بوي گلهاي چيده ميآيد باز از دور بانگ قافلهاي که به مقصود رسيده ميآيد اربعين آمد و ز شام بال زينب داغديده ميآيد زائري بر زيارت قبري خار در پا خليده ميآيد بر مزار پدر پريشان حال پسري غم رسيده ميآيد مادري بر کنار قبر پسر رنگش از رخ پريده ميآيد خواهرت يا حسين از ره دور با هزاران پديده ميآيد با سرت همسفر قدم به قدم صحنهها آفريده ميآيد نخل بار آور قيام تو را با بيان پروريده ميآيد تار و پود ستم به تيغ زبان آن که از هم دريده ميآيد سر بلند است از شکست يزيد گر چه قامت خميده ميآيد بود قصدش کمال نهضت تو نک به مقصد رسيده ميآيد با زبان قلم "مويد" گفت باز اشکم به ديده ميآيد
«سيد رضا مويد »
گروه دين و انديشه تبيان ،هدهدي دوباره قافله آهنگ کربال کردند دوباره قافله آهنگ کربال کردند ز سينهها شرر ناله بر مال کردند به تربت شهدا ريختند اشک بصر چو ني نوا همه در دشت نينوا کردند گريستند بر آن لحظهاي که يک يک را به تازيانه از آن کشتگان جدا کردند گهي به علقمه گاهي به جانب گودال چه سعيها که در آن مروه و صفا کردند گرفته دست دعا در کنار قبر حسين به گريه عمه سادات را دعا کردند براي يافتن قبر طفل شش ماهه بسي طواف در اطراف خيمهها کردند روان به جانب گودال قتلگاه شدند کشيده چهره به خاک و خدا خدا کردند ستاره بود که از ديده ريختند به خاک شراره بود که بر آسمان رها کردند گريستند چنان ياد ظهر عاشورا که اربعين همه تکرار کربال کردند هزار مرتبه "ميثم" به امتي نفرين که بر پيمبر و اوالد او جفا کردند
" غالمرضا سازگار " (ميثم)
گروه و دين انديشه تبيان ،هدهدي
در امتداد قبر شهيدان کربال
بازم هواي کوي تو بر سر فتاده است وز ماتمت بجان من اخگر فتاده است عمرم گذشت و وصل تو ممکن نشد مرا ديدار ما مگر به محشر فتاده است شد اربعين و باز به ياد تو يا حسين مرغ دلم به سينه به پرپر فتاده است شد اربعين و باز ره کاروان شام در کربالي سبط پيمبر فتاده است شد اربعين و باز ز داغ عزاي تو در کائنات شورش ديگر فتاده است از ياد تشنگان فرات اشک و موج خون در چشم ما و چشمه کوثر فتاده است در امتداد قبر شهيدان کربال يک سلسله سالله حيدر فتاده است ديگر ز ناله چون نکند منعشان کسي فريادشان به طارم اخضر فتاده است نجما به قبر قاسم خود گريه ميکند ليلي به روي تربت اکبر فتاده است در هر طرف سکينه به ياد گذشتهها در جستجوي گمشده اصغر فتاده است کلثوم پا ز سر نشناسد که اين چنين اندر کنار علقمه با سر فتاده است گريد کنار مرقد عباس وزين مالل لرزه به جان غمزده خواهر فتاده است بر جسم دردپرور زينب شرار غم از ديدن قبور مطهر فتاده است چون جان به بر کشيده مزار حسين را خواهر کنار قبر برادر فتاده است آن خاک پاک بوسد و بويد مگر که باز زينب به ياد گفته مادر فتاده است خون دل من است "مويد" نه شعر من نقشي که بر صحيفه دفتر فتاده است
«سيد رضا مويد »
گروه دين و انديشه تبيان ،هدهدي باز آواي جرس بر جگرم آتش زد اشک آتش شد و بر چشم ترم آتش زد ناله آتش شد و بر برگ و برم آتش زد سوز دل بيش تر از پيش ترم آتش زد پاره هاي دلم از چشم تر آيد بيرون وز نيستان وجودم شرر آيد بيرون ** دوستان با من و دل ناله و فرياد کنيد آه را با نفس از حبس دل آزاد کنيد اربعين آمده تا از شهدا ياد کنيد گريه بر زخم تن حضرت سجاد کنيد مرغ دل زد به سوي شهر شهيدان پر و بال پيش تا از حرم الله کنيم استقبال ** جابر اين جا حرم محترم خون خداست هر طرف سير کني جلوة مصباح هداست غسل از خون جگر کن که مزار شهداست سر و دست است که از پيکر صد پاره جداست پيرهن پاره کن و جامة احرام بپوش اشک ريزان به طواف حرم الله بکوش ** جابرا هم چو ملک پر بگشا بال بزن ناله با سوز درون علي و آل بزن بر سر و سينة خود در همه احوال بزن خم شو و سجده کن و بوسه به گودال بزن چهره بگذار به خاکي که دهد بوي حسين ريخته بر روي آن خون ز سر و روي حسين ** جابرا اشک فشان ناله بزن زمزمه کن گريه با فاطمه از داغ بني فاطمه کن در حريم پسر فاطمه ياد از همه کن روي از گوشة گودال سوي علقمه کن اشک جاري به رخ از ديدة دريايي کن دست سقا ز تن افتاده ،تو سقايي کن ** گوش کن بانگ جرس از دل صحرا آيد ناله اي سخت جگر سوز و غم افزا آيد پيشباز اسرا دختر زهرا آيد به گمانم ز سفر زينب کبرا آيد حرمي روي به بين الحرمين آوردند از سفر نالة اي واي حسين آوردند ** بلبالن آمده گل ها همه پرپر گشتند حرم الله دوباره به حرم برگشتند زائر پيکر صد پارة بي سر گشتند همگي دور مزار علي اکبر گشتند گودي قتلگه و علقمه را مي ديدند هر طرف اشک فشان فاطمه را مي ديدند ** آب بر سينة خود ديد چو تصوير رباب عرق شرم شد و سوخت از شرم شد آب جگر بحر ز سوز جگرش گشت کباب شير در سينه مادر ،علي اصغر در خواب ياد شش ماهه و گهوارة او مي افتاد به دو دستش حرکت هاي خيالي مي داد ** نفس دخت علي شعلة ماتم مي شد قامت خم شده اش بار دگر خم مي شد تاب مي داد ز کف طاقت او کم مي شد پيش چشمش تن صد پاره مجسم مي شد حنجر غرقه به خون در نظرش مي آمد يادش از بوسة جد و پدرش مي آمد ** باز هم داغ روي داغ مکرر مي ديد باغ آتش زده و اللة پرپر مي ديد لحظه لحظه تن صد چاک برادر مي ديد فرق بشکستة عباس دالور مي ديد رژه مي رفت مصائب همه پيش نظرش داغ ها بود که شد تازه درون جگرش ** گريه آزاد شده بغض گلو را بسته کرده فرياد درون حنجره ها را خسته داغداران همه فرياد زنند آهسته ذکرشان يا ابتا يا ابتا پيوسته اشک اطفال دل فاطمه را آتش زد گرية زينب کبري همه را آتش زد ** گفت اي همدمم از لحظة ميالد حسين اي سالمم به جراحات تنت باد حسين از همان روز که چشمم به تو افتاد حسين آتش عشق تو زد بر جگرم باد حسين من و تو در بغل فاطمه با هم بوديم همدم و يار به هر شادي و هر غم بوديم ** حال بر گو چه شد از خويش جدايم کردي در بيابان بال برده رهايم کردي گاه در گوشة گودال دعايم کردي گاه بر نوک سنان گريه برايم کردي چشمم افتاد سر نيزه به اشک بصرت جگرم پاره شد از خواندن قرآن سرت ** کثرت داغ سراپا تب و تابم کرده خون دل سرزده از ديده خضابم کرده سخني گوي که هجران تو آبم کرده چهره بنماي که داغ تو کبابم کرده بر سر خاک تو از اشک گالب آوردم گرچه خود آب شدم بهر تو آب آوردم ** روزها هر چه زمان مي گذرد روز تواند ظالمان تا ابد الدهر سيه روز تواند اهل بيت تو همه لشکر پيروز تواند که پيام آور فرياد ستم سوز تواند سرکشان يکسره گشتند حقير تو حسين شام شد پايگه طفل صغير تو حسين ** دشمنان از سر کويت به شتابم بردند بعد کوفه به سوي شام خرابم بردند به اسارت نه که با رنج و عذابم بردند با سر پاک تو در بزم شرابم بردند شام را سخت تر از کرببال مي ديدم سر خونين تو در طشت طال مي ديدم ** شاميان روز ورودم همگي خنديدند سر هر کوچه به دور سر تو رقصيدند عيد بگرفته همه جامة نو پوشيدند ليک با زلزلة خطبة من لرزيدند گرچه باران بال ريخت به جانم در شام کار شمشير علي کرد زبانم در شام ** گرچه اين بار به دوش همگان سنگين بود آنچه گفتيم و شنيديم براي دين بود و آنچه پنداشت عدو تلخ به ما شيرين بود ارث ما بود شهادت ،شرف ما اين بود "ميثم" ابيات تو چون شعلة ظالم سوزند تا خدايي خدا حزب خدا پيروزند