‎⁨⁨عزازیل⁩⁩

You might also like

Download as pdf or txt
Download as pdf or txt
You are on page 1of 38

‫نمایشنامهای از‬

‫مهرداد کورشنیا‬

‫عزازیل‬
‫مهرداد کورشنیا‬

‫عزازیل‬

‫برداشتی آزاد از رمان مفتش و راهبه‬

‫اثر کالین فالکنر ترجمه جواد سید اشرف‬

‫نویسنده‪ :‬مهرداد کورشنیا‬

‫آدمها‪:‬‬

‫دختری بیست و پنج ساله‬ ‫مری کالوین‬

‫کشیش جوان دستیار پدر برانژه‬ ‫پدر ژان‬

‫کشیش مسن و مفتش کلیسا‬ ‫پدر برانژه‬

‫پدر مری مجسمه ساز و سنگ تراش کلیسا‬ ‫ادوارد کالوین‬

‫صحنه‪:‬‬

‫(نمایش برش های از مکان های مختلف در فضایی خالی و سیاه و کدر با کمترین اشیاء است و تنها چند چهار پایه‪).‬‬
‫عزازیل‬

‫تکه اول‬

‫صدای موسیقی و اوراد کلیسایی در تاریکی شنیده مییشیود‪ .‬نیور موییوی و ییویفی‬
‫گوشهای از صحنه را کمی روشن میکند‪ .‬کشیشی دو زانو پشت به تماشاگران نشسیته‬
‫و در حالی که ردایش را از پشت بروی سرش کشیده‪ ،‬پشیت خیود را برهنیه کیرده در‬
‫حال شالق زدن است‪ .‬با ناله و زجه جمالتی را میگوید‪ .‬رعشیهای بیر تمیا وجیودش‬
‫مستولی شده‪.‬‬

‫تکه دوم‬

‫پدرتون به من گفته شما قصد دارین زندگیتون را وقف خدا کنین‪.‬‬ ‫ژان‪:‬‬

‫‪...‬‬ ‫مری‪:‬‬

‫درسته؟‬ ‫ژان‪:‬‬

‫از شما خواسته منصرفم کنین؟‪ ...‬من تصمیم خود رو گرفتم‪.‬‬ ‫مری‪:‬‬

‫نیت بیشتر داوطلبان ورود بیه صیوموه خیالد شیدن از خیانوادههیای کیم‬ ‫ژان‪:‬‬
‫بضاعت و پیدا کردن سرپناهی امنِ‪.‬‬

‫‪3‬‬
‫مهرداد کورشنیا‬

‫‪...‬‬ ‫مری‪:‬‬

‫خیلیهاشونهم چون نمیتونن شوهری پیدا کنن‪...‬‬ ‫ژان‪:‬‬

‫به نظر شما من نمیتونم شوهری پیدا کنم؟‬ ‫مری‪:‬‬

‫به خاطر همین از تصمیمتون توجب کرد ‪.‬‬ ‫ژان‪:‬‬

‫شما هم خانواده فقیری ندارین!‬ ‫مری‪:‬‬

‫روزی که من به این ردا ملبس شد دالیلم رو به خلیفه صوموه گفتم‪.‬‬ ‫ژان‪:‬‬

‫دالیلتون چیبود؟‬ ‫مری‪:‬‬

‫‪...‬‬ ‫ژان‪:‬‬

‫دالیلتون چیبود؟‬ ‫مری‪:‬‬

‫من اینجا اومد دالیل شما رو بشنو ‪.‬‬ ‫ژان‪:‬‬

‫خدا‪ ،‬پدر‪.‬‬ ‫مری‪:‬‬

‫خدا؟‬ ‫ژان‪:‬‬

‫خدا این رو از من میخواد‪.‬‬ ‫مری‪:‬‬

‫حتی حضرت پاپ هم گاهی اظهار میکنه که از فهم خواست خدا عیاجهه‪....‬‬ ‫ژان‪:‬‬
‫چرا ساکتید؟‬

‫‪ ...‬اصرار من بخاطر خابهایه که میبینم‪.‬‬ ‫مری‪:‬‬

‫چه خابهای؟‬ ‫ژان‪:‬‬


‫عزازیل‬

‫نمیتونم به شما بگم‪.‬‬ ‫مری‪:‬‬

‫من اینجا اومد به شما کمک کنم‪.‬‬ ‫ژان‪:‬‬

‫هر شب مردی روحانی به خابم میآد و من رو به کلیسا دعیوت مییکنیه ‪...‬‬ ‫مری‪:‬‬
‫چهرهش شبیه مجسمه مسیحِ روی صلیبه‪.‬‬

‫‪...‬‬ ‫ژان‪:‬‬

‫قسم میخور !‬ ‫مری‪:‬‬

‫با شما حرفم میزنه؟‬ ‫ژان‪:‬‬

‫بله‪ ،‬من حرفاشو به گوش دل میشنو پدر‪.‬‬ ‫مری‪:‬‬

‫باید توبه کنین‪.‬‬ ‫ژان‪:‬‬

‫یونی چیهی که دید و شنیدها ‪ ،‬گناهه؟‬ ‫مری‪:‬‬

‫البته که گناهه‪.‬‬ ‫ژان‪:‬‬

‫ولی اون جوری با من رفتار میکنه‪ ،‬که انگار به من عشق میورزه‪.‬‬ ‫مری‪:‬‬

‫توبه کنین فرزند ! طلب استغفار کنین‪.‬‬ ‫ژان‪:‬‬

‫پدر؟ به نظر شما عالقمند شدن به یه کشیش‪ ،‬گناه و حرومه؟‬ ‫مری‪:‬‬

‫ژان بروی چهار پایهای مینشیند در سوی دیگر نوری مویوی بیروی پیدر برانیژه بیاز‬
‫میشود و آن دو بی حرکت و آرا مشغول گفتگو میشوند‪.‬‬

‫من دچار افکار ناپسندی شد پدر‪.‬‬ ‫ژان‪:‬‬

‫‪5‬‬
‫مهرداد کورشنیا‬

‫تو هنوز جوانی‪ ،‬اینها آزمونند‪ .‬اعتراف کن فرزند ‪.‬‬ ‫برانژه‪:‬‬

‫پدر تصویر اون زن ذهن من رو رها نمیکنه‪.‬‬ ‫ژان‪:‬‬

‫ما پیوسته آرزومند آنچه هستیم که از ما دریغ شده و در پی ممنیو روانییم‬ ‫برانژه‪:‬‬
‫و هیچکس را گرییه از وسوسیه ابلییس نیسیت‪ .‬بیه همیین خیاطر بوضیی از‬
‫روحانیان حایر نیستن با زنها کلمیهای حیرف بیهنن‪ ،‬چیون مییدونین کیه‬
‫شیطان توسط حوا و وسوسه های جنس ماده موجبات هبیو آد را فیراهم‬
‫کرد‪ ...‬جذابیتی که شیطان در اختیار زن قرار داده میتونه هر مردی را از راه‬
‫راست منحرف و از فضیلت و تقوا دور کنه‪ .‬همراه من تکرار کن فرزند ‪:‬‬

‫ای خداوند‪ ،‬کابوس را از من دور بدار‪ .‬فکر بد را از سر بران و شیطان را کیه‬


‫وسوسه میکند‪ ،‬به خاک سیاه بنشان‪.‬‬

‫هر دو این دعا را تکرار میکنند‪ .‬نور از روی پدر برانژه گرفته میشود‪.‬‬

‫پدر؟؟‬ ‫مری‪:‬‬

‫آمین‪( .‬سرش را باال میآورد‪ ).‬ادامه بدید‪.‬‬ ‫ژان‪:‬‬

‫‪ ...‬من عذاب میکشم‪.‬‬ ‫مری‪:‬‬

‫چی شما را عذاب میده؟‬ ‫ژان‪:‬‬

‫یونی شما نمیدونین من از چی رنج می بر ؟‬ ‫مری‪:‬‬

‫رنج حاصل تحمل دردهای که انسیان بیرای بدسیت آوردن چییهی مهمتیر‬ ‫ژان‪:‬‬
‫تحمل میکنه‪ .‬ما تما تمایالت زمینیمون رو رها میکنیم تا در جای دیگیه‬
‫عزازیل‬

‫ای به رستگاری برسیم‪ .‬عشق به خدا بیاالتر و برتیر از هیر خاسیته و تماییل‬
‫زمینیه‪ .‬غایت خداونده و هیچ چیه ارزش نرسیدن به او را نداره‪...‬‬

‫شما گر تونه‪.‬‬ ‫مری‪:‬‬

‫ما در کلیسا جوری تربیت شدیم که به گرما عادت نداریم‪.‬‬ ‫ژان‪:‬‬

‫‪...‬‬ ‫مری‪:‬‬

‫ارشاد دختری مثل شما کار آسونی نیست‪.‬‬ ‫ژان‪:‬‬

‫پدر میگه شما آینده درخشانی دارین و احتمیاال بیه درجیه اسیقفی میی‪-‬‬ ‫مری‪:‬‬
‫رسین‪.‬‬

‫من زندگیم را وقف کلیسا کرد و موتقد در لباس راهبی ساده بهتیر میی‪-‬‬ ‫ژان‪:‬‬
‫تونم به خدا خدمت کنم‪.‬‬

‫ولی حتما به همچنین آیندهای فکر کردین؟‬ ‫مری‪:‬‬

‫اسقف شدن؟‬ ‫ژان‪:‬‬

‫من فکر میکنم شما اسقف خیلی خوبی میشین‪.‬‬ ‫مری‪:‬‬

‫من به تشویق پدر به کلیسا رفتم تا به رستگاری برسم نه جاه و مقا ‪.‬‬ ‫ژان‪:‬‬

‫تا حاال شده از انتخاب پدرتون احساس پشیمونی کنین؟‬ ‫مری‪:‬‬

‫‪...‬‬ ‫ژان‪:‬‬

‫اگر راهب نمیشدین چیکاره میشدین؟‬ ‫مری‪:‬‬

‫‪7‬‬
‫مهرداد کورشنیا‬

‫یک گناهکار رو سیاه‪.‬‬ ‫ژان‪:‬‬

‫مگه همه ما گناهکار نیستیم پدر؟‬ ‫مری‪:‬‬

‫همه ما‪ ،‬اما بوضی از ما به رستگاری امیدوارن‪ .‬از انتخاب پدر رایی وقتیی‬ ‫ژان‪:‬‬
‫به اینهمه وسوسههای شیطانی و گناهان اطیرافم نگیاه مییکینم‪ ،‬وسوسیه‪،‬‬
‫وسوسه‪ ،‬وسوسه‪...‬‬

‫می دونستین صدای شما احساس خیلی خوبی به آد میده؟‬ ‫مری‪:‬‬

‫نوری بر روی پدر برانژه باز میشود‪.‬‬

‫بله‪ ...‬پدر‪.‬‬ ‫ژان‪:‬‬

‫دعا خوندی؟ توبه کردی؟‬ ‫برانژه‪:‬‬

‫هر روز و شب!‬ ‫ژان‪:‬‬

‫دوباره با اون حرف زدی؟‬ ‫برانژه‪:‬‬

‫‪ ...‬نه پدر!‬ ‫ژان‪:‬‬

‫تو هنوز جوانی برادر ژان‪ .‬وفادار ماندن به سوگند عصمت کار آسونی نیسیت‪.‬‬ ‫برانژه‪:‬‬
‫شیطان ههار راه برای تسخیر روح آدمی داره که جنس زن‪ ،‬قویترینشه‪.‬‬

‫چیکار کنم پدر؟‬ ‫ژان‪:‬‬

‫زمانی که بندیکت قدیس همسن تو بود و مثل تیو تحیت وسوسیه شییطانی‬ ‫برانژه‪:‬‬
‫قرار گرفت‪ .‬پشت به دنیا کرد و به بیابان رفت‪ ...‬اما گرما و خشکی بیابان هم‬
‫یاد و خاطره اون زن افسونگر رو از ذهنش پاک نکرد‪ .‬کار به جای رسید کیه‬
‫عزازیل‬

‫نتونست جه اون زن به چیه دیگری فکر کنه ‪ ...‬تا ناگهیان در کنیار بوتیه پیر‬
‫خاری به خودش اومد و وجدانش بیدارشد‪ .‬قبا از تن گرفت‪ ،‬خودش رو روی‬
‫بوته های خار انداخت و در خارها غلتید‪ .‬گوشت تنش پارهپاره و خیون آلیود‬
‫شد‪ .‬اما این زخمهای مقدس‪ ،‬جسمش رو از شهوت و روحیش رو از وسوسیه‬
‫نجات داد‪.‬‬

‫چه دردناک‪...‬‬ ‫ژان‪:‬‬

‫دردناک اما الز ‪ ،‬جسمت را از وسوسه رها ساز‪...‬‬ ‫برانژه‪:‬‬

‫پدر برانژه شالقی را از ردایش در میآورد و به سوی او میگییرد‪ .‬نیور از برانیژه گرفتیه‬
‫میشود‪.‬‬

‫جسمت را از وسوسه رها ساز!!‬ ‫ژان‪:‬‬

‫‪ ...‬حرف بدی زد ؟‬ ‫مری‪:‬‬

‫‪ ....‬فکر میکرد اگر کسی این حرفها رو بشنوه‪...‬‬ ‫ژان‪:‬‬

‫شما که خودتون میدونید‪ ،‬من همیشه تا برگشتن پدر توی خونیه تنهیا ‪...‬‬ ‫مری‪:‬‬
‫ما تنهاییم!‬

‫در رو باز کنین‪ ...‬هوا گرمه‪.‬‬ ‫ژان‪:‬‬

‫اگه سوگند عصمت خوردین‪ ،‬پس نگران چی هستین؟‬ ‫مری‪:‬‬

‫شما این مویو رو شوخی گرفتین! وفادار موندن بیه سیوگند عصیمت کیار‬ ‫ژان‪:‬‬
‫سختیه و شکستن اون گناهی نابخشودنی!‬

‫یه جوری میگین سخته انگار هیچکی تابحال از پسش برنیومده‪.‬‬ ‫مری‪:‬‬

‫‪9‬‬
‫مهرداد کورشنیا‬

‫شما هنوز جونین‪ ،‬فکر نمیکنم مونای واقوی عصمت را درک کنین‪.‬‬ ‫ژان‪:‬‬

‫شما هم جونین پدر‪.‬‬ ‫مری‪:‬‬

‫‪...‬‬ ‫ژان‪:‬‬

‫شما تونستین به نفستون غلبه کنین‪ ،‬پس چرا فکر میکنین من نمیتونم‪.‬‬ ‫مری‪:‬‬

‫اینکار برای زنها سختتره‪ ...‬اونا آسیب پذیرترن‪.‬‬ ‫ژان‪:‬‬

‫پدر؟ تا حاال زنی تونسته شما رو وسوسه کنیه؟‪ ...‬منظیور قبیل از پوشییدن‬ ‫مری‪:‬‬
‫این لباسه؟‬

‫روزی که من رو به کلیسا سپردند یه بچه بود ‪.‬‬ ‫ژان‪:‬‬

‫بود از اون چی؟ عاشق نشدین؟‬ ‫مری‪:‬‬

‫سوگند عصمت خورد !‬ ‫ژان‪:‬‬

‫ولی همه کشیشا به سوگندشون وفادار نمیمونن‪ .‬مثل تما مرداییی کیه بیه‬ ‫مری‪:‬‬
‫سوگند زناشویشون وفادار نمیمونن‪.‬‬

‫من یه کشیش مومولی نیستم‪.‬‬ ‫ژان‪:‬‬

‫کسی که تا بحال میوهای رو نخورده و مههش رو نچشیده نمیتونه ادعا کنیه‬ ‫مری‪:‬‬
‫از اون میوه خوشش نمیآد‪ ،‬چون درکی از مهه اون نداره‪.‬‬

‫شما فقط روی عقاید خودتون پافشاری میکنین‪ .‬انگار حضور من اینجا بیی‪-‬‬ ‫ژان‪:‬‬
‫فایدست‪( .‬میخواهد برود‪).‬‬

‫من خیلی هم لجباز نیستم‪ .‬شاید عقید رو عوض کردین پدر‪.‬‬ ‫مری‪:‬‬
‫عزازیل‬

‫من تما سویا رو کرد ‪.‬‬ ‫ژان‪:‬‬

‫اگر به صوموه نر شما چه آینده ای برای من پیش بینی میکنین؟‬ ‫مری‪:‬‬

‫شما در آینده همسر و مادر خوبی میشین‪ .‬این برا شما کافی نیست؟‬ ‫ژان‪:‬‬

‫یونی این برای خدا بهتر از راهبهگیه؟‬ ‫مری‪:‬‬

‫راههای زیادی وجود داره برای خدمت به خدا‪ .‬رسییدگی بیه والیدین‪ ،‬میادر‬ ‫ژان‪:‬‬
‫خوب‪ ،‬مولم صالح‪ ،‬همسر مهربان‪...‬‬

‫ولی من هر شب خواب میبینم که سرورمون عیسیی مسییح دسیت خیون‪-‬‬ ‫مری‪:‬‬


‫آلودش رو از روی صلیب به سمت من دراز کرده و به من لبخند میزنه‪.‬‬

‫توبه کن‪...‬‬ ‫ژان‪:‬‬

‫توبیرش‪ ،‬این نیست که من باید وجود رو به کلیسا هدیه کنم؟‬ ‫مری‪:‬‬

‫توبه کن‪ ،‬توبه‪.‬‬ ‫ژان‪:‬‬

‫کجا پدر؟‬ ‫مری‪:‬‬

‫من دیگه نمیتونم اینجا باشم‪.‬‬ ‫ژان‪:‬‬

‫اونجا اتاق خوابه!‪ ...‬پدر‪...‬‬ ‫مری‪:‬‬

‫ژان خارج میشود‪ ...‬از سوی دیگر ادوارد وارد میشود‪ ...‬مری برافروختیه و هیجیانزده‬
‫است‪.‬‬

‫مری!!‬ ‫ادوارد‪:‬‬

‫‪...‬‬ ‫مری‪:‬‬
‫‪11‬‬
‫مهرداد کورشنیا‬

‫چرا انقدر آشفتهای؟‪...‬‬ ‫ادوارد‪:‬‬

‫نه‪...‬‬ ‫مری‪:‬‬

‫مشکلی پیش اومده؟‬ ‫ادوارد‪:‬‬

‫‪...‬‬ ‫مری‪:‬‬

‫کسی اینجا بوده؟‪ ...‬اتفاقی افتاده!‬ ‫ادوارد‪:‬‬

‫نه!‪...‬آره‪ ...‬من امروز‪ ...‬پاپا!!‬ ‫مری‪:‬‬

‫کسی تو رو ترسونده؟‬ ‫ادوارد‪:‬‬

‫نه‪ ...‬من مثل همیشه برای جمع آوری ادویه به کنار برکه رفته بود ‪.‬‬ ‫مری‪:‬‬

‫خب؟‬ ‫ادوارد‪:‬‬

‫کسی رو دید که‪ ...‬اون شبیه تمثالهایی بود کیه شیما بیرای کلیسیا میی‪-‬‬ ‫مری‪:‬‬
‫تراشید!‬

‫مطمئنی؟‪ ...‬اون شبیه سرورمون مسیح بود؟! چیهی از تیو خواسیت؟ کیاری‬ ‫ادوارد‪:‬‬
‫انجا داد؟‬

‫شبیه تمثال های تراشیده شما در صحن کلیسا‪ ...‬من ترسید ‪...‬‬ ‫مری‪:‬‬

‫این یه موجهست‪ ،‬یه مکاشفه مری‪...‬‬ ‫ادوارد‪:‬‬


‫عزازیل‬

‫تکه سوم‬

‫چی بنویسم پدر؟‬ ‫ژان‪:‬‬

‫نیایش برای شیطان‪ ،‬ساخت اکسیرهای جیادویی و درآمیخیتن بیا حیوانیات‬ ‫برانژه‪:‬‬
‫نجس‪.‬‬

‫‪...‬‬ ‫ژان‪:‬‬

‫مکتوب کنین! وظیفه ما ثبت شهادت شاهدینه‪...‬‬ ‫برانژه‪:‬‬

‫‪...‬؟‬ ‫ژان‪:‬‬

‫رسالت ما عمل به مصالح جاموهست‪ ...‬نه چیه دیگه‪.‬‬ ‫برانژه‪:‬‬

‫اینها فقط یک مشت شایوهست‪ ،‬که هیچ کدو قابل اثبات نیست‪.‬‬ ‫ژان‪:‬‬

‫به خاطر ادعای اون دختر و این همه بدبخت و بیچاره راهی برکه دامنه کوه‬ ‫برانژه‪:‬‬
‫شدن‪.‬‬

‫‪...‬‬ ‫ژان‪:‬‬

‫نگرانی من‪ ،‬رواج داستان موجههایه که میگن در کنار برکه رخ داده و‬ ‫برانژه‪:‬‬
‫هجو مردمی که همه نهورات شون رو به اون مکان میبرن‪.‬‬

‫‪...‬‬ ‫ژان‪:‬‬

‫تا چند وقت دیگر اعانهها و زوار کلیسای اعظم به یک دهم خودش می‪-‬‬ ‫برانژه‪:‬‬
‫رسه‪ ...‬تا مورد خشم پاپ و اطرافیانش قرار نگرفتیم باید خودمون به این‬

‫‪13‬‬
‫مهرداد کورشنیا‬

‫غائله خاتمه بدیم‪ .‬اون دخترک مدعی‪ ...‬مری کالوین‪ .‬آیا تو در عمرت‬
‫شیطان را دیدی‪ ،‬برادر ژان؟‬

‫ژان با توجب به برانژه نگاه می کند و با حرکت سر نفی میکند‪.‬‬

‫همونطور که خدا در همه چیه نهفته‪ ،‬شیطان هم‪ ...‬من به کرات اون رو‬ ‫برانژه‪:‬‬
‫دیده ا و تو هم‪ ...‬شیطان در هر شکلی خودش رو ظاهر میکنه و بیشتر در‬
‫قالب زن‪ ...‬چشمانت را باز کن و بر حذر باش از غفلت و خواب‪.‬‬

‫خواب!‬ ‫ژان‪:‬‬

‫ژان برمیخیهد و شرو به قد زدن میکند نور بروی مری باز میشود‪.‬‬

‫اینجا اتاق خابه پدر‪...‬‬ ‫مری‪:‬‬

‫مری‪ ...‬باید پیش شما یه اعترافی بکنم‪ ...‬من روز و شب به شما فکر میکنم‪.‬‬ ‫ژان‪:‬‬
‫تصویرتون از ذهنم پاک نمیشه‪ .‬انگار تو کوره آتیشم‪ .‬دار میسوز ‪ ...‬انگار‬
‫اختیاری از خود ندار ‪...‬‬

‫‪...‬‬ ‫مری‪:‬‬

‫ژان برافروخته شده‪ ...‬نور از روی مری گرفته میشود‪.‬‬

‫برادر ژان!!‪ ...‬حالت خوبه؟‬ ‫برانژه‪:‬‬

‫اون دختر بیگناهه پدر‪.‬‬ ‫ژان‪:‬‬

‫اون باعث این غائله و گرفتاریها شده‪ ،‬میدونی چه لطمهای به کلیسا زده؟‬ ‫برانژه‪:‬‬

‫ولی ما داریم همه این غائله رو سر اون دختر خراب میکنیم‪.‬‬ ‫ژان‪:‬‬
‫عزازیل‬

‫باید با مدعیان و مواندین با اشد مجازات برخورد کرد‪.‬‬ ‫برانژه‪:‬‬

‫ولی باید در راه خدا رحمت و عطوفت هم داشت‪.‬‬ ‫ژان‪:‬‬

‫ما وظیفه نداریم رحمت خدا را خرج دشمنانش کنیم‪.‬‬ ‫برانژه‪:‬‬

‫مگه سرورمون در کتاب مقدس نمیگه خوشا بحال رحم کننیدگان زییرا بیر‬ ‫ژان‪:‬‬
‫ایشان رحم خاهد شد؟‬

‫تکلیف ما ارزانیِ رحمت و عطوفت نسبت به مومنین و متوسیلین بیه درگیاه‬ ‫برانژه‪:‬‬
‫خداونده ‪ ...‬با مواندین و ملحدین هم عطوفت؟‬

‫مری کالوین ملحد نیست‪ ...‬این فقط یک ظنّه!‬ ‫ژان‪:‬‬

‫یادت باشه هر زنی یه ظنّه؟ اون با شیطان و عفریتهها درآمیخته‪ .‬تو بیه چیه‬ ‫برانژه‪:‬‬
‫جراتی ادعا میکنی که ملحد نیست؟‬

‫من باور نمیکنم‪.‬‬ ‫ژان‪:‬‬

‫سرورمون مسیح برای این به زمین هبو کرد تا کفر و الحاد رو دفع و نابود‬ ‫برانژه‪:‬‬
‫کنه‪ .‬وظیفهی ما ادامیه راهِ ایشیونه و عید ِ سیختگیری و دقیت‪ ،‬مسیاویه بیا‬
‫بیراهی و کفر و الحاد‪.‬‬

‫فکر نمیکنم وظیفه ما اعمال رفتارهیای باشیه کیه رنیج و عیذاب میرد رو‬ ‫ژان‪:‬‬
‫بیشتر کنه‪.‬‬

‫چه رفتاری؟‬ ‫برانژه‪:‬‬

‫من به زور و ارعاب در برخورد با متهمین اعتقاد ندار پدر‪ .‬فکر میکنم ایین‬ ‫ژان‪:‬‬
‫روش‪ ،‬اعتراف به شکست ماست در پیدا کردن حقیقت‪.‬‬
‫‪15‬‬
‫مهرداد کورشنیا‬

‫تنها نشانه شکست ما واگذاریِ روح یک مسیحی به شیطان لوینه‪.‬‬ ‫برانژه‪:‬‬

‫هر کسی رو شکنجه کنن مسلما دیر یا زود حایر مییشیه بیه ارتکیاب هیر‬ ‫ژان‪:‬‬
‫گناهی اعتراف کنه‪.‬‬

‫شیاه‪ ،‬حضیرت‬ ‫این ملحدین تما مقدسات ما را به خطر انداختهان‪ .‬شیخ‬ ‫برانژه‪:‬‬
‫پاپ و حتی نهادهای ما مورد تهاجم این افکار الحیادی قرارگرفتیه‪ .‬فرامیوش‬
‫نکن وظیفه اصلی ما نگهبانی از روح آدمیست‪ ،‬نه جسم فانی بشر‪ ...‬به امییدِ‬
‫فراهم شدنِ محیطی برای ظهور مجدد سیرورمان مسییح‪ ،‬رسیالت میا نیابود‬
‫کردنِ هر چیهیست که رنگ و بوی شیطانی داره‪.‬‬

‫باید راهای دیگهای هم برای پیدا کردن حقیقت باشه‪.‬‬ ‫ژان‪:‬‬

‫حقیقت نهد کلیساست و ما به این خاطر به این ردای مقدس ملبس شدیم‬ ‫برانژه‪:‬‬
‫که در غیاب سرورمان‪ ،‬منجی روح انسانها باشیم‪ .‬تو که انتظار نداری ما اونها‬
‫را با کفر و گناه راهی دوزخ کنیم‪ ،‬این چیهیه که تو میخای؟ با شما ‪...‬‬

‫نور بروی مری باز میشود‪ ...‬مری شیطنت آمیه رفتار میکند‪...‬‬

‫با شما ! پدر؟ پرسید چرا فکر میکنین من توان خدمت به خدا رو ندار ؟‬ ‫مری‪:‬‬

‫اطاعت و تمکین دو شر اولیه ورود به صوموهست‪ .‬این چیهیه که در توان‬ ‫ژان‪:‬‬


‫شما نیست‪.‬‬

‫اگه من قول بد مثل شما متین‪ ،‬خایع و سر براه باشم چی؟‬ ‫مری‪:‬‬

‫اینها به تنهایی کافی نیست‪ .‬سوگند عصمت باید سالیان سال حفظ بشه‪.‬‬ ‫ژان‪:‬‬

‫شما کسی رو سراغ دارید که حافظ این سوگند باشه؟‬ ‫مری‪:‬‬


‫عزازیل‬

‫کوچکترین توهد همه خلفا‪ ،‬راهبان و اسقفان سوگند عصمته‪ ،‬اونها‬ ‫ژان‪:‬‬
‫چیههایی رو رعایت میکنن که شما نمیتونین تصور کنین‪.‬‬

‫اینها شنیدههاتونه؟ یا مشاهداتتون؟‬ ‫مری‪:‬‬

‫همه اسقفها و راهبین ارشد ما اینجورین‪.‬‬ ‫ژان‪:‬‬

‫میتونین کسی رو اسم ببرید؟‬ ‫مری‪:‬‬

‫خلیفه صوموه ما‪.‬‬ ‫ژان‪:‬‬

‫اسقف برانژه!؟‪ ...‬بهتون حق مید ‪ .‬من قسم میخور که نمیتونم مثل‬ ‫مری‪:‬‬
‫ایشون باشم‪.‬‬

‫مگه شما توان اسقف شدن رو هم درخودتون میبینین؟‬ ‫ژان‪:‬‬

‫فکر نمیکنم قدرت کافی برای اسقف شدن داشته باشم‪ .‬اونهمه میگساری‬ ‫مری‪:‬‬
‫و زنبارگی من رو بودِ یک هفته از پا در میآره‪.‬‬

‫این حرفها‪ ...‬این حرفها‪( ...‬نور از مری گرفته میشود‪).‬‬ ‫ژان‪:‬‬

‫کدو حرفها؟؟ ‪ ...‬بسیار خب میخای االن ازت اعتراف بگیر تا یه کم از‬ ‫برانژه‪:‬‬
‫این افکار ناپسند دور بشی؟‬

‫ژان جلوی صندلی پدر برانژه میآید‪ .‬دو زانو مینشیند و سرش را پیایین مییانیدازد و‬
‫ردای برانژه را میبوسد‪ .‬پدر برانژه دست راستش را بروی سر ژان میگذارد‪.‬‬

‫‪17‬‬
‫مهرداد کورشنیا‬

‫تکه چهار‬

‫باور نمیشه‪.‬‬ ‫مری‪:‬‬

‫دیگه اگه خودتم انکارش کنی کسی باور نمی کنه‪ .‬می گن تو همیین چنید‬ ‫ادوارد‪:‬‬
‫روز‪ ،‬چند نفر از آب چشمه کنار برکه شفا گرفتن‪.‬‬

‫حاال باید چه کار کنیم پاپا؟‬ ‫مری‪:‬‬

‫دعا کن دختر ‪( .‬صدای در زدن میآید‪ .‬ادوارد به سوی در می رود‪ ).‬برو‪.‬‬ ‫ادوارد‪:‬‬

‫مری به اتاق می رود‪ .‬پدر ژان وارد میشود‪.‬‬

‫سال ‪.‬‬ ‫ژان‪:‬‬

‫پدر ژان فکر میکرد ما را طرد کردین‪ .‬سال ‪.‬‬ ‫ادوارد‪:‬‬

‫دختر شما رو عاقلتر از اون میدونستم‪ ،‬کیه همچیین ادعیای خطرنیاکی رو‬ ‫ژان‪:‬‬
‫مطرح کنه‪.‬‬

‫‪...‬‬ ‫ادوارد‪:‬‬

‫ادعای اون شهر رو بهم ریخته‪ .‬بهرحیال بهتیره از آشینای و ارتبیا مین بیا‬ ‫ژان‪:‬‬
‫خانواده شما به کسی چیهی نگین چون راه هر کمکی رو به سوی شما می‪-‬‬
‫بنده و حتا ممکنه سوءظن دیگران رو بیشتر کنه‪.‬‬

‫‪....‬‬ ‫ادوارد‪:‬‬
‫عزازیل‬

‫من اومد تا از شما تقایای کمک کنم‪ .‬حتما شنیدین که برای پیدر برانیژه‬ ‫ژان‪:‬‬
‫حادثه ای رخ داده‪...‬‬

‫‪ ...‬مری!! پدر ژان اینجان‪.‬‬ ‫ادوارد‪:‬‬

‫مری میآید‪ .‬برای لحظه ای ژان و مری به چشمان هم خیره میشیوند هیر دو کیامال‬
‫شوکه شده و موذب هستند‪ ...‬کمی سکوت می شود‪...‬‬

‫پدر برانژه دچار سانحه شدن‪ .‬پا شون شکسته‪ .‬ما همه نگران سیالمتیشیون‬ ‫ژان‪:‬‬
‫هستیم محل شکستگی اونقدر چرک کرده که ممکنه عفونت تمیا تنشیون‬
‫رو بگیره‪.‬‬

‫میخاین من ایشون رو مواینه کنم؟‬ ‫مری‪:‬‬

‫فکر نمیکنم عیادت شما کار درست و عاقالنهای باشه‪ .‬ممنون مییشیم اگیر‬ ‫ژان‪:‬‬
‫بتونین داروی شفابخشی براش بفرستین‪.‬‬

‫من درمانگر نه شفا دهنده‪...‬‬ ‫مری‪:‬‬

‫خوشحالم که اینو از زبونتون میشنو !‬ ‫ژان‪:‬‬

‫درمان‪ ،‬بدون مواینه؟‬ ‫مری‪:‬‬

‫پاش شکسته‪ ،‬تب داره‪ ،‬درد شدیدی آزارش میده‪ .‬آییا میورد دیگیهای هیم‬ ‫ژان‪:‬‬
‫هست که باید بدونین؟‬

‫رنگ ادرار بیمار هم خیلی مهمه‪.‬‬ ‫مری‪:‬‬

‫‪...‬‬ ‫ژان‪:‬‬

‫‪19‬‬
‫مهرداد کورشنیا‬

‫شکسته بند رو خبر کردین؟‬ ‫مری‪:‬‬

‫بله‪.‬‬ ‫ژان‪:‬‬

‫گفته پای بیمار رو قطع کنین؟‬ ‫مری‪:‬‬

‫دقیقا!!‬ ‫ژان‪:‬‬

‫مری به سمت اتاق میرود و بود از لحظه ای با دو کیسه میآید‪.‬‬

‫محتوای این کیسه را توی آب بریهین و اونقیدر هیم بیهنین تیا بیه خمییری‬ ‫مری‪:‬‬
‫سفت تبدیلشه و اون رو روی شکستگی بمالین و با پارچه ببندین‪ .‬این دارو‬
‫سمو را از محل زخم خارج میکنه‪ ...‬از این کیسه هم شربتی درست کنین‬
‫و روزی سه نوبت بهش بدید‪ ،‬برای تسیکین دردش مفییده‪ ...‬مراقیب باشیین‬
‫برعکس استفادش نکنین چون درجا بیمارو میکشه‪.‬‬

‫من از کجا بدونم محتویات کیسهها درستان؟‬ ‫ژان‪:‬‬

‫‪!!...‬‬ ‫مری‪:‬‬

‫االن همه میدونن که پدر برانژه مفتش پرونده شماست‪ ...‬لطفا درباره کمک‬ ‫ژان‪:‬‬
‫تون به پدر برانژه به کسی حرفی نهنین‪.‬‬

‫‪ ...‬پدر؟ شما هم به برکه رفتین؟‬ ‫ادوارد‪:‬‬

‫بله‪.‬‬ ‫ژان‪:‬‬

‫شفا یافتهای رو دیدین؟‬ ‫ادوارد‪:‬‬

‫پدر برانژه در دامنه کوه سقو کرد و پاش شکست‪.‬‬ ‫ژان‪:‬‬


‫عزازیل‬

‫تکه پنجم‬

‫ادوارد از سطل تکه بهرگی گل بیرون میآورد و روی چهار پایه میگذارد‪ .‬مشغول ورز‬
‫دادنش میشود‪ .‬مری مانند مدلی بروی چهار پایهای نشسته و به حرکات ادوارد خییره‬
‫شده‪ .‬ادوارد برای ساختن مجسمهاش به مری خیره میشود تا او را بهتر تجسم کند‪.‬‬

‫موقع کارکردن من حرکت نکن‪.‬‬ ‫ادوارد‪:‬‬

‫این چیه پدر؟‬ ‫مری‪:‬‬

‫گِل‪.‬‬ ‫ادوارد‪:‬‬

‫گِل؟‬ ‫مری‪:‬‬

‫میخا باهاش مجسمه بساز ‪.‬‬ ‫ادوارد‪:‬‬

‫ولی شما همیشه تندیس هاتون رو از سنگ تراشیدین!‬ ‫مری‪:‬‬

‫تندیسهای قدیسین رو ولی ایندفوه میخوا تندیس تو رو بساز ‪.‬‬ ‫ادوارد‪:‬‬

‫‪...‬‬ ‫مری‪:‬‬

‫من تما عمر رو به تراشیدن تندیسهای سنگی قدیسیین صیرف کیرد و‬ ‫ادوارد‪:‬‬
‫این شده عاید ‪ .‬بذار یک بار اون چیهی رو بساز که برا عهیهه‪.‬‬

‫چرا گِل؟‬ ‫مری‪:‬‬

‫‪21‬‬
‫مهرداد کورشنیا‬

‫انسانها از خاک آفریده شدن این سخن پروردگارمونه‪ .‬شیاید بخیاطر همینیه‬ ‫ادوارد‪:‬‬
‫که ما تندیس قدیسین رو از سنگ میسازیم این یه جور تمثیله‪ .‬انگیار اونیا‬
‫خاکی نیستن اونا افریده کوه ها هستن و سنگهای فنا ناپذیر‪.‬‬

‫پدر‪...‬‬ ‫مری‪:‬‬

‫مری‪ ،‬من االن فقط به تو فکر مییکینم‪ .‬بیه کسیی کیه از همیه چییه بیرا‬ ‫ادوارد‪:‬‬
‫عهیهتره‪.‬‬

‫پاپا!!‪ ...‬میشه برا یه چیهی بخونین مثل بچه گیها؟‬ ‫مری‪:‬‬

‫چی دوست داری؟‬ ‫ادوارد‪:‬‬

‫از کتاب مقدس‪ ،‬اونجاش که میگفتین داره تو رو توصیف میکنه‪.‬‬ ‫مری‪:‬‬

‫غهل غهل های سلیمان؟‬ ‫ادوارد‪:‬‬

‫میخونین؟‬ ‫مری‪:‬‬

‫اینک تو زیبا هستیای محبوب من‪ .‬با چشمهاییت ایین دو کبیوتر‪ ،‬از پیس‬ ‫ادوارد‪:‬‬
‫برقع چه زیبایی و موهایت مثل گله بههایسیت کیه بیر جانیب کیوه جلویاد‬
‫خوابیدهاند‪ .‬دندانهایت مثل گله گوسفندان پشم بریده که از شستن برآمیده‬
‫باشند‪ .‬لبهایت مثل رشته قرمه و دهانت جمیل است و گونه هایت مانند پاره‬
‫انار‪ .‬ای محبوب من‪ ،‬تمامی تو زیباست‪ ،‬در تو عیبی نیست‪ .‬بیا نگیاهی جیان‬
‫مرا شیدا کردی و با گیردن آوییه هاییت بنید بیر دلیم نهیادی‪ .‬ای خیواهر و‬
‫محبوب من محبتهایت چه بسیار گوراست‪ .‬محبتهایت از شراب سیکر آورتیر‬
‫است و لبخندت حیات بخشتر از تمامی مرهم هاست‪.‬‬
‫عزازیل‬

‫تکه ششم‬

‫مری در سیاهچال بروی نیمکتی نشسته‪ .‬ژان ایستاده‪.‬‬

‫میبینین چی به سرمون اومد؟‬ ‫ژان‪:‬‬

‫‪....‬‬ ‫مری‪:‬‬

‫کاش هیچ وقت همدیگه رو نمیدیدیم‪ .‬فکر نمیکیرد دییدارمون ایینهمیه‬ ‫ژان‪:‬‬
‫مصیبت ببار بیاره‪...‬‬

‫‪...‬‬ ‫مری‪:‬‬

‫من فقط دستیار پدر برانژها ‪.‬‬ ‫ژان‪:‬‬

‫ایشون کجان؟‬ ‫مری‪:‬‬

‫بستر بیماری‪ ...‬اون بخاطر این غائله دچار سانحه شد‪.‬‬ ‫ژان‪:‬‬

‫حرفهای مرد این غائله رو راه انداخته‪.‬‬ ‫مری‪:‬‬

‫همه شهر بهم ریخته‪.‬‬ ‫ژان‪:‬‬

‫خبر دارین پدر من رو از کارکردن در کلیسا اخراج کردن؟‬ ‫مری‪:‬‬

‫خلیفه صوموه ما خیلی حساس و محتاطه‪ .‬اون باید از بروز هرگونه رسیوایی‬ ‫ژان‪:‬‬
‫و شایوه برای کلیسا جلوگیری کنه‪ ...‬من به دیدنِ پدرتون رفیتم‪ ...‬حالشیون‬
‫خوبه‪.‬‬

‫‪23‬‬
‫مهرداد کورشنیا‬

‫‪...‬کمکم میکنین؟‪ ...‬من باید بدونم چه کسی من رو متهم کرده‪.‬‬ ‫مری‪:‬‬

‫چنین اجازهای ندار ‪.‬‬ ‫ژان‪:‬‬

‫پس برا چی تنهایی پیش من اومدین؟‬ ‫مری‪:‬‬

‫‪ ...‬درباره رابطه ما‪ ،‬چیهی به کسی میگین؟‬ ‫ژان‪:‬‬

‫این چیهیه که شما رو نگران کرده؟‬ ‫مری‪:‬‬

‫من همه ماجرا رو پیش خلیفه ا اقرار کرد ‪ .‬توبه و کفاره داد ‪ .‬مین بخیاطر‬ ‫ژان‪:‬‬
‫اونکار هر روز در حال توبه و استغفار ‪.‬‬

‫اگه مویو علنی بشه؟‬ ‫مری‪:‬‬

‫آماده هر مجازاتی هستم‪ .‬ولی به شما هیچ کمکی نمیکنه‪ ...‬چیهی کیه میا‬ ‫ژان‪:‬‬
‫را به هم پیوند داد هوای نفس بود نه چیه دیگهای‪ .‬این کار دامن هر دو نفیر‬
‫ما رو لکه دار کرد‪ .‬حاال باید باقی عمرمون رو با توبیه سیپری کنییم‪ ...‬نبایید‬
‫کسی من رو اینجا ببینه‪ ...‬واقوا سرورمون مسیح رو کنار برکه دیدین؟‬

‫من فقط خواستم اون اتفاق رو از پدر مخفی کنم‪ .‬مجبور شید اون حیرف‬ ‫مری‪:‬‬
‫رو بهنم تا نفهمه اونروز چرا من بهمریخته و آشفتها ‪ .‬اصلن فکر نمیکرد با‬
‫این حرفم‪ ...‬ژان من دوستت داشتم‪.‬‬

‫ادامه ندین!‬ ‫ژان‪:‬‬

‫من بدنبال مردی مومن بود ‪ ،‬مثل پدر ‪ ،‬تو هم جوون بودی هم بیا ایمیان‪...‬‬ ‫مری‪:‬‬
‫ژان‪ ...‬هنوز به من عالقه داری؟‪...‬‬
‫عزازیل‬

‫تکه هفتم‬

‫اتاق تفتیش‪ ...‬پدربرانژه با پای بسیته شیده بیروی نیمکتیی نشسیته و ژان در کنیارش‬
‫ایستادهاست‪.‬‬

‫زخمتون جوری بود کیه نگیران جونتیون بیود ‪ .‬خوشیحالم کیه اون داروهیا‬ ‫ژان‪:‬‬
‫کارساز بود‪.‬‬

‫دعای خیرین و اراده خدای متوال‪ ...‬شفای بیماران با این پمادهای متوفن و‬ ‫برانژه‪:‬‬
‫تجویه حکیمها حاصل نمیشه‪.‬‬

‫‪...‬‬ ‫ژان‪:‬‬

‫این دختر‪ ،‬مری کالوین را بازداشت کردی؟‬ ‫برانژه‪:‬‬

‫بله‪.‬‬ ‫ژان‪:‬‬

‫و بازجویی؟‬ ‫برانژه‪:‬‬

‫هنوز نه‪.‬‬ ‫ژان‪:‬‬

‫درباره مشاهداتش چه نظری دارید؟‬ ‫برانژه‪:‬‬

‫فکر نمیکنم ملحد باشه پدر‪ .‬اون یا دچار توهم شده یا بخاطر خطیای دیید‬ ‫ژان‪:‬‬
‫ادعایی رو مطرح کرده‪ ،‬اون دختر ساده و بیگناه به نظر میرسه‪.‬‬

‫زن‪ ...‬زن دو دشمنِ بهرگ و نیرومند داره‪ ،‬شهوت و حس کنجکیاوی‪ .‬کیه در‬ ‫برانژه‪:‬‬
‫مقابل هیچ کدو هم تاب مقاومت نداره‪ .‬به همین دلیل دائما احساسیش بیر‬

‫‪25‬‬
‫مهرداد کورشنیا‬

‫عقلش چیره میشه و ایمانش به خطر میافته‪ .‬این حتا دربیاره زنیان تیارک‬
‫دنیا و راهبان صوموه هم صدق میکنه‪.‬‬

‫در گفتگویی که باهاش داشتم احساس نکرد افکار کفرآمیهی داشته باشه‪.‬‬ ‫ژان‪:‬‬

‫تجربه به من ثابت کرده به مسائل نباید خیلی ساده و سطحی نگیاه کیرد‪...‬‬ ‫برانژه‪:‬‬
‫بیارش اینجا‪...‬‬

‫ژان خارج میشود‪ .‬پدر برانژه کتاب مقدس را باز میکند و آیاتی را میخواند‪.‬‬

‫زنا مکن‪ ...‬لیکن من به شما میگویم‪ ،‬هرکس به زنی بیا شیهوت نظیر کنید‪،‬‬ ‫برانژه‪:‬‬
‫همان د در دل خود با او زنا کرده‪( .‬مری و ژان وارد میشوند‪ ،‬کنار هم‪ ،‬نگیران و‬
‫ساکت در گوشه ای میایستند‪ ).‬پس اگر چشم راستت تو را بلغهاند آنرا از حدقه‬
‫بیرون آر‪ ،‬تو را بهتر آن است که عضوی از اعضایت تباه گردد تا آنکیه تمیا‬
‫بدنت به دوزخ افکنده شود‪ .‬اگر دست راستت تو را بلغهاند قطوش کن‪ ،‬تیو را‬
‫مفیدتر آن است که عضوی از اعضای تو نابود شود تا آنکیه کیل جسیدت در‬
‫دوزخ افکنده شود‪...‬‬

‫پدر برانژه کتاب را میبوسد‪ .‬آن را میبندد و به ژان اشاره میکند‪ ،‬ژان بیرون مییرود‪.‬‬
‫پدر برانژه به مری خیره میشود و او را برانداز میکند‪.‬‬

‫پس شما مدعی هستین که در دامنه کوه و کنار برکیه سیرورمون مسییح را‬ ‫برانژه‪:‬‬
‫مالقات کردهاین؟‬

‫‪...‬‬ ‫مری‪:‬‬

‫چرا ساکتین؟‬ ‫برانژه‪:‬‬

‫‪...‬‬ ‫مری‪:‬‬
‫عزازیل‬

‫شما همه جا شایوه کردهاین که مکاشفهای داشتین‪.‬‬ ‫برانژه‪:‬‬

‫هرگه‪.‬‬ ‫مری‪:‬‬

‫امیدوار ‪ ...‬امید دار هرچه از شما شنیده شده دروغ و تهمت باشه‪ ...‬شیما را‬ ‫برانژه‪:‬‬
‫به جادوگری و ارتداد متهم کردهاند‪ ....‬مری کالوین‪ ،‬شنیدین چه گفتم؟‬

‫چه کسی من رو متهم کرده؟‬ ‫مری‪:‬‬

‫جواب لطفا‪ ...‬شما را به جادوگری و ارتداد متهم کردن‪.‬‬ ‫برانژه‪:‬‬

‫اگه شما اسم شاکی رو از من مخفی کنین‪...‬‬ ‫مری‪:‬‬

‫جواب لطفا‪...‬‬ ‫برانژه‪:‬‬

‫من ساحره نیستم‪ .‬برای دعا به کلیسا میر ‪.‬‬ ‫مری‪:‬‬

‫والدینتون چطور؟‬ ‫برانژه‪:‬‬

‫پدر من مرد مومن و خوبیه اون ماهرترین سنگ تراش کلیساست‪...‬‬ ‫مری‪:‬‬

‫بود!‪ ...‬ایشون دیگه در خدمت کلیسا نیستن‪.‬‬ ‫برانژه‪:‬‬

‫مادر تا قبل از مرگش با تجربه و تخصصش با دارو های گیاهی‪ ،‬بیمارها رو‬ ‫مری‪:‬‬
‫درمان میکرد‪.‬‬

‫ظاهرا شما هم راه ایشون رو ادامه میدین‪.‬‬ ‫برانژه‪:‬‬

‫من هر کمکی از دستم بر بیاد برای درمانِ بیماران انجا مید ‪.‬‬ ‫مری‪:‬‬

‫با علو ِ خفیه و گیاهان سحرآمیه؟‪...‬‬ ‫برانژه‪:‬‬

‫‪27‬‬
‫مهرداد کورشنیا‬

‫نه‪ ،‬با گیاهان مومولیِ کوهی‪...‬‬ ‫مری‪:‬‬

‫ظاهرا شما تصمیم داشتین وارد صوموه بشین!!‪ ...‬قصدتون؟‬ ‫برانژه‪:‬‬

‫مدتها بود که آرزو داشتم مثل پدر ‪ ،‬خود ُ وقف خدا کنم‪.‬‬ ‫مری‪:‬‬

‫آیا درسته که شما ادعای شفا بخشی داشتین به تقلید از سرورمون مسیح؟‬ ‫برانژه‪:‬‬

‫‪...‬‬ ‫مری‪:‬‬

‫میخاین منکر بشین؟‬ ‫برانژه‪:‬‬

‫‪....‬‬ ‫مری‪:‬‬

‫‪ ...‬ترسیدین؟‬ ‫برانژه‪:‬‬

‫‪...‬‬ ‫مری‪:‬‬

‫میلرزین!‬ ‫برانژه‪:‬‬

‫اینجا سرده!‬ ‫مری‪:‬‬

‫شما به گرما خو گرفتی فرزند ‪ ...‬آیا کسی شما را وادار مییکیرد بیراش دارو‬ ‫برانژه‪:‬‬
‫های گیاهی تهیه کنین؟‬

‫من خود عالقمند بود با تهیه گیاهان کوهی پمادهای دارویی بساز و بیه‬ ‫مری‪:‬‬
‫همه کمک کنم‪ .‬ولی با این اتهاماتی که به من نسبت دادن‪ ،‬انگار بجای دارو‬
‫زهر به خوردشون داد ‪.‬‬

‫نا آن گیاهان؟‬ ‫برانژه‪:‬‬


‫عزازیل‬

‫مهر گیاه‪ ،‬اکلیل کوهی‪ ،‬درمنه و سیر‪ .‬حاال مگه جمع کردن گیاهیان‪ ،‬کیاری‬ ‫مری‪:‬‬
‫ملحدانهست؟‬

‫با این جوابها فقط به خودتون یرر میزنین‪ .‬سیوی کنیین رییای خیدا را‬ ‫برانژه‪:‬‬
‫جلب کنین‪.‬‬

‫این کار چه یرری به دیگران یا خدا میرسونه؟‬ ‫مری‪:‬‬

‫داوری اون بوهده ماست‪ ...‬شما این داروها رو به چه مصرفی میرسوندین؟‬ ‫برانژه‪:‬‬

‫تسکین درد‪ ،‬تب‪ ،‬عفونت‪...‬‬ ‫مری‪:‬‬

‫آیا پیش اومده این گیاها رو به منظور طلسم کردن دشمنانتون با مو و خون‬ ‫برانژه‪:‬‬
‫اموات مخلو کنین؟‬

‫چه کسی این اتها ها رو بر علیه من مطرح کرده؟!‬ ‫مری‪:‬‬

‫تکذیب میکنین؟‬ ‫برانژه‪:‬‬

‫البته که تکذیب میکنم‪.‬‬ ‫مری‪:‬‬

‫از این گیاهان به حیوانات هم دادین؟‬ ‫برانژه‪:‬‬

‫‪ ...‬بله‪.‬‬ ‫مری‪:‬‬

‫حیوانات رو در هنگا دادن غذا‪ ،‬نوازش هم میکردین؟‬ ‫برانژه‪:‬‬

‫‪....‬‬ ‫مری‪:‬‬

‫‪29‬‬
‫مهرداد کورشنیا‬

‫شما چطور مدعی هستین که به کلیسیا عالقمنیدین در حیالی کیه عشیق و‬ ‫برانژه‪:‬‬
‫محبتتون را نثار حیوانات میکنیین؟ اون هیم موجیوداتی کیه صیاحب روح‬
‫نیستن؟‬

‫اینها دالیلیه که من رو به کفر و الحاد متهم میکنه؟‬ ‫مری‪:‬‬

‫اینجا من سئوال می کنم نه شما‪ .‬در کنار برکه چکار داشتی؟‬ ‫برانژه‪:‬‬

‫داروهای گیاهی میچید ؟‬ ‫مری‪:‬‬

‫در شب چطور این کار را انجا میدادی؟‬ ‫برانژه‪:‬‬

‫در شب؟!‬ ‫مری‪:‬‬

‫تو رو دیدن و بر علیهت شهادت دادن‪.‬‬ ‫برانژه‪:‬‬

‫دروغه!!‬ ‫مری‪:‬‬

‫میخاین منکر این همه زواری بشین که در شیهر بخیاطر ادعیای شیما بیه‬ ‫برانژه‪:‬‬
‫سمت برکه راهی شدن؟‪ ...‬حتما به ما میگین که عامل ایین آشیوب و غوغیا‬
‫چه کسیه؟‬

‫من نمیدونم‪.‬‬ ‫مری‪:‬‬

‫حایری قسم بخوری؟‬ ‫برانژه‪:‬‬

‫قسم میخور هرچی گفتم حقیقته‪.‬‬ ‫مری‪:‬‬

‫اما با این همه اتها و این توداد شاکی‪...‬‬ ‫برانژه‪:‬‬

‫من باید چیکار کنم؟‬ ‫مری‪:‬‬


‫عزازیل‬

‫تکه هشتم‬

‫سیاهچال‪ .‬صدای چکه کردن آب و جیر جیر موشهای در حال حرکت میآید‪.‬‬

‫باید ازکفر و الحاد اعال برائت کنی‪ ،‬طلب عفو کنی و کفاره پس بدی‪.‬‬ ‫ادوارد‪:‬‬

‫کفارهی کدو گناه؟‬ ‫مری‪:‬‬

‫مسئله تو نیستی‪ ،‬مسئله هجو مردمیِ که بسمت برکه راه افتادن‪ .‬نظم شهر‬ ‫ادوارد‪:‬‬
‫بهم ریخته‪ ،‬اگه این ویویت چند روز دیگه ادامه پیدا کنه همیه چییه ازهیم‬
‫میپاشه! خیلیها به خونه ما اومدن و خواستار دیدن تو هستن‪ ،‬اونا التمیاس‬
‫میکنن لباسهای تو رو برای تبرک با خودشون ببرن‪ .‬اگه با کلیسا همکاری‬
‫نکنی‪...‬‬

‫من باید چیکار کنم پاپا؟‬ ‫مری‪:‬‬

‫به اونها اعتماد کن‪ .‬پدربرانژه اسقفِ خوبیه‪ ...‬هر چیهی رو کیه خاسیت بگیو‪،‬‬ ‫ادوارد‪:‬‬
‫هر چیه رو نخاست منکر شو‪ ،‬به کلیسا کمک کن تیا بیه ایین غائلیه خاتمیه‬
‫بده‪ ...‬به خاطر همه‪ ،‬به خاطر مردمی که فکر میکنن تو راهنمای اونهایی نه‬
‫کلیسا‪ ...‬تنها کاری که باید بکنی اینه که این توهم رو از بین ببری‪.‬‬

‫…؟؟‬ ‫مری‪:‬‬

‫دروغ بگو‪ ...‬دروغ بگو دختر ‪ ...‬دروغ بگو تا خدا به دادِ ما برسه‪.‬‬ ‫ادوارد‪:‬‬

‫پاپا!‪ ...‬من دروغ نمیگم‪.‬‬ ‫مری‪:‬‬

‫به خاطر من‪ ،‬بخاطر خودت‪ ،‬به خاطر مرد ‪.‬‬ ‫ادوارد‪:‬‬

‫‪31‬‬
‫مهرداد کورشنیا‬

‫‪...‬‬ ‫مری‪:‬‬

‫مری‪ .‬این راه رستگاریِ شهر و کلیسا و مردمه‪.‬‬ ‫ادوراد‪:‬‬

‫‪...‬‬ ‫مری‪:‬‬

‫عاقل باش دختر !‪ ...‬مری‪ ...‬خاهش میکنم‪.‬‬ ‫ادوارد‪:‬‬

‫من میترسم پاپا‪.‬‬ ‫مری‪:‬‬

‫نترس‪ ،‬اراده خداوند با توئه‪ ،‬اراده سرورمون مسیح‪ ،‬دعای همه خیرین‪.‬‬ ‫ادوارد‪:‬‬

‫پاپا‪...‬‬ ‫مری‪:‬‬

‫رحمت خدا شامل متوسلین درگاهشه‪.‬‬ ‫ادوارد‪:‬‬

‫پدر‪ ...‬پاپا!‬ ‫مری‪:‬‬

‫دعا کن دختر ‪ .‬هرچیهی که اراده سرورمون باشه همون میشه‪.‬‬ ‫ادوارد‪:‬‬

‫‪...‬‬ ‫مری‪:‬‬

‫داری میلرزی؟‬ ‫ادوارد‪:‬‬

‫اینجا خیلی سرده‪ ...‬به من تسکین بدین‪...‬‬ ‫مری‪:‬‬

‫نامت بلند باد‪ .‬ملکوت تو فرا رسد‪ .‬اراده تو بر زمین جاری شود‪ .‬همچنان کیه‬ ‫ادوارد‪:‬‬
‫بر آسمان ها جاری ست‪.‬‬

‫هر دو با هم دعا را میخوانند و همچنان تکرار میکنند‪.‬‬


‫عزازیل‬

‫تکه نهم‬

‫مری دو زانو بر زمین نشسته‪ .‬ژان و پدر برانژه بر چهار پایه نشستهاند‪.‬‬

‫امیدوار هر چه سریعتر بیه گناهیانتون اعتیراف کنیین و بیه دامین کلیسیا‬ ‫برانژه‪:‬‬
‫برگردین‪.‬‬

‫‪....‬‬ ‫مری‪:‬‬

‫به ندای قلبت گوش کن و بدون سرورمون از بازگشت هر بره گیم شیده بیه‬ ‫برانژه‪:‬‬
‫گله‪ ،‬خوشحال و سپاسگذاره‪ .‬غرور رو از خود دور کن در توبیه بیه روی تیو‬
‫بازه‪ ...‬برای آخرین بار میپرسم ‪ ...‬میخای به گناهانت اعتراف کنی؟‬

‫باید چیبگم‪ ...‬پدر؟‬ ‫مری‪:‬‬

‫اعتراف به تما اتها ها‪.‬‬ ‫برانژه‪:‬‬

‫من اقدا به جادوگری کرد و همسایهها رو با سحر و جادو طلسم کرد ‪...‬‬ ‫مری‪:‬‬

‫‪...‬‬ ‫برانژه‪:‬‬

‫حرفای کفرآمیه زد و به کلیسا و حضرت پاپ توهین کیرد ‪ ...‬مین عشیق و‬ ‫مری‪:‬‬
‫وجود رو صرف حیونها کردها ‪ ...‬در حق کلیسا و خداوند کوتاهی کرد ‪ ...‬از‬
‫شما و محضر کلیسا میخیا کیه مین رو ببخشیید و میورد عفیو و رحمیت‬
‫خودتون قرار بدین‪.‬‬

‫اقرار میکنین با افکار الحادی قصد رسوخ به صیوموه و لطمیه زدن بیه نهیاد‬ ‫برانژه‪:‬‬
‫کلیسا را داشتین؟‬

‫‪33‬‬
‫مهرداد کورشنیا‬

‫بله‪.‬‬ ‫مری‪:‬‬

‫خدارو شکر فرزند ‪ ...‬مری کالوین‪ ،‬حاال باید نا همدستانتون را اعال کنین‪.‬‬ ‫برانژه‪:‬‬

‫همدستا ؟!‬ ‫مری‪:‬‬

‫برای اثبات ایمان راستین و نیت خیرتون باید همدستاتون را مورفی کنین‪.‬‬ ‫برانژه‪:‬‬

‫ولی من که همدستی نداشتم‪.‬‬ ‫مری‪:‬‬

‫چه گروه و دستهای شما را وادار به این کارها کرده؟ از چیه کسیایی دسیتور‬ ‫برانژه‪:‬‬
‫میگرفتین‪ ...‬با چه کسایی اقدا به این کار میکردین؟‬

‫هیچ کس‪ ،‬پدر‪.‬‬ ‫مری‪:‬‬

‫پس این جمویت و این غائله رو کی داره هدایت میکنه‪.‬‬ ‫برانژه‪:‬‬

‫من از کجا بدونم؟ خودشون‪ ،‬باورهاشون‪.‬‬ ‫مری‪:‬‬

‫پس چرا دارن تو رو صدا میکنن؟ ما فقط به شرطی میتونیم گناهای تیو را‬ ‫برانژه‪:‬‬
‫مورد ببخشیم که کامل اعتراف کنی مری کالوین‪.‬‬

‫من به هر چه خاستین اعتراف کرد ‪ .‬دیگه از من چی میخاین؟‬ ‫مری‪:‬‬

‫دالیلی که ایمانتون را به کلیسا ثابت کنه‪.‬‬ ‫برانژه‪:‬‬

‫من همه چیه رو گفتم‪.‬‬ ‫مری‪:‬‬

‫من میخا روحت رو از گناه پاک کنم‪.‬‬ ‫برانژه‪:‬‬

‫اینطوری روحم پاک میشه؟‬ ‫مری‪:‬‬


‫عزازیل‬

‫تو با این کار گناهکارهای ناشناخته رو مورفی مییکنیی‪ ،‬تیا روحشیون رو از‬ ‫برانژه‪:‬‬
‫عذاب دوزخ نجات بدی‪...‬‬

‫پدر من هرگه به کسی خیانت نکرد ! این رو میتونین از برادر ژان بپرسیین‪.‬‬ ‫مری‪:‬‬
‫ایشون من و خانواد رو خوب میشناسن‪.‬‬

‫مری به ژان خیره میشود ژان ترسیده و ناخود آگاه سوی میکند بلند شود‪.‬‬

‫بشین برادر!‪ ...‬تو میدونی اگر این مویو رو دیگران می فهمیدن‪ ،‬چه بالیی‬ ‫برانژه‪:‬‬
‫به سر باورهای مرد میآوردی؟‪ ...‬رابطهی نامشرو یک کشیش دومنیکن و‬
‫شایوهی یک موجههی کذب‪ ،‬یونی اعال رسیمی فسیاد کلیسیا‪ ...‬کیدو راه‬
‫بهتره!؟ نابودی مقدسات یک جاموه‪ ،‬یا مجازاتِ ییک مشیت خطاکیار؟‪ ...‬تیو‬
‫هنوز جوونی و خا ‪ ...‬من وقتی همسن تو بود محاکمه مردی رو به عهیدها‬
‫گذاشتن که گناهش ترجمهی یک متن یونانی بود‪ .‬خلیفیه میا خواسیت اون‬
‫مرد رو محکو به ارتداد کنم‪ ،‬ولی من تبرئهاش کرد !‪ ...‬میدونی چرا؟ چون‬
‫بجای مصالح‪ ،‬به قلبم رجو کرد ‪ ...‬خلیفه من رو بخاطر این کوتاهی‪ ،‬میتهم‬
‫به ارتداد کرد‪ .‬من رو به زندان انداختن‪ ،‬شیکنجه دادن تیا مجبیور شید بیه‬
‫خطای خود اعتراف کنم‪ ...‬اون مرد رو به صلیب بسیتن و آتیش زدن امیا‪...‬‬
‫من هنوز زندها ‪ ...‬هیچ عقل سلیمی‪ ،‬یک اشتباه رو دوبار تکیرار نمییکنیه!‪...‬‬
‫در هر شکلی این دختر در این غائله متهم اوله ولی اگر به ما کمک کنیه تیا‬
‫گناهکارهای دیگه جرمشون رو بپذیرن‪ ،‬با کمترین لطمه به خودش و ما این‬
‫مسئله فیصله پیدا میکنه‪ ...‬وقت زیادی نداریم‪ ...‬تو حایری به ما کمک کنی‬
‫یا نه؟ مری کالوین‪...‬‬

‫‪...‬‬ ‫مری‪:‬‬

‫‪35‬‬
‫مهرداد کورشنیا‬

‫تکه دهم‬

‫سیاهچال‪.‬‬

‫مری‪ ...‬خودت شاهدی که من دار با تمایالتم مبارزه میکنم‪ .‬آبروی کلیسیا‬ ‫ژان‪:‬‬
‫و فرقه ما‪ ،‬چیهی فراتر از امیال و خواستههای ماست‪.‬‬

‫‪...‬‬ ‫مری‪:‬‬

‫این آخرین اعتراف رو بخاطر همه ما انجا بده!‪ ...‬خیلیها منتظرن که تو بیه‬ ‫ژان‪:‬‬
‫ختم شدن این غائله کمک کنی! همه ما میخایم بهت کمک کنیم‪.‬‬

‫‪...‬‬ ‫مری‪:‬‬

‫فقط تو نیستی که در لبه پرتگاهی‪ .‬خونهوادت‪ ،‬آبروی کلیسا و ایمیان میرد‬ ‫ژان‪:‬‬
‫در مورض خطره!‬

‫میدونستی نونای کوهی و برگ استوخودوس باهم عطری بوجیود مییآرن‬ ‫مری‪:‬‬
‫که آد رو مست مییکنیه!‪ ...‬بیوی دارچیین هیم بیینظییره ولیی وقتیی بیا‬
‫استخودوس ترکیب میشه بوی بدی میده! عجیب نیست؟!‬

‫مری بس کن‪ ...‬این حرفا مشکل تو رو حل نمیکنه‪ .‬بخاطر ما‪ ...‬من‪ ...‬خودت‬ ‫ژان‪:‬‬
‫رو نجات بده‪.‬‬

‫ژان‪ ،‬وقتی بهار بارون میآد‪ ،‬زیر درخت نارنج پناه گرفتی؟ بیوی بهیار نیارنج‬ ‫مری‪:‬‬
‫زیر بارون آد رو به همه چیه امیدوار میکنه!‪ ...‬کاش اینجا یه کم بوی بهیار‬
‫نارنج میداد‪...‬‬
‫عزازیل‬

‫مری‪ ...‬خاهش میکنم‪ ...‬اگه نپذیری میکشنت‪.‬‬ ‫ژان‪:‬‬

‫‪ ...‬بوی روزماری تو رو یاد چی میندازه؟‪ ...‬من همیشه یاد جنگیل مییافیتم‬ ‫مری‪:‬‬
‫وقتی توی خونه تنها کمی رزماری بو میکنم‪ ،‬بوی تمو جنگل مییپیچیه‬
‫تو سر ‪...‬‬

‫هنوز میخای بدونی بهت عالقه دار یانه؟‪...‬‬ ‫ژان‪:‬‬

‫نمیدونم چرا امروز هوس کرد یه چیهی بو کنم که گم بشم تو بچگیم‪،‬‬ ‫مری‪:‬‬
‫مثل روزهایی که بابا بوی خاک و تراشه های سنگ میداد‪ .‬مثل لباسهای‬
‫مادر که همیشه پر بود از عطر گیاهای کوهی‪ ...‬ژان‪ ،‬فکر میکنی تراشه‬
‫های سنگ و گیاهای کوهی باهم چه بوی دارن؟‬

‫(ژان دو زانو مینشیند و دامن مری را مانند یک ردای مقدس میبوسد مری دستش‬
‫را بروی سر ژان میگذارد‪ .‬گویی او را تومید کردهاست‪ .‬ژان برمیخیهد و میرود‪ ...‬مری‬
‫در انتهای صحنه ایستاده‪ ...‬از سوی دیگر ادوارد با سطلی در دست به سمت ژان میآید‬
‫بیرمق و ملتمسانه‪).‬‬

‫پدر؟ پدر ژان؟‪ ...‬حداقل اجازه بدین بونوان یادگاری خاکسترهای دختر رو‬ ‫ادوارد‪:‬‬
‫جمع کنم و با خود به خونه ببر ‪ ...‬شاید بتونم ازش مجسمهای بساز ‪.‬‬

‫‪...‬‬ ‫ژان‪:‬‬

‫پدر؟؟ سرورمون مسیح مُردها رو زنده میکرد‪ ،‬چطورکلیسای امروز در‬ ‫ادوارد‪:‬‬
‫پیروی از ایشون زندهها رو به کا مرگ میفرسته؟‬

‫ژان مغمو به جلوی صحنه میآید‪ .‬پدر برانژه نیه همهمان با او به جلوی صحنه میآید‬
‫هر دو دستان خود را مانند دعا و درخواستی به سوی آسمان میگیرنید ژان مغمیو و‬
‫مردد است‪.‬‬

‫‪37‬‬
‫مهرداد کورشنیا‬

‫نامت‪ ...‬نامت بلند‪ ...‬نامت‪...‬‬ ‫ژان‪:‬‬

‫نامت بلند باد‪ ،‬که ما را از گهند شیاطین محافظت میکنی‪ .‬جسم ایین بنیده‬ ‫برانژه‪:‬‬
‫گنهکار را به خرمن آتش میسپاریم‪ .‬باشد کیه روحیش قیرین رحمیت بیی‪-‬‬
‫کرانت قرار گیرد‪ .‬باشد که ملکوت تو فرا رسد و اراده تو بر زمین جاری شود‪.‬‬
‫همچنان که در آسمان جاریست‪ .‬آمین‪.‬‬

‫ژان و برانژه خیره ایستادهاند‪ .‬در انتهای صحنه مری مانند مسیح مصلوب بروی صیلیب‬
‫رو به تماشاگران اسیت‪ ...‬در کنیاری ‪ -‬ماننید صیحنه چهیار‪ -‬ادوارد در حیال سیاختن‬
‫مجسمه گلی مریست چهار پایه مری خالیست‪ .‬ادوارد گویی او را تجسم میکند و بیا‬
‫او حرف میزند‪...‬‬

‫اینک تو زیبا هستیای محبوب من‪ .‬با چشیمهایت ایین دو کبیوتر‪ ،‬از پیس‬ ‫ادوارد‪:‬‬
‫برقع چه زیبایی و موهایت گله بههاست که بر جانب کوه جلواد خوابیدهانید‪.‬‬
‫دندانهایت گله گوسفندان پشم بریده ایست که از شستن آمده انید‪ .‬لبهاییت‬
‫رشتهای قرمه و دهانت زیباست و گونههاییت پیاره انیار‪ ...‬ای محبیوب مین‪،‬‬
‫تمامی تو زیباست‪ ،‬در تو عیبی نیست با نگاهی جان مرا شیدا کردی‪.‬‬

‫پایان ‪1394 – 1388‬‬

‫عهازیل (نا دیگر شیطان) در عهد عتیق به بهی گفته میشد که کاهنها در روزی خاد به کفاره گناهیان قیو‬
‫قربانی میکردند‪.‬‬

You might also like