Professional Documents
Culture Documents
داستان شبح
داستان شبح
داستان شبح
داستان شبح
نمایشنامهای در یک پرده
ترجمه مسعود خانی
نشر بوم
داستان شبح
هرگونه استفاده و بهرهبرداری از این اثر(نظیر ساخت فیلم یا سریال یا اجرای صحنه ،کتاب صوتی ،نمایشنامهخوانی و.)..
منوط به اجازة کتبی از مترجم است.
نشر بوم
برای زهرا حامیخواه و
تمام پشتکارش
داستان شبح برای اسکای پلیهوس الیو ساخته شد و توسط اسکای آرتز در جوالی 2010
میالدی پخش شد .بازیگران اصلی برای تولید به شرح زیر بودند:
لسلی منویل مریل
جولیت استیونسون لیزا
لیندزی مارشال هانا
مارک ریونهیل نویسنده و کارگردانی را به عهده داشت.
داستان شبح 1
مریل و لیزا.
پس بیا با این شروع کنیم .اگه میتونی خودتو ببخشی ...راهنماییت میکنم؛ مریل
ولی این کار من نیست که تو رو ببخشم .این کار توئه ...اینجا .تموم کارهایی که
میکنی ،روی خودت انجامشون میدی.
(در آینه) من... لیزا
زنی رو میبینی که بتونی ببخشی؟ مریل
من ...خیلی مریض به نظر میرسم. لیزا
این چیزیه که میبینی؟ مریل
پوست زرد شده .لثة پوسیده .وصلههایی که مو باید باشه. لیزا
تو زن زیبایی هستی. مریل
همه چیز از هم فرومیپاشه و یه جمجمه میبینم. لیزا
چیزی رو میبینیم که به خودمون میگیم ببینیم .خودت رو ببخش. مریل
خیلی ترسیدم. لیزا
ترس تو چیه؟ بگو. مریل
نه. لیزا
...
بهم بگو نظرت دربارة من چیه. مریل
خب... لیزا
نمیتونی به اون احساسات دسترسی پیدا کنی. مریل
نه ،نمیتونم به اون احساسات دسترسی پیدا کنم. لیزا
کلمات داستانی در مورد خود ما درست میکنن .شخصی هستم که دارم میمیرم. مریل
چارهای ندارم .بدن من بیمار و زشته .سینههام دشمن منن .این داستانیه که
میتونی تو ذهنت بشنوی؟
داستان شبح 3
بله. لیزا
پس .یه صدای جدید ،جدید ...من تو مرکز جهان خودم هستم ،پر از عشقم، مریل
بدنم از سالمتی پر شده .میتونیم ...اگه کار رو انجام بدیم .کاری انجام میدی؟
سعی میکنم. لیزا
خوبه .حاال .به من نگاه میکنی و کلمههایی واسه توصیف چیزی نداری که مریل
احساس میکنی.
تو یه راهنمایی .تو یه درمانگری .تو یه زن عاقلی. لیزا
قراره ازت بخواهم منو بکشی. مریل
خوبه. لیزا
ولی ...مداد رنگی تو دست دیگه .پس حاال تو با هوشیاریت کنترلش نمیکنی... مریل
میدونی؟
میدونم. لیزا
قراره از بیست ،معکوس بشمارم و تصویر تو تموم میشه .این یه تصویره، مریل
یه تصویر فوری از چیزی که توی توست ...برو بریم .بیست ...نوزده...
هجده ...هفده ...شانزده ...پانزده ...چهارده ...سیزده ...دوازده ...یازده ...ده...
نه ...هشت ...هفت ...شش ...پنج ...چهار ...سه ...دو ...یک و – ایست .چی
میبینی؟
من... لیزا
میخوای به من نشون بدی...؟ مریل
... لیزا
قضاوتی در کار نیست .مجازاتی نداره. مریل
با چشمها شروع کن .خوبه .من اونجا خشم زیادی میبینم .ترس هم هست. مریل
سرطان میتونه به اندازة خودت از تو ترسیده باشه؟ حاال دهن .پس ...گرسنه
است .مستأصل از خوردنه ،یعنی ...نیازمنده ،ضعیفه .یه بدن .یه شکل ،فرم.
اندازة مخلوق چقدره؟ پس بزرگه ،بزرگتر از خودت .این در حال رسیدن به
توئه .مرده یا زن؟
پس این یه انرژی بسیار مردونه است .یه مرد تو کاره که بزرگ و گرسنه است، مریل
اون بهت میرسه و قراره تو رو بخوره .اینطور به نظرت میرسه؟
بله – همینه. لیزا
حاال ،پس درمورد اون حرف بزن .چیزی رو که احساس میکنی بهش بگو. مریل
میشه لطفاً منو تنها بذاری؟ میتونی بری؟ من واسه تو آماده نیستم .میدونی، لیزا
دخترم هنوز بهم احتیاج داره .شناخت کافی از جهان نداره .هنوزم میخوام
راهنماییش کنم .رفیقم .اون واقعاً منو دوست داره .اگه اونو ناامید کنم ،اون
ذرهذره میشه .اگه برم و اون رو ناامید کنم ،نمیخوام چنین کاری بکنم.
ولی میتونم داشته باشمت .از دست نمیری .رفیقت .دخترت .تو بهم میگی اونا مریل
آدمهای خاص توان .پس میتونم داشته باشمت.
8 مارک ریون هیل
او پول را روی زمین پرت میکند .لیزا خم میشود تا پولی را بردارد
که کف زمین پراکنده شدهاست .مریل حرکت میکند و شکل
سرطانی را تغییر میدهد که روی دیوار کشیده شدهاست.
لطفاً .من بهت نياز دارم .گرسنهام .احتیاج به غذا خوردن دارم. مریل
نخور. لیزا
چون من بزرگ هستم ،چون مردم ،این همه انرژی مردونه ،پس تو رو میترسونم. مریل
این یه بازی احمقانه است. لیزا
ولی من به یه زن احتیاج دارم .بهش غذا بدم ،غذا بخوره .من قب ً
ال سینهات مریل
رو برداشتهام .سینة تو رو گرفتهام و از اون تغذیه کردم و این باعث شده تا
ماهها خوشحال باشم؛ ولی حاال من برگشتم و چیزهای زیادی درمورد تو هست.
میتونم ریهات رو بچشم ...ریة تو خوبه .شاید بعدی رو بگیرم .لطفاً .اگه جلوی
منو نگیری .خیلی گرسنهام .اگه کاری انجام ندی ،نمیتونم به خودم کمک کنم،
اگه دور بشی ،من از طریق لنفهای تو پخش میشم و این باعث میشه تمام بدنت
رو دور بزنم و همه چیزت رو میخورم ،همة تو رو میخورم .تو رو نابود میکنم.
مارک ریون هیل 10
دروغ گفتم .شوهرم .شوهرم چنین کاری نکرده ...اون مرد خوبیه؛ ولی این
چیز ...شوهرم روی مبل میخوابه.
میدونم. مریل
و در عجبم فقط میتونستی منو نگه داری...؟ لیزا
البته. مریل
ازت خیلی ممنونم .این خوبه ،نه؟ کار شروع میشه... لیزا
...
هانا با خریدها.
یه زن جلوی من بود .یه دونه کدو حلوایی باقی مونده بود و این زن کدو حلوایی رو هانا
برداشت .من این خشم عظیم رو احساس کردم« .این کدو حلوایی من واسه سوپ
کدو حلواییه که امشب قراره واسه دوستدخترم بپزم و تو جندهخانم کدو حلوایی
رو برداشتی ،جنده» .مسخره نبود؟ ولی بعد به خودم خندیدم و گفتم «مسخره» و
به جای اون کدو تنبل برداشتم و میدونی که امروز هالووینه ،پس همه چی واسه
بهترینها انجام میشه؛ چون هالووینه و ما قراره سوپ کدو تنبل بخوریم .پس
واقعاً زنی که کدو حلوایی رو برداشت در حق ما لطف کرد .دوستت دارم.
من هم دوستت دارم. مریل
مشکلی پیش اومده. هانا
نه. مریل
امروز یکی از بچهها منو «ننهبزرگ» صدا زد .قب ً
ال «مامانی» بودم؛ ولی .فهمیدم از هانا
اینکه پیرزن بشم خیلی میترسم .روزت چطور بود؟ روز بدی داشتی؟
داستان شبح 13
بله .البته که بله .بله دوستت دارم .تو خیلی خوشگلی و هالهای باورنکردنی داری مریل
و من دوست دارم.
همدیگر را میبوسند.
مثه نبرده ،نه؟ ناگهان این رو احساس میکنم .جنگ میچرخه و همه لیزا
جنگندههای من مثه سیستم ایمنی بدنم ناگهان خاموش میشن و با سرطان
میجنگن ،که بسیار درخشانه؛ چون یه بار قدرت پیدا کردم .وقتی که ذهنم به
اونا میگه بیرون برید و با سرطان بجنگید ،پس من شکستناپذیرم ،مگه نه؟ هیچ
چی نمیتونه اونو شکست بده .االن هیچ چی نمیتونه منو شکست بده.
چطور بود؟ مریل
هنوز اونجایی ...واقعاً اینجا با من نیستی... هانا
البته من هستم البته من ـ مریل
نه. هانا
چه کار میکنی میخوای چه کار کنم؟ مریل
فقط احساس میکنم... هانا
از خودم ببرم؟ این مدرکیه که تو -؟ مریل
نه نه نه. هانا
از اونجا که دوست دارم تو رو دوست دارم دوستت دارم و اگه اینطور نباشه -اگه مریل
این رو نمیتونی بشنوی پس ـ
کلمات رو میشنوم. هانا
پس واقعاً باید به خودت نگاه کنی به ناامنیهای خودت نگاه کن ،اگه نمیتوانی مریل
اون وقت ـ
همه ناامنیهام رو میشناسم و تصدیقشون میکنم ولی ـ هانا
داستان شبح 15
نمیدونی. مریل
کیه؟ هانا
پ میزنن.
خیلی ...مامان .بابا .عشاق .اونا همه اینجان و مدام گ مریل
واسه من نیست. هانا
چون جوونتری؛ ولی هرچی بزرگتر میشی ـ مریل
عاشقتم ،نه بچهات .یه چیزی هست ...یه انرژی منفی .میتونم حسشکنم هانا
ـ
بله. مریل
اگه من اینجام ،میتونم انرژی منفی رو حس کنم. هانا
یه مشتری. مریل
آه. هانا
هفتة پیش. مریل
و هنوزم هستش...؟ هانا
اوم خیلی قوی بود .کلی چیز منفی با خودش آورد ـ مریل
باید این کار رو ول کنی .اگه قراره ـ هانا
من مجبورم. مریل
ولی هنوز ـ هانا
این یه زنه ،من -با این زن از مرز عبور کردم. مریل
میدونم. هانا
اون یه زن سرطانی بود. مریل
میدونم. هانا
داستان شبح 17
و من – میدونی -تعداد زیادی از زنهای سرطانی هستن؛ ولی این زن ،من... مریل
اون سرطان پستان داشت و سینهاش رو برداشته بودن ـ
تو باهاش ارتباط برقرار کردی. هانا
برقرار کردم .مورد من بود .این من بودم. مریل
ولی اون تو نیستی. هانا
نه .اون یه زن دیگه بود؛ ولی داستان اون داستان من بود. مریل
اون یه دوست دخترجوون خوشگل داشت که واسه هالووین بهش سوپ کدوتنبل هانا
بده؟
نه .اون یه مرد و یه بچه داشت. مریل
ما اینجاییم. هانا
ولی در غیر این صورت ـ مریل
خیلی از زنها به سرطان مبتال هستن .سینة اونا برداشته میشه .اونا زنده هانا
میمونن.
مثه من بود اگه یه مسیر زندگی دیگه رو دنبال میکردم. مریل
ولی با اون مبارزه کردی .تو خاصی. هانا
میتونستم با کار و مرد اونجا باشم و ـ مریل
ولی منو دیدی .خودت رو درمان کردی. هانا
کردم .با تو مالقات کردم و خودمو درمان کردم. مریل
اون کجاست؟ هانا
اون االن رفته. مریل
باورت نمیکنم. هانا
بیخیال .بیا آروم باشیم. مریل
مارک ریون هیل 18
(مینشیند) پس اون اینجا نشسته بود و گریه میکرد؛ ولی حاال رفته؟ یه هدیة هانا
فوقالعاده داری .خیلی از مردم رو شفا دادی .خودت رو شفا دادی .تو چنین زن
باورنکردنی هستی .باورم نمیشه با زنی به اندازة تو باورنکردنی آشنا شدم.
کسی رو پیدا کردی؟ لیزا
مهم نیست. مریل
ولی کسی هست که از تو مراقبت کنه؟ لیزا
که داره از مرز عبور میکنه. مریل
میدونم ولی فقط میخوام ...کسی هست که بتونی باهاش صحبت کنی؟ عصرها لیزا
وقتی میری خونه و داری بهبودی پیدا میکنی .یه مرد هست؟
نه. مریل
اوه. لیزا
یه مرد و یه بچه بود .مردی به اسم هری و دختری به نام لیلی داشتم؛ ولی اونا رو مریل
ول کردم.
میدونم. لیزا
انتخاب من. مریل
خوشحالی؟ لیزا
این چیزا در مورد منه. مریل
االن شخص دیگهای پیدا کردی؟ لیزا
بیا در مورد من صحبت نکنیم. مریل
فقط میخوام بدونم شخص دیگهای وجود داره یا نه. لیزا
نه. مریل
اوه. لیزا
23داستان شبح
تنهام؛ ولی اینو دوست دارم .خیلی ساکته .خیلی آرومه .فقط خودم سوپ میپزم مریل
و اینجا تو این اتاق میشینم و فکر میکنم.
به شرطی که خوشحال باشی. لیزا
خیلی مهمه :یاد بگیر از خودت شاد باشی... مریل
...
به چی فکر میکنی؟ هانا
دارم به این فکر میکنم که چقدر دوستت دارم. مریل
خب این خوبه؛ چون من به این فکر میکنم چقدر دوستت دارم. هانا
(میخندد) این خوبه. مریل
نمیتونم تنهایی رو تحمل کنم .حتی اگه یه روزم رفته باشی ،نمیتونم اینجا هانا
بدون تو بایستم .نمیتونم به یاد بیارم زندگیم بدون تو چطوری بود.
خوب بودی .تو شاد بودی. مریل
اینطور نبود .حاال که تو اینجایی .میخوام همیشه و تا آخرش اینجا باشی. هانا
ولی میتونی با تنهایی خوشحال باشی. مریل
هرگز. هانا
هرگز؟ مریل
هرگز. هانا
گوش کن. مریل
نمیخوام این لحظه هرگز متوقف بشه. هانا
این... مریل
چیه؟ هانا
برگشته. مریل
مارک ریون هیل 24
میخواهم یه بچه داشته باشم .بدنم واسه این آماده است .باید بچه داشته باشیم؟ هانا
تصمیم گرفتم که هیچ رادیودرمانی و شیمیدرمانی نداشته باشم. مریل
همیشه؟ هانا
همیشه. مریل
چرا؟ هانا
چون قراره چه کاری بکنه؟ شیمیدرمانی؟ رادیودرمانی؟ چکار میتونن بکنن؟ مریل
اونا میتونن واسه یه مدتی جلوش رو بگیرن ...اونا میتونن سرعتش رو کم
کنن..؛ ولی اگه نتونن با علت مبارزه کنن ...اگه نمیتونی علت اون رو پیدا کنی
پس چیه...؟
علتش چیه؟ هانا
خشم. مریل
ولی روی اون کار کردی ـ هانا
هنوز چیزهای بیشتری اونجا وجود داره .من باید روی این موضوع کار کنم .باید مریل
آخرین ذرههای خشم رو پیدا کنم و اونو از خودم خارج کنم.
ولی کنار شیمیدرمانی و ـ هانا
نه .نه .االن فقط منم .فقط من با این مبارزه میکنم. مریل
و من. هانا
ما با هم کار میکنیم. هانا
ما نمیتونیم .این مال منه. مریل
ولی من شریک زندگی توئم. هانا
نمیدونی -این نبرد منه -بدون دکتر – نه ـ مریل
دوستت دارم. هانا
مارک ریون هیل 26
اوه. لیزا
بعد یه نبرد بسیار طوالنی .غصه نخور .این یه لحظة معنوی بود .باهاش بودم. هانا
مسافرت رفته بودم؛ تایلند ،ولی اسمم روی فرم بود .برگشتم .رفتم بیمارستان.
دستش رو گرفتم .یه امتیاز ویژه داشتم .روحش رو دیدم که از بدنش خارج شد.
متأسفم ،من فقط ...خیلی مطمئن بودم که اون اینجاست و حاال اومدم واسه پیدا لیزا
کردن ـ
همه چی پیش میره. هانا
سرطان بود؟ لیزا
بله ،سینه و سپس لنفاوی و سپس ریه و سپس همه جای دیگه. هانا
فکر میکردم ...میدونستم که اون داشته...؛ ولی اون خیلی قوی بود .اون یه لیزا
درمانگر عالی بود .تو دخترشی؟
شریک زندگیش بودم. هانا
اوه. لیزا
انگار غافلگیر شدی .فکر کردی تنها بوده؟ هانا
بیشتر از یه سال پیش بود ،یادم نمیاد. لیزا
اون بهت گفت که یه شریک داره؟ هانا
میتونست از مرز عبور کنه. لیزا
میدونم؛ ولی هنوزم... هانا
یه زن مبتال به سرطان بودم و اون درمانگرم بود و پس هر چیز دیگهای لیزا
میتونست از این مرز عبور کنه.
تصور کنم. هانا
ولی واقعاً... لیزا
بله؟ هانا
مارک ریون هیل 28
در واقع ...یه لحظه بود .اینجا روی دیوار کشیدم .با یه تیکه گچ و بعدش داشتم لیزا
میرفتم و نگاهش کردم و خیلی وحشتناک به نظر میرسید .فقط میخواستم
برم و تمیزش کنم.
کار اون بود. هانا
میدونم کار اون بود؛ ولی یه قدری واسه من میدونی ،واقعاً احساس میکردم یه لیزا
گوشه افتادم و نمیخوام بذارم اون چیز رو روی بمونه.
باشه. هانا
پس تصمیم گرفتم اینجا بمونم و تمیزش کنم .اون وقت بود که از مرز عبور لیزا
کردم.
میدونم. هانا
چون این حس رو داشتم ...نمیدونم چرا ولی این احساس رو داشتم ...من فقط لیزا
این احساس رو داشتم که این فقط داستان من نیست؛ بلکه داستان اونه.
اون تا اون زمان میدونست .توی ریهاش بود .اومد خونه و بالفاصله بهم گفت. هانا
سوپش رو درست کردم و با هم گریه کردیم.
از مرز عبور کردم و اون رو هل دادم «در موردش میدونی؟ تو از اینم عبور لیزا
میکنی؟»
اون نمیخواست از مرز عبور کنه. هانا
نه .اون یه درمانگر بود .اون قصد عبور از مرز رو نداشت .پس بهش گفتم «خوبه. لیزا
فقط یه چیز رو بهم بگو .تو خونه ،امشب ،کسی هست؟ و اون گفت بله ،او
میتونه عصر بره خونه و اونجا تو واسهاش سوپ میپزی و این خیلی خوشحالش
میکنه.
خوبه. هانا
پس من خیلی سبکتر تونستم از اینجا برم؛ چون میدونستم اون تنها نیست. لیزا
کی مرد؟
تابستون قبل. هانا
داستان شبح 29
خوششانس. لیزا
تو قوی و مثبت بودی و من... مریل
اینطور نیست. لیزا
آدمای نیرومندی هستن که زندگی میکنن .افراد ضعیفی هستند که میمیرن. مریل
نه .ما روی خودمون کار میکنیم .ما خودمون رو خلق میکنیم ،افکارمون ما رو لیزا
میسازن ـ
اه ،اه. مریل
تو بهم یاد دادی :تو به من یاد دادی اگه میتونیم خشم خودمون رو پیدا کنیم، لیزا
خشم خودمون رو آزاد کنیم ،ببخشیم و به جلو حرکت
اه .همهاش دروغ. مریل
ولی من ثابت میکنم .من زندهام. لیزا
من اثباتشم .من ُمردم .هیچ کاری جواب نمیده .هیچ کاری نمیشه کرد .تموم مریل
سالهایی که روی آینهها و نقاشیها و بازیها تلف کردم ،همه ـ
تو به من زندگی دادی. لیزا
هیچ کاری نمیشه کرد. مریل
اون میگه یه لحظة معنوی بود .زیبا .روح تو بدنت رو ترک کرد. لیزا
نه .اون نمیتونه بشنوه .اون خیلی جوونه .داشتم جیغ میکشیدم ،گریه مریل
میکردم ،نفرین میکردم «از این متنفرم .از این متنفرم .من از این متنفرم»...
اون نمیتونست اینو بشنوه.
االن صلح و آرامشه؟ لیزا
نه. مریل
مطمئناً میتونی یه کمی پیدا کنی ـ؟ لیزا
فقط ...عصبانیت عظیم چون تو این مبارزه باختم. مریل
مارک ریون هیل 32
نمیتونم. مریل
«من تو رو دوست دارم و تو رو میبخشم». لیزا
نه. مریل
«من تو رو دوست دارم و تو رو میبخشم». لیزا
اونجا چیزی نیست .من هیچی نیستم .من هیچ جا نیستم .تو زندگی مریل
داری .ادامه بده .برگرد اونجا.
ولی هیچ خاتمهای واسه من وجود نداره مگه اینکه تو ـ لیزا
نمیتونم بهت بدم -به اندازة کافی بهت ندادم؟ مگه من بهت زندگی ندادم؟ من مریل
ُمردم و تو -من تشکرت رو نمیخوام .خودم رو نمیبخشم .من نمیتونم اونو بهت
بدم.
ولی نمیتونم با احساسی زندگی کنم که تو – نمیبینی؟ احساس میکنم به لیزا
اینجا اومدم و جون تو رو گرفتم .احساس میکنم زندهام چون تو -و نمیتونم
روزهامو با اون سپری کنم ـ
بله میکنی .با اون زندگی میکنی .ادامه میکنی. مریل
ازش تشکر کردی؟ هانا
بله کردم. لیزا
و چطور بود؟ هانا
خیلی ...مسالمتآمیز بود .خیلی آروم .بهش گفتم که زندگی فوقالعادهای داشتم لیزا
و ازش به خاطر قدرت شفابخشی تشکر کردم و زندگی خیلی زیبایی بود .اون
خودش رو بخشید و تشکرم رو پذیرفت .اونجا...
ختم ماجرا است؟ هانا
بله .االن تموم شده. لیزا
اون خوشگل و قوی به نظر میرسید؟ هانا
اوه بله .خیلی خوشگل .خیلی قوی .متشکرم .من برم. لیزا
مارک ریون هیل 34
نشر بوم