‫اجازه لمسش کنه و منم مشکل رو حل کردم‪.‬‬

‫گوشه لبهای جیمین نامحسوس باال رفت‪.‬‬

‫‪-‬یعنی از اون مرد نجاتش دادی؟‬

‫جیمین پرسید و جونگکوک اخم کرد‪.‬‬

‫‪1563‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬اره‪ ،‬فکر کنم‪.‬‬

‫‪-‬دیدی؟ به نظرم خیلی خوب میتونی ازش محافظت کنی‪.‬‬

‫جیمین گفت و شونهاش رو باال انداخت‪.‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬

‫‪-‬درواقع‪ ،‬تهیونگ به تنهایی میتونه از خودش محافظت کنه‪ .‬من از این‬


‫مطمئنم‪ ،‬ولی داشتن یه بادیگارد به بزرگی و ترسناکی تو‪ ،‬حتی بیشتر‬
‫ازش محافظت میکنه‪ .‬تازه ناگفته نمونه که خوناشامی‪ .‬یکی از‬
‫قویترین خوناشامهای جهان‪.‬‬

‫جونگکوک با تمسخر خندید و اجازه داد گوشه لبهاش باال بره‪.‬‬

‫‪1564‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬واقعا اینطوری فکر میکنی؟‬

‫جونگکوک با احتیاط پرسید‪.‬‬

‫‪-‬اره‪ .‬قول دوستی میدم‪.‬‬

‫جیمین گفت‪ ،‬انگشتهاش رو روی هم انداخت و اونها رو بوسید تا‬


‫قولش رو مهر کنه‪ .‬بعد بالفاصله خندید‪.‬‬

‫جونگکوک لبخندی زد‪ .‬نمیتونست بیشتر از این بابت دوستی که‬


‫داشت‪ ،‬ممنون باشه‪ .‬دوستی که چیزهای مزخرفش رو تحمل میکرد‪،‬‬
‫اما همچنان کنارش میموند و وقتی رفتار احمقانه داشت‪ ،‬براش‬
‫سخنرانی میکرد‪ ،‬اما همچنان به بهترین نحو نصیحت و راهنماییاش‬
‫میکرد‪.‬‬

‫‪1565‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬میدونم سخته‪ ،‬جونگکوک‪ .‬من حتی نمیتونم تصور کنم چه چیزی‬


‫رو پشت سر گذاشتی و چه اسیبهای روانی و ترسی باهات مونده‪.‬‬

‫جیمین با لحن جدی شروع به گفتن کرد‪ .‬وقتی جونگکوک کلماتش‬


‫رو شنید‪ ،‬اخم کرد‪ ،‬اما جلوی صحبتکردن بهترین دوستش رو‬
‫نگرفت‪.‬‬

‫‪-‬ولی قبل از اینکه بیاراده عمل کنی‪ ،‬با دقت فکر کن‪ .‬میدونم چقدر‬
‫توی این کار خوبی‪ .‬از خودت این سوال رو بپرس‪ :‬میخوام تمام عمرم‬
‫رو تنها بگذرونم‪ ،‬از اگرها بترسم و مردی که دوستش دارم‪ ،‬از دست‬
‫بدم؟ میخوام اجازه بدم شیطان درونم زندگیم رو اداره کنه؟ میخوام‬
‫مادرم هرجایی که هست‪ ،‬من رو ببینه که بقیه روزهام رو با‬
‫سرزنشکردن خودم برای چیزی که دست من نبوده‪ ،‬بگذرونم؟‬

‫جیمین گفت و جونگکوک از اینکه اخیرا زیاد گریه میکرد‪ ،‬متنفر‬

‫‪1566‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫بود‪ .‬شمارش تعداد دفعاتی که پیرهنش بخاطر اشکهای غلیظ و‬


‫زرشکی رنگش لک شده بود‪ ،‬از دستش دررفته بود‪.‬‬

‫‪-‬باید خودت رو ببخشی‪.‬‬

‫جیمین گفت و با گفتن اون کلمات چشمهاش با اشک پر شد‪.‬‬

‫‪-‬باید خودت رو ببخشی‪ ،‬حتی اگر مقصر اتفاقی که افتاد‪ ،‬نباشی‪ .‬باید‬
‫خودت رو ببخشی‪ ،‬حتی اگر هیچکس سرزنشت نکنه و اون بخشیدن‬
‫باید از طرف خودت باشه‪ ،‬ولی میتونم ببینم که تهیونگ چقدر بهت‬
‫کمک کرده‪.‬‬

‫جیمین گفت و جونگکوک سری به نشونه تایید تکون داد چون‬


‫میدونست این حقیقت داشت‪ .‬از روزی که پسر فداکاری کنجکاو شد‬
‫تا پایان اولین کالس شیمی‪ ،‬بیاد و باهاش صحبت کنه‪ ،‬جونگکوک‬
‫خیلی تغییر کرده بود‪.‬‬
‫‪1567‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬مادرت حتما عاشق تهیونگ میشد‪ .‬با توجه به ارتباط کمی که با‬
‫تهیونگ داشتم‪ ،‬متوجه شدم که بعضی ویژگیهاش شبیه مادرته‪.‬‬

‫جیمین گفت‪.‬‬

‫‪-‬میدونم‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و بین اشکهاش لبخندی زد‪.‬‬

‫‪-‬منم متوجه شدم‪ .‬مامانم احتماال تهیونگ رو بیشتر از من دوست‬


‫داشت‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و هردو پسر خندیدن‪ ،‬اما جونگکوک میدونست‬


‫این حقیقت نداشت‪ .‬مادرش کامال عاشق تهیونگ میشد‪ ،‬این رو‬

‫‪1568‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫میدونست‪ .‬به هرحال‪ ،‬این غیرممکن بود که نشه‪ ،‬اما این هم‬
‫میدونست که لبخند مخصوص مادرش فقط برای خودش بود‪.‬‬

‫‪-‬اجازه نده تهیونگ از دستت بره‪.‬‬

‫جیمین زمزمه کرد و گونه جونگکوک رو نوازش کرد‪.‬‬

‫‪-‬نه وقتی که پیداکردن عشق واقعی اینقدر سخته‪ ،‬ولی تو به راحتی اون‬
‫رو داری‪.‬‬

‫‪.‬‬
‫‪.‬‬

‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫جونگکوک با نگرانی به گوشیاش نگاه کرد و با بیقراری با‬
‫انگشتهاش به فرمون ماشین ضربه زد‪.‬‬

‫‪1569‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تقریبا پونزده دقیقه پیش ماشین رو جلوی شورا پارک کرده بود‪ ،‬اما تا‬
‫زمانی که جرات دیدن جواب تهیونگ رو پیدا نمیکرد‪ ،‬از ماشین پیاده‬
‫نمیشد‪ .‬این ترس و بزدلی برای یک خوناشام ظاهرا قدرتمند اصال‬
‫عادی نبود‪.‬‬

‫قبل از اینکه از خونه بیرون بیاد‪ ،‬جونگکوک به تهیونگ پیام داد‪.‬‬

‫جونگکوک‬

‫سالم‪ ،‬ته‪.‬‬

‫من فردا از بوسان برمیگردم‪.‬‬

‫میشه وقتی رسیدم‪ ،‬حرف بزنیم؟‬

‫از اون لحظه‪ ،‬تمام بدن جونگکوک از نگرانی و اضطراب میلرزید و‬


‫این دقیقا بخاطر جواب تهیونگ نبود‪ ...‬اوه‪ ،‬خفه شو‪ ،‬جونگکوک‪.‬‬
‫دقیقا کی رو میخوای گول بزنی؟‬

‫‪1570‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫خیلی خب‪ ،‬حقیقت داره‪ .‬جونگکوک درمورد جواب تهیونگ نگران‬


‫بود‪ ،‬اما حقیقت اینه که موضوع مکالمهشون همون چیزی بود که اون‬
‫رو میترسوند‪ ،‬اما مثل همیشه حق با جیمین بود‪ .‬جونگکوک‬
‫نمیتونست به فرارکردن ادامه بده‪ .‬اخیرا متوجه شده بود که خودش‬
‫هم این رو نمیخواست‪.‬‬

‫تهیونگ‬

‫سالم‪.‬‬

‫حتما‪.‬‬

‫ساعت چهار کاراموزیم تموم میشه‪.‬‬

‫میتونی بعدش بیای خوابگاهم‪.‬‬

‫موجی از ارامش از ستون فقرات جونگکوک پایین رفت و لبخندی‬


‫روی لبهاش نقش بست‪.‬‬

‫‪1571‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک‬

‫باشه‪.‬‬

‫پس فردا میبینمت‪.‬‬

‫جونگکوک دلیلی نداشت که برای جواب تهیونگ نگران باشه‪ .‬به‬


‫هرحال‪ ،‬این پسر مونقرهای بود که پیشنهاد داد بعد تعطیالت بهار‬
‫صحبت کنن‪.‬‬

‫دو ثانیه بعد گوشیاش با صدای بلندی توی ماشین زنگ خورد و‬
‫بدنش رو لرزوند‪ .‬جونگکوک بخاطر اینکه برای اولین بار صدای‬
‫گوشیاش رو باز گذاشته بود‪ ،‬به خودش فحش داد چون تقریبا نزدیک‬
‫بود از سکته بمیره و خوناشامها با چنین چیزی نمیمردن‪ ،‬اما ترس‬
‫اینکه پیام تهیونگ رو از دست بده‪ ،‬براش بزرگتر بود‪.‬‬

‫‪1572‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک واقعا فکر میکرد این تهیونگ بود که بهش زنگ میزد و‬
‫احتماال تصادفی بود‪ ،‬اما وقتی به صفحه گوشی نگاه کرد‪ ،‬قلبش خود به‬
‫خود اروم گرفت‪.‬‬

‫‪-‬بله‪ ،‬جین ریوک؟‬

‫جونگکوک تماس رو جواب داد و پرسید‪.‬‬

‫‪-‬صبح بخیر‪ ،‬جونگکوک‪.‬‬

‫مرد دیگه بهش سالم کرد‪ .‬تقریبا هیجان زده به نظر میرسید‪.‬‬

‫‪-‬احیانا میتونی همین االن‪ ...‬بیای شورا؟‬

‫‪-‬همین االن ماشین رو جلوی ساختمون پارک کردم‪.‬‬

‫‪1573‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک گفت‪.‬‬

‫خیلی خب‪ .‬دقیقا همین االن هم نبود‪ ،‬ولی حاال هرچی‪.‬‬

‫‪-‬اه‪ ،‬عالیه پس‪ .‬اسناد خیلی مهمی برای بررسی داریم‪.‬‬

‫جین ریوک گفت و جونگکوک بالفاصله متوجه شد‪.‬‬

‫‪-‬باشه‪ .‬پس تا پنج دقیقه دیگه اونجام‪.‬‬

‫اونها به رمزی صحبتکردن عادت کرده بودن و فقط توی اتاق عایق‬
‫صدای شورا یا خونه جونگکوک که یک پوشش اکوستیک داشت‪،‬‬
‫احساس ازادی میکردن‪.‬‬

‫‪1574‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫همیشه این جین ریوک بود که از طرف پدرش به جونگکوک زنگ‬


‫میزد تا سر اینکه کسی مکالمه تلفنیشون گوش میداد و متوجه‬
‫زندهبودن دهیون میشد‪ ،‬ریسک نکنه‪.‬‬

‫جونگکوک برای اینکه مشکوک نباشه‪ ،‬مجبور بود حالت ناراحت و‬


‫ماتم زدهاش رو حفظ کنه‪ ،‬اما این اصال برای جونگکوک سخت نبود‪.‬‬
‫خوناشام موتیره همیشه بدخلق و خاکستری به نظر میرسید‪.‬‬

‫جونگکوک از کنار منشی ورودی شورا رد شد‪ .‬چند روزی بود که‬
‫جلوی اون شخص سکوت میکرد‪ .‬اخیرا‪ ،‬به همه مشکوک شده بود‪،‬‬
‫اما میتونستید سرزنشش کنید؟ جونگکوک ترجیح میداد پیشگیری‬
‫کنه‪ .‬حداقل تا زمانی که متوجه بشن خائن بینشون دقیقا کی بود‪.‬‬
‫جونگکوک هیچوقت ادمی نبود که به بقیه اعتماد به نفس بده و درحال‬
‫حاضر این وضعیت اصال بهش کمک نمیکرد‪.‬‬

‫‪1575‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫به محض اینکه کد مخفی رو وارد کرد‪ ،‬درهای اسانسور بسته شد و‬


‫اون رو به اخرین طبقه زیرزمین برد‪ .‬جونگکوک موهای مشکی و‬
‫پیرهن مشکی سادهاش رو مرتب کرد و بعد درهای شیشهای باز شد و به‬
‫سمت راهروی سفید و طوالنی هدایتش کرد‪.‬‬

‫توی اون طبقه‪ ،‬اتاقهای موجود عمدتاً برای نگهداری اسناد قدیمی و‬
‫پروندههای زمانی بود که کامپیوتری وجود نداشت یا چنین ظرفیتی‬
‫نبود‪ .‬به همین دلیل‪ ،‬به ندرت برای کسی پیش میاومد که اون پایین‬
‫بره‪ ،‬البته به جز نزدیکترین و قابل اعتمادترین اعضای رهبر که به اتاق‬
‫عایق صدا دسترسی داشتن‪ .‬با این حال‪ ،‬اونها تصمیم گرفتن کد‬
‫دسترسی اسانسور رو تغییر بدن و به بقیه کارکنان شورا اطالع بدن که‬
‫اون طبقه محدود شده بود و این بهونه رو اوردن که اون طبقه درحال‬
‫تعمیرات بود‪ .‬مراقبت توی اون زمان ضروری بود‪.‬‬

‫با رسیدن به در‪ ،‬جونگکوک هفت بار روی در سفید و چوبی کوبید‬
‫چون اره‪ ،‬اونها برای امنیت بیشتر‪ ،‬روی رمز خاصی برای درزدن توافق‬
‫کرده بودن‪.‬‬
‫‪1576‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬چی شده؟‬

‫جونگکوک به محض اینکه در پشت سرش بسته شد‪ ،‬پرسید‪.‬‬

‫‪-‬نمیتونی باور کنی‪ .‬باالخره یه چیزی پیدا کردیم‪.‬‬

‫پدرش با هیجان بهش گفت‪.‬‬

‫جونگکوک به سمت میز چوبی بلندی رفت که پدرش‪ ،‬جین ریوک و‬


‫زن دیگهای به اسم یئونا‪ ،‬اگه درست به یاد داشته باشه‪ ،‬نشسته بودن‪.‬‬

‫‪-‬چی؟ بهم بگو‪ .‬چی پیدا کردید؟‬

‫جونگکوک با اضطرابی که توی صداش بود‪ ،‬پرسید‪ ،‬پشت پدرش قرار‬


‫گرفت و دستهاش رو پشت صندلی گذاشت‪.‬‬

‫‪1577‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬خودت ببین‪ ،‬پسرم‪.‬‬

‫دهیون گفت و لپتاپ رو به ارومی چرخوند تا جونگکوک بتونه‬


‫صفحه رو ببینه و بعد دکمه پخش رو فشار داد‪.‬‬

‫صفحه روشن شد و ویدیویی پخش شد‪ .‬جونگکوک به راحتی مکان‬


‫اون ویدیو که جادهای توی دو یا سه کیلومتری شورا بود‪ ،‬تشخیص داد‪.‬‬
‫معموال وقتی توی راه خونه بود‪ ،‬از اونجا رد میشد‪.‬‬

‫تصویر تاریک بود که نشون میداد ضبط اون ویدیو توی زمان خاصی‬
‫از شب بود‪ .‬برای ثانیههای هیچ اتفاقی نیفتاد‪ ،‬فقط برگها توی جاده‬
‫میافتادن و توی باد حرکت میکردن‪ .‬جونگکوک میخواست بپرسه‬
‫چیزی از توی دیدش فرار کرده بود چون هیچ چیزی رو متوجه‬
‫نمیشد‪ ،‬تا اینکه نقطهای ظاهر شد و درعرض یک ثانیه ناپدید شد‪.‬‬

‫‪-‬صبر کن! اون رو دیدید؟‬


‫‪1578‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک با صدای بلندی پرسید و به صفحه اشاره کرد‪ .‬حتی با‬


‫وجود بینایی فوق العادهاش‪ ،‬تشخیص اون سایه توی مدت کوتاه سخت‬
‫بود‪.‬‬

‫‪-‬میشه ویدیو رو عقب بزنی و دوباره تکرارش کنی‪ ،‬لطفا؟‬

‫جونگکوک پرسید و پدرش با افتخار لبخندی زد‪ ،‬طوری که انگار امید‬


‫داشت جونگکوک بتونه حرکت سایه رو تشخیص بده‪.‬‬

‫‪-‬یئونا‪ ،‬میشه اون قسمت رو عقب بزنی‪ ،‬لطفا؟ ولی این بار با سرعت‬
‫کمتر‪.‬‬

‫پدرش گفت و زن سری به نشونه مثبت تکون داد‪ ،‬درحالی که لبخندی‬


‫زد‪ ،‬موس لپتاپ رو تکون داد و تنظیمات ویدیو رو عوض کرد‪.‬‬

‫‪1579‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫این بار‪ ،‬پخششدن ویدیو بیشتر طول کشید‪ .‬برگها توی جاده با چنان‬
‫سرعت ارومی حرکت میکردن که جونگکوک میخواست با‬
‫عصبانیت موهاش رو بکشه‪ ،‬اما به محض اینکه اون سایه ظاهر شد و‬
‫دیگه یک سایه نبود‪ ،‬بلکه یک چیز قابل تشخیص بود‪ ،‬دستهای‬
‫جونگکوک سرجاش یخ زد‪ ،‬طوری که انگار میترسید تصویر مقابلش‬
‫رو بترسونه‪.‬‬

‫اون سایه قطعا یک شخص بود‪ ،‬حاال که سرعت ویدیو مثل راه رفتن‬
‫حلزون بود‪ ،‬هیچ شکی در این نبود‪ .‬اون شخص به وضوح یک‬
‫خوناشام بود چون با توجه به نحوه دوییدنش‪ ،‬جونگکوک به سختی‬
‫میتونست با ویدیوی معمولی تشخیصش بده‪.‬‬

‫اما چیزی که توجهاش رو جلب کرد‪ ،‬حتی با وجود کیفیت پایین‬


‫تصویر و رنگهای تاریکی که بخاطر شب بود‪ ،‬شنل بلند و قدیمیای‬
‫بود که خوناشام پوشیده بود و تمام بدن و سرش رو پوشونده بود‪.‬‬

‫‪1580‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫شنلی که طالیی بود‪.‬‬

‫‪-‬طالیی‪ ...‬این یعنی‪...‬‬

‫جونگکوک شروع کرد و از نزدیک به تصویر مقابلش نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬ما داریم رهبر حملهها رو میبینیم‪ ،‬اره‪.‬‬

‫پدرش تایید کرد‪.‬‬

‫‪-‬ولی فقط این نیست‪ .‬به دیدن ویدیو ادامه بده‪.‬‬

‫جونگکوک با دقت به ویدیو نگاه کرد و همون لحظه‪ ،‬خوناشام‬


‫تصویر ناخواسته شنلش رو از روی سرش انداخت و موهای بلند و‬
‫مشکیاش رو نشون داد‪.‬‬

‫‪1581‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬اون یه زنه‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪ .‬همچنان از اطالعاتی که جلوی چشمهاش بود‪،‬‬


‫توی شوک بود‪.‬‬

‫‪-‬همیشه احتمال این وجود داره که مرد با موهای بلند باشه‪ ...‬ولی بخاطر‬
‫فیزیک بدنیاش‪...‬‬

‫جین ریوک گفت و بعد از اینکه یئونا فیلم رو متوقف کرد و روی‬
‫تصویر زوم کرد‪ ،‬با انگشت اشارهاش شونهها و گردن خوناشام رو‬
‫دنبال کرد‪.‬‬

‫‪-‬بخاطر فیزیک بدنیاش‪ ،‬به نظرم زنه‪ .‬شونههاش مثل مردها پهن نیست‪،‬‬
‫با وجود اینکه شنل بیشتر بدنش رو پوشونده‪.‬‬

‫‪1582‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫هیچ شکی نیست که اون یک زنه‪ .‬جونگکوک با خودش فکر کرد‪.‬‬


‫تنها مشکلش اینه‪...‬‬

‫‪-‬نمیتونیم صورتش رو ببینیم‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و پدرش اهی کشید‪.‬‬

‫‪-‬نه‪ ،‬با دوربینهای مداربسته فقط تونستیم پشتش رو ثبت کنیم و‬


‫متاسفانه‪ ،‬این تنها چیزیه که توی جاده بود‪ ،‬پس تنها زاویهای که بهش‬
‫دسترسی داریم‪ ،‬همینه‪ .‬ولی حداقل‪ ،‬یه چیزی داریم‪ .‬حاال میتونیم بقیه‬
‫فرضیهها رو کنار بذاریم و فقط زنها بمونن‪.‬‬

‫پدرش گفت و جونگکوک سری به نشونه تایید تکون داد‪.‬‬

‫‪1583‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬اره‪ ،‬حق با توئه‪ .‬من تمام اسناد و مدارک کارکنان شورا که این‬
‫ویژگیها رو دارن‪ ،‬دوباره بررسی میکنم‪ .‬درمورد کارکنان سابق هم‬
‫تحقیق میکنم‪ .‬باید مطمئن بشیم که رهبر حملهکنندهها بیشتر از چیزی‬
‫که فکر میکنیم‪ ،‬بهمون نزدیک نباشه‪.‬‬

‫‪-‬منم موافقم‪.‬‬

‫جین ریوک گفت و سری تکون داد‪.‬‬

‫‪-‬ما باید به دیدن فیلمهای دوربین مداربسته جادههای نزدیک اینجا‬


‫ادامه بدیم تا ببینیم خوش شانس هستیم و میتونیم چیزی از اون زن‬
‫ببینیم یا نه‪.‬‬

‫‪-‬خیلی خب‪ .‬همگی‪ ،‬کارتون عالی بود‪.‬‬

‫‪1584‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک گفت و به هرسه نفر تعظیم کرد تا از همهشون بخاطر کار‬


‫خوبشون تشکر کنه‪.‬‬

‫باالخره‪ ،‬باالخره یک چیزی پیدا کردن‪ .‬اونها صورت و اسم نداشتن‪،‬‬


‫اما جنسیت و فیزیک بدنی داشتن و این خیلی بیشتر از چیزی بود که تا‬
‫به حال پیدا کرده بودن‪ .‬جونگکوک اجازه داد امید و میل به انتقام توی‬
‫بدنش جاری بشه‪.‬‬

‫با این حال‪ ،‬موضوع دیگهای هم توی سرش بود‪.‬‬

‫‪-‬بابا‪ ،‬میشه یک لحظه باهات حرف بزنم؟‬

‫‪-‬ما به ساختمون اپراتور زیرساخت حمل و نقل میریم تا درخواست‬


‫ویدیوهای بیشتری بدیم‪.‬‬

‫‪1585‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جین ریوک گفت و از روی صندلی بلند شد‪ .‬یئونا هم بعد از‬
‫خاموشکردن لپتاپ همون کار رو کرد‪.‬‬

‫هردوشون چند ثانیه بعد اتاق رو ترک کردن‪ .‬به وضوح میدونستن‬
‫جونگکوک باید با پدرش تنها صحبت میکرد‪.‬‬

‫‪-‬چیزی شده‪ ،‬پسرم؟ یا میخوای درمورد این حرف بزنی؟ خبر خوبیه‪،‬‬
‫درسته؟‬

‫پدرش پرسید‪ ،‬از روی صندلی بلند شد‪ ،‬روی کاناپه چرمی سبز تیره‬
‫نشست و دستش رو روی کاناپه زد تا جونگکوک هم بشینه‪.‬‬

‫‪-‬اره‪ ،‬خبر خوبیه‪ .‬درواقع یک خبر امیدوارکننده‪ .‬اینجوری نیست انگار‬


‫فهمیده باشیم اون شخص دقیقا کیه‪ ،‬ولی این قطعا بهتر از چیزیه که قبال‬
‫داشتیم‪.‬‬

‫‪1586‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک گفت و سری تکون داد‪.‬‬

‫‪-‬ولی این چیزی نیست که میخواستم درموردش حرف بزنم‪.‬‬

‫‪-‬پس چیه؟‬

‫پدرش پرسید و جونگکوک اب دهنش رو قورت داد‪ .‬درک نمیکرد‬


‫که چرا برای گفتن اون موضوع به پدرش اینقدر نگران بود‪.‬‬

‫‪-‬من باید فردا برگردم سئول‪ .‬نمیدونم قراره چند روز اونجا باشم‪ ،‬ولی‬
‫سعی میکنم زیاد نمونم که بتونم همونجوری که قول دادم‪ ،‬روی این‬
‫کار کنم‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و ناخوداگاه با انگشتهاش بازی کرد‪.‬‬

‫‪1587‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬اه‪ ،‬موضوع اینه؟‬

‫پدرش پرسید و اهی کشید‪ .‬خیالش راحت شده بود‪.‬‬

‫‪-‬فکر کردم موضوع جدیه‪ ،‬یا مسیح‪ .‬نگرانش نباش‪ ،‬جونگکوک‪ .‬تا‬
‫زمانی که میخوای و بهش نیاز داری‪ ،‬اونجا بمون‪ .‬تو توی تعطیالت‬
‫بهاری‪ ،‬پس به جای اینکه توی خونه بمونی و اون اسناد خستهکننده رو‬
‫بخونی‪ ،‬باید استراحت کنی و خوش بگذرونی‪.‬‬

‫‪-‬مشکلی نیست‪ ،‬بابا‪ .‬میدونی که برام مهم نیست‪ .‬درواقع‪ ،‬تا زمانی که‬
‫بفهمم کی پشت این حملههاست‪ ،‬نمیتونم استراحت کنم‪ .‬میخوام‬
‫کمک کنم‪.‬‬

‫جونگکوک با اطمینان گفت‪.‬‬

‫‪1588‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫پدرش با درک موضوع سری تکون داد و با حرکت محبتامیزی‬


‫موهای جونگکوک رو نوازش کرد‪ ،‬اما جونگکوک از خجالت اخمی‬
‫کرد و موهاش رو مرتب کرد‪.‬‬

‫‪-‬قراره با تهیونگ باشی؟‬

‫پدرش بدون هیچ مقدمهای پرسید‪.‬‬

‫یعنی اینقدر قابل پیشبینی بود؟‬

‫جونگکوک سری به نشونه مثبت تکون داد‪ ،‬حتی سعی نکرد انکارش‬
‫کنه‪.‬‬

‫‪-‬اره‪ ،‬راستش بخاطر اون دارم برمیگردم‪ .‬باید یه چیزی رو بهش بگم و‬
‫دیگه نمیتونم این رو پیش خودم نگه دارم‪.‬‬

‫‪1589‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک گفت‪.‬‬

‫پدرش اگاهانه نگاهی بهش انداخت و با محبت زانوش رو نوازش کرد‪.‬‬


‫لبخندی زد و جواب داد‪:‬‬

‫‪-‬امیدوارم چیزی که قراره بهش بگی‪ ،‬درجواب بشنوی‪.‬‬

‫احتماال چشمهای جونگکوک خیلی گشاد شده بود که پدرش با‬


‫نگرانی بهش نگاه کرد‪ ،‬اما به هرحال خندهای از بین لبهای دهیون‬
‫خارج شد‪.‬‬

‫‪-‬چیه؟ من پدرتم و قرنها زندگی کردم‪ .‬فکر کردی متوجه نمیشم؟‬

‫ظاهرا خودش تنها کسی بود که متوجه نشده بود‪ .‬یا اینکه نمیخواست‬
‫متوجه بشه‪ .‬البته تا امروز‪.‬‬

‫‪1590‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬و مشکلی نداری؟‬

‫جونگکوک با تردید پرسید و از پهلو به پدرش نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬چرا باید مشکل داشته باشم؟ چون اون یه مرده؟ جونگکوک‪ ،‬خودت‬
‫میدونی هیچ اهمیتی به اینکه مرد یا زن باشه‪ ،‬نمیدم‪.‬‬

‫پدرش بهش تضمین داد‪.‬‬

‫‪-‬میدونم‪ .‬نه بخاطر اینکه اون یه مرده‪ .‬بخاطر اینکه انسانه‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک‪.‬‬

‫دهیون گفت و چشمهاش رو چرخوند‪.‬‬

‫‪1591‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬فکر میکردم این نوزده سال زندگیت برات کافی باشه تا متوجه بشی‬
‫که من و مادرت هیچی علیه انسانها نداریم‪ .‬ما هیچوقت فکر نکردیم‬
‫که ازشون برتری داریم‪ .‬هیچ وقت‪ .‬و میدونم توهم هیچوقت چنین‬
‫احساسی نداشتی چون بزرگ شدی و به مرد فوقالعادهای تبدیل شدی‬
‫که رفتارهای خوبی نشون میدی‪.‬‬

‫پدرش شروع کرد‪.‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬

‫‪-‬و میدونی چیه؟ انسانیت درون همه کسایی که میخوان چنین چیزی‬
‫رو بگیرن و گسترش بدن‪ ،‬وجود داره‪ .‬خوناشامهایی وجود دارن که‬
‫انسانیت دارن‪ ،‬درست مثل مادرت‪ ،‬درحالی که انسانهایی هستن که‬
‫ذرهای انسانیت ندارن‪ .‬و من بدون هیچ شکی میدونم که توهم اون‬
‫انسانیت رو درونت داری‪ .‬میل به زندگی‪ ،‬میل به خوب بودن‪،‬‬
‫احساسات‪ ،‬میل به خوشحال بودن‪ ...‬تو همیشه همه اینها رو داشتی‪،‬‬

‫‪1592‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫ولی برای مدت طوالنی پنهان بود و تهیونگ یک مورد ضروری بود تا‬
‫مجبورت کنه که همه اینها رو زنده کنی‪.‬‬

‫جونگکوک هیچ وقت به اینکه تهیونگ انسان بود‪ ،‬اهمیتی نمیداد‪ .‬اگه‬
‫براش مهم بود‪ ،‬دروهله اول هیچ وقت باهاش درگیر نمیشد‪.‬‬

‫شاید چیزی که ازارش میداد این واقعیت بود که یک انسان ساده‬


‫چنین قدرت فوقالعادهای روش داشت‪ .‬قدرتی که بهش اجازه میداد‬
‫حساس‪ ،‬همدل و اسیبپذیر باشه‪ .‬تمام احساساتی که جونگکوک رو تا‬
‫حد استخون میترسوند‪.‬‬

‫‪-‬ممنون‪ ،‬بابا‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و اجازه داد گوشه لبهاش باال بره‪.‬‬

‫‪1593‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬میدونی چطوری به مامانت گفتم که عاشقش شدم؟‬

‫دهیون گفت و با ناراحتی لبخندی زد‪.‬‬

‫‪-‬چطوری؟‬

‫جونگکوک پرسید و لبخندی زد‪.‬‬

‫‪-‬من چیزی نگفتم‪ .‬درواقع مادرت اول اعتراف کرد‪.‬‬

‫دهیون گفت و هردو خوناشام خندیدن‪.‬‬

‫‪-‬یادمه توی قرن هفدهم توی یه مهمونی بالماسکه بودم و گوشهای‬


‫تکیه داده بودم و همونطوری که از دور به مادرت نگاه میکردم‪ ،‬از‬

‫‪1594‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫شامپاینم میخوردم‪ .‬فکر میکردم که احتیاط میکنم‪ ،‬ولی وقتی‬


‫مادرت با صورت اخمو اومد پیش من‪ ،‬فهمیدم که اصال محتاط نبودم‪.‬‬

‫‪-‬چه اتفاقی افتاد؟‬

‫جونگکوک با کنجکاوی پرسید‪.‬‬

‫‪-‬مادرت اومد پیش من و ازم پرسید که میخوام باهاش برقصم یا نه‬


‫چون خودم جرات نداشتم که مستقیم ازش بخوام و ترجیح میدادم که‬
‫از دور بهش نگاه کنم‪.‬‬

‫‪-‬این واقعا خود مامانه‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و خندید‪ .‬خنده بلندی از دهن پدرش خارج شد‪.‬‬

‫‪1595‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬میدونم‪ .‬دقیقا همینه‪ ،‬مگه نه؟‬

‫دهیون پرسید‪ ،‬خندید و چشمهاش برق زد چون تمام اون خاطرات‬


‫خوب رو به یاد اورده بودن‪.‬‬

‫‪-‬چند روز بعد‪ ،‬مادرت توی یه نامه عاشقانه بهم اعتراف کرد که‬
‫عاشقمه و بقیه داستان رو خودت میدونی‪.‬‬

‫‪-‬من عاشق داستان شماهام‪ .‬هرروز کامال مشخص بود که چقدر به‬
‫همدیگه عالقه داشتید‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪.‬‬

‫‪-‬ما واقعا عاشق هم بودیم‪ .‬مادرت همه چیز من بود‪.‬‬

‫‪1596‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫پدرش گفت و سری تکون داد‪ .‬دلتنگی توی چشمهاش منعکس شد‪.‬‬

‫‪-‬و واقعا امیدوارم تو هم توی یه داستان عاشقانه به زیبایی داستان من و‬


‫مادرت زندگی کنی‪ ،‬جونگکوک‪ .‬واقعا امیدوارم‪.‬‬

‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫خورشید درخشان و داغ توی سئول میتابید و جونگکوک میتونست‬
‫دستهاش که عرق کرده بود‪ ،‬احساس کنه‪ .‬البته باید به این موضوع‬
‫اشاره کرد که جونگکوک عرق نمیکرد‪ ،‬بنابراین خیلی نگران بود‪.‬‬

‫به هرحال دستش رو با شلوار مشکی و زاپدارش پاک کرد‪ ،‬درحالی‬


‫که با دست دیگهاش دسته گل بزرگی رو نگه داشت‪.‬‬

‫‪1597‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫با توجه به اینکه هیچ تجربهای توی قرارگذاشتن نداشت‪ ،‬جونگکوک‬


‫از جیمین کمک خواست و بهترین دوستش بهش توصیه کرد تا گل رز‬
‫بخره و گفت درمورد گل قدیمی و قرمزی که نماد عشق بود‪ ،‬هیچ‬
‫مشکلی وجود نداشت‪ ،‬اما وقتی جونگکوک به گل فروشی رسید و دو‬
‫مرد رو دید که برای معشوقهشون همون گل رو خریده بودن‪ ،‬احساس‬
‫بدی به جونگکوک دست داد و درعوض ترجیح داد یک دسته گل از‬
‫اللههای بنفش‪ ،‬صورتی‪ ،‬قرمز و زرد رو بخره‪ .‬با خودش فکر کرد‬
‫تهیونگ لیاقت یک چیز منحصر به فرد و خاص رو داشت‪ ،‬نه یک چیز‬
‫پیش پا افتاده‪.‬‬

‫حاال‪ ،‬جلوی در ساختمون اجری خوابگاه بود‪ ،‬مثل سوسک احمقی این‬
‫طرف و اون طرف میرفت و صحبتهایی که توی روز گذشته بارها و‬
‫بارها بهش فکر کرده بود‪ ،‬تکرار کرد‪.‬‬

‫‪1598‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫میتونی انجامش بدی‪ ،‬جونگکوک‪ .‬با خودش فکر کرد و چشمهاش‬


‫رو بست‪ .‬اون فقط تهیونگه‪ .‬اون فقط تهیونگ همیشگی خودته که اگه‬
‫دست از ترسوبودن برداری‪ ،‬میتونه رسما واسه تو باشه‪.‬‬

‫جونگکوک با قاطعیت دم و بازدم کرد‪ ،‬کت چرم مشکیاش که‬


‫تیشرت خاکستریاش رو میپوشوند‪ ،‬مرتب کرد و با استفاده از موجی‬
‫از شجاعت که بهش هجوم برد‪ ،‬فاصلهاش رو با ورودی ساختمون کم‬
‫کرد‪.‬‬

‫اما وقتی حواس جونگکوک با صدای مشکوکی پرت شد‪ ،‬اون‬


‫شجاعت به کل فراموش شد و کنار رفت‪.‬‬

‫جونگکوک به اطرافش نگاه کرد‪ ،‬اما فقط دانشجوهایی رو دید که از‬


‫ساختمون خارج میشدن و توی محوطه دانشگاه قدم میزدن یا به‬
‫سمت پارکینگی که چند متر اون طرفتر بود‪ ،‬میرفتن‪.‬‬

‫‪1599‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫هیچ چیز مرتبطی وجود نداشت‪ .‬شاید فقط صدای پاگذاشتن روی‬
‫شاخه یا چیزی بود‪.‬‬

‫یا شاید این فقط ذهن ترسو و بزدلش بود که باهاش حقه بازی میکرد‬
‫تا جلوی اینکه از پلهها باال بره و باالخره با تهیونگ صحبت کنه‪ ،‬بگیره‪.‬‬
‫اما جونگکوک از ترسوبودن و عوضی بودن خسته شده بود‪ ،‬مخصوصا‬
‫با پسری با موهای نقرهای که سینهاش رو متورم میکرد‪ ،‬بنابراین دوباره‬
‫شروع به راه رفتن کرد و حتی درشیشهای رو هل داد‪.‬‬

‫تا اینکه صدای کلیک شنید‪.‬‬

‫و یکی دیگه‪.‬‬

‫و بعد یکی دیگه‪.‬‬

‫‪1600‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک بیحرکت موند و از طریق دید فوقالعادهاش اطرافش رو‬


‫زیر نظر گرفت تا ببینه کسی نزدیک بود یا نه‪ .‬با این حال‪ ،‬اون لحظه‬
‫هیچ دانشجویی رد نمیشد‪ ،‬حتی یک نفر‪ .‬این یعنی منبع صدا دقیقا‬
‫پشت سرش بود‪.‬‬

‫جونگکوک قدرت شنواییاش رو باال برد تا بتونه تشخیص بده که چی‬


‫بود و از کجا میاومد‪ ،‬به طور همزمان صدای کلیک پردههای گوشش‬
‫رو لرزوند‪ .‬جونگکوک ممکن بود خواب ببینه‪ ،‬اگه اون صدا واقعی‬
‫بود و کسی درحال تماشاکردنش بود‪ ،‬باید اون شخص رو توی عمل‬
‫گیر میانداخت‪.‬‬

‫پس جونگکوک به ارومی چرخید و پشتش رو به در شیشهای کرد‪ ،‬بعد‬


‫با احتیاط به اطرافش نگاه کرد‪.‬‬

‫گوشی رو از جیب شلوارش دراورد‪ ،‬وانمود کرد که داشت چیزی‬


‫تایپ میکرد و بعد گوشی رو نزدیک گوشش برد‪.‬‬

‫‪1601‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬بله؟ سالم‪ .‬من این پایین منتظرتم‪.‬‬

‫جونگکوک بلندتر از حد معمول صحبت کرد و دوباره صدای کلیک‬


‫شنید و بعد یکی دیگه‪.‬‬

‫‪-‬خیلی خب‪ .‬پس میبینمت‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و همون لحظه‪ ،‬گوشی رو دوباره توی جیب‬


‫شلوارش گذاشت و سعی کرد ببینه خیابون همچنان بدون حرکت‬
‫دانشجوها بود یا نه‪ .‬سه ثانیه نگذشت که جونگکوک جلوی مردی که‬
‫تقریبا توی دهه بیست سالگیاش بود‪ ،‬ایستاد‪ ،‬مرد رو با یقه تیشرتش از‬
‫روی زمین بلند کرد و بدنش رو به تنه درختی که پشتش پنهان شده‬
‫بود‪ ،‬چسبوند‪ .‬دوربینی که مرد نگه داشته بود‪ ،‬روی زمین افتاد‪.‬‬

‫وحشت و ترس توی چشمهای مرد مشخص بود‪ ،‬اما جونگکوک با‬
‫وجود عصبانیتی که توی خونش میجوشید‪ ،‬بیحرکت موند‪.‬‬
‫‪1602‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک صورتش رو به صورت مرد نزدیک کرد و با لحن‬


‫تهدیدامیزی زمزمه کرد‪:‬‬

‫‪-‬تو کی هستی؟!‬

‫‪1603‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪CH 28‬‬

‫طولی نکشید تا جونگکوک صدای دوربین عکاسی رو تشخیص بده‪.‬‬


‫اون صدای کلیک بیوقفه توی چند دقیقه گذشته به سرش ضربه‬
‫میزد‪.‬‬

‫طولی نکشید تا جونگکوک مردی که موهاش رو زیر کاله کپ‬


‫مشکی پنهان کرده بود و با یک دوربین لنز بلند پشت درخت بلند و‬
‫پهنی ایستاده بود‪ ،‬تشخیص بده‪.‬‬

‫و درحال حاضر‪ ،‬جونگکوک فقط میخواست بفهمه چرا مرد مقابلش‬


‫عالقه داشت بدون اجازهاش ازش عکس پنهانی بگیره‪ .‬مطمئناً بخاطر‬
‫این نبود که جونگکوک کراش فاکیاش بود‪.‬‬

‫همچنین طولی نکشید تا متوجه بشه مردی که به یقهاش چنگ زده بود‪،‬‬
‫خوناشام نبود‪.‬‬

‫‪1604‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫قطرات عرق روی پیشونی جمع شده بود و قلبش اونقدری سریع‬
‫میتپید که جونگکوک بدون باال بردن حواسش‪ ،‬میتونست اون رو‬
‫بشنوه‪ .‬پوستش سرد نبود‪ ،‬اتفاقا برعکس‪ .‬لرزشهایی که بدن مرد رو‬
‫میلرزوند‪ ،‬برای جواب کافی بود‪ .‬اگه خوناشام بود‪ ،‬میتونست جلوی‬
‫چنگ محکم جونگکوک مقاومت کنه‪.‬‬

‫بهتر‪ .‬جونگکوک با خودش فکر کرد‪ .‬کارم راحتتره‪.‬‬

‫‪-‬حرفم رو تکرار نمیکنم‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و پسر رو دوباره به درخت فشار داد‪.‬‬

‫‪-‬بهم میگی کی هستی یا نه؟ چرا داشتی ازم عکس میگرفتی؟‬

‫‪-‬لطفا‪ ،‬بهم صدمه نزن‪.‬‬

‫‪1605‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫مرد با ترسی که توی صداش پیچید‪ ،‬التماس کرد‪.‬‬

‫‪-‬پس بهم بگو کی هستی و چرا داشتی جاسوسیم رو میکردی؟‬

‫جونگکوک پرسید و پسر اخم کرد و با تردید به جونگکوک نگاه‬


‫کرد‪.‬‬

‫‪-‬من‪ ...‬من نمیدونم‪ .‬من حتی تو رو نمیشناسم‪.‬‬

‫‪-‬چرت و پرت تحویلم نده‪.‬‬

‫جونگکوک غرید و مرد رو به درخت چسبوند‪.‬‬

‫‪-‬من رو احمق جلوه نده‪ .‬حرف بزن! همین االن!‬

‫‪1606‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک گفت و مرد با لحن عصبانی جونگکوک لرزید‪.‬‬

‫‪-‬دقیقا کی هستی و کی تو رو فرستاده که ازم عکس بگیری؟‬

‫‪-‬من هونگ گیام‪ .‬توی دانشگاه کره فوتوگرافیک میخونم و‬


‫نمیتونم بهت بگم که چرا داشتم ازت عکس میگرفتم‪.‬‬

‫مرد با ترس توضیح داد‪ .‬برای اینکه به چشمهای جونگکوک نگاه کنه‪،‬‬
‫اصال ریسک نکرد‪.‬‬

‫اولش جونگکوک از عصبانیت اخم کرد و اماده بود که مرد رو به‬


‫درخت بکوبه چون خوناشام فکر میکرد که مرد مسخرهاش میکرد‪،‬‬
‫اما بعد چیزی توی مغزش روشن شد‪.‬‬

‫‪1607‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫البته که مرد برای انجام اون کار هیپنوتیزم شده بود‪ .‬اون مرد فقط یک‬
‫واسطه بود‪.‬‬

‫‪-‬نمیتونی بهم بگی که کی ازت خواست ازم عکس بگیری؟ اسم‪،‬‬


‫توصیف قیافهاش؟‬

‫جونگکوک این بار مهربونتر پرسید‪ ،‬مرد رو روی زمین گذاشت و‬


‫دستش رو از یقهاش کشید‪.‬‬

‫‪-‬نه‪ ،‬واقعا نمیدونم‪ .‬لطفا بهم صدمه نزن‪.‬‬

‫جونگکوک از وقتهایی که بقیه ازش میترسیدن‪ ،‬متنفر بود‪.‬‬


‫خوناشام میدونست اصال صورت دلسوز و دوست داشتنیای نداشت‪،‬‬
‫چه برسه به قدرت پوچی که خوناشام بودن بهش میداد‪ ،‬اما با این‬
‫حال‪ ،‬توی موقعیتهایی مثل این‪ ،‬چارهای جز عصبانیت و ترسوندن‬
‫نداشت‪.‬‬
‫‪1608‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬بهت صدمه نمیزنم‪ ،‬قول میدم‪.‬‬

‫جونگکوک بهش اطمینان داد‪.‬‬

‫اضافه کرد‪:‬‬

‫‪-‬ولی من به جواب نیاز دارم و تا وقتی که بهش نرسم‪ ،‬نمیتونم اجازه‬


‫بدم که بری‪ .‬پس بابت انجام این متاسفم‪.‬‬

‫به نظر میرسید مرد از حرفش گیج شده بود‪ ،‬مخصوصا وقتی که‬
‫جونگکوک توی چشمهاش نگاه کرد‪ ،‬اما خوناشام نمیتونست وقتش‬
‫رو با نگرانی تلف کنه‪.‬‬

‫‪1609‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک واقعا از اینکه اینجوری ذهن بقیه رو بخونه‪ ،‬متنفر بود‪ ،‬اما‬
‫چاره دیگهای نداشت‪ .‬پسر به شدت به جواب نیاز داشت و اگه‬
‫حدسش درست باشه‪ ،‬اون انسان منبع خیلی از سرنخها بود‪.‬‬

‫جونگکوک باید به سرش دسترسی پیدا میکرد‪.‬‬

‫ذهن مرد یک گره بزرگ و بهم ریخته بود‪ ،‬درست مثل سر‬
‫هردانشجوی دیگه‪ .‬جونگکوک بین تاریخهای امتحان و ارائهها‪ ،‬تصویر‬
‫دختری با پیرهن و موهای دم اسبی و خاطرات چیزی که برای ناهار‬
‫خورده بود‪ ،‬چرخید و‪ ...‬بینگو‪.‬‬

‫جونگکوک باالخره خاطرهای که دنبالش بود‪ ،‬پیدا کرد‪.‬‬

‫جونگکوک باالخره خاطرۀ زمانی که خوناشام ذهن پسر رو دست‬


‫کاری کرده بود‪ ،‬پیدا کرد‪.‬‬

‫‪1610‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫خوناشامی که جونگکوک بالفاصله اون رو تشخیص داد‪.‬‬

‫اون خوناشام مردی با موهای کوتاه و تیره بود که خال بزرگی روی‬
‫گونهاش بود و ابروهای پهنی داشت‪.‬‬

‫خوناشام همون مرد چهل سالهای بود که جونگکوک چند ماه پیش‬
‫توی کافه جین دیده بود‪ .‬مردی که سر یکی از میزها نشست بود و از‬
‫نزدیک بهش نگاه میکرد‪.‬‬

‫جونگکوک میدونست‪ .‬میدونست حسش اشتباه نمیکرد‪ ،‬اما اون‬


‫موقع موقعیت رو جدی نگرفت و حاال مطمئن بود که مرد مکالمهشون‬
‫رو شنیده بود و به بقیه حملهکنندهها خبر داده بود‪.‬‬

‫چطوری میتونست اینقدر بیمالحظه باشه؟‬

‫‪1611‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫بدتر از همه‪ ،‬وقتی به خاطرات مرد نگاه کرد‪ ،‬جونگکوک متوجه شد‬
‫چقدر طول کشیده بود‪.‬‬

‫هونگ گی توی خاطرهاش کاله مشکی‪ ،‬شال گردن خاکستری و یک‬


‫کت ضخیم پوشیده بود که ازش در برابر سرمای زمستون محافظت‬
‫میکرد‪ .‬به وضوح با گرمای خفیف و نسیم بهاری که درحال حاضر‬
‫احساس میشد‪ ،‬درتضاد بود‪.‬‬

‫این ماههاست که داره اتفاق میافته‪ ...‬احتماال این پسره چند ماهه که‬
‫داره ازم عکس میگیره و دنبالم میکنه‪ .‬و من متوجه چیزی نشدم؟!‬
‫جونگکوک با عصبانیت فکر کرد‪.‬‬

‫جونگکوک شونههای پسر مقابلش رو نگه داشت تا جلوی فرارکردنش‬


‫رو بگیره و به خودش اجازه داد وارد سرش و خاطرهاش بشه‪.‬‬

‫‪1612‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫پایان روز تقریبا با اسمون تیره قابل توجه بود و هونگ گی وقتی که‬
‫کالس فوتوگرافیکش تموم شد‪ ،‬ساختمون هنر رو ترک کرد‪ .‬پسر‬
‫درحال امتحان دوربین با تنظیماتی بود که اون روز سرکالس یاد گرفته‬
‫بود که یکدفعه به سینه فردی برخورد کرد‪.‬‬

‫‪-‬ببخشید‪ ،‬حواسم پرت بود‪.‬‬

‫خوناشام عذرخواهی کرد و لبخندی زد‪.‬‬

‫‪-‬اینجا درس میخونی؟‬

‫خوناشام پرسید‪.‬‬

‫هونگ گی نگاهش رو از دوربین گرفت و با حالت مشکوکی به مرد‬


‫بزرگتر مقابلش نگاه کرد‪.‬‬

‫‪1613‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬ببخشید‪ ،‬ولی ما همدیگه رو میشناسیم؟‬

‫پسر پرسید و خوناشام بیحوصله خندید‪.‬‬

‫‪-‬نه نه‪ .‬من فقط کمک میخوام‪ .‬دارم دنبال پسرم میگردم که اینجا‬
‫درس میخونه‪.‬‬

‫خوناشام جواب داد و صورت هونگ گی اروم شد‪.‬‬

‫‪-‬اوه‪ .‬حتما‪ .‬پس سعی میکنم که کمکتون کنم‪.‬‬

‫‪-‬ممنونم مرد جوان‪.‬‬

‫خوناشام گفت‪ ،‬به نشونه قدردانی تعظیم کرد و کاغذی از جیب کتش‬
‫دراورد‪.‬‬

‫‪1614‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬میشه بهم بگی که این پسر رو میشناسی یا نه؟‬

‫قلب جونگکوک با دیدن عکسی که خوناشام به هونگ گی توی‬


‫خاطرهاش نشون داد‪ ،‬ایستاد‪.‬‬

‫فاک‪ .‬فاک‪ .‬فاک‪ .‬فاک‪ .‬فاک‪ .‬فاک‪ .‬فاک‪ .‬فاک‪ .‬فاک‪ .‬فاک‪.‬‬

‫هونگ گی به عکس مرد جوونی که با حواس پرتی قدم میزد‪ ،‬موهای‬


‫نقرهایش توی باد تکون میخورد و نگاهش روی صفحه گوشیاش‬
‫بود‪ ،‬نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬اوه اره‪ .‬همه کیم تهیونگ رو میشناسن‪.‬‬

‫هونگ گی گفت و سری تکون داد‪.‬‬

‫‪1615‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬اون خیلی اجتماعیه‪ .‬پسرتونه؟‬

‫‪-‬کیم تهیونگ؟‬

‫خوناشام کلمات رو روی زبونش امتحان کرد و جونگکوک‬


‫میتونست قسم بخوره که وقتی شنید اون حرومزاده اسم تهیونگ رو به‬
‫زبون اورد‪ ،‬خون جلوی چشمهاش رو گرفت‪ .‬باید همون موقع که‬
‫فرصت داشت‪ ،‬مرد رو توی کافه جین میکشت‪.‬‬

‫‪-‬خیلی خب‪ .‬میتونی بهم بگی که کجا زندگی میکنه؟‬

‫‪-‬توی خوابگاه اصلی دانشگاه‪.‬‬

‫هونگ گی گفت و اخم کرد‪.‬‬

‫‪1616‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬صبر کن‪ ،‬چرا این برات مهمه؟ کیم تهیونگ چه ربطی به پسرت داره؟‬

‫‪-‬اه‪ .‬پسرم بهم گفت که با کیم تهیونگ توی یک خوابگاهه‪ .‬فکر کردم‬
‫شاید این راه اسونتری برای پیداکردنش باشه‪.‬‬

‫خوناشام گفت و اوضاع رو تغییر داد‪.‬‬

‫جونگکوک هیچوقت نسبت به انسانها احساس برتری نمیکرد‪ .‬هیچ‬


‫وقت‪ .‬اما باید اعتراف میکرد که بعضیهاشون واقعا احمق بودن‪.‬‬

‫چطوری این پسره هونگ گی تونست اطالعات تهیونگ رو به یک‬


‫غریبه بده و هرچرت و پرتی که میگه‪ ،‬باور کنه؟! چرت و پرتی که‬
‫حتی با عقل جور درنمیاد‪.‬‬

‫‪-‬اه‪ ،‬درسته‪.‬‬

‫‪1617‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫هونگ گی گفت و سرش رو به نشونه تایید تکون داد‪ .‬کامال با دروغی‬


‫که خوناشام گفت‪ ،‬فریب خورد‪.‬‬

‫‪-‬راستی‪...‬‬

‫خوناشام شروع کرد و عکس دیگهای از جیبش دراورد‪.‬‬

‫‪-‬این پسر هم میشناسی؟ همونی که کنار کیم تهیونگه؟‬

‫جونگکوک قسم میخورد که خون جلوی چشمهاش رو گرفت‪ .‬شاید‬


‫هم سیاه شد‪ .‬یا هررنگ دیگهای که نماد خشونت‪ ،‬خون و مرگ اون‬
‫خوناشام بود‪ .‬عصبانیت تنها چیزی بود که درحال حاضر احساس‬
‫میکرد‪ .‬چیزی که جلوی دیدش رو گرفت‪ ،‬به سینهاش نفوذ کرد‪ ،‬توی‬
‫خونش جوشید و درونش رو پاره کرد‪.‬‬

‫‪1618‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫توی عکس‪ ،‬جونگکوک و تهیونگ روی یخ اسکیت میکردن و‬


‫خیلی بهم نزدیک بودن‪.‬‬

‫‪-‬هوم‪ .‬نه‪ ،‬متاسفم‪.‬‬

‫هونگ گی گفت و سرش رو به نشونه منفی تکون داد‪.‬‬

‫‪-‬فکر کنم این پسره اوایل این ترم به اینجا اومد‪ .‬یادمه همه درموردش‬
‫حرف میزدن‪ ،‬ولی اسمش رو یادم نمیاد‪.‬‬

‫هونگ گی گفت و خوناشام سری تکون داد و عکسها رو توی جیب‬


‫کتش گذاشت‪.‬‬

‫‪-‬اشکالی نداره‪ .‬چقدر بهم کمک کردی‪ ،‬پسرم‪ ...‬ولی الزم دارم که یه‬
‫لطف دیگه بهم بکنی‪.‬‬

‫‪1619‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫خوناشام گفت و هونگ گی با سردرگمی اخم کرد‪ ،‬اما گفت‪:‬‬

‫‪-‬حتما‪ .‬چیکار باید انجام بدم؟‬

‫چشمهای تیره و بدخواه خوناشام روی چشمهای هونگ گی قرار‬


‫گرفت و جونگکوک میتونست به خوبی تغییر هاله رو توی افکار‬
‫انسان احساس کنه‪.‬‬

‫‪-‬با دقت بهم گوش بده‪.‬‬

‫لحن خوناشام جدیتر و زهردارتر شد‪.‬‬

‫‪-‬باید صورت دوتا پسری که بهت نشون دادم‪ ،‬حفظ کنی‪ .‬اسمهاشون‬
‫کیم تهیونگ و جئون جونگکوکه‪ .‬ازت میخوام مرتباً دنبالشون کنی و‬
‫ازشون عکس بگیری‪ ،‬چه تنها بودن‪ ،‬چه باهم‪ .‬دقیقا مثل عکسی که‬

‫‪1620‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫ازشون بهت نشون دادم و روی یخ اسکیت میکردن‪ .‬ازت میخوام‬


‫هرچیزی که درمورد این پسره کیم تهیونگ فهمیدی‪ ،‬بهم بگی‪ .‬اینکه‬
‫کجا زندگی میکنه‪ ،‬شماره خوابگاهش چیه‪ ،‬مدرکش چیه و همینطور‬
‫برنامه کالسیاش‪ .‬میخوام همه چیز رو بدونم‪ .‬میخوام همه اینها رو‬
‫بفهمی‪ ،‬ولی توضیحات رو حفظ کنی‪ .‬باید دقت کنی و اجازه ندی که‬
‫گیر بیفتی‪ ،‬ولی این هم نمیخوام که زمان زیادی طول بکشه که این‬
‫چیزها رو بفهمی‪ .‬متوجه منظورم شدی؟‬

‫خوناشام گفت و هونگ گی که کامال بیتفاوت و بیحس بود‪ ،‬سری‬


‫به نشونه تایید تکون داد‪.‬‬

‫‪-‬خیلی خب‪ ،‬مرد جوان عزیز‪.‬‬

‫خوناشام گفت و پوزخندی زد‪.‬‬

‫اضافه کرد‪:‬‬
‫‪1621‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬یه چیز دیگه‪ ،‬باید هرکاری که بهت میگم‪ ،‬انجام بدی‪ ،‬ولی نباید‬
‫دلیلش و من رو به یاد بیاری‪ .‬ولی با این حال‪ ،‬باید انجامش بدی‪.‬‬
‫هرجمعه‪ ،‬دقیقا راس همین ساعت و همین مکان‪ ،‬عکسها و تمام‬
‫توضیحاتی که نوشتی‪ ،‬توی یک پاکت روی اون نیمکت میذاری‪.‬‬

‫خوناشام به نیمکت چوبی که چند متر ازشون فاصله داشت‪ ،‬اشاره‬


‫کرد‪.‬‬

‫‪-‬من میرم اونجا که به بقیه چیزها رسیدگی کنم‪ .‬متوجه شدی؟‬

‫خوناشام پرسید و هونگ گی دوباره سری به نشونه تایید تکون داد‪.‬‬

‫‪-‬عالیه‪.‬‬

‫‪1622‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫چند ثانیه بعد‪ ،‬هونگ گی از خودش اگاه شد‪ ،‬به ارومی پلک زد و با‬
‫گیجی به خوناشام مقابلش نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬عام‪ ...‬میتونم بهت کمک کنم؟‬

‫هونگ گی پرسید و خوناشام لبخندی زد‪.‬‬

‫‪-‬نه‪ .‬فقط موقع راه رفتن به همدیگه برخوردیم‪ ،‬ولی حال هردومون‬
‫خوبه‪ .‬شب خوبی داشته باشی‪.‬‬

‫خوناشام گفت‪ ،‬پشتش رو کرد و توی سیاهی شب گم شد‪.‬‬

‫جونگکوک پلک زد‪ ،‬از خاطرات پسر مقابلش بیرون اومد و درعوض‬
‫به روشنی روز عادت کرد‪.‬‬

‫‪1623‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک فقط یک خواسته داشت و اون ارزو این بود که انسان‬


‫مقابلش رو جوری بزنه که کمی نجابت و هوش از خودش نشون بده‪.‬‬

‫چطوری جونگکوک میتونست اینقدر کور باشه؟ چطوری میتونست‬


‫اینقدر بیمالحظه و بیمسئولیت باشه؟‬

‫اما کسی که بیشتر احمق بود‪ ،‬خوناشامی بود که ذهن هونگ گی رو‬
‫دستکاری کرده بود‪ .‬اون هیچوقت به این احتمال که جونگکوک اون‬
‫انسان رو گیر بندازه و ذهنش رو بخونه‪ ،‬فکر نکرده بود‪.‬‬

‫حاال جونگکوک یک صورت داشت‪ .‬حاال جونگکوک هیچ شکی‬


‫نداشت که این مرد همیشه خودش رو نشون داده تا مشکوک باشه‪.‬‬
‫حاال جونگکوک از ته قلبش باور داشت که این خوناشام با گروه‬
‫حملهکنندهها به شورا ارتباط داشت‪.‬‬

‫‪1624‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫هونگ گی گلوش رو صاف کرد و جونگکوک رو از افکارش بیرون‬


‫کشید‪.‬‬

‫‪-‬االن میتونم برم؟‬

‫جونگکوک بهش مشت نمیزد‪ .‬با وجود اینکه واقعا میخواست اون‬
‫عصبانیت از بدنش ازاد بشه‪ ،‬جونگکوک میدونست به نوعی هونگ‬
‫گی مقصر این موضوع نبود‪ .‬ذهن پسر دستکاری شده بود و توی این‬
‫داستان یک واسطه بود‪.‬‬

‫اما جونگکوک نمیتونست بخاطر بیاحتیاطی مجازاتش نکنه‪ .‬دراین‬


‫مرحله‪ ،‬نمیتونست به اینکه وارد ذهن هونگ گی بشه‪ ،‬اهمیتی بده‪ .‬اون‬
‫انسان وقتی همه جزئیات رو به مرد رو گفت‪ ،‬حتی قبل از اینکه‬
‫خوناشام مجبورش کنه‪ ،‬نجابت این رو نداشت که به تهیونگ و‬
‫جونگکوک فکر کنه‪ .‬پس فاک به نجابت‪.‬‬

‫‪1625‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬اره‪ ،‬میتونی بری‪.‬‬

‫جونگکوک با خونسردی گفت و روی چشمهای وحشت زده هونگ‬


‫گی تمرکز کرد‪.‬‬

‫‪-‬ولی برای یک هفته نمیتونی یک کلمه هم به زبون بیاری‪ .‬دهنت‬


‫فقط برای غذاخوردن و نفس کشیدن باز میشه‪ ،‬همین‪ .‬شاید اینجوری‬
‫یاد بگیری که چه چیزها رو باید و چه چیزهایی رو نباید به غریبهها‬
‫بگی‪ .‬و دفعه بعدی که با اون مرد مالقات کردی و درمورد من ازت‬
‫پرسید‪ ،‬بهش بگو که میکشمش‪ .‬اون و هرکسی که مسئول اینه میکشم‪.‬‬
‫این رو توی اون پاکت لعنتی که ازت میخواد‪ ،‬بنویس‪ .‬حاال میتونی‬
‫بری‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و هونگ گی بدون هیچ تردیدی دوربینش که روی‬


‫زمین افتاده بود‪ ،‬برداشت و به محض اینکه جونگکوک رهاش کرد‪ ،‬از‬
‫اونجا فرار کرد و خوناشام موتیره رو تنها گذاشت‪.‬‬

‫‪1626‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫و لحظهای که تنهایی و سکوت بدنش رو دربرگرفت‪ ،‬جونگکوک‬


‫متوجه سنگینی موقعیت شد‪.‬‬

‫حملهکنندهها‪ ،‬حاال هرکسی که بودن‪ ،‬برای مدت طوالنی دنبال‬


‫جونگکوک بودن‪ .‬خدا میدونه که از کی زیرنظرش گرفته بودن و‬
‫دنبال اطالعاتی بودن که شامل زندگیاش میشد‪.‬‬

‫و حقیقت‪ ...‬حقیقت اینه که زندگی جونگکوک توی چند ماه گذشته‪،‬‬


‫عالوه بر مشکالتی که شامل شورا‪ ،‬پدرش و کالسهای دانشگاه‬
‫میشد‪ ،‬حول یک نفر میچرخید‪.‬‬

‫البته که قرار بود دنبال تهیونگ برن‪.‬‬

‫فاک‪ .‬چطوری میتونست اینقدر احمق باشه؟ چطوری به این فکر نکرد‬
‫که ممکن بود جون تهیونگ رو به خطر بندازه؟‬

‫‪1627‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک یک فرد عادی نبود‪ .‬اون یک انسان و دانشجوی عادی‬


‫نبود که بتونه توی درسهاش غرق بشه‪ ،‬عاشق بشه و توی این دنیای‬
‫افسانهای زندگی کنه‪ .‬جونگکوک یک خوناشام بود‪ .‬یک خوناشام‬
‫قدرتمند و شناخته شده توی جامعه خوناشامها و این مستلزم مسئولیت‪،‬‬
‫مراقبت و محدودیت بود‪ .‬جونگکوک واقعا احمق بود که این رو‬
‫نادیده گرفته بود‪.‬‬

‫اما حاال فرصت این رو داشت که موقعیت رو تغییر بده‪.‬‬

‫این بار‪ ،‬فرصت این رو داشت از کسی که دوستش داشت‪ ،‬محافظت‬


‫کنه و از تکرار اتفاقی که سه سال پیش افتاد‪ ،‬جلوگیری کنه‪ .‬و‬
‫جونگکوک قطعا اجازه نمیداد این فرصت از دست بره‪ ،‬حتی اگر قرار‬
‫بود قلبش از قفسه سینهاش بیرون بره‪.‬‬

‫‪1628‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫با نگاه کردن به دسته گلی که بخاطر بحث بین اون و هونگ گی روی‬
‫زمین افتاده بود‪ ،‬جونگکوک با ناراحتی متوجه شد که باید چیکار‬
‫میکرد‪.‬‬

‫قبل از اینکه عقل و شجاعتش توسط عشق و ناامیدی کنار زده بشه‪،‬‬
‫خوناشام با قدمهای مصمم اللههای رنگی رو پشت سرش رها کرد‪.‬‬

‫جونگکوک حتی لحظهای که وارد ساختمون خوابگاه شد‪ ،‬متوجه‬


‫نشد‪ ،‬چه برسه به اینکه باال رفتن پلهها یادش مونده باشه‪ ،‬اما حقیقت اینه‬
‫که چشمهاش به در چوبی و قدیمی با شماره ‪ 64‬خیره شده بود‪.‬‬

‫در معروفی که انگشتهاش بخاطر درزدن زیاد‪ ،‬به خوبی باهاش اشنا‬
‫بود‪ ،‬اما مثل هرچیز دیگهای‪ ،‬اون چوب بزودی انگشتهاش رو‬
‫فراموش میکرد چون این اخرین باری بود که همدیگه رو میدیدن‪.‬‬

‫‪1629‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫وقتی دست جونگکوک همچنان توی هوا بود و دراستانه درزدن بود‪،‬‬
‫تهیونگ در اتاق رو باز کرد‪ ،‬جوری که انگار به در چسبیده بود و‬
‫منتظر جونگکوک بود‪.‬‬

‫تهیونگ شلواری به رنگ سبز تیره و ژاکت بافتنی بژ پوشیده بود که‬
‫انحنای مسحورکننده بدنش رو مشخص میکرد‪ .‬پا برهنه بود‪ .‬موهای‬
‫نقرهایش به تازگی رنگ شده بود و ریشههای مشکی موهاش رو که‬
‫توی روزهای اخیر درکمین بود‪ ،‬پوشونده بود‪ .‬صورتش براق و‬
‫درخشان بود و شاید کمی تپلتر شده بود‪ ،‬احتماال بخاطر غذاهایی بود‬
‫که توی دگو خورده بود‪ .‬تهیونگ سالم و سرزنده به نظر میرسید و‬
‫جونگکوک واقعا میخواست که همینجوری بمونه‪.‬‬

‫جونگکوک بالفاصله از اینکه از تمام فرصتهاش استفاده نکرده بود تا‬


‫به تهیونگ بگه چقدر خوشگل بود‪ ،‬پشیمون شد‪ .‬خوشگل‪ ،‬گیرا‪،‬‬
‫مسحورکننده و نفسگیر‪.‬‬

‫‪1630‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ مثل غروب خورشید که به امواجی که به ساحل بوسه میزد‪،‬‬


‫زیبا بود‪ .‬تهیونگ مثل اسمون پرستاره که نگاهها رو به خودش جذب‬
‫میکرد و باعث کشف صورت فلکیها میشد‪ ،‬مسحورکننده بود‪.‬‬
‫تهیونگ مثل باغی که پراز زیباترین‪ ،‬کمیابترین و استثناییترین گلها‬
‫بود‪ ،‬نفسگیر و مثل گلبرگهاشون نرم بود‪ ،‬مخصوصا زمانی که گلها‬
‫میشکفتن و با اغوش باز از بهار استقبال میکرد‪.‬‬

‫قطعا زمان کافیای وجود نداشت که جونگکوک اونها رو به زبون‬


‫بیاره‪.‬‬

‫‪-‬نمیخوای بیای داخل؟‬

‫تهیونگ بعد از اینکه از زمانش استفاده کرد و جونگکوک رو زیرنظر‬


‫گرفت‪ ،‬پرسید‪ .‬در رو بیشتر باز کرد و به دیوار تکیه داد تا به‬
‫جونگکوک اجازه ورود بده‪.‬‬

‫‪1631‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬هوبی و نام خونه نیستن‪ .‬میتونیم راحت باهم حرف بزنیم‪.‬‬

‫تهیونگ بعد از بستن در اضافه کرد‪ ،‬به سمت اتاقش رفت و به عقب‬
‫نگاه کرد تا مطمئن بشه که جونگکوک دنبالش میکرد‪.‬‬

‫اتاق خواب همون شکلی مونده بود و حتی فضای کوچیکش باعث‬
‫میشد قلب جونگکوک بگیره و توی خونش احساس دلتنگی کنه‪ .‬این‬
‫اتاق تهیونگ بود‪ ،‬اما جونگکوک توی چند ماه گذشته اونقدری اونجا‬
‫وقت گذرونده بود که نمیتونست از اینکه بخش کوچیکی از اونجا رو‬
‫برای خودش ببینه‪ ،‬اجتناب کنه‪ .‬درواقع‪ ،‬دیدن یکی از هودیهاش که‬
‫به پشت روی صندلی بود یا یکی از جلدهای کامیک انتقامجویانش که‬
‫روی میز کنار تخت بود‪ ،‬اصال سخت نبود‪.‬‬

‫با وجود اینکه تنها بودن‪ ،‬تهیونگ در اتاقش رو بست‪ .‬سکوت اتاق رو‬
‫فرا گرفت‪ ،‬با وجود اینکه قلب جونگکوک دائماً به سینهاش میکوبید‬

‫‪1632‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫و ذرات ریزش روی زمین میافتاد که به نظر میرسید طوفان‬


‫کرکنندهای به وجود اورده بود‪.‬‬

‫‪-‬اخر هفتهات چطور بود؟‬

‫جونگکوک با پرسیدن اون سوال شروع کرد‪ .‬به شدت نیاز داشت اون‬
‫صداهای شکسته رو نادیده بگیره و تا جایی که میتونست‪ ،‬روی‬
‫صدای تهیونگ تمرکز کنه‪ .‬درواقع‪ ،‬تهیونگ میتونست تا جایی که‬
‫ممکن بود سرعت صحبتهاش رو کم کنه تا جونگکوک ازش‬
‫استفاده کنه‪.‬‬

‫‪-‬عالی بود‪.‬‬

‫تهیونگ با لبخند کوچیکی روی لبهاش جواب داد‪.‬‬

‫‪1633‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬فکر کنم با توجه به زمانی که صرف بازیکردن با خواهر و برادر‬


‫کوچیکترم کردم‪ ،‬به بچگیم برگشتم‪.‬‬

‫‪-‬جالب به نظر میرسه‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪ .‬با اغوش باز از اون حواس پرتی استقبال کرد و‬
‫لبخندی زد‪.‬‬

‫‪-‬کامال میتونم تصورت کنم که مثل بچهها یا حتی مشتاقتر از بچهها‬


‫بازی کنی‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و تهیونگ چشمهاش رو باریک کرد و با حالت‬


‫مشکوکی به جونگکوک نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬میخوای اینجوری بهم بگی که مثل بچههام؟‬

‫‪1634‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬نه به معنای بالغ نبودن‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪ ،‬شونهاش رو باال انداخت و لبهاش رو بهم فشار‬


‫داد تا به قیافه عصبانی تهیونگ نخنده‪.‬‬

‫‪-‬بخاطر اینکه یه بچهی بزرگ و نق نقویی‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪ .‬دلش برای اذیتکردن تهیونگ تنگ میشد‪.‬‬

‫‪-‬این دروغه!‬

‫تهیونگ داد زد‪.‬‬

‫‪-‬جدی؟‬

‫‪1635‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک پرسید‪.‬‬

‫‪-‬پس اون موقع که مجبورم کردی فیلم نوت بوک رو باهات ببینم و‬
‫عمالً استین لباسم رو خیس کردی‪...‬‬

‫‪-‬خفه شو!‬

‫تهیونگ گفت و با گذاشتن دستش روی دهن جونگکوک‪ ،‬حرفش رو‬


‫قطع کرد‪ ،‬اما به هرحال خودش هم خندید‪.‬‬

‫همون صدای مسری و فوقالعاده به تنهایی باعث شد تا وزنه سنگینی‬


‫که پشت جونگکوک بود‪ ،‬نصف بشه‪ .‬با وجود اینکه جونگکوک‬
‫میدونست این اخرین باری بود که صدای خندهاش رو اینجوری‬
‫میشنید‪.‬‬

‫‪1636‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬قول دادی که اون شب فراموش بشه‪ ،‬اون راز بین ما دوتاست!‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬با انگشتش به سینه جونگکوک اشاره کرد و با لبهای‬


‫اویزونش از جونگکوک فاصله گرفت‪.‬‬

‫جونگکوک به شدت از تهیونگ میخواست تا زمانی که فرصت‬


‫داشت‪ ،‬به فضای شخصیاش نزدیک بشه‪ ،‬اما تهیونگ به پشت صندلی‬
‫تکیه داد‪ ،‬درحالی که جونگکوک جلوی در ایستاده بود‪.‬‬

‫با وجود اینکه اون اتاق کوچیک بود‪ ،‬جونگکوک میتونست فاصله‬
‫بینشون رو احساس کنه‪ ،‬جوری که انگار تهیونگ یک نقطه کوچیک‬
‫و تار بود یا سرابی بود که باد میخواست اون رو از خوناشام بگیره‪.‬‬

‫و باد قطعا برنده میشد‪.‬‬

‫‪1637‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬بوسان چطور بود؟‬

‫تهیونگ پرسید و دوباره سکوت رو شکست‪.‬‬

‫‪-‬چیزی کشف کردی؟‬

‫جونگکوک به طرز درموندهای میخواست درمورد سرنخهایی که‬


‫کشف کرده بود‪ ،‬بهش بگه‪ .‬به شدت میخواست این موضوع رو به‬
‫فردی که بهش گوش میکرد و کمک کرد تا راحت باشه‪ ،‬بگه‪ ،‬اما‬
‫ساکت موند‪.‬‬

‫نه بخاطر اینکه جونگکوک دیگه احساس راحتی نداشت که درمورد‬


‫این مسائل صحبت کنه‪ ،‬مخصوصا حاال که حملهکننده از مکان‬
‫خوابگاهشون اطالع داشتن‪ ،‬بلکه بخاطر اینکه ارزش گفتن نداشت‪.‬‬

‫‪1638‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬همونه‪.‬‬

‫جونگکوک بیحوصله جواب داد‪.‬‬

‫‪-‬ولی ما اینجا نیستیم که درمورد این حرف بزنیم‪ ،‬مگه نه؟‬

‫با وجود اینکه میخواست درمورد رندومترین موضوعها با تهیونگ‬


‫صحبت کنه‪ ،‬جونگکوک میدونست که دیگه نمیتونست اون موضوع‬
‫رو بیشتر از این به تعویق بندازه‪ .‬نه وقتی که متوجه شد تهیونگ کمی‬
‫لرزید و با نگرانی با انگشتهاش بازی کرد‪.‬‬

‫‪-‬اره‪ ،‬فکر کنم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬سری تکون داد و دستهاش رو کامال با استینهای‬


‫ژاکت بافتنیاش پوشوند‪.‬‬

‫‪1639‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬فکر کنم حق با توئه‪ .‬میخوای شروع کنی؟ جواب سوالم رو پیدا‬


‫کردی؟‬

‫تهیونگ توی اون لباسها خیلی نرم و مالیم به نظر میرسید‪ ،‬مخصوصا‬
‫با موهاش که عمداً فر شده بود‪ ،‬اما حالت طبیعی داشت‪ .‬پسر مونقرهای‬
‫به استینهای ژاکتش خیره شد تا از نگاه جونگکوکی که برعکس‬
‫تهیونگ‪ ،‬نمیخواست یکبار هم نگاهش رو از پسر مقابلش بگیره‪ ،‬فرار‬
‫کنه‪.‬‬

‫‪-‬اره‪ ،‬جوابم رو پیدا کردم‪.‬‬

‫جونگکوک زمزمه کرد و با تمام وجودش تقال کرد تا اجازه نده قلبش‬
‫همونجا بین خودشون بیفته‪.‬‬

‫‪-‬خب؟‬

‫‪1640‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ مشتاقانه پرسید و درون چشمهاش ترکیب تلخ و شیرینی از‬


‫امید و ترس منعکس شد‪.‬‬

‫جونگکوک میخواست برای اخرین بار از نزدیک به اون چشمها نگاه‬


‫کنه‪ .‬میخواست توی رنگ شکالتی چشمهای تهیونگ گم بشه و‬
‫برای اخرین بار با اغوش باز توی شیرینی و لطافتی که درونش فراوان‬
‫بود‪ ،‬ذوب بشه‪ .‬میخواست برای اخرین بار کوکیای که تازه از فر‬
‫بیرون اومده بود‪ ،‬اغوش محکم و احساس خونه که تماماً توی اون‬
‫مردمکها منعکس میشد‪ ،‬ببینه‪.‬‬

‫و به همین دلیل‪ ،‬جونگکوک فاصله ابدی بینشون که درواقع فقط چند‬


‫قدم بود‪ ،‬کم کرد‪.‬‬

‫دستهاش از لمس دوباره پوست نرم و صاف تهیونگ‪ ،‬گزگز میکرد‪.‬‬


‫گرمای ارامشبخشی رو مستقیما زیر نوک انگشتهاش احساس‬
‫میکرد‪.‬‬

‫‪1641‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک قول داده بود تا زمانی که فرصت داشت‪ ،‬نگاهش رو از‬


‫چشمهای تهیونگ نگیره‪ ،‬اما به سرعت متوجه شد که نمیتونست این‬
‫کار رو انجام بده‪ .‬دروغ بود‪.‬‬

‫وقتی تهیونگ لبهاش رو خیس کرد‪ ،‬یک دروغ بزرگ بود‪ .‬همون‬
‫لبهایی که جونگکوک از اولین روزی که اون دهن کنجکاو باز شد‪،‬‬
‫ارزوی بوسیدنش رو داشت‪ ،‬با وجود اینکه جنبه لجبازش بهش نه‬
‫میگفت‪ .‬همون لبهایی که جونگکوک قول داد فقط یکبار طعم‬
‫اونها رو بچشه تا فقط مزهاش کنه‪ ،‬اما با بوسیدن تهیونگ متوجه شد‬
‫که به این راحتی نبود‪ .‬همون لبهای توپر و قلبی شکل که گاهی‬
‫اوقات طعم مرطوبکننده لب هلویی میداد‪ .‬همون لبهایی که‬
‫هیچوقت نمیدونست چطوری دربرابرش مقاومت کنه و همین باعث‬
‫شد جونگکوک جلو بره و برای اخرین بار لبهای تهیونگ رو لمس‬
‫کنه‪.‬‬

‫‪1642‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫این بار نقش دستهاشون عوض شد‪ .‬انگشتهای باریک و ظریف‬


‫تهیونگ روی کمر خوناشام قرار گرفت‪ ،‬درحالی که دستهای‬
‫جونگکوک گردن تهیونگ رو گرفت و اون رو کج کرد تا بوسه رو‬
‫عمیقتر کنه‪.‬‬

‫لبهاشون به راحتی روی هم کشیده شد‪ .‬بهم عادت کرده بودن‪ ،‬اما‬
‫هیچوقت خسته نمیشدن‪ .‬هیچوقت‪ .‬خیلی ازش فاصله داشتن چون با‬
‫هربوسهای که بین اون دو رد و بدل میشد‪ ،‬درون سینه جونگکوک‬
‫اتش بازی میشد‪ .‬کوتاهترین بوسهها و لبخندهاشون بیشتر از‬
‫بزاقهاشون باعث میشد که شکمش بپیچه و منفجر بشه تا هزاران گونه‬
‫از پروانهها ازاد بشه‪ ،‬درحالی که داغترین و وسوسهانگیزترین‬
‫بوسههاشون اونهایی بود که زبونهاشون تا اخرین میلیمترش همدیگه‬
‫رو کشف میکردن و باعث میشدن که انگشتهاشون جمع بشه و‬
‫چشمهاشون از لذت بچرخه‪.‬‬

‫‪1643‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫اما وجه مشترک تاسفبار همه بوسههاشون این بود که همیشه به پایان‬
‫میرسیدن‪ ،‬حتی وقتی که خواسته جونگکوک این بود که تا ابد روی‬
‫اون لبها زندگی کنه‪.‬‬

‫چشمهای تهیونگ همچنان بسته بود که جونگکوک لبهاشون رو از‬


‫هم جدا کرد و لبخند کوچیکی روی لبهای پسر مونقرهای نقش‬
‫بست‪.‬‬

‫و فاک‪ ،‬چقدر لبخند تهیونگ خوشگل بود‪.‬‬

‫جونگکوک از هرثانیه استفاده کرد تا لبخندش رو حفظ کنه و توی‬


‫حافظهاش نگه داره‪ ،‬چون میدونست بعد از بازکردن دهنش‪ ،‬لبخندش‬
‫محو میشد‪.‬‬

‫‪-‬این همون چیزیه که بهش فکر میکنم؟‬

‫‪1644‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ اولین نفری بود که سکوت رو شکست و امیدی که توی‬


‫صدای مخملیاش بود‪ ،‬باعث شد چیزی درون شکم جونگکوک پیچ‬
‫بخوره و گرهای به وجود بیاره که بازکردنش غیرممکن بود‪.‬‬

‫وقتی جونگکوک سکوت کرد و فقط با دلتنگی بهش خیره شد‪ ،‬لبخند‬
‫تهیونگ از بین رفت‪.‬‬

‫وقتی به تهیونگ میرسید‪ ،‬جونگکوک همیشه یک بزدل و احمق بود‪.‬‬


‫بنابراین‪ ،‬سرش رو کج کرد تا پیشونیهاشون روی هم قرار بگیره‪.‬‬
‫میدونست بزدل بود چون با نگاهکردن به چشمهای تهیونگ‪،‬‬
‫نمیتونست حرفش رو بزنه‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک؟‬

‫‪1645‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ پرسید و برگشت تا توجه جونگکوک رو جلب کنه‪.‬‬


‫دستهاش رو روی بازوهای خوناشام کشید‪ ،‬تا اینکه به مچ دست‬
‫جونگکوک که روی گردن پسر مونقرهای بود‪ ،‬رسید‪.‬‬

‫‪-‬تهیونگ‪...‬‬

‫جونگکوک شروع کرد و تلخیای که از گلوش باال رفت‪ ،‬احساس‬


‫کرد‪ .‬نفسی کشید و به سختی دم و بازدم کرد‪ .‬تمام ثانیههایی که‬
‫ریههاش برای بیرون دادن هوای درونش نیاز داشت‪ ،‬شمرد‪ .‬اون ثانیهها‬
‫معادل اخرین لحظاتی بود که جونگکوک تهیونگ رو توی اغوشش‬
‫احساس میکرد‪.‬‬

‫‪-‬باید چیزی که بینمونه‪ ،‬تموم کنیم‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و حق با اون بود‪.‬‬

‫‪1646‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫خوناشام سرش رو پایین انداخت چون هیچ پیشونیای نبود که بتونه‬


‫بهش تکیه بده و وقتی لمس تهیونگ از بین رفت‪ ،‬بدنش از حالت‬
‫عادی سردتر شد‪.‬‬

‫تهیونگ با تمسخر خندید‪ ،‬شونهاش رو به شونه خوناشام زد و به اون‬


‫طرف اتاق رفت تا پشتش رو به جونگکوک کنه‪.‬‬

‫‪-‬همین؟ این چیزیه که میخواستی بهم بگی؟‬

‫صدای لرزون و شکننده تهیونگ به گوشش رسید و جونگکوک‬


‫متوجه شد توی زندگیاش از هیچ چیزی بیشتر از دیدن و شنیدن گریه‬
‫تهیونگ‪ ،‬متنفر نبود‪.‬‬

‫‪-‬تهیونگ‪...‬‬

‫‪1647‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬من فقط برات یه تفریح بودم‪ ،‬مگه نه؟ یه حواس پرتی؟ صبر کن‪ ،‬نه‪.‬‬
‫یه شوخی که یه خوناشام میخواست یه انسان رو امتحان کنه‪ .‬بهم نگو‬
‫که رفتی به تمام دوستهای خوناشامت گفتی که چقدر درمقایسه با‬
‫تو بیتجربه بودم‪ ،‬ولی با این حال‪ ،‬برای گذر زمان و سکس خوب‬
‫بودم‪.‬‬

‫تهیونگ با لحن تلخی گفت و جونگکوک میتونست فشار پشت‬


‫چشمهاش رو احساس کنه‪.‬‬

‫‪-‬تهیونگ‪ ،‬میدونی که اینجوری نیست‪.‬‬

‫جونگکوک با جدیت گفت‪.‬‬

‫‪-‬میدونم‪ ،‬جونگکوک؟ واقعا میدونم؟‬

‫‪1648‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ پرسید‪ ،‬با طعنه خندید و دوباره به چشمهای جونگکوک نگاه‬


‫کرد‪.‬‬

‫‪-‬نمیدونم‪ .‬فکر میکردم که میدونم‪ ،‬ولی ظاهراً‪...‬‬

‫تهیونگ هیسی کشید‪.‬‬

‫‪-‬فکر کردم شاید تو هم همون احساسی که نسبت بهت دارم‪ ،‬بهم‬


‫داری‪ .‬نمیتونستم صد درصد مطمئن باشم‪ ،‬ولی جنبه مسخره و‬
‫امیدوارم واقعا فکر میکرد که چنین چیزی ممکنه‪ ،‬ولی جنبه منطقیام‬
‫که همیشه باید بهش گوش بدم‪ ،‬بهم میگفت که من برات فقط سکس‬
‫بودم‪ ،‬اینکه فقط بخاطر اینکه باهام بخوابی‪ ،‬با من بودی‪ .‬خب‪ ،‬ظاهراً‬
‫حق با جنبه منطقیام بود‪.‬‬

‫‪-‬جرات نکن که بگی فقط بخاطر سکس ازت استفاده کردم‪ ،‬تهیونگ‪.‬‬

‫‪1649‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک با عصبانیت جواب داد‪ ،‬چون لعنت بهش‪ ،‬هیچوقت‬


‫اینطوری نبود‪.‬‬

‫‪-‬خیلی خوب میدونی که این حقیقت نداره‪ .‬حتی اگر عصبانیتت این‬
‫لحظه باعث بشه خالفش رو باور کنی‪.‬‬

‫‪-‬پس چرا‪ ،‬جونگکوک؟‬

‫تهیونگ بین هق هقهاش داد زد و جونگکوک تقریبا دستهاش رو به‬


‫سمت گونههای تهیونگ دراز کرد و رد اشکهاش رو پاک کرد‪.‬‬

‫‪-‬چرا داری میگی که باید چیزی که بینمونه‪ ،‬تموم کنیم؟ حرفهات‬


‫داره کاری میکنه که باور کنم هیچوقت دوستم نداشتی‪.‬‬

‫فاک بهش‪.‬‬

‫‪1650‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک نمیتونست‪ ،‬نمیتونست تهیونگ رو اینجوری ببینه‪،‬‬


‫مخصوصا زمانی که اینقدر درد میکشید‪ .‬خوناشام مصمم به سئول‬
‫برگشت تا به پسر بگه چه احساسی داشت و با وجود اینکه چند لحظه‬
‫دیگه حرفهاش هیچ معنای خاصی نداشت‪ ،‬جونگکوک باید‬
‫کلماتش رو ازاد میکرد‪ .‬تهیونگ باید حقیقت رو میدونست‪ ،‬حتی‬
‫اگر موقتی بود‪.‬‬

‫‪-‬تهیونگ‪ ،‬بهم گوش بده‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪ ،‬صورت پسر رو محکم نگه داشت و با نگاهش‬


‫تهیونگ رو گیر انداخت‪.‬‬

‫‪-‬چیزی که بینمونه هیچ وقت برای من فقط سکس نبود‪ .‬هیچوقت‪ .‬و‬
‫میدونم تو هم این رو میدونی‪ .‬فاک‪ ،‬من چند شب باهات فیلم‬
‫عاشقانه و لوس دیدم‪ .‬تمام روزهام رو جوری گذروندم که فقط تو‬
‫توی سرم بودی‪ .‬دقیقهها رو میشمردم تا بتونم ببینمت و کنارت باشم‪.‬‬

‫‪1651‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تمام شب بیدار میموندم که خوابیدنت رو توی اغوشم ببینم‪ .‬این‬


‫هیچوقت برای من سکس نبود‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و دراین مرحله‪ ،‬اشکهای تهیونگ غیرقابل کنترل‬


‫بود‪ .‬اشکهاش بیوقفه روی گونهاش میلغزید و انگشتهای‬
‫جونگکوک رو خیس میکرد‪.‬‬

‫‪-‬پس چرا داری من رو دور میکنی؟ چرا نمیذاری دوستت داشته‬


‫باشم؟‬

‫تهیونگ با درموندگی پرسید‪.‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬

‫‪1652‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬فکر میکردم باهام راحتی‪ .‬فکر میکردم این معنی خاصی داره‪ .‬فکر‬
‫میکردم قراره بهم اجازه بدی که وارد قلبت بشم‪.‬‬

‫جونگکوک کلمات تهیونگ رو شنید‪ ،‬اما درحال انگار نمیشنید‪.‬‬

‫گوشهاش اون اطالعات رو دریافت کرد‪ ،‬اما مغزش پردازشش نکرد‬


‫چون کامال توی جمله "چرا نمیذاری دوستت داشته باشم؟ " گیر‬
‫کرده بود‪.‬‬

‫چرا نمیذاری دوستت داشته باشم؟‬

‫چرا نمیذاری دوستت داشته باشم؟‬

‫چرا نمیذاری دوستت داشته باشم؟‬

‫دوستت داشته باشم‪ .‬دوستت داشته باشم‪ .‬دوستت داشته باشم‪.‬‬

‫‪1653‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک با هدف اینکه به تهیونگ بگه دوستش داشت‪ ،‬اومده بود‪.‬‬


‫اومد تا چیزی که احساس میکرد‪ ،‬به زبون بیاره‪ ،‬اما هیچوقت انتظار‬
‫نداشت که درجواب چیزی بشنوه‪ .‬شاید یه " قابل تحملی" یا یه " ازت‬
‫خوشم میاد"‪ .‬جونگکوک قطعا انتظار نداشت که اون کلمات اینقدر‬
‫قوی‪ ،‬شدید و متقابل باشه‪.‬‬

‫‪-‬چی؟‬

‫جونگکوک پرسید‪ .‬کامال شوکه شده بود‪.‬‬

‫‪-‬االن چی گفتی؟‬

‫‪-‬چیه؟ چون بهت گفتم دوستت دارم‪ ،‬تعجب کردی؟ خب‪ ،‬دوستت‬
‫دارم‪ ،‬جونگکوک! دوستت دارم و بخش احمقی از وجودم فکر‬
‫میکرد این شانس رو دارم که توهم دوستم داشته باشی‪ .‬فکر میکردم‬
‫این کامال مشخصه که عاشقت شدم‪ .‬دوستت دارم‪ ،‬حتی اگر خوناشام‬
‫‪1654‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫باشی‪ .‬دوستت دارم‪ ،‬حتی اگر گاهی اوقات فاصله بگیری و باهام‬
‫عوضی‪ ،‬سرد و بیاحساس باشی‪ .‬زمانهایی که بداخالق و احمق میشی‬
‫دوست دارم‪ ،‬ولی زمانهایی که شیرین‪ ،‬مهربون و دلسوز میشی هم‬
‫دوست دارم‪ .‬دوستت دارم‪ ،‬مخصوصا وقتی اون سایدت رو بهم نشون‬
‫میدی که به شدت میخوای قایمش کنی‪.‬‬

‫جونگکوک همیشه خونده و شنیده بود که " دوستت دارم" مترادف‬


‫شادی و خوشحالی بود‪ ،‬شروع یک چیز خوب‪ .‬هیچوقت فکر نمیکرد‬
‫شنیدن " دوستت دارم" با قلب شکسته در ارتباط باشه‪ ،‬اما این دقیقا‬
‫همون چیزی بود که سینهاش اون لحظه احساس میکرد‪.‬‬

‫علیرغم درد قلبش‪ ،‬جونگکوک به خودش اجازه داد برای یک ثانیه‬


‫لبخند بزنه‪ .‬به خودش اجازه داد لبخند بزنه چون کیم تهیونگ ازش‬
‫خوشش میاومد‪ ،‬نه کیم تهیونگ دوستش داشت‪ ،‬دقیقا همونجوری‬
‫که جونگکوک دوستش داشت‪ .‬و جونگکوک به طرز پوچ‪ ،‬درمونده‬

‫‪1655‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫و دیوانهواری عاشق پسر مقابلش بود و به همین دلیل باید این کار رو‬
‫انجام میداد‪.‬‬

‫منم دوستت دارم‪.‬‬

‫خیلی دوستت دارم‪.‬‬

‫اونقدری دوستت دارم که اگه ازم بخوای‪ ،‬دنیا رو به اتش میکشم‪.‬‬

‫خیلی دوستت دارم و بخاطر همین هرکاری برای محافظت ازت انجام‬
‫میدم‪ .‬همیشه‪.‬‬

‫‪-‬تهیونگ‪ ،‬متاسفم که مجبورم این کار رو انجام بدم‪ .‬چاره دیگهای‬


‫ندارم‪.‬‬

‫‪1656‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک با صدای شکسته و دردناکی گفت و به چشمهای شکالتی‬


‫تهیونگ که دوستش داشت‪ ،‬نه چشمهای شکالتی که عاشقش بود‪،‬‬
‫خیره شد‪.‬‬

‫تهیونگ با گیجی اخم کرد‪ ،‬اما اون پسر باهوش بود‪ .‬اون باهوشترین‬
‫کسی بود که جونگکوک تا حاال دیده بود‪ ،‬پس واضح بود که مدت‬
‫زیادی طول نکشید تا مفهوم حرف جونگکوک رو متوجه بشه‪.‬‬

‫‪-‬نه‪...‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬با وحشت سرش رو تکون داد و سعی کرد از‬
‫دستهای جونگکوک فرار کنه‪.‬‬

‫‪-‬نه‪ ،‬جونگکوک‪ .‬اجازه نمیدم این کار رو بکنی‪ .‬درک میکنم که‬
‫نمیخوای جواب احساساتم رو بدی‪ ،‬ولی لطفا مجبورم نکن فراموشت‬
‫کنم‪ .‬حتی اگه مثل جهنم درد داشته باشه‪ ،‬میخوام خاطراتت رو نگه‬
‫‪1657‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫دارم‪ .‬خاطراتمون رو‪ .‬حتی اگه برات هیچ معنی خاصی نداشته باشه‪.‬‬
‫لطفا جونگکوک‪ ،‬نه‪ .‬بهت التماس میکنم!‬

‫جونگکوک میدونست این کار اسونی نبود‪ .‬اولش هیچوقت تصور‬


‫نمیکرد شجاعت این رو داشته باشه که این کار رو با تهیونگ انجام‬
‫بده‪ ،‬اما حاال‪ ،‬کلماتی که تهیونگ به زبون میاورد‪ ،‬تیر تند و تیزی بود‬
‫که مستقیماً وارد قلبش میشد‪.‬‬

‫تهیونگ توی دست جونگکوک به خودش پیچید و چشمهاش رو‬


‫محکم بست‪ .‬فکر میکرد همین برای اینکه جونگکوک وارد ذهنش‬
‫نشه‪ ،‬کافی بود‪ ،‬اما اینجوری نبود‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک‪ ،‬تمومش کن‪ .‬لطفا‪ .‬این کار رو نکن‪ .‬قول میدم که به‬
‫هیچکس نگم‪ .‬قول میدم که نگم خوناشامی‪ .‬من هیچوقت این کار رو‬
‫باهات نمیکنم‪ .‬قول میدم‪ .‬این کار رو نکن‪.‬‬

‫‪1658‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ التماس کرد و هق هقهاش از دیوارهای اتاقش طنینانداز شد‪.‬‬


‫هق هقهاش به قلب شکسته و خردشده خوناشام که به ارومی درون‬
‫سینه جونگکوک درحال مردن بود‪ ،‬برخورد کرد‪.‬‬

‫وقتی جونگکوک چیزی نگفت و محکم نگهاش داشت‪ ،‬تهیونگ چند‬


‫دقیقه بعد از تکون خوردن و پیچیدن توی اغوش جونگکوک دست‬
‫کشید و بدنش بیحس شد‪ ،‬اما با این حال‪ ،‬به گریهکردن ادامه داد‪.‬‬

‫جونگکوک تمرکز کرد‪ ،‬درد قلب خودش رو نادیده گرفت‪ ،‬نگاهش‬


‫روی صورت تهیونگ ثابت موند و بعد نفس عمیقی کشید‪ .‬هیچوقت‬
‫برای انجام اون کار اماده نبود‪ ،‬اما یا االن بود یا هیچ وقت‪.‬‬

‫‪-‬تهیونگ با دقت بهم گوش بده‪.‬‬

‫خوناشام مو تیره با قلب شکسته شروع کرد‪.‬‬

‫‪1659‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬من رو فراموش میکنی‪ .‬اسمم‪ ،‬حالت صورتم‪ ،‬بدنم‪ ،‬صدام و لمسم‬


‫رو فراموش میکنی‪ .‬اینکه من خوناشامم رو فراموش میکنی و‬
‫هیچوقت به احتمال اینکه موجودات فرا طبیعی وجود دارن‪ ،‬فکر‬
‫نمیکنی‪ .‬اگه کسی ازت پرسید که کجا همدیگه رو دیدیم‪ ،‬باید بگی‬
‫که باهم کالس شیمی داریم و من همسایهات بودم‪ ،‬ولی هیچ وقت‬
‫خیلی بهم نزدیک نبودی‪ .‬فقط همین‪ .‬هرچیزی که باهم زندگی‬
‫کردیم‪ ،‬هربوسه‪ ،‬هرمکالمه و هرخندهمون رو فراموش میکنی‪ .‬باید‬
‫فراموش کنی که من توی این چند ماه گذشته‪ ،‬بخشی از زندگیت بودم‪.‬‬
‫تا ابد فراموشم میکنی‪.‬‬

‫اون لحظه‪ ،‬جونگکوک به سختی میتونست به تهیونگ نگاه کنه‪ ،‬چون‬


‫اشکهای غلیظ و زرشکی رنگش جلوی دیدش رو گرفته بود‪ .‬از‬
‫اینکه اخیرا بیشتر و بیشتر گریه میکرد‪ ،‬متنفر بود‪ ،‬اما این گریه با بقیه‬
‫خیلی متفاوت بود‪ .‬این گریه واقعا عذاباور بود چون جونگکوک‬
‫میخواست فریاد بزنه و با تهیونگ به یک سیاره دیگه فرار کنه‪.‬‬
‫میخواست قلب خونی و دردناکش رو دربیاره و توی زمین خاکش‬

‫‪1660‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫کنه‪ .‬با این حال‪ ،‬باید برعکسش رو انجام میداد و قوی و کنترل شده‬
‫میموند‪ .‬با خودش فکر کرد همه اینها برای تهیونگ بود‪.‬‬

‫همه اینها بخاطر توئه‪ ،‬ته‪ .‬دوستت دارم‪.‬‬

‫اشکهای صورت تهیونگ به سرازیرشدن ادامه داد و جونگکوک‬


‫حدس میزد این یک چیز بیولوژیکی بود‪ ،‬چیزی که متوقف کردنش‬
‫سخت بود چون تهیونگ از خودش اگاهی نداشت‪ .‬حداقل اینجوری‬
‫اشکهای غیرقابل کنترل جونگکوک رو منعکس میکرد‪.‬‬

‫خوناشام ریسک کرد‪ ،‬دست لرزونش رو روی گونه راست تهیونگ‬


‫گذاشت و برای اخرین بار با انگشت شستش پوست نرم و خیسش رو‬
‫نوازش کرد‪.‬‬

‫‪-‬تو بهترین اتفاق زندگیم بودی‪.‬‬

‫‪1661‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک زمزمه کرد‪ ،‬البته اون بیشتر برای خودش بود تا تهیونگ‪،‬‬
‫اما اهمیتی نداشت‪ .‬تهیونگ نمیتونست توی اون وضعیت که هوشیاری‬
‫نداشت‪ ،‬بهش گوش بده‪.‬‬

‫‪-‬با وجود اینکه قلبم این لحظه کامال تکه تکه شده و روی زمین‬
‫لگدمال شده‪ ...‬تو پیداش کردی‪ ،‬تهیونگ‪ .‬تو قلبم رو پیدا کردی و بهم‬
‫یاداوری کردی که همیشه یکی درونم داشتم‪ .‬چون قلبم فقط زمانی‬
‫شروع به تپیدن کرد که نگاهم به تو افتاد‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و بعد مکث کرد‪ ،‬فین فین کرد و سعی کرد‬
‫اشکهای لجبازش رو کنترل کنه‪ .‬احتماال تمام صورتش قرمز شده بود‬
‫و به تیشرت خاکستریاش هم رسیده بود‪ ،‬اما بعدا وقت داشت به اون‬
‫رسیدگی کنه‪ .‬حاال نیاز داشت هرچیزی که درونش پرواز میکرد‪ ،‬ازاد‬
‫کنه‪ ،‬حتی اگر فقط برای یک جفت نگاه خالی و صورت بیتفاوت‬
‫بود‪ .‬حداقل یکبار برای همیشه کلماتی که زندانی کرده بود‪ ،‬رها‬
‫میکرد‪.‬‬

‫‪1662‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬و برای اینکه قلبم به تپیدن ادامه بده‪ ،‬نیاز دارم که خوب‪ ،‬سالم و زنده‬
‫باشی‪ .‬حتی اگر به این معنی باشه که توی اغوشم نباشی‪ .‬ولی دونستن‬
‫اینکه جات امنه و از خطر دوری‪ ،‬برام کافیه تا بتونم جلوی این‬
‫سنگهای سنگینی که تا ابد سینهام رو پر میکنه‪ ،‬مقاومت کنم‪.‬‬

‫جونگکوک ادامه داد و همونطوری که هق هق میکرد‪ ،‬گریه میکرد‬


‫و فرو میریخت‪ ،‬همزمان یک تار موی نقرهای و نرم تهیونگ رو پشت‬
‫گوشش زد‪.‬‬

‫‪-‬این فرصت رو با مامانم نداشتم‪ .‬کاش میتونستم نجاتش بدم‪ .‬در یک‬
‫چشم بهم زدن جونم رو به جاش میدادم‪ ،‬ولی میدونی چیه؟ همین‬
‫کار رو واسه توهم انجام میدم‪ .‬زیاد طول نکشید تا متوجه این بشم و‬
‫بخاطر همین با تمام وجودم از این فرصت استفاده کردم‪ .‬انتخاب کردم‬
‫که ازت محافظت کنم چون عشقم به تو بزرگتر از خودخواهی اینه که‬
‫تو رو تا ابد توی اغوشم داشته باشم‪.‬‬

‫‪1663‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک گفت‪ ،‬اهی کشید‪ ،‬لبهاش رو به ارومی روی پیشونی‬


‫تهیونگ گذاشت و برای اخرین بار اون قسمت رو بوسید‪.‬‬

‫اضافه کرد‪:‬‬

‫‪-‬و اخرین چیز‪ ...‬این خاطره که من جلوت وایستادم و تمام این چیزها‬
‫رو بهت میگم‪ ،‬جایگزین میکنی‪ .‬این خاطره رو پاک میکنی و با‬
‫خاطره دیگهای جایگزینش میکنی‪ ،‬جوری که انگار توی راهروی‬
‫خوابگاه از کنارم رد شدی و فقط حالم رو پرسیدی‪ .‬پس اگه کسی‬
‫وارد ذهنت بشه‪ ،‬نمیتونه چیزی جز این پیدا کنه‪.‬‬

‫این جزئیاتی بود که خوناشامی که ذهن هونگ گی رو دستکاری‬


‫کرده بود‪ ،‬بهش فکر نکرده بود‪ .‬اون مرد این مورد رو درنظر نگرفته‬
‫بود که جونگکوک میتونست به راحتی وارد ذهن عکاس بشه و همه‬
‫چیز رو ببینه‪.‬‬

‫‪1664‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫و جونگکوک میتونست خیلی احمق باشه‪ ،‬اما نه درمورد این‪ .‬با وجود‬
‫اینکه از تلپاتی دوری میکرد و مادرش مهمترین جزئیات رو بهش یاد‬
‫داده بود‪ ،‬نمیتونست هیچ ردی باقی بذاره‪ .‬نه وقتی که حرف از‬
‫تهیونگ و امنیتش بود‪.‬‬

‫بعد از اینکه دستمالی پیدا کرد تا صورت خونیاش رو پاک کنه و اون‬
‫رو توی جیب کتش گذاشت‪ ،‬جونگکوک شونههای تهیونگ رو هل‬
‫داد تا پسر روی تخت بشینه‪ .‬صورت تهیونگ همچنان بیتفاوت بود‪.‬‬
‫زیاد طول نمیکشید تا به حالت صد درصدش برگرده‪ ،‬بنابراین‬
‫جونگکوک زمان کمی داشت‪.‬‬

‫جونگکوک باید هوسوک‪ ،‬نامجون و یونگی‪ ،‬افراد مهمی که به جز‬


‫جیمین و جین‪ ،‬رابطه بین اون و تهیونگ رو از نزدیک دیده بودن‪،‬‬
‫میدید‪ .‬نمیتونست یک ردپا هم باقی بذاره‪ .‬جونگکوک این فرصت‬
‫رو داشت که همه رو از این وضعیت دور کنه و نجاتشون بده‪ ،‬پس‬
‫دقیقا همین کار رو میکرد‪.‬‬

‫‪1665‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫اما درحال حاضر‪ ،‬جونگکوک دستش رو روی دستگیره در گذاشت و‬


‫برای اخرین بار به تهیونگ نگاه کرد‪.‬‬

‫خوناشام میدونست به دیدن تهیونگ ادامه میداد‪ .‬حتی اگر از فاصله‬


‫دور بود‪ ،‬این فرصت رو داشت که پسر رو زیر نظر بگیره و مطمئن بشه‬
‫که توی دانشگاه جاش امن بود‪ .‬اگه میتونست خودش رو سالم نگه‬
‫داره‪ ،‬کالسهاش رو با تهیونگ توی همون دانشگاه ادامه میداد‪.‬‬

‫اما چیزی درمورد خدافظی وجود داشت که هرچند دردناک بود‪،‬‬


‫وادارمون میکرد تا جایی که ممکن بود‪ ،‬همه چیز رو عقب بندازیم‪.‬‬

‫با این حال‪ ،‬با وجود اینکه چند ماه گذشته شادترین‪ ،‬پرهرج و‬
‫مرجترین‪ ،‬ازادترین و بهترین ماههایی بود که تا حاال زندگی کرده بود‪،‬‬
‫اما اون زمان برای جونگکوک به پایان رسیده بود‪.‬‬

‫‪1666‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک برای اخرین بار در اتاق رو بست و قلبش رو پشت سرش‪،‬‬


‫درست توی دستهای پسری که پیداش کرده بود‪ ،‬رها کرد‪...‬‬

‫‪1667‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪CH 29‬‬

‫‪-‬تهیونگ‪.‬‬

‫چینهه صداش کرد‪.‬‬

‫‪-‬حوزه پروتئومیکس رو میشناسی دیگه‪ ،‬درسته؟‬

‫‪-‬البته‪ .‬اون یکی از مهمترین حوزههای زیست شناسی مولکولی و‬


‫سلولیه‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬سری تکون داد و معرفی که مشاورش ازش خواسته‬


‫بود‪ ،‬تحویلش داد‪.‬‬

‫‪-‬درسته‪.‬‬

‫‪1668‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫چینهه گفت و معرفی که روش کار میکرد‪ ،‬پیپت کرد‪.‬‬

‫‪-‬و شامل چی میشه؟‬

‫چینهه پرسید و اون سوال از نظر تهیونگ عجیب بود چون‬


‫پروتئومیکس چیزی بود که پسر توی اولین کالسهای دانشگاهش یاد‬
‫گرفته بود‪ ،‬اما همچنان جواب داد‪:‬‬

‫‪-‬هوم‪ ...‬این شامل تجزیه و تحلیل پروتئومهاست که مجموعهای از‬


‫پروتئینها و ایزوفرمهاشون توی یک نمونه بیولوژیکی قرار داره‪.‬‬

‫چینهه نوک میکروپیپت رو توی ظرف حاوی اب گذاشت‪.‬‬

‫‪-‬خیلی خب‪ .‬و چرا ما زیستشناسها از اون حوزه استفاده میکنیم؟‬

‫‪1669‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫این یه جور ارزیابی یا چیزیه؟ تهیونگ از خودش پرسید‪.‬‬

‫‪-‬خب‪ ،‬از طریق تکنیکهای پروتئومیکس میتونیم بیان و ترجمه‬


‫پروتئینها رو شناسایی و مطالعه کنیم‪.‬‬

‫تهیونگ جواب داد و با حالت خوشحال چینهه‪ ،‬احساس رضایت کرد‪.‬‬

‫‪-‬درسته‪.‬‬

‫چینهه گفت و نمونه رو به تهیونگ داد تا توی سانترفیوژ بذاره‪.‬‬

‫‪-‬و تکنیکهاش چیه؟‬

‫چینهه پرسید‪ ،‬دستکشهای یکبار مصرفش رو دراورد و وقتی پسر به‬


‫سمت مشاور کاراموزیش برگشت‪ ،‬با انتظار به تهیونگ نگاه کرد‪.‬‬

‫‪1670‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬تکنیکهای اصلی الکتروفورز ژل دو بعدی و طیف سنجی جرمی‪.‬‬

‫تهیونگ جواب داد‪ .‬همچنان نمیتونست دلیل همه این سواالت رو‬
‫بفهمه‪.‬‬

‫‪-‬خوبه‪.‬‬

‫چینهه گفت و نفس راحتی کشید‪.‬‬

‫‪-‬برای یک لحظه فکر کردم تهیونگ نیستی‪ ،‬ولی هنوزم همون‬


‫ویکیپدیای متحرکی‪.‬‬

‫‪-‬ببخشید؟‬

‫تهیونگ با گیجی پرسید و سعی کرد اخم ابروهاش رو پنهان کنه تا‬
‫بیادب به نظر نرسه‪.‬‬

‫‪1671‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬به نظرم این چند روز یکم بیحوصلهای‪ ،‬تهیونگ‪.‬‬

‫چینهه گفت و از نزدیک بهش نگاه کرد‪ .‬حالت نگران تهیونگ کافی‬
‫بود تا چینهه با عجله اضافه کنه‪:‬‬

‫‪-‬الزم نیست نگران باشی! حداقل هیچی روی عملکردت توی‬


‫ازمایشگاه تاثیر نمیذاره‪ .‬تمام مراحل رو با دقت و تکنیک انجام میدی‪.‬‬

‫چینهه گفت و مکث کرد‪.‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬

‫‪-‬جدیدا متوجه چیزی شدم‪ ...‬چیزی که بیشتر به جنبه شخصی و‬


‫غیرحرفهایت ربط داره‪ .‬متوجه شدم که دیگه توی دفترت که همیشه‬

‫‪1672‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫باهاته‪ ،‬چیزی یادداشت نمیکنی و مثل قبل سوال نمیپرسی‪ .‬مشکلی‬


‫پیش اومده؟ از ازمایشگاه خوشت نمیاد؟ کاری کردم که دوست‬
‫نداشتی؟ اگه اینطوره‪ ،‬ممنون میشم بگی که همه چیز رو به بهترین‬
‫شکل حل کنیم‪.‬‬

‫تهیونگ با عجله سرش و دستهاش رو به نشونه انکار تکون داد‪.‬‬

‫‪-‬نه! اصال اینجوری نیست‪ .‬قول میدم که عاشق انجام کاراموزی توی‬
‫این ازمایشگاه فوقالعادهام و بابت تمام کمکها و اطالعاتی که بهم‬
‫دادی‪ ،‬ممنونم‪.‬‬

‫تهیونگ بهش اطمینان داد‪.‬‬

‫اسودگی روی صورت چینهه به وجود اومد‪.‬‬

‫‪1673‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬خب؟ چیزی شده؟ میخوام بدونی که میتونی بهم بگی‪ .‬عالوه‬


‫براینکه توی ازمایشگاه مشاورتم‪ ،‬میخوام دوستت هم باشم‪.‬‬

‫چینهه پیشنهاد داد‪.‬‬

‫‪-‬من واقعا ممنونم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬کمی به نشونه قدردانی تعظیم کرد و از صحبتهای‬


‫متفکرانه مرد مقابلش غافلگیر شد‪.‬‬

‫‪-‬ولی همه چیز رو به راهه‪ .‬البته فکر میکنم‪ .‬راستش خودم متوجه‬
‫چیزهایی که گفتی‪ ،‬نشدم ولی حقیقت اینه که چند روزه احساس‬
‫عجیبی دارم‪.‬‬

‫تهیونگ اعتراف کرد‪.‬‬

‫‪1674‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬شاید قراره آنفوالنزا بگیرم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و چینهه با حالت مشکوکی بهش نگاه کرد‪ ،‬اما به‬
‫هرحال سری تکون داد‪.‬‬

‫‪-‬مراقب خودت باش‪ .‬یکم چای داغ بخور‪ ،‬ویتامین مصرف کن و‬


‫استراحت کن‪ .‬اگه الزم داشتی یک روز نیای و حالت بد بود‪ ،‬تردید‬
‫نکن که بهم بگی‪.‬‬

‫چینهه با نگرانی گفت‪.‬‬

‫تهیونگ با تعظیم دیگهای زمزمه کرد‪:‬‬

‫‪-‬واقعا ممنونم‪.‬‬

‫‪1675‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬خواهش میکنم‪.‬‬

‫چینهه گفت‪ ،‬لبخندی زد و دستی به شونه تهیونگ زد‪.‬‬

‫‪-‬همونطوری که االن تکنیکهای پروتئومیکس رو توضیح دادی‪،‬‬


‫میخوام مراحل هرکدومش رو مطالعه کنی‪ ،‬خب؟ دوشنبه میخوایم‬
‫الکتروفورز رو شروع کنیم‪.‬‬

‫چینهه گفت‪ ،‬روپوش ازمایشگاهیاش رو دراورد و تهیونگ سری به‬


‫نشونه تایید تکون داد‪.‬‬

‫‪-‬برای امروز میتونی بری‪ .‬هرکاری که داشتیم‪ ،‬تموم شده‪ .‬اه! تقریبا‬
‫داشت یادم میرفت‪ .‬فردا الزم نیست بیای چون من قرار نیست بیام‪.‬‬
‫میخوام یک روز مرخصی بگیرم چون امروز تولد دوست دخترمه و‬
‫میخوام با یک اخرهفته عاشقانه توی بوسان سوپرایزش کنم‪.‬‬

‫‪1676‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬اوه‪ .‬بوسان؟‬

‫تهیونگ پرسید و به چینهه که با اشتیاق لبخند میزد‪ ،‬نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬مطمئنم که عاشقش میشه‪ .‬و تولدش مبارک‪ .‬امیدوارم بهتون خوش‬


‫بگذره‪.‬‬

‫‪-‬ممنون‪ ،‬تهیونگ‪.‬‬

‫چینهه گفت‪ ،‬دوباره روی شونهاش زد و بعد روپوش ازمایشگاهیاش‬


‫رو توی کوله پشتیاش گذاشت‪.‬‬

‫‪-‬االن باید برم‪ .‬میخوام قبل اینکه توی رستوران ببینمش‪ ،‬توی خونه‬
‫دوش بگیرم‪ .‬دوشنبه میبینمت!‬

‫‪1677‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫چینهه گفت‪.‬‬

‫تهیونگ سری تکون داد و درحالی که به رفتن مرد از ازمایشگاه نگاه‬


‫میکرد‪ ،‬دستی تکون داد‪.‬‬

‫‪-‬دوشنبه میبینمت‪.‬‬

‫تهیونگ مواد استفاده شده رو تمیز کرد و همه چیز رو بدون هیچ عیب‬
‫و نقصی مرتب کرد‪ .‬وقتی باالخره کارش تموم شد‪ ،‬نیم ساعت بعد‪،‬‬
‫تهیونگ روپوش ازمایشگاهیاش رو دراورد‪ ،‬توی کیفش گذاشت و‬
‫کت جینش رو روی هودی زرد پاستلیاش پوشید‪.‬‬

‫بعد از اینکه از کارکنان ازمایشگاه خدافظی کرد‪ ،‬تهیونگ سکوت اتاق‬


‫فنی آزمایشگاه رو ترک کرد و درعوض با سروصدا و شلوغی‬
‫خیابونهای سئول رو به رو شد‪.‬‬

‫‪1678‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ درجهت مخالف ایستگاه مترو رفت چون هوسوک ازش‬


‫خواسته بود که برای صبحونه سالمش‪ ،‬اواکادو و موز بخره و از‬
‫اونجایی که ژل اصالح و ماسک صورت خودش هم تموم شده بود‪،‬‬
‫تصمیم گرفت به سوپرمارکت بره تا قبل از برگشت به خوابگاه‪ ،‬اون‬
‫چیزها رو بخره‪.‬‬

‫قبال تهیونگ روی نقشه گوگل دیده بود که نزدیک ازمایشگاه یک‬
‫سوپرمارکت بود‪ ،‬بنابراین قفل گوشیش رو باز کرد و مسیر جیپیاس‬
‫رو دنبال کرد‪ .‬با توجه به سیستم ناوبری ماهوارهای‪ ،‬تهیونگ فقط هفت‬
‫دقیقه از اونجا فاصله داشت‪.‬‬

‫با وجود نسیم خنکی که انتهای روز احساس میشد‪ ،‬روزها گرمتر شده‬
‫بود‪ .‬با این حال‪ ،‬تهیونگ استثنا بود و درعوض احساس میکرد سرما به‬
‫استخونهاش نفوذ میکرد‪ ،‬پس کت جینش رو بیشتر به بدنش چسبوند‬
‫تا از سر اون احساس خالص بشه‪.‬‬

‫‪1679‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫وقتی صدای زنونه و رباتیکی بهش گفت که برای پنج متر و نیم به‬
‫مسیرش ادامه بده و بعد در تقاطع بعدی به سمت چپ بپیچه‪ ،‬تهیونگ‬
‫سرش رو پایین انداخت‪ ،‬اما وقتی با برخورد به کسی‪ ،‬دردی توی‬
‫شونههاش پیچید و باعث شد تقریبا گوشیاش از دستش بیفته‪ ،‬حواسش‬
‫پرت شد‪.‬‬

‫‪-‬اوه! من واقعا متاسفم‪.‬‬

‫صدای مردونهای گفت‪.‬‬

‫مرد بزرگتر از تهیونگ بود و احتماال همسن پدرش بود‪ .‬موهای کوتاه‬
‫و تیرهای داشت و ابروهاش به وضوح روی صورتش قابل مشخص بود‪،‬‬
‫دقیقا مثل خال روی گونهاش‪ ،‬اما لبخندش دلسوزانه به نظر میرسید‪،‬‬
‫البته وقتی مرد تعظیم کوچیکی کرد‪ ،‬تهیونگ موفق به دیدن لبخندش‬
‫نشد‪.‬‬

‫‪1680‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬بهتون اسیب زدم؟‬

‫مرد پرسید و تهیونگ با عجله بهش احترام گذاشت‪.‬‬

‫‪-‬نه‪ ،‬نه‪ .‬امیدوارم شما هم اسیب ندیده باشید‪ .‬واقعا معذرت میخوام‪.‬‬
‫حواسم با گوشیم پرت شده بود‪ ،‬تقصیر من بود‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪.‬‬

‫‪-‬اوه‪ ،‬نه نه‪ .‬اشکالی نداره‪ .‬مهم اینه که هیچکدوم صدمه ندیدیم‪.‬‬

‫مرد گفت و لبخندی زد‪.‬‬

‫تهیونگ اماده بود دوباره برای عذرخواهی تعظیم کرد و راهش رو‬
‫ادامه بده‪ ،‬اما مرد دوباره صحبت کرد‪.‬‬

‫‪1681‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬راستی‪ ،‬شما اون رو انداختی؟‬

‫مرد پرسید و اون لحظه‪ ،‬تهیونگ حتی یادش نبود که تنها چیزی که‬
‫توی دستش بود‪ ،‬گوشیاش بود و خوشبختانه توی چنگ محکم‬
‫انگشتهاش بود‪.‬‬

‫به همین دلیل‪ ،‬با نگاهش فورا انگشت مرد که به زمین اشاره میکرد‪،‬‬
‫دنبال کرد‪.‬‬

‫پیادهرو خاکستری از وسایلی که تهیونگ میتونست تشخیص بده‪،‬‬


‫خالی بود و فقط چند تا ته سیگار‪ ،‬برگ و قوطی مچاله شده نوشابه‬
‫روی زمین بود‪.‬‬

‫تهیونگ با اخم اماده بود از مرد مقابلش بپرسه منظورش دقیقا چی بود‬
‫چون تهیونگ چیزی نمیدید‪ ،‬اما حرفی از دهنش خارج نشد چون قبل‬
‫از اون‪ ،‬دستمال مرطوبی روی دهنش قرار گرفت‪.‬‬
‫‪1682‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫حرفی از دهنش خارج نشد چون تهیونگ به طور خودکار چشمهاش‬


‫رو بست و وارد دنیای تیره‪ ،‬ساکت و سردی شد‪.‬‬

‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪-‬جونگکوک‪ ...‬فکر نمیکنی باید یکم استراحت کنی؟‬

‫جیمین برای صدمین بار بهش اصرار کرد و نگرانی صداش رو پرکرد‪.‬‬

‫‪-‬نه‪ .‬باید بقیه اسناد رو ببینم‪.‬‬

‫جونگکوک با لحن خشکی زمزمه کرد‪ .‬ترجیح میداد به جای تاسفی‬


‫که بهترین دوستش بهش نشون میداد‪ ،‬روی کاغذهای مقابلش تمرکز‬
‫کنه‪.‬‬

‫‪1683‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جیمین اه بلندی کشید‪.‬‬

‫‪-‬این اسناد بعد از اینکه استراحت کنی هم اینجان‪ .‬قرار نیست جایی‬
‫برن‪.‬‬

‫جیمین گفت و با دقت به جونگکوکی که به خوبی نگاه بهترین‬


‫دوستش رو روی نیمرخش احساس میکرد‪ ،‬نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک‪ ،‬از وقتی که از سئول برگشتی‪ ،‬روی این کاناپه خوابیدی‬


‫و به این کاغذها چسبیدی‪ .‬چند روز گذشته‪.‬‬

‫‪-‬خب که چی؟ باید روی این کار کنم‪.‬‬

‫و باید تهیونگ رو از سرم بیرون کنم‪ .‬جونگکوک با خودش فکر کرد‪.‬‬


‫و این تنها راهیه که میتونم انجامش بدم‪.‬‬

‫‪1684‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫از زمانی که از سئول برگشته بود‪ ،‬هرثانیه رو صرف پیداکردن‬


‫خوناشامی کرده بود که توی کافه جین زیرنظرش گرفته بود و ذهن‬
‫هونگ گی رو دستکاری کرده بود‪.‬‬

‫متاسفانه‪ ،‬اسمی از اون شخص نداشت و فقط صداش و مشخصات‬


‫ظاهریاش رو میدونست‪ ،‬اما باید روش کار میکرد‪ .‬حاال‪ ،‬هیچ شکی‬
‫نبود که اون مرد درواقع به حمالتی که اتفاق افتاده بود‪ ،‬ربط داشت‪.‬‬
‫فقط همین میتونست درست باشه‪ .‬این خیلی تصادفی بود‪ ،‬بنابراین‬
‫نمیتونست اجازه بده اون سرنخ از بین انگشتهاش لیز بخوره‪.‬‬

‫جونگکوک چند باری از کارکردن دست کشید تا به شورا بره و‬


‫درمورد اون مرد با پدرش صحبت کنه‪ .‬به ناچار‪ ،‬جونگکوک نتونست‬
‫از سواالتی که درمورد تهیونگ بود‪ ،‬فرار کنه و با وجود اینکه‬
‫صورتش نشون میداد که همه چیز اونجوری که میخواست‪ ،‬پیش‬
‫نرفته بود‪ ،‬خوناشام تصمیم گرفت صادق باشه و همه چیز رو به پدرش‬
‫بگه‪ .‬اون واقعا دردناک بود و باعث شد همه چیز بیشتر واقعی بشه‪ ،‬اما‬

‫‪1685‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫درنهایت‪ ،‬وقتی پدرش بدنش رو دراغوش گرفت و بهش گفت با‬


‫وجود اینکه براش دردناک بوده‪ ،‬اما رفتارش خیلی فداکارانه و‬
‫شرافتمندانه بوده‪ ،‬وزنهای از روی خوناشام برداشته بود‪.‬‬

‫اما این باعث نشد قلب جونگکوک کمتر خونریزی کنه‪ ،‬چه برسه به‬
‫اینکه تصویر تهیونگی که بهش میگفت دوستش داره‪ ،‬از ذهنش پاک‬
‫بشه‪.‬‬

‫نه باید تصحیح میکرد‪ :‬تصویر تهیونگی که دوستش داشت‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک‪ ،‬باید خوندن این چرت و پرت رو همین االن تموم کنی‪.‬‬

‫جیمین منفجر شد‪ ،‬کاغذها رو از دست جونگکوک بیرون کشید و‬


‫اونها رو محکم روی میز جلوی کاناپه کوبید‪.‬‬

‫‪1686‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬هی! وات د فاک؟‬

‫جونگکوک با اعتراض گفت و با عصبانیت به دوستش نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬وات د فاکت رو بکن توی باسنت‪ ،‬ولی باید همین االن لباسهات که‬
‫یک هفتهست تنته‪ ،‬دربیاری و یه دوش طوالنی بگیری‪.‬‬

‫جیمین با لحن دستوری گفت‪.‬‬

‫جونگکوک تقریبا‪ ،‬تقریبا میخواست بخنده چون خوناشام مو بلوند‬


‫دستهاش رو روی کمرش گذاشته بود و سعی میکرد دیکتاتور به‬
‫نظر برسه‪ .‬تقریبا‪.‬‬

‫درعوض‪ ،‬جونگکوک با عصبانیت جواب داد‪:‬‬

‫‪1687‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬چرا گورت رو گم نمیکنی‪ ،‬جیمین؟‬

‫‪-‬انجامش بده‪ .‬بهم توهین کن‪ ،‬باهام دعوا کن‪ ،‬باهام حرف بزن‪ ،‬باهام‬
‫گریه کن‪ .‬همهی این کارها رو انجام بده‪ ،‬ولی خودت رو با رنج و درد‬
‫و خودخوری خفه نکن‪.‬‬

‫‪-‬خودخوری؟‬

‫جونگکوک هیسی کشید و با درموندگی قوس بینیاش رو مالید‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک این اصال برات عادی نیست که همه اینها رو با تهیونگ‬


‫پشت سر گذاشته باشی و به جای عالئم معمول دلشکستگی‪ ،‬به کارت‬
‫معتاد شده باشی‪.‬‬

‫جیمین گفت‪.‬‬

‫‪1688‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬اوه‪ .‬موضوع اینه جیمین؟‬

‫جونگکوک پرسید و مستقیما به پسر مو بلوند نگاه کرد‪ .‬اتش از‬


‫چشمهاش سرازیر میشد‪.‬‬

‫‪-‬پس بهم توضیح بده عالئم کسی که از مردی که عاشقشه‪ ،‬شنیده‬


‫دوستش داره‪ ،‬ولی ده ثانیه بعد مجبور شده همون عشق و هرچیزی با‬
‫همدیگه زندگی کردن‪ ،‬پاک کنه‪ ،‬چیه؟ یه جعبه پر بستنی بخوره؟‬
‫شاید دوتا جعبه؟ فیلم عاشقانه ببینه که گریه کنه؟ بهم بگو جیمین‪.‬‬

‫جونگکوک منفجر شد و فوراً از روی کاناپه بلند شد تا رو به روی‬


‫خوناشام دیگه بایسته‪.‬‬

‫جیمین اه بلندی کشید‪.‬‬

‫‪1689‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬میدونم این برات سخت بوده‪.‬‬

‫جیمین شروع کرد‪.‬‬

‫‪-‬سخت؟‬

‫جونگکوک با طعنه خندید‪.‬‬

‫‪-‬تو هیچی نمیدونی‪.‬‬

‫‪-‬ولی واقعا میخوای دوباره خودت رو از همه دور کنی؟‬

‫جیمین ادامه داد‪.‬‬

‫‪1690‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬باید چیکار کنم‪ ،‬جیمین؟‬

‫این بار صدای جونگکوک شکست و با عصبانیت دستهاش رو الی‬


‫موهای چربش برد‪.‬‬

‫‪-‬این همه طول کشید تا احساساتی که بهش دارم‪ ،‬بفهمم و قبول کنم و‬
‫وقتی باالخره جراتش رو پیدا کردم که بهش بگم‪ ،‬باید رهاش‬
‫میکردم‪ ...‬چقدر مسخره‪.‬‬

‫‪-‬میدونم‪ ،‬گوک‪ .‬میدونم‪.‬‬

‫جیمین گفت و درد جونگکوک که کامال توی صداش مشخص بود‪،‬‬


‫متقابال جواب داد‪.‬‬

‫‪-‬و منم میخوام بهت کمک کنم‪...‬‬

‫‪1691‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬نمیتونی بهم کمک کنی‪ .‬هیچکس نمیتونه‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و شونهاش رو باال انداخت‪.‬‬

‫‪-‬این حقیقت نداره‪ .‬همیشه یه راهی هست‪.‬‬

‫خوناشام مو بلوند با امیدواری گفت‪.‬‬

‫‪-‬خب‪ ،‬باید بذاری این کار رو ادامه بدم‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و دوباره روی کاناپه نشست‪ .‬اماده بود که دوباره‬


‫اسناد و مدارک رو برداره‪.‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬

‫‪1692‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬اگه بتونم بفهمم کی مسئول این کثافته‪ ،‬خودش برام یه پاداشه که‬
‫بتونم همه اینها رو پشت سر بذارم‪.‬‬

‫به نظر میرسید جیمین به چیزی فکر میکرد‪.‬‬

‫‪-‬و وقتی فهمیدی کی پشت این ماجراست؟ این شانس وجود نداره که‬
‫بتونی دوباره با تهیونگ باشی؟‬

‫جیمین جوری با امیدواری پرسید که انگار جونگکوک قبال به اون‬


‫فرضیه فکر نکرده بود‪.‬‬

‫‪-‬اگر جیمین‪ .‬اگر بتونیم بفهمیم که دقیقا کیه‪ .‬اگه هیچوقت موفق نشیم‪،‬‬
‫چی؟ و حتی اگر موفق بشیم‪ ،‬ممکنه روزها یا سالها طول بکشه‪ .‬فکر‬
‫میکنی این منصفانهست که منتظرش بذارم؟ تهیونگ توی این مدت‬
‫میتونه عاشق یکی دیگه بشه‪...‬‬

‫‪1693‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک گفت و احساس کرد دهنش خشک شد‪ .‬با تصورکردن‬


‫تهیونگی که توی اغوش فرد دیگهای بود و بهش لبخند میزد‪ ،‬تودهای‬
‫توی گلوش به وجود اومد‪.‬‬

‫‪-‬نمیتونم از زندگیکردن منعش کنم‪ .‬شاید زندگی من ابدی باشه‪،‬‬


‫ولی برای تهیونگ نیست‪ .‬عالوه براین‪ ،‬اگه برای این حملهکنندهها‬
‫نباشه‪ ،‬ممکنه برای بقیه چیزها باشه‪ .‬به عنوان رهبر اینده‪ ،‬من تمام مدت‬
‫هدف بقیهام‪ .‬نمیخوام تهیونگ هم اینجوری باشه‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و جیمین کنارش نشست و با شرمندگی لبخندی زد‪.‬‬

‫‪-‬من واقعا رفتارت رو تحسین میکنم‪ ،‬گوک‪ ،‬ولی اگه تهیونگ هم‬
‫خوناشام بود‪ ،‬چی؟ مطمئنا دیگه دلیلی نداشت که اینقدر بترسی‪.‬‬

‫مامانم هم یکی از قویترین خوناشامهای دنیا بود و ببین اخرش چه‬


‫بالیی سرش اومد‪.‬‬
‫‪1694‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک با تلخی فکر کرد‪ ،‬اما قرار نبود عصبانیتش رو روی جیمین‬
‫خالی کنه‪ .‬بهترین دوستش سزاوار این نبود و جونگکوک میدونست‬
‫که جیمین میخواست بهش کمک کنه و حالش رو بهتر کنه‪.‬‬

‫‪-‬ولی اون خوناشام نیست‪ ،‬جیمین‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪.‬‬

‫‪-‬اره‪ ...‬ولی حتی یکبارهم به این فکر نکردی که تبدیلش کنی؟‬

‫‪-‬جیمین‪ ،‬نمیدونم متوجه شدی یا نه‪ ،‬ولی من حتی وقت نداشتم فکر‬
‫کنم‪ .‬خودت میدونی‪ ،‬چون هیچ رابطه رسمیای با تهیونگ نداشتم‪.‬‬

‫جونگکوک با تمسخر گفت‪.‬‬

‫‪1695‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جیمین چشمهاش رو بست‪ ،‬طوری که انگار مزخرفترین چیز ممکن‬


‫رو به زبون اورده بود و بعد دستش رو روی پیشونیاش کوبید‪.‬‬

‫‪-‬حق با توئه‪ ،‬گوک‪ .‬من واقعا یه احمق بیعاطفهام‪ .‬قطعا بدترین دوست‬
‫دنیام‪.‬‬

‫جیمین گفت و لبهاش رو اویزون کرد و قسمتی از درموندگی و‬


‫عصبانیت جونگکوک از بین رفت‪.‬‬

‫جونگکوک سرش رو به نشونه انکار تکون داد و سعی کرد این پیام رو‬
‫منتقل کنه که همه چیز خوب بود‪.‬‬

‫‪-‬من قراره توصیهات رو انجام بدم و دوش بگیرم‪ ،‬ولی بعدش باید‬
‫برگردم سرکارم‪.‬‬

‫‪1696‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک گفت و جیمین اهی کشید‪ ،‬اما درعین حال‪ ،‬به نظر‬
‫میرسید از اینکه تونست جونگکوک رو مجبور کنه تا برای چند دقیقه‬
‫از روی کاناپه بلند بشه‪ ،‬راضی بود‪.‬‬

‫‪-‬خیلی خب‪ ،‬قبولش میکنم‪ .‬منم برات یک لیوان خون میارم‪ .‬مطمئنم‬
‫که توی یخچالت داری‪.‬‬

‫‪-‬نیازی نیست‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪.‬‬

‫‪-‬چند هفته پیش خون خوردم‪.‬‬

‫‪-‬هیس‪ .‬باید به حرف بزرگترت گوش بدی‪.‬‬

‫‪1697‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جیمین گفت و با اقتدار انگشتش رو به سمت صورت جونگکوک‬


‫گرفت‪.‬‬

‫‪-‬عالوه براین‪ ،‬شبیه کسی هستی که به انرژی اضافه نیاز داری‪ .‬ممکنه‬
‫مثل خون مستقیم از رگ نباشه‪ ،‬ولی مطمئنم که بهت کمک میکنه‪.‬‬

‫جیمین ادامه داد و جونگکوک قبول کرد‪ ،‬البته فقط بخاطر اینکه‬
‫چطوری میتونست به دوست سرسخت و لجبازش نه بگه؟‬

‫با کمال تعجب‪ ،‬دوش گرفتن بیشتر از چیزی که جونگکوک فکر‬


‫میکرد‪ ،‬سرحالکننده بود و درنهایت‪ ،‬خوناشام بیشتر از چیزی که‬
‫پیشبینی میکرد‪ ،‬اونجا موند‪ .‬ابشاری از اب داغ رو روی کمرش‬
‫احساس کرد و با شامپو سرش رو ماساژ داد که باعث شد بدنش فورا‬
‫اروم بگیره‪.‬‬

‫‪1698‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک لباسهای راحتی پوشید‪ .‬شلوار ورزشی خاکستری و‬


‫هودیای که تهیونگ نپوشیده بود (پیداکردن چنین چیزی اصال راحت‬
‫نبود)‪ ،‬به تن کرد‪ ،‬دوباره به سمت اتاق نشیمن رفت و یک لیوان خون و‬
‫فیلم ایرنمن که اماده پخش بود‪ ،‬به چشمش خورد‪.‬‬

‫جیمین فیلم رو پخش کرد‪ ،‬اما با این حال‪ ،‬جونگکوک به خودش‬


‫اجازه داد برای دو ساعت با چیزی غیر از کار حواسش پرت بشه و حق‬
‫با بهترین دوستش بود‪ .‬لیوان خون به خوبی خوردن خون از گردن‬
‫نبضدار نبود و مثل یک جعبه بزرگ شکالت یا بستنی نبود‪ ،‬اما بهش‬
‫کمک کرد‪.‬‬

‫وقتی شب فرا رسید‪ ،‬جونگکوک دوباره روی اسناد مقابلش تمرکز‬


‫کرد‪ .‬به شدت میخواست هر سرنخ یا ارتباطی بین هرکدوم از‬
‫کارکنان شورا با خوناشامی که با حملهکنندهها ارتباط داشت‪ ،‬پیدا‬
‫کنه‪ .‬اگه واقعا یک خائن بین اونها بود‪ ،‬اون شخص خیلی باهوش و‬

‫‪1699‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫روشنگر بود چون جونگکوک مدتهاست که درحال مطالعه اون‬


‫اسناد بود و نمیتونست چیزی پیدا کنه‪.‬‬

‫بهترین دوستش همیشه کنار جونگکوک بود و با گوشیاش کار‬


‫میکرد یا توی تلوزیون فیلم میدید‪ ،‬حتی با وجود اینکه جونگکوک‬
‫بهش اصرار کرد که میتونست به خونه یا ایتالیا برگرده چون تقریبا سه‬
‫هفته بود که توی کره بود‪.‬‬

‫جیمین بهش گفت اشکالی نداشت که اونجا بمونه چون درحال حاضر‪،‬‬
‫اونها توی ایتالیا بهش نیاز نداشتن چون هیچ کمپین تبلیغاتی درجریان‬
‫نبود‪ ،‬اما حقیقت اینه که جونگکوک چند روز پیش صحبتهای پسر‬
‫دیگه رو پشت تلفن شنیده بود که گفته بود به دلیل مشکالت‬
‫خانوادگی توی سئول بود و نمیتونست عکسبرداری انجام بده‪.‬‬

‫جونگکوک قطعا به اندازه کافی به زبون نمیاورد‪ ،‬اما واقعا بهترین‬


‫دوستش رو دوست داشت‪.‬‬

‫‪1700‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫وقتی گوشی روی میز شروع به لرزیدن کرد‪ ،‬هیچکدومشون تعجب‬


‫نکردن‪.‬‬

‫جونگکوک همچنان به تصویر چاپ شده از زنی که مسئول کارهای‬


‫اداری شورا بود‪ ،‬توجه میکرد و سعی میکرد متوجه بشه شباهتی بین‬
‫بینی اون و بینی مرد خوناشام بود یا این فقط ذهن جونگکوک بود که‬
‫درحال حاضر جوری اشباع شده بود که بعضی چیزها رو تحریف‬
‫میکرد‪ .‬احتماال مورد اخر بود‪.‬‬

‫‪-‬نمیخوای جواب بدی؟‬

‫جیمین پرسید و فیلمی که درحال دیدنش بود‪ ،‬متوقف کرد‪.‬‬

‫‪-‬مشخصه که گوشی توئه‪.‬‬

‫‪1701‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جیمین گفت و گوشی خودش که بین انگشتهاش بود‪ ،‬تکون داد‪.‬‬

‫‪-‬جین ریوکه؟‬

‫جونگکوک پرسید و صدای جیمینی که نفسش رو بیرون داد‪ ،‬شنید‪.‬‬

‫بعد از زمزمهکردن " من خدمتکارت نیستم‪ ،‬جئون جونگکوک"‪،‬‬


‫جیمین خم شد و گوشی رو برداشت‪.‬‬

‫‪-‬نه‪ .‬عام‪ ...‬شماره ناشناسه و میخواد باهات تماس تصویری داشته باشه‪.‬‬

‫جونگکوک اخمی کرد و کنجکاوی باعث شد کاغذها رو روی‬


‫پاهاش بذاره‪.‬‬

‫‪-‬ناشناس؟ تماس تصویری؟ وات د فاک؟ این عجیبه‪ .‬کی ممکنه باشه؟‬

‫‪1702‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک پرسید و جیمین شونهاش رو باال انداخت و گوشی لرزون‬


‫رو به جونگکوک داد‪.‬‬

‫‪-‬فقط یه راه برای فهمیدنش هست‪.‬‬

‫جونگکوک دکمه سبز رو فشار داد و گوشی رو صاف نگه داشت تا‬
‫صورتش کامل مشخص نشه‪ ،‬اگه یک وقت شوخی یا اشتباه بود‪ ،‬اما‬
‫این درصورتی ممکن بود که ببینه چه کسی پشت تلفن بود‪.‬‬

‫‪-‬بله؟‬

‫وقتی تماس وصل شد‪ ،‬جونگکوک پرسید و با سردرگمی به صفحه‬


‫سیاه گوشی نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬جئون جونگکوک‪ ...‬باالخره همدیگه رو دیدیم‪.‬‬

‫‪1703‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫صدای زنونهای که جونگکوک نمیشناخت‪ ،‬با هیجان گفت‪.‬‬

‫جونگکوک نیازی به فکرکردن نداشت تا متوجه بشه چه کسی داشت‬


‫حرف میزد‪ .‬عصبانیتی که توی خونش جوشید‪ ،‬برای جواب کافی‬
‫بود‪.‬‬

‫‪-‬تو کی هستی؟ چرا خودت رو نشون نمیدی؟‬

‫‪-‬به نظرت اینجوری باید باهام صحبت کنی؟‬

‫زن با تمسخر پرسید و فقط صداش رو بهش نشون داد‪.‬‬

‫‪-‬باید اروم باشی و تحریکم نکنی‪ ،‬جونگکوک‪ .‬فکر نکنم توی‬


‫جایگاهی باشی که مثل باهوشها رفتار کنی‪.‬‬

‫‪1704‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬و فکر کردی خودت توی جایگاهی هستی که به شورا حمله کنی و‬
‫پدرم رو بکشی‪ ،‬رهبری که باید بهش احترام بذاری؟‬

‫جونگکوک در جواب پرسید‪.‬‬

‫‪-‬اگه اینقدر جسارت داشتی‪ ،‬باید جسارت این هم داشته باشی که بهم‬
‫نشون بدی دقیقا کی هستی‪.‬‬

‫‪-‬پدرت احمقه‪ .‬همیشه اینطوری بود‪.‬‬

‫زن با تحقیر گفت و جونگکوک فقط میخواست از طریق گوشی‬


‫تلهپورت کنه تا با دستهای خودش قلب رو از بدن خوناشام دربیاره‪.‬‬

‫‪-‬باور دارم که واقعا میخوای من رو ببینی‪ ...‬و ما همدیگه رو خواهیم‬


‫دید‪ ،‬جونگکوک‪ .‬خیلی زود‪ .‬بهت این رو قول میدم‪ .‬ولی قبلش‪ ،‬فکر‬

‫‪1705‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫کنم باید یه چیز دیگه رو ببینی‪ .‬شاید باعث بشه که بیشتر بخوای من رو‬
‫ببینی‪.‬‬

‫وقتی زن ساکت شد‪ ،‬صفحه نمایش گوشی رو باز کرد و چیزی شبیه‬
‫زمین کثیف‪ ،‬قدیمی و خاکستری رو با مقداری لکههای نارنجی بهش‬
‫نشون داد‪ ،‬سردرگمی از بدن جونگکوک گذشت‪ .‬میخواست به زن‬
‫بگه بخاطر مسخرهکردنش گورش رو گم کنه‪ ،‬اما پنجههای نامرئی‬
‫گردنش رو فشار داد و هوا رو ازش گرفت‪.‬‬

‫جونگکوک نمیدونست مردن چه حسی داشت و اگه زندگیاش به‬


‫عنوان یک خوناشام طبق برنامه پیش میرفت‪ ،‬هیچ وقت قرار نبود‬
‫بدونه چه حسی داشت که برای همیشه چشمهاش رو ببنده و دیگه‬
‫هیچوقت بیدار نشه‪.‬‬

‫اما اون لحظه‪ ،‬جونگکوک میتونست قسم بخوره که بیشتر از یکبار‬


‫مرد‪ ،‬فقط با دیدن بدن بیحرکت و بیهوش تهیونگ که به صندلی‬

‫‪1706‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫چوبی و قدیمی بسته شده بود‪ ،‬طنابهای محکمی دور پاها و‬


‫دستهاش بود و یک تکه چسب روی دهنش بود‪...‬‬

‫‪1707‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪CH 30‬‬

‫جونگکوک نمیدونست مردن چه حسی داشت و اگه زندگیاش به‬


‫عنوان یک خوناشام طبق برنامه پیش میرفت‪ ،‬هیچ وقت قرار نبود‬
‫بدونه چه حسی داره که برای همیشه چشمهاش رو ببنده و دیگه‬
‫هیچوقت بیدار نشه‪.‬‬

‫اما اون لحظه‪ ،‬جونگکوک میتونست قسم بخوره که بیشتر از یکبار‬


‫مرد‪ ،‬مخصوصا با دیدن بدن بیحرکت و بیهوش تهیونگ که به صندلی‬
‫چوبی و قدیمی بسته شده بود‪ ،‬طنابهای محکمی دور پاها و‬
‫دستهاش بود و یک تکه چسب روی دهنش بود‪ .‬و جوری که انگار‬
‫اون وضعیت به اندازه کافی بد نبود‪ ،‬ردی از خون روی گردنش بود و‬
‫هودی زرد پاستلیاش که جونگکوک میدونست تهیونگ عاشقش‬
‫بود‪ ،‬کثیف کرده بود‪.‬‬

‫اگرچه اون فضا زیاد روشن نبود‪ ،‬پنجره کوچیکی مستقیماً باالی‬
‫صندلی تهیونگ بود و به نور مهتاب اجازه میداد تا کمی اون قسمت‬

‫‪1708‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫رو روشن کنه و رد اشکهایی که روی صورت تهیونگ بود‪ ،‬مشخص‬


‫کنه‪.‬‬

‫حاال جونگکوک میخواست قلب خودش رو از بدنش دربیاره چون‬


‫این واقعا زیادی بود‪.‬‬

‫‪-‬باهاش چیکار کردی؟‬

‫جونگکوک پرسید و اشکهای عصبانیاش تهدیدش کرد تا روی‬


‫صورتش سرازیر بشه‪ .‬احتماال میتونست صدای خفهشدن جیمین هم‬
‫بشنوه‪ ،‬اما چشمهاش مازوخیسم داشت و نمیتونست نگاهش رو از بدن‬
‫تهیونگ که پیش اون حرومزادههای عوضی بود‪ ،‬بگیره‪.‬‬

‫‪-‬میکشمت‪ .‬تک تک کسایی که جرات کردن انگشتشون بهش‬


‫بخوره‪ ،‬میکشم!‬

‫‪-‬اوپس‪...‬‬

‫‪1709‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫زن گفت و جونگکوک میتونست لبخند پرمدعای زن رو از طریق‬


‫صداش احساس کنه‪.‬‬

‫‪-‬فکر کنم برای این کار یکم دیره‪ ،‬عسلم‪.‬‬

‫جونگکوک روی پاهاش ایستاد و گوشی رو اونقدری محکم نگه‬


‫داشت که زن میتونست به وضوح حالت عصبانی پسر رو با وجود‬
‫اشکهای قرمزش ببینه‪.‬‬

‫‪-‬باهاش چیکار کردی؟ بهش اسیب زدی؟‬

‫‪-‬معلومه که نه‪ ،‬جونگکوک‪.‬‬

‫زن با لحن شیرین و ساختگی گفت‪.‬‬

‫‪-‬تمام مسیر از سئول تا بوسان خواب بود‪ ،‬ولی میدونی‪ ،‬من شام‬
‫نخورده بودم و گردنش خیلی بهم نزدیک بود‪ ...‬نتونستم مقاومت کنم‪.‬‬
‫‪1710‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬چی میخوای؟‬

‫جونگکوک پرسید‪ .‬دیگه سعی نمیکرد درموندگیاش رو پنهان کنه‪.‬‬


‫غرورش درمقایسه با امنیت تهیونگ هیچ ارزشی نداشت‪.‬‬

‫‪-‬چی میخوای که تهیونگ رو ول کنی؟ اون هیچ ربطی به این قضایا‬


‫نداره!‬

‫‪-‬دقیقا همینجا رو اشتباه میکنی‪ ،‬جونگکوک‪ ...‬اتفاقا اون به همهچی‬


‫ربط داره‪ .‬کی میدونست خوناشام نابغهمون نقطه ضعف داشته باشه؟‬

‫فاک‪ .‬فاک‪ .‬فاک‪ .‬فاک‪ .‬فاک‪ .‬فاک‪ .‬فاک‪.‬‬

‫جونگکوک نمیتونست این رو باور کنه‪ .‬خوناشام خاطراتی که‬


‫مربوط به خودش بود‪ ،‬پاک کرد و از زندگیاش بیرون رفت تا‬
‫تهیونگ درامان باشه‪ ،‬اما همچنان کافی نبود‪.‬‬

‫‪1711‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک تک تک حرومزادههایی که جرات کرده بودن به‬


‫تهیونگ دست بزنن‪ ،‬تیکه تیکه میکرد‪.‬‬

‫‪-‬بذار بره‪ .‬اون فقط همسایه خوابگاهمه‪ .‬برام هیچ معنیای نداره‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و سعی کرد بیخیال به نظر برسه‪ .‬با وجود اینکه‬
‫حرفهاش دروغ بود‪ ،‬همچنان حس تلخی روی زبونش داشت‪ ،‬اما باید‬
‫سعی میکرد تهیونگ رو نجات بده‪.‬‬

‫اون زن قطعا باورش نمیکرد چون صورت اشکالود جونگکوک به‬


‫عنوان جواب کافی بود که تهیونگ فقط یک همسایه نبود‪ ،‬اما‬
‫جونگکوک باید سعی میکرد پسر رو از اون وضعیت خارج کنه‪.‬‬

‫زن با تمسخر خندید‪ ،‬دوربین گوشی رو پوشوند و دوباره صفحه سیاه‬


‫رو به جونگکوک نشون داد‪.‬‬

‫‪1712‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬اوه جونگکوک‪ .‬من رو احمق جلوه نده‪ ،‬لطفا‪ .‬نمیتونی با گفتن اینکه‬
‫کیم تهیونگ هیچ معنیای برات نداره‪ ،‬هیچکس رو گول بزنی‪ .‬ولی‬
‫تالش خوبی بود‪.‬‬

‫‪-‬حرفم رو تکرار نمیکنم‪.‬‬

‫جونگکوک با لحن تهدیدامیزی گفت‪.‬‬

‫‪-‬چی میخوای؟‬

‫‪-‬چند ساعت دیگه ادرس رو برات میفرستم‪ .‬ساعت پنج و نیم صبح‪،‬‬
‫میخوام تنها اینجا باشی‪ .‬نه یک دقیقه زودتر و نه یک دقیقه دیرتر‪.‬‬

‫زن با صدای تیزتر و جدیتری گفت‪.‬‬

‫‪1713‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬اگه با نیروی کمکی بیای‪ ،‬میفهمم‪ ،‬پس سعی نکن گولم بزنی چون‬
‫کسی که با عواقب کارت رو به رو میشه‪ ،‬دوست پسرته‪ .‬من منتظرتم‬
‫که یه صحبت خیلی جالب باهم داشته باشیم‪.‬‬

‫‪-‬از کجا بدونم که نمرده؟‬

‫جونگکوک پرسید‪ ،‬با وجود اینکه فکرکردن به اون احتمال دردناک‪،‬‬


‫غیرقابل تحمل و طاقتفرسا بود‪.‬‬

‫‪-‬باید بهم اعتماد کنی‪.‬‬

‫زن گفت و تماس رو قطع کرد‪.‬‬

‫جونگکوک دراقدامی از روی عصبانیت‪ ،‬گوشی رو محکم به سمت‬


‫دیوار پرت کرد‪ ،‬اما قبل از اینکه صدای برخورد به گوشش برسه‪،‬‬
‫جیمین به سمت جایی که گوشی پرت شد‪ ،‬دویید و با یک واکنش‬
‫خوب گوشی جونگکوک رو برداشت‪.‬‬

‫‪1714‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬جونگکوک! باید اروم باشی‪ .‬بهت گفت که قراره ادرس رو برات‬


‫بفرسته‪.‬‬

‫جیمین با هشدار بهش گفت‪.‬‬

‫‪-‬اگه گوشیت رو خرد میکردی‪ ،‬نمیتونستی بهش دسترسی داشته‬


‫باشی‪ .‬باید نفس عمیق بکشی و خونسرد باشی!‬

‫‪-‬خونسرد باشم؟‬

‫جونگکوک با تمسخر پرسید و جلوی کاناپه عقب و جلو رفت‪.‬‬

‫‪-‬اونها تهیونگ رو گرفتن‪ .‬خودت دیدیش! اونها تهیونگ رو‬


‫گروگان گرفتن و گردنش خونی بود‪ .‬اون زنه و معلوم نیست کی‬
‫گازش گرفته بودن‪ .‬اگه بهش اسیب بزنن‪ ،‬چی؟‬

‫‪1715‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک میدونست کامال بهم ریخته بود‪ .‬اشکهای غلیظش‬


‫بیوقفه و غیرقابل کنترل از چشمهاش سرازیر میشد و صورتش رو‬
‫کثیف میکرد‪ .‬احساس میکرد قلبش خیلی سریع میتپید‪ ،‬اما به‬
‫بدترین شکل ممکن‪ .‬از ترس‪ ،‬درد و وحشت‪.‬‬

‫باید تهیونگ رو نجات میداد‪ .‬باید تهیونگ رو نجات میداد‪ .‬باید‬


‫تهیونگ رو نجات میداد‪.‬‬

‫جونگکوک نمیتونست اینجوری پسر رو از دست بده‪.‬‬

‫‪-‬میدونم نگرانی‪ ،‬ولی باید قبل از اینکه کاری کنی‪ ،‬فکر کنی! جای‬
‫دیگهاش هم زخمی شده بود؟‬

‫‪-‬فکر نکنم‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪ ،‬سری به نشونه منفی تکون داد و نفس عمیقی کشید‬
‫تا اروم بشه‪.‬‬

‫‪1716‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬پس فکر کنم هیچ دلیلی نداریم که باور کنیم تهیونگ مرده‪.‬‬

‫جیمین گفت‪.‬‬

‫‪-‬حاال باید به پدرت‪ ،‬جین ریوک و شاید بعضی از اعضای شورا زنگ‬
‫بزنیم تا باهامون‪...‬‬

‫‪-‬نشنیدی چی گفت‪ ،‬جیمین؟‬

‫جونگکوک منفجر شد و با ناباوری به دوستش نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬باید تنها برم!‬

‫‪-‬جونگکوک‪ ،‬عقلت رو از دست دادی؟ مشخصه که تلهست! اگه تنها‬


‫بری‪...‬‬

‫‪1717‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬میدونم تلهست‪ ،‬ولی باید چیکار کنم؟ از قوانینش پیروی نکنم و‬


‫ریسک صدمهدیدن تهیونگ رو به جون بخرم؟ نمیتونم این کار رو‬
‫کنم‪.‬‬

‫جونگکوک جواب داد و با هودی تیرهاش اشکهایی که صورتش رو‬


‫کثیف کرده بود‪ ،‬پاک کرد‪.‬‬

‫‪-‬این کار رو نمیکنم‪.‬‬

‫‪-‬نمیتونی تنها بری! درک میکنم که ترسیدی‪ ،‬ولی باید محتاط باشیم‪.‬‬
‫میتونیم وقتی وارد اونجا میشی و باهاش حرف میزنی‪ ،‬اون مکان رو‬
‫بررسی کنیم و بعد‪...‬‬

‫جیمین گفت و توی ذهنش نقشهای تجسم کرد‪ ،‬اما جونگکوک‬


‫حرفش رو قطع کرد‪.‬‬

‫‪1718‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬اگه تنها نباشم‪ ،‬میفهمه‪ .‬شنیدی چی گفت‪ .‬ممکنه کسی دنبالم کنه یا‬
‫مکانی که تهیونگ رو نگه داشتن‪ ،‬زیرنظر بگیره‪ .‬اگه بری‪ ،‬متوجه میشه‬
‫و تهیونگ عذاب میکشه‪ .‬اجازه نمیدم این اتفاق بیفته‪ .‬اینجا درمورد من‬
‫صحبت نمیکنیم‪ .‬اجازه نمیدم اتفاق بدی برای تهیونگ بیفته‪ .‬اجازه‬
‫نمیدم‪...‬‬

‫جونگکوک گفت و با انگشت لرزونش به صورت جیمین اشاره کرد‪.‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬

‫‪-‬باید بهم قول بدی که به کسی نمیگی و همینجا میمونی‪ .‬جیمین‪ ،‬بهم‬
‫قول بده‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک‪...‬‬

‫‪-‬بهم قول بده!‬

‫‪1719‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک داد زد و اشکهاش دوباره روی گونههاش لغزید‪.‬‬


‫احساس ناامیدی‪ ،‬درموندگی‪ ،‬عصبانیت و ترس میکرد‪ .‬خیلی خیلی‬
‫ترسیده بود‪.‬‬

‫به نظر میرسید جیمین از تصمیم جونگکوک خوشحال نبود‪ ،‬اما‬


‫درعوض گفت‪:‬‬

‫‪-‬بهم قول بده که مراقب خودت هستی‪ .‬قول بده که عصبانی نباشی‪ .‬اول‬
‫به هرچیزی که قراره بگه‪ ،‬گوش بده و بعد بهش حمله کن‪ .‬اون مطمئناً‬
‫یه تیم کامل از خوناشامها رو برای دفاع از خودش داره‪.‬‬

‫جونگکوک بیحوصله سری به نشونه مثبت تکون داد‪ .‬تنها تصویری‬


‫که به ذهنش هجوم برد‪ ،‬تصویر تهیونگ بیحرکت بود و باید‬
‫چشمهاش رو محکم میبست تا اشکهاش دوباره ظاهر نشه‪.‬‬

‫‪-‬چند وقت پیش‪ ،‬به تهیونگ قول دادم که هیچوقت اجازه ندم کسی‬
‫بهش صدمه بزنه‪ .‬باید اون قول رو نگه دارم‪ ،‬جیمین‪.‬‬

‫‪1720‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک گفت و از نزدیک به دوستش نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬این قول رو نگه میدارم‪ .‬حتی اگه اخرین کاری باشه که انجام میدم‪.‬‬

‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫چشمهاش سنگین بود‪ .‬حاال هرچقدر که پلکهاش میخواست باز بشه‬
‫و با واقعیت رو به رو بشه‪ ،‬تهیونگ توانایی پلکزدن نداشت‪.‬‬

‫حس روزهایی رو داشت که برای ساعتهای زیادی میخوابید‪ ،‬اما‬


‫درواقع‪ ،‬با احساس اینکه فقط نیم ساعت گذشته بود‪ ،‬از خواب بیدار‬
‫شد و تصوری از خستگی و استراحت توی بدنش باقی موند‪.‬‬

‫تهیونگ نمیدونست برای چه مدتی خوابیده بود‪ ،‬اما به طور مبهمی به‬
‫یاد میاورد که با دردی توی گردنش که شبیه بریدن بود‪ ،‬از خواب‬
‫بیدار شد‪ ،‬تا اینکه ارامش و خواب با کمی هوشیاری بهش هجوم برد‪.‬‬

‫‪1721‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫یا حداقل‪ ،‬تهیونگ فکر میکرد این اتفاق افتاده بود‪ ،‬اما جوری که‬
‫سرش میچرخید‪ ،‬بهش میگفت اون فقط یک رویای ترسناک بود‪.‬‬

‫وزنه و همچنین بیحسی بدنش رو فرا گرفت و وقتی سعی کرد روی‬
‫تشک بچرخه تا موقعیتش رو عوض کنه‪ ،‬تهیونگ متوجه شد‬
‫نمیتونست انجامش بده‪ .‬تشک اتاقش راحتترین چیز ممکن نبود‪ ،‬اما‬
‫به اندازه چیزی که دربرابر بدنش احساس میکرد‪ ،‬سفت نبود‪.‬‬

‫پس طولی نکشید تا متوجه بشه که نمیتونست روی تشک بچرخه‬


‫چون هیچ تشکی زیرش نبود‪.‬‬

‫و همون لحظه بود که اخرین خاطراتش مثل قطار سریع السیر بهش‬
‫برخورد کرد‪.‬‬

‫تهیونگ حتی به یاد نمیاورد که به خوابگاهش رسیده باشه‪ .‬خدافظی‬


‫از چینهه و بقیه همکاران ازمایشگاه رو به یاد داشت و همچنین به یاد‬

‫‪1722‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫میاورد که وقتی کارش تموم شد‪ ،‬دنبال سوپرمارکت میگشت‪ ،‬اما‬


‫بعد‪ ،‬چاله بزرگ و سیاهی توی ذهنش بود‪.‬‬

‫همون لحظهای که توی خیابون قدم میزد و مردی بهش برخورد کرد‬
‫و‪...‬‬

‫فاک‪.‬‬

‫این فقط صداش نبود که گیر کرده بود و نمیتونست توی هوا پخش‬
‫بشه‪ ،‬بلکه دستها و پاهاش هم بسته بود و با درموندگی سعی میکرد تا‬
‫از اون چنگال محکم فرار کنه‪.‬‬

‫اولش چشمهاش به کمک اضافی نیاز داشت تا بتونه باز بشه‪ ،‬اما حاال از‬
‫بستن امتناع میکرد‪ .‬از فضایی که اطرافش بود‪ ،‬میترسید‪.‬‬

‫‪1723‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫شبیه یک سوله معمولی به نظر نمیرسید‪ ،‬اما اتاقی که تهیونگ اونجا‬


‫بود‪ ،‬سرد‪ ،‬مرطوب و بینهایت تاریک بود و بوی ماهی‪ ،‬کپک و‬
‫گازوئیل توی هوا معلق بود‪ .‬با ترکیب اون بوها با بوی اهنی که از‬
‫هودی مورد عالقهاش میاومد‪ ،‬موجی از حالت تهوع توی گلوش به‬
‫وجود اومد‪.‬‬

‫همین باعث شد به پایین نگاه کنه و لکههای قرمز روی شونهاش کافی‬
‫بود تا گردنش نبض بزنه و بهش جواب بده که نه‪ ،‬قطعا خواب اون درد‬
‫رو ندیده بود‪ .‬درواقع‪ ،‬تمام بدنش درد میکرد و لرزشی که توی بدنش‬
‫پخش شد‪ ،‬اون حس رو تشدید میکرد‪.‬‬

‫تهیونگ نمیدونست کجا بود یا دقیقا چرا روی اون صندلی لعنتی به‬
‫عنوان گروگان گرفتار شده بود‪ ،‬چه برسه به اینکه متوجه بشه چطوری‬
‫به اونجا رسیده بود‪.‬‬

‫مرد توی خیابون دقیقا ازش چی میخواست؟‬

‫‪1724‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ مطمئناً چندان ثروتمند به نظر نمیرسید‪ ،‬بنابراین اگه مرد دنبال‬
‫پول بود‪ ،‬قطعا خوش شانس نبود‪.‬‬

‫اما تهیونگ وقت زیادی برای فکرکردن به "چرا" و "چطور" نداشت‬


‫چون وقتی شخصی وارد اتاق شد و چراغ سقفی با نور فلورسنت قوی‬
‫رو روشن کرد‪ ،‬نور غیرمنتظره و ناگهانی تقریبا کورش کرد‪.‬‬

‫‪-‬روزت بخیر! مثل اینکه یکی باالخره بیدار شده‪.‬‬

‫صدای زنونهای با لحن هیجانزده و ساختگی گفت‪.‬‬

‫با وجود اینکه ویژگیهای زن اشنا به نظر میرسید‪ ،‬تهیونگ اون رو‬
‫نشناخت و سردرگمی توی سرش به وجود اومد‪ .‬زن موهای بلند و‬
‫مشکی داشت و پیرهن طالیی و بلندی با کفش پاشنه بلند مشکی‬
‫پوشیده بود‪ .‬با وجود اینکه لباسش رسمی نبود‪ ،‬تهیونگ واقعا فکر‬

‫‪1725‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫میکرد زن برای اون موقعیت زیادی لباس پوشیده بود و مسخره به نظر‬
‫میرسید‪.‬‬

‫داره دقیقا کجا میره؟ پارتی اخر سال؟‬

‫تهیونگ میدونست بخاطر چسبی که روی دهنش بود‪ ،‬صداش شنیده‬


‫نمیشد‪ ،‬اما به هرحال تالش کرد و با درموندگی برای کمک فریاد زد‪.‬‬

‫تهیونگ از اینکه به زن مقابلش رضایت دیدن گریهکردنش رو بده‪،‬‬


‫متنفر بود‪ ،‬اما حقیقت اینه که نمیتونست جلوی اشکهای ترسیده و‬
‫درموندهاش رو بگیره‪ .‬وقتی زن خم شد و با محبت ساختگی‬
‫اشکهاش رو پاک کرد‪ ،‬حتی بدتر شد و با وجود اینکه تهیونگ سعی‬
‫میکرد از لمسش فرار کنه‪ ،‬زن محکم به موهای نقرهایش چنگ زد‪.‬‬

‫‪-‬بهمون لطف کن و گوشهامون رو از جیغهات نجات بده‪ .‬دادزدن‬


‫هیچ فایدهای نداره چون هیچکس نمیتونه صدات رو بشنوه‪.‬‬
‫‪1726‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫زن بهش هشدار داد و بدون هیچ مالیمتی‪ ،‬چسب رو از روی دهنش‬
‫کَند‪ .‬نه تنها خشم و ترس‪ ،‬بلکه سوزشی هم روی دهنش باقی موند‪.‬‬

‫‪-‬خیلی خب‪ .‬حاال‪ ،‬دلت میخواد چیزی بگی‪ ،‬عسلم؟‬

‫‪-‬تو کی هستی؟‬

‫تهیونگ پرسید‪ ،‬اما کاری که واقعا میخواست انجام بده این بود که‬
‫توی صورت زن تف کنه‪ ،‬اما باهوشتر از این حرفها بود‪.‬‬

‫زن به ارومی خم شد تا چشمهاش با چشمهای تهیونگ همتراز بشه‪.‬‬

‫‪-‬شما دوتا واقعا جفت روحی همدیگهاید‪.‬‬

‫زن با تمسخر گفت‪.‬‬

‫‪1727‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫کی؟ تهیونگ میخواست بپرسه‪ ،‬اما دهنش کلمات دیگهای به زبون‬


‫اورد‪.‬‬

‫‪-‬ازم چی میخوای؟ من هیچ پولی ندارم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و با عصبانیت به زن مقابلش و دو مرد دیگهای که کنار‬


‫در بودن‪ ،‬نگاه کرد‪ .‬به راحتی یکی از اونها رو به عنوان مردی که توی‬
‫خیابون بهش برخورد کرده بود‪ ،‬تشخیص داد‪.‬‬

‫‪-‬چرا من رو اوردی اینجا؟‬

‫‪-‬تو خیلی برامون مهمی‪ ،‬عزیزم‪.‬‬

‫زن گفت‪ ،‬لبخندی زد و بعد به ساعتش نگاه کرد‪.‬‬

‫‪1728‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬ولی نگران نباش‪ ،‬این بزودی تموم میشه‪ .‬قهرمانت باید تقریبا رسیده‬
‫باشه‪.‬‬

‫زن گفت و شکم تهیونگ توی گره بزرگی پیچیده شد‪.‬‬

‫‪-‬قهرمانم؟‬

‫تهیونگ با ریسک پرسید و بالفاصله اب دهنش رو قورت داد تا گلوش‬


‫رو خیس کنه‪.‬‬

‫‪-‬واقعا هیچ ایدهای نداری که ممکنه کی باشه؟‬

‫زن با طعنه پرسید و با حالت مشکوکی بهش نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬جئون جونگکوک‪ .‬این اسم تو رو یاد کسی نمیاندازه؟‬

‫‪1729‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ اخم کرد و با حالت سوالبرانگیزی به زن مقابلش نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬همسایه خوابگاهم؟ اون چه ربطی به این داره؟‬

‫‪-‬همسایهات‪ ...‬حتما‪...‬‬

‫زن با تمسخر گفت و چشمهاش رو چرخوند‪ .‬چرخید تا از نزدیک به‬


‫تهیونگ نگاه کنه و سردرگمی و شک روی اجزای صورتش به وجود‬
‫اومد‪.‬‬

‫‪-‬چیه؟ چرا اینقدر تعجب کردی؟‬

‫‪-‬من واقعا ربط من و جونگکوک با همۀ اینها رو متوجه نمیشم‪ .‬من به‬
‫ندرت باهاش حرف میزنم‪ .‬اون معنی خاصی برام نداره‪.‬‬

‫‪1730‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ بیحوصله گفت‪.‬‬

‫‪-‬اوه‪ ،‬اینطوریه؟‬

‫زن با تعجب پرسید و یکی از انگشتهاش رو به چونهاش زد‪.‬‬

‫‪-‬خب واکنش جونگکوک وقتی شنید که تو اینجایی‪ ،‬دقیقا برعکسش‬


‫رو بهم میگه‪ .‬تو همه چیز اون پسری‪ .‬میدونستی داشت گریه میکرد؟‬
‫نمیتونستم به چشمهام اعتماد کنم‪ .‬این خیلی نادره که یه خوناشام‬
‫گریه کنه‪ .‬چه برسه کسی به بیاحساسی و بیتفاوتی جئون جونگکوک‬
‫عزیزمون‪ .‬پس تو قطعا براش مهمی‪.‬‬

‫زن گفت و تهیونگ سکوت کرد و نگاه بیرحم زن رو جواب داد‪.‬‬

‫زن یک تای ابروش رو باال انداخت و پوزخندی زد‪.‬‬

‫‪1731‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬ولی االن کنجکاوم کردی‪ ...‬بذار ببینم‪.‬‬

‫زن زمزمه کرد‪ ،‬به صورت تهیونگ نزدیک شد و عمیقاً به چشمهاش‬


‫نگاه کرد‪.‬‬

‫انگشتهای تهیونگ با میل به اینکه ازاد بشه و زن رو از خودش دور‬


‫کنه‪ ،‬جمع شد‪ ،‬اما وقتی یکی از مردهای کنار در گلوش رو صاف کرد‬
‫و با خوشحالی توجه زن رو منحرف کرد‪ ،‬رستگاری دیگهای برای‬
‫تهیونگ ظاهر شد‪.‬‬

‫‪-‬اون اینجاست‪.‬‬

‫مرد گفت‪.‬‬

‫‪-‬اوه‪.‬‬

‫‪1732‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫لبخند زن بزرگتر شد و دندونهاش که کامال دریک راستا بود‪ ،‬نشون‬


‫داد‪.‬‬

‫‪-‬پس بیاید مهمونی رو شروع کنیم‪.‬‬

‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫بوسان‪ ،‬جونگ گو‪ ،‬جونگان دونگ‪.‬‬

‫‪.35º 6 '34 "N‬‬

‫‪.129º 3 '34 "E‬‬

‫جونگکوک پیام رو مرور کرد و مطمئن شد که به ادرس درست‬


‫رسیده بود‪.‬‬

‫ادرسی که جونگکوک دریافت کرد‪ ،‬اون رو به بندر بوسان برده بود‪.‬‬

‫‪1733‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫این برای جونگکوک سخت بود که منتظر باشه تا ادرس براش فرستاده‬
‫بشه و همین باعث شد برای ساعتهای طاقتفرسایی‪ ،‬با درموندگی و‬
‫عصبانیت اطراف خونه راه بره‪ .‬هیچوقت اینقدر درمونده نبود‪.‬‬

‫پیام عمداً پونزده دقیقه قبل از زمانی که باهم توافق کرده بودن‪ ،‬بهش‬
‫رسید‪ ،‬اما اگه فکر میکردن این برای جونگکوک چالش بود‪ ،‬کامال‬
‫اشتباه میکردن‪ .‬جونگکوک به ماشین نیاز نداشت که به اونجا بره و‬
‫فقط توی هشت دقیقه فاصله خونهاش و جایی که تهیونگ گروگان‬
‫گرفته شده بود‪ ،‬طی کرده بود‪.‬‬

‫شیش دقیقه مونده بود که جونگکوک کشتیهای حمل بار‪ ،‬کانتینرهای‬


‫غول پیکر و تعدادی انباری رو دید و همونجا پنهان شد‪ .‬میترسید‬
‫کسی از دور بهش نگاه کنه و تهیونگ رو بخاطر اینکه جونگکوک‬
‫کمی زود رسیده بود‪ ،‬مجازات کنه‪.‬‬

‫‪1734‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫راس ساعت پنج و نیم‪ ،‬جونگکوک مصمم و با اعتماد به نفس ظاهری‬


‫راه رفت‪ .‬نمیخواست به هرکسی که احتماال زیرنظرش گرفته بود‪،‬‬
‫رضایت این رو بده که از درون ترسیده بود‪ .‬جونگکوک کامال ترسیده‬
‫بود‪ .‬از اون شب سرنوشتساز که مادرش توی دستهاش مرده بود‪ ،‬به‬
‫یاد نمیاورد اینقدر ترسیده باشه‪.‬‬

‫جونگکوک واقعا واقعا امیدوار بود که امشب متفاوت تموم بشه‪.‬‬

‫با وجود اینکه نمیخواست تصور کنه که تهیونگ ممکن بود مرده‬
‫باشه‪ ،‬اما به اون احتمال فکر کرد‪ .‬اتصال بیکیفیت تماس بهش اجازه‬
‫نداد که بتونه به وضوح صدای نفسهای تهیونگ رو بشنوه و این باعث‬
‫میشد ذهنش توی بدترین سناریوها سرگردون بشه‪ .‬جونگکوک به‬
‫طرز درموندهای نیاز داشت باور کنه که این فقط ترس توی سرش بود‪.‬‬

‫به محض اینکه مختصات خوناشام رو به سمت انباریای برد که از‬


‫بیرون کامال متروکه‪ ،‬اما در واقعیت مخفیگاه اصلی حملهکنندهها بود‪،‬‬

‫‪1735‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک با دو خوناشام مرد با حالت بیتفاوت و شنل و‬


‫ماسکهای قرمز معمولی که از بدن و صورتشون محافظت میکرد‪ ،‬رو‬
‫به رو شد‪.‬‬

‫اونها شبیه فرقههای فاکی چند قرن پیش شدن‪ .‬جونگکوک با خودش‬
‫فکر کرد‪.‬‬

‫وقتی به اون مردها نزدیک شد‪ ،‬الزم نبود چیزی بگه چون اونها فوراً‬
‫جونگکوک رو شناختن و وادارش کردن وارد انباری نه چندان بزرگ‬
‫که فقط دو طبقه داشت‪ ،‬بشه‪.‬‬

‫خون با نگرانی توی رگهاش جریان داشت و بر عصبانیت و میل به‬


‫کشتن هریک از اون خوناشامها که جرات کرده بودن انگشتشون به‬
‫تهیونگ بخوره‪ ،‬غلبه کرده بود‪.‬‬

‫به وقتش‪ ،‬جونگکوک‪ .‬به وقتش‪ .‬اول باید پیداش کنی‪.‬‬


‫‪1736‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫نور انباری کم بود و فقط دوتا المپ به طور متناوب توی راهروی‬
‫طوالنی و خاکستری با درهای بسته‪ ،‬روشن بود‪.‬‬

‫سکوت تاریکی رو در برگرفت‪ ،‬اما طولی نکشید که جونگکوک‬


‫زمزمهها و چیزی شبیه " اون اینجاست " از منبع کوچیک نور سفیدی‬
‫که از در باز اتاق خاص مقابلش میاومد‪ ،‬به گوشش رسید‪.‬‬

‫دو مردی که همراهیش میکردن‪ ،‬ناگهان متوقف شدن و مثل نگهبان‬


‫دوطرف در ایستادن و جونگکوک متوجه شد این یک نشونه بود تا‬
‫وارد بشه‪.‬‬

‫این مشخص بود که وقتی از در وارد اتاق شد‪ ،‬نگاهش بالفاصله روی‬
‫تهیونگ قرار گرفت‪.‬‬

‫خوشبختانه‪ ،‬تهیونگ هوشیار بود و حواسش با نگاهکردن جسورانه‪ ،‬اما‬


‫درعین حال ترسیده به زن مقابلش‪ ،‬پرت بود‪.‬‬
‫‪1737‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫پسر همچنان به صندلی بسته شده بود‪ ،‬اما چسبی روی دهنش نبود و‬
‫میتونست چیزهایی مثل " ولم کن " و " دقیقا ازم چی میخوای؟ " به‬
‫زبون بیاره‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک؟‬

‫تهیونگ وقتی توجهاش به خوناشام موتیره جلب شد‪ ،‬زمزمه کرد و‬


‫جونگکوک هیچوقت فکر نمیکرد ممکنه اینقدر دلش برای کسی که‬
‫فقط اسمش رو میگفت‪ ،‬تنگ بشه‪.‬‬

‫شنیدن صدای تهیونگ کافی بود تا موجی از اسودگی توی بدن‬


‫جونگکوک پخش بشه و باالخره‪ ،‬به نظر میرسید هوا دوباره توی‬
‫ریههاش جریان پیدا کرد‪ ،‬چون حاال میدونست تهیونگ زنده بود‪.‬‬

‫اون زندهست‪.‬‬

‫‪1738‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬تهیونگ!‬

‫جونگکوک داد زد و متوجه حضور دو خوناشام دیگه که داخل اتاق‬


‫بودن‪ ،‬نشد‪ ،‬تا اینکه هردو مرد بدنش رو گرفتن و مانع این شدن که به‬
‫سمت تهیونگ بره‪.‬‬

‫فکر کردن دقیقا کی هستن که جلوم رو میگیرن؟‬

‫جونگکوک صورتش رو چرخوند و اماده بود اعتراض کنه که‪...‬‬

‫‪-‬تو!‬

‫جونگکوک گفت و حس شناختن بهش هجوم برد‪ ،‬چون مرد مثل بقیه‬
‫ماسک قرمز نزده بود و جونگکوک که با عصبانیت کور شده بود‪ ،‬به‬
‫عواقبی که ممکن بود به همراه داشته باشه یا این واقعیت که ممکن بود‬

‫‪1739‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫برای یک خوناشام خیلی درد داشته باشه‪ ،‬فکر نکرد و به فک مردی‬


‫که توی چند روز گذشته کابوسش شده بود‪ ،‬مشت زد‪.‬‬

‫قبل از اینکه بتونه همونطوری که قول داده بود‪ ،‬اون مرد رو بکشه‪،‬‬
‫خوناشامهای بیشتری که همگی شنل قرمز پوشیده بودن‪ ،‬وارد اتاق‬
‫شدن‪ ،‬جونگکوک رو نگه داشتن و جلوش رو گرفتن‪.‬‬

‫خنده داره‪ .‬این خیلی خنده داره که شیش تا مرد باید جونگکوک رو‬
‫نگه میداشتن و با این حال‪ ،‬بعضی از اون حرومزادهها به سختی‬
‫میتونستن انجامش بدن‪.‬‬

‫‪-‬ولم کنید!‬

‫جونگکوک داد زد‪ ،‬توی چنگ محکم بقیه خوناشامها تکون خورد و‬
‫با نگرانی به تهیونگ نگاه کرد‪ .‬به طرز درموندهای میخواست به‬
‫تهیونگ برسه و پسر رو از اونجا ببره‪.‬‬
‫‪1740‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬ولش کنید!‬

‫‪-‬اروم باش‪ ،‬جونگکوک‪ .‬اگه اروم نشی‪ ،‬نمیتونیم حرف بزنیم‪.‬‬

‫صدای زنونهای که بالفاصله تشخیص داد همون زنی بود که چند‬


‫ساعت پیش بهش زنگ زده بود‪ ،‬توی گوشش پخش شد‪.‬‬

‫تا اون لحظه‪ ،‬زن در راس توجه نبود و فقط شنل طالیی‪ ،‬زشت و‬
‫قدیمیاش مشخص بود چون پشتش به جونگکوک بود و فقط تهیونگ‬
‫توی میدون دید خوناشام موتیره بود‪.‬‬

‫چطوری میتونست به چیز دیگهای توجه کنه‪ ،‬وقتی مقابلش تهیونگ‬


‫زخمی بود و گیر افتاده بود؟‬

‫‪1741‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫اما حاال‪ ،‬زن توجه هرکسی که توی اتاق بود‪ ،‬به طرز ظریف و شیکی به‬
‫خودش جلب کرد‪ ،‬به سمت میزی که جلوی یکی از دیوارهای اتاق‬
‫بود‪ ،‬رفت‪ ،‬پشتش رو به اهن فرسوده تکیه داد و به جونگکوک اجازه‬
‫داد باالخره بهش نگاه کنه‪.‬‬

‫و جونگکوک هم بهش نگاه کرد‪ .‬به زن نگاه کرد و تقریبا حمله قلبی‬
‫بهش دست داد‪.‬‬

‫‪-‬باورم نمیشه‪...‬‬

‫جونگکوک زمزمه کرد و با ناباوری از تقالکردن توی چنگ‬


‫خوناشامها دست کشید‪.‬‬

‫جونگکوک نمیخواست این رو باور کنه‪ .‬نمیتونست به چشمهاش‬


‫اعتماد کنه چون اونها فریبش میدادن‪ .‬این تنها توضیحی بود که‬
‫وجود داشت‪.‬‬
‫‪1742‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫نمیتونست اینجوری باشه‪ .‬نمیتونست اینجوری باشه‪ .‬نمیتونست‬


‫اینجوری باشه‪.‬‬

‫زیبایی خیرهکننده‪ ،‬اما غیرمعمولش چیزی بود که بیشتر از همه‬


‫توجهاش رو جلب کرد که توسط گونههای برجسته و رنگ گرفته‪،‬‬
‫ابروهای کمانی‪ ،‬بینی کوچیک‪ ،‬موهای بلند و مشکی و لبهای توپر‬
‫مشخص شده بود‪.‬‬

‫خصلتها و ویژگیهاش شبیه چیزی بود که قبال میشناخت‪.‬‬


‫کپیکردن اون خطوط غیرممکن بود‪ .‬حداقل این چیزی بود که‬
‫جونگکوک فکر میکرد‪.‬‬

‫با این حال‪ ،‬عالوه بر استفاده بیش از حد از لوازم ارایشی‪ ،‬چشمها و‬


‫لبخند بدبینانه زن خیلی متفاوت بود‪.‬‬

‫البته که متفاوت بود‪.‬‬


‫‪1743‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫هیچکس نمیتونست اون چشمهای بادومی رنگ رو داشته باشه که‬


‫اون همه گرما‪ ،‬همدلی و عشق از خودش ساطع میکرد‪ .‬و لبخندش‪...‬‬
‫لبخند تمسخرامیزی که روی لبهای قرمزش نقس بسته بود‪ ،‬مطمئناً‬
‫هیچوقت سینه جونگکوک رو مثل گذشته گرم نمیکرد‪.‬‬

‫‪-‬سوپرایز‪ ،‬جونگکوک!‬

‫زن گفت و لبخندی زد‪.‬‬

‫‪-‬فکر کنم انتظارش رو نداشتی‪ .‬احتماال یک عالمه سوال داری‪.‬‬

‫‪-‬چطوری ممکنه؟‬

‫جونگکوک پرسید‪ .‬قبال چند باری اینجوری واکنش نشون داده بود‪ ،‬اما‬
‫حاال‪ ،‬فقط کلمات رو زمزمه میکرد‪.‬‬

‫‪1744‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬تو کی هستی؟‬

‫جونگکوک پرسید‪.‬‬

‫زن تکیهاش رو از میز گرفت و با کفشهای پاشنه بلند مشکی‬


‫احمقانهاش توی فضای کوچیک اتاق قدم زد‪ ،‬جوری که انگار‬
‫کتواک بود‪.‬‬

‫‪-‬من کیام؟ اسمم میگیونگه‪.‬‬

‫زن شروع کرد و چند ثانیه مکث کرد‪.‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬

‫‪1745‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬و من خواهر دوقلوی مینجونگم‪ ،‬کسی که خیلی خوب اون رو‬


‫میشناسی‪ ،‬درست نمیگم؟ خب‪ ،‬خوشحالم که باالخره باهات اشنا‬
‫شدم‪ ،‬جونگکوک‪ .‬من خالتم‪.‬‬

‫‪1746‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪CH 31‬‬

‫‪-‬من کیام؟ اسمم میگیونگه‪.‬‬

‫زن شروع کرد و چند ثانیه مکث کرد‪.‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬

‫‪-‬و من خواهر دوقلوی مینجونگم‪ ،‬کسی که خیلی خوب اون رو‬


‫میشناسی‪ ،‬درست نمیگم؟ خب‪ ،‬خوشحالم که باالخره باهات اشنا‬
‫شدم‪ ،‬جونگکوک‪ .‬من خالتم‪.‬‬

‫من خالتم‪.‬‬

‫من خالتم‪.‬‬

‫من خالتم‪.‬‬

‫‪1747‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫من خالتم‪.‬‬

‫این فقط میتونست شوخی باشه‪ .‬شوخی مزخرفی بود‪ ،‬اما به هرحال‬
‫شوخی بود‪.‬‬

‫‪ -‬دروغه‪.‬‬

‫جونگکوک با تمسخر گفت‪.‬‬

‫‪-‬مامانم هیچوقت درمورد خواهر فاکیش حرف نزده‪ ،‬چه برسه به خواهر‬
‫دوقلوش‪ .‬ممکن نیست‪.‬‬

‫‪-‬دوقلوی غیرهمسان!‬

‫میگیونگ با لحن تحقیرامیزی حرفش رو تصحیح کرد‪.‬‬

‫‪1748‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬

‫‪-‬خوشبختانه‪ ،‬ما فقط یکم شبیه همیم‪ ...‬البته شبیه بودیم‪.‬‬

‫جونگکوک به طرز درموندهای میخواست خودش رو نیشگون بگیره‬


‫یا چشمهاش رو بماله تا مطمئن بشه که این واقعی بود‪ ،‬نه یک دنیای‬
‫موازی اشفته و پرهرج و مرج‪ ،‬اما چنگ روی بازوهاش همچنان قوی‬
‫بود‪.‬‬

‫از کی تا حاال جونگکوک خاله داشت؟ چرا مامانش چیزی بهش نگفته‬
‫بود؟ یا پدرش؟ چرا پدر بزرگ و مادربزرگش چیزی بهش نگفته‬
‫بودن؟ اینجوری نبود که با اونها رابطه نزدیکی داشته باشه چون توی‬
‫ارژانتین زندگی میکردن‪ ،‬ولی به هرحال‪ .‬یکی باید بهش میگفت‪.‬‬

‫جونگکوک نگاه تهیونگ رو روی خودش احساس کرد‪ .‬باید روی‬


‫هدف اصلی و چیزی که اون رو به اینجا اورده بود‪ ،‬تمرکز میکرد‪.‬‬

‫‪1749‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫اول باید تهیونگ رو ازاد میکرد‪ ،‬بعد میتونست به اون اشفتگی فکر‬
‫کنه‪.‬‬

‫‪-‬من اینجام‪ .‬میتونی ولش کنی‪ .‬بذار بره‪.‬‬

‫جونگکوک با لحن محکمی گفت و با چونهاش به تهیونگ اشاره کرد‪.‬‬

‫‪-‬تهیونگ هیچ ربطی به این قضایا نداره‪.‬‬

‫‪-‬تهیونگ هم همین رو گفت‪ .‬اینکه متوجه نمیشه چه ربطی به این داره‬


‫چون تو هیچی براش نیستی‪.‬‬

‫میگیونگ گفت‪ ،‬تحریکش کرد و واکنش جونگکوک رو سنجید‪.‬‬

‫‪1750‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫و جونگکوک میدونست تهیونگ فقط به این دلیل اون رو گفته بود‬


‫که جونگکوک مجبورش کرده بود ارزشی که براش داشت رو‬
‫فراموش کنه‪ ،‬اما سعی کرد نشون نده که اون حرف ازارش داد‪.‬‬

‫‪-‬و اونم برای من هیچی نیست‪ ،‬پس ولش کن‪.‬‬

‫جونگکوک دوباره گفت‪.‬‬

‫‪-‬هوم‪ ...‬نمیدونم چقدر درسته‪.‬‬

‫زن گفت و شونهاش رو باال انداخت‪.‬‬

‫‪-‬حاال هرچی‪ .‬مهمونی تازه شروع شده‪ .‬نمیخوای اول داستانم رو‬
‫بشنوی؟‬

‫‪1751‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬نه‪.‬‬

‫جونگکوک بدون تردید جواب داد‪.‬‬

‫‪-‬ازت میخوام دست از سر من و تهیونگ برداری‪.‬‬

‫‪-‬چه لوس‪ .‬دقیقا مثل مادر مسخرهات شدی‪.‬‬

‫میگیونگ با طعنه گفت و جونگکوک از جوری که زن درمورد‬


‫مادرش صحبت میکرد‪ ،‬متنفر بود‪.‬‬

‫‪-‬ولی چه خوشت بیاد یا نه‪ ،‬به هرحال تعریف میکنم و بهت توصیه‬
‫میکنم اگه میخوای پسر کیوتی که اینجاست هوشیار بمونه‪ ،‬اروم‬
‫باشی و کاری نکنی‪ .‬اون خیلی از تو ارومتره‪.‬‬

‫‪1752‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫زن گفت و موهای چرب تهیونگ رو نوازش کرد‪ .‬جونگکوک‬


‫هیچوقت دلش نمیخواست اینقدر دست یکی رو قطع کنه‪.‬‬

‫جونگکوک به تهیونگ نگاه کرد و سعی کرد با نگاهش ازش‬


‫عذرخواهی کنه‪ ،‬اما انسان این بار جوابش رو نداد و ترجیح داد‬
‫درعوض روی زمین تمرکز کنه‪ .‬به نظر میرسید تهیونگ ترسیده و‬
‫گیج بود‪ .‬احتماال درمورد اینکه چه رابطهای با جونگکوک داشت و‬
‫چرا توی این موقعیت بود‪ ،‬سردرگم بود‪.‬‬

‫جونگکوک از خودش متنفر بود‪.‬‬

‫‪-‬خب‪ ،‬روزی روزگاری‪ ،‬دوتا خواهر دوقلو بودن که از دوتا خوناشام‬


‫متولد شدن‪ ،‬ولی فکر کنم این جزئیات داستان رو خودت خوب‬
‫میدونی‪.‬‬

‫میگیونگ گفت و لبخندی زد‪.‬‬


‫‪1753‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬خب‪ ،‬معلوم شد که یکی از قلها چند دقیقه زودتر به دنیا اومد‪ .‬پس‬
‫دختری که توی سرنوشت خوشبخت بود و اول به دنیا اومد‪ ،‬به بچه‬
‫مورد عالقهشون تبدیل شد‪ .‬بچهی اول از شب تا روز اموزش میدید تا‬
‫یک روز‪ ،‬درنقش رهبری که پدرشون ایفا میکرد‪ ،‬جانشین بشه‪.‬‬

‫زن گفت‪ ،‬با حالت تحقیرامیزی چشمهاش رو چرخوند و متفکرانه توی‬


‫اتاق قدم زد‪.‬‬

‫‪-‬حاال ازم بپرس‪ ...‬دختر دیگهشون چی شد؟ خب اون یکی قل بدون‬


‫هیچ امتیازی نادیده گرفته شد و توی سایه قرار گرفت‪ .‬فقط بخاطر چند‬
‫دقیقه و برای چی؟ تا بچهی اول به رهبری شورا برسه و همه چیز رو‬
‫خراب کنه‪ .‬که با انسانها عادالنه برخورد کنیم؟ خودمون‪ ،‬یعنی‬
‫خوناشامها رو از طبیعتمون منع کنیم؟ ظالمانهست‪.‬‬

‫میگیونگ با تمسخر گفت‪.‬‬

‫‪1754‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬پس داری بهم میگی که به مادرم حسادت میکردی‪ .‬به خواهر‬


‫خودت‪.‬‬

‫جونگکوک با جرات گفت و به نظر میرسید اعصاب زن رو بهم‬


‫ریخت‪.‬‬

‫‪-‬حسودی‪ ،‬عسلم؟ من به خواهر عزیزم حسادت نمیکنم‪.‬‬

‫میگیونگ گفت و با عصبانیت خندید‪.‬‬

‫‪-‬من عصبانیم چون مادرت با ایدههای پوچ و صلح طلبانهاش کامال‬


‫جامعۀ خوناشامها رو خراب کرد‪ ،‬درحالی باید به خواسته و عالقهی‬
‫خوناشامها‪ ،‬به خواستهی همنوعهای خودش اهمیت بده‪ ،‬نه اون‬
‫انسانهای احمق که تنها چیز خوبی که دارن‪ ،‬خون شیرین و‬
‫خوشمزهشونه‪.‬‬

‫‪1755‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫زن گفت‪ ،‬صداش تغییر کرد و با شیرینی ساختگی و تمسخر پر شد‪.‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬

‫‪-‬اگه من رهبر بودم‪ ...‬هیچکدوم از این اتفاقها نمیافتاد و اوضاع به این‬


‫وضعیت اسفناک نمیرسید‪ ،‬ولی این قراره تغییر کنه‪ .‬من به موقع‬
‫برگشتم‪ .‬باالخره میتونم یک نقش خوب ایفا کنم‪ ،‬مخصوصا االن که‬
‫از شر دوتا رهبر خالص شدم‪ ...‬منظورم اینه‪ ،‬یکیشون گم شده‪ ،‬ولی تو‬
‫اینجا وارد داستان میشی‪ ،‬جونگکوک‪.‬‬

‫خیلی ساکت بود‪.‬‬

‫بعد از انفجاری که توی سرش اتفاق افتاد‪ ،‬صدای وزوز رومخ تنها‬
‫چیزی بود که توی گوش جونگکوک پخش میشد‪.‬‬

‫‪1756‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫خونی که توی رگهاش جریان داشت‪ ،‬تبخیر شد و درعوض با یخ‬


‫جایگزین شد که تیز و سرد بود و هرباری که ذهنش کلمه به کلمه‬
‫تکرار میکرد‪ ،‬پوستش رو پاره میکرد‪.‬‬

‫االن که باالخره از شر دوتا رهبر خالص شدم‪.‬‬

‫االن که باالخره از شر دوتا رهبر خالص شدم‪.‬‬

‫االن که باالخره از شر دوتا رهبر خالص شدم‪.‬‬

‫االن که باالخره از شر دوتا رهبر خالص شدم‪.‬‬

‫جونگکوک هیچوقت به این فرضیه فکر نکرده بود‪ .‬مطمئن بود که اون‬
‫زن مسئول حمالت اخیر به قبایل و شورا و همچنین سو قصدی که به‬
‫پدرش شد‪ ،‬بود‪ ،‬اما هیچوقت فکر نمیکرد که این به مرگ مادرش هم‬
‫ربط داشته باشه‪.‬‬

‫معلومه که همه چیز بهم ربط داشت‪ .‬معلومه که همه چیز بهم وصل بود‪.‬‬

‫‪1757‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫وقتی احساس اینکه باالخره میدونست دقیقا چه کسی مسئول بدترین‬


‫شب زندگیاش بود‪ ،‬درونش جریان پیدا کرد‪ ،‬چیزی به شدت درونش‬
‫شکست و همزمان چیزی بهم وصل شد‪.‬‬

‫‪-‬کار تو بود؟‬

‫جونگکوک توده بزرگی که گلوش رو پر کرده بود‪ ،‬قورت داد و با‬


‫صدای لرزونی پرسید‪.‬‬

‫‪-‬تو قاتلی؟ تو بودی که مامانم رو کشتی؟‬

‫‪-‬اوپس‪...‬‬

‫میگیونگ گفت و دستش رو جلوی دهنش گذاشت‪.‬‬

‫‪1758‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬نباید این رو میگفتم؟‬

‫زن گفت و وانمود کرد که گناهکار و متاسف بود‪ ،‬اما پوزخندی روی‬
‫لبهای قرمزش نقش بست‪.‬‬

‫‪-‬از دهنم در رفت‪ .‬خب‪ ،‬اره‪.‬‬

‫میگیونگ تایید کرد و اهی کشید‪.‬‬

‫‪-‬کار من بود‪ ،‬ولی باید انجامش میدادم‪ ،‬میدونی؟ کارم واقعا‬


‫فداکارانه بود‪ .‬کشتن خواهرم برای یک هدف بزرگتر‪ ،‬به نمایندگی از‬
‫خوناشامهایی که با قوانین احمقانه مادرت موافق نبودن‪.‬‬

‫میگیونگ توضیح داد و شونهاش رو باال انداخت‪.‬‬

‫‪1759‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬

‫‪-‬ولی وقتی فکر کردم که باالخره شانس بهم رو کرده‪ ،‬پدرت پیداش‬
‫شد و اون جایگاه رو ازم دزدید‪ .‬دوباره‪ .‬اون موقع نمیتونستم بکشمش‬
‫چون همهتون آمادهباش بودین‪ .‬این بیاحتیاطی از طرف من میشد و‬
‫احتماال گیر میافتادم‪ .‬سه سال طول کشید تا یه گروهی از متحدان رو‬
‫جمع کنم و به این نقشه فکر کنم تا همه چیز به خوبی پیش بره و‬
‫بدترین قسمتش تموم شده‪ .‬دوتا از رهبرها رفتن‪.‬‬

‫حاال همه چیز با عقل جور درمیاومد‪ .‬تمام پیامهایی که حملهکنندهها و‬


‫میگیونگ توی حملهها نوشته بودن‪ ،‬برای پدرش‪ ،‬برای خودش‪...‬‬
‫جوری منطقی به نظر میرسید که انگار پازل باالخره کامل شده بود‪.‬‬

‫ما داریم میایم‪.‬‬

‫یکی رفت‪ .‬دوتا دیگه مونده‪.‬‬

‫ما اینجاییم که بمونیم‪ .‬شما باید تقاص بدید‪.‬‬


‫‪1760‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫اینی مینی مانی مو‪ ،‬نفر بعدی کیه؟‬

‫این همیشه هدف میگیونگ بود که همهشون رو بکشه‪ .‬تهدیدها‪...‬‬


‫تهدیدها واقعی بودن و اون زن تونست مادرش رو بکشه و به پدرش‬
‫سوقصد کنه‪ .‬نفر بعدی جونگکوک بود‪.‬‬

‫‪-‬میکشمت‪.‬‬

‫جونگکوک با عصبانیت غرید و سعی کرد خودش رو از چنگ‬


‫خوناشامهایی که محکم نگهاش داشته بودن‪ ،‬ازاد کنه‪.‬‬

‫میگیونگ تنها زن زندگیاش رو ازش دزدید‪ .‬میگیونگ مادرش و‬


‫تقریبا پدرش رو کشت‪ .‬جونگکوک فقط عصبانیت‪ ،‬خشم و انزجار رو‬
‫نسبت به فرد مقابلش احساس میکرد؛ کسی که برای یک جایگاه مهم‬
‫توی شورای لعنتی‪ ،‬از روی حرص و حسادت خواهر خودش رو کشته‬
‫بود‪.‬‬
‫‪1761‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک هیچوقت توی زندگیاش اینقدر عصبانی نشده بود و‬


‫مطمئن بود که اون لحظه‪ ،‬چشمهاش با رنگ قهوهای تیره خدافظی‬
‫کرده بود و درعوض طالیی شده بود چون قدرتی که ازش سرچشمه‬
‫میگرفت و میخواست دربرابر قاتل مادرش منفجر بشه‪ ،‬احساس‬
‫میکرد‪.‬‬

‫با وجود اینکه دست و پاهاش گرفتار بود‪ ،‬اما ذهنش نبود‪.‬‬

‫اما قلبش ایستاد‪ .‬قدرتش هم همینطور‪.‬‬

‫‪-‬حواست باشه‪ ،‬جونگکوک‪.‬‬

‫میگیونگ گفت‪ ،‬به تهیونگ نزدیک شد‪ ،‬به موهای نقرهایش چنگ‬
‫زد‪ ،‬سرانسان رو محکم عقب کشید و ناخن بلندش رو روی گردن‬
‫تهیونگ کشید‪.‬‬

‫‪1762‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬اگه جات بودم‪ ،‬قبل از اینکه کاری کنم حتما فکر میکردم‪.‬‬
‫عصبانیتت رو کنترل کن‪ .‬فکر نکنم سطح خون معشوقهات به حدی‬
‫رسیده باشه که بتونه یه راند دیگه تحمل کنه‪.‬‬

‫میگیونگ تهدید کرد و اشکی از گوشه چشم تهیونگ لغزید‪.‬‬

‫جونگکوک احساس ناتوانی میکرد‪.‬‬

‫میخواست عدالت رو برای مادرش و همچنین تالش برای قتل پدرش‬


‫برقرار کنه‪ ،‬با وجود اینکه میگیونگ فکر میکرد پدرش مرده بود‪ ،‬اما‬
‫درعین حال‪ ،‬میخواست از تهیونگ محافظت کنه و نجاتش بده‪.‬‬

‫احساس میکرد هیچ قدرتی درونش نداشت‪ ،‬درست مثل االن‪.‬‬

‫‪-‬تو پدر و مادرم رو ازم گرفتی‪...‬‬

‫‪1763‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک گفت‪ ،‬سعی کرد خودش رو کنترل کنه و لرزشی که‬


‫امیخته از ترس و عصبانیت زیر پوستش بود‪ ،‬نادیده بگیره‪.‬‬

‫‪-‬چرا نمیذاری تهیونگ بره؟‬

‫‪-‬چون که‪ ...‬جونگکوک عزیزم تو اخرین قسمت نقشهی منی‪.‬‬

‫زن گفت و به تهیونگی که چشمهاش رو از انزجار و تحقیر باریک‬


‫کرد‪ ،‬نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬فقط وقتی ولش میکنم که از جایگاهت به عنوان رهبر دست بکشی و‬


‫اون رو بدی به من‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک! نه! این کار رو نکن!‬

‫‪1764‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ هق هق کرد و بالفاصله جواب داد‪ ،‬اما وقتی میگیونگ‬


‫موهاش رو کشید‪ ،‬درد حواسش رو پرت کرد‪.‬‬

‫‪-‬خفه شو‪ .‬تا اونجایی که میدونم‪ ،‬بحثمون به سطل اشغال نکشیده‪،‬‬


‫انسان احمق‪.‬‬

‫زن با انزجار بهش توپید‪ .‬دستهای جونگکوک وقتی سعی کرد دوباره‬
‫خودش رو ازاد کنه‪ ،‬منقبض شد‪ .‬میگیونگ دوباره نگاهش رو به‬
‫خوناشام موتیره داد و گفت‪:‬‬

‫‪-‬خب‪ ،‬جونگکوک؟ جوابت چیه؟ کیم تهیونگ عزیزت یا جایگاهت‬


‫به عنوان رهبر توی شورا؟‬

‫وقتی نگاهش به تهیونگ افتاد‪ ،‬کامال اجتنابناپذیر بود‪ .‬جونگکوک‬


‫دلیلش رو نمیدونست‪ ،‬اما به نظر میرسید تهیونگ بهش التماس‬
‫میکرد که تسلیم نشه‪.‬‬
‫‪1765‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫اما جونگکوک تمام لحظاتی که باهم زندگی کردن‪ ،‬تمام بوسهها‪،‬‬


‫خندهها‪ ،‬لبهای اویزون و بامزهی تهیونگ و حتی کلکلها و‬
‫شیطنتهاشون هم دید‪ .‬حس زندگیای که درون تهیونگ بود‪ ،‬یا‬
‫بخاطر نحوهی صحبتکردنش بود‪ ،‬یا بخاطر کنجکاویش‪.‬‬

‫جونگکوک خودش هم دید که چند سال بعد‪ ،‬توی جایگاه پدرش‬


‫بود‪ ،‬جلسه داشت و قوانین و عدالت رو اجرا میکرد‪ .‬میتونست بدنش‬
‫که کم کم توی شورا ناپدید میشد و درعوض با یک زن جایگزین‬
‫میشد‪ ،‬ببینه‪ .‬میتونست اهداف و قوانینی که درحال تغییر بود‪ ،‬ببینه؛‬
‫تغییراتی که قطعا نه تنها توی جامعه خوناشامها‪ ،‬بلکه برای انسانها هم‬
‫احساس میشد‪.‬‬

‫اما حقیقت اینه که جونگکوک نیازی نداشت تا اخر سوال گوش بده تا‬
‫جوابش رو داشته باشه‪ .‬اومدنش به اونجا فقط یک نتیجه داشت‪.‬‬

‫‪-‬باید چیکار کنم؟‬

‫‪1766‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک با قاطعیت پرسید و نگاه ناامید تهیونگ که نیمرخش رو‬


‫میسوزوند‪ ،‬نادیده گرفت‪.‬‬

‫لبخند میگیونگ تقریبا داشت صورتش رو نصف میکرد‪.‬‬

‫‪-‬میدونستم که قرار نیست ناامیدم کنی‪.‬‬

‫‪-‬نه‪ .‬این کار رو نکن‪ ،‬جونگکوک‪.‬‬

‫تهیونگ دوباره التماس کرد و چرا؟‬

‫جونگکوک متوجه نمیشد‪ .‬احتماال تهیونگ نباید براش مضطرب‬


‫میشد که نجاتش بده و پسر رو از اونجا ببره؟‬

‫جونگکوک و میگیونگ هردو نادیدهاش گرفتن‪.‬‬

‫‪1767‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬اول باید جلوی من به یکی از اعضای شورا زنگ بزنی و بگی که از‬
‫جایگاه رهبری دست میکشی و یک جایگزین مناسب داری‪.‬‬

‫میگیونگ گفت و با ظرافت توی اتاق قدم زد‪.‬‬

‫‪-‬و بعدش؟ تهیونگ رو ازاد میکنی و میذاری بریم؟‬

‫جونگکوک با امیدواری پرسید‪.‬‬

‫‪-‬البته‪.‬‬

‫زن گفت و لبخند شیرینی زد‪.‬‬

‫‪-‬بعدش تو و پسر شیرینت میتونید برید و منم فردا میرم شورا تا به‬
‫کارهای الزم رسیدگی کنم‪.‬‬

‫‪1768‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫میگیونگ گفت و جونگکوک سری به نشونه تایید تکون داد و به‬


‫نادیده گرفتن نگاه تهیونگ ادامه داد تا گوشیاش رو از جیب شلوارش‬
‫دربیاره‪ .‬اسم جین ریوک رو توی لیست مخاطبین جستجو کرد و بعد‬
‫دکمه سبز رنگ رو فشار داد‪.‬‬

‫تماسش حتی شروع نشد چون خانمی که از شرکت مخابرات بود‪،‬‬


‫بهش اطالع داد شمارهای که باهاش تماس گرفته بود‪ ،‬در دسترس نبود‬
‫و میتونست پیام صوتی بذاره‪.‬‬

‫‪-‬گوشی دست راستم توی شورا خاموشه‪.‬‬

‫جونگکوک بدون اینکه نگران باشه که میگیونگ باور میکرد یا نه‪،‬‬


‫گفت چون قطعا صداش رو شنیده بود‪.‬‬

‫‪-‬ولی به یکی دیگه زنگ میزنم که بهش اطالع بدم و ازش میخوام‬
‫که خبر رو به شورا برسونه‪.‬‬
‫‪1769‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک گفت و میگیونگ سری به نشونه تایید تکون داد و‬


‫کمرش رو به میز فلزی که گوشه اتاق بود‪ ،‬تکیه داد‪.‬‬

‫‪-‬انجامش بده‪.‬‬

‫جونگکوک توی لیست مخاطبین گشت و وقتی شمارهای که دنبالش‬


‫بود پیدا کرد‪ ،‬روی دکمه سبز زنگ کلیک کرد‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک؟ وای خدا‪ .‬حالت خوبه؟ تهیونگ رو پیدا کردی؟‬

‫‪-‬جیمین‪ .‬ازت میخوام یه لطفی بهم بکنی‪.‬‬

‫جونگکوک پرسید‪.‬‬

‫‪-‬اره البته‪ .‬چیه؟ میخوای از اونجا بیارمت بیرون؟‬

‫‪1770‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جیمین گفت و بالفاصله داوطلب شد‪.‬‬

‫‪-‬موضوع این نیست‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و نفس عمیقی کشید تا برای شنیدن نصیحتی که‬


‫قرار بود ازش بگیره‪ ،‬اماده بشه‪.‬‬

‫‪-‬ازت میخوام بری شورا و با جین ریوک صحبت کنی‪ .‬بعد بهش‬
‫بگو‪...‬‬

‫جونگکوک گفت و بعد تردید کرد و نگاهش با نگاه تهیونگ برخورد‬


‫کرد‪.‬‬

‫‪-‬بهش بگو که دیگه نمیخوام رهبر باشم‪ ،‬ولی شورا رو بدون جانشین‬
‫ول نمیکنم‪ .‬جایگزینم رو انتخاب کردم‪.‬‬

‫‪1771‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک با قاطعیت گفت‪.‬‬

‫برای چند ثانیه‪ ،‬از اون طرف گوشی چیزی شنیده نشد و جونگکوک‬
‫گوشی رو از گوشش فاصله داد تا مطمئن بشه که جیمین همچنان اونجا‬
‫بود‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک‪ ،‬خفه شو‪.‬‬

‫جیمین با تمسخر گفت‪.‬‬

‫‪-‬این اصال خندهدار نیست‪.‬‬

‫‪-‬من خیلی جدیام‪ .‬لطفا انجامش بده‪.‬‬

‫جونگکوک ازش درخواست کرد‪.‬‬

‫‪1772‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬داره تهدیدت میکنه‪ ،‬اره؟ بذار حدس بزنم‪ .‬یا باید تهیونگ رو داشته‬
‫باشی‪ ،‬یا رهبر بمونی‪.‬‬

‫جیمین گفت و همون موقع حدس زد‪.‬‬

‫‪-‬بذار یه چیزی بهت بگم‪ ،‬جونگکوک‪ .‬این چرت و پرت محضه‪ .‬الزم‬
‫نیست بین اون دوتا انتخاب کنی‪ .‬نمیتونی تسلیم بشی! نمیتونی اجازه‬
‫بدی برنده بشه!‬

‫نمیتونم؟ اگه بهش اجازه ندم که برنده بشه‪ ،‬درعوض تهیونگ رو از‬
‫دست میدم‪ .‬این چیزی بود که جونگکوک میخواست به بهترین‬
‫دوستش بگه‪ ،‬اما انجامش نداد‪.‬‬

‫‪-‬جیمین‪.‬‬

‫‪1773‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک گفت‪ ،‬با عصبانیت اهی کشید و نگاه عصبانی میگیونگ‬


‫رو نادیده گرفت‪.‬‬

‫‪-‬هرچیزی که باید بهت میگفتم رو گفتم‪ .‬چارهی دیگهای ندارم‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪ ،‬گوشی رو قطع کرد و مستقیماً به تهیونگ نگاه‬


‫کرد‪.‬‬

‫‪-‬انجام شد‪ .‬حاال بذار تهیونگ بره و به این احمقها بگو دست و پاهام‬
‫رو ول کنن‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و برای لحظهای‪ ،‬به میگیونگ خیره شد و برای‬


‫هرواکنش یا دستوری منتظر موند‪.‬‬

‫اما هیچ اتفاقی نیفتاد‪.‬‬

‫‪1774‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫زن از نزدیک به تمام مردهایی که جونگکوک رو نگه داشته بودن‪،‬‬


‫نگاه کرد‪ ،‬جوری که انگار با چشمهای شیطانیاش باهاشون صحبت‬
‫میکرد‪.‬‬

‫تا اینکه میگیونگ با رضایت لبخندی زد و با صدای بلند و نازکی‬


‫خندید‪.‬‬

‫‪-‬اوه‪ ،‬عزیزم‪ ...‬واقعا فکر کردی قراره اینقدر راحت باشه؟‬

‫زن با تمسخر پرسید و جونگکوک دستهاش رو مشت کرد‪.‬‬

‫‪-‬واقعا فکر کردی قراره یکدفعه ولت کنم؟ فکر کردی قراره ریسک‬
‫کنم که به محض اینکه از اینجا رفتی‪ ،‬بهم حمله کنی؟ فکر کردی‬
‫قراره به حرفت اعتماد کنم؟ من احمق نیستم‪ ،‬جونگکوک‪.‬‬

‫‪1775‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫معلومه که نیست‪ .‬میگیونگ احمق نبود‪ ،‬ولی جونگکوک قطعا احمق‬


‫بود‪.‬‬

‫چطوری یک خوناشام احمق باشیم‪ :‬قسمت یک میلیون‪.‬‬

‫‪-‬پس قراره چیکار کنی؟‬

‫جونگکوک با جرات پرسید و پیشبینی کرد جوابی که احتماال‬


‫میگرفت‪ ،‬چیزی نبود که انتظارش رو داشت‪.‬‬

‫‪-‬من؟‬

‫میگیونگ پرسید و لبخند حیلهگرانهای زد‪.‬‬

‫‪1776‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬کاری که شروع کردم رو تموم میکنم‪ .‬کل خانوادهی جئون رو نابود‬


‫میکنم‪.‬‬

‫زن جواب داد‪.‬‬

‫تمام قدرت جونگکوک و ساعتها‪ ،‬روزها و سالها تمرینش درمقایسه‬


‫با تعداد خوناشامهایی که اون رو گرفته بودن‪ ،‬چیزی نبود‪ ،‬حاال‬
‫هرچقدرهم که تالش میکرد لگد بزنه و از چنگشون فرار کنه‪.‬‬

‫بعد یکی دستبند الجوردی جونگکوک رو از دستش باز کرد‪ ،‬همون‬


‫دستبندی که خیلی براش عزیز بود چون مادرش بهش هدیه داده بود تا‬
‫جونگکوک بتونه زیر نور خورشید بمونه‪ .‬خوناشام دستبندش رو خیلی‬
‫عادی روی زمین پرت کرد‪ ،‬تا اینکه دستبند جایی نزدیک صندلی‬
‫تهیونگ افتاد‪.‬‬

‫‪-‬اون رو بهش تزریق کنید‪.‬‬


‫‪1777‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫میگیونگ بیحوصله دستور داد و ناخنهاش رو چک کرد‪.‬‬

‫جونگکوک غرید و خودش رو تکون داد‪ .‬حتی تونست یکی از‬


‫خوناشامها رو زمین بزنه‪.‬‬

‫خوناشام موتیره نمیدونست میگیونگ به چه چیزی اشاره میکرد‪،‬‬


‫اما قطعا نمیخواست هرچیزی که درموردش صحبت میکرد‪ ،‬وارد‬
‫بدنش بشه‪ .‬با این حال‪ ،‬جونگکوک درچنگ اون مردها بود و طولی‬
‫نکشید تا سوزنی که با خشونت بازوش رو سوراخ کرد‪ ،‬احساس کنه‪.‬‬

‫‪-‬این چیه؟‬

‫جونگکوک داد زد و از هرچیزی که بهش تزریق شده بود‪ ،‬گیج شد‪.‬‬

‫فایدهاش چیه؟‬

‫‪1778‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫خوناشامها از هرمواد یا سمی که ممکن بود کسی علیهشون استفاده‬


‫کنه‪ ،‬بهبود پیدا میکردن‪.‬‬

‫با این حال‪ ،‬جونگکوک احساس کرد که گلوش و دستگاه گوارشش‬


‫شروع به سوختن کرد و احساس تب و ضعف بهش غلبه کرد‪.‬‬

‫پلکهاش سنگین شده بود که صدای خندهی زن رو شنید‪.‬‬

‫‪-‬این کامال مشخصه که فقط نوزده سالته‪ ،‬جونگکوک‪ .‬هیچوقت‬


‫درمورد تنها گیاهی که میتونه خوناشامها رو ضعیف کنه و قرنها‬
‫پیش استفاده میشد‪ ،‬نشنیدی؟ چیزی که وارد بدنت شد‪ ،‬دوز کمی از‬
‫وربنا بود‪ .‬این تو و قدرتهات رو‪ ...‬ضعیف میکنه‪.‬‬

‫حرومزاده‪ .‬میکشمش‪ .‬میکشمش!‬

‫‪1779‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک به یاد داشت توی یکی از معدود کالسهایی که توی‬


‫مدرسه مخصوص خوناشامها گذرونده بود‪ ،‬درمورد اون گیاه شنیده‬
‫بود‪ ،‬اما استادهاش بهش گفته بودن که وربنا سالها بود که منقرض‬
‫شده بود‪ ،‬بنابراین هیچ خوناشامی درخطر نبود‪ .‬پس چطوری‪...‬‬

‫‪-‬تو واقعا هیچ ایدهای نداری که چه چیزهایی میشه از بازار سیاه خرید‪.‬‬

‫میگیونگ اضافه کرد‪ ،‬جوری که انگار افکارش رو خونده بود‪.‬‬

‫‪-‬و باید مسمومم کنی که بتونی باهام مقابله کنی؟ تازه به این هم اشاره‬
‫نکنیم که شیش تا مرد الزمه تا جلوم رو بگیره‪ .‬یعنی اینقدر ازم‬
‫میترسی؟‬

‫جونگکوک با طعنه پرسید‪ ،‬با وجود اینکه وربنا توی بدنش پخش شد‬
‫و تمام عضالتش رو از بیش از حد شل کرد‪ .‬اگرچه توی موقعیتی نبود‬
‫که زن رو تحریک کنه‪ ،‬خیلی ازش قویتر بود‪.‬‬
‫‪1780‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫میگیونگ با تمسخر خندید و مقابل جونگکوک ایستاد تا مستقیماً به‬


‫چشمهاش نگاه کنه‪.‬‬

‫‪-‬یادت رفته که منم یه خون خالصم و جزئی از خانواده سلطنتیام‪.‬‬


‫قدرتهات خیلی هم خاص نیستن‪ ،‬خواهرزادهی عزیزم‪.‬‬

‫‪-‬ولی اینجوری به نظر نمیرسه‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و سرش رو پایین انداخت و سرگیجهای احساس‬


‫کرد‪ .‬همچنان‪ ،‬نمیتونست جلوی خودش رو بگیره و به تحریککردن‬
‫زن ادامه میداد‪.‬‬

‫‪-‬خب‪ ،‬پس چرا عادالنه باهام نمیجنگی؟ رهبر اینده یک عالمه‬


‫عروسک خیمه شب بازی کنارش داره که براش بجنگن‪ .‬چقدر‬
‫مضحک‪...‬‬

‫‪1781‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک گفت و زن با عصبانیت اتش گرفت‪ ،‬اما توجه‬


‫جونگکوک لحظهای به سمت تهیونگ رفت که گرههای دور دست و‬
‫پاهاش باز شد و طناب بیصدا روی زمین افتاد‪.‬‬

‫البته برای یک خوناشام ساکت نبود‪ ،‬اما جونگکوک متوجه حماقت و‬


‫بیکفایتی خوناشامهای دیگهای که به جز خودش اونجا بودن‪ ،‬شده‬
‫بود‪.‬‬

‫جونگکوک از زمانی که به اونجا اومده بود‪ ،‬با قدرت تلپاتیاش درحال‬


‫بازکردن گرههای طناب دور تهیونگ بود و هیچکس متوجه نشده بود‪.‬‬
‫و این چیز خوبی بود که کسی متوجه نشده بود‪.‬‬

‫تکنیک حواس پرتی و تحریک جونگکوک جواب داده بود‪.‬‬

‫البته برای کسی مثل جونگکوک زمان زیادی طول کشید‪ ،‬اما نه تنها‬
‫نیاز داشت صبور و محتاط باشه‪ ،‬بلکه توجهاش هم چندباری منحرف‬
‫‪1782‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫شد‪ ،‬مخصوصا بخاطر عصبانیتش که باالخره فهمیده بود چه کسی‬


‫مادرش رو کشته بود‪ .‬تزریق وربنا هم بهش کمکی نکرد‪.‬‬

‫اما تهیونگ باالخره از اون طنابها ازاد شد و بخاطر گیاهی که‬


‫ضعیفش کرده بود‪ ،‬جونگکوک به سختی سعی کرد تا وارد ذهن پسر‬
‫مونقرهای بشه‪.‬‬

‫به محض اینکه فرصت پیدا کردی‪ ،‬از اینجا فرار کن‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و زیاد مطمئن نبود که قدرت تلپاتیاش بخاطر‬


‫ضعیفشدن به طور صد درصد کار کنه‪ ،‬اما وقتی تهیونگ نگاهش رو‬
‫از مچ دستهای زخمی و کبودش گرفت و درعوض به جونگکوک‬
‫نگاه کرد‪ ،‬خوناشام متوجه شد که پیامش به پسر دیگه رسیده بود‪.‬‬

‫هیچکس درحال حاضر به تهیونگ توجه نمیکرد و برای اینکه‬


‫همینجوری بمونه‪ ،‬جونگکوک به زن مقابلش خیره شد‪.‬‬
‫‪1783‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫به نظر میرسید تحریککردن جونگکوک تاثیر خوبی داشت‪.‬‬

‫‪-‬میتونید ولش کنید‪.‬‬

‫میگیونگ دستور داد و شش خوناشام که نگهاش داشته بودن از اتاق‬


‫بیرون رفتن و اجازه دادن جونگکوک روی بدنش کنترل داشته باشه‪.‬‬

‫‪-‬اگه خواهرزادهام جنگ عادالنه میخواد‪ ،‬پس بدستش میاره‪ .‬همیشه‬


‫شنیدم که باید اخرین ارزوی هرکسی که قراره بمیره براورده کرد‪.‬‬

‫میگیونگ گفت و جونگکوک با تمسخر خندید‪.‬‬

‫همه چیز به خودش بستگی داشت‪ .‬تنها کسی که قراره توی این اتاق‬
‫بمیره‪ ،‬مرد نبود‪.‬‬

‫‪1784‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬میدونستی که مدتهاست ارزوی این روز رو دارم؟ درواقع‪ ،‬فقط از‬


‫این پشیمونم که روزی که یکی از اینها رو توی سینۀ مامانت فرو‬
‫کردم‪ ،‬تو رو نکشتم‪.‬‬

‫میگیونگ گفت‪ ،‬پوزخندی زد و از یقه لباسش تکه چوبی دراورد‪.‬‬

‫‪-‬تو فقط یه پسر نوجوون و اسیبپذیر بودی که از مرگ مامان عزیزش‬


‫ترسیده بود‪ ...‬بدون شک‪ ،‬اینجوری سریعتر و اسونتر بود‪ .‬احتماال اون‬
‫زمان رهبر میشدم‪ .‬پدرت هم اونقدری از مرگ دوتا از عشقهای‬
‫زندگیاش اسیبپذیر و حساس بود که نمیخواست رهبر شورا باشه‪.‬‬
‫اعتراف میکنم که شکست خوردم‪ .‬میتونستم نقشه سریعتری انتخاب‬
‫کنم‪ ،‬ولی االن اینجام‪ ...‬زمان بیشتری برای درستکردن همه چیز دارم‬
‫و میدونی چیه‪ ،‬جونگکوک؟ من واقعا از چالش خوب خوشم میاد‪ .‬به‬
‫چشم یک جلسهی تمرینی بهش نگاه میکنم‪.‬‬

‫‪1785‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫با وجود اینکه دیدش کمی تار بود‪ ،‬خون جلوی چشمهای جونگکوک‬
‫رو گرفت و بیتعادل به سمت زن دویید‪ .‬اماده بود که زن رو زمین‬
‫بزنه‪ ،‬حواسش رو پرت کنه و تکه چوب رو از دستش بگیره‪ ،‬اما‬
‫میگیونگ غافلگیرش کرد و وقتی بدون اینکه حتی یک انگشتش رو‬
‫تکون بده‪ ،‬کنارش زد‪ ،‬بهش نشون داد که قطعا اون زن رو دست کم‬
‫گرفته بود‪.‬‬

‫فقط از طریق ذهنش‪ ،‬جونگکوک محکم به دیوار برخورد کرد و‬


‫احساس کرد کسی گردنش رو گرفت‪.‬‬

‫شت‪ ،‬شت‪ ،‬شت‪ ،‬شت‪ ،‬شت‪.‬‬

‫اگه جونگکوک درمورد داستان خواهر دوقلوها شکی داشت‪ ،‬بالفاصله‬


‫تردیدش از بین رفت‪ .‬فقط خون خالصها میتونستن اینجوری توی‬
‫تلپاتی مسلط باشن‪.‬‬

‫‪1786‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫و خیلی خب‪ ،‬شاید میگیونگ یک خون خالص بود و با لبخند‬


‫پیروزمندانه روی صورتش و چرخوندن تکه چوب با وقاحت به سمتش‬
‫میاومد‪ ،‬اما جونگکوک الکی قویترین خوناشام نبود و قطعا تزریق‬
‫وربنا قرار نبود اون عنوان رو ازش بگیره‪ ...‬حداقل بدون اینکه مبارزه‬
‫کنه‪.‬‬

‫میز فلزی فرسوده توی دیدش قرار گرفت و با کمی تالش‪،‬‬


‫جونگکوک با احتیاط بلندش کرد و وقتی اون وسیله رو به سمت‬
‫میگیونگ پرت کرد‪ ،‬زن رو غافلگیر کرد و باعث شد بیهوش روی‬
‫زمین بیفته‪.‬‬

‫جونگکوک میدونست فقط چند ثانیه‪ ،‬اگه خیلی خوش شانس باشه‬
‫شاید یک دقیقه‪ ،‬وقت داشت تا میگیونگ دوباره هوشیاریاش رو‬
‫بدست بیاره و با وجود اینکه نزدیک بود خستگی بهش غلبه کنه‪،‬‬
‫جونگکوک اجازه نداد و درعوض به سمت تهیونگ رفت‪ .‬وقتی اولین‬

‫‪1787‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫اشعههای نور خورشید روز جدید از پنجرۀ کوچیک اونجا بهش تابید‪،‬‬
‫از درد اخمی کرد‪.‬‬

‫به نظر میرسید انسان توی شوک بود و بدنش میلرزید‪ ،‬چشمهاش‬
‫برامده بود و حالت چهرهاش پوچ بود‪ ،‬اما وقتی جونگکوک لمسش‬
‫کرد و با ظرافت گردن پسر مونقرهای رو گرفت تا با نگرانی صورتش‬
‫رو بررسی کنه‪ ،‬تهیونگ تکون نخورد‪.‬‬

‫‪-‬حالت خوبه؟ جای دیگهات اسیب ندیده؟‬

‫جونگکوک پرسید و با دقت بهش نگاه کرد‪ .‬تهیونگ سرش رو به‬


‫نشونه منفی تکون داد‪.‬‬

‫‪-‬میدونم احتماال توی شوکی و از همۀ اینها گیج شدی و من بابت‬


‫همه چیز متاسفم‪ ،‬ولی بیا اول تو رو از اینجا ببریم‪.‬‬

‫‪1788‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک میدونست عشق‪ ،‬ادمها رو احمقتر‪ ،‬بیاهمیتتر‪،‬‬


‫بیپرواتر‪ ،‬حواس پرتتر و اسیبپذیرتر میکرد‪ .‬جونگکوک‬
‫میدونست داشتن نقطه ضعف فقط ضعیفترت میکرد‪ ،‬درست‬
‫همونطوری که اسمش توضیح میداد‪.‬‬

‫اما حاال که همه اینها رو قبول میکرد و مدتها طول کشید تا قبولش‬
‫کنه‪...‬‬

‫دیگه به اون اسیبپذیری اهمیتی نمیداد چون این درمورد تهیونگ‬


‫بود‪ ،‬تهیونگش‪ ،‬با وجود اینکه چشمهای انسان از وحشت گشاد شده‬
‫بود‪.‬‬

‫دیگه به اون اسیبپذیری اهمیتی نمیداد‪ ،‬حتی وقتی که دستی‬


‫هودیاش رو کشید‪ ،‬تا اینکه عمال پرواز کرد و به دیواری که اون‬
‫طرف اتاق بود‪ ،‬برخورد کرد‪.‬‬

‫‪1789‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫به نظر میرسید تهیونگ اسمش رو فریاد زد‪ ،‬اما درحال حاضر‪،‬‬
‫جونگکوک روی باالبردن سرعت بهبودی چیزی که احتماال دنده‬
‫شکستهاش بود‪ ،‬تمرکز کرد‪.‬‬

‫چشمهای طالیی میگیونگ‪ ،‬نگاه طالیی‪ ،‬اما خستهی جونگکوک رو‬


‫پیدا کرد‪.‬‬

‫‪-‬واقعا داری عصبانیم میکنی‪ ،‬جونگکوک‪.‬‬

‫میگیونگ گفت و کل صورتش جمع شد‪.‬‬

‫‪-‬کفشهای مورد عالقهام رو شکستی‪.‬‬

‫زن گفت‪ ،‬کفش پاشنه بلند مشکیاش رو دراورد و پاشنهاش که درحال‬


‫تکون خوردن بود‪ ،‬نشون داد‪.‬‬

‫‪1790‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬میدونی االن قراره چه اتفاقی بیفته‪ .‬اگه یه چیزی ازم بگیری‪ ،‬منم یه‬
‫چیزی ازت میگیرم‪ .‬این عادالنهترین کار ممکنه و تو این رو میدونی‪،‬‬
‫جونگکوک‪.‬‬

‫توی یک ساعت گذشته‪ ،‬به سختی با عصبانیت و ترس درونیاش‬


‫جنگیده بود‪ ،‬اما دوباره ترس بهش غلبه کرد چون میگیونگ به سمت‬
‫تهیونگ رفت و لبهاش رو لیسید‪ ،‬جوری که انگار یک استیک‬
‫اشتهاآور مقابلش بود‪.‬‬

‫جونگکوک از اون گیاه لعنتی که توی بدنش بود‪ ،‬متنفر بود‪ ،‬چون تا‬
‫االن اون زن رو کشته بود‪.‬‬

‫هم جونگکوک و هم میگیونگ این رو میدونستن‪ ،‬به همین دلیل‬


‫بود که اون وربنا فاکی رو بهش تزریق کرده بود‪.‬‬

‫‪1791‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ از سرجاش بلند شد‪ ،‬از صندلی فاصله گرفت و با قدمهای‬


‫کوچیک و ترسیده عقب رفت‪ ،‬تا اینکه پشتش به دیوار برخورد کرد‪.‬‬
‫هیچ راهی برای فرار از نگاه مرگبار زن خوناشام نداشت‪.‬‬

‫خورشید درخشانتر و قویتر به شیشههای پنجره میتابید و فضا رو با‬


‫اشعههای خورشید پر میکرد‪ .‬جونگکوک نمیتونست دستبندش رو‬
‫پیدا کنه‪ .‬اگه نمیخواست از این ضعیفتر بشه‪ ،‬به شدت به اون دستبند‬
‫نیاز داشت‪.‬‬

‫‪-‬میدونستی که بیهوشبودن برای چند ثانیه خیلی خیلی گرسنهام کرده‪،‬‬


‫جونگکوک؟ باید انرژیم رو برگردونم‪.‬‬

‫زن گفت‪ ،‬لبخندی زد‪ ،‬خم شد و سرش رو توی صورت تهیونگ که از‬
‫ترس جیغ زد‪ ،‬فرو کرد‪.‬‬

‫‪1792‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫احساس جونگکوک جوری بود که انگار عمالً توی جهنم قدم میزد و‬
‫شعلههای سوزان به گوشت‪ ،‬عضالت و حتی استخونهاش نفوذ کرد و‬
‫فقط خاکستر و دود پشت سرش گذاشت‪.‬‬

‫با این حال‪ ،‬به اندازهی یک پلکزدن نگذشته بود که جونگکوک‬


‫قدرتش رو بدست اورد‪ ،‬بلند شد و میگیونگ رو محکم از روی‬
‫تهیونگ کنار زد‪ ،‬با وجود اینکه نور خورشید مستقیماً روی صورت و‬
‫پوستش قرار گرفت‪.‬‬

‫جونگکوک با کمترین فشار ممکن تهیونگ رو به سمت گوشه اتاق و‬


‫پشت سرش هل داد تا اسیبپذیر نباشه و بالفاصله صندلیای که‬
‫تهیونگ روش نشسته بود‪ ،‬برداشت‪ ،‬به سمت سر زن پرت کرد و باعث‬
‫شد میگیونگ دوباره روی زمین بیفته‪.‬‬

‫جونگکوک کامال خارج از کنترل شده بود‪ .‬به سختی نفس میکشید و‬
‫نفرت رو توی هراینچ از پوستش احساس میکرد‪.‬‬

‫‪1793‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک به طرز درموندهای سعی کرد تا قدرت مطلقش رو‬


‫احساس کنه تا سقف روی میگیونگ بریزه‪ ،‬اما وربنا فاکی که توی‬
‫جریان خونش بود‪ ،‬بهش اجازه نمیداد‪.‬‬

‫وقتی میگیونگ بلند شد و موهای مشکی و بلندش رو تکون داد‪،‬‬


‫جونگکوک با صدای بلندی غرید‪.‬‬

‫‪-‬اعتراف میکنم که انتظار نداشتم اینقدر سخت باهام بجنگی‪،‬‬


‫جونگکوک‪ .‬دفعهی بعد قطعا مقدار بیشتری وربنا بهت تزریق میکنم‪.‬‬

‫میگیونگ گفت‪.‬‬

‫نگاه جونگکوک توی اتاق چرخید و نه تنها دنبال دستبندش‪ ،‬بلکه‬


‫دنبال چیزی گشت که بهش اجازه میداد اونجا و تمام اسیبهایی که‬
‫توی سه سال گذشته ازارش میداد رو تحمل کنه‪.‬‬

‫‪1794‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬خالهی عزیزم‪.‬‬

‫جونگکوک شروع کرد و با لحن شیرینی ساختگی حرف زد‪.‬‬

‫‪-‬دفعهی بعدی وجود نداره‪.‬‬

‫وقتی تکه چوب گمشده رو کنار در پیدا کردن‪ ،‬هردو خوناشام‬


‫همزمان حرکت کردن و به نظر میرسید حرکتهایی بیرون اتاق بود‪،‬‬
‫اما جونگکوک نمیتونست وقتش رو با توجهکردن به اون تلف کنه‪.‬‬
‫بدنش رو محکم به بدن میگیونگ کوبید تا جلوی اینکه دست زن به‬
‫تکه چوب برسه رو بگیره‪.‬‬

‫زن تعادلش رو از دست داد‪ ،‬اما با گرفتن پای جونگکوک باعث شد‬
‫پسر هم روی زمین بیفته‪.‬‬

‫‪1795‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫اما با این حال‪ ،‬جونگکوک به تکه چوب نزدیکتر بود و همزمان که‬
‫سعی میکرد دستش رو دراز کنه تا بهش برسه‪ ،‬ذهنش با تمام قدرت‬
‫کار کرد تا تکه چوب رو از روی زمین بلند کنه‪.‬‬

‫اما سخت بود‪ ،‬با وجود قدرت تلپاتیاش که تحتالشعاع وربنا قرار‬
‫گرفته بود‪ ،‬خیلی سخت بود‪ .‬و حتی زمانی که جونگکوک موفق شد و‬
‫انگشتهای بلند و لرزونش باالخره به تکه چوب رسید‪ ،‬اون زن شیطان‬
‫یک ثانیه هم تلف نکرد و با روش غیرطبیعی و بدی مچ دست‬
‫جونگکوک رو چرخوند و درد موقتیاش باعث شد جونگکوک‬
‫چوب رو رها کنه و اجازه بده تا میگیونگ اون رو برداره‪.‬‬

‫میگیونگ مثل باد سریع و روون حرکت کرد و دریک چشم بهم‬
‫زدن‪ ،‬نبض جونگکوک دوباره سرجای خودش زد‪ ،‬میگیونگ باال‬
‫سرش قرار گرفت و گیرش انداخت‪.‬‬

‫‪1796‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫زن با هردو دست تکه چوب رو گرفت‪ ،‬بازوهاش رو باال برد و اماده‬
‫شد تا تعادلش رو بدست بیاره تا چوب رو مستقیم توی سینه‬
‫جونگکوک فرو کنه‪.‬‬

‫جونگکوک با ذهنش با اون نیرو جنگید و سعی کرد همزمان با‬


‫دستهاش از شر زن خالص بشه‪ ،‬اما احساس میکرد عضالتش‬
‫اعتراض میکردن و ازش درخواست استراحت و نبود وربنا رو‬
‫میکردن تا دوباره به عمکرد عادیشون برگردن‪.‬‬

‫وقتی دوتا بازوی برنزه دور زن حلقه شد و میگیونگ رو از‬


‫جونگکوک دور کرد‪ ،‬زن از سردرگمی اخمی کرد و قلب‬
‫جونگکوک با دیدن تهیونگی که سعی میکرد بهش کمک کنه‪ ،‬برای‬
‫یک میلی ثانیه با گرما و عشق پر شد‪.‬‬

‫‪1797‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫اما همونطوری که قلبش مثل بادکنک با احساسات خوب پر شد‪ ،‬همون‬


‫لحظه با دیدن میگیونگی که به راحتی تهیونگ رو کنار زد و پسر‬
‫مونقرهای رو محکم به دیوار خاکستری و کثیف کوبید‪ ،‬ترکید‪.‬‬

‫وقتی بدن تهیونگ بیحرکت و بیهوش روی زمین افتاد‪ ،‬جونگکوک با‬
‫درموندگی فریاد زد‪ .‬و اون ترس و وحشت برای دو ثانیه اسیبپذیرش‬
‫کرد و همین برای میگیونگ کافی بود تا جلوی حرکتکردن‬
‫جونگکوک رو بگیره‪ ،‬رونهاش رو روی کمر پسر محکم کنه و تکه‬
‫چوب رو پایین ببره‪.‬‬

‫نوک تیز چوب تقریبا کمتر از سه سانتیمتر با سینه جونگکوک فاصله‬


‫داشت‪ ،‬اما جونگکوک به تالش ادامه داد‪ ،‬محکم چوب رو گرفت و‬
‫اون رو به سمت مخالف هل داد‪.‬‬

‫‪-‬فقط تسلیم شو‪ ،‬جونگکوک‪.‬‬

‫‪1798‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫میگیونگ به سختی زمزمه کرد‪ .‬صورتش اونقدری به صورت‬


‫جونگکوک نزدیک بود که موهای بلندش گونهاش رو قلقلک میداد‪.‬‬

‫‪-‬با مرگت رو به رو شو‪.‬‬

‫‪-‬هیچوقت‪.‬‬

‫جونگکوک غرید و وقتی چوب یک اینچ به سینهاش نزدیک شد‪،‬‬


‫چشمهاش رو با تمرکز بست‪.‬‬

‫‪-‬من قرار نیست بمیرم‪.‬‬

‫‪-‬میتونی مامانت رو ببینی‪ .‬میتونی بابات رو ببینی‪ .‬میتونی دوباره‬


‫خانوادهات رو داشته باشی و بزودی‪ ،‬میتونی تهیونگ هم اونجا ببینی‪...‬‬

‫‪1799‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫زن با طعنه گفت و به صورت دردناک جونگکوک لبخند شیطانیای‬


‫زد‪.‬‬

‫اما همونطوری که جونگکوک لحظات اسیبپذیر و حواس پرتی‬


‫داشت‪ ،‬بقیه هم اینجوری بودن و میگیونگ هم استثنا نبود‪ .‬خوناشام‬
‫مو تیره همیشه یاد گرفته بود که هیچوقت نه باید حریفش رو دست کم‬
‫میگرفت‪ ،‬نه قبل از زمان درست جشن پیروزی میگرفت‪.‬‬

‫‪-‬خفه شو‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪ ،‬چوب رو بلند کرد‪ ،‬اون رو از سینهاش فاصله داد و‬


‫انتهای دیگهی چوب رو به قلب میگیونگ فشار داد‪ .‬زن مقاومت کرد‬
‫و از عصبانیت اخم کرد‪.‬‬

‫‪-‬من ازت قویترم‪ ،‬جونگکوک‪ .‬فقط چند ثانیه طول میکشه تا این‬
‫چوب مستقیم توی قلبت فرو بره‪.‬‬
‫‪1800‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫زن گفت‪.‬‬

‫جونگکوک از وزن زن منزجرکنندهای که روش بود و دقیقا جلوی‬


‫صورتش نفس میکشید‪ ،‬متنفر بود‪ .‬از اینکه میدونست میگیونگ‬
‫مادرش رو ازش گرفته بود و جونگکوک هنوز نتونسته بود اون رو‬
‫بکشه‪ ،‬متنفر بود‪.‬‬

‫دستهاشون با تالش و قدرتی که حرکت چوب رو غیرممکن‬


‫میکرد‪ ،‬میلرزید‪.‬‬

‫درست مثل ذهنهاشون‪ ،‬اونها بیوقفه باهم جنگیدن تا مانع از کنترل‬


‫بدن همدیگه بشن‪.‬‬

‫حتی با وجود وربنا توی خونش‪ ،‬عملکرد ذهن جونگکوک از‬


‫میگیونگ بهتر بود‪ .‬میتونست درموندگی رو توی قیافه زن ببینه‪.‬‬

‫‪1801‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫انگار تا ابدیت مبارزه کرده بودن‪ ،‬اما فقط چند دقیقه گذشته بود و‬
‫قدرتهاشون تموم شده بود‪ .‬مخصوصا قدرت جونگکوک‪.‬‬

‫جونگکوک این رو میدونست‪ .‬احساسش میکرد‪.‬‬

‫وقتی چوب دوباره پایینتر رفت‪ ،‬انتهاش به هودیاش برخورد کرد و‬


‫تقریبا پارچهاش رو پاره کرد‪ ،‬میگیونگ با پیروزی نزدیک صورت‬
‫جونگکوک لبخندی زد‪.‬‬

‫جونگکوک به یاد اورد که چطوری میخواست انتقام مادرش رو‬


‫بگیره‪ .‬پایین اومدن از پلهها و پیداکردن بدن بیحرکت مادرش روی‬
‫فرش ایرانی قرمز و قهوهای فراموش نشدنیای رو به یاد اورد‪.‬‬
‫جونگکوک به یاد اورد که چطوری با دیدن چوبی که توی سینه‬
‫مادرش فرو رفته بود‪ ،‬امید داشت که مادرش بهبود پیدا کنه‪.‬‬
‫جونگکوک اخرین کلماتی که مادرش بهش گفته بود‪ ،‬به یاد آورد‪.‬‬

‫‪1802‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک تمام حمالت به قبیلهها توی کشورهای مختلف و حمله به‬


‫شورا توی ماههای اخیر که همه رو ترسوند و سعی کرد پدرش رو به‬
‫کشتن بده‪ ،‬به یاد اورد‪ .‬جونگکوک به یاد اورد که چطوری تمام‬
‫اعضای مورد اعتماد سخت و خستگیناپذیر کار کرده بودن تا بفهمن‬
‫چه کسی پشت اون حمالت بود‪ .‬جونگکوک پدرش رو به یاد اورد که‬
‫با چوبی که توی سینهاش فرو رفته بود و فقط شیش اینچ از قلبش فاصله‬
‫داشت‪ ،‬روی اون کاناپه سبز تیزه دراز کشیده بود‪.‬‬

‫جونگکوک تهیونگ رو به یاد اورد‪ .‬جونگکوک موهای نقرهای و‬


‫نرمش‪ ،‬مردمکهاش که شبیه شیرینترین شکالت بودن و لبخند‬
‫اعتیادآورش رو به یاد اورد‪ .‬جونگکوک لحظات شادی که با پسر‬
‫زندگی کرده بود‪ ،‬به یاد اورد‪ .‬جونگکوک زمانی که باالخره متوجه‬
‫شده بود تهیونگ چه معنایی براش داشت‪ ،‬به یاد اورد‪ .‬جونگکوک‬
‫فداکاریای که برای رهاکردن پسر انجام داده بود‪ ،‬به یاد اورد‪.‬‬

‫‪1803‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫با تکرار خاطرات توی ذهنش و اخرین غرش‪ ،‬جونگکوک احساس‬


‫کرد بدن میگیونگ با سنگینی و پایداری بیشتری بهش چسبید‪،‬‬
‫درحالی که تکه چوب گوشت و پوست جونگکوک رو پاره کرد و‬
‫مستقیماً به قلبش بوسه زد‪...‬‬

‫‪1804‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪CH 32‬‬

‫این بافت ضخیم و طعم شیرین‪ ،‬فلزی و جوانکننده بود که باعث شد‬
‫هوشیاریش برگرده و حس واقعیت داشته باشه‪ .‬عادیبودن دوباره از‬
‫طریق رگهاش جریان داشت و وزنی که ماهیچههای بدنش رو به‬
‫سمت پایین میکشید‪ ،‬توی هوا ناپدید شد‪.‬‬

‫پلکزدن همچنان راحت نبود‪ ،‬اما با هرثانیه که میگذشت‪ ،‬اسونتر‬


‫میشد و وقتی تاری کامال از جلوی چشمهاش ناپدید شد و درعوض‬
‫شفافیت ازش استقبال کرد‪ ،‬اولین چیزی که نگاه جونگکوک بهش‬
‫برخورد کرد پوستر ابرقهرمانان مارول بود‪.‬‬

‫‪-‬باالخره!‬

‫‪1805‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫فردی از کنارش فریاد زد و وقتی جونگکوک به ارومی سرش رو به‬


‫سمت چپ چرخوند‪ ،‬متوجه حضور کسی که روی تشک کنار کمرش‬
‫نشسته بود‪ ،‬شد‪ .‬جیمین نفس راحتی کشید و با حوله جای گازگرفتن‬
‫که روی مچ دست خودش بود‪ ،‬پاک کرد‪.‬‬

‫‪-‬به هوش اوردنت خیلی سخت بود‪ .‬وربنای فاکی بدنت خیلی‬
‫سرسخت بود و نمیخواست ولت کنه‪.‬‬

‫اشاره به اسم اون گیاه لعنتی کافی بود تا ذهن جونگکوک وصل بشه و‬
‫هرچیزی که اتفاق افتاده بود براش زنده بشه‪.‬‬

‫‪-‬اون کجاست؟‬

‫جونگکوک پرسید و تصویر تهیونگی که بیهوش روی زمین سرد و‬


‫کثیف افتاده بود‪ ،‬ذهنش رو ازار داد‪.‬‬

‫‪1806‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک حتی متوجه نشد که میخواست از روی تخت بلند بشه‪ ،‬تا‬
‫اینکه جیمین با مالیمت بدنش رو هل داد و کمرش دوباره با ملحفههای‬
‫آبی تماس پیدا کرد‪.‬‬

‫‪-‬حالش خوبه‪ ،‬بهت قول میدم‪.‬‬

‫جیمین با ضمانت گفت و بالشی که زیر جونگکوک بود‪ ،‬مرتب کرد‪.‬‬

‫‪-‬میخوام ببینمش‪.‬‬

‫جونگکوک با عصبانیت گفت و دوباره به ارنجهاش تکیه داد تا از‬


‫روی تخت بلند بشه‪.‬‬

‫‪-‬بعدا‪ ،‬باشه؟‬

‫‪1807‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫صدای پدرش از جایی توی اتاق بلند شد و تازه اون لحظه بود که‬
‫جونگکوک متوجه حضور مرد در نزدیکی میز بچگیهاش شد‪.‬‬

‫‪-‬درحال حاضر‪ ،‬تهیونگ داره توسط دکتری که صدا کردم‪ ،‬معاینه‬


‫میشه‪ .‬خوشبختانه دکتر توی کره بود و مثل روزی که به شورا حمله‬
‫شد‪ ،‬زیاد طول نکشید که به اینجا برسه‪.‬‬

‫پدرش توضیح داد و صورت نگران و ترسیده جونگکوک کافی بود تا‬
‫پدرش با عجله اضافه کنه‪:‬‬

‫‪-‬ولی حال تهیونگ خوبه! زندهست و کامال اگاهه‪ .‬میدونی که درمورد‬


‫این دروغ نمیگم‪ .‬درواقع‪ ،‬اومدن دکتر برای تهیونگ نبود‪ ،‬ولی فکر‬
‫کردم بهترین کار اینه که از دکتر بخوام معاینهاش کنه‪.‬‬

‫جونگکوک با باور حرفهای پدرش‪ ،‬به خودش اجازه داد اسودگی‬


‫توی بدنش جاری بشه‪.‬‬

‫‪1808‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬چه اتفاقی افتاده؟ پس چرا به دکتر زنگ زدی؟‬

‫‪-‬به محض اینکه بهم زنگ زدی‪ ،‬من بالفاصله رفتم شورا که با پدرت‬
‫حرف بزنم‪.‬‬

‫جیمین شروع کرد‪.‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬

‫‪-‬درمورد تماسی که داشتی و این واقعیت که اون زن تهیونگ رو‬


‫گروگان گرفته بود‪ ،‬بهش توضیح دادم و بهش گفتم که بهم گفتی‬
‫نمیخوای دیگه رهبر باشی‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک‪ ،‬دقیقا توی مغزت چی بود که به هیچکس چیزی نگفتی‬


‫و تنها رفتی پیش اون زنه؟‬

‫‪1809‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫پدرش با عصبانیت پرسید‪.‬‬

‫‪-‬و دقیقا باید چیکار میکردم؟‬

‫جونگکوک جواب داد و درموندگی توی صداش پیچید‪.‬‬

‫‪-‬ازم میخواستی تهیونگ رو تنها بذارم که اون بِچ فاکی هربالیی که‬
‫دلش میخواست‪ ،‬سرش بیاره؟‬

‫‪-‬معلومه که نه‪.‬‬

‫پدرش با صدای مالیمی گفت‪.‬‬

‫‪-‬ولی تو شکست ناپذیر نیستی‪ ،‬جونگکوک‪ .‬این میتونست خیلی‬


‫اشتباه پیش بره‪.‬‬

‫‪1810‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬به هرحال چی شد؟‬

‫جونگکوک پرسید‪ .‬ذهنش همچنان کمی مهالود بود‪.‬‬

‫‪-‬یادمه که داشتم باهاش میجنگیدم‪ ...‬و چوب دقیقا روی سینهام بود‪.‬‬

‫دهیون و جیمین به همدیگه نگاه کردن‪.‬‬

‫‪-‬خب‪ ،‬درواقع چوب توی سینهات فرو رفته بود‪ ،‬ولی خوشبختانه‬
‫نزدیک قلبت نبود‪.‬‬

‫پدرش با اسودگی گفت‪.‬‬

‫‪-‬جای جالبش اینجاست که دقیقا چیزی که چند هفته پیش توی اون‬
‫حمله برام اتفاق افتاد‪ ،‬تکرار شده بود‪.‬‬

‫‪1811‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬چی‪...‬؟‬

‫جونگکوک با تعجب زمزمه کرد‪.‬‬

‫‪-‬وقتی پیدات کردیم‪ ،‬روی زمین دراز کشیده بودی و اون زن‬
‫بیحرکت روی بدنت بود‪ .‬خون زیادی روی زمین بود و ما بالفاصله به‬
‫بدترین چیزها فکر کردیم‪.‬‬

‫جیمین با ناراحتی توضیح داد‪.‬‬

‫‪-‬ولی وقتی جسدش رو بلند کردیم‪ ،‬اونجا بود که متوجه شدیم چوب‬
‫توی قلب میگیونگ فرو رفته بود‪.‬‬

‫جیمین گفت و جونگکوک با سردرگمی دهنش رو باز و بسته کرد‪،‬‬


‫جوری که انگار ماهی بیرون از اب بود‪.‬‬

‫‪1812‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬این یعنی‪...‬‬

‫‪-‬اون مرده‪ ،‬جونگکوک‪.‬‬

‫پدرش گفت و سری تکون داد‪.‬‬

‫‪-‬حدسمون این بود که احتماال تو موفق شدی که اون زن رو بکشی‪،‬‬


‫ولی جسدش بالفاصله روت افتاده و بعد نوک تیزش وارد سینهات‬
‫شده‪ .‬خوشبختانه‪ ،‬سمت راستت بود‪ ،‬وگرنه‪ ...‬هردوتون مرده بودید‪.‬‬

‫‪-‬حتی با وجود وربنای توی بدنت‪ ،‬موفق شدی که اون زن رو بکشی‬


‫جونگکوک‪.‬‬

‫‪-‬خوشبختانه‪ ،‬من احتیاط کردم و قبل از اینکه شورا رو ترک کنیم و به‬
‫سمت بندری که تو و تهیونگ بودید حرکت کنیم‪ ،‬با دکترمون تماس‬
‫گرفتم که به سرعت بیاد‪.‬‬

‫‪1813‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫پدرش توضیح داد‪.‬‬

‫‪-‬و کیسههای بیشتری از خون خوناشامها نیاز بود‪ ،‬نمیدونم‪ .‬واقعا‬


‫درمونده بودم‪.‬‬

‫‪-‬و من ادرسی که توی گوشیت بود حفظ کردم‪ ،‬پس راحت اومدیم‬
‫اونجا‪.‬‬

‫جیمین اضافه کرد‪.‬‬

‫‪-‬میگیونگ مرده؟‬

‫جونگکوک پرسید‪ .‬با وجود تمام اطالعاتی که دریافت کرده بود‪ ،‬اون‬
‫خبر بیشترین تاثیر رو روش گذاشت‪.‬‬

‫‪1814‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬من کشتمش؟‬

‫جونگکوک پرسید و جیمین سری به نشونه تایید تکون داد‪.‬‬

‫‪-‬اون و تمام خوناشامهایی که براش کار میکردن‪ ،‬مردن‪ .‬تقریبا صد‬


‫نفر بودن‪ .‬بیشترشون قایم شده بودن و زمانی که ما پیدامون شد و حمله‬
‫رو شروع کردیم‪ ،‬خودشون رو نشون دادن‪.‬‬

‫جیمین جواب داد‪.‬‬

‫صد نفر؟ جونگکوک با تعجب فکر کرد‪ .‬جونگکوک فقط شیش‬


‫نفرشون رو دیده بود‪ ،‬اما ظاهراً‪ ،‬بقیهشون داخل و اطراف اون انباری‬
‫پنهان شده بودن‪.‬‬

‫‪1815‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬تو میدونستی؟ درمورد میگیونگ؟‬

‫جونگکوک پرسید و مستقیم به پدرش نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬میدونستی که مامان خواهر دوقلو داشته؟‬

‫جونگکوک پرسید و دهیون اهی کشید‪.‬‬

‫‪-‬اره‪ ،‬میدونستم‪ .‬ما هیچ وقت بهت نگفتیم چون‪ ...‬چون اون زن برای‬
‫مادرت مرده بود‪ .‬اون هیچوقت شبیه یک خواهر رفتار نکرده بود و‬
‫فقط برای مادرت مشکل و درد میاورد‪ .‬و نمیدونم چه داستانی برات‬
‫تعریف کرده‪ ،‬ولی مطمئنم که حقیقت نداره‪.‬‬

‫پدرش جواب داد‪ ،‬از روی میز بلند شد و درعوض روی تخت نشست‪.‬‬

‫‪1816‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬این نادره که دوتا خوناشام بچهدار بشن و میتونی تصور کنی که‬
‫تولد دوقلو حتی نادرتره‪ .‬ولی خب‪ ،‬این اتفاق برای مادرت و‬
‫میگیونگ افتاد‪ .‬با وجود اینکه اجباری نیست‪ ،‬رهبرها دوست دارن که‬
‫جایگاهشون رو به وارث خودشون بدن‪ ،‬چه پسر بیولوژیکی خودشون‬
‫باشه‪ ،‬چه نه‪ .‬دراین صورت‪ ،‬چون دوتا وارث وجود داشت‪ ،‬پدربزرگت‬
‫تصمیم گرفت که جایگاه رهبری رو به مادرت بده‪ .‬به هرحال‪ ،‬مادرت‬
‫بزرگتر بود چون چند دقیقه قبل از میگیونگ به دنیا اومده بود‪ .‬با این‬
‫حال‪ ،‬پدربزرگت اطمینان داد که میگیونگ هم توی شورا جایگاه‬
‫مهمی بدست میاورد و اساساً دست راست مادرت میشد‪ .‬درست مثل‬
‫جین ریوک که دست راست منه‪ ،‬ولی خالهات همیشه حرص داشت و‬
‫حسودی میکرد‪.‬‬

‫‪-‬اره‪ ،‬میتونستم از داستانش این رو ببینم‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪.‬‬

‫‪1817‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬دقیقا‪ .‬خب‪ ،‬میگیونگ فقط به اینکه دست راست مادرت باشه‪،‬‬


‫راضی نبود‪ .‬درواقع‪ ،‬فکر کنم اگه پدربزرگت بهش میگفت که هیچ‬
‫حقی نداره که توی شورا کار کنه‪ ،‬اینقدر عصبانی نمیشد‪ .‬چیزی که‬
‫واقعا میخواست این بود که رهبر باشه و مادرت هیچ ارتباطی با شورا‬
‫نداشته باشه‪ .‬فکر کنم میگیونگ سالهایی که پدربزرگت همچنان‬
‫رهبر بود‪ ،‬همچنان امید داشت چون به هرحال کنار اونها و مادرت‬
‫زندگی میکرد‪ ،‬ولی به محض اینکه پدربزرگت تصمیم گرفت استعفا‬
‫بده و جایگاه رو به مادرت بده‪ ،‬میگیونگ بدون هیچ توضیحی فرار‬
‫کرد‪ .‬ما فکر کردیم که کشور رو ترک کرده و زندگی جدیدی رو‬
‫ساخته‪ ...‬پونصد سال از اخرین باری که چیزی ازش شنیدیم‪ ،‬گذشته‬
‫بود‪ .‬میگیونگ فقط به مادربزرگت نامه میداد و مادربزرگت تنها‬
‫کسی بود که همچنان باهاش ارتباط داشت‪ ،‬ولی یکدفعه نامهها متوقف‬
‫شدن و ما حتی فکر میکردیم که میگیونگ مرده‪ .‬به خاطر همین من‬
‫هیچوقت به این احتمال که به این حملهها مرتبط باشه‪ ،‬فکر نکردم‪.‬‬

‫‪-‬بابا‪...‬‬

‫‪1818‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک شروع کرد و چنگالهای معمولش که داخل سینهاش رو‬


‫خراش میداد‪ ،‬احساس کرد‪.‬‬

‫‪-‬اون کسی بود که مامان رو کشت‪ .‬خودش بهم اعتراف کرد‪...‬‬

‫پدرش غافلگیر به نظر نمیرسید‪ ،‬با وجود اینکه اثاری از درد و‬


‫عصبانیت روی صورتش به وجود اومد‪.‬‬

‫‪-‬میخوام باهات روراست باشم‪ .‬به محض اینکه جسدش رو روی‬


‫بدنت دیدم و شناختمش‪ ،‬بالفاصله به این موضوع فکر کردم‪ .‬حداقل با‬
‫عقل جور درمیاد‪.‬‬

‫دهیون گفت و اهی کشید‪.‬‬

‫‪1819‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬البته کاری که واقعا میخواستم انجام بدم این بود که به اون انباری‬
‫برگردم و دوباره اون زن رو بکشم‪ .‬میخواستم بارها و بارها بکشمش‪.‬‬
‫یه تیکه چوب توی قلبش کافی نیست‪.‬‬

‫دهیون با تمسخر و درموندگی گفت‪.‬‬

‫‪-‬میدونم‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و سری تکون داد‪.‬‬

‫‪-‬ارزوم این بود که برای روزها شکنجهاش بدم و بعد باالخره بکشمش‪،‬‬
‫ولی چارهای نداشتم‪.‬‬

‫‪-‬میدونم‪ ،‬پسرم‪.‬‬

‫‪1820‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫پدرش گفت و مچ پاش رو فشار داد‪.‬‬

‫‪-‬و من متاسفم که اینها رو پشت سر گذاشتی‪ ،‬ولی اون زن دیگه قرار‬


‫نیست اذیتمون کنه و من واقعا خوشحالم که حالت خوبه‪ .‬تو و تهیونگ‬
‫البته‪.‬‬

‫‪-‬این واقعا ترسناک بود‪.‬‬

‫جیمین گفت و سری با موافقت تکون داد‪.‬‬

‫جونگکوک از اینکه میگیونگ مرده بود‪ ،‬احساس ارامش نمیکرد‪.‬‬

‫طعم انتقام شیرین بود‪ ،‬جونگکوک نمیتونست انکارش کنه‪ ،‬اما‬


‫همزمان تلخ هم بود چون احساس پوچی‪ ،‬ناراحتی‪ ،‬بیعدالتی و حسرت‬
‫برای مادرش درون سینهاش باقی میموند و شاید اون احساسات‬

‫‪1821‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫هیچوقت قرار نبود ناپدید بشه‪ ،‬فقط کمی کمرنگ میشد‪ .‬با این حال‪،‬‬
‫جونگکوک نمیتونست خودش رو گول بزنه و بگه از اینکه توی اون‬
‫مبارزه پیروز شده بود و اون چوب قلب زن رو خاموش کرده بود‪،‬‬
‫ناراضی بود‪.‬‬

‫این مادرش رو برنمیگردوند‪ .‬هیچ چیزی نمیتونست مادرش رو‬


‫برگردونه‪ .‬اما حداقل میگیونگ دیگه نمیتونست به کسی اسیب بزنه‪.‬‬

‫‪-‬ممنون‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و نگاهش بین بهترین دوستش و پدرش چرخید‪.‬‬

‫‪-‬واسه اینکه اونجا بودید و جونم رو نجات دادید‪ .‬جون من و تهیونگ‪.‬‬

‫‪-‬باید خوشحال باشم که به حرفت گوش ندادم‪ ،‬مگه نه؟‬

‫‪1822‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جیمین با شیطنت پرسید‪ ،‬چشمکی زد و هرسه خوناشام خندیدن‪.‬‬

‫و خندهی پدرش جونگکوک رو یاد چیزی انداخت‪.‬‬

‫‪-‬صبر کن‪ .‬تو اینجایی‪ .‬توی خونه‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و به دهیون نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬توی اتاق عایق صدای شورا نیستی‪.‬‬

‫جونگکوک اشاره کرد‪.‬‬

‫‪-‬کسی تو رو دیده یا نه؟‬

‫‪1823‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬نگرانش نباش‪ ،‬جونگکوک‪.‬‬

‫پدرش گفت‪.‬‬

‫‪-‬ما تمام خوناشامهایی که توی اون انباری قدیمی بودن‪ ،‬کشتیم‪ .‬حاال‬
‫اینجوری نیست که هرکدومشون بتونن چیزی بگن‪ .‬عالوه براین‪،‬‬
‫حقیقت اینه که ما دیگه درخطر حملههای بیشتر نیستیم‪ ،‬پس میتونم به‬
‫عنوان رهبر برگردم‪ .‬منظورم اینه‪ ...‬البته اگه تو موافق باشی‪ .‬ولی فکر‬
‫کنم درحال حاضر نمیخوای این نقش رو به عهده بگیری‪.‬‬

‫پدرش گفت و نگاه اگاهانهای جیمین انداخت‪.‬‬

‫‪-‬مخصوصا االن‪.‬‬

‫‪1824‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫دهیون اضافه کرد و جونگکوک اخرین جملهای که به زبون اورد‪،‬‬


‫متوجه نشد‪ ،‬چه برسه به نگاهی که بین پدرش و جیمین رد و بدل شد‪،‬‬
‫اما درعوض پرسید‪:‬‬

‫‪-‬پس قراره به بقیه حقیقت رو بگی؟‬

‫‪-‬حتما‪ .‬این چیزیه که لیاقت دارن‪.‬‬

‫پدرش گفت و سری تکون داد‪.‬‬

‫‪-‬مطمئنم که جامعهمون از ظاهرسازی مرگ من ناراحت نمیشه‪ .‬به‬


‫هرحال‪ ،‬این فقط یک نقشه بود تا بفهمیم چه کسی امنیت نه تنها شورا‪،‬‬
‫بلکه همه رو تهدید میکرد‪.‬‬

‫دهیون گفت‪.‬‬

‫‪1825‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک سری تکون داد و باهاش موافقت کرد که این بهترین‬


‫تصمیم بود‪.‬‬

‫‪-‬تونستید متوجه بشید که خائنی بین شماها بود یا نه؟‬

‫جیمین پرسید‪.‬‬

‫دهیون سری به نشونه مثبت تکون داد و درعین حال که جونگکوک‬


‫کنجکاو بود‪ ،‬عصبانیتش نسبت به کسی که بهشون خیانت کرده بود‪،‬‬
‫خونش رو به جوش اورد‪.‬‬

‫‪-‬کار کی بود؟‬

‫‪-‬کار یکی از کارکنان نظافتمون بود‪ .‬ما بیشتر روی اعضایی که موقعیت‬
‫مرتبط با اداره و سیاست داشتن‪ ،‬متمرکز بودیم‪ ،‬ولی اخرش‪...‬‬

‫‪1826‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫پدرش گفت‪ ،‬اهی کشید و پیشونیاش رو مالید‪.‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬

‫‪-‬این جین ریوک بود که اون خوناشام رو بین محافظهای میگیونگ‬


‫تشخیص داد‪ .‬زنی که یک قرن برای ما کار کرده بود‪ ،‬ولی ظاهراً با‬
‫ارمانها و افکار میگیونگ بیشتر موافق بود تا مکانی که کار کرده‬
‫بود‪.‬‬

‫‪-‬حرومزاده‪...‬‬

‫جونگکوک زیرلب زمزمه کرد‪.‬‬

‫‪-‬ولی وایسا‪ ،‬گفتی جین ریوک؟ اون هم بود؟‬

‫‪1827‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬معلومه‪.‬‬

‫دهیون جواب داد‪.‬‬

‫‪-‬جین ریوک و جین که برای چند روزی به دیدن پدرش اومده بود و‬
‫بیشتر اعضای شورا باهامون بودن‪.‬‬

‫پدرش گفت‪.‬‬

‫‪-‬انتظار داشتی که فقط من و جیمین بیایم؟ جونگکوک‪ ،‬ما درسمون رو‬


‫یاد گرفتیم‪ .‬االن دیگه همه باهم کار میکنیم چون هیچکس‬
‫شکستناپذیر نیست و به همون اندازه که بچههامون بهمون قدرت‬
‫میدن‪ ،‬همیشه به یکی کنارمون نیاز داریم که بهمون کمک کنه و‬
‫درخواست کمک هیچ اشکالی نداره‪.‬‬

‫‪1828‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬من قطعا انتظار چنین چیزی رو نداشتم‪.‬‬

‫جونگکوک با تعجب اعتراف کرد و چشمهاش گشاد شد‪.‬‬

‫‪-‬ما تمام خوناشامها رو کشتیم و بعد انباری رو اتیش زدیم که همه جا‬
‫رو خراب کنیم‪.‬‬

‫جیمین توضیح داد‪.‬‬

‫‪-‬این خوبه که صبح زود بود و فقط چند تا از ماهیگیرها توی بندر کار‬
‫میکردن‪ .‬کار سختی نبود که مجبورشون کنیم که ما و دودی که‬
‫دیدن‪ ،‬فراموش کنن و باید اب و هوا هم جوری تغییر میدادیم که‬
‫بارون بباره و اتیش زودتر خاموش بشه تا کسی بهمون مشکوک نشه‪.‬‬

‫‪-‬اوه‪ ،‬واو‪.‬‬

‫‪1829‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک گفت و سری تکون داد‪.‬‬

‫‪-‬شماها واقعا فکر همه جاش رو کردید‪ .‬وقتی که من بیهوش بودم‪،‬‬


‫انجامش دادید؟ چطوری ممکنه؟ چقدر گذشته؟‬

‫جونگکوک پرسید و جیمین به ساعتی که روی میز کنار تخت بود‪،‬‬


‫نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬تقریبا دو یا سه ساعت گذشته‪ .‬وربنا بدنت رو خیلی اسیبپذیر و‬


‫ضعیف کرده‪ .‬یه ذره قدرتی که داشتی حین جنگیدن کامال از بین رفت‬
‫و بدنت دیگه نمیتونست تحمل کنه‪ .‬چه برسه به زخم چوب روی‬
‫سینهات‪.‬‬

‫خوناشام مو بلوند گفت‪.‬‬

‫‪1830‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬من یک ساعت پیش خونم رو بهت دادم چون بدنت قدرت نداشت‬
‫که توی این زمان خودش رو درمان کنه‪.‬‬

‫جیمین اضافه کرد و قدردانی درون سینه جونگکوک موج زد‪.‬‬

‫‪-‬ممنون‪ ،‬جیمین‪.‬‬

‫‪-‬الزم نیست ازم تشکر کنی‪ .‬میدونم که تو هم توی یه چشم بهم زدن‬
‫همین کار رو برام انجام میدی‪.‬‬

‫جیمین گفت و لبخندی زد‪.‬‬

‫‪-‬و البته که باید به نقشم به عنوان بهترین دوست سال عمل کنم‪.‬‬

‫‪1831‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جیمین اضافه کرد و چشمکی زد‪ .‬جونگکوک با تمسخر خندید و با‬


‫شیطنت نیشگونی از رونش گرفت‪.‬‬

‫صدایی از بیرون اتاق صدای خندهشون رو قطع کرد و تشخیص چیزی‬


‫که میگفت‪ ،‬اصال سخت نبود‪.‬‬

‫‪-‬میشه باالخره ببینمش؟‬

‫صدای مردونهای که مثل مخمل ابریشمی بود‪ ،‬از اون طرف در به‬
‫گوششون رسید و جونگکوک لبخندی زد‪ .‬با خودش فکر کرد که‬
‫قلبش نزدیک بود از قفسه سینهاش بیرون بزنه‪.‬‬

‫‪-‬انگار یکی خیلی منتظره که تو رو ببینه و باهات حرف بزنه‪.‬‬

‫پدرش با شیطنت گفت‪.‬‬

‫‪1832‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬نمیتونی تصور کنی چقدر سخت بود که راضیش کنیم به جای اینکه‬
‫اینجا کنارت بمونه‪ ،‬دکتر معاینهاش کنه‪.‬‬

‫جیمین گفت و خرخری کرد‪.‬‬

‫‪-‬تهیونگ فقط بغلت کرده بود و گریه میکرد‪ ،‬جوری که انگار مردی‪.‬‬
‫حتی نمیذاشت درست کارم رو انجام بدم! من سعی داشتم مچ دستم‬
‫رو جلوی دهنت ببرم و اون پیرهنم رو با اشکهاش خیس کرده بود‪.‬‬

‫گریه؟ جونگکوک با خودش فکر کرد و سردرگمی به مغزش هجوم‬


‫برد‪ .‬دقیقا چرا تهیونگ گریه میکرد؟‬

‫‪-‬مجبور شدیم بیرونش کنیم‪.‬‬

‫پدرش گفت و باهاش موافقت کرد‪.‬‬

‫‪1833‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬

‫‪-‬ولی حاال که خوب شدی و تهیونگ هم توسط دکتر معاینه شده‪...‬‬


‫فکر کنم میتونیم اجازه بدیم که باالخره همدیگه رو ببینید‪.‬‬

‫صدای بیرون ادامه پیدا کرد و به ناچار به گوشهای حساسشون رسید‪.‬‬

‫‪-‬چرا نمیذارید ببینمش؟‬

‫تهیونگ ناله کرد‪.‬‬

‫‪-‬بیا صبر کنیم تا جیمین و پدرش بیان بیرون‪ .‬این بیادبیه که حرفشون‬
‫رو قطع کنیم‪ ،‬اینطور فکر نمیکنی؟‬

‫جونگکوک صدای جین هم تشخیص داد‪.‬‬

‫‪1834‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک توی ذهنش نشونه گذاشت که بعدا با جین صحبت کنه و‬


‫برای کمکش ازش تشکر کنه‪ ،‬حتی وقتی که همه چیز بین اون دو‬
‫جالب نبود‪ .‬شاید‪ ،‬جونگکوک باید برای این موضوع هم نشونه‬
‫میذاشت که بخاطر رفتارهای اخیرش ازش عذرخواهی کنه‪ .‬نه شاید‪،‬‬
‫قطعا باید انجامش میداد‪.‬‬

‫‪-‬خب‪ ،‬بیا بریم چون عصبانیت کیم تهیونگ از یه خوناشام بدتره و‬


‫هیچکس این رو نمیخواد‪.‬‬

‫جیمین به شوخی گفت و پدرش خندید‪.‬‬

‫‪-‬اره‪ .‬بعدا میبینمت‪ ،‬پسرم‪.‬‬

‫دهیون گفت‪ ،‬از روی تخت بلند شد و شونه جونگکوک رو ماساژ داد‪.‬‬

‫‪1835‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک نگاه و لبخندی که بین پدرش و بهترین دوستش رد و بدل‬


‫شد‪ ،‬درک نمیکرد‪ ،‬اما عجله و اشتیاقی که تهیونگ داشت تا‬
‫خوناشام رو ببینه و باهاش حرف بزنه هم درک نمیکرد‪.‬‬

‫شاید میخواست ازش تشکر کنه؟ ولی اساسا این جونگکوک نبود که‬
‫تهیونگ رو نجات داده بود‪ .‬اتفاقا برعکس‪ .‬جونگکوک باید بهتر ازش‬
‫محافظت میکرد‪.‬‬

‫پس بخاطر همین بود؟ بخاطر اینکه جونگکوک پسر رو درمعرض‬


‫ترس و وحشت قرار داده بود؟ تهیونگ میخواست سرزنشش کنه و‬
‫بخاطر چیزی که توی چند ساعت گذشته پشت سر گذاشته بود‪ ،‬سر‬
‫جونگکوک داد بزنه؟‬

‫خب‪ ،‬به هرحال جونگکوک لیاقتش رو داشت‪.‬‬

‫‪1836‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫اما میدونست زیاد طول نمیکشید تا جواب بگیره چون به محض اینکه‬
‫پدرش و جیمین از اتاقش بیرون رفتن‪ ،‬ابری از موهای نقرهای با ترس از‬
‫در وارد شد‪.‬‬

‫‪-‬میشه بیام داخل؟‬

‫تهیونگ پرسید‪ ،‬در رو بیشتر باز کرد و با تردید وارد اتاق شد‪.‬‬

‫جونگکوک با عجله سعی کرد از حالت درازکش بلند بشه و درعوض‬


‫بشینه‪ ،‬اما با چنان عجلهای انجامش داد که سرش به تاج تخت برخورد‬
‫کرد‪ .‬سعی کرد اخمش از درد رو پنهان کنه‪ ،‬اما وقتی نگاهش به‬
‫تهیونگی افتاد که لبهاش رو بهم فشار داده بود تا جلوی خندهاش رو‬
‫بگیره‪ ،‬با خودش فکر کرد هیچ مشکلی نداشت که تمام مدت سرش‬
‫رو به تخت بکوبه تا دوباره لبخند تهیونگ رو ببینه‪.‬‬

‫‪-‬حتما‪.‬‬
‫‪1837‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک با صدای گرفتهای گفت‪ ،‬پس گلوش رو صاف کرد و‬


‫تکرار کرد‪:‬‬

‫‪-‬حتما‪ .‬میتونی بیای داخل‪.‬‬

‫تهیونگ لبخندی زد‪ ،‬در رو پشت سرش بست و به سمت تخت رفت‪.‬‬
‫انتهای تخت ایستاد‪ ،‬با نگرانی با انگشتهاش بازی کرد و از نزدیک به‬
‫پوسترهای روی دیوار نگاه کرد‪.‬‬

‫البته‪ .‬این اولین بارشه که توی اتاق بچگیهامه‪ .‬جونگکوک با ناراحتی‬


‫فکر کرد‪.‬‬

‫تهیونگ خوب به نظر میرسید‪ .‬با نگاه موشکافانهی جونگکوک‪،‬‬


‫خوناشام دیگه جای گزیدن میگیونگ روی گردنش یا هیچ خراش‬
‫و کبودیای رو نمیدید‪ .‬اتفاقا برعکس‪ ،‬به نظر میرسید تهیونگ‬
‫درخشش خاصی داشت‪ .‬جونگکوک از اینکه حالش خوب بود‪ ،‬واقعا‬
‫‪1838‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫خوشحال بود‪ ،‬اما دیدن ظاهر تهیونگ یک چیز بود و‪ ...‬چیزی که‬
‫درونش احساس میکرد یک چیز دیگه‪.‬‬

‫‪-‬شنیدم که یکی از دکترهامون معاینهات کرده‪ .‬همه چیز خوبه؟ اسیب‬


‫جدی داشتی؟‬

‫جونگکوک با پرسیدن اون سوال شروع کرد‪ ،‬نه فقط بخاطر اینکه‬
‫نگران حال تهیونگ بود‪ ،‬بلکه به شدت میخواست اون سکوت‬
‫ناراحتکننده رو بشکنه‪.‬‬

‫‪-‬االن حالم خوبه‪.‬‬

‫تهیونگ با اطمینان گفت‪.‬‬

‫‪1839‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬عالوه بر زخم روی گردنم‪ ،‬وقتی اون زن هلم داد و به دیوار خوردم‪،‬‬
‫دکتر توضیح داد ترومای خفیفی توی سرم به وجود اومده و چند تا از‬
‫سلولهای مغزم اسیب دیده که باعث شده تعادلم از دست بره و بیهوش‬
‫بشم‪.‬‬

‫اینجوری نبود که اسیب و درد تهیونگ خندهدار باشه‪ ،‬اما جونگکوک‬


‫احساس کرد گوشه لبهاش باال رفت چون تهیونگ و ذهن کنجکاو و‬
‫عجیبش از دکتر خواسته بود که جزئیات مصدومیتش رو توضیح بده‪.‬‬

‫‪-‬دکتر با کمترین وسایل ممکن چند تا ازمایش روم انجام داد و به این‬
‫شک کرد که ممکنه ضربه مغزی خفیف باشه‪.‬‬

‫تهیونگ توضیح داد و قلب جونگکوک از نگرانی فرو ریخت‪.‬‬

‫‪1840‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬دکتر‪ ...‬دکتر به جین اجازه داد که یکم از خونش رو بهم بده تا ضربه‬
‫مغزی و تمام کبودیهای بدنم بهبود پیدا کنه‪ .‬فکر کنم دستم هم‬
‫شکسته بود چون خیلی درد داشت‪.‬‬

‫جونگکوک واقعا باید با جین صحبت میکرد و بابت همه چیز ازش‬
‫تشکر میکرد‪.‬‬

‫‪-‬با این حال‪ ،‬دکتر بهم توصیه کرد که حداقل برای دو هفته استراحت‬
‫مطلق داشته باشم تا مطمئن بشم‪ .‬باید از انجام فعالیت بدنی زیاد‪،‬‬
‫تمرینات ذهنی با تمرکز زیاد‪ ،‬خوندن و نوشتن‪ ،‬تلوزیون دیدن یا حتی‬
‫استفاده زیاد از گوشی پرهیز کنم‪...‬‬

‫تهیونگ گفت و بیحوصله خرخر کرد‪.‬‬

‫‪-‬ولی درک میکنم‪ .‬با وجود اینکه خون خوناشام حالم رو خوب‬
‫کرد‪ ،‬بهتره که مراقب باشم‪.‬‬
‫‪1841‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫البته‪ .‬تهیونگ با همۀ اینها دوباره درمورد وجود خوناشامها فهمیده‬


‫بود و جونگکوک باید دوباره کاری میکرد که فراموش کنه‪ ...‬فاک‪.‬‬

‫‪-‬اره‪ ،‬اینجوری بهتره‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪ ،‬با موافقت سری تکون داد و با شرمندگی به پایین‬


‫نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬متاسفم که نتونستم بهت کمک کنم‪ .‬اگه اون خوناشامها بدنم رو‬
‫نگرفته بودن و مسمومم نمیکردن‪ ،‬میتونستم توی پنج دقیقه از اونجا‬
‫نجاتت بدم‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و تهیونگ کنارش روی تخت نشست‪.‬‬

‫‪1842‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬چرا داری عذرخواهی میکنی‪ ،‬جونگکوک؟ تقصیر تو نیست‪.‬‬


‫میدونم هرکاری که از دستت برمیاومد‪ ،‬انجام دادی‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪ .‬واقعا ناراحت به نظر میرسید‪.‬‬

‫‪-‬متاسفم که منم نتونستم بهت کمک کنم‪ .‬یا ذهنم کامال فلج شده بود‬
‫یا قدرت کافی نداشتم‪...‬‬

‫تهیونگ ادامه داد و جونگکوک برای ارومکردنش دستش رو به سمت‬


‫صورت تهیونگ برد‪ ،‬اما وقتی ذهنش کاری که بدنش بدون اجازه‬
‫انجام داده بود‪ ،‬براش توجیه کرد‪ ،‬دستش رو عقب کشید‪.‬‬

‫خوناشام مو مشکی گلوش رو صاف کرد و زمزمه کرد‪:‬‬

‫‪1843‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬تهیونگ‪ ،‬لطفا‪ .‬این رو نگو‪ .‬تو خیلی شجاع بودی که میخواستی اون‬
‫زن رو ازم دور کنی‪ .‬من هزاربار مُردم‪ .‬هرباری که بهت نگاه میکردم‪،‬‬
‫روح از بدنم جدا میشد‪ .‬گیرافتاده و خونی بودی و روی زمین بیهوش‬
‫شده بودی‪.‬‬

‫جونگکوک چشمهاش رو بست و سرش رو به ارومی تکون داد تا اون‬


‫تصاویر رو از ذهنش پاک کنه‪.‬‬

‫‪-‬االن حالم خوبه‪.‬‬

‫تهیونگ با اطمینان گفت‪ ،‬دنبال دست جونگکوک زیر ملحفهها گشت‬


‫و انگشتهاشون رو بهم گره زد‪.‬‬

‫‪-‬و حال خودت هم خوبه‪ .‬میدونم جیمین از خونش بهت داده تا زودتر‬
‫خوب بشی‪.‬‬

‫‪1844‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬اره‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و سری تکون داد‪ .‬احساس میکرد هرلحظه با لمس‬


‫انگشتهای باریک تهیونگ‪ ،‬قلبش میخواست از گلوش باال بره و از‬
‫دهنش فرار کنه‪.‬‬

‫‪-‬یه چیزی دارم که باید بهت بدم‪.‬‬

‫تهیونگ چند ثانیه بعد زمزمه کرد و گره انگشتهاشون رو باز کرد تا‬
‫دست جونگکوک رو باز کنه و چیزی کف دستش بذاره‪.‬‬

‫‪-‬به محض اینکه طنابها رو باز کردی‪ ،‬از روی زمین برداشتم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪.‬‬

‫‪1845‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫با دیدن دستبندی الجوردی که مادرش بهش داده بود‪ ،‬فشار پشت‬
‫چشمهاش اولین واکنشی بود که بدن جونگکوک نشون داد‪.‬‬
‫جونگکوک به راحتی میتونست بدلیجات دیگهای پیدا کنه که ازش‬
‫دربرابر نور خورشید محافظت کنه‪ ،‬اما این دستبند چرمی معنی زیادی‬
‫براش داشت‪.‬‬

‫تهیونگ مچ جونگکوک رو چرخوند و دستبند رو دور جایی که‬


‫هیچوقت نباید ترک میکرد‪ ،‬گره زد‪.‬‬

‫‪-‬میدونستم این دستبند برات مهمه‪ .‬مادرت یکی شبیهاش رو داشت‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و جونگکوک سری به نشونه تایید تکون داد‪ .‬وقتی‬


‫تهیونگ قفلش رو بست‪ ،‬با دقت بهش نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬اره‪ .‬مادرم کسی بود که بهم‪...‬‬

‫‪1846‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک حرف خودش رو قطع کرد‪.‬‬

‫صبر کن‪.‬‬

‫صبر کن‪ ،‬صبر کن‪ ،‬صبر کن‪.‬‬

‫اون گفت‪...‬‬

‫‪-‬از کجا میدونی که مامانم یه دستبند شبیهِ این داشته؟‬

‫جونگکوک با کمی عصبانیت پرسید و تهیونگ با چشمهای گشاد‬


‫بهش نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬چی؟‬

‫‪1847‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ با زمزمه پرسید‪.‬‬

‫‪-‬همین االن گفتی که میدونستی این دستبند برام مهمه چون مامانم‬
‫یکی مثل این داشته‪ .‬از کجا میدونستی؟‬

‫‪-‬عام‪...‬‬

‫تهیونگ با نگرانی گلوش رو صاف کرد و به هرجای اتاق به جز‬


‫صورت جونگکوک نگاه کرد‪ .‬بعد از شکست اهی کشید و سرش رو‬
‫پایین انداخت‪.‬‬

‫‪-‬چون وقتی عکس مامانت رو بهم نشون دادی‪ ،‬متوجه شدم‪.‬‬

‫‪-‬ولی اون‪...‬‬

‫‪1848‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک با تعجب گفت‪.‬‬

‫‪-‬چند هفته پیش بود‪ ،‬اره‪.‬‬

‫تهیونگ اعتراف کرد و لب پایینش شروع به لرزیدن کرد‪.‬‬

‫‪-‬تهیونگ‪...‬‬

‫‪-‬من هیچی رو فراموش نکردم‪ ،‬جونگکوک‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و اشکهاش از گوشه چشمش لغزید‪.‬‬

‫‪-‬من هیچی رو فراموش نکردم‪ ،‬ولی از این متنفرم که سعی کردی این‬
‫کار رو باهام بکنی‪ .‬از این متنفرم که بهم این حس رو دادی که هیچ‬
‫وقت برات مهم نبودم‪ .‬از این متنفرم فقط زمانی که فکر میکردی دیگه‬

‫‪1849‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تو رو به یاد نمیارم‪ ،‬بهم اعتراف کردی که چه حسی داری‪ .‬از اینکه‬
‫ترکم کردی‪ ،‬متنفرم‪ .‬از این متنفرم‪ ،‬ولی درعین حال قلبم با دونستن‬
‫اینکه فقط بخاطر محافظت از من این کار رو کردی‪ ،‬از عشق و گرما‬
‫داره میترکه‪.‬‬

‫تهیونگ هق هق کرد و ملحفهها رو کنار زد تا روی پای جونگکوکی‬


‫که کامال گیج شده بود‪ ،‬بشینه‪.‬‬

‫‪-‬از این چند روزی که ازت دور بودم‪ ،‬متنفرم‪ .‬از اینکه نمیدونستم باید‬
‫چیکار کنم‪ ،‬متنفرم چون هیچ چارهای به جز اینکه به تصمیمت احترام‬
‫بذارم‪ ،‬نداشتم‪ .‬از اینکه فهمیدم بعد از کار فداکارانهات‪ ،‬به هرحال من‬
‫رو دزدیدن تا به تو برسن‪ ،‬متنفرم‪ .‬وقتی فهمیدم اون زن بِچ بود که‬
‫مادرت رو کشت‪ ،‬از اینکه نمیتونستم بغلت کنم‪ ،‬ببوسمت و ارومت‬
‫کنم‪ ،‬متنفرم‪ .‬از اینکه ببینم باهاش مبارزه میکنی‪ ،‬متنفرم‪ .‬از اینکه توی‬
‫اولین فرصتی که میتونستی اون زن رو بکشی‪ ،‬ترجیح دادی مطمئن‬
‫بشی که من حالم خوبه و دوباره بهت حمله شد‪ ،‬متنفرم‪ .‬از دیدن‬

‫‪1850‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫سوختن پوست صورتت بخاطر اینکه میخواستی من رو نجات بدی‪،‬‬


‫متنفرم‪ .‬از اینکه بیهوش شدم و نتونستم بهت کمک کنم‪ ،‬متنفرم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و سرش رو خم کرد تا پیشونیاش رو به پیشونی‬


‫جونگکوک تکیه بده‪.‬‬

‫‪-‬از این متنفرم که فکر میکردم دیگه هیچوقت فرصت ندارم بهت بگم‬
‫که دوستت دارم چون واقعا فکر میکردم یکیمون قراره بمیره‪.‬‬

‫جونگکوک نمیدونست لرزشی که حس میکرد نتیجه هق هقهای‬


‫تهیونگ بود یا بدن مضطرب خودش‪ .‬شاید ترکیب هردوش بود‪.‬‬

‫جونگکوک نمیدونست چه فکری کنه‪.‬‬

‫‪1851‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫همچنان درتالش بود اولین جملهای که تهیونگ به زبون اورد رو هضم‬


‫و پردازش کنه‪ ،‬چه برسه به کل اعترافش‪ ،‬اما با وجود اینکه ذهنش‬
‫تاخیر داشت و سعی میکرد هرکلمه رو تفسیر کنه‪ ،‬قلبش سریعتر و‬
‫باهوشتر بود و بالفاصله چیزی که تهیونگ گفت‪ ،‬درک کرد و اجازه‬
‫داد ارامش‪ ،‬عشق و گرما به عضالت قلبش هجوم ببره‪.‬‬

‫‪-‬تو‪ ...‬تو هیچی رو فراموش نکردی‪...‬؟‬

‫جونگکوک زمزمه کرد‪ ،‬با شوک بهش نگاه کرد و اشکهای روی‬
‫صورت تهیونگ رو پاک کرد‪.‬‬

‫‪-‬چطوری‪...‬؟‬

‫جونگکوک پرسید‪.‬‬

‫‪1852‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫با وجود اینکه بدن تهیونگ روش سنگینی میکرد و جونگکوک‬


‫میتونست همه جاش رو حس کنه‪ ،‬از زانوهای تهیونگ کنار‬
‫پهلوهاش‪ ،‬رونهاش کنار رونهای خوناشام و سینههاشون که بهم‬
‫چسبیده بود‪ ،‬جونگکوک هرلحظه منتظر بود تا وزن پسر مونقرهای در‬
‫یک چشم بهم زدن ناپدید بشه‪ ،‬جوری که انگار تهیونگ فقط توهم‬
‫خودش بود و تمام اینها فقط یک رویا بود‪ .‬شاید همچنان عوارض‬
‫وربنا بود‪.‬‬

‫تهیونگ با درک لبخندی زد‪.‬‬

‫‪-‬ممکنه یه خوناشام خیلی قوی باشی‪ ...‬ولی یادت رفته که منم باهوشم‪.‬‬
‫نباید توانایی من رو دست کم بگیری‪ ،‬نه وقتی که خودت بهم یاد دادی‬
‫چه حسی داره وقتی یکی میخواد وارد ذهنم بشه و اینکه چطوری باید‬
‫جلوش رو بگیرم‪.‬‬

‫‪-‬این غیرممکنه‪.‬‬

‫‪1853‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک گفت و سرش رو با ناباوری تکون داد‪ .‬همچنان‬


‫نمیخواست باور کنه‪.‬‬

‫‪-‬فقط درصورتی میشه جلوی ورود به ذهن انسانها رو گرفت که اون‬


‫خوناشام قدرت کافی توی تلپاتی نداشته باشه و این درمورد من صدق‬
‫نمیکنه‪ .‬توهینی نباشه‪ ،‬ولی این غیرممکنه که بتونی توی این مورد‬
‫باهام مبارزه کنی‪.‬‬

‫‪-‬ناراحت شدم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬چشمهاش رو چرخوند و دستهاش رو از شونههای‬


‫جونگکوک پایین برد‪ ،‬تا اینکه به ساعد دستش رسید‪.‬‬

‫‪-‬خب خونخوار پرو‪ ،‬باید غیرممکن باشه ولی حقیقت اینه که من‬
‫انجامش دادم‪ .‬اگه ازم بپرسی چطوری‪ ،‬خب نمیدونم‪ .‬دقیقا‬
‫همونطوری که توضیح دادی‪ ،‬انجامش دادم‪ .‬به محض اینکه درد‬
‫‪1854‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫خفیفی رو توی سرم حس کردم‪ ،‬نگهاش داشتم‪ .‬خودم رو متقاعد‬


‫کردم که اون نفوذ رو نمیخوام و با فشار پشت جمجمهام مقابله کردم‪.‬‬
‫خیلی سخت بود چون تو به حرفزدن ادامه میدادی و من نه تنها‬
‫مجبور بودم با ورودت به ذهنم مقابله کنم‪ ،‬بلکه با میلم به اینکه همزمان‬
‫بهت مشت بزنم و ببوسمت هم جنگیدم‪ .‬ولی نتونستم جلوی اشکهام‬
‫رو بگیرم‪.‬‬

‫نه‪ .‬این نمیتونست حقیقت داشته باشه‪ .‬چطوری ممکن بود؟‬

‫‪-‬تهیونگ… مطمئنی که خوناشام نیستی؟‬

‫جونگکوک با لحن جدی پرسید‪ ،‬اما تهیونگ به چشم شوخی بهش‬


‫نگاه کرد و خندید‪ .‬گوشهای جونگکوک دوباره با شنیدن صدای‬
‫مورد عالقهاش مقدس شد‪.‬‬

‫‪1855‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬منظورم اینه‪ ...‬باید اعتراف کنم که غافلگیر شدم‪ .‬نه تنها جلوی تلپاتی‬
‫مقاومت کردی‪ ،‬بلکه تونستی وانمود کنی‪ .‬وقتی توی اتاقت ولت‬
‫کردم‪ ،‬خیلی بیتفاوت بودی‪ ...‬چطوری باید متوجه میشدم که کار‬
‫نکرده؟‬

‫جونگکوک گفت‪ .‬همچنان درک نمیکرد که چطوری چنین چیزی‬


‫ممکن بود‪.‬‬

‫اصال وارد ذهن تهیونگ شده بود؟ خاطرات و افکار تهیونگ رو دیده‬
‫بود؟ فاک‪ .‬حقیقت اینه که مطمئن نبود‪ .‬تنها چیزی که صد درصد به‬
‫یاد داشت این بود که بیش از حد نسبت به چیزی که درحال اتفاق بود‬
‫و همینطور خدافظی از کسی که دوستش داشت‪ ،‬متزلزل بود‪ .‬شاید اون‬
‫درد و رنج باعث شده بود که گاردش رو پایین بیاره‪ .‬جونگکوک‬
‫نمیدونست خوشحال باشه یا نه‪.‬‬

‫‪-‬اره‪.‬‬

‫‪1856‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ گفت و اهی کشید‪.‬‬

‫‪-‬توی این چند روز‪ ،‬حتی به تغییر رشتهام فکر کردم‪ .‬شاید توی دنیای‬
‫تئاتر اینده بهتری نسبت به زیست شناسی داشته باشم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و با شیطنت خندید‪.‬‬

‫جونگکوک با تمسخر خندید و اجازه داد با شنیدن اون خنده‪ ،‬ارامش و‬


‫گرما سینهاش رو فرا بگیره‪.‬‬

‫‪-‬ولی چرا؟‬

‫جونگکوک چند ثانیه بعد پرسید و تهیونگ اخمی کرد‪.‬‬

‫خوناشام اضافه کرد‪:‬‬

‫‪1857‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬چرا نمیخواستی فراموش کنی؟ اینجوری برات راحتتر بود که‪...‬‬

‫‪-‬واقعا اینطوره‪ ،‬جونگکوک؟‬

‫تهیونگ پرسید و با دستهای گرم و نرمش گردن جونگکوک رو نگه‬


‫داشت تا نگاهشون حتی برای یک ثانیه از هم جدا نشه‪.‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬

‫‪-‬حتی اگه بهم میگفتی که ازم خوشت نمیاد و نمیخوای هیچ ارتباطی‬
‫باهام داشته باشی‪ ،‬ترجیح میدادم هزاربار قلبم بشکنه تا اینکه چیزی که‬
‫باهم زندگی کردیم‪ ،‬فراموش کنم‪ .‬اینکه فراموش کنم برام چه معنیای‬
‫داری‪ ...‬اینکه خودت رو فراموش کنم‪ .‬راستش رو بخوای‪ ،‬حتی اگه‬
‫اجازه میدادم هم شک دارم که تلپاتی واقعا کار کنه‪ .‬فکر نکنم مغز و‬
‫قلب لجبازم بهم اجازه بده که صورت هات و اخموت رو فراموش‬
‫کنم‪.‬‬
‫‪1858‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک لوس نبود‪ .‬هیچوقت اینجوری نبود‪ ،‬اما کلمات لوس‬


‫تهیونگ باهاش کاری کرد که میخواست توی کرهای که قلبش رو‬
‫کامال ذوب میکرد‪ ،‬شیرجه بزنه‪.‬‬

‫‪-‬تهیونگ‪ .‬کسی که اینجا به یاد موندنیه‪ ،‬توئی‪.‬‬

‫جونگکوک با جدیت زمزمه کرد و به تعجبی که روی مردمکهای‬


‫شکالتی تهیونگ نشست‪ ،‬نگاه کرد‪.‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬

‫‪-‬مطمئناً قلبم هیچوقت نمیتونست فراموشت کنه‪ ،‬ولی با دونستن اینکه‬


‫حالت خوبه‪ ،‬میتونستم توی ارامش زندگی کنم‪ .‬زنده و سالم‪ .‬این‬
‫بیشتر از هرچیزی برام کافیه‪.‬‬

‫‪1859‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫انسان با شنیدن کلمات شیرین جونگکوک لبخندی زد‪.‬‬

‫‪-‬ولی دیگه الزم نیست این کار رو بکنی‪ .‬من میتونم همزمان کنارت‬
‫باشم و زنده و سالم بمونم‪ .‬االن حالم خوبه‪ ،‬مگه نه؟ حال هردومون‬
‫خوبه‪.‬‬

‫‪-‬فعال‪...‬‬

‫جونگکوک گفت و به طرز دردناکی چشمهاش رو بست‪.‬‬

‫‪-‬ولی همیشه چنین حملهکنندههایی وجود دارن‪ .‬همیشه خوناشامهایی‬


‫مثل میگیونگ هستن‪ .‬اگه باهام بمونی و درگیر این دنیا بشی‪ ،‬همیشه‬
‫خطر تهدیدت میکنه‪.‬‬

‫‪-‬و خودم هیچ حق انتخابی ندارم‪ ،‬جونگکوک؟‬

‫‪1860‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ با تمسخر پرسید‪.‬‬

‫‪-‬درواقع‪ ،‬تو فکر میکردی فراموشکردن من براشون کافیه تا بهم‬


‫اسیب نزنن یا از من علیهات استفاده نکنن‪ ،‬ولی ببین چی شد‪ .‬هیچ‬
‫فایدهای نداشت!‬

‫تهیونگ داد زد و خیلی خب‪ ،‬جونگکوک اعتراف میکرد که حق با‬


‫اون بود‪.‬‬

‫‪-‬من خودم خیلی خوب میتونم تصمیم بگیرم که این ریسک رو قبول‬
‫کنم و کنارت بمونم یا ازت فاصله بگیرم و خیلی چیزهای دیگه‪.‬‬
‫زندگی امن نیست‪ .‬زندگی مدام ما رو امتحان میکنه‪ .‬ما هرروز با‬
‫کوچکترین چیزها ریسک میکنیم و اگه از زندگیِ بدون ریسک‬
‫اجتناب کنیم‪ ،‬اصال زندگی نمیکنیم چون ریسکهایی هست که‬
‫ارزشش رو داره‪ ...‬بعضی ریسکها باعث میشه خونمون نبض بزنه‪،‬‬
‫قلبمون تند تند بزنه‪ ،‬سینهمون گرم بشه و ذهنهامون یه سرگیجهی‬

‫‪1861‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫خوب داشته باشه‪ .‬بعضی ریسکها بهمون احساس زندهبودن میده و من‬
‫هیچ اهمیتی نمیدم که یه خوناشام فاکی باشی چون جئون‬
‫جونگکوک‪ ،‬تو باعث شدی من همۀ اینها رو احساس کنم‪.‬‬

‫جونگکوک همچنان درمورد این مطمئن نبود‪ .‬تهیونگ تقریبا نزدیک‬


‫بود بخاطرش بمیره‪.‬‬

‫اما شاید‪ ...‬شاید‪ ،‬اگه جونگکوک از اول پسر مونقرهای رو تنها‬


‫نمیذاشت‪ ...‬خیلی خب‪ ،‬االن ارزش نداشت که درمورد " اگرها " فکر‬
‫کنه‪.‬‬

‫تهیونگ احتماال شک و تردیدی که توی چشمهای جونگکوک‬


‫منعکس میشد دید‪ ،‬چون سرش رو خم کرد تا فقط چند اینچ از‬
‫صورت جونگکوک فاصله داشته باشه و گونه سرد خوناشام رو با‬
‫انگشت شست نوازش کرد‪.‬‬

‫‪1862‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬لطفا اینقدر بهش فکر نکن‪.‬‬

‫تهیونگ ملتمسانه گفت‪.‬‬

‫‪-‬من دوستت دارم‪ ،‬همین نباید کافی باشه؟‬

‫تهیونگ پرسید و قلب جونگکوک ایستاد‪ .‬با خودش فکر کرد اصال‬
‫میتونست به شنیدن اون سه کلمه از تهیونگ واکنش نشون بده یا نه‪.‬‬
‫اینکه میتونست لرزش سینهاش که مثل زلزلهی ‪ 9‬ریشتری بود‪ ،‬متوقف‬
‫کنه یا نه؟‬

‫‪-‬معلومه که کافیه‪.‬‬

‫جونگکوک زمزمه کرد و نفس گرم تهیونگ رو روی صورتش‬


‫احساس کرد‪.‬‬

‫‪1863‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬من هیچ وقت فکر نمیکردم که حقیقت داشته باشه‪...‬‬

‫‪-‬ولی حقیقت داره‪ ،‬جونگکوک‪ .‬این واقعیترین حقیقت ممکنه‪.‬‬

‫تهیونگ با اطمینان گفت‪.‬‬

‫‪-‬پس بیا فراموشش کنیم‪ .‬بخاطر ترس از اتفاقی که ممکنه بیفته‪ ،‬به‬
‫خودت و من اسیب نزن‪ .‬بگو که دوستم داری و بعد من رو ببوس‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و قبل از اینکه جونگکوک بتونه واکنشی نشون بده یا‬
‫جوابی که تهیونگ میخواست‪ ،‬بهش بده‪ ،‬پسر رو از گردنش جلو‬
‫کشید‪.‬‬

‫دستهای جونگکوک خود به خود کمر تهیونگ رو پیدا کرد‪،‬‬


‫درحالی که لبهاشون بعد از چیزی شبیه ابدیت‪ ،‬روی هم قرار گرفت‪.‬‬

‫‪1864‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک میدونست که نمیتونست بدون نفس کشیدن زندگی‬


‫کنه‪ .‬میدونست که نمیتونست بدون قلب تپنده درون بدنش زندگی‬
‫کنه‪ .‬میدونست که خودش و بقیه خوناشامها نمیتونستن بدون خون‬
‫زندگی کنن‪.‬‬

‫چیزی که جونگکوک نمیدونست این بود که چطوری تمام اون‬


‫روزها رو بدون اون لبها که به طرز شیرین‪ ،‬ظریف و نرمی روی‬
‫لبهاش حرکت میکرد و کامال شبیه خود تهیونگ بود‪ ،‬زندگی کرده‬
‫بود‪.‬‬

‫پاککردن افکار و خاطرات تهیونگ یا حداقل‪ ،‬تالش برای انجامش‪،‬‬


‫اون لحظه درست به نظر میرسید‪ .‬و به نحوی‪ ،‬جنبه منطقی و دغدغهدار‬
‫جونگکوک همچنان فکر میکرد که اون بهترین تصمیم ممکن بود‪.‬‬
‫اگه تهیونگ هیچوقت جونگکوک رو مالقات نمیکرد‪ ،‬جاش امنتر‬
‫بود‪ .‬شاید‪ ،‬بخش کوچیکی از خوناشام همچنان میترسید که‬
‫احساساتش رو نشون بده و احساسات بقیه رو متقابال دریافت کنه‪.‬‬

‫‪1865‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫اما درحال حاضر لبهای تهیونگ اونقدری شیرین و اروم روی‬


‫لبهاش حرکت میکرد که باعث شد جونگکوک فکر کنه که واقعا‬
‫بهترین تصمیم بود یا نه‪.‬‬

‫چون درحال حاضر‪ ،‬بهترین تصمیم این بود که تمام عشق و عالقهای‬
‫که تهیونگ نسبت بهش داشت رو از طریق پسر مونقرهای که دهنش‬
‫رو دوباره کشف میکرد‪ ،‬میلیسید و گاز میگرفت‪ ،‬احساس کنه تا‬
‫هرشک و تردیدی که داشت‪ ،‬از ذهنش خارج بشه‪ .‬و جونگکوک‬
‫اجازه داد تهیونگ اون احساسات منفی رو به دَرَک بفرسته چون چیزی‬
‫بیشتر از این نمیخواست که از طریق اون بوسهها و جوری که تهیونگ‬
‫لمسش میکرد‪ ،‬احساس زندهبودن کنه‪.‬‬

‫شاید زمانش رسیده بود که جونگکوک باالخره با سر وارد استخری از‬


‫ریسک که زندگی بود‪ ،‬بشه و به خودش اجازه بده توی اب شیرین و‬
‫احیاکنندهای به نام کیم تهیونگ شناور بشه‪.‬‬

‫‪1866‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪CH 33‬‬

‫شاید زمانش رسیده بود که جونگکوک باالخره با سر وارد استخری از‬


‫ریسک که زندگی بود‪ ،‬بشه و به خودش اجازه بده توی اب شیرین و‬
‫احیاکنندهای به نام کیم تهیونگ شناور بشه‪.‬‬

‫وسط صدای برخورد لبهاشون برای عبور هوا‪ ،‬جونگکوک به طرز‬


‫مبهمی صدای جشنگرفتن و سوتزدن رو از طبقه پایین خونهشون‬
‫شنید‪.‬‬

‫البته که افراد فضولی مثل پدرش‪ ،‬بهترین دوستش و جین به‬


‫مکالمهشون گوش میکردن‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک‪...‬‬

‫‪1867‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫وقتی حرکت لبهاشون برای نفسکشیدن متوقف شد‪ ،‬تهیونگ با‬


‫نگرانی زمزمه کرد‪.‬‬

‫‪-‬تو فقط به یه قسمت حرفم عمل کردی‪ .‬مطمئنم که میتونی صدای‬


‫تپش قلب نگرانم رو توی سینهام بشنوی‪ .‬منظورم اینه‪ ...‬من خوناشام‬
‫نیستم و میتونم بشنومش پس‪...‬‬

‫‪-‬اصال بهم فرصت ندادی‪.‬‬

‫جونگکوک جواب داد و مدام گونههای خندون تهیونگ رو بوسید‪.‬‬

‫‪-‬بالفاصله به لبهام حمله کردی و دهنم رو بستی‪.‬‬

‫‪-‬ببخشید که دلم برات تنگ شده بود‪ ،‬خب؟‬

‫تهیونگ گفت و چشمهاش رو چرخوند‪.‬‬

‫‪1868‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬دوستت دارم‪.‬‬

‫جونگکوک درست توی چشمهای تهیونگ زمزمه کرد و پسر رو‬


‫غافلگیر کرد‪ .‬خوناشام توی افشاکردن اسرار قلبش تردیدی نداشت‪،‬‬
‫حتی اگر همین اواخر چنین احساساتی محکم به پایین قفسه سینهاش‬
‫وصل شده بود و با الیههای یخ و اجر پوشیده شده بود‪ ،‬اما لبخند روی‬
‫لبهای تهیونگ که اونقدری بزرگ بود که چشمهاش رو پنهان‬
‫میکرد‪ ،‬به جونگکوک نشون داد تخریب هرالیه چقدر ارزش داشت‪.‬‬

‫‪-‬دوباره بگو‪.‬‬

‫تهیونگ با خنده گفت و لبهای جونگکوک رو بوسید‪.‬‬

‫‪-‬من خیلی سختگیرم‪ ،‬کیم‪.‬‬

‫‪1869‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک با شیطنت گفت و سرش رو با نارضایتی تکون داد‪.‬‬

‫‪-‬زیاد شانست رو امتحان نکن‪.‬‬

‫تهیونگ خرخری کرد و برای تالفی گونۀ جونگکوک رو گاز گرفت‪.‬‬

‫‪-‬من رو بگو که فکر میکردم نرمت کردم‪.‬‬

‫‪-‬من؟ نرم؟‬

‫جونگکوک با تمسخر پرسید‪.‬‬

‫‪-‬هیچوقت‪ .‬توی خواب ببینی‪ ،‬کیم تهیونگ‪.‬‬

‫‪1870‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫لبخندهاشون بهم رسید و به خوبی روی هم قرار گرفت‪ ،‬جوری که‬


‫انگار یک قلم مو بدون اینکه سالها روی بوم لغزیده باشه‪ ،‬باالخره‬
‫سطح پالت رو لمس کنه و با گرمترین رنگها ترکیب بشه‪.‬‬
‫زبونهاشون مثل زیباترین و هماهنگترین رقص باله باهم به رقص‬
‫دراومد‪ ،‬درحالی که دستهاشون روی هرچیزی که بدن دیگری رو‬
‫میساخت‪ ،‬حرکت میکرد و دوباره معنای لمسکردن و احساسکردن‬
‫رو یاد میگرفت‪.‬‬

‫‪-‬خیلی دلم برات تنگ شده بود‪.‬‬

‫تهیونگ روی گردن خوناشام زمزمه کرد و جونگکوک میتونست‬


‫قسم بخوره که قلبش مثل کره توی ماهیتابه ذوب شد‪.‬‬

‫‪-‬خیلی خوشحالم که اینجایی‪ .‬خیلی خوشحالم که دوباره اینجا کنارتم‪.‬‬

‫‪1871‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ روی لبهای جونگکوک زمزمه کرد و زانوهای خوناشام‬


‫مثل ژله لرزید‪.‬‬

‫‪-‬دوستت دارم و مدتهاست که میخوام این رو بهت بگم‪.‬‬

‫انسان اعتراف کرد و محکم گردن جونگکوک رو دراغوش گرفت‪.‬‬

‫جونگکوک نه تنها به خودش اجازه داد که از بوی خاص و شیرین‬


‫تهیونگ مست بشه‪ ،‬بلکه با شنیدن اون سه کلمه قلبش سقوط کرد و سه‬
‫تا سالتو پشت سرهم انجام داد‪.‬‬

‫جونگکوک دستهاش رو با مالیمت پشت تهیونگ کشید‪ ،‬از زیر‬


‫پیرهنش عبور کرد و هراینچ از پوست تهیونگ رو با نوک‬
‫انگشتهاش احساس کرد‪ .‬میخواست به قلب ناامن و مشکوکش‬
‫اطمینان بده که تهیونگ همچنان بین بازوهاش بود‪.‬‬

‫‪1872‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬من بیشتر دوستت دارم‪.‬‬

‫جونگکوک روی موهای نقرهای تهیونگ زمزمه کرد و بوسه طوالنی و‬


‫نرمی روی موهاش گذاشت‪.‬‬

‫‪-‬خیلی خیلی بیشتر‪.‬‬

‫‪-‬میتونی خوابش رو ببینی‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و روی گردن خوناشام نیشخند زد‪.‬‬

‫‪-‬سعی نکن باهام رقابت کنی‪.‬‬

‫پسر مونقرهای گفت‪ ،‬از انحنای شونه و گردن جونگکوک فاصله‬


‫گرفت و با انگشت تهدیدامیزش به سینه پسر اشاره کرد‪.‬‬

‫‪1873‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬توی شیمی من ازت بهترم‪ .‬واقعا میخوای توی دوست داشتن هم‬
‫ازت بهتر باشم؟ خیلی سخت نیست‪ .‬و االن متوجه شدم که حرفهام‬
‫چقدر لوسه‪.‬‬

‫تهیونگ خودش رو سرزنش کرد‪ ،‬اما جونگکوک لبخندی زد و با‬


‫خودش فکر کرد که میتونست تا ابد با حرکات و حرفهای لوس‬
‫تهیونگ زندگی کنه‪.‬‬

‫برای اینکه پسر شرمندهتر نشه‪ ،‬خوناشام تصمیم گرفت روی چیزی که‬
‫اول گفت تمرکز کنه‪ .‬این بار این جونگکوک بود که با تمسخر خندید‬
‫و دستش رو از روی رون تهیونگ برداشت تا جلوی لبخند طعنهامیزش‬
‫رو بگیره‪.‬‬

‫‪-‬تو؟ توی شیمی ازم بهتری؟ فکر کنم دکتر باید دوباره معاینهات کنه‪.‬‬
‫احتماال یه چیزی اونجاست که درست کار نمیکنه‪.‬‬

‫‪1874‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک گفت و با انگشتش به پیشونی تهیونگ ضربه زد‪.‬‬

‫‪-‬خیلی بامزه بود‪.‬‬

‫تهیونگ با طعنه گفت و چشمهاش رو چرخوند‪.‬‬

‫‪-‬من خیلی هم جدی گفتم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و لبهاش رو با ناراحتی اویزون کرد‪.‬‬

‫‪-‬من حتی میخواستم پیشنهاد بدم که بهت درس بدم‪ ،‬ولی شاید خانم‬
‫بلوند سینه گنده قراره بهت کمک کنه‪.‬‬

‫‪-‬کی؟ خانم بلوند سینه گنده؟ اون چیه دیگه؟ کاراکتر فیلم پورنه؟‬

‫‪1875‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬اصال خندهدار نیست‪ ،‬جونگکوک‪.‬‬

‫تهیونگ غر زد و با پایین ژاکتش بازی کرد‪.‬‬

‫‪-‬بگو منظورت کیه‪.‬‬

‫جونگکوک با لبخند پرسید‪ ،‬اما تهیونگ سکوت کرد‪ .‬همچنان‬


‫لبهاش اویزون بود و اخم کرده بود‪.‬‬

‫کی میتونه بلوند باشه‪ ،‬سینه بزرگ داشته باشه و برای شیمی بهش‬
‫کمک کنه؟‬

‫جونگکوک با خودش فکر کرد‪ .‬خوناشام به ندرت با کسی توی اون‬


‫کالس معاشرت میکرد‪ .‬دقیقا منظورش کیه؟ چرخ دندههای مغزش‬
‫سخت کار کرد و انرژی هدر داد‪ .‬مگه اینکه‪...‬‬

‫‪1876‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬صبر کن‪ .‬داری درمورد ایون کیونگ حرف میزنی؟‬

‫جونگکوک پرسید و قیافه بدخلق تهیونگ برای جواب کافی بود‪ .‬حاال‬
‫جونگکوک میتونست خیلی مبهم به یاد بیاره که تهیونگ چند وقت‬
‫پیش با همچین اسمی به دختر اشاره کرده بود‪ .‬این موضوع اونقدری‬
‫برای خوناشام بیاهمیت بود که دیگه حتی اسم دختر رو به خاطر‬
‫نداشت‪.‬‬

‫‪-‬خب‪ ،‬نمیدونم متوجه شدی یا نه‪...‬‬

‫جونگکوک شروع کرد و دستهاش رو روی کمر تهیونگ گذاشت‪.‬‬

‫‪-‬ولی من سینههای کوچیک رو ترجیح میدم‪.‬‬

‫‪1877‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫خوناشام به شوخی گفت‪ ،‬دستش رو به سمت سینه تهیونگ برد و سینه‬


‫کوچیکش رو فشار داد‪.‬‬

‫‪-‬وای خدایا‪.‬‬

‫تهیونگ غرید‪ ،‬با دست ضربهای به بازوی جونگکوک زد‪ ،‬از روی پای‬
‫جونگکوک بلند شد و از تخت بیرون رفت‪.‬‬

‫‪-‬واقعا داغونی‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪.‬‬

‫جونگکوک خندید و به تهیونگی که اطراف اتاق راه میرفت‪ ،‬نگاه‬


‫کرد‪.‬‬

‫‪1878‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬داری کجا میری؟‬

‫جونگکوک با کنجکاوی و شاید کمی ناامنی پرسید‪ ،‬چون فکر‬


‫میکرد اون لحظهای بود که تهیونگ قرار بود ترکش کنه‪.‬‬

‫اما وقتی پسر مونقرهای ژاکت بافتنی زرد رنگش رو دراورد‪،‬‬


‫جونگکوک نه تنها اب دهنش رو قورت داد‪ ،‬بلکه کمی وحشت کرد‪.‬‬

‫‪-‬تهیونگ‪ .‬ما قرار نیست االن سکس داشته باشیم‪.‬‬

‫جونگکوک با ترس زمزمه کرد‪.‬‬

‫‪-‬بابام طبقه پایینه و ما تازه دو دقیقهست که داریم قرار میذاریم‪.‬‬


‫اینجوری نیست که درمورد رابطه تخصصی چیزی داشته باشم‪ ،‬ولی‬
‫نباید یکم صبر کنیم؟‬

‫‪1879‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک پرسید و تهیونگ هم با وحشت مشابهی بهش نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬اوالً‪ ،‬من فقط میخواستم این ژاکت خونی و بد بو رو بدون هیچ‬


‫انگیزه خاصی دربیارم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و ژاکت رو به بینیاش نزدیک کرد و بعد از انزجار‬


‫اخمی کرد‪ .‬بعد ژاکت رو پشت صندلی جونگکوک اویزون کرد و‬
‫توی کمد جونگکوک دنبال چیزی گشت که بپوشه‪.‬‬

‫‪-‬دوماً‪ ،‬من قرار نیست وقتی پدرت و بقیه خوناشامها اون پایین هستن‪،‬‬
‫باهات سکس داشته باشم! عمالً میتونن همه چیز رو بشنون‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و با تصورش لرزید‪.‬‬

‫‪-‬سوماً‪...‬‬

‫‪1880‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬سه تا انگشتش رو باال گرفت و هودی بنفشی که از‬


‫کمد برداشته بود‪ ،‬از روی سرش رد کرد‪.‬‬

‫‪-‬اگه یادت باشه‪ ،‬ما قبال سکس داشتیم‪ .‬اون قانون خیلی وقته که‬
‫شکسته‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬روی تخت کنار جونگکوک دراز کشید و لبخند از‬
‫خودراضیای زد‪.‬‬

‫‪-‬و اخر از همه‪ ...‬گفتی که از دو دقیقه پیش داریم قرار میذاریم؟‬

‫خوناشام موتیره خودش رو روی تشک پایین برد تا صورتش با‬


‫صورت تهیونگ در یک سطح باشه‪.‬‬

‫جونگکوک نمیتونست لبخند تهیونگ رو رمزگشایی کنه‪.‬‬

‫‪1881‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫لبخندش طعنهامیزه چون فکر کرد حرفم خیلی لوسه؟ یا لبخندش از‬
‫روی ترحمه چون نمیخواد باهام قرار بذاره؟‬

‫جونگکوک با تردید ابروش رو باال انداخت و پرسید‪:‬‬

‫‪-‬قرار نمیذاریم‪...‬؟‬

‫انگشتهای تهیونگ دست جونگکوک رو پیدا کرد و پسر رو جلو‬


‫کشید‪ ،‬تا اینکه اونقدری بهم نزدیک بودن که هیچکس نمیتونست‬
‫متوجه بشه کجا بدن جونگکوک شروع میشد و کجا بدن تهیونگ‬
‫تموم میشد‪.‬‬

‫تهیونگ درحالی که صورتهاشون فقط چند اینچ از همدیگه فاصله‬


‫داشت و نفسهاشون باهم ترکیب شده بود‪ ،‬جواب داد‪:‬‬

‫‪1882‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬نمیدونم‪ ...‬من به خوبی خوناشامها نمیتونم بشنوم ولی با این حال‪،‬‬


‫مطمئنم که اون سوال رو نشنیدم‪...‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬شونهاش رو باال انداخت و دست جونگکوک رو روی‬


‫کمرش گذاشت‪.‬‬

‫‪-‬عالوه براین‪ ،‬ما حتی سر یه قرار هم نرفتیم‪.‬‬

‫‪-‬عام‪ ...‬قرار؟‬

‫جونگکوک با لکنت پرسید‪.‬‬

‫تهیونگ سری به نشونه تایید تکون داد و حالت چهرهاش جدی شد‪.‬‬

‫‪1883‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬اره‪ ،‬جونگکوک‪ .‬قرار‪ .‬میدونی‪ ،‬وقتی که بقیه باهم غذا میخورن‪،‬‬


‫فیلم میبینن یا کار سرگرمکننده انجام میدن تا همدیگه رو بهتر‬
‫بشناسن‪ .‬باهم حرف میزنن‪ ،‬دست همدیگه رو میگیرن و همدیگه رو‬
‫میبوسن‪ ،‬ولی معموال بوسیدن برای قرار دومه‪.‬‬

‫تهیونگ توضیح داد و به نظر میرسید که میخواست اذیتش کنه‪ ،‬اما‬


‫رنگ جونگکوک کامال پرید‪.‬‬

‫‪-‬چی؟ این یعنی تا وقتی سرقرار دوم نریم‪ ،‬نمیتونم ببوسمت؟‬

‫جونگکوک پرسید‪ .‬وقتی صحبت از قرار میشد‪ ،‬واقعا اوضاع جالبی‬


‫نداشت‪.‬‬

‫‪-‬چرا‪.‬‬

‫‪1884‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ با تمسخر گفت‪ ،‬جوری که انگار اون مسخرهترین چیزی بود‬


‫که اخیراً شنیده بود و جونگکوک احساس کرد ارامش توی رگهاش‬
‫جریان پیدا کرد‪ .‬تهیونگ گردنش رو محکم گرفت و پسر رو جلو‬
‫کشید‪ ،‬تا اینکه لبهاشون روی هم کشیده شد‪ ،‬اما اونجوری که‬
‫هردوشون واقعا میخواستن‪ ،‬لمس نکرد‪.‬‬

‫‪-‬این درمورد من صدق نمیکنه‪ ،‬مخصوصا درمورد ما‪ .‬تو بخاطر این‬
‫چند روز بهم یک میلیون بوسه بدهکاری‪ .‬پس لبهات رو اماده کن‪،‬‬
‫جئون‪.‬‬

‫جونگکوک قطعا میتونست به چیزهای بدتری فکر کنه؛ چیزهایی که‬


‫بدتر از لبهای متورم و بیحس ناشی از بوسیدن تهیونگ برای یک‬
‫ساعت متوالی بود‪...‬‬

‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪1885‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫اواسط بهار به هم اغوشی رنگ سبز روشن و ابی شفاف و کریستالی‬


‫اجازه میداد‪ .‬توی هوا‪ ،‬صدای رودخونه حین حرکت بین صخرهها و‬
‫شاخهها میپیچید و به شکل ابشار هماهنگی سقوط میکرد‪ .‬فقط‬
‫صدای اواز پرندهها و نسیم که همراه با برگ درختها به رقص‬
‫دراومده بود‪ ،‬به گوش میرسید‪.‬‬

‫کوه جانگسان یکی از مکانهای مورد عالقه جونگکوک توی بوسان‬


‫بود‪ .‬وقتی نوجوون بود‪ ،‬عادت داشت با یکی از دوستهاش به اونجا‬
‫بره و کم کم از وقت گذروندن با خوناشامهای با تجربهتر که با قدرت‬
‫و مهارتهاش اون رو به چالش میکشیدن‪ ،‬خوشش اومد‪.‬‬

‫‪-‬مدتهاست که اینجا نیومدم‪.‬‬

‫جین با دلتنگی گفت‪.‬‬

‫‪-‬منم‪.‬‬
‫‪1886‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک گفت‪ ،‬به اطرافش نگاه کرد و حس طبیعت و اشتیاق رو به‬


‫خودش جذب کرد‪.‬‬

‫‪-‬حتی به زور یادم میاد که اینجا چطوری بود‪.‬‬

‫هردوشون با زانوهای خم شده باالی تپهای نشسته بودن و از توریستها‬


‫و عاشقان پیادهروی که درامتداد مسیرهای ساخته شده قدم میزدن‪،‬‬
‫فاصله داشتن‪ ،‬اما با این حال منظره جذابی از ابشار چند متر ازشون‬
‫پایینتر بود‪.‬‬

‫این جونگکوک بود که از جین خواست دقیقا یک روز بعد از حمله و‬


‫مبارزه با میگیونگ‪ ،‬باهاش به اونجا بیاد‪.‬‬

‫جونگکوک روز شنبه رو مرخصی گرفته بود تا استراحت کنه (اگرچه‬


‫حالش کامال خوب بود‪ ،‬ولی پدرش و تهیونگ لجباز بودن و ترجیح‬

‫‪1887‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫دادن که استراحت کنه) و با تهیونگ وقت بگذرونه‪ ،‬حتی اگر قرار بود‬
‫فقط باهم فیلم رندوم و لوس ببینن و توی تخت همدیگه رو بغل کنن‪.‬‬

‫امروز اخرین روز جونگکوک توی بوسان بود چون فردا تعطیالت‬
‫بهاری تموم میشد و ترم با تمام قوا شروع میشد‪.‬‬

‫وقتی جونگکوک از تهیونگ عذرخواهی کرد و بهش گفت که باید‬


‫این کار رو انجام میداد و برای چند ساعت ازش جدا میشد‪ ،‬پسر هیچ‬
‫مشکلی نداشت‪ .‬اتفاقا برعکس‪ ،‬پسر مونقرهای حتی تشویقش کرد و‬
‫دوباره گفت که بخاطر اون کار بهش افتخار میکرد‪.‬‬

‫بنابراین‪ ،‬جونگکوک نتونست از این فرصت فرار کنه که جین رو به‬


‫اون مکان که معنای زیادی براشون داشت‪ ،‬بیاره و باالخره مکالمهای‬
‫که به شدت نیاز داشت رو با خوناشام بزرگتر داشته باشه‪.‬‬

‫با دوستش‪.‬‬
‫‪1888‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬یادته یه شب اومدیم اینجا که تمرین کنیم و از روی درختها بپریم‬


‫چون فکر میکردیم هیچکس اینجا نیست‪ ،‬ولی بعدش یه زوج رو‬
‫درحال سکس دیدیم؟‬

‫جین پرسید و از کنار بهش نگاه کرد‪ ،‬اما وقتی نگاهشون بهم برخورد‬
‫کرد‪ ،‬نتونستن جلوی خنده هیستریکی که از دهنشون بیرون رفت‪،‬‬
‫بگیرن‪.‬‬

‫‪-‬محض رضای خدا‪ ،‬یادم ننداز چون ضربۀ روحی خوردم‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و دستهاش رو روی چشمهاش مالید‪ ،‬طوری که‬


‫انگار میخواست اون تصویر رو از سرش پاک کنه‪.‬‬

‫‪-‬اعتراف میکنم که منم همچنان کابوس اون روز رو میبینم‪.‬‬

‫‪1889‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جین با لحن جدی گفت‪ ،‬اما طولی نکشید که هردوشون دوباره‬


‫خندیدن‪.‬‬

‫‪-‬فکر کنم اون اخرین باری بود که اومدیم اینجا‪.‬‬

‫وقتی خندهشون فروکش کرد‪ ،‬جونگکوک گفت‪.‬‬

‫‪-‬اره‪ .‬از وقتی که اون اتفاق برای مادرت افتاد‪ ،‬دیگه با قدرتهامون‬
‫اینجا تمرین نکردیم‪.‬‬

‫جین زمزمه کرد‪ .‬شاید کمی میترسید و نمیدونست که میتونست‬


‫درمورد اون موضوع صحبت کنه یا نه‪.‬‬

‫‪1890‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫با وجود اینکه همچنان مثل جهنم براش درد داشت و احتماال همیشه‬
‫قرار بود اینجوری بمونه‪ ،‬جونگکوک حاال میتونست بدون احساس‬
‫فشار مداوم پنجههای تیزش درمورد مادرش فکر و صحبت کنه‪.‬‬

‫حاال میتونست گرما‪ ،‬خاطرات خوب و عشق رو احساس کنه‪.‬‬

‫‪-‬میدونم‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪ ،‬با موافقت سری تکون داد و ناخوداگاه با برگهای‬


‫روی زمین بازی کرد‪.‬‬

‫‪-‬راستش اون موقع دلم نمیخواست کاری انجام بدم‪.‬‬

‫‪-‬کامال قابل درکه‪.‬‬

‫‪1891‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جین بهش اطمینان داد‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک‪ ...‬میدونم این رو قبال گفتم‪ ،‬ولی برای اتفاقی که واسه‬


‫مادرت افتاد متاسفم‪ .‬واقعا حقش نبود که اینجوری بشه‪ .‬اون یه رهبر و‬
‫زن فوقالعاده بود‪ .‬حق تو و پدرت هم این نبود که چنین دردی رو‬
‫تجربه کنید‪.‬‬

‫‪-‬ممنون‪ ،‬جین‪.‬‬

‫جونگکوک زمزمه کرد‪.‬‬

‫‪-‬منم متاسفم‪ .‬هرروز دلم براش تنگ میشه‪.‬‬

‫جونگکوک اعتراف کرد و قلبش به خونریزی افتاد‪.‬‬

‫‪1892‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫به نظر میرسید جین از صداقت جونگکوک غافلگیر شده بود‪.‬‬


‫خوناشام کوچیکتر اخیرا میتونست مکالمههای باز و احساسی مثل این‬
‫داشته باشه‪ ،‬اما غافلگیری جین بالفاصله با دلسوزی جایگزین شد‪.‬‬

‫‪-‬میدونم‪ ،‬گوک‪.‬‬

‫جین گفت‪ ،‬دستش رو دراز کرد و شونه جونگکوک رو فشار داد‪.‬‬

‫چند دقیقه گذشت و سکوت ارامشبخشی بینشون به وجود اومد‪ .‬فقط‬


‫صدای سقوط ارامشبخش ابشار توی تاالب کوچیکی که شکل گرفته‬
‫بود‪ ،‬به گوش میرسید‪.‬‬

‫جونگکوک اولین کسی بود که سکوت رو شکست‪.‬‬

‫‪1893‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬باید بخاطر رفتاری که توی این چند ماه باهات داشتم‪ ،‬ازت‬
‫عذرخواهی کنم‪.‬‬

‫جونگکوک شروع کرد‪ ،‬با نگرانی با دستبندی که دور مچ دستش بود‪،‬‬


‫بازی کرد و از نگاه مراقب و متعجب جین فرار کرد‪.‬‬

‫‪-‬اجازه دادم تحت کنترل عصبانیتم باشم و اخرشم روی تو خالیاش‬


‫کردم‪ .‬اون موقع برام سخت بود که بفهمم توی سرم چی میگذره و‬
‫چه احساسی دارم‪ .‬و با دیدن تو که نسبت به احساست به تهیونگ خیلی‬
‫مطمئن بودی‪ ...‬یه جورایی عصبانیتم رو تحریک کرد‪ .‬شاید‬
‫ناخوداگاهم سرم جیغ میزد که مثل تو باشم و شهامت این رو داشته‬
‫باشم که احساساتم رو نشون بدم‪ ،‬ولی نتونستم‪...‬‬

‫جونگکوک با اخم اعتراف کرد‪.‬‬

‫‪1894‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬باور کن که بهونه نمیارم‪ .‬هیچ بهونهای برای بیادبی و عصبانیتم وجود‬


‫نداره‪ ،‬پس‪ ...‬متاسفم‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و جین اه بلندی کشید‪.‬‬

‫‪-‬تو واقعا بهترین دوست دنیا نبودی‪ ،‬جونگکوک‪.‬‬

‫جین شروع کرد و جونگکوک دوباره زیرلب عذرخواهی کرد‪.‬‬

‫‪-‬منم بهترین دوست دنیا نبودم‪ .‬راستش‪ ...‬همیشه بهتون مشکوک بودم‪.‬‬
‫جوری که توی کافه به همدیگه نگاه میکردید‪ ،‬جوری که هرباری که‬
‫میگفتم به تهیونگ عالقه دارم‪ ،‬واکنش نشون میدادی‪ ...‬فکر کنم‬
‫واضح بود‪ .‬پس تقصیر تو نیست‪.‬‬

‫‪-‬من خیلی بد بودم‪.‬‬

‫‪1895‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک خودش رو سرزنش کرد و به پاهاش خیره شد‪.‬‬

‫‪-‬نه‪ ،‬جونگکوک‪ .‬این رو نگو‪.‬‬

‫جین گفت و سری تکون داد‪.‬‬

‫‪-‬مقصر بهتر یا بدتری توی این داستان وجود نداره‪ .‬فقط دوتا دوست از‬
‫دست همدیگه عصبانی بودن و درمورد هم اشتباه میکردن‪.‬‬

‫جین گفت و اهی کشید‪.‬‬

‫‪-‬منم زیاد باهات خوب نبودم‪ .‬به این شک کردم که از تهیونگ‬


‫خوشت میاد و همچنان جلوت به تهیونگ ابراز عالقه کردم‪ .‬درواقع‪ ،‬به‬
‫این موضوع هم شک کردم که تهیونگ هم از تو خوشش میاد و با این‬

‫‪1896‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫حال‪ ،‬بردمش سرقرار‪ .‬واقعا احمق بودم‪ .‬حاال که بهش فکر میکنم‪،‬‬
‫نمیدونم توی سرم چی بود‪.‬‬

‫‪-‬هیچ راهی نداشت که بدونی‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪ ،‬شونهاش رو باال انداخت و به کف سفیدی که با‬


‫برخورد اب به صخرهها تشکیل میشد‪ ،‬نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬من حتی خودمم نمیدونستم‪ ،‬چه برسه‪ ...‬و بخوام روراست باشم‪،‬‬
‫چندباری فکر کردم که شاید برای تهیونگ بهتر بود که ازت خوشش‬
‫بیاد و کنارت بمونه‪ .‬مدام به این فکر میکردم که تو بیشتر از من لیاقت‬
‫تهیونگ رو داشتی‪.‬‬

‫‪-‬این رو نگو‪ ،‬جونگکوک‪.‬‬

‫‪1897‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جین با حالت دردناکی زمزمه کرد‪.‬‬

‫‪-‬حقیقت همینه‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و اه ارومی کشید‪.‬‬

‫‪-‬قبال فکر میکردم که لیاقت تهیونگ بیشتره‪ .‬تو مثل من مدام باهاش‬
‫دعوا نمیکردی‪ .‬باهاش بد رفتاری نمیکردی و بدون ترس ازش‬
‫خوشت میاومد‪...‬‬

‫جونگکوک گفت و بعد حرف خودش رو قطع کرد‪.‬‬

‫‪-‬منظورم اینه‪ ...‬عام‪ ...‬ازش خوشت میاومد؟ یعنی‪ ...‬قبال؟ یا‪...‬؟‬

‫‪1898‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک با لکنت و نگرانی گفت چون تصور میکرد که جین‬


‫دیگه احساسی نسبت به تهیونگ نداشت و این ممکن بود اصال درست‬
‫نباشه‪.‬‬

‫‪-‬خوشم میاومد‪.‬‬

‫جین بدون هیچ تردیدی روی حرفش تاکید کرد‪.‬‬

‫اسودگی بدن جونگکوک رو فرا گرفت و این بخاطر حسادت نبود‬


‫چون اگر میدونست که جین همچنان از تهیونگ خوشش میاومد و‬
‫باید اونها رو باهم میدید‪ ،‬احساس ناراحتی و گناه میکرد‪.‬‬

‫‪-‬اعتراف میکنم که اولش بهش جذب شدم‪ .‬توهینی نباشه‪ ،‬ولی به‬
‫محض اینکه تهیونگ رو دیدم‪ ،‬فکم روی زمین افتاد‪ .‬خیلی خوشگل و‬
‫هات بود‪.‬‬

‫‪1899‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جین محتاطانه گفت و بعد با ترس به جونگکوک نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬چرا باید ناراحت بشم؟‬

‫جونگکوک با تمسخر پرسید و شونههاش رو باال انداخت‪.‬‬

‫‪-‬این احتماال درستترین حرفیه که تا حاال توی زندگیم شنیدم‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و جین با موافقت سری تکون داد‪.‬‬

‫‪-‬ولی همونطوری که میگفتم‪ ،‬هرچی زمان گذشت‪ ،‬تهیونگ رو بهتر‬


‫شناختم و به نظرم خیلی دوستانه و باهوش بود‪ .‬جالب‪ ،‬کاریزماتیک و‬
‫سرگرمکننده‪...‬‬

‫جین مکث کرد و به نگاه ترسناک جونگکوک خندید‪.‬‬

‫‪1900‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬ببخشید‪ ،‬ببخشید‪ .‬تمومش کردم‪ .‬واقعا ازش خوشم میاومد و فکر‬


‫میکردم ممکنه با هدف اینکه اهداکنندهام بشه‪ ،‬به رابطه عاشقانه‬
‫تبدیلش کنم چون قصدم همین بود‪ .‬حتی فکر کردم که شاید همونی‬
‫بود که میخواستم‪ .‬ازش خوشم میاومد‪ ،‬این حقیقت داره‪ ،‬ولی‬
‫احساساتم نسبت به احساسی که تو بهش داری‪ ،‬اصال نزدیک نیست‪،‬‬
‫البته نسبت به احساسی که به همدیگه دارید‪.‬‬

‫جونگکوک تنها مرد کور این داستان بود‪ .‬یا شاید‪ ،‬تنها کسی که‬
‫نمیخواست ببینه‪.‬‬

‫برای همه مشخص بود که چه احساسی به تهیونگ داشت‪ ،‬حتی‬


‫روزهای اولی که همدیگه رو دیده بودن و با این حال‪ ،‬جونگکوک‬
‫تمام اون ماهها رو صرف کرد تا معنای دائمی ضربان قلب دیوانهوارش‪،‬‬
‫هروقت که تهیونگ رو میدید یا اسمش رو میشنید‪ ،‬درک کنه‪.‬‬

‫‪-‬ولی جونگکوک علیرغم همه چیز‪...‬‬

‫‪1901‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جین ادامه داد‪.‬‬

‫‪-‬نمیتونم به این فکر کنم که چرا همه چیز بین من و تهیونگ ادامه پیدا‬
‫نکرد چون برات خیلی خوشحالم و البته برای تهیونگ‪ .‬توی جشن تولد‬
‫یونگی‪ ...‬اسمش همینه دیگه‪ ،‬درسته؟‬

‫جین مکث کرد تا مطمئن بشه و جونگکوک سری به نشونه تایید تکون‬
‫داد‪.‬‬

‫‪-‬خیلی خب‪ ،‬توی جشن تولد یونگی‪ ،‬من شماها رو دیدم که همدیگه‬
‫رو میبوسیدید و اذیت میکردید و جوری که لبخند میزدی‪ ...‬عاشق‬
‫بودن بهت میاد‪ ،‬گوک‪.‬‬

‫جین گفت‪ ،‬لبخند شیرینی زد و شونه جونگکوک رو فشار داد‪.‬‬

‫‪1902‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬میدونم‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪ .‬باالخره متوجه این شده بود‪.‬‬

‫‪-‬چند وقت طول کشید تا متوجه بشم‪ ،‬ولی واقعا خوشحالم‪ .‬حتی‬
‫نمیدونستم که میتونم بعد از مرگ مامانم این احساس رو داشته باشم‪.‬‬

‫جونگکوک اعتراف کرد و دستش رو به علفهایی که به صورت‬


‫تکی رشد میکردن تا چیزی برای دیده شدن داشته باشن‪ ،‬کشید‪.‬‬

‫‪-‬درواقع‪ ...‬گاهی اوقات فکر میکنم بعد از تمام اتفاقاتی که برای مادرم‬
‫افتاد‪ ،‬واقعا منصفانهست که اینقدر خوشحال باشم یا نه‪.‬‬

‫‪-‬این رو نگو!‬

‫‪1903‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جین با ناراحتی حرفش رو قطع کرد‪.‬‬

‫‪-‬خوشحالیت نباید با هرچیزی توی این دنیا محدود بشه‪ ،‬خب؟ مامانت‬
‫میخواد تو رو خوشحال ببینه و خودت این رو میدونی‪ .‬شرط میبندم‬
‫با دیدن خوشحالیت‪ ،‬قطعا خوشحاله‪ .‬از این مطمئنم‪.‬‬

‫جین گفت و جونگکوک سری تکون داد‪ .‬مثل بچهها کنار خوناشام‬
‫دیگه احساس اسیبپذیری کرد‪ .‬انگار برادر کوچیکتر جین بود‪.‬‬

‫‪-‬ممنونم‪ ،‬جین‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و نگاهش رو از علفها گرفت و به جین داد‪.‬‬

‫‪-‬ممنونم که عذرخواهی کردی‪ ،‬برای کمک به ما به اون انباری اومدی‬

‫‪1904‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫و داوطلب شدی که از خونت به تهیونگ بدی که زودتر خوب بشه‪.‬‬


‫بابت همه چیز ممنون‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و به نظر میرسید جین حالت کسی رو داشت که‬


‫باور نمیکرد این همون جونگکوکی باشه که باهاش مدارا میکرد‪ ،‬اما‬
‫لبخندی زد و به جای جواب دادن سری تکون داد‪.‬‬

‫‪-‬خانواده واسه همینه‪ ،‬مگه نه؟‬

‫جین گفت‪ ،‬به جونگکوک نزدیک شد و دستش رو دور شونه‬


‫خوناشام کوچیکتر انداخت‪.‬‬

‫‪-‬میدونی که دوستت دارم‪ ،‬جونگکوک‪ .‬خیلی زیاد‪.‬‬

‫‪1905‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬خیلی خب‪ ،‬بیا کم کم پیش بریم چون گفتن حرفهای محبتامیز و‬


‫ابراز عالقه اصال کار من نیست‪ .‬من کال یک مدته که وارد این دنیا‬
‫شدم‪.‬‬

‫جونگکوک غرید و با لبخند کوچیکی از اغوش جین فرار کرد‪.‬‬

‫خوناشام دیگه خندید‪ ،‬اما دیگه اصرار نکرد‪.‬‬

‫‪-‬خوشحالم که درستش کردیم‪ .‬دلم برای خلق و خوی تندت و‬


‫بداخالقیهات تنگ شده بود‪.‬‬

‫‪-‬منم دلم برات تنگ شده بود‪.‬‬

‫جونگکوک اعتراف کرد‪.‬‬

‫‪1906‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬مخصوصا برای کلیکهای خوشمزهات‪.‬‬

‫جونگکوک با شیطنت اضافه کرد و جین درجواب ضربهای به شونهاش‬


‫زد‪.‬‬

‫‪-‬میشه یه چیزی ازت بپرسم؟‬

‫جونگکوک چند دقیقه بعد پرسید و خجالت صداش رو پرکرد‪ .‬جین‬


‫سری تکون داد و با کنجکاوی از پهلو بهش نگاه کرد‪ .‬جونگکوک‬
‫گلوش رو صاف کرد و به اطرافش نگاه کرد تا بیتوجه به نظر برسه‪.‬‬

‫‪-‬چطوری‪ ...‬چطوری برای قرار برنامه بریزم؟‬

‫جونگکوک پرسید و منتظر شنیدن خندهها و متلکهای جین موند‪ ،‬اما‬

‫‪1907‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫وقتی سکوتی به وجود اومد‪ ،‬ریسک کرد و به خوناشام دیگه نگاه‬


‫کرد‪.‬‬

‫چطوری یک خوناشام احمق باشیم‪ :‬پارت یک میلیون و نهصد‪.‬‬

‫خوناشام بزرگتر لبهاش رو بهم فشار میداد تا جلوی خندۀ‬


‫بیرحمانهاش رو بگیره‪.‬‬

‫جونگکوک خرخری کرد و گفت‪:‬‬

‫‪-‬چه دوست خوبی هستی‪ .‬اره‪ ،‬ادامه بده‪ .‬هرچقدر میخوای اذیتم کن‪.‬‬

‫به نظر میرسید اجازهی جونگکوک دقیقا همون چیزی بود که جین‬
‫منتظرش بود چون به محض اینکه جونگکوک گفت‪ ،‬جین به خودش‬
‫اجازه داد برای یک دقیقهی طوالنی بدون ترس بخنده‪.‬‬

‫‪1908‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬ببخشید‪.‬‬

‫جین گفت‪ ،‬اروم گرفت‪ ،‬نفس عمیقی کشید و چند تا از خندههاش رو‬
‫قورت داد‪.‬‬

‫‪-‬تو میدونی چطوری ذهن بقیه رو بخونی‪ ،‬میدونی چطوری از روی‬


‫ساختمونها بپری‪ ،‬میدونی چطوری با ذهنت وسایل رو جا به جا کنی‪،‬‬
‫حتی میدونی که چطوری باید شورا رو اداره کنی‪ ،‬ولی داری بهم‬
‫میگی که نمیدونی چطوری برای یه قرار فاکی برنامهریزی کنی؟‬
‫ببخشید‪ ،‬این واقعا مسخرهست‪.‬‬

‫جین گفت و دوباره به خنده افتاد‪.‬‬

‫جونگکوک چشمهاش رو چرخوند و صبورانه منتظر موند تا خندهاش‬


‫تموم بشه‪ .‬جین چند دقیقه بعد اروم شد و اشکهایی که گوشه‬
‫چشمهاش جمع شده بود‪ ،‬پاک کرد‪.‬‬
‫‪1909‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬تموم شد؟‬

‫جونگکوک با تمسخر پرسید‪ .‬جین سری تکون داد‪ ،‬به جونگکوک‬


‫نگاه کرد و نفس عمیقی کشید‪ .‬با این حال‪ ،‬فایدهای نداشت چون کوه‬
‫دوباره با خندههای هیستریک جین لرزید‪.‬‬

‫‪-‬خیلی خب‪ ،‬من میرم‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و نفسش رو بیرون داد‪ ،‬اما قبل از اینکه بتونه بلند‬
‫بشه‪ ،‬جین مچ دستش رو گرفت تا متوقفش کنه‪.‬‬

‫‪-‬وایسا! تموم شد! فقط داشتم سر به سرت میذاشتم‪.‬‬

‫جین عذرخواهی کرد و بعد چند تا خنده از گلوش فرار کرد‪.‬‬

‫‪1910‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬خیلی خب‪ .‬حاال جدی صحبت کنیم‪ .‬با توجه به سوالت حدس میزنم‬
‫که تو و تهیونگ هیچ وقت سرقرار نرفتید‪.‬‬

‫‪-‬فکر نکنم‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و شونهاش رو باال انداخت‪.‬‬

‫‪-‬عام‪ ...‬من هیچوقت به چشم قرار بهشون نگاه نکردم‪ .‬فقط بیرون وقت‬
‫میگذروندیم و هیچی رسمی نبود‪ ،‬ولی میخوام این بار درست‬
‫انجامش بدم و یه چیز خاص براش اماده کنم‪.‬‬

‫‪-‬اوه‪...‬‬

‫جین گفت و براش ضعف رفت‪.‬‬

‫‪1911‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬تو واقعا بزرگ و عاشق شدی‪ ،‬جونگکوکی‪.‬‬

‫‪-‬باید برم؟‬

‫جونگکوک پرسید و خرخری کرد‪ .‬از صحبتهای جین درمونده و‬


‫خجالت زده شده بود‪.‬‬

‫‪-‬نه‪ ،‬نه‪ .‬تمومش میکنم‪.‬‬

‫جین قول داد‪.‬‬

‫‪-‬خیلی خب‪ .‬پس بهم بگو‪ ،‬چی میخوای بدونی؟‬

‫‪1912‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬نمیدونم چطوری برای قرار برنامه بریزم‪ .‬باید تهیونگ رو کجا ببرم؟‬
‫رستوران و بعد سینما؟ باید چی بپوشم؟ و چی بگم؟ و چطوری باید‬
‫رفتار کنم؟‬

‫جونگکوک یکدفعه پرسید‪.‬‬

‫‪-‬قرارهایی مثل رستوران‪ ،‬فیلم دیدن توی سینما‪ ،‬پیک نیک توی باغ‪،‬‬
‫شهربازی‪ ،‬کنسرت یا بولینگ مواردیه که هیچ وقت شکست‬
‫نمیخوری و یه حرکت مطمئنه‪ .‬همه خوششون میاد‪ ،‬ولی اینجوری‬
‫نیست که یه لیست اجباری برای اولین قرار باشه‪ ،‬یا کال هرقراری‪.‬‬

‫جین توضیح داد‪.‬‬

‫‪-‬مهمترین چیز اینه که هردوتون جایی برید یا کاری انجام بدید که‬
‫برای هردوتون معنی داشته باشه‪ .‬از اونجایی که همدیگه رو میشناسید‪،‬‬

‫‪1913‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫این کار خیلی اسونتره‪ .‬دیگه خجالت نداره که بفهمی اون فرد از‬
‫جایی که انتخاب کردی‪ ،‬خوشش اومده یا نه‪.‬‬

‫‪-‬هوم‪ ...‬درسته‪ ...‬و چطوری باید بفهمم که تهیونگ از اونجا خوشش‬


‫میاد؟ من واقعا برام مهم نیست‪ ،‬فقط میخوام با تهیونگ باشم‪.‬‬

‫جونگکوک اعتراف کرد و گونههای لعنتیاش دوباره با احساس‬


‫ازاردهندهای که بهش عادت کرده بود‪ ،‬قرمز شد‪.‬‬

‫جین جلوی خودش رو گرفت تا خوناشام رو مسخره نکنه‪.‬‬

‫‪-‬و تهیونگ هم همین فکر رو میکنه‪ ،‬ولی میتونی به جایی فکر کنی‬
‫که مثال بهت گفته که دوست داره بره و هیچوقت فرصت نداشته‪ ،‬یا‬
‫اینکه به سلیقهاش فکر کن و دنبال جایی بگرد که با سلیقهاش هماهنگ‬
‫باشه‪.‬‬

‫‪1914‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جین گفت و جونگکوک سری تکون داد‪ .‬به جایی فکر کن که با‬
‫سلیقه تهیونگ هماهنگ باشه‪ ...‬جونگکوک میتونست انجامش بده‪.‬‬

‫‪-‬و درمورد جوری که باید رفتار کنی‪ ...‬جونگکوک‪ ،‬تو فقط باید‬
‫خودت باشی‪ .‬همون جونگکوکی که تهیونگ هرروز به دیدنش عادت‬
‫کرده‪ .‬هیچ فرقی نداره‪ .‬عادی رفتارکردن همیشه خوبه‪.‬‬

‫جین بهش توصیه کرد‪.‬‬

‫‪-‬پس نباید کار خاصی توی قرار انجام بدم؟‬

‫جونگکوک پرسید‪.‬‬

‫‪-‬خب همیشه یه سری کارهای کلیدی هست که معموال باید انجام‬


‫بدی‪ .‬مثال بهش گل بدی‪ ،‬ازش تعریف کنی و کارهای کیوتی انجام‬

‫‪1915‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫بدی‪ ،‬مثال اگه کثیف غذا خورد‪ ،‬دهنش رو پاک کنی‪ ،‬دستش رو‬
‫بگیری‪ ،‬جنتلمن باشی‪ ،‬در رو براش باز کنی‪ ،‬اون رو ببری خونه‪ ...‬و‬
‫اخرشم ببوسیش‪.‬‬

‫جونگکوک توی ذهنش یادداشت کرد و سری تکون داد‪.‬‬

‫این همه چیز؟ جونگکوک هیچوقت فکر نمیکرد اولین قرار اینقدر‬
‫پیچیده باشه‪.‬‬

‫‪-‬سوال دیگهات چی بود؟‬

‫جین پرسید و چند دقیقه مکث کرد تا فکر کنه‪.‬‬

‫‪-‬اهان‪ .‬چی باید بپوشی‪ ،‬درسته؟ خب‪ ،‬بستگی داره که کجا میری‪ .‬اگه‬
‫رستورانش شیک و کالسیکه‪ ،‬بهت پیشنهاد میدم که با تیشرت مشکی‬

‫‪1916‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫و شلوار جین پاره نری‪ .‬لباس رسمیتری بپوش‪ ،‬ولی زیادی نباشه‪ .‬ولی‬
‫معموال بقیه برای قرار لباسهای راحت و غیررسمی انتخاب میکنن‪.‬‬

‫جین گفت و جونگکوک از نزدیک به جین نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬واقعا توی این چیزها مهارت داری‪.‬‬

‫‪-‬خب‪ ،‬من سر چند تا قرار رفتم و رابطه داشتم‪ ،‬اره‪ ،‬ولی هرکی سالیق‬
‫و عالیق متفاوت داره و یاد گرفتم که مهمترین چیز وقت گذرونیه‪ ،‬نه‬
‫مکان یا کاری که قراره انجام بدی‪ .‬این فقط تکمیلش میکنه‪ .‬و تو و‬
‫تهیونگ از وقت گذروندن کنارهم خوشتون میاد‪ ،‬پس شک ندارم که‬
‫قرارتون خیلی خوب پیش میره‪.‬‬

‫جین خوناشام دیگه رو تشویق کرد‪.‬‬

‫‪1917‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬واقعا امیدوارم‪.‬‬

‫جین گفت و اهی کشید‪.‬‬

‫‪-‬فقط سرقرار بداخالقی نکن و میبینی همه چیز فوقالعاده پیش میره‪.‬‬

‫جین با شیطنت گفت و بعد به صورت اخموی جونگکوک خندید‪.‬‬

‫بداخالق نباش‪ ،‬گل بخر‪ ،‬دستش رو بگیر و اخرش ببوسش‪.‬‬

‫زود باش‪ ،‬جونگکوک‪ .‬تو میتونی انجامش بدی‪.‬‬

‫‪1918‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪CH 34‬‬

‫‪-‬این! قطعا این!‬

‫هوسوک گفت و به پیرهن بژ یقه بازی که تهیونگ سمت چپش نگه‬


‫داشته بود‪ ،‬اشاره کرد‪.‬‬

‫‪-‬هوم‪...‬‬

‫نامجون متفکرانه زمزمه کرد و نگاهش بین پیرهنی که هوسوک‬


‫انتخاب کرده بود ( و تهیونگ هم شخصاً تمایل بیشتری بهش داشت) و‬
‫پیرهن مشکی با طرح گل گلی چرخید‪.‬‬

‫‪-‬منم از پیرهن بژ بیشتر خوشم اومد‪.‬‬

‫‪1919‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫نامجون تصمیم گرفت و تهیونگ از انتخابش لبخند بزرگی زد و بقیه‬


‫لباسها رو توی کمد گذاشت‪.‬‬

‫‪-‬احتماال خیلی از این پسره خوشت میاد‪.‬‬

‫هوسوک گفت‪.‬‬

‫‪-‬یادم نمیاد که سرقرارهای قبلیت اینقدر هیجانزده شده باشی‪.‬‬

‫هوسوک گفت و تهیونگ به زور لبخندی زد و تلخیای که نوک‬


‫زبونش بود‪ ،‬پنهان کرد‪.‬‬

‫‪-‬اره‪ ،‬واقعا ازش خوشم میاد‪.‬‬

‫احساسات تهیونگ درمورد قرار با جونگکوک یا اینکه کنارش باشه‪،‬‬


‫کم و ضعیف نبود‪ .‬البته که نه‪ ،‬خیلی ازش فاصله داشت‪.‬‬

‫‪1920‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫اما مشکل چیز دیگهای بود‪.‬‬

‫اگرچه تهیونگ موفق شد جلوی ورود و دستکاری ذهنش رو بگیره‪،‬‬


‫هوسوک‪ ،‬نامجون و حتی یونگی خیلی خوش شانس نبودن‪.‬‬
‫جونگکوک اون موقع به همه چیز فکر کرده بود و با وجود اینکه‬
‫هیچکدوم از دوستهاش نمیدونستن که پسر خوناشام بود‪،‬‬
‫جونگکوک تمام خاطرات مربوط به خودش‪ ،‬چه تنها و چه با تهیونگ‬
‫رو پاک کرد تا جلوی اسیبِ پاکشدن حافظه تهیونگ رو بگیره‪.‬‬

‫حتی وقتی که تهیونگ وانمود میکرد که خوناشام رو به یاد نمیاورد‪،‬‬


‫دقیقا قبل از اینکه توسط خوناشامهای میگیونگ دزدیده بشه‪ ،‬متوجه‬
‫شد که دوستهاش مثل همیشه درمورد جونگکوک صحبت‬
‫نمیکردن‪ .‬برای تهیونگ سخت نبود که همه چیز رو کنارهم بذاره‪.‬‬

‫پس‪ ،‬وقتی اون و جونگکوک از بوسان برگشتن و اماده شدن که به‬


‫دانشگاه برگردن‪ ،‬تهیونگ توی مکالمههاش با دوستهاش شروع به‬
‫معرفی " پسر کیوت کالس شیمیاش که اتفاقا همسایهشون هم بود "‬
‫‪1921‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫کرد که اگه یک وقت اون و جونگکوک رسماً باهم قرار گذاشتن‪،‬‬


‫خیلی عجوالنه یا ناجور به نظر نرسه‪.‬‬

‫حاال اینجوری نبود که تهیونگ احساس کنه که اون و جونگکوک‬


‫رسماً دوست پسر همدیگه بودن‪ ،‬با وجود اینکه خوناشام رو اذیت‬
‫کرده بود و گفته بود که اون سوال معروف رو ازش نشنیده بود‪.‬‬

‫اما این بیشتر به این معنی بود که همه چیز رو اروم پیش ببره تا‬
‫دوستهاش رو گیج نکنه‪ .‬برای تهیونگ‪ ،‬تمام افراد مهم زندگیاش‬
‫باید باهم کنار میاومدن و میخواست یک رابطه خوب بین بهترین‬
‫دوستهاش و دوست پسرش ببینه‪ .‬با وجود اینکه جونگکوک‬
‫اجتماعیترین و تعاملیترین آدم جهان نبود‪.‬‬

‫جونگکوک یکم بهش غر زده بود چون فکر میکرد توی هفتههای‬
‫بعدی کمتر همدیگه رو میدیدن‪ ،‬اما تهیونگ با بوسههاش بهش‬
‫اطمینان داد که سکس و وقت گذرونیشون تموم نمیشد‪ ،‬بلکه قرار‬

‫‪1922‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫بود فقط کمی محتاط باشن‪ .‬جونگکوک هم نفس راحتی کشید و به‬
‫زمان و سرعت ارومی که تهیونگ ازش خواست تا با بهترین‬
‫دوستهاش صحبت کنه‪ ،‬احترام گذاشت‪.‬‬

‫با این حال‪ ،‬اگرچه تهیونگ همه چیز رو کنترل کرد تا دوستهاش رو‬
‫گیج نکنه و جونگکوک هم متقاعد کرد که همون کار رو با یونگی‬
‫انجام بده‪ ،‬نتونست جلوی احساس پوچی درونش از اینکه داستان‬
‫خودش و جونگکوک پاک شده بود بگیره‪ ،‬با وجود اینکه دیدگاه‬
‫کوچیکی از داستان بود‪.‬‬

‫هوسوک بزرگترین محرک برای تهیونگ بود که بفهمه چه احساسی‬


‫نسبت به جونگکوک داشت و نمیتونست جلوی ناراحتیاش رو بگیره‬
‫چون باید تمام اون صحبتها رو پیش خودش نگه میداشت‪.‬‬

‫نامجون مدام اذیتش میکرد و میگفت که شب صدای اون دوتا که‬


‫یواشکی به خوابگاه همدیگه میرفتن یا پنهانی همدیگه رو میبوسیدن‪،‬‬

‫‪1923‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫شنیده (که البته اونجوری که فکر میکردن پنهانی نبوده) و این موضوع‬
‫تموم شده‪.‬‬

‫و یونگی هم خیلی هیجانزده بود که با جونگکوک دوست بشه و حتی‬


‫بارها توی رقابتهای اورواچ خوناشام رو برده بود‪ .‬جونگکوک بهش‬
‫قول داد که همچنان با یونگی دوست بمونه و از این فرصت استفاده‬
‫کنه که دیگه مثل جونگکوکی که اول ترم به اونجا اومده بود‪ ،‬سرد‪،‬‬
‫بیاحساس و مغرور نباشه‪ .‬حداقل رابطه یونگی و جیمین اسیبی ندیده‬
‫بود و جونگکوک فقط درمورد چند تا جزئیات مراقب بود‪.‬‬

‫تهیونگ تا اونجایی پیش رفت که از جونگکوک پرسید که میتونست‬


‫خاطراتشون رو برگردونه یا نه که خوناشام جواب داد اره‪ ،‬میتونست‬
‫اون کار رو انجام بده‪ ،‬اما بهم ریختن ذهنشون به مغزشون اسیب میزد‪.‬‬

‫‪1924‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫بدیهی بود که تهیونگ ترجیح میداد اون پوچی و ترحم جزئی رو‬
‫برای درمیون نذاشتن همه چیز با بهترین دوستهاش احساس کنه تا‬
‫اینکه سالمتیشون رو به خطر بندازه‪ .‬هیچ چیزی ارزشش رو نداشت‪.‬‬

‫و اینجوری نبود که نتونن خاطرات جدیدی بسازن‪ ،‬درسته؟ تهیونگ‬


‫نمیتونست براش صبر کنه‪.‬‬

‫‪-‬اصال میدونی که قراره کجا بری؟ بهت چیزی نگفته؟‬

‫نامجون پرسید و ناخوداگاه نگاهش روی بدلیجاتی که تهیونگ به‬


‫ارومی روی تخت گذاشت‪ ،‬چرخید‪.‬‬

‫‪-‬نه‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و سری به نشونه منفی تکون داد‪.‬‬

‫‪1925‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬بهم نگفت‪ ،‬ولی مشکلی ندارم‪ .‬راستش از کنجکاوی و غافلگیری‬


‫خوشم میاد‪ .‬فقط بهم گفت که الزم نیست خیلی شیک بپوشم‪ ،‬پس‬
‫حدس میزنم که یه جای معمولیه و یه رستوران شیک و پیک نیست‪.‬‬

‫‪-‬چقدر بد‪.‬‬

‫هوسوک گفت و با اغراق اهی کشید‪.‬‬

‫‪-‬تو عاشقش میشدی چون این دقیقا همون قراریه که دوست داری‪.‬‬
‫رفتن به رستورانی که بیشتر ظروف شیک اماده میکنه تا غذای واقعی‪.‬‬
‫تازه به پولش اشاره نکنیم‪.‬‬

‫هوسوک گفت‪.‬‬

‫‪-‬واقعا عذر میخوام که همیشه اخر قرار گرسنهام میشه و غر میزنم‪.‬‬

‫‪1926‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬چشمهاش رو چرخوند و دوستهاش رو به خنده‬


‫انداخت‪.‬‬

‫‪-‬ولی جونگکوک خیلی خوب من رو میشناسه و میدونه که من‬


‫مردیام که خیلی غذا میخورم‪ .‬شاید قراره بهم صبحونه بده‪ .‬هیچ وقت‬
‫صبح زود قرار نداشتم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪.‬‬

‫نامجون حالت متفکرانهای به خودش گرفت و گفت‪:‬‬

‫‪-‬شاید‪ .‬حداقل این با عقل جور درمیاد‪.‬‬

‫‪-‬واقعا کنجکاوم که تو و جونگکوک چطوری باهم کنار اومدید‪.‬‬

‫‪1927‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫هوسوک گفت و روی صندلی تهیونگ چرخید‪.‬‬

‫‪-‬من زیاد فرصت نداشتم که باهاش حرف بزنم‪ ،‬ولی با توجه به چیزی‬
‫که دیدم‪ ،‬جونگکوک به نظرم پسر محجوب و ساکتیه‪ ،‬انگار همیشه‬
‫توی دنیای تاریک خودشه و تو دقیقا برعکسی‪ ،‬ته‪ .‬تو یه پروانه‬
‫اجتماعیای که دوست داری حرف بزنی و همه چی رو بدونی‪ .‬با‬
‫هرقدمی که برمیداری‪ ،‬همه جا رنگی میشه‪.‬‬

‫‪-‬شاید بخاطر اینکه اینقدر تفاوت داریم‪ ،‬خیلی خوب باهم کنار میایم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و شونهاش رو باال انداخت‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک ساکته‪ ،‬اره‪ .‬ولی از حال و هوای مرموزش خوشم میاد‪.‬‬


‫این همون چیزی بود که جذبم کرد‪.‬‬

‫‪1928‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫خب‪ ،‬تهیونگ دروغ نمیگفت‪ .‬بدون شک هاله مرموز جونگکوک‬


‫بود که باعث شد تهیونگ بخواد توی اولین کالس شیمی چیزهای‬
‫بیشتری درمورد جونگکوک بدونه‪ .‬و پسر مو نقرهای خوشحال بود که‬
‫انجامش داده بود‬

‫‪-‬هوم‪ .‬حال و هوای مرموزش یا خوشگلی یا هاتبودن غیرواقعی و‬


‫عجیبغریبش؟‬

‫نامجون با شیطنت پرسید‪.‬‬

‫‪-‬میتونی حقیقت رو بهمون بگی‪.‬‬

‫‪-‬شاید جذابیتش یکم کمک کرد‪.‬‬

‫‪1929‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ گفت و با بیتفاوتی ساختگی شونهاش رو باال انداخت و بعد‬


‫پلک زد‪ .‬گوشیاش رو برداشت تا ساعت رو چک کنه و همون لحظه‬
‫متوجه شد زمان زیادی تا ساعتی که جونگکوک دنبالش میاومد‪ ،‬باقی‬
‫نمونده بود‪.‬‬

‫‪-‬وای خدایا‪ .‬فقط یک ساعت وقت دارم که قبل از اومدن جونگکوک‬


‫دوش بگیرم و لباس بپوشم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬کمی وحشت کرد و دنبال حولهاش گشت‪.‬‬

‫‪-‬وقت کافی داری‪.‬‬

‫هوسوک گفت و سعی کرد ارومش کنه‪ .‬بعد حولهای که پشت در‬
‫اویزون بود به تهیونگ داد‪.‬‬

‫‪1930‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬منم باید برم‪ .‬احتماال شیوو منتظرمه‪.‬‬

‫‪-‬اره و منم باید درس بخونم‪ .‬با وجود اینکه کالسها همین هفته شروع‬
‫شده‪ ،‬یک عالمه مقاله دارم که باید تحویل بدم‪.‬‬

‫نامجون گفت و خرخری کرد‪.‬‬

‫‪-‬برای تحقیق باید برم کتابخونه‪.‬‬

‫تهیونگ سری به نشونه تایید تکون داد و از دوستهاش خدافظی کرد‪.‬‬


‫دوستهاش از اتاقش بیرون رفتن تا از صبح شنبهشون لذت ببرن‪.‬‬

‫هوسوک گفته بود یک ساعت برای تهیونگ کافی بود تا اماده بشه‪ ،‬اما‬
‫متاسفانه اشتباه میکرد‪ .‬تهیونگ باید دوش میگرفت و مدتی رو‬
‫صرف میکرد تا مرطوبکننده لوندر و وانیلی که پوستش رو نرم‬
‫میکرد‪ ،‬استفاده کنه‪.‬‬

‫‪1931‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫شاید امیدوار بود که قرارشون متفاوتتر از چند تا بوسه تموم بشه‪ .‬شاید‬
‫به اندازه کافی خوش شانس بود چون تقریبا یک هفته بود که از بوسان‬
‫برگشته بودن و سکس نداشتن‪.‬‬

‫جونگکوک به ندرت حتی بهش هندجاب میداد و فقط تعداد زیادی‬


‫بالش اطراف سر تهیونگ میذاشت تا مطمئن بشه که زیاد حرکت‬
‫نمیکرد‪.‬‬

‫شاید تهیونگ نباید چیزی درمورد توصیههای دکتر به جونگکوک‬


‫میگفت‪ .‬مگه خون جین رو نخورده بود که خوب بشه؟ البته که‬
‫نمیخواست ریسک کنه و این به نحوی کیوت بود که جونگکوک‬
‫نگرانیاش رو بهش نشون میداد و ازش مراقبت میکرد‪ ،‬اما تهیونگ‬
‫یک مرد ضعیف نبود و یک سری نیاز داشت‪ .‬این تقصیر تهیونگ نبود‬
‫که جونگکوک یک اسنک هات متحرک بود‪.‬‬

‫‪1932‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫بعد از اینکه دوش گرفت‪ ،‬تهیونگ موهاش رو خشک کرد‪ ،‬از دستگاه‬
‫فر برای امواج طبیعی موهای نقرهایش که خیلی دوست داشت‪ ،‬استفاده‬
‫کرد‪ ،‬میکاپ سبکی انجام داد تا بعضی قسمتها رو بپوشونه و‬
‫چشمهاش رو به شکل درستی گریم کرد‪.‬‬

‫وقتی حوله رو از دور کمرش باز کرد و بهترین باکسرش رو پوشید‪،‬‬


‫صدای لرزش گوشیاش از روی میزش که از دیشب توی شارژ بود‪ ،‬به‬
‫گوشش رسید‪.‬‬

‫خوناشام هات من ‪>3‬‬

‫امادهای؟‬

‫خب‪ ،‬شاید یکم برای تهیونگ ریسکی بود که اسم جونگکوک رو به‬
‫" خوناشام هات من تغییر بده "‪ ،‬اما جدا از اینکه کسی به ندرت به‬
‫گوشیاش دست میزد‪ ،‬تهیونگ همیشه میتونست بگه که اون اسم‬
‫بین خودشون بود‪.‬‬

‫‪1933‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫اونقدرها هم مسخره و پوچ نبود‪ ،‬مگه نه؟ اینجوری نبود که کسی بهش‬
‫شک کنه‪ .‬تهیونگ با امیدواری فکر کرد‪.‬‬

‫تهیونگ برای چند دقیقه کامال با عکس مخاطب جونگکوک ذوب‬


‫شد‪ .‬دقیقا همون عکسی بود که چند ماه پیش وقتی بهم نزدیک شده‬
‫بودن‪ ،‬گرفته بود‪.‬‬

‫این مدت خیلی چیزها عوض شده بود و همه چیز بهتر شده بود‪.‬‬

‫جونگکوک دیگه اون نقابی که اجازه میداد فقط برای چند لحظه‬
‫برداشته بشه‪ ،‬نمیزد و همین کافی بود تا نگاهی به چیزی که واقعا اون‬
‫زیر بود‪ ،‬داشته باشه‪ .‬نه‪ ،‬حاال اون نقاب کامال شکسته و روی زمین بود‬
‫و با سردیای که به همراه داشت‪ ،‬تیکه تیکه شده بود‪.‬‬

‫جونگکوک باالخره قفل پیچیدهای که قلب زخمی و اسیبپذیرش رو‬


‫نگه میداشت‪ ،‬باز کرد و کلیدش رو دور انداخت‪.‬‬
‫‪1934‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک فضایی توی سینهاش پیدا کرد تا گرما‪ ،‬ارامش‪ ،‬لطافت و‬


‫عشقی که تهیونگ مشتاق بود بهش بده‪ ،‬دریافت کنه‪ .‬جونگکوک‬
‫اجازه داد اغوشش باز باشه تا همه چیز رو بهش برگردونه‪.‬‬

‫وقتی گوشی دوباره توی دست تهیونگ لرزید و افکارش رو قطع کرد‪،‬‬
‫به خودش لرزید‪.‬‬

‫خوناشام هات من ‪>3‬‬

‫نگو که خوابت برده و بخاطر همین جواب نمیدی‪.‬‬

‫تهیونگ‬

‫نخوابیدم‪.‬‬

‫فقط چند دقیقه دیر کردم چون میخواستم برات خوشگل به نظر برسم‪.‬‬

‫ده دقیقه دیگه ببینمت؟‬

‫‪1935‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫خوناشام هات من ‪>3‬‬

‫تو همیشه خوشگلی‪.‬‬

‫بزودی میبینمت‪.‬‬

‫تهیونگ شلوار مشکی و پیرهن بژی که دوستهاش توی انتخابش‬


‫بهش کمک کردن‪ ،‬پوشید‪ .‬پیرهنش گشاد و یقه باز بود و ترقوههاش‬
‫رو جوری که میدونست جونگکوک عاشقش بود و دیوونهاش‬
‫میکرد‪ ،‬نشون میداد‪.‬‬

‫همونطوری که کفشها و بدلیجاتش رو میپوشید‪ ،‬لبخند بزرگ و‬


‫بامزهاش قصد محوشدن نداشت چون به طرز سرگیجهاور و عجیبی‬
‫عاشق جونگکوک بود‪.‬‬

‫وقتی اخرین اصالح رو روی موهاش انجام داد‪ ،‬صدای درزدن رو‬
‫شنید‪.‬‬

‫‪1936‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ به سرعت گوشی و کیف پولش رو برداشت‪ ،‬اونها رو توی‬


‫جیب شلوارش گذاشت و با هیجان به سمت در خوابگاه رفت‪ .‬عمالً‬
‫باال و پایین میپرید‪ .‬در خوابگاه رو باز کرد و لبخند بزرگی زد‪ ،‬اما‬
‫فکش کامال روی زمین افتاد‪.‬‬

‫شاید براشون بهتر بود که از قرارشون صرف نظر کنن و مستقیم به اتاق‬
‫تهیونگ برگردن‪.‬‬

‫مثل همیشه‪ ،‬جونگکوک کامال مشکی پوشیده بود‪ .‬یک جفت شلوار‬
‫جین مشکی که این بار پاره نبود و پیرهن مشکی که توی شلوارش‬
‫کرده بود و کمر باریکش رو نشون میداد‪ ،‬به تن داشت و کت چرم‬
‫مشکیاش رو روش پوشیده بود‪.‬‬

‫جونگکوک عالوه بر کتونیهاش و پیرسینگهایی که از گوشهاش‬


‫اویزون بود‪ ،‬ظاهرش رو با موهاش که با ژل مرتب شده بود‪ ،‬تکمیل‬

‫‪1937‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫کرده بود و تارهای مشکیاش رو عقب زده بود تا پیشونیاش مشخص‬


‫بشه‪.‬‬

‫شاید تهیونگ باید قبل قرارشون یک لیوان بزرگ اب میخورد چون‬


‫از کی تا حاال با دیدن پیشونی احساس ضعف و گرما میکرد؟‬

‫تنها چیزی که با هاله سیاه خوناشام درتضاد بود‪ ،‬یک دسته گل بزرگ‬
‫و رنگارنگ از الله بود که جونگکوک با نگرانی توی یکی از‬
‫دستهاش نگه داشته بود‪.‬‬

‫تهیونگ نمیدونست که میخواست همونجا پسر رو به دیوار بچسبونه‬


‫یا با بغلهاش خفهاش کنه‪.‬‬

‫‪-‬حق با من بود‪.‬‬

‫‪1938‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک گفت و نگاهش روی بدن تهیونگ چرخید‪.‬‬

‫‪-‬درمورد چی؟‬

‫تهیونگ پرسید و با کنجکاوی لبخند زد‪.‬‬

‫‪-‬تو همیشه خوشگلی‪.‬‬

‫پسر موتیره گفت‪ ،‬نگاهش به نگاه تهیونگ برخورد کرد و به سرخی‬


‫گونههاش که بیشتر و بیشتر میشد‪ ،‬نگاه کرد‪ .‬لبخند از خود راضی‬
‫جونگکوک برای جواب کافی بود‪.‬‬

‫‪-‬خودت هم بدک نیستی‪.‬‬

‫‪1939‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬به خوناشام نزدیک شد و دستی روی یقه کت چرم‬


‫جونگکوک کشید‪.‬‬

‫‪-‬از مدل موهات خوشم اومد‪ ،‬ولی خودت بهم گفتی که عادی لباس‬
‫بپوشم‪ .‬منصفانه نیست‪ ،‬خیلی جذاب شدی‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و با اغراق لبهاش رو اویزون کرد‪.‬‬

‫جونگکوک به پایین نگاه کرد و بدن خودش رو زیر نظر گرفت‪.‬‬

‫‪-‬فکر میکنی زیادیه؟‬

‫جونگکوک پرسید و ناامنی توی صداش مشخص بود‪ .‬تهیونگ بخاطر‬


‫گفتن اون حرف خودش رو سرزنش کرد‪ ،‬حتی اگر قصدش بیشتر‬
‫تعریف بود تا قضاوت‪.‬‬

‫‪1940‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬نه‪.‬‬

‫تهیونگ با عجله بهش اطمینان داد‪.‬‬

‫‪-‬عاشق همه چیزت شدم‪ .‬خوشگل شدی‪ ،‬مثل همیشه‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و لبخندی زد‪ .‬خوشبختانه جونگکوک ارومتر به نظر‬


‫میرسید‪.‬‬

‫‪-‬بیا‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪ ،‬دسته گل الله رو بهش داد و تهیونگ بدون هیچ‬


‫تردیدی گلها رو بلند کرد تا بوش کنه‪.‬‬

‫‪-‬واسه توئه‪.‬‬

‫‪1941‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬خیلی خوشگلن‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬لبخندی زد و سرخی گونههاش رو پشت گلها پنهان‬


‫کرد‪.‬‬

‫‪-‬ممنون‪ ،‬بیبی‪.‬‬

‫تهیونگ اجازه داد اون اسم محبتامیز از بین لبهاش فرار کنه و‬
‫تصمیم گرفت که میخواست جونگکوک رو بخاطر لبخند خجالتی‬
‫که روی لبهاش نقش بست‪ ،‬با بغلهاش خفه کنه‪.‬‬

‫‪-‬بهم دو دقیقه وقت بده که این گلهای خوشگل رو بذارم توی اب‪،‬‬
‫باشه؟‬

‫‪1942‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک سری به نشونه تایید تکون داد و کف دستهاش رو بهم‬


‫مالید‪ ،‬درحالی که تهیونگ توی اشپزخونه دنبال چیزی شبیه گلدون‬
‫گشت‪.‬‬

‫بعد از اینکه گل رو توی اب گذاشت و گلدون رو روی میز کوچیک‬


‫اتاق نشیمن گذاشت‪ ،‬تهیونگ به سمت جونگکوک برگشت و اماده‬
‫بود که بغلش کنه و باالخره پسر رو برای صبح بخیر ببوسه‪ ،‬اما پسر‬
‫دیگه عقب رفت و دستهاش رو به صورت دفاعی روی سینهاش‬
‫گذاشت‪.‬‬

‫‪-‬چیه؟ چرا نمیخوای من رو ببوسی؟‬

‫تهیونگ با لبهای اویزون پرسید‪.‬‬

‫‪-‬نمیتونیم‪ ،‬ته‪ .‬باید قانونش رو دنبال کنیم‪.‬‬

‫‪1943‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬قانون چی؟‬

‫تهیونگ پرسید و با سردرگمی اخم کرد‪.‬‬

‫دقیقا داره درمورد چی حرف میزنه؟‬

‫‪-‬قانون اولین قرار‪.‬‬

‫جونگکوک طوری توضیح داد که انگار بدیهیترین چیز ممکن بود‪.‬‬

‫‪-‬خودت گفتی که بوسیدن برای اخرشه‪.‬‬

‫‪-‬چی؟ خب تو هم درموردش غر زدی!‬

‫‪1944‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ درجواب گفت‪.‬‬

‫‪-‬بیخیال‪ ،‬جونگکوکی‪ .‬این فقط بوس صبح بخیره‪.‬‬

‫تهیونگ با چشمهای پاپیطورش که میدونست چطوری انجامش بده‪،‬‬


‫ملتمسانه گفت‪.‬‬

‫اما باید بهتر میدونست‪ .‬جونگکوک خیلی سرسخت بود‪.‬‬

‫‪-‬نه‪ .‬باید همه چیز رو درست انجام بدیم‪ .‬حاال بریم‪.‬‬

‫‪ -‬باید همه چیز رو درست انجام بدیم‪.‬‬

‫تهیونگ زیرلب زمزمه کرد و لحن دستوری جونگکوک رو تقلید‬


‫کرد‪ ،‬اما وقتی پسر مقابلش به طرز تهدیدامیزی بهش نگاه کرد‪،‬‬

‫‪1945‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ دهنش رو بست‪ ،‬در خوابگاهش رو قفل کرد و خوناشام رو‬


‫دنبال کرد‪.‬‬

‫هوا فوقالعاده بود‪ ،‬نه خیلی گرم بود و نه خیلی سرد و تهیونگ اماده‬
‫بود به سمت جایی که ایستگاه مترو یا تاکسیها بودن‪ ،‬بره اما‬
‫جونگکوک دستش رو گرفت و به سمت مقابلش‪ ،‬دقیقا جایی که‬
‫پارکینگ ساختمون خوابگاه بود‪ ،‬کشید‪.‬‬

‫‪-‬عام‪ ...‬داریم کجا میریم؟ نزدیک اینجاست؟ فکر کردم قراره با مترو‬
‫یا تاکسی بریم‪ .‬نمیدونم‪...‬‬

‫تهیونگ گفت و از پهلو به جونگکوکی که لبخند از خود راضیای‬


‫روی لبهاش بود‪ ،‬نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک؟‬

‫‪1946‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬خودت میبینی‪.‬‬

‫این تنها چیزی بود که جونگکوک گفت و تهیونگ متوجه نمیشد‬


‫چرا دست تو دست از بین ماشینها رد میشدن‪.‬‬

‫تا اینکه جونگکوک ایستاد و باعث شد تهیونگ هم خود به خود‬


‫سرجاش ثابت بمونه‪ .‬هردوشون مقابل یک مرسدس بنز مشکی مات‬
‫کوپه مدل ‪ C-class AMG‬ایستادن که کامال جدید به نظر میرسید‬
‫و از برق ماشین و پالکش کامال مشخص بود‪.‬‬

‫‪-‬قراره قرارمون توی پارکینگ باشه‪...‬؟‬

‫تهیونگ پرسید و سردرگمی کامال بهش غلبه کرد‪.‬‬

‫‪1947‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک دست تهیونگ رو رها کرد‪ ،‬دستش رو توی جیب‬


‫شلوارش برد و چیزی که به نظر میرسید سوییچ بود‪ ،‬دراورد‪.‬‬
‫چراغهای جلویی ماشین روشن شد‪.‬‬

‫جونگکوک در سمت شاگرد رو باز کرد و لبخند فریبندهای به‬


‫تهیونگ زد‪.‬‬

‫‪-‬سوار شو‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک‪ ...‬عمدا این ماشین رو برای قرارمون اجاره کردی؟‬

‫تهیونگ با تعجب پرسید و با دقت به جزئیات ماشین مدرن و گرون‬


‫قیمت نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬نه‪.‬‬

‫‪1948‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک با تمسخر گفت‪.‬‬

‫‪-‬خریدمش‪.‬‬

‫جونگکوک اضافه کرد و تهیونگ تقریبا خفه شد‪.‬‬

‫‪-‬خریدی؟ وات د فاک؟ کی؟‬

‫‪-‬وقتی توی بوسان بودم‪ ،‬بعد اینکه‪ ...‬خودت میدونی‪.‬‬

‫جونگکوک جواب داد و گلوش رو صاف کرد‪.‬‬

‫‪-‬خیلی وقت پیش میخواستم برای خودم ماشین بخرم و فکر کردم‬
‫بهونه خوبی برای درمان دلشکستگیه‪.‬‬

‫‪1949‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک گفت و دهن تهیونگ اونقدری باز بود که میترسید‬


‫مگس واردش بشه‪.‬‬

‫‪-‬منظورم اینه‪ ...‬وقتی من دلشکستگی دارم‪ ،‬عادت دارم که توی بستنی‬


‫غرق بشم یا تمام روز رو بخوابم‪ ،‬نه اینکه یه ماشین فاکی بخرم‪ .‬چه‬
‫برسه به مرسدس بنز‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و جونگکوک طوری شونهاش رو باال انداخت که انگار‬


‫چیزی نبود‪.‬‬

‫‪-‬نمیخوای سوار بشی؟ ترجیح میدی به جای اینکه از قرارمون لذت‬


‫ببری‪ ،‬همینجا بمونی؟‬

‫جونگکوک پرسید و تهیونگ بدون اینکه دوباره فکر کنه سوار ماشین‬
‫شد و به جنتلمنی جونگکوک که در رو براش باز و بسته کرد‪ ،‬لبخندی‬
‫زد‪.‬‬
‫‪1950‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫صندلیهای چرمش اونقدری راحت بودن که تهیونگ میتونست‬


‫همونجا چرت بزنه‪ ،‬اما داشبورد مدرن و الکترونیکی اونقدری براش‬
‫جذاب بود که نمیتونست بخوابه‪.‬‬

‫‪-‬ازش خوشت اومد؟‬

‫جونگکوک پرسید و با نگرانی به تهیونگ نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬خوشم اومد؟ جونگکوک‪ ،‬این ماشین واقعا رویاییه‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و خندید‪.‬‬

‫‪-‬قطعا باید افتتاحش کنیم‪.‬‬

‫تهیونگ پیشنهاد داد و ابروهاش رو باال و پایین برد‪.‬‬

‫‪1951‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬و بذارم صندلیها رو با کامت کثیف کنی؟ نه ممنون‪.‬‬

‫جونگکوک با تمسخر گفت‪ ،‬اما با توجه به جوری که پیرهنش رو از‬


‫سینهاش فاصله داد‪ ،‬تهیونگ میدونست که پیشنهادش توی ذهن‬
‫خوناشام میچرخید‪.‬‬

‫از اونجایی که شنبه بود‪ ،‬ترافیک به خوبی درحال حرکت بود و بعد از‬
‫بیست دقیقه رانندگی که تهیونگ باید خودش رو کنترل میکرد که‬
‫جونگکوک رو لمس نکنه ( قضاوتش نکنید ولی جونگکوکی که‬
‫رانندگی میکرد‪ ،‬یک ورژن خیلی هات بود)‪ ،‬جونگکوک ماشین رو‬
‫توی پارکینگ موزه علمی گواچن پارک کرد‪.‬‬

‫تهیونگ میخواست جیغ بزنه‪.‬‬

‫‪1952‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫همونطوری که تهیونگ قبال به هوسوک گفته بود‪ ،‬جونگکوک واقعا‬


‫پسر رو میشناخت و تالش کرده بود تا تهیونگ رو به مکان مرتبط به‬
‫چیزی که واقعا عاشقش بود‪ ،‬بیاره‪ :‬علوم‪.‬‬

‫‪-‬دو تا بلیت برای نمایشگاه علمی خریدم‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و بعد از پارک کردن ماشین‪ ،‬گلوش رو صاف‬


‫کرد‪ ،‬از نگاه تهیونگ فرار کرد و درعوض به بلیتهایی که توی‬
‫محفظه ماشین بود‪ ،‬نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬فکر کردم که شاید خوشت بیاد‪.‬‬

‫‪-‬میشه یکی از قانونها رو بشکنیم؟‬

‫تهیونگ پرسید‪.‬‬

‫‪1953‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬نه‪.‬‬

‫جونگکوک جواب داد و چشمهاش رو چرخوند‪.‬‬

‫‪-‬بیخیال‪ ،‬بیخیال‪ ،‬بیخیال‪ .‬فقط یکبار‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬هردو دستش رو بهم گره زد و به جونگکوک التماس‬


‫کرد‪.‬‬

‫‪-‬واقعا میخوام ازت تشکر کنم‪ .‬لطفا؟ لطفا؟ لطفا؟‬

‫‪-‬قول میدی که اگه یکبار ببوسمت‪ ،‬دیگه تا اخر قرار درموردش حرف‬
‫نزنی؟‬

‫جونگکوک با حالت مشکوکی پرسید‪.‬‬

‫‪1954‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬عام‪...‬‬

‫تهیونگ گفت و متفکرانه انگشتش رو به لبهاش زد‪.‬‬

‫‪-‬قطعا نه‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و به جونگکوکی که چشمهاش رو چرخوند‪ ،‬خندید‪.‬‬

‫‪-‬باید باهات چیکار کنم؟‬

‫جونگکوک با اعتراض پرسید‪ ،‬اما روی کنسول ماشین خم شد و‬


‫لبهاش رو روی لبهای تهیونگ گذاشت‪.‬‬

‫البته که پسر مونقرهای از فرصت استفاده کرد تا بهش بوسه صبح بخیر‬
‫و بوسه تشکر بده چون از بوسیدن خوشش میاومد و میتونست که‬

‫‪1955‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫انجامش بده‪ .‬به طرز شیرینی به گردن جونگکوک چسبید و اجازه نداد‬
‫که تکون بخوره‪.‬‬

‫‪-‬دوستت دارم‪ ،‬دوستت دارم‪ ،‬دوستت دارم‪.‬‬

‫تهیونگ تکرار کرد و روی گونه جونگکوک خندید‪ ،‬درحالی که پسر‬


‫دیگه غرید و سعی کرد همزمان از چنگ تهیونگ فرار کنه‪.‬‬

‫‪-‬منم دوستت دارم‪.‬‬

‫جونگکوک درجواب گفت و برای اخرین بار بوسه سبکی به لبهای‬


‫تهیونگ زد‪.‬‬

‫‪-‬حاال میشه بریم؟‬

‫‪1956‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ با هیجان سری تکون داد‪ ،‬در ماشین رو باز کرد و تقریبا به‬
‫سمت موزه علوم دویید‪ .‬به وضوح برای موضوع نمایشگاهی که قرار‬
‫بود ببینن‪ ،‬کنجکاو بود‪.‬‬

‫از اونجایی که صبح زود بود‪ ،‬صف بلیت فروشی خیلی طوالنی نبود و‬
‫وقتی تهیونگ با جونگکوک از دفتر فروش بلیت رد شد و به ورودی‬
‫رسید‪ ،‬متوجه شد بیشتر بازدیدکنندهها پدر و مادر یا مادربزرگ و‬
‫پدربزرگهایی بودن که همراه بچهها اومده بودن‪ .‬با دیدن بچههایی که‬
‫اینقدر زود وارد دنیای علوم میشدن‪ ،‬خود به خود لبخندی روی‬
‫صورت تهیونگ ظاهر شد و یاد روزهایی افتاد که با پدرش به موزهها و‬
‫فعالیتهای مختلف مرتبط به چیزی که هردوشون دوست داشتن‪،‬‬
‫میرفت‪.‬‬

‫به محض اینکه بلیتهاشون تایید شد‪ ،‬تهیونگ و جونگکوک به سمت‬


‫راهروی طوالنی با دیوارهای سیاه رفتن که کف طرح مربع سیاه و سفید‬

‫‪1957‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫داشت و کاشیها عمداً طوری کنارهم گرفته بودن تا این توهم ایجاد‬
‫بشه که حین راه رفتن‪ ،‬زمین باال و پایین میشد‪.‬‬

‫تهیونگ محتاطانه راه میرفت‪ ،‬با وجود اینکه میدونست زمین صاف‬
‫بود و فقط الگوی روی کاشیها بود که بهش احساس سقوط میداد‪،‬‬
‫اما اینجوری خیلی بامزهتر بود‪ .‬درعوض جونگکوک خیلی ضدحال‬
‫بود و طوری راه میرفت که انگار اون توهم ساختگی تفاوتی توی‬
‫دیدش نداشت‪.‬‬

‫تقریبا نیمه راه بودن و تهیونگ روی چیزی شبیه چاله متمرکز بود که‬
‫روی زمین نیفته که یکدفعه انگشتهای سردی به دستش کشیده شد‬
‫که اولش مردد بود‪ ،‬اما بعد جسارتش زیاد شد و دستهاشون رو بهم‬
‫گره زد‪.‬‬

‫این کامال مشخص بود که تهیونگ بالفاصله وحشت کرد‪.‬‬

‫‪1958‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک میتونست دستهای عرق کردهاش رو احساس کنه؟‬

‫درواقع‪ ،‬تهیونگ نمیدونست میلش به منفجرشدن هروقت که احساس‬


‫میکرد انگشتهای جونگکوک به انگشتهاش گره میخورد‪ ،‬رفع‬
‫میشد یا نه‪ ،‬اما درعین حال که قلبش تهدید به انفجار میکرد‪ ،‬همچنان‬
‫با گرما و خوشحالی هم پر میشد‪.‬‬

‫وقتی راهرو تموم شد‪ ،‬اولین اتاقی که بهش دسترسی پیدا کردن تابلویی‬
‫روش نصب شده بود که میگفت‪ :‬آشپزخونه یک ازمایشگاه است‪.‬‬

‫همونطوری که حدس میزد‪ ،‬هردوشون وارد آشپزخونه بزرگی با‬


‫دیوارهای زرد روشن و زمین سبز پاستلی شدن که یک میزکار از‬
‫جنس استیل ضد زنگ و به شکل ‪ T‬اونجا بود‪ .‬روی یکی از دیوارها‪،‬‬
‫همونی که موازی با در ورودی بود‪ ،‬یک کابینت سیاه رنگ از کف تا‬
‫سقف با سه فر و مایکروویو توکار و همچنین یخچال نصب شده بود‪.‬‬
‫فیگورهای غذا مثل بروکلی‪ ،‬هویج‪ ،‬فلفل و سیب از سقف اویزون شده‬

‫‪1959‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫بود‪ ،‬اما چیزی که واقعا توجه تهیونگ رو جلب کرد این واقعیت بود‬
‫که تمام کسایی که منتظر شروع فعالیت بودن و در اطراف میز بزرگ‬
‫پراکنده بودن‪ ،‬والدین‪ ،‬خواهر و برادر یا پدربزرگ و مادربزرگها همه‬
‫همراه بچهها بودن‪.‬‬

‫پسر مو نقرهای به درک زیادی نیاز نداشت و این فقط شک تهیونگ‬


‫رو زیاد کرد‪ ،‬مخصوصا وقتی از کنار بلیت فروشی رد شده بودن‪،‬‬
‫بنابراین لبهاش رو بهم فشار داد تا لبخندش رو پنهان کنه‪.‬‬

‫‪-‬آشپزخونه دقیقا چه ربطی به علوم داره؟‬

‫جونگکوک با سردرگمی زمزمه کرد و تهیونگ شونهاش رو باال‬


‫انداخت‪.‬‬

‫‪-‬نمیدونم‪ ،‬ولی بعدا میفهمیم‪.‬‬

‫‪1960‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ جواب داد و جونگکوک رو با خودش کشید‪ ،‬تا اینکه روی‬


‫یکی از صندلیها نشستن‪.‬‬

‫چند دقیقه بعد‪ ،‬زنی سی و چند ساله با روپوش ازمایشگاهی و کاله‬


‫سراشپزی بزرگی وارد اشپزخونه شد‪ ،‬توجه همه رو جلب کرد و بچهها‬
‫رو به خنده انداخت‪.‬‬

‫زن با خوشحالی به همه سالم کرد‪ ،‬تا اینکه نگاهش به جونگکوک و‬


‫تهیونگ افتاد‪ ،‬اما پسر مو نقرهای فقط لبخند زد‪.‬‬

‫بعد از اینکه زن خودش رو معرفی کرد و مقدمهای کوتاه درمورد‬


‫ارتباط علم با اشپزی گفت‪ ،‬سه تا تخم مرغ به هرگروه از‬
‫شرکتکنندهها تحویل داد تا متوجه بشن که چرا سفیده تخم مرغ وقتی‬
‫زده میشد‪ ،‬حجم زیادی پیدا میکرد‪.‬‬

‫‪1961‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ سعی کرد با دیدن جونگکوکی که توی جداکردن زرده از‬


‫سفیده مشکل داشت و دستهاش رو با نهایت دقت حرکت میداد‪،‬‬
‫نخنده‪.‬‬

‫بعد از زمانی که مثل ابدیت به نظر میرسید‪ ،‬جونگکوک از اینکه‬


‫باالخره تونست سفیده سه تا تخم مرغ رو بدون هیچ زرده یا پوستهای‬
‫توی کاسه بریزه‪ ،‬نفس راحتی کشید و با افتخار به خودش لبخندی زد‪.‬‬
‫تهیونگ میخواست پسر دیگه رو با بوسههاش خفه کنه‪.‬‬

‫‪-‬با زدن سفیدههای تخم مرغ‪ ،‬تغییری توی ترکیب اجزاش ایجاد‬
‫میکنیم و پروتئینهایی که دیگه به دور خودشون پیچیده نیستن‪ ،‬باز‬
‫میشن و اجازه ورود هوا میدن‪.‬‬

‫زن توضیح داد‪ ،‬اطراف اشپزخونه چرخید و به بعضی از گروهها کمک‬


‫کرد تا سفیده تخم مرغ رو درست هم بزنن‪.‬‬

‫‪1962‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬این هوا بین رشتههای پروتئینی به دام میفته و اونقدری چسبناک هست‬
‫که پایدار باشه‪ .‬بعد فوم تشکیل میشه که از نظر شیمیایی یعنی گاز‬
‫وجود داره و دراین صورت‪ ،‬هوا توی سفیده تخم مرغ به دام افتاده‪.‬‬

‫تهیونگ به اون کار طاقتفرسا ادامه داد و سفیده تخم مرغ رو زد تا‬
‫فوم تشکیل بشه‪ ،‬با وجود اینکه جونگکوک داوطلب که انجامش بده‪.‬‬

‫پس مزهاش به چی بود؟‬

‫با قدرت ماوراطبیعی در یک چشم بهم زدن فوم درست میکردن‪ ،‬اما‬
‫نمیتونست عضالت دست راستش که با نیرو و حرکت مداوم‬
‫میسوخت‪ ،‬انکار کنه‪.‬‬

‫‪-‬باید ببینم که فوم درست شده یا نه‪.‬‬

‫‪1963‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ چند دقیقه بعد گفت‪.‬‬

‫‪-‬چطوری این کار رو میکنیم؟‬

‫جونگکوک پرسید و به اطراف پیشخوان نگاه کرد تا ببینه فوم بقیه‬


‫تشکیل شده بود یا نه‪.‬‬

‫‪-‬اسونه‪ .‬وقتی کاسه رو برگردونیم‪ ،‬اگه فوم سرجاش بمونه و تکون‬


‫نخوره‪ ،‬یعنی خوبه ولی اگه بریزه‪ ...‬خب‪ ،‬همهاش خراب شده‪.‬‬

‫تهیونگ توضیح داد و وقتی کاسه رو مستقیم روی سر جونگکوک‬


‫برد‪ ،‬جونگکوک با وحشت بهش نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬و چرا باید روی موهای من امتحانش کنی؟ فکر کردم که گفتی از‬
‫موهام خوشت اومده! چرا به جاش روی پیشخوان امتحان نمیکنی؟‬

‫‪1964‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک با ناله پرسید‪.‬‬

‫‪-‬اره‪ ...‬میتونم این کار رو انجام بدم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪.‬‬

‫‪-‬ولی مزهاش به چیه؟‬

‫تهیونگ گفت و اماده شد تا کاسه رو برگردونه‪ ،‬اما دستهای‬


‫جونگکوک با گرفتن مچ دستش متوقفش کرد‪.‬‬

‫‪-‬تهیونگ‪.‬‬

‫جونگکوک زمزمه کرد و تهیونگ نمیتونست متوجه بشه که اون یک‬


‫هشدار بود یا یک التماس‪.‬‬

‫‪1965‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬چیه؟ بهم اعتماد نداری؟‬

‫تهیونگ پرسید و وقتی جونگکوک دهنش رو باز و بسته کرد و مردد‬


‫شد‪ ،‬با تهدید بهش اخم کرد‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک‪.‬‬

‫‪-‬دارم‪ .‬میدونی که دارم‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و دستهاش رو به نشونه تسلیم باال برد‪.‬‬

‫‪-‬شاید فقط نه به مهارت اشپزیت‪...‬؟‬

‫جونگکوک گفت و تهیونگ با تمسخر خندید‪ .‬مطمئن بود که‬


‫جونگکوک دالیل زیادی برای اعتماد بهش توی همۀ سطوح داشت‪.‬‬

‫‪1966‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬اینجوریه؟ پس خودت حتما سراشپز خیلی بزرگی هستی‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و چشمهاش رو چرخوند‪.‬‬

‫‪-‬به باال نگاه کن‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و جونگکوک اون کار رو با احتیاط و اهسته انجام داد‪،‬‬


‫اما وقتی فوم محکم توی کاسه ثابت موند و یک قطرهاش هم نیفتاد‪،‬‬
‫نفس راحتی کشید‪.‬‬

‫‪-‬بهت گفتم‪ .‬من حتی توی اشپزی هم ازت بهترم‪.‬‬

‫تهیونگ الف زد و بینی جونگکوک رو با کمی کف کثیف کرد‪،‬‬


‫درحالی که پسر موتیره خرخری کرد‪.‬‬

‫‪1967‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫بعد از اخرین فعالیت توی آشپزخونه که شامل تهیه پاپکورن و کشف‬


‫دلیل تغییر اون قطعات زرد‪ ،‬اما خوشمزه و شیرین میشد‪ ،‬تهیونگ و‬
‫جونگکوک از اتاق خارج شد و به سمت فضای بعدی حرکت کردن‬
‫که به وضوح یک غرفه بزرگ بود که زمینش با رنگ قرمز و زرد و‬
‫ابی رنگامیزی شده بود و دیوارهای سفید و چندین فعالیت پراکنده‬
‫داشت‪.‬‬

‫اولین چیزی که توجه تهیونگ رو جلب کرد غرفهای با یک کُره‬


‫شیشهای و جریان بنفش داخلش بود که مثل رعد و برق به تمام سطوح‬
‫توپ میرسید‪.‬‬

‫تهیونگ جونگکوک رو با خودش به سمت اون فعالیت کشید و از‬


‫اینکه هیچکس اطرافشون نبود‪ ،‬خوشحال شد‪ .‬پسر مونقرهای‬
‫نمیتونست گریه بچهها رو برای دیدن چیزی که تهیونگ اون لحظه‬
‫استفاده میکرد‪ ،‬ببینه‪ .‬قلبش واقعا ضعیف بود‪.‬‬

‫‪1968‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫افراد زیادی توی اون غرفه خاص نبودن و چند متر ازشون فاصله‬
‫داشتن‪.‬‬

‫‪-‬چرا امروز فقط بچهها اینجان؟ توهم متوجه شدی؟‬

‫جونگکوک پرسید و از پهلو به تهیونگ نگاه کرد‪ ،‬بعد سرش رو پایین‬


‫انداخت و به توضیحات فعالیت مقابلش نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬و توضیح همه چیز‪ ...‬به روش ساده نوشته شده‪ ،‬میدونی منظورم چیه؟‬
‫انگار واقعا برای بچههاست‪ .‬تازه به کارتونها اشاره نکنیم‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک‪...‬‬

‫تهیونگ شروع کرد و با شرمندگی به پسر گیج نگاه کرد‪.‬‬

‫‪1969‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬فکر کنم این نمایشگاه واقعا برای بچههاست‪.‬‬

‫‪-‬چی؟‬

‫جونگکوک پرسید و ابروهاش بهم گره خورد‪ ،‬درحالی که دنبال‬


‫بلیتها توی کیف پولش گشت‪.‬‬

‫‪-‬اینجا هیچی درمورد بچهها نگفته! ببین‪ .‬فقط گفته علم زنده –‬
‫نمایشگاه بهار ‪.2021‬‬

‫‪-‬شاید توی وبسایتی که خریدی‪ ،‬توضیح داده و تو متوجه نشدی‪.‬‬

‫‪-‬ولی‪...‬‬

‫جونگکوک شروع کرد و لبهاش رو اویزون کرد‪.‬‬

‫‪1970‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬من دنبال نمایشگاه علمی بودم ولی گزینههای زیادی نبود‪ .‬حداقل‬
‫چیزی که خیلی جالب باشه و تو خوشت بیاد‪ ،‬نبود‪ .‬تا اینکه این رو پیدا‬
‫کردم و دیدم که نزدیکه‪ ...‬فکر کردم قرار خوبی میشه‪ .‬حتی هیچی رو‬
‫چک نکردم و بدون تردید بلیتها رو خریدم‪ .‬اشتباه کردم‪ ...‬باید بیشتر‬
‫تحقیق میکردم‪ .‬واقعا توی این چیزها داغونم و خرابش کردم‪.‬‬

‫جونگکوک غرید و سرش رو پایین انداخت‪ .‬از دست خودش عصبانی‬


‫بود‪.‬‬

‫‪-‬خرابش کردی؟‬

‫تهیونگ نمیخواست چیزی که شنید باور کنه‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک‪ ،‬میدونستی که تاحاال هیچکس اینقدر تحقیق نکرده که‬


‫دنبال مکانی که اینقدر‪ ...‬اینقدر برام شخصی و مهمه‪ ،‬بگرده؟ همیشه‬
‫قرارها توی سینما یا رستورانه‪ .‬نه اینکه مشکلی با این باشه‪ ...‬ولی تو‬
‫‪1971‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫زمانت رو صرف کردی که واقعا درموردش فکر کنی و این بدون‬


‫شک مهمترین چیز واسه منه‪.‬‬

‫تهیونگ بهش اطمینان داد و صورت جونگکوک رو قاب گرفت‪.‬‬

‫‪-‬عالوه براین‪ ،‬من واقعا عاشق نمایشگاه شدم‪ ،‬چه مخصوص بچهها‬
‫باشه‪ ،‬چه نه‪ .‬قول میدم که عاشقشم‪ .‬فکر کنم این کامال از صورتم‬
‫مشخص باشه‪ .‬تا جایی که درمورد علوم یا تو باشه‪ ،‬من خوشحالم‪ .‬حاال‬
‫تصور کن این دوتا باهم ترکیب شده باشه‪ ...‬باید این رو بدونی‪.‬‬

‫‪-‬مطمئنی؟ واقعا داری ازش لذت میبری؟ این بدترین قرار تاریخ‬
‫نیست؟‬

‫جونگکوک با شک پرسید و قلب تهیونگ بخاطر ناامنی کسی که‬


‫معموال اینجوری نبود‪ ،‬به دو نیم شکست‪.‬‬

‫‪1972‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬فقط میخواستم خاص باشه و فاجعه نباشه‪.‬‬

‫‪-‬و فاجعه نیست! خیلی ازش فاصله داره! اینقدر به قرار اولمون توهین‬
‫نکن!‬

‫تهیونگ با ناله گفت‪ .‬دستهاش رو از گردن و بازوهای جونگکوک‬


‫پایین اورد‪ ،‬درعوض دستهاش رو گرفت و جونگکوک رو به‬
‫خودش نزدیک کرد‪.‬‬

‫‪-‬من واقعا عاشقش شدم‪ .‬قول میدم که خیلی خاصه‪ .‬باورم نمیکنی؟‬

‫تهیونگ پرسید و جونگکوک بدون تردید سری به نشونه تایید تکون‬


‫داد‪.‬‬

‫‪1973‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬خوبه‪ .‬حاال میخوام یه قانون دیگه رو زیرپا بذارم‪ .‬فقط خواستم‬


‫بدونی‪.‬‬

‫تهیونگ بهش هشدار داد‪ ،‬بعد جلو رفت و لبهاش رو روی لبهای‬
‫جونگکوک گذاشت‪ .‬اون فقط فشار لبهاشون بود چون نمیخواستن‬
‫بخاطر جایی که بودن خیلی هیجانزده بشن‪.‬‬

‫‪-‬این اولین قرار با بیشترین قوانین شکسته توی تاریخه‪.‬‬

‫جونگکوک غرغر کرد‪ ،‬درحالی که تهیونگ با گوی شیشهای مقابلش‬


‫بازی کرد‪ ،‬دستهاش رو حرکت داد و به جرقهای که انگشتهاش رو‬
‫دنبال میکرد‪ ،‬نگاه کرد‪.‬‬

‫چطوری جونگکوک میتونست فکر کنه که تهیونگ لذت نمیبرد؟‬


‫این بدون شک بهترین قرارش بود و قسم میخورد که هیچ تعصبی‬
‫درکار نبود‪.‬‬
‫‪1974‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫خیلی خب‪ ،‬شاید یکم‪ .‬ولی فقط یکم!‬

‫تهیونگ با تمسخر خندید‪.‬‬

‫‪-‬دوست دارم بدونم این قوانین مسخره رو از کجا پیدا کردی؟ توی‬
‫گوگل یا چیزی سرچ کردی؟‬

‫تهیونگ با خنده پرسید‪.‬‬

‫‪-‬نه‪.‬‬

‫جونگکوک خیلی سریع جواب داد‪.‬‬

‫تهیونگ با دقت بهش نگاه کرد و یک تای ابروش رو باال انداخت‪.‬‬

‫‪1975‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬نه؟ صورتت این رو نمیگه‪ .‬عام‪ ...‬قطعا برای اولین قرار توی گوگل‬
‫سرچ کردی‪.‬‬

‫‪-‬نکردم! توی اینترنت سرچ نکردم‪.‬‬

‫جونگکوک غرید و چشمهاش رو چرخوند‪.‬‬

‫‪-‬از جین پرسیدم‪.‬‬

‫خب‪ ،‬تهیونگ صادق بود و باید اعتراف میکرد که نمیدونست کدوم‬


‫گزینه عجیبغریبتر بود‪ ،‬اینکه توی گوگل سرچ کنه یا از کسی که‬
‫به تهیونگ عالقهمند بود و حتی پسر مونقرهای رو سرقرار برده بود‪،‬‬
‫بپرسه‪.‬‬

‫خیلی خب‪ ،‬اون پسر قطعا عجیبغریب بود‪.‬‬

‫‪1976‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫اما تهیونگ میدونست که جونگکوک کسی نبود که دوستهای‬


‫زیادی داشته باشه و فقط جیمین و جین رو میشناخت‪ ،‬پس وقتی‬
‫تهیونگ از اون زاویه بهش فکر میکرد‪ ،‬خیلی هم عجیب نبود‪.‬‬

‫این حتی کمی بامزه بود که فداکاری جونگکوک رو ببینه‪.‬‬

‫‪-‬میخوای بدونی نظرم چیه؟‬

‫تهیونگ پرسید‪ ،‬از فعالیتی که اسمش کریستال بود‪ ،‬دست کشید و‬


‫جونگکوک رو به سمت غرقه بعدی کشید‪.‬‬

‫‪-‬فاک به قانونها‪.‬‬

‫تهیونگ مطمئن شد هیچ بچهای اطرافشون نباشه و بعد فحش داد‪.‬‬

‫‪1977‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬این قرار ماست و هرکاری که بخوایم‪ ،‬انجام میدیم‪ .‬به هرحال کی‬
‫قراره ببینه که این قانونهای مسخره رو دنبال میکنیم یا نه؟‬

‫جونگکوک از حرف تهیونگ اهی کشید و ناخوداگاه به توضیح غرفه‬


‫نگاه کرد‪ ،‬درحالی که تهیونگ بالفاصله با گویهای نقرهای بازی کرد‪.‬‬

‫‪-‬شاید حق با توئه‪.‬‬

‫جونگکوک چند ثانیه بعد اعتراف کرد و اخمی کرد‪.‬‬

‫‪-‬ببخشید که خیلی استرس دارم‪ .‬فقط میخوام مطمئن بشم که بهت‬


‫خوش گذشته و از قرارمون لذت بردی‪ ،‬با توجه به تجربهای که داشتم‪،‬‬
‫یا بهتره بگم نداشتم‪.‬‬

‫‪-‬این واقعا شیرینی و کیوتی تو رو نشون میده‪ ،‬بیبی‪.‬‬

‫‪1978‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ گفت‪ .‬بوسهای به شونه خوناشام زد و وقتی جونگکوک‬


‫لبخند بزرگی زد‪ ،‬ذوب شد‪ .‬توی ذهنش یادداشت کرد که بیشتر با‬
‫اسمهای دوست داشتنی صداش کنه‪.‬‬

‫‪-‬و داره بهم خوش میگذره ولی میخوام ما بهمون خوش بگذره‪ .‬نه‬
‫فقط من‪ ،‬خب؟ میخوام خودت هم خوشت بیاد چون این قرار ماست‪،‬‬
‫نه فقط من‪.‬‬

‫‪-‬من فقط میخوام کنارت باشم‪ .‬برام مهم نیست کجا باشیم‪.‬‬

‫جونگکوک طوری اعتراف کرد که انگار پیش پا افتادهترین چیز جهان‬


‫بود‪ ،‬اما همین کافی بود تا گونههای تهیونگ اتش بگیره‪.‬‬

‫‪-‬فکر میکنی چطوری میتونم این قانون نبوسیدنت رو توی کل قرار‬


‫تحمل کنم‪ ،‬وقتی اینقدر کیوت شدی و فقط میخوام درحد مرگ‬
‫ببوسمت؟‬
‫‪1979‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ غرغر کرد و بوسه سبکی روی نوک بینی جونگکوک‬


‫گذاشت‪.‬‬

‫‪-‬اینجا اونی که کیوته‪ ،‬توئی‪.‬‬

‫جونگکوک جواب داد‪ .‬کامال مشخص بود که به ابراز محبت عادت‬


‫نداشت و تهیونگ فقط یکم فاصله داشت تا جونگکوک رو به‬
‫گوشهای بکشه و روی لبهاش غرق بشه‪.‬‬

‫‪-‬فکر کنم نباید اینقدر پیش همدیگه لوس باشیم چون درغیر این‬
‫صورت‪ ،‬قرارمون همینجا تموم میشه چون من یه مرد ضعیفم و نمیتونم‬
‫مقاومت کنم‪.‬‬

‫تهیونگ بهش هشدار داد و بارها و بارها گونه جونگکوک رو بوسید‪.‬‬

‫‪1980‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫پسر موتیره خندید و صداش باعث شد زانوهای تهیونگ کامال بلرزه‪.‬‬

‫‪-‬بخوام راستش رو بگم‪ ،‬ایدهات چندان بیجا نیست و حتی‬


‫وسوسهانگیزه‪ ،‬ولی زود باش‪ .‬خیلی چیزها برای دیدن هست‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪.‬‬

‫تهیونگ لبخندی زد و جونگکوک دستش رو گرفت و پسر رو به‬


‫سمت فعالیت بعدی کشوند‪.‬‬

‫تهیونگ از کنار خوناشام رو دراغوش گرفت و سرش رو روی شونه‬


‫جونگکوک گذاشت‪ .‬از بوی کاج و مرکباتی که خیلی دوست داشت‪،‬‬
‫مست شد و صدای جونگکوک که سینهاش رو گرم میکرد‪ ،‬احساس‬
‫کرد‪ ،‬درحالی که پسر مو تیره هرکاری که باید توی غرفه بعدی انجام‬
‫میدادن‪ ،‬خوند و توضیح داد‪.‬‬

‫‪1981‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫بعد از دیدن تمام فعالیتهای اون اتاق‪ ،‬تهیونگ و جونگکوک از پلهها‬


‫به سمت اخرین غرفه رفتن‪.‬‬

‫اون فضا قطعا پر سروصداتر بود و بخاطر فعالیتهای اموزشی و عملی‬


‫چندین بچه بود که دور میزی با مانیتورهای تخصصی جمع شده بودن و‬
‫بازیهای مربوط به علوم رو انجام میدادن‪.‬‬

‫پسر مونقرهای به طرز سرگرم کنندهای به گروهی از بچهها که درحال‬


‫تماشای یک اتشفشان درحال فوران بودن (فعالیت ازمایشگاهی که‬
‫معموال بیشتر بچهها دوست دارن)‪ ،‬نگاه میکرد‪ ،‬درحالی که‬
‫جونگکوک با فعالیتی که چند متر ازشون فاصله داشت‪ ،‬سرگرم شده‬
‫بود‪.‬‬

‫تهیونگ از بچهها فاصله گرفت و همچنان به حیرت بچهها با دیدن‬


‫گدازهای که بخاطر جوش شیرین از اتشفشان بیرون میریخت‪ ،‬خندید‬
‫و درعوض به جونگکوک نزدیک شد‪.‬‬

‫‪1982‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬میتونم قسم بخورم که بچهها بهترین اتفاق دنیان‪ .‬وقتی میبینم مثل‬
‫من به علوم اشتیاق دارن‪ ،‬واقعا خوشم میاد‪ .‬انگار یه نسخه مینی از منه!‬

‫تهیونگ با لبخند بزرگی گفت و جونگکوک هم درجواب بهش لبخند‬


‫زد‪.‬‬

‫‪-‬و تو داری چیکار میکنی‪ ،‬جذاب؟‬

‫تهیونگ پرسید و دستش رو توی جیب پشتی شلوار جونگکوک برد‪.‬‬

‫تهیونگ اینکه حاال میتونست اون کار رو انجام بده‪ ،‬دوست داشت‪.‬‬
‫میتونست جونگکوک رو بدون فکرکردن زیاد لمس کنه چون پسر‬
‫دیگه هم چنین احساسی بهش داشت‪.‬‬

‫‪-‬چیز خاصی نبود‪.‬‬

‫‪1983‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک زمزمه کرد و شونهاش رو باال انداخت‪.‬‬

‫‪-‬فقط داشتم چند تا کلمه با این حروف مینوشتم‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و به حروف پالستیکی که توی جعبه مقابلش مرتب‬


‫شده بود‪ ،‬اشاره کرد‪.‬‬

‫‪-‬توی این فعالیت باید چیکار کنیم؟ کلمات مرتبط به علوم رو بنویسیم؟‬

‫تهیونگ پرسید و با حروف و صداهای باقی مونده بازی کرد‪.‬‬


‫جونگکوک هومی کرد‪.‬‬

‫‪-‬تو چی نوشتی؟‬

‫‪-‬خودت ببین‪.‬‬

‫‪1984‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک گفت و تهیونگ از پهلو بهش نگاه کرد‪ .‬از پنهان کاری‬
‫ناگهانی و عجیبغریب جونگکوک تعجب کرد‪.‬‬

‫اما پسر مونقرهای سرش رو بلند کرد و سعی کرد چیزی که‬
‫جونگکوک با حروف کوچیک موزه نوشته بود‪ ،‬رمزگشایی کنه‪.‬‬

‫پسر منتظر بود که کلماتی مثل اتم‪ ،‬ازمایشگاه‪ ،‬تجربه‪ ،‬طبیعت‪ ،‬کشف یا‬
‫هرچیزی مثل این پیدا کنه‪ ،‬اما سخت در اشتباه بود‪ .‬هیچکدوم از اون‬
‫کلمات اونجا نوشته نشده بودن‪.‬‬

‫یک کلمه نبود‪ ،‬یا بهتره بگیم‪ ،‬کلماتی نبودن که دراولین نگاه به راحتی‬
‫قابل تشخیص نباشه‪ ،‬اما این بخاطر این بود که مغز تهیونگ از کار افتاد‪.‬‬

‫تهیونگ مدام بین جونگکوک و هولدری با حروفی که رنگ‪ ،‬سایز و‬


‫فونت مختلفی داشت‪ ،‬نگاه کرد‪ .‬نمیتونست چیزی که میدید رو باور‬
‫کنه‪.‬‬
‫‪1985‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫برای لحظهای‪ ،‬تهیونگ با خودش فکر کرد چه چیزی بلندتر بود‪،‬‬


‫صدای بازی بچهها یا تپش قلبش‪.‬‬

‫دوباره به سکوی کلمات نگاه کرد و دوباره از روش خوند‪:‬‬

‫" میخوا دوس پسرم باش؟ "‬

‫‪-‬تمام حروف لعنتی رو نداشت‪.‬‬

‫جونگکوک غر زد که احتماال بخاطر جوابندادن تهیونگ توی چند‬


‫ثانیه گذشته بود‪.‬‬

‫‪-‬میدونم از نظر جملهبندی بهت حمله شده‪.‬‬

‫‪-‬اره‪.‬‬

‫‪1986‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ گفت‪ .‬اون تنها کلمهای بود که توی ذهنش میچرخید‪.‬‬

‫‪-‬اره‪ ،‬میدونم‪ ،‬ولی فکر کنم که میتونی رمزگشاییاش کنی‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪ ،‬از کنار به تهیونگ نگاه کرد و با زیپ کت چرمش‬


‫بازی کرد‪.‬‬

‫‪-‬اره‪.‬‬

‫تهیونگ تکرار کرد و این بار نگاهش رو از حروفی که قلبش رو خرد‬


‫کرده بود‪ ،‬گرفت و به پسر مو تیرهی مقابلش داد‪.‬‬

‫‪-‬و خب؟‬

‫‪1987‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک پرسید و دیگه حتی نگرانی و اضطرابی که احساس‬


‫میکرد‪ ،‬پنهان نکرد‪.‬‬

‫‪-‬اره‪.‬‬

‫تهیونگ دوباره تکرار کرد‪ .‬شک جونگکوک رو متوجه نمیشد‪.‬‬

‫‪-‬داری باهام شوخی میکنی‪ ،‬ته؟‬

‫جونگکوک پرسید و اخم کرد‪ .‬اثاری از سردرگمی واقعی و ناراحتی‬


‫روی صورتش به وجود اومد‪.‬‬

‫تهیونگ اهی کشید و از حروف کلمات جونگکوک برداشت تا‬


‫جوابش رو درست کنه‪.‬‬

‫‪1988‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫وقتی کارش تموم شد‪ ،‬تهیونگ دستهاش رو روی کمرش گذاشت و‬


‫منتظر موند تا جونگکوک کلماتی که درست کرده بود‪ ،‬بخونه‪:‬‬

‫" ارع "‬

‫جونگکوک برای چند دقیقه به سکو نگاه کرد و سرش رو به این طرف‬
‫و اون طرف خم کرد‪.‬‬

‫یعنی ممکنه که هنوز متوجه نشده باشه؟ تهیونگ از خودش پرسید‪.‬‬

‫‪-‬این یعنی‪...‬‬

‫جونگکوک سعی کرد بپرسه‪ ،‬اما تهیونگ حرفش رو قطع کرد‪.‬‬

‫‪1989‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬اره‪ ،‬جونگکوک!‬

‫تهیونگ با درموندگی گفت‪.‬‬

‫‪-‬نیم ساعته که دارم میگم اره‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و چشمهاش رو چرخوند‪ ،‬اما درنهایت لبخندی زد‪.‬‬

‫حداقل امیدوار بود که اینطور باشه‪ .‬جونگکوک گاهی اوقات‬


‫میتونست خیلی احمق باشه‪.‬‬

‫‪-‬فقط واسه اینکه مطمئن بشم‪...‬‬

‫جونگکوک شروع کرد و نگاه مشکوکش بین سکویی که حروف‬


‫بهش چسبیده بود و تهیونگ چرخید‪.‬‬

‫‪1990‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬این یعنی االن داریم قرار میذاریم؟‬

‫اره‪ ،‬جونگکوک گاهی اوقات میتونست خیلی احمق باشه‪.‬‬

‫‪-‬خیلی رومخی‪ ،‬جئون جونگکوک‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و جونگکوک رو از یقه کت چرمش جلو کشید‪ ،‬تا‬


‫اینکه لبهاشون به شیرینترین و نرمترین شکل ممکن روی هم قرار‬
‫گرفت‪.‬‬

‫متاسفانه‪ ،‬اون یک بوسه معصومانه و سریع بود‪ ،‬اما همین کافی بود تا‬
‫احساسات بینشون مهر و موم بشه و قطعا اون وعده بوسههای بیشتری رو‬
‫در اینده میداد‪.‬‬

‫‪-‬اره‪ ،‬اره‪ ،‬اره‪ ،‬اره‪ .‬چندبار ازم میخوای که تکرارش کنم؟‬

‫‪1991‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ پرسید و لبخند زد‪.‬‬

‫دستهای جونگکوک دور کمر تهیونگ حلقه شد‪ ،‬برای لحظهای از‬
‫روی زمین بلندش کرد و پسر مونقرهای رو با حرکت عاشقانهاش‬
‫غافلگیر کرد‪.‬‬

‫‪-‬من دوست پسر دارم‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و لبخند بزرگی زد‪ .‬خوشحالی از هرذره از بدنش‬


‫بیرون میزد و تهیونگ هیچوقت جونگکوک رو به جذابی اون لحظه‬
‫ندیده بود‪ .‬وقتی متوجه شد که خودش دلیل زیبایی خوناشام بود‪،‬‬
‫احساس میکرد که پا برهنه توی ابرها قدم میزد‪.‬‬

‫‪-‬اره داری‪.‬‬

‫‪1992‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬بوسههای بیشتری روی لبهاش گذاشت و گردن‬


‫جونگکوک رو بغل کرد‪ .‬برای لحظهای فراموش کرد که تقریبا پنجاه‬
‫تا بچه توی اون فضا بودن‪ .‬اونها بیشتر به بازی مقابلشون عالقهمند بودن‬
‫تا چیزی که بین اون دو میگذشت‪.‬‬

‫‪-‬و منم یه دوست پسر دارم‪.‬‬

‫تهیونگ اضافه کرد و جونگکوک خندید‪ ،‬انگار میخواست مثل یک‬


‫خرگوش اطراف موزه بپره‪ .‬تهیونگ با خودش فکر کرد این همون‬
‫جونگکوکی بود که چند ماه پیش دیده بود یا نه‪ .‬منزوی‪ ،‬بیحال‪،‬‬
‫بیاحساس و سرد‪ .‬کامال برعکس چیزی که االن بود‪.‬‬

‫‪-‬درک نمیکنم که چرا برای قرار از بقیه کمک گرفتی‪ .‬به نظرم خیلی‬
‫هم رمانتیکی‪ ،‬جئون‪.‬‬

‫تهیونگ با شیطنت گفت‪.‬‬


‫‪1993‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬اوه خفه شو‪.‬‬

‫جونگکوک زمزمه کرد‪ ،‬اما لبخند خجالتیاش از نگاه تهیونگ دور‬


‫نموند‪.‬‬

‫وقتی بازدید موزه رو تموم کردن‪ ،‬وقت ناهار بود و جونگکوک‬


‫تهیونگ رو به رستوران بوفهای همون نزدیکی برد تا هرچی میخواست‬
‫بخوره‪ .‬یکی از ضعفهای داشتن دوست پسر خوناشام اینه که صدای‬
‫قاروقور شکمش رو‪ ،‬حاال هرچقدر هم که خفیف بود‪ ،‬میشنید‪.‬‬

‫با این حال‪ ،‬همونطوری که حدس میزد‪ ،‬جونگکوک پسر رو به یک‬


‫رستوران شیک نبرد و به همین دلیل بود که قلب تهیونگ متفاوتتر از‬
‫بقیه رابطههاش میتپید‪.‬‬

‫تهیونگ چند تا پیام با هوسوک و نامجون رد و بدل کرد تا بهشون‬


‫اطمینان بده که همه چیز خوب پیش میرفت و قرارش فوقالعاده بود‬
‫‪1994‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫که اونها جواب دادن که بقیۀ بعد از ظهر رو بیرون از خوابگاه بودن‪.‬‬
‫تهیونگ لبخند پرمدعایی زد و با خودش فکر کرد که همه چیز اون‬
‫روز بینقص و کامل بود‪.‬‬

‫‪-‬برای بعد از ظهر برنامهای داری؟‬

‫تهیونگ دقیقا زمانی که منتظر بود پیشخدمت با کارت بانکیاش‬


‫برگرده‪ ،‬پرسید‪.‬‬

‫‪-‬سوال انحرافیه؟‬

‫جونگکوک مشکوک پرسید و با انگشتهای تهیونگ که روی میز‬


‫بود‪ ،‬بازی کرد‪ .‬به جای اینکه مقابل همدیگه بشینن‪ ،‬جونگکوک‬
‫ترجیح داد کنار تهیونگ بشینه‪ ،‬درست مثل زمانی که برای شام به مک‬
‫دونالد رفته بودن‪.‬‬

‫‪1995‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬فکر کردم که قراره کل روز باهم باشیم‪.‬‬

‫جونگکوک جواب داد و تهیونگ لبخندی زد‪.‬‬

‫‪-‬پس دونستن اینکه هوبی و نام قراره برای بقیه روز بیرون خوابگاه باشن‬
‫خبر خوبیه‪ ،‬درسته؟‬

‫تهیونگ پرسید‪ ،‬شونهاش رو باال انداخت و وانمود کرد که بیتفاوت‬


‫بود‪ ،‬اما پوزخندش رو پنهان نکرد و همون لحظه لب پایینش رو گزید‪.‬‬

‫‪-‬میدونم که داری به چی میرسی‪ ،‬کیم‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و چشمهاش رو باریک کرد‪.‬‬

‫‪-‬ممکنه هردومون بهش برسیم‪ ،‬جئون‪.‬‬

‫‪1996‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬پس خوشحالم که ماشین دارم‪.‬‬

‫‪-‬منم خوشحالم که همچین دوست پسر خوبی دارم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و طعم شیرین اون کلمه رو روی زبونش احساس کرد‪،‬‬
‫اما لبخند جونگکوک با شنیدن تهیونگ که دوست پسرش صداش‬
‫کرد‪ ،‬شیرینتر بود‪.‬‬

‫‪1997‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪CH 35‬‬

‫وقتی جونگکوک لمسش میکرد‪ ،‬تهیونگ احساس جواهربودن‬


‫میکرد‪ .‬یک یاقوت‪ ،‬یک یاقوت کبود‪ ،‬یک زبرجد‪ ،‬یک سنگ ماه‪،‬‬
‫یک الماس‪ .‬احساس میکرد که جونگکوک وقتش رو صرف میکرد‬
‫تا انحنای بدنش رو بشناسه و با تک تک نوک انگشتهاش که‬
‫مسیرهای اهستهای رو روی پوست تهیونگ طی میکرد‪ ،‬احترام‪،‬‬
‫ستایش و عشق رو روش کندهکاری میکرد‪.‬‬

‫وقتی جونگکوک لمسش میکرد‪ ،‬تهیونگ احساس گلبودن میکرد‪.‬‬


‫گل الله صورتی و سفیدی که ظریف و حساس بود و هرباری که‬
‫لبهای جونگکوک طوری گلبرگهاش رو میبوسید که انگار پسر‬
‫مونقرهای خود بهار بود‪ ،‬شکوفا میشد‪.‬‬

‫وقتی جونگکوک لمسش میکرد‪ ،‬تهیونگ احساس میکرد که مثل‬


‫یک بوم نقاشی سفید بود‪ .‬اماده بود که رنگهای جوشان و قلم موهای‬

‫‪1998‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫اتشین که بهش احساس منحصر به فرد‪ ،‬استثنایی و غیرقابل مقایسه‬


‫میداد‪ ،‬دریافت کنه‪ .‬اثر هنریای که شایسته قدردانی و ستایش بود‪.‬‬

‫وقتی جونگکوک لمسش میکرد‪ ،‬تهیونگ احساس میکرد که‬


‫صاحب جهان بود که میتونست به درخشانترین ستارهها و‬
‫پیچیدهترین صورت فلکیها دستور بده و تمام اونها رو دور احساساتی‬
‫بچرخونه که فقط سیارهای که جونگکوک توش زندگی میکرد‪،‬‬
‫براش فراهم میکرد‪.‬‬

‫لبهاشون به طرز نرم و شیرینی روی هم حرکت کرد و با وجود اینکه‬


‫تهیونگ عاشق این بود که توی ابرها باشه و توسط نسیمی که توی‬
‫روزهای گرم تابستونی میوزید‪ ،‬دراغوش گرفته بشه‪ ،‬همچنین عاشق‬
‫بوسههایی بود که باعث میشد انگشتهای پاش جمع بشه‪ ،‬درون‬
‫شکمش اتش به پا بشه و با شور‪ ،‬میل و شدت پر بشه‪.‬‬

‫و این دقیقا همون چیزی بود که بدنش میخواست‪ ،‬چیزی که بدنش‬


‫درحال حاضر بهش نیاز داشت‪.‬‬

‫‪1999‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک با درخواست دوست پسرش بدون تیشرت بود و قدرت‬


‫عضالتش رو نشون میداد‪ ،‬درحالی که تهیونگ لباسهاش کامل تنش‬
‫بود و بیشتر و بیشتر گرمایی که پوستش رو میسوزوند‪ ،‬احساس‬
‫میکرد‪.‬‬

‫‪-‬محکمتر ببوس‪.‬‬

‫تهیونگ درخواست کرد و ملتمسانه به پسری که روش خم شده بود‬


‫نگاه کرد‪ ،‬درحالی که جونگکوک بهش اجازه داد هوایی که ریههاش‬
‫بهش التماس میکرد‪ ،‬اما لبهاش بهش اجازه نمیداد‪ ،‬از دهنش عبور‬
‫کنه‪.‬‬

‫جونگکوک درخواستش رو قبول کرد و با چنان شدتی لبهاشون رو‬


‫روی هم کوبید که تهیونگ نالهای کرد‪ .‬خوناشام طوری با زبونش‬

‫‪2000‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫روی دهن پسر مونقرهای تسلط پیدا کرد که تهیونگ احساس کرد‬
‫چشمهاش چرخید‪ ،‬با وجود اینکه چشمهاش بسته بود‪.‬‬

‫با این حال‪ ،‬به نظر میرسید که یک چیزی کم بود‪ .‬میلش باقی موند و‬
‫تهیونگ احساس رضایت نمیکرد‪ .‬به چیز بیشتری نیاز داشت‪ .‬بیشتر‬
‫میخواست‪.‬‬

‫پس‪ ،‬باسنش رو از روی تخت بلند کرد و خودش رو به قسمت حساس‬


‫جونگکوک کشید‪ .‬ناله غیرمنتظرهای از گلوی پسر موتیره بیرون اومد و‬
‫با بوسهاش اون صدای زیبا رو بلعید‪.‬‬

‫‪-‬ته‪...‬‬

‫جونگکوک روی گردن تهیونگ با لحن هشدارامیزی زمزمه کرد‪ ،‬اما‬


‫جلوی حرکات تهیونگ که به طرز دردناکی اهسته بود‪ ،‬نگرفت‪.‬‬

‫‪2001‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬جونگکوک‪...‬‬

‫تهیونگ زمزمه کرد و دستهای کنجکاوش رو روی انحنای شونه و‬


‫پشت جونگکوک کشید و وقتی به کمر شلوارش رسید‪ ،‬متوقف شد‪.‬‬
‫وقتی نوک انگشتهاش وارد باکسر جونگکوک شد‪ ،‬پسر دیگه از‬
‫بوسیدن فک تهیونگ دست کشید‪.‬‬

‫‪-‬ته‪.‬‬

‫جونگکوک با لحن محکمتری گفت‪.‬‬

‫‪-‬باید مراقب باشیم‪ .‬تو باید مراقب باشی‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و تهیونگ با عصبانیت غرید و دستهاش رو از بدن‬


‫جونگکوک عقب کشید و روی تشک انداخت‪.‬‬

‫‪2002‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬تا کی قراره فقط همدیگه رو ببوسیم جونگکوک؟‬

‫‪-‬تا دو هفتهای که دکتر بهت توصیه کرده که استراحت کامل داشته‬


‫باشی‪ ،‬تموم بشه‪.‬‬

‫جونگکوک با صبوری توضیح داد و تهیونگ با درموندگی نفسش رو‬


‫بیرون داد‪.‬‬

‫‪-‬پس چرا خون جین رو خوردم؟ خون خوناشام نباید حالم رو خوب‬
‫کنه؟‬

‫‪-‬قبال درموردش حرف زدیم‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و اهی کشید‪.‬‬

‫‪2003‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬خون جین مشکالتی که اون لحظه داشتی‪ ،‬حل کرد‪ .‬ولی جلوی‬
‫عوارض بعدی رو نمیگیره‪ .‬خودت حرفهای دکتر رو شنیدی‪ .‬نباید‬
‫فعالیت بدنی باال داشته باشی‪.‬‬

‫جونگکوک با صبر و حوصله توضیح داد‪.‬‬

‫بعد اضافه کرد‪:‬‬

‫‪-‬اگه بخوای میتونم بهت بلوجاب یا هندجاب بدم‪.‬‬

‫‪-‬من بلوجاب یا هندجاب نمیخوام!‬

‫تهیونگ با صدای بلندی گفت‪.‬‬

‫‪2004‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬این همون چیزها نیست‪ .‬خودت رو میخوام! من رو نمیخوای‪ ،‬مگه‬


‫نه؟‬

‫‪-‬احمق نباش‪.‬‬

‫جونگکوک با تمسخر گفت‪.‬‬

‫‪-‬پس چرا؟ صد تا بالش کافی نیست؟‬

‫تهیونگ پرسید و به تعداد اغراقامیز بالشهای نرمی که زیر سر و‬

‫گردنش بود‪ ،‬اشاره کرد‪.‬‬

‫‪-‬حاال اینجوری نیست که بیدیاسامی چیزی انجام بدیم!‬

‫‪-‬من فقط نگرانتم!‬


‫‪2005‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک درجواب داد زد و تهیونگ با خودش فکر کرد که اونها‬


‫عمالً از سه ساعت پیش شروع به قرار گذاشته بودن و حاال داشتن باهم‬
‫بحث میکردن‪ .‬مخصوصا توی اون موقعیت‪.‬‬

‫‪-‬دیگه نمیخوام بهت اسیب بزنم!‬

‫جونگکوک گفت و تهیونگ رو غافلگیر کرد‪.‬‬

‫و ناگهان همه چیز با عقل جور دراومد‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک‪ ...‬تو فکر میکنی که تقصیر توئه‪ ،‬اره؟ اینکه زخم سرم‬
‫بخاطر توئه؟‬

‫‪2006‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ پرسید و جونگکوک حتی الزم نبود بخاطر جوری که‬


‫نگاهش رو ازش گرفت‪ ،‬بهش جواب بده‪ .‬تهیونگ خیلی خوب اون‬
‫پسر رو میشناخت‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک‪.‬‬

‫خوشبختانه‪ ،‬جونگکوک به جای فرارکردن و پشت کردن‪ ،‬توی‬


‫انحنای بین شونه و گردن تهیونگ پنهان شد و همین به تنهایی باعث‬
‫شد قلب تهیونگ که با احساس گناه روی صورت دوست پسرش‬
‫شکسته بود‪ ،‬دوباره ترمیم بشه‪.‬‬

‫‪-‬فکر نمیکنم‪ .‬مطمئنم‪.‬‬

‫جونگکوک چند لحظه بعد جواب داد و صداش روی پوست گلوی‬
‫تهیونگ خفه شد‪.‬‬

‫‪2007‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬این تقصیر من بود که توی اون موقعیت بودی و به خودت اسیب زدی‬
‫تهیونگ‪.‬‬

‫نوک انگشتهای تهیونگ دوباره به پشت جونگکوک رسید‪ ،‬اما این‬


‫بار بیشتر برای ارومکردن بود تا اغواکردن‪.‬‬

‫‪-‬ما قبال درموردش حرف زدیم‪ .‬فکر کردم متوجه شدی که تقصیر تو‬
‫نیست‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و بیصدا اهی کشید‪.‬‬

‫‪-‬من واسه هیچی سرزنشت نمیکنم‪ .‬خودت این رو میدونی‪ ،‬مگه نه؟‬

‫‪-‬میدونم‪.‬‬

‫‪2008‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک بدون تردید جواب داد‪.‬‬

‫‪-‬ولی این به این معنی نیست که حق با توئه‪.‬‬

‫‪-‬ولی حق با منه‪.‬‬

‫تهیونگ با اعتراض گفت‪.‬‬

‫‪-‬تو نبودی که من رو دزدیدی و به اون خرابه بردی‪ .‬تو نبودی که با‬


‫طناب من رو بستی‪ .‬تو نبودی که من رو به دیوار کوبیدی و بیهوشم‬
‫کردی‪ ،‬درسته؟‬

‫‪-‬اره‪ ،‬ولی‪...‬‬

‫‪2009‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک سعی کرد جواب بده‪ ،‬اما وقتی صحبت از بیعدالتیها‬


‫بود‪ ،‬تهیونگ بیرحم میشد‪ .‬مخصوصا وقتی اون بیعدالتیها به‬
‫دوست پسرش مربوط بود و باعث میشد که بدون هیچ دلیلی احساس‬
‫گناه داشته باشه‪.‬‬

‫‪-‬تو بودی که اون طنابها رو از دور دستها و پاهام باز کردی‪ ،‬وقتی‬
‫که خودت بین چندتا خوناشام گیر افتاده بودی‪ ،‬درسته؟ تو بودی که‬
‫حتی بدون دستبند ضد نور خورشیدت از زیر اشعههای خورشید رد‬
‫شدی که جلوی صدمهزدن اون زن شیطانی به من رو بگیری‪ .‬تو بودی‬
‫که زندگیت رو ریسک کردی تا نجاتم بدی‪ .‬کار تو بود‪ .‬تو هرکاری‬
‫که میتونستی انجام دادی تا من رو از اونجا بیاری بیرون و من میدونم‬
‫چطوری این چیزها رو تشخیص بدم جونگکوک‪ .‬چطوری میتونم‬
‫سرزنشت کنم وقتی تنها چیزی که درونم حس میکنم‪ ،‬قدردانیه؟‬

‫تهیونگ صحبتهاش رو تموم کرد و سعی کرد فشار پشت چشمهاش‬


‫رو کنترل کنه‪.‬‬

‫‪2010‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬ولی تقصیر من بود که پات به اونجا باز شد‪.‬‬

‫جونگکوک زمزمه کرد و صورتش رو از گردن تهیونگ فاصله داد تا‬


‫با احساس گناه و شرمندگی بهش نگاه کنه‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک… باید سرزنشکردن خودت رو بخاطر هراتفاق بدی‬


‫که افتاده تموم کنی‪.‬‬

‫تهیونگ شروع کرد و چونه جونگکوک رو نگه داشت‪.‬‬

‫‪-‬این نه تنها دروغه‪ ،‬بلکه فقط بهت اسیب میزنه‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪.‬‬

‫‪2011‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫وقتی جونگکوک جواب نداد و فقط ترجیح داد انگشتهاش رو روی‬


‫صورت تهیونگ‪ ،‬مخصوصا ناحیه بین ابروهاش بکشه‪ ،‬پسر مونقرهای‬
‫اضافه کرد‪:‬‬

‫‪-‬میتونم تصور کنم که جنگ با اون شیطانها راحت نیست‪ ،‬چه برسه‬
‫توی مدت زمان کوتاه‪ ،‬ولی الزم نیست تنهایی باهاشون رو به رو بشی‪.‬‬
‫اگه الزم باشه هرروز بهت میگم که تو ناجی و قهرمان منی‪ .‬هرچند‬
‫باری که الزم باشه تکرار میکنم تا باورش کنی‪ ،‬باشه؟ من اینجام‪ .‬من‬
‫اینجا کنارتم‪.‬‬

‫تهیونگ چند تا تار موی تیره که از ژل جدا شده بود و روی پیشونی‬
‫جونگکوک افتاده بود‪ ،‬کنار زد و توی اسیبپذیریای که درون اون‬
‫چشمهای نافذ بود‪ ،‬غرق شد‪.‬‬

‫‪-‬خیلی خب‪.‬‬

‫‪2012‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک چند ثانیه بعد با صدای گرفتهای جواب داد و گونه‬


‫تهیونگ رو مثل پر نوازش کرد‪.‬‬

‫‪-‬دوستت دارم‪.‬‬

‫جونگکوک زمزمه کرد‪ .‬یکبار هم نگاهش رو از چشمهای تهیونگ‬


‫نگرفت و سنگینی اون لحظه لرزی به ستون فقرات تهیونگ انداخت‪.‬‬

‫‪-‬منم دوستت دارم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و با خجالت لبخند زد‪.‬‬

‫پسر مونقرهای به یاد نمیاورد که تا به حال اینقدر جلوی کسی‬


‫درمعرض دید باشه‪ ،‬با وجود اینکه لباسهاش تنش بود‪.‬‬

‫‪2013‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬حاال میشه روی یک چیز دیگه تمرکز کنیم؟‬

‫تهیونگ پرسید و دوباره خودش رو به جونگکوک مالید‪.‬‬

‫‪-‬اونقدری هات شدی که حتی با این مکالمه حساس هم دیکم نخوابید‪.‬‬

‫‪-‬قابل درکه‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و وانمود کرد که اه بیحوصلهای کشید‪ ،‬اما لبخند‬


‫از خود راضیای روی لبهاش نقش بست‪.‬‬

‫‪-‬پرو‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و چشمهاش رو چرخوند‪.‬‬

‫‪2014‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬واقع بین‪.‬‬

‫جونگکوک با لحن جدی حرفش رو تصحیح کرد و شونهاش رو باال‬


‫انداخت‪.‬‬

‫تهیونگ با تمسخر خندید و زیرلب زمزمه کرد‪:‬‬

‫‪-‬احمق‪.‬‬

‫‪-‬رومخ‪.‬‬

‫جونگکوک درجواب گفت‪.‬‬

‫‪-‬خیلی خب بسه! ازت جدا میشم!‬

‫‪2015‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ گفت و سعی کرد بدن جونگکوک رو از روی خودش کنار‬


‫بزنه‪ ،‬اما پسر موتیره تکیهاش رو از دستهاش گرفت‪ ،‬وزنش رو روی‬
‫تهیونگ انداخت و باعث شد پسر مونقرهای غر بزنه‪.‬‬

‫‪-‬توی فرارکردن موفق باشی‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪ ،‬لبخندی زد و بینیاش رو به گونه تهیونگ کشید‪.‬‬

‫‪-‬قرار نیست هیچ جا بری‪ .‬تو مال منی‪.‬‬

‫‪-‬مال تو؟‬

‫تهیونگ پرسید و همزمان با قلبش که تصمیم گرفت برای دو و میدانی‬


‫سه گانه توی سینهاش اقدام کنه‪ ،‬مثل احمقها لبخند زد‪.‬‬

‫‪2016‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬اره‪.‬‬

‫جونگکوک تایید کرد و صورتش رو حرکت داد تا مستقیم به‬


‫چشمهای تهیونگ نگاه کنه‪ .‬خوناشام موتیره اخمی کرد‪ ،‬طوری که‬
‫انگار دلیل حیرت پسر دیگه رو متوجه نمیشد‪.‬‬

‫‪-‬تو مال منی و من مال توئم‪ .‬قلبم از لحظهای که پیداش کردی واسه تو‬
‫شده‪.‬‬

‫جونگکوک ادامه داد و تهیونگ از اون اعتراف ناگهانی‪ ،‬اما درعین‬


‫حال شیرین مست شد‪ .‬اونقدری شیرین بود که میتونست قلبش رو به‬
‫کارامل تبدیل کنه و تنها راهی که میتونست بهش جواب بده این بود‬
‫که صورت جونگکوک رو گرفت‪ ،‬به خودش نزدیکش کرد و فقط‬
‫زمانی متوقف شد که شیرینی اون لحظه با لبهای پشمکی جونگکوک‬
‫دو برابر شد‪.‬‬

‫‪2017‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫اون بوسه ترکیب مستکنندهای از ارامش و محبت بود‪ ،‬طوری که‬


‫انگار هردوشون میدونستن که تا ابد فرصت داشتن که روی لبهای‬
‫همدیگه گم بشن‪ ،‬اما همچنان نمیخواستن یک ثانیه هم وقت تلف‬
‫کنن‪.‬‬

‫‪-‬ته‪...‬‬

‫وقتی از همدیگه فاصله گرفتن‪ ،‬جونگکوک با نگرانی زمزمه کرد‪.‬‬

‫‪-‬اگه بهت اسیب بزنم‪ ،‬چی؟‬

‫‪-‬بهم اسیب نمیزنی‪ .‬مطمئنم‪.‬‬

‫تهیونگ بهش اطمینان داد‪.‬‬

‫‪2018‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬ولی همیشه میتونی مطمئن بشی که اروم و مهربون پیش بری‪ .‬شاید‬
‫باید بدونی که منم طرفدار سکس وانیالم‪.‬‬

‫‪-‬معلومه که هستی‪.‬‬

‫جونگکوک با تمسخر گفت و جلو رفت تا طعم لبهای تهیونگ رو‬


‫بچشه‪ .‬با این حال‪ ،‬به نظر میرسید دوباره به چیزی فکر کرد و قبل از‬
‫اینکه تهیونگ ازش بیشتر بخواد‪ ،‬خودش رو عقب کشید‪.‬‬

‫‪-‬اگه سرگیجه‪ ،‬حالت تهوع یا سردرد داشتی بهم میگی و من همونجا‬


‫تمومش میکنم‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و تهیونگ اماده بود که بخنده‪ ،‬اما قیافه جونگکوک‬


‫اونقدری جدی بود که متوجه شد پسر مو تیره مسخرهاش نمیکرد‪.‬‬

‫‪2019‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬باشه‪ ،‬میگم‪.‬‬

‫تهیونگ قول داد و سعی کرد دوست پسرش رو اروم کنه‪.‬‬

‫‪-‬ولی فعال‪ ،‬قبل از اینکه حسم بره‪ ،‬دکتر بازی رو تموم کن‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و گردن جونگکوک رو جلو کشید تا لبهاشون دوباره‬


‫روی هم قرار بگیره‪ .‬دستهای حریصش رو همزمان روی سینه‬
‫جونگکوک کشید‪ .‬زمانش رو صرف کرد و با انگشتهاش با نیپلهای‬
‫جونگکوک بازی کرد‪ ،‬چیزی که بهش یاد داده بود که باعث میشد‬
‫خوناشام درعرض چند ثانیه ناله کنه و امروز هم از این قاعده مستثنی‬
‫نبود‪.‬‬

‫انتقام جونگکوک به این صورت بود که پیرهن بژ تهیونگ رو به‬


‫ارومترین شکل ممکن دراورد و مصرانه انگشتهاش رو به ارومی‬
‫روی مور مورهایی که روی کمرش بود‪ ،‬کشید‪.‬‬
‫‪2020‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫وقتی جونگکوک برگشت و جوری لبهای تهیونگ رو بلعید که‬


‫انگار ماهها غذا نخورده بود‪ ،‬به زبونش اجازه داد که در اینچ به اینچ‬
‫دهن پسر مونقرهای پرسه بزنه‪ .‬پوست در برابر پوست بود و سینههاشون‬
‫بهم چسبیده بود‪ .‬انگار سرمایی که به طور طبیعی از بدن جونگکوک‬
‫منتشر میشد تنها چیزی بود که واقعا میتونست تهیونگ رو گرم کنه‪.‬‬

‫طولی نکشید که شلوارها‪ ،‬جورابها و لباس زیرشون با همراهی‬


‫پیرهنهاشون روی زمین اتاق تهیونگ پرت شد‪.‬‬

‫وقتی تهیونگ به جونگکوک گفت که مهربون باشه‪ ،‬قطعا انتظار چنین‬


‫چیزی رو نداشت‪.‬‬

‫لبهای دوست داشتنی جونگکوک روی تمام بدنش‪ ،‬از گردن تا ساق‬
‫پاش‪ ،‬کشیده شد و حتی یک اینچ هم باقی نذاشت‪ .‬و تهیونگ‬
‫میتونست پرستیدن و عشق رو توی تک تک فشار سبک لبهای‬
‫جونگکوک و همچنین هر زمزمه و تعریف روی پوستش احساس کنه‬

‫‪2021‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫و این نه تنها موجی از خون و هیجان رو مستقیم به وسط پاهاش هدایت‬


‫میکرد‪ ،‬بلکه سینهاش رو با گرما و عشق پر میکرد‪ .‬یک عالمه عشق‪.‬‬

‫انگشت بلند و لغزندهای که با لوب پوشیده شده بود‪ ،‬به ارومی وارد‬
‫تهیونگ شد و همزمان جملههایی مثل " تو فوقالعادهای " و " دوستت‬
‫دارم " به گوشش رسید و پسر مو نقرهای اونقدری با ترکیب‬
‫احساسات‪ ،‬شهوت و اشتیاق با محبت و شیرینی مست شده بود که‬
‫انگشت دوم غافلگیرش کرد‪ ،‬مخصوصا وقتی که به حساسترین قسمت‬
‫بدنش برخورد کرد‪.‬‬

‫جونگکوک از چشیدن نالههاش خوشحال شد و اونها رو مشتاقانه‬


‫بلعید‪ ،‬درحالی که هردو انگشتش رو داخل تهیونگ از هم فاصله داد و‬
‫قیچیوار داخلش حرکت داد‪ .‬پسر مونقرهای با لذتی که بهش هجوم‬
‫برد‪ ،‬با خودش فکر کرد که اسم خودش رو به یاد داشت یا نه‪.‬‬

‫‪2022‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫وقتس انگشت سوم جونگکوک به دو انگشت دیگهاش اضافه شد و‬


‫تهیونگ رو اماده کرد‪ ،‬پسر مونقرهای احساس کرد که انتظاراتی توی‬
‫شکمش به وجود اومد و اون لحظه بود که متوجه شد دیگه نمیتونست‬
‫تحمل کنه‪.‬‬

‫‪-‬االن‪ .‬جونگکوک‪ ...‬االن میخوامت‪.‬‬

‫تهیونگ ملتمسانه گفت و لبخند از خود راضی جونگکوک رو روی‬


‫نیپلش احساس کرد‪.‬‬

‫اون عوضی عاشق این بود که تهیونگ التماس کنه‪ .‬خب‪ ،‬تهیونگ‬
‫زمان زیادی داشت که بعد از اینکه به کام رسید‪ ،‬خودش رو بخاطر‬
‫اسیبپذیریاش تنبیه کنه‪.‬‬

‫‪2023‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک باالخره انگشتهاش رو از تهیونگ بیرون اورد‪ .‬پسر‬


‫مونقرهای نفس سنگینی کشید‪ ،‬درحالی که جونگکوک دنبال کاندوم‬
‫گشت‪.‬‬

‫‪-‬اون لعنتی کجاست؟‬

‫جونگکوک با بیحوصلگی غرید و ملحفهها و حتی چندتا بالش رو‬


‫بلند کرد‪ ،‬اما هیچ اثری ازش نبود‪.‬‬

‫‪-‬بهش نیازی نداریم‪.‬‬

‫تهیونگ با نگرانی زمزمه کرد و این رو فقط بخاطر اینکه به شدت‬


‫جونگکوک رو داخلش نیاز داشت‪ ،‬نگفت‪ .‬درواقع‪ ،‬مدتی بود که‬
‫تهیونگ به استفاده نکردن از کاندوم فکر میکرد و میخواست کامال‬
‫جونگکوک رو احساس کنه‪ ،‬اما این بیشتر اعتماد و نزدیکی رو نشون‬
‫میداد‪ .‬با این حال‪ ،‬ترس از اینکه پسر دیگه چنین چیزی رو نخواد‬
‫‪2024‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫براش کافی بود تا درخواستش رو عقب بندازه‪ ،‬اما حاال هیچ شکی‬
‫وجود نداشت‪.‬‬

‫‪-‬مطمئنی؟‬

‫جونگکوک پرسید و چشمهاش تا حد امکان درشت شد‪.‬‬

‫تهیونگ سری به نشونه تایید تکون داد‪ ،‬زانوهاش رو خم کرد و از هم‬


‫فاصله داد‪ ،‬طوری که انگار همون برای جواب کافی بود و به نظر‬
‫میرسید که بود چون جونگکوک بطری لوب رو برداشت‪ ،‬بین پاهای‬
‫تهیونگ جا گرفت‪ ،‬مقدار زیادی از اون ژل لغزنده رو روی عضوش‬
‫ریخت و چند باری پمپش کرد‪.‬‬

‫‪-‬بیبی‪ ...‬نگرانی؟ نمیخوای انجامش بدی؟‬

‫‪2025‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ پرسید و با خودش فکر کرد جونگکوک رو تحت فشار‬


‫گذاشته بود که سکس داشته باشه‪ ،‬درحالی خودش نمیخواست‪.‬‬

‫اما وارد شدن سرعضو جونگکوک به ورودی تهیونگ برای جواب‬


‫کافی بود و باعث شد پسر مونقرهای وقتی جونگکوک به ارومی‬
‫واردش شد‪ ،‬ناله بلندی کنه‪.‬‬

‫‪-‬معلومه که میخوام‪ ،‬ته‪.‬‬

‫جونگکوک با سختی زمزمه کرد‪ ،‬درحالی که ثابت موند و خودش رو‬


‫کنترل کرد تا حرکت نکنه و به تهیونگ وقت بده که به احساس‬
‫وسوسهانگیزش عادت کنه‪ .‬جونگکوک خم شد و پیشونیهاشون رو‬
‫روی هم گذاشت‪.‬‬

‫‪-‬من فقط‪...‬‬

‫‪2026‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک شروع کرد و نفس عمیقی کشید‪.‬‬

‫‪-‬من هیچوقت این کار رو انجام ندادم‪.‬‬

‫صداقت سفت و خام خوناشام تهیونگ رو غافلگیر کرد‪ .‬جونگکوک‬


‫با چنان اسیبپذیری و شدتی بهش نگاه کرد که تهیونگ متوجه‬
‫منظورش شد‪.‬‬

‫اونها بارها باهم خوابیده بودن و با وجود اینکه تهیونگ تک تک اون‬


‫لحظات رو دوست داشت‪ ،‬این بار کامال متفاوت بود‪ .‬بیشتر چشم تو‬
‫چشم بودن و بوسهها‪ ،‬تعریفها‪ ،‬دستهای حمایتکننده و احساسات‬
‫بیشتری نسبت به لذت وجود داشت‪ .‬جونگکوک و تهیونگ بارها باهم‬
‫خوابیدن بودن‪ ،‬احتماال نزدیک صد بار‪ ،‬اما این اولین باریه که قراره‬
‫عشق بازی کنن‪.‬‬

‫‪2027‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫و حقیقت اینه که تهیونگ هم هیچوقت انجامش نداده بود‪ .‬قبال چند‬


‫باری با بقیه خوابیده بود‪ ،‬اما هیچکدوم از رابطههاش با چیزی که با‬
‫جونگکوک داشت‪ ،‬قابل مقایسه نبود‪ .‬هیچی با چیزی که نسبت به اون‬
‫مرد جوون با موهای تیره‪ ،‬چشمهای نافذ و حالت ناخوانا احساس‬
‫میکرد‪ ،‬قابل مقایسه نبود‪ .‬هیچ وقت چنین شدت و اشتیاقی نتونسته بود‬
‫نفسش رو بگیره‪ ،‬مخصوصا هرباری که جونگکوک لمسش میکرد و‬
‫باعث میشد بدنش منفجر بشه‪.‬‬

‫‪-‬پس این اولین بار جفتمونه‪.‬‬

‫تهیونگ اعتراف کرد و باسنش رو پایین اورد تا جونگکوک متوجه‬


‫بشه که میتونست حرکت کنه‪.‬‬

‫‪-‬لطفا بهم عشق بده‪.‬‬

‫‪2028‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫و جونگکوک همونطوری که همیشه بود‪ ،‬هرچیزی که تهیونگ‬


‫میخواست رو بهش داد‪.‬‬

‫اون سرعت به طرز لذتبخشی برای هردوشون اروم بود‪ ،‬اما ضربههای‬
‫جونگکوک عمیق و مطمئن بود و باعث میشد انگشتهای پای‬
‫تهیونگ از لذت جمع بشه‪ .‬دستهای جونگکوک از دندههای‬
‫تهیونگ تا رونهاش پایین اومد و پاهای پسر مونقرهای رو دور کمرش‬
‫حلقه کرد تا هیچ فاصلهای بینشون نباشه‪ ،‬حتی یک مولکول اکسیژن‪.‬‬

‫نفس گرم جونگکوک به لبهای تهیونگ برخورد میکرد و این‬


‫واقعیت که خوناشام نمیخواست نگاهش رو از تهیونگ بگیره‪ ،‬همه‬
‫چیز رو شدیدتر میکرد و تهیونگ با خودش فکر کرد این خیلی‬
‫شرماور بود که با طرز نگاه جونگکوک به خودش اینقدر زود به کام‬
‫برسه یا نه‪.‬‬

‫‪-‬وای خدای من‪...‬‬

‫‪2029‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫وقتی سرعضو جونگکوک به پروستاتش برخورد کرد‪ ،‬تهیونگ ناله‬


‫بلندی کرد و پسر موتیرهای لگنش رو حرکت داد تا تهیونگ بدون اون‬
‫لذت وصفناپذیر‪ ،‬ندونه که باید چه احساسی داشته باشه‪.‬‬

‫جونگکوک گردن تهیونگ رو پیدا کرد و قسمت حساسش رو بوسید‬


‫و به دندون گرفت‪ ،‬درحالی که عضوش داخل تهیونگ معجزه‬
‫میکرد‪ ،‬اما چرخوندن چشمهاش برای ناپدیدشدن میلی که توی‬
‫سرتهیونگ بود‪ ،‬کافی نبود‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک‪ ،‬میخوام‪...‬‬

‫تهیونگ شروع کرد‪ ،‬اما وقتی جونگکوک الله گوشش رو گاز گرفت‬
‫و کشید‪ ،‬حرف خودش رو قطع کرد‪.‬‬

‫‪-‬بله‪ ،‬عشق من؟‬

‫‪2030‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک پرسید و تهیونگ میتونست قسم بخوره که اون لحظه با‬


‫شانس محض به کام نرسید‪.‬‬

‫عشق من‪.‬‬

‫عشق من‪ ،‬عشق من‪ ،‬عشق من‪.‬‬

‫تهیونگ به وجد اومد و سرحال و مسحور شد‪.‬‬

‫‪-‬اوالً‪ ،‬ازت میخوام که تا ابد عشق من صدام کنی‪ .‬درواقع قراره اسمم‬
‫رو به عشق من تغییر بدم‪ .‬از همین االن دیگه تهیونگ صدام نکن‪ .‬اسمم‬
‫عشق منه‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و احساس کرد اون اسم محبتامیز سینهاش رو دراغوش‬


‫گرفت و از رفتن امتناع کرد‪.‬‬

‫‪2031‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک روی گردنش خندید و بدن پسر مو نقرهای رو به لرزه‬


‫انداخت‪.‬‬

‫‪-‬خیلی خب‪ ،‬دومین چیز چیه؟‬

‫جونگکوک پرسید و تهیونگ سعی کرد به جمله منسجمی فکر کنه که‬
‫بدون اینکه خیلی واضح باشه‪ ،‬به خوناشام بفهمونه که چی‬
‫میخواست‪ ،‬اما البته که ذهنش نمیتونست چیزی فرمول بندی کنه‪،‬‬
‫مخصوصا وقتی که جونگکوک اینقدر خوب داخلش ضربه میزد‪.‬‬

‫‪-‬ازت میخوام که گازم بگیری‪.‬‬

‫تهیونگ به زبون اورد‪.‬‬

‫‪-‬پس دارم چیکار میکنم؟‬

‫‪2032‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک پرسید و روی کلماتش تاکید کرد‪ ،‬درحالی که قسمت‬


‫نبضدار گردن تهیونگ رو مکید و گاز گرفت‪.‬‬

‫‪-‬نه اینجوری‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و گردنش رو به کنار خم کرد تا به دوست پسرش‬


‫دسترسی بیشتری بده‪.‬‬

‫‪-‬ازت میخوام واقعا گازم بگیری‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و دستی که از رونهای تهیونگ تا دندههاش باال و‬


‫پایین میشد‪ ،‬ناگهان متوقف شد‪ .‬حتی ضربههای بیرحمانهاش هم‬
‫متوقف شد‪.‬‬

‫‪-‬چی؟‬

‫‪2033‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک با ناباوری پرسید و تهیونگ با درموندگی غرید‪.‬‬

‫‪-‬اوه زود باش‪ ،‬جونگکوک‪ .‬واقعا نمیخوای که االن تمومش کنی‪،‬‬


‫مگه نه؟‬

‫‪-‬ازم میخوای گازت بگیرم؟‬

‫جونگکوک بدون تردید پرسید‪.‬‬

‫‪-‬این چیزی بود که گفتی؟‬

‫تهیونگ سری به نشونه تایید تکون داد و با خودش فکر کرد ایده‬
‫خوبی بود یا نه‪.‬‬

‫‪2034‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫از لحظهای که جونگکوک بهش گفته بود که یک خوناشام بود‪،‬‬


‫تهیونگ همیشه درمورد این کنجکاو بود‪ .‬حتی درموردش خیال‬
‫پردازی کرده بود‪ .‬تهیونگ میخواست متوجه بشه که توضیحات‬
‫کتابها و فیلمها واقعیت داشت یا نه‪ .‬تازه به این اشاره نمیکرد که‪...‬‬

‫‪-‬میخوام تو هم حس خوبی داشته باشی‪.‬‬

‫تهیونگ اعتراف کرد و با احتیاط از نگاه شکاک جونگکوک فرار‬


‫کرد‪.‬‬

‫اضافه کرد‪:‬‬

‫‪-‬میدونی‪ ...‬با خوردن خون من‪ ،‬وقتی که توی این وضعیت هستیم‪.‬‬

‫جونگکوک اهی کشید و دوباره داخل تهیونگ ضربه زد‪.‬‬

‫‪2035‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬میدونی برای اینکه حس خوبی باهات داشته باشم الزم نیست که‬
‫خونت رو بخورم‪ ،‬مگه نه؟‬

‫‪-‬میدونم‪.‬‬

‫تهیونگ جواب داد و واقعا هیچ شکی درمورد این نداشت‪.‬‬

‫‪-‬ولی واقعا کنجکاوم و میخوام امتحانش کنم‪ .‬میتونه یه راهی باشه‬


‫که به همه چیز بین خودمون شدت بدیم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و ابروهاش رو باال و پایین برد‪ ،‬اما وقتی جونگکوک به‬
‫شدت به نقطه شیرینش ضربه زد‪ ،‬ناگهان مکث کرد‪.‬‬

‫جونگکوک با تمسخر خندید‪.‬‬

‫‪2036‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬شدت بدیم؟ چرا؟ یعنی میخوای بگی که سکسمون حوصله سربره؟‬

‫‪-‬احیاناً‪ ،‬به نظرت من حوصلهام سررفته جونگکوک؟‬

‫تهیونگ غرید و چشمهاش رو بست چون نمیتونست لذتی که توی‬


‫شکمش جمع میشد‪ ،‬تحمل کنه‪.‬‬

‫‪-‬فقط حرف زدن رو تموم کن و ادامه بده‪ .‬لطفا‪.‬‬

‫تهیونگ با صدای بمی ملتمسانه گفت و گردنش رو به کنار کج کرد تا‬


‫به جونگکوک بفهمونه که دقیقا چی میخواست‪.‬‬

‫‪-‬واقعا مطمئنی؟ ممکنه اولش درد داشته باشه و سرت‪...‬‬

‫‪-‬جونگکوک‪ .‬محض رضای خدا خفه شو‪.‬‬

‫‪2037‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ گفت و محکم به بازوهای قوی پسری که روش بود‪ ،‬چسبید‪.‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬

‫‪-‬سرم خوبه و منم ساکت میمونم‪ .‬قول میدم‪ .‬فقط نیاز دارم که حست‬
‫کنم‪ .‬توی هرمرحلهای که ممکنه‪.‬‬

‫جونگکوک با تردید به تهیونگ نگاه کرد‪ .‬از چیزی که پسر مونقرهای‬


‫ازش خواسته بود‪ ،‬میترسید‪ ،‬اما وقتی به میل و اراده خام و خالصی که‬
‫توی چشمهای تهیونگ منعکس میشد‪ ،‬نگاه کرد‪ ،‬صورتش رو جلو‬
‫برد و لبهای متورم و خیس تهیونگ رو بوسید‪.‬‬

‫‪-‬تو شبیه رویایی هستی که به حقیقت پیوسته‪.‬‬

‫‪2038‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک اعتراف کرد و برای چند ثانیه با نگاه مجذوبش به تهیونگ‬


‫خیره شد‪ .‬چشمهای طالیی رنگش ظاهر شد‪ ،‬درحالی که بوسههای‬
‫خیسی روی فک تهیونگ گذاشت و به گردنش رسید‪.‬‬

‫‪-‬میتونم همزمان داخلت باشم و گازت بگیرم‪ ...‬توی زندگیم چیکار‬


‫کردم که الیق همه اینها باشم؟ اینکه الیق تو باشم؟‬

‫جونگکوک ادامه داد و تهیونگ به خودش لرزید و تنش غیرقابل‬


‫تحملی داخل شکمش شدت گرفت‪ .‬عضوش سفت بود و ازش پریکام‬
‫میچکید‪ ،‬درحالی که نوک دندونهای تیز جونگکوک به پوست‬
‫حساس گردن تهیونگ کشیده شد‪.‬‬

‫‪-‬قراره حس خیلی خوبی بهت بدم‪.‬‬

‫جونگکوک زمزمه کرد و عضوش رو به طرز شهوتانگیزی داخلش‬


‫حرکت داد‪.‬‬
‫‪2039‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬خیلی دوستت دارم‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و لرزشی از ستون فقرات تهیونگ گذشت‪ ،‬درحالی‬


‫که دستهای سرد جونگکوک که صورتش رو به میل خودش حرکت‬
‫میداد‪ ،‬احساس کرد‪ .‬وقتی زبون جونگکوک با حرارت زیادی‬
‫گردنش رو لیسید و پوستش رو برای چیزی که در راه بود‪ ،‬مرطوب‬
‫کرد‪ ،‬تهیونگ باید نالۀ بلندش رو سرکوب میکرد‪.‬‬

‫پسر مونقرهای نفس عمیق و گرم جونگکوک و دندونهای نیشش رو‬


‫روی گردن و پوست اون قسمت احساس کرد و بعد‪ ،‬جونگکوک‬
‫روی نقطه به خصوصی مکث کرد‪.‬‬

‫وقتی جونگکوک دندونهاش رو واردش کرد و خلسه خالصی بهش‬


‫داد‪ ،‬احساس سوزشی تهیونگ رو از مه لذت بیدار کرد‪.‬‬

‫‪2040‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫دندونهای تیز جونگکوک بدون هیچ مقاومتی پوست مرطوبش رو‬


‫پاره کرد‪ ،‬عمیقاً داخل گردن تهیونگ نفوذ کرد‪ ،‬رگهای خونی‬
‫نازکش رو پاره کرد و اجازه داد مایع شیرین و زرشکی رنگی وارد‬
‫دهنش بشه‪.‬‬

‫تهیونگ نفس عمیقی کشید و گردنش رو به کنار خم کرد‪ ،‬درحالی‬


‫که جونگکوک بدون اینکه حرکات لگنش رو متوقف کنه‪ ،‬ازش خون‬
‫خورد‪.‬‬

‫دید تهیونگ تیره شد و ناگهان دردی شبیه به اینکه انگار گوشت‬


‫گردنش درحال پاره شدن بود‪ ،‬بهش غلبه کرد و تنها راهی که تهیونگ‬
‫برای حمایت خودش داشت این بود که محکم ساعدهای جونگکوک‬
‫رو بگیره‪.‬‬

‫‪2041‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫اما همونطوری که درد پاره شدن پوستش دریک چشم بهم زدن بهش‬
‫هجوم اورد‪ ،‬لذت و گیجی هم بدنش رو به لرزه انداخت و به تهیونگ‬
‫احساساتی رو داد که قبال هیچوقت حسش نکرده بود‪.‬‬

‫تهیونگ از لذت چشمهاش رو چرخوند و احساس کرد که تمام بدنش‬


‫با لذت و رضایت لرزید‪ .‬نه تنها جونگکوک به ضربه زدن به نقطه‬
‫شیرینش ادامه داد و به سرعت و شدت حرکاتش اضافه کرد‪ ،‬بلکه‬
‫سرخوشی توی گردش خون پسر به حرکت دراومد‪ ،‬مستقیم به سمت‬
‫شکمش رفت و باعث شد که بیشتر و بیشتر بلرزه‪.‬‬

‫دست راست جونگکوک با مالیمت سر تهیونگ رو نگه داشت و از‬


‫گردن پسر مونقرهای فاصله گرفت‪ ،‬اما برای اخرین بار رد دوتا‬
‫دندونش رو لیسید و به هردوشون لذت داد‪.‬‬

‫‪-‬نزدیکی؟‬

‫‪2042‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک با صدای بمی پرسید‪ .‬چشمهاش کامال با میل خاصی‬


‫درشت شده بود و زبونش ردی از خون رو از لبهاش لیسید‪ .‬تهیونگ‬
‫احساس میکرد که میتونست با صحنه مقابلش بیهوش بشه‪.‬‬

‫‪-‬خیلی خیلی نزدیکم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و ناخنهاش رو برای ازادکردن لذتی که احساس‬


‫میکرد‪ ،‬پشت جونگکوک کشید‪.‬‬

‫جونگکوک غرید‪ ،‬محکم داخل تهیونگ کوبید و همزمان بوسههای‬


‫شلختهای به لبهای تهیونگ زد‪ .‬پسر مونقرهای میتونست طعم خون‬
‫خودش رو روی زبون جونگکوک احساس کنه‪ .‬دستهای‬
‫جونگکوک از سینه‪ ،‬دندهها و شکم پسر پایین رفت و به عضوش که‬
‫التماس میکرد که ازاد بشه‪ ،‬رسید‪.‬‬

‫‪-‬طعم خیلی خوبی میدی‪ .‬تمام وجودت طعم خیلی خوبی میده‪.‬‬
‫‪2043‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک روی فکش زمزمه کرد‪ ،‬این بار با مالیمت پوست حساس‬
‫اون قسمت رو بوسید و بینیاش رو به پوست عرق کردهاش کشید‪.‬‬

‫‪-‬من خیلی خوش شانسم که تو مال منی‪.‬‬

‫‪-‬اینجا کسی که خوش شانسه‪ ،‬منم‪.‬‬

‫تهیونگ با خودش فکر کرد که احتماال زمزمه کرد‪ ،‬اما با حالت‬


‫مهالودی که اون لحظه احساس میکرد‪ ،‬زیاد مطمئن نبود‪ ،‬اما امیدوار‬
‫بود که حداقل جونگکوک بدونه که دقیقا همین احساس رو داشت‪.‬‬

‫همراه با ضربههای بیوقفه جونگکوک و حرکات دستش‪ ،‬کلمات پسر‬


‫موتیره کافی بود تا تهیونگ به اسمون‪ ،‬نه‪ ،‬به کیهان برسه و تمام‬
‫کهکشانهایی که هنوز کشف نشده بودن‪ ،‬ببینه‪ .‬ترکیبی از رنگهای‬
‫صورتی‪ ،‬بنفش‪ ،‬ابی‪ ،‬قرمز‪ ،‬نارنجی و سبز رو دید‪ ،‬اما باالتر از همه‬
‫اونها‪ ،‬با رسیدن به ارگاسم‪ ،‬سفیدی شدیدی برای لحظهای کامال‬
‫‪2044‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫کورش کرد‪ .‬انگار فرشتهها مستقیم توی گوشهاش اواز میخوندن‪،‬‬


‫بدنش رو به پرواز درمیاوردن و از بین ابرهای ظریف و نرم عبورش‬
‫میدادن؛ جایی که تنها احساسات موجود لذت وصفناپذیر و‬
‫سرخوشی بود‪.‬‬

‫وقتی جونگکوک به کوبیدن داخل تهیونگ ادامه داد و دنبال اوج‬


‫خودش گشت‪ ،‬همه چیز شدت گرفت و حساسیتی که پسر مونقرهای‬
‫احساس میکرد اونقدری زیاد بود که میتونست قسم بخوره به تنهایی‬
‫توی اقیانوس کریستالی و بزرگی شناور بود‪.‬‬

‫فقط چند تا ضربه دیگه از لگن جونگکوک کافی بود تا با صدای‬


‫بلندی روی لبهای تهیونگ ناله کنه‪ ،‬به شدت روی بدنش بلرزه و‬
‫محکم به پسر دیگه بچسبه‪ ،‬طوری که انگار تهیونگ وسیله نجاتش بود‪.‬‬

‫تهیونگ مایع گرمی که به دیوارههاش هجوم برد‪ ،‬احساس کرد‪،‬‬


‫درحالی که جونگکوک خودش رو روی تهیونگ انداخت و همزمان‬

‫‪2045‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫هردوشون نفسی گرفتن و روی لبهای همدیگه دم و بازدم تندی انجام‬


‫دادن‪.‬‬

‫دستهای تهیونگ بالفاصله گردن جونگکوک رو پیدا کرد و چند تار‬


‫موش که اونجا بود نوازش کرد‪ ،‬درحالی که جونگکوک کمر پسر رو‬
‫دراغوش گرفت‪ ،‬سرش رو نوازش کرد و از گردن تهیونگ و عطر‬
‫طبیعیاش دمی گرفت‪.‬‬

‫سکوت و همچنین ارامش‪ ،‬اسایش و صمیمتی به وجود اومد و تهیونگ‬


‫هیچوقت به اندازه االن احساس رضایت و خوشحالی نکرده بود‪.‬‬
‫جونگکوک بدنش رو دراغوش گرفته بود و همچنان داخلش بود و‬
‫هردوشون از عشق بازیای که تازه انجام داده بودن‪ ،‬درحال ریکاوری‬
‫بودن‪.‬‬

‫‪-‬حالت چطوره؟‬

‫‪2046‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک اولین نفری بود که سکوت رو شکست و از فک تهیونگ‬


‫نفسی گرفت‪.‬‬

‫‪-‬خوب یا عالی حتی‪ .‬شیفته‪ .‬خوشحال‪ .‬گرم‪ .‬پر‪.‬‬

‫تهیونگ جواب داد و لبخند بزرگی زد‪.‬‬

‫‪-‬اوه‪ ،‬ببخشید‪.‬‬

‫جونگکوک با شرمندگی زمزمه کرد و دوباره وزنش رو روی‬


‫دستهاش انداخت‪ .‬وقتی پسر موتیره به ارومی ازش خارج شد‪،‬‬
‫تهیونگ بالفاصله برای گرمای بدن جونگکوک دلتنگ شد‪.‬‬

‫‪-‬االن برات حوله مرطوب میارم‪.‬‬

‫‪2047‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬منظورم این نبود‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و لبهاش اویزون کرد‪.‬‬

‫‪-‬میخواستم بگم که احساس کامل بودن دارم‪ .‬انگار سینهام اماده بود‬
‫که با تمام عشقی که درونم احساس میکردم‪ ،‬منفجر بشه‪ .‬منظورم این‬
‫نبود که با کامت احساس پربودن میکنم احمق‪.‬‬

‫‪-‬اوه‪.‬‬

‫جونگکوک با تعجب زمزمه کرد‪.‬‬

‫خجالتی که روی صورت پسر بود به نظر تهیونگ بامزه بود و ترجیح‬
‫داد که این بار اشارهای بهش نکنه‪.‬‬

‫‪2048‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬ولی حوله به نظرم خوبه‪ .‬شرط میبندم خودت هم کثیف شدی‪.‬‬

‫‪-‬زیاد برای خودم مهم نیست‪ ،‬ولی اره‪ .‬پس میرم بیارم‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪ ،‬سری تکون داد و با لبخند خجالتی روی لبهاش‬


‫اتاق تهیونگ رو ترک کرد که باعث شد قلب پسر مونقرهای سالتو‬
‫بزنه‪.‬‬

‫وقتی جونگکوک با حوله ابی کوچیکی برگشت‪ ،‬روی تخت نشست و‬


‫بعد از اینکه کامش رو از شکم پسر پاک کرد‪ ،‬تهیونگ رو به شکم‬
‫خوابوند‪ .‬خونآشام بوسههای سبکی روی ستون فقرات تهیونگ‬
‫گذاشت و مایع سفید و چسبناکی که با لوب هلویی ترکیب شده بود و‬
‫از پشت رونهای تهیونگ میچکید‪ ،‬پاک کرد‪ .‬بعد شکم خودش رو‬
‫پاک کرد و حوله رو توی سبد لباسها که گوشه اتاق تهیونگ بود‪،‬‬
‫پرت کرد‪.‬‬

‫‪2049‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫وقتی خوناشام کنارش دراز کشید‪ ،‬دستهای تهیونگ بالفاصله کمر‬


‫جونگکوک رو پیدا کرد و از سینه پسر موتیره به عنوان بالش استفاده‬
‫کرد‪ .‬نوک انگشتهای جونگکوک به ارومی روی پوست برهنه کمر‬
‫و بازوی تهیونگ کشیده شد و به خودشون اجازه دادن که توی‬
‫سکوت ارامشبخشی که بینشون به وجود اومد‪ ،‬غرق بشن‪.‬‬

‫تهیونگ جرات کرد که انگشتهاش رو روی چیزی که انتظار داشت‬


‫زخم‪ ،‬بریدگی یا در بدترین سناریوی ممکن‪ ،‬سوراخی که بخاطر‬
‫گازگرفتن روی گردنش بود‪ ،‬بکشه اما چیزی احساس نکرد‪.‬‬

‫جونگکوک حرکت دستهاش رو احساس کرد‪ ،‬اخمی کرد و از‬


‫نزدیک به تهیونگ نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬چی شده؟‬

‫‪-‬هوم؟‬
‫‪2050‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ پرسید‪ ،‬از افکارش بیرون اومد و درعوض به جونگکوک نگاه‬


‫کرد‪.‬‬

‫‪-‬داشتم دنبال جای گازگرفتن میگشتم‪ ...‬ولی چیزی حس نکردم‪.‬‬

‫‪-‬عادیه که چیزی حس نکنی‪ .‬هیچ زخمی نیست‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و وقتی اخم بین ابروهای تهیونگ تشدید شد‪ ،‬اضافه‬
‫کرد‪:‬‬

‫‪-‬بعد از گازگرفتن و خوردن خون‪ ،‬خوناشام باید جای زخم رو لیس‬


‫بزنه تا بهبود پیدا کنه‪ .‬منم همین کار رو باهات کردم‪ .‬نمیدونستم که با‬
‫دیدن زخمت راحت باشی یا نه‪...‬‬

‫‪2051‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ از گفتن اینکه تصور کرده بود که توی اینه به خودش نگاه‬
‫کنه تا جای زخم رو ببینه‪ ،‬امتناع کرد‪ .‬البته به نظرش خیلی هات بود‬
‫چون اون حرکت به نحوی نشون میداد که متعلق به جونگکوک بود‪.‬‬
‫عجیبغریب بود و تهیونگ این رو میدونست‪ ،‬پس به همین دلیل اون‬
‫افکار رو توی سرش نگه داشت‪.‬‬

‫‪-‬من مشکلی باهاش نداشتم‪ ،‬ولی همین خوبه‪.‬‬

‫تهیونگ بهش اطمینان داد و به بدن جونگکوک چسبید‪.‬‬

‫‪-‬درد داشت؟‬

‫جونگکوک چند ثانیه بعد پرسید‪.‬‬

‫‪-‬اولش اره‪ ،‬انگار‪...‬‬

‫‪2052‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬بهش فکر کرد و سعی کرد بهترین کلمات رو پیدا کنه‪.‬‬

‫‪-‬انگار گوشت گردنم پاره شد‪ .‬ولی بعدش‪ ...‬بعدش خیلی خیلی خوب‬
‫بود جونگکوک‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و به چشمهای جونگکوک که کمی سکوت و نگرانی‬


‫درونشون منعکس شده بود‪ ،‬نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬احساس‪ ...‬زندهبودن میکردم‪ .‬انگار با لذت‪ ،‬سرخوشی و ازادی مست‬


‫شده بودم و بخاطر همین از امروز‪ ،‬هرموقع که سکس داشته باشیم‪ ،‬باید‬
‫گازم بگیری‪ .‬فکر نکنم تا حاال توی زندگیم اینجوری به کام رسیده‬
‫باشم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و جونگکوک خندید‪.‬‬

‫‪2053‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬خب‪ ،‬همیشه میگن که زهر خوناشامها باعث زیادشدن قوای جنسی‬


‫میشه‪ ،‬ولی غافلگیرم کردی‪ .‬دفعه بعدی سختتر میشه‪.‬‬

‫‪-‬مطمئنم که میتونی پا به پام ادامه بدی‪.‬‬

‫تهیونگ با خنده گفت‪.‬‬

‫‪-‬برای تو‪ ...‬برای تو هم خوب بود؟‬

‫تهیونگ پرسید و دایرههایی روی سینه سرد جونگکوک کشید‪.‬‬

‫‪-‬معلومه که بود‪ .‬همیشه برام خوبه‪.‬‬

‫جونگکوک بدون تردید جواب داد‪.‬‬

‫‪2054‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬اره‪ ،‬میدونم‪ ...‬ولی گازگرفتن من خوب بود؟ نه فقط بخاطر سکس‪...‬‬


‫برای خودت؟‬

‫تهیونگ پرسید و چند ثانیه طول کشید تا جونگکوک جواب بده‪ ،‬اما‬
‫تهیونگ از حالت متفکرانهاش متوجه شد که جونگکوک برای‬
‫جوابدادن به بهترین راه فکر میکرد‪.‬‬

‫‪-‬مزهات دقیقا همونی بود که تصور میکردم‪ .‬مثل شهد شیرینی که‬
‫توسط فرشتهها درست میشد‪ .‬انگار هرقطره از خونت یک اغوش گرم‬
‫توی یک روز سرد زمستونی بود‪ .‬انگار هرقطرهاش من رو به اسمون‬
‫میبرد‪ ،‬اجازه میداد برای چند ساعت شناور بمونم و بعد توی باغ‬
‫گلها فرود میاورد‪ .‬بدون شک‪ ،‬بهترین خونی بود که توی کل‬
‫زندگیم خوردم‪ ،‬ولی فکر کنم یکم دارم با تعصب حرف میزنم‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪ ،‬لبخند بزرگی زد و به سرخی روی گونههای‬


‫تهیونگ نگاه کرد‪.‬‬

‫‪2055‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬و البته بهترین سکسی بود که داشتم‪ .‬درواقع‪ ،‬بقیه سکسهامون هم‬
‫بهترین بودن‪ ،‬ولی همینه‪ .‬و فکر کنم بخاطر توئه‪ ،‬نه بخاطر خون خاصی‬
‫که داری‪.‬‬

‫جونگکوک زمزمه کرد و تهیونگ از صداقتش لرزید‪ .‬وقتی اون سوال‬


‫رو پرسید‪ ،‬انتظار چنین اعتراف صادقانهای رو نداشت‪.‬‬

‫‪-‬امروز به همه چیزم غلبه کرد و نمیتونم ریاکار باشم و بگم نه‪ ،‬ولی‬
‫فکر کنم این ترکیبی از همه چیز بود چون خونت رو خوردم‪ ،‬چون‬
‫باالخره بدون یه پالستیک فاکی حست کردم‪ ،‬چون این اولین باری بود‬
‫که با دونستن احساسات همدیگه باهم سکس داشتیم و همین‬
‫نزدیکیمون رو بیشتر کرد‪.‬‬

‫‪-‬اگه داری سعی میکنی که قلبم رو ببری جئون جونگکوک‪ ،‬شاید‬


‫باید بهت یاداوری کنم که ما برای‪...‬‬

‫‪2056‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ گفت و به ارومی برگشت تا به ساعت دیجیتالی که روی میز‬


‫کنار تختش بود‪ ،‬نگاه کنه‪.‬‬

‫‪-‬پنج ساعته که دوست پسر هم شدیم‪ .‬الزم نیست اینقدر رمانتیک باشی‬
‫بیبی‪.‬‬

‫‪-‬پس باید ساکت بمونم؟‬

‫جونگکوک پرسید و یک تای ابروش رو باال انداخت‪.‬‬

‫تهیونگ دستش رو به سمت دهن جونگکوک برد و سعی کرد با‬


‫انگشتهای بلند و باریکش بازش کنه‪.‬‬

‫‪-‬نه‪ ،‬ازادانه حرف بزن‪ .‬درمورد هرچی میخوای حرف بزن چون‬
‫دوست دارم بشنوم‪.‬‬

‫‪2057‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ گفت و لبخندی زد‪.‬‬

‫‪-‬میدونی که دوستت دارم‪ ،‬مگه نه؟‬

‫تهیونگ اضافه کرد و لبخند خجالتی و زیبایی روی لبهای‬


‫جونگکوک نقش بست‪.‬‬

‫‪-‬و منم دوستت دارم‪.‬‬

‫‪-‬خب‪ ،‬اگه همونطوری که میگی دوستم داری‪ ،‬میتونی هرموقع که‬


‫دوست داشتی گازم بگیری چون من هیچ مشکلی ندارم‪.‬‬

‫تهیونگ پیشنهاد داد و جونگکوک با تمسخر خندید‪.‬‬

‫‪2058‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬نیازی ندارم‪ .‬من یهبین رو برای تغذیه دارم و الزم نیست اونقدری‬
‫خون بخورم‪ .‬میتونیم هرموقع که خواستی‪ ،‬حین سکس انجامش بدیم‬
‫چون میخوام تو حس خوبی داشته باشی‪ ،‬ولی نمیخوام‪ ...‬نمیخوام‬
‫فکر کنی این چیزیه که میخوام و بهش نیاز دارم چون تو خیلی بیشتر‬
‫از خونت برام ارزش داری‪ .‬امیدوارم که این رو بدونی‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و قلب تهیونگ اونقدری متورم شد که برای‬


‫لحظهای ترسید که منفجر بشه‪.‬‬

‫‪-‬میدونم‪...‬‬

‫تهیونگ گفت و سری تکون داد‪.‬‬

‫‪-‬ولی میتونی این رابطه کاری رو بین خودت و یهبین تموم کنی و‪...‬‬
‫میدونی‪ ...‬میتونی به جاش از من خون بخوری‪.‬‬

‫‪2059‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬یعنی داری میگی که میخوای اهداکنندهام بشی؟‬

‫جونگکوک پرسید و طبق معمول سراغ سراصل مطلب رفت‪.‬‬

‫‪-‬شاید‪ ...‬البته اگه خودت بخوای‪ ،‬ولی من مشکلی ندارم‪ .‬بیشترم به‬
‫دردت میخوره‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬شونهاش رو باال انداخت و سعی کرد به اون موضوع‬


‫بیتفاوت باشه‪.‬‬

‫‪-‬بذار حدس بزنم‪ .‬حتما حسادت میکنی که یهبین هم چیزی که حس‬


‫کردی‪ ،‬احساس میکنه؟ ارتباط من و لذت زیادی که داشت؟‬

‫جونگکوک با حالت مشکوکی پرسید‪.‬‬

‫‪2060‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ از اینکه چقدر ضایع بود‪ ،‬متنفر بود‪.‬‬

‫تهیونگ گاهی اوقات از باهوشبودن جونگکوک هم متنفر بود‪.‬‬

‫‪-‬نه لزوماً‪.‬‬

‫تهیونگ خیلی سریع جواب داد و در جواب یک پوزخند و یک ابروی‬


‫باال رفته از جونگکوک دریافت کرد‪.‬‬

‫‪-‬خیلی خب‪ .‬شاید‪ .‬ببخشید که نمیتونم تصور کنم که دوست پسرم از‬
‫یکی دیگه لذت ببره‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و جونگکوک خندید و دستهاش رو دور بدن‬


‫تهیونگ محکم کرد‪.‬‬

‫‪2061‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬من قبال بهت توضیح دادم که چنین اتفاقی برای اون زن نمیافته‪ .‬اون‬
‫فقط اهداکنندۀ منه و هیچ رابطهای بین ما نیست و منم وقتی گازش‬
‫میگیرم‪ ،‬باهاش سکس ندارم ته‪ .‬ازش لذت ببرم؟ منظورم اینه‪ ...‬من از‬
‫وعده غذاییم لذت میبرم‪ ،‬دقیقا مثل تو که وقتی گرسنهای و یه غذای‬
‫خوب میخوری‪ ،‬ولی نه درحد لذت جنسی‪ .‬و چیزی که یهبین حس‬
‫میکنه‪ ...‬من هیچ وقت بهت نگفتم ولی من به یه دلیلی انتخابش کردم‪.‬‬

‫‪-‬چه دلیلی؟‬

‫تهیونگ با کنجکاوی پرسید و جونگکوک اهی کشید‪.‬‬

‫‪-‬یهبین مرحله سختی از زندگیش رو پشت سر گذاشته‪ .‬وقتی ما با‬


‫اهداکننده احتمالیمون صحبت میکنیم‪ ،‬معموال درمورد جزئیات‬
‫زندگیشون میپرسیم که بفهمیم چرا میخوان اهداکننده خوناشام‬
‫بشن‪ .‬بیشترشون بخاطر این انجام میدن که میخوان برای چند لحظه از‬
‫واقعیت زندگیشون فرار کنن و از سرخوشی و هیجانی که زهر‬

‫‪2062‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫خوناشام بهشون میده استفاده کنن تا درد و مشکالتشون رو برای چند‬


‫ساعت فراموش کنن‪.‬‬

‫‪-‬برای چند ساعت؟ پس چرا من دوباره احساس عادیبودن دارم؟‬

‫تهیونگ پرسید‪.‬‬

‫‪-‬چون وقتی به کام رسیدی‪ ،‬اون سرخوشی و خلسه رو ازاد کردی‪ .‬با‬
‫این حال‪ ،‬اهداکنندهها معموال رابطه عاشقانه یا جنسی با خوناشامها‬
‫ندارن‪ ،‬البته توی بعضی موارد اینجوریه‪ .‬پس اون احساسات رو درون‬
‫خودشون گیر میاندازن و برای چند لحظه احساس مستی و سرخوشی‬
‫دارن‪.‬‬

‫جونگکوک توضیح داد‪.‬‬

‫‪2063‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬عالوه براین‪ ،‬من خونی که معموال برای تغذیه میخورم‪ ،‬ازت‬


‫نخوردم‪.‬‬

‫‪-‬اوه‪ ،‬فهمیدم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و سری تکون داد‪.‬‬

‫‪-‬و موضوع یهبین همینه؟ داوطلب شد که اهداکنندهات بشه چون‬


‫میخواست چیزی رو فراموش کنه؟‬

‫تهیونگ پرسید و جونگکوک تایید کرد‪.‬‬

‫‪-‬اره‪ .‬من نمیتونم بهش کمک کنم که مسیر زندگیش بهتر بشه چون‬
‫فقط خودش میتونه انجامش بده‪ ،‬ولی با دونستن اینکه میتونم ازش‬

‫‪2064‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫خون بخورم و متقابالً بهش یه چیزی بدم‪ ،‬مثل فراموشی درد برای چند‬
‫لحظه‪ ،‬چیزیه که واقعا میتونه ارومم کنه‪.‬‬

‫‪-‬این یه جورایی مهربونیت رو نشون میده جونگکوک‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و دستش رو روی گونه پسر که کنارش دراز کشیده‬


‫بود‪ ،‬کشید‪.‬‬

‫‪-‬و دلسوزیت هم همینطور‪.‬‬

‫جونگکوک لبخندی زد و وقتی نوک انگشتهای تهیونگ تمام‬


‫جزئیات صورتش رو لمس کرد‪ ،‬چشمهاش رو بست‪.‬‬

‫‪-‬درموردش فکر میکنم‪ ،‬باشه؟‬

‫‪2065‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک چند ثانیه بعد زمزمه کرد‪ .‬چشمهاش همچنان بسته بود‪.‬‬

‫‪-‬این‪ ...‬این واقعا جدیه ته‪ .‬اعتمادی که الزمه بین ما هست‪ ،‬حتی بیشتر از‬
‫هرچیزی‪ ،‬ولی مسئولیت زیادی هم داره‪ .‬اگه نتونم به هردلیلی خودم رو‬
‫کنترل کنم و بهت اسیب بزنم‪ ...‬نمیتونم تحملش کنم‪.‬‬

‫جونگکوک با صدای دردناکی اعتراف کرد‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک… من میدونم که بهم اسیب نمیزنی‪ .‬هیچ وقت‪.‬‬

‫تهیونگ بهش تضمین داد و به نوازشکردن صورتش ادامه داد‪.‬‬

‫‪-‬ولی اشکالی نداره‪ .‬الزم نیست بهم جواب بدی‪ .‬یعنی‪ ...‬من فقط‬
‫پیشنهاد دادم‪ .‬نمیخوام فقط بخاطر اینکه دوست پسرتم مجبور بشی‬
‫انجامش بدی‪ .‬هرکاری که راحتتری انجام بده‪ ،‬باشه؟‬

‫‪2066‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬باشه‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪ ،‬چشمهاش رو باز کرد و کمر تهیونگ رو با‬


‫انگشت شستش نوازش کرد‪.‬‬

‫سکوت ارامشبخشی توی هوا پیچید‪ .‬انگشتهاشون همیشه مشتاق بود‬


‫که پوست همدیگه رو لمس و نوازش کنه‪ .‬جونگکوک و تهیونگ‬
‫چشمهاشون رو بستن و اجازه دادن که ارامش اون لحظه بهشون غلبه‬
‫کنه‪ .‬تا اینکه صدای بازشدن قفل در به گوششون رسید‪.‬‬

‫‪-‬فاک‪ ،‬فاک‪ ،‬فاک‪ ،‬فاک‪.‬‬

‫چشمهای تهیونگ به سرعت باز شد‪ ،‬زیرلب فحشی داد و اونقدری‬


‫سریع از روی تخت بلند شد که سرگیجه بدنش رو سست کرد‪.‬‬

‫‪2067‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬گفتن که قراره کل بعد از ظهر بیرون باشن!‬

‫جونگکوک راحت روی تخت دراز کشید‪ .‬کامال مشخص بود که به‬
‫رسیدن هم خوابگاهیهای دوست پسرش عالقهای نداشت‪.‬‬

‫‪-‬عمالً ما چند ساعته که اینجاییم ته‪ .‬احتماال عصره‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪.‬‬

‫درواقع‪ ،‬نوری که از بین پرده سفید عبور میکرد دیگه اونقدری قوی‬
‫نبود‪ ،‬بلکه بیشتر طالیی مایل به قهوهای بود‪ .‬تهیونگ واقعا زمان رو گم‬
‫کرده بود‪.‬‬

‫‪-‬به هرحال‪ ،‬چرا هنوز اونجا دراز کشیدی؟ بلند شو و باسنت رو‬
‫بپوشون!‬

‫‪2068‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ به ارومترین شکل ممکن داد زد و باکسر جونگکوک رو به‬


‫سمت صورتش پرت کرد‪.‬‬

‫‪-‬عجلهات برای چیه؟‬

‫جونگکوک با تمسخر پرسید‪ ،‬اما از روی تخت بلند شد و باکسرش رو‬


‫پوشید‪.‬‬

‫‪-‬مشکلش چیه؟‬

‫‪-‬مشکلش اینه که اونها فکر میکنن ما فقط سر یک قرار معصومانه‬


‫رفتیم‪ .‬خودت میدونی‪ ...‬اینکه همدیگه رو بهتر بشناسیم و شاید توی‬
‫قرارهای بعدی سکس داشته باشیم‪ .‬اونها خبر ندارن که هزار بار باهم‬
‫خوابیدیم‪.‬‬

‫‪2069‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ گفت و دنبال شلوار مشکیاش گشت‪.‬‬

‫‪-‬باشه حاال‪ ...‬خب ما سر قرار اولمون رفتیم و بعد برگشتیم اینجا‪.‬‬

‫جونگکوک به سادگی گفت‪.‬‬

‫‪-‬مشکلش چیه؟‬

‫جونگکوک پرسید و تهیونگ با تمسخر خندید و سگک شلوارش رو‬


‫بست‪.‬‬

‫‪-‬درموردم چه فکری میکنن جونگکوک؟ وقتی بفهمن دقیقا توی‬


‫اولین قرار باهات خوابیدم؟ هیچکس این کار رو نمیکنه!‬

‫‪-‬مگه قبال رابطه یک شبه نداشتی؟‬

‫‪2070‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک پرسید و یک تای ابروش رو باال انداخت‪.‬‬

‫‪-‬این فرق میکنه جونگکوک!‬

‫تهیونگ با اعتراض گفت‪.‬‬

‫‪-‬احیاناً تو برای من فقط یک رابطه یک شبهای؟‬

‫تهیونگ پرسید و وقتی جونگکوک اخم کرد‪ ،‬اضافه کرد‪:‬‬

‫‪-‬خب‪ ،‬منم همین فکر رو میکردم‪.‬‬

‫‪-‬پس االن درمورد قوانین نگرانی؟‬

‫‪2071‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک پرسید‪ ،‬چشمهاش رو چرخوند و شلوارش رو برداشت‪.‬‬

‫‪-‬فکر کردم که قرار مال ماست و میتونیم هرکاری که میخوایم انجام‬


‫بدیم‪.‬‬

‫‪-‬و این حقیقت داره!‬

‫تهیونگ با عصبانیت داد زد‪.‬‬

‫‪-‬و من هیچکس رو قضاوت نمیکنم که بعد اولین قرارش سکس داشته‬


‫باشه‪ .‬راستش هیچ مشکلی توی این نمیبینم‪.‬‬

‫‪-‬حرفهات باهم تناقض داره ته‪.‬‬

‫جونگکوک با خنده گفت‪.‬‬

‫‪2072‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ دستهاش رو بین موهای فر و بهم ریختهاش کشید و از اینکه‬


‫نمیتونست منظورش رو توضیح بده‪ ،‬نفسش رو بیرون داد‪.‬‬

‫‪-‬دارم وحشت میکنم‪ ،‬خب؟ نمیخوام گیجشون کنم‪ .‬لطفا فقط برو‬
‫لباس بپوش و همینجا منتظر بمون تا بهت عالمت بدم‪ .‬سعی میکنم‬
‫حواسشون رو پرت کنم یا بفرستم چیزی بخرن که بتونی از اینجا بری‪.‬‬

‫‪-‬میدونی این من رو یاد چی انداخت؟‬

‫جونگکوک درحالی که کتونیهاش رو میپوشید‪ ،‬پرسید‪ .‬تهیونگ با‬


‫حالت سوالی بهش نگاه کرد و به هرکسی که به نظر میرسید اشپزخونه‬
‫رو زیر و رو میکرد‪ ،‬گوش داد‪.‬‬

‫‪-‬اولین باری که همدیگه رو بوسیدیم و من اینجا بودم‪ ،‬دقیقا توی همین‬


‫اتاق‪ .‬یادته چیکار کردی؟‬

‫‪2073‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک پرسید و تهیونگ چرخ دندههای مغزش رو به کار‬


‫انداخت‪ .‬به خوبی شبی که اولین بوسه یا بهتره بگیم‪ ،‬هزاران اولین‬
‫بوسهشون رو انجام داده بودن‪ ،‬به یاد داشت‪.‬‬

‫تا اینکه واقعیت بهش برخورد کرد‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک‪ .‬نه‪ .‬تو این کار رو نمیکنی‪.‬‬

‫تهیونگ ملتمسانه گفت و درعین حال تهدیدش کرد و با انگشت‬


‫نگرانش به جونگکوک اشاره کرد‪.‬‬

‫‪-‬من خجالت میکشیدم که هم خوابگاهیهات ما رو گیر بندازن و تو‬


‫همچنان اون در فاکی رو باز کردی‪ .‬فقط یه ادم کور نمیتونست بفهمه‬
‫که چیکار کردیم‪.‬‬

‫‪2074‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک با معصومیت توضیح داد و دستهاش رو الی موهاش‬


‫برد‪ ،‬اما به جای اینکه موهاش رو مرتب کنه‪ ،‬اونها رو بیشتر بهم‬
‫ریخت‪.‬‬

‫حرومزاده‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک…‬

‫تهیونگ دوباره هشدار داد و به سمت تخت رفت‪ ،‬اما پسر موتیره‬
‫سریعتر بود و وقتی تهیونگ سعی کرد متوقفش کنه‪ ،‬از روی تشک‬
‫پرید‪.‬‬

‫به نظر میرسید حرکات ناگهانیشون توجه کسایی که به خوابگاه‬


‫رسیده بودن‪ ،‬جلب کرد و فقط چند ثانیه طول کشید تا صدای ضربهای‬
‫که به در چوبی اتاق تهیونگ میخورد‪ ،‬بشنون‪.‬‬

‫‪2075‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬ته؟ خونهای؟‬

‫صدای نامجون بود‪.‬‬

‫جونگکوک و تهیونگ به همدیگه نگاه کرد و همونطوری که تهیونگ‬


‫رنگش پرید و وحشت کرد‪ ،‬جونگکوک لبخند از خود راضیای زد‪،‬‬
‫تیشرت سفیدش رو از روی زمین برداشت و بدون اینکه به خودش‬
‫زحمت بده که اون رو بپوشه‪ ،‬به سمت در رفت‪.‬‬

‫تهیونگ دنبال جونگکوک دویید‪ ،‬کمرش رو گرفت و جلوی اینکه‬


‫یک قدم دیگه برداره رو گرفت‪ ،‬اما برعکس اولین باری که همدیگه‬
‫رو بوسیده بودن‪ ،‬در قفل نبود و دستگیره در به سرعت چرخید‪.‬‬

‫‪-‬ته؟ اوه‪ .‬اوه!‬

‫‪2076‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫نامجون با تعجب داد زد و به جونگکوک بهم ریخته که سینهاش برهنه‬


‫بود‪ ،‬نگاه کرد‪ .‬تازه به این اشاره نکنیم که تخت پشت سرشون کامال‬
‫بهم ریخته بود‪.‬‬

‫‪-‬وای خدای من‪ .‬ببخشید‪ .‬من نمیدونستم‪...‬‬

‫‪-‬الزم نیست عذرخواهی کنی‪ ،‬نامجون‪.‬‬

‫جونگکوک با لحن شیرینی بهش اطمینان داد‪.‬‬

‫‪-‬کارمون تموم شده‪ .‬من دارم میرم‪.‬‬

‫جونگکوک اضافه کرد و لبخند بزرگی زد‪.‬‬

‫تهیونگ میتونست پسر رو بکشه‪.‬‬

‫‪2077‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫اوه‪ ،‬تهیونگ قطعا میتونست پسر رو بکشه چون جونگکوک خم شد‬


‫و جلوی یکی از دوستهاش لبهاش رو بوسید‪.‬‬

‫‪-‬بعدا حرف میزنیم‪.‬‬

‫جونگکوک روی لبهای پسر زمزمه کرد‪ ،‬چند تا بوسه دیگه بهش داد‬
‫و بعد با لبخند از خود راضیای خوابگاه رو ترک کرد‪.‬‬

‫‪-‬من قطعا میکشمت‪ ،‬عوضی!‬

‫تهیونگ بعد از اینکه جونگکوک در رو بست‪ ،‬جیغ زد‪ .‬احساس‬


‫میکرد خجالت و درموندگی از پوستش ساطع میشد‪.‬‬

‫‪2078‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫اما وقتی نگاهش به نامجون افتاد و متوجه شد پسر با چال لپهاش‬


‫لبهاش رو بهم فشار داده بود تا جلوی خندهاش رو بگیره‪ ،‬خجالتش‬
‫تشدید شد‪.‬‬

‫‪-‬به نظر میرسه که قرار خیلی خوبی داشتی‪.‬‬

‫نامجون با لبخند حیلهگرانهای که روی لبهاش بود‪ ،‬با شیطنت گفت و‬


‫به سمت اتاقش رفت‪.‬‬

‫تهیونگ قطعا جئون جونگکوک رو میکشت‪.‬‬

‫‪2079‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪CH 36‬‬

‫دو سال بعد‪.‬‬

‫‪-‬سالم‪.‬‬

‫پسری مو بلوند با لبخند دوستانهای بهش سالم کرد و اغواگری و‬


‫کنجکاوی توی نگاهش منعکس شد‪.‬‬

‫‪-‬اسمت چیه؟‬

‫پسر پرسید و جونگکوک باالخره از نزدیک به پسری که روی صندلی‬


‫بلند کنارش نشسته بود‪ ،‬نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک‪.‬‬

‫‪2080‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک به سادگی جواب داد و وقتی دست گرمی مچ دستش رو‬


‫گرفت و متوقفش کرد‪ ،‬چشمهاش رو چرخوند‪.‬‬

‫‪-‬از این دژاوو خوشم نمیاد‪.‬‬

‫پسر با لبهای اویزون با خودش زمزمه کرد و بعد با صدای بلندی اروغ‬
‫زد‪.‬‬

‫‪-‬ببخشید‪ ،‬یکدفعهای شد‪.‬‬

‫پسر بین خندههاش عذرخواهی کرد و جونگکوک باید خودش رو‬


‫کنترل میکرد تا نخنده‪.‬‬

‫‪-‬ولی همونطوری که داشتم میگفتم‪ ،‬اجازه نمیدم که این دژاوو مثل‬


‫دفعه قبل تموم بشه‪ .‬از اینکه اون روز رفتی‪ ،‬خوشم نیومد پس اجازه‬
‫نمیدم که این بار ولم کنی‪.‬‬

‫‪-‬ته‪ ،‬تو واقعا مستی‪.‬‬


‫‪2081‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک با تمسخر گفت‪.‬‬

‫‪-‬شاید دیگه نباید چیزی بنوشی‪ .‬ظرفیتت پایینه‪.‬‬

‫جونگکوک با نگرانی گفت و لیوان ابجو رو از دست تهیونگی که‬


‫اماده بود چند تا قلپ ازش بخوره‪ ،‬گرفت‪.‬‬

‫‪-‬اگه خوناشام بودم‪...‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬سکسکه کرد و به گوش جونگکوک نزدیک شد‪.‬‬

‫‪-‬ظرفیت الکلم باال میرفت‪.‬‬

‫جونگکوک متوجه نمیشد که منظور تهیونگ از اون حرفها که به‬


‫نظر میرسید غیرمستقیم بود‪ ،‬دقیقا چی بود‪ .‬جدا از این‪ ،‬تهیونگ چند‬
‫روز پیش هم حرف مشابهی بهش زده بود‪.‬‬

‫‪2082‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫برای مثال‪ ،‬دو یا سه هفته پیش‪ ،‬جونگکوک میخواست یکشنبه صبح‬


‫برای دوییدن بره و تهیونگ روی تخت کینگ سایز اپارتمان جدید‬
‫جونگکوک خوابیده بود‪ ،‬اما به محض اینکه خوناشام بازوهاش رو از‬
‫دور کمر تهیونگ باز کرد‪ ،‬پسر مو بلوند بیدار شد‪ ،‬بدنش رو محکم‬
‫فشار داد و از حد معمول بیشتر بهش چسبید چون نمیخواست‬
‫جونگکوک تنهاش بذاره‪.‬‬

‫جونگکوک به شوخی پیشنهاد داد که تهیونگ برای دوییدن باهاش بره‬


‫و امیدوار بود همین کافی باشه تا دستهای پسر رهاش کنه تا روی‬
‫تخت بچرخه‪ .‬خوناشام مو تیره واقعا امیدوار بود که تهیونگ رهاش‬
‫کنه و ترجیح بده که برای چند ساعت دیگه بخوابه‪.‬‬

‫پس وقتی تهیونگ لبخندی به پیشنهادش زد‪ ،‬از روی تخت پرید‪ ،‬به‬
‫کمد جونگکوک هجوم برد و دنبال لباس ورزشی گشت‪ ،‬باید بگیم که‬
‫جونگکوک غافلگیر شد‪.‬‬

‫‪2083‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک دوست داشت از مه صبحگاهی برای دوییدن استفاده کنه‬


‫تا افکارش رو مرتب کنه‪ ،‬اما انجام دادنش با تهیونگ ایده بدی به نظر‬
‫نمیرسید چون هرفرصتی برای وقت گذروندن با دوست پسرش باعث‬
‫میشد که قلب جونگکوک بلرزه‪.‬‬

‫با این حال‪ ،‬وقتی حتی یک کیلومتر ندوییده بودن چون تهیونگ دیگه‬
‫نمیتونست ادامه بده‪ ،‬جونگکوک از اون فرصت استفاده کرد تا‬
‫اذیتش کنه و همون موقع تهیونگ با لبهای اویزون بهش غر زد‪:‬‬

‫‪-‬اگه خوناشام بودم‪ ،‬میتونستم همراهیت کنم و اینقدر خسته‬


‫نمیشدم‪.‬‬

‫اون موقع جونگکوک به حرفش اهمیت چندانی نداد و فکر کرد منظور‬
‫تهیونگ این بود که جونگکوک فقط بخاطر اینکه خوناشام بود‬
‫میتونست بدون اینکه خسته بشه بدوه و خب‪ ...‬تهیونگ اشتباه‬
‫نمیکرد‪.‬‬

‫‪2084‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫اما تهیونگ دوباره چیزی شبیه به این گفت‪.‬‬

‫اون زمان توی اتاق تهیونگ که همچنان همون خوابگاه شماره شصت‬
‫و چهار بود‪ ،‬نشسته بودن و هردوشون درحال درسخوندن بودن‪.‬‬

‫جونگکوک به سرعت تمام یادداشتها و گزارشهای پزشکی قانونی‬


‫رو تموم کرد‪ ،‬درحالی که تهیونگ همچنان روی تکلیف اولش‬
‫متمرکز بود‪ .‬البته که جونگکوک ساکت موند‪ ،‬به تهیونگ اجازه داد‬
‫بدون حواس پرتی تکالیفش رو تموم کنه و زمانش رو صرف کرد تا‬
‫بیصدا توی گوشیاش انیمه نگاه کنه‪.‬‬

‫با این حال‪ ،‬طولی نکشید که تهیونگ نگاهش رو از کتابها و‬


‫کامپیوترش گرفت و به جونگکوکی داد که روی تخت دراز کشیده‬
‫بود و با عصبانیت از اینکه کارش همچنان تموم نشده بود‪ ،‬غرید‪.‬‬

‫همین باعث شد تا تهیونگ زمزمه کنه‪:‬‬

‫‪2085‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬اگه خوناشام بودم‪ ،‬هردومون تکلیفهای دانشگاه رو تموم کرده‬


‫بودیم و بعدش میتونستیم همدیگه رو ببوسیم‪.‬‬

‫بنابراین‪ ،‬وقتی تهیونگ با مستی توی اون بار پر سروصدا حرفش رو‬
‫تکرار کرد‪ ،‬دقیقا توی صادقترین حالت خودش‪ ،‬جونگکوک به پیام‬
‫پشت حرفهاش مشکوک شد‪ .‬قطعا معنایی داشت که نمیتونست‬
‫متوجه بشه‪.‬‬

‫‪-‬ولی خوناشام نیستی‪ ،‬پس دیگه چیزی نخور‪ .‬مگه اینکه بخوای باال‬
‫بیاری و مثل دفعه پیش لباست رو کثیف کنی‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و تهیونگ صورتش رو از انزجار جمع کرد و سرش‬


‫رو به نشونه انکار تکون داد‪ ،‬طوری که انگار میخواست بگه نه‪ ،‬دیگه‬
‫نمیخواست اون لحظه رو تکرار کنه‪ .‬با این حال‪ ،‬یکدفعه مکث کرد و‬
‫با حالت مشکوکی به جونگکوک نگاه کرد‪.‬‬

‫‪2086‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬از کجا این رو میدونی؟ داری تعقیبم میکنی؟‬

‫تهیونگ با اتهام پرسید‪.‬‬

‫‪-‬من اون شب با دوست پسرم بودم‪.‬‬

‫وای خدای من‪ .‬تهیونگ واقعا مسته‪.‬‬

‫‪-‬اره‪ ،‬میدونم‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪ ،‬سری تکون داد و چونهاش رو روی دستش‬


‫گذاشت‪.‬‬

‫‪-‬با همون دوست پسرت که دو ساله باهاشی‪.‬‬

‫‪-‬وای خدای من‪.‬‬


‫‪2087‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ با حالت ترسیدهای گفت‪.‬‬

‫‪-‬تو واقعا داری تعقیبم میکنی‪ .‬ببخشید ولی محض اطالعت اگه بهم‬
‫عالقه داری‪ ،‬باید بهت بگم که من خیلی دوست پسرم رو دوست دارم‬
‫و تو هیچ شانسی نداری‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و برای هشدار با انگشتش به صورت جونگکوک اشاره‬


‫کرد‪.‬‬

‫خیلی کیوت و بامزهست‪ .‬جونگکوک با خودش فکر کرد‪.‬‬

‫جونگکوک با حالت سرگرمکنندهای بهش نگاه کرد و گفت‪:‬‬

‫‪-‬مطمئنم که دوست پسرت دوست داره که این رو بدونه‪.‬‬

‫‪2088‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬اصال کجاست؟‬

‫تهیونگ پرسید و روی صندلیش چرخید‪ .‬اون سوال رو بیشتر از خودش‬


‫پرسید و نگاهش توی بار شلوغ چرخید‪.‬‬

‫‪-‬اوه! جیمین رو دیدم‪ .‬اون بهترین دوستشه‪ .‬شاید دوست پسرم پیش‬
‫جیمینه‪ .‬میرم چک کنم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬از روی صندلی بلند شد و به سمت جونگکوک‬


‫برگشت تا براش دست تکون بده‪.‬‬

‫‪-‬خدافظ جونگکوک‪ .‬از دیدنت خوشحال شدم‪.‬‬

‫‪-‬اره‪ ،‬منم همینطور‪.‬‬

‫جونگکوک جواب داد و سعی کرد لبخندش رو پنهان کنه‪.‬‬

‫‪2089‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫خوناشام با دقت به تهیونگی که با ظرافت و تعادل کم از بین جمعیت‬


‫رد شد‪ ،‬نگاه کرد‪ ،‬تا اینکه پسر بین میزهای مختلفی که چیده شده بود‪،‬‬
‫مکث کرد‪ ،‬برگشت و دوباره به جونگکوک نگاه کرد‪ .‬خوناشام واقعا‬
‫سعی کرد‪ ،‬اما واقعا غیرممکن بود که اجازه نده گوشه لبهاش باال بره‪،‬‬
‫مخصوصا وقتی که تهیونگ با اخم بامزهای روی صورتش به جایی که‬
‫نشسته بود‪ ،‬برگشت‪.‬‬

‫‪-‬چیزی فراموش کردی؟‬

‫جونگکوک با شیطنت پرسید و لبهاش رو بعد از حرفزدن روی هم‬


‫فشار داد تا جلوی خندهاش رو بگیره‪.‬‬

‫‪-‬ببخشید‪.‬‬

‫تهیونگ وقتی به اندازه کافی بهش نزدیک شد‪ ،‬گفت‪.‬‬

‫‪2090‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬گفتی اسمت جونگکوکه‪ ،‬اره؟‬

‫‪-‬اره‪ ،‬گفتم‪.‬‬

‫جونگکوک تایید کرد و سعی کرد بیتفاوت بمونه‪.‬‬

‫‪-‬اوه‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و با فهم اون موضوع سری تکون داد‪.‬‬

‫‪-‬پس تو دوست پسرمی‪.‬‬

‫تهیونگ با لحن جدی گفت و قطعا اون صحنه از بیرون واقعا خندهدار‬
‫بود‪ .‬درواقع‪ ،‬از درون هم خندهدار بود چون جونگکوک با خوش‬
‫شانسی توی خندهاش غرق نشده بود‪.‬‬

‫‪2091‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬هوم‪ .‬همینطوره‪.‬‬

‫جونگکوک جواب داد و با دستهاش به بدنش اشاره کرد‪.‬‬

‫‪-‬اوه‪...‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬سری تکون داد و از نزدیک طوری به جونگکوک‬


‫نگاه کرد که انگار ادم فضایی بود‪.‬‬

‫‪-‬به نظرم انگار صورتت عجیب نبود‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و جونگکوک نتونست جوابی بده چون دهنش با فشار‬


‫ناشیانۀ لبهای پسر دیگه بسته شد‪ .‬حتی با وجود اینکه نفسش بوی‬
‫الکل و موهیتو میداد‪ ،‬تهیونگ همچنان بهترین چیزی بود که لبهای‬
‫جونگکوک اونقدری خوش شانس بود که بچشه‪.‬‬

‫‪2092‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬داشتم دنبالت میگشتم‪.‬‬

‫تهیونگ بعد از قطع بوسۀ شلختهشون گفت و بینیاش رو به فک‬


‫جونگکوک کشید‪.‬‬

‫‪-‬بوی خیلی خوبی میدی‪ .‬دلم برات تنگ شده بود‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪.‬‬

‫جونگکوک صندلیاش رو چرخوند و پاهاش رو باز کرد تا تهیونگ‬


‫بین پاهاش جا بگیره‪ .‬دستهاشون مثل اهنربا بود که توسط نیروی‬
‫مغناطیسی که توی بدنهاشون وجود داشت‪ ،‬اسیر و کشیده شد و در‬
‫یک چشم بهم زدن‪ ،‬همدیگه رو پیدا کرد‪.‬‬

‫‪-‬منم دلم برات تنگ شده بود‪ .‬حتی اگر نیم ساعت گذشته باشه‪.‬‬

‫‪2093‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک با شیطنت گفت و بوسه سبکی به لبهای تهیونگ زد‪.‬‬

‫‪-‬و منم کسی نبودم که بخاطر بهترین دوستت ولت کرده باشم‪.‬‬

‫‪-‬من تو رو با جیمین عوض کردم چون قبول کرد که توی کارائوکه‬


‫باهام بخونه‪ ،‬دقیقا برعکس دوست پسری که میشناسم‪...‬‬

‫تهیونگ زیرلب غر زد‪.‬‬

‫‪-‬پس همیشه میتونی بری پیش جیمین‪.‬‬

‫جونگکوک با تمسخر گفت و تهیونگ رو از کمرش هل داد‪.‬‬

‫‪-‬از اونجایی که میگی حوصله سربرم‪...‬‬

‫‪2094‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک طوری گفت که انگار میخواست تحریکش کنه‪ ،‬اما‬


‫دستهای تهیونگ دور گردنش محکم شد و گونهاش رو به گونه‬
‫خوناشام فشار داد‪.‬‬

‫‪-‬نه‪ ،‬من هیچوقت نگفتم که حوصله سربری بیبی‪.‬‬

‫تهیونگ زمزمه کرد و گونه نرم و گرمش رو به صورت جونگکوک‬


‫کشید‪ .‬خوناشام فراموش کرده بود که دوست پسرش وقتی مست بود‪،‬‬
‫واقعا بچه میشد‪ ،‬حتی بیشتر از حد معمول‪.‬‬

‫‪-‬ولی میتونستی بیای و باهام بخونی‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬صورتش رو عقب کشید و چشمهای پاپیطورش رو‬


‫نشون داد که نود و هشت درصد مواقع باعث میشد که جونگکوک‬
‫جلوش زانو بزنه و دنیا رو به پسر بده‪.‬‬

‫‪2095‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫بیخیال‪ .‬میخواست کی رو گول بزنه؟ جونگکوک اماده بود که توی‬


‫صد درصد مواقع همه چیز رو به تهیونگ بده‪.‬‬

‫با این حال‪ ،‬این یک استثنا بود‪.‬‬

‫با وجود اینکه جونگکوک تفاوتهای زیادی رو توی شخصیتش‬


‫احساس میکرد‪ ،‬مخصوصا از نظر تعامالت اجتماعی‪ ،‬اما دو سال براش‬
‫کافی نبود تا توی جمعیت احساس راحتی کنه‪ ،‬چه برسه به اینکه بخونه‪.‬‬

‫جونگکوک حالت شرمندهای به خودش گرفت‪ ،‬نوک بینی تهیونگ‬


‫رو بوسید‪ ،‬پسر مو بلوند رو به خودش نزدیک کرد‪ ،‬کمرش رو فشار‬
‫داد و زمزمه کرد‪:‬‬

‫‪-‬از دستم ناراحت نشو‪ ...‬ولی واقعا نمیخوام‪ .‬واقعا کار من نیست‪.‬‬

‫‪2096‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫و جونگکوک لحظهای انتظار داشت که ناامیدی و میل به داشتن‬


‫دوست پسر اجتماعیتر و با حوصلهتر رو روی صورت تهیونگ ببینه‪،‬‬
‫اما البته که دوست پسرش با درک لبخندی زد و گونهاش رو بوسید‪.‬‬

‫چون تهیونگ شاید بهش کمک کرده بود تا ادم بهتر‪ ،‬فهمیدهتر‪،‬‬
‫صبورتر و به فکرتری باشه‪ ،‬اما هیچوقت سعی نکرده بود که تغییرش‬
‫بده‪ .‬هیچوقت‪ .‬تهیونگ دقیقا همونطوری که بود‪ ،‬دوستش داشت و با‬
‫وجود اینکه جونگکوک فقط نصف یک ابجو رو نوشیده بود‪ ،‬احساس‬
‫میکرد که از عشق زیاد مست شده بود‪.‬‬

‫‪-‬اشکالی نداره بیبی‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪.‬‬

‫‪-‬ببخشید که اصرار کردم‪ .‬قصدم این نبود‪.‬‬

‫‪2097‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬میدونم‪ .‬نگرانش نباش‪.‬‬

‫جونگکوک بهش اطمینان داد‪.‬‬

‫‪-‬برو با جیمین بخون‪ .‬من مشکلی ندارم‪ .‬اون قطعا عاشق کارائوکهست‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪ ،‬نگاهش رو از دوست پسرش گرفت و درعوض به‬


‫صحنه داد‪ ،‬جایی که جیمین و یونگی درحال دوئل بودن‪.‬‬

‫‪-‬راستش باید اعتراف کنم صدای بلند و دو رگهات خیلی هاته‪.‬‬

‫جونگکوک با شیطنت گفت و دوباره به چشمهای تهیونگ نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬صدای دو رگهام؟‬

‫تهیونگ با عصبانیت داد زد‪.‬‬


‫‪2098‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬دروغگو! من اونقدرها هم بد نمیخونم!‬

‫‪-‬معلومه که نه‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪ ،‬سری به نشونه انکار تکون داد و از ضربهای که‬


‫تهیونگ تهدیدش کرد تا روی بازوش بزنه‪ ،‬فرار کرد‪.‬‬

‫‪-‬هی! تهیونگ!‬

‫هوسوک از اون طرف بار صداش کرد و این واقعا شگفتانگیز بود که‬
‫جونگکوک اصال الزم نداشت از طریق شنوایی خوناشامیاش صداش‬
‫رو بشنوه‪.‬‬

‫وقتی ادمها مست میشن‪ ،‬واقعا پر سروصدا و شلوغ میشن‪.‬‬

‫‪2099‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬مثل اینکه دلشون برات تنگ شده‪.‬‬

‫جونگکوک با حالت سرگرم شدهای زمزمه کرد‪ .‬تهیونگ مردد به نظر‬


‫میرسید‪ ،‬طوری که انگار نمیخواست جونگکوک رو تنها بذاره‪.‬‬

‫‪-‬من تمام مدت اینجا میمونم و بهت نگاه میکنم‪ .‬فکر کردی که قراره‬
‫حوصلهام سر بره؟‬

‫جونگکوک پرسید و سعی کرد به تهیونگ اطمینان بده و ظاهراً موفق‬


‫شده بود چون لبخند خجالتیای روی لبهای تهیونگ نقش بست‪.‬‬

‫‪-‬لوس‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬لبهای خندونش رو روی لبهای جونگکوک‬


‫گذاشت و بوسههای پر عشقی رو بهش داد‪.‬‬

‫‪2100‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬پس مطمئن میشم که رمانتیکترین اهنگ رو برات بخونم‪.‬‬

‫‪-‬نمیتونم براش صبر کنم‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و وقتی پسر مو بلوند بوسه دیگهای ازش دزدید‪،‬‬


‫اسپنک ارومی به باسن تهیونگ زد‪.‬‬

‫اره‪ .‬شاید جونگکوک توی تعامالت اجتماعی بهتر نشده بود‪.‬‬

‫شاید فقط یک عاشق احمق بود‪ .‬کی میدونست که مثل یک عاشق‬


‫واقعی به یکی خیره میشد‪ ،‬بین اون همه نگاه بوسه رد و بدل میکرد و‬
‫اه میکشید چون نیاز داشت خوشحالی بیش از حدی که احساس‬
‫میکرد‪ ،‬ازاد کنه؟ تهیونگ واقعا تغییرش داده بود و جونگکوک از این‬
‫کارش خوشحال بود‪.‬‬

‫‪2101‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬صبر کن‪ .‬قبل اینکه بری‪...‬‬

‫جونگکوک گفت‪ ،‬روی صندلیاش چرخید و به بارتندر اشاره کرد تا‬


‫یک بطری اب بهش بده‪.‬‬

‫‪-‬اول یکم از این بخور‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪ ،‬بطری پالستیکی رو باز کرد‪ ،‬با مالیمت روی‬


‫لبهای تهیونگ گذاشت و با دقت کجش کرد تا دوست پسرش بتونه‬
‫بین تمام اون مشروبات الکلی‪ ،‬کمی هیدروژن و هوشیاری بگیره‪.‬‬

‫خیلی خب‪ ،‬خیلی خب‪ .‬جونگکوک اعتراف میکرد‪.‬‬

‫جونگکوک قطعا یک عاشق لوس بود‪ ،‬ولی میتونید سرزنشش کنید؟‬

‫‪2102‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬دوستت دارم‪.‬‬

‫تهیونگ زمزمه کرد‪ ،‬دوباره خوناشام رو بوسید و بعد با هیجان به‬


‫سمت جیمین‪ ،‬هوسوک و جین رفت که نزدیک صحنه کارائوکه‬
‫ایستاده بودن و لیست اهنگها رو بررسی میکردن‪.‬‬

‫یونگی و نامجون سرمیزی همون نزدیکی صحبت میکردن و از‬


‫نوشیدنیهاشون میخوردن و احتماال جونگکوک هم وقتی ابجوش رو‬
‫تموم میکرد‪ ،‬بهشون ملحق میشد‪ .‬فقط میخواست برای چند دقیقه از‬
‫تنهاییاش لذت ببره‪ .‬جونگکوک اداب معاشرت و بودن با دوستهای‬
‫خودش و تهیونگ رو یاد گرفته بود‪ ،‬اما لذت و ارامشی که تنها بودن‬
‫بهش میداد مثل همیشه بود‪.‬‬

‫جونگکوک با لبخند احمقانهای روی صورتش به تهیونگ و اطراف‬


‫باری که جیمین براشون انتخاب کرده بود‪ ،‬نگاه کرد‪.‬‬

‫‪2103‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫بهترین دوستش تصمیم گرفت که از حرفه مدلینگ فاصله بگیره و‬


‫وقتی جیمین اخرین عکسبرداریاش رو حدود دو روز پیش توی‬
‫ارژانتین تموم کرد‪ ،‬بدون هیچ تردیدی اولین پرواز به سئول رو گرفت‬
‫و باهاش بحث کرد که دلش برای همهشون تنگ شده بود‪ .‬البته هیچ‬
‫نیازی نبود که کسی بدونه که جیمین بیشتر دلش برای یونگی تنگ‬
‫شده بود‪ ،‬کسی که یک سال و چند ماه بود که دوست پسرش شده بود‪.‬‬

‫ظاهرا رابطهشون خیلی جدی بود چون جیمین فکر کرد که بهتر بود‬
‫صادق باشه و درمورد ماهیت واقعیاش به یونگی بگه‪ .‬هم خوابگاهی‬
‫قدیمی جونگکوک به خوبی تهیونگی که جونگکوک بهش گفت‬
‫خوناشام بود‪ ،‬واکنش نشون نداد‪ ،‬اما جیمین و یونگی به سرعت همه‬
‫چیز رو حل کردن و جونگکوک واقعا برای هردو دوستهاش‬
‫خوشحال بود‪.‬‬

‫با وجود این‪ ،‬همهشون توافق کردن که فعال چیزی به هوسوک و‬


‫نامجون نگن‪ ،‬با وجود اینکه هرهفتتاشون بهم نزدیک شده بودن و‬

‫‪2104‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫یک گروه دوستی تشکیل داده بودن‪ .‬شاید بعدا‪ ،‬وقتی که مطمئن‬
‫میشدن کامال امن بود که تعداد زیادی از افراد درمورد ماهیتشون‬
‫بدونن‪ ،‬بهشون میگفت‪.‬‬

‫برای جشن گرفتن برگشت جیمین به کره جنوبی‪ ،‬گروه دوستهاشون‬


‫تصمیم گرفتن که به اون بار که کارائوکه‪ ،‬بیلیارد‪ ،‬دارت و فعالیتهای‬
‫دیگه داشت‪ ،‬بیان و با تمام وجودشون اهنگ بخونن‪ .‬خب‪ ،‬همه به جز‬
‫جونگکوک‪.‬‬

‫جونگکوک توی تماشاکردن دوست پسرش که به طرز شیرینی‬


‫زیباترین کلمات عاشقانه رو میخوند‪ ،‬خیلی بهتر بود‪ .‬اون کلمات‬
‫توسط فرد دیگهای نوشته شده بود و برای فرد دیگهای هم خونده شده‬
‫بود‪ ،‬اما با این حال‪ ،‬تهیونگ تونست به جونگکوک این احساس رو بده‬
‫که انگار خودش اون کلمات رو توی یک شب بیخوابی برای‬
‫جونگکوک نوشته بود‪ .‬انگار مستقیم توی گوشهای جونگکوک‬
‫میخوند و با احساسات لطیف و عاشقانه ارومش میکرد‪.‬‬

‫‪2105‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک همیشه مجذوب صدای مخملی تهیونگ بود‪ ،‬اما کی‬


‫میدونست که میتونست اینقدر خوب بخونه؟‬

‫خوناشام مو تیره به میز یونگی و نامجون که موضوع به کالسهای‬


‫دانشگاه برگشته بود‪ ،‬ملحق شد و درمورد اینکه سال سومش چطوری‬
‫میگذشت‪ ،‬بهشون گفت‪.‬‬

‫به عنوان یک دانشمند پزشک قانونی اینده‪ ،‬جونگکوک بهشون‬


‫درمورد کالسهای عملی خاص گفت که هرکدوم از دانشجوها توی‬
‫صحنه جرم بودن و باید شناسایی‪ ،‬تشخیص‪ ،‬شخصی سازی و ارزیابی‬
‫پزشک قانونی برای تشریفات قانونی و تحویل بعدی به دستگاه قضایی‬
‫رو انجام میدادن‪ .‬جونگکوک برای پیداکردن تمام سرنخهایی که‬
‫منجر به کشف قاتل پرونده شد‪ ،‬باالترین نمره رو گرفت‪.‬‬

‫‪2106‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫خوناشام این موضوع رو به هیچکس نگفته بود‪ ،‬نه حتی تهیونگ‪ ،‬اما‬
‫یکی از دالیلی که تصمیم گرفت مدرک پزشکی قانونی و جنایی رو‬
‫بگیره‪ ،‬قتل مادرش بود‪.‬‬

‫متاسفانه‪ ،‬اون زمان نتونست از طریق اثر انگشت‪ ،‬رد خون‪ ،‬مو یا رد پا‬
‫مرگ مادرش رو بررسی کنه‪ ،‬نه تنها به خاطر اینکه هیچ اطالعاتی‬
‫درموردش نداشت‪ ،‬بلکه با رنج کشیدن از مرگ کسی که براش مهم‬
‫بود‪ ،‬مشغول بود‪.‬‬

‫اما وقتی چند سال بعد پدرش پیشنهاد داد که به دانشگاه بره‪ ،‬این اولین‬
‫شغلی بود که به ذهنش اومد‪ .‬با وجود اینکه نتونسته بود جوابهاش رو‬
‫برای مرگ مادرش پیدا کنه‪ ،‬حداقل تا همین اواخر بخاطر اعتراف‬
‫میگیونگ‪ ،‬جونگکوک نمیخواست که هیچکس تا اخر عمرش توی‬
‫بیخبری زندگی کنه‪ .‬خوناشام میدونست که با کمبود جواب چقدر‬
‫ادامه کار سخت بود‪.‬‬

‫‪2107‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫بنابراین‪ ،‬درحال حاضر‪ ،‬جونگکوک از اومدن به دانشگاه برای گرفتن‬


‫اون مدرک خاص پشیمون نبود‪ ،‬اتفاقا برعکس‪ ،‬جونگکوک‬
‫کالسهای سختش رو دوست داشت چون چالشهای بیشتری براش‬
‫داشت‪ ،‬دقیقا همونطوری که دوست داشت‪ .‬و جونگکوک نمیتونست‬
‫صبر کنه تا به طور جدی روی اون موضوع کار کنه و به مردم کمک‬
‫کنه تا اون فصل از زندگیشون رو ببندن و عدالت و ارامش بدست‬
‫بیارن‪.‬‬

‫و تهیونگ مثل نامجون‪ ،‬یونگی و هوسوک امسال فارغالتحصیل میشد‪.‬‬


‫کاراموزی پسر توی ازمایشگاه تابستون دو سال پیش تموم شد‪ ،‬اما‬
‫مشاور کاراموزی تهیونگ اونقدری از پسر مو بلوند و کارهاش‬
‫خوشش اومد که نه تنها توصیه نامهای برای کاراموزی و اینده‬
‫کاریاش نوشت‪ ،‬بلکه بهش گفت اماده بود تا به تهیونگ توی‬
‫هرچیزی که نیاز داشت‪ ،‬کمک کنه‪ ،‬دقیقا مثل همه دانشمندهایی که‬
‫اونجا کار میکردن‪.‬‬

‫‪2108‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫از اون موقع‪ ،‬تهیونگ دیگه دنبال کاراموزی نگشت چون حجم‬
‫کالسها و ارزیابیهاش توی دو سال اخرش زیاد شده بود و تصمیم‬
‫گرفته بود که زمانش رو بیشتر صرف درسش کنه‪.‬‬

‫جونگکوک بیش از حد به دوست پسرش افتخار میکرد و کامال‬


‫مطمئن بود که تهیونگ اسمش رو توی دنیای علوم و کشف چیزهای‬
‫شگفتانگیز ثبت میکرد‪.‬‬

‫طولی نکشید که جونگکوک وزن خوشایندی رو روی پاهاش و‬


‫خندهای رو روی گردنش احساس کرد‪ .‬دستهای خوناشام بالفاصله‬
‫روی کمر و رون تهیونگ قرار گرفت‪.‬‬

‫‪-‬شماها به طرز چندشاوری کیوتید‪.‬‬

‫جیمین با شیطنت گفت و پشت میز نشست‪.‬‬

‫‪2109‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫و چطوری ممکن بود که جونگکوک قویترین و قدرتمندترین حالت‬


‫خوناشامی خودش رو توی دنیایی که تهیونگ اینطوری لبخند میزد‪،‬‬
‫خراب نکنه و احساس نکنه که ضعیفترین مرد اون سیاره بود؟‬

‫‪-‬تقصیر تهیونگه‪ .‬فرد کیوت رابطهمون اونه‪.‬‬

‫جونگکوک بدون هیچ تردیدی گفت تا لبخند بزرگ و زیبای تهیونگ‬


‫رو روی صورت خجالت زدهاش ببینه‪ ،‬با وجود اینکه میتونست صدای‬
‫تحریکامیز و شیطنتهای دوستهاش رو بشنوه‪ .‬وقتی درخشندگی‬
‫لبخند تهیونگ همه چیز رو تحت الشعاع قرار میداد‪ ،‬نمیتونست‬
‫اهمیتی به بقیه بده‪.‬‬

‫‪-‬کسی چه میدونست‪...‬‬

‫جین شروع کرد و یک قلپ از نوشیدنیاش نوشید‪.‬‬

‫‪2110‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬اون جونگکوکی که برای نوزده سال دیدم‪ ،‬کجاست؟ نمیتونی‬


‫درعرض دو سال به یک ادم جدید تبدیل شده باشی‪.‬‬

‫جین با شیطنت گفت و جونگکوک چشمهاش رو چرخوند‪.‬‬

‫‪-‬این ورژن واقعی جونگکوکه‪.‬‬

‫جیمین گفت و با افتخار لبخندی به دوستش زد‪.‬‬

‫‪-‬فقط این سالها قایمش کرده بود و کسی نمیتونست ببینه‪ ،‬ولی االن‬
‫باالخره میتونیم‪.‬‬

‫مکالمهها و شیطنتها بین اون هفتها برای چند ساعت ادامه پیدا کرد‬
‫و همه از حضور همدیگه لذت بردن‪ ،‬پس هیچکس متوجه گذر زمان و‬
‫رسیدن شب نشد‪.‬‬

‫‪2111‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ زیادی ساکت بود و فقط میخندید یا گاه به گاه وارد بحث‬
‫میشد‪ .‬پسر مو بلوند دست جونگکوک که دور کمرش بود‪ ،‬نوازش‬
‫میکرد‪ ،‬سرش رو به شونه خوناشام تکیه داد و دستهاش رو دور‬
‫گردن پسر مو تیره حلقه کرد و همین باعث شد جونگکوک فکر کنه‬
‫که خستگی و خوابی که معموال مستی به همراه داشت‪ ،‬باالخره‬
‫تهیونگ رو شکست داد‪.‬‬

‫اما شاید جونگکوک اشتباه میکرد‪.‬‬

‫اولش‪ ،‬جونگکوک متوجه نشد که حرکات ظریف انگشتهای‬


‫تهیونگ روی دستش متوقف شد‪ ،‬فقط زمانی متوجه شد که لمسش به‬
‫شکل دیگهای‪ ،‬یعنی بوسیدن گردن خوناشام تبدیل شد‪.‬‬

‫اولش معصومانه شروع شد و فقط فشار لبهاش روی فک‬


‫جونگکوک بود‪ ،‬اما هرچی از گردنش پایین میرفت‪ ،‬جسورتر و‬
‫شجاعتر میشد‪.‬‬

‫‪2112‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک اب دهنش رو قورت داد و وقتی تهیونگ قسمت حساس‬


‫کنار گوشش رو لیسید و مکید‪ ،‬به خودش لرزید‪ .‬از تمام خدایان‬
‫ممنون بود که بقیه افرادی که دور میز بودن با گوش دادن به‬
‫صحبتهای مشتاقانه یونگی درمورد کالسهای حقوقش سرگرم بودن‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک؟‬

‫تهیونگ صداش کرد و وقتی احساس کرد که به اندازه کافی به گردن‬


‫جونگکوک توجه کرده بود‪ ،‬لبهاش رو به گوش خوناشام کشید‪.‬‬

‫‪-‬هوم؟‬

‫جونگکوک پرسید‪ .‬صداش به خاطر مقاومتی که توی چند دقیقه‬


‫گذشته کرده بود‪ ،‬گرفته بود‪.‬‬

‫‪2113‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک حتی نمیخواست تصور کنه که جلوی اون همه ادم‬


‫تحریک بشه‪ .‬قطعا از خجالت میمرد‪.‬‬

‫‪-‬من فقط درمورد یه چیزی کنجکاوم‪...‬‬

‫تهیونگ زمزمه کرد و جونگکوک با سردرگمی اخم کرد و نفس گرم‬


‫دوست پسرش رو روی الله گوشش احساس کرد‪ ،‬اما قبل از اینکه‬
‫بتونه از تهیونگ بپرسه که کنجکاویش چی بود‪ ،‬پسر اضافه کرد‪:‬‬

‫‪-‬میتونی توی دستشویی این بار به فاکم بدی؟‬

‫به هرحال‪ ،‬جونگکوک الزم نبود تحریک بشه تا از خجالت بمیره‪.‬‬

‫‪2114‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫اولین واکنش خوناشام این بود که به شدت سرفه کنه‪ ،‬نه تنها بخاطر‬
‫اینکه واقعا خفه شد‪ ،‬بلکه بیشتر بخاطر اینکه کلمات تهیونگ رو کم‬
‫اهمیت جلوه بده‪.‬‬

‫اما وقتی جیمین از ته دل شروع به خندیدن کرد و جین با نوشیدنی ابی‬


‫رنگش تقریبا به خفگی افتاد‪ ،‬جونگکوک به سرعت متوجه شد که‬
‫کلمات نه چندان معصومانه تهیونگ شنیده شده بود‪ .‬البته که شنیده‬
‫بودن‪.‬‬

‫تهیونگ احتماال اونقدری مست بود که به یاد نمیاورد که دو خوناشام‬


‫دیگه سر میز حاضر بودن و هیچ حرفی از گوش اونها پنهان نمیموند‪،‬‬
‫یا اینکه اونقدری مست بود که اهمیتی نمیداد که کسی حرفهای‬
‫کثیفش رو بشنوه‪.‬‬

‫خب‪ ،‬جونگکوک قطعا یادش نبود که تهیونگ وقتی مست بود‪،‬‬


‫هورنیتر میشد‪ .‬حتی بیشتر از حد معمول‪.‬‬

‫‪2115‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫خوشبختانه‪ ،‬سرفههای اجباری جونگکوک حواس تهیونگ رو پرت‬


‫کرد‪ .‬پسر مو بلوند با نگرانی بهش نگاه کرد و بطری ابی که‬
‫جونگکوک چند دقیقه پیش براش خریده بود‪ ،‬بهش داد‪.‬‬

‫با این حال‪ ،‬جونگکوک هیچ وقت اونقدری خوش شانس نبود‪.‬‬

‫‪-‬داشتم فکر میکردم که دستشوییهای این بار مدرن و تاریکه و اون‬


‫فضای فریبنده رو برای سکس سریع داره یا نه‪.‬‬

‫دوست حرومزادهاش بدون هیچ حالت خاصی پرسید‪ ،‬اما چشمهای‬


‫سرگرم شدهاش به عنوان جواب برای جونگکوک کافی بود‪.‬‬

‫هیچکس جز اون سه خوناشام دلیل سوال ناگهانی جیمین رو متوجه‬


‫نشد‪ ،‬نه حتی تهیونگی که درحال حاضر حواسش با کشیدن بینیاش به‬
‫گردن جونگکوک پرت بود‪.‬‬

‫‪2116‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫درگیری امروز تهیونگ با گردن و رایحهام چیه؟ عطر جدید زدم و‬


‫متوجه نشدم؟‬

‫با این حال‪ ،‬نامجون با بیتفاوتی جواب داد‪:‬‬

‫‪-‬نه‪ ،‬همچین چیزی نیست‪ .‬فکر کنم اینجور دستشوییها فقط توی‬
‫کالبها و بارهای فیلم و سریالهاست‪ .‬سرویس اینجا یک عالمه نور‬
‫فلورسنت داره و بوی بدی میده‪.‬‬

‫و بعد صورتش رو از انزجار جمع کرد‪.‬‬

‫‪-‬ولی فکر کنم خیلیها رو تحریک کنه‪ .‬حدس میزنم که میل ادمها‬
‫همیشه زودتر عمل میکنه‪.‬‬

‫‪2117‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جیمین گفت‪ ،‬با اغراق اهی کشید و بعد با ادعا لبخندی به جونگکوک‬
‫زد‪ ،‬اما چند ثانیه بعد نگاهش روی تهیونگ قرار گرفت و جونگکوک‬
‫اونقدری بهترین دوستش رو میشناخت که چیزی که تو راه بود‪،‬‬
‫پیشبینی کنه‪.‬‬

‫‪-‬موافق نیستی‪ ،‬ته؟‬

‫قبل از اینکه تهیونگ بتونه جواب بده‪ ،‬صندلیای که جونگکوک‬


‫روش نشسته بود‪ ،‬به طرز ازاردهندهای روی زمین کشیده شد و باعث‬
‫شد چند جفت چشم به جونگکوک خیره بشه‪.‬‬

‫‪-‬من ته رو میبرم خونه‪ .‬دیروقت شده و تهیونگ داره روی پام خوابش‬
‫میبره‪.‬‬

‫جونگکوک توضیح داد‪ ،‬بلند شد و تهیونگ رو صاف و متعادل‬


‫نزدیک خودش نگه داشت‪.‬‬
‫‪2118‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬پس میگی که خوابش میبره‪...‬‬

‫جیمین با تمسخر گفت و فقط جونگکوک صداش رو شنید‪ .‬خوناشام‬


‫مو تیره با تهدید به بهترین دوستش نگاه کرد‪ ،‬اما جیمین به خندیدن‬
‫ادامه داد‪.‬‬

‫جونگکوک دست تهیونگ رو گرفت و روی شونه خودش انداخت‪،‬‬


‫درحالی که با نگه داشتن کمر پسر وزنش رو تحمل کرد‪.‬‬

‫‪-‬بودن باهاتون خیلی خوب بود‪ .‬باید بیشتر همدیگه رو ببینیم‪.‬‬

‫جونگکوک ادب رو به جا اورد‪.‬‬

‫‪-‬خدافظ بچهها‪ .‬شب خوبی داشته باشید‪ .‬بعدا میبینمتون‪.‬‬

‫‪2119‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک به سرعت خدافظی کرد و سعی کرد هرچه سریعتر از نگاه‬


‫تحریکامیز دو دوست خوناشامش فرار کنه‪.‬‬

‫تهیونگ هم خدافظی کرد‪ ،‬دستی تکون داد و رو به بقیه خندید‪،‬‬


‫درحالی که جونگکوک پسر رو از بار بیرون برد‪.‬‬

‫برای جلوگیری از تلوتلو خوردن‪ ،‬افتادن یا اسیب دیدن تهیونگ‪،‬‬


‫جونگکوک پسر مو بلوند رو از روی زمین بلند کرد‪ ،‬همونطوری اون‬
‫رو تا ماشینش برد و فقط کمرش رو نگه داشت‪ ،‬طوری که انگار‬
‫تهیونگ هیچ وزنی نداشت و اساساً برای جونگکوک‪ ،‬تهیونگ مثل پر‬
‫سبک بود‪.‬‬

‫خوشبختانه‪ ،‬مرسدس بنزش دقیقا جلوی ورودی بار پارک شده بود و‬
‫جونگکوک باید جلوی خودش رو میگرفت تا با تمام نفرتش گروه‬
‫سه نفرهای که به ماشین براق مشکی تکیه داده بودن و سیگار‬
‫میکشیدن‪ ،‬هل نده‪.‬‬

‫‪2120‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ تنها بیبیاش نبود‪ ،‬خب؟‬

‫بعد از اینکه با خیال راحت تهیونگ رو روی صندلی شاگرد گذاشت‪،‬‬


‫روی صندلی راننده نشست‪ ،‬ماشین رو استارت زد و به سمت اپارتمانش‬
‫رفت‪.‬‬

‫‪-‬میرم خونه خودم چون فکر میکنم که نباید تنها باشی‪ .‬یا ترجیح‬
‫میدی که ببرمت خوابگاه خودت؟‬

‫جونگکوک پرسید‪.‬‬

‫‪-‬میخوام با تو بیام‪.‬‬

‫تهیونگ با خوابالودگی پرسید و سرش رو به شیشه ماشین تکیه داد‪.‬‬

‫‪2121‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫اگه جونگکوک با احتیاط بیشتری رانندگی میکرد تا سر تهیونگ به‬


‫شیشه برخورد نکنه‪ ،‬الزم نبود کسی بدونه‪.‬‬

‫خوشبختانه فاصله بار تا اپارتمان جونگکوک زیاد نبود چون کار‬


‫پیچیدهای برای سروکله زدن با تهیونگ خوابالود داشت‪ .‬با این حال‪،‬‬
‫جونگکوک مطمئن شد که دوست پسرش توی مسیری که زیر ده‬
‫دقیقه طول میکشید‪ ،‬خوابش نبره‪.‬‬

‫‪-‬نخواب‪ .‬تقریبا رسیدیم‪.‬‬

‫جونگکوک با صدای ارومی گفت و دنبال دست تهیونگ گشت تا‬


‫بگیرتش‪.‬‬

‫‪-‬چطوری میتونم بخوابم وقتی موقع رانندگی مثل یه اسنک واقعی‬


‫میشی؟‬

‫‪2122‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ گفت و حتی با چشمهای خوابالود با قدردانی به‬


‫جونگکوک نگاه میکرد‪ .‬جونگکوک با تمسخر خندید و سرش رو با‬
‫ناباوری تکون داد‪.‬‬

‫‪-‬چیه؟ حقیقت داره‪ .‬توی دستشویی بار سکس نداشتیم‪ ،‬ولی به جاش‬
‫میتونیم اینجا انجامش بدیم‪ .‬من هیچ مشکلی ندارم‪.‬‬

‫تهیونگ پیشنهاد داد و جونگکوک درجواب چشمهاش رو چرخوند‪.‬‬

‫‪-‬اون موقع رو یادته که تا توی جنگل رانندگی کردی‪ ،‬ماشینت رو‬


‫پاک کردی و بعدش ما‪...‬‬

‫‪-‬اره‪ ،‬خیلی خوب یادمه‪.‬‬

‫‪2123‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک حرفش رو قطع کرد و سعی کرد اون خاطرات خوشایند‬


‫رو از بین پاهاش دور کنه‪.‬‬

‫‪-‬ولی امشب قرار نیست تکرارش کنیم‪ .‬باید مستقیم بری توی تخت‬
‫عشق من‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و دیوارها و دروازه بزرگی که اطراف اپارتمان‬


‫خصوصیش رو احاطه میکرد‪ ،‬توی دیدش قرار گرفت‪.‬‬

‫با این حال‪ ،‬به نظر میرسید که تهیونگ صحبتهای جونگکوک رو‬
‫اشتباه برداشت کرد چون خوشحال شد و لبخند جسورانهای به‬
‫جونگکوک زد‪.‬‬

‫‪-‬منظورم اینه‪ ...‬من هیچ مشکلی با این ندارم‪ .‬روی تخت همیشه‬
‫راحتتره‪.‬‬

‫‪2124‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ گفت و با تکون دادن سرش بهش فکر کرد‪.‬‬

‫‪-‬نه ته‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪ ،‬پنجره رو باز کرد و کد دسترسی رو وارد کرد تا‬


‫دروازه باز بشه‪.‬‬

‫‪-‬امروز هیچ سکسی نداریم‪.‬‬

‫جونگکوک اطالع داد و بعد روی فرمون تمرکز کرد‪.‬‬

‫خوناشام ماشین رو توی گاراژ زیرزمینی اپارتمانش پارک کرد و به‬


‫غرغرها و نالههای اروم تهیونگ گوش داد‪.‬‬

‫‪-‬من نمیخوام بخوابم جونگکوک‪.‬‬

‫‪2125‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ گفت و وقتی خوناشام اون رو از ماشین بیرون اورد‪ ،‬مثل‬


‫کواال بغلش کرد‪ ،‬پاهاش رو دور کمر جونگکوک حلقه کرد و‬
‫دستهاش رو محکم دور گردنش پیچید‪ .‬پسر مو بلوند سرش رو کامال‬
‫توی گردن جونگکوک فرو کرد‪ ،‬درحالی که پسر مو تیره ماشین رو‬
‫خاموش کرد و به سمت البی اسانسورها رفت‪.‬‬

‫‪-‬چرا میخوابی‪.‬‬

‫جونگکوک با لجبازی جواب داد‪ ،‬بدن تهیونگی که نزدیک بود لیز‬


‫بخوره‪ ،‬باالتر کشید و دکمه اسانسور رو زد تا به گاراژ بیاد‪.‬‬

‫‪-‬من قرار نیست وقتی مستی باهات سکس داشته باشم‪.‬‬

‫‪-‬چرا نه؟‬

‫‪2126‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ با ناله پرسید و با چشمهای پاپیطورش بهش نگاه کرد‪،‬‬


‫درحالی که جونگکوک بدن پسر رو به دیوار اسانسور تکیه داد و بعد‬
‫دکمه طبقه هشتم رو فشار داد‪.‬‬

‫تهیونگ با اغراق لبهاش رو اویزون کرد و اضافه کرد‪:‬‬

‫‪-‬ما قبال حین مستی باهم سکس داشتیم‪ .‬فرقش چیه؟‬

‫‪-‬فرقش اینه که هردومون مست بودیم و به چیزی فکر نکردیم‪.‬‬

‫جونگکوک توضیح داد‪.‬‬

‫‪-‬وقتی توی این شرایطی‪ ،‬ازت سواستفاده نمیکنم‪ .‬اون وقت چه جور‬
‫دوست پسریم؟‬

‫‪2127‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬به طرز رومخی کیوت و شیرینی جونگکوک‪.‬‬

‫تهیونگ غرید و وقتی در اسانسور باز شد‪ ،‬دوباره به گردن جونگکوک‬


‫چسبید‪.‬‬

‫‪-‬ولی دوست پسر منی‪ .‬این باید برات کافی باشه که بدونی من میخوام‬
‫تمام مدت باهات سکس داشته باشم‪.‬‬

‫‪-‬و تو هم باید این رو بدونی که من دوست دارم وقتی هوشیاری باهات‬


‫باشم‪ ،‬نه اینجوری‪.‬‬

‫جونگکوک جواب داد و از راهرویی با سرامیک مشکی براق و‬


‫دیوارهای سفید رد شد‪.‬‬

‫‪2128‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫خوناشام جلوی در چوبی صیقلی که شماره ‪ 8ºD‬روش بود‪ ،‬مکث‬


‫کرد‪.‬‬

‫‪-‬اینجوری؟‬

‫تهیونگ با تمسخر پرسید‪.‬‬

‫‪-‬من اونقدرها هم مست نیستم‪.‬‬

‫‪-‬ته‪ ،‬تو حتی من رو به عنوان دوست پسرت توی بار تشخیص ندادی‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪ ،‬چشمهاش رو چرخوند و با ذهنش کلیدهای خونه‬


‫رو از جیب پشتی شلوارش دراورد چون هردو دستش با گرفتن‬
‫رونهای تهیونگ مشغول بود‪.‬‬

‫‪2129‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫بعد از بازکردن در‪ ،‬جونگکوک تهیونگ اخمو رو روی زمین ورودی‬


‫اپارتمان گذاشت‪ ،‬در رو بست و بعد قفلش کرد‪.‬‬

‫توی تابستون سال دوم دانشگاه‪ ،‬تقریبا یک سال پیش‪ ،‬جونگکوک‬


‫باالخره پدرش رو راضی کرد که براش اپارتمان بخره‪.‬‬

‫نه اینکه یاد نگرفته باشه که با هم خوابگاهی زندگی کنه‪ ،‬اتفاقا یونگی‬
‫دوست و رفیق اورواچش بود و بودن تهیونگی که کنارش زندگی‬
‫میکرد‪ ،‬خیلی عملی بود و جونگکوک نمیتونست انکارش کنه‪.‬‬

‫اما جونگکوک همیشه میخواست فضای خودش رو داشته باشه چون‬


‫ادمی بود که ارزش زیادی برای حریم خصوصیاش قائل بود‪.‬‬

‫پس یک اپارتمان توی فضای خصوصی و امنی که فقط چند خیابون از‬
‫دانشگاه فاصله داشت‪ ،‬خرید چون قطعا نمیخواست فقط برای اینکه‬
‫سرکالس بره‪ ،‬ساعتها توی ترافیک باشه‪ .‬توی روزهایی که‬
‫‪2130‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫میخواست برای دوییدن بره یا تا دانشگاه پیاده بره‪ ،‬کاری که همیشه‬


‫دوست داشت انجام بده‪ ،‬راه خیلی طوالنی نبود‪ ،‬حتی اگر برای‬
‫خوناشامی مثل اون زیاد مهم نبود‪ .‬البته اینطوری راحتتر میتونست با‬
‫تهیونگ باشه‪ ،‬علیرغم اینکه پسر مو بلوند بیشتر توی اپارتمان‬
‫جونگکوک بود تا خوابگاه خودش و این اصال جونگکوک رو اذیت‬
‫نمیکرد‪ ،‬اتفاقا برعکس‪.‬‬

‫به محض اینکه وارد اپارتمان شدن‪ ،‬اولین فضایی که پیدا کردن اتاق‬
‫نشیمن بزرگ و اتاق غذاخوری بود‪ .‬رنگ سفید دیوارها و کف بژ با‬
‫مبلمان مشکی درتضاد بود و پنجرههای شیشهای بزرگ با پردههای‬
‫کشویی طالیی روی دیوارهای موازی‪ ،‬نور طبیعی زیاد و منظره زیبایی‬
‫از سئول رو فراهم میکرد‪.‬‬

‫میز غذاخوری توی سمت چپ اتاق از شیشه مشکی با صندلیهای بژی‬


‫که اطرافش بود‪ ،‬ساخته شده بود و گلدونهای بلند مشکی و طالیی به‬

‫‪2131‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫خونه گیاهان زیبا و بلندی رو به فضا میبخشید و جونگکوک رو یاد‬


‫منظره سبزی که توی خونهاش توی بوسان بود‪ ،‬میانداخت‪.‬‬

‫اون طرف اتاق که با یک پارتیشن چوبی جدا شده بود‪ ،‬اتاق نشیمن بود‬
‫که یک کاناپه بزرگ مشکی‪ ،‬یک میز کوتاه مرمری و خاکستری توی‬
‫وسط و یک تلوزیون باریک که به دیواری با کاغذ دیواری سبز تیره‬
‫نصب شده بود‪ ،‬داشت و فضایی برای اوقات فراغت و ارامش درست‬
‫کرده بود‪.‬‬

‫‪-‬بهم تکیه بده‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و بعد خم شد و بوتهای تهیونگ و کتونیهای‬


‫خودش رو دراورد‪.‬‬

‫خوناشام دست تهیونگ رو گرفت و بهش کمک کرد تا از سه تا‬


‫پلهای که ورودی اپارتمان و اتاق نشیمن رو جدا میکرد‪ ،‬باال بره و بعد‬
‫‪2132‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫پسر رو به سمت راهروی سمت چپ که اتاق جونگکوک اونجا بود‪،‬‬


‫برد‪.‬‬

‫‪-‬بیا ببریمت روی تخت‪.‬‬

‫درتضاد با اتاق غذاخوری‪ ،‬اتاق جونگکوک با رنگ خاکستری‪ ،‬بژ و‬


‫سیاه تزئین شده بود‪ .‬دیوارها به رنگ خاکستری مالیم بود‪ ،‬دقیقا مثل‬
‫کف اتاق‪ ،‬و تخت کینگ سایزش با تاج تخت بژ به دیوار چوبی سیاه‬
‫رنگی چسبیده بود که به عنوان پارتیشن بین اتاق خواب و حموم‬
‫سوئیت خصوصیاش عمل میکرد‪.‬‬

‫نصف دیوار دیگه که عمود به تخت بود‪ ،‬پنجرههای بزرگ و یک سره‬


‫با پردههای خاکستری و سفیدی که از بیرون ساختمون میدرخشید‪،‬‬
‫داشت‪.‬‬

‫‪-‬تیشرت یا هودی؟‬
‫‪2133‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک پرسید و قلبش با دیدن چشمهای بسته تهیونگ و لبهای‬


‫جمع شدهاش ذوب شد‪.‬‬

‫‪-‬تیشرت لطفا‪.‬‬

‫انسان با صدای بمی جواب داد‪.‬‬

‫از اونجایی که جونگکوک میدونست تهیونگ از لباسهای چروک و‬


‫نامرتب بدش میاومد (البته به جز زمانی که حواسشون با دراوردن‬
‫لباس همدیگه پرت بود)‪ ،‬خوناشام به سمت کمدش رفت که فضای‬
‫کوچیکی با کمدهای کوچیک و کشوها بود‪ ،‬پیرهن تهیونگ رو‬
‫اویزون کرد و دنبال تیشرت گشت‪.‬‬

‫وقتی جونگکوک برای اولین بار اپارتمان رو به تهیونگ نشون داد‪،‬‬


‫دهن پسر مو بلوند باز مونده بود‪ .‬انسان امیدوار بود که جونگکوک‬
‫یک اپارتمان ساده پیدا کنه‪ ،‬شاید یک اتاق زیر شیروانی یا یک‬
‫‪2134‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫اپارتمان با یک اتاق و حموم کوچیک‪ ،‬دقیقا چیزی که بین دانشجوها‬


‫رایج بود‪ .‬چیزی که قطعا انتظارش رو نداشت این بود که با یک‬
‫آپارتمان لوکس رو به رو بشه‪.‬‬

‫اما جونگکوک و خانوادهاش بخشی از خانواده سلطنتی بودن و هیچ‬


‫مشکلی با پول نداشتن‪ ،‬بنابراین جونگکوک بدون هیچ تردیدی یک‬
‫اپارتمان با سلیقه و نیازش خرید‪.‬‬

‫تهیونگ اون موقع باهاش شوخی کرد و گفت که واقعا با یک پرنس‬


‫قرار میذاشت‪.‬‬

‫وقتی جونگکوک با تیشرت به اتاق برگشت‪ ،‬تهیونگ همچنان با‬


‫چشمهای بسته نشسته بود و پاهاش رو از انتهای تخت اویزون کرده بود‬
‫و تکون میداد‪.‬‬

‫‪-‬میتونی دراز بکشی‪.‬‬


‫‪2135‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک راهنمایی کرد‪ ،‬زیپ شلوار ابی تیره تهیونگ رو باز کرد و‬
‫از پاهای بلند و برنزهاش دراورد‪ .‬البته نتونست مقاومت کنه و بوسههای‬
‫ظریفی روی رون چپ تهیونگ گذاشت چون پرستیدن اونها هیچ‬
‫ضرری نداشت‪.‬‬

‫‪-‬شلوار پیژامه هم میخوای؟ یا شلوارک؟‬

‫جونگکوک درحالی که به سمت کمد میرفت تا شلوار تهیونگ هم‬


‫اویزون کنه‪ ،‬پرسید‪.‬‬

‫‪-‬نه‪ ،‬همینطوری خوبه‪.‬‬

‫تهیونگ بهش تضمین داد و حقیقت اینه که تیشرت جونگکوک‬


‫اونقدری بزرگ و بلند بود که تا نصف رونهاش رو میپوشوند‪.‬‬

‫‪2136‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬فقط خودت رو میخوام بیبی‪.‬‬

‫وقتی جونگکوک به اتاق برگشت‪ ،‬تهیونگ ناله کرد‪ .‬خوناشام چیزی‬


‫بیشتر از این نمیخواست که با تهیونگ روی تخت دراز بکشه و به‬
‫خوابیدن پسر توی اغوشش نگاه کنه‪.‬‬

‫اما باید صبر میکرد‪.‬‬

‫‪-‬کارمون هنوز تموم نشده‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪ ،‬روی تخت خم شد‪ ،‬دستهای تهیونگ رو گرفت‬


‫و برای جلوگیری از حالت تهوع و سرگیجهای که ناشی از مستی بود‪،‬‬
‫پسر رو اروم بلند کرد‪ ،‬تا اینکه تهیونگ دوباره روی پاهاش ایستاد‪.‬‬

‫‪2137‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫بعد از جمعکردن تیشرت تا کمر تهیونگ‪ ،‬جونگکوک زانوهاش رو‬


‫خم کرد و دستهاش رو زیر رونهای تهیونگ برد تا از روی زمین‬
‫بلندش کنه‪ .‬تهیونگ که بیش از حد به اون کارش عادت داشت‪،‬‬
‫بالفاصله دستهاش رو دور شونههای جونگکوک حلقه کرد و با‬
‫همون قدرت پاهاش رو دور کمر خوناشام پیچید‪.‬‬

‫پسر مو تیره تهیونگ رو به سمت حموم با سنگ مرمر تیره و رگههای‬


‫سفید برد که یک وان با شکوه‪ ،‬توالت فرنگی و پیشخوان بزرگی که‬
‫سینک توش گنجانده شده بود‪ ،‬داشت و اون جایی بود که جونگکوک‬
‫تهیونگ رو روش گذاشت‪ ،‬تا اینکه پشت خستۀ پسر مو بلوند به آینه‬
‫بلندی که خط سفید پیشخوان رو دنبال میکرد‪ ،‬برخورد کرد‪.‬‬

‫‪-‬بیا اول این میکاپ رو پاک کنیم عشق من‪.‬‬

‫جونگکوک با خودش زمزمه کرد و کشوها رو باز کرد تا دنبال‬


‫دستمال مرطوبی که میدونست تهیونگ عمداً خریده بود تا توی‬

‫‪2138‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫خونهاش داشته باشه‪ ،‬بگرده‪ ،‬البته مسواک و شامپو برای موهای رنگ‬
‫کردهاش خریده بود‪.‬‬

‫‪-‬چشمهات رو ببند‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪ ،‬بعد دستمال مرطوبی با بوی گل رز برداشت و اون‬


‫رو با نهایت مالیمت روی چشمهای تهیونگ کشید‪.‬‬

‫با وجود اینکه خط چشم قهوهای تیره صورتش رو کثیف کرده بود‪،‬‬
‫جونگکوک همچنان فکر میکرد که تهیونگ خوشگلترین موجودی‬
‫بود که چشمهاش توی تمام زندگیش دیده بود‪ .‬جونگکوک با خودش‬
‫فکر کرد که همیشه مسحور صورت منحصر به فرد و بینقص تهیونگ‬
‫میشد چون در واقع‪ ،‬غیرممکن بود که مسحورش نشه‪.‬‬

‫وقتی جونگکوک پاک کردن میکاپ رو تموم کرد و برای چند ثانیه‬

‫‪2139‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫برگشت تا دستمال کثیف رو توی سطل زبالۀ استیل و کوچیک بندازه‪،‬‬


‫با نگاه گرم‪ ،‬شیرین و مهربونی رو به رو شد‪.‬‬

‫‪-‬چرا اینطوری بهم نگاه میکنی؟‬

‫جونگکوک محتاطانه پرسید‪ ،‬نگاهش رو از چشمهای سرگرم شده‬


‫تهیونگ گرفت و روی ریختن خمیردندون روی مسواک بنفش تمرکز‬
‫کرد‪.‬‬

‫‪-‬چون دوستت دارم‪.‬‬

‫تهیونگ طوری به سادگی جواب داد که انگار راحتترین حقیقت‬


‫برای گفتن بود و بعد از روی پیشخوان پایین اومد تا دندونهاش رو‬
‫مسواک بزنه‪.‬‬

‫‪2140‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫قلب جونگکوک هیچوقت به پروانههایی که اون نزدیکی تکون‬


‫میخوردن و توی شکم جونگکوک پرواز میکردن‪ ،‬عادت نمیکرد‪،‬‬
‫مخصوصاً هرباری که تهیونگ بهش میگفت که دوستش داره‪.‬‬

‫با وجود اینکه دو سال گذشته بود و هزاران " دوستت دارم " از‬
‫دهنشون خارج شده بود‪ ،‬جونگکوک واقعا معتقد بود که به اندازه‬
‫کافی گونههای مختلفی از پروانه توی بدنش زندگی میکرد تا هرباری‬
‫که اون سه کلمه رو میشنید‪ ،‬با شدت بیشتری احساسشون کنه‪.‬‬

‫جونگکوک از اینکه تهیونگ درحال مسواک زدن بود‪ ،‬استفاده کرد‪،‬‬


‫به سمت کمدش رفت‪ ،‬لباسهای خودش رو دراورد و ترجیح داد که‬
‫فقط یک شلوارک رندوم مشکی بپوشه‪.‬‬

‫خوناشام به اتاق برگشت‪ ،‬روتختی خاکستری تیره و ملحفههای‬


‫سفیدش رو کنار زد و پتوی بژ رنگی رو روی طرفی که تهیونگ‬
‫میخوابید‪ ،‬گذاشت‪ .‬جونگکوک اون پتو رو مخصوص دوست پسرش‬

‫‪2141‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫خریده بود چون میدونست که تهیونگ شبها سردش میشد‪ .‬این‬


‫واقعا مضحک بود چون جونگکوک خودش مثل سنگ یخ بود‪.‬‬

‫جونگکوک به دستشویی برگشت تا دندونهاش رو مسواک بزنه‪.‬‬


‫تهیونگ درحال دستشویی بود و چنان نزدیکیای بینشون بود که‬
‫هیچکدومشون وحشت نکردن چون به دیدن اون لحظات عادت‬
‫داشتن‪ .‬بعد از زدن دکمه توالت فرنگی‪ ،‬تهیونگ با باسنش خوناشام‬
‫رو هل داد تا جونگکوک برای شستن دستهاش توی سینک بهش‬
‫فضا بده‪.‬‬

‫تهیونگ با لبهای اویزون جونگکوک رو راضی کرد تا براید استایل‬


‫بغلش کنه و تا تخت ببره و با وجود اینکه فاصله حموم و دستشویی‬
‫بیشتر از سی یا چهل قدم نبود‪ ،‬جونگکوک کی بود که درخواست بیبی‬
‫بزرگش رو رد کنه؟‬

‫‪2142‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫خوناشام با مالیمت تهیونگ رو روی ملحفهها گذاشت‪ ،‬با روتختی‬


‫بدنش رو پوشوند و بعد اون طرف تخت دراز کشید‪.‬‬

‫به عنوان خوناشام‪ ،‬جونگکوک واقعا نیازی به خواب نداشت‪ ،‬با وجود‬
‫اینکه همیشه دوست داشت که انجامش بده‪ ،‬اما حاال که عادت کرده‬
‫بود هرشب با پیچیدن دستهاش دور بدن نرم و گرم تهیونگ بخوابه‪،‬‬
‫چیز دیگهای نمیخواست و نمیتونست یک روز رو تصور کنه که از‬
‫اون احساس لذت نبره‪.‬‬

‫چند ثانیه طول کشید تا جونگکوک روی تخت بچرخه و خم بشه تا‬
‫چراغ کوچیکی که روی میز کنار تخت بود‪ ،‬خاموش کنه و همین‬
‫کافی بود تا دوست پسر کم صبر و مشتاقش روی سینهاش بخوابه‪ .‬سر‬
‫تهیونگ داخل گردن جونگکوک فرو رفت و از رایحه مرکبات و‬
‫کاجی که دوست داشت‪ ،‬دمی گرفت‪ ،‬درحالی که دستهاش رو دور‬
‫کمر خوناشام حلقه کرد‪.‬‬

‫‪2143‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫پاهاشون درهم تنیده شد و جونگکوک روی تخت راحت دراز کشید‬


‫تا بتونه تهیونگ رو دراغوش بگیره‪ .‬یکی دستهاش رو پشت پسر مو‬
‫بلوند حلقه کرد و با دست دیگهاش دست تهیونگ که دور کمرش‬
‫بود‪ ،‬نوازش کرد‪.‬‬

‫جونگکوک از رایحه تهیونگ مست شد‪ ،‬با وجود اینکه عطرش با‬
‫کمی عرق و دود بار ترکیب شده بود‪ .‬خوناشام صورتش رو به گونه‬
‫تهیونگ تکیه داد‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک؟ بیبی؟‬

‫تهیونگ چند دقیقه بعد از اینکه سکوت و تاریکی همه جا رو فرا‬


‫گرفت‪ ،‬زمزمه کرد و از اینکه هنوز نخوابیده بود‪ ،‬جونگکوک رو‬
‫غافلگیر کرد‪.‬‬

‫‪-‬بله؟‬
‫‪2144‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬دوستم داری؟‬

‫تهیونگ پرسید‪.‬‬

‫این یکی راحت بود‪ .‬اون سوال همیشه نوک زبون جونگکوک بود‪.‬‬

‫‪-‬بیشتر از هرچیزی توی دنیا‪.‬‬

‫جونگکوک جواب داد و به نظر میرسید جوابش تهیونگ رو راضی‬


‫کرد چون لبخند خجالتی و خوشحال پسر رو روی گردنش احساس‬
‫کرد‪.‬‬

‫‪-‬قراره تا ابد دوستم داشته باشی؟‬

‫چی؟ جونگکوک با خودش فکر کرد‪.‬‬

‫‪2145‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫نه اینکه جواب اون سوال رو ندونه‪ ،‬اما بلکه بیشتر متعجب و غافلگیر‬
‫شده بود‪ .‬این اولین باری بود که تهیونگ به موضوع ابدیت و اینده‬
‫نزدیک میشد و این قطعا جونگکوک رو غافلگیر کرد‪.‬‬

‫با این حال‪ ،‬علیرغم غافلگیریای که به ذهن جونگکوک هجوم برد‪،‬‬


‫یقین و اطمینانی توی سر و قلبش زندگی میکرد که از کوچیکترین‬
‫اجزایی که اون رو میساخت تا گلهایی که توی هربطن و دهلیز قلبش‬
‫با هربوسه و خیرهشدن تهیونگ شکوفه میداد‪ ،‬تشکیل شده بود‪.‬‬

‫‪-‬تو کشفم کردی تهیونگ‪ .‬تو من و قلبم که فکر میکردم کامال گمش‬
‫کردم‪ ،‬کشف کردی‪ .‬و تصمیم گرفتی که در هرحال دوستم داشته‬
‫باشی‪ .‬تو هرچیزی هستی که من موقع بزرگ شدن بین پدر و مادرم‬
‫دیدم‪ .‬احترام‪ ،‬اعتماد‪ ،‬دوستی‪ ،‬اشتیاق و عشق‪ .‬تو مسئول اینی که من‬
‫میتونم باالخره یه چیزی احساس کنم و من عاشق همۀ اینهام‪ .‬و تا ابد‬
‫دوستت دارم عشق من‪ .‬تو بزرگترین عشق زندگی منی و هیچ شکی‬
‫درموردش ندارم‪.‬‬

‫‪2146‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک اعتراف کرد و به نوازش دست تهیونگ ادامه داد‪ ،‬اما این‬
‫بار انگشتهاش میلرزید چون وزن کلماتش روش تاثیر گذاشت‪.‬‬

‫با گذشت چهارصد و بیست و هفت ثانیه (اره ثانیهها رو شمرده بود)‪،‬‬
‫جونگکوک مضطربتر شد و هیچ حرفی از تهیونگ شنیده نشد‪ .‬تنها‬
‫چیزی که شبیه به جواب بود‪ ،‬خروپف ضعیفی بود که چند دقیقه بعد‬
‫توی هوا پیچید و باعث شد خوناشام دلیل جواب ندادن تهیونگ رو‬
‫متوجه بشه‪.‬‬

‫جونگکوک نمیدونست از اینکه تهیونگ در این بین و اعتراف خام‬


‫قلبش به خواب رفته بود‪ ،‬خوشحال باشه یا بیقرار‪...‬‬

‫‪2147‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪CH 37‬‬

‫تهیونگ‬

‫کجایی؟‬

‫نمیتونم ببینمت ‪(:‬‬

‫جونگکوک‬

‫دقیقا جلوی ساختمون علوم وایستادم‬

‫تو کجایی؟‬

‫تهیونگ‬

‫جونگکوکککک‬

‫بهت گفتم که کالس امروزم توی ساختمون ادبیاته‬

‫استادم برای ارائه تاالر کنفرانس رو رزرو کرده‬

‫‪2148‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک‬

‫نه نگفتی‪.‬‬

‫وگرنه یادم میموند‪.‬‬

‫تهیونگ‬

‫خیلی خب‪.‬‬

‫شاید یادم رفته که بهت بگم‪.‬‬

‫ولی باسنت رو بردار و بیار اینجا‪.‬‬


‫(‪:( :( :‬‬
‫جونگکوک‬

‫*اموجی هلو*‬

‫دارم میام‪.‬‬

‫تهیونگ مثل احمقها به صفحه گوشیاش لبخند زد چون جونگکوک‬


‫براش اموجی فرستاده بود‪ .‬اره‪ ،‬چون حتی توی سن بیست و یک‬
‫سالگی‪ ،‬جونگکوک تازه انتهای جمالت و " ‪ " LoL‬رو با‬

‫‪2149‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫اموجیهای مدرن و کاربردی عوض کرده بود و این قطعا بخاطر تاثیر‬
‫تهیونگ بود‪ .‬شاید دهها اموجی قلب متفاوت که تهیونگ هرروز براش‬
‫میفرستاد جونگکوک رو مجبور کرد که ازشون استفاده کنه‪.‬‬

‫پسر مو بلوند چیزی مثل " سریعتر‪ .‬دلم برات تنگ شده‪ " .‬با یک‬
‫اموجی پسری که درحال دوییدن بود‪ ،‬تایپ کرد که یکدفعه انگشتی‬
‫رو روی شونهاش احساس کرد‪ .‬تهیونگ با لبخند بزرگی روی لبهاش‬
‫برگشت چون فکر میکرد که جونگکوک بود‪.‬‬

‫با این حال‪ ،‬با پسری با قدی کوتاهتر از دوست پسرش و موهای قهوهای‬
‫روشن که با چشمهای فندقیاش هماهنگ بود‪ ،‬مواجه شد‪.‬‬

‫‪-‬سالم‪...‬؟‬

‫تهیونگ سالم کرد و وقتی پسر صحبت نکرد و فقط با دقت بهش نگاه‬
‫کرد‪ ،‬مکالمهای رو شروع کرد‪.‬‬

‫‪2150‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬اوه‪ .‬ببخشید‪.‬‬

‫پسر گفت و گلوش رو صاف کرد‪.‬‬

‫‪-‬سالم‪.‬‬

‫پسر باالخره جواب داد و نوک گوشهاش قرمز شد‪ .‬تهیونگ با سوال‬
‫و کنجکاوی یک تای ابروش رو باال انداخت و سعی کرد متوجه بشه‬
‫که اون پسر ازش چی میخواست‪ .‬پسر پشت گردنش رو خاروند و‬
‫اضافه کرد‪:‬‬

‫‪-‬فقط داشتم فکر میکردم که‪ ...‬احیاناً فارغالتحصیل رشته زبان‪ ،‬ادبیات‬
‫یا همچین چیزی هستی؟‬

‫‪2151‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫اولش‪ ،‬سوالش برای تهیونگ عجیب بود‪ ،‬عالقهاش و اینکه چرا پسر‬
‫چنین سوال رندومی رو پرسیده بود‪ ،‬درک نمیکرد‪.‬‬

‫اما به نظر میرسید خیلی هم رندوم نبود چون تهیونگ به یاد اورد که‬
‫دیوارهای ساختمون اطرافش با ساختمونی که برای سه سال به دیدنش‬
‫عادت کرده بود‪ ،‬متفاوت بود‪.‬‬

‫‪-‬اها! چون اینجام پرسیدی‪...‬؟‬

‫تهیونگ پرسید و پسر سری به نشونه تایید تکون داد‪.‬‬

‫‪-‬نه‪ ،‬نه من ادبیات نمیخونم‪ .‬درواقع دارم زیست شناسی میخونم ولی‬
‫برای ارائه اینجا کالس داشتم‪.‬‬

‫‪-‬اوه‪ ...‬متوجه شدم‪.‬‬

‫‪2152‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫پسر گفت و با درک سری تکون داد‪ .‬سکوت ناخوشایندی‪ ،‬حداقل‬


‫برای تهیونگ‪ ،‬حاکم شد تا اینکه پسر اضافه کرد‪:‬‬

‫‪-‬االن با عقل جور درمیاد‪ .‬بخاطر اینکه من زبان کرهای و ادبیات‬


‫میخونم و یادم نمیاد که تو رو این اطراف دیده باشم‪ .‬منظورم اینه‬
‫که‪ ...‬قطعا یادم میموند‪.‬‬

‫اوه‪ .‬برای کسی که خجالتی بود یا حداقل توی این چند دقیقه خجالتی‬
‫به نظر میرسید‪ ،‬خیلی با جسارت الس زده بود‪.‬‬

‫تهیونگ به اطرافش نگاه کرد و دنبال پسر مو تیره گشت تا بدون اینکه‬
‫بیادب به نظر برسه‪ ،‬بهونهای برای رفتن از اونجا داشته باشه‪ ،‬اما هیچ‬
‫اثاری از دوست پسرش نبود‪.‬‬

‫بنابراین‪ ،‬وقتی چارهای جز نگاهکردن به پسر نداشت‪ ،‬به نظر میرسید‬


‫که پسر از نفس افتاده بود و رنگ پریدگی مایل به ارغوانی روی‬

‫‪2153‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫صورتش بود و تهیونگ دقیقا همون لحظه به یاد اورد که پسر بیچاره‬
‫احتماال نفسش رو نگه داشته بود تا از تهیونگ جواب بگیره‪.‬‬

‫‪-‬اوه‪ .‬عام‪...‬‬

‫تهیونگ با خنده گفت و سعی کرد وضعیت حال و هوای بینشون رو‬
‫بهتر کنه‪.‬‬

‫‪-‬اره‪ .‬من بیشتر نزدیک ساختمون علوم میچرخم‪.‬‬

‫شاید اگه جواب الس زدنش رو ندم‪ ،‬متوجه بشه که عالقهای ندارم‪.‬‬

‫تهیونگ با امیدواری فکر کرد‪ .‬هیچوقت توی ردکردن احساسات‬


‫کسی که احساس متقابل بهش نداشت‪ ،‬خوب نبود‪.‬‬

‫‪2154‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫با این حال‪ ،‬اون حرف بهش نتیجه معکوس داد چون پسر لبخندی زد‪،‬‬
‫دستش رو توی جیب شلوار خاکستریاش برد و گوشیاش رو دراورد‪.‬‬
‫گوشی رو با چنان قاطعیتی به تهیونگ داد که پسر مو بلوند چارهای جز‬
‫گرفتن اون نداشت تا جلوی افتادن و شکستن گوشی رو بگیره‪.‬‬

‫‪-‬میشه لطفا شمارهات رو بهم بدی؟‬

‫پسر پرسید‪.‬‬

‫تهیونگ حتی نمیتونست از اون وضعیت ناگهانی پلک بزنه‪.‬‬

‫اون پسر حتی اسم من رو نمیدونه و شمارهام رو میخواد؟ خیلی سریع‬


‫بود‪.‬‬

‫‪2155‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫نه اینکه اهمیتی داشته باشه چون تهیونگ هیچ عالقهای به گفتن اسم یا‬
‫دادن شماره به اون پسر نداشت‪ .‬فقط باید یک راه قاطعانه‪ ،‬اما مودبانه‬
‫پیدا میکرد تا بهش بگه‪.‬‬

‫‪-‬متاسفم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و با نگاه شرمندهای گوشی رو بهش برگردوند‪.‬‬

‫‪-‬ولی نه‪ .‬نمیتونم شمارهام رو بهت بدم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و پسر با جدیت بهش نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬اوه‪ .‬چرا نمیتونی؟‬

‫پسر با سردرگمی پرسید‪ ،‬تا اینکه صورتش از وحشت جمع شد‪.‬‬

‫‪2156‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬صبر کن‪ .‬از پسرها خوشت نمیاد‪ ،‬موضوع همینه اره؟ من بدون اینکه‬
‫ازت بپرسم‪ ،‬حدس زدم‪ .‬خیلی احمقم‪.‬‬

‫پسر زمزمه کرد و با خجالت قوس بینیاش رو مالید‪.‬‬

‫‪-‬موضوع این نیست‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و دستهاش رو برای انکارکردن تکون داد‪.‬‬

‫‪-‬من دوست پسر دارم‪ .‬بخاطر همین‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬مستقیم رفت سراغ اصل مطلب و دوباره به اطرافش‬


‫نگاه کرد‪.‬‬

‫باالخره اینجاست‪.‬‬
‫‪2157‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک زیر سایه درخت‪ ،‬ده متر دورتر ازشون ایستاده بود‪ ،‬بندهای‬
‫کوله پشتی مشکیاش رو گرفته بود و بهشون نگاه میکرد‪ ،‬اما وقتی‬
‫متوجه نگاه تهیونگ شد‪ ،‬به سرعت نگاهش رو ازش گرفت‪ ،‬طوری که‬
‫انگار حین دزدیدن کوکی از شیشۀ ممنوعه گیر افتاده بود‪.‬‬

‫‪-‬راستش اونجا منتظرمه‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و به جونگکوکی اشاره کرد که به زور حواس خودش‬


‫رو پرت کرده بود و وانمود میکرد که از نزدیک به افرادی که ازش‬
‫رد میشدن‪ ،‬نگاه میکرد‪.‬‬

‫خیلی کیوته‪ .‬تهیونگ با خودش فکر کرد‪.‬‬

‫‪-‬درسته‪ .‬البته که دوست پسر داری و اون هم به طرز مسخرهای هاته‪.‬‬

‫‪2158‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫پسر با خودش زمزمه کرد و تهیونگ به این فکر کرد که خودش رو به‬
‫نشنیدن بزنه‪ ،‬اما خیلی دیر بود‪.‬‬

‫تهیونگ با موافقت سری تکون داد و اضافه کرد‪:‬‬

‫‪-‬میدونم‪ ،‬مگه نه؟ خب‪ ،‬ببخشید ولی من باید برم‪.‬‬

‫‪-‬اره‪ ،‬حتما‪.‬‬

‫پسر گفت‪ ،‬سری تکون داد و با نگرانی با انگشتهاش بازی کرد‪.‬‬

‫‪-‬متاسفم بدون اینکه جزئیات رو بدونم‪ ،‬باهات الس زدم‪.‬‬

‫‪-‬اره‪ ،‬ولی اشکالی نداره‪ .‬امیدوارم دفعه بعد شانس بهتری داشته باشی‪.‬‬

‫‪2159‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ گفت و با شرمندگی لبخندی زد‪.‬‬

‫‪-‬خدافظ!‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬به سرعت از پلههای ساختمون پایین اومد و به سمت‬


‫باغ کوچیک محوطهی دانشگاه رفت‪ .‬با عجله راه رفت و با لبخند‬
‫بزرگی به جونگکوک نزدیک شد‪.‬‬

‫‪-‬هی!‬

‫تهیونگ داد زد و عمالً روی جونگکوک پرید‪ ،‬درحالی که دستهاش‬


‫رو محکم دور گردن جونگکوک حلقه کرد‪.‬‬

‫‪-‬دلم خیلی برات تنگ شده بود‪.‬‬

‫‪2160‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫دهنهاشون بهم رسید و با فشار طوالنی و دوست داشتنی لبهاشون به‬


‫همدیگه سالم کردن‪ .‬تهیونگ بوسههای سبکی روی لبخند خجالتی‬
‫جونگکوک گذاشت و بعد لبخندی زد‪.‬‬

‫پسر مو بلوند هیچ وقت از لبخند جونگکوک خسته نمیشد و برای‬


‫تهیونگ‪ ،‬به نظر میرسید بوسیدن درحد مرگ خوناشام کافی بود تا‬
‫عشقش رو نشون بده‪.‬‬

‫‪-‬فقط دو روز گذشته ته و ما دیروز باهم تماس تصویری داشتیم‪.‬‬

‫جونگکوک با خنده گفت و با گرفتن کمرش تهیونگ رو به خودش‬


‫نزدیکتر کرد‪.‬‬

‫‪-‬و هدفت از این حرف چیه؟‬

‫‪2161‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ پرسید‪ ،‬چشمهاش رو چرخوند و لبهاش رو اویزون کرد‪.‬‬

‫‪-‬فقط بگو که دلت برام تنگ نشده و برو‪.‬‬

‫‪-‬من همیشه دلم برات تنگ میشه‪.‬‬

‫جونگکوک غرید‪ ،‬تهیونگ رو از روی زمین بلند کرد‪ ،‬پسر رو توی‬


‫بازوهای قویاش چرخوند و تهیونگ رو به خنده انداخت‪.‬‬

‫‪-‬فقط نمیخواستم لوس به نظر برسم‪ ،‬ولی بهم چارهای ندادی‪.‬‬

‫‪-‬چرا؟‬

‫‪2162‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ زمزمه کرد و بعد از اینکه جونگکوک اون رو روی زمین‬


‫گذاشت‪ ،‬لبخندی روی گونه جونگکوک زد و چندتا بوسه روی‬
‫صورتش گذاشت‪.‬‬

‫‪-‬من قطعا عاشق وقتهاییم که لوس میشی‪ .‬خیلی بامزهست‪.‬‬

‫‪-‬هیس‪ .‬کسی که بامزهست‪ ،‬تویی‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪ ،‬کمر تهیونگ رو رها کرد و درعوض دستش رو‬


‫دراز کرد‪.‬‬

‫‪-‬زود باش جناب لوس‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و تهیونگ با خوشحالی انگشتهاشون رو بهم گره‬


‫زد و اجازه داد توسط جونگکوک کشیده بشه‪.‬‬

‫‪2163‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬امروز قراره چیکار کنیم؟‬

‫‪-‬فکر کردم نزدیک دریاچهای که قبال بردمت‪ ،‬پیک نیک داشته باشیم‪.‬‬
‫نظرت چیه؟‬

‫‪-‬عاشقشم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و لبخندی زد‪.‬‬

‫اضافه کرد‪:‬‬

‫‪-‬واقعا گرسنمه‪.‬‬

‫جونگکوک دست ازادش رو به کوله پشتی مشکیاش کوبید‪.‬‬

‫‪2164‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬پس خوشحالم که اماده اومدم‪ .‬نمیخوام دوست پسرم از گرسنگی‬


‫غش کنه‪.‬‬

‫‪-‬و میگی که لوس نیستی‪ ،‬هان جئون؟‬

‫تهیونگ با شیطنت گفت و در جواب‪ ،‬جونگکوک شونهاش رو به‬


‫شونه پسر مو بلوند زد‪.‬‬

‫اونها سعی میکردن که هرهفته سرقرار برن‪ ،‬با وجود اینکه بخاطر‬
‫مسئولیتهای دانشگاه اصال راحت نبود‪ ،‬مخصوصا حاال که سال‬
‫اخرشون بود و حجم کار و مقالههاشون بیشتر شده بود و جونگکوک‬
‫هم اخر هفتهها به بوسان میرفت تا به پدرش توی امور شورا کمک‬
‫کنه‪.‬‬

‫جونگکوک بیشتر و بیشتر وقت میذاشت تا تمام نقشی که رهبر شورا‬


‫داشت‪ ،‬یاد بگیره و با وجود اینکه همچنان فکر میکرد که هنوز‬
‫‪2165‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫امادگی کامل برای گرفتن اون جایگاه رو نداشت‪ ،‬جونگکوک پیش‬


‫تهیونگ اعتراف کرد که از اون کار لذت میبرد چون به نوعی‬
‫احساس میکرد که به مادرش نزدیکتر میشد‪.‬‬

‫بنابراین‪ ،‬تهیونگ که کمی (یا شاید خیلی زیاد) بهش وابسته بود‪،‬‬
‫ثانیهها رو میشمرد تا بتونه بعد از چند روز دوری‪ ،‬چند ساعت با‬
‫جونگکوک وقت بگذرونه‪.‬‬

‫و قرارهاشون نیازی به برنامهریزی دقیق یا حتی فانتزی و پیچیدهبودن‬


‫نداشت چون بیشتر وقتها هردوشون توی خوابگاه تهیونگ یا اپارتمان‬
‫جونگکوک بودن‪.‬‬

‫اما تهیونگ نمیتونست انکار کنه از اینکه قرار امروزشون بیرون از‬
‫خونه بود‪ ،‬به شدت هیجانزده بود؛ مخصوصا توی چنین فضای زیبا و‬
‫ارومی‪ .‬قرار بود اخرهفتهی فوقالعادهای بشه‪.‬‬

‫‪2166‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک حین رانندگی ساکتتر از همیشه بود و کمی توی فکر‬


‫بود‪ ،‬اما تهیونگ تصمیم گرفت که بهش فضا بده‪ ،‬نه تنها بخاطر اینکه‬
‫احتمال داشت چیزی توی ذهنش باشه‪ ،‬بلکه بخاطر اینکه میدونست‬
‫جونگکوک دوست داشت روی رانندگی تمرکز کنه‪ .‬بنابراین‪ ،‬دستش‬
‫رو با حالت ارامشبخشی روی رون پسر مو تیره گذاشت‪.‬‬

‫مسیرشون تا دریاچه نسبتا سریع بود و فقط حدود نیم ساعت با‬
‫خوشحالی توی ترافیک طول کشید چون دریاچه توی حومه سئول و‬
‫یک منطقه ارومتر و روستاییتر قرار داشت‪ ،‬اما ارزشش رو داشت‬
‫چون تهیونگ فکر میکرد که اونجا عالی و جادویی بود و متاسفانه (یا‬
‫خوشبختانه که میتونستن تنها باشن) برای بقیه زیاد جای شناخته‬
‫شدهای نبود‪.‬‬

‫جونگکوک روی تپهای پارک کرد‪ ،‬کوله پشتی پر از غذاش رو از‬


‫صندوق عقب ماشین برداشت و دستی که تهیونگ براش دراز کرده‬
‫بود رو گرفت‪.‬‬

‫‪2167‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫با دستهای گره خورده از تپه پایین اومدن و توسط گونههای مختلف‬
‫درختهای بلند که با برگهای قهوهای و نارنجی پاییزی پوشیده شده‬
‫بودن‪ ،‬احاطه شدن‪ ،‬تا اینکه به پایین تپه که دریاچه بزرگ و ارومی قرار‬
‫داشت‪ ،‬رسیدن‪.‬‬

‫جونگکوک حولهای از کوله پشتیاش برداشت تا روی چمنها بندازه‬


‫و تهیونگ واقعا سعی کرد‪ ،‬اما اولین خندهاش کافی بود تا خندههای‬
‫دیگهای از دهنش فرار کنه‪.‬‬

‫جونگکوک با چشمهای گردش به تهیونگ نگاه کرد و گیج شد که‬


‫چرا پسر مو بلوند اینقدر میخندید‪ ،‬اما موقعیتی که جونگکوک با حوله‬
‫توی دستش ایستاده بود اونقدری بامزه بود که تهیونگ نمیتونست‬
‫جلوی خودش رو بگیره‪.‬‬

‫‪-‬بیبی‪ ،‬اون چیه؟‬

‫‪2168‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ پرسید و رد اشکهاش که گوشه چشمهاش جمع شده بود رو‬


‫پاک کرد‪.‬‬

‫جونگکوک نگاهش رو بین حوله و چشمهای تهیونگ چرخوند‪.‬‬


‫همچنان از دلیل خندههای بیوقفۀ دوست پسرش بیخبر بود‪.‬‬

‫‪-‬عام‪ ،‬حوله‪...‬؟‬

‫‪-‬خودم دارم میبینم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و لبهاش رو بهم فشار داد تا جلوی خندههاش رو‬


‫بگیره‪.‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬

‫‪2169‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬ولی دستمال پیک نیک نیست‪ ،‬حولۀ حمومه‪...‬‬

‫وقتی تهیونگ کنترلش رو از دست داد و دوباره خندید‪ ،‬جونگکوک‬


‫چشمهاش رو چرخوند‪.‬‬

‫‪-‬ببخشید که یه دستمال شطرنجی قرمز لعنتی که توی فیلمها میبینی‪،‬‬


‫نداشتم‪ .‬فقط بخاطر اینکه میدونستم که نمیخوای باسن بزرگت رو‬
‫روی چمن بذاری‪ ،‬این رو اوردم و به عنوان یک دوست پسر نمونه‪،‬‬
‫بزرگترین حوله حمومی که توی خونه برداشتم‪.‬‬

‫جونگکوک با حالت تدافعی توضیح داد‪.‬‬

‫‪-‬ولی اگه خیلی مخالفشی‪ ،‬میتونی روی زمین بشینی‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪.‬‬

‫‪2170‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ خرخری کرد و با صورت اخمویی روی حوله نشست‪،‬‬


‫درحالی که جونگکوک لبخند پیروزمندانهای زد‪.‬‬

‫جونگکوک واقعا برای اون پیک نیک تالش کرده بود‪ .‬باکسهای غذا‬
‫رو پشت هم روی حوله میذاشت‪ ،‬از کورن داگ‪ ،‬دونات‪ ،‬پنکیک‬
‫کیمچی‪ ،‬اسنک‪ ،‬مرغ سوخاری و حتی چند تا قوطی نوشابه‪ ،‬تمام‬
‫چیزهایی که تهیونگ دوست داشت‪ .‬و با وجود اینکه پسر مو بلوند‬
‫گرسنه بود‪ ،‬با خودش فکر کرد برای همه اونها توی شکمش جا‬
‫داشت یا نه‪.‬‬

‫‪-‬برای خودم چند تا بسته خون اوردم‪.‬‬

‫جونگکوک اطالع داد و دراخر یک بطری از کوله پشتیاش دراورد‪.‬‬

‫‪-‬امیدوارم که مشکلی نداشته باشی‪.‬‬

‫‪2171‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬معلومه که ندارم‪ .‬خودت میدونی‪.‬‬

‫تهیونگ بدون تردید بهش اطمینان داد‪.‬‬

‫‪-‬درواقع‪ ،‬اگه ترجیح میدی‪ ،‬میتونی خون من رو بخوری‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و جونگکوک سرش رو به نشونه منفی تکون داد‪.‬‬

‫‪-‬حتی بهش فکرم نکن‪ .‬هفته خستهکنندهای داشتی‪ ،‬اصال ریسک‬


‫نمیکنم که حالت بد بشه‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و تهیونگ هم قبول کرد چون حق با دوست پسرش‬


‫بود‪ .‬این هفته شلوغ و پرمشغله بود‪ ،‬مخصوصا با تحویل و ارائه مقاله و‬
‫امتحان یکی از سختترین درسهای اون ترم‪.‬‬

‫‪2172‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫پسر مو بلوند که گرسنه بود‪ ،‬بالفاصله به کورن داگ حمله کرد و‬


‫سوسیس پیچیده شده با پنیر و کره رو با چهارتا گاز خورد‪.‬‬

‫دوست پسرش همچنان توی افکارش غرق بود و با بطری خونی که‬
‫همچنان نزدیک کمرش بود‪ ،‬به نسیم پاییزی که به جریان اروم دریاچه‬
‫برخورد میکرد‪ ،‬نگاه میکرد‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک؟ بیبی؟ همه چیز رو به راهه؟‬

‫تهیونگ پرسید و با نگرانی بهش نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬عجیب شدی‪ .‬انگار درمورد چیزی نگرانی‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪.‬‬

‫‪2173‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک مستقیم به تهیونگ نگاه کرد و صورتش رو با توجه‬


‫سوزوند‪ ،‬طوری که انگار میخواست چهرهاش رو به خاطر داشته باشه‪.‬‬

‫و با وجود اینکه دو سال بود که قرار میذاشتن‪ ،‬تهیونگ همچنان‬


‫پوستش گزگز میکرد‪ ،‬مخصوصا هرباری که جونگکوک شدید و‬
‫نافذ بهش نگاه میکرد‪ ،‬طوری که انگار میتونست به روحش نفوذ‬
‫کنه‪.‬‬

‫تنها تفاوتش این بود که تهیونگ حاال بدون اینکه حتی پلک بزنه‪،‬‬
‫روحش رو به جونگکوک میداد‪.‬‬

‫و وقتی کلمات بعدی جونگکوک رو شنید‪ ،‬بدون پلک زدن سرجاش‬


‫ثابت موند‪.‬‬

‫‪-‬اون پسره کیوت بود‪ ،‬مگه نه؟‬

‫‪2174‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک پرسید و با سوالش ابروهای تهیونگ خود به خود بهم گره‬


‫خورد‪.‬‬

‫‪-‬کی؟‬

‫تهیونگ پرسید و جونگکوک نگاهش رو ازش گرفت و با انگشتش به‬


‫جعبه مقوایی دونات ضربه زد‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک؟‬

‫تهیونگ دوباره مصرانه پرسید‪ ،‬تا اینکه چیزی به ذهنش رسید‪.‬‬

‫‪-‬اوه‪ .‬داری درمورد اون پسره حرف میزنی؟ توی دانشگاه؟‬

‫‪2175‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ اونقدری نگران دوست پسرش و بوسیدنش بود که اصال‬


‫پسری که توی ساختمون ادبیات دیده بود‪ ،‬به یاد نداشت‪.‬‬

‫و از اونجایی که جونگکوک به چیزی که تهیونگ میدونست دیده‬


‫بود‪ ،‬هیچ واکنشی نشون نداده بود‪ ،‬پسر مو بلوند به اون موضوع‬
‫توجهای نکرد‪.‬‬

‫اما ظاهراً‪ ،‬جونگکوک چنین کاری نکرده بود‪.‬‬

‫تهیونگ باکس غذا رو کنار گذاشت‪ ،‬برای لحظهای گرسنگیش رو‬


‫فراموش کرد‪ ،‬بین پاهای جونگکوک جا گرفت و پشتش رو به سینه‬
‫دوست پسرش تکیه داد‪.‬‬

‫‪-‬اون واقعا تایپ من نبود‪.‬‬

‫‪2176‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ باالخره جواب داد‪ ،‬شونهاش رو باال انداخت‪ ،‬دست‬


‫جونگکوک رو گرفت و دور کمر خودش حلقه کرد‪.‬‬

‫‪-‬من یه جورایی از پسرهای بد اخالق و عصبانی که موهای تیره و بهم‬


‫ریخته دارن‪ ،‬بیشتر خوشم میاد‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪.‬‬

‫چند دقیقه گذشت و سکوت به خورشیدی که باال سرشون میتابید‪،‬‬


‫پیوست‪ .‬تهیونگ فکر کرد که موضوع تموم شده بود‪ ،‬اما به وضوح‬
‫اشتباه میکرد‪.‬‬

‫‪-‬پس چرا شمارهات رو بهش دادی؟‬

‫‪2177‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک پرسید و چیزی که تهیونگ رو غافلگیر کرد سوال‬


‫ناگهانی و پیام پشت حرفش نبود‪ ،‬بلکه این واقعیت بود که لحن‬
‫جونگکوک مشکوک یا متهمکننده نبود‪ .‬به نظر میرسید که‬
‫جونگکوک ناراحت و ترسیده بود‪.‬‬

‫‪-‬چی؟‬

‫تهیونگ به طور خودکار پرسید‪ .‬همچنان سعی میکرد احساساتی که‬


‫پشت صدای جونگکوک بود‪ ،‬تشخیص بده‪.‬‬

‫دستهای جونگکوک مثل همیشه کمر تهیونگ رو نگه نمیداشت‪،‬‬


‫اونها فقط اروم روی پوست پوشیدهاش بودن و به طرز مسخرهای‪ ،‬نبود‬
‫لمسهای سرد خوناشام لرزی به بدن تهیونگ انداخت‪.‬‬

‫‪-‬دیدم‪ ...‬دیدم که شمارهات رو بهش دادی‪.‬‬

‫‪2178‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک گفت و تهیونگ با تمسخر خندید‪.‬‬

‫‪-‬اون دید خوناشامی پیشرفتهات رو داری ولی توی این موقعیت بد‬
‫دیدی‪ .‬اصال حرفهامون رو شنیدی؟‬

‫تهیونگ حتی با اتهام سوال نپرسید‪ ،‬اما با این حال‪ ،‬جونگکوک پشتش‬
‫منقبض شد و با حالت تدافعی جواب داد‪:‬‬

‫‪-‬معلومه که نه! میدونی که اگه بخوام‪ ،‬به صحبتهای بقیه گوش‬


‫نمیدم‪ .‬چه برسه به تو‪ .‬نمیخوام دوست پسر حسود یا درگیری باشم‪.‬‬

‫پسر مو بلوند اهی کشید و به دستهای جونگکوک که به طرز‬


‫درموندهای میخواست انگشتهاش رو بهش گره بزنه‪ ،‬نگاه کرد‪.‬‬

‫‪2179‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬من واقعا ازت ممنونم‪ ،‬ولی اگه بهم اعتماد نداری‪ ،‬پس باید به‬
‫حرفهام گوش میدادی‪ .‬حداقل اینجوری میفهمیدی که من ردش‬
‫کردم و بهش شمارهام رو ندادم‪ .‬درواقع‪ ،‬بهش گفتم که نمیخوام بهش‬
‫شماره بدم چون دوست پسر دارم‪.‬‬

‫تهیونگ توضیح داد‪.‬‬

‫چند ثانیه گذشت و تهیونگ با بیاعتمادی و سکوت جونگکوک‬


‫فشاری رو پشت چشمهاش احساس کرد‪ ،‬اما وقتی جونگکوک کمرش‬
‫رو محکم بغل کرد و چونهاش رو روی شونه تهیونگ گذاشت‪ ،‬موجی‬
‫از ارامش توی بدنش جاری شد‪.‬‬

‫‪-‬معلومه که بهت اعتماد دارم‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪ ،‬اه سنگینی کشید و برای لحظهای طوالنی مکث‬


‫کرد‪ ،‬بعد ادامه داد‪:‬‬
‫‪2180‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬گاهی اوقات با خودم فکر میکنم که این لحظهایه که قراره ترکم‬


‫کنی و از بین انگشتهام لیز بخوری‪ .‬و دیدنت با اون پسره باعث شد‬
‫زندگیت رو بدون خودم و با کسی تصور کنم که میتونه بهت حس‬
‫عادیبودن بیشتری بده‪.‬‬

‫اعتراف صریح و خامش تهیونگ رو غافلگیر کرد و قلبش رو بدون‬


‫تپیدن و ریههاش رو بدون دریافت هیچ اکسیژنی رها کرد‪.‬‬

‫‪-‬چند وقته که اینطوری فکر میکنی جونگکوک؟‬

‫تهیونگ با احساسی که لبریز شده بود‪ ،‬پرسید‪ .‬وقتی دوست پسرش‬


‫جواب نداد‪ ،‬تهیونگ برگشت‪ ،‬روی پای جونگکوک نشست و با نگاه‬
‫غمگینش رو به رو شد‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک‪ .‬ما دو ساله که قرار میذاریم‪ .‬تو درمورد اینکه چقدر‬


‫دوستت دارم‪ ،‬شک داری‪ .‬مگه نه؟‬
‫‪2181‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ پرسید و جونگکوک بالفاصله سرش رو به نشونه منفی تکون‬


‫داد و با درموندگی خرخر کرد‪.‬‬

‫‪-‬نه‪ .‬معلومه که نه عشق من‪ .‬اصال اینطوری نیست‪ .‬با گفتن این چیزها و‬
‫مشکوک بودن مثل یه عوضی به نظر میرسم‪ .‬ببخشید‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪ ،‬سرش رو پایین انداخت و از نگاه نگران تهیونگ‬


‫فرار کرد‪.‬‬

‫تهیونگ تصمیم گرفت روی اینکه جونگکوک مستقیم بهش نگاه کنه‬
‫پا فشاری نکنه چون میدونست که باعث اسیبپذیری پسر مو تیره‬
‫میشد و اینکه جونگکوک به زمان و شرایطی نیاز داشت تا احساس‬
‫راحتی کنه و صحبت کنه‪.‬‬

‫‪-‬من قضاوتت نمیکنم که چه احساسی داری‪ ،‬باشه بیبی؟‬

‫‪2182‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ با ارامش شروع کرد‪ .‬احساس میکرد که با یک حیوون‬


‫ترسیده صحبت میکرد و با کوچیکترین حرکت فراریش میداد‪.‬‬

‫‪-‬فقط میخوام درکت کنم‪ .‬احساسی که داری هیچ وقت احمقانه‬


‫نیست و من واقعا دوست دارم که درموردش بهم بگی تا بتونم بهت‬
‫نشون بدم که چقدر دوستت دارم و چقدر میخوام باهات باشم‪ .‬من‬
‫قرار نیست جایی برم جونگکوک‪ .‬قرار نیست از بین انگشتهات لیز‬
‫بخورم‪.‬‬

‫‪-‬من هیچ شکی درمورد اینکه دوستم داری‪ ،‬ندارم‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و با ظرافت گونه پسر مو بلوند رو نوازش کرد‪.‬‬


‫تهیونگ صورتش رو چرخوند‪ ،‬بوسه شیرینی به کف دست‬
‫جونگکوک زد و بعد برگشت تا صورتش رو به لمس دوست پسرش‬
‫تکیه بده‪.‬‬

‫‪2183‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬تو فوقالعادهترین فرد دنیایی‪ .‬شیرین‪ ،‬با درک‪ ،‬صبور‪ ...‬و باید اعتراف‬
‫کنم که یکم رو مخی‪ ،‬ولی یاد گرفتم که دوستش داشته باشم‪.‬‬

‫‪-‬عوضی‪.‬‬

‫تهیونگ با خنده گفت و چشمهاش رو چرخوند‪.‬‬

‫‪-‬توی رمانتیک بودن داشتی خوب پیش میرفتی‪ ،‬ولی خرابش کردی‪.‬‬

‫‪-‬فقط حقیقت رو گفتم‪.‬‬

‫جونگکوک با شیطنت گفت‪ ،‬خم شد و بوسه شیرینی به گوشه لبهای‬


‫تهیونگ زد‪ .‬دستهاش رو روی رونهای تهیونگ که کمرش‬
‫دراغوش گرفته بود‪ ،‬گذاشت‪.‬‬

‫‪2184‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ به انگشتهای پینه بستهای که با مالیمت روی پاهاش رو‬


‫نوازش میکرد نگاه کرد تا به جونگکوک فشاری وارد نکنه‪.‬‬
‫میخواست خود خوناشام صحبت کنه‪ .‬تهیونگ درمورد اینکه‬
‫چطوری با جونگکوک رفتار کنه تا باعث ناراحتی یا ازارش نشه‪،‬‬
‫بهترین روشها رو یاد گرفته بود‪.‬‬

‫جونگکوک نفس عمیقی کشید و اضافه کرد‪:‬‬

‫‪-‬من شکی در اینکه دوستم داری‪ ،‬ندارم ته‪ .‬فقط با خودم فکر میکنم‬
‫که تا کی قراره دوستم داشته باشی‪.‬‬

‫‪-‬خب‪ ،‬این سوال راحته‪ .‬تا وقتی که بهم اجازه بدی‪ ،‬دوستت دارم و با‬
‫این حال‪ ،‬حتی اگه ترکم کنی‪ ،‬واقعا شک دارم که عشقم ناپدید بشه‪.‬‬

‫‪2185‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ بدون هیچ تردیدی جواب داد و دنبال چشمهای تیره‬


‫جونگکوک گشت تا دوست پسرش بتونه صداقت رو توی نگاهش‬
‫ببینه‪.‬‬

‫‪-‬من هیچوقت ترکت نمیکنم‪.‬‬

‫جونگکوک با اخم جواب داد‪ ،‬دستهاش رو از رونهای تهیونگ تا‬


‫پشت کمرش برد و پسر رو بیشتر به سینهاش نزدیک کرد‪.‬‬

‫‪-‬پس چرا فکر میکنی که من قراره ترکت کنم؟‬

‫تهیونگ با اعتراض پرسید‪.‬‬

‫‪2186‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫به نظر میرسید که جونگکوک از سوالش غافلگیر شد‪ .‬مشخص بود‬


‫که از اون دید بهش نگاه نمیکرد‪ .‬با این حال‪ ،‬جواب اون سوال نوک‬
‫زبون جونگکوک بود‪.‬‬

‫‪-‬چون تو انسانی ته‪ .‬عمر میکنی‪ ،‬چیزهای جدید میخوای و به اوج و‬


‫ارزوهای جدید میرسی‪ ،‬شاید بخوای ازدواج کنی و بچه داشته باشی‪...‬‬

‫جونگکوک با لحن دردناکی گفت‪.‬‬

‫‪-‬و من یه خوناشام جاودانهام که باید رهبر شورا بشم و بخاطر این‬


‫موقعیت زندگی محتاطانهای داشته باشم‪.‬‬

‫‪-‬و مشکلش چیه؟ این چه ربطی داره؟‬

‫‪2187‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ پرسید و کم کم از مسیری که مکالمهشون در پیش میگرفت‪،‬‬


‫نگران شد‪.‬‬

‫‪-‬من تمام این چیزها رو قبل از اینکه قرار بذاریم‪ ،‬میدونستم‪ ،‬مگه نه؟ و‬
‫دو سال بعد‪ ،‬همچنان اینجا کنارت موندم‪ .‬هنوزم مثل قبل دوستت دارم‪.‬‬
‫خب‪ ،‬نه‪ .‬دارم دروغ میگم‪ ،‬االن بیشتر دوستت دارم‪.‬‬

‫‪-‬ما قرار نیست تا ابد دانشجو باشیم ته‪ .‬زندگی عوض میشه و توهم‬
‫عوض میشی و مطمئنم میخوای پا به پای اون تغییرات پیش بری‪ .‬و من‬
‫میترسم که نتونم باهات به این چیزها برسم‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و تهیونگ با تمسخر خندید‪.‬‬

‫‪-‬یعنی میخوای بهم بگی که وقتی پیر بشم‪ ،‬ازم خسته میشی؟‬

‫‪2188‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬معلومه که نه!‬

‫جونگکوک با عصبانیت داد زد و سرش رو به عقب پرتاب کرد تا به‬


‫اسمون نگاه کنه‪.‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬

‫‪-‬تهیونگ‪ .‬اگه بهم اجازه بدی که تا اخر عمرت دوستت داشته باشم‪،‬‬
‫خوشحالترین مرد جهان میشم‪ .‬هشتاد یا شاید نود سال کنارت بودن‬
‫مثل رویاست و قطعا بقیهی عمر جاودانهام رو قابل تحمل میکنه چون‬
‫زیباترین عشق رو با عشق زندگیم زندگی کردم‪ ،‬حتی اگه قراره یک‬
‫روزی بمیره‪ .‬ولی توهم چنین فکری داری؟ ممکنه یک روزی برسه که‬
‫من بیشتر شبیه پسرت باشم تا دوست پسرت‪ ،‬بعدا بیشتر شبیه نوهات‬
‫میشم‪ .‬این رو چطوری توضیح میدی؟ برای پدر و مادرت‪ ،‬دوستهات‬
‫و همکارهات؟ زمانی میرسه که بخاطر این حرفها دیگه نمیتونیم‬
‫مثل یک زوج رمانتیک بیرون بریم‪ .‬حاضری انجامش بدی؟ فقط‬

‫‪2189‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫فکرکردن به این احتمال که تسلیم من بشی و یک زندگی عادی و‬


‫خوشحال رو ازت بگیرم‪ ،‬ازارم میده‪.‬‬

‫یکبار دیگه‪ ،‬تهیونگ درمورد اینکه جونگکوک چند وقت بود که به‬
‫اون چیزها فکر میکرد‪ ،‬نگران شد‪ .‬چرا تمام اون ترسها رو درون‬
‫خودش نگه داشته بود‪ ،‬وقتی میتونست با تهیونگ به اشتراک بذاره؟‬
‫پسر مو بلوند از صداقت جونگکوک لرزید‪ ،‬اما حقیقت اینه که‬
‫نمیتونست دروغ بگه که کلمات سنگینی که جونگکوک گفته بود‪،‬‬
‫درون سینهاش نلرزیده بود‪ ،‬حتی بیشتر از بقیه حرفهاش‪.‬‬

‫‪-‬من عشق زندگیتم؟‬

‫تهیونگ پرسید و وقتی جونگکوک نگاهش رو از اسمون تیره گرفت و‬


‫درعوض روی چشمهای شکالتی تهیونگ تمرکز کرد‪ ،‬از نزدیک‬
‫بهش خیره شد‪.‬‬

‫‪2190‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬من تمام اینها رو گفتم و تو فقط به اون قسمت توجه کردی؟‬

‫جونگکوک با تمسخر پرسید‪.‬‬

‫تهیونگ میدونست که دفاعیشدن جونگکوک یک روش محافظتی‬


‫برای زمانی بود که خجالتی و اسیبپذیر میشد یا درمعرض دید قرار‬
‫میگرفت‪ ،‬اما این بار تهیونگ باید پا فشاری میکرد‪ .‬نیاز داشت دوباره‬
‫اون کلمات رو بشنوه تا مطمئن بشه که درست شنیده بود‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک‪.‬‬

‫تهیونگ تکرار کرد و اشکی که جلوی چشمهای لرزونش رو گرفت‪،‬‬


‫احساس کرد‪.‬‬

‫‪-‬من عشق زندگیتم؟‬

‫‪2191‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ دوباره پرسید‪.‬‬

‫خوناشام وقتی چشمهای براق تهیونگ رو دید‪ ،‬نگران شد‪.‬‬

‫‪-‬خودت شنیدی که چی گفتم‪ ،‬پس چرا داری دوباره میپرسی؟‬

‫‪-‬چون دارم ازت میپرسم که خودت بهم بگی‪.‬‬

‫تهیونگ ملتمسانه گفت و اولین اشک روی گونهاش لغزید‪.‬‬

‫جونگکوک بدون هیچ تردیدی با انگشت شستش اشکش رو پاک‬


‫کرد‪ ،‬اما با کلمات بعدی جونگکوک‪ ،‬اشکهای تهیونگ به‬
‫سرازیرشدن ادامه داد‪.‬‬

‫‪2192‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬فقط از ته قلبم میدونم که عشقم به تو ابدیه‪ .‬شاید زندگیم فراتر از‬


‫ابدیت باشه‪ ،‬ولی تمام من‪ ،‬روحم و مخصوصا قلبم متعلق به توئه‪ .‬هر‬
‫ضربان قلبم برای توئه‪ .‬تماما واسه توئه‪ .‬تا ابد‪ .‬من تا ابد مال توئم‪.‬‬

‫جونگکوک شاید مرتباً خود و احساساتش نشون نمیداد‪ ،‬اما هرموقع‬


‫که انجامش میداد‪ ،‬اونقدری خام‪ ،‬صادقانه‪ ،‬وحشیانه و شدید بود که‬
‫تهیونگ احساس میکرد به کامیون بزرگی برخورد کرده بود‪.‬‬

‫تهیونگ که کامال با اعتراف جونگکوک که تونست تمام ذرات‬


‫وجودش رو مبهوت کنه‪ ،‬مست شده بود‪ ،‬میخواست تمام اون کلمات‬
‫و احساسات رو ببلعه تا به ارومی باهاش تنیده بشه و به همین دلیل‪،‬‬
‫تهیونگ با دستهاش شونه جونگکوک رو دراغوش گرفت و با‬
‫بوسهای نامههای وجودش رو روی لبهای جونگکوک گذاشت‪.‬‬
‫امیدوار بود که خوناشام هم همین احساس رو روی لبهاش داشته‬
‫باشه‪.‬‬

‫‪2193‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬تو هم عشق زندگی منی جونگکوک‪ .‬توی این زندگی و حتی زندگی‬
‫بعدی‪.‬‬

‫تهیونگ بین اشکهاش و فشار لبهاش زمزمه کرد و احساساتش به‬


‫اوج رسید‪.‬‬

‫‪-‬از استخونهام تا کوچیکترین قسمت وجودم احساسش میکنم‪.‬‬


‫هرباری که بهت نگاه میکنم یا تو بهم نگاه میکنی‪ ،‬حسش میکنم‪.‬‬
‫هرباری که میخوابم و رویای ایندۀ خوشحالی رو توی اغوشت‬
‫میبینم‪ ،‬حسش میکنم‪ .‬هرباری که از خواب بیدار میشم و اولین چیزی‬
‫که مغزم پردازش میکنه اینه که خیلی خوشحالم که مال توئم و تو مال‬
‫منی‪ ،‬احساسش میکنم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و نفس سنگینی کشید‪ .‬برای اینکه تمام قلبش رو ازاد‬
‫کرده بود‪ ،‬توی اغوش جونگکوک نفسش گرفت‪.‬‬

‫‪2194‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬تهیونگ‪...‬‬

‫اون اولین چیزی بود که دهن جونگکوک فرمول بندی کرد‪ .‬به وضوح‬
‫از موجی از احساسات که تهیونگ ازاد کرده بود‪ ،‬تحت تاثیر قرار‬
‫گرفته بود و از دستهاش که روی کمر پسر مو بلوند میلرزید‪ ،‬کامال‬
‫مشخص بود‪.‬‬

‫این فقط جونگکوک نبود که توی این رابطه به طرز درمان ناپذیری‬
‫رمانتیک بود‪ ،‬خب؟‬

‫‪-‬چرا داریم وقتمون رو با پیچیده کردن و بحث کردن تلف میکنیم‪،‬‬


‫وقتی همه چیز سادهتر از چیزیه که فکر میکنیم؟‬

‫تهیونگ با لحن دردناکی زمزمه کرد و پیشونیهاشون رو روی هم‬


‫گذاشت‪ ،‬درحالی که با دستهاش صورت جونگکوک رو قاب‬
‫گرفت‪.‬‬
‫‪2195‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬چی‪...‬؟‬

‫جونگکوک روی لبهای تهیونگ زمزمه کرد‪ .‬میتونست تعجب‪،‬‬


‫سردرگمی و ناباوری که با نفس پسر مو تیره ترکیب شده بود‪ ،‬احساس‬
‫کنه‪.‬‬

‫‪-‬منظورت چیه که همه چیز سادهتر از چیزیه که تصور میکنیم؟ دقیقا‬


‫منظورت از این حرف چیه؟‬

‫‪-‬تبدیلم کن‪.‬‬

‫تهیونگ ملتمسانه گفت و دستهاش رو از صورت جونگکوک پایین‬


‫برد‪ ،‬تا اینکه به گردنش رسید‪ .‬با قاطعیت کامل میدونست که توی دنیا‬
‫هیچ چیزی بیشتر از این نمیخواست که تا ابد روی اون پوست گم‬
‫بشه‪.‬‬

‫‪2196‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬من‪ ...‬من متوجه نمیشم که منظورت چیه‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و پیشونیاش رو از پیشونی تهیونگ فاصله داد تا‬


‫توی چشمهای پسر مو بلوند دنبال جواب بگرده‪.‬‬

‫تهیونگ با نگاه پیوسته به عنبیههای تیرهای که از همون اول مجذوبش‬


‫کرد و کامال گیرش انداخت‪ ،‬بدون هیچ شک یا تردیدی زمزمه کرد‪:‬‬

‫‪-‬میخوام خوناشام بشم‪.‬‬

‫‪2197‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪Last CH‬‬

‫چند هفته یا شاید چند ماه پیش‪ ،‬تهیونگ خوابی دید‪.‬‬

‫یا بهتره بگیم که کابوسی دید‪.‬‬

‫این رو به هیچکس نگفته بود‪ ،‬حتی به جونگکوک‪ ،‬اما خوابش‬


‫اونقدری ازارش داد که تهیونگ غرق در عرق و درحالی که تمام‬
‫بدنش میلرزید‪ ،‬از خواب بیدار شد‪.‬‬

‫توی کابوسش‪ ،‬جونگکوک و تهیونگ با دستهای گره خورده توی‬


‫ساحل زیبایی قدم میزدن‪.‬‬

‫ساحلی با شنهای طالیی و تمیزترین دریا که با افرادی که از تابستون‬


‫داغشون لذت میبردن‪ ،‬پر شده بود؛ از بچهها که در امتداد ساحل قلعه‬
‫شنی میساختن و نوجوونهایی که چند متر اونطرفتر والیبال بازی‬

‫‪2198‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫میکردن گرفته بود تا افراد بالغی که روی صندلیهای پالستیکی نشسته‬


‫بودن و از خورشید گرما و ویتامین دی دریافت میکردن‪.‬‬

‫صحبت بین اون دو به شکل متحرکی جریان داشت و خندههای‬


‫بلندشون توی هوا میپیچید‪ .‬جونگکوک و تهیونگ توی عشقشون گم‬
‫شده بودن‪ ،‬درحالی که کف سفید امواج دریا پاهاشون رو قلقلک‬
‫میداد‪.‬‬

‫با این حال‪ ،‬همونطوری که کنار دریا قدم میزدن‪ ،‬دستهای تهیونگ‬
‫شروع به خشک شدن و چروک شدن کرد و عالئمی از پیری رو نشون‬
‫داد که هیچ کرم مرطوبکنندهای نمیتونست جلوش رو بگیره‪.‬‬

‫خندههای بین اون زوج کم شد‪ .‬این بار فقط تهیونگ بود که میخندید‬
‫و افراد توی ساحل محو شدن و تعدادشون کمتر و کمتر شد‪.‬‬

‫‪2199‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫درست مثل لمس جونگکوک‪ .‬تهیونگ احساس کرد که انگشتهای‬


‫جونگکوک از دستش فاصله گرفت و وحشت دردناکی توی سینهاش‬
‫به وجود اومد‪.‬‬

‫نحوه نگاهکردن پسر مو تیره به تهیونگ دیگه چندان درخشان نبود‪،‬‬


‫بلکه به تدریج با خستگی و ناراحتی پر شد‪.‬‬

‫تا اینکه جونگکوک دیگه جونگکوک نبود‪ ،‬بلکه فقط یک سراب‬


‫شفاف بود که کامال توی هوای دریا ناپدید شد و تمام ذرات وجودش‬
‫توی رنگ ابی روشن اسمون پخش شد‪ ،‬اما برای چشمهای تهیونگ‪،‬‬
‫خاکستری و تاریک بود‪.‬‬

‫تهیونگ دور خودش چرخید و با درموندگی سعی کرد نگاهی به‬


‫جونگکوک یا حداقل روح دیگهای به جز روح شکستهاش‪ ،‬بندازه اما‬
‫هیچکسی به جز مرغهای دریایی پر سروصدا برفراز ساحل شناور نبودن‬
‫و همین باعث شد تا تنهایی و سرما به شدت به تهیونگ برخورد کنه‪.‬‬

‫‪2200‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫قدرت ضربهاش چنان زیاد بود که تهیونگ تعادلش رو از دست داد و‬


‫روی ماسههای خیس به زانو دراومد‪ .‬برای دقایق دردناکی توی اون‬
‫موقعیت موند‪ ،‬تا اینکه اشکهاش بیرحمانه روی گونههاش سرازیر‬
‫شدن و با ترک کردن بدنش‪ ،‬اقیانوس رو پیدا کردن‪ .‬تهیونگ که‬
‫مصمم بود اشکهای سرسختی که به سادگی نمیخواستن متوقف بشن‬
‫پاک کنه‪ ،‬دستهاش رو به سمت صورتش برد و اونجا بود که کامال‬
‫شوکه شد‪.‬‬

‫دستهاش به چیز شل و اویزونی رسید‪ ،‬چیزی که به سرعت اون رو‬


‫عنوان گونههاش تشخیص داد و وقتی نوک انگشتهاش خطوط‬
‫صورت و چین و چروک بینیاش رو دنبال کرد‪ ،‬باالخره متوجه شد‪.‬‬

‫اون لحظه بود که تضادی بین جوونی روی صورت جونگکوک و‬


‫پیری واضحی که با جزئیات روی پوست تهیونگ مشخص بود باعث‬
‫شد تا دلیل ترک کردن جونگکوک رو متوجه بشه‪.‬‬

‫‪2201‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ به خودش اجازه داد روی ساحل دراز بکشه و به امواج سرد و‬
‫بیرحم التماس کنه تا دردی که در اعماق وجودش موج میزد‪ ،‬ازش‬
‫بگیره‪ .‬وقتی موج باالخره بهش رسید‪ ،‬وارد سوراخ بینیاش شد و به‬
‫ریههاش هجوم برد‪ ،‬تهیونگ روی تخت از خواب پرید و نه توی اب‬
‫دریا‪ ،‬بلکه توی عرق غوطهور بود‪.‬‬

‫بنابراین با برگشت به اون لحظه‪ ،‬این اعتراف جونگکوک که میگفت‬


‫تهیونگ عشق زندگیاش بود و گرمای لحظهای نبود که باعث شد‬
‫تهیونگ چنین چیزی بگه‪ .‬نه‪ ،‬اصال اینطوری نبود‪ .‬این فقط یک‬
‫محرک بود‪.‬‬

‫از اون شب که یکی از بدترین ترسهاش اشکار شد‪ ،‬تهیونگ بیوقفه‬


‫به اون موضوع فکر میکرد و همیشه به یک نتیجه میرسید‪ .‬اون نتیجه‬
‫براساس این بود که تهیونگ چقدر با فکرکردن به احتمال اینکه اون و‬
‫جونگکوک از همدیگه جدا بشن و دیگه هیچ وقت همدیگه رو نبینن‪،‬‬
‫زجر کشیده بود و به طرز درموندهای میخواست نادیدهاش بگیره‪.‬‬

‫‪2202‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫به همین دلیل بود که تهیونگ درمورد خواستهاش بهش نشونه داد تا‬
‫واکنشی از جونگکوک دریافت کنه و شاید صحبتی رو درمورد اون‬
‫موضوع شروع کنه چون تا به امروز‪ ،‬هیچ وقت درمورد اون فرضیه‬
‫صحبت نکرده بودن‪ .‬با این حال‪ ،‬برای کسی که میتونست برای بعضی‬
‫چیزها خیلی باهوش باشه‪ ،‬جونگکوک برای برخی موارد واقعا احمق‬
‫بود‪.‬‬

‫تهیونگ تصمیم گرفت از ترس اینکه اون موضوع برای جونگکوک‬


‫خیلی زود باشه‪ ،‬مستقیم اون موضوع رو مطرح نکنه‪ ،‬هرچند یقین کامل‬
‫توی قلب تهیونگ موج میزد‪.‬‬

‫اونها وقت داشتن که درمورد اون موضوع بحث کنن‪ ،‬درسته؟ خب‪،‬‬
‫حداقل این چیزی بود که تهیونگ فکر میکرد‪ ،‬البته تا قبل از اینکه‬
‫متوجه بشه که جونگکوک هم این ناامنیها رو داشت‪.‬‬

‫‪2203‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جنبه مثبتش این بود که اعتراف جونگکوک به تهیونگ انگیزه داد تا با‬
‫کابوسش مواجهه بشه و برای پایانی متفاوت از چیزی که توی رویای‬
‫لعنتیاش اتفاق افتاده بود‪ ،‬مبارزه کنه‪.‬‬

‫تهیونگ همچنان درمورد ازدواج‪ ،‬بچهدار شدن‪ ،‬یک سال فاصله یا چند‬
‫ماه زندگی توی کشوری عجیبغریب که برنامههای ایندهاش رو شامل‬
‫میشد‪ ،‬شک و تردید داشت‪ ،‬اما یک چیز رو قطعا شامل میشد‪.‬‬

‫جونگکوک‪ .‬تا ابد و درکنارهم‪.‬‬

‫‪-‬میخوام خوناشام بشم‪.‬‬

‫تهیونگ با قاطعیت تکرار کرد و به طرز عمیقی به چشمهای‬


‫جونگکوک خیره شد‪.‬‬

‫‪2204‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫پسر دیگه مثل ماهیای که از اب بیرون افتاده بود‪ ،‬دهنش رو باز و بسته‬
‫کرد و با وجود اینکه نگاهش روی تهیونگ ثابت بود‪ ،‬پسر مو تیره‬
‫واقعا بهش نگاه نمیکرد و توی افکارش گم شده بود‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک؟‬

‫تهیونگ زمزمه کرد و سعی کرد توجه دوست پسرش رو جلب کنه‪،‬‬
‫درحالی که دستهای ترسو و لرزونش از صورت جونگکوک پایین‬
‫افتاد‪.‬‬

‫‪-‬این یه شوخیه‪ ،‬مگه نه؟ فقط میتونه شوخی باشه‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و به زور خندید‪.‬‬

‫‪-‬داری باهام شوخی میکنی دیگه‪ ،‬اره؟‬

‫‪2205‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک پرسید‪.‬‬

‫تهیونگ که همچنان روی پای جونگکوک نشسته بود‪ ،‬سرجاش جدی‬


‫موند‪ ،‬نه تنها بخاطر اینکه میخواست جونگکوک صداقت رو توی‬
‫چهرهاش ببینه‪ ،‬بلکه بخاطر اینکه واکنشش چیزی نبود که تهیونگ‬
‫انتظارش رو داشت‪.‬‬

‫یعنی اینقدر برای جونگکوک مسخره بود که باعث شد اینجوری‬


‫بخنده؟‬

‫به نظر میرسید چیزی درون تهیونگ شکست‪.‬‬

‫‪-‬نه‪ ،‬جونگکوک‪ .‬من مسخرهات نکردم‪ .‬انگار این تویی که داری‬


‫مسخرهام میکنی‪.‬‬

‫‪2206‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ با ناراحتی اشکاری توی صدا و قیافش گفت‪.‬‬

‫‪-‬ظاهرا هیچوقت این فرضیه رو درنظر نگرفتی که داری فکر میکنی‬


‫که مسخرهست‪ .‬خوبه که فهمیدم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬با خودش سری تکون داد‪ ،‬به سرعت از روی پای‬
‫جونگکوک بلند شد و خوناشام رو شوکه شده رها کرد‪.‬‬

‫‪-‬وات د فاک تهیونگ؟‬

‫جونگکوک وقتی که وجدانش از خلسه بیرون اومد‪ ،‬غرید و بالفاصله‬


‫از روی چمن بلند شد‪.‬‬

‫‪2207‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ به سمت لبه دریاچه رفت‪ .‬نیاز داشت که نفس بکشه و‬


‫احساسات گیجکنندهای که درونش بود‪ ،‬کنترل کنه‪ .‬میتونست صدای‬
‫قدمهای مصمم جونگکوک رو پشت سرش بشنوه‪.‬‬

‫‪-‬من اصال فکر نمیکنم که این فرضیه مسخرهست‪ .‬اتفاقا برعکس‪.‬‬

‫جونگکوک با صدای ارومی گفت‪.‬‬

‫‪-‬این افکار از لحظهای که متوجه شدم که دوستت دارم توی ذهنم رژه‬
‫میره‪ .‬من فقط هیچوقت فکر نمیکردم که به چنین چیزی فکر کنی‪.‬‬

‫جونگکوک اعتراف کرد‪.‬‬

‫‪-‬چرا نکنم؟‬

‫‪2208‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ پرسید و با شنیدن ناامنی صدای جونگکوک‪ ،‬به خودش اجازه‬


‫داد تا گاردش رو پایین بیاره‪.‬‬

‫‪-‬البته که بهش فکر میکنم‪ .‬من هرروز درموردش فکر میکنم‬


‫جونگکوک چون باهات اینده میخوام‪.‬‬

‫‪-‬منم باهات اینده میخوام‪ .‬خیلی زیاد‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪ ،‬بهش نزدیک شد و دوباره کمر تهیونگ رو‬


‫گرفت‪.‬‬

‫‪-‬ولی واقعا میخوای خوناشام بشی یا فقط بخاطر من داری انجامش‬


‫میدی؟‬

‫جونگکوک پرسید‪.‬‬

‫‪2209‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ با سردرگمی اخم کرد و جواب داد‪:‬‬

‫‪-‬منظورت چیه؟ معلومه که دارم به خاطر تو انجامش میدم‪ .‬بیشتر بخاطر‬


‫خودم و خودت‪.‬‬

‫‪-‬منظورم اینه‪...‬‬

‫جونگکوک شروع کرد‪.‬‬

‫‪-‬ازم میخوای به خوناشام تبدیلت کنم چون فکر میکنی فقط این‬
‫باعث میشه که بخوام باهات باشم؟ چون اگه چنین فکری داری‪ ،‬این‬
‫اصال حقیقت نداره‪ .‬تهیونگ من قبلش بهت گفتم که اگه بهم اجازه‬
‫بدی که تا اخر عمرت کنارت باشم‪ ،‬خوشحالترین مرد دنیا میشم‪ .‬حتی‬
‫اگه کمتر از یک قرن باشه‪ .‬حتی اگه برای چند سال باشه‪ .‬حتی اگه‬
‫فقط چند سال بهم اجازه بدی‪ .‬همین برام کافیه و خیلی هم خوشحال‬
‫میشم‪.‬‬
‫‪2210‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬ولی این برای من کافی نیست!‬

‫تهیونگ با عصبانیت داد زد‪.‬‬

‫‪-‬چرا نمیتونیم این رو ساده کنیم جونگکوک؟ راه حل دقیقا جلوی‬


‫چشمهامونه‪ .‬من میخوام تا ابد باهات باشم‪ .‬هیچ چیزی رو بیشتر از‬
‫نمیخوام‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬دستهاش رو پشت گردن جونگکوک برد و‬


‫پیشونیاش رو به چونه پسر مو تیره تکیه داد‪.‬‬

‫‪-‬تو همچین احساسی نداری؟ موضوع اینه؟‬

‫‪-‬معلومه که منم همین احساس رو دارم‪.‬‬

‫‪2211‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک گفت‪ ،‬اهی کشید و دایرههایی روی استخون کمر‬


‫تهیونگ کشید‪.‬‬

‫‪-‬ولی تهیونگ‪ ...‬خوناشام شدن شبیه رنگ کردن مو یا تتوزدن نیست‪.‬‬


‫این ایجاب میکنه که از خیلی چیزها دست بکشی و به خیلی چیزهای‬
‫دیگه عادت کنی‪.‬‬

‫‪-‬خودم این رو میدونم جونگکوک ولی عشق همین نیست؟‬

‫تهیونگ پرسید و با انگشتهاش اخم بین ابروهای جونگکوک رو باز‬


‫کرد‪.‬‬

‫‪-‬میتونم تا ابد باهات بمونم و میدونم این به تنهایی خیلی ارزش داره‪.‬‬
‫هیچ چیزی نیست که بیشتر بخوام‪ .‬جدیدا خیلی جدی به این موضوع‬
‫فکر کردم‪.‬‬

‫‪2212‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬چی؟ چند وقته که داری بهش فکر میکنی؟‬

‫جونگکوک پرسید و غافلگیری و ناباوری صداش رو پر کرد‪.‬‬

‫‪-‬چند ماه پیش یا شایدم بیشتر‪ ،‬نمیتونم دقیق بگم‪ .‬بخوام صادق بشم‪،‬‬
‫مدتهاست که بهش فکر میکنم‪.‬‬

‫تهیونگ جواب داد‪ ،‬شونهاش رو باال انداخت و غبار نامرئی رو از روی‬


‫هودی جونگکوک پاک کرد‪.‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬

‫‪-‬و بهت چند بار نشونه دادم که میخوامش‪ ...‬ولی تو مثل همیشه احمق‬
‫بودی و متوجه نشدی‪.‬‬

‫‪2213‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫وقتی چیزی توی سر جونگکوک با عقل جور دراومد‪ ،‬حالت چهرهاش‬


‫با فهمیدن اون موضوع باز شد‪ .‬برای چند دقیقه توی ذهن پیچیدهاش‬
‫گم شد و بعد اه سنگینی کشید‪.‬‬

‫‪-‬میدونی که اگه تصمیم بگیری انجامش بدی‪ ،‬هیچ راه برگشتی وجود‬
‫نداره؟ اگه من و تو بنا به دالیلی از همدیگه جدا بشیم‪ ...‬اگه متوجه‬
‫بشی که دیگه هیچ احساسی بهم نداری‪ ...‬نمیخوام ازم متنفر بشی و‬
‫بخاطر اینکه تبدیلت کردم‪ ،‬ازم بدت بیاد‪.‬‬

‫‪-‬کی گفته که قراره از دوست داشتن تو دست بکشم جونگکوک؟‬


‫داری به جداشدن از من فکر میکنی‪ ،‬اره؟‬

‫تهیونگ با تمسخر پرسید‪.‬‬

‫‪-‬معلومه که نه احمق‪.‬‬

‫‪2214‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک گفت‪ .‬دستهاش از کمر تهیونگ تا گردنش باال رفت و‬


‫سرش رو ثابت نگه داشت تا نگاهشون از هم جدا نشه‪.‬‬

‫‪-‬فکر کنم که همین چند لحظه پیش به اندازه کافی مستقیم بهت گفتم‪.‬‬
‫من هیچوقت نمیخوام ازت جدا بشم چون تنها کاری که میتونم تو‬
‫زندگیم درست انجام بدم دوست داشتن توئه‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و علیرغم اعتراف شیرین و گرمش‪ ،‬تهیونگ به طرز‬


‫درموندهای میخواست با چیزی که جونگکوک درمورد تنها چیزی‬
‫که توش خوب بود گفت‪ ،‬مخالفت کنه چون این یک دروغ بزرگ‬
‫بود‪ .‬جونگکوک یک ادم باورنکردنی و فوقالعاده بود که در انجام‬
‫هزار و یک کار بینهایت با استعداد بود‪ ،‬اما تهیونگ میدونست که با‬
‫این‪ ،‬از موضوع اصلی منحرف میشد و درحال حاضر این چیزی نبود‬
‫که میخواست‪.‬‬

‫‪-‬و فکر کنم منم به اندازه کافی مستقیم بهت گفتم‪.‬‬

‫‪2215‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ جواب داد‪ ،‬نفس عمیقی کشید و برای چیزی که میخواست‬


‫اعتراف کنه‪ ،‬اماده شد‪.‬‬

‫‪-‬جونگکوک‪ ...‬من عمالً کابوس دیدم که تو رو از دست دادم و اینکه‬


‫تنهام گذاشتی‪ ...‬و درد یک رویای ساده به اندازه کافی وحشتناک‬
‫هست‪ ...‬من حتی نمیتونم تصور کنم که ولم کنی چون احساس‬
‫میکنم که تمام قلبم به زور از سینهام بیرون کشیده میشه‪ .‬انگار که‬
‫نمیتونم نفس بکشم و به جای ریههام‪ ،‬دوتا سنگ بزرگ و سنگین‬
‫دارم‪.‬‬

‫تصویر بدنش که تنها روی شنها دراز کشیده بود به ذهنش برگشت و‬
‫همین کافی بود تا شیرآب پشت چشمهاش باز بشه و گونههای تهیونگ‬
‫پر از اشک بشه‪.‬‬

‫‪-‬عشق من‪...‬‬

‫‪2216‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک با لحن دردناکی زمزمه کرد و تهیونگ رو به سمت‬


‫خودش کشید‪ ،‬تا اینکه پسر مو بلوند رو محکم دراغوش گرفت‪.‬‬
‫همونطوری که موهای تهیونگ رو نوازش میکرد‪ ،‬زمزمه کرد‪:‬‬

‫‪-‬من اینجام‪ .‬من همیشه کنارتم‪ ،‬بهت قول میدم‪ .‬اون فقط یک خواب بد‬
‫بوده‪ .‬من اینجام‪.‬‬

‫‪-‬نمیخوام که ولم کنی‪ .‬هیچ وقت‪.‬‬

‫تهیونگ ملتمسانه گفت و به طرز درموندهای به پشت لباس‬


‫جونگکوک چنگ زد‪.‬‬

‫‪-‬میخوام تا ابد کنارت باشم‪.‬‬

‫‪-‬منم هیچ چیزی رو بیشتر از این توی زندگیم نمیخوام‪.‬‬

‫‪2217‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک اعتراف کرد و با مهربونی بوسهای به پیشونی تهیونگ زد‪.‬‬

‫‪-‬فکر میکردم‪ ...‬فکر میکردم که حداکثر فقط چند دهه باهات وقت‬
‫دارم‪ ...‬هیچ وقت فکر نمیکردم که بخوای تا ابد با احمقی مثل من‬
‫باشی‪ .‬هیچ وقت فکر نمیکردم که اینقدر خوش شانس باشم و لیاقتش‬
‫رو داشته باشم‪ .‬منظورم اینه که‪ ...‬من صبحها هم میتونم بد اخالق‬
‫باشم‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪ .‬به وضوح سعی کرد تهیونگ رو سرحال کنه و‬


‫موفق هم شد چون پسر مو بلوند از بین اشکهاش خندید‪ .‬جونگکوک‬
‫مطمئن شد که با انگشت شستش تک تک اشکهاش رو پاک کنه‪.‬‬

‫‪-‬میتونی گاهی اوقات خیلی احمق و بد اخالق باشی‪ ،‬ولی تو احمق و‬


‫بد اخالق منی‪ .‬تو نیمه دیگهی منی‪.‬‬

‫‪2218‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬خوناشام رو محکم بغل کرد و صورتش رو توی‬


‫انحنای بین شونه و گردن جونگکوک فرو کرد‪.‬‬

‫‪-‬مطمئنی؟ واقعا مطمئنی؟‬

‫جونگکوک چند دقیقه بعد پرسید‪ .‬همچنان مطمئن به نظر نمیرسید‪.‬‬

‫‪-‬فکر کنم که باید بیشتر درمورد این حرف بزنیم و بحث کنیم ولی‪...‬‬
‫مطمئنی این چیزیه که واقعا میخوای؟‬

‫‪-‬من دوستت دارم جونگکوک‪ .‬با تمام قلبم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬مستقیماً به چشمهای تیره جونگکوک نگاه کرد و به‬


‫خودش اجازه داد توی نگاهش غرق بشه‪.‬‬

‫‪2219‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬هیچوقت توی زندگیم اینقدر مطمئن نبودم‪ .‬زندگی کردن با تو تا‬


‫ابد‪ ...‬اینکه کنارت از خواب بیدار بشم‪ ،‬توی اغوشت بخوابم‪ ،‬برگردم‬
‫خونه و روزم رو باهات شریک بشم‪ ،‬پیروزیهات رو جشن بگیرم‪،‬‬
‫اشکهات رو پاک کنم و برای تمام عمرم ببوسمت‪ ...‬بهم بگو‪،‬‬
‫ایندهای بهتر از این وجود داره؟ چون خودم نمیتونم چیزی بهتر از این‬
‫تصور کنم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و موهای بهم ریخته جونگکوک رو نوازش کرد‪.‬‬

‫‪-‬و خودت؟ خودت مطمئنی؟‬

‫‪-‬من از لحظهای که دهن کنجکاوت جرات کرد توی کالس شیمی دو‬
‫سال پیش باز بشه و اسمم رو بپرسه‪ ،‬مطمئن بودم‪.‬‬

‫جونگکوک با لحن جدی گفت‪ ،‬اما تهیونگ به خنده افتاد‪.‬‬

‫‪2220‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬دروغگو‪.‬‬

‫تهیونگ با خنده گفت‪.‬‬

‫‪-‬تو اون موقع ازم متنفر بودی‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و جونگکوک با اتهام بهش نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬این دروغه! من هیچ وقت ازت متنفر نبودم‪ .‬درواقع‪ ،‬فکر کنم بدنم‬
‫متوجه شد که دوستت دارم چون خودم اونقدری مغرور و ترسو بودم‬
‫که نمیتونستم بفهمم‪ .‬البته لجبازم بودم‪.‬‬

‫‪-‬تو هنوزم مغروری‪ .‬و لجباز؟ اتفاقا این چند سال لجبازترم شدی‪.‬‬

‫‪2221‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ با شیطنت گفت‪ ،‬گوشه لبهای جونگکوک رو بوسید و‬


‫دوباره محکم بغلش کرد‪.‬‬

‫‪-‬ما باید بیشتر درمورد این چیزها حرف بزنیم‪ ،‬میدونی؟ باید ارتباط‬
‫بهتری باهم داشته باشیم‪ .‬من و تو مدتهاست که این ناامنیها و افکار‬
‫رو روی هم انباشته کردیم و اجازه ندادیم که به اون هدف اصلی‬
‫برسیم‪ ...‬درحالی که میتونستیم قبال درموردش حرف بزنیم و راه حل‬
‫رو پیدا کنیم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪.‬‬

‫جونگکوک بوسهای به سر تهیونگ زد و بعد پیشونیاش رو بوسید‪.‬‬

‫‪-‬حق با توئه‪.‬‬

‫‪2222‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک گفت و اهی کشید‪.‬‬

‫اضافه کرد‪:‬‬

‫‪-‬فکر کنم که تا ابد وقت داریم که این وضعیت رو بهتر کنیم‪.‬‬

‫تهیونگ چشمهاش رو بست‪ ،‬با رضایت لبخندی زد و جواب داد‪:‬‬

‫‪-‬اره‪ .‬فکر کنم که داریم‪.‬‬

‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪.‬‬
‫‪-‬کم کم دارم فکر میکنم که اون برای جایگاه رهبری از تو بهتره‪.‬‬

‫‪2223‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫دهیون با شیطنت گفت‪ ،‬از پهلو به جونگکوک نگاه کرد و از لیوان‬


‫شامپاینش نوشید‪ ،‬درحالی که به پیشخوان بار مجلل و لوکسی تکیه داد‪.‬‬

‫جونگکوک با تمسخر خندید و با افتخار به دوست پسرش نگاه کرد‪.‬‬


‫چطوری میتونست افتخار نکنه؟‬

‫‪-‬حاال که این رو گفتی‪ ،‬تهیونگ واقعا بهترین کاندیدا برای این جایگاه‬
‫بود‪ .‬برای گرفتن تصمیمهای الزم و هوشمندی واقعا اون اتش الزم رو‬
‫داره‪ .‬اوه‪ ،‬و قطعا میدونه چطوری با بقیه برخورد کنه‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪.‬‬

‫تهیونگ اون طرف سالن هتل‪ ،‬دقیقا چند متر دورتر از جونگکوک و‬
‫پدرش‪ ،‬ایستاده بود و با اشتیاق با زنی متعلق به خانوادهای که عالوه بر‬
‫جئونها معروف بودن‪ ،‬صحبت میکرد و این کامال مشخص بود که‬
‫تهیونگ کسی بود که بیشتر صحبت میکرد‪ ،‬اما اون زن اصال‬
‫‪2224‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫بیحوصله به نظر نمیرسید‪ ،‬اتفاقا برعکس‪ .‬زن با اشتیاق سری تکون‬


‫داد‪ ،‬ثابت کرد که به تهیونگ گوش میداد و بعد با کنجکاوی لبخندی‬
‫زد‪.‬‬

‫تهیونگ این تاثیر رو روی بقیه داشت‪ ،‬حتی اگر زن چند صد سال ازش‬
‫بزرگتر بود‪ .‬جونگکوک قطعا تعجب نمیکرد‪.‬‬

‫برای جشن گرفتن سالگرد شورا‪ ،‬پدر جونگکوک سالن بزرگی توی‬
‫هتل مجلل و معتبری که توسط خوناشامها مدیریت میشد‪ ،‬اجاره کرد‬
‫تا انسانها چیزی درمورد ماهیتشون متوجه نشن‪ .‬و البته که عالوه بر‬
‫اعضای شورا‪ ،‬نمایندههای بقیه کشورها و بعضی از خوناشامهای مهم‬
‫جامعه هم دعوت شده بودن‪.‬‬

‫به عنوان دست راست رهبر فعلی شورا‪ ،‬عالوه بر جین ریوک که‬
‫دراینده هم مسئول اون جایگاه بود‪ ،‬جونگکوک باید فضا رو برای‬
‫خوشامدگویی و تشکر از ورود مهمونها میچرخوند؛ کاری که پدر و‬

‫‪2225‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫دوست پسرش بهش توصیه کرده بودن و این به تنهایی از نظر روانی‬
‫براش خستهکننده بود‪.‬‬

‫جونگکوک سهمش از تعامالت اجتماعی رو تا دو هفته اینده مصرف‬


‫کرده بود‪.‬‬

‫با این حال‪ ،‬دوست پسرش به نظر میرسید که تازه شروع کرده بود‬
‫چون جونگکوک میتونست ببینه که افراد بیشتری دورش جمع شده‬
‫بودن تا داستانهاش رو بشنون‪ .‬جونگکوک با خودش فکر کرد که‬
‫تهیونگ چطوری میتونست انجامش بده‪ ،‬اینکه اینقدر پرانرژی و‬
‫اجتماعی باشه‪.‬‬

‫جونگکوک عاشقش بود‪.‬‬

‫خوناشام مو تیره به تهیونگ هشدار داد که هیچ جزئیاتی درمورد‬


‫مسائل شخصی فاش نکنه‪ ،‬چه درمورد تهیونگ و چه درمورد‬
‫‪2226‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫رابطهشون چون بخاطر اتفاقات دو سال پیش‪ ،‬اعتماد و توجه کمی به‬
‫اطرافیان داشتن‪.‬‬

‫خوشبختانه‪ ،‬هیچ حمله یا هجمهای توی شورا اتفاق نیفتاده بود‪ ،‬اتفاقاً‬
‫برعکس‪ .‬افراد به نقشه دروغین مرگ پدرش واکنش خوبی نشون دادن‬
‫و از اینکه موفق شدن به موقع متوجه بشن که چه کسی مسئول حمالت‬
‫و تهدیدهای خشونتامیز بود‪ ،‬ممنون بودن‪ ،‬چون تونسته بودن جلوی‬
‫رنج جامعه خوناشامها رو بگیرن‪ ،‬مخصوصا از میگیونگ‪ .‬با این‬
‫حال‪ ،‬همیشه محتاط و هوشیار بودن‪.‬‬

‫اما حتی با وجود اینکه تهیونگ فقط درمورد چاپ اخرین مقاله‬
‫علمیاش صحبت میکرد‪ ،‬همه با دقت بهش گوش میدادن‪ .‬طوری که‬
‫انگار تهیونگ یک اهنربا بود و هرکسی که اطرافش بود رو به خودش‬
‫جذب میکرد تا بهش نزدیک بشن‪.‬‬

‫‪2227‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫شاید فقط بخاطر طرز صحبتکردن گیرای تهیونگ یا صدای نرم‪،‬‬


‫اعتیاداور و مخملی مانندش که گلوش ایجاد میکرد‪ ،‬نبود‪ ،‬بلکه بخاطر‬
‫جزئیات کامل صورتش و لباسی بود که به وضوح اون رو از همه‬
‫متمایز میکرد‪.‬‬

‫عالوه بر موهاش که از وسط جدا شده بود و پیشونی جذاب و ابروهاش‬


‫رو نشون میداد‪ ،‬تهیونگ شلوار پارچهای مشکی و کفشهای‬
‫کالسیک و براقی رو پوشیده بود‪ ،‬پیرهن مشکی رنگش رو توی‬
‫شلوارش فرو کرده بود و دکمه اول پیرهنش رو باز کرده بود تا‬
‫ترقوههای ظریفش درمعرض دید قرار بگیره‪ .‬جونگکوک نمیتونست‬
‫انکار یا تایید کنه‪ .‬از خیرهشدن به اون تیکه پوست نرم خودداری کرد‬
‫تا وسط مهمونی به طرز وحشیانهای به دوست پسرش حمله نکنه‪.‬‬

‫با این حال‪ ،‬کلید لباس تهیونگ کت مخملی ابی تیرهای بود که با‬
‫صداش همخونی داشت و جزئیات و یقه مشکی رنگی بهش اضافه شده‬
‫بود‪.‬‬

‫‪2228‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ همیشه مرد جذاب‪ ،‬خوش تیپ و فوقالعادهای بود‪،‬‬


‫بینقصترین فردی که نگاه جونگکوک تا به حال روش قرار گرفته‬
‫بود‪ .‬با این حال‪ ،‬به نظر میرسید که زیبایی پسر مو بلوند‬
‫مسحورکنندهتر شده بود‪ .‬انگار هاله درخشان و فریبندهای احاطهاش‬
‫کرده بود و تک تک روحها رو وادار میکرد و به چالش میکشید تا‬
‫بهش نگاه کنن‪.‬‬

‫و البته که روح جونگکوک یکی از اونها بود‪ .‬نمیتونست دربرابر‬


‫اهنگ افسونگری که دوست پسرش ناخوداگاه میخوند‪ ،‬مقاومت کنه‪.‬‬
‫اهمیتی هم نمیداد‪.‬‬

‫‪-‬انگار برای این کار ساخته شده‪ ،‬مگه نه؟ نمیدونم‪ ،‬واقعا بهش میاد‪.‬‬

‫پدر جونگکوک گفت و خوناشام کوچیکتر باالخره متوجه شد‬


‫منظورش چی بود‪.‬‬

‫‪2229‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬میدونم‪ ،‬مگه نه؟‬

‫جونگکوک گفت و نتونست جلوی لبخندی که روی لبهاش نقش‬


‫بست رو بگیره‪.‬‬

‫‪-‬اعتراف میکنم که اولش ناراحت بودم‪ ...‬میترسیدم که بعدا پشیمون‬


‫بشه ولی االن میتونم ببینم که چقدر درخشان به نظر میرسه و شاید‪ ،‬کم‬
‫کم دارم باور میکنم که این سرنوشت ماست‪ .‬من و تهیونگ‪ ...‬باالخره‬
‫فرصت داریم‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و دهیون درجواب لبخندی زد و شونه پسرش رو‬


‫نوازش کرد‪.‬‬

‫‪-‬قطعا همینطوره پسرم‪ .‬باالخره فرصتش رو دارید و من براتون خیلی‬


‫خوشحالم‪ .‬براتون تا ابد ارزوی خوشحالی میکنم‪.‬‬

‫‪2230‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک به حرفهای متفکرانه پدرش لبخندی زد و جواب داد‪:‬‬

‫‪-‬ممنون بابا‪.‬‬

‫‪-‬حاال بهم بگو‪ ،‬اوضاع تمرینات چطوره؟ تهیونگ عادت کرده؟‬

‫دهیون پرسید و لیوان شامپاینش که حاال خالی شده بود‪ ،‬روی پیشخوان‬
‫براق گذاشت‪.‬‬

‫جونگکوک سری تکون داد و جواب داد‪:‬‬

‫‪-‬باید اعتراف کنم که خیلی خوبه‪ .‬بهتر از چیزی که تصور میکردم‪.‬‬


‫برای کسی که چند هفته پیش تبدیل شده‪ ،‬ته واقعا خوب به شرایط‬
‫عادت کرده‪.‬‬

‫‪2231‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫غرور و افتخار کامال توی صدای جونگکوک مشخص بود‪.‬‬

‫‪-‬تهیونگ االن میتونه بدون هیچ مشکلی اجسام متوسط رو بلند و‬


‫جابهجا کنه‪ .‬حاال داریم چیزهای سنگینتری رو تمرین میکنیم و باید‬
‫کالسهای تغییر اب و هوا هم شروع کنیم‪.‬‬

‫جونگکوک همونطوری که توضیح میداد‪ ،‬با تمسخر خندید‪.‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬

‫‪-‬برای این قسمت خیلی هیجان داره چون تهیونگ گفت نمیتونه صبر‬
‫کنه که هروقت خواست‪ ،‬برف درست کنه‪.‬‬

‫‪-‬این قطعا بهش انگیزه میده‪.‬‬

‫‪2232‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫دهیون با خنده گفت‪.‬‬

‫‪-‬و اهداکننده؟ کسی رو براش پیدا کردی؟ اون نمیتونه باهات‬


‫اهداکننده مشترک داشته باشه‪ ،‬خودت این رو میدونی جونگکوک‪.‬‬

‫‪-‬اره‪ ،‬میدونم‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و جدی سری تکون داد‪.‬‬

‫‪-‬فقط یکبار بود‪ ،‬قول میدم‪ .‬ته به خون نیاز داشت تا تبدیلش کامل بشه‬
‫و ما خوش شانس بودیم که یهبین در دسترس بود‪ .‬من یه قرارداد جدید‬
‫باهاش امضا کردم‪ .‬خوشبختانه‪ ،‬یهبین زندگیش رو درست کرد و‬
‫تونست شغل و دوست پسر جدید پیدا کنه‪ ،‬ولی همچنان عالقه داشت‬
‫که اهداکننده من باشه و رابطه خوناشامی رو با من رو حفظ کنه‪.‬‬
‫عالوه براین‪ ،‬یهبین ناراحت به نظر نمیرسید که من دو سال پیش‬
‫قراردادم رو باهاش تموم کردم که از ته خون بخورم‪.‬‬
‫‪2233‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک توضیح داد‪.‬‬

‫‪-‬درعین حال‪ ،‬ما یه اهداکننده احتمالی برای تهیونگ پیدا کردیم ولی‬
‫ته میخواد اول با اون زن مالقات داشته باشه‪ .‬برای هفته دیگه توی‬
‫کافه جا رزرو کرده چون ته گفت که میخواد با اهداکنندهاش دوست‬
‫بشه‪ .‬خودش میگه فکر نمیکنه منصفانه باشه که فقط دندونش رو توی‬
‫گردنش فرو کنه و بعد ازش خدافظی کنه‪.‬‬

‫جونگکوک با تمسخر گفت‪.‬‬

‫‪-‬به نظرم داره به یکی هینت میده‪.‬‬

‫دهیون با خنده گفت و از پهلو به پسرش نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬اره‪ ،‬میدونم‪ .‬ولی بعدش تهیونگ به اندازه کافی تنبیه شد‪.‬‬

‫‪2234‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک گفت و خندید‪ ،‬اما وقتی رنگ پدرش پرید‪ ،‬بالفاصله‬


‫مکث کرد‪ .‬فوراً متوجه شد پدرش چه برداشتی کرد و با عجله تصحیح‬
‫کرد‪:‬‬

‫‪ -‬کتاب زیست شناسی مورد عالقهاش رو ازش قایم کردم! منظورم اون‬
‫نبود! وای خدای من‪.‬‬

‫به نظر میرسید که دهیون اروم گرفت‪ ،‬قطعا هیچ عالقهای به دونستن‬
‫ماجراهای تخت خواب جونگکوک و تهیونگ نداشت و البته که‬
‫خوناشام موتیره هم چیزی درموردش فاش نمیکرد‪ ،‬مخصوصا جلوی‬
‫پدرش‪ .‬ناراحتی روی گونههاش و پاهای بیقرارش برای فکرکردن به‬
‫اون احتمال به عنوان جواب کافی بود‪.‬‬

‫قبل از اینکه مکالمه ادامه داشته باشه‪ ،‬دهیون از اون طرف سالن از جین‬
‫ریوک عالمتی دریافت کرد‪.‬‬

‫‪2235‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬مثل اینکه وقت سخنرانی رسیده‪.‬‬

‫دهیون با شرمندگی گفت‪ .‬میدونست این سختترین بخش برای‬


‫جونگکوک بود‪.‬‬

‫و حق با پدرش بود چون فکرکردن به صحبت جلوی اون جمعیت‬


‫کافی بود تا خون جونگکوک توی رگهاش یخ ببنده‪ .‬حتی بیشتر از‬
‫حد معمول‪.‬‬

‫اما همونطوری که پدرش قبال بهش گفته بود‪ ،‬برای جونگکوک مهم‬
‫بود تا خودش رو به جامعه خوناشامها نشون بده تا مردم اون رو بهتر‬
‫بشناسن و به رهبر ایندهشون اعتماد کنن‪ .‬همه میدونستن که‬
‫جونگکوک ادم منزوی و بستهای بود‪ ،‬اما با این حال‪ ،‬باید بخشهایی‬
‫از خودش رو نشون میداد تا مطمئن بشه که مردم میتونستن دراینده‬
‫روش حساب کنن‪.‬‬

‫‪2236‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫عالوه براین‪ ،‬این مهمونی همچنان یک سورپرایز داشت‪ ،‬یک سورپرایز‬


‫بزرگ و زیبا که از نظر پدرش منطقی نبود که کسی به جز‬
‫جونگکوک اونجا حضور داشته باشه‪ .‬حتما شخص جونگکوک باید‬
‫اونجا باشه‪.‬‬

‫و بخاطر همین بود که جونگکوک با میل خودش تسلیم شد و حاال‪،‬‬


‫همراه پدرش به سمت صحنه کوچیکی با پردههای طالیی میرفت‪.‬‬

‫از اونجایی که همه حاضران خوناشام بودن‪ ،‬به میکروفون نیازی نبود‪،‬‬
‫بنابراین دهیون با سر باال و صدای ثابت وسط صحنه ایستاد‪ ،‬درحالی که‬
‫درحالی که جونگکوک کنار ایستاد و منتظر سخنرانی پدرش موند‪.‬‬

‫‪-‬عصر همگی بخیر‪.‬‬

‫دهیون گفت و به حاضران سالم کرد‪.‬‬

‫‪2237‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬میخوام از تک تک شما برای حضور و شرکت توی جشن ‪843‬‬


‫سالگی شورا تشکر کنم‪.‬‬

‫پدر جونگکوک گفت‪ ،‬لبخندی زد و از وقتش استفاده کرد تا به بیشتر‬


‫مهمونها خیره بشه‪.‬‬

‫‪-‬این واقعا باعث افتخاره که من به تبعیت از میراث همسرم‪ ،‬نماینده این‬


‫سازمان اجدادی هستم‪ .‬همونطوری که میدونید‪ ،‬درطول قرنهای‬
‫گذشته‪ ،‬تغییرات زیادی ایجاد شده و من نمیتونم استثنایی که رهبری‬
‫مینگجونگ اعمال کرد‪ ،‬از یاد ببرم‪.‬‬

‫دهیون گفت و تمام احساساتی که درونش به وجود اومد‪ ،‬قورت داد‪.‬‬

‫‪-‬اما همه اینها بخاطر شماست که هرروز جامعه ما رو عادالنهتر‪،‬‬


‫یکپارچه‪ ،‬درست و همدالنه کردید و همچنان به این کار ادامه میدید‪.‬‬
‫در کنارهم‪ ،‬با این ارمانها به موفقیت خواهیم رسید‪ .‬من قطعا مطمئنم‪ .‬و‬
‫‪2238‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫همچنان به تالشم ادامه میدم تا بهترین اینده و زندگی رو برای‬


‫خوناشامها فراهم کنم‪ .‬میخوام قدردانیم رو به همهتون‪ ،‬مخصوصا به‬
‫کسایی که بخشی از جامعه ما شدن‪ ،‬هرروز سخت کار کردن تا به‬
‫چیزهای بیشتری برسن و کسایی که مشاور من بودن و رفتار بدم رو‬
‫تحمل کردن‪ ،‬نشون بدم‪ ،‬مخصوصا وقتی که حال نداشتم از تخت‬
‫بیرون بیام‪.‬‬

‫پدر جونگکوک گفت و موجی از خنده رو از سالن تزئین شده با رنگ‬


‫مشکی و طالیی‪ ،‬برانگیخت‪.‬‬

‫‪-‬از همگی بینهایت متشکرم‪ .‬و صحبت از مشاور قابل اعتماد شد‪...‬‬
‫دوست دارم که از پسرم و رهبر ایندهتون‪ ،‬جئون جونگکوک‪ ،‬دعوت‬
‫کنم‪ .‬پسرم لطفا‪.‬‬

‫دهیون ازش درخواست کرد و دستش رو دراز کرد تا جونگکوک‬


‫بهش نزدیک بشه‪.‬‬

‫‪2239‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک ازش اطاعت کرد‪ .‬وقتی وسط صحنه ایستاد و نگاهش‬


‫روی دویست مهمون اونجا چرخید‪ ،‬اضطراب تمام بدنش رو به لرزه‬
‫انداخت‪.‬‬

‫جونگکوک یک خوناشام بود‪ ،‬احتماال قویترین خوناشام بین تمام‬


‫مهمونها‪ .‬پس چرا احساس میکرد که اضطراب زیر پوستش پخش‬
‫میشد؟ صداش درنمیاومد و ترجیح میداد توی گلوش گیر کنه؛ تا‬
‫اینکه نگاهش ناخوداگاه روی مردمکهایی قرار گرفت که‬
‫جونگکوک رو یاد رودخونهای شیرین از شکالت میانداخت که‬
‫خیلی خوب اون رو میشناخت‪.‬‬

‫فقط لبخند دلگرمکننده تهیونگ کافی بود تا جونگکوک یاد تعداد‬


‫دفعاتی اون سخنرانی رو تمرین کرده بود‪ ،‬بیفته؛ مثل کلمات تشویقی‪،‬‬
‫حمایت و تعریفی که از دوست پسرش دریافت کرده بود‪ .‬چند کلمه‬
‫رو توی ذهنش تکرار کرد‪ ،‬مخصوصا اون من بهت افتخار میکنم بیبی‬
‫و مادرت هم بهت افتخار میکنه‪ .‬وقتی نگاهشون بهم برخورد کرد‪ ،‬توده‬

‫‪2240‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫داخل گلوش بعد چند ثانیه از بین رفت و به جونگکوک جسارت داد‬
‫تا با حضار رو به رو بشه‪.‬‬

‫‪-‬شب همگی بخیر دوستهای عزیزم‪ .‬امیدوارم که از این شب زیبا‬


‫لذت ببرید‪ .‬باعث افتخاره که برای یک سال دیگه سالگرد شورا رو‬
‫جشن میگیرم‪ ،‬سازمانی که به شدت تالش میکنه تا تعادل و احترام رو‬
‫بین ما برقرار کنه‪.‬‬

‫جونگکوک شروع کرد‪.‬‬

‫‪-‬خیلی از نسلهایی که از این قسمت گذر کردن‪ ،‬کسایی که این‬


‫موقعیت رو با چنگ و دندون نگه داشتن و برای نظم‪ ،‬اینده و سعادت‬
‫جامعه خوناشامها تالش کردن‪ ،‬همهشون بخشی از خانواده من هستن‪.‬‬
‫از پدرم‪ ،‬مادرم‪ ،‬پدربزرگم و بقیه‪ .‬بابت تمام فداکاری‪ ،‬وقت و کار‬
‫پرشوری که توی قرنهای گذشته انجام دادن‪ ،‬ممنونم‪ .‬برای حفظ نام و‬
‫یاد خانوادهام‪ ،‬من خیلی سخت تالش کردم تا هرچیزی که یک رهبر‬

‫‪2241‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫خوب بهش نیاز داره‪ ،‬یاد بگیرم و به جامعهمون یک زندگی خوب و‬


‫مرفه بدم‪ .‬یکی از بزرگترین ارزوهام اینه که در این جنبه بالغ بشم تا‬
‫بتونم به رهبر خوبی تبدیل بشم که همهتون سزاوارش هستید‪.‬‬

‫جونگکوک با قاطعیت گفت‪ ،‬ژست پدرش رو تکرار کرد و از وقتش‬


‫استفاده کرد تا به مهمونها خیره بشه‪.‬‬

‫‪-‬تا اون زمان‪ ،‬هیچ شکی ندارم که پدرم این کار برجسته رو ادامه‬
‫خواهد داد و قدمهای مادرم رو دنبال خواهد کرد‪ .‬مطمئنم که مادرم‬
‫افتخار میکنه؛ به پدرم‪ ،‬به من و تک تک شماهایی که هرروز برای‬
‫جامعهمون مبارزه میکنید‪.‬‬

‫جونگکوک با کشیدن نفس عمیقی اماده شد تا اخرین و مهمترین‬


‫قسمت سخنرانیاش رو ارائه بده‪.‬‬

‫‪2242‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬و صحبت از مادر عزیزم شد‪ ...‬من و تمام اعضای شورا نتونستیم از این‬
‫سالگرد برای بزرگداشت مادرم استفاده نکنیم‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و کمی به کنار رفت تا بتونه بوم بزرگی با پارچه‬


‫مشکی رنگ رو بهشون نشون بده‪.‬‬

‫‪-‬ما به وضوح فکر میکنیم که مادرم رو باید بخاطر شیوه فوقالعادهای‬


‫که زندگی میکرد‪ ،‬برای تمام دستاوردها و پیروزیها و تمام چیزهای‬
‫خوبی که برامون توی جامعه پیاده کرد‪ ،‬به یاد اورد‪ ،‬نه جوری که‬
‫غمانگیز و ناعادالنه از دنیا رفت‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و واقعا سعی کرد که صداش رو ثابت نگه داره‪ ،‬اما‬
‫دراخر دوباره لرزید‪.‬‬

‫‪2243‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬بنابراین امروز‪ ،‬ما با این نقاشی که توسط یان پیمینگ خلق شده بهش‬
‫ادای احترام میکنیم تا به نقاشیهای حاضر روی دیوار شورا‪ ،‬کنار تمام‬
‫رهبرانی که نماینده ما بودن‪ ،‬اضافه بشه‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و به خودش اجازه داد از نزدیک به نقاشی واقع‬


‫گرایانه مادرش نگاه کنه‪ ،‬با وجود اینکه قبل مهمونی بارها بهش نگاه‬
‫کرده بود‪ .‬ویژگیهایی که به خوبی میشناخت‪ ،‬دنبال کرد و حاال با‬
‫اشتیاق‪ ،‬گرما و عشق زن فوقالعادهای که مادرش بود و همیشه در یادها‬
‫بود‪ ،‬به خاطر سپرد‪.‬‬

‫‪-‬من واقعا امیدوارم که روزی انتظارات مادرم رو براورده کنم و کاری‬


‫کنم که به عملکردم افتخار کنه‪ .‬قول میدم که وقتی زمان مناسبش‬
‫برسه‪ ،‬ناامیدش نکنم‪ .‬نه مادرم و نه شماها رو‪ .‬لطفا منتظرش بمونید‪ .‬از‬
‫توجهتون ممنونم‪ .‬لطفا از مهمونی لذت ببرید‪.‬‬

‫‪2244‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک درحالی که سخنرانیاش رو تموم کرد‪ ،‬تعظیمی کرد و‬


‫درجواب با تشویق گستردهای رو به رو شد‪.‬‬

‫وقتی صدای تشویق کم شد‪ ،‬جونگکوک و دهیون صحنه رو ترک‬


‫کردن و وقتی یک جفت بازو محکم بدنش رو دراغوش گرفت‪،‬‬
‫جونگکوک تقریبا خفه شد‪.‬‬

‫‪-‬من خیلی بهت افتخار میکنم جونگکوک‪ .‬کارت عالی بود‪.‬‬

‫پدرش تشویقش کرد و بعد از اینکه از اغوشش بیرون اومد‪ ،‬یقه کت‬
‫مشکی رنگش رو مرتب کرد‪.‬‬

‫‪-‬و میدونم مادرت هم بهت افتخار میکنه‪ .‬انگار میتونم ببینم که با‬
‫برق چشمهاش و لبخندش از باال نگاهمون میکنه‪.‬‬

‫‪2245‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬واقعا اینطوری فکر میکنی؟‬

‫جونگکوک با صدای شکستهای پرسید‪.‬‬

‫این اولین باری نبود که احساس میکرد که کسی مراقبش بود‪ .‬و شاید‬
‫برای خیلیها مسخره به نظر میرسید‪ ،‬اما برای جونگکوک این یک‬
‫قوت قلب بود که باور داشت مادرش ازش مراقبت میکرد‪ ،‬بهش‬
‫افتخار میکرد و تمام قدمها و دستاوردهاش رو دنبال میکرد‪ .‬گرمایی‬
‫که از اون فکر به جا موند به صد و هشتاد درجه رسید و این بدون شک‬
‫مهمترین چیز بود‪.‬‬

‫‪-‬من فکر نمیکنم پسرم‪ ،‬مطمئنم‪ .‬و باور کن غروری که درونم احساس‬
‫میکنم برای خودم و مادرت کافیه‪.‬‬

‫پدرش گفت و صورت جونگکوک رو نوازش کرد‪ .‬به وضوح‬


‫احساسات مرد توی چشمهاش برق میزد‪.‬‬
‫‪2246‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬تو قراره به چیزهای خیلی خوبی برسی جونگکوک‪ .‬از اولین دقیقهای‬
‫که دیدمت‪ ،‬مطمئن بودم‪ .‬خیلی دوستت دارم پسرم‪.‬‬

‫‪-‬وای خدای من‪ ،‬بابا‪.‬‬

‫جونگکوک هق هقی کرد و با دستمالی که قبال توی جیب کت‬


‫شلوارش گذاشته بود‪ ،‬اشکی که از گوشه چشمها فرار کرد رو پاک‬
‫کرد‪.‬‬

‫‪-‬فکر میکردم که امشب قراره مهمونی باشه‪ ،‬نه گریه انداختن‬


‫جونگکوک‪.‬‬

‫دهیون گفت‪.‬‬

‫‪2247‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫هردو خوناشام خندیدن و سعی کردن از اشکهای قرمزی که توی‬


‫چشمهاشون جمع شده بود‪ ،‬خالص بشن‪.‬‬

‫‪-‬ولی منم دوستت دارم بابا‪ .‬خیلی زیاد‪ .‬تو و مامان بزرگترین منبع الهام‬
‫من هستید و تا ابدم میمونید‪.‬‬

‫جونگکوک اعتراف کرد و این بار درکمال تعجب‪ ،‬اولین کسی بود که‬
‫دستهاش رو دور گردن مرد مقابلش حلقه کرد‪.‬‬

‫بعد از رد و بدل شدن صحبتها و حرکات اشنای محبتامیز‪ ،‬دهیون به‬


‫سمت جین ریوک و بعضی از مورد اعتمادترین اعضاش رفت‪ ،‬درحالی‬
‫که جونگکوک با لبخند دنبال منبع الهام و محرک همون احساساتش‬
‫گشت‪.‬‬

‫‪2248‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ با اغوش باز و گرم چند متر دورتر منتظرش بود و وقتی‬
‫دستهای جونگکوک مکان مورد عالقهاش‪ ،‬یعنی کمتر تهیونگ رو‬
‫پیدا کرد‪ ،‬بدن خوناشام مو تیره رو محکم فشار داد‪.‬‬

‫‪-‬کی بیبی کیوت منه که باعث افتخارم شده؟‬

‫تهیونگ با گرفتن گردن جونگکوک زمزمه کرد و باعث شد‬


‫جونگکوک خجالت بکشه‪.‬‬

‫‪-‬کارت خیلی خوب بود!‬

‫خوناشام مو بلوند گفت و با یک بوسه بهش تبریک گفت‪ .‬لبهاش‬


‫رو با مالیمت روی لبهای جونگکوک حرکت میداد‪.‬‬

‫‪2249‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬سخنرانیت خیلی دوست داشتنی بود‪ .‬با وجود اینکه قبل از امشب‬
‫هزاربار شنیده بودمش‪ ،‬بازم تونستی احساساتیم کنی‪ .‬و نقاشی مادرت؟‬
‫خیلی خوشگل و مسحورکننده بود‪ .‬انگار مادرت هم با ما اینجاست‪.‬‬

‫تهیونگ با لبخندی گفت و به پشت سر جونگکوک‪ ،‬دقیقا جایی که‬


‫نقاشی همچنان روی صحنه بود تا مهمونها اون رو ببینن و ازش لذت‬
‫ببرن‪ ،‬نگاه کرد‪.‬‬

‫‪-‬ممنون عشق من‪ .‬واقعا بابت حرفهات ممنونم‪.‬‬

‫جونگکوک گفت‪ ،‬بوسه سبکی روی لبهای تهیونگ گذاشت‪ ،‬از‬


‫پشت به دیوار تکیه داد و تهیونگ رو به سمت بدن خودش کشید که تا‬
‫حد ممکن بهم نزدیک بشن‪.‬‬

‫‪-‬تمام بدنم داشت میلرزید‪ .‬کسی متوجه شد؟‬

‫‪2250‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک زمزمه کرد‪ ،‬اما خب‪ ،‬اگه کسی به شنیدن صحبت بینشون‬
‫عالقهمند بود‪ ،‬کار سختی نداشت‪.‬‬

‫تهیونگ سری به نشونه منفی تکون داد‪.‬‬

‫‪-‬نه‪ .‬قول میدم که تصویرت کامال مطمئن و قاطع بود‪.‬‬

‫تهیونگ بهش اطمینان داد و بعد به سمت گوش دوست پسرش خم‬
‫شد‪.‬‬

‫‪-‬و باید اعتراف کنم که خیلی هم هات بودی‪.‬‬

‫جونگکوک با حرف تهیونگ چشمهاش رو چرخوند‪.‬‬

‫‪-‬خفه شو‪ .‬داری خجالتم میدی‪.‬‬

‫‪2251‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک اعتراف کرد و وقتی تهیونگ به طرز دوست داشتنی و‬


‫شیرینی روی گونهاش خندید‪ ،‬چشمهاش رو بست‪.‬‬

‫‪-‬متوجه شدم که تو هم خیلی خوب با مهمونها گرم گرفتی‪ .‬به نظر‬


‫میرسه که ازت خوششون اومد‪.‬‬

‫‪-‬چی میتونم بگم؟‬

‫تهیونگ پرسید‪ ،‬شونهاش رو باال انداخت و دستهاش رو پشت گردن‬


‫جونگکوک قفل کرد‪.‬‬

‫‪-‬من میتونم خیلی جذاب باشم‪.‬‬

‫‪-‬اوه‪ .‬اینطوره کیم؟ خب‪ ،‬باید بهت اعتراف کنم که خیلی خوب از این‬
‫موضوع اطالع دارم‪.‬‬

‫‪2252‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک جواب داد و گونه تهیونگ رو بوسید‪.‬‬

‫ادامه داد‪:‬‬

‫‪-‬ولی شاید‪ ...‬باید مراقب باشم که کسی تو رو ازم ندزده‪ .‬تو دوست‬
‫پسر یکی از اعضای خانواده سلطنتی شدی و این برای همه جذابتره‪.‬‬
‫و قیافه خوبت هم باید بهش اضافه کرد‪ .‬احتماال همه میخوان که پرنس‬
‫باشن‪.‬‬

‫‪-‬فکر میکردم که پرنس نیستی‪.‬‬

‫تهیونگ با شیطنت گفت و پیرهن سفیدی که جونگکوک پوشیده بود‪،‬‬


‫صاف و مرتب کرد‪.‬‬

‫‪-‬و واقعا نیستم‪ ،‬ولی تو قطعا مال منی‪.‬‬

‫‪2253‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫خوناشام مو تیره به سادگی گفت و فک تهیونگ رو نوازش کرد‪،‬‬


‫طوری که انگار مطلقترین حقیقت بود‪.‬‬

‫‪-‬وای خدای من‪.‬‬

‫تهیونگ غر زد‪ ،‬اما درعین حال‪ ،‬لبخند خجالتیاش رو توی گردن‬


‫جونگکوک پنهان کرد‪.‬‬

‫‪-‬میتونی به طرز چندشاوری کیوت باشی‪ .‬باید باهات چیکار کنم؟‬

‫‪-‬میدونستی برعکس چیزی که بقیه فکر میکنن‪ ،‬ما خوناشام میتونیم‬


‫خیلی رمانتیک باشیم؟‬

‫جونگکوک پرسید‪.‬‬

‫‪2254‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬برعکس ماهیت سردی که داریم‪ ،‬از شاعرهای چند قرن پیش و‬


‫زندگی با اونها چیزهای زیادی یاد گرفتیم‪.‬‬

‫‪-‬ولی تو فقط برای بیست و یک سال زندگی کردی‪.‬‬

‫تهیونگ با تمسخر گفت و جونگکوک با ناراحتی ساختگی بهش نگاه‬


‫کرد‪.‬‬

‫‪-‬و هدفت از این حرف چیه؟‬

‫جونگکوک پرسید‪.‬‬

‫تهیونگ خندید و دوباره جونگکوک رو بوسید‪.‬‬

‫‪-‬خب درواقع‪ ،‬من خیلی خوب از این موضوع اطالع دارم‪.‬‬

‫‪2255‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ دقیقا همون کلماتی که جونگکوک چند دقیقه پیش بهش‬


‫گفت رو تکرار کرد‪.‬‬

‫‪-‬خیلی خوب خبر دارم که واقعا رمانتیکی بیبی‪.‬‬

‫‪-‬بخاطر اینکه خیلی دوستت دارم‪.‬‬

‫جونگکوک روی لبهای خندون تهیونگ زمزمه کرد‪.‬‬

‫‪-‬و میدونی که من خیلی بیشتر دوستت دارم‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و لبخندی زد‪.‬‬

‫بعد از سخنرانی‪ ،‬زمین رقص برای مهمونها باز شد و اهنگ اروم و‬


‫عاشقانهای توی سالن بزرگ پخش شد تا شروع بشه‪.‬‬

‫‪2256‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫البته که تهیونگ با اشتیاق لبخندی زد‪ ،‬دست جونگکوک رو گرفت و‬


‫اون رو به سمت جمعیتی که وسط فضا متمرکز شده بودن تا با‬
‫پارتنرشون برقصن‪ ،‬کشید‪.‬‬

‫چند جفت نگاه روی هردوشون قرار گرفت‪ ،‬اما جونگکوک حتی یک‬
‫لحظه هم اهمیت نداد چون نگاهش فقط روی تهیونگ بود‪.‬‬
‫جونگکوک چطوری میتونست وقتش رو با نگاه کردن به فرد یا چیز‬
‫دیگهای تلف کنه‪ ،‬وقتی اون مرد توی اغوشش بود؟ مردی که فقط‬
‫میتونست تناسخ یک خدا باشه‪ ،‬مخصوصا با درخشندگی و ظرافتی که‬
‫داشت‪ ،‬چنان زیبایی و بینقصی که از اجزای صورتش ساطع میشد و‬
‫مهربونی‪ ،‬دوستی و عشقی که از منفذ بدنش بیرون میزد‪.‬‬

‫جونگکوک چیکار کرده بود که اینقدر خوش شانس بود؟‬

‫‪2257‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫پوست تهیونگ دیگه مثل قبل به طور طبیعی نه برنزه بود‪ ،‬نه گرم اما‬
‫این به این معنی نبود که جونگکوک تمایلی به لمس کردنش نداشت‪.‬‬
‫اتفاقا برعکس‪.‬‬

‫چون با وجود اینکه به طور فیزیکی ممکن نبود که تهیونگ گرما تولید‬
‫کنه‪ ،‬جونگکوک هرباری که خوناشام مو بلوند طوری بهش خیره‬
‫میشد که انگار جونگکوک تمام دنیاش بود‪ ،‬احساسش میکرد‪.‬‬
‫جونگکوک میتونست حسش کنه چون هرباری که تهیونگ با لطافت‬
‫لمسش میکرد و ردی از اتش رو روی پوستش به جا میذاشت‪ ،‬دمای‬
‫سینهاش باال میرفت‪ .‬جونگکوک میتونست حسش کنه چون هرباری‬
‫که لبهای تهیونگ روی لبهاش قرار میگرفت و بدنش رو کامال با‬
‫اشتیاق و عشق رها میکرد‪ ،‬تب میکرد‪.‬‬

‫یکی از بازوهای جونگکوک دور کمر تهیونگ حلقه شد‪ ،‬درحالی که‬
‫دست دیگهاش دنبال دست دوست پسرش گشت‪ .‬خوناشام مو بلوند به‬

‫‪2258‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جای اینکه دست دیگهاش رو روی شونه جونگکوک بذاره‪ ،‬ترجیح‬


‫داد گردنش رو بگیره تا از نزدیکی بینشون مطمئن بشه‪.‬‬

‫با تک تک دقایق اون ملودی شیرین و اروم‪ ،‬هردوشون لبخند زدن‪،‬‬


‫بهم خیره شدن و توی حباب عشق و ارامشی که اونها رو در برگرفته‬
‫بود‪ ،‬غرق شدن‪ .‬جونگکوک خیلی خوشحال بود‪ .‬بینهایت خوشحال‪.‬‬

‫و حتی خوشحالتر بود که میدونست با تمام اطمینان درجهان‪ ،‬این‬


‫احساسات لطیف رو برای همیشه حفظ میکرد‪ .‬البته که روزهای بدی‬
‫هم وجود خواهد داشت‪ .‬البته که باال و پایین وجود داشت‪ ،‬نه فقط توی‬
‫زندگی جونگکوک‪ ،‬بلکه توی رابطهاش با تهیونگ‪ .‬اما با این حال‪،‬‬
‫جونگکوک میدونست این خوشحالی همیشه زیاد بود و برهرچیزی‬
‫غلبه میکرد‪.‬‬

‫‪-‬یه سوالی دارم‪.‬‬

‫‪2259‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ یکدفعه گفت‪.‬‬

‫‪-‬هوم؟‬

‫جونگکوک پرسید و یک تای ابروش رو باال انداخت‪.‬‬

‫‪-‬سوالت چیه عشق من؟‬

‫‪-‬ما خوناشامها عمر میکنیم؟ نمیدونم چطوری یادم رفته قبال ازت‬
‫بپرسم‪ ،‬ولی با افراد سن باالیی صحبت کردم و این سوال به ذهنم اومد‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و درعین حال که بدنهاشون به طرز ارومی با اهنگ‬


‫تاب میخورد‪ ،‬متفکرانه سرش رو به کنار خم کرد‪.‬‬

‫‪2260‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬خب‪ ،‬اره‪ .‬عمر میکنیم‪ ،‬ولی طول عمرمون از انسانها بیشتره‪ .‬از نظر‬
‫فیزیکی و جسمانی کندتر پیر میشیم‪ .‬مثال من به عنوان یک خون‬
‫خالص‪ ،‬عمر کردم و تا رسیدن به سن بزرگسالی‪ ،‬یعنی یکم کمتر از‬
‫بیست و پنج سالگی‪ ،‬سنم باال میره‪ .‬از اون موقع‪ ،‬بدنم کندتر شروع به‬
‫پیرشدن میکنه‪ .‬از نظر ریاضی درست نیست‪ ،‬ولی مثل اینه که هر پنجاه‬
‫سال‪ ،‬یک سال پیر میشیم‪.‬‬

‫جونگکوک توضیح داد‪.‬‬

‫‪-‬و توی موقعیت تو به عنوان یه خوناشام تبدیلی‪ ،‬حالت و فرمی که‬


‫حین تبدیل شدن داشتی‪ ،‬حفظ میکنی‪ ،‬فقط ارومتر عمر میکنی‪.‬‬

‫‪-‬اوه‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬سری تکون داد و به چیزی که جونگکوک گفت‪ ،‬فکر‬


‫کرد‪.‬‬
‫‪2261‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬پس داری میگی که قراره برای سالها جوون بمونم؟‬

‫‪-‬خب‪ ،‬باید بگم برای چندین قرن عشق من‪.‬‬

‫جونگکوک حرفش رو تصحیح کرد‪.‬‬

‫‪-‬عالیه‪.‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬نفسش رو بیرون داد و بعد لبخند بزرگی زد‪.‬‬

‫‪-‬ولی این من رو یاد یه چیز دیگه انداخت‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و حالت چهرهاش محتاط شد‪.‬‬

‫‪2262‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬یاد چی؟‬

‫‪-‬باید برم دگو که به خانوادهام بگم‪ .‬نمیخوام بخاطر این موضوع‬


‫ازشون دور باشم‪.‬‬

‫تهیونگ زمزمه کرد‪.‬‬

‫‪-‬همینجوری فکرکردن به اینکه یک روزی ترکم میکنن و من اینجا‬


‫میمونم خیلی دردناکه‪ .‬پس میخوام از تمام لحظات با ارزشی که‬
‫همچنان باهاشون دارم‪ ،‬لذت ببرم‪.‬‬

‫‪-‬و الزم نیست ازشون فاصله بگیری‪ .‬من هیچوقت چنین چیزی ازت‬
‫نمیخوام‪.‬‬

‫‪2263‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک بهش تضمین داد و دستهای گره خوردهشون رو باال‬


‫اورد تا بوسه سبک و شیرینی روی دست تهیونگ بزنه‪.‬‬

‫‪-‬ما قبال درموردش حرف زدیم‪ .‬میتونی هرموقع که میخوای به‬


‫خانوادهات بگی که خوناشامی‪ ،‬ولی فکر کنم باید وارد ذهنشون بشی‬
‫و از اینکه به کسی بگن منعشون کنی‪ .‬اینجوری نیست که من به پدر و‬
‫مادرت یا خواهر و برادرهات اعتماد نداشته باشم‪ ،‬خودت این رو‬
‫میدونی‪ .‬ولی گاهی اوقات‪ ،‬ادمها موارد کوچیکی رو به همدیگه‬
‫میگن و این میتونه مشکل بشه‪.‬‬

‫‪-‬میدونم‪ .‬و منم مشکلی با این کار ندارم‪ .‬این کامال بیخطره‪ ،‬مگه نه؟‬
‫این برای امنیت ما‪ ...‬و امنیت خودشونه‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و با درک سری تکون داد‪.‬‬

‫‪-‬دقیقا‪.‬‬
‫‪2264‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک گفت و دوباره دست تهیونگ رو بوسید‪.‬‬

‫‪-‬هرموقع که تو بخوای میتونیم بریم‪ .‬من همیشه کنارتم‪ .‬احتماال اولش‬


‫واکنش مثبت و قابل درکی نشون نمیدن‪ ...‬ولی به اون مرحله هم‬
‫میرسیم‪ .‬میدونم که همینطوره‪.‬‬

‫‪-‬امیدوارم حق با تو باشه‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و دست جونگکوک رو رها کرد تا به بدنش نزدیکتر‬


‫بشه‪ .‬گردن جونگکوک رو دراغوش گرفت تا بیشتر با همدیگه برقصن‬
‫و دستهای جونگکوک هم بالفاصله روی کمر تهیونگ قرار گرفت‪.‬‬

‫‪-‬ممنونم‪.‬‬

‫‪2265‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫اهنگهای اروم بعد چند دقیقه تموم شدن و جاشون رو به اهنگهای‬


‫شاد دادن و اون لحظه بود که زمین رقص شلوغتر شد‪.‬‬

‫حالت چهره تهیونگ تغییر کرد و پوزخند ناگهانیاش جونگکوک رو‬


‫گیج کرد‪ ،‬اما نه برای مدت طوالنی چون دوست پسر مو بلوندش به‬
‫گوشش نزدیک شد و زمزمه کرد‪:‬‬

‫‪-‬میتونی از مهمونی یکم فاصله بگیری؟‬

‫جونگکوک سری به نشونه تایید تکون داد‪ .‬متعجب و کنجکاو بود‪ ،‬نه‬
‫تنها از حالت چهره تهیونگ‪ ،‬بلکه از چیزی که توی ذهن پسر بود‪.‬‬

‫تهیونگ نیشخندی زد‪ ،‬دست جونگکوک رو گرفت و محکم نگه‬


‫داشت و بعد مخفیانه توی سالن حرکت کردن‪ .‬سعی کردن تا جایی که‬
‫ممکن بود محتاط باشن و بعد به سمت اسانسور رفتن‪.‬‬

‫‪2266‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬داریم کجا میریم؟‬

‫به محض اینکه در اسانسور بسته شد‪ ،‬جونگکوک با اخم پرسید‪ ،‬اما‬
‫لبهای تهیونگ ساکتش کرد‪.‬‬

‫لبهای زیبای تهیونگ لبهاش رو پیدا کرد و با بوسه عمیقی کلماتش‬


‫رو بلعید‪.‬‬

‫جونگکوک با فشار مالیم تهیونگ به شونههاش عقب عقب رفت‪.‬‬


‫لبهاشون حتی برای یک لحظه از هم جدا نشد‪.‬‬

‫تهیونگ لب پایین جونگکوک رو مکید و زمزمه کرد‪:‬‬

‫‪-‬بهت گفتم که حین سخنرانیت خیلی هات شده بودی‪ ،‬نگفتم؟‬

‫‪2267‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫خوناشام مو بلوند بوسههای خیسی روی گردن جونگکوک گذاشت و‬


‫باعث شد چند تا ناله اروم از گلوش ازاد بشه‪.‬‬

‫‪-‬خیلی مطمئن‪ ،‬با اعتماد به نفس و سکسی بودی‪ ...‬دقیقا از لحظهای که‬
‫پات رو روی صحنه گذاشتی‪ ،‬میخواستم درحد مرگ ببوسمت‪.‬‬

‫تهیونگ زمزمه کرد‪ ،‬با دستهای چابکش پیرهن سفید جونگکوک رو‬
‫از شلوار مشکی و کالسیکش بیرون کشید و باعث شد بالفاصله پوست‬
‫سرد دستهای تهیونگ رو پشت بدنش احساس کنه‪ .‬وقتی‬
‫جونگکوک گردنش رو خم کرد و از لذت دهن حریص تهیونگ که‬
‫قسمت حساس گردنش رو مکید و بوسید‪ ،‬به خودش لرزید‪ ،‬همه چیز‬
‫کامال اجتنابناپذیر بود‪.‬‬

‫‪-‬تو من رو به کشتن میدی ته‪ .‬و من جاودانهام‪ ،‬پس خوب بهش فکر‬
‫کن‪.‬‬

‫‪2268‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک زمزمه کرد و نیشخند تهیونگ رو روی فکش احساس‬


‫کرد‪.‬‬

‫صدای اسانسور که به طبقه مورد نظرشون رسیده بودن‪ ،‬جونگکوک رو‬


‫ترسوند و باعث شد از مه هوس و شهوت بیرون بیاد‪ ،‬اما قبل از اینکه‬
‫بتونه چیزی از تهیونگ بپرسه‪ ،‬پسر دیگه دستش رو گرفت و خوناشام‬
‫رو از اون فضای تنگ بیرون کشید‪.‬‬

‫اواخر بعد از ظهر روف گاردن رو روشن کرده بود و پرتوهای طالیی‬
‫نور خورشید به استخری که گوشه روف گاردن هتل بود‪ ،‬میتابید‪،‬‬
‫طوری که انگار پرتوهای درخشان توی اب پر از کلر شناور بودن‪.‬‬

‫از اونجایی که هتل برای استفاده انحصاری مهمونهای سالگرد شورا‬


‫بسته بود‪ ،‬بار کوچیک کنار استخر کامال خالی بود و تهیونگ‬
‫جونگکوک رو به سمت یکی از تختهای افتاب با نسیم تابستونی و‬
‫پردهای که اطرافش رو احاطه کرده بودن‪ ،‬کشید‪.‬‬

‫‪2269‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬تهیونگ‪...‬‬

‫جونگکوک با لحن هشدارامیزی گفت و کم کم قصد دوست پسرش‬


‫رو فهمید‪.‬‬

‫‪-‬من یکی از میزبانهای مهمونیام‪ .‬اگه برای مدت طوالنی ناپدید بشم‪،‬‬
‫بقیه متوجه میشن‪.‬‬

‫خوناشام مو بلوند هردو دست جونگکوک رو گرفت‪ ،‬درحالی که‬


‫خودش لبه تخت نشست و جونگکوک رو با خودش کشید‪ ،‬تا اینکه‬
‫خوناشام دیگه روی پاهاش نشست‪.‬‬

‫‪-‬خب‪ ...‬پس باید مطمئن بشیم که سریع انجامش بدیم‪.‬‬

‫‪2270‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫تهیونگ گفت‪ ،‬شونهاش رو باال انداخت و با شیطنت لب پایینش رو‬


‫گزید‪.‬‬

‫‪-‬میدونم که اگه خوب ازم مراقبت کنی‪ ،‬میتونم خیلی سریع باشم‪.‬‬
‫موضوع اینه که‪...‬‬

‫تهیونگ گفت و بعد مکث کرد‪ .‬وقتی انگشتهاش کمربند خوناشام‬


‫دیگه رو پیدا کرد‪ ،‬نفس جونگکوک گرفت‪.‬‬

‫‪-‬میتونی جوری ازم مراقبت کنی که سریع به کام برسم؟‬

‫‪-‬من به یه هیوال تبدیلت کردم‪.‬‬

‫جونگکوک گفت و وقتی انگشتهای تهیونگ به عضوش کشیده شد‪،‬‬


‫چشمهاش رو از لذت چرخوند‪.‬‬

‫‪2271‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫‪-‬شاید‪.‬‬

‫تهیونگ گفت و لبخند معصومانهای زد‪.‬‬

‫‪-‬ولی میتونی انجامش بدی یا نه؟‬

‫تهیونگ پرسید‪.‬‬

‫جونگکوک با تمسخر خندید و وقتی دست سرد تهیونگ وارد شلوار و‬


‫باکسرش شد تا عضو نبضدارش رو پیدا کنه‪ ،‬جلوی ناله بلندش رو‬
‫گرفت‪.‬‬

‫وقتی نگاهش روی چشمهای شکالتی تهیونگ قرار گرفت‪،‬‬


‫مردمکهای پسر مو بلوند رو دید که کامال از اشتیاق و شهوت گشاد‬

‫‪2272‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫شده بود و جونگکوک هیچ شکی نداشت که چشمهای خودش هم‬


‫همینطوری بود‪.‬‬

‫‪-‬خیلی خوب میدونی که میتونم‪.‬‬

‫جونگکوک جواب داد‪ ،‬راحت روی پای تهیونگ نشست و محکم‬


‫گردنش رو نگه داشت‪.‬‬

‫لبهاش رو به ارومی روی فک و گردن تهیونگ کشید‪.‬‬

‫‪-‬واقعا میتونی؟‬

‫‪-‬قراره تا ابد همینقدر رومخ باشی‪ ،‬مگه نه؟‬

‫‪2273‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک پرسید‪ ،‬چشمهاش رو با بازیگوشی چرخوند و احساس‬


‫کرد طعنههای دوست پسرش مستقیم به سمت برامدگی بین پاهاش‬
‫رفت‪.‬‬

‫دستهای تهیونگ با جسارت دکمههای پیرهن جونگکوک رو باز‬


‫کرد و از روی شونهاش کنارش زد‪ ،‬تا اینکه لباسش روی تشک افتابی‬
‫زیرشون افتاد‪.‬‬

‫‪-‬خیلی خوب میدونی که قراره باشم‪.‬‬

‫تهیونگ جواب داد و لبخندی زد‪.‬‬

‫قبل از اینکه نوک انگشتهای پسر مو بلوند بتونه نقشی روی پوست‬
‫سینه جونگکوک بکشه‪ ،‬پسر مو تیره مچ دستهای تهیونگ رو گرفت‬
‫و هلش داد‪ ،‬تا اینکه پشت تهیونگ به تشک برخورد کرد‪.‬‬

‫‪2274‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫جونگکوک دستهای تهیونگ رو باال سرش قفل کرد‪ ،‬خم شد و‬


‫لبهاشون روی بوسه جسورانه و شتابزدهای روی هم گذاشت‪ ،‬اما‬
‫قبلش زمزمه کرد‪:‬‬

‫‪-‬نمیتونم براش صبر کنم عشق من‪.‬‬

‫‪THE END‬‬

‫و باالخره داستان تهکوک الست هم تموم شد‪ ...‬شایدم تموم نشده؟‬


‫چون اونها قراره تا ابد روی مخ همدیگه برن و دوتا عاشق چندش‬
‫باشن‪.‬‬
‫وقت خدافظی رسیده‪ .‬واقعا خوشحالم که تونستم یه فیک دیگه رو با‬
‫همراهی شماها تموم کنم‪ .‬توی این یازده ماه حسهای متفاوتی رو‬
‫تجربه کردم ولی ازش لذت بردم‪ .‬از تک تک کسایی که توی این‬
‫مدت کنارم بودن و بهم انرژی دادن ممنونم‪ .‬امیدوارم همونقدری که‬

‫‪2275‬‬
‫‪I Lost My Mind, You Found My Heart‬‬ ‫‪VkookPlanet‬‬

‫من ازش لذت بردم‪ ،‬شماها هم برده باشید‪ .‬مرسی که ترجمه من رو با‬
‫نقصهایی که میدونم داره‪ ،‬خوندید‪ .‬بزودی با کار جدید برمیگردم‬
‫پس منتظرش باشید‪.‬‬
‫خیلی دوستتون دارم‪.‬‬

‫یاسی‬

‫‪2276‬‬

You might also like