Professional Documents
Culture Documents
Visual Culture - Selected Pages
Visual Culture - Selected Pages
Visual Culture - Selected Pages
:این کتاب ترجمه ای است از
Visual Culture
Prof. Richard Howells
ISBN: 978-0-7456-2412-9
Polity Press 2010
Cambridge, United Kingdom
پیشگفتار :سخنی با معلمین ،مدرسین ،و استادان دانشگاه
هدف این کتاب آشناسازی هنرجویان و دانشجویان دانشگاهها و نهادهای آموزشی با تحلیلهای
فرهنگ بصری و گسترش محدودۀ سواد بصری آنان است .این کتاب قصد ندارد تا راهکارهایی را
برای درک مفهوم محصوالت تصویریِ خاص ارائه دهد ،ولی در مقابل تالش میکند تا زمینهای از
آگاهی در اختیار دانشجویان قرار دهد تا به واسطهی آن بتوانند خود یکچنین ارتباطات بصری را در
آثار مختلف کشف نمایند .رویکرد این کتاب به نحو گستردهای مبتنی بر انگاشتهای نظری است ،اما
در عین حال با ارائه مثالهای مختلف ،سعی در قابل درکتر کردن این مباحث نظری شده است .در
این کتاب گسترده مطلب بسیار وسیع است و حوزههای گوناگونی از هنرهای زیبا ،تا عکاسی ،فیلم،
تلویزیون و رسانههاینوین 1را دربرمیگیرد .من در این کتاب در جستجوی این نبودهام تا فکری
خاص را ارتقاء کنم یا عمق دانش خود را به رخ همکاران محقق خود بکشم؛ بلکه بیشتر سعی کردهام
تا مفاهیم تو در تو و گاه بغرنج را ،بویژه برای خوانندگانِ جدید ،با وضوح هر چه بیشتر توضیح دهم.
و حتی تالش کردهام این توضیحات مفرح و لذتبخش نیز بوده باشند.
تالش من ،ترغیب دانشجویان نسبت به کسب درجات باالتری از سواد بصری ،و نیز آشناسازی
آنان با آثار و اندیشههای مختلف ـ و گاه بنیادین ـ بوده است و ابداً سعی نکردهام تا مطلبی را به
ایشان بفهمانم ،بلکه هدف من فقط این بوده است که آنان را با مطالب مختلف آشنا کنم .در این کتاب
رویکردهای گوناگون و غیرمشابهی که گاه در تقابل با یکدیگرند نیز آورده شده ،که همگی در یک
جلد در اختیار دانشجویان قرار گرفته .همچنین ،مطالب در این کتاب به گونهای تدوین شدهاند که هم
دانستههای آنان را مورد ارزیابی قرار میدهند و هم کاستیهای موجود در آنها را بهبود میبخشد؛ و
گاه حتی بیش از آنکه در موارد عدم توافق به کار بیاید ،در هماهنگیها کاربرد پیدا میکند .نهایتاً
هدف کلی این کتاب این است که هنرجویان و دانشجویان را به گونهای تجهیز کند (یا حتی گاهی
بیدارشان کند) که خود به جستجوی مطالب مورد نیازشان بروند.
بنابراین ،تا حد قابل مالحظهای میتوان آن را یک کتاب خودآموز عملی دانست که الفبای جستجو
کردن را در عمل به مخاطبین خود میآموزد .در این گذرگاه بازتاب «نقدگری عملی »2ریچاردز 3و
لیویز 4نیز در آن به پژواک درآمده .سیاست کلی این کتاب جانبداری از خوانندگانی است که با
1
New Media
2
Practical Critisism
3
I. A. Richards
4
F.R. Leavis
موشکافی هرچه بیشتر و عمیقتر نسخهها و متون تصویری را مورد کندوکاو قرار میدهند .هدف من
این نیست که نقشهای برای گذشتۀ عقالنی تمام مباحص نظریِ بصری ترسیم کنم .بلکه تمرکز من بر
این است که مفاهیم بنیادی و تواناییهای مرجعی ـ یا حتی کالسیک ـ را معرفی کنم و بسیار مشتاقم
تا دانشجویان و خوانندگان خود را به سویی هدایت کنم که از کشف ارزشهای نهفته در تحلیلهای
بصری لذت ببرند .و امیدوارم توانسته باشم آنان را مجاب کنم که از مفاهیم و مرجعهایی که در اینجا
در اختیارشان گذاشتهام بهعنوان سکوی پروازی به سوی مطالعات بیشتر در این حوزه بهره ببرند .قرار
نیست که این کتاب «کالم آخر» در فرهنگ بصری باشد .اگرچه بسیار خوشحالم که برای بسیاری از
خوانندگان ،اولین خواهد بود.
بسیاری کسان در نگارش این کتاب مشارکت داشتهاند و با خبرگی ،راهنماییها ،تشویقها و
حمایتهایشان سهمی از آن را به خود اختصاص دادهاند .در زمرۀ شاخصترین آنان :کیت و ریچارد
کراودر ،1سارا دَنسی ،2هِنری دِلوین ،3دیوید گانتلت ،4استیفن هِی ،5شیال ،6بیل و فیلیپا هاوِلز ،7سارا
هاوسون ،8فرِد اینگلیس ،9استیو لَکس ،10برنت مکگرکور ،11جیل ماتلی ،12ویکتوریا و ماتیو اُ داُود،13
داُود ،13تِری پرندرگست ،14اِمیر ریز ،15هیالری سَوجمارتین ،16لیندا شیریمپتون ،17جان استیلگو ،18آن
24
ساتن ،19الوین سایکز ،20پم توماس ،21جان تامپسون ،22کارولین تویگ ،23و تونی ویلکینسون
بودهاند .و نهایت اینکه بسیار وامدار دانشجویانِ خود در دانشگاه لیدز انگلستان ،و همچنین
1
Kate and Richard Crawder
2
Sarah Dancy
3
Henry Devlin
4
David Gauntlett
5
Stephen Hey
6
Sheila
7
Bill and Philippa Howells
8
Sarah Howson
9
Fred Inglis
10
Steve Lax
11
Brent MacGregor
12
Gill Motley
13
Victoria and Mathew O’Dowd
14
Terry Prendergast
15
Emyr Rees
16
Hilary Savage-Martin
17
Leanda Shrimpton
18
John R. Satilgoe
19
Ann Sutton
20
Elwin Sykes
21
Pam Thomas
22
John B. Thompson
23
Carolyn Twigg
24
Tony Wilkinson
دانشجویان دوره تابستان در آکادمی فیلیپس 1در ماساچوست 2هستم .آنان این امکان را در اختیار من
گذاشتند تا مباحثات و گفتمانهایی که در رویکرد کلی این کتاب آورده شده را ـ که هرگز از تب و
تاب نخواهند افتاد ـ با صدایی رسا و در دوران حضور خود ابراز نمایم.
ریچارد هاولز
سالتِر ،انگلستان
1
Phillips Academy
2
Massachusetts
مقدمه
ما در یک جهان بصری زندگی میکنم و به نحو فزایندهای توسط تصاویر و الگوهای بصری
پیچیده احاطه شدهایم .ما همواره در این مخاطره قرار دادیم که چه بسا بیسواد بصری بمانیم ،مگر
اینکه آموخته باشیم که چطور این تصاویر و الگوهای بصری را قرائت کنیم .این همان چیزی است که
هیچیک از ما در این جهان مدرن ،به تنهائی استطاعت فائق آمدن بر آن را نداریم.
در طول زندگی ،ما غالباً میآموزیم که چگونه متون خطی نگارش شده را بخوانیم .به ما یاد دادهاند
که چطور با سرهم کردن واحدهای گرامری و دستور زبان جمالت ساخته میشوند و مؤلفین چگونه
آنها را نگارش کرده و چگونه مفهوم آنها در سطح پیچیده و پیشرفتهای خلق میشوند ،و چگونه در
ارتباطات تعامل میکنند .ما همانگونه که میآموزیم بخوانیم ،یاد میگیریم که بنویسیم .در دنیای
بصری ،مضامین کمتر واضح هستند و اغلب برای درک مفاهیم آنها تنها میمانیم.
این همان چیزی است که این کتاب قصد دارد به آن بپردازد .در اینجا ما به دنبال راهکارها و
پاسخهای ساده نیستیم تا فقط مفهوم یک تصویر خاص یا مستقل از سایر تصاویر را درک کنیم .بلکه
هدف این کتاب این است که راهی در پیش پای خوانندگان بگذارد که از طریق آن خود به جستجوی
مفاهیمِ خود باشند و توان آن را بیابند که هر متن تصویری را قرائت کنند ـ حال چه این تصویر
میتواند یک طراحی باشد ،یا یک نقاشی ،عکس ،فیلم ،آگهی ،برنامهای در تلویزیون یا یک محصول
بصری رسانههای جدید ـ و بتوانیم هم مفهوم و معنی آن ،و هم چگونگی ارتباط برقرار کردنش را به
چنگ آوریم .با این توانایی ،ما قادر خواهیم بود تا حتی برخی تصاویر که از محدوده معنایی هم
فراتر میروند را کشف کنیم و مفاهیمی را از عمق آن استخراج نمائیم که چه بسا ضمیر هوشیار خالق
آن نیز ندرتاً از آن با خبر بوده.
این مقایسه بین تصاویر بصری و متون نوشتاری کامالً عمدی است .به دلیل اینکه در ادامه
درخواهیم یافت که چگونه متون تصویری نیز میتوانند درست به همان قدرت و با همان دقت زیاد
قابل قرائت باشند ـ و درست با همان عایدات ـ که در متون نوشتاری سراغ داریم .واقعاً این کار
امکانپذیر است ـ تا اغلب با آنها دست و پنجه نرم کنیم ـ و هم مفهوم موجود در آن ،و نیز
چگونگی داللت آنها بر مفهوم ،و دقیقاً مثل متون نوشتاری ،بهترین روش این خواهد بود که با یک
عزم قاطع برای تحلیل آنها با تصویر مورد نظر خود برخورد کنیم و از اسرار نهفته در آن تا حد
امکان رمزگشایی کنیم.
در فصلهای پیشرو ،برخی از نظریات کالسیکی در باب تحلیل بصری را نیز از نظر خواهیم
گذراند .هدف این است تا هر یک را تا حد امکان و هرچه شفافتر توضیح دهیم و در عین حال،
مزایا و مضرات هر یک را برشمریم .در این معبر ،درخواهیم یافت که برخی از آنان بسی بیش از بقیه
کاربرد دارند ـ اما همه لزوماً کاربردهای همسو ندارند .در پایان کتاب میبایست این توانایی را بیابیم
که از بین این روشها و اسلوبهای گوناگون مناسبترین آن را برای مقصود خود برگزینیم درست
مثل زمانی که از داخل جعبه ابزار ،وسیله مناسب برای کاری که در دست داریم را انتخاب میکنیم.
بنابراین ،این کتاب در نظر دارد تا تمامی رویکردهای مفید را در یک جلد در کنار دیگر ارائه دهد ،و
همه را تحت یک تدبیر نظاممند با هم پیوند دهد.
از واژه تئوری نهراسید .بله درست است که گاهی به طرز رعبآوری انتزاعی به نظر میرسد و
هنگامیکه در دستان برخی نویسندگان قرار گیرد میتواند بیش از حد پربها نشان داده شود که بتوان
آن را در «حقیقت» یافت .به هر تقدیر ،در این دنیای مملو از تصاویر پیرامون ما ،یک تئوری خوب
چیز شگفتانگیزی است .درست مثل یک استخوانبندی قواممند ،هم در نفس خود و هم در آنچه که
برای ما انجام میدهد (درست به یک اندازه) :تئوری معبری برای اسلوب و سیاقِ هر چیزی را در
برابر ما میگشاید .اما چنانچه آن را در واقعیت بکار نبریم ممکن است در حوزه ماوراءالطبیعه واقع
شود و در این صورت کامالً بالاستفاده خواهد ماند .به همین دلیل است که در این کتاب ما همواره
نیم نگاهی به مثالهای مختلف خواهیم داشت؛ و اسلوب نظری را با تماشای عملی درخواهیم
آمیخت .همچنین این نکته توضیح میدهد که چرا این کتاب به دو بخش عمده تقسیم شده ،نخستین
تمرکز آن بر روی تئوری و سپس در هر مبحث بر روی رسانهای خاص است .این کتاب به گونهای
تدوین و تنظیم شده تا نه تنها اسلوبهایی را که قادریم از نظر بگذرانیم را برای ما توضیح دهد ،بلکه
اسلوبهایی که در واقع به کار میبندیم را نیز معرفی میکند.
آن دسته از ما که قبالً بهطور خالقانه وارد عرصه هنرهای بصری شدهایم ،یا قصد داریم تا کار در
رسانهها یا صنایع ارتباطی را بهطور حرفهای پیشه کنیم ،کمتر از بقیه نیاز داریم تا متقاعد شویم که
سواد بصری تا چه حد اهمیت دارد .برای رشد خالقیت الزم است که بتوانیم همانطوری که
می نویسیم ،با همان قدرت نیز بتوانیم بخوانیم تا بیاموزیم که دیگران چگونه با اسلوبهای بصری
ارتباط برقرار کردهاند و از هر یک به سهم خود چیزی بیاموزیم .افزون بر این ،الزم است که بدانیم که
دیگران چگونه کارهای ما را قرائت میکنند ،چه مصرفکننده آثار ما باشند ،چه مشتری و چه منتقد.
ما نیاز داریم تا بهطور عملی در این مهارتها خبره شویم تا بتوانیم از آنها کسب روزی کنیم.
به هر حال ،سواد بصری نباید صرفاً به آنها که در کارشان به دنبال خالقیت هستند و یا فرهنگ
بصری بخشی از فعالیتهای حرفهایشان را تشکیل میدهد محدود شود .برعکس ،میبایست هر چه
بیشتر شایع و فراگیر شود .بخش عظیمی از فرهنگ امروز مبتنی بر جلوههای بصری است که
میبایست هر چه بیشتر شایع و فراگیر شوند .بخشی عظیمی از فرهنگ امروز ما ،مبتنی بر جلوههای
محصوالت بصری است که میبایست در برابر آنها صاحب سواد بصری باشیم تا بتوانیم کارکرد
منطقی و تنگاتنگی آنها را در جهان معاصر از خود ارائه دهیم .مثالً امروز ،اغلب ما اخبار و اطالعات
مورد نیاز خود را بیشتر از تلویریون دریافت میکنیم تا از روزنامه .تلویزیون ،همچنان که مشکل
میتوان گفت ،یک رسانه بصری مطلقاً ضروری است که منحصراً با تصاویر کار میکند .کافیاست
رویدادهای اخیر جهان را به یاد بیاورید و احتماالً به سبک تلویزیون آن را در ذهن خواهید دید :به
لیموزین روباز کندی 1با کاروان مالزمین موتوسوار در اطرافش در داالس ،به زنان قربانی خشونت در
اتیوپی با چشمانی کشاد شده و خیره ،به دو خط موازی به جا مانده بر آسمان از فضاپیمای چلنجر،
به تجمع سوگواران در تشییع جنازه دایانا ،شاهدخت ولز ،2و به برخورد شعلهوار هواپیمای ربوده
شده با برجهای تجارت جهانی.
تلویزیون بر پایه تصاویر ساخته شده است .تولیدکنندگان برنامههای تلویزیونی این را میدانند ،و
همچنین سیاستمداران هم از قدرت آن آگاهند .هنگامیکه بخواهند مردم را به کاری ترغیب کنند
حتماً آن را با نیروی تلویزیون انجام میدهند .همان کاری که نخستین بار در 61ستادهای تبلیغاتی
نامزدهای ریاستجمهوری از آن بهعنوان یک رسانه جدید بهره گرفتند .حدود یکصد میلیون
امریکایی تماشاگر مجموعه داستانهایی بودند که بین ریچارد نیکسون و جان اف کندی در حال
وقوع بودند .کندی در تلویزیون بهتر به نظر میرسید ،و اغلب تماشاگران فکر میکردند که او پیروز
مناظرههای انتخاباتی شده و از این رو مشکلی وجود نداشت و در انتخابات نیز پیروز شد.
شاید امروز برای ما عجیب به نظر برسد که اصالً در این ماجرا چیز فوقالعادهای هم وجود داشته
باشد .آن انتخاباتها که مناقشات آنها در تلویزیون نمایش داده شد دیگر امروزه چیز پیش پا
افتادهای است .اینها فقط یک مشت مناظرههای پرخرج و شُسته رُفته هستند که از تلویزیون پخش
میشوند .کاندیدها (و رسانههای هواخواه آنها) نیز از اهمیت ساعات پر بیننده آگاه هستند .هیئت
1
Kennedy
2
Diana, Princess of Wales
تحریریه از تکتک تصاویر به بهترین شکل استفاده میکنند تا در اخبار شبانگاهی با یکدیگر رقایت
کنند .یک محصول بصری خوب و سازماندهی شده ،نه فقط شبکههای منتخب را برمیگزیند ،بلکه
همچنین میتواند یک پیغام بزرگ را در حجم بسیار فشردهای ارائه دهد.
البته این کار همیشه هم جواب نمیدهد .نامزد دموکرات انتخابات ریاست جمهوری مایکل
دوکاکیس 1تالش کرد تا تصویری محکم و قدرتمند از خود ارائه دهد .او در خالل فعالیتهای
انتخاباتی 6تصاویری از خود منتشر کرد که در آن سوار بر تانک بود .متأسفانه رأیدهندگان
حالت او را با آن کالهخود جنگی بزرگ که بندهایش یادآور گوشهای آویخته شخصیتهای
کارتونی بود را مسخره یافتند :او شکست خود .در بریتانیا نیل کیناک 2رهبر حزب کارگر در 6
تالش کرد تا با قدم زدن با سر و وضع عادی و غیررسمی در کنارۀ ساحل تقلیدی سرسری از شیوه
تبلیغاتی کندی را تکرار کند ،اما متأسفانه آنچه که مخاطبین او در تلویزیون دیدند فقط این بود که
احمقانه در کنار آب جست و خیز میکرد .این تصاویر باعث عدم محبوبیت او شد ،و به همین دلیل
هرگز نخستوزیر نشد .درست یا غلط ،فرهنگ بصری بخش مهمی از فرایند دموکراتیک را تشکیل
میدهد.
کشمکشهای بینالمللی نیز به همین شکل با جهان تصویری درآمیختهاند .خیلی بیشتر از آن که
عکاسی به وجود بیاید ،این امری عادی برای نقاشان بود که از صحنههای جنگ نقاشی میکردند ـ
غالباً برای خشنودی و سربلندی جناح پیروز .بعدها ،نقاشان رسمی جنگها طراحی و نقاشی پردههای
خود را در محل انجام میدادند و سپس اثر آنان به صورت گراور تولید و کلیشۀ آنها جهت چاپ در
روزنامهها ساخته میشدند .با ظهور پدیدۀ عکاسی خبری ،مردم برای اولینبار توانستند جنگ را
بهطور واقعی مشاهده کنند .عکسهای خاصی تبدیل به شمایلهای مهمی شدند .برای مثال ،گروهی
از تفنگداران دریایی امریکا که پرچم خود را در ایوُجیما 3افراشتند ،در حالیکه دختر گمنامی برنه و
هراسان در جادهای در ویتنام دواندوان در حال فرار است؛ تبدیل شد به یکی از ماندگارترین تصاویر
جنگ جهانی دوم .احتماالً همه ما قادریم این تصاویر را بارها و بارها در ذهن خودبازآفرینی کنیم و
همچنان که این مطالب را میخوانیم در ذهن خود آن را مشاهده میکنیم؛ تصاویری که کم و بیش
فشردهای از بسیاری از احساسات متنافض را در خود دارند .البته بگذریم که این یک کلیشه است که
گفته شده یک عکس گویاتر از هزار کلمه است ،اما مشکل اینجاست که کلیشهها ندرتاً حقیقی
1
Michael S. Dukakis
2
Neil Kinnock
3
Iwo Jima
6
هستند .اما یکی از عجایب تصاویر ،به ویژه همانطوری که در فصل دوم خواهیم دید ،این است که
زمانی مورد لزوم واقع میشوند که کلمات دیگر کفایت نمیکند.
جنگ خلیج فارس در 66از این جهت شایان توجه بود که نه تنها عکسهایی از آن در اختیار
بودند بلکه پخش زندۀ آن نیز برای مخاطبان در سرتاسر دنیا قابل مشاهده بود .اما چیزی که این بار
در این تصاویر بهطور همزمان برای طرفین هر دو جناح متخاصم اهمیت داشت ،این بود که طرفین به
دنبال جلب اذهان عمومی ،نه فقط برای حمایت از انگیزشهای خود ،بلکه برای ترغیب آنان به کسب
باورهای مشترک در جهت همان انگیزشها بود .مثالً ائتالف نیروهای فالن حزب ،فیلم صحنههای
نبرد و بمباران را بدون حذف و تدوین منتشر میکردند و در آنها نشان میدادند که موشکها چگونه
از طریق ردیابی دودکشهای حرارتی اهداف دشمن تعقیب و منهدم میکردند (و البته ما همچنان
قادریم این صحنهها را در ذهن خود بازآفرینی کنیم) .مشابه همین صحنهها مجدداً در حملههای
هوایی به افغانستان در 11نیز تکرار شد.
بحران کوزوُو 1در 666نیز همینگونه بود :یک نبرد برای فکر و روح بینالملل ـ که البته افزون
بر آن ،یک کشمکش دردناک نظامی برای آنهایی که مستقیماً درگیر آن بودند .چنانچه اشاره شد ،یک
جنگ تبلیغاتی سیاسی نیز در عرصه تصویر بوقوع پیوست .اما در حالیکه مسئوالن نظامی از این
فرصت استفاده میکردند و دامنه جنگ تصاویر را به خلیج فارس میکشاندند ،مقامات در کوزوو
خود را در برابر حمالت رسانهها یافتند ،و اکنون اذهان عمومی تحت تأثیر این کشمکش بصری قرار
گرفته بود .پیتر اسنو 2خبرنگار تلویزیون بریتانیا ،نسبت به ادعاهای نیروهای ائتالف درباره سبعیت و
بیرحمی صربها 3بدبین بود .و از این رو پیوسته از سخنگوی نیروهای ناتو 4سؤال میکرد :تصاویر
کجا هستند؟ عکسها را به ما نشان بدهید! به عبارت دیگر ،فرهنگ بصری تا بدانجا پیش رفته و وارد
مرحلهای شده که دیگر عبارت «به نقل از یک مقام رسمی ناتو» برای رسانههای بریتانیا کفایت
نمیکند .رسانهها مدرک میخواهند ،رسانهها عکس میخواهند.
علیرغم برتری ظاهری تلویزیون ،سینما ،و دیگر رسانههای مرتبط با آنها ،عکسهایی که جهان ما
را به تصویر میکشند لزوماً عکسهای متحرک نیستند .روزنامه و مجله و عکس کماکان اهمیت خود
را حفظ کردهاند و هنوز استوار و ثابت و قدرتمند در برابر تصاویر متحرک زودگذر و ناپایدار،
ایستادگی میکنند .به هر جهت ،درست مثل تلویزیون ،تصاویر نیز بیهیچ دلیل خاصی نسبت به
1
Kosovo
2
Peter Snow
3
Serbians
4
NATO
1
کلمات جایگاه ثانویه دارند .سردبیران روزنامهها این را میدانند؛ تصاویر بزرگ از رویدادها همواره در
باالی صفحه اول قرار میگیرند تا به در هنگام تماشای سکوی روزنامهها در کیوسک فروش نشریات
توجه ما را به خود جلب کنند .کمتر کسی میتواند اهمیت و نیروی عکس روی جلد مجله را انکار
کند ،فرقی هم نمیکند که محتوای آن مُد باشد یا مضامین وزینتر .به هر تقدیر ،تصاویر و پیامهای
بصری به هیچ وجه محدود به رسانههای جدید نمیشوند .آنها بهطور روزمره در پیامهای آگهی،
بستهبندیهای کاال ،اسکناسها ،و جلد سیدیها ما را احاطه کردهاند .فارق از اینکه که مثل
عکسهای آلبوم خانوادگی غیررسمی باشند ،یا همچون آثار هنری فاخر و تأثیرگذار .این تصاویر
همواره پیامی برای ما در خود دارند.
سعی کنید جهانی را بدون فرهنگ بصری مجسم کنید :غیرممکن است .اگر تردیدی در این دارید،
فقط سعی کنید چشمهای خود را برای یک ساعت ببندید یا در خیابان قدم بزنید و تالش کنید تا از
هر آنچه که در ارتباطات بصری مشاهده میکنید ،برای هر یک یادداشتی ذهنی به وجود آورید و
سپس سعی کنید تا خاطره آن قدمزنی کوتاه را بدون تصاویر بصری تکرار کنید .پس فرهنگ بصری
محدود به موزهها و امتیوی 1نمیشود .در حقیقت فرهنگ بصری بخشی از تمام تصمیمگیریهای
ماست و اهمیت آن کمتر از کسی که برای حکمرانی کردن خود برمیگزینیم نیست .و درست به
همان اندازه ،و گاهی هم به همان اندازه که کدام صبحانه را انتخاب کنیم کماهمیت است .اگر نتوانیم
فرهنگ بصری را قرائت کنیم ،مورد ترحم کسانی واقع میشویم که آن را از طرف ما نوشتهاند.
پس اجازه دهید به مفهوم سواد بصری برگردیم .اگر یک صفحه حاوی متن نوشتاری در اختیار ما
گذاشته شود ،ما به سادگی آن را میخوانیم و به کار میبندیم .میتوانیم از مطالب آن یادداشت
برداریم و سبک و ساختار آن را به خاطر بسپاریم .ما میتوانیم نکات ادبی و معانی آن را به هنگام
مباحثه به خوبی مشخص کنیم و به واسطه آنها نقطهنظرات نویسنده را درک و برای دیگران بازگو
کنیم .همچنین میتوانیم یک چنین متونی را مورد نقد و تجزیه تحلیل قرار دهیم .اگر یک قرارداد
حقوقی باشد نسخه کوچکی از آن را نگه میداریم ،اگر مربوط به فروش کاال باشد در آن به دنبال
عبارات مکرآمیز و گمراه کننده میگردیم ،مثل «شانس برنده شدن» یا «صرفهجویی تا »%1تا دقیقاً
بفهمیم که چه چیزی را به ما پیشنهاد میکند .در این نوع متون با همان اندازه که به عبارت آورده شده
دقت میکنیم ،به عبارات گفته نشده هم توجه داریم .در مواجهه با آنها میپرسیم که نگارنده فالن
متن خاص کیست و چگونه و به چه طریقی مضمونی که تالش میکند بگوید را اعمال میکند.
1
MTV
البته در تأویل مفاهیم متون نوشتاری تفاوتهایی را نیز میبینیم .هرکس که نوشتههای الیوت،
شکسپیر ،یا انجیل را خوانده باشد این تفاوتها را درک خواهد کرد .به هر حال اختالف نظرات ما بر
مبنای تحلیلها و هر آنچه که از محتوای کلمات دریافت میکنیم شکل میگیرد و مجموع آنها بیان
کلی متن را به ما میدهد .این چیزی است که ما در آن به خوبی تبحر داریم ،چرا که برای این کار
آموزش دیدهایم و همچنان پیوسته در حال تمرین نیز هستیم .اما چند نفر از ما قادریم همین منطق و
دقت را که در مورد متون نوشتاری به کار میبریم ،در متون تصویری نیز اعمال کنیم؟
در اینجا بسیار مهم است که تأکید کنیم که هر آنچه که در اینجا گفته شد لزوماً به این معنی نیست
که ما باید تحلیلهای ادبی و متنی را به خاطر تحلیلهای بصری دست کم یا نادیده بگیریم .برخالف
این نکته که ارتباطات بصری امروزه برتری دارند ،اما همچنان به کلمات نیز احتیاج داریم و الزم
است که آگاه باشیم که چگونه آنها را قرائت کنیم هم در معنای عام و هم در معنای خاص آنها.
همچنین میتوان دید که چه مقدار از متون تصویری رسانههای جدید ،امروزه با کلمات درآمیختهاند
(در فصل نهایی بیشتر در این خصوص خواهید خواند) که بتواند پیامهای چند الیه را بازتاب دهند.
بنابراین مستلزم توجه و بازآموزی هستند.
این مقدمه با یک ادعای بحثانگیز در باب «بیسوادی بصری» که تعمداً در اینجا گنجانده شده
شروع شد .بیتردید ،همه خوانندگان خواهند گفت که همه ما در این جهان تصویری در حال رشد،
کامالً از سواد بصری برخورداریم .اما نکته اینجاست که اصالً این طور نیست .بهطور قطع ،همه ما
مشاهدهگران آزموده و باتجربهای هستیم که پیوسته بارها و بارها در برابر متون تصویری قرار
گرفتهایم .اما بخش مهمی از این تجربیات ،بیشتر بر پایه عادتهای شکل گرفتهاند تا تحلیلهای
موشکافانه .همه ما بیش از حد مغروریم که بخواهیم بپذیریم که سواد بصری امری منفعل و کنشپذیر
است تا فعال و جستجوطلب .ما بیش از حد خود را جدی گرفتهایم و (به تَبع آن) چیزهای زیادی
برای ما نادید باقی مانده است .به جای اینکه به سادگی آنچه را که میخواهی قرائت کنیم میبایست
به طرز فعالتری به این فکر کنیم که «چگونه» میبایست تصاویر را قرائت کرد و این نکته که چطور
میتوانیم قرائت متفاوتی داشته باشیم .دخیل کردن نوعی ساختار و خودآگاهی در این فرایند بهترین
اقدام اولیه برای شروع خواهد بود.
جهان تصویری فقط یک جهان مدرن نیست .برای رجعت به سواد بصری ،به طرق گوناگونی
مهارتهایی را کشف میکنیم که نیاکان فرهنگی ما بهتر میدانستهاند .مثالً پنج قرن پیش ،ساکنان
غرب اروپا قادر بودند تا از طریق مشاهده جزئیات لباس و وضعیت ظاهری یکدیگر ،بالدرنگ طبقه
اجتماعی هم را تشخیص دهند .و در عین حال نیز قادر بودند با تیزهوشی و دقت دید فوقالعادهای
که دانشجویان معاصر ما را شرمسار میکند ،نقاشیهای مذهبی را تأویل و تفسیر کنند .در امریکای
شمالی ،قبایل بومی یکدیگر را از جزئیات خاص هنر و اشیاء آئینی بازشناسایی میکردند .غنایی در
مفهوم که امروزه دیگر کاربرد آن منسوخ شده و جای خود را به الگوها و طرحهای صِرف داده.
پیوسته میبایست به یاد بیاوریم که عبارات چاپی از نظر فرهنگی یک پدیده جدید هستند .توجه به
این نکته بسیار با همیت است که البته ،الزم است مجددا تأکید کنیم که سواد بصری یک سنت
تاریخی و دارای ریشههای بنیادی است که گذشتۀ تاریخی آن بر بسیاری از اسلوبهای «قرائت» سایه
افکنده .چنان که گورگی کپش 1در 6در کتاب آموزش ژرف بینی 2این نظریه را پیش نهاده که ما
میبایست به ریشههای خود رجعت کنیم ...میبایست بینایی خود را از نو تربیت کنیم.
این کتاب با شش بخش شروع میشود که بر پایه استراتژی تحلیل متونِ تصویری بنا شده .به
عبارت دیگر ،در این بخشها شش روش متفاوت برای نگاه کردن به ما معرفی شده است .بخش اول
بر روی نگاه کردن به محتوای اثر هنری تمرکز کرده و ما شمایل نگاری را مورد مطالعه قرار خواهیم
داد .چهرهنگاری خیرهکننده عروسی سده پانزدهم نخستین مثال ما خواهد بود و نشان خواهیم داد که
شمایل نگاری لزوماً محدود به گذشته نیست :یک جلد سیدی بیتلز 3محور گفتگوی ما خواهد بود.
در بخش دوم ،جلوتر خواهیم رفت و روشی در نگاه کردن را فراخواهیم گرفت که در آن ،در یک
متن تصویری تمرکز اصلی به جای محتوا بر روی فرمها است .گفتگوی ما در این بخش بر روی
مثالهای چالشبرانگیزی برگرفته از آثار هنرمندان انتزاعی امریکا خواهد بود ـ هنرمندانی که
مشکالت زندگیشان با فصاحت و شیوایی در آثارشان بازتاب پیدا کرده.
چنانچه کسی فکر کرده باشد که این کتاب قرار است یکسره درباره تاریخهنر باشد ،حیرتزده
خواهد شد وقتی دریابد که تاریخهنر سنتی فقط یک بخش از این کتاب را اشغال کرده است و این
همان بخش سوم است که در آن نگاهی خواهیم کرد به نقاشی پرشور پیکاسو و یک نقاشی
بحثبرانگیز از رامبرانت تا به ما کمک کنند تا در یک نگاهِ واحد هم مفید بودن و هم محدودیتهای
تاریخهنر در قرائت متون تصویری را از نظر بگذرانیم.
در یک رویارویی غضبناک نسبت رویکرد مبتنی بر تاریخهنر ،برخی از نظریهپردازان متأخر با
تأویلها و نفسیرهای پندارشناسانه خود از گنجینههای آثار هنری ،سنتگرایانی که مدعی شده بودند
که چنین متونی طرز تلقیهای اجتماع درباره طبقه ،نژاد ،جنسیت و ثروت را در جای خود مقرر
کردهاند را برانگیختهاند .در فصل چهارم ،ما با نگاهی به یکی از بحثبرانگیزترین نویسندههای این
1
Gyorgy Kepes
2
Education of Vision
3
Beatles
دوره شروع میکنیم ،و دیدگاههای او و رقیبانش را در برابر هم قرار میدهیم :این صحنه میدان نبرد
دو نقاشی مشهور از دوران طالیی هلند است .سپس مجادله را با محک زدن به رویکرد جنسیتی در
مطالعات فیلم و نهایتاً یک الگوی جامعهشناختی پیش خواهیم برد و چگونگی شرایطی که در آن
متون فرهنگی تولید میشدهاند را از نظر خواهیم گذراند.
در فصل پنجم ،همچون فصل پیشین آن ،مطالعه پیچیدهای از عالیم و نشانههای رمزی را آغاز
خواهیم کرد و نشان خواهیم داد که چگونه این مباحثات معبر بسیار سودمندی را برای مشاهده
فرهنگ عامه در پیش روی ما خواهد گشود .خواهیم دید که چگونه این رویکرد هم پیامهای از پیش
تعیین شده و هم پیامهای اتفاقی در تبلیغات را عیان میکند.
بخش در مجموع حاوی رویکردی تحلیلی و چندالیه برای کشف مفهوم متون بصری است .با
در نظر گرفتن این نکته که همواره خواهیم توانست واژه «مفهوم» را گسترش دهیم ،ششمین فصل این
بخش را با این پرسش چالشبرانگیز درباره معنی «فرهنگ» بهطور کلی ،به پایان میبریم.
بخش بر روی نظریههای عمومی در باب تحلیل فرمهای خاصِ رسانهها تمرکز دارد .به هر
تقدیر ،این بخش با پرسشهای تئوری پررنگ هم شده .مثال :رابطه فرهنگ بصری ،هم با واقعیت و
هم با فرهنگ عمومی در معنای وسیعتر که محتوای آن را بازتاب میدهد چیست؟
بخش دوم کتاب را با مبحثی آغاز میکنیم که طراحیها ،چاپهای دستی ،و نقاشی را میآزماید .و
این پرسش را در پیش روی خواننده قرار میدهد که چگونه ما یاد میگیریم که طراحی و نقاشی
کنیم .و این نکته را مورد بحث و تحلیل قرار میدهد که میزان قابل توجهی از آنچه که در آثار ما
واقعنمایانه است ،به سادگی و فقط تحت قواعدی که میآموزیم شکل میگیرند .همچنین این پرسش
را مطرح میکند که در هنرهای زیبا ،و بویژه در قالب سنتی آن ،تا چه میزان ترفندهای هنرمندانه به
کار برده میشود تا توهم واقعیت را به ما انتقال دهند .بهعنوان یک پروژه مطالعاتی مستقل ،نگاهی
دوباره خواهیم کرد به طراحیهای کودکانه خود در ایام جوانی.
باب هشتم نگاهی عمیق به عکاسی و عجایب آن دارد و اینکه چطور این رسانۀ واقعگرا قادر است
بهعنوان یک شاخه هنری نیز نمود پیدا کند .در عکاسی نقش فردیت و عاملت ،بطور همزمان با خلق
تألیفوار مورد ژرفنگری قرار گرفته و این پرسش را مطرح میکند که چطور دوربین قادر است
تصاویری را تولید کند که بیغرض و عاری از تعصب هستند؛ ولی در عین حال دارای مقصود و
هدفی عینی نیز هستند :درست همانطوری که از ابتدا بودهاند .عکسِ معروف دوروتیا لنگ 1از یک
مادر مهاجر در دوران رکود بزرگ ،2یک نمونه عالی در اخیار ما میگذارد.
1
Dorothea Lange
2
Great Depression
از طریق عکاسی ،به فرایند فیلم راه پیدا میکنیم .در باب نهم درمییابیم که فیلم نیز درست مثل
ادبیات ،شامل طیف وسیعی از مبانی رفتارها و اسلوبها است که دربرگیرنده فرمها و روایتگریها در
ساختارهای گوناگون است .درمییابیم که برخالف ارتباط نزدیک فیلم با تئاتر ،فیلم قادر است از
مرزهای زمان و مکان فراتر رود .فیلم کالسیک استنلی کوبریک 1درخشش 2مثال خوبی برای این
مبحث است .کشف خواهیم کرد که سینما بسیار فراتر از یک سری تصاویر متحرک ساده است.
تلویزیون که رسانهای است که همه ما ساعتهای زیادی را صرف تماشای آن میکنیم ،محور
بحث در باب دهم است .ولی در خالل این مبحث درمییابیم که بخش قابل مالحظهای از آنچه که
تلویزیون به ما میگوید درباره خود ماست .اگرچه ،میبایست بیاموزیم که تلویزیون لزوماً بازتاب
مستقیم و دقیق زندگی ما نیست .کمدی خانوادگی نمایش کازبی 3مثالی است که در رمزگشائی این
مبحث مورد استفاده قرار گرفته.
واپسین فصل کتاب ما کامالً بهروزرسانی شده و به رسانههای جدید 4اختصاص یافته .ویدئو،
دیویدی ،5چندرسانهایها ،6کامپیوتر و فناوری دیجیتال تغییراتی در پیرامون ما به وجود آوردهاند که
به استادان رنسانس طعنه میزنند ،همان استادانی که این مطالعات ما از آنان آغاز شد .در این واپسین
بخش ،مثالهایی که صفحات وب 7و یک نماهنگ 8از آیرواسمیت 9مثال آورده شدهاند تا موضوع
گفتگو روشنتر شود .اما هنگامیکه تمام مباحث به این نقطه سرازیر میشوند .واقعاً چقدر تغییر ایجاد
شد؟ آیا این رسانههای جدید مستلزم یک استراتژی تحلیلی جدید نیز هستند؟ آیا آنها چالش
جدیدی را در پیش روی ما قرار میدهند و پنداشت ما از واقعیت ،بازنمایی و فرهنگ بصری را
دگرگون میکنند؟
پس در اینجا ،بهطور همزمان یک پیشروندگی و یک تقارن وجود دارد که با مطالعه متون
تصویری نسبتاً ساده ،ثابت ،و دوبعدی آغاز میکنیم و سپس در ادامه آنها را به سوی گفتمانهای
پیچیدهتر و درهمتنیدهتر و قالبهای چندرسانهای پیش میبریم .تعالی فزایندۀ استراتژی تحلیل آثار
بهعنوان بخشی از این پیشرفت در مرکز توجه دقیق ما بوده است .ما با اتکا و ایستادن در مرز درحال
پیشروی رسانههای جدید ،مطلب را به انتها میبریم و نگاهی دوباره به چگونگی میزان تغییری که
1
Stanley Kubrick
2
The Shining
3
The Cosby Show
4
New Media
5
DVD
6
Multimedia
7
World Wide Web
8
music-video
9
Aerosmith
بواسطه آن حاصل شده میکنیم .و اینکه چقدر از آن همچنان باقی مانده و هنوز در جهان تصویری ما
پابرجاست.
در راستای این مسیر ،با برخی از نویسندهگان کالسیک و نوشتههای آنان درباب تحلیل بصری
آشنا میشویم .هدف این است که به مبناها رجوع کنیم .قصد ما این است که با رویکردهای ویژه به
متون ذاتی رجعت کنیم و آنگاه خواهیم دید که این اسناد و مراجع که امروزه بیشتر فقط برای اشاره
به گذشته از آنها یاد میشوند ،با شروع از آغاز ،به جای آن که ما را غرق در پیشرفتهای عالی اخیر
کنند ،تمرکز ما بر روی مباحثات بنیادین در رویکردهای خاص را سبب میشوند .از هر چیز که
بگذریم ،زمینه مباحثات میبایست در «زمینه »1آغاز شوند.
هر فصل با یک متن در کادر آغاز میشود که حاوی خالصهای از چشماندازی است که آن فصل
به آن اختصاص یافته .مقصود این کادر این است که به خواننده کمک کند تا ذهن خود را قبل از
مطالعه متن اصلی و ورود به جزئیات و یا حتی روایتهای گسترش تئوریها و یا رویکردها با آنها
هماهنگ کند .در پایان هر فصل ،منابع دیگری برای مطالعه افزون بر این نوشتار پیشنهاد شده است که
میتوانید قبل از ورود به فصل بعدی آنها را مطالعه کنید .در اینجا هدف این نیست که همهچیز را به
صورت خالصه و کوتهوار به نحوی که همیشه درباب تحلیلهای بصری آورده شده ،ارائه دهیم .بلکه
بیشتر هدف این است که راهی برای معرفی روشهای بنیادین تفکر در مورد جهان بصری را معرفی
کنیم.
اگر در یک جهان تصویری زندگی کنیم ،آموزش برای کسب سواد بصری ،یک دانش لوکس و
تجملی نیست :بلکه یک ضرورت است .این کتاب فقط سرآغازی برای باز شدن چشمهای ما است.
1
Groundings
بخش
تئوری
1
شمایلشناسی
این فصل رویکردی در تحلیل فرهنگ بصری را به ما معرفی میکند که تمرکز آن بر محور
مضمونی یا محتوایی متون بصری است .در این رویکرد درخواهیم یافت که چطور میتوانیم با
ممارست و با اتکا به خود ،و خرد و درایت خود که در نهاد ما وجود دارد ،تدبیراندیشی
سازمانیافتهای بکنیم .اگرچه ،گاه هنگامیکه حجم عظیمی از محتوا را در یک اثر مییابیم ،درک
آن بسیار پیچیدهتر خواهد شد و حتی گاهی این پیچیدگیها در بخشهای نمادین اثر پنهان
میمانند و آنها را در قالب اشیا روزمره در نگاه ما جلوه میدهند .گاهی هم «مفهوم» در یک اثر
کامالً مستتر است و ممکن نیست که در نگاه اول آن را بازشناخت؛ به ویژه هنگامیکه به آثاری
رجوع میکنیم که صدها یا هزارها سال پیش تولید شدهاند .برای کمک به برقراری یک ساختار
تحلیلی در رابطه با تصاویر چالش برانگیز ،از نظامی پیروی خواهیم کرد که توسط شمایلشناس
مشهور اروین پانوفسکی پایهگذاری شده .در این معبر نگاهی خواهیم داشت به مثالهای
گوناگونی رجوع خواهیم کرد که دامنۀای از نقاشیهای رنسانس شمالی تا جلد سیدی بیتلز را
شامل میشود .این گذر ،نه تنها به رمزگشائی مفهوم متون تصویری برگزیدۀ ما کمک خواهد کرد؛
بلکه همچنین کمک خواهد کرد تا مزایا و مضرات رویکرد شمایل شناسانه در کشف مفهوم
فرهنگ بصری را نیز در یابیم.
1
Iconology
وقتی به یک نقاشی نگاه میکنیم ،اولین ـ و البته سادهترین ـ چیزی که مشاهده میکنیم محتوای آن
است .هنگام نگاه کردن تالش میکنیم تا ببینیم این اثر درباره چیست یا چه چیزی در آن نشان داده
شده .این نقطه خوبی برای شروع است (بقول دایلن توماس 1در نمایشنامه زیر درخت شیر )2هرگز
نباید در همان آغاز ،از شروع کردن بهراسیم.
با نقاشیهای سادهای همچون گاری علوفه 3اثر معروف جان کانستبل 4در ،به سرعت
درخواهیم یافت که مضمون اثر چه قرار است باشد (تصویر شماره .)کافی است که فقط به
نشانههای موجود در نقاشی نگاه کنیم .منظرهای شامل یک صحنه کامالً روستایی در یک روز تابستان
که خورشید در حال تابیدن است و درختان پربار و برگ هستند .کیفیت نور به ما میگوید که صحنه
وسط روز یا بعدازظهر است .همچنین ،به نظر میرسد که اندکی باد نیز در وزش است ،گرچه ابرهای
آسمان نیز احتمال باران را نوید میدهند .هوا گرم به نظر میرسد و رودخانه آرام است ،و مردان در
وسط تصویر پیراهن آستین بلند پوشیدهاند .در وسط تصویر یک گاری اسبی دیده میشود که توسط
همان دو مرد با پیراهنهای آستین بلند در حال عبور از رودخانه است و گویی که حال گذشتن از
گدار آب و رو به دشتهای دور دست در حرکتاند و از ما در حال دور شدن هستند و یک سگ
کوچک در کناره رودخانه نزدیک به جایی که ما ایستادهایم نظارهگر آنهاست .در سمت چپ تصویر
یک ساختمان قرار دارد که رو به سمت آب واقع شده است .احتماالً آنجا یک آسیاب است .اما
نشانههای اندکی از فعالیت در آن به چشم میخورد ،البته به جز دود باریکی که از دودکش آن در
حال خارج شدن است .اگر با دقت نگاه کنیم ،خواهیم دید که زنی در محوطه خارج ساختمان در
حال شستن چیزی در رودخانه است .ساختمان به نظر نمیرسد که اخیراً تعمیر شده باشد .گاری
خالی است (به جز مردان) پس میتوان حدس زد که دارد میرود تا چیزی را بیاورد :احتماالً علوفه،
از سرزمینهای آنطرف رودخانه ،جایی که مردانی در دوردست در حال کار هستند .در آنطرف دشت
وسیع ،گاری دیگری در حال بار زدن است .بهطور قطع گاریچی وسطی عجله خاصی هم ندارد .او
با حرکتی آهسته در حال رفتن است و هیچ نشانهای از پراکنده شدن آب توسط چرخ گاری به چشم
نمیخورد .گاریچی نه در حالت ایستاده ،بلکه نشسته است .از گاری اسبی (به جای تراکتور) ،از
ظاهر رنگ و رو رفته آسیاب آبی ،از لباس مردان و از نبود کابلهای تلفن ،دکل برق ،جاده و پل
میتوانیم نتیجهگیری کنیم که این صحنه تقریباً مربوط به دویست سال پیش است.
1
Dylan Thomas
2
Under Milk Wood
3
The Haywain
4
John Constable
6
تا اینجا سه نکته برای گفتن وجود دارد :نخست اینکه ،آنچه که انجام دادیم ابداً دشوار نبود .برای
این کار نیازی به تحصیل در تاریخ یا تئوری هنر نداریم .واقعیت این است که هرآنچه که در این
تفسیر گفته شد ،برخاسته از عقل سلیم و قوای استنتاجی بوده .دوم اینکه ،آنچه را که انجام دادیم فقط
از روی قرائن قابل مشاهده تصویر انجام دادیم .برای این کار مجبور نبودیم تا دوران زندگی هنرمند
را مطالعه کنیم یا اینکه تحقیق کنیم ببینیم «گاری علوفه» چیست (در حقیقت یک گاری است که برای
حمل علوفه طراحی شده) تا بواسطه آن نقاشی را درک کنیم .فقط با اتکا به عقل خودمان اقدام کردیم
و تمامی یافتههای ما در نوع خود معقول و قابل قبول هستند .اینها ما را به نکته سوم میرسانند :پرده
گاری علوفه کانستیل یک اثر نسبتاً ساده است که محتوای آن همان چیزی است که مشاهده میکنیم.
در اینجا اثری از پرواز تخیالت نیست؛ گویا او فقط یک صحنه واقعگرایانه را بازآفرینی کرده.
صحنهای که شاید اگر خود ما هم در در آن مکان میایستادیم دقیقا ًهمان را میدیدیم .این یک
اثر دلچسب و نسبتاً بیتوقع است که احتماالً محبوبیت خود را از طریق تقویمهای دیواری،
کارتهای تبریک ،و جعبههای شکالت بدست آورده ،درک آن ابداً دشوار نیست.
پس ،مشاهده نقاشیهایی از این دست مستلزم تحصیالت تاریخهنری نیست .تمام آنچه که
تماشای این اثر نیاز دارد اندکی عقل و درایت و یک نگاه مشتاق برای دیدن جزئیات است .این یک
کار کارآگاهی ساده است که بر اساس شواهد و قرائن قابل مشاهده انجام میشود.
همچون گاری علوفه ،به نقاشیهای بسیاری برمیخوریم که همین روش تحلیل برای آنها بسیار
کارآمد است ،بهویژه هنگامیکه از یک چنین فهرست همسنجی یا نظامی مشابه برای کشف
ناشناختههایشان استفاده میکنیم .این روش به ما کمک میکند تا با یک نظم و ترتیب ساختار درونی
آن را بازشناسی کنیم و اطمینان داشته باشیم که مشابه همین نتیجه حاصل خواهد شد.
حال تصور کنید ،که با یک نقاشی اسرارآمیز مواجه شدهایم که درباره آن هیچ نمیدانیم .هیچ
برچسبِ شناسۀ موزهای یا از آن کاتالوگهایی که نگارخانهها همراه آثار ارائه میدهند نیز در دست
نیست تا به ما کمک کند .مجبوریم خود شخصاً با اتکا به قدرت بینایی و شواهد و قرائن قابل
مشاهده این متن مرموز را قرائت کنیم.
نخست میتوانیم بپرسیم که این اثر چه نوع نقاشی است؟ نقاشیها غالباً بهطور سنتی ـ و گاه
برازنده ـ به گونهها و دستهبندیهای مختلفی تقسیم میشوند .بهعنوان مثال ،منظره 1یک صحنه فضای
باز است که قصد اصلی آن به تصویر کشیدن چیزیست که احتماالً امروزه به آن محیطزیست
میگوییم .ممکن است حاوی انسان نیز باشد ،شاید هم نباشد .اما اگر هم انسان در آن وجود داشته
1
Landscape
1
باشد فقط در نقش ثانویه در آن مشارکت دارند .چرا که محتوای اثر زمین و طبیعت آن است که در
مرکز توجه هنرمند بوده ،نه جمعیت آن .یک منظره لزوماً نمیبایست یک صحنه قدیمی ،یا روستایی
باشد؛ اگرچه امروزه به منظره نگاریهای مدرن با صحنه شهری منظره شهری 1میگویند .دوباره
یادآوری میکنم ،این گونه نقاشیها میتوانند حاوی انسان هم باشند ،میتوانند هم نباشند .همین
توصیف درباره ارتباط نزدیک منظرهنگاری و دریانگاری 2هم مصداق دارد .ممکن است در آنها
صخره و فانوس دریایی نیز باشد ،یا حتی کشتی ،ممکن است هم نباشد .نکته این است که در یک
دریانگاره مضمون اصلی آن میبایست دریا باشد.
از طرف دیگر ،یک پرتره 3تصویر یک شخص است .این تصویر میتواند تمام قد ،نیمتنه ،سر و
شانهها یا فقط صورت باشد .میتواند نوعی پس زمینه هم داشته باشد که مدل در برابر آن قرار گرفته
و چیزی را ،مثالً یک کتاب یا حتی یک جمجمه در دست نگهداشته باشد .میتواند بدون همه اینها
هم باشد .تمرکز اصلی روی بازنمایی خصوصیات چهره و شخصیت اوست .گاهی چندین نفر
همزمان در یک اثر قرار میگیرند (پرتره گروهی ،)4یا شخص مورد نظر سوار بر اسب است (پرتره
سوارکار .)5ندرتاً پرتره میتواند از یک حیوان باشد (مثل اسب یا گربهای که بسیار به او عالقهمند
هستید) اما اینها بیشتر تندیسسوارکار 6یا در گویش سادهتر نقاشیحیوانات 7خوانده میشوند .اگر
موضوع اثر (همچنان که اکنون درباره آن حرف میزنیم) لباس بر تن نداشته باشد ممکن است آن را
9
پرترهبرهنه 8بنامیم؛ اگر هم تمرکز اثر به جای چهره یا شخصیت بر روی اندام باشد را فقط برهنه
مینامیم.
طبیعت بیجان 10نیز یکی دیگر از گونههای قابل تشخیص است .این نوع آثار صَرف مطالعه بر
روی اشیاء بیجان مانند میوه ،گل و یا حتی لوازم منزل میشوند .چیزهایی که در این نوع آثار تصویر
میشوند ،لزوماً نمیبایست در نوع خود منحصربهفرد باشند .همچنانکه آثار طبیعت بیجان اغلب
حاوی اشیاء روزمره هستند .این امکان نیز وجود دارد که طبیعتبیجان را به شاخصههای فرعی
تقسیم کنیم مثل آثار گل( 11نقاشی از گلها) یا حتی حیوانات شکارشده( 1نقاشی از قرقاول و
1
cityscape or townscape
2
seascape
3
portrait
4
group portrait
5
mounted portrait
6
equestrian
7
animal paintings
8
nude portrait
9
nude
10
still life
11
floral
خرگوش کشته شده) .اگرچه نهایتاً همه اینها طبیعت بیجان هستند ،ولی برای پرهیز از سردرگمی و
گیجی بجاست که از گونۀ معروفی موسوم به نقاشی از صحنههای زندگی 2نیز یاد کنیم .در اغلب این
نقاشیها مضمون اصلی محلی است ،اما هرگز نمیتواند حاوی صحنه انفجار و از هم پاشیدن باشد.
نقاشی از صحنههای زندگی کمتر از منظرهنگاری ،پرتره ،و طبیعت بیجان متداول است اما ارزش این
را دارد که با توضیح آن از خلط مبحث بین نقاشی ژانر و ژانر نقاشی شویم.
تشابه اصطالحات چندان کمک کننده نیستند؛ بنابراین گاهی الزم است که توضیخ داده شوند.
البته ،تشابه اصطالحات تنها مشکل در توصیف گونههای نقاشی نیست .خود اصطالحات نیز گاه
میتوانند بهطور غلط در مورد طبقهبندیهای خاصی بهکار روند .مثالً آیا یک منظرهنگاره دریانگاره
خوانده میشود یا یک پرتره گروهی با نقاشی از جمعیت 3اشتباه میشود؟ همچنین آیا ممکن نیست
خصوصیات طبیعتبیجان در یک نقاشی از صحنههای زندگی پیدا شود؟ و در مورد طبقهبندیهایی
که در مورد آنها صحبت نکردیم مثل صحنههای داخلی 4یا صحنههای جنگ 5چطور؟ خب،
طبقهبندی کردن آثار نقاشی یک دانش دقیق نیست ،ساده هم نیست .اگرچه گسترۀ طبقهبندی که بتوان
بالدرنگ آنها را شناسایی و در جای خود نشاند بسیار وسیع است ،ولی مفیدترین نقطه برای شروع
هنگامیست که شروع به توصیف نقاشی میکنیم .اگر به شواهد و مدرک نیاز پیدا کردیم ،شایان توجه
خواهد بود که چگونه بسیاری از آثار بدواً ممکن است به سادگی و فقط در طبقهبندیهای ابتدایی
تقسیم شوند .باری ،حتماً به یاد بیاورید که طبقهبندیهای ابتدایی بهترین دستیاران برای کمک به ما
هستند و کمتر ما را گمراه میکنند.
دوم اینکه ،هنگام مواجه با یک نقاشی برای بار نخست ،فقط میتوانیم بپرسیم که چه چیزی در آن
نمایش داده شده است .اگر یک پرتره است ،مثالً ،آیا مدلِ نقاشی زن است یا مرد؟ جوان است یا پیر؟
میتوانیم سن شخصی که در پرتره قرار دارد را تخمین بزنیم ،درست مثل اینکه گویی شخصی در
قطار مقابل ما نشسته .آیا موی او خاکستری است یا اصالً مو ندارد؟ آیا چهره او چین و چروک دارد؟
خطوط خنده او قوی عمیق هستند یا فقط چهرهای بشاش دارد؟ آیا ریش و سبیل دارد؟ هم به گردن
و هم به دستان او نگاه کنید .همچنین میتوانیم یک حدس در باب نژاد و قومیت او بزنیم ـ مثالً آیا او
آسیایی ،قفقازی یا افریقایی بهنظر میآید؟ حالت چهره او چگونه است :صمیمی ،مغرور ،غمگین ،با
ابهت؟ سپس نگاه کنید ببینید که چه بر تن دارد .به جزئیات دقت کنید .از لباس او چه حدسی درباره
1
game pieces
2
genre painting
3
crowd scene
4
interiors
5
battle scene
نوع و روش زندگیاش ،شغلش ،طبقه اجتماعیاش میتوان زد؟ همانطور که قبالً هم گفتم ،گویی که
شخصی در قطار جلوی شما نشسته (همه ما این کار را کردهایم!) .به دنبال هر نشانهای برای دیدن
بگردید که بتواند چیزی را بر ما آشکار کند .واقعاً این یک کار کارآگاهی بصری است ،و همه شواهد
درست در برابر چشمان ما قرار دارند .اکنون میتوانیم به دنبال اثاثیه یا وسایلی بگردیم که شخص در
دست گرفته یا در کنارش دارد .این وسایل چه ارتباطی با موضوع برقرار میکنند :یک حرفه
تخصصی؟ یک مشغله یا سرگرمی؟ یک بیانیه مد؟ همچنین به پسزمینه تصویر نیز نگاه کنید :این
پسزمینه چقدر به افزایش آگاهی ما نسبت به شخص کمک میکند؟ مثالً پسزمینه تصویر یک قلعه
را نشان میدهد یا یک دشت؟ یک سالن رقص؟ میکده؟ یا کارگاه؟ اینها همه برای تشکیل یک تاثیر
کلی کمک میکنند .فقط به شواهدی که در تصویر موجود است دقت کنید.
در یک متن تصویری ،1مکان صحنۀ به تصویر کشیده شده میتواند حوزه سومی برای تحلیل در
اختیار ما بگذارد .مثالً ،اگر یک منظره باشد میتوانیم به دنبال سرنخهای جغرافیایی بگردیم تا به
واسطه آنها محل موردنظر را با دقت بیشتری تعیین کنیم .فیالمثل نیازی نیست که کاشف زبدۀ
صحرای افریقا باشیم تا بتوانیم نتیجهگیری کنیم که صحرای موردنظر شمال افریقاست یا شمال
اسکاتلند ،یا اینکه کالتوسهای نقاشی شده مربوط نیومکزیکو 2است و نه نواسکوشیا .3افزون بر این،
متناسب با ظواهر جغرافیایی موجود در تصویر ،میتوانیم به گستره گیاهان و نباتات نیز دقت کنیم.
حیاتوحش ،البته اگر چیزی در تصویر باشد ،نیز میتواند سرنخهای کارآمدی در اختیار ما بگذارد
(مثالً کانگورو میتواند کمی افشاگرانه باشد!) .اما ساختمانها شواهدی از روزمرهگی نشان میدهند از
خیمههای جنوب افریقا تا کلبههای انگلیسی ،از ویالهای سفید مدیترانه تا برجهای چندین طبقه
امریکای شمالی .یادآوری میکنم که ما نمیتوانیم همیشه از حدس خود اطمینان داشته باشیم اما هر
نوع تشابه کوچکی را نباید از نظر انداخت.
در مرحله چهارم همچنانکه این خرده اطالعات را در کنار هم قرار میدهیم ،میبایست قادر باشیم
که تخمینی از سن ،دوره یا حتی سالی که نقاشی در آن انجام شده ،بزنیم .باز هم تأکید میکنم ،به
سرنخها دقت کنید .اگر با یک منظره شهری مواجه هستید ،آیا ساختمانها چوبی هستند؟ سنگی؟
شیشهای یا سیمانیاند؟ به چه شکلی ساخته شدهاند و اینکه آیا اهالی آنجا از اسب استفاده میکردهاند
یا ماشین؟ به چراغهای خیابانها دقت کنید :گازسوز هستند یا برقی ـ تا اصالً هیچکدام؟ آیا در آنجا
1
visual text
2
New Mexico
3
Nova Scotia
هیچ تابلو 1اعالن عمومی یا تبلیغاتی وجود دارد؟ اگر هست چه نوع محصولی را تبلیغ میکنند؟ و
چنانچه مردم نیز در آنجا حضور دارند چه لباسی بر تن دارند ـ آیا میتوان از لباسهای آنان بهعنوان
شهودی که بتوان بواسطه آنها تاریخی را تائین کرد ،استفاده نمود؟ نهایتاً اینکه ،اطمینان حاصل کنید
ک ه به چیزهایی که نشان داده نشده هم به اندازه چیزهایی که نشان داده شده دقت کنید .گاهی اشیاء
آشنا نبودنشان گویاتر خواهد بود .مثالً آیا سیم برق ،کیوسک تلفن یا پارکمتر 2وجود دارد؟ حتی
دقت کنید ببینید قهوهفروشی استارباکز 3هست؟ فقدان برخی چیزهای کوچک و به ظاهر کم اهمیت
در یک نقاشی نیز گاهی به اندازه بودنشان میتواند شواهد با ارزشی در اختیار بیننده بگذارد.
اگر خیلی خوش شانس باشیم ،خود را در وضعیتی خواهیم یافت که بتوانیم یک تخمین معتبر از
زمانی که در نقاشی نشان داده شده بزنیم .اگرچه زمان سال معموالً خیلی راحتتر است و این مرحله
پنجم روند تحلیلی ما خواهد بود که به هنگام مشاهده ،دنبال نشانههایی از موضوعِ اثر بگردیم .برای
آن دسته از ما که در آبوهوای قارهای زندگی میکنیم ،تغییرات محسوس فصلها آگاهی بیشتری در
تجربه ما از تغییرات آبوهوایی ایجاد میکند .هر فصل ظاهر خاص خودش را دارد ،خلقیات و
تغییرات فعالیتهای ما شاید ظاهراً ارتباطی با فصلها نداشته باشند ،و فقط بخشی از چرخه طبیعت و
حیات ما به شمار میآید .آن دستهای از ما که در شهرها زندگی میکنیم ،در مقایسه با کسانی که در
روستاها زندگی میکنند ،کمتر نگاه تعلیمدیدهای برای رویت این گونه تغییرات داریم .این شاید همان
حوزهای از سواد بصری باشد که نیاکان ما در آن تبحر بیشتری داشتند تا ما .براستی چند نفر از ما
قادریم زمان رفتن پرستوها یا آمدن فاختهها در محل زیست خود را تخمین بزنیم؟ آیا میتوانیم با
تقریبی در حد چند هفته ،یا کمی بیشتر یا کمتر ،زمان رویش گل زعفران را حدس بزنیم؟ یا آخرین
فرصت برای درو محصول گندم را؟ وجود دائمی همه محصوالت در فروشگاهها حساسیت ما نسبت
به زمانِ هر یک از این پدیدهها را کند کرده .اما در یکصد سال قبل این نوع دانستهها امری بسیار رایج
بودند .اما نیازی هم نیست که لزوماً کشاورز باشیم تا چرخه برگریزان و شکوفایی درختان را بدانیم.
یا اینکه از جدول زمانبندی کاشت ،داشت ،برداشت آگاه باشیم .حتی برای منزویترین و
خانهنشینترین افراد نیز برف به معنی زمستان است .حتی اگر امروزه مجبور باشیم برای قرائت
نشانهها زحمت بیشتری بکشیم ،اما نشانهها کماکان در درون نقاشیها وجود دارند.
ششمین اینکه ،اغلب میتوانیم زمان روز را از روی نقاشی تشخیص دهیم .تاریکی و روشنی ـ
خب البته ـ نشانههای خوبی از روز و شب هستند .و چنانچه در یک منظرۀ شهری ساعتی نیز نمایش
1
billboard
2
parking meters
3
Starbucks
داده شده باشد ،استفاده از آن به هیچ وجه غیرعاقالنه نیست .اغلب موقعیتها تا حد زیادی چالش
برانگیز هستند ،اما دشواری آنها غیرممکن نیست .اگر با یک صحنه فضای باز مواجه هستیم ،به
ارتفاع خورشید دقت کنید (بلندترین حد ارتفاع نشانه ظهر است) .یا به طول سایهها (سایههای بلندتر
صبح و عصر را نشان میدهند) .همچنین به کیفیت نور نیز دقت کنید :نور روز دارای فام قرمزتری
است و نیز در انتهای روز خورشید بهطور زاویهدار در جو زمین قرار میگیرد .یک نکته بسیار
شگفتانگیز در مورد نور صبحِ زود وجود دارد ،بهویژه بعد از غبار صبحگاهی و مه که هوا بسیار
شفاف و رقیق به نظر میرسد .همچنین ،میتوانیم از نوع فعالیت افراد نیز زمان روز را تخمین بزنیم:
اینکه آیا آنان در حال رفتوآمد هستند ،غذا میخورند ،کار میکنند یا میرقصند؟ اگر خیابانها
خلوت است ،علت آن چیست؟ آیا مردم شلوارک به پا کردهاند یا کتهای رسمی؟ کت و شلوار کار
یا لباس مهمانی؟ اگر همین حاال به پنجره به بیرون نگاه کنیم ،خواهیم دید که راههای بسیار گوناگونی
برای گفتن ساعت وجود دارد تا اینکه فقط بخواهیم به ساعت دیواری اتاقمان نگاه کنیم .از بسیاری
جهات ،نگاه کردن به نقاشی مثل نگاه کردن از پنجره است .جهان تصویریِ ما بیرون پنجره منتظر
ماست تا آن را قرائت کنیم.
نهایتاً اینکه ،یک نقاشی حتی ممکن است که رویداد یا لحظه خاصی را به تصویر کشیده باشد.
یک نقاشی میتواند یک لحظه نمایش مثل هنگامیکه سربازان اسپانیایی با جوخه آتش ناپلئون مواجه
شدهاند ،یا میتواند یک وزش مالیم و زودگذر باد در دریا باشد .اصوالً نقاشی با نشان دادن «گذر
زمان» کمی مشکل دارد ،از همین رو کارهای سنتی غالباً یک برش مقطعی از یک زمان خاص را
تصویر میکنند .بنابراین ،از توجه کردن به جزئیات هوا نهراسید ـ همانطور که هر شهروند انگلیسی
به تغییرات هوا توجه دارد .مثالً آیا یک ابر از فرادَست در حال عبور است؟ آیا یک نسیم ناگهانی یا
طوفان مقطعی در وزش است؟ به شخصیتها دقت کنید :مثالً آیا یک عروس در حال سوار شدن یا
پیاده شدن از کالسکه است؟ آیا یک اسب تازه مسابقه را شروع کرده یا در میانه مسابقه با مانعی
برخورد کرده؟ تجسم کنید که اگر صحنه نقاشی به دو ثانیه قبل برگردد چه شکلی خواهد شد؟ ممکن
است یک تغییر کوچک و با ارزش در آن پیدا شود .شاید هم به اندازه یک دنیا فرق ایجاد کند.
کاری که تا اینجا انجام دادهایم خلق ساختاری نظاممند برای مشاهده محتوای یک نقاشی است.
این کار را با تمرکز همه جانبه و فزاینده در بخشهای خاص و ویژه اثر آغاز کردیم .ما یک نظام ساده
اما کارامد و پیشرونده به وجود آوردیم که به وسیله آن . :نوع و گونه (ژانر) نقاشی را تائین کردیم؛
.محتوای کلی و مضمون بنیادی آن را شناسایی کردیم؛ .مکان و موقعیت خاص صحنه را تائین
نمودیم؛ .دوره تاریخی که نقاشی آن را به تصویر کشیده را مشخص کردیم؛ .فصل و زمان که در
نقاشی نشان داده شده؛ .زمانی از روز که صحنه نقاشی به ما نشان میدهد؛ و .طرح سواالتی که ما
را به نکات ظریف و ناپیدای اثر وصل میکند .اما این فهرست یادآوری همه مشکالت ما را حل
نمیکند ،قبول کنیم که بیشتر یک راهکار مقدماتی است ـ اما چند نفر از ما تا پیش از این از این
راهکار به هنگام تماشای نقاشیها بهره بردهایم؟ اختالف نظراتی نیز در این میان وجود دارند که سبب
پیدا شدن چهار نوع مشاهده دیگر شدهاند .نخست ،روش شخصی و ساده خودمان که ما را وامیدارد
به جای اینکه فقط نگاه گذرا به آن بکنیم ،با دقت به نقاشی نگاه کنیم ـ در جزئیات ـ و آن را بکاویم.
دوم اینکه ،نگاه ما را بر شواهد بصری موجود متمرکز کرده و نه بروشورهای از پیش تائین شده یا
فایلهای صوتی 1ضبط شده در نقد اثر ،بلکه فقط بر پایۀ شواهد بصری موجود در آن .این کار سبب
اولویت دادن متن بر محتوا خواهد شد .سوم ،این روش فقط یک پاسخ ساده و از پیش نوشته درباره
یک نقاشی خاص در اختیار ما نمیگذارد .بلکه برعکس ،با یک راهکار موثر رویکردی کلی با اثر را
میسر میکند .به هر حال ،این یک تمرین برای سواد بصری است و نه لزوماً پرورش یک حافظه
بصری .این راهکار ما را به چهارمین و مهمترین نقطه هدایت میکند :رویکردی که ما را دلگرمی
میبخشد (صادقانه بگوییم ،مجبورمان میکند) تا با تکیه به خودمان مشاهده کنیم .در پایان این کتاب،
به مراتب با اعتماد به نفس بیشتری به مشاهدات خود اعتماد خواهیم کرد.
تا اینجا خوب پیش رفتیم .متاسفانه تمام نقاشیها به سادگی گاری علوفۀ کانستبل قرائت
نمیشوند .اما خوشبختانه این نکته میتواند بسیاری از متون تصویری را جالبتر و مفرحتر کند.
روش تحلیلی که ما در اینجا به کار بردیم برای مصداق بخشیدن به ضربالمثل که «هرچه که
میبینی ،همان نصیبت میشود »2ایدهال است .و بهویژه مواقعی که حدس میزنیم هرآنچه را که برای
دانستن نیاز داریم در درون نقاشی نهفته است .البته همیشه هم اینطور نیست .مثالً ،وقتی با یک پرتره
از پادشاه هنری هشتم 3مواجه باشیم ،آگاهی از اینکه او شش همسر داشت (و دو تای آنها را گردن
زد) یقیناً به مفهوم نقاشی خواهد افزود .اگرچه این نوع اطالعات قبل از دیدن نقاشی و جدا از آن
وجود دارند .اگر خبر نداشتیم که این پرتره هنری هشتم است بسیاری از مفاهیمی که از این گذر
5
حاصل شده بود از دست میرفت .این فقط در مورد نقاشیهای تیودر 4صحت ندارد .مثالً آنی لیبوتیز
عکاس امریکایی ،مجموعه خوبی از عکسهای ستارههای راک و افراد مشهور سینما تولید و در مجله
1
audio guide
2
what you see, is what you get
3
King Henry VIII
4
Tudor
5
Annie Leibovitz
رولینگ استون 1منتشر کرد .البته عکسهای او همه در نوع خود بسیار جالب هستند ،اما بهعنوان مثال
اگر ،ندانیم که مدل عکس جان لِنون 2است و اطالعات اضافهای درباره او نداشته باشیم ،بخش مهمی
از محتوای عکس را از دست میدهیم .چهرهنگاری از مشاهیر بستگی به این دارد که از قبل اطالعاتی
درباره مدل داشته باشیم یا خیر.
چنانچه چهرهنگاریهای تاریخی یا افراد مشهور بخواهند برای ما دردسر درست کنند ،رویکرد
«هرچه که میبینی ،همان نصیبت میشود» حتی میتواند مشکالت جدیتری در صحنههای عرفانی و
مذهبی به وجود بیاورند .مثالً تصور کنید ،که ما اقدام میکنیم به تحلیل آنچه که فکر میکنیم فقط یک
پرتره گروهی است ،ولی به ناگاه یک دوست مسیحی ما به آن اشاره میکند و میگوید بیتردید این
خانواده مقدس پدر پسر و روحالقدوس است .مثال دیگر اینکه ،یک مرد جوان قرون وسطایی در حال
کشیدن یک شمشیر از درون سنگ است (کاری عجیب و غیرمعمول) و ناگاه درمییابیم که او شاه
آرتور 3و داستان میزِگرد معروفش است .ادبیات نیز میتواند سهم خود را داشته باشد :یک دختر جوان
ت 5شکسپیر 6از آب
که به تازگی غرق شده و با گلها احاطه شده ،اوفلیا 4از شخصیتهای همل ِ
درمیآید.
نکته اینجاست که وقتی به یک متن تصویری نگاه میکنیم و ارزشهای بصری خالص آن را
میکاویم ،گاهی از بررسی کردن الیههای زیرین اثر غافل میشویم .نقاشیهایی نظیر مثالهایی که من
در اینجا نام بردم ،دارای معانی هستند که نقاش انتظار دارد تا تماشاگر از قبل آنها را بداند .اگرچه،
ارتباط موفقیتآمیز این مفاهیم بستگی به میثاقهای فرهنگی مشترک بین نقاش و تماشاگر هم دارد.
دانستن رموز و نشانهها ـ یا حداقل دانستن اینکه رموزی در کار وجود دارند ـ همه بخشی از سواد
بصری است.
بیایید برگردیم به مثال هنر مذهبی .هنر مذهبی نمونه خوبی است چرا که درک بسیاری از آثار
مربوط به روایتهای مسیحی در هنر غرب مستلزم داشتن دانش یهودی ـ مسیحی و اِشراف به متون
و سنتهای آنها است .اگر یک تصویرسازی از یک زوج برهنه در یک باغ را ببینیم ،که یک سیب و
یک مار نیز در تصویر گنجانده شدهاند ،به یقین میتوانیم بگوییم که این تصویرسازی برگرفته از
داستان آدم و حوا است که در کتاب مقدس 7نقل شده .یک پیرمرد با یک قایق چند اتاقه بزرگ چوبی
1
Rolling Stone magazine
2
John Lennon
3
King Arthur
4
Ophelia
5
Hamlet
6
Shakespeare
7
Genesis
چوبی و جفتهایی از گونههای متعدد حیوانات به احتمال قریب به یقین داستان نوح و کشتی
معروفش است .اگر هم دیدید که سه مرد جوان نیز در آن تصویر وجود دارند ،آگاهی از کتاب عهد
عتیق 1کمک میکند تا نامشان را به یاد بیاورید .کتاب عهد جدید 2زندگی و مرگ مسیح و خانواده و
پیروانش را بازگو میکند .با یک آگاهی اولیه از روایتهای مسیحی ،بیننده خواهد توانست بسیاری از
آثار هنر غرب را تشخیص دهد .مثل صحنه میالد مسیح( 3صحنهای که مسیح در طویله بهدنیا آمده)،
تصلییب مسیح( 4که در آن مسیح را به روی صلیب چوبی میخ کردند) ،فرود از صلیب( 5صحنهای که
که بدن مسیح را از صلیب پایین آوردند) و پیِتا( 6صحنهای که مریم مادر عیسی جسد او را بر دامن
گرفته و برای او اشک میریزد).
آگاهی از متون و روایتهای مسیحی به ما کمک میکند تا این صحنهها و شخصیتها و محتویات
آنها را شناسایی کنیم .این روایتها و حکایتها بسیار کلیشهای و قابل تشخیص هستند .همانطور
که غالباً ظاهر فیزیکی مکانها و افرادی که در آنها به تصویر کشیده میشوند ،بخشی از تاریخهنر
شده است تا اینکه الزاماً برخاسته از خود متن باشند .مثالً مریم مادر عیسی مسیح ،اغلب در
نقاشیهای مذهبی با لباسی آبی ترسیم شده است؛ در حالیکه در منابع مذهبی هیچ نشانهای در باب
رنگ لباس او وجود ندارد .این رنگ قراردادی لباس مریم بیشتر از این حقیقت ناشی میشود که در
سنت نقاشیهای تاریخی ،معموالً گرانقیمتترین رنگ برای شخصیتهای کلیدی اثر استفاده
میشدهاند .الجورد ،یک سنگ معدنی آبیرنگ است که پس از آسیاب شدن برای ساخت رنگدانه
بکار میرفته و در نقاشیهای اولیه به کار برده میشده و این سنت از همانجا شروع شده .به همین
ترتیب ،هیئت ظاهری مسیح نیز یکی از همان سنتهایی است که مبنای مستندی ندارد .او هرگز در
انجیل توصیف نشده و ظاهر متداول او در تصویرسازیها با قد بلند ،ریش و موهای بلند طالیی ،از
دیگر سنتهای تاریخهنری است .جالب اینجاست که اگر دقت کنیم درمییابیم که پوست رنگ
پریده و چشمان آبی او بازتاب دهنده پنداشت و تصویر آرمانی هنرمندان غربِ اروپا است که بیشتر
به سنتها تکیه داشتند ،تا ظاهر عادی مردمان کوچه و خیابان در شرق مدیترانه.
سنتهای تصویری نقش مهمی در تصویرگری زندگی مسیح و قدیسین داشتهاند .حال ،اگرچه
احساس میکنیم که قادریم مسیح را از ظاهر او توصیف کنیم ،اما قدیسین با چیزی که در دست
1
Old Testament
2
New Testament
3
nativity
4
crucifixion
5
deposition
6
Pietà
دارند ،یا پوشیدهاند ،یا انجام میدهند بازشناخته میشوند .برای مثال ،سنت جرج ،1قدیس حامی
انگلستان (نه آن که در انجیل هست) ،با شکلکها و خصوصیات چهرهاش قابل تشخیص است.
ضمن اینکه همیشه هم در حال کشتن اژدها تصویر میشود؛ بدون اژدها ،احتماالً دیگر او سنت جرج
نیست .به همین شکل ،سنت کریستوفر 2از چوبدستی معروفش ،و یا از مسیح خردسالی که او دارد
4
از عرض رودخانه عبورش میدهد شناخته میشود .سنت پیتر 3کلید حمل میکند ،سنت فرانسیس
توسط حیوانات احاطه شده و سنت جرومه 5معموالً با کاله کاردینالی و یک شیر دستآموز دیده
می شود که پس از اینکه خار را از پای شیر درآورده بود با هم دوست شده بودند ،بدون کاله و شیر...
به احتمال قوی او سنت جرومه نیست.
اثاثیه و لوازم صحنه هم میتوانند هم به شناسایی قدیسان مسیحی ،و هم شخصیتهای اساطیری
دوران عتیق که میدانیم به آنها نسبت داده شده ،کمک کنند .با شناسایی لوازم و ادوات منسوب به
آنها ،شخصیتها و داستان آنها را بازمیشناسیم ،و نیز کمک میکنند تا رموز بسیاری از نقاشیهای
مذهبی و اساطیری را ردگیری و شناسایی کنیم .این خصوصیات مستقیماً حاضر و آماده وجود ندارند.
چرا که بهعنوان بخشی عادی از نقاشی ،در صحنه اثر مستتر هستند .اما از آنجاییکه تعمداً در اثر
گنجانده شدهاند تا بر وجود فیزیکی کاراکتر تاکید کنند ،رویکرد «هرچه که میبینی ،همان نصیبت
میشود» در نقاشی گاه دچار اختالل میشود.
استفاده از خصوصیات لوازم و ادوات منتسب به شخصیتها ،رموز یا نمادها ،به نقاشی از
داستانهای مذهبی و اساطیری محدود نمیشود .مثالً در مضامین روزمره هم کماکان ترازو در آثار
مختلف استفاده میشود و نمادی از عدالت است؛ کبوتر نماد صلح است ،خر نماد حماقت و جغد
نمناد خِرد است .در متون تصویری کهن نیر ،همیشه قرائت و کشف این رموز چندان ساده نیست.
مثالً درنا ،بهعنوان نمادی از حراست و پاسداری است .درنا روی یک پا میایستد و با پای دیگرش
سنگ کوچکی را بلند کرده و نگه میدارد .چنانچه خوابش ببرد ،سنگ میافتد و او را به خود
میآورد .برخالف جغدِ عاقل ،این یک نماد روزمره و متداول نیست .پس چگونه میتوان در دنیای
امروز نمادهای پنهان بیشتری را درک و قرائت کنیم؟ البته یک راه این است که به دنبال آنها بگردیم
و پیدایشان کنیم .مثالً در سده هفدهم ،این امکان وجود داشت که از کتابهای مصور مثل شمایلهای
1
Saint George
2
Saint Christopher
3
Saint Peter
4
Saint Francis
5
Saint Jerome
6
نمادین 1اثر جیاردا 2در استفاده کرده باشند .در اینجا میتوانیم نمادها و نشانههای مناسبی برای
قانون مدنی ،طب و تاریخ نیز پیدا کنیم .برای مثال شمایلهای تاریخی فیگور زنی ترسیم شده که
دارای سه چهره است و همزمان میتواند به گذشته ،حال ،و آینده نگاه کند .او یک چوبِ اندازهگیری
(چیزی مشابه خطکش) در دست گرفته که با آن زمان را درجهبندی و میسنجد .در سده هجدهم،
کتاب «شمایلشناسی یا مجموعهای از فیگورهای نمادین »3اثر ریچاردسون 4در ،66کمک کرد تا
هم برای این ویژگیهای بیهوده تجمیلی و گاه عبث ،معادل تصویری پیدا کنیم و هم نمادهایی را که
قبالً برای آنان منتسب شده بوده را شناسایی کنیم .مثالً بیهودگی ،در هیئت فیگور یک زن مجسم شده
که خموده و بینشاط است و بر روی یک قاطر خم شده و شاخۀ درخت بیدی را در دست گرفته.
هرچه مفاهیم انتزاعیتر میشوند ،زمینه برای یک مطالعه جامع بیشتر فراهم میشود .بیایید یک
نگاه به پرده عروسی آرنولفینی 5اثر یان ون آیک 6در بیاندازیم که اکنون در نگارخانه ملی در
لندن موجود است (تصویر شماره .)این تابلو یک پرتره دو نفره است و میدانیم که برای ثبت
مراسم ازدواج بازرگان ثروتمند ایتالیایی جیوانی آرنولفینی 7سفارش داده شده بود .اگرچه آرنولفینی
ایتالیایی بود ،اما این نقاشی در بروخه ،بلژیک انجام شده جاییکه آرنولفینی زندگی و ونآیک در آنجا
کار میکرد .در روزگاری بسیار قبلتر از ظهور عکاسی ،اینگونه پرترهها حکم نوعی آلبوم عکس
عروسی را داشت ،چیزی که امروزه کامالً متداول است .درست مثل عکسهای عروسی که یک شاهد
بصری از رویداد بهوجود میآورند ،این نوع نقاشیها هم درحقیقت همین کار را میکردند .حتی در
امضای آن نوشته شده «یان ون آیک اینجا بوده »8 ،که با دستخطی شبیه به آنچه که در
نقاشیهای گرافیتی میشناسیم ،بر روی دیوار اتاق خواب آرنولفینی نوشته شده .میبینیم که هنرمند
برای افزودن کمی حس شوخطبعی (بهعنوان شاهد) در آینه محدب دیوار مقابل که در زیر امضا
آویخته شده ،انعکاس تصویر خود را نیز گنجانده .بهطور قطع ،در این تصویر کوچک ما آرنولفینی را
از پشت میبینیم و همراه آنها دو نفر دیگر هم به چشم میخورند که در درگاه اتاق ایستادهاند .مثل
همیشه دیدن اینها مستلزم مشاهده دقیق است.
1
Icones Symbolicae
2
Giarda
3
Iconology or a collection of Emblematical figures
4
Richardson
5
Arnolfini Wedding Portrait
6
Jan van Eyck
7
Giovanni Arnolfini
8
Jan van Eyck was here, 1434
1
در مقام پرتره ،مشاهده میکنیم که چهره این زن و شوهر حکایت از زوجی متمول دارد :آنان
لباسهای فاخر و گرانبهایی بر تن کردهاند و اتاق آنها مملو از اشیاء تجملی است که در آن روزگار
رواج داشته .این نقاشی بیشتر شبیه یک صحنه خانگی 1ساده است ،اگرچه ظاهر اشیاء تداعیکننده
اشیاء روزمره زندگی است اما در عین حال دارای شکوهی نمادین نیز هستند .این اسلوب را امروزه
نمادگرایی مبدل 2مینامیم که در آن چیزهای روزمره دارای حالتی دوگانه هستند .یعنی در عین اینکه
به ظاهر واقعگرایانهاند و در عین حال ،حظوری نمادین را نیز ایفا میکنند.
بیایید با نگاهی (بیش از پیش موثر و دقیق) به چلچراغ پرنقش و نگار وسط اتاق که از سقف
آویخته شده بیاندازیم .دو چیز غیرعادی در مورد آن وجود دارد :نخست اینکه ،اگرچه این چلچراغ
دارای شاخهها و چراغهای متعدد است ،ولی فقط در یکی از آنها شمع قرار داده شده .و دوم اینکه،
با وجود اینکه روز است همان یک شمع هم روشن است .از نقطه نظر نمادین این شمع نماینده
حضور مسیح است که در حال نظاره همگان است .مسیح کسی است که همواره یکی دیگر از شهود
جاویدان ازدواجها است .اگر همزمان به وسط تابلو و سمت چپ پایین آن نگاه کنیم میبینیم که خانم
و آقای آرنولفینی کفشهایشان را درآوردهاند :کفشهای خانم در انتهای اتاق است ،در حالیکه
کفشهای آقا در جلوی اتاق در قسمت پیشزمینۀ نقاشی .شاید غیرعادی به نظر برسد که نه تنها
درآوردن کفش آن هم برای یک تابلو رسمی کمی عجیب است ،بلکه رها کردن بیمهابا و آشکار آن
امری عجیبتر و غیرعادیتر است .البته اگر این کار تعمداً صورت گرفته باشد که نشان دهد ازدواج
امری مقدس است و بنابراین آن زوج اکنون روی زمینی مقدس پاگذاشتهاند؛ این حالت معنی پیدا
میکند و دیگر عجیب نیست.
سگ کوچولویی که در پایین نقاشی قرار دارد میتواند یک حیوان خانگی دوستداشتنی باشد.
همچنین میتواند نمادی از زایش و باروری ازدواج نیز باشد .سگها از دیرباز برای وفاداریشان
تحسین شدهاند ـ به همین دلیل هم هست که «فیدو »3اسم سنتی سگها بوده است که از زبان التین
اخذ شده و به معنی وفادار .اگر دوباره به آینه نگاه کنیم ،خواهیم دید که یک رشته تسبیح کریستالی
در سمت چپ آینه آویخته شده .آینه و کریستال معنی نمادینی دارند (هنوز هم برای توصیف شفافیت
میگوییم مثل کریستال) و در اینجا نمادی از مریم عذرا است (آینهای بدون لکه) که چنانچه عمیقتر
به آن بنگریم میتواند نماد دوشیزگی نیز باشد .اهمیت آینه زمانی بیشتر میشود که میبینیم که حاشیۀ
آن با ده صحنه از مصائب مسیح (از شکیبایی تا تصلیب) احاطه شده .میوههای کنار پنجره میتوانند
1
domestic scene
2
disguised symbolism
3
Fido
نمادی از باغ بهشت باشند ،و در عینحال سیب که روی لبه پنجره است میتواند یادآور معصومیت
آدم و حوا و لذتی که قبل از اخراج از بهشت بردند ،باشد.
در حالیکه دوشیزگی و معصومیت جنسی قبل از ازدواج ستایش شده ،اما به همان اندازه نیز تولید
مثل با امر ازدواج درآمیخته .پردههای تختخواب گویی کنار زده شدهاند تا آماده استفاده باشند (در
عکاسی از ازدواجهای امروزی بیش از حد غیرعادی است که تخت خواب را در عکسها نشان
دهند) و برای تاکید بر این نکته ،کندهکاری سنت مارگارت ،1قدیس حامی زایمانکنندگان در
کندهکاریهای زینتی تختخواب به چشم میخورد .همه اینها ما را در نهایت به آنجا میکشاند که
ژست عجیب خانم آرنولفینی را میبینیم که گویی شکم قلمبه خود را نوازش میکند ـ یا حداقل آن
را نگه داشته .از دیدگاه امروزی ،او باردار به نظر میرسد .وضعیتی که ظاهراً چندان برای یک پرتره
عروسی مناسب نیست؛ و در عین حال این ذهنیت را تداعی میکند که ارزشهای دوشیزگی و
معصومیت را زیر سوال میبرد .برای این نکته دو توضیح میتواند وجود داشته باشد :نخست اینکه،
این کار فقط میتواند برخاسته از یک سنت قرن پانزدهمی در بروخه باشد ،که در آن زنان جلوی لباس
خود را به نشانه احترام گرفته و باال نگه میداشتند .و اینجا هم خانم آرنولفینی نیز همین کار را کرده.
مُد گاهی از عقل پیروی نمیکند ،درست مثل همین امروز .به عبارت دیگر ،میتواند اینگونه باشد که
او نه در حال به رخ کشیدن بارداریاش ،بلکه توان فرزندآوریاش است .آن هم در زمانی که سالمت
و توانایی تولیدمثل مزیتی فوقالعاده بزرگ برای یک عروس محسوب میشده.
تا اینجا دریافتیم که تأویل و رمزگشایی نمادهای مبدل در عمل چندان ساده هم نیست .و چنین
نیست که انگار در کتاب رمزنما دنبال آنها میگردیم .گاهی حتی ترجمه مستقیم هم ممکن نیست.
نظریات گوناگونی درباره پرتره آرنولفینی هم در کُلیت و هم در جزئیات آن وجود دارند .و شکم
دوشیزه آرنولفینی نیز یکی از همین جستارهای مورد مناقشه است.
یکی دیگر از مطالعات موردی که به درک این مضمون کمک میکند یک نقاشی از همان دوران و
همان زمان است :پرده بشارت 2از تختهنگارۀ محراب مروُد 3که که در حدود توسط هنرمندی
که به استاد هنر فالندری 4شناخته میشود نقاشی شده (تصویر )و امروزه در مجموعه رواق 5در
موزه هنر متروپالیتن 6نیویورک نگهداری میشود .بشارت یکی دیگر از مضامین رایج در نقاشی
1
Saint Margaret
2
Annunciation
3
Merode Altarpiece
4
Master of Flémalle
5
Cloisters collection
6
The Metropolitan Museum of Art
مسیحی است .در این روایت فرشتهای بر مریم مقدس ،مادر عیسی مسیح ظاهر میشود تا به او بگوید
که علیرغم اینکه هنوز دوشیزه است ،اما به زودی فرزندی خواهد آورد که پسر خدا خواهد بود.
در حقیقت ،این یک نقاشی ساده و راحت نیست .در این پرده با تلفیق عجیب و غریب صحنههای
ناب انجیل و دکوراسیون داخلی سده پانزدهم هلندی مواجه میشویم .در پانل سمت چپ
(تختهنگارههای محراب اغلب از سه بخش تشکیل میشوند که قابل باز و بسته شدن هستند) یک زن
و یک مرد زانو زدهاند و دری را باز کردهاند که گویی به درون صحنه وسط نگاه میکنند .در پانل
سمت راست ،یک مرد مسنتر در حال کار است ،و چنین به نظر میرسد که کارگاه نقاشی است .در
پانل وسطی که در اینجا نشان داده شده ،زن جوانی روی زمین نشسته و در سمت چپ او یک فرشته
مذکر پدیدار شده .اگر با همان رویکرد «هرچه که میبینی ،همان نصیبت میشود» شروع کنیم ،یا
همان فهرست یادآوری که قبالً هم به کار بردیم ،یقیناً به بعضی قسمتهای تابلو میتوانیم ورود پیدا
کنیم :میتوانیم محل را بهطور تخمینی تشخیص دهیم؛ دوران تاریخی آن را ،فصل مربوطه را ،و حتی
زمان روز را نیز میتوانیم تائین کنیم .این مشاهدات همگی مفید هستند ،اما در عین حال درک این اثر
مستلزم داشتن آگاهی در باب انجیلِ عهد جدید مسیحیان نیز هست تا بتوانیم الیههای زیرین عناصر
تابلو را مورد کندوکاو قرار دهیم .مفهوم زایمانِ «دوشیزه» مفهوم ساده و زود فهمی نیست .و بهطور
قطع نه قابل تبادل نظرات و نه قابل توضیح به دیگران است .اما با اتکا به سطح ظاهری تابلو ،و با
داشتن آگاهی در مورد داستان مسیح ،میتوانیم اسامی شخصیتها را نیز تعیین کنیم ـ کاری که برای
متخصصین هنر قرون وسطی امری ساده است .آنها به سادگی خواهند توانست که فرشته جبرئیل و
ژوزف ،همسر مریم ،را در کارگاه نجاری شناسایی کنند .صلیب کوچکی که از یکی از پنجرههای
باالیی سمت چپ اتاق وارد شده به نظر میرسد که توسط مسیحِ متولد نشده دارد حمل میشود.
زوجی که در سمت چپ زانو زدهاند ،بخشی از روایت انجیل نیستند ،بلکه با استناد به نشان
خانوادگی اشرافی که بر روی پنجره عقبی نصب شده ،میتوان گفت که آنها بازرگان ثروتمند یان
انگلبرشت ،1و همسرش هستند .شاید امروزه برای ما غیرمعمول به نظر برسد ،اما در سده پانزدهم
اروپا اینکه مردم سفارش یک نقاشی بدهند و بخواهند خود نیز در آن پرده گنجانده شوند امری
متداول بوده .فارغ از اینکه غلط تاریخی داشته باشد یا خیر.
پس تا اینجا جالبترین ملغمه را در پیش رو داریم :صحنهای که مسیحیان متفقالقول بر این
باورند که در ناصریه 2و در سال صِفر واقع شده ،اما اینجا طوری نمایش داده شده که گویی در هلند
و در هزار و چهارصد سال بعد از آن به وقوع پیوسته .این ملغمه با افزودن و همنشینی آشکار
1
Jan Engelbrecht
2
Nazareth
شخصیتهای الهی و دینوی در کنار هم پیچیدهتر هم شده است .اگرچه ،به همین دلیل هم هست که
این نقاشی دو چندان جالبتر نیز شده .چرا که نمادهای مذهبی در آن که به صورت پنهان و مبدل
بکار برده شدهاند .به نحوی که ما اغلب آنها را با اشیاء روزمره اشتباه میگیریم.
گلهای شیپوری در وسط میز نمادی از پاکدامنی مریم هستند ،همچنین حوله و تشتی که در
گوشه سمت راست لَت میانی تختهنگاره آویخته شدهاند ،و همانطور که میبینیم در تاقچه پنجره
کارگاه ژوزف یک تله موش چوبی به چشم میخورد که طبق روایات متون سنت اگوستین ،1صلیب
یک تله موش بوده که خداوند آن را طراحی کرده تا اهریمن را به دام اندازد .البته این با صلیبی که در
دست مسیح متولد نشده است هم ارتباط پیدا میکند ،که هم بر تولد و هم بر مرگ و اثبات
پیشگوییهای دیانت مسیح داللت دارند .درست مثل پرتره آرنولفینی ،شمع نیز در اینجا نقشی نمادین
در نقاشی ایفا میکند .میبینیم که بهطور اسرارآمیزی ،فقط یکی از شمعدانهایی که در طرفین شومینه
قرار دارند دارای شمع است و آن هم روشن نیست .حتی خیرهکنندهتر از این ،شمعی است که مریم
زیر آن مطالعه میکند (روی میز در لَت میانی) همین چند ثانیه قبل خاموش شده؛ باریکه دودی را که
از آن بلند شده میتوانیم ببینیم .این چه معنی دارد؟ آیا این همان نور الهی است که بر نور شمع غلبه
کرده؟ یا اینکه شمع که خود زمانی نشانه نور الهی بوده ،دیگر نیازی به آن نیست چرا که اکنون خدا
از طریق عیسی مسیح در اینجا حضور دارد؟ یا شاید هم فقط توسط بالهای فرشته خاموش شده؟
این نقاشی یک متن تصویری پیچیده و چالش برانگیز است که از الیههای متعدد معانی تشکیل
شده .رویکرد «هرچه که میبینی ،همان نصیبت میشود» قطعاً به ما کمک کرده تا درک نقاشی را آغاز
کنیم ،اما در میانه راه به سرعت دریافتیم که قبل از رجوع به نقاشی میبایست اطالعات قابل قبولی از
یزدانشناسی و دیانت مسیح نیز داشته باشیم تا بتوانیم به عمق این نقاشی ورود کنیم .فقط به این
طریق است که میتوانیم کشف کنیم که زن جوانی که در اتاقی با سبک سده پانزدهم فالندر قرار دارد
مادر خدای انجیل مسیحیان است .برای رفتن به عمق بیشتر این نقاشی ،الزم است که دانش خود را
با روایتهای مسیحی و سنتهای هنری قرون وسطا در همآمیزیم تا نه فقط هر آنچه را که عیان
است ،بلکه نمادهایی را که به صورت پنهان و با ظاهری مبدل در نقاشی به کار رفتهاند را نیز دریابیم.
اما در اینجا یک سطح مفهومی دیگر نیز هست که هم در پرده بشارت و هم در پرتره آرنولفینی
وجود دارد .همچنانکه میبینم در هر روی این نقاشیها نمادهای عمدی گنجانده شدهاند و کنجکاو
میشویم که در این کار میبایست نکات ظریفی وجود داشته باشند که گاه از تماشاگر عادی انتظار
درک آنان نمیرود .افزون بر این ،میبینم که هنرمندان هر دو پرده بر این فرض بودهاند که تماشاگران
1
Saint Augustine
آنان نه تنها مسیحی هستند ،بلکه اِشراف خوبی هم نسبت به متون مرموز و نمادهای مسیحی دارند.
نهایتاً ،درمییابیم که آنان با تلفیق روایتهای مذهبی و نمادها ،فعالیتها ،و سبکهای زندگی یا
اتاقهای معمولی قرون وسطای فالندری ،اروپای قرون وسطی را بهعنوان مایگاه اصلی دیانت مسیح
و سبک زندگیِ غالب ترسیم کردهاند .و این نقاشیها ،در عمیقترین الیه مفهومیشان ،نشانههایی نه
صِرفاً برای بازشناسی خودشان ،بلکه همچنین (و بسیار جالبتر) برای زندگی ،زمان ،و ارزشهای
فرهنگیشان درخود دارند.
اینها در ابتدا کامالً درهم و برهم بهنظر میرسند .بنابراین ،چیزی که الزم داریم این است که
روشی نظاممند برای مشاهدۀ نقاشی اتخاذ کنیم که به واسطه آن نه فقط به درک خود کمک نماییم و
این نقاشیها را در سطوح مختلف ارزیابی کنیم ،بلکه همین رویکرد را بتوانیم در مورد نقاشیهای
دیگر که هنوز با آنها مواجه نشدهایم هم به کار ببریم .خوشبختانه ،یک چنین روشی وجود دارد و به
آن شمایلشناسی 1میگویند (اگرچه گاهی از آن با نام شمایلنگاری 2نیز یاد میشود) که روشی است
که به ما کمک میکند تا آثار مختلف را از نقطه نظر مضمونی و محتوایی بررسی کنیم و در هر
سطحی بهطور جداگانه به گفتگو در باب آن ها بنشینیم.
معروفترین شخصی که همواره نام او با شمایلشناسی در پیوند است اروین پانوفسکی 3است .او
تا 6یک استاد در دانشگاه هامبورگ 4در آلمان بود و هنگامیکه توسط نازیها از کشورش اخراج
6
شد ،به ایاالت متحده مهاجرت کرد و در آنجا استاد انسیتو مطالعات پیشرفته 5در دانشگاه پرینستون
شد .وی در 66کتاب مطالعات شمایلشناسی 7را منتشر کرد؛ کتابی که تاثیرگذارترین مرجع
شمایلشناسی باقی ماند .ما به پانوفسکی نگاه ویژهای خواهیم داشت چرا که او صاحب بنیادیترین
کارها در حوزۀ شمایلشناسی است .او نه فقط شمایلشناسی را معرفی و تفسیر میکند ،و با مثالهای
متعدد آن را میشناساند و سبب درک بهتر رُنسانس میشود ،بلکه روشی نظاممند در اختیار ما
میگذارد که دارای ساختاری محکم ،پیشرونده ،و مبتنی بر عقالنیت است .و امروزه سودمندترین
اسلوب تحلیل شمایلشناسانه به شمار میرود که میتوانیم آن را برای هر تصویری به انتخاب
خودمان به کار ببریم .مطالعات شمایلشناسی یک کار فوقالعاده آکادمیک است و تا حد بسیار قابل
توجهی با جزئیاتی که ظاهراً چندان با اهمیت به نظر نمیرسد کار میکند .ما نه تنها میتوانیم از
1
iconology
2
iconography
3
Erwin Panofsky
4
Hamburg University
5
Institute for Advance Study
6
Princeton University
7
Studies in Iconology
یافتههای پانوفسکی استفاده کنیم ،بلکه روش کار او که هم به سادگی قابل توضیح است و هم به یاد
سپردنی ،را بکار ببندیم.
طبق نوشتههای پانوفسکی ،شمایلشناسی یکی از شاخههای تاریخهنر است که بیشتر در حوزه
محتوا و مفهوم اثر هنری متمرکز شده .او یک نظام سهنقطهای برای رسیدن به مفهوم را ابداع کرده که
میتوانیم آن را در مورد آثار هنری اعمال کنیم که به قول خودش دارای سه سطح یا سه الیه از مفهوم
هستند .برای توضیح این مطلب ،او از مثال معروف (که امروز قدیمی شده) مردی که در خیابان راه
میرود و برای عابران کاله از سر برمیدارد ،استفاده میکند .در نخستین سطح ،با اطمینان میتوانیم
بگوییم که او با سرعت کاله از سر برمیدارد ،و دوباره آن را بر سر میگذارد .و در عین حال ،حالت
بیانی او را تاویل میکنیم :در مییابیم که او حالتی دوستانه دارد و میفهمیم که رفتار و بیان او بخشی
از تجربه روزمره ماست.
همچنین در دومین سطح ،درمییابیم که وقتی کسی کاله از سر برمیدارد ،برای ما به این معناست
که این کار چیزی فراتر از یک کُنش سادۀ کاله از سر برداشتن و گذاشتن دوباره است .درست مثل
دست دادن که یک سنت قدیمی است ،و اگر واقعاً به دنبال ریشه و ماهیت آن باشیم ،چیزی فراتر از
یک حرکتِ فیزیکی ساده است .نوعی ارتباط است که ما آن را درک میکنیم :یک نشان از ادب است.
پانوفسکی شرح میدهد که این نکته متفاوت از سطح اول است .چرا که ما میبایست از قبل بدانیم
که این حرکت چه معنائی دارد تا بتوانیم وجه ارتباطی آن را دریابیم .این کار به خودیِ خود حرف
نمیزند .اگر کسی از یک فرهنگ کامالً متفاوت باشد (پانوفسکی مثال یونان باستان را به کار میبرد)
میتواند کاله بلند کردنی را درک کند که در سطح اول شناخته میشود ،اما به سطح دوم نخواهد رسید
چرا که با این سنت قرن بیستمی در فرهنگ غرب آشنا نیست.
در سطح سوم ،پانوفسکی میگوید که میتوانیم از همین نکته که او برای ابراز ادب گزینۀ کاله از
سر برداشتن را انتخاب کرده ،از شخصیت آن مرد ،و نیز از پیشینه ملی ،اجتماعی ،آموزشی ،و فرهنگی
او چیزی دریابیم .شاید او آگاه نباشد که ناخودآگانه در حال ارتباط برقرار کردن است .او احتماالً
تعمداً قصد ندارد این اطالعات را در مورد خودش افشا کند و منظور او صرفاً یک ادای احترام ساده
است .اما با همین ارتباط ساده خیلی چیزها را بیان میکند.
خب اینها برای ماجرای کاله خیلی هم خوب است ،ولی ما نیاز داریم که این را هر چه بیشتر به
یک قاعده و دستور کار بدل کنیم تا در آینده بتوانیم در مورد آثار هنری مورد نظرمان به کار ببریم.
خوشبختانه پانوفسکی این کار را هم برای ما انجام داده .سطح اول ،سطح مقدماتی یا طبیعی 1نامیده
1
primary or natural level
میشود و در زیر مجموعه به دو شاخه راستینی 1و بیانی 2تقسیم میشود .به عبارت دیگر ،در این
سطح ما فقط میتوانیم ابتداییترین نکات مضمونمحور در یک نقاشی را شناسایی کنیم :هر آنچه که
(به طور مختصر) نشان داده شده و هر آنچه که حول محور محتوا با مخاطب ارتباط برقرار میکند.
برای درک مفهوم سطح مقدماتی نیازی نیست که هیچ گونه اطالعاتی در باب فرهنگ ،آداب و رسوم،
یا تاریخهنر داشته باشیم .تنها چیزی که نیاز داریم این است که تجربه عملی خود از زندگی روزانه را
به کار ببندیم .اگر تردیدی در این مورد دارید ،آزمون «یونان باستان» پانوفسکی را به کار ببندید :در
سطح اول ،ما فقط تا همان حدی را درک میکنیم که یک نفر از هر فرهنگ دیگری هم میتواند
برداشت کند .در این مرحله هر آنچه که مشاهده میکنیم ،همان را دریافت میکنیم .بنابراین ،تمام
اینها در سطح پیششمایلنگاری 3اتفاق میافتد.
سطح دوم یا سطح متعارف 4جایی است که کار اصلی شمایلشناسی از آنجا شروع میشود.
همچنانکه از این اصطالح پانوفسکی نیز برمیآید ،در این سطح ثانوی میبایست از میثاقها ،سنتها،
و عُرف رایج اطالع داشته باشیم تا بتوانیم یک نقاشی را در سطح عمیقتری درک کنیم .فقط در این
مرحله است که میتوانیم به درستی مردی با کالهی بر سر همراه با شیر را «سنت جرومه» شناسایی
کنیم؛ یا یک جغد را نمادی از خِرَد بدانیم .از یک یونانی باستان انتظار نمیرود که اینها را بداند:
تمثال سنت جرومه برای او چیزی بیش از ملغمهای از یک فرد با سرپوش ،و یک موجود از
حیاتوحش نخواهد بود .یقیناً از او انتظار نمیرود که در یک سیب یا تله موش نمادگرایی مُبدل را
تشخیص تشخیص دهد .چرا که او فاقد آگاهی در سطح عُرفی است .باری ،در سطح دوم یا متعارف
است که میتوانیم تفاوت بین یک وعده غذایی معمولی و شام آخر را بگوییم .چون که در اینجا هر
آنچه سواد و دانش هنری و فرهنگی داشتهایم را به کار بستهایم .ما از سطح شناسایی صِرف
نقشمایهها ،به تأویل تصویر در سطح دوم پیشرفت کردهایم.
سومین (و عمیقترین) سطح جایی است که پانوفسکی آن را محتوا یا مفهوم ذاتی 5مینامد این
سطحی از معناست که زیربنای اصلی یک طرز تلقی نسبت به ملت ،طبقه ،مذهب ،یا باور فلسفی را
تشکیل میدهد ـ و بهطور ناخوداگاه در شخصیت افراد رسوخ کرده و کار میکند .در این سطح ،مثال
ما از پرتره آرنولفینی حقایق زیادی در مورد طرز تلقی نسبت به ازدواج ،مذهب ،ثروت و خانواده در
سده پانزدهم در فالندرز را به ما میگوید؛ تا اینکه فقط تصویری از اتاق خواب آرنولفینی باشد و
1
factual
2
expressional
3
pre-iconographical
4
conventional
5
intrinsic meaning or content
بس .از دید پانوفسکی نفوذ به سطح سوم نهاییترین هدف شمایلشناسی است .بسیار مهم است که
بر این نکته تاکید کنیم (همانطور که پانوفسکی هم میکرد) که برخالف سطوح اول و دوم ،سطح
سوم یک فرایند ناخوداگاه است .به احتمالِ بسیار قوی ،هنرمند قصد نداشته که چکیدهای از نگرشها
و پداشتهای فرهنگیِ خود را در این نقاشی بگنجاند؛ اما نمیتوانیم هم بگوییم که در این پرده وجود
ندارند .در بسیاری چیزها در زندگی (که نقاشی فقط یکی از آنهاست) ما در روابطمان بیش آنچه که
قصد داریم ارتباط برقرار میکنیم.
تا اینجا زمان قابل توجهی را صرف مشاهده جزئیات نقاشیهای اروپای شمالی در سدههای
پانزدهم و شانزدهم کردیم ،که در نوع خود باید جالب بوده باشد (امیدوارم) :در این مشاهدات
دریافتیم که در یک نقاشی خیلی بیشتر از آنچه که به نظر میرسد مطلب و نکته وجود دارد .و
همچنین نشان دادیم که مزایای «مشاهده کردن» نسبت به «نگاه کردن» چیست .روش شمایلشناسانه
پانوفسکی به ما کمک کرد تا کارکرد ساختار الیههای سهگانه مفهوم در یک متن تصویری را شناسایی
کنیم .اگرچه ،دامنۀ سواد بصری بسیار گستردهتر از مطالعه نقاشیهای قرون وسطی است .حال پرسش
اینجاست که اسلوب مشاهدۀ پانوفسکی تا چه حد برای تحلیل دیگر گونههای متون بصری مفید
است؟
برای فهمیدن این مطلب ،دست به یک نمونهپژوهی دیگر از یکی از شناخته شدهترین تصاویر
سده بیستم خواهیم زد :جلد آلبوم اَبیروُد 1گروه بیتلز( 2تصویر .)بسیاری از مردم یک نسخه از این
آلبوم را دارند؛ همچنین ،تصویر آن نیز در سطح گستردهای در اینترنت موجود است .اَبیروُد آخرین
آلبومی است که گروه بیتلز منتشر کردند که در 66ضبط شد ،و نظر عمومی بر این است که بهترین
کار آنان است .بهطور قطع ،تصویر جلد آن نیز یکی از به یاد ماندنیترین تصاویر است ،و محلی که
عکس در آنجا برداشته شده یکی از جاذبههای گردشگری برای تمام مردم از سرتاسر دنیا است .حال
بیایید نگاهی به شهود بصری که در این تصویر وجود دارد بکنیم و روش اروین پانوفسکی که برای
نقاشی رنسانس به کار بردیم را در مورد این تصویر نیز استفاده کنیم .اگر این کار را با دقت انجام
دهیم ،نتیجه کار ،نه فقط در مورد اَبیروُد ،بلکه درباره کارآمد بودن رویکرد شمایلشناسی در دنیای
نوین امروز به ما خواهد گفت.
در سطح مقدماتی یا طبیعی ،الزم است که به شهود واقعی که در تصویر قابل رویت هستند توجه
کنیم .در اینجا ،در یک روز گرم تابستان یک خیابان درونشهری پر درخت را میبینیم .چهار مرد که
سن آنها بین 1تا 1سال است در یک صف دارند از عرض خیابان ،از چپ به راست عبور
1
Abbey Road
2
The Beatles
میکنند .البته این خود نکته قابل بحثی است که آیا روش تحلیل پانوفسکی در سطح اول به ما اجازه
میدهد که نقوش راهراه سیاه و سفید برای عبور عابرین پیاده را تشخیص دهیم یا خیر .به هر حال،
عبور عابرین پیاده از عرض خیابان تا حد زیادی میتواند مشمول تجربه عملی شود که با منابع ادبی
در تقابل است ،که احتماالً در این مرحله میتوانیم به آن هم اشاره کنیم .سپس به شهود حالتی توجه
میکنیم .از حالت و قیافه مردانی که از عرض خیابان عبور میکنند به آرامش آنها پی میبریم و
حالت آنها را آمیزهای از کسی که میخواهد جلب توجه کند ،و کسی که واقعا ًدر حال عبور از
خیابان است ،مییابیم.
البته ،اگر در همین مرحله هم از همان روش خودمان «هرچه که میبینی ،همان نصیبت میشود»
که در مورد گاری علوفه به کار بردیم استفاده کنیم ،میتوانیم وارد جزئیات بیشتری شویم :مثال،
پیداست که اینجا کشوری است که مردم در سمت چپ خیابان رانندگی میکنند .اما به هر حال در
سطوح دوم و سوم است که جلد آلبوم اَبیروُد جالب میشود ،و نیز در همین سطوح است که توجه
تحلیلی ما برانگیخته میشود.
در سطح دوم یا همان سطح متعارفِ پانوفسکی ،جستجوگری شمایلشناسانه خود را آغاز میکنیم.
هنگامیکه به مردانی که در حال عبور از عرض خیابان هستند دقت میکنیم ،از پیشزمینه آگاهی خود
بهره میگیریم تا بفهمیم که آنان اعضاء گروه موسیقی بیتلز هستند .اگر آنان را تک به تک میدیدیم
احتماالً نمیتوانستیم آنها را تشخیص دهیم ،مگر اینکه جزء طرفداران پرو با قرص آنها بوده باشیم.
مثالً ،در واقع ما چیز زیادی از چهره آنها نمیبینیم .اما هنگامیکه هر چهار نفر آنها را در کنار هم
مشاهده میکنیم ،شناسایی یک گروه چهار نفره موسوم به بیتلز خیلی راحتتر است .اما مثالً اگر آنها
سه یا پنج نفر بودند شناخت آنها به مراتب دشوارتر میشد ـ یا شاید هم غیرممکن؛ به دلیل اینکه
دانش بدوی ما در این زمینه این است که گروه بیتلز متشکل از چهار نفر بوده .وقتی توانستیم که بیتلز
بودن آنها را تثبیت کنیم ،حال میتوانیم اعضاء را یک به یک شناسایی نمائیم .تکرار میکنم ،با
استفاده از دانش زمینهای خود میتوانیم اولین نفر (به ترتیب عبور) جان لنون 1را تشخیص دهیم
دومی رینگو استار ،2سومی پل مککارتنی 3و چهارمی هم جرج هَریسون .4این کار را میتوانستیم
حتی بدون اینکه آنها سازهایشان را در دست بگیرند هم انجام دهیم (گیتار ملودی ،طبل ،گیتار باس،
و گیتار ریتم ،به ترتیب) .اگر چیز بیشتری در مورد گروه بدانیم ،در مییابیم که این تصویر بنا بوده که
1
John Lennon
2
Ringo Starr
3
Paul McCartney
4
George Harrison
6
واپسین کار مشترک آنان باشد .دو نفر از آنها ریش بلندی دارند .آنان لباسهای متفاوتی بر تن
کردهاند .از طریق دیگر عکسهای آنان میدانیم که گروه بیتلز در ابتدای شهرتشان همگی موهای
کوتاه داشتند ،صورتهایشان را اصالح میکردند و مثل هم لباس میپوشیدند .خب میدانیم که این
آگاهی را به واسطه عکسها ،پوسترها ،و آثار هنری که از آنها انجام شده کسب کردهایم .اگر
بهراستی بیتلز را بشناسیم ،مکان واقعی عکس در خیابان اَبی در شمال لندن را نیز باز خواهیم
شناخت ،محلی که استودیو ایامآی 1که گروه بیتلز این آلبوم خود را در آنجا ضبط کردن واقع شده.
گرچه دانش ما درباره نمادگرایی مبدل هنر رنسانس که پانوفسکی به ما آموخت ،ما را بر آن
داشت تا نگاهی دقیقتر به جلد آلبوم اَبیروُد بکنیم ،ولی اگر به پل مککارتنی نگاه دقیقتر بیاندازیم
خواهیم دید که یک تفاوت آشکار با بقیه دارد :نخست اینکه ،او پای راست خود را جلو گذاشته ،در
حالیکه بقیه آنها گامهای هماهنگی برداشتهاند که با پای چپ آغاز شده .دوم اینکه ،مککارتنی نه
کفش به پا دارد و نه جوراب .این چه معنایی دارد؟ مک کارتنی گامهای ناهماهنگ از بقیه برمیدارد،
هم در حرکت و هم در ظاهر .چیزی بهطور کامالً محسوس در مورد او متفاوت است .و چرا پای
برهنه؟ آیا او در حال راه رفتن روی یک زمین مقدس و موقوفه است؟ و آیا پابرهنه راه رفتن نشان از
عزاداری به سبک سیسیلی نیست؟ یک نفر باید مرده باشد .آیا این خود پل مککارتنی نبوده؟ به
شواهد بصری بیشتری احتیاج داریم .بیایید دوباره به جلد آلبوم نگاهی بیاندازیم .هنگامیکه گروهی از
دوستان در حال عبور از عرض خیابان هستند ،معموالً این کار را در قالب یک «گروه» انجام میدهند:
همگی با هم .اما چیزی که اینجا میبینیم بیشتر شبیه یک مراسم مذهبی مثل تشیع جنازه و امثالهم
است .یک صف وجود دارد ،فواصل افراد کامالً یکسان و هماهنگ است (به جز گام قابل توجه
مککارتنی) و قدمهای یکسان .آیا این میتواند این یک مشایعت در تشیع جنازه باشد؟ در جلوی
مشایعتکنندگان یک کشیش داریم (جان لنون) که کامالً سفید پوشیده .در پشت سر او یک نفر کت
و شلوار رسمی مشکی به تن کرده که میتواند مدیر امور ترحیم یا کسی که زیر تابوت را میگیرد
باشد (رینگو استار) .در انتهای صف یک نفر در لباس جین 2مخصوص کار با کفشهای راحتی که
شبیه گورکنها است (جرج هریسون) .و نهایتاً در اینجا جایگاه «جسد» به پل مککارتنی رسیده.
نشانههای دیگری هم وجود دارند .مککارتنی یک سیگار در دست راستش دارد .تقریباً همه
میدانند که در گروه بیتلز ،پُل چپ دست است .آیا این یک نشانه ضمنی از این است که این پل مک
کارتنیِ واقعی نیست؟ حال به ماشینی که نزدیک گروه در سمت چپ خیابان پارک شده نگاه کنید:
1
EMI
2
jeans
1
یک فولکس واگن بیتل 1است .بهطور قطع این جناس تصویری نمیتواند غیرعمدی بوده باشد .به
آخرین خط پالک خودرو نگاه کنید .28 IFپس خودِ بیتل مورد سوال است که االن بیست و هشت
ساله بود اگر ( )ifزنده میماند .اگرچه ،این یک مطالعه دقیق در جزئیات در سطح دوم یا معارف
شمایلشناسی در مورد اَبیروُد نیست که به ما آشکار میکند که پل مرده.
البته ،تمام اینها انبوهی از حرفهای بیمعنی است .پل مککارتنی نمرده .این عکس نهایتاً از میان
شش عکس که عجوالنه توسط ییَن مکمیالن 2از روی یک نردبان که در وسط یک خیابان شلوغ با
کمک یک پلیس گرفته شده بودند ،برای جلد آلبوم اَبیروُد برگزیده شد .با بررسی پنج عکس دیگر
درمییابیم که در دوتای آنها پل کفش به پا داشته .در یادداشتهای عکاس نوشته که او کفشش را
درآورد چون پایش را میزد .عکس نهایتاً بر روی جلد آلبوم با شماره «پنج از شش» مشخص شده،
چون همچون فولکس واگن پل در حقیقت سال داشت ،نه .
کاری که ما انجام دادیم افتادن در تلۀ قرائت یک متن تصویری برگرفته از 66به سیاق اینکه
گویی یک نقاشی از قرون وسطای اروپا است ،افتادهایم .در سدههای پانزدهم و شانزدهم ،نمادگرایی،
مذهب ،و نقاشی به نحو تنگاتنگی با یکدیگر در آمیخته بودهاند .مفاهیم مذهبیِ دشوار اغلب با زبان
تصویر بیان میشدند (بویژه برای قشر بیسواد) و این ،به نحو غیر قابل اجتنابی با نمادها و
استعارههای بصری درآمیخته .برای بسیاری از اندیشمندان ،تمامیت کل دنیا یک نماد بزرگ است.
پس ،برای هر دو ،هم نمادگرایی هویدا و هم پنهان ،کامالً تناسب داشت که به هنگام رویارویی با آثار
هنری قرون وسطی بکار برده شوند .جلد آلبوم اَبیروُد در این طبقهبندی قرار نمیگیرد.
علیالظاهر ،نظام شمایلنگاری پانوفسکی برای استفاده در مورد متون تصویری معاصر مناسب
نیست .اگرچه ،میتواند برای یک جمعبندی سرسری مناسب باشد .به همان دو دلیل نخست ،تاویل
بیش از حد ،حتی در مورد نقاشیهای قرون وسطی نیز میتواند بیمآفرین و دردسرساز شود .هر سیب
هر سگ ،گل ،یا پای برهنه لزوماً یک مفهوم نمادین ندارد .بلکه میتواند فقط یک سیب یا یک سگ
یا گل یا پای برهنه باشد و بس .پس درسی که میآموزیم این است که در کل مراقب تفسیرها و
تاویلهای بیش از حد و افراطی باشید .نکته دوم این که ،به یاد داشته باشیم که فعالً فقط اولین مرحله
از نظام سهگانه پانوفسکی را به اتمام رساندهایم.
یک تحلیلگرِ جلد آلبوم اَبیروُد ،در باب طرز تلقی ذاتی فرهنگی که سبب ظهور این تصویر شده
چه به ما خواهد خواهد گفت؟ به عبارت دیگر ،چه چیزی بهطور ناخوداگاه درباره جّو فکری (روح
آن زمان) در بریتانیا در اواخر دهه 66به ما خواهد گفت؟
1
Volkswagen Beetle
2
Iain Macmillan
میبایست دوران بسیار سطحی و سهلانگاری بوده باشد .موسیقیدانها در این تصویر ،همچنان
که در دورههای قبلی بودهاند ،اصالحشده و اتو کشیده و رسمی نیستند .مککارتنی که حتی کفش هم
به پا ندارد .یک نکته مبتکرانه نیز در مورد آنها وجود دارد :هیچ یک از آنها به دوربین توجه
مستقیمی ندارند ،و انگار محلی به تماشاگر نگذاشتهاند ،و حتی یک لبخند رایج را نیز از او دریغ
کردهاند .لهجه این تصویر بیشتر «خونسرد» است تا «دلپذیر» و «تو دل برو» .با اندکی دقت بیشتر در
تصویر در مییابیم (چیزی که قبالً هم در آن یافتیم) که اعضاء گروه به طرز کامالً متفاوتی لباس
پوشیدهاند .لحن کلی تصویر بیشتر بر «فردیت» تاکید دارد تا همرنگی و پیروی از میثاقها و رسوم
رایج .نه اینکه فقط بیتلز بهعنوان یک گروه دوست ندارند تا با جامعه همسو باشند (آنان در 6
درباره نوع خاص آرایش موی خود ،که بعدها به مدل بیتلز شهرت یافت ،این را گفته بودند که در آن
زمان نوعی عصیانگری به حساب میآمد) .اما آنچه که مهمتر است ،این است که آنان دیگر به
«همرنگ جماعت بودن» یا انسجام بهعنوان یک «گروه» تمایلی ندارند .آشکار است که تا پایان همان
دهه همه آنان از گروهشان جدا شدند و بهطور انفرادی به کار ادامه دادند.
یک نکته خیلی مهمتر نیز در اینجا وجود دارد و آن ما را به نقطهای خاص ،و البته بسیار مهم
هدایت میکند :ما همواره باید مراقب چیزهایی که در تصویر نشان داده نشدهاند نیز باشیم ،درست به
همان اندازهای که به چیزهای نشان داده شده توجه داریم .اغلب چیزهایی که حذف شدهاند (به عمد
یا غیرعمد) در حقیقت بیشتر از آنچه به نظر میآید افشاکننده هستند .در طرح جلد اَبیروُد بیتلز چه
چیزهایی از قلم افتاده؟ بله ،این خیلی غیرعادی است .چیزی که در اینجا جای خالی آن محسوس
است همان چیزی است که غالباً انتظار داریم تا بر روی جلد آلبومهای موسیقی ببینیم .اگرچه ،آلبومی
که ما در پیشرو داریم ،جلد آلبوم بیتلز است بیآنکه چیزی درباره آن به ما بگوید .چرا؟ فیالواقع
میتوانیم نتیجهگیری کنیم که در 66بیتلز به قدری مشهور بودند که بالفاصله توسط هر کسی
شناخته میشدند و درج نام آنها در کنار تصویرشان بیهوده و غیرضروری بوده .همین نکته نه فقط
به قدر بسیار زیادی در مورد بیتلز به ما میگوید ،بلکه (که بیشتر هم اهمیت دارد) درباره اهمیت
موسیقیدانهای اواخر قرن بیستم ـ و اوایل قرن بیست و یکم نیز صدق میکند.
یک نکته دیگر هم هست که میبایست در نظر داشته باشیم :کل مقوله «پل مرده است» در حقیقت
بخشی از وسواس فرهنگی بزرگی است که مرگ یک ستاره راک در جامعه ایجاد میکند .فقط کافی
است به جیم موریسون ،1جیمی هندریکس ،2کرت کوباین ،3و الویس پرسلی 1بیاندازیم (فقط چند
1
Jim Morrison
2
Jimmy Hendrix
3
Kurt Cobain
نمونه دم دستی) تا دریابیم که مرگ یک شخصیت مشهور راک گاه تا چه حد تاثیرگذار است .در واقع
مرگ زود هنگام در جوانی ،گویی شخصیتی فرهمند از او میسازد و نوعی زندگی ابدی به او
میبخشد.
انگار این بحث ما را بسیار فراتر از شهروندان نیک و قدیسین رنج کشیده نقاشیهای رنسانس
میبرد ،اما در حقیقت اینطور نیست .بلکه در عوض به ما نشان میدهد که شمایلشناسی فقط به هنر
سدههای پیش معطوف نمیشود؛ و اگرچه پانوفسکی به واقع خیلی بیشتر به نقاشی اروپای غربی
عالقمند بود تا فرهنگ عامه معاصر ،اما روشی که او در این رویکرد از خود به جا گذاشت همچنان
برای رمزگشایی تمام متون بصری کارآمد است .اما نهایتاً اینکه ،بگذارید این مبحث را از این هم به
جلوتر ببریم :مطالعه و تجربهگری ذاتی ما نسبت به جلد آلبوم اَبیروُد میتواند ما را طوری به هنر
رنسانس وصل کند که چه بسا اصالً انتظارش را هم نداشتهایم .در جلد آلبوم اَبیروُد ،چهار نفر را
داریم که بالفاصله قابل تشخیص و شناسایی هستند ،بیآنکه نیازی به نوشتن اسم یا عنوانی بر روی
جلد جهت شناسایی آنها وجود داشته باشد .همین نکته درباره شخصیتهای مشهور رنسانس نیز
مصداق پیدا میکند .شخصیتهای متون انجیلهای عهد قدیم و جدید پیوسته در آثار این دوره
حضور مییافتند و بالفاصله و به محض رویت شناخته میشدهاند .این همچنین برای تصاویر مقدس
نیز امری معمول بوده (اغلب در قالب تصاویر رنگ شده) که اتاقها و بخشهای ساختمان را با این
تصاویر تزیین کنند .اما امروزه هر چند وقت به چند وقت تصویر یکی از آنها را بر دیوار جایی
میبینیم؟ آیا اتاق یک نوجوان معمولی در زمان ما به شخصیتهای مذهبی انجیل اختصاص پیدا
میکند؟ یحتمل نه .اما این دیوارها بیشتر با تصاویر «موقوفه» از افراد معاصر آراسته میشوند .اتاق
دانشجویان گاهی از این هم فراتر میرود و خاشعانه تصاویری از موسیقیدانهایی که به طرز فجیع یا
تاٍثرآوری درگذشتهاند را در خود دارند و در عین حال دارای نوعی نامیرایی فرهنگی شدهاند .پس آیا
میتوان اینگونه تلقی کرد که امروزه ما بیش از آنچه که فکر میکنیم با مردمان سدههای پیش دارای
وجوه مشترک هستیم؟ آیا میتوان گفت که ما هم بتهای جدیدی برای پرستش یافتهایم؟
در این فصل ما مسیری طوالنی را طی کردیم .از شناسایی عناصر اولیه محتوامحور شروع کردیم و
از طریق تاویل نمادها از یک تحلیل ذاتی گذر کردیم و به ورای قصد خودآگاه یک هنرمند برای
درونبینی عمیقتر ارزشهای فرهنگی یک جامعه رسیدیم .اگرچه لزومی هم ندارد که با همه نظرات
بنده در خصوص قدیسین و خوانندهها موافق باشید ،تا بتوانید با نظر اصلیتر ـ و بسیار مهمتر ـ من
1
Elvis Presley
در باب تحلیل دقیق محتوای یک متن تصویری برای پردهبرداری از مفاهیم غیرمنتظره از آن موافق
باشید .اما در عین حال ،در این میان به جنبههای غیرمنتظرهای از خودمان هم برمیخوریم.
مطالعات تکمیلی
بهترین نقطه برای شروع مطالعات اضافی ،البته خواندن دقیق کتاب مطالعات شمایلشناسی
پانوفسکی است .و در خالل مطالعه این کتاب توجه خاص به بخش مقدماتی آن بسیار توصیه
میشود؛ که هم تئوری و هم روششناسی خود برای تحلیل شمایلشناسی را توضیح میهد.
نمونهپژوهیهائی که پانوفسکی بهعنوان مثالهای عملی به آنها پرداخته ،بهترین یادآوریها برای به
خاطر سپردن کتاب او است .اگرچه مضامینی و الگوهائی که پانوفسکی در کار خود ارائه کرده
برگرفته از آثار کالسیک است ،اما خط فکری او بیشتر وامدار اَبی واربرگ 1تاریخهنرشناس آلمانی
( 66ـ )است .خود واربرگ آثار کمی منتشر کرده (بویژه به زبان انگلیسی) اما از بسیاری
جهات زمینه را برای آموختههای پانوفسکی محیا کرده تا بتواند دیوارنگارههای رنسانس را در سطح
مفهومی رمزگشایی کند (قصر شیفانویا 2در فرارا ،3ایتالیا یکی از بهترین نمونهها است) تا اینکه فقط
کیفیت ظاهری آنان را بکاود .کتابخانه واربرگ تبدیل به مرکزی موسوم به انسیتو واربرگ( 4اکنون
بخشی از دانشگاه لندن )5که در زمرۀ دانشجویان آن ارنست گامبریج 6بود (کسی که در فصل سوم
همین کتاب با او آشنا خواهیم شد) که بعدها به مدیریت این انسیتو رسید و نیز کتاب اَبی واربرگ:
زندگینامه خردورزانه 7را نوشت.
به هر روی ،نخستین آثار شمایلشناسی کتابچههای عملی سادهای بودند دربارۀ نمادها و
شخصیتپردازیها که به هنرمندان نشان میدادند که چگونه مردمان مختلف ،نظیر پارسایان و غیره را
به تصویر بکشند .این کتابها توصیههای عملی برای چگونگی بازنمایی اندیشههای انتزاعی با عناصر
بصری را نیز ارائه میدادند .برجستهترین آنها در این میان ،کتاب سزار ریپا 8به نام شمایلشناسی 9که
بدواً در 6در ایتالیا چاپ شده بود و نسخه مصور آن در 1به چاپ رسیده است .همچنان که
هنرمندان در اروپا به نحو فزایندهای مشتاق میشدند تا نمادهای بصری را در آثارشان دخیل کنند،
1
Aby Warburg
2
Palazzo Schifanoia
3
Ferrara
4
Warburg Institute
5
University of London
6
Ernst Gombrich
7
Aby Warburg: An Intelectual Biography
8
Cesare Ripa
9
Iconologia
مجلدهای دیگری نظیر کتاب کریستوفوروس جیاردا 1با نام شمایلهای نمادین 2در ، و کتاب
شمایلشناسی 3اثر جرج ریچاردسون 4در 6که شمایلشناسی ریپا را برای مخاطبین انگلیسی زبان
زبان شرح داده .این کتابها کمیاب و نسخههای اصلی آنها بسیار با ارزش هستند .اما رونوشتهای
آنان و بعداً نسخههای حاشیهنویسی شده آنها در بسیاری از کتابخانههای کالجها و دانشگاهها موجود
است.
شمایلشناسی از بسیاری از تاریخهای هنر پشتیبانی میکند تا اهمیت مضمونمحور اغلب آثار
فیگوراتیو را بشناساند .دورانهای قرون وسطی و رنسانس بهویژه در زمینه نمادها و نشانهها بسیار
غنی هستند ،هم بهطور آشکار و هم مستمر ،و همچنین توجه به این دورهها برای کسانی که از
رویکرد شمایلشناسانه لذت میبرند بسیار جالب توجه خواهد بود .امیل مال 5اهمیت نمادگرایی در
تفکرات قرون وسطی را در دو جلد نشان میدهد :هنر مذهبی در فرانسه :هنر سده هجدهم 6و هنر
مذهبی در فرانسه :اواخر قرون وسطی 7ـ هردوی آنها با عنوان پژوهشی در شمایلشناسی قرون
وسطی و ریشههای آن 8منتشر شدهاند .کتاب یوهان هاینزیگا 9افول قرون وسطی 10کمک میکند تا بر
بر بستر فرهنگی رنسانس اشراف پیدا کنیم؛ در حالیکه خود پانوفسکی شماری از آثار ادبیهنری
شمایلشناسانه را در کتاب زندگی و هنر آلبرشت دورر 11نام برده .این کتاب شامل قرائت دقیقی از
گراور اسرارآمیز دورر موسوم به مِلنکولیا( 12مالیخولیا) هم هست.
نهایت اینکه ،ارزش دارد که مفهوم شمایلشناسی را به هنگام مطالعه فصل پنجم این کتاب
«نشانهشناسی» در نظر داشته باشیم .این ایده که چیزی نمایندۀ چیز دیگری است ،بنیاد نشانهشناسی
است ،و کتاب رولند بارتز 13شمایلنگاری اَبی پییِر 14در کتاب اسطورهشناسی 15همآمیزی غیرمنظرۀ
رویکردی است که این کتاب بسیار وامدار آن است.
1
Christophorus Giarda
2
Icons Symbolicae
3
Iconology
4
George Richardson
5
Émile Mâle
6
Religious Art in France: The XIIIth Century
7
Religious Art in France: The Late Middle Ages
8
A Study of Medival Iconography and its Sources
9
Johan Huizinga
10
The Waning of the Middle Ages
11
The Life and Art of Albrecht Dürer
12
Melencolia I
13
Roland Barthes
14
The Iconography of the Abbé Pierre
15
Mythologies
1
فرم
این فصل مُعرف نقش فرم در مفهوم متون تصویری است .در این قسمت تالش خواهیم کرد
تا نگاه خود را از آنچه که «دیده» میشود به سمت روشی که برای نشان دادن آن اتخاذ شده سوق
دهیم .بنابراین ،در این گذر خواهیم دید که چطور مفهوم میتواند از طریق فرم نیز ارتباط برقرار
کند؛ همانطور که با محتوای اثر .در برخی موارد ،نشان داده شده که چگونه گاهی فرم از دو
عنصر دیگر با اهمیتتر میشود .به بیان دیگر ،به این بحث خواهیم پرداخت که چطور فرم بر
مضمونمحور بودنِ اثر هنری سایه میافکند ،تا جایی که قادر است وجود محتوا را در آن
غیرضروری کند .این بویژه با آثار مدرن و هنر انتزاعی اهمیت بیشتری پیدا میکند که در آنها پی
بردن به محتوا جایگاهی ندارد .برای کمک به پیشبرد دقیق مباحثات ،از رهنمونهای
زیباییشناسی راجر فرای بهره خواهیم گرفت .فرای نه فقط کاربست استفاده از فرم در ارتباطات
عاطفی را توضیح میدهد ،بلکه همچنین او یک نظام پنج نقطهای برای تحلیل فرمها در یک اثر
تصویری را نیز به ما ارائه میدهد .در این مسیر ،نگاهی دقیق خواهیم داشت به آثار نقاش
پُستامپرسیونیست پل سزان ،و نقاشان نیز اکسپرسیونیست انتزاعی امریکایی مارک روتکو و
جکسون پالک .در این معبر ،گفتمان پیرامون فرم را مثل همانچه که در فصل قبلی رفت ،از نظر
خواهیم گذراند.
1
Form
در فصل قبل ،آموختیم که چطور با بررسی کردن محتوای موضوعمحور ،برای کشف مفهوم یک
متن تصویری مبادرت کنیم .به یاد داریم که از دید پانوفسکی ،محتوا و مفهوم تقریباً یکی هستند .ما
در فصل پیشین ،از نظام سه مرحلهای او برای شمایلشناسی استفاده کردیم تا بتوانیم مفهوم یک
تصویر همچون پرتره عروسی آرنولفینی و جلد آلبوم بیتلز را از نظر گذراندیم .حال پرسش این است
که چطور این فرایند به کشف مفهوم یک نقاشی مثل تابلو ریتم پاییز 1اثر هنرمند امریکایی جکسن
پالک( 2تصویر )کمک میکند؟ اینجا چطور مضمونمحوری را چطور تشخیص ،توصیف ،طبقهبندی
و تأویل میکنیم؟ پاسخ خیلی ساده است :نمیتوانیم .پس آیا این بدان معناست که یک تصویر بدون
محورِ مضمونی مشخص ،هیچ معنائی ندارد؟ پس چه میتوانیم بکنیم؟ کاری که الزم است بکنیم یک
سفر عقالنی با همراهی دلچسب راجر فرای 3است.
در این راه ،فرای مناسبترین فرد برای دنبالهروی است .چرا که اندیشههای او درباره فرم ومحتوا
در نقاشی همانقدر اثرگذار بوده که خود نقاشی در رویگردانی از واقعیتنمایی در آغاز سده بیستم.
هنگامیکه دیدگاه او نیز تغییر کرد ،تالش کرد تا نظر عمومی را نیز تغییر دهد ،اگرچه واکنش بدوی
آنان مقاومت کموبیش خصمانهای بود .گرچه ،فرای به جای اینکه سعی کند مردم را با مجموعهای از
تئوریهای ماللآور گیج کند ،یک رساله کامالً تشویقگرانه که طراوت آن برای خوانندگان معاصر
همواره پابرجا بود نوشت .افزون بر این ،او در مباحثات نظری مجموعهای از عناصر طراحی را
مشخص کرد که میتوانیم در تحلیلهای خود از نقاشیهای مختلف ،از آنها استفاده کنیم .نوشتههای
فرای در زمان خود بسیار مهم بودند و هنوز هم کماکان تاثیرگذار هستند .فرای در در یک
5
خانواده دوستدار کلیسا در انگلستان بهدنیا آمد .والدین او سر ادوارد 4یک قاضی ،و خانم ماریابال
فرای که در محله هایگیت 6در لندن زندگی میکردند .شیوه بزرگ شدن او به طرز قابل درکی سنتی
بود ،اما خود او نه .در دوران مدرسه در کلیفتون 7همستیزی و عناد خود را زیر الیههای همرنگی با
جماعت پنهان کرده بود ،اما هنگامیکه در کالج کینگ 8در کمبریج دانشجو بود ،دریافت که
رویکردهای عقالنی در زندگی (بخوانید اجتماع) را خوش میدارد .اگرچه رسماً در رشته علوم طبیعی
تحصیل میکرد ولی تا حد زیادی درگیر مباحثات اندیشمندانه روزگار خویش بود ،هم در حوزه
1
Autumn Rhythm
2
Jackson Pollock
3
Roger Fry
4
Sir Edward
5
Lady Mariabella
6
Highgate
7
Clifton
8
King’s College
فلسفه ،سیاست ،مذهب و البته تا حد زیادی هم هنر .پس از فارغالتحصیل شدن با باالترین درجه
افتخار ،وقتی که به آنها اعالم کرد که تصمیم گرفته به دنبال هنرمند شدن برود ،با دلسردی
خانوادهاش مواجه شد .حتی در 6هم که ازدواج کرد ،باز به نگرانیهای خانوادهاش افزود.
در مقام یک هنرمند ،راجر فرای فقط از یک موفقیت میانمایه بهره برد .اما به عنوان یک استاد و
منتقد ،بهطور فزایندهای شناخته و سرشناس شد .اشتیاق و صاحب نظری او بیشتر به استادان کهن
ایتالیایی همچون رافائل ،1تیسین 2و بوتچلی 3معطوف بود و همین سبب شد تا در امریکا به چهرهای
نامدار بدل شود .در 61هنگامیکه در یک کوپه خصوصی با قطار مسافرت میکرد ،با سرمایهدار
بشر دوست و مجموعهدار امریکایی پیرپونت مورگان 4مالقات کرد و بهواسطه این آشنایی فرایِ چهل
چهل ساله ریاست موزه هنر متروپالیتن نیویورک را پذیرفت .واقعیت این بود که او هرگز زمان زیادی
را در نیویورک نگذرانده و بیشتر وقت خود را در اروپا صرف خرید آثار هنری برای موزه میکرد و
در اروپا بود که با عشقی روبرو شد که به مراتب وسیعتر و بزرگتر از عشق او به استادان کهن بود:
هنرمندان پستامپرسیونیست .5اما این واقعه هم سرآغاز یک عصیانگری دیگر شد.
تفکر ـ یا حتی درک ـ که در ورای این اشتیاق جدید فرای قرار داشت به طرز هراسآوری ساده
بود :در هنر میباید چیزی بیش از یک تقلید ساده از واقعیات وجود داشته باشد .امروزه ،هیچ جدال و
بحثی با این نظریه نداریم ،اما در زمان فرای اینگونه نبود .به یاد بیاوریم که تا قبل از آن واقعه ،سلیقه
فرای ،و نیز تخصص او معطوف به نقاشیهای استادان کهن ایتالیایی بود .نقاشیهایی که در آنها
هنرمندان آخراالمر بر چالشهای تناسبات ،پرسپکتیو ،رنگ و هارمونی فائق آمده بودند تا بتوانند
نقاشیهایی تا بدان حد واقعگرایانه ترسیم کنند ،که نقاشیِ آنها پنجرهای رو به واقعیتها در برابر
تماشاگر بگشاید؛ بدانگونه که وقتی به درون چهارچوب نقاشی نگاه میکنیم ،گویی از پنجرهای به
دنیای واقعیِ ورای آن مینگریم .گوئی نقاشی و واقعنمائی به مدت پانصد سال مترادف یکدیگر
بودهاند .مثالً در سده هفدهم هلند ،هنرمندان قادر بودند از طبیعت بیجان با دقتی باور نکردنی،
نزدیک به عکس نقاشی کنند و جزئیاتی همچون انعکاس نور بر روی قطرات شبنم بر روی برگ
گلها و گیاهان را نیز نشان دهند .فرای قبول داشت که تمام اینها حاکی از مهارت فوقالعاده باال
است ،اما نهایتاً جرات به خرج داد و گفت که تمام این دقتهای واقعگرایانه در حقیقت برای چه
هستند :اگر تقلید یگانه مقصود هنرهای تصویری باشد ،اعجابانگیز است که چرا محصول چنین
1
Raphael
2
Titian
3
Botticelli
4
J. Pierpont Morgan
5
Post-Impressionist
هنری هرگز چیزی فراتر از یک اسباببازی کمیاب یا مبتکرانه دیده نشده .این یک اظهارنظر کامالً
ساده و لطیف است اما همین نظریه ساده مستقیماً در برابر افکاری که در طول بیش از نیم هزاره
پرورشیافته بود ،ایستاد .فرای چطور این را توضیح داد؟
طبق نوشتههای فرای ،مردم دو نوع زندگی دارند :زندگی واقعی ،و زندگی خیالانگیز؛ و اثر هنری
بهطور بنیادینی با دومی مرتبط است .زندگی واقعی سرشار از جزئیات ماللآور و تجربه روزمرگی
است .در حالیکه ،زندگی خیالانگیز کاملترین بیان طبیعت انسانی را شکل میدهند .او توضیح
میدهد ،که این بیشتر شبیه تفاوت بین راه رفتن در خیابان و سوار شدن به قطار ،و تماشای همین کار
در تلویزیون است .اگر چنانچه کسی در یک چنین فعالیتی دخیل شود ،یکی هنرپیشهای است که
سرگرم بازی در یک نمایش است و در عین حال به دنبال دوستان خود میگردد یا تالش میکند که
یک صندلی خالی در قطار پیدا کند .اگرچه ،در تماشای همین صحنه روی پرده ،شخص قادر خواهد
بود که همان ماوقع را دقیقتر تماشا کند (فرای بر این نکته تاکید دارد) .افزون بر این ،وقتی به جای
مشارکت در یک رویداد آن را تماشا میکنید ،واکنش فیزیکی به هر آنچه که میبینید نخواهید داشت
(مثل فرار کردن از یک گاو واقعی در مزرعه) .در عوض ،در تخیالت خود به آن واکنش نشان
میدهید .بنابراین در هنرهای بصری بیانِ برخاسته از زندگی خیالانگیز ارجحتر از کپیِ زندگی واقعی
خواهد بود .کودکان به هنگام نقاشی این را کامالً درک میکنند .نقاشیهای آنان سرشار از آزادیِ
لذتبخش و صمیمیت است؛ تصاویری برخاسته از ذهن که زندگی خیالانگیز آنان را شکل میدهد.
در اینجا فرای از مثال کودکان هم استفاده میکند ،اما به هنگام توصیف نقاشی بزرگساالن نیز دقیقاً
همین وجه تمایز را به کار میبرد .و همین منطق را بهطور برابر در مورد هنرمندان در مقابل
تماشاگران به کار میبرد .زندگی خیالانگیز ،که در آن هنر پرارزشترین نهاد است ،با شفافیت هر چه
بیشترِ دریافت (ذهنی) و خلوص و آزادگی در عواطف شناخته میشود .از اینرو ،هنر واسطهای است
که از طریق آن این وضعیت اولئ بدست میآید .فرای در خاتمه میافزاید :بنابراین ما میبایست
قضاوت درباره هنر از طریق واکنشی که به زندگی ما اِعمال میکند را رها کنیم و آن را بهعنوان بیانی
از عواطف که درخود آغاز و پایان میپذیرد ببینیم.
این عواطف چگونه ارتباط برقرار میکنند؟ یقیناً با تقلید و اشارتهای تلویحی به دنیای واقعی این
کار را نمیکنند .بلکه کامالً برعکس ،ارتباط آنها صرفاً با هم آراستی و سازواریِ خود اثر هنری
است .به بیان دیگر ،اثر هنری نه با آنچه که نشان میدهد ،بلکه با چگونه نشان دادن آن است که
ارتباط برقرار میکند .پس شاید میباید یک بار و برای همیشه ایدۀ شباهت به طبیعت و مقایسه با آن
6
برای تعیین درست یا نادرست را اصالح کنیم؛ و در نظر بگیریم که چگونه عناصر عاطفی پیوندی
ذاتی با فرمهای طبیعی دارند و از این راه صالحیت و شایستگی آنها را کشف کنیم.
در نظریه او ،فرای فقط درباره هنر نظریهپردازی نکرده .او نمیخواست که مردم فقط اندیشههای
او را بخوانند ،او میخواست آنان خود بهطور مستقل نقاشیها را تماشا کنند .در 61او موزه
متروپالیتن را ترک کرد و به انگلستان بازگشت و در آنجا نمایشگاهی در نگارخانه گرافتون 1در لندن
برپا کرد« :مانه و پست امپرسیونیستها .»2باری ،همین نمایشگاه بود که واپسین برآشفتگی را بوجود
آورد .امروز که به آن فکر میکنیم ،دشوار به نظر میرسد که بفهمیم اصالً چرا این همه جنجال و
اهانت برای یک چنین نمایشگاهی که آثار هنرمندان اصیلی چون پیکاسو ،3سزان ،4گوگن ،5درین 6و
ونگوگ 7در آن مشارکت داشتند ،میتوانست به وجود بیاید! اما واقعیت این است که جنجال به راه
افتاد :واکنش عمومی در 61طیف وسیعی از خشم و خنده و استهزا بود ...ویرجینا ولف 8در
زندگینامه فرای چنین نوشته …تصاویر همه شوخی بودند ـ شوخی پرهزینه .یک آقا ...چنان با
صدای بلند قهقهه زد که مجبور شد پنج دقیقه باال و پایین قدم بزند تا خندهاش فروکش کند.
اما شدیدتر از آن خنده و شادمانی ،عصانیت بود .به نظر نمایشگاهروهای انگلیسی این نقاشیها
اهانتآمیز ،هرجومرج طلبانه ،و کودکانه بودند .آنها یک توهین آشکار به مردم بریتانیا بودند و کسی
که سببساز این توهین شده بود یا احمق بوده ،یا شیاد ،و یا نابکار .روزنامهها پر بودند از اینجور
سخنان و فرای کسی که استادان کهن را تدریس میکرد و خود را عزیز قشر تحصیلکرده و فرهیخته
نموده بود ،اکنون یک خائن شمرده میشد .او بسیار اندوهگین شد که به او به چشم یک گستاخ یا
شاید هم یک دیوانه نگاه میکردند .و این اتهام هرجومرج طلبی ،نه یک بار ،بلکه بارها و بارها به او
زده شد.
چرا طبقه فرهیخته جامعه برعلیه فرای شدند؟ او بارها تالش کرد که درک کند که کجای کارش
اشتباه بوده .او حتی تالش کرد تا توضیح دهد که هنرمندان پستامپرسیونیست فقط میخواهند به این
ایده فرمهای بنیادین که قرنها پیش از آنکه کسی حتی به فکر بادنماییهای واقعگرایانه فریبنده بیفتد
وجود داشتهاند ،برگردند .خب البته ،چند نفری هم متقاعد شدند .حدود ده سال بعد فرای دریافت که
1
Grafton
2
Manet and the Post-Impressionists
3
Picasso
4
Cézanne
5
Gauguin
6
Derain
7
van Gogh
8
Virginia Woolf
1
آنچه که انجام داده بود ،بیش از آنچه که فکرش را کرده باشد سیاسی بوده .او چنین نوشت :اکنون
می توانم بفهمم که جرم من این بوده که به حق مسلم گرایش عاطفی آنان برای ادای احترام به استادان
کهن ،ضربه زده بودم .این کار مستلزم این بوده که آنان قبالً آموزشهایی در زمینه و هنر ،و چه بسا
حتی در زمینه ادبیات کالسیک دیده باشند .برای این کار شخص میبایست تحصیلکرده باشند.
بهعنوان مثال ،بسیاری از نقاشیهای شکوهمند رنسانس مستلزم دانستن تاریخ یا اسطورهشناسی یونان
و روم باستان هستند تا بتوان آنان را درک کرد .شمایلنگاری آنها ،چه آشکار و چه نوع پنهان،
میتواند برای ایجاد نظرات الهیات در مذهب استفاده شود .شمایلنگاری قادر است اشارات و
تلویحاتی در حوزه فرهنگ ایجاد کند؛ در سطحی به مراتب بزرگتر از خود نقاشی .حوزههایی هستند
که برای ورود به آنها میبایست دانش ویژهای داشت .به این طریق ،شخص میبایست عضو نخبگان
تحصیلکرده باشد تا بتواند آنها را درک کند .پس این یک «فرهنگ ویژه» برای طبقه متخصص
جامعه به شمار میرود و تقدیر مبنتی بر آگاهی از هنر ،یکی محسنات جامعه است .این آگاهی ،به
نخبگان یک امتیاز اجتماعی و یک جایگاه متمایز میبخشد .از طرف دیگر ،مثالً برای ستایش ماتیس،1
فقط نوع خاصی از حساسیت ملزوم است .اگر کسی بتواند ماتیس را درک کند ،پس جایگاه ویژه او
چیست؟ پس تمام کاری که فرای انجام داد یک تهدید به شمار میرفت .چرا که ،اگرچه شخص
میتواند در حد قابل قبولی اطمینان داشته باشد که ذهن او یک ذهن هماورد و برتریجو نیست ،برای
درک آثار آمیکو دیساندرو 2یا بالدوُوینتِی 3فیالمثل ،با یک نگرش ذهنی کامالً تصادفیِ صرف در یک
یک ثانیه پیشی خواهد گرفت .هرجومرج انقالبی که فرای به آن متهم شده بود بیشتر به خاطر وجه
اجتماعی آن بود ،تا یک پیشداوری مغرضانه در باب زیباییشناسی.
به طور قطع این میتواند توضیحی باشد برای عصیانی که نمایشگاه پستامپرسیونیستهای فرای
بهراه انداخت .اما چگونه میتوانیم این را توضیح دهیم که چطور یک ذهن میتواند ماتیس و
ونگوگ را بهتر از آثار استادان دوران ادواردی 4درک کند و به راستی چگونه و از کجا میبایست
برای توصیف نقاشیهای جکسون پالِک یا مارک روتکو 5شروع کرد؟ البته ،همه اینها در ساختار
بنیادین خودِ آثار نهفته است ،نه آن چیزی که نشان میدهند؛ اما چطور؟ این نکته در جای خود
نیازمند کمی توضیح بیشتر است.
1
Matisse
2
Amico di Sandro
3
Baldovinetti
4
Edwardian
5
Mark Rothko
ستایش گامبریچ شده است این است که در شرایطی که او به واقع یک محقق کارآمد و بزرگ بوده
است ،اما با این وجود اهمیت سادهنویسی و جذابنویسی برای مخاطبین غیرمتخصص را به خوبی
درک کرده بود .او از آن دسته از کسانی نبود که از ادبیات بهخصوصی ،نه برای روشن کردن خواننده
بلکه برای تحت تاثیر قرار دادن او استفاده میکنند .همچنین گامبریچ یک حس شوخطبعی خاصی نیز
داشت .او نمونهای است که میبایست بیشتر الگو قرار داده شود .مدتهای طوالنی بعد از اینکه رسماً
خود را بازنشسته کرد نیز همچنان مولد و نوآور بوده ،او در سال 11در سن 6سالگی از دنیا
رفت.
گامبریچ سرگذشت هنر را دقیقاً با همان منظوری آغاز کرده که در اینجا و در این کتاب محور
گفتگوی ماست .ویژگی کار او این است که خوانندگان نوپا را در نظمی روشن و قابل فهم به مسیر
کم و بیش گیجکننده تاریخهنر ببرد .این کتاب برای کسانی بوده که در جستجوی سلوک در زمینههای
جدید هستند ،زمینههایی که با مرزنشانهای زیبا از هنرمندان مشهور و نام آشنا به آنها خوشآمد
میگوییم .این گونه است که او قدم در راه روایت سرگذشت هنر میگذارد و در این معبر خواننده را
نیز با خود همراه میکند و او را قادر میسازد تا خود مشاهده کند که چگونه این روایت ها با هم راه
میآیند هر یک مولد دیگری میشود .این کار شامل قرار دادن آثار هنری برگزیده در جایگاه تاریخی
خودشان است .تمرکز اصلی او بر نقاشی بوده است.
سرگذشت هنر گامبریچ شامل شخصیتهایی با استعدادهای خدادادی و یا متاثر از آنها است که
سبب شده در حوزه تاریخی خود آثار ماندگاری را به جا بگذارند و به قول خود او ،به درک اهداف
هنرمندانه هنرمندان خواهد انجامید .او از اینجا هم فراتر میرود :چیزی به نام هنر وجود ندارد ،و هر
آنچه که هست فقط هنرمندان هستند ...او در ادامه میگوید :در حقیقت برای رسیدن به یک نقطه اوج
احساسی ،هنرمندان بزرگ هر آنچه را که در کف داشتهاند را در آثارشان نهادهند ،برای آن رنج
کشیدهاند ،خون و عرق بر سر آن ریختهاند و این حداقل حق را دارند که از ما بپرسند که آیا کاری را
که میخواستهاند را درک کردهایم یا خیر.
تمام اینها مستلزم قضاوت است .گامبریچ تاکید میکند که تمام آثاری که در کتابش بهعنوان
«نمونه» انتخاب کرده تا تصویرسازی کتاب را به «آثار هنری واقعی» محدود کند .بسیاری از این
مرزنشانها در زمره بزرگترین آثار هنری هستند که از بسیاری جهات حامل قویترین انگیزشهای
هنری بودهاند .باالتر از هر چیز دیگری ،سرگذشت هنر گامبریچ یک داستان روایتی است .او خود در
اینباره میگوید :این کتاب به گونهای نوشته شده که مثل یک داستان مفرح باشد .او بخشهای این
داستان را اینگونه توصیف میکند که هم به توالی هم و هم بهطور تک به تک قابل مطالعه هستند .با
همان شیوه سنتی داستانگویی در کنار شومینه ،او در تمام مقدمههای هر پانزده نسخه ویرایش شده
به گرمی به خوانندگانش تاکید میکند که هدف این کتاب آن دسته از مخاطبین است که میخواهند
داستان هنر را از همان ابتدا ،که همه چیز از کجا شروع شد ،بشنوند .خب از هر چه که بگذریم ،این
سرگذشت هنر است.
سرگذشت هنر گامبریچ (و او در اینجا تنها نیست) با مردمان اولیه و بدوی شروع میشود که
آغازی حیرتانگیز برای هنر رقم زدند .ما با غارنگارههای پیش از تاریخ در غار السکو 1در جنوب
فرانسه ،و برخی کارهای بومیان از جاهای مختلف دنیا آشنا میشنویم .گرچه گامبریچ توضیح میدهد
که در واقعیت ،پیوستگی روایتِ سرگذشت هنر تا امروز ،در یک سنت رایج از استاد به شاگرد منتقل
شده است و آنچه که امروز در دست داریم از درههای کنار رودخانه نیل در مصر در پنج هزار سال
قبل شروع شده است .این همان هنر اهرام ثالثه ،مقابر ،و معابد فرعونها است ،و از جمله هرم
معروف توتانخامون .2این سنتها در سده هفتم قبل از میالد از مصریان به یونانیان سپرده شد و تا
سده اول میالدی نیز نزد ایشان دوام یافت .در اینجا ،گامبریچ روی یک «بیداری بزرگ »3در معماری،
مجسمهسازی ،و سفالینههای تزیین شده انگشت میگذارد .در این مرحله هنر یونانی به مراتب بیش
از مصریان طبیعی و واقعگرایانه میشود .آنان انقالب بزرگی را رقم زدند و مجموعهای از
5
شگفتانگیزترین دوران را در تاریخ بشر بوجود آوردند .این همان دوران پارتنون 4و پراکسیتلیس
مجسمهساز بود ،یکی از اولین هنرمندانی که او را به اسم میشناسیم .سنتهای یونانی ،اساس هنر و
معماری رومی را پایهگذاری کردند ،و آنگاه این امپراتوری روم است که سرگذشت هنر گامبریچ با او
ادامه پیدا میکند .از قرن اول تا چهارم میالدی ،با کالوزیوم 6و طاق نصرتهای امپراطوران ،و نیز با
دستاوردهای آنان در زمینه مهندسی عمران آشنا میشویم .با گسترش امپراتوری روم ،هنر رومی هم
گسترش یافت.
در میالدی روم رسماً مسیحیت را به فرزندخواندگی پذیرفت ،که در فصل بعدی داستان
روایی هنر گامبریچ آورده شده .مذهب جدید مستلزم مکانهای جدید برای عبادت است و آثار
هنرهای جدید به وجود آمدند تا آنها را بیارایند .پاپ گریگوری 7در سده ششم میالدی دستور داد
تا نقاشیهایی بکشند که با بیسوادان همان بکند که کتاب با باسوادها میکرد .اگرچه ،گامبریچ دقت
1
Lascaux
2
Tutankhamen
3
great awakening
4
Parthenon
5
Praxiteles
6
Colosseum
7
Pope Gregory
میکند ،آن طبیعتگرایی که بسیار شبیه به مدل زنده بود و در سال 11ق.م یونان را بیدار کرده بود،
در سال 11میالدی دوباره به خواب رفت و تمام ریشههای کالسیکی از دست رفتند .گامبریچ چنین
میاندیشد که در خالل این دوران بیحرکتی و رخوت در هنر غرب ،میبایست حداقل نیمنگاهی به
اتفاقاتی که در نقاط دیگر دنیا افتاده داشته باشیم .اگرچه پس از سقوط امپراتوری روم ،او به سرعت
به اروپا باز میگردد و ما را با سدههای تاریکی آشنا میکند؛ ولی در این دوران فسردگی و پسروی
که از حدود 11تا 111میالدی در اروپا شکل گرفت ،گامبریچ تقریباً سخن کمی درباره هنر برای
گفتن پیدا میکند .اما با ورود نورمنها 1در انگلستان در 1این عصر خاموشی به پایان میرسد.
آنان سبکی شناخته شده و شاخص در معماری مذهبی که همچنان نیز وامدار کلیساهای اولیه در روم
بود را با خویش آوردند .با وجود اینکه این سبک نورمنها 2یا رومانسک 3برای تزیین کلیساها نیز به
کار برده میشد ،اما هنرهای آنان به سیاق غیر واقعگرایانه تداوم پیدا کرد .گامبریچ توضیح میدهد که
این هنرمندان ،ابداً به دنبال تقلید از فرمهای طبیعت نبودند ،بلکه بیشتر درگیر آرایههای نمادهای
مذهبیسنتی بودند .با رها شدن از الزام برای تقلید جهان طبیعی ،آنان بهتر میتوانستند با ماوراءالطبیعه
ارتباط برقرار کنند.
از دید گامبریچ ،هنر غرب پیوسته و بطور خستگیناپذیر در جستجوی ایدههای جدید بود و به
همین دلیل هم بود که رومانسک مرعوب سبک گوتیک 4شد ،که در نیمه دوم سده دوازدهم از شمال
فرانسه به راه افتاد .گوتیک سبکی بود که شالودههای آن بر تکنیکهای نوین معماری بنا شده بود .و با
ویژگیهائی همچون پنجرههای بزرگ ،سقفهای بسیار بلند ،و پشتبندهای شمشیری نوتردام 5در
پاریس شناخته میشد .این سبک تازه در سفر به ایتالیا کند بود ،اما تا اواخر سده سیزدهم هنرمندان
ایتالیایی هم قادر شدند که نه تنها با فرانسویها رقابت کنند ،بلکه هنر نقاشی را یکسره متحول کردند.
اکنون گامبریچ میتواند اولین نقاش بزرگ را به ما معرفی کند :جیوتو .6جیوتو با رنگ روی گچ خیس
خیس نقاشی میکرد ،و یک بار دیگر راز بازنمایی طبیعی را یافت .به مدت یک هزار سال بود که
چنین اتفاقی نیفتاده بود .جیوتو هنر «خلق توهم بصری» را مجدداً کشف کرد و توانست عمق را روی
سطح صاف نشان دهد .این توانایی به او امکان داد تا مفهوم نقاشی را یکسره تغییر دهد .به عبارت
دیگر او میتوانست توهم «در آنجا بودن» را به تماشاگر انتقال دهد .این توانایی در ایتالیا چنان
1
Normans
2
Norman style
3
Romanesque
4
Gothic
5
Notre Dame
6
Giotto
شهرتی برای او به ارمغان آورد که او را به اولین هنرمند «ستاره» تبدیل کرد .طبق نوشتههای گامبریچ،
با ورود جیوتو ،یک فصل کامالً نو در تاریخهنر آغاز شد .از آن به بعد ،تاریخ هنر تبدیل شد به تاریخ
هنرمندان بزرگ.
به واقع تاریخ هنرمندان بزرگ در دوران رنسانس ،دورانی که از آن بهعنوان دوران نوزایی نیز یاد
میکنند ،به اوج رسید .دوران نوزاییِ رویکردهای هنر کالسیک یونان و روم در اوایل سده پانزدهم در
اروپا بود .ایتالیاییها ،بهویژه ،که با حسرت چشمان خود را به شکوه از دست رفته امپراتوری روم
دوخته بودند ،عصری که استانداردهای آن آنچنان الگو شده بود که هنرمندان معاصر را هم تحت تاثیر
قرار میداد .اکنون هنر یک مشغلۀ بسیار جدی شده بود .برای هنرمندان جدیدِ رنسانس هنر دیگر یک
شغل محسوب میشد ،مثل هر شغل دیگری .بعد از قرنها برهوت هنر ،اجراهای کالسیکی الگویی
شدند برای آینده و شهر فلورانس در مرکز این فعالیتها قرار گرفت .در همین جا بود که هنرمندان به
جدّ و جهد آنچیزی را دنبال میکردند که گامبریچ از آن با نام «تسخیر واقعیت» یاد میکند .بنیاد آن
یک نظام ریاضی پرسپکتیو بود که اختراع آن به برونلسکی 1معمار ایتالیایی نسبت داده میشود .این
اختراع ویژه به نقاشان این امکان را داد تا جلوههایی را خلق کنند که به واسطه آنها تماشاگر در برابر
تابلو چنین حس کند که از روزنهای درون دیوار به یک منظره مینگرد ،به جای اینکه به یک سطح
دوبعدی صاف خیره شود .با این حال ،رنسانس محدود به ایتالیا نبود .گامبریچ ،یان ونآیک 2را از
شمال اروپا بهعنوان یک هنرمند نمونه برمیگزیند .کسی که آینه را در برابر واقعیت قرار میداد و و
آن را کوچکترین جزئیات بازتاب میداد .او همچنین اختراع رنگروغن را نیز به ونآیک نسبت
میدهد .او با چهرهنگاری به شهرت رسید و بزرگترین پیروزی او شاید با پرتره آرنولفینی در
بدست آمد (در فصل اول آن را با کمک پانوفسکی مطالعه کردیم) .در اینجا ،یک گوشه ساده از جهان
واقعی بهطور اتفاقی روی پانل ،گویی با معجزه درست شد .همهاش همین جا است ...درست مثل
اینکه سری به آرنولفینی در خانهاش زده باشیم.
ادامه سده پانزدهم نیز دوران سنت و ابداع بود ،هم در ایتالیا و هم در شمال .هنرمندان نه تنها از
تکنیکهای باستانی تبعیت میکردند ،بلکه در تکاپو بودند تا از آنها پیشی هم بگیرند .در اوایل سده
شانزدهم در ایتالیا دورهای رقم خورد که گامبریچ از آن با عنوان «یکی از درخشانترین دورههای تمام
اعصار» یاد میکند .هنرمندانی همچون لئوناردو ،3میکالنژ ،4رافائل 5و تیسین 1دست به دست هم داده
1
Brunelleschi
2
Jan van Eyck
3
Leonardo
4
Michelangelo
5
Raphael
داده بودند تا این دوران را رقم بزنند ـ تاریخهنرشناسان این دوران را اوج رنسانس 2نام نهادهاند ـ
فصل شکوفایی نوابغ (تصویر .)6در این دوران که متقارن با سال 11میالدی بود برخی از
بزرگترین هنرمندان جهان ظهور کردند .به گفته گامبریچ ،برای آنها هیچ چیز غیرممکن نبود .به نظر
میرسید که هر آنچه که نسلهای قبلی تالش کرده بودند تا انجام دهند ،آنان تا 1انجام داده
بودند .آنان نشان داده بودند که چگونه زیبایی را با هارمونی و صحت در هم میآمیزد و نقاشی به
باالترین حد کمال خود میرسید .میتوان تصور کرد که آنان هنرمندان نسلهای بعدی را در «هَچل»
انداخته بودند .دیگر آنان چگونه میتوانستند از آن حدی قبالً برایشان تعین شده بود باالتر بروند؟ به
گفته گامبریچ ،آنان با جوش و خروش و عزمی خستگیناپذیر واکنش نشان میدادند تا بتوانند از
معیارهای آنان باالتر بروند .و این تقال و تکاپو دورانی را پدید آورد که سبب شوریدگی در هنر شد و
ما آن را با نام منریست 3در ایتالیا میشناسیم .حرکت آنان از ایتالیا شروع شد و در سده هفدهم ،با
تمرکز و توجه هم بر کشورهای کاتولیک و هم پروکستان ،به شمال اروپا رسید .ذوق کاتولیکهای
طرفدار سبک باروک 4پر نقش و نگار بود ،در حالیکه سلیقه پروتستانهای هلند ترجیح میداد تا
آنچه که آموخته بود را به کار ببندد تا آینه تمامنمای وفادار طبیعت باشد .استادان هلندی بسیاری
بودند اما بزرگترین نقاش هلند و یکی از بزرگترین نقاشانی که تاکنون زیسته رامبرانت بوده.
چهرهنگاریهای او ما را رو در رو با افراد واقعی قرار میدهند که با چشمان مشتاق و متین میتوانند
مستقیماً به قلب تماشاگر نفوذ کنند .در حقیقت ،هیچ نقاش دیگری در آن دوران قابل مقایسه با او
نبود .افزون بر رامبرانت ،نقاشی هلندی طبیعت بیجانها و صحنههای داخلی زندگی که زیبایی آنها
فراتر از مضمون محوری ظاهراً معمولی آنها است را هم عرضه میکرد.
سبک باروک تداوم یافت (به ویژه در معماری) در سده هفدهم و اوایل سده هجدهم و در فرانسه
در قالب سبکی پر زرق و برق و پر آذین موسوم به روکوکو 5ادامه پیدا کرد .به گفته گامبریچ ،باروک
در اروپای کاتولیک در حدود 11به باالترین حد خود رسید ،و در سده هجدهم سبک انگلیسی،6
آنگونه گامبریچ شرح میدهد ،به واسطه دوران خِرد ،سبک غالب شد .پردههایی همچون پرترههای
گینزبارو 7و سِر جاشوا رینوولدز ،8کسی که در به ریاست آکادمی سلطنتی هنر رسید ،ممتاز و
1
Titian
2
High Renaissance
3
mannerist
4
Baroque
5
Rococo
6
English style
7
Gainsborough
8
Sir Joshua Reynolds
برجسته شدند .رینولدز ،بهطور اخص ،با عزمی راسخ و نامتزلزل کار خود را پی گرفت .این عزم
1
راسخ همچنین در هنر امریکای انقالبی و فرانسه انقالبی نیز قابل رویت بود که با نقاشیهای کاپلی
در بوستون و داوید 2در پاریس که تحت تاثیر صحنههای سیاسی بودند ،به منصۀ ظهور رسید.
در خالل همین دوران بود که گامبریچ به یک «وقفه در سنتها» با «تاثیری چشمگیر» اشاره
میکند .اکنون هنرمندان دست به خلق آثاری به شدت شخصی میزدند و نقاشیهایی میکشیدند که
در آنها هر آنچه که احساسشان میگفت را آزادانه بر روی کاغذ میآوردند ،درست مثل همان کاری
که تا بدان موقع فقط شاعران انجام داده بودند .شاخصترین مثال آن ویلیام بلیک 3انگلیسی بود ،کسی
کسی که «در دنیای خودش زندگی میکرد» .اکنون هنرمندان در انتخاب محور مضمونی آثارشان
آزادی عمل داشتند و این به قول گامبریچ :به ارتقاء آبرو و اعتبار منظرهنگاری انجامید .بهعنوان مثال،
اکنون میتوانیم گاری علوفه کانستبل ،که در فصل اول آن را مطالعه کردیم ،را در ردیف دریانگارهها
و کوالکهای ترنر 4قرار دهیم .اگرچه محوریت مضمون در این آثار به طرز بارزی شبیه است ،اما
گامبریچ تضاد فاحشی در نوع نگاه و جزئیات آن در قیاس با کانستبل قائل است.
اگر بپذیریم که فوران اسلوبهای شخصی در شرف قطع کردن سنتها بوده ،از دید گامبریچ ،قرن
نوزدهم یکی از باثباتترین انقالبها را برای همیشه رقم زد .پایههای هنر با عصر تازه صنعتی در
حال سست شدن بودند .اگرچه ساختمان جدید پارلمان بریتانیا چندان بد از آب در نیامده بود (بهویژه
هنگامیکه از دور دست به آن نگاه میشد و بخشی از آن در مه فرو میرفت) اما با این وجود
گامبریچ معتقد است که معماری قرن نوزدهم وجوه مثبت زیادی برای شمردن نداشت .ولی او دریافته
بود که در نقاشی اوضاع کامالً برعکس است .اکنون هنرمندان به یک آزادی در خالقیت دست یافته
بودند اما از طرفی هم ذوق و سلیقه عمومی دچار زوال شده بود .این شرایط سبب ایجاد بیاعتمادی
بین این دو گردیده بود .اکنون دیگر هنرمندان خود را نژادی متفاوت میدیدند ،موی سر و ریش خود
را بلند میکردند ،و با جانبداری از طبقه متوسط به وقتگذرانی مشغول بودند .گرچه همه چیز از
بین نرفته بود ،چه بسا برای اولین بار این عقیده که «هنر به معنی بیان فردیت است» به حقیقتت
پیوست و تاریخهنر در سده نوزدهم تبدیل شد به تاریخ یک مشت معدودی مردان منزوی که شهامت
پایداری بر عقیده خود را داشتند و بدون هراس از سنتشکنی و انتقاد ،معبرهای تازهای در هنر خود
گشودند.
1
Copley
2
David
3
William Blake
4
Turner
گامبریچ میگوید ،این اتفاق به طرزی شگرف در پاریس روی داد و آن را به پایتخت هنر جهان
بدل کرد .در اینجا مقصود قدرتمندانه هنر توسط مباحثات منتقدین و هنرمندان تعریف میشد .برخی
«رنگ» را عنصری برای پیشهوری و مهارت میدانستند ،و گروهی آن را عنصر نمادین از زندگی
روزمره برمیشمردند .هر سبک جدیدی که رخ مینمود تکاندهنده به نظر میرسید و به قول گامبریچ
با مانه 1به اوج خود رسید ،کسی که کاربست انقالبی رنگاش با انقالبی که یونانیان در بازنمایی فرمها
به وجود آوردند قابل مقایسه بود .مانه پیروان جورواجوری در هنر از خود پدید آورد که در زمره
آنها مونه 2بود ،کسی که بر این باور بود که حس کلی که از تماشای طبیعت (مدل) حاصل میشود،
به مراتب مهمتر از جزئیات ظریف و پیچیده در هنر است ،و نهایتاً قهرمان نقاشی از طبیعت زنده در
فضای باز شد .حرکت او به جنبش امپرسیونیست 3شهرت یافت و گامبریچ یادآوری میکند که در
این شرایطِ «انقالب دائمی» عنوان امپرسیونیست در حقیقت عنوانی تحقیرآمیز بود که توسط یک
منتقد کینهتوز بر آنها نهاده شد .گامبریچ ریشه های مکمل آن را به خیلی عقب تر برده .او چنین
میگوید که در امپرسیونیسم ،تسخیر طبیعت به منتهای درجه خود رسید ،و با این معنی پژواک آن از
اوج رنسانس به راه افتاده بود .او در خاتمه میافزاید که به نظر میرسد که در این مقطع ،گویی تمام
مشکالتِ تقلید از تاثیرات بصری طبیعت حل شدهاند و انگار دیگر این هدف جایی برای پیشروی
ندارد.
البته هنر ساکن نماند ،و ما این را در فصل دوم بررسی کردیم که چطور پست امپرسیونیستها به
پیروی از امپرسیونیستها رفتند و به اندازه آنها نیز دچار بیمهری عمومی و منتقدین شدند و همان
واکنش طبیعی اسالف خود را دنبال کردند .همچون فرای ،در اینجا هم گامبریچ سزان را بهعنوان
نمونه برمیگزیند .کسی که گامبریچ او را پدر هنر مدرن مینامد .سزان قصد داشت تا نظم طبیعت را
در آثارش استفاده کند و در این راه هراسی از تحریف طبیعت به منظور رسیدن به نتیجه مطلوب
نداشت .بیتفاوتی او به «طراحی بیعیب» سبب بروز یک زمینلغزه در هنر شد .سورا 4نقطهچینی 5را
تجربه کرد و ونگوگ 6نقاشیهایش را با یک «خلق جنونآمیز» انجام میداد .همچون دیگر
پستامپرسیونیستها او نیز دلبسته بازنمایی صحیح و بیعیب ،و به دنبال تقلیدهای عکسگونه از
طبیعت نبود .گوگن 7به سمت دریاهای جنوب رفت تا بتواند در میان بومیان بدوی به جستجوی
1
Manet
2
Monet
3
Impressionist movement
4
Seurat
5
pointillism
6
van Gogh
7
Gauguin
6
تاثیرات جدید و متفاوت بگردد .همه آنان ناراضی از وضعیت هنری موجود بودند و هر یک در راهی
مختص به خود پاگذاشتند و آنچه که ما فرایند تالشهای آن را چنین تعبیر میکنیم که هنر مدرن از
درون همین احساسات نارضایتی رشد کرد و سر برآورد .سزان منجر به تولید کوبیسم 1شد ونگوگ
سببساز ظهور اکسپرسیونیسم 2گردید و گوگن بدویگرایی 3را به وجود آورد .هر یک از آنها با
عزمی راسخ برای فرار از بنبستی که هنرمندان خود را در آن یافته بودند ،تالش کردند.
دورانی که به دنبال این «بنبست» آمد ،دورهای بود که به تعبیر گامبریچ دوره تجربهگری 4بود که
سرتاسر نیمه اول قرن بیستم را به خود اختصاص داد .او مسیر پیشرفت معماری ،مجسمهسازی ،و
نقاشی را به دقت مورد توجه قرار داده .پیشرفتی که نهایتاً به رد یکسرۀ تمام سنتهای هنری غرب
انجامید .طبق گفتههای گامبریچ ،هنرمندان به شدت تحت تاثیر ماهیت و سادگی هنر بدوی و بیانگری
آن قرار گرفتند .پس این به شدت اعجابآور بود که آنان شروع به پرسشگری کردند که چطور هنر
قادر است بدون اینکه به مضمونی بپردازد ،و فقط با تکیه بر تاثیرات رنگ و فرم ،وجود پیدا کند.
گامبریچ میگوید اولین تالش برای رسیدن به این پاسخ را واسیلی کاندینسکی ،5یک نقاش روس که
در مونیخ زندگی میکرد از خود نشان داد .کاندینسکی باور داشت که رنگهای خالص میتوانند با
تاثیرات روانشناختی ـ مثل موسیقی ـ به کار برده شوند؛ و این سرآغازی بود برای ظهور هنر انتزاعی.
به باور گامبریچ ،کوبیسم که بدواً در پاریس پایهگذاری شده بود ،حتی بیش موسیقی رنگ
کاندینسکی ،به تغییرات بنیادی در سنتهای نقاشی غرب منجر شد .هنرمندانی همچون پیکاسو شروع
به بازسازی اشیاء آشنا مثل ویلن کردند؛ به نحوی که میتوانستند از زوایای گوناگونی در آن واحد
دیده شوند و روی سطح بوم به نمایش درآیند .این به معنی کنار گذاشتن سنت ساختوساز و خلق
توهم فضای سهبعدی در نقاشی بود .نهایتاً به جائی رسید که هنرمندان میخواستند کارهایی را که
شبیه چیز دیگری بودند ،و یا صرفاً جنبۀ تزیینی داشتند را طرد کنند .و به جای آن چیز جدیدی به
وجود بیاورند که تاکنون ابداً وجود نداشته است.
وقتی سرگذشت هنر گامبریچ اول بار در 61منتشر شد ،بخش مربوط به نیمه دوم قرن بیستم آن
کامل نبود .یک بخش اضافی نیز در سال 6با عنوان پیروزی مدرنیسم به آن افزوده شد .در این
بخش به معرفی هنرمندان اکسپرسیونیست انتزاعی همچون جکس پالک و فرانز کالین 6پرداخته.
1
Cubism
2
Expressionism
3
Primitivism
4
experimental
5
Wassily Kandinsky
6
Franz Kline
61
گامبریچ جنبش پاپ آرت 1را بیش از حد «امروزی» دانسته بود (در )6تا بتوان برای تحلیلهای
تاریخهنری معنیداری از آن کرد.
در شرایطی که تاریخهنر خیلی بیش از آن به خود دیده که بخواهد تاریخ دگرگونیها ،عصیانها،
و پیشگامیهای شجاعانه باشد ،گامبریچ اندیشمندانه بحث را به پایان برده (چیزی که تاریخهنرنگاران
در صدد توضیح و مدافعه آن بودهند) و گفته بود :مشکل امروز این است که «شوکه شدنها» دیگر از
میان رفتهاند .دیگر «تجربی بودن» تبدیل به یک روش جاری شده و چنانچه کسی بخواهد بدرخشد،
این تنها راه است ...به گفته او :هنرمندها دیگر «عصیانگر» شدهاند .این همان دگردیسی است که
مهمترین رویدادهای تاریخهنر از آن زمانی که من شاهد آن بودهام و نگارش این کتاب را در 61
آغاز کرده بودم ،را سبب شده.
مبادرت به چکیده کردن تاریخهنر در چند صفحه آخر ،قطعاً عمل برآشفتهکنندهای بوده .اگرچه،
در هر جنونی الگویی آشکار نیز وجود دارد .کاری که من به آن مبادرت کردم نمایش تمام جزئیات و
پیچیدگیهای تاریخهنر نبوده ،بلکه ارائه یک نمای کلی از شکل گسترده و مسیر سنتی آن است.
چیزی که برای ما مهم است جزئیات فرعی نیستند بلکه رویکرد آن است؛ و در عین حال ،هر آنچه
که در الیههای زیرین تاریخهنر با هم در تعامل هستند .به همین ترتیب ،من قصد ندارم که فقط
گامبریچ را بهعنوان منادی تاریخهنر معرفی کنم .من فقط از او بهعنوان یک نمونه خیلی خوب با یک
رویکرد سنتیِ پسندیده استفاده کردم .نهایتاً اینکه ،من خالصه سرگذشت هنر به این منظور در اینجا
نیاوردم که خوانندگان کتابم خود را بینیاز از مطالعه کامل آن حس کنند .بلکه برعکس ،من این کار
را کردم تا یک بستر مفید و مختصر در ذهن خواننده به وجود آورم که بر روی آن منظور واقعی این
فصل را بنا کنم.
تاریخهنر سنتی ،یک تاریخ روایی است .این همان نکتهای است که در عنوان کتاب گامبریچ نیز
مشخص شده« :داستان هنر» .داستانها دارای سرآغاز ،میانه ،و پایان هستند و خط روایتی داستان از
پیش از تاریخ تاکنون ،در جایی که تمام میشود ،بالفاصله خط دیگری شروع میشود .داستانها
مستلزم تداوم هستند ،همراه با پیآمدهای قابل ردیابی علت و معلولی .همه چیز در نهایت توضیح
داده میشود .اگرچه ،خودِ زندگی همیشه اینگونه نیست و نیز جای جای تاریخهنر هم همواره محل
مناقشه بوده .چه بسا گامبریچ نیز بیخبرانه ،هنگامیکه توضیح میدهد (به یاد داریم) که هدف او فقط
کمک به خواننده بوده تا به یک نظم قابل فهم برسد ،بی آنکه همه نامها ،دورهها ،و سبکهای
تاریخهنر را مایوس کرده باشد .اگر قرار است «نظم» به چیزی آورده شود ،پس به این معنی است که
1
Pop Art
6
اساساً نظم در آنجا وجود نداشته .بنابراین ،آیا میتواند اینگونه بوده باشد که تاریخهنر در واقع نظم
را به رویدادهایی که خود با رنگ و لعاب توصیف میکند« ،تحمیل» کرده است؟ و اگر چنین است و
تاریخهنر اینگونه است ،آیا نمیتوان این را بهعنوان یک اصل به تمام «تاریخ» تعمیم داد؟ چگونه
داستان های منطقی ،استنتاجی ،و روایی ما از گذشته چیز زیادی از حقایق تاریخی ما آشکار نمیکنند،
و به جای آن نیازهای روانشناختی را در ما می پرورانند تا یک تصویر توهمآلود برای امروز ما خلق
کنند؟
داستانها ،نیازمند شخصیتهای پررنگ و جال و قهرمانهای پرجذبه و فرهمند هستند ،و
سرگذشتهنر ماالمال از آنها است .فارق از اینکه ما چقدر به اهمیت مکاتب ،سبکها و جنبشهای
هنری واقف هستیم ،اما همواره چنین به نظر میرسد که همچنان به شخصیتها گرایش بیشتری
داریم و آنان را ترجیح میدهیم .به یاد داریم که گامبریچ میگوید :چیزی به نام هنر اصالً وجود ندارد
و فقط هنرمندان هستند .اینها افرادی هستند که در راه هنرشان رنج کشیده و خون و عرق ریختهاند.
بنابراین ،تاریخهنر سرشار از شخصیتهای با استعدادی است که ما از به یاد آوردن نامشان
خوشحالیم :پراکیتلیس را داریم (بزرگترین هنرمند قرن ،که برای آثار ستایششدهاش که همچون
خواندن شعر هستند شهرت دارد) ،جیوتو (یک نابغه ،که توانایی شگرفاش او را قادر ساخت تا
ماهیت نقاشی را یکسره دگرگون کند)؛ لئوناردو (یک نابغۀ دیگر ،که ذهن قدرتمند او همواره یکی از
عجایب مورد تحسین بشر باقی خواهد ماند)؛ رامبرانت (یکی از بزرگترین نقاشانی که تاکنون
زیسته)؛ و ونگوگ(هنرمند رنج کشیدهای که با خودکشی به زندگی خود پایان داد و نامههای او در
زمره پویاترین و ماندگارین اسناد نوشتاری در تاریخهنر هستند ،و نقاشیهای او به هر انسانی شادی و
دلگرمی میدهند) .اینگونه تعریف کردن حس روایتگری بینظری میدهد .تاریخهنر سنتی ،نه فقط
به دنبال این است که آثار هنری را در متن سرگذشت هنر جای دهد ،بلکه میخواهد زندگینامههای
هنرمندانی که آنها را خلق کردهاند را نیز در این داستان بگنجاند .پس تعجبی هم ندارد که این افراد
بسیار پررنگ و لعاب توصیف شدهاند .خب ،انصافاً چه کسی میخواهد به داستانی گوش کند که
آکنده از شخصیتهای پیشپا افتاده است؟ تأکید بر هنرمند به جای هنر ،مخالفت با یکی از رایجترین
پنداشتهای سوالبرانگیز است :این پنداشت که تاریخ توسط «افراد» بوجود آمده .در واقع از نظر
جامعهشناسی ،این امکان وجود دارد که بر سر این نکته بحث کنیم که معکوس این نکته صحت دارد.
هنرمندان در یک خالء اجتماعی و فرهنگی کار نمیکنند .از نقطهنظر جامعهشناسی ،هنرمندان درست
مثل آثار هنری که تولید میکنند ،خود نیز محصول زمانِ خود هستند .از این طریق ،این رنسانس بود
که جیوتو را به وجود آورد .درست مثل دهه 61که بیتلز را تولید کرد ،به جای اینکه بیتلز آن را
6
تولید کرده باشد .اگر این نمای فرهنگ ،هنر ،و اجتماعی که ما با آن سر و کار داریم باشد ،پس چه
بسا هنرمندان بزرگ افراد خوششانسی هستند که عمده نیروهای اجتماعی و فرهنگی در آنها به
منصۀ ظهور رسیده .البته این را نمیتوان گفت که دیوارنگارههای جیوتو در پادوآ یا آلبوم «گروه
کلوپ بیکسان گروهبان فلفل »1بیتلز ،که قطعاً آثار تحسینبرانگیزی هستند حقی به گردن خودشان
ندارند .حیرتانگیز است که چطور همچین چیزی مُیسر است که یک چنین آثار ارزشمندی به همان
اندازه که تولید اجتماعی هستند ،در عینحال اسنادی فردی برای هنرمندان آنها نیز محسوب
میشوند .اگر چنین باشد ،میبایست به همان پرسشی بازگردیم که همواره یکی از پنداشتهای
زیربنایی در تاریخهنر بوده است که هنرمندان منفرد نه تنها در مرکز و محوریت تاریخهنر هستند بلکه
هدایتگر و نیروی محرکه آن نیز هستند.
اینگونه است که رهبران و منادیان دیرپای منفرد در تاریخهنر سنتی ،آنچنان هنرمند به نظر میرسند
که همواره سایۀ آنها اثر هنریشان سنگینی میکند ،حتی تا همین امروز .واقعاً چند بار اتفاق افتاده که
بدون فکر و بهطور دقیق از یک نقاشی روبنس 2یا هاکنی 3یاد کنید ،بیآنکه بیاختیار بالفاصله هویت
خالق آنها مهمترین ویژگی آنها نشود؟ تاریخهنرنگاران ،متخصصین ،مجموعهداران ،و خبرگان،
وسواس فکری خود در نسبت دادن یک اثر هنری به هنرمندی را نیز به آن افزودهاند ـ عمل
تحکمآمیز تصمیم گرفتن اینکه خالق فالن اثر هنری چه کسی است .امروزه اغلب هنرمندان آثارشان
را امضا و تاریخ میزنند و محصول کارشان به خوبی مستند و ضبط شدهاند ،ولی همیشه هم اینطور
نیست .هنرمندان فقط از سده پانزدهم به بعد شروع به امضا کردن آثارشان کردند ،و تقریباً از همان
زمان هم بود که شناسایی هنرمندان منفرد (که در نقطه مقابل هنرمندان گمنام هستند) برای مردم که به
سفارش و خرید آثار هنری عالقهمند شده بودند ،اهمیت یافت .اگرچه ،همه آثار هنری این دوره هم
دارای امضا نیستند ،و این سنت امضا کردن اثر به تدریج پاگرفت .همین نکته تاریخهنرنگاران را برای
نسبت دادن آثار به هنرمندان سردرگم و گاهی عصبانی میکرد .در ابتدا ،نسبت دادن آثار بر اساس
سبک و دیگر شواهد و مستندات ،و یا بنا به گفته این و آن تعیین میشد .در این اواخر ،تکنیکهای
آزمایشگاهی همچون اشعه ایکس ،تجزیه رنگدانه ،و تکنولوژی درستیآزمایی دیجیتال نیز به
پژوهشها در نسبت دادن آثار افزوده شدند ـ پژوهشی که بخاطر پولهای هنگفتی که در بازار برای
آثار هنری پرداخت میشوند ،روز به روز هم ارزشمندتر میشوند .اکنون تاریخهنرشناسان با
فراخدستی قادرند آثار هنری که به یک هنرمند خاص نسبت داده شده را مورد تجدید نظر قرار دهند
1
Sgt. Pepper's Lonely Hearts Club Band
2
Rubens
3
Hockney
6
و صحت آنرا تأئید کنند .بهعنوان مثال ،شمار بسیار زیادی نقاشی به رامبرانت نسبت داده شدهاند که
تعداد آنها شک برانگیز است .در سالهای اخیر ،تاریخهنرشناسان این آثار را مجدداً مورد بررسی
قرار دادند و شماری از کارهایی که بدواً به رامبرانت نسبت داده میشدند از مجموعه نزدیک به
ششصدتایی آنها ـ که نزدیک به نیمی از آنها فیگور هستند ـ حذف شدند .تابلو منظره با یک ستون
هرمی 1او ،در موزه ایزابال استوارت گاردنر 2در بوستون ،3قبالً بهعنوان اثری یاد میشد که رامبرانت در
آن تخیالت باروکیِ درخشان خود را به طبیعت تحمیل کرده ،اما امروز میدانیم که این نقاشی اثر
شاگرد با استعداد او گاورت فلینک 4است .مشهورتر از آن ،تابلو مردی با کاله خود طالیی( 5زمانی
تصور بر این بود که او برادر رامبرانت است) مربوط به ،در یک نمایشگاه بزرگ در موزه برلین
بود و زمانی تصور میشد که یکی از بهترین کارهای استاد است .اما امروز میدانیم که کار رامبرانت
نیست (تصویر .)1اگرچه حتی یک ذره از رنگدانه آن بر روی بوم تغییر نکرده ،اما از نظر تاریخهنر
کامالً اهمیت خود را از دست داده است .و این فقط یکی از معضالت تاریخهنر سنتی است.
تاریخهنر سنتی میخواهد تاریخ افراد باشد ،و این یک مسئله پیچیده و صد البته بحثانگیز است.
اما تردیدی وجود ندارد که شمار بسیار زیادی از مردان ،در تقابل با زنان ،در تاریخهنر سنتی ظهور
کردهاند .همه ما در مورد استادان کهن شنیدهایم .چرا از استادان هنر زن سخنی به میان نیست؟ در
سرتاسر تاریخهنر گامبریچ از هنرمندان با ضمیر مذکر یاد میکند .به یاد داریم که این استادان بزرگ
مذکر بودهاند که بر سر هنر عرق ریختند .بهطور کامالً مشخص ،حتی یکی از چهارصد و یازده
تصویری که از آثار هنری در کتاب سرگذشت هنر آمده به هنرمندان زن نسبت داده نشده .چرا
اینگونه است؟ واضحترین پاسخ این است که بگوییم که اکثریت قاطع هنرمندان مشهور در حقیقت
مرد بودهاند .بنابراین ،تاریخهنرهای سنتی بازتابی از واقعیت بوده است .یک بازی اسم ـ فامیل ساده
شاید بتواند نکته را مشخص کند :بیاید یک فهرست از هنرمندان زن مشهور که به یاد میآوریم تهیه
کنیم .احتماالً زیاد طول نمیکشد .حال بیاید یک فهرست از تمام مردان مشهور تهیه کنیم .دیری
نخواهد کشید که حوصلهمان سر میرود .خب حال چرا تعداد مردان انقدر زیاد و تعداد زنان انقدر
اندک است؟ مهم است به خاطر بیاوریم که فرهنگ غرب بهطور سنتی نقشهای بسیار متفاوتی را
برای مردان و زنان قائل بود .معموالً زنان به امور خانه و تربیت کودکان اشتغال داشتهاند .در حالیکه،
تجارت ،کارهای تخصصی ،امور کلیسایی و نظامی (چیزی از هنر و علوم نگوییم) همگی جوالنگاه
1
Landscape with an Obelisk
2
Isabella Stewart Gardner Museum
3
Boston
4
Govert Flinck
5
Man Wearing a Gilt Helmet
6
کرده مورد توجه قرار دهیم :سفیران 1اثر هولباین و حکمرانان در نوانخانه مردم در هارلم 2اثر هالز که
چهرهنگاری گروهی از دوستان را نشان میدهد.
سفیران در توسط هانس هولباین جوانتر 3نقاشی شده (تصویر .)کار سترگی که با دقت
مرمت و در نگارخانه ملی لندن نصب و در معرض دید عموم واقع شده .هولباین یک هنرمند
چهرهنگار آلمانی بود که در سوئیس و انگلستان کار میکرد ،و پرده بارگاه شاه هنری هشتم 4از جمله
آثار او در انگلستان است .تابلوی سفیران برای بزرگداشت حکیم فرانسوی و اسقف الووُر ،5ژرژ
دیسِلو( 6سمت راست) و دوست او ژان دی دینتهویل 7سفیر فرانسه در لندن را نشان میدهد .آنان
(با همان اعتماد به نفس شغلی) در طرفین یک میز که روی آن همهجور چیز هست ،ایستاندهاند .در
طبقه باالی آن ،یک قالیچه ترکی میبینیم ،یک کره جغرافیایی ،و انواع ادوات و تجهیزات
ستارهشناسی .در پایین یک کره دیگر هست که عوارض جغرافیایی زمین را نشان میدهد ،یک کتاب
که روی آن نوشته «ریاضیات برای بازرگانان» ،یک کتاب دعا ،یک ساز عود ،و چند عدد فلوت .ظاهر
آنان جوان ،تحصیلکرده ،با فرهنگ و موفق ترسیم شده است .نوشتهای که روی غالف خنجر وجود
دارد نشان میدهد که دنیتهویل 6سال دارد ،سِلو روی کتاب دوال شده و نشان میدهد که سال
دارد.
برجر مینویسد که پرده سفیران با مهارت فوقالعاده نقاشی شده تا حتی بافت اشیاء را نیز میتوان
در آن حس کرد ،از پوست و فلز گرفته تا مرمر .اگرچه بسیاری از اشیاء نماد و نشانههای یک فکر
هستند ،اما برجر بر این عقیده است که این ادوات به نقاشی تحمیل شدهاند .این وسایل بیهیچ کم و
کاست و نقصی با رنگروغن اجرا شدهاند تا هوسانگیزی هرآنچه را که پول توان خریدنش را دارد،
به نمایش بگذارد .او از این هم فراتر میرود ،برخی ادوات کاربردی در نقاشی به چشم میخورند که
برای مسیریابی در دریا هستند ،مشخصاً برای تجارت برده و اتقال ثروتمندان از قارههای دیگر به
اروپا .کره جغرافیایی موقعیت کوشک دینتهویل را نشان میدهد .کتاب نیایش و کتاب حسابداری در
که برای یک پروژه استعماری ضروری هستند :برای تبدیل مردم به «مسیحیت و حسابداری» .برجر
می گوید آنچه که در پرده سفیران داریم نمودی است به سوی جهانی که معموالً از یک طبقه تشکیل
شده :یک طبقه که متقاعد شدهاند که جهان جایی است که بر آن خانه خود را بگسترانند.
1
The Ambassadors
2
The Regents and Regentesses of the Old Men's Almshouse at Haarlem
3
Hans Holbein the Younger
4
Court of King Henry VIII
5
Lavaur
6
Georges de Selve
7
Jean de Dinteville
این هم قدرتمند است ـ تا حدی ـ و ترغیبکننده .بهعنوان مثال ،چه کسی میتواند ثروت و
اعتماد بهنفس آشکار سِلو و دینتهویل را منکر شود؟ و چه کسی میتواند وجود نظام استعماری و
تجارت سودآور در نوع بشر را انکار کند؟ اگرچه ،میتوان یک تأثیر کامالً متضاد از سفیران گرفت
یک تأویل که در آن این نقاشی یک معنی اغراقشدۀ دوگانه ـ متضاد هم ـ دارد.
نقاشی هولباین برای ما یک ضیافت انگارهشناسانه (ایئولوژیک) فراهم کرده است .تقویم استوانهای
در کنار کره جغرافیایی در مجاورت آرنج چپ دینتهویل تاریخ آوریل را نشان میدهد .ساعت
چندوجهی در کنار سِلف دقیقاً ساعت دهوسی دقیقه صبح را نشان میدهد .پس درمییابیم که این
نقاشی که یک لحظه خاص در زمان را نشان میدهد ،میخواهد تماشاگر را تحت فشار زمان قرار دهد.
ثروت و زندگی گذرا هستند .یک سیم عود در سمت چپ پایین پاره شده است :موسیقی میتواند
ناغافل ـ بهطور ناگهانی و غیرمنتظره ـ در هر لحظهای متوقف شود و تمام ثروت ،غرور ،قدرت،
سلیقه ،تحصیالت ،و جوانی همه و همه در یک لحظه همچون همان سیم عود ،ناگهان قطع شوند .اما
سِلو و دنیتهویل به این عالیم نگاه نمیکنند :آنان مستقیم به ما خیره شدهاند .در پشت سر آنها ،در
گوشه راست فوقانی تابلو یک تندیس بسیار ساده عیسی بر صلیب وجود دارد که تقریباً از دید پنهان
است .این به ما چه میگوید؟ که مسیح پسر خدا بود ولی با این وجود در فقر زندگی کرد و به خاطر
دیگران جان خود را داد؟ آیا رستگاری فقط پس از مرگ میآید؟
نماد دیگری نیز وجود دارد که این دو مرد گویی از آن بیخبرند :یک تصویر کژدیس 1شده
جمجمه انسان که در وسط پایین تابلو وجود دارد .این یک تصویر اعوجاج شده است که با یک
مهارت مثالزدنی نقاشی شده .به نظر میآید زمانی بتواند کامل دیده شود که اگر از یک متر به سمت
راست با زاویهای خاص رویت شود فرم آن کامل دیده خواهد شد .این دو دوست قادر به دیدن این
جمجمه نیستند و خود ما هم فقط با تالش و مشقت میتوانیم آن را ببینیم .اما هنگامیکه دیدیم ،چه
چیزی بزرگتر از میرایی انسان و اینکه همه ما روزی ،به استخوان تبدیل خواهیم شد ،دریافت
میکنیم؟ در حقیقت جمجمه نقشمایهای است که به کرات در تاریخهنر تکرار شده است .نمادی که
بهعنوان «به یاد داشته باش که باید روزی بمیری» تعبیر شده است .تمام نقاشی حول این مضمون
شکل میگیرد .این دقیقاً معادل طبیعت بیجانهای هلندی در قرن هفدهم است ،که به صورت یک
ژانر کلی در هنر پدیدار شده و بعدها به «پوچی حاکی از تکبر» نام گرفته .نکته کلی این ژانر در هنر،
این بوده که به تماشاگر این نکته را القا کند که مرگ امری غیرقابل اجتناب است .غرور و لذتهای
دنیوی پوچ و گذرا هستند.
1
distorted image
حال با این تعبیر ،معنی سفیران دقیقاً متضاد آن چیزی که برجر برای آن برشمرده قرائت میشود.
به جای گرامیداشت و تکریم ثروت دنیوی ،توجه مخاطب را به بیهودگی و بالهت اهل دنیا جلب
میکند .برجر این جمجمه را چگونه توضیح میدهد؟ ممکن است که تصویر آن تحریف شده و
دارای اعوجاج باشد اما همچنان قابل تشخیص است و نمیتوان آن را ندید .او هم قطعاً از وجود آن
آگاهی کامل داشته .برجر حتی تأیید کرده که این جمجمه بالقوه بر «به یاد داشته باش که روزی
خواهی مرد» داللت دارد .اما درست همانطور که موضع نظری خود را نقض کرده ،ولی به سرعت
مخاطب خود را از این موضوع منحرف کرده و او را به بحث بیراهه در باب رئالیسم و سمبولیسم
کشانده و با زیرکی از توضیح آن شانه خالی کرده و با نادیده گرفتن شهود موجود در خودِ نقاشی ،به
متهم کردن خبرگان و کارشناسان و متخصصین قدیم پرداخته و آنان را به «غامضسازی» موضوعات
فرهنگی با توضیح «بیش از حد» شواهد گذشته متهم کرده .خاتمه بگوییم ،پیچیده و غامض کردن
بحث ،امتیاز ویژهای است که هیچکس در هر مرام و مسلک سیاسی از آن در امان نیست.
شاید مشهورترین مناقشهای که حول نظرات برجر به وجود آمد ،همان تأویل دو نقاشی از نقاش
هلندی سده هفدهم فرانس هالز 1باشد (تصاویر و .)این نقاشیهای در اجرا شدهاند و
چهرهنگاریهای گروهی افرادی هستند که یک مؤسسه نیکوکاری را سرپرستی و نظارت میکنند .این
دو نقاشی« ،حکمرانان مذکر نوانخانه مردان پیر »2و «حکمرانان مؤنث نوانخانه مردان پیر »3در زمره
مشهورترین آثار به نمایش در آمده در هارلم در موزه فرانس هالز است که کماکان نیز در آنجا در
معرض نمایش قرار دارند .براساس نطر برجر ،این دو نقاشی زمانی به هالز سفارش داده شدند که او
«آه در بساط» نداشت .در خالل زمستان ،او سه محموله تورب (نوعی زغالسنگ) از طریق
صدقه عمومی دریافت کرد ،در غیر این صورت از سرما یخ میزد و میمرد .کسانی که اکنون آنها را
نقاشی میکرد همانهایی بودند که این صدقه از طریق آنان به دست او رسیده بود ،و برابر نظر برجر،
هالز نسبت به این شرایط بسیار تلخکام بوده .او میگوید ،این نقاشی مواجهه و مقایسه است .هالز در
این شرایط بود ،یک نقاش پیر بسیار فقیر که شهرت خود را از دست داده بود و با تکیه به خیرات و
صدقات مردم زندگی میکرد ،او رفتار و سکنات متولیان (مذکر و مؤنث) نوانخانه را از دید یک فقیر
مفلس میدید .این را میتوانیم از شواهدی که در نقاشیها هست به خوبی مشاهده کنیم .هنوز هم
این کارکرد وجود دارد چرا که کماکان از نظر سیاسی تغییرات اندکی به وجود آمده.
1
Frans Hals
2
The Regents of the Old Men's Almshouse
3
The Regentesses of the Old Men's Almshouse
برجر مدعی است که تاریخهنرشناسان سنتی مفاهیم سیاسی آشکار در این نقاشیها را به صورت
پیچیده و اسرارآمیز جلوه دادهاند ،و به همین دلیل یک چنین تعابیری را میتوان در کتابهای متعارف
هم یافت .او یک مثال معمولی از این نوع «غامضسازیها» از تحقیق دوجلدی سیمور اسلیو 1به نام
فرانز هالز آورده که آن را بهعنوان «اثری تحکمآمیز از این نقاش» توصیف کرده است .طبق تحقیق
اسلیو ،این اشتباه است که در تأویل یک نقاشی مدلهای آن را نقد کنیم .چراکه هیچگونه شواهدی
وجود ندارد که هالز این نقاشی را با روحیهای تلخ نقاشی کرده باشد .در عوض ،اسلیو با عالقه بسیار
در مورد ریتم ،بافت ،رنگ ،تضادها ،قدرت ،استحکام و همبستگی هارمونی رسمی و موقر پردۀ هیئت
امناء مؤنث مینویسد .برجر قبول دارد که به راستی ترکیببندی این نقاشی کامالً مرتبط است ،اما این
عقیده را هم پیش مینهد که با متمرکز کردن توجهات روی فرمها ،اسلیو حواس ما را از جنبه بسیار
مهمتر مضمونمحوری آن پرت کرده است .در این طریق ،ارزیابی هنر مجاز است که «تجربه عملی»
آن را بکاهد تا همه اختالفات از میان بروند.
برجر توجه ویژۀ ما را به سوی مرد سوم از سمت راست ،در پرده هیئت امنای مذکر جلب میکند.
به نظر میرسد که او مست باشد :چشمانش گویی در متمرکز نگاه کردن مشکل دارند ،و کالهش نیز
با زوایهای عجیب روی سرش قرار گرفته .ولی اسلیو با این ادعا که در آن زمان گذاشتن کاله بر سر
این شکل مد بوده ،خالف این عقیده را دارد .حالت چهره غیرعادی او نیز میتواند حاصل
خوابآلودگی یا شاید فلج ناشی از سکته بوده باشد .برجر وارد جزئیات نمیشود؛ به قول او ،هر
بحث بیشتری در این زمینه ،ما را از اصل موضوع دور میکند ومیگوید که اسلیو با زیرکی در صدد
غامضتر و پیچیدهتر کردن موضوع است .البته ،نکتههایی که اهمیت دارند مواجهۀ آشکار نقاشیهای
هالز با این حقیقت است که در عالم واقع ما همچنان در جامعهای زندگی میکنیم که همان سلسله
مراتب طبقاتی که در در هارلم وجود داشتهاند ،کماکان وجود دارند.
این مناقشهای است که پایانی برای آن متصور نیست .در حقیقت ،این بگومگوها دهههاست که
ادامه داشتهاند و با ورود پیترفولر 2تاریخهنرشناس و سردبیر نشریات ،تبدیل به یکی از مفرخترین
مشاجرههای تاریخهنری قرن شدند .پیترفولر در مقام یک مارکسیت ،دنبالهرو ،و باالتر از همه ،دوست
صمیمی جان برجر وارد عرصه شد .اما بعداً نظر خود را تغییر داد .او به این اندیشه گروید که
تئوریهای مارکیسیتی در باب هنر ،یک «روزنۀ هنر مانند» در درک ما از هنر به وجود آوردهاند؛ و در
این روزنه ،تمامی انگاشتهای زیباییشناسی ناپدید شدهاند .خب این واقعاً خجالتآور بود ،چرا که
نهایتاً او به این نتیجه رسید که آنچه که واقعاً در هنر اهمیت دارد ،تجربه زیباییشناسی انسان است.
1
Seymour Slive
2
Peter Fuller
6
فولر نخست در یک سخنرانی با موضوع نگاهی به برجر 1در کالج هنر میداستون 2و سپس (بطور
غیررسمی) در دانشگاه کمونیست لندن 3ـ که تا جایی که من توانستم اطالعات به دست بیاورم ،اقبال
چندانی هم نداشت ـ لب به سخن گشود .از دید فولر ،این پیشدرآمدی بود برای یک بازشناسی
شخصی در زیبایی و تعالی؛ همچنین سرآغازی هم بود بر پایان این رابطه با جان برجر .برابرپنداری
تئوریهای برجر با سیاستهای هنرستیز و بیفرهنگ مارگارت تاچر 4در نگاه او ،درست مثل عنوان
ضدحمله او دیدن از طریق برجر ،5بیتردید مهر پایانی بر این رابطه بود .حاصلی که از آن برخاست،
واکنش پرتشنج از جانب منتقدین به فولر بود ،که خود برجر هم در میان آنها بود.
صفآرایی بین فولر و برجر به قدر کفایت آرام شکل گرفته بود .روشهای دیدن 6که فولر در
61آن را نوشت ،تأثیری سرنوشتساز و ماندگار بر کار او بهعنوان یک منتقد ،و تأثیر بس
شگرفتر بر تمامی پروژههای نقد در یک دهه اخیر گذاشت .او به تحسین خود ادامه داد :من برای
برجر احترام زیادی قائلم ...او آگاهانه جایگزینی برای تاریخهنر سنتی کِنِت کالرک ارائه داد ،و
«روشهای دیدن» او بهطور برجستهای خوانا از کار درآمد ...افزون بر این ،نظریه برجر درباره ارتباط
خاص بین هنر و مالکیت آنچنان تثبیت شده بود که دیگر مجال پرسشگری باقی نگذاشته بود .در
واقع ،اکنون دیگر این کامالً مبرهن و بدیهی بود .فولر همچنان بر مباحثات محوری روشهای دیدن
متقاعد باقی ماند.
فولر به جای اینکه یک نقد بنیادی از روشهای دیدن ارائه دهد ،شروع کرد به تلنگر زدن به برخی
مباحثات برجر و جلب توجهها به بعضی تناقضات درونی آن .خب بیتردید این یک رویاروئی کامل
و همهجانبه نبود .فولر معتقد بود که در فضای عمومی خیلی بیشتر از آنچه که برجر میگوید هنر
وجود دارد .بهطور قطع ،فولر نگاهی به دنیائی که در آن موزهها با تابلوی اعالنات جایگزین شده
بودند ،نداشته .مهمتر از این ،او فکر کرده بود که ابعاد سیاسیاقتصادی تنها ـ یا بهترین ـ معبر برای
رسیدن به آثار هنری گذشته نیستند .ولی برجر کامالً برعکس فکر میکرد :هرچقدر یک اثر هنری
بزرگتر باشد ،کمتر قابلیت بازگرداندناش به ایدئولوژی زمان خودش را دارد .این سخن به انتقاد
بزرگی انجامید :برجز ناخواسته در یک رویکرد که در آن گفته بود :تصاویر ورای ذات ایدئولوژیکی
خود ،محملی از وجود ندارند ،خطا کرده بود .فولر هم نوشت :این موضوع بسیار عمیقتر از آنچه که
1
Seeing Berger
2
Maidstone College of Art
3
Communist University of London
4
Margaret Thatcher
5
Seeing Through Berger
6
عنوان کامل کتاب فولر ( )Seeing Berger: A Revaluation of Ways of Seeingاست که در اینجا نویسنده آنرا به اختصار نام
برده .مترجم
1
مینمایاند است .درست مثل اینکه بگوئیم هیچ همبستگی الزم یا غیرالزمی بین مادیگرائی ،نقاشی
رنگروغن ،و دیدگاه طبقه متوسط ،نسبت به مقولۀ مالکیت وجود ندارد.
پس ،بستر اصلی نقد فولر بر روشهای دیدن ،بیشتر به حواشی آن معطوف بود تا به ماهیت ذاتی
آن .بهعنوان مثال ،او مصرانه خود را بهعنوان یک سوسیالیت یا جامعهگرا قلمداد میکرد .او پذیرفته
بود که کتاب برجر تعمداً مجادلهآمیز است ،و مجادالت آن هم شامل برهم زدن و آشفته کردن به
جهت تاثیرگذاری هستند .بنابراین ،آنچه که فولر قصد بیان آن را داشت این بود که برجر فقط
نقطهنظر خود را با اغراق و گزافهگوئی درهم آمیخته .خب ،ظاهراً برجر نیز پذیرفته .او پاسخی که به
فولر نوشت ،و برای نگارش نقدی بر «مشاهده برجر» از او قدردانی کرد و آن را «خیلی خوب»
برشمرد ،و مخالفت او را نیز موجز و شفاف خواند .ولی در کنار اینها ،این را هم صراحتاً بیان کرده
بود که روشهای دیدن «تعمداً» جانبدارانه و مجادلهآمیز نوشته شده است.
به هر تقدیر ،به ناگاه همدلی و رفاقت آنان به یکباره از هم گسست و در ادامه آن دهه ،شکاف بین
فولر و برجر (همراه با هوادارانشان) بزرگ و بزرگتر شد .شاید بذر اولیه این اختالف در همان کتاب
نگاهی به برجر کاشته شده بود .در این کتاب ،فولر با طنز گفته بود که هسته حقیقت را زیبائیشناسی
طبقه متوسط تعیین میکند .امروزه ممکن است این مقوله مثل یک نقد سطحی و کوچک به نظر برسد.
اما در فضای پرتنش و مقید به نظریه مارکس در آن ایام ،به هرحال کمی فتنهانگیز است .شعلههای
این اختالف در 6هنگامیکه فولر مقالهای موسوم به ارزش هنر 1نوشت که در مجله بریتانیائی
جامعه نوین 2چاپ شده بود ،زبانه کشید .در این مقاله فولر ادعا کرده بود که برجر هم از نقطهنظر
اخالقی و هم عقالنی ،در برابر کِنِت کالرک متقلبانه و فریبکارانه رفتار کرده .بدتر اینکه ،فلسفه
ضدزیبائیشناسانهای که پشتوانه روشهای دیدن بود ،دقیقاً همسان دیدگاههای هنرستیزانهای است که
در هنرهای مورد حمایت دولت مارگارت تاچر بوده .به عقیده فولر ،این دولتها هیچ باوری به
ارزشهای زیبائیشناسی نداشتهاند .آنان آموزش هنر را در تکنولوژی ،طراحی صنعتی و قطعات
مکانیکی خالصه کرده بودند و ظاهراً از نقطهنظرات برجر در باب حذف موزهها ـ عنوان نهادهای
زائد ـ مایه گرفته بودند .اکنون فولر ،بیش از قبل با کِنت کالرک که پیشتر آن را به باد ریشخند گرفته
بود ،احساس همسوئی و وفاق میکرد :گوئی که برجر ناخواسته منادی این حکمرانان جدید
هنرستیزی شده است .از اینرو ،مارکسیسم مترادف محافظهکاری شده بود و جان برجر مساوی
مارگارت تاچر .گربهای در میان کبوتران ایدئولوژیک دویده بود.
1
The Value of Art
2
New Society
اولین واکنش به مقاله فولر ،نه از جانب خود برجر ،بلکه از طرف مایک دیب 1مدیر برنامه
تلویزیونی روشهای دیدن بود .دیب مقاله فولر را همچون تهاجمی تعبیر کرد که ریشه در فروپاشی
تلخ رابطه او با برجر داشته .ربط دادن روشهای دیدن با تفکر تاچریسم 2حقیقتاً مضحک بود؛ و این
بار زمان آن فرارسیده بود که فولر نیازهای بزرگتری پیدا کند و قهرمانها و ضدقهرمانهائی برای خود
دست و پا کند .قطعاً بخشی از آنچه که او گفته ،زیانبار بوده ولی بهطور قطع از سر روح انتقامی که
در او بود ،نوشته شده بوده.
دامنۀ عدوات از این هم گستردهتر شد .فولر یک فصلنامه پر زرق و برق بنام نقاشان نوگرا 3منتشر
کرد .او هدف این نشریه را دفاع از ارزشهای زیبائیشناسی در همان فضای افراطگرائی که
روشهای دیدن برجر توانسته بود یک سنت جدید را پایهگذاری کند ،اعالم کرد .تعجبی هم نداشت
که با استقبال جهانی مواجه نشد .مجالت جامعه جدید ،4اوقاتفراغت 5و دولتمرد نوین ،6همگی
روایت هائی را در این باب چاپ کردند و فولر هم آنها را نه فقط خصومتآمیز ،بلکه بیدقت
7
توصیف کرد .در واقع ،برخی از آنها هم سراپا بدخواهانه بودند .فولر در مطلبی که در ماهنامه هنر
نوشت توضیح داد و تالش کرد تا مواضع خود را روشن کند :قطعاً سیاست مهم است ،اما مهمترین
چیز نیست .همچنین ،در این نوشته از مردمی که نظرات سیاسی خود را به مثابه «حقیقت مسلم» ابراز
میکنند ،اظهار دلزدگی کرد .او هرگز برجر را بهعنوان یک تاچریسم و پیرو سیاستهای اجتماعی و
اقتصادی تاچر محکوم نکرد ،بلکه بر این باور بود که «روشهای دیدن» او از بسیاری جهات منادی
خطمشئ ضدزیبائیشناسانه دولت مارگارت تاچر ،علیرغم سیاستهای متفاوتش ،بوده .نتیجه این بود
که «روشهای دیدن» کمک کرد تا ائتالف نامیمونی بین برخی اندیشمندان خاص ،هم از جناح راست
و هم از جناح چپ شکل بگیرد .در نتیجه ،فولر به این باور رسید که کتاب برجر حقیقتاً یک رساله
بواقع منسوخ و خطرناک است که بیفرهنگی و مادیت با هر رنگ سیاسی که داشته باشد را توجیه
میکند.
فولر ابداً انتظار نداشت که روابط فیمابین بهتر شود ،خب بهتر هم نشد .مخمصه همچنان در
تداوم بود .فولر شروع به اظهار دریغ و افسوس در رسانههای جمعی کرد که روشهای دیدن تاثیر
فراوانی بر نسل اندر نسل دانشجویان گذاشته .دانشجویانی که آموخته بودند که علیرغم
1
Mike Dibb
2
Thatcherism
3
Modern Painters
4
New Society
5
Time Out
6
New Statesman
7
Art Monthly
آزمایشگریهای ذات زیبائیشناسی ،در موزه ها چیزی برای آموختن وجود ندارد که در روزنامهها و
مجالت در دسترس نباشد .به تعبیر دیگر ،فولر میخواست به زیبائی برگردد و نقاشی را دوباره
بهعنوان «هنر» مورد توجه قرار دهد.
فهمیدن این نکته دشوار است که چه میزان از این انزجار درحال رشد بین این دو نفر شخصی ،و
چه میزان آن عقالنی است .اما به یقین این انزجار رشد کرده بود .فولر در آغاز تقریباً مرید و پیرو
برجر بود ،سپس در کتاب نگاهی به برجر او را مورد پرستشگری قرار داده بود و نهایتاً به موشکافی و
ایراد گرفتن از دوست سابقش رسیده بود.
عدوات و کینه فزاینده بین فولر و برجر و هوادارانشان ،ما را به دو تابلوی هالز ،هیئت امناء مذکر
و مونث بازمیگردانده .آثاری که بخش عظیمی از این اختالف حول محور آن بوجود آمد .همچنین،
این موقعیت را نیز برای ما بوجود آورده که این نقاشیها را خودمان هم مورد بازبینی قرار دهیم ،و با
تکیه بر تجربه و شواهد بصری آن را تحلیل کنیم .بیائید در موردش فکر کنیم :اگر فرانز هالز یک
پیرمرد هشتاد ساله آس و پاس بود که چشم به صدقات مردم شهر دوخته بود ،و به مدد کمکهای
ایشان از سرما مردن نجات پیدا کرده بود ،آیا این امکان وجود ندارد که احتماالً مردمی که زندگی او
را نجات داده بودند را دوست بدارد؟ آیا بنا به همین استدالل ،امکان نداشت که به جای اینکه مردم را
در جایگاه دشمنی بنشاند ،آنها را از موضع «قدردانی» نقاشی کند؟ افزون بر این ،زنان و مردان هیئت
امناء سفارشهای جداگانهای به او داده بودند که دو تابلوی بسیار بزرگ که دستمزد خوبی هم در پی
داشت ،برای آنان نقاشی کنند .پس مجدداً سوال میکنم ،آیا در نتیجه امکان ندارد که او سوژه را به
دلخواه خود در نقاشی قرار داده باشد؟ بیائید دوباره نگاهی به آنها بکنیم .چنانچه حاالت چهره مثالً
سه زن سمت راست در تابلوی زنان هیئت امناء را مطالعه کنیم ،آیا کنجکاو نمیشویم که در زیر
ظاهر خشک و بیروح آنان ،کهنساالن واقعی هستند با یک روح مهربان؟ و آن مرد مست در پرده
مردان هیئت امناء چطور؟ اینکه شبیه دائمالخمرها است قبول ،ولی آیا ممکن نیست که احتمال مشکل
بیماری اعصاب هم صحت داشته باشد؟ مثالً چیزی عارضهای که به آن فلج صورت 1میگویند
(چیزی شبیه سکته مغزی خفیف) و از کارافتادگیهای حقیقی را در قسمتهای صورت ایجاد
میکند .چنانچه این مرد بداقبال به این بیماری مبتال بوده باشد ،آیا این منصفانه است که او را فقط به
صرف اینکه بیمار است از نقاشی حذف کرد؟ در مورد کاله او نیز ،این نظریه که مُد بوده کاله بزرگ
را به آن شکل بر سر بگذارند ،در نقاشیهای دیگری در همان دوران با شخصیتهای شیکپوش و
مد روز نیز دیده میشود .تابلو مردی با کاله کج 2اثر هالز که دقیقاً در همان دوره نقاشی شده ( ـ
1
Bell’s Palsy
2
Man in a Slouch Hat
)1مردی را با کالهی دقیقاً هماندازه آن نشان میدهد .شاید برای ما کمی عجیب به نظر برسد ،اما
مُد هر چند وقت به چند وقت ما را وامیدارد تا کارهای عجیب و غریبی انجام دهیم .مثالً در اواخر
قرن بیستم ،در انگلستان و امریکا مد شده بود که کاله بیسبال یا دیگر کالههای لبهدار را برعکس بر
سر بگذارند و سایبان آن در پشتسر قرار گیرد .چه بسا در قرنهای آینده تاریخهنرشناسان نیز این
افراد را مست قلمداد کنند.
در این مرحله ،یک پرسش تاریخهنری بسیار عالی رخ مینماید :خود آن زنان و مردان هیئت امناء
در مورد نقاشیها چه فکر میکردند؟ اگر فکر میکردند که نامطلوب به تصویر کشیده شدهاند ،بهطور
قطع قبل از هرکس دیگری صدایشان درمیآمد .و از آنجاییکه به هالز سفارش دو نقاشی را داده
بودند ،اگر نقاشی اول نمیتوانست خواسته آنان را تامین کند ،بعید به نظر میرسد که به ادامه سفارش
برای نقاشی دوم رضایت میدادند .متاسفانه در این موارد نمیتوانیم با اطمینان سخن بگوئیم .مدارکی
دال بر آنچه که آنان و یا معاصرین آنان در مورد این نقاشیها فکر میکردهاند در دست نداریم.
مجدداً ،فقط میتوانیم با تکیه بر شواهد فرعی به واکنش آنان پی ببریم .مبداً این دو نقاشی مستقیماً از
کارگاه هنرمند تا نوانخانه پیرمردان جائیکه در آن را به دیوار آویختند ،قابل ردگیری است .فقط
بعدها آن را برای امنیت بیشتر به موزه فرانس هالز 1منتقل کردند .بهطور قطع ،چه اعضاء زن و چه
اعضاء مرد در هیئت امناء که سفارشدهندگان اصلی این دو نقاشی بودهاند ـ حال در مورد جانشینان
وارث آنها چیزی نمیگوئیم ـ اگر به این فکر میرسیدند که هالز آنان را در قالب «دشمن» و «خصم»
نشان داده تا همگان آنان را ببینند ،هیچیک هرگز قبول نمیکردند که این نقاشیها به مدت دویست
سال بر دیوار نوانخانه آویخته بماند
نهایتاً ،این ما را برمیگرداند به مشاجرههای بین فولر و برجر .به نظر میرسد که گوئی این تبادل
خصمانه مقاالت بین این دو در 6به یک جمعبندی طبیعی رسیده .اگر چه ،یک سال بعد
نگارخانه ملی 2واشنگتن و آکادمی سلطنتی 3لندن محل برگزاری نمایشگاه بزرگی از آثار فرانرهال
شدند .و این دو نقاشی شاخص از زنان و مردان عضو هیئت امناء نوانخانه هارلم نیز در زمره آثار این
دو نمایشگاه بود .جالبتر اینکه ،سیمور اسلیو هم مقالهای نوشت که در کاتالوگ نمایشگاه چاپ شد.
فولر با شادمانی و جست و خیزکنان اظهار کرد که سمیور یک بار و برای همیشه قضیه را روشن
کرده ،و این نظریه که هالز یک فقیر آس و پاسِ انتقامجو بوده را روشن کرده .و با نتیجهگیری اثبات
کرده که همچون بسیاری از مطالبی که برجر در مورد هالز گفته ،این نیز صحت ندارد .در حقیقت
1
Frans Hals Museum
2
National Gallery of Art
3
Royal Academy
هالز به هنگام گرفتن این سفارش وضع مالی خوبی هم داشته و در آسایش زندگی میکرده .و بنابراین
نظریه «رویاروئی »1که برجر در روشهای دیدن مطرح کرده مردود است .فولر در ادامه میگوید که
مشکل این است که برجر چنین فرض کرده که هالز این دو نقاشی از هیئت امناء را طوری نقاشی
کرده که اگر خود او میخواست اینکار را بکند ،اینگونه نقاشی میکرد .اما تاویلهای برجر همگی
برپایه کتابهای از رده خارج و منسوخ شده تاریخهنر هستند که به احتمال قوی با پیش پندارههای
سیاسی او منطبق بوده اند .تاویل برجر پایه و اساسی نداشت .نتیجه یک حرفِ چرند احساساتی بود
(عبارت حیرتانگیز غیرآکادمیکی که فولر بکار برده) .به عقیده او ،برجر میبایست نزاکت به خرج
دهد و بپذیرد که اشتباه کرده؛ از اسلیو عذرخواهی کند ،و غلط بودن این بخش در روشهای دیدن را
به گردن بگیرد .فولر در خاتمه میگوید :من شکی ندارم که روشهای دیدن همچنان دید دانشجویان
سال اول رشته هنرهای زیبا در مورد هالز را کور خواهد کرد .و بدتر اینکه ،این برای سالها ادامه
خواهد داشت.
اینها ما را به کجا میرساند؟ اول اینکه ،میبایست بر این نکته مهم تاکید کنم که تمرکز ما بر این
دو نقاشی هالز ،یک نمونهپژوهی روشنگرانه بوده است .دنیا بدون اتفاق نظر و اجماع محققین بر سر
دو چهره نگاری گروهی از یک نقاش هلندی قرن هفدهم هم به چرخیدن ادامه خواهد داد .اگرچه
بهعنوان یک نمونهپژوهی ،این واقعاً مفرح است .چرا که خود به مناظره خوبی انجامیده ـ و نیز به این
دلیل که این مشاجرهها با الفاظ و کنایههای رنگارنگی از جانب طرفین ادا شدهاند .عالوه براین ،در
عین حال نشان میدهد که رویکرد سیاسی به فرهنگ بصری ،هم میتواند ارزشها و مفاهیم اثر هنری
را پنهان و هم هویدا کند .به بیان دیگر ،برجر از یک «روش دیدن» جدید هواداری کرد که در واقع
معبر جدیدی برای رویاروئی با هنر در پیش پای نسلهای دانشجویان باز میکند .از دیگر سو ،از این
زاویه هم قابل بحث است که این «روشی در دیدن» بود که برجر (و فقط او) دقیقاً آنچه را که
میخواسته ببیند ،میدیده.
در اینجا هدف من این نیست که جانب یکی از تفسیرهای مربوط به فرانس هالز را بگیرم ،بلکه در
عوض ،چه حق با برجر بوده باشد یا نه ،همچنان نکتهای در خصوص رویکرد او در مورد مشخصاً
همین دو پردۀ هیئت امناء قابل گفتگو است .البته او در مورد هنر ،خبرگان ،مالکیت و چالشهای
طبقاتی گزافهگوئیهائی کرده؛ خودش نیز این را قبول دارد .هدفی که او دنبال میکرده بوجود آوردن
یک مجادله متقابل در تاریخهنر سنتی بوده است که کارشناسان هنر و صاحبان گنجینهها از آن بهره
میبردند .این ترفندِ «اغراق تحریکآمیز» در میان منتقدین فرهنگی چپگرا کامالً شناخته شده است.
1
confrontation
در این ترفند ،تعمداً بر موردی که در نظر دارند اغراق میکنند تا محرک یک واکنش سریع از جانب
مخاطبان خود شوند .مخاطبین ممکن است موافق نباشند ،اما حداقل برای تفکر در مفهومی که در
درون این مباحثات نهفته است برانگیخته میشوند ،حتی اگر در نهایت هم متقاعد نشوند .در مورد
جان برجر هم دقیقاً همینطور است ،ما ممکن است با نتیجهگیری نهائی او توافق نداشته باشیم ،اما
همین که با تعمق بر «روشهای دیدن» او تحریک میشویم ،دستکم بخشی از کار او تحقق یافته.
هنگامیکه رساله برجر را مطالعه میکنیم ،چه موافق آن باشیم و چه مخالف ،این نکته را به یقین
میپذیریم که زین پس دیگر هرگز نخواهیم توانست به این دو نقاشیِ هالز مثل گذشته نگاه کنیم.
هنگامیکه برجر اول بار در 6روشهای دیدن را منتشر کرد ،برآشفتگی عظیمی را منجر شد.
بهویژه اینکه همزمان با انتشار کتاب ،یک برنامه با همین موضوع از شبکه بیبیسی 1نیز پخش میشد
که به این برآشفتگی دامن میزد و ایدههای افراطی برجر را از طریق تلویزیون به طیف وسیعی از
مخاطبان که همواره در جایگاه امن و پرسشناپذیر «پنداشتهای شکوهمندانه» در مورد نقاشی آرمیده
بودند ،میرساند .ما در نظریه بحثانگیز برجر درباره رابطه بین نقاشی و مالکیت تمرکز کردیم ،اما نه
لزوماً فقط به این دلیل که در یک دوره خاص بسیار بحثآفرین شده بود .بلکه به این خاطر که این
مباحثات از طریق مثالهائی انجام شده اند که با رجوع به آنها ما میتوانیم شواهد متناقض را
سبکسنگین و ارزیابی کنیم .البته روشهای دیدن در نخستین رونمائی مورد سرزنش همگان واقع
نشده بود .اما بهطور قطع ،بسیاری از سنتگرایان و کسانی که دارای منافع شخصی بودند ،آنرا به
مثابه توهینی به خود قلمداد کردند ـ همراه با آنهائی که فقط در مورد حقایق بگومگو میکردند .اما
در عین حال ،این کتاب در برخی نشریات و فصلنامهها مورد برآشفتگی و خشم بسیاری از مخاطبین
احساسی و نیز حتی بسیاری از دانشجویان و اعضاء آکادمیک نیز قرار گرفته بود .در دهههای 61و
61فضای سیاسی کالجها و دانشگاهها بسیار افراطیتر از امروز بود .دربرابر آن پیشزمینه پرآشوب
و بیقرار دانشجویان و اندیشمندان ،هم در اروپا و هم در امریکای شمالی ،حمله برجر با دید
«هنرانگارانه» به سرمایهداری ،برای آن دوره بسیار سنگین بود .اگر چه ،چیزی که در این نظریه آن را
بسیار فراتر از ظرفیت زمان خود میبرد این بود که این خطر را بوجود میآورد که با همان سرعت
منسوخ شوند .استداللهای برجر در باب نقاشی و مالکیت ،همراه با ایدئولوژی مارکسیستی که آن را
تقویت میکرد ،در آن دوران محافظهکاری خوش ندرخشید.
باری ،همه «روشهای دیدن» به نقاشی و مالکیت معطوف نمیشود .فصل سوم این کتاب (همراه
با مجموعهای از تصویرسازیهای مضاعف) به مواردی میپردازد که بخش وسیعی از فرهنگ بصری
1
BBC
امروز آن را پذیرفته و در خود جای داده :سیاست جنسی .همانطوری که نقاشی تاریخ چالشهای
طبقاتی را به وضوح بیان میکند ،برجر معتقد است که به موازات خود به نابرابری بین زن و مرد نیز
دامن میزند .به گفته او ،زنان «در خدمت مردان» به دنیا میآیند .مردان ضمام امور دنیا را در دست
دارند ،در حالیکه زنان همچون اشیاء و کاال رفتار میشوند .آنان توسط مردان نظاره میشوند و
همزمان ،به آنها قبوالنده شده که باید خود نیز خویش را بنگرند ـ همواره مراقب باشند که چه
میکنند و چگونه به نظر میرسند .به عبارت دیگر ،مردان اقدام میکنند و زنان (نقشی را) بازی
میکنند .به ادعای برجر ،این موضوع به همان اندازه که در نقاشیها صحت دارد ،در عالم واقع نیز
صدق میکند .او در ادامه این بحث مثالهای فراوانی از نقاشیهای برهنه اروپائی را شاهد میآورد.
در این نقاشیها ،زنان گوئی به خود نگاه میکنند (بیشتر در آینه) و یا در یک ژست غیرفعال ،آگاه از
اینکه در حال مشاهده شدن هستند ،قرار گرفتهاند .با اتکا به همین نکات برجر توانست این ادعا را
مطرح کند که در برهنهنگاری رایج در هنر اروپا ،زن هرگز بهعنوان شخصیت قهرمان اصلی نقاشی
نشده .قهرمان اصلی همیشه کسی است که تماشاگر در برابر آن میایستد و همواره یک مرد تصور
شده .در واقع تصور یک نظارهگر مذکر (که هنوز لباس بر تن دارد) در برابر تابلو همۀ آن استداللی
است که چرا اصالً زن درون نقاشی برهنه است .به عبارت دیگر ،زن به خاطر جنسیت خودش در
نقاشی ثبت نشده و در واقع ،او اصالً قرار نیست که خود یک سوژه جنسی باشد ـ و برجر معتقد
است که این بیانگر این است که چرا زنان اغلب بدون موهای شرمگاهی نقاشی شدهاند ،چرا که مو
بازگوکننده همان قدرت جنسی است که زنان قرار نیست داشته باشند .حضور زنان در این نقاشیها
برای انگیزش میل و ولع است ،نه اینکه درخود میلی را بروز دهند :یک زن برهنه برای خرسند کردن
مرد است .و در عین حال ،مرد نیز تنها یک تماشاگر ایدهآل برای آن نقاشی نیست؛ بلکه احتماالً مالک
آن است .مجدداً ،این رابطه نابرابر ،فقط محدود به هنرهای بصری نیست ،بلکه رابطهای است که در
فرهنگ ما عمیقاً ریشه دوانیده.
برجر برای دفاع از این بحث خود درباره جنسیت مثال خاصی را مثل نمونههایی که پیشتر برای
بحث نقاشی و مالکیت ارائه داده بود ،ارائه نداده .بنابراین ،نمیتوانیم مثل گفتمانی که در باب دو
نقاشی از زنان و مردان هیئت امناء هالز داشتیم ،به این بحث ورود کنیم .اگرچه ،میتوانیم نمونههایی
را برای حمایت از این سخن برجر از تاریخهنر سنتی گرد بیاوریم .بهعنوان مثال ،مطالعه سرمنشأها
نشان میدهد که بخش وسیعی از اکثریت قالب نقاشیهای رنگروغنی سنتی از طریق سفارش به
وجود آمدهند و تملک آنان نه با زنان ،بلکه با مردان بوده است .به همین ترتیب ،با مطالعه آثار نسبت
داده شده به هنرمندان نیز درمییابیم که اکثر آثار رنگروغنی هم توسط مردان نقاشی شدهند .این کمی
تفکربرانگیز است ،و از حقایق تاریخی زندگی اقتصادی حاصل میشود .بهترین روش برای ورود به
نظیریه عمومی برجر در باب جنسیت ،این خواهد بود که نگاهی به خودمان بکنیم .میتوانیم این کار
را شخصاً با پرسه زدن در نگارخانهها ،یا از طریق ورق زدن کتابها و ژورنالهای تاریخی انجام
دهیم .چه مقدار از نقاشیهایی که میبینیم از زنان هستند و در چه مقداری از آنها زنان لباس بر تن
دارند؟ نقاشی میتواند از صحنه داخلی یک خانه باشد ،تصویرسازی برای یک داستان کالسیک یا
حتی یک تمثیل سیاسی .شمار حیرتآور بهانههایی که این نقاشیهای زنان برهنه را در نقاشیها
توجیه میکنند ،چه تلنگری به ما میزند؟ و این زنان هنگام برهنگی واقعاً در حال چه کاری هستند؟
این حقیقت دارد ،آیا همانطور که برجر میگوید آنان فقط از اینکه در حال «نگاه شدن» هستند
(بهعنوان یک شی تزئینی) لذت میبرند؟ حال این را با صحنهای که مردان در آن به تصویر کشیده
شدهاند مقایسه کنید .آنان چگونه نقاشی شدهاند؟ آیا همانطور که برجر میگوید ،اینگونه است که
مردان عمل میکنند و زنان فقط نقشی را ایفا میکنند؟ خود برجر یک بازی کوچک را نشان میهد که
ما هم به هنگام تماشای نقاشیهای برهنه کالسیک میتوانیم آن را بازی کنیم :هرگاه که یک تصویر از
زنی برهنه میبینید ،یک مرد برهنه را دقیقاً با همان حالت و در همان موقعیت تجسم کنید .اگر حاصل
این تجسم مضحک و خندهدار از کار درآمد ،پس او نظرش را توانسته به شما بفهماند.
این بازی نه فقط در نگارخانهها و کتابخانههای تاریخهنر قابل انجام است ،بلکه در آگهیهای
تبلیغاتی و مجالت نیز میتوانید آن را به کار ببرید .این همان نکتهای است که برجر در روشهای
دیدن روی آن انگشت گذاشته و ما هم میتوانیم خودمان آن را پی بگیریم .هنگامیکه به آن فکر
میکنیم ،چه تفاوتی بین نحوه بازنمایی زنان و مردان در نقاشیهای سنتی وجود دارد؟ و چگونه آنان
در تبلیغاتهای پر زرق و برق و یا حتی در مجالت هرزهنگاری به تصویر کشیده شدهاند؟ بعضی
اوقات شباهت تا بدانجاست که سنتگرایان هم آن را تأیید میکنند .بهعنوان مثال ،تابلوی زن زیبای
حرمسرا 1اثر ژاناگوست دومینیک انگر 2در ،بهطور قطع از نظر تکنیکی یک نقاشی خوب است.
ولی آیا همین ژست خیلی بیشتر از آن که نقاشی شده باشد ،یادآور پوسترهای بزرگ و فاخر پاریسی
نیست؟ جدا از اینها ،یک ندیمه حرمسرا ،در حقیقت یک برده جنسی یا یک معشوقه موقت است.
حتی اگر تابلوی او در موزه لوور آیخته شده باشد.
حال اگر بخواهیم این بحث را جلوتر هم ببریم ،بسیار آموزنده خواهد بود اگر تصاویر و
ژستهای مجالت روی پیشخوان کیوسکهای نشریه فروشی را با تعدادی از نقاشیهای
نگارخانههای پیشرو جهان مقایسه کنیم .و اگر این کار از دید برخی اهانتآمیز تلقی شود نکتۀ کار
1
La Grande Odalisque
2
Jean-Auguste-Dominique Ingres
بیشتر نمایان خواهد شد .حقیقت این است که اغلب پوسترهای دیواری در پلیبوی 1به طرز ظریفی
به چیزهایی که ما آنها در زیرمجموعه «هنر متعالی» طبقهبندی کردهایم ،طعنه میزنند .شاید ما از دیدن
صحنه حمام انگر یا کوربه یکه نخوریم ،اما اغلب والدین از یافتن مجالتی که حاوی چنین تصاویری
هستند زیر تخت فرزند نوجوانشان بیمناک میشوند.
فرانسوا بوشه ،2نقاش قرن هجدهم فرانسه چیزهای جدیتری را نشان میدهد .در پرده ندیمه
حرمسرای قهوهای ، 3یک زن برهنه را میبینیم که دَمَر روی تحت خوابیده در حالیکه پاهای
خود را باز کرده و پشت او به سمت تماشاگر نمایان است .چهر او نیز به سمت تماشاگر چرخیده،
گویی که از اینکه چنین «منظرهای» را به نمایش میگذارد شادمان است .برخی کارشناسان بر این
باورند که مدل این نقاشی در واقع همسر خود هنرمند بوده ،ولی به یقین میدانیم که بوشه بیست سال
بعد از این که به سِمت نقاش رسمی پادشاه منصوب شد ،این نقاشی همچنان بر دیوار لوور آویخته ،و
پیوسته مورد گفتگوی محافل نقاشان بوده .بوشه و دیگر نقاشان روکوکو ،همیشه به بازنمائی
سرگرمیهای سبکسرانه و لهو و لعب شهره بودند ،اما نقاشان جدی نیز قادر بودند آثاری خلق کنند
که متفاوت از عرف رایج باشد .بهعنوان مثال ،گوستاو کوربه 4یکی از غولهای نقاشی رئالیست که
برای آثاری همچون تدفین در اورنان )6-1( 5و کارگاه نقاش )-( 6شهرت دارد .همچنین
این امکان وجود داشت که او را به انجام کاری برای یک نقاشی خصوصتر گماست .همانطور که
دیپلمات ثروتمند خلیل بی 7این کار را کرد .تابلو خوابرفتگان )( 8دو زن را نشان میدهد (که
البته زیاد هم خواب نیستند!) که از حضور یکدیگر در تختخواب لذت میبرند .در حالیکه پرده
سرمنشأ جهان( 9همان سال )یک بازنمایی کامالً مشروح و گویا (که با دقت زیاد هم نقاشی
شده) از اندام برهنه یک زن از سینه تا باالی زانو را نشان میدهد (تصویر .)میبینیم که او به پشت
خوابیده در حالیکه پاها را از هم گشوده ،و منطقه شرمگاهی خود را بیپروا در معرض دید تماشاگر
گذاشته .در این پرده «زاویه دید» جای کمی برای تجسم بیننده باقی گذاشته .امرزوه این تابلو در موزۀ
بلندآوازه اُرسی 10در معرض دید عموم است.
1
Playboy
2
François Boucher
3
L’Odalisque Brune
4
Gustave Courbet
5
The Burial at Ornans
6
The Artist’s Studio
7
Khalil Bey
8
The Sleepers
9
The Origin of the World
10
Musée d'Orsay
6
جالب است که دقت داشته باشیم امروزه عرضۀ یک چنین تصاویری در نشریهفروشیهای اطراف
کالجها و دانشگاهها بسیار اهانتآمیز و خیرهسرانه است .گرچه ،در محیطهای دانشگاهی و در
کتابخانهها در گروه هنر به وفور یافت میشوند .این ما را به حیرت وامیدارد که بخش زیادی از آنچه
که ما آن را «هنر» مینامیم ،چه بسا در حقیقت هرزهنگاری هستند.
گفتمانهایی نظیر این ،برای خوانندگان معاصر به مراتب آشناتر از مباحثات برجر بر سر
چالشهای طبقاتی و مالکیت هستند .شاید به همان دلیلی که امروزه دانشپژوهی فمنیست به مراتب
پرآوازهتر از مارکسیست است .در واقع ،عقیده برجر درباره نقش مردان بهعنوان تماشاگران آرمانی
نقاشیهای برهنه ،برای دانشجویان رشتههای گوناگون هنرهای بصری ،به ویژه نظریهپردازان فیلم آشنا
است .آنان نوشتههای برجر در مورد نقاشی را در اعالنهای مشهور فمینیسم درباره سینما بازتاب
دادهاند :نگاه خیره مرد است .1لورا مالِوی یک مقالۀ تحقیقی جنجالبرنگیز و بحثآفرین نوشت که سه
سه سال بعد از برجر با عنوان لذت بصری و سینمای روائی 2به چاپ رسید و در آن به پژوهش
پیرامون آنچه که خود مالوی آن را روشهای دیدن در سینما نامیده بود پرداخت .او معتقد است که
در مقولۀ لذت بصری در سینمای روایی زنان نقش محوری دارند؛ و این موضوع حکم بنیادین در
واسطهگری لذت شهوانی دارد .تماشاگر از تجربه یک «چشمچرانی» لذت میبرد چرا که مناسبات
سینمای روایتگر و داستانگو این نکته را القاء میکنند که کسانی که در تصویر ایفای نقش میکنند از
این حقیقت که هماکنون در حال مشاهده شدن هستند بیخبرند .با این وجود زنان آنجا «حضور»
دارند که به آنها نگاه شود و مردان نظارهکننده خیالپردازیهای خود هستند ـ که به زنان داخل
تصویر معطوف شده .مردان داخل تصویر (مجدداً ،بازتابی از نظریه برجر) دقیقاً متضاد آنها هستند و
کسانی هستند که فرامین را اجرا میکنند .بنابراین ،سینما آینهای از پنداشتهای پنهان در الیههای
زیرین اجتماع نسبت به «فالوسنتریک »3و جامعه پدرساالر و مردساالر است.
همچون برجر ،یک نکته بحثانگیز عمدی درباره مقاله مشهور مالوی نیز وجود دارد :با
استانداردهای کنونی (همچنین با دیگر نوشتههای افراطی از دورههای پیش) این مبحث ممکت است
چندان عالی به نظر نرسد .لیندا ویلیامز 4بیست سال یعد مینویسد که یکچنین رویکردهای کلی ،و
یککاسه کردن و سادهسازی بیش از حد موقعیت ،و تنزل تماشاگر مذکر تا سطح یک نقش سُفله که
فقط نگاه او به سطح بیرونی بازنماییهای بصری معطوف است ،سادهلوحانه است .اگرچه ویلیامز
1
the gaze is male
2
Visual Pleasure and Narrative Cinema
3
phallocentric
4
Linda Williams
1
میپذیرد که نگرش اصلی برجر در عمق خود کامالً بهجاست :تماشاگران به هر حال کم و بیش در
کارکرد هستند .این پیشنهادی است که مالوی ،و همگام با او جامعهشناسان فرهنگ بصری نیز آن را
پیش نهادهاند :حتی در زیباترین تصاویر ،که خالص ،طبیعی ،و بیغش به نظر میرسند نیز یک
ایدئولوژی ناپیدا وجود دارد.
خب ممکن است با برجر و مالوی موافق نباشیم (قطعاً برخی از ما موافق نیستیم) و برخی از ما
نظرات آنان را بسیار سادهانگارانه و یا بیش از حد بحثانگیز بدانیم .گروهی هم با تحلیلهای دلخواه
خود خرسندند؛ آنان عادت دارند که در یک متن فقط آن چیزی را که دوست دارند پیدا کنند.
مثالهای برگزیده شده آنان ،هموارهگویی برای حمایت از نوع ایدئولوژی خاص آنان است .رویکرد
آنها به نحو فاحشی بیشتر «تجویزی» است تا توصیفی .و در مواردی نظیر این ،یک رویکرد
ایدئولوژیکی نسبت به فرهنگ بصری میتواند بیشتر آشکارکننده و تحلیلگرانه باشد تا اینکه رساننده
محتوای متن باشد .یک چالش گستردهتر و فهیمتر در رویکرد برجر و مالوی ،بر مبنای اعتبار یافتن
نتیجهگیری آنها نیست ،بلکه در ثمربخشی روش آنها است .البته ،این چالش اغلب تا آنجا پیش
میرود که به این نتیجه میرسد که آنان در جستجوی چیز غلطی بودهاند.
بسیاری از نظریههایی که در این کتاب توضیح داده شدهاند به تحلیل متون بصری مرتبط بودهاند.
در خالل این نظریهها ،همواره به راستیآزمایی عملی در ورای تئوری نیز پرداختهایم؛ تالش کردهایم
که نه فقط چگونگی ،بلکه مفهوم یک متن بصری را نیز کشف کنیم .در این راه ،رویکردهای
ایدئولوژیکی که توسط تحلیلگرانی همچون برجر و مالوی به کار بسته شدهاند را در جستجوی هدف
کلی خود به کار بستهایم (حتی اگر یافتههای آنان نهایتاً بسیار متفاوت بوده باشد) .این نوع رویکرد
ایدئولوژیکی مستلزم یک پنداشت و باور بنیادی نسبت به این موضوع است که متن تصویری فقط
محصول تولید شده توسط یک «فرد» نیست ،بلکه بیشتر یک چهرهنگاری داستانسرایانه از جامعه
است .و در عین حال ،در نوع خود یک متن تصویری منحصربهفرد است .این همان مفهومی است که
اگر بیاد داشته باشیم پانوفسکی نیز در «سطح بنیادین تأویل نمادشناسی» خود از آن دفاع کرده بود:
محتوای ذاتی یک متن تصویری نشانگر جهانبینی جامعهای است که آن متن تصویری در آنجا تولید
شده.
اگرچه ،برخی تحلیلگران این را بیشتر یک پسزدن میدانند تا یک رویکرد واقعی :اینگونه نیست
که همه آحاد یک جامعه دارای یک نوع جهانبینی نسبت به دنیای خود باشند .لوسین گلدمن،
بهعنوان مثال ،به همین شکل این ایده را توضیح میدهد که متون فرهنگی جهانبینی را انسجام
میبخشند ـ چیزی که او آن را اختالطی از ایده ،مراد ،و احساسات میخواند .اگرچه ،او همچنین
تأکید دارد که یک جهانبینی خاص فقط برای اعضاء یک گروه اجتماعی خاص مشترک است (اغلب
در قالب یک طبقه اجتماعی) .پس این تفاوت آنها با دیگر گروهها را آشکار میکند ـ و گاهی تضاد
آنها را .به عبارت دیگر ،متون فرهنگی منفرد میبایست به مثابه محصوالت گروههای اجتماعی مجزا
(و نیز پیونددهنده آنان با یکدیگر) دیده شوند و نه پوشش وسیع یک جامعه بهطور کل.
قبول کنیم یا نه ،ما پیرو نظریه عام پانوفسکی یا نسخه خاصتر آن که نظریه گلدمن درباره جامعه
و الگوهای تصویری هستیم ،و کماکان یک مفهوم بسیار سودمند در اختیار داریم که کمک میکند تا
متون تصویری را به جای اینکه فقط در سطح فردی نگاه کنیم ،در بستر اجتماعی مشاهده نماییم و با
کمک آن از آثار بزرگ ،تاریخهنری ،و سنتی فاصله بگیریم و نگاه خود را از «نابغه تنها» به سمت
تحلیل فرهنگ بصری بگردانیم .اگرچه برای برخی متفکرین این روششناسی بیشتر بر خودِ متن
بصری تأکید دارد و از دید ایشان بیش از حد محدود است .جان تامسون جامعهشناس ،این را مغالطه
دروننگری میداند .او میگوید که به منظور درک کامل ایدئولوژی یک رسانه متنی (تصویری) عمده،
میبایست پیش از اینکه به محتوای درونی آن متن تصویری نگاه کنیم ،وجوه ظاهری آن را ببینیم.
تامپسون یک روش تحلیل سه وجهی گستردهتر را پیش مینهد که .درک همه شرایط تاریخی و
اجتماعی که آن متن تصویری را تولید کردهاند ،و تعامل با آنها . .نحوه دریافت و «رویت» آنها
توسط مردم آن جامعه . .همان تحلیل کالسیک آشنایی از طریق گفتمانها .برای تامپسون درک ما
بدون این رویکرد سه وجهی ناقص خواهد بود .تمرکز بر کیفیتهای درونی یک متن به تنهایی،
حاصل تأویلهای ناشی از قیاس کاذب است.
این پرسش که مخاطب چگونه یک متن تصویری را رویت ،دریافت یا ادراک میکند ،سؤال خوبی
است .برخی نظریهپردازان عقیده دارند که وقتی یک متن تصویری توسط یک فرد کامل میشود،
زندگی جدیدی را در دستان تماشاگر آغاز میکند و هر یک از این تماشاگران با تأویل خود از آن
تصویر ،در مفهوم غائی آن سهیم هستند .بهعنوان مثال ،طبق گفته رولند بارتز ،1هنگامیکه یک متن
تصویری خالق خود را ترک میکند ،آن پدیدآورنده در اصل دیگر مرده است.
جامعهشناسیِ «دریافت» خارج از محدوده این کتاب است و اینطور نیست که بگوییم این سؤال
متفاوتی است .در اینجا ،تمرکز این سؤال در باب شرایط تاریخی و جامعهشناسی که متون تصویری
در آن تولید میشوند ،شایسته توجه بیشتری است .ما قبالً یک فصل را به تاریخهنر اختصاص
دادهایم ،حال آنکه موضوع بستر زمینهای به عنوان یکی از مهمترین مولفهها در حوزه ایدئولوژیکی و
1
Roland Barthes
نظریههای متنمحور طبقهبندی شده است .هرچند ،چگونه میتوان یک متن تصویری را مورد توجه
قرار داد بیآن که به عرصه آشنا ـ اما حل و فصل نشده ـ تاریخهنر سنتی رجعت نکرد؟
پیر بوردیو 1یک جامعهشناس فرانسوی بود که خود را وقف یکچنین مسئلهای کرد .او در 61
به دنیا آمد ،و تا پیش از آن که در ژانویه 11بر اثر بیماری سرطان درگذرد ،خود را بهعنوان یکی از
پیشروان نظریهپردازی اجتماعی در قرن بیستم تثبیت کرد .در مقام یک جامعهشناس ،او به جای تمرکز
بر مقاطع تاریخی خاص ،بر شرایط جامعهشناختی کالنتر که در الیههای زیرین اجتماع در جریان
است و بهطور کلی بر شکلگیری متون فرهنگی تأثیرگذار بودهاند ،تمرکز کرد .پس حاصل کار او
بیشتر بر بستر تئوری بنا شده بود تا اینکه بر پایه تجربهگری مستقیم باشد .تفکرات بوردیو روی این
موضوع بهطور کامل و مشروح در کتاب بستر تولیدات فرهنگی 2آورده شده که مجموعهای است از
مقاالت تحقیقی او که اول بار در 66به صورت یک مجموعه منتشر شد .در اینجا ،بوردیو توضیح
میدهد که چگونه به این باور رسیده است که متون تصویری با کمک دو مفهوم همسان « عادتواره»3
و «زمینه »4تولید میشوند .عادتواره 5یک واژه التین است که در زبان انگلیسی به ساختار جسمانی
ترجمه میشود .اگر چه در دستان بوردیو این واژه مترادف با مجموعه از طرز تلقیها آورده شده که
اشاره آن به این نکته دارد که یک فرد در اجتماع ،یافتههای گستردهای دارد که در طول زمان آنها را
در خود جذب و همواره در پیشینه خود دارد .تقریباً میتوانیم آن را به صورت همان فرایندی که در
علم جانورشناسی وجود دارد و در حوزه فردی به آن «عادتهای اجتماعی» میگویند ،برداشت کنیم.
این خلق و خوها و استقرار طبع ،معموالً بهطور ناخودآگاه جذب و ساتع میشوند و فرد تعمداً از
قوانین آموخته شده خود پیروی نمیکند .بلکه رفتارهای او بازتاب آموزههای بیشماری هستند که در
کودکی فراگرفته و در همه عمر به صورت پایدار با او میمانند .عادتواره به تدریج تبدیل به «ذات
دوم» ما میشود و از آنجایی که این استقرار طبع در میان کسانی که عادتهای فرهنگی مشابهی دارند
1
Pierre Bourdieu
2
The Field of Cultural Production
3
habitus
4
field
5
عادتواره از مفاهیم فلسفی کهن است که از اندیشههای ارسطو سرچشمه میگیرد و به مجموعهای از امیال ذاتی گفته میشود که چگونگی
ادراک شخص از اجتماع اطراف خود و واکنش به آن را سازماندهی میکند و میان افرادی که پیشزمینههای مشابهی از لحاظ طبقه ،دین،
ملّیت ،قومیت ،تحصیالت ،حرفه ،و غیره دارند مشترک است .عادت واره از طریق تقلید و تکرار بدست میآید و بازتابی از تجربیات شخصی
فرد و جامعهای که در آن زیسته ،است .عادتواره نشان میدهد که چگونه «فرهنگ جمعی» الگوهای ذهنی شخص را شکل میدهد و این
الگوها او را وامیدارند تا بطور غریزی در موقعیتهای بدیع واکنشهای خاص نشان بدهد .درنتیجه عادتواره ساختار خود را مدیون جایگاه
شخص در اجتماع است و در عینحال مسیر زندگی آینده او را تعیین می کند .پیر بوردیو بر این نظر است که بازتولید ساختار اجتماعی
حاصل عادتوارههای افراد است .مترجم
یکسان است ،میتوانند بهطور گزینشی ساماندهی شوند بیآن که خود محصول فعالیتهای از پیش
تعیینشدۀ یک رهبر یا گرداننده باشند .پس تا اینجا دریافتیم که هیچ اختالف نظر بنیادینی با متفکرینی
همچون گلدمن وجود ندارد؛ مردم جهانبینی خود را از طریق پنداشتها و پیوندهایی که با گروه
اجتماعی که به آن تعلق دارند ،دریافت میکنند.
حال بوردیو در باب مفهوم «زمینه» بسیار مشخصتر و پررنگتر میاندیشد .هنگامیکه
عادتوارهها طرز تلقی و استقرار طبع فرد را توضیح میدهند« ،زمینه» یک شرایط اجتماعی خاص که
شخص در آن فعالیت میکند را توصیف میکند ،و برای مقصود ما در اینجا ،متون فرهنگی را تولید
میکند .اگر عادتوارهها را منحصراً شخصی در نظر بگیریم ،زمینه به غایت صنعتی خواهد بود که
ساختار ،قوانین ،و روابط خاص خود را دارد .فرد عادتوارههای خود را به حوزه «زمینه» میکشاند،
که به قول بوردو حکم یک «یک فضای امتحان» را دارد و کار او بیشتر در «بستر تولیدات فرهنگی» و
هم حول محور ساختار و هم کارکرد زمینه دور میزند.
طبق نظر بوردیو ،زمینه تولیدات فرهنگی خود متشکل از سه بستر اصلی است :بستر ادبی و هنری،
بستر قدرت سیاسی ،و بستر اقتصاد .روابط طبقاتی که بوردیو ترسیم کرده ،حتی یک نمودار هنری نیز
در این باب ارائه میدهد :او روی کاغذ نموداری ترسیم میکند ،چیزی شبیه یک بعالوه در بین
دایرههای تودرتو و همپوشان که حوزههای نیروهای مختلف و درهمپیچیده را نشان میدهد ـ شبیه
همانهایی که بیشتر به هنگام مطالعه فیزیک به کار میآیند تا فرهنگ بصری .محدوده هنر و ادبیات
یکسره توسط محدوده قدرت سیاسی اشغال شده ،درحالیکه خودِ آن حاوی حوزهای مجزا است که
از هر سه دایره دیگر بزرگتر است :محدوده اقتصاد و روابط طبقاتی.
اگرچه زمینههایی که بوردیو در نظر گرفته به واقع هر یک با دیگری همپوشانی دارند ،ولی
چیدمان و همنشینی آنان با فضای بزرگتر ابداً مبتنی بر قاعدههای آماری نیست .هر محدوده دارای
قطبهای مثبت و منفی است که نشان دهنده درجهای است که زمینه داخلی آن تحت نفوذ نیروی
قویتری است .جایگاه قدرت سیاسی ،بهعنوان مثال ،ممکن است برحسب نیرویی که در محدوده
بزرگتر اقتصاد و روابط طبقاتی وجود دارد ،متغیر باشد .به این ترتیب بوردیو اذعان میدارد که نفوذ
این حوزهها بر یکدیگر در شرایط گوناگون همواره متغیر است که شامل رابطه بین یکی از آنها و
دیگری است .در مجموع نفوذهای گوناگون عادتوارهها و زمینهها در تلفیق با هم ،فعالیت فرایند
تولیدات فرهنگی را توضیح میدهند.
به قول بوردیو ،یک نکته مهم در فرایندی که متون فرهنگی تولید میشوند ،این است که حوزه
تولیدات فرهنگی وارونگی جهان تولیدات اقتصادی است .در واقع ،فتح باب تحقیق او «بستر تولیدات
فرهنگی» در مجموعه مقاالت 66با عنوان «وارونگی جهان اقتصاد »1است .او میگوید ،هنر از
رنسانس تا سده نوزدهم به طرز فزایندهای خودمختار شده است .چنانچه مطالب فصل گذشته در باب
تاریخهنر سنتی را به یا داشته باشیم ،ما از گفتمانای بوردیو حمایت کردهایم .اگرچه ،از سده نوزدهم
شکافی بین تولیدات فرهنگی کالن پدیدار شد ،که هدف آن گستردگی مصرف توسط کسانی بود که
خود تولیدکننده کاالهای فرهنگی یا نمادین نبودند ،و نیز محدودیت تولید که روی آن به سمت
مساعدت و موافقت تولیدکنندگان همیار و همرتبه بود .پس از یک طرف تولید انبوه کاالهای فرهنگی
که برای مصرف مشتریان عام ،که به محصوالت صنعتی را شباهت دارند ـ میزان موفقیت با حجم
فروش یا حتی شهرت شناخته و تعیین میشود ،ولو اینکه خود در زمره تولیدکنندگان نباشند .از طرف
دیگر ،با یک محدودیت تولید برای هنرمندان کوچک و ناشناس مواجه هستیم .اینان به تعبیر بوردیو
گروه رقیبان همگون نامیده شدهاند .چیزی که واقعاً در اینجا به حساب آورده میشود رضایتمندی و
خشنودی نقادانه به جای نعمات مالی است :هنرمندان به شهرت خود (که بوردیو آن را منفعت نمادین
میخواند) بیشتر از موجودی حساب خود اهمیت میدادند .در نتیجه یک چنین هنری به طرز
فزایندهای خودمختار شده (هنر برای هنر)؛ از قدرتهای سیاسی رهاتر میشد و ارزشهای خود را
بنا میکرد ،و هنرمندان و تولیدکنندگان (و تا حدی هم اندیشمندان و منتقدین) همسان او آن را
میپذیرفتند و با تأثیرپذیری از آن ،به آن اعتبار میبخشیدند .در واقع ،این نوع ارزش در مسیر خود به
سوی تبدیل شدن به ارزشی ثابت حرکت میکرد .به تعبیری موفقیت تجاری رابطهای معکوس با
کیفیت هنرمندانه برقرار کرده بود .اگرچه هنر هیچوقت بهطور کامل از سلطه قدرت سیاسی رهایی
نیافت ،چراکه هنوز بخش مهمی از ریشههای آن کماکان در بستر یکسره شرمآور اقتصاد و روابط
طبقاتی فرورفته بود.
تفکر بوردیو برای ما ارزشمند است به این دلیل که به ما یادآوری میکند که متون فرهنگی در یک
خالء فرهنگی به وجود نمیآیند .این نکته ما را به فصل اول کتاب بازمیگرداند که در آن نظر
پانوفسکی را مطرح کرده بودیم که اثر هنری با باورهای بنیادین یک ملت ،با دورانها ،طبقات ،و با
ضرورتهای مذهبی یا فلسفی آنها در پیوندی تنگاتنگ است .همانطوری که پانوفسکی ادعا کرده،
اگر یک اثر هنری در بستر جامعه تولید نشود ،قادر نخواهد بود تا خردهباورهای موجود در این بستر
را به یکدیگر ،و به خودش پیوند دهد .اگرچه بوردیو به ما کمک کرد تا از این هم فراتر برویم ،اما به
یاد داریم که پانوفسکی چنین برداشت کرد که تمامی یک ملت ،دوره ،طبقه ،مذهب ،و فلسفه میتواند
با یک شخصیت واحد بیان شوند و در یک اثر واحد فشرده گردند .بوردیو چنین افراطی را به وجود
1
The Economic World Reversed
آورد .او بیشتر بر در هم تنیدگی و سیالیت نفوذ هر دوی عادتوارهها و زمینهها در فرایند تولید متون
فرهنگی یا کاالهای نمادین تأکید دارد .این به ما کمک میکند که دریابیم که چگونه یک هنرمند
میتواند در آن واحد یک فرد باشد و در عین حال نمایندگی یک گروه فرهنگی بزرگتر را هم بکند.
بدین صورت ،نظریه بوردیو به دنبال این نیست که تولیدکنندگان انفرادی را یکسره از صحنه حذف
کند .اگرچه ،در عین حال ما را از چشم دوختن به شکوه «افراد بزرگ» و تولیدگران منحصر به فرد
برحذر میدارد و آن را قابل تقلیل به هر شرایطی میداند .گذشته از اینها ،نمیتوان سخن سودمندی
در باب جامعه فرهنگی گفت در شرایطی که همزمان بر این باوریم که تولیدگران متون فرهنگی افراد
منزوی و تکافتادهای باشند ،فارغ از اینکه کار انفرادی آنان تا چه حد اثرگذار بوده باشد .بنابراین ،کار
بوردیو به ما کمک میکند تا برای گفتمان خود درباره مردمشناسی ،فرهنگ ،و بازنمایی نمادین ،خود
را بای فصل ششم این کتاب آماده کنیم.
اگرچه ،نظریه بوردیو خدشهناپذیر هم نیست .الگوی او همزمان هم پیچیده است و هم تا حدی
نادقیق .نمودارها و الگوهای او پرمایه هستند ،اما انگاشت اصلی عادتوارهها هرگز با همان موشکافی
علمی که زمینهها را قابل توضیح میکند ،قابل بیان و انتقال نیست .افزون بر این ،یک نظریه هر چقدر
قابل درکتر باشد ،به همان نسبت درکِ از قلمافتادگیهای آن نیز آسیبپذیرتر خواهد بود .بهعنوان
مثال ،بوردیو بخش عمدهای از کار خود را به تأثیر طبقات اجتماعی اختصاص داده ،اما به طرز قابل
توجهی از مطرح کردن اهمیت جنسیت قصور کرده.
دو مشکل دیگر نیز در نگرش بوردیو برای ما وجود دارد :نخست اینکه ،ما حساسسیت ویژهای در
این کتاب برای تحلیل عملی مثالهای واقعی از فرهنگ بصری منظور کردهایم و قصد داریم تا خود را
به راهکارهایی مجهز کنیم که به ما این توان را بدهند که به واسطه آنها بتوانیم مفهوم یک متن
تصویری را به تنهائی تأویل و دریافت کنیم .با تمرکز بسیار دقیق بر شرایط اجتماعی که در آن آثار
هنری بهطور کلی تولید میشوند ،بوردیو کمتر این مجال را یافته که درباره محتوای خود آثار سخن
بگوید .رویکرد او از نقطهنظر زمینهها و بستر کارکرد روشنگرانه است ،اما درخصوص پرسش در باب
مفهوم کمتر فروزان است.
دوم اینکه ،نظریه بوردیو در باب تولیدات فرهنگی ،در وهله اول بدواً برای توصیف متن تصویری
از زمینه از استفاده میکند .ولی از دیگر سو ،پانوفسکی بر این باور بود که مفهوم ذاتی یک متن
میتواند برای توضیح دادن بستر زمینهای آن استفاده شود .به بیان دیگر اگر بخواهیم بگوییم ،مطالعه
یک اثر هنری ما را به سوی ارزشگذاری عمیقتر آن ملت ،طبقه ،فرهنگ( ،و نظایر آن) که آن اثر
هنری در بستر آن متولد شده ،سوق خواهد داد ،و اگر فقط از متن برای تصدیق بصری انگاشتهای
از پیش داشتۀ خود در مورد شرایط تولید اثر استفاده کنیم ،خود را در این مخاطره قرار میدهیم که
نهایتاً به همان چیزی برسیم که از قبل انتظار داریم برسیم .من در جای دیگری از رویکرد «تقدم متن»
نام بردهام .به بیان دیگر ،در فرهنگ بصری این رویکرد به ما کمک خواهد کرد تا از متون بصری برای
روشن کردن جامعه استفاده کنیم ،به جای اینکه برعکس رفتار کنیم.
با اولویت قرار دادن بستر اجتماعی بر متن تصویری ،خود را در معرض همان نقدی که پیشتر در
انگارههای جان برجر و لورا مالوی تعریف شده بود قرار میدهیم .آنان دیدگاههای غیرقابل انعطافی
(و بهواقع بحثآفرین) درباره شرایط اجتماع دارند .اما با اولویتبندی اینها (جامعهشناسان
عالقهمندند تا «به پیش آوردن »1بنامند) با تحلیلهایفرهنگی ،متون برگزیده آنان همواره تأییدکننده
پیش داشتههای مسلم اجتماعیسیاسی به نظر خواهند رسید.
تأویلهای اجتماعیسیاسی متون تصویری ـ همانطور که پیشتر دیدهایم ـ همچنان در تداوم
هستند .هرچقدر متن تصویری بهتر شناخته شود ،تأویلهای ایدئولوژیکی آن بیشتر در معرض قیل و
قال واقع میشوند .و همانطور که سیاست همواره محل بحث و مشاجره است ،پس هر رویکردی که
در عمق خود دارای وجوه سیاسی باشد نیز اینگونه است .این به این دلیل است که یک «رویکرد»
قادر است که بحثی بر سر یک تابلو را به تمام عرصههای سیاسی که حاوی داغترین باورهای مردم
است ،بسط دهد.
وقتی ما از یک رویکرد جامعهشناسی برای ترجمه مفهوم یک متن تصویری استفاده میکنیم،
ناگزیر در معرض این خطر قرار میگیریم که ناخودآگاه همیشه دقیقاً همان چیزی را که انتظار داریم
پیدا میکنیم .شاید در این خصوص جان برجر در عمل مقصر قلمداد شود ،اما باید به یاد داشته باشیم
که او در عین حال ،ما را به مطالعه شواهد «قضاوت از دیدِ خود» مجاب میکرد .حتی پیتر فولر هم
موافق است که این برجر بود که به او «دیدن» را آموخت .اندرز «قضاوت از دید خود» به
نظریهپردازان هنر در حوزه اجتماع محدود نمیشود .ارنست گامبریچ ،کسی که عمالً به مقابله با
رویکردهای جامعهشناسانه برخاست ،چنین نوشت که میخواسته به «باز شدن چشمها» کمک کند.
اگر در برابر منتقدین ناشکیبا شویم ،به قول گامبریج ،بهترین نصیحت هم برای اکنون و هم برای
همیشه این خواهد بود که برگردیم و به نسخه اصلی (اوریجینال) تصویر نگاه کنید .حتی سیمور
اسلیو که نوشتههای برجر درباره هالز را به باد تمسخر گرفته بود هم پیوسته به شاگران خود توصیه
اکید میکرد که :از شما میخواهم به اینها نگاه کنید ،مردم ...منتقدین ،هنرشناسان و نظریهپردازان و
همۀ ترغیبهای آنان ،سپس ،خود را مجاب کنید که خود مستقالً به آن نگاه کنید .چیزی که ما باید
1
foregrounding
بر آن اتفاق نظر برسیم این است که یا آنان حقیقتاً میخواستهاند که ما «روش دیدن» خودمان را کسب
کنیم یا اینکه چگونه جهان را از طریق نگاه ویژۀ آنان مشاهده کنیم .شاید بد نباشد که به آنها و
خودمان یادآور شویم که «روشهای دیدن» مفرد نیست ،بلکه جمع است.
مطالعات تکمیلی
جامعهشناسی فرهنگ بصری یک حوزه گسترده و در حال گسترش است .ممکن نیست که هرآنچه
که باید خوانده شود را توصیه کنیم .اما ارائه چند پیشنهاد به خواننده کمک خواهد کرد که هم بستر
مناسب برای مطالعات آتی خود را فراهم کند ،و هم در این رهگذر سلوک و روش خود را اختیار
کند .البته بهترین نقطه برای شروع مطالعۀ «روشهای دیدن» جان برجر است .همانطور که قبالً هم
دیدهایم ،این کتاب تعمداً طبعی انگیزشگرانه دارد و بیتردید بحثآفرین و مجادلهآمیز نیز هست.
اگرچه در طی سالها ،برای بسیاری مردم جایگاه یک رویکرد جدید در مطالعات هنرهای بصری را
پیدا کرده ـ حتی اگر خودشان این نکته را انکار کنند .دو منبع مطالعاتی دیگر نیز وجود دارند که
خواندن آنها به درک بهتر نظریات برجر کمک خواهد کرد .بیانیه کمونیست 1کارل مارکس 2و
فریدریش انگلس 3یک پیشآگاهی موجز و مفید از مارسیست ارائه میدهد که در روشهای دیدن
برجر نقش محوری دارد .امروزه بسیاری از مردم با شادمانی از مارکسیسم سخن میگویند بیآن که
اصالً چیزی از مارکس خوانده باشند؛ خواندن این مقدمه میتواند حداقل این نقیصه را برطرف کند.
برجر اذعان میدارد که خود را وامدار کسانی میداند :والتر بنجامین 4و پژوهش پرآوازۀ او «کار هنری
در عصر بازآفرینیهای مکانیکی .»5بنجامین یکی از معدود پژوهشگرانی بود که برپایه نظریه
مارکسیست ،از اهمیت فرهنگ در جامعه سخن گفت .این پژوهش در کتاب روشنگری 6بنجامین قابل
دستیابی است و نیز در بسیاری از مجموعههای گردآوری شده هم به چاپ رسیده .برای مطالعه
نظریات مخالف در پاسخ به «روشهای دیدن» کتاب پیتر فولر «دیدن از طریق برجر »7یک مطالعه
سودمند و محرک خواهد بود .فولر در مجله نقاشان نوگرا 8هم مطالبی نوشته که علیرغم اینکه اغلب
سنتی هستند ،ولی شامل مقاالتی هوشمندانه در باب هنر ،تئوری هنر ،تاریخهنر ،و چالش طبقات
1
The Communist Manifesto
2
Karl Marx
3
Friedrich Engels
4
Walter Benjamin
5
The Work of Art in the Age of Mechanical Reproduction
6
Illuminations
7
Seeing Through Berger
8
Modern Painters
است .کتاب نیکوس هاجینیکوال 1با نام تاریخهنر و کشمکش طبقات 2یک سال بعد از انتشار
«روشهای دیدن» به زبان فرانسه ،و ترجمه انگلیسی آن پنج سال بعد در لندن منتشر شد .و این
حقیقت که نظریه جنجالبرانگیز برجر بیتردید یک طغیان تکافتاده است را برمال کرد.
کتاب معروف لورا مالوی «لذت بصری و سینمای روایی »3بدواً در مجله «پرده »4منتشر شد و
بعدها به همراه مقاله دیگری از او با عنوان «لذت بصری و لذتهای دیگر »5به کررات باز نشر شد.
این مقاله اکنون به عنوان یک مطلب تحقیقی پذیرفته شده است ،اگرچه در عین حال ،در این جایگاه
مخاطرهآمیز هم قررا گرفته که بیش از آنچه که خوانده شود ،به آن ارجاع داده میشود .خود مالوی
متأثر از فعالیتهای روانکاوی زیگموند فروید 6و ژاک الکان 7بوده .رویکردهای فمنیستی برای درک
فرهنگ بصری نیر بطور تأملبرانگیزی مشهود است .اشتباه است که چنین فکر کنیم که فقط یک نوع
فمنیسم وجود دارد ،یا اینکه آخرین حرف را نظریۀ نگاه مردانه مالوی زده است .بهعنوان مثال،
جودیت باتلر ،8در کتابهایی نظیر «مشکل جنسیت :فمنیسم و فروپاشی هویت »9از آنچه که برخی
آن را «نسل اول فمنیسم» مینامند فراتر میرود .مقارن با همین ایام لیندا ویلیامز 10مقدمه بینظیری
برای کتاب خود «حالتهای مشاهده :روشهای دیدن فیلم »11را منتشر کرد .او کالم خود را با نقل
گفتاری از برجر آغاز کرده و به مالوی رسیده و تالش کرده که نظریه «نگاه مردانه» را بیآن آنرا
تخریب کند ویرایش و یا حتی تکمیل نماید .این کتاب حاوی مجموعهای از مقاالت است که بر
تکثر روشهای مشاهده فیلم تأکید دارند.
البته رویکردهای جامعهشناسانه به فرهنگ بصری به طبقه ،دارایی ،و جنسیت محدود نمیشود.
مطالعات اخیر دامنهای از جنسیت تا نژاد ،مذهب ،هویت ،و محیط زیست را دربر میگیرد .بهعنوان
13 12
کالسیک نظریهای ارائه داد که اکنون آن را به عنوان یک شرقشناسی مثال ،ادوارد سعید
میشناسیم و در آن مطرح کرده که بازنمایی غربیها از شرق ،به جای اینکه بازتابدهنده جایگاه
فرهنگهایی باشد که به تصویر کشیده میشوند ،بیشتر در مورد خودِ غرب است.
1
Nicos Hadjinicolaou
2
Art History and Class Struggle
3
Visual Pleasure and Narrative Cinema
4
Screen
5
Visual Pleasure and Other Pleasures
6
Sigmund Freud
7
Jacques Lacan
8
Judith Butler
9
Gender Trouble: Feminism and the Subversion of Identity
10
Linda Williams
11
Viewing Positions: Ways of Seeing Film
12
Edward W. Said
13
Orientalism
6
برای تمرکز روی شرایط خاص اجتماعی که در آنها متون فرهنگی تولید میشوند ،کتاب «بستر
تولیدات فرهنگی »1پیر بوردیو اغلب دربرگیرنده نقطه نظرات او در خالل سی سال گذشته است.
برای اشراف بیشتر در مورد روابط نظری بین رسانهها ،فرهنگ و جامعه (همراه با روند تکوینی دیگر
حوزههای مؤثر بر آنها) اثر جان تامپسون 2بویژه توصیه میشود .دو اثر دیگر او «ایدئولوژی و فرهنگ
مدرن :نظریه جامعه بحرانی در دوره ارتباطات فراگیر »3و «رسانهها و مدرنیته :نظریه اجتماعی
رسانهها »4ما را به ورای مطالعه نقاشی و به محدودهای که بعداً در فصلهای بعدی این کتاب به آن
خواهیم پرداخت ،میبرد.
گسترۀ تحلیلهای اجتماعی و فرهنگ بصری به راستی وسیع است .اگرچه ،تقریباً همه منابعی که
در اینجا برای مطالعات تکمیلی پیشنهاد شدهاند در انگاشتهای موجود در هسته مرکزی خود با
فرهنگ بصری مرتبط هستند و بر این نکته که فرهنگ بصری در خأل به وجود نیامده ،اتفاقنظر دارند.
بنابراین یک تحلیل فرهنگ بصری میتواند ما را به تحلیل خود اجتماع برساند.
1
The Field of Cultural Production
2
John B. Thompson
3
Ideology and Modern Culture: Critical Social Theory in the Era of Mass Communication
4
The Media and Modernity: A Social Theory of the Media
1
1
نشانهشناسی
در این بخش ،هم یک آشنایی مقدماتی با نظریۀ نشانهشناسی خواهیم داشت و هم در باب
سودمندی آن در تحلیلهای فرهنگ بصری گفتگو خواهیم کرد .در آغاز با کارهای زبانشناسی
فردینایند دو سوسور شروع خواهیم کرد و اصطالحات پایهای و برخی مفاهیم نشانهشناسی را
توضیح خواهیم داد و سپس مفاهیم کلی نشانهشناسی همچون مفاهیم کلیدی نشانه ،داللتکننده و
داللت شونده را برخواهیم شمرد و با مثالهایی از زندگی روزمره آنها را توضیح خواهیم داد ،و
ترجیح طبیعی نشان تأکیدی را تفسیر خواهیم نمود .در ادامه ،این بحث را پیش خواهیم کشید که
کاربست نشانهشناسی بصری ،و نه لزوماً فقط نشانهشناسی در حوزه زبانی ،چیست .این بحث
شامل توجه خاص به رولند بارتز نشانهشناس فرانسوی ،و اثر کالسیک او «اسطورهها» که در آن او
از نشانهشناسی استفاده کرده تا نگاهی نو به فرهنگ عامه فرانسوی و زندگی روزمره بکند .ما
رویکرد بارتز را نقد خواهیم کرد و قبل از آنکه نمونهپژوهی خود را آغاز کنیم و روی رَوند
تبلیغات خودرو رنو متمرکز شویم ،نقدهای او را از نظر خواهیم گذراند .درخاتمه ،مباحثاتی را
مطرح خواهیم کرد که مفاهیم نشانهشناسانۀ بارتز از «آنچه که بدون گفتن قابل درک است» را
ارزشگذاری میکند؛ که در آنها یک رویکرد نشانهشناسانه به فرهنگ بصری به کار رفته تا ما را
برانگیزد که پرسشهای بنیادینی درباره انگاشتها و باورهایی که در گذشته آنها را مسلم فرض
کرده بودیم ،بپرسیم.
1
Semiotics
تا اینجا در این کتاب ،به چهار رویکرد متفاوت برای درک مفهوم یک متن بصری نگاه کردهایم.
این فصل پنجم هدف دارد تا اندکی متفاوتتر باشد .در اینجا پرسش ما فقط این نخواهد بود که معنی
تصویر چیست ،بلکه به این نکته خواهیم پرداخت که «چگونه» این مفهوم را بیان میکند .به عبارت
دیگر ،به کندوکاو در این موضوع خواهیم پرداخت که چکونه ارتباطات معنایی در این جهان
تصویری میسر میشوند .این جستار بیشتر شامل مطالعه دقیقتر بر رویکردهای نظری که تاکنون از
نظر گذراندهایم ،خواهد بود .اگرچه ،نیازی هم به پیشآگهی نیست .مباحث نظری همواره بسیار مفرح
هستند؛ به این دلیل که این امکان را به وجود میآورند که بتوانیم سؤالهای بزرگی مطرح کنیم که
پاسخ آنها در قلب مفهوم فرهنگ بصری نهفته است .بسیار دلپذیرتر خواهند شد وقتی آنها را با
نمونههای آشنا و برگرفته از زندگی روزمه انطباق دهیم .در این فصل از کتاب ،نظریه نشانهشناسی را
که با نمونههائی از پیامهای بازرگانی و فرهنگعامه پسند مصور شدهاند را پی خواهیم گرفت.
نشانهشناسی میتواند هراسانگیز باشد .بسیاری از مردم چنین میاندیشند که نشانهشناسی لزوماً
باید دشوار باشد چون اغلب متون نوشته شده درباره آن به طرزی غامض و پیچیده نگارش شدهاند.
در حقیقت ،نشانهشناسی اسلوب نشاندن چیزهایی است که از قبل آنها را میشناسیم .حداقل
چیزهایی که به شکل «دریافتی» میدانیم ،و در قالب کلمات هستند .با کندوکاو آنها به زبان آکادمیک،
فقط میتوانیم تالش کنیم آنچه را که در حیطه آنان در جریان است را ساختاربندی و قابل فهم کنیم.
در بنیادینترین سطح ،نشانهشناسی به ما کمک میکند تا درک کنیم که چگونه دیگران قادر هستند
مارکهای خاص اتومبیل ،عطر ،یا همبرگر را به ما بفروشند .و شاید در چالشبرانگیزترین سطح آن،
این فکر در ما انگیخته شود که در مفهوم «زندگی» تفکر و ژرفاندیشی کنیم .ولی در نهایت ما در
خودمان کامیاب میشویم.
اجازه دهید از ابتدا شروع کنیم .نشانهشناسی (گاهی به آن نشانشناسی 1هم میگویند) توسط
تحلیلگر و زبانشناس سوئیسی فردیناند دوسوسور 2پایهگذاری شد .سوسور میخواست بداند که
زبانها چگونه کار میکنند و هنگامیکه در 6درگذشت ،همچنان سرگرم کار روی نظریه خود
بود .کتاب تسلسل در زبانشناسی عمومی ،3پس از مرگاش در 6با کمک شاگردان او که
یادداشتهای کالمی او را گردآوری کرده بودند ،منتشر شد .سوسور نشان داد که زبان یک سیستم
نشانها و عالمتها است که به مردم این امکان را میدهد تا با یکدیگر ارتباط برقرار کنند .برای
کمک به توضیح این مطلب ،او از یک فرهنگ مفاهیم که مجموعهای از سه اصطالح که عبارتاند از
1
Semiology
2
Ferdinand de Saussure
3
Course in General Linguistics
نشانه ،1داللتکننده ،2و داللتشونده 3استفاده کرد .بخش مهمی از دغدغههای نشانهشناسی ،ارتباط
بین این سه عبارت است .بهطور خالصه ،داللتکننده چیزی است که به نمایندگی از چیز دیگری
قرار داده میشود؛ داللت شونده ،ایدهای از آن چیزی است که نمایندگی آن را میکند؛ و نشانه
وحدت بین این دو است که بهطور قراردادی با sیا Sنوشته میشوند .بیایید یک مثال را ببینیم :در
کشورهای انگلیسیزبان داللتکننده D-O-Gبرای اشاره نوع خاصی موجود چهارپای پشمالو که
بیتی سرد و مرطوبی هم دارد و با حرکت دُم خود قادر است یک میز قهوهخوری را تمیز کند .در این
مورد ،داللتکننده ترکیبی از آن سه حرف چاپ شده است .اگر در مورد آن فکر کنیم .درمییابیم که
یک داللتکننده از مجموعهای از فرمهای قابل تشخیص ،که با نظم قابل تشخیصی در کنار هم چیده
شدهاند ،تشکیل شده است .داللتشونده ایده و فکری است که بهعنوان حاصل خواندن داللت کنند
D-O-Gدر سر ما شکل گرفته .داللتشونده یک موجود چهارپای پشمالوی «حقیقی» نیست.
اینگونه است که من میتوانم فکر یک نفر دیگر را با شما در میان بگذارم بیآنکه الزم باشد به هنگام
مطالعه او در کنار شما باشد.
حال اگر در کشور دیگری باشیم اوضاع به گونهای دیگر خواهد بود .بهعنوان مثال ،در فرانسه از
داللتکننده C-H-I-E-Nبرای داللت بر دقیقاً همان موجود استفاده میکنند .در کشورهای
اسپانیایی زبان داللتکننده این موجود P-E-R-R-Oاستفاده میکنند .اگرچه در تمام آنها داللت
شده کماکان یکسان است .تا اینجا ما فقط در زبان نوشتاری دقیق شدهایم ،اما در مورد زبان گفتاری
هم این صدق میکند .در یک صفحه چاپی داللت کننده D-O-Gمجموعهای از فرمها است.
اگرچه ،اگر آن را با صدای بلند بگوییم ،فقط یک صدا خواهد بود .صدایی که هنگام تلفظ این حروف
تولید میکنیم (و حتی نیازی نیست که برای گفتن آن لزوماً بتوانیم آن را بخوانیم) یکسره متفاوت از
شکل حروف است ،اما همچنان داللت شده یکسان است .اجازه دهید این بحث را کمی به جلوتر
ببریم .ما قادریم ،برای اشاره به یک موجود آشنا ،یک لغت کامالً مندرآوردی برای خودمان بسازیم
(مثل همانی که کودکان گاهی انجام میدهند) .میتوانیم بگوییم P-H-N-O-Bو داللت شده
همچنان یکسان است .این ما را به یک نکتۀ بسیار مهم و دشوار در ورای نشانهشناسی میرساند :اگر
ما میتوانیم داللتکنندههای بسیار متفاوتی برای یک داللتشونده واحد را داشته باشیم ،و اگر به واقع
میتوانیم به یکی از همان داللتکنندههای قدیمی که به آن دلبستگی داریم را مادامی که بر آن توافق
داشته باشیم به کار ببندیم ،پس هیچ ارتباط غیرقابل اجتناب ،محونشدنی ،ذاتی ،خدادادی ،و ماهوی
1
sign
2
signifier
3
Signified
بین داللتکننده و داللت شده وجود ندارد .اگر این گونه بود ،نشانه (که اتحاد این دو است) نیز مطلق
میبودند.
غیرمطلق بودن نشانه نقطه کلیدی پشت دانش نشانهشناسی است .این غیرمطلق بودن به ما یادآور
میشود که هیچ چیز معنی غیرقابل اجتنابی نخواهد داشت و اگر این معنی ذاتی نباشد ،پس میبایست
فرهنگی باشد .به عبارت دیگر ،کلمات فقط آن مفهومی را بازتاب میدهند که ما بر سر آن توافق کرده
باشیم .پس ،ارتباط بین یک داللتکننده خاص و یک داللتشوند کامالً قراردادی است .بهعنوان مثال،
ما میبایست فرانسوی بلد باشیم تا بدانیم C-H-I-E-Nچه معنایی دارد .اگر بلد نباشیم ممکن
است فکر کنیم که به یک جاروبرقی جدید اشاره دارد .به همین ترتیب ،کاربست P-H-N-O-B
در یک زبان مندرآوردی که خودمان ابداع کردهایم ،فقط بر آن چیزی داللت میکند که ما بین
خودمان قرار گذاشتهایم و ما میتوانیم هر آن چیزی را که دوست داریم در فحوای آن تعیین کنیم .و
فقط به خاطر ارتباطی که بین کالم در نظر گرفته شده برای اشاره به یک فکر از چیزی که آن را به
نمایندگی آن تعیین کردهایم کاربرد دارد .نشانه غیرمطلق است .اگر چنین نبود (فکر کنید!) در همه دنیا
فقط یک زبان وجود میداشت.
لذت تئوری همان است که یکبار روی آن اشراف پیدا کردیم ،میتوانیم با مثالهای عملی نفریح
کنیم .و چنانچه هنوز در زمینه تئوری مشکل داریم ،چند مثال عملی معموالً آن را برطرف میکند.
تصور کنید که ما در بخش اجرایی یک کارخانه خودروسازی هستیم و میبایست برای خودرو
جدیدمان یک نام برگزینیم .نشانهشناسی به ما میگوید که باید مراقب باشیم ،چرا که همانطوری که
نشانه دلبخواه است ،چیزی که ممکن است در یک کشور نام بسیار خوبی قلمداد شود ،احتمال دارد
که در کشوی دیگر نامی بد باشد .این موضوع را بهعنوان مثال ،روی شورلت نوا 1در نظر بگیرید .در
زبان انگلیسی ،نُوا به معنی ستارهای درخشان و نوظهور است ـ از این رو اسم بسیار مطلوبی برای یک
خودرو جدید به شمار میآید .اگرچه ،در زبان اسپانیایی نوا به معنی «راه نمیرود» است .این نام
بسیار بدی برای یک خودرویی است که ما امیدوارمی میلیونها دستگاه از آن را به مردمان
3
اسپانیاییزبان در سرتاسر دنیا بفروشیم .یا مثالً کمپانی فورد 2یک خودور تولید کرد که نام آن را پینتو
گذاشت و در ابتدا به نظر میرسید که یک اسم بسیار خوب برای یک خودرو رویایی است .پینتو در
واقع یک نوع اسب است ،و با نام دیگر محصول این کارخانه موستانگ( 4که آن هم نوعی اسب
1
Chevrolet Nova
2
Ford
3
Pinto
4
Mustang
است) مناسبت خیلی بیشتر و بهتری هم پیدا میکرد .متأسفانه پینتو در زبان پرتغالی به معنی «آلت
مردانه» است .از آنجایی که زبان پرتغالی یکی از رایجترین زبانهای دنیاست ،فکر بسیار بدی خواهد
بود اگر چیزی که امیدواریم یکی از پرفروشترینها شود را با چنین نام مسخره و خندهآوری به بازار
عرضه کنیم .همه این گرفتاریها فقط به این دلیل است که نشانه «دلبخواه» است.
تا اینجا ما فقط به نشانهشناسی زبان نوشتاری و گفتاری توجه داشتهایم .این همان جایی است که
سوسور از آنجا آغاز کرده .اگرچه برای ما بسیار با اهمیت است ،در واقع کارهای اولیه سوسور در
مورد نشانهشناسی ـ و به ویژه لغتنامه نشانهای او ـ بذرهای یک حرکت عقالنی بزرگ در جستجوی
تحقیق و توضیح زندگی فرهنگی ورای لفظ لغوی صِرف آن را کاشت .پیآمد این جنبش ساختارگرا
گروهی از اندیشمندان فرانسوی بودند که نظریههای اولیه سوسور در باب تئوری زبانشناسی را پیش
بردند و آن را تا حوزههایی چون مردمشناسی پیش بردند و آن را تا حوزههایی چون مردمشناسی و
روانکاوی گسترش دادند .همه ساختارگرایان برای نوشتههای توصیفی مبسوط خود شهرت نیافتند.
اگرچه ،بسیاری از اندیشههای آنان بینهایت ارزشمند است و به همین دلیل میبایست در این فصل
توجه ویژهای به کارهای رولند بارتز 1داشته باشیم .کاری که بارتز برای ما انجام داده تعمیم دادن
نشانشناسی به تحلیلهای فرهنگ بصری و فرهنگ عامه است .افزون بر این ،او از نشانهشناسی نه
فقط برای پرده برداشتن از متن ،بلکه برای نشان دادن انگاشتهای عقیدتی یک جامعه که متن در آن
به وجود آمده نیز استفاده کرده .برای این کار ،او برای هر دو پیوندهای مفیدی که در فصل قبلی در
مورد آنها گفتگو کردیم ،ایدههایی همراه با گسترش آنها ارائه کرده است.
قبل از اینکه کار بارتز را در جزئیات بیازماییم ،اجازه دهید اول چند دقیقه وقت بگذاریم و در نظر
بیاوریم که چطور این جهانی که در آن زندگی میکنیم با نشانهشناسی عجین شده ـ حتی اگر رسماً
چنین چیزی را تشخیص نداده باشیم .بیایید با لباس شروع کنیم .گفتن اینکه کاکرد لباس فقط یک
استفاده صرفاً کاربردی است (ما را گرم ،خشک و پوشیده نگه میدارد) درک نکردن بسیاری از
کیفیتهایی است که لباس در فرهنگ معاصر به وجود آورده .لباسهای ما معانی بسیار بزرگی در
ارتباطات بصری دارند .هنگامیکه برای یک مصاحبه لباس میپوشیم ،یا یک قرار عاشقانه ،یا جشن
عروسی ،رفتن به سر کار یا حتی برای مالقتهای دوستانه ،ما «تصمیم» میگیریم .نحوه انتخاب لباس
ما ،نه فقط چیزی درباره آنچه که هستیم بیان میکند ،بلکه اینکه چگونه دوست داریم دیده شویم را
نیز نشان میدهد .ما آگاهانه لباس خود را برمیگزینیم تا «تأثیر مطلوب» را برای موقعیت خاصی
بگذاریم .اگر یک مرد برای مصاحبۀ استخدام کراوات بزند ،بهعنوان مثال ،دشوار خواهد بود که
1
Roland Barthes
بخواهیم خودمان و دیگران را متقاعد کنیم که کراوات فقط جنبه کاربردی ـ مثالً برای گرم کردن یا
حفظ ما از باران ـ داشته .کامالً برعکس ،کراوات بهطور محسوس یک بخش غیرکاربردی از پوشاک
ماست که تنها کاربرد و عملکرد آن در دنیای واقعی این است که همیشه خودش را به درون کاسه
سوپ بیاندازد .کراوات برای دالیل کاربردی پوشیده نمیشود .کاربست آن در عوض ،یک کاربست
کامالً نشانهشناسانه است .کراوات یک «داللتکننده» است برای واالیی و کمال .کراوات به مخاطب ما
میگوید که ما در خصوص این شغل بسیار جدی هستیم .کراوات نشان میدهد که ما قدر این
موقعیت را میدانیم و برای این اداره احترام قائلیم .کراوات نشان میدهد که ما فردی محترم و مستقل
هستیم که میداند چگونه در چهارچوب قوانین زندگی کند .اما همانطور که هر فردی میداند ،فقط
پوشیدن کراوات کافی نیست .بلکه میبایست کراوات «مناسب» را پوشید .آیا یک کراوات تیره رنگ
نشان وقار و سنگینی است و رنگ روشن حاکی از انرژی؟ در مورد یک نقش کارتوتی روی کراوات
چطور؟ آیا نشاندهنده این است که ما حس شوخطبعی داریم؟ یا یک طرح ورزشی نشاندهنده این
است که ما اهل ورزش هستیم؟ شاید نقش یک کلوب ،مدرسه یا کالج روی کراوات نشاندهنده این
باشد که ما ارتباطات مناسبی در زندگی داریم؟ یک نشان تجارتی (لوگو ،)1تاج ،یا ترکیبی خاص از
رنگها هر یک بهعنوان یک کد نشانهشناسی عمل کنند .اما همچون همه داللتکنندهها مستلزم این
هستند که توسط شخص دیگری رمزگشایی شوند تا ارتباطی که ما به دنبال آن هستیم محقق شود.
پس مجدداً اگر برای مصاحبه شغلی در یک شرکت نرمافزاری یا فناوری اطالعات قرار داریم ،شاید
به همان اندازه اهمیت داشته باشد که اصالً کراوات نپوشیم.
البته ،کراوات فقط یک مثال از بین چیزهایی که میپوشیم در کارکرد نشانهشناسی در مناسبات
شغلی است .همهچیز از تیشرت گرفته تا پالتوی شتریرنگ همگی بیانیهای از میزان متغیر موشکافی
و ظرافت ما را بیان میکنند .مجله مد امریکایی به نام فصلنامه آقایان 2این مطلب را در ستونی به نام
«نشانهشناسی پوشاک» بهطور مرتب مورد گفتگو قرار میدهد .نیازی به گفتن نیست که پوشاک آقایان
تنها یک نمونه مثالی در اینجاست .سخن بیمعنایی خواهد بود اگر بگوییم که نشانهشناسی در انتخاب
لباس خانمها کاربردی ندارد .اما پوشاک آقایان نمونه خوبی برای مثال زدن است .به دلیل اینکه
همسانی و تشابه عظیم پوشاک آقایان (همه آن کت شلوارهای خاکستری!) به این معنی است که
تغییرات کوچک مالحظات نشانهشناسانه بزرگی را پدید میآورند .کراوات ،به ویژه ،اهمیت مفهومی
را تا قدرتمندترین محدوده نشانهشناسی باال میبرد.
1
logo
2
Gentlemen's Quarterly
در یک جهان تصویری ،امکانات برای یک ارتباط غیرکالمی بیشمار است .ما میدانیم که چه
ارتباطاطی از طریق اشاره با سر یا دست دادن برقرار میشود ،اما اگر عرف و قاعده برعکس باشد
چه؟ اشاره با سر به معنی نه و دست دادن به معنی بله؟ در امریکای شمالی نشان دادن یک انگشت
بسیار حرکت زشت و قبیحی است؛ در بریتانیا دو انگشت این مفهوم را میرساند .در نمایشنامه
شکسپیر ،گاز گرفتن انگشت شست کافیست تا منجر به خونریزی بین طایفههای مونتاگیو 1و
3
کاپیولت 2شود .اما امروزه حتی قادر نیست که یک بلوای ساده به پا کند .در نقاشی لئوناردو داوینچی
از سنت جان تعمیددهنده ،4میبینیم که شخصی با استانداردهای امروزی انگشت خود را به نشانه
توهین بیرون آورده ،اما میتوانیم یقین داشته باشیم که یک چنین مفهومی هرگز قصد ظاهر شدن در
یک نقاشی مذهبی ایتالیای اوج رنسانس را نداشته.
یک لوگو را در نظر بگیرید که توسط یک تولیدکننده خودروهای فاخر و بلندآوازه عرضه شده.
همه ما نشان پرّهمانند معروف جلوی یک ب.ام.و را بالفاصله تشخیص میدهیم .بنابه دالیلی از این
نشان در ذهن ما میتراود پرهزینگی و کیفیت عالی است .اما اگر دقیقاً یک لوگوی مشابه آن مدتها
مورد استفاده یکی از تولیدکنندگان خودروهای به مراتب ارزانقیمتتر باشد چه؟ میتوانیم مثالهای
خود را در نظر بیاوریم تا نشان دهیم که نشانه کامالً قراردادی و دلبخواه است .در ذات لوگوی
ب.ام.و و هیچ چیزی وجود ندارد که حاکی از ممتاز بودن باشد و فقط به واسطه میثاقی که برای آن
تعریف شده چنین مضمونی را دربرگرفته .در عین حال ،مرسدسبنز 5نیز با آن ستاره سهپر که جلوی
رادیاتور و روی چرخها قرار گرفته بالدرنگ قابل تشخیص است که روی فرمان و هر جای دیگری
که سازندگان آن میخواستهاند کیفیت بسیار فاخر آن را یادآوری کنند ،موجود است .اما اگر فقط یک
خط با قلم روی لوگوی مرسدس بنز اضافه کنیم (تصویر )تبدیل میشود به نشان کمپین خلع
سالحهای اتمی (تصویر )یک سازمان افراطگرا که در پایگاههای هوایی تجمع میکردند و شعار
میدادند بمبها را قدغن کنید .اگر تنها یک خط صاف بر روی داللتکننده میتواند داللتشونده را
تا این درجه دگرگون کند ،پس میتوانیم با اطمینان بیشتری از آن بهعنوان یک شاهد برای اثبات
اختیاری بودن نشان استفاده کنیم .میتوانیم مثالهای بیشتری نیز پیدا کنیم :آیا این نشانه نیست که
1
Montagues
2
Capulets
3
Leonardo da Vinci
4
St John the Baptist
5
Mercedes-Benz
توسط هنرمندی که او را پیشتر با نام پرینس 1میشناختیم اختیار کرده بود نیست؟ یا فقط جیمی
آرموند کوچولو ،2یا رنگ قرمز در چراغهای راهنمایی که به معنی حرکت است؟
از آنجایی که نشانه قراردادی است ،همیشه مطابق رابطه بین داللتکننده و داللتشونده میتواند
در طول زمان تغییر کند .یک مثال خوب دیگر در این مورد برج ایفل 3است .امروزه برج ایفل
نشانهای برای کل پاریس شده و با حالت ضمنی ،کافههای کنار پیادهروها ،موسیقی آکوردئون
موسیقی ،طراحان درجه اول مد ،هنرمندان ،کتاب فروشیهای سیار کنار رودخانه ،و غیره را تداعی
میکند .برای بسیاری از کسان ،سفر به پاریس بدون دیدن برج ایفل تقریباً اصالً سفر به پاریس
محسوب نمیشود .اما هنگامیکه این برج در 6ساخته شد ،همگان آن را بهعنوان یک منظره
زشت و بدنما نکوهش میکردند :یک سازۀ آهنی زشت و زمخت که خط افق زیبای شهر را خراب
کرده .امروزه حتی نمیتوان پاریس را بدون آن تصور کرد .یک برج چهارپایه آهنی ذاتاً نمیتواند یک
کشور باستانی همچون فرانسه را نمایندگی کند .اگرچه ،پنج سال بعد از آن که برج ایفل در پاریس
ساخته شد ،یک ساختمان شبیه به آن در سواحل توریستی بلکپول 4در انگلستان ساخته شد .اگرچه
این سازه تقریباً نصف اندازه ایفل است ،برج بلک پول کامالً آگاهانه از روی اسالف پاریسی آن
ساخته شده .اگرچه امروزه بار مفهومی کامالً متفاوتی دارد .بلکپول به شدت مورد عالقه خانوادههای
طبقه کارگر و مکانی توریستی برای آنان است که از مناطق صنعتی شمال انگلستان به آنجا میآیند .اما
بلکپول هرگز در صدد نبود که جایگاه کالنشهری و عالیمرتبۀ پاریس را بگیرد .تصویر سایهنمای آن
به سختی از برج ایفل قابل تشخیص است .اما مفهومی را که القا میکنند کمتر متفاوت است .بنابراین،
یک داللتکننده در نفس خود یک محمل خالی است که یک مفهوم فرهنگی در آن القا شده .نشان
مفهومی (کمکم در خطر بیش از حد گفتن واقع میشویم) قراردادی دارد.
این گفتگو در مورد پاریس ما را به راحتی به رولند بارتز بازمیگرداند .بارتز ( )6-1یک
نویسنده و منتقد فرانسوی بود که علیرغم پیشینهاش در نقد ادبی ،این نظریه را مطرح کرد که هر
چیزی این قابلیت را دارد که همچون متن با آن برخورد شود و در چهارچوب نشانهشناسی
رمزگشایی شود .اثر کالسیک او اسطورهها ( )6حقشناسانه بر پایه نظرات سوسور نگارش شده و
فرهنگ عامه را با تحلیلهای نشانهشناسی باز کرده .از همان بدو نگارش ،این کتاب یکی از
ضروریترین (و بحثبرانگیزترین) منابع مطالعاتی گردید .در اینجا ،بارتز سعی در رمزگشایی متون
1
Prince
2
Little Jimmy Osmond
3
Eiffel Tower
4
Blackpool
فرهنگی دارد و به تبع آن ،مسابقات کشتی حرفهای ،آگهیهای آبکی ،مدل مو ،و جلد مجالت را نیز
در بر گرفته .هدف او این نبود که ادعاهای فرهنگ اعالء 1را به فرهنگ عامه نسبت دهد ،بلکه
پدیدههای آشکار و یکنواخت از زندگی روزمره را برگزیده و آنها را به نحوی شکافته تا ما را از
آنچه که در بطن خود دارند ،آگاه کند.
هسته بنیادین تحلیلهای بارتز چیزهای خالصه و مختصری هستند که هر یک میتوانند نشانهای
باشند .این تنها به سخن کالمی یا به مباحث نوشتاری محدود نمیشود بلکه شامل عکاسی ،سینما،
گزارشگری ،نمایشها ،تبلیغات ،و نظایر آن هم میشود .صرفاً به همین دلیل که هر عنصری میتواند
بهطور ترجیحی و توافقی به مفهوم خاصی مرتبط باشد .در حقیقت تصاویر بیش از نوشتار قدرت
نفوذ دارند .آنان مفهوم را در «یک ضربه» به شخص وارد میکنند .ولی با این وجود روابط
نشانهشناسی میتواند از واژگان و قواعد بصری نیز فراتر روند .حتی اشیا نیز قادرند بهطور
نشانهشناسانه با تماشاگر ارتباط برقرار کنند ،البته اگر مفهومی داشته باشد .بنیان همه اینها این مفهوم
پایهای نشانهشناسی است که هیچ چیزی در ذات خود مفهومی ندارد اما جوامع و فرهنگها مفهومی
را در آن به عاریت میگذارند .به این طریق ،هر شی در دنیا میتواند از یک ماهیت بسته و خاموش به
سطح بیانی که جامعه برای آن انتخاب کرده برسد.
تحلیلهای بارتز بر مبنای نشانهشناسی سوسور و مطالعات سیستم نشانهها به مثابه «عالمتی برای
چیز دیگر» بنا شده است .او با تأکید مجدد بر این نکته شروع میکند که نشانهشناسی وابسته به ارتباط
بین داللتکننده و داللتشونده است و از مثال یک دسته گل سرخ کمک میگیرد ،که مثالً شخصی
برای داللت کردن بر عشق خود از آن استفاده میکند .گلهای سرخ (داللتکننده) و عشق
(داللتشده) قبالً هم وجود داشتهاند ،بیآنکه به یکدیگر وابسته بوده باشند .اما اکنون گلهای سرخ
نمادی از معشوق شدهاند؛ داللتکننده و داللت شده هر دو با هم یکی شدهاند و اینک تداعیگر نشانه
هستند .اما اگرچه ،مبنای کار بارتز سوسور بوده است ،بیا این حال او توانسته نشانهشناسی را از
الگوهای سوسور فراتر ببرد .او این کار را از دو طریق انجام داده .قبالً راه اول را دیدهایم :او
نشانهشناسی را از محدوده مورد توجه سوسور از زبان نوستاری و دیداری بسط داده و به تحلیل
فرهنگ بصری و فرهنگ عامه کشاند؛ و به ما امکان میدهد که با آنها نیز همچون کلمات و تصاویر
رفتار کنیم .در طریق دوم ـ که نقطهای کلیدی است ـ او نشانهشناسی را یک مرحله جلوتر برد و به
سطح مطالعه آنچه که او آن را اسطوره مینامد ،رساند.
1
high culture
6
البته هنگامی که بارتز از اسطوره سخن میگوید ،قطعاً منظور او همان پندار نادرست نیست
(همانطوری که ما اغلب در محاوره به کار میبریم) .برعکس ،او از اسطوره بهعنوان رده دوم سیستم
نشانهشناسی یاد میکند .سیستمی که نشانهشناسی سوسور توانسته بود فقط یک رده آن را معین کند.
ارزش دارد که لحظهای وقت بگذاریم و این را توضیح دهیم .در زیرمجموعه سیستم زبانی سوسور،
داللتکننده و داللتشونده با هم ترکیب میشوند تا نشانه را به وجود بیآورند (که اکنون آن را به
خوبی میدانیم) .این بنیادینترین و پایهایترین واحد نظام نشانهشناسی را در اختیار ما میگذارد.
اگرچه ،بارتز نشان میدهد که این پایان ماجرا نیست« :نشانه» که خود توسط دو بخش اول
(داللتکننده و داللتشونده) به وجود آمده ،میتواند از این هم جلوتر رفته و خود داللتکننده چیز
دیگری باشد .در همینجاست که نشانهشناسی وارد رده دوم میشود .بگذارید به مثال آشنای خود
برگردیم .نشانهشناسی سوسور نشان میدهد که چگونه داللتکننده گفتاری یا نوشتاری godمیتواند
برای اشاره به سگ به کار برده شود .حال اگر بخواهیم میتوانیم این نشانه را جلوتر ببریم تا به چیزی
بیشتر داللت کند ،مثل وفاداری.
آنچه که واپسین کلمه یا نشانه در سیستم زبانی بود (سطح اول) ،اکنون نخستین کلمه یا
داللتکننده در سیستم اسطورهای است (سطح دوم) .وفاداری یک داللتشونده تخیلی و اسطورهای
است و «نشانۀ اسطورهای» آن ،وحدت این دو است.
پس یک اسطوره ،طبق گفته بارتز ،چکیدهای از نشانه است .میتوان آن را یک فرازبان 1یا زبانی
متشکل از مولفههای لسانی دانست .یکی از مثالهای موردعالقه بارتز در کتاب اسطورهها ،جلد مجله
پاریس مَچ 2بود که در آن یک سرباز سیاهپوست در حال دادنِ سالم نظامی به پرچم فرانسه است.
بارتز میگوید که این تصویر بر نظام استعماری فرانسه و قدرت امپراتوری تأکید دارد .اما خود جلد
مجله تلفیقی از چند نشان اصلی است (پرچم ،سربازها ،متن ،عکس ،و غیره) پس ما با یک نشانه
مواجه هستیم که متشکل از طیف گوناگونی از اجزاء است .این یک اسطوره است :یک نشانه بیانی
تمام و کمال .به این طریق ،کل یک کتاب میتواند داللتکننده یک مفهوم باشد.
بارتز در ادامه که برخی از ویژگیهای اسطوره را توضیح میدهد .رابطۀ بین فرم یک اسطوره
(سرباز سیاهپوستی که سالم نظامی میدهد) و مفهوم آن (قدرت امپراتوری فرانسه) نابرابر است و بین
این دو بخش «فرم» ضعیفتر است .بهعنوان مثال ،مفهوم قدرت امپراتوری میتواند توسط
داللتکنندههای مختلفی بیان شود .بارتز ادعا میکند که میتوان هزاران تصویر پیدا کرد که همگی
قادرند این کار را انجام دهند .به هر حال ،با توجه به این حقیقت که ارتباط بین این دو هرگز بهطور
1
metalanguage
2
Paris Match
1
دائمی تثبیت شدنی نیست ،همین امتیاز بسیار مفیدی برای کسانی است که در کار درست کردن
اسطوره هستند .راه دومی هم وجود دارد که در آن فرم توسط ارتباطش با مفهوم ضعیف شده .در
جلد مجله ،سرباز سیاهپوست فقط یک «فرم» برای ارتباط برقرار کردن با ایده است .پس ،یک فرد
(بطور فرضی یک انسان کامالً واقعی) پیشینۀاش به یغما رفته تا نشانهای شود برای چیزی دیگر :او
فردیت و هویت خود را از دست داده .بهطور قطع جسم او در تصویر باقی خواهد ماند؛ او از صفحه
زدوده نشده است ،اما نیمی از وجود او از تصویر قطع شده به این دلیل که از پیشینۀ خود محروم
شده است .به عبارت دیگر ،ما فراموش کردیم که او کیست چراکه دغدغۀ اسطوره بیشتر آن چیزیست
که او نمایندگی آن را میکند.
این کاربرد عامدانه استفاده از چیزی برای نمایندگی کردن چیز دیگر ما را به یکی دیگر از
جلوههای اسطوره بارتزی میرساند که خیلی بیشتر به نیت وابسته است تا به خود فرم .ارتباط بین
داللتکنندۀ اسطورهای و داللتشونده برغم پیشینۀ خود ،به هیچوجه قراردادی و «دلبخواه» نیست.
همواره در بخشی برانگیخته است .در واقع ،هیچ اسطورهای بدون یک فرم برانگیخته وجود ندارد .این
کمک میکند که ارزش سیستم را برای یک تولیدکنندۀ اسطوره مثالً یک روزنامهنگار که ابتدا با یک
ایده شروع میکند و برای آن به دنبال فرم میگردد ،توضیح داد .البته او خواهد گفت که همواره
هالهای از موجودیت بالقوه حول مفهوم نهائی موج میزند و این به اهمیت تأویل در قرائت اسطوره
ختم میشود.
استفاده بارتز در اینجا از اصطالح اسطوره تا حد بسیار زیادی به درک این مورد کمک میکند.
برای یک مردمشناس ،یک اسطوره صندوقچۀ ارزشها است .در اسطوره است که جوامع ،چه جوامع
کهن و چه جوامع مدرن ،آرزوهایشان را رمزگشائی میکنند :رویاهایشان ،نیازهایشان هراسهایشان ،و
ارزشهای فرهنگیشان را حتی اگر آشکارا فرم چیزهای دیگر را برگزینند مثل داستانهائی درباره
اژدها ،قهرمانان یا بالهائی که با موم ساخته شدهاند .برای یک نشانهشناس ،نشانه دقیقاً یک چنین
جایگاهی را دارد .به یاد دارید که این عالمت چیزی دیگر است .چیزی که بارتز در نشانهشناسی خود
به دنبال آن است (دستکم در مرحله اول) این است که «نشانهها» را از «چیز دیگر» مجزا کند.
این ایده که چیزی به نمایندگی از چیز دیگر نمود پیدا کند ،ایده جدیدی نیست .هنرمندان اوایل
رُنسانس هنگامیکه اسلوبهای نمادگرایانه را در نقاشیهای مذهبی خود پیاده میکردند از آن مطلع
بودهاند .روش کار آنان در سدههای بعدی در کتابهای حاوی نشانها 1بصورت رسمی گردآوری و
معرفی شده (همانطور که در فصل نخست کتاب دیدیم) هرمال ملویل 2در کتاب موبیدیک 1آن را به
1
emblem books
2
Herman Melville
خوبی (به شیوهای متفاوت) درک کرده .در کتاب او که بیش از شصتوپنج سال قبل از سوسور نوشته
شده ،کاپیتان آهاب 2یک سکه طال را با میخ به دکل اصلی کشتی میکوبد تا انگیزهای باشد برای
مالحان در یافتن و کشتن نهنگ سفید بزرگ .یک روز هنگامیکه آهاب از برابر سکه میگذشت
مجذوب فیگورهای حکاکی شده روی سکه میشود ،برای اولین بار شروع میکند به تاویل مفاهیم
پنهان در البهالی عناصر آن :و قطعاً در هر چیزی مفهومی نهفته است ،و اندک ارزشی در همه چیز
هست و زمین گِرد نیز همچنین ولی یک رمز خالی که منتظر مفهومی است که در آن گنجانده شود...
این دقیقاً همان چیزی است که نشانهشناسی به ما میگوید.
یک نکته در فرایند رمزگشائی نشانهشناسی وجود دارد :به هر حال در یک رمز ،فرم و محتوا
بهطور آشکارا با هم متفاوتند .حروف ،کلمات ،یا اعداد انتخابی آشکارا نشان از چیزی دیگر هستند.
البته ،وجه دشوار یک رمز این است که توسط همهکس ،نه فقط توسط ارسالکننده ،بلکه توسط
دریافتکننده قابل تأویل نیست .در واقع ،رموز نشانهشناسی معموالً توسط تمامی گروههائی که
بواسطه یک عرف هنری ،قاعدۀ ادبی ،یا یک میثاق فرهنگی تعلیم دیده باشند قابل درک و قرائت
است و هرآنچه که توسط داللتکنندههای خاصی داللت شده باشد را درمییابند .نوجوانان
مدتهاست که این را درک کردهاند ،که مصداق اولیه آن توسط برنامه طنز تلویزونی امریکائی موسوم
به سابرنیا جادوگر نوجوان 3و جلوههای چشمگیر آن نهادینه شد .در اینجا ،سابرنیا عمههای خود را
بصورت نوجوان درآورد و آنان او را در یک رقص و آواز شبانه در بوستون همراهی کردند بیآنکه از
مقبولیت آنها در جمع دوستان نوجوان کاسته شود .متاسفانه ،عمههای سابرینا در حالیکه ظاهری
شبیه به نوجوانان به خود گرفتهاند ،والی کمتر از میثاقهای نشانهشناسی نوجوانان معاصر بهره بردهاند.
در بوستون زمستان است و یکی از عمهها از سرما شکایت میکند و یکی از دوستان مدرسهای
سابرنیا ،گوردی ،4شال گردن خود را به او داد .سابرینا تحتتاثیر واقع شد:
سابرینا :میتوانم یک دقیقه با شما صحبت کنم؟ شما چه فکری میکنید؟ شال گردن گوردی را
گرفتهاید!
عمه :خب چیه مگه؟ بعداً پس میدم بهش!
سابرنیا :نه! این به این معنی است که او از شما خوشش آمده و قبول آن از طرف شما ،به این
معنی است که شما هم از او خوشتان آمده .این یک رسم بین نوجوانان است!
1
Moby Dick
2
Captain Ahab
3
Sabrina the Teenage Witch
4
Gordy
عمه :این فقط یک شال گردن است.
سابرنیا :شما خیلی صاف و سادهاید!
سابرنیا و دوستان نوجوانش میدانند که با قرض دادن یک شال گردن ،شخص بهطور نشانهشناسانه
نسبت به شخص مقابل ابراز جذابیت میکند .با قبول کردن شال گردن ،گیرنده آن چنین ارتباط برقرار
میکند که جذابیت ابراز شده بهطور متقابل و دوسویه باز ابراز میشود .وقتی سابرنیای وحشتزده به
عمهاش میگوید :این یک عُرف نوجوانانه است! با تعجب معصومانه عمه مواجه میشود که این فقط
یک شال گردن است! این دقیقاً به همان اندازه سادهلوحانه است که به یک وطنپرست بگوئیم نوارها
و ستارهها فقط یک پرچم است .در فرهنگ نوجوانی سابرنیا ،شال گردن یک داللتکننده است و
جاذبه حاصل از آن یک داللتشونده و فقط هنگامیکه از نظر فرهنگی توان ربط این دو را داشته
باشید ،این امکان وجود خواهد داشت که نشانه و تعامل کامل آن در دنیای نشانهشناسی نوجوانان را
درک کنید .عمۀ بدشانس این توان را نداشت و سبب خجالتزدگی خود شد.
البته منظور من از آوردن این مثال این نیست که برنامه سابرنیا نوجوان جادوگر را هم به منابع
تحقیقی در کنار آثار بارتز و سوسور اضافه کنیم .همچنین این نظر را هم ندارم که سابرنیا و دوستانش
(یا حتی فیلمنامهنویسهای او) آگاهانه در پیادهروهای سرد بوستون در باب نظریه نشانهشناسی
صحبت میکردهاند .من فقط میخواهم این نکته را مشخص میکنم اگرچه نشانهشناسی مبحثی است
که بسیاری از مردم فکر میکنند به طرز دستنیافتنی دشوار است ،اما در حقیقت درک آن بسیار هم
ساده است و با کمک مثالهای مناسب درمییابیم که همه ما پیوسته در گفتگوهای روزمره خود در
مقام یک نشانهشناس رفتار میکنیم حتی اگر از اصطالحات مربوط به آن را هیچوقت استفاده نکنیم.
نکته مهم دیگری وجود دارد که سه مثالی که در مورد آنها گفتگو کردیم را از هم مجزا میکند.
هنرمندان اوایل رنسانس فقط با استفاده از نمادهای قابل تشخیص در نقاشیهایشان کارشان را پیش
میبردند .تا آنجا که ما میدانیم ،آنها اصالً درگیر نظریههای نشانهشناسی نبودهاند .سابرنیا کمی جلوتر
از آنان رفته و رابطه بین داللتکنندههای خاص و داللت شوندههای خاص را توضیح میدهد .اگرچه،
ملویل ما را به عمق مفهوم خودِ داللتگری میبرد .اما در نهایت این گفتگو باز ما را به رولند بارتز
باز میگرداند.
تا اینجا ،نظریات بارتز چندان بحثآفرین و جدلآمیز نبودهاند .او ـ و همچنین خود ما ـ
نشانهشناسی را در آثار هنری روزمره مشاهده کرده .نوشتههای بارتز در بطن خود به هیچوجه منابع
مطالعاتی ساده و سطحی نیستند ،اما اظهارات او درباره «اسطوره» مؤلفههای مهمی را به منظور داللت
کردن بر حس بوجود آوردهاند .درست همانطور که صداها را از نت درمییابیم و عناصر را از اتم.
میتوانیم ببینیم چطور جلد مجله در واقع یک «جفتکاری» نشانهها است ،ولی خود بر خویش داللت
میکند .وقتی بارتز میگوید که یک روزنامهنگار یا هر تولیدکننده اسطورهساز دیگری پیوسته یک فرم
پیدا میکند تا مفهومی که از قبل وجود داشته را بازآفرینی کند ،منظور او را درک میکنیم .بهعنوان
مثال ،یک گزارشگر که در زمینه خشکسالی گزارش تهیه میکند ،تعمداً به دنبال تصاویری میگردد که
با «رنج کشیدن» در پیوند باشد .خود ما هم احتماالً یک چنین کارهائی انجام میدهیم :اگر در
تعطیالت باشیم ،تحتتاثیر جلوههای زیبا و تاریخی آن شهر قرار میگیریم ،احتماالً به دنبال
فرصتهای عکسبرداری هم خواهیم گشت که بتوانیم این تاثیرات را به دیگران انتقال دهیم؛ همان
تاثیری که قبالً در خود ما شکل گرفته .مثالً شاید آنجا یک سوپرمارکت خیلی مدرن نیز در نزدیکی ما
باشد ولی ما از آن عکسبرداری نمیکنیم ،به دلیل اینکه با آنچه که ما در نظر داریم تا با عکسها بیان
کنیم ،سازگار نیست .پس ایدۀ بارتز در مورد داللتکنندههای فقر نیز قابل درک است.
نه تنها روشهای بیشماری برای داللت (گفتن) جاذبه جنسی وجود دارد ،اما این نیز حقیقت دارد
که یک مدل که به مقدار کمی لباس به تن دارد و فقط به یک فرم برای ربط دادن یک ایده تبدیل
شده ،به تدریج تاریخ زندگیِ واقعی خود و فردیت خود را از دست میدهد .تا زمانی که یک مفهوم
به یک داللتکننده تزریق نشده باشد ،آن داللتکننده خالی خواهد بود .اما پس از آن ،نیروی مفهوم،
هویت ذاتی آن داللتکننده را متأثر میکند .کارشناسان تبلیغ ،پیآمد این نکته را به خوبی درک
میکنند .اگر مدلی را انتخاب کنید که مخاطبین قبالً با او آشنائی دارند ،توان بالقوۀ مفهوم بیشتر
متمرکز خواهد شد .اما در عین حال ،محدودتر نیز میشود.
همینطورکه نوشتههای بارتز در باب اسطورهشناسی را مطالعه میکنیم ،رفتهرفته آشکار میشود که
به باور او این اسطورهسازی چیز خیلی بدی است .گرچه ،آیا الزم است بهطور خودکار با او موافقت
کنیم؟ فرد انگلیز 1بر این نکته انگشت میگذارد که تعادل نابرابر بین فرم و مفهوم لزوماً همیشه هم
چیز بدی نیست .این حقیقت دارد که یک مدل گمنام روی جلد مجله (سرباز سیاهپوست) یا در یک
تبلیغ شلوار جین( ،که هر کسی میتواند باشد) در فرایند این مفهومرسانی از پیشینه و هویت تاریخی
خود بینصب میشوند .اما انگلیز اشاره میکند که این میتواند منافع آشکاری در کار بستهای
ساختاری داشته باشد .یک کودک نحیف و نزار گریان با مگسهائی در اطراف چشمان درشتاش
میتواند به مدد نشانهشناسی به مثابه نمادی از قحطی بصورت عام باشد و نه بهعنوان یک مورد
مشخص از یک کودک تنها و تک افتاده .به همین طریق است که سازمانهای خیریه و نیکوکاری
حمایتهای مردمی را به سوی خود جلب میکنند .به همین شکل ،عکاسانی که از توفان گرد و غبار
1
Fred Inglis
امریکا در دهه 61عکاسی میکردند ،بهطور مؤثری از موقعیتهای خاص و در شرایط خاص
1
تصاویری تهیه میکردند تا بتوانند وضعیت عمومی را بهتر روایت کنند .پرتره معروف دوروتی لنگ
از یک مادرِ در حال کوچ ،بهعنوان مثال ،به دنبال سخن گفتن از این زن خاص نیست (که نام او هم
مشخص نیست) بلکه سخن او کلیت «مادر بودن در فقر» است .بخشی از کمکهائی که روانۀ نواحی
فقیرنشین غرب شدند حاصل کار تصاویری از این دست بود.
شاید وقت آن رسیده باشد که اکنون نگاهی تضادانهتر به آثار بارتز داشته باشیم .هر چقدر به هسته
مرکزی آنها نزدیکتر میشویم این کار اهمیت بیشتری پیدا میکند که هسته مرکزی مباحثات نظری
«اسطورهها» را بشکافیم .بهطور خالصه ،استدالل بارتز بر کارکرد اسطوره در بازنمائی تاریخ به مثابه
طبیعت پافشاری کرده .این مباحثات تناقضی با مطالعه آثار برجر نخواهند داشت ،اما از این جهت
ارزشمند هستند که قادراند برخی جزئیات در نحوه مشاهدات نشانهشناسی بارتز ،که نقش کلیدی در
رویکردهای ایدئولوژیکی ایفا میکنند را توضیح دهند .همچون برجر ،بارتز نیز بر این باور است که
جامعه معاصر بیشتر محصول نیروهای تاریخی است تا نیروهای طبیعی .بنابراین وضعیت موجود نه
طبیعی است و نه اجتنابناپذیر .بهسادگی میتوانست متفاوت باشد ،و هماکنون نیز بالقوه مستعد تغییر
است .پس ،احساسی که «اسطورهها» را متمایز میکند ،متأثر از یکی از همان رنجشهای کهنه
برخاسته از سردرگمی بین طبیعت و تاریخ در فرهنگ معاصر است .بخش عمدهای از کتاب
«اسطورهها» متشکل از نمونهپژوهیهای خالصهواری درباره اسطوره است که دامنه آنها از کُشتی
حرفهای تا پودر رختشوئی ،مدل اصالح مو ،و آخرین مدل سیتروئن را شامل میشود .اگرچه ،هم در
بخش مقدمه و هم در واپسین مقالۀ آن با نام اسطورۀ امروز 2بارتز پایههای نظری ،روششناسی ،و
ایدئولوژیک خود را افشا میکند .به ادعای او ،جامعه ما همچنان یک جامعه بورژوا با حکومتها و
گردانندگان ،ساختار ،و ایدئولوژیهای خاص است .منظور او از ایدئولوژی مجموعه نظراتی که
درباره آنچه که جامعه هست و باید باشد ابراز شده و منظور او از بورژوازی ،جامعهای است که تحت
سلطه صاحبان آن در رویاروئی با کارگران شکل گرفته .همانطوری که فرهنگ تمایل دارد تا
گرایشات طبقه حاکم را بازتاب دهد ،پس اسطوره نیز تمایالت ایدئولوژیکی طبقه بورژوا را نمایندگی
میکند .اگرچه اسطوره ظریف و پیچیده است ،اما دروغ نمیگوید بلکه تحریف میکند .اسطوره
داستانی است که همزمان هم حقیقی است و هم غیرواقعی .چیزی را انکار ،توجیه ،یا توضیح
نمیدهد .فقط آنها را به مثابه حقیقت نگاه میکند .اسطوره در برگیرنده همان چیزیست که احتماالً
آن را «معصومیت کاذب» مینامیم که خوی ستیزهجوئی و بحث و جدل را اجتنابناپذیر جلوه
1
Dorothea Lange
2
Myth Today
میگوید ،اما معنی سخن او چیست؟ یا نظیر آنچه که در شام آخر ،قبل از اینکه مسیح را دستگیر و
اعدام کنند ،ماتیو روایت میکند که مسیح همه را دعا کرد و نان را برداشت و به سمت مریدان تعارف
کرد و گفت« :بردارید ،بخورید ،این بدن من است» و سپس به آنان شراب تعارف کرد و گفت «همه
بنوشید که این خون من است» .مجدداً همه میدانیم که او چه میگوید ،اما اختالفنظر بر سر اینکه او
دقیقاً چه منظوری داشت آنقدر باال گرفت که منجر به کشته شدن بسیاری از مردم شد.
هرمنوتیک محدود به مطالعات مذهبی نیست و ـ درست مثل نشانهشناسی ـ توسط کسانی بکار
برده میشود که اغلب حتی از این اصطالح آگاهی هم ندارند .بهعنوان مثال ،در 66در اریک
کانتونا( 1تصویر )1بازیکن فوتبال تیم منچستر یونایتد 2و تیم ملی فرانسه که موفق شد در برابر
حکم زندان که به خاطر توهین به یکی از تماشاگران گرفته بود ،اعتراض کند .بعد از آن ،با حالتی
معماگونه به رسانههای جهان گفت :وقتی مرغان دریائی به دنبال کشتی ماهیگیری میروند ،به این
دلیل است که فکر میکنند که آنها قرار است ساردینها را به دریا بریزند ...هیچکس در مورد حرفی
که او زد اعتراض و بگومگوئی نکرد (کلمه به کلمه سخن او در آن زمان ضبط شد) ولی اصالً منظور
او چه بود؟ آیا این یک ارجاع متلکآمیز به رسانهها بود؟ یا اینکه به این معنی بوده که کانتونا یک
ورزشکار صاف و ساده نیست بلکه یک فیلسوف و دانا است که ما برای درک او بیش از حد نابخرد
هستیم؟ یا اینکه به معنی ...است؟ رسانهها هفتهها در مورد آن گمانهزنی میکردند .با وجود اینکه
«هرمنوتیک» واژهای نیست که در روزنامههای صبح بریتانیا ظاهر شود ،اما آنچه که آنان درگیر آن
شده بودند دقیقاً همین هرمنوتیک بود.
فرقی نمیکند که ما خبرنگار روزنامه صبح باشیم یا پژوهشگر متون مذهبی ،هرمنوتیک معمائی
بغرنج سرشار از گنگی و دوپهلوئی است .اینگونه است که یک متن میتواند چندین معنی را همزمان
بازتاب دهد ـ و علت اینکه کامپیوترها هرگز قادر به درک شوخی نیستند؛ چون چنین چیزی بنام
کامپیوتر هرمنوتیکی وجود ندارد .این دوپهلوئی و ابهام همچنین نشان میدهد که چگونه تفسیرهای
هرمنوتیک پیشنگرانه و تا حدی الزم هستند .همانطور که نظریهپرداز اجتماعی آنتونی گیدنز 3گفته:
درک ناقص ،محور مرکزی هرمنوتیک است.
ناقص باشد یا نه ،گیرتز همچنان بر این باور است که رویکرد تاویلگرانه بهترین راه برای فکر
کردن درباره مفهوم یک متن فرهنگی است ـ حتی اگر این متن یک جنگ خروسها در بالی باشد
1
Eric Cantona
2
Manchester United
3
Anthony Giddens
(تصویر .)کتاب بازی بغرنج :1یادداشتی بر سنت جنگ خروس در بالی اثر پژوهشی معروف گیرتز
است .معروفیت آن به خاطر عیان کردن مسائل درباره خروسبازی در بالی نیست ،بلکه بهعنوان یک
نمونهپژوهی که در آن بوضوح رویکرد تاویلگری را عمالً به نمایش گذاشته ،اثری قابل تامل و بسیار
مفرح نیز است.
گیرتز توضیح میدهد که چگونه او و همسرش برای پیشبرد یک پروژه مردمشناسی در 6
وارد بالی شدند .آنان دریافتند که یک جنگ خروسها قرار است در میدان اصلی روستا برپا شود تا
بواسطه آن برای ساخت یک مدرسه جدید پول جمعآوری کنند .در میدان دهکده اوضاع به نظر کمی
عجیب و غریب میآمد ،چرا که در حقیقت خروس بازی اصالً در بالی غیرقانونی است .میشد
حدس زد ،قبل از تمام شدن مسابقه سوم ،پلیس به آنجا یورش برد و همه گریخته و پنهان شدند؛ از
جمله گیرتز .در ابتدا ،حضور آنان در صحنۀ مسابقه توسط روستائیان چندان به نظر مهم نمیآمد ،و
دیگر آنان نیز بخشی از آن اجتماع شده بودند و شایسته حضور در مسابقات خروسبازی بعدی.
گیرتز میگوید که جایگاه خروسبازی در بالی بهعنوان یک فعالیت سرگرمی درست مثل بیسبال،2
گلف ،3یا پوکر 4در امریکاست .در واقع هویت روانشناختی مردان در بالی با خروسهایشان غیرقابل
اشتباه است .منظور دوپهلوی او کامالً عمدی است :او معتقد است که «کنایه» در زبان اهالی بالی
کارکردی مشابه زبان انگلیسی دارد .گیرتز توضیح میدهد که توجه فراوانی که به این پرندههای
جنگی میشود ،و اهمیتی که برای کار آنان قائل میشوند را برمیشمرد .سپس خود جنگ را با
جزئیات شرح میدهد :با سیخهای فوالدی پای خروس و مرگ بازنده ،که صاحب خروس پیروز آن
را به خانه میبرد و با رضایت و سربلندی آن را میخورد .گیرتز شرح میدهد که خود جنگ هم
قدرتنمائی است و هم به طرز وحشتناکی ستمگرانه ،اما در ادامه نشان میدهد که در حقیقت یکی از
همان قمارهائی است که در همهجا رایج است.
قماری که هم سخت و جدی است و هم پیچیده ،و گیرتز شرح میدهد که فرایند کلی آن همان
است .اگرچه ،او در خاتمه توضیح میدهد که آنچه که در این قمار محوریت دارد پول نیست ،بلکه
غروز و گردنفرازی است .طرفین این قمار نه با چشمداشتِ منفعت اقتصادی ،بلکه شهرتی که
بواسطه آن در روستا پیدا میکنند ،اقدام به خروسبازی میکنند .جنگ خروس در بالی یک نمایس
هویت است .گیرتز تأکید میکند که این صرفاً یک «نمایش» است چرا که جایگاه اجتماعی هیچکس
1
Deep Play
2
Baseball
3
Golf
4
Poker
بواسطه این جنگ تغییر نمیکند .این شبیه یکی از «فرمهای هنری» است که اگرچه به خودی خود
چیزی را تغییر نمیدهد اما با این وجود با ارائه یک تجربه روزمره و معمولی و آسان فهم در قالب
کنشها و عناصری که تبعات و عواقب آنها حذف شده ،تجربیات روزمره را نمایش میدهند.
همانطور که اودن 1میگوید« :شعر سبب روی دادن چیزی نمیشود» و گیرتز آن را به موازات
خروسبازی تعمیم میدهد .خروسبازی یک تصویر است ،یک داستان جنائی ،یک الگو ،یک کنایه...
یک مفهوم بیانگر .کاری که خروسبازی برای مردم بالی میکند ،همانی است که شاهلیر 2یا جنایت و
مکافات 3برای ما میکنند :مضامینی را که در زندگی ما اهمیت دارند را در یک ساختاری که همه آنها
را دربرگرفته قرار میدهند و نمائی خاص از کیفیتهای ذاتی آنها را به ما نشان میدهند .بارتز گفته
بود :اگر دوست دارید برای آن کارکردی نام ببرید ،آن تاویلگری است :این یک قرائت بالی از تجربه
بالی است ،داستانی که خودشان درباره خودشان نقل میکنند.
بسیار پراهمیت است که ما میتوانیم برمبنای نظرات گیرتز یک جهش بزرگ عقالنی کنیم .اگر
جنگ خروس در بالی همان نسخه شاه لیر یا جنایت و مکافات برای آنان است ،آیا نمیتوان گفت که
آثار ادبی و هنری ما هم نسخه تغییر یافته خروسبازی ما است؟ بگذارید جور دیگری بگویم ،آیا این
امکان وجود ندارد که متون فرهنگی ما که کارکرد مشابهی همچون متون فرهنگی مردمان دیگر دارند،
و ما پیشتر آنان را به واسطه فاصله جغرافیائی یا میزان پیشرفت آنان ،از آنان بهعنوان «انسان بیتمدن»
یاد میگرفتهایم؟ اگر چنین است ،پس ارزش واقعی تحلیلهای گیرتز از سنت خروسبازی بالی
میتواند در این باشد که ما را به نگاهی دوباره به فرهنگ بصری خویش فرامیخواند تا به تآویل
داستانهائی برآئیم که خودمان برای خودمان تعریف میکنیم.
علیرغم شهرت او ،گیرتز و رویکرد تأویلگرای او از منتقدین برحذر نیستند .ونسان کارپانزانو،4
بهعنوان نمونه ،نگاهی ویژه به آثار گیرتز داشته و بخصوص مطلب پژوهشی او در باب سنت
خروسبازی در بالی را عمالً منفی و ویرانگرانه دانسته .به نظر کارپانزانو یک فرهنگشناس درست
مثل هرمس ،5پیامآور اسطورهشناسی کالسیک است .فرهنگشناس نیز پیامهای فرهنگی را تاویل و
بازرسانی میکند .او توضیح میدهد که چگونه یک مطالب گنگ با تأویل شفاف شده و عناصر
خارجی آن آشنا گردیده و به پیامهای فرهنگی معنی میبخشند .اما کارپانزانو در ادامه میگوید که
هرمس همچنین یک ترفندباز نیز بوده که به زئوس قول داده بود که هرگز دروغ نخواهد گفت ،اما
1
W. H. Auden
2
King Lear
3
Crime and Punishment
4
Vincent Crapanzano
5
Hermes
6
قول نداده بود که تمام حقیقت را بگوید .یک فرهنگشناس ،مثل هرمس ،میبایست پیام خود را
متقاعدکننده بنمایاند و این میتواند به دغلکاری مطالب بیمحتوا و حیلهگری در کل پیام او بیانجامد،
چرا که او نیاز دارد که خوانندگان خود را مجاب کند به اینکه بپذیرند که پیغام او حقیقت است.
سپس کارپانزانو به جزئیات و زوایای پنهان پژوهش کرتز میپردازد ،که از آنجا دو نقد عمده
سربرآوردند :نخست اینکه ،او این بحث را پیش نهاد که گیرتز از یک «سبک ماهرانه» برای ارائه
تاویلهای متقاعدکنندهتر استفاده میکند که نمیبایست بکند .دوم اینکه ،او گیرتز (و دیگرانی که
همانند او هستند) را متهم میکند که خود را در راس سلسلهمراتب درک قرار میدهد ـ حتی باالتر از
خود مردمان بالی .این طرز فکر گیرتز را از این دید مینگرد که او مفاهیم ذهن خود را به فرهنگ
بالی نسبت میدهد و به تبع اینکار ،چنین فرض میکند که فرهنگ آنان را بهتر صاحبان آن فرهنگ
درک میکند .کارپانزانو میگوید :بطور قطع ،خروسبازی برای مردمان بالی همان خروسبازی است
و نه چیزی بیشتر ـ و نه تصویر ،داستان تخیلی ،الگو و کنایه ...به باور کارپانزانو این خود گیرتز است
که این تفسیرهای سهمگین را بوجود میآورد ،اما چه کسی به گیرتز گفته؟ از نظر کارپانزانو ،گیرتز
یک خارجی است که از دانشگاه خود مستقیم به اینجا آمده و مفاهیمی را به فرهنگ دیگران تحمیل
میکند و سپس به دانشگاه پرینستون بازمیگردد .او میگوید :برای یک قوم بومی ،هیچ درکی وجود
ندارد که از نگاه خود بومیان گرفته شده باشد تا ما بتوانیم در پایان یک ساختار ذهنی از آنان و
دنیایشان بسازیم.
چیزی که ما در اینجا داریم ،مخالفتها با نتیجهگیریهای گیرتز نیست بلکه بحث ما بیشتر درباره
روششناسی کار او است .روش کار او نشان میدهد که در تفسیر فرهنگ ،اسلوبی که بکار میبریم
تا چه حد میتواند بحثآفرین باشد .میتوانیم تجسم کنیم که چه جنجالی به پا میشد اگر پانوفسکی،
فرای ،گامبریچ ،برجر ،گیرتز ،و کارپانزانو را با هم در یک رستوران سر یک میز جمع میکردیم .چه
بسا دیگرانی به آنان ملحق میشدند .فرد انگلیز (مولف زندگینامه عقالنی گیرتز) حمله کارپانزانو را
سرشار از عرضهای شخصی توصیف کرده ،او میگوید ،کارپانزانو مقاله معروف خروسبازی را
برداشته و گوئی میخواهد آن را با بدخلقی و غرض پارهپاره کند .انگلیز در خاتمه میگوید:
مقصودی که کامالً واضح است این است که میخواسته گیرتز را تحقیر کند ولی سرزندگی و اصالت
مقاله گیرتز همچنان خود پاسخگوی همه اتهامات است .یک چنین مشاجراتی بوضوح خشمگین و
آتشینمزاج هستند و به گمان من ،این فقط یک مشاجره آکادمیک نیست .بیشتر یک نتیجه غیرقابل
اجتناب از برخورد دو روش «از اساس متفاوت» در نگاه به دنیای تصویری ما است .جدا از هر چیز،
دیدگاه ما اغلب میتواند تعیین کند که آنچه که میبینیم ،چیست.
1
این حقیقت دارد که گیرتز در نوشتن سبک خاص خود مراعاتهائی دارد ،اما چندان غیرعادی هم
بنظر نمیرسد که به خاطر این شیوه مورد سرزنش واقع شود .در نظر من بکار بردن چنین روشهائی
نه تنها بد نیست ،بلکه بیش از هر چیز آن را ملزوم میکند .اگرچه ،نقد دوم کارپانزانو نیازمند نگاهی
به مراتب جدیتر است چرا که حول محور ادعای بحثبرانگیز «بهتر دانستن» شکل گرفته است .طبق
اظهارات کارپانزانو (و بهطور قطع ابداً او تنها نیست) منتقد یا تحلیلگر نمیبایست ادعا کند که مردمی
را از خود آنها بهتر میشناسد .بسیاری با این نظر موافقند که چنین طرز تلقیهای اربابوارانهای
رفتار کردن ،افادهآمیز و خود را «آقا باالسر» دیگران فرض کردن است .گرچه در واقع این یک خطر
جدی است ،اما گاهی نه فقط معتبر هم هست ،بلکه اظهار چنین ادعائی برای شناختهای بهتر
اهمیت هم دارد .اگر گیرتز ادعا نمیکرده که مردمان بالی را بهتر ار خودشان میشناسد ،پس چرا اصالً
ما باید زحمت خواندن پژوهش او را به خودمان میدادیم؟ درست مثل این میماند که با یک پزشک
متخصص در مشاوره باشیم ،کسی که به طرز افادهآمیزی ما را از باال نگاه میکند و به ما میگوید که
مشکالتمان چیست و چگونه میبایست از شر آن خالص شویم .بیمار معموالً نمیداند متخصص چه
قرار است بداند .همانطور که گراهام مککان 1میگوید :منتقدین ادعا میکنند که بهتر میدانند ،این
شغل آنهاست ...او میگوید که دانشگاهیان تقریباً همواره نظریهپردازی کردهاند و برای آنان این
نظریهپردازیها بخشی از همان روند یکی پس از دیگری است که در بهترین حالت بیتدبیری و در
بدترین حالت ریاکارانه میتواند باشد.
البته این بدان معنا هم نیست که هرمنوتیک همیشه در موضع حق قرار میگیرد .یک متخصص
هرمنوتیک هم تمایل به قاطعانه اظهارنظر کردن اندیشههای خود دارد ،اما همواره میبایست احتمال
خطای انسانی آنان را نیز درنظر گرفت .فرایند این سخن ممکن است به چیزی بیانجامد که برای مردم
شاید شگفتانگیز باشد ـ و احتماالً حتی برای خوانندگان این کتاب ـ که امیدوار بودهاند که یک
تئوری قالبریزی شده یا یک روششناسی حاضر آماده که بتواند همهچیز را تمام و کمال و بدون
خطا یک مفهوم کامل از یک متن تصویری آشکار سازد ،را بیابند .نظریهپرداز سیاسی جان دان 2این را
درک کرده بود .به باور او ،هرمنوتیک یک عنوان قابل ستایش برای قصد و تالش به نیّت درک و
فهمیدن یکدیگر است .با این وجود ،هیچ راه کم هزینهای هم برای دانش عمیق وجود ندارد ،و هیچ
تضمینی برای موفقیت نیست .قسمت دشوار ژرفنگری مفهوم فرهنگ بصری این است که این متون
مفهوم خود را به سادگی لو نمیدهند .این قابل درک است :اگر رابطه بین متن و مفهوم یک رابطه
ساده بود دیگر نیازی به طراحی ،نقاشی ،عکاسی ،تبلیغ ،یا ساختن فیلم یا برنامه نبود .فرهنگ بصری،
1
Graham McCann
2
John Dunn
از سزان تا جنگ خروسها ،تا حدی به ما کمک میکند تا ناگویاها را گویا کنیم .اگر به سادگی
میتوانیم بایستیم و آن را بگوئیم ،دیگر مجبور نبودیم که فرمهای بصری را رمزگشائی کنیم.
جین اوستین 1در حدود دویست سال پیش در رُمان خود اِما 2نوشته :به ندرت ،خیلی به ندرت
حقیقتی بهطور کامل برای بشر آشکار شده؛ این اتفاق بسیار نادر است که در چیزی اندکی از هویت
آن پنهان نباشد یا کمی اشتباه برداشت نشود ...این چیزی است که نه فقط توسط هنرمندان درک شده
بلکه تحلیلگران آن را بهتر درک کردهاند .نظریهپرداز ادبی سوزان سلیمان 3و اینگی کراسمن 4تائید
میکنند که ما میبایست درباره هرآنچه که در طول زندگی درمییابیم کمتر ادعا داشته باشیم .حتی
راجر فرای ،که ندرتاً در اظهار نظراتش کوتاه میآمد هم این مسئله را قبالً پذیرفته بود :من هرگز بر
این باور نبودهام که غایت ذات هنر را دریافتهام ...به هر حال ،این اهمیت دارد که تاکید کنیم که نه
فروتنی خردمندانه ما و نه پیچیدگی کاری که با آن مواجه هستیم نمیتوانند عذری برای تسلیم شدن
ما باشند .دان تائید میکند که «موفقیت تضمین شده نیست» اما اصرار هم دارد که فقدان ضمانت نباید
ما را از تالش بازدارد .این نکته که ما نمیتوانیم تضمین کنیم که تمام حقیقت درباره چیزی را کشف
کنیم به این معنی نیست که اصالً حقیقتی برای کشف شدن وجود ندارد .همانطور که گیرتز میگوید،
ما همچنان مجبوریم این درهم و برهمی در گرفت و گیر هرمنوتیک را بفهمیم .ما نمیتوانیم موفقیت
کامل را تضمین کنیم .اما به گفته او ،تا زمانی که یک نفر معمای ابوالهول را حل نکرده ،پس
نمیبایست دست از کار کشید.
رویکرد گیرتز بیشتر شبیه این است که یک منتقد ادبی با یک متن ادبی درگیر باشد .خب این
کامالً قابل درک است چرا که فرهنگ هم خود یک همنشینی متون است .کاری که ما میبایست بکنیم
این است که آنها را با دقت بخوانیم .این مقایسه نقد ادبی با قومشناسی معتبر است چرا که هردوی
آنها فعالیت مشابهی هستند که هر یک به طریقی متفاوت تداوم یافتهاند .برای یک پیرو سنت،
حوزههای مختلف آکادمیک نیازمند فعالیتها و پیگیریهای مختلفی هستند .اما گیرتز یک رویکرد
چندرشتهای و بین رشتهای برای درک چیزی که مستلزم یک آگاهی همهجانبه است را پیش نهاده.
رویکرد گیرتز در تحلیل او را در مسیری پیش برد که از آن با نام «اسلحهخانه روشنفکرانه» یاد
کرد ،و این مفهومِ بسیار بسیار بااهمیتی برای ما است .تا اینجا در این کتاب ،ما رویکردهای
شمایلشناسی ،فرم سنتی ،تاریخهنری ،ایدئولوژیک و جامعهشناسانه ،نشانهشناسانه ،و اکنون
1
Jane Austen
2
Emma
3
Susan Suleiman
4
Inge Crossman
هرمنوتیک را آزمودهایم تا مفاهیم موجود در فرهنگ تصویری را کشف کنیم .دریافتیم که تفاوتهای
بسیار بزرگی بین آنها وجود دارد :شمایلشناسی به محتوا نظر دارد ،در حالیکه فرمالیسیم عناصر
طرح را مسئول انتقال مفهوم میداند .تاریخهنر به دنبال قدیمیترها میگردد ،و این در حالی است که
جامعهشناسی این نظر را برنمیتابد .نشانهشناسی ـ در بطن خود ـ به دنبال کشف یک مفهوم بهعنوان
یک «علم» است و در اینجا هرمنوتیک بر تفسیر مفاهیم پنهان در ذات یک اثر میپردازد و در
جستجوی ناشناختهای است که تا قبل از پیدا شدن هویت آن مشخص نیست .توجه کردیم که
هنگامیکه مسیر خود را در رویکرد متفاوتی پیمیگیریم نظریهها و جمعبندیهائی که در هر یک
حاصل میشوند هر یک دارای قدرت و ضعفهای خود هستند .همچنین دقت کردهایم که برخی
برای آزمایشگری متون مناسبتر از بقیه هستند .بهعنوان مثال ،شمایلشناسی ،برای تحلیل نقاشیهای
دورر 1ایدهال است اما برای نقاشیهای روتکو 2نه .در برخی موارد ،تفاوتها بسیار فاحش به نظر
میرسند (برجر در برابر تاریخهنرشناسان!) تا حدی که هراس از این داشتیم که بین هوادارانشان نزاع
در بگیرد! در این بستر ،نظریه گیرتز درباره «اسلحهخانه روشنفکرانه» بهطور قطع یک مثال خوب
دیگر است .همه متون معانی موجود در خود را به یک روش عیان نمیکنند و روششناسی هیچکس
دارای انحصار در حل تمام پروندهها نیست .به همین دلیل است که ما میبایست اسلحهخانهای داشته
باشیم که در آن مجموعهای از روشها و «سالحهای» مختلف وجود داشته باشد که بوسیله آنها به
درونمایه مفهوم یورش ببریم .نباید به یک روش محدود بمانیم ،اما در انتخاب روشی که فکر میکنید
مناسب کاری میخواهید انجام بدهید است ،آزاد باشید .انتخاب اسلحه مناسب به میزان آگاهی و
دانش شما در مورد کاربرد هر یک (یا برعکس) دارد .این همان مفهومی است که گیرتز از
«اسلحهخانه روشنفکری» در نظر داشت که اکنون میبایست کامالً پر شده باشد.
در هر صورت ،چنانچه این کتاب را بهطور استفهامی و پرسشگرانه مطالعه کرده باشید ،میبایست
گمانهزنی کرده باشید که روششناسیهای کلی که ما تا اینجا آنها را بررسی کردهایم خیلی بیشتر از
آنچه که ما بتوانیم تصور کنیم چیزهای مشترکی دارند .ما به همنشینی شخصیتهای سردمداران این
روششناسیها بر سر یک میز در رستوران خندیدیم اما هنگامیکه غذاها را به سوی هم پرتاب
کردند ،و شراب همدلی در میان گذاشتند ،درخواهیم یافت که حریفان ما یک زمینه مشترک برای
همدلی و رفاقت پیدا خواهند کرد.
بیاد داریم که ،اروین پانوفسکی گفت محتوا و مفهوم در یک متن تصویری یکی و یکسان هستند.
پس میبایست انتظار داشته باشیم که او و فرای فرمالیست در هیچ چیزی به توافق نرسند .اما چنانچه
1
Dürer
2
Rothko
درباره آنچه که پانوفسکی درباره سطح اول تحلیل شمایلنگاری میگفت با دقت فکر کنیم ،بیاد
خواهیم آورد که سطح اولیه یا طبیعی توسط فرمهای خالص شناسنده و درک میشد؛ مثل نحوه
خاص خط و رنگ .همچنین در سطح بیانگری نیز همینطور ،که در آن میتوانیم ژست و حالت
شخصیتها را شناسائی کنیم .این مفهوم بیانگر توسط «حس یگانگی» فهمیده میشود .برای درک این
(مثل مردی که کاله از سر برمیدارد) به گفته او :من به حساسیت خاصی نیاز دارم ...اکنون میدانیم
که این فقط بخش کوچکی از تفکر پانوفسکی است ،و او به مراتب بیش از این درگیر محتوا ،نمادها
و شکستن رمزها بوده است .به هر جهت ،پذیرفتهایم که در همین محدوده کوچک هم برخی
زمینههای مشترک با راجر فرای دارد؛ کسی که ـ بیاد داریم ـ نقاشان پست امپرسیونیست را قهرمانان
بیان احساسات میدانست و این بحث را پیش نهاده بود که برای درک یک اثر ماتیس فقط یک
توانائیِ «احساس» و «ظرافتطبع» خاص نیاز داریم .همچنین ،بیاد داریم که فرای در خاتمه چنین
نتیجهگیری کرده که نقاشی دارای یک ذات دوگانه است و محتوای آن هم سهمی در بازی دارد .فرای
برای ما از نظریه محتوا چیزی ارائه نمیدهد؛ به همین خاطر است که ما به پانوفسکی چشم
دوختهایم .بگذارید شفاف بگویم :پانوفسکی و فرای یکی و مثل هم نیستند ،اما یک اتفاق نظر
شاخص بین آنها وجود دارد که رد کردن هر یک از آنها ،و ترجیح یکی بر دیگری امری غیرعقالنی
خواهد بود.
حال بیاد بیاوریم که در الیه دوم مفهوم در شمایلشناسی پانوفسکی این مفاهیم رمزگذاری شده یا
چندالیه نمادین ،بطور متعارف و براساس قواعد با هم تعامل دارند .به باور او ،ما میبایست بخشی از
یک فرهنگ باشیم تا بتوانیم آنها را درک کنیم .یک یونانی باستان یا یک بوشمن استرالیائی،
نمیتوانند این نشانهها را شناسائی و به تبع آن ،آنها را تاویل کنند .حال آنکه ،پانوفسکی هرگز خود
را بهعنوان یک ساختارگرا یا حتی یک نشانهشناس معرفی نکرده است .نمیتوان از توجه به این نکته
غافل بود که مشابهتهائی بین شمایلنگاری پانوفسکی ،ساختارگرائی زبانی فردیناندو سوسور ،و
نشانهشناسی افراطی رولند بارتز وجود دارد .بیاد داریم ،نشانهشناسی زبانی سوسور حول محور
مفهومی که فقط داللتکنندهها قادر به انتقال قراردادی آنها هستند و «تشابه» خود عنصری دلخواه و
فاقد وجه مشخص است .بنابراین ،شخص میبایست عضوی از یک فرهنگ مشخص باشد تا بتواند
آن را درک کند و تشخیص دهد .البته ،شمایلشناسی خود را درگیر توجه بسیار بیشتر و عمدیتر به
روش رمزگذاری است .اما در سطح سوم ،میبینیم که شمایلشناسی بر این باور است که سطح «ذاتی»
مفهوم چیزی از جوهر درونی را بازتاب میدهد که در آن یک متن تولید شده است که بهطور
ناخودآگاه دارای کیفیتهای شخصیتی خالق آن است که در اثر چکیده شده .این چگونه با مفهوم
بارتز از «چیزی که بینیاز از توضیح است» بهعنوان غائیترین هدف اسطورهشناسی مشابهت دارد؟ در
هر دو مورد ،انگاشتهای موجود در الیههای زیرین فرهنگی یک گروه اجتماعی بصورت فرمهای
بصری رمزگذاری شدهاند .در هر دو مورد ،فرایند رمزگذاری ناخودآگاه بوده است .گوئی که
میخواستهاند که رمزها «قابلگشایش» باشند .هم پانوفسکی و هم بارتز ،ـ بهطور قطع ـ درگیر انواع
مختلف متون بودهاند و یقیناً به نتایج دشواری هم رسیدهاند .اما تکرار میکنم ،مشابهتهای کافی بین
نظریههای آنان وجود دارد که بتوان با اتکا به آنها گفت که بیتردید بهطور متقابل ویژه و انحصاری
هستند.
سطح سوم یا سطح ذاتی پانوفسکی نیز مشترکاتی با مردمشناسی تفسیری گیرتز دارد .پانوفسکی
در مباحثات خود معتقد است که در این سطح نگرش ،گروههای فرهنگی در الیههای زیرین وجود
دارند که ناخودآگاه در یک متن چکیده شدهاند .برای تفسیر این ،به قول پانوفسکی ،به «درونیافت» و
دانستن بدون استدالل نیاز داریم .ضرورتاً ،این شیوهای است که گیرتز طرفدار آن است؛ یک رویکرد
هرمنوتیک که بر پایه دانستههای درونیافتی است و این دانستهها بخشی از تأویل آن هستند .و
درست همانطوری که پانوفسکی میگوید که جهانبینی یا عبارت خود او «ولتانشونگ »1در باب یک
دوره یا یک گروه اجتماعی بهطور ناخودآگاه در یک نقاشی نقش میبندد .به باور گیرتز ،در این سیاق
احساس مردم در مورد خودشان در متون فرهنگیشان رمزگشائی میشود که بسیار نظاممندتر است .و
همه اینها عبارت هستند از داستانهائی که خودشان درباره خودشان روایت میکنند.
راجر فرای یک هنرشناس و راهنمای موزه بود و بیتردید از نظر جان برجر ،او هم یکی دیگر از
همان کارمندان دونپایه بود که کالسهای آموزشی را به زوال کشیده بودند .بیاد داریم که برجر،
علیرغم تمام آن سخنانی که در باب زیبائی و فرم ایراد میکرد ،آنها را بخشی از فرایند عمدی
رازپردازی هنری میداند ـ برای توصیف کامل مفهوم یک اثر هنری .اما چنانچه در مورد آن فکر کنیم،
همچنان ارتباطاتی و برخی زمینههای مشترک پیشبینی نشده بین آن دو وجود دارد .بیاد داریم که
فرای بر این نکته تأکید داشت که «فرم» همان مفهوم است ،اما او همچنین بر این عقیده بود که
بسیاری از این فرمها در واقع جلوههای نمایشگری یک نقاشی هستند که تاویل میشوند .این بدان
معنی بود که ندیمهها بیش از اربابانشان ارزش نقاشیهای ماتیس را میفهمیدند .خلوص نگاه
زیبائیشناسانه آنها ،آنان را مستقیماً به مرکز عاطفی و زیبائیشناسانه نقاشی هدایت میکند .در
حالیکه «دانش» و «دارائیهای اجتماعی» فقط در سردرگم کردن و دشوار کردن فهم هنر
پستامپرسیونیست برای خودشان کامیاب بودند .جان برجز ،اولین کسی نبود که با سخنانی در باب
1
اصطالحی در فلسفه به معنی جهانبینی .مترجم Weltanschauung
ذوق طبقاتی در نقاشی اضطراب و هیاهوی عمومی براه انداخت؛ راجر فرای شصت سال قبل از او
اینکار را کرده بود.
برجر یک منتقد هنری جنجالی و بحثآفرین است .در کتاب روشهای دیدن او دانستههای قطعی
تاریخهنر را به چالش کشید و به سنتهای خبرهساالری و حوزههای شخصی افرادی مثل سیمور
اسلیو و ارنست گامبریچ حمله کرده .اما این نبردگاه همچنان در حوزه تاریخهنر مورد هجوم و
کشمکش است ،و در اینجا او فقط در موقعیتهای مرتبط شواهد تاریخهنری ارائه داده (بهعنوان
مثال ،نقاشی هالز) و چه بسا ،بیخبرانه چیزی هم از پانوفسکی هم در مثالهای خود آورده باشد:
سخنرانی شناخته شده این پروفسور در باب «ولتانشونگ» و مفهوم ذاتی .بیاد داریم که پانوفسکی گفته
بود که مفهوم ذاتی یک اثر بیانگر «نگرش بنیادی یک ملت ،یک دوران ،و یک طبقه است» و هنگام
مطالعه این مطلب برجر ،به شدت آشنا به نظر میرسد :او معتقد بود که «هنر هر دورهای در نفس
خود تمایل دارد که در خدمت گرایشات عقیدتی طبقه حکمران باشد» .البته ،چنین ادعائی در بین
نیست که این دو در یک هماهنگی اندیشمندانه نسبت به هم هستند ،بلکه کامالً هم برعکس .اما
مجدداً تکرار میکنم که ما این دو را دو نظریهپرداز به شدت مخالف هم میدانیم ،حداقل در وجه
ظاهری ،هر دوی آنان تا حدودی بیشتر یا کمتر بر آن شدهاند که متون بصری را حامل مفاهیم
اجتماعی ببینند و آن را همچون یک فرستاده فرهنگی در نظر بگیرند.
البته ،رابطه بین برجر و بارتز بسیار شفافتر است .هر دو تنفر شدیدی نسبت به ارزشهای
بورژوازی دارند که در متون تصویری نهفته هستند .برجر ما را برانگیخت تا نگاهی دوباره به
نقاشیهائی که از قبل میشناختیم بیاندازیم ،در حالیکه بارتز ما را بر آن داشت که آثاری که از
فرهنگ عامه سراغ داشتهایم را از یک زاویه ناآشنا نگاه کنیم .هر دوی آنان در جستجوی این بودند که
ارزشهای ایدئولوژیکی و انگاشتهای موجود در این آثار را آشکار نمایند؛ و در هر دو مورد،
روششناسی آنان تاویلی و تعبیرگرانه بوده .اگر چه سخنان بارتز (که به گمان من گمراهکننده هستند)
درباره علوم و نشانهها بوده ،او در گزینش یک نگاه ضرورتاً تاویلی برای تحلیل فرهنگ بصری با
برجر و گیرتز همراه شده .بنابراین ،برجز نیز نه فقط همچون بارتز هر دو زمینه مشترک
روششناسانهای با گیرتز داشتهاند ،بلکه دارای زمینههای تئوریک نیز با او هستند؛ کسی که تمام آن
مطالب را که محتوای کلی آنان «چیزی از چیزی» بوده را نوشته .شاید آنان بر سر آنچه که یک متن
در واقع میگوید توافق نداشته باشند ،اما اینکه آنان چیزی میگویند که ارزش رنج و تعب برای
کشف را داشته ،چیزی است که هر دوی آنان بدون تردید بر آن توافق دارند .ولی در عین حال به نظر
میرسد که عیان کردن آن در یک رویکرد سنتی تاریخهنری کمترین وجوه مشترک را با بقیه نشان
بدهد .این بدان دلیل است که این رویکرد کمترین عالقه به معنی را در فرهنگ بصری دارد .بهطور
قطع ،این روش خود را وابسته به زمینه متنی ،نسبت دادنها ،و سرمنشاها با یک روش خیلی
هنرشناسانه کرده .اما با این وجود ،بیشتر به اینکه کجا و چگونه این تصویر جایگاه واقعی دارد وابسته
است تا اینکه چه چیزی را «مخابره» میکند و چگونه .به عبارت دیگر ،این گیرتز مردمشناس بود که
از طریق او بقیه همیشگیترین و ریشهایترین دغدغهها شدند .این سبب خرسندی گیرتز میشد.
نظریهپردازی که ما را مجاب کرد تا جهان عقالنی خود را بکار ببندیم و نیز کسی که میخواست ما
به جای استفاده فقط از یک ابزار برای همه کارها ،از همه سالحهای اسلحهخانه خردمندانۀ خود
استفاده کنیم .این ما را به نتیجهگیریهای بیشتری رسانید .اگر همه ادوات و دستگاههای مختلف را
الزم داریم تا بتوانیم معنی یک متن تصویری را بکاویم ،پس قویاً محتمل است که آن متن بیش از یک
معنی داشته باشد .آرایه چندمفهومی در آنها که سبب دارا بودن چندین معنا در الیههای روی
میشود :هم مثل الیههای زمین در زمینشناسی یا مثل الیههای پیاز که هر یک دیگری را در خود
گرفته .متون چندمعنائی مستلزم روششناسی چندمعنائی نیز هستند .این را هنگامیکه در فصل گذشته
در باب «ارکستر نشانهشناسی» صحبت میکردیم دیدیم .و اینکه تبلیغهای تلویزونی (بهعنوان نمونه)
به روشهای گوناگون و متنوعی با مخاطب ارتباط برقرار میکنند و مفاهیم گوناگونی را نیز انتقال
میدهند .در همان فصل ،که ما در خصوص نشانهشناسی گفتگو میکردیم ،و نه ارتباطات متون
مختلف با هم (و بهویژه چندرسانهایها) ،آیا این نشانه ها برگرفته از رویدادهای کوچک و بزرگ و
هر یک سطوح شمایلشناسانه ،فرمال ،تاریخی ،جامعهشناسانه و نشانهشناسی بودند؟ مطمئن نیستم که
هیچوقت بتوانیم اینها را بهطور کامل از هم تفکیک کنیم حتی اگر بخواهیم که این کار را بکنیم.
من این بخش تئوری کتاب را با چهار استدالل آخر گیرتز به پایان میبرم .نخست اینکه،
همانطوریکه مشخص شد ،گیرتز سبب شد تا دیگر نظریهپردازان نیز چیزهای زیاد مشترکی با هم
پیدا کنند .دوم اینکه ،از آنجاییکه در جانبداری از روششناسی تاویلی ،او بیادمان میآورد که همه
دیگر روششناسیها تا حدودی در ذات خود تاویلی و تعبیرگر هستند .سوم ،به این دلیل اینکه
فعالیتهای نشانهشناسی تنها چیزی است که بهطور مداوم و پابرجا در تمامی رویکردهای مختلفی که
از نظر گذراندیم حضور دارد .دلیل چهارم من از همه مهمتر است :در یک کتاب راجع به فرهنگ
بصری ،این گیرتز است که بیش از هر کس دیگری خود را با پرسشهای حیاتی نه فقط اینکه متون
فرهنگی چگونه تعامل میکنند ،بلکه بسیار مهمتر از آن ،اینکه فرهنگ چیست و چرا ما انسانها آن را
بوجود میآوریم درگیر میکند .او میگوید:
مفهوم فرهنگی که من آن را خوش میدارم ...قطعاً یک مفهوم نشانهشناسانه است .همراه با مکس
وبر ،1من هم بر این باورم که انسان حیوانی است که در شبکههای معانی در نوسان است .من فرهنگ
را به آن شبکهها تشبیه میکنم و تحلیلهای آن قطعاً در حوزه علوم نخواهند بود که بخواهیم به دنبال
قوانین حاکم در آنها باشیم ،بلکه یک رویکرد تاویلی برای جستجوی معنی آن ملزوم است.
به گمان من این یک پذر پرآب و تاب است که ما را بر آن میدارد که نه فقط در مورد
خروسبازی در بالی ،بلکه در مورد تمامی جنبههای فرهنگ خودمان در گستردهترین معانی آن تفکر
کنیم .در واقع اگر همهچیز نشانهشناسانه میبود پس دیگر هیچ مفهومی به جز آنچه که ما خود برای
خود تعریف کردهایم ،چیزی باقی میماند؟ آیا حقیقت این است که تمام فرهنگ ما یکسره شبکهای از
بایستگیها است که خود بر آن نهادهایم تا بتوانیم دنیائی را که در آن نمود پیدا میکنیم معنی ببخشیم؟
در کرانه این خلیج من خود را مقید به توقف میکنم .مگر اینکه ،این نظر پیش نهاده شود که فرهنگ
ما براستی شبکهای از بایستگیهائی است که ما خودمان آن را به چرخش واداشتهایم ،حقیقاً این
شبکهها حیرتانگیزند.
مطالعات تکمیلی
انگاشت فرهنگ که در این فصل آن را پی گرفتیم یک مقوله گسترده و ادامهدار است .اگرچه ،هر
آن کسی که در صدد کندوکاو فرهنگ بصری است باید بداند که پرسشگری در باب دیگر انگاشتها
که در الیههای زیرین «فرهنگ» نهفته هستند را نیز میبایست در عمق آن بکاود .جدا از همهچیز ،این
اصطالحی است که اغلب بکار برده میشود ،اما معانی پیچیده و «پیوسته درحال جابجائی» آن کمتر
مورد درک واقع شده است .کتاب ماتیو آرنولد 2فرهنگ و نابسامانی 3نخستین بار در 6منتشر شد.
اما در طول این سالها بارها تدوین و بازنشر شده است .در این کتاب آرنولد (که در عین حال شاعر
توانائی هم بود) این بحث را پیش مینهد که برای ایجاد یک تمدن بالقوه در پنداشتهای سنتی
فرهنگ در مقابل هجوم جاهلیت ،میبایست آنان را در برابر هم قرار داد .برعکس ،تی.اس الیوت 4در
کتاب «یادداشتهائی برای روشنسازی مفهوم فرهنگ »5بهطرز مثبتاندیشانهای آزادمشانه با آن
برخورد کرده است .همانطور که قبالً هم دیدهایم الیوت در مقایسه با آرنولد یک انگاشت وسیعتر،
منسجمتر ،و البته همه فهمتر از مفهوم فرهنگ ارائه داده .اگر چه ،الیوت در ادامه به این بحث میرسد
1
Max Weber
2
Matthew Arnold
3
Culture and Anarchy
4
T. S. Eliot
5
Notes Towards the Definition of Culture
که ناحیهگرائی ،مذهب ،و نظام طبقاتی برای وجود یک فرهنگ صحیح و کامل الزم است ـ و اینکه
برخی از انواع فرهنگها بهطور قطع و بیتردید از بقیه متعالیترند .پس این بحث ،نسبت به مباحثات
پیشین او خیلی بیشتر مجادلهآمیز (و کمتر بیتعصب) مینمایانند.
انگاشتهای مردمشناسانه از فرهنگ ،یک رویکرد کمتر پیشوایانه و قضاوتگرانه میتواند باشد.
که ما را وا میدارند که فرهنگ خویش را مورد آزمایشگری و کندوکاو قرار دهیم؛ از همان فاصله و
به همان سبکی که مردمشناسان وقتی که فرهنگ مردمان دیگر را محک میزنند ،بکار میبرند .روت
بندیکت 1در کتاب الگوهای فرهنگی ،2بهعنوان مثال ،یک سوال کاوشگرانه درباره پیوندهای بین
فرهنگ و خالقیت در قبایل نیومکزیکو ،3مالنزی ،4و بریتیش کلمبیا 5را مطرح میکند .پاسخ این
سواالت میتوانند ما را مجاب کنند تا که خود نیز پرسشهائی نظیر آنها را طرح کنیم .البته ،این
گفتمان حول محور اینکه «تا چه حد خوب طرح شوند» دور میزند .اختالفنظرهای روششناسانه از
دیرباز بخشی از مردمشناسی بودهاند که دامنهای از رویکردهای علمی ،تا خودِ انسان و تاویلگری بین
این دو را شامل میشوند .کلود لِویاشتراوس 6تا آنجایی پیش رفت که یک تئوری ساختاری برای
اسطوره که شامل عبارات پیش ساختۀ قابل بیان از راه ریاضی بود ،بوجود آورد که به ادعای او تمامی
اسطورهها در آن جمع میشوند.
واضح است که وقتی کلیفورد گیرتز و آثار معروف او تعبیر فرهنگ 7و دانش محلی 8را در اینجا
قرار میدهیم ،حجم وسیعی از اطالعات خواندنی در باب نظریه هرمنوتیک و نیز هرمنوتیک علمی
انباشته میشود .او یک پروژه تشویقگرانه برای رویکرد هرمنوتیکی در برابر ما قرار میدهد اما همه
مردمشناسان با آن یا روش گیرتز موافقت ندارند .مقاله ونسان کاراپانزانو مخمصه هرمس ،9یک رد
استدالل گویا در مورد کار گیرتز و روش کار او ارائه میدهد .در واقع ،مجموعهای که مقاله او نیز از
آنها برخاسته ،موسوم به فرهنگ نوشتن 10اثر کلیفورد و مارکوس 11روشن میکند که طیف وسیعی از
مخالفتها درباره اینکه چگونه کار مردمشناسی اجتماعی میبایست به بهترین شکل انجام شود ،را
نمایان میکند.
1
Ruth Benedict
2
Patterns of Culture
3
New Mexico
4
Melanesia
5
British Columbia
6
Claude Lévi-Strauss
7
The Interpretation of Culture
8
Local Knowledge
9
Hermes Dilemma
10
Writing Culture
11
Clifford and Marcus
6
البته هرمنوتیک به مردمشناسی محدود نمیشود .عالوه بر کارکرد آن در مطالعات متون انجیلی،
بسیاری از فالسفه که چهرههای شاخصی نظیر ویلهلم دیلتی 1و مارتین هایدگر 2نیز در زمره آنان
هستند به آن توجه خاص کردهاند .اندیشه آنان برگرفته از بخشی از نظرات فیلسوف آلمانی
هانسگئورگ گادامر 3است ،کسی که حقیقت و روش 4و هرمنوتیک فلسفی 5او هر یک سهم مهمی
در تعامالت این حوزه داشتهاند .در فرانسه ،پل ریکور 6درونبینی مضاعفی در باب تاویل و مفهوم را
در مقاالت متعدد خود در زمینه هرمنوتیک ارائه میدهد .البته ،پنداشت او از تاویل در علوم انسانی از
مرزهای سختگیرانه فراتر میرود .نظریههای ادبی پییر ماراندا ،7مردمشناسی و درک را در مقاله
خود بنام استعارات دیالکتیک 8درهم آمیخته .یک مقاله بسیار مشوق و فروتن در باب هرمنوتیک
عملی نیز توسط نظریهپرداز سیاسی جان دان 9در کتاب «پرداختن به تاریخ و علوم سیاسی با
پنداشتهای واقعگرایانه »10منتشر شده .اگر چه او روی مسائل سیاسی ،تاریخی ،و یا حتی در برخی
موارد قومیتی تمرکز کرده است ،اما دفاع او از هرمنوتیک (از تمامی نقصانهائی که به آن مترتب
است) غالباً مورد احترام و ستایش دستاندرکاران تاویل مفهوم در فرهنگ بصری است.
جا دارد که این فصل را ـ و نیز تمامی این بخش اول را ـ با یادداشتی فراگیر و حقیقتاً بین رشتهای
به پایان ببریم .در خالل این مباحثات به تدریج و رفتهرفته این نکته شفاف شد که سواد بصری چیزی
نیست که از طریق روشهای فوری و ترفندی ،یا فقط با روش تحلیلی صرف بدست بیاید .یک
فرهنگ بصری با بسیاری از جنبههای زندگی ما در پیوندی تنگاتنگ است .پس میبایست قبل از هر
چیز روشی را که در آن به جستجو میپردازیم ،خوب درک کنیم.
1
Wilhelm Dilthey
2
Martin Heidegger
3
Hans-Georg Gadamer
4
Truth and Method
5
Philosophical hermeneutics
6
Paul Ricœur
7
Pierre Maranda
8
The Dialectic Metaphor
9
John Dunn
10
Practising History and Social Science on ‘Realist’ Assumptions
61
بخش
رسانهها
6
هنرهای زیبا
این فصل ،قسمت دوم مطالعه فرهنگ بصری را باز میکند .در قسمت اول ما با شش رویکرد
تئوری مختلف آشنا شدیم و برای درک مفهوم یک متن تصویری تکتک آنها را جداگانه
آزمودیم .اینها رویکردها همگی عمومی بودند و بهطور مستقیم به هیچ رسانه خاصی مرتبط
نیستند .گرچه این بخش دوم جهت بعضی چیزها را تغییر خواهد داد ،اما در اینجا ما رسانههای
خاصی را برخواهیم گزید و بهعنوان نقطه شروع با هنرهای زیبا آغاز خواهیم نمود و به ترتیب در
فصلهای بعدی عکاسی ،فیلم ،تلویزیون ،و رسانههای جدید را تکتک از نظر خواهیم گذراند.
کندوکاوهای خود را با پشتیبانی نمونههائی از رابطه بین فرهنگ بصری ما و دنیای «واقعی» که در
آن زندگی میکنیم محکم خواهیم نمود و درخواهیم یافت که این رابطه به هیچوجه آن طور که تا
به حال فکر میکردهایم ،واضح و قابل فهم نیست .در این فصل ،توهم واقعیت در هنرهای زیبا را
موردنظر خواهیم آورد .با به چالش کشیدن قابلیتهای بنیادین نقاشی ،طراحی ،و چاپ دستی در
بازنمائی واقعیت محض آغاز خواهیم کرد .از نظریههای ارنست گامبریچ کمک خواهیم گرفت و
سپس این بحث را پیش خواهیم نهاد که توهم واقعیت در هنر در حقیقت با تعامل مجموعهای از
قراردادهای آموخته شده و ادوات هنری حاصل میشود تا اینکه محصول بازنمائی صادقانه جهان
طبیعت به تنهائی باشد .گامبریچ با رضایتمندی شرح خواهد داد که چرا هنرمندان گوناگون از
دورانهای مختلف یک واقعیت بصری واحد را به طرق بسیار متفاوتی ارائه دادهاند.
6
طراحی مشهور لئوناردو داوینچی باکره و کودک همراه با سنت آن و سنت جان تعمیددهنده
(تصویر )چطور واقعگرایانه است؟ این طراحی در حدود 11بهعنوان یک طرح اولیه در قطع
واقعی کشیده شده بود که بنا بود از روی آن نقاشی اصلی اجرا شود .بواقع از بسیاری جهات ،این
طرح خیلی واقعگرایانه اجرا شده است .کامالً واضح است :بیتردید آنچه را که قرار بوده باشد را
مشاهده میکنیم .دارای حجم با جزئیات دقیقی است ،دارای پرسپکتیو ،تناسبات ،نورپردازی ،و
بیانگری بسیار دقیقی است .حتی اندازه فیگورهای آن هم تقریباً در اندازه طبیعی است .این اثری است
که توانائی نشان دادن مهارت فنی یکی از بزرگترین هنرمندان جهان را دارد و توضیح میدهد که چرا
گامبریچ این همه احترام و ستایش فراوان را نثار او و سرتاسر دوران اوج رنسانس کرده .اما واقعاً تا
چه حد این طراحی واقعگرایانه است؟ اگر در حال قدم زدن در نگارخانه ملی لندن باشیم ،از خم
راهرو که بپیچیم و ناغافل با این کار مواجه شویم ،آیا ممکن است حتی برای یک لحظه فکر کنیم که
با دو زن واقعی و کودکشان مواجه شدهایم؟
البته که نه! حتی اگر به لباسهای از مد افتاده آنان نیز بیتوجه باشیم (که ممکن است حداقل
واکنش ما را برانگیزد) ،باز هم متوجه خواهیم شد که آنها کامالً بیحرکت هستند و همهچیز روی دو
بُعد واقع شده ،و اینکه کل صحنه فقط از سه رنگ تشکیل شده و در خیلی قسمتهای آن مستقیماً
پشت کاغذ قابل مشاهده است .هیچکس برای یک لحظه هم فریب این را نمیخورد که فکر کند که
یک چیز واقعی را دیده ،اما طبق میثاقهای هنرهای زیبا ،احتماالً همه ما با هم توافق داریم که این اثر
بسیار واقعگرایانه اجرا شده.
همچنین ممکن است قبول داشته باشیم که آن نقاشیهای مربوط به دوران طالئی هلند نیز بسیار
واقعگرایانه هستند .پس از 1سال بعد از این که طراحی لئوناردو نقاشی شده ،پرده خدمتکار
آشپزخانه 1ورمیه 2مربوط به 1یک نقاشی از صحنه داخلی خانه هلندی است که به طرز
شگفتانگیزی عالی اجرا شده که در آن یک خدمتکار در حال ریختن شیر از پارچ به درون کاسه
است ،و نور مالیمی از پنجره تابیده و سمت راست اتاق را روشن کرده .نقاشی ورمیه فاقد کیفیت
اندازه در قطع طبیعی است که طراحی لئوناردو داشت (در حقیقت بسیار کوچکتر از اندازه طبیعی
است) اما برخالف طراحی لئوناردو این اثر تماماً رنگی است ،و (برای اغلب ما) درست مثل دنیای
واقعی است .احتماالً در اینجا هم با هم توافق داریم که کار ورمیه هم کامالً واقعگرایانه است ،حتی
اگر هرگز در عمل آن را با یک چیز واقعی اشتباه نگیریم.
1
The Kitchen Maid
2
Vermeer
6
پنجره روی کاغذ منعکس شد به نحوی که میتوانستیم با یک مداد طرح آن را بهطور دقیق ترسیم
کنیم .هاکنی با تکیه بر این استدالل و با مطرح کردن این نظریه که بسیاری از نقاشان (مثل کانستبل)
که به خاطر کار مستقیم از روی الگوی زنده شهرت دارند ،به نحو قابل مالحظهای از کمک عدسیها
و آینههای اپتیک بهره بردهاند ،حساسیت بسیاری از تاریخهنرشناسان سنتی را برآشفت .ما هم
میبایست به گفتههای دیوید هاکنی با دقت بیشتری توجه کنیم .او یک هنرمند تحسین شده است که
ممکن است چنین تصور کنید که به دنبال جاودانه کردن باور احساسی دوست هنرمندش و همان
مقوله «نگاه صاف و ساده» است ،اما در حقیقت او گواهی بیشتری در اختیار گامبریچ و نظریه
ترفندهای او گذاشته است .بقول اِلن هاروِی 1در عنوان نمایشگاه آثارش در نیویورک :نقاشی جلوه
ویژهای است با کمترین تکنیک و ترفند.
تا اینجا دو روش را که هنرمندان بواسطه آنها تکنیکهای ملزوم برای بازنمائی واقعنمایانه را
فرامیگرفتند را از نظر گذراندیم :شاگردی کردن در کارگاه استاد همراه با آموزش و مطالعه ،و
دریافتهای شخصی .مالحظه کردیم که چطور آموزش یک هنرمند منفرد در دنیای شخصی خودش
میتواند آموزش هنر در عرصه جهانی را متحول کند .اکنون وقت آن رسیده که آموزش رسمی هنر را
از نظر بگذرانیم.
ایدۀ آموزش رسمی که در نقطه مقابل شاگردی کردن در هنر قرار میگیرد ،نسبتاً پدیده نوینی
است .در بریتانیا ،ردپای آن را پس از تاسیس آکادمی سلطنتی در میتوانیم مشاهده کنیم .اولین
رئیس آکادمی یک هنرمند چهرهنگار نامدار بنام سرِ جاشوا رینولدز 2بود؛ کسی که در یک دوره بیست
ساله هر آنچه را که برای آموزش هنر ضروری میدانست ،در مجموعه رسالههائی منظوم کرد .در
نوشتههای او ندرتاً چیزی در باب «نگاه صاف و ساده» پیدا میکنیم .بلکه برعکس ،رینولدز یک نظام
سختگیرانه مقرر کرده که در آن هنرجویان میبایست با مشق از آثار هنرمندان و استادان قدیم ،بهویژه
رافائل و میکالنژ که به باور او راهنماهای بینقص و لغزش ناپذیری هستند .اصول کار را بیاموزند.
رینولدر یک معلم سختگیر بود که پیروی بیچون و چرا از قواعد هنر را الزامی میدانست .در مورد
استعداد ،او ابداً آن را یک عامل معجزه ،یک ودیعه خدادادی ،یا یک الهام آنی نمیدانست .برعکس،
او آن را نتیجه آموزش و تعلیم و کار سخت و طوالنی میدانست .بله ،به باور او یک نقاش میبایست
با طبیعت صادق باشد ،اما همچنین میبایست تقلیدگر آثار نقاشان دیگر نیز باشد .در حقیقت:
هیچکس به غیر از این روش نمیتواند هنرمند شود.
1
Ellen Harvey
2
Sir Joshua Reynolds
1
تاکید رینولدز بر مشق کردن و دود چراغ خوردن به جای داشتن استعداد و ذوق خدادادی همیشه
هم مذاق منتقدین و تاریخهنرشناسان خوش نمیآمد ـ مثل دیوید هاکنی (که همچون خود رینولدز
یک هنرمند چیرهدست بود) که با نظریه اُپتیک خود حساسیتهای رُمانتیکی را به سخره گرفت .طبق
نظر تاریخهنرشناس سنتی جنسون ،1رسالههای رینولدز ظرفیت بصری چندین نسل از هنرجویان در
انگلستان و امریکا را محدود کر و مانع آزاد کردن خالقیت آنان شد .اما با این وجود ،از نظر آموختن
نقاشی رینولدز نیز همچون گامبریچ بر این باور بود که توهم واقعیت در هنرهای زیبا ،بیشتر به
مشاهده دقیق وابسته است ،اما در تقلید سلسلهوار از هنرمندان قدیمیتر که در یک فرایند چند قرنی
«ساختوساز و مطابقت دادن» انجام میشود خود سبب کسب فوت و فنها و ترفندهای کار استاد
خواهد شد.
تا بدین جا ،مطالعات ما درباره بازتولید واقعیت در هنرهای زیبا ،بسیار منطبق با کتاب «هنر و
کژپنداری» گامبریچ بوده .از برخی جهات ،به نظر میرسد که او تاریخهنر را به مثابه تاریخ «خطای
دید» توصیف کرده .یک نکتۀ جذاب سنتشکنانه در مورد نظریهای که استعداد را جایگزین فراگیری
وجود دارد .اگرچه به بیان دیگر ،رویکرد گامبریچ همچنان بهطور ریشهای در بخشی از تاریخهنر
سنتی باقیمانده است .برای شروع ،نظریه او از میثاقهائی حاصل شده که لزوماً به هنر غرب تا حدود
611قابل تعمیم بود .با ظهور پُستمدرنیسم ،هنرمندان از عالقه وافری که به خلق وهم واقعیت
داشتند بازایستادند .نمایشگاه بحثآفرین راجر فرای این را کامالً بوضوح نشان داد :سزان ،گوگن،
ماتیس ،و معاصرین آنها گوئی بسیار مشتاق بودند که از واقعیات عبور کنند و آن را در پشتسر قرار
دهند .شاید این گرایش بخشی به خاطر ظهور عکاسی بوده باشد که با فشار یک دکمه میتوانست در
هر زمانی تصویری کامل از واقعیت را تولید کند .پست امپرسیونیستها میخواستند نقاشی را به
عرصه دیگری وارد کنند .پیکاسو بهعنوان مثال ،در شانزدهسالگی نشان داده بود که چقدر ماهرانه
میتواند به سیاق واقعگرایانه نقاشی کند .اما هنگامیکه به میانسالی و پختگی رسید ،دیگر تقلیدگری
را پشتسر گذاشت و از آن عبور کرد .پس از برخی جهات ،هنر و کژپنداری همان انگاشت کلی
سرگذشت هنر را پژواک میدهد که در آن هنرمندان اوج رنسانس ایتالیا ،همراه با امپراسیونیستهای
فرانسوی توانستند بهترین نمونههای نقاشی را در بهترین شکل نشان دهند .لئوناردو ،رافائل ،و
معاصرینشان واقعیت را همانطور که وجود داشت تقدیس میکردند .درحالیکه مونه ،رنوار 2و
همقطارانشان ستایشگر واقعیاتی بودند که به چشم انسان درمیآمدند .گامبریچ گوئی این قرائت را از
1
H. W. Janson
2
Renoir
1
کارهای هر دو گروه داشته که هدف هنر ،بازنمائی دقیقِ توهم واقعیت است و تاریخهنر ،تاریخ
تکوین و سنجش توانائیهاست.
اگر چنانچه این تعریف محدود به قدرشناسی هنر غرب تلقی شود ،به مراتب کمتر به هنر
فرهنگهائی مرتبط خواهد بود که اصالً هیچوقت عالقهای به بازنمائیهای تقلیدی نداشتهاند .در
اروپای غربی ،در سالهای پس از 611خلق توهم واقعیت از اهمیت افتاد ،اما در بسیاری از
فرهنگهای دیگر بازنمائی توهم واقعیت هرگز در دستور کار هنرمندان نبوده .میتوانیم انواع مثالهای
مختلف را در فکر خود بیابیم از افریقا ،بومیان استرلیا ،امریکای جنوبی ،پلینزی ،و جزایر اقیانوس
آرام که در آنجا همواره فرمهای نمادین از اهمیت به مراتب باالتری برخوردار بودهاند تا واقعنمائی.
آنان سیاق و تکنیکها قابلشناسائی خود را دارند ،اما نه برای اهتمام در جهت بازنمائی واقعیات.
بهعنوان مثال ،چاپهای دستی و نقاشیهای سرخپوستان شمال غرب کانادا واژهنامه فرمها و نمادهای
مشترکی مثل فرمهای بیضوی «تخممرغیشکل» و فرمهای Sمانند دارند که بیتردید از آثار دیگر
هنرمندان همفرهنگ خود آموختهاند .تنوع اندک سبکها و تکنیکها به خبرگان و کارشناسان کمک
میکند تا بتوانند کارهای قبایل منفرد در منطقههای مختلف را به سهولت تشخیص دهند .اگرچه
هیچیک از این آثار ،هرگز در جستجوی بازنمائی توهم واقعیت نبودهاند .چنانکه در فصل دوم دیدیم،
قورباغه ،عقاب ،و نهنگ در این آثار نشان داده شدهاند اما همیشه با یک اسلوب سبکپردازی شدۀ
غنی ،و معموالً بصورت دوبُعدی و عمدتاً فقط با دو یا سه رنگ ـ متداولترینها قرمز و سیاه هستند.
مثالً در آثار هایدا یا کواکیتل تصویر کالغ (که به خاطر مفاهیم مذهبی و آئینی ،همراه با یک دست
انسان به تصویر کشیده میشوند) کمترین میزان شباهت را به طبیعت دارد تا جائی که از دید برخی
کارشناسان بیشتر «خط تصویری» محسوب میشود تا نقاشی.
البته در هنرهای زیبا ،اهمیت نمادپردازی که در نقطه مقابل حقیقت ظاهری قرار میگیرد،
چیزیست که محدود به فرهنگهای غیرغربی نمیشود .گامبریچ در سرگذشت هنر به این نکته دقت
کرده است که هنرمندان رُومانسک 1سده دوازدهم ،نه تنها عالقمند به تقلید از فرمهای طبیعی
نبودهاند ،بلکه یکسره از آن رویگردان بودهاند .وی در ادامه میگوید :همانطوری که مشاهده میکنیم،
هنگامیکه این هنرمندان تمام بلندپروازیهایشان برای بازنمائی واقعگرایانه اشیاء را کنار گذاشتند
فرمهای سنتی آئینی و مذهبی خود را آرایش و ساماندهی کردند ،و باب امکانات بزرگی در هنر
گشوده شد .وقتی در خاتمه رهائی از «نیاز به تقلید» از جهان پیرامون ،آنان را واداشت تا اندیشههای
1
Romanesque
1
ماوراءالطبیعی خود را ـ نه لزوماً فقط در مورد قبایل کواکیتل که مثال زدیم ـ بکار ببندند .در عین حال
نظریه گامبریچ محدودیتهائی در پیگیری فعال برای خلق توهم واقعیت نیز به همراه داشته.
یک نکته مذهبی نیز در مباحثات گامبریچ در هنر و کژپنداری وجود دارد و آنرا اینگونه میتوان
گفت ،که از نگاه او ،مجموعه فعالیتهای تاریخهنر همواره به سوی هدفی حرکت میکنند ـ که در
این مورد ،خلق توهم واقعیت است .خب در ظاهر ،این هم آرامشبخش است وهم تا حدی آشنا .اما
این استدالل در محدودههائی خارج از زندگی خودمان با ساختار مقصودمان ،برای ماحصل خروجی
اغلب در خارج از حوزه زندگی فردی به دنبال آن میگردیم (مثالً باورهای عرفانی) .اگرچه ،در عین
حال رویکرد یزدانشناسانه گامبریچ نگاه آشکاری به گذشته ـ کالً از پیش از تاریخ تا امروز ـ دارد
(همانطور که اغلب تاریخدانان دارند) .من فکر میکنم ،این میتواند از اهمیت بسیاری از کارهای
شاخص در دورانهای گذشته بکاهد .بهطور قطع ،ابداً کار بدی نیست که (مثالً) پرده «روزگار خوش
دوک دوبری »1اثر برادران لیمبورگ( 2حدود )1که گرچه یک اثر قهرمانانه نیست و چه بسا تالش
ناکارآمدی هم برای حرکت به سوی واقعگرائی در آن دیده میشود ،را بهعنوان یک اثری که در نوع
خود زیباست تحسین کنیم.
همچنین الزم است از خود بپرسیم که گامبریچ تا چه حدی توانسته آنچه را که خود معمای سبک
مینامیده بهطور کامل حل بکند .او میگوید که میتوان تاریخ یک نقاشی را از روی سبک آن و
جایگاهش در مسیر واقعگرائی مشخص نمود و بهطور قطع استداللهای خوبی نیز برای این گفته
ارائه داده ،اما ما نباید گمراه شویم و به این فکر غلط بیافتیم که تمام سبکها محصول همان فوت و
فنهائی هستند که برای دستیابی به وهم بصری بوجود آمدهاند .بسیاری از سبکها فقط وابسته به
تمایالت مرسوم و «باب روز» بودهاند .چنانچه دقت کنیم میبینیم که امروزه هم هنرمندان ،طراحان،
موسیقیدانان ،و دیگر فعالیتهای مبتنی بر خالقیت ،همچنان در آثارشان مولفههای مشابهی را به
نمایش میگذارند (گرچه برخیشان همچنان در تالش هستند تا ما را متقاعد کنند که اینگونه
نیست) .آنان کم و بیش آگاهانه میدانستهاند که آنچه که میبایست انجام دهند همین بوده که در روند
کلی جریانات باب روز قرار گیرند تا بتوانند توجهات نقادانه را به خود جلب کنند و به تبع آن به
موفقیت تجاری برسند .در هنرها و فعالیتهای مبتنی بر خالقیت ،هیچ گناهی بزرگتر از «از مد
افتادگی» (یا اینگونه به نظر رسیدن) نیست .بدین طریق ،حتی اصرار برای نو و نوگرا بودن ،یا حتی
اندکی شگفتانگیز بودن ،به نوعی همرنگی و همراهی با روند «باب روز» است ـ روندی که در مسیر
خود «سبک» خاص خود را پدید میاورد .حتی اگر ما با این واپسین استداللها هم موافق نباشیم ،اما
1
Les Très Riches Heures du duc de Berry
2
Limbourg brothers
1
احتماالً قبول داریم که نقاشیهای انتزاعی یا «غیرتقلیدی» علیرغم فقدان فوت و فنها و ترفندهائی
برای واقعنمائی همچنان به گروههای پیرو یک سبک ،مکتب یا دورهای در تاریخهنر نسبت داده
میشوند .بهعنوان مثال ،نقاشی کوبیست ،مُجدانه تالش برای واقعنمائی را مردود شمرد اما ما همچنان
تاریخ آثار مثالً پیکاسو ،1براک ،2یا فرانک استال 3را با «سبک» آنها تعیین میکنیم .هر چقدر یک
جنبش انتزاعیتر باشد ،کمتر آن را با تکنیکِ ساختوساز ،واقعیتپردازی ،و شیوۀ بازنمائی مرتبط
میکنیم.
برخالف نقاشی ،عکاسی ذاتاً یک واسطه تقلیدی است .اگرچه ،نیازی به ترفندهای بازنمائی ندارد.
چراکه متقاعدکننده بودن واقعیتنمائی آن توسط خودِ آن ضمانت شده .اگر یک سبک فقط محصول
جستجوگری مداوم برای واقعنمائی باشد ،پس در این صورت هیچ گذشتۀ سبکی برای عکاسی
قابلتصور نیست .در حالیکه عکاسی سبکهائی در گذشتۀ خود دارد :در مورد عکاسی نیز همچنان
بیاعتنا به فقدان فوت و فنهای واقعیتنمائی در آن ،میتوانیم تاریخ آن را با استناد به «سبک» آن
تعیین کنیم .بنابراین ،نظریه گامبریچ قادر نیست که یک راهکار کامل برای «معمای سبک» ارائه دهد.
پس چهبسا بزرگترین محدودیت نظریه گامبریچ درباره واقعگرائی در هنرهای زیبا ،در الیههای
زیرین همان انگاشتهائی قرار دارد که میپندارد هنرهای زیبا اساساً واسطهای واقعگرایانه هستند ،یا
باید باشند .بیاختیار به یاد سخنان راجر فرای میافتیم :اگر تقلید تنها مقصود هنرهای تصویری باشد،
حیرتآور است که کارهای چنین هنرهائی هرگز چیزی فراتر از اسباببازیهای نبوغآمیز یا
کنجکاوانه بوده باشند .هنرهای زیبا بسیاری بیش از اینها در خود دارد.
البته ،تمرکز ما بر هنرهای زیبا و توهم واقعیت ما را از شش رویکردی که در بخش نخست این
کتاب مطالعه نمودیم جدا نمیکند .در واقع ،چه قبول داشته باشیم و چه نه ،همه آنان با مباحثات
گامبریچ در هنر و کژپنداری مرتبط هستند .اگرچه این بدان معنا هم نیست که همه آنها به یک اندازه
با آن در ارتباط هستند .رویکرد شمایلشناسانه پانوفسکی بهطور قطع ارتباط تنگاتنگی با هنرهای زیبا
دارد ،اما کاربست آن بیشتر محدود به تحلیل متون تصویری تمثیلی و نمایشگر است .جدا از همه
چیز ،تحلیلهای در سطوح اولیه و ثانویه فقط زمانی کارکرد خواهند داشت که یک مضمون محوری
قابل تشخیص (پنهان ،نمادین ،یا حتی نمادگرائی مستتر) وجود داشته باشد و چنانچه مضمون
محوری در رده دوم توجه و مالحظه بوده باشد ،اهمیت خود را از دست میدهد (مثل نقاشیهای
پست امپرسیونیست) ،و تبدیل میشود به سبب گمشدهای که هیچ مضمون محوری قابل تشخیصی در
1
Picasso
2
Braque
3
Frank Stella
16
آن نیست .با این همه ،چه بسا بتوانیم بر سر این نکته استدالل کنیم که فقدان مضمون محوری در
سطح ذاتی پدیدار میشود اما پس از آن حرف چندانی برای گفتن باقی نمیماند .به هر حال ،اهمیت
دارد که درک کنیم فایدهمندی شمایلشناسی از تمام جنبهها تحتتاثیر نظریه گامبریچ درباره
شکلوارهها و ترفندهای فنی نیست .یک تصویر قابل تشخیص همچنان دارای ارزشهای نمادشناسانه
است فارغ از اینکه چگونه و از چه طریقی توهم واقعیت در آن نمود یافته باشد.
فایدهمندی تحلیلهای فرمالیستی در هنرهای زیبا ،حتی به مراتب اولئتر از سودمندی
شمایلشناسی است .همه تصاویر بصری دارای مولفههای صوری هستند ،چه تمثیلی باشند چه
نباشند .عناصر عاطفی طرح فرای ،میتوانند برای تحلیل متون بصری در هر موردی مفید باشند .البته
برای کارهای انتزاعی ،تحلیل فرمالیستی از باالترین میزان اهمیت برخوردار خواهند بود .طبق
نظریههای گامبریچ درباره هنر و وهم بصری ،این نظرات صرفاً در حاشیه گرایش اندکی به
فرمالیستهائی دارند که کمتر دغدغه درستی و صداقت تصویر بصری را داشتهاند .برای
فرمالیستهای افراطی مثل بِل ،1نظریههای گامبریچ بواقع بیربط بوده.
از طرف دیگر ،تاریخهنر میتواند از ارزشهای سهمگینی که از مطالعه هنرهای زیبا برخاسته باشد
نیز متأثر شود ،بهویژه هنگامیکه از یک رویکرد سنتی برای قرار دادن متون بصری در درون یک
داستانروائی از هنر استفاده کنیم .در اینجا ایده گامبریچ در مورد ترفندهای بازنمائی ربط خاصی پیدا
میکند :همانطوری که تاریخهنر سنتی بسیار به روند تکاملی سبکها توجه دارد ،پس هر نظریهای که
مدعی باشد که «معمای سبک» را حل کرده ،بسیار مهم تلقی میشود .به عبارت دیگر ،تاریخهنر از
مدتهای مدید قادر بوده که سبک را به محتوا و (تا حدی) به سرمنشاءها (و پیشروی آن به سوی
بازنمائی موفقیتآمیز توهم واقعیت) نسبت دهد ،بیآنکه مجبور باشد بر اینکه اصالً یک چنین سبکی
دستاوردهای تکنیکی خود را چگونه بدست آورد ،مرور دوبارهای داشته باشد .پس کار گامبریچ در
هنر و کژپنداری بیشتر یک بخشی از تاریخهنر است تا چیزی که تغییرات را به گونهای که در
تاریخهنر روی داده توجیه کند.
درست مثل شمایلشناسی ،ایدئولوژی هنرهای زیبا هم آشکارترین چیز در هنرهای تمثیلی است.
اگر چیزی بوضوح بازنمایانده شده باشد ،جامعهشناسیِ بازنمائی آن نیز به مراتب سادهتر خواهد بود.
و این معموالً مستلزم فرمهای قابل تشخیص است .اگرچه با گفتن این مطلب ،میزان مهارت فنی که
بواسطه آن چیزی بازنمایاینده میشود از اهمیت اندکی برخوردار میشود و رویکرد ایدئولوژیک قادر
به تعبیر آن نیست .گذشته از اینها ،ما به ایدههائی توجه داریم که بیش از آنکه درگیر میزان موفقیت
1
Bell
1
آن در خلق خطای دید باشیم ،توسط متون تصویری بوضوح بیان شدهاند .به عبارت دیگر ،میبایست
بیاد بیاوریم که در هنرِ مربوط به دورههائی که در آنها هنوز توانائی خلق توهمِ واقعیت بدست نیامده،
مردمان ،اشیاء و رویدادهای آن دوره ،اغلب به گونهای نمایش داده میشدهاند که به جای اینکه
شباهت آنان را باز تولید شود ،اهمیت نسبی آنان اولویتبندی شده باشد .در شرایطی نظیر این ،یک
دلمشغولی و دغدغه فکری نسبت به «صداقتنمائی» هنرهای زیبا ،ما را از درک ایدئولوژیکی آن باز
میدارد.
وقتی که آثار هنری محتوای ناپیدائی را بوجود میآورند ،و بهویژه هنگامیکه هیچ محتوای قابل
تشخیصی در آنها مشهود نباشد ،تحلیلهای ایدئولوژیکی مبتنی بر متن بسیار دشوارتر میشوند.
اگرچه ،کماکان این امکان وجود دارد که در هنر انتزاعی مدعی وجود ایدئولوژی شویم ،و این همان
محدودهای است که تحلیلهای بوردیو از بستر تولید فرهنگی بهطور ویژهای مفید میشوند .در اینجا،
درک بستر اقتصادی سیاسی ،و هنری که در آن یک «متن» تولید شده به توضیح دادن ایدئولوژی که
در ورای آن متن است کمک میکند .حتی اگر این دانستهها مستقیماً از تحلیل آن متن اخذ نشده
باشند.
رویکرد نشانهشناسی برای درک هنرهای زیبا مشابهتهای زیادی با شمایلشناسی دارد .هر یک از
آنها میزان محدودهای را بررسی میکنند که در آن مضمون محوری یک متن مفهومی فراتر از آنچه را
که مینمایاید دارد و تفاوت بین داللت مصداقی و داللت ضمنی را مشخص میکنند .هردوی آنها بر
سر اهمیت میثاقهای ارتباط مفهوم نمادین توافق دارند ،و هر دو عالیترین سطح تحلیل را در حوزه
فرهنگی میجویند تا حوزههای فردی .مجدداً تأکید میکنم ،یک تحلیل نشانهشناسانه قویاً وابسته
مضمونمحوری قابل تشخیص است و به همین دلیل برای برخی از انواع هنرهای زیبا مفیدتر از بقیه
است .نشانهشناسی کمتر از شمایلشناسی به قصد خودآگاه یک هنرمند اهمیت میدهد ،اما در عین
حال به «مفهوم» بیش از «واقعینمائی» ظاهری بها میدهد.
هنرهای زیبا وامدار رویکرد هرمنوتیک هم هستند .گیرتز روششناسی تاویلی خود در مردمشناسی
را به یک متن ادبی هوشمندانه تشبیه میکند ،و «سواد بصری» که در سرتاسر این کتاب مدافع آن
بودهایم را امری بنیادی برای قرائت دقیق یک متن تصویری میداند .هرمنوتیک همچون شمایلشناسی
و نشانهشناسی ،در آگاهی بخشی به درک تفاوت بین مفهوم حقیقی و مفهوم نمادین کار میکند،
اگرچه کمادعاتر از آنها است که نخواهد به ظرفیت لغزشپذیری خود اعتراف کند .بهطور قطع
هرمنوتیک به ما کمک میکند تا هنرهای زیبا را به مثابه یک تجربه انسانی که به شکل دیداری نمود
یافته درک کنیم :داستانی که خود در مورد خود روایت میکنیم .به این طریق ،گرنیکای پیکاسو فقط
یک قرائت ساده از تجربه باسک نیست :بلکه یک هشدار به همه ما نیز هست .
مطالعات تکمیلی
1
گامبریچ است .هنر و طبیعتاً بهترین نقطه برای شروع مطالعات تکمیلی هنر و وهمانگیزی
وهمانگیزی ،کتاب بسیار مهمی است که محور اصلی مباحثات این فصل بوده است .شاید این کتاب
فاقد جایگاه دسترسی بهعنوان یک رویکرد مرجعی داشته باشد ،و یا مثل سرگذشت هنر( 2که در
فصل سوم بخش پیشین آن را از نظر گذراندیم) از ساختار دقیق و انسجامیافتهای برخوردار نباشد .اما
با این وجود ،مثل اغلب چیزها ،هیچ معادلی که در عوض به آن رجوع کنیم وجود ندارد .گرچه هنر و
وهمانگیزی همچنان بهترین کالم گامبریچ در این مضمون به شمار میرود ،اما همچنین ،او در 6
با همکاری ریچارد گریگوری 3در تدوین یک جلد :وهمانگیزی در طبیعت و هنر 4مشارکت کرد.
کتاب «در مورد نقاشی »5اثر آلبرتی ،6که بیاد داریم که بهعنوان اولین رساله در مورد نقاشی از آن
یاد میشود ،امروزه در ترجمههای مختلفی با همین عنوان در دسترس است .در این کتاب نظام
معروف پرسپکتیو توضیح داده شده (اما نمایش داده نشده) .اما در خالل توصیههای علمی آلبرتی به
هنرمندان ،آنها را با تئوریها و بخشهای نقادانه ترکیب کرده تا انگاشتهای خود و عهد رنسانس
که در ورای مفهوم نقاشی وجود دارند را آشکار کند .مهمترین آنها ،این باور است که کارکرد نقاشی
تقلید از واقعیت است ،گوئی که تماشاگر از یک پنجره باز به بیرون نگاه میکند .برای دستیابی به یک
چنین ظاهر واقعی ،نقاش میبایست اصول پرسپکتیو و دیگر ترفندهای مبتنی بر ریاضیات را بداند.
وقتی اینها فراگرفته شدند ،آنگه نقاش میبایست تحت آموزش قرار گیرد تا بتواند آنچه را که قبالً با
ذهن خود آموخته ،با دستانش پیاده کند .این پنداشت قرن پانزدهمی درباره نقاشی بستر مناسبی برای
مطالعات و گفتمانهای بیشتر ـ که تناقض آشکاری با کتاب آلبرتی دارند در اختیار ما قرار میدهد.
بهعنوان مثال ،هنگام بحث بر سر وفاداری به طبیعت ،همزمان میتواند خرسند بود که هنرمند میتواند
بهطور گزینشی در طبیعت به دنبال زیبائی باشد .در ادمه در مورد نقاشی آلبرتی رساله دیگری بنام در
مورد هنر ساختمان 7نوشت (رسالهای در باب معماری در ده جلد بین 1و )و کتاب در
1
Art and Illusion
2
Story of Art
3
R. L. Gregory
4
Illusion in Nature and Art
5
Della Pittura
6
Alberti
7
De Re Aedificatoria
مورد مجسمهسازی 1در .اگرچه اینها بیش از ششصد سال قبل از هنر و وهمانگیزی نوشته
شدهاند ،اما نوشتههای آلبرتی حاوی بسیاری از انگاشتهای (قابل بحث و تردید) قرن بیستمیِ
ارنست گامبریچ در باب نقاشی ،آموزش ،و واقعیت است.
نقاش ،نقشهکش و نویسنده آلمانی آلبرشت دورر ،نه فقط به خاطر ترجمه و نشر رساله آلبرتی در
مورد پرسپکتیو ،بلکه به خاطر انتشار تکنیکهای ابداعی خود در هنرهای زیبا شناخته میشود .او
کتاب رسالهای در اندازهها 2را در منتشر کرد .در حالیکه کتاب چهار جلدی چهار کتاب در
باب تناسبات انسانی 3در ،همان سالی که او درگذشت منتشر شد .هر دوی آنها در نوع خود
کارهای عملی هستند ،و هدف آنان کمک به تمرینهای عملی هنرمندان در بازنمائی جهان طبیعی به
سیاق واقعنمایانهتر هستند .مجدداً ،دقت داریم که تأکید بر تکنیکهای فراگرفته شده ،بیش از یک
نگاه صاف و ساده و عاری از پیشپنداری است .همراه با این انگاشت ،گوئی که تقلید واقعنمائی
مقصود واقعی هنرهای زیبا است.
هنرمندان زمان آلبرتی و دورر حتی اگر دارای تحصیالت و منابع مالی هم بوده باشند تا بتوانند
کتابهای موجود در مورد تکنیکهای هنر را تهیه کنند و بخوانند ،باز همچنان میبایست طراحی و
نقاشی را در کارگاههای عملی هنرمندان فرامیگرفتند .جایگاه این کالسها تقریباً همان است که
امروزه برای مدرسههای رسمی هنر در نظر میگیریم .آکادمی سلطنتی هنر لندن در با هدف
برقراری یک نظام آموزشی دقیق برای هنرمندان افتتاح شد .پشتوانه فلسفی این نظام آموزشی ،نخستین
بار توسط مدیر آن سِرجاشوا رینولدز 4در کتابی بنام گفتمانهای هنر 5نوشته و منتشر شد .این کارِ
بشدت تاثیرگذار ،شامل یک نظام آموزشی برای تربیت هنرمندان نه بر پایه الهامات بلکه بر پایه یک
تفکر نظاممند استوار بود؛ که او آن را «پیروی بیچون و چرا از موازین هنر» نامید و در آن سهم
اندکی برای «نگاه صاف و ساده» قائل شد .چرا که به باور رینولدز ،این نه لزوماً نگاه صاف و سادهف
بلکه ذهن هنرمند است که نبوغ او را پیش میبرد .در ششمین گفتمان او که در روز فارغالتحصیلی در
رونمائی شد ،نظریۀ انقالبی او در بازشناخت موازین پایهای هنر ،نه بر مبنای نگاه صاف و ساده
و نه حتی با مطالعه دقیق طبیعت بلکه با تاکید بر اهمیت مشق از هنرمندان دیگر در یادگیری نقاشی
بود .مفهوم نگاه صاف و ساده که بدواً با جان راسکین ،6و در کتاب عناصر طراحی 7او که نخستین بار
1
De Statua
2
)Unterweisung der Messung (Treatise on Measurements
3
)Vier Bücher von Menschlicher Proportion (Four Books on Human Proportion
4
Sir Joshua Reynolds
5
Discourses on Art
6
John Ruskin
7
The Elements of Drawing
بار در منتشر و معرفی شده بود .اینگونه بود که برتری او بهعنوان یک منتقد دوران ویکتوریائی
ـ همراه با بسیاری از کارهای دیگر او ـ به شماری از نشریات بعدی راه یافت .اگر چه آثار راسکین
اکنون دیگر مثل گذشته خوانده نمیشوند ،اما با این وجود اخیراً در 66کتاب عناصر طراحی او در
یک نسخه تصویرسازی شده باز نشر شد.
مناقشات اخیر ـ اما بسیار دلفریب ـ در باب اینکه استادان کهن خودشان از ادوات ساده اپتیکی
برای دستیابی به یک پرسپکتیو متقاعدکننده و خلق وهم واقعیت استفاده میکردهاند .این مبحث توسط
دیوید هاکنی در کتاب دانش سری 1آورده شده که در آن هاکنی ادعا کرده که به این کشف نائل آمده
که هنرمندان عهد رنسانس بهطور سری از آینهها و عدسیها برای رسیدن به نتایج واقعگرایه جالب
توجهی استفاده میکردهاند .در اینجا ،هنرمندان از تجهیزات اپتیکی اولیه برای افکندن تصویر واقعی بر
روی کاغذ یا بوم خود استفاده میکردهاند .سپس هنرمندان با ابزارها و مواد سنتی آن را اجرا
میکردهاند .هاکنی در بحث خود توضیح میدهد که ظهور ناگهانی مضامین و محتواهای واقعگرایانه
در هنرهای زیبای اروپا بین 1و 1به همین دلیل بوده .ابزارهائی مثل دوربین لوسید 2و دوربین
تاریکخانهای 3از آن پس بهطور مداوم بهعنوان یک ابزار طراحی توسط هنرمندان مورد استفاده قرار
میگرفته ،اما سپس به ناگاه این دانش مفقود میشود .هاکنی کشف کرد که در این روش آموزشی
کاروز خود با بهرهگیری از این ادوات کارها را تدوین و تکمیل میکرد .او در ادامه میگوید که این
ادوات اپتیکی نه تنها توسط هنرمندان سرشناس بکار برده میشدهاند ،بلکه کل تاریخ نقاشی تحتتاثیر
نتیجه کار آنها متحول شده .وقتی که میزان استفاده از ادوات اپتیک توسط هنرمندان فهمیده شد،
آنگاه شما با نگاه متفاوتی به نقاشی نگاه خواهید کرد و مشابهتهای حیرتانگیزی بین هنرمندانی که
معموالً آنها را مرتبط با هم نمیدانیم خواهید دید؛ تفاوتهای فاحشی بین نقاشانی که معموالً در یک
گروه قرار میگیرند را نیز درخواهید یافت .بعید به نظر میرسد که توصیه یک چنین ترفندی به جای
نگاه صاف و ساده ،که سببساز برخی از بزرگترین شاهکارهای هنری در هنر غرب شده ،توسط
کسانی که بیشتر سنتی بودهاند و دیدگاه فروتنانهای نسبت به استادان قدیم و هنرهای زیبا دارند،
مقبول واقع شده باشد .اگرچه ،هاکنی بر این نکته تاکید دارد که عنصر «مهارت« هم در کشف و هم
در استفاده موفقیتآمیز از این ادوات کماکان ملزوم بوده .گفتن اینکه هنرمندان از ادوات اپتیک
استفاده میکردهاند ،به معنی کاستن اهمیت دستاوردهای آنان نیست .از نظر من ،این نکته آنان را
بیشتر مایه بحت و حیرت میکند ،و افزودن بر این ،هاکنی امیدوار است که مطالعات او به مردم کمک
1
Secret Knowledge
2
camera lucida
3
camera obscura
کند که درک درستی از روال کار هنرمندان پیدا کنند و بدانند که در واقعیت ،هنرمندان همواره از
هرآنچه ابزارهائی که در اختیار داشتهاند بصورت کامالً عملی استفاده میکردهاند تا کیفیت کارشان را
باال ببرند و به تبع آن شانس فروش آثارشان را افزایش دهند .درست یا غلط ،هاکنی توانست این
مسئله را بهطور متقاعدکنندهای ارائه دهد و تا سالها بعد آن را محور گفتمانهای بسیاری سازد.
اگرچه ،برای مقصود ما ،یک چنین نظریههائی لزوماً نمیبایست تاریخهنر و وهمگری را دگرگون کند.
و احتماالً فقط پنداشتهای سنتی درباره نبوغ هنرمندانه را با کمی رنجش مواجه میکند .اما قطعاً
نشان از بازگشت به نظریه قدیمی نگاه صاف و ساده نمیدهد .در واقع ،شاید بتوانیم این بحث را
پیش بگیریم که یک چنین ادوات اپتیکی چیزی نیستند بجز وجه دیگری از همان ترفندها و فوت و
فنهائی که گامبریچ به سیاق خود مطرح کرده بود.
جستارهای بسیار زیادی درباره نقاشی در رنسانس وجود دارد .امروزه شاید یکی از بهترین
روشها برای فهمیدن اینکه مردم چگونه طراحی و نقاشی را یاد میگیرند این باشد که بخش مربوطه
در فهرست کتابهای یک کتابفروشی مدرن ،یا فروشگاه ملزومات هنری را ورق بزنیم .در اینجا
محصوالت و کتابها ،طیف وسیعی را شامل میشوند :از آنهائیکه اهدافی بسیار جدی را دنبال
میکنند تا آنهائیکه برای عرضه به کسانی که در جستجوی سرگرمی به دنبال هنر میروند تهیه شده
اند .برای گروه اول ،مثالهای زیادی مثل آناتومی انسان برای هنرمندان ،1وجود دارد که حاوی
اطالعات بسیاری درباره طراحی از بدن انسان ،هم در بخشهای قابل مشاهده و هم ساختارهای
درونی است .این کتاب به گفته خودش برای کارورزان است که به جای عکس از خودِ آناتومی ،از
نمونههای طراحی از بدن انسان بهره گرفته و به جرات میتوان گفت که هنرمندان طراحی آناتومی را
از طریق مطالعه و مشق طراحی آناتومی فرامیگیرند ـ این سخن احتماالً مایه مباهات رینولدز خواهد
شد .در تفریحیترین بخش نهائی میتوانیم کتابهای مفیدی همچون «آبرنگ کار یک ساعته »2را نیز
بیابیم .در باالی عنوان این انتشارات آمده :تمرینهای صرفهجویانه در وقت که بیشترین تجربه را در
نقاشی شما پدید میآورد ،نشان میدهد که رویکرد کتاب بیشتر بر نظریه گامبریچ در باب ترفندها و
فوت و فنها استوار است ،تا نگاه صاف و ساده به طبیعت.
البته کل این ایده ،که هنرهای زیبا دغدغه بازنمائی واقعگرایانه از جهان واقعی را دارد ،و توسط
فرای ،بل و بسیاری دیگر از نظریهپردازان که در فصل دوم با آنها آشنا شدیم به چالش کشیده شده،
مفهومی است که در عمل نیز از نقاشان پست امپرسیونیست تا امروز نیز از چالش خالص نشده .افول
1
Human Anatomy for Artist
2
The One-Hour Watercolourist
اهمیت تقلیدگری در هنرهای زیبا ،با ظهور عکاسی مصادف بوده .رابطه عکاسی با واقعیت ـ همراه با
ادعای داشتن وجوه هنری ـ مبنای فصل بعدی را تشکیل میدهد.
1
عکاسی
این فصل به رابطه پیچیده بین عکاسی و واقعیت خواهد پرداخت .ابتدا با تاریخچه کوتاهی در
معرفی این فنآوری رسانگر شروع خواهیم کرد و نشان خواهد داد که این رسانه چگونه کار
میکند و چطور قادر است جهان واقعی را در یک فرم دوبعدی ثبت و نشان دهد .خواهیم دید
نخستین پیشگامان آن در اوایل سده نوزدهم چگونه در ثبت تصویر کامیاب بودهاند و چطور
فنآوری عکاسی در فرانسه ،بریتانیا ،و ایاالتمتحده گسترش یافت .سپس به استفادههای
گوناگونی که این رسانه جدید در آنها کاربست پیدا کرده خواهیم پرداخت .گرچه در ادامه،
سادگی و سهولت استفاده ،و دقت مکانیکی که بواسطه آن عکاسی قادر است واقعیت را بازتولید
کند ،ما را به این پرسش خواهد کشاند که در اینصورت آیا عکاسی میتواند یک رسانه هنری تلقی
شود؟ در حمایت از این مباحثه ،نظرات راجرا سکراتون را مورد نقد و نظر قرار خواهیم داد ،کسی
که مدعی است که عکاسی ناتوان از پافراتر گذاشتن از مضمونی است که در خود دارد ،و در
نتیجه نمیتواند هنر تلقی شود .سپس بهطور کامالً متضاد ،نقش عکاسان مؤلف را مورد بررسی
قرار خواهیم داد ،نقشی که تا آنجا گسترده است که عکاسی میتواند نقطهنظر ،گزینشهای
خالقانه ،و مهارتهای فنی خود را در خودش بهنمایش بگذارد و این نظریه را پیش میبرد که
عکاسی نمیتواند فقط یک بازتولید واقعیت عینی تلقی شود .از عکس معروف دوران رکود اثر
دوروتی لنگ برای نشان دادن نقش ذهنیت در عکاسی استفاده خواهیم کرد .در کنار آن کاری از
آرون سیسکیند را بررسی خواهیم کرد که قابلیت بالقوه خالقانۀ عکاسی برای شکل دادن محتوا را
نشان میدهد .در خاتمه با تئوری آندره بازین در باب بودشناسی تصویر در عکاسی و ارتباط
خاص آن با واقعیت ،این فصل را به پایان خواهیم برد.
1
Photography
با هنرهای زیبا ،مردم مدتها در کشمکش سختی برای دستیابی به بازنمائی وهم واقعیت بودند.
با عکاسی ،این وهم در فرایند کار تضمین شده بود .اگرچه ،رابطه بین عکاسی و واقعیت بهطور قابل
مالحظهای کمتر از ساده است.
برای درک رسانه عکاسی ،همراه با ارتباط آن با واقعیت ،نخست ضرورت دارد که درک کنیم
چگونه پا به عرصه بودن میگذارد .با نظر به این حقیقت که پیشینۀ نقاشی به زمان پیش از تاریخ
برمیگردد؛ ولی تاریخ عکاسی ،اندکی بیش از 1سال قدمت دارد .صخرهنگاریهای جنوب افریقا
عمری در حدود بیست و پنج هزار سال دارند ،در حالیکه قدیمیترین عکس به جا مانده (نقاشی با
نور )1در حدود و کمتر از دو سده پیش تولید شده .برای رسیدن به عکس نمائی از پنجره
بالکن 2اثر نیپس ،3میبایست اندکی به عقبتر برگردیم ،چرا که بیش از یک سده طول کشید تا اجزاء
تشکیلدهنده عکاسی به هم ملحق شوند و اولین محصول «عکس» به مفهوم امروزی را تولید کنند.
اختراع عکاسی به همآمیزی فیزیک و شیمی متکی بود .دانش فیزیک برای خلق یک عکس ،و شیمی
برای ثبت آن ملزوم بود .بین این دو ،فیزیک به نحو قابلتوجهی سادهتری قابل دستیابی بود .در واقع
ایده اولیه دوربین تاریکخانهای 4قرنها بود که شناخته شده بود .دوربین تاریکخانهای برگرفته از
زبان التین به معنی «اتاق تاریک» است و توضیح میدهد که لغت امروزی دوربین 5از کجا آمده .در
اوایل قرن دهم ،به این نکته توجه شده بود که چنانچه یک محفظه تاریک با یک سوراخ کوچک رو
به روشنائیِ روز قرار گیرد ،میتواند یک تصویر «زنده» رنگی از منظره بیرون را بر روی دیوار مقابل
روزنه بوجود آورد .این تصویر مسلماً بهطور کامالً ناپخته ،مبهم ،و بصورت وارونه نقش میبست.
اگرچه ،تا دوران رنسانس عدسیهائی نیز به آن افزوده شده بودند که نه فقط کیفیت تصویر را باال
میبردند ،بلکه وارونگی تصویر را نیز برطرف مینمودند .همراه با این قبیل پیشرفتها در دانش
اپتیک ،این نکته نیز کشف شد که یک جعبه که مناسب و متناسب ساخته شده باشد میتواند
جایگزین بسیار مناسبی برای اتاقکِ محفظه تاریک باشد .نتیجه دستگاهی بود که برای کمک به
طراحی و نقاشی توصیه میشد .اکنون فقط مشکل اینجا بود که تصویر بوجود آمده پایدار نبود و
نمیشد آن را ثبت کرد .و اگر میشد آن را ثبت کرد یا آن را به طریقی دائمی نمود عالی میشد.
1
painting with light
2
View from Balcony Window
3
Niépce
4
camera obscura
5
camera
شیمی عکاسی به اوایل سده نوزدهم برمیگردد وقتی که دانشمند آلمانی هانیریش شولز 1در
نوع خاصی از ترکیبات نقره را کشف کرد که به نور حساس بودند ـ هنگام قرار گرفتن در معرض
نور تیره میشدند .این یک اختراع کلیدی در عکاسی بود و توسط کسانی چون توماس وجوود( 2پسر
سفالگر مشهور بریتانیائی جوزیا وجوود )3به چنگآورده شد .وجوود به روشهای مختلف دست به
تجربهگری زد تا بتواند تصویری را به روش عکس ضبط کند .اما با وجود اینکه توانست عکسهای
ابتدائی نگاتیو سایهنما 4از اشیائی همچون برگ درخت بوجود آورد .اما مشکل اینجا بود که عکس
حاصله همچنان به روال تیره شدن ادامه میداد ،تا اینکه کامالً سیاه میشد و دیگر چیزی در آن قابل
رویت نبود .به بیان دیگر ،او قادر نبود که تصویری که به روش عکاسی تولید کرده بود را تثبیت کند،
و تجربیات او فراتر از این نرفت.
جوزف نیسهفو نیپس 5فرانسوی کسی بود در که نخستین عکس واقعی را تولید کرد .او این
کار را با پوشانیدن سطح ورقه فلزی با الیۀ نازکی از ماده قیریشکل بنام قیر یهودیه 6و سپس نوردهی
نوردهی آن در درون دوربین تاریکخانهای به مدت هشت انجام داد .قسمتهائی که در مجاورت نور
قرار میگرفتند باعث سفت شدن قیر میشد ،و در بخشهائی که نور نمیخورد قیر همچنان نرم
میماند .نتیجه کار چیزی بود که او آن را هلیوگراف 7یا «رسم شده با خورشید »8مینامید .او بعدها
کشف کرد که میتواند با استفاده از شیشه به جای صفحه فلزی نتایج بهتری نیز بگیرد .نتایج به نحو
فزایندهای بهتر و بهتر میشدند اما همچنان فاقد وضوح و درخشندگی بودند .کیفیت عکسهای او به
مراتب پائینتر از آنچه که امروز ما از «عکس» انتظار داریم بود .یک فرایند هشت ساعته نوردهی در
آفتاب در فضای بیرون ،فقط یک تصویر مبهم تولید میکرد .آنچه که واقعاً عکاسی را زنده کرد
همکاریهای بعدی نیپسه با هموطن خود لوئی ژاک مانده داگِر 9بود .آنان یک همکاری تنگاتنگ با
یکدیگر را رقم زدند اما دیری نپائید که نیپسه درگذشت .داگر نه تنها مرد ثروتمندی شد ،بلکه نام
خود را نیز بر یکی از نخستین فرایندهای عکاسی به یادگار نهاد :داگروتایپ .10داگروتایپ یک روش
بسیار بسیار مؤثر بود که در هفتم ژانویه 6در آکادمی علوم فرانسه رونمائی شد .در سیستم
1
Johann Heinrich Schulze
2
Thomas Wedgwood
3
Josiah Wedgwood
4
silhouette
5
Joseph Nicéphore Niépce
6
bitumen of Judea
7
heliograph
8
sun drawing
9
Louis-Jacques-Mandé Daguerre
10
Daguerreotype
6
داگروتایپ الیهای نازک از نقره بر روی یک سطح مس نهاده و کامالً پرداخت میشد .سپس با یُد
آغشته و حساس میشد تا سطحی از یُدید نقره بوجود آورد .این صفحه در داخل دوربین قرار داده و
نوردهی میشد و بعد از ظهور در بخار جیوه در محلول نمک تثبیت میشد .عکس حاصله چند امتیاز
نسبت به هلیوگراف نیپس داشت :اول اینکه وضوح تصویر به مراتب بهتر بود ـ بهویژه اینکه کل
فرایند در طول زمان تکمیل میشد .دوم اینکه ،صفحههای دیگر در کمتر از یک دقیقه نوردهی
میشدند و در مقایسه با زمان هشت ساعته نوردهی در روش نیپس عالی بود .همچنین ،این بدان معنا
بود که با نوردهی مناسب نهتنها داگروتایپ قابلیت تصویربرداری در فضای داخلی را هم داشت ،بلکه
میتوانست برای عکاسی از افراد که برخالف اشیاء نمیتوانستند ساعتهای متمادی و طوالنی
بیحرکت بمانند ،نیز استفاده شود .نهایتاً ،در جائیکه هلیوگراف یک تصویر نگاتیو( 1بدینسان که
بخشهائی که در واقع روشن بودند ،در آن تاریک نمود پیدا میکردند ـ و برعکس) بدست میداد،
داگروتایپ (هنگامیکه در زاویه مناسب نسبت به نور قرار میگرفت) یک تصویر پوزیتیو 2و طبیعی
ارائه میداد.
این به خاطر موفقیت فنی و تجاری فرایند داگر بود که تا فقط در امریکا سه ملیون عکس
به روش داگروتایپ تولید شده بود .این فرایند میتوانست توسط عکاسان خردهپا در شهرهای
کوچک و نیز حتی کسانی که پیش از این استطاعت مالی برای سفارش نقاشی را نداشتند مورد
استفاده قرار بگیرد که اکنون میتوانستند تصاویر پرتره خود را در نماهای دلخواه خود داشته باشند.
افزون بر این ،البته ،آنان به اصالت و «غیرجعلی» بودن آن نیز ایمان داشتند .درست به این میمانست
که قطعهای از واقعیت را تصاحب کنند .با این وجود ،علیرغم این موفقیت سترگ ،سیستم داگروتایپ
خالی از اشکال هم نبود .تصاویر داگروتایپ بصورت پوزیتیو قابل مشاهده بودند اما فقط از زاویهای
خاص .همچنین فرایند تولید آن نیز هم از نظر مواد مصرفی و هم از نظر زمان ،بسیار پرهزینه بود.
همچنین ،تصاویر حاصله داگروتایپ بسیار آسیبپذیر بودند (حال بماند که از سنگینی آنها چیزی
نمیگوئیم ـ به هیچوجه برای قرار دادن در کیف دستی و کیف بغلی مناسب نبودند) .گرچه در این
میان ،مهمترین اشکال داگروتایپ این بود که فقط یک نسخه از عکس قابل تولید بود و هیچ کپی
دیگری از آن میسر نبود .این یک نقیصه بزرگ به شمار میرفت ـ بهویژه وقتی که به فرایند مکانیکی
تولید عکس در امروز فکر میکنیم .چیزی که ما میخواهیم ،چه پدر و مادری سربلند باشیم و چه
یک فعال تجاری ،این است که شمار نامحدودی از عکسهایمان داشته باشیم و بتوانیم یکسان بین
1
negative
2
positive
1
اقوام یا مشتریانمان به هر میزان که خواستیم توزیع کنیم .این چیزی بود که داگروتایپ قادر به تأمین
آن نبود.
راهحل توسط یک انگلیسی بنام ویلیام هِنری فاکس تالبوت 1ارائه شد .تالبوت مدتی بود که بهطور
مستقل روی همان پروژهای که داگر کار میکرد و هنگامیکه مطلع شد که آن فرانسوی طرح خود را
در آکادمی فرانسوی مطرح کرده ،دچار آمیزهای از ترس و نومیده شد .تالبوت نیز توانسته بود یک
تصویر عکاسی را تثبیت کند و روش کار خود را فقط دو هفته بعد از او به آکادمی سلطنتی در لندن
فرستاده بود .اما بجای استفاده از مس ،تالبوت روی کاغذ کار میکرد .او در روش خود از کلرید نقره
بهعنوان ماده حساس استفاده کرده بود که پس از فرایند نوردهی آن را با کلرید سدیم تثبیت میکرد.
تالبوت با قرار دادن اشیائی نظیر برگ و توری بر روی کاغذ آغشته به ماده حساس ،میتوانست
زیرهکاریهای ظریف و بغرنج شئ موردنظر را هم ثبت کند که خود آن را طراحی عکاسانه 2مینامید.
استفاده از کاغذ به قدر کافی سودمند بود اما تالبوت در ادامه کار خود دو پیشرفت دیگر را نیز به کار
خود افزود .نخست اینکه ،او به جای شیوه تماس مستقیم ،از دوربین استفاده کرد .در این روش با
داگر همگام بود .اما نکته دوم این بود که او فرایند پوزیتیو ـ نگاتیو را ابداع و توانست عکاسی را به
سطح باالتری ارتقا دهد ،جائیکه داگر در آنجا متوقف شده بود .تالبوت عکاسی را به یک رسانه قابل
بازتولید بدل کرد.
چیزی که تالبوت دریافته بود این بود که با قرار دادن یکی از نگاتیوهای تکمیل شده بر روی یک
سطح حساس ثانوی ،اما نوردهی نشده مثل یک کاغذ عکاسیِ خام و سپس نوردهی آنها ،تصویری
بدست آورد که قسمتهائی که در نگاتیو تیره بودند بر روی کاغذ روشن ثبت میشدند و بخشهای
روشن نگاتیو تیره نمایان میشدند .پس در حالیکه نگاتیو دقیقاً متضاد صحنه اصلی که از آن
عکسبرداری شده بود (از نظر تاریکی و روشنی) ،این تصویر ثانوی متعاقب همان نتیجه معکوس
نگاتیو میشد و در نتیجه تصویر دوم دقیقاً مطابق صحنه واقعی تیرهروشنهای یکسانی پیدا میکرد.
افزون بر این ،از آنجاییکه نسخه نگاتیو عکس همچنان در دست بود ،شمار نامحدودی تصاویر
پوزیتیو از یک نگاتیو واحد قابل بازتولید بود.
همچنان که تالبوت بر روی بهبود بخشیدن به فرایند عکاسیِ خود کار میکرد ،پیشرفت علم شیمی
نیز به او کمک کرد تا زمان نوردهی را کمتر و کمتر کند .او این فرایند عکاسی را در به ثبت
رساند و آن را کالوتایپ 3نام نهاد (برگرفته از زبان یونانی کالو به معنی زیبا و تایپ به معنی چاپ).
1
William Henry Fox Talbot
2
photogenic drawings
3
Calotype
سپس او یک گام سرنوشتساز برای معرفی یک رسانه جمعی برداشت و نخستین کتاب عکاسی
جهان را منتشر کرد :مداد طبیعت 1مجموعهای بود که از تا در شش بخش منتشر شدند.
کتاب نه فقط حاوی عکس بود ،بلکه آغازگر این حرکت هم بود که نشان دهد عکاسی چه
قابلیتهائی در خود نهفته دارد و به کجاها ممکن است برسد.
میتوان چنین گفت که با تالبوت ،عکاسی مدرن نیز به دنیا آمد .اگرچه این ادعائی کم و بیش
پرمخاطره است ،چرا که بیان چنین ادعائی مستلزم ورود کردن به یک گفتمان بزرگ است .در اینجا،
تاریخشناسان با موضعگیریهای ملیگرایانه بحثهائی را با قدرت مطرح میکنند که چه کسی اولین،
یا تنها مخترع اصلی عکاسی (یا هر اکتشاف نوین دیگری مرتبط با آن) بوده .شگفتآور است که
چطور فرانسویها داگر را قهرمان معرفی میکنند و انگلیسیها تالبوت را! جدا از موضعگیریهای
ملیگرایانه ،این گفتمانها عمالً ما را به جائی نمیرسانند ،چرا که در واقعیت پیشرفتهای فنآوری
(و هر آنچه به آن وابسته است) دارای حوزههای مشارکتی همزمانی بودهاند و حاصل تالشهای
مشترک چندین حوزۀ کارکرد هستند .اگرچه شاید این تعامل مستقیماً بین افراد نباشد ،اما میتواند
حاصل کارهای تکمیلی پیشینیان مثل نیپس ،وجوود و شولز تلقی شود.
پیشرفتهای بعدی در تاریخ عکاسی نیز بر پایه اکتشافات قبلی شکل گرفتهاند .فرایندهائی که
توسط داگر و تالبوت گسترش پیدا کردند بواقع بنیادین و آغازگرانه بودهاند ،اما فقط در سطح
خودشان .عکاسی در دستان متخصصین و کارورزانی که در زمینه تجارتی بصورت تخصصی کار
میکنند باقی میماند و اگر از این سطح عبور نمیکرد ،هیچگاه در دسترس عموم واقع نمیشد :تا
اینکه جرج ایستمن 2در دوربین کداک 3را معرفی کرد .اکنون دوربینها با فیلمهای آماده برای
همگان قابل خریداری بودند و توان ثبت صدها عکس را داشتند .این دوربین ها بهگونهای طراحی
شده بودند که با حداقل ماللت و مزاحمت بکار برده شوند .هنگامیکه همه فیلم مصرف شد ،دوربین
همراه با فیلم باهم برای ظهور به دفتر کداک در روچستر نیویورک ،4فرستاده میشد.
تولید حلقههای فیلم ،نه تنها برای آماتورهای مشتاق و عالقمند ،بلکه حتی برای افراد حرفهای با
رویکردهای جدی بسیار قابل مالحظه بود .تا پیش از این ،عکاسی به استفاده از سطوح ورقهای در
اندازههای مختلف وابسته بود که هر یک میزان شکنندگی متفاوتی داشتند و الزم بود که اول در یک
آزمایشگاه شیمی آماده شوند و استفاده آنها نیز یا محدود به کارگاه میشد یا دستکم مستلزم حمل
1
The Pencil of Nature
2
George Eastman
3
Kodak
4
Rochester, New York
تجهیزات سنگینی بود (اغلب شامل چادر برای استفاده بهعنوان تاریکخانه) که در محل عکاسی که با
همکاری دستیاران انجام میشد .و با این وجود ،فیلم حلقهای راهگشای تولید دوربینهای کوچکتر که
قابلیت در دست نگه داشتن را دارا بودند و میشد مقدار کافی فیلم در آنها گنجاند و آنها را به بیرون
برد و چندین عکس گرفت؛ و دیگر نیازی هم نبود که تا زمانی که فیلم به انتها نرسیده برای ظهور و
چاپ آن صبر کرد .این بدان معنا بود که عکاسان نه تنها از قید محدودیتهای محل و مضمون
عکاسی رهائی مییافتند ،بلکه همچنین قادر میشدند تا با حوصله چیزهائی را که میدیدند و با
ساختار دلخواه خود ،ثبت کنند
2
این همان اتفافی است که برای عکس مشهور کابینهای ارزانقیمت کشتی 1اثر آلفرد استایگلیتز
افتاد (تصویر .)در 61او سوار بر یک کشتی مسافربری بنام اساس ویلهلم دوم 3بود که یک
موقعیت عالی برای عکسبرداری را دید .با سرعت به کابین خود رفت ،دوربین قابل حمل خود را
برداشت و عکس گرفت .عکسی که بعدها در 6مجله چاپ شد .به هم ریختگی فرم و محتوا در
این اثر نه از تخیالت ،بلکه از زندگی واقعی ناشی میشد .در عرشه باالئی میبینیم که اغلب مسافران
مرد هستند که با کالههای لبهدار حصیری کنجکاوی به نردهها خیره شدهاند .در عرشه پائین اغلب زن
و بچهها ایستادهاند ،و چنانچه در تصویر مشخص است ،تقریبا همه آنان روسری و شال پوشیدهاند.
یک طناب را بصورت موقتی برای آویختن لباسهای شسته شده درست کردهاند :برای آنان این سفر
یک سفر ماجراجویانه هیجانانگیز نیست ،بلکه سفری است که در آن خَرکاری و جانکنی زندگی
همچنان ادامه دارد .تفکیک طبقاتی که هم بصورت جسمی و هم بصورت محتوای استعارهای در
عکس موجود است که در عینحال عناصر ترکیببندی کار را بوجود میآورد .این عکس (نه مثل
پرده نو کیشی رافائل) به دو قسمت تقسیم شده اما بخشها هر کدام در تعادل هستند یکی در باال
یکی در پائین .نردهها ،دیرکها و عرشه از هم جدا شدهاند و ترکیببندی عکس را به دو قسمت
کامالً مجزا تقسیم میکنند و میتوان گفت که یک ترکیببندی سخت و بدون عمق به آن میبخشد.
اما ساختار پانلمانند آن توسط سه عنصر اُریب تقویت شده است (یک لوله ،یک پلکان ،و یک پُلچه
چوبی) که نه تنها سبب شکسته شدن نظم یکنواخت آن شده است بلکه به ترکیببندی آن عمق هم
دادهاند .نتیجه حاصله یک «بینظمی منظم» است که در آن چشم در یک نقطه بند نمیشود و در
عینحال آشفته و سرگردان نیز نیست .این همان عکسی است که پیکاسو در همان سالی که پرده
دوشیزگان آوینون را نقاشی میکرد ،آن را ستود.
1
The Steerage
2
Alfred Stieglitz
3
SS Kaiser Wilhelm II
پیشرفتهای تکنیکی در عکاسی ،قطعاً با اختراع فیلم حلقهای به پایان نرسید .در ،6اولین
دوربین میلیمتری جهان توسط الیکا 1در آلمان ساخته شد و این قطع در عکاسی بهعنوان
استانداردی در این صنعت باقی ماند ،حتی تا امروز .کداک در 6اولین فیلم رنگی را به جهان
4
عرضه کرد ،و دوربینهای فوری پوالروید 2در 6توسط اِدوین لند 3در کمبریج ماساچوست
اختراع شد .آخرین پیشرفتها شامل برخی تمهیدات الکترونیکی بود که برای حفظ و نگهداری
تصویر جایگزین واسطههای شیمیائی شدند و راه را برای انقالب دیجیتال در عکاسی هموار کردند.
سونی 5در 6دوربین ماویکا 6را به بازار عرضه کرد که قابلیت ضبط تصاویر بر روی حافظه را
داشت و میتوانست تصاویر عکاسی شده را بصورت پشت سرهم در قالب ویدئو به هم وصل کند .و
به فاصله کوتاهی در 661کداک سیستم ضبط لوح فشرده (سیدی) را اختراع کرد .همزمان همین
کمپانی مدعی شد اولین دوربین دیجیتال با کیفیت باال را ساخته ،و در 66آن را به بازار عرضه کرد؛
مدل ) . (DCS460و در 66انبوه دوربینهای دیجیتال برای مشتریان در بازار براه افتاد .کامالً قابل
پیشبینی بود که با پیشرفت و افزایش کیفیت عکس ،سیستم دیجیتال نهایتاً با تکنولوژی شیمی
جایگزین خواهد شد .در سال 11فروشگاههای زنجیرهای محصوالت الکترونیکی در انگلستان
دیکسون 7گزارش داد که برای اولین بار ،فروش دوربینهای دیجیتال بسیار بیشتر از دوربینهای سنتی
سنتی میلیمتری بوده است.
امروزه با افزایش دوربینها و مشتریهای عکاسی ،دیگر حتی تجسم دنیائی بدون عکس هم
مشکل است .ما با آن بزرگ شدهایم ،و تماشا کردن عکس و صحبت کردن درباره آنها دیگر بخشی
از زندگی روزمره ما شده .اگرچه ،اهمیت دارد که بر این نکته تاکید داشته باشیم که در روزهای
نخستین عکاسی پدیدهای بینظیر و تازه بود تا هنگامیکه این فنآوری به تکامل رسید .اینک این
رسانه حیرتآورِ جدید به چه منظوری قرار بود مورد استفاده قرار بگیرد؟ به نظر میرسد که فنآوری
از مقصود آن جلوتر افتاده بود .برای پیشگامان اولیه آن همین کافی بود که «عملی بودن» آن را نشان
دهند؛ و ثابت کنند که قادر است جهان طبیعی را در خود ضبط کند .پشتبامهای نیپس و برگهای
تالبوت بیشتر به خاطر «وجودشان» فوقالعاده و چشمگیر بودند ،تا به خاطر مضمونی که در خود
دارند .آنها چیز تازهای درباره جهان به ما نمیگفتند ،به غیر از آنکه اکنون میتوانستند آن را در یک
1
Leica
2
Polaroid
3
Edwin Land
4
Cambridge, Massachusetts
5
Sony
6
Mavica
7
Dixon
عکس ثبت کنند .وقتی که تازگی آن از بین رفت ،عکاسی کمکم شروع کرد به باز کردن دنیائی
تصویری به روی بشر که هرگز تا قبل از آن شناخته نشده بود.
عکاسی قادر بود مکانهائی را به مردم نشان دهد که خود قادر به دیدن آن نبودند .ماکسیم
دوکامپ 1بهعنوان مثال ،در 1از تندیسهای عظیم معبد ابوسمبل 2عکاسی کرد .افراد معدودی
قادر بودند به نوبه 3و کرانههای رود نیل سفر کنند (حتی به مراتب کمتر از امروز) ،اما اکنون با تشکر
از عکاسی میتوانستند عجایب دنیا را به چشم خود ببینند .البته از این مکانهای چشمگیر قبالً نیز
طراحی و نقاشی و دیگر اقسام محصوالت تصویری هنری وجود داشت ،اما عکس دارای اصالتی بود
که هنرهای زیبا قادر به تامین آن نبود .دوکامپ حتی یک مرد را در کنار تندیسها قرار داد تا بتواند
حس کاملی از اصالت «مقیاس» آن در عکس بوجود آورد .در نقاشی ،مقیاس میتوانست اغراقآمیز
جلوه کند اما با عکاسی ،مردم دیگر میتوانستند اصالتِ بزرگی تندیس را با چشم خود مشاهده کنند.
افزون بر مکانهای گوناگون ،اکنون مردم میتوانستند مردمان دیگر را نیز مشاهده کنند .امروزه ،ما
به دیدن تصاویر سیاستمداران و شخصیتهای معروف خو گرفتهایم .خب البته این پدیدهای است که
این اواخر موضعیت پیدا کرده .تا قبل از عکاسی ،اغلب امریکائیها چهرۀ رئیسجمهورشان را هرگز
ندیده بودند .جیمزناکس پولک 4اولین رئیسجمهوری بود که در 6در برابر دوربین نشست و
عکس گرفت ،گرچه مردم بیشتر با پرتره معروف ابراهام لینکلن 5در که توسط الکساندر
گاردنر 6اسکاتلندیتبار گرفته شده بود ،آشنا بودند .مقارن با همین ایام ،بریتانیائیها هم از دیدن
مهندس مشهور ایزامبارد کینگدام برونل 7بسیار خرسند بودند که با آن کاله بزرگ و یک سیگار برگ
در میان دندانها در برابر زنجیرهای آویخته کشی «شرقی بزرگ »8که خود ساخته بود با آن حالت
شکوهمند ایستاده بود .در سده شانزدهم ،هنری هشتم 9تحتتأثیر پرتره به شدت اغراق شده و
چاپلوسانه آنکلیو 10فریب خورد و به ازدواج با او ترغیب شد .اما باور کلی بر این بود که «عکس»
میتواند افراد را آنگونه که بودند نشان دهد.
1
Maxime Du Camp
2
Abu Simbel
3
Nubia
4
James Knox Polk
5
Abraham Lincoln
6
Alexander Gardner
7
Isambard Kingdom Brunel
8
Great Eastern
9
Henry VIII
10
Anne of Cleves
عکاسی سبب شد که مردم نه فقط با مکانها و مردمان دیگر نزدیک شوند ،بلکه رابطه تنگتری
با دنیا و رویدادها پیدا کردند .مجدداً بیاد بیاوریم که از دیرباز سنتی وجود داشته که رویدادهای ملی و
بینالمللی ،و وقایع با اهمیت را بویسله طراحی و نقاشی به مردم نشان میدادند .بهعنوان مثال ،به
هنگام جنگ هنرمندان رسمی جنگ منسوب میشدند و با نیروهای رزمی به جبههها سفر میکردند و
سرگذشت ماوقع را برای روزنامهها و مجالت و افکار عمومی به تصویر میکشیدند .اما هنگامیکه
جنگ در هنرهای زیبا نمود مییافت ،بسیار هیجانانگیز و فریبنده رخ مینمود .ولی چهرهای که
عکاسی از آن نشان میداد ـ حتی زمانیکه مستقیماً با جزئیات دلخراش مورد توجه نبود ـ در بهترین
شکل ،تا حدی فالکت زده و مخروبه بود .راجر فنتون 1انگلیسی بهعنوان اولین عکاس جنگ شناخته
میشود که در با عکسهائی از باالکالوا 2و کریمه 3به لندن بازگشت که عکس معروف «دره
سایه مرگ »4هم در زمره آنها بود .در این عکس کامالً مشهود است که فنتون عکس را مستقیماً از
خط مقدم جبهه برداشته .پس میبایست دوربین خود را صد یارد جلوتر قرار داده باشد .در امریکای
شمالی ،ماتیو برادی 5یک گروه عکاسی ترتیب داد تا صحنههای جنگ داخلی را مستند کنند .طبق
گفته بیومونت نیوهال ،6چیزی نمانده بود که بر اثر حمله گاو وحشی کشته شود .در زمره دستیاران او
الکساندر گاردنر هم بود ،کسی که در -کتابی بنام «کتاب تصاویر جنگ عکاسی گاردنر »7را
منتشر کرده بود .این عکسها با استانداردهای امروزی خیلی ناپویا و ساکن هستند ،اما برای بسیاری
مردم در آن دوران اولین نمای واقعی جنگ ـ و البته اجساد مردگان ـ بودند .گاردنر در ادامه تصاویری
از معارفه لیکلن در را همراه با مراسم تشیع جنازه او در همان سال را عکاسی کرد.
اگرچه عکاسی فقط معطوف به چیزهای عجیب ،اشخاص معروف ،و یا رویدادهای خاص در
جهان نبود .از همان روزهای آغازین این رسانه برای مستندسازی شرایط اجتماعی ،و نیز آشفتگیها و
تغییرات چهره اجتماع بکار برده میشد .عکاس اسکاتلندی توماس آنان 8کمکرسانی به محلههای
فقیرنشین گالسکو در را مستند کرده بود .در همین حال در نیویورک ،جیکوب ریس 9از
به دنبال نشان دادن فقر و خیانت در اراضی جنوب شرق بود .اینها شرایطی بودند که پولدارها
تا قبل از ظهور عکاسی و ارائه شهود عکس قادر به دیدن آن نبودند.
1
Roger Fenton
2
Balaclava
3
Crimea
4
Valley of the Shadow of Death
5
Matthew B. Brady
6
Beaumont Newhall
7
Gardner's Photographic Sketch Book of the Civil War
8
Thomas Annan
9
Jacob Riis
مثالهائی که از نمونه عکسهای اماکن ،مردم ،رویدادها و شرایط اجتماعی انتخاب شدهاند همگی
تعمداً از سده نوزدهم گزینش شدهاند .نه لزوماً فقط به این خاطر که نشان دهند این رسانه جدید چه
قابلیتهائی دارد ،بلکه به این خاطر که نشان میدهند که عکاسی دریچهای تازه برای «نگاه کردن» به
دنیا گشوده است .عکاسی روزنهای تازه برای دیدن بود که برمبنای ارتباط خاص بین عکس و چیزی
که عکس از آن گرفته شده برقرار میکردند .و از اصالتی برخوردار بود که هنرهای زیبا هرگز آن را
نداشتهاند .در واقع عکاسی رابطهای بسیار ویژه با واقعیت داشت که مردم را به این باور رسانده بود
که به هنگام تماشای عکس گوئی به خود واقعیت نگاه میکنند .مردم وقتی که به عکس مردی که در
تصویر بود نگاه میکردند ،میگفتند «این خودِ آبراهام لیکلن است» .آنان میدانستند که دوربین ،لنز ،و
فیلمِ آن در حضور شخص رئیسجمهور قرار داشته و عکس حاصله با دست طراحی نشده .آنان یقین
داشتند که این تصویر بدون مداخله انسانی بر روی فیلم و سپس کاغذِ عکس موجودیت یافته .به
همین گونه بود که تالبوت ،مولف کتاب «مداد طبیعت» توانست صومعه الکوک( 1که در تصویر
آن را برداشته بود) را بعنوان اولین ساختمانی که تصویر آن «با دوربین طراحی شده» را به مردم نشان
دهد .این نوع طرز تلفی که یک عکس ،یک واسطه مستقیم با یک اصالت ساده و قابل فهم است که
میتواند وقایع را مستقیم به مخاطب انتقال دهد .این یک ابزار ضبط مکانیکی است که فقط میتواند
«حقیقت» را ضبط کند.
در عین حال ،این مباحثه در باب اصالت مکانیکی عکس خود ایجاد کنند مباحثات دیگری است
که در مقابل ادعای عکس بهعنوان اثر هنری میایستد؛ و دالیل سادهای هم برای ادعای خود دارد:
خیلی ساده ،با یک دوربین دارای وضوح خودکار ،نورسنجی و همه چیز خودکار ،پس حتی یک
میمون تربیت شده هم میتواند تصاویر رضایتبخشی با آن تولید کند .پس اگر دشوار نیست،
نمیتواند هنر باشد .البته این یک مباحثه خیلی عالی نیست .یک اعتراض هوشمندانهتر در بطن رابطه
عکاسی و مضمون محوری میتوانست شکل گیرد .در اینجا ما چنین استدالل کردیم که عکاسی فقط
یک سیستم ضبط مکانیکی از چیزهائی است که قبالً وجود داشتهاند .مثل یک دستگاه زیراکس 2یا
یک دوربین امنیتی که فقط هر از هرآنچه که در برابرشان قرار میگیرد یک نسخه تصویری ثبت
میکنند .در هر دو صورت ،انگشت اتهام به سوی خود عکاسی نیست ،بلکه فقط به محصولی است
که با آن تولید شده .بهعنوان مثال ،در حدود عکاس بریتانیائی آلبرت ساوتورت 3و جوزیا
1
Lacock Abbey
2
Xerox
3
Albert Southworth
هاوز 1یک عکس داگروتایپ از یک مرد در حال عمل جراحی که با اتِر بیهوش شده بود را ثبت
کردند .این یک تصویر فوقالعاده از رویدادی در حال وقوع بود :جراحان را با کتهای بلند فراک
میبینیم؛ مجموعهای وحشتناک و تکاندهنده از کاسهها و چاقوها ،و خود بیمار با حالتی شادمان اما
خالی از عواطف روی تخت دراز شده و یک جفت جوراب پشمی هم به پا دارد .این عکس یک سند
مصور بسیار عالی از کالس آموزش بیهوشی در میانه سده نوزدهم بوجود میآورد .به دوران پیش از
جنگ جهانی اول برویم ،درمییابیم عکاس خبری امریکائی سَم اِسفییِر 2در 6تصاویر
چشمگیری از کشتی هوائی هایدنبرگ 3در لیکهِرست نیوجرسی 4گرفته بود .هایدنبرگ هشتصد فوت
طول داشت و توسط یک کمپانی آلمانی ساخته شده بود و توان حمل مسافران از فراز اقیانوس
آتالنتیک را داشت اما متاسفانه هایدنبرگ برای در شناور ماندن خود در هوا متکی به هیدروژن
فوقالعاده قابل اشتعال بود و اندکی پیش از آنکه در امریکا فرود بیاید ،به طرز نمایش مانندی منفجر
شد و سی و شش نفر سرنشینان و خدمه آن کشته شدند .اِسفییِر توانست درست در لحظه شعلهور
شدن هایدنبرگ ،آن را در تصویری ثبت کند .یک عکس چشمگیر و نمایشی :بیاختیار تحتتاثیر این
عکس واقع میشویم .درست مثل اینکه گوئی خود ما دقیقاً در همان لحظه آنجا حظور داشتهایم.
اگرچه ،چیزی که واقعاً ما تحتتاثیر قرار میدهد (این از جنبههای مختلف قابل بحث است) مضمون
محوری آن است ـ درست در حدی که اگر خودمان در آنجا شاهد عینی آن صحنه بودیم ،ما را
تحتتاثیر قرار میداد .این عکس یک صحنه نمایشی خلق نمیکند ،بلکه فقط آن را «گزارش» میکند.
پس این نمیتواند هنر باشد.
طبق مباحثات ما اینجا ،عکاسی فقط یک رسانه است که بواسطه آن میتوانیم جهان طبیعی یا
جهان واقعی را مشاهده کنیم .وقتی یک عکس فقط هرآنچه را که وجود دارد بازتولید میکند ،پس به
تبع آن نمیتواند فراتر از مضمونِ محوری خود برود و فقط زمانی میتواند زیبا باشد که از چیزی زیبا
برداشته شده باشد .بهطور قطع ،عکاسی اولیه همانطور که در گیر ثبت مکانهای چشمگیر و مردمان
و رویدادها بوده ،دغدغه زیبائی نیز داشته .عکاسی قرن نوزدهم شاهد یک گرایش فعال نسبت به
جنبش عکسنگاری بوده ،و کارورزان این رسانه نوظهور به رقابت با نقاشان برای ثبت صحنههای
«شایان تصویر» برآمده بودند .پیتر امرسون 5و توماس گوودهال 6بهعنوان مثال ،در دهه 1تصاویر
1
Josiah Hawes
2
Sam Sphere
3
Hindenburg
4
Lakehurst, New Jersey
5
Peter Emerson
6
Thomas Goodhall
لطیف و باشکوهی از زندگی روستائی در سرزمینهای مجاور آب در انگلستان خلق کردند :پاروزنان
بسوی خانه با تل علوفه )( 1مرد تنهائی را در گرگ و میش هوا نشان میدهد که قایق خود را از
علوفه (یا گیاهان مرداب) انباشته ،پاروهای او به آرامی آب را جابجا میکنند ،و انعکاس او و آسمان
نورفولک 2بازتابی نقاشانه از آرامش را نشان میدهند (تصویر .)6زیبائی این عکس انکارناپذیر
است .اما با این وجود ،میتوان این بحث را نیز در آن به راه انداخت که زیبائی خود را وامدار یک
صحنه زیباست.
این سخن به نظر نظریهپرداز و فیلسوف انگلیسی راجر اسکراتون 3بسیار نزدیک است .اسکراتون
کسی است کسی که نوشته :اگر کسی یک عکس را زیبا بداند ،به این دلیل است که چیزی زیبا در
مضمون آن یافته است .اما یک نقاشی میتواند زیبا باشد ، ،حتی اگر که یک چیز زشت را بنمایاند.
استدالل اسکراتون مشخص و دقیق است اما اشکاالتی نیز دارد .بهطور قطع ،تائید میکنیم که یک
عکس ارتباط تنگاتنگی با مضمون خود دارد .اگرچه ،باید این را هم مشخص کنیم که در یک عکس
چیزی بسیار فراتر از مضمونمحوری آن نیز وجود دارد .بارزترین شاهد این استدالل این است که
یک مضمون زیبا ضمانتی برای بوجود آمدن یک عکس زیبا نیست .به منظور ثبت یک مضمون زیبا
در یک عکس به زیبائی ،ضرورت دارد که عکاس هم شماری از گزینههای فنی و هم خالقیتی را
بکار ببرد .بهعنوان مثال ،صحنه نورفولک که هم امرسون و هم گوودهال شاهد آن بودهاند ،بینیاز از
آنها و مشاهده آنها «زیبا» بوده چه آنها این زیبائی را میدیدهاند و چه نمیدیدهاند .اما جدا از خود
عکس ،چیزهائی که در آنجا وجود دارند به خودی خود کافی نیستند .آنان تشخیص دادند که یک
عکس از مردی که با قایقی پر از علوفه بر آبهای آرام به طرف غروب پارو میزند ،بالقوه دارای
ارزش زیبائیشناسانه است .آنها میتوانستند بیشمار صحنههای دیگری را انتخاب کنند (مثالً یک
درخت ،یک دروازه ،یا حتی یک تله موش) اما این صحنه را برگزیدند .انتخابهای گزینشی
انتخابهای خالقانه هستند .سپس در مرحله بعدی آنان تصمیم گرفتند که چگونه این صحنه خاص
را ثبت کنند ،از چه زاویهای آن را ببینند ،و چگونه آن را در عکس خود در یک ترکیببندی قرار
دهند .تجهیزات عکاسی خود را متناسب با آنچه که میخواستند ثبت کنند در کجای ساحل قرار
بدهند ،یا کجای قایق و یا ـ مهمتر از همه ـ چه موقعیتی از غروب؟ وقتی بر این نکات به توافق
رسیدند ،حال باید تصمیم بگیرند که چگونه سوژه را در کادر عکس جای دهند؟ مثالً تناسب آن با
کل تصویر ،با آب و آسمان چگونه باشد؟ و یا اینکه قایق در مرکز قرار بگیرد یا در کنار؟ انتخابهای
1
Rowing Home the Schoof-Stuff
2
Norfolk
3
Roger Scruton
6
مربوط به ترکیببندی (همانطور که راجر فرای از تذکر دادن آن ابائی نداشت) انتخابهای
زیبائیشناسانه هستند و فرم و قواره نهائی عکس را تحتتأثیر قرار میدهند .آنگاه یک تصمیم حیاتی
درباره اینکه چه زمانی شاتِر دوربین باید فشرده شود؟ قبل از اینکه عمل نوردهی فیلم را انجام دهند،
خورشید چقدر میبایست پائین برود ؟ و اینکه (مثالً) در لحظه فشار دادن شاتر ،پاروها در آب قرار
گیرند یا اندکی باالتر از سطح آب باشند ؟ از لحاظ فنی هم آنان میبایست مطمئن میشدند که سوژه
آنها کامالً در وضوح قرار دارد ـ اما چقدر باید عناصر عکس واضح باشد؟ آیا آنان وضوح با دقت
علمی را در نظر داشتهاند یا اینکه ترجیح میدادهاند که اندکی محوتر باشند و فضای شاعرانهای را
بوجود بیاورند؟ میزان نوردهی نیز باید کامالً محاسبه میشده ،نه لزوماً به این دلیل که یک صحنه قابل
تشخیص بدست بیاید ،بلکه برای اینکه میزان نور و سایههای عکس «دلخواه» باشد .آیا مرد درون
قایق میبایست با جزئیات مشخص شود یا بصورت یک سایهنما؟ پس سرعت شاتر هم میبایست
محاسبه میشده نه لزوماً فقط به خاطر حرکت اجتنابناپذیر موجود در صحنه ،بلکه با توجه به میزان
نوری که میبایست از عدسی دوربین عبور کند ،که متناسب با اندازه دیافراگم و در نتیجه آن مردمک
لنز دوربین را باز یا بسته کنند .همانطوری که هر عکاس شایستهای میداند ،این تصمیمات فنی
همگی پیآمدهای متفاوت و بعضاً خالقانهای دارند و مستقیماً بر نتیجه کار اثر میگذارند .خیلی از ما
در غروب در سواحل مختلف انگلستان ایستاده و افول روشنائی روز را نظارهگر بودهایم .اگر از همین
صحنه عکاسی کنیم ،به تعداد عکسهای گرفته شده نتایج متفاوتی با آنچه که امرسون و گوودهال
گرفتهاند بدست میامد.
بیتردید یک عکس در صحنۀ عکسبرداری کامل میشود .اما وقتی که یک فیلم نوردهی شد،
میبایست یک نسخه چاپی از آن تهیه شود و در آن مرحله هم انتخابهای بسیاری وجود دارد
(همچون گذشته ترکیبی از گزینشهای فنی و هنرمندانه) که سبب تاثیرگذاری بر تصویر نهائی
میشود .بهعنوان مثال ،امرسون و گوودهال ،تصمیم گرفتند که قایق روی آب و تل علوفه را روی
کاغذی گرانقیمت و به جای محلول نقره بر پایه محلول پالتین چاپ کنند .پالتین نسبت به
تکنیکهای رایج ،خاکستریهای بیشتری را نشان میدهد و در نتیجه عکس حاصله دارای سایههائی
لطیفتر خواهند شد که میتواند برای کنتراست بیشتر و تاثیرگذاری بصری قویتر بکار روند.
امرسون و گوودهال دست به انتخابی زدند که آن را برای انتقال یک حس آرامش و بیآالیش
روستائی مناسبترین میدانستند ـ مرحله چاپ هم انتخابهائی اضافی برای کادربندی ،برش و چاپ
بزرگ اندازه ،درجهبندی میزان کنتراست و افزایش میزان خاکستریها بین روشنترین و تیرهترین
نقاط در اختیار آنها قرار داده .یک عکاس با تجربه و ماهر میتوند مرحله به مرحله برای هر قسمت
1
انتخابهای مناسبی را برگزیند تا کار به آخر برسد ـ حتی قبلتر از آنکه جلوههای ویژه نیرومندتر در
عکاسی معرفی شوند .پس ،تصویر نهائی حاصل انتخابهای خالقانهای است که از همان ابتدائیترین
مراحل که هنوز دوربین روی سهپایه است آغاز میشوند .طبق گفته اسکراتون ،دوربین برای این
مرحله ضروری نیست :یک انگشت اشاره برای فشردن دکمه کافی است .اما ما فقط به اندکی دانش
در زمینه تکنیکهائی عکاسی نیاز داریم را دریابیم که صحنه دلپذیر و پراحساسی که امرسون و
گوودهال خلق کردهاند ،در حقیقت خودِ منظره نیست.
منطق ما برای اعتراض به اظهارنظر اسکراتون که گفته عکاسی فقط میتواند درباره محور مضمونی
آن باشد ،پژواک همان استدالل فرای است که گفته بود عکاسی عبارت است از عناصر «طرح» عاطفی
که مفهوم یک اثر هنری را در خود حمل میکند ،و سپس آنقدری که این مفهوم با محتوا رابطه برقرار
میکنند ،خود محتوا به تنهائی نمیتواند آن را بازتاب دهد .در واقع ،بسیار آموزنده خواهد بود که
نظرات فرای را مجدداً خوانده شود ،و در هر مصداقی از گفتههای او واژه «عکس» را با واژه «نقاشی»
جایگزین کنید .حاصل این مباحثات احتماالً بسیار مشابه هم خواهد بود :چیزی که ما به آن واکنش
نشان میدهیم آن چیزی نیست که «عکس» به ما نشان میدهد ،بلکه چگونه نشان دادن آن است .بیاد
داریم که بقول فرای :گرایش ما به نقاشیهای امپرسیونیست به خاطر شیفتگیمان به نیلوفرهای آبی
نیست یا تل علوفهها نیست ،بلکه گرایش ما برخاسته از عواطف ماست که در واکنش به فرم پاسخ
میدهد .در عکاسی هم درست مثل نقاشی ،نباید از قضاوت کار هنری از طریق واکنشی که به زندگی
دارد دست بکشیم؛ و آن را به مثابه بیان عواطف مربوطه که در خودشان خالصه میشوند ارزیابی
کنیم .جدا از همهچیز ،یک عکس دارای مختصات رسمی و ظاهری است که از سطح مضمون
محوری آن فراتر میروند.
این حقیقت دارد ،حتی در مورد معمولیترین و پیشپاافتادهترین تصاویر .مثالً عکسهای کالوتایپ
تالبوت در از اقالم چینیآالت ،شبیه عکسهائی است که به منظور ثبت دارائیها برای بیمه و
غیره تهیه شده باشد .در اینجا ،تالبوت چینیها را بر روی چهار طبقه موازی چیده و آنها را در
ردیفهای عمودی نیز با هم هماهنگ کرده .گرچه ،چیدمان آنها اتفاقی و بیحساب و کتاب نیست
و تعمداً متوازن و متقارن چیده شدهاند و قطعات ناهمگون و منفرد به گونهای چیده شدهاند تا در
تابعیت از کل نظم و تعادلی را ارائه دهند .اقالم مهمتر نقاطی در ترکیببندی را که بیشتر موردتوجه
هستند اشغال کردهاند .احتماالً بحث اسکراتون در این بوده که خود موضوع به این صورت تنظیم
شده و این همان چیزی است که ما به آن واکنش نشان میدهیم .البته سخن او نکتهای هم دارد اما
فقط در همان سطحی که برای امرسون و گوودهال نکتهای داشت ـ در مورد سزان و ماتیس چیزی
نمیگوئیم .شاید استدالل فرای این باشد که ما از مضمونمحوری عبور کردهایم و به جای آن روی
عناصر طرح متمرکز شدهایم ـ بسیاری از این قواعد بطور یکسانی از نقاشی به عکاسی هم قابل تعمیم
هستند .ترکیببندی در عکس تالبوت همانقدر به موقعیت دوربین بستگی دارد که به چیدمان خود
چینیآالت (و بنابراین به خود ما بهعنوان تماشاگر) .ما در نقطه کور واقع شدهایم و محدوده دید ما
تقریبا یکسان پر شده .هیچ تالشی برای ایجاد حس عمق به چشم نمیخورد .چیزی که برای ما
جذابیت دارد فقط توده اشیاء نیست بلکه فضای بین آنها نیز هست ـ فضای منفی که فقدان اشیاء
بوجود میآید ،درست در برابر فضائی که از حضور آنها ایجاد میشود .چینیها در یک فام کرمرنگ
که نورپردازی یکسانی هم دارند نمود یافتهاند که سبب میشود از پسزمینه یکنواخت و غیرقابل
تشخیص جدا شوند .اما فقط قهوهای ماهونی در پسزمینه هست در تضادی که با چینیها به وجود
میآورد ،و همراه با خطوط صاف و یکنواخت طبقات که با قاطعیت فضای تصویر را تقسیم کردهند،
بر بیننده تأثیر میگذارد .افزون بر این ،چنانچه دقت کنیم در این نقطه ضربهقلمهای ماده حساس
عکاسی که با دقت روی کاغذ مالیده شدهاند روی چهار لبه طبقات به چشم میخورد .پس نظام این
ترکیببندی برخاسته از بینظمی «جهان خارج» است .فرای باید به خود مفتخر شده باشد.
این مثالها نشان میدهند که عکسها فقط در آنچه که مضمون آنها بازمیتابانند خالصه
نمیشوند .درست مثل طراحی یا نقاشی ،بسته به نوع اثر یا هنرمند آن ،مضمون میتواند کم و بیش
مهم باشد .تناسب رابطه بین این دو ،درست مثل نقاشی ،همیشه با پیشاندیشی برقرار میشود .اما با
پیشرفت عکاسی ،برخی از عکاسان ـ درست مثل برخی از نقاشان ـ تعمداً عکسهایی خلق کردند که
در آنها فرم از محتوا مهمتر بود .پل استرند 1بهعنوان مثال ،عکسهایی از اشیاء روزمره به روشهای
غیرمعمول میگرفت .عکسهای معروف او در 6به نام سایهها ،2دریاچههای دوقلو ،3کانتکیکت،4
مطالعههائی هستند از فرمهای مورب با لبههای صاف و واضح با نورپردازی و تضاد سایههای قوی که
گوئی که برگرفته از یک سایهبان ایوان یا عرضهکشی باشد .البته چیز زیادی دربارۀ عرشهکشی به ما
5
نمیگویند ،چون اصالً مقصود عکس این نیست .به همین ترتیب در دو عکس دیگر او چرخ پرهای
و نیویورک ،6که دو سال بعد گرفته شدهاند ،فرمهای منحنی و خطوط سیال در آن مورد مطالعه
بودهاند .اگر چنانچه به هنگام تماشای چرخ پرهای تالش کنیم قالب فیزیکی اتومبیل را در ذهن
1
Paul Strand
2
Shadows
3
Twin Lakes
4
Connecticut
5
Wire Wheel
6
Newyork
مجسم کنیم ،اندکی با ناسازگاری مواجه میشویم .اگر استرند برای تصویرگری یک کاتالوگ مربوط
به نوسازی خانه یا تعمیرات خودرو استخدام میشد ،بیتردید بالفاصله بعد از این عکسها اخراج
شده بود .گرچه ،هرگز ذهنیت او این نبوده که ما را وادارد تا نسبت به موضوع خاصی واکنش نشان
دهیم یا اینکه حتی به سبک اسکراتون انگشت خود را به سوی چیزی نشانه رود که «خود» زیبااست.
برعکس ،او میخواهد ما از نگاه او چیزی را ببینیم و برای این کار او از یک «شئ» استفاده کرده و
فرمهای آن را به دلخواه خود انتخاب و آنها را به یک ترکیببندی بدل کرده .این طرز تلقی توسط
عنوان عکسهائی که او در 6گرفته برمال میشود :انتزاع ،1کاسهها ،2دریاچههای دوقلو،
کانتکیکِت .البته استرند تنها نبود .ادوارد وستون 3در دهه 61از ابرهای نیومکزیکو عکاسی میکرد،
نه به خاطر شیفتگیاش به هواشناسی ،بلکه به خاطر فرمهایی که میتوانست بواسطه آنها وجود
آورده .ایده کلی عکسهای او این نیست که ما را وادارد که بگوئیم چه ابرهای زیبایی؛ بلکه او
میخواهد بینندههای خود را وادارد که بگویند چه عکس زیبایی .این همان واکنشی است که سبب
خرسندی ارون سیسکیند 4میشود؛ یکی از روشنفکرترین عکاسان امریکا .سیسکیند کار خود را در
دهه 61هنگامیکه عضو اتحادیه اجتماعی فیلم و عکس نیویورک بود ،با گرایش به سنت عکاسی
مستند شروع کرد .او به اتحادیه همپیمانان خود ملحق شد تا عناوینی چون زندگی در هارلم 5و
بووِری 6را مستند کند اما رفتهرفته به خصوصیات ظاهری عکس که در تقابل با مضمونمحوری آن
بود گرایش پیدا کرد .تا 6او سبک خود را قوام داد و بر فرمها ،الگوها ،و بافتها تمرکز بیشتری
پیدا کرد و کمتر اطالعات حقیقی را در عکسهایش بازتاب میداد .همانطور که اولین
زندگینامهنویس او نِیتن لیون 7مینویسد :مضمون محوری از اولویت نخست در کار او کنار رفت ...و
و این مستقیماً عقیدۀ خود سیسکین را پژواک میداد که مفهوم میبایست در خود عکس باشد نه در
چیزی که از آن عکس گرفته شده ...و یا همانطوری که خود سیسکین توضیح میدهد ،یک عکس
درست مثل یک نقاشی ،باید بهعنوان یک شئ جدید میبایست به خاطر مفهوم خودش ارزشگذاری
شود .برای درک بهتر این مطلب ،میبایست به آثار بعدی سیسکین نگاه کنیم .در اینجا یک گرافیتی
(دیوارنگاری) با عناصر میناکاری ،دستکشهای دور انداخته شده ،پوسترهای تکهپاره ،و ترکهایی که
1
Abstraction
2
Bowls
3
Edward Weston
4
Aaron Siskind
5
Harlem
6
Bowery
7
Nathan Leon
با قیر پوشانده شدهاند ،توسط عکاس همچون یک اثر انتزاعی ثبت شدهاند (تصویر )1یک چیز
زشت با جابجا کردن عناصر ،تبدیل به یک چیز زیبا شده و اسکراتون در اینجا بیدفاع مانده.
اسکراتون شاید در مواجهه با عکاسی مستند بتواند استداللهای قوی اراده دهد .گذشته از اینها،
واژه مستند بر این داللت دارد که چیزی برای «استناد» وجود دارد ،نه اینکه بخواهند آن را به یک
محدوده زیباییشناسی تعمیم دهند .پس در این بستر خیلی بیشتر احتمال دارد که با اسکراتون
موافقت داشته باشیم که یک عکس بازنماینده آن چیزی است که به نظر میرسد :به تعبیری ،نگاه
کردن به یک عکس درست مثل نگاه کردن به خود آن چیز است .او در ادامه میگوید :نه ضرورت
دارد و نه اصالً ممکن است که قصد یک عکاس بهعنوان یک مؤلف در تعیین چگونه دیده شدن یک
تصویر نقش داشته باشد .اما واقعاً اینطور است؟ تصور کنید که ما برای یک شرکت داللی مسکن کار
میکنیم که ما را گمارده تا عکس از خانهای که برای فروش دارد تهیه کنیم .قصد ما این خواهد بود
که هرچه که خانه دارد تا حد امکان بهتر در عکس به نظر برسد .ما آنقدر صبر میکنیم که خورشید
باال بیاید و بهترین جنبههای آن خانه را نمایان سازد (معموالً نمای روبرو) .احتماالً تالش خواهیم کرد
که در کادر عکاسیمان درخت یا گلها را نیز داشته باشیم؛ مثالً آنها در پیشزمینه عکس قرار دهیم.
همچنین دقت خواهیم کرد تا کشتارگاهی را که در مجاورت خانه وجود دارد را ماهرانه در خارج
کادر عکاسی نگه داریم و چنانچه سطل آشغال بزرگی در آنجا وجود داشته باشد ،به احتمال قوی
پیش از آنکه عکس تمام رنگی خود را بیاندازیم آن را به پشت خانه میبریم .انتخاب لنز مناسب
میتواند فضای داخلی خانه را بزرگتر نشان دهد .مشتریهای بالقوه حتی میتوانند صدای پرندگان
را هم در عکس ما بشنوند .حال تصور کنید که ما یک عکاس خبری هستیم که مأموریت داریم تا
برای مقالهای دربارۀ اینکه «محلهای در این قسمت از شهر وجود دارد که جای مناسبی برای زندگی
نیست» عکس خبری تهیه کنیم .انتخاب فرمت سیاهوسفید یک حس خشن و بازجویانه به عکس ما
میدهد و قطعاً به هنگام عکسبرداری اطمینان حاصل میکنیم که کشتارگاه حتماً در تصاویر افتاده
باشد .حتی ممکن است صبر کنیم تا باران بگیرد ،یا تا وقتی که چرخ دستیهای حاوی محصوالت و
لبنیات غیربهداشتی حیوانات در حرکت باشند صبر کنیم .قطعاً زبالهها را نیز از جای خود تکان
نمیهیم و استفاده آگاهانه ما از لنز و عمقمیدان مناسب میتواند بر مجاورت خانه و محل انباشت
زباله و گستره آن تا کشتارگاه تأکید کند .خوانندگان ما حتی خواهند توانست بوی تعفن آن را هم
حس کنند .اگرچه ،خود خانه همچنان همان شکلی است که در عکسهای دیگر به چشم میخورد.
خب البته این یک مثال نسبتاً اغراقشده است؛ اما مسخره هم نیست .همه ما ،فارق از اینکه
حرفهای کار کنیم یا فقط از دوستانمان عکس بگیریم ،همواره قصد داریم «چیزی دربارۀ چیزی»
بگوییم .وگرنه به چه دلیل دیگری ،موقع عکس گرفتن از دوستان ،قبل از فشار دادن دکمه شاتر
میگوییم «لبخند بزنید»؟ عکاسهای مستندسازِ بسیار جدی هم همینگونهاند .آنها نیز چیزی برای
گفتن دارند .آنان میخواهند که مردم در برابر عکسهایی که تولید میکنند واکنش نشان دهند.
مستندسازان نیویورک و گالسکو با عکاسی از شرایط خانهها و زندگی در سده نوزدهم قصد داشتند
که اوضاع بد آنجا را به وضوح نشان دهند و با همین ذهنیت هم عکسهایشان را میگرفتند .حتی
اگر تصمیم اولیه نسبت به چیزی که چیزی ارزش مستندسازی دارد وابسته به مضمونی باشد ،ولی
عکاسان همواره در عمل در عکسهایشان چیزی در جهت تمایالت شخصی خود به وجود میآورند.
یک مثال کامالً قابل لمس کارهای عکاسان سازمان خدمات کشاورزی در دوران رکود دهه 61
است که برای تهیه تصاویر مستند از اوضاع نابهنجار و شرایط رقتبار کشاورزان و روستاییان فقیر
موسوم به «غبار کاسه »1تهیه کنند .بسیاری از کارهای آن دوره امروزه برای ما عکسهایی آشنا هستند،
مثل عکس واکِر اوانس 2که تعادل سرد و بیروحی از خانههای فقیرنشین و خانوادهها بیبضاعت
آالباما 3ایجاد کرده ،و آرتور روتاشتاین 4عکس به یاد ماندنی او از جمجمههای خشک شده حیوانات
حیوانات در سرزمینهای بایر شدهای که زمانی زمینهای حاصلخیزی بودهاند .شاید معروفترین
همه اینها عکس مادر مهاجر ،نیپومو ،کالیفرنیا 5اثر دوروتیا لنگ 6در 6باشد .در این تصویر زنی
فقیر ،مندرس ،با پیشانی چینخورده و چهرهای نگران نشسته در حالیکه دستش در برابر چانهاش
است .دو فرزند مندرس او خود را از طرفین به او میفشرند و چهرههای خود را تعمداً از دوربین
برگرداندهاند؛ اگرچه همه چهره آنها پنهان نشده .این تصویر گویی میخواهد مردم عذرا و کودک عهد
رنسانس را به یاد بیننده بیاورد .و در اینجا دوباره در دوران رکود آمریکا نمود یافته .این زن ممکن
است فقیر باشد اما همچنان یک مادر است با همان وقار و همان ارزش ذاتی.
و بسیاری دیگر از عکسهای سازمان خدمات کشاورزی با رویکردی کامالً تعمدی برای خلق
فضای حمایتی از سیاستهای اقتصادی در جهت رفع رکود تولید شدند .مادر مهاجر لنگ با یک
رویکرد تألیفیِ آگاهانه به وجود آمده .همانطور که سوزان سانتگ 7از روشنفکران پیشرو امریکا ،در
کتاب درباره عکاسی 8چنین استدالل میکند :عکسها دقیقاً تأویلی از جهان هستند ،همانطوری که
1
dust bowl
2
Walker Evans
3
Alabama
4
Arthur Rothstein
5
Migrant Mother, Nipomo, California
6
Dorothea Lange
7
Susan Sontag
8
On Photography
نقاشیها هستند .بدین طریق ،عکاسانِ فوقالعاده با استعداد سازمان خدمات کشاورزی چندین عکس
مستقیم از مضمون زمینهای اجارهای گرفتند تا زمانی که مطمئن شدند آنچه را که باید روی فیلم
ثبت کردهاند .بیان دقیق موضوع در چهره که حاوی نگرش و عقیده کلی آنان درباره فقر ،نور ،متانت،
بافت ،استثمار و هندسه باشد.
هرکسی با هر درجهای از جدیت که عکس گرفته باشد ،نظر سانتگ را خواهد پذیرفت .او
همچنین ،کسی بود که برای دفاع از نظر تجربی پیشین خود ،عکسهای شرکت داللی مسکن را نیز به
کار گرفت .از طرف دیگر ،بسیار احمقانه خواهد بود اگر در برابر اهمیت مضمونمحوری در هر نوع
عکسی مخالفت کنیم ـ بهطور قطع عکاسی مستند و یا حتی عکاسی انتزاعی .ما مثالهای مختلفی
ارائه دادیم تا نشان دهیم که چگونه این رسانه جدید این توان را به مردم داده که مکانها و
رویدادهای مختلفی را هرگز پیشتر ندیده بودند ،بینند .سپس مردم احساس کردند که خود ابراهام
لینکلن را دیدهاند (و یا در روزگار ما ،دایانا ،شاهدخت ولز )1در شرایطی که فقط عکس او را دیدهاند.
آنچه که آنان باور داشتند ـ و آنچه که به واقع میبایست بپذیرند ـ این است که هرآنچه که درباره
انتخابگری ،ذهنیت ،و مضمون ،خالقیت ،و نیت در عکاسی میدانیم ،ماحصل رابطه اجتنابناپذیر بین
عکاسی و واقعیت است .و همانطور که قبالً هم دیدهایم ،یک رابطه بنیادین بین شئ و تصویر وجود
دارد.
این رابطه خاص بین عکاسی و واقعیت ،چیزی است که بسیاری روشنفکران فرانسوی و بویژه
نظریهپرداز نامدار آندره بازین 2را فوقالعاده شیفته خود کرد .بازین در اصل یک نظریهپرداز فیلم و از
شخصیتهای کلیدی و پیشرو کایه دو سینما 3بود ،نشریهای که توسط جیمز موناکو( 4که در فصل
بعدی از او بسیار سخن خواهیم گفت) بهعنوان تأثیرگذارترین مجله فیلم در تاریخ معرفی شده بود.
بازین دریافته بود که یک تصویر «عکاسیشده» اساس و شالودۀ سینما است و نخستین جستار کتاب
او «سینما چیست؟» 5به هستیشناسی تصویر عکاسی اختصاص داده شده است .در اینجا بازین مصمم
مصمم است که مفهوم هستیشناسی را (یا شاید بتوان گفت جوهر آن را) در عکاسی پیدا کند .گرچه،
او دریافت که این موضوعی بسیار بغرنج و پیچیده است .او تصدیق کرد که رابطهای شفاف و مادی
بین شئ عکاسی شده و خود عکس وجود دارد .به گفته او ،خودِ «عکس» نیز یک شی است ،اما در
عین حال رها از شرایط و فضایی است که در آن حاکم است .پس یک عکس از آبراهام لینکلن،
1
Diana, Princess of Wales
2
André Bazin
3
Cahiers du Cinéma
4
James Monaco
5
?What is Cinema
بیتردید خودِ آبراهام لینکلن است که در مکان و لحظهای خاص در عکاسی شده و بر فیلم
دوربین نقش بسته .عکس ابراهام لینکلن میتواند در هر زمان و هر مکان دیگری رویت شود .پس
عکاسی خودِ واقعیت نیست (چطور میتواند باشد؟ لینکلن مدتهاست که مرده) اما در عینحال ،به
دلیل کیفیتهای ذاتی و تفکیکناپذیر این رسانه ،تأثیری از خودِ واقعیت است که به مدد فناوری
ضبط شده .بازین این را به زیبایی بیان میکند :یک عکس مثل یک اثر انگشت است .خود انگشت
نیست ،بلکه اثری است که توسط خودِ انگشت ثبت شده .بنابراین ،عکس نیز همچون خود شئ یک
وجود مشترک را بازتاب میدهد .ولی بازین حتی از این هم فراتر میرود و ادعا میکند که عکاسی
میتواند حتی از نظر قدرتِ خالقیت هم از هنر پیشی بگیرد .به باور او ،یک چیز فراواقعی در عکاسی
وجود دارد چرا که درست مثل نقاشی سوررئالیست ،یک ناهمگونی منطقی بین آنچه که تخیلی است
و آنچه که واقعی است و قصد نمایان شدن دارد ،در ذات آن موجود است .این گونه است که یک
عکس میتواند توهم چیزی باشد که واقعیت دارد.
حال ،چیزی که در دست داریم یک رسانه بصری است طبیعت دوگانهای دارد .برای برخی این
میتواند مشخصاً به مثابه نقدی تلقی شود که بر عکاسی مترتب است :یا همهاش یکسره تخیلی است،
و یا یکسره واقعی .اما گرچه برای برخی دیگر ،این همآمیزیِ هردو است که قبل از آنکه بخواهد نقطه
ضعف عکاسی باشد ،قدرت منحصر به فرد آن را بوجود آورده .این همان چیزی است که در 66
در یک همایش در آکادمی سلطنتی در لندن که برای گرامیداشت یکصد و پنجاهمین سالگرد عکاسی
برپا شده بود ،توسط مورخ عکاسی مایک ویوِر 1به خوبی تشریح و قابل فهم شد .به استدالل ویور
عکس مثل یک رُمان است که براساس یک داستان واقعی نوشته شده .او از رمان مشهور ناتانیل
هاوثورن 2حرف سرخ( 3در ایران داغ ننگ )4در 1را مثال میزند .در این کتاب راوی ادعا میکند
که داستان هستر پراین 5زناکار در واقع چند سال قبل در سِیلِم ماساچوست 6روی داده است و شرح
میدهد که جستجو و کشف مجدد رویدادهای گذشته در یک شهر معاصر ،درست مثل دیدن یک
اتاق آشنا با نور شمع است .در اینجا ،قوه تخیل ما شروع میکند به پیشی گرفتن :یک روح ممکن
است وارد شود ،و چه بسا ما به خاطر حیرت از اینکه آیا او از گذشته بازگشته یا هرگز از پیش ما
نرفته بوده ،با آن همراه میشویم .پس بنابراین ،چیزی که در دست داریم چیزی بین جهان واقعی و
1
Mike Weaver
2
Nathaniel Hawthorne
3
The Scarlet Letter
4
ترجمه خانم سیمین دانشور ،انتشارات خوارزمی .6
5
Hester Prynne
6
Salem, Massachusetts
سرزمین شاهپریان است که در آن واقعیت و مجاز درهم میآمیزند و هر فکری و هر الهامی خود را
با دیگری تطبیق میدهد.
از دید من ،این همان کاری است که عکاسی میکند :پیوند واقعیت و مجاز؛ که قدرت هر یک به
جای اینکه سبب کاستی شود ،ویژگیهای هریک به دیگری افزوده میشود .ما همزمان توسط توهم و
حقیقت تحریک میشویم ـ و آمیزهای از محرکهای هر دو را دریافت میکنیم .تأثیر آن دو برابر
است ،نه نصف .بنابراین ،رابطه بین عکاسی و واقعیت یک رابطه پیچیده است ،اما این پیچیدگی به
نوعی است که عمق و غنای درک یک تصویر عکاسی را توضیح میدهد.
رویکردهای تئوریک در عکاسی با این حقیقت درآمیخته که یک تصویر عکاسی بهطور همزمان
هم واقعیت است و هم یک بازنمایی .به عنوان مثال ،از آنجائیکه طیف وسیعی از عکسها
مضمونمحور هستند و میتوانند بواسطه «تجربه» شناخته شوند ،پس شمایلشناسی بهطور قطع در
سطح اولش کامالً با آن مرتبط است .مراحل مقدماتیِ سطح دوم نیز میتواند مفید باشد ،بویژه
هنگامیکه درک مضمونمحوری آن در گرو یک زمینه فرهنگی باشد .گرچه در اینجا هم به یک مشکل
بالقوه بر میخوریم :نمادگرائی نامحسوس .در هنرهای زیبا هر عنصری که نمایش داده شده است
توسط هنرمند در آنجا گنجانده شده .ما ممکن است سر این بحث کنیم که آیا این عنصر ،به قصد
نمادگری گنجانده شده یا نه .اما میبایست بپذیریم که هیچ چیزی خودش را بهطور خودکار به روی
بوم نقاشی وارد نمیکند .در عکاسی ،خطر تاویلهای گزافۀ نماد شناسانه خیلی بیشتر از نقاشی است.
چرا که محتوای یک عکس اغلب حاصل شرایط است تا اینکه نیت عمدی عکاس بوده باشد :یک
سیب با یک فولکسواگن 1ممکن است در عکس ظاهر شود ،فقط به این دلیل که در واقعیت
برحسب تصادف آنجا بوده .سطح ذاتی شمایلشناسی برای عکاسی بسیار سودمندتر است چرا که
تصدیق میکند که این سطح سوم گاهی ورای قصد هوشیارانه هنرمند است .بدینسان ،یک عکس
میتواند نشانگر یک معبر فرهنگی فراختر برای دیدن جهان باشد که چه بسا عکاس حتی فکر آن را
هم نکرده.
کندوکاوهای ما در باب عکاسی فرمالیستی این نکته را بوضوح بیان میکند که تحلیلهای
فرمالیستی نگرش مطلوبی را نسبت به این رسانه ایجاد میکنند .به دالیل کامالً منطقی ،میتوانیم همان
توصیفات و توضیحات فرای درباره نقاشی پستامپرسیونیست را ،به عکسهایی که تمرکز آنها
کشف زیبایی بوده تا تکثیر واقعیت نیز اعمال کنیم .واضح است که برخی از عکسها تعمداً بیش از
سایر عکسها به وجوه صوری پرداختهند ،اما حتی مضمونمحورترین عکسها هم باز دارای
1
Volkswagen
خصوصیات ظاهری هستند؛ چه این خصوصیات ظاهری دغدغه عکاس بوده باشد یا خیر .البته نیازی
به گفتن نیست که عناصر طرح فرای از یک رسانه به دیگر رسانهها تغییر مکان (ظاهری) میدهند.
مثالً گفتگو درباره «ریتم خط» در عکاسی دشوار خواهد بود .گو اینکه ،واقعیت این است که یک
مضمون واحد میتواند به روشها و سیاقهای گوناگونی عکاسی شود ،و حقیقت را طوری بنمایاند
که ظاهر آن همواره یک مؤلفه مرتبط در تحلیلهای عکاسی باشد.
یکی از نقدهای ما درباره تاریخهنر سنتی این بود که همواره گرایش به تاریخ سنتی نقاشی به
خاطر باور به «بودن» آن است .گرچه دلیل آن هم چندان مشخص نیست ،اما یک تاریخ روایی
عکاسی نباید حولِ محور یک چنین توجهی شکل بگیرد .درست مثل سرگذشت هنر ،ما نیز میتوانیم
یک ساختار گاهشمارانه برای سرگذشت عکاسی ترتیب دهیم که محور آن عکسها و عکاسان بزرگ
باشد .خب البته یک چنین رویکردی قبالً بوجود آمده .با این وجود ،هر چقدر هم که در ذات خود از
سرگذشت نقاشی متفاوت باشند ،اما از زمانی که فناوری عکاسی کشف و گسترش یافت روایتهای
سرگذشت عکاسی بهطور موازی و بهطور همزمان و گاه حتی در رقابت با یکدیگر هم رخ نمودهاند.
بخشی به خاطر که عکاسی بهعنوان یک رسانه مکانیکی تکثیر تصویر ،نمیتوانست تحت نفوذ آن
دستهبندیهای سبکی که گامبریچ در یک فرایند منسجم برای رسیدن به بازنمایی توهم واقعیت ترسیم
کرده بود ،قرار گیرد .بهعنوان مثال ،در عکاسی ،پرسپکتیو و تناسبات به صورت مکانیکی بدست
میآیند .پس تاریخ عکاسی از همان ابتدا ،نمیتواند داستان دیگری از واقعینمایی را روایت کند.
اگرچه تاریخنویسان عکاسی همچنان میتوانند خود را درگیر مقولههای محتوا ،نسبتدادن ،و
سرمنشأها بکنند که با گسترش روزافزون بازارِ مجموعهداریِ عکس ،این رویکرد نیز در حال گسترش
خواهد بود.
عکسها ،درست مثل هنرهای زیبا از تعبیرهای ایدئولوژیک نفع میبرند .درواقع با وجود اینکه
برجر و مالوی بیشتر درگیر طبقه ،دارایی ،و جنسیت بودهاند ،اما فرمهای مفهومی عکس نیز بخشی از
روشهای دیدن برجر را به خود اختصاص دادهاند .افزون برآن ،ما میتوانیم عکسها را بهعنوان
شواهد بصری در باب «طرز تلقیهای اجتماعی» نسبت به هر چیزی ،از هویت ملی و نژادی گرفته تا
مذهب و آئینهای سوگواری به کار ببریم .اگرچه ،درست مثل هنرهای زیبا ،باید این را هم در نظر
بگیریم که چه میزان از محتوای ایدئولوژیک یک عکس میتواند محصول خودِ عکاس ،گروههای
بزرگتر اجتماعی ،و یا حتی مفسرینِ خاص باشد .همچنین ،از آنجائیکه عکاسی در بستر اجتماعی
قرار میگیرد ،و هنگامیکه در مقام یک «رسانه» با محرک تجاری موفق است ،ادعا برای استقالل آن
6
(عکاسی برای عکاسی )1میتواند فرمهای نوینی را در آن پدید آورد .نشانهشناسی عکاسی موضوع
بسیار پیچیدهتری است .این بدان دلیل است که ـ برخالف زبان ـ بسیار دشوار است که استدالل کنیم
که رابطه بین عکس و چیزی که از آن عکاسی شده لزوماً براساس ترجیح فردی و یک سیاق
«مندرآوردی» است .با اینحال ،بنابه استدالل بازین ،یک تصویر عکاسیشده از یک شئ همزمان هم
خود آن شئ هست و هم نیست؛ و ریشه تمام پیچیدگیها دقیقاً همینجاست .اگر این مطلب را تا
عمق دنبال کنیم ،خود را ورای شاخصهای تصویر اولیه و در گسترۀ ماوراءالطبیعه خواهیم یافت.
برای این مقصود ،کافیست که روی تفاوت بین مفهوم «لغوی» و مغهوم «تحتاللفظی» یک عکس
تمرکز کنیم و تالش کنیم تا تفاوت بین معنای «صریح» و معنای «ضمنی» را از هم تفکیک کنیم .این
همان جایی است که بارتز وقتی که درباره نظم ثانویه و داللت مفهومی سخن میگوید ،ما را به آنجا
میبرد؛ جائی که در آن اسطورهشناسی شکل میگیرد .از یک طرف ،عکس یک سرباز سیاهپوست را
داریم که در حال سالم نظامی به پرچم فرانسه است که در مفهوم صریح آن ،یک تصویر چاپشده از
یک سرباز است که کار مشخصی را در مکان مشخصی و در موقعیت مشخصی انجام میدهد .از
طرف دیگر ،داللت نشانهشناسانۀ «ضمنی» او بر نژاد ،ملیت ،و امپریالیسم فرانسه بهعنوان یک کلیت
است .پس میتوانیم یک عکس را بکاویم و دریابیم که چگونه ساختار نشانهشناسی آن استوار شده.
درحالیکه میتوانیم همزمان انگاشت کلی بارتر «بینیاز از گفتن» را هم به کار ببریم تا به تفسیری
گستردهتر برسیم.
واقعی بودن و تخیلی بودن همزمان یک عکس آن را به رویکرد هرمنوتیک ربط میدهد که به چند
ظرفیتی بودن آن را اشاره دارد .درست مثل یک متن مقدس ،مفهوم لغوی و صریح یک عکس ممکن
است که معنی کامل و تمام آن نباشد .و از آنجایی که کاربرد عکس ،هم به صورت تفننی و هم به
صورت حرفهای ،بسیار بیشتر از هنرهای زیبا است ،اهمیت دارد که آن را بهعنوان انعکاسی از
ارزشهای فرهنگی و هویتیِ خود ارزشگذاری کنیم .همچنین ،به منظور منتفع شدن از ارزشهای
ذاتی آن ،میبایست بدانیم که نفی ماهیت درونی عکاسی ،درست مثل نفی تصویر خودمان در آینه
است.
مطالعات تکمیلی
1
photography for photography’s sake
1
کتابخانهها و کتابفروشیها ،کتابها و مقاالت آکادمیک کمی درباره هنرهای زیبا ندارند .اما در این
مورد نسبت به عکاسی اندکی کملطفی شده .گرچه نقطۀ مقابل این سخن ابداً به این معنا نیست که
مطالعات تکمیلی در باب عکاسی دشوار است .در تاریخ نسبتاً کوتاه عکاسی ،کیفیت مطالب نوشته
شده برای آن بسیار شایان توجه است؛ اما خب از نظر کمیت و تعدد عناوین خیر.
کتابهای داگروتایپ در امریکا 1اثر بیومونت نیوهال 2و دوران طالیی عکاسی بریتانیائی 3اثر مارک
هاورثبوت 4تاریخ اولیۀ عکاسی را به خوبی پوشش میدهند و در آنها تاریخ عمومی عکاسی به
نحوی مشروح آورده شده و بهترین نقطه شروع برای مطالعات تکمیلی هستند .تاریخ عکاسی ،در
مقایسه با کتب تاریخهنرهای زیبا کمتر تمایل دارد که در ساختار خود رویدادها را به ترتیب وقوع
ذکر کنند .چرا که نقطۀ شروع تاریخ عکاسی با اختراع عکاسی توضیح داده شده .عکاسی کمتر در
قالب مکاتب و دورانهای پیاپی گنجانده میشود ،و پیشرفتهای این رسانه در فعالیتهائی اتفاق
افتاده که اغلب به صورت موازی با هم در جریان بودهاند .پیشرفتهای عکاسی ،برخالف تاریخهنر
سنتی ،کمتر وابسته به نقاط عطف ،آثار یادبود ،شاهکارها و یا حتی استادان است .در جلدهای اولیه،
در کتاب تاریخ عکاسی برمونت نیوهال چیزی هست که برخاسته از متون کالسیک است ،بسیار
خوب تصویرگری ،و با شفافیت توضیح داده شدهاند .تنها ضعف (ملموس) آن این است که در
شرایطی که ادعا میکند که ردپای عکاسی را تا روزگار حاضر دنبال کرده ،اما در حقیقت در ابتدای
6
61متوقف میشود .میشل فریزو 5در کتابی که گردآوری و تألیف کرده به نام تاریخ نوین عکاسی
کمتر رویکرد روایی دارد و بیشتر مرور وقایع معاصر پرداخته ـ که سبب میشود در کنار آن کتاب
نیوهال مکمل مفیدی باشد .کاتالوگی با عنوان هنر عکاسی 7که در رابطه با نمایشگاه بینالمللی
گردشگری در 66چاپ شده بود ،شامل برخی مقالههای آکادمیک بسیار مفید است که توسط
خبرگان این حوزه نگاشته شدهاند و تعدادی بیوگرافی و مطالعات اضافی نیز در آن پیشنهاد شده.
همچنین این کاتالوگ این امتیاز را هم داد که بیش از چهارصد و پنجاه تصویر عکاسی درجه یک را
در خود دارد .هر چقدر هم بر اهمیت نگاه کردن به عکسها (و نه خواندن حرف درباره آنها) تأکید
شود باز هم کم است.
1
Daguerreotype in America
2
Beaumont Newhall
3
The Golden Age of British Photography
4
Mark Haworth-Booth
5
Michel Frizot
6
A New History of Photography
7
The Art of Photography
مسائل اجتماعی و فرهنگی پیرامون عکاسی بهطور بنیادینی در کتاب تاریخی در باب عکاسی 1اثر
ژان کلود لمانی 2و آندره رویل 3آورده شده .پییِر بوردیو ،4کسی که در فصل چهارم با او آشنا شدیم،
شدیم ،در 6کتابی با عنوان عکاسی :هنر میانمایه 5به زبان فرانسوی 6نوشت که در 661به
انگلیسی ترجمه و منتشر شد .در این کتاب بوردیو عکاسی را بهعنوان یک فعالیت گسترده و روزمره
اجتماعی مورد کندوکاو قرار میدهد .کتاب مذکور اثر بسیار مهمی است چرا که از تمام رسانههایی
که در این کتاب نام بردیم عکاسی یگانه ابزاری است که به راحتی در دستان عموم جامعه جای
میگیرد .اَرون سیسکیند 7کارهای مستند اجتماعی زیادی همراه با همپیمانان عکس نیویورک 8انجام
داده که در مجموعه این بود همپیمانان عکس 9آورده شده و شامل آثار عکاسانی همچون آرتور
روتاشتاین ،10بِرِنینیس ابوت 11و لوییز هاین 12است .جدایی سیسکیند از اتحادیه و پیوند او با
عکاسی انتزاعی در مصاحبهای که من با او انجام دادهام به نام نظم و خیالپردازی :مصاحبهای با ارون
سیسکیند 13و نیز بویژه در کتاب کارل شیارنزا 14با نام ارون سیسکیند :لذتها و هراسها 15آورد شده
که قابل درکترین و قابل اطمینانترین زندگینامه درباره سیسکیند تا به امروز است .کارهای
سیسکیند در عکاسی ،به خاطر اتباط خاص آنها با نظریۀ رئالیسم ،در این فصل پررنگ نشان داده
شده .با این وجود ،آنچه که همچنان ناگفته باقی میماند ،دامنه گسترده عکاسان دیگر است .درست
مثل نقاشان و هنرمندان سنتیتر هنرهای زیبا.
در زمره کارهای تئوری در عکاسی کتاب درباره عکاسی 16سوزان سانتگ 17و پژوهش بسیار با
اهمیت بازین ،18مردمشناسی تصاویر عکاسی 19که از مقدمه هر دو کتاب در این فصل استفاده شده.
1
A History of Photography
2
Jean-Claude Lemagny
3
André Rouillé
4
Pierre Bourdieu
5
Photography: A Middle-brow Art
6
Un Art moyen
7
Aaron Siskind
8
New York’s Photo League
9
This Was the Photo League
10
Arthur Rothstein
11
Berenice Abbot
12
Lewis Hine
13
Order and Fantasy: An Interview with Aaron Siskind
14
Carl Chiarenza
15
Aaron Siskind: Pleasures and Terrors
16
On Photography
17
Susan Sontag
18
Bazin
19
The Onthology of the Photographic Image
همچنین اثر راجر اسکراتون 1درک زیباییشناسیانه ،2و تصویر ،موسیقی ،متن 3از رولند بارتز 4نیز
توصیه میشود ،و به ویژه مطالعه آن همراه با رساله مختصر وی در بازتاب عکاسی بنام :دوربین
لوسید .5محمول بازنمایی 6اثر جان تگ 7با تأکید بر عکاسی مستند ،تئوریها را به چالش میکشد .در
در حالیکه استوارت هال 8در کتاب تاریخی خود بازنمایی فرهنگی و داللت عملی 9حاوی تحقیقی
درباره هم بازنمایی بهطور کلی ،و هم عکاسی بهطور خاص است .به ویژه مقاله تحقیقی خود هال
عملکرد بازنمایی 10و نیز کتاب پیتر همیلتون 11بازنمایی جامعه :فرانسه و فرانسوی بودن در عکاسی
انسانگرای بعد از جنگ.12
دو توصیه دیگر ،مقدمههائی هستند بر نظریه عکاسی که شامل مباحث عکاسی دیجیتال نیز
میشوند :این دو اثر ،یکی عکاسی :مقدمهای نقادانه 13اثر لیز ولز ،14و دیگری دستنامه عکاسی 15اثر
ترنس رایت 16که نسبت به آنچه که عنوانش میگوید ،کمتر یک کتاب کاربردی در زمینۀ راهنمایی
عملی و قابل پیگیری درباره عکاسی است .کتاب عکاسی 17باربارا الندن 18و جان آتپون 19که هماکنون
چاپ شانزدهم آن در دسترس است نیز توصیه میشود .توصیه این کتاب نه بخاطر این است که همه
نظریه پردازان لزوماً میبایست دستی هم در وجه عملی آن داشته باشند ،بلکه برعکس ،به این دلیل که
آگاهی داشتن از (دستکم) یک وجه عملی در عکاسی ،چه بصورت «نظریه مولف» و چه به عنوان
واسطه ای برای پیوند تئوری و عمل در بازنمایی تصویری که این دو را با هم آشتی دهد ،نمود یابد.
1
Roger Scruton
2
The Aesthetic Understanding
3
Image, Music, Text
4
Roland Barthes
5
Camera Lucida
6
The Burden of Representation
7
John Tagg
8
Stuart Hall
9
Cultural Representations and Signifying Practices
10
The Work of Representation
11
Peter Hamilton
12
Representing the Social: France and Frenchness in Post-War Humanist Photography
13
Photography: A Critical Introduction
14
Liz Wells
15
The Photography Handbook
16
Terence Wright
17
Photography
18
Barbara London
19
John Upton
6
1
فیلم
در این فصل در باب ارتباط بین فیلم و واقعیت ،و با توجهی خاص بر رابطهای که با زمان و فضا
دارد ،بحث خواهیم کرد .در ابتدا با مقایسه فیلم و تئاتر شروع میکنیم و در ادامه خواهیم دید که
اگرچه فیلم هم از نظر ظاهری و هم از نقطهنظر تاریخی با تئاتر در ارتباط است ،اما در مقام یک
رسانه تفاوتهای بنیادینی با تئاتر دارد .ولی هنگامیکه سینما و رُمان را با هم مقایسه میکنیم،
درمییابیم که این دو نقاط مشترک زیادی با هم دارند و این به ویژه هنگامی اهمیت پیدا میکند
که خواننده یا تماشاگر در چه جایگاهی باشد .برای تجسم بهتر گفتهها ،و برای نشان دادن قابلیت
هر دو فرم در چیرگی بر محدودیتهای دنیای واقعی و محدودیتهای زمانی و مکانی ،این رسانه
را به کوچکترین واحدهای بنیادی تقسیم کردهایم تا نشان دهیم که چگونه تدوین به فیلم این
امکان را میدهد که از قید و بندهای این جهانی بگذرد ،و چطور این کار با روایتگری پیچیدۀ آن
در تعامل است .چیزی که در روزهای نخستین ظهور فیلم آشکار نبود ،اما با کمک مثالهائی از
برادران لومیر در فرانسه و کمپانی هپورث در انگلستان ،خواهیم دید که چطور سینما با چه
سرعتی کشف و اصول اولیه و بیانافزار خود را گسترش داده است و آنگاه خود را از قید زمانمند
بودن و فرازمانی آزاد کرده است .در پایان به ی نمونهپژوهشی دست خواهیم زد و «درخشش» اثر
کالسیک دلهرهآور استنلی کوبریک را زیر ذرهبین قرار خواهیم داد .در اینجا تأیید میکنیم که
علیرغم رئالیسم آشکار این رسانه ،فیلم ابداً محتوای واقعی ندارد.
1
Film
از نظر طرح داستان ،این فیلم احتماالً تماشاگران معاصر را کمی نا امید میکند و آن را چیزی بیش
از یک نقطهنظر مضمونی و یک قالب رویکردی فیلم نمیبینند .این ساختار برای هواداران امریکایی
سینما چندان هم ناآشنا نیست و السی 1یا اسکیپی 2کانگورو که متناظر استرالیایی اوست را به یاد آنان
میآورد .چیزی که خیلی بیشتر در این فصل جالب است پیشرفت چشمگیر زبانِ سینما است که در
طی پنج سال از زیر ماشین رفتن چه حالی دارد به آن رسیده ،زمانی که هپورث در 611یک فیلم با
یک برداشت ساخت ،اما در 61نجاتیافته توسط رُور شامل بیش از بیست برداشت است .این
خیلی بیشتر از فقط یک فیلم بلندتر ساختن است .همچنین نشان میدهد که در شکلگیری زبان
روایی سینما هم پیشرفت شایانی صورت گرفته که هم در مرحله برداشت و هم تدوین آن را قوام
دادهاند .تدوین در فیلم نجاتیافته توسط رُور امکان فشردگی زمانی را هم ایجاد میکند و سفر
طوالنی روُر از خانه تا اتاق زیر شیروانی را نمایش میدهد هرچند ممکن است این سفر در نگاه
تماشاگران امروزی قدری کشدار به نظر برسد ،اما با این وجود زمانی که در هنگام نگاه کردن به فیلم
برای این صحنه صرف میکنیم ،به مراتب کمتر از زمانی است که حس میکنیم در فیلم اتفاق میافتد:
در اینجا زمان متراکم شده .در بخشهایی که نیاز بیشتری به نمایش حرکت داریم در مرحله تدوین
آن را نمایش میدهیم و بخشهای تکراری و اضافی را حذف میکنیم و درست مثل تلسکوپی که به
هنگام نیاز باز و بسته میشود مرحله تدوین نیز زمان را متناسب با موقعیت کم و زیاد میکند.
تماشاگر درک میکند که بین صحنهای که گدا بچه را میرباید و صحنهای که در داخل خانه دایه در
حال گزارش دادن کودک ربایی است فاصله زمانی وجود دارد .هنگامیکه روُر و آن آقا کودک را در
اتاق زیرشیروانی پیدا کردهند ،به خانه برمیگردند (خدا را شکر!) این صحنه توسط تماشاگر به خوبی
قرائت میشود .ما مستقیماً از اتاق زیرشیروانی به اتاق منزل میرسیم و تماشاگر فاصله این دو نقطه
که از طریق خیابانها طی میشود و از عرض رودخانه هم میگذرد را حس میکند ،گرچه این صحنه
در فیلم وجود ندارد .ولی نه تنها زمان بین این دو صحنه حذف نشده ،بلکه فقط بین دو صحنه فشرده
شده .هربار که رُور در مسیر خانه تا اتاق زیرشیروانی میدود ،فیلم به نوعی بریده میشود و ما درک
میکنیم که بخشی از سفر او همه سفرش را داللت میکند .میبینیم که رُور از پنجره بیرون میجهد،
ناگهان در صحنه بعدی او را میبینیم که در خیابان میدود و آنگاه در صحنه بعدی وارد خیابان
دیگری میشود .مجدداً به ناگاه او را در لب رودخانه مییابیم و دوباره میبینیم که خود را تکان
میدهد که بدنش را خشک کند ،بهطور معجزهآسایی به محله نامعلومی میرسد که کودک گمشده در
آنجاست .تفاوت زمان واقعی که در یک چنین مسیری صرف میشود و زمانی که ما در فیلم برای
1
Lassie
2
Skippy
مشاهده آن صرف مینیم ،در فیلم به خوبی نشان داده شده .زمانبندی تئاتری و محدودیتهای
فیزیکی زمان ،دیگر در دنیای تازه سینما اعمال نمیشود.
تکنیکی که بواسطه آن نجاتیافته توسط رُور قادر شده فراتر از زمان واقعی و فضای واقعی برود
را امروزه ما «تدوین حذفی »1مینامیم .در اینجا ،اضافههای زمانِ واقعی در بین برداشتها حذف شده
(در حقیقت ،هرگز این قسمتها حتی فیلمبرداری هم نمیشوند) و به صورت یک ویرایش ساده که
فقط برش خورده و به صحنه بعد چسبانده شده ،مستقیماً به برداشت بعدی متصل شده .تماشاگران
این را در خالل داستان و ریتم توالی صحنهها درک میکند .در واقعیت ،سفر رُور از خانه تا زاغه
ممکن است بیست دقیقه طول کشیده باشد ،اما ما آن در برشهای کوتاهی که از سفر واقعی او
برداشت شدهاند و به هم چسبانده شدهاند؛ به طریقی دیدهایم که به هنگام تماشا بیدرنگ دریافتیم که
این برشهای کوتاه کل سفر او را نمایندگی میکنند .البته در عمل نیازی نیست که کل سفر او را
فیلمبرداری کنیم .بخشهایی که آن را نمایندگی میکنند تصویربرداری شده که بر کل سفر او داللت
دارند که با برش صحنهها به وجود آمده است .حذف صحنههای همانند لزوماً فقط صرفهجوئی از
نظر زمان و مواد مصرفی فیلمبرداری نیست .کار تدوین شده به مراتب بهتر ریتم و ضربآهنگ سفر او
را نشان میدهد تا نشان دادن کل رفتوآمد آنها .همچنین در یک سطح عقالنیتر ،تدوین فیلم را از
محدودیت فضا و زمان رها میکند .اغلب تماشاگران به این نکته بیتوجه هستند اما اینگونه هم
نیست که بگوییم اتفاق نمیافتد.
فیلم هپورث ،نجاتیافته توسط رُور ،حاوی یک امتیاز دیگر هم هست که در سه مثال قبلی وجود
نداشت :حرکت دوربین .دو نوع طبقهبندی کلی در حرکت دوربین در فیلم وجود دارد .در اولین
طبقهبندی دوربین بهطور مستقل بر روی سهپایه حرکت میکند ،مثل حرکت پَن( 2که در آن دوربین از
یک طرف به طرف دیگر روی محور افقی میچرخد) و حرکت تیلت( 3حرکت باال و پایین دوربین
روی محور عمودی) .در هر دو مورد ،موقعیت خود دوربین تغییری نمیکند ،اما میدان دید آن عوض
میشود .درست مثل موقعی که با نگاه حرکت قطار را تعقیب میکنیم یا هوا رفتن یک بادکنک را
دنبال میکنیم .بعدها فناوری لنز این امکان را هم به وجود آورد که تصاویر را به صورت زوم 4جلو یا
عقب ببریم ،که در آن گویی تماشاگر از صحنه نمایش دور یا به آن نزدیک میشود .این یک جلوه
اُپتیکی است که توسط لنز ایجاد میشود و موقعیت دوربین همچنان ثابت است .این از نظر مفهومی با
1
elliptical editing
2
pan
3
tilt
4
zoom
پن و تیلت تفاوت دارد چرا که جلوهای را ارائه میدهد که ما با چشمانمان نمیتوانیم به تنهایی آن را
خلق کنیم .این جلوه در برنامههای نمایشی تلویزیونی در دهه 61بسیار رواج داشت ،اما امروزه از
نظر سبکی دوران را به سر آمده و ندرتاً در فیلمها به کار برده میشود.
دومین نوع حرکت اولیه دوربین این است که در خالل یک برداشت ،موقعیت دوربین کالً تغییر
میکند شناختهشدهترین نوع حرکت در این دستهبندی موسوم به «نمای تعقیبی »1است که در آن
دوربین حرکت بازیگران صحنه را دنبال میکند ،مثل موقعی که دو نفر که در حال گفتگو و راه رفتن
هستند و دوربین نیز پا به پای آنها حرکت میکند .اگرچه آنان بهطور «واقعی» در فضا حرکت
میکنند ،اما فاصله آنها با دوربین کم و بیش یکسان میماند .علت اینکه این نوع برداشت را نمای
تعقیبی میخوانند این است که برای به دست آوردن یک تصویر نرم و بدون لرزش معموالً ضرورت
دارد که دوربین را روی سازهای ریل مانند قرار داده و به کمک دستیاران آن را حرکت دهند .بهطور
قطع این ریلها درخود فیلم نمیبایست مشخص باشند .فیلم یک رسانه ساختگی است که تا حد
زیادی موفقیتاش در گرو پنهان کردن ترفندها و تردستیهای خود است.
همچنین ،نمای تعقیبی برای وارد کردن و خارج کردن دوربین به صحنه فیلم به کار برده میشود
(که در تضاد با تعقیب کردن صِرف است) .همچنان که گاهی اجرای یک برداشت بدون نشان دادن
ریلها دشوار میشود و اغلب با استفاده از «گردونه »2که چیزی شبیه کالسکه یا چرخ دستی است و با
الستیکهای تحت فشار حرکت میکنند ،انجام میشود .اگر یک برداشت به این روش تصویربرداری
شود آن را نمای همراهی 3مینامند (اگرچه نتیجه هم در نمای تعقیبی و هم در نمای همراهی کامالً
یکسان است) .البته ،دوربین میتواند به جای اینها بر روی دست حمل شود و تصویربردار آن را بر
روی شانه خود قرار دهد و قدم بردارد .مشکل این نوع تصویربرداری این است که تصویربردار روی
زمین راه میرود .همین نکته سبب اختراع «دوربین پایدار »4در دهه 61شد .در اینجا ،دوربین
توسط یک سیستم تعلیق پیچیده حمایت میشود که توسط تصویربردار «پوشیده» میشود و امتحان
برداشت تصویری ثابت و روان بدون نیاز به ریل ،گردونه ،و دستیاران را به فیلمبردار میدهد .امروزه
دوربینهای پایدار بیشتر در ثبت رویدادهای ورزشی استفاده میشوند ،اما در فیلمهای سینمایی
(همانطور که خواهیم دید) هم کاربرد دارند.
1
tracking shot
2
dolly
3
dolly shot
4
Steadicam
تکنیکهای حرکتی دوربین که ما آنها را آزمودیم همگی تا حد زیادی درصدد هستند تا حرکات
انسان را تکرار و همسانسازی کنند .حرکاتی که به ما اجازه میدهند تا اگر خودمان در آن صحنه
حضور میداشتیم ،با سر و پا و دیگر اجزا برای تماشای آن رویداد از آنها استفاده میکردیم .برخی از
تکنیکهای نمایشی فراتر از آنچه که ما معموالً در زندگی عادی تجربه میکنیم هستند .بهعنوان مثال،
با نصب دوربین روی یک بازوی پایهدار 1یا بعضاً یک سکوی هیدرولیک ،میتوانیم یک «نمای
گرانبر» 2تهیه کنیم که در آن نماها اوج میگیرند و به هر سو میروند و آنچه که در حال وقوع است
را از دیدگاههای مختلفی نشان میدهند .در این روش میتوانیم نمایی از سطح موازی خیابان داشته
باشیم که ناگاه به نرمی و در یک برداشت واحد اوج میگیرد از زوایه دید پرندگان 3آن را نشان
میدهد .البته جلوههای تأثیرگذارتری را هم میتوان با فیلمبرداری از داخل هلیکوپتر که در آن نمایی
«همه جهانی» به ما میدهد از رویدادها ثبت کرد .این نما شامل فراز و فرود و شناوری در هواست،
اما خود هلیکوپتر نیز همچون ریل ،نباید در فیلم دیده شود .همچنانکه این تکنیکها پیشرفتهتر از
دید انسان میشوند ،طبیعتاً پرهزینهتر نیز میشوند .اگرچه ،رفتهرفته این تکنیکها از همسانی دید
طبیعی انسان فراتر میروند ،ولی چنانچه توجه کنیم در مییابیم که به آنچه که موقع خواندن رُمانها
در ذهن خود میبینیم نزدیکتر میشوند .پیشرفتهای اخیر در تکنولوژی به دوربینها این امکان را
دادهاند که به یک شئ در حال حرکت مثل یک اتومبیل مسابقه بجسبند تا جلوهای کارتونی ایجاد کند،
مثل دوربین لرزانی 4که دیوید لترمن 5در برنامه تلویزیونی خود به کار میبرد .6اگرچه در این موارد،
تکنیک معموالً به دنبال جلب توجه به ترفندگری خود بوده و ندرتاً در فیلمهای روائی با «حس
طبیعی» به کار میرفت.
اکنون راه درازی را از نجاتیافته توسط رُور تا اینجا پشت سرگذاشتهایم ،اما عمدۀ مسیرمان همین
بود .هدف این بود که تأکید کنیم که در این فیلم دوربین حرکتهای بسیار محدودی انجام میدهد.
در نجاتیافته توسط رُور از حرکت افقی پَن استفاده شده بود .ظاهراً فقط سه بار و به طریقی که به
نظر میرسد حرکت تقریباً اتفاقی بوده :نخست ،هنگامیکه دایه و دوست سربازش با هم در صحنه باز
قدم زنان دور میشوند ،دوربین چرخش مختصری به سمت راست میکند .چرخش بعد را (این بار
اندکی به چپ) هنگامی مشاهده میکنیم که روُر وارد محوطهای میشود که خانههای نیمه ویران به
1
boom
2
crane shot
3
bird's-eye view
4
thrill-cam
5
David Letterman
6
در این برنامه دوربین از روی سقف حرکت می کرد و در یک نمای عمودی ،حاضرین و صحنه را مستقیماً از باال نشان میداد .مترجم
6
صورت ردیفی قرار دارند و کودک ربوده شده در یکی از آنهاست .اگرچه بارزترین حرکت دوربین،
هنگامی است که صاحب سگ (رُور) با قایق از عرض رودخانه عبور میکند .وقتی که در رودخانه
پارو میزند دوربین با یک چرخش به راست او و قایق را در تصویر قرار میدهد .متأسفانه در این
چرخش ،دوربین پلی را نشان میدهد (قطعاً بهطور تصادفی و غیرعمدی) که آن مرد به سادگی
میتوانست برای رد شدن از رودخانه از آن استفاده کند! گرچه باید به یاد داشته باشیم که این فیلم در
61ساخته شده و سینما هنوز در مراحل اولیه یادگیری داستانسرایی به روش بصری است.
همچنانکه سینما پیشرفت میکرد ،حرکت دوربین هم کاربردهای بیشتری پیدا میکرد و دیگر فقط
برای ثبت بازی در دوربین نبود ،بلکه برای بوجود آوردن یک اسلوب سینمایی رو به فزونی برای
دیدن جهان.
پیشرفتهای زیادی هم در تدوین فیلم به وجود آمد .البته این پیشرفتها بیشتر مفهومی هستند تا
تکنیکی ،و در همان روزهای آغازین تاریخ سینما کشف شدند .مهمترین این پیشرفتها چیزی است
که ما آن را «تدوین موازی »1مینامیم .تدوین موازی به سینما این قابلیت را میدهد تا رویدادهای
همزمان را روایت کند .به بیان دیگر ،امروزه روایت ضمنی تبدیل به نوعی کلیشه شده است.
همانطوری که بگوییم «در همین اثناء ...در مزرعه» و نیازی به گفتن هم نیست که به خاطر تدوین
موازی بوده است که رفتارها بهطور بصری قابل درک میشدهاند؛ وسیله تدوین موازی ما را قادر
میسازد که رویدادهای همزمان که در جاهای مختلفی درحال وقوع هستند ،را مشاهده کنیم .اغلب
بین آنها در نوسان قرار میگیریم تا تنش همزمانی آنها را دریافت کنیم .پس این نوع تدوین برای
خلق «تعلیق» نیز مناسب است.
بحث اولویت و تقدم ـ تأخر درباره اینکه چه کسی اولین بار فالن تکنیک را به کار برده در اینجا
مسئله ما نیست .همینقدر کفایت میکند که نمونههای خوبی از نمونههای اولیه فعالیتهای موازی
ارائه دهیم ،که یکی از آنها فیلم تلگرافچی لوندیل 2اثر دی دبلیو گریفیث 3است که در 6ساخته
شده .در این فیلم ،تلگرافچی یک دفتر تلگراف راهآهن در نقطهای دورافتاده بیمار میشود ،اما دختر
زیباروی او کنترل دفتر تلگرافخانه را به عهده میگیرد و جلوی تالش صارقینی را میگیرد که
درصدد دزدیدن حقوق کارگران معدن محلی هستند که توسط یک قطار آورده شده .این داستان به
قدر کافی ساده هست ،اما ایده اینکه اطالعات توسط تلگراف فرستاده شود (که میتواند خبرها را
زودتر از قطار منتقل کند) شرایط مطلوبی برای برشهای بین فیلم در نشان دادن فعالیتهای موازی
1
parallel editing
2
The Lonedale Operator
3
D. W. Griffith
1
بین دو سوی خط تلگراف را به وجود آورده است .در این فیلم ،شاهد هستیم که دو رویداد همزمان
در دو نقطه که چندین مایل با هم فاصله دارند روی میدهد که یکی از ایستگاه لوندویل ،جایی که
دفتر تلگرافخانه یا دفتر راهآهن قرار دارد و یاغیان خطرناک تالش میکنند به آن دستبرد بزنند.
گریفیت بین تمام این صحنهها را برش زده و جریانات را به صورت تکهتکه و معلق به تماشاچی
نشان میدهد.
تدوین متقاطع 1صحنهها تکنیکی است که امروزه هم همچنان بسیار پرکاربرد است .به ویژه در
جلوههای اکشن هالیوودی .یک بمب ساعتی در ساختمانی کار گذاشته شده و میبینیم که زمان
بیامان در حال گذر است .کارگردان بین صحنههای مختلف برشهای مقطعی ایجاد و ساعت بمب را
به ما نشان میدهد ،قهرمان فیلم در شهر در تکاپو است که آن را خنثی کند ،گروهی از راهبهها در
تالشند تا ساختمان را خالی کنند و کودکان معصوم را از آنجا بیرون ببرند ...قهرمان فیلم (که اکنون
پیراهن هم به تن ندارد) همچنان در راه است ...ساعت ...قهرمان در ترافیک گیر افتاده ...ساعت...
قهرمان اکنون در حال دویدن از روی سقف اتومبیلهاست ...ساعت ...راهبهها ...ریتم برشها همچنان
شتاب فزایندهای میگیرند تا حدی بیاختیار به لبه صندلی رسیدهایم و با هیجان و دلهره فیلم را تماشا
میکنیم.
وقتی در شرایطی که اینچنین در تسخیر ریتم پرتنش فیلم هستیم ،قابل درک است که قوای
تحلیلی ما سردرگم و پریشان بشود .ممکن است بهعنوان مثال از دقت به این نکته که مثالً فیلم چیزی
را نشان میدهد غافل شویم که در زندگی واقعی غیرممکن است؛ همچنین این امکان را به ما میدهد
که همزمان در چندین مکان حضور داشته باشیم تا وقایع را در موقعیتهای مختلف با چشم ببینیم.
این ظرفیت چشمگیر سینما یک همهچیزدانی خداگونه 2به ما میدهد که دیگران قادر به داشتن آن
نیستند .نه تنها ما بیشتر از شخصیتهای فیلم هم میبینیم و هم میدانیم (قهرمان بدون پیراهن ما،
بهعنوان مثال ،نه راهبه ها را میبیند و نه بمب ساعتی را) ،بلکه همچنین یک موهبت همهچیزدانی و
حضور همهجایی به ما اعطا میکند که ما بواسطۀ آن میتوانیم همزمان بین مکانهای ناهمخوان و
اتفاقهایی که در آنجاها در شرف وقوع هستند ،با سرعت نور در رفت و آمد باشیم ـ و یا بلکه هم
سریعتر .مجدداً ،این یک امری سهل در فیلم است که زندگی واقعی قادر به تأمین آن نیست.
همچنین ،برش موازی این امکان را هم به ما میدهد تا زمانهای مقارن هم را حذف کنیم .بهعنوان
مثال ،مخاطب خواهد فهمید که بین صحنهای که قهرمان ما در ترافیک گیر کرده و صحنه بعدی که او
را میبینیم که از روی سقف اتومبیلها در حال دویدن است ،چه زمانی سپری شده .هر تدوین
1
cross-cutting
2
god-like
موقعیتی را برای حذف بخشهای اضافی پدید میآورد و کارگردانها از آن به بهترین وجه
بهرهبرداری میکنند .اگرچه ،تدوین موازی گاه ممکن است نه برای کوتاه کردن زمان ،بلکه برای کش
دادن و زیاد کردن را استفاده شود .این چیزی است که میتوانیم با آنچه که احتماالً آن را «تأثیر بمب
ساعتی »1مینامیم درک کنیم .در تخیالت هالیوودی ما ،بمب ساعتی مثالً برای یک ساعت دیگر تنظیم
شده و شمارش معکوس آن هم آغاز شده .اما چنانچه ساعت خودمان را با آن تنظیم کنیم ،نمیتوانیم
انتظار داشته باشیم که با آنچه که در فیلم میبینیم هماهنگ باشد .میتوانیم شرط ببندیم که پانزده یا
بیست دقیقه اول بمب ساعتی به روش حذفی تدوین شده ،به گونهای که زمان واقعی آن به طرز
مشخصی کمتر از آنچه که در پرده نمایش میبینیم ،است .تماشای پانزده دقیقه گذر زمان واقعی
احتماالً حوصله تماشاگران را سر میبرد ،پس برای این کار زمان واقعی به زمان فیلمی تبدیل شده.
بمب به دو دقیقه ـ و احتمال زیاد ده ثانیه ـ زمان باقی مانده ،تدوین موازی برای کش دادن آن و
رساندن تنش فیلم به دلهرهآورترین نقطه آن بکار میرود .همچنان که کارگران در البهالی تصویر
ساعت بمب صحنههای دیگر را میگنجاند ،عقربه دقیقهشمار بمب ساعتی به سختی حرکت میکند و
در خالل برشهای مقطعی آن قهرمان ،راهبهها ،بچهها (و چه کسی میداند ،شاید حتی
رئیسجمهور) ،در البهالی صحنههای آن گنجانده میشوند و زمان واقعی با شاخ و برگ دادن به فیلم
به زمان فیلم تبدیل میشود .و این همان چیزی است که ما را به لبه صندلی میکشاند .برای انجام این
کار ،سینمای «واقعگرایانه» ما را قادر میسازد تا فراتر از محدودیتهای زمانی و فضایی دنیای واقعی
برویم .ما با آن وارد «واقعیت سینمایی» میشویم که در آن قوانین فیزیک حاکم نیستند.
اگر توجه ما به نحوه عبور از محدودیتهای زندگی واقعی منحرف شود ،پس کار کارگردان
بهطور حرفهای انجام یافته .اگر تدوین در یک سینمای واقعگرایانه ماهرانه انجام شده باشد ،ما به
سختی از آن آگاه خواهیم شد .میثاقهای سینما چنین است که میبایست تأثیری که بر ما میگذارند
طبیعیترین چیز در جهان باشد .این همان چیزی است در سبک کالسیک هالیوود ،که به دنبال متقاعد
کردن تماشاگر به این است او در حال تماشا کردن یک چیز ساخته شده توسط تکنولوژی نیست،
بلکه سینما تماشاگرش را متقاعد میکند که در حال تماشای یک رویداد واقعی است .البته
رویدادهایی را که شاهد آن هستیم ندرتاً میتوانند واقعی باشند .این از دو منظر حقیقت دارد :نخست
اینکه ،کامالً واضح است که داستان معموالً یک روایت ساختگی است که توسط بازیگران اجرا
میشود .چیزی که ما تماشا میکنیم حقیقت ندارد .دوم اینکه ،روایت یک فیلم کمتر بارز است و
بیشتر کنجکاوی خردمندانه میطلبد .صحنهای را در یک فیلم تصور کنید که در آن شخصیت فیلم
1
time-bomb effect
یک بطری به طرف دیگری پرتاب میکند درست در لحظهای که بطری میخواهد به دیگری بخورد،
شخص دوم جاخالی میدهد و بطری به دیوار میخورد و میشکند .در یک تئاتر واقعگرایانه ،این
صحنه میبایست روی صحنه نمایش اتفاق بیافتند .در اولین روش از روشهای دوگانه ما ،این یک
نمایش است و در نتیجه آنچه که دیده میشود فقط «وانمود میشود» .ولی در روش دوم ،میتواند
حقیقت داشته باشد چون هرآنچه که میبینم حقیقتاً اتفاق میافتد؛ دقیقاً همانطوری که مشاهده
میکنیم .معموالً در سینما قضیه اینجوری نیست .در سینما هم درست مثل تئاتر ،ما میدانیم (حتی
اگر غالباً ناباوری خود را منفصل کرده باشیم) که چیزی که میبینیم ساختگی است ،و برای سرگرمی
ما ساخته شده .اما برخالف تئاتر ،چیزی که بر پرده سینما میبینیم به احتمال بسیار قوی آنطور که
میبینیم قابل روی دادن نیست .اگر مشغول ساختن فیلمی اکشن باشیم که در آن بطری پرت میکنند،
به احتمال قوی شماری از برداشتهای مختلف را با حالتی نمایشی سرهم خواهیم کرد .یحتمل با
یک نمای نزدیک از خود بطری شروع میکنیم ،بعد برداشتی از یک دست که وارد کادر میشود و
بطری را میگیرد .برداشت سوم احتماالً یک شخصیت خشمگین خواهد بود که بطری را با حرص
بلند کرده و به پشت شانه خود میبرد ،سپس در نمایی دیگر او را از زاویهای متفاوت نشان میدهیم
که بطری را پرتاب میکند و دستش به حالت دراز باقی میماند و بطری از دستش رها میشود.
برداشت پنجم ممکن است خیلی کوتاه بطری را در پرواز نشان دهد ،و بالفاصله بعد از آن واکنش
چهره شخصی که قرار است مضروب باشد را میبینیم که با چشمان گشاد به بطری در حال پرواز
خیره شده .در برداشت بعدی او را میبینیم که جاخالی میدهد و بطری به دیوار پشت سرش خورده
و متالشی میشود .نمای آخر میتواند خود دیوار باشد که کفهای بازمانده آبجو در حال شُره کردن
از آن هستند .فیلمها (به دالیل مختلفی) معموالً فقط با یک دوربین فیلمبرداری میشوند .در نتیجه،
اتفاقی که در اینجا شرح دادیم به هشت مرحلۀ جداگانۀ نصب و مستقر کردن مجدد دوربین نیاز دارد.
چیزی که در خاتمه میبینیم شبیه یک صحنه روان و پیوسته است که در حقیقت ترکیبی پیچیده از
هشت واقعه جداگانه که مرحله به مرحله در زمانی نسبتاً طوالنی فیلمبرداری شدهاند .حتی ممکن
است با همان ترتیبی که ما آنها را میبینیم هم فیلمبرداری نشده باشند ،و چندین برداشت مختلف
(که چندین بطری مختلف در آنها استفاده شده) از هر یک الزم بوده تا به برداشت دلخواه برسند.
بنابراین ،آنچه که در فیلم نهایی میبینیم ،چیزی است که نه تنها هرگز در یک زندگی واقعی اتفاق
نیافتاده ،بلکه اصالً در واقعیت نیز به وقوع نپیوسته.
تا اینجا ،مثالهای ما همگی برگرفته از فیلمهای تخیلی اولیه بودهاند .این فصل را با نگاه به فیلمی
به مراتب جدیدتر و معاصر به پایان خواهیم برد اما قبل از آن میبایست چند اصطالح دیگر در
واژهنامه سینمایی را روشن کنیم .هر برداشتی در سینما میتواند /باید با نام یا یک اصطالحی مشخص
شود که به وسیله آن بتوانیم آن برداست را به صورت کالمی توصیف کنیم .تا حدی با این
اصطالحات هنگامیکه حرکات دوربین را توضیح میدادیم آشنا شدیم ،اما برخی از بنیادیترین
اصطالحات به برداشتهای ثابت مربوط هستند .در گفتگوی کلی ،این اصطالحات برای دستهبندی
نوع برداشتها براساس فاصلهای که بین دوربین و سوژه وجود دارد به کار میروند .در زمره یکی از
پرکاربردترینها «نمای دور »1است که در آن یک انسان تمام قد گنجانده میشود .دیگری «نمای دورـ
متوسط »2و نیز «نمای نزدیک .»3نمای نزدیک ،هم میتواند برای شخصیتها به کار برده شود (مثالً
نشان دادن حالت چهره بازیگر) و هم نشان دادن جزئیات صحنه (مثالً نشان دادن بیرون آمدن دود از
اسلحه قاتل) .در یک حالت افراطی دیگر ،تائین نوع نما یکی از روشهای رایج معرفی یک مکان
جدید است ،مثل نمایی کلی از پاریس یا نمای داخلی از یک آپارتمان که در آن صحنه داستان قرار
است روی دهد .گاهی اوقات ،برداشتها با شماره یا حتی بخشهای افراد نامگذاری میشوند مثل،
«نمای دونفره» که معموالً برای شروع صحنهای که در آن مکالمهای قرار است صورت بگیرد استفاده
میشود .این صحنه ممکن است با نمایی از باالی شانه 4ادامه یابد و بعد از آن یک نمای از باالی شانه
دیگر از جهت مخالفت و حتی یک نمای نزدیک قبل از آن که مجدداً به نمای دونفره بازگردیم و
صحنه به انتها برسد و گفتگو خاتمه یابد .در دستان یک کارگردان کارکشته ،این برداشتها نه تنها
برای نمایان کردن محتویات صحنه بلکه همچنین برای خلق فضایی است که تماشاگر را نیز در خود
همساز میکند ،نامگذاری برداشتها یک دانش دقیق و مشخص نیست ،اما معموالً این امکان وجود
دارد که از واژگان اصلی آن استفاده و (در صورت لزوم) آنها را با هم تلفیق نموده تا به شناخت
درستی از کارکردهای توصیفی اغلب حرکات دوربین رسید.
در خصوص تدوین ،ما تا اینجا فقط با برش مستقیم سروکار داشتهایم که در آن هر برداشت
ناگهان به برداشت دیگر متصل میشود .اصطالح آن برگرفته از همان واژه برش 5به معنی لغوی آن
اخذ شده که با همان معنی ،عبارت است از فیلمی که از انتها بریده میشود و مستقیماً به ابتدای
برداشت بعدی چسبانده میشود .اکثریت جالب توجهی از تدوینها از همین نوع هستند .اگرچه
شماری از انواع پیچیدهتر ویرایش (و قابل توجهتر) وجود دارد که میتواند در طول تاریخ سینما
مالحظه شود .برای مثال ،گاهی یک برداشت از درون تاریکی بیرون میآید و با نام «روشن شدن
1
)long shot (LS
2
)medium-long shot (MLS
3
)close-up (CU
4
)over-the-shoulder shot (OTC
5
cut
تدریجی »1شناخته میشود؛ نقطه مقابل دقیق آن هم «تاریک شدن تدریجی »2تصویر است .اگر
چنانچه این تکنیکها در حِس خود به کار روند ،میتوانند روایت را به صورت سیال و آزاد نشان
دهند و به همین دلیل است که غالباً برای نشانهگذاری آغاز و پایان صحنه به کار میروند .یک انتقال
نرم و لطیف دیگر بین صحنهها از طریق تکنیک «روبِش »3اجرا میشود که صحنه فعلی محو میشود و
صحنۀ بعدی از زیر آن نمایان میشود .درست مثل اینکه یک دستِ سینمایی آن را از روی پرده
نمایش پاک میکند .این تکنیک امروزه به ندرت استفاده میشود ،اما گاهی برای خلق یک انتقال نرم
و بدون درز بین یک برداشت (یا یک صحنه) و دیگری از تکنیک «تداخل تصاویر »4استفاده میشود.
در این روش ،صحنۀ فعلی در حال محو شدن است و همزمان صحنۀ جدید به تدریج ظاهر میشود،
و در میانه این روند انتقال ،بخشی از هر دو صحنه به صورت درهم دیده میشوند .این دقیقاً معادل
بصری همان کاری است که مسئول گزینش موسیقی (دیجی )5به هنگام تغییر آهنگ انجام میدهند و
و هنگام تعویض موسیقی چنان قبلی و بعدی را هم میآمیزند که هیچ انقطاعی بین آنها حس
نمیشود.
آخرین نوع تمهید روایتگری که الزم است اینجا به آن اشاره شود ،تکنیک «نویسهنگاری »6است
که در آن عنوانبندی و پردازش حروف بهعنوان روشی مضاعف برای تبادل اطالعات با تماشاگر
بهکار برده میشود .امروزه ،این روش را بهطور نسبتاً فراگیر برای فتح باب و عنوانبندی فیلم میبینیم
تا تماشاگر با عوامل تولید فیلم آشنا شود و دریابد که چه کسی در آن ایفای نقش میکند (یا
میکرده) .غالباً انتظار نداریم که همزمان با نکاه کردن به فیلم نوشتههای روی آن را هم بخوانیم.
گرچه ،گاهی اوقات صفحهبندی برای توضیح دادن در مورد برخی صحنهها استفاده میشود؛ مثالً
کلمه لندن 7به هنگام نمایش نمایی از میدان ترافلگار 8نشان داده میشود .اطالعات دیگر (مثل تاریخ)
تاریخ) نیز در صورت لزوم میتوانند به تصویر افزوده شوند .این روش امروزه از نظر اغلب
کارگردانها برای مرتبط کردن صحنه و مخاطب بهطور سریع و بیواسطه این بهترین روش شناخته
شده است .در سالهای اولیه فیلم ،نویسهنگاری در بین نماها متداولتر بود .در این روش ،عبارات به
جای اینکه روی تصویر واقع شوند ،بین دو نما گنجانده میشدند .گاهی هم این کار بهعنوان
1
fade in
2
fade out
3
wipe
4
dissolve
5
DJ
6
typography
7
London
8
Trafalgar
زیرنویس در مکالمههای مهم در سینمای صامت استفاده میشد (تو میبایست وثیقه را پرداخت کنی!)
یا اینکه ،همانطوری که قبالً هم اشاره کردیم برای نشان دادن زمان و مکان (در همین اثنا ،در مزرعه).
فیلمسازی معاصر کمتر به این نوع تمهیدات ابتدایی نیاز دارد ،اما همچنان ـ همانطور که در
پاراگرافهای بعدی خواهیم دید ـ برای تأثیرات روایی و هنری به کار میروند.
اسنتلی کوبیرک )6-66( 1یکی از دقیقترین و موشکافترین فیلمسازانی بود که قرن بیستم به
خود دید .او در ایاالت متحده امریکا به دنیا آمد و هم در امریکا و هم در بریتانیا ،جایی که در اواخر
عمر در انزوا و گوشهگیری زندگی کرد ،کار کرده بود .نام او همواره یادآور فیلمهایی همچون
اسپارتاکوس( 2امریکا :11 ،)61اُدیسه فضایی( 3بریتانیا /امریکا ،)6غالف تمامفلزی( 4امریکا
(امریکا )6وچشمان کامالً بسته( 5امریکا /انگلستان )666بوده است ،حال فیلم بحثانگیز پرتقال
پرتقال کوکی ،6( 6انگلستان) بمانده که خود کارگردان مانع از پخش آن در انگلستان شد و فقط
بعد از مرگ او به نمایش درآمد.
هر نوع نما و تدوینی در سینمای روایی تأثیر خاص خود را دارد .پس بنابراین هر یک میبایست
با دقت گزینش شود و اغلب قبل از شروع فیلمبرداری نهایی در مورد آنها فکر میشود .برخی از
تکنیکهای اصلی فیلمبرداری ممکن است در فیلمنامه اصلی فیلمبرداری تعریف شوند ،اما متداول
این است که با کمک «فیلمنامه مصور »7کلیۀ جزئیات هر صحنه و تکنیکهای مربوط به آن مشخص
میشود .به اینگونه زمان و هزینه فیلمسازی کاهش پیدا میکند و فقط بخش اندکی از کار به شانس
واگذار میشود .همچنین فیلمنامه مصور بخشی از سایهروشنهای فیلم را هم بدانگونه که کارگردان
میخواهد مشخص و تعیین میکند که ما دقیقاً چه چیزی را قرار است ببینیم ،چگونه آن را ببینیم،
برای چه مدت آن را ببینیم ،از چه زاویهای و با چه نظمی آن را ببینیم .افزون براین ،کارگردان هر
آنچه را که باید بشنویم نیز در کنترل خود دارد ،نه لزوماً دیالوگها بلکه جلوههای صوتی و موسیقی
همراه با فیلم را .یک فیلم بالقوه حاوی مجموعه تمهیدات برای کنترل مبادی دیداری و شنیداری ما و
بنابراین به تبع آن ،تجربه عاطفی ما در طول یک داستان و روایت است ،این ظرفیتی است که یک
کارگردانِ خوب از آن غافل نخواهد شد و این ظرفیتی است که در نه تئاتر و نه در رُمان قابل دستیابی
نیست .فیلم مجموعهای کامل از یک تجربه دیداری و روایی به ما میدهد.
1
Stanley Kubrick
2
Spartacus
3
2001: A Space Odyssey
4
Full Metal Jacket
5
Eyes Wide Shut
6
A Clockwork Orange
7
storyboard
2
اثر استنلی کوبیرک «درخشش( »1امریکا )61برداشت آزادی از رُمان ترسناک استیفن کینگ
(تصویر )است .ژانر وحشت همیشه آبرومندترین و موفقترین در بین ژانرهای سینما بوده ،اما کار
کوبریک دارای کیفیتی چشمگیر است که معموالً برای یک فیلم ترسناک ،سطح نگاه ما را تا حد قابل
مالحظهای افزایش داده .بخشی از این بیشتر بر پایه تنشهای روانشناختی است تا صرفاً عناصر
هیجان و دلهره .در این جا هیچ هیوالیی وجود ندارد ـ به استثناء آنهایی که در ذهن انسان نهفته
ماندهاند .در این داستان جک تورنس( 3جک نیکولسون )4به همراه همسرش وندی( 5شلی دووال )6و
دووال )6و پسر جوانشان دنی( 7دنی لوید )8بهعنوان سرایدر زمستانی یک هتل دورافتاده در کوههای
کوههای راکی استخدام میشود .اتفاقات به آسانی اما به تدریج میافتند .دورافتادگی آنجا با واجهش
ماوراءالطبیعه کسانی که در گذشته میهمان هتل بودهاند ،درمیآمیزد و «روح هتل» شروع میکند به
تلفات گرفتن .در روند فیلم معلوم میشود که دنی از نظر روحی به اتفاقاتی که در گذشته افتاده
حساس است ،و از آن طرف پدرش جک به نحو فزایندهای تندخود ،عجیب و غریب و ـ سرانجام ـ
آدمکش میشود .این فیلم هم به صورت ویدئو و هم به صورت دیویدی در دسترس است و برای
انجام تحلیلهای ریزبینانه و دقیق در منزل یا در دانشگاه مناسب است.
ده دقیقه اول این فیلم نمونههای بسیار ارزشمندی از روایتگری سینمای معاصر ارائه میدهد که در
خالل آنها بسیاری از روشها و تکنیکهایی که که مفصل درباره آنها گفتگو کردیم را میتوانیم
مشاهده کنیم .فیلم درخشش یک روش کامل سینمایی برای داستانسرایی با استفاده از نمادهای
بصری ـ به جای نیروی کالمی ـ را به نمایش میگذارد .نمای آغازین فیلم ریتم کندی دارد و با یک
برداشت نمای دور با هلیکوپتر از فراز یک دریاچه کوهستانی شروع میشود .گوئی که یک جزیره
کوچک توجه دوربین را به خود جلب کرده و همانطور که دوربین رو به پایین و به سوی دریاچه
پرواز میکند و ناگهان به یکباره به سمت راست میچرخد و از دریاچه دور میشود .صحنه به تدریج
محو میشود و به برداشت دوم میرسد ،که دوربین با زاویهای از ارتفاع باال از هلیکوپتر یک جاده
مارپیچ که از میان جنگل میگذرد را نشان میدهد .با یک برش به نمایی از همان صحنه میرسیم که
هلیکوپتر از نمایی پایینتر در همان جاده ماشینی را تعقیب میکند و همچنان به سمت ارتفاعات
1
The Shining
2
Stephen King
3
Jack Torrance
4
Jack Nicholson
5
Wendy
6
Shelley Duvall
7
Danny
8
Danny Lloyd
کوهستان میرویم ولی دوربین همچنان پیوسته ماشین را تعقیب میکند .دوربین نزدیکتر میشود ،و
برای اولینبار میتوانیم تشخیص دهیم که ماشین یک فولکس قورباغهای 1است .دوربین نزدیکتر
میشود و این نخستینباری است که از ماشین سبقت میگیرد و سپس بالفاصله سرعت اوج گرفته و
فارغالبال برفراز دریاچه به پرواز درمیآید .همزمان نما قطع و به برداشت پنجم میرویم و مجدداً
خود را در پشت فولکس قورباغهای مییابیم که این بار در یک تونل ناپدید میشود؛ در حالیکه
دوربین از فراز کوه میگذرد و در آن طرف تونل دوباره ماشین را پیدا میکند .در برداشت ششم
منطقه ییالقی و کوهستانیتر میشود و در آن دوربین همچنان مشغول گرفتن نمایی عمودی از باالی
ماشین است که از داخل هلیکوپتر برداشت شده .با یک قطع به برداشت هفتم میرسیم :این بار ماشین
اندکی جلوتر حرکت میکند و در اطراف جاده هم برف به چشم میخورد .در نمای هشتم برای اولین
بار هتل را مشاهده میکنیم که با کوههای پوشیده از برف احاطه شده است و دوربین از باال بر فراز
محوطه پارکنیگ آن عبور میکند تا منظرهای تأثیرگذار با جزئیات بیشتر از ساختمان به ما بدهد .نمای
نهم یک نویسهنگاری ساده است :مصاحبه
تمام نماهایی که تا اینجا دیدیم حاوی تدوینهایی هستند که بر گذر زمان و فضا بین برداشتها
تأکید دارند .به این طریق ،یک سفر چدین ساعته ،چندصد مایلی فاصله در ارتفاع چندین هزار فوتی،
فقط در هشت نما و در دو دقیقه و چهل ثانیه نشان داده شد .انتقال زمان و مکان به خوبی با حذف
صحنههای قرینه و محو تدریجی نماها در یکدیگرنشان داده شده .روش محو و درهمآمیزی تصاویر
نوعی تدوین است که توجه تماشاگر را به این نکته جلب میکند و به او آگاهی میدهد که در نمای
بعدی نه مکان و نه ماجرای این نما ادامه ندارد.
با این وجود ،بعد از در همآمیختگی تصاویر ،فرصت خوبی است که تدوین قسمتهای قرینه را
هم حذف کند .یک مکانِ به وضوح متفاوت همراه با تغییر زاویه ماشین نسبت به دوربین ،شکی برای
تماشاگر باقی نمیگذارد که ماجرای صحنه قبلی خالصه شده .برای مثال ،بین نماهای چهار و پنج
دوربین از ماشین میگذرد و آزاد برای خود حرکت میکند و دوباره در نمای بعدی در پشت آن ظاهر
میشود .برف به ناگاه بین نماهای شش و هفت ظاهری میشود :ما متوجه پایان حرکت قبلی
نمیشویم بلکه به جای آن ،درمییابیم که آن سفر همچنان در ارتفاعات باالتری در تداوم است که به
صورت خالصهوار بصری به ما منتقل شده .در مصاحبهای که به دنبال آن است (نمای )1جک به
مدیر هتل میگوید :این سفر را در طول سه ساعت و نیم انجام دادم .بنابراین ،در اینجا یک
1
Volkswagen Beetle
ناهمخوانی بین زمان واقعی و زمان پخش فیلم ا نسبت دویست به یک وجود دارد .گرچه درست مثل
رمزهای روایتی و میثاقهای فیلمی ،این نیز کامالً طبیعی به نظر میرسد.
بعد از عنوانبندی داخلی ،با یک برش به نمای بازی از البی هتل را وارد میشویم ،که جک از
سمت چپ تصویر با اعتماد به نفس به طرف میز پذیرش هتل قدم برمیدارد .دوربین آرام با حرکت
او میچرخد تا او را در کادر ثابت نگاه دارد ،و هنگامیکه به دفتر مدیر میرود ،به یک نمای دونفره
تبدیل میشود .بسیاری از کارگردانان در اینجا احتماالً برداشت را قطع میکنند ،اما جک از مقابل
دوربین میگذرد و به طرف دفتر مدیر در جهت دیگر میرود و دوربین نیز به آرامی و در یک
برداشت بدون قطع او را تعقیب میکند .این صحنه مشخص میکند که برای برداشت این نما از یک
دوربین پایدار استفاده شده چون بجای برش نما ،او را دنبال میکنیم .به سیاق فیلمهای مستند ،از یک
درگاه به یک سالن نشیمن ،و سپس از یک درگاه دیگر وارد دفتر کوچک مدیر هتل میشویم .آن دو
با هم دست میدهند ،جک مینشیند و منشی از همان درگاهی که ما از آن وارد شدیم از کادر خارج
میشود تا برود و یک فنجان قهوه بیاورد .با دنبال کردن جک در این نما به وسیله دوربین پایدار این
حس به ما دست میدهد که خود به دنبال او در حال حرکت هستیم و در هنگام مصاحبه هم در یک
گوشه قرار داریم .اگرچه درست موقعی که مصاحبه در مسیر خود قرار میگیرد با یک محو تدریجی
وارد یک نمای خارجی ثابت میشویم که مجموعهای از آپارتمانها را نشان میدهد( ،نمای )
درختان و چمنها سبز هستند و پرندگان در حال آواز خواندن .برفی در کار نیست و ما با یک
حرکت نوع دوربین به طرف یکی از آپارتمانها میرویم .با قطع نما ،وارد نمایی دونفره در داخل
ساختمان میشویم وندی و دنی سر میز آشپزخانه هستند ،در پسزمینه صدای تلویزیون به گوش
میرسد و پیداست که کارتون نشان میدهد .دنی بیمیلی خود را نسبت به رفتن به هتل کوهستانی در
زمستان را نشان میدهد؛ این دوازدهمین نمای فیلم ،و اولین نمایی است که بدون حرکت دوربین
برداشت شده .نماهای تا 6به گفتگوی بین آن دو اختصاص دارد و حاوی برشهای مستقیم از
نماهای نزدیک آنها است که به تناوب نشان داده میشوند .دونکتۀ دیگر هم میبایست در مورد این
صحنه مشخص شود .اول اینکه ،کامالً قابل درک است که ماجرائی که در این صحنه در آپارتمان
اتفاق میافتد ،موازی با مصاحبهای است که همزمان در هتل در حال انجام است .و دوم اینکه،
هنگامیکه با فضای داخلی آپارتمان آشنا میشویم و در «جایگاه» خود در آشپزخانه قرار میگیریم،
روند صحنه بیشتر مبتنی بر روند فعالیت صحنه است تا اینکه حذف بخشهای قرینه یا موازی باشد.
اینگونه میتوان گفت که اگرچه این مکالمه بین دنی و مادرش طی هشت نما نشان داده میشود ،اما
بخوبی درک می شود که ما در حال مشاهده یک مکالمه واحد و مداوم هستیم که از نماهای مختلف
6
فیلمبرداری شده است تا بر روی نماهای نزدیک گوناگون از شخصیتها تأکید داشته باشد ،تا اینکه
بخواهد بر تغییر مکان یا زمان داللت کند .شاید بهتر بوده که ما از فواصل دور و نزدیک از اندکی
عقب و جلو فعالیت نمایشی آنها را ببینیم ،اما شخصیتها ،هم در زمان و هم در فضا یکسان هستند.
تدوین بعدی این را تغییر میدهد ،وقتی که به ناگاه به جریان موازی در دفتر مدیر هتل
برمیگردیم :این نمای بیستم ما را به میانه مصاحبهای که پیشتر شروع شده میکشاند ،و شخصیت
سوم (دستیار مدیر) هم به جمع آنها پیوسته .نیازی نداریم که لحظه آمدن و وارد شدن او را ببینیم ،او
فقط در آنجاست .نماهای 1تا به تناوب بین جک و مدیر و گفتگویی که در بین آنان در جریان
است اختصاص مییابد .نمای واکنش دستیار مدیر را نشان میدهد و برای نخستین بار او را از
روبرو میبینیم .نماهای تا مجدداً به تناوب بین جک و مدیر است .اما در خاتمه سکانس در
نمای صحنه به تدریج محو میشود و به یک نمای باز که با دوربین پایدار برداشته شده میرسیم.
دنیِ پسربچه را میبینیم که در برابر درگاه باز حمام خیره ایستاده .دوربین به دنی نزدیک میشود و
همزمان دنی در حال باخود خرف زدن است ،گوئی که در آن در حال دریافت یک پیشآگهی درباره
اینکه تلفن به صدا درخواهد آمد و خبری درباره استخدام پدر در هتل را خواهد داد ،است .بیتردید
بالفاصله نما قطع میشود و در نمای بعدی دوربین مستقیم به سراغ وندی در آشپزخانه میرود و او
گوشی تلفن را بر میدارد .با یک قطع به جک میرسیم که در آنطرف خط در البی هتل به همسرش
خبر خوش را میدهد .این دومین بار از چهارمین باری است که دو نمای متقاطع بین دو نقطه چند
صد مایلی دورتر از هم را داریم .نماهای متعاطع از فعالیت های موازی به ما این امکان را میدهند که
بصورت فیزیکی در هر دو طرف گفتگو حضور داشته باشیم ،در آن واحد :توانائی که واقعیت اجازه
آنرا نمیدهد.
سکانس بعدی تا حد زیادی طبق مناسبات عادی برگزار میشود .با یک قطع از جک در البی هتل
به دنی که هنوز در حمام ایستاده بر میگردیم ،جائی که آخرین بار او را در آنجا دیدیم .او در آینه به
خود نگاه میکند و با همان تکخوانی روانپریش اعداد را میشمرد .دوربین از باالی شانه او تا جائی
نزدیک میشود که چهره او در آینه را در یک نمای بسته در کادر قرار میدهد .سپس قطع و در نمای
بعدی به یک نمای باز غیرمنتظره از سالن خالی هتل که دو آسانسور بر دیوار انتهایی آن قرار دارند
میرسیم .به ناگاه حجم عظیم و سیلمانندی از خون قرمز تیره از سمت چپ با طغیان به سمت البی
هتل ریخته میشود .با یک قطع سریع نمای بسیار کوتاهی از فضای داخلی هتل را میبینیم که دو
دختربچه که لباسهای یکسانی به تن دارند چهرهشان بدون لبخند در دوربین ظاهر میشود .این نما
به قدری کوتاه است که فرصت نمیکنیم آن را به خوبی ببینیم و بالفاصله با یک قطع به نمای 1که
1
همچنان سیالب خون در البی جاریست برمیگردیم .اکنون پس از قطع در یک نمای بسته واکنش
دنی وحشتزده را میبینیم؛ سپس دوباره به البی برمیگردیم که اکنون سیالب خون آن را پر کرده و
این نما در خاتمه به تدریج تاریک و پایان مییابد .نمای یک عنوانبندی میان دو نما است :روز
تعطیلی .که بخش بعدی فیلم را معرفی میکند.
این تجربه ،تحلیل مختصری از استفاده فیلم از مفاهیم بصری برای داستان گوئی را نشان میدهد.
دیدیم که چگونه روایتگری داستان در زمان حقیقی شکل نمیگیرد ،بلکه یک معجون پیچیده از
تکنیکهای تدوین است .تدوین خطی ما را به هتل میبرد ،در حالیکه تدوین موازی به ما این امکان
را میدهد که بین هتل و آپارتمان جابجا شویم و هردو فعالیت های آنان را همزمان ببینیم .اگرچه در
تمام مسیر کوهستان ماشین را دنبال میکردیم ،اما به طرز معجزه آسائی وقتی که جک برای اولین بار
وارد البی هتل شد ،ما آنجا بودیم .در مقابل هنگامی که او به اتاق مصاحبه میرفت ما به نحوی کامال
انسانی به دنبال او حرکت میکردیم گوئی که با پای خودمان پشت سر او راه میرویم .هنگامی که به
تناوب بین مکانهای طرفین یک مکالمه آمدوشد بودیم ،احساس میکردیم که از یک آزادی اَبَرانسانی
برخورداریم و میتوانیم هرآنچه را که در حال وقوع است ،و هرآنچه را که بخواهیم مشاهده کنیم .در
نمای هوایی شناور احساسی خداگونه از همهچیزدانی داشتیم .اگرچه همه اینها وهم است ،چرا که
در واقعیت ما کامالً در مشت کارگردان قرار گرفتهایم ،و هنگامیکه تصور میکنیم که تمام حواس ما
دارای استقالل هستند ،در حقیقت کامالً بازی داده میشویم .وقتی شاهد تجربه روانی دنی از سرازیر
شدن آبشارگونه خون هستیم و دوقلوهایی که مو بر بدن راست میکنند را میبینیم ،از یک وضعیت
جسمانی به یک نگرش و درونبینی روانی کوچ میکنیم .ما نه در هتل هستیم و نه در آپارتمان ،ما به
وحشتی که در ذهن یک فرد دیگر است دعوت شدهایم.
پس ،به نظر میرسد که اولین واقعیت تمامی رسانههایی که تاکنون شناختهایم این است که دقیقاً
معکوس باشد .ما به درون یک ساختار تصنعی دیوانهوار کشیده شدهایم و در حالیکه همواره ادراک
عقالنی از ساختگی بودن آن داریم ،اما باز همچنان دستخوش توهم واقعنمایی آشکار آن میشویم و
عواطف ما به بازی گرفته میشود .بنابراین ،تمامی کلماتی را که دنیِ وحشتزده میخواهد خود را با
آنها متقاعد کند بعد از دهشتانگیزترین مواجه او با دوقلوهای تکهپاره شده را بهطور کامل درک
میکنیم« :درست مثل عکسهایی که در کتاب وجود دارد ...واقعی نیست» .دقیقاً!
از منظر ظاهری ،رویکردهای تئوری فیلم بسیار شبیه همانهایی هستند که در عکاسی وجود دارند.
جدا از همه چیز ،هردو آنها مبتنی بر واقعیت وجودی تصویر هستند ،و فیلم ،در ابتداییترین مفهوم
آن ،عبارت است از عکاسی فریم در ثانیه .اگرچه ،تئوری فیلم عمالً بهعنوان یک رشته کامالً
مستقل گسترش پیدا کرده .هنگامیکه به این رسانه از ناحیه شش نظریهای که در بخش اول این
مطالعه مرور کردیم تکیه کنیم ،این همآمیزی بین تئوری و عمل در تحلیل فیلم ،همراه با فعالیت
فیلمسازی واقعی پیچیدگیهای غیرمنتظرهای را به وجود میآورد.
خوشبختانه ،بهترین نقطه برای شروع شمایلشناسی است .دیدیم که در عکاسی ،رویکرد به هر دو
سطح یک و دو تا چه حد مفید است .با این وجود ،بخش نمادین سطح دوم پیچیدگیهایی را به
وجود میآورد ،چرا که اشیائی که در یک عکس حضور دارند میتوانند حاصل یک رویداد اتفاقی
باشند تا یک مقصود آگاهانه عکاسی .در فیلم هم این تا حدی میتواند صحت داشته باشد که البته با
نوع فیلم مورد مشاهده قابل تغییر است .در یک فیلم مستند ،بعید به نظر میرسد که کارگردان اشیا و
عناصر را در کادر براساس ارزشهای بصری آنجا چیده باشد؛ معمولتر این است که آنها در کادر
قرار دارند چون بخشی از «واقعیت» هستند .اگرچه ،این مانع از گزینش کارگردان و تجدیدنظر در
کادربندی یک نما و برخوردی خالقانه با واقعیت ،نمیشود .در یک فیلم داستانی واقعنمایانه ،به ویژه
نمایی از یک مکان که محتوای کادر به نظر میآید ،آمیزهای از شرایط و قصد باشد .با این حال ،هر
یک از جزئیات شخصیتها ،تا آخرین جزئیات زیورآالت آنها ،منطقاً میبایست تعمدی بوده باشد.
هرچقدر بودجه کار باالتر باشد ،و هرچقدر ارزش محصول درحال تولید پر زرق و برقتر باشد،
نمایش جزئیات بیشتر در نماها ،تعمدیتر و آگاهانهتر خواهند بود .هر نمایی که در یک سناریوی
تصویری مجسم میشود ،قبل از اینکه فیلمبرداری آغاز شود ارتشی از طراحانِ هنری ،طراحان لباس،
و دوزندههای حرفهای ،ظاهر فیلم را از حیث تمامی جزئیات تأمین میکنند .فیلمهای با بودجههای
کالن و توان مالی باال این توجهات را دارند ـ از آنها هم انتظار میرود ـ تا به جزئیات بصری بها
بدهند .از این رو ،تحلیلگر میبایست قبل از ارائه یک تحلیل نظری شمایلشناسی در سطح دوم ،آن
نوع فیلم را موشکافانه بررسی کند .در سطح ذاتی این مسائل کمتر اهمیت دارند.
اگرچه ،به دلیل مخاطرهآمیز بودن عوامل تأئین کننده یک فیلم ،تحلیلهای ذاتی همچنان بسیار
ارزشمند هستند .پس شایستهتر است که به جای یک جهانبینی فردی ،جهانبینی گروهی در آن نهاده
شود .در چند پاراگراف بعدی در باب ایدئولوژی فیلم بحث خواهیم کرد و در خاللل آن در خصوص
جهانبینی فردی نیز گفتگو خواهیم کرد.
درست همانطور که تحلیل ارزشهای شمایل شناسانه متناسب با نوع فیلمی که مورد بررسی قرار
میدهیم تغییر میکند ،میزان مفید بودن رویکرد فُرمالیستی در آن نیز متغیر است .ساده بگویم ،بعضی
فیلمها مقاصد بسیار فرمالیستیتری نسبت به بقیه دارند .این ما را به یکی از کلیدیترین مشاجرات که
در آن هم تئوری فیلم و هم بُعد عملی آن نقش دارند هدایت میکند :فیلم رئالیست در برابر فیلم
فرمالیست .براساس نظر رئالیستها (که بدواً توسط نظریهپردازانی چون زیگفرید کراکور 1مطرح
شده) یک فیلم ،هم نگران بازنمایی واقعیت است و هم میبایست باشد .آنان بر این عقیده بودند که
چهارچوبهایی که باعث برقراری قدرتمندترین ستونهای فیلم میشود ،همین رابطه فیلم با واقعیت
است .پس ناگریر توجهات فرمالیستی نگاه داشته میشوند ،چرا که موانعی بین تماشاگر و واقعیتِ
فیلم که او قصد ارتباط با آن را دارد به وجود میآورند .یک مباحثه کامالً برعکس نیز توسط
فرمالیستها (بدواً توسط نظریهپردازانی چون رُدولف آرنهایم 2مطرح شده) بحث فرمالیستها این
است که فیلم فقط جهان طبیعی را بازتاب میدهد ،پس فقط یک ابزار ضبط مکانیکی است که
نمیتواند هنر باشد .بنابراین ،فیلم میبایست از تکنیکهای واقعگرایانه دوری کند و تجربه جدیدی از
خالقیت ناب را به تماشاگر بدهد؛ ما میبایست شگفتی یک فیلم را بهعنوان یک «هنر» دریابیم و نه
فقط به خاطر آنچه که نمایش میدهد .البته تا حدی این دو دستگی با نمایانندۀ چیزی از یک انشقاق
کاذب است .درست مثل عکاسی ،هیچ فیلمی یکسره به یکی از این دو تعلق ندارد؛ بحث بر سر درجه
و میزان آن است .مجدداً ،این نشان میدهد که میزان مفید بودن تحلیل فرمالیستی یک فیلم براساس
هر فیلمی که تحت بررسی و تحلیل است متغیر است .بار دیگر ،زیباییشناسی فرای در اینجا نیز مفید
است .اگرچه این عناصر طرح که برای تحلیل نقاشی تأئین شدهند فقط بخشی از روششناسی هستند
که در فیلم به کار میرود .با این حال ،در اینجا مثل عکاسی فقط موضوع بیارتباطی و نامرتبط بودن
ریتم و خط در میان نیست ،در فیلم تصاویر حرکت میکنند ،و نیز نظم آنها و تقدم تأخر آنها تعیین
کننده است و اینکه نماهای منفرد در کنار هم قرار میگیرند تا تحلیل فرمالیستی فیلم را بنا کنند.
تدوین نه فقط اطالعاتی در یک قالب ساختاری دقیق به ما ارائه میکند ،بلکه ریتم برشها نیز
میتوانند همان تجربه موسیقی را برای نگاه ما به وجود بیاورند.
تاریخ فیلم توانسته خود را بهعنوان یک حوزه مطالعاتی ارزشمند تثبیت کند .بهطورکلی ،تاریخ
فیلم نیز پیرو یک روایت تاریخی از رویدادهایی است که به ترتیب وقوع در تاریخهنر ثبت شدهاند.
اما در عین حال این امکان نیز وجود دارد که تمرکزی ویژه بر فیلمهای خاصی از کارگردانان،
هنرپیشهها ،استودیوها و ژانرهای خاص داشته باشیم .این رویکرد کمک میکند که ببینیم که چگونه
یک متن بصریِ خاص در یک داستان فیلم جای میگیرد و برای توجه دقیقتر به بستر کلی آن نیز
بسیار مفید است؛ و از این رو مورد عالقه تاریخهنرشناسان است« .نسبت دادن» کمتر دغدغه
تاریخفیلمنگاران است ،چرا که هر کسی که به طریقی با فیلمی در رابطه است خیلی بیشتر از نقاشان
مشتاق است که نام خود را بر اثر خود بنگارد .افزون بر این ،یک فیلم رسانهای مدرن است،
1
Siegfried Kracauer
2
Rudolf Arnheim
فیلمبرداریهای دقیق ،نسبت به آثار هنری چند سده پیش خیلی بیشتر قابل قرائت هستند .و حتی
سرمنشأهای اولیه نیز کمتر تاریخ فیلمنگاران را به خود درگیر میکنند .به دلیل کپیهای متعدد از
فیلمها ،سابقه «مالکیت» یک نسخۀ خاص کمتر به چشم میآمد .البته اگر فقط یک نسخه اصلی وجود
میداشت .اگرچه شاید رویکردهای تاریخشناسانه بهطور مستمر و مستقیم در شکلگیری آموزش
سینما به کار رفته باشند ،درست همانطور که در تاریخهنر نیز نقطه شروعی برای مطالعه نقاشی
نقاشی وجود دارد.
بهعنوان شاخصترین دغدغه در تئوری معاصر فیلم ،تحلیل شمایلشناسانۀ یک فیلم از بسیاری
جهات جایگزین مباحثات تحلیلی فرمالیستی شده است ،اگرچه ،محتوای شمایلشناسانه فیلم یک
زمینه تفکری جدیدی هم نیست .در نیمه دوم قرن گذشته این موضوع دغدغه اصلی نظریههای نقد
بوده است :تحلیلگرانی چون تیدبلیو آدورنو 1و مکس هورکهایمر 2نقدهای گسترده (و حتی گاه
نسنجیدهای) در زمینه فرهنگ رسانهها و گرایشات سیاسی آنها در حاکمیت طبقاتی انجام دادهاند.
بسیاری از این جستارها در «روشهای دیدن» برجر پژواک یافته بودند ،که در عین حال بیانگر نفوذ
اندیشههای انتقادی والتر بنجامین 3نظریهپرداز آلمانی است .همانطور که در فصل ایدئولوژی این
کتاب دیدیم ،نظر برجر درباره جایگاه عقیدتی زنان در نقاشی با نظریات بدوی فیلم فمنیستی که لورا
مالِوی آن را نمایندگی میکرد ،در پیوند است .افزون بر مقوله جنسیت و طبقه اجتماعی ،تحلیلهای
ایدئولوژیک میتوانند خود را درگیر هرگونه ارزش اجتماعی کند که ممکن است با یک متن (یا
مجموعهای از متون) روشن شوند .به سه دلیل فیلم به سادگی خود را وقف یکچنین تحلیلی کرده
است :نخست ،سینمای امروزه در مقام رسانهای فراگیر ،آموزشهای اجتماعی را برای بسیاری از
مردم ،ورای مؤلفههای رسمی تحصیلی ،فراهم آورده .امروزه مشکل میتوان موضوعی را پیدا کرد که
فیلم بر آن سایه نیانداخته باشد .دوم اینکه ،سینمای تجارتی به نحوی کامالً عامدانه مطابق با ذائقه و
سلیقه عموم در سطح کالن تنظیم شده است ،و به همین دلیل میتواند در سطح وسیعی دغدغههای
جامعه را نمایندگی کند .سوم اینکه ،در مقام یک رسانۀ روایتگر پیچیده و مرکب ،که شامل نقشه و
گفتگو افزون بر محتوای بصریاش است ،فیلم ظرفیت بسیار باالیی برای انتقال مبانی ایدئولوژیک را
داراست؛ و ابداً با یک متن تصویری ساده قابل مقایسه نیست .درست مثل تحلیلهای ایئولوژیک
هنرهای زیبا ،مطالعات ایدئولوژیکی فیلم هم یک حوزه مباحثاتی بسیار قوی است .پس بنابراین
خواننده وادار میشود که افزون بر ایدئولوژی متن ،ایدئولوژیِ تحلیل را هم مطالعه کند.
1
T. W. Adorno
2
Max Horkheimer
3
Walter Benjamin
نشانهشناسی یک تصویر متحرک ،به مراتب پیچیدهتر از نشانهشناسی عکس است .در واقع
نشانهشناسی فیلم تبدیل به یک شاخه مستقل در خود تئوری فیلم شده .بخشی از پیچیدگیهای آتی
1
آن در الیههای داستانی و خیالانگیز آن نهفته است .بهعنوان مثال ،یک عکس از رئیس جمهور کندی
از نظر نشانهشناسی به قدر کافی پیچیده است؛ ولی یک تصویر متحرک از یک هنرپیشه که نقش
رئیس جمهور کندی را بازی میکند ،به مراتب از آن هم پیچیدهتر است .تمام این تمهیدات قصد
نهاییشان این است که به ما بگویند که تحلیل نشانشناسی فیلم ،هم به غایت غنی است و هم به
غایت دشوار .در واقع ،بخش مهمی از نوشتههائی که در مورد تئوری نشانهشناسی فیلم نگاشته
شدهاند بهطور اخص به چالش قرائت آن مرتبط هستند .در این فصل دیدیم که فیلم با «زبان» قابل
مقایسه است و همچون زبان میتواند به اجزاء گرامری آن تقلیل پیدا اکند .این اجزاء گرامری آن را
برای تحلیل نشانهشناسی واگذار میکند .همچنانکه بیاد داریم ،نشانهشناسی در آغاز برای درک
چگونگی کارکرد زبان شروع به کار کرده بود .اگرچه درست مثل عکاسی ،داللتکننده و داللتشونده
در فیلم اغلب غیرقابل تشخیص و تفکیک هستند .و همینطور رابطه آنها نیز بهطور قطع برپایه
داوری و ترجیح فردی نیست .اما (مجدداً در اشتراک با عکاسی) یک تصویر سینمایی این قابلیت را
دارد که هم دارای داللت ضمنی و هم مفهوم آشکار داشته باشد (یعنی در کنار مفهوم صریح و آشکار،
دارای داللت ضمنی هم باشد) .یک تصویر از جان اف کندی 2بهعنوان مثال ،نه تنها به یک انسان
خاص اشاره دارد ،بلکه میتواند به تمامی (از نظر فرهنگی) آنچه که جان کندی نمایندگی آن را به
عهده داشت نیز اشاره داشته باشد .درست مثل عکاسی ،نحوه به تصویر کشیده شدن یک شئ یا یک
شخص ،میتواند تا حد بسیار قابل توجهی به مفهوم ضمنی آن اضافه کند .در زمره پیشروان
نشانهشناسی فیلم میتوانیم از کریستین متز 3و پیر ولُن 4نام ببریم که این بحث را پیش نهادند که فیلم
با سه نوع نشانه متفاوت ارتباط برقرار میکند :تصویر ،موضوع ،و نماد .عملی نیست که بخواهیم
رویکرد آنان را در اینجا توضیح دهیم (چه برسد که نقد هم بکنیم) و به عمق آن وارد شویم؛ منابع
مطالعاتی مناسبی در بخش مطالعات تکمیلی که در آخر این فصل آمده ،گنجانده شده .همینقدر
کفایت میکند که بگوییم که تحلیل نشانهشناسی فیلم در حد بسیار بزرگی مهیج و محرک است ،اما نه
لزوماً برای نازک طبعان خِردگرا.
1
President Kennedy
2
John F. Kennedy
3
Christian Metz
4
Peter Wollen
در پرتو مباحثات نشانهشناسی ،جای تعصبی نخواهد بود اگر هرمنوتیک نیز به نحو ثمربخشی در
مطالعات فیلم مؤثر باشد .درواقع روششناسی تفسیری کرتز دارای بنیادهای مشخص نشانهشناسی
است ،که به ویژه فیلم وامدار هرمنوتیک متأثر از او در قالب روایتگری خود است .اگر متون فرهنگی
داستانهایی باشند که ما خود درباره خود نقل میکنیم ،پس فرمهای روایتگری صریح و روشن (که
مثل فیلم از افزودن ابعاد زمانی نفع میبرند) بیشتر احتمال دارند که از غنای خاصی در مفهوم فرهنگی
برخوردار باشند .و به خاطر اینکه نشانهشناسی مقولۀ ابهام و الیههای معنی در ورای کالم را تصدیق
میکند ،این امکان وجود دارد که مثالً فیلمهای قرن بیستم درباره حمله موجودات فضایی ـ زمین
بهعنوان یک استعاره (چه عمدی یا غیرعمدی) ـ را بهعنوان هراس غرب از کمونیسم و شوروی سابق
تفسیر کرد .محتوا و مفهوم هرگز لزوماً یکی نیستند.
مطالعات تکمیلی
در منابع مطالعات تکمیلی در زمینه فیلم هیچ کمبودی وجود ندارد .برای سهولت ،میتوانیم مطالعات
جدی در زمینه فیلم را به چهار دستهبندی مجزا تقسیم کنیم :تاریخ فیلم ،تئوری فیلم ،جامعهشناسی
فیلم ،و حرفۀ فیلم .افزون بر مطالعات جدی و عمقی ،کتابها و پایگاههای اینترنتی بیشماری وجود
دارند که هدف آنها جلب طرفداران و مشتاقان سینما است .البته اینها برای پژوهشهای آکادمیک
مناسب نیستند ،مگر اینکه بخواهید درباره فرهنگ عامه متأثر از فیلم مطالعه کنید .بهطور قطع این
منابع گرایشات جامعهشناسانه دارند ،اما چنانچه مقصود ما دانش در مورد فیلم باشد ،آنان فاقد اعتبار
هستند.
تاریخ فیلم ،محدودهای از تاریخ عمومی فیلم تا مدخلهای خاص در سینما را شامل میشود.
تاریخ روایی فیلم ،درست مثل دیگر رسانهها ،راه آسان و مناسبی را برای مطالعهکنندگان فراهم
میآورند تا بتوانند سلوک و نگرش خاص خود را در گاهشماری و رویدادنگاری سینما پیدا کنند.
جنبشها ،سبکها و پیشرفتهای فنی همراه با اقتصادِ سیاسی تجارت فیلم تعقیب و پیگیری شدهاند.
از آنجایی که سینما یک بنگاه تجاری غیرقابل انکار است ،این ویژگی سهم بسیار زیادی در نفوذ بر
فیلمهایی که میبینیم دارند .جرالد ماست 1با کتاب «تاریخچه سینما »2در سطح گستردهای توسط
معلمین مؤسسات آموزش فیلم توصیه شده و اکنون چاپ ششم آن بر روی پیشخوان است .شاید
نفوذ غیر قابل اجتناب هالیوود و تأثیر آن بر تولید سینمای تجارتی در ادبیات نیز منعکسشده باشد.
1
Gerald Mast
2
A Short History of the Movies
کتاب مشترک دیوید بوردوِل ،1جانت استیگر 2و کریستین تامپسون« ،3سینمای کالسیک هالیوود »4یک
منتظر اجمالی از سبکها و تولیدات اوج هالیوود ارائه میکنند .اما همچنان ،سینمای دیگر نقاط جهان
کمتر در ادبیات انگلیسی بازتاب پیدا کرده است .هند و هنگ کنگ بهعنوان مثال ،دارای شکوفایی در
صنعت فیلم هستند .در مقایسه ،فیلمهای بریتانیایی بیشتر بر تأثیرگذاری تمرکز داشتهاند تا بر کثرت و
تولید انبوه ،و صحت و سالمت صنعت فیلم انگلستان گوئی همواره اصلیترین دغدغه فیلمسازان
انگلیسی بوده است.
مطالعه ستارگان و کارگردانان از جمله بخشهای اساسی در تاریخ فیلم است که آثار ،زندگی
فردی ،و فعالیتهای آنان را در بستر تاریخی مورد توجه قرار میدهد .اگرچه ،اینجا الزم است که
توجه داشته باشیم که شایستگیهای اصیل و نبوغآمیز آکادمیک را از دیگر تولیدات (موفق) که مقصد
نهائی آنها قرار گرفتن روی میز قهوهخوری ،یا طرفداران جوگیر است .بهنظر میرسد که مطالعه
کارگردانان از آن دوتای دیگر قابل اعتمادتر باشد ،بویژه که وجود «نظریه مؤلف »5در مطالعات فیلم ،و
این ایده که یک کارگردان شخصاً مسئول داستان یا نمایشنامه خود است ،وامدار آن است.
تئوری فیلم زمینهای را فراهم میکند که هم انتفاعی و هم چالشبرانگیز است .برای مطالعات
بیشتر بهطور خالصه ،تئوری فیلم ،آن را به مثابه یک جایگاه هنری در نظر میگیرد و پرسشهای
بنیادیی درباره اینکه فیلم چیست و چگونه ارتباط برقرار میکند را مطرح میکند .نظریهپردازان فیلم
طبق سنت به دو گروه تقسیم شدهاند :یکی فرمالیستها که بر این باورند که برتری و توان فیلم در
واقعیت است .و دیگری رئالیستها که بر این عقیدهاند که فیلم ذاتاً به دنیای واقعی قابل مشاهده
وابسته است .در زمرۀ نوشته های فرمالیستی کتاب «فیلم بهمثابه هنر »6نوشته رُدولف آرنهایم یک کار
بدعتگذارانه است .در حالیکه برای رئالیستها ،کتاب «تئوری فیلم :آزادسازی واقعیت مادی »7اثر
زیگفرید کراکور یکی از متون کلیدی است .در خصوص گروه فرمالیستها ،همچنین میتوانیم
نظریههای استقرایی و نیز ژرفنمایانه را مشاهده کنیم .مورد دوم به دنبال تدبیری است که بتوان به
واسطه آن موفقیت یک فیلم را کاوید و میزان اعتبار آن را سنجید .آندره بازین ،بهعنوان مثال ،هم یک
رئالیست و هم یک نظریهپرداز استقرایی است.
1
David Bordwell
2
Janet Staiger
3
Kiristin Thompson
4
The Classical Hollywood Cinema
5
auteur theory
6
Film as Art
7
Theory of Film: The Redemption of Physical Reality
تئوریهای متأخر درباره فیلم ،بیشتر حول محور تحلیلهای نشانهشناسی ،ساختاری و پستمدرن
شکل گرفتهند ،سرآغاز چیزی که در فصل پنجم آن را مشاهده کردیم .دو توصیه ویژه نیز برای مطالعه
در نشانهشناسی فیلم وجود دارد که یکی از کتاب کریستین متز با نام «زبان فیلم :نمادشناسی سینما»1
و دیگری اثر پیتر وُلن با نام «نشانه و مفهوم در سینما .»2برای آنهایی که با تئوری فیلم ناآشنا هستند،
قبل از آن که به محدوده خاص خاص وارد شوند ،یک همسویی و آشنایی کلی با مباحثات بنیادین آن
توصیه میشود .کتاب «عمده نظریههای فیلم »3نوشته دادلی اندروز 4میتواند این زمینه را فراهم کند.
هنر فیلم 5اثر بوردول و تامپسون نیز پیوسته توصیه شده است ،همراه با جرالد ماست و مارشال
کوهن 6و اثر مشترک شان «تئوری فیلم و نقدگری »7که بویژه مطالعۀ بخش مقدمه آن توصیه میشود.
پاسخ این پرسش که رویکرد جامعهشناسانه فیلم شاخهای از تئوری فیلم است یا خیر همواره مورد
بحث بوده .اگرچه ،از آنجایی که آنان کمتر دغدغه فلسفه وجودی فیلم را داشتهاند و بیشتر به رابطه
آن با فرهنگ و جامعه پرداختهاند ،این نکات بهطور مجزا در اینجا مورد بررسی واقع خواهند شد.
برخی از نویسندگان اولیه و تأثیرگذار بر این موضوع به رابطه بین فیلم و جامعه پرداختهاند و بین
سالمت جامعه و فیلم قائل به رابطه بودهاند .تیدبلیو آدورنو ،مکس هوکهایمر و دیگرانی از مکتب
فرانکفورت با شور و شوق در باب فرهنگ عامه (که فیلم هم بخشی از آن است) بحث کردهاند و
«عامه» بودن آن را زیر سؤال بردهاند .آنان این نظریه را پیش نهادهاند که فیلم فرهنگ مردم نیست:
برعکس ،به مردم در یک جامعه طبقاتی تحمیل شده است .بهعنوان مثال ،فیلم همچون یک محصول
صنعتی تولید شده است در حالیکه به دو جنبه بدکارانه میپردازد :در تالش است تا افکار مردم را از
اندیشه کردن واقعیتهای سیاسی زندگی خوشان باز دارد ،و در عین حال از محتواهای پنهانی و
عقیدتی موجود در فیلم برای ترغیب تماشاگر به این باور که سرمایهداری هم «طبیعی» است و هم
غیرقابلاجتناب استفاده میکند .البته امروزه دغدغههای مارکسیستی درباره سرمایهداری کمتر شنیده
میشوند ،اما همانطور که در فصل چهار هم دیدیم مکاتب فکری که از توجهات ایدئولوژی منشعب
شدند ،اعلب غیرمنصفانه و حاوی انگاشتهای متعصبانه جنسیتی درباره سینمای تجاری هستند .بقیه
بحثهای مشابهی را مطرح کردهاند؛ مباحثاتی پیرامون اینکه که آزمایشگریهای جامعهشناسانۀ فیلم و
متون فیلمی آشکارکننده طرز تلقیهای ناسالم اجتماع نسبت به اقلیتهای قومی و جنسی هستند .و
1
Film Language: A Semiotics of the Cinema
2
Signs and Meaning in the Cinema
3
The Major Film Theories
4
J. Dudley Andrews
5
Film Art: An Introduction
6
Marshall Cohen
7
Film Theory and Criticism
این به تناوب گفتمانهای جامعهشناسانه را یا بوجود میآورد ،یا بازتاب میدهد ،و یا فقط آن را نهاینه
میکند .این بحثی است که در اینجا نمیتوان آن را به سرانجام رساند .اگرچه این تئوریهای متعارض
مختصراً منابعی مثل تئوری رسانهها 1اثر فرد انگلیز را نیز ذکر کردهاند.
این باور که فیلم نشاندهنده روح زمان و جهانبینی فرهنگ یا ملتی خاص است ،پشتوانه
تحقیقات فیلم و هویت ملی است .این همبستگی (هموابستگی) بیشتر روانشناختی است تا اینکه
کالمی باشد؛ همانطور که مارتا ولفناستاین 2و نیتن لیتز 3در کتاب «فیلمها :تاریخ روانشناختی »4نشان
نشان دادهند ،خود زندگی مثل آنچه که یک فیلم از زندگی نشان میدهد نیست .چیزی که فیلم آشکار
میکند مجموعهای از طرز تلقیها است که در الیه های زیرین آن نهفتهند ـ به جای اینکه رویا باشد.
به این طریق ،مثالً فیلمهایی که گذشته را نشان میدهند بیشتر تمایل دارند امروز را در یک قاب
قدیمی نشان دهند .این گونه است که زیگفرید کراکور قادر بود ادعا کند؛ فیلمهای یک ملت
بازتابدهنده ذهنیت آن ملت است .او در ادامه میگوید که یک آزمایش در سینمای ملی آلمان ـ و
بویژه فیلمهای تاریخی آن ـ از 61ظهور هیتلر را پیوسته توضیح میدهد .در دوران اخیر ،سینماها
در ایاالت متحده برای یک آزمایش طرز فکر جامعهشناسانه در کتاب 5نوشتۀ مشترک استفان پاورز،6
9
دیوید روتمن 7و استنلی روتمن 8این نظریه را محک زدند .در حالیکه در انگلستان جفری ریچاردز
ریچاردز 9زمینههای متناظری را (به رغم اینکه رویکرد متفاوتی دارد)در کتاب «فیلمها و هویت ملی
بریتانیا »10تحت پوشش درآورده.
مقصود این فصل از کتاب این نبوده که پیچیدگی ،مهارت ،و فرایند زمانبر فیلمسازی را توضیح
دهد .در نتیجه هیچ تالشی هم برای تشویق خواننده به فعالیتهای سینمایی در کار نبوده .اگرچه
درست مثل عکاسی ،یک درک علمی نسبت به اینکه سینما چگونه کار میکند میتواند معبر خوبی
برای مطالعات بعدی شما باشد .چرا که این مطالعات به یک خواننده هوشمند کمک خواهد کرد که
درک بهتری از این مفاهیم پیدا کنند .یک چشمانداز مفید توسط جیمز موناکو در کتاب چگونه یک
فیلم را قرائت کنیم ،11که این امتیاز اضافی را هم دارد که شامل مقدمهای در تاریخ فیلم و تئوری فیلم
1
Media Theory
2
Martha Wolfenstein
3
Nathan Leites
4
Movies: A Psychological History
5
Hollywood’s America
6
Stephen Powers
7
David J. Rothman
8
Stanley Rothman
9
Jeffrey Richards
10
Films and British National Identity
11
How to Read a Film
6
است .برای یک مطالعه عمقی «دستنامه فیلمسازان »1نوشته ادوارد پینکاس 2و استیون آشِر 3از مدتها
مدتها پیش در دسترس بوده است و راهنمای عملی دانشجویان فیلمسازی بوده .اگرچه از هنگام
اولین چاپ آن در 6ویدئو و تکنولوژیهای جدید نیز به فیلمهای کوتاه دانشجویی و حتی برخی
فیلمهای تولیدی سینما هجوم بردهاند ،و بنابراین به تبع آن نویسندگانی چون آشِر و پینکاس همگام
با پیشرفتهای زمانه در چاپهای بعدی نسخههای پیشین خود را ویرایش و با عنوان «دستنامه
فیلمسازان :راهنمای جامع برای عصر دیجیتال »4به روز کرده اند .مشارکت رسانههای جدید با فرهنگ
فرهنگ بصری در عصر دیجیتال در واپسین فصل این کتاب مورد بحث قرار گرفته.
1
The Filmmaker’s Handbook
2
Edward Pincus
3
Steven Ascher
4
The Filmmaker’s Handbook: A Comprehensive Guide for the Digital Age
1
1
تلویزیون
در این فصل به کنکاش درباره پرسش رئالیسم در تلویزیون خواهیم پرداخت .تا اینجا رابطه
واقعیت و تصویر ،عکاسی ،و تصاویر متحرک را به بحث گذاشتیم .اکنون وقت آن رسیده که
فراگیرترین رسانه جمعی امروز را مورد توجه قرار دهیم ـ رسانهای که واقعگرایی آن بهطور
چشمگیری مفروض است ،اما در حقیقت نمایش آن دشوارتر از آن است که تصور میشود .در
ابتدا با این ادعا شروع خواهیم کرد ارزش تلویزیون به مثابه یک محصول فرهنگی است ،ارزشی
که در محتوای عقالنی ،یا در کیفیت هنرمندانهاش مستقل است .این ما را به جهتی هدایت میکند
که روی سریالهای آبکی تمرکز کنیم .با یک نمونهپژوهی در مورد یک سریال طولودراز
آمریکایی بهنام «همسایهها» شروع می کنیم و در ادامه آن را با یک درام نوجوانان «مستی دلشکن»
مقایسه خواهیم کرد .نقش جزئیات واقعنمایانه در تلویزیون را با نمونهای از سریالهای پلیسی
انگلیسی «پلیس» دنبال خواهیم نمود که ما را در مسیر تحلیل و بازشناخت سریال امریکایی بسیار
موفق «نمایش کازبی» و نحوه به تصویر کشیدن واقعیت در آن خواهد کشاند .تحقیقات ما در
خاتمه به بحث درباره آموزشهای ایدئولوژی تلویزیون عامهپسند خواهند گذشت و محدودهای
که در آن چهره واقعنمایانه آن بست مییابد و تخیالت پنهان در هسته مرکزی آن را پنهان میکند.
اگر موجودات فضایی از سیاره تارگ 1از طریق تماشای برنامههای تلویزیونی ما میخواستند ما را
زیر نظر بگیرند ،زندگی ما را تا چه حد واقعگرایانه دریافت میکردند؟
این سؤال غیرعادی در ابتدا شاید باعث یکهخوردن ما بشود .اما در حقیقت این سؤال ابداً
غیرطبیعی و احمقانه نیست .نه ،ما قصد نداریم گفتگو را به بحث بر سر بودن یا نبودن حیات در
کرات دیگر بکشانیم .برعکس ،این پرسشی است که آگاهانه محاسبه و طرح شده تا توجه ما را به
روشی جلب کند که در آن ما خودمان به دنبال این بودهایم؛ معبری که از طریق تفسیر فرهنگ بصری
دیگران ،میتوانیم به زندگی آنان ورود پیدا کنیم .به تناوب ،این گمراهی از خود ماست .تلویزیون
چقدر واقعگرایانه است؟ چه شباهتها و تفاوتهایی بین دنیایی که در تلویزیون به تصویر کشیده
میشود و دنیایی که در واقعیت ساکن آن هستیم وجود دارند؟
مردمان خوب سیاره تارگ (بیایید خوشبینانه فرض کنیم) قادر نیستند که در قرن بیست و یکم از
زمین بازدید کنند ،همانطور که ما قادر نیستیم روم باستان یا قوم مایا 2در مکزیک مربوط به دو هزاره
قبل را مقالقات کنیم .گرچه ،کاری که میتوانیم بکنیم این است که تالش کنیم تا آنجا که میتوانیم
درباره فرهنگهای دور از طریق مطالعه دقیق متون فرهنگی آنان بیاموزیم .این همان کاری است که
باستانشناسان میکنند .شاید نتوانیم خود شخصاً در زندگی روزمره رومیان یا مایاها شرکت کنیم ،اما
با مطالعه خانهها ،معابد ،کندهکاریها ،مرقعکاریها ،سکهها و آثار هنری آنان ،میتوانیم یک تصویر
گویا از فرهنگ و تمدن آنها به وجود بیاوریم و حتی با چسباندن شکستههای سفالینههای آنان
میتوانند چیزی از زندگی روزانه آنها را برای ما هویدا کنند .ارزش تکه سفالینههای شکسته یا
قاشقچنگال و ادوات آشپزخانههای آنان برای باستانشناسان نشان میدهد که نهتنها آنان در هنر و
فرهنگ سرآمد زمان خود بوده اند ،بلکه در خلق تصاویر مربوط به زندگی و زمان مردمان دیگر از
فرهنگهای مختلف نیز بسیار توانا بودهاند ـ و به ویژه هنگامیکه ما به زندگی روزمره و نه
زندگیهای شکوهمند و نمایشی عالقهمند باشیم ـ مسائل پیش پا افتاده گاه گویاتر از موارد چشمگیر
میتوانند باشند .بهعنوان مثال ،باستانشناسان در حال تحقیق درباره قصر دادلی 3از انگلستان بودند ،از
کاوشهای حفاری تپه سرگینهای اطراف قلعه به نکات بسیار ارزشمندی در مورد انگلستان قرون
وسطی بدست آوردند .بطور قطع ،فضوالت فاقد اعتبار و شوکت افتخارات سلحشوری قرون وسطی
هستند ،اما در سطح کالن و عمیق پژوهشی این آگاهی را پدید می آورند که مردم آن زمان در زندگی
روزمرۀ خود چه می خوردند و چه چیزی را دور می انداخته اند .درسی که ما می توانیم بگیریم این
1
Tharg
2
Maya
3
Dudley Castle
گروه بَردی 1است .این سریال داستان یک آرشیتکت به نام مایک برَدی است که همراه با همسرش
کارول ،در خانه مجلل بزرگ خود به همراه شش فرزندشان و با کمکهای بیدریغ آلیس مستخدم
خانواده زندگی میکنند .درست مثل خانواده هاکستبل ،خانواده برَدی نیز همگی شیکپوش،
خوشظاهر و نسبت به هم با احترام هستند .در مواقع اندوه و ماجراجوییهای کودکانه و یا حتی
بزرگساالنه ،آن را طی یک قسمت 1دقیقهای ،عاشقانه حل و فصل میکنند .اگرچه آنان تفاوتهایی
نیز دارند :هم مایک و هم کارول هر دو ازدواج دوم خود را تجربه میکنند و این مایک است که به
تنهایی نانآور خانه است .بردیها سفیدپوست ،و هاکستبلها سیاهپوست هستند.
هیچ چیز غیرمعمولی درباره یک سریال کمدیموقعیت که حول محور یک خانواده متوسط کارمند
و با هدف وجود ندارد ،مگر سیاهپوست بودن این خانواده در نمایش تلویزیونی در انگلستان که در
ساعات پربیننده پخش میشود ،و داستان مشابهی در امریکا که بیشتر درگیر خانوادهای
باشخصیتهای سفیدپوست هستند .با این وجود ،فقط نبود شخصیتهای قومی نیست که سبب بروز
جر و بحثهای ستیزهجویانه شده است :گروههای قومی همواره شکایت از این داشتهاند که هرگاه
یک چنین شخصیتهایی ظاهری میشوند ،اغلب با تصویری منفی نمایش داده میشوند .به باور
آنها ،چیزی که الزم بود یک بازنمایی مثبت بود که به واسطه آن شخصیتها فقط یک نقش الگویی
از یک اقلیت مردم را ایفا کنند .بلکه همچنین با کلیشههای منفی گروههای اکثریت مبارزه کنند.
در کتاب نژاد نظارهگر ،2اثر هرمانگری 3تصویری از شخصیتهای سیاهپوست در تلویزیون امریکا
را دنبال کرده .در اوایل دهه 61برنامههای نظیر «اموس و اندی »4و «نمایش جکبنی »5سیاهپوستان
را با کلیشههایی در قالب نوکر ،آدم متحجر ،هنرمند کپیکار متقلب ،و آدم تنبل و بیکاره تصویر
شدهاند .برای اطمینان برخی شخصیتها هم به نحوی تصویر شدهاند که همدردی مخاطب را جلب
کنند ،اما ندرتاً شایستگی اجتماعی و مسئولیت مدنی آنان همتراز با سفیدپوستان بوده است .در ،6
انجمن ملی پیشرفت رنگین پوستان موفق شد با البیگری نمایش اموس و اندی را متوقف کند .به
گفته گری اواخر دهه 61و دهه 61الگوهای بیشتر مهربانانه و کمتر با صراحت از تصویر افراد
سیاهپوست ارائه میکند ،اما در برنامههایی نظیر نمایس «نَت کینگ کول »6همواره تمرکز بر سیاهی
آنان بوده .اگرچه در اوایل دهه ،61شبکهها شروع به ساختن برنامههایی کردند که حاوی
1
The Brady Bunch
2
Watching Race: Television and the Struggle for Blackness
3
Herman Gray
4
Amos 'n' Andy
5
The Jack Berch Show
6
The Nat King Cole show
6
بازنماییهای مناسب و واقعی از سیاهپوستان بودند .روایت این برنامهها در محلههای فقیرنشین و
اجتماعات دور از مرکز که توسط سیاهپوستان اشغال شده بودند شکل میگیرد .کسانی که اغلب بیکار
یا دارای شغل نیمهوقت با درآمد ناچیز هستند .در اواخر 61و اوایل 61برنامههایی مثل «خانواده
جفرسون »1و «دردسرهای اجارهنشینی »2از بازنمایی فقر در جامعه سیاهپوستان یکسره روی
گردانیدهاند اما به قول گری فقط تا یک اندازه محدود .اغلب این برنامههای مستلزم قرار دادن
شخصیتها در موقعیتهای غیرمتعارف (مثل بچهای سیاهپوست در خانوادههای متوسط سفیدپوست،
(مثل دردسرهای اجارهنشینی) و تأثیر آن پیوسته همان سیاهپوستان دهههای گذشته بود که این بار
کمی مهربانانهتر توصیف میشدند.
از نظر گری ،نمایش کازبی بسیار متفاوت از بقیه بوده .و از این نظر اهمیت دارد که او به پیدایش
آن در 6اشاره میکند و از آن با عنوان «بُرهه کازبی »3یاد میکند .این نمایشی بود که تعمداً خود
را در مقام اصالحگر بازنماییِ سیاهپوستان توسط نسل قبلی قرار میداد .خانواده هاکستبل پایدار،
موفق( ،و کمی باالتر) از سطح متوسط بود .اقبال جهانی آن به این دلیل بود که یک خانواده طبقه
متوسط را با افراد سیاهپوست نشان داده بود .همانطور که این نمایش از یک زندگی باالتر از سطح
متوسط ،همراه با تأکید بر خانواده به جای تأکید بر سیاه بودن تجلیل میکرد ،قادر بود تا مخاطبان
چندنژادی بیشتری را به خود جلب کند .به قول گری اینگونه توانست یک نقطه بحرانی مهم در
پیشبرد تلویزیون در بازنمایی سیاهپوستان را خلق نماید.
موجودات فضایی ما از سیاره تارگ چه برداشتی از نمایش کازبی خواهد کرد؟ آیا آن را جلوهای
معتبر از تجربه سیاه بودن در نیویورک در فاصله 6تا 66فرص خواهند کرد؟ آیا آن را برای
استنتاج این مطلب به کار خواهند برد که حقوق و پزشکی مشاغل رایج بین افراد سیاهپوست است؟
آیا از این برنامه چنین نتیجهگیری خواهند کرد که محترمانهترین مشاغل و تخصصها در امریکا
توسط سیاهپوستان تصاحب میشده؟ و به ویژه در مورد حقوق ،خاص زنان سیاهپوست است؟ آیا
چنین نتیجه خواهند گرفت که اکثر نوجوانان سیاهپوست به دانشگاه میروند و احتماالً عضو لیگ
آیوی میشوند و قبل از فارقالتحصیل شدن با یک پزشک سیاهپوست ازدواج میکنند؟ و آیا نتیجه
خواهد گرفت که یک شخص سیاهپوستِ معمولی در نیویورک ،در یک خانواده واحد و در یک خانه
سنگی که بیرون آن یک عالمه جای پارک وجود دارد زندگی میکند؟
1
The Jeffersons
2
Diff'rent Strokes
3
The Cosby Moment
6
اگر موجودات فضایی که در حال مشاهده ما هستند ـ یا هرکس دیگری به جای آنها ـ نمایش
کازبی را بهعنوان تجربهای از زندگی سیاهپوستان در امریکا فرض کند ،قویاً گمراه خواهند شد.
تصاویری که آمارها نشان میدهند بسیار متفاوت از آنچه که در تلویزیون از خانواده هاکستبل نشان
داده میشود است .اگرچه خانواده هاکستبل در یک رفاه نسبی و آبرومند زندگی میکنند ،اما در
حقیقت هنگامیکه نمایش کازبی اولینبار در 6به روی آنتن رفت ،استاندارد رایج برای زندگی
سیاهپوستان نسبت به سفیدپوستان یک مقایسه نابرابر بود .خانوادههای سیاهپوست همیشه کمتر از
سفیدپوستان درآمد داشتهاند .اما در یک دوره ده ساله از 6تا 6درآمد خانوادههای سیاهپوست
نسبت به درآمد خانوادههای سفیدپوست کمتر نیز شد ،و از درصد به 6درصد کاهش یافت .در
عین حال نسبت بیکاری در آنها افزایش پیدا کرد .از 61تا ( 6چهار سال آن مصادف با نمایش
کازبی بود) در حقیقت فقر در جامعه سیاهپوستان افزایش پیدا کرد که پایان آن دوره /درصد
سیاهپوستان زیر خط فقر قرار داشتند .علیرغم توانگری خانواده هاکستبل ،در 6فقط /درصد
خانوادههای سیاهپوست صاحبخانه بودند ،در مقایسه با /درصد خانوادههای سفیدپوست .ایهالی
و لوئیز 1در پژوهشی که در 66در مورد نمایش کازبی انجام دادند ،مدعی شدند که طرز زندگی
خانواده هاکستبل بازتابی از واقعیت زندگی اقلیتی از سیاهپوستان است .در واقع ،دهه 61نه تنها
پیشرفتی در این مورد دیده نشده بلکه پسرفتی در رفاه نسبی خانوادههای سیاهپوست امریکایی را نیز
شاهده بوده.
ایهالی و لوئیز در ادامه الگویی برگرفته از مطالعات ویلیام جولیوس ویلسون ،در دهه 0891
موسوم به «افول اهمیت نژاد »2و «به واقع نابرابر »3ترسیم کرده تا نشان ددهد که اگرچه از هر نه نفر
در امریکا فقط یکی از آنها سیاهپوست است ،در 6چنین اعالم شد که قریب به نصف کسانی که
به جرم قتل و قتل غیرعمد بازداشت شدهاند سیاهپوست بودهاند و قتل نفس اصلیترین عامل مرگ
برای سیاهپوستان امریکایی تا سال بوده .شمار مردان سیاهپوست بین 1تا 6سال که در
زندان بودهاند ،به طرز چشمگیری بیش شمار مردان سیاهپوست در دانشگاه بوده است .پس اکنون
خودمان مشاهده میکنیم که در دنیای واقعی تئو هاکستبل بیشتر احتمال دارد که در زندان باشد تا در
دانشگاه نیویورک.
پس علیرغم رئالیسم آشکار ،یک شکاف پریشانکننده بین نمایش کازبی و واقعیت وجود دارد.
اگر ما در قرائت خود به دنبال «خصوصیت» بوده باشیم ،قطعاً به فکری گمراهکننده از زندگی معمول
1
Jhally and Lewis
2
The Declining Significance of Race
3
The Truly Disadvantaged
6
خانوادههای سیاهپوست در نیویورک بین 6و 66خواهیم رسید .برخی از منتقدین تمایل دارند
1
که چنین فکر کنند که فرهنگ عامه یک آیینه در برابر جامعه قرار میدهد .بهعنوان مثال جرج ملی
این نظر را پیش نهاد که موسیقی پاپ بریتانیا در دهههای 61و 61تصویری دقیق از جامعۀ
درگیر تحوالت تبآلود اجتماعی بوجود آورده است ،در حالیکه ارنست مندل 2رُمان جنایی را
همچون تصویری که در آینه منعکس میشود ،بازتابی از تکامل جامعه بورژا میداند .واضح است که
نمایش کازبی ارائه دهنده یک تصویر دقیق از جامعهای که از آن برخاسته نیست .اگرچه این موضوع
در مجموع نباید چندان حیرتانگیز باشد .اگر تلویزیون درست مثل زندگی واقعی بود ،دیگر تماشای
آن هیچ سود و ثمری نداشت؛ و دیگر به زندگی خود میپرداختیم .اما تلویزیون شبیه واقعیت نیست
خیلی و به مراتب هیجانانگیزتر از آن است ،و از برخی جهات رضایتبخشتر از آن .در تلویزیون،
«آدم خوبها» تقریباً همیشه «آدمبدها» را شکست میدهند و جنایتها همیشه برمال میشوند.
مشکالت خانوادگی با صلح و صفا برطرف شده و فضیلت و ظفر بر رذالت پیروز میشود .همچنان
که منتقد تلویزیونی ریچارد برتون 3در مورد «بورلی هیلز »4611آورده :در برنامهها روابط عاشقانه،
سوءتفاهمها ،خیانتها وجود دارند ـ اما در خاتمه ،وقتی همه جمع میشوند تا آفتاب گرم کالیفرنیا را
در آغوش بگیرند ،هر گرهای باز میشود و هر اشکی خشک میشود .کاری که نمایش کازبی میکند،
این است که یک «بازنویسی» از واقعیتی انجام میدهد که در آن چیزها به مرتب بهتر از دنیای واقعی
بیرون هستند .البته ،نمایش کاذبی در اینجا تنها نیست .لیشتر معتقد است که تلویزیون نسخه شبانه
هالیوود از خیالپردازی درباره جامعه ما است که در درون خود حیات یافته و نوعی «واقعیت
ساختگی» را پدید آورده .در واقع ،چیزی که تلویزیون ارائه میدهد ،یک خیالپردازی مشترک است
که گاه به جهان مادی میپیوندد و گاه آن را با زندگی واقعی میلیونها امریکایی جایگزین میکند .در
قرائت ما از نمایش کازبی ،با دنیایی مواجه میشویم که در آن ازدواجها پایدار ،خانوادهها شاد و
اختالف نژادی اهمیتی ندارد .ایکاش زندگی واقعی هم اینجوری بود! تعجبی ندارد که لیشتر تا آنجا
پیش رفت که تلویزیون را «سینمای خانگی زندگی خیالی امریکاییها» توصیف کرد.
زندگی خیالی هالیوود محدود به برنامههای شاد و دلگرمکننده مثل نمایش کازبی و بورلی هیلز
611نمیشود .به یاد داریم که سریال استرالیایی به اصطالح «خودمانی» مستی دلشکن ـ بهعنوان
نمونه ـ یک نگاه خوشبینانه آشکار از روابط معلم ـ شاگردی در قلب یک شهر دارد .همچنین
1
George Melly
2
Ernest Mandel
3
Richard Burton
4
Beverly Hills, 90210
6
ترکیبی از گروههای افراطگرای دوستی و همکاری نیز دارد .مارک کریسپین میلر 1منتقد با تأکید بر
مجموعه پلیسی امریکایی پرطرفدار «موسیقی خیابان هیل »2که در ساعات پربیننده پخش میشد ،و در
قسمت بین 6تا 6بر روی آنتن میرفت را مثال میزند .ماجرای این سریال در محیط
داخل شهری نه چندان دلفریب اتفاق میافتد که در آن خیابانها خطرناک هستند و هر کسی نقطه
ضعفی دارد .این سریال یا شخصیتهای چند قومیتی و با یک سبک «شِبه مستند» ساخته شده که
پیوسته دوربین در حرکت است و تلفنهایی که یکسره زنگ میزنند .میلر میگوید که منتقدین این
فیلم را پسندیده بودند ،اما خود او این فیلم را جسورانه ،زمخت ،سرزنده ،زیادهنما ،گیرا ،خشن ،و
پرحرارت توصیف کرده بود .آنان این سریال را به عنوان یک کار «واقعگرایانه» ستوده بودند و در
عین حال ،فقدان پرخاشگری و الگوهای قومیتی در آن را تحسین کرده بودند .در اینجا همه
شخصیتها دوستداشتنی هستند و علیرغم نامهای مختلف و گوناگون همه به یاد میمانند .میلر
میگوید که در حالیکه ماجرای این سریال بسیار دلگرمکننده است ،اما چندان خودمانی نیست .او در
ادامه میگوید :در زندگی واقعی ،به نظر میرسد که هیچ نوع خصیصه قومی و نه حتی چیزی بهعنوان
شخصیت ملی نیز وجود ندارد ،هویت منطقهای یا طبقاتی هم نیست .و همه افراد از اصالت و ارزش
یکسانی برخوردارند .آیا این یک رئالیسم خودمانی است؟ به نظر او ،موسیقی خیابان هیل نه در
زندگی و نه در پندارگرایی آرمانی حقیقت ندارد .چرا که یک چنین ترکیبی غیرممکن است.
پس جایگاه تلویزیون بهعنوان آینه واقعیت کجاست؟ ایهالی و لوییز ناهمخوانی بین سیر تحرک
موقعیت سیاهپوستان از پایین به باال در تلویزیون ،و موقعیت نابرابر بسیاری از سیاهپوستان در جامعه
را با جزئیات شرح میدهد .گری آن را به سادگی توضیح میدهد :علیرغم اینکه زندگی خوب
آشکارا توسط شخصیتهای نمایش کازبی مشهود است و آنان از آن لذت میبرند ،اما دوران کازبی
شاهد یک سراشیبی در زندگیِ اغلب خانوادههای امریکایی افریقاییتبار در ایاالت متحده بوده است.
بنابراین ،در اینجا به نظر میرسد که تلویزیون چیزی دقیقاً نقطه مقابل واقعیت را به مخطبان خود ارائه
میدهد ،که در آن غلطها درست شدهاند و شکستها به صورت موفقیت برگردانده شدهاند.
نمایش پرآب و تاب وارونه از بخت و اقبال که تعمداً در تلویزون واقعنما نشان داده میشود،
چیزی است که ما پیوسته باید از آن آگاه باشیم .اگرچه با وجود اینکه تلویزیون بازتابدهنده آنچیزی
است که لیشتر از آن با عنوان «تصویر تغییریافته امریکا از خودش» یاد میکند ،که از درون لنز ماشین
رویا سازی امریکایی متکثر شده .این تصویر نه مستقیم است و نه با واسطه؛ و پیوسته وارونه میشود.
بهطور قطع ،چیزی از خصلت «آینه» در آن وجود دارد ،اما هنگامیکه در آینه خودمان نگاه میکنیم،
1
Mark Crispin Miller
2
Hill Street Blues
6
باید به یاد داشته باشیم که اگرچه فکر میکنیم که آنچه را که در آینه میبینیم دقیقاً همان است که به
آن شبیه هستیم ،اما در حقیقت آینه واقعیت را قلب میکند .تلویزیون هم دقیقاً با همین مکانیزم کار
میکند :واقعگرایانه به نظر میرسد ،اما تلویزیون و واقعیت تقریباً همیشه در نقطه مقابل یکدیگر قرار
دارند .تلویزیون همیشه بازتابی نه از آنچه که زندگی است ،بلکه از آنچه که زندگی بهتر بود آنگونه
میبود به ما نشان میدهد .تلویزیون همچون یک سند جبرانکننده کار میکند ،و آن چیزی که ما فاقد
آن هستیم را ارائه میدهد ،نه آن چیزی را که داریم یا هستیم .رویاها میتوانند واقعی باشند ،اما نباید
آن را با خود واقعیت اشتباه گرفت.
خوشحال و مثبت نشان دادن زندگی یک خانواده سیاهپوست طبقه متوسط در نمایش کازبی
اتفاقی نیست .این یک برنامه است که عامدانه محاسبه شده تا بهعنوان اصالحکننده بازنماییهای قبلی
از زندگی سیاهپوستان در تلویزیون عمل کند .خود بیل کازبی از میراث به جا مانده از نمایشهایی
چون اموس و اندی آزرده بود ،و بهطور فعال نه فقط نمایش کازبی را ،بلکه ارزشهایی که آگاهانه در
آن گنجانده بود را باال برد .گری تأثیر توانمند این انگیزه در تلویزیون را میستاید .اما نمایش کازبی
هدفی فراتر از تلویزیون و واقعنمائی عینی را دنبال میکرد ،و تالش میکرد تا آنرا با خود واقعیت
همسان کند .با ارائه یک تصویر مثبت از یک خانواده سیاهپوست کامیاب و همدل ،این سریال
میتواند هم آستانه تحمل اقلیتهای قومی را بین تماشاگران سفیدپوست باال ببرد و هم حس
شورمندی و غرور را در تماشاچیان سیاهپوست به وجود آورد .به جای الگوهای کلیشهای گذشته
درباره دهقانان ساده و دهاتی ،خالفکاران داخل شهر ،و مردمان بیکار ،در اینجا افراد سرمشق
تحصیلکرده و مثبت وجود دارند که پیوسته به سیاهپوستان یادآوری میکنند و آنان را تشویق میکنند
که آنها هم میتوانند در «رویای امریکایی» سهیم شوند.
حال در نتیجهگیری چقدر نمایش کازبی را موفق ارزیابی میکنیم؟ احتماالً روی اصول با هم
توافق داریم .از نقطهنظر رئالیسم (و قطعاً اگر رئالیسم را با خصوصیت معمول برابر کنیم) ،مشکل
میتوان گفت که نمایش کازبی اصالً موفقیتی داشته .از طرف دیگر ،احتماالً بسیاری از ما بر این نکته
توافق داریم که ،از آنجایی که رئالیسم در دستور کار کازبی نبوده ،این ویژگی چندان نمیتواند محل
قضاوت باشد .اما خیلی جدیتر بر این موضوع موافقت داریم که از نظر منفعت مخاطبین ،نمایش
کازبی بسیار هم موفق از آب درآمد .و این موفقیت هم در نمایش تصویرگری و مثبت از زندگی
خانوادگی و شغلی سیاهپوستان است .بسیار دشوار خواهد بود که این نمایش را نگاه کنیم و سعی
کنیم یک بیان منفیِ متصل به ارزشهای خانوادۀ هاکستبل پیدا کنیم .این برنامهای است که بیشتر
«باهم بودن» و موفقیت را میستاید تا اینکه آن را نقد کند.
66
هنگامیکه درصدد برمیآییم تا بپرسیم آیا نمایش کازبی از نظر تأثیرگذاری موفق بوده یا خیر ،یک
پرسش بسیار دشوارتر بروز میکند :میدانیم که بیل کازبی و تولیدکنندگان این سریال این هدف را
داشتند تا تعمداً با کلیشههای منفی در مورد سیاهپوستان در تلویزیون امریکا مقابله کنند .همچنین
آگاهیم که نمایش کازبی یک دگرگونی بنیادی قابل شناسایی در بازنمایی سیاهپوستان در تلویزیون را
پدید آورده .جدا از هر چیز ،این گری بود که آن را دوران کازبی نامید .به هر حال ،پرسش خوبی که
میتوان پرسید این است که چگونه کازبی این دوران را به وجود آورد یا آن را مشخص کرد .آیا
موقعیت کمدی تلویزیونی به تنهایی و دستتنها قادر بود که بازنمایی سیاهپوستان در تلویزیون را
تغییر دهد؟ گری توضیح میدهد که تالش برای تغییر چهره سیاهان در تلویزیون معاصر امری بحرانی
بوده ،و یک تأثیر توانمند در درون خود تلویزیون نیاز داشت .از طرف دیگر ،چنانچه ایهالی و لوییز
اشاره میکنند این نمایش با توسل به انگاشتهای فرهنگی که ورای مسئولیت هر برنامهسازی است
جلو آمده ،فارغ از اینکه تا چقدر میتواند تأثیرگذار باشد.
اگر تأثیر مستقیم نمایش کازبی در تلویزیون در کمترین سطح قابل بحث و گفتگو باشد ،پس تأثیر
آن بر دنیای واقعی خارج از تلویزیون ستیزآفرینتر خواهد بود .به یاد داریم که گری نمایش کاذبی را
برای گسترش بازنمایی در تلویزیون ،بحرانآمیز اما حیاتی دانسته ،ولی در ادامه ادعا کرده که این
نمایش یک محدوده ناشناخته بزرگ و گسترده را در برابر سفیدپوستان گشوده و آن را برای
سیاهپوستان تأیید کرده ،و سیاهی را از مصدر ناهمجوری زدوده ـ این همان زندگی فوق متوسط
است .این ادعای بزرگی است که بگوییم یک برنامه تلویزیونی طرز فکر یا دست کم سبک زندگی
مردمی را در یک نمای 1دقیقهای تغییر داده .این عقیده بهطور فراگیری در بین جامعه (و برخی
سیاستمداران) مفروض قلمداد شده که آنچه که ما در تلویزیون میبینیم تأثیر مستقیمی بر نحوه رفتار
ما در دنیای خارج دارد .و اگر اینگونه باشد ،تلویزیون میتواند متهم اصلی خشونتها و بیشرمیها
در زندگی واقعی باشد .درست به همان اندازه که با الگوهای قومیتی مبارزه میکند (اگرچه ،جالب
است که معموالً تلویزیون برای بیماریهای اجتماع بیشتر سرزنش میشود تا اینکه برای فضایلی که
به اجتماع میدهد تحسین شود) .به بیان دیگر ،تحقیقاتی میتوانند ترتیب داده شوند که نشان دهند که
برخالف آنچه که مردم باور دارند ،تلویزیون در حقیقت تأثیر کمی روی فعالیتهای تماشاگرانش در
دنیای واقعی دارد.
آخرین قسمت نمایش کازبی در آوریل 66بر روی آنتن رفت .تئو هاکستبل از دانشگاه
نیویورک فارقالتحصیل شد ،و درونمایه شاد این پایان بیشتر نوید آغاز را میدهد .تئو ،که از وقتی که
نوجوان بود اغلب مخاطبان با او بزرگ شده بودند ،قدم به بزرگسالی و مسئولیتپذیری میگذاشت و
11
یک مدرک دانشگاهی خوب و معتبر هم در پشت او بود .اما در همان شب آخر سریال ،با چهرهای
برافروخته از غرور ،خبری را از دنیای واقعی خواند که حکایت از آشوب و بلوا در لسآنجلس
میداد؛ و گری آن را «نمایش رسانهای از هجوم نژادپرستی» توصیف کرد .این تضاد چشمگیر بود اما
چقدر از آن را میتوان به حساب شرایط ،هم وابستگی ،و یا اتفاق گذاشت؟ واضح است ،نمایش
کازبی سببساز آشوبهای لسآنجلس نبوده ـ اما البته مانع آن هم نشده بود .حتی تأثیرگذاری
بامفهومترین ،موفقیتترین و عامدانهترین برنامه کمدی تلویزیونی هم حد خود را دارد .از نظر گری،
درست است که همجواریها همه یکسره اتفاقی بودهاند ،اما هوسانگیز و گاه نیشدار هم بودهاند.
فرقی نمیکند که یک برنامه تلویزیونی تا چه حد تالش میکند که امور را سهل نشان دهد ،ولی به
گفته گری ،تضاد ،هجوم ،و تردید اساس و بنیان اصلی نژاد و طبقه در امریکای معاصر است .به باور
او ،در کنار تصویر لسآنجلس در آتش ،به نظر میرسید زندگی در نمایش کازبی که بیش از یک
حمایت نمادینِ آرامشبخش الزم داشت تا به امریکا حالی کند که این آخرین احساس خوب
چندفرهنگی بودن و تعامل نژادها ،توهمی بیش نیست.
نظریات گری پژواک نقدهای بنیادی در فرهنگ عامه است که بدواً در دهه 61ظهور کردند .در
جایی که گری هنوز درگیر تردیدها درباره کارآمدی نمایش کازبی بود ،تیدبلیو ادورنو ،ماکس
هورکهایمر و دیگرانی از مکتب فرانکفورت ،ابائی در محکوم کردن فرهنگ عامه بهعنوان یک کلیت
نداشتند .طبق نظرات این گروه از متفکرین ،فرهنگ عامه فقط آشغال نبود ،بلکه یک آشغال خطرناک
بود .به گفته آنان ،کاری که فرهنگ عامه میکرد ،این بود که جامعه را با رویاهای کاذب و وعدههای
دروغینی که فکر آنها را از واقعیت منحرف میکرد ،سیراب میکرد .پس به جای اینکه در دنیای
واقعی برای بیعدالتیهای اجتماع کاری بکنند ،مردم را خوشحال از این میکرد که خود را در
خیالپردازیهای سرزمین واهی فرهنگ عامه رها ساختهاند که در آن همهچیز در آخر درست
میشود .نظریه فرانکفورت این فرایند را بهعنوان یک بخش عمدی و تحمیلی به نظام طبقاتی میدید.
اگرچه لزوماً کسی مجبور نیست که با این تئوری همگام شود تا به این بحث ورود کند که آیا نمایش
کازبی تماشاگران خود را ترغیب میکرد که روابط نژادی و نابرابر اقلیتها را از پشت عینک
خوشبینی نگاه کنند یا نه :خانواده هاکستبل حالشان خوب است ،نمایش واقعگرایانه به نظر میرسد،
و نژاد نمیتواند در واقعیت مشکلی ایجاد کند.
نقد بسیار ارزشمند ایهالی و لوییز درباره نمایش کازبی ،هم بر شایستگی آن تأکید دارد و هم آنچه
که آنان ادعا میکنند را غیرعمدی و اتفاقی میداند .طبق ادعای آنان (همانطور که دیدهایم) نمایش
کازبی لزوماً یک تجربه عادی از سیاهپوست بودن در امریکا در فاصله 61تا 661نیست ،اما تأیید
1
میکنند که بازنمایی مثبت از رشد طبقاتی خانواده هاکستبل تأثیر مطلوبی هم بر تلویزیون و هم فراتر
از آن داشته .اگرچه در ادامه جنبههایی را نیز در این «اعوجاج» پیدا میکنند که عمیقاً مشوشکننده
است .در واقع ،آنان میگویند که برای آمریکاییهای افریقاییتبار ،افزایش شمار شخصیتهای طبقه
متوسط و فوق متوسط در تلویزیون در حقیقت بازنمای یک قدم جدی به عقب است.
آنان چنین استدالل کردند که در واقع برنامههایی مثل نمایش کازبی ،مردم را ترغیب میکنند که
دنیا را از پشت عینک خوشبینی نگاه کنند .به ویژه در شرایطی که تماشاگران تلویزیون را با واقعیت
اشتباه میگیرند .طبق تحقیقات آنان ،نمایش کازبی تماشاگران سفیدپوست را (به ویژه) چنین ترغیب
میکرد که نژادپرستی دیگر مشکل ایاالت متحده نیست .در حقیقت تماشاچیان هم به این باور
میرسیدند که اگر خانواده هاکستبل توانستهاند به یک چنین موفقیتی برسند ،پس همه سیاهپوستان نیز
امروز میتوانند .بدواً چنین به نظر میرسد که شاید آنان توانایی و قدرت پیدا میکنند ،اما کاری که در
حقیقت میکند خلق یک حس کاذب از موقعیتی است که چشمها را بر واقعیات نژادی و طبقات
اجتماع ،ورای تلویزیون در دنیای واقعی میبندد .طبق اظهارات مؤلفین ،مرزبندی واقعی طبقات که
اغلب سیاهپوستان را در یک محدوده قرار میدهد ،نیازمند آگاهیرسانی است نه اینکه تعمداً چشمها
را بر آن ببندند .بدون یک تصویر واقعگرایانه از این موانع ،تماشاگران سفیدپوست اینگونه فرض
خواهند کرد که سیاهپوستانی که نتوانند به همتای تلویزیونی خود برسند ،باید خودشان را مالمت
کنند .به این طریق ،خوشآمدگویی روشننگرانهای که سفیدپوستان به خانواده هاکستبل میدهند ،در
حقیقت یک نژادپرستی جدید و پیشرفتهتر است.
استدالل ایهالی و لوییز این بود که «پیغام» نمایش کازبی نیت خوبی در پشت خود داشت اما به
جایی نرسید .از طرف دیگر ،میلر قویاً به اینکه این برنامه اصالً حاوی پیغامی است بدبین است .او در
نقدی که بر سریال موسیقی خیابان هیل نوشته در بخشی این گونه میگوید :نمایشهای بیشماری
مثل این وجود دارند که ریاکارانه به ما میگویند که چگونه فکر کنیم و چگونه احساس کنیم ،در
حالیکه نخبه ساالری فریبآمیز خود را به رخ ما میکشند .گاهی مردم از این شکایت دارند که
کمدیهای تلویزیونی ،نمایشها ،و حتی سریالهای آبکی همگی سرشار از پیغام هستند .گاهی چنین
احساس میشود که درست هنگامیکه میخواهند سرگرمکننده باشند ،در حال موعظه هستند .میلر در
ادامه چنین برنامههایی را بهعنوان محرک آزاداندیشی معرفی و متهم میکند .به گفته او ،در موسیقی
خیابان هیل نه فقط مردمانی از گروههای قومی مختلف در کنار هم به طرز غیرواقعیتگرایانهای
مسالمتآمیز زندگی میکنند ،بلکه اولویت شخصیتها همه بهطرز معناداری دستچین و به نمایش
گذاشته شدهاند .او چنین استدالل میکند که ظاهر «از خود راضی» غیرقابل اشتباه نمایش ،و حال و
1
هوای آزادیخواهانه و حق به جانب ،و ظاهر مبدل آن که برای اهداف تبلیغاتی هدفمند و جهتدار
آراسته شده در نهاد خود یک خشم و خنده شدید را پنهان کرده.
این ممکن است به چیزی حیرتانگیز بیانجامد .بخش عمدهای از نظریهپردازانی که زمینههای
فکری متأثر از سیاست دارند و تاکنون با آنان در این کتاب مواجه شدهایم (جان برجر ،رولند بارتز) و
به ویژه در همین فصل (گری ،ایهالی ،لوییز ،آدورنو ،و هوکهایمر) از جناح چپگرا یا زوایه
آزادیخواهانه به فرهنگ بصری نزدیک شدهاند .برجز ،بارتز ،و نظریهپردازان فرانکفورت به ویژه ،این
دیدگاه را اختیار کردند که همچنان که طبقه قانونگذار رسانهها را تحت مالکیت خود درآورده یا
دست کم آنان را تحت کنترل گرفته ،رسانهها پیغامهای جناح راست و محافظه کار را منتشر میکردند
که به دنبال به چالش کشیدن آنها بودهاند .با میلر به ناگاه محشری را در پیش رو داریم که ادعا
میکند که انحراف از آن طرف مقابل است .آیا میتواند حق با او باشد؟ تلویزیون بهعنوان یک رسانه
پربیننده حاوی یک گرایش آزادانه است و این یکی از محوریترین ادعاهایی است که لیشتر در
تحقیق خود درباره تلویزیون در ایاالت متحده امریکا از آن یاد کرده .به یاد داریم که آنان یک
پروژهای را به انجام رساندند که محتوای 1سال برنامهسازی را تجزیه و تحلیل کرده بودند و
تمرکزش بر این بوده که چگونه مسائل گستردهای همچون سکس ،خانواده ،کار ،قانون ،و نظم را در
یک صفحۀ کوچک تلویزیون بازتاب میداد .آنان چنین نتیجه گرفتند که تلویزیون در کل بهعنوان
پربنییندهترین رسانه بازتابدهنده دیدگاههای اجتماعی و سیاسی «نخبگان تلویزیون» است که برنامهها
را میسازند .این نخبگان لیبرالِ میانهرویِ چپگرا هستند و تالش میکنند که سلیقه طبقه متوسط
امریکا را در یک روند عقالنی که نشئت گرفته از مراکز تولید لسآنجلس و نیویورک است هدایت
کنند .حاصل آن به چیزی میانجامد که او آن را «پوپولیسم چپگرا» مینامند که منعکسکننده
حساسیتهای اجتماعی هالیوود است .بنابراین برنامهای که در نهایت تولید میشد دارای یک خط
داستانی بود که در بطن خود نقطهنظرات اصالحطلبانه در مورد مسائل اجتماعی روز را دارد ،حال
نژادی باشند ،جنایی ،فقر ،طبقه ،یا مرتبط با سکس.
اگر ما خودمان از نظر سیاسی لیبرال باشیم این برنامهها به مذاق ما خوش خواهد آمد .این گونه
است که تلویزیون برای روشنگری تغییرات اجتماعی کار میکند چه محتوای برنامهها علنی باشند و
چه نهفته .اگرچه اگر از نظر سیاسی محافظهکار باشیم ،کمتر احتمال دارد که چیزی که بهعنوان یک
پیغام اصالحطلبانه میبینیم تحسین ما را به خود جلب کند .ممکن است این بحث را پیش بکشیم که
تغییرات پیشنهاد شده همه به جای اینکه مثبت باشند ،منفی هستند .این ما را به نقطهای میرساند که
دو پرسش مهم از خود بپرسیم :نخست اینکه آیا تلویزیون به واقع قهرمان نقطهنظرات لیبرال یا
1
محافظهکار را به مبارزه میطلبد؟ جالب است که هر جناحی قصد دارد تا استدالل کند که این طرف
مقابل است که دست باال را دارد .تماشا کردن سریالهای کمدی یا آبکی با گروههای دوستانه در
تلویزیون و سپس گفتگو درباره اینکه به نظر ما این برنامه چه چیزی در باب مسائل اجتماعی
میگوید ،هم آموزنده است و هم معموالً بیدارکننده .سپس میتوانیم بحث را از محدوده یک نمایش
خاص در تلویزیون گسترش دهیم و آن را به کل تعمیم دهیم .در وهله اول شاید پیش پا افتاده به نظر
برسد ،اما باید به یاد داشته باشیم که در مقام یک سند اجتماعی ،تلویزیون همواره چیزی برای گفتن
دارد؛ فارغ از اینکه چقدر غیرعمدی باشد .همانطور که هربرت گانز 1میگوید :حتی سادهترین کمدی
خانوادگی در تلویزیون ،بهعنوان مثال ،چیزی درباره روابط زن و مرد بعنوان والدین و کودکان برای
گفتن دارد .تا جایی که این روابط شامل ارزشها و جایگاه قدرت میشوند ،آنها سیاسی هستند.
وقتی مسائل مهم همچون نژاد و برتری طبقاتی را هم بیافزاییم ،آنگاه با ایهالی و لوییز توافق پیدا
میکنیم که این مطالعات اهمیت سیاسی دارند و چیزی به ظاهر بیضرر مثل نمایش کازبی در حقیقت
در بطن خود مقوله بسیار بزرگ است.
دومین سؤالی که الزم است از خود بپرسیم ،این نیست که آیا تلویزیون به چپ یا به راست
گرایش دارد ،بلکه این است که آیا اصالً باید گرایش داشته باشد یا خیر .گاهی مردم بحث میکنند که
این خیلی هم خوب است که تلویزیون یک ساختار واکنشی نسبت به برخی مسائل اجتماعی داشته
باشد .گرچه چیزی که در نهایت به آن میرسند این است که این خیلی خوب است اگر تلویزیون
اندیشهها و نظرات مختلف را به هم مرتبط کند .اگر اجازه دهیم که تلویزیون بین واقعگرایی در
گرایش به تغییرات و اصالحات اجتماعی که میپذیریم و آنرا روا میدانیم ،جوالن بدهد ،خود به خود
اجازه دادهایم که در بطن خود اختیارِ گرویدن به یک سمت را به آن دادهایم .آیا پذیرفتهایم که
تلویزیون محق است که در برابر نظراتی که ما آن را کامالً باور داریم بایسند؟
این بحث از قرار معلوم راه درازی را از موجودات فضایی سیاره تارگ پیموده تا به اینجا رسیده.
شاید آنها در حال رسد کردن زمین از طریق نگاه کردن به برنامههای تلویزیونی ما بودهاند ،و ما از
خود پرسیده باشیم تأثیری که از زندگی ما برداشت کردهاند چقدر واقعگرایانه است .در ظاهر ،احتماالً
خواهیم گفت «زیاد نه» زندگی زیاد شبیه آنچه که در تلویزیون نشان داده میشود نیست .اگرچه،
میتوانیم امیدوار بوده باشیم که موجودات فضایی ما همان چیزی را دریافته باشند که خود ما تا به
اینجا آموختهایم .تلویزیون یک محصول فرهنگی ساخته بشر است و درست مثل تمامی انواع
نمایندگیهای فرهنگیمان بیانگر گفتمان آن با واقعیت است .با یک قرائت هوشمندانه از تلویزیون
1
Herbert Gans
1
میتواند نه فقط درباره اینکه چگونه میببینیم و چگونه رفتار میکنیم به ما بگوید ،بلکه چگونه فکر
میکنیم و حتی چگونه تصور میکنیم را هم بیان میکند .تلویزیون محصولی است که بیانگر جامعه
بهعنوان یک فرایند در حال انجام است.
تحلیلهای بصری تلویزیون میتوانند وجوه مشترکی با سینما هم داشته باشند .جدا از هرچیز،
فیلمی که در تلویزیون نمایش داده میشود ضرورتاً دارای همان متون تصویری است که در سینما
میبینیم .برای اطمینان ،روشی که مخاطبین در آن رسانه متفاوتی را تجربه میکنند ،اما این تغییری در
محتوای خود متن ایجاد نمیکند .در زمره شش رویکردی که در بخش نخست کتاب مورد بحث قرار
دادیم ،تقریباً همگی در مورد تلویزیون و سینما قابل تعمیم هستند .بهعنوان مثال ،شمایلشناسی
تلویزیون ،پیرو همان اصولی است که پیشتر در مورد رسانه تصاویر متحرک گفتیم .اما با این وجود
برخی تفاوتها در جزئیات ،و برخی جنبههای دیگر باقی میمانند و این شایستگی توجه را دارد .با
این نکته شروع میکنیم که نمایش یک فیلم در تلویزیون خودِ متن را از نقطهنظر تحلیلی تغییر
نمیدهد .در سطح کالنتر و تئوری نیازی نیست ،اما در عمل گاهی فرق میکند .نکتهای که باید بر
آن تأکید داشت ،بیشتر وجوه عملی و فناوریهای روز است تا اینکه فقط چیزی تفکیکناپذیر از این
رسانه قابل احترام باشد .اما واقعیت موقعیت را متأثر از خود میکند ،و این ارزش را دارد که جدی
گرفته شود .از نقطهنظر شمایلشناسانه ،بسیاری از فیلمها برای پخش در تلویزیون تدوین شدهاند ،یا
اصالً از ابتدا برای تلویزیون برداشت شدهاند .این گاهی برای حذف محتوای خشونتآمیز یا سکسی
و یا گاهی هم فقط برای کم کردن زمان پخش متناسب با زمانبندی برنامهها است .حال دلیل هر چه
که باشد ،یک متن تصویری پیوسته برای جفت شدن با هر رسانهای تغییر میکند و از هر رسانهی به
رسانه دیگر برگردان میشود .پس از دیدگاه شمایل شناسانه ،جالب است که بدانیم چه چیزی از آن
حذف شده و چرا حذف شده .از نظر محتوای تصویری ،فقدان چیزی میتواند گویای ناسرِگی آن
باشد .مهمتر هرآنچه که حذف شده ،میبایست اهمیت بخشهای باقیمانده را هم در نظر بگیریم.
فیلمهایی که در تلویزیون نمایش داده میشوند ،پیوسته و مکرر حاوی تبلیغات هستند ،که بهطور قطع
جز فیلم اصلی نیستند .البته شاید بخواهیم که وارد این بحث شویم که این تبلیغات فقط در وقفههای
حساب شدهای که برای پیامهای بازرگانی در نظر گرفته شدهاند نمایش داده میشوند ،و نمیبایست
بهعنوان بخشی از تحلیل خودِ فیلم ارزیابی شوند .از طرف دیگر ،اما گر چنین استدالل کنیم که
موقعیت آگهی ها به گونهای است که هرچقدر سعی کنیم از آنها برحذر باشیم ،با این وجود پیامهای
بازرگانی هم به هرحال بخشی از کلیت تجربه ما از نگاه کردن تلویزیون هستند .اگر احساس کنیم که
قرار دادن آگهی در البهالی فیلم به روند و ساختار فیلم صدمه میزند ،یا دست کم بر آن تأثیر
1
میگذارد ،پس میبایست آنها را هم بهعنوان بخشی از تحلیلهای فرمالیستی خود منظور کنیم.
چنانچه احساس کنیم که محتوای تبلیغات قرائت ما از کل فیلم را تحتالشعاع قرار میدهد
(آگهیهای مثل آنهایی که محتوای آنها مرتبط با بعضی برنامههای خاص است) پس ممکن است
بخواهیم این را هم به حساب آوریم که تبلیغات نه فقط شمایلشناسی ،بلکه همچنین نشانه شناسی
فیلم در تلویزیون را نیز شامل میشود.
برنامههایی که در قالبهای خاص تلویزیونی ساخته میشوند حاوی مفاهیمی برای تحلیلهای
نشانهشناسانه هستند و از این رو اغلب بار مفهومی آنها بر دانش فرهنگی استوار میشود تا بتوان
مفهومی استداللی از آن برداشت نمود .این بویژه در مورد سریالهای آبکی ،کمدیها موقعیت ،و
داستانهای نمایشی که در آنها از مخاطبین انتظار میرود که قسمتهای قبل را دیده باشند و با
شخصیتها و خط سیر داستان آشنا باشند مصداق پیدا میکند تا به واسطه آن بتوانند بیشترین
برداشت را از آن بکنند .در اینجا ،تمام اطالعاتی که فیلم به ما میدهد لزوماً برای یک درک کامل از
متن تصویری نیست .برای مثال ،هرکسی که مجموعه طنز موقعیت دوستان 1را برای اولینبار و از
میانه سریال مثالً قسمت هفتم نگاه میکند ،برای درک موقعیت فیلم به کمکهای قابل توجهی نیاز
خواهد داشت؛ حتی برای درک شوخیها .برخالف (مثالً) نقاشی ،یک زمینه آگاهی فرهنگی اولیه
برای تأویل آن در دو سطح الزم است که میتوانند لزوماً مشتق از فرهنگ هم نباشد ،بلکه اطالعاتی
که فقط با زمینه کلی آن اثر و آثار مشابه همخوانی و آشنایی داشته باشند کفایت میکند .این دانشی
خاص و ضروری است ،فرقی نمیکند که چه تردیدهایی ممکن است درباره کیفیت متن تصویری از
یک چنین مشابهتهایی رخ نموده باشد.
در تئوری ،کیفیتهای ظاهری یک متن که در تلویزیون نشان داده میشوند ،نمیبایست با آن
متونی که در دیگر رسانهها وجود دارد تفاوت کند .اگرچه ،در عمل تفاوتها بسیار است .برای مثال،
صفحه تلویزیون تا حد قابل مالحظهای کوچکتر از پرده سینما است و از برآیند آن تصویر حاصله نیز
کوچکتر است .خب ممکن است فکر کنیم که این مهمترین مشکل دنیا نیست ،ولی هواداران سینمای
خانگی این روزها مبالغ روزافزونی را صرف غلبه بر این موضوع میکنند .بیتردید اندازه تصویر یکی
از ظاهریترین خصوصیاتی است که نباید در تحلیلهای فرمالیستی نادیده گرفته شود .یکی دیگر از
دغدغههای عذابآور مسئله رنگ است .یک فیلم رنگی که در تلویزیون تکرنگ (سیاه و سفید) نشان
داده میشود دستخوش تغییرات ظاهری زیادی میشود که اهمیت بسیار زیادی هم برای تحلیلگر و
هم برای مشاهدهکننده ایجاد میکند .این فقط یک مسئله زیباییشناسی نیست ،رنگ اغلب حامل
1
Friends
1
اطالعات و حقایق حیاتی و پراهمیت است ،و مثالً هر طرفدار کانال ورزشی تلویزیون این را بخوبی
میداند .حتی هنگامیکه داریم به صورت رنگی نگاه میکنیم ،تولیدکنندهها و سیستم خاص تلویزیون
در بازنمایی رنگها با هم تفاوت دارند .برای درک این مطلب ،فقط کافی است در جلوی مجموعه از
تلویزیونهای در حال کار در یک مغازه محصوالت الکترونیکی بایستیم .رنگها در کمال حیرت با
هم فرق میکنند .وقتی یک تیم تولیدی برای خلق جزئیات طراحی هنری در یک فیلم خاص زحمت
کشیده و عرق ریختهاند یک تغییر کوچک ـ اما مهم ـ در ظاهر میتواند در نتیجه کلی رنگ فیلم
تغییری ایجاد کند که مفهوم تصویری آن را تحتالشعاع قرار دهد.
اگرچه بحثبرانگیزترین مسئله ظاهری در میان خبرگان فیلم ،تغییر در تناسبات کادر تصویر است
1
که به هنگام «اندازه کردن» یک فیلم سینمایی برای تطابق با کادر تلویزیون تغییر میکند .نسبت ابعاد
یک اصطالح فنی است که برای شکل تصویر فیلم و نسبت طول به عرض کادر نمایشی آن به کار
میرود .معمولترین استانداردهای نسبت تصویر از /به که تقریباً مربع است تا اندازه مربوط به
اوایل دوران سینمای ناطق به شدت پهن شد /به که به سینمااسکوپ 2شهرت یافت .در بین
این دو ،اندازه سنتی تلویزیون قرار دارد که /به است ،صحنه عریض اروپایی /به است و
پرده عریض امریکایی /به است .خب اینها برای تماشاچیان تلویزیون چه معنایی دارد؟ مفهوم
این اعداد این است که بخش عمدهای از فیلمهای جدید برای نمایش دادن شدن در تلویزیون
میبایست کنارههای تصاویر خود را از دست بدهند تا بتوانند در یک صفحه استاندارد تلویزیون جای
بگیرند .بدیهیترین پیامد آن این خواهد بود که اطالعات مهمی بر روی صفحه تلویزیون میتوانند از
دست بروند؛ فقط به این دلیل که در فیلم اصلی به آن فکر نشده بوده .بنابراین ،در یک صحنۀ حساس
مکالمه بین دو نفر ،هر دو شخصیت ممکن است از تصویر حذف شوند و همه آنچه که بر صفحه
تلویزیون باقی بماند یک فاصله گنگ بین آن دو نفر است .سنتاً برای غلبه بر این مشکل دو راه وجود
دارد .راه اول این است که فیلم را در نسبت تصویر اصلی خود نمایش دهیم که نتیجه این خواهد بود
که پهنای تصویر یا پهنای صحنه تلویزیون برابر شود و در باال و پایین صحنه دو فضای باریک نوار
مانند خالی بماند که معموالً این نوار به رنگ سیاه ظهور میکند .متأسفانه ،این روش اغلب توسط
تماشاچیان تلویزیون با مقاومت در پذیرش آن مواجه میشود؛ چراکه احساس میکنند (به غلط)
چیزی از تصویر را از دست میدهند .ولی به هرحال در این حالت تصویر بیش از حد کوچک
میشود و تماشای آن چندان راحت نخواهد بود .راه دیگر که پرکاربردتر است ،روش چرخش و
1
aspect ratio
2
CinemaScope
1
میدان دید 1است ،فرایندی که در آن تصور مجدداً توسط یک دوربین دوم برای اندازه استاندارد
تلویزیون بازآفرینی میشود .این دوربین دوم روی کادر پهن اصلی میچرخد و فارغ از اینکه حرکات
فیلم در کجای تصویر اتفاق میافتد نمایی از کلیت آن را ثبت میکند ،در این روش ،کادر تلویزیون
همیشه بهطور کامل با تصویر «جور» میشود بیآنکه هیچ حرکت مهمی را در محیط صفحه از دست
بدهد .البته هم روش ساده بریدن و هم چرخشمیداندید هر دو برای مشتاقان جدیِ فیلم منفور است،
چراکه به طرز قابل مالحظهای خصوصیات تصویر را تغییر میدهند .درست مثل این میماند که یک
نگارخانۀ نقاشی فقط یک اندازه قاب داشته باشد و اصرار داشته باشد که تمام نقاشیها بدون در نظر
گرفتن شایستگی و ارزش ترکیببندیشان میبایست طبق اندازه آن بریده شوند .روش چرخشو
میداندید همچنان تغییرات جدی در ظاهر تصویر ایجاد میکند ،در این روش برخی حرکات دوربین
را میبینیم که در نسخه اصلی فیلم وجود ندارند .کارگردانهای خوب و سینماگران حرکت دوربین را
آگاهانه و بنا به منظوری انجام میدهند؛ این یک اسلوب بسیار قدرتمند در خلق تصویر است.
حرکتهای بعدی دوربین تمامیت و یکپارچگی کار آنان را خدشهدار و به هم میزند .خوشبختانه،
امروزه برخی از کانالهای تلویزیونی که به نمایش فیلم اختصاص دارند ،سیاستهایی را اتخاذ
کردهاند که فیلمها را فقط با تناسبات تصویری اصلیشان پخش کنند .در عینحال ،بازار لوازم
الکترونیکی خانگی نیز با تولید تلویزیونها صفحه عریض به این نیاز پاسخ دادهاند .البته ،چیزی که
تولیدکنندگان همچنان به تبلیغ آن تمایل ندارند ،این حقیقت است که هنوز هم در بازار بیش از یک
نوع تلویزیون صفحه عریض در بازار وجود دارد .اما این چیزی است که به مشتریان مربوط است.
مفید بودن رویکرد تاریخهنری برای تحلیل تلویزیون متفاوت از وضعیت فیلم نیست :یک تاریخ
روایی به همان شکل میتواند اعمال شود که در آن مخترعین کلیدی ،پیشرفتها ،و برنامهها را در
یک بستر تاریخی گاهشمارانه ،قرار میدهد .بزرگترین مشکلی که در سر راه مورخین تلویزیون قرار
دارد (که در برابر مورخین سینما هم بود) ،یک شکل عملی اما قابل مالحظه است .بسیاری از
برنامهسازان اولیه تلویزیون به صورت زنده برنامه پخش میکردند و به همین دلیل امروزه هیچ نسخه
کپی از آنها در دست نیست .حتی هنگامیکه سیستم ضبط ویدئویی عمالً معرفی و به کار گرفته شد،
اکثر نوارهای ویدئو بعد از چندی پاک میشدند و برنامه جدیدتری بر روی آنها ضبط میشد .شمار
برنامههایی که تولید میشد رو به فزونی بود ،و در کنار آن شمار کانالهایی که برنامه پخش میکردند
هم پیوسته درحال ازدیاد بودند و این بدان معنی بود که فضای کافی برای یک آرشیو بایگانی تمام و
کمال وجود نداشت .از طرف دیگر ،فیلم از همان آغاز در یک قالب ثابت تولید میشد و به دلیل
1
pan and scan
1
اینکه خیلی کمتر از آنها باقی میماند عملیتر این بود که همان تکنسخه برای مطالعات بعدی حفظ
شود .بنابراین ،هیچ دلیل تئوری وجود ندارد که چرا تلویزیون مثل فیلم (یا حتی مثل هنرهای زیبا) به
صورت تاریخی مطالعه نمیشود و در عمل ،همچنان بسیار دشوارتر از آن است که به نظر میرسد.
ایدئولوژی یا انگارهشناسی تصاویر تلویزیونی عمالً فقط از حیث تحلیلی اندکی با تصاویر سینما
فرق دارد .وقتی که رسانه جدیدتر یک استعداد ایدئولوژیک برای تفاوت داشته باشد ،این تفاوت در
نحوه تولید آن خواهد بود .هزینه تولید تلویزیون به مراتب کمتر از فیلم است .در کنار آن ،در دسترس
بودن بینظیر محصوالت تولید شده آن (برخی شهرها کانالهایی برای دسترسی عموم طراحی
کردهاند) و از آنجایی که طیف وسیعتری از مردم توان تولید برنامههای آن را دارند ،صحنه آن
عرصهای گستردهتری برای نظریات ایدئولوژی است .اینکه تلویزیون چگونه سر از این موقعیت در
آورد خود محل بحثی دیگر است؛ دست کم در تئوری ،ناممکن به نظر میرسد حتی اگر شمار بسیار
زیادی برنامهسازان تلویزیونی بخواهند نمونههای وسیعتری از تحلیل ایدئولوژی تلویزیون فراهم کنند
که در کنار فیلم قرار گیرد .و از آنجایی که مقولۀ تلویزیون بیشتر عملی است تا فلسفی و بودشناسانه،
ذاتاً و بالقوه آماده تغییر است.
مباحثات مشابهی نیز هم در زمینه نشانهشناسی ،و هم هرمنوتیک را در تحلیلهای تلویزیونی
میتوان سرگرفت .در تئوری ،یک تصویر (یا مجموعهای از تصاویر) که دارای خصوصیات
نشانهشناسی مشابهی هستند ،چگونگی اندازه یا نوع صفحه نمایش فرقی نمیکند .اما در عمل،
خصوصیات نشانهشناسی رسانه فراگیر تلویزیون بستر مطالعاتی بسیار وسیعتری را برای تحلیل فراهم
میکند .همین تعریف را برای هرمنوتیک نیز میتوان برشمرد .تنوع و گوناگونی داستانهایی که ما
خودمان دربارۀ خودمان میگوییم ،در صفحههای کوچک تلویزیون به مراتب بیشتر است .در شرایطی
که سینمای امروز معموالً قالبی را اختیار میکند که در آن میتوان روایتی را که فقط یکبار اتفاق
میافتد ،نشان داد .اما تلویزیون مجموعهای از روایتها ،مستندها ،برنامههای خبری ،بازی ،و نمایش
را شامل میشود که همگی بستری فراخ و ثمربخش برای تحلیلهای تصویری ما فراهم میکند که از
ارزشهای فرهنگی ،و شیوه نمادین زندگی ما نشأت میگیرد.
مطالعات تکمیلی
نقش برجسته تلویزیون در زندگی معاصر بسیار چشمگیر است و باید در نظر گرفت که روابط
نسبتاً کوچک در آن نقش محوری دارند .اینگونه نیست که بگوییم که هیچگونه قرائت خوبی از
تلویزیون میسر نیست ،اما در مقایسه با میزان فضایی که در کتابخانهها به مطالعات نقاشی اختصاص
16
طور سوزشآوری) یک فیلم ممکن است به دلیل داشتن محتوای خشن یا سکسی ،یا فقط به خاطر
اینکه در جدول زمانی شبکه بگنجد برخی صحنههایش حذف شوند .در یک شبکه تجاری ،فیلم در
البهالی خود تبلیغات دارد .فیلمی که در قالب عریض برداشته شده ،پیوسته کنارههایش را از دست
میدهد تا در کادر تلویزیون جا شود (وحتی گاهی که دچار چرخش و میدان دید شده) تا در اندازه
استاندارد صحنه تلویزیون بگنجد .در این مثالها ،تغییر واسطه انتقال فیلم خود فیلم را هم تحت تأثیر
قرار میدهد .اما نکته مهم این است که این شرایط بنیادیِ رسانه نیست که این تغییرات را ایجاب
میکند .این تغییرات ناشی از تصمیماتی است که برنامهسازهای شبکه تصمیم گرفتهاند .اینها
پیامدهای غیرقابل اجتناب انتقال یک متن از یک رسانه به رسانه دیگر نیستند .حتی اندازه صفحهای
هم که به آن نگاه میکنیم نیز بیشتر یک مقوله تکنیکی است تا اینکه یک مالحظه بودشناسانه باشد.
این پیامد یک فرایند اجرایی است ،نه یک اصل تئوریک.
در فصل 6رموز و تکنیکهای روایتگری ،همراه با رابطه آن با واقعیت را از نظر گذراندیم .طیف
گوناگونی از مثالهای عملی را به کار بردیم که از برادران هپورث و تالشهای اولیه آنها تا
اسلوبهای معاصر استنلی کوبریک را در بر میگرفت .در بطن این مباحثات این فصل نیز تمامی
نکاتی که درباره گرامر فیلم مطرح میکنیم ،دارای اعتبار هستند .چه فیلم روی پرده سینما نمایش داده
شود یا در تلویزیون؛ صفحه نمایشگر بزرگ یا کوچک .یک برداشت نمای فیلم همچنان همان
نماست ،یک تدوین هم همچنان همان تدوین است و یک خط داستانی موازی ،کماکان یک خط
داستانی موازی است« .نجاتیافته توسط رُور» و «درخشش» همچنان ابتدائی و پیچیده هستند .فرقی
هم نمیکند که کدام واسطه برای نمایش آنها قرار است به کار رود .به همین ترتیب ،در فصل 1به
تلویزیون بهعنوان یک سند اجتماعی نگاه کردیم و گزیدههایی از برنامههای انگلیسی ،امریکایی ،و
استرالیایی را با واقعیتهای موجود مقایسه کردیم .برای یادآوری مجدد ،هر نکتهای که در مورد
«همسایهها» یا «نمایش کازبی» گفتیم ،میبایست همان موارد روی پرده سینما هم یکسان باشد .بین
موقعیتهای اجتماعی که در آنها به تصویر کشیده شدهاند و دنیای خارج ،با تغییر رسانه نمایشی
تغییری روی نمیدهد .پس ،واضح است که رسانه پیغام نیست.
از دهه 61مصرفکنندهها به طرز فزایندهای عالقهمند شدند که برای تماشای یک تصویر
متحرک بین فیلم و تلویزیون یکی را برگزینند .همانطور که دیدهایم ،این امکان بهوجود آمد که یک
برنامه واحد را در هر دو رسانه تماشا کنیم بیآن که تغییر خاصی در متن تصویری آن به وجود آید.
این روند در اواخر دهه 61با ورود دستگاههای ویدئو شروع شد و در دهه 61طیف
گستردهتری از عامه را به خود جلب کرد .دستگاه ضبط ویدئویی کمکم در کنار تلویزیون جایگاه خود
را پیدا کرد .ویدئوهای خانگی دو کاربرد عمده پیدا کردند :اول اینکه برای ضبط برنامههایی که از
تلویزیون پخش میشدند برای نگاه کردن در یک زمان دیگر (و گاهی تماشای مجدد) استفاده
میشدند .دوم اینکه ،میتوانست برای اجاره یا خرید فیلمهای سینمایی یا غیره که به صورت ضبط
شده قابل تهیه بود ،به کار برده شوند .دستگاه ویدئو تغییر چشمگیری در روشی که ما هم سینما و هم
تلویزیون را نگاه میکنیم ایجاد کردند.
تا پیش از پیدایش ویدئوهای خانگی ،مردم انتخابهای خیلی کمی برای نگاه کردن در تلویزیون
داشتند .اگر یک شبکه تصمیم میگرفت که برنامهای در روز و ساعت مشخصی بر روی آنتن پخش
شود ،ما هم میبایست همان موقع آن را نگاه میکردیم .گاهی اوقات ،دانستن این که یک رویداد مهم
تلویزیونی بهطور همزمان توسط افراد بسیاری تماشا میشود به هیجان ما میافزود .در 6دوایت
آیزنهاور 1بهعنوان سی و چهارمین رئیس جمهور ایاالت متحده امریکا سوگند یاد میکرد ،در همان
سال ،در انگلستان رویداد تلویزیونی تاجگذاری ملکه الیزابت دوم 2در جریان بود .برای هر دو کشور،
این نخستین بار بود که یک رویداد مدنی با اهمیت از تلویزیون پخش میشد و مردمان آن کشورها
در اتاق نشمین خانههایشان نشسته بودند و پوشش خبری مراسم سوگند رئیس جمهور آیزنهاور که
با عنوان «گردهمایی ملی در تاالر شهر» توصیف میشد را تماشا میکردند .در 1جوالی 66مردم
در سرتاسر دنیا تصاویر زندهای از اولین قدم گذاشتن انسان به کره ماه را تماشا کردند.
تمام برنامههایی که مردم میخواهند تماشا کنند از چنین اهمیتی برخوردار نیستند .با این وجود،
تماشاگران همواره دردسرهای زیادی را متحمل میشوند تا برنامه مورد عالقه خود را خواه «من
لوسی را دوست دارم »3باشد یا «مورکام و وایز »4تماشا کنند .سنتاً ،برنامهها میبایست در همان ساعت
و زمان مشخصی که شبکه برای آنان در نظر گرفته تماشا میشدند؛ پس اگر آن را از دست میدادید،
کالً از دست میرفت .این پیچیدگیها زمانی بیشتر بروز میکرد که شبکههای رقیب به منظور
آمارگیری مخاطبین ،برنامههای پرطرفدار خود را جوری در برابر هم صفآرایی میکردند که همزمان
در یک روز و ساعت مشخص پخش شوند و تماشاگر لزوماً میبایست یکی را برای تماشا برگزیند؛
و این سبب باال رفتن درآمد تبلیغات آن شبکه میشد .برای بینندگان ،این میتوانست منجر به
کشمکش در انتخاب یکی از برنامهها شود .افزایش تعداد کانالهای تلویزیون هم فقط این معضل را
تشدید میکرد.
1
Dwight Eisenhower
2
Queen Elizabeth II
3
I Love Lucy
4
Morecambe and Wise
پیدایش ویدئو به این معنا بود که مردم رفتهرفته میتوانستند خود زمانبندی تماشای برنامههای
خود را به عهده بگیرند .مثالً این امکان وجود داشت که یک برنامه را تماشا کرد و همزمان دیگری را
ضبط نمود ،یا طیفی از برنامهها را ضبط کرد بیآنکه مجبور باشند که در خانه بمانند .دستگاههای
ویدئو یک امتیاز ثانویه بسیار مهم نیز داشتند :تلویزیون اصوالً یک رسانه بسیار گذرا و فناپذیر بوده
است .وقتی یک برنامه پخش شد ،دیگر تمام شده است .با ویدئو این امکان برای تماشاگران بوجود
آمد تا نه فقط برنامهای را که ممکن است از دست بدهند حفظ کنند ،بلکه همچنین میسر شد تا با
مراجعه به نوارهای ضبط شده مجدداً بارها و بارها آن را تماشا کنند .نوارهای ویدئو خانگی
برنامههای تلویزیونی که قبالً فرّار و زودگذر بودند را به طرز چشمگیری ماندگار کردند .اکنون مردم
میتوانستند در خانه برنامههای تلویزیون را ضبط و نگهداری کنند و در مقاطع گوناگون از آنها
استفاده کنند ،درست مثل کتاب.
یک مالحظۀ ریزبینانه دیگر هم هست که میتوان نوار ویدئو را به کتاب تشبیه کرد ،و آن نحوه
قرائت آن است .در سینما ،یا هنگامیکه برنامه تلویزیون را تماشا میکنیم ،معموالً تمام فیلم یا برنامه
را به یکباره و در یک نشست میبینیم .برای اطمینان در صحت این گفته ،برخی از فیلمهای قدیمی
سینما ،برای تنفس انتزاکت یا میانپرده داشتند؛ و برنامههای تلویزیونی هم در فواصلی پیامهای
بازرگانی نشان میدهند .اما اینها از پیش تعیین شده هستند و ما هیچ انتخابی در آنها نداریم .اما با
یک ویدئو ،نه فقط میتوانیم یک فیلم یا برنامه تلویزیونی را هر وقت و هر چقدر که بخواهیم نگاه
کنیم ،بلکه هرگاه که بخواهیم میتوانیم آن را بازبینی ،متوقف ،و دوباره شروع کنیم .این درجه از
کنترل دقیقاً مشابه همان لذتی است که موقع خواندن یک کتاب میبریم .چیزی که ندرتاً به دنبال آن
هستیم که در یک نشست و بدون انقطاع ،همه یک کتاب را بخوانیم .وقتی ادبیات میخوانیم،
میتوانیم انتخاب کنیم که یک فصل یا بیشتر را در یک دفعه بخوانیم ،اما همچنین میتوانیم در هر
لحظهای کتاب را بر زمین بگذاریم تا تلفن را جواب بدهیم ،به آشپزخانه برویم ،یا اینکه حتی برای
یک روز آن را تعطیل کنیم ،بیآنکه هراس از این داشته باشیم که کتاب بدون ما تمام شود .به همین
ترتیب هنگامی هم که ویدئو نگاه میکنیم ،میتوانیم یک بخش را مجدداً نگاه کنیم ،از بخشهای
خستهکننده عبور کنیم ،یا حتی جستهگریخته آن را بکاویم و ارجاعات خود را در آن بیابیم.
به همین اندازه ـ یا احتماالً خیلی بیشتر ـ از خوانندهها توان کنترل رسانههای منتقلکننده بیشتری
را دارند .دیسکهای لیزی برای دستیابی به کیفیت تصویر به مراتب بهتر فیلمهای از پیش ضبط شده
قبلی به بازار عرضه شدند .اگرچه علیرغم این ویژگی ،به طرز چشمگیری از جلب نظر
مصرفکنندگان بازماندند .دیسک ویدئو دیجیتال ( )DVDتا حد بسیار قابل مالحظهای موفقتر بود:
یک قالب کوچکتر و چندکاره که در اواخر دهه 661عرضه شد .این قالب اجازه میدهد فیلمهای از
پیش ضبط شده و دیگر برنامهها ،با باالترین کیفیت صدا و تصویر بازتولید شوند .و ظرفیت گنجایش
مقدار اطالعاتی که در آنها وجود دارد ،به برخی تولیدکنندگان اجازه میدهد تا اطالعات اضافه و
اختیارات بیشتری که در قالبهای قبلی میسر نبود را نیز به مصرف کننده عرضه کنند.
پیشرفتها در زمینه کامپیوترهای شخصی ( )PCقابلیت انعطاف بیشتری در عرصه تجربه تماشای
خانگی به وجود آوردند .بهطور سنتی ،همه چیز در یک صفحه تلویزیون ساده مشاهده میشد ،اما در
بدو ورود به قرن حاضر هم برنامههای تلویریون و هم دیویدی بر روی کامپیتورهای خانگی قابل
مشاهده هستند .ادوات جانبی و علیالبدل این تکنولوژی به برنامهسازان تلویزیون ،سینما و دیگر
رسانههای تصویری این امکان را داده است که در همهجا در دسترس باشند؛ مثل هواپیما و پشت
فرمان اتومبیل .مجدداً ،میزان کنترل مصرفکنندگان در تجربۀ مشاهده به مراتب بیشتر از تماشای
برنامه در سینما عُرفی و تلویزیونهای شبکهای است .فهرست اختیارات و انتخابها همچنان در حال
رشد است.
فهرست قالبهای جانبی و اختیاری موجود برای تماشای متون تصویری میتواند به مراتب بیشتر
از این باشد و می توانیم یک فیلم پرطرفدار هالیوودی را مثال بزنیم :فیلم پر هزینه و حادثه ای
آرماگدون 1محصول .66بازیگران اصلی آن بروس ویلیس ،2بیلی باب تورنتون ،3بن افلک ،4و لیو
تایلر 5هستند و توسط مایکل بی 6کارگردانی شده .در این فیلم یک سیاره به اندازه ایالت تگزاس
مستقیماً به سمت زمین در حرکت است؛ و به همین دلیل پیشبینی میشود که این پایان دنیا باشد .تنها
راه نجات شهروندان این است که گروهی از حفاران مناطق نفتی به سرپرستی هَری استامپر (بروس
ویلیس) را پس از آموزش های الزم به آنجا بفرستند تا سیاره را سوراخ کنند و یک بمب اتمی در آن
کار بگذارند .انفجار این بمب ستاره دنباله دار را به دو نیم خواهد کرد و کره زمین را نجات خواهد
داد .نیازی به گفتن نیست ،علیرغم تمام پیچیدگیهای شخصیتی و جّو ماجراجویانه فیلم ،بشریت در
7
واپسین لحظه نجات پیدا میکند و فیلم ،در خاتمه باید آهنگ انرژیبخشی از گروه راک آیرواسمیت
آیرواسمیت 7به پایان میرسد.
1
Armageddon
2
Bruce Willis
3
Billy Bob Thornton
4
Ben Affleck
5
Liv Tyler
6
Michael Bay
7
Aerosmith
آرماگیدون اول در جوالی 66در سالنهای سینمای امریکای شمالی به نمایش درآمد .سپس با
یک وقفه کوتاه ،در دسامبر همان سال در سایر نقاط جهان پخش شد .نسخههای ویدئویی ،دیسک
لیزری ،و دیویدی آن نیز یک سال بعد در دسترس قرار گرفتند .و به دلیل اینکه سه سیتسم
تلویزیونی مختلف در کشورهای مختلف دنیا متداول بودند ،فُرمتهای گوناگونی از آن در دسترس
قرار گرفتند .کمیته سیستمهای تلویزیونی ملی )NTSC( 1سیستمی بود که در بازارهای امریکای
شمالی و ژاپن رواج داشت .سیستم رنگهای متوالی با حافظه )SECAM( 2برای فرانسه و اتحاد
جماهیر شوروی سابق استفاده میشد ،و سیستم خط فاز متناوب )PAL( 3برای انگلستان و اغلب
کشورهای اروپایی .دیویدیها نیز در نسخههای مختلفی متناسب با منطقههایی که در آنها توزیع
میشدند تهیه شده بودند (فقط بعضی از آنها موفق بودند) و تالش میکردند تا بدینوسیله بازار را
در سرتاسر جهان تحت کنترل بگیرند .هنگامیکه دیگر بازار از نسخههای ضبط شده آرماگدون اشباع
شد ،این فیلم در شبکههای ماهوارهای ،تلویزیونهای کابلی ،و خالصه در همه جهان پخش شد.
همانطور که میبینیم ،هیچ کمبودی در سیستمهای انتقالی مختلف برای مردم سرتاسر دنیا وجود
نداشت که مانع از تماشای آرماگدون شود .همه سیستمها دست در دست هم داده بودند تا به مکانها
و موقعیتهای گوناگونی آن را انتقال دهند و امکان دیدن آن را در همهجا فراهم کنند .اینجا هم،
چیزی که تغییر نکرد ،در همه جا فیلم همان خودِ فیلم بود.
گفتن اینکه رسانههای جدید هیچ تأثیری بر ارتباطات نداشتهاند ،به وضوح غیرواقعی است .اما
اصرار بر اینکه رسانههای جدید فقط تأثیر اندکی بر متون تصویری داشتهاند ،و تحلیل این سخن
بهطور چشمگیری بیشتر پذیرفتنی است .این به ویژه همان چیزی است که در بستر کلی این کتاب به
آن پرداختهایم .بهطور سنتی ،یک انشقاق سه سویه در مطالعات رسانهها وجود دارد :اقتصاد سیاسی
رسانهها ،تحلیلهای متنی ،و پذیرش مخاطب .در این اواخر ،میتوانیم رویکردهای فناوری را هم به
آنها اضافه کنیم .آنهایی که اقتصاد سیاسی رسانهها را مطالعه میکنند بیشتر تمایل دارند بر روی
الگوی مالکیت تمرکز کنند؛ و این پرسش را مطرح نمایند که چگونه رسانهها تحت تأثیر سازمانهای
تجاری واقع میشوند .برای مثال ،آنان ممکن است که رابطه بین انباشت رسانهها و محتوای
روزنامهها ،تلویزیون ،و ایستگاههای رادیویی که در مالکیتشان است را مورد تحقیق و بررسی قرار
دهند ،و چه بسا خود را درگیر این دغدغه امکان دسترسی انفرادی به رسانهها کنند ،یا به رابطه بین
امپراتوری رسانههای جهانی و فرهنگهای بومی توجه کنند.
1
National Television System Committee
2
Séquentiel couleur à mémoire
3
Phase Alternating Line
تحلیلهای مبتنی بر متن رویکردی است که این کتاب در کل با آن در پیوند است .همانطوری که
دیدهایم ،مفاهیم ،از چه نوع و از چه طریقی با خود متن ارتباط برقرار میکنند .این تمرکز میتواند
زیباییشناسانه ،اجتماعی ،یا ایدئولوژیک باشد .برخی تحلیلگران یک رویکرد علمی یا سنجشپذیر را
برمیگزینند؛ برخی دیگر (مثل همین مورد) مدافع یک روششناسی سنجشپذیرتر هستند.
نظریه پذیرش مخاطب این پرسش را طرح میکند که چطور بینندگان و شنوندگان ،رسانهها را
درک میکنند و رسانهها چگونه بر آنان اثر میگذارند .مطالعات در حوزه پذیرش و دریافتگری نیز
خود این پرسش را پیش مینهند که بهعنوان مثال ،چطور فیلمهای خشونتآمیز ،تماشاگران خشن به
وجود میآورند ،یا چگونه اکثر مردم تا این حد تحت نفوذ اگهیهای سیاسی قرار میگیرند .یک
رویکرد نظری به مقلوله پذیرش ممکن است این توجه را به وجود آورد که چطور یک شرایط خاص
که در آن پیغامی را دریافت میکنیم ،میتوانند خود پیغام را تحت تأثیر قرار دهد .برخی نظریهپردازان
نظریۀ پذیرش چنین استدالل کردهاند که تغییر در معنی بین مؤلف و مخاطب تا این حدی جدی
میشود که مخاطب خود به مؤلف ثانی بدل میشود و میتواند مفهوم جدیدی (یا حداقل مفهومی
یکسره متفاوت) برای خود به وجود آورد .دیگر اندیشمندان رویکردهای مبتنی بر مشاهده و تجربه
(و نه بر تئوری) در باب جامعهشناسی «دریافت» را مناسب میدانند .جنیس رادوی 1بهعنوان مثال،
تحقیق کرده است که چگونه یک گروه خاص از مخاطبین زن رُمانهای عاشقانه را قرائت میکنند ،در
حالیکه ینانگ ،2محبوبیت جهانی نمایش تلویزیونی سریال داالس 3را سنجیده .قابل درک است که
مطالعه پذیرش و دریافتگری بین جامعهشناسان بسیار مورد عالقه است که هر یک از
روششناسیهای گوناگون که شامل تحقیق ،مطالعه در روی گروههای کوچک و تحلیلهای آماری
است استفاده میکنند .به عالوه ،رویکردهای ایدئولوژیک و بر پایه تئوری نیز همینطور.
رویکردهای تکنولوژیکی به رسانهها نیز به سه طبقهبندی اصلی تقسیم میشوند :نخست ،آنهایی
که به دنبال توصیف و توضیح این مطلب هستند که رسانهها چگونه کار میکنند .کتابها و مقالههای
این محدوده از مقدماتی تا پیشرفته است و این رویکرد خیلی بیشتر از آن که در بین اندیشمندان علوم
انسانی رواج داشته باشد ،در بین دست اندرکاران علوم رواج دارد .دوم ،رویکرد تاریخی است که
ابداع و همگون سازی فن آوری های ارتباطی را شرح می دهدغ چه بطور موردی و چه بطور کلی.
در اینجا ،می توانیم تاریخ تلفن یا کارکرد ارتباطی غارنگاری تا ایمیل را فرا بگیریم .نهایتاً به رویکرد
جامعه شناسانه میرسیم که به دنبال درک رابطه بین فن آوری های ارتباطی و جامعه است .اینجا به
1
Janice Radway
2
Ien Ang
3
Dallas
عنوان مثال ،ممکن است با مفاهیمی نظیر «جبرگرائی تکنولوژیکی» یا پرسش هائی دربارۀ اینکه
اینترنت چه منافعی می تواند برای دموکراسی داشته باشد هم مواجه شویم.
سه مورد از این چهار رویکرد قویاً با مطالعات رسانه های جدید مرتبط هستند ،و بالعکس .رسانه
های انبوه و فرهنگ عامه در بستر نوعی اقتصاد سیاسی شکل میگیرند و رسانه های جدید نیز از این
قاعده مستثنا نیستند .کشش تجاری که بخش عمده آن در تملک سینما و تلویزیون است ،بهطور نه
چندان شگفتآوری دامنه گرایشات خود در حوزه رسانههای جدید را نیز بسط دادهاند .محدودهای
که زمانی شاهد رقابتهای دوآتشه بود ،اکنون به مراتب شاخصتر شده .مجدداً ،در اینجا چیز تازهای
وجود ندارد .در آغاز دوران کالسیک هالیوود ،استودیوها نه تنها فقط به دنبال ساختن فیلم بودند،
بلکه میخواستند توضیع آنها در سینماها را هم تحت کنترل خود داشته باشند .استودیوهای
فیلمسازی شاهد محبوبیت روزافزون تلویزیون در برابر تئاتر و سینما بودند ،اما توانستند مزایای
همکاری و حتی تصاحب مشارکتی با آن را کشف کنند .در ابتدا ،به نظر میرسید ویدئوهای خانگی
تهدیدی برای هردوی آنها به حساب میآیند ،اما اکنون هم سینما و هم شبکه های تلویزیون ،قابلیت
ویدئو برای پیشبرد کارشان را بیش از وجه رقابتی آن یافتهاند .ویدئو (و دیویدی) بهعنوان مثال،
توزیعگران فیلمهای سینمایی هستند و امروزه بخش مهمی از اقتصاد تولید فیلم را تشکیل میدهند که
نه تنها درآمد آنان را کم نمیکند ،بلکه آن را افزایش نیز میدهد .پس قابل درک است که تکامل
عمقی ،یکی از بارزترین جلوههای اقتصاد سیاسی رسانه ها شده است .در مناسبات تجاری ،این که
یک کمپانی بتواند تمامی صحنهها و عرصههای تولید را در اختیار یا تحت کنترل داشته باشد ،و از
طریق آنها متون بصری خود را به مصرف برساند ،میتواند برای به شدت آن پرسود باشد :از
استودیو تا سینما ،ویدئو ،و تلویزیون .همان کمپانی همچنین میتواند مسئول فروش آلبوم موسیقی
فیلم و بازپخش موسیقی در کنار ویدئوها ،دیویدیها و برنامههای تلویزیونی که تولید میکند نیز
باشد .به این طریق ،رقابت چندانی بین رسانههای رقیب باقی نخواهد ماند و رقابت بیشتر بین
شرکتهای معظم رسانهای ،و بیشتر در سطح چندملیتی خواهد بود.
با این وجود ،اقتصاد سیاسی رسانههای لزوماً نمیبایست در مسیر تجارتهای بزرگ جریان پیدا
کند .در برخی حوزهها ،تکنولوژی این امکان را برای افراد به وجود آورده که بتوانند به رسانهها ورود
کنند ،به شکلی که قبالً هرگز چنین امکانی برای آنان وجود نداشت .در عکاسی بهعنوان مثال،
استفادهکنندگان خانگی مجبور بودند یا برای خودشان یک تاریکخانه چاپ و ظهور عکس درست
کنند ،یا کارهایشان را برای ظهور و چاپ به جایی که این کار را انجام میدهند بفرستند .عکاسی
دیجیتال ،در پیوند با کامپیوترهای شخصی به مصرفکنندگان این امکان را دادند خود آثارشان را
خیلی راحتتر و ارزانتر از قبل تولید و کنترل کنند .آنچه که برای عکاسی صدق میکند ،برای
تصاویر متحرک بیشتر صحت دارد .تولید فیلم به سبک هالیوود در یک ماه بسیار گرانتر درمیآید .به
عبارت دیگر ،تولید قطع کوچک و به ویژه تولید ویدئو خانگی در مقایسه با آن به مراتب ارزانتر
است .کاهش قیمت (در زمانی واحد) همراه با افزایش کیفیت دست به دست هم دادند و راحتی در
استفاده را بهتر و بهتر کردند .این به ویژه در تدوین ،که اصالتاً هم از نظر نیروی متخصص و هم
تجهیزات مربوطه کار بسیار شاقی است ،بیشتر مصداق پیدا میکند .دست مثل عکاسی دیجیتال ،یک
کامپیوتر شخصی راه را برای کار غیرحرفهایها هموار کرده .البته ،تکنولوژیهای پیشرفتهتر و مقرون
به صرفهتر فیالنفسه به افراد این امکان را نمیدهد که با شرکتهای چندملیتی در حوزه رسانههای
انبوه رقابت کنند .اما با این وجود ،به این امکان را فراهم میکنند که یا به گروههای کوچک و یا
سازمانهائی ملحق شوند که پیشتر مجال ورود به آنها را اصالً جود نداشت و ـ حداقل در تئوری ـ
نشان میدهد که یک ظرفیت آزادانه و دموکراتیک در رسانههای جدید وجود دارد.
با این حال ،باید تأکید کنیم که اقتصاد سیاسی رسانههای جدید یک پدیده تازه نیست .و بهطور
قطع ،به ارتباطات نوین یا ارتباطات انبوه محدوده نمیشود .هیچکس یک متن بصری را در یک خأل
سیاسی یا اقتصادی تولید نمیکند .صنعتگران قرون وسطا و هنرمندان عهد رنسانس شاید توانسته
باشند تصاویری از زیباییهای شکوهمند خلق کنند ،اما آنها هم مثل دیگران به غذا و معاش نیاز
داشتند (و قطعاً به رونق کارشان هم نیازمند بودند) .آنان هم میبایست در محدوده اقتصاد سیاسی
روزگار خویش فعالیت کنند .برای مثال ،مایکل باکساندال 1نشان داده که چگونه اسلوبهای تصویری
در نقاشی سده پانزدهم ایتالیا تحت تأثیر مؤلفههای سیاسی و نه لزوماً با انگاشتهای تجسمی و
ارزشهای زیباییشناسانه شکل میگرفته .به همین ترتیب ،میتوانیم ثروت نقاشان سبکی در دوران
طالیی هلند را مشاهده کنیم که چطور در برابر پیشزمینههای اقتصادی و اجتماعی ـ استقاللی هلند،
پروتستانگرایی ،و ظهور اقتصاد طبقه بازرگان واقع شده است .پیشتر به اهمیت پذیرش و
دریافتگری برای درک رسانههای جدید پرداختیم .برای مثال ،دیدیم که چگونه شرایطی که در آن
یک فیلم را نگاه میکنیم میتواند نحوه قرائت و واکنش ما نسبت به آن فیلم را متأثر کند .تماشای یک
دیویدی روی یک کامپیوتر لپتاپ در یک هواپیما به وضوح تجربه متفاوتی از تماشای یک فیلم
در اول قرن در پاریس که توسط برادران لومیر بر روی پرده انداخته شده را به دنبال خواهد داشت.
کاری که این مثال میکند این است که به یادمان میآورد که دریافتگری یک متن تصویری به
رسانههای جدید محدود نمیشود ،یا حتی به قرن بیست و یکم .نقاشیهای پیش از تاریخ در غار
1
Michael Baxandall
السکو 1میبایست برای انسانهای اولیه ،در نور کمی که بر اثر روشن کردن آتش ایجاد میشده ،در
مقایسه با تاالر کنفرانس دانشگاه برای ما .یک نقاشی بر روی محراب عباردتگاه تاریخی چقدر
متفاوتتر از دیوار سفید یک موزه یا نگارخانه تجاری به نظر میرسد؟ تغییرات همیشه هم لزوماً
نباید بدتر از دیگری باشند .یک نقاشی اغلب در یک موزه به مراتب بهتر قابل مطالعه است .تا یک
کلیسا .در حالیکه تکثیر مکانیکی همان نقاشی میتواند منافع دیگری هم داشته باشد .عکاسی با
کیفیت باال (چه برای کتاب یا تلویزیون) بهعنوان مثال ،برای بزرگنمایی و مطالعه جزئیات عالی است،
در حالیکه تولید انبوه آن تصویر آن را در دسترس شمار بیشتری از مردم قرار میدهد که در گذشته
میسر نبود .برای اطمینان ،شاید برخی از حالتهای اصلی از دست بروند ،اما همانطور که جان برجر
میگوید ،این لزوماً چیز بدی هم نیست .از دید منتقد اجتماعی والتر بنجامین ،2تکثیر مکانیکی کار
هنری را از قیدوبند رها میکند.
تفکر والتر بنجامین درباره تکثیر ،ما را به یاد فواید و ثمربخشیهای رسانههای جدید میاندازد که
نمیبایست به تنهایی و جدا از بقیه نگاه شوند .تکنولوژی ،همانطور که دیدیم ،این الزام اجتماعی را
برای رسانهها رقم میزند و آنها را به «جدید» و «قدیم» تقسیم میکند .البته به این معنی نیست که
بگوییم که تکنولوژی پیشرفتهای عملی برای رسانهها به همراه نداشته است .برای مثال ،کیفیت
محصوالت سمعی بصری در نتیجه فناوری دیجیتال افزایش پیدا کرده ،و استفاده از آنها آسانتر شده.
تکنولوژی همچنین پیشرفتهایی در انتقال و ذخیرهسازی فیلمها و دیگر قالبهای رسانهای به همراه
داشته .اسلوبهای دیجیتال مقدار این قالبهای رسانهای را هم افزایش داده و اکنون ذخیرهسازی
آنها نیاز به فضای کمتری دارد .به عالوه ،رسانههای دیجیتال کمتر در معرض از دست دادن کیفیت
بر اثر کثرت استفاده هستند .یک دیویدی بهعنوان مثال ،فضای به مراتب کمتری را نسبت به
نوارهای ویدئو قدیمی اشغال میکند ،و از طرف دیگر میتواند اطالعات بیشتری را در خود ذخیره
کند و ـ برخالف همتای مغناطیسی خود ـ بر اثر کثرت استفاده و تماس مداوم با «هِد» دستگاهِ
پخشکننده ،کیفیت خود را از دست نمیدهد .پیشرفتهای فناوی رسانههای بصری بیتردید همچنان
در جریان هستند.
دیدیم که از میان تمام جنبههایی که در اینجا برشمردیم ،تحلیلهای متنی کمترین تأثیر را از
رسانههای جدید دریافت کردهاند .با این وجود ،اینطور نیست که بگوییم که اصالً در متون تصویری
هیچ چیز تازهای نیست .ما با تمرکز بر فرمهای بصری ،به جای نگاه صرف به سیستم انتقالی آن،
میتوانیم دو محدوده را مشخص کنیم (همچنانکه مراقب گزافهگوییهای احتمالی هم هستیم) که در
1
Lascaux
2
Walter Benjamin
6
آنها چیزی واقعی و بهطور چشمگیری متفاوت وجود دارد :یکی از دورن پایگاههای اینترنتی؛ و
دیگری که از طریق نماهنگهای موسیقی و تصویر 1بنا نهاده شده .اینها جدیدترین انواع متون
تصویری هستند.
اینترنت یک شبکه جهانی از کامپیوترهای به متصل به هم است که در 66بهعنوان یک سیستم
ارتباطاتی برای سازمان دفاع ایاالت متحده امریکا معرفی و به کار گرفته شد .بدواً آن را سازمان
پروژههای تحقیقاتی پیشرفتۀ شبکه )ARPANEA( 2مینامیدند و به وسیله آن دانشگاهها و دیگر مراکز
تحقیقاتی که با یکدیگر متصل بودند ،میتوانستند اطالعات خود را از طریق سیستم الکترونیکی با هم
مبادله کنند .این سیستم ،هم از جنبه قابلیتهای فراوان و هم از نظر محدوده عمل به تدریج رشد کرد
و تبدیل شد به یک رسانه ارتباطی بینالمللی که طیف گستردهای از سازمانها ،مؤسسات بازرگانی ،و
کاربران شخصی را در خود جای داد .بعدها شبکه تمام جهانی )www( 3یکی از اصلیترین اجزاء
اینترنت شد که راحتیِ انتشار و دریافت نه فقط متون خطی بلکه تصاویر ،صداها ،و تصاویر متحرک
را از طریق شبکههای درهم تنیده پایگاههای اینترنتی در سرتاسر دنیا میسر میکرد .در 66انسیتو
سرِن 4در ژنو سیستمی موسوم به پروتکل انتقال ابرمتن )ptth( 5را ابداع کرد که در همه جهان قابل
شناسایی بود .در یک دهه بعد نرمافزارهای آسان کاربرد و مقرون به صرفه گسترش یافتند که شرایطی
را فراهم شد که ( )wwwتبدیل به یک رسانه انبوه شد که در همهجا و روی کامپیوترهای شخصی
هم قابل دریافت بود.
wwwدر ذات خود یک متن رسانهای نیست .بلکه مجموعهای از سیستمهای متصل به هم است
که از طریق آنها «اطالعات» هم قابل انتشار هستند و هم قابل استرداد .به نحوی که انواع فرمهای
اطالعاتی اعم از تصویر ،برنامههای رادیویی ،آهنگهای موسیقی بریدههای ویدئو ،و حتی تصاویر
زنده از طریق دوربینهای شبکهای از سرتاسر دنیا برای هر کسی قابل دسترس بود .مجدداً ،اگرچه
فقط به این دلیل که یک متن به روش جدیدی انتقال پیدا میکند ،به این معنی نیست که این یک متن
تازه است .چیزی که از نقطهنظر فرهنگ بصری تازگی دارد پایگاه wwwاست .این فقط یک عکس
نیست که قبالً موجود بوده و اکنون به روش تازهای انتقال پیدا میکند ،بلکه یک فرم تازه است که در
جای دیگری موجود نیست .در خامترین حالت آن ،یک وبسایت میتوانست فقط یک تصویر یا
یک متن نوشتاری باشد (بسیار اتفاق میافتاد که اینگونه است) .با این حال با سهلالوصول شدن
1
music video
2
Advanced Research Projects Agency Network
3
World Wide Web
4
CERN
5
Hypertext Transfer Protocol
1
سامانۀ wwwپختگی و پیراستگی اجزای آن در پایگاهها و صفحات اینترنتی نمایانتر شدند .در ابتدا،
محتوای موجود در اینترنت عموماً نوشتاری بود اما طراحی وِب به سرعت پیشرفت کرد و تصاویر و
نمادهای بصری جزء الینفک اینترنت شدند .افزون بر این ،پایگاهها هم با پیشرفتهای خود تبدیل به
درگاههای یکپارچه در جاهای مختلف شدند و بنیادیترین مفهوم آنها «همکنشی» بود که در آنِواحد
میشد اطالعات را و ارسال و دریافت کرد و تماشاگر که با استفاده از موشواره آن را کنترل میکرد،
قادر بود (یا یک انتخاب و کلیک) در بین وبسایتهای مختلف مسیریابی کند و ابعاد مختلف این
رسانه نوین را کشف کند .با استفاده از امکانات «اَبَرمتن» این مکان برای کاربر بوجود آمد که مستقیماً
و بدون واسطه به سایتهای دیگر تغییر مکان دهد.
اکنون چیزی که ما در اختیار داریم (به طور خالصه) با همان نام اینترنت شناخته و توصیف
میشود ،و ما به وسیله آن میتوانیم با نگاهی تحلیلیتر ،وبسایتها را بهعنوان نوع جدیدی از متون
تصویری ارزشگذاری کنیم .یک پایگاه اینترنتی میتواند با سه ویژگی مهم در نظر گرفته شوند:
همبستگی ،تعامل ،و ناپایداری .قبالً در مورد همبستگی صحبت کردیم ،به دلیل اینکه یک وبسایت
پیشرفته همچون نوعی سرسرا عمل میکند که از طریق آن وارد میشویم و از آنجا مقصدهای بعدی
خود را انتخاب میکنیم .هر یک از این مقصدها میتوانند حاوی انواع مختلفی متن باشند .تصور کنید
که در یک وبسایت مربوط به تولیدکننده خودرو (کامالً فرضی) اولین نشانه و محل کلیک ما یک
عکس از خودرویی را نشان میدهد که مورد عالقه ما است .دومین کلیک شاید اطالعات تکمیلی در
خصوص آن و اعداد و ارقام مربوط به میزان بازدهی خودرو مورد نظر را به ما بنمایاند .سومین
کلیک ،احتماالً یک طراحی فنی از سیستم تعلیق خودرو را برای ما فراهم میکند .چهارمین نشانه و
کلیک ما میتواند یک موسیقی متن به آن بیافزاید که در آگهیهای فعلی کارخانه و در کارزاهای
تبلیغاتی آن خودرو مورد استفاده است .اکنون کلیک پنجم میتواند یک فیلم کوتاه یا یک ویدئو از
خودرو در حین حرکت را پخش کند .با ششمین کلیک ،احتماالً خواهیم توانست یک نامه الکترونیکی
ارسال و تقاضای اطالعات بیشتری در مورد خودرو از کارخانه سازنده نماییم .و با هفتمین کلیک
میتوانیم به یک وبسایت دیگر که متعلق به یک نمایندگی فروش محلی است متصل شویم .در این
مسیر ،وبسایت ما حاوی عکس ،طرح ،متن نوشتاری ،موسیقی و ویدئو است که همگی در یک حالت
همبستگی «الحاق» شدهاند .ایمیل 1یک سیستم دیگر مبتنی بر متن است ،در حالیکه اَبَرپیوند 2ما را به
یک وبسایت دیگر متصل میکند و در آنجا دوباره از نو شروع میکنیم.
1
email
2
hyperlink
با همه این نشانهها و کلیکها ،ما نه فقط همبستگی درونی وبسایت را به نمایش گذاشتهایم ،بلکه
نشان دادیم که اجزای درونی آن تعامل قوی با یکدیگر دارند .و همانطور که در درون وبسایت به
مسیرهای مختلف میرفتیم ،پیوسته انتخابهای بیشتری از درون هر انتخاب به ما عرضه میشد که
ویژگی کامالً منحصر به فردی است .در وبسایت ماشین خیالی خودمان برای مثال ،همین که تصویر
مدل خاصی را که میخواهیم فرامیخوانیم ،در تعامل با جدول انتخاب رنگ قرار میگیریم و
میتوانیم بگوییم مدل خاصی را که در نظر داریم با چه رنگی دوست داریم ببینیم .سپس مستقیماً با
تولیدکننده در تعامل قرار میگیریم و از او تقاضای بروشور میکنیم ،یا حتی میتوانیم اتومبیل مورد
دلخواه خود را هم از همانجا با جزئیات دقیق سفارش بدهیم .شاید ما یک چنین تعامالت پیچیدهای
را از وبسایتها قبول بکنیم و جدی بگیریم ،اما با دیگر گونههای فرهنگ بصری قابل انطباق نیست.
بسیار دشوار است که با یک فیلم سینمائی چنین تعاملی (واکنش متقابل) داشته باشیم .تصور کنید
اگر میتوانستیم با مونالیزا 1چنین تعاملی داشته باشیم ،بالفاصله توسط مأمورین امنیتی موزه بر روی
زمین خوابانده میشدیم.
ناپایداری یک وبسایت میتواند در زیر سه سرفصل مورد توجه قرار گیرد :اول ،بسیاری از
سایتهای پیشرفتهتر به کاربران خود اجازه میدهند که وقایع و رویدادها را به صورت زنده تماشا
کنند (و بشنوند) .این میتواند تصاویر کنسرتهایی باشد که تصاویر آن از یک دوربین شبکه 2از
جایی دور ارسال میشوند مثالً از یک پیست اسکی یا محوطه دانشگاه .در اینجا وبسایت بهطور
بالدرنگ این تصاویر را منتقل میکند ،اما در واقع با همان ناپایداری که در رسانههای تلویزیونی سنتی
سراغ داریم :محتوای آن موقتی است .دوم اینکه ،وقتی هم که یک وبسایت حاوی محتوای زنده
نیست ،باز همچنان محتوای آن میتواند پیوسته در حال تغییر باشد .وبسایت تیم ورزشی مورد
عالقه ما بهعنوان مثال ،دائماً بهروزرسانی میشود تا ما را از امتیازها و اخبار پشت صحنه مسابقات
مطلع کند .ما هر بار که به سایت سرمیزنیم انتظار داریم که محتوای آن تغییر کرده باشد .به عبارت
دیگر جاذبه و کشش متون بصری سنتیتر این است که هرگز تغییر نمیکنند .سوم اینکه ،یک وبسایت
که ناپایدار است ،در آن هیچ وضعیت فیزیکی ثابتی وجود ندارد .در یک سطح عملی ،این بدان
معناست که هر سایتی میتواند به ناگاه از «بودن» بازایستد .این میتواند پیچیدگیهای بیشتری به آن
بیافزاید ،برخالف (مثالً) یک کتاب ،فیلم ،یا حتی برنامه تلویزیون ،بسیار دشوار است که یک کپی از
وبسایت در اختیار داشته باشیم (و قطعاً به صورت تعاملی ،دشوارتر) و هنگامیکه از اینترنت حذف
1
Mona Lisa
2
webcam
شد ،آن کپی را استفاده کنیم .البته در مرکز ناپایداری یک وبسایت این حقیقت وجود دارد که آن
وبسایت یک متن «مجازی» است که اصالً در حالت فیزیکی وجود خارجی ندارد.
وبسایت «برادر بزرگ »1که در خالل تابستان سال 111در بریتانیا بسیار محبوب بود ،نمونه
مفیدی از هر سه این جلوهها است :دارای همبستگی است؛ شامل متن ،طرح گرافیک ،عکس ،صدا و
ویدئو است ،همراه با یک لینک به سایتهای دیگر؛ تعاملی است ،و در آن بیننده انتخابهای بسیار
زیادی برای گزینش درباره موضوعات و شخصیتها که میتواند مشاهده کند در اختیار دارد ،همراه با
امتحان دسترسی به آرشیو موضوعات و رویدادهای گذشته .بهعالوه ،تماشاگر (یا کاربر) لزوماً فقط در
ارتباط با تولیدکننده و سفارش کاال نیست ،بلکه او میتواند انتخاب کند که از طریق کدام وِبکم یک
نمایش زنده را تماشا کند .نمایشهای آن گذرا و ناپایدار بودند ،به این معنا که بنا نبود برای همیشه
ادامه پیدا کند .چرا که محتوای آن پیوسته در حال تغییر بود و به همین دلیل یک نمایش ساعته در
شبانهروز را ارائه میداد و باز برای اینکه ذات آن یک وبسایت بود ،ماهیت فیزیکی در آن وجود
نداشت.
ناپایداری وبسایت چیزی از این نمیکاهد که یک نوع جدید از متن تصویری است .بلکه برعکس،
میتواند بهطور مثبت به آن اضافه هم بکند .یک مباحثه پیراستهتر در برابر ریشههای وبسایت که از
شرایط همبستگی عناصر داخلی آن بروز میکند .قبالً دیدیم که وارد شدن به یک وبسایت مثل وارد
شدن به سرسرای یک عمارت است که از آنجا مسیری را که به سمت یک متن نوشتاری ،طرح
گرافیکی ،عکس ،یک قطعه صوتی ،و یا یک فیلم یا ویدئو کوتاه برویم .یا انتخاب کنیم که یک صحنه
زنده را از طریق دوربین تماشا کنیم .این شاید الزم باشد که به نحوی زیبا و مبتکرانه انجام شود ،اما
در عین حال وبسایت فقط به مثابه یک سرسرای بزرگ برای «عبور» عمل میکند .خود وبسایت شاید
جدید باشد؛ مقصد نهایی آن یکسره گذرا است.
جالب است که ببینیم که آیا لزوماً همانی است که باید باشد یا خیر .چه بسا هنرمندان (که در نقطه
مقابل تولیدکنندگان خودرو هستند) بخواهند نوع متفاوتی وبسیات را به وجود آورند .به گفته اوا
پَریزر 2که وبسایتهای هنرمندان را مورد مطالعه قرار داده است :امتداد طبیعی تراوشات هنرمندانه
آنان است .او مثالهایی را هم شاهد میگیرد که شامل نمونههایی از کارهای هنرمندان ،اطالعات
شخصی و بیوگرافی آنان و در برخی موارد وبکمهایی که در کارگاه آنان نصب شده و به هنگام کار
میتوان آنان را بهطور زنده مشاهده کرد .پریزر نشان میدهد که چگونه هنرمندان از «وبسایت» هم
برای تبلیغ کارشان و هم برای آشکار ساختن چیزی در مورد خودشان استفاده میکنند .اما علیرغم
1
Big Brother
2
Eva Pariser
اشتیاق پریزر و پیشرفتگی غیرقابل انکار برخی از این وبسایتها ،دشوار است که بتوان گفت که خود
این وبسایتها اثر هنری هستند .کارال ویلیامز 1بهعنوان مثال ،از سایت خودش برای نمایش
«خودنگاره »2هایش استفاده میکنند .اما آنچه را که ما احتماالً «مقصد نهایی» مینامیم ،همچنان عکس
است و نه خودِ سایت .این حتی وقتی که مقصد نهایی یک «رویداد» است هم میتواند حقیقت داشته
باشد .برای مثال ،در تابستان سال 111هنرمند بریتانیایی اندی گولدزوُرتی 3چندین گلوله برف
غولپیکر را به مرکز شهر لندن انتقال داد ،و وبکمهایی در آنجا نصب نمود که مردم سرتاسر دنیا ـ و
نه فقط رهگذران ـ میتوانستند از طریق آنها آب شدن آنها را تماشا بکنند (تصویر .)6بنابراین ،این
استفاده خالقانه از اینترنت به تماشاگران این امکان را میداد تا دگردیسی گلولههای برف را در یک
فرایند زمانی ،و نه در فقط در فضا مشاهده کنند .به این طریق ،کاربرد اینترنت نه فقط طیف مخاطبین
گلدزورتی را بسط داد ،بلکه به مردم هم این امکان را داد تا بهطور مجازی ،به دفعات به سایت
مراجعه کنند؛ درست همانطور که در واقعیت میتوانند این کار را بکنند .پس این کاربرد از
رسانههای جدید ،بهطور موفقیتآمیزی یک پدیده محلی را به یک رویداد جهانی بدل کرد .و بهعنوان
یک رویداد ،چیزی به واقع نوین و بدیع بود .اما بیتردید در اصل خودِ رویداد فقط یک گلوله برف
در حال آب شدن بود و نه لزوماً فقط راهی که در آن ما قادر به تماشای آن بودیم .خود گلولههای
برف یک متن سرآمد باقی ماندند .پس واضح است که وبسایت ،یک رسانه پیشرفته است .اما چیزی
که بیشتر کمکی و در حاشیه به نظر میرسد فرمهای موجود هستند که البته ،اینکه چگونه و چقدر
پیشرفت خواهند کرد چیزی است که باید ماند و دید.
در شرایطی که وبسایت همچنان بعنوان نوع جدیدی از متن بصری در حال ظهور است ،نماهنگ
(موسیقی و ویدئو) بیشتر توانسته جایگاه خود را تثبیت کند .اصالت اولیه نماهنگ محل بحث است.
در ،61والت دیسنی 4یک فیلم انیمیشن به نام فانتزیا 5تولید کرد که در آن شخصیتهایی همچون
قارچهای رقصان و اسبهای آبی در برابر یک قطعه شناخته شده موسیقی ارکستری قرار داده شده
بودند .بعدها در همان دهه ،ویدئوهای کوتاهی برای شناساندن موسیقی جاز 6در امریکا به کار برده
شدند ،که در دستگاههای به خصوصی قابل پخش بودند .در فرانسه در خالل دهه 61دستگاهی که
میتوان آن را نیای پخش ویدئوهای سکهای (جوک باکس )7به نام اسکوپیتون 1که فیلمهای کوتاه
1
Carla Williams
2
self-portrait
3
Andy Goldsworthy
4
Walt Disney
5
Fantasia
6
Jazz
7
jukebox
رنگی از اجراکنندههای پاپ را نمایش میداد .اگرچه ،هیچکدام از این سیستمها موفقیت بزرگی
نبودند .فیلمهای دهههای 61و 61برای جلب مخاطبین جوان با سلیقه موسیقیایی کامالً متفاوت
از والدینشان تولید شده بودند .در 6بیل هالی و کامتز« 2رقص دور ساعت »3را در بخش معارفه
«جنگل تخته سیاه »4اجرا کردند و دو سال بعد الویس پرسلی همراه ونیس اِورت 5ستاره نوجوان راک
اند رول در نمایش موزیکال «راک زندان »6در نقش یک محکوم ظاهر شد .این فیلم دارای سبکی
کامالً شاخص بود که صحنههای رقص و آواز آن به دقت کارگردانی شده بود که البته بخش کمی از
آن به الویس اختصاص یافته بود .دو فیلم توسط ریچارد لستر 7کارگردانی شده بودند برای ارائه به
طیف وسیعی از مخاطبین که میخواستند ترانه «شب یک روز سخت »8بیتلز( 9انگلستان )6
کمک!( 10انگلستان )6را ببینند .اولین مورد ،بازخوانی مستندگونه یک روز از زندگی گروه
موسیقی بیتلز بود ،در حالیکه دومی یک رویکرد خیالپردازانه با مشارکت گروه در یک ماجراجویی
«خُل وضع» و غیرعادی که در مکانهای غیرمحلی فیلمبرداری شده بود .البته هر دو حاوی
آهنگهایی بودند که در آلبومی که با همان نام ها همزمان با این فیلم منتشر شده بودند.
تعامالت تلویزیون با نماهنگها از دهه 61شروع شد .در آغاز دهه 61گروه انگلیسی
امریکایی مانکیز 11با آثاری در قالبی که به شبیه فیلمهای اخیر بیتلز نبودند ظهور کرد .در سال بعد از
آن ،بیتلز خودشان فیلم «تور اسرارآمیز و جادویی »12را برای نمایش در شبکه تلویزیونی تولید کردند
که در آن ترکیبی از روایتگری داستانی و ترانهخوانی در صحنههایی به شدت خیالپردازانه به کار رفته
بود .اگرچه نمایشهای پاپ همچون تختگاه امریکایی 13در ایاالت متحده و جوکباکسجِری 14در
انگلستان اول بار در اواخر دهه 61ظهور کرده بودند ،اما از اواسط دهه 61در شرایطی که
گروهها نمیتوانستند (یا نمیخواستند) در استودیو حاضر شوند ،شروع به استفاده از ویدئوهای کوتاه
(کلیپ) کردند .این بویژه در موارد بینالمللی مثل بیتلز و رولینگ استولز مصداق پیدا میکرد .برای
1
Scopitone
2
Bill Haley & His Comets
3
Rock Around the Clock
4
The Blackboard Jungle
5
Vince Everett
6
Jailhouse Rock
7
Richard Lester
8
A Hard Day's Night
9
The Beatles
10
!Help
11
The Monkees
12
Magical Mystery Tour
13
American Bandstand
14
Juke Box Jury
انتقال فرمهای سنتی ،آنگاه تحلیلهای صوری ما نیز میبایست از روششناسیهای مرتبط با رسانه
اصلی استفاده کنند .اگر حس کنیم که متن دستخوش تغییرات ظاهری شده که حاصل رسانهای که آن
را انتقال میدهد است (برای مثال ،برگردان برخی فیلمها برای نمایش در تلویزیون ،که در فصل
گذشته درباره آن گفتگو کردیم) ،پس میبایست توجه خود را به تغییرات و بستری که این تغییرات
در آن بر مفهوم متن نهایی اثر گذاشتهاند ،جلب کنیم .مجدداً ،تمرکز ما میبایست بر پیغام بماند نه
اینکه فقط بر رسانه متمرکز شویم .من در این فصل این بحث را پیش نهادهام که اینترنت بیشتر یک
مدخل به سوی فرمهایی است که وجود داشتهاند ،تا اینکه خود بخواهد یک فرم جدید و مستقل
باشد .البته ،گفتن این حرف به این معنی نیست که خود این مدخل عاری از کیفیتهای صوری است.
همه ما دقت کردهایم که چطور «طراحی وب» در خالل سالهای گذشته تحول یافته .در واقع ،خود
کلمه «طراحی» گویای اهمیت وجوه ظاهری این تحوالت است .جالب خواهد بود که اندیشههای
فرای درباره فرم و محتوا را در مقوله طراحی وب نیز به کار ببریم .تا چه حدی این امکان وجود دارد
که یک صفحه وبِ بدون محتوا داشته باشیم ـ و مجدداً ،چه مقدار از آنچه میبینیم مبتنی بر وجوه
عملی است تا تئوری؟ میدانیم که پیشرفتهای طراحی وب ،دوش به دوش پیشرفتهای فناوری
اطالعات جلو آمده است .پس ،چه میزان از محتوای ظاهری طراحی وب مستقل از تکنولوژی روز
است ،به جای اینکه بخشی نهادی و درونی خود رسانه باشد؟
در نماهنگ ،مقوله فرم بیشتر واضح و قابل فهم است .از بسیاری جهات ،تحلیلهای صوری و
فرمالیستی نماهنگ ،همان است که در سینما و تلویزیون به کار میرود ـ گذشته از هر چیز ،نماهنگ
در کل یک فیلم کوتاه است که در تلویزیون نمایش داده میشود .هنگامی تحلیلها جالبتر و
خاصتر میشوند که به مباحثات گوودوین درباره روابط بین فرمهای موزیکال و بصری در یک
نماهنگ برمیگردیم .به گفته او ،این محتوای بصری است که دنباله روی موسیقی است ،نه برعکس
(معموالً در سینما اینگونه است) .پس چه بسا مطالعه و تحلیل فرمهای موزیکال در تحلیلهای
فرمالیستی نماهنگ ضروری است .این مجدداً برای تأکید بر این ادعا کاربرد دارد که یک کانال
موسیقی یک رسانه کامالً جدید و نوظهور است.
رویکردهای تاریخهنری در تحلیل رسانههای جدید بهطور غیرقابل اجتنابی توسط اختالف
نظرهایی درباره آنچه که حقیقتاً رسانههای «جدید» را تشکیل میدهد ،باز داشته خواهند شد .افزون بر
این ،دغدغههای عرفی تاریخهنرشناسان تاکنون با این فرم (بالقوه) جدید به خوبی همراه و متحد
نشده است .با آنچه که امروز در دست داریم دشوار خواهد بود که یک تاریخ روایی درباره طراحی
وب با آثار بزرگ هنرمندان ،مشابه آنچه که ارنست گامبریج تدوین کرده ،فراهم آوریم .با خوشبینانه
ترین نیت هم دشوار است که بتوان به نمونههای مورد قبول و متعارفی در طراحی وب رسید یا حتی
بتوان اسمهایی را بهعنوان نوابغ طراحی وب گردآوری کرد .اوضاع (آنگونه که دایلن 1دیده است)
پیوسته تغییر میکند .گرچه در حال حاضر کسی قادر نیست از استادان وب ،با همان لحنی که در
مورد استادان کهن دیگر رسانههای میگوییم ،سخنی بگوید ،اما قطعاً میتوانیم گفتگوهای مفیدی
درباره محتوای طراحی وب داشته باشیم .اما نسبت دادن به هنرمندان خاص ،در اینجا محملی ندارد.
سرمنشأ ،سومین جزء ترکیبی تاریخهنر سنتی است که به نظر میرسد در مورد طراحی وب قابل
اطالق نباشد .گذشته از هر چیز ،هیچکس بهطور فیزیکی مالک یک صفحه وب نیست .ذات وجودی
آن هم مجازی است و هم گذرا.
همچنین ،یک تاریخهنر نماهنگ بیشتر قابل کنترل و مهارپذیر است .این حقیقت وجود دارد که
جامعه در سطح کالن غالباً از هویت کارگردانان نماهنگها بیخبرند (یا حتی بیعالقه) .از طرف دیگر
نماهنگهای خاص که در این ژانر وجود دارند که بهعنوان (مطابق آنچه که گامبریج آن را میخواند)
«مرز نشان» این ژانر هستند .تاریخهای روایی نماهنگ دقیقاً مشابه این است که چنین مرزنشانهایی را
در نگاه به گذشته به وجود بیاوریم.
ایدئولوژی رسانههای جدید مملو از گفتمانهای گوناگون است .البته این بخشی به خاطر محتوای
آن است یا اگر بهتر بگوییم ،محتوایی که رسانههای جدید درگاه ورودی آنها هستند ،بهعنوان مثال،
اینترنت آشکارا دسترسی آسان به سایتهای عقیدتی را محیا میکند ،که دامنه آنها از مخالفین
سرمایهداری جهانی تا سایتهایی که از کشمکشهای نژادی جانبداری میکنند ،است .بقیه ،مثل
سایتهای پورنوگرافی عقایدی را مطرح میکنند که کمتر عیان و آشکار است .اما با این وجود
موجودیت دارند .البته تمام آنها از ایدئولوژی خود را «شبکه» بسیار فاصله دارند .اگر بتوانیم از
ایدئولوژی «سیستم انتقال» صحبت کنیم ،شاید به میزان دسترسی و جمعیتشناسی آن عالقهمند
شویم .برای مثال ،واضح است که نظام HATHکه تأییدکننده این است که پایههای اینترنت بر زبان
انگلیسی (امریکایی) استوار است .حال این تا چه حدی میتواند با امپریالیسم فرهنگی در تعامل
باشد؟
محتوای ایدئولوژیکی نماهنگ همواره یک موضوع برای تحلیل بوده .اشعار ترانهها به وضوح و
آشکارا پیامهای عقیدتی خود را انتقال میدهند (چه عمدی یا غیرعمدی) اما میبایست اینها را با
میزان توفیق آنان در ذائقه مردم مطالعه کرد .با این حال ،در یک نماهنگ تمام دنیای تصویری آن
پیرامون یک آهنگ به وجود میآید ،و این پیوسته آکنده از مؤلفههای عقیدتی است .برای مثال ،اگر
1
Dylan
دقت کنیم ،خواهیم دید که در نماهنگها همواره از هنرمندان مؤنث انتظار میروند که زیبا به نظر
برسند ،در حالیکه مردان همین که با ابهت باشند کفایت میکنند .همچنین ،مردان و زنان در
نماهنگها بهعنوان شخصیت ،رقصنده ،یا نمادهای اضافی در کنار اجراکنندههای اصلی استفاده
میشوند .آنان چگونه به تصویر کشیده میشوند؟ آیا این حقیقت دارد که همانطوری که برجر
میگوید در نقاشی مردان انجام دهنده فعل هستند ،در حالیکه زنان فقط ظاهر میشوند؟ ویدئوهای
هِویمِتال 1و رَپ 2در سطح گستردهای مبتنی بر این باور هستند و بوضوح تلقیهای جنسیتی نسبت به
زنان را بازتاب میدهند؛ به عالوه ،نماهنگهای رپ محیاکننده بستر زایندهای برای تفتیش عقیدتی
تلقیهای نسبت به نژاد و ثروت هستند .جمعبندی در این خصوص ممکن است کشدار باشد.
فحوای جامعهشناسانهای که نماهنگها به وجود میآورند بیتردید برای تحلیل در مکتب پیر
بوردیو عالی هستند ،همواره باید به یاد داشته باشیم که نماهنگها به صورت تجارتی طراحی شدهاند
تا محصولی را معرفی و ارتقا دهند .با این دیدگاه ،آنها ریشههای مستحکمی هم در زمنیههای
اقتصادی و هم در زمینههای سیاسی دارند .جایگاه آنها در زمینه ادبیات و هنر کنجکاوگرانهتر است.
بهطور قطع ،یک نماهنگ میتواند برای شایستگی هنری نیز مورد قضاوت قرار گیرد .چیزی که کمتر
مشخص است این است که این ژانر مدعی خود استواری و استقالل است .آیا این ممکن است که
یک ویدئوی تبلیغاتی را فقط برای خودِ ویدئو ساخت؟ دورنمای محصوالت اجرایی یک کمپانی
تولید ویدئو و کارگردانان ویدئوها در حد قابل تعمقی در این نقطه مغایر هستند .هیچیک نمیتوانند با
ارزش ظاهریشان سنجیده شوند.
تحلیلهای نشانهشناسانه رسانههای جدید مبتنی بر مضمون اصلی و ماهیت الیهالیه و انتقالی
آنهاست که اکنون برای همگان آشناست .بهعنوان مثال ،آیا یک تحلیل نشانهشناسانه از مونا لیزا که بر
روی صفحه مانیتور رویت میشود با تحلیل مونا لیزا که بر دیوار موزه لوور در برابر آن ایستادهایم و
آن را مشاهده میکنیم باید تفاوت داشته باشد؟ البته از نظر تئوری دریافت ،قرائت هر یک متفاوت
خواهد بود .با این وجود محتوای نشانهشناسانه خودِ متن تصویری ،کمتر به نظر میآید که عوض
شود .از نظر من ،تحلیل نشانهشناسانه خصوصیات بصری یک نرمافزار کامپیوتری سودمندتر خواهد
بود .البته ،این میتواند با چیزهای شاخصی چون بازیهای کامپیوتری و محیطهای سرگرمی انجام
شود ،اما ممکن است که مجدداً زمان زیادی را صرف کندوکاو در اینکه چگونه نشانهشناسی یک متن
واحد میتواند تغییر کند اگر در (مثالً) یک محیط سرگرمکننده تجربه شود یا در تلویزیون اجرا شود.
با این وجود این نرمافزارهای کاربردی هستند که به وسیله آنها جالبترین کارها میتوانند انجام
1
heavy metal
2
Rap
6
شوند .تا چه حدی نمادهای آشنا ،طرحهای گرافیکی ،لوگو و حتی حروف تایپ در یک برنامه
محبوب میتواند به همان اندازه که معنای کالمی صریح دارد ،معنای ضمنی و داللت مفهومی هم
داشته باشند؟ و اگر چنین است ،این نشانهای به وضوح ساده چطور این داللت ضمنی را ایجاد
میکنند؟ برای مثال ،جالب است که یک نرمافزار تایپ متن بسیار پیشرفته که با آن این کتاب را
نوشتم با عالمت نوک یک خودنویس قدیمی خود را معرفی میکند .آیا این نشانها همیشه بر پایه
ترجیح فردی انتخاب میشوند؟ و چقدر از «بینیاز از گفتن» آشکار آن (اگر بارتز بود احتماالً این را
میگفت) در ظاهر بستهبندی نرمافزار قرار دارد که در حقیقت به طرز گولزنندهای واضح است؟ آیا
میتوانیم با تاریخ ذات خود را گیج کنیم؟ همانطور که بارتز هشدار داده؟ در این مورد کارهای
زیادی هست که باید انجام شود.
نشانهشناسی نماهنگ وامدار نشانهشناسی سینما و تلویزیون است .نیازی نیست که این بحث را
مجدداً تکرار کنیم .اگرچه ،ارزش دارد که از یک پندار نادرست که گاهی اوقات در تحلیلهای
نشانهشناسانه متون نماهنگها گیر میکند ،جلوگیری کنیم .بسیار اتفاق میافتد که یک تحلیلگر
بیتجربه چنین میانگارد که ویدئو یک بازنمایی نشانهشناسانه سر راست از ارزشها و
شخصیتپردازیهای موسیقیدانهای آن است .به هرحال باید به یاد داشته باشیم که یک نماهنگ
ضرورتاً قبل از هر چیز یک تبلیغ است .یا برای فروشص یک دیویدی خاص یا برای بازاریابی و
معرفی یک گروه موسیقی بهطور کلی .اگر چنانچه موسیقیدانها کنترل خالقانهای بر ویدئوهایشان
میداشتند (که ندرتاً اینطور است) پس که تحلیل نشانهشناسانه میتوانست اینگونه باشد که این
متون بیشتر آشکارکننده مطلبی باشد که آنان چگونه «دوست دارند» چیزی غیر از آنچه که هستند دیده
شوند .آنچه معمولتر است ،این است که کارگردانی و ساخت ویدئو خارج از اختیار و نظارت کسانی
است که شفارش این کار را دادهاند .در این وضعیت ،نماهنگ حتی کمتر انتظار میرود که بیان
نشانهشناسانه ارزشهای ناب آن ،سبک موسیقی یا فلسفه موسیقیدانها باشد .به عبارت دیگر ،یک
تحلیل نشانهشناسانه از یک نماهنگ میبایست از این نظر به حساب آورده شود که ساخته شده به
منظور ارتقاء یک محصول تجری .درست مثل دیگر گونههای تبلیغات ارزشهای واقعی دریافتی یک
محصول ممکن است اصالً شبیه هم نباشند .یک تحلیل نشانهشناسانه از یک تبلیغ ،جدا از هر چیز ،در
نظر ندارد که در مورد خود محصول چیزی را عیان کند :بلکه قصد دارد هر چه بیشتر در مورد خود
تبلیغ نکاتی را آشکار کند.
یکی از ستودنیترین وجوه رویکرد هرمتونیک برای تحلیل فرهنگ بصری این است که همواره
میخواهد بر این نکته انگشت بگذارد که جمعبندی غایی آن ممکن است اشتباه باشد .من این فصل
1
پایانی را با رسانههای جدید آغاز کردم با تأیید بر اینکه ،من نیز ممکن اشتباه کنم .اگر بپذیریم که
فرهنگ ما درواقع آمیزهای پیچیده از داستانهایی است که خودمان درباره خودمان نقل میکنیم ،پس
داستانِ رسانههای جدید هنوز چیزهای زیادی برای گفتن دارد .هیچیک از ما نمیداند که چگونه به
پایان خواهد رسید .به همین دلیل ،خود این فصل نیز همینجا به پایان میرسد.
مطالعات تکمیلی
شکی وجود ندارد که رسانههای جدید یک محدوده پرشور و مهم را برای مطالعات تکمیلی به
وجود میآورند .گرچه ،دشواریهای آن بازتاب دهند همان نگرانیهایی است که در آغاز این فصل
بیان کردیم .نخست اینکه ،این حوزهای است که تغییرات سریع و ناگهانی در آن اتفاق میافتد و حتی
به روزترین مطالعات نیز میتوانند قبل از اینکه به کتابخانه شما برسند ،قدیمی شوند .دوم اینکه ،زمینه
این مبحث بسیار تازه است ونسبتاً چند نوشتار کلیدی و کالسیک تاکنون توانستهاند جایگاه خود را
بیابند .سوم اینکه اگرچه اصطالح نوپای «رسانههای جدید» مشکالت معنایی آن را در خود نشان
میدهد .جدا از اینها ،نشریات و رسانههای چاپی هم در روزگار آغازین خود رسانهای جدید
محسوب میشدند .البته این به این معنی نیست که شما را از مطالعات تکمیلی در این حوزه ناامید
کنیم ،بلکه برعکس .اگرچه ،عادالنه به نظر میرسد که به این نکته هم اشاره کنیم که مطالعه در یک
حوزه نوین و در حال رشد در نوع خود مهیج است ،اما خالی از مخاطره هم نیست ـ حتی این
مخاطره سبب هیجان بیشتر هم خواهد شد.
مفهوم انقالب ارتباطاتی ،مفهوم تازهای نیست .در 6تاریخشناس اجتماعی و رسانهای آسا
برگیز 1سخنرانی با عنوان «انقالب ارتباطات» در دانشگاه لیدز ایراد کرد .در این سخنرانی چیز زیادی
از فناوری «رسانههای جدید» که امروز ما میشناسیم وجود نداشت ،اما بستر خیلی خوبی را برای ما
محیا میکند که سؤالهای بنیادین درباره این رسانهها ،انقالب و تغییر بپرسیم .پرسش «تازه بودن» در
رسانهها توسط کارولین ماروین 2مطرح شده در کتاب «زمانی که فناوریهای قدیم ،تازه بودند .»3ایدۀ
اینکه یک انقالب مشتمل بر چه چیزهایی میشود در کتاب کالسیک توماس کوهن 4به نام «ساختار
انقالب علمی »5مورد کندوکاو واقع شده .این کتابی است برای هرآن کسی که به درست یا به غلط
واژه «امروز» را استفاده میکند.
1
Asa Briggs
2
Carolyn Marvin
3
When Old Technologies Were New
4
Thomas Kuhn
5
The Structure of Scientific Revolutions
در متون تاریخ رسانهها که شامل رسانههای جدید هم میشوند ،حرفهای بیشتری برای معرفی
مطالب خواندنی که بعضاً اخیراً هم منتشر شدهاند وجود دارد .اما برای اینکه رویکرد بی غل و غشی
داشته باشیم ،الزم است که منابع خود را پیوسته به روز نگه داریم .کتاب دیوید کراولی 1و پل هِیِر 2با
عنوان ارتباطات در تاریخ 3اکنون در چاپ سوم منتشر شده .همچنین کتاب هیو مککی 4و تیم
اُسالیوان 5بنام قرائتگر رسانه ها :تداوم و دگردیسی 6که در 666منتشر شده حاوی مقاالت مفیدی
در باب رسانۀ تلویزیون است.
در باب فنآوری ،ورای افق 7نوشتۀ استیفن لکس 8که در فصل پیشین توصیه شد ،در اینجا نیز
بسیار سودمند خواهد بود .کتاب مقدمهای بر رسانه های دیجیتال 9نوشتۀ تونی فلدمن 10در 66
مرجع مفیدی است ،همچنین کتاب مایکل میرابیتو 11با نام فن آوری های نوین ارتباطی 12که اکنون
چاپ سوم آن روی پیشخوان است .این پرسش که در آینده چه تحولی را شاهدد خواهیم بود و اینکه
آیا باید منتظر خطراتی باشیم یا نه در کتاب ویلیان داتون 13بنام فن آوری ارتباطات اطالعاتی 14به شما
کمک خواهد کرد .کتاب رسانه 15اثر پاتریک بروایز 16و کتی هموند 17مباحثات جالبی را در باره آینده
رسانه ها در پیش روی شما قرار میدهد .در خالل مطالعه این منابع ،کتاب مرگ فاصله 18نوشته
فرانسس کرنکراس 19نیز مکمل خوبی خواهد بود.
واپسین ـ و سودمندترین ـ محدوده مطالعاتی خود منابع تصویری هستند .این منابع ،بواقع برای
تمام هرآنچه که در این فصل ،و نیز در سرفصلهائی که در این کتاب گفته شده هر یک موضوع قابل
مطالعهای در اختیار شما میگذارند .هنرهای زیبا ،عکاسی ،برنامههای تلویزیونی و رسانههای نوین که
هر یک در حیطه خود منابع مستقلی هستند و جدا از بقیه قابل پیگیریاند .ما در این کتاب نظرات و
1
David Crawley
2
Paul Heyer
3
Communication in History
4
Hugh Mackay
5
Tim O'Sullivan
6
The Media Reader: Continuity and Transformation
7
Beyond the Horizon - Communications Technologies: Past, Present and Future
8
Stephen Lax
9
An Introduction to Digital Media
10
Tony Feldman
11
Michael Mirabito
12
The New Communications Technologies
13
William Dutton
14
Information and Communication Technologies: Visions and Realities
15
Media
16
Patrick Barwise
17
Kathy Hammond
18
Death of Distance: How the Communications Revolution Will Change Our Lives
19
Frances Cairncross
روش شناسی های مختلف را آزمودیم؛ حتی در مورد مفاهیم خودِ متون هم مباحثاتی را پیش نهادیم.
اما بودشناسی آنان همچنان پابرجاست .فرقی نمیکند که چقدر گفتمان های نظری را دوست داشته
باشیم ،ولی هرگز بدون «مشاهده» فرهنگ بصری را فرا نخواهیم گرفت.
جمعبندی
در خالل مطالعه فصلهای این کتاب ،راه درازی را طی کردیم تا به اینجا رسیدیم .در ابتدا با
تحلیلهای ساده شروع کردیم و در خاتمه به متون بصری در رسانههای نوین پرداختیم .در این مسیر
هرچه متون تصویری پیچیدهتر میشدند ،تحلیلهای ما هم عمق بیشتری پیدا میکردند .در این گذر ،نه
فقط در باب فرهنگ بصری ،بلکه در مورد خودمان نیز بسیار آموختیم.
اگرچه ،در این مطالعات فقط یک مالحظه داشتیم .بقول بیلی برَگ 1خواننده ،یک بار نوشته بود
مشکل شکافتن و اوراق کردن چیزهای خوب به منظور مطالعه نحوۀ کارکردشان این است که به نظر
میرسد که گوئی پس از آن دیگر هیچوقت مثل گذشته کار نخواهند کرد .خب شاید تمام آنچه که ما
اینجا آنها را از هم باز کردیم و شکافتیم به یک اندازه ارزشمند نبوده باشند ،اما همچنان درک میکنیم
که منظور او چه بوده .اغلب به نظر میرسد که تحلیل آثار هنری لذت مواجهه با آنها را کم میکند.
اگرچه لزوماً هم اینگونه نیست .این حقیقت که بدانیم که چیزی چگونه کار میکند ،سبب تحسین
ما نسبت به آن خواهد شد .به همین نسبت ،تحلیل و درونشناسی چیزی که قبالً هم مورد عالقه و
تحسین ما بوده ،یا حتی اینکه فقط ارزش آن را باور داشتهایم نیز میتواند ارزشمند باشد.
درک و عواطف لزوماً نمیبایست فاخر و بزرگ منشانه باشند .نه یادگیری ما ،و نه قوای فکری ما،
ما را از اِبراز عواطفمان برحذر نمیدارد .اینها همه بخشی از ما هستند؛ دلیلی ندارد که انتظار داشته
باشیم همه سبب تقویت یکدیگر شوند.
1
Billy Bragg