Download as pdf or txt
Download as pdf or txt
You are on page 1of 5

‫شب ادراری‬

‫شب ادراری‪،‬مرحله ای عادی در سیر کنترل مثانه است‪.‬کودکان معموال‪،‬این سیر یادگیری را‬
‫در حدود دو سالگی آغاز میکنند‪.‬اما در مورد برخی بچه ها ممکن است این یادگیری تا سن‬
‫شش سالگی به طول انجامد‪.‬در طول این دوره اغلب بچه ها‪،‬گهگاه شب ادراری دارند‪.‬این‬
‫مسئله کامال طبیعی است‪.‬‬

‫شب ادراری که اغلب در پسرها شایع است ‪،‬همچنین می تواند واکنشی در مقابل تنش و ترس‬
‫باشد‪.‬ممکن است ناشی از یک درگیری میان ولی و فرزند باشد که به این گونه به شکل نمایش‬
‫قدرت ‪،‬خود را نشان می دهد‪.‬کودکی که هر شب بستر خود را خیس می کند در می یابد که‬
‫تعویض هر روزه مالفه ها برای والدینش امری دشوار است‪.‬بنابراین‪،‬شب اداری یکی از راه‬
‫های نشان دادن کنترل بر روی والدین است‪.‬‬

‫اگر پدر و مادر بچه ها را به خاطر شب ادراری مورد انتقاد و مالمت قرار دهند‪،‬فقط مشکل‬
‫را بدتر میکنند و دور باطلی را آغاز خواهند کرد‪.‬طرز نگرش و واکنش والدین نقش مهمی‬
‫در کمک به کودک برای کنترل مثانه اش ایفا میکند‪.‬‬

‫اجازه دهید نگاه کوتاهی به چگونگی کارکرد مثانه بیندازیم‪ .‬مثانه کیسه ای عضالنی و انعطاف‬
‫پذیر در قسمت تحتانی ناحیه شکم است که ادرار و مواد زائد را از کلیه ها جمع آوری میکند‪.‬‬
‫در سراسر دیواره ی ماهیچه ای مثانه ‪،‬بخش انتهایی تعدادی عصب قرار گرفته است‪ .‬وظیفه‬
‫آنها این است که وقتی به دیواره مثانه فشار می آید‪ ،‬عالمت هایی بفرستند‪ .‬این عالمت ها‬
‫فشار اجتناب پذیری را برای ادرار کردن به وجود می آورند‪.‬اما پس از اندکی آموزش ‪،‬کودکان‬
‫می آموزند که این وضعیت را باز شناسند و خود کنترل کنند تا اینکه مکان مناسبی بیابند‪.‬‬

‫دوره ای که در طی آن کودک می تواند تشخیص دهد که مثانه اش پر است بین هجده ماهگی‬
‫تا دو سال و نیمگی است‪ .‬به تدریج بچه ها یاد می گیرند که مثانه شان را در مدت زمان‬
‫طوالنی تری کنترل کنند‪ .‬این جریان مانند جریان آموختن راه رفتن است‪ .‬برای راه رفتن‪،‬‬
‫بچه ها باید یاد بگیرند که کدام ماهیچه را منقبض و کدام را شل کنند‪ .‬عالوه بر این‪ ،‬باید زمان‬
‫دقیق انقباض و انبساط این ماهیچه ها و هماهنگی کامل را بیاموزند‪ .‬هرگاه به این حد رسیدند‬
‫می توانند تعادل خود را حفظ کنند و راه بروند‪ .‬مراحلی که کودک برای آموختن راه رفتن‬
‫سپری میکند مشابه مراحلی است که در یادگیری کنترل مثانه وجود دارد‪ .‬آیا با کودکی که‬
‫سعی دارد راه برود و به زمین می خورد بداخالقی میکنید و از او ناراحت می شوید؟ شب‬
‫ادراری مانند همین زمین خوردن هاست و مرحله ای است که در یادگیری کنترل مثانه الزم‬
‫است‪.‬‬
‫این مقایسه نباید به اشتباه تعبیر شود‪ .‬نادیده گرفتن شب ادراری به هیچ وجه توصیه نمی شود‪.‬‬
‫شب ادراری می تواند به طور جدی اعتماد به نفس کودک را کاهش دهد‪ .‬بچه هایی که بستر‬
‫خود را خیس میکنند از مشکل خود خبر دارند و از این بابت خشنود نیستند‪.‬‬

‫آنه ا ممکن است برای نمایش قدرت‪ ،‬خود را خیس کنند‪،‬اما از این نیت خود آگاه نیستند‪.‬‬

‫برای اینکه این مسئله را به حداقل کاهش بدهیم‪.‬راه هایی وجود دارد‪ .‬همان گونه که قبال بیان‬
‫شد‪،‬شب ادراری معموال بر اثر تنش ایجاد می شود‪ .‬نمونه این تنش می تواند بر اثر تغییر‬
‫محل سکونت یا مدرسه‪ ،‬نگرانی برای امتحان‪،‬اضافه شدن یک عضو جدید به خانواده یا مرگ‬
‫عزیزان به وجود آید‪ .‬البته ممکن است اغلب این تنش ها اجتناب ناپذیر باشند‪،‬اما باید سعی‬
‫کنید تا آنجا که امکان دارد از شدت آنها در منزل بکاهید‪ .‬در صورتی که فرزندتان مشکل‬
‫شب ادراری دارد می توانید قصه زیر را برای او بگویید‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫‪.‬‬
‫شیر آبی که چکه می کرد‬
‫گروه سنی ‪ ۶-۱۰:‬سال‬

‫روزی روزگاری در یک شهر بزرگ‪ ،‬فروشگاه خیلی بزرگی بود‪ .‬در این فروشگاه قفسه‬
‫های زیادی دیده می شد که پر بود از اسباب و وسایلی که برای ساختن خانه الزم است‪ .‬در‬
‫یکی از این قفسه های بزرگ شیرهای آب زیادی قرار داشت‪ ،‬شیرهای بزرگ‪ ،‬شیرهای‬
‫کوچک و در شکل های متفاوت‪.‬‬

‫هر شب بعد از اینکه صاحب فروشگاه در را می بست و به خانه می رفت شیرهای آب شروع‬
‫می کردند به صحبت با یکدیگر‪ .‬آنها در مورد آدم هایی که در فروشگاه دیده بودند‪،‬لباس ها‬
‫یا طرز حرف زدن و راه رفتن آنها با هم صحبت می کردند و به این ترتیب با هم خوش و‬
‫سرگرم بودند‪ .‬گاهی اوقات درباره ی اینکه بعد از فروخته شدن چه بر سرشان می آید‪ ،‬چطور‬
‫از آنها استفاده می کنند و کجا زندگی خواهند کرد با هم حرف می زدند‪.‬‬

‫جیمز گنده شیر محکم و بزرگی بود که برای استفاده در بیرون ساختمان ساخته شده بود‪ .‬او‬
‫برای استفاده در باغ خیلی به درد می خورد‪ .‬هر چه باد و باران و گردو خاک هم می آمد او‬
‫ناراحت نمی شد‪.‬یکی دیگر از شیرها ‪ ،‬بانو لیزا بود که شیری ظریف و زیبا بود‪ .‬او هم برای‬
‫یک وان حمام نفیس در خانه ای زیبا مناسب به نظر می آمد ‪ ،‬چون براق و شیک و پیک‬
‫بود‪ .‬شیر کوچولوی دیگری هم بود که لیو کوچولو نام داشت‪ .‬او کوچک بود و به درد یک‬
‫ظرفشویی کوچک می خورد‪ .‬لیو کوچولو درخشان و زیبا بود‪ ،‬ولی از چیزی غصه می‬
‫خورد‪.‬‬

‫لیو کوچولو ناراحت بود ‪ ،‬چون چکه می کرد‪ .‬هر روز صبح وقتی صاحب فروشگاه در را‬
‫باز می کرد مجبور بود زمین زیر لئو کوچولو را بشوید و خشک کند چون همیشه حوضچه‬
‫ی کوچکی از آب زیر او جمع شده بود صاحب فروشگاه از این قضیه حوصله اش سر رفته‬
‫بود او ناچار بود زمین را خشک کند این کار خسته اش میکرد‪ .‬خب البته لئو هم کالفه شده‬
‫بود اما نمی دانست که این اتفاق چگونه پیش می آید صبح از خواب بیدار می شد ومی دید که‬
‫خیس شده است ‪.‬حدس می زد که حتما نصفه شب در خواب این اتفاق می افتد‪.‬لئو هر کاری‬
‫که می توانست کرد اما نتوانست جلوی چکه کردن خودش را بگیرد ‪ .‬او واقعا درمانده شده‬
‫بود‪.‬‬

‫یک شب لئو خوابش نمی برد داشت فکر میکرد‪ .‬همه ی چراق های فروشگاه خاموش بودند‬
‫اما ماه در آسمان بود روشنایی کمی به داخل فروشگاه میداد‪ .‬همان طور که لئو آنجا نشسته‬
‫بود و فرک می کرد یک دستکش بیسبال آمد و سر صحبت را با او باز کرد‪ .‬دستکش به او‬
‫گفت‪ ” :‬تو هم می توانی آن کار را بکنی‪ ”.‬لئو پرسید‪ ” :‬چکاری را می توانم بکنم؟”‬
‫دستکش بیسبال گفت که همه چیز را درباره ی چکه کردن او می داند و میخواهد کمکش‬
‫کند‪.‬دستکش به او گفت‪ ” :‬میدانی لئو ‪،‬تو اندامی گلوله شکل در انتهای شکمت داری ‪.‬این‬
‫اندام هر وقت تو بخواهی باز و بسته می شود‪.‬درست مثل وقتی که من میخواهم توپی را بگیرم‬
‫‪.‬من میدانم که باید باز شوم و کی باید بسته شوم‪ .‬باید درست در لحظه ی مشخصی به سرعت‬
‫بسته شوم تا توپ را بگیرم ‪.‬سپس وقتی که میخواهم توپ را پرتاب کنم باید درست در لحظه‬
‫ی مشخصی آن را رها کنم ‪.‬‬

‫وقتی که این کار را درست انجام می دهم ‪،‬به خودم خیلی افتخار میکنم‪.‬اما وقتی که نتوانم در‬
‫لحظه ی مشخص توپ را رها کنم احساس بدی نسبت به خودم پیدا می کنم‪ .‬آن اندام گلوله‬
‫شکل که در انتهای شکمت قرار دارد‪ ،‬درست مثل من کار می کند‪ .‬می توانی آن را یک کم‬
‫یا کمی بیشتر یا حتی خیلی بیشتر ببندی و سپس در زمان مناسب آن را آزاد کنی‪”.‬‬

‫لئو از دوست جدیدش‪ ،‬دستکش‪ ،‬تشکر کرد‪.‬بعد از آن لئو چند شب کارهایی را که دستکش به‬
‫او گفته بود تمرین می کرد‪ .‬او سعی می کرد اندام گلوله ای خود را بسته نگه دارد تا صبح‬
‫که می توانست آن را رها کند‪ .‬اما هرچه سعی کرد‪ ،‬نتوانست‪ .‬لئو باز هم چکه می کرد‪.‬‬
‫دستکش دوباره آمد و گفت‪ ” :‬نگران نباش لئو‪،‬یاد می گیری که چطور بگیریش و صبح به‬
‫موقع خود و در جای مناسب یعنی سطلی که آن پایین است رها کنی‪.‬فقط باید تمرین کنی‪ ”.‬لئو‬
‫سعی می کرد و بعضی وقت ها آب را نگه می داشت‪ ،‬اما نه همیشه‪ .‬او هنوز چکه می کرد‪.‬‬

‫یک شب‪ ،‬همه خوابیده بودند و فروشگاه تاریک بود‪ .‬حتی شیرها هم خسته شده و به خواب‬
‫رفته بودند‪ .‬ناگهان دستکش پیش لئو آمد و او را تکان داد‪ .‬دستکش فریاد زد‪ ”:‬لئو‪ .‬بیدار شو‪،‬‬
‫بیدار شو‪ ”.‬لئو چشم های خواب آلودش را باز کرد و پرسید چی شده؟ دستکش با لحنی نگران‬
‫گفت ‪ ” :‬تو باید کمکم کنی‪ .‬یکی از قفسه ها آتش گرفته است‪ .‬اگر همین االن کمک نکنی‬
‫ممکن است تمام فروشگاه بسوزد‪”.‬‬

‫لئو گفت‪ ” :‬چه کاری از دست من برمی آید؟ چرا تو کاری نمی کنی؟”‬

‫دستکش گفت‪ ” :‬فراموش نکن که تو یک شیر هستی و آب داری‪ .‬فقط کافی است آن قفسه را‬
‫نشانه بگیری و آتش را خاموش کنی‪ .‬خواهش می کنم همین االن این کار را انجام بده وگرنه‬
‫ممکن است خیلی دیر بشود‪”.‬‬

‫لئو پاسخ داد‪ ”:‬اما من نمی توانم‪.‬نمی دانم چگونه باید کنترلش کنم‪”.‬‬

‫لئو تو می توانی‪ .‬فقط خوب فکر کن‪ .‬تو می دانی چطور این کار را بکنی‪ .‬آن اندام را بگیر‬
‫و بعد ولش کن‪.‬‬
‫لئو لحظه ای فکر کرد و بعد تصمیم گرفت که این کار را امتحان کند‪ .‬او اندام گلوله شکل را‬
‫به داخل کشید و سپس به سوی قفسه ای که آتش گرفته بود نشانه گرفت‪.‬بعد آن را آزاد کرد‪.‬‬
‫آب به سرعت بیرون آمد و روی قفسه ریخت‪ .‬لئو باز هم سعی کرد‪.‬اندام را گرفت و بعد آن‬
‫را رها کرد‪.‬آب زیادی روی قفسه ریخته شد‪.‬او این کار را چندین بار انجام داد تا اینکه باالخره‬
‫آتش خاموش شد‪ .‬دستکش به لئو لبخندی زد و گفت ‪“ :‬می دانستم می توانی این کار را بکنی‪.‬تو‬
‫می دانی چطور اندام گلوله ای انتهای شکمت را بگیری و می دانی هم چطور ولش کنی تا‬
‫آب روی محل مشخص بریزد‪ ” .‬لئو خیلی خوشحال بود‪ .‬او به خودش افتخار می کرد‪ .‬چون‬
‫دیگر می توانست آب را نگه دارد و تمام شب را خشک بماند و خودش را خیس نکند‪.‬‬

‫موفق باشید‬

You might also like