Professional Documents
Culture Documents
Step Towards A Life or Death S.2 Full Part
Step Towards A Life or Death S.2 Full Part
•
Seasons 2
~ کایسو: غمگین~ کاپل، رمنس: ژانر
دستاش با سرعت باالیی پاپیون و دکمه های کیونگسو رو پشته سر هم باز میکرد و
دستای کیونگسو متقابال کت مشکی رنگ جونگین رو از شونه هاش به عقب هل داد تا
از تنش در بیاره..
جونگین سرش رو کمی کج کرد تا بهتر لب های برجسته و مرطوب کیونگسو رو ببوسه و
خیلی ناگهانی دستاش زیره باسن کیونگسو رفتن و به سمت باال کشیدش..
کیونگسو از روی عادت همیشگیش پاهاش رو دور کمر جونگین حلقه کرد و دستاش از
پشت سر توی موهای نرم و خوش بوی جونگین فرو رفت و اروم چنگشون زد..
انگشتای جونگین با خشونت توی پهلو های کیونگسو فرو میرفتن و انگار حس نرمی و
خمیری مانند بدن کیونگسو بدنش رو داغ تر میکرد..
کیونگسو رو از دیوار جدا کرد لحظه ی بعد روی تخت خوابیده بودن وکیونگسو خودش رو
برهنه زیر بدن جونگین پیدا کرد !
لب های جونگین روی قفسه ی سینه اش به حرکت در اومدن و این کیونگسو بیقرار
تر میکرد و دستاش همچنان موهای جونگین رو به عقب میکشید...
نرمیه تشک باعث میشد بیشتر خودش رو به تخت فشار بده واما جونگین با این حال
قصد نداشت لب هاشو از سینه های روشن کیونگسو جدا کنه..
کیونگسو با نفس نفس خنده ی ارومی کرد و بعد بدنشو کمی باال داد تا به جونگین
بفهمونه پوست حساس سینه اش درد ناک شده..
-جونگ...
جونگین زبونش رو اروم روی سینه اش کشید و از همون جا که بود نگاهش کرد و این یه
صحنه ی کامال تحریک امیز برای کیونگسو بود
کیونگسو سرشو پایین گرفت با دیدن جونگین لب هاشو با حالت خاص همیشگیش که
باعث میشد جونگین دیوونه بشه ،گاز گرفت ...
این حرکاتش یه جورایی به ضرر خودش بود چون جونگین خودش رو باال کشیدو بعد لب
پایین کیونگسو رو با خشونت دلنشینی مکید و بعد با صدای دو رگه ای روی لباش زمزمه
کرد :
کیونگسو اروم خندید و سعی کرد نفس هاشو کنترل کنه دستاش روی سینه ی جونگین
نشست :
جونگین با شیرین زبونیش یه نیشخند زد و نفسشو روی لب های نیمه باز و ورم کرده
ی کیونگسو بیرون داد..
یکی از دستاشو به رون کیونگسو و دسته دیگشو زیره کمرش گرفت وبعد روی تخت چرخید
طوری که این بار کیونگسو روی بدنش قرار گرفت...
کیونگسو خوب میدونست که االن باید دقیقا چه کاری رو انجام بده ..
دستاشو روی سینه های ورزیده و گندمی جونگین گذاشت وبعد روی پاهاش نشست..
جونگین با بی قراری دستاش رو روی بازو ها و رون های کیونگسو میکشید وبا چشماش
التماسش میکرد که زودتر شروع کنه ...حاال هر کاری که قرار بود انجام بده..
کیونگسو کمی به جلو خم شد و بعد از بوسیدن لب های جونگین ،سرشو کمی کج کرد تا
بتونه پشتش رو ببینه و با دستش عضو جونگین رو با هر روشی که بود روی خودش
تنظیم کرد و بعد از مطمئن شدن سرشو برگردوندو و به جونگین خیره شد..
همینطور که اروم روی عضو سخت شده ی جونگین مینشست به جونگین و چشماش خیره
بود و جونگین میتونست خیلی خوب تغییر حالت کیونگسو رو با ورودش به بدن نرمش ،
ببینه!!
لبشو به شدت گاز گرفت و با کالفگی اهی کشید ودستاش روی باسن کیونگسو نشستن و
بهشون چنگ زد :
-لعنتی...
کیونگسو دوباره دستاش رو ریو سینه ی جونگین گذاشت و سعی کرد اروم باشه...
کمی خم شد سمتش و سعی کرد با حرکتش لب های جونگین رو هم ببوسه و این باعث
میشد ناله هاش توی دهن جونگین خفه بشه...
حرکت انگشتای جونگین روی بدنش باعث میشد بیشتر خودش رو به بدن جونگین
بچسبونه و این وضع رو برای هر دوتاشون بدتر میکرد...
با گذشت چند دقیقه حرکت هاشو شدت گرفت و بعد جونگین توی جاش نشست و کمر
کیونگسو رو بین دستاش گرفت تا خودش حرکتش بده بعد لب هاشو روی سینه هاش
گذاشت همینطور که گازشون میگرفت از صدای ناله های کیونگسو لذت میبرد...
جونگین میتونست دستای کیونگسو رو توی موهاش به خوبی حس کنه زمانی که به شدت
چنگشون میزد...
کیونگسو نفس بریده بدنشو به جلو هدایت کرد و بعد با صدای ارومی کنار گوش جونگین
نالید و بعد هر دو با فاصله ی کمی از هم به اوج رسیدن...
دستای جونگین هنوز پهلو های کیونگسو رو فشار میداد و دستای کیونگسو روی شونه های
جونگین بودن..
-مگه میذاری؟ هی بهت میگم جلو بقیه واسه من لبو لوچتو گاز نگیر...هی میگم زبون نزن
به اینا ...حرفمو گوش نمیدی ،مثال میخواستم بعد این که ازدواج کردیم بزارم استراحت
کنی فرداش حسابتو برسم...نمیذاری دیگه..نمیذاری..
با حرفاش کیونگسو اروم میخندید و دستاش موهای کوتاهشو از جلوی چشماش کنار میداد
و مرتبشون میکرد...
کیونگسو اروم گونه های جونگین رو لمس کرد و بعد زمزمه وار گفت :
-جونگینی...
-جونم؟
-پشیمون نیستی؟
-از این که باهام ازدواج کردی...شاید موقعیت کاریت بخاطر تمایالتت به پسرا...
جونگین دستشو روی پهلوش فشار داد :به پسرا نه..من فقط به کیونگسو تمایل
دارم...موقعیت کاریمم به درک..اگه قراره بخاطره اینا از دستشون بدم همون بهتر که از
دست بره..
کیونگسو با ذوق بچگانه ای لبخند زد و بعد دستشو روی گردن جونگین کشید :
-جونگینی...
کیونگسو شونه هاشو اروم باال داد و بعد سعی کرداز رو پاهای جونگین بلند شه تا عضو
جونگین از بدنش خارج بشه :
معذب زمزمه کرد و سعی کرد لپ های قرمز شده اش رو پنهون کنه...
بدنش روکناره خودش روی تخت خوابوند و بعد دستش روی بدنش کیونگسو کشیده شد :
-یکم بخوابیم؟
-نخوابیم!
جونگین اروم خندید و انگشتش رو زیر چشمای کیونگسو کشید :باشه..اول خودت بپرس..
کیونگسو با ذوق کمی خودشو جلو کشید تا توی بغل جونگین جا بشه...
جونگین مکث کوتاهی کرد وبعد خیلی سریع لب های کیونگسو رو بوسید..
جونگین با چشمای گرد شده بهش نگاه کرد :یااااا! یعنی اونو بیشتر دوست داری؟
جونگین با خنده نگاهش کرد :گفتی جواب ندم عوضش ببوسمت دیگه..اگه میخواستم
جواب میدادم..
-قبول نیست!
کیونگسو لب هاشو اویزون کردو بعد توی جاش نشست :اصال این بازی خودمه میگم
قبول نیست...
جونگین سرشو روی بالش گذ اشت و همینطور که به کیونگسو دلخور نگاه میکرد خندید:
-مثل دختر بچه های 5ساله میمونی...خودتو تو اینه نگاه کنی دلت برای خودت
غش میره...
کیونگسو نتونست جلوی خودش رو بگیره و بعد خندش رو جمع کرد ...
دستش دوباره کشیده شد و لحظه ی بعد توی بغل جونگین افتاده بود...
جونگین بوسه ای به بینی کیونگسو زد و بعد بین بازوهای خودش فشارش داد :
کیونگسو با دلخوری لبشو به سینه ی جونگین نزدیک کرد و سرشو تو بغلش قایم کرد...
جونگین اروم بوسه ای به موهای خوش فرم و خوش بوی کیونگسو زد و بعد اروم خندید :
-یاا..جونگین...
×××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××
با صدای زنگ مداومی که گوشش رو اذیت میکرد غلتی زد و سعی کرد از بغل جونگین
بیرون بیاد اما دستای جونگین محکم تر بغلش کردن..
-جونگین..در میزنن..
-ولش کن...
کیونگسو دستشو روی بازوی جونگین که روی شکمش بود کشید ..
میدونست اگه اینطوری صداش بزنه به حرفش گوش میده و همین هم شد و بعد
بازوهاش شل شدن و کیونگسو تونست از بغلش بیرون بیاد..
تیشرت و شلوار راحتی از کمدش برداشت و تنش کرد و همینطور که سعی میکرد مرتب
باشه موهاش رو دست کشید و بعد در رو باز کرد..
با دیدن چند تا پلیس اخم کوتاهی کرد و بعد دستشو روی دستگیره ی در فشار داد :
مردی که لباس پلیس تنش بود و کاله مخصوصش رو توی دستش گرفته بود اروم به
حرف اومد:
-ایشون باید باهامون به اداره ی پلیس بیان و به چندتا از سواالمون جواب بدن...
کیونگسو سعی کرد فشار عصبی ای که بهش وارد شده رو با فشار دادن دستگیره کنترل
کنه..
کیونگسو اروم لب هاشو گاز گرفت و قبل از این که بخواد بچرخه و به سمت اتاقشون
بره صدای جونگین رو پشت سرش شنید ...
اروم برگشت و نگاهی بهش انداخت که با یه شلوار راحتی و باال تنه ی برهنه جلوی در
ایستاده..
جونگین سرشو اروم تکون داد و سعی کرد کیونگسو رو که با اضطراب بهش خیره شده رو
با لمس کمرش اروم کنه..
جونگین اخم کوتاهی کرد و بعد اروم گفت :چند لحظه صبر کنید لباسم و بپوشم و همراتون
بیام..
جونگین سعی کرد از سرش باز کنه و زمزمه کرد :یکی از سهامامون به مشکل خورده بود
مجبور شدم چک بکشم براش...احتماال برای همونه...زود برمیگردم...
اینو گفت و سعی کرد یه لباس درست از توی کمدش پیدا کنه و بعد از بیرون کشیدن
یه پیراهن مردونه برگشت سمت کیونگسو و تونست دلشوره رو از چشمای بی قرارش
ببینه..
کیونگسو نفسشو اروم بیرون داد و دستاشو به هم کشید :منم میام ...جونگین کالفه
نفسشو بیرون داد و جلوتر رفت و بازو های کیونگسو رو بین دستاش گرفت :
-الزم نیست...گفتم که ...به احتمال زیاد بخاطر چک کشیدنه بی موردمه ...نمیخواد خودتو
دخالت بدی...باشه؟
-کیونگسو!
تحکم توی صداش کیونگسو رو ساکت کرد:بمون خونه مامان قراره عصر کیونگینو
بیاره...خونه باشی بهتره ...اگه واقعا نیاز بود بهت زنگ میزنم بیای هوم؟
کیونگسو هنوز داشت با چشمای نگران نگاهش میکرد که لب های کای روی لباش
نشست و بوسیدش :یه صبحونه ی درست میخوری تا بیام...
کیونگسو دستاشو روی سینه ی جونگین کشید و و سرشو اروم تکون داد :باشه...
اروم زمزه کرد و بعد جونگین رو تا جلوی در بدرقه کرد تا به اداره ی پلیس بره...
خیلی دوست داشت همراهش بره و اگه الزم باشه وکالت جونگین و به عهده بگیره اما
جونگین از اون چیزی که فکر میکرد لجباز تر بود....
Part: 2
بعد از رفتن جونگین تمام مدت رو توی خونه قدم میزد بدون این که هدف خاصی
داشته باشه..
اگه مثل اولین بار که ت وی زندان با جونگین مواجه شده بود و بینشون هیچ حسی وجود
نداشت شاید خیلی بیخیال مینشست تا بهش زنگ بزنن تا به اداره بره و همه چیزو
تموم کنه امام االن اون پدر بچه اش بود و عشقش...نمیتونست حتی یه شبم دوری
ازش رو تحمل کنه..
چد قدم دیگه توی خونه برداشت و بعد با سرعت سمت گوشیش رفت تا با مادرش
تمام بگیره..
بعد شنیدن صدای مادرش با اضطراب شدیدی شروع کرد به حرف زدن :
-باشه پسرم عیبی نداره اما...اگه مشکلی پیش اومده بگو شاید بتونم..
حرف مادرش رو قطع کرد :نه نه چیزی نیست فقط کیونگین پیشت باشه خودم میام
میبرمش..همین...مرسی مامان خدافظ..
انقدر تند مکالمشون رو تموم کرد که مادرش با حالت گیجی نگاهی به تلفنش کرد و بعد
به کیونگین کوچولویی که داشت رشته ها رو با مشتش به زور سمت دهنش میبرد نگاهی
کرد ...
نفسشو با نگرانی بیرون داد و بعد سعی کرد ذهنش رو از کیونگسو دور کنه...
×××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××
دقیق نفهمید چقدر طول کشید تا خودشو به اداره ی پلیس برسونه ..
فقط خوب یادشه که سوییچو توی ماشین جا گذاشت و اگه اداره ی پلیس نبود مطمئنا با
اون وضع ماشین و سه سوت میدزدیدن!!
با عجله پله ها رو دوتا یکی باال رفت و بدون این که صدای سرباز جلوی در رو بشنوه
داخل دویید و درست به اتاقی رسید که دیواره های شیشه ای داشت و میتونست از
همین بیرون هم جونگین رو داخلش ببینه ..
لب هاشو به هم فشار داد و به جونگینی که سرش رو پایین گرفته بود و با ناخن هاش
بازی میکرد نگاه کرد...
چقدر بدش میومد که جونگین رو تو اون حالت ناراحت و نگران ببینه ..یا شاید شرمنده..
جونگین که مطمئن بود کسی قرار نیست االن سراغش بیاد سرش رو باال نگرفت اما با
شنیدن صدای کیونگسو با سرعت سرش باال اومدو با چشمای گرد نگاهش کرد ...
-سالم..
مردی رو که پشت میز نشسته بود رو مخاطب قرار داد و باعث شد با صداش سرش رو
باال بگیره و ابروهاشو باال بده..
-بفرمایید؟!
-امم من...وکیل دو هستم...موکلمو امروز صبح ..یعنی همین چند دقیقه پیش اوردن
اداره ی پلیس...برای همین اومدم..
-موکلتون کیه؟؟
کیونگسو نیم نگاهی بهش انداخت و بعد مردی که پشت میز بود اروم به حرف اومد :
-بفرمایید بشنین...
به ارومی کنار جونگین نشست و بعد نگاهشو به مرد داد ...
اصال دلش نمیخواست به جونگینی که بهش در سکوت خیره اس نگاه بندازه چون مطمئن
بود اون نگاهش از زبونش بدتر کیونگسو رو سرزنش میکرد...
-موکلتون توی ش رکت دچار مشکل شده بودن و از طرف یکی از شرکا ازشون شکایت
شده بابت چک 2ماهه ای که کشیدن و االنم مبلغ مورد نظر توی حسابشون نیست و به
گفته ی خودش پول توی حساب بوده اما مثل این که از حسابشون دزدی شده ...
کیونگسو کمی باسنشو از روی صندلی جلو کشیدو و لبه ی صندلی خودش رو نگه داشت..
-بله من در جریان حساب های اقای کیم هستم...همین هفته ی پیش نزدیک به هفتاد
میلیون دالر واریز کردن ...
مرد سری تکون داد :درسته...ما صورتحسابشونو چک کردیم و واریزی رو دیدیم اما
برداشتی اینجا موجود نداره...
-ما میتونیم از بانک شکایت کنیم ! درواقع خودمونم شاکی محسوب میشیم...پس نمیشه
موکلم اینجا بمونه درسته؟؟
جونگین رو با گوشه ی چشمش زیره نظر داشت که با کالفگی موهاشو از روی پیشونیش
کنار میداد ...
مرد به ارومی برگه ای رو سمت کیونگسو گرفت و اون خیلی سریع نیم خیز شد و برگه
رو از مرد گرفت :میتونین شکایتتونو تنظیم کنید تا شاکیتون به اداره بیاد و باهاش
صحبت کنین...
بعد از گفتن حرفش از جاش بلند شد :منو ببخشید..باید به کار دیگمم برسم..فرمتونو که پر
کردین به اتاق بغلی هم میتونین بدین تا من برگردم..
کیونگسو به ارومی تعظیم کرد و بعد از خارج شدن مرد جونگین دندوناشو به هم فشار داد و
نگاهشو به نیم رخ کیونگسو که مشغول پر کردم فرم بود داد :
کیونگسو اخمی کرد و بدون نگاه کردن به جونگین اروم گفت:حرف تو گوشم میره ...اما
دلم نمیخواد بیخودی توی بازداشتگاه بیوفتی...فک ر این که بخوای یه شبم ازم دور بمونی و
از ذهنت دور کن..
جونگین کمی سمتش خم شد و بعد نزدیک به گوشش زمزمه کرد :کسی همچین فکری تو
ذهنش نبود...من نمیخواستم بیای چون اون شاکی لعنتی اگه پاشو بزاره تو اداره شروع
میکنه زر مفت زدن..دلم نمیخواد اینجا وایسی تماشا کنی!!
کیونگسو سرشو کمی بلند کرد و از همون فاصله ی کم به چشماش خیره شد و یه لبخند
کوچیک روی لباش اومد..سعی کرد نگاهشو به لبهاش ثابت نگه داره...
-اوه..چه مرد با مالحظه ای ..نمیخواستی صحنه های خشن ببینم یه وقت روحیم خراب
نشه؟؟
بعد از گفتن حرفش لبش رو گاز گرفتو جونگین نگاهشو به لباش داد و ارومتر زمزمه کرد :
-هوی مرتیکه ،حاال وکیل میگیری خیره سرت؟ به جا ولخرجی اضافه پول منو بده!!
جونگین با اخم از جاش بلند شد :مودب باش!! پولتو میدم دیگه فرار که نمیکنم..
پوزخندی گوشه ی لبای مرد نشست :نه توروخدا بیا فرار کن..
صدای کیونگسو به ارومی بلندشد و باعث شد مرد رو به روش پوزخند ترسناکی بزنه..
مرد با حرص خنده ای کرد بعد به شونه ی کیونگسو ضربه ی نسبتا محکمی زد که روی
صندلی پشت سرش افتاد :برو بابا ..جو متشنج میکنی!!
صدای جونگین تقریبا از حد معمولش بلند تر شد و بعد مشتی که روی صورت مرد فرود
اورد باعث شد پخش زمین بشه و صحنه ی بعد جونگین رو بدنش بود و مشتاش بدون
وقفه روی صورتش فرود میومد...
کیونگسو با ترس جلو رفت و سعی کرد با کشیدن بازوش از هم جداشون کنه..
-جونگین بسه!!جـــونگیــــن!!
با صدای بلندش باعث شد در باز بشه و چندتا سرباز بریزن تو و به هر زحمتی که شده
اونارو از هم جدا کنن...
کیونگسو با بغض به جونگینی که گوشه ی لبش تقریبا پاره شده بود نگاه انداخت و بعد
جونگین با نفس نفس داد زد :آشغال عوضی دستت بهش بخوره استخوناتو خورد میکنم!!
...
یکی از سربازا مردی رو که تقریبا تمام صورتش خونی بود رو بلند کردن و از اتاق
خارجش کردن..
جونگین با نفس نفس سربازی رو که بازوش رو گرفته بود تکون ارومی داد :ارومم
دیگه..ولم کن..
سرباز به ارومی کنار رفت وبعد کیونگسو بدون این که متوجه بشه چشماش از اشک پر
شده بدو وبا صدای لرزونی زمزمه کرد :بشین اینجا...
جونگین موهاشو با دستش کمی عقب داد و خودشو روی صندلی انداخت...
کیونگسو با نگرانی به صورت جونگین نگاهی انداخت و انگشتش رو کنار زخم لبش کشید:
لبت داره خون میاد...
-مهم نیس..
با حرص زمزمه کرد و بعد کیونگسو رو که بغض کرده بود رو ساکت کرد..
با باز شدن در فهمید که قراره بابت یه شکایت دیگه پرونده اش کلفت تر بشه...
××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××
خوشبختانه کیونگسو با تجهیزات اومده بود به اداره و بعد از این که اون مرد با دیدن رفتار
جونگین تقریبا وحشت کرده بود از شکایت بابت کتک خوردنش صرف نظر کرد و
کیونگسو تونست با سندی که اورده بود به عنوان ضمانت به اداره تحویل بده تا جونگین
شب رو پیش خودش بگذرونه...
هوا تقریبا تاریک شده بود و کیونگسو همراه جونگین به سمت ماشین رفتن و بعد از این
که سوار شدن جونگین سرشو به پشتیه صندلی تکه داد و بدون حرفی به بیرون خیره شد..
کیونگسو اروم ماشین رو روشن کرد و بعد از چند دقیقه توی اتوبان بودن و تا به خونه
ی مادرش برسن ،به ترافیک خوردن و توی این لحظه کیونگسو میتونست جونگین رو
نگاه کنه..
لب هاشو توی دهنش کشیدو بعد نفسشو اروم بیرون داد ..
به ارومی ترمز کرد تا فاصله اش رو با ماشین جلوییش رعایت کنه و بعد دست جونگین
رو که روی پای خودش بود رو گرفت و بعد باعث شد جونگین سرشو اروم سمتش
برگردونه..
جونگین اخم کمرنگی کرد :فک میکنی میتونم ازت ناراحت باشم؟
کیونگسو دوباره لب پایینشو توی دهنش کشیدو جونگین دستشو کمی باال برد و روی
دستش اروم بوسه زد :نمیخوام ادای آدمای بیشعورو در بیارم واسه همین مرسی که
امروز اومدی دنبالم..اما لطفا اگه بهت میگم نیا ،دیگه نیا..باشه؟ دیدی که چی شد..
کیونگسو اروم سرشو تکون داد و بعد جونگین به رو به روش نگاه کرد :حرکت کن..
حواسش با حرف جونگین به جلو داد و بعد پاش رو روی گاز فشار داد ...
اون ترافیک خسته کننده زیاد طول نکشید و تونستن بعد از بیست دقیقه که توی راه
بودن به خونه ی مادرش برسن و بعد ماشین رو جلوی در نگه داشت و هر دو از ماشین
پیاده شدن...
کیونگسو دست عرق کردشو به کنار شلوارش مالید و این اضطرابش برای این بود که
میدونست مادرش قراره چقدر سین جیمش کنه تا به جواب مورده نظرش برسه و تمام
تالشش رو میکرد تا توی مغزش یه جواب درست پیدا کنه که هیچ کدوم نگران نشن...
با باز شدن در مادرش با کیونگینی که توی بغلش نشسته بود و با دیدن جونگین و
کیونگسو شروع کرد با ذوق دستو پا زدن ،مواجه شدن و بعد جونگین با لبخند بزرگی
کیونگین رو توی بغلش گرفت و متقابال دستای کوچولوی پسرش دوره گردنش حلقه
شدو صداهای عجیبی از خودش در اورد که نشون میداد از دیدنشون خوشحاله..
کیونگسو بعد از ای ن که با دستش پیراهن نرم کیونگین رو توی تنش صاف کرد نگاهشو
به مادرش داد :ببخشید خیلی دیر اومدم دنبالش ..خسته ات کرد..
مادرش لبخند مهربونی زد :اتفاقا کیونگین پسر ساکتیه یه بارم بهونه نگرفت..غذاشم
خوب خورد..
و با لبخند به جونگین نگاه کرد..
قبل از این که ک یونگسو یه بهونه ی درست بیاره جونگین شروع کرد :من واقعا معذرت
میخوام همش تقصیر من شد..صبح که میرفتم شرکت مدارکمو جا گذاشتم
با چشمش به کیونگسو اشاره کرد :به کیونگسو زنگ زدم و گفتم برام بیاره واسه همین یکم
هول کرد اخه یه جلسه ی مهم داشتم..
کیونگسو تازه یادش افتاد که جونگین واقعا اون روز جلسه داشته و نتونسته بره و مطمئنا
کسایی جاش بودن که کارارو رو به راه کنن..
مادر کیونگسو نفس راحتی کشید و لبخند زد :خداروشکر که چیزی نبود خیلی ترسیدم وقتی
صدای کیونگسو رو شنیدم...فک کردم اتفاقی براتون افتاده..
جونگین سرشو تکون داد :کیونگسو یکم بزرگش کرده بود..نه عزیزم؟؟
و بعد سعی کرد کیونگسو رو از اون حالت نیمه شوک بیرون بیاره و کیونگسو سریع لبو
دهنشو رو که باز مونده بود رو تبدیل کرد به یه لبخند کوچیک و سرشو سریع تکون داد :
کیونگسو سریع تر واکنش نشون داد :نه دیگه مامان باید بریم دیر وقته....برو تو ما هم
االن میریم..بازم ممنون بابت کیونگ...
جونگین خنده ی خسته ای کرد و کیونگین رو که انگار داشت کم کم خوابش میبرد و توی
بغلش باال تر کشید :کمال همنشینی با وکیل دوِ زبون بازه دیگه...
کیونگسو با نیشخندی سمت ماشین رفت اما جونگین متوقفش کرد :تو کیونگینو بگیر من
میرونم..
بدون حرف اضافه ای کیونگین رو توی بغلش گرفت و بعد با افتادن سر کیونگین روی
شونه اش فهمید که امروز رو به اندازه ی کافی اتیش سوزنده و حاضر نیست برای چند
دقیقه چشماشو باز کنه و از دیدن خانواده اش لذت ببره...
Part: 3
تنها کاری که بعد از اومد به خونه انجام دادن خوابوندن کیونگین روی تخت کوچولوش بود
که البته تختش فاصله ی چندانی با تخت دو نفره ی خودشون نداشت..
کیونگسو طبق عادتش سمت حموم راه افتاد تا بعد از اون همه استرس یه دوش چند
دقیقه ای بگیره و بعد از برگشتنش جونگین رو دید که با باال تنه ی برهنه زیر مالفه ی
نازک سفید رنگشون مشغول حرف زدن با گوشیشه..
با دیدن کیونگسو لبخند مالیمی زد و بعد سعی کرد نگاهشو از بدن خیس و نمناکش بگیره ..
همینطور که با تعجب میپرسید بدنش رو خشک کرد و بدون توجه به جونگینی که میدونست
با دیدن بدنش تپش قلبش باال میره حوله رو روی زمین ول کرد و همینطور برهنه
سمت کمد رفت و بعد پیراهن گشاد و ابی رنگش رو تنش کردو به همون لباس
زیرش اکتفا کرد !
برگشت سمت تخت و با دیدن چشمای کای که روی بدنش خشک شده و لباش کمی
از هم فاصله گرفته خنده اش گرفت اما سعی کرد خنده اش رو جمع کنه و کنارش روی
تخت نشست و مالفه رو روی پاهاش کشید..
-نگفتی...
-چیو؟
جونگی سرشو کمی باال بردو بعد سعی کرد دراز بکشه و اروم مالفه رو از روی شکمش
کنار داد تا خنک بشه..
-یکی از مدیراشون زنگ زده...باهم دوستیم...خبر داد که یه جا به جایی اشتباه بوده فردا
برم اونجا تا پولو تو حسابم برگردونن...
کیونگسو لبخندی زد :خب پس مشکل حل شد...
ارو م زیر مالفه خزید و قبل از این که جونگین حرفی بزنه ،کیونگسو اروم دستش رو روی
شکم جونگین گذاشت و سرشو روی بازوش قرار داد..
جونگین کمی سمتش چرخید و با دیدن صورت بانمک همسرش نیشخندی زد...
خم شد و لب هاشو به ارومی بوسه زد اما اون بوسه تقریبا به یه بوسه ی طوالنی و
عمیق تبدیل شد ...
لب هاشو از هم فاصله داد و سعی کرد نفس هاشو به ارومی روی صورت جونگین
پخش کنه و دستاش روی شونه هاش قرار گرفتن..
جونگین با اشتیاقی که انگار اولین بارشونه سرش رو توی گودی گردنش برد و اهسته
شروع کرد به مارک کرد ن و همزمان عضو کیونگسو رو با دستش حرکت میداد...
-جونگــیـــن...
کشدار و با لذت صداش زد بدون این که حواسشون باشه کیونگین توی اتاق خوابیده...
جونگین لبخندی زد و بعد لب هاش خط فکش رو دنبال کردن تا زیر چونشو بعد از زدن
بوسه ی اخر صدای گریه ی کیونگین جفتشون رو از اون حالت بیرون کشید..
کیونگسو با چشما ی خمار شده اش لب هاشو گاز گرفتو سعی کرد دست جونگین رو کنار
بزنه..
جونگین چشماشو با حرص روی هم فشار داد و بعد دستشو عقب برد و بدنشو به پهلو کنار
کیونگسو انداخت...
گونه هاش به شدت قرمز شده بودن و پایین تنش قدرت درست راه رفتنو ازش
گرفته بود..
باالی تخت کیونگین رسید و با دیدن صورت قرمز و نمناکش خم شدو اروم توی
بغلش اورد..
توی بغلش به ارومی تکونش میداد و هر از گاهی بین اهنگ گونه های سرد از اشک
کیونگین رو بوسه میزد...یکی از دستاشو زیر باسنش و اون یکی رو پشت گردنش گرفته
بود تا بتونه اونو توی بغلش ثابت و عمودی نگه داره تا بخوابه...
-خوابش برد به سالمتی؟!
جونگین زیره لب و با صدای دو رگه زمزمه کرد و هر کس دیگه توی اتاق بود میتونست
حرص جونگین رو از توی صداش بفهمه..
کیونگسو اروم خندیدو بعد دوباره گونه ی کیونگین رو بوسید و زمزمه کرد :
روی تخت اومد و بعد اروم کیونگینو بینشون خوابوند و جونگین با چشمای گرد شده روی
ارنجش تکه داد :االن اوردیش بینمون؟!
کیونگسو خنده اش رو جمع کرد :اره اوردم بینمون..بچمونه ها حسودی میکنی بهش؟
موهاشو با حرص باال داد و بعد پشت به کیونگسو و کیونگین خوابید و مالفه رو با حرص
روی خودش کشید:
-شب بخیر...
دستشو اروم روی شکم کیونگین که غرق خواب بود کشید و بعد خم شد و پیشونیش رو
بوسید...
××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××
روی تخت غلتی زد و با حس جسم نرم و کوچولویی توی بغلش لبخندی زد و چشماشو
نیمه باز کرد تا بتونه کیونگین رو ببینه ..
اروم توی بغلش خوابیده بود ولبهای صورتی و بانمکش از هم باز مونده بودن..
کیونگسو دستشو اروم روی موهای عرق کرده ی و پیشونی کیونگین کشید..
خم شد و اینبار لبهاشو روی پیشونیش گذاشت..بدنش از همیشه داغ تر بود ..
-کیونگیه من ؟؟ هی!
-جونگین ؟!
صداش همراه با لرزش ،بلند هم شده بود و جونگینی که تازه از خواب بیدار شده بود و
از دستشویی با صورت خواب الویی بیرون میومد با دیدن کیونگسو چشماش گرد شدن..
-چی شده؟
کیونگسو سمتش دویید و بعد نگاهشو به کیونگینی داد که انگار بدنش داغ تر از همیشه
شده بود :
-تب داره جونگین ببین!دستتو بزار رو پیشونیش! داره تو تب میسوزه !
کیونگسو بدون این که به بقیه ی حرفای جونگین توجه کنه دویید توی اتاق و تنها کاری
که کرد چند لحظه کیونگین رو روی تخت گذاشت وبعد دویید سمت لباساش ..
اصال نفهمید چه لباسی تنش میکنه ...یه گرمکن و یه سوییشرت از تو کمد برداشت و
هل هلی تنش کرد و پتوی نازک کیونگینو از روی تختش برداشت و بعد دوره کیونگین
پیچید..
با عجله از اتاق بیرون اومد و خداروشکر میکرد که جونگین لباس بیرون تنش بود و
بدون این که ازش بپرسه کجا میرفته فقط بهش التماس میکرد که زودتر اونارو به
بیمارستان یا درمانگاه برسونه...
بیست دقیقه ای طول کشید تا برسن به بیمارستان و بعد کیونگسو بدون بستن در از
ماشین بیرون پرید که باعث شد جونگین با ترس بهش نگاه بندازه و مطمئن بود اگه یکم
بی احتیاط تر از ماشین پیاده میشد با صورت روی زمین میخورد و میتونست حس کنه
اون لحظه چقدر بدبخت ممکنه بشه!!
ماشین و پارک کرد و چند دقیقه بعد از کیونگسو وارد بیمارستان شد و با کلی چرخیدن توی
بیمارستان تونست کیونگین و کیونگسو ی مضطرب رو ببینه که توی بخش ارژانس
ایستادن...
یکی از پرستار هایی که مسئول بخش کودکان بود کیونگین رو با احتیاط از بغل کیونگین
گرفت و روی تخت بزرگی که یک دهمش رو هم به زور میگرفت ،خوابوند و بعد از
معاینات کلی ،از اتاق بیرون رفت..
کیونگسو توی این فاصله خم شد و اروم پیشونی کیونگین رو بوسید..از شدت استرس
بغضش سر باز کرده بود اما هیچ اشکی از گونه های پایین نمیومدن..
بعد از گفتن کلمات نامفهومی که جونگین به سختی فهمیدشون اشکاش دیدش رو تار
کردن و بعد به هق هق افتاد...
جونگین به ارومی توی بغلش کشیدو کنار گوشش زمزمه کرد :هششش...االن بهش سرم
میزنن..پاشویَش میکنن خوب میشه..گریه نکن...
کیونگسو بدون توجه به حرف جونگین همچنان به گریه اش ادامه میداد که پرستار دوباره به
اتاق برگشت اما با این تفاوت که یه سرم ،هم قد و اندازه ی کیونگین همراهش بود و
بعد از اویزون کردنش به میله ی مخصوص سوزن رو اماه کرد تا توی دستش بزنه و
دقیقا همون لحظه بود که کیونگسو با گریه به حرف اومد :
پرستار خنده ی مالیمی کرد :کبود بشه بهتر از اینه که تبش باال بره مگه نه؟ اگه اینو بزنه
خوب میشه میتونین تا شب ببریدش خونه..
خم شد و اروم گونه اش رو بوسید :چسب میزنن بند میاد...خودت کلی سرم زدی...گریه
نداره که ..تازه دردشم حس نمیکنه چون خوابه..
و دقیقا بعد از تموم شدن حرف جونگین صدای گریه ی کیونگین بخاطره فرو رفتن
سوزن توی دستش ،بلند شد
و کیونگسو تنها کسی بود که پا به پای کیونگین شروع کرد به گریه کردن...
و جونگین تنها کاری که تونست بکنه نگاه معذبی بود که به پرستار کرد و بعد هر دو به
ارومی خندیدن...
Part: 4
با کالفگی و خستگی که از چهره اش کامال مشخص بود ،کیسه ی دارو هارو از روی صندلی
ماشین برداشت و پیاده شد..
قدم های ارومشو سمت اتاقی برد که کیونگین و کیونگسو اونجا بودن..
اروم درو باز کرد و با توجه به تاریکی هوا میدونست که ممکنه هر دو خوابیده باشن و اما
با استرسی که کیونگسو داشت ممکن بود بیدار باشه البته اگه توانش رو داشت!!
با باز کرد در چهر ه ی غرق در خو اب کیونگسو رو در حالی که سرش روی دستش بود و
به لبه ی تخت تکیه داده بود دید ...
لبخند کمرنگی زد و بعد وارد شد ..درو اروم بست و کیسه رو روی میز پایین تخت
کیونگین گذاشت و با صدای کیسه و برخورد اروم امپول به میز اهنی باعث شد کیونگسو
توی خواب اخمی بکنه و اروم سرشو به دستش بماله..
جونگین صندلی فلزی رو از کنار دیوار برداشت و اروم کنار کیونگسو قرار داد و روش
نشست..
نگاهی به کیونگین که روی تخت اروم خوابیده بود و سِرُم همچنان توی دستش بود
انداخت بعد شکم نرمشو که به ارومی باال پایین میشد رو نوازش کرد..
کیونگسو دوباره اروم تکون خورد و بعد کم کم از خواب بیدار شد..اولین چیزی که نگاه کرد
نیم رخ جونگین بود و بعد به ارومی زمزمه کرد :
-جونگین..
چهره اش با تعجب سمت کیونگسو چرخید و اروم پرسید :چرا بیدار شدی؟
نفس کشیدن تو عطر تن جونگین بهش ارامشی میداد که هیچ کس دیگه ای نمیتونست
اون ارامش رو هدیه کنه..
جونگین سرش رو برگردوند و گردنش رو بویید :..با من لج میکنی بکن..با خودت لج نکن
..مریض میشی..اونوقت مدیریت خونه و زندگی رو کال به فنا میدم..
کیونگسو اروم خندید و سرشو کمی عقب برد و همینطور که هنوز توی بغل جونگین بود
موهای جونگین رو اروم از پیشونیش کنار داد ..
جونگین کمی سرشو کج کردو بوسه ای به گونه اش زد :کار دیگه ای جز نگران بودن برای
تو و کیونگین ندارم...نمیتونی اینو ازم بخوای...
کیونگسو خندید و سرشو کمی جلو برد و بوسه ی اروم و تقریبا طوالنی به لب های
جونگین زد..
بوسه ی سبک اما پر عشق بدون حرکت دادن لب هاشون هم میتونستن یه بوسه ی پر
عشق رو به هم بدن و احساس ارامش رو به قلب هم منتقل کنن..
صدای هِن هِن کردن کیونگین توی خواب باعث شد کیونگسو با عجله سمتش بچرخه و
از بغل جونگین بیرون بیاد..
وقتی سمت کیونگین خم شد و دستش رو روی موها و صورتش کشید باعث شد
صداش ارومتر بشه و شروع کنه به تکون دادن اروم پاهاش و این نشون میداد که به
خواستش رسیده و لمس کیونگسو رو حس می کنه..
جونگین هم متقابال لبخندی زد و بعد موهای کیونگسو رو باال زد :حاال یکم بخواب ..هوم؟
بعد از گفتن حرفش اروم خندیدن و بعد در اتاق باز شد و پرستار اروم داخل اومد تا
امپول هایی که برای کیونگین تهیه کردن رو به سرمش تزریق کنه..
××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××
صبح اول وقت برخالف میل خودش مجبور بود که به شرکت برگرده و به بانک هم سر
بزنه تا پولش رو که معلوم نبود کجا رفته بود رو بگیره تا به شاکی پرونده اش بده و
پرونده رو به خوبی و خوشی ختم به خیر کنه و درشو برای همیشه ببنده!!
با خستگی کتش رو روی لبه ی صندلیش انداخت و بهش تکیه داد ...
بیرون دادن نفسش مصادف شد با باز شدن در و ورود منشیش که همیشه ی خدا صدای
پاشنه ی کفشش رو نِروش بود..
با باز شدن در اروم سرشو باال گرفت و با دیدن چهره ی مادرش جلوی در چشماش گرد
شد !
بدنش به سرعت مور مور شد و بعد نفسشو بی اراده و با صدا بیرون داد :مامان!!
لبخند مادرش باعث شد دلگرم بشه و به سرعت از جاش بلند شدو سمتش رفت و با
تمام توان مادرش رو توی بغلش گرفت و فشورد...
بوی مادرش ...خیلی وقت بود که اون عطر رو احساس نکرده بود...
با تمام عشق و احساساتی که داشت مادرش رو به خودش فشار داد و سرشو کمی کج
کرد تا گونه اش رو ببوسه..
این که مادرش اونجا بود بهش یه حس اطمینان میداد و یه جورایی بعد از اون همه
اتفاق انگار کسی رو دیده بود که میتونست خود واقعیش رو نشون بده و بگه چقدر
احساس تنهایی میکرده..
البته این به این معنا نبود که کیونگسو نمیتونست کمکش کنه ،کیونگسو از جونگین شکننده
تر بود و دلش نمیخواست توی هیچ شرایط سختی خودش رو پیشش ظعیف نشون بده ..
اونطوری هیچ کس نمیتونست به کس دیگه ای تکیه کنه..
×××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××
کیونگسو با لبخندی که از روی لباش کنار نمیرفت مشغول جمع کردن کیف کیونگین شد
و بعد براش شعر میخوندو کیونگین با لبخند بزرگی که تمام لسه هاش رو به نمایش
گذاشته بود پاهاش رو روی هوا گرفته بود و تاب میخورد..
گاهی صد ای ذوق کردن کیونگین بلند میشد و کیونگسو با صدای ارومی میخندیدو تماشاش
میکرد..
با ورود عجله ای مادرش سرشو برگردوند و بهش نگاه کرد ..
-داشت؟!
مادرش سری تکون داد :نه اینجا نداشت رفتم خیابون پایینتر...یکم گرونتر بود ولی
داشت..
کیونگسو شرمنده لباس کیونگینو توی کیفش جا داد :ببخشید اذیت شدی..برات واریز
میکنم امروز..
مادرش با چشم غره ای که شبیه به چشم غره های خودش بود به کیونگسو نگاهی کرد و
باعث شد تسلیم بشه..
زیپ کیف رو بست و پالستیکی که مادرش اورده بود برداشت از داخلش پوشک آبی
رنگ و سایز شماره یکش رو بیرون اورد..
-کیونگین یکم ریزه میزس..پوشکایی که سایزشن کم گیر میاد...االنم که گفتی گرون شده..
مادرش اروم خم شدو سوییشرت کیونگسو رو از روی تخت که زیره کیونگین پهن کرده
بود برداشت اروم تا کرد تا توی کیف کیونگین جا بده..
کیونگسو خندیدو بعد شلوار مخملی و قهوه ای رنگ کیونگین رو از پاهاش بیرون کشید و
پوشکش رو باز کرد ..
به محض باز شدنش کیونگین بی اراده خرابکاری کرد و این باعث شد کیونگسو سریع
عجب بکشه و به خنده بیوفته..
کیونگین دوباره لبخند بزرگی زد و صدای جیغ ارومش توی اتاق پیچید..
کیونگسو به سرعت پوشکش رو عوض کرد و شلوارش رو به حالت قبل برگردوند و بعد
از تمیزکاری ،اونو توی آغوشش گرفت و دستشو زیره باسن و یکی دیگه رو پشت
کمرش گرفت..
با نگاه ب ه مادرش فهموند که دیگه تمام کار ها رو انجام دادن و وقت رفتنه...
بعد از سوار شدن کیونگسو ،کیونگینو بغل مادرش گذاشت و اون با کمال میل به
اغوش مادر بزرگش رفت و با تکون های ماشین کم کم به خواب رفت..
کیونگسو با لبخند سرش رو تکون داد و مسیر رو عوض کرد تا به شرکت جونگین برن..
کیونگین همچنان خواب بود و صدا های مبهم مادر بزرگش و کیونگسو رو نمیشنید...
-اوهوم..مراقب باش..
کیونگسو سرشو تکونی داد و بعد پیاده شد..میدونست که جونگین از دیدنش اونم توی
شرکت به شدت خوشحال میشه...
به ارومی ازسوار اسانسور شد و نگاهشو به ظرفی داد که توی دستش بود ...
همراهش دو نفر از کارکنان شرکت هم سوار اسانسور شدن و بعد اسانسور به حرکت در
اومد..
حرکت ناگهانی اسانسور یکم عجیب بود که باعث شد هر سه نفر به هم نگاه عجیبی کنن..
عجیب بودکه تکون محکمی خورد و چراغش روشن و خاموش شد و بعد حالت اول
برگشت و بعد همه به طبقات موردنظرشون رفتن..
با ورودش به راهرو منشی به سرعت پشت میزش ایستاد و لبخندی زد :
-خوش اومدین آقای دو!..
منشی سرشو اروم تکون داد :نه همین چند دقیقه پیش مهمونشون رفتن داخل ...
خانوم؟!کی بود که باعث شد کیونگسو ته دلش خالی بشه و بعد اروم پلک زد :
با گفتن حرف خودشو اروم کرد اما با صدای منشی دوباره بدنش یخ کرد :گفتن از
اشناهاشون هستن...
کیونگسو بدون توجه به منشی ظرف غذا رو روی میزش گذاشت و بعد اروم سمت اتاق
جونگین راه افتاد و نگاهش از بین در نیمه باز به جونگین و اون زنی که پشت به در
ایستاده بود و اندام رو فرمی داشت افتاد...
و اینجا بود که کیونگسو برای چند لحظه به معنای واقعی خشکش زد..
اون زن تکیه داده بود به میز و جونگین جلوش ایستاده بود مشغول مرتب کردن
موهاش بود..موهای طالیی و بلندی که تا اواسط کمرش میرسید...
قلبش شروع کرده بود به تپیدنو نمیدونست اون همه سرعت قراره اون رو بکشه یا
نه..
و دقیقه همون لحظه ،جونگین خم شد و زن رو بغل کرد و جمله رو گفت که باعث شد
کیونگسو اولین قطره اشکش پایین بیاد...
جونگین سرش رو اروم بین موهای زن فرو برد و اون رو توی اغوشش فشورد ...
فرار کنه؟ بایسته؟ بره داخل؟ اگه اون واقعا با یه زن رابطه داشت چی؟ اگه میرفت تو و
بهش میگفت در حین انجام جرم مچتو گرفتو جونگین بهش میگفت گ خب...اره با یه
زن قرار میزارم...که چی؟گ
اگه همه چیزو تموم میکرد...کیونگین چی؟ قرار بود بدون وجود پدرش بزرگ شه...؟
اون تا ته ماجرا رو توی همون چند ثانیه ای که ایستاده بود به چشم دید ...
بدون این که به مشنی توجه ی بکنه راهی که اومده بود رو عقب گرد کرد و به سرعت
سمت اسانسور راه افتاد...
با حرص یکی از دستاشو زیر چشماش کشید و با باز شدن در اسانسور وارد شد و واخرین
صدایی که شنید صدای مشنی بود :آقای کیم همسرتون همین االن رفتن!
کیونگسو اینبار بی توجه به اسانسور به اشک ریختنش ادامه داد..و افکاری که نمیدونست
اخرش خودش رو به دردسر میندازه...
لبهاشو به هم فشار داد تا اشکش رو متوقف کنه و همون لحظه بود که اسانسور تکون
محکمی خورد که باعث شد کیونگسو بیوفته روی زمین و بعد با ایستادن اسانسور برق ها
قطع شدن...
کیونگسو با ترس به اطرافش نگاه میکرد و منتظر بود تا چشماش به تاریکی عادت کنن..
احساس میکرد پاهاش له شدن و قسمت لگنش ضربه ی بدی خورده بود ..
دستش رو روی دکمه ی اضطراری فشار داد و بعد صدای بوقش توی کل ساختمون
پیچید و این جونگین بود که حراسون به اطرافش نگاه میکرد و با شنیدن صدای بوق
قلبش به کل خالی شد..
کیونگسو توی طبقه ی پنجم افتاده بود جونگین طبقه ی هفتم بود...
داشت دیوونه میشد ..حاظر بود تمام پله های ساختمون رو باال پایین بره تا پیداش کنه و
همینطور هم شد...
بیشتر کارکنان بیرون اومده بودن و با تعجب به هم نگاه میکردن و نمیدونستن دقیقا کی
توی اسانسور گیر افتاده...
جونگین پله ها رو با شتاب پایین رفت و جلوی اسانسور ایستاد و گوشش رو چسبوند..
-کیونگسو عزیزم؟؟اینجایی؟؟
-جونگین...
-تکون نخور خب؟ االن میارمت بیرون باشه؟؟ فقط تکون نخور...
با عجله به اطرافش نگاه کرد و دنبال چیزی بود تا بتونه باهاش در رو باز کنه..
همون لحظه دو مردی که به نظر میومد تعمییر کار باشن با لباس های مخصوص و جعبه
ی بزرگ فلزی سمت اسانسور راه افتادن و جونگین خداروشکر میکرد که اونا سر وقت
رسیدن...
و یه جورایی از خودش متشکر بود که برای روزای ضروری اون دونفرو توی شرکتش
استخدام کرده..
وقتی اون دومرد مشغول باز کردن در بودن جونگین تمام مدت با اضطراف حرف میزد :
-آسیب دیدی کیونگسو؟
-میشنوم...
این لحن سردش از درد یا ترس نبود..اون هنوز صحنه ی چند لحظه قبل رو هضم نکرده
بود..
-نگران نباش....
دندوناش رو به ه فشار داد و دستش رو به کمرش زد وبا دست دیگش موهاشو کنار داد
..
-خب....خب نفس عمیق بکش خب؟یکم دیگه درو باز میکنیم میای بیرون...نترس
باشه؟من همینجام...
کیونگسو هیچ کدوم از حرفاش رو گوش نمیداد...اگه حالت عادی بود میدونست که برای
این حرفاش ضعف میکنه اما االن..
چند دقیقه گذشت تا در اروم باز شد و کیونگسو خودوشو اروم جلو کشید تا از در نصفه
نیم ه و کوتاهی بیرون بیاد و بعد اولین چیز ،دست جونگین بود و که اروم مچ رو گرفت
و بیرونش اورد..
بدون مکثی کیونگسو رو توی بغلش کشید و اروم فشار داد ..
-خداروشکر...خداروشکر...
جونگین به وضوح نفس نفس میزد...خیلی ترسیده بود که اون رو از دست بده و
اونوقت اون هیچی نداشت...هیچی!
کیونگسو به ارومی خودشو از بغلش بیرون کشید و بدون نگاه کرد به چشمای جونگین کمی
عقب رفت:باید برگردم...
جونگین دستش رو گرفت :کجا بری؟ تو مگه نیومدی منو ببینی؟چرا پس واینستا....
دستشو با خشونت بیرون کشید و با سرعت به سمت راهروی اضطراری رفت تا از پله
ها استفاده کنه و بیرون بره..
جونگین با تعجب دنبالش راه افتاد:چی؟ کیونگسو صبر کن ببینم...چرا فرار میکنی..
چند تا پله پشت سرش راه افتادکه صدای کیونگسو اونو متوقف کرد :اگه یه قدم دیگه
دنبالم راه بیوفتی نه من نه تو!
جونگین خشکش زده بود...اون کیونگسو بود؟ چرا اینطور رفتار میکرد...
کیونگسو به سرعت بقیه ی پله هارو پایین دویید و بدون توجه به درد لگن و پاهاش از
ساختمون خارج شد و جونگین حتی فرصت نکرد بدنش رو چک کنه تا ببینه دقیقا کجاهاش
اسیب دیده...
و اون روز جونگین تمام روز رو با تعجب و سکوت به دیوار اتاقش خیره موندو حتی
مادرش هم نتونست اون رو از اون حالت بیرون بیاره...
Part: 5
همه چیز برای اون انگار تموم شده بود و پایان دنیا رو همونجا میدید...
درست همون روز...و برای این که به شرکت رفته بود خودش رو لعنت میکرد..
بغض دردناکی راه گلوش رو بسته بود اما نمیخواست جلوی مادرش گریه کنه...
بدنش خالی شده بود از احساس عشق و پر شده بود از حس خیانت و درد...
هیچ جوره نمیتونست درکش کنه ...هیچ جوری...اون صورت زن رو ندیده بود اون هیچی
رو ندیده بود و نمیدونست..
لب هاشو به هم فشار داد و دستاشو روی چشماش گذاشت و فشار داد ...
اشکاش رو که با لجبازی پایین میومدن رو با دستش پاک کرد و بعد سمت اتاق
مشترکش با جونگین رفت..درواقع پاهاش رو روی زمین میکشید...
میتونست خوب بفهمه که جونگین قبل از رفتن به شرکت به خودش عطر زده..
انقدر عصبی و ناراحت بود و چشماش تار بودن که نفهمید یکی از لباس های جونگین
رو ال به الی لباساش برداشته..
چمدون مشکی و بزرگی رو از زیر تختشون بیرون کشید و تمام لباساش رو توی کمد
ریخت و بعد سراغ لباس های کیونگین رفت...
دلش نمیخواست کیونگین رو پیش جونگین بزاره تا حدقل سایه ی اون زن باالی سرش
باشه..
وقتی از جمع شدن تمام لباسا و وسایالی کیونگین خیالش راحت شد دوتا چمدونارو
همراه خودش بلند کرد و اون موقع بود که فهمید دست چپش به شدت درد میکنه و
میتونست حس کنه که کتفش در رفته..
لبش رو به هم فشار داد و با هر مصیبتی که بود چمدون هارو سمت در خروجی کشید و
بعد درو پشتش بست..
درست مثل اشکاش ،زندگیش و قلبش رو پشت اون در گذاشت و از خونه خارج شد..
××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××
مادرش اروم سرش رو تکون داد و و بعد لبخندی بهش زد که باعث شد جونگین کمی
اروم بگیره..
قبل از این که سوار اسانسور بشن سمت منشی چرخید:این اسانسور درست شده؟
جونگین با بی حالی سرش رو به عالمت فهمیدن تکون داد و بعد دستشو به پشت کمر
مادرش گرفت :بریم..
راهی رو که با اسانسور طی کردن بینشون حرفی زده نشد و وقت مادر جونگین بود که
اروم بازوش رو نوازش کرد و این نشون میداد که میخواد بهش بفهمونه اون کنارشه..
-کیونگسو امروز قرار بود برامون غذای خوشمزه بپزه..دوست دارم توئم امتحانش
کنی..مطمئنم اگه ببینتت خوشحال میشه..
مادرش دوباره لبخندی زد و بعد در اسانسور باز شد و باعث شد جونگین حرفش رو دیگه
ادامه نده تا سوار ماشین بشن..
بعد از سوار شدنشون جونگین ضبطش رو روشن کرد :هنوز اون اهنگی که دوست داری
رو گوش میدم ..
صدای خنده ی اروم مادرش رو شنید و بعد اونم لبخند زد ...
جونگین از درون مثل ادم های فسرده بود اما اگه میذاشت مادرش بفهمه اون رو هم
ناراحت و غمگین میکرد..
نمیخواست اینکارو بکنه چون مادرش به اندازه ی کافی تو زندگی خودش مشکالت و
سختی های زیادی داشت...
بعد از رسیدن به خونه ماشین کیونگسورو توی پارکینگ ندید برای همین اخم کوتاهی
کرد..
حتما پیش مادرش رفته و بعد از ظهر برمیگرده..اما هنوز هیچ دلیلی برای عصبانیت
کیونگسو توی شرکت پیدا نکرده بود...
به مادرش کمک کرد تا کیفش رو برداره و بعد از این که داخل خونه شدن جونگین حس
بدی داشت..دندوناش رو روی هم فشار داد طوری که حرکت فکش رو زیره پوستش
به خوبی میشد دید..
کیف مادرشو توی دستش فشار داد و بعد با لبخند سمتش چرخید :بیا بریم اتاقتو نشونت
بدم باشه؟!
بدون اینکه بزاره لبخند محو شدش رو مادرش ببینه به سمت اتاق مهمان رفت و بعد
کیفش رو روی تخت گذاشت..
-یکم استراحت کن تا برات یکم غذا بیارم..فک کنم کیونگسو خونه ی مادرشه..
و مادرش سرش رو مثل دفعات قبلی تکون داد و بعد داخل شد...
جونگین همچنان لبخندش رو داشت تا زمانی که از دید مادرش خارج شد و بعد با عجله
سمت اتاق خوابشون رفت و با دیدن کمد باز مونده و خالی از لباس های کیونگسو
بدنش یخ زد..
هنو ز با دهن نیمه باز به کمد نگاه میکرد و قلبش انگار سنگین شده بود و به قفسه ی
سینش فشار میورد..
به اطراف اتاق نگاهی انداخت و با دیدن تخت کیونگین چشماش رو گرد کرد و بعد با
سرعت از اتاق بیرون رفت ..
اتاق انتهای سالن بزرگ خونه رو پیدا کرد و سمتش دویید و با باز کردنش متوجه شد که
وسایالی کیونگین اونجا نیستن و این برای جونگین جهنم بود..
بدون اون دوتا موجود کوچولوی دوست داشتنی زندگیش هیچ معنی ای نداشت..
اولین بوق...دومی....
-الو؟!
-الو مامان...کیونگسو پیشته درسته ؟؟ میشه بهش بگی جوابمو بده لطفا؟؟
-جونگین ببین...
+قطع کن!!!
-اخه چرا ؟
+قطع کن مامان!!
-کیونگسو..
جونگین نمیتونست حتی توی جاش تکون بخوره..هنوز توی اتاق کیونگین ایستاده بود بعد
زانوهاش سست شدن و روی مبل کوچیک کنار اتاق نشست...
گوشیش رو توی دسش فشار داد و نگاهشو با کالفگی به اطراف اتاق داد ...
باید میرفت اونجا و باهاش حرف میزد ...اون به گناهی که نمیدونست چیه مرتکب شده
بود ..
حدا قل اگه میدونست دلیل این رفتار چیه برای کیونگسو توضیح میداد...حتی اگه مسخره
ترین چیز بود...
اون نمیخواست هیچ وقت برای کیونگسو چیزی توی زندگیشون مبهم باشه..هیچ چیز...
از جاش بلند شد و قبل از این که کامل از اتاق کیونگین خارج بشه مادرش رو با یه
لبخند مهربون دید که دستش یه لیوان اب پرتقال بود..
مادرش دستش رو به سینه ی جونگین کشید وبعد اروم دستشو به گونه اش کشید...
نگاه جونگین هنوز روی مادرش بود...کنار چشماش و لب هاش خط های کم رنگی افتاده
بود که نشون میداد سنش باال رفته و این حقیقت تلخی بود که نشون میداد مادرش پیر
و پیرتر میشه....
-پسرت باید بره بیرون ،خب؟تو بمون اینجا من...یکم دیگه برمیگردم باشه؟!
مادرش سرشو تکون داد و بعد نگاه ارومش رو به چشماش داد...
انگار مادرش چیری رو فهمیده بود و نمیتونست بهش بگه و گذاشته بود تا جونگین
مطمئن بشه..از دخالت کردن بیزار بود..
جونگین لیوان رو دست مادرش داد و بعد از نگاه کوتاهی به صورت مادرش از اتاق
بیرون رفت...
×××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××
جلوی در ایستاده بود و دستش رو روی زنگ ایفون نگه داشته بود تا در رو باز کنن..
اون درواقعه از ای ن میترسید که جونگین بهش بگه خیانتش حقیقت داره و کیونگسو رو از
زندگیش بیرون میکنه و اومدنش به اونجا بخاطره کیونگین بود و اون نمیخواست بچه اش
رو به اون بده..
پاهاش رو توی بغلش جمع کرده بود و سرش رو روی زانوهاش گذاشته بود..
صدای ایفون مدت طوالنی ای بود که گو شش رو آزار میداد و مادرش همچنان منتظر
بود تا کیونگسو خودش بره و جواب جونگین لجباز رو بده اما انگار فایده ای نداشت..
با کالفگی کیونگین رو روی زمین و بین عروسکاش گذاشت وسمت اتاق کیونگسو
رفت..
در رو بدون اطالع قبلی باز کرد :تورو به خدا بیا برو درو باز کن مُرد پشت در !!
کیونگسو سرشو اروم بلند کرد و مادرش میتونست قسم بخوره تا بحال اونطوری ندیده
بودش..
چشمای پف کرده و قرمزش از گریه نشون میداد این دعوا به این زودیا قرار نیست
تموم شه...
میدونست که اگه االن جواب نده فردا هم همین داستانه یا شایدم دنبالش بیوفته و
توی خیابون این اتفاق بیوفته..
هنوز کتفتش درد میکرد اما محل بهش نمیداد ..انگار که کتفش جزوی از بدنش حساب
نمیشد...
خودش رو به در رسوند و با باز شدن در حیاط باعث شد جونگین دستش رو از روی زنگ
برداره..
-کی..کیونگ...
کیونگسو با صدای خش دارش گفت و بعد جونگین با مکث کوتاهی اروم زمزمه کرد :
-این یعنی چی کیونگسو؟ وسایالتو برداشتی و رفتی..وسایل کیونگین...این یعنی چی؟؟ یه
توضیح..یه دلیل بهم بده ...
-نمیرم ...باید بهم بگی چرا رفتی؟ چی توی اون شرکت لعنت شده دیدی اخه؟؟
جونگین با بهت بهش خیره موند و بعد کیونگسو کمی عقب رفت تا درو ببنده اما جونگین
مانع شد و بازوی کیونگسو رو کشید :صبر کن ببینم..
-هیسس..
صدای کیونگسو از درد کتفش بلند شد و نتونست اختیار صداش رو داشته باشه و بعد
جونگین با ترس دست رو رها کرد:
-ولم کن...برو...
جونگین اینبار درو باز کرد و بعد کیونگسو رو اروم سمت خودش کشید:
-گفتم برو..
کیونگسو با بی حوصلگی گفت و سعی کرد دستش رو روی کتفش بگیره...
-حداقل بگو چرا...منم یه توضیح بهت بدم ...یه جای خالی واسه توضیح منم نمیذاری؟؟
کیونگسو لبهاشو به هم فشار داد و بعد بازوش رو کمی تکون داد ...
کیونگ با کالفگی جونگین رو کنار زد :اینو من نباید بهت بگم..خودت باید بفهمی...
لعنت بهش!!
سرشو با عجله بلند کرد و نگاهشو به در خونه داد که حاال کیونگسو اون رو بسته بود...
صدای رعد و برق تو هوا باعث شد جونگین دستاش رو اروم مشت کنه...
-فردا با خودم توضیحمو میارم کیونگسو!...فقط وای به حالت اگه بفهمم همچین چیزی رو
راجبه منی که این همه دوست دارم کرده باشی!!
با حرص دندوناش رو برای هزارمین بار توی اون روز روی هم فشار داد و از در خارج
شد...
Part: 6
بدنش انگار هیچ حسی نداشت و دستاش مدام دنبال چیزی بودن تا بگیرنش و اون
لرزش لعنتی دستش رو کم کنه اما هیچ چیزی نبود و باید اونو تحمل میکرد...
چشماش خیره شدن به کیونگینی که به سختی روی باسنش نشسته بود و سرش پایین بود
و مشغول چسبوندن لِگو های کوچولوش روی هم بود...
لپای اویزون و لبهای قنچه شده اش به سمت پایین اونو یاد جونگین مینداخت زمانی
که از کیونگسو چیزی میخواست اما اون بهش نمیداد و یا وقتی از گشنگی زیاد روی مبل
دلخور مینشست تا غذا اماده بشه..
چونه اش رو روی زانوهاش گذاشت و دست سالمشو اروم روی گردن نرم و گندمی
رنگ کیونگین کشید و بغض رو قورت داد..
به محض باال اومدن سر کیونگین لِگوهای کج و کوله ای که روی هم سوار شده بودن هم
باال گرفت تا کیونگسو ببینه و از ذوق پاش رو روی زمین میزد تا کیونگسو هم مثل اون
ذوق کنه..
اما کیونگسو افکار دردناکی داشت که نمیذاشت بیشتر از یه لبخند محو جلوتر بره...
نگاه کوتاهی به کیونگسو کرد و بعد کیونگین رو اروم روی زانوهاش نشوند تا کمی میوه به
خوردش بده
دست و پاهای کوچولوش رو توی هوا تکون میدادو مشتاقانه به هندونه ی سر چنگال
خیره شده بود و زمانی که داخل دهنش رفت دندون کوچولوی بیرون زده اش روی
هندونه نشست و مشغول جوییدنش شد..
با دوتا دستش هندونه رو گرفته بود تا نیوفته اما فشار های دستاش باعث میشد چندتا
قطره از اب هندونه روی شلوار مادر بزرگش بریزه اما خیلی هم این موضوع قابل توجه
نبود...
مادرش هنوز به کیونگسو خیره بود که با انگشتش لِگوهارو اروم جا به جا میکنه ...
-کیونگسو...
با این که عکس العملی ندید اما ادامه داد :عزیزم...تا کی میخوای بشینی اینجا؟هووم؟
کاش میذاشتی برات توضیح بده که االن اینجا نشینی غضه بخوری..
کیونگسو موهای به هم ریختشو کمی عقب داد :چیو توضیح بده وقتی خودم به چشم
دیدمشون..
بعد از مکث کوتاهی مادرش به سینی اشاره کرد :یکم میوه بخور بدنت ضعیف میشه...
کیونگسو سرشو اروم تکون داد و بعد از نگاه خیره ای که به توت فرنگیا انداخت دستشو
دراز کرد تا یکیشون رو برداره اما صدای زنگ ایفون باعث شد توی جاش تکون بخوره و
سرشو باال بگیره و از پنجره به در حیاط نگاهی بندازه و با دیدن ماشین جونگین بدنش به
سرعت یخ کرد...
به سرعت از جاش بلند شد و توی اتاق ایستاد نمیدونست باید دقیقا چیکار کنه برای
همین دستاش رو به هم قفل کرد و لبهاشو به هم فشار داد..
مادرش هم دست کمی از خودش نداشت اما مجبور بود تا کیونگین رو توی بغلش نگه
داره و سر جاش بشینه ...
کیونگسو نگاهشو به مادرش داد و لبهاشو گاز گرفت :اگ...اگه اورده باشدش اینجا چی؟
یع...یعنی بگه واقعا با اونه و بخواد...
مادرش بین حرفش پرید و بعد از این که کیونگسو نگاه مضطربی بهش انداخت از اتاق
بیرون رفت..
نگاه سر سری به خودش و لباساش انداخت و موهاشو کمی عقب داد ..
با صدای تق مانندی در باز شد و به ارومی عقب کشید و اولین چیزی که توی دیدش
اومد یه زن با قد نسبتا کوتاه و موهای طالیی رنگ بود..
درست همون زنی که اون روز دیده بودش اما با این تفاوت که اون االن رو به روی
کیونگسو بود و میتونست یه لبخند مهربون روی صورتش ببینه و با توجه به پوست
ظریف و گندمی و کمی شکسته میتونست همون لحظه هم تشخیص بده که اون زن یکی
از اعضای خانواده ی جونگینه...
در رو کم کم تا انتها باز کرد و حاال جونگین هم توی دیدش بود ..
بی روح بود...بی حس...چشمای پف کرده و موهای ژولیده...پیراهنی که معلوم بود توی
خونه هم همون تنش بوده ...
قلبش برای لحظه ای محکم به سینه اش کوبیده شد و حس میکرد هر دوی اونا صدای
قلبش رو میشنون...
-اینم توضیح...کیونگسو!
جونگین با حرص زیره لب زمزمه کرد و بعد مادرش اروم بازوش رو لمس کرد این از
چشم کیونگسو دور نموند...
چشماشو با حالت سوالی به زن زیبای رو به روش داد و بعد صدای جونگین اومد :
-نمیشناسی؟
کیونگسو اینبار سرشو به سمت جونگین برگردوند :خودش میتونه معرفی کنه خودشو...
-نمیشه..
-کیونگسو!!!
قلبش شروع کرد به تپیدن و مطمئن بود که جونگین زنده زنده وسط حیاط خاکش میکنه..
اروم سرشو تکون داد و بعد از اونا فاصله گرفت تا توی ماشین بشینه و بعد جونگین نگاه
عصبیش رو به کیونگسو داد و توی یه حرکت خشن بازوش رو چنگ زد و کشید توی حیاط
و در حیاط رو بست و کیونگسو رو به در چسبوند و باعث شد درد کتفش از دفعه ی قبلی
هم بیشتر بشه و صورتشو جمع کنه..
دستشو روی کتفتش اروم فشار داد تا به جونگین بفهمونه درد داره اما ظاهرا جونگین رو
به روش قرار نبود با این چیزا دلش به رحم بیاد..
دستاش رو دو طرف بدن کیونگسو گذاشت روی در اهنی و صورتش نزدیک کیونگسو برد
و با عصبانیت زمزمه کرد :
-این مسخره بازی کارت دستت میده کیونگسو!! نه توضیح رو دیدی نه گذاشتی تا
بشنوی ...مگه وقتی داشتیم با هم اون پیمان لعنتی رو میبستیم بهت نگفتم من فقط یه
بار از یه موجود لعنت شده ی کوفتی خوشم اومد...فقط یه بار از ته دلم یکیو دوست
داشتم ...مگه بهت نگفتم تا وقتی بهم اعتماد داری واست بهشت میکنم اینحارو..خونه
زندگیمونو...مگه بهت نگفتم؟ اونوقت با اون چشمای خواستنیه لوست هر چی دیدیو باور
کردی و بعدم دهنمو گرفتی که هیچی توضیح ندم؟؟چرا اینکار کردی کیونگسو؟؟؟
لبهاشو از هم فاصله داد در حالی که میلرزیدن زمزمه کرد:م...من از...کجا بایدم بفهمم
کیه...
-از من!!
داد زد طوری که توی گوش کیونگسو صدای سوت پیچید و بعد اینبار اروم تر گفت:
-خ...خب کیه...
-انقدر عصبی بودی که یادت نیومد تو عکسای خانوادگیمون بهت نشونش داده
بودم؟...هنوزم نتونستی تشخیص بدی مادرمه؟!حتی از کسی که بهت بار ها گفتم نمیتونه
حرف بزنه ازش خواستی توضیح بده؟؟...
-ب...ببخشید...
جونگین نفسشو با حرص بیرون داد و کمی عقب رفت ودستاشو برداشت..
-دیگه نه!...
کیونگسو با گیجی سرش رو بلند کرد و با دیدن جونگین فهمید که به این اسونیا قرار
نیست کوتاه بیاد...
-خب...من..
جونگین بین حرفش پرید...
-کاری رو که این دو روز باهام کردی کم نبود کیونگسو! تو نمیدونی چیارو ازم دریغ
کردی...این برخورد کمت بود...خیلی کم!!
چشماشو از کیونگسو گرفتو در رو باز کرد و از خونه خارج شد..کیونگسو به زحمت بدنشو از
در جدا کرد و قبل از این که بتونه معنی حرفاش رو بپرسه جونگین از اونجا رفته بود
میتونست از تهدیدای قبلی جونگین نکته برداری کنه و به این نتیجه برسه که همیشه
حرفاش رو عملی میکنه و این کیونگسو رو میترسوند..خیلی زیاد...
××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××
گوشه ی اتاق مثل اون دو روز مچاله شده بود توی خودش اما اینبار گوشیش رو بین
دستاش گرفته بود و منتظر بود تا جونگین تماس بگیره...
درسته که اون یه خودخواهی بود که جونگین زنگ بزنه اما کیونگسو روی زنگ زدن بهش
رو نداشت..
خودش ،خودش رو توی این بدبختی و سیاه چاله ی غمگین انداخته بود پس انتظاری هم
نداشت کسی اونو از این حالت در بیاره...
ساعت از 11شب گذشته بود و همه جای خونه به شکل عجیب و دردناکی ساکت بود و
این بخاطر زود خوابیدن اعضای خوانده بود...
صدای باد اون لحظه به کیونگسو کمک میکرد تا مطمئن بشه گوشاش کَر نیست ...
با ویبره ی گوشیش توی دستش ،خواب چند ثانیه ایش به معنای واقعی زهرمارش
شد...
مطمئن بود اون وقت نشناسه و توی هر موقعیتی برای سوال پرسیدن از کیونگسو
راجب کار زنگ میزنه...
-بله چن...
-اوه ..بیداری؟
-اوهوم...بیدارم...چی شده؟
انگار که یاد چیزی افتاده باشه ادامه داد :آهان زنگ زده بودم بگم که امروز جونگین
اومده بود پیشم...
با اومدن اسمش قلبش شروع کرد به بی قراری و بدنش به سرعت یخ کرد :
-اومم میدونی کیونگ..برام یه سری دلیل و منطق اورد تا وکیلش بشم در برابر
تو...خب...برام سخت بود ولی قبول کردم...
-خب ببین...گفت که تو بدون دلیل از خونه رفتی و بچه رو هم با خودت بردی و اون
یه دادخواست داد تا فردا بفرستم دمه خونه برای توی...
صداش میلرزید و اصال براش مهم نبود چن چقدر تالشش رو کرده تا اروم اروم موضوع
رو بهش بگه...
نباید جونگین اونجوری تنبیهش میکرد اونم فقط بخاطره یه فکر اشتباه...
-کیونگسو؟؟ حالت خوبه؟؟ ببین من میتونم کمکتون کنم تا برگردید به هم..منم مخالفت
کردم با جونگین اما انگار عصبانی بود...اکه عصبانیتش فروکش کنه میزنه زیره تمام
حرفایی که امروز به من زد...خب؟؟ ..کیونگسو!...
-ب....بعدا...حرف میزنیم..چن...
قبل از این که باز صدای چن بیاد اون قطع کرده بود ...
حقش نبود انقدر عمیق و از پایه رابطه رو بخاطره یه شک مسخره از دست بده...
همه چیز باعث میشد بدنش ضعیف تر بشن اما کیونگسو اصال براش اهمیتی نداشت که
تو چه شرایط سختیه و پا و کتفش تو چه حالت دردناکی هستن..
با صدای زنگ ایفون مثل فنر از روی تختش بلند شد و سمت ایفون رفت ...
با دیدن مردی که به نظر پست پی میومد تمام بدنش یخ کرده بود...
چرا امیدوار بود که حرف چن در حد تهدید باشه و خودش با کمال میل پیش جونگین بره
تا عذر خواهی کنه؟؟
برای چند لحظه با بغض دردناکی که توی گلوش بود به ایفون خیره شد وبعد با بی میلی
از خونه خارج شد ...
درو اروم باز کرد و با دیدن یه بسته و یه نامه اخم کوچیکی کرد :
-بفرمایید؟!
کیونگسو به سرعت سر تکن داد و بعد اروم بسته رو سمتش گرفت ..
بدون معطلی داخل اتاقش رفت و برای این که مادرش توی اون لحظه ی دردناک
نبینتش درو از پشت قفل کرد و بسته رو روی تختش گذاشت..
با استرس جعبه رو باز کرد و با دیدن یه سری وسایلی که معلوم بود توی خونه جا گذاشته
،قلبش لرزیید...
ساعتش...انگشترش ...حتی یکی از لباس های خودش که برای جونگین بار ها پوشیده بود
تا بتونه یه شب خواستنی رو باهاش سپری کنه...
بغضش هر لحظه بیشتر و بیشتر میشد و کیونگسو اون رو نادیده گرفت ...
نامه رو با دست هایی که به شدت میلرزیدن باز کرد و با خوندن متنش ،تازه متوجه شد
که بغض رو رها کرده تا گلوش رو کمتر آزار بده...
اشکی از چشمش روی برگه افتاد و بعد بالفاصله دستشو زیره چشمش کشید...
برگه رو روی تخت گذاشت و با دست ازادش دهنش رو محکم گرفت ...
به زود از بینیش نفس میکشید و سعی میکرد ساکت بمونه تا مادرش از حال داغونش
خبر دار نشه...
این وضع غیر قابل درک بود و کیونگسو به تنهایی نمیدونست چطور باید انجامش بده..
بدون جونگین!...
××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××
به سختی تونسته بود مادرش رو راضی کنه که باهاش به دادگاه نیاد...
احساس میکرد توی هر قدمی که برمیداره یه وزنه ی سنگین بهش وصله و بدنش رو به
عقب هل میده..
اگه اون دادگاه لعنتی رو نمیرفت ممکن بود غیابی کیونگین رو ازش بگیرن...و جونگین
رو از دست بده..
هیچوقت نمیخواست..
بدنش رو به سختی به ساختمون اصلی رسوند و وقتی به راهرو رسید تونست جونگین رو
ببینه که روی یکی از مبل های راحتی انتهای سالن نشسته و معلوم بود که منتظر
کیونگسو عه...
کیونگسو به سختی کیونگی رو که تمام مدت توی بغلش خوابیده بود کمی باال کشید و
سرش روکه به حالت کج روی شونه اش گذاشته بود و لب هاش نیمه باز بودن کمی به
خودش فشورد...
دلش نمیخواست دیگه اون گرمای موجود کوچولوی توی بغلش رو حس نکنه ...
قدم های ارومش رو به سمت جونگینی برداشت که احساس میکرد نمیشناستش ...
بعد از اون یه هفته ای که از هم دور بودن و جونگین رو ترک کرده بود اون واقعا عوض
شده بود...
نه تلفن خودش و نه شرکت رو به هیچ عنوان جواب نمیداد و هیچ راهی برای کیونگسو
نذاشته بود...
میدونست که اون به دادگاه میاد...میدونست که کیونگسو دیوانه وار عاشقشه اما وقتی
پای اعتمادش شد همه چیز به هم ریخت...
جونگین احساس شکست داشت زمانی که فهمید بعد از دو سال رابطه ی عاشقانه هنوز
هم بی اعتماده و بدون پرسیدن یه کلمه توضیح اون رو ترک کرده...
با نزدیک شدن کیونگسو سرش رو اروم اروم بلند کرد و ارنجاش رو از زانوهاش
برداشت ...
میتونست ببینه که کیونگسو از هفته ی قبل چقدر الغر تر شده و متقابال کیونگسو هم
همین رو احساس میکرد...
میتونستن به خوبی حس کنن که دوری همدیگه چقدر به هم اسیب رسونده ...
کیونگسو اروم پاش رو روی زمین میکشید و دستش رو که هنوز درد داشت کنار بدنش
بی حرکت انداخته بودش...
جلوی جونگین ایستاد و بعد جونگین باالفاصله بلند شد و بی اراده قلبش توی گلوش
تپید...
اروم پلک زد و سعی کرد نگاهشو از کیونگسو بگیره و بعد لبخند محو و تلخی روی لبهاش
نقش بست وقتی کیونگین رو اونطوری توی بغل کیونگسو دید ...
بدون معطلی اروم دستشو رو سمت کیونگسو گرفت تا کیونگین رو بگیره و کیونگسو بدون
هیچ اعتراضی اون رو سمت جونگین گرفت تا بغلش کنه...
همچنان بغض توی گلوش بود و بدنش لرزش خفیفی داشت و زمانی بدتر شد که
صدای جونگین رو بعد از مدت طوالنی ای شنید...
قلبش برای لحظه ای ایستاد ...سرش رو برگردوند و با نگاه کردن به جونگینی که کیونگین
رو خطاب کرده ناامید شد...
پلکی زد و سرش رو پایین انداخت و سعی کرد همون صدا رو توی سرش تکرار کنه تا
دوباره لذت ببره...
اب دهنش رو اروم قورت داد وبعد اینبار خودش بود که مخاطب قرار گرفت:
-دستت ...بهتره؟!
میتونست قسم بخوره که اون بهترین جمله ای بود که توی اون هفته ی جهنمی شنیده
بود...
سرشو باال گرفت وبا چشمایی که هاله ای از اشک توش جمع شده بود به جونگین خیره
شد و بعد سرش رو تکون داد ...
-جوابم...
جونگین پافشاری کرد تا صداش رو بشنوه اما کیونگسو بیرحمانه سرش رو تکون داده بود...
کیونگسو با کنجکاوی نگاهش کرد و بعد جونگین نگاه بیتابش رو به لب های کیونگسو داد...
اروم وارد شدن و بعد جونگین تعظیم کوتاهی به اعضای داخل اون اتاق کرد..
سمت جایگاهش که کنار چن بود رفت و بعد دستشو اروم روی کمر کیونگین کشید...
-اون خوابیده؟
چن با لبخندی پر ذوق از جونگین پرسید و بعد جونگین لبخند محوی تحویلش داد..
-اره..خوابیده..
سرش رو برگردون و نفس عمیقی توی گردن کیونگین کشید...
دندوناش رو به هم فشار داد و بعد توی جاش نشست..دیگه تحمل ایستادن رو نداشت..
کیونگسو به سختی گوشه های ناخنش رو با انگشتای دیگه ش میکَند و پاهاش به شدت
تالش میکرد که مقاوت ایستادن رو ازش بگیره...
با ورود مرد میانسالی اروم ایستادن وبعد یکی از سرباز های جلوی در نگاهی به جونگین
انداخت و جونگین متوجه ی منظورش شد:
مرد میانسال سری تکون داد و بعد اروم نشست :مشکلی نیست...
کی ونگسو ملتمس نگاهی به چن انداخت که ردیف کناری ایستاده و درست رو به روی
کیونگسو هستن...
جونگین لباش رو به سختی تر کرد و چن اروم گفت :ازدواجشون غیر قانونی نیست
درواقع ....توی پرونده توضیح داده شده...
مرد سری تکون دادو چیزی نگفت و منتظر به جونگین خیره شد :
-بی اعتمادی..
کیونگسو مثل چند روز گذشته بدنش لرزش خفیفی کرد و بعد قلبش موج دردناکی به
سینش وارد کرد..
چن اروم نگاهش رو به کیونگسویی داد که پایین لباسش رو توی مشتش فشار میداد و
میتونست حدس بزنه که سعی دره بغضش رو نشکونه..
بدنش بی حس شده بود و اگه دستش رو به میز جلوش نمیگرفت حتما میوفتاد..
-اقای دو...کیونگسو...
هاله ی لعنتی اشک از چشماش به پایین سر خوردن و روی گونه هاش افتادن...
-میخوام....فکرکنم...
سرش رو سمت مرد برگردوند وتا بیشتر از این خرد شدنش رو به جونگین نشون نده و
اروم فشاری به چوب میز وارد کرد...
جونگین بر خالف چیزی که بیان کرده بود از ته دلش از این تصمیم راضی بود ..
اما اگر محکم نبود کیونگسو دوباره ادامه میداد یا شایدم بعد ها کیونگسو بود که با جدیت
تقاضای جدایی میداد...
مرد میانسال با گفتن نتیجه ی نهایی ،اتاق رو ترک کرد و بعد جونگین و کیونگسو و
کیونگین بودن که اونجا تنها ایستاده بودن...
پلک سنگینی زد تا جونگین رو بتونه بهتر ببینه...به شدت دلش برای اون مرد قوی تنگ
شده بود...
چن بعد از جمع کردن پرونده به جونگین اعالم کرد که بیرون منتظر میمونه ...
جونگین اروم نزدیک کیونگسویی شد که مقاومتش فقط به اون میز جلوش بستگی
داشت...
قدم اخر رو برداشت و بعد اروم گفت :خودت برمیگردی یا...
-میتونم...خودم برم...
نگاهشو از جونگین گرفت وبعد دست سالمش رو نزدیک کرد :وسایلش پیشمه...بهتره
من...ببرمش خونه...
جونگین سری تکون داد و موافقتش رو اعالم کرد...حاضر بود باز هم کیونگین رو نبینه اما
نتیجه ی اخرش این باشه که کیونگسو برمیگرده خونه و ازش معذرت میخواد ....
کیونگین رو به سختی توی بغلش گرفت و بدون این که نشون بده ضعیفه قدم اولش
رو برداشت و بعد از قدم دوم بود که از پشت به جونگینی که پشت سرش راه افتاده
بود برخورد کرد و بعد دستای حمایتگر جونگین اون رو محکم گرفت ..
-کیونگسو!!
-خودم..
-نه!!
تحکم صداش باعث شد کیونگسو لبهاش رو داخل بکشه و خودش رواروم از بغل جونگین
بیرون کشید...
-باید...برم جایی...
-جونگین...
کیونگسو دستش رو بی اداره برای ایستادن به جلوی پیراهن جونگین گرفت :
-د...درد دارم...
جونگین نفسشو بیرون داد طوری که صداش رو به خوبی شنید و بعد سعی کرد کیونگسو رو
با دست دیگش بگیره و بعد با ترس نگاهشو به کیونگسویی داد که توی اغوشش افتاد و
چشماش ناخداگاه بسته شدن و هیچ چیز دیگه ای جز سیاهی رو نفهمید!...
Part: 8
با حس سوزشی توی دستش اخم ریزی کرد و بعد لبهای خشک شده اش رو به هم مالید..
ازاین وضعیت حس ترس داشت از این که چشماش رو باز کنه و چیزی رو که
میخواست نبینه...
-ج.....جونگ...
-ج..ونگین..کجاس...
کیونگسو اخم غمگینی بین ابروهاش نشست و بعد اروم تکونی به بدنش داد تا بلند بشه
اما مادرش اروم به تخت برش گردوند :
کیونگسو خسته به نظر میومد ..خیلی زیاد ..بغضش رو بیخیال شد و گذاشت برای خودش
سر باز کنه و به گریه بیوفته..
صداش میلرزید و چشماش اروم و نیمه ،باز شدن و این باعث شد از گوشه ی چشمش
قطره اشکی پایین بیوفته و مادرش لب هاش رو برای لحظه ای گاز گرفت..
-عزیزم ...اون کیونگین و با خودش برد خونه چون اینجا محیط خوبی براش نبود...بردش تا
یکم بگردونش ولی باز میارتش ...
-مامان....
-جانم پسرم..
-ب...بگو بیاد...
مادرش با نگرانی نگاهش کرد :کیونگین رو میاره نگران نباش کیونگسو..
نفسشو به سختی بیرون داد و بدون توجه به کتف بسته شدش و این که سوزن سرم توی
دستش فرو میره و باعث میشه دستش رو به خون بندازه ،به پهلو اروم چرخید و دست
مادرشو دو دستی گرفت و اروم فشار داد و سعی کرد لرزش صداش رو قطع کنه که
البته فایده ای هم نداشت..
مادرش معذب بود ...نمیتونست به جونگین خبر بده که بیاد چون مطمئنا اون نمیومد حتی
با این که میدونست به شدت کیونگسو رو دوست داره و دلش میخواد توی اون وضع
باشه...
اروم موهای کیونگسو رو که با اشفتگی روی پیشونیش ریخته بود رو نوازش کرد و
کنارشون داد..
این ر و اروم زمزمه کرد و بعد دستشو از بین دستای یخ کرده ی کیونگسو بیرون کشید..
تا زمانی که جونگین تلفنش رو جواب بده با استرس پوست لبش رو میجویید...
-جانم مامان..
-پسرم!!
-پسرم...
-چرا ؟ چرا کشش میدین...پسرم...فقط بیا با هم دو کالم حرف بزنین اون حالش..
-خوب میشه...باید خوب شه چون میخواد که من باشم !!.منم اینو میخوام ولی دارم تالش
میکنم...خوب بمونم...همون قدر که اون در عذابه منم هستم...درد فیزیکی میکشه منم
میکشم...اون درد قلبی داره منم دارم...جفتمون توی عذابیم ولی باید یاد بگیره به کسی
که دو ساله زیر یه سقف داره زندگی میکنه اعتماد کنه!!
-اره..خیلی زیاد تند میرم...چون وقتی داشتیم شروع میکردیم قوانین زندگیمونو
گفتم...اونم قبول کرد ...قرار بود حرف بزنیم و گوش بدیم...اعتماد کنیم...گفته بودم اگه
خرابش کنه منم آوارش میکنم رو سر جفتمون!!
-جونگین...
-بهش بگین حرفی ندارم تا خودش توی یه ماهی که دادگاه مشخص کرده فکراشو
بکنه...میتونه جدا شه و به فکرای مسخره اش ادامه بده..میتونه برگرده و عذرخواهی کنه
تمومش کنه...منم از دوریه خود لعنتیش و کیونگین هر شب بال سر خودم نمیارم!...
مادر کیونگسو ساکت شد ...قلبش تیر میکشید که نمیتونست به تنها پسرش کمک کنه...
-درست میگی...
جونگین لبهاشو به هم فشار داد و نفسشو که بخاطره عصبانیت گرفته بود بیرون داد :
جونگین اروم کیونگین رو توی بغلش باال کشید و به صورتش نگاهی انداخت و لبخند
کمرنگی زد :
-هر موقع کیونگسو مرخص شد بهم زنگ بزنید...میارمش..
قب ل از این که مادر کیونگسو ادامه بده جونگین خداحافظی کرد و مادرش رو توی سکوت
تنها گذاشت...
بعد از قطع کردن گوشیش نگاهشو ثابت به کیونگین داد که مشغول ور رفتن با یقه ی
لباسشه..
کیونگین سرشو باال گرفت و با دیدن لبخند جونگین نیشخندی زد که دوتا از دندونای نصفه
نیمه بیرون زدش معلوم شد ..
بعد از در اوردن تیشرتش پاچه های شلوارشو باال زد و توی وان ابی که قبال اماده کرده
بود نشست و بعد کیونگینو توی اب قرار داد ...
اردکای زرد رنگی که به ظاهر شبیه به یه جسم سنگین بودن رو توی اب گذاشت اما اونا
روی اب شناور شدن و کیونگین با دیدنشون با ذوق دستاش رو داخل اب زد و صدای
ذوق زده اش به جیغ خفیفی تبدیل شد که همین برای خندوندن جونگین کافی بود..
مقدار اب انقدری کم بود که فقط تا زیره سینه های کوچولوی کیونگین اومده بود و برای
جونگین تا زیره شکمش ...
با دقت به اب بازی کیونگین نگاه میکرد و دنبال وجه مشترکش با کیونگسو بود تا قند
توی دلش اب بشه ..
موژه های بلندش...ابروهای مشکی و موهای پرپشت و براقش ...حتی انگشتای دست
و پاهاش مثل کیونگسو بودن و همین باعث میشد سمتش خم بشه و اون موجود نرم و
بانمکو توی بغلش بگیره و فشار بده..
کیونگین همچنان ورج و وورجه میکرد تا از بغل جونگین بیرون بیاد و وقتی دستای جونگین
ازادش کردن یکی از اردکارو توی دستش گرفت و فشارش داد که صدای جیغ مانندی
ازش خارج شد و کیونگین انگار که متعجب شده باشه به اون عروسک عجیب خیره شد و
بعد دوباره فشارش داد...
لپاش رو باد کرد و لبش رو به بیرون هدایت کرد و یه بار دیگه فشارش داد ...
نیمرخ کیونگین انقدری بامزه بود که جونگین رو بار ها به خنده انداخت ..
مشتش رو پر اب کرد و اروم روی کمر کیونگین ریخت و با انگشتاش نوازشش کرد..
کیونگین هنوز مشغول بازی بود و بین حرفای جونگین فشاری به ادرکش میداد و نیشخند
میزد...
کیونگین سرشو باال گرفت تا جونگین رو ببینه و بعد ادرکشو سمت جونگین گرفت تا اونم
فشارش بده...
-بَ بَ...
صدای نازک و بچگونه ی کیونگین متعجبش کرد و بعد اروم خندید:
-خوبه که کامل زبون در نیوردی وگرنه به کیونگسو گذارش میدادی چی بهت گفتم..
کیونگین نفس شو به بیرون فوت کرد و بخاطره نزدیکیه لب هاش به هم صدای موتور
مانندی از لباش خارج شد و بعد خودش رو به جلو عقب تکون داد و دستشو به اب زد...
××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××
بعد از تماس مادر کیونگسو لباس های کیونگین رو با احتیاط تنش کرد بدون این که
بخواد به بدنش کوچک ترین خراشی رو وارد کنه...
تمام مسیری که توی راه بودن کیونگین رو روی صندلی مخصوصش توی ماشین گذاشته
بود و از توی اینه بهش نگاه میکرد..
ضبط رو روشن کرده بود و اهنگ های مالیمی در حال پخش بودن..
اما با نگاه کردن بهش متوجه شد اون مشغول تکون دادن پاهاشه و بیرون رو دید میزنه..
نفسشو با درموندگی بیرن داد :
اینو زمزمه کرد و بعد صدای جیغ کیونگین رو شنید که با دیدن درختای توی خیابون ذوق
کرد...
فکرش مشغول این بود که دقیقا میخواد به کیونگسو چی بگه یا چه چیزی رو بیان کنه ...
دلش برای اون عطرش..اون بوسه هاش..اون اغوشش تنگ شده بود..
از فکر این که چقدر از هم دور شدن و چقدر درد میکشه اخم کرد..
حس میکرد بغض کرده کسی که هیچ وقت فک نمیکرد بخاطر مسائل عاشقانه به این روز
بیوفته...
اروم حرکت کرد و بعد از چند دقیقه جلوی دری ایستاده بود که هفته ی پیش با یه لبخند
بزرگ با کیونگسو واردش شده بودن اما االن...
خاطره اش مثل یه هاله از جلوی چشماش رد شدن و این باعث شد قلبش به تپش
بیوفته...
قدم هاش سست بودن و حتی لرزششون رو به خوبی احساس میکرد و خودشو با این
گول میزد که حتما کیونگین سنگین شده...
لب هاشو به هم فشار داد و انگشتش رو نزدیک زنگ برد و قبل از فشار دادنش نفس
عمیقی کشید...
طولی نکشید که کیونگسو با چشمای پف کرده و قرمز ،مثل هفته ی گذشته ،جلوی در
ظاهر شد اما اینبار به دیدن جونگین مشتاق بود!..
وقتی در باز شد جونگین تازه این سوال رو از خودش پرسید " :چطور نبودنش رو تحمل
کرده ؟"
-سالم...
کیونگسو به سختی اب دهنش رو قورت داد و سعی کرد صداش رو از چیزی که هست
صافتر کنه...
-س...سالم...
صداش...صداش...
دستای کیونگسو زیر بغل کیونگین رو گرفتن و وقتی جونگین قصد داشت دستش رو پس
بکشه ،پشت دستش به ارومی به شکم کیونگسو کشیده شد و همین گرما کافی بود تا
نفسش رو بند بیاره..
دندوناشو به هم فشار داد و قبل از این که کیونگسو متوجه ی ضعفش بشه عقب گرد
کرد تا بره و زمانی که بهش پشت کرد صداش رو شنید....
-ج...جونگین...
بدنش توان شنیدن صداش رو نداشت...اون نمیتونست مقاومت کنه و حاال کیونگسو
سعی داشت با حرف زدنش مقاومتش رو بگیره...
-می...میتونیم...
-نه نمیتونیم!...
-خواهش ...میکنم...
کیونگسو اون همه خرد شدن رو به جون خریده بود تا جونگین رو راضی کنه...
نفسش به جای بیرون رفتن از دهنش توی سینه اش جا خشک کرده بود..
جونگین پلکی زد و سعی کرد اروم تر از چیزی که رفته بود سمت کیونگسو برگرده..
مکث بینشون دردناک بود اما کیونگسو سعی میکرد فقط تمرکزش رو به جونگینی بده که رو
به روش ایستاده و از همیشه داغون تره...
-همین ؟...
-هم...همین...
-االن برات..میارمش...
جونگین سرش رو اروم تکون داد و بعد به رفتن کیونگسو خیره شد...
اون از قبل هم الغر تر شده بود و این ضعیف شدن ،مرگ جونگین رو نزدیک تر
میکرد...
همه ی اینا باعث میشدن اون مقاومت بدنش رو از دست بده و اروم به دیوار
کنارش تکیه بده...
کیونگسو به ارومی کیونگین رو توی پذیرایی و به بغل مادرش منتقل کرد و با حالت
ناراحتی داخل اتاقش شد..
با عجله مشغول گشتن لباس هاش شد تا بتونه چیزی رو که متوجه نشده بود رو پیدا کنه..
با دیدن لباس چهارخونه و مشکی سفیدش توی جاش ثابت موند...
با مکث کوتاهی اونو به بینیش نزدیک کرد و با نفس کشیدن عطر کیونگسو بغض
دردناکی بهش حمله کرد ...
با باز کردن چشماش که با مکث طوالنی ای بود ،اشکاش به ارومی روی گونه اش
لغزیدن ...
از جاش بلند شد و به سمت در رفت و بعد از باز کردن دوباره ش ،جونگین درمونده
رو دید که با خستگی به دیوار تکیه داده و سرش رو پایین انداخته...
کیونگسو نگاه جونگین رو دید که به لباسش افتاد و میتونست به خوبی بفهمه که اون
لباس هیچ ارزشی براش نداره...
-لباست...
-خودم میشورمش...
جونگین لباس رو کشید اما کیونگسو مقاومت کرد و اینبار اون لباس رو کشید :
-نه...خودم...خودم میشورمش....
جونگین نگاهشو به کیونگسویی داد که با فاصله ی کمی ازش ایستاده و دستش روی
دست جونگین قراره گرفته ..
کیونگسو فقط یه بهونه برای لمس میخواست و جونگین این رو خوب فهمیده بود...
گرمای کیونگسو بیشتر از اون چیزی که جونگین فکر میکرد ،دیوونه کننده بود ...
کیونگسو به وضوح از این همه نزدیکی نفس عمیق کشید تا بتونه عطرش رو به ریه
هاش بکشه..
نگاهشو به لب هاش منتقل کرد و بعد ناشیانه قدمی به جلو برداشت تا اون لب هارو
ببوسه...
جونگین چشماش رو بست و قبل از این که اون نرمی خواستنی رو احساس کنه عقب
کشید ...
-باشه...بشورش...
کیونگسو به خودش اومد و متوجه شد که داره میلرزه ،زمانی که جونگین ازش دور شد و
سوار ماشین شد واز اونجا فاصله گرفت...
دستش روی هوا مونده بود و لباس جونگین هنوز توی دستش بود ...
فرصت هایی که پشت هم از دست میداد بخاطر حماقتایی بود که انجام میداد و
میدونست اگه اون کلمه ی" ببخشید" رو استفاده میکرد االن میتونست ببوستش و
میتونست وارد بهشتی بشه که با جونگین ساخته بود....
بدنش رو به داخل کشید و درو اروم بست..
اون میخواستش ..بهش نیاز داشت اما جونگین اون رو به بدترین شکل ممکن تنبیه کرده
بود و برای بخشیده شدن هم کلید رو به کیونگسو داده بود اما اون کار باهاش رو بلد
نبود...
-کیونگسو..
صدای مادرش باعث شد شدت گریه اش بیشتر بشه و بعد شونه هاش توسط مادرش
به عقب کشیده شدن و زمانی که صورت خیسش رو دید با درموندگی بغلش کرد و به
خودش فشورد...
Part: 9
نمیدو نست اون موقع شب توی اون بارون شدیدی که نفهمید کی به باریدن گرفته ،
باید کجا بره و چیکار کنه فقط میخواست بره خونه یا بخوابه یا هر چیزی که اطرافش میبینه
درب و داغون کنه و البته که گزینه ی دوم رو انتخاب میکرد ...
بعد از پارک کردن ماشین جلوی خونه از ماشین پیاده شد و با عالقه زیر بارون رفت و
دستاشو با حرص مشت کرد و به ارومی قدم برمیداشت...
تا جلوی خونه تقریبا محوطه ی باز ی وجود داشت که باعث شد تا رسیدنش به در
اصلی سرتا پا خیس بشه و بدنش مثل ادمی شد که با لباس داخل حموم شده..
بدون توجه به سر و ضعش بدون این که تالشی کنه که کمتر خیس بشه وارد اسانسور شد
و بعد به در ورودی رسید..
میدونست که مادرش با دیدن این سرو وضع حتما شکه میشه واما بازم چاره ای
نداشت..
مثل مردی که بدنش بخاطر ضربه های محکم شالق درد کشیده باشه و صدا ازش در
نیومده باشه...
نفسشو بیرون داد و سرشو پایین گرفت و تا زمانی که در باز بشه همون حالت موند..
با باز شدن در بدون این که به مادرش سالمی بکنه وارد شد و بعد یک راست سمت
اشپزخونه رفت..
بی هدف دنبال شیشه مشروبی میگشت که نمیدونست حتی کجا گذاشتتش...
در کمد هارو با حرص باز میکرد و با پیدا نشدن مشروبش دوباره محکم به هم میزدشون ..
نفسشو با عصبانیت بیرون داد و کمد اخر رو باز کرد و شیشه رو با عصبانیت بیرون
کنشید..
بدون این که دنبال شات یا پیکی باشه درش رو باز کرد و بطری رو سر کشید..
مهم نبود چه مقدار فقط میخواست اون مزه رو احساس کنه تا شاید درش تسکین پیدا
کنه..
کالفه بود ..نمیدونست دلش چی میخواد فقط میخواست یه چیزی رو نابود کنه..
دستش رو برد سمت اباژر و محکم کشیدش به عقب و پرتش کرد سمت دیوار که
باعث شد المپش درجا خرد بشه و بعد نوبت مجسمه و گلدون هایی بودن که یه روز با
عالقه ی کیونگسو اونجا قرار گرفته بودن و االن وقتی که نبود خودش رو احساس میکرد
بودن مجسمه ها هیچ لذتی نداشتن..
با پرت کردن گلدون شیشه ای به سمت دیوار مادرش توی جاش لرزید اما بدون
این که حرفی بزنه بهش خیره شده بود و دستاش رو بهم فشار میداد..
نفسشو چند بار با صدا بیرون داد تا اون بغض لعنتی رو از بین ببره اما اون سمج تر از
این حرفا بود ..
دستشو مشت کرد و محکم به دیوار کنارش کوبیدو داد بلندی کشید که باعث شد مادرش
یه تکون محکم دیگه بخوره و بغض کنه..
برای جونگین اصال مهم نبود که دستش چقدر درد گرفته یا چه بالیی سر انگشتاش اومدن
...
برای کسی که دیوانه وار عاشق کیونگسو بود اون یه مریضی بود که باعث میشد جونگین
رو از پا در بیاره اما اون باور داشت که هنوز هم میتونه روی پاهاش بایسته..
اما با یاداوری خاطره هایی ک ه با کیونگسو داشت مقاومتش مثل دفعات قبلی از دست
داد و بعد از یه نفس عمیق که ناله مانند بیرونش داد بغضش رو بیخیال شد و گذاشت
تمام اون مردونگی ای که داشت از بین بره و با صدای ارومی به گریه اش ادامه بده..
با حس دست مادرش روی شون هاش صورتش از گریه جمع شد و بعد به ارومی
سرش رو پایین خم کرد تا از تصویرش روی پنجره هم دیده نشه اما صدای گریه اش
دل هر کسی رو که کنارش بود به درد میورد...
مادرش اروم از پشت بغلش کرد و کمرش رو که رو به روش بود بوسه ی ارومی زد...
اونو اروم توی بغلش گرفت و محکم به خودش فشار داد ...
همینطرو که گریه میکرد همراه مادرش به ارومی روی پنجره سُر خوردن و کنارخورده شیشه
ها روی زمین نشستن...
مادرش میتونست قسم بخوره که این اولین بباری بود که جونگین رو این همه داغون و
خسته میبینه..
سعی کرد جونگین رو توی بغلش داشته باشه و همراهش اروم موهای جونگین رو
نوازش میکرد..
در این بین صدای جو نگین رو میشنید که با بغض حرفاش رو مثل هذیون تکرار میکرد..
-کتفش...کتفش اسیب دیده ولی ...نمیتونم بخاطر این که درد داره نوازشش کنم....
بدنش ضعیف شده...کوچیک شده...شکننده شده...اما نمیتونم بغلش کنم و بگم
اینجام...جونگین لعنتی پیشته...نمیتونم...نمیتونم زخماشو ترمیم کنم چون خودم زخمی
ترم...
جونگین کوفتی از روی ...از روی غرور لعنتیش جفتشون و عذاب میده...چون..چون اون
کیونگسوی لج باز مغرور....خواسته ی جونگینو انجام نمیده....جونگینت خسته اس
مامان...میخواد بمیره...میخواد نابود شه...وقتی کیونگسوش اینجا نیست...وقتی کیونگسوی
خواستنیشو نداره مامان....
سرش رو به شونه ی مادرش فشار داد و به پشت لباسش چنگ زد و سعی کرد بین
هق هق هاش نفس بکشه...
میتونست بببینه چقدر جونگین عذاب میکشه که درد کشیدن کیونگسو رو ببینه اما سمتش
نره..
مادرش به خوبی کشش جونگین رو به کیونگسو میدونست...توسط تمام ایمیل هایی که
جونگین به مادرش میزد و تعریف میکرد چقدر کیونگسو رو دوست داره و از ازدست
دادنش میترسه..
و حاال...
نفس های جونگین داشتن کم میشدن و مادرش حدس میزد که شاید به خواب رفته
باشه..
به ارومی نوازشش کرد و بعد حس کردجونگین خیلی ناگهانی بدنش سنگین شده و این
مادرش رو میترسوند...
به سختی جونگین رو از خودش فاصله داد تا جونگین رو ببینه و با دیدن صورتش که بی
حال و رنگ پریده شده بدنش به لرزه افتاد...چیکار باید میکرد...
چند بار پشت سر هم به صورت جونگین ضربه زد تا بتونه بیدارش کنه اما فایده ای
نداشت..
اون لحظه بود که دعا میکرد کاش یه معجزه بشه و بتونه حرف بزنه اما فایده ای نداشت...
افکارش رو به سختی منظم کرد و با سرعت گوشی جونگین رو از توی جیب شلوار
جینش در اورد و اولین چیزی که دنبالش میگشت اسم کیونگسو بود ..
خداروشکر میکرد که مثل فیلم و سریال های لوس اسمش رو عشقم یا چیزایی از قبیل
خوراکی های نرم و شرین نذاشته و به راحتی تونست اسم کیونگسوی من رو پیدا کنه..
حتی از مدل نوشتن اسمش هم میتونست بفهمه چقدر صادقانه و صاف و ساده عاشق
کیونگسو هست...
تمام اینارو از سرش گذروند و به سرعت شماره ی کیونگسو رو گرفت و کنار گوشش
گذاشت..
اما هنوز بوق اول نخورده بود که کیونگسو با صدای ترسیده ای جواب داد..
-الو جونگین؟؟؟
اما صدایی که میشنید صدای نامفهوم زنی بود که تالش میکرد بین هق هق و گریه اش
حرفی بزنه اما فقط میتونست صدای ناله مانندی از خودش در بیاره ...
همین هم کافی بود تا کیونگسو بفهمه یه اتفاقی برای جونگین افتاده ...
همین کافی بود تا روحش جلو ترش از خودش خونه ای بره که جونگین اونجاس...
بدون این که بفهمه چشماش رو هاله ای از اشک پوشوند و بعد با صدای لرزونی
گفت :
بدون این که صبر کنه تا بفهمه منظور مادرش چیه گوشیش رو خاموش کرد و به سرعت
سمت در دویید طوری که کم بود با جمع شدن فرش زیره پاش ،زمین بیوفته اما
دست ش رو به دیوار گرفت و به همون دمپایی های جلوی در اکتفا کرد و پوشیدشون و
به سرعت سوییچ رو برداشت و از در بیرون زد و بدون این که به صدای مادرش که
ازش میپرسید کجا میره در و به هم زد و خارج شد...
از این که پیش جونگینش نبود بدنش میخواست پر بکشه تا بهش برسه ..
حتی ماشین که با اخرین سرعت در حال حرکت بود ،کیونگسو رو راضی نمیکرد ...
توی این حالت تنها چیزی که کیتونست به تنگی نفس کیونگسو کمک کنه ،چراغ قرمز
های مداومی بود که با دیدن کیونگسو انگار قصد لج کردن داشتن و به سرعت قرمز
میشدن..
با بغض مشتش رو به فرمون کوبید..
از توی اینه بغل به ماشین پشتیش نگاهی انداخت که با فاصله ی زیادی ازش ایستاده
و این تنها فرصتی بود که دنده عقب بگیره و از پشت ماشین جلوییش بیرون بیاد و و
چراغ قرمز رو رد کنه...
حتی با اون وضع داغون و دردناک کتفش مهم نبود که چقدر ممکنه بازم بهش اسیب
برسه فقط با تمام توان فرمون رو چرخوند و پاش رو وری گاز فشار داد ...
با دیدن در ورودی خونه پاش رو روی ترمز فشار داد و خیلی سریع از ماشین پیاده شد..
اگر نگهبان ساختمون کیونگسو رو نمیشناخت میگفت که اون یه کارتون خوابه که برای
مزاحمت داخل ساختمون شده ...
دستشو پشت سر هم به دکم هی اسانسور فشار میداد اما کیونگسو دیگه طاقت ایستادن
نداشت برای همین تمام هفت طبقه رو با تمام توانش دویید تا به در برسه و با
دیدن در مشتش رو باال برد و به در کوبید...
حتی به ذهنشم نمیرسید که ممکنه اون تماس الکی باشه تا کیونگسو بکشونن به خونه..
اون فقط میخواست جونگین رو ببینه حتی اگر از خونه بیرونش میکرد یا دعوا میکردن یا
حتی باز جونگین باهاش سرد برخورد میکرد ...
با باز شدن در تونست قیافه ی ترسیده در عین حال ،خوشحال مادر جونگین رو ببینه و
با همون حالته ترسیده تعظیم نصفه نیمه ای کرد و دویید داخل خونه..
-کجاس...جونگین کجاس؟؟
برگشت سمت مادرش و در حالی که داد میزد پرسید ...
مادر جونگین با ترس دستش روبه سمت انتهای سالن گرفت تا بتونه جونگینی رو که
کنار پنجره نشسته ،از هوش رفته رو نشون بده ..
کیونگسو به سرعت سرش رو برگردوند و با دیدن جونگین حس کرد دنیاش برای چند
لحظه متوقف شده...
بدنش ناخداگاه شروع کرد به لرزیدن و بعد با قدم های سست اماسریعی خودش رو به
جونگین رسوند و جلوش زانو زد بدون این که حواسش به شیشه های زیره پاش باشه..
صورت جونگین رو که بیحال به پنجره تکیه داده بود بین دستاش گرفت وبا بغضی که
به محض دیدن جونگین ترکیده بود شروع کرد به تکون داد جونگین...
مادرش هنوز با استرس باال سرشون ایستاده بود و کاری از دستش برنمیومد...
داغی عجیبی حس کرد اما مطمئن نبود برای همین لب هاشو روی پیشونیش چسبوند و
با حس حرارت شدیدی که از پیشونیش ساطع میشد چشماش گرد شدن..
-بهت گفته بودم زیره بارون اینطوری نرو ..ببین با خودت پیکار کردی ؟...همش...
از روی زمین بلند شد و سعی کرد جونگین رو بلند کنه و مادرش به محض دیدنش بهش
کمک کرد تا جونگین رو روی تخت دو نفره شون روی تخت بخوابونه...
مادر جونگین نگاهشو به زانوی کیونگسو داد و قبل از این که بخواد به کیونگسو اشاره کنه ،
اون به سرعت دویید توی حموم و لگن بزرگی رو پیدا کرد و توش رو با اب سرد پر
کرد...
به سختی تونست اونو تا توی اتاق حمل کنه و بعد روی تخت گذاشت و بعد به
سرعت مشغول تا زدن پاچه های جونگین شد ..
زیر چشمی به صورت جونگین نگاهی انداخت و با دیدن صورت عرق کرده اش لب
هاشو گاز گرفت...
پاهاش رو دونه دونه توی لگن قرار داد و با مشتای کوچیکش اب رو از باالی ساق
پاش میریخت روشون بعد دست میکشید ...
همراه با این که پاهاش رو با اب سرد میشد قطره های اشکش توی اب میوفتادن و
هر از گاهی بینیش رو باال میکشید..
مادر جونگین هنوز جلوی در ایستاده بود که کیونگسو سرشو باال گرفت و بعد اروم زمزمه
کر د:
مادرش به سرعت سر تکون داد و بعد از چند دقیقه حوله به دست توی اتاق بود و
لحظه ی بعد اون حوله روی پیشونی جونگین بود ..
مادرش دیگه توان ایستادن نداشت برای همین روی صندلی کنار تخت نشست و با
استرس کنار انگشتش رو شروع کر دبه کندن...
کیونگسو به جونگین نگاه کلی ای ا نداخت و با دیدن دستش که خونمرده شده با ترس
دستش رو گرفت باال و با دیدن کبودی دستش قلبش به تپش افتاد..
-دستش..دستش چی شده؟
مادر جونگین سعی کرد دوباره حرف بزنه و کلمات نا مفهومی به زبون اورد و بعد مشتشو
نشون داد و یه حرکت کوتاه که نشون میداد به دیوار کوبیده...
کیونگسو اخمی کر دو بعد نگاهشو از مادر جونگین گرفت و از جاش بلند شد..
از اتاق خارج شدو لحظه ی بعد با یه باند برگشت توی اتاق..
دستشو با احتیاط باند پیچید کرد و بعد دست خیسشو باال اوردو روی گردن و زیره گلوی
جونگین کشید...
با خستگی کارش نشست و بعد اروم به مادر جونگین گفت :
-بهتره شما استراحت کنین من امشبو میمونم اینجا...
مادرش نگاه پر ترسی به جونگین انداخت اما کیونگسو باز گفت :
کیونگسو اروم به نظر میرسید اما از داخل داشت میمرد ...که البته احتمال میداد که خیلی
وقته که مرده...
بعد از این که تونست مادرش رو راضی کنه تا به اتاقش برگرده نفسشو با صدا بیرون
داد و به سرعت سمت جونگین چرخید که داشت زیره لب هذیون میگفت و بعد سرشو
نزدیک صورت جونگین کرد و سمتش خم شد..
-جونگین...
-جونگینی....صدامو نمیشنوی...
اون صورت..اونگرما ...چقدر بد بود که قدرش رو االن و تو این لحظه فهمیده بود...
خم شد و دست جونگین رو اروم باال اورد و لب هاشو روی باند گذاشت..
همزمان با بوسیدن عمیق دستش چشماش رو بست و بعد با باز کردنشون یه جفت
اشک لجباز روی گونه هاش نشستن..
روی زمین کنار تخت نشست و بدون این که بفهمه زانوش زخمیه دست جونیگن رو
بین انگشتاش گرفت و سرشو روی تخت گذاشت...
میخواست حداقال وقتی بیدار میشه کیونگسو روببینه چه چقدر دل تنگش بوده و چقدر
نگرانش....
و چقدر پشیمون...
افتاب با سرخوشی تمام توی اتاق خواب تابیده بود و جونگین رو عذاب میداد ..
چشماش رو به هم فشار داد و با تکون اروم سرش حوله ی خیس رو کنار انداخت..
با حس این که دستش سنگین تر از همه ی مواقعه شده سرشو برگردوندو با مکث
طوالنی چشماش رو باز کرد و با دیدن کیونگسو که دستش رو میون دستاش گرفته
متعجب شد..
دستشو اروم از بین دستاش بیرون کشید و بعد با ارامش پشت انگشتاش رو روی گوش
و موهای کیونگسویی کشید که غرق خواب بود و از چشماش میشد فهمید که چقدر بهش
سخت گذشته..
لبخند محوی گوشه ی لبش شکل گرفت و بعد با انگشتاش اروم موهای کیونگسو رو ککنار
زدن ...
دیدن اون وقتی چشماش رو باز میکرد حسی بود که جونگین حاضر بود بخاطرش بمیره...
چند بار اروم پلک زد و بعد با حس این که کیونگسو توی خواب تکون میخوره اخمی کرد
وبعد دستشو روی تخت گذاتشو چشماش رو بست تا کیونگسو نتونه اون همه عشقی که
توی چشمای جونگین موج میزنه رو ببینه...
Part: 10
با بلند کردن سرش اخم بین ابروهاش نشست و اروم پلکش رو به هم زد تا بتونه
تاری زیاد چشماش رو از بین ببره..
با پشت دستش دستی به چشماش کشید و بعد اروم نگاهشو به صورت جونگین داد که
هنوز خوابیده..
قلبش برای لحظه ای با دیدن اون صورت جذاب به تپش افتادو اروم دستشو روی
بازوش کشید..
با دیدن حوله ی خیس ،کنار سر جونگین اخمی کرد و بعد دستشو روی پیشونی جونگین
گذاشت..
با حس این که اون گرما رو دیگه حس نمیکنه لبخندی زد و کمی به سمت جونگین خم شد
..
-جونگین؟..
دلش شور میزد و از طرفی هم خوشحال بود که جونگین به هوش اومده اما این که با
بیدار شدنش ممکنه رفتاری باهاش بکنه ترس داشت ..
از جاش بلند شد و پتویی که پایین تخت بود اروم تا روی شکم جونگین کشید و قبل از
این که بخواد پتو رو مرتب کنه به دست باند پیچی شدش نگاهی انداخت و زیه لب
زمزمه کرد :
-کله شق...
بعد از این که صاف ایستاد نگاه کلی ای به جونگین انداخت و بعد از اتاق خارج شد..
با کیپ کردن در مادر جونگین نگاهشو به کیونگسو داد و از روی مبل بلند شد..
-صبحتون بخیر..
قبل از این که کیونگسو سمت اشپزخونه بره مادرش با صدای نامفهومی توجه اش رو به
خودش جلب کردو بعد با دستش بهش اشاره کرد که توی اشپزخونه نره..
با دستش به کف اشپزخونه اشاره کرد و کیونگسو چند دقیقه بعدش نگاهی به زمین
انداخت..
خب کارش رو از صبح باید شروع میکرد و گردنه دو کیونگسو نبود...البته...کیم کیونگسو!!
از فکر به این که فامیلی جونگین روی اونه لبخند بانمکی زد و بعد سمت اشپزخونه ای
رفت که تمام کفش رو شیر پوشونده و خداروشکر میکرد که اونجا تماما سرامیکه و قرار
نیست با شستن فرش یا چیز دیگه ای خودش رو درگیرکنه...
کیونگسو دمپایی های مخصوص اشپزخونه رو به پا کرد و بعد اروم زمزمه کرد :
-عیبی نداره ...من اینجارو تمیز میکنم و بعد برای جونگین سوپ درست میکنم...چیزی
میخواید برای شما درست کنم؟
لبخند ارومی زد بعد قبل از این که کیونگسو کامل وارد اشپزخونه بشه بازوش رو گرفت و
اروم سمت خودش برگردوند و لحظه ی بعد دستاش رو دور گردن کیونگسو حلقه کرده بود
و توی اغوشش گرفته بود...
اون نمیتونست با زبونش تشکر کنه اما میتونست با حرکات محبت امیز منظورش رو
برسونه..
کیونگسو متعجب بودو البته کمی خجالت زده چون مالقات اولشون رو خیلی بدتر از اون
چیزی که بود برداشت کرده بود ..
درسته که مصبب این قهرش با جونگین زنی بود که االن اونو توی اغوشش گرفته بود
اما حق رو به جونگین میداد که دلش برای این اغوش تنگ شده باشه..
به ارومی دستاش رو دور مادر جونگین حلقه کرد و بعد به خودش فشورد ..
چند ثانیه بیشتر طول نکشید که مادر جونگین از بغلش بیرون اومد در حالی که چشماش
اشکی بود و بعد دستشو اروم روی گونه های نرم کیونگسو کشید..
نفسشو با درموندگی بیرون داد و سعی کرد با تمام سعیش تاسفش رو به کیونگسو نشون
بده و البته که کیونگسو عاقل تر از این حرفا بود..
با شنیدن اسمی که کیونگسو برد نفس صدا داری کرد و بعد اشکش اروم پایین اومد در
حالی که سعی میکرد لبخند بزنه...
کیونگسو نمیدونست دقیقا چه عکس العملی نشون بده برای همین لبخند مالیمی زد و
بعد اروم زمزمه کرد :لطفا گریه نکنین..جونگین بیدار بشه و ببینه گریتونو در اوردم حسابی
ازم ناراحت میشه..پس..گریه نکنین..
مادرش لبخندی زد وبعد دستشو روی صورتش کشید و سرشو تکون داد و سعی کرد گریه
اش رو متوقف کنه..
کیونگسو دوباره تعظیم کوتاهی کرد و خودش رو به سمت اشپزخونه مایل کرد تا سراغ
زمینی بره که کثیف شده و بعد تی رو از کنار یخچال برداشت و مشغول تمیز کاری شد..
یه حسی مثل ارامش و سبک بالی بهش دست داد وقتی که اون حرفارو به مادرش
گفت اما اون حس سبکی رو که بدست نیورد که میخواست...
اون حسی که با گفتن اون حرفا به جونگین بهش دست میداد رو نداشت..
نفسشو اروم بیرون داد وبعد از تمیز شدن زمین سمت گاز رفت و مشغول درست
کردن سوپی شد که مطمئن بود جونگین عاشقشه و طی این مدت مادر جونگین مشغول
نگاه کردن اخبار بود ..
کاری که جونگین به کیونگسو گفته بود ،انجام میده و از روی عادتی که گرفته بود مدام
اخبار رو چک میکرد تا باالخره عامل اصلی ورشکستگی شرکت همسرش رو دستگیر کنن تا
بتونه بره پیش شوهرش و بگه که اون رو گرفتن...و با حرفاش تا حدی که از دستش بر
میاد اون مردی که زمانی قوی بود رو خوشحال کنه..
لبخند مالیمی نشست رو لباش و سعی کرد دنبال یه شباهت بینشون باشه دقیقا کاری
که جونگین با کیونگین انجام داد..
با دیدن لب ها و چشمای حاللی مادرش تونست بفهمه که اون کامال شبیه مادرشه و
این دل کیونگسو رو میلرزوند ...
و توی دلش چند بار از مادرش تشکر کرده که همچین پسری رو به دنیا اورده تا دنیای
کیونگسو رو رنگی کنه...
با صدای قل زدن سوپ سرشو برگردوند و خیلی سریع زیش رو خاموش کرد و بعد با
احتیاط کمی از سوپ رو توی ظرف ریخت و توی یه سینی گذاشت..
کنارش چندتا قرص سرما خوردگی و یه لیوان اب گذاشت و بدون این که پیشبندش رو
باز کنه سمت اتاق جونگین رفت..
تقریبا از زمانی که از اتاق بیرون اومده بود یک ساعتی میگذشت و احتمال میداد که
هنوز خواب باشه اما با باز شدن درد تونست جونگین رو ببینه که روی تخت نشسته و و
پتو رو از روی خودش کنار داده که تعجبی هم نداشت..
اروم درو باز کرد و بعد با جونگین چشم تو چشم شدن و همین باعث شد دستش یکم
بلرزه و سینی لیز بخوره اما خیلی سریع گرفتش و لبشو با خجالت گاز گرفت...
-بیا تو...
صداش گرفته به نظر میرسید و همین باعث میشد کیونگسو صد بار دیگه توی اون روز به
خودش بابت مریض شدن جونگین لعنت بفرسته..
کنارش روی تخت نشست و روی پاهاش گذاشت و بعد اروم همینطور که با انگشتش
نشون میداد گفت :
جونگین زیر چشمی نگاهی به کیونگسو انداخت...نگاهش بی هوا سمت لب هاش رفت
و بعد زمانی که کیونگسو سرش رو برگروند تا جونگین رو ببینه نگاهشو به سوپ داد ...
کیونگسو مکثی کرد و با دیدن سکوت جونگین گفت :
کمی از سوپ رو برداشت و بدون فوت کردن داخل دهنش گذاشت و متوجه شد که
اونقدرا هم داغ نیست..
میتونست به خوبی نگاه خیره ی کیونگسو رو احساس کنه اما به روی خودش نیورد ..
قاشقش رو کمی پایین اورد و بعد دست کیونگسو بود که جلو اومد و ناخداگاه و طبق
عادت شصتش رو زیر لب جونگین کشید تا کثیفیش رو پایک کنه اما با چرخیدن اروم
جونگین سمتش و نگاه خیره اش حس کرد هر چیزی که درونشه فرو ریخته و بعد دستشو با
ترس عقب کشید..
جونگین زبونشو اروم به لبش کشید و کمی دیگه از سوپش رو برداشت تا بخوره و
همزمان سعی کرد لبخندش رو قورت بده..
این حرکت های بانمک کیونگسو داشت کم کم مقاومتش رو میگرفت و البته دوست
داشت بیشتر اذیتش کنه تا بازم لذت ببره...
تقریبا تا تموم شدن سوپ نشست تا جونگین قرصاش رو هم بخوره و بعد سینی رو
ببره..
میخواست حرفش رو بزنه اما قبل از این که لب هاش رو باز کنه جونگین گفت :
-میخوام بخوابم..اگه میشه به مامانم بگو حالم خوبه...چند ساعت دیگه میام بیرون ...
کیونگسو بی حرف سرشو تکو نداد و سینی رو برداشت و بعد از تخت فاصله گرفت و
همینطور که از اتاق بیرون میرفت سعی کرد لب هاش رو انقدر فشار بده تا جاش
بمونه و شاید هم خون بیاد...
دیدنش توی اون پیش بند کرم قهوه ای باعث میشد هر لحظه قید همه چیز رو بزنه و
بلند بشه و کیونگسو رو انقدر توی بغلش فشار بده که صدای جیغش رو در بیاره اما باز
جلوی خودش رو گرفت و بعد از بسته شدن در سرشو پایین گرفت و همینطور که به باند
دستش نگاه میکرد لبخندی زد و اروم روی تخت دراز کشید تا بخوابه...
××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××
بعد از اون بار ها از اتاق بیرون اومد و حتی مادرش اون رو چند بار بغل کرد تا از
سالم بودنش مطمئن بشه و همین باعث میشد هر بار کیونگسو معذب بشه اما باز با
لبخند مالیمی از اونا فاصله میگرفت..
تلفنش حتی بار ها زنگ خورد و میدونست که مادرش کنجکاوه بدونه دیشب دیر وقت
کجا رفته و کیونگین مدام بهونه اش رو میگرفت اما کیونگسو به خودش قول داده بود تا
این داستان رو تموم نکنه به خونه برنمیگرده...
بعد از این که مادرش رو راضی کرد تا کمتر نگران باشه گوشیش رو قطع کرد و نگاهشو
به ساعت روی دیوار داد..
از 1شب هم گذشته بود کیونگسو توی پذیرایی نشسته بود و مادرش توی اتاق مهمان
خوابیده بود...میتوسنت اون شب رو به ارومی بخوابه..
و جونگین هم توی اتاق خواب بود و گفته بود به دلیل سر درد که معلوم بود فقط یه
بهونه اس به میخواد استراحت کنه...
دستاشو به هم میکشید و نمیدونست چطروی باید اینکارو بکنه و چطور شروع کنه..
لبهاشو به هم فشار داد و قبل از بلند شدنش از روی مبل نگاهی به در اتاق جونگین
انداخت و بعد دستشو به مبل گرفت و بلند شد..
صدای تیک تاک ساعت توی اتاق میپیچید و باعث میشد کالفه اش کنه اما سعی کرد
اهمیتی نده و بعد اروم سمت اتاق رفت..
اتاق کامال تاریک بود ولی با وجود اباژر کنار تخت به خوبی میتونست جونگینی رو که به
پهلو خوابیده ببینه..
چشماش و لب هاش دنیای کیونگسو بودن و با دیدنشون دلش بی تاب میشد تا
اونارو دوباره ببوسه...
جلو رفت دقیقا کنار تخت روی زانوهاش نشست و همون موقع بود که حس کرد
زانوش چقدر درد میکنه..
نگاهی به زانوش کرد و با دیدن شلوار گرمکن پاره شده اش تعجب کرد اما اهمیتی به
زخم پاش نداد و دوباره به جونگین نگاه کرد...
همونطوری که به پهلو خوابیده بود دستاش رو توی سینه اش گره زده بود و این به
جذابیتش هزار برابر اضافه کرده بود کیونگسو برای اون حالت حاضر بود جونش رو بده..
دستشو اروم روی تخت گذاشت و کمی صورتشو جلو برد تا از خواب بودنش مطمئن
بشه...
-جونگین؟!...
واکنشی از جانبش ندید برای همین اروم لبش رو گاز گرفت و سرشو پایین انداخت..
بغضش داشت کم کم شکل میگرفت برای همین مشتش رو توی دست دیگه اش
گرفت..
-بخشیدنم کار درستی نیست اما منم...خب منم دلم...دلم تنگ شده برات ..
-ببخشید....ببخشید جونگین من...خیلی بچگانه رفتار کردم...با این حال هنوز منو راه میدی
پیشه خودت ..حت..حتی بهم اهمیت میدی ...حتی...اون روز توی دادگاه رو نمیتونم
فراموش کنم...اون...مدلی نگاه کردنت به من یا...کیونگین...تونستم بفهمم چقدر
خودخواه بودم که بخاطره بی اعتمادیم همه رو از هم جدا کردم...
-باعث شدم به خودم....به تو اسیب برسه....حتی باعث شدم جفتمون به قولمون عمل
نکنیم...قرار بود به چیزایی که به خودمون تعلق نداره اسیب نزنیم ولی...هم تو به بدنت
اسیب زدی هم...من...
نفسشو با یه هق کوتاه بیرون داد و اشکاش همزمان از جفت چشمای ستاره ایش پایین
ریختن..
بدون این که نگاهشو به جونگین بده چرخید و قبل از این که بخواد از تخت فاصله بگیره
مچ دستش گرفتار شد ...
با دیدن جونگین که اروم روی تخت نشست لبهاشو گاز گرفتو دستشو تند تند روی
صورتش کشید تا اشکاش رو پاک کنه..
صورت جونگین به ظاهر جدی میرسید اما درونش از خوشحالی به لرزه افتاده بود..
کیونگسو رو اروم بین پاهاش اورد و همینطور که لبه ی تخت نشسته بود کیونگسو رو
وادار کرد روی پاهاش بشینه بعد به صورتش نگاه انداخت...
پلک ارومی زد و بعد با همون دست باند پیچی شده اش مشغول پاک کردن اشکای
کیونگسو شد ...
سکوت بینشون شوک بدی به کیونگسو داده بود که باعث میشد چشماشو از جونگین بگیره
و به یقه اش بدوزه...
-گفتم نریزشون...هم؟
-اما بازم..میریزن...
کیو نگسو سرشو کمی باال اورد تا دوباره جونگین رو ببینه و تونست چشمای خیره شده به
لب هاش رو ببینه...
جونگین لبخند مالیمی زد و بعد منتظر موند تا کیونگسو باز هم حرف بزنه...
-میبخشیم؟....
کیونگسو با بغض زمزمه کرد و بعد لب های جونگین به ارومی جلو اومد و زمزمه کرد :
-اگه نبخشمت ،قلبم ،ذهنم ،عمرم ،بدنم و همه چیزم درگیر تو میمونن..هر چند که من
همون روز بخشیده بودمت کیونگسوی من...
نفس کیونگسو روروی لباش حس کرد که با خیال راحت روی لباش بیرون داد بعد لب
های کیونگسو لحظه ی بعد با لرزش خفیفی بین لب های جونگین قفل شده بود ...
دستای لرزون و چشمای به هم فشورده اش نشون میداد که خودش هنوز خودش رو
نبخشیده اما عشقش خیلی دل پاک تر از این حرفا بود و میتوسنت به این نتیجه برسه
که جونگین از خودش دل رحم تره...
دستش رو طوری که انگار یواشکی داره کاری رو انجام میده ،دور گردن جونگین حلقه کرد
و سعی کرد توی بوسه جونگین رو همراهی کنه ..
زیاد هم الزم نداشت که لب هاش کاری بکنن چون جونگین به خوبی کنترل بوسه رو
توی دستش گرفته بود وبعد از مک عمیقی از لب هاش کیونگسو رو چرخوند واروم روی
تخت خوابوند و خودش رو روی بدنش قرار داد...
بالش زیر سرش رو همزمان با بوسیدن صاف کرد تا گردن یا سرش درد نگیرن..
حتی توی اون لحظه این چیزا برای جونگین مهم بود..
دست اسیب دیده اش رو خم کردو روی ارنجش تکیه داد و دستشو کنار سر کیونگسو
روی بالش گذاشت...
با حس لرزش کیونگسو زیره بدنش و حرکتای ضعیف دستش روی شونه هاش ،لب
هاش رو اروم فاصله داد وبعد نگاهشو به کیونگسویی داد که هنوز با گریه هق هق میکرد..
با تموم شدن حرفش گریه اش شدت گرفت که با بوسه های پشت سر جونگین روی
لبش اروم شد...
-وقتی اعتمادتو ازم گرفتی منم همین احساسو داشتم کیونگسو...اما ببین...االن
اینجاییم...منو تو...تنهایی...خب ؟....دیگه گریه نکن...دیگه نذار اشکاتو ببینم...
کیونگسو نفس شو به سختی بیرون داد و بینیش رو باال کشید و بعد بوسه ی جونگین کنار
لبش اونقدری ارامش بخش بود که اون رو توی رگ هاش هم احساس کرد...
کیونگسو دستاش رو روی شونه ی جونگین گذاشت و بعد چشماش تونستن توی اون
فاصله ی کم به جونگین خیره بشن...
-بگو...بهم...
-چی بگم؟؟
کیونگسو صورتش دوباره برای گریه جمع شد اما جونگین دوباره و دوباره با بوسه ساکتش
کرد و بعد اروم گفت :
-باشه...
لبخند جونگین بزرگ شد و بعد اروم کنار کیونگسو دراز کشیدو بدن خسته و بیجون کیونگسو
رو توی اغوشش کشید..
فقط میخواست اون شب اون رو توی بغلش بگیره تا بتونه اون بوی خواستنی ای رو
که دلتنگش بود تا خوده صبح استشمام کنه...
Part: 11
با باز شدن چشماش نگاهش به صورتی افتاد که تو هفته های اخر ارزوش رو میکرد
دوباره ببینتش زمانی که از خواب بیدار میشه..
لبخندی زد و بعد اروم انگشتاش رو باال اورد و روی پوست نرم و کمی زبرش کشید..
کمی جلو تر رفت تا لب های نیمه بازش رو ببوسه و همین تکون اروم کافی بود تا
جونگین چشماش رو نیمه باز کنه و کیونگسو رو ببینه که بین راه متوقف شد و چشماش از
حد معمول بزرگتر شدن..
کاری که باعث شد کیونگسو از لذتش به ارومی تکون بخوره و جونگین مشتاق تر از
قبل لب های کیونگسو رو ببوسه و بینش کمی سرشو عقب اورد در حدی که لب
هاشون هنوز به هم برخورد میکرد و بعد اروم زمزمه کرد روی لبای نرم و خوشفرم
کیونگسو...
-صبح بخیر!..
و قبل از این که جواب کیونگسو رو بشنوه دوباره لبهاشون رو به هم وصل کرد ...
لب های کیونگسو به جلو کشیده میشد و این نشون میداد جونگین میخواد اونارو محکم تر
از اون لحظه لب هاشو بمکه...
دندون های جونگین رو احساس کرد که به ارومی لب پاینش رو گاز گرفتن و بعد
کیونگسو سرشو کمی عقب کشید اما نه بخاطر این که دردش اومده باشه..
دستش رو اروم روی شونه ی جونگین گذاشت و اروم کمی عقب زدش..
-جونگین..
اروم زمزمه کرد و بعد نگاهشو به چشمای بسته ی جونگین داد که هنوز سعی داشت
صورتشو برای یه بوسه ی دیگه جلو ببره..
-هوم؟..
جونگین لب هاشو روی هم کشید و چشماشو نیمه باز کرد در حدی که بتونه کیونگسو ببینه..
کیونگسو لب هاشو داخل دهنش کشید و کمی تکون خورد و خودشو روی ارنجش بلند کرد
..
جونگین یکی از ابروهاشو باال انداخت و اروم موهای شلخته ی کیونگسو رو کنار داد :
کیو نگسو کمی نگاهش کرد و بعد اروم به شونه ی جونگین ضربه زد :
جونگین نیشخندی زد و بعد اروم خودشو روی تخت انداخت و یه دستشو زیره سرش
گذاشت و به همون ارومی که بهش خیره بود مشغول تماشای کیونگسو شد ...
صدای ارومش نشون میداد که هنوز از نگاه های جونگین خجالت میکشه ..
لحنش هم حتی میتونست نشون بده چقدر حالش خوبه و از این وضع خوش حاله..
بعد از بیرون رفتن کیونگسو نفسشو اروم بیرون داد و کمی خودشو کشید باال و موهاشو
به هم ریخت...
حس میکرد دیگه اون گرمای سوزان توی بدنش نیست و میتونه از جاش بلند بشه ..
به بدنش کش و قوس کوتاهی داد و بعد از روی تخت بلند شد...
نگاهشو به تخت نامرتبشون داد و زمانی که چشمش به جای خالی کیونگسو افتاد لبخند
مالیمی زد و بعد اروم خم شد سمت تخت و بالش زیر سرش رو برداشت و قبل از
این که جلوی بینیش بگیره لبخند زد و بعد چشماش رو بست..
بوی وانیل و توت فرنگی شامپوش اونو همیشه مسخ خودش میکرد برای همین
بوییدنش زیاد طولش نکشید و سریع بالش رو روی تخت انداخت ...
قبل از این که به سمت حموم بره نگاهی به خودش از توی اینه انداخت و بعد یه لبخند
عمیق بین لباش نشست..
حتی باند بستن کیونگسو هم براش جذاب بود و برای همین مدل بسته شدن باندش رو
بررسی کرد و بعد یه لبخند بامزه زد و و اروم بازش کر دتا بتونه حمام کنه و به خودش
قول داد برای لوس کردن خودش ،باند رو دوباره به کیونگسو بده تا براش ببنده..
از فکر خودش خنده ای کرد و به سمت حمام راه افتاد ...
بعد از بیرون رفتنش از اتاق گونه هاش هنوز حس گرما میکردن و این نشون میداد به
شدت سرخ شده اما بهش اهمیتی نداد و سمت اشپزخونه راه افتاد..
با دیدن مادرش و کیونگین و مادر جونگین چشماش گرد شدن و بعد نفسشو اروم بیرون
داد :
-مامان..کی اومدی؟!
هر دوشون سمت کیونگسو چرخیدن وبعد صدای مادرش رو شنید :
-ظهر بخیر تنبل جان...خیلی وقته اومدم ولی چون خواب بودین نیومدم بهتون سر
بزنم...
با سرش اروم به مادر جونگین سالم کردو بعد سمت مادرش اومد تا کیونگین بیتاب رو
از بغلش بگیره و بعد از بوسیدن گونه اش موهاش رو مرتب کرد ..
-ببخشید..
مادرش موهای نامرتبش رو طبق عادتش مرتب کرد و بعد نگاهش برای ثانیه ای به
لب های ورم کرده ی کیونگسو افتاد و نگاهشو با خجالت گرفت که باعث شد کیونگسو
تعجب کنه..
-چی شد ؟
کیونگسو بی خبر پرسید و بعد مادرش سرش رو تکون داد و بعد کیونگین رو دوباره از
کیونگسو گرفت :کتفت هنوز خوب نشده بچه رو اینطوری میگیری...پات چطوره؟
با دیدن زخمش اروم انگشتش رو روش کشید وبعد هیسی کشید...
مادرش به ارومی خم شد و با دیدن زخم چشماش گرد شدن:چیکار کردی با خودت؟تو راه
خوردی زمین؟
کیونگسو سرشو به نشونه مخالفت تکونی داد و بعد اروم نشست روی صندلی کنار اپن و
بعد سرشو پایین تر برد :فک کنم هنوز توش شیشه اس ...
با گفتن حرفش خانم کیم قاشق رو توی ظرف پودینگ ول کرد و سمتش چرخید و سعی
کرد یه چیزایی رو به زبون بیاره اما نتونست و تنها کاری که از دستش بر اومد این بود
که توجه کیونگسو رو به خودش جلب کنه و بعد با دستش اشاره کرد که باید پانسمانش
کنه..
کیونگسو اروم سری تکون داد وبعد به مادرش اشاره کرد :میشه برام یه چیز تیز پیدا کنی
؟ باید درش بیارم..
-چی شده؟
صدای جونگین از پشت سرشون اومد و باعث شد کیونگسو توی جاش به ارومی بلرزه و
بعد نگاهشو به مادر کیونگسو داد :سالم...
مادر کیونگسو اروم لبخند زد و بعد شروع کرد به حرف زدن :سالم پسرم...چیزی نیست
اما ...فک کنم توی پاش شییشه رفته...نمیدونم کجا زمین خورده ...
مادر جونگین با دستش به جونگین یه چیزایی فهموند و بعد به سختی نفسشو بیرون داد
طوری که انگار به شدت نگرانه کیونگسو شده..
جونگین اخمی کرد و سمت کیونگسو رفت و بدون توجه به نگاه های مادرهاشون به
خودش و کیونگسو پای کیونگسو رو به ارومی سمت خودش کشید که باعث شد دوباره
کیونگسو اخ ارومی بگه و بعد نیم نگاهی به صورتش کرد :رو شیشه ها نشستی ؟
کیونگسو لبش رو نامحسوس گزید و بعد دستشو روی رون پاش کشید :
-مهم نیست فقط ..یه چیزی میخوام که درش بیارم...
ک یونگسو به وضوح متوجه شد که قراره بخاطره بی احتیاطیش تنبیه بشه و برای همین لبش
رو دوباره گزید ...
جونگین نگاهشو به مادر کیونگسو داد و سرش رو تکون داد :اره اگه سرش تیز باشه ..
مادرش به سرعت چرخید و کیونگینو به خام کیم داد تا سراغ کیفش بره و توی اون
مدت کیونگین با چشمای نیمه بازش که انگار خمار به نظر میرسید به چشمای مادر
بزرگش خیره شد و بعد با دستای کوچیکش به ارومی یقه ش رو گرفت که از بغلش
پایین نیوفته و بعد بی دلیل نیشخندی زد و اروم به وول خوردن افتاد :
-مَ...مَ...
کیونگسو سرشو اروم باال اوردو نگاهی به کیونگین انداخت که سعی داشت اون زن رو به
خنده بندازه اما اون بیشتر شوکه بود و بعد به ارومی لبخند زد و لپ های نرم و خواستنی
کیونگین رو بوسه زد ...
-اوردمش!..
مادر کیونگسو خم شد و موچین رو دست جونگین داد و بعد کمی فاصله گرفت و کنار خانم
کیم ایستاد ..
جونگین با اخم پررنگی نگاهشو به زخم کیونگسو داد و قبل از این که کاری کنه زمزمه کرد :
خیلی ریزه ...پاتو اصال تکون نده...
کیونگسو سرشو پایین گرفته بود و در حالی که به زخمش و هر از گاهی به موهای نم دار
جونگین نگاهی میکرد سرشو تکون داد..
جونگین به ارومی موچین رو دو طرف شیشه ی ریز گرفت و همزمان با این که
میخواست اون رو بیرون بکشه کیونگسو اه ارومی کشیدو لبه ی صندلی رو توی مشتش
فشار داد ...
جونگین نگاهی به شیشه ای کرد که داره از پاش بیرون میاد و اون موقع بود که فهمید
که او نقدام که فکر میکرد ریز نبود ،اون به شکل عمیق و درازی بود که تا انتها توی
پاش فرو رفته بود و با بیرون کشیدنش میفهمید که اون تقریبا یک بند انگشت قدشه..
به کیونگسو نگاهی کرد و همزمان اروم گفت :نفستو حبس کن ..
کیونگسو لب هاشو که از شدت گاز گرفتن قرمز شده بود رو رها کرد و به محض این که
نفسشو به داخل کشید ،جونگین به سرعت شیشه رو بیرون کشید و کیونگسو ناخداگاه داد
کوتاهی کشید و بعد ...
جونگین بدون توجه به نگاه های متعجب مادرهاشون ،لباش رو روی لب های کیونگسو
قرار داد وبه ارومی بوسیدش تا بتونه اون درد رو از کیونگسو بگیره و همینطور هم بود
...
زمانی که از هم فاصله گرفتن کیونگسو با گونه های قرمزش به جونگین خیره شده بود و
جرعتش رو نداشت به مادرش نگاه کنه...
جونگین نیشخند بامزه ای تحویلش داد و بعد عقب رفت :میرم دستمو بشورم ..تا اون
موقع ببندش که خون نیاد..
به ارومی از اشپزخونه خارج شد و کیونگسو رو توی وضعی که میدونست به شدت معذبه
و تا چند لحظه ی بعدش اب میشه و توی زمین فرو میره ،تنها گذاشت...
××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××
صدای بوسه های نمناک ،کشیده شدن پوست هاشون به مالفه و ناله های اروم
کیونگسو ،هارمونی خاصی ایجاد کرده بود که در عین حال ،هم شهوانی بود و هم
عاشقانه ...
انگشتای جونگین به ارومی روی پوست بدن کیونگسو کشیده میشدن و اون رو به مرز
بیهوشی میکشوند و دوباره برمیگردوند...
با کم یکی از دستاش به ارومی کیونگسو رو توی بغلش گرفته بودو همزمان با کشیده
شدن لب هاش به شونه ی کیونگسو و بوسه های نرم و مکرری که روش میذاشت ،
انگشتاش رو روی کتف اسیب دیده ی کیونگسو میکشید و بعدمسیر انگشتاش ،ستون
فقراتش میشدن و بعد کیونگسو رو میتونست به خوبی حس کنه که از لذت گاهی تکون
میخوره و گاهی میلرزه و با دست سالمش اروم موهای پشت سر جونگین رو میکشه ...
این که توی بغلش یه کیونگسو ی کامال برهنه داشت بهش حس مالکیت خاصی میداد و
در برابرش ،خودش رو مثل کیونگسو ،برهنه به اون هدیه داده بود و خوب میدونست
که کیونگسو عاشق برخورد پوست بدن هاشون به همه...
نفس های بیقرار کیونگسو به گردن و شونه اش میخورد و گاهی میتونست تکون اروم
پایین تنه اش رو زیره مالفه احساس کنه که سعی داشت خودش رو به جونگین بچسبونه
تا بتونه لمس غیر مستقیم داشته باشه و بعد از این که موفق نمیشد به گردن جونگین
چنگ میزد...
گازاروم از شونه اش و تغییر مسیر لب های جونگین به سمت سینه های مرطوبش
باعث شد کمی خودش رو به عقب بکشه تا بتونه فضای بیشتری به جونگین بده و بعد
اروم اروم روی تخت دراز کشیدن و همزمان مالفه ی نازک و خنک ،روی بدنشون
افتاد ...
-میدونی چی میخوام؟...
جو نگین با صدای هاسکیش زمزمه کرد کنار گوشش و کیونگسو سرش رو سمتش متمایل
کرد :
-نمیدونم...
با گیجی از لذتی که جونگین بهش میداد زمزمه کردو بعد بوسه های جونگین به گردنش
رسیدن تا برسن به لب های متورمش...
-این نگرانیت به خودم و...این جذاب بودن و هات بودنت تو تخت و...
نگاه خمارش به صورت کیونگسو خورد و با دیدن دونه های عرق روی پیشونیش و نبض
نامنظم گردنش که باعثش خودش بود لب هاش رو گزید ...
-این توعه لعنتی و که نمیدونم چی داری اما همیشه میخوام داشته باشمت...
کیونگسو نفس دار خندید و بعد جونگین سرش رو اروم پایین برد تا بوسه ی نهایی رو به
لب هاش بزنه...
دستشو پایین و بین خودشون بردو اروم خودش رو روی کیونگسو تنظیم کردو تونست به
خوبی کیونگسو رو حس کنه که با اشتیاق خاصی پاهاش رو از هم فاصله میده ..
جونگین به ارومی وارد عشقش شد و بعد تونست به خوبی اخم کم رنگ کیونگسو رو
احساس کنه ...
میدونست که کیونگسو توی این مدت بعد از داشتن رابطه های پشت هم ،نیازی به
عادت کردن نداره ،پس بعد از وارد شدنش تکون های منظم و پر عشقش رو شروع
کرد که باعث شد ناله های کیونگسو توی گوشش بپیچه و از ترس این که کسی نشنوه و
مثل صبح قرمز نشه دستش رو روی دهنش گرفت اما بعد جونگین دستشو پس زد و
همزمان با ضربه هاش بوسه های عمیقی به لب های کیونگسو میزد..
کیونگسو دیگه میدونست که جونگین چه طور ادمیه...درسته که زمان زیادی گذشته بود و
این درست نبود اما کیونگسو تونسته بود به طور کامل اون رو بشناسه...
اون ادم به ظاهر قوی و محکم و مغروره اما درونش از چیزی که نشون میده شکننده تره
و با هر رفتار اشتباه کیونگسو تاثیر منفی میگیره و مطمئن بود اگه کیونگسو نمیرسید اتفاق
های بدتری هم براش میوفتاد...
سر هاشون رو به هم چسبوندن و در حالی که صورت هاشون از فشار نزدکی کمی جمع
شده بود ،پشت سر هم ناله های نامنظمی میکردن و بعد از چند حرکت سریع دیگه به
ارامش رسیدن و بعد جونگین با احتیاط بدنشو کنار کیونگسو انداخت و با نفس نفس
موهاش رو که بخاطر عرق چسبیده بود کنار داد ...
سرشو کمی چرخوند تا بتونه کیونگسو رو ببینه و بعد میتونست قسم بخوره که با تمام
خستگیش نیروی اینو داره که یه بار دیگه حساب اون موجود شیرین و سفید و بی قراره
رو به روش رو برسه!!
سعی کرد به پهلو بخوابه و بعد سرشو نزدیک صورت کیونگسو برد و عمیقا لب پایینش
رو مکیدو و تونست همراهی ضعیف کیونگسو احساس کنه..
کیونگسو با کنجکاوی همینطور که پشت به جونگین دراز میکشید ،عقب رفت و اروم
زمزمه کرد :چرا؟
جونگین بدون حرفی دستاش رو دور کیونگسو حلقه کردو بعد لب هاش بدون معطلی
روی کتف کیونگسو نشستن و با چشمای بسته روی کتفتش زمزمه کرد :
کیونگسو به ارومی خندید و سرشو روی بالش جا به جا کرد و اروم دستشو روی دست
های جونگین گذاشت و انگشتاش به ارومی توی انگشتای جونگین قفل شدن :
صدای خنده ی کیونگسو باعث شد اون هم بخنده و بعد چند ثانیه که لب های جونگین
عقب رفتن ،کیونگسو سرش رو کمی به عقب چرخوند و که باعث شد دوباره لب
هاش بوسیده بشه و بعد دستشو روی گردن جونگین کشید :
کیونگسو دستشو روی چشماش گرفت و به خنده اش ادامه داد و سعی کرد بینش حرف
بزنه..
جونگین نفس راحتی کشید وبعد از برداشت دست کیونگسو و بوسیدن پوست نرم
دستش ،چونه هاش رو روی بازوی کیونگسو قرار داد :
کیونگسو لبشو کشید داخل و بعد پلکی زد :من اصال اونو ندیده بودم بین لباسام...واسه
همین وقتی ازم خواستیش گفتم به یه بهونه پسش بگیرم که بتونم بوت رو کنار خودم
داشته باشم...
-هی..
جونگین اروم گفت و بعد پشت انگشتاش روی گونه ی کیونگسو نشست :قرا نیست
یادمون بیاریم چقدر بد بودیم با هم...فقط میتونیم فراموشش کنیم باشه..؟ میخوام
همینطوری مهربون ،با اعتماد ،قانع و حرف گوش کن باشیم...برای هم ..هوم؟
به ارومی کنار دراز کشید و کیونگ سو رو توی بغلش کشید و دوباره لب هاش نشستن
روی موهاشو نفس عمیقی کشید تا بوی شامپوش رو توی ریه هاش بکشه و بعد از چند
دقیقه تونست دستای حلقه شده ی کیونگسو رو که دورش شل تر شده بود و احساس
کنه و به خوبی متوجه شد که اون در ارامش خوابیده...
برای جونگین همین بس بود که کیونگسو رو اونطوری توی بغلش داشته باشه ..
تا ابد!...
Part: 12
این که بعد از اون شب دلنشین به فروشگاه برن فکر عالی ای بود و این به کیونگسو
حس خوبی میداد و اون حالت معذبیش رو کم کم از دست داده بود و انگار دوباره دارن
از اول یه رابطه رو درست میکنن و اون اولین قرارشونه..
یکی از دستاش روی دسته ی چرخ خرید بود و طرف دیگه اش به کمک دست جونگین
هل داده میشد و کیونگین روی صندلی مخصوص کوچیکی که توی چرخ جا ساز شده بود
نشسته بود و رو به مردم نشسته بود و نمیتونست کیونگسو و جونگین رو ببینه و البته
خیلی هم مهم نبود چون اون داشت با چرخش حال میکرد و مدام پاهای تپلش رو که
توی اون کفشای کوپولو جا شده بود رو تکون میداد و به چرخ میزد و با ذوق به صدای
اهن گوش میداد ..
کیونگسو نگاهی به قفسه های نوشیدنی کرد و بعد یکی از شیشه ها رو برداشت که
تقریبا قیمت گرونی داشت و بعد چرخوندش تا قیمتش رو ببینه و قبل از این که
موفق بشه ،جونگین اروم کنار گوشش طوری که نفسش رو گوشش میخورد زمزمه کرد :
-میخوایش؟
کیونگسو یکم قلقلکش اومد برای همین سرشو کمی کج کردو لبخندی زد :نه همینطوری
داشتم نگاش میکردم...ولی خوشمزه به نظر میاد...
جونگین چشماشو چرخوند و بطری شیشه ای رو ازش گرفت و توی چرخ گذاشت :
لبش رو اروم گاز گرفت و با یه لبخند بانمک زیر چشمی به جونگین نگاهی انداخت و بعد
بازوش رو به ارومی گرفت و دست شو دورش حلقه کرد و به راهشون ادامه دادن..
طول راه جونگین چیز زیادی برنمیداشت و بیشتر از کیونگسو میپرسید که کدوم یکی از
اجناس رو میخواد و فقط اشاره کیونگسو الزم بود تا اون و توی چرخ بندازه...
کیونگسو نگاهش به چیزی خورد و بعد اروم بازوی جونگین رو فشار داد :
جونگین نگاه متعجبشو به کیونگسو داد که با سرعت نسبتا زیادی سمت قفسه های شیر
خشک و غذا های تقویتی بچه رفت و بعد روی نوکه پاهاش باال رفت تا قوطی رو
برداره و همین باعث شده بود پیراهنش کمی باال بره و کمرش کمی مشخص بشه..
جونگین با یکی از ابروهای باال رفته به کمرش نگاهی انداخت و بعد به اطراف نگاهی
انداخت که زیادی خلوت بود ..
به ارومی با چرخ نزدیک کیونگسو رفت و همینطور که پشتش ایستاده بود نوک انگشت
اشاره اش رو به پوست کمرش کشید که باعث شد کیونگسو بخنده و البته کمی بترسه و
دستاشو پایین بیاره ..
به ارومی چرخید سمت جونگین و به سینه اش به ارومی ضربه زد :اذیتم نکن..
جونگین کمی جلوتر رفت و دستش به ارومی پشت کیونگسو رفت و دور کمرش حلقه
شد..
کمی به جلو کشیدش و همزمان که به لبهاش خیره بود ،لب خودش رو گاز خفیفی
گرفت :
اینو بایه لحن دلنشین گفت که باعث شد کیونگسو به ارومی بخنده :
کیونگسو از این بحث کوتاه و بچه گونه اشون به خنده افتاد و اروم و سطحی لب های
جونگین رو بوسید ...
اما انگار بیشتر میخواست چون حس میکرد توی اون لحظه لب های جونگین خوشمزه
ترین چیزی هستن که تا به حال مزه کرده..
برای همین اروم باال رفت و قبل از این که جونگین رو ببوسه به اطراف نگاهی کرد و
بعد لباشو رو لب های جونگین گذاشت و به ارومی لب پایینش رو مکید..
جونگین مثل ادم های مسخ شده نگاهی به لبهاش کرد و بعد اون پوزخند معروف و
جذابش رو لب هاش جا خوش کرد ...
-بازم ببوس...
کیونگسو لب هاشو با زبونش به ارومی تر کرد و بعد دوباره لب های جونگین رو
بوسید..
وقتی عقب رفت امیدوار بود که جونگین ولش کنه اما اون انگار بازیش گرفته بود ..
-یکی دیگه !
-جونگین ..
-یکی دیگه !
کیونگس و دوباره به خنده افتاد و بعد همینطور که جلو میرفت تا ببوستش زمزمه کرد :
-اخریشه ها ...
جونگین که انگار هیچ چیزی جز اون لب ها توی اون لحظه نمیخواست ،خیلی سرسری،
سرشو تکون داد و چشماش رو بست تا دوباره نرمی لباش رو با تک تک اعصاب
بدنش حس کنه...
با گذاشته شد ن لب های کیونگسو رو لب های جونگین تونستن گرمایی رو توی بدنشون
حس کنن که مطمئنا اگه ادامه میدادن همونجا کار بیخ پیدا میکرد ..
پس بعد از بوسه ی عمیقی که بدون دخالت زبون هاشون بود کیونگسو از بغل جونگین
بیرون اومد و همراه هم به سمت صندوق رفتن تا حساب کنن و بعد هنوز به باجه ی
پرداخت نرسیده بودن که کیونگین یه دفعه جیغ کشید ودستو پاش رو به سرعت شروع
کرد به تکون دادن و هر دو تا دستشو سمت بادکنک کیتی گرفت و مشتاشو به سرعت
بازو بسته میکرد و سعی داشت به جونگین و کیونگسو بفهمونه که اون بادکنکو میخواد ..
کیونگسو به ا روم کیونگین و از صندلی بلند کرد و توی بغلش گرفت و تو صورتش
نگاهی انداخت :چی شده عزیزم ؟ چی میخوای ؟
جونگین سرشو کمی کج کرد تا کیونگین رو واضح ببینه وبعد دستشو سمت بادکنک دراز
کرد و اونو از میله ای که بهش وصل بود جدا کرد :اینو میخوای کوچولوی من ؟
کیون گین دوباره دستو پا زد و چیزای نا مفهومی به زبون اورد و سعی کرد با دست تپلش
نخ بادکنک رو بگیره و قبل از این که از دستش در بره ،جونگین نخ انتهای بادکنکو دور
مچ کیونگین گره زد و بعد به سمت صندوق رفتن...
××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××
کیونگس و در حالی که کیونگین رو توی بغلش گرفته بود و یکی از کیسه ها رم با خودش
میورد با پاش اروم در رو هل داد و سریع داخل شد تا جونگین هم پشت سرش داخل
بیاد ...
با ورودشون کیونگسو چشمش به مادر جونگین افتاد که با یه لبخند و یه دلشوره عجیبی
منتظرشون ایستاده و دستاش رو به هم میمالید...
کیونگسو اروم تعظیم کرد و کیسه رو توی اشپزخونه گذاشت وهمراه کیونگین جلو رفت :
-اتفاقی افتاده ؟
خانم کیم سرش رو به سرعت تکون داد و بازوی ازاد کیونگسو رو همراه خودش کشید تا
جلوی تلوزیون ببرتش و بعد با دستش به اخباری اشاره کرد که زیر نویس قرمز رنگی
داشت و بعد کنترل رو برداشت و تا حدی که جونگین هم بشنوه زیاد وکرد و بعد از این
که کیونگسو با اخم زیر نویس رو خوند ،جونگین هم بهشون ملحق شد و بعد دستشو اروم
روی شونه ی مادرش کشید :چی شده؟
مادرش دوباره با دستش به زیر نویس و عکس فردی کنار زیر نویس ،اشاره کرد و بعد
لبخندی زد ...
"فردی که در 4سال گذشته به دلیل کاله برداری ها و برداشت غیر مجاز دارایی
شرکت های مختلف ،بسیاری از خانواده ها رو به دردسر انداخته بود ،شب گذشته
دستگیر شد
از افرادی که قربانی این فرد و پرونده هستن ،خواهشمندیم به اداره ی پلیس گزارش
بدن "...
کیونگسو لبخندش بزرگتر شد و بعد جونگین نفس صدا داری کشید و به سرعت مادرشو از
پشت بغل کردو محکم به خودش فشار داد ...
فردی که دستگیر شده بود فردی بود که مادرش به خوبی اون رو میشناخت و حتی بعضی
وقتا همراه اقای کیم به خونشون میرفت تا با هم بیلیار بازی کنن و در واقع اون فرد
دوست صمیمی اقای کیم بود اما بعد به طور خیلی ناگهانی خیانت بزرگی به اون و
شرکتش کرد ...
خانم کیم نمیخواست شکایتی از اون ادم بکنه اما چاره ی دیگه ای نداشت ..
کیونگسو نگاه مهربونی بهشون انداخت و سعی کرد اونا رو راحت بزاره و برای همین
همراه کیونگین به سمت اتاقش رفتن و بعد از گذاشتن کیونگین توی اتاقش به سمت
اشپزخونه رفت تا کیسه ها رو خالی کنه...
کیونگسو نیازی ندیده بود اونجا بایسته و چون از همون اشپزخونه هم میشنید ...
همینطور که شیر خشک کیونگین رو توی کابینت جا میداد و قوطی های اهنی ذرت و
خوراک لوبیا رو از کیسه بیرون میکشید دستایی رو حس کرد که به ارومی دور کمرش
حلقه شدن و نوک بینی گرمش توی گردنش فرو رفت تا بتونه کیونگسو رو تنفس کنه..
کیونگسو همینطور که سرش پایین بود و با دقت بقیه خرید هارو خارج میکرد خندیدو با
دسته دیگش دست جونگین رو لمس کرد :
جونگین بوسه ی نرمی به گردن نرم کیونگسو زد و بعد کمی سرشو کج کرد تا بتونه کیونگسو
رو ببینه :
-واقعا؟
کیونگسو کمی سمتش چرخید تا بتونه ببینتش و همراه تکون دادن سرش اروم گفت :
-واقعا...
جونگین اخم غلیظی کرد و دستاشو دورش بیشتر حلقه کرد :
اخم جونگین به وضوح رفت و جاش یه لبخند مهربون برگشت و بعد دوباره گونه ی
کیونگسو رو بوسید :
کیونگسو سری تکون داد و بعد از رفتنش نگاهشو به کیسه ها داد اما اینبار انگار یه چیزی
ته دلش وول میخورد یه چیزی مثل تشدید شدن عشقش نسبت به جونگین !...
×× ××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××
انگار که به ترتیب قد ایستاده باشن ،مادر جونگین ،کیونگسو و جونگین ایستاده بودن و
هر سه باال سر سنگ سفید رنگ و تراش داده ای ایستاده بودن و کیونگسو میتونست با
عکسی که باال سنگ تراشیده شده صورت پدرجونگین رو ببینه و یه جورایی غمگین شد که
نتونسته بود اون مرد زیبا رو ،رو مالقات کنه..
مطمئنا جونگین این رفتار مهربون و صبوریش رو از پدرش به ارث گرفته بود ..
به ارومی بازوی جونگین رو نوازش کرد تا بهش اطمینان بده که کنارشه و دلش نمیخواد
غصه بخوره..
جونگین به ارومی دست کیونگسو رو بین انگشتاش گیر انداخت ،بدون این که نگاهش
کنه و بعد زیره لب طوری که فقط خودشون بشنون زمزمه کرد :
کیونگسو نگاهی به نیم رخ غمگین جونگین انداخت و میتونست قسم بخوره که اون چهره
میتونه از چند تا فیلم غمگین و سَد اِند هم گریه دار تر باشه..
جونگین سرشو اروم برگردوند تا کیونگسو رو ببینه و بعد لبخند محوی زد :
-اگه منم..
کیونگسو که قصدش رو فهمیده بود با اخم دستشو باال اورد و روی لب های جونگین
گذاشت و زمزمه کرد :
جونگین همینطور که به ارومی و بی صدا میخندید دست کیونگسو رو پایین اورد و بوسه
ای بهش زد :
-ما که عمر نامحدود نداریم کیونگسو باالخره این اتفاق میوفته..
کیونگسو که دعا میکرد جونگین بحث رو عوض کنه ،حالت گریه به صورتش گرفت :
-هر موقع که اتفاق افتاد قول میدم همون لحظه منم بیام پیشت بدون این که یه ثانیه
طولش بدم ..فقط دیگه نگو...
-باشه..نمیگم...
خانم کیم که تا چند دقیقه ی پیش روی زانوهاش نشسته بود دست گل خوشرنگی رو
روی چمن های جلوی سنگ قبر همسرش گذاشته بود به ارومی بلند شد و اشک های
گرمش رو از روی گونه هاش پاک کرد و وقتی سمتشون برگشت اونا از هم جدا شده
بودن وکیونگسو کمی گونه هاش رنگ گرفته بود...
بعد از این که به خونه برگشتن خانم کیم اصرار عجیبی داشت که برگرده به فرانسه و
حوصله ی موندن تو کره رو نداره و جونگین نمیخواست مادرش دوباره ازش دور بشه
برای همین با مادرش حرف زد تا راضی بشه که اگر نمیخواد خونه ی اونا بمونه میتونه
یه خونه ی جدا براش همین نزدیکیا فراهم کنه تا بتونه در دسترس باشه..
مادرش به هر زحمتی که بود راضی شد تا بره و بعد از یه هفته همه چیز تموم شده بود
ومادرش به نزدیک ترین خونه ای که میشد رفت تا جونگین بتونه حداقل هفته ای یه
بار رو بهش سر بزنه...
کیونگسو با لب های اویزون و ذهن اشفته ای به تلویزیون خیره شده بود و حتی متوجه
نشد که جونگین کنارش نشست و بعد وقتی دست جونگین رو پشت کمرش احساس کرد
تازه متوجه اش شده و دستشو از زیره چونش برداشت و نگاهش کرد..
کیونگسو سری تکون داد و موهاشو مرتب کرد اما مطمئن بود جونگین به این زودیا
بیخیال نمیشه...
پس وقتی بازوش کشیده شد و توی بغلش افتاد بدونه مخالفت سرشو روی سینه اش
گذاشت و یکی از دستاشو روی شکم جونگین گذاشت...
کیونگسو پلکی زود بعد سعی کرد طوری که جونگین رو ناراحت نکنه حرفش رو بگه...
-چی شنیدی؟
-بهش گفتی که ...اگه اون نبود نمیدونستی به کی تکیه کنی...یعنی...نمیتونی بهم تکیه
کنی؟
جونگین نیشخندی زد و بعد شکمش بخاطره خنده اش زیر دست کیونگسو تکونی خورد..
-باز بد متوجه شدی کیونگسو...
کیونگسو سرشو اروم باال اورد و با همون قیافه ی تو همش نگاهشو به جونگین داد :
-تکیه کردن به مادرم یا کس دیگه لذوما به این معنی نیست که به تو نمیشه تکیه کرد
...تو هم باهوشی هم عاقل...حتی یه ادم قابل اعتماد و...حتی میشه تمام دردامو بهت
بگم بدون این که نگران چیزی باشم...اما یه سری حرفا هست که نمیشه بهت
گفت...چون تو منو دوست داری ،اسیب میبینی...تحمل برات سخت میشه...و تو
شکننده ای..مطمئن بودم که خیلی جاها اگه بهت میگفتم تو زود تر از من از بین میرفتی
...مجبور بودم به مادرم بگم که گوش بده...هر چند که اونم اذیت میشد...اما نمیخواستم
کسی که کنارمه و باهام زندگی میکنه درد بکشه و اذیت شه.....تو که توی زندگیه من
گناهی نداشتی پای یه سری چیزام بمونی ...یه جورایی خودمو مسئول این میکردم که تو
توی زندگیمی و نباید بزارم اسیب ببینی...
کیونگسو لب هاش رو اویزون تر کرد و بعد به ارومی دستاشو دور گردن جونگین حلقه
کرد و بوسه ای به گردن جونگین زد :
-من میخوام همه چیزو با هم حل کنیم بدون این که کسی دیگه ای کمکون کنه..حداقل تو
این موضوع...
-یاااا هیچ ربطی به حسودی نداره فقط میخوام که به خودم تکیه کنی ...اعتماد کنی که
باهام حرف بزنی چون میتونم کمکت کنم..تازه..اونقدرم که فک میکنی شکننده نیستم..باور
کن...
-خیله خب ...از این به بعد به خودت میگم...اما اگه بفهمم داری اذیت میشی حتی سر
سوزن ،دیگه هیچی بهت نمیگم!
جونگین انگشتشو به نوک بینی کیونگسو زد و بعد اروم کشیدش توی بغلش :
حلقه ی دستاش رو دور کمر جونگین سفت تر کرد و نگاهشون رو به تلویزیون دوختن...
بکهیون توی شرکت اتفاق غیر منتظره ای بود که حتی به ذهنش هم نمیرسید یه روز
اونو اونجا ببینه..
برعکس گذشته اون سربه زیر و اروم بود و با دیدن جونگین به ارومی بازوی سهون رو
تکون داد و کمی پشتش قایم شد..
جونگین نمیخواست که به اونا نشون بده که نگران و کمی مضطربه برای همین قدمی به
سمتشون برداشت و بعد ماگشو روی میز منشی گذاشت ...
سهون دستشو سمت جونگین گرفت و اون بعد از مکثی باهاش دست داد...
-خوبم سهون...
-سالم...
جونگین سرشو تکون داد و سهون اروم شونه اش رو فشار داد :
سهون پیشنهاد داد و بعد جونگین قبول کرد تا از بکهیون فاصله بگیرن..
کنار پنجره ی قدی شرکت ایستادنو سهون رو به روش ایستا.د..
جونگین با اخم نگاهش میکرد و بعد از شنیدن اسم کیونگسو سریع به حرف اومد ..
-نه!
-ما که نمیتونیم مدام از هم فرار کنیم و قایم شیم ...ما داریم با هم کار میکنیم..این بی
اعتمادی و ترس و اضطراب اذیتمون میکنه...بزار همو ببینن...بکهیون میخواد از دلش
در بیاره...با هم خوب بشن...
جونگین دندوناشو به هم فشار داد و از دور نگاهی به بکهیون کرد و صدای سهون دوباره
به گوشش رسید..
-جونگین...خواهشا همین یه بارو کوتاه بیا...
نفس عمیقی کشید وبعد سرشو سمت سهون برگردوند و در حالی که داشت به کفشش
نگاهی میکرد گفت:
-ممنون...
جونگین سری تکون دادو بعد از چند دقیقه بکهیون بهشون ملحق شد و کنار سهون
ایستاد...
-خسته شدی؟یکم دیگه جلسه شروع میشه..اگه میخوای میتونی بری تو ماشین منتظر
بمونی..
بکهیون سری تکون داد و بدون این که به جونگین خیره بشه سوییچ رو از سهون گرفت
و بعد با حالت معذبی زیره لب گفت:
-میبینمتون...
سهون سری تکون داد و جونگین ،فقط تونست به رفتنش خیره بشه..
اون بکهیونی نبود که توی چند سال اخیر میشناخت..
××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××
با اشتیاق و ذوق خاصی به سمت اشپزخونه رفت وبعد از اماده کردن مخلفات خوشمزه و
مورد عالقه ی جونگین ،شیشه ی مشروبی که از فروشگاه گرفته بود و برداشت و
گذاشت کنار بقیه خوراکی ها و بعد یه لبخند بانمک زد ..
صدای کیونگین از توی پذیرای میومد که سعی داشت حرف بزنه و بیشتر شبیه نِق زدن
به گوش میرسید ...
صدای کیونگسو رو از توی اشپزخونه شنید و بعد یه جیغ خفیف از روی ذوقش زد و بعد
دستو پاهاش رو تکون داد و بعد همینطور که نشسته بود سعی کرد روی دستو پاش بشینه
و به حالت چهار دستو پا در اومد و با همون لباس سر همی سفید با راه راه مشکی
مشغول راه رفتن شد..
کیونگسو باالخره نگاهشو از میز گرفت وهمینطور که داشت به سمت پذیرایی میرفت
چشمش به کیونگینی افتاد که روی زمین خودش رو به سمت اشپزخونه میکشه ..
چشماش گرد شدن و بعد به ارومی ،همینطور که میخندید خم شد و کیونگین رو بلند کرد و
توی بغلش گرفت ...
کیونگین نیشخند بزرگی زد که باعث شد دوتا دونه دندون های بانمکش معلوم بشن و
بعد دستاشو به سینه ی کیونگسو زد :
-اَپَ!!...
کیونگین دوباره سعی کرد حرف بزنه و نتیجه اش این شد که یه جیغ کوتاه کشید و بعد
لباشو قنچه کرده و چندتا حباب کوچولو جلوی لباش جمع شدن که نشون میداد میخواد
تفشون کنه بیرون..
لبخندی زد و و بعد کیونگین رو تو بغلش کمی تکون داد و به سمت در رفت :
خودش هم از لفظی که به کار برده بود به خنده افتاد و بعد دستشو روی دستگیره گذاشت
و بازش کرد و بعد چهره ی عصبی و تو هم رفته ی جونگین بود که دلشوره ای به
کیونگسو منتقل کرد ...
-سالم...چی شده؟
کیونگسو اروم زمزه کرد و بعد جونگین اروم وارد شد و سرشو تکون داد..
-چیزی نیست..
سعی کرد از اون حالت و فضا دور بشه و کیونگسو بدون مخالف لبخندی زد :
جونگین اروم خندید ..یه مدل خنده ی خسته که کیونگسو خوب میشناخت...
جونگین وقتی ناراحت و عصبی بود مدل حرف زدن ،خندیدن و حتی عوض کردن
موضوعاتش هم تغییر میکرد...
کیونگسو سرشو تکون داد و بعد به سمت اشپزخونه رفت و کیونگین رو روی صندلی
مخصوصش نشوند ..
نگاه نگرانی به میز انداخت و سعی کرد خودشو با مرتب کردن بشقابا سرگرم کنه تا
جونگین بیرون بیاد ..
بعد از چند دقیقه صدای کشیده شدن رو فرشی های جونگین از اتاق به سمت
اشپزخونه رو شنید و بعد لبخندی بهش زد و جونگین هم متقابل لبخند زد ..
به اشپزخونه که رسید قبل از نشستن بوسه ی ارومی به لب های کیونگسو زد ..
-بشین..
چوب هاش رو برداشت و رشته های پاستا رو برداشت به سمت دهنش برد ..
بعد از این که اون رو جویید تونست نگاه خیره ی کیونگسو رو روی خودش حس کنه..
-چی شده؟
جونگین اروم پلک زد و بعد سعی کرد باز از موضوع دور بشه ..
-چیزی نیست..
کیونگسو اخمی کرد وبا مکث بشقابشو کنار گذاشت و بدون توجه به نگاه متعجب جونگین
صندلیش رو به سمت کیونگین چرخوند و بعد قاشق کوچیکی رو به دستش گرفت تا
کمی از سوپ جلوی کیونگین رو به خوردش بده..
جونگین زبونشو توی دهنش چرخوندو محتوای دهنش رو قورت داد و اروم چوباش رو
روی میز گذاشت..
-کیونگسو..
بدون توجه بهش قاشق دیگه ای از سوپ رو باال اورد و بعد از فوت کردن به سمت
دهن کیونگین برد ..
جونگین دوباره کالفه صداش زد :
کیونگسو بین حرفش پرید و بدون این که نگاهش کنه با صدای ارومی زمزمه کرد :
-تو به من قول دادی که اگر مشکلی باشه بهم میگی که حلش کنیم ولی هم زیر حرفت
زدی و هم برات مهم نبود که چقدر اصرارت کردم...پس یه جورایی حقمه که قهر کنم و
رومو ازت برگردونم جونگین!...
جونگین کامال قانع شده بود و برای همین چشماش رو بست و یه نفس عمیق کشید..
کیونگسو هنوز ساکت بود و خودشو با سوپ مشغول کرده بود ..
-خبر قشنگی نیست...اگه بگم نگران میشی پس...بزار بعد غذا میگم باشه؟ اما غذاتو
بخور...لطفا...
-باشه...
جونگین لبخندی زد و بعد یکی از ارنجاشو به میز تکیه داد و با دست دیگه اش کمی از
پاستاش رو باال اورد تا بخوره زیر چشمی به کیونگین دلخور نگاهی انداخت...
بعد از تموم کردن غذا و جمع شدن ظرفا جونگین به سمت اتاق کیونگین رفت درحالی
که کیونگین توی بغلش به ارومی خوابیده بود ..
بعد از خاموش کردن چراغ اتاقش به سمت اتاق مشترکش با کیونگسو رفت و بعد لبه
ی تخت نشست ..
جونگین نگاهشو به کیونگسویی داد که به سمت کمدش رفت بعد از در اوردن لباساش و
پوشیدن لباس راحتی به سمت تخت رفت..
قبل از این که بتونه کنار جونگین بشینه ،مچش بین دستای جونگین اسیر شد و بعد اونو
کشید رو به روی خودش و به ارومی نشوندش توی بغلش
کیونگسو یکی از دستاش رو دور گردن جونگین انداخت و بعد با دسته دیگه اش مشغول
صاف کردن چتر های جونگین شد...
جونگین چشماش رو به مردمک های منتظر کیونگسو داد و بعد لبخندی زد :
-خوشگل شدی..
کیونگسو نگاهش و به صورت جونگین داد وبعد چشماش رو ریز کرد :
کیونگسو چشماش رو چرخوند و بعد سعی کرد بلند شه که جونگین گرفتش :
-خیله خب میگم...
-بگو دیگه!
-چرا میخواست تورو ببینه ؟ اون که اینجا کاری نداره چرا باید تورو ببینه جونگین!!؟
-اون میخواد باهامون صلح کنه...یه چیزی شبیه به اشتی کردن و خوب شدن با ما...مثل
این که سهون باهاش خیلی حرف زده این مدت...ازم خواست که یه قرار باهاش
بزاریم...منو تو و سهونو بکهیون..توی رستوران..
کیونگسو اروم پلک زد وبعد لباشو کشید داخل دهنش...
-چاره ای نداشتم...اما گفتم اول باید با تو حرف بزنم اگه قبول نکنی نمیریم عزیزم..
کیونگسو هنوز حالت بی حسی و سستی رو توی بدنش داشت و چشماش هیچ حرکتی
نمیکردن وفقط به چشمای جونگین خیره بود..
-میترسم..
-منم اونجام...
-چیزی نمیشه کیونگسو...باید بریم ببینیم..سهون منو مطمئن کرده که کاری نمیکنه...
جونگین میدونست که کیونگسو نمیتونه اون رو ببخشه اما سهون اونو وادار کرده بود که
حتما باهاش حرف بزنه تا اون ترس و حس های بد رو از بین ببرن و بتونن یه بار دیگه
کنار هم کار کنن بدون این که کسی از کس دیگه ای بترسه..
-نگران نباش...باشه؟
کیونگسو سرشو اروم تکون داد و بدشو به جونگین تکیه داد..
جونگین فشار دیگه ای به کیونگسو داد و بعد اروم بوسه ای به موهاش زد ...
-از پیشت تکون نمیخورم...اصال نترس...کیونگینو پیشه مامانت میذاریم..مامان منم میره
پیشش...خوبه؟
-باشه...
افکارش مثل خوره توی مغزش میچرخیدن و این کیونگسو رو مضطرب میکرد طوری که
حتی تا فردا صبح هم چشم روی هم نذاشت...فقط سعی کرد خودش رو توی بغل جونگین
به خواب بزنه تا اون حداقل بتونه اروم بخوابه...
××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××
با استرس پاهاش رو تکون میداد و حتی جونگین رو هم کالفه کرده بود ...
بعد از این که ماشین رو پارک کردن جونگین دستشو روی زانوی کیونگسو گذاشت:
-تورو خدا تمومش کن...قرار نیست مارو بخوره کیونگسو!! اگه بفهمم سره سوزن داری
تهدید میشی رستورانو سرش خراب میکنم!! پس اروم بگیر...
کیونگسو دستاشو که تقریبا سرد شده بود به هم مالید و بعد سرشو تکون داد ...
بدون جواب دادن کمربندشو باز کرد و دستش که به سمت دستگیره رفت ،از طرف
مخالفش ،کشیده شد و بعد وقتی با حالت شوکه سمت جونگین چرخید لب های گرمی رو
روی لباش حس کرد ...
به ارومی لباش رو مکید و یه بوسه ی ارام بخش رو به کیونگسو هدیه داد...
کیونگسو دستشو روی دست جونگین که کنار صورتش بود کشید و بعد نفسشو روی لبای
جونگین بیرون داد :
-اونجا...دستمو میگیری؟
با ورودشون به رستوران بکهیون و سهون رو روی دورترین صندلی ممکن دید ...
سرشو برگردوندو کیونگسو رونگاه کردو بعد دستش پایین رفت و انگشتاش بین انگشتای
کیونگسو قفل شد ...
-بریم؟؟
-اوهوم ..
سری به نشونه ی سالم کردن تکون داد و جونگین دستشو جلو برد و با سهون دست
داد...
-کاری نکردم..
سهون با حالت سرحالی حرف میزد انگار که از هیچ چیزی خبر نداره اما به قول جونگین
اون سیاست خوبی توی رفتار کردن داشت...
هر سه قبول کردن و بعد از سفارش غذا و اوردن غذاها کیونگسو با بی میلی چوب هاشو
توی نودل فرو کرد و باهاشون بازی بازی میکرد...
جونگین زیر چشمی نگاهی به کیونگسو انداخت و بعد سروش کمی جلو برد :
-عزیزم...
کیونگسو از افکارش دور شد و بعد نگاهش وبه جونگین داد ...
-هووم؟
جونگین اروم پای کیونگسو رو فشار داد :اگه چیزی خواستی بگو برات بیارن...
کیونگسو سری تکون داد و حس میکرد نگاه بکهیون روی صورتشه برای همین کمی
صورتش گّر گرفت...
بعد از این که کیونگسو به سختی یک چهارم ظرفش رو خورد بشقابا جمع شدن و بعد دسر
بعد از غذا رو روی میز چیدن..
سهون نگاهی به قهوه اش انداخت و اروم اما با صدایی که کیونگسو هم بشنوه گفت :
جونگین اخمی کرد اما سهون سرشو به نشونه ی اعتماد تکون داد ...
این برخوردا ممکن بود که بکهیون رو بشکنه ممکن بود که دلش رو خرد کنه اما بکهیون بد
تر از این حس ها رو تجربه کرده بود...
بعد از رفتن سهون و جونگین ،کیونگسو خودشو روی صندلی جا به جا کرد و درست بعدش
صدای بکهیون رو شنید...
کیونگسو مثل ادم های یخ زده نگاهشو به بکهیون داد و بعد از تکون اروم سرش ،بدون
حرف منتظرش موند...
خیلی بچه بودیم اما اون با اون سن کمش عاشقم شد و خب ...بعد از فهمیدنش منم
کم کم یه حسایی بهش پیدا کردم...
تا این که چانیول تعریف کرد که توی کره یه دوست خیلی صمیمی داره به اسم
جونگین...
خیلی ازش تعریف میکرد و من بهش حسودیم میشد...که انقدر بهش نزدیکه و همه
چیزش رو میدنه...
من بعد از یه مدت احساس کردم چانیول خیلی وقتا بهم خیانت میکنه ...حتی یه بار توی
مستی بهم اعتراف کرد اما از اونجا که دوستش داشتم گذشتم...
ا ز جونگین هم منصرف شدم چون اون میگفت که از گی ها متنفره و از این رابطه ها
خوشش نمیاد..
بعد از اون...همه چیز عوض شد...وقتی من بچه تون رو برده بودم..سهون منو دید..باهام
اشنا شد و بعد از این که با هم رفتیم امریکا منو برد پیش یه روانشناس..
من مریض شده بودم..یه جنون توی بدنم بود ...یه مدت بستری شدم و یه مشت قرص
و دارو بهم دادن...
زمانی که چانیول هم نبود...فهمیدم که خیلی چیزا رو اشتبا کردم...خیلی کارا بود که اگه با
خودم میکردن مطمئنا همه رو میکشتم...
واسه همین شبا و روزا گریه میکردم ویه جا میشستم و ناخنامو میکندم ..گاهی هم موهامو..
تو اون مدت سهون کمکم کرد تا اروم شم و بهم قول داد که میارتم پیشه تو تا منو
ببخشی...
کیونگسو مات بهش خیره شده بود...درک یدفعه ای اینا یکم براش زیادی بود...
-مطمئن نیستم...
بکهیون سری تکون داد وبعد زمزمه کرد :حق داری..انتظار ندارم یهو منو ببخشی اما...لطفا
به سهون فشار نیارید...نمیخوام به پای من بسوزه و بسازه..
کیونگسو اروم شده بود اما یه چیزی ته دلش مثل موریانه از داخل میخوردش..
بی اعتمادیش به بکهیون کمتر شده بود و این از دید مثبتش بود ...
از دید منفی کیونگسو هنوز از بابت نگاه های خیره و زیر چشمی خیره شدن به جونگین
نگران بود!...
××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××
با خستگی تمام بدنشو روی تخت انداختو نفسشو بیرون داد...
نگاهش به سقف خیره موند و حرفای بکهیون مثل سرباز توی مغزش رژه میرفتن...
بعد از چند دقیقه چشماش رو بست و سرشو سمت دیگه ای متمایل کرد تا بخوابه اما
بوسه های خیس و گرمی روی گردنش باعث شد با چشمای بسته لبخندی بزنه ...
-جونگین..اذیت نکن...
-خوابم میاد..
سرشو برگدوندو سمت جونگین و بعد لبای گرمشو روی لباش حس کرد..
-الالیی از نوع بوس چطوره؟من که خیلی خوشم میاد یکی انقدر ببوستم که خوابم
ببره..میخوای امتحان کنم؟
کیونگسو خندید و بعد سرشو بلند کرد تا جونگین رو ببوسه و اون هم تقابالن لب های
کیونگسو رو به بوسه گرفت...
این که احساس میکردن هیچ کس توی دنیا جز اونا وجود نداره باعث میشد غم هاشون
رو فراموش کنن..دردهاشون رو..دروغ ها رو...بدی ها رو...
-کیونگسو ...تو اونو بخشیدی مگه نه؟؟از این ارامش توی بوسه هات و نفس کشیدنت
حس کردم...
-جز این نمیتونست باشه...اون خیلی عذاب کشیده بود...نمیتونستم قبول نکنم که اون
ادم خوبی شده...اون واقعا متاسف بود توی چشماش میدیدم...
کیونگسو سرشو به چپو راست تکون داد و بعد جونگین لباش رو بوسه ی دیگه ای زد :
کیونگسو به ارومی خندید و دستاش رو دور گردن جونگین حلقه کرد تا یه بوسه ی دلنشین
و خواب اورد دیگه رو از جونگین دریافت کنه...
Part: 15 End
بعد از تمام اتفاقات و فراز و نشیب هایی که گذرونده بودن ،رفتن به یه پیک نیک و
هوای تازه ایده ی خوبی بود که جونگین داده بود...
اونا به سمت ساحل رفته بودن و فکر میکردن که خوبه که یکمی کیونگین هم اب تنی
کنه ...
پارچه ی چهارخونه ی قرمز و سفیدی رو زیرشون روی قسمت خشک شن های ساحل
پهن کردن جایی که کمی از دریا دور بود و مطمئن بودن خیس نمیشن...
کیونگسو ن شست و کیونگین رو بین پاهاش نشوند و به ارومی موهاش رو نوازش کرد..
جونگین بعد از گذاشتن سبد خوراکی هاشون کنارکیونگسو به ارومی نشست و بعد
باخوردن نسیم به صورتش و تکون دادن موهاش ،نفس عمیقی کشید..
-شوتات!!
کیونگین دوباره دستاش رو تکون داد و سعی کرد روی باسنش به سمت جونگین بچرخه..
-شوتات!!
-فحش دادی؟
کیونگسو مشغول فکر کردن شد که کیونگین به سختی چرخید سمت کیونگسو و همینطور که
سعی میکرد از لباس هاش بگیره تا بتونه روی پاهاش بایسته قدم اولش رو کمی جلوتر
گذاشت و اینبار جیغ کشید..
-شووو..تااات!
کیونگین اینبار باسنشو به جلو و عقب حرکت داد و دستشو سمت سبد گرفت و بهش
اشاره کرد درحالی که بغض کرده بود...
-شوتااااات...
نگاهی به محتواش کرد و بعد همینطور که داشت ساندویچ و نشون میداد گفت:
-این؟نه؟؟ پس کدوم؟
کیونگین دوباره یکم دیگه جلو رفت اما کیونگسو دستشو به پشت کیونگین گرفت تا زمین
نخوره و بعد اروم گونه اش رو به لپ نرم کیونگین چسبوند و هر دو نگاهشونو به سبد
دادن..
سعی کرد پوستش رو باز کنه اما اون بلد نبود کار با شکالت چطوره برای همین شکالت
رو با دلخوری روی زمین پرت کرد..
-ایش!
-نمیخوری؟
کیونگین سرش رو پایین و باال کرد و با کفه دستش به دست کیونگسو زد :
-باژ..
کیونگین بجای گرفت شکالت دو طرف دست کیونگسو رو گرفت و شکالت رو همراه با
انگشتای کیونگسو توی دهنش برد و سعی کرد مک بزنه..
براش هیچ اهمیتی نداشت که دستای کیونگسو تفی و خیس شدن مهم این بودکه طعم
پرتقال رو حس کنه..
چند دقیقه گذشته بودو کیونگین به پشت به شکم کیونگسو تکیه داده بود و نسیم توی
موهاش باعث میشد چشماش نیمه باز بشن..
جونگین کمی به سمت کیونگسو خم شد و بوسه ای ناگهانی و اروم روی گونه اش زد :
-حالت خوبه؟
-اوهوم..تو چی؟
-من فقط یکبارش رو به تو گفتم اما درگیری توی زندان ادامه داشت..اما به اون
شدت نبود...ولی خب تهدیدم میکردن..
کیونگسو سرشو پایین گرفت و نگاهی به کیونگین کرد ...این که دردای همسرش رو بشنوه
و بفهمه که بیشتر از اینا اذیتش کردن اون رو اذیت میکرد...با مکث کوتاهی زمزمه کرد..
جونگین لبخندی زد و بعد موهای کیونگسو رو که بخاطر باد به هم ریخته بود کنار زد..
-یه ارامشی توی کارات..توی صدات بود که دلم میخواست بازم جلوی من تکرارش
کنی...
مثال وقتی داشتی با یه حالت اروم اون کاغذارو مرتب میکردی فک میکردم که مگه
میشه یه پسری انقدر ظریف و مرتب کار کنه..انقدر اروم باشه...
یا وقتی میخواستیم پرونده رو ببندیم..تالشات واسه ازادی من طوری بود که انگار مهم
ترین فرد زندگیتم...
به جز مادر و پدرم هیچ کس دیگه ای انقدر منو با ارزش نمیدید..اما تو میدیدی...
کیونگین در حالی که سعی داشت از پیراهن جونگین اویزون بشه صورتشو به سمت
جونگین گرفت و خودشو تکون ارومی داد..
-مً( ...من)
جونگین متعجب نگاهی به لب های غنچه شده ی کیونگین انداخت و بعد سمتش خم شد
تا ببوستش..
تعجبش حالت عجیبی داشت برای همین جونگین به سمتش چرخید و متعجب نگاهی
بهش انداخت :
-ببوسمش...
حرفش تموم نشده بود که جونگین لب های تفی و شیرین کیونگین رو بوسه زد..
کیونگسو با اخم و شاید کمی حسودی نگاهی به جونگین انداخت و روشو برگردوند..
جونگین به خنده افتاد ..
همینطور که سعی داشت کیونگین رو نگه داره بوسه ای به گردن کیونگسو زد و اروم
زمزمه کرد:
کیونگسو با این جمالت خوب نرم میشد و همین کافی بود تا یه لبخند بزنه و لحظه ی
بعد هر سه کنار اب بودن و پاچه های کیونگینو باال زده بودن تا بتونه سرمای اب رو
احساس کنه..
جونگین زیر بغل هاشو گرفت بود و اروم خم شده بود تا پاهای کیونگینو به اب بزنه و
اون با ذوق جیغ میکشید و کیونگین با لذت نگاهشون میکرد و گاهی با گوشیش ازشون
عکس میگرفت...
بدون هیچ مکثی کاری که گفته بود روانجام دادو بعد خودش پشت سرش نشست تا نگه
ش داره و از پش ت نیوفته و هر دو به خاطر وزش باد چشماشون رو تنگ کردن و بعد
کیونگسو اون لحظه رو با عکس یادگاری ثبت کرد...
بعد از یه اب تنی دیگه و خیس شدن کیونگین و جونگین و کثیف کردن لباسای کیونگسو و
خیس کردن پیراهنش ،به سمت زیر اندازشون برگشتن و بعد سبدو باز کردن و از هر
کدوم از ساندویچ های حاضری با دست پخت کیونگسو رو برداشتن و گازی بهش زدن...
کیونگین انقدر خسته بود که تا روی زیر انداز خوابوندش ،به خواب رفت...
جونگین نگاهی به نیمرخ متنفر کیونگسو انداخت وبعد اروم صدش زد:
-اونا به ادم یه چیزیایی رو یاد میدن...مثل قوی شدن ...زمین خوردن و شکست
خوردن...
طعمشونو میچشی ولی بعد کمکت میکنه بلند بشی...بهت بخششو یاد میده...
کنار گذاشتن غرورت برای ادمایی که دوستشون داری و مطمئنی که لیاقتشو دارن...
اونا بهم درس دادن واسه همین مرورکردنش واسم زیاد دردناک نیست...نگران
دردکشیدنم نباش...
-حرف زدن با تو بهم یاد میده همیشه تسلیم بشم چون حرفای تو از مال من قشنگترو
قانع کننده ترن...
کیونگسو پشت چشمی براش نازک کرد و نِیش رو توی نوشابه فرو بردو کمی ازش
نوشید:
-و توعم عاشق همین لوس بودنمی دیگه...انکارش نکن که نمیتونم باور کنم...تماشاچیا
هم شاهدن!
دستشو جلو برد و بشگون بزرگی از لپ جونگین گرفت که باعث شد دردش بیادو یکی
از چشماش رو ببنده..
کیونگسو نیشخندی زد و بعد دستشو شل کرد و به ثانیه نکشید که جای بشگونش رو بوسید
و بعد لب هاشو رو ،و این جونگین رو مست کردو باعث شد اون بوسه رو با لبخندایی
که روی لب هاشون نقش بسته بود و قصد رفتن نداشتن ،به بوسه ی عمیق و زیبایی
تبدیل کنن...
ممکنه خیلی از داستان ها با نوشتن چند تا جمله ی معروف تموم بشه و یا بعضیا با یه
بوسه ی معمولی ...
اما مهم اینه که انقدر حس واقعی بودن داشته باشه که ،اخرش یه لبخند گوشه ی لبت
بشینه و حتی زمانی که اون داستان رو کنار گذاشتی ،باز هم با یاد اوریش لبخند بزنی ...
این داستان با تمام کمی ها و کاستی هاش تموم شد و من از همه ی شماها که تا اینجا
همراهیش کردن ممنونم!
Writer : @Hg_Do
The End