Download as pdf or txt
Download as pdf or txt
You are on page 1of 48

‫داستان شبح‬

‫مارک ریون‌هیل | مسعود خانی|‬


‫نمایشنامه‌های انگلیسی (‪)3‬‬
‫داستان شبح‬
‫مارک ریون‌هیل‬

‫داستان شبح‬
‫نمایشنامه‌ای در یک پرده‬
‫ترجمه مسعود خانی‬

‫نشر بوم‬
‫داستان شبح‬

‫نویسنده‪ :‬مارک ریون‌هیل‬


‫مترجم‪ :‬مسعود خانی‬
‫براساس نسخة ‪Mark Ravenhil Plays: 3‬‬
‫منتشرشده در سال ‪ 2016‬میالدی‬

‫ویراستار و نمونه‌خوان‪ :‬احسان زیورعالم‬


‫سال انتشار‪ :‬بهار ‪ ١۴٠2‬خورشیدی‬
‫صفحه‌آرا‪ :‬استودیو متفه‬
‫با تشکر از محمد فتحی‬

‫‪Ghost Story: Mark Ravenhill‬‬


‫‪Translation: Massoud Khani‬‬
‫‪Editor: Ehsan Zivaralam‬‬
‫‪Special Thanks: Mohammad Fathi‬‬
‫‪2023 May‬‬

‫هرگونه استفاده و بهره‌برداری از این اثر(نظیر ساخت فیلم یا سریال یا اجرای صحنه‪ ،‬کتاب صوتی‪ ،‬نمایشنامه‌خوانی و‪.)..‬‬
‫منوط به اجازة کتبی از مترجم است‪.‬‬

‫نشر بوم‬
‫برای زهرا حامی‌خواه و‬
‫تمام پشتکارش‬
‫داستان شبح برای اسکای پلی‌هوس الیو ساخته شد و توسط اسکای آرتز در جوالی ‪2010‬‬
‫میالدی پخش شد‪ .‬بازیگران اصلی برای تولید به شرح زیر بودند‪:‬‬
‫لسلی منویل‬ ‫مریل‬
‫جولیت استیونسون‬ ‫لیزا‬
‫لیندزی مارشال‬ ‫هانا‬
‫مارک ریون‌هیل نویسنده و کارگردانی را به عهده داشت‪.‬‬
‫داستان شبح‬ ‫‪1‬‬

‫مریل و لیزا‪.‬‬

‫تا حاال‪...‬؟‬ ‫لیزا‬


‫در مورد من نیست‪.‬‬ ‫مریل‬
‫ولی‪ ...‬تعجب کردم‪ ...‬چطوری اومدی‬ ‫لیزا‬
‫این در مورد توئه‪.‬‬ ‫مریل‬
‫تا حاال‪ ...‬خودتو خوب کردی‪ ...‬کردی؟‬ ‫لیزا‬
‫که از مرز رد شدنه‪.‬‬ ‫مریل‬
‫ولی درک تو از اونجا ناشی میشه‪ ...‬تو بیماری رو درک می‌کنی چون‪...‬؟‬ ‫لیزا‬
‫یه درمان‌گرم‪ .‬همه‌اش همینه ـ‬ ‫مریل‬
‫می‌فهمم‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫همه‌اش همینم ‪ -‬البته تو می‌پرسی‪ .‬این زن کیه؟ اون مثل منه؟ خودم رو تو این‬ ‫مریل‬
‫زن می‌بینم؟‬
‫بله‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫من به این زن اعتماد دارم؟‬ ‫مریل‬
‫شاید‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫همة این سؤال‌ها طبیعیه‪ .‬سؤاالت طبیعی؛ ولی این وظیفه نیست‪ .‬ما اینجایم‬ ‫مریل‬
‫واسه کار کردن روی تو‪ .‬شفا پیدا می‌کنی‪ .‬خشمت از کجاست؟‬
‫همه جا‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫بیماری خشمه‪ .‬خشم گرفتار تو بدن یه خشم به دام افتاده است‪ .‬از خودت‬ ‫مریل‬
‫عصبانی هستی؟‬
‫آره‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫‪2‬‬ ‫مارک ریون هیل‬

‫پس بیا با این شروع کنیم‪ .‬اگه می‌تونی خودتو ببخشی‪ ...‬راهنماییت می‌کنم؛‬ ‫مریل‬
‫ولی این کار من نیست که تو رو ببخشم‪ .‬این کار توئه‪ ...‬اینجا‪ .‬تموم کارهایی که‬
‫می‌کنی‪ ،‬روی خودت انجامشون میدی‪.‬‬
‫(در آینه) من‪...‬‬ ‫لیزا‬
‫زنی رو می‌بینی که بتونی ببخشی؟‬ ‫مریل‬
‫من‪ ...‬خیلی مریض به نظر می‌رسم‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫این چیزیه که می‌بینی؟‬ ‫مریل‬
‫پوست زرد شده‪ .‬لثة پوسیده‪ .‬وصله‌هایی که مو باید باشه‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫تو زن زیبایی هستی‪.‬‬ ‫مریل‬
‫همه چیز از هم فرومی‌پاشه و یه جمجمه می‌بینم‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫چیزی رو می‌بینیم که به خودمون می‌گیم ببینیم‪ .‬خودت رو ببخش‪.‬‬ ‫مریل‬
‫خیلی ترسیدم‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫ترس تو چیه؟ بگو‪.‬‬ ‫مریل‬
‫نه‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫‪...‬‬
‫بهم بگو نظرت دربارة من چیه‪.‬‬ ‫مریل‬
‫خب‪...‬‬ ‫لیزا‬
‫نمی‌تونی به اون احساسات دسترسی پیدا کنی‪.‬‬ ‫مریل‬
‫نه‪ ،‬نمی‌تونم به اون احساسات دسترسی پیدا کنم‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫کلمات داستانی در مورد خود ما درست می‌کنن‪ .‬شخصی هستم که دارم می‌میرم‪.‬‬ ‫مریل‬
‫چاره‌ای ندارم‪ .‬بدن من بیمار و زشته‪ .‬سینه‌هام دشمن منن‪ .‬این داستانیه که‬
‫می‌تونی تو ذهنت بشنوی؟‬
‫داستان شبح‬ ‫‪3‬‬

‫بله‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫پس‪ .‬یه صدای جدید‪ ،‬جدید‪ ...‬من تو مرکز جهان خودم هستم‪ ،‬پر از عشقم‪،‬‬ ‫مریل‬
‫بدنم از سالمتی پر شده‪ .‬می‌تونیم‪ ...‬اگه کار رو انجام بدیم‪ .‬کاری انجام میدی؟‬
‫سعی می‌کنم‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫خوبه‪ .‬حاال‪ .‬به من نگاه می‌کنی و کلمه‌هایی واسه توصیف چیزی نداری که‬ ‫مریل‬
‫احساس می‌کنی‪.‬‬
‫تو یه راهنمایی‪ .‬تو یه درمان‌گری‪ .‬تو یه زن عاقلی‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫قراره ازت بخواهم منو بکشی‪.‬‬ ‫مریل‬
‫خوبه‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫ولی‪ ...‬مداد رنگی تو دست دیگه‪ .‬پس حاال تو با هوشیاریت کنترلش نمی‌کنی‪...‬‬ ‫مریل‬
‫می‌دونی؟‬
‫می‌دونم‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫قراره از بیست‪ ،‬معکوس بشمارم و تصویر تو تموم میشه‪ .‬این یه تصویره‪،‬‬ ‫مریل‬
‫یه تصویر فوری از چیزی که توی توست‪ ...‬برو بریم‪ .‬بیست‪ ...‬نوزده‪...‬‬
‫هجده‪ ...‬هفده‪ ...‬شانزده‪ ...‬پانزده‪ ...‬چهارده‪ ...‬سیزده‪ ...‬دوازده‪ ...‬یازده‪ ...‬ده‪...‬‬
‫نه‪ ...‬هشت‪ ...‬هفت‪ ...‬شش‪ ...‬پنج‪ ...‬چهار‪ ...‬سه‪ ...‬دو‪ ...‬یک و – ایست‪ .‬چی‬
‫می‌بینی؟‬
‫من‪...‬‬ ‫لیزا‬
‫می‌خوای به من نشون بدی‪...‬؟‬ ‫مریل‬
‫‪...‬‬ ‫لیزا‬
‫قضاوتی در کار نیست‪ .‬مجازاتی نداره‪.‬‬ ‫مریل‬

‫لیزا تصویر را به دست مریل می‌دهد‪.‬‬


‫‪4‬‬ ‫مارک ریون هیل‬

‫نمی‌تونم بکشم‪.‬‬ ‫لیزا‬


‫شبیه یه جادوگر بدجنسم‪ ،‬مگه نه؟ تو اون رو توصیف می‌کنی‪...‬؟‬ ‫مریل‬
‫یه جادوگر‪ .‬بله هست‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫جالب نیست؟ اینجا شفادهنده‌ام؛ ولی جادوگر هم هستم‪ .‬جالبه‪ .‬باید سوزونده‬ ‫مریل‬
‫شده باشم‪ .‬شاید تو زندگی قبلی سوزونده شدم‪ .‬شاید اونا منو کشیدن تو بازار‬
‫و اونا منو متهم کردن‪ ...‬یکی به من اشاره کرد‪ ،‬یکی‪ -‬شاید یکی مثه تو ‪ -‬به من‬
‫اشاره کرد و گفت «تو بدون یه مرد زندگی می‌کنی‪ ،‬فکر و فضای خودتون رو‬
‫داری و به زنان میگی که اونا می‌تونن بدن خودشون رو دوست داشته باشن‪،‬‬
‫پستون‌های اونا دشمناشون نیستن و پس ما میگیم که تو باید سوزونده بشی‪».‬‬
‫من این کار رو نمی‌کنم‪ .‬بیمارم‪ .‬می‌خوام خوب بشم‪ .‬می‌خوام شفا پیدا کنم‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫می‌خوام با تو کار کنم‪.‬‬
‫از من عصبانی هستی‪ .‬فقط این درسته‪ .‬یکی دیگه باید کانون خشم تو باشه‪ .‬من‬ ‫مریل‬
‫توی اتاقم‪ .‬بهش عادت کردم‪ .‬این بخشی از فرآینده‪ .‬تو از من متنفری؛ ولی ـ‬
‫نه‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫(او تصویر را باال نگه می‌دارد)‪.‬‬
‫چیزی نیست‪.‬‬
‫(او تصویر را پاره می‌کند)‪.‬‬
‫من بیمارم‪ .‬پستونم رو برداشتن‪ .‬اون مرد جراح رو بخشیدم که پاره پاره‌ام کرد‬
‫و معلول‪ .‬اون با دانش و شناختی که اون زمان داشت‪ ،‬بهترین کار رو انجام‬
‫داد‪ .‬جای زخمم وحشتناکه؛ ولی االن بهش نگاه می‌کنم و می‌تونم زیبایی رو‬
‫اونجا ببینم‪ .‬بله‪ ،‬اونو با این پروتز می‌پوشونم؛ ولی می‌تونم جای زخم خودم رو‬
‫دوست داشته باشم‪ .‬از زمان عملم دو سال شگفت‌انگیز گذشته‪ .‬یه پسر واسه‬
‫اولین بار دخترم رو بوسید‪ .‬شوهرم ده کیلو وزنش رو از دست داد و ما – گاهی‬
‫‪ -‬صمیمیت رو از سر گرفتیم؛ ولی حاال‪ .‬تو ریة منه‪ .‬اونا یه نقطه تو ریه‌ام پیدا‬
‫کردن‪ .‬می‌دونی؟ برگشته‪.‬‬
‫می‌دونم‪.‬‬ ‫مریل‬
‫داستان شبح‬ ‫‪5‬‬

‫همة کارها رو یه‌بار خودم انجام دادم و حاال‪...‬‬ ‫لیزا‬


‫اون برگشت و‪...‬‬ ‫مریل‬
‫و غرق تو تاریکیم‪ .‬داستانی که زندگی می‌کنم اینه‪ ...‬به مرگم نزدیک‌تر و‬ ‫لیزا‬
‫نزدیک‌تر میشم‪ .‬این یه مرگ وحشتناک میشه‪ .‬کنترل بدن خودم رو از دست‬
‫میدم‪ .‬درد شدیدی می‌گیرم‪ .‬واسه تغییر اون داستان به یه مددکار احتیاج دارم‪.‬‬
‫من بهت نياز دارم‪.‬‬
‫پس ما با هم کار می‌کنیم‪.‬‬ ‫مریل‬
‫متأسفم‪ ،‬می‌خوام بدونم که تا حاال ـ‬ ‫لیزا‬
‫البته این کار رو می‌کردی؛ ولی ـ‬ ‫مریل‬
‫می‌خوام بدونم ‪ -‬اگه ما به این سفر می‌ریم ‪ -‬تجربة تو از اون چیه ‪ -‬تو یه‬ ‫لیزا‬
‫بازمانده‌ای‪ ...‬تو‪...‬؟‬
‫نمی‌تونم از مرز عبور کنم‪.‬‬ ‫مریل‬
‫چون‪...‬؟‬ ‫لیزا‬
‫چون یه نفر باید شفادهنده باشه‪ .‬می‌خوای خوب باشی ـ‬ ‫مریل‬
‫بله‪...‬‬ ‫لیزا‬
‫و این کار نمی‌کنه ‪ -‬اگه منم باشم‪ ،‬نمی‌تونم بهت قدرت بدم تا خشم خودت رو‬ ‫مریل‬
‫آزاد کنی‪ ...‬می‌دونی؟‬
‫فقط می‌خوام ـ‬ ‫لیزا‬
‫با ترس خودت حرف بزن‪ .‬بهش بگو چه احساسی داری‪ .‬من ترس توام‪ .‬با من‬ ‫مریل‬
‫حرف بزن‪ .‬بگو‪ .‬یه اسم بهم بده‪.‬‬
‫تو‪...‬‬ ‫لیزا‬
‫چه اتفاقی می‌افته؟‬ ‫مریل‬
‫نمی‌تونم‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫‪6‬‬ ‫مارک ریون هیل‬

‫جلسه رو تموم می‌کنی؟‬ ‫مریل‬


‫فقط نمی‌توانم این کار رو بکنم‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫تو میری و برمی‌گردی پیش شریک زندگیت و آزمایش‌هات ‪ -‬کار با منو تموم‬ ‫مریل‬
‫می‌کنی؟‬
‫نمی‌دونم‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫می‌خوای در مورد خودم بهت بگم؛ ولی نمی‌تونم چنین کاری کنم‪ .‬نمی‌تونم‪...‬‬ ‫مریل‬
‫سفر تو رو درک می‌کنم‪ .‬شریک احساسات تو میشم‪ .‬من‪ ...‬می‌خوام این کار رو با‬
‫هم انجام بدیم‪.‬‬
‫چون؟‬ ‫لیزا‬
‫چون تو یه زن شجاع و زیبایی که می‌تونه دوباره خوب بشه‪.‬‬ ‫مریل‬
‫نمی‌خوام برم‪ .‬ولی‪ ..‬در جریانم‪ .‬من از ترس و داروهای غربی فرسوده‌ام‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫به این اتاق نگاه کن‪ .‬به اطرافت نگاه کن‪ .‬به من نگاه کن‪ .‬به دستم نگاه کن‪.‬‬ ‫مریل‬
‫هیچ کدوم از اینا واقعاً وجود داره؟ در واقع به‌طور عینی وجود داره؟ نه‪ .‬فقط تو‬
‫برداشت من وجود داره‪ .‬جهان فقط اون‌جوری هست که من تصور می‌کنم‪ .‬من‬
‫مریضم‪ .‬من خوبم‪ .‬من تصمیم می‌گیرم‪.‬‬
‫ولی هنوز‪ ...‬این‪...‬‬ ‫لیزا‬
‫کلمه رو بگو‪.‬‬ ‫مریل‬
‫سرطان‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫بلندتر‪.‬‬ ‫مریل‬
‫سرطان‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫اونو واسه من بکش‪ .‬سرطان‪ .‬همون‌طور که می‌بینیش‪.‬‬ ‫مریل‬

‫او به لیزا گچی می‌دهد‪.‬‬


‫داستان شبح‬ ‫‪7‬‬

‫روی دیوار‪.‬‬ ‫مریل‬


‫روی‪...‬؟ (می‌خندد)‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫(می‌خندد) می‌دونم‪ ،‬خل‌بازی نیست؟‬ ‫مریل‬

‫همان‌طور که لیزا روی دیوار می‌کشد‪:‬‬

‫با چشم‌ها شروع کن‪ .‬خوبه‪ .‬من اونجا خشم زیادی می‌بینم‪ .‬ترس هم هست‪.‬‬ ‫مریل‬
‫سرطان می‌تونه به اندازة خودت از تو ترسیده ‌باشه؟ حاال دهن‪ .‬پس‪ ...‬گرسنه‌‬
‫است‪ .‬مستأصل از خوردنه‪ ،‬یعنی‪ ...‬نیازمنده‪ ،‬ضعیفه‪ .‬یه بدن‪ .‬یه شکل‪ ،‬فرم‪.‬‬
‫اندازة مخلوق چقدره؟ پس بزرگه‪ ،‬بزرگ‌تر از خودت‪ .‬این در حال رسیدن به‬
‫توئه‪ .‬مرده یا زن؟‬

‫لیزا یک آلت تناسلی شبیه نقاشی‌های غارنشینان روی سرطان‬


‫می‌کشد‪.‬‬

‫پس این یه انرژی بسیار مردونه‌ است‪ .‬یه مرد تو کاره که بزرگ و گرسنه ا‌ست‪،‬‬ ‫مریل‬
‫اون بهت میرسه و قراره تو رو بخوره‪ .‬این‌طور به نظرت می‌رسه؟‬
‫بله – همینه‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫حاال‪ ،‬پس درمورد اون حرف بزن‪ .‬چیزی رو که احساس می‌کنی بهش بگو‪.‬‬ ‫مریل‬
‫میشه لطفاً منو تنها بذاری؟ می‌تونی بری؟ من واسه تو آماده نیستم‪ .‬می‌دونی‪،‬‬ ‫لیزا‬
‫دخترم هنوز بهم احتیاج داره‪ .‬شناخت کافی از جهان نداره‪ .‬هنوزم می‌خوام‬
‫راهنماییش کنم‪ .‬رفیقم‪ .‬اون واقعاً منو دوست داره‪ .‬اگه اونو ناامید کنم‪ ،‬اون‬
‫ذره‌ذره میشه‪ .‬اگه برم و اون رو ناامید کنم‪ ،‬نمی‌خوام چنین کاری بکنم‪.‬‬
‫ولی می‌تونم داشته باشمت‪ .‬از دست نمیری‪ .‬رفیقت‪ .‬دخترت‪ .‬تو بهم میگی اونا‬ ‫مریل‬
‫آدم‌های خاص توان‪ .‬پس می‌تونم داشته باشمت‪.‬‬
‫‪8‬‬ ‫مارک ریون هیل‬

‫من خاصم‪.‬‬ ‫لیزا‬


‫چه جوری خاص هستی؟‬ ‫مریل‬
‫دارم روی خودم کار می‌کنم‪ .‬هر روز دارم خودم رو یه کمی بیشتر رشد می‌دم‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫چون بی‌نظیرم‪ ،‬چون که‪...‬‬
‫‪...‬‬
‫همینه‪ .‬خوبه‪ .‬حاال اگر تو ـ‬ ‫مریل‬
‫نه‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫نه؟‬ ‫مریل‬
‫من این کار رو نمی‌کنم‪ .‬این‪...‬‬ ‫لیزا‬
‫بله؟‬ ‫مریل‬
‫من اینو باور ندارم‪ .‬اینا حرفای من نیستن‪ .‬اینا حرف‌هایی واسه جلب رضایت‬ ‫لیزا‬
‫توان‪ .‬دقیقاً مثل بقیه‌ام‪ .‬تو زندگیم هیچ‌وقت کار خاصی نکردم‪ .‬تو خونة کوچکی‬
‫ال شبیه هزارتا خونة کوچیک دیگه بود‪ .‬مدرسه رفتم و لباس‬ ‫متولد شدم که کام ً‬
‫فرم پوشیدم و تو همه چی متوسط بودم‪ .‬االن من تو یه اتاقک کار می‌کنم که‬
‫دقیقاً مثه همون صدتا اتاقک دیگه تو طبقة هفتمه که دقیقاً مشابه هر طبقة‬
‫دیگه هست‪ .‬از اون راضی بودم‪ .‬خوب بود‪ .‬روال بود‪ .‬هیچ‌وقت دوست نداشتم‬
‫خاص باشم‪ .‬االن به سرطان پستان مبتال شده‌ام و به ریه‌هام گسترش پیدا کرده‪.‬‬
‫همچین خاص یا دراماتیک نیست یا‪ ...‬در واقع خسته‌کنند ‌ه است‪ ،‬کسل‌کننده‬
‫است‪ .‬همة زنهای دیگه صف‌هایی که اونا اینجا نشستن و منتظر شیمی‌درمانی‬
‫و رادیودرمانی خودشون هستن و روسری و کاله‌گیس سر کردن‪ .‬خیلی از اونا‬
‫فکر می‌کنن که خاص هستن‪ .‬مبارزه‌کردن با مبارزه؛ ولی این اونو بهتر نمی‌کنه‪.‬‬
‫این‌طور نیست ـ‬
‫من معجزه‌هایی دیدم‪.‬‬ ‫مریل‬

‫لیزا کت و کیفش را بر می‌دارد؛ آماده می شود تا او را ترک کند‪.‬‬


‫داستان شبح‬ ‫‪9‬‬

‫متأسفم‪ .‬وقت تو رو تلف کردم‪.‬‬ ‫لیزا‬


‫این وقت ماست‪.‬‬ ‫مریل‬
‫من پولش رو میدم‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫نیازی نیست‪.‬‬ ‫مریل‬
‫این انتخاب منه‪ .‬می‌خوام پول داشته باشی‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫نمی‌خوام پول بگیرم‪.‬‬ ‫مریل‬
‫فقط بهت واسه وقتت پول میدم‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫برش دار‪.‬‬ ‫مریل‬

‫او پول را روی زمین پرت می‌کند‪ .‬لیزا خم می‌شود تا پولی را بردارد‬
‫که کف زمین پراکنده شده‌است‪ .‬مریل حرکت می‌کند و شکل‬
‫سرطانی را تغییر می‌دهد که روی دیوار کشیده شده‌است‪.‬‬

‫لطفاً‪ .‬من بهت نياز دارم‪ .‬گرسنه‌ام‪ .‬احتیاج به غذا خوردن دارم‪.‬‬ ‫مریل‬
‫نخور‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫چون من بزرگ هستم‪ ،‬چون مردم‪ ،‬این همه انرژی مردونه‪ ،‬پس تو رو می‌ترسونم‪.‬‬ ‫مریل‬
‫این یه بازی احمقانه است‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫ولی من به یه زن احتیاج دارم‪ .‬بهش غذا بدم‪ ،‬غذا بخوره‪ .‬من قب ً‬
‫ال سینه‌ات‬ ‫مریل‬
‫رو برداشته‌ام‪ .‬سینة تو رو گرفته‌ام و از اون تغذیه کردم و این باعث شده تا‬
‫ماه‌ها خوشحال باشم؛ ولی حاال من برگشتم و چیزهای زیادی درمورد تو هست‪.‬‬
‫می‌تونم ریه‌ات رو بچشم‪ ...‬ریة تو خوبه‪ .‬شاید بعدی رو بگیرم‪ .‬لطفاً‪ .‬اگه جلوی‬
‫منو نگیری‪ .‬خیلی گرسنه‌ام‪ .‬اگه کاری انجام ندی‪ ،‬نمی‌تونم به خودم کمک کنم‪،‬‬
‫اگه دور بشی‪ ،‬من از طریق لنف‌های تو پخش میشم و این باعث میشه تمام بدنت‬
‫رو دور بزنم و همه چیزت رو می‌خورم‪ ،‬همة تو رو می‌خورم‪ .‬تو رو نابود می‌کنم‪.‬‬
‫مارک ریون هیل ‪10‬‬

‫ولم کن‪.‬‬ ‫لیزا‬


‫بدن تو رو می‌خوام‪ .‬می‌خوام ببرمت‪ .‬ما به هم تعلق داریم‪ .‬من مال توام‪.‬‬ ‫مریل‬
‫دست بردار‪ ،‬دست بردار‪ .‬نمی‌خوام‪ ...‬سرطان من شبیه این نیست‪ .‬بهم نگ ​​و‬ ‫لیزا‬
‫سرطانم چه شکلیه‪ .‬این سرطان منه‪ .‬نمی‌تونی اونو ببینی‪ .‬اونا رو اسکن‌ها و‬
‫تصویرها بهش نگاه می‌کنن‪ .‬اونا زیر میکروسکوپ‌هاشون به ذره‌ذره‌هام نگاه‬
‫می‌کنن‪ .‬اونا تیکه‌هایی از خودم رو بهم نشون میدن و میگن این چیه؛ ولی‬
‫این سرطان مال منه‪ .‬بعضی روزها سرطان منو آزار میده و می‌ترسونه‪ ،‬بله‪ .‬یه‬
‫روزگاری سرطان من قلدر وسط زمین بازیه یا یا یا مدیر مدرسه است؛ ولی‬
‫بعضی روزها سرطان عاشق منه‪ .‬بعضی روزها با هم تنهایم‪ ،‬بعد از ظهر خاموش‬
‫میشیم و می‌خوابیم و با هم زمزمه می‌کنیم‪ .‬سرطان من بدن من رو بهتر از هر‬
‫مرد دیگه‌ای می‌شناسه‪ ...‬پس لطفاً نکن‪ ...‬تو هم نمی‌تونی سرطان من باشی‪...‬‬
‫خاصی‪.‬‬
‫‪...‬‬
‫این دورة سخت رو گذروندی‪.‬‬ ‫مریل‬
‫پس این‌طور فکر می‌کنی؟‬ ‫لیزا‬
‫هرگز نمی‌تونم بگم چه موقع وقتش میرسه‪ ،‬کدوم جلسه؛ ولی می‌دونم اون کی‬ ‫مریل‬
‫اتفاق می‌افته‪.‬‬
‫چی میشه؟ چه اتفاقی می‌افته؟‬ ‫لیزا‬
‫چیزی آزاد شده‪ .‬ادامه دادی‪ .‬حالت خوب میشه‪ .‬می‌تونی احساسش کنی؟‬ ‫مریل‬
‫نمی‌دونم‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫آینه رو بردار‪ .‬چی می‌بینی؟‬ ‫مریل‬

‫لیزا در آینه نگاه می‌کند‪.‬‬

‫یه کمی بهتره‪.‬‬ ‫لیزا‬


‫داستان شبح‬ ‫‪11‬‬

‫و خودت رو ببخش‪.‬‬ ‫مریل‬


‫من‪ ...‬واسه‪ ...‬من‪...‬‬ ‫لیزا‬
‫همینه‪ .‬گریه کن‪ .‬این یه رهاسازیه‪.‬‬ ‫مریل‬
‫اینو فراموش نمی‌کنم‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫یه بازمانده‌ام‪.‬‬ ‫مریل‬
‫بله‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫سرطان داشتم‪ ،‬پستانم بود‪..‬؛ ولی کار رو خودم انجام دادم و‪...‬‬ ‫مریل‬
‫این رو می‌دونستم‪ .‬حس کردم‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫نباید از مرز عبور کنم؛ ولی‪...‬‬ ‫مریل‬
‫می‌خوام مثه تو باشم‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫مثل من؟‬ ‫مریل‬
‫خوب و خوشحال‪ .‬مثل تو‪ .‬خوشحال و خوب‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫می‌تونی باشی‪.‬‬ ‫مریل‬
‫قول میدی؟‬ ‫لیزا‬
‫من‪...‬‬ ‫مریل‬
‫نه‪ .‬می‌فهمم‪ .‬نمی‌تونی قول بدی‪ .‬می‌دونم؛ ولی باید بدونم‪ .‬نمی‌خوام یه آدم‬ ‫لیزا‬
‫بیمار باشم‪.‬‬
‫هفته‌ای یک بار با هم مالقات می‌کنیم‪ .‬تو روی خودت کار می‌کنی‪.‬‬ ‫مریل‬
‫میدم‪ .‬آره‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫و وقتی ما افکار منفی رو بیرون می‌کنیم‪ ،‬افکار مثبت جدیدی از ذهنت گذر‬ ‫مریل‬
‫می‌کنه و‪...‬‬
‫خوب میشم‪ .‬می‌فهمم که این یه سفر طوالنیه؛ ولی یه کمی نور به‪ ...‬من بهت‬ ‫لیزا‬
‫مارک ریون هیل ‪12‬‬

‫دروغ گفتم‪ .‬شوهرم‪ .‬شوهرم چنین کاری نکرده‪ ...‬اون مرد خوبیه؛ ولی این‬
‫چیز‪ ...‬شوهرم روی مبل می‌خوابه‪.‬‬
‫می‌دونم‪.‬‬ ‫مریل‬
‫و در عجبم فقط می‌تونستی منو نگه داری‪...‬؟‬ ‫لیزا‬
‫البته‪.‬‬ ‫مریل‬

‫او لیزا را می‌گیرد‪.‬‬

‫ازت خیلی ممنونم‪ .‬این خوبه‪ ،‬نه؟ کار شروع میشه‪...‬‬ ‫لیزا‬
‫‪...‬‬
‫هانا با خریدها‪.‬‬

‫یه زن جلوی من بود‪ .‬یه دونه کدو حلوایی باقی مونده بود و این زن کدو حلوایی رو‬ ‫هانا‬
‫برداشت‪ .‬من این خشم عظیم رو احساس کردم‪« .‬این کدو حلوایی من واسه سوپ‬
‫کدو حلواییه که امشب قراره واسه دوست‌دخترم بپزم و تو جنده‌خانم کدو حلوایی‬
‫رو برداشتی‪ ،‬جنده»‪ .‬مسخره نبود؟ ولی بعد به خودم خندیدم و گفتم «مسخره» و‬
‫به جای اون کدو تنبل برداشتم و می‌دونی که امروز هالووینه‪ ،‬پس همه چی واسه‬
‫بهترین‌ها انجام میشه؛ چون هالووینه و ما قراره سوپ کدو تنبل بخوریم‪ .‬پس‬
‫واقعاً زنی که کدو حلوایی رو برداشت در حق ما لطف کرد‪ .‬دوستت دارم‪.‬‬
‫من هم دوستت دارم‪.‬‬ ‫مریل‬
‫مشکلی پیش اومده‪.‬‬ ‫هانا‬
‫نه‪.‬‬ ‫مریل‬
‫امروز یکی از بچه‌ها منو «ننه‌بزرگ» صدا زد‪ .‬قب ً‬
‫ال «مامانی» بودم؛ ولی‪ .‬فهمیدم از‬ ‫هانا‬
‫اینکه پیرزن بشم خیلی می‌ترسم‪ .‬روزت چطور بود؟ روز بدی داشتی؟‬
‫داستان شبح‬ ‫‪13‬‬

‫نه‪ .‬همه چی خوب‪ .‬واقعاً من ـ‬ ‫مریلـ‬


‫باور نمی‌کنم‪.‬‬ ‫هانا‬
‫خب ـ‬ ‫مریل‬
‫شاید یه بار غذا خورده باشیم‪.‬‬ ‫هانا‬
‫بله‪.‬‬ ‫مریل‬
‫بیا اینجا‪ .‬پرندة زیبای من‪ .‬بذار بغلت کنم‪.‬‬ ‫هانا‬

‫آنها یکدیگر را نگه می‌دارند‪.‬‬

‫اینجا هیچ صمیمیتی وجود نداره‪.‬‬


‫واقعاً؟‬ ‫مریل‬
‫این قراره من و تو باشیم ـ‬ ‫هانا‬
‫می‌دونم‪.‬‬ ‫مریل‬
‫قول دادیم‪ .‬آخر روز همه چیز و همه رو پشت سر می‌ذاریم و فقط من و‬ ‫هانا‬
‫تویم‪.‬‬
‫اینه‪.‬‬ ‫مریل‬
‫من و تو با هم به تنهایی و ـ‬ ‫هانا‬
‫ما هستیم‪ ،‬هستیم‪.‬‬ ‫مریل‬
‫تو جای دیگه‌ای هستی‪.‬‬ ‫هانا‬
‫دوستت دارم‪.‬‬ ‫مریل‬
‫بله؟‬ ‫هانا‬
‫‪14‬‬ ‫مارک ریون هیل‬

‫بله‪ .‬البته که بله‪ .‬بله دوستت دارم‪ .‬تو خیلی خوشگلی و هاله‌ای باورنکردنی داری‬ ‫مریل‬
‫و من دوست دارم‪.‬‬

‫همدیگر را می‌بوسند‪.‬‬

‫مثه نبرده‪ ،‬نه؟ ناگهان این رو احساس می‌کنم‪ .‬جنگ می‌چرخه و همه‬ ‫لیزا‬
‫جنگنده‌های من مثه سیستم ایمنی بدنم ناگهان خاموش میشن و با سرطان‬
‫می‌جنگن‪ ،‬که بسیار درخشانه؛ چون یه بار قدرت پیدا کردم‪ .‬وقتی که ذهنم به‬
‫اونا میگه بیرون برید و با سرطان بجنگید‪ ،‬پس من شکست‌ناپذیرم‪ ،‬مگه نه؟ هیچ‬
‫چی نمی‌تونه اونو شکست بده‪ .‬االن هیچ چی نمی‌تونه منو شکست بده‪.‬‬
‫چطور بود؟‬ ‫مریل‬
‫هنوز اونجایی‪ ...‬واقعاً اینجا با من نیستی‪...‬‬ ‫هانا‬
‫البته من هستم البته من ـ‬ ‫مریل‬
‫نه‪.‬‬ ‫هانا‬
‫چه کار می‌کنی می‌خوای چه کار کنم؟‬ ‫مریل‬
‫فقط احساس می‌کنم‪...‬‬ ‫هانا‬
‫از خودم ببرم؟ این مدرکیه که تو ‪-‬؟‬ ‫مریل‬
‫نه نه نه‪.‬‬ ‫هانا‬
‫از اونجا که دوست دارم تو رو دوست دارم دوستت دارم و اگه این‌طور نباشه ‪ -‬اگه‬ ‫مریل‬
‫این رو نمی‌تونی بشنوی پس ـ‬
‫کلمات رو می‌شنوم‪.‬‬ ‫هانا‬
‫پس واقعاً باید به خودت نگاه کنی به ناامنی‌های خودت نگاه کن‪ ،‬اگه نمی‌توانی‬ ‫مریل‬
‫اون وقت ـ‬
‫همه ناامنی‌هام رو می‌شناسم و تصدیق‌شون می‌کنم ولی ـ‬ ‫هانا‬
‫داستان شبح‬ ‫‪15‬‬

‫پس لطفاً اجازه بده فقط ما این‌طور باشیم‪.‬‬ ‫مریل‬


‫با یه مالش چطوری؟‬ ‫هانا‬
‫خوب میشه‪.‬‬ ‫مریل‬

‫هانا مریل را مالش می‌دهد‪.‬‬

‫متأسفم‪ ،‬دردناکه‪.‬‬ ‫مریل‬


‫دوست داری جلوی خودم رو بگیرم؟‬ ‫هانا‬
‫بله واقعاً می‌خوام‪ .‬متأسفم که این فقط همون چیزیه که من بله می‌خواستم‪.‬‬ ‫مریل‬
‫دوست دارم دست بکشی‪.‬‬
‫خوب پس‪...‬‬ ‫هانا‬
‫‪...‬‬
‫کیه؟‬ ‫هانا‬
‫‪...‬‬
‫کی تو این فضا هست؟‬ ‫هانا‬
‫نمی‌دونم‪.‬‬ ‫مریل‬
‫یه شخص دیگه تو این فضاست‪ .‬فقط می‌تونم خودم رو ببینم و می‌تونم تو رو‬ ‫هانا‬
‫ببینم؛ ولی تو‪...‬‬
‫نه‪.‬‬ ‫مریل‬
‫یه شخص دیگه تو این فضا باهات هست‪.‬‬ ‫هانا‬
‫تو جوونی‪.‬‬ ‫مریل‬
‫منو دست کم نگیر‪.‬‬ ‫هانا‬
‫مارک ریون هیل ‪16‬‬

‫نمی‌دونی‪.‬‬ ‫مریل‬
‫کیه؟‬ ‫هانا‬
‫پ می‌زنن‪.‬‬
‫خیلی‪ ...‬مامان‪ .‬بابا‪ .‬عشاق‪ .‬اونا همه اینجان و مدام گ ‌‬ ‫مریل‬
‫واسه من نیست‪.‬‬ ‫هانا‬
‫چون جوون‌تری؛ ولی هرچی بزرگ‌تر میشی ـ‬ ‫مریل‬
‫عاشقتم‪ ،‬نه بچه‌ات‪ .‬یه چیزی هست‪ ...‬یه انرژی منفی‪ .‬می‌تونم حسش‌کنم‬ ‫هانا‬
‫ـ‬
‫بله‪.‬‬ ‫مریل‬
‫اگه من اینجام‪ ،‬می‌تونم انرژی منفی رو حس کنم‪.‬‬ ‫هانا‬
‫یه مشتری‪.‬‬ ‫مریل‬
‫آه‪.‬‬ ‫هانا‬
‫هفتة پیش‪.‬‬ ‫مریل‬
‫و هنوزم هستش‪...‬؟‬ ‫هانا‬
‫اوم خیلی قوی بود‪ .‬کلی چیز منفی با خودش آورد ـ‬ ‫مریل‬
‫باید این کار رو ول کنی‪ .‬اگه قراره ـ‬ ‫هانا‬
‫من مجبورم‪.‬‬ ‫مریل‬
‫ولی هنوز ـ‬ ‫هانا‬
‫این یه زنه‪ ،‬من ‪ -‬با این زن از مرز عبور کردم‪.‬‬ ‫مریل‬
‫می‌دونم‪.‬‬ ‫هانا‬
‫اون یه زن سرطانی بود‪.‬‬ ‫مریل‬
‫می‌دونم‪.‬‬ ‫هانا‬
‫داستان شبح‬ ‫‪17‬‬

‫و من – می‌دونی ‪ -‬تعداد زیادی از زن‌های سرطانی هستن؛ ولی این زن‪ ،‬من‪...‬‬ ‫مریل‬
‫اون سرطان پستان داشت و سینه‌اش رو برداشته بودن ـ‬
‫تو باهاش ارتباط برقرار کردی‪.‬‬ ‫هانا‬
‫برقرار کردم‪ .‬مورد من بود‪ .‬این من بودم‪.‬‬ ‫مریل‬
‫ولی اون تو نیستی‪.‬‬ ‫هانا‬
‫نه‪ .‬اون یه زن دیگه بود؛ ولی داستان اون داستان من بود‪.‬‬ ‫مریل‬
‫اون یه دوست دخترجوون خوشگل داشت که واسه هالووین بهش سوپ کدوتنبل‬ ‫هانا‬
‫بده؟‬
‫نه‪ .‬اون یه مرد و یه بچه داشت‪.‬‬ ‫مریل‬
‫ما اینجاییم‪.‬‬ ‫هانا‬
‫ولی در غیر این صورت ـ‬ ‫مریل‬
‫خیلی از زن‌ها به سرطان مبتال هستن‪ .‬سینة اونا برداشته میشه‪ .‬اونا زنده‬ ‫هانا‬
‫می‌مونن‪.‬‬
‫مثه من بود اگه یه مسیر زندگی دیگه رو دنبال می‌کردم‪.‬‬ ‫مریل‬
‫ولی با اون مبارزه کردی‪ .‬تو خاصی‪.‬‬ ‫هانا‬
‫می‌تونستم با کار و مرد اونجا باشم و ـ‬ ‫مریل‬
‫ولی منو دیدی‪ .‬خودت رو درمان کردی‪.‬‬ ‫هانا‬
‫کردم‪ .‬با تو مالقات کردم و خودمو درمان کردم‪.‬‬ ‫مریل‬
‫اون کجاست؟‬ ‫هانا‬
‫اون االن رفته‪.‬‬ ‫مریل‬
‫باورت نمی‌کنم‪.‬‬ ‫هانا‬
‫بی‌خیال‪ .‬بیا آروم باشیم‪.‬‬ ‫مریل‬
‫مارک ریون هیل ‪18‬‬

‫تو اتاق بهش اشاره کن‪.‬‬ ‫هانا‬


‫اونجاست‪.‬‬ ‫مریل‬
‫و چی کار می‌کنه؟‬ ‫هانا‬
‫گریه می‌کنه؛ ولی یه جورایی‪ ...‬این رهایی‌بخشه‪ ،‬این‪...‬‬ ‫مریل‬
‫ازش بخواه که بره‪.‬‬ ‫هانا‬
‫نیازی نیست‪.‬‬ ‫مریل‬
‫بهش بگو زمان خاصیه‪ /‬زمان ما و می‌خوای که اون االن بره‪.‬‬ ‫هانا‬
‫واقعاً نیازی به این کار نیست‪.‬‬ ‫مریل‬
‫ترسیدی؟ اون یه زنه‪ .‬اون یه مشتریه‪ .‬اون شصت پوند پول میده‪ .‬این یه معامله‬ ‫هانا‬
‫است‪ .‬بهش اجازه میدی خودش روی خودش کار کنه‪ .‬بهش بگو‪ ،‬بهش بگو‪...‬‬
‫(به لیزا) حس می‌کنم تو منی‪.‬‬ ‫مریل‬
‫بله؟‬ ‫لیزا‬
‫متأسفم اگه از مرز عبور کردم؛ ولی واقعاً حس می‌کنم تو منی‪.‬‬ ‫مریل‬
‫خیلی ُخب‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫همة اون چیزها‪ ...‬مدرسه‪ ،‬خونه‪ ،‬کار‪ ،‬رفقا‪ ،‬همة اون چیزها رو داشتم‪.‬‬ ‫مریل‬
‫می‌دونم‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫ولی‪ ...‬سرطان داشتم‪ .‬یه مرد‪ ،‬یه جراح که سینة منو پاره می‌کرد؛ همون‌طور‬ ‫مریل‬
‫که‪...‬‬
‫اوه‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫اونا میگن الزمه‪ ،‬این مردهایی که به ما میگن الزمه بدن‌هامون رو تیکه‌پاره کنن؛‬ ‫مریل‬
‫ولی قانع نشدم‪...‬‬
‫واقعاً منو می‌شناسی‪...‬‬ ‫لیزا‬
‫داستان شبح‬ ‫‪19‬‬

‫و من پروتز دارم‪ ،‬بهبودی موقتی بود؛ ولی بعدش ریه‌ام‪...‬‬ ‫مریل‬


‫لطفاً‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫پس داستان‌های ما که می‌دونی خیلی‪ ...‬همسان هستن‪.‬‬ ‫مریل‬
‫متأسفم اگه این سخت یا بی‌رحمانه است‪ ،‬بله‪ ،‬این سخته و ولی‪...‬‬ ‫لیزا‬
‫بله؟‬ ‫مریل‬
‫واقعاً نمی‌خوام اونو بشنوم‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫متأسفم‪.‬‬ ‫مریل‬
‫چون االنه که واقعاً این انرژی باورنکردنی رو آزاد کردم ـ‬ ‫لیزا‬
‫ُخب بعدش‪.‬‬ ‫مریل‬
‫من واقعاً احتیاج دارم ‪ -‬متأسفم ‪ -‬که با مثبت‌ها احاطه بشم ـ‬ ‫لیزا‬
‫نه‪.‬‬ ‫مریل‬
‫این زمان رو واسه افکار مثبت نیاز دارم ‪ -‬باید خوب بودن رو به سمت خودم جذب‬ ‫لیزا‬
‫کنم – تو مرحله‌ای هستم که اگه خیلی منفی باشم ـ‬
‫می‌فهمم‪.‬‬ ‫مریل‬
‫تصور می‌کنم می‌ترسم که همه چیزای منفی تو رو تحت فشار قرار بدن ‪ -‬وقتی‬ ‫لیزا‬
‫چیزی که من از اون پر شدم‪ ،‬مثبت باشه ـ‬
‫می‌تونم ببینم‪.‬‬ ‫مریل‬
‫این گذشتة تو بود‪ .‬تجربة تو که گذشتة تو بود‪ .‬پس بذار بره – فقط ـ‬ ‫لیزا‬
‫البته‪.‬‬ ‫مریل‬
‫تو باید کار کنی تا اجازه بده از بین بره‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫‪...‬‬
‫سوپ رو باهات درست می‌کنم‪.‬‬ ‫مریل‬
‫مارک ریون هیل ‪20‬‬

‫هنوز از اون خداحافظی نکردی‪.‬‬ ‫هانا‬


‫نیازی نیست‪.‬‬ ‫مریل‬
‫فکر می‌کنم باید خداحافظی کنی‪.‬‬ ‫هانا‬
‫واقعاً نمی‌کنم ـ‬ ‫مریل‬
‫‪...‬‬
‫قراره حال تو خوب بشه‪ .‬اینو خیلی قوی احساس می‌کنم‪.‬‬ ‫مریل‬
‫من هم‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫ما کار رو انجام دادیم‪.‬‬ ‫مریل‬
‫البته‪...‬‬ ‫لیزا‬
‫‪...‬‬
‫االن حالم بده‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫نیازی نیست‪.‬‬ ‫مریل‬
‫داستان مشابهی با من داری‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫این یه بخشی از معاملة ما نبود‪ .‬از مرز عبور کردم‪.‬‬ ‫مریل‬
‫می‌خواستی بهم در موردش بگی ـ‬ ‫لیزا‬
‫االن نه ـ‬ ‫مریل‬
‫من یه بازمانده‌ام‪ .‬تو یه بازمانده‌ای‪ .‬ما باید ـ‬ ‫لیزا‬
‫عاشق رفیقتی و دخترتون تو خونه منتظرته‪.‬‬ ‫مریل‬
‫می‌تونیم داستان‌های خودمون رو به اشتراک بذاریم‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫واسه اونا یه غذای دوست‌داشتنی می‌پزی و بهشون میگی که مامانی دوباره خوب‬ ‫مریل‬
‫می‌شه‪.‬‬
‫داستان شبح‬ ‫‪21‬‬

‫دوباره برگشته توی ریه‌ات و ـ‬ ‫لیزا‬


‫اشتباه کردم در موردش بهت گفتم‪.‬‬ ‫مریل‬
‫وقتی برگشت به ریه‌ات‪ ،‬چطور باهاش جنگیدی؟‬ ‫لیزا‬
‫داستان من داستان تو نیست‪ .‬من شفادهنده‌ام‪.‬‬ ‫مریل‬
‫ولی تو االن خوبی؟‬ ‫لیزا‬
‫یه بار از مرز عبور کردم؛ ولی دیگه از اون رد نمیشم‪ .‬خداحافظ‪.‬‬ ‫مریل‬
‫می‌خواهم بدونم که حالت خوبه‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫حالم خوبه‪ .‬من قویم‪ .‬خداحافظ‪.‬‬ ‫مریل‬
‫همه‌اش همینه‪ .‬خداحافظی کن‪.‬‬ ‫هانا‬
‫اینو (نقاشی روی دیوار) تو اتاق دوست‌داشتنی خودت رو نمی‌خوای‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫بعداً می‌تونم این کار رو بکنم‪.‬‬ ‫مریل‬
‫می‌خوام انجامش بدم‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫نمی‌خوام این کار رو بکنی‪.‬‬ ‫مریل‬
‫ولی می‌خوام انجامش بدم‪.‬‬ ‫لیزا‬

‫او شروع به شستن دیوار می‌کند‪.‬‬

‫اون االن رفته؟‬ ‫هانا‬


‫رفته‪.‬‬ ‫مریل‬
‫اتاق حاال خیلی سبک‌تر شد‪ ،‬نه؟‬ ‫هانا‬
‫خیلی سبک‌تر‪.‬‬ ‫مریل‬
‫مارک ریون هیل ‪22‬‬

‫(می‌نشیند) پس اون اینجا نشسته بود و گریه می‌کرد؛ ولی حاال رفته؟ یه هدیة‬ ‫هانا‬
‫فوق‌العاده داری‪ .‬خیلی از مردم رو شفا دادی‪ .‬خودت رو شفا دادی‪ .‬تو چنین زن‬
‫باورنکردنی هستی‪ .‬باورم نمیشه با زنی به اندازة تو باورنکردنی آشنا شدم‪.‬‬
‫کسی رو پیدا کردی؟‬ ‫لیزا‬
‫مهم نیست‪.‬‬ ‫مریل‬
‫ولی کسی هست که از تو مراقبت کنه؟‬ ‫لیزا‬
‫که داره از مرز عبور می‌کنه‪.‬‬ ‫مریل‬
‫می‌دونم ولی فقط می‌خوام‪ ...‬کسی هست که بتونی باهاش صحبت کنی؟ عصرها‬ ‫لیزا‬
‫وقتی میری خونه و داری بهبودی پیدا می‌کنی‪ .‬یه مرد هست؟‬
‫نه‪.‬‬ ‫مریل‬
‫اوه‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫یه مرد و یه بچه بود‪ .‬مردی به اسم هری و دختری به نام لیلی داشتم؛ ولی اونا رو‬ ‫مریل‬
‫ول کردم‪.‬‬
‫می‌دونم‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫انتخاب من‪.‬‬ ‫مریل‬
‫خوشحالی؟‬ ‫لیزا‬
‫این چیزا در مورد منه‪.‬‬ ‫مریل‬
‫االن شخص دیگه‌ای پیدا کردی؟‬ ‫لیزا‬
‫بیا در مورد من صحبت نکنیم‪.‬‬ ‫مریل‬
‫فقط می‌خوام بدونم شخص دیگه‌ای وجود داره یا نه‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫نه‪.‬‬ ‫مریل‬
‫اوه‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫‪ 23‬داستان شبح‬

‫تنهام؛ ولی اینو دوست دارم‪ .‬خیلی ساکته‪ .‬خیلی آرومه‪ .‬فقط خودم سوپ می‌پزم‬ ‫مریل‬
‫و اینجا تو این اتاق می‌شینم و فکر می‌کنم‪.‬‬
‫به شرطی که خوشحال باشی‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫خیلی مهمه‪ :‬یاد بگیر از خودت شاد باشی‪...‬‬ ‫مریل‬
‫‪...‬‬
‫به چی فکر می‌کنی؟‬ ‫هانا‬
‫دارم به این فکر می‌کنم که چقدر دوستت دارم‪.‬‬ ‫مریل‬
‫خب این خوبه؛ چون من به این فکر می‌کنم چقدر دوستت دارم‪.‬‬ ‫هانا‬
‫(می‌خندد) این خوبه‪.‬‬ ‫مریل ‬
‫نمی‌تونم تنهایی رو تحمل کنم‪ .‬حتی اگه یه روزم رفته باشی‪ ،‬نمی‌تونم اینجا‬ ‫هانا‬
‫بدون تو بایستم‪ .‬نمی‌تونم به یاد بیارم زندگیم بدون تو چطوری بود‪.‬‬
‫خوب بودی‪ .‬تو شاد بودی‪.‬‬ ‫مریل‬
‫این‌طور نبود‪ .‬حاال که تو اینجایی‪ .‬می‌خوام همیشه و تا آخرش اینجا باشی‪.‬‬ ‫هانا‬
‫ولی می‌تونی با تنهایی خوشحال باشی‪.‬‬ ‫مریل‬
‫هرگز‪.‬‬ ‫هانا‬
‫هرگز؟‬ ‫مریل‬
‫هرگز‪.‬‬ ‫هانا‬
‫گوش کن‪.‬‬ ‫مریل‬
‫نمی‌خوام این لحظه هرگز متوقف بشه‪.‬‬ ‫هانا‬
‫این‪...‬‬ ‫مریل‬
‫چیه؟‬ ‫هانا‬
‫برگشته‪.‬‬ ‫مریل‬
‫مارک ریون هیل ‪24‬‬

‫چی داره؟‬ ‫هانا‬


‫فقط همین یه ذرة آخر‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫چند هفته پیش واسه چکاپ رفتم‪.‬‬ ‫مریل‬
‫دربارة این چیزی نگفتی‪.‬‬ ‫هانا‬
‫این یه کار عادی بود‪ ،‬خیلی خوب شدم‪...‬‬ ‫مریل‬
‫چرا بهم نگفتی؟‬ ‫هانا‬
‫این مثه یه چیز عادی بود‪ .‬خودم فراموشش کردم‪ .‬فقط شب قبل نامه رو تو یه‬ ‫مریل‬
‫کشو پیدا کردم‪ .‬رو برنامه‌های درسیت کار می‌کردم‪ ،‬پس منم چیزی نگفتم‪.‬‬
‫فکر می‌کردم همیشه قراره بهم بگی‪.‬‬ ‫هانا‬
‫قرار بود؛ ولی خیلی عادی بود و تو خیلی مشغول بودی‪ ،‬پس فقط یه سر زدم؛‬ ‫مریل‬
‫چون واقعاً فکر می‌کردم که این روال عادیه‪...‬‬
‫همیشه یه ذره لجبازی تو کاره‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫ولی این زمانی بود که اونا بهم گفتن می‌دونی حاال تو ریة منه‪ .‬واقعا کام ً‬
‫ال‬ ‫مریل‬
‫تهاجمی‪.‬‬
‫اینو می‌دونستی‪...‬؟‬ ‫هانا‬
‫چند هفته پیش‪.‬‬ ‫مریل‬
‫به هری تلفن زدی؟‬ ‫هانا‬
‫واقعاً زنگ زدم‪.‬‬ ‫مریل‬
‫اوه‪.‬‬ ‫هانا‬
‫به خاطر لیلی‪ .‬می‌خواستم اون بدونه به خاطر لیلی‪ ،‬مهمه اون بدونه‪.‬‬ ‫مریل‬
‫می‌تونم یه بچه داشته باشم‪.‬‬ ‫هانا‬
‫فقط بهش فرصت میده تا لیلی رو واسه بدترین شرایط آماده کنه‪.‬‬ ‫مریل‬
‫داستان شبح‬ ‫‪25‬‬

‫می‌خواهم یه بچه داشته باشم‪ .‬بدنم واسه این آماده است‪ .‬باید بچه داشته باشیم؟‬ ‫هانا‬
‫تصمیم گرفتم که هیچ رادیودرمانی و شیمی‌درمانی نداشته باشم‪.‬‬ ‫مریل‬
‫همیشه؟‬ ‫هانا‬
‫همیشه‪.‬‬ ‫مریل‬
‫چرا؟‬ ‫هانا‬
‫چون قراره چه کاری بکنه؟ شیمی‌درمانی؟ رادیودرمانی؟ چکار می‌تونن بکنن؟‬ ‫مریل‬
‫اونا می‌تونن واسه یه مدتی جلوش رو بگیرن‪ ...‬اونا می‌تونن سرعتش رو کم‬
‫کنن‪..‬؛ ولی اگه نتونن با علت مبارزه کنن‪ ...‬اگه نمی‌تونی علت اون رو پیدا کنی‬
‫پس چیه‪...‬؟‬
‫علتش چیه؟‬ ‫هانا‬
‫خشم‪.‬‬ ‫مریل‬
‫ولی روی اون کار کردی ـ‬ ‫هانا‬
‫هنوز چیزهای بیشتری اونجا وجود داره‪ .‬من باید روی این موضوع کار کنم‪ .‬باید‬ ‫مریل‬
‫آخرین ذره‌های خشم رو پیدا کنم و اونو از خودم خارج کنم‪.‬‬
‫ولی کنار شیمی‌درمانی و ـ‬ ‫هانا‬
‫نه‪ .‬نه‪ .‬االن فقط منم‪ .‬فقط من با این مبارزه می‌کنم‪.‬‬ ‫مریل‬
‫و من‪.‬‬ ‫هانا‬
‫ما با هم کار می‌کنیم‪.‬‬ ‫هانا‬
‫ما نمی‌تونیم‪ .‬این مال منه‪.‬‬ ‫مریل‬
‫ولی من شریک زندگی توئم‪.‬‬ ‫هانا‬
‫نمی‌دونی ‪ -‬این نبرد منه ‪ -‬بدون دکتر – نه ـ‬ ‫مریل‬
‫دوستت دارم‪.‬‬ ‫هانا‬
‫مارک ریون هیل ‪26‬‬

‫متأسفم؛ ولی تو بچه‌ای ـ‬ ‫مریل‬


‫بچه نیستم – می‌خوای تنها باشی؟‬ ‫هانا‬
‫می‌خوام‪ .‬بله‪ .‬من‪ .‬تنها‪ .‬تو این اتاق‪ .‬هر کس دیگه‌ای می‌خواد‪ ...‬جلوم رو بگیر‪.‬‬ ‫مریل‬
‫تو منو دوست نداری؟‬ ‫هانا‬
‫وقتی واسه اون ندارم‪ .‬نمی‌تونم ـ‬ ‫مریل‬
‫تو منو دوست نداری‪.‬‬ ‫هانا‬
‫بیماری‪ .‬مرگ‪ .‬اینها چیزای خودخواهانه‌ای هستن‪.‬‬ ‫مریل‬
‫دوست داری ترکت کنم؟‬ ‫هانا‬
‫این در مورد عصبانیت منه‪...‬‬ ‫مریل‬
‫‪...‬‬
‫متأسفم‪ .‬ازت توقع نداشتم‪ .‬یه زن دیگه هست که‪...‬؟‬ ‫لیزا‬
‫نه‪ ،‬هیچکس دیگه نیست‪.‬‬ ‫هانا‬
‫اینجا متعلق به خودتی؟‬ ‫لیزا‬
‫هستم بله‪ ،‬اینجا متعلق به خودمم‪.‬‬ ‫هانا‬
‫اوه ببخشید که فکر کردم‪ ...‬دنبال زن دیگه‌ای می‌گشتم‪ ،‬مریل‪ .‬سال پیش به‬ ‫لیزا‬
‫دیدنش اومدم و خواستم‪...‬‬
‫مریل اینجا نیست‪.‬‬ ‫هانا‬
‫می‌تونم یادداشتی واسه‌اش بذارم؟ اگه چیزی خط‌خطی کنم و ـ‬ ‫لیزا‬
‫چقدر مریل رو می‌شناختی؟‬ ‫هانا‬
‫یه کمی‪ .‬اون ـ‬ ‫لیزا‬
‫مریل مرده‪.‬‬ ‫هانا‬
‫‪ 27‬داستان شبح‬

‫اوه‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫بعد یه نبرد بسیار طوالنی‪ .‬غصه نخور‪ .‬این یه لحظة معنوی بود‪ .‬باهاش بودم‪.‬‬ ‫هانا‬
‫مسافرت رفته بودم؛ تایلند‪ ،‬ولی اسمم روی فرم بود‪ .‬برگشتم‪ .‬رفتم بیمارستان‪.‬‬
‫دستش رو گرفتم‪ .‬یه امتیاز ویژه داشتم‪ .‬روحش رو دیدم که از بدنش خارج شد‪.‬‬
‫متأسفم‪ ،‬من فقط‪ ...‬خیلی مطمئن بودم که اون اینجاست و حاال اومدم واسه پیدا‬ ‫لیزا‬
‫کردن ـ‬
‫همه چی پیش میره‪.‬‬ ‫هانا‬
‫سرطان بود؟‬ ‫لیزا‬
‫بله‪ ،‬سینه و سپس لنفاوی و سپس ریه و سپس همه جای دیگه‪.‬‬ ‫هانا‬
‫فکر می‌کردم‪ ...‬می‌دونستم که اون داشته‪...‬؛ ولی اون خیلی قوی بود‪ .‬اون یه‬ ‫لیزا‬
‫درمان‌گر عالی بود‪ .‬تو دخترشی؟‬
‫شریک زندگیش بودم‪.‬‬ ‫هانا‬
‫اوه‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫انگار غافلگیر شدی‪ .‬فکر کردی تنها بوده؟‬ ‫هانا‬
‫بیش‌تر از یه سال پیش بود‪ ،‬یادم نمیاد‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫اون بهت گفت که یه شریک داره؟‬ ‫هانا‬
‫می‌تونست از مرز عبور کنه‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫می‌دونم؛ ولی هنوزم‪...‬‬ ‫هانا‬
‫یه زن مبتال به سرطان بودم و اون درمان‌گرم بود و پس هر چیز دیگه‌ای‬ ‫لیزا‬
‫می‌تونست از این مرز عبور کنه‪.‬‬
‫تصور کنم‪.‬‬ ‫هانا‬
‫ولی واقعاً‪...‬‬ ‫لیزا‬
‫بله؟‬ ‫هانا‬
‫مارک ریون هیل ‪28‬‬

‫در واقع‪ ...‬یه لحظه بود‪ .‬اینجا روی دیوار کشیدم‪ .‬با یه تیکه گچ و بعدش داشتم‬ ‫لیزا‬
‫می‌رفتم و نگاهش کردم و خیلی وحشتناک به نظر می‌رسید‪ .‬فقط می‌خواستم‬
‫برم و تمیزش کنم‪.‬‬
‫کار اون بود‪.‬‬ ‫هانا‬
‫می‌دونم کار اون بود؛ ولی یه قدری واسه من می‌دونی‪ ،‬واقعاً احساس می‌کردم یه‬ ‫لیزا‬
‫گوشه‌ افتادم و نمی‌خوام بذارم اون چیز رو روی بمونه‪.‬‬
‫باشه‪.‬‬ ‫هانا‬
‫پس تصمیم گرفتم اینجا بمونم و تمیزش کنم‪ .‬اون وقت بود که از مرز عبور‬ ‫لیزا‬
‫کردم‪.‬‬
‫می‌دونم‪.‬‬ ‫هانا‬
‫چون این حس رو داشتم‪ ...‬نمی‌دونم چرا ولی این احساس رو داشتم‪ ...‬من فقط‬ ‫لیزا‬
‫این احساس رو داشتم که این فقط داستان من نیست؛ بلکه داستان اونه‪.‬‬
‫اون تا اون زمان می‌دونست‪ .‬توی ریه‌اش بود‪ .‬اومد خونه و بالفاصله بهم گفت‪.‬‬ ‫هانا‬
‫سوپش رو درست کردم و با هم گریه کردیم‪.‬‬
‫از مرز عبور کردم و اون رو هل دادم «در موردش می‌دونی؟ تو از اینم عبور‬ ‫لیزا‬
‫می‌کنی؟»‬
‫اون نمی‌خواست از مرز عبور کنه‪.‬‬ ‫هانا‬
‫نه‪ .‬اون یه درمان‌گر بود‪ .‬اون قصد عبور از مرز رو نداشت‪ .‬پس بهش گفتم «خوبه‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫فقط یه چیز رو بهم بگو‪ .‬تو خونه‪ ،‬امشب‪ ،‬کسی هست؟ و اون گفت بله‪ ،‬او‬
‫می‌تونه عصر بره خونه و اونجا تو واسه‌اش سوپ می‌پزی و این خیلی خوشحالش‬
‫می‌کنه‪.‬‬
‫خوبه‪.‬‬ ‫هانا‬
‫پس من خیلی سبک‌تر تونستم از اینجا برم؛ چون می‌دونستم اون تنها نیست‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫کی مرد؟‬
‫تابستون قبل‪.‬‬ ‫هانا‬
‫داستان شبح‬ ‫‪29‬‬

‫فکر می‌کردم قراره انجامش بده‪.‬‬ ‫لیزا‬


‫من کردم‪.‬‬ ‫هانا‬
‫منظورم اینه چطور میشه؟ چطور می‌تونم بجنگم و پیروز بشم و اون شکست‬ ‫لیزا‬
‫بخوره؟ منطقی نیست‪.‬‬
‫چرا اومدی؟‬ ‫هانا‬
‫برای تشکر ازش‪ .‬فکر کردم اون اینجاست و دوست داشتم منو خوب و قوی ببینه‬ ‫لیزا‬
‫و می‌خواستم ازش تشکر کنم‪.‬‬
‫البته‪.‬‬ ‫هانا‬
‫لحظه‌ای هم فکر نکردم‪...‬‬ ‫لیزا‬
‫هنوزم می‌تونی انجامش بدی‪.‬‬ ‫هانا‬
‫واقعاً فکر می‌کردم خیلی قویه‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫هنوزم می‌تونی ازش تشکر کنی‪.‬‬ ‫هانا‬
‫باید برم‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫هنوز باهاش حرف می‌زنم‪ .‬پس تو هم می‌تونی‪ .‬کمکش میکنه‪ .‬بهش میگم که‬ ‫هانا‬
‫چه احساسی نسبت بهش دارم‪ .‬توهم می‌تونی انجامش بدی‪ .‬انرژیش هنوز تو‬
‫اتاقه‪ .‬معتقدم‪ .‬باور داری که؟‬
‫نمی‌دونم‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫می‌تونم حسش کنم‪ .‬می‌تونی ببینیش؟‬ ‫هانا‬
‫بله‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫اون چه شکلیه؟‬ ‫هانا‬
‫مثل کاری که اون روز کرد‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫چطور بود؟‬ ‫هانا‬
‫مارک ریون هیل ‪30‬‬

‫شبیه‪ ...‬یه زن بسیار زیبا‪ .‬یه راهنما‪ .‬یک مددکار‪.‬‬ ‫لیزا‬


‫اون به نظرت بیمار نبود؟‬ ‫هانا‬
‫نه‪ .‬قوی‪ .‬خوب‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫چه کار می‌کنه؟‬ ‫هانا‬
‫اونجا نشسته‪ .‬گوش میده بهم‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫پس بهش بگو که تویی‪ ...‬متشکرم‪.‬‬ ‫هانا‬
‫بله‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫‪...‬‬
‫سالم‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫سالم‪.‬‬ ‫مریل‬
‫متأسفم‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫نیازی نیست متأسف باشی‪.‬‬ ‫مریل‬
‫ولی هستم؛ متأسفم‪ .‬تو مردی و من زنده موندم‪ .‬این عادالنه نیست‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫این همون جوریه که باید باشه‪.‬‬ ‫مریل‬
‫نباید باشه‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫اون روز صبح بهت نگاه کردم و فکر کردم‪ :‬اون یه آدم خیلی ضعیفه و من یه فرد‬ ‫مریل‬
‫خیلی قویم‪.‬‬
‫خیلی ترسیده بودی‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫شاید‪.‬‬ ‫مریل‬
‫سرطان خودت‪ ...‬این باعث ترس تو شد‪ .‬خودت رو ببخش‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫وقتی که تمام وقت قوی‌تر بودی ـ‬ ‫مریل‬
‫داستان شبح‬ ‫‪31‬‬

‫خوش‌شانس‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫تو قوی و مثبت بودی و من‪...‬‬ ‫مریل‬
‫این‌طور نیست‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫آدمای نیرومندی هستن که زندگی می‌کنن‪ .‬افراد ضعیفی هستند که می‌میرن‪.‬‬ ‫مریل‬
‫نه‪ .‬ما روی خودمون کار می‌کنیم‪ .‬ما خودمون رو خلق می‌کنیم‪ ،‬افکارمون ما رو‬ ‫لیزا‬
‫می‌سازن ـ‬
‫اه‪ ،‬اه‪.‬‬ ‫مریل‬
‫تو بهم یاد دادی‪ :‬تو به من یاد دادی اگه می‌تونیم خشم خودمون رو پیدا کنیم‪،‬‬ ‫لیزا‬
‫خشم خودمون رو آزاد کنیم‪ ،‬ببخشیم و به جلو حرکت‬
‫اه‪ .‬همه‌اش دروغ‪.‬‬ ‫مریل‬
‫ولی من ثابت می‌کنم‪ .‬من زنده‌ام‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫من اثباتشم‪ .‬من ُمردم‪ .‬هیچ کاری جواب نمیده‪ .‬هیچ کاری نمیشه کرد‪ .‬تموم‬ ‫مریل‬
‫سال‌هایی که روی آینه‌ها و نقاشی‌ها و بازی‌ها تلف کردم‪ ،‬همه ـ‬
‫تو به من زندگی دادی‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫هیچ کاری نمیشه کرد‪.‬‬ ‫مریل‬
‫اون میگه یه لحظة معنوی بود‪ .‬زیبا‪ .‬روح تو بدنت رو ترک کرد‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫نه‪ .‬اون نمی‌تونه بشنوه‪ .‬اون خیلی جوونه‪ .‬داشتم جیغ می‌کشیدم‪ ،‬گریه‬ ‫مریل‬
‫می‌کردم‪ ،‬نفرین می‌کردم «از این متنفرم‪ .‬از این متنفرم‪ .‬من از این متنفرم‪»...‬‬
‫اون نمی‌تونست اینو بشنوه‪.‬‬
‫االن صلح و آرامشه؟‬ ‫لیزا‬
‫نه‪.‬‬ ‫مریل‬
‫مطمئناً می‌تونی یه کمی پیدا کنی ـ؟‬ ‫لیزا‬
‫فقط‪ ...‬عصبانیت عظیم چون تو این مبارزه باختم‪.‬‬ ‫مریل‬
‫مارک ریون هیل ‪32‬‬

‫از دست من عصبانی هستی؟‬ ‫لیزا‬


‫از دست تو؟ نه‪.‬‬ ‫مریل‬
‫اومدم تشکر کنم‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫کار رو خودت انجام دادی‪.‬‬ ‫مریل‬
‫ولی تو راهنمای من بودی‪ .‬االن یه زندگی مشترک دارم با دخترم تو مدرسه‬ ‫لیزا‬
‫خیلی خوب پیش میره‪ ،‬ما یه خونة دیگه تو فرانسه خریدیم‪ .‬آخر هفته‌ها میریم‬
‫اونجا‪ .‬همه چی خیلی خوب انجام شده‪ .‬اینا همه به خاطر توئه‪ .‬پس ممنونم‪.‬‬
‫من نبودم‪.‬‬ ‫مریل‬
‫می‌خوام سپاس منو بپذیری‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫نمی‌تونم‪.‬‬ ‫مریل‬
‫من بهت احتیاج دارم ‪ -‬این واسه‌ام خاتمه‌ست ‪ -‬اگه تصدیق کنی چطور ـ‬ ‫لیزا‬
‫هرگز این کار رو نمی‌کنم‪.‬‬ ‫مریل‬
‫این همه سرزنش‪ ،‬این همه بیزاری‪ ،‬باید کارهای بیشتری دربارة خودت انجام‬ ‫لیزا‬
‫بدی‪.‬‬
‫پس این‌طور فکر می‌کنی؟‬ ‫مریل‬
‫اوه بله‪ .‬هرگز متوقف نمیشه‪ ،‬روی خودت کار کن‪ .‬حالم خوبه؛ ولی این به‌ اون‬ ‫لیزا‬
‫معنی نیست که از کار روی خودم دست بکشم‪ .‬بیا و به خودت تو آینه نگاه کن‪.‬‬
‫چی می‌بینی؟‬
‫هیچی‪.‬‬ ‫مریل‬
‫می‌تونم ببینمت‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫اونجا چیزی نیست‪.‬‬ ‫مریل‬
‫البته که هست‪ .‬این تویی‪ .‬تو خوشگل و قوی هستی‪ .‬فقط تو می‌تونی خودت رو‬ ‫لیزا‬
‫دوست داشته باشی‪ .‬فقط تو می‌تونی خودت رو ببخشی‪ .‬بگو «من تو رو دوست‬
‫دارم و تو رو می‌بخشم»‪.‬‬
‫‪ 33‬داستان شبح‬

‫نمی‌تونم‪.‬‬ ‫مریل‬
‫«من تو رو دوست دارم و تو رو می‌بخشم»‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫نه‪.‬‬ ‫مریل‬
‫«من تو رو دوست دارم و تو رو می‌بخشم»‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫اونجا چیزی نیست‪ .‬من هیچی نیستم‪ .‬من هیچ جا نیستم‪ .‬تو زندگی‬ ‫مریل‬
‫داری‪ .‬ادامه بده‪ .‬برگرد اونجا‪.‬‬
‫ولی هیچ خاتمه‌ای واسه من وجود نداره مگه اینکه تو ـ‬ ‫لیزا‬
‫نمی‌تونم بهت بدم ‪ -‬به اندازة کافی بهت ندادم؟ مگه من بهت زندگی ندادم؟ من‬ ‫مریل‬
‫ُمردم و تو ‪ -‬من تشکرت رو نمی‌خوام‪ .‬خودم رو نمی‌بخشم‪ .‬من نمی‌تونم اونو بهت‬
‫بدم‪.‬‬
‫ولی نمی‌تونم با احساسی زندگی کنم که تو – نمی‌بینی؟ احساس می‌کنم به‬ ‫لیزا‬
‫اینجا اومدم و جون تو رو گرفتم‪ .‬احساس می‌کنم زنده‌ام چون تو ‪ -‬و نمی‌تونم‬
‫روزهامو با اون سپری کنم ـ‬
‫بله می‌کنی‪ .‬با اون زندگی می‌کنی‪ .‬ادامه می‌کنی‪.‬‬ ‫مریل‬
‫ازش تشکر کردی؟‬ ‫هانا‬
‫بله کردم‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫و چطور بود؟‬ ‫هانا‬
‫خیلی‪ ...‬مسالمت‌آمیز بود‪ .‬خیلی آروم‪ .‬بهش گفتم که زندگی فوق‌العاده‌ای داشتم‬ ‫لیزا‬
‫و ازش به خاطر قدرت شفابخشی تشکر کردم و زندگی خیلی زیبایی بود‪ .‬اون‬
‫خودش رو بخشید و تشکرم رو پذیرفت‪ .‬اونجا‪...‬‬
‫ختم ماجرا است؟‬ ‫هانا‬
‫بله‪ .‬االن تموم شده‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫اون خوشگل و قوی به نظر می‌رسید؟‬ ‫هانا‬
‫اوه بله‪ .‬خیلی خوشگل‪ .‬خیلی قوی‪ .‬متشکرم‪ .‬من برم‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫مارک ریون هیل ‪34‬‬

‫اون رو می‌بینم‪.‬‬ ‫هانا‬


‫االن؟‬ ‫لیزا‬
‫االن نه‪ .‬نه؛ ولی بعضی وقت‌ها می‌بینمش‪ ...‬نمی‌تونم این‌طور ببینمش‪ ...‬اونو‬ ‫هانا‬
‫می‌بینم که فرسوده هست‪ .‬جسمش خاکستریه‪ .‬لثه‌هاش زخمه‪ .‬چشم‌هاش هیچ‬
‫نوری تو خودش نداره‪ .‬یک لوله تو دست و بینی خودش داره‪ .‬سوند‪ .‬اون مثه‬
‫روزیه که ُمرد‪ .‬می‌خوام چیز دیگه‌ای ببینم؛ ولی وقتی می‌بینمش این جوریه‪.‬‬
‫اوه نه‪ .‬اون اص ً‬
‫ال این‌ جوری نیست‪.‬‬ ‫لیزا‬
‫نه؟‬ ‫هانا‬
‫اشتباه کردی‪ .‬اون االن اینجاست‪ .‬خیلی آرومه‪ .‬خیلی بخشنده هست‪ .‬اون همه‪،‬‬ ‫لیزا‬
‫ح‌ها‪ ،‬همه رو بخشیده‪ .‬کار رو خودش انجام داده‪ .‬اون خودش رو‬
‫تو‪ ،‬من‪ ،‬جرا ‌‬
‫بخشیده‪ .‬اون خوشگله‪ .‬می‌تونی اونو ببینی؟‬
‫نه‪.‬‬ ‫هانا‬
‫اگر نگاه کنی‪ ،‬اگه واقعاً نگاه کنی می‌بینی‪ ،‬می‌تونی ببینیش؟‬ ‫لیزا‬
‫بله‪.‬‬ ‫هانا‬
‫و اون چطور به نظر می‌رسه؟‬ ‫لیزا‬
‫آرام‪ .‬عاقل‪ .‬خوشگل‪.‬‬ ‫هانا‬
‫درسته‪ .‬این عالی نیست؟ هر چیزی واسه بهترین‌ها انجام میشد‪.‬‬ ‫لیزا‬

‫آنها در سکوت هستند‪.‬‬


‫‪Ghost Story: Mark Ravenhill‬‬
‫‪Translation: Massoud Khani‬‬
‫مارک ریون‌هیل‪ ،‬زادة وست‌ساسکس‬
‫انگلستان‪ ،‬عالقة اولیه به تئاتر را در‬
‫هفت سالگی با نمایش‌هایی نشان داد‬
‫که به همراه برادرش اجرا می‌کرد‪ .‬از‬
‫‪ ١٩٨۴‬تا ‪ ١٩٨٧‬در دانشگاه بریستول‬
‫ادبیات انگلیسی و نمایشنامه‌نویسی‬
‫خواند و به عنوان کارگردان آزاد‪ ،‬رهبر‬
‫کارگاه و معلم نمایش مشغول شد‪ .‬این‬
‫نمایشنامه‌نویس‪ ،‬بازیگر و روزنامه‌نگار‬
‫انگلیسی‪ ،‬یکی از موفق‌ترین‬
‫نمایشنامه‌نویسان تئاتر بریتانیا در‬
‫اواخر قرن ‪ 20‬و اوایل ‪ 21‬است‪ .‬در‬
‫‪ ١٩٩٩‬یکی از دریافت‌کنندگان جایزة‬
‫‪Europe Prize Theatrical Realities‬‬
‫بود که هنرمندان چون سارا کین‪،‬‬
‫جز باترورث‪ ،‬کانر مک فرسون و‬
‫مارتین مک‌دونا آن را دریافت کرده‬
‫بودند‪ .‬اولین نقش‌آفرینی حرفه‌ایش در مونولوگی به قلم خودش در جشنوارة فرینج‬
‫ادینبورگ به سال ‪ ٢٠٠۵‬رقم زد‪ .‬ریون‌هیل در نمایشنامه‌های اولیه‌اش نسلی را‬
‫به تصویر می‌کشد که با استفاده از رابطۀ جنسی‪ ،‬مواد مخدر‪ ،‬فرهنگ عامه و‬
‫درمان برای جایگزینی فقدان اساسی تاریخ‪ ،‬ارزش و تعهد سیاسی است‪ .‬در آثارش‬
‫تفسیرهای کنایه‌آمیزی در زیر الیه‌ای از خشونت با تفسیرهای پست‌مدرنی از‬
‫ایده‌های عجیب موج می‌زند‪ .‬در ابتدای قرن جدید از طبیعت‌گرایی دور شد و مداوماً‬
‫سبک و فرمش را تغییر داده است‪ .‬با زبان و تصویری استعاری اقتدارگرایی لیبرال‪،‬‬
‫خودرضایتی غربی‪ ،‬جنگ و ‪ ...‬را نقد کرده است‪.‬‬

‫نشر بوم‬

You might also like