Professional Documents
Culture Documents
Black Ties & White Lies p26
Black Ties & White Lies p26
بک:
1
یک مرد میتواند خیلی خودش را نگه دارد ،و من یاد
گرفته بودم که دائما ً نگه داشتن مارگو کنار خودم،
بهترین تصمیمم نبوده است .البته می توانست باشد تا
وقتی که او این قانون احمقانه را گذاشت که وقتی
جلوی دیگران نیستیم نمیتوانیم همدیگر را ببوسیم یا
لمس کنیم یا هر کار دیگری کنیم ،چون برادر آزار
دهنده ی من جوری با او رفتار نکرده بود که لیاقتش
را داشت.
دلیل این که من هم خودم را اطراف او کنترل میکردم،
این نبود که من هم یک مرد خوب بودم .اگر او هر
بهانه ی دیگری به جز این داشت ،من راهی از میان
دفاعیه ها و بهانه هایش پیدا میکردم .دیوارهایی که او
بین ما گذاشته بود باید از بین میرفت و محو میشد و ما
قبال هم واضحا ً تسلیم کشش و جاذبه ی بینمان شده
بودیم.
مارگو چیزهایی میگوید ولی من نمیفهمم .من نیمه
امیدوارم بودم که اینجا کاناپه یا چیز دیگری باشد که
روی آن بخوابم .من آن قدر ها هم موافق تجمل نیستم.
او باالخره توجهم را جلب میکند و بدون اینکه جلوی
حرف هایش را بگیرد ،آن ها را بیرون میریزد:
2
-من واقعا نمیفهمم چرا تو اونی هستی که این همه
عصبانی رفتار میکنه .اگه کسی باید عصبانی باشه،
اون منم .وقتی من راجع به طوفان برفی که داشت
شروع میشد بهت هشدار دادم ،تو اونی بودی که مثل
یه عوضی رفتار کردی.
کیسه های خرید از سوغاتی فروشی را روی میز می
اندازم .هیچ جور واکنشی به او نشان نمیدهم ،میدانم که
بهتر است دهانم را بسته نگه دارم .به جای گفتن
چیزهایی که ممکن است از گفتنشان پشیمان شوم ،با
عصبانیت به طرف حمام قدم برمیدارم .فورا دستم را
به طرف دوش دراز میکنم ،آب را روی گرم ترین
درجه اش باز میکنم .با وجود هوای سرد بیرون ،فورا
گرم میشود ،اتاق شروع به بخار گرفتن میکند.
مارگوی جلوی ورودی حمام می ایستد ،یک بار دیگر
آتش در چشمانش است:
-بک!
میفهمم چرا از من عصبانی است .من برایش عوضی
بازی در آورده بودم ،اما هنوز هم خیلی عصبانی بودم
برای اینکه عذرت خواهی کنم.
3
تصویر لب های کبود شده اش ،دسته های موهای
خیس اش که یخ زده بودند ،باعث میشود با حس گناه و
عذاب وجدان از خودم متنفر شوم .اگه فقط به حرف
هایش در مورد برف گوش میدادم ،االن در این
وضعیت نبودیم .آن وقت در یک هتل مجلل گرم
بودیم ،و در مورد چیزی پیش پا افتاده بحث میکردیم.
در حالی که با سرم به دوش اشاره میکنم ،از او
درخواست میکنم:
-بیا داخل.
دهانش از تعجب باز میشود.
-تو من رو نادیده میگیری و فکر میکنی بعدش
میتونی برام رئیس بازی دربیاری؟
سرش را با ناامیدی تکان میدهد و دوباره در اتاق
ناپدید میشود.
-این اتفاق نمیوفته بک .تو من رو کنترل نمیکنی.
سریع جواب دادم:
-آخرین باری که چک کردم ،من رئیست بودم.
صدای اغراق شده ای از اعماق سینه اش بیرون آمد:
-االن ساعت کاری نیست.
4
آرنجش را کشیدم و قبل از اینکه روی تخت سایز
بزرگ بنشیند ،او را چرخاندم تا با من رو به رو شود.
دندان هایم با قدرت روی هم فشار می آوردند و من را
تهدید به شکسته شدن زیر فشار می کردند.
داخل .حموم.
ِ -برو.
چشم هایش به جایی که او را نگه داشته بودم میپرد .او
زیر چنگ من می لرزد ،فقط پشیمانی ای که بابت
امروز داشتم را تشدید میکند.
-نه.
-آره.
او سعی میکند بازویش را آزاد کند ،اما من متوقفش
میکنم و فشار بیشتری می آورم.
-اصال واسه چی میخوای برم حموم؟ این راهته که
من رو لخت کنی؟
چشم هایم را به دلیل مضحکش می چرخانم.
-اگه این یه تالش برای لخت کردنت بود؛ وایولت ،تو
تا االن لخت شده بودی و روی اون تخت پشت سرت
حریصانه آلت من رو توی خودت می کشیدی.
5
این باعث میشود او هر جواب کنایه داری را که برای
جواب دادن به من آماده کرده بود را متوقف کند.
دهانش بسته میشود .حتی با وجود سکوتش،
عصبانیتش از حالت جسورانه های شانه هایش و نگاه
در چشمانش ،قابل لمس است.
-چرا مهمه که دوش بگیرم یا نه؟
انگشتانم به آستین های خیسش می پیچند.
-چون دندونات دارن به هم میخورن و بدنت داره از
سرما میلرزه و اگه فقط یه دقیقه ی دیگه نگاه کنم که
تو به خاطر تصمیمی که من گرفتم داری زجر
میکشی ،احتماال عقل لعنتیم رو از دست میدم.
برای نیم ثانیه ،فکر میکنم که میخواهد به حرفم گوش
بدهد .کلماتم قرار بود خیلی بیشتر از چیزی که گفته
بود ،او را شگفت زده کند و گاردهایش را پایین
بیاورد.
این یک فکر عالی بود تا وقتی که تمام شد.
سرپیچی و مبارزه طلبی بعد از چند لحظه در
چشمانش جرقه زد ،و دست به سینه شد.
-من خوبم.
6
آه کشیدم و دستی روی صورتم کشیدم .او به هیچ وجه
خوب نبود .من به شدت دارم یخ میزنم و لباس هایم از
او ضخیم تر است .کتم که روی او بود ،لباس هایش را
بیشتر از یک الیه میکرد ،اما هنوز کافی نیست .او
می بایست سردش باشد ،و مخالفتش برای انجام کاری
که گرمش میکند فقط به خاطر لجبازی با من ،بچگانه
است .من توی مود لعنتی ای نیستم که با آن کنار بیایم.
غر میزنم:
-فقط یادت باشه من سعی کردم این رو از راه خوبش
انجام بدم.
خط هایی بین ابروهایش ظاهر میشود:
-داری چی...
لحظه ای که او را روی شانه ام می اندازم ،حرفش
متوقف می شود .آن همه آب روی او ،او را سنگین تر
از حد معمول میکرد ،اما در مقایسه با دیگران هنوز
هم سبک بود.
در حالی که قدم داخل حمام قدم می گذارم ،پاهایش را
به باال و پایین پرت میکند.
در حالی که مدام به پشتم مشت میزند ،جیغ می کشد:
7
-این چه کوفتیه ،بک! نمیتونی هر وقت نتونستی
حرفت رو عمل کنی فقط من رو مثل یه غار نشین
برداری!
در حالی که هنوز او را حمل میکنم ،زیر دوش می
ایستم و اجازه میدهم آب گرمی که از آن بخار بلند
میشود ،مثل آبشاری روی بدن های لباس پوشیده ی
هر دویمان بریزد .در حالی که او را پایین میگذارم،
بدنش به رو به روی من لیز می خورد .وقتی به من
نگاه میکند ،نگاهی عصبانی در صورتش است.
آب از روی صورت هر دویمان پایین میریزد ،بخار
اطراف بدن هایمان بلند شده است.
من در جواب او می خروشم:
-تو نمیتونی اونقدر یخ بزنی تا بمیری فقط چون
میخوای یه چیزی بهم ثابت کنی!
دستم را بینمان دراز میکنم ،زیپ کتی را که به او
قرض داده بودم یک دفعه پایین میکشم .آن روی زمین
میوفتد ،تقریبا فراموشش کرده بودم ،در حالی که همین
کار را با کت نازکی که مال خودش بود انجام میدهم.
دستش را به پشت دست من می کوبد:
-قرار نیست تو لباسام رو در بیاری.
8
-یا تو درشون میاری یا من این کار رو میکنم ،اما
موندن توی این لباس های یخ زده کمکی به گرم شدنت
نمیکنه.
او قدمی به سمت در حمام برمیدارد و سعی میکند
عقب نشینی کند .دستم را دور میانه ی تنش می پیچم،
او را از پشت به شدت مقابل بدن خودم میکشم.
-محض رضای خدا ،مارگو ،این جنگ لعنتی رو
تموم کن.
بدنش در مقابل من تنش دارد .الیه های لباس ها بین
بدن هایمان مانعی از لمس مستقیم است ،با این حال
قسم میخورم میتوانم گرمای پوستش را در برابر
انگشتانم حس کنم .او را مقابل خودم نگه میدارم تا
وقتی که باالخره حس میکنم بدنش آرام می شود.
او قدمی از من دور میشود ،می چرخد و موهای
خیسش را از روی صورتش کنار میزند.
-باشه .تو بردی .اما فقط چون سردمه.
نفس راحی بیرون میدهم ،صبر میکنم تا رنگ لب
هایش به قرمز طبیعی شان که من را به شدت وحشی
میکرد برگردد .او به زمین خیره میشود و لباس هایش
را یکی یکی در می آورد تا وقتی که فقط یک ست
9
لباس زیر بر تنش می ماند که برای پوشیدن در یک
سفر کاری برای او زیادی سکسی و جذاب است.
با جوش و خروش میگویم:
-این چه کوفتیه؟
چشم هایم به نوک سفت شده ی سینه هایش که به
پارچه ی اَپلیکه1ی سوتین مشکی اش فشار می آورند،
خیره شده.
او بیشتر زیر دوش می رود ،در حالی که در گرما
غرق می شود ،ناله ی کوچکی از لب هایش بیرون
می آید.
این احتماال بدترین ایده ی کوفتی ای است که تا حاال
داشته ام .من فقط داشتم به دوباره گرم کردنش فکر
میکردم ،من تصور نکرده بودم که با اعتماد به نفس
بودن همراه با او در یک حمام چه شکلی خواهد بود،
مخصوصا بعد از اینکه فهمیدم چه چیزی را زیر آن
همه لباس لعنتی قایم می کرد.
غر میزنم:
-مارگو.
10
1نوعی پارچه که شامل یک تور نازک که معموال به رنگ بدن است و طرح های برجسته که شکل کلی پارچه را
تشکیل میدهند .برای دیدن عکس هاش میتونید سرچ کنید "تور اپلیکه"
چشمانش باز میشود ،به بدنش نگاه میکند .او باید
میدانست االن چقدر شدید سکسی به نظر میرسد.
در حالی که آب روی موهای بلندش می ریزد ،دست
میان موهایش فرو می برد و شروع میکند:
-این یکی از چیزهای کوچیکیه که تو واسم خریدی.
پل بینی ام را نیشگون میگیرم ،می چرخم و پشتم را
به او میکند .حاال که او از سرما نمی لرزد ،ذهنم
شفاف تر می شود .نیاز شدیدم به او بر میگردد .من
دیگر به سرمای قبل تر فکر نمیکنم ،و به جای آن
دارم به همه راه های دلچسبی فکر میکنم که میتوانستم
او را گرم کنم.
انگشتانم با عصبانیت دکمه های جلیقه ام را باز
میکنند .این کت و شلوار هزاران دالر قیمت داشت و
احتماال حاال با آن همه برف و گلی که در آن پوشیده
شده بود ،خراب شده بود .مهم نیست .چیزی که االن
اهمیت دارد ،خیلی دور شدن از او و تکه لباس های
نازکی است که جاهایی از بدنش را پوشانده اند که کلی
وقت صرف رویا بافتن راجع به آن ها کرده بودم.
در حالی که در را باز میکنم ،در با صدای بلندی به
دیوار کوبیده میشود .خوش شانسم که نمیشکند .این
11
جلویم را نمیگیرد که آن را با خشم و ناامیدی پشت
سرم به هم نکوبم .با سعتی که پاهایم میتوانند ،از حمام
بیرون می آیم ،من نیاز به فضایی برای فاصله گرفتن
از او دارم.
لعنت به سفر کاری.
لعنت به طوفان برفی.
و لعنت به اینکه چقدر شدید میخواهم خودم را در او
فرو کنم و لعنت به تمام خشمی که از او دارم.
کرواتم را شدیدا باز میکنم و جلوی پاهایم می اندازم.
با خشم شلوار را از روی ران هایم پایین میکشم وقتی
که صدایش را درست از پشت سرم می شنوم.
او احتماال باید یک نینجای لعنتی باشد ،چون من نشنیدم
که دوش را بست و یا از حمام بیرون آمد .من احتماال
بیش از حد از گیر افتادن در این وضعیت با او
عصبانی بودم که اصال صدای او را بشنوم.
او از پشت سرم می پرسد:
-چرا انقدر از دستم عصبانی ای؟
من دکمه های پیراهنم را باز می کنم و جرئت نمیکنم
به سمتش برگردم .نمیدانم بدنش را بیشتر پوشانده یا
12
نه ،اما مقاومتم االن به ضخامت یک برگه ی کاغذ
است .اگر دوباره او را در ستت لباس زیر ببینم،
احتماال کنترلم را از دست بدهم و آن را روی بدن
کاملش پاره کنم.
-من حرفی ندارم.
کلماتم کوتاه هستند ،جایی برای وقفه و تعلیق نمی
گذارند .من واقعا نمیخواهم االن حرف بزنم .ترجیح
میدهم از دهان هایمان استفاده ی بهتری کنم ،اما
نمیتوانم دقیقا این را بلند بگویم .یا اینکه میتوانستم ،اما
تاثیری ندارد جز اینکه به من ثابت کند او هم در
اعماق وجودش من را می خواهد اما نمیگذارد این
اتفاق بیوفتد.
او نیش دار می گوید:
-خب ،من دارم.
من را در می زند تا رو به رویم بایستد .حداقل او یک
حوله ی سفید دور بدنش کشیده ،و بدن بی نقصش را
در برابر نگاه من محافظت میکند.
میبینم که به سر تا پای من نگاه میکند .من قرار بود
وقتی او از حمام بیرون می آید ،کامال با آن لباس
خواب وحشتناکی که در سوغاتی فروشی پیدا کردم
13
پوشیده شده باشم ،اما باز هم او نمیتواند فقط به حرفم
گوش کند.
لبه های لباسم از هم باز و جدا هستند ،و از ماهیچه
هایی که برای ساختنشان سخت کار کردم ،دید کاملی
به او میدهند .چشمانش روی شورت پاچه دار سرمه
ای ام می ماند ،که قبال با دیدن او در ست لباس زیر
به شدت تحریک شده.
آهی میکشم و دستم را دو طرف بدنم روی خط شلوارم
میگذارم.
-تا حاال کاری رو که بهت گفتن انجام دادی؟
او حوله را محکم تر روی خودش می پیچد.
-بعضی وقت ها .بهم بگو چرا عصبانی ای و ممکنه
واقعا به حرفت گوش کنم.
-نمیخوای بدونی چرا عصبانی ام.
-تو بهم نمیگی چی می خوام و چی نمیخوام.
-اگه یه بار دیگه بپرسی ،بهت میگم ،و قول میدم که
تو واقعا نمیخوای بدونی.
-بهم بگو چرا عصبانی ای.
14
هیچ نشانه ای از احتیاط در چشمانش نیست ،فقط
مبارزه طلبی خالص .خیلی کارها هست که میکنم تا آن
نگاه از خود راضی را از صورتش پاک کنم.
دست هایم را از آستین پیراهنم بیرون میکشم و آن را
روی تختی که کنار ماست پرت میکنم.
-من دارم از خشم میترکم چون من توی این اتاق هتل
کوفتی با تو گیر افتادم ،و تنها چیزی که توی ذهنمه
اینه که چقدر بد تو رو میخوام .جونم داره به لبم
میرسه که ببوسمت ،بچشمت ،بکنمت .میخوام کل شب
رو صرف این کنم که راه های جدیدی پیدا کنم تا اون
بدن کاملت رو گرم نگه دارم .میخوای بدونی چرا از
کوره در رفتم؟ چون میدونم توی اعماق وجودت تو هم
این ها رو میخوای ،اما توی خیلی لجبازی ،خیلی
ترسویی که بذاری اتفاق بیوفته .و برای یه بار توی
زندگی لعنتی ام ،من چیزی رو میخوام ،چیزی رو نیاز
دارم ،که نمیتونم داشته باشم .پس بفرما .من دارم
منفجر میشم چون به شدت میخوام تو رو مال خودم
کنم ،و تو بهم اجازه نمیدی ،چون برادرم باهات یه
عوضی بود و تو ازش رد نشدی.
او با چشم های گرد شده به من خیره می شود ،بارها و
بارها پلک میزند .سینه ام به شدت باال و پایین می
15
رود .گلویم از داد زدن آن کلمات رو به او خش گرفته
و نیاز دارم که این را از سینه ام خالی کنم .حاال دیگر
برگشتی نیست .او میداند من چه احساسی دارم .من به
او گفتم که چقدر شدید نیازش دارم ،و حاال باید خودم
را برای هر بهانه ای که قرار است به من بدهد که
چرا نمیتوانیم فقط تسلیم هم شویم ،آماده کنم.
به جز اینکه او این کار را نمیکند.
در حقیقت ،این چیزی نیست که بگوید ...این کاری
ست که انجام میدهد.
حوله روی زمین می افتد.
ست لباس زیرش را قبال در آورده.
مارگو کامال برهنه جلوی من ایستاده .در حالی که به
چشم هایم نگاه میکند ،انگشتانش با نوک سینه هایش
بازی میکند.
2
-اینجا همون جاییه که باید التماس کنم؟
مارگو:
18
-بهم بگو چجوری التماست کنم و من این کار رو
میکنم.
او با قدردانی پوزخند میزند و کف دستش را از روی
شورت ،روی دیک اش میکشد.
-اوه ،بهت خواهم گفت ،نگرانش نباش.
قدمی به من نزدیک تر می شود.
طبق عادت ،جاهای خصوصی بدنم را با دست
میپوشانم .اینجوری نیست که این را نخواهم .من برای
فکر کردن به این موضوع در حمام وقت داشتم .من
آن جا لباس هایم را در آوردم و کامال میدانستم چه
میخواستم .این همان چیزی بود که من از همان تهدید
3
اولش در دفترکار قدیمی ام میخواستم.
دستش در مقابل پوست حساسم ،گرم است در حالی که
دست پشتم می گذارد و بدنم را مقابل خودش میکشد.
او درخواست میکند:
-خودت رو جلوی من نپوشون .من طوالنی تر از
اونی برای دیدن هر اینچ برهنه ی تو صبر کردم که
بخوای از من بپوشونیش.
19
3برای کسایی که فراموش کردن ،اشاره به همون تهدید بک داره که به مارگو گفت دیگه اسم کارتر رو نیار...
مراجعه کنید به پارت چهار ،پاراگراف آخر صفحه هفت):
من آب دهانم را قورت میدهم و پشتم را قوس میدهم تا
به او نگاه کنم.
-من تو رو میخوام بک.
من خواسته ام را تایید میکنم ،تمام خشم نگاهش با
شهوت جایگزین میشود.
-حق با توئه ،من تو رو از همون لحظه ی اول توافق
میخواستم .فقط میترسیدم که اگه با هم باشیم ،همه چیز
متفاوت بشه.
انگشتانش در پوستم فرو میروند در حالی که او لگنم
را فشار میدهد.
او غر میزند:
-همه چیز خیلی بهتر میشه.
بدنم را به بدن خودش میکشد و لب هایش را به لب
های من می کوبد.
خدایا ،من فراموش کرده بودم او چقدر خوب می
بوسد .حتی حرکت زبانش در مقابل زبان من ،بدنم را
با نیاز داغ میکند .نمیشد حدس زد که ما یک ساعت
پیش در خطر یخ زدگی و هیپوترمی بودیم .حاال گرما
فضای دور ما را پر میکرد .در حالی که دستش روی
20
بدنم باال می آمد ،بند انگشت هایش را روی کناره های
قفسه سینه ام میکشید.
به محض اینکه دستش روی پوست تیره تر دور نوک
سینه ام چرخید ،دستش را عقب می کشد .در حالی که
لبش را گاز می گیرد ،نیشخندش از خودراضی است:
-روی تخت دراز بکش.
یخ میکنم و از درخواستش گیج می شوم.
-پس التماس کردنم چی شد؟
او من را از باسنم بلند می کند و انگار که وزنی
ندارم ،حملم می کند .من را پایین روی تخت پرت
میکند و بدنم روی رو تختی نرم پوشیده شده با گلبرگ
های گل رز می جهد.
بک بدنش را بین پاهایم تنظیم میکند ،و مثل یک مرد
قحطی زده به من نگاه میکند .شاید من به او گرسنگی
داده بودم .اذیت کردن او برای این مدت طوالنی
سرگرم کننده و به اندازه ی جهنم داغ است .اعتراف
کردنش برای من ناخوشایند است ،اما من از موش و
گربه بازی ای که در آن بودیم خوشم می آمد.
حسی به من می گوید هر کاری که قرار است با من
بکند ،خیلی سرگرم کننده تر خواهد بود.
21
خودش هم روی تخت می خزد ،بدنش روی من معلق
است .او اطراف نوک سینه ام را می بوسد ،پوست
حساس اطراف نوک سینه ام را لیس میزند و مک
میزند ،اما دهانش را روی آن بخش سینه ام که بیشتر
از همه به او نیاز دارد ،نمیگذارد.
اذیتم می کند و با شیطنت در چشم هایش از آن لذت
می برد .همین حرکات را روی سینه دیگرم تکرار
میکند .وقتی شروع به بوسیدن میکند و از شکمم پایین
می رود ،پشتم قوس میگیرد ،انگشتانش در حالی که
آن ها هم روی بدنم پایین می روند ،سبک هستند.
کف دست های داغش ،داخل ران هایم را می سوزاند،
ران هایم را هول میدهد و آن ها را از هم باز میکند تا
دید کاملی از خیسی بین پاهایم داشته باشد.
-باورم کن ،ویولت؛ من همیشه به قول هام به خوبی
عمل می کنم .قراره مجبورت کنم به شدت بهم التماس
کنی که بکنمت .اما اول...
انگشتانش را روی واژن خیسم میکشد .ناله میکنم:
-اول چی؟
22
-اول ،دختر خوبی باش و پاهات رو برام باز نگه
دار .من نیاز دارم که بچشمت.
او دهانش را به من می چسباند و من می فهمم که به
طریقی ،او در لیسیدن واژنم حتی از بوسیدنم بهتر
عمل میکند.
انگشتانم روی روتختی مشت میشوند ،نیاز دارم در
حالی که او من را از خود بی خود می کند ،چیزی را
نگه دارم .او ثابت میکند که گرسنه بوده .من او را از
چیزی که میخواست ،یعنی خودم ،محروم کرده بودم و
او قرار بود من را پشیمان کند که حتی منتظرش
گذاشته بودم.
از خودم بدم می آمد که خودم را در برابر حسی که
زبانش مقابل من داشت انکار کرده بودم.
-این واژن کوچولوی تو داره از شدت نیاز برای من
از خیسی چکه میکنه.
او یک انگشتش را داخل من می کند و به دنبال آن
انگشت دیگری وارد می کند .آن ها را از هم باز
میکند و من را به دلپذیرترین روش ها گشادتر می
کند.
23
-تو خیلی تنگی.
انگشتانش را با شدت بیشتری می چرخاند تا من را
بازتر کند.
در حالی که انگشت شستش واژنم را می مالد ،ناله می
کنم:
-جا میشی؟
نفسش در مقابل پوست داخل رانم داغ است:
-نگران نباشِ ،بیبی ،من مطمئن میشم که آماده باشی
که همه ی من رو توی خودت جا بدی.
زبانش که با ریتم کاملی همراه با انگشتانش کار
میکند ،تمام قولی است که من به آن نیاز دارم .این
حس خیلی خوبی دارد ،اهمیت نمیدهم که حس کردن
تمام او در خودم چقدر شدید به من آسیب میزند .برای
آن جانم به لبم رسیده ،می خواهم او تا آخرین اینچ من
را پر کند.
دست دراز می کنم تا با نوک سینه هایم بازی کنم،
کارهای او همراه با من ،احساساتی که در بدنم می دود
را شدیدتر می کند .ارگاسم در بدنم شروع می شود.
24
ناله میکنم:
-بک ،خیلی نزدیکم.
به جای اینکه کلماتم باعث شود او کارش را شدیدتر
کند ،دقیقا برعکس عمل میکند .او عقب می کشد و به
من پوزخند میزند .این پوزخند اینجوری داغ تر است،
با دیدن اینکه آثار تحریک شدن من لب های کامل او
را پوشانده.
او با نشانه ای از معذرت خواهی در صدایش می
گوید:
-هنوز نمیتونی ارضا بشی ،بیبی .تو مجبورم کردی
برای این خیلی منتظر بمونم ،و من واقعا میگم که باید
اول التماس کنی.
من ناله میکنم ،خیلی به ارگاسم نزدیکم ،ولی نه به
اندازه ی کافی.
باید میدانستم که او نمیگذارد به سادگی راحت شوم.
من او را بیشتر از یک ماه زجر داده بودم ،باید انتظار
میداشتم که او مجبورم میکند برایش کار کنم.
ناامیدانه روی آرنج هایم بلند میشوم ،و از بین پاهایم به
او نگاه میکنم.
25
-من بهت یه شانس دادم که مجبورم کنی التماس کنم.
او شانه باال می اندازد ،بلند میشود ،دست داخل شورت
پاچه دارش فرو می رود و دیک اش را بیرون می
آورد .دهانم با دیدنش باز میشود .این بزرگ و عظیم
است .انگشت شستش را روی قطره ای از خیسی اش
می کشد که دارد راهش را روی طول دیک اش باز
میکند.
-بهت که گفتم ،اول باید بچشمت.
-و حاال که چشیدی؟
-حاال وقتشه که التماس کنی ،ویولت.
26