Download as pdf or txt
Download as pdf or txt
You are on page 1of 205

Fazayihaa.blog.

ir

1Page His Black Wings By Sh.S


Fazayihaa.blog.ir

:‫نام فیک‬

:‫کاپل‬

:‫ژانر‬

:‫نویسنده‬

2Page His Black Wings By Sh.S


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫***‬

‫تقدیم بو تمام آرمیون دنیا‪‬‬

‫‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫یو حس والت دیزنی بودن بهم دست داد بیخیال‪/:‬‬

‫مخلص شما اس اچ‪.‬اس‪/:‬‬

‫***‬

‫توضیحات‪:‬‬

‫این فیک درباره پسریو کو حاصل آزمایش ىای وحشیانو‬


‫انسانهاست و تالش میکنو از زندگی فاکیش خالص بشو‪..‬‬

‫***‬
‫‪3Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬
‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫عام‪...‬‬

‫تولد مونی با تاخیر مبارک!!!!!!!!!!!(‪15‬اسفند)‬

‫تولد ساکورا با تاخیر مبارک!!!!!!!!!!!!!!(‪15‬اسفند)‬

‫تولد ستایش جلوتر از روز موعود مبارک!!!!!(‪25‬اسفند)‬

‫مدیونین فکر کنین گشادم کو سو تا تولدو باىم تبریک گفتم‪/:‬‬

‫***‬

‫تهیونگ‪:‬‬

‫پدرم مهراه بقیو دوست ىای دیوونش وارد ازمایشگاه بزرگ شد‬
‫و شتت ختتی کو روش بستو شده بودن اومد‬

‫مهو اون دانشمند ىا با لباسای سفید باال سرم بودن و چرت و‬


‫پرت میگفنت‬

‫‪4Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫پدرم دستشو روی هپلوم کشید و چیزای نامفهومی بو دوست‬


‫چاؽ و پریش گفت و اون مرد سرتکون داد‬

‫یو زن چراغ باال سرم رو روشن کرد و باعث شد خباطر نور‬


‫زیادش پلکهامو زلکم روی ىم فشار بدم‬

‫دىنم با یو پارچو بستو شده بود وگرنو کلی حرؼ داشتم کو بو‬
‫پدرم بزمن‬

‫حاال متوجو میشدم کو چرا ىیچ وقت راجب مامان حرؼ‬


‫منیزد‪...‬از یادم میاد میگفت مادری ندارم ولی من متوجو‬
‫میشدم کو مهو بچو ىا یو مادر دارن و من ندارمش!‬

‫وقتی بزرگرت شدم یسری حقایق برام روشن شدن‬

‫یو مرد کو حتی منیدونستم کیو توی تاکسی و تو راه برگشت از‬
‫مدرسو هبم یو چیزایی گفت‬

‫‪5Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫گفت از طرؼ مادرم اومده تا مطمئن بشو حامل خوبو و اون‬


‫مرد ازارم منیده‪..‬‬

‫اون مرد رو چند روز پشت ىم دیدم و اون ىرسری یو چراغ‬


‫جدید توی مغزم روشن کرد‬

‫ىرسری اطالعات جدیدتری هبم میداد کو باعث میشد روی‬


‫سرم شاخ دربیارم!‬

‫مادرم یو منونو ازمایشی برای بازسازی جننی انسان توی رحم بود‬

‫کسی کو پدر صداش میزدم درواقع منو ساختو بود تا ازم‬


‫استفاده کنو اومن برای ازمایش ىای وحشتناکش!‬

‫بدنت شل کن منیخوام هبت‬


‫×هتیونگ‪..‬هبرته اروم باشی اوکی؟‪ ..‬و‬
‫اسیب بزمن‬

‫اروم کنار گوشم زمزمو کرد و من از حرص بدمنو روی ختت‬


‫تکون دادم و خودمو سفت کردم‬
‫‪6Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬
‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫اون زن الغر و قدبلند کنارم ایستاد و ماده فسفری رنگی رو کو‬


‫توی شیشو بود اروم تکون داد و بعد بو پدرم دادش‬

‫پدرم دستکشهاشو توی دستش انداخت و دوباره اون سرنگ‬


‫لعنتی کو تو این چند روز ازش متنفر شده بودم رو نشومن داد‬

‫وقتی توی بدمن فرو میکردش انگار میخواست شکنجو ام کنو‬


‫چون تزریق لعنتیش ده دقیقو وقت میربد!!‬

‫در شیشو رو شکست و سوزن سرنگ رو داخل فرو کرد و‬


‫مواد فسفری رنگ رو داخلش کشید‬

‫‪/‬دکرت کیم‪..‬بو نظرم این حد زیاده رویو‪...‬‬

‫با چشمای ترسیده و اخم بو اون پریمرد کو این رتلو رو گفتو‬


‫بود خریه شدم‬

‫میخواست چو بالیی سرم بیاره؟؟‬

‫‪7Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫دیروز و پریروز ىم سو یا چهار تا تزریق داشتم و بعد از اونا‬


‫خوامب میربد‬

‫با ترس توی چشماش خریه شدم‬

‫مطمئن بودم منیخواد بکشتم چون فعال هبم نیاز داشت‪...‬ولی‬


‫میرتسیدم‪..‬از بالىایی کو میخواست سرم بیاره میرتسیدم‪..‬‬

‫هبرته بگم چی شد کو بو اینجا رسیدم‬

‫راننده تاکسی مهو چیزو برام تعریف کرده بود‬

‫مادرم منونو ازمایشی بود و من فرزند بازسازی شده توی‬


‫شکمش‬

‫ولی چیزی توی دی ان ای من متفاوت بود و اومن سرسخت‬


‫بودن ژن ىا و بدمن توی تغیریاتی بود کو قرار بود توی ازمایشات‬
‫روم اصلام بده‬

‫‪8Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫من ىنوزم حرفای راننده رو باور منیکردم برای مهنی بو اتاؽ‬


‫شلنوعو پدر رفتم‪..‬‬

‫ای کاش ىرگز اوصلا منریفتم و برطبق گفتو راننده فقط قبل از‬
‫طلوع از اون خونو فرار میکردم‬

‫راننده هبم پیشنهاد داد کو برم یو مدت پیشش زندگی کنم تا‬
‫وقتی مادرم بیاد دنبامل ولی من ردش کردم‪..‬ای کاش اینکارو‬
‫نکرده بودم‬

‫پشت میز پدرم قرار گرفتم و بو دفرت قطورش خریه شدم‬

‫برگو ىای پخش شده روی میزش مهو اتود ىایی از بدن من بود‬

‫ترسیده بودم و مو بو تنم سیخ شده بود‬

‫چرا باید بدمن رو برىنو طراحی میکرد؟اومن درحالی کو ىرسری بو‬


‫یو شکل متفاوت تغیری پیدا کردم؟‬

‫یو بار با پاىای گرگ‬


‫‪9Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬
‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫یو بار با گوش ىا و دم روباه‬

‫یو بار با بینیو موش‪..‬‬

‫دفرتش رو باز کردم‬

‫صفحاتش رو مهینطور الکی ورؽ میزدم‬

‫مهو اون منت ىا و طراحی ىای بینشون بو من و بدمن مربوط‬


‫میشدن‬

‫وقتی کتاب رو بستم تازه عکس صفحو اشو دیدم‬

‫این یو چیز متفاوت بود‬

‫اون من بودم با دو بال سیاه رنگ بزرگ!‬

‫ترسیده بودم‬

‫عقب عقب رفتم و پام بو پرده اتاؽ گری کرد و افتادم زمنی‬

‫‪10Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫از صدای افتادمن پدرم سراسیمو خودشو بو اتاؽ رسوند و وقتی‬


‫منو وحشتزده دید متوجو مهو چیز شد‬

‫×پس متوجو شدی‪..‬‬

‫با خونسردی هبم نزدیک میشد و وقتی بو ىرکدوم از مشع ىای‬


‫روشن توی اتاؽ مریسید با انگشتاش خاموشش میکرد‬

‫×هتیونگ‪...‬اصال آسون نیست‪...‬‬

‫هبم نزدیک میشد و من فقط با پاىام خودمو عقب مریوندم تا‬


‫هبم نرسو‬

‫×‪..‬میدومن االن ازم میرتسی‪..‬ولی میتونیم حرؼ بزنیم‪...‬مطمئنم‬


‫پدرتو خوب درک میکنی پسرم‪..‬‬

‫انقدر عقب رفتم تا بو میز کوچیکش برخورد کردم و باعث‬


‫شدم گلدونش با صدای بدی روی زمنی بیوفتو و بشکنو‬

‫‪11Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫گلدون ىزار تیکو شد و من با چشمایی کو پر اشک بودن بو‬


‫دیوار تکیو دادم‬

‫پدرم با لبخند ترسناکی نزدیکم شد‬

‫دستامو مشت کردم و ضربدری جلوی خودم گرفتمشون‬

‫پدرم بو مچم چنگ زد و روی زمنی کشیدم و روی مبل پرمت‬


‫کرد‬

‫‪-‬نو نو ومل کن بزار برم!!!!‬

‫شتت کشوی میزش رفت و بازش کرد‬

‫متوجو نبودم پام کی اسیب دیده ولی انقدر درد داشت کو‬
‫رلبور بودم روی زمنی بکشمش‬

‫مهونطور کو لنگ میزدم شتت در مریفتم کو صدای شلیکی بو‬


‫گوشم رسید‬

‫‪12Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫بگشتم‬
‫شتت پدرم ر‬

‫یو اسلحو تو دستش بود‬

‫دستم شتت سوزش گردمن بردم و دارت رو ازش بریون کشیدم‬

‫پس هبم شلیک کرده بود‬

‫چشمام سیاه شدن و روی زمنی سخت و سرد افتادم‬

‫و وقتی بیدار شدم اینجا بودم‬

‫دو روزه غذا و آب خنوردم‬

‫لبام خشک شدن و خونریزی دارن ولی اونا امهیت منیدن‬

‫تیزیو سوزن رو توی هپلوم حس کردم‬

‫خیلی درد داشت‬

‫خون گرمم از هپلوم تا روی ختت رخیتو میشد و حس افتضاحی‬


‫هبم میداد‬

‫‪13Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫از درد سوزنی کو توی بدمن بود و عمیق و عمیقرت فرو مریفت‬
‫پارچو توی دىنمو گاز میگرفتم و چشمام پر از اشک شده بود‬

‫میخواستم گریو کنم و مهینکارو ىم کردم‬

‫شونو ىام میلرزیدن و از درد زیادش اشک مریخیتم‬

‫ىیچ وقت انقدر درد نداشتم‬

‫ىیچ وقت!‬

‫‪/‬د‪..‬دکرت کیم‪..‬اون داره گریو میکنو!‪..‬هبتون گفتم این براش‬


‫زیاده!‬

‫وقتی بو خودم اومدم متوجو شدم جلوی چشمام مهو چی قرمز‬


‫شده‬

‫*اوه خدای من‪..‬داره خون گریو میکنو! دکرت کیم بس کنید‬


‫شلکنو تالش ىای ‪ 18‬سادلون رو حدر بدید!!‬

‫‪14Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫با وجود چیزایی کو گفتو بودن متوجو بودم کو پدرم داره زیاده‬
‫روی میکنو و من دارم خون گریو میکنم‪...‬خیلی سخت بود کو‬
‫از بنی اوهنمو خون چیزی ببینم‬

‫یکیشون باالی سرم بود‬

‫دستشو روی پیشونیم گذاشت و فورا عقب کشید‬

‫*دکرت کیم شلکنو تشنج کنو!!!اون خیلی شدید تب داره!!!‬

‫پدرم باز ىم امهیتی هبم نداد و اىستو اىستو اون مایع سوزاننده‬
‫رو توی بدمن رخیت‬

‫×فقط خفو شید و تغیریش رو ببینید!‬

‫لبخند ترسناکی زد کو با وجود قرمز بودن دیدم تونستم ببینمش‬

‫متوجو نشدم چی شد ولی بدمن شروع کرد بو لرزیدن روی اون‬


‫ختت‬

‫‪15Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫ىم خون گریو میکردم و ىم میلرزیدم‬

‫متوجو بودم کو خون گرمم داره از گلوم باال میاد‬

‫سرفو ای کردم و بعد خیسی رو روی لبام حس کردم‬

‫پس خون باال اورده بودم؟‬

‫‪/‬دکرت کیییییییییییم!‬

‫منیدومن چطوری پدرم رو ازم جدا کردن ولی اون سوزن ىنوز‬
‫توی بدمن بود و ىنوزم میلرزیدم‬

‫یک نفر دىنمو باز کرد و مهون حلظو خون زیادی باال اوردم و‬
‫بیشرت از قبل لرزیدم‬

‫انقدر داغ بودم کو حس میکردم دارم ذوب میشم‬

‫سرگیجو داشتم و بدمن درد میکرد‬

‫‪-‬کػ‪...‬کمک‪..‬‬

‫‪16Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫بو سختی زمزمو کردم و بعد از دفعو سومی کو سرفو ای پر از‬


‫خون کردم از حال رفتم‬

‫***‬

‫نویسنده‪:‬‬

‫×وضعیتش چطوره؟‬

‫*فعال ثابتو اما‪...‬‬

‫قبل از اینکو زن حرفشو دتوم کنو پریمرد وسط حرفش پرید و یقو‬
‫کیم رو توی مشتهاش گرفت‬

‫‪/‬داشتی میکشتیش!!متوجهی؟؟؟داشتی تالش ىای ‪ 18‬سادلون‬


‫رو بو باد میدادی مرتیکو!!!اگو میمرد چیکار میکردی؟؟؟‬

‫کیم با ارامش یقو اشو از تو مشتای پریمرد بریون اورد و مرتبش‬


‫کرد‬

‫‪17Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫×اتفاقی براش نیوفتاده پس نیازی بو این چرندیات نیست‬

‫پریمرد تکخند عصبی ای زد‬

‫‪/‬ىو اره االن اتفاقی نیوفتاده چون بو لطف دکرت لی تو حالت‬


‫ثابتو!اون خون باال اورد متوجهی؟؟؟داشتی زیادی عمیق تزریق‬
‫میکردی!!!دکرت لی میگو بو بافت ىای داخلیش اسیب زدی!!‬

‫کیم بیخیال شونو باال انداخت و مقابل شیشو ای کو پر از‬


‫مایع آبی رنگ بود و هتیونگ داخلش معلق بود خریه شد‬

‫×ازمایش ىامون دارم جواب میدن دکرت فانگ‪...‬بو پول فکر‬


‫کنید‬

‫پریمرد عصبی شد و راىشو گرفت و رفت‬

‫بعد از رفنت فانگ غرغرو کیم شتت دکرت لی برگشت‬

‫×سعی کن زودتر از تامی عادی بو ىوش بیاریش‪..‬هبش آب و‬


‫غذا بده و تو اتاؽ ازمایش ببندش‬
‫‪18Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬
‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫لی سر خم کرد و کیم از کنارش رد شد‬

‫زن جوان دستشو روی شیشو گذاشت و بو عبارتی سعی کرد‬


‫بدن هتیونگ رو دلس کنو ولی منیتونست‬

‫*امیدوارم زود بو ىوش بیای‪...‬پدرت زیاد صرب نداره‬

‫***‬

‫چشماشو باز کرد و اطراؼ رو نگاه کرد‬

‫ک بود‪...‬وقتی بو خودش اومد متوجو شد توی یو‬


‫بدنش سب‬
‫استوانو بزرگ زندانی شده و توی جیور آب معلقو!‬

‫بو مشت ىای بیجونش بو شیشو ضربو زد تا رىا بشو‬

‫مهون موقع بود کو چند نفر سفید پوش مهراه با اون زن وارد‬
‫اتاؽ شدن و از توی استوانو خارجش کردن‬

‫حالش افتضاح بود‬

‫‪19Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫ضربان قلبش نامنظم و نفس ىاش کوتاه و سریع بودن‬

‫*حالت خوبو؟‬

‫هتیونگ فریاد کشید و اجازه داداشکهاش ازاد بشن‬

‫‪ -‬بو نظرت من خوبػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػػم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟‬

‫لی میدونست کو اون پسر خیلی اذیت شده و قطعا خوب‬


‫نیست‬

‫*پدرت‪...‬‬

‫‪-‬اون پدر من نیست!!!!!!‬

‫زن سرشو تکون داد و سعی کرد بغض مسخرشو قورت بده‬

‫*پروفسور کیم گفنت باید بربمیت بو اتاؽ ازمایش‪..‬خودشومن زود‬


‫میان پیشت‬

‫هتیونگ با بیحالی سرشو پاینی انداخت‬

‫‪20Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫نفسش گاىی بند میومد و درد توی قفسو سینو و پشت سینو‬
‫ىاش داشت دیوونش میکرد‬

‫باالتنو اش سنگنی شده بود‬

‫درک زیادی از زلیط اطرافش نداشت چون سرگیجو وحشتناکی‬


‫داشت‬

‫فقط میدونست کو دارن روی زمنی میکشنش و بو جایی‬


‫میربنش‬

‫وقتی چشماشو باز کرد با سو تا مرد توی یو اتاؽ دتام سفید‬


‫بود‬

‫از چهار شتت اون اتاؽ زصلری ىای کوچکی اویزون بودن و بو‬
‫اوهنا طناب ىای بافتو شده با آىن وصل بود‬

‫نگاىشو بو سو مرد داد کو درحال بسنت بدنش بودن‬

‫‪21Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫دوتا از طناب ىارو بو دور شکمش بسنت و حسابی سفتش‬


‫کردن و دوتاشون رو بو گردنش‬

‫بعد از اینکو مردىاش بدنشو رىا کرد روی زانوىاش افتاد و روی‬
‫زمنی سرد دراز کشید‬

‫جز باکسر مشکیش ىیچی تنش نبود‬

‫سردش بود‬

‫خیلی خیلی سرد!‬

‫‪-‬سػ‪...‬سرد‪...‬مو‪...‬بػ‪..‬بابا‪..‬‬

‫از اتاؽ ىای کنرتل نگاىش میکردن و صداشو میشنیدن‬

‫فانگ منیتونست اینو حتمل کنو‪...‬اومن یو موجود بود کو حق‬


‫زندگی داشت‪...‬درستو کو این ازمایش براش خیلی مهم بود اما‬
‫برای اون پریمرد جون مورد ازمایشی ىم مهم بود‬

‫‪22Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫‪/‬اون در کوفتی رو باز کنید‬

‫از اتاؽ کنرتل در رو باز کردن و فانگ با یک حلاؼ کوچیک‬


‫توی تصاویر دوربنی ىا دیده شد‬

‫کیم تکخند عصبی ای زد‬

‫×مثل اینکو اقای فانگ منیخوان با ما مهکاری کنن‬

‫لی آبدىنشو قورت داد‬

‫*قػ‪..‬قربان‪..‬ایشون ‪..‬فقط نگرانن‪..‬چون خودشون نوه مهسن و‬


‫سال تػ‪..‬هتیونگ دارن‬

‫حتی خجالت میکشید اسم اون پسر رو بو زبون بیاره‪..‬چطور‬


‫میتونست اسم اون فرشتو پاک رو بگو درحالی کو قرار بود کلی‬
‫اذیتش کنن‬

‫فانگ حلاؼ رو روی بدن رتع شده از سرمای هتیونگ‬


‫انداخت و از اتاؽ بریون اومد‬
‫‪23Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬
‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫کنار کیم ایستاد و با جدیت مشغول صحبت شد‬

‫‪/‬این ازمایش برام خیلی مهمو‪...‬ولی باید مطمئن شم کو بو اون‬


‫پسر اسیب منیزنی‬

‫کیم نیشخند زد‬

‫×این یو ازمایشو‪..‬معلوم نیست کو هتیونگ میتونو زنده مبونو یا‬


‫نو‪...‬مشا ىم هبرته بیشرت مهکاری کنید‪...‬با این حلاؼ روی‬
‫بدنش‪..‬چطور تغیریاتش رو ببینیم؟‬

‫فانگ سرشو چرخوند و بو پسر نگاه کرد کو از درد و سرما‬


‫حلاؼ رو دور خودش زلکم پیچیده بود و میلرزید‬

‫‪/‬مهم نیست‪..‬اگر تغیریی درکار باشو سیستم ىا نشونش میدن‬

‫کیم لبخند مزخرفی زد‬

‫×درست میفرمایید‬

‫‪24Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫***‬

‫روز بعد‪.‬‬

‫کیم نزدیک هتیونگ شد و با باال اوردن دستش بو اتاؽ کنرتل‬


‫فهموند کو باید طناب ىاشو زلکم بکشن کو صاؼ بایستو‬

‫مهراه کیم چند دکرت دیگو ىم وارد اتاؽ شده بودن کو مهو‬
‫مشغول برسیو هتیونگ بودن‬

‫کیم دستشو روی کتف هتیونگ فشار داد و فریاد دردناکشو‬


‫دراورد‬

‫‪+‬آاااااااااااىههههههههههههههههههو ومل کننی!!!!!!‬

‫کیم میدونست اینطور میشو و هتیونگ وحشی میشو پس‬


‫دستشو شتت یکی از پزشک ىا دراز کرد و اون سرنگی رو‬
‫توی دستش گذاشت‬

‫‪25Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫سوزن رو توی گردن هتیونگ فرو کرد و ماده توش رو هبش‬


‫تزریق کرد‬

‫زیاد طول نکشید کو هتیونگ اروم اروم سست شد و بدون‬


‫پرخاشگری فقط ایستاد‬

‫اون ماده باعث شده بود مطیعانو یکجا بایستو و ىیچ ریکشنی‬
‫بو حرکات بقیو نشون نده‬

‫کیم نزدیک پسرش شد و دستشو روی کتفش کشید و باعث‬


‫شد اون نالو ارومی بکنو‬

‫یک حلظو فکری از ذىنش رد شد‬

‫بو نظرش نالو ىای هتیونگ حتریک کننده بودن‪..‬‬

‫×بیایید هبش دست بزنید‪..‬اون االن رامو‬

‫هتیونگ ىیچی منیگفت و فقط منتظر بود‬

‫‪26Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫ىیچ کاری منیتونست بکنو و این ازارش میداد‬

‫دکرت ها یکی کی هبش نزدیک شدن و مشغول معاینو بدنش‬


‫شدن‬

‫خیلی بو شکم و بازوىا و کتف ىاش دست زدن ولی اون‬


‫منیتونست کاری بکنو‬

‫بدنش فرمان مغزشو قبول منیکرد‬

‫باالخره وقتی مهو دکرت ىا ازش دور شدن کیم با یو سرنگ‬


‫دیگو سراغش اومد و اونو باالی کتفش فرو کرد و مایع توش‬
‫رو هبش تزریق کرد‬

‫هتیونگ اشک مریخیت ولی بازم منیتونست حرکت کنو‬

‫×پسر خوبی باش تا ددی برگرده ىانی‪..‬اوکی؟‬

‫***‬

‫‪27Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫شب‪.‬تهیونگ‪:‬‬

‫بعد از رفنت اونا حدود یکساعت بعد‪..‬بدمن باالخره حرکت کرد‬


‫و موفق شدم بشینم‬

‫سرمو روی زانوىام گذاشتم و گریو کردم‬

‫خیلی بدخبت بو نظر میومدم‬

‫حاال دیگو اصال مهم نبود‬

‫چون شب شده بود و من حس وحشتناکی داشتم‬

‫بعدظهر بود کو حس کردم چیزی از درومن داره بو شتت بریون‬


‫فشار میاره‬

‫مثل دراومدن دندون از توی لثو!‬

‫این توی کتفم بود!‬

‫‪28Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫حتی منیخواستم یو درصد ىم بو اون نقاشیو خودم با بال ىای‬


‫سیاه فکر کنم‪...‬نو‪..‬من قرار نبود عجیب غریب‬
‫بشم‪...‬میدومن اینکارو باىام منیکنن‪...‬اصال دولت خرب داره این‬
‫ازمایش ىا توی کشور صورت میگرین؟؟؟‬

‫منیتونستم پشتم رو ببینم ولی مطمئن بودم یو چیزی داره از توی‬


‫کتفم بریون میزنو‬

‫از روی زمنی بلند شدم‬

‫زیرم پر از خون بود‬

‫خیلی درد میکرد‬

‫از شدت دردش نالو کردم و دستمو بو کتفم رسوندم و چنگش‬


‫زدم‬

‫دستمو جلوی خودم گرفتم باورم منیشو‪..‬خون!‬

‫‪29Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫دوباره دستمو بو کتفم رسوند و خواستم بو چیزی کو ازش‬


‫بریون میزنو چنگ بزمن و بریون بکشمش‬

‫‪-‬آااااااااااااااااااااااىههههههههههو‬

‫فقط درد بود‪...‬ىیچی از این بدتر منیشد‬

‫استومنو توی دستم‬


‫من بو گوشت خودم چنگ زدم و خ‬
‫گرفتم؟؟؟‬

‫باورم منیشد بو چی دست زدم‬

‫دستم پر از خون شده بود و حاال خون بیشرتی مریخیتم کتفم‬


‫بیشرت از قبل درد میکرد‬

‫روی زمنی نشستم و سعی کردم خودمو سلفی کنم‬

‫خیلی درد داشتم و منیخواستم کسی اشکامو ببینو‬

‫صدای اون در لعنتی ىم باعث نشد سرمو بلند کنم‬

‫‪30Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫ولی‪...‬‬

‫×هتیونگ‪...‬خونریزی داری بیبی‪..‬‬

‫صدای مزخرفش بود‬

‫از اون مرد متنفرم!‬

‫‪-‬اره اره خونریزی دارم! بیا بیشرتش کن لعنتی! بیا منو بکش!‬

‫فریاد زدم و ىق ىق کردم ولی در کمال تعجب از پشت بغلم‬


‫کرد‬

‫اولش برام عجیب بود ولی وقتی دستشو روی باکسرم و لباشو‬
‫روی گوشم حس کردم متوجو مهو چیز شدم‬

‫ترسیده بودم و تپش قلب داشتم‬

‫منیخواستم باىام کاری بکنو‪...‬واقعا منیخواستمش!‬

‫نفسهاش بوی الکل میدادن‬

‫‪31Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫×بیبی‪...‬امشب ددی اومده‪...‬کو‪...‬تو بال‬


‫دراوردن‪...‬هبت‪..‬کمک‪..‬کنو‬

‫مستانو حرؼ میزد و این بدتر موقعیت رو ترسناک میکرد‬

‫دستشو توی باکسرم برد‬

‫بو مچش چنگ زدم‬

‫‪-‬ومل کن!!!‬

‫با ىق ىق فریاد زدم و از درد کتف ىام بو دستش چنگ زدم‬

‫اینبار ملتمس تر از دفعو قبلی زمزمو کردم‪:‬‬

‫‪-‬و‪..‬ومل‪..‬کػ‪..‬کن‪...‬‬

‫دستشو دور عضوم حلقو کرد و زلکم فشارش داد‬

‫از دردش نالو کردم‬

‫‪-‬آییی‪....‬آىو‪...‬لطفا‪...‬و‪..‬ومل کن‪..‬‬

‫‪32Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫دستشو زا باکسرم بریون کشید و باعث شد نفس راحتی بکشم‬

‫ولی چی؟فاک‪...‬دستشو توی دىنش برد و خیسش کرد‬

‫اینبار دست دیگشو بو نیپلم رسوند و بنی انگشتاش فشارش‬


‫داد و دست خیسش رو توی باکسرم برد و شروع کرد بو‬
‫مالیدن عضوم‬

‫احساس وحشتناکی داشتم‬

‫با اینکو درد کتفمو کمرت حس میکردم ولی حاال از این حس‬
‫جدید و جایگزین متنفر بودم‬

‫‪-‬بػ‪..‬هبم‪...‬دست نزن‪...‬‬

‫با عجز نالیدم و اون زلکمرت عضومو مالید و سینم رو فشرد‬

‫‪-‬آی‪...‬آه‪...‬آىهو‪..‬‬

‫منیخواستم نالو کنم ولی رلبورم میکرد‬

‫‪33Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫با زانوش بو کمرم فشار اورد‬

‫×هبش قوص بده ىانی‪...‬زودباش‪...‬قوص بده‪....‬اوىوشلممممم‬

‫بو کمرم قوص دادم و اون زانوشو توش نگو داشت تا نتومن بو‬
‫حالت قبلی برگردم‬

‫انگشت شستش رو روی کالىک حتریک شده عضوم میکشید‬


‫و باعث میشد نالو ىای بلندی از تو گلوم فرار کنن‬

‫‪-‬لػ‪...‬لطفا‪....‬بػ‪..‬هبم‪....‬د‪..‬ست‪...‬نزن‪..‬‬

‫از شدت لذتی کو هبم میداد میخواستم مبریم‬

‫ولی حس گناه بدی داشتم‬

‫منیخواستم هبم دست بزنو ولی بدمن اینو میخواست‬

‫انگشتاشو ماىرانو روی کالىک عضوم فشار میداد و وقتی‬


‫سرمو بو عقب خم میکردم گلوم رو میوبسید‬

‫‪34Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫از بوسو ىاش متنفر بودم‬

‫‪-‬آىو‪...‬آىههو‪...‬آایییییی‪.....‬مػ‪...‬من‪...‬نزدیػ‪...‬کم‪...‬‬

‫خیلی بو اوج نزدیک بودم‬

‫دست دیگشو از روی سینو ام برداشت و توی خومن فرو بردش‬


‫و اون رو ىم وارد باکسرم کرد‬

‫با خون خودم عضومو میمالید و دیوانو وار فشارش میداد‬

‫‪-‬آااااااااااىهههههههههههههههههههههههههههههههههههو‬

‫با نالو بلندی توی دستاش ارضا شدم و توی بغلش تقریبا از‬
‫حال رفتم‬

‫اومن بلند شد و بدمن روی زمنی سرد رىا کرد‬

‫‪35Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫ب تنهایی باعث شدن بیام‪...‬از این بو‬


‫×صدای نالو ىات‪ ...‬ه‬
‫بعد‪...‬ىرشب برنامو مهینو ىانی‪...‬فردا شب یکم بیشرت پیش‬
‫مریمی‪...‬باید برای ددی ساک بزنی‬

‫***‬

‫دو شب بعد‪.‬نویسنده‪:‬‬

‫هتیونگ توی دىن پدرش ارضا شد و اون مرد بازىم بدون دلس‬
‫با صدای نالو ىای هتیونگ بو اوج رسید‬

‫×عالی بود بیبی‪...‬ولی‪...‬فردا شب مال خودم میکنمت‪...‬باید‬


‫مال من بشی فرشتو تاریکی‬

‫هتیونگ این سکس ىای نصفو نیمو اجباری رو منیخواست‬

‫ازشون متنفر بود‬

‫‪36Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫بو طوری کو دیشب بو پدرش زتلو کرد ولی اون حاال ىرشب با‬
‫خودش سرنگی میاورد و از حتریک کننده ىورمون بو هتیونگ‬
‫تزریق میکرد تا اون باىاش مهکاری کنو‬

‫هتیونگ اینبار برىنو بو دیوار تکیو داد‬

‫منیدونست خباطر مستی بود یا ىرکوفت دیگو ای ولی پدرش‬


‫فراموش کرده بود دوباره بدنش رو ببنده‬

‫توی این دو روز باذلاش سیاىی پشت کتف ىاش منایان شده‬
‫بودن کو خیلی خیلی زیبا و بزرگ و پر اهبت بودن‬

‫اما‪...‬درد داشنت‬

‫و هتیونگ از درد متنفر بود‬

‫پس کل شب رو بیدار موند و فکر کرد‬

‫زودتر از چیزی کو انتظار مریفت روز بعد فرا رسید‬

‫‪37Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫دکرت ىا و پدرش وارد زندانش شدن و اطراؼ رو بررسی کردن‬

‫ولی هتیونگ اوصلا نبود‬

‫×بیب؟کجایی؟؟‬

‫حتی دوربنی ىا ىم نشونش منیدادن!‬

‫ناگهان صفحو یکی از دوربنی ىا سیاه شد‬

‫و بعد خیلی سریع دوربنی ىای بعدی ‪...‬‬

‫×مارک اوصلا چو خربه؟؟‬

‫مارک از اتاؽ کنرتل فریاد زد‪:‬دوربینارو از کار انداختو‪..‬مراقب‬


‫باشید‬

‫کیم سرنگی رو از توی جیب کتش بریون اورد و بقیو دکرت ىا‬
‫با ترس بو ىم چسبیدن‬

‫×هتیونگی؟‪..‬کجایی پسرم؟‪...‬بیا ددی میخواد ببینتت‪..‬‬

‫‪38Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫صدایی از باالی سقف کو خباطر بلند بودنش تاریک بود‬


‫شنیده شد‬

‫مهو شتت صدا برگشنت اما خرب نداشنت کو هتیونگ حاال پشت‬
‫سرشونو‬

‫نیشخندی زد و پرىای مشکیشو روی صورت دکرت لی کشید و‬


‫خیلی راحت دستشو روی دىنش گذاشت و گرفتش‬

‫‪-‬ىیییییییش‪...‬اگو صدات دربیاد میکشمت‬

‫مهو شتت هتیونگ برگشنت کو دکرت لی رو توی بغلش داشت و‬


‫گروگان گرفتو بودش‬

‫‪-‬درو باز کن‬

‫سلاطبش کیم بود‬

‫×منیشو هتیونگ‪...‬تو کو منیخوای دوباره درد بکشی‪..‬میخوای؟‬

‫‪39Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫هتیونگ با یاداوری شکنجو ىای نیمو شبش و کبودی ىایی کو‬


‫پدر لعنتیش روی بدنش ساختو بود عصبی شد‬

‫‪-‬گفتم درو باز کن!وگرنو بو مهون روشهایی کو شکصلو ام‬


‫کردی ای زنو شکنجو میدم‬

‫دکرت لی تو بغل هتیونگ لرزید‬

‫×اینکارو بکن‪...‬اره‪...‬اصلامش بده هتیونگ‪...‬میخوام ببینم‬


‫چقدر وحشی و فاکری‬

‫هتیونگ ابدىنشو قورت داد‬

‫انتظار نداشت جون ادم ىا انقدر براش پدرش بی ارزش باشو‪..‬‬

‫ولی بود‬

‫بو یقو زد چنگ زد و دکمو اولشو باز کرد‬

‫‪-‬درو باز کن!‬

‫‪40Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫کیم روی زمنی نشست‬

‫×اصلامش بده ىیوال‬


‫هتیونگ حلظو ای ایستاد‪...‬اون ىیوال نبود‪...‬منیخواست مثل‬
‫پدرش یو ىیوال باشو‪...‬یاد وقتی افتاد کو اون لعنتی کل پایینتنش‬
‫رو کبود کرد و عضوش رو گاز گرفت‪..‬یاد درد کشیدنش افتاد‬
‫وقتی باذلاش تازه دراومده بودن و اون مرد لعنتی با زصلری بستو‬
‫بودشون‪...‬یاد وقتی افتاد کو اون لعنتی کلی دستگاه و سوزن بو‬
‫شکمش وصل کرد تا ژن انسان بالدار رو از بدنش استخراج‬
‫کنو‬

‫هتیونگ برای مهو اینها ىنوزم درد داشت‪...‬ىنوزم درد میکشید‬


‫و ضعیف بود‬

‫ولی االن نباید عقب میکشید‬

‫زن رو بو شتتی ىل داد و شتت پدرش زتلو ور شد‬

‫‪41Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫روی مرد افتاد و باذلای بو رنگ شبش رو باز کرد و بقیو رو‬
‫ترسوند‬

‫کیم از فرصت استفاده کرد و سرنگ رو توی هپلوی هتیونگ‬


‫فرو کرد‬

‫هتیونگ حتی ذره ای تکون خنورد و مهونطور بو چشمای مرد‬


‫خریه شد‬

‫کیم منیتونست باور کنو‪...‬چشمای هتیونگ از چشمای یو‬


‫ىیوال ىم ترسناک تر بودن‬

‫با هبت خودشو عقب کشید و هتیونگ مهونطور جلوتر اومد و‬


‫خودشو بو مرد چسبوند‬

‫‪-‬بازم مهو میبینیم کیم!‬

‫توی یو حرکت کارت رو از توی جیب مرد برداشت و در رو‬


‫باز کرد‬
‫‪42Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬
‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫توی راىرو دوید‬

‫نگهبان ىا دنبالش دویدن و چند تا از اون کلو گنده ىاشون بو‬


‫شتتش چاقو پرتاب کردن‬

‫ضربو چاقوىارو با باذلاش دفع کرد و باعث زستی شدنشون شد‬

‫مهونطور کو شتت در خروجی میدوید اشکاشو پاک کرد ولی‬


‫وقتی درو باز کرد یو غول جلوش منتظرش بود‬

‫دستاشو دور بدن فرشتو تاریکی حلقو کرد و زلکم بو خودش‬


‫چسبوندش ولی هتیونگ باذلاشو توی صورت مرد کوبید و با‬
‫پاش بنی پاىاش ضربو زلکمی زد و بعد از رىا شدن با اسرتس‬
‫اطراؼ رو نگاه کرد‬

‫مهو طرفش پر بود و کیم لعنتی داشت از شتت دیگو بو طرفش‬


‫میومد‬

‫باید سریع تصمیم میگرفت‬


‫‪43Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬
‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫شتت راستش یو پنجره بود‪...‬باید میپرید‪...‬اون یو پرنده بود‬


‫مگو نو؟‬

‫اشکاشو کنار زد و اخم کرد‬

‫شتت پنجره دوید و باعث شد کیم فریاد بکشو و مهو با دىن‬


‫باز هبش خریه بشن‬

‫باذلاشو سپر بدن ضعیفش کرد و شیشو رو شکست‬

‫باورش منیشد کو ارتفاع اون کثافتخونو انقدر زیاد باشو!‬

‫یو ساختمون بود!‬

‫ماشنی ىا رو دید کو حرکت میکردن‬

‫داشت سقوط میکرد‬

‫باذلای زستیشو باز کرد‬

‫باید یو جوری خودشو صلات میداد‬

‫‪44Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫وگرنو سرتیرت اخبار اینطوری میشد‬

‫«عجیب اخللقو بالدار از باالی ساختمان پرید و مرد»‬

‫منیخواست این اتفاؽ بیافتو‬

‫باید پرواز میکرد!‬

‫توی اون ازمایشگاه کمی دترین کرده بود ولی حاال موقعیت فرؽ‬
‫داشت‬

‫باذلاشو حرکت داد و ناشیانو تالش کرد روی ىوا مبونو‬

‫باورش منیشد مهنی ناشیانو دترین کردهناش تونستو صلاتش بده‬

‫حاال اون روی ىوا بود!‬

‫ادم ىای زیادی اون پاینی هبش خریه بودن و عکس و فیلم‬
‫میگرفنت‬

‫دوست نداشت اینطور بشو‬

‫‪45Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫فورا پرواز کرد و بو شتت ناکجا اباد رفت‬

‫***‬

‫شب شده بود و اون ىنوزم توی شهر بود‬

‫باالخره مرکز پلیس رو پیدا کرد!‬

‫منتظر شد تا یو پلیس از مرکز خارج بشو و بتونو باىاش‬


‫راجب مشکل کوچولوش حرؼ بزنو‬

‫مهون موقع بود کو یکی از پلیس ىا کو بو نظر مریسید شیفت‬


‫کاریش دتوم شده‬

‫درحالی کو لباسای کارش توی دستش بود از مرکز بریون اومد‬


‫و با دوستاش گرم خدافظی کرد‬

‫‪-‬خودشو‬

‫توی کوچو خلوت رفت و سلفی شد‬

‫‪46Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫پلیس شتت ماشینش اومد و قفلش رو باز کرد‬

‫قبل از اینکو سوار بشو هتیونگ از توی کوچو بریون اومد و‬


‫سعی کرد باذلاشو تاجایی کو شلکنو ببنده و دور خودش‬
‫بپیچتشون‬

‫‪-‬افػ‪..‬افسر؟‬

‫مرد شتتش برگشت و لبخند زد‬

‫‪+‬سالم‪..‬مشکلی دارید؟‪..‬‬

‫با نگاه کردن بو خون روی باذلاش مشکیش و صورت ترسیدش‬


‫متوجو یو چیزایی شده بود‬

‫‪-‬مػ‪..‬من فرار کردم‪...‬ا‪..‬افسر‪...‬او‪..‬اونا‪...‬اونا روم ازمایش‬


‫کردن‪...‬مػ‪..‬منو‪..‬اینشکلی کردن‪...‬افػ‪..‬افسر‪...‬لػ‪..‬لطفا‪..‬هبم‬
‫کمک کنید‬

‫‪47Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫پلیس اروم نزدیکش اومد و چشماشو ریز کرد تا پسر رو برانداز‬


‫کنو‬

‫‪+‬راجب چی حرؼ میزنی؟منظورت از ازمایش چیه؟مگو چو‬


‫شکلی‪..‬‬

‫قبل از اینکو سوال بعدیش دتوم بشو نگاىش بو پاىای برىنو و‬


‫خونیو پسر افتاد‬

‫‪+‬تو‪...‬بو کمک نیاز داری‪...‬زودباش سوار شو‬

‫بو ماشینش اشاره کرد و خودش رفت شتت راننده بشینو‬

‫‪+‬میربمت بیمارستان‬

‫‪-‬نػ‪..‬نو‪...‬نباید‪..........‬او‪..‬اونا‪..‬منو میکشن‪..‬‬

‫افسر پلیس نگران تر از قبل شد‬

‫‪+‬منظورت چیو؟‬

‫‪48Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫‪-‬مػ‪..‬من‪..‬منیتومن االن‪...‬‬

‫افسر متوجو بود کو اون اسرتس داره و مدام اطرافشو نگاه‬


‫میکنو‬

‫‪+‬مهم نیست‪...‬بیا بشنی‪..‬میربمت خونو خودم‪..‬من مراقبتم و‬


‫فردا صبح میارمت مرکز پلیس تا مشکلتو حل کنیم باشو؟‬

‫هتیونگ کو کمی راحت شده بود سرتکون داد و از توی‬


‫تاریکی بریون اومد‬

‫افسر با دیدن چیزی کو دور بدنشو جا خورد و اخم کرد‬

‫‪+‬تػ‪...‬تو‪..‬؟!‬

‫‪-‬من‪...‬من بال دارم‪...‬اونا اینشکلیم کردن‪...‬لطفا‪...‬لطفا ازم‬


‫فرار نکن‪...‬من میرتسم‪..‬‬

‫هتیونگ شروع کرد بو گریو کردن‬

‫‪49Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫افسر شتتش رفت و دستشو روی بالش گذاشت و نوازشش کرد‬

‫‪+‬گریو نکن پسر جون‪..‬اروم باش‪...‬چیزی نیست من کمکت‬


‫میکنم‪...‬هبت قول میدم‬

‫هتیونگ سرتکون داد‬

‫‪+‬حاال بیا برمی توی ماشنی‪..‬بو نظر سردتو‬

‫***‬

‫آپارتمان افسر جئون‪.‬جونگ کوک‪:‬‬

‫توی ماشنی یکم باىاش حرؼ زدم و متوجو شدم اون قبال یو‬
‫پسر عادی بود و تازه چند روزیو کو بال دراورده‬

‫باذلاشو بو سختی توی ماشنی جا داده بودم ولی االن این اصال‬
‫مهم نبود چون اون داشت سست و سست تر میشد‬

‫تنها چیزی کو قبل از بیهوش شندش ازش پرسیدم اشتش بود‬

‫‪50Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫هتیونگ‪...‬‬

‫برای اوردنش بو اپاردتامن رلبور شدم نگهبان رو بپیچومن و پی‬


‫خنود سیاه بفرستمش‬

‫هتیونگ رو بو سختی توی اسانسور چپوندم و خودمم داخل‬


‫رفتم و فقط دکمو طبقو سوم رو فشار دادم تا قبل از اومدن‬
‫نگهبان درش بستو بشو‬

‫موقعیت اسرتس زایی بود ولی من یو پلیسم و اینجور موقعیت‬


‫ىا برام انچنان ىم سخت نیست‬

‫یکی از دستام پشت کمرش بود و با دست ازادم دست اونو‬


‫دور گردمن حلقو کرده بودم‬

‫چرا بدنش برىنو بود؟‬

‫خیلی زستی بود و چیزی شبیو قالده آىنی دور گردنش بود‬

‫‪51Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫مچ دستهاش خونی و زستی بودن و دتام شکمش پر از کبودی‬


‫و جای سوزن‬

‫فرصت نکردم بیشرت هبش دقیق بشم چون دیگو بو طبقو سوم‬
‫رسیده بودمی‬

‫بو سختی کلید انداختم و در واحدم رو باز کردم‬

‫هتیونگ رو از بنی در رد کردم و خودمم داخل رفتم و درو با‬


‫پام بستم‬

‫نفس اسوده ای کشیدم‬

‫حاال جامون امن بود‬

‫هتیونگ رو روی کاناپو گذاشتم و شتت پنجره رفتم و پرده رو‬


‫کشیدم‬

‫چراغ اشپرخونو رو روشن کردم کو نور کمی توی خونو وجود‬


‫داشتو باشو‬
‫‪52Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬
‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫از پشت اپن بو هتیونگ خریه شدم‬

‫چرا انقدر زیبا بود؟‬

‫پلکهاش میلرزیدن و گاىی دندوناشو روی ىم فشار میداد‬

‫گونو ىا و گوش ىاش قرمز بودن و بدن زیبا و خوش تراشش‬


‫پر از زخم بود‬

‫باذلاش‪..‬‬

‫بو زیباییو اشتون شب بودن‬

‫تاریک و براؽ!‬

‫‪+‬کی این بالرو سرت اورده‪..‬‬

‫اروم با خودم زمزمو کردم و در فریزر رو باز کردم تا کمی یخ‬


‫برای کبودیهاش بردارم‬

‫‪53Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫از توی کابینت لوازم هبداشتی مورد نیازمو برداشتم و اومدم‬


‫پاینی کاناپو کنارش زانو زدم‬

‫باذلاش بیحال بو نظر میومدن و انداختو بودشون روی زمنی‬

‫دستمو بو پیشونیش رسوندم و موىای قهوه ایشو از روی‬


‫پیشونیش کنار زدم‬

‫دستمو روی پوستش گذاشتم‬

‫‪+‬خیلی داغی‪..‬‬

‫از خیهایی کو اورده بودم استفاده کردم و سعی کردم کمی‬


‫خنکش کنم‬

‫بدنش خیلی کثیف بود و مطمئن نبودم دارم درست میبینم یا‬
‫نو‪...‬ولی فکر میکنم روی شکمش کام خشک شده بود‪..‬‬

‫‪+‬مشکوک بو جتاوزه‪...‬‬

‫‪54Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫با خودم فکر کردم و فورا اخم کردم‬

‫‪+‬امیدوارم کو نباشو‪..‬دمل براش میسوزه‬

‫باید منتظر میشدم تا بو ىوش بیاد و بیشرت ازش اطالعات‬


‫بگریم‬

‫روی زمنی مالفو ای هپن کردم و بدنش رو کشون کشون روش‬


‫گذاشتم‬

‫مالفو دیگو ای اوردم و روی بدنش انداختم‬

‫کمی دیگو پیشش موندم و تبش رو یکم پاینی اوردم و در اخر‬


‫خستو شدم و روی کاناپو خوامب برد‬

‫***‬

‫نویسنده‪:‬‬

‫‪55Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫جونگ کوک با صدای آه و نالو ىای دردناک از خواب بیدار‬


‫شد‬

‫‪-‬آیی‪...‬اوشلمم‪...‬‬

‫فورا چشماشو باز کرد و بو فرشتو ای کو توی خونو اش وسط‬


‫ىال دراز کشیده بود و دستاشو دور شکمش حلقو کرده بود‬
‫خریه شد‬

‫بو نظر خیلی درد داشت‬

‫کمی فکر کرد تا اسم پسر رو بو یاد بیاره‬

‫‪+‬عام‪...‬تو‪..‬؟‬

‫هتیونگ منیتونست جوابشو بده فقط درحالی کو ىق ىق میکرد‬


‫و از درد توی خودش میپیچید نالید‪:‬‬

‫‪-‬درد داره افسر‪..‬خیلی درد میکنو!‬

‫‪56Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫جونگ کوک از روی کاناپو بلند شد و کنار هتیونگ زانو زد‬

‫دستشو بو شکمش رسوند و اروم فشارش داد‬

‫‪+‬اینجا؟‬

‫هتیونگ سرشو بو نشانو منفی تکون داد‬

‫‪+‬اینجا؟‬

‫دستشو کمی پایینرت گذاشتو بود‬

‫هتیونگ باز ىم سرشو تکون داد‬

‫جونگ کوک دستشو روی بزرگرتین کبودیو روی شکمش کو بو‬


‫طرز عجیبی رگ ىای آبیش رو نشون میداد گذاشت و جیغ‬
‫هتیونگ رو دراورد‬

‫‪-‬آآآاااااااىهههههو‪...‬مهونو!!!‬

‫جونگ کوک سعی کرد ارومش کنو‬

‫‪57Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫منیدونست با دلس کردن اون کبودیو عجیب چو دردی بو‬


‫پسرک داده‪..‬‬

‫‪+‬معذرت میخوام‪..‬منو ببخش عروسک‪..‬ببخشید‬

‫بو طرز عجیبی میخواست ارومش کنو و بو طرز عجیب تری از‬
‫الفاظ خاص و قشنگ براش استفاده میکرد‬

‫دوست نداشت درد کشیدن اون فرشتو رو ببینو‬

‫با اینکو فقط یک شب پیشش بود و ىنوز حتی مهدیگو رو‬


‫منیشناخنت اما جونگ کوک بدن هتیونگ رو تو بغلش گرفت و‬
‫بوسو نرمی روی پیشونیش زد‬

‫‪+‬نگران نباش‪..‬مهو دردىاتو از بنی میربم‪...‬من یو دوست دارم‬


‫کو دکرته اگو اجازه بدی هبش میگم بیاد معاینت کنو‬

‫هتیونگ سرشو با ترس بلند کرد و با چشمای اشکیش بو‬


‫چشمای افسر خریه شد‬
‫‪58Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬
‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫‪-‬نو نو‪...‬لطفا‪..‬منیخوام‬

‫تند تند سرشو بو چپ و راست تکون داد و دستاشو روی‬


‫سینو افسر جوان مشت کرد‬

‫‪-‬ومل کن!‬

‫جونگ کوک دستاشو از دور بدن دردمند هتیونگ باز کرد و‬


‫هتیونگ خودشو رتع کرد و باذلای خستو اشو دور خودش‬
‫پیچید‬

‫سرشو روی زانوىاش گذاشت و شروع کرد بو گریو کردن‬

‫جونگ کوک منیدونست باید چیکار کنو‪..‬‬

‫‪+‬میخوای منو بشناسی تو؟‪..‬تو بودی اره؟یا هتیون؟‬

‫میخواست حواسشو از درد بدنش پرت کنو‬

‫‪-‬تػ‪...‬هتیونگ‪..‬‬

‫‪59Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫جونگ کوک لبخند نرمی زد و از جاش بلند شد و شتت‬


‫اشپزخونو رفت‬

‫‪+‬من جئون جونگ کوک ام‪...‬یو افسر پلیس و دوست تو‬

‫هتیونگ بو خودش اشاره کرد و با هبت نگاش کرد‬

‫‪-‬د‪..‬دوستت؟‬

‫جونگ کوک لبخند زد و درحالی کو لیوان آبی رو پر میکرد‬


‫سرتکون داد‬

‫‪+‬میخوام هبم اعتماد کنی‪...‬تو بو دکرت نیاز داری‪..‬من منیدومن‬


‫چو بالىایی سرت اوردن اما‪..‬‬

‫هتیونگ وسط حرفش پرید‬

‫‪-‬بابام پروفسور بود‪ .‬اون و دوستاش روم ازمایش کردن‪...‬خیلی‬


‫باب میخواست هبم جتاوز ‪..‬کنو‬
‫درد داشت‪...‬اینشکلیم کردن‪ ...‬ام‬

‫‪60Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫سر گفنت جتاوز لرزید و بدنشو رتع تر کرد‬

‫‪-‬تو‪...‬تو کو مثل اونا نیستی‪..‬؟‪..‬ىستی؟‪..‬منو حتویل دولت‬


‫میدی مگو نو؟‪...‬میخوای منو بفروشی؟‪..‬بو پول فکر میکنی؟‬

‫جونگ کوک اخم کرد و اومد حرفی بزنو ولی هتیونگ بازم‬
‫حرؼ زد‬

‫‪-‬اگو منو بفروشی نونت تو روغنه‪...‬زندگی جتمالتی و‬


‫عالی‪...‬پول پول پول! چیزی کو بابام خباطرش از پسرش‬
‫گذشت‪..‬برامت مهم نباشو باىام چیکار میکنن‪..‬احتماال دوباره‬
‫اون سوزن و دستگاه ىا توی شکمم و بعدش انقدر شکنجو و‬
‫جتاوز تا وقتی مبریم‪..‬‬

‫وقتی این حرفارو میزد اشک مریخیت ولی تلخ خندی کو روی‬
‫لباش بود قلب جونگ کوک رو میلرزوند‬

‫جونگ کوک گی بود و عاشق بیبی بوی ىای کیوت و سافت‬

‫‪61Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫کافی بود یو پسر گریو کنو تا قلب جونگ کوک براش آب بشو‬

‫االن هتیونگ مقابلش با عجز و ناتوانی گریو میکرد و شونو‬


‫ىای زستیش میلرزیدن‬

‫جونگ کوک لیوان آب رو برداشت و بدون ىیچ حرفی نزدیک‬


‫هتیونگ شد‬

‫جلوش روی زانوىاش نشست و فقط زلکم اونو توی اغوشش‬


‫کشید‬

‫دیدن چشم ىای پر از اشک هتیونگ کافی بود تا جونگ‬


‫کوک کنرتلشو از دست بده و اونو بو اغوش بکشو‬

‫روی شونو و گردنش رو میبوسید و امهیتی بو خون ىای خشک‬


‫شده روی بدنش منیداد‬

‫االن فقط میخواست پسرک توی اغوشش رو اروم کنو‬

‫‪62Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫‪+‬ىیییش‪...‬چیزی نیست‪...‬من ىیچ کدوم از اون کارا رو‬


‫منیکنم‪....‬تو یو فرشتو ای‪...‬کی دلش میاد بو یو فرشتو اسیب‬
‫بزنو؟‪..‬تو زیبا و خوشگلی‪...‬تو ظریف و ضعیفی‪...‬مراقبت نیاز‬
‫داری درست مثل یو گل رز حساس‪...‬‬

‫هتیونگ با این حرفها کمی اروم شده بود‬

‫بدون اینکو متوجو باشو دستشو بو پشت جونگ کوک رسوند‬


‫و لباسشو توی مشتش گرفت‬

‫‪-‬خیلی درد دارم‪...‬خیلی زیاده‪....‬مػ‪..‬میشو‪...‬بو دوستت بگی‬


‫بیاد؟‬

‫جونگ کوک خوشحال از اینکو تونستو نظرشو جلب کنو بوسو‬


‫اروم دیگو ای روی شونو خلتش زد و با کف دستهاش بنی‬
‫کتفها دقیقا جایی کو باذلاش بودن رو نوازش کرد‬

‫میتونست خون خلتو شده کنار باذلاشو دلس کنو‬

‫‪63Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫‪+‬حتما خیلی درد داشت‪..‬‬

‫هتیونگ سرشو توی گردن تکیو گاه کنونیش سلفی کرد و اروم‬
‫اىومی گفت‬

‫‪+‬میخوام مراقبت باشم‪..‬منیدومن اشتشو چی میذاری‪..‬ولی من‬


‫میخوام فعال با مراقبت بودن شروع کنم‪..‬‬

‫هتیونگ سرشو تکون داد‬

‫اینکو یو تکیو گاه داشتو باشو و یو سقف باالی سرش باشو بو‬
‫سودش بود‪...‬و شاید بعدا میتونست بو چیزایی کو جونگ‬
‫کوک هبشون فکر میکرد ىم فکر کنو‬

‫چیزایی مثل‪...‬عشق‬

‫جونگ کوک کمی دیگو بدن هتیونگ رو نوازش کرد و بعد اروم‬
‫اونو از توی اغوشش بریون اورد‬

‫‪64Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫‪+‬میخوای بری‬
‫زتوم؟‪..‬بدنت پر از‬
‫خونه‪..‬برای‬
‫ضدعفونی کردن زخم‬
‫ىات باید دتیز باشی‬

‫هتیونگ اروم سرشو تکون داد و بینیشو باال کشید‬

‫‪-‬اوم‪..‬شلنومن‬

‫اروم زمزمو کرد و جونگ کوک بلند شد و شتت زتام رفت تا‬
‫آب رو براش تنظیم کنو‬

‫***‬

‫خیلی خجالت میکشید‬

‫جونگ کوک توی زتوم بدن برىنش رو شستو بود و باعث گر‬
‫گرفنت گونو ىاش شده بود‬
‫‪65Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬
‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫حاال ىم درحال ضدعفونی کردن زخم ىاش بود‬

‫بو گفتو خودش از پاىاش شروع کرده بود تا بتونو هبش شلوار‬
‫بپوشونو و بعدش سراغ بقیو بدنش بره‬

‫‪+‬بو دوستم زنگ زدم‪...‬گفت تا یکساعت دیگو خودشو‬


‫مریسونو‬

‫هتیونگ سرشو تکون داد‬

‫‪..-‬شلنومن‬

‫بازم اروم زمزمو کرد و قلب جونگ کوک رو بو تپش قشنگی‬


‫وادار کرد‬

‫‪+‬من امشب شیفت دارم‪...‬بو نظرت میتونی تنها مبونی؟یا بو‬


‫یونگی بگم پیشت مبونو؟‬

‫هتیونگ نگاه لرزون و خجالتزدشو بو جونگ کوک داد‬

‫‪66Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫اون داشت اخرین زخم زانوشو میبست و حسابی مشغول‬


‫کارش بود‬

‫‪-‬یػ‪..‬یونگی‪..‬مهون دوستتو؟‬

‫اند رو خوب بست و دستشو‬


‫جونگ کوک سرتکون داد و ب‬
‫نوازشوار روش کشید‬

‫‪+‬پسرخوب و قابل اعتمادیو‪...‬با بیماراش خیلی مهربونو‬

‫هتیونگ ىومی گفت‬

‫‪-‬نو‬

‫‪+‬چی نو؟‬

‫‪-‬میتومن تنها مبومن‪..‬‬

‫جونگ کوک روی ختت باال اومد و پیشونی هتیونگ رو عمیق‬


‫بوسید‬

‫‪67Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫حاال کو دتیز شده بود خیلی زیباتر و خواستنی تر بو نظر‬


‫مریسید‬

‫‪+‬خوبو فرشتو‪...‬ولی باید قول بدی مراقب خودت ىستی‪...‬من‬


‫بو نگهبان میگم کو کسی قرار نیست بیاد خومن تا اون بو‬
‫ىیچکس اجازه ورود نده‪...‬نگران نباش اینجا در امانی‬

‫هتیونگ خجالت کشیده بود‪ .‬سعی کرد جلوی تپش ىای سریع‬
‫قلبش رو بگریه‬

‫خیلی میرتسید کو جونگ کوک صدای قلبشو بشنوه‬

‫منیخواست ىرزه بو نظر برسو و انقدر زود هبش اعتماد کنو و‬


‫خبوادش ولی دست خودش نبود‪ .‬قلب ازتقش برای این مرد تند‬
‫میتپید و بدنش بوسو ىای اروم اونو روی دتام زخم و کبودیهاش‬
‫التماس میکرد!‬

‫‪+‬مریم برات یو چیز بیارم خبوری‬

‫‪68Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫وقتی اینو گفت صدای شکم هتیونگ بلند شد‬

‫واقعا گشنو بود‪ .‬حدود یک ىفتو بدون آب و غذا مونده بود!‬

‫بچگانو سرتکون داد و بو جونگ کوک خریه شد کو از اتاؽ‬


‫خارج میشد‬

‫بعد از رفنت جونگ کوک حولو ای کو روی شکمش بود رو‬


‫برداشت و بو کبودی بزرگ روی هپلو و شکمش نگاه کرد‬

‫رگ ىاش بریون زده بودن و کبودیش درحال ملتهب شدن بود!‬

‫خیلی عجیب بود‬

‫سعی کرد بو یاد بیاره کدوم ضربو و ازمایش این بالرو سرش‬
‫اورده‬

‫بعد از کمی فکر کردن یاد وقتی افتاد کو داشت فرار میکرد‪...‬‬

‫اون سرنگ لعنتی توی هپلوش و‪...‬‬

‫‪69Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫توی چشماش پر از اشک شد‬

‫حتما قرار بود خباطر زلتویات اون سرنگ مبریه‬

‫از روی ختت بلند شد و روی پاىای لرزونش ایستاد‬

‫مهونطور کو قلبش خباطر اسرتس تند میتپید از پنجره کنار ختت‬


‫بریون رو نگاه کرد‬

‫ارتفاع زیاد بود و مطمئن بود با وجود درد باذلاش منیتونو پرواز‬
‫کنو‬

‫شتت در اتاؽ رفت و مهونطور کو پاىاش میلرزیدن توی ىال‬


‫دوید‬

‫گونو ىاش از اشک خیس بودن و مردمک ىاش میلرزیدن‬

‫‪+‬ىی هتیونگ‪..‬چی شده؟؟؟‬

‫حتی منیخواست حرفی بزنو‬

‫‪70Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫فقط میخواست از اون خونو خارج بشو تا بعد از مردنش‬


‫جونگ کوک درگری ماجرای اون نشو‬

‫سرتیرت روزنامو و اخبار ىا‪:‬‬

‫«جنازه مرد عجیب غریب با کلی زخم و دوبال مشکی در‬


‫خانو افسر کره ای کشف شد!»‬

‫بو ىیچ وجو اینو منیخواست‬

‫سمت در دوید و هبش چنگ زد‬

‫انقدر ضعیف شده بود کو منیتونست در رو باز کنو‬

‫پاىاش حتمل وزنش رو نداشنت و اشک ىاش اجازه منیدادن‬


‫چیزی ببینو‬

‫روی زانوىاش افتاد و برخورد زانوىای اسیب دیدش با پارکت‬


‫صدای بدی اجیاد کرد‬

‫‪71Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫جونگ کوک فورا از توی اشپزخونو بریون اومد و شتتش دوید‬

‫‪+‬هتیونگ چی شده؟؟؟‬

‫چشمای اشکیشو بست و با صدای بلند شروع کرد بو ىق ىق‬


‫کردن‬

‫‪-‬بزار برم‪...‬تو رو خدا‪....‬بزار برم‪...‬من برات دردسر‬


‫میشم‪...‬بزار برم‪..‬‬

‫با ىق ىق حرؼ میزد و قلب جونگ کوک رو ریش ریش‬


‫میکرد‬

‫لباش میلرزیدن و مژه ىای بلندش خیس اشک بودن‬

‫دوباره باذلای مشکیشو دور خودش پیچید و معصومانو شروع‬


‫کرد بو گریو کردن‬

‫‪+‬هتیونگ لطفا هبم بگو چی باعث شده انقدر برتسی؟‬

‫‪72Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫جونگ کوک سعی میکرد اروم باشو‬

‫دستشو پشت کمر هتیونگ کشید تا هبش اطمینان خاطر بده‬

‫‪-‬من‪...‬من قراره مبریم‪...‬منیخوام اینجا مبریم‪...‬منیخوام برات‬


‫دردسر درست کنم‪...‬لطفا‪..‬بزار برم‬

‫با شنیدن این حرؼ ىا دیوونو شد و نفهمید چو اتفاقی افتاد‬

‫فقط هتیونگ رو توی بغلش گرفت و لباشو بو لبای لرزون اون‬


‫رسوند!‬

‫هتیونگ توی شوک بود‬

‫باورش منیشد چو اتفاقی افتاده‬

‫حاال منیتونست تشخیص بده ضربان تند قلبش خباطر اسرتسو یا‬
‫خباطر جونگ کوک‪..‬؟‬

‫‪73Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫جونگ کوک اروم لباشونو از ىم جدا کرد و هتیونگ سرشو‬


‫پاینی انداخت‬

‫موىای چرتی و فرفریش اجازه منیدادن صورتش دیده بشو اما‬


‫قطره ىای اشک ىاش کو پاینی مریخینت و برؽ میزدن بو خوبی‬
‫دیده میشدن‬

‫‪+‬تػ‪..‬تو‪...‬؟‪..‬من‪..‬من معذرت میخوام‬

‫کوک اسرتس داشت و منیخواست هتیونگ ازش متنفر بشو‬

‫هتیونگ دستشو روی بینیش کشید و با لبخند بزرگی بو جونگ‬


‫کوک خریه شد‬

‫‪-‬شلنومن کو قبل از مردمن اولنی بوسو امو هبم دادی‬

‫لبخندش درحالی کو اشک مریخیت اخرین چیزی بود کو جونگ‬


‫کوک میخواست ببینو‪...‬‬

‫‪74Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫اون میخواست فقط لبخندشو ببینو‪...‬اون لبخند دندون منا و‬


‫زیبا رو میخواست‪..‬اشک ىای هتیونگ اذیتش میکردن‬

‫زلکم بدن پسرک رو بو اغوش کشید و مدام روی شونو اشو‬


‫بوسید و توی قوص کمرش رو نوازش کرد‬

‫وقتی هتیونگ کم کم اروم شد شروع کرد بو حرؼ زدن‬

‫‪+‬میدومن زودپیش رفتم‪..‬‬


‫(اقا یو حلظو استپ!‪/:‬‬

‫میدومن جای بد مزاحم شدم ولی خب واجب شد بگم کو‪..‬‬

‫من کال مدمل یو جوریو‪...‬عشق در نگاه اول!‬

‫اصن هبش اعتقاد دارم‪/:‬‬

‫اینجوریو کو کوکی در نگاه اول عاشق هتیونگ شد و االمن هبش اعرتاؼ میکنو و تامام‬

‫حرؼ ىم نباشو خیلی ىم خوبو این مدلی‪)/:‬‬

‫هتیونگ نگاه لرزونش رو بنی پارکت و پایو مبل میچرخوند و‬


‫منتظر ادامو حرؼ جونگ کوک بود‬
‫‪75Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬
‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫‪...+‬ولی تو‪...‬تو یو فرشتو ای‪...‬من فکر میکنم توی مهنی‬


‫مدت کم‪...‬کو ىنوز ‪ 24‬ساعت ىم نشده‪...‬هبت عالقو مند‬
‫شدم‪...‬میخوام داشتو بامشت‬

‫هتیونگ تو گردن جونگ کوک سلفی شد‬

‫خجالت کشیده بود و از طرفی ىم منیخواست جونگ کوک‬


‫هبش وابستو بشو‬

‫میدونست کو قرار نیست زنده مبونو‪...‬‬

‫‪-‬گػ‪...‬گوکی‪..‬‬

‫قبل از اینکو حرفی بزنو اونطور صدا زدنش باعث شد جونگ‬


‫کوک حس کنو داره کم میاره‪...‬سکتو قلبی ىوم؟‬

‫‪+‬ا‪..‬االن چی صدام زدی؟‬

‫هتیونگ دستاشو توی سینو اش رتع کرد و زانوىاشو بو ىم‬


‫چفت کرد‬
‫‪76Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬
‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫‪-‬گػ‪...‬گوکی‪..‬؟‬

‫جونگ کوک زلکم بدن فرشتشو بو بدن خودش فشرد و عطر‬


‫شامپوی ىلویی خودشو از تن اون بو کشید‬

‫‪+‬هتیونگ‪...‬من فکر میکنم عاشقت شدم‬

‫نفس هتیونگ برید‪..‬مهنی االن میخواست راجب وابستو نشدن‬


‫باىاش حرؼ بزنو و االن اون میگفت عاشقش شده!‬

‫‪-‬گوکی‪...‬من زنده منیمومن‪...‬پػ‪..‬پدرم‪...‬اون یو کاری باىام‬


‫کرده‪...‬دوستت منیتونو صلامت بده‪...‬مطمئنم کو داروش فقط‬
‫دست خودشو!‬

‫جونگ کوک منیخواست اینو قبول کنو‪..‬منیخواست کسی کو‬


‫االن با ارزش ترینش بود رو از دست بده‬

‫‪77Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫‪+‬مطمئنم یونگی میتونو دردىاتو کم کنو‪...‬من امشب ماجرای‬


‫ازمایش ىای غریقانونی رو وسط میکشم و براشون پرونده‬
‫میسازم‪...‬اون دارو رو بو دست میارم‬

‫هتیونگ اروم از توی اغوش جونگ کوک بریون اومد و بالش رو‬
‫کنار زد‬

‫کبودی ملتهبش رو بو جونگ کوک نشون داد‬

‫‪-‬ببینش‪...‬ما قبال توی عمارت یو خدمتکار داشتیم‪...‬اون زن‬


‫برام نقش مادر رو بازی میکرد‪...‬من خیلی دوسش داشتم و‬
‫هبش وابستو بودم‪...‬ولی پدرم برای اینکو وابستگی نداشتو باشم‬
‫اونو کشت‪..‬مطمئنم روی بدنش این کبودی رو دیدم‪...‬بابام‬
‫کشتش‪..‬اون یو مدت قبل مرگش مدام تب و سرفو میکرد‪...‬و‬
‫بعدش یهویی مرد و منو تنها گذاشت‬

‫‪78Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫جونگ کوک منیتونست باور کنو کو قراره فرشتو تاریکش رو از‬


‫دست بده‬

‫منیخواست اینطور بشو‬

‫ناخواستو یاد تب دیشب هتیونگ افتاد‬

‫سرؼ ىاشم شروع بشن؟؟؟‬


‫ىر حلظو شلکن بود ه‬

‫‪+‬من این ماجرا رو برای مهیشو دتوم میکنم تو!‬

‫***‬

‫یکساعت بعد‪.‬نویسنده‪:‬‬

‫روی ختت توی اغوش ىم دراز کشیده بودن و جونگ کوک‬


‫موىای هتیونگ رو میبوسید و در مهون حال بدنش رو نوازش‬
‫میکرد‬

‫‪79Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫یکم یخ روی کبودیو بزرگ شکمش گذاشتو بود تا حداقل سر‬


‫بشو و دردش کم بشو‬

‫ظرؼ پاستای بزرگی کو هتیونگ خورده بود مهراه لیوان آبش‬


‫روی میز پاختتی بود و پرده ىای کرکره ایو اتاؽ بستو بودن تا‬
‫نور هتیونگ رو اذیت نکنو‬

‫چشماشو بستو بود و توی خودش رتع شده بود‬

‫جونگ کوک دتام زخم ىاشو بستو بود و یکی از تیشرت ىاشو‬
‫براش بریده بود تا بتونو بدون اذیت شدن باذلاش بپوشتش‬

‫کوک اروم انگشتاشو روی پرىای سیاه هتیونگ حرکت داد و‬


‫نوازشش کرد‬

‫‪+‬چند سالتو هتیونگ؟‬

‫دوست داشت بیشرت با هتیونگ حرؼ بزنو تا اون کمرت بو‬


‫دردىاش فکر کنو‬
‫‪80Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬
‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫‪-‬ىیجده‪...‬‬

‫‪+‬فقط ىیجده سال‪...‬فکر میکردم بزرگرت باشی‬

‫‪-‬مػ‪..‬مگو تو‪..‬چند سالتو؟‬

‫‪+‬من بیست و سو سادلو‬

‫هتیونگ اوىی زیر لب گفت و وقتی بدنش تری کشید خودشو‬


‫بو جونگ کوک چسبوند‬

‫‪-‬آی‪..‬‬

‫کوک روی ختت نشست و حلاؼ نرم رو روی بدن هتیونگ باال‬
‫کشید‬

‫‪+‬راحت دراز بکش‪..‬مریم زنگ بزمن ببینم یونگی کجا مونده‬

‫هتیونگ سرشو تکون داد و لبشو گزید تا دوباره نالو نکنو‬

‫مهون موقع بود کو گوشیو جونگ کوک زنگ خورد‬

‫‪81Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫‪+‬نگهبانو‪..‬‬

‫جواب داد‬

‫‪+‬بلو؟‬

‫نگهبان‪-‬سالم جونگ کوک شی‪...‬یو اقایی بو نام منی اومده‬


‫دیدنت‬

‫‪+‬اره دوستمو‪..‬بفرستش باال شلنومن‬

‫گوشی رو قطع کرد و شتت هتیونگ برگشت‬

‫‪+‬یونگی اومد‬

‫***‬

‫یک ربع بعد‪.‬جونگ کوک‪:‬‬

‫خیلی اسرتس داشتم‬

‫‪82Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫یونگی هتیونگ رو معاینو کرد و گفت فقط میتونو برای هببود‬


‫زخم ىا و اروم شدن دردش کاری اصلام بده و وقتی هتیونگ‬
‫کبودیشو نشونش داد اون گفت کو تا بو حال منونشو ندیده!‬

‫یونگی‪-‬ىی پسر‪..‬خیلی خوب زستاشو بستی حتی جاىایی کو‬


‫باید خبیو خبورن ىم اصال اسیب ندیدن‬

‫سرمو با نگرانی تکون دادم‬

‫یونگی و هتیونگ متوجو مشغول بودن ذىنم شده بودن‬

‫یونگی خیلی راحت با یو مرد بالدار کنار اومده بود چون اون‬
‫پوکر ترین ادم دنیاست!‬

‫وقتی هتیونگ رو روی ختت زیر حلاؼ من دید فقط خباطر‬


‫زستایی کو روی شونو ىاش بودن و عمیق بو نظر میومدن نگران‬
‫شد و تعجب کرد نو خباطر باذلای بزرگ و مشکیش!‬

‫یونگی وسایلش رو روی ختتم گذاشت و دستکش ىاشو پوشید‬


‫‪83Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬
‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫یونگی‪-‬باید چندتا خبیو بزمن‪.‬‬

‫هتیونگ با نگرانی نگاىشو شتتم چرخوند و باعث شد از‬


‫افکارم خارج بشم‬

‫‪+‬نرتس عزیزم‪...‬یونگی مراقبو و منیذاره زیاد دردت بگریه‬

‫چشماش پر اشک بودن و برؽ میزدن‬

‫مشخص بود منتظر یو تلنگره کو اشکاشو ازاد کنو‬

‫کنارش نشستم و دستمو از باالی باذلاش دور شونو ىاش‬


‫حلقو کردم و بدنشو بو مال خودم چسبوندم‬

‫سرشو بلند کرد و لبامو روی پیشونیش گذاشتم‬

‫‪+‬یونگ‪..‬اول بیحسش کن‬

‫یونگی لبخند قشنگی کو کم روی صورتش میدیدمش رو زد و‬


‫وسایلش رو اماده کرد‬

‫‪84Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫یکم بعدتر مشغول خبیو زدن یو زخم عمیق روی استخوان لگن‬
‫هتیونگ شد‬

‫حلظو ای نگاىشو از چشمام منیگرفت و مهش توشون خریه بود‬

‫منیخواستم اشک ىاشو ببینم‬

‫میدونستم با وجود بیحسی بازم حسش میکنو و سعی میکنو‬


‫نالو نکنو‬

‫اروم با نوک انگشتام بازوشو نوازش کردم و سرمو جلو برم تا‬
‫پلکهاشو ببوسم‬

‫وقتی لبام پلک ىای نرمشو دلس کردن اشکاش پاینی رخینت و‬
‫من بو خوبی با لبام حسشون کردم‬

‫‪+‬اروم‪..‬چیزی نیست تو‪...‬االن دتوم میشو‬

‫فکر میکنم یونگی داشت خبیشو گره میزد چون پاش لرزید و‬
‫سعی کرد توی شکمش رتعش کنو ولی یونگی مچ پاشو گرفت‬
‫‪85Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬
‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫و من اروم با نوازش کردن هپلو و رانواش اجازه ندادم تکون‬


‫خبوره‬

‫یونگی خبیو زدن اون زخم رو دتوم کرد و سراغ بعدی رفت‬

‫من باید جامو عوض میکردم چون خبیو بعدی پشت کمرش بود‬

‫یونگی‪-‬احتمال میدم جای طناب باشو‪..‬درست میگم؟‬

‫هتیونگ ىقی زد و سرشو تکون داد‬

‫‪-‬یػ‪...‬یو طناب خیلی تیز‪...‬مثل شالؽ‬

‫متوجو منظورش شده بودمی‬

‫یونگی کمرشو نوازش کرد و تیشرت رو باال زد‬

‫یونگی‪-‬هبرته یکم یخ براش بیاری جونگ کوک‪..‬گرمای بدنش‬


‫منیذاره بیحس کننده خوب اثر کنو‬

‫سرمو تکون دادم و از اتاؽ خارج شدم‬

‫‪86Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫از توی فریزر یخ برداشتم و خیلی سریع دوباره توی اتاؽ‬


‫برگشتم‬

‫یخ رو بو یونگی دادم و کنار ختت زانو زدم و دست هتیونگ‬


‫رو توی دستام گرفتم‬

‫تک تک بند انگشتاشو بوسیدم و پشت دستشو نوازش کردم‬

‫‪+‬االن دتوم میشو‪..‬میدومن خستو ای‬

‫پلکهاشو روی ىم فشار داد و لباشو برای نالو ای از ىم باز‬


‫کرد اما نالو اشو دزدیدم و برای دومنی بار لباشو بوسیدم‬

‫باش زده بودم رو میداد‬


‫مزه ستریدندون توت فرنگی ای کو ر‬

‫اون لبها فوؽ العاده شریین بودن‬

‫دفعو اول فقط سطحی بوسیده بودمش ولی اینبار مک ىای‬


‫ارومی بو لباش میزدم و اومن فقط صرب میکرد تا بیشرت لباشو‬
‫ببوسم‬
‫‪87Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬
‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫اروم ازش جدا شدم و بزاؽ روی لبشو لیس زدم‬

‫یونگی مشغول کارش بود و میدونستم هبمون نگاه منیکنو‬

‫‪+‬یونگ؟چقدر دیگو مونده؟‬

‫یونگی‪-‬فکر کنم دوتا زخم دیگو ىم باشو‪..‬یکی روی شونو و‬


‫یکی ىم باالی سینو اش دیدم‬

‫سرمو تکون دادم و بو چشمای هتیونگ خریه شدم‬

‫توشون غرؽ میشدم‪...‬‬

‫***‬

‫شب‪.‬جونگ کوک‪:‬‬

‫نگران هتیونگ بودم‪..‬وقتی از خونو بریون میومدم خیلی رنگ‬


‫پریده بود بو طوری کو اصال منیخواستم بیام سرکار‪..‬‬

‫‪88Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫اما هبم گفت حالش خوبو و فقط خباطر خبیو ىا یکم درد داره‬
‫چون اثر بی حس کننده ىا از بنی رفتو بود‬

‫تصمیم گرفتم موقع برگشنت بو خونو از فروشگاه شبانو روزی‬


‫براش یکم خوراکی خبرم‬

‫ماگ قهوه امو برداشتم و با بیحوصلگی روی صندلیم نشستم‬

‫مایک‪-‬ىی جونگ کوک اخبار جدیدو دیدی؟‬

‫شتت مایک برگشتم‬

‫‪+‬نو‪..‬کدوم اخبار؟‬

‫مایک‪-‬وای پسر از دنیا عقبی!میگن یو عقاب بزرگ تو اشتون‬


‫دیدن البتو یسریا میگن یو آدمو!‬

‫آبدىنمو قورت دادم‪..‬منیخواستم راجب دوست پسرم حرؼ بزمن‬

‫‪89Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫‪+‬عام‪..‬مگو مهچنی چیزی شلکنو؟‪...‬غریشلکنو یو ادم‬


‫باشو‪..‬حتما یو عقاب بوده‬

‫مایک‪-‬اره فاصلو ای با زمنی خیلی زیاد بود واسو مهنی فعال مهو‬
‫چی راجبش شایعو ست‬

‫توی دمل خدارو شکر کردم و یهو چیزی بو ذىنم رسید‬

‫‪+‬اوم‪..‬احیانا کو خرب نداری کجا دیده شده؟‬

‫مایک گوشیشو شتتم گرفت و عکس ناواضحی رو نشومن داد‬

‫مایک‪-‬این هبرتین عکسیو کو ازش گرفنت‪..‬نگاه کن کامال‬


‫مشخصو یو عقاب بزرگو‪...‬شایدم کالغ‪..‬منیدومن ولی‪..‬‬

‫مایک مهونطور چرت و پرت میگفت و من فقط بو ساختمون‬


‫پشتش زل زده بودم و سعی میکردم بفهمم این کدوم ساختمونو‬

‫‪+‬ىی مایک‪..‬اون ساختمون‪..‬‬

‫‪90Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫مایک‪-‬اره مال یو دانشمنده کو امروز صبح یو مصاحبو کرد و‬


‫گفت داشنت روی یو ازمایش کار میکردن و یو کالغ بزرگ‬
‫ساخنت کو االمن دیگو خطری نداره چون کشتنش‬

‫سری تکون دادم‬

‫متوجو نبودم کو چرا نگران هتیونگ شدم‪..‬‬

‫گوشیمو برداشتم و با تلفن خونو ام دتاس گرفتم‬

‫***‬

‫خونو جئون‪.‬نویسنده‪:‬‬

‫تلفن خونو درحال زنگ خوردن بود و هتیونگ منیتونست جواب‬


‫بده‬

‫ساعت ‪ 2‬شب بود ولی ىنوز از درد زیاد بیدار بود‬

‫منیتونست بدنشو حرکت بده‪...‬یعنی جرعتشو نداشت!‬

‫‪91Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫میرتسید کو سانتی مرتی تکون خبوره و درد بدنش بیشرت بشو‬

‫حدود بیست دقیقو پیش چنان دردری بو جونش افتاده بود کو‬
‫فقط خباطرش جیغ میزد و بو مالفو ىا چنگ مینداخت و حاال‬
‫واقعا میرتسید تکون خبوره و اون درد رو برگردونو‬

‫تلفن قطع شد و قطره اشک ىای هتیونگ روی گونو ىاش‬


‫رخینت‬

‫میخواست تلفن رو جواب بده‪..‬شلکن بود جونگ کوک باشو‪..‬‬

‫دتام جرعتش رو رتع کرد و از روی ختت بلند شد‬

‫بدنش انقدر کوفتو بود کو منیتونست باذلاشو باال نگو داره و‬


‫اوهنا روی زمنی کشیده میشدن‬

‫درست مثل پاىای لرزون و کبودش‪..‬‬

‫وقتی موفق شد از اتاؽ خارج بشو تلفن دوباره زنگ خورد‬

‫‪92Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫با ذوؽ نگاه لرزونش رو بو شتت میز کو تلفن روش بود داد و‬
‫دتام قدرتشو توی پاىاش رخیت و خودشو روی کاناپو پرت کرد‬

‫برخورد کبودیو عجیب غریبش بو کاناپو باعث شد نالو کنو و‬


‫توی چشماش پر از اشک بشو‬

‫تلفن رو با دستای لرزونش برداشت و جواب داد‬

‫روی بلندگو گذاشتش تا رلبور نباشو با اون دست لرزون و‬


‫ضعیفش گوشی رو کنار گوشش نگو داره‬

‫‪+‬هتیونگ؟؟‬

‫‪-‬گوکی‪..‬‬

‫جونگ کوک با شنیدن صدای ضعیفش نگران تر از قبل شد‬

‫‪+‬ىی‪..‬حالت خوبو؟؟‬

‫‪-‬گوکی‪..‬درد دارم‪..‬‬

‫‪93Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫بعد از گفنت حرفش لباشو گزید و اشکاش روی گونو ىاش‬


‫رخینت‬

‫‪+‬چیزی نیست‪..‬اروم باش االن زنگ میزمن یونگی بیاد پیشت!‬

‫‪-‬نو!‬

‫بو سرعت گفت و دستاشو روی دىنش گرفت تا صدای ىق‬


‫ىق ىاش شنیده نشن‬

‫‪+‬االن خودم میام خونو تو فقط اروم باش باشو؟‬

‫هتیونگ سری تکون داد و با یاداوری اینکو کوک منیتونو ببینتش‬


‫اروم باشو لرزونی زمزمو کرد‬

‫***‬

‫جونگ کوک با وجود شیفت داشتنش پستشو ترک کرد و اومد‬


‫خونو تا پیش عشق کوچولوش باشو‬

‫‪94Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫وقتی رئیس پلیس درباره ترک پستش ازش پرسید اون گفت کو‬
‫مادرش مریض شده و از بوسان بو سئول اومده و توی خونو‬
‫اونو و وقتی رئیسش اینو شنید هبش یک ىفتو مرخصی داد کو‬
‫مراقب مادرش باشو‬

‫جونگ کوک ىم با خوشحالی وسایل ىاشو رتع کرد و برای‬


‫یک ىفتو مرکز پلیس رو ترک کرد‬

‫و حاال ىم توی خونو بود و عشق کوچولوش رو بغل گرفتو بود‬


‫و اروم با یو چای قاشق هبش شری میداد‬

‫میدونست کو برای استخوان درد شری گرم هبرتین گزینست‬

‫هتیونگ بو طرز عجیبی منیتونست راه بره و استخوان درد داشت‬

‫‪+‬کاش میتونستم بربمت بیمارستان‬

‫درحالی کو یک قاشق دیگو شری توی دىنش میذاشت گفت و‬


‫باعث شد هتیونگ با اسرتس هبش نگاه کنو‬
‫‪95Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬
‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫‪-‬نػ‪..‬نو‬

‫‪+‬منیخوام بربمت عزیزم‪..‬فقط داشتم فکر میکردم‬

‫هتیونگ سرشو روی سینو جونگ کوک گذاشت و باذلاشو رىا‬


‫کرد تا جونگ کوک نوازششون کنو‬

‫‪+‬حالت هبرته؟‬

‫ساعت چهار صبح بود و اونا ىنوز بیدار بودن چون هتیونگ‬
‫منیتونست خبوابو‬

‫شاید عجیب باشو چون االن ىیچ چیز نباید برای جونگ‬
‫کوک مهم میبود‪..‬اما بود! چون اون مهیشو توی زندگیش یو‬
‫جای خالی داشت کو مخیواست پرش کنو ‪):‬‬

‫‪+‬من فردا مریم بو اون ساختمون‪..‬میخوام برم با پدرت حرؼ‬


‫بزمن‬

‫‪96Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫هتیونگ با ترس از اغوش جونگ کوک بریون پرید و روی‬


‫پاىای لرزونش ایستاد‬

‫‪-‬نو نو!!!توروخدا! نو لطفا! التماست میکنم!منیخوام پیدام‬


‫کنو!منیخوام بالیی سرت بیاره! لطفا!‬

‫با اسرتس حرفاشو میزد و اشکاش روی گونو ىاش مریخینت‬

‫کوک انتظار نداشت کو این حرؼ انقدر برتسونتش‬

‫‪+‬نگران نباش هتیونگم‪...‬نگران نباش‪..‬من میدومن دارم چیکار‬


‫میکنم‬

‫جونگ کوک از روی کاناپو بلند شد و اروم نزدیک هتیونگ‬


‫شد تا توی اغوشش بگریتش ولی هتیونگ عقب رفت و باذلاشو‬
‫دور خودش پیچید‬

‫‪-‬چػ‪..‬چرا باید هبت اعتماد کنم؟؟‪..‬شاید میخوای بری مذاکره‬


‫کنی تا منو بفروشی!یا اگرم خنوای اینکارو بکنی پدرم پول‬
‫‪97Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬
‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫گنده ایو پیشنهاد میده و تو منو حتویل میدی!من میدومن‪..‬درو‬


‫باز کن‪..‬میخوام برم!!!‬

‫بو دستگریه در چنگ بیجونی زد و سعی کرد روی پاىای‬


‫لرزونش صاؼ بایستو اما تعادلش رو از دست داد و وقتی‬
‫داشت روی زمنی میافتاد جونگ کوک توی اغوشش گرفتش‬

‫بدنش خیلی خیلی داغ بود و این واقعا جونگ کوک رو‬
‫میرتسوند‬

‫با اخم بو یقو جونگ کوک چنگ بیجونی زد‬

‫‪-‬بػ‪...‬بزار‪....‬بر‪...‬ػم‪...‬‬

‫وقتی رتلشو دتوم میکرد از حال رفت و باعث شد قطره اشکی‬


‫کک سرخبوره‬
‫روی گونو جونگ و‬

‫میخواست ىرجوری شده اعتماد هتیونگ رو بو دست‬


‫بیاره‪..‬درستو اون نباید مریفت بو اون ساختمون‪...‬باید براش‬
‫‪98Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬
‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫پرونده میساخت و بعد از حتقیق کافی درباره اونا ناگهانی‬


‫دستگریشون میکرد!‬

‫‪+‬ىیچ وقت از دستت منیدم عروسک‬

‫***‬

‫دو ىفتو بعد‪.‬‬


‫(نکتو‪ :‬نویسنده خستش بود‪.‬‬

‫نویسنده حتقیق رو بو پای افسر جئون گذاشت‪.‬‬

‫نویسنده کاری کرد افسر جئون اطالعات کافی برای دستگرییشون رتع کنو‪.‬‬

‫نویسنده االن مشارو تلپورت میکنو بو روزی کو قراره پدر هتیونگ دستگری شو‪.‬‬

‫گشادم خودتوننی‪) /:‬‬

‫@افسر جئون!‪..‬افسر جئون!!‬

‫‪+‬بلو؟‬

‫@رئیس پلیس میخوان قبل از عملیات شمارو ببینن‬

‫‪+‬االن مریم پیششون‬

‫‪99Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫جلیقو ضدگلولو اش رو تنش کرد و درحالی کو اسلحو ىاشو‬


‫چک میکرد شتت اتاؽ رئیس پلیس رفت‬

‫>جئون‪...‬برام یو سوال پیش اومد و اومن این بود کو تو چطور‬


‫انقدر اطالعات بو دست اوردی؟توی یسری اطالعاتت‬
‫تن میشو‬
‫چیزىایی نوشتو شدن کو فقط از طریق اعرتاؼ گرؼ‬
‫فهمیدشون‬

‫جونگ کوک دستی توی موىاش کشید‬

‫‪+‬قربان منیدومن میتومن هبتون بگم یا نو‪...‬ولی نامزد من توی‬


‫عمارت صاحب اون ساختمون؛پروفسور کیم‪..‬کار‬
‫میکرد‪...‬اون ىم مورد زتلو قرار گرفت و‪...‬راجب اون کیودیو‬
‫عجیب کو میدونید؟‪..‬نامزدم یکی از اونا روی شکمش داره‬

‫با ناراحتی زمزمو کرد و سرشو پاینی انداخت‬

‫رئیس پلیس با چشمای درشت شده هبش خریه شد‬

‫‪100Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫>اون عکسی کو توی پروندست مال نامزدتو؟‬

‫‪+‬بلو قربان‪...‬برای پرونده الزم بود کو از کبودیش عکس بگریم‬

‫رئیس پلیس سری تکون داد‬

‫>پس این عملیات تقریبا مال انتقامو مگو نو؟‬

‫جونگ کوک با هبت سربلند کرد‬

‫‪+‬نػ‪...‬نو قربان!اینطور نیست من فقط میخواستم از اتفاقات‬


‫بدتر جلوگریی کنم!‬

‫>نو جئون‪...‬دروغ میگی‪..‬تو باید قبل از اینکو پرونده رو‬


‫میساختی هبم میگفتی کو نامزدت جز قربانی ىا بوده! پزشک‬
‫قانونی روی اون ازمایش میکردن و شاید میتونستیم از زبونش‬
‫حرؼ بکشیم!‬

‫خون جونگ کوک بو جوش اومده بود‬

‫‪101Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫‪+‬قربان زلض اطالعتون من بی غریت نیستم کو اجازه بدم‬


‫اینطور راجب نامزدم صحبت کنید!مشا حتی منیدونید اون چی‬
‫کشیده چطور میتونید انقدر راحت دربارش حرؼ بزنید؟؟اون‬
‫حتی تا یک ىفتو پیش با من ىم درست و حسابی حرؼ منیزد‬
‫و مشا انتظار داشتید کو بتونید ازش اعرتاؼ بگریید؟؟‬
‫رئیس پلیس دستشو روی میز کوبید‬

‫>جوش نیار جئون!این عملیات باید اصلام بشو و اون دارو‬


‫باید ىرچو سریعرت بو دست نامزدت برسو و بعدش باید باىاش‬
‫مصاحبو کنیم!متوجو شدی؟؟‬

‫جونگ کوک عصبی بود و حوصلو مرد رو نداشت‬

‫‪+‬چشم‪...‬قربان‪...‬‬

‫از اتاؽ خارج شد و شتت میز خودش رفت و گوشیش رو‬


‫برداشت و روی اسم عشق کوچولوم رو دلس کرد‬

‫‪102Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫صدای بوؽ و بعدش صدای شریین ولی خستو هتیونگ توی‬


‫گوشش پیچید‬

‫مشاره خونو اشو عشق کوچولوم سیو کرده بود‬

‫چون میدونست از این بو بعد وقتی زنگ بزنو یو فرشتو جوابشو‬


‫میده‪):‬‬

‫‪+‬عشق کوچولوم؟‬

‫‪-‬سالم گوکی‪..‬کجایی؟‬

‫‪+‬دارم برای عملیات اماده میشم عروسک‪.‬تو‪..‬حالت چطوره؟‬

‫بو وضوح ىوؼ کالفو اشو شنید‬

‫‪-‬من خومب‪...‬مػ‪...‬مواظب خودت‪..‬بػ‪..‬باش‬

‫صداش لرزید‬

‫مثل مهو وقت ىایی کو اسرتسی میشد و این زیادی شریین بود‬

‫‪103Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫‪+‬مواظبم‪..‬اصال نگران نباش وقتی بیام خونو با خودم داروتو‬


‫میارم عروسک‬

‫هتیونگ بینیشو باال کشید و کوک متوجو شد داره گریو میکنو‬

‫‪+‬چی شده؟؟درد داری؟؟‬

‫هتیونگ دستشو زیر بینیش کشید و ىقی زد‬

‫‪-‬نػ‪..‬نو‪....‬فقط‪..‬خیلی مراقب باش‪...‬نػ‪..‬منیخوام از‪...‬از‬


‫دستت بدم‪...‬گوکی‪...‬دوست دارم‬

‫اولنی اعرتافش چقدر دلنشنی و شریین و بود‬

‫چقدر قند توی دل جونگ کوک آب کرد و توی چو زمان‬


‫بدی بود چون مهون موقع جونگ کوک رو صدا زدن و گفنت‬
‫وقت رفتنو‪..‬‬

‫‪+‬عاشقتم‬

‫‪104Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫رلبور بود گوشی رو قطع کنو ولی قبل از قطع کردن حرفشو زد‬
‫و باعث شد قلب هتیونگ بو تپش قشنگی دچار بشو‬

‫خیلی نگران بود و میرتسید بالیی سر جونگ کوک بیاد‬

‫مطمئن بود پدرش رو منیتونن بو راحتی دستگری کنن‬

‫روی کاناپو دراز کشید و حلاؼ نرم جونگ کوک رو روی‬


‫بدنش انداخت و سعی کرد تصور کنو جونگ کوک پیششو‪..‬‬

‫***‬

‫<تیم ‪ C‬از اون شتت برن‪..‬تیم ‪ B‬ىم مهراه من بیان!زود!زود!‬


‫زود!!‬

‫تیم ىا پخش شدن و اطراؼ اتاؽ ىارو زلاصره کردن‬

‫تیم بی وارد اتاقی شدن و ىرچی دکرت و کارمند اوصلا بودن رو‬
‫دستگری کردن‬

‫‪105Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫در مهون حال تیم سی ىم وارد اتاؽ ىای راىروی بعدی شدن‬
‫و مشغول دستگری کردن مهو شدن‬

‫تیم الفا توی طبقو باال بودن و جونگ کوک ىم عضوی از تیم‬
‫بود‬

‫وارد یو سالن خیلی بزرگ شدن کو اطرافش پر شده بود از‬


‫استوانو ىای رنگارنگ کو توشون موجودات سلتلفی بودن‬

‫کلی موجود!‬

‫یسری ىا ادم ىایی بودن با پاىایی شبیو سم اسب و یسری ىا‬


‫گوش و دم شبیو روباه یا گربو داشنت!‬

‫جونگ کوک با دیدن اوهنا انرژی گرفت‬

‫اگو بعد از این ماجرا ىا زندگی کردن این موجودات ازاد میشد‬
‫هتیونگش میتونست ازادانو زندگی کنو!‬

‫>جلل خالق‪..‬این ىیوالىا دیگو چی ان؟؟؟‬


‫‪106Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬
‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫یکی از اعضای تیم گفت و بقیو ىم با دىنای باز حرفشو‬


‫تایید کردن‬

‫‪+‬اونا ىیوال نیسنت!مورد ىای ازمایشی ان‬

‫ناگهان مردی دست زنان از توی سایو ىا بریون اومد‬

‫یو کیف سامسونت دستش بود و برعکس بقیو لباس سفید‬


‫تنش نبود‬

‫یو کت و شلوار مشکی پوشده بود و موىاشو بو باال حالت‬


‫داده بود‬

‫×جئون جونگ کوک‪...‬فکر کردی متوجو نشدم کو پسرم رو‬


‫توی خونو ات نگو میداری؟‬

‫رئیس پلیس کو رئیس تیم الفا بود شتت جونگ کوک برگشت‬

‫>اون داره چی میگو جئون؟؟‬

‫‪107Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫×اه قربان خواىشا بیخیال شید‪...‬میخوایید بگید منیدونستید کو‬


‫اون‪..‬افسر جئون درواقع یکی از عجیب ترینای این ازمایش رو‬
‫پیش خودش نگو میداره و ازش مراقبت میکنو؟؟‬

‫رئیس شتت جونگ کوک برگشت‬

‫>بعدا راجب این موضوع حرؼ میزنیم‪..‬ولی هبم‬


‫بگو‪..‬منظورت از نامزدت مهون ىیوال بود؟؟؟مهونی کو بال‬
‫داشت و دو سو ىفتو پیش مردم دیده بودنش؟؟؟‬

‫جونگ کوک سرشو پاینی انداخت‬

‫ناگهان کسی از بنی سرباز ىا فریاد زد‬

‫*منیتونید سرزنشش کنید!این یو جنگ روانیو یعنی ىنوز متوجو‬


‫نشدید؟؟اون میخواد بینمون تفرقو بندازه!‬

‫مهو دوباره اسلحو بو دست گرفنت و شتت مرد برگشنت‬

‫‪108Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫×اوه درستو‪..‬سرباز زرنگی ىستی پسر جون‪..‬فقط یک سوال‬


‫باقی میمونو‪....‬‬

‫مهو منتظر بودن تا مرد سوالشو بپرسو‬

‫×چطور وقتی اینجایی میخوای ىیوالتو صلات بدی افسر جئون‬


‫جونگ کوک؟‬

‫جونگ کوک حلظو ای بو خودش اومد‬

‫اون مرد دتام مدت میدونست نقشو جونگ کوک چیو و حاال‬
‫کو اون اینجا بود میخواست بو هتیونگ زتلو کنو؟؟!!‬

‫نفهمید ابچو سرعتی از اوصلا خارج شد و فقط یکی از ماشنی‬


‫ىای پلیس رو برداشت تا خودشو بو خونو برسونو‬

‫از طرؼ دیگو برای کیم دستگری شدن مهم نبود‬

‫اون باالخره بو خواستو اش رسیده بود!‬

‫‪109Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫خواستو ىای کیم این بودن کو بتونو ازمایش ىاشو بو ذتر برسونو‬
‫و انسان ىای قویرت با ژن ىای حیوانی بسازه و یکی از جدید‬
‫ترین خواستو ىاش نابود کردن بزرگرتین اشتباه زندگیش یعنی‬
‫هتیونگ بود‪...‬هتیونگ‪...‬انسانی نبود کو بو نظر مریسید!‬

‫اون برای جامعو انسان ىا ساختو نشده بود‬

‫پسری کو توی رحم یو زن ناشناس و ازمایشی ساختو شد تا‬


‫نسل جدیدی از مردىارو بو دنیا ارائو بده‬

‫تهیونگ درواقع‪...‬‬
‫دستهاشو بو ىم زصلری کردن و دستگریش کردن و دتام اون‬
‫انسان ىای متفاوت رو از توی استوانو ىای بریون اوردن‬

‫اون انسان ىا بو زلض رىا شدن بو ىوش اومدن و با ترس بو‬


‫اطرافشون خریه شدن‬

‫‪110Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫پلیس ىا پرستار ىای زیادی وارد ساختمون شده بودن و‬


‫مشغول مراقبت از اون موجودات بودن‬

‫برعکس چیزی کو اونا فکر میکردن اون انسان ىا ىیچ فرقی با‬
‫بقیو نداشنت و دتام تفاوتشون توی ظاىرشون بود!‬

‫***‬

‫جونگ کوک بو ساختمونش رسید‬

‫از خیلی دور تر متوجو دود شده بود!‬

‫وقتی رسید نگهبان درحال سرفو کردن بود‬

‫نگهبان‪-‬اقای جئون میدونستم کسی توی واحدتون نیست‬


‫برای مهنی اصال چکش نکردم ولی بقیو رو صلات دادم!‬

‫جونگ کوک بو اطرافش نگاه کرد‬

‫مهو اعضای ساختمونشون بریون بودن بو جز هتیونگ!‬

‫‪111Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫خواست داخل بدوه ولی اعضای تیم اتشنشانی گرفتنش و‬


‫اجازه ندادن‬

‫ناگهان ساختمون بو طرز وحشتناکی ترکید و خورده ىاش روی‬


‫زمنی ریخت‬

‫مهو جیغ کشیدن و عقب رفنت ولی جونگ کوک جلوتر رفت تا‬
‫عشق کوچولوشو صلات بده‬

‫وقتی خورده ىای ساختمون مریخینت متوجو چیز مشکی ای‬


‫بینشون شده بود‬

‫بنی سنگ ىای بزرگ و کوچیک میگشت تا هتیونگش رو پیدا‬


‫کنو و بنی اوهنمو دود و اتش باالخره پیداش کرد!‬

‫فرشت رو روی خودش انداخت و از دل‬


‫بدن خستو و ضعیف ه‬
‫اتیش بریون اومد‬

‫‪112Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫مهو مردم با تعجب بو جونگ کوک و پسری کو پشتش بود و‬


‫دوبال مشکی داشت خریه بودن‬

‫اون پسر خیلی زستی بود‬

‫خوشبختانو زلض احتیاط امبوالنس مهوصلا بود و جونگ کوک‬


‫موفق شد فرشتو کوچولوش رو بو موقع صلات بده‬

‫***‬

‫تهیونگ‪:‬‬

‫چشمامو باز کردم و بالفاصلو حس عجیبی رو جتربو کردم‬

‫فضای اطرافم سفید بود و مطمئن بودم توی بیمارستامن‬

‫وقتی حس و حامل یکم سرجاش اومد موفق شدم یسری‬


‫دستگاه کو بو بدمن وصل بودن رو تشخیص بدم‬

‫باالی سرم چندتا کیسو سرم بود‬

‫‪113Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫سو تاشون سفید و برینگ بودن و یکیشون خون بود‬

‫سرمو چرخوندم شتت در تا ساید کسی رو ببینم ولی مهون‬


‫موقع متوجو شدم جونگ کوک کنارم خوابو‬

‫بو شتت پنجره چرخیدم و متوجو شدم شبو‬

‫منیخواستم بیدارش کنم ولی گلوم خیلی خشک بود و آب‬


‫میخواستم‬

‫‪-‬گػ‪...‬گوکی‪..‬؟‬

‫اروم صداش زدم و اون تکون خورد و خیلی سریع بیدار شد‬

‫‪+‬هتیونگ!!!!‬

‫با ذوؽ صدام زد و از جاش بلند شد‬

‫‪+‬باید دکرت رو صدا کنم!‬

‫‪114Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫یهو بو خودم اومدم‪...‬من تو بیمارستان بودم؟؟اومن با دوتا بال‬


‫بزرگ مشکی؟؟؟‬

‫در باز شد و جونگ کوک مهراه دوتا پرستار و دکرت وارد اتاؽ‬
‫شدن‬

‫مهشون لبخند بو لب داشنت‬

‫دکرت‪-‬خواب چطور بود هتیونگ؟اومن برای سو روز!‬

‫سو روز بیهوش بودم؟؟؟؟‬

‫‪-‬سػ‪..‬سو روز؟‪...‬‬

‫دکرت اوىومی گفت و با لبخند نزدیکم شد و لباشتو باال زد‬

‫دستشو روی شکمم فشار داد‬

‫دکرت‪-‬دردش چطوره؟‬

‫‪115Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫داشت روی مهون نقطو ای کو کبود بود رو فشار میداد ولی‬


‫عجیب بود کو دردم کم شده بود‬

‫‪-‬کم شده‪...‬‬

‫دکرت‪-‬پس اون داروىا جواب دادن‪..‬خوشحامل کو حالت هبرته‬


‫احتماال امشب و فردا شب ىم باید اینجا مبونی و بعدش مهراه‬
‫دوستات مرخص میشی‬

‫نگاه متعجبی هبش انداختم‬

‫‪-‬دوستام؟‬

‫کوک با لبخند پشت سر دکرت سرتکون داد و دکرت جوامبو داد‪:‬‬

‫دکرت‪-‬دوستای فوؽ العاده و منحصر بو فردت‪..‬من باید برم بو‬


‫دوستات ىم رسیدگی کنم‪..‬بو پرستار ىا سپردم بال شکستت‬
‫رو ماساژ بدن‪...‬پس فعال‬

‫با تعجب نگاىش میکردم کو از اتاؽ خارج شد‬


‫‪116Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬
‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫نگامهو بو جونگ کوک دادم‬

‫‪-‬گػ‪..‬گوکی‪..‬اینجا چػ‪..‬چو خربه‪..‬من میرتسم‪..‬‬

‫جونگ کوک کنارم نشست و دستمو توی دستش گرفت و‬


‫روی انگشتامو بوسید‬

‫خجالت کشیدم ولی سعی کردم نشونش ندم‬

‫‪+‬دو شب پیش رىرب کره اعالم کرد زندگی کردن موجودات‬


‫حاصل از ازمایش ىای وحشیانو پروفسور کیم کامال ازاده و مشا‬
‫متفاوت نیستید و باىاتون مثل بقیو رفتار میشو‬

‫واقعا جا خورده بودم!‬

‫‪-‬مػ‪..‬مگو بازم مثل من‪..‬وجود داره؟‬

‫جونگ کوک لبخندی زد و روی سرم توی دستم رو بوسید‬

‫‪+‬یک عادلو‪...‬ولی ىیچ کدوم مثل تو فرشتو نیسنت‬

‫‪117Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫دوباره خجالت کشیدم و سرمو شتت دیگو چرخوندم‬

‫دو پرستاری کو بادلو ماساژ میدادن بو مکادلو ما گوش میدادن و‬


‫ریز میخندیدن‬

‫جونگ کوک دستشو زیر چونو ام گذاشت و سرمو شتت‬


‫خودش برگردوند‬

‫چشمام پر از اشک شده بود و بعد از مدهتا خیامل راحت بود‬

‫جونگ کوک خیلی بی مقدمو بو لبام خریه بود‪...‬ما فقط دوبار‬


‫لب گرفتو بودمی و من خجالت میکشیدم کو بگم لباشو‬
‫میخوام‪..‬‬

‫ولی خودش زودتر اقدام کرد و وقتی پلکهام روی ىم افتادن‬


‫لباشو بو لبام رسوند و مشغول بوسیدمن شد‬

‫صدای ریز خندیدن پرستار ىا باعث شد گونو ىام قرمز بشن و‬


‫گوش ىام داغ بشن‬
‫‪118Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬
‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫سرمو کمی تکون دادم تا کوک رو متوجو کنم دیگو منیخوام‬


‫ادامو بده و اومن سریع عقب کشید‬

‫دستاشو دو شتت صورمت گذاشت و اشک کنار چشمم رو کو‬


‫خودمم نفهمیدم کی روی گونو ام رخیتو بود پاک کرد‬

‫‪+‬دیگو در امانی‬

‫سرمو تکون دادم و لبمو گزیدم‬

‫بامل یکم درد میکرد و پرستار ىا حاال درحال بستنش بودن‬

‫‪-‬حاال چی میشو؟‪...‬باید چیکار کنم و کجا زندگی‬


‫کنم؟‪.‬منیتومن برگردم عمارت بابام‪...‬اوصلا دیگو جای من نیست‬

‫جونگ کوک اخم کرد و دستمو توی دستش نوازش کرد‬

‫‪+‬منظورت چیو کو کجا بری؟؟تو باید با من زندگی کنی‪..‬یادت‬


‫منیاد سو روز پیش بوم چی گفتی؟ ‪..‬من عاشقتم هتیونگ‪..‬خیلی‬
‫خیلی عاشقتم‬
‫‪119Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬
‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫سعی کردم سرمو برگردومن تا گونو ىای سرخم رو نبینو ولی‬


‫دستشو روی گونو ام گذاشت‬

‫‪+‬منو نگاه کن تو‪...‬وقتی باىات حرؼ میزمن باید هبم نگاه‬


‫کنی‪...‬من دارم میگم عاشقتم و تو رو برمیگردونی؟‬

‫‪-‬نو‪..‬اینطور نیست‪............‬معذرت میخوام‬

‫بعد از کمی سکوت گفتم و اون لبخند روشنی زد و پیشونیمو‬


‫بوسید‬

‫‪+‬میدومن کو از پسش برمیاییم‪..‬من ازت مراقبت میکنم و تو‬


‫قلب توخالیمو پر میکنی‪):‬‬

‫***‬

‫چهارماه بعد‪.‬نویسنده‪:‬‬

‫زندگی جونگ کوک و هتیونگ خیلی عالی شده بود‬

‫‪120Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫اونا زوج خیلی خوبی بودن و واقعا عاشق ىم بودن‬

‫امروز قرار بود باىم بو ساحل برن تا هتیونگ کمی پرواز کنو‬

‫ىوا خیلی عالی بود و هتیونگ شیشو شتت خودش رو پاینی‬


‫کشیده بود تا باد با موىای خلتش بازی کنو‬

‫‪-‬گوکی؟چقدر دیگو مونده؟؟دل تو دمل نیست کو باذلامو باز‬


‫کنم!‬

‫جونگ کوک لبخندی بو نامزد کیوتش زد و دستشو روی دست‬


‫اون گذاشت‬

‫‪+‬خیلی منونده‬

‫کمی بعد جونگ کوک ماشنی رو توی ساحل پارک کرد و‬


‫ىردو پیاده شدن‬

‫خیلی ناگهانی یو موجود از جلوشون دوید و هتیونگ براش‬


‫دست تکون داد‬
‫‪121Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬
‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫‪-‬ىی تایرا!!!!سالااااااااااااااااااااااااااااااام !!‬

‫اون موجود ازشون دور میشد ولی هتیونگ مهچنان فریاد میزد و‬
‫این برای جونگ کوک جالب بود‬

‫‪+‬اون چی بود عروسک؟‬

‫‪-‬تایرا بود! دوستم کو نیمو یوزپلنگو!‬

‫جونگ کوک سرشو تکون داد و بوسو ای روی پیشونی‬


‫هتیونگ زد‬

‫‪+‬برو از این ىوای عالی لذت برب فرشتو‪..‬منم مهینجا کنار‬


‫ماشینم ىروقت کارت دتوم شد بیا باىم چای خبورمی‬

‫هتیونگ بوس زلکمی بو لبای جونگ کوک ىدیو داد و باذلای‬


‫بو رنگ شبش رو باز کرد و خیلی زود بو شتت ابرىا پرواز کرد‬

‫حس عبور از بنی ابر ىا براش معنای ازادی رو داشت‪...‬بعد از‬


‫چهارماه دکرت فیزیوتراپش اجازه داده بود از باذلاش استفاده کنو‬
‫‪122Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬
‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫جونگ کوک فالکس چای رو روی کاپوت ماشنی گذاشت و‬


‫فنجون ىای کوچیکشون رو از توی داشبورد بریون اورد و‬
‫اوهنارو ىم روی کاپوت گذاشت‬

‫دستشو توی جیبش برد و جعبو کوچیک رو ازش خارج کرد‬

‫گردنبندی برای هتیونگ خرید بود‬


‫و مطمئن نبود کو اون ازش‬
‫خوشش میاد یا نو‪..‬‬

‫یکم دو دل بود‬

‫میدونست هتیونگ با کمک روان‬


‫درمانی و گذر زمان حاال بو باذلاش عادت کرده و دیگو خودش‬
‫رو عجیب غریب منیبینو و از نگاه کردن توی آیینو منیرتسو‪..‬‬
‫ولی بازم دودل بود‬

‫‪123Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫روانشناسش بو جونگ کوک گفتو بود اینکو خودش رو‬


‫اینشکلی دوست داشتو باشو چیز خیلی خوبیو و جونگ کوک‬
‫نقش مهمی توی دوست داشنت هتیونگ داشت‬

‫دستشو روی باذلای گردنبند کشید و دوباره اونو توی جیبش‬


‫برگردوند‬

‫میخواست اونو بو هتیونگ بده و امیدوار بود ازش خوشش بیاد‬

‫ادما با موجودای عجیبی مثل هتیونگ بد رفتار منیکردن اما‬


‫ىنوزم یسری ىا بودن کو نسبت بو اوهنا وسواس نشون میدادن‬

‫ولی این مدت برای هتیونگ خیلی عالی گذشتو بود چون یک‬
‫مجلو مد ازش درخواست مهکاری کرده بود‬

‫بعد از اینکو عکس هتیونگ بو عنوان یکی دیگو از موجودات‬


‫جدید و خاص توی صفحات اینستاگرام و توییرت و‪ ...‬پخش‬
‫شد یسری ىا با دیدن زیبایی فوؽ العادش دنبالش گشنت تا‬

‫‪124Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫هبش پیشنهاد کار مدلینگ بدن ولی هتیونگ گفت باید کمی‬
‫هبش فکر کنو‬

‫جونگ کوک معتقد بود هتیونگ میتونو کار کنو و خیلی ىم‬
‫معروؼ بشو!‬

‫مهینجوریش ىم ىشتگ «افسر جئون و فرشتو تاریکی هبرتین‬


‫زوج دنیا» توی توییرت توییت میشد اگو هتیونگ معروؼ میشد‬
‫خیلی خوب میشد‬

‫اینطوری خطر اسیب دیدنش کمرت میشد‬

‫با اینکو با وجود معروؼ شدن منیتونست برای خودش توی‬


‫خیابون قدم بزنو ولی امنیتش تامنی میشد و مهنی برای کوک‬
‫کافی بود‬

‫‪125Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫مهینطور کو توی افکارش بود باد سردی وزید و جونگ کوک‬


‫سرشو بلند کرد و با هتیونگ مواجو شد کو نزدیک بو زمنی‬
‫پرواز میکرد و اروم اروم هبش نزدیک میشد‬

‫وقتی بو جونگ کوک رسید دستاشو شتتش دراز کرد‬

‫‪-‬منخیوای باىام بیای اون باال رو ببینی؟‬

‫با لبخند شیطونی پرسید‬

‫‪+‬نگران باذلامت عروسک‪...‬دکرت گفت زیاد هبشون فشار نیار‬

‫هتیونگ بیخیالی زیر لب زمزمو کرد و دستاشو دور کمر جونگ‬


‫کوک حلقو کرد‬

‫کوک برای اینکو نیوفتو بو سرعت دستاشو دور گردن هتیونگ‬


‫حلقو کرد‬

‫‪+‬ىی تو!اینکارو نکن فرشتو!‬

‫‪126Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫هتیونگ خندید‬

‫یو خنده زیبا کو جونگ کوک بو تازگی معتادش شده بود!‬

‫با شیفتگی بو چهره پرستیدنیو هتیونگ خریه بود‬

‫ناگهان نگاىش بو ابرىای اطرافشون افتاد‬

‫هتیونگ خیلی قوی بال میزد و باال و باالتر مریفت‬

‫تاجایی کو از ابرىا عبور کردن‬

‫جونگ کوک چیزی کو میدید رو تابو حال ندیده بود‪...‬‬

‫خورشید درحال غروب کردن بود‬

‫اشتون صورتی و نارصلی بود و خورشید توش زرد خیلی روشن بو‬
‫نظر میومد‬

‫دتام ابرىا با رنگ صورتی دورگریی شده بودن و ىیچ صحنو ای‬
‫قشنگرت از اون نبود‪..‬‬

‫‪127Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫هتیونگ بو غروب کردن خورشید خریه شده بود و لبخند‬


‫قشنگی روی لباش بود اما جونگ کوک زود نگاىشو از‬
‫خورشید گرفت‬

‫بو نظرش چهره هتیونگ زیباتر از غروب خورشید بود‬

‫هتیونگ با حس کردن سنگینیو نگاه جونگ کوک شتتش‬


‫برگشت و لبخند قشنگی زد کو چشم ىاش رو بو شکل حاللی‬
‫دراورد‬

‫نگاىش بو لبهای هتیونگ دوختو شد و هتیونگ چشماشو مثل‬


‫مهیشو بست تا لبو ای جونگ کوک رو روی لبای خودش حس‬
‫کنو‬

‫لباشونو بو ىم رسوند و مک ارومی بو لب زیرین هتیونگ زد‬


‫مهنی کار رو با لب باالییش ىم اصلام داد و اینبار دوتا لبهاش‬
‫رو توی دىنش کشید و اروم مکیدشون‬

‫‪128Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫هتیونگ سرشو کج کرد تا بتونن بوسو رو عمیق تر کنن‬

‫قطعا این بوسو جز خاص ترین بوسو ىای دنیا میشد‬

‫غروب خورشید و فرشتو و انسانی کو تشنو مهدیگو بودن!‬

‫***‬

‫حدود نیم ساعت گذشتو بود و حاال هتیونگ روی کاپوت‬


‫ماشنی نشتو بود و چای گرم مینوشید و جونگ کوک بو ماشنی‬
‫تکیو داده بود و منتظر یو فرصت بود تا گردنبند رو بو هتیونگ‬
‫بده‬

‫کک شونو ىاشو رتع کرد‬


‫باد سردی وزید و جونگ و‬

‫هتیونگ با دیدن جونگ کوک کو بنظر سردش شده بود بالشو‬


‫باز کرد و جونگ کوک رو توی اغوشش کشید‬

‫جونگ کوک لبخند روشنی زد و بو بال گرمش تکیو داد و‬


‫دستشو روی ران هتیونگ کشید‬
‫‪129Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬
‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫‪+‬شلنون فرشتو‬

‫هتیونگ ىم لبخند قشنگشو زد و فنجونش رو بو لباش نزدیک‬


‫کرد تا گرمای خبارش بینیو قرمز شدشو گرم کنو‬

‫‪+‬امروز بعدظهر خنوابیدی‪..‬خستو نیستی؟‬

‫هتیونگ عادت داشت غروب یا بعدظهر کمی خبوابو و امروز از‬


‫ذوؽ پرواز خنوابیده بود‬

‫‪-‬نو‪..‬اصال‬

‫جونگ کوک میخواست بیشرت ادامو بده تا وقتی کو بتونو ىدیو‬


‫اشو بو هتیونگ بده‬

‫‪+‬پرواز خیلی عالی بود‪..‬تو خیلی ماىری‬

‫هتیونگ خندید‬

‫‪130Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫‪-‬نو اونقدرام خوب نیستم‪..‬اخرین بار وقتی میخواستم فرار کنم‬


‫پرواز کرده بودم‬

‫سرتکون داد و دستشو توی جیبش برد و توی یو حرکت شتت‬


‫هتیونگ برگشت و بنی زانوىای پسر کوچکرت ایستاد‬

‫درحالی کو رانشو نوازش میکرد شروع کرد بو حرؼ زدن‬

‫‪+‬خب‪..‬هتیونگ تو میدونی من عاشقتم‪...‬و میدونی خیلی‬


‫خیلی برام مهم و با ارزشی‪...‬و مهینطور میدونی کو‪..‬‬

‫هتیونگ وسط حرفش باذلاشو دور بدن جونگ کوک حلقو کرد‬
‫و خودشو جلو کشید‬

‫طوری کو بینیهاشون مهدیگو رو دلس کرد‬

‫‪-‬گوکی‪...‬تو دتام دنیای منی‪...‬دتام چیزی کو دارم و میخوام‬


‫داشتو باشم‪..‬من هیچ وقت منیخوام ازت جدا بشم‪..‬میدومن‬
‫سنم کمو و هبم منیاد از این حرفا بزمن ولی دارم از تو قلبم حرؼ‬
‫‪131Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬
‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫میزمن‪..‬تو میتونی ىرچی دوست داری هبم بگی و ىرکاری‬


‫میخوای باىام بکنی‪..‬من امهیتی منیدم بقیو راجبمون چی میگن‬

‫جونگ کوک خیلی دوست داشت این حرؼ ىارو بشنوه و‬


‫حاال هتیونگ اونارو بو زبون میاورد!‬

‫از خوشحالی تو پوست خودش منیگنجید!!!‬

‫فورا جعبو رو شتت هتیونگ گرفت‬

‫‪+‬من اینو برای تو خریدم‪...‬امیدوارم دوستش داشتو باشی‬

‫هتیونگ ذوؽ کرد و فنجون چایش رو روی کاپوت ماشنی‬


‫گذاشت و جعبو رو گرفت‬

‫بازش کرد و با گردنبند مواجو شد!‬

‫انقدر زیبا و درخشان بود کو توی چشمای هتیونگ پر از ستاره‬


‫و اکلیل شد‬

‫‪132Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫‪-‬گوکی!!!!!!!‬

‫فورا جونگ کوک رو بغل کرد و بوسو ىای گنده ای روی گردن‬
‫و گونو اش زد‬

‫‪-‬شلنومن شلنومن شلنومنممممم خیلی دوسش دارم!!اون شبیو منو!‬

‫کوک خوشحال بود کو هتیونگ متوجو شباىت ىاشون شده و‬


‫ازش خوشش اومده‬

‫نفس اسوده ای کشید و بدن هتیونگ رو توی بغلش گرفت این‬


‫درحالی بود کو ىردوشون توی حصار باذلای مشکیو هتیونگ‬
‫قفل شده بودن‬

‫‪-‬میشو بندازیش تو گردمن؟‬

‫جونگ کوک سرتکون داد‬

‫‪+‬حتما‬

‫‪133Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫چفت گردنبند رو باز کرد و اونو توی گردن هتیونگ انداخت و‬


‫در مهون حال روی ترقوه اشو بوسید‬

‫هتیونگ از ذوؽ منیدونست باید چیکار کنو‬

‫فقط لبخند بچگانو ای روی لباش بود‪...‬‬

‫***‬

‫یکسال بعد‪.‬تهیونگ‪:‬‬

‫یکسال از وقتی این گردنبند رو برام خریده میگذره‬

‫از اون موقع بو بعد مهش برام کادوىایی میخرید کو باذلای‬


‫مشکی داشنت و شبیو من بودن‬

‫من حدود شش ماه پیش درخواست یکی از کمپانی ىارو قبول‬


‫کردم و تبدیل بو مدل رلالت مد شدم‬

‫طرفدارىای زیادی دارم و واقعا عاشق کارمم‬

‫‪134Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫منیجرم بو ىیچ عنوان رلبورم منیکنو لباسی رو بپوشم و خیلی‬


‫باىام کنار میاد‬

‫دیشب یو فشن شو داشتیم و بر خالؼ تصورم جونگ کوک‬


‫ىم برای دیدمن اومد‬

‫اومن با یو دستو گل بزرگ از رز ىای سیاه!‬

‫دیشب اومد پشت صحنو و جلوم زانو زد و دستو گل رو هبم‬


‫داد‬

‫وقتی کارت روش رو میخوندم گریو ام گرفت چون‪...‬‬


‫«هی ته میدومن الان خس ته ای و حوصهل نداری پس رسیع میگم‪.‬‬
‫ابهام ازدواج میکین؟‬
‫‪.1‬آره‬
‫‪.2‬گزینه یک‬
‫هر کدومو انتخاب کردی پشت اکرت رو نگاه کن »‬

‫وقتی پشت کارت رو نگاه کردم دستمو روی دىنم گرفتم و‬


‫شروع کردم بو گریو کردن‬
‫‪135Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬
‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫یو حلقو رو با چسب کاغذی بو پشت کارت چسبونده بود‬

‫دیگو بو دستو گل امهیت ندادم و فقط توی بغلش پریدم‬

‫باورم منیشد ازم خواستگاری کرده!‬

‫ولی خب این اتفاؽ افتاد و زندگیمون خیلی متفاوت شد‬

‫اون شب وقتی اومدمی خونو من خیلی خستو بودم ولی‬


‫میدونستم امشب دیگو باید اتفاؽ بیوفتو‪...‬اگو اتفاؽ منیوفتاد‬
‫جونگ کوک رو دار میزدم‪/:‬‬

‫***‬

‫‪136Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫غروب‪.‬نویسنده‪:‬‬

‫هتیونگ روی ختت‬


‫دراز کشیده بود تا‬
‫کمی چرت بزنو‬

‫مهیشو ساعت شش‬


‫غروب خستو میشد‬
‫و یکم میخوابید‬

‫جونگ کوک وارد اتاؽ شد و هتیونگ رو از نظر گذروند‬

‫باذلای سیاىش خیلی زیبا بودن و روی ختت زیر حلاؼ خیلی‬
‫سافت بو نظر مریسید‬

‫یو فرشتو واقعی بود‬

‫جونگ کوک پشتش روی ختت دراز کشید‬


‫‪137Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬
‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫‪-‬ىی گوکی‪...‬اومدی یکم کنارم خبوابی؟‬

‫جونگ کوک شتتش برگشت و بوسو ای روی پیشونیش‬


‫گذاشت‬

‫‪+‬ىوم‪..‬شاید‬

‫‪-‬وقتی بغلم میکنی خیلی راحت میخوامب‬

‫جونگ کوک بدن هتیونگ رو از پشت بغل کرد و روی گردنش‬


‫رو بوسید‬

‫‪+‬منیخوام حس اعتماد و امنیتت از بنی بره‬

‫هتیونگ سرشو تکون داد و دست جونگ کوک رو نوازش کرد‬


‫کمی جای باذلاشو عوض کرد تا جونگ کوک راحت تر‬
‫گردنشو ببوسو‬

‫‪-‬چرا باید از بنی بره؟‪...‬‬

‫‪138Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫‪+‬شاید برتسی‪..‬و فکر کنی من مثل پدرت میخوام ازت‬


‫سواستفاده کنم‬

‫‪-‬ولی من عاشقتم گوکی‪...‬میخوام مال تو بشم‪.‬‬

‫جونگ کوک لبخندی زد و تن گرم هتیونگ رو زلکمرت بغل کرد‬

‫‪+‬پس اگو اجازه بدی‪..‬‬

‫دستشو روی شکمش کشید و اروم اروم پایینرت رفت‬

‫‪-‬عػ‪..‬عام‪..‬‬

‫هتیونگ دست جونگ کوک رو توی باکسرش حس میکرد و‬


‫خجالت میکشید ولی ازش خوشش میومد‬

‫جونگ کوک منیخواست بو زور نالو ىاشو دربیاره بلکو‬


‫میخواست هبش لذت بده و خودشم لذت بربه‬

‫‪139Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫دستش توی باکسر هتیونگ اروم اروم حرکت میکرد و بو بالز‬


‫ىای فرشتو اش دست میزد‬

‫یکی از بالزىاشو کمی فشار داد تا بتونو زودتر حتریکش کنو‬

‫هتیونگ نالو ای کرد و بو مچ جونگ کوک چنگ زد و دست‬


‫دیگشو از روی شلوارش روی دست جونگ کوک گذاشت و‬
‫گرفتش‬

‫با دست خودش‪ ،‬دست جونگ کوک رو توی باکسرش حرکت‬


‫میداد تا جاىای حساسش رو دلس کنو‬

‫گونو ىاش قرمز شده بودن و حس شرم توی چشماش دیده‬


‫میشد‬

‫‪-‬آ‪...‬آیی‪...‬آه‪...‬‬

‫‪140Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫جونگ کوک حرکات دورانی انگشتهاشو روی کالىک عضو‬


‫حتریک شدش شروع کرد و باعث شد صدای نالو ىای‬
‫هبشتیش بلند بشن‬

‫اروم کنار گوشش زمزمو کرد‪:‬‬

‫‪+‬میخوامت‬

‫هتیونگ لرزید و بو دست جونگ کوک چنگ زلکمرتی زد‬

‫‪-‬آه‪...‬من‪...‬خیلی لذت داره‪..‬‬

‫کوک سرعت دستشو بیشرت کرد و بعد دستشو از عضو‬


‫هتیونگ جدا کرد و اروم دور و برش رو مالید‬

‫پریکامش رو روی عضوش پخش کرد و دستشو دور عضوش‬


‫زلکم کرد و شروع کرد بو حرکت دادن دستش!‬
‫انقدر خوب و ماىرانو باال و پاینی میکردش کو هتیونگ رو تا‬
‫مرز بیهوشی برده بود‬
‫‪141Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬
‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫دست دیگشو کو از زیر بدن هتیونگ ردش کرده بود بو نیپل‬


‫حتریک شدش رسوند و بنی دوتا انگشتاش گرفتش و مالیدش‬

‫‪-‬آه‪..‬فاک!‪...‬‬

‫جونگ کوک لبخندی بو بیقراریش زد و کنرتلشو از دست داد‬


‫اومن درست وقتی کو هتیونگ از شدت لذت و نیاز کمرشو‬
‫قوص داد و باسن گردش رو بو عضو شق کرده جونگ کوک‬
‫مالید!‬

‫‪-‬آه آه آه‪...‬من‪...‬آه‪..‬نزدیکم!‬

‫جونگ کوک سرعت دستشو بیشرت کرد و باعث شد مردمک‬


‫ىای هتیونگ بو عقب سرخبورن و لباش از شدت لذت از ىم‬
‫فاصلو بگرین‬

‫‪-‬آىههو‬

‫‪142Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫از لذت نالو کرد و کمرشو عقب جلو کرد تا توی دست‬
‫جونگ کوک ضربو بزنو و حرکت کنو‬

‫با ىر حرکت کمرش باسن حتریک کنندش بو عضو جونگ‬


‫کوک فشار وارد میکرد و باعث میشد اون خبواد شلوارشو پاره‬
‫کنو و بیاد بریون!‬

‫‪+‬اوه هتیونگ‪...‬آه‪..‬ارومرت عروسک‪....‬این آه‪...‬‬

‫هتیونگ از لذت زیاد ىیچی منیفهمید‬

‫فقط میخواست ارضا بشو‬

‫جونگ کوک انگشت شستش رو روی کالىکش حرکت داد و‬


‫باعث شد لذتش بو هنایت برسو‬

‫‪-‬من دارم میػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػػام!!‬

‫با نالو فریاد زد و توی دست جونگ کوک و باکسر خودش‬


‫شروع بو رخینت کرد‬
‫‪143Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬
‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫از لذت بعد ارگاشتش نالو ىای ارومی میکرد و جونگ کوک‬
‫مهچنان عضوشو میمالید تا خوب ارضاش کنو و بعد دوباره‬
‫حتریکش کنو!‬

‫‪-‬اوم‪..‬گوکی‪...‬خیلی‪..‬خیلی دوست دارم‬

‫جونگ کوک لباشو بو لبای هتیونگ رسوند‬

‫‪+‬منم دوست دارم‬

‫روی لباش لب زد و بوسو ارومی رو شروع کرد‬

‫درمهون حال باز ىم عضوشو میمالید تا دوباره حتریکش کنو‬

‫اروم بدن هتیونگ رو روی ختت چرخوند و بو شکم دراز‬


‫کشوندش‬

‫مهچنان دستش توی باکسر پسر کوچیکرت بود‬

‫‪144Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫هتیونگ خودش و جونگ کوک رو توی ایینو باالی ختت میدید‬


‫و خجالت میکشید پس سعی کرد بو خودشون نگاه نکنو‬

‫با ارامش شلوار و باکسر کثیفش رو از پاىای خوشرتاشش‬


‫دراورد و بنی پاىاش نشست‬

‫روی کمرش خم شد و مشغول مارک گذاشنت روش شد‬

‫‪-‬آه‪...‬ایی‪...‬مػ‪..‬میخوای دوباره‪...‬ارضام کنی؟‬

‫هتیونگ با عجز گفت و جونگ کوک توی قوص کمرش رو‬


‫بوسید‬

‫‪+‬مشکلی باىاش نداری؟‬

‫تویونگ سرشو بو نشانو منفی تکون داد و با دستاش خیلی‬


‫کیوت اشکهاشو پاک کرد‬

‫بوسو دیگو ای توی قوص کمرش زد‬

‫‪145Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫‪+‬بو نظر توش پره‬

‫کوک با شیطنت گفت و هتیونگ از خجالت سرخ شد‬

‫‪-‬آه‪...‬ا‪.‬اره‬

‫کوک دستشو از عضو هتیونگ جدا کرد‬

‫‪+‬ایندفعو باید با من بیای‪..‬دیگو منیشو زودتر ارضا شی‬

‫هتیونگ با چهره گر گرفتو و عرؽ کرده و چشمای ستار شتتش‬


‫برگشت و از باالی بال سیاه و خوشگلش هبش خریه شد‬

‫‪-‬ىیچ راىی نداره‪..‬؟‬

‫از شدت کیوتیش میخواست مبریه‬

‫‪+‬نو‪..‬نداره‬

‫سعی کرد زلکم مبونو و رئیس ختت باشو‬

‫‪146Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫روی بدن هتیونگ دراز کشید و دستاشو بو سینو ىای اون‬


‫رسوند و باىاشون بازی کرد‬

‫‪+‬اینو میخوای؟‪...‬میخوای مال من بشی؟‬

‫خیلی جدی پرسید و هتیونگ سرشو تکون داد‬

‫‪-‬مػ‪..‬میخوام‪...‬ولی لطفا هبم اسون بػ‪..‬بگری‪..‬این دفعو اودلو‬

‫جونگ کوک میخواست برای حلن نگرانش و اون لکنت‬


‫کوچولو کو وقتی ترسیده بود میگرفتش مبریه!‬

‫نیپل ىاشو فشار داد و چرخوندشون و باعث شد نالو هتیونگ‬


‫بلند بشو‬

‫‪-‬آىهو‬

‫‪+‬نگران نباش‪..‬اسون میگریم‬

‫هتیونگ سرشو توی بالش فرو برد و منتظر شد‬

‫‪147Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫جونگ کوک از روی بدنش بلند شد و موىاشو نوازش کرد و‬


‫بعد روی باذلاشو بوسید‬

‫بوسو ىاش بدن هتیونگ رو اتیش میزدن!‬

‫کتف ىا و کمرشو بوسید و بو باسنش رسید‬

‫دو لپ باسنش رو نوازش کرد و نوازش ىاشو تا راهناش ادامو‬


‫داد‬

‫اروم زیر باسنش رو بوسید و بعد بوسو ىاشو تا پاینی پاىاش‬


‫ادامو داد‬

‫‪+‬میشو روی ختت بچرخی؟میخوام صورتت رو ببینم‬

‫هتیونگ روی ختت چرخید و نیمخیز شد‬

‫یکی از پاىاش رو روی شونو خودش گذاشت و مچ پای‬


‫دیگشو گرفت و انگشتهای پاىاشو بوسید و دوتاشون رو توی‬
‫دىنش برد و مک زد‬
‫‪148Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬
‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫‪-‬آىهههو‬

‫هتیونگ حس میکرد بیشرت از قبل حتریک شده‬

‫این زیادی سافت بود!‬

‫بوسو ىا و مک زدن ىاشو تا راهنای خوشرتاش هتیونگ ادامو‬


‫داد و باالخره بو عضوش رسید‬

‫روی کالىکش رو بوسید و باعث شد پریکام زیادی ازش‬


‫خارج بشو‬

‫‪+‬اوم‪...‬بخاطر منو؟‬

‫هتیونگ خجالت کشید و چشماشو با دستاش پوشوند‬

‫عضوشو توی دىنش برد و درحالی کو هبش خریه بود کالىکش‬


‫رو شش بار خیلی عمیق مکید‬

‫‪-‬اوشلممممممممم‬

‫‪149Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫هتیونگ از لذت بو کمرش قوص داد و بی قرارتر از قبل شد‬

‫از عضوش جدا شد و دوباره بدنشو بو شکم روی ختت‬


‫خوابوند و روش ؽرار گرفت‬

‫دتام لباس ىای خودشو دراورده بود و هتیونگ ىم کامال برىنو‬


‫بود‬

‫دستشو بو عضو هتیونگ رسوند و مالیدنش رو شروع کرد و در‬


‫مهون حال دو انگشت حلقو و وسطش رو جلوی لبای‬
‫هتیونگ گرفت‬

‫‪+‬خوب خیسشون کن عروسک‬

‫هتیونگ لباشو از ىم باز کرد و انگشتای جونگ کوک رو توی‬


‫دىنش برد و مکیدشون‬

‫توی ایینو بو خودش نگاه کرد و از خجالت چشماشو زلکم‬


‫بست‬
‫‪150Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬
‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫زبونشو روشون میکشید و با بزاقش خوب خیسشون میکرد‬

‫‪+‬کافیو‬

‫جونگ کوک انگشتاشو از دىن هتیونگ بریون اورد و باعث‬


‫شد باریکو ای از بزاؽ از لب هتیونگ اویزون بشو‬

‫مهونطور کو گردن و باالی باذلاشو میبوسید دست خیسش رو‬


‫بو عضو خودش رسوند و کمی مالید و خیسش کرد و باعث‬
‫شد پریکام بیشرتی ازش خارج بشو‬

‫مهون موقع دستشو بنی لپ ىای باسن فرشتو اش برد و دو‬


‫خیلی اروم دوتا انگشتای خیسشو روی سوراخش فشار داد و‬
‫واردش کرد‬

‫هتیونگ منیتونست حتملشون کنو‬

‫بو نظرش خیلی درد داشنت‬

‫ع ‪...‬عا‪..‬آیی‪..‬گوکی‪..‬‬
‫‪-‬ا‬
‫‪151Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬
‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫جونگ کوک اروم انگشتاشو بریون کشید و دوباره واردش کرد‬

‫‪+‬االن عادت میکنی عروسک‬

‫هتیونگ اشک رخیت و شونو ىاش زیر بوسو ىای جونگ کوک‬
‫لرزیدن‬

‫از شدت نیاز و لذت و درد گریو میکرد‬

‫جونگ کوک انگشتاشو کمی داخلش حرکت داد و بعد‬


‫عضوشو روی ورودیش گذاشت‬

‫درح الی کو ىنوزم انگشتاش داخلش بودن میخواست واردش‬


‫بشو!‬
‫عضوشو روی ورودیش فشار داد و خیلی اروم نیمی از‬
‫کالىکش رو واردش کرد‬

‫هتیونگ از شدت درد جیغ زد‬

‫‪-‬آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآىهههههههههههو گوکی !!!!!!!‬


‫‪152Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬
‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫جونگ کوک از فرصت استفاده کرد و برای اینکو درد‬


‫کشیدنش زودتر دتوم بشو تا نصف واردش شد‬

‫نفس هتیونگ برید‬

‫لباشو برای نالو و جیغ از ىم باز کرده بود اما منیتونست نالو‬
‫کنو‬

‫انگشتای جونگ کوک چیز خیلی خاصی رو دلس کرده بودن!!‬

‫‪-‬آییییییییییی گوکی!!اون‪.‬اون نقطههههو!!آه درد دارم!‬

‫جونگ کوک متوجو حرفای هتیونگ شده بود‬

‫حتما قبل از اینکو عادت کنو پروستاتش رو دلس کرده بود ‪..‬‬

‫‪+‬ىییییش‪...‬االن عادت میکنی‬

‫انگشتاشو ازش بریون کشید و باعث شد هتیونگ نفس لرزونی‬


‫بکشو‬

‫‪153Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫توی مدتی کو براش صرب میکرد کل پشتش رو پر از بوسو کرده‬


‫بود و با دست ازادش بالشو نوازش کرده بود‬

‫وقتی باالخره مطمئن شد هتیونگ عادت کرده اروم خودشو‬


‫عقب کشید و اولنی ضربو رو زد‬

‫هتیونگ با درد بو مالفو ىا چنگ زد و سرشو توی بالش فرو‬


‫برد تا جیغهاشو خفو کنو‬

‫صدای جیغ و فریاد ىاش کو توی بالش خفو میشدن باعث‬


‫میشدن جونگ کوک خبواد بیاد!‬

‫با اینکو ىنوز پنج دقیقو ىم از سکسشون نگذشتو بود ولی‬


‫کوک میتونست با نالو ىای مب شده هتیونگ ارضا بشو!‬

‫‪+‬آه‪...‬عروسک‪...‬تو فوؽ العاده ای‪....‬خیلی تنگی‬

‫هتیونگ توی بالش جیغ زد و از درد ضربو ىای جونگ کوک‬


‫گریو کرد‬
‫‪154Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬
‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫کوک سرعت ضربو ىاشو بیشرت از قبل کرد و زاویو عوض کرد‬
‫تا بتونو پروستاتشو دلس کنو‬

‫‪-‬آی‪...‬آییییییییییی‪...‬یکم‪...‬یکم اروم هنههههههو ىهو‬


‫تندتررررررررررررررررررر !!!!!!!!‬

‫بنی حرفش جونگ کوک پروستاتشو پیدا کرده بود!‬

‫با سرعت روش میکوبید‬

‫هتیونگ دوباره سرشو توی بالش فرو برد و گریو کرد‬

‫ایندفعو از شدت لذت!‬

‫جونگ کوک بو نالو ىاش برای ارضا شدن نیاز داشت‬

‫‪+‬آه‪..‬فاک‪..‬اوشلممم‪..‬هتیونگ‪...‬برام نالو کن!!‬

‫بو موىای هتیونگ چنگ زد و سرشو از توی بالش بریون اورد‬

‫هتیونگ با لذت اشتشو صدا زد‬

‫‪155Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫‪ -‬جونگ ک ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػػوک!!!!!!!!!!!!!!‬

‫فریاد زد و گریو کرد‬

‫‪+‬بازم صدا کن‪...‬زودباش عروسک!‬

‫‪-‬آآاااااااىهههههههههههههههههو جونگ کػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػػوک!!!‬

‫نفسش بریده بود‬

‫صدای هتیونگ خیلی زیبا بود و جونگ کوک االن واقعا نزدیک‬
‫بود‬

‫‪+‬آه فاک‪..‬بازم بگو‬

‫هتیونگ طوری بو مالفو ىا چنگ زده بود کو انگشتاش بی‬


‫حس شده بودن!‬

‫باذلاش میلرزیدن و کمرش انقدر قوص داشت کو شلکن بود‬


‫بشکنو!‬

‫‪156Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫‪-‬جونػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػػگ کػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػػوک!!!!!!!‬

‫با صدای بلندتری داد زد‬

‫‪-‬تند ت ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػػر!!!!!!!!‬

‫جونگ کوک تندتر داخلش کوبید‬

‫‪+‬بو خودت نگاه کن هتیونگ‪...‬خودتو ببنی‪...‬چقدر کردنی بو‬


‫نظر میای‪...‬حق نداری جلوی ىیچکس اینشکلی بشی‪..‬‬

‫هتیونگ با گریو بو چهره خودش توی ایینو خریه بود‬

‫جونگ کوک راست میگفت‬

‫خیلی کردنی بو نظر میومد‪...‬‬

‫‪+‬االن دتوم میشو عروسک‬

‫هتیونگ انقدر گریو کرده بود کو دیگو اشکی براش منونده بود‬

‫‪157Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫بیحال شده بود و فقط فنی فنی میکرد و نالو ىای کوتاىی از‬
‫تو گلوش خارج میشدن‬

‫موىاش توی دست جونگ کوک بودن و دست دیگو جونگ‬


‫کوک دور عضوش بود و فشارش میداد‬

‫‪+‬واسو من بیا هتیونگ‬

‫بعد از دتوم کردن رتلش دستشو روی عضو هتیونگ حرکت داد‬
‫و زلکم روی پروستاتش کوبید‬

‫‪-‬گ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػػوکػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػػی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!‬

‫با صدای بلند اشتشو فریاد زد و توی دستش شروع کرد بو ارضا‬
‫شدن‬

‫جونگ کوک چندتا ضربو زلکم داخلش کوبید و توش ارضا‬


‫شد‬

‫‪158Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫کامش سوراخ هتیونگ رو پر میکرد و کام هتیونگ روی دستش‬


‫مریخیت‬

‫ىر دو انقدر خستو بودن کو بدون توجو بو کثیف بودن‬


‫بدهناشون توی مهون پوزیشن خوابشون برد‪...‬‬

‫***‬

‫صبح‪.‬نویسنده‪:‬‬

‫جونگ کوک پلکهاشو باز کرد و متوجو موقعیتش شد!‬

‫کل شب روی بدن هتیونگ خوابیده بود و حتی عضوش ىم‬


‫ىنوز داخلش بود‬

‫میخواست از روش بلند بشو ولی وقتی نالو دردمند هتیونگ رو‬
‫شنید تصمیم گرفت توی مهون حالت مبونو‬

‫لباشو روی گردن مارک شده هتیونگ گذاشت و مشغول‬


‫بوسیدنش شد‬
‫‪159Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬
‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫لبای هتیونگ از ىم باز بودن و نالو ىای اروم و نفس ىای‬


‫لرزونش نشون میدادن بدنش درد میکنو‬

‫کوک مطمئن بود با سکس دیشبشون؛هتیونگ تا چند روز‬


‫منیتونو روی پاىاش بایستو‬

‫با فکر کردن بو اینکو باید ازش مراقبت کنو لبخندی زد و روی‬
‫شونو خلت و کبودش رو پر از بوسو ىای ریز کرد‬

‫نرمو گوشش رو بنی لباش گرفت و مشغول مکیدنش شد‬

‫دستش کو توش حلقو بود رو روی دست هتیونگ گذاشت و بو‬


‫حلقو ىاشون کنار مهدیگو نگاه کرد‬

‫خیلی خوشحال بود کو عاشق هتیونگ شده و باىاش ازدواج‬


‫کرده‬

‫دستشو توی دست خودش گرفت و فشرد و از گرماش لبخندی‬


‫زد‬
‫‪160Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬
‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫روی بال مشکیش رو بوسید و نوازشش کرد و بعد اروم کنار‬


‫گوشش زمزمو کرد‪:‬‬

‫‪+‬فرشتو کوچولو؟منیخوای بیدارشی؟‪..‬گوکی میخواد بربتت زتوم‬

‫هتیونگ کمی تکون خورد و بعد پشیمون شد چون بدنش درد‬


‫گرفتو بود‬

‫پلکهاش لرزیدن و بعد از باز و بستو کردن لباش چشماشو باز‬


‫کرد‬

‫‪-‬گوکی‪....‬تصادؼ کردم‪..‬؟‬

‫با گیجی پرسید و باعث خنده جونگ کوک شد‬

‫‪+‬نو‪..‬مطمئن نیستم‬

‫هتیونگ کو از اولش ىم داشت شوخی میکرد‪،‬خستو خندید‬

‫‪-‬آه‪...‬درد شکمم عادیو مگو نو؟‬

‫‪161Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫جونگ کوک لبخند نگرانی زد و بوسو دیگو ای روی گوشش‬


‫زد‬

‫‪+‬عادیو عروسک‪..‬اگو یذره حتمل کنی‪...‬عام‪...‬‬

‫مهونطور کو حرفشو میزد اروم اروم کدشو عقب میکشید تا از‬


‫فرشتو کوچولوش بریون بکشو‬

‫‪-‬آه‪...‬آی‪...‬آىهو‪....‬درد میگریه‪..‬آیی اروم!‬

‫جونگ کوک درحالی کو کمر هتیونگ رو نوازش میکرد ازش‬


‫بریون کشید و کمی از کامش ازش بریون رخیت‬

‫دتام شب عضوش داخل فرشتو کوچولوش بود ولی حاال عجیب‬


‫بود کو فقط یکم کام ازش بریون مریخیت درواقع باید دتام کامش‬
‫از فرشتو کوچولوش بریون مریخیت‪..‬‬

‫با بیخیالی کمر عروسکش رو نوازش کرد‬

‫‪+‬باید بربمت زتوم فرشتو‪...‬یکم صرب کن تا آب رو تنظیم کنم‬


‫‪162Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬
‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫***‬

‫حمام‪.‬جونگ کوک‪:‬‬

‫خیلی اصرار کردم کو توی وان بشینو تا بدنش یکم ریلکس شو‬
‫ولی قبلو نکرد و گفت میخواد سریع دوش بگریه و دوباره توی‬
‫ختت برگرده و اسرتاحت کنو‬

‫منیتونست راه بره و این باعث میشد بو خودم افتخار کنم‬

‫زیر دوش بودمی و کمرشو گرفتو بودم تا بتونو با تکیو کردن بو‬
‫دستام سرپا مبونو‬

‫پاىا و کمرش مدام میلرزیدن و این باعث میشد دمل خبواد کل‬
‫تنش رو پر از بوسو کنم‬

‫مهنی قصد رو داشتم و میخواستم بعد از زتوم وقتی بدنشو‬


‫خشک کردم و کل تنش نرمش رو با پودر وانیلی مثل پنبو نرمرت‬
‫از قبل کردم ببوشتش تا وقتی خوابش بربه‬
‫‪163Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬
‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫اب کمی سرد شده بود برای مهنی خودشو بو بدمن چسبوند‬

‫فورا از فکر و خیامل بریون اومدم و درحالی کو کمرشو با دستم‬


‫نگو میداشتم آب گرم رو باز کردم و با نوازش ىام بدنشو‬
‫شستم‬

‫برای خارج شدن از زتوم بغلش کردم‬

‫آب از باذلای بزرگش سرمیخورد و روی زمنی مریخیت ولی این‬


‫اصال مهم نبود‬

‫روی ختت نشوندمش و دوتا حولو بزرگ دور باذلاش پیچیدم و‬


‫خشکشون کردم‬

‫بعد از اون بدنشو خشک کردم و کمکش کردم دراز بکشو‬

‫‪-‬گوکی‪..‬تو بلدی آىنگ خبونی؟‬

‫خندیدم‬

‫‪164Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫‪+‬معلومو کو بلدم‪...‬ولی صدام اونقدرام خوب نیست(نویسنده‬


‫بو خودش فحش میدىد‪):‬‬

‫روی ختت نیمخیز شد و کمرش رو بو بالشها تکیو داد‬

‫‪-‬میشو وقتی هبم لباس میپوشونی برام خبونی؟‪..‬‬

‫خندم گرفتو بود ولی میخواستم اینکارو براش اصلام بدم‬

‫باشو میخومن(آىنگ ‪ 10000Hours‬از جونگ کوک)‬

‫‪+‬از بارون خوشت میاد‪...‬‬

‫مهونطور کو براش میخوندم مشغول زدن پودر بو بدن نرمش‬


‫شدم‬

‫‪+‬وقتی اىنگ موردعالقت باعث میشو لبخند بزنی بو منم فکر‬


‫میکنی؟‪..‬‬

‫لبخندی زد سرتکون داد‬

‫‪165Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫‪+‬وقتی چشماتو میبندی هبم بگو داری چو رویایی میبینی؟‬


‫میخوام مهشو بدومن‬

‫چشماشو بست و با لبخند قشنگی بو ادامو اىنگ گوش کرد‬

‫‪+‬من ده ىزار ساعت صرب کردم بیشرت ىم صرب میکنم اگو قراره‬
‫اخرش سوییت ىارتی مثل تورو بشناسم‪):‬‬

‫خنده شریینی کرد‬

‫‪+‬و شلکنو ىرگز بو اون نقطو نرسم ولی من تالمشو میکنم‬

‫لبخندش بزرگرت شد و حس کردم بدنش رو راحت روی ختت‬


‫رىا کرد‬

‫انگار میخواست چرت بزنو‬

‫یکم دیگو اىنگ رو ادامو دادم‬

‫‪+‬اگو قراره ده ىزار ساعت طول بکشو‪..‬یا بو مدت کل عمرم‪..‬‬

‫‪166Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫پلکهاش گرم شده بودن و مطمئن بودم خوابش برده‬

‫دیگو خنوندم و ادامو کارم رو اصلام دادم‬

‫وقتی کل بدنش رو با پودر نرم کردم کنارش روی ختت نشستم‬


‫و روی شکم نرمش رو بوسیدم‬

‫فکر میکنم باید یکم براش غذا بیارم‬

‫شکمش داشت غرغر میکرد‪..‬کیوت‬

‫***‬

‫بنی پاىام نشستو بود و وقتی اذیتش میکردم بالشو توی صورمت‬
‫میزد یا با پرىاش قلقلکم میداد‬

‫‪-‬گوک ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػػی اذیت نکن!گشنمو!‬

‫قاشقی کو ازش دور کرده بودم رو دوباره بو لباش رسوندم و‬


‫دوباره دورش کردم‬

‫‪167Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫‪+‬یو بوس بده تا هبت غذا بدم‬

‫‪-‬خیلی بدی!!‬

‫بو کیوتیش خندیدم‬

‫‪-‬گوکی‪..‬تازه یادم اومد کو فردا شب یو اجرا دارم‪...‬با این‬


‫وضعیت حتی منیتومن عادی راه برم چو برسو بو کت‬
‫واک‪...‬منیدومن چیکار باید بکنم‬

‫بوسو ای روی بینیش زدم‬

‫‪+‬مگو این شو مال تو نیست؟وقتی تو اسیب دیده باشی‬


‫منیتونن اجراش کنن درست میگم؟‬

‫لباشو با شگفتی از ىم باز کرد و توی چشماش پر از ستاره‬


‫شد‬

‫‪-‬واوووو راست میگی!!!پس زنگ میزمن میگم پام پیچ خورده!‬

‫‪168Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫خندیدم‬

‫‪+‬مهینکارو بکن عروسک‬

‫***‬

‫سو ماه بعد‪.‬نویسنده‪:‬‬

‫سو ماه مثل برؽ و باد گذشت‬

‫هتیونگ چندین بار دیگو ىم بدنشو بو جونگ کوک تقدمی‬


‫کرده بود و حاال اونا خیلی باىم راحت تر برخورد میکردن و‬
‫خجالت ىای اوایل ازدواجشون دیگو از بنی رفتو بود‬

‫حدود یکماه بود کو هتیونگ مریض بود و حال خوبی نداشت‬


‫و قبول منیکرد بره دکرت‬

‫بعضی غذاىارو منیخورد و بعضی وقتا درخواست ىای عجیبی‬


‫میکرد‬

‫‪169Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫بعضی وقت ىا سرکار منریفتم و هبونو گریی میکرد‬

‫مهش از جونگ کوک دوری میکرد و بعضی وقت ىا باال‬


‫میاورد‪...‬‬

‫امروز ىم برای شوی جدیدش رفتو بود تا لباس ىاشو امتحان‬


‫کنو‬

‫×نو نو نو افتضاحو!‬

‫هتیونگ نگاه نگرانشو بو طراح و منیجرش داد‬

‫‪-‬آ‪..‬اخو چرا؟‪..‬مشکل کجاست؟؟‬

‫طراح لباسش کمربند ربان شکلش رو زلکمرت بست و باعث‬


‫شد هتیونگ از درد چشماشو ببنده‬

‫‪-‬اوم‪..‬آیی‪..‬‬

‫طراحش نگاىی هبش انداخت و بو ادامو کارش رسید‬

‫‪170Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫×تویونگ تو مطمئنی وضعیتت رو فرمو؟انگار چاؽ شدی‪..‬‬

‫طراحش گفت و باعث شد قلب هتیونگ با حس بدی بتپو‬

‫‪-‬چػ‪..‬چاؽ شدم‪..‬؟‬

‫طراح لباسش ىم سرتکون داد‬

‫‪/‬اره ماه پیش کو برای لباست اندازه میگرفتیم اینجوری‬


‫نبود‪..‬االن نگاه کن بو سختی میتومن کمربندتو ببندم‬

‫×شاید دوره تو داره دتوم میشو هتیونگ‪...‬‬

‫با این رتلو مهو چیز روی سر هتیونگ خراب شد‬

‫باورش منیشد کو دنیای مد انقدر بریزتو کو میخواد کنار بذارتش‬

‫‪-‬ولی این شغل منو اقای چانگ!‬

‫هتیونگ بدون توجو بو طراح لباسش از روی صحنو پاینی اومد‬


‫و شتت منیجرش رفت‬

‫‪171Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫مثل دتام وقت ىایی کو اشفتو میشد باذلاشو باز کرد و مشغول‬
‫فکر کردن با صدای بلند شد کو بیشرت شبیو پرخاشگری بو نظر‬
‫مریسید‬

‫‪-‬اونا منیتونن منو بزارن کنار!من ىنوزم رتبو یک رو دارم! من‬


‫ىنوزم میتومن کار کنم‪..‬این شغل دتام زندگیو منو اگو کار نکنم‬
‫از چشم جونگ کوک میوفتم! اگو کار نکنم دیگو منیتومن پول‬
‫دربیارم دیگو ىیچ اعتباری ندارم دیگو منیتومن پا بو پای جونگ‬
‫کوک باشم‪..‬ضعیف میشم از چشم مهو‪...‬‬

‫مهینطور کو ادامو میداد دیوونو تر میشد و شتت منیجرش قدم‬


‫برمیداشت‬

‫منیجر و طراح لباس از اون پسر با باذلای بزرگ و سیاىش کو‬


‫روی اونا سایو انداختو بود میرتسیدن‬

‫حتی از چشم ىای براؽ و ترسیده اش ىم میرتسیدن!‬

‫‪172Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫×نػ‪..‬نگهبان!!!‬

‫منیجر نگهبان رو صدا زد چون با وجود گذشت دوسال کو‬


‫موجوداتی مثل هتیونگ با بقیو انسان ىا برابر شده بودن اما‬
‫ىنوز ىم انسان ىایی بودن کو از قدرت فوؽ العاده اونا‬
‫وحشت داشنت‬

‫نگهبان وارد اتاؽ شد و باذلای هتیونگ رو گرفت تا وحشت رو‬


‫کم کنو ولی هتیونگ مرد رو عقب زد و این کارش باعث شد‬
‫چندتا از پرىاش توی دست مرد مبونن و خودش روی زمنی‬
‫بیوفتو‬

‫درحالی کو گریو میکرد دستشو بو بالش رسوند کو بعد از کنده‬


‫شدن چندتا از پرىاش میسوخت‬

‫دستشو جلوی خودش گرفت و کمی خون روی دستش دید‬

‫کنده شدن پره اش باعث شده بود خونریزی کنو‬

‫‪173Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫شکمش خیلی درد میکرد و منیدونست باید چیکار کنو‬

‫طراح لباسش شتتش دوید و کمکش کرد بلند بشو‬

‫‪/‬چیزی نیست هتیونگ اروم باش‬

‫‪-‬جولیا‪...‬شکمم‪..‬خیلی درد میکنو‪..‬‬

‫منیجر و طراحش ترسیده بودن و حتی نگهبان ىم نگرانش بود‬

‫<هبرته با مهسرش دتاس بگریمی‬

‫طراح صحنو اش گفت و منیجرش فورا با جونگ کوک دتاس‬


‫گرفت‬

‫***‬

‫توی مطب دکرت بودن و هتیونگ خیلی اسرتس داشت‬

‫*اقای جئون؟‬

‫جونگ کوک فورا بلند شد‬

‫‪174Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫*میتونید برید داخل‬

‫با اطالع منشی هتیونگ ىم بلند شد و درحالی کو با اسرتس با‬


‫پاین لباسش بازی میکرد داخل اتاؽ دکرت رفت‬

‫دکرت زن خوشرویی بود‬

‫×سالم‪..‬لطفا بشینید‬

‫هتیونگ کنار دکرت روی صندلی نشست و جونگ کوک روبو‬


‫روی دکرت نشست‬

‫×خب مشکل چیو هتیونگ شی؟‬

‫‪-‬مػ‪..‬من یکم دلدرد دارم‪...‬و‪..‬و اینکو‪..‬‬

‫‪+‬گاىی وقت ىا باال میاره‬

‫دکرت با دقت بو حرفاشون گوش میداد‬

‫×چند وقتو اینطوری شدی؟‬

‫‪175Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫‪-‬ی‪..‬یک‪..‬یا‪...‬دو ىفتو‪..‬‬

‫با تردید گفت ولی جونگ کوک تکذیب کرد‬

‫‪+‬نو حدود یکماىو خامن دکرت‬

‫دکرت با تعجب ابرو باال انداخت‬

‫×هتیونگ شی؟الزم نیست هبم دروغ بگی‬

‫هتیونگ سرشو پاینی انداخت و با انگشتاش بازی کرد‬

‫×خب‪..‬پس دلدرد ىای مشکوک و حالت هتوع‪..‬بو چیزی‬


‫حساسیت داری؟مثال یک نوع غذا؟‬

‫‪-‬بو‪...‬بػ‪..‬بعضی چیزا حساسیت دارم‪...‬مثال ىویج پختو‬


‫شده‪..‬یا کرفس‪...‬یا بستنی توت فرنگی‪..‬‬

‫دکرت ابروشو با شگفتی باال انداخت‬

‫×قبال ىم هبشون حساسیت داشتی؟‬

‫‪176Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫‪-‬نو‪..‬قبال نداشتم‬

‫×خب من یو حدس ىایی زدم ولی مهو چیز با ازمایش رشتی‬


‫میشو‪...‬من فکر میکنم شلکنو میکروب معده یا حساسیت‬
‫معده باشو کو اینا با دارو خوب میشن‪...‬ولی اگو یو زن بود‬
‫صددرصد هبش میگفتم کو بارداره‬

‫هتیونگ ابدىنشو قورت داد و جونگ کوک خندید‬

‫‪+‬منم اوایل اینطوری باىاش شوخی میکردم‬

‫دکرت و جونگ کوک مشغول خندیدن شدن و هتیونگ دستی‬


‫روی شکمش کشید‬

‫منیفهمید چرا یو حس عجیبی داره‬

‫از این حس بدش منیومد ولی دردی کو گاه و بیگاه سراغش‬


‫میومد امانشو بریده بود‬

‫‪177Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫×من براش ازمایش و سونوگرافی نوشتم چون شلکنو مشکل از‬


‫کلیو اش باشو‪..‬ازمایش ىارو اصلام بدید و برای فردا بعدظهر از‬
‫منشی وقت بگریین‪..‬خیلی مشتاؽ شدم ببینم درد هتیونگ چیو‬
‫و چطور میشو درمانش کرد‬

‫کوک و هتیونگ تعظیمی کردن و از بعد از گرفنت نوبت‬


‫دومشون از منشی از اوصلا رفنت‬

‫‪+‬برای سونوگرافیت میتونیم االن برمی ولی ازمایشت رو باید فردا‬


‫ناشتا بدی‬

‫هتیونگ سرشو تکون داد و بو بریون خریه شد‬

‫***‬

‫دو روز بعد‪.‬مطب دکتر‪.‬تهیونگ‪:‬‬

‫چیزی کو میگفت رو باور منیکردم‬

‫مثل دیوونو ىا خندیدم و از مطب بریون اومدم‬


‫‪178Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬
‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫اصال منیخواستم کسی رو ببینم و هبرتین گزینو برای رىایی اشتون‬


‫و پرواز بود‬

‫باذلامو باز کردم و شتت اشتون پرواز کردم‬

‫منیخواستم چیزی بشنوم ولی صدای جونگ کوک رو میشنیدم‬


‫کو اشتمو فریاد میزنو‬

‫میدونستم خیلی نگرامن میشو ولی االن این اصال برام مهم نبود‬

‫منیفهمیدم چی شده و چو کوفتی باعث شده اون دکرت این‬


‫فکرو بکنو!‬

‫اون میگفت نتیجو ازمایش و سونوگرافیم نشون میده من یو‬


‫رحم دارم! یو رحم واقعی!‬

‫ولی عجیب تر از اون بچو سو ماىو ای بود کو توی شکمم‬


‫رشد کرده بود و حاال یو قلب داشت کو میکوبید!‬

‫منیتونستم ىیچ کاری بکنم‬


‫‪179Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬
‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫من االن توی بدمن دوتا قلب داشتم کو تصمیم گریی رو برای‬
‫مغزم سخت میکردن‬

‫اگو میفهمیدم سرطان یا یو بیماریو عجیب دارم انقدر هبم‬


‫منریخیتم ولی رحم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟‬

‫منیتونستم باورش کنم!‬

‫باید متوجو یسری چیز ىا میشدم پس شتت عمارت کیم پرواز‬


‫کردم‬

‫عمارتی کو بعد از اعدام شدن کیم دیگو ىیچ کس توش رفت‬


‫و امد نکرده بود‬

‫بعد از کمی پرواز بو عمارت رسیدم و با شکسنت یکی از‬


‫پنجره ىا وارد شدم‬

‫مهو چیز مثل اخرین روزی بود کو دیده بودم فقط االن خاک‬
‫گرفتو و قدمیی شده بود‬
‫‪180Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬
‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫توی راىرو قدم برداشتم و بو اتاؽ شلنوعو پدرم رسیدم‬

‫باید مریفتم داخل ولی میرتسیدم‬

‫مهش یاد اخرین خاطره ام میوفتادم‬

‫ولی دتام ترسم رو دور رخیتم و وارد اتاؽ شدم‬

‫مهو چیز مهونطور مثل قبل بود‬

‫کاغذىا روی میز و اطرافش بودن و و گلدون ىای گرون‬


‫قیمت با گل ىای خشکیده روی میز ىای اطراؼ بودن‬

‫شتت میز کارش رفتم و دیدم دفرت ؽطورش ىنوز مهوصلاست‬

‫روی صندلیش نشستم و دفرت رو باز کرد تا راجب خودم بیشرت‬


‫بفهمم‪:‬‬

‫دفتر اطالعات آزمایش ‪:902‬‬


‫مورد آزمایشی‪:‬یان مینجی‬

‫‪181Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫جنسیت‪:‬زن‬
‫سن‪27:‬‬
‫وضعیت‪:‬سامل‬
‫‪ 15‬روز بعد از انجام آزمایش‪:‬‬
‫جننی با سرعت باورنکردنی ای درحال رشده بو شکلی کو‬
‫امروز شکم مورد ازمایشی بو اندازه شکم یک زن عادی در ماه‬
‫پنجم بارداری بزرگ شده‬
‫حدس میزنیم کو این بچو خیلی زود بو دنیا بیاد‬
‫صفحات رو ورؽ زدم و جلوتر رفتم‬

‫‪ 2‬ماه بعد از انجام ازمایش‪:‬‬


‫مورد ازمایشی امروز درد زیادی رو حتمل کرد اما باالخره بچو‬
‫رو بو دنیا اورد‬

‫‪182Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫بر طبق دستور عمل الگوریتم ما اون بچو یک پسره با اعضای‬


‫بدنی کو ما خواستو بودمی‬
‫کتاب رو مهینطور تند تند ورؽ میزدکم کو ناگهان صفحو ای‬
‫باز شد و یک کاغذ ازش بریون افتاد‬

‫خم شدم و کاغذ رو برداشتم‬

‫یو طراحی بود از بدمن درحالی کو دتام اعضام مشخص بودن‬

‫نگامهو بو اون صفحو دادم‬

‫‪ 12‬سال و ‪ 3‬ماه و ‪ 21‬روز بعد از ازمایش‪:‬‬


‫امروز متوجو شدم هتیونگ توی یو سن بنی ‪ 9‬تا ‪ 15‬کو سن‬
‫عادیو بلوغو ؛ بو بلوغ رسیده‬
‫اون واقعا منونو خاص و نادریو مثل یو زن دچار عادت منیشو و‬
‫مثل یو مرد اولنی بارشو جتربو منیکنو‬

‫‪183Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫اون امروز فقط دلدرد داشت و گریو میکرد‬


‫بو هبونو خوب کردنش ازش ازمایش خون گرفتم و بعد از‬
‫ازمایش کردن روش متوجو شدمی کو این دوره بلوغ جنسیشو و‬
‫بعد از اون باید روی بدنش ازمایش میکردمی تا مطمئن بشیم‬
‫الگوریتممون مشکلی نداشتو و اون واقعا رزتی برای پرورش‬
‫جننی داره‪..‬‬
‫وقتی بو خودم اومدم اشک ىام اون صفحو رو خیس کرده‬
‫بودن‬

‫اون پدرم بود‪..‬چطور تونستو بود اینطوری هبم دروغ بگو‪...‬نو‬

‫اون حتی پدرمم نبود‪..‬فقط منو ساختو بود و منم مثل یو ىیوال‬
‫در عرض دو ماه بو دنیا اومده بودم‪..‬‬

‫کتاب رو ورؽ زدم‬

‫باید بیشرت میفهمیدم‬


‫‪184Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬
‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫‪ 16‬سال و ‪ 8‬ماه و ‪ 14‬روز بعد از ازمایش‪:‬‬


‫امروز توی خواب بیهوشش کردم و بو ازمایشگاه بردمش‬
‫حتقیق و ازمایش ىایی کو روش اصلام دادمی نشون میداد کو اون‬
‫واقعا تواناییو بارداری داره اما ما منیدونیم کو اون میتونو ژن ىای‬
‫خاص رو بو بچو ىم منتقل کنو یا نو برای مهنی باید تا ‪18‬‬
‫سالگیش صرب کنیم‬
‫احتماال اون موقع بعد از اصلام ازمایش بال ىا خودم حاملو‬
‫میکمنش و بعد صرب میکنیم تا روند فرزند اوریش رو ببینیم و‬
‫ازش اطالعات کافی کسب کنیم‬
‫هتیونگ میتونو نسل جدیدی از انسان ىارو بو دنیا ارائو بده‬
‫اون فرزندىایی با ژن ىای خاص مثل خودش بو دنیا خواىد‬
‫اورد و دنیا رو متحول میکنو‬
‫تهیونگ در واقع یک نیمو انسان زن و مرده!‬
‫‪185Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬
‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫نویسنده ‪:‬‬

‫کتاب رو بست و با صدای بلند شروع کرد بو زجو زدن‬

‫حتی فکر کردن بو اینکو قرار بود اون بالىاش سرش بیاد باعث‬
‫میشد دلپیچو بگریه‬

‫جیغ میکشید و گریو میکرد‬

‫منیتونست این حقایق رو ىضم کنو و وارد شدن مهشون بو مغز‬


‫خستو اش خیلی زیادی بود‪..‬‬

‫از روی صندلی بلند شد و دتام وسایل ىای میز رو روی زمنی‬
‫رخیت‬

‫بو پرده ىای طالیی چنگ زد و پاره کردشون‬

‫گلدون ىارو شکست و صندلی رو بو پنجره کوبید‬

‫‪186Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫با صدای شکسنت شیشو انگار تازه بو خودش اومده باشو‬


‫سرجاش ایستاد‬

‫اشکهاش هبش فرصت منیدادن چیزی ببینو‬

‫روی زمنی زانو زد و باذلاشو کنار خودش رىا کرد‬

‫خرده شیشو ىای گلدون ىا توی ساؽ و زانوىاش فرو رفتو‬


‫بودن و زیر پاش با خون رنگنی شده بود اما اصال امهیتی‬
‫نداشت‬

‫سرش نبض میزد و حس میکرد پلکهاش خیلی خستو ان‬

‫بو جونگ کوک نیاز داشت‬

‫میدونست منیتونو با این وضعیت برگرده خونو‬

‫گوشیش رو از توی جیبش خارج کرد و درحالی کو بینیشو باال‬


‫میکشید دتاس گرفت‬

‫‪187Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫‪-‬جونگ کوک‪...‬‬

‫‪+‬هتیونگ!!؟؟ىیچ معلوم ىست کجایی؟؟؟؟خیلی نگرانت‬


‫شدم چرا دتاسامو جواب منیدادی؟؟؟با اون وضعیتت االن باید‬
‫توی خونو اسرتاحت میکردی نو اینکو بری توی ابرىا خودتو‬
‫گم و گور کنی!!!االن کجایی؟؟؟؟‬

‫هتیونگ سردرد داشت و منیتونست فکر کنو و جواب بده‬

‫‪-‬عمارت کیم‪..‬‬

‫فقط مهینو گفت و قطع کرد‬

‫جونگ کوک با سرعت باور نکردنی ای شتت عمارت قدمیو‬


‫کیم رانندگی کرد و با وجود ترافیک بعد از بیست دقیقو‬
‫خودشو بو اوصلا رسوند‬

‫زصلریی کو بو در میلو ای حیاط وصل بود رو با قفل فرمون‬


‫شکوند و داخل رفت‬
‫‪188Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬
‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫در عمارت رو با یک حرکت باز کرد و وارد شد‬

‫از پلو ىا باال مریفت و هتیونگ رو صدا میزد‬

‫‪+‬هتیون ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػػگ؟؟؟‬

‫ىیچ صدایی منیومد‬

‫یکی یکی در اتاؽ ىارو باز میکرد و صداش میزد تا اینکو‬


‫باالخره متوجو در بازی توی راىروی شتت چپی شد‬

‫اونج رسوند و با اتاؽ هبم رخیتو و هتیونگی‬


‫بالفاصلو خودشو بو ا‬
‫کو روی زمنی دراز کشیده بود و باذلاشو دور خودشو پیچیده‬
‫بود مواجو شد‬

‫خیلی سریع خودشو هبش رسوند و روی پنجو ىاش نشست و‬


‫هتیونگ رو روی دستاش بلند کرد‬

‫نگاىش بو شلوار جنی روشنش افتاد کو با خون رنگی شده بود‬

‫‪189Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫فورا از عمارت بریون دوید و سوار ماشنی شد‬

‫باید هتیونگش رو بو بیمارستان مریسوند‬

‫***‬

‫جونگ کوک‪:‬‬

‫دکرت ىا میگفنت چیز خاصی نیست و فقط شوک عصبی‬


‫داشتو و خوشبختانو ردش کرده‬

‫زانو ىا و ساؽ پاىاش ىم چند تا خبیو خوردن و بقیو زخم‬


‫ىاش رو بسنت و هبش دوتا سرم وصل کردن و گفنت هبرته‬
‫اسرتاحت کنو‬

‫دکرت‪-‬اقای جئون؟میتونیم چند دقیقو حرؼ بزنیم؟‬

‫ترس بدی بو جومن افتاد ولی سرمو تکون دادم و مهراه دکرت وارد‬
‫دفرتش شدم‬

‫‪190Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫دکرت‪-‬جئون هتیونگ مهسر مشا باردار ىسنت اینو میدونید‬


‫درست میگم؟‬

‫سرمو تکون دادم‬

‫دکرت‪-‬خوشبختانو اتفاقی برای بچو نیوفتاده و سادلو اما یو چیز‬


‫برای ما عجیب بود‪..‬اجازه بدید از روی سونوگرافیو مهسرشون‬
‫هبتون نشونش بدم‬

‫نگران شده بودم‬

‫‪+‬اتفاقی برای هتیونگ افتاده؟؟‬

‫دکرت‪-‬نو مهسرتون خوبو‪...‬ولی‪...‬این عکس سونوگرافی رو‬


‫ببینید‪...‬ما اول فکر میکردمی کو شلکنو دوتا جننی وجود داشتو‬
‫باشو اما حاال متوجو ارتباط تکو دوم با جنین شدمی‪...‬انگار‬
‫چیز اضافو ای وجود داره‪..‬درست روی شونو یا پایینرت‪..‬‬

‫‪191Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫مهو چیز برام روشن شده بود‪...‬بچو ای کو توی شکم هتیونگ‬


‫بود مثل خودش دوتا بال داشت!‬

‫‪+‬یو چیز شبیو‪...‬‬

‫دکرت و کوک‪-‬بال!‬

‫ىردو بو ىم نگاه کردمی‬

‫‪+‬پس اون مثل هتیونگ بال داره‬

‫دکرت‪-‬کامال درستو‬

‫نگران شده بودم‬

‫‪+‬این توی رشدش تاثری منفی داره؟‪..‬باذلا جای مورد نیازش رو‬
‫میگرین؟‬

‫دکرت لبخند بو نگرانیم زد‬

‫‪192Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫دکرت‪-‬نو اینطور نیست‪..‬رحم مادر برای اون جا داره اما من‬


‫نگران مهسرتون ىستم‪...‬مهونطور کو دیدن این باذلا االن دارن‬
‫استخوان سازی میکنن‪...‬یعنی توی شکم مادر قطعا منیتونه پر‬
‫داشتو باشو‪..‬من میرتسم خبش ىایی از اون بو مهسرتون اسیب‬
‫بزنو‬

‫متوجو حرفاش بودم سرمو تکون دادم‬

‫‪+‬چیکار باید بکنم؟‬

‫دکرت روی صندلیش مقابلم نشست‬

‫دکرت‪-‬هبرتین راه برای اینکو از اسیب دیدن مهسرتون و جابو جا‬


‫نشدن بچو پیشگریی کنید اسرتاحت مطلقو!‬

‫‪+‬اسرتاحت مطلق؟؟‬

‫میدونستم هتیونگ قبولش منیکنو‬

‫‪+‬راه دیگو ای نیست؟؟‬


‫‪193Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬
‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫دکرت سرشو بو نشانو منفی تکون داد و عینکش رو از روی‬


‫چشماش برداشت‬

‫دکرت‪-‬متاسفانو این تنها راىو‪...‬حالت ىای دراز کشیدن و‬


‫نشسنت مادر توی جابو جا شدن جننی تاثری زیادی داره و‬
‫جاب جایی بپو رو‬
‫مهسر مشا با وجود بدن ظریفش منیتونو زیاد ه‬
‫کنرتل کنو پس باید اسرتاحت مطلق باشو‪..‬االن جننی مشا تقریبا‬
‫وارد چهارماىگی شده پس فقط پنج ماه اسرتاحت کافیو تا‬
‫بتونو اونو سامل بو دنیا بیاره مگر اینکو اون بچو رو خنوایید‪...‬‬

‫باید کمی فکر میکردم‬

‫من عاشق بچو ىا ىستم ولی منیدومن هتیونگ اونو میخواد یا‬
‫نو‪...‬منیدومن هتیونگ میتونو با اسرتاحت مطلق کنار بیاد یا نو‬

‫‪+‬میشو تا هبوش اومدن هتیونگ صرب کنم؟‬

‫سرتکون داد‬

‫‪194Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫دکرت‪-‬البتو‪...‬اما‪...‬‬

‫دستشو روی دستم گذاشت‬

‫دکرت‪-‬جونگ کوک شی میدومن براتون شوک بزرگی بوده و از‬


‫اینکو هتیونگ شی میتونو حاملو بشو اطالعی نداشتنی اما حاال‬
‫کو این زلبت نسیبتون شده هبرته ارزشش رو بدونید‪‬‬

‫لبخندی بو حرفای قشنگش زدم‬

‫‪+‬حتما هبرتین تصمیم رو میگریم‪..‬شلنومن کو باىام حرؼ زدید‬

‫دوباره لبخندی حتویلم داد و بعد از اتاؽ خارج شدم‬

‫***‬

‫روز بعد‪.‬خونو جئون‪.‬نویسنده‪:‬‬

‫‪195Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫جونگ کوک روی صندلی کنار ختت نشستو بود و دستای سرد‬
‫هتیونگ رو توی دستاش مالش میداد و گاه و بیگاه روی جای‬
‫سرم دیروزش رو میبوسید‬

‫‪+‬عروسک؟‪..‬غذا منیخوای؟‬

‫هتیونگ «نو» ارومی زمزمو کرد و دوباره بو دستای قوی و‬


‫مردونو جونگ کوک خریه شد‬

‫دستای خودش خیلی استخوانی بودن و انگشتاش کشیده بودن‬

‫مهش این حقیقت کو اون یو نیمو انسان زن و مرده توی سرش‬


‫میخورد و باعث میشد اشک توی چشماش رتع بشو‬

‫‪+‬تو؟‪...‬منیخوای باىام حرؼ بزنی؟‪..‬از دیروز ساکتی فرشتو‪..‬‬

‫دستشو از دست جونگ کوک بریون کشید و اشکهاشو پاک‬


‫کرد‬

‫‪-‬خومب‪..‬‬
‫‪196Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬
‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫ناگهانی گفت و این گیجیش توی جواب دادن باعث شد‬


‫جونگ کوک کامال متوجو حال بدش بشه‬

‫‪+‬دیروز‪..‬برای چی رفتو بودی عمارت قدمیی؟‬

‫‪-‬مػ‪...‬من‪...‬من فقط میخواستم بدومن‪...‬‬

‫جونگ کوک نگرانش شده بود‬

‫‪+‬چیو میخواستی بدونی فرشتو کوچولو؟‬

‫صندلیشو جلوتر کشید تا نزدیک فرشتو اش باشو و صداشو‬


‫هبرت بشنوه‬

‫‪-‬میخواستم‪....‬میخواستم فقط بدومن‪...‬چو موجودی‬


‫ام‪....‬برای چی بو وجود اومدم‪...‬‬

‫‪+‬خب‪...‬متوجو شدی؟‬

‫هتیونگ سرشو تکون داد‬

‫‪197Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫‪+‬خوبو‪..‬حاال بزار هبت بگم من چیو متوجو شدم‬

‫هتیونگ با چشمای اشکی بو جونگ کوک خریه شد‬

‫‪-‬منیخوای بدونی چی فهمیدم؟‬

‫‪+‬اینا برای ارضا کردن کنجکاویو خودت بود‬

‫‪-‬منیخوای بدونی با چو ىیوالیی زندگی میکنی؟‬

‫جونگ کوک اخم کرد و تک تک انگشتای هتیونگ رو بوسید‬

‫‪+‬من میدومن دارم با کی زندگی میکنم‪...‬یو فرشتو کو خدا هبم‬


‫دادتش تا ازش مراقبت کنم و اون قراره فرشتو کوچولوی بعدمیونو‬
‫بو دنیا بیاره‬

‫هتیونگ بغض کرد و روشو برگردوند‬

‫‪-‬گوکی‪..‬من میرتسم‪..‬منیخوام این بچو شبیو من بشو‬

‫‪198Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫جونگ کوک ناراح ت شده بود و منیخواست هتیونگ اینطور‬


‫راجب خودش حرؼ بزنو‬

‫از روی صندلیش بلند شد و کنار هتیونگ دراز کشید‬

‫دستشو پشت کمر مهسرش برد و با دست ازادش شکمش رو‬


‫نوازش کرد‬

‫‪+‬اون دوتا بال خوشگل داره‪...‬مثل خودت‪...‬اون زیبا و با‬


‫وقاره و شایدم یو جنتلمن مهو چیز دتوم باشو‪..‬درست مثل‬
‫مامانش!‬

‫وقتی رتلشو دتوم میکرد نوک انگشتشو بو بینی هتیونگ زد و‬


‫باعث شد اون خبنده‬

‫‪-‬نکن گوکی‪.‬‬

‫هتیونگ با خنده گفت و جونگ کوک سرشو توی گردن خوش‬


‫عطر اون فرو برد و بوسیدش‬
‫‪199Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬
‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫‪+‬پس قبول؟توافق کنیم؟‬

‫هتیونگ ریز خندید‬

‫‪-‬توافق چی؟‬

‫‪+‬توافق کنیم کو تو اسرتاحت مطلق باشی و از بچو مراقبت‬


‫کنی و اصال نگران اتفاقات اطرافت نباشی و وقتی اون بو دنیا‬
‫اومد با عشق دوتایی بزرگش کنیم‬

‫هتیونگ خندید‬

‫‪-‬این کو مهش بو من ربط داره‪..‬بیشرت شبیو پذیرش دستوره‬

‫جونگ کوک ىم خندید و سطحی و اروم لبای هتیونگ رو‬


‫بوسید‬

‫‪+‬دقیقا مهینطوره‪..‬قبول؟‬

‫هتیونگ سرتکون داد‬

‫‪200Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫‪-‬قبول‪‬‬

‫***‬

‫پنج ماه بعد‪.‬تهیونگ‪:‬‬

‫‪+‬بو ىوش اومدی فرشتو!!!‬

‫صدای گریو بچو و پیچ کردن دکرت ىارو میشنیدم‪...‬‬

‫‪-‬گػ‪...‬گوکی‪...‬بػ‪..‬بچو‪...‬‬

‫لبخند زد و بچو رو توی بغلش باال کشید‬

‫‪+‬نگاش کن!شبیو منو وقتی از زتوم میام بریون‬

‫لبخند اسوده ای روی لبام شکل گرفت و برای راحت شدن‬


‫جام کمی بادلو حرکت دادم‬

‫‪-‬چػ‪..‬چند ساعت بیهوش‪..‬بودم؟‬

‫کوک درحالی کو بچو رو توی بغلم میذاشت جواب داد‪:‬‬

‫‪201Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫‪+‬حدود چهار ساعت‪..‬خوب اسرتاحت کردیا! بقیو مادر ىای‬


‫امروز بعد از دو ساعت بیدار شدن‬

‫با خنده گفت و من لبخند بیجونی زدم‬

‫خیلی خستو بودم و بدمنم درد میکرد‬

‫‪-‬یکم‪...‬دیگه خبوامب‪..‬؟‬

‫سوالی و معصومانو گفتم کو نو نیاره‪..‬البتو میدونستم کو منیاره‬

‫‪+‬خبواب فرشتو کوچولو‪...‬خوب اسرتاحت کن‬

‫چشمامو بستم و جونگ کوک مشغول ماساژ دادن پاىام شد‬

‫حس خیلی خوبی داشتم‬

‫اسوده و راحت شده بودم‬

‫ناگهان چیزی یادم اومد و بچو رو تو بغلم گرفتم و پشتش رو‬


‫ملس کردم‬

‫‪202Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫درستو‪..‬اون دوتا بال داشت کو ىنوز پر نداشنت‬

‫لبخند کوچیکی زدم و تن کوچیکشو بو بدن خودم چسبوندم و‬


‫بغلش کردم‬

‫‪-‬اشتشو چی گذاشتی‪..‬؟‬

‫با شیطنت نگاىم کرد‬

‫‪+‬یو پسر کوچولوی خاص یو اسم خاص ىم الزم داره مگو نو؟‬

‫سرمو تکون دادم‬

‫‪+‬اشتشو گذاشتم یونتو‪...‬قشنگو؟‬

‫‪-‬عالیو‪):‬‬

‫***‬

‫ىفت سال بعد‪.‬نویسنده‪:‬‬

‫‪203Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫یونتو درحالی کو با خجالت سرشو پاینی انداختو بود و با نوک‬


‫انگشتای پاش روی زمنی طرح ىای نامفهوم میکشید منتظر بود‬
‫تا پدرش نظرشو راجب کیکی کو مهراه انجل پختو بود بگو‬

‫‪+‬ى ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػ ػػوم‪..‬خیلی خومشزه شده کیوتی!‬

‫یونتو با ذوؽ سرشو بلند کرد و شتت اصلل زیباش چرخید‬

‫×شنیدی اصلل؟؟؟اون از کیک خوشش اومد!!‬

‫جونگ کوک بو بچو یاد داده بود کو هتیونگ رو مادر یا پدر‬


‫صدا نکنو‪...‬هتیونگ فرشتو خونو بود و وظیفو یونتو و جونگ‬
‫کوک این بود کو اصلل صداش کنن‬

‫‪-‬گوکی دیدی پسرت چو اشپز ماىری شده؟ تازه امشب‬


‫میخواد برامون تن ماىی و ختم مرغ درست کنو‬

‫جونگ کوک لبخندی زد و شتت اشپزخونو رفت‬

‫‪204Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬


‫‪Fazayihaa.blog.ir‬‬

‫‪+‬اوه درستو اصلل‪...‬ولی یو سوالی دارم‪...‬این خرابی رو کی دتیز‬


‫میکنو!!؟؟‬

‫دوساعت بعد‪.‬جونگ کوک‪:‬‬

‫‪+‬خستو نباشم‪/:‬‬

‫‪-‬خستو نباشی ىانی‬

‫×خستو نباشی بابایی‬

‫فکر کنم خودتون‬


‫متوجو شدید کی اون‬
‫خرابکاری رو دتیز کرد‬
‫_‪_The End‬‬
‫امیدوارم از این فیک لذت کافی رو برده باشید‪‬‬

‫‪1399/12/16‬‬ ‫‪Shadi‬‬ ‫‪16:53‬‬

‫‪205Page‬‬ ‫‪His Black Wings‬‬ ‫‪By Sh.S‬‬

You might also like