Download as pdf or txt
Download as pdf or txt
You are on page 1of 59

@VKOOKPLANET Guilty Pleasure

1
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫‪Guilty Pleasure‬‬

‫‪Wr’s pov‬‬

‫باشنیدن صدای نازکی که با خوشحالی مشهودی "بله"آرومی گفت‬


‫لبخندی زد و نفس راحتی کشید‪.‬‬
‫به سمت زنی که حاال همسرش محسوب میشد چرخید وصورت‬
‫کوچیکش رو تو دستای بزرگش گرف‪.‬‬
‫لبخندی به چشمهایی که خوشبختیش رو توشون میدید زد و سرش‬
‫رو برای بوسیدن لبهای منتظر و خندونش پایین برد‪.‬‬
‫درگوشه ترین قسمت سالن مجللی که عروسی ساده‬
‫"لی سانمی" و"کیم تهیونگ" درحال برگذاری بود‪ ،‬پسر ‪ 16‬ساله‬
‫ایی‪،‬اخم آلود و دست به سینه نشسته بود و با فشردن ناخنهای‬
‫بلندش به کف دستاش سعی در آروم نگهداشتن خودش و قورت‬
‫دادن بغضش داشت‪.‬‬
‫افکار منفی و ناراحت کننده ایی که باعث آویزون شدن لبهای‬
‫پسرمیشد لحظه ایی دست ازسرش بر نمیداشتن و باعث میشدن هر‬
‫لحظه بیشتر از قبل احساس خفگی کنه‪.‬‬

‫‪2‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫‪Guilty Pleasure‬‬

‫نگاه منزجرش رو با لجبازی روصحنه بوسه ایی که از نظرش چندش‬


‫آورترین بوسه قرن بود‪ ،‬ثابت نگهداشت و دندونهاش رو بیشتر روی‬
‫هم فشرد‪.‬‬
‫مهم نبود دیدن اون صحنه چقدرعذاب آوره‪ ،‬به هر حال به دیدنش‬
‫برای بیشتر شدن حس تنفرش نسبت به اون مرد قد بلند که حاال‬
‫عمال پدرخواندش محسوب میشد‪،‬نیاز داشت‪.‬‬
‫بعداز تموم شدن اون بوسه مسخره جونگکوک باالخره تونست نفس‬
‫بکشه و با دیدن لبخند خوشحال و سرزنده مادر جوونش‪،‬بیشتر تو‬
‫خودش فرو بره‪.‬‬
‫"یعنی دیگه دوستم نداره؟‬
‫دیگه قرار نیست شبا قبل از خواب بهم شب بخیر بگه و وقتایی که‬
‫کابوس میبینم برام قصه بگه تا خوابم ببره؟‬
‫یعنی دیگه نباید وقتی درس میخونم منتظر شم تو وقت استراحتم‬
‫واسم خوراکی بیاره؟‬
‫مطمئنم حتی یادش نیست بهم قول داده بود اون خرگوش‬
‫خاکستری و تپل رو واسم بخره‬
‫ازت متنفرم کیم تهیونگ"‬
‫زیر لب زمزمه کرد و با حرص مشغول کندن الک مشکی رنگ روی‬
‫انگشت شستش شد‪.‬‬

‫‪3‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫‪Guilty Pleasure‬‬

‫مطمئنا دلش نمیخواست شاهد رقص دونفره اونا باشه‪،‬برای امشب‬


‫بیشتر از ظرفیتش دیده بود‪.‬‬
‫مششغول خود خوری بود که دست زنونه آشنایی رو دستاش‬
‫نشست و عطر شیرینش بینی پسر رو پر کرد‪.‬‬
‫_"افتخار رقص دو نفره رو بهم میدین شاهزاده؟"‬
‫دل نازک و بهونه گیرش از توجهی که مادرش نسبت بهش نشون داده‬
‫بود گرم شد ولی موضع خودش رو حفظ کرد و پوزخندی رو لبهای‬
‫برجتسش نشوند‬
‫_"شاهزادت یکی دیگست‪ ،‬برو با اون برقص"‬
‫سانمی با دیدن حسادت علنی و شیرین پسرش به آرومی خندید و‬
‫سرش روبا مظلومیت نمایشی کج کرد‬
‫_"ولی اون گفت تا تو باهام نرقصی همراهیم نمیکنه"‬
‫چشمهاش رو تو کاسه چرخوند و نگاهش رو به سمت دیگه ایی داد و‬
‫با لحن سردی گفت‬
‫_"بهش بگو با این فداکاریای مسخره نمیتونه قانعم کنه به عنوان‬
‫پدر قبولش کنم"‬

‫_" ولی این حداقل میتونه شروع خوبی برای دوستیمون باشه‪...‬یاال‬
‫رفیق دارم اولین رقص مشترکم با همسرمو بهت تقدیم میکنم"‬
‫‪4‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫‪Guilty Pleasure‬‬

‫با شنیدن صدای بم و شوخ تهیونگ با حرص نگاهش رو رو صورت‬


‫اصالح شدش چرخوند وقبل از اینه بتونه جلوی زبونش رو بگیره‪ ،‬به‬
‫تندی گفت‬
‫_" هنوز یکساعت از عقدتون نگذشته و داری رقص اولش رو تقدیم‬
‫میکنی‪ .‬بگو ببینم بعدها چه چیزای دیگش رو قراره تقدیم بقیه کنی‬
‫هوم؟مال و اموالش یا حتی خودش رو؟"‬
‫_"جونگکوک‪"...‬‬
‫سانمی با بهت از بی پروایی پسرش تقریبا نالید و تهیونگ چندثانیه‬
‫ایی برای هضم عمق حرف پسر ‪ !16‬ساله مقابلش که مثل یه گربه‬
‫خشمگین پنجول میکشید فرصت داشت‪.‬‬
‫_"نظرت چیه تورو بدم بهشون تا دیگه نتونی همسر رو مثل االن‪،‬تو‬
‫بهترین شب زندگیش ناراحت کنی؟"‬
‫تهیونگ با شوخی گفت ولی همون جمله کوتاه برای جونگکوکی که‬
‫هرلحظه آماده پریدن به مرد بود یه تهدید علنی به حساب میومد‪.‬‬
‫_"از اولشم میدونستم هدفت جدا کردن من از مامانمه‪،‬ولی مطمئن‬
‫باش آخرین چیزی که میخوام زندگی با تو زیر یه سقفه‪.‬‬
‫بهت قول میدم کیم تهیونگ طوری از این انتخاب و تصمیم‬
‫پشیمونت کنم که اولین کسی باشی که برای طالق اقدام میکنه"‬

‫‪5‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫‪Guilty Pleasure‬‬

‫ابروهاش رو از شنیدن تهدید پسر باال انداخت و خواست جوابی‬


‫بهش بده که با دیدن چشمهای ملتمس همسرش کوتاه اومد و به‬
‫تکون دادن سرش اکتفا کرد‪.‬‬
‫_"میخوام برم خونه‪...‬لطفا به بیمانگ بگو برسونتم"‬
‫جونگکوک با بیحوصلگی از مادرش خواست و سانمی با بیچارگی‬
‫دست پسرش رو تو دستاش گرفت و با احتیاط سوال کرد‬
‫_"منظورت خونه جدیدمونه دیگه‪...‬درسته عزیزم؟"‬
‫پسر بار دیگه چشمهاش رو تو کاسه چرخوند و با انزجار گفت‬
‫_"معلومه که نه‪...‬منظورم خونه خودمونه‪...‬‬
‫(خیره تو چشمهای خونسرد مرد درحالیکه به شدت دلش میخواست‬
‫اون لبخند مسخره رو با مشت از رو لبهاش پاک کنه با تاکید ادامه‬
‫داد)‬
‫خونه تو من و بابا‪...‬باور کن مامی‪،‬آخرین چیزی که میخوام شنیدن‬
‫سروصدای عشقبازی شماهاس"‬
‫و بعد بدون اینکه منتظردیدن خجالت مادرش و خنده آروم پدر‬
‫خواندش بمونه‪،‬به سمت خروجی راه افتاد‪.‬‬
‫_"اوه عزیزم پسرت خیلی با مالحضست‪...‬ولی نیاز به تربیت بهتره‬
‫داره‪،‬اینطور فکر نمیکنی؟"‬

‫‪6‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫‪Guilty Pleasure‬‬

‫سانمی لبش رو زیر دندون کشید و با غم درحالیکه خیره مسیر رفته‬


‫پسرش بود جواب داد‬
‫_"متاسفانه پدرش وقت زیادی برای براش نداره و خب‪،‬منم نمیتونم‬
‫به تنهایی از پسش بر بیام‪.‬‬
‫میبینی که چقدر تخس و لجبازه‪...‬اما من مطمئنم از این به بعد همه‬
‫چیز خیلی بهتر میشه‪.‬‬
‫ولی تو باید بهم قول بدی که باهاش خوب رفتار کنی‪...‬جونگکوک‬
‫همه چیز منه نمیخوام اتفاقی بیوفته که ترکم کنه‪.‬‬
‫جونهگهو _پدر جونگکوک_نمیتونه مواظبش باشه‪.‬‬
‫من نمیخوام بالیی سرش بیاد اگه از خونه فرار کنه چی؟اگه گیر‬
‫آدمای ناجور بیوفته چی؟‪"...‬‬
‫تهیونگ با خنده تن زن رو که با وحشت درحال ساختن داستانهای‬
‫ترسناک برای خودش بود رو تو آغوشش کشید و سعی کرد خیالش‬
‫رو راحت کنه‬
‫_"انقدر نگران نباش الو بسپارش به من‪...‬مطمئنم من و جونگکوک‬
‫بهترین پدر و پسر توی دنیا میشیم حاال بهتره به بیمانگ خبر بدی‬
‫پسرمونو برسونه خونه قبل از اینکه برگرده و جفتمونو مجبور کنه‬
‫اون سند ازدواج روجایگزین برگه طالق کنیم"‬
‫‪…..‬‬

‫‪7‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫‪Guilty Pleasure‬‬

‫به محض رسیدن به اتاق جدیدش در رو پشت سرش کوبید‪.‬‬


‫هودی اور سایز و طوسی رنگش رو با حرص از سرش بیرون کشید و‬
‫گوشه ایی از اتاقی که با گرانجترین سبک ممکن دیزاین شده بود‬
‫انداخت همینطور که بوتهای مکشی رنگش رو که بنداشون باز بودن‬
‫رو از پاهاش در میاورد‪.‬‬
‫جین مشکی و به شدت تنگش روهم از پاهاش کند و‬
‫درنهایت‪،‬درحالیکه چیزی بجز یه باکسر و تیشرت سفید بلند تو تنش‬
‫نمونده بود خودش رو رو تخت یک و نیم نفرش انداخت و نگاه‬
‫خنثاش رو به سقف طوسی رنگ اتاقش‪،‬که با پوستر های دنسرها و‬
‫آیدل های مورد عالقش پر شده بود دوخت‪.‬‬
‫نفس عمیقی کشید و به چند ماه اخیر که با بی میلی تمام به خونه‬
‫جدیدش‪،‬یعنی امارت کیم تهیونگ اسباب کشی کرده بود فکر کرد‪.‬‬
‫شب اولی که به خونه جدیدشون اومده بود با دیدن اتاقی که دقیقا‬
‫با سلیقش هم خوانی داشت وباب میلش چیده شده بود جا‬
‫خورد‪،‬ولی این کار شیرین تهیونگ که اجازه داده بود بزرگ ترین اتاق‬
‫مهمان ِ خونش تقریبا شبیه یه کتابخونه متروکه و گم شده تو دهه‬
‫‪ 1990‬بود در بیاد‪ ،‬یا حتی خریدن کتابهای مورد عالقه و کم یاب‬
‫پسر مومشکی‪،‬دیسک ها و کاست های قدیمی که جونگکوک حتی‬
‫حاضر بود جونش رو برای سالم نگهداشتنشون به خطر بندازه‪،‬باعث‬

‫‪8‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫‪Guilty Pleasure‬‬

‫نشد که پسر ‪ 16‬ساله خودش رو به بیماری نزنه تا مادرش مجبور‬


‫نشه هفته اول زندگی مشترک جدیدش رو بجای بودن کنار‬
‫همسرش‪،‬مشغول پرستاری شبانه روزی از پسرش باشه‪.‬‬
‫به هیچ وجه از این که بلیط های ماه عسل یک هفته ایی مادر و پدر‬
‫خواندش رو تو صندوقچه کوچیکش مخفی کرده بود تا از پرواز جا‬
‫بمونن و در نهایت‪ ،‬بخاطر گیر نیومدن بلیط مجدد برای پاریس و‬
‫ترافیک کاری تهیونگ‪،‬از رفتن به ماه عسل خود داری کنن احساس‬
‫ناراحتی و حتی پشیمونی هم نمیکرد‪.‬‬
‫نصف شب دهمین روز از اقامتش تو اون امارت باد تایر های فراری‬
‫تهیونگ رو خالی کرده بود و اونو مجبور کرده بود با یه مرسدس‬
‫ساده به جلسه مهمش بره‪.‬‬
‫بارها پوشه های مهمش رو بهم ریخت‪ ،‬مموری لپتاب و فلش هاش رو‬
‫دیلیت کرد‪،‬تقریبا تمام بطری های مشروب مورد عالقش رو تو توالت‬
‫خالی کرده و با الکل و مایع سفید کننده پرشون کرد‪،‬کیک هایی که‬
‫عادت داشت هر بعد از ظهر با قهوه بخوره رو با زنجبیل که تهیونگ‬
‫به شدت بهش حساس بود پر کرده بود و باعث تب کردن و خارش‬
‫بدنش شده بود و ‪...‬‬
‫آمار خسارتهایی که به مرد زده بود از دستش در رفته بود و‬
‫حقیقتا‪،‬جونگکوک هیچوقت نمیدونست میتونه همچین هیوالیی‬
‫باشه و عجیب تر از رفتارهای پرخاشگرانه اون‪،‬عکس العمل های‬
‫مالیم تهیونگ بود‪.‬‬
‫‪9‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫‪Guilty Pleasure‬‬

‫طوریکه بعداز هر گندی که هم تهیونگ‪،‬هم سانمی و هم جونگکوک‬


‫میدونستن کی باعث و بانیشه ولی طی قرارداد نانوشته ایی به روی‬
‫خودشون نمیاوردن‪ ،‬به پسر بچه لبخند میزد و همچنان بهش محبت‬
‫میکرد‪،‬باعث میشد جونگکوک فکر کنه که یا اون زیادی مهربون و‬
‫بخشندست و یا زیادی احمق و اسکله‪.‬‬
‫گیج و خسته بود از اینکه هر نقشه ایی واسه اذیت کردن مرد‬
‫میکشید به در بسته میخورد و از خودش متنفر بود که بعد از گذشت‬
‫‪ 6‬ماه از زندگی جدیدش‪،‬کم کم داشت نظر مثبتی نسبت بهش پیدا‬
‫میکرد‪.‬‬
‫نفس عمیقی کشید و کالفه از فکر کردن زیاد تصمیم گرفت بازهم‬
‫توصیه مادرش رو که همیشه ازش میخواست شبها حموم نکنه رو‬
‫پشت گوش بندازه و دوش سریعی بگیره‪.‬‬
‫_"مثل اینکه این اذیت کردنها جواب نمیدن باید فکر بهتری‬
‫بکنم‪ ...‬اینطور که معلومه اون قرار نیست مامان رو رها کنه‪،‬شاید باید‬
‫یکاری کنم ازم متنفر شه و از خونش بندازتم بیرون‪...‬‬
‫نه جونگکوک انقدر احمق نباش‪.‬اینطوری اون برای همیشه مامان رو‬
‫ازت میگیره و از طرفی‪،‬تو نمیتونی بدون مامانت زندگی کنی‪...‬‬
‫شایدم اون واقعا خوبه‪...‬شاید باید زندگی جدیدتو قبول کنی‪...‬شاید‬
‫باید به این کصشر که میگن زمان حالل مشکالته گوش بدی و مثل‬

‫‪10‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫‪Guilty Pleasure‬‬

‫بچه آدم زندگی عادیت رو بکنی و کیم تهیونگ رو به دست کارما‬


‫بسپری‪"...‬‬

‫‪…….‬‬

‫شلوارک جینش رو پاش کرد و هودی سفیدش رو پوشید‪.‬‬


‫پاکت سیگاری که پنج تا سیگار بیشتر توش نبود رو از داخل کوله‬
‫مدرسش بیرون کشید و بسته کبریتی که اکثر مواقع برای روشن‬
‫کردن شمع و عود ازش استفاده میکرد رو تو جیب هودیش گذاشت‪.‬‬
‫عمارت تو سکوت فرو رفته بود و این یعنی همه خواب بودن‪.‬‬
‫نگاهی به ساعت انداخت و با دیدن عقربه ها که ده دقیقه بعد از‬
‫نیمه شب رو نشون میدادن لبش رو کوتاه جوید‪.‬‬
‫میدونست اگه بخواد شب زنده داری کنه احتماال فردا تو مدرسه‬
‫شبیه یه مرده متحرک خواهد بود‪،‬ولی نیاز داشت با خودش خلوت‬
‫کنه و خب‪،‬ایون وو_دوست صمیمیش_گفته بود اون پاکت سیگار‬
‫بهش کمک میکنه ریلکس شه‪.‬‬

‫‪11‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫‪Guilty Pleasure‬‬

‫از اتاقش بیرون زد و درحالیکه چشمهاش رو ریز کرده بود تا بتونه تو‬
‫فضای نیمه تاریک خونه‪ ،‬مسیرش رو به سمت پشت بوم پیدا کنه به‬
‫سمت پله هایی که اونو به سقف امارت میرسوندن حرکت کرد‪.‬‬
‫بعد از رسیدن به پشت بوم ساختمون‪،‬لرزی بخاطر هوای نسبتا سرد‬
‫اولین ماه پاییز کرد‪.‬‬
‫خودش رو بخاطر لباس کمی که پوشیده بود لعنت کرد ولی اونقدر‬
‫تنبل بود که نخواد مسیر اومدش رو برگرده و حداقل یه جفت‬
‫دمپایی پاش کنه‪.‬‬
‫رو زمین نشست و تکیش رو به دیوار داد‪.‬‬
‫درحالیکه فکش از شدت سرما میلرزید پاکت و قوطی کبریت رو از‬
‫داخل جیبش در آورد و یه نخ از سیگار رو با ناشی گری بین‬
‫انگشتهای استخونیش گرفت‪.‬‬
‫دیواره سیگار رو زیر بینیش حرکت داد و نفس عمیقی کشید‪.‬‬
‫وقتی چیزی به جز بوی ضعیف تنباکو به مشامش نرسید‪ ،‬لبش رو تر‬
‫کرد و لوله باریک رو بین لبهای برجستش جا داد‪.‬‬
‫چوب کبریتی بیرون کشید و سعی کرد روشنش کنه‪.‬‬
‫سوز باد حتی اجازه شعله ور شدن باروت روی سر چوب کبریت رو‬
‫هم بهش نمیداد و جونگکوک بعد از شکستن پنجمین چوب‬
‫کبریت‪،‬درحالیکه دیگه داشت از تجربه کردن اولین سیگارش نا امید‬

‫‪12‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫‪Guilty Pleasure‬‬

‫میشد‪،‬شعله ضعیف فندکی انتهای سیگارش رو روشن کرد و بعد‬


‫صدای بمی تو گوشش پیچید‬
‫_"نفس بکش تا خاموش نشده"‬
‫نگاه متعجب و ناباورش رو به سمت تهیونگ که کنارش رو پنجه‬
‫پاهاش نشسته بود و با صورت خنثایی نگاهش میکرد چرخوند‪.‬‬
‫تهیونگ وقتی دید پسر بچه عکس العملی به حرفش نشون‬
‫نداد‪،‬سیگار رو از بین لبهاش بیرون کشید و فیلترش رو که بخاطر‬
‫تقالی زیاد تقریبا له و خیس شده بود رو بین لبهاش گذاشت و پک‬
‫عمیقی بهش زد‪.‬‬
‫_"اینطوری انجامش میدن"‬
‫به آرومی درحالیکه دود کاپتان بلک رو از بین لبهای پهنش بیرون‬
‫میداد گفت و سویشرت ورزشیش رو رو پاهای لخت پسر انداخت‪.‬‬
‫شونه به شونش نشست و نگاهش رو به آسمون کدر شب دوخت‪.‬‬
‫جونگکوک بعد از پنج دقیقه سکوت درحالیکه باالخره داشت‬
‫تمرکزش رو به دست میاورد با گیجی پرسید‬
‫_"به مامان میگی؟"‬
‫_"اینکه پسر کوچولوی شیرینش نصف شب جیم میزنه و این باال‬
‫سیگار میشه رو؟‪...‬نه نمیگم‪،‬چون قرار نیست که دیگه تکرارش کنی"‬

‫‪13‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫‪Guilty Pleasure‬‬

‫تهیونگ با خونسردی گفت بدون اینکه نگاهش رو از منظره مقابلش‬


‫بگیره و جونگکوک با عصبانیت سویشرت گرم مرد رو از رو پاهاش‬
‫برداشت وتو بغلش پرت کرد‪.‬‬
‫_"اینکه واقعیت که با مامانم میخوابی تورو پدر من نمیکنه پس‬
‫نمیتوتی برام تصمیم بگیری"‬
‫خنده کوتاهی کرد و از گوشه چشم نیم نگاهی به صورت بر افروخته‬
‫پسر بچه کرد‪.‬‬
‫_"دارم بهت پیشنهاد میدم مرد‪...‬مامانت میگفت دوست داری‬
‫خواننده شی‪،‬پس باید اینو بدونی که هیچ کمپانی ایی یه پسر بچه‬
‫سیگاری رو به عنوان آرتیستش قبول نمیکنه"‬
‫جونگکوک دندون هاش رو روی هم سایید و با حرص غرید‬
‫_"به تو مربوط نیست تو کارام دخالت نکن"‬
‫_"ولی اونی که تو اتاق کار من تو پرونده هام سرک میشه ومدام‬
‫برام دردسر درست میکنه تویی"‬
‫تا حدودی خجالت کشید از اینکه اون همه چیز رو میدونست ولی‬
‫حاضر نبود از موضعش پایین بیاد‪.‬‬
‫دست به سینه شد و با لحن حق به جانبی جواب داد‬
‫_"حقته"‬
‫_"و میشه بپرسم چرا؟"‬
‫‪14‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫‪Guilty Pleasure‬‬

‫_"چون تو مادرم رو ازم دزدیدی"‬


‫_"و تو داری با دزد مادرت روپشت بوم سیگار میکشی"‬
‫_"چی؟‪...‬نه تو مزاحم خلوت من شدی"‬
‫_"و من میخوام باهات رفیق شم"‬
‫تهیونگ با مالیمت گفت و لباسش رو باز رو ساق پاهای لخت پسرک‬
‫که پوستش به وضوح دون دون شده بود انداخت‪.‬‬
‫جونگکوک چشمهاش رو تو کاسه چرخوند و با بیحوصلگی پرسید‬
‫_"و چرا فکر کردی عالقمند به رفاقت با یه پیر مردم؟"‬
‫_"هی من فقط سی و پنج سالمه"‬
‫تهیونگ با دلخوری ظاهری گفت و جونگکوک نگاهش رو رو‬
‫سرتاپاش چرخوند‪.‬‬
‫موهای مشکی رنگ و تا حدودی مواج و بلندش شلخته رو صورتش‬
‫ریخته بودن‪،‬صورت برنزش به دقت شیو شده بود و بازوهای بزرگ و‬
‫مردونش توی اون تیشرت مشکی رنگ به خوبی خودنمایی میکردن‪.‬‬
‫هیکلش بیش از حد الزم رو فرم بود و همه اینا از اونا ازش یه مرد‬
‫خوشتیپ جوون که نهایتا میشد گفت ‪ 30‬سالشه میساخت‪.‬‬
‫_"حاال ‪...‬هر چی"‬
‫به آرومی گفت و زانوهاش رو تو دلش جمع کرد‪.‬‬

‫‪15‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫‪Guilty Pleasure‬‬

‫اینبار لباس مرد رو بدون مقاومت رو پاهاش کشید و چونش رو روی‬


‫زانوهاش گذاشت‪.‬‬
‫_"نمیتونم بگم میفهمم چه حسی داری ولی میتونم بهت قول بدم‬
‫جونگکوک‪،‬من به هیچ وجه تصمیمی برای جدا کردن تو و سانمی از‬
‫هم دیگه نداشتم و ندارم‪...‬من جفتتون رو باهم خواستم خانواده‬
‫ایی که االن دارم‪،‬چیزیه که همیشه آرزوش رو داشتم‪ ...‬میدونم‬
‫احتماال هیچوقت نمیتونی منو به عنوان پدرت قبول کنی ولی چیزی‬
‫که ازت میخوام اینه که حداقل به عنوان دوستت بپذیریم‪...‬به هر‬
‫حال یه چیز مشترکی بین ما هست_سانمی_که که برای جفتمون با‬
‫ارزشه‪...‬بخاطر آرامش اون این کارو بکن"‬
‫مدتی فکر کرد‪.‬‬
‫حق با اون بود و جونگکوک نمیتونست بهونه دیگه ایی برای رد کردن‬
‫درخواست صلحش بیاره‪.‬‬
‫خوب میدونست که تو این مدت مادرش رو چقدر تحت فشار‬
‫گذاشته و خب‪ ،‬اینهمه عذاب حق اون زن جوون که جونگکوک‬
‫بینهایت عاشقش بود‪،‬نبود‪.‬‬
‫نفس عمیقی کشید و باز دمش رو با آه بیرون داد‪.‬‬
‫سرش رو به سمت مردی که خیرش بود چرخوند‪ ،‬فندک رو از بین‬
‫انگشتهای کشیدش بیرون کشید همینطور که سیگار دیگه بین لبهاش‬
‫میذاشت‪ ،‬با صدای نامفهمومی گفت‬
‫‪16‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫‪Guilty Pleasure‬‬

‫_"قبوله‪...‬فقط بخاطر مامان"‬


‫‪......‬‬
‫با لبهای آویزون کاله بافت نرمش رو تا جلوی چشماش پایین کشید و‬
‫درحالیکه رو پنجه و پاشنه پاهاش تاب میخورد منتظررسیدن مرد‬
‫بود‪.‬‬
‫بعد از گذشت دوماه دیگه‪،‬تقریبا این دیگه براش تبدیل به عادت‬
‫شده بود که بعد از تموم شدن تایم مدرسه‪ ،‬تهیونگ بیاد دنبالش‪،‬یه‬
‫گشت کوتاه تو شهر بزنن و بعد از اینکه پسرک رومهمون هات چاکت‬
‫و کیک شکالتی کرد‪ ،‬ببرتش خونه وازش قول بگیره تکالیفش رو‬
‫کامل انجام بده‪.‬‬
‫و جونگکوکی که فقط به عشق گیم بازی کردن آخر شب با رفیق‬
‫جدیدش‪،‬ته ته‪ ،‬که طی این دوماه از کیم تهیونگ به تهیونگ و حاال به‬
‫ته ته تبدیل شده بود‪ ،‬با جدیت تمام درسهاش رو میخوند و با‬
‫شنیدن صدای حرکت الستیک های مرد روی سنگفرش های ورودی‬
‫عمارت‪،‬تقریبا به سمت در پرواز میکرد تا با باال رفتن از سرو کولش‬
‫بهش خوش آمد بگه‪.‬‬
‫زندگیش به روال عادی و حتی بهتر از قبل برگشته بود‪.‬‬
‫مادرش آرامش داشت و جونگکوک با وجود اینکه هنوز هم گاهی بد‬
‫عنقی میکرد و غر میزد‪ ،‬نمیتونست منکر احساس خوشحالیش بشه‪.‬‬

‫‪17‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫‪Guilty Pleasure‬‬

‫تهیونگ باهاش مهربون بود و بنظر میرسید که واقعا دوستش داره‪،‬و‬


‫جونگکوک کم کم داشت به این فکر میکرد که شاید بتونه پدر‬
‫خواندش رو دوست داشته باشه‪.‬‬
‫با شنیدن صدای بوق آشنایی دست از بازی کردن با زیپ کاپشنش‬
‫برداشت و با اخم به سمت ماشین مشکی رنگ و لوکس مقابلش راه‬
‫افتاد‪.‬‬
‫بدون اینکه نگاهی به صورت شرمنده مرد که لبخند پشیمونی رو‬
‫لبهاش نشونده بود بندازه‪،‬دستهاش رو رو سینش قفل کرد و نگاهش‬
‫رو به مقابل دوخت‪.‬‬
‫_"هی کوکی متاسفم که دیر شد‪ ،‬ولی باور کن تقصیر من نبود"‬
‫وقتی جوابی از جانب پسر نشنید کاله سرمه ایی رنگش رو از رو‬
‫سرش برداشت و موهای مشکی و بلندش رو بهم ریخت‪.‬‬
‫جونگکوک تقالیی برای پس زدن دست مرد کرد ولی وقتی تهیونگ‬
‫سرش رو به سینش فشرد‪ ،‬آروم گرفت و اجازه داد عطر تلخ و مالیم‬
‫اون بینیش رو پر کنه‪.‬‬
‫تهیونگ بوسه ایی رو موهای نرم پسر نشوند و همینطور که با دست‬
‫دیگه کمرش رو نوازش میکرد گفت‬
‫_"ددی متاسفه کوکی"‬

‫‪18‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫‪Guilty Pleasure‬‬

‫در واقع از عمد کلمه "ددی" رو بکار برد تا جونگکوک عکس العمل‬
‫نشون بده و البته که موفق هم بود‪.‬‬
‫_"ددی و کوفت"‬
‫خنده آرومی کرد و لپ نرم پسر رو کشید‪.‬‬
‫_"این یعنی آشتی دیگه؟"‬
‫دستش رو رو سینه مرد فشرد و با بی میلی تمام ازش فاصله گرفت‬
‫_"ولم کن حوصله ندارم"‬
‫_"بیبی کوک‪،‬من که گفتم معذرت میخوام"‬
‫جوابی نداد و چشمهاش رو بست‪.‬‬
‫در واقع اون برای پسر بودن یکم زیادی لوس بار اومده بود و وقتی‬
‫به تهیونگ میرسید‪،‬این عادتش حتی دوبرابر بیشتر ازقبل تشدید‬
‫میشد و حقیقتا جونگکوک از درک رفتار خودش عاجز بود‪.‬‬
‫به هر حال اهمیت چندانی هم بهش نمیداد‪.‬‬
‫تا وقتی که تهیونگ اینقدر خوب نازش رو میکشید و حس خوبی به‬
‫پسر میداد‪،‬جونگکوک نیازی نمیدید که رفتارش رو عوض کنه‪.‬‬
‫_"موضوع چیز دیگه اییه درسته؟"‬
‫تهیونگ به نرمی درحالیکه دست پسر رو نوازش میکرد پرسید و‬
‫استارت ماشین رو زد‪.‬‬

‫‪19‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫‪Guilty Pleasure‬‬

‫کوک آه کوچیکی کشید و بی حوصله یه چیزی مثل "اوهوم" از بین‬


‫لبهاش خارج کرد‪.‬‬
‫_"و اون چیزی که باعث بد عنقیه کوکیِ من شده چیه؟"‬
‫لبخندی که داشت میرفت رو لبهاش شکل بگیره رو قورت داد‬
‫وباالخره الی چشمهاش رو باز کرد‪.‬‬
‫سرش رو سمت مرد چرخوند و همینطور که نیم رخ جذابش رو از‬
‫بین مژه های بلند و سنگینش تماشا میکرد جواب داد‬
‫_"امروز عضو های کلوپ های ورزشی مدرسه رو انتخاب کردن"‬
‫_"خب؟‪...‬عضو کدومشون شدی؟"‬
‫_"شنا"‬
‫_"اوه این که خیلی خوبه"‬
‫_"من بلد نیستم شنا کنم"‬
‫با لبهای کج و کوله گفت و تهیونگ رو به خنده انداخت‪.‬‬
‫_"و این قیافه میگه یه کار شیطانی ازم میخوای درسته؟"‬
‫اینبار لبخند دندون نمایی زد و با شیطنت معصومانه ایی جواب داد‬
‫_"به من میاد کارای شیطانی بلد باشم؟‪...‬فقط میخوام با مدیرمون‬
‫صحبت کنی تا عضو کلوپ دنس شم"‬
‫_"ولی تو رقصت خوبه و نیاز داری که شنا یاد بگیری کلوچه"‬

‫‪20‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫‪Guilty Pleasure‬‬

‫_"ولی من از آب متنفرم"‬
‫با نوک انگشتش رو بینی گرد و با نمک پسر زد و با محبت گفت‬
‫_"ولی مطمئنم وقتی من بهت یاد بدم عاشق شنا میشی"‬
‫پسرک درحالیکه ته دلش از پیشنهاد مرد هیجان زده شده بود‪ ،‬بدون‬
‫اینکه حسش رو بروز بده گازی از نوک انگشت مرد گرفت و پرسید‬
‫_"چرا باید قبول کنم؟"‬
‫خنده آرومی کرد و درحالیکه نگاهش رو رو انگشت اشاره گیر‬
‫افتادش بین مشت کوچیک پسر و چشمهای خمارش میچرخوند‬
‫جواب داد‬
‫_"چون تو پسر خوب منی"‬
‫چشمهاش رو تو کاسه چرخوند و بی حواس گفت‬
‫_"آره‪،‬من پسر خوب ددیم"‬
‫تهیونگ به وضوع تکون خوردن چیزی رو تو وجودش باشنیدن اون‬
‫کلمه از دهن خوشفرم پسرک که با صدای خمار و خواستنیش اداش‬
‫کرده بود‪ ،‬حس کرد و آب دهنش رو قورت داد‪.‬‬
‫و جونگکوک بعد ازسکوت چند لحظه ایی درحالیکه ازحل شدن حس‬
‫شیرینی تو تک تک رگهاش‪،‬که با گفتن اون کلمه تو وجودش پخش‬
‫شده بود لذت میبرد‪،‬انگشتهای کوچیکش رو با انگشتهای کشیده و‬

‫‪21‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫‪Guilty Pleasure‬‬

‫مردونه تهیونگ گره زد و خیره تو چشمهای روشن و ناخواناش که‬


‫سرعت تپشهای قلبش رو باال میبردن لب زد‬
‫_"ددی‪...‬این طوریه که از این به بعد صدات میکنم"‬

‫‪......‬‬
‫درحالیکه با بندهای مایو کوتاهش بازی میکرد نگاهش رو با بیچارگی‬
‫تو چشمهای منتظر تهیونگی که وسط استخر‪،‬منتظر نگاهش میکرد‬
‫دوخت و لبهای سرخش رو آویزون کرد‪.‬‬
‫_"اون قیافه رو به خودت نگیر‪...‬بیا توآب من هواتو دارم"‬
‫تهیونگ همراه با خنده آرومی گفت و جونگکوک لبهاش رو حتی‬
‫بیشتر از قبل آویزون کرد‪.‬‬
‫نوک انگشت های پای راستش رو توی آب مالیم برد و بهونه گرفت‬
‫_"آب سرده"‬
‫_"اونقدراهم سرد نیست عزیزم‪...‬وقتی بیای تو بدنت به دماش‬
‫عادت میکنه"‬
‫_"مامان دعوام میکنه اگه سرما بخورم"‬
‫_"کوکی؟"‬

‫‪22‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫‪Guilty Pleasure‬‬

‫آهی کشید و با دیدن تهیونگی که همچنان لبخند به لب نزدیکش‬


‫میشد لبه استخر نشست و پاهاش رو داخل آب فرو برد‬
‫_"چرا انقدر از آب میترسی؟"‬
‫درحالیکه دست هاش رو ساق پاهای پسر که داخل آب بود میکشید‬
‫تا به آروم شدنش کمک کنه پرسید و جونگکوک به سرعت اخم کرد‬
‫_"من نمیترسم‪...‬ازش بدم میاد"‬
‫ابروی چپش رو باال انداخت و سرش رو کج کرد درحالیکه با یه‬
‫نگاه"خرخودتی"خیره چشمهای درشت پسرش بود‪.‬‬
‫جونگکوک لبش رو تر کرد و نا خود آگاه همراه با فشار های آرومی که‬
‫تهیونگ به پاهاش وارد میکرد تا وارد آبش کنه ‪،‬تنش رو نزدیک تر‬
‫کشید و گفت‬
‫_" خیلی خب میترسم‪...‬وقتی پنج سالم بود از قایق پرت شدم تو آب‬
‫و نزدیک بود غرق شم‪،‬دلیلش اینه"‬
‫تهیونگ بازوش رو دور کمر باریک پسر کوچیکتر حلقه کرد و‬
‫درحالیکه سوزش پوستش و سرعت گرفتن جریان خون تو رگهاش‬
‫رو به خاطر داغ بودن بدن پسرک حس میکرد‪ ،‬زمزمه کرد‬
‫_"اینجا نه قایقی هست که از توش پرت شی و نه انقد عمیقه که‬
‫بتونه غرقت کنه ومهم تر اینه که‪،‬من اینجام تا مواظبت باشم‪...‬حاال‬
‫بیا پایین"‬

‫‪23‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫‪Guilty Pleasure‬‬

‫جونگکوک دستهاش رو دور گردن مرد حلقه کرد و درحالیکه نفسش‬


‫رو توسینش حبس کرده بود‪،‬اجازه داد تهیونگ به داخل آب بکشدش‪.‬‬
‫لرزی بخاطرسرد بودن آب‪،‬نسبت به دمای بدنش کرد و بی اراده‬
‫خودش رو بیشتر به مرد چسبوند‪.‬‬
‫_"سرده ددی"‬
‫تهیونگ به جونگکوک کمک کرد تا پاهاش رو کمر پهنش حلقه کنه و‬
‫درحالیکه به سمت قسمت عمیق تراستخر میرفت جواب داد‬
‫_"تو زیادی گرم بودی بیبی کواال‪...‬اشکال نداره االن بهش عادت‬
‫میکنی"‬
‫و جونگکوک درحالیکه از لمس پوست لخت باالتنش با باالتنه‬
‫عضالنی تهیونگ غرق لذت شده بود‪ ،‬سرش رو تو گودی گردنش فرو‬
‫برد‬
‫_"پس تا وقتی عادت کنم بذار اینجوری بمونم"‬
‫تهیونگ گیج بود‪.‬‬
‫نمیفهمید اسم حس جدیدی که درحال جوونه زدن تو دلش بود چیه‬
‫و هر بار که قلبش با دیدن کوچکترین حرکات شیرین پسرک‬
‫میلرزید‪،‬خودش رو با فکر به اینکه تمام حسش نسبت به کوک زیباش‬
‫‪ ،‬پدرانست قانع میکرد و بدون اینکه متوجه باشه‪ ،‬با محبتهای بیش‬

‫‪24‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫‪Guilty Pleasure‬‬

‫از حدش وابسته میشد و جونگکوک ‪ 16‬ساله رو هم به خودش‬


‫وابسته میکرد‪.‬‬
‫با حرفهای شیرینش‪،‬حمایتهای بی حدو مرزش و بوسه های محبت‬
‫آمیزی که موها و پیشونیه پسر بچه رو نشونه میگرفتن‪.‬‬
‫بوسه ایی روی موهای پسر نشوند و ازش خواست نفسش رو حبس‬
‫کنه و بعد تو یه حرکت‪،‬با خم کردن زانوهاش سرشون رو داخل آب‬
‫کشید و وقتی جونگکوک حتی بیشتر از قبل بهش چسبید لبخندی زد‬
‫و حلقه بازوهاش رو دور تن الغرش حلقه کرد‪.‬‬

‫‪.......‬‬
‫جلسه پنجم شنا رو هم به خوبی پشت سر گذاشت‪.‬‬
‫کم کم داشت راه میوفتاد و تقریبا میشد گفت که ترسش از آب کمتر‬
‫شده بود و البته که همش رو مدیون تهیونگی که بیشتر از ده سانتی‬
‫متر ازش فاصله نمیگرفت‪ ،‬بود‪.‬‬
‫سرعت قدمهاش رو بیشتر کرد و رو کول تهیونگی که زودتر ازش از‬
‫آب بیرون اومده بود و درحال حرکت به سمت رختکن بود پرید‪.‬‬
‫_"مواظب باش بچه لیز میخورما"‬
‫با خنده گفت و دستهاش رو زیر رونهای پسر حلقه کرد تا نیوفته‪.‬‬
‫جونگکوک اما سرحال تر از اینا بود که بخواد اهمیتی به حرفش بده‪.‬‬
‫‪25‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫‪Guilty Pleasure‬‬

‫خودش رو به چپ و راست تکون داد درحالیکه با ریتم میخود "من‬


‫بهترین ددی دنیارو دارم"‪.‬‬
‫وقتی نزدیک دوش آب رسیدن‪،‬تهیونگ باالخره موفق شد بچه‬
‫خرگوش شیطونی که مثل کواال بهش چسبیده بود رو از پشتش بکنه‬
‫و رو زمین بذارتش‪.‬‬
‫جونگکوک اما به محض اینکه پاش به زمین رسید‪ ،‬بخاطر مرطوب‬
‫بودن کاشی های کف حمام لیز خورد و قبل از اینکه بیوفته‪،‬جیغ‬
‫کوتاهی کشید و بازوی تهیونگ رو برای حفظ تعادلش چنگ زد‪.‬‬
‫با پیچیدن درد بدی تو کمرش ناله بلندی کرد و بالفاصله چشمهای‬
‫گردش پر از اشک شدن‪.‬‬
‫_"کوکی؟‪...‬حالت خوبه عزیزم؟کجات درد میکنه؟"‬
‫چشمهاش رو باز کرد و با دیدن تهیونگ که نگران کنازش نشسته بود‬
‫نگاهش رو رو تنش میچرخوند بغضش ترکید و هق زد‬
‫_"ددی‪...‬کمرم"‬
‫تهیونگ با شنیدن صدای دردمند پسرک‪ ،‬فشرده شدن قلبش رو حس‬
‫کرد‪.‬‬
‫با عجله شیر آب گرم رو باز کرد تن ظریف جونگکوک رو تو آغوشش‬
‫کشید‪.‬‬

‫‪26‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫‪Guilty Pleasure‬‬

‫پیشونیش رو بوسید و همینطور که سعی میکرد با حرف هاش‬


‫آرومش کنه‪،‬شروع به ماساژ دادن کمرش کرد‪.‬‬
‫_"هیش چیزی نیست بیبی گریه نکن"‬
‫_"اگه فلج شم چی؟‪...‬اگه دیگه نتونم راه برم چی؟"‬
‫جونگکوک بچگونه‪،‬میون هق هق های جگرسوزش گفت و تهیونگ‬
‫درحالیکه از شدت کیوتی پسر بچه به خنده افتاده بود ‪،‬ستش رو الی‬
‫موهای خیسش حرکت داد و با اطمینان گفت‬
‫_"عزیزم هیچکس با یه افتادن ساده قطع نخاع نشده ‪...‬یکم که‬
‫دردت آروم شد از اینحا میریم و زنگ میزنم دکتر بیاد باشه؟لطفا‬
‫گریه نکن"‬
‫بعد از آروم شدن نسبی درد کمر پسرک‪ ،‬به هر نحوی بود باالخره به‬
‫داخل خونه برگشتن‪.‬‬
‫جونگکوکی رو که داخل حوله بزرگ و سفیدی پیچده بود رو به‬
‫اتاقش برد و کمکش کرد رو تختش دراز بکشه‪.‬‬
‫دمای پکیج اتاقش رو تا آخرین درجه باال برد و برای پوشیدن لباس‬
‫مناسبی وارد اتاق مشترک خودش و سانمی شد‪.‬‬
‫_"عزیزم؟‪...‬میشه بری و به کوکی تو پوشیدن لباسهاش کمک کنی؟"‬
‫از همسرش که درحال شونه زدن موهاش بود خواست و توضیح‬
‫کوتاهی راجب اتفاقی که افتاده بود بهش داد‪.‬‬

‫‪27‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫‪Guilty Pleasure‬‬

‫درواقع ترجیح میداد خودش لباسهای جونگکوک رو عوض کنه‪،‬ولی‬


‫برای اون روز‪،‬بیش از حد لمسش کرده بود و مطمئن نبود اگه یکم‬
‫دیگه ادامه بده‪ ،‬افکار افسار گسیختش میتونه تا کجاها پیش بره‪.‬‬
‫تیشرت و شلوار پوماش رو تنش کرد و بعد از زنگ زدن به دکترش‪،‬یه‬
‫گیالس از تکیالی مورد عالقش رو نوشید و به این فکر کرد چطوری‬
‫باید بفهمه احساست جدیدش چیه؟‬
‫چرا دلش با هر حرکت ریز و درشت جونگکوک ضعف میرفت و دلش‬
‫نمیخواست نگاهش رو از صورت زیباش بگیره‪.‬‬
‫چرا تا لپ نرمش رو نبوسه و"شب بخیر ددی" رو ازش نشنوه‬
‫نمیتونه بخوابه‪،‬چرا قلبش اتنقدر براش بی قراری میکرد؟‬
‫چرا دلش میخواست بمیره اما اشک رو تو چشمهای معصوم پسربچه‬
‫نببنه؟‬
‫ولی اینو خوب میدونست که هیچ پدری به اینکه چقدرپوست روشن‬
‫پسرش بوسیدنی بنظر میرسه و اینکه مزه لبهاش چطور میتونه‬
‫باشه‪ ،‬کنجکاو نیست!‬

‫‪.......‬‬
‫حدود یکساعتی از رفتن دکتر میگذشت و تهیونگ کنار تخت‬
‫جونگکوکی که به شکم دراز کشیده بود‪ ،‬کنار همسرش نشسته بود‪.‬‬

‫‪28‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫‪Guilty Pleasure‬‬

‫_"حالت بهتره عزیزم؟"‬


‫سانمی با نگرانی پرسید و موهای پسرش رو نوازش کرد‪.‬‬
‫جونگکوک سرش رو به نشونه مثبت تکون داد و پرسید‬
‫_"دو هفته استراحت زیاد نیست؟‪...‬از درسهام عقب میمونم"‬

‫_"نگران این چیزا نباش کلوچه‪...‬برات معلم خصوصی میگیرم"‬


‫تهیونگ به آرومی گفت و گونه همسرش رو بوسید‬
‫_"عزیزم؟چطوره یکم براش خوراکی بیاری؟از عصر تاحاال چیزی‬
‫نخورده"‬
‫سانمی در تایید حرف همسرش سرش رو تکون داد و از جاش بلند‬
‫شد‪.‬‬
‫تهیونگ نزدیک تر نشست و پماد مسکنی که دکتر تجویز کرده بود رو‬
‫از رو پاتختی برداشت‪.‬‬
‫_"درد داری؟"‬
‫آروم پرسید و در پماد رو باز کرد‪.‬‬
‫_"یکم"‬
‫جونگکوک با صدای ضعیفی جواب داد و سرش رو رو متکاش جابه‬
‫جا کرد تا بتونه صورت تهیونگ رو ببینه‪.‬‬

‫‪29‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫‪Guilty Pleasure‬‬

‫_"این کمکت میکنه بهتر شی"‬


‫با لبخند پماد رو نشون پسر داد و لبه های بولیز کوک روتا کمرش باال‬
‫کشید‪.‬‬
‫نفسش با دیدن قوس زیبای کمر جونگکوک که برجستگی باسنش رو‬
‫به وضوح نشون میداد بند اومد و آب دهنش رو به سختی قورت‬
‫داد‪.‬‬
‫مقداری از مسکن خنک رو با دستهای لرزون رو کمر برهنه پسر ریخت‬
‫و جونگکوک با حس سرمای غیر منتظره ایی رو پوستش هیس‬
‫آرومی کشید و عضالتش رو منقبض کرد که بالفاصله کف دستهای‬
‫گرم تهیونگ رو پوستش نشستن‪.‬‬
‫با هر حرکت نرم انگشتهای کشیده مرد‪،‬که فشار های آروم به‬
‫عضالتش وارد میکردن به اختیار ناله های کوتاه میکرد و چشمهاش‬
‫رو روی هم میفشرد‪.‬‬
‫دیدن اون صحن‪،‬جوری که جونگکوک بین دستتاش انقدر نرم و‬
‫خواستنی بنظر میرسید و طوری که لبش رو زیر دندونش گرفته‬
‫بود‪،‬هر از گاهی پلکهاش رو روی هم میفشرد و گوشه متکاش رو تو‬
‫مشتش گرفته بود‪،‬تو اوج معصومیت باعث شکل گرفتن افکار زشت‬
‫و کثیف ت و ذهن مرد میشدن و تهیونگ بدون اینکه کنترلی روشون‬
‫داشته باشه‪ ،‬اجازه میداد ذهن مریضش هرطور که دوست داره‬

‫‪30‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫‪Guilty Pleasure‬‬

‫خودش رو درحال تصاحب تن پرستیدنیه پسر کوچیکتر تصویر‬


‫سازی کنه‪.‬‬
‫با بیشتر شدن فشار انگشتهای تهیونگ رو پهلوهاش ناله دردمندی‬
‫کرد و تکونی به خودش داد‪.‬‬
‫ولی تهیونگ که انگار از این عالم خارج شده بود‪ ،‬بی توجه به وول‬
‫خوردنهای جونگکوک‪،‬درحالیکه توذهنش اونو به سخت ترین شکل‬
‫ممکن بفاک میداد‪ ،‬پهلو های نرم پسر رو بیشتر فشرد ودندونهاش رو‬
‫روی هم سابید‪.‬‬
‫_"آخ تهیونگ"‬
‫جونگکوک با درد نالید و با تقالی بیشتر تونست به عقب بچرخه و‬
‫نگاه اخموش رو به صورت تهیونگی که انگار از وسط کابوس‬
‫وحشتناکی بیدار شده بود و حریصانه نفس نفس میزد داد‪.‬‬
‫صورت مرد ‪ 35‬ساله برافروخته شده بود و قطرات عرق روی‬
‫پیشونیه بلندش نمایان بودن‪.‬‬
‫اون هیچ شباهتی به تهیو نگ آروم ده دقیقه پیش نداشت و‬
‫جونگکوک متوجه بود که چه بالیی سرش اومده‪.‬‬
‫_"توهم‪...‬همون چیزی که من میخوام رو میخوای ددی‪...‬مگه نه؟"‬

‫‪31‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫‪Guilty Pleasure‬‬

‫تهیونگ متوجه نمیشد منظور جونگکوک چیه و فقط میدونست با‬


‫شنیدن صدای بهشتی پسر و دیدن چشمهای خمارش بیشتر از قبل‬
‫داغ کرد‪.‬‬
‫_"ه‪...‬هنوز کارم تموم نشده جونگکوک‪،‬بچرخ"‬
‫پسر کوچیکتر لبش رو زیر دندونش گرفت و با تردید پایین پیراهن‬
‫تهیونگ رو تو مشتش گرفت و به سمت خودش کشید‪.‬‬
‫تهیونگ بی اراده به سمت جونگکوک خم شد و اجازه داد پسر‬
‫کوچیکتر با یقه تیشرتش بازی کنه‪ .‬چشمهای خواستنیش رو میخ‬
‫نگاه تشنه مرد کنه و با صدای آروم تر و اغواگرانه تری لب بزنه‬
‫_"چرا انقدر حست رو پس میزنی؟‪...‬داری جفتمونو اذیت‬
‫میکنی‪،‬متوجهی؟‪...‬دیگه نمیتونم بیشتر از این منتظر بمونم ته ته"‬
‫حقیقت همین بود‪.‬‬
‫جونگکوک به راحتی میتونست رفتارها ونگاه مرد رو درک کنه و‬
‫حتی اگر هم از حسش مطمئن نبود‪ ،‬این چشمایی که نگاه از لبهای‬
‫سرخش بر نمیداشتن‪ ،‬مطمئنش میکرد که حس تهیونگ هم متقابال‬
‫بیشتر از حسیه که یه پدر یا حتی ناپدری میتونه نسبت به بچش‬
‫داشته باشه‪.‬‬
‫تهیونگ خشکش زده بود و طوری که انگار سیلی محکمی تو گوشش‬
‫خورده بود‪ ،‬خیره تصویر صورت منگ خودش تو چشمهای زالل پسر‬
‫بود‪.‬‬
‫‪32‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫‪Guilty Pleasure‬‬

‫جونگکوک وقتی دید تهیونگ واکنشی نسبت به حرفش نشون نداد‪،‬با‬


‫جسارت احمقانه ایی دستش رو دور گردن پدر خواندش حلقه کرد و‬
‫صورتش رو باالتر کشید‪.‬‬
‫بوسه ایی گوشه لب مرد نشوند و وقتی تهیونگ نفس سنگینی‬
‫بیرون داد و پلکهاش رو روی هم فشرد‪ ،‬بوسه دیگه ایی‪ ،‬گوشه دیگه‬
‫لبش زد‪.‬‬
‫_"جونگکوک ما‪"...‬‬
‫با صدای گرفته ایی شروع به حرف زدن کرد و پسرکی که حاال آب از‬
‫سرش گذشته بود‪ ،‬از فرصت استفاده کرد و لبهای باز شده مرد رو‬
‫بین لبهای داغ خودش گیر انداخت‪.‬‬
‫با ناشیانه ترین حالت ممکن مک آرومی به لب باالیی تهیونگ زد و‬
‫سفت شدت دوباره انگشتهای مردنه تهیونگ رو روی پهلو های نرمش‬
‫حس کرد‪.‬‬
‫درد کمرش بخاطر پوزیشنی که توش بودن داشت شدت‬
‫میگرفت‪،‬پس ب ا لجبازی حلقه دستهاش رو دور گردن مرد محکمتر‬
‫کرد و همینطور که سرش رو دوباره به بالشش میرسوند اینبار بوسه‬
‫عمیقی رو لب پایینش گذاشت‪.‬‬
‫تهبونگ که اختیار از کف داده بود نفس عمیقی از باز دم هلوییه‬
‫پسرش گرفت و بوسه آرومی که شروع کننده بوسه های بعدیش‬
‫بودن رو لبهای نرمش گذاشت‪.‬‬
‫‪33‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫‪Guilty Pleasure‬‬

‫جونگکوک با حس پیروزی که بهش دست داده بود‪ ،‬بین بوسه هایی‬


‫که حاال تقرییا به نفع تهیونگ یک طرفه شده بود‪ ،‬لبخندی زد و اجازه‬
‫بوسیده شدن دوندونهای جلوییه بامزه اش رو به مرد داد‪.‬‬
‫تهیونگ گاز کوچیکی از لب پایینی پسر گرفت و زبونش رو‬
‫دندونهاش کشید تا راهی به داخل حفره گرم و مرطوب دهن کوچیک‬
‫کوک پیدا کنه‪.‬‬
‫و وقتی صدای ناله آروم جونگکوک رو بین بوسه تبدارشون شنید‪،‬‬
‫فقط یک دقیقه قبل از رسیدن سانمی به اتاق فرصت داشت تا به‬
‫خودش بیاد‪.‬بوسه رو قطع کنه وازاتاق پسر که از شدت گرما بنظر‬
‫میرسید تبدیل به جهنم شده بیرون بزنه‪.‬‬

‫‪.......‬‬
‫دو هفته ایی از اتفاق اون شب میگذشت و تو این مدت که‬
‫جونگکوک در حال ریکاوری بود‪ ،‬تهیونگ به شدت ازش دوری میکرد‪.‬‬
‫براش مربی شنا و راننده استخدام کرده بود و با بهونه کردن کارهای‬
‫شرکت از گذروندن وقت اضافی با پسر خود داری میکرد‪ ،‬درحالیکه‬
‫قلبش از شدت دلتنگی تو سینش فشرده میشد و بازوهاش برای‬
‫درآغوش کشیدن تن بغلی پسر و لبهاش که حاال طعم لبهای‬
‫پرحجمش رو چشیده بودن‪،‬برای دوباره به دست آوردنش بیقراری‬
‫میکردن‪.‬‬
‫‪34‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫‪Guilty Pleasure‬‬

‫از طرف دیگه‪،‬جونگکوک با لجبازی و تخسی‪ ،‬با فرستادن پیام های‬


‫تحریک کننده هیچ کمکی به بهتر شدن شرایط نمیکرد و حقیقتا این‬
‫تهیونگ رو میترسوند‪،‬که پسری که با بی پروایی تمام درحالیکه‬
‫میدونست مادرش فقط چند قدم باهاشون فاصله داره و با این‬
‫حال‪،‬اولین بوسش رو با پدر خوندش شریک شده بود‪،‬چه کارهای‬
‫دیگه ایی میتونه بکنه و این حقیقت باعث میشد تهیونگ برای ‪18‬‬
‫ساله شدن جونگکوک و به کالج رفتنش صبر نداشته باشه‪.‬‬
‫خسته از عشقبازی یک ربع پیشش با سانمی ‪،‬با باال تنه لخت رو‬
‫تختشون دراز کشیده بود و با چشمهای بسته و افکاردرب و داغون‬
‫به صدای شر شر آب گوش میداد‪.‬‬
‫با باز و بسته شدن د ر با فکر اینکه ممکنه همسرش به چیزی احتیاج‬
‫داشته باشه الی پلکهاش رو باز کرد و با دیدن جونگکوک که با‬
‫چشمهای خیس و لپهای سرخ شده از شدت گریه‪،‬درحالیکه ریزریز‬
‫سکسکه میکرد مقابلش کنار تخت ایستاده جا خورد‪.‬‬
‫به سرعت از جاش بلند شد و صورت پسر رو تو دستهاش قاب‬
‫گرفت‪.‬‬
‫_"جونگکوک؟چیشده عزیزم؟چرا گریه میکنی؟"‬
‫پسرک دلتنگ که با شنیدن دوباره صدای مهربون مرد‪،‬بغض جدیدی‬
‫تو گلوش شکل گرفته بود شکسته گفت‬
‫_"باهاش س*کس کردی؟"‬
‫‪35‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫‪Guilty Pleasure‬‬

‫تهیونگ آب دهنش رو قورت داد و متعجب چند بار دهنش رو برای‬


‫زدن حرفی باز و بسته کرد‪.‬‬
‫نمیفهمید‬
‫جونگکوک بخاطر این قضیه گریه میکرد؟‬
‫_"ما زن و شوهریم جونگکوک"‬
‫سعی کرد توضیح بده ولی فقط تا همین حد تونست حرف بزنه‪.‬‬
‫_"ولی تو دوستش نداری"‬
‫_"کی همچین حرفی زده؟‪...‬من سانمی رو‪"...‬‬
‫حرفش رو با بی قراری برید و درحالیکه همچنان اشک میریخت‬
‫گفت‬
‫_"دروغ میگی‪....‬تو عاشق منی‪...‬بمن گفتی کوکی من‪...‬من بیبی‬
‫کوکتم‪...‬به مامان میگم عاشقمی"‬
‫تهیونگ سعی کرد قبل از اینکه صداش باال بره آرومش کنه‪.‬‬
‫دستهای کوچیکش رو تو دستهاش گرفت با بیچارگی گفت‬
‫_"معلومه که عاشقتم‪...‬تو پسر منی"‬
‫جونگکوک با پرخاش دستهای مرد رو پس زد و مشت ضعیفی به‬
‫سینه پهنش کوبید‬
‫_" تو بابای من نیستی‪...‬بابای من هیچوقت منو اونطوری نبوسیده"‬

‫‪36‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫‪Guilty Pleasure‬‬

‫پلکهاش رو روی هم فشرد و دستی الی موهای آشفتش کشید‪.‬‬


‫شرمنده لب گزیده و به آرومی گفت‬
‫_"حق باتوعه‪ .‬من بابت اون اتفاق متاسفم‪.‬اون یه اشتباه بود"‬
‫_"نمیخوام متاسف باشی‪...‬دوستم داشته باش"‬
‫قلب تهیونگ با شنیدن جمله معصومانه و لحن مظلومانه پسر به درد‬
‫اومد‪.‬‬
‫گونه نرمش رو نوازش کرد و درحالیکه با میل شدیدش برای‬
‫بوسیدن تک تک اشکهاش مبارزه میکرد با لحن مالیمی جواب داد‬
‫_"من دوست دارم کوکی"‬
‫قدمی به جلو گذاشت و با دلخوری درحالیکه مشتهای ضعیفی رو‬
‫شونه های تهیونگک میکوبید هق زد‬
‫_"پس چرا ازم فرار میکنی؟‪...‬من که کاری بدی نکردم‪...‬من فقط‬
‫دوست دارم‪...‬این که تقصیر من نیست‪...‬تو اومدی تو زندگی ما‪...‬تو‬
‫خواستی باهام دوست شی‪...‬وگرنه من که ازت متنفر بودم"‬
‫دستهاش رو دور شونه های پسر حلقه کرد و خودش رو بخاطر زیر پا‬
‫گذاشتن حدو مرزش لعنت کرد‪.‬‬
‫موهای جونگکوکی که به وضوح تو بغلش میلرزید رو نوازش کرد و‬
‫سعی کرد قبل از اینکه همسرش سر برسه و زندگی نو پاشون به‬
‫آتیش کشیده شه‪ ،‬اونو آروم کنه‬
‫‪37‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫‪Guilty Pleasure‬‬

‫_"متاسفم عزیزم‪...‬منو ببخش‪...‬حق با توعه‪...‬لطفا گریه نکن"‬


‫جونگکوک به خوبی متوجه ترس مرد از بر مال شدن راز بزرگشون‬
‫شده بود و همین موضوع بهش جرئت بیشتری میداد‪.‬‬
‫_"منو ببوس‪...‬اگه میخوای ببخشمت"‬
‫با جدیت گفت و از تهیونگ فاصله گرفت‪.‬‬
‫تو چشمهای ناباورش خیره شد و منتظر موند‪.‬‬
‫_"کوکی‪...‬مادر تو همسر منه‪...‬متوجهی؟‪...‬داری ازم میخوای بهش‬
‫خیانت کنم؟"‬
‫اگر به عمق جملش فکر میکرد این خیلی وحشتناک بود‪،‬ولی تو اون‬
‫لحظه برای جونگکوک هیچ چیز بیشتر از بوسیده شدن توسط کراش‬
‫احمقانش اهیمت نداشت و به قدری بخاطر نادیده گرفته شدن از‬
‫سمت تهیونگ‪،‬غرورش آسیب دیده بود که کور کورانه لجبازی کنه و‬
‫مثل بچه ‪ 5‬ساله ایی که عروسک گم شدش رو میخواد‪ ،‬رو‬
‫خواستش پافشاری کنه‬
‫_"ما قبال هم اینکارو کردیم"‬
‫با دیدن سکوت و چهره کالفه تهیونگ که بهش حس قدرت میداد‬
‫مماس تنش ایستاد و کف دستاش رو روسینه برهنه مرد گذاشت‪.‬‬
‫رو نوک پاهاش ایستاد و با چشمهای اشکی‪،‬خیره تو چشمهای‬
‫پشیمون تهیونگ لب زد‬

‫‪38‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫‪Guilty Pleasure‬‬

‫_"بگو که توام دلت برام تنگ شده ددی‪ ...‬این مدت عین جهنم‬
‫بود‪...‬چرا نادیدم گرفنی؟‪...‬دلم میخواست بمیرم وقتی‪"...‬‬
‫تهیونگ برای جلو گیری از سقوط قطرات ارزشمند بیشتری از گوشه‬
‫چشمهای درشت پسرکش‪،‬سر جلو برد ولبهای سرخش رو مهمون‬
‫بوسه ایی کرد‪.‬‬
‫چقدر دلتنگش بود‪.‬‬
‫دلتنگ لبهای شیرینی که حاال با اشکهای معصومانه پسرک طعم‬
‫شوری گرفته بودن ‪،‬انگشتهای گرمی که رو پوست گردنش کشیده‬
‫میشد‪ ،‬تنی که به زیبایی تو بغلش جا میگرفت و رایحه پسرونه و‬
‫شیرین پسرک که حریصانه به داخل ریه هاش میکشید‪.‬‬
‫جونگکوک خودش رو بیشتر به تن نیمه برهنه تهیونگ چسبوند و مک‬
‫عمیقی به لب پایینش زد و وقتی تهیونگ پهلوش رو تو مشتش‬
‫گرفت‪،‬مطمئن شد کارش رو خوب انجام داده‪.‬‬
‫تهیونگ تحت تاثیر چنگهای مالیمی که پسر کوچیکتر رو گردنش‬
‫میزد‪،‬گاز ریزی از گوشه لبش گرفت‪ ،‬درحالیکه به وضوح کرخت شدن‬
‫تنش رو از حس خوبی که بوسیدن لبهای نرم پسر بهش میداد رو‬
‫حس میکرد‪.‬‬
‫صدای آب قطع شد و خوشبختانه اینبار جونگکوک بود که بوسه ایی‬
‫که رو به عمیقتر شدن بودن رو به موقع قطع کرد و سرش رو به‬

‫‪39‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫‪Guilty Pleasure‬‬

‫سینه مرد چسبوند‪،‬قبل از اینکه سانمی همسر و پسرش رو درحال‬


‫بوسیدن هم ببینه‪.‬‬
‫_"جونگکوکی؟‪...‬چیشده پسرم؟اینجا چیکار میکنی؟"‬
‫جونگکوک قبل از اینکه برگرده‪،‬نفس عمیقی تو سینه برهنه تهیونگ‬
‫کشید و با دیدن کبود تازه و واضحی رو ترقوه مادرش قلب‬
‫کوچیکش با حسادت فشرده شد و دوباره بغض کرد‪.‬‬
‫_"مامی‪...‬بازکابوس دیدم‪...‬میشه امشب پیش شما بخوابم؟"‬
‫‪........‬‬

‫با آروم شدن نفسهای زن‪،‬درحالیکه میدونست خوابش نسبتا‬


‫سنگینه‪،‬با ترید به سمت تهیونگی که پشت بهش خوابیده بود‬
‫چرخید‪.‬‬
‫لبش رو زیر دندونش کشید با به یاد آوردن دوباره اون هیکی‬
‫روپوست مادرش‪،‬هرچی احساس شرم و پشیمونی بود رو از یاد برد‪.‬‬
‫خودش رو نزدیک تن تهیونگ کرد و دستش رو از پشت رو شکمش‬
‫کشید‪.‬‬
‫عضالت تهیونگ سریع منقبض شدن و جونگکوک متوجه شد که پدر‬
‫خوانده عزیزش هم مثل خودش بیخواب شده‪.‬‬
‫بوسه آرومی رو کتفش گذاشت و با لحن ملتمسی زمزمه کرد‬
‫‪40‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫‪Guilty Pleasure‬‬

‫_"ددی‪،‬بغلم کن"‬
‫وقتی واکنشی از سمت مرد ندید‪،‬با لبهای آویزون خودش رو بیشتر‬
‫به مرد فشرد و با بغض نالید‬
‫_"اگه بغلم نکنی گریه میکنم و مامان بیدار میشه"‬
‫تهیونگ نفس کالفه ایی کشید و دستش رو رو دست جونگکوک که‬
‫تیشرتش رو تو مشتش گرفته بود گذاشت‪.‬‬
‫آروم سمتش چرخید و با دیدن چشمهای مشکی رنگش که از اشک‬
‫برق میزدن‪،‬بیصدا بازوش رو زیر سر پسر برد و احازه داد تو بغلش‬
‫مچاله شه‪.‬‬
‫_"بخواب کوکی‪،‬لطفا"‬
‫_"دیگه مارکش نکن"‬
‫پسر کوچیکترگرفته گفت و تهیونگ با گیجی نگاهش کرد‪.‬‬
‫جونگکوک سر بلند کرد خیره تو چشمهای خسته تهیونگ واضحتر‬
‫توضیح داد‬
‫_"دیگه پوست مامان رو کبود نکن"‬
‫تهیونگ لبش رو زیر دندون گرفت چشمهاش رو روی هم دیگه فشرد‬
‫درحالیکه به این فکر میکرد قراره با این پسرک هنجارشکن بی پروا‬
‫چیکار کنه‪.‬‬
‫_"شب بخیر"‬
‫‪41‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫‪Guilty Pleasure‬‬

‫یا امید اینکه جونگکوک بیخیال بحث کردن بیشتر شه گفت ولی‬
‫وقتی خیسی زبون جونگکوک رو رو گردنش حس کرد‪،‬نفسش بند‬
‫اومد و چشمهاش بازشد‪.‬‬
‫سعی کرد سر پسری که با ناشیگری تمام درحال مارک کردن پوستش‬
‫بود رو از خودش دور کنه ولی جونگکوک با غدی پاش رو دور کمر‬
‫مرد انداخت و حلقه دستش به دور گردن تهیونگ رو محکمتر کرد‪،‬‬
‫درحالیکه پوست گردنش رو بین دندونهاش گرفته بود و میمیکید‪.‬‬
‫تهیونگ دیگه تقالیی نکرد چون میدونست اگه اینکارو کنه‪،‬هم امکان‬
‫داره جونگکوک رو جری تر کنه و هم ممکن بودهمسرش از خواب‬
‫بیدار شه‪.‬‬
‫با دستهایی مشت شده همینطور که تالش میکرد صدایی از خودش‬
‫در نیاره یا رون ظریف جونگکوک رو که دور کمرش حلقه شده بود‬
‫رو تو مشتش نگیره‪،‬اجازه داد پسرک یه الو بایت پررنگ رو گردنش‬
‫بذاره‪.‬‬

‫‪........‬‬
‫سه چهار روزی از اون شب میگذشت و رابطه تهیونگ با مسر‬
‫خوندش بهتر که نشده بود هیچ‪،‬هر روز سختر تر و غیر قابل کنترل‬
‫تر میشد‪.‬‬
‫‪42‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫‪Guilty Pleasure‬‬

‫با سر درد وحشتناکی اتاق جلسه رو ترک کرد و بی توجه به شرکاش‬


‫که با رضایت بهش لبخند میزدن و ازش تشکر میکردن‪،‬وارد آسانسور‬
‫شد و بعد از فشردن دکمه پارگینگ شقیقه هاش رو آروم ماساژ داد‪.‬‬
‫بعد از اینکه باالخره وارد یه جای ساکت شده بود تازه به یاد آورد که‬
‫عالوه بر سر درد کوفتیش یه مشکل خیلی بزرگ و دردناک بین‬
‫پاهاش و داخل باکسرش داشت که بهش حالت تهوع میداد و همه‬
‫این بد بختیایی که باید تو جلسه به اون مهمی تحمل میکرد‪،‬زیر سر‬
‫اون پسر بچه احمق و کله شق بود که دست از ددی صدا کردنش و‬
‫فرستادن عکسا و وویسای تحریک کننده بر نمیداشت و حقیقت این‬
‫بود که تهیونگ هیچ ایده ایی نداشت که چرا فقط بالکش نمیکنه و‬
‫به زندگی عذاب آورش خاتمه نمیده؟‬
‫شاید بخاطر این بود که اون خواه یا ناخواه جسم دردسر ساز اون‬
‫پسرو تو عمارتش میدید و از همه مهمتر اونقدری به لجبازی پسر‬
‫بچه اطمینان داشت که میدونست اگه نذاره از این طریق کرماشو‬
‫بریزه حتما کار احمقانه تری انجام میده وآخرین چیزی که تهیونگ‬
‫میخواست ساختن یه درامای فاکی با همسر جدید و پسر خونده‬
‫لعنتیش بود‪.‬‬
‫نمیخواست حداقل تا شب و تا زمانیکه خودش رو از دست تصورات‬
‫آلوده به گناهش با پسر خوندش خالص کنه به خونه برگرده‪،‬پس به‬
‫محض اینکه پشت رول نشست تکستی برای همسرش فرستاد و به‬
‫سمت پنت هوس دوران مجردیش روند‪.‬‬
‫‪43‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫‪Guilty Pleasure‬‬

‫چند دقیقه به محوطه داخل ساختمون رسید‪.‬‬


‫هرچند راه رفتن براش دردناک بود ولی حقیقتا حوصله رانندگی‬
‫بیشتر رو نداشت‪.‬‬
‫تنها چیزی که نیاز داشت یه حمام بخار و یکم مشروب بود تا بتونه‬
‫ریلکس کنه و دوباره تمرکزش رو به دست بیاره‪.‬‬
‫با عجله وارد البی و بعد از اون وارد آسانسور شیشه ایی ساختمون‬
‫شد و با فشردن دکمه طبقه آخر با بی قراری منتظر موند‪.‬‬
‫بی توجه به قانون مسخره ایی به اسم "تو آسانسور سیگار نکشید"‬
‫یه نخ از مارلبروش رو بین لباش گذاشت و با زیپوی سیلورش‬
‫روشنش کرد‪.‬‬
‫بعد از دو سه تا پک عمیق تا حدودی آروم شده بود و بدنش اون‬
‫انقباض قبلی رو نداشت‪.‬‬
‫با ایستادن کابینی که به سمت بلند ترین نقطه سئول حملش میکرد‬
‫پاش رو بیرون گذاشت و با زدن کد ساده "چهار تا صفر وارد"خونش‬
‫شد‪.‬‬
‫بوی قهوه فضای خونه رو در بر گرفته بود و تهیونگ هرچی به‬
‫حافظش فشار آورد به یاد نمیاورد با کسی تو آپارتمانش قرار گذاشته‬
‫باشه و تو خوشبینانه ترین حالت ممکن احتمال میداد اونیکه تو‬
‫خونست همسرشه‪.‬‬

‫‪44‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫‪Guilty Pleasure‬‬

‫قدمهاش رو به سمت آشپزخونه کج کرد و با دیدن یه ماگ خالی و‬


‫چندتا بیسکوئیت رو میز غذا خوری اخمی کرد‪.‬‬
‫همسرش عادت نداشت تو ماگ قهوه بنوشه!‬
‫وارد پذیرایی شد و با دیدن تلوزیون روشن که باب اسفنجی با ولوم‬
‫خیلی کم رو نشون میداد و همینطور دیدن یونیفرم و دفتر و کتاب‬
‫های آشنایی رو میز مقابل کاناپه نفسش بند اومد‪.‬‬
‫نه امکان نداشت اون بچه خرگوش عوضی تو خونش باشه‪.‬‬
‫اون نمیتونست اونقدر باهوش باشه که بدونه تهیونگ بعد از اونهمه‬
‫اذیت کردن به خونه نره‪.‬‬
‫کدوم احمقی اونو به آپارتمانش راه داده بود؟‬
‫راننده احمقش چرا بعد از مدرسه نرسونده بودتش خونه؟‬
‫اصال اون بچه احمق چرا انقدر برای دیوونه کردن تهیونگ پافشاری‬
‫میکرد؟‬
‫چشمهاش رو بست و نفسش رو با صدا بیرون فرستاد‪.‬‬
‫سروصدای ضعیفی از طبقه باال میومد‪.‬‬
‫با عصبانیت سیگار نیمه سوختش رو رو موزائیک سفید کف خونه‬
‫که از شدت تمیزی برق میزد انداخت و قدمهای بلندش رو به سمت‬
‫پله های منتهی به طبقه دوم کشوند‪.‬‬

‫‪45‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫‪Guilty Pleasure‬‬

‫کمد لباسهاش باز‪،‬و رو تختیه سرمه ایی رنگش بهم ریخته بود و‬
‫تهیونگ مطمئن بود احتماال تاحاال اون مالفه های لعنتی بوی تن‬
‫کوفتی پسرو گرفتن ولی هیچ جای اتاق اثری از خود خرابکارش‬
‫نبود‪.‬‬
‫دندون قروچه ایی کرد و همینطور که به سمت اتاق کارش حرکت‬
‫میکرد زیر لب غرید‬
‫_"به نفعته گند باال نیاورده باشی جئون جونگکوک"‬
‫در نیمه باز اتاق رو هل داد و همزمان با ورودش جسم ظریف پسر‬
‫خوندش رو دید که پشت میز کارش نشسته بود و همینطور که با‬
‫چشمهای بسته از پاکت شیرموزش مینوشید به آرومی چرخ میزد‪.‬‬
‫خونش به جوش اومد و با خشم به حرف اومد‬
‫_"اینجا چه غلطی میکنی؟"‬
‫پسرک الی چشمهاش رو باز کرد و ابروهاش رو با شیطنت باال‬
‫فرستاد‪.‬‬
‫دست از چرخ زدن برداشت پاکت نوشیدنیش رو رو میز رها کرد‪.‬‬
‫تقریبا از رو صندلی که تو باالترین ارتفاعش قرار داشت پایین پرید و‬
‫سمت پدر خوندش دووید‪.‬‬
‫دستاشو دور کمر مردونش حلقه کرد و بعد از گذاشتن سرش رو‬
‫سینه پهنش که با سرعت باال و پایین میشد با لحن شیرینی گفت‬

‫‪46‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫‪Guilty Pleasure‬‬

‫_"سالم ددی‪...‬دلم برات تنگ شده بود"‬


‫قلب مرد ‪ 36‬ساله لرز بدی گرفته بود و خون تو رگاش با سرعت‬
‫بیشتری جریان پیدا کرده بود‪.‬‬
‫با حرص بازوهای کوچیک پسر ‪ 16‬ساله رو تو مشتای نه چندان‬
‫قویش گرفت و تن کوچیکش رو از خودش فاصله داد‬
‫_"پرسیدم اینجا چه غلطی میکنی؟اصال با کی اومدی؟چطوری‬
‫راهت دادن به این خراب شده؟"‬
‫جونگکوک خودش رو به نشنیدن زد و لبهاش رو با حالت عذاب آوری‬
‫آویزون کرد و همینطور که دستاش رو برای بازی کردن با دکمه های‬
‫باز باالی سینه تهیونگ باال میاورد جواب داد‬
‫_"چرا انقدر عصبانی هستی ددی؟‪...‬یعنی تو دلت برام تنگ نشده‬
‫بود؟‪...‬هیچ میدونی شیش ساعت و بیست و سه دقیقه از آخرین‬
‫باری که همو دیدیم میگذ‪"....‬‬
‫تکونی به تن کوچیک پسر آورد وباعث شد چتری های بلندش رو‬
‫چشمهاش بریزن و بعد با حرص توپید‬
‫_"جواب منو بده بچه‪...‬مادرت میدونی اینجایی؟"‬
‫پشت چشمی نازک کرد و نگاهش رو از رو صورت مرد گرفت‬
‫_"الزم نیست نگران همسر عزیزت باشی ددی‪...‬بهش گفتم میرم‬
‫خونه دوستم و همون دروغ رو به رانندم هم گفتم و با تاکسی اومدم‬

‫‪47‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫‪Guilty Pleasure‬‬

‫اینجا‪...‬باید بگم که نگهبان خیلی سختگیری دارین ددی باید یه انعام‬


‫خیلی خوب بهش بدی چون تا وقتی شناسناممو نشونش ندادم باور‬
‫نکرد من پسرتم‪ ...‬اونطوری هم نگاهم نکن به هر حال اونیکه اصرار‬
‫داشت اسمش به عنوان پدر بره تو شناسنامم تو مامی بودین "‬
‫با بیخیالی گفت و شونه ایی باال انداخت‪.‬‬
‫تهیونگدرحالیکه خودشو بخاطر حماقتش لعنت میکرد نگاهش رو‬
‫سر تاپای پسرک چرخوند و حس کرد داره عقلشو از دست میده‬
‫وقتی پاهای برهنه پسرک و طوری که پیراهن سفید خودش تو تنش‬
‫لخ میزد و عمال یه شونه و نصف سینه سفیدش رو به نمایش‬
‫میذاشت رو دید‪.‬‬
‫نیشخند رو لبهای جونگکوک بهش فهموند که احتماال خیلی وقته بی‬
‫صدا داره با نگاهش قورتش میده‪.‬‬
‫آب دهنش رو قورت داد و بازو های نحیف پسر رو ول کرد و با‬
‫صدای گرفته اما جدی ایی گفت‬
‫_"برو بندو بساطتو جمع کن همین االن بر میگردی خونه"‬
‫جونگکوک یه قدم نزدیکش شد و با آویزون شدن از یقش با لحن‬
‫فریبنده و چشمهای خماری گفت‬
‫_"اوه ددی‪...‬نگو که از دیدنم خوشحال نیستی"‬

‫‪48‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫‪Guilty Pleasure‬‬

‫همینطور که سعی داشت خودش رو از تن پسر فاصله بده خشک‬


‫گفت‬
‫_"نیستم و توهمین االن اینجارو ترک میکنی جئون جونگکوک"‬
‫_"من یه کیمم‪...‬نکنه یادت رفته؟"‬
‫سرش رو کج کرد و درحالیکه نگاه براقش رو رو لبهای مرد مضطرب‬
‫میچرخوند دستش رو نوازش وار از رو سینه‪،‬شکم و کمربند تهیونگ‬
‫پایین کشید و همینطور که برآمدگیکامال برجسته لگنش رو تو مشت‬
‫کوچیکش میگرفت زمزمه وار گفت‬
‫_"میدونمکه توهم میخوای اینجا باشم‪...‬مهم نیست چندبار پسم‬
‫بزنی و بهم بگی نمیخوایم‪...‬مهم اینه که تو فقط به دوتا تکست و‬
‫شنیدن صدام به این حد از سفت شدن میرسی ددی‪ ...‬کافیه بهم بگی‬
‫میخوایمو اونوقت من همینجا برات لخت‪"...‬‬
‫به سرعت دستهایی که داشتن به ته حمتقت میکشوندش رو پس زد‬
‫و نگاهش رو از صورت دلفریب مقابلش گرفت‪.‬‬
‫دستش رو بین موهاش کشید و با تقریبا داد زد‬
‫_"خفه شو احمق‪...‬همین االن برو بیرون"‬
‫_" مجبورم کن"‬
‫جونگکوک با سماجت گفت و باز نزدیک تهیونگ که به طرز خجالت‬
‫آوری از همون لمس کوچیک دست پسر خوندش حتی بیشتر از قبل‬

‫‪49‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫‪Guilty Pleasure‬‬

‫سفت شده بود شد و با بلند شدن رو نوک انگشتاش بوسه خیسی‬


‫زیر چونه مرد گذاشت‪.‬‬
‫_"من میتونم مال تو باشم ددی‪...‬این بین منو تو میمونه‪...‬توهم منو‬
‫میخوای پس انقدر خودتو گول نزن‪"...‬‬
‫با کالفگی تن پسر رو گرفت و سینش رو به دیوار کوبید‪.‬‬
‫مچ جفت دستاش رو تو دست بزرگ خودش گفت و از پشت بهش‬
‫چسبید‪.‬‬
‫دست دور گلوی کشیدش انداخت و با باال آوردن سرش با صدای‬
‫گرفته ایی تو گوشش هس هس کرد‬
‫_"یا همین االن برمیگردی به اون قبرستونی که اسمش خونست یا‬
‫بالیی سرت میارم که تا مدتها نتونی از جات جم بخوری و مجبور‬
‫شی همون دروغ فاکی رو به مادرت بگی"‬
‫جونگکوک ترسیده بود از خشم و تهدید پدر خوندش ولی اونقدر‬
‫لجباز بود که با قوس دادن به کمرش و چسبوندن برجستگی باسن‬
‫خوشفرمش به لگن مرد دیوونش کنه و با لحن خماری جواب بده‬
‫_"منو از چی میترسونی ددی‪...‬یاال بهم نشونم بده با تهیونگ‬
‫کوچولوت چه کارا میتونی باهام بکنی"‬

‫‪50‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫‪Guilty Pleasure‬‬

‫و شنیدن همون جمله و یه تماس اضافه باسن پسر با برجستگی‬


‫خودش برای زدن دکمه آف منطق‪،‬وجدان و عقلش و انداختن تن‬
‫کوچیک پسر رو دوشش و حملش به سمت اتاق خوابش کافی بود‪.‬‬
‫بدون اینکه وقت تلف کنه‪،‬جسم کوچیک پسر رو روی تخت انداخت‬
‫و خیره تو چشمهای زیباش که حاال میشد ترس کمرنگی رو توشون‬
‫دید‪،‬کتش رو از تنش کند و کمربند شلوار اتو خوردش رو باز کرد‪.‬‬
‫همینطور که زیپ شلوارش رو پایین میکشید با صدای گرفته ایی‬
‫گفت‬
‫_"لخت شو"‬
‫جونگکوک خیره تو چشمهای سرخ شده مرد‪،‬در حالیکه به هیچ وجه‬
‫نمیخواست کم بیاره لبه های لباسش رو باال کشید و از تنش در آورد‪.‬‬
‫تهیونگ شروع به باز کردن دکمه های پیراهنش کرد و محکمتر تکرار‬
‫کرد‬
‫_"گفتم لخت شو جونگکوک"‬
‫پسرک درحالیکه باالتنه برهنه تهیونگ رو با چشمهای خمارش اسکن‬
‫میکرد با خجالت دستش رو به لبه های باکسرش برد و آروم و با‬
‫طمانینه پایینش کشید‪.‬‬

‫‪51‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫‪Guilty Pleasure‬‬

‫تهیونگ که با دیدن تن کامال برهنه پسر زیباش حس میکرد داره‬


‫عقلش رو از دست میده‪،‬نفس عمیقی کشید و با حرص پیراهنش رو‬
‫گوشه از اتاق پرت کرد‪.‬‬
‫_"دیگه حتی انقدر گریه کنی که دیگه چشمات نبینه متوقفش‬
‫نمیکنم‪...‬یادت باشه که خودت خواستی"‬
‫با صدای گرفته ایی گفت و با فشار کمی خودش رو بین پاهای پسر‬
‫که رون هاش رو بهم ویپ کرده بود جا داد‪.‬‬
‫نفس جونگکوک سنگین شده بود قلبش مثل قلب یه گنجشک تند‬
‫میزد‪.‬‬
‫ولی مطمئن بود که هیچ حسی شبیه به پشیمونی تو وجودش‬
‫نیست‪.‬‬
‫تهیونگ باکسرش رو تا نیمه های رونش پایین کشید و جونگکوک با‬
‫دیدن بزرگیش به وضوح تو جاش لرزید‪.‬‬
‫مرد ‪ 35‬ساله درحالیکه خیره به ورودی تنگ و باکره جونگکوک بود‬
‫چند بار عضوش رو پمپ کرد و نفسش رو از بین دوندونهای کیپ‬
‫شدش بیرون داد‪.‬‬
‫سر دیکش رو نزدیک ورودی پسر برد که جونگکوک خودش رو با‬
‫ترس یکم باال کشید‬
‫_"ت‪..‬تو که‪...‬نمیخوای‪..‬ه‪..‬همینطوری انجامش بدی؟"‬

‫‪52‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫‪Guilty Pleasure‬‬

‫تهییونگ پوزهندی زد و درحالیکه تن سبک پسر رو از پهلوهاش سر‬


‫جای قبلیش میکشید گرفته و با حرص گفت‬
‫_"انتظار داری با یه پسر یچه احمق ‪ 16‬ساله که مثل یه هرزه برای‬
‫بفاک رفتن التماس میکنه مثل معشوقم رفتار کنم؟"‬
‫سنگینیه جمالتش باعث شکل گرفتن بغض تو گلوی پسر و تر شدن‬
‫چشمهای زیباش شد و تهیونگ با دیدن اولین قطره اشکی که از‬
‫گوشه چشمش چکید‪ ،‬فحشی زیر لب داد وبرای بوسیدن لبهای لرزون‬
‫جونگکوک خم شد‪.‬‬
‫زبونش رو رو لبهای شیرینش کشید و چونش رو با فشار مالیم‬
‫انگشت هاش پایین کشید تا راه فتح دهنش رو برای زبونش باز کنه‪.‬‬
‫وقتی دستهای جونگکوک رو شونه های لختش نشست و فکش رو‬
‫بیشتر از هم فاصله داد‪ ،‬تهیونگ بوسه ایی به زبون مرطوبش زد و‬
‫ماهیچ ه گرم و خیس خودش نقطه به نقطه دهن پسر رو چشید‪.‬‬
‫بوسه خیسشون رو با گرفتن گاز ریزی از رو زبون پسر تموم کرد و‬
‫سرش رو عقب کشید‪.‬‬
‫دلش نمیمد اذیتش کنه‪،‬ولی این حقش بود‪.‬‬
‫پس بدون خیس کردن‪،‬انگشت اشارش رو با فشار کمی وارد ورودی‬
‫تنگ جونگکوک کرد‪.‬‬

‫‪53‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫‪Guilty Pleasure‬‬

‫پسرک با حس جسم خارجی تو بدنش‪،‬عضالتش رو به طور غیر‬


‫ارادی به دورش تنگ کرد ‪ .‬تهیونگ ناله ایی بخاطر سفت شدن عضو‬
‫درد مندش کرد و الله گوشه جونگکوک رو بین لباش گرفت‪.‬‬
‫بعد از چند بار ورود و خروج انگشتش‪،‬وقتی ماهیچه های ورودی‬
‫پسر دور انگشتش شل شدن به مرور انگشت دوم و سومش رو هم‬
‫واردش کرد و باالخره وقتی تن جونگکوک به اندازه کافی جا باز‬
‫کرد‪،‬دست از بوسیدن سینه و ترقوه های پسرکی که به خودش‬
‫میپیچید و بلند ناله میکرد برداشت و رو زانوهاش نشست‪.‬‬
‫یه پای کوک رو روی شونش گذشت و درحالیکه سر دیکش رو به‬
‫ورودی آماده پسرک میمالید زمزمه کرد‬
‫_"خوب ببین بیبی چون ددی قراره کاری کنه تا آخرین نفسات با به‬
‫یاد آوردن امروز ستاره هارو ببینی"‬
‫و بعد قبل از اینکه جونگکوک فرصت تحلیل حرفش رو داشته‬
‫باشه‪،‬بدون هیچ مالحضه ایی تا ته واردش شد‪.‬‬
‫نفس جونگکوک تا چند ثانیه بند اومد و کمرش تیر کشید‪،‬سرش‬
‫سنگین شده بود و بدون اینکه خودش متوجه باشه هق هق میکرد‪.‬‬
‫تهیونگ "فاک" بلندی با حس گرما و رطوبت جونگکوک به دور‬
‫عوضش گفت و با ستون کردن دستاش کنار سر کوک‪ ،‬رو تنش خم‬
‫شد‪.‬‬

‫‪54‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫‪Guilty Pleasure‬‬

‫بعد ازچند لحظه شروع به عقب و جلو کردن لنگش کرد درحالیکه‬
‫ثانیه ایی نگاهش رو از صورت پسرکی که به هرچیزی زیر دستش‬
‫بود چنگ مینداخت تا درد و هیجانی که وجودش رو پر کرده بود رو‬
‫یجوری تخلیه کنه‪.‬‬
‫_"ددی‪...‬درد‪...‬داره‪...‬آرومتر"‬
‫کوک بین گریه هاش بریده بریه به امیده آروم شدن حرکات مرد‬
‫گفت و حقیقتا تهیونگ با شنیدن لحن ملتمسش و دیدن چشمهای‬
‫بارونیش‪،‬برای در آوردن صدای جیغش جری تر شد و لنگش رو حتی‬
‫محکمتر و تند تر از قبل به بین پاهای کوک کوبید‪.‬‬
‫جونگکوک حاال دیگه تقریبا داشت جیغ میکشید و ناخنهای بلند و‬
‫یکی در میون الک خوردش روتو پوست کتف و سرشونه های ددیش‬
‫فشار میداد‪.‬‬
‫بعد از پنج دقیقه تحرک بی وقفه باالخره حرکاتش رو آروم کرد‪.‬‬
‫دستش رو زیر کمر جونگکوک برد و کمکش کرد رو روناش بشینه‪.‬‬
‫با این پوزیشن طول عضو تهیونگ حتی بیشتر از قبل داخل پسرک‬
‫فرو رفت و صدای ناله بلندش رو در آورد‪.‬‬
‫رد اشکهای پسر کوچولوش رو که بیحال تو بغلش نشسته بود رو‬
‫بوسید و با تغییر دادن جهت ضرباتش‪ ،‬سعی کرد نقطه شیرینش رو‬
‫پیدا کنه‪.‬‬

‫‪55‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫‪Guilty Pleasure‬‬

‫فقط دوبار باال و پایین بردن جونگکوک رو دیکش کافی بود تا ناله‬
‫های دردناکش تبدیل به آه های لذتبخشی شن‪.‬‬
‫کوبین ضرباتش رو به همون نقطه شروع کرد و پشت پسر رو بدون‬
‫اینکه ازش خارج شه دوباره به تشک چسبوند‪،‬بین پاهاش جا گرفت‬
‫و وزنش رو کنترل شده رو تن گرم و عرق کردش انداخت‪.‬‬
‫بوسه گرمی رو لبهای خشک شده بخاطر نفس نفس زدنهای پی در‬
‫پیش زد و وقتی جونگکوک موهاش رو با فشار بیشتری کشید و‬
‫شروع به لرزیدن کرد سرعت ضرباتش رو باالتر برد‪.‬‬
‫_"ددی‪...‬ددی‪...‬داره میاد"‬
‫با ناله گفت وقتی تهیونگ ضربه محکمی رو پروستاتش کوبید و‬
‫خودش رو داخل کوک ثابت نگهداشت‪،‬جیغ بلندی کشید و با گاز‬
‫گرفتن شونه تهیونگ خالی شد‪.‬‬
‫فقط دیدن صورت گر گرفته‪،‬تن لرزون و حس خیسی کام کوک رو‬
‫عضالت شکمش کافی بود چشمهاش رو ببنده و با ناله عمیقی از ته‬
‫گلوش‪ ،‬داخل جونگکوک بیاد‪.‬‬
‫جونگکوک نفس نفس میزد و تهیونگ سرگیجه خوش آیندی داشت‪.‬‬
‫چشمهاش رو باز کرد و سرش رو به سمت پسرکی که خیرش بود‬
‫چرخوند‪.‬‬

‫‪56‬‬
‫‪@VKOOKPLANET‬‬ ‫‪Guilty Pleasure‬‬

‫بوسه ایی رو لبهای اعتیاد آورش گذاشت و وقتی پسرک شروع به‬
‫همراهیش کرد‪،‬متوجه شد که اون هم به اندازه تهیونگ و یا حتی‬
‫بیشتر از اون‪،‬عاشق این گناه لذتبخشی شده که در عین زیبا بودنش‪،‬‬
‫به قعر باتالق میکشوندشون‪.‬‬

‫‪20/1/9‬‬
‫اولین وانشات و طوالنی پچیزی که تاحاال نوشتم رو باالخره تموم‬
‫هق^‪^-‬‬
‫نمیدونم چطور شد‪،‬خودم زیاد ازش راضی نیستم عیح ‪ ':‬ولی امید‬
‫وارم کسایی که میخوننش ازش خوششون بیاد هق‬
‫بلو هارتم براتون کیس♡‬
‫️☁‪Dena‬‬

‫‪57‬‬
@VKOOKPLANET Guilty Pleasure

58
@VKOOKPLANET Guilty Pleasure

59

You might also like