Professional Documents
Culture Documents
his_black_wings_4n03
his_black_wings_4n03
ir
:نام فیک
:کاپل
:ژانر
:نویسنده
***
.
.
***
توضیحات:
***
3Page His Black Wings By Sh.S
Fazayihaa.blog.ir
عام...
***
تهیونگ:
پدرم مهراه بقیو دوست ىای دیوونش وارد ازمایشگاه بزرگ شد
و شتت ختتی کو روش بستو شده بودن اومد
دىنم با یو پارچو بستو شده بود وگرنو کلی حرؼ داشتم کو بو
پدرم بزمن
یو مرد کو حتی منیدونستم کیو توی تاکسی و تو راه برگشت از
مدرسو هبم یو چیزایی گفت
مادرم یو منونو ازمایشی برای بازسازی جننی انسان توی رحم بود
ای کاش ىرگز اوصلا منریفتم و برطبق گفتو راننده فقط قبل از
طلوع از اون خونو فرار میکردم
راننده هبم پیشنهاد داد کو برم یو مدت پیشش زندگی کنم تا
وقتی مادرم بیاد دنبامل ولی من ردش کردم..ای کاش اینکارو
نکرده بودم
برگو ىای پخش شده روی میزش مهو اتود ىایی از بدن من بود
ترسیده بودم
عقب عقب رفتم و پام بو پرده اتاؽ گری کرد و افتادم زمنی
متوجو نبودم پام کی اسیب دیده ولی انقدر درد داشت کو
رلبور بودم روی زمنی بکشمش
بگشتم
شتت پدرم ر
از درد سوزنی کو توی بدمن بود و عمیق و عمیقرت فرو مریفت
پارچو توی دىنمو گاز میگرفتم و چشمام پر از اشک شده بود
ىیچ وقت!
با وجود چیزایی کو گفتو بودن متوجو بودم کو پدرم داره زیاده
روی میکنو و من دارم خون گریو میکنم...خیلی سخت بود کو
از بنی اوهنمو خون چیزی ببینم
پدرم باز ىم امهیتی هبم نداد و اىستو اىستو اون مایع سوزاننده
رو توی بدمن رخیت
/دکرت کیییییییییییم!
منیدومن چطوری پدرم رو ازم جدا کردن ولی اون سوزن ىنوز
توی بدمن بود و ىنوزم میلرزیدم
یک نفر دىنمو باز کرد و مهون حلظو خون زیادی باال اوردم و
بیشرت از قبل لرزیدم
-کػ...کمک..
***
نویسنده:
×وضعیتش چطوره؟
قبل از اینکو زن حرفشو دتوم کنو پریمرد وسط حرفش پرید و یقو
کیم رو توی مشتهاش گرفت
***
مهون موقع بود کو چند نفر سفید پوش مهراه با اون زن وارد
اتاؽ شدن و از توی استوانو خارجش کردن
*حالت خوبو؟
*پدرت...
زن سرشو تکون داد و سعی کرد بغض مسخرشو قورت بده
نفسش گاىی بند میومد و درد توی قفسو سینو و پشت سینو
ىاش داشت دیوونش میکرد
از چهار شتت اون اتاؽ زصلری ىای کوچکی اویزون بودن و بو
اوهنا طناب ىای بافتو شده با آىن وصل بود
بعد از اینکو مردىاش بدنشو رىا کرد روی زانوىاش افتاد و روی
زمنی سرد دراز کشید
سردش بود
-سػ...سرد...مو...بػ..بابا..
×درست میفرمایید
***
روز بعد.
مهراه کیم چند دکرت دیگو ىم وارد اتاؽ شده بودن کو مهو
مشغول برسیو هتیونگ بودن
اون ماده باعث شده بود مطیعانو یکجا بایستو و ىیچ ریکشنی
بو حرکات بقیو نشون نده
***
شب.تهیونگ:
-آااااااااااااااااااااااىههههههههههو
ولی...
-اره اره خونریزی دارم! بیا بیشرتش کن لعنتی! بیا منو بکش!
اولش برام عجیب بود ولی وقتی دستشو روی باکسرم و لباشو
روی گوشم حس کردم متوجو مهو چیز شدم
-ومل کن!!!
-و..ومل..کػ..کن...
-آییی....آىو...لطفا...و..ومل کن..
با اینکو درد کتفمو کمرت حس میکردم ولی حاال از این حس
جدید و جایگزین متنفر بودم
-بػ..هبم...دست نزن...
-آی...آه...آىهو..
بو کمرم قوص دادم و اون زانوشو توش نگو داشت تا نتومن بو
حالت قبلی برگردم
-لػ...لطفا....بػ..هبم....د..ست...نزن..
-آىو...آىههو...آایییییی.....مػ...من...نزدیػ...کم...
-آااااااااااىهههههههههههههههههههههههههههههههههههو
با نالو بلندی توی دستاش ارضا شدم و توی بغلش تقریبا از
حال رفتم
***
دو شب بعد.نویسنده:
هتیونگ توی دىن پدرش ارضا شد و اون مرد بازىم بدون دلس
با صدای نالو ىای هتیونگ بو اوج رسید
بو طوری کو دیشب بو پدرش زتلو کرد ولی اون حاال ىرشب با
خودش سرنگی میاورد و از حتریک کننده ىورمون بو هتیونگ
تزریق میکرد تا اون باىاش مهکاری کنو
توی این دو روز باذلاش سیاىی پشت کتف ىاش منایان شده
بودن کو خیلی خیلی زیبا و بزرگ و پر اهبت بودن
اما...درد داشنت
×بیب؟کجایی؟؟
کیم سرنگی رو از توی جیب کتش بریون اورد و بقیو دکرت ىا
با ترس بو ىم چسبیدن
مهو شتت صدا برگشنت اما خرب نداشنت کو هتیونگ حاال پشت
سرشونو
ولی بود
روی مرد افتاد و باذلای بو رنگ شبش رو باز کرد و بقیو رو
ترسوند
توی اون ازمایشگاه کمی دترین کرده بود ولی حاال موقعیت فرؽ
داشت
ادم ىای زیادی اون پاینی هبش خریه بودن و عکس و فیلم
میگرفنت
***
-خودشو
-افػ..افسر؟
+سالم..مشکلی دارید؟..
+میربمت بیمارستان
-نػ..نو...نباید..........او..اونا..منو میکشن..
+منظورت چیو؟
-مػ..من..منیتومن االن...
+تػ...تو..؟!
***
توی ماشنی یکم باىاش حرؼ زدم و متوجو شدم اون قبال یو
پسر عادی بود و تازه چند روزیو کو بال دراورده
باذلاشو بو سختی توی ماشنی جا داده بودم ولی االن این اصال
مهم نبود چون اون داشت سست و سست تر میشد
هتیونگ...
خیلی زستی بود و چیزی شبیو قالده آىنی دور گردنش بود
فرصت نکردم بیشرت هبش دقیق بشم چون دیگو بو طبقو سوم
رسیده بودمی
باذلاش..
تاریک و براؽ!
+خیلی داغی..
بدنش خیلی کثیف بود و مطمئن نبودم دارم درست میبینم یا
نو...ولی فکر میکنم روی شکمش کام خشک شده بود..
+مشکوک بو جتاوزه...
***
نویسنده:
-آیی...اوشلمم...
+عام...تو..؟
+اینجا؟
+اینجا؟
-آآآاااااااىهههههو...مهونو!!!
بو طرز عجیبی میخواست ارومش کنو و بو طرز عجیب تری از
الفاظ خاص و قشنگ براش استفاده میکرد
-نو نو...لطفا..منیخوام
-ومل کن!
-تػ...هتیونگ..
-د..دوستت؟
جونگ کوک اخم کرد و اومد حرفی بزنو ولی هتیونگ بازم
حرؼ زد
وقتی این حرفارو میزد اشک مریخیت ولی تلخ خندی کو روی
لباش بود قلب جونگ کوک رو میلرزوند
کافی بود یو پسر گریو کنو تا قلب جونگ کوک براش آب بشو
هتیونگ سرشو توی گردن تکیو گاه کنونیش سلفی کرد و اروم
اىومی گفت
اینکو یو تکیو گاه داشتو باشو و یو سقف باالی سرش باشو بو
سودش بود...و شاید بعدا میتونست بو چیزایی کو جونگ
کوک هبشون فکر میکرد ىم فکر کنو
چیزایی مثل...عشق
جونگ کوک کمی دیگو بدن هتیونگ رو نوازش کرد و بعد اروم
اونو از توی اغوشش بریون اورد
+میخوای بری
زتوم؟..بدنت پر از
خونه..برای
ضدعفونی کردن زخم
ىات باید دتیز باشی
-اوم..شلنومن
اروم زمزمو کرد و جونگ کوک بلند شد و شتت زتام رفت تا
آب رو براش تنظیم کنو
***
جونگ کوک توی زتوم بدن برىنش رو شستو بود و باعث گر
گرفنت گونو ىاش شده بود
65Page His Black Wings By Sh.S
Fazayihaa.blog.ir
بو گفتو خودش از پاىاش شروع کرده بود تا بتونو هبش شلوار
بپوشونو و بعدش سراغ بقیو بدنش بره
..-شلنومن
-یػ..یونگی..مهون دوستتو؟
-نو
+چی نو؟
هتیونگ خجالت کشیده بود .سعی کرد جلوی تپش ىای سریع
قلبش رو بگریه
رگ ىاش بریون زده بودن و کبودیش درحال ملتهب شدن بود!
سعی کرد بو یاد بیاره کدوم ضربو و ازمایش این بالرو سرش
اورده
بعد از کمی فکر کردن یاد وقتی افتاد کو داشت فرار میکرد...
ارتفاع زیاد بود و مطمئن بود با وجود درد باذلاش منیتونو پرواز
کنو
+هتیونگ چی شده؟؟؟
حاال منیتونست تشخیص بده ضربان تند قلبش خباطر اسرتسو یا
خباطر جونگ کوک..؟
اینجوریو کو کوکی در نگاه اول عاشق هتیونگ شد و االمن هبش اعرتاؼ میکنو و تامام
-گػ...گوکی..
-گػ...گوکی..؟
هتیونگ اروم از توی اغوش جونگ کوک بریون اومد و بالش رو
کنار زد
***
یکساعت بعد.نویسنده:
جونگ کوک دتام زخم ىاشو بستو بود و یکی از تیشرت ىاشو
براش بریده بود تا بتونو بدون اذیت شدن باذلاش بپوشتش
-ىیجده...
-آی..
کوک روی ختت نشست و حلاؼ نرم رو روی بدن هتیونگ باال
کشید
+نگهبانو..
جواب داد
+بلو؟
+یونگی اومد
***
یونگی خیلی راحت با یو مرد بالدار کنار اومده بود چون اون
پوکر ترین ادم دنیاست!
یکم بعدتر مشغول خبیو زدن یو زخم عمیق روی استخوان لگن
هتیونگ شد
اروم با نوک انگشتام بازوشو نوازش کردم و سرمو جلو برم تا
پلکهاشو ببوسم
وقتی لبام پلک ىای نرمشو دلس کردن اشکاش پاینی رخینت و
من بو خوبی با لبام حسشون کردم
فکر میکنم یونگی داشت خبیشو گره میزد چون پاش لرزید و
سعی کرد توی شکمش رتعش کنو ولی یونگی مچ پاشو گرفت
85Page His Black Wings By Sh.S
Fazayihaa.blog.ir
یونگی خبیو زدن اون زخم رو دتوم کرد و سراغ بعدی رفت
من باید جامو عوض میکردم چون خبیو بعدی پشت کمرش بود
***
شب.جونگ کوک:
اما هبم گفت حالش خوبو و فقط خباطر خبیو ىا یکم درد داره
چون اثر بی حس کننده ىا از بنی رفتو بود
+نو..کدوم اخبار؟
مایک-اره فاصلو ای با زمنی خیلی زیاد بود واسو مهنی فعال مهو
چی راجبش شایعو ست
***
خونو جئون.نویسنده:
حدود بیست دقیقو پیش چنان دردری بو جونش افتاده بود کو
فقط خباطرش جیغ میزد و بو مالفو ىا چنگ مینداخت و حاال
واقعا میرتسید تکون خبوره و اون درد رو برگردونو
با ذوؽ نگاه لرزونش رو بو شتت میز کو تلفن روش بود داد و
دتام قدرتشو توی پاىاش رخیت و خودشو روی کاناپو پرت کرد
+هتیونگ؟؟
-گوکی..
+ىی..حالت خوبو؟؟
-گوکی..درد دارم..
-نو!
***
وقتی رئیس پلیس درباره ترک پستش ازش پرسید اون گفت کو
مادرش مریض شده و از بوسان بو سئول اومده و توی خونو
اونو و وقتی رئیسش اینو شنید هبش یک ىفتو مرخصی داد کو
مراقب مادرش باشو
-نػ..نو
+حالت هبرته؟
ساعت چهار صبح بود و اونا ىنوز بیدار بودن چون هتیونگ
منیتونست خبوابو
شاید عجیب باشو چون االن ىیچ چیز نباید برای جونگ
کوک مهم میبود..اما بود! چون اون مهیشو توی زندگیش یو
جای خالی داشت کو مخیواست پرش کنو ):
بدنش خیلی خیلی داغ بود و این واقعا جونگ کوک رو
میرتسوند
-بػ...بزار....بر...ػم...
***
نویسنده کاری کرد افسر جئون اطالعات کافی برای دستگرییشون رتع کنو.
نویسنده االن مشارو تلپورت میکنو بو روزی کو قراره پدر هتیونگ دستگری شو.
+بلو؟
+چشم...قربان...
+عشق کوچولوم؟
-سالم گوکی..کجایی؟
صداش لرزید
مثل مهو وقت ىایی کو اسرتسی میشد و این زیادی شریین بود
+عاشقتم
رلبور بود گوشی رو قطع کنو ولی قبل از قطع کردن حرفشو زد
و باعث شد قلب هتیونگ بو تپش قشنگی دچار بشو
***
تیم بی وارد اتاقی شدن و ىرچی دکرت و کارمند اوصلا بودن رو
دستگری کردن
در مهون حال تیم سی ىم وارد اتاؽ ىای راىروی بعدی شدن
و مشغول دستگری کردن مهو شدن
تیم الفا توی طبقو باال بودن و جونگ کوک ىم عضوی از تیم
بود
کلی موجود!
اگو بعد از این ماجرا ىا زندگی کردن این موجودات ازاد میشد
هتیونگش میتونست ازادانو زندگی کنو!
رئیس پلیس کو رئیس تیم الفا بود شتت جونگ کوک برگشت
اون مرد دتام مدت میدونست نقشو جونگ کوک چیو و حاال
کو اون اینجا بود میخواست بو هتیونگ زتلو کنو؟؟!!
خواستو ىای کیم این بودن کو بتونو ازمایش ىاشو بو ذتر برسونو
و انسان ىای قویرت با ژن ىای حیوانی بسازه و یکی از جدید
ترین خواستو ىاش نابود کردن بزرگرتین اشتباه زندگیش یعنی
هتیونگ بود...هتیونگ...انسانی نبود کو بو نظر مریسید!
تهیونگ درواقع...
دستهاشو بو ىم زصلری کردن و دستگریش کردن و دتام اون
انسان ىای متفاوت رو از توی استوانو ىای بریون اوردن
برعکس چیزی کو اونا فکر میکردن اون انسان ىا ىیچ فرقی با
بقیو نداشنت و دتام تفاوتشون توی ظاىرشون بود!
***
مهو جیغ کشیدن و عقب رفنت ولی جونگ کوک جلوتر رفت تا
عشق کوچولوشو صلات بده
***
تهیونگ:
-گػ...گوکی..؟
اروم صداش زدم و اون تکون خورد و خیلی سریع بیدار شد
+هتیونگ!!!!
در باز شد و جونگ کوک مهراه دوتا پرستار و دکرت وارد اتاؽ
شدن
-سػ..سو روز؟...
دکرت-دردش چطوره؟
-کم شده...
-دوستام؟
+دیگو در امانی
***
چهارماه بعد.نویسنده:
امروز قرار بود باىم بو ساحل برن تا هتیونگ کمی پرواز کنو
+خیلی منونده
اون موجود ازشون دور میشد ولی هتیونگ مهچنان فریاد میزد و
این برای جونگ کوک جالب بود
یکم دو دل بود
ولی این مدت برای هتیونگ خیلی عالی گذشتو بود چون یک
مجلو مد ازش درخواست مهکاری کرده بود
هبش پیشنهاد کار مدلینگ بدن ولی هتیونگ گفت باید کمی
هبش فکر کنو
جونگ کوک معتقد بود هتیونگ میتونو کار کنو و خیلی ىم
معروؼ بشو!
هتیونگ خندید
اشتون صورتی و نارصلی بود و خورشید توش زرد خیلی روشن بو
نظر میومد
دتام ابرىا با رنگ صورتی دورگریی شده بودن و ىیچ صحنو ای
قشنگرت از اون نبود..
***
+شلنون فرشتو
-نو..اصال
هتیونگ خندید
هتیونگ وسط حرفش باذلاشو دور بدن جونگ کوک حلقو کرد
و خودشو جلو کشید
-گوکی!!!!!!!
فورا جونگ کوک رو بغل کرد و بوسو ىای گنده ای روی گردن
و گونو اش زد
+حتما
***
یکسال بعد.تهیونگ:
***
غروب.نویسنده:
باذلای سیاىش خیلی زیبا بودن و روی ختت زیر حلاؼ خیلی
سافت بو نظر مریسید
+ىوم..شاید
-عػ..عام..
-آ...آیی...آه...
+میخوامت
-آه..فاک!...
-آه آه آه...من...آه..نزدیکم!
-آىههو
از لذت نالو کرد و کمرشو عقب جلو کرد تا توی دست
جونگ کوک ضربو بزنو و حرکت کنو
از لذت بعد ارگاشتش نالو ىای ارومی میکرد و جونگ کوک
مهچنان عضوشو میمالید تا خوب ارضاش کنو و بعد دوباره
حتریکش کنو!
-آه...ا.اره
+نو..نداره
-آىهو
-آىهههو
+اوم...بخاطر منو؟
-اوشلممممممممم
+کافیو
ع ...عا..آیی..گوکی..
-ا
151Page His Black Wings By Sh.S
Fazayihaa.blog.ir
هتیونگ اشک رخیت و شونو ىاش زیر بوسو ىای جونگ کوک
لرزیدن
لباشو برای نالو و جیغ از ىم باز کرده بود اما منیتونست نالو
کنو
حتما قبل از اینکو عادت کنو پروستاتش رو دلس کرده بود ..
کوک سرعت ضربو ىاشو بیشرت از قبل کرد و زاویو عوض کرد
تا بتونو پروستاتشو دلس کنو
-جونگ ک ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػػوک!!!!!!!!!!!!!!
صدای هتیونگ خیلی زیبا بود و جونگ کوک االن واقعا نزدیک
بود
-تند ت ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػػر!!!!!!!!
هتیونگ انقدر گریو کرده بود کو دیگو اشکی براش منونده بود
بیحال شده بود و فقط فنی فنی میکرد و نالو ىای کوتاىی از
تو گلوش خارج میشدن
بعد از دتوم کردن رتلش دستشو روی عضو هتیونگ حرکت داد
و زلکم روی پروستاتش کوبید
با صدای بلند اشتشو فریاد زد و توی دستش شروع کرد بو ارضا
شدن
***
صبح.نویسنده:
میخواست از روش بلند بشو ولی وقتی نالو دردمند هتیونگ رو
شنید تصمیم گرفت توی مهون حالت مبونو
با فکر کردن بو اینکو باید ازش مراقبت کنو لبخندی زد و روی
شونو خلت و کبودش رو پر از بوسو ىای ریز کرد
-گوکی....تصادؼ کردم..؟
+نو..مطمئن نیستم
***
حمام.جونگ کوک:
خیلی اصرار کردم کو توی وان بشینو تا بدنش یکم ریلکس شو
ولی قبلو نکرد و گفت میخواد سریع دوش بگریه و دوباره توی
ختت برگرده و اسرتاحت کنو
زیر دوش بودمی و کمرشو گرفتو بودم تا بتونو با تکیو کردن بو
دستام سرپا مبونو
پاىا و کمرش مدام میلرزیدن و این باعث میشد دمل خبواد کل
تنش رو پر از بوسو کنم
اب کمی سرد شده بود برای مهنی خودشو بو بدمن چسبوند
خندیدم
+من ده ىزار ساعت صرب کردم بیشرت ىم صرب میکنم اگو قراره
اخرش سوییت ىارتی مثل تورو بشناسم):
***
بنی پاىام نشستو بود و وقتی اذیتش میکردم بالشو توی صورمت
میزد یا با پرىاش قلقلکم میداد
-خیلی بدی!!
خندیدم
***
×نو نو نو افتضاحو!
-اوم..آیی..
-چػ..چاؽ شدم..؟
مثل دتام وقت ىایی کو اشفتو میشد باذلاشو باز کرد و مشغول
فکر کردن با صدای بلند شد کو بیشرت شبیو پرخاشگری بو نظر
مریسید
×نػ..نگهبان!!!
***
*اقای جئون؟
×سالم..لطفا بشینید
-ی..یک..یا...دو ىفتو..
-نو..قبال نداشتم
***
میدونستم خیلی نگرامن میشو ولی االن این اصال برام مهم نبود
من االن توی بدمن دوتا قلب داشتم کو تصمیم گریی رو برای
مغزم سخت میکردن
مهو چیز مثل اخرین روزی بود کو دیده بودم فقط االن خاک
گرفتو و قدمیی شده بود
180Page His Black Wings By Sh.S
Fazayihaa.blog.ir
جنسیت:زن
سن27:
وضعیت:سامل
15روز بعد از انجام آزمایش:
جننی با سرعت باورنکردنی ای درحال رشده بو شکلی کو
امروز شکم مورد ازمایشی بو اندازه شکم یک زن عادی در ماه
پنجم بارداری بزرگ شده
حدس میزنیم کو این بچو خیلی زود بو دنیا بیاد
صفحات رو ورؽ زدم و جلوتر رفتم
اون حتی پدرمم نبود..فقط منو ساختو بود و منم مثل یو ىیوال
در عرض دو ماه بو دنیا اومده بودم..
نویسنده :
حتی فکر کردن بو اینکو قرار بود اون بالىاش سرش بیاد باعث
میشد دلپیچو بگریه
از روی صندلی بلند شد و دتام وسایل ىای میز رو روی زمنی
رخیت
-جونگ کوک...
-عمارت کیم..
+هتیون ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػػگ؟؟؟
***
جونگ کوک:
ترس بدی بو جومن افتاد ولی سرمو تکون دادم و مهراه دکرت وارد
دفرتش شدم
دکرت و کوک-بال!
دکرت-کامال درستو
+این توی رشدش تاثری منفی داره؟..باذلا جای مورد نیازش رو
میگرین؟
+اسرتاحت مطلق؟؟
من عاشق بچو ىا ىستم ولی منیدومن هتیونگ اونو میخواد یا
نو...منیدومن هتیونگ میتونو با اسرتاحت مطلق کنار بیاد یا نو
سرتکون داد
دکرت-البتو...اما...
***
جونگ کوک روی صندلی کنار ختت نشستو بود و دستای سرد
هتیونگ رو توی دستاش مالش میداد و گاه و بیگاه روی جای
سرم دیروزش رو میبوسید
+عروسک؟..غذا منیخوای؟
-خومب..
196Page His Black Wings By Sh.S
Fazayihaa.blog.ir
+خب...متوجو شدی؟
-نکن گوکی.
-توافق چی؟
هتیونگ خندید
+دقیقا مهینطوره..قبول؟
-قبول
***
-گػ...گوکی...بػ..بچو...
-یکم...دیگه خبوامب..؟
-اشتشو چی گذاشتی..؟
+یو پسر کوچولوی خاص یو اسم خاص ىم الزم داره مگو نو؟
-عالیو):
***
+خستو نباشم/: