Download as pdf or txt
Download as pdf or txt
You are on page 1of 26

‫فصل بیست و نهم‬

‫بک‪:‬‬

‫مارگو از پشت سر من شروع به حرف زدن کرد‪:‬‬


‫‪-‬خب‪ ،‬این عالیه‪.‬‬
‫من او را نادیده میگیرم و توهینی را که میخواستم به‬
‫اتاق بکنم‪ ،‬عقب میزنم‪ .‬این عالی نیست‪ .‬این شکنجهی‬
‫خالص خواهد بود‪ .‬احترام گذاشتن به امیدواری ها و‬
‫آرزوهای مارگو داشت تمام ذره ی خودداری ای که تا‬
‫آن روز داشتم را به کار میگرفت‪ .‬حاال عصبانیت بین‬
‫ما جلز و ولز میکند و دانستن اینکه بدن گرم او فقط‬
‫فقط با فاصله ی چند اینچ از بدن من خواهد خوابید‪،‬‬
‫تمام افکارم را پر از هوس و شهوت میکرد‪.‬‬
‫من بیشتر از دست خودم عصبانی ام که اولین باری که‬
‫او در مورد طوفان برف به من هشدار داد‪ ،‬حرفش را‬
‫گوش ندادم‪ .‬من میخواستم به مقصد نهاییمان برسم‪ ،‬که‬
‫روی کار تمرکز کنم و حواسم با جلسه ها پرت شود‪،‬‬
‫جایی که در حضور او غرق نشوم‪.‬‬

‫‪1‬‬
‫یک مرد میتواند خیلی خودش را نگه دارد‪ ،‬و من یاد‬
‫گرفته بودم که دائما ً نگه داشتن مارگو کنار خودم‪،‬‬
‫بهترین تصمیمم نبوده است‪ .‬البته می توانست باشد تا‬
‫وقتی که او این قانون احمقانه را گذاشت که وقتی‬
‫جلوی دیگران نیستیم نمیتوانیم همدیگر را ببوسیم یا‬
‫لمس کنیم یا هر کار دیگری کنیم‪ ،‬چون برادر آزار‬
‫دهنده ی من جوری با او رفتار نکرده بود که لیاقتش‬
‫را داشت‪.‬‬
‫دلیل این که من هم خودم را اطراف او کنترل میکردم‪،‬‬
‫این نبود که من هم یک مرد خوب بودم‪ .‬اگر او هر‬
‫بهانه ی دیگری به جز این داشت‪ ،‬من راهی از میان‬
‫دفاعیه ها و بهانه هایش پیدا میکردم‪ .‬دیوارهایی که او‬
‫بین ما گذاشته بود باید از بین میرفت و محو میشد و ما‬
‫قبال هم واضحا ً تسلیم کشش و جاذبه ی بینمان شده‬
‫بودیم‪.‬‬
‫مارگو چیزهایی میگوید ولی من نمیفهمم‪ .‬من نیمه‬
‫امیدوارم بودم که اینجا کاناپه یا چیز دیگری باشد که‬
‫روی آن بخوابم‪ .‬من آن قدر ها هم موافق تجمل نیستم‪.‬‬
‫او باالخره توجهم را جلب میکند و بدون اینکه جلوی‬
‫حرف هایش را بگیرد‪ ،‬آن ها را بیرون میریزد‪:‬‬

‫‪2‬‬
‫‪ -‬من واقعا نمیفهمم چرا تو اونی هستی که این همه‬
‫عصبانی رفتار میکنه‪ .‬اگه کسی باید عصبانی باشه‪،‬‬
‫اون منم‪ .‬وقتی من راجع به طوفان برفی که داشت‬
‫شروع میشد بهت هشدار دادم‪ ،‬تو اونی بودی که مثل‬
‫یه عوضی رفتار کردی‪.‬‬
‫کیسه های خرید از سوغاتی فروشی را روی میز می‬
‫اندازم‪ .‬هیچ جور واکنشی به او نشان نمیدهم‪ ،‬میدانم که‬
‫بهتر است دهانم را بسته نگه دارم‪ .‬به جای گفتن‬
‫چیزهایی که ممکن است از گفتنشان پشیمان شوم‪ ،‬با‬
‫عصبانیت به طرف حمام قدم برمیدارم‪ .‬فورا دستم را‬
‫به طرف دوش دراز میکنم‪ ،‬آب را روی گرم ترین‬
‫درجه اش باز میکنم‪ .‬با وجود هوای سرد بیرون‪ ،‬فورا‬
‫گرم میشود‪ ،‬اتاق شروع به بخار گرفتن میکند‪.‬‬
‫مارگوی جلوی ورودی حمام می ایستد‪ ،‬یک بار دیگر‬
‫آتش در چشمانش است‪:‬‬
‫‪ -‬بک!‬
‫میفهمم چرا از من عصبانی است‪ .‬من برایش عوضی‬
‫بازی در آورده بودم‪ ،‬اما هنوز هم خیلی عصبانی بودم‬
‫برای اینکه عذرت خواهی کنم‪.‬‬

‫‪3‬‬
‫تصویر لب های کبود شده اش‪ ،‬دسته های موهای‬
‫خیس اش که یخ زده بودند‪ ،‬باعث میشود با حس گناه و‬
‫عذاب وجدان از خودم متنفر شوم‪ .‬اگه فقط به حرف‬
‫هایش در مورد برف گوش میدادم‪ ،‬االن در این‬
‫وضعیت نبودیم‪ .‬آن وقت در یک هتل مجلل گرم‬
‫بودیم‪ ،‬و در مورد چیزی پیش پا افتاده بحث میکردیم‪.‬‬
‫در حالی که با سرم به دوش اشاره میکنم‪ ،‬از او‬
‫درخواست میکنم‪:‬‬
‫‪ -‬بیا داخل‪.‬‬
‫دهانش از تعجب باز میشود‪.‬‬
‫‪ -‬تو من رو نادیده میگیری و فکر میکنی بعدش‬
‫میتونی برام رئیس بازی دربیاری؟‬
‫سرش را با ناامیدی تکان میدهد و دوباره در اتاق‬
‫ناپدید میشود‪.‬‬
‫‪ -‬این اتفاق نمیوفته بک‪ .‬تو من رو کنترل نمیکنی‪.‬‬
‫سریع جواب دادم‪:‬‬
‫‪ -‬آخرین باری که چک کردم‪ ،‬من رئیست بودم‪.‬‬
‫صدای اغراق شده ای از اعماق سینه اش بیرون آمد‪:‬‬
‫‪ -‬االن ساعت کاری نیست‪.‬‬
‫‪4‬‬
‫آرنجش را کشیدم و قبل از اینکه روی تخت سایز‬
‫بزرگ بنشیند‪ ،‬او را چرخاندم تا با من رو به رو شود‪.‬‬
‫دندان هایم با قدرت روی هم فشار می آوردند و من را‬
‫تهدید به شکسته شدن زیر فشار می کردند‪.‬‬
‫داخل‪ .‬حموم‪.‬‬
‫ِ‬ ‫‪ -‬برو‪.‬‬
‫چشم هایش به جایی که او را نگه داشته بودم میپرد‪ .‬او‬
‫زیر چنگ من می لرزد‪ ،‬فقط پشیمانی ای که بابت‬
‫امروز داشتم را تشدید میکند‪.‬‬
‫‪ -‬نه‪.‬‬
‫‪ -‬آره‪.‬‬
‫او سعی میکند بازویش را آزاد کند‪ ،‬اما من متوقفش‬
‫میکنم و فشار بیشتری می آورم‪.‬‬
‫‪ -‬اصال واسه چی میخوای برم حموم؟ این راهته که‬
‫من رو لخت کنی؟‬
‫چشم هایم را به دلیل مضحکش می چرخانم‪.‬‬
‫‪ -‬اگه این یه تالش برای لخت کردنت بود؛ وایولت‪ ،‬تو‬
‫تا االن لخت شده بودی و روی اون تخت پشت سرت‬
‫حریصانه آلت من رو توی خودت می کشیدی‪.‬‬

‫‪5‬‬
‫این باعث میشود او هر جواب کنایه داری را که برای‬
‫جواب دادن به من آماده کرده بود را متوقف کند‪.‬‬
‫دهانش بسته میشود‪ .‬حتی با وجود سکوتش‪،‬‬
‫عصبانیتش از حالت جسورانه های شانه هایش و نگاه‬
‫در چشمانش‪ ،‬قابل لمس است‪.‬‬
‫‪ -‬چرا مهمه که دوش بگیرم یا نه؟‬
‫انگشتانم به آستین های خیسش می پیچند‪.‬‬
‫‪ -‬چون دندونات دارن به هم میخورن و بدنت داره از‬
‫سرما میلرزه و اگه فقط یه دقیقه ی دیگه نگاه کنم که‬
‫تو به خاطر تصمیمی که من گرفتم داری زجر‬
‫میکشی‪ ،‬احتماال عقل لعنتیم رو از دست میدم‪.‬‬
‫برای نیم ثانیه‪ ،‬فکر میکنم که میخواهد به حرفم گوش‬
‫بدهد‪ .‬کلماتم قرار بود خیلی بیشتر از چیزی که گفته‬
‫بود‪ ،‬او را شگفت زده کند و گاردهایش را پایین‬
‫بیاورد‪.‬‬
‫این یک فکر عالی بود تا وقتی که تمام شد‪.‬‬
‫سرپیچی و مبارزه طلبی بعد از چند لحظه در‬
‫چشمانش جرقه زد‪ ،‬و دست به سینه شد‪.‬‬
‫‪ -‬من خوبم‪.‬‬

‫‪6‬‬
‫آه کشیدم و دستی روی صورتم کشیدم‪ .‬او به هیچ وجه‬
‫خوب نبود‪ .‬من به شدت دارم یخ میزنم و لباس هایم از‬
‫او ضخیم تر است‪ .‬کتم که روی او بود‪ ،‬لباس هایش را‬
‫بیشتر از یک الیه میکرد‪ ،‬اما هنوز کافی نیست‪ .‬او‬
‫می بایست سردش باشد‪ ،‬و مخالفتش برای انجام کاری‬
‫که گرمش میکند فقط به خاطر لجبازی با من‪ ،‬بچگانه‬
‫است‪ .‬من توی مود لعنتی ای نیستم که با آن کنار بیایم‪.‬‬
‫غر میزنم‪:‬‬
‫‪ -‬فقط یادت باشه من سعی کردم این رو از راه خوبش‬
‫انجام بدم‪.‬‬
‫خط هایی بین ابروهایش ظاهر میشود‪:‬‬
‫‪ -‬داری چی‪...‬‬
‫لحظه ای که او را روی شانه ام می اندازم‪ ،‬حرفش‬
‫متوقف می شود‪ .‬آن همه آب روی او‪ ،‬او را سنگین تر‬
‫از حد معمول میکرد‪ ،‬اما در مقایسه با دیگران هنوز‬
‫هم سبک بود‪.‬‬
‫در حالی که قدم داخل حمام قدم می گذارم‪ ،‬پاهایش را‬
‫به باال و پایین پرت میکند‪.‬‬
‫در حالی که مدام به پشتم مشت میزند‪ ،‬جیغ می کشد‪:‬‬

‫‪7‬‬
‫‪ -‬این چه کوفتیه‪ ،‬بک! نمیتونی هر وقت نتونستی‬
‫حرفت رو عمل کنی فقط من رو مثل یه غار نشین‬
‫برداری!‬
‫در حالی که هنوز او را حمل میکنم‪ ،‬زیر دوش می‬
‫ایستم و اجازه میدهم آب گرمی که از آن بخار بلند‬
‫میشود‪ ،‬مثل آبشاری روی بدن های لباس پوشیده ی‬
‫هر دویمان بریزد‪ .‬در حالی که او را پایین میگذارم‪،‬‬
‫بدنش به رو به روی من لیز می خورد‪ .‬وقتی به من‬
‫نگاه میکند‪ ،‬نگاهی عصبانی در صورتش است‪.‬‬
‫آب از روی صورت هر دویمان پایین میریزد‪ ،‬بخار‬
‫اطراف بدن هایمان بلند شده است‪.‬‬
‫من در جواب او می خروشم‪:‬‬
‫‪ -‬تو نمیتونی اونقدر یخ بزنی تا بمیری فقط چون‬
‫میخوای یه چیزی بهم ثابت کنی!‬
‫دستم را بینمان دراز میکنم‪ ،‬زیپ کتی را که به او‬
‫قرض داده بودم یک دفعه پایین میکشم‪ .‬آن روی زمین‬
‫میوفتد‪ ،‬تقریبا فراموشش کرده بودم‪ ،‬در حالی که همین‬
‫کار را با کت نازکی که مال خودش بود انجام میدهم‪.‬‬
‫دستش را به پشت دست من می کوبد‪:‬‬
‫‪ -‬قرار نیست تو لباسام رو در بیاری‪.‬‬
‫‪8‬‬
‫‪ -‬یا تو درشون میاری یا من این کار رو میکنم‪ ،‬اما‬
‫موندن توی این لباس های یخ زده کمکی به گرم شدنت‬
‫نمیکنه‪.‬‬
‫او قدمی به سمت در حمام برمیدارد و سعی میکند‬
‫عقب نشینی کند‪ .‬دستم را دور میانه ی تنش می پیچم‪،‬‬
‫او را از پشت به شدت مقابل بدن خودم میکشم‪.‬‬
‫‪ -‬محض رضای خدا‪ ،‬مارگو‪ ،‬این جنگ لعنتی رو‬
‫تموم کن‪.‬‬
‫بدنش در مقابل من تنش دارد‪ .‬الیه های لباس ها بین‬
‫بدن هایمان مانعی از لمس مستقیم است‪ ،‬با این حال‬
‫قسم میخورم میتوانم گرمای پوستش را در برابر‬
‫انگشتانم حس کنم‪ .‬او را مقابل خودم نگه میدارم تا‬
‫وقتی که باالخره حس میکنم بدنش آرام می شود‪.‬‬
‫او قدمی از من دور میشود‪ ،‬می چرخد و موهای‬
‫خیسش را از روی صورتش کنار میزند‪.‬‬
‫‪ -‬باشه‪ .‬تو بردی‪ .‬اما فقط چون سردمه‪.‬‬
‫نفس راحی بیرون میدهم‪ ،‬صبر میکنم تا رنگ لب‬
‫هایش به قرمز طبیعی شان که من را به شدت وحشی‬
‫میکرد برگردد‪ .‬او به زمین خیره میشود و لباس هایش‬
‫را یکی یکی در می آورد تا وقتی که فقط یک ست‬
‫‪9‬‬
‫لباس زیر بر تنش می ماند که برای پوشیدن در یک‬
‫سفر کاری برای او زیادی سکسی و جذاب است‪.‬‬
‫با جوش و خروش میگویم‪:‬‬
‫‪ -‬این چه کوفتیه؟‬
‫چشم هایم به نوک سفت شده ی سینه هایش که به‬
‫پارچه ی اَپلیکه‪1‬ی سوتین مشکی اش فشار می آورند‪،‬‬
‫خیره شده‪.‬‬
‫او بیشتر زیر دوش می رود‪ ،‬در حالی که در گرما‬
‫غرق می شود‪ ،‬ناله ی کوچکی از لب هایش بیرون‬
‫می آید‪.‬‬
‫این احتماال بدترین ایده ی کوفتی ای است که تا حاال‬
‫داشته ام‪ .‬من فقط داشتم به دوباره گرم کردنش فکر‬
‫میکردم‪ ،‬من تصور نکرده بودم که با اعتماد به نفس‬
‫بودن همراه با او در یک حمام چه شکلی خواهد بود‪،‬‬
‫مخصوصا بعد از اینکه فهمیدم چه چیزی را زیر آن‬
‫همه لباس لعنتی قایم می کرد‪.‬‬
‫غر میزنم‪:‬‬
‫‪ -‬مارگو‪.‬‬

‫‪10‬‬
‫‪ 1‬نوعی پارچه که شامل یک تور نازک که معموال به رنگ بدن است و طرح های برجسته که شکل کلی پارچه را‬
‫تشکیل میدهند‪ .‬برای دیدن عکس هاش میتونید سرچ کنید "تور اپلیکه"‬
‫چشمانش باز میشود‪ ،‬به بدنش نگاه میکند‪ .‬او باید‬
‫میدانست االن چقدر شدید سکسی به نظر میرسد‪.‬‬
‫در حالی که آب روی موهای بلندش می ریزد‪ ،‬دست‬
‫میان موهایش فرو می برد و شروع میکند‪:‬‬
‫‪ -‬این یکی از چیزهای کوچیکیه که تو واسم خریدی‪.‬‬
‫پل بینی ام را نیشگون میگیرم‪ ،‬می چرخم و پشتم را‬
‫به او میکند‪ .‬حاال که او از سرما نمی لرزد‪ ،‬ذهنم‬
‫شفاف تر می شود‪ .‬نیاز شدیدم به او بر میگردد‪ .‬من‬
‫دیگر به سرمای قبل تر فکر نمیکنم‪ ،‬و به جای آن‬
‫دارم به همه راه های دلچسبی فکر میکنم که میتوانستم‬
‫او را گرم کنم‪.‬‬
‫انگشتانم با عصبانیت دکمه های جلیقه ام را باز‬
‫میکنند‪ .‬این کت و شلوار هزاران دالر قیمت داشت و‬
‫احتماال حاال با آن همه برف و گلی که در آن پوشیده‬
‫شده بود‪ ،‬خراب شده بود‪ .‬مهم نیست‪ .‬چیزی که االن‬
‫اهمیت دارد‪ ،‬خیلی دور شدن از او و تکه لباس های‬
‫نازکی است که جاهایی از بدنش را پوشانده اند که کلی‬
‫وقت صرف رویا بافتن راجع به آن ها کرده بودم‪.‬‬
‫در حالی که در را باز میکنم‪ ،‬در با صدای بلندی به‬
‫دیوار کوبیده میشود‪ .‬خوش شانسم که نمیشکند‪ .‬این‬
‫‪11‬‬
‫جلویم را نمیگیرد که آن را با خشم و ناامیدی پشت‬
‫سرم به هم نکوبم‪ .‬با سعتی که پاهایم میتوانند‪ ،‬از حمام‬
‫بیرون می آیم‪ ،‬من نیاز به فضایی برای فاصله گرفتن‬
‫از او دارم‪.‬‬
‫لعنت به سفر کاری‪.‬‬
‫لعنت به طوفان برفی‪.‬‬
‫و لعنت به اینکه چقدر شدید میخواهم خودم را در او‬
‫فرو کنم و لعنت به تمام خشمی که از او دارم‪.‬‬
‫کرواتم را شدیدا باز میکنم و جلوی پاهایم می اندازم‪.‬‬
‫با خشم شلوار را از روی ران هایم پایین میکشم وقتی‬
‫که صدایش را درست از پشت سرم می شنوم‪.‬‬
‫او احتماال باید یک نینجای لعنتی باشد‪ ،‬چون من نشنیدم‬
‫که دوش را بست و یا از حمام بیرون آمد‪ .‬من احتماال‬
‫بیش از حد از گیر افتادن در این وضعیت با او‬
‫عصبانی بودم که اصال صدای او را بشنوم‪.‬‬
‫او از پشت سرم می پرسد‪:‬‬
‫‪ -‬چرا انقدر از دستم عصبانی ای؟‬
‫من دکمه های پیراهنم را باز می کنم و جرئت نمیکنم‬
‫به سمتش برگردم‪ .‬نمیدانم بدنش را بیشتر پوشانده یا‬

‫‪12‬‬
‫نه‪ ،‬اما مقاومتم االن به ضخامت یک برگه ی کاغذ‬
‫است‪ .‬اگر دوباره او را در ستت لباس زیر ببینم‪،‬‬
‫احتماال کنترلم را از دست بدهم و آن را روی بدن‬
‫کاملش پاره کنم‪.‬‬
‫‪ -‬من حرفی ندارم‪.‬‬
‫کلماتم کوتاه هستند‪ ،‬جایی برای وقفه و تعلیق نمی‬
‫گذارند‪ .‬من واقعا نمیخواهم االن حرف بزنم‪ .‬ترجیح‬
‫میدهم از دهان هایمان استفاده ی بهتری کنم‪ ،‬اما‬
‫نمیتوانم دقیقا این را بلند بگویم‪ .‬یا اینکه میتوانستم‪ ،‬اما‬
‫تاثیری ندارد جز اینکه به من ثابت کند او هم در‬
‫اعماق وجودش من را می خواهد اما نمیگذارد این‬
‫اتفاق بیوفتد‪.‬‬
‫او نیش دار می گوید‪:‬‬
‫‪ -‬خب‪ ،‬من دارم‪.‬‬
‫من را در می زند تا رو به رویم بایستد‪ .‬حداقل او یک‬
‫حوله ی سفید دور بدنش کشیده‪ ،‬و بدن بی نقصش را‬
‫در برابر نگاه من محافظت میکند‪.‬‬
‫میبینم که به سر تا پای من نگاه میکند‪ .‬من قرار بود‬
‫وقتی او از حمام بیرون می آید‪ ،‬کامال با آن لباس‬
‫خواب وحشتناکی که در سوغاتی فروشی پیدا کردم‬
‫‪13‬‬
‫پوشیده شده باشم‪ ،‬اما باز هم او نمیتواند فقط به حرفم‬
‫گوش کند‪.‬‬
‫لبه های لباسم از هم باز و جدا هستند‪ ،‬و از ماهیچه‬
‫هایی که برای ساختنشان سخت کار کردم‪ ،‬دید کاملی‬
‫به او میدهند‪ .‬چشمانش روی شورت پاچه دار سرمه‬
‫ای ام می ماند‪ ،‬که قبال با دیدن او در ست لباس زیر‬
‫به شدت تحریک شده‪.‬‬
‫آهی میکشم و دستم را دو طرف بدنم روی خط شلوارم‬
‫میگذارم‪.‬‬
‫‪ -‬تا حاال کاری رو که بهت گفتن انجام دادی؟‬
‫او حوله را محکم تر روی خودش می پیچد‪.‬‬
‫‪ -‬بعضی وقت ها‪ .‬بهم بگو چرا عصبانی ای و ممکنه‬
‫واقعا به حرفت گوش کنم‪.‬‬
‫‪ -‬نمیخوای بدونی چرا عصبانی ام‪.‬‬
‫‪ -‬تو بهم نمیگی چی می خوام و چی نمیخوام‪.‬‬
‫‪ -‬اگه یه بار دیگه بپرسی‪ ،‬بهت میگم‪ ،‬و قول میدم که‬
‫تو واقعا نمیخوای بدونی‪.‬‬
‫‪ -‬بهم بگو چرا عصبانی ای‪.‬‬

‫‪14‬‬
‫هیچ نشانه ای از احتیاط در چشمانش نیست‪ ،‬فقط‬
‫مبارزه طلبی خالص‪ .‬خیلی کارها هست که میکنم تا آن‬
‫نگاه از خود راضی را از صورتش پاک کنم‪.‬‬
‫دست هایم را از آستین پیراهنم بیرون میکشم و آن را‬
‫روی تختی که کنار ماست پرت میکنم‪.‬‬
‫‪ -‬من دارم از خشم میترکم چون من توی این اتاق هتل‬
‫کوفتی با تو گیر افتادم‪ ،‬و تنها چیزی که توی ذهنمه‬
‫اینه که چقدر بد تو رو میخوام‪ .‬جونم داره به لبم‬
‫میرسه که ببوسمت‪ ،‬بچشمت‪ ،‬بکنمت‪ .‬میخوام کل شب‬
‫رو صرف این کنم که راه های جدیدی پیدا کنم تا اون‬
‫بدن کاملت رو گرم نگه دارم‪ .‬میخوای بدونی چرا از‬
‫کوره در رفتم؟ چون میدونم توی اعماق وجودت تو هم‬
‫این ها رو میخوای‪ ،‬اما توی خیلی لجبازی‪ ،‬خیلی‬
‫ترسویی که بذاری اتفاق بیوفته‪ .‬و برای یه بار توی‬
‫زندگی لعنتی ام‪ ،‬من چیزی رو میخوام‪ ،‬چیزی رو نیاز‬
‫دارم‪ ،‬که نمیتونم داشته باشم‪ .‬پس بفرما‪ .‬من دارم‬
‫منفجر میشم چون به شدت میخوام تو رو مال خودم‬
‫کنم‪ ،‬و تو بهم اجازه نمیدی‪ ،‬چون برادرم باهات یه‬
‫عوضی بود و تو ازش رد نشدی‪.‬‬
‫او با چشم های گرد شده به من خیره می شود‪ ،‬بارها و‬
‫بارها پلک میزند‪ .‬سینه ام به شدت باال و پایین می‬
‫‪15‬‬
‫رود‪ .‬گلویم از داد زدن آن کلمات رو به او خش گرفته‬
‫و نیاز دارم که این را از سینه ام خالی کنم‪ .‬حاال دیگر‬
‫برگشتی نیست‪ .‬او میداند من چه احساسی دارم‪ .‬من به‬
‫او گفتم که چقدر شدید نیازش دارم‪ ،‬و حاال باید خودم‬
‫را برای هر بهانه ای که قرار است به من بدهد که‬
‫چرا نمیتوانیم فقط تسلیم هم شویم‪ ،‬آماده کنم‪.‬‬
‫به جز اینکه او این کار را نمیکند‪.‬‬
‫در حقیقت‪ ،‬این چیزی نیست که بگوید‪ ...‬این کاری‬
‫ست که انجام میدهد‪.‬‬
‫حوله روی زمین می افتد‪.‬‬
‫ست لباس زیرش را قبال در آورده‪.‬‬
‫مارگو کامال برهنه جلوی من ایستاده‪ .‬در حالی که به‬
‫چشم هایم نگاه میکند‪ ،‬انگشتانش با نوک سینه هایش‬
‫بازی میکند‪.‬‬
‫‪2‬‬
‫‪ -‬اینجا همون جاییه که باید التماس کنم؟‬

‫‪16‬‬ ‫‪ 2‬سخن مترجم‪ :‬صدای جیغ هاتون نمیاد‪)))):‬‬


‫فصل سی ام‬

‫مارگو‪:‬‬

‫(هشدار! این پارت شامل صحنه های ‪ 18+‬و اسمات‬


‫است)‬

‫من کامال و مطلقا پاره شده بودم‪ .‬به صورت استعاری‪.‬‬


‫به صورت جسمی؟ امیدوارم بودم آخر همه این ها‬
‫شده باشم‪.‬‬
‫زبان بک بیرون آمد تا لب هایش را خیس کند‪ ،‬و من‬
‫خودم را تحسین کردم که چقدر طوالنی با کشش انکار‬
‫ناپذیر بین مان جنگیدم‪.‬‬
‫من برای انکار کردن او تالش خوبی کردم‪ .‬بیشتر از‬
‫آن چه که انتظارش را داشتم در راهم ماندم‪ .‬اما در‬
‫آخر روز‪ ،‬من از دیدن رویاهای جنسی در مورد‬
‫رئیسم خسته شده ام‪ .‬در مورد نامز قالبی آینده ام‪ .‬در‬
‫مورد برادر بزرگتر دوست پسر سابقم‪ .‬من برای او‬
‫‪17‬‬
‫آماده ام تا هر تهدید کثیفی را که تا االن کرده‪ ،‬به‬
‫خوبی عملی کند‪.‬‬
‫من آماده ام که بکهام سینکلر من را بکند‪ .‬من میخواهم‬
‫بدانم برای او چه حسی دارد که خودش را در من فرو‬
‫کند‪ .‬جانم به لبم رسیده که همه ی او را حس کنم‪ ،‬تا‬
‫بدانم تا عمیق ترین جایی که میتوانم او را در خودم‬
‫حس میکنم‪.‬‬
‫انگشت شستش را روی جایی که لیسیده بود کشید‪ .‬من‬
‫تقریبا انتظار داشتم او به من محض اینکه من را برهنه‬
‫میبیند‪ ،‬طول اتاق را پرواز و من را خم کند‪ .‬یا حداقل‪،‬‬
‫انتظار داشتم که من را ببوسد‪.‬‬
‫دیک او که هر لحظه در شورت پاچه دارش بزرگ تر‬
‫میشد‪ ،‬ثابت میکرد که او چقدر شدید من را می‬
‫خواهد‪ ،‬فقط هنوز به آن عمل نمیکرد‪.‬‬
‫غر و ناله ی کوچکی از اعماق سینه اش بیرون آمد‪:‬‬
‫‪ -‬من هر کلمه ی لعنتی رو از ته دلم گفتم وقتی که‬
‫بهت گفتم باید التماسم کنی تا بکنمت‪.‬‬
‫فورا جواب میدهم‪:‬‬

‫‪18‬‬
‫‪ -‬بهم بگو چجوری التماست کنم و من این کار رو‬
‫میکنم‪.‬‬
‫او با قدردانی پوزخند میزند و کف دستش را از روی‬
‫شورت‪ ،‬روی دیک اش میکشد‪.‬‬
‫‪ -‬اوه‪ ،‬بهت خواهم گفت‪ ،‬نگرانش نباش‪.‬‬
‫قدمی به من نزدیک تر می شود‪.‬‬
‫طبق عادت‪ ،‬جاهای خصوصی بدنم را با دست‬
‫میپوشانم‪ .‬اینجوری نیست که این را نخواهم‪ .‬من برای‬
‫فکر کردن به این موضوع در حمام وقت داشتم‪ .‬من‬
‫آن جا لباس هایم را در آوردم و کامال میدانستم چه‬
‫میخواستم‪ .‬این همان چیزی بود که من از همان تهدید‬
‫‪3‬‬
‫اولش در دفترکار قدیمی ام میخواستم‪.‬‬
‫دستش در مقابل پوست حساسم‪ ،‬گرم است در حالی که‬
‫دست پشتم می گذارد و بدنم را مقابل خودش میکشد‪.‬‬
‫او درخواست میکند‪:‬‬
‫‪ -‬خودت رو جلوی من نپوشون‪ .‬من طوالنی تر از‬
‫اونی برای دیدن هر اینچ برهنه ی تو صبر کردم که‬
‫بخوای از من بپوشونیش‪.‬‬
‫‪19‬‬
‫‪ 3‬برای کسایی که فراموش کردن‪ ،‬اشاره به همون تهدید بک داره که به مارگو گفت دیگه اسم کارتر رو نیار‪...‬‬
‫مراجعه کنید به پارت چهار‪ ،‬پاراگراف آخر صفحه هفت‪):‬‬
‫من آب دهانم را قورت میدهم و پشتم را قوس میدهم تا‬
‫به او نگاه کنم‪.‬‬
‫‪ -‬من تو رو میخوام بک‪.‬‬
‫من خواسته ام را تایید میکنم‪ ،‬تمام خشم نگاهش با‬
‫شهوت جایگزین میشود‪.‬‬
‫‪ -‬حق با توئه‪ ،‬من تو رو از همون لحظه ی اول توافق‬
‫میخواستم‪ .‬فقط میترسیدم که اگه با هم باشیم‪ ،‬همه چیز‬
‫متفاوت بشه‪.‬‬
‫انگشتانش در پوستم فرو میروند در حالی که او لگنم‬
‫را فشار میدهد‪.‬‬
‫او غر میزند‪:‬‬
‫‪ -‬همه چیز خیلی بهتر میشه‪.‬‬
‫بدنم را به بدن خودش میکشد و لب هایش را به لب‬
‫های من می کوبد‪.‬‬
‫خدایا‪ ،‬من فراموش کرده بودم او چقدر خوب می‬
‫بوسد‪ .‬حتی حرکت زبانش در مقابل زبان من‪ ،‬بدنم را‬
‫با نیاز داغ میکند‪ .‬نمیشد حدس زد که ما یک ساعت‬
‫پیش در خطر یخ زدگی و هیپوترمی بودیم‪ .‬حاال گرما‬
‫فضای دور ما را پر میکرد‪ .‬در حالی که دستش روی‬

‫‪20‬‬
‫بدنم باال می آمد‪ ،‬بند انگشت هایش را روی کناره های‬
‫قفسه سینه ام میکشید‪.‬‬
‫به محض اینکه دستش روی پوست تیره تر دور نوک‬
‫سینه ام چرخید‪ ،‬دستش را عقب می کشد‪ .‬در حالی که‬
‫لبش را گاز می گیرد‪ ،‬نیشخندش از خودراضی است‪:‬‬
‫‪ -‬روی تخت دراز بکش‪.‬‬
‫یخ میکنم و از درخواستش گیج می شوم‪.‬‬
‫‪ -‬پس التماس کردنم چی شد؟‬
‫او من را از باسنم بلند می کند و انگار که وزنی‬
‫ندارم‪ ،‬حملم می کند‪ .‬من را پایین روی تخت پرت‬
‫میکند و بدنم روی رو تختی نرم پوشیده شده با گلبرگ‬
‫های گل رز می جهد‪.‬‬
‫بک بدنش را بین پاهایم تنظیم میکند‪ ،‬و مثل یک مرد‬
‫قحطی زده به من نگاه میکند‪ .‬شاید من به او گرسنگی‬
‫داده بودم‪ .‬اذیت کردن او برای این مدت طوالنی‬
‫سرگرم کننده و به اندازه ی جهنم داغ است‪ .‬اعتراف‬
‫کردنش برای من ناخوشایند است‪ ،‬اما من از موش و‬
‫گربه بازی ای که در آن بودیم خوشم می آمد‪.‬‬
‫حسی به من می گوید هر کاری که قرار است با من‬
‫بکند‪ ،‬خیلی سرگرم کننده تر خواهد بود‪.‬‬
‫‪21‬‬
‫خودش هم روی تخت می خزد‪ ،‬بدنش روی من معلق‬
‫است‪ .‬او اطراف نوک سینه ام را می بوسد‪ ،‬پوست‬
‫حساس اطراف نوک سینه ام را لیس میزند و مک‬
‫میزند‪ ،‬اما دهانش را روی آن بخش سینه ام که بیشتر‬
‫از همه به او نیاز دارد‪ ،‬نمیگذارد‪.‬‬
‫اذیتم می کند و با شیطنت در چشم هایش از آن لذت‬
‫می برد‪ .‬همین حرکات را روی سینه دیگرم تکرار‬
‫میکند‪ .‬وقتی شروع به بوسیدن میکند و از شکمم پایین‬
‫می رود‪ ،‬پشتم قوس میگیرد‪ ،‬انگشتانش در حالی که‬
‫آن ها هم روی بدنم پایین می روند‪ ،‬سبک هستند‪.‬‬
‫کف دست های داغش‪ ،‬داخل ران هایم را می سوزاند‪،‬‬
‫ران هایم را هول میدهد و آن ها را از هم باز میکند تا‬
‫دید کاملی از خیسی بین پاهایم داشته باشد‪.‬‬
‫‪ -‬باورم کن‪ ،‬ویولت؛ من همیشه به قول هام به خوبی‬
‫عمل می کنم‪ .‬قراره مجبورت کنم به شدت بهم التماس‬
‫کنی که بکنمت‪ .‬اما اول‪...‬‬
‫انگشتانش را روی واژن خیسم میکشد‪ .‬ناله میکنم‪:‬‬
‫‪ -‬اول چی؟‬

‫‪22‬‬
‫‪ -‬اول‪ ،‬دختر خوبی باش و پاهات رو برام باز نگه‬
‫دار‪ .‬من نیاز دارم که بچشمت‪.‬‬
‫او دهانش را به من می چسباند و من می فهمم که به‬
‫طریقی‪ ،‬او در لیسیدن واژنم حتی از بوسیدنم بهتر‬
‫عمل میکند‪.‬‬
‫انگشتانم روی روتختی مشت میشوند‪ ،‬نیاز دارم در‬
‫حالی که او من را از خود بی خود می کند‪ ،‬چیزی را‬
‫نگه دارم‪ .‬او ثابت میکند که گرسنه بوده‪ .‬من او را از‬
‫چیزی که میخواست‪ ،‬یعنی خودم‪ ،‬محروم کرده بودم و‬
‫او قرار بود من را پشیمان کند که حتی منتظرش‬
‫گذاشته بودم‪.‬‬
‫از خودم بدم می آمد که خودم را در برابر حسی که‬
‫زبانش مقابل من داشت انکار کرده بودم‪.‬‬
‫‪ -‬این واژن کوچولوی تو داره از شدت نیاز برای من‬
‫از خیسی چکه میکنه‪.‬‬
‫او یک انگشتش را داخل من می کند و به دنبال آن‬
‫انگشت دیگری وارد می کند‪ .‬آن ها را از هم باز‬
‫میکند و من را به دلپذیرترین روش ها گشادتر می‬
‫کند‪.‬‬

‫‪23‬‬
‫‪ -‬تو خیلی تنگی‪.‬‬
‫انگشتانش را با شدت بیشتری می چرخاند تا من را‬
‫بازتر کند‪.‬‬
‫در حالی که انگشت شستش واژنم را می مالد‪ ،‬ناله می‬
‫کنم‪:‬‬
‫‪ -‬جا میشی؟‬
‫نفسش در مقابل پوست داخل رانم داغ است‪:‬‬
‫‪ -‬نگران نباش‪ِ ،‬بیبی‪ ،‬من مطمئن میشم که آماده باشی‬
‫که همه ی من رو توی خودت جا بدی‪.‬‬
‫زبانش که با ریتم کاملی همراه با انگشتانش کار‬
‫میکند‪ ،‬تمام قولی است که من به آن نیاز دارم‪ .‬این‬
‫حس خیلی خوبی دارد‪ ،‬اهمیت نمیدهم که حس کردن‬
‫تمام او در خودم چقدر شدید به من آسیب میزند‪ .‬برای‬
‫آن جانم به لبم رسیده‪ ،‬می خواهم او تا آخرین اینچ من‬
‫را پر کند‪.‬‬
‫دست دراز می کنم تا با نوک سینه هایم بازی کنم‪،‬‬
‫کارهای او همراه با من‪ ،‬احساساتی که در بدنم می دود‬
‫را شدیدتر می کند‪ .‬ارگاسم در بدنم شروع می شود‪.‬‬

‫‪24‬‬
‫ناله میکنم‪:‬‬
‫‪ -‬بک‪ ،‬خیلی نزدیکم‪.‬‬
‫به جای اینکه کلماتم باعث شود او کارش را شدیدتر‬
‫کند‪ ،‬دقیقا برعکس عمل میکند‪ .‬او عقب می کشد و به‬
‫من پوزخند میزند‪ .‬این پوزخند اینجوری داغ تر است‪،‬‬
‫با دیدن اینکه آثار تحریک شدن من لب های کامل او‬
‫را پوشانده‪.‬‬
‫او با نشانه ای از معذرت خواهی در صدایش می‬
‫گوید‪:‬‬
‫‪ -‬هنوز نمیتونی ارضا بشی‪ ،‬بیبی‪ .‬تو مجبورم کردی‬
‫برای این خیلی منتظر بمونم‪ ،‬و من واقعا میگم که باید‬
‫اول التماس کنی‪.‬‬
‫من ناله میکنم‪ ،‬خیلی به ارگاسم نزدیکم‪ ،‬ولی نه به‬
‫اندازه ی کافی‪.‬‬
‫باید میدانستم که او نمیگذارد به سادگی راحت شوم‪.‬‬
‫من او را بیشتر از یک ماه زجر داده بودم‪ ،‬باید انتظار‬
‫میداشتم که او مجبورم میکند برایش کار کنم‪.‬‬
‫ناامیدانه روی آرنج هایم بلند میشوم‪ ،‬و از بین پاهایم به‬
‫او نگاه میکنم‪.‬‬

‫‪25‬‬
‫‪ -‬من بهت یه شانس دادم که مجبورم کنی التماس کنم‪.‬‬
‫او شانه باال می اندازد‪ ،‬بلند میشود‪ ،‬دست داخل شورت‬
‫پاچه دارش فرو می رود و دیک اش را بیرون می‬
‫آورد‪ .‬دهانم با دیدنش باز میشود‪ .‬این بزرگ و عظیم‬
‫است‪ .‬انگشت شستش را روی قطره ای از خیسی اش‬
‫می کشد که دارد راهش را روی طول دیک اش باز‬
‫میکند‪.‬‬
‫‪ -‬بهت که گفتم‪ ،‬اول باید بچشمت‪.‬‬
‫‪ -‬و حاال که چشیدی؟‬
‫‪ -‬حاال وقتشه که التماس کنی‪ ،‬ویولت‪.‬‬

‫‪26‬‬

You might also like